منع تدوین حدیث جلد 2

مشخصات کتاب

سرشناسه:شهرستانی، سیدعلی، 1337-

عنوان قراردادی:منع تدوین الحدیث .فارسی

عنوان و نام پدیدآور:منع تدوین حدیث [کتاب] : انگیزه ها و پیامدها ، بررسی ریشه ها و روش های دو مکتب حدیثی مسلمین/ نویسنده سیدعلی شهرستانی ؛ مترجم سیدهادی حسینی ؛ تهیه کننده اداره ترجمه، اداره کل پژوهش مجمع جهانی اهل بیت(ع).

مشخصات نشر:قم: مجمع جهانی اهل بیت(ع)، معاونت فرهنگی، 1390.

مشخصات ظاهری:788 ص.

فروست:مجمع جهانی اهل بیت(ع)، معاونت فرهنگی؛ 686 .

شابک:978-964-529-596-5

وضعیت فهرست نویسی:فاپا

یادداشت:کتابنامه : ص.756 - 788 ؛ همچنین به صورت زیرنویس.

موضوع:حدیث -- منع تدوین

شناسه افزوده:حسینی، سیدهادی، مترجم

شناسه افزوده:مجمع جهانی اهل بیت (ع). معاونت فرهنگی

شناسه افزوده:مجمع جهانی اهل بیت (ع). اداره ترجمه

رده بندی کنگره:BP113/1/ش9م8041 1390

رده بندی دیویی:297/267

شماره کتابشناسی ملی:3829328

ص:1

اشاره

ص:2

ص:3

بسم الله الرحمن الرحیم

ص:4

ص:5

فهرست مطالب

حاکمان و روند عادی سازی فقه حکومتی 8

مثال هایی گویا بر مخالفتِ صحابی با حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله . 25

خلاصه و نتیجه بحث 37

تدوین کدام حدیث در عصر ابن عبدالعزیز؟! 48

پرسش و سنجش 54

نگرش اهل بیت علیهم السلام 57

بیم و تثبیت 79

عُمَر و امویان 93

انگارۀ حجیّت قول صحابی 98

مراحل سه گانه جلوگیری از تدوین حدیث 111

مرحلۀ اول 113

مرحلۀ دوم 116

مرحلۀ سوم 130

چکیدۀ عامل پایانی 138

مراحل منع 150

1 . شیوع پدیدۀ کثرت حدیث 152

2 . منع ابوبکر از حدیث گویی و سوزاندنِ احادیث مُدوَّن خود 153

3 . دستور عمر به صحابه برای کاستن از نقل حدیث 153

4 . جمع آوری مدوَّنات صحابه و سوزاندن آن ها 153

5 . زندانی ساختن بعضی از صحابه و اعلامِ عمومی بر ترک نقل و تدوین حدیث 155

6 . انحصار عمل به قرآن 156

ص:6

7 . اجازۀ اجتهاد و قیاس 156

8 . تلاش برای انحصار اجتهاد 157

چکیدۀ مطالب 159

بیم صحابه از کتابتِ رأی (نه حدیث) 161

اَمر دوم (پیدایش دو مکتب ، که در اصول و مبانی با هم ناسازگارند) 166

موضع امام علی علیه السلام 170

دلیل ها و شاخص ها 176

میان دو خط مشی 183

تثبیتِ دو روش در دورۀ امویان 185

1 . خلفا و تدوین حدیث 187

2 . اهل بیت علیهم السلام و تدوین 200

امام علی بن ابی طالب علیه السلام 212

حضرت فاطمه زهرا علیها السلام 220

امام حسن علیه السلام 222

امام حسین علیه السلام 224

امام سجّاد علیه السلام 227

امام محمّد باقر علیه السلام 232

امام جعفر صادق علیه السلام 240

امام کاظم علیه السلام 247

امام رضا علیه السلام 261

امام جواد علیه السلام 267

امام هادی علیه السلام 271

امام حسن عسکری علیه السلام 274

امام مهدی علیه السلام . 279

چهار صد اصل 286

شیعه و بهره گیری از اصول 300

نویسندگان کتب اربعه و استفادۀ آن ها از اصول چهار صدگانه 306

نمونه های تطبیقی فقه دو مکتب 316

ص:7

1 . ارث 321

2 . مسئله ای در صید 325

3 . حد شرابخوار 328

4 . دیه دندان ها 336

انگیزه های تحریف و انحراف 343

نتیجه 368

سخن پایانی 378

منابع و مآخذ 381

ص:8

ص:9

حاکمان و روند عادی سازی فقه حکومتی

اشاره

ص:10

ص:11

شافعی در کتاب الأُمّ از طریق عُبَید بن رِفاعه از پدرش روایت می کند که :

معاویه به مدینه آمد و با مردم نماز گزارد و «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» را نخواند و هنگامی که به رکوع رفت و بلند شد ، تکبیر نگفت!

پس از سلام ، مهاجران و انصار ندا دادند که : از نمازت دُزدیدی! بسم الله کجا رفت؟ تکبیر پیش و پس از رکوع را چه کردی؟

معاویه نماز دیگری را با آنان خواند ، و آنچه را جا انداخته بود آورد .(1)

شافعی - پیش از این حدیث - از انس بن مالک روایت می کند که گفت :

معاویه در مدینه نماز گزارد ، قرائت را به جهر آورد ، بسم الله را برای سورۀ فاتحه گفت و برای سورۀ بعد از آن نخواند ، و آن گاه که [برای سجده] خم شد ، تکبیر نگفت تا اینکه نماز را تمام کرد .


1- . الأُمّ 1: 108؛ سنن دارقطنی 1: 311، حدیث 34؛ سنن بیهقی 2: 49؛ حدیث 2339؛ التدوین فی اخبار قزوین 1: 154 .

ص:12

چون سلام داد ، مهاجرانی که آن را شنیدند از هر سو نداد دادند : ای معاویه ، از نماز دزدیدی یا فراموش کردی؟

پس از آن ، چون نماز گزارد ، بسم الله را برای سورۀ بعد آورد و هنگامی که برای سجده خم شد ، تکبیر گفت .(1)

از زُهْری نقل شده که :

اول کسی که بسم الله را در مدینه به اخفات خواند ، عَمْرو بن سعید بن عاص است .(2)

فخر رازی در احکام البسملة بر کلام زُهْری ، این گونه تعلیق می زند :

می گویم : عَمْرو در زمان یزید بن معاویه والی مدینه شد ، و کسانی در این راستا از او پیروی کردند . از این روست که یحیی بن جَعْدَه می گوید : شیطان ، از پیشوایان ، آیۀ بسمله را ربود . مقصودش از «پیشوایان» عالمان درباری است .

زُهْری می گوید : بسمله ، آیه ای از کتاب خداست که مردم واگذاشتند .

مجاهد می گوید : مردم آنچه را پیش از آن بود ، از یاد بردند . بعد از دورانی که صحابه ، ترک بسمله را از معاویه برنتافتند ، هر چیز نو پیدایی ، پسندیده نیست واگر چیزی مشهور و شایع گشت ،


1- . الأُم 1: 108؛ سنن بیهقی 2: 49، حدیث 2237؛ التدوین فی اخبار قزوین 1: 154؛ و در فتح الباری 2: 270 (و نیز در عون المعبود 3: 45 و نیل الأوطار 2: 266) از سعید بن مسیَّب آمده است که گفت: نخستین کسی که تکبیر را ترک کرد معاویه است .
2- . سنن بیهقی 2: 50؛ سیر أعلام النبلاء 5: 434

ص:13

نقلِ علما حجّت است ، نه کارهای حاکمان .

اگر بگویی : اگر حق نبود ، علما آن را انکار می کردند!

می گویم : بر معاویه انکار کردند و او از عمل خویش بازگشت . چون امر به دیگر والیان ستمگر مدینه رسید (مانند أَشْدَق و حجّاج و حُبَیش بن دلجه و نظائر آن ها) از ترس قدرتِ آنان ، به انکار دست نیازیدند یا بعضی شان انکار کردند و پذیرفته نشد .

باقی ماندگان ، از انکار دست کشیدند و قضیه به نظرشان راحت آمد و هر دو صورت جایز دانسته شد ، هرچند در آن ترکِ سنّت بود .

علما از خوفِ فتنه ، از پرداختن به این مسئله چشم پوشیدند(1) .

سپس کلام ابن زبیر را می آورد که گفت :

اُمرا را از جهر به «بسمله» باز نداشت مگر کِبر .

و آن گاه می نویسد :

شاید عمرو بن سعید اَشْدَق (نخستین کسی که بسمله را در مدینه به اخفات خواند) این کار را برای مخالفت با ابن زبیر انجام داد ؛ زیرا مذهب ابن زُبیر جهر بسمله در نماز بود .

بنی مروانی که پس از اَشْدَق والی مدینه شدند ، به او اقتدا کردند . بعید نیست که اَشْدَق آن را قصد کرده باشد . او کسی است که سوی ابن زبیر لشکر گسیل داشت و او را در مکّه محاصره کرد . حجّاج به وی اقتدا نمود و برای بار دوم ابن زبیر را محاصره کرد و


1- . احکام البسملة: 76 .

ص:14

پیش از آن کعبه را ویران ساخت و «حجر» را از آن درآورد و کارهایی را که ابن زبیر در آن کرده بود ، تغییر داد .

اینان می خواستند از هر طریق ممکن ، با ابن زبیر مخالفت کنند . مداومت بر اخفاتِ بسمله ، بعید نیست از آن جمله باشد ، بلکه اَقْرب است ؛ زیرا مسئله ای است اختلافی .

بکر بن عبدالله مُزنی می گوید : پشت سر عبدالله بن زُبیر نماز گزاردم ، وی بسمله را به جهر آورد .

در روایت دیگر هست که : وی قرائت را در نماز به بسم الله آغاز می کرد و می گفت : شما را جز کِبر از این کار باز نمی دارد .(1)

فخر رازی - پیش از این - سخنی را از محمّد بن اسحاق مُسیّبی می آورد که گفت :

پدرم حدیث کرد که چون در مدینه با مردم نماز گزارد «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» را به جهر خواند .

گفت : اَعشی - ابوبکر پسر خواهر مالک بن انس - نزدم آمد و گفت : مالک بن انس تو را سلام می رساند و می گوید : در مخالفت با اهل مدینه ، بر جانِ کسانی بیم داشتم ، تو از آنان نیستی ، چیزی از تو بروز یافت که از دیگران ندیدم!

پرسیدم : چه چیزی؟

گفت : جهر به بسم الله .


1- 1 . احکام البسملة: 76، مصنّف ابن ابی شیبه 1: 362، حدیث 1456؛ سنن بیهقی 2: 49، حدیث 2235 .

ص:15

گفتم : از طرفِ من به مالک سلام برسان و بگو : از تو بسیار شنیدم که می گفتی : «از اهل عراق حدیث برمگیرید! احدی از اصحابمان را ندیدم که از آنان حدیث کند» حدیث ترک بسمله را از «حمید طویل» گرفتم . اگر فراگیری حدیث از اهل عراق را دوست داری ، این حدیث و جز آن را از آن ها بستانیم وگرنه ، حمید را با دیگران رها کنیم .

و بر این کار ، بر من حجّتی نداری ؛ زیرا بسیار شنیدم که می گفتی : هر علمی را از اهلش برگیرید و علم قرآن را در مدینه از ابو نُعَیم!

دربارۀ قرائت بِسم الله از او پرسیدم ، مرا به آن فراخواند وگفت : شهادت می دهم که آن جزو سبع المثانی [سورۀ حمد] است و خدا آن را نازل کرد .

نافع - از اطرافیان ابن عمر - از ابن عمر برایم حدیث کرد که وی هر سوره ای را به بسمله آغاز می کرد و ابتدا آن را می خواند .(1)

تأثیر این دو خط مشی بر فقها بعدها آشکار شد . از این روست که مالک (فقیه دربار) سوره را با بسمله شروع نمی کند ، امّا اسحاق مسیّبی به ثبوتِ آن از پیامبر و بعضی از اصحاب معتقد است .

شایان ذکر است که غالب فقه اهل مدینه بر خلاف اهل بیت بود . امّا فقه اهل کوفه ، موافق اهل بیت بود . معروف است که مالک موطّأ را به درخواستِ منصور عبّاسی نوشت ، منصور به او گفت :

ای ابا عبدالله ، این علم را مُدوَّن ساز و از آن کتاب هایی فراهم آور ،


1- . احکام البسملة: 74-75؛ سنن بیهقی 2: 48، حدیث 2233 .

ص:16

و نظرات خاص عبدالله بن مسعود و تجویزهای ابن عبّاس و سخت گیری های ابن عمر را در آن میاور ، راه میانه را برگزین و آنچه را ائمّه و صحابه (رضی الله عنهم) بر آن اجماع دارند گرد آور ، تا ما - ان شاء الله - مردم را بر علم و کتاب های تو واداریم و آن ها را در شهرها منتشر کنیم و سوی شان عهدنامه فرستیم که با آن مخالفت نورزند و به سوای آن قضاوت نکنند .

مالک گفت : خدا امیر را به سلامت دارد ، اهل عراق علم ما را نمی پسندند و برای نظر ما ارزشی قائل نیستند!

در حدیث دیگر آمده است که منصور به مالک گفت :

ای ابا عبدالله ، همۀ علم را یکی کن! مالک گفت : اصحاب پیامبر در شهرها پراکنده اند ، هرکس در شهر خود نظری می دهد ؛ اهل مکّه بر یک قول اند و اهل مدینه قول دیگری دارند ، و اهل عراق نظرشان متفاوت است!

منصور گفت : هیچ حدیثی را از اهل عراق قبول ندارم ، علم نزد اهل مدینه است ، این علم را برای مردم بنویس .(1)

فقه اهل مدینه ، به طور غالب ، بر خلاف فقه اهل بیت بود ، سخنانِ آلِ پیامبر این مطلب را روشن می سازد . امّا فقه اهل عراق - هرچند با رأی و احادیثِ


1- . بنگرید به، وضوء النبی (المدخل): 354 (به نقل از امام مالک: 133 و ترتیب المدارک: 30-33) و بنگرید به، الإمامه والسیاسه 2: 142؛ در این مأخذ از مالک روایت شده که گفت: به منصور گفتم: اهل عراق علم ما را نمی پسندند! ابو جعفر منصور گفت: با شمشیر آنان را بر این کار وامی داریم و پشت هایشان را - در این راستا - با تازیانه پاره پاره می سازیم (دیباج المذهّب: 25) .

ص:17

درباری آمیخته بود - در بیشتر موارد با مکتبِ اهل بیت هماهنگی داشت . سخنان منصور که می گوید : «از اهل عراق ، خوب و بدی را نمی پذیریم» ، «مردم را بر علم و کتاب های تو وامی داریم و در شهرها آن ها را منتشر می سازیم ...» این حقیقت را - بی هیچ شکّی - روشن می سازد .

در نامۀ مالک به لیث بن سعد (فقیه اهل مصر) آمده است :

به من خبر رسید که تو فتواهایی می دهی که بر خلاف نظرِ مردم و شهر ماست! در حالی که امانت داری و فضل تو بر کسی پوشیده نیست ...(1)

سیاستِ حکومت - خواه اُموی و خواه عبّاسی - بر این بود که توانش را در مخالفت با فقه اهل بیت به کار گیرد . این حقیقتی است که (برای) اهل صدق و انصاف ، جای شک و انکار نیست . نصوصی را که آوردیم - به خودی خود - بر این امر دلالت دارد .

نمی خواهیم قطعی اعلام داریم که موضع امویان و عبّاسیان در بسمله ، برگرفته از سیرۀ شیخین بود! بعضی از آن ها برای تأیید نگرش های ابوبکر و عمر است ، و بعضی شان معاویه یا عبدالملک بن مروان یا منصور یا دیگران را تأیید می کند . بر عالمان و محقّقان است که این امور را شناسایی کنند و در آن ها درنگ ورزند .

فخر رازی در احکام البسملة ، از بیهقی در الخلافیّات ، از جعفر بن محمّد علیه السلام نقل می کند که فرمود :

آل محمّد بر جهر «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» موافقت دارند .


1- . تاریخ ابن مَعین 4: 449، باب رسالة مالک إلی اللیث بن سعد .

ص:18

و ابو جعفر محمّد بن علی می گوید : نماز پشت سر کسی که [بسمله را] به جهر نمی خواند ، بایسته نیست .(1)

از امام رضا علیه السلام روایت شده که فرمود :

آل محمّد ، بر جهر «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» هماهنگ اند .(2)

در دعائم الإسلام از امام سجّاد علیه السلام نقل شده که فرمود :

ما فرزندان فاطمه بر آن [جهر بسمله] نظرِ یکسان داریم .(3)

در روایت دیگر آمده است که :

از رسول خدا و از حضرت علی و امام حسن و حسین و علی بن الحسین و محمّد بن علی و جعفر بن محمّد ، برایمان روایت شده است که آنان در قرائتِ حمد و سوره در نمازهای جهری ، «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» را به جهر می خواندند .(4)

از امام صادق علیه السلام روایت شده که فرمود :

تقیه ، دین من و دین پدرانِ من است ؛ در سه چیز تقیّه نمی کنم که ترک جهر به «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» از جمله آن سه چیز است .(5)

از ابو هُرَیره روایت است که گفت :

رسول خدا «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» را به جهر خواند ، سپس


1- . احکام البسملة: 40 .
2- . تفسیر ابوالفتوح رازی 1: 20؛ المجموع (نووی) 3: 289 (به نقل از کتاب الخلافیّات بیهقی) .
3- . دعائم الإسلام 1: 160 (و به نقل از آن در مستدرک وسائل الشیعه 4: 189، حدیث 4455) .
4- . دعائم الإسلام 1: 160 .
5- . دعائم الإسلام 1: 110 (و جلد 2، ص132)؛ و نیز بنگرید به، اُصول الأحکام فی الحلال والحرام 2: 410 (اثر یحیی بن حسین زیدی) .

ص:19

مردم آن را ترک کردند .(1)

و این چنین ، درمی یابیم که معاویه ، به تحریف متعه و ترک بسمله و ترک تکبیر در هر خَم و راست شدن در نماز ، بسنده نکرد ، بلکه در قلمروهای زیادی به محو سنّتِ پیامبر دست یازید .

از این روست که می بینیم امام علی علیه السلام و فرزندانش بر این حقایقِ تلخ تأکید می ورزند .

احمد بن حنبل به اسناد از عَبّاد بن عبدالله بن زبیر آورده است که گفت :

چون معاویه برای حج آمد ، در مکّه همراهش بودیم ... نماز ظهر را با ما دو رکعت خواند ، سپس به دار النَّدْوَه رفت .

ابن زبیر می گوید : روزگاری عثمان نماز را تمام می خواند . وقتی به مکّه می آمد ، ظهر و عصر و عشای آخر را چهار رکعتی می گزارد و آن گاه که سوی مِنی و عرفات می رفت ، نماز را شکسته به جا می آورد . پس آن گاه که از حج فارغ می شد و در مِنی اقامت می گزید ، نماز را تمام می خواند تا از مکّه بیرون می رفت .

چون معاویه ظهر را دو رکعت گزارد ، مروان بن حکم و عَمْرو بن عثمان برخاستند و به او گفتند : هیچ کس چون تو بر پسر عمویت ، به این زشتی عیب نگرفت!

معاویه پرسید : چه عیبی؟


1- . احکام البسملة: 45؛ به نقل از سنن دارقطنی 1: 307، حدیث 20؛ و مستدرک حاکم 1: 357، حدیث 850؛ در این دو مصدر، جمله پایانی (ثمّ ترکه الناس) نیامده است . بیهقی آن را در السنن الکبری 2: 47، حدیث 2226، می آورد .

ص:20

گفتند : مگر نمی دانی که عثمان در مکّه نماز را تمام می خواند؟!

معاویه گفت : وای بر شما! مگر کاری غیر از کار من انجام می داد! با رسول خدا صلی الله علیه و آله و ابوبکر و عمر (رضی الله عنهما) نماز را دو رکعتی خواندم .

گفتند : پسر عمویت ظهر را (در مکّه) تمام می خواند ، مخالفت تو با او در این کار عیب است!

ابن زبیر می گوید : در این هنگام معاویه سوی نماز عصر روانه شد ، و آن را با ما چهار رکعت گزارد .(1)

سیاست حُکّام پیوسته چنین بود . آنان با این که احکامی را از رسول خدا فرا گرفته بودند ، باز از حرفشان برمی گشتند . به سخن معاویه بنگرید : «آیا عثمان کاری جز این کرد؟! با رسول خدا و ابوبکر و عمر نماز را دورکعتی گزاردم» به جهت عرق قبیله ای و تعصّب فامیلی ، هواهای نفسانی شان را پیروی می کنند : «پسر عمویت آن را تمام خواند ، مخالفتت با او عیب است!» .

— ابن عساکر در تاریخ خود از طریق حسن بصری آورده است که گفت :

عُبادة بن صامت در شام بود ، دید ظروف نقره به دو برابر مظروفشان فروخته می شود . سوی مردم روانه شد و گفت : ای مردم ، هرکه مرا نمی شناسد ، من عُبادة بن صامتم . آگاه باشید که من در شب پنجشنبه آخرین رمضانی که پیامبر زنده بود ، در مجلسی از مجالس انصار ، شنیدم که پیامبر می فرمود : طلا در برابر


1- . مسند احمد 4: 94؛ مجمع الزوائد 2: 156؛ و بنگرید به، فتح الباری 2: 457؛ نیل الأوطار 3: 259 .

ص:21

طلا ، مثل به مثل - با وزن مساوی - جایز است امّا ، افزون بر این رباست .

می گوید : مردم متفرق شدند ، این خبر به معاویه رسید ، عُبادة را احضار کرد و گفت : اگر تو صحابی پیامبری و از آن حضرت حدیث شنیده ای ، ما هم از اصحاب اوییم و از او حدیث دریافته ایم!

عُبادة گفت : تو صحابی پیامبری و از او حدیث شنیده ای؟!!

معاویه گفت : از این سخن دست بردار ، و آن را باز مگوی!

عُبادة گفت : آری ، هرچند بینی معاویه را به خاک مالد! سپس از نزد او برخاست .

معاویه گفت : میان خود و اصحاب محمّد ، چیزی را رساتر از گذشت نمی یابم !(1)

با تأمّل در این نقل تاریخی ، می توان به نظرِ فراتری که عُبادة داشت پی بُرد ؛ زیرا وی با مکتب اجتهاد هم عصر بود و توجیهات و ادعای نسخ آن ها را (در هر حکمی که می خواستند بر خلاف کتاب و سنّت فتوا دهند) می شناخت .

از این روست که عُبادة تأکید می ورزد که خودش از پیامبر شنید و تأکید می کند که این معامله ربوی در آخرین رمضان پیامبر روی داد تا آنان نتوانند نسخ آن را ادعا کنند ؛ چراکه پس از استقرار احکام در پایان حیات پیامبر صلی الله علیه و آله مجالی برای ادعای نسخ نمی ماند .

نیز می نگریم که عُبادة روزِ آن را مشخص می سازد تا به تکذیبش نپردازند .


1- . بنگرید به، تاریخ دمشق 26: 199 .

ص:22

— در روایتِ مسلم و بیهقی آمده است :

این خبر به معاویه رسید ، منبر رفت و گفت : چه غرضی دارند کسانی که از پیامبر احادیثی را می آورند که ما با وجودِ مصاحبت با پیامبر و حضور در نزدش ، آن ها را نشنیده ایم!

عُبادة برخاست ... سپس گفت : آنچه را از پیامبر شنیده ایم می گوییم ، هرچند ناخوشایند معاویه باشد ... مرا چه باک از اینکه در تاریکی شب ، در لشکرش او را همراهی نکردم .(1)

معاویه نمی توانست خودش عُبادة را درجا تکذیب کند ؛ زیرا وی تاریخ و مکانی که این حدیث را شنیده بود مشخص ساخت (در یکی از مجالس انصار ، شب پنجم رمضان) تنها ادعا کرد که وی این حدیث و امثالِ آن را نشنیده است ، پس از آنکه از ادعای نسخ درمانْد و جرأت نکرد عُبادة را تکذیب کند ، به نوعی تجاهُل دست یازید .

— از این جمله است آنچه را وافی مهدی ، دربارۀ مروان می گوید که وی دربارۀ کسی که زنش را طلاقی بی برگشت (یعنی طلاق باین) داد ، حکم کرد که سه طلاق واقع می شود (چنان که در الموطّأ آمده است) و زُرقانی از موازیه نقل می کند که پیامبر کسی را که زنش را طلاقِ قطعی و بی برگشت داد ، ملزم به سه طلاق ساخت ، و عُمَر در این زمینه ، حکم به سه طلاق کرد .(2)


1- . صحیح مسلم 3: 1210، حدیث 1587 (متن از این مأخذ است)؛ سنن بیهقی 5: 227، حدیث 10260 .
2- . الاجتهاد فی الشریعة الإسلامیّة: 191؛ الموطّأ 2: 551، حدیث 1149؛ شرح زرقانی 3: 218؛ الفواکه للدوانی 2: 34 .

ص:23

از مروان نقل است که وی ابن عبّاس را خواست و گفت :

آیا فتوا می دهی که دیۀ ده انگشت ، ده شتر است؟ در حالی که می دانی عُمَر در انگشت ابهام به پانزده یا سیزده شتر فتوا داد و در انگشت بعد از آن به دوازده یا ده شتر و در انگشت میانه ، ده شتر و در انگشت بعد از آن ، نُه شتر و در انگشت کوچک ، شش شتر .

ابن عبّاس گفت : خدا عُمَر را بیامرزد! قول رسول خدا سزاوارتر به پیروی است تا قول عُمَر .(1)

مروان در طلاق ثلاث [سه بار طلاق در یک مجلس] و دیۀ انگشتان ، از عمر پیروی می کند .

— مانند این است سخنی که از معاویه دربارۀ نماز بعد از عصر روایت شده است .

در مسند احمد از ابو تَیّاح روایت است که گفت :

شنیدم حُمرانِ بن اَبان از معاویه حدیث می کرد که او کسانی را دید که پس از نماز عصر ، نماز می خوانند ، گفت : شما نمازی را می گزارید که ما در مصاحبت پیامبر ندیدیم آن را بخواند و از آن نهی کرد (مقصود دو رکعت نماز ، پس از نماز عصر است) .(2)

آری ، فقه درباری - و بیشتر روایاتشان از پیامبر - در خدمتِ درست انگاری نگرش خلفا (به ویژه سه خلیفه نخست و مخصوصاًابوبکر و عمر) درآمد ، و به


1- . سنن بیهقی 8: 93؛ الأُمّ 6: 76 - 75: 6؛ مسند احمد 2: 189، حدیث 6772؛ سنن دارمی 2: 254، حدیث 2369؛ سنن ابی داود 4: 187، حدیث 4556 .
2- . مسند احمد 4: 99؛ مصنّف ابن ابی شیبة 2: 113، حدیث 7326 .

ص:24

سه بار طلاق در یک مجلس و نهی از نماز بعد از عصر و ... بسنده نکرد ، بلکه یک سیاست کلی در حیات اجتماعی و نظام اداری خلافت اسلامی به شمار می رفت که از نماز تراویح آغاز شد تا دیگر اجتهادات .

دکتر نادیه شریف عمری - آنجا که به وارسی حدیث نماز تراویح می پردازد - می نویسد :

بر اساس روایات ، این کار در سال 14 هجری روی داد . عمر به شهرها نامه نوشت و مسلمانان را بر این نماز فراخواند ، و برای مردم دو امام قرار داد ؛ یکی برای مردان و دیگری برای زنان .(1)

دکتر اعظمی ، سخن بعضی از منکران سنّت را در پاکستان نقل می کند ، در آن آمده است :

می گویند : خطای اساسی که بعد از خلفای راشدین تاکنون در میان مسلمانان رخ داد این است که آنان روح اسلام را درنیافتند ؛ چراکه اسلام نظامی مبتنی بر شوراست ، قرآن ما را به امور کلی فرامی خواند و تفصیل آن را به مجلس شورای مسلمانان وامی گذارد تا طریقۀ نماز و نسبت زکات را - بر حسب زمان و مکان - مشخص سازند .

این ، همان چیزی است که ابوبکر و عمر و خلفای راشدین فهمیدند . آنان با صحابه به مشورت می پرداختند ، و آنجا که حس می کردند «سنّت» نیازمند اضافۀ چیزی هست ، آن را می افزودند ، و اگر ضرورتی برای تغییر نمی یافتند ، باقی می گذارند .

اگر سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله امری دائمی بود ، پیامبر آن را برای ما به صورت کتاب آماده می ساخت .


1- . اجتهاد الرسول: 285؛ و بنگرید به، مصنّف ابن ابی شیبه 2: 34، حدیث 6149؛ طبقات ابن سعد 3: 281؛ تاریخ طبری 2: 570؛ فتح الباری 4: 253؛ تنویر الحوالک 1: 105 .

ص:25

معنای «...أَطِیعُوا اللهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ ...» (1) این نیست که سنّت پیامبر را پس از وفاتش پیروی کنید ؛ چراکه سنّت آن حضرت در درون خود ، عنصر دوام و بقا را در بر ندارد ، بلکه «...أَطِیعُوا اللهَ» یعنی فرمان بری از نظامی که قرآن به آن ارشاد می کند و پیامبر - در زمان حیاتش - نمونۀ آن را آورد ؛ یعنی برپایی خلافت بر اساس آموزه های نبوّت .

و از آنجا که این نظام تا دوران خلفای راشدین استمرار یافت ، آن گاه پس از آمدن امویان به میدان سیاست ، اوضاع به هم ریخت و میانِ دین و سیاست فاصله افتاد ، مردم معنای طاعت رسول را نفهمیدند و در نتیجه به احادیث روی آوردند ؛ زیرا احکام در قرآن ، اندک است و ضرورت حیات ، بسی بیش از آن هاست .

یکی از وظایف خلافت - بر اساس آموزه های نبوّت - این بود که در پیشامدهای نوپیدا نیازهای ضروری جامعه را برطرف سازد ، لیکن فقدان چنین دولتی مردم را به اخذ حدیث برانگیخت ، و از آن جای که متون حدیثی ، برای این مهم ، بسنده نبود ، پدیدۀ جعل حدیث فزونی یافت .(2)

این سخن از امثال این کسان ، در پی منع تدوین حدیث از سوی شیخین (و سپس دعوت به اجتهاد و اکتفا به قرآن) بیان شده است . ما نمی خواهیم دراین باره ، سخن به درازا کشد ؛ چراکه ما را از اصل بحث خارج می سازد . اگر خلفای حاکم پذیرای حق می شدند و امر تشریع را وامی گذاردند ، این کار آنان را از اختلاف در حدیث و احکام - که گریبان گیر مسلمانان شد - بی نیاز می ساخت و نیازمندِ قانونمند ساختن رأی و قیاس و نظایر این دو (که گاه به تحریم حلال و


1- . سورۀ نساء (4) آیۀ 59 .
2- . دراسات فی الحدیث النبوی 1: 34-33 .

ص:26

تحلیل حرام می انجامد) نمی شدند و دین استقرار می یافت و آرای گوناگون در آن پدید نمی آمد .

آری ، آنان نمی خواستند اهل بیت علیهم السلام مصدر امر تشریع و تبیین احکام خدا باشند ؛ زیرا این کار موقعیت آنان را تضعیف می کرد . اگر بعضی در زمینۀ احادیث خلافت و وصیّت ، خود را به نادانی می زدند ، این سخن پیامبر صلی الله علیه و آله را دربارۀ حضرت علی علیه السلام نمی توانستند تجاهل کنند که فرمود :

أنا مدینةُ العلم وعلیٌّ بابها ؛(1)

من شهر علمم و علی دروازه آن است .

برایشان امکان نداشت که جایگاه حضرت علی علیه السلام را نسبت به پیامبر صلی الله علیه و آله انکار کنند و علم انبوه و گستردۀ آن حضرت و راست گویی اش را در حدیث ، برنتابند ؛ چراکه فرمود :

عَلَّمَنی رسولُ الله ألفَ باب مِنَ العلم ، یَنْفَتِحُ لی من کلّ باب ألفُ باب ؛

رسول خدا هزار باب از علم به من آموخت ، که از هر بابی هزار باب برایم باز می شود .

مسلمانان می بایست به امام علی علیه السلام و بزرگان صحابه - که خط مشی شان مکتب تعبّدی آن حضرت بود - رجوع می کردند ؛ کسانی که سنّت پیامبر را نگه داشتند و در جوامع حدیثی شان آن را تدوین کردند تا دینشان را از آن برگیرند .

نزد همگان ثابت است که حضرت علی علیه السلام آن گاه که از منصبِ خویش کنار زده شد ، به جمع آوری قرآن و حدیث پرداخت و آن دو را تدوین کرد ، نزد آن حضرت اَلْواحی بود که در آن ، آنچه را بر رسول خدا صلی الله علیه و آله نازل شد و آنچه را پیامبر در شأن نزول آن بر زبان آورد ، می نوشت .


1- . المعجم الکبیر 11: 65، حدیث 11061؛ مستدرک حاکم 3: 137، حدیث 4637؛ الفردوس بمأثور الخطاب 1: 44، حدیث 106 (به نقل از اَنس)؛ فیض القدیر 1: 36 .

ص:27

مثال هایی گویا بر مخالفتِ صحابی با حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله

دکتر عبدالکریم بن علی بن محمّد نمله ، پس از آنکه معنای «مخالفت» را از نظر لغوی بررسی می کند (و بیان می دارد که «مخالفت» به معنای ضدیّت ، عصیان ، عدم اتفاق است)(1)

و مقصود از صحابی را در لغت و اصطلاح ، روشن می سازد ،(2)

بعضی از مثال های تطبیقی را در این راستا می آورد و می نویسد :

علمای اسلام در این زمینه به دو مذهب تقسیم می شوند :

مذهب اول ، معتقد است که : حدیث بر حجیّت خود باقی است . مخالفت صحابی را (خواه نزدیک باشد و خواه دور) نباید بر حدیث مقدّم داشت و عمل به حدیث ، به جهت مخالفت صحابی ، ترک نمی شود(3) ...

مذهب دوم ، بر این باور است که : [در صورت مخالفت] باید قول صحابی اخذ شود ، و حدیث نبوی از اعتبار می افتد .(4)

وی سپس مثال هایی را از مخالفت صحابی با حدیثی که خودش روایت کرده است ، می آورد و اثر این اختلاف را نیز بیان می کند ، و چنین می گوید :

پس از آنکه مذهب علما را در این مسئلۀ اصولی شناختیم و ادلۀ اصحاب هریک از دو مذهب را بیان کردیم ، جای آن است که


1- . بنگرید به، مخالفة الصحابی للحدیث النبوی الشریف دراسة نظریّة تطبیقیّة (چاپ ریاض، سال 1415 هجری، مکتبة الرشد) ص22-29 .
2- . همان، 30-86 .
3- . همان: 87-105 .
4- . همان، 106-123 .

ص:28

بعضی از مثال های تطبیقی را بیاوریم که در آن صحابی ، مخالفتِ کلی با حدیثی که خود روایت کرده است ، می نماید .

این کار ، برای روشنگری بیشتر است تا خواننده تصویر گویایی از این مسئله را در ذهن خود مجسّم سازد .

بنابراین ، با توفیق از خدا ، می گویم :

مثال اول

بخاری و مسلم در صحیحشان ، و ابو داود و ترمذی و نسائی و ابن ماجَه و دارِمی در سُنَن خود ، و امام مالک در الموطّأ و امام احمد در المسند از ابو هریره روایت کرده اند که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود :

إذا وَلَغَ الکلبُ فی إناءِ أحدِکم ، فَلْیَغْسِلْهُ سبعاً أُولاهُنَّ بالتُّراب ؛(1) هرگاه سگ ، ظرفِ یکی از شما را لیس بزند ، باید اول آن را خاک مالی کند ، سپس هفت مرتبه با آب بشوید .

این حدیث را ابو هُریره از پیامبر صلی الله علیه و آله بیان می دارد و به آن عمل نمی کند ، بلکه مخالفت می ورزد و ظرفی را که در آن سگ دهن زده است ، سه بار می شوید .

طحاوی در شرح معانی الآثار و دارقطنی در سُنَن خود و ابن جوزی در العلل المتناهیة آورده اند که : ابو هُرَیره ، چنین ظرفی را سه بار می شست .(2)


1- . صحیح بخاری 1: 75، حدیث 170؛ صحیح مسلم 1: 234، حدیث 279؛ سنن ابی داود 1: 19، حدیث 71 (متن از این مأخذ است)؛ سنن ترمذی 1: 151، حدیث 91؛ سنن نسائی 1: 52، حدیث 63-64؛ سنن ابن ماجه 1: 130، حدیث 363-364؛ الموطّأ 1: 52، حدیث 65؛ مسند احمد 2: 460، حدیث 9931 .
2- . شرح معانی الآثار 1: 23؛ سنن دارقطنی 1: 66، حدیث 17؛ العلل المتناهیه 1: 333، حدیث 544 .

ص:29

در اینجا ، صحابی - ابو هُریره - با حدیثی که خودش روایت کرده است مخالفت می ورزد .

اصحاب مذهب اول - که جمهور علمایند - بر این عقیده اند که باید ظرفی را که در آن سگ آب دهان ریخته است ، هفت بار شست . آنان به این حدیث احتجاج می کنند و بر اساس قاعده شان ، به مخالفت ابو هُریره التفات نمی کنند .

امّا اصحاب مذهب دوم ، آن گاه که می نگرند ابو هُریره با آنچه روایت کرده است مخالفت می ورزد ، به قاعده شان تمسک می کنند و آن این است که : «هرگاه صحابی بر خلاف روایتش عمل کرد ، مخالفتِ او ملاک است ، نه حدیث» .(1)

از این رو می گویند : ظرفی را که سگ در آن دَهَن زده است ، سه بار شستن کفایت می کند ، و به حدیثی که ابو هُریره روایت کرده است ، عمل نمی کنند .

در اینجا بعضی از اصحاب مذهب دوم ، اختلاف دارند که آیا چنین حدیثی منسوخ است یا هفت بار شستن بر «استحباب» حمل می شود؟

سه قول است :

قول اول : این حدیث منسوخ می باشد . نظر کمال بن همام در التحریر چنین است ، و امیر بادشاه در تیسیر التحریر و ابن اَمیر حاج در التقریر والتحبیر ، با وی موافق اند .

قول دوم : حدیث نسخ نشده است ، لیکن بر استحباب حمل می شود


1- . به عنوان نمونه، بنگرید به، تحفة الأحوذی 2: 78، آنجا که می گوید: از اصول علما این است که هرگاه صحابی با روایت خودش مخالفت ورزد، این کار بر نَسْخ آن دلالت می کند .

ص:30

؛ یعنی سه بار شستن واجب است و هفت بار شستن مستحب .

سمرقندی در بذل النظر و در المیزان این عقیده را دارد .

قول سوم : احتمال می رود که حدیث منسوخ باشد ، و احتمال آن است که بر استحباب حمل شود .

سرخسی در اُصولِ خود و نَسَفی در کشف الأسرار ، به این قول گراییده اند .

سپس دکتر عبدالکریم می گوید که : نظر راجح ، عقیدۀ اصحاب مذهب اول است ؛ یعنی ظرفی را که سگ لیسیده است ، باید هفت مرتبه شست . دلیلِ آن چند وجه است :

وجه اول : ثبوت حدیث ابو هُریره - که پیش از این گذشت - و صحّتِ آن ، و عدم اثبات چیزی که برای معارضه با آن صلاحیت داشته باشد .

وجه دوم : هفت بار شستنِ چنین ظرفی ، از طریق دیگر از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت شده است .

مسلم در صحیح خود ، ابو داود و نسائی و ابن ماجَه و دارِمی در سننشان ، احمد در المسند ، از عبدالله بن مُغَفَّل روایت کرده اند که ، رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود :

إذا وَلَغَ الکلبُ فی الإناء ، فَاغْسِلوه سبعَ مرّات ، والثامنةَ عَفِّروه بالتُّراب ؛ آن گاه که سگ ظرفی را لیسید ، هفت بار آن را بشویید ، و بار هشتم آن را خاک مالی کنید . (1)


1- . صحیح مسلم 1: 235، حدیث 280؛ سنن ابی داود 1: 19, حدیث 74, سنن نسایی 1: 177, حدیث 337؛ سنن دارمی 1: 204، حدیث 737؛ ابن عمر نیز این حدیث را از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت کرده است ؛ چنان که در مصنف ابن ابی شیبة 1: 59،حدیث 1831 و سنن ابن ماجه 1: 130،حدیث 366، آمده است .

ص:31

اگر با فرض محال ، فرض کنیم که مخالفتِ صحابی در حدیثی که خودش روایت می کند اثر می گذارد ، در روایتی که دیگری نقل می کند ، نمی تواند اثرگذار باشد .

وجه سوم : سخن اصحاب مذهب دوم یا بعضی از آنان است ؛ یعنی باید ظرف سه بار شسته شود . مستندِ آن این است که ابو هُریره چنین ظرفی را سه بار می شست ، و این کار بر خلافِ حدیثی است که روایت می کند .

این حدیث وی ، شایستۀ استناد و اعتماد نیست ؛ زیرا روایت از ابو هُریره مختلف است : از وی روایت شده است که به هفت بار شستن فتوا داد ، و روایت شده است که به سه بار شستن فتوا داد ...

مثال دوم

ابو داود و تِرمِذی و دارِمی و دارقُطْنی در سننشان و حاکم در المستدرک و امام احمد در المسند و طحاوی در شرح معانی الآثار ، از عایشه روایت کرده اند که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود :

أیُّما امرأةً نَکَحَتْ نفسَها بغیر إذن ولیّها ، فنِکاحُها باطل ؛(1) هرگاه زنی


1- . سنن ابی داود 2: 229، حدیث 2083؛ سنن ترمذی 3: 407، حدیث 1102؛ سنن دارمی 2: 185، حدیث 2184؛ سنن دارقطنی 3: 221، حدیث 10؛ مستدرک حاکم 2: 182، حدیث 2706؛ مسند احمد 6: 47، حدیث 24251؛ شرح معانی الآثار 3: 7 .

ص:32

بی اذن ولی خود ، ازدواج کند ، عقد ازدواج او باطل است .

این حدیث را عایشه از پیامبر روایت می کند ، لیکن خود به آن عمل نکرد ، بلکه با آن مخالفت ورزید ؛ زیرا عایشه دختر برادرش ، حفصة بن عبدالرحمان بن ابی بکر را به همسری پسر خواهرش درآورد ، در حالی که برادرش - عبدالرحمان - غائب و در شام بود .

در برابر این حدیث ، علما اختلاف کرده اند :

اصحاب مذهب اول (که به روایت عمل می کنند ، نه به مخالفتِ صحابی) قائل اند که باید به مقتضای حدیث عمل کرد و جایز نیست که زن ، خود را به عقد کسی درآورد ، و به مخالفت عایشه اعتنا نمی کنند .اینان ، جمهور علمایند .

اصحاب مذهب دوم ، بر این باورند که مخالفت عایشه ملاک است باید بدان عمل کرد و احتجاج به حدیث را واگذاشت ؛ به همین جهت می گویند جایز است که زن ، خود را شوهر دهد .

عبدالعزیز بخاری در کشف الأسرار - با تبیین نگرش حنفیه در این زمینه - می گوید : چون عایشه (رضی الله عنها) قائل بود که تزویج دختر برادرش بی اذن وی جایز است و آن را عقدِ استواری می دانست تا آنجا که تمکین جنسی را - که جز با صحت عقد نکاح و ثبوتِ آن عملی نیست - اجازه داد ، محال است عقیده اش این باشد و همراه با آن ، آنچه را روایت کرده است ، صحیح بداند .

سپس وجه دلالت دیگری را در این راستا می آورد ، می گوید : چون عایشه او را شوهر داد ، دلالت می کند که نکاحِ خودِ زن را جایز می داند ؛ زیرا هنگامی که عقد با عبارتِ زنِ دیگری منعقد شود ، با

ص:33

عبارتِ خودش اَولی است که انعقاد یابد ، پس این کار عایشه ، عمل بر خلافِ روایتش می باشد .

وجه سومی را می آورد ، و می گوید : چون عایشه او را شوهر داد ، پس معتقد بود که جوازِ نکاح وی - بی اذنِ ولی - به اولویت جایز است ؛ چراکه هرکه حق نکاح خودش را ندارد ، به طریق اَولی دیگری را نیز نمی تواند به عقد کسی درآورد ؛ و هرکس حق دارد دیگری را به عقد کسی درآورد ، به طریقِ اولی حق ازدواجِ خود را دارد .

بعضی از حنفیان (مانند سرخسی در اصولش و نَسَفی در کشف الأسرار) یادآور شده اند که این حدیث ، منسوخ است ؛ زیرا عایشه بر خلافِ روایتِ خود (بنا بر قاعدۀ آن ها) عمل کرد .(1)

امام احمد - در روایتِ حَرْب بن اسماعیل - بر این امر تصریح می کند ، می گوید : این حدیث از عایشه صحیح نمی باشد ؛ زیرا وی دخترانِ خواهرش را شوهر داد ، در حالی که این حدیث از او روایت شده است .

و نیز می گوید : در روایتِ مَرْوَزی هست که : این حدیث صحیح نیست ؛ زیرا عایشه بر خلافِ آن عمل کرد .

پس از این سخنان ، دکتر عبدالکریم ، بر سخن پیشین ، این گونه تعلیق می زند :


1- . بنگرید به، اصول سرخسی 2: 6؛ سرخسی می گوید: اینکه عایشه بر خلافِ حدیثِ خود عمل می کند بیانگر نسخ آن است .

ص:34

نظر راجح همان است که جمهور به آن قائل اند ، به جهت دو امر :

امر اول : بخاری در صحیح خود و ابو داود و تِرمِذی و ابن ماجَه در سننشان و امام احمد در المسند از عایشه روایت کرده اند که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : لا نِکاحَ إلّا بولیّ(1) ؛ ازدواج بی اذنِ «ولی» تحقّق نمی یابد .

و نیز این حدیث را ابن عبّاس و ابو موسی روایت کرده اند و روایت صحیحی است ؛ مَروَزی می گوید : از احمد و یحیی دربارۀ این حدیث پرسیدم ، گفتند : صحیح است(2) واین گفته ، صریح در مسئله است .

امر دوم : مخالفت عایشه با این حدیث ، صریح نیست . به فرض بپذیریم صراحت دارد ، عمل عایشه یا دیگران نمی تواند حدیث ثابتی را که هیچ یک از ائمّه مورد اعتماد حدیث در آن شک ندارد ، از اعتبار بیندازد (و دانای حقیقی خداست) .

مثال سوم

بخاری و مسلم در صحیح خودشان و ابو داود و تِرمِذی و نسائی و ابن ماجَه در سننشان ، و امام مالک در الموطّأ و امام احمد در المسند ، از زُهْری از سالم از پدرش - عبدالله بن عُمَر - روایت کرده است که گفت :


1- . صحیح بخاری 5: 1970؛ سنن ابی داود 2: 229، حدیث 2085؛ سنن ترمذی 3: 307، حدیث 1102؛ سنن ابن ماجة 1: 605، حدیث 1880؛ مسند احمد 1: 250، حدیث 2261 .
2- . المغنی 6: 7؛ کشف القناع 5: 48 .

ص:35

رأیتُ رسول الله صلی الله علیه و آله إذا اسْتَفْتَحَ الصلاةَ رفع یَدَیْهِ حتّی یُحاذی مَنکَبَیْه ، وإذا أرادَ أن یَرْکَعَ وبعدَ ما یَرْفَعُ رأسه مِنَ الرُّکوع ، ولا یَفْعَلُ ذلک فی السُّجود(1) ؛ رسول خدا را دیدم هرگاه که نماز را آغاز می کرد و نیز آن گاه که به رکوع می رفت و از آن سر بر می داشت ، دست ها را تا مقابل شانه ها بالا می برد ؛ و این کار را در سجده انجام نمی داد .

این حدیث را عبدالله بن عُمَر از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت می کند ولی به آن عمل نمی کرد ، بلکه خلافِ آن را در پیش گرفت و دستانش را جز هنگام شروع نماز بالا نمی برد .

ابن ابی شَیْبَه در المُصَنَّف آورده است که مجاهد گفت :

ندیدم که ابن عُمَر جز در آغاز نماز ، دست هایش را بالا بَرَد .

طحاوی در شرح معانی الآثار این روایت را به سند صحیح نقل می کند .(2)

در اینجا ابن عُمَر - که یک صحابی است - با حدیثی که خود روایت می کند ، مخالفت می­ورزد! از این رو علما اختلاف دارند :

اصحاب مذهب اول - که قائل اند مخالفت صحابی با روایتِ خودش حدیث را از احتجاج نمی اندازد - به مقتضای حدیث عمل می کنند که بالا بردن دست هاست هنگامِ افتتاح نماز و هنگامِ رکوع و هنگامِ


1- . صحیح بخاری 1: 257، حدیث 702؛ صحیح مسلم 1: 292، حدیث 390؛ سنن اَبی داود 1: 191، حدیث 721؛ سنن ترمذی 2: 35، حدیث 255؛ سنن نسائی 2: 182، حدیث 1025؛ سنن ابن ماجة 1: 279، حدیث 858؛ الموطّأ 1: 75، حدیث 163؛ مسند احمد 2: 8، حدیث 4540 .
2- . مصنّف ابن ابی شیبة 1: 214، حدیث 2452؛ شرح معانی الآثار 1: 227؛ الدرایة فی تخریج أحادیث الهدایة 1: 149 .

ص:36

برخاستن از رکوع (واین ، مذهب جمهور است) .

امّا اصحاب مذهب دوم - که قائل اند مخالفت صحابی با روایت خودش آن را از اعتبار می اندازد - عمل عبدالله بن عُمَر را ملاک قرار می دهند که همان بلند کردن دست ها فقط در هنگام شروع نماز است ، و عمل به حدیث را رها می کنند (و اینان اکثر حنفیه اند) .

جَصّاص در الفصول می گوید :

این که ابن عمر دست ها را در نماز بالا نمی برد ، با این که خودش از پیامبر آن را نقل می کند ، گویای این است که وی نسخ حدیث را دریافت وگرنه آن را ترک نمی کرد ؛ چراکه بر صحابی ای مثل او ، روا نیست این گمان به ذهن آید که با سنّت پیامبر - که خود روایت کرد و جای تأویل در آن نیست - مخالفت ورزد .

اکثر حنفیان به مثل آنچه ابوبکر جَصّاص گفته است ، جزم دارند و بر این باورند که : با مخالفت ابن عمر با این حدیث (که خودش آن را روایت می کند) می توان دریافت که نسخِ آن ثابت شده است .

از آنان است ابو زید دَبُوسی در الأسرار فی الأُصول والفروع ، سِجِسْتانی در الغنیة فی الأُصول ، سرخسی در اصولش ، کمال بن همام در التحریر ، عبدالعزیز بخاری در کشف الأسرار ، اَمیر بادشاه در تیسیر التحریر ، ابن اَمیر الحاج در التقریر والتحبیر ، نَسَفی در کشف الأسرار و ملاجیون در نور الأنوار شرح المنار .

و بعضی از حنفیه گفته اند : چون ابن عُمَر با حدیثی که خودش روایت می کند ، مخالفت می ورزد ، این حدیث اعتبار ندارد و نمی توان به آن احتجاج کرد (و نگفته اند که آن منسوخ است) ؛ مانند

ص:37

بَزْدَوی در اصولش ، و خبازی در المغنی .

آن گاه دکتر عبدالکریم ، می گوید :

نظر راجح همان عقیدۀ جمهور علماست ؛ یعنی بالا بردن دست ها هنگام تکبیرة الإحرام ، و هنگام رکوع ، و هنگام بلند شدن از رکوع .

به چند دلیل :

اول : عمل پیامبر است ، نه فعل یکی از صحابه ؛ خواه ابن عُمَر باشد یا کس دیگر .

دوم : به مقتضای این حدیث ، اصحاب پیامبر عمل کرده اند ؛ حسن می گوید : اصحاب پیامبر را دیدم که هنگام تکبیرة الإحرام و هنگام رکوع آن گاه که سر از رکوع برمی داشتند ، دست هایشان را چونان بادبزن ها ، بلند می کردند .(1)

بخاری می گوید : ابن مَدِینی - که اعلم اهلِ زمان خود بود - می گفت : به دلیل این حدیث ، شایسته است مسلمانان [هنگام تکبیر] دست هایشان را بلند کنند .(2)

سوم : سخن مجاهد مبنی بر این که : وی ندید که ابن عمر دستانش را بلند کند مگر در تکبیرِ آغاز نماز ، با آنچه طاووس می آورد ، معارض است . طاووس می گوید : ابن عمر را دید که موافق با آنچه وی از پیامبر روایت می کند ، عمل می کرد .


1- . التمهید (ابن عبدالبر) 9: 217؛ المغنی 1: 295؛ الدرایه فی تخریج احادیث الهدایه 1: 155؛ نصب الرایه 1: 416 .
2- . التحقیق فی احادیث الخلاف 1: 331، حدیث 419؛ المغنی 1: 295؛ تحفه الأحوذی 2: 88 .

ص:38

و نیز معارض است با سخن امام احمد که در این باره از وی سؤال شد ، گفت : آری ، باید هنگام تکبیر دست ها را بلند کرد ، چه کسی در آن شک می کند؟! ابن عُمَر هنگامی که می دید کسی این کار را نمی کند ، او را به آن فرا می خواند .(1)

ما روایت طاووس و امام احمد را بر روایت مجاهد ، ترجیح می دهیم ؛ زیرا با حدیثی که ابن عمر بیان می دارد ، موافق است و همین را عقل تأیید می کند (و دانای حقیقی خداست) .

سخن عبدالعزیز بخاری در کشف الأسرار قابل اعتنا نیست که می گوید ابن عمر دست هایش را (در آغاز نماز و هنگام رکوع و پس از آن) پیش از علم به نَسْخ حدیثی که روایت کرد ، بالا می بُرد . چون نَسْخ حدیث را دانست ، دیگر عمل به مضمون حدیث - نقل شده توسط خودش - را رها نمود و تنها در تکبیر آغاز نماز ، این کار را انجام می داد .

چراکه این سخن عبدالعزیز بخاری مُجَرَّد احتمال است و دلیل و برهان می خواهد ، و مادامی که دلیلی بر آن نیست توقف می کنیم و به آنچه تهی از احتمال است و از پیامبر صلی الله علیه و آله ثابت می باشد و بزرگانِ صحابه به آن عمل کرده اند ، عمل می کنیم ، که همان بلند کردن دست ها - در همۀ موارد - است (والله اعلم) .

این ها بعضی از مصداق ها برای این قاعدۀ اصولی اند ، هرکه خواهان زیاده و تفصیل در این نمونه ها و مثال های دیگر است ، به کتاب های فقهی مراجعه کند .(2)


1- . التمهید 9: 224؛ تلخیص الحبیر 1: 220 .
2- . بنگرید به، مخالفة الصحابی للحدیث النبوی: 124-145 .

ص:39

خلاصه و نتیجه بحث

این نمونه ها را بدان جهت آوردیم که اثبات کنیم حاکمان بیش از آنکه مقید به سخن خدا و متعهد به تعالیم وحی باشند ، می کوشیدند که نظر و رأی خودشان را شرعیَّت بخشند .

اگر به فقه عثمان و معاویه - و کسانی که در خط­ آن ها بودند - بنگریم ، درمی یابیم که آرای جدید عثمان امتداد همان روش عُمَر است و اگر گاهی اوقات از سنّتِ شیخین سخن بر زبان می آید (مانند تمام خواندن نماز ظهر در مِنی و مقدّم آوردن خطبه - که از سوی عثمان بروز یافت - و تقدیم خطبه در نماز عید فطر و قربان از سوی معاویه) مقصود این نیست که نظر آنان در همه چیزها بر خلاف رأی ابوبکر و عمر است ، بلکه دلالت می کند بر اینکه آنان - بر اساس این قاعده که خلیفه بنا بر مصلحت و رجحان ، حق قانون گذاری دارد - رأی جدیدی را اختیار کرده اند ، و طبیعی است که باورشان این باشد که نظرشان بر کسان پیش از ایشان رجحان دارد .

سیرۀ عثمان و معاویه ، همان روش خلفای پیشین بود ، رأی و اجتهادشان در امتداد همان رأیی صورت می گرفت که شیخین در شریعت بنیان نهادند .

و این چنین بود که در میان مسلمانان دو خط مشی پدید آمد :

1 . مکتبی که پای بند به نصوص شرعی بود و رأی هیچ کس را جایگزین حکم خدا و رسول نمی کرد ، چراکه پیامبر صلی الله علیه و آله به رأی و قیاس ، احکام را بیان نمی داشت ، بلکه به آنچه که خدا برایش می نمایاند حکم می کرد .

«إِنَّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِتَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ بِما أَراکَ اللهُ ... » ؛(1)

ما این کتاب را سویت فرستادیم تا به آنچه خدا برایت می نمایاند ،


1- . سورۀ نساء (4) آیۀ 105 .

ص:40

میان مردم حکم کنی .

«وَما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحی» ؛(1)

پیامبر از روی هوا سخن نمی گوید ، حرف او جز وحیی که به او می شود نیست .

معنای این آیه این است که پیامبر صلی الله علیه و آله به وحیی که بر وی نازل می شد ، تعبّد داشت و به رأی خویش فتوا نمی داد .

این مفهوم تعبّدی در سخنان امامان از نسل آن حضرت نیز آمده است ، همه شان بر این تأکید می­ورزند که قولشان رأی و فتوایی از سوی آن ها نیست ، بلکه حکمی است که نسل اندر نسل از پیامبر به ارث برده اند .

2 . در مقابل این مکتب ، خط مشی دیگری بروز یافت که آن را «مکتب اجتهاد و رأی» یا مصلحت نگری می نامیم ، و در عصرهای بعد استحکام یافت .

این خط مشی را بعضی از صحابه در دوران رسول خدا در پیش گرفتند ؛ ابوبکر و عُمَر در ماجرای مردِ عابدْنما موضع گرفتند و بدان جهت که او را نمازگزار و خاشع یافتند ، به قتل نرساندند ، کسانی دیگر از صحابه ، روزۀ دهر گرفتند با اینکه رسول خدا از آن نهی کرد .

اینان به مشروعیت رأی فرامی خواندند . عُمَر آن گاه که حس کرد با کمبود نص روبه روست ، به قیاس و اجتهاد اجازه داد ، سپس بر منبر رفت و به سرزنش اختلاف نظرِ صحابه پرداخت ؛ یعنی وی و ابوبکر می خواستند حجیّتِ رأی منحصر به آن دو باشد (نه دیگران) و صحابه را بر تعبّد به آنچه می گفتند مُلْزَم می ساختند ، جز اینکه در این زمینه موفق نشدند ؛ زیرا مشروعیت بخشیدن


1- . سورۀ نجم (53) آیۀ 3-4 .

ص:41

به رأی و اجتهاد چنان گسترده و انعطاف پذیر و سَیّال است که هیچ کس نمی تواند آن را در انحصار خویش درآورد .

مشروعیت بخشی به چند رأیی ، امّتِ اسلامی را در اختلاف فرو برد ، ابوبکر این حقیقت را بر زبان آورد ، آنجا که گفت : «آیندگان ، شدّتِ اختلافشان بیشتر خواهد بود» مثلِ این سخن را به عُمَر گفت ، آنجا که از حکومتِ میان مردم شکوه کرد .

امام علی علیه السلام این امر را در خطبۀ شقشقیّه ، به روشن ترین صورت ، می نمایاند ، آنجا که می فرماید :

یکثرُ العِثار فیها ، والاعتذارُ منها ، فصاحِبُها کراکِبِ الصَّعْبَةِ إن أشنَقَ لها خَرَمَ ، وإن أسْلَسَ لها تقحَّمَ ، فمُنِیَ الناسُ لَعَمْرُ الله بخَبْط وشِماس ؛

سپس آن را به راهی درآورد ناهموار ، پر آسیب و جان آزار ، که رونده در آن هر دم به سر درآید ، و پی در پی پوزش خواهد ، و از ورطه به در نیاید ، سواری را ماند که بر بارگیرِ توسن نشیند ، اگر مهارش بکشد ، بینی آن آسیب بیند ، و اگر رها کند سرنگون افتد و بمیرد . به خدا که مردم چونان گرفتار شدند که کسی بر اسب سرکش نشیند ، و آن چارپا به پهنای راه رود و راهِ راست را نبیند .(1)

اگر در این سخن رسول خدا صلی الله علیه و آله نیک بیندیشیم که فرمود : «قلم و کاغذ برایم بیاورید که نوشته ای برایتان بنویسم که بعد از آن هرگز گمراه نشوید» و در حدیث ثَقَلین فرمود : «تا زمانی که به قرآن و عترت چنگ آویزید ، هیچ گاه به


1- . نهج البلاغه (ترجمه دکتر سیّد جعفر شهیدی): 10، خطبه 3 .

ص:42

کژراهه نیفتید» همراه با احادیثی که از سوی اهل بیت وارد شده است و از عمل به رأی نهی کرده اند و آن را دوری از سنّت دانسته اند ، درمی یابیم که اباحۀ تدوین و منع آن ، با شریعت ارتباط تنگاتنگی دارند ، لیکن خلفا این دو امر را در راستای مصالح و آرای خودشان به کار گرفتند ؛ هرگاه ضرورت در منع دیدند ، از تدوین و نقل حدیث بازداشتند و آنجا که خودشان خواستند ، باب آن را گشودند .

هنگامی که امّت اسلامی در معرض آزمون واقع شد ، به هر اندازه که از اهل بیت فاصله گرفت ، از حق و جاده صواب دور ماند و در سرگردانی افتاد .

این همان دغدغه ای بود که پیامبر صلی الله علیه و آله برای امّتش داشت و از آن می ترسید ؛ چرا که فاصلۀ سیاسی امّت وعدم اطاعت آنان در مسئلۀ ولایت و خلافت ، آنان را از سنّت رسول خدا دور می ساخت و به انحراف از جاده می انجامید ؛ زیرا نامزد نکردن امام علی علیه السلام برای خلافت و نگماردن آن حضرت را بر مسند امور ، امر پیامبر صلی الله علیه و آله و اِخبار آن حضرت را ساقط نمی ساخت که فرمود : «میانتان دو چیز گران بها بر جای می گذارم ...» .

بر اساس این حدیث ، امّت امر به اخذ از اهل بیت شدند ؛ یعنی اگر در شریعت اقوال امامان از نسلِ پیامبر را برنگیرند ، از راه بیرون می روند و از سنّت به دور می افتند .

رسول خدا صلی الله علیه و آله بر این امر تأکید می ورزید که ائمّه علیهم السلام هادیان امّت اند ، و اختلافات مردم را - پس از آن حضرت - می توانند روشن سازند و از بین ببرند .

نمونه های زیر در این راستا ، گویاست :

— پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود :

ص:43

أنا المُنذر وعلیٌّ الهادی ، وبِک یا علی یَهْتَدی المُهتدون من بعدی ؛(1)

من بیم دهنده ام و علی هدایتگر است . ای علی ، پس از من ، هدایت یافتگان به وسیلۀ تو هدایت می شوند .

— نیز آن حضرت فرمود :

مَن أراد أن یَحْیا حیاتی ویموت مَیْتَتی ویَسکُنُ جنّةَ الخلد الّتی وَعَدَنی ربّی ، فلیتوَلَّ علیّ بن أبی طالب ؛ فإنّه لَن یُخْرِجَکم مِن هُدی ، ولن یُدخلکم فی ضلالة ؛(2)

هرکه می خواهد چونان من زندگی کند و بمیرد و به بهشت جاودانی درآید که پروردگارم به من وعده داد ، باید ولایت علی بن ابی طالب را گردن نهد ؛ زیرا او هرگز شما را از صراط هدایت خارج نمی سازد و در ضلالت فرو نمی برد .

— احادیث دیگری از پیامبر صلی الله علیه و آله هست که بر لزوم اخذ احکام از امامان علیهم السلام (نه از غیر ایشان) تأکید دارد .

روایت شده که آن حضرت فرمود :

إنّما هَلَکَ من کان قبلَکم بهذا ، ضَرَبوا کتابَ الله بعضه ببعض ؛ وإنّما نزل کتابُ الله یُصدِّقُ بعضه بعضاً ، فلا تُکذِّبوا بعضَه ببعض ؛ فما عَلِمْتم منه فقولوا ، وما جَهِلْتم فَکِلُوه إلی عالِمِه ؛(3)


1- . تاریخ دمشق 42: 359؛ مستدرک حاکم 3: 140، حدیث 4646؛ تفسیر طبری 13: 108؛ تفسیر ابن کثیر 2: 503؛ الدرّ المنثور 4: 608؛ فتح القدیر 3: 70؛ فتح الباری 8: 376 .
2- . اصول کافی 1: 209، حدیث 5؛ المعجم الکبیر 5: 194، حدیث 5067؛ مستدرک حاکم 3: 139، حدیث 4642 .
3- . مسند احمد 2: 185، حدیث 6741 (متن از این مأخذ است)؛ المعجم الأوسط 3: 227، حدیث 2995؛ المدخل (بیهقی) 1: 429، حدیث 790؛ مستدرک حاکم 3: 343، حدیث 5321 .

ص:44

همانا کسانِ قبل از شما بدان جهت هلاک شدند که بخشی از قرآن را به بخش دیگر زدند ؛ کتابِ نازل شدۀ الهی چنان است که بخشی ، بخش دیگرش را تصدیق می کند! بنابراین شما با بعضی از قرآن ، بعضِ دیگر را تکذیب نکنید ؛ آنچه را می دانید بگویید ، و آنچه را نمی دانید ، به عالِم [و کسی که آگاه به معنا و تفسیر آن است] واگذارید .

— در خبر دیگر آمده است که فرمود :

مَهْلاً یا قوم ، بِهذا أُهلکت الأُمم قبلِکم باختلافهم علی أنبیائهم وضَرْبهم الکُتُبَ بَعْضَها ببعض!

إنّ القرآن لم یَنْزِل یُکذِّبُ بعضُه بعضاً ، بل یُصَدِّق بعضُه بعضاً ؛ فما عرفتم فاعملوا به ، وما جَهِلْتُم منه فَرُدُّوه إلی عالمه ؛(1)

ای قوم ، شتاب مَورزید! امّت های پیشین به دلیل اختلافشان با انبیاشان و زدنِ بعضی از [بخش های] کتاب ها را به بعض دیگر ، هلاک شدند و از میان رفتند .

قرآن [چنان] نازل نشد که بخشی از آن بخش دیگر را تکذیب کند ، بلکه بعضی از آن بعض دیگر را تصدیق می کند . پس آنچه را دانستید ، عمل کنید و آنچه را نا آگاهید ، به عالم [و کسی که می داند] بازگردانید .


1- . مسند احمد 2: 181، حدیث 6702؛ و بنگرید به، جلد 2: 300، حدیث 7976؛ و صحیح ابن حبّان 1: 275؛ و نزدیک به آن در المعجم الاوسط 8: 307، حدیث 8715؛ و اعتقاد اَهل السنّة 1: 117، حدیث 183 .

ص:45

— از اُبَی بن کعب رسیده که چون سؤال شد : راه برون رفت از غائلۀ قتلِ عثمان چیست؟

اُبَی پاسخ داد : کتاب خدا و سنّت پیامبرش ؛ آنچه را برایتان روشن است عمل کنید ، و آنچه را بر شما مشکل است به عالمش واگذارید .(1)

— از امام صادق علیه السلام نقل شده که فرمود :

...فلو أنّهم إذا سُئِلوا عن الشیء من دین الله فَلَم یکن عندهم منه أثرٌ عن رسول الله ﴿ ...رَدُّوهُ إِلَی الرَّسُولِ وَ إِلی أُولِی الأَْمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ ... ﴾ (2) من آل محمّد ؛(3)

اگر اینان هنگامی که از دین خدا سؤال می شدند ، و نزدشان حدیثی از پیامبر نبود «آن را به خدا و رسول و اولی الأمر از خودشان باز می گرداندند ، کسانی از ایشان آن را درمی یافتند» یعنی کسانی از آل محمّد .

جلوگیری از آوردنِ دوات و قلم پیش پیامبر ، و سپس منع از تدوین سنّت و نقل حدیث ، و شعار «کتاب خدا ما را بس است» ، و به دنبال آن مشروعیت بخشی به رأی و قیاس ، و چند رأیی را در شریعت جایز شمردن ، و اینکه کلام صحابی قرآن و سنّت را تخصیص می زند ... همۀ این ها مراحلی اند که امّت اسلامی به خود دید و از راه مستقیم و آنچه در شریعت ترسیم شد ، دور افتاد .


1- . خلق أفعال العباد (بخاری): 63؛ مستدرک حاکم 3: 343، حدیث 5321 (متن از این مأخذ است)؛ مفتاح الجنّه (سیوطی) 70؛ حجیّة السنّة: 358 .
2- . سورۀ نساء (4) آیۀ 83 .
3- . تفسیر عیّاشی 2: 332-331 .

ص:46

این چکیده ای بود از بلایی که بر سر حدیث نبوی آمد و گوشه ای بود از چنگ انداختن «رأی» بر (پیکره) شریعت و اگر بخواهیم در این زمینه به طور گسترده سخن بگوییم ، از موضوع بحث خارج می شویم .

حکومتی که بر سر کار آمد ، نظرات همه را صحیح می انگاشت و اقوال جمیع صحابه را نافذ می دانست مگر فقه امام علی علیه السلام و پیروانش را که اهلِ تعبّد و تدوین بودند . این بینش ، در پندار حاکمان ، پیوندی با اسلام نداشت و از فقه مسلمانان به دور بود!

با نگاه به میراث فقهی و حدیثی مان ، چیرگی روح عصبیّت را در آن احساس می کنیم . احادیث امام علی علیه السلام در مجامع حدیثی اهل سنّت ، از چند ده تا فراتر نمی رود و احکام فقهی بر اساس آن ها نمی باشد مگر هنگام ناچاری شان به آن ، آنان از نقل روایات و احکامی می ترسند که امام علی علیه السلام دهان به دهان با املای پیامبر صلی الله علیه و آله نوشت (و به نقلی اندک از آن ها بسنده می کنند) .

امّا احادیث ابو هُریره و ابن عُمَر و عایشه ، برایشان محور و سنگ آسیای شریعت است و به هزاران حدیث می رسد!

این اختلال [و تبعیض] برای چیست؟ آیا بدان جهت است که ابو هُرَیره و ابن عُمَر و عایشه ، سبقت در اسلام و فزونی در علم و خویشاوندی بیشتر به پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت به امام علی علیه السلام داشتند؟! یا مسئله چیز دیگری است؟

چرا مالک در الموطّأ به میزانی که از ابو هُرَیره حدیث می کند ، از حضرت علی حدیث نمی آورد ؟(1)


1- . شمار احادیثی را که مالک از امام علی علیه السلام در الموطّأ می آورد، تنها هشت حدیث است، در حالی که از ابو هریره نزدیک به صد و هفتاد حدیث روایت می کند .

ص:47

چرا در فقه اهل سنّت اشاره ای به احکام اهل بیت علیهم السلام نمی شود ، در حالی که این فقها نادرترین آرای فقهی گذشته را (که پیروانشان منقرض شده اند) ذکر می کنند؟!

این خط مشی چه معنایی می دهد؟ چرا بقایای تفکّر تعصّبی در میراثی دینی ما هست و به همین خاطر پژوهشگران از آگاهی بر اموری که حقایق را روشن می سازند ، منع می شوند ، و اگر کسی در این راستا اقدام کند ، به تفرقه پراکنی میان مسلمانان متهم می شود؟!

بسیار در شگفتیم و به خود حق می دهیم که بپرسیم : از چه هنگام ، تبیین حقایق و روشن سازی مجهولات ، تفرقه افکنی و فتنه انگیزی شمرده شد؟!

نکته ای مهم

برای آنکه به خط مشی حاکمان در احکام پی ببریم ، کافی است به روایت زیر توجّه کنیم :

در مقدّمه تذکرة الحفّاظ از شُعَیْب بن جَریر روایت شده که وی از سُفیان ثَوری خواست عقاید اهل سنّت را برایش بازگوید ، سفیان گفت :

بنویس : «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» قرآن ، کلام خدا ، مخلوق نمی باشد ...

ای شعیب ، آنچه را نوشتی تو را سودی نمی بخشد مگر اینکه به مسح بر روی کفش(1) معتقد باشی ، اِخفای بسمله را از جهرِ آن برتر بدانی ، به «قَدَر» ایمان بیاوری ، و پشتِ سر نیکوکار و بدکار نماز بخوانی و عقیده ات این باشد که جهاد تا روز قیامت باقی است ،


1- . مراد پاپوشی نرم از پوست است که مانند چکمه دارای ساق است (النهایة ابن اثیر - واژه موزج) (م) .

ص:48

و باید در حکومتِ سلطان ستم کار یا عادل ، بُردبار ماند .

پرسیدم : ای ابا عبدالله ، همۀ نمازها؟

گفت : نه ، نماز جمعه و عید فطر و قربان را پشتِ سر هرکس که بود بخوان ، امّا در دیگر نمازها اختیارت با خودت ؛ پشت سر کسی نماز گزار که به او اعتماد داری و می دانی که از اهل سنّت است .(1)

آیا نه چنین است که اِخفای بسم الله ، و مسح بر روی کفش و نماز پشت سر هر صالح و فاسق ... از ساخته های سیاسی حکومت است؟!

مکتب اهل بیت علیهم السلام جهرِ بسم الله را از علامات مؤمن می داند ، بسیاری از بزرگان صحابه این نگرش را تأیید کرده اند . اگر خروج از بحث لازم نمی آمد به اسم آن ها و احادیثشان اشاره می کردیم ، لیکن مهم این است که بدانیم مفرداتِ مذکور بر خلاف فقه امام علی علیه السلام و ابن عبّاس و اَعیان صحابه است و با فقه فقهای دربار همسوست ، و همین دلیل و شاخص کافی است .

آنچه گذشت بعضی از اصولِ سیاست بود . اکنون راز تأکید بر سیرۀ عُمَر را روشن می سازیم ، و اینکه چرا وی مردم را از نقل حدیث می ترساند .

در بعضی از روایات منسوب به پیامبر آمده است که آن حضرت فرمود :

اِقتدوا بالَّذَیْنِ مِن بعدی : أبابکر وعمر ؛(2)


1- . بنگرید به، اعتقاد اهل السنّة 1: 154-152 (همه خبر در این مأخذ هست، و در آن آمده است که: قرآن، کلامی است مخلوق)؛ تذکرة الحفّاظ 1: 206 (متن از این مأخذ است)؛ تحفة الأحوذی 2: 48 (با اختصار) .
2- . مسند احمد 5: 382، حدیث 23293؛ سنن ابن ماجه 1: 37، حدیث 97؛ سنن ترمذی 5: 610-609، حدیث 3662 - 3663؛ مستدرک حاکم 3: 80، حدیث 4455 .

ص:49

به دو کس که بعد از من می آیند ، اقتدا کنید : ابوبکر و عمر .

شاخص هایی هست که دلالت می کند این حدیث در اوائل خلافت عثمان جعل شد ؛ چراکه عمر و عبدالرَّحمان بن عوف از دو چیز بیم داشتند :

1 . کسی بر مسند خلافت نشیند که اجتهاد ابوبکر و عمر را برنتابد .

2 . اجتهاد افسار گسیخته و بی حد و مرز ، سریان یابد .

زیرا تعدُّد مراکز فتوا و حجّت دانستن رأی همه ، اگر میدان می یافت - به ویژه در آن برهه از تاریخ اسلام - هیچ کس نمی توانست در مقابل آن بایستد . از این روست که ابن عوف بر عثمان می تازد که چرا اموری را می آورد که در عهد شیخین سابقه ندارد ، و از او می خواهد که بر اجتهادات ابوبکر و عُمَر بازایستد و از آن ها فراتر نرود .

لیکن عثمان خواستۀ ابن عوف را برنیاورد و قول او را نپذیرفت ؛ چراکه خود را کمتر از ابوبکر و عمر نمی دید تا دنباله رو آثار آن ها - در اجتهاد - باشد ، و دلیلی بر ترجیح رأی آن دو بر رأی خودش نمی دید .

اگر ابوبکر و عمر از طریق دادنِ دختر به پیامبر صلی الله علیه و آله با او خویشاوند بودند ، عثمان - به تنهایی - دو دختر پیامبر را (به نقل بعضی از اخبار) گرفت و از دو طریق به پیامبر پیوند یافت!!

آری ، عثمان با خود می گفت : اگر اجتهاد مشروع است ، چرا من در احکام اجتهاد نورزم؟ چگونه اینان به خود حق می دهند که مرا ملزم به پیروی رأی شیخین سازند و اینکه آثار آن دو را پی گیرم ، در حالی که می بینم آن دو به قول پیامبر متعبّد نبودند ، و از پیشِ خود دست به اجتهاد می زدند؟!

اگر اجتهاد جایز نیست ، چرا برای آنان مباح می دانند و مرا از آن باز می دارند؟

نگرش ها دربارۀ این معادله مختلف بود . ابن عوف و هم طرازان فکری اش ، محدود ساختن دائرۀ اجتهاد و رأی را به سیرۀ شیخین ، مد نظر داشتند و عثمان را به

ص:50

آن ملزم می کردند و از او می خواستند که به عهدی که ملتزم شده است ، وفا کند .

در حالی که موضع امام علی علیه السلام بر خلاف این نگرش بود . آن حضرت خطای موازنه مورد نظر را دریافت و اینکه طریق اجتهاد باز است و ویژۀ کسی نیست ؛ از این رو به ابن عوف فرمود :

دَقَّ الله بینکما عِطْرَ مَنْشِم ؛(1)

خدا میانتان عطر مَنْشِم(2) بپاشاند .

امام علیه السلام با این جمله ، به اختلاف آن دو خبر داد و با جمله دعائی این سخن را گفت ، زیرا با دیدۀ تیزبین خویش می دید که خلافت به او بازخواهد گشت ، و این امر رخ داد .

امویان ، نام عثمان را به فهرست خلفایی افزودند که طاعت آن ها و پیروی سیره شان واجب است . در نقل های زیادی نام های خلفای سه گانه آمده است : «ابوبکر ، عمر و عثمان» و اسم حضرت علی علیه السلام به عنوانِ خلیفۀ چهارم ، درج نشد مگر در اواخر عهد عبّاسی اول ، که اسم آن حضرت را در فهرست خلفا آوردند ؛ چراکه در اوایل حکومت عبّاسیان چاره ای جز این نیافتند(3)

و می خواستند با هر آنچه رنگ و بوی اموی دارد معارضه کنند ، و امام علی علیه السلام از بنی هاشم بود ، از این رو دستاویز آن ها شد .


1- . شرح نهج البلاغه 1: 188 (و جلد 9، ص55) .
2- . مَنْشِم، نام زنی عطر فروش در مکّه بود که قبایل «خُزاعه» و «جُرْهُم» هرگاه می خواستند بجنگند، از عطر او به خود می زدند و با این کار جنگ میانشان شدّت می یافت، و این سخن ضرب المثل شد؛ گویند: «أشْأَمُ مِن عِطر مَنْشِم»؛ شوم تر از عطر مَنْشِم (بنگرید به، صحاح جوهری 5: 2041) (م) .
3- . تا آنجا که نگارنده به خاطر دارد، تربیع خلافت (اینکه خلفا چهار نفرند) در زمان احمد بن حنبل و متوکّل عبّاسی رخ داد .

ص:51

صدور روایات «خلفای راشدین پس از من چهار نفرند ...» از آثار این بخش از تاریخ اسلام است . اختصاص خلفا به سه نفر (ابوبکر ، عمر ، عثمان) از بدعت های عصر اُموی است . امّا روایات «به دو نفری که بعد از من می آیند اقتدا کنید ...» و امثال آن ، پس از ماجرای شورا و در زمان تأکید بر سیرۀ شیخین ، صادر شد .

تدوین کدام حدیث در عصر ابن عبدالعزیز؟!

سیاست ، نقش بزرگی در صدور این احادیث و غیر آن دارد . احادیثی چون «العشرةُ المبشّرة» (ده نفری که وعده بهشت داده شدند) ، «عدالت همۀ صحابه» و ... .

این احادیث مسلک تعدّد آرا را که بذر آن به وسیلۀ ابوبکر و عمر (هنگام منعشان از حدیث و تدوین) پاشیده شد ، روشن می سازند .

شیوع پدیدۀ حدیث محوری نزد بعضی از صحابه ، و رأی گرایی نزد بعض دیگر ، و اختلاط هر دو نزد فرقه سوّم ... سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله را با آثار صحابه آمیخت و درهم و برهم شد ، خشک و تر با هم سوخت و درست و نادرست به هم آمیخت و سنّت با سیرۀ عمومی مردم ، مخلوط گشت .

عمر بن عبدالعزیز خواست سیرۀ شیخین را استوار سازد تا شریعتِ عملی مسلمانان باشد .

وی ، به ابوبکر بن عَمْرو بن حَزْم ، می نویسد :

حدیث پیامبر یا سنّت آن حضرت یا حدیث عَمْرَه را مد نظر قرار بده و آن را بنویس ، چراکه بیم دارم علم و عُلَما از میان بروند .(1)


1- . صحیح بخاری 1: 49؛ طبقات ابن سعد 8: 480؛ سنن دارمی 1: 137، حدیث 488؛ التمهید (ابن عبدالبر) 17: 251؛ تقیید العلم: 105-106 (متن از این مأخذ است) .

ص:52

در نقل دیگر آمده است : «و حدیث عُمَر»(1) ، و در نقل سومی هست که ابن عبدالعزیز خواست احادیثی که نزد عَمْرَه (دختر عبدالرحمان) و قاسم بن محمّد وجود دارد برایش نوشته شود ، او نیز این کار را کرد .(2)

در کتاب حلیة الأولیاء به نقل از حاطب بن خلایف بُرجُمی آمده است :

عمر بن عبدالعزیز در خطبه اش گفت : آنچه را رسول خدا و دو صاحب او [ابوبکر و عمر] سنّت کرده اند ، دین ماست که به آن پای بندیم ، وسنّت دیگران را وامی نهیم .(3)

در تقیید العلم می خوانیم :

عمر بن عبدالعزیز به [والی] مدینه نامه نوشت (و در نقل عفّان آمده که برای اهل مدینه نوشت) که : احادیثِ رسول خدا را بجویید و بنویسید ، چراکه می ترسم [از میان بروند] .

در نقل عفّان آمده است : بیم دارم که علم و عالمان از بین بروند .(4)

در یکی از نامه های ابن عبدالعزیز به بعضی از کارگزارانش آمده است :

سنّت را کسی بنیان نهاد که می دانست در خلافِ آن خطا و لغزش و حماقت و درنگ های نابجاست . آنچه را سلف صالح برگزیده اند ، بپسند! آنان با آگاهی این کار را انجام دادند ، وبا بینش تمام ، به


1- . سنن دارمی 1: 137، حدیث 487 .
2- . طبقات ابن سعد 2: 387؛ الجرح والتعدیل 1: 21 (و جلد 9، ص337) (متن از این مأخذ است)؛ تهذیب الکمال 33: 140 .
3- . حلیة الأولیاء 5: 298؛ تاریخ دمشق 11: 385؛ تاریخ الخلفاء 1: 241 .
4- . تقیید العلم: 106 .

ص:53

همان ، بسنده کردند ، بر کشف امور دین توانمندتر بودند ، و در ترجیح (ودست زدن به انتخاب بخشی از سنت) اولویت داشتند .

اگر هدایت همین روشی باشد که شما [بدعت گذاران] دارید ، پس شما پیش از آن هایید [و این سخنی است باطل چراکه پس از آن ها آمدید] و اگر بگویید : «بعد ایشان حوادثی رخ داد» ، این حوادث را پدید نیاوردند مگر کسانی که غیر راه ایشان را پی گرفتند و خود را از ایشان برتر دانستند [اینان بر باطل اند ؛ زیرا] سلف صالح پیشتاز هدایت اند .

آنان بایسته های دین را گفتند و در حدّی که آیندگان را کارساز باشد ، دین را بیان داشتند ، جا مانده از آنان ، کم کاری نمود و جلو زننده از آنان ، خود را به زحمت فکند!

آنان که تفریط کردند ، جفاکار شدند و آنان که به افراط گراییدند ، به غلو افتادند ؛ سلف صالح راهی میانه را برگزیدند و هدایتی درست و استوار یافتند .(1)

در سخن دیگری می گوید :

رسول خدا و والیان پس از او ، سنّت هایی را گذاردند که پیروی از آن ها تصدیقِ کتاب وتکمیلِ طاعت وقوّتِ دینِ خداست! هیچ کس حقّ تغییر و تبدیل و گرایش به نظری بر خلافِ آن ها را ندارد ؛ هرکه به آن ها هدایت جوید ، راه را یافت و هرکه از آن ها یاری خواهد پیروزمند است ، و هرکه با آن ها مخالفت کند و راهی جز


1- . سنن ابی داود 4: 203، حدیث 4612 (و به نقل از آن در حقیقة البدعة وأحکامها 1: 74)؛ مانند این سخن در البدع (ابن وضّاح): 30، آمده است .

ص:54

راهِ مؤمنان را در پیش گیرد(1) [خدا او را به خودش وانهد ودوزخ را به او بچشاند که بد فرجامی برای اوست] .(2)

باری ، عمر بن عبدالعزیز ، آنچه را ابوبکر بن حَزْم تدوین کرد ، برای همۀ سرزمین ها سنّت قرار داد ، در حالی که کتاب وی اجتهاداتِ خلفا را در بر داشت و آنچه را عَمْرَة و قاسم بن محمّد و عایشه و دیگران روایت کرده بودند ، در آن بازگو می شد ؛ این تحکیم فقه خلفا ، همان چیزی بود که نظام حاکم ، آن را می خواست .

ابن شهاب زُهْری در این زمینه می گوید :

عمر بن عبدالعزیز از ما خواست که سُنن را گرد آوریم ، آن ها را در چند دفتر نوشتیم . او بر هر سرزمینِ تحت سلطه اش یک دفتر از آن را فرستاد .(3)

بر اساس گزارشات تاریخی ، تدوین علم [و مسائل دین] به خواستِ حاکمان صورت گرفت ، و حکومت در عصر عباسیان در مرجعیت مذاهب چهارگانۀ اهل سنّت ، نقش بسزایی داشت .

بنابراین ، اقدام عمر بن عبدالعزیز تنها گردآوری سنّت پیامبر نبود ، بلکه می خواست آنچه را از خلفا صادر شد ، اصالت بخشد و مکتب خلفا (اجتهاد و رأی) را زنده سازد .

و این ، در حالی صورت می گرفت که فقه از منابع و اصول خویش جدا شد و بیش از یک قرن می گذشت که علم دین


1- . السنّة (عبدالله بن احمد) 1: 357؛ اعتقاد أهل السنّة 1: 93؛ حلیة الأولیاء 6: 324 (متن از این مأخذ است)؛ جامع العلوم والحکم: 264 .
2- . بخش پایانی این سخن - که در متن نیامده است و ترجمه شد - مضمونِ آیه 115 سوره نساء است (م) .
3- . جامع بیان العلم وفضله 1: 76 .

ص:55

[احادیث پیامبر و سنّتِ آن حضرت] از میان امّت اسلام ، رخت بر بسته بود .

پیداست که چنین سنّتی نمی توانست اطمینان آور باشد ؛ زیرا در فضایی تدوین شد که جعل حدیث رواج داشت و تعصّباتِ قومی بر آن حاکم بود .

پوشیده نماند که وجود بعضی از احادیثی که خط مشی عمومی حاکم ، آن ها را خوش نداشت ، بیانگر خلوص نیّت تدوینگران و تلاش آن ها برای حفظ شریعت نمی باشد ، بلکه شاخص امتداد دو مکتب در عهد آن ها و وجود کسانی است که مدافع سنّت رسول خدا صلی الله علیه و آله بودند .

زیرا تحریف حکومتی نمی توانست در برابر جریان فکری بزرگ و اصیل مقاومت کند ؛ چراکه قرآن و روایات دیگر ، جاهایی را که گروه حاکم دچارِ لغزش می شدند و خلط می کردند ، روشن می ساخت ؛ و صحابیان پرهیزگار و اهل منطق سلیم ، در برابر خلطِ آن ها می ایستادند .

از این روست که احادیث «مکتب تعبّد» را در صحاح و مسانیدی می یابیم که پیروانِ «مکتب رأی و اجتهاد» تدوین کردند .

علی رغم همۀ شرایط دشوار و فضای ابهام آلودی که وجود داشت ، این روایت ها در فقه مسلمانان راه یافت . شمول و گسترش آن ها در بیشتر ابواب فقه ، از دو خط مشی فکری خبر می دهد : یکی به رأی فرا می خواند و بر طبق اجتهاد صحابه فتوا می دهد ، و دیگری به نصوص و آنچه در کتاب و سنّت هست ، عمل می کند (نه چیز دیگر) .

در کتاب تقیید العلم آمده است :

به ما خبر داد صالح بن کیسان ، گفت : من و زُهْری همراه شدیم تا علم [دین] را به دست آوریم ، گفتیم : سُنَن را می نویسیم! آنچه را از پیامبر رسیده بود نوشتیم .

سپس او گفت : آنچه را از اصحاب پیامبر رسیده است می نویسیم ،

ص:56

چراکه آن ها جزو سنّت است!

من گفتم : آن ها جزو سنّت نمی باشد ، نباید بنویسیم!

باری ، او نوشت ، و من ننوشتم ، او موفق شد و من ضایع ساختم .(1)

ابو زهره می گوید :

مالک را دیدم که فتوای آنان را می ستاند ، چنان که گویا آن ها جزو سنّت است .(2)

موسی جار الله ، می گوید :

ما فقهای اهل سنّت و جماعت ، سیرۀ شیخین (صدّیق و فاروق) را اصولی معتبر می دانیم که در اثباتِ احکام شرعی (در حیاتِ امّت و ادارۀ دولت) با سنّتِ پیامبر شارع برابری می کند ؛ و بر این باوریم که خلفای راشدین ، چونان عصمتِ رسالت ، معصوم اند .(3)

چگونه چنین نباشد در حالی که حکومت ، پشتیبان مکتب خلفاست ؛ آنچه را می خواهند ثبت می کنند ، و جنبه هایی را که نمی پسندند وامی گذارند!

ابوبکر صنعانی نقل می کند :

نزد مالک بن انس رفتیم ، از ربیعة الرأی - که استاد و معلم مالک بود - برایمان حدیث کرد . ما خواستار حدیث فزون تری شدیم ، روزی به ما گفت : چرا پیش ربیعه نمی روید که در آن طاق خفته است؟


1- . طبقات ابن سعد 2: 389؛ حلیة الأولیاء 3: 361-360: 3؛ تقیید العلم: 106-107 (متن از این مأخذ است) .
2- . کتاب ابن حنبل لابن زهره: 251-255؛ کتاب مالک لابن زهره: 90 .
3- . الوشیعه: 77 .

ص:57

ما پیش ربیعه رفتیم و گفتیم : چگونه است که مالک از تو حدیث می کند و خودت این کار را نمی کنی؟

گفت : مگر نمی دانید که مثقالی از «دولت» بهتر از باری از «علم» است !(1)

این سخن ، مواضع هر دو مکتب و امتداد آن دو را در عصر اموی و عبّاسی می نمایاند و اختلاط احادیث را برملا می سازد به گونه ای که تمیز حدیث صحیح از ضعیف دشوار است . این ، همان چیزی است که خلفا برای عصرهای آینده می خواستند .

پرسش و سنجش

تصریح به نام ده تن از صحابه که بهشتی اند(2) ، بر خلافِ سیرۀ عملی آن هاست . چگونه می توان طلحه و زبیر را که با امام علی علیه السلام جنگیدند - و آن حضرت در آن زمان خلیفۀ شرعی بود - همه را اهل بهشت دانست؟! در حالی که می دانیم حق یکی است ؛ اگر حضرت علی علیه السلام بر حق باشد طلحه و زبیر بر باطل اند و به عکس .

با خبر «عشره مبشّره»(3)

در برابر حدیثِ بخاری چه کنیم که از پیامبر نقل می کند که فرمود :

هر گاه دو مسلمان با هم بجنگند ، هر دو دوزخی اند .

راوی می پرسد : ای رسول خدا ، قاتل دوزخی است ... مقتول چرا


1- . تاریخ بغداد 8: 424؛ طبقات الفقهاء (ابی اسحاق): 54؛ صفوة الصفوه 2: 151 .
2- . مسند احمد 1: 187، حدیث ؛629، سنن ابن ماجه 1: 48، حدیث 133؛ سنن ترمذی 5: 647، حدیث 3747 .
3- . این ده نفر صحابی بهشتی، بر اساس احادیث اهل سنّت، عبارتند از: ابوبکر، عمر، عثمان، حضرت علی علیه السلام ، طلحه، زبیر، سعد بن ابی وقّاص، عبدالرحمن بن عوف، سعید بن زید، ابو عبیدة بن جَرّاح (م) .

ص:58

دوزخی باشد؟

فرمود : بدان جهت که او قصد کشتن حریفش را داشت .(1)

این حدیث ، انسان را دچار حیرت می سازد و درمی ماند که طلحه و زبیر را بهشتی بداند یا دوزخی؟

وظیفۀ صحابی چیست؟ آیا با گروه یاغی مبارزه کند تا به امر خدا تن دهد یا چنان که ابن عُمَر می گوید ، از هرکس غلبه یافت پیروی کُنَد؟!

هرگاه هر کدام از این ده نفر - به اعتبار اینکه بهشتی اند - می توانستند به هر کاری که دلشان خواست دست یازند ، چرا خودشان به این حقیقت پی نبردند و بعضی از آن ها بعضی دیگر را واگذاشتند؟!

اگر این منطق ، صحیح است ، چرا با آنارشیسم فکری می ستیزیم؟

آیا این سخن ، چیزی جز ناچیز انگاری خون و مال و آبروی مسلمانان است؟!

چرا عمر بن عبدالعزیز بر ابوبکر بن حزم تأکید می کند که حدیث رسول خدا و سنّت ابوبکر و عُمَر (و بنا بر نقلی حدیث عُمْرَه ، و بر اساس نقل دیگر حدیث عُمَر) را بنویسد؟!

از این سخن ابن عبدالعزیز - در خطبه اش - که می گوید : «آنچه را که رسول خدا و دو صاحبش سنّت کرده اند ، این سنّت ، دین ماست ؛ امّا آنچه را دیگران پی نهاده اند ، وا می نهیم» چه چیزی استنباط می شود؟!

چرا عمر بن عبدالعزیز سنّت عثمان و حضرت علی علیه السلام را الزامی نمی داند؟ مگر آنان جزو خلفای راشدین نیستند که پیامبر صلی الله علیه و آله درباره شان فرمود : «بر شما


1- . صحیح بخاری 1: 20، حدیث 31 (و جلد 6: 2520 و2594، حدیث 6841 و6672)؛ صحیح مسلم 4: 2213، حدیث 2888 .

ص:59

باد به سنّت من وسنّت خلفای راشدین پس از من»؟!

آیا سنّت متداول در آن روز سنّت پیامبر بود یا سنّت صحابه؟

این ها پرسش ها ، بلکه تناقض هایی است که نیازمند وارسی فقهی و تاریخی است و این نصوص را به جهت کاستی هاشان نباید پذیرفت .

اصول جَرْح و تعدیل (ملاک های اعتبار راوی و ضعف روایت) در این عرصه کارساز نمی اُفتد ؛ چراکه این اصول پس از پیامبر صلی الله علیه و آله از سوی حکّام و تحت نظارت و اشرافِ آنان پی ریزی شد و بر این اصول ، روح عصبیّت چیرگی دارد .

نسبت گمراهی و فساد عقیده و کذب (و چیزهایی مانند آن) به شیعیان علی علیه السلام بدان جهت داده شد که روایات اینان بر خلاف افکار آنان بود .

این اصول در سیر و سلوک ما آثاری را بر جای نهاد که بی­وارسی و تحقیق نمی توان از آن ها رهایی یافت و چاره ای جز بررسی ریشه های تاریخی و فقهی آن ها نمی باشد .

ما بر این باوریم که بررسی چنین قضایایی ، افق های جدیدی از معرفت را می گشاید که مزۀ راستی و تیزبینی آن ها پیش از این ، هرگز حس نمی شد و سزامند است که پژوهشگران به این بحث ها بپردازند .

از لابلای همین بحث و نیز از کتاب تاریخ الحدیث النبوی ، که ما دربارۀ سنّت بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله قلم زده ایم ، نتایجی به دست می آید که ثابت می کند سنّت متداول امروزین ، سنّت پیامبر نمی باشد ؛ بلکه بخش پر حجمی از ابواب وعناوینش ، سنّت کسان دیگر است .

نگرش اهل بیت علیهم السلام

امامان اهل بیت علیهم السلام آشکارا و پنهان به این حقیقت اشاره دارند . اکنون بعضی از روایات آن ها را می آوریم تا نگرش متمایز آن ها از مکتبِ اهل رأی ، روشن گردد .

— امام باقر علیه السلام به جابر فرمود :

ص:60

یا جابر ، لو کنّا نُفتی الناسَ برأینا وهَوانا لَکُنّا منَ الهالکین! ولکنّا نُفْتیهم بآثار من رسول الله صلی الله علیه و آله وأُصول عنه نتوارثها کابر عن کابر ؛ نکنِزها کما یَکْنِزُ هؤلاء ذَهَبَهم وفِضَّتَهُم ؛(1)

ای جابر ، اگر ما مردم را به رأی و هوای خویش فتوا دهیم ، از هلاک شوندگانیم! ما بر اساسِ آثاری از رسول خدا و اصولی از آن حضرت - که نسل اندر نسل آن را به ارث برده ایم - فتوا می دهیم ؛ و این ذخایر علمی را نگهداری می کنیم همان گونه که مردم از طلا و نقره شان نگهداری می کنند .

— مردی از امام صادق علیه السلام مسئله ای را پرسید ، آن حضرت پاسخ داد . آن مرد گفت : به نظرتان اگر این امر چنین و چنان بود ، حکمش چه بود؟

امام علیه السلام فرمود :

مَه! ما أجَبْتُک فیه شیء فهو عن رسول الله ، لَسْنا مِن «أَرَأَیْتَ» فی شیء ؛(2)

ساکت باش! پاسخی که دادم از رسول خدا برایت باز گفتم . ما را با اهل رأی چکار!

— سعید اَعْرَج می گوید : به امام صادق علیه السلام گفتم : نزد ما فقیهانی هستند که می گویند آنچه را در کتاب خدا و سنّت رسول نیابیم ، به رأی خویش نظر می دهیم! امام علیه السلام فرمود :


1- . بصائر الدرجات: 320 .
2- . اصول کافی 1: 58، حدیث 21 .

ص:61

کَذَبُوا ، لیس شیءٌ إلَّا قد جاء فی الکتاب وجائت به السُنّة ؛(1)

دروغ می گویند ، چیزی که در کتاب و سنّت نباشد ، وجود ندارد .

از امام باقر علیه السلام دربارۀ مسئله ای سؤال شد ، آن حضرت پاسخ داد . شخص پرسنده گفت : فقها این سخن را نمی گویند! امام علیه السلام فرمود :

وَیْحَک! وهل رأیتَ فقیهاً قطّ؟! إنّ الفقیهَ حقَّ الفقیه الزّاهد فی الدّنیا ، الراغب فی الآخرة ، المُتَمَسِّک بسُنّة النبیّ ؛(2)

وای بر تو! مگر فقیهی هرگز دیده ای؟! فقیه راستین ، از دنیا رویگردان و به آخرت راغب است و به سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله چنگ می آویزد .

— در روایت دیگری از امام باقر علیه السلام نقل شده که فرمود :

ما أَحَدٌ أکْذَبُ علی الله وعلی رسوله مِمّن کَذَّبَنا أهل البیت أو کَذَبَ علینا ؛ لأنّا إنّما نُحدِّث عن رسول الله وعن الله ، فإذا کُذِّبْنا فقد کُذِّب اللهُ ورسولُهُ ؛(3)

هیچ کس از کسی که ما خاندان را تکذیب کند یا بر ما دروغ بندد ، دروغ گوتر بر خدا و رسول نیست ؛ چراکه ما از رسول خدا و از خدا حدیث می کنیم ، هنگامی که تکذیب شویم ، خدا و رسول او تکذیب شده اند .


1- . بصائر الدرجات: 321-322، حدیث2؛ اختصاص مفید: 281؛ اوائل المقالات: 230؛ مستدرک وسائل الشیعه 17: 258، حدیث 21279 .
2- . اصول کافی 1: 70، حدیث 8 .
3- . بنگرید به، قرب الاسناد: 350؛ مستدرک وسائل الشیعه 9: 92-91 ، حدیث 10309 (لفظ از این مأخذ است) .

ص:62

— از امام باقر علیه السلام روایت شده که فرمود :

لو أنّا حَدَّثْنا برأینا ضَلَلْنا کما ضَلَّ مَن کان قَبْلَنا .(1)

(وفی آخر : فلولا ذلک کنّا کهؤلاء الناس)(2) ولکنّا حَدَّثْنا ببیّنة مِن ربّنا بَیَّنها لنبیّه فَبَیَّنَها لَنا ؛(3)

اگر ما به رأی خویش حدیث کنیم ، گمراه می شویم ؛ چنان که کسانِ پیش از ما گمراه شدند (در حدیث دیگر آمده : اگر آن امر نبود ، ما شبیه این مردم بودیم) لیکن با دلیل روشنی از پروردگارمان - که برای پیامبرش تبیین کرد و پیامبر آن را برای ما باز گفت - حدیث می کنیم .

— در حدیث دیگری از آن حضرت رسیده است که فرمود :

إنّ الله عَلَّمَ نَبیّه التنزیل والتأویل ، فَعَلَّمَه رسولُ الله عَلیّاً وعَلَّمنا والله ؛(4)

خدای بزرگ ، علم تنزیل و تأویل را به پیامبرش آموخت ، به خدا سوگند ، پیامبر آن علم را به علی و ما تعلیم داد .

— ابن حزم به سند خویش از ابن شُبْرُمَه روایت می کند که جعفر بن محمّد بن علی بن حسین ، امام صادق علیه السلام به ابو حنیفه فرمود :

اتَّقِ الله ولا تَقِس! فإنّا نَقِفُ غداً نحن ومَن خالَفَنا بَیْنَ یَدَی الله ، فنقول : قال رسول الله ، قال الله تبارک وتعالی ...


1- . بصائر الدرجات: 319، باب 14، حدیث 2 .
2- . بصائر الدرجات: 321، باب 14، حدیث 9 .
3- . بصائر الدرجات: 319، باب 14، حدیث 2 .
4- . فروع کافی 7: 442، حدیث 15؛ وسائل الشیعه 23: 224، حدیث 29426 .

ص:63

وتقول أنت وأصحابک : سَمِعنا ورَأَیْنا ، فیفعَلُ اللهُ بنا وبکم ما یَشاء ؛(1)

از خدا بترس و قیاس مکن! فردای قیامت ما و مخالفانمان پیش خدا می ایستیم ، ما می گوئیم : رسول خدا فرمود که ، خدای متعال فرمود ...

تو و اصحابت می گویید : [سخن خدا و پیامبر را] شنیدیم و [با وجود این] به رأی خویش نظر دادیم!

در آن هنگام ، خدا دربارۀ ما و شما ، آن کُنَد که خواهد .

— ابو نُعَیم در حلیة الأولیاء به سندش از ابن شُبْرُمَه آورده که گفت :

به همراه ابو حنیفه بر جعفر بن محمّد درآمدیم ، آن حضرت به ابن ابی لیلا فرمود : این شخص که با توست ، کیست؟

ابن ابی لیلا گفت : مردی است که در امر دین ، بینشی قوی و تیز دارد!

امام صادق علیه السلام فرمود : گویا [مقصودت این است که] امر دین را به رأی خود قیاس می کند!

گفت : آری .

امام علیه السلام فرمود : ای نعمان ، آیا تاکنون سَرَت را قیاس کرده ای؟(2)

گفت : چگونه سَرَم را قیاس کنم؟!

امام علیه السلام فرمود : تو را شخصی نمی بینم که از عهدۀ چیزی برآیی ...!

آیا کلمه ای را که اولش کفر و آخرش ایمان است ، می دانی؟


1- . الإحکام (إبن حزم) 8: 513، ب 38، فصل فی ابطال القیاس .
2- . با توجه به ادامۀ روایت، مقصود این است که آیا دریافته ای که خدا در سر (جمجمه) چشم و گوش و دهان را با چه ویژگی هایی آفرید (م) .

ص:64

ابو حنیفه گفت : چنین کلمه ای را برایم باز گوی!

امام علیه السلام فرمود : وقتی بنده می گوید : «لا إله» (خدایی نیست) کافر می شود ، و چون «إلاّ الله» (مگر الله) گوید ، ایمان است .

آن گاه امام علیه السلام رو به ابو حنیفه کرد و فرمود : ای نعمان ، برای من پدرم از جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت کرد که فرمود : ... نخستین کسی که در امر دین قیاس کرد ، ابلیس بود . خدای متعال به او فرمود که به آدم سجده کن! او گفت : «من از آدم بهترم ، مرا از آتش آفریدی و او را از گِل»(1) از این رو هرکس دین را به رأی خویش قیاس کند ، خدای متعال روز قیامت او را با ابلیس همنشین می سازد ؛ چرا که ابلیس به قیاس بیناتر است .

سپس امام علیه السلام از ابو حنیفه پرسید : آدم کشی گناهش بزرگ تر است یا زنا؟

ابو حنیفه گفت : آدم کشتن .

امام علیه السلام فرمود : پس چرا خدا در اثبات قتل نفس ، سخن دو شاهد را می پذیرد و در زنا شهادت کمتر از چهار نفر را برنمی تابد؟!

باز امام علیه السلام پرسید : نماز عظمت بیشتری دارد یا روزه؟

ابو حنیفه گفت : نماز .

امام علیه السلام فرمود : پس چرا زن حائض ، قضای روزه را باید به جا آورد و نمازش قضا ندارد؟

وای بر تو! چگونه قیاس را حجّت می دانی؟! از خدا بترس ، و دین را با رأی خویش قیاس مکن .(2)


1- . «أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِن نَار وَخَلَقْتَهُ مِن طِین» (سورۀ اعراف، آیۀ 12) .
2- . حلیة الأولیاء 3: 196-197 .

ص:65

— اَبو شَیْبَه می گوید : شنیدم امام صادق علیه السلام می فرمود :

ضَلَّ عِلْمُ ابن شُبْرُمَة! عندنا الجامعة ، إملاء رسول الله وخطّ علیّ بیده ؛ إنّ الجامعة لم تدع لأحد کلاماً فیها علم الحلال والحرام .

إنّ أصحاب القیاس طلبوا العلم بالقیاس فلم یزدادوا من الحقّ إلا بُعداً ، إنّ دین الله لا یُصاب بالقیاس ؛(1)

علم ابن شُبْرُمَه تباهی است! نزد ما صحیفۀ جامعه می باشد که با املای رسول خدا و دستْ خطِ علی است . جامعه برای احدی جای سخن باقی نگذاشت ، علم حلال و حرام در آن هست .

اصحاب قیاس ، می خواهند با قیاس ، علم دین را به دست آورند ، این کار بر دوری شان از حق می افزاید ؛ دین خدا با قیاس به دست نمی آید .

— از امام صادق علیه السلام روایت شده که فرمود :

خدا محمّد را به عنوان پیامبر خاتم فرستاد ، پیامبری بعد از او نمی باشد ؛ خدا کتابی بر او نازل کرد که آخرین کتاب آسمانی است ، و کتاب آسمانی بعد از آن وجود ندارد ...

پیامبر صلی الله علیه و آله علم ماندگاری را به اَوصیای خود سپرد ولی مردم آن ها را واگذاشتند .

این اوصیا بر اهل هر زمانی شاهدند ، اما این مردم با هر که ولایت آن ها را آشکار سازند و علومشان را جویا شوند ، می ستیزند ؛ و این ، بدان جهت است که بخشی از قرآن را به خاطر بخش دیگر


1- . بصائر الدرجات: 166، باب 11، حدیث 23؛ اصول کافی 1: 57، باب البدع والرأی والمقاییس، حدیث 14 .

ص:66

کنار زدند و منسوخ را ناسخ پنداشتند و خاص را عام گرفتند و به آن ها احتجاج کردند ، به اولِ آیه چسبیدند و سنّت را در تأویل آن واگذاشتند . به آغاز و پایانِ کلام نگاه نکردند و ورود و خروج آن را در نیافتند ؛چراکه آن را از اهلش نستاندند ، به همین جهت خود گمراه شدند و دیگران را گمراه ساختند .(1)

— از پیامبر صلی الله علیه و آله رسیده است که فرمود :

مَن أَفْتَی النَّاسَ بِغَیْر عِلْمٍ وَهُوَ لا یَعْلَمُ الناسخَ مِنَ المَنْسوخ وَالمُحْکَم مِنَ المُتشابه ، فقد هَلَکَ وأهْلَکَ ؛(2)

کسی که ناسخ را از منسوخ و محکم را از متشابه باز نشناسد و ناعالمانه برای مردم فتوا دهد ، خودش هلاک می شود ودیگران را هلاک می سازد .

— محمّد بن حکیم می گوید : به امام صادق علیه السلام گفتم : گروهی از اصحابِ ما تفقُّه می ورزند و علمی را به دست می آورند و احادیثی را روایت می کنند ، مسئله ای از آنان پرسیده می شود ، رأی و نظرشان را دربارۀ آن می گویند [آیا این کار درست است؟] امام علیه السلام فرمود :

لا ، وهل هَلَکَ مَن مضی إلّا بهذا وأشباهه!

نه ، کسانِ پیش از آن ها جز با همین شیوه و نظایر آن ، هلاک نشدند .(3)

— در کنز العُمّال از رسول خدا صلی الله علیه و آله روایت شده که فرمود :


1- . وسائل الشیعه 72: 200-201، حدیث 33593 (به نقل از رساله محکم و متشابه سیّد مرتضی) .
2- . المحاسن 1: 205، باب عقل، حدیث 61؛ اصول کافی 1: 43، باب النهی عن القول بغیر علم، حدیث 9 .
3- . المحاسن 1: 212، باب العقل، حدیث 88 .

ص:67

تَعْمَلُ هذه الأُمّة بُرْهةً بکتاب الله ، ثمّ تعمَلُ بُرهةً بسُنّة رسول الله ، ثُمّ تعملُ بُرهةً بالرأی ؛ فإذا عملوا بالرأی فقد ضَلّوا وأضَلُّوا ؛(1)

این امّت در بُرهه ای از زمان به کتاب خدا عمل می کنند ، و در برهه ای دیگر سنّت رسول خدا را در پیش می گیرند ، سپس رأی و نظر خود را ملاک قرار می دهند ؛ هنگامی که به رأی خود عمل کنند ، خود گمراه می شوند و دیگران را در گمراهی می افکنند .

— از ابن اَبی عُمَیر ، از چند نفر ، از امام صادق علیه السلام روایت شده که فرمود :

لَعَنَ اللهُ أصحابَ القیاس! فإنّهم غَیَّروا کلامَ الله وسُنّة رسوله ، واتّهموا الصادقینَ فی دین الله ؛(2)

نفرین بر اصحاب قیاس! آنان کلام خدا و سنّت پیامبرش را تغییر دادند ، و به [پیشوایان] راستین دین خدا اتهام زدند .

— عُبیده سلمانی می گوید : از حضرت علی علیه السلام روایت می شد که آن حضرت بیع اُمّ ولد (کنیزانی که از مولاشان صاحب فرزندند) را جایز دانسته است! امام باقر علیه السلام فرمود :

بر عُبَیده دروغ بسته اند (یا فرمود : عُبیده بر حضرت علی علیه السلام به دروغ این نسبت را داده است) اینان می خواهند حکم به قیاس را به آن حضرت نسبت دهند ، این کار را نخواهند توانست!

ما فرزند


1- . مسند ابی یعلی 10: 240، حدیث 5856؛ الفردوس بمأثور الخطاب 2: 63، حدیث 2355؛ الإحکام (ابن حزم) 6: 220 .
2- . أمالی مفید: 52؛ وسائل الشیعه 27: 59، حدیث 33194 .

ص:68

زادگانِ علی هستیم ، آنچه را از علی برایتان حدیث می کنیم ، سخن آن حضرت است و آنچه را انکارکنیم افترائی بر اوست ؛ ما می دانیم که قیاس جزو دین علی نیست ، کسی قیاس می کند که کتاب و سنّت را نمی داند!

حرف های آنان گمراهتان نسازد ، آنان از گمراه سازی دست برنمی دارند ...(1)

— ابو بصیر می گوید به امام صادق علیه السلام گفتم : چیزهایی بر ما وارد می شود که در کتاب و سنّت پاسخ آن ها را نمی یابیم ، آیا نظر خودمان را دربارۀ آن ها ابراز داریم؟ امام علیه السلام فرمود :

لا ، أما أنّک إن أصَبْتَ لم تُؤْجر ، وإن أخْطَأْتَ کَذَبْتَ علی الله عزّ وجلّ ؛(2)

نه ، مگر نمی دانی اگر درست بگویی پاداشی نداری و اگر خطا کنی بر خدای بزرگ دروغ بسته ای !(3)

از امام علی بن حسین علیه السلام روایت شده که فرمود :

إنّ دینَ اللهِ لا یُصاب بالعقول الناقصة والآراء الباطلة والمقاییس الفاسدة ، ولا یُصاب إلّا بالتسلیم ؛ فَمَن سَلَّم لنا سَلِمَ ، ومَن اقتدی بنا هُدِی ، وَمَن کان یَعمَلُ بالقیاس والرأی هَلَکَ ؛ ومَن وَجَدَ فی نفسه شیئاً ممّا نقوله أو نقضی به حَرَجاً ؛ کَفَرَ بالذی أنزل السبع المثانی


1- . دعائم الإسلام 2: 536، حدیث 1902؛ مستدرک وسائل الشیعه 17: 254، حدیث 21267 .
2- . المحاسن 1: 213، حدیث 90؛ اصول کافی 1: 56، باب البدع والرأی . . .، حدیث 11 .
3- . بعید نیست که مقصود امام علیه السلام گوشه زدن به خطای ملتزمان به اجتهاد و رأی باشد که همان صحیح دانستنِ فتوای امرا و حکّام است . به دلیل سخنی که از عبدالله بن عمرو بن عاص و دیگران روایت شده است .

ص:69

والقرآنَ العظیم وهو لا یَعْلَم ؛(1)

دین خدا با عقل های ناقص و آرای باطل و قیاس های فاسد ، به دست نمی آید و جز با تسلیم نمی توان به آن رسید!

هرکه تسلیم ما شود ، سالم می ماند و هرکه به ما اقتدا کند ، هدایت می شود و هرکه به قیاس عمل کند ، هلاک می گردد!

و هرکه دربارۀ چیزهایی که ما می گوییم یا حکم می کنیم ، قبولش برایش سخت باشد ، ندانسته به کسی کفر می ورزد که «سبع المثانی» و قرآن عظیم را نازل کرد .

— از رسول خدا صلی الله علیه و آله رسیده است که فرمود :

إیّاکم وأصحابَ الرأی! فإنّهم أعْیَتْهُم السُّنَن أن یحفظوها ، فقالوا فی الحلال والحرام بِرَأْیهم ؛ فأحلّوا ما حَرَّم اللهُ وحرّموا ما أحلّه اللهُ ، فَضَلُّوا وأضَلّوا ؛(2)

بپرهیزید از اصحاب رأی! اینان در حفظ سنّت درماندند ، از این رو در حلال و حرام ، رأی خویش را بازگفتند ؛ حرام خدا را حلال و حلالِ او را حرام کردند ، خود گمراه شدند و دیگران را گمراه ساختند .

— از امام علی علیه السلام رسیده که فرمود :

یا معشرَ شیعتنا المُنْتَحِلین مَوَدَّتنا ، إیّاکم وأصحابَ الرأی! فإنّهم أعداءُ السُّنَن! تَفَلَّتَتْ منهم الأحادیثُ أن یحفظوها وأعْیَتْهُم السُّنَّةُ أن یَعُوها ...


1- . کمال الدین وتمام النعمة: 324؛ مستدرک الوسائل 17: 262، حدیث 21289 .
2- . عوالی اللآلی 4: 65؛ مستدرک وسائل الشیعة 17: 257-256، حدیث 21272 .

ص:70

فسُئِلوا عَمّا لا یَعْلَمون ، فأَنَفُوا أن یَعْتَرِفُوا بأنّهم لا یَعْلَمون! فعارضوا الدینَ بآرائهم ، فَضَلُّوا وأَضَلُّوا ؛(1)

ای گروه شیعیانِ ما که منتسب به مَوَدّتِ مایید ، از اصحاب رأی برحذر باشید! آنان دشمنانِ سنّت اند! احادیث از دستشان در رفت و نتوانستند آن ها را حفظ کنند و سنّت را به جان درنیافتند ...

از چیزهایی که نمی دانند سؤال می شوند ، ننگ دارند از اینکه به نادانی شان اعتراف کنند! با آرایشان بر ضدّ دین سخن می گویند ، گمراه می شوند و گمراه می سازند .

— از حبیب نقل شده که گفت : امام صادق علیه السلام به ما فرمود :

ما أَحَدٌ أحَبَّ إلیَّ منکم! إنّ الناس سَلَکوا سُبُلاً شَتّی ؛ منهم مَن أخَذَ بهواه ، ومنهم مَن أَخَذَ برأیه ، وإنّکم أَخَذْتُم بأمر له أَصْلٌ ؛(2)

هیچ کس نزد من دوست داشتنی تر از شما- پیروان مکتب اهل بیت- نیست! مردم راه های مختلفی را در پیش گرفتند ؛ بعضی هواپرست شدند و بعضی رأی محور گردیدند ، شما به امری دست آویختید که مستند است .

— از ابو اسحاق سَبیعی نقل شده که گفت : شنیدم امیرالمؤمنین علیه السلام می فرمود :

إنّ الناسَ آلُوا بعدَ رسول الله إلی ثلاثة : آلُوا إلی عالم علی هُدی مِن الله ، قد أغناه اللهُ بما عَلِمَ مِنْ عِلْم ، عن عِلْم غیره ؛ وجاهلٌ مُدَّع


1- . مستدرک وسائل الشیعة 17: 309، حدیث 21429 .
2- . المحاسن 1: 156، حدیث 87 .

ص:71

للعلم ، لا علمَ له ، مُعْجِبٌ بما عنده قد فَتَنَتْهُ الدنیا وفَتَنَ غیره ؛ ومُتَعَلِّم مِن عالم علی سبیل هُدی مِنَ الله ونجاة ؛ ثُمّ هَلَکَ مَن ادَّعی وخابَ مَن افتری ؛(1)

مردم ، بعد از رسول خدا ، سه دسته شدند :

عالمی که هدایتِ الهی داشت ، خدا او را به علمی که نزدش بود از علمِ دیگران بی نیاز ساخت .

جاهلی که مُدّعی علم و دانایی بود و از علم بهره ای نداشت ، از اندک علم خود به شگفت آمد و خود بزرگ بین شد ، دنیا او را فریفت و او دیگران را فریب داد .

دانش پژوهی که از عالمی علم آموخت که در صراط هدایت خدا و نجات است .

پس از این ها ، هرکه ادعایی کرد و چیزی را از پیش خود بافت ، هلاک شد و امیدی به او نیست .

— امام صادق علیه السلام می فرماید :

إنّ عندنا ما لا نَحْتاج معه إلی الناس ، وإنّ الناسَ لَیَحْتاجون إلینا ؛ وإنّ عندنا کُتُباً إملاءُ رسول الله وخَطُّ علیّ ، صحیفةً فیها کلُّ حلال وحرام! وإنّکم لَتَأْتُونا بالأمر فَنَعْرِفُ إذا أَخَذْتُمْ به ونَعْرِفُ إذا تَرَکْتُمُوهُ ؛(2)

نزد ما چیزهایی است که با وجود آن ها نیازی به مردم نداریم ، بلکه


1- . اصول کافی 1: 33، باب اَصناف الناس، حدیث 1؛ وسائل الشیعة 27: 18، حدیث 33093 .
2- . اصول کافی 1: 242-243، حدیث 6؛ و بنگرید به، بصائر الدرجات: 174، حدیث 7 .

ص:72

مردم به ما نیازمندند ؛ نزد ما کتاب هایی است با املای رسول خدا و خط علی ، صحیفه ای که هر حلال و حرامی در آن هست!

هنگامی که شما پیش ما می آیید ، می دانیم چه کارهایی را می کنید و به چه کارهایی دست نمی یازید .

امام علی علیه السلام احادیث موجود در دست مردم را سه دسته می کند ، و سبب اختلاف آن ها را باز می گوید ، می فرماید :

إنّ فی أیدی الناس حقّاً وباطلاً ، وصِدقاً وکَذِباً ، وناسخاً ومنسوخاً ، وعامّاً وخاصّاً ، ومُحکماً ومتشابهاً ، وحِفظاً ووهماً ، ولقد کُذِبَ علی رسول الله صلّی الله علیه وآله وسلّم علی عهده حتّی قام خطیباً فقال : «مَن کَذَبَ عَلَیّ مُتعمّداً فَلْیَتَبَوّأْ مقعَدَه من النار» .

وإنّما أتاک بالحدیث أربعةُ رجال لیس لهم خامسٌ :

رجلٌ منافقٌ مُظهرٌ للإیمان ، مُتَصَنِّعٌ بالإسلام ، لا یتأَثَّمُ ولا یَتَحَرَّجُ ، یَکْذِبُ علی رسول الله صلّی الله علیه وآله مُتعَمِّداً ، فَلَوْ عَلِمَ الناس أنّه منافقٌ کاذبٌ لم یقبلوا منه ولم یُصَدِّقوا قولَهُ ، ولکنّهم قالوا : صاحب رسول الله صلّی الله علیه وآله رَآه وسَمِعَ منهُ وَلَقِفَ عنهُ فیأخذون بقوله ، وقد أخْبَرَکَ الله عن المنافقین بما أخبرکَ ، ووَصَفَهُمْ بما وصفهم به لَکَ ، ثُمَّ بَقُوا بعدَه علیه وآله السلامُ فتقرَّبوا إلی أئمّة الضلالة والدُّعاةِ إلی النار بالزورِ والبُهْتان ، فَوَلَّوْهُمُ الأعمالَ وجعلوهم حُکّاماً علی رقابِ الناس ، فأکلوا بهم الدُّنیا ، وإنّما الناس مَعَ المُلوکِ والدنیا إلَّا مَنْ عَصَمَ اللهُ ، فَهُو أحدُ الأربعةِ .

ورَجُلٌ سَمِعَ من رسول الله شیئاً لم یحفَظْهُ علی وجهه فَوَهِمَ فیه ولم یتعمَّد کَذِباً فهو فی یدیه ویرویه ویعملُ به ویقولُ أنا سمعته من

ص:73

رسول الله صلّی الله علیه وآله ، فَلَوْ عَلِمَ المسلمون أنّه وَهِمَ فیه لم یقبلوه منه ، ولو علم هو أنّه کذلک لرفضه .

ورَجُلٌ ثالثٌ سَمِعَ من رسول الله صلّی الله علیه وآله شیئاً یأمرُ به ثُمّ نَهَی عنه وهو لا یَعْلَمُ ، أو سمعهُ یَنْهَی عن شیء ثمّ أمر به وهو لا یعلمُ ، فَحَفِظَ المنسوخ ولم یحفظ الناسخ ، فَلَو عَلِمَ أنّه منسوخٌ لرفضهُ ، ولو عَلِمَ المسلمون إذ سمعوهُ منه أنّه منسوخٌ لَرَفَضُوهُ ؛

در دست مردم حق است و باطل ، راست و دروغ ، ناسخ و منسوخ ، عام و خاص ، مُحکم و متشابه و آنچه در خاطر سپرده شده است و آنچه حدیث گو بدان گمان برده است ، و بر رسول خدا صلی الله علیه و آله در زمان او دروغ بستند تا آنکه برخاست و خطبه خواند و فرمود : «هرکه به عمد بر من دروغ بندد جایی در آتش برای خود آماده سازد» .

و حدیث را چهار کس نزد تو آرند که پنجمی ندارند :

مردی دورو که ایمان آشکار کند ، و به ظاهر چون مسلمان بُوَد ، از گناه نترسد و بیمی به دل نیارد ، و به عَمْد بر رسول خدا صلی الله علیه و آله دروغ بندد و باک ندارد ، و اگر مردم بدانند او منافق است و دروغ گو ، از او حدیث نپذیرند و گفته اش را به راست نگیرند ، لیکن گویند یار رسول خدا صلی الله علیه و آله است ،او را دید و از او شنید و در ضبط آورد ، پس گفته او را قبول باید کرد .

و خدا تو را از منافقان خبر داد چنان که باید و آنان را برای تو وصف فرمود آن سان که شاید ، اینان پس از رسول خدا ، که بر او و کسان او درود باد ، بر جای ماندند ، و با دروغ و تهمت به پیشوایان گمراهی و دعوت کنندگان به آتش - غضب الهی -

ص:74

نزدیکی جستند ، و آنان این منافقان را به کار گماردند و کار مردم را به دستشان سپاردند ، و به دست ایشان دنیا را خوردند ، و مردم آنجا روند که پادشاه و دنیا روی آرد ، جز [ آن ] که خدا نگه دارد ، و این - منافق - یکی از چهار تن است .

و مردی که چیزی از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنید و آن را چنان که باید در گوش نکشید ، و به خطا شنفته و به عمد دروغی نگفته ، آن حدیث نزد اوست ؛ آن را می گوید و بدان کار می کند ، و گوید : «من این را از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم» و اگر مسلمانان می دانستند وی در آن حدیث به خطا رفته از او نمی پذیرفتند ، و او هم اگر می دانست حدیث خطاست از سَرِ گفتن آن برمی خاست .

و سومین ، مردی است که شنید رسول خدا صلی الله علیه و آله به چیزی امر فرمود ، سپس آن را نهی فرمود و او نمی داند . یا شنید چیزی را نهی کرد سپس بدان امر فرمود ، و او از آن آگاهی ندارد . پس آن را که نسخ شده به خاطر دارد و نسخ کننده را به خاطر نمی آرد ، و اگر می دانست - آنچه در خاطر دارد - نسخ شده ، آن را ترک می گفت و اگر مسلمانان هنگامی که حدیث را از وی شنیدند می دانستند نسخ شده ، ترک آن حدیث می گفتند .(1)

ادامه این سخن در اصول کافی چنین است :

وآخرَ رابع لم یَکْذِب علی رسول الله ، مُبغض للکذبِ خوفاً مِنَ الله وتعظیماً لرسول الله ، لَمْ یَنْسَهُ بل حَفِظَ ما سَمِعَ علی وجهه فجاءَ به کما


1- . نهج البلاغه (دکتر سیّد جعفر شهیدی): 242-243، خطبه 210 .

ص:75

سَمِعَ لم یَزِد فیه ولم یَنْقُص منه ، وعَلِمَ الناسخَ مِنَ المَنْسُوخ فَعَمِلَ بالناسخِ وَرَفَضَ المنسوخ .

فإنّ أمرَ النبیّ مثلُ القرآن ناسخٌ ومنسوخٌ وخاصٌّ وعامٌّ ومحکمٌ ومتشابه .

قد کانَ یکون من رسول الله الکلامُ لَه وجهان کلامٌ عام وکلام خاصّ مِثلُ القرآن .

وقال الله عزّ وجلّ فی کتابه : ﴿ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا . .﴾ (1) فَیَشْتَبِهُ علی مَن لم یَعْرِف ولَمْ یَدْرِ ما عَنَی اللهُ به ورسولُه ولیسَ کُلُّ أصحاب رسول الله کان یَسْأَلُه عن الشیء فیفهَمُ وکان منهم من یَسألُه ولا یستَفهِمُهُ حتّی إن کان لَیُحبُّون أن یَجِیءَ الأعرابیّ والطارِئُ فیسألَ رسول الله حتّی یسمعوا .

وقد کنتُ أدْخُلُ علی رسول الله کُلَّ یوم دَخْلَةً وکلَّ لَیْلَة دَخلَةً فیُخَلِّینی فیها أدورُ معه حیثُ دارَ وقد عَلِمَ أصحابُ رسول الله أنّه لم یَصنَع ذلک بأحد من الناس غیری فرُبّما کان فی بیتی یأتینی رسول الله أکثرُ ذلک فی بیتی .

وکنتُ إذا دخلتُ علیه بعضَ منازله أخْلانی وأقامَ عنّی نساءَهُ فلا یبقی عنده غَیْری ؛ وَإذا أتانی للْخَلْوة معی فی منزلی ، لم تَقُمْ عنّی فاطمة ، ولا أحدٌ مِن بَنیَّ .

وکنتُ إذا سألتُهُ أجابنی وإذا سَکَتُّ عنه فَنِیَتْ مسائلی ابتدأنی .

فما نَزَلَت علی رسول الله آیةٌ من القرآن إلّا أقرأنیها وأملاها عَلَیّ


1- . سورۀ حشر (59) آیۀ 7 .

ص:76

فکتَبْتُها بِخَطّی وعَلَّمنی تأویلها وتفسیرها وناسِخَها ومنسوخها ومُحکَمها ومُتَشابهها وخاصّها وعامّها ...

ولا عِلماً أمْلاه عَلَیّ وکَتَبْتَهُ منذ دعا الله لی بما دَعا وما تَرَکَ شیئاً عَلَّمَهُ اللهُ مِن حَلال ولا حَرام ولا أمْر ولا نَهْی کانَ أو یکون ولا کتاب مُنزَل علی أَحَد قبلَه مِن طاعة أو مَعصیَة إلّا عَلَّمْنیه وحَفِظْتُه فلم أَنْسَ حَرْفاً واحداً ، ثمَّ وَضَعَ یَدَه علی صدری ودعا الله لی أن یَمْلأَ قلبی علماً وفَهماً وحُکماً ونُوراً ؛(1)

چهارمین نفر ، کسی است که بر رسول خدا دروغ نمی بندد و از بیم خدا و احترام به پیامبر ، دروغ را دشمن می دارد ، حدیث پیامبر را از یاد نبرد ، بلکه آنچه را شنید ، درست حفظ کرد (فزونی و کاستی در آن پدید نیاورد) و همان گونه نقل می کند ، ناسخ را از منسوخ باز می شناسد و به ناسخ عمل می کند و منسوخ را وامی گذارد ؛ چراکه امر پیامبر صلی الله علیه و آله مثل قرآن ، ناسخ و منسوخ و خاص و عام و محکم و متشابه دارد .

گاه سخن پیامبر صلی الله علیه و آله چونان قرآن ، دارای دو وجه عام و خاص است ، خدای بزرگ در قرآن می فرماید : «آنچه را پیامبر برایتان آورد برگیرید و از آنچه نهیتان کرد باز ایستید» .

کسانی که مقصود خدا و پیامبر را درنمی یافتند ، دچار تردید می شدند و همۀ اصحاب پیامبر این گونه نبودند که از آن حضرت


1- . اصول کافی1 : 62 - 64، حدیث 1؛ کتاب سلیم بن قَیْس: 182، باب علّة الفرق بین أحادیث الشیعة وأحادیث مخالفیهم .

ص:77

بپرسند تا مقصود را بفهمند و بعضی که از پیامبر سؤال می کردند ، در صَدَدِ فهم برنمی آمدند و دوست می داشتند که یک اَعرابی و مسافر بیاید و آن مسئله را بپرسد تا آن ها بشنوند .

امّا من در هر روز ، یک بار و در هر شب ، یک نوبت بر رسول خدا وارد می شدم او با من خلوت می کرد و (در این زمان) در هر حالی همراه او بودم . اصحاب رسول خدا می دانند که پیامبر صلی الله علیه و آله با هیچ کس جز من ، چنین رفتاری را نداشت ، بسا می شد که من در خانه ام بودم و پیامبر نزدم می آمد و این کار بیشتر رخ می داد .

آن گاه که من پیش پیامبر می رفتم با من تنها می شد و زنانش را از نزد ما برمی خیزاند ، لیکن آن گاه که به خانه ما می آمد فاطمه و فرزندانم در کنار ما می ماندند .

چون از پیامبر چیزی را می پرسیدم ، پاسخ می داد و آن گاه که ساکت می ماندم آن حضرت آغازِ سخن می کرد .

هیچ آیه ای از قرآن بر پیامبر نازل نشد مگر اینکه آن را بر من قرائت و املا کرد ، من به خطِ خود آن را نوشتم ، و پیامبر تأویل و تفسیر و ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه و خاص و عامِ آن را به من آموخت ...

از آن زمان که پیامبر برایم دعا کرد که فهم و حفظ یابم ، هر علمی را که برایم املا کرد از یاد نبردم . پیامبر صلی الله علیه و آله همۀ حلال ها و حرام ها و امر و نهی های گذشته و آینده را که خدا به او آموزاند ، به من تعلیم فرمود ، و هر طاعت و معصیتی را که بر پیامبران گذشته - در قالبِ کتاب - نازل شده بود ، به من یاد داد و من آن را حفظ کردم ،

ص:78

و یک حرف آن را هم از دست ندادم .

آن گاه پیامبر دستش را بر سینه ام گذاشت و دعا کرد که خدا قلبم را آکنده از علم و فهم و حُکم و نور سازد .

با این تقسیمِ واقعی (و بی طرفانه) امام علی علیه السلام نظر مکتب اهل بیت را دربارۀ برخورد صحابه با پیامبر و روایتِ آن ها از آن حضرت و جایگاهشان نسبت به پیامبر و نقش قریش در شریعت ، بیان می کند ، سخن دیگری از نهج البلاغه در این زمینه رهگشاست ، امام علی علیه السلام در خطبۀ قاصعه ، می فرماید :

فَانْظُرُوا إِلَی مَوَاقِعِ نِعَمِ اللهِ عَلَیْهِمْ حِینَ بَعَثَ إِلَیْهِمْ رَسُولاً ، فَعَقَدَ بِمِلَّتِهِ طَاعَتَهُمْ ، وَجَمَعَ عَلَی دَعْوَتِهِ أُلْفَتَهُمْ ، کَیْفَ نَشَرَتِ النِّعْمَةُ عَلَیْهِمْ جَنَاحَ کَرَامَتِهَا ، وَأَسَالَتْ لَهُمْ جَدَاوِلَ نَعِیمِهَا ، وَالْتَفَّتِ الْمِلَّةُ بِهِمْ فِی عَوَائِدِ بَرَکَتِهَا ، فَأَصْبَحُوا فِی نِعْمَتِهَا غَرِقِینَ ، وَفِی خُضْرَةِ عَیْشِهَا فَکِهینَ ، قَدْ تَرَبَّعَتِ الاُْمُورُ بِهِمْ ، فِی ظِلِّ سُلْطَان قَاهِر وَآوَتْهُمُ الْحَالُ إِلَی کَنَفِ عِزٍّ غَالِب ، وَتَعَطَّفَتِ الاُْمُورُ عَلَیْهِمْ فِی ذُرَی مُلْک ثَابَت ، فَهُمْ حُکَّامٌ عَلَی الْعَالَمِینَ ، وَمُلُوکٌ فِی أَطْرَافِ الاَْرَضِینَ ، یَمْلِکُونَ الاُْمُورَ عَلَی مَنْ کَانَ یَمْلِکُهَا عَلَیْهِمْ ، وَیُمْضُونَ الاَْحْکَامَ فِیمَنْ کَانَ یُمْضِیهَا فِیهِمْ ، لاَ تُغْمَزُ لَهُمْ قَنَاةٌ ، وَلاَ تُقْرَعُ لَهُمْ صَفَاةٌ .

أَلاَ وَإِنَّکُمْ قَدْ نَفَضْتُمْ أَیْدِیَکُمْ مِنْ حَبْلِ الطَّاعَةِ ، وَثَلَمْتُمْ حِصْنَ اللهِ الْمَضْرُوبَ عَلَیْکُمْ بِأَحْکَامِ الْجَاهِلِیَّةِ ، فَإنَّ اللهَ سُبْحَانَهُ قَدْ امْتَنَّ عَلَی جَمَاعَةِ هذِهِ الاُْمَّةِ فِیمَا عَقَدَ بَیْنَهُمْ مِنْ حَبْلِ هذِهِ الاُلْفَةِ الَّتی یَنْتَقِلُونَ فِی ظِلِّهَا ، وَیَأْوُونَ إِلَی کَنَفِهَا ، بِنِعْمَة لاَ یَعْرِفُ أَحَدٌ مِنَ الْمُخْلُوقِینَ لَهَا قِیمَةً لاَِنَّهَا أَرْجَحُ مِنْ کُلِّ ثَمَن وَأَجَلُّ مِنْ کُلِّ خَطَر .

وَاعلَمُوا أَنَّکُمْ صِرْتُمْ بعْدَ الْهِجْرَةِ أَعْرَاباً ، وَبَعْدَ الْمُوَالاَةِ أَحْزَاباً ، مَا

ص:79

تَتَعَلَّقُونَ مِنَ الاْسْلاَمِ إِلَّا بِاسْمِهِ ، وَلاَ تَعْرِفُونَ مِنَ الاْیمَانِ إِلَّا رَسْمَهُ .

تَقُولونَ : النَّارَ وَلاَ الْعَارَ ، کَأَنَّکُمْ تُرِیدُونَ أَنْ تُکْفِئُوا الاْسْلاَمَ عَلَی وَجْهِهِ ، انْتِهَاکاً لِحَرِیمِةِ ، وَنَقْضاً لِمِیثَاقِهِ الَّذی وَضَعَهُ اللهُ لَکُمْ حَرَماً فِی أَرْضِهِ وَأَمْنَاً بَیْنَ خَلْقِهِ ، وَإِنَّکُمْ إِنْ لَجَأْتُمْ إِلَی غَیْرِهِ حَارَبَکُمْ أَهْلُ الْکُفْرِ ، ثُمَّ لاَ جَبْرَائِیلُ وَلاَ مِیکَائِیلُ وَلاَ مُهاجِرُونَ وَلاَ أَنْصَارٌ یَنْصُرُونَکُمْ إلّا الْمُقَارَعَةَ بِالسَّیْفِ حَتَّی یَحْکُمَ اللهُ بَیْنَکُمْ .

وَإِنَّ عِنْدَکُمْ الاَْمْثَالَ مِنْ بَأْسِ اللهِ وَقَوَارِعِهِ ، وَأَیَّامِهِ وَوَقَائِعِهِ ، فَلاَ تَسْتَبْطِئُوا وَعیدَهُ جَهْلاً بِأَخْذِهِ ، وَتَهَاوُناً بَبَطْشِهِ ، وَیَأْساً مِنْ بَأْسِهِ ، فَإنَّ اللهَ سُبْحَانَهُ لَمْ یَلْعَنِ الْقَرْنَ الْمَاضِی بَیْنَ أَیْدِیکُمْ إِلَّا لِتَرْکِهِمُ الاَْمْرَ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْی عَنِ الْمُنْکَرِ ، فَلَعَنَ اللهُ السُّفَهَاءِ لِرُکُوبِ الْمَعَاصِی ، وَالْحُلَمَاءَ لِتَرْکِ التَّنَاهِی .

أَلاَ وَقَدْ قَطَعْتُمْ قَیْدَ الإسْلاَمِ وَعَطَّلْتُمْ حُدُودَهُ وَأَمَتُّمْ أَحْکَامَهُ أَلاَ وَقَدْ أَمَرَنِی اللهُ بِقِتَالِ أَهْلِ الْبَغْی وَالنَّکْثِ وَالْفَسَادِ فِی الاَْرْضِ فَأَمَّا النَّاکِثُونَ فَقَدْ قَاتَلْتُ ، وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَقَدْ جَاهَدْتُ ، وَأَمَّا الْمَارِقَةُ فَقَدْ دَوَّخْتُ ، وَأَمَّا شَیْطَانُ الرَّدْهَةِ فَقَدْ کُفِیتُهُ بِصَعْقَة سُمِعَتْ لَهَا وَجْبَةُ قَلْبِهِ وَرَجَّةُ صَدْرِهِ ،

وَبَقِیَتْ بَقِیَّةٌ مِنْ أَهْلِ الْبَغْی ، وَلَئِنْ أَذِنَ اللهُ فِی الْکَرَّةِ عَلَیْهِمْ لاَُدِیلَنَّ مِنْهُمْ إِلَّا مَا یَتَشَذَّرُ فِی أَطْرَافِ الْبِلاَدِ تشذّراً .

أَنَا وَضَعْتُ فِی الصِّغَرِ بِکَلاَکِلِ الْعَرَبِ ، وَکَسَرْتُ نَوَاجِمَ قُرُونِ رَبِیعَةَ وَمُضَرَ ، وَقَدْ عَلِمْتُمْ مَوْضِعِی مِنْ رَسُولِ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ بِالْقَرَابَةِ الْقَرِیبَةِ ، وَالْمَنْزِلَةَ الْخَصِیصَةِ ، وَضَعَنِی فِی حِجْرِهِ وَأَنَا وَلَدٌ یَضُمُّنِی إِلَی صَدْرِهِ ، وَیَکْنُفُنِی فِی فِرَاشِهِ ، وَیُمِسُّنِی جَسَدَهُ وَیُشِمُّنِی

ص:80

عَرْفَهُ ، وَکَانَ یَمْضُغُ الشَّیءَ ثُمَّ یُلْقِمُنِیهِ ، وَمَا وَجَدَ لِی کَذْبَةً فِی قَوْل ، وَلاَ خَطْلَةً فِی فِعْل ، وَلَقَدْ قَرَنَ اللهُ بِهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ مِنْ لَدُنْ أَنْ کَانَ فَطِیماً أَعْظَمَ مَلَک مِنْ مَلاَئِکَتِهِ یَسْلُکُ بِهِ طَرِیقَ الْمَکَارِمِ ، وَمَحَاسِنَ أَخْلاَقِ الْعَالَمِ لَیْلَهُ وَنَهَارَهُ .

وَلَقَدْ کُنْتُ أَتَّبِعُهُ الْفَصِیلِ أَثَرَ أُمِّهِ یَرْفَعُ لِی فِی کُلِّ یَوْم مِنْ أَخْلاَقِهِ عَلَماً وَیَأْمُرُنِی بِالاِقْتِدَاءِ بِهِ ، وَلَقَدْ کَانَ یُجَاوِرُ فِی کُلِّ سَنَة بِحِرَاءَ فَأَرَاهُ وَلاَ یَرَاهُ غَیْرِی ، وَلَمْ یَجْمَعْ بَیْتٌ وَاحِدٌ یَوْمَئِذ فِی الاْسْلاَمِ غَیْرَ رَسُولِ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَخَدِیجَةَ وَأَنَا ثَالِثُهُمَا ، أَرَی نُورَ الْوَحْی وَالرِّسَالَةِ ، وَأَشُمُّ رِیحَ النُّبُوَّةِ .

وَلَقَدْ سَمِعْتُ رَنَّةَ الشَّیْطَانِ حِینَ نَزَلَ الْوَحْی عَلَیْهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ ، فَقُلْتُ : یَا رَسُولَ اللهِ مَا هذِهِ الرَّنَّةُ؟ فَقَالَ : هذَا الشّیْطَانُ أَیِسَ مِنْ عِبَادَتِهِ ، إِنَّکَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ وَتَرَی مَا أَرَی إِلَّا أَنَّکَ لَسْتَ بِنَبِی ، وَلکِنَّکَ وَزِیرٌ وَإِنَّکَ لَعَلَی خَیْر .

وَلَقَدْ کُنْتُ مَعَهُ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ لَمَّا أَتَاهُ الْمَلاَُ مِنْ قُرَیْش ، فَقَالُوا لَهُ : یَا مُحَمَّدُ إِنَّکَ قَدِ ادَّعَیْتَ عَظِیماً لَمْ یَدَّعِهِ آبَاؤُکَ وَلاَ أَحَدٌ مِنْ بَیْتِکَ ، وَنَحْن نَسْأَلُکَ أَمْراً إِنْ أَجَبْتَنَا إِلَیْهِ وَأَرَیْتَنَاهُ عَلِمْنَا أَنَّکَ نَبِی وَرَسُولٌ ، وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ عَلِمْنَا أَنَّکَ سَاحِرٌ کَذَّابٌ ، فَقَالَ صَلَّی الله عَلَیْهِ وَآلِهِ : وَمَا تَسْأَلُونَ؟ قَالُوا : تَدْعُو لَنَا هذِهِ الشَّجَرَةَ حَتَّی تَنْقَلِعَ بِعُرُوقِهَا وَتَقِفَ بَیْنَ یَدَیْکَ ، فَقَالَ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ : إِنَّ اللهَ عَلَی کُلِّ شَیء قَدِیرٌ ، فَإنْ فَعَلَ اللهُ لَکُمْ ذلِکَ أَتُوْمِنُونَ وَتَشْهَدُونَ بِالْحَقِّ؟ قَالُوا : نَعَمْ ، قَالَ : فَإنِّی سَأُرِیکُمْ مَا تَطْلُبُونَ ، وَإِنِّی لاََعْلَمُ أَنَّکُمْ لاَ تَفِیئُونَ إِلَی خَیْر ، وَإِنَّ فِیکُمْ مَنْ یُطْرَحُ فِی الْقَلِیبِ ، وَمَنْ یُحَزِّبُ الاَْحْزَابَ . ثُمَّ

ص:81

قَالَ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ : یَا أَیَّتُهَا الشَّجَرَةُ إِنْ کُنْتِ تُؤْمِنِینَ بِاللهِ وَالْیَوْمِ الاْخِرِ وَتَعْلَمِینَ أَنِّی رَسُولُ اللهِ فَانْقَلِعِی بِعُرُوقِکَ حَتَّی تَقِفِی بَیْنَ یَدَی بِإذْنِ اللهِ ، فَوَ الَّذِی بَعَثَهُ بِالْحَقِّ لاَنْقَلَعَتْ بِعُرُوقِهَا وَجَاءَتْ وَلَهَا دَوِی شَدِیدٌ وَقَصْفٌ کَقَصْفِ أَجْنِحَةِ الطَّیْرِ حَتَّی وَقَفَتْ بَیْنَ یَدَی رَسُولِ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ مُرَفْرِفَةً ، وَأَلْقَتْ بِغُصْنِهَا الاَْعْلَی عَلَی رَسُولِ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ ، وَبِبَعْضِ أَغْصَانِهَا عَلَی مَنْکِبِی ، وَکُنْتُ عَنْ یَمینِهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ فَلَمَّا نَظَرَ الْقَوْمُ إِلَی ذلِکَ قَالُوا - عُلُوّاً وَاسْتِکْبَاراً - : فَمُرْهَا فَلْیَأْتِکَ نِصْفُهَا وَیَبْقَی نِصْفُهَا فَأَمَرَهَا بِذلِکَ ، فَأَقْبَلَ إِلَیْهِ نِصْفُهَا کَأَعْجَبِ إِقْبَال وَأَشَدِّهِ دَوِیّاً ، فَکَادَتْ تَلْتَفُّ بِرَسُولِ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ فَقَالُوا کُفْراً وَعُتْواً : فَمُرْ هذَا النِّصْفَ فَلْیَرْجِعْ إِلَی نِصْفِهِ کَمَا کَانَ ، فَأَمَرَهُ صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ فَرَجَعَ . فَقُلْتُ أَنَا : لاَ إِلهَ إِلَّا اللهُ فَإنِّی أَوَّلُ مُؤْمِن بِکَ یَا رَسُولَ اللهِ ، وَأَوَّلُ مَنْ أَقَرَّ بِأَنَّ الشَّجَرَةَ فَعَلَتْ مَا فَعَلَتْ بِأَمْرِ اللهِ تَعَالَی تَصْدِیقاً بِنُبُوَّتِکَ وَإِجْلاَلاً لِکَلِمَتِکَ .

فَقَالَ الْقَوْمُ کُلُّهُمْ : بَلْ سَاحِرٌ کَذَّابٌ ، عَجِیبُ السِّحْرِ خَفِیفٌ فِیهِ ، وَهَلْ یُصَدِّقُکَ فِی أَمْرِکَ إلّا مِثْلُ هذَا (یَعْنُونِی) وَإِنِّی لَمِنْ قَوْم لاَ تَأْخُذُهُمْ فِی اللهِ لَوْمَةُ لاَئِم ، سِیمَاهُمْ سِیمَا الصِّدِّیقِینَ وَکَلاَمُهُمْ کَلاَمُ الاَْبْرَارِ ، عُمَّارُ اللَّیْلِ وَمَنَارُ النَّهَارِ ، مُتَمَسِّکُونَ بِحَبْلِ الْقُرْآنِ ، یُحْیُونَ سُنَنَ اللهِ وَسُنَنَ رَسُولِهِ ، لاَ یَسْتَکْبِرُونَ وَلاَ یَعْلُونَ ، وَلاَ یَغُلُّونَ وَلاَ یُفْسِدُونَ ، قُلُوبُهُمْ فِی الْجِنَانِ وَأَجْسَادُهُمْ فِی الْعَمَلِ ؛

پس بنگرید که نعمت های خدا چگونه بر آنان فرو ریخت ، هنگامی که پیامبری برایشان برانگیخت ، آنان را به طاعت خدا درآوَرد و با خواندنشان به سوی او با یکدیگر سازوارشان کرد ، و چسان

ص:82

نعمت ، شهپرِ خود را بر سر آنان گسترد و جویبارهایی از آسایش و رفاه برای ایشان روان نمود ، و ملّت اسلام ، با برکت های خود آنان را فراهم فرمود . پس در نعمت شریعت غرقه گردیدند ، و لذّت زندگی خرّم و فراخ آن را چشیدند . زندگی شان به سامان ، در سایه دولتی قوی شأن ؛ و نیکویی حال آنان را به عزّتی رساند ارجمند ، و کارهاشان استوار گردید و دولتشان نیرومند ؛ چنان که حاکم شدند بر جهانیان ، و پادشاهان زمین در این کرانه و آن کران . کار کسانی را به دست گرفتند که بر آنان حکومت می نمودند ، و بر کسانی فرمان راندند که فرمانبر آنان بودند . نه تیرشان بر سنگ می رسید و نه سنگشان سبک می گردید .

همانا شما رشته فرمانبرداری را از گردن گشادید و به داوری های دورانِ جاهلیّت رضا دادید ، در دژ خدایی که پیرامونتان بود رخنه نهادید ، همانا خدای سبحان بر جماعت این امّت - مسلمان - منّت نهاد و به الفت آنان را با یکدیگر پیوند داد ؛ پیوندی که در سایه آن بچمند ، و در پناه آن بیارمند . در نعمتی که هیچ یک از آفریدگان بهایی نداند برای آن ، چه آن نعمت از هر بهایی برتر است و از هر رتبت و منزلتی گرانقدرتر .

و بدانید که شما پس از هجرت - و ادب آموختن از شریعت - به - خوی - بادیه نشینی بازگشتید و پس از پیوند دوستی دسته دسته شدید ، با اسلام جز به نام آن بستگی ندارید و از ایمان جز نشان آن را نمی شناسید .

می گویید به آتش - می سوزیم - و ننگ را - نمی تُوزیم - گویا

ص:83

می خواهید اسلام را واژگون کنید با پرده حرمتش را دریدن ، و رشته برادری دینی را بریدن ، پیمانی که خدایش برای شما در زمین خود پناهگاه و جای امن فرمود ، و موجب ایمنی آفریده هایش نمود ؛ و اگر شما به چیزی جز اسلام پناه بردید ، کافران با شما پیکار خواهند کرد ، آن گاه نه جبرئیل و نه میکائیل ، و نه مهاجران و نه انصار که شما را یاری کند ، جز تیغ بر یکدیگر زدن نَبُود تا خدا میان شما داوری کند .

و همانا نمونه ها و داستان ها در دسترس شماست - از گذشتگان - و عذاب خدا و سختی های او - که رسید به آنان - و روزهایی - که عذابشان کرد - و آسیب های سختِ او - که به آنان فرود آورد - پس وعده عذاب او را دیر میانگارید ، به عذر آنکه نمی دانید در چنگ او گرفتارید ، و با انتقامِ او را سبک شمردن ، و از کیفر او ایمن بودن که همانا خدای سبحان - مردم - دوران گذشته را که پیش از شمایند از رحمت خود دور نفرمود ، جز برای آنکه امر به معروف را واگذاشتند ، و مردمان را از منکر بازنداشتند ، پس خدا ، بیخردانِ - آنان را - لعنت کرد به خاطر نافرمانی کردن ، و خردمندان را به گناه دیگران از نافرمانی مانع نبودن .

هان! بدانید که شما رشته - پیوند با - اسلام را گسستید ، و حدود آن را شکستید ، و احکام آن را کار نبستید ، بدانید که خدا مرا امر فرموده است با تجاوزکاران و پیمان گسلان و تبهکاران در زمین پیکار کنم ، امّا با ناکثانان پیمان شکن جنگیدم و با قاسطین تجاوزکار ستیزیدم ، و مارقین خارج شده از دین را خوار و زبون

ص:84

ساختم ، امّا شیطان رَدْهَه ،(1) بانگ صاعقه ای قلبش را به تپش درآورد و سینه اش را لرزاند و کارش را ساخت ؛ حال تنها اندکی از تجاوزکاران مانده و اگر خدا مرا رخصت داد بر ایشان بتازم و آنان را براندازم ، دولت را از آن ها بازگردانم و از آنِ خود سازم ، جز تنی چند که در این سوی و آن سوی شهرها بمانند - و مردم را بترسانند - . .

من در خُردی ، بزرگانِ عرب را به خاک انداختم و سرکردگان- دو قبیلة - ربیعه و مضر را هلاک ساختم ، شما می دانید مرا نزد رسول خدا چه رتبت است ، و خویشاوندیم با او در چه نسبت است ، آن گاه که کودک بودم مرا در کنار خود نهاد و بر سینه خویش جایم داد ، و مرا در بستر خود می خوابانید چنان که تنم را به تن خویش می سود و بوی خوشِ خود را به من می بویانید ، و گاه بودی که چیزی را می جَوید ، سپس آن را به من می خورانید ، از من دروغی در گفتار نشنید ، و خطایی در کردار ندید ، هنگامی که از شیر گرفته شد خدا بزرگترین فرشته از فرشتگانش را شب و روز همنشین او فرمود تا راههای بزرگواری را پیمود ، و خوی های نیکوی جهان را فراهم نمود .

و من در پی او بودم - در سفر و حضر - چنان که شتر بچّه در پی مادر ، هر روز برای من از اخلاقِ خود نشانه ای برپا می داشت و مرا


1- . رَدْهَه: گودالی است که رهبر خوارج معروف به «ذو الثدیه» جنازه اش در آن افتاد، (شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید 13 / 183) .

ص:85

به پیروی آن می گماشت ، هر سال در حراء خلوت می گزید ، من او را می دیدم و جز من کسی وی را نمی دید ، آن هنگام جز خانه ای که رسول خدا صلی الله علیه و آله و خدیجه در آن بود ، در هیچ خانه ای مسلمانی راه نیافته بود ، من سوّمین آنان بودم ، روشنایی وحی و پیامبری را می دیدم و بوی نبوّت را می شنودم .

من هنگامی که وحی بر او فرود آمد ، صدای نالة شیطان را شنیدم ، گفتم : ای فرستاده خدا این صدای ناله چیست؟ گفت : «این شیطان است که از آن که او را نپرستند نومید و نگران است ، همانا تو می شنوی آنچه را من می شنوم ، و می بینی آنچه را من می بینم ، جز اینکه تو پیامبر نیستی و وزیری و بر راه خیر می روی - و مؤمنان را امیری -» .

و من با او بودم ، هنگامی که مهتران قریش نزد وی آمدند ، و گفتند : «ای محمّد! تو ادعای بزرگی می کنی که نه پدرانت چنان دعویی داشتند ، نه کسی از خاندانت ، ما چیزی را از تو می خواهیم اگر آن را پذیرفتی و به ما نمایاندی ، می دانیم تو پیامبر و فرستاده ای وگرنه می دانیم جادوگری و دروغ گویی» . پیامبر صلی الله علیه و آله گفت : «چه می پرسید؟» گفتند : «این درخت را برای ما بخوان تا با رگ و ریشه برآید و پیش روی تو درآید» . گفت صلی الله علیه و آله : «خدا بر هر چیز تواناست ، اگر خدا برای شما چنین کرد ، می گروید ، و به حق گواهی می دهید؟» گفتند : «آری» . گفت : «من آنچه را می خواهید به شما نشان خواهم داد ، و من می دانم شما به راه خیر باز نمی گردید ، و در میان شما کسی است که در چاه افکنده شود و کسی است که گروه ها را به هم

ص:86

پیوندد و لشکر فراهم آورد» . سپس گفت صلی الله علیه و آله : «ای درخت اگر به خدا و روز رستاخیز گرویده ای و می دانی من فرستاده خدایم با رگ و ریشه از جای برآی ، و پیش روی من درآی به فرمان خدای» . پس به خدایی که او را به راستی برانگیخت ، رگ و ریشه درخت از هم گسیخت و از جای برآمد ، بانگی سخت کنان و چون پرندگان پر زنان تا پیش روی رسول خدا صلی الله علیه و آله بیامد ، و شاخه فرازین خود را بر رسول خدا صلی الله علیه و آله گسترد ، و یکی از شاخه هایش را بر دوش من آورد ، و من در سوی راست او بودم ، پس چون آنان این - معجزه - را دیدند ، از روی برتری جویی و گردن کشی گفتند : «بگو تا نیم آن نزد تو آید و نیم دیگر بر جای ماند» . پس او درخت را چنین فرمان داد و نیم آن رو سوی او نهاد ، پیش آمدنی سخت شگفت آور ، و با بانگی هرچه سخت تر ، چنانکه می خواست خود را به رسول خدا صلی الله علیه و آله بپیچد ، پس آنان از روی ناسپاسی و سرکشی گفتند : «این نیم را بفرما تا نزد نیم خود باز رود چنان که بود» و او درخت را چنان فرمود ، پس درخت باز گردید و من گفتم : لا اله إلاّ الله ، ای فرستاده خدا! من نخستین کَسَم که به تو گروید ، و نخستین کَس که اقرار کرد که درخت آنچه را فرمودی به فرمان خدا به جا آورد ، تا پیامبری تو را گواهی دهد و گفته تو را بزرگ دارد .

پس آنان گفتند : «نه که ساحری است دروغ گو ، شگفت جادوگر ، و کار او ، و چه کسی تو را در کارت تصدیق کند جز او!» - و قصدشان من بودم - من از مردمی هستم که در راه خدا از سرزنش ملامت کنندگان باز نمی ایستند ، نشانه های آنان ، نشانه راستکاران و

ص:87

سخنشان ، گفتار درست کرداران . زنده داران شب اند - به عبادت - و نشانه های روزند - برای هدایت - چنگ در ریسمان قرآن زده اند ، و سنّت خدا و فرستاده او را زنده کرده اند ، نه بزرگی می فروشند ، و نه برتری جویی دارند ، نه خیانت می کنند و نه تبهکارند ، دل هاشان در بهشت است و تن هاشان را به کار - عبادت - وامی دارند .(1)

آری ، امر امّت تا بدین پایه رسید ؛ چنان که دهلوی در رساله اش می گوید :

چون عهد خلفای راشدین سپری شد ، خلافت به قومی رسید که شایستگی آن را نداشتند و از استقلال علمی در فتاوای و احکام برخوردار نبودند . پس ناچار شدند دست به دامنِ فقها شوند و در همه حال ، همراه آنان باشند .

تنی چند از علمای طرازِ اوّل باقی بودند ، آنان هرگاه طلب می شدند می گریختند و روی می گرداندند . مردم آن زمان دیدند که با وجود اقبال امّت به علمای طراز اول ، آنان از آن ها روی برمی گردانند ؛ از این رو برای دستیابی به عزّت ، علم آموختند [و به دربارِ خلفا روی آوردند] و در نتیجه ، فقها پس از آنکه مطلوب مردم بودند ، طالب شدند و بعد از آنکه با رویگردانی از سلاطین ، عزیز بودند ، خوارِ دربارِ آن ها گشتند مگر کسانی که خدا توفیقشان داد [و در دام این زبونی نیفتادند] .(2)


1- . نهج البلاغه (ترجمه دکتر سیّد جعفر شهیدی): 220-224، خطبه 192 .
2- . بنگرید به، الإنصاف دهلوی، این سخن در دائرة المعارف فرید وجدی ماده «جهد» آمده است . فیض کاشانی آن را در «الاصول الاصیله: 183» می آورد .

ص:88

بیم و تثبیت

پیامبر صلی الله علیه و آله از سلطۀ قبیله ای نسبت به شریعت بیمناک بود (همان که قرآن هم هشدار می داد) و تأکید داشت که حضرت علی علیه السلام تنها کسی است که تفسیر و تأویل همۀ آیات و احادیث را می داند و از روح قبیله ای و آرای اِرتجالی [از پیش خود ساخته] به دور است .

از ابو سفیان نقل شده است که پس از تعیین ابوبکر برای خلافت ، به امام علی علیه السلام گفت :

شأنِ خلافت این نیست که در کمترین قبیلۀ قریش باشد ... دستت را بده تا با تو بیعت کنم! به خدا سوگند اگر بخواهی ، برای جنگ با ابو بکر مدینه را آکنده از سوارگان و پیادگان سازم! امام علیه السلام از بیعت با او خودداری ورزید .(1)

در بعضی از نقل ها آمده است که امام علی علیه السلام به ابو سفیان گفت :

ای ابو سفیان ، دیر زمانی است که با اسلام و مسلمانان دشمنی می ورزی! با این کارت ، نتوانسته ای به اسلام آسیب بزنی .(2)

رِبْعی از امام علی علیه السلام نقل می کند که فرمود :

در ماجرای حُدَیبیّه ، گروهی از مشرکان نزد ما آمدند (سُهیل بن عمرو و چند تن از سرانِ مشرکان میان آن ها بود) گفتند : ای رسول خدا ، گروهی از فرزندان و برادران و بندگانِ ما که درک و فهمی از


1- . شرح نهج البلاغه 1: 221؛ و بنگرید به، مصنّف عبدالرزّاق 5: 451، حدیث 9767؛ تاریخ طبری 2: 237؛ مستدرک حاکم 3: 83، حدیث 4462؛ الاستیعاب 3: 974 .
2- . تاریخ طبری 2: 449 .

ص:89

دین ندارند برای فرار از اموال و کالاهای ما ، پیش تو آمده اند ، آنان را به ما بازگردان!

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : اگر آنان فهمِ درست در دین ندارند ، ما آگاهشان می سازیم! ای قریشیان ، بس کنید (و ایمان بیاورید) وگرنه خدا کسی را که قلبش را به ایمان آزمود بر شما برمی انگیزاند تا در راه دین گردنتان را بزند!

پرسیدند : او کیست؟ ابوبکر گفت : ای رسول خدا ، او چه کسی است؟ عُمَر گفت : او چه کسی می باشد؟

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : او وصله دوزِ کفش است!

پیامبر صلی الله علیه و آله کفش خود را به علی علیه السلام داده بود که پینه اش کند و آن حضرت کفش پیامبر را پینه می دوخت .(1)

گزارش های حدیثی و تاریخی حاکی است که پیامبر صلی الله علیه و آله می دانست که خواه ناخواه ، پس از او میان اُمّتش اختلاف روی می دهد ، از آن حضرت نقل شده است که فرمود :

جبرئیل نزدم آمد و گفت : ای محمّد ، امّتت بعد از تو ، مختلف می شوند .(2)

تِرمذی از عُمَر روایت کرده است که گفت :

رسول خدا پیش من آمد ، چهره اش را اندوهگین دیدم ، ریشم را گرفت و گفت : «إِنَّا للهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» ،(3) فرمود : جبرئیل نزدم


1- . سنن ترمذی 5: 634، حدیث 3715؛ ابو عیسی می گوید: این حدیث حسن و صحیح و غریب است .
2- . اُسد الغابة 4: 26؛ سنن ترمذی 5: 298؛ ذخائر العقبی: 76؛ الفتح الربانی: 1 .
3- . سورۀ بقره (2) آیۀ 156 .

ص:90

آمد و گفت : «إِنَّا للهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» ، گفتم : آری ، ما از خداییم و سوی او باز می گردیم! از چه روی ، این کلمه را بر زبان آوردی؟

جبرئیل پاسخ داد : امّتت اندکی پس از تو ، دچار فتنه می شوند!

پرسیدم : فتنه کفر یا گمراهی؟

گفت : هر دو فتنه ، روی خواهد داد .

گفتم : از کجا این فتنه پدید می آید ، در حالی که من در میانشان کتاب خدا را بر جای می گذارم!

گفت : به کتاب خدا گمراه می شوند! و نخست این کار از سوی قاریان و اُمَرا اتفاق می افتد ؛ فرمان روایان حقوقِ مردم را نمی دهند ، از این رو میانشان جنگ (و خون ریزی) رخ می دهد ، و قاریان هوادار امیرشان می شوند و مردم را در گمراهی فرو می برند و از آن جلوگیری نمی کنند .

پرسیدم : ای جبرئیل ، چگونه کسانی از این فتنه به سلامت می رهند؟

گفت : با خودداری و صبر ؛ اگر حقّشان به آن ها داده شد بگیرند ، و اگر منع شدند ، رها کنند .(1)

ابتلا و امتحان امّت ، دائر مدار این است که اقوال اهل بیتِ پیامبر را بگیرند یا نستانند ، از خالد بن عُرْفُطَه نقل شده است که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود :


1- . کتاب السنّة (ابن ابی عاصم) 1: 132، باب 57، حدیث 303؛ نوادر الأُصول فی أحادیث الرسول 249: 2-248 (متن از این مأخذ است) العلل المتناهیة 852: 2-851، حدیث 1424؛ الدرّ المنثور 3: 634 .

ص:91

إنّکم سَتُبتَلُونَ فی أهل بیتی مِن بعدی ؛(1)

به زودی شما - پس از من - دربارۀ اهل بیتم آزموده می شوید!

و در حدیث ثَقَلین است که آن حضرت فرمود :

أَیُّها الناس ، فإنّما أَنَا بشرٌ یُوشکُ أن یأتیَ رسو لٌ إلیَّ فأُجیبَ! وأنا تارکٌ فیکم ثَقَلَیْن : أَوَّلُهما کتابُ الله ، فیه الهُدی والنُّور ، فَخُذُوا بکتاب الله وَاسْتَمْسَکوا به (فَحَثّ عَلَی کتاب الله ورَغَّبَ فیه ، ثمّ قال :) وَأهلُ بیتی! أُذَکِّرُکُم اللهَ فی أهل بیتی ، أُذکِّرُکُم الله فی أهل بیتی ، أُذَکِّرُکُم اللهَ فی أهل بیتی ؛(2)

ای مردم ، من بَشَرم ، به زودی پیکی [فرشتۀ مرگ] سویم خواهد آمد و او را اجابت می کنم!

من در میانتان دو چیز نفیس بر جای می گذارم : کتاب خدا که در آن هدایت و نور است ؛ کتاب خدا را بگیرید و به آن تمسک جویید (آن گاه پیامبر مردم را به کتاب خدا برانگیخت و تشویق کرد ، سپس فرمود :) و اهل بیتم! خدا را به یاد شما می آورم دربارۀ اهل بیتم ، بترسید از خدا در رفتار با خاندانم ، حقوقِ اهل بیتم را پس از من پاس دارید!

و نیز از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت شده که فرمود :

لا یُؤمن أحدُکم حَتّی أَکونَ أَحَبَّ إلیه مِن نفسه ، وَأَهلی أحَبَّ إلیه مِن


1- . المعجم الکبیر 4: 192، حدیث 4111؛ الجامع الصغیر 1: 388، حدیث 2535 .
2- . مسند احمد 4: 366؛ صحیح مسلم 4: 1873، حدیث 2408؛ المعجم الکبیر 5: 183، حدیث 5028 .

ص:92

أَهْلِه ، وَعِترتی أَحَبَّ إلیه مِن عِتْرَتِه ، وذاتی أحَبَّ إلیه مِن ذاته ؛(1)

هیچ یک از شما ایمان [کامل] ندارد مگر اینکه من از جانش پیش او محبوب تر باشم ، و خاندانم از خاندانِ خودش نزدش دوست داشتنی تر ، و عترتم از عترتِ خودش محبوب تر ، و ذاتِ من از ذات خودش - پیش او - دوست داشتنی تر باشد .

و همچنین از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت شده است که فرمود :

... وعترتی أهلُ بیتی ، لَن یَفْتَرقا حتّی یَرِدا علَیّ الحوضَ ، فَانْظُرُوا کَیْفَ تَخْلُفُونی فیهما ؛(2)

دو چیز گرانقدر در میان شما می گذارم ؛ کتاب خدا و عترتم (اهل بیت من) این دو هرگز از هم جدا نشوند تا اینکه در حوض بر من وارد آیند! پس نیک بنگرید که چگونه حق آن دو را - پس از من - پاس می دارید .

صاحب کتاب الفتح الربّانی بر حدیث پیشین این گونه تعلیق می زند :

یعنی اگر اوامر و نواهی کتاب خدا را گردن نهید و به رهنمودِ عترت هدایت جویید و سیرۀ عترت را بپیمایید ، هدایت می یابید و گمراه نمی شوید .(3)

و در تحفة الأحوذی در شرح این سخن که : «فانظروا کیفَ تخلفونی فیهما» آمده است :


1- . المعجم الأوسط 6: 59، حدیث 5790؛ الفردوس بمأثور الخطاب 5: 154، حدیث 7796؛ کنز العمّال 1: 41، حدیث 93 (به نقل از معجم الأوسط) در این منبع به جای کلمه «ذاتی»، «ذُرّیّتی» آمده است .
2- . مسند احمد 3: 17، 11147؛ سنن ترمذی 5: 663، حدیث 3788؛ السنن الکبری (نسائی) 5: 45، حدیث 8148؛ المعجم الکبیر 3: 65، حدیث 2679 .
3- . الفتح الربّانی فی ترتیب مسند احمد 22: 104 .

ص:93

واژۀ «نظر» ، به معنای تأمّل و تفکُّر است ؛ یعنی تأمّل کنید و اندیشه را در جانشینی تان برای من به کار برید ، که آیا خَلَفِ راستین هستید یا خَلَف ناشایست ؟!(1)

زُرقانی در شرح المواهب می گوید :

سفارش پیامبر صلی الله علیه و آله به قرآن و اهمیت دادن به آن ، بدان جهت می باشد که «قرآن» معدن علوم دینی و اَسرار و حِکَمِ شرعی و گنجینۀ حقایق و دقایق ناپیداست .

و گرانقدری «عترت» از آن روست که پاکی عنصر در فهم دین مدد می رساند . عنصر پاک به حُسنِ اخلاق می انجامد ، و اخلاق نیک به صفای قلب و پاکیزگی آن منجر می شود ؛ به همین جهت پیامبر صلی الله علیه و آله در چند جا به لزوم پیروی از اهل بیتِ خود تأکید کرد و اینکه آنان اَولی ترین مردمان به رعایت شئون امّت اند ؛ به همین دلیل ، مَثَلِ آنان را مَثَلِ کشتی نوح قرار داد ، که هرکه در آن سوار شد ، نجات یافت و هرکه از آن تخلّف ورزید ، غرق گشت .(2)

صاحب التاج الجامع للأُصول در شرح حدیث سابق می نویسد :

پیامبر صلی الله علیه و آله می گوید :

جانشین نیکی برای من نسبت به قرآن و عترت باشید با احترام به آن دو ، و عمل به کتاب خدا و آنچه به نظر اهل علم از آل البیت


1- . تحفة الأحوذی فی شرح جامع الترمذی 10: 197 .
2- . شرح المواهب 2: 8؛ مستدرک حاکم 2: 373، حدیث 3312؛ المعجم الکبیر 2: 84، حدیث 825؛ مسند الشهاب 2: 273، حدیث 1342-1343 .

ص:94

می آید ، بیش از دیگران .(1)

نَووی در تعلیق بر حدیث ثَقَلین می نویسد :

کتاب و عترت ، ثَقَلَیْن نامیده شدند به جهت عظمت و بزرگی شأنشان ؛ و برخی گفته اند به علّت سنگینی عمل به آن ها ثقلین نامیده شدند .(2)

حسین بن محمّد بن عبدالله طِیْبی در الکاشف عن حقائق السنّة النبویّة می گوید :

اینکه پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : إنّی تارک فیکم (من در میانتان برجای می گذارم) اشاره است به منزلتِ توأمان دو خَلَف (و بر جای ماندۀ) پیامبر .(3)

نور الدین سَمْهُودی در جواهر العقدین می گوید :

از آنجا که هم قرآنِ عظیم و هم عترتِ طاهره ، معدِن علوم دینی و اَسرار و حِکَمِ نفیس شرعی و گنجینه های دقایق و استخراج حقایق اند ، پیامبر صلی الله علیه و آله بر آن دو ثقلین اطلاق کرد ، بعضی از احادیثِ دیگر که در آن ها پیامبر [مردم را] بر اقتدا و تمسّک و تعلُّم از اهل بیت برمی انگیزاند ، ارشاد به آن است .(4)

ابن حَجَر در الصواعق المحرقة می نویسد :

خدا قرآن و عترت را ثقلین نامید ؛ زیرا «ثقل» هر نفیس خطیر مصون


1- . التاج الجامع للأُصول 1: 48 .
2- . شرح النووی علی صحیح مُسلم 15: 180، کتاب الفضائل، فضائلِ علی .
3- . تحفة الأحوذی 10: 197 (به نقل از طیبی) .
4- . الصواعق المحرقه 2 : 442 .

ص:95

است ، و قرآن و عترت چنین اند ، چراکه هر کدام از آن ها معدن علوم لَدُنّی و اَسرار و حِکَم آسمانی و احکام شرعی اند ؛ به همین خاطر ، پیامبر صلی الله علیه و آله بر اقتدا و تمسّک به آنان و تعلّم از ایشان برانگیخت و فرمود : الحمدُ لله الذی جَعَلَ فینا الحکمة أهلَ البیت ؛ سپاس خدای را که حکمت را در ما خاندان قرار داد .

و گفته اند : قرآن و عترت ، ثَقَلین نامیده شده اند به جهتِ سنگینی رعایتِ حقوقِ آن دو .(1)

خَطّابی در غریب الحدیث و ابن منظور در لسان العرب و زَبیدی در تاج العروس و ابن اثیر در النهایة و نَووی در شرح خود بر صحیح مسلم و دیگران در شرح حدیث ثقلین گفته اند :

قرآن و عترت ، ثقلین نامیده شده اند ؛ بدان جهت که این دو را گرفتن و عمل به آن ها کردن ، ثقیل است .(2)

شهاب الدین خَفاجی در نسیم الریاض در تفسیر حدیث ثقلین ، اقوال را می شمارد و می گوید :

ثَقَلَیْن ، تثنیۀ ثقل است . ثقل ، هر چیز سنگین می باشد و ضد سبکی است . ثَقَلَیْن ، انس و جنّ (آدمی و پری)اند .

پیامبر قرآن و عترت را ثَقَلَیْن نامید به جهت عظمتِ شأن آن دو ، و اینکه آبادانی دین به آن دوست (چنان که دنیا به انس و جن آباد


1- . همان .
2- . غریب الحدیث 2: 192؛ لسان العرب 2: 192؛ تاج العروس 7: 245؛ النهایة فی غریب الحدیث 1: 216؛ شرح النووی علی صحیح مسلم 15: 180 .

ص:96

می شود) و به دلیل رجحان قدرشان ، چراکه رجحان در ترازو به وزنه ای است که در آن هست ؛ یا بدان علّت که رعایتِ حقوقِ قرآن و عترت ، سنگین است .

قول هفتم : بودن هریک از قرآن و عترت ، مصون از خطا و یاوه و سهو و لغزش ، و طهارت آن ها از آلودگی و پلیدی و از باطل و دروغ .

بعضی از فقراتِ حدیث ، این تفسیر را تأیید می کند و با معنای لغوی نیز جور در می آید ؛ زیرا ثقل - در لغت - شیء نفیس مصون است .

امّا طهارتِ کتاب مبین و صیانت آن از آنچه گفته شد ، معلوم است ؛ چراکه قرآن از نزد خدای داناست و در نزد او عَلی و حکیم است [آسمانی است و آکنده از حکمت] باطل از هیچ سو در آن راه ندارد .

و امّا طهارتِ عترتِ طیّبه ، از آن روست که خدا پلیدی را از آنان زدود و پاک و پاکیزه شان ساخت ، نه باطل را بر زبان می آورند و نه به آن دست می یازند و نه به آن فرا می خوانند ؛ اینان همان صادقان اند که خدا به مؤمنان فرمان داد با آنان باشند ،(1) اگر چنین نبود آنان را همتای قرآن قرار نمی داد ؛ زیرا قرآن را جز پاکان مَس نمی کند .(2)

ابن حجر مکّی ، پس از نقل دعائی از امام سجّاد علیه السلام در الصواعق سخنی دارد ، می گوید :


1- 1 . «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَکُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ» (توبه، آیۀ 119) .
2- . جامع أحادیث الشیعه 1: 83 (به نقل از نسیم الریاض 3: 409) .

ص:97

خَلَفِ این اُمّت به کجا پناه می برند؟ اَعلامِ این ملّت از میان رفت و اُمّت دچار تفرقه و اختلاف شد ، بعضی بعض دیگر را تکفیر می کنند ، در حالی که خدا می فرماید :

«وَلا تَکُونُوا کَالَّذِینَ تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْبَیِّناتُ...» ؛(1)

چونان کسانی نباشید که پس از آمدنِ دلایلِ روشن ، در وادی تفرقه و اختلاف افتادند .

کیست که بر ابلاغِ حجّت و تأویل حکم ، کانون رجوع باشد مگر همتایانِ کتاب و فرزندان ائمّه هدی و چراغ های فروزانِ شب های تار ؛ کسانی که خدا بر بندگانش به آنان احتجاج کرد و خلق را رها و بی حجّت وانگذاشت؟!

آیا می توان یافت و شناخت که آنان در غیر شاخه های شجرۀ مبارکه و بقایای برگزیدگانی باشند که خدا پلیدی را از آنان زدود و پاک و پاکیزه شان کرد ، و از آفت ها آن ها را مصون داشت و مودّتشان را در قرآن واجب ساخت ؟!(2)

به این ترتیب ، روشن شد که قصدِ رسول خدا از تأکید بر عترت ، این است که مردم در مسائل اعتقادی و فقهی و در دیگر عرصه های حیات ، به آنان رجوع کنند ؛ زیرا آل پیامبر و ذریّۀ او به سنّتِ آن حضرت آگاهند . پیامبر صلی الله علیه و آله از عاقبتِ امّت و انحراف آن ها از طریق و سنّتش بیم داشت ؛ چراکه خلافت و پیامدهای


1- . سورۀ آل عمران (3) آیۀ 105 .
2- . جامع احادیث الشیعه 1: 84 (به نقل از صواعق، ص150) در چاپ جدید صواعق (جلد 2، ص444) به جای «اِلا أعدال الکتاب»، «إلی أهل الکتاب» آمده است .

ص:98

تعصّبات و قبیله ای آن - خواه ناخواه - بر احکام تأثیر می گذاشت و مردم را از اهل بیت دور می ساخت و در نتیجه ، آنان از مصدر صحیح قانون گذاری اسلامی - که همان سنّت نبوی است - دور می ماندند ؛ چنان که امروزه شاهدِ آنیم .

اگر در احادیث پیامبر صلی الله علیه و آله و ائمّه علیهم السلام به دقّت بنگریم ، درمی یابیم که بر جمله «ضلال» (که مقصود دور شدن از صراط مستقیم است) تأکید شده است .

— در «رزیّة یوم الخمیس» پیامبر فرمود : ائتونی بِدَواة أَکْتُبُ لَکُم کتاباً لَنْ تَضِلُّوا بَعْدی أَبَداً ؛(1) دواتی برایم بیاورید تا کتابی برایتان بنویسم که بعد از من هرگز گمراه نشوید .

— در حجّة الوداع فرمود : ما إن أخذتُم بهما لن تضلّوا ؛(2) مادامی که به قرآن و عترت دست آویزید ، هرگز گمراه نخواهید شد .

— آن گاه که عُمَر جوامعی از تورات را پیش پیامبر صلی الله علیه و آله آورد ، فرمود : والذی نفسی بیده ، لو أنّ موسی أصبح فیکم ثمّ اتّبَعْتُموه وترکتمونی لَضَلَلْتُم ؛(3) سوگند به آن که جانم به دست اوست ، اگر موسی هم اکنون زنده شود و به میانتان آید و شما او را بپیروید و مرا واگذارید ، البته گمراه خواهید شد .

این مفهوم ، در سخن اهل بیت علیهم السلام نیز آمده است و در خطبۀ حضرت فاطمه زهرا علیها السلام و کلمات آن حضرت - به صراحت - دیده می شود .


1- . صحیح بخاری 4: 1612، باب مرض النبی ووفاته، حدیث 4168؛ صحیح مسلم 3: 1259، باب ترک الوصیّة، حدیث 1637 .
2- . مسند احمد 3: 59، حدیث 11578؛ سنن ترمذی 5: 662، حدیث 3786؛ المعجم الأوسط 5: 89، حدیث 4757؛ مستدرک حاکم 3: 118، حدیث 4577 .
3- . مصنّف عبدالرزّاق 6: 113، حدیث 10164؛ مسند احمد 3: 470؛ سنن دارمی 1: 126، حدیث 435 .

ص:99

شیخ محمّد حنفی در شرح الجامع الصغیر(1) و در حاشیه شرح العزیزی (2 : 417) می نویسد :

حدیث العَیْبَة (عَیْبَةُ عِلْمی) یعنی ظرفِ علمِ من و نگه دارندۀ آن ، علی است ؛ چراکه آن حضرت شهرِ علم بود .

به همین جهت ، صحابه در حلّ مشکلات نیازمند او می شدند ، و معاویه هنگام جنگ ، مشکلاتی را از آن حضرت پرسید ، علی آن ها را پاسخ داد . گروهی گفتند : تو را چه می شود! سؤالاتِ دشمنِ ما را پاسخ می دهی؟

فرمود : همین شما را بس نیست که او نیازمند ماست!

آن حضرت ، گره های دشواری را که عُمَر به آن ها گرفتار آمد ، گشود ؛ عُمَر گفت : خدا مرا زنده در قومی نگذارد که در آن ابوالحسن نباشد!

عُمَر از خدا خواست که بعد از علی زندگی نکند .

وی آن گاه ماجراهایی را ذکر می کند که «حدیثِ لَطم» از آن هاست و طبری آن ها را در الریاض النضرة آورده است .(2)

مناوی در فیض القدیر دربارۀ «حدیثِ عَیْبَه» می نویسد :(3)

ابن دُرَید می گوید : عَیْبَه ، چیزی است که انسان چیزهای نفیس


1- . حاشیة الحنفی علی شرح الجامع الصغیر 2: 458 .
2- . الریاض النضرة 2: 145-142 (و در چاپ دیگر، جلد 2، ص196-197) .
3- . فیض القدیر 4: 357 .

ص:100

خود را در آن نگهداری می کند :(1)

این سخن کوتاه [و پر معنا] (که ضرب المثلی بر آن سبقت نگرفت) بیانگر آن است که پیامبر صلی الله علیه و آله علی علیه السلام را به امور ناپیدایی ویژه ساخت که احدی غیر از او بر آن ها اطلاع نیافت ؛ و این ، نهایتِ مدح در حقّ علی علیه السلام است .(2)

تاکنون بعضی از اصول اختلافی میان مکتب اهل بیت علیهم السلام و مکتب خلفا روشن شد ، و دانستیم که بزرگ ترین مادۀ نزاع بین این دو جناح ، همان بنیادهای فکری این دو جناح است . عترت پیامبر خلافت را برای تحقّق اهداف شریعت و اجرای سنّتِ پیامبر صلی الله علیه و آله می خواستند ؛ چراکه خلافت - به خودی خود - ارزشی برای آنان نداشت و کمترین گرایشی سوی آن نداشتند .

ابن عبّاس می گوید : در «ذی قار» بر حضرت علی علیه السلام وارد شدم در حالی که کفش خود را پینه می زد ، از من پرسید : قیمت این کفش چقدر است؟ گفتم : ارزشی ندارد! فرمود :

واللهِ لَهِیَ أحَبُّ إلیَّ مِن إمرتکم ، إلّا أن أُقیم حقّاً أو أدْفَعُ باطلاً ؛(3)

به خدا سوگند ، این لنگه کفش بی ارزش ، برای من از امارت بر شما محبوب تر است مگر اینکه حقی را به پا دارم و باطلی را دفع کنم!

با وجود این ، اهل بیت عمل به آنچه را از ایشان نقل می شود ، نمی پسندند مگر پس از عرضۀ آن ها بر کتاب خدا ؛ آنان گفته اند که اگر سخنشان با قرآن


1- . جمهرة اللغة 1: 369 (و در چاپ جدید بنیاد پژوهش های آستان قدس رضوی، ج2، ص626) .
2- . الغدیر 6: 80-81 (و در چاپ جدید، جلد 6، ص116) .
3- . نهج البلاغه 1: 80، خطبه 33 .

ص:101

سازگار بود و تطابق آن با کتاب الهی احراز شد ، اخذ شود و اگر بر خلافِ تعالیم قرآن بود ، باید آن را دور افکند و به دیوار زد .

همۀ این سخت گیری ها برای این بود که می خواستند ضوابط و معیارهایی را ارائه دهند که بر اساس آن ها «حدیث» پذیرفته یا ردّ شود .

با امور و ادله ای که بیان کردیم می توان دریافت که حسن ظن به صحابه (و مانند آن) از اموری نیست که بتوان بر آن اعتماد کرد و شریعت و فقه را بر آن بنا نهاد .

معنای وحدت رویّه در اندیشه و مبانی [وحدتِ فکری و اصولی] همین است . کلام عترت ، قرآن را تفسیر می کند و قرآن به طهارتِ عترت استوار می گردد . بنابراین «علیٌّ مع القرآن والقرآن مع علیّ»(1) (علی با قرآن است و قرآن با علی است) و در سخنِ عترت ، آموزه ای را نمی توان یافت که بر خلافِ قرآن باشد ، و به عکس .

این مطلب در فقه خلفا - که فقه اشخاص را بر قرآن عرضه نمی کنند - به عکس است ، و بسا این کار را از اعمال بی دینان به شمار آورند ؛(2)

زیرا دریافته اند که در موارد بسیاری میانِ قرآن و اجتهادات صحابه تبایُن هست ، بلکه فقه صحابه و عمل آن ها را مُخَصِّصِ قرآن قرار می دهند و این بدان جهت است که کوردلی را دوست می دارند ؛ چراکه در کتابِ الهی شک و باطل راه ندارد .

شیخ محمّد ابو زُهْرَه می گوید :

حنفیان و حنبلیان عمل صحابی را مُخصِّص قرآن می شمارند با این تعلیل که صحابی آگاه ، عمل به عموم کتاب را جز با دلیل [مُوجَّه] وانمی گذارد از این رو ، عمل صحابی بر خلاف عمومِ قرآن ، دلیل


1- . المعجم الصغیر 2: 82، حدیث 720؛ مستدرک حاکم 3: 134، حدیث 4628 .
2- . بنگرید به، مقدمه مصنّف ابن أبی شیبه .

ص:102

بر تخصیص آن است ؛ و قول صحابی به منزلۀ عملِ اوست .(1)

پیش از این ، سخن صاوی گذشت که از این گفته بسی عجیب تر بود ؛ زیرا شخص خارج از مذاهب اَربعه را گمراه و گمراه ساز می داند .(2)

عُمَر و امویان

نقش عُمَر را در تحکیم فقه امویان نباید نادیده انگاشت ؛ زیرا وی جا پاهای آنان را استوار ساخت ؛ امارتِ شام را پس از یزید (برادر معاویه) به معاویه سپرد ،(3) و به ابوبکر پیشنهاد کرد صدقات (و حقوق مالی) را که در دستِ ابو سفیان است واگذارد تا وی با آن ها به ضمانِ ولای خویش بپردازد ،(4) و یزید بن ابی سفیان را فرمانده لشکر شام کند .

و دربارۀ معاویه گفت :

از کسرا سخن می گویید ، در حالی که معاویه نزد شماست !(5)

یا آن گاه که سخن از معاویه و قیصر و زیرکی آن دو به میان آمد ، گفت :

جوانْ مرد قریش را نزد ما سرزنش مکنید! او فرزند سالارِ قریش است ، هنگام خشم ، می خندد و جز به رضا نمی رسد و آنچه را در


1- . ابو حنیفه (اَبی زهره): 304 .
2- . بنگرید، حاشیة الصاوی علی تفسیر الجلالین 3: 10 (چاپ دار احیاء التراث العربی) .
3- . مصنّف عبدالرزّاق 5: 456، غزوة ذات السلاسل، حدیث 9770؛ الاستیعاب 2: 625، شماره 988 (سعید بن عامر)؛ البدایة والنهایة 8: 21؛ الإصابه 6: 152، رقم 8074 .
4- . شرح نهج البلاغه 2: 44 (به نقل از کتاب السقیفه، اثر جوهری) .
5- . تاریخ طبری 3: 264؛ و بنگرید به، الاستیعاب 3: 1417، رقم 2435؛ در این مأخذ آمده است که چون عمر به شام درآمد و معاویه را دید که با خدم و حشم فراوانی به استقبالش آمده، گفت: این کسرای عرب است!

ص:103

بالای سر دارد نمی گیرد مگر از کف پاهایش(1) .(2)

در تاریخ آمده است که چون معاویه از سوی عمر ولایت یافت ، نامه ای از پدر و نامه ای از مادرش به او رسید ؛

پدرش در آن نامه گفته بود : ای فرزندم ، این گروه مهاجران ، بر ما پیشی گرفتند و ما را عقب انداختند . این سبقت ، آنان را سرافراز کرد و تأخیرمان ، دست ما را از خلافت کوتاه ساخت ؛ آنان رهبر و آقا شدند و ما رعیت و پیرو شدیم! یکی از پست های مهمشان را به تو سپردند ، پس با آنان مخالفت مَورز ، تا زمانی این امر در دستِ توست ، در این میدان مسابقه بشتاب ، اگر به خلافت رسیدی آن را به نسلِ پس از خود بسپار .

و مادرش در نامه اش نوشته بود : والله ، ای فرزندم ، کمتر مادر آزاده ای مثل تو را می زاید! این مرد (یعنی عُمَر) تو را بر این امر برانگیخت ، پس در آنچه دوست داری و نداری ، فرمان بردار او باش .(3)

آن گاه که عُمَر به شام آمد ، معاویه به او گفت :


1- . تاریخ دمشق 59: 112؛ و نیز بنگرید به، البدایة والنهایة 8: 124 (در چاپ 1408 هجری، ص33)1؛ الاستیعاب 3: 418، رقم 24350 .
2- . این متن، با عبارات مختلف نقل شده است . در «کنز العمال 13: 587، حدیث 37507» می خوانیم: « . . . مَنْ لا یبیت إلّا علی الرضا . . . . یتناول ما فوق رأسه مِن تحت قدمه»؛ جز با خشنودی [و تسلیم به تقدیر الهی] شب را به سر نمی برد . . . روزی اش را از دل زمین به دست می آورد . در «تاریخ طبری 4: 213» آمده است: «وهو یتناول مِنْ فوقه ومِنْ تحته» (از بالا و پائین می خورد)، در «انساب الأشراف 5: 49» آمده است: «لا یَنام إلّا عَلی الرضا» (جز با خرسندی نمی خوابد) (م) .
3- . تاریخ دمشق 70: 186؛ البدایة والنهایة 8: 118 .

ص:104

ای امیر مؤمنان ، به هر چه خواهی امر کن!

عُمَر گفت : تو را امر و نهی نمی کنم .(1)

با این سیاست ، معاویه توانست دل عمر را به چنگ آورد . عمر گروهی از بنی امیّه و دوست دارانش را بر بعضی از سرزمین ها گماشت ؛ ولایت فلسطین و اردن را به عمرو بن عاص سپرد ،(2) و ولید بن عُقْبَه را - که از نزدیکانش بود - بر صدقات بنی تغلب گمارد ،(3)

یَعْلَی بن اُمیّه را بر بعضی بلاد یمن والی کرد ،(4)

مُغِیرة بن شعبه را امیر کوفه ساخت ،(5) عبدالله بن اَبی سَرْح (برادر رضاعی عثمان) را بر خاک مصر ولایت داد ،(6)

که در عهد عثمان ، همۀ مصر به آن ضمیمه شد .(7)

عُمَر در سرپرستی ولایات و کارها ، آشکارا بر امویان و همدستان آن ها اعتماد داشت ، در عین حال از تولیتِ بنی هاشم روی برمی گرداند . آن گاه که پس از مرگ والی «حِمْص» خواست ابن عباس را بر این شهر بگمارد ، به او گفت :

ای فرزند عبّاس ، می ترسم مرگم فرا رسد و تو پایدار باشی و به مردم بگویی : سوی ما بشتابید! و پیداست که جز از خودتان کسی


1- . الاستیعاب 3: 1417؛ تاریخ دمشق 59: 112؛ البدایة والنهایة 8: 125؛ سیر اعلام النبلاء 3: 133؛ و بنگرید به، تاریخ طبری 3: 265 .
2- . تاریخ خلیفه 1: 155؛ فتوح البلدان 1: 145؛ تاریخ دمشق 46: 157 (و جلد 59، ص111) .
3- . المنتظم 6: 5؛ تهذیب الکمال 131: 54؛ البدایة والنهایة 8: 14 .
4- . تاریخ طبری 2: 361و 380؛ الإصابه 3: 256 (و جلد 5، ص390)؛ تهذیب الأسماء 2: 459، رقم 703 یعلی بن امیّه .
5- . تاریخ خلیفه 1: 154؛ فتوح البلدان 1: 297؛ تاریخ طبری 2: 499؛ تاریخ الخلفاء 1: 133؛ شذرات الذهب 1: 56 .
6- . سیر أعلام النبلاء 3: 43؛ الإصابة 4: 110 .
7- . تاریخ خلیفه 1: 178؛ فتوح البلدان 1: 244؛ تاریخ طبری 2: 516؛ البدایة والنهایة 5: 350-351 .

ص:105

به شما رو نمی آورد .(1)

در راستای اجرای سیاست ابوبکر و عُمَر است که ابن عوف به امام علی علیه السلام گفت :

با تو به این شرط بیعت می کنم که احدی از بنی هاشم را بر مردم نگماری !(2)

و آن گاه که اعتراض ها بر عُمَر بالا گرفت که :

عُمَیر بن سعد را از حکومتِ حِمْص عزل کردی و معاویه را جای آن گماشتی؟! عُمَر گفت : از معاویه جز به نیکی یاد مکنید ، از رسول خدا شنیدم که می گفت : خدایا او را هدایت کن !(3)

چندان روشن نیست که آیا این حدیث را امویان ساختند تا کارهایی را که معاویه در دوران سلطنتش انجام داد ، آبرو بخشند؟ یا اینکه عُمَر با این سخن می خواست اعتراض مردم را فرونشاند؟

آیا طلب هدایت از خدا برای معاویه ، با این سخن پیامبر سازگار است که او


1- . مروج الذهب 2: 330 .
2- . الإمامة والسیاسة 1: 31؛ و بنگرید به، طبقات ابن سعد 3: 344؛ تاریخ طبری 2: 560؛ مصنّف عبدالرزّاق 5: 481، حدیث 9776؛ مصنّف ابن اَبی شیبه 7: 439، حدیث 37071؛ سنن بیهقی 8: 151 (در این منابع آمده است که عمر این سخن را به حضرت علی علیه السلام و دیگر اصحاب شورا - روزی که آنان را تعیین کرد - گفت) .
3- . البدایة والنهایة 8: 122 . در تاریخ دمشق (جلد 59، ص85) از ابو سائب نقل شده که گفت: از پدرم شنیدم که چون عمر معاویه را والی ساخت، مردم گفتند: جوانی را به ولایت گمارد! عمر گفت: مرا سرزنش می کنید! شنیدم رسول خدا می گفت: خدایا، معاویه را هدایت یافته ای هدایت گر قرار ده؛ او را هدایت کن و به وسیله او دیگران را هدایت ساز .

ص:106

و پدر و برادرش را لعن و نفرین کرد؟!

در هر حال ، معاویه از پشتوانۀ عُمَر برای تقویتِ جایگاه خود استفاده کرد ، مؤیّد این مطلب ، سخن معاویه به صَعْصَعة بن صُوْحان است که گفت :

والله ، من در اسلام سابقه ای دارم ، گرچه خوش سابقه تر از من هم بوده اند ، لیکن در این زمان هیچ کس از من به کاری که دارم توانمندتر نیست ، عُمَر این را دریافت . اگر توانمندتر از من می یافت ، به من و غیر من اعتنا نمی کرد . وانگهی کار بدعت و ناصوابی نکرده ام که کناره گیرم! اگر امیر مؤمنان [عثمان] و جماعتِ مسلمانان عزلِ مرا صلاح می داند ، به من نامه بنویسد تا آن را واگذارم ...(1)

و نیز نامۀ معاویه در پاسخ به محمّد بن ابی بکر که به معاویه نامه نوشت و فضائل حضرت علی علیه السلام را برشمرد و در آن یادآور شد که :

وای بر تو ای معاویه ، خود را با علی هم طراز می دانی! در حالی که علی وارث و وصی رسول و پدر فرزندانِ اوست ، و نخستین پیرو پیامبر و آخرین کس که با او تجدید عهد کرد ...

معاویه در جواب نوشت :

در نامه ات از حق پسر ابوطالب و سابقه او و خویشاوندی اش و ... یاد کردی و برایم دلیل آوردی! با فضل دیگری بر من فخر می فروشی! خدا را سپاس که این فضیلت ها را به تو نداد و نصیب دیگری ساخت .

من به همراه پدرت در زمان حیات پیامبر ، حقّ علی را بر خود لازم می دیدیم ، فضل او بر ما آشکار بود . چون خدا برای پیامبر آنچه را می خواست برگزید ، وعده اش را برآورد و دعوتش را آشکار


1- . تاریخ طبری 2: 638؛ شرح نهج البلاغه 2: 133؛ الکامل 3: 35 .

ص:107

ساخت و حجّتش را پیروز گردانید و او را سوی خود بُرد ، پدرت و عُمَر ، نخستین کسان بودند که حق او را برنتافتند و به مخالفت با او برخاستند و در این کار با هم همدست شدند ...

پدرت این سفره را برایم آماده کرد و پادشاهی ام را استوار ساخت . اگر این کار صواب و به حق باشد ، پدرت پیشگام آن است و اگر ستم باشد ، دستاورد استبداد پدرت می باشد و ما شرکای اوییم ؛ راه او را در پیش گرفتیم و به فعل او اقتدا کردیم .

اگر پدرت به این کار دست نمی یازید ، ما با علی مخالفت نمی کردیم و خلافت را در اختیارش می گذاشتیم ، لیکن رفتار پدرت را - پیش از این - دیدیم و گام بر جای پای او نهادیم . اگر انتقادی داری ، بر پدرت وارد ساز یا وایش گذار!

سلام بر کسی که از گمراهی اش توبه کند و به حق برگردد .(1)

در نامۀ یزید بن معاویه به ابن عمر - آن گاه که بر او در قتل امام حسین علیه السلام

اعتراض کرد - آمده است :

ای احمق ، ما در خانه های آراسته ای پا گذاشتیم که فرش هایش پهن و متکاهایش چیده شده بود! در این راستا جنگیدیم ؛ اگر خلافت حقّ ماست ، برای حفظ حقّمان مبارزه کردیم ، و اگر حق دیگری می باشد ، پدرت اول کسی است که این سنّت را گذارد و


1- . اَنساب الأشراف 3: 1092-1093؛ وقعة صفّین (منقری): 119؛ جمهرة رسائل عرب 1: 477 (به نقل از مروج الذهب 2: 600) شرح نهج البلاغه 3: 190؛ تاریخ طبری 3: 68 (این همان نامه ای است که طبری می گوید: دوست نداشتم آن را بیاورم؛ چراکه گوش عامّه مردم تحمّل شنیدن آن را ندارد) الکامل 3: 157 .

ص:108

حق را از اهلش ستاند و ویژۀ خود ساخت .(1)

همۀ این ها ، نقش عمر را در تقویت فقه امویان می نمایاند ، او به عثمان و معاویه (و دیگر کسانی که با مکتب «تعبّد محض» مخالف بودند) میدان داد تا فقه جدید و بنیان های نوی را در قانون گذاری اسلامی پی ریزی کنند . در مقابل ، می نگریم امویان می کوشند فقه ابوبکر و عُمَر و عثمان را استوار سازند .

انگارۀ حجیّت قول صحابی

غزالی در المستصفی دربارۀ حجیّت قول صحابی - پس ازطرح نظراتی در این باره - می گوید :

از مصادر خیالی ، قول صحابی است ؛ گروهی بر این باورند که مذهب صحابی - به طور مطلق - حجّت است ، و قومی آن را حجّت می دانند هرچند مخالف با قیاس باشد ، و دسته ای تنها قول ابوبکر و عُمَر را حجّت می دانند به دلیل این حدیث پیامبر که فرمود : «به دو نفر پس از من اقتدا کنید» و طائفه ای به حجیّت قول خلفای راشدین - آن گاه که با هم هماهنگ باشند - قائل اند ، همه این ها نزد ما باطل است .(2)

سپس غزالی به ردّ همۀ این اقوال می پردازد و می گوید :

کسی که اشتباه و سهو بر او جایز است و عصمتش ثابت نمی باشد ، قولش حجیّت ندارد ؛ با جواز خطا چگونه می توان به قولِ ایشان احتجاج ورزید؟! چگونه بی حجّت متواتر ، عصمتِ آنان ادعا می شود؟ چگونه می توان عصمتِ قومی را تصُّور کرد که اختلافشان جایز است؟

چگونه دو معصوم با هم اختلاف می ورزند؟ چگونه است که


1- . الأنوار النعمانیه 1: 53 (به نقل از بلاذری)؛ بحار الأنوار 45: 328 .
2- . المستصفی: 168 .

ص:109

صحابه بر جواز مخالفتِ رأی صحابه اتفاق دارند؟! ابوبکر و عُمَر کسانی را که با اجتهاد در برابر رأی آن دو مخالفت ورزیدند ، تخطئه نکردند ، بلکه در مسائل اجتهادی واجب ساختند که هر مجتهدی از اجتهاد خویش پیروی کند .

بنابراین ، نبود ادله بر عصمت ، وقوع اختلاف میان صحابه ، تصریح صحابه به جواز مخالفت با ایشان ، سه دلیل قاطع برای عدم حجیّت قول صحابی است .(1)

استاد ابو زُهره می گوید :

حق این است که قول صحابی حجّت نمی باشد . خدای سبحان جز محمّد را سوی این امّت برنینگیخت و ما جز یک پیامبر نداریم ، صحابه بعد آن حضرت - به طور مساوی - به پیروی شریعت آن حضرت در کتاب و سنّت ، مکلّف اند ؛ هرکس قائل باشد که در دین خدا جز کتاب و سنّت ، چیز دیگر حجّت دارد ، چیزی را بر زبان می آورد که در دین ثابت نیست و از شریعتی سخن می گوید که خدا بدان امر نکرد .(2)

دکتر حسین حاج حسن ، در این زمینه ، سخن جالب و ظریفی دارد ، می گوید :

صحابۀ پیامبر مانند دیگر مردم ، بشرند ، دنیا و شادی های آن بعضی را می فریبد و در رفتارشان ارزش های اجتماعی اثر می گذارد


1- . همان .
2- . تاریخ المذاهب الإسلامیّة: 102 (به نقل از بحوث مع اهل السنّة: 235؛ الشیعة هم أهل السنّة: 132) .

ص:110

؛ کسانی که قائل اند صحابه فرشتگانی معصوم از گناه اند ، ...

از بدشانسی ابوجهل این بود که در معرکه «بدر» در صفِ مشرکان کشته شد . اگر زمان با او یار می شد - چنان که دیگران این فرصت را یافتند - و از این معرکه جان به در می بُرد و تا روز فتح مکّه باقی می ماند واسلام می آورد ، در شمار صحابه یا رهبرانی درمی آمد که ادعا دارند پرچم اسلام را برافراشتند .

این مسئله ، تصادفی است . صُدفه (اتفاق ناگهانی) نقش بزرگی در زندگی انسان بازی می کند و امری است که هر روز شاهد آنیم ؛ چراکه بسیاری از ابوجهل ها را رویدادهای تصادفی به بالاترین مراتب رساند ، و محدّثان و راویان پیرامونِ آن ها ، آنان را در هاله ای از عظمت یاد می کنند .(1)

ابن حزم ، آیاتی از سورۀ نور را می آورد که خداوند در آن ها مؤمن راستین را توصیف می کند :

«وَیَقُولُونَ آمَنَّا بِالله وَبِالرَّسُولِ وَأَطَعْنا ثُمَّ یَتَوَلَّی فَرِیقٌ مِنْهُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ وَما أُولئِکَ بِالْمُؤْمِنِینَ * وَإِذا دُعُوا إِلَی اللهِ وَرَسُولِهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ إِذا فَرِیقٌ مِنْهُمْ مُعْرِضُونَ * وَإِنْ یَکُنْ لَهُمُ الْحَقُّ یَأْتُوا إِلَیْهِ مُذْعِنِینَ * أَفِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَمِ ارْتابُوا أَمْ یَخافُونَ أَنْ یَحِیفَ اللهُ عَلَیْهِمْ وَرَسُولُهُ بَلْ أُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ * إِنَّما کانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِینَ إِذا دُعُوا إِلَی اللهِ وَ رَسُولِهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ أَنْ یَقُولُوا سَمِعْنا وَأَطَعْنا وَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ * وَمَنْ یُطِعِ اللهَ وَرَسُولَهُ وَیَخْشَ اللهَ وَیَتَّقْهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْفائِزُونَ * وَأَقْسَمُوا


1- . نقد الحدیث 1: 350 - 351 (این سخن از کتاب وعّاظ السلاطین: 118، اثر دکتر علی وردی، گرفته شده است) .

ص:111

بِاللهِ جَهْدَ أَیْمانِهِمْ لَئِنْ أَمَرْتَهُمْ لَیَخْرُجُنَّ قُلْ لا تُقْسِمُوا طاعَةٌ مَعْرُوفَةٌ إِنَّ اللهَ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ * قُلْ أَطِیعُوا اللهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَیْهِ ما حُمِّلَ وَعَلَیْکُمْ ما حُمِّلْتُمْ وَإِنْ تُطِیعُوهُ تَهْتَدُوا وَما عَلَی الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلاغُ الْمُبِینُ» ؛(1)

می گویند : به خدا و پیامبرش ایمان آوردیم و فرمانْ بریم ، سپس گروهی از ایشان - بعد از این اقرار - روی بر می گردانند ، اینان مؤمن نیستند ؛ هنگامی که سوی خدا و رسولش فرا خوانده شوند که میان آن ها حکم کند ، دسته ای از ایشان روی برمی تابند ، و اگر حق به جانب آن ها باشد ، گوش به فرمان سوی پیامبر آیند .

آیا ایشان بیمار دل اند؟ یا شک دارند؟ یا می ترسند که خدا و فرستاده اش بر آنان ستم ورزد؟! [چنین نیست] بلکه خودشان ستم کارند .

مؤمنان (راستین) آنان اند که چون سوی خدا و رسولش دعوت شوند که میانِ آن ها داوری کند ، گویند : شنیدیم و فرمان بَریم . اینان اند که رستگارند .

و هرکه مطیع خدا و پیامبرش باشد و از خدا بترسد و پروا کند ، کامیاب است .

سوگندهای سخت یاد می کنند که اگر فرمان صادر کنی [برای جهاد] بیرون می آیند . بگو : سوگند مخورید! طاعتی نیک داشته باشید ، خدا به کارهاتان آگاه است .


1- . سورۀ نور (24) آیۀ 47-54 .

ص:112

بگو : خدا و پیامبر را اطاعت کنید! اگر (از فرمان خدا و پیامبر) روی گردانید پیامبرمسئولِ وظیفۀ خود است وشما مسئولِ تکلیفی که دارید ؛ و اگر شما پیامبر را فرمان برید ، هدایت می یابید ؛ و پیامبر جز روشنگری وظیفه ای ندارد .

ابن حزم ، پس از ذکر این آیات می نگارد :

این آیات محکم ، برای احدی دستاویز نمی گذارد ، خدا در آن ها توصیف کارهای اهل زمانِ ما را بیان می کند ؛ چراکه می گویند : ما به خدا و رسول ایمان داریم و مطیع آن ها هستیم ، آن گاه دسته ای از ایشان - بعد از این اقرار - روی برمی گردانند و با آنچه از سوی خدا و رسول آمد مخالفت می ورزند! اینان به نصِ حکم خدا مؤمن نیستند .

هنگامی که به آیاتی از قرآن یا حدیثی فراخوانده شوند که بر خلاف تقلید ملعون آن هاست ، از آن روی برمی تابند با این توجیهات که : این ، مورد عمل نیست ، این آیه خاص است ، این حدیث متروک می باشد ، فلانی از عمل به آن ابا ورزید ، قیاس برخلاف این است .

و زمانی که در حدیث یا قرآن چیزی بیابند که با تقلیدشان همسوست ، با آن هر نوع هماهنگی را دارند و حرف به حرفِ آن را معترفانه می آورند .

وای بر ایشان ، چه اندیشه ای در سر دارند؟ آیا بیماردل و اهل شک اند؟ یا از ستم خدا و پیامبر می ترسند؟ اینان همان ستمگران اند که پروردگار جهانیان به این نام ، نامیدشان . پس مرگ بر ستمگران باد!(1)

پس از این سخن ، ابن حَزْم درصدد توجیه کارهای کبار صحابه - در


1- . الإحکام فی اصول الأحکام 1: 98 - 99 .

ص:113

مخالفتشان با حدیث پیامبر - برمی آید و شبهۀ اِدخال در دین را از آن ها دفع می کند (چون پیش خود هاله ای از قداست برای این اشخاص ترسیم می کند) لیکن هم زمان با آن ، حجیّت فعل صحابی و سخنی را که بر خلاف سنّت ثابت از پیامبر صلی الله علیه و آله صحابی بر زبان آورده است ، نفی می کند و می گوید :

بعضی گفته اند : تردیدی نیست که گروهی از صحابه و تابعان ، بسیاری از احادیث پیامبر را که دریافتند ، ترک کردند . این ترک آن ها یا به جهتِ ناچیز انگاری و تحقیر احادیث پیامبر روی داد (که نشانگرِ کفر فاعل آن است) و یا به دلیل علمِ فزون تری بود که نزد خود داشتند و همین گمان ، نسبت به آنان بهتر است .

این سخن ، به چند وجه ، باطل است : یکی از آن ها این است که اگر کسی بگوید : شاید آن کسی که حدیث را ترک کرد ، آن حدیث از اَخبار دخیله وساختگی بود!

پاسخ این است : شاید روایتی که گفته است : «فلان صحابی ، حدیث کذائی را ترک کرد» جعلی باشد! چه وجه اولویتی میان وجودِ جاعلان حدیث در میان راویانِ حدیث پیامبر ، ووجود آن ها در میان ناقلانی است که روایت کرده اند چه کسانی فلان احادیث را واگذاشته اند؟!

نیز گروهی از آن ها بعضی از احادیث را ترک کردند ، و گروه دیگر همان احادیث را برگرفتند .

پس فرقی میان این نیست که کسی بگوید : لابد کسی که ترک کرد ، چیزی می دانست ، از این رو آن را وانهاد ؛ و اینکه شخصی بگوید لابد کسی که به این حدیث عمل کرد ، چیزی می دانست و

ص:114

به جهت آن ، عمل کرد .

و هر نظریه­ای که فاقد برهان باشد ، ساقط و بی ارزش است .

پیش از این گفتیم که قول حق [که با برهان تأیید می شود] به خاطر کسی که عمل به حق را ترک کند (خواه ترک شخص به خطا و عذر باشد یا از روی عصیان ، حق را ترک کند و وبالِ آن به گردنش افتد) احساس وحشت (و تنهایی) نمی کند و به کسی که آن را به کار برد - هرکس که باشد - اعتنایی نمی نماید ؛ چه به آن عمل شود و چه وایش گذارند ، برایش مساوی است . البته بر هر کس که حق را شنید ، واجب است - در هر حالی - به آن عمل کند .

و نیز احادیثی که گفته شده بعضی از پیشینیان ، ترکش کرده اند ، در بیشتر مواقع ، همان احادیثی نیست که این احتجاج گران نیز به خاطر رویگردانی گذشتگان ، آن را ترک کرده باشند ، بلکه اینان آنچه را آنان گرفته اند ترک کرده اند و به آنچه آنان رها کرده اند چسبیده اند . از این رو ، بر ایشان در ترک بعضی از احادیث توسط برخی از سَلَف ، حجتی نیست ؛ چراکه خودشان نخستین مخالفان در این راستایند و اول کسانی اند که آن ترک را باطل می سازند .

احتجاجی بدتر از این نیست که انسان به چیزی که باطل است بر کسی احتجاج ورزد - که آن احتجاج را ثابت و درست نمی داند - بلکه آن را باطل می سازد ؛ چونان ابطال احتجاج گر برای او یا شدیدتر از آن .

و نیز اگر افترای آنان درست باشد که نزد تارک بعضی از احادیث علمی بوده است که بدان جهت آن را ترک کرده اند (از این سخن به خدای بزرگ پناه می بریم و در پناه او قرار می دهیم همۀ کسانی

ص:115

را که خیری در حقّشان گمان می رود از مثل این نسبت ها که به بزرگانِ مقدّس این امّت داده اند) لازم می آید که فاعلِ آن ، ملعون به لعنت خدا باشد ، خدای متعال می فرماید :

﴿إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ ما أَنْزَلْنا مِنَ الْبَیِّناتِ وَ الْهُدی مِنْ بَعْدِ ما بَیَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِی الْکِتابِ أُولئِکَ یَلْعَنُهُمُ اللهُ وَیَلْعَنُهُمُ اللاَّعِنُونَ﴾ ؛(1)

کسانی دلایل روشنگر و هدایتی را که نازل کردیم (بعد از آنکه آن را در کتاب های آسمانی تبیین کردیم) کتمان می کنند . این گونه کسان را خدا لعنت می کند و همه لعن کنندگان نفرینشان می کنند .

می گوییم : خدا لعنت کند هرکسی را که از خدا و رسول علمی را بداند و آن را از مردم کتمان سازد (هرکه باشد) و هرکه این را به صحابه نسبت دهد ، بدعت در دین و شریعتْ فریبی را به آنان نسبت می دهد ، که از کفر شدیدتر است .

من با این سخن (در مجلس قاضی عبدالرَّحمان بن احمد بن بشر و در انجمنی بزرگ از فقهای مالکی) با لیث بن حرفش عبدی مناظره کردم ، هیچ یک از آن ها در رد سخنم پاسخی ندادند ، بلکه همه خاموش ماندند مگر اندکی از آن ها که قول مرا تصدیق کردند ؛ چراکه من به لیث گفتم :

به مالک نسبتی دادی که اگر درست باشد او فاسق ترین مردمان خواهد بود ؛ زیرا توصیف کردی که روایات مشکل دار و متروک و منسوخ خود را برای مردم بیان داشت ، و روایات مورد عمل و سالم و


1- . سورۀ بقره (2) آیۀ 159 .

ص:116

ناسخ را کتمان کرد تا اینکه درگذشت و برای احدی آشکار نساخت!

و این ، ویژگی کسی است که قصد ایجاد تباهی در اسلام و دغل کاری نسبت به مسلمانان دارد . خدا وی را از این کار ، در امان نگاه داشت .

بلکه مالک - نزد ما - از امامان خیرخواه این ملّت است ، لیکن به صواب رفت و خطا کرد . اجتهاد ورزید ، گاه توفیق یافت و گاه ناکام ماند (مانند دیگر عالمان) .

خدای متعال ، تبلیغ دین را بر هر عالمی واجب ساخت و فرمود : هرکه پرسش شود و علمی را - که نزد اوست - کتمان کند ، روز قیامت لگامی از آتش بر او زنند ...(1)

چند رأیی - که ابن حزم از آن دفاع می کند - بر خلاف وحدت عقیدتی است . گرچه ما در عدم حجیّت قول و فعل صحابی با ابن حزم موافقیم ، بلکه افزون بر آن ، می گوییم قائل شدن به عدالتِ صحابی (به طور مطلق) بر خلافِ رفتار عمر با سعد بن عُباده است و این سخنش که گفت : «سعد را بکشید ، خدا سعد را بکشد» ،(2)

و نیز اینکه عُمَر تمیم داری را تازیانه زد ،(3) و عمرو بن عاص را در دزدی از اموالِ عمومی خائن دانست ،(4) و در دین خالد ، طعنه زد و رجم او را


1- . الإحکام (إبن حزم)2: 241-243 .
2- . مصنّف عبدالرزّاق 5: 444، حدیث 9758؛ مسند احمد 1: 55، حدیث 391؛ تاریخ طبری 2: 235؛ طبقات ابن سعد 3: 616 .
3- . المعجم الکبیر 2: 58، حدیث 1281؛ المحلّی 2: 274 .
4- . شرح نهج البلاغه 20: 21 .

ص:117

خواستار شد .(1)

این ها - همه - حاکی از آن اند که مسئلۀ «عدالت صحابی» در عهد ابوبکر و عمر (و حتّی عثمان) مطرح نبود ، بلکه بعدها پدید آمد و ریشه در سنّت ندارد ؛ زیرا هر آنچه از پیامبر صلی الله علیه و آله در این زمینه نقل کرده اند ، جای تردید و رد است .

و چنین است هاله ای از قداست که برای صحابه در نظر می گیرند و آنان را به منزلۀ معصوم می شمارند و سخن آن ها را مخصّص قرآن می دانند .

آری ، شیوۀ مکتب خلفا و داعیان به رأی گرایی و مصلحت محوری (و یاران آن ها) چنین است . برای توضیح بیشتر ، کلام تفتازانی را در شرح المقاصد می آوریم ، آنجا که می گوید :

ظاهرِ درگیری ها و مشاجراتی که میان صحابه رخ داد - و در تواریخ مسطور است - دلالت می کند که بعضی از آن ها از راه حق منحرف شدند و به حد ظلم و فسق رسیدند . عامل این کجروی ، حقد و عناد و حسد و دشمنی و ریاست طلبی و گرایش به لذّت ها و شهوت ها بود که در وجود بعضی از آن ها ریشه داشت ؛ زیرا هر صحابی ای معصوم نیست و هرکه پیامبر را دید ، نیک نام نمی باشد .

با وجود این ، علما از باب حسن ظن به اصحاب پیامبر ، برای آنان وجوه و تأویلاتی آورده اند که شایستۀ آن هاست و بر این باورند که آنان از گمراهی و فسق مصون اند .

این کار برای حفظ عقائد مسلمانان از انحراف و گمراهی در حق بزرگان صحابه - به ویژه مهاجران و انصار و آنان که به بهشت


1- . بنگرید به، تاریخ طبری 2: 274؛ البدایة والنهایة 6: 323؛ ثقات ابن حبّان 2: 169 .

ص:118

بشارت داده شده اند - صورت گرفت .

و امّا ظلمی که بعد از صحابه بر اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله جریان یافت ، چنان آشکار است که جایی برای سرپوش گذاشتن باقی نمی گذارد و چنان زشت و نفرت انگیز است که احتمال اشتباه در آن منتفی است ؛ چراکه جمادات و زبان بسته ها هم به آن شهادت می دهند و موجودات زمین و آسمان برایش گریستند ، کوه ها از آن فرو پاشید و صخره ها شکافت و این کردار زشت در طولِ زمان و گذشتِ روزگاران همچنان باقی است . لعنت خدا بر کسی که به این کار دست یازید یا به آن رضایت داد یا در این راستا کوشید ؛ و عذاب آخرت در حقِّ اینان شدیدتر و پایدارتر است .

اگر گویند : بعضی از علمای مذهب ، لعن بر یزید را جایز نمی دانند با اینکه می دانند وی مستحق فراتر از لعن است!

می گوییم : این کار برای آن است که این لعن به بالاتر و پیش کسوت تر از یزید کشانده نشود ؛ چنان که [لعن شیخین] شعار رافضی هاست ...(1)

از مهم ترین عوامل این مبانی اختراعی و اصول نادرست ، منع نقل و تدوین حدیث می باشد . این امر بود که به رأی میدان داد تا بر نصوص حکم براند .

سلیمان بن عبدالقوی حنبلی (م 716ﮪ) در شرح الأربعین می نویسد :

تعارض روایات و نصوص ، سبب اختلافی است که علما با هم دارند . بعضی از مردم گمان می کنند که عامل اصلی این اختلاف


1- . شرح المقاصد 5: 310 .

ص:119

عُمَر است ؛ زیرا صحابه از او خواستند که اجازه دهد سنّت را تدوین کنند ، وی با اینکه می دانست پیامبر فرمود : «برای ابو شاة بنویسید» ، «علم را با کتابت ماندگار سازید» ، آنان را از تدوین سنّت منع کرد .

اگر می گذاشت که هریک از صحابه آنچه را از پیامبر شنید می نوشت ، سنّت ضبط می شد ، و میان آخرین نفر امّت و پیامبر جز صحابی ای که روایتش تدوین می یافت ، واسطه نبود ؛ چراکه این دیوان ها از آنان به تواتر نقل می شد ؛ چنان که از بخاری به تواتر روایت می شود .(1)

شیخ محمّد ابو زهره می گوید :

خودداری بعضی از صحابه از کتابت حدیث و منع آنان از این کار ، به سبب نهی پیامبر از نوشتن حدیث نبود ؛ زیرا در آثاری که از آنان در منع یا خودداری از این کار رسیده است ، این تعلیل نیست ؛ آنان ترس از اینکه [مبادا] مردم با پرداختن به حدیث از قرآن بازمانند یا دیگر اغراض را ، دلیل می آورند .(2)

و چنین بود که بسیاری از سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله از میان رفت ، و حجم انبوهی از روایات را - که از آن حضرت نبود - به وی نسبت دادند ، و مبانی و اصول زیادی در شریعت تراشیده شد و احادیث پیامبر به طور کامل با رأی و اجتهاد بیامیخت تا آنجا که بخاری خود را ملزم ساخت که روایات کتابش را از میان


1- . این سخن را استاد اَسَد حیدر در کتاب الامام الصادق والمذاهب الأربعه می آورد .
2- . الحدیث والمحدّثون: 234 .

ص:120

600 هزار حدیث برگزیند ، و نزدیک به این کار را مسلم و نسائی و دیگران انجام دادند .

خلاصۀ سخن دربارۀ محنتِ حدیث پیامبر - سپس اختراع حجیّت قول و فعل صحابی - و پیامدی که این کار بر شریعت گذاشت ، این است . ما سخن را در این زمینه بسط دادیم تا خواننده بر ملابسات [و ساخت و پاخت های] تشریع و بعضی از اسباب اختلاف میان مسلمانان پی ببرد .

قصدمان جز بیان حقیقتی نبود که سالیان طولانی بر مسلمانان پوشیده بود و نزدیک به 14 قرن در حصار قرار داشت .

ص:121

مراحل سه گانه جلوگیری از تدوین حدیث

اشاره

ص:122

ص:123

از لابه لای بحث و بررسی منع تدوین حدیث ، می توان سه مرحله را دریافت :

1 . دوران ابوبکر و عمر .

2 . دنباله روان شیخین (عثمان و معاویه) .

3 . بعد از معاویه تا عصر تدوین حدیث توسط حکومت .

مرحلۀ اول

منع تدوین در عهد ابوبکر و عمر (افزون بر تلاش آن ها برای پنهان سازی فضایل اهل بیت که سزاوارتر بودن آن ها را برای خلافت می نمایاند و آشکار می ساخت که عقل آنان سزامندِ رأی و اجتهاد است) از عدم حفظ و احاطۀ آن دو ، بر همۀ احادیث پیامبر صلی الله علیه و آله ناشی می شد . از آنجا که مقام خلافت اقتضا می کرد که خلیفه به احکام پیامبر آگاه باشد و از سویی وی از خاصان پیامبر صلی الله علیه و آله نبود تا همۀ احکام صادر از آن حضرت را بداند و شناخت خلیفه به وجوه تفسیر و تأویل در قرآن و ... ثابت نیست ، طبیعی بود که میان فتواهای او و سخنانِ پیامبر و حکم قرآن ناسازگاری پدید آید .

این امر اگر مجال می یافت تا برای مردم روشن شود (آن گونه که امروزه

ص:124

پیداست) مشکل بزرگی رخ می داد ؛ به ویژه آنکه خلیفه در پی جنگ های مرزی و فتح سرزمین های هم جوار با بلاد مسلمانان بود .

از این رو ، لازم دید که رأی خود را حکمِ نهایی وحرف آخر بداند (هرچند بر خلاف نص قرآن یا حدیث پیامبر درآید) تا در مصالحی که می پسندد ، معذور باشد ؛ چنین است که می گوید : ذلک عَلَی ما قضینا وهذا عَلَی ما قَضَیْنا ؛(1) آن سخن آن روزمان بود ، و این حکم را اکنون می گوییم!

با گسترش سرزمین های دولت اسلامی - که در پی فتوحات پدید می آمد - و بر اثر ارتباط با اَقوام مختلفی که به اسلام درمی آمدند ، قضایا و رخدادهایی که نیازمند بیانِ حکم بود ، فزونی یافت و خلیفه (عمر) آمادگی علمی برای پاسخ به نیازهای جدید در خود نمی دید ؛ چراکه به احادیث پیامبر صلی الله علیه و آله اِشراف نداشت و از جایگاه شرعی ای که آن حضرت نمایاند تهی بود ؛ زیرا - چنان که خودش می گوید - پیوسته در کنار پیامبر نبود تا از آن حضرت مسائل علمی را دریابد ؛ او و یکی از دوستان انصاری اش به تناوب نزد پیامبر صلی الله علیه و آله بودند .

بخاری روایت می کند که عُمَر گفت :

من و همسایۀ انصاری ام در قبیلۀ اُمیّة بن زید (که در حوالی مدینه بود) به تناوب نزد پیامبر می رفتیم - یک روز او ، یک روز من - روزی که من می رفتم [پس از بازگشت] خبر وحی و دیگر اخبار در آن روز را برای وی می آوردم و روزی که او شرفیاب می شد ، نیز چنین می کرد .(2)


1- . صحیح بخاری 1: 46، حدیث 89؛ صحیح مسلم 2: 1112؛ مسند احمد 1: 33، حدیث 222؛ سنن ترمذی 5: 420، حدیث 420 .
2- . صحیح البخاری 1: 46، حدیث 89 (و جلد 2، ص871، حدیث 2335)؛ صحیح مسلم 2: 1112، باب فی الإیلاء واعتزال النساء . . .؛ مسند احمد 1: 33، حدیث 222؛ سنن ترمذی 5: 420؛ باب ومن سوره التحریم، حدیث 420 .

ص:125

داد و ستد در بازارها ، عُمَر را از ملازمت با پیامبر صلی الله علیه و آله و دین فهمی از آن حضرت باز می داشت ؛ چراکه خود می گوید : «معامله در بازار مرا به خود مشغول ساخت»(1) و اُبَی به او گفت : «تو سرگرم خرید و فروش بودی!»(2)

و این ، یکی از اسباب دریافت اندک عُمَر از محضر پیامبر بود .

باری ، وقایع جدید ، جواب های فوری از قرآن و سنّت می خواست و از آنجا که عُمَر با همۀ سنّت و وجوه تأویل آشنا نبود ، با مشکل دشواری رو به رو شد ؛ چراکه اگر بر خلاف قرآن و سنّت فتوا می داد ، در تنگنای رویارویی با صحابه می افتاد که او را از موضعِ شرعی در آن واقعه - آن گونه که از پیامبر شنیده بودند - آگاه می کردند .

از این رو ، وی در آغاز ، حکم پیامبر صلی الله علیه و آله را می پرسید تا بعد در تنگنا نیفتد یا بی چون و چرا ، آنچه را صحابه از سخنانِ پیامبر یادآور می شدند ، می پذیرفت .

لیکن استمرار سؤال از صحابه در حکم وقایع و حوادثی که پیاپی می آمد و این فرض که احکام از نصوص دریافت می شوند ... ناگزیر عُمَر را در این تنگنا می انداخت که در هر موضع گیری شرعی در پی حکمِ خدا برآید و طبیعی بود که این کار ، فرصت های زیادی را از دستش می ربود . به همین جهت ضروری یافت که در چارچوب منع از کتابت و تدوین و نقل حدیث ، به اجتهاد و عمل به


1- . بنگرید به، صحیح بخاری 2: 727، حدیث 1956 (و جلد 6، ص2676، حدیث 6920) صحیح مسلم 3: 1695، باب الاستئذان .
2- . سنن بیهقی 7: 69، باب ما خصّ به من أنّ أزواجه . . .، حدیث 13197 .

ص:126

رأی رو آورد و خود و کسانی که این سیره را در پیش گیرند معذور دارد .

در این راستا ، مسلمانان دو خط مشی را در پیش گرفتند :

اول : کسانی که حکم و استنباطِ حکم را جز در پرتو قرآن و سنّت ، برنتافتند .

دوم : در همۀ موارد - خواه نص باشد یا نباشد - به اجتهاد تن دادند و ملاک را مصلحت قرار دادند .

بنابراین ، قوی ترین ابزاری که حاکمان در پیش گرفتند ، مصلحت شد . در هر امر و نهیی ادعای مصلحت می کردند . امّا آیا مشروعیتِ مصلحت ، برگرفته از نص (قرآن و حدیث) بود یا خیر؟

پیروان مکتب تعبّد محض اگر به احکام ثانویه دست می یازیدند ، در پرتو نصوص و برای زمانی محدود ، به مقدار ضرورت بود ، نه اجتهاد خودشان . امّا مصلحت در مکتب خلفا (افزون بر اینکه مصلحت تخیّلی بود) از فعلِ خلیفه و مصلحتی که او به نظرش می آمد ، به عنوان حکم دائمی برگرفته می شد ، و پیداست که میان این دو نگرش فرق بزرگی هست .

آری ، اجتهاد ، انعطاف پذیر و سیّال است و حد و مرزی نمی توان برای آن در نظر گرفت . کسی که بر اَرّابه اجتهاد سوار می شود ، چنان است که امام علی علیه السلام توصیف کرد : «کَراکب الصَّعْبَة ...» مانند راکب حیوانِ رام نشده و وحشی است که نه می توان بر آن لگام زد و نه زمامِ او را کشید .

مرحلۀ دوم

عثمان به پی گیری سنّت ابوبکر و عُمَر میل داشت ، در عین حال - همانند آنان - خود را شایستۀ فتوا دادن و اجتهاد بر اساس مصلحت نگری می دانست ؛ چراکه محدود ساختنِ فتوا و حدیث به آنچه در زمان شیخین عمل شده است (آن گونه که عثمان در خطبۀ آغاز خلافتش تصریح کرد) بعدها او را می آزُرْد ؛

ص:127

چون در اسلام سابقه ای داشت و داماد پیامبر به شمار می رفت و شأن خود را کمتر از ابوبکر و عمر نمی دانست .

چگونه عثمان می توانست اعتراض مردم را بر خود به جهت مخالفت با بعضی از اجتهاداتِ شیخین تحمّل کند با آنکه خود شاهد بود که آنان در برابر اجتهاداتِ سنّت ستیز عُمَر سکوت می کردند ، بلکه این اجتهادها را پسندیدند و آن ها را روش زندگی قرار دادند که با سنّت پیامبر برابری می کرد ، بلکه در موارد بسیاری بر خلاف سنّت بود ؛ و در تشریع بعضی از آن ها «عُمَر» بسی جسورتر و بی باک تر از «عثمان» گام نهاد .

عثمان با خود می گفت : چرا عُمَر حق داشته باشد که چیزی را با مصلحت اندیشی تشریع یا نهی کند (مانند نماز تراویح ، متعۀ زنان و ...) و من حق نداشته باشم؟!

چرا من تابع سیاستِ ابوبکر و عمر باشم و خودم اجتهاد نورزم که دیگران تابع من شوند؟!

عثمان آشکارا این سخن را بر زبان آورد ، آنجا که به معترضان گفت :

والله ، چیزی را بر من عیب می گیرید که در برابر فرزند خطّاب به مثلِ آن ، تن دادید!

به خدا سوگند ، من یارانِ نیرومندی دارم که شمارشان بیشتر و لایق ترند و اگر فرایشان خوانم سویم می شتابند! هماوردانی بیش از شما برایتان آماده ساخته ام ، و اکنون زمان چنگ و دندان نشان دادن است ...(1)

پیش از این ، دیدیم که ابن عوف نتوانست عثمان را به عهد و میثاقش (که


1- . الإمامة والسیاسة 1: 46؛ تاریخ طبری 2: 645؛ البدایة والنهایة 7: 169 .

ص:128

به سیرۀ ابوبکر و عمر عمل کند) مُلزم سازد . در گفت و گویی که میان عثمان و او - دربارۀ نماز در مِنی - درگرفت ، سرانجام خاموش ماند و چیزی نگفت .

ابن عوف گفت :آیا در این مکان با رسول خدا ، دو رکعت نماز نگزاردی؟

عثمان گفت : چرا .

پرسید : آیا با ابوبکر ، دو رکعت نماز نگزاردی؟

پاسخ داد : چرا .

پرسید : آیا با عمر ، دو رکعت نماز نگزاردی؟

پاسخ داد : چرا .

پرسید : آیا در آغاز خلافتت ، دو رکعت نماز نگزاردی؟

پاسخ داد : چرا .

ابن عوف گفت : چگونه امروز نماز را چهار رکعت می خوانی؟

عثمان گفت : رأیی است که به نظرم رسید .(1)

عثمان این کار را جز به اجتهاد خویش انجام نداد .

در پی اجتهاد در برابر نص (که در شریعت پیامبر صلی الله علیه و آله از آن نهی شده است) عبور از خط قرمزها پیش می آید و هیچ کس نمی تواند افسارِ آن را بکشد و بر اجتهاداتِ دیگران اعتراض کند ؛ چراکه خلیفۀ مسلمانان این کار را کرده است . اگر اعتراضی بر اجتهاد دیگران وارد شود ، پیش از آن بر خلیفۀ مسلمانان وارد است ؛ زیرا او به آن دست یازید . اگر اجتهاد ، شرعی است ، اجتهاد عثمان و غیر او نیز شرعی می باشد و اگر شرعی نیست ، چرا ابوبکر و عمر مرتکبِ آن شدند؟!


1- . بنگرید به، تاریخ طبری 2: 606، اَحداث سنه 29ه- .

ص:129

از سویی ، منع از تدوین سنّت و گرایش به کم گویی از پیامبر صلی الله علیه و آله اجتهاد نزد شیخین را پدید آورد ، و اجتهاد آن دو باعث شد که عثمان نیز اجتهاد ورزد و طبق آنچه مصلحت می بیند حکم ایجاد کند ، و خلفای پس از اینان (به جز امام علی علیه السلام ) آرزوهایشان را در اجتهاد و مصلحت یافتند و دیدند که این کار ، بهترین پرده ای است که در پناه آن می توانند آرای خود را تصحیح سازند .

امّا امام علی علیه السلام با این خط مشی درافتاد ، سخنانِ آن حضرت در نهج البلاغه و دیگر جاها این امر را چنان روشن می سازد که جایی برای شک باقی نمی گذارد ، در اینجا دو متن از آن حضرت می آوریم که در ایّام خلافت خویش به ریشه یابی اختلافات می پردازد .

متن اول

امام علیه السلام در سخنی می فرماید :

سرآغاز شکل گیری فتنه ها ، پیروی هواهای نفسانی و بدعت گذاری در احکام است . در این روند ، کتابِ خدا مخالفت می شود و کسانی به ناحق بر کسانِ دیگر حاکم می گردند . اگر باطل از آمیختگی با حق درمی آمد ، بر حق جویان پوشیده نمی ماند و اگر حق از پوشش باطل جدا می شد ، مُعاندان زبانْ درازی نمی کردند ؛ لیکن مُشتی از این و مُشتی از آن بردارند ، سپس به هم مخلوط شوند . اینجاست که شیطان بر اولیای خود مسلّط می گردد ، و کسانی نجات می یابند که از سوی خدا فرجامی نیک برایشان رقم خورد .(1)

از رسول خدا شنیدم که می فرمود : چگونه خواهید بود زمانی که


1- . نهج البلاغه، خطبه 50 .

ص:130

فتنه ای شما را بپوشاند که در آن خردسالْ قامت افرازد و بزرگسالْ پیر شود ، مردم در آن فتنه جاری شوند و آن را به عنوان سنّت برگیرند ؛ چنان که اگر تغییری در آن داده شود ، بگویند : «سنّت دگرگون شد ، و مردم کار ناپسندی کردند!» .

پس از آن ، بلا شدّت یابد و نسل مسلمانان را به اسارت خود درآوَرَد و آنان را درهم بشکند و خُرد سازد ؛ آن گونه که آتش هیزم را می خاکستراند ، و آسیا دانه ها را می لهاند .

در این دوران ، مردم برای غیر خدا تفقُّه می کنند (و درک و فهمشان را به کار می بندند) و علم را برای عمل نمی آموزند و با اعمالِ آخرت ، دنیا را می طلبند .

آن گاه امام به کسانی از اهل بیت و خواص و شیعیانش - که پیرامون آن حضرت بودند - رو کرد و فرمود :

والیان پیش از من با انگیزۀ مخالفت با پیامبر به اعمالی دست یازیدند ، عهدش را شکستند و سنّتش را تغییر دادند! اگر مردم را بر ترکِ آن ها وادارم و سنّت پیامبر را به جایگاه خودش (آن گونه که در زمانِ آن حضرت بود) برگردانم ، سربازانم پراکنده می شوند و تنها می مانم یا اندکی از شیعیانم که فضل مرا می شناسند و از وجوبِ امامتِ من - بر اساسِ قرآن و سنّت - باخبرند ، در کنارم خواهند ماند .

چه خواهید گفت اگر این کارها را انجام دهم :

— دستور دهم مقام ابراهیم را به جایی برگردانند که رسولِ خدا گذارد!

— فدک را به وارثان فاطمه بازگردانم .

ص:131

— صاعِ(1)

رسول خدا را آن گونه که بود رایج سازم .(2)

— و زمین هایی را که پیامبر به اقوامی واگذارد و حکمِ آن حضرت امضا و اجرا نشد ، در اختیارِ آنان قرار دهم .

— خانۀ جعفر را به ورثه اش بازگردانم و بخشی از آن را که جزو مسجد کرده اند ، ویران سازم .

— و قضاوت های ستمگرانه ای را که شده است ، باطل سازم .(3)

— و زنانی را که به ناحق در اختیار مردانی­اند ، به شوهرانشان باز گردانم ،(4) و بدین وسیله به پیشباز حکم خدا دربارۀ زنان و احکام ازدواج روم .

— و فرزندانِ بنی تَغْلِب را به اسارت درآورم .(5)


1- . صاع: شش رطل آب که پیامبر با این میزان آب غسل می کرد، و پس از آن حضرت، آن را کم دانستند؛ و نیز پیمانه ای در کیل که بر اساسِ آن حقوقِ مالی و . . . باید پرداخت می شد (م) .
2- . بنگرید به، کتاب الخلاف (شیخ طوسی) 1: 129، مسئله 73 .
3- . مانند حکم عُمَر به عَوْل و تَعْصیب در ارث و . . .
4- . مثل کسی که بی حضور دو شاهد عادل و یا در حال حیض، زنش را طلاق دهد . بسا این سخن امام علیه السلام اشاره به فرمایش آن حضرت بعد از بیعت باشد که فرمود: آگاه باشید! هر زمینی که عثمان اقطاع کرد [و به ناحق در اختیار خویشانش قرار داد] و هر مالی را که او [به کسانش] بخشیده، به بیت المال برمی گردانم؛ چراکه حق از بین رفتنی نیست و چیزی آن را باطل نمی کند! اگر دریابم که این اموال کابین زنان اند آن ها را بازپس می گیرم و . . . (بنگرید به، نهج البلاغه، خطبه 15؛ و شرح نهج البلاغه 1: 269) .
5- . زیرا عُمَر جزیه را از آنان برداشت [و بر ایشان دو برابر زکات مقرّر کرد] آنان اهل ذمّه نبودند، از این رو، اسیر ساختن فرزندانِ آن ها حلال و شایسته بود . بَغَوی (م510ه) در شرح السنّة می گوید: روایت شده که عُمَر خواست از نصارای عرب جزیه بگیرد، گفتند: ما عربیم! آنچه را عجم می پردازد نمی دهیم، لیکن مانند صدقه معمول در میان مسلمانان را از ما بستان! گفت: حکم خدا جزیه گرفتن از شماست! گفتند: به اسم صدقه هرچه خواهی بیفزا و به عنوان «جزیه» چیزی از ما مگیر . عُمَر با آن ها توافق کرد که دو برابر صدقه را از آن ها بگیرد (بحار الأنوار 31: 34) .

ص:132

— و از زمین خیبر آنچه را تقسیم شده است ، بازگردانم .(1)

— و دیوان عطایا را برچینم ،(2) و چونان رسول خدا بیت المال را به همه یکسان بپردازم ، نه اینکه [کسان و گروه های خاصی اموال عمومی را بچاپند و امکانات جامعه] در میان اغنیا دست به دست گردد .(3)

— و [در گرفتن مالیات بر زمین ها ، محاسبه] مساحت را لغو کنم .(4)

— و میان ازدواج ها مساوات را برقرار سازم .(5)

— و خُمس پیامبر را آن گونه که خدای بزرگ نازل کرد و واجب ساخت ، به اجرا درآورم .(6)


1- . در زمان عمر، پسرش عبدالله برای بازدید اموالِ خود به خیبر رفت و شبانه به او حمله شد . جریان به عُمَر رسید . عمر یهود خیبر را (که به دستور پیامبر در آنجا ساکن بودند و آن حضرت بخشی از زمین های خیبر را به آن ها واگذارد و مقرّر داشت که سهمی از محصول را بپردازند) از آنجا بیرون کرد و املاک آن ها را میان گروهی از خواصِ خود - مانند عبدالله بن عمر، عثمان، زبیر، عبدالرحمان و . . . - تقسیم نمود (بنگرید به، سیره ابن هشام 2: 356 به بعد) (م) .
2- . اشاره است به این اقدام عمر که برای تأمین هزینه های عالمان و والیان و لشکریان، به منزلۀ زکات واجب، بر زارعان و صنعتگران و تاجران، خراج (مالیات) نهاد و دفترهایی مشخص کرد که اسم های اینان و آنان در آن ها بود .
3- . اشاره است به آیه هفتم سورۀ حشر؛ «ما أَفاءَ اللهُ عَلی رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُری فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبی وَالْیَتامی وَالْمَساکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ کَیْ لا یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ الأَْغْنِیاءِ مِنْکُمْ» (م) .
4- . تفصیل این ماجرا در کتاب الشافی (اثر سیّد مرتضی) آمده است . گفته اند: رسول خدا صلی الله علیه و آله دستور داد مالیات بر زمین ها را از روی درآمدِ آن قرار دهند، لیکن عُمَر بر خلاف امر پیامبر، در سرزمین های شام و عراق، مالیات را براساس مساحتِ زمین مقرّر کرد (م) .
5- . بسا اشاره است به اینکه عُمَر، غیر قریشی را از ازدواج با قریشی بازداشت، و منع کرد که عجم با عرب ازدواج کند .
6- . اشاره است به منع حقِّ خمس اهل بیت علیهم السلام به وسیلۀ عمر .

ص:133

— و مسجد پیامبر را به جای خودش برگردانم ،(1)

و درهای گشوده بر آن را ببندم و درهای بسته شده را باز کنم .(2)

— و مسح بر روی کفش را حرام سازم .(3)

— و هرکه را نبیذ(4) بیاشامد ، حد زنم .

— و دستور دهم که متعۀ حج و متعۀ زنان - هر دو - حلال است .(5)

— و امر کنم که در نماز بر میّت ، پنج تکبیر بگویند .(6)

— و مردم را ملزم سازم که «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» را به جهر قرائت کنند .(7)

— کسانی را که رسول خدا از مسجدش بیرون راند و بعد از آن حضرت به آن درآمدند ، از مسجد بیرون کنم ؛ و آنان را که پیامبر به مسجدش درآورد و پس


1- . یعنی آنچه را به غصب بر مسجد افزوده شده، خارج سازم .
2- . اشاره به نزول جبرئیل از سوی خدا بر پیامبر است که به آن حضرت وحی شد همۀ درهایی را که به مسجد باز می شود ببند مگر درِ خانه حضرت علی علیه السلام .
3- . عُمَر مسح بر کفش را اجازه داد؛ با اینکه حضرت علی علیه السلام و ابن عبّاس و عایشه و دیگران در این حکم با او مخالفت ورزیدند .
4- . نبیذ، شرابِ خرماست که پس از پیامبر صلی الله علیه و آله آن را حلال دانستند (م) .
5- . عُمَر هر دو متعه را حرام ساخت و اعلان کرد که هرکس مرتکب آن ها شود او را مجازات می کند (م) .
6- . بر اساس روایتِ حُذَیْفَه و زید بن اَرْقَم و دیگران، پیامبر صلی الله علیه و آله بر جنازه ها پنج بار تکبیر می گفت .
7- . با اینکه قرائت بسم الله با صدای بلند، توسط پیامبر صلی الله علیه و آله (در نماز) امری قطعی است و احادیثِ معتبری در این زمینه هست، برخلاف این سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله پس از آن حضرت، حاکمان بر اخفاتِ آن پای فشردند (م) .

ص:134

از آن حضرت اِخراج شدند ، به مسجد درآورم .(1)

— مردم را به حکم قرآن و طلاق بر اساس سنّت ، وادارم .(2)

— و صدقات (زکات) را بر اساس اصناف (نه گانه) آن(3)

بر اساس ضوابط شرعی اش بستانم .

— و وضو و غسل و نماز را به اوقات و شرایع و جایگاهشان بازگردانم .(4)

— و اهل نجران را به جای خودشان برگردانم .(5)

— و اسیران فارس و دیگر امّت ها را به کتاب خدا و سنّت پیامبر ، بازگردانم .

اگر به این کارها دست یازم ، از اطرافِ من پراکنده می شوید .

به خدا سوگند ، مردم را فراخواندم که در ماه رمضان جز برای نماز واجب به نماز نایستند ، و اعلام کردم که خواندن نافله ها به جماعت ، بدعت است! ناگهان بعضی از لشکریانم - که همراهم می جنگیدند - ندا دادند که : ای اهل اسلام ، سنّت عمر از میان رفت! ما را از نماز نافله در ماه رمضان باز می دارد! و ترسیدم در


1- . احتمال می رود اشاره به صحابه ای باشد که با حاکمان به مخالفت برخاستند و با آنکه از مقرّبان پیامبر بودند از مسجد اخراج شدند؛ و از سوی دیگر کسانی مانند حکم بن عاص را که پیامبر صلی الله علیه و آله اخراج کرد، اجازۀ ورود دادند .
2- . در این سخن، امام علیه السلام به اجتهاداتی نظر دارد که بر خلافِ قرآن انجام شد؛ مانند سه طلاق در یک مجلس (و یا دو شاهد برای ازدواج، و اجرای طلاق بدون شاهد) .
3- . یعنی از اجناس نه گانه: دینار و درهم، گندم و جو و خرما و کشمش، و شتر و گوسفند و گاو .
4- . زیرا آنان بر خلاف احکام راستین وضو و . . . احکامی را جای گزین ساختند، ما حکم وضو را در کتاب «وضو النبی» روشن ساختیم .
5- . عمر اینان را از وطنشان کوچ داد .

ص:135

ناحیه ای از لشکرم شورش کنند .

چه کشیدم از دست این امّت! از اختلافشان و پیروی شان از پیشوایان گمراه و داعیانِ به دوزخ!

— اگر از خمس سهم ذوی القربی را می دادم ، که خدای بزرگ می فرماید : «إِنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللهِ وَما أَنْزَلْنا عَلی عَبْدِنا یَوْمَ الْفُرْقانِ یَوْمَ الْتَقَی الْجَمْعانِ» ؛(1) اگر به خدا ایمان دارید و آنچه را بر بندۀ خود روز فرقان ، روزی که دو گروه به هم رسیدند ، نازل کردیم .

به خدا سوگند ، مقصود به ذی القربی ما هستیم که خدا آن را همتای خود و پیامبرش ساخت و فرمود : [آنچه را از اهل آبادی ها که خدا به پیامبرش بازگرداند] از آنِ خداست ورسول او و برای ذی القربی و یتیمان و مسکینان است (مقصود از این ها مائیم) تا اینکه اموال میان ثروتمندان به گردش درنیاید و آنچه را که رسول خدا برای شما آورد ، بگیرید و از آنچه نهی کرد بازایستید ، و پروای خدا را داشته باشید (در ظلمِ آل محمّد) به راستی که کیفر خدا (بر کسانی که بر آل محمّد ستم ورزند) بس شدید است (2) . (3)

متن دوم

شیخ طوسی در تهذیب الأحکام به روایت از امام صادق علیه السلام نقل می کند که


1- . سورۀ انفال (8) آیۀ 41 .
2- . بنگرید به، سورۀ حشر، آیۀ 7 .
3- . روضه کافی 8: 59، حدیث 21؛ بخش هایی از این حدیث در نهج البلاغه، اصول کافی، احتجاج طبرسی، کتاب سلیم بن قیس و دیگر منابع آمده است .

ص:136

چون امیرالمؤمنین علیه السلام به کوفه درآمد و به امام حسن علیه السلام دستور داد که ندا کند که : «در ماه رمضان نماز [نافله] در مسجد به جماعت جایز نمی باشد» امام حسن علیه السلام این کار را کرد . مردم چون سخن آن حضرت را شنیدند ، فریاد برآوردند که : «وا عُمَراه ، واعُمَراه!» (وای! سنّت عمر از میان رفت!) چون امام حسن بازگشت ، امیرالمؤمنین علیه السلام پرسید : این صدا چیست؟ آن حضرت پاسخ داد : مردم بانگ می زنند که : «وا عمراه! وا عمراه!» امام علی علیه السلام فرمود : بگو نماز گزارند .(1)

از این دو حدیث ، چند نکته به دست می آید :

یک : سنّت هایی از سوی خلفا تشریع شد که حضرت علی علیه السلام آن ها را برنمی تافت ؛ چراکه بر خلاف سنّت رسول خدا صلی الله علیه و آله بود .

دو : امام علیه السلام کوشید این سنّت ها را برچیند ، لیکن نتوانست بسیاری از آن ها را از میان بردارد ؛ زیرا جریانِ قدرتمندی از عُمَر حمایت می کرد و پیرو اجتهادات و نظرات او بود .

سه : اختلاف میان حضرت علی علیه السلام و عمر ، در موضوع خلافت - به تنهایی - منحصر نشد ، بلکه فقه و شریعت را نیز دربر می گرفت .

قائلان به حجیّتِ رأی و اجتهادات صحابه ، با نقل حدیث از پیامبر و تدوین سنّت آن حضرت مخالف بودند و اجتهادات ابوبکر و عمر را بر هر چیزی ترجیح می دادند ؛ زیرا چنین می پنداشتند که آنان اسرار احکام را دریافته اند و روح تشریع را می شناسند .

و امّا هواداران مکتب تعبّد محض ، در برابر تهدیداتِ اینان می ایستادند ، فقه


1- . تهذیب الأحکام 3: 71، حدیث 227 .

ص:137

رسول خدا را روشن می ساختند و حدیث آن حضرت را برای مردم باز می گفتند ، هرچند شمشیر آخته بر گردن هاشان نهند .

از حضرت علی علیه السلام رسیده است آن گاه که طعن زده شد ، فرمود :

أما وصیّتی إیّاکم ، فالله - عزّ وجلّ - لا تُشْرِکُوا به شیئاً ، ومحمّد لا تُضیِّعوا سُنَّتَه ، أَقِیموا هذین العَمُودَیْن ؛(1)

وصیّتِ من به شما این است که به خدای بزرگ چیزی را شرک مَورزید ، و سنّت محمّد صلی الله علیه و آله را ضایع مسازید ؛ و این دو ستون را به پا دارید .

ابن کثیر از پدرش نقل می کند که گفت :

بر ابوذر درآمدم در حالی که در جمرۀ وسطی نشسته بود و مردم بر او گرد آمده بودند و استفتا می کردند . مردی آمد و جلو ابوذر ایستاد و گفت : مگر تو از فتوا نهی نشده ای؟!

ابوذر سر برداشت و گفت : مگر تو مراقبِ منی؟! اگر شمشیر تیز بر گردنم نهید و گمان کنم باید کلمه ای را که از رسول خدا شنیده ام بیان کنم ، پیش از آنکه گردنم را بِبُرید ، آن را بر زبان می آورم .(2)


1- . المعجم الکبیر 1: 96، حدیث 197 .
2- . تاریخ دمشق 66: 194؛ سنن دارمی 1: 146، حدیث 545؛ سیر أعلام النبلاء 2: 64؛ حلیة الأولیاء 1: 160 (در این مأخذ هست که بر سر ابوذر جوانی از قریش بود، گفت: مگر امیرمؤمنان تو را از فتوا باز نداشت؟!) ابن حجر در فتح الباری 1: 161، می نویسد: کسی که ابوذر را مخاطب ساخت، مردی از قریش به شمار می آمد و آن که او را نهی کرد، عثمان بود . ابوذر طاعت عثمان را آن گاه که او را از فتوا نهی کرد بر خود لازم نمی دید؛ چراکه اعتقاد داشت امر پیامبر به تبلیغ حدیث از آن حضرت، بر او واجب می باشد .

ص:138

در این سخن ، می نگریم که ابوذر به تبلیغ آنچه از پیامبر صلی الله علیه و آله شنید پای می فشارد ، هرچند شمشیر بُرّان بر گردنش گذارند! سائل واژه «فُتیا» (فتوا) را می آورد ، و ابوذر به لفظِ «سَمِعْتُها مِن رسول الله» عدول می کند . این امر - به روشنی - تفاوت میان دو خط مشی را می نمایاند .

آری ، ابوذر و دیگر پیروان مکتب تعبّد محض ، این مسئولیّت را حس کردند و تا آخرین نَفَس در تبلیغ سنّتِ رسول خدا کوشیدند .

چگونه ابوذر این سخن را نگوید با آنکه در جاهای زیادی از پیامبر صلی الله علیه و آله شنید که آن حضرت بیم داشت از اینکه امّتش به جهت کینه توزی با حضرت علی علیه السلام به گمراهی افتند و از راه حق دور شوند و به سنّت های دیگران چنگ زنند .

از حَنَش کنانی نقل شده است که گفت :

از ابوذر ، در حالی که دست به در کعبه آویخته بود ، شنیدم که می گفت : ای مردم ، هرکه مرا می شناسد ، منزلتِ مرا می داند ؛ و هرکه من برایش ناشناخته ام ، بداند که من ابوذرم! شنیدم رسول خدا می فرمود : مَثَل اهل بیتِ من ، مَثَل کشتی نوح است ؛ هرکه بر آن سوار شود ، نجات می یابد و هرکه تخلُّف ورزد ، غرق می شود .(1)

از ابوذر نقل شده که گفت :

ای امّتی که پس از پیامبر سر در گم شدید! بدانید که اگر آن را که خدا مقدّم داشت ، پیش می انداختید و آن را که خدا مؤخّر داشت ،


1- . مستدرک حاکم 2: 373؛ المعجم الأوسط 5: 355، حدیث 5534 .

ص:139

پس می زدید و ولایت و وراثت را در اهل بیت پیامبرتان اقرار می کردید ، از بالا و پایین غرق در نعمت می شدید و ولی خدا تُهی دست (و بی یاور) نمی ماند و سهمی از فرائض خدا به خطا نمی رفت و هیچ کس در حکم خدا اختلاف نمی کرد مگر اینکه علم آن را نزد ایشان از کتاب خدا و سنّت پیامبرش می یافت .

امّا حال که چنین کردید ، وَبالِ امرتان را بچشید! و به زودی ستمگران دریابند که به کدام بازداشت گاهی برمی گردند ؟!(1)

امام امیرالمؤمنین علیه السلام به ابوذر فرمود :

إنّ القومَ خافوک علی دنیاهم ، وخِفْتَهم علی دینک ؛(2)

مردم برای دنیاشان از تو می ترسند ، و تو به خاطر دینت از ایشان بیم داری!

ابوذر و اَمثال او (از پیروان روش تعبّد محض) بر لزوم پای بندی به سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله که نزد اهل بیت آن حضرت بود ، تأکید داشتند ؛ چراکه احادیث فراوانی دربارۀ مکانت حضرت علی علیه السلام شنیده بودند . امام علی علیه السلام در زمانِ حیاتِ پیامبر صلی الله علیه و آله سخنان آن حضرت را تدوین کرد و دارای صحیفه و کتاب جامعه و جفر بود که در آن ها همۀ آنچه را که از پیامبر صلی الله علیه و آله شنید ، گردآوری کرد ؛ هر روز دو بار ، صبح و شام ، با پیامبر صلی الله علیه و آله در خلوت می نشست ، و آشکارا بیان می داشت که : دریافت ، هر آیه ای کجا و دربارۀ چه کسی نازل شد و ...

بعضی از صحابه ، به کلام عُمَر چسبیدند و تدوین احادیث پیامبر صلی الله علیه و آله را


1- . تاریخ یعقوبی 2: 171؛ بحار الأنوار 27: 320 (به نقل از تفسیر فرات کوفی با اندکی اختلاف) .
2- . نهج البلاغه، خطبه 130؛ روضه کافی 8: 207؛ نیز بنگرید به، المحاسن 2: 354، باب 12، حدیث 45 .

ص:140

برنتافتند ، بلکه در برابر سخنِ آن حضرت اجتهاد ورزیدند با این توجیه که روح تشریع را می شناسند .

پیش از این ، سخن ابن عبّاس گذشت که گفت :

چرا لبّیک اینان را نمی شنوم؟!

(راوی می گوید) گفتم : از معاویه می ترسند!

ابن عبّاس از خیمه اش بیرون آمد و گفت : لبّیک اللهمّ لبّیک ، هرچند بینی معاویه به خاک مالیده شود!

پروردگارا ، لعن و نفرینت بر اینان باد! به جهت دشمنی با علی ، سنّت را رها کردند .(1)

از عِکْرِمه نقل شده که گفت :

پشت سر شیخی در مکّه نماز گزاردم [در مجموع اعمال نماز] 22 تکبیر گفت . به ابن عبّاس گفتم : این مرد احمق است!

ابن عبّاس گفت : مادرت به عزایت بنشیند ، این سنّت ابوالقاسم است .(2)

معاویه ، بسمله را از سوره دزدید ،(3)

ظرفی از طلا - یا ورقی از طلا - را به بیشتر از وزنِ او فروخت (که ابو درداء به وی اعتراض کرد و حدیث پیامبر را بر جایز نبودن این معامله باز گفت) و معاویه گفت : اشکالی در این نمی بینم! ابو درداء گفت :


1- . سنن نسائی 5: 253، حدیث 3006؛ مستدرک حاکم 1: 636، حدیث 1706؛ سنن بیهقی 5: 113، حدیث 9230 (متن از این مأخذ است) .
2- . صحیح بخاری 1: 272، حدیث 755 .
3- . مصنّف عبدالرزّاق 2: 92، حدیث 2618؛ الأُم 1: 108 .

ص:141

چه کسی مرا نسبت به معاویه معذور می دارد (و یاری ام می کند)؟! از رسول خدا برایش می گویم ، و او رأی خودش را به رُخم می کشد! من در سرزمینی که تویی ساکن نمی شوم !(1)

همۀ این سخنان ، اختلاف دو مکتب را در اصول و مفاهیم می نمایاند .

مرحلۀ سوم

این مرحله ، دورۀ خلفایی است که بعد از معاویه تا عصر تدوین از سوی حکومت ، فرمان روا بودند . هدف اینان با اهدافِ خلفای پیشین و کسانی که پس از آن ها آمدند ، مشابه است . اینان افکار حاکم در عصر اول و گرایش جانشینانِ آن ها را - دربارۀ مشروعیّت رأی برای صحابه - به خدمت گرفتند تا مانع فعالیّت پیروان اهل بیت (که همواره در زمرۀ مخالفان حکومت بودند) شوند و آن ها را شناسایی کنند .

عمر بن عبدالعزیز ، ابن شهاب زُهْری را به تدوین سنّت فراخواند با تأکید بر اینکه سنّت ابوبکر و عمر را بنگارد . ابن شهاب می گوید :

ما کراهت داشتیم که سنّت را تدوین کنیم تا اینکه سلطان ما را بر این کار مجبور ساخت .(2)

پوشیده نماند که این فرمانروایان ، فرزندان ابو سفیان و حَکَم بن عاص و کسانی بودند که با زور به اسلام درآمدند .

مگر ابو سفیان نگفت :

سوگند به کسی که ابو سفیان به او قسم می خورد ، بهشت و


1- . الموطّأ 2: 634، حدیث­1302؛ سنن بیهقی­5: 280، حدیث­10274؛ الرساله (شافعی): 446 .
2- . سنن دارمی 1: 122، حدیث 404 .

ص:142

دوزخی در کار نیست !(1)

این معاویه بود که با ناچیز انگاری پیامبر صلی الله علیه و آله زبان دراز کرد که :

به نام ابن اَبی کَبْشَه(2) هر روز پنج بار بانگ می زنند که : «أشهد أنّ محمّداً رسول الله» (گواهی می دهم که محمّد ، رسول خداست) پس [از این بانگ] کدام عمل باقی می ماند ، کدام یاد بعد از این [شهادت] دوام می آورد؟! والله ، ای بی پدر! چاره ای نداریم جز اینکه آنان را یکی پس از دیگری بکشیم و دفن کنیم و فضائلِ آن ها را نابود سازیم .(3)

مگر جز این است که یزید شعر ابن زَبَعْری را در انکار نبوّت پیامبر ، زمزمه می کرد :

لَعِبَتْ هاشمُ بالمُلک فَلا خبرٌ جاءَ ولا وَحیٌ نَزَل(4)

- حکومت بازیچه دست بنی هاشم شد! نه خبری آمد و نه وحیی نازل شد [همه این ها بهانه بود تا مردم را بفریبند و قدرت را در دست گیرند] .

چگونه می توان آنچه را که از ابو سعید خُدری رسیده است پنهان ساخت؟! هنگامی که مروان پیش از نماز عید می خواست برای خطبه به منبر رود ، جامه اش راکشید و گفت :

والله [شریعت را] دگرگون ساختید!


1- . تاریخ طبری 5: 622؛ الاستیعاب 4: 1679؛ مروج الذهب 2: 343 .
2- . مقصود پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله است، ابو کَبْشَه نام جدّ مادری آن حضرت بود (م) .
3- . الأخبار الموفّقیّات (زبیر بن بکّار): 576-577؛ مروج الذهب 3: 454؛ النصائح الکافیة: 124؛ شرح نهج البلاغه 5: 130؛ بحار الأنوار 33: 170 ذیل حدیث 443 .
4- . کشف الغمّه 2: 230؛ احتجاج طبرسی 2: 34 .

ص:143

مروان پاسخ داد : ای ابو سعید ، آنچه را تو می دانی از میان رفت !(1)

ابو سعید گفت : به خدا سوگند ، آنچه را من می دانم از آنچه نمی دانم بهتر است!

مروان گفت : مردم بعد از نماز نمی ایستند ، از این رو خطبه را پیش از نماز می خوانم !(2)

شیخ محمّد عبده ، می نویسد :

ابتلای عموم مردم به دروغ پردازی در دولت امویان ، سخن درستی است ؛ ناقلان زیاد بودند و صادقان اندک . بسیاری از بزرگان صحابه از نقل حدیث خودداری می کردند مگر برای کسانی که به امانت داری آن ها اعتماد داشتند ، از بیم اینکه مبادا به تحریف احادیثی که از آنان می شنوند ، دست یازند .(3)

خلفای عبّاسی در لگدمالی شریعت ، کمتر از امویان نبودند ، دین را در راستای مصلحتِ حکومت و نظام به خدمت گرفتند . منصور مالک را به تدوین سنّت ابوبکر و عُمَر فرا خواند تا مردم را بر آن گرد آورد ، و از ابو حنیفه خواست که به ستیز فکری با صادق آل محمّد علیه السلام بپردازد ...(4)

اینان اختلاف فقهی را به عنوان وسیله ای برای شناسایی پیروان اهل بیت


1- . در «صحیح مسلم (یک جلدی): 398، حدیث 2050» آمده است: «قد تُرِک ما تَعْلَمْ» (ای ابو سعید، آنچه را تو می دانی وانهاده شد) ابو سعید می گوید: گفتم: نه چنین است . سوگند به کسی که جانم به دست اوست، بهتر از آنچه می دانم، نمی آورید (م) .
2- . صحیح بخاری 1: 326، حدیث 913؛ سنن بیهقی 3: 280، حدیث 5929 .
3- . أضواء علی السنّة المحمّدیّة: 389 (به نقل از تاریخ الإمام محمّد عبده 2: 347) .
4- . بنگرید به کتاب وضوء النبی: 349-353 .

ص:144

برگرفتند به همین جهت ، احادیث متناقض و روایاتی که بعضی از مذاهب اسلامی را برتر می نمایاند ، فزونی یافت .(1)

استاد احمد امین ، می گوید :

عجیب است اگر ما نموداری برای حدیث ترسیم کنیم ، به شکل هِرمی است که رأس آن عهد پیامبر می باشد و با گذشت زمان گسترش می یابد تا به قاعدۀ هرم می رسد (که دورترین زمان به عهد پیامبر است) در حالی که به لحاظ عقلی باید عکس این حالت باشد! صحابه پیامبر بیش از همه با احادیث آن حضرت آشنا بودند ، و به تدریج با مرگ آن ها و عدم راوی از آن ها ، حدیث باید کاستی پذیرد ؛ و این روندِ نزولی همچنان ادامه یابد .

لیکن می بینیم که احادیث عهد اموی بیش از احادیث عصر خلفای راشدین است ، و احادیث عصر عبّاسی از احادیث عهد اموی فزون تر می باشد !(2)

وی سپس این امر را به جنبش هجرت برای دستیابی به حدیث و نقش یهود و نصارا در مسخ شریعت ، توجیه می کند و با خود فراموشی [ذهن ها را] از توجّه به نقش نظام سلطه و اهداف سیاسی آن - در این زمینه - باز می دارد .

لیکن آیا یهود (که با ذلّت جزیه می دادند) بی هیچ پشتیبانی یا اغماضِ از سوی حکومت ، می توانستند به نقش ویرانگرشان بپردازند؟ به نظر می رسد عوامل سیاسی و قائل شدن به مشروعیّت رأی همۀ صحابه ، از عوامل مهم در


1- . تفصیل این سخن در کتاب وضوء النبی (اثر نگارنده) آمده است .
2- . ضحی الإسلام 2: 128 - 129 .

ص:145

این راستایند .

پیامبر صلی الله علیه و آله به وقوع این ماجرا خبر داد و نگرانی خود را از روزگار آینده ابراز داشت و ضرورت التزام به سنّت و تمسّک به عترت را خواستار گردید (چنان که در حدیث ثقلین و دیگر احادیث هست) ابوبکر نیز وقوع این ماجرا را پیش بینی کرد ، ولی راه حل او دعوت مردم به بسنده کردن به قرآن بود!

از همۀ آنچه گذشت به دست می آید که این افکار و غیر آن ، به دلیل منع از تدوین سنّت و التزام به حجیّت رأی صحابه و دیگر عوامل سیاسی ، پدید آمد .

دربارۀ اختلاف ، ریاضی دانان گفته اند که از یک میلی متر شروع می شود و به یک کیلومتر می رسد ، بلکه به بی نهایت می انجامد . ما امروزه این حقیقت را آشکارا در احادیث پیامبر (و بلایی که شریعت به آن گرفتار آمد) شاهدیم . کار سنّت به جایی رسیده است که جز به فعل صحابه پذیرفتنی نیست ، بلکه کلام صحابی و فعل او مخصّص قرآن قرار می گیرد!

در اینجا بعضی از سخنان اهل بیت علیهم السلام را می آوریم که دربردارندۀ پاسخ به بسیاری از شبهه هاست و بر نامشروع بودنِ «رأی گرایی» تأکید دارد .

امام صادق علیه السلام نامۀ مفصّلی به یکی از اصحابش دارد ، در آن آمده است :

ای کسانی که امید رحمت و رستگاری برایتان هست! خدا خیری را که برایتان آورد کامل ساخت . بدانید که خواست خدا این نیست که آدمی در دینش هوای نفس و رأی و قیاس را برگزیند .

خدا قرآن را فرستاد و بیانِ هر چیزی را در آن قرار داد و برای قرآن و قرآن آموزی کسانی را شایسته دانست که علمِ خدایی دارند و در دینشان به هوا و رأی و قیاس نمی گروَند ؛ آنان همان اهل ذکراند که خدا امّت را به سؤال از آن ها فراخواند ...

ص:146

رسول خدا پیش از رحلت ، آنان را بر این کار ملزم ساخت! آن ها پس از درگذشت آن حضرت ، گفتند : ما می توانیم اجماع مردم را ملاک قرار دهیم! بر خلافِ فرمان خدا و پیامبر ، این رویه را در پیش گرفتند ، این گونه کسان چقدر جسور و گمراه اند! چه پندار خامی دارند که این کار را مقدور خود می دانند! والله ، وظیفۀ خلق این است که مطیع فرمان خدا باشند و در حیات محمّد صلی الله علیه و آله و بعد از مرگ او از امرِ خدا پیروی کنند .

آیا این دشمنان خدا می پندارند که در زمانِ پیامبر کسی می توانست به رأی و قیاس عمل کند؟ اگر بگویند : «آری» دروغ بر خدا بسته اند و بسیار در گمراهی به سر می برند ؛ و اگر بگویند : «نه» ، به حجّت علیه خود اقرار کرده اند ؛ چنان که در زمان پیامبر هیچ کس حق نداشت از هوا و رأی و قیاس پیروی کند ، پس از آن حضرت نیز چنین است ...

از آثار رسول خدا و سنّت او پیروی کنید و این روند را در پیش گیرید ، از هوا و رأی تبعیّت نکنید که گمراه می شوید ؛ چراکه گمراه ترین مردمان - نزد خدا - کسی است که بدون هدایتی از سوی خدا ، پیرو هوا و رأی خود باشد ...

ای یاران ، بچسبید به آثار رسول خدا و سنّت او و آثار ائمّه اهل بیت و سنّتشان! هرکه این طریق را پیمود هدایت یافت ، و هرکه آن را رها ساخت و روی گرداند ، گمراه شد ؛ زیرا اینان کسانی اند

ص:147

که خدا به طاعت و ولایتشان امر کرد .(1)

امام صادق علیه السلام از پدرانش از امیرالمؤمنین علیه السلام نقل می کند که فرمود :

إنّ المؤمن أخَذَ دینَه عن ربِّه ، ولم یأخُذه عن رأیه ؛(2)

مؤمن دینش را از پروردگارش می ستاند ، نه از رأی خود .

و نیز از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت می کند که خدای بزرگ فرمود :

ما آمَنَ بی مَن فَسَّرَ برأیه کلامی ، وما عَرفَنی مَن شَبَّهَنی بِخَلْقی ؛(3)

هرکس به رأی خود کلام مرا تفسیر کند ، به من ایمان نیاورده است ، و هرکه مرا به مخلوقاتم شبیه ساخت ، من را نشناخت .

معاویة بن مَیْسَرَة بن شُریح ، می گوید : در مسجد خَیْف به محضر ابا عبدالله [امام صادق علیه السلام ] شرفیاب شدم ، او در میان جمعی - حدود 200 نفر - قرار داشت که یکی از آن ها عبدالله بن شُبْرُمَه بود ، پرسید : ای ابو عبدالله ، ما در عراق بر اساس کتاب و سنّت حکم می کنیم ، مسئله ای پیش می آید ، به رأی خود در آن اجتهاد می ورزیم ...

امام صادق علیه السلام فرمود : علی بن ابی طالب چگونه شخصیتی بود؟ (ابن شُبْرُمَه


1- . روضه کافی 8: 5 - 6؛ وسائل الشیعة 27: 37، حدیث 33152 . امام صادق علیه السلام در سخنی طولانی، آنچه را مکتب اجتهاد - دربارۀ اجتهاد پیامبر و این سخن او که اختلاف امّتم رحمت است و ... - مطرح کردند، رد کرده است (بنگرید به، المحکم والمتشابه: 91؛ وسائل الشیعة 72: 52 - 53 ، حدیث 33188) .
2- . امالی صدوق: 342، حدیث 570؛ معانی الأخبار: 85،1 باب معنی السلام، حدیث 1؛ وسائل الشیعة 27: 44 - 45، حدیث 33171 .
3- . عیون اخبار الرضا علیه السلام 2: 107، باب ما جاء عن الرضا علیه السلام من الأخبار فی التوحید، حدیث 4؛ وسائل الشیعة 27: 45، حدیث 33172 .

ص:148

بسیار او را ستود و به عظمت از او یاد کرد) امام علیه السلام فرمود :

علی علیه السلام ابا داشت از اینکه رأی خویش را در دین خدا دخالت دهد و در چیزی از دین خدا به رأی و قیاس نظر دهد ...

سپس آن حضرت در ادامه فرمود : اگر ابن شُبْرُمَه می دانست مردم از کجا هلاک شدند ، به قیاس نزدیک نمی شد و به آن عمل نمی کرد .(1)

از امام باقر علیه السلام روایت شده که فرمود :

یا زرارة ، إیّاکَ وأصحاب القیاس فی الدِّین ؛ فَإنَّهم تَرَکُوا عِلْمَ ما وُکِّلوا به وَتَکَلَّفُوا ما قَدْ کُفُوه ، یَتَأوَّلُونَ الأَخْبارَ ، وَیَکْذِبُونَ عَلَی الله - عزّ وجلّ(2) - وَکَأنّی بالرَّجُل منهم یُنادَی مِن بَیْنِ یَدَیْه ، فیُجِیبُ مِن خَلْفه ، وَیُنادَی مِن خَلْفه ، فیُجیب مِن بَیْنِ یَدَیْه ؛ قد تاهُوا وتَحَیَّروا فی الأَرْضِ والدِّین ؛(3)

ای زراره ، از اصحاب قیاس - در دین - بپرهیز ؛ چراکه آنان علمی را که از آنان خواسته شد واگذاردند و خود را در چیزی که بسنده بودند ، به زحمت انداختند ؛ اخبار را تأویل می کنند و بر خدا دروغ می بندند! گویا من با یکی از آنانم [می نگرم که] از پیشاپیش او را ندا می دهند ، او از پشت سر جواب می گوید و به عکس ؛ اینان در


1- . المحاسن 1: 210، حدیث 77؛ وسائل الشیعة 27: 51، حدیث 33183 .
2- . زیرا به ظن و تخمین سخن می گویند، خدای متعال می فرماید: بگو آیا خدا به شما اجازه داده که به ظن حرف بزنید یا [از پیش خود] بر خدا دروغ می بندید؛ «قُلْ آللهأَذِنَ لَکُمْ أَمْ عَلَی اللهِ تَفْتَرُونَ» (سورۀ یونس، آیۀ 59) .
3- . وسائل الشیعة 27: 59، حدیث 33193 .

ص:149

زمین و دین سر در گم شدند و در حیرت فرو رفتند .

از امام صادق علیه السلام روایت شده که فرمود :

اِحْتَفِظُوا بِکُتُبِکُم ، فإنّکُم سوفَ تَحْتاجُونَ إلیها ؛(1)

کتاب هایتان را نگه دارید ؛ چراکه نیازمند آن ها خواهید شد .

و نیز فرمود :

اُکْتُبُوا ، فَإنَّکم لا تَحْفَظُونَ حتَّی تَکْتُبُوا ؛(2)

بنویسید! چون شما حفظ نمی کنید [و افکار و عقایدتان نمی ماند] مگر اینکه [آن ها را] بنگارید [و با ثبت نوشتاری از آسیب مصون دارید] .

و همچنین فرمود :

اُکْتُب وبُثَّ عِلْمَک فی إخْوانک ، فإن مِتَّ فأَوْرِثْ کُتُبَکَ بَنیکَ ؛ فإنّه یَأْتی عَلَی النّاس زمانُ هَرْج لا یَأْنَسُونَ فیه إلّا بِکُتُبهم(3) ؛

بنویس و علمت را در میان برادران دینی ات بپراکن! اگر مرگت فرا رسید ، کتاب هایت را میراث فرزندانت ساز ؛ زیرا زمانِ آشفته ای در پیش است که در آن ، مردم جز با کتاب هاشان اُنس نمی گیرند .

و اخبار فراوان دیگر - که از ترس طولانی شدن - آن ها را نیاوردیم و مفاد همۀ آن ها ضرورتِ تدوین حدیث و پیروی از مدوّنات اصحاب با اخلاص پیامبر صلی الله علیه و آله می باشد و لزوم تعبّد محض و دور افکندن رأی و اجتهاد و فتوا بر


1- . اصول کافی 1: 52، حدیث 10 و9 و11؛ وسائل الشیعه 27: 81 - 82، حدیث 33261-33263 .
2- . همان .
3- . همان .

ص:150

اساس اصولی که پیامبر صلی الله علیه و آله آن ها را نیاورد و پس از آن حضرت در شرایط ویژه ای پدید آمد .

ص:151

چکیدۀ عامل پایانی

از آنچه گذشت می توان دریافت سببِ حقیقی منعِ تدوین حدیث (که در ورای آن نهفته می باشد) دارای عوامل و انگیزه های چندی است ، از جمله :

1 . نابود سازی فضائل اهل بیت علیهم السلام که از شایستگی همه جانبۀ آن ها پرده برمی دارند ، و همگان را به امامت و خلافت آن ها فرامی خوانند .

2 . احاطه نداشتن حاکمان به احکام .

3 . رسوبات فرهنگی ارثی و گرایش های فکری خلفا و توانایی های ذهنی شان که با اجتهاد تناسب داشت .

به خاطر همۀ این ها خواستند فضای فقهی جدیدی را پدید آورند تا از خلالِ آن ، خلیفه بتواند عجز فقهی ای را که در خود می یافت بپوشاند و هِرَم فِقهی - سیاسی نوی را بنیان گذارد .

این نتیجه ، با ملاحظۀ مقدّمات زیر به دست می آید :

الف) نخستین جرقه ای که به شکل عملی برای منع تدوین زده شد ، پیش از وفات پیامبر صلی الله علیه و آله بر زبان عُمَر جاری گشت ؛ چراکه آن حضرت قلم و دوات خواست تا کتابی بنویسد که امّت پس از او هرگز گمراه نشوند ، و عُمَر با رد خواستۀ پیامبر ، گفت : این مرد ، هذیان می گوید! کتاب خدا ما را کافی است .

این منع از تدوین ، گرچه در آن لحظه ، موضع گیری ویژه ای بود که عُمَر ناچار به آن دست یازید تا امر خلافت را پس از پیامبر آن گونه که خود می خواهد بچرخاند ، لیکن با ضربه به قداست پیامبر و جلالتِ قدر و جریحه دار ساختن عصمتِ پیامبر صلی الله علیه و آله صورت گرفت ؛ به همین جهت ، عرصه را برای تاخت و تاز عُمَر آماده ساخت تا بتواند رأی خود را بر صحابه و بر همۀ کسانی که در آنجا حضور داشتند ، تحمیل کند تا آنجا که در پاسخ زنانِ پیامبر که گفتند :

ص:152

«حاجتِ پیامبر را برآورید» ، گفت :

اُسْکُتْنَ! فإنّکم صَواحِبَه ؛ إذا مَرِضَ عَصَرْتُنَّ أَعینَکُنّ ، وإذا صَحَّ أَخَذْتُنّ بِعُنُقه ؛

ساکت شوید! شما همان زنانید که هنگام بیماری پیامبر بر او اَخم می کردید و هنگام تندرستی گردنش را [در آغوش] می گرفتید .

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : هُنَّ خَیْرٌ منکم ؛ آنان از شما بهترند .(1)

این حدیث ، روشن می سازد که پیامبر صلی الله علیه و آله کار عُمَر را نپذیرفت ، بلکه می خواست بر همان سخن پیشین خود در حجّة الوداع تأکید ورزد و دو ثقل اکبر و اصغر (قرآن و عترت) را میان امّت ، جانشین خود سازد .

عُمَر از تأکید پیامبر صلی الله علیه و آله بر این امر ، بیم داشت و به مقام قدسی پیامبر صلی الله علیه و آله یاوه گویی را نسبت داد تا سخنِ آن حضرت را ناچیز جلوه دهد یا اگر پیامبر فرصت کتابت یابد ، از اهمیّت این نوشته بکاهد ؛ زیرا پس از طرح احتمال هذیان گویی ، احتجاج به نوشتۀ آن حضرت از اعتبار افتاد . همین امر باعث شد که پیامبر از این کار انصراف یابد و بگوید : «برخیزید و نزد من با هم درگیر مشوید ؛ چراکه مشاجره در حضور من شایسته نباشد» .(2)

بنابراین ، منع از تدوین - در اینجا - برای منع از تصریح به خلافتِ عترت رخ داد و ضربه زدن به پایه و فائدۀ کتابت و تدوین ؛ یعنی این منع دارای دو بُعد سیاسی و تشریعی بود .


1- . طبقات ابن سعد 2: 244؛ المعجم الأوسط 5: 288، حدیث 5338؛ و بنگرید به، کنز العمّال 5: 644، حدیث 14133 .
2- . صحیح بخاری 1: 54، باب کتابة العلم، حدیث 114؛ الأحکام 7: 425؛ الاستیعاب 1: 169 .

ص:153

افزون بر آنچه بزرگان گفته اند ، سبب منع تأسیسِ نظریه «رأیٌ رأیتُه» (رأیی است که به نظرم آمد) [اصالتِ رأی] و اجازه تعدُّدِ آرا بود تا خلیفه بتواند عجز فقهی اش را - که او را در تنگنای شدید انداخته بود - پوشش دهد .

مردم می دانستند که خدا و رسولش مُشَرِّع (قانون گذار) اند و نمی خواستند احکام را بگیرند جز از کسانی که از خواص پیامبر به شمار می روند و بر همۀ اسرار تنزیل و تأویل آگاه اند .

از سویی ، قضایایی که پیش می آمد ، خلیفه را ملزم می ساخت که بر طبق رأی خود - به دور از احادیث و سنّت - فتوا دهد . این کار او را ناگزیر می ساخت اجتهاد ورزد و سپس به دیگران اجازۀ اجتهاد دهد تا خودش در اجتهاد معذور باشد و در بدعتی که دست یازید ، تنها نماند [پس از آنکه عمر توانست اجتهاد به رأی را امری مشروع جلوه دهد] کوشید تا اجازۀ فتوا را به خود و ابوبکر منحصر سازد ، لیکن عثمان آن را برنتافت .

ب) ابوبکر و عمر ادعا نکردند که همۀ مسائل صادر از پیامبر صلی الله علیه و آله را می شناسند ، بلکه آن دو طبق رأی فتوا می دادند ؛ از ابوبکر دربارۀ «کَلالَه» رسیده است که گفت : «اگر به صواب گفتم از سوی خداست ، و اگر خطا کردم از من است و از شیطان» .

نیز هر دو تن ، احکامی را که نمی دانستند از صحابه می پرسیدند ، و سخن صحابه را می گرفتند و اجرا می کردند ، حتّی عمر به زنی که او را در فتوایش تخطئه کرد ، گفت : او فقیه تر از عمر است .(1)

احکامی که بر ابوبکر و عمر پوشیده بود ، اندک نیست و در یک یا دو مسئله


1- . سنن بیهقی 7: 233؛ کنز العمّال 16: 537، حدیث 45797 .

ص:154

منحصر نمی شود تا با تأویلی بتوان آن را حل و فصل کرد و از سویی حکم این مسائل را دیگران همچون امام علی علیه السلام ، مُعاذ ، حُذَیفه ، ابن مسعود و ... می دانستند .

از اینجا می توان دریافت که قول عُمَر که به گروهی از صحابه گفت : «نحن أعلم ، نأخُذُ ، منکم ونَردّ علیکم» (ما دانای اموریم! آنچه را از شما به ما می رسد پاسخ می گوییم) و سخن عُروة بن زبیر که به ابن عبّاس گفت : «والله ، ابوبکر و عمر به سنّت پیامبر از تو داناترند و بهتر از تو آن را منتشر می سازند» و دیگر سخنان ، تنها برای تثبیت موقعیّت علمی ابوبکر و عُمَر در اریکه قدرت بود و بدان جهت صورت می گرفت که دیگران را به آنچه آنان با رأی و اجتهاد حکم می کنند ، ملزم سازند با این ادّعا که آن دو به مصالح مسلمانان از دیگران آگاه ترند .

هنگامی که مردم صحیفه هاشان را پیش عُمَر آوردند ، امید داشتند که عُمَر استوارترین و راست ترین آن ها را برگزیند ، قصدشان از این کار این نبود که نظر نهایی از آنِ خلیفه است و رأی صواب همان چیزی است که او می گوید .

پس از آنکه امور استقرار یافت و منع تدوین حدیث گام های موفق آمیزی را طی کرد ، اندیشۀ اَعلم بودن خلیفه ، مطرح شد .

این دو کانال ، به خلیفه اجازه داد که با اهرم ترساندن صحابه و به سکوت واداشتن آن ها ، برای خود هر علمی را ادعا کند . اینکه در آغاز ، به صحابه اجازه داد اجتهاد ورزند و در برابر اجتهادات و نظراتِ شرعی آن ها نرمش نشان می داد ، نخستین گام خلیفه برای نزدیک شدن به هدف بود ؛ چراکه میان این دسته از صحابه کسانی وجود داشتند که شأن و علم و سابقه شان کمتر از خلیفه بود (مانند ابوهُرَیره ، سَمُرَة بن جُنْدَب و ...) ازاین رو ، صحیح انگاشتن رویۀ آن ها به

ص:155

طریق اولی مستلزم صحیح دانستن نظر خلیفه به شمار می رفت ؛ زیرا اگر خلیفه برتر از آن ها دانسته نمی شد کمتر از آن ها که نبود!

افزون بر این ، در مجالس فقهی - که خلیفه برگزار می کرد - سود اول و آخر از آنِ خلیفه می شد ؛ زیرا روی دیگر گشودن باب اجتهاد برای صحابه ، خطای آن ها بود و تخطئۀ بعضی از آن ها به وسیلۀ بعض دیگر .

این کار برای حکومت بسیار سودمند می افتاد چراکه قوی ترین توجیهات عقلی را برای خطاهای عُمَر پدید می آورد و آنان نمی توانستند بر خطای عُمَر ایراد گیرند ؛ زیرا شاهد دیگر خطاهای ناشی از اجتهاد و رأی بودند و خود در آن ها شرکت داشتند .

در اینجا نباید نقش منع از تدوین و سانسور شدید صُحُف را نزد صحابه ، از یاد بُرد ؛ چراکه این کار منطقه فراغی را در تشریع پدید آورد که جز با اجتهاد پُر نمی شد ، همان اجتهادی که خلیفه می خواست و در ورای برنامۀ منع تدوین ، در پی آن بود .

ج) بعضی از صحابه با پرسش هایی عُمَر را امتحان می کردند و با یادآور شدن خطاهای وی سراسیمه اش می ساختند . حکم یک مسئله را در زمان های مختلف از او می پرسیدند تا او را بر تناقض گویی در جواب هایش واقف سازند .

عُمَر از دست اندازی های آنان آزرده خاطر می شد ، به کسی که مسئله ای را از او پرسید که قبلاً از پیامبر پرسیده بود و جواب آن را می دانست ، گفت : دستت بشکند! چیزی را که از پیامبر پرسیدی از من سؤال می کنی تا مرا مخالف با پیامبر نشان دهی ؟!(1)


1- . الآحاد والمثانی 3: 228، حدیث 1589؛ المعجم الکبیر 3: 262، حدیث 3353؛ نیز بنگرید به، مصنّف ابن اَبی شیبه 3: 174، حدیث 13181؛ شرح معانی الآثار 2: 232 .

ص:156

پدیدۀ تخطئۀ خلیفه که آشکارا در عهد عُمَر - نه دیگر خلفا - صورت می گرفت ، بیانگر این است که فتح بابِ «رأی رأیتُه» (رأی و فتوای من چنین است) به حدی رسید که جلوگیری از آن ممکن نبود .

عالم به احکام از سؤال بیم ندارد ، بلکه دوست می دارد پرسش شود تا پاسخ دهد . از امام علی علیه السلام روایت شده که فرمود : «سَلونی قبل أن تَفْقِدونی»(1) (پیش از آنکه مرا از دست بدهید ، از من بپرسید) امّا کسی که از آثار علمی پیامبر صلی الله علیه و آله تهی است ، از سؤال می ترسد ، صَبِیغِ بن عِسْل را برای سؤالاتِ زیادش به تازیانه می بندد و او را به زندقه (بی دینی) متهم می سازد .(2)


1- . شرح نهج البلاغه (ابن ابی الحدید) 13: 101-106؛ مستدرک حاکم2: 352 .
2- . بنگرید به، الإصابه 3: 459، ترجمه 4127؛ سنن دارمی 1: 66، حدیث 144؛ نصب الرایة 3: 324؛ تفسیر قرطبی 17: 29؛ الدرّ المنثور 2: 152؛ فتح القدیر 1: 319؛ تاریخ دمشق 23: 411؛ کنز العمّال 2: 334 . امام احمد در کتاب مسائل (جلد 1، ص478، حدیث 81) می گوید: ابو عثمان نهدی روایت می کند که مردی (از بنی یربوع یا بنی تمیم) از عُمَر دربارۀ «الذَّارِیَاتْ»، «وَالْمُرْسَلاتِ»، «وَالنَّازِعَاتِ» یا بعضی از آن ها پرسید . عمر به او گفت: سرت را برهنه ساز! در این هنگام موی زیادی بر سرش نمایان شد . عمر گفت: بدان! اگر سرت را تراشیده می دیدم، به خدا تو را می کشتم . سپس به اهل بصره نوشت که با آن مرد رفت و آمد نکنند و هم سخن نشوند . راوی می گوید: اگر ما صد نفر در یک جا جمع بودیم و او به طرفمان می آمد، پراکنده می شدیم . اسم او صبیغ بن عسل بود . . . در مقابل، حاکم نیشابوری به اسناد از ابو طفیل روایت می کند که گفت: علی را بر منبر دیدم که می فرمود: «پیش از آنکه مرا برای سؤال نیابید از من بپرسید، و پس از من، هرگز مانند مرا برای سؤال نخواهید یافت! ابن کوّاء برخاست و گفت: ای امیرالمؤمنین معنای «الذَّارِیَاتِ ذَرْواً» چیست؟ فرمود: بادها . پرسید: «الْحَامِلاَتِ وِقْراً» چه؟ فرمود: ابرها . پرسید: «فَالْجَارِیَاتِ یُسْراً» چیست؟ فرمود: کشتی ها . پرسید: «الْمُقَسِّمَاتِ أَمْراً» کیان اند؟ فرمود: ملائکه . پرسید: «الَّذِینَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللهِ کُفْراً وَأَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوَارِ؛ جَهَنَّمَ» چه کسانی اند؟ فرمود: منافقان قریش . حاکم می گوید: اسناد این حدیث صحیح است و بخاری و مسلم آن را نیاورده اند . در بعضی مآخذ، این حدیث طولانی است و سؤال های زیادی در آن مطرح شده است که امام علی علیه السلام به آن ها پاسخ داد . برای آگاهی بیشتر می توان به منابع زیر مراجعه کرد: الاحتجاج­1: 386؛ نهج السعادة 2: 631؛ جواهر المطالب 1: 300؛ عمدة القاری 10: 19؛ تغلیق التعلیق: 318-319؛ کنز العمّال13: 159 - 162؛ الأحادیث المختاره 2: 126، حدیث 494؛ مسند شاشی 2: 96، حدیث 620؛ تاریخ دمشق 27: 99؛ المعیار والموازنة: 298؛ نظم درر السمطین: 126 .

ص:157

د) با توجّه به توسعۀ سرزمین های دولتِ اسلامی و فراوانی مسائل جدید و لزوم ارائۀ راه حل ها در پرتو کتاب و سنّت ، و قصور عُمَر از احاطه بر احادیث پیامبر [در ابعاد و زوایای گوناگون] و امکان ناسازگاری میان روایاتِ عُمَر و دیگران و ... وی ضروری دید که همان نگرش پیشین خود (یعنی رأی محوری) را تقویت کند و آن را بر سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله ترجیح دهد و شرعیّت اجتهاد را استوار سازد و از نقل حدیث جلوگیری کند ؛ زیرا نقل و تدوین حدیث ، باعث آگاهی مردم می شد و اشتباهات عُمَر را نمایان می ساخت .

اینکه عُمَر - در بخشی از دوران حکومتش - به صحابه اجازۀ اجتهاد (نه نقل حدیث) داد برای توجیه کار خودش بود . دستور او به صحابه برای کم حدیث گویی نیز در این راستا صادر شد . این امر ، اشاره به این است که خلیفه اجازه نمی داد مسائلی را که او نمی داند دیگران بشنوند .

ص:158

به این ترتیب ، منع تدوین از قلمرو خاص بیرون می آید و بسی فراتر است از آنچه درباره اش گفته اند ، و حاکی از آن است که تنها به امر خلافت و امامت مربوط ، نمی شد .

ﮪ) مشهور است که عُمَر فضائل حضرت علی علیه السلام و اهل بیت علیهم السلام را بر زبان می آورد ، لیکن از تفسیر آن ها بیم داشت . سپس برای دور ساختن اهل بیت از خلافت به این توجیه دست یازید که قریش اجتماع نبوّت و خلافت را در یک خاندان خوش ندارند .

پیداست که پس از قبضۀ خلافت ، ذکر احادیث فضائل حضرت علی علیه السلام آسیبی را که نشرِ فقهِ فضائل و نصوص پیامبر صلی الله علیه و آله [بر نگرش عمر] وارد می ساخت ، در بر نداشت ؛ زیرا این فقه ، مخالفتِ اجتهادات عمر را با قرآن و سنّت می نمایاند و در نتیجه ، به نقض امور عمر و شورش مسلمانان بر وی می انجامید . تضعیف در کیان دولت از همین مجرا عملی بود .

آری ، عُمَر بعد از قبضۀ خلافت ، شرح و تفصیل و تفسیر فضائل حضرت علی علیه السلام و اهل بیت علیهم السلام را خوش نداشت ؛ زیرا انتشار و شیوع آن ها ، موقعیت خلیفه را می لرزاند و مسند رهبری اش را فرو می پاشاند ، و موضع طرف داران اهل بیت را قوی می ساخت و کشف می کرد که خلافتِ شرعی ، حقِ خاندان پیامبر است .

همچنین منع عُمَر از تدوین در آن پنجشنبۀ شوم ، ناظر به همین معناست . افزون بر این ، سببی مهم در کنار مشکلی به شمار می رود که عمر در مقام فتوا با آن رو به رو شد و او را به سیاستِ منع عام از تدوین واداشت تا از پیامدهای ناگوارِ سیاسی و فقهی در امان بماند .

دور ساختن امام علی علیه السلام از امامتِ فقهی و سیاسی از اهدافِ اساسی در

ص:159

دولتِ خلفاست . در کلام ابن عبّاس آشکارا این سخن هست که : «لو قُدِّمَ مَن قَدَّمَ الله ... ما عالَت فریضة» ؛(1) اگر کسی را که خدا مقدّم داشت جلو می انداختید ، عَوْل(2) در ارث پیش نمی آمد .

زیرا شأن آگاهی فقهی کمتر از شأن آگاهی سیاسی نیست . شناخت مردم بر توانایی امام علی علیه السلام در زمینۀ احکام و ضعفِ عُمَر در این عرصه ، توان علمی خلیفه را تردید برانگیز می ساخت ودر نتیجه یکی از دوبال خلافت - که همان توانمندی علمی است - از کار می افتاد .

بنابراین ، منع عمومی از تدوین و تقلیل در نقل حدیث و سپس گشودنِ باب اجتهاد (به وسیله رأی و قیاس و ...) بیانگر آن است که منع از تدوین انگیزه های متعددی داشت و به آنچه بزرگان در سبب هفتم گفته اند ، منحصر نمی شود .

و) بر روایات آن دسته از صحابه که با فقه عُمَر می ستیزیدند ، نگرش فقهی غلبه دارد ؛ یعنی احادیث آن ها بیشتر احکام شرعی را بیان می دارد ، نه اینکه به امامت و فضائل اهل بیت علیهم السلام و مسائل اداری و حکومتی بپردازد .

سخن ابن عبّاس - در این راستا - شنیدنی است که می گفت : «می گویم : رسول خدا چنین گفت! می گویند : ابوبکر و عمر گفت ...» و نیز قول ابن عمر که گفت : «آیا سنّت عمر باید پیروی شود یا سنّتِ رسول خدا؟!» ،(3) «به خاطر


1- . سنن بیهقی 6: 253، باب العول فی الفرائض، حدیث 12237 .
2- . اصطلاحی است در مسئلۀ ارث . در کیفیّت تقسیم ترکه بر وارثان میّت که در صورت زیادی سهام بر ترکه، نقصان ترکه بر جمیع وارثان به طور مساوی تقسیم می شود . این قول اهل سنّت است و در مکتب اهل بیت علیهم السلام این قول باطل است (بنگرید به کتب فقهی ارث) .
3- . البدایة والنهایة 5: 141؛ در «مسند احمد 2: 95، حدیث 5700» آمده است: گروهی از مردم به ابن عمر گفتند: چگونه با پدرت مخالفت می ورزی؟ او از متعه حج نهی کرد! ابن عمر گفت: آیا شایسته است سنّت پیامبر را پیروی کنید یا سنّت عمر را؟!؛ سنن بیهقی 5: 21، حدیث 8658 .

ص:160

هیچ کس سنّتِ ابوالقاسم را ترک نمی کنم!» ،(1) «این کار را پیامبر انجام داد ، او بهتر از عُمَر است» .(2)

این روایات ، ثابت می کند که نقطۀ اوج اختلاف ، در بیانِ احکام بود و اصولی که گروه حاکم بنیان گذاردند ؛ مانند اصل اجتهاد در شریعت ، قیاس و ...

منع از نقلِ تفسیری فضائل اهل بیت و ادلۀ امامت به همراه منع از نقل فقه و احادیث نبوی (و هر آنچه مکتب اهل بیت را استوار می ساخت) از برنامه های اساسی خلفا به شمار می رفت . ماجرای زیر بیانگر این موضوع است .

از عبدالرحمان بن یزید حکایت شده که گفت :

سلیمان بن عبدالملک - در زمان ولایت عهدی اش - سال 82 هجری عازم حج شد و به مدینه درآمد . مردم نزدش رفتند و او را خوشامد گفتند . وی به دیدنِ جاهایی رفت که پیامبر صلی الله علیه و آله در آن نماز گزارده بود و آنجا که یاران اُحُد صدمه دیدند . در این سیر ، اَبان بن عثمان و عَمرو بن عثمان و ابوبکر بن عبدالله ، با او همراه بودند . او را به قُبا و مسجد فَضیخ و مَشربه اُمّ ابراهیم و اُحُد بردند . وی از ماجراهایی که در این مکان ها رخ داده بود می پرسید و آنان پاسخ می دادند .

سپس وی به اَبان بن عثمان دستور داد که سیرۀ پیامبر و جنگ هایش را برای او بنویسد . ابان گفت : نوشته ام و آن را تصحیح شده از کسی که اعتماد دارم برگرفته ام!


1- . صحیح بخاری 2: 567، حدیث 1488؛ مسند احمد 1: 135، حدیث 1139 .
2- . سنن دارمی 2: 36 .

ص:161

سلیمان آن را به ده نفر از کاتبان داد تا از رویش بنویسند . آنان در پوست نازکی آن را نوشتند و به سلیمان دادند . در آن ذکر [نام] انصار در دو «عَقَبَه» و ذکر انصار در «بدر» بود .

سلیمان گفت : باور ندارم که این قوم دارای این فضایل باشند [و ذکری از فضائل خاندانِ من به میان نیاید] خاندانِ من یا از نظر انداخته شده اند (و آن ها را ناچیز انگاشته اند) و یا اینکه دارای چنین فضیلت هایی نبوده اند .

اَبان بن عثمان گفت : ای امیر ، کاری را که در حقّ شهید مظلوم کردند و او را خوار و ذلیل ساختند ما را از حق گویی باز نمی دارد! آنان همین گونه اند که ما در این کتاب وصف کردیم .

سلیمان گفت : نیازی به نسخ این کتاب ندارم تا اینکه آن را نزد امیرمؤمنان یادآور شوم ، شاید او مخالفت ورزد! آن گاه امر کرد که آن کتاب را پاره کنند و از بین ببرند و گفت : هنگام مراجعت از امیرمؤمنان می پرسم ، اگر موافقت کرد ، استنساخ آن آسان است .

سلیمان نزد عبدالملک بازگشت و ماجرا را باز گفت .

عبدالملک گفت : چه حجّتی داری که کتابی بیاوری که فضلی در آن برای ما نیست؟! اهل شام را به اموری آگاه می سازی که ما نمی خواهیم آن ها را بفهمند .

سلیمان گفت : به همین جهت من دستور دادم آن نوشته استنساخ شده را نابود سازند تا اینکه رأی امیرمؤمنان را جویا شوم .

ص:162

پس نظر او را به صواب دانست .(1)

اکنون در ادامۀ بحث ، مراحل منع و سیر پلکانی آن را بیان می کنیم و اینکه چگونه به تدریج منع ، این مواضع را سپری ساخت تا آنجا که نظریۀ منع تدوین حدیث و فتح باب اجتهاد ، به عنوان قانونی نهادینه در صدر اسلام درآمد .

این حقیقت ، از میانِ همۀ ملابساتی که تاکنون دریافتیم و از این پس خواهیم شناخت ، به دست می آید .


1- . الموفّقیّات (زبیر بن بکّار): 332-333 .

ص:163

ص:164

مراحل منع

اشاره

ص:165

ص:166

تاکنون دریافتیم که منع تدوین حدیث - که به فتح باب اجتهاد و رأی انجامید - مراحل اساسی و دوره های معیّنی را سپری ساخت و امری تعبّدی و برگرفته شده از پیامبر صلی الله علیه و آله نبود . مهم ترین مراحل منع تدوین حدیث ، موارد ذیل اند :

1 . شیوع پدیدۀ کثرت حدیث

آن گاه که اجتهادات ابوبکر و عُمَر (و هم فکران آن دو) فزونی یافت و میان اقوال مجتهدان و سنّت رسول خدا صلی الله علیه و آله ناسازگاری پدید آمد ، بدیهی بود که نقل حدیث از پیامبر صلی الله علیه و آله به عنوان یک امر ضروری برای رسیدن به حکم شرعی صحیح ، به پاکیزه ترین صورتش ، زیاد گردد .

بدان جهت که این اجتهادات ، آشکارا از روند نقل حدیث ، تمایز می یافت (چراکه صحابه با نقل حدیث مأنوس بودند و این امر ، نزدشان مسئله ای طبیعی بود) احتمال می رود که قول خلیفه اول که گفت : «شما احادیثی را از پیامبر بر زبان می آورید که در آن ها اختلاف دارید ، و مردمان بعد از شما اختلاف شدیدتری خواهند یافت» ، به تعدّد نگرش ها در عهد او رهنمون باشد و اینکه هریک از صحابه رویکرد ویژه ای را پذیرفتند ، و این امر به گسترش آتش اختلاف میان مسلمانان - بعدها - دامن می زد .

ص:167

در هر حال ، نقل حدیث در زمان ابوبکر یک جریان نیرومند بود و وجود آن بعد از ابوبکر ، در برابر جریان اجتهادی از هم گسیخته ، استوار شد . این ، همان چیزی است که عُمَر بر زبان آورد و گفت : «از رسول خدا زیاد حدیث می گویید» و در الطبقات الکبری آمده است : «احادیث در عهد عُمَر فزونی یافت» ، و در تقیید العلم می خوانیم : «به عمر خبر رسید که در دست مردم کتاب هایی است» و ...

2 . منع ابوبکر از حدیث گویی و سوزاندنِ احادیث مُدوَّن خود

پس از آنکه نقل حدیث از پیامبر صلی الله علیه و آله فزونی یافت و جریانی خروشان گشت ، ابوبکر صحابه را از نقل حدیث بازداشت و گفت : «از رسول خدا حدیث نکنید ، هرکس از شما چیزی پرسید ، بگویید : میان ما و شما کتابِ خدا هست» و در پی آن ، مجموعۀ مدوَّن حدیثی اش را سوزاند ، به عایشه گفت : «دخترم ، احادیثی که نزدت هست برایم بیاور!» و سپس آتشی خواست و آن ها را سوزاند .

3 . دستور عمر به صحابه برای کاستن از نقل حدیث

با توجّه به استمرار نقل حدیث و رشد فزایندۀ آن در عهد عُمَر و تن ندادن صحابۀ محدِّث به خواستۀ ابوبکر ، عمر درصَدَد برآمد که سیرۀ ابوبکر را با پافشاری بیشتری پی گیرد . نمایندگان خود را به کوفه تا «صرار» (جایی در نزدیکی مدینه) مشایعت کرد تا به آنان بگوید : «از رسول خدا کمتر روایت بخوانید ، من هم با شما شریکم» و این سخن که گفت : «روایت از پیامبر را بکاهید مگر روایاتی که عمل شده است» یا «خوش ندارم حدیث رسول خدا شیوع یابد» .

4 . جمع آوری مدوَّنات صحابه و سوزاندن آن ها

نهی از نقل حدیث و سپس سوزاندن ابوبکر کتاب حدیثی اش را ، از سوی صحابه آن قدر استقبال نشد که شیخین را شادمان سازد ، بلکه مدوّناتی نزد

ص:168

بسیاری از صحابه باقی ماند و با وجود آن ها (و نیز کسانی که به تدوین حدیث می پرداختند) خلیفه نمی توانست به مقصود خویش دست یابد . از این رو ، عُمَر تصمیم گرفت همۀ مدوّنات را جمع آوری کند ، گفت : «احدی نزد خود کتابی باقی نگذارد مگر اینکه آن را نزدم بیاورد!» صحابه گمان کردند که عُمَر می خواهد آن ها را بررسی کند و در مدوّنی که اختلافی در آن نباشد ، سامان بخشد ، لیکن با سوزاندن آن ها غافل گیر شدند ؛ چراکه راوی می گوید : «کتاب هایشان را آوردند ، عُمَر آن ها را با آتش سوزاند» .

این سوزاندن بدان جهت صورت گرفت که احادیث تدوین شده به منزلۀ سند رسمی در دست صحابه - برای تخطئۀ خلیفه - بود . عُمَر نمی خواست این اسناد در دست آنان باشد تا علیه او اموری را فاش سازند که فرجام خوشی برایش نداشت .

و نیز بدان سبب که مکتوبات در صدر اسلام - آن هم به قلم صحابی - چنان ارزشمند بود که می توانست رأی خلیفه را نقض کند به خلاف نقل شفاهی حدیث که امکان معارضه با آن ، در همان لحظه و فوراً ، با ساختن یک حدیث دیگر وجود داشت .

از این روست که می بینیم اجازۀ نقل حدیث می دادند و از تدوین آن منع می کردند!

بعضی از نویسندگان احتمال داده اند که اجازۀ نقل حدیث و منع از تدوین ، به جهت اعتقاد فرقه ای از یهود به کتابت صورت گرفت ؛ برخلافِ فرقه ای از یهود که به کتابت نمی پرداختند وبه حفظ تورات فرا می خواندند .

از آنجا که عمر با کَعْب الأحبار و وَهْب بن مُنبَّه مشورت می کرد ، احتمال می رود که در اجازۀ نقل حدیث و منع از تدوین آن ، تحت تأثیر رأی آن دو قرار گرفته باشد ؛ زیرا عُمَر نیاز داشت که بعضی از احادیث را محدود سازد ، و

ص:169

تفکیک بین نقل حدیث و تدوین آن ، بهترین راه حل برای این مسئله بود .

از عُمَر رسیده که دربارۀ «شعر» از کعب الأحبار پرسید ، او پاسخ داد :

اَناجیل گروهی از فرزندان اسماعیل در سینه هاشان است و سخن حکیمانه بر زبان می آورند .(1)

در خبر دیگر از وَهْب نقل شده که گفت :

موسی گفت : پروردگارا ، در تورات ، امّتی را یافتم که انجیل هایشان در سینه هایشان هست و آن را می خوانند (کسان پیش از آن ها از روی کتاب هایشان می خواندند و آن را حفظ نمی کردند) خدایا ، آن ها را امّت من ساز!

[پروردگار متعال] فرمود : آنان امّتِ احمدند .(2)

در کتاب الفکر الدینی الإسرائیلی اثر دکتر حسن ظأظأ ، صفحۀ 79 (از تلمود حیطین ، 60 ب - تمورا - 14 ب) آمده است :

اُمّتی که دهان به دهان روایت می کند ، حق نداری روایاتِ شفاهی و زبانی آن ها را با کتابت ثبت کنی .(3)

5 . زندانی ساختن بعضی از صحابه و اعلامِ عمومی بر ترک نقل و تدوین حدیث

با وجود اقداماتِ پی در پی و تدابیر فراوان ، بعضی از بزرگان صحابه آنچه را از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیده بودند روایت می کردند و به رأی خلیفه ، اعتنایی نداشتند .

در برابر این حالت ، عمر دست بسته نماند ، بلکه فرمان های تند وسختی


1- . العمدة فی معرفة صناعة الشعر (ابن رشیق) 1: 25 .
2- . تاریخ دمشق 3: 395؛ البدایة والنهایة 6: 62؛ سبل الهُدی والرشاد 10: 359 .
3- . بنگرید به، بحوث مع أهل السنّة والسلفیّه (روحانی): 97؛ تاریخ التشریع الإسلامی (فضلی): 40 .

ص:170

صادر کرد که از نقل و تدوین حدیث - به طور قاطع - باز می داشت . در خطبه ای گفت :

حدیث شما بدترین حدیث است و کلام شما شَرترین کلام! هرکس می خواهد حرفی بزند باید به «کتاب الله» سخن بگوید وگرنه سر جایش بنشیند .(1)

ناقلان حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله - مانند عمّار ، ابو موسی و ... - را تهدید کرد و در این راستا محدّثان صحابه را در مدینه نگه داشت تا تحت نظرش باشند و بر خلافِ رأی او حدیث نقل نکنند . در گزارشاتِ تاریخی آمده است که عُمَر بعضی از اصحاب پیامبر را زندانی ساخت ، عبدالرحمان بن عوف می گوید :

عمر نَمُرد تا اینکه سوی اصحاب رسول خدا در سرزمین ها پیک فرستاد ... و گفت : نزدم بمانید! به خدا سوگند ، تا زنده ام نباید از من جدا شوید!

آنان در کنار عُمَر ماندند تا اینکه درگذشت .(2)

6 . انحصار عمل به قرآن

به عنوان جایگزین حدیث پیامبر یا توجیه منع از تدوین ، ابوبکر و عمر این سخن را مطرح ساختند که «میان ما و شما کتاب خدا هست!» ، «کتاب خدا ما را کافی است» ، «کتاب خدا را هرگز به چیزی نمی پوشانم» ؛ چراکه با این نقشه ، می توانستند از تعبّد به نصوص سنّت ، بگریزند و آزادی عملِ بیشتری به دست آورند .


1- . اخبار المدینة المنوّره 3: 800 .
2- . کنز العمّال 10: 293، حدیث 29480؛ تاریخ مدینه دمشق 40: 500 .

ص:171

7 . اجازۀ اجتهاد و قیاس

از آنجا که عُمَر دریافت دربارۀ مسائل بسیاری ، احادیثی سراغ ندارد ، ضروری دید که به خود و صحابه اجازه دهد که به اجتهاد بپردازند و قیاس و مصلحت و ... مبانی اساسی در قانون گذاری اسلامی باشد .

8 . تلاش برای انحصار اجتهاد

اجتهاد - با این وسعت - در میان صحابه رواج یافت ، آرا و نظرات گوناگون و مختلفی پدید آمد و ترجیح رأیی بر رأی دیگر دشوار شد . همین امر ، خلیفه را برانگیخت که به منبر رود و صحابه را از اختلاف برحذر دارد ، نیز به کسانی که نزدش گرد آمده بودند گفت : «ما دانای شماییم! از شما می گیریم و به شما بازمی گردانیم» .(1)

تأکید بر سیرۀ ابوبکر و عمر در «شورا» و اجازۀ عثمان و معاویه در اکتفا به احادیثی که در عهد عُمَر به آن عمل شد ، و فرمان عمر بن عبدالعزیز به حصر تدوین به سنّت ابوبکر و عمر (نه غیر آن دو)(2)

و ... دلالت می کند بر اینکه نظرات ابوبکر و عُمَر به صورت سنّت عملی درآمد ، و اجتهاد آن دو ، اصل سومی در تشریع اسلامی شد که خود شیخین ادعای آن را نداشتند .

با این سخن ، روشن می شود که سخنان اسماعیل ادهم ، توفیق صدقی و


1- . همان .
2- . حاجب بن خلیفه بُرجُمی می گوید: عمر بن عبدالعزیز را دیدم که در زمان خلافتش برای مردم خطبه می خواند و می گفت: «بدانید! آنچه را پیامبر و دو صاحبش [ابوبکر و عمر] سنّت کردند، دین ماست . به همان بسنده می کنیم؛ و آنچه را دیگران گفتند، به کناری می نهیم!» (حلیة الأولیاء 5: 298؛ تاریخ الخلفاء 1: 241) .

ص:172

رشید رضا(1)

(و منکرانِ سنّت گرایی در پاکستان که قرآن را بسنده می دانند) نتیجۀ حتمی منع ابوبکر و عُمَر از کتابت و تدوین حدیث رسول خداست .

نیز روشن گشت که توجیه شیخین در منع تدوین و دیگر توجیهاتی که دیگران (نویسندگان شیعه و سنّی ، خاورشناسان و ...) بافته اند ، درست نمی باشد ؛ زیرا منع از تدوین در بستر خاصی شکل گرفت که به سرانِ خلافت برمی گردد و در راستای باورهای پیشین و انگیزه های شخصی عُمَر پدید آمد و قبل از او در ذهن ابوبکر خلجان می کرد و بعد از عُمَر ، عثمان و امویان پی می جستند .

چکیدۀ مطالب

امر اول

اشاره

نهی از کتابتِ حدیث ، نهی شرعی نبود ، و روایاتی که به پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت داده اند - که آن حضرت از تدوین نهی کرد - صحیح نمی باشد . دستور نهی و منع ، از یک موضع سیاسی - فقهی برمی خاست که عُمَر و دیگر خلفا آن را در پیش گرفتند ، و طبیعی است که باید روایاتی از پیامبر نقل می شد تا مواضع خلیفه را تصحیح کند .

اگر منع از پیامبر صلی الله علیه و آله وجود می داشت و مسلمانان به آن آگاه می شدند ، ابوبکر پانصد حدیث نمی نوشت ، و از شخص مطمئن و معتَمَد آن ها را دریافت نمی کرد ، و برای عمرو بن عاص و انس بن مالک ، احادیث رسول خدا را دربارۀ زکات - و جز آن - نمی نوشت ، و عُمَر صحابه را گرد نمی آورد تا دربارۀ تدوین با آن ها به مشورت بپردازد ، و صحابه او را به این امر خاطرنشان نمی ساختند ، و


1- . بنگرید به، دراسات فی الحدیث النبوی (اعظمی): 32 .

ص:173

عُمَر نمی گفت : «هیچ کس نزد خود کتابی نگذارد مگر اینکه آن را پیش من بیاورد» .

این سخنان ، به مشروعیّت تدوین اشاره دارد . ما - به خواست خدا - در آینده ای نزدیک ، پژوهش مفصلی را دربارۀ فقه صحابه ای که سنّت را تدوین کردند و انصار و صحابه ای که در کنار امام علی علیه السلام در جنگ هایش بودند ، خواهیم داشت تا روشن شود که فقه اینان بر خلاف فقه گروه حاکم بود - که از نقل و تدوین حدیث منع می کردند - و این دسته ، گروه زیادی از انصار را تشکیل می دادند که پیرو مکتب «تعبّد محض» بودند .

عُمَر پس از آنکه دریافت مکتوبات و مدوَّناتی از پیامبر نزد بعضی از صحابه هست ، از آنان خواست که آن ها را نزدش بیاورند . مردم می پنداشتند که عُمَر می خواهد استوارترین آن ها را برگیرد (چنان که خود عمر این سخن را بر زبان آورد) چون مکتوبات را آوردند ، عمر دستور داد آن ها را بسوزانند! به این فرمان ، آنان غافل گیر شدند .

با تدبّر در احادیثی که ادعا کرده اند منع از سوی پیامبر صورت گرفت ، می توان دریافت که این منع پس از مشروعیّتِ تدوین رخ داد ؛ یعنی پیامبر نخست اجازۀ تدوین را داد ، سپس - طبق ادّعای آن ها - از آن منع کرد ؛ چراکه فرمود : «هرکس چیزی نوشته است آن را محو کند» .(1)

این مطلب ، سخن صبحی صالح و دیگران را نقض می کند ؛ چراکه وی می گوید :


1- . صحیح مسلم 4: 2298، حدیث 3004؛ سنن دارمی 1: 130، حدیث 450؛ مسند احمد 3: 12، حدیث 11100 .

ص:174

رسول خدا در آغاز دعوت به اسلام ، از بیمِ اختلاط حدیث با قرآن ، تدوین را نهی کرد . امّا چون قرآن تدوین شد ، به تدوینِ حدیث اجازه داد .(1)

از سویی ، دستور منع یک فرمان حکومتی بود که شرعیّتِ خود را از سنّت به دست نیاورد ؛ زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله به صراحت ، مردم را به علم آموزی و نقل حدیث و کتابت و تدوین فرامی خواند . آن حضرت بهای آزادی هریک از اسیران بدر را تعلیم کتابت به ده نفر از مسلمانان قرار داد ، و بر نشر احادیث خود تأکید می­ورزید . سخن صبحی صالح و دیگران ، ثابت می کند که تدوین پس از منع پدید آمد ، لیکن خبر گذشته ، عکس آن را - به روشنی - بیان می دارد .

باری ، منع ، دو بُعد سیاسی و فقهی داشت ، و اختلاف در حدیث پیامبر (افزون بر عوامل مذهبی) از پیامدهای این حکم حکومتی است و ...

همچنین روشن شد که نظر «گلدزیهر» درست نمی باشد ؛ چراکه می گوید :

اهل رأی ، احادیث نهی از کتابت را جعل کردند و اهل حدیث ، به ساخت احادیثی پرداختند که به نگارش حدیث فرامی خواند .(2)

گرچه نقش داعیانِ رأی (در زمان پیامبر به طور پنهانی و در زمان حکومت خلفا به طور علنی) در جعل احادیث نهی ، انکار ناشدنی است ؛ امّا نقل و تدوین حدیث ، از پایه های اسلام به شمار می رفت ، بزرگان صحابه به آن عمل کردند و رسول خدا صلی الله علیه و آله آن را تشریع کرد ، و از چیزهایی نیست که اهل حدیث آن را وضع


1- . علوم الحدیث ومصطلحه: 7-9؛ السنّة قبل التدوین 53: 306 - 307 .
2- . بنگرید به، دراسات فی الحدیث النبوی: 82 .

ص:175

کرده باشند .

آری اگر مقصود ، کاتبان سلاطین باشد ، سخن بجاست (زیرا آنان به جعل حدیث می پرداختند) .

از این نظر ، ضرورتی وجود ندارد که بعضی از نویسندگان به جمع میان احادیث منع و اباحه بپردازند ؛ چراکه ماجرا از آنچه آوردیم ، فراتر نمی باشد .

این رویکرد مهم تر است از آنچه در وجوه جمع میان آن ها گفته اند ؛ مانند اینکه : بعضی احادیث مرفوع و برخی موقوف اند ، باید مرفوع را بر موقوف ترجیح داد ...

بیم صحابه از کتابتِ رأی (نه حدیث)

نهی صحابه و تابعان از کتابت و بی رغبتی آن ها نسبت به آن ، به نهی حکومتی - که در جانشان نقش بسته بود - باز می گردد و بدان سبب که اقوالشان از رأی [برداشت و عقیدۀ شخصی] برمی خاست . از این رو راضی نمی شدند آن ها را با کتابت تثبیت کنند ؛ چراکه از اختلاط آن ها با روایات پیامبر صلی الله علیه و آله بیم داشتند ، بلکه نمی پسندیدند که تناقضات اجتهادی میان نظراتشان آشکار گردد و با سنّت در تعارض افتد .

آری ، آنان آرایشان را برای خودشان ثبت می کردند تا میان سخن امروزشان با سخنی که دیروز گفته اند ، اختلاف پدید نیاید . با وجود این ، نشر این کتاب ها را برنمی تافتند و در پاره کردن و نابود ساختن آن ها می کوشیدند .

شَعْبی نقل می کند :

مروان برای زید بن ثابت - پشت پرده - مردی را نشاند ، سپس زید را فراخواند ، از او سؤال می کرد و عده ای می نوشتند . زید سوی آنان نگریست و گفت : ای مروان ، پوزش می خواهم! آنچه را می گویم ، رأی خود من است [نه حدیث پیامبر ، از این رو ،

ص:176

شایسته نیست دیگران آن را بنویسند] .(1)

دکتر محمّد عجاج خطیب می گوید :

آن گاه که آرای شخصی تابعان شهرت یافت ، کراهت آن ها از کتابت فزونی گرفت ؛ چراکه ترسیدند شاگردانشان آن ها را با حدیث تدوین کنند ، و دیگران به نقل آن ها بپردازند و با حدیث اشتباه گردد . می توانیم دریابیم که هرکس از کتابت کراهت داشت و بر آن اصرار می ورزید ، از تدوینِ رأی خود کراهت داشت .(2)

دکتر یوسف عش ، در این زمینه می نویسد :

خودداری از کتابت که در میان این گروه هست ، برخلاف نتیجه ای که ما به آن دست یافتیم ، نمی باشد . آنان همه فقیه بودند و در میانشان محدّثی که فقیه نباشد ، وجود نداشت . فقیه میان حدیث و رأی جمع می کند ، و می ترسد از اینکه رأی و اجتهادش در کنار احادیث پیامبر ثبت گردد .

وی ، سپس مثال هایی می آورد که نظریه اش را روشن می سازد ، آن گاه می گوید :

اخباری داریم که حاکی از کراهت کتابتِ رأی است ؛ مانند عذرخواهی زید بن ثابت از اینکه مروان سخنانِ او را ثبت کند .

یحیی بن سعید روایت می کند که :

مردی پیش سعید بن مُسَیَّب (که از فقهای مخالفِ کتابت است)


1- . طبقات ابن سعد 2: 361 .
2- . السنّة قبل التدوین: 323-324 .

ص:177

آمد ، چیزی را از او پرسید ، سعید آن را بر وی املا کرد . سپس نظر خود سعید را جویا شد ، وی پاسخ داد و آن مرد آن را نوشت .

مردی از همدمان سعید گفت : ای ابو محمّد ، آیا باید رأی تو نوشته شود؟

سعید به آن مرد گفت : آن را به من بده! نوشته را از دست او گرفت و پاره کرد .(1)

در حدیث عَمْرو بن دینار از جابر آمده است :

به جابر گفته شد : اینان رأی تو را می نویسند! گفت : چیزی را می نگارند که بسا فردا از آن بازگردم (و نظرم عوض شود) .(2)

دکتر صبحی صالح می گوید :

از عواملی که باعث شد کراهتِ قوم از کتابت فزونی یابد ، رو به اشتهار نهادن آرای شخصی شان بود . بیم داشتند هنگامی که مردم احادیث را از زبان آن ها می نویسند ، در کنار آن نظراتِ آنان را نیز بنگارند .

اخباری داریم که این مطلب را تأکید و اثبات می کند . روشن ترین آن ها - در عصر تابعان بزرگ - شاید این خبر باشد که به جابر گفتند : افراد رأی تو را می نویسند ...(3)

از ابن عوف روایت شده که گفت :

ای ابو اسماعیل ، به زودی این کتاب ها مردم را گمراه خواهد


1- . جامع بیان العلم وفضله 2: 144 .
2- . همان، ص31 .
3- . علوم الحدیث (صبحی صالح): 34 .

ص:178

ساخت .(1)

احتمال می رود رجوع عُمَر از آنچه دربارۀ میراثِ «جَدّه» نوشت ، از این باب باشد ؛ یعنی از ترس ظهور برخورد آرا با یکدیگر و تعارض آن ها با سنّت .

همچنین آنچه از صحابه و تابعان رسیده است که به فرزندانشان دستور می دادند کتاب هایشان را محو کنند و با آب بشویند (تا نوشته ها پاک گردد) بدان جهت بود که نگارش رأی آن ها شمرده می شد ، نه احادیثِ صحیح از رسول خدا صلی الله علیه و آله .

دکتر محمّد عجاج خطیب می نویسد :

همۀ این اقوال از علما روایت شده است . مورّخان نوشته اند که آنان خوش نداشتند مردم سخنان آن ها را بنویسند . این مطلب ، آشکارا دلالت دارد که در نگارش حدیث ، کراهت وجود نداشت ، بلکه کتابت رأی را نمی پسندیدند . و اخباری که در نهی کتابت به طور مطلق آمده است ، مقصود نهی از کتابتِ رأی می باشد ...

این نظریه آن گاه بیشتر تقویت می شود که می بینیم اخباری از این تابعان رسیده است که بر کتابت تشویق می کنند و به شاگردانشان اجازه می دهند که حدیث را از زبان آن ها بنویسند .(2)

با توجّه به این سخنان ، می توان دریافت که آنچه از زبان زید نوشته می شد ، آرای شخصی اش بود ؛ لذا از کتابتِ آن کراهت داشت . کراهتِ سعید بن مُسَیَّب و دیگران نیز چنین است . در کتاب های رجال و حدیث ، نقل های زیادی را در این زمینه می توان یافت .(3)


1- . تقیید العلم: 57؛ التصدیر (یوسف عش): 21 .
2- . السنّة قبل التدوین: 324 .
3- . به عنوان نمونه بنگرید به، جامع بیان العلم وفضله 1: 74؛ تقیید العلم: 64 .

ص:179

بنابراین ، عمل این دسته از صحابه ، دلیل بر کراهیتِ تدوین سنّت از سوی پیامبر صلی الله علیه و آله نمی باشد . در کتاب تقیید العلم آمده است که «صحابه ، حدیث پیامبر را می نوشتند تا آن را حفظ کنند! پس از حفظ ، آن را از بین می بردند» اگر این سخن را در کنار این مطلب بگذاریم که : «خیلی از وقت ها صحابه به رأی خود فتوا می دادند» ، به این نتیجه می رسیم که در این کشاکش ، اختلاط رأی با حدیث پیش آمد به گونه ای که نمی توان آن ها را از یکدیگر تمیز داد . از این روست که بسیاری از مأثوراتِ نبوی ، جز کلام صحابی و فهم او نمی باشد .(1)

به ویژه آنکه باور ما این است که پشت پردۀ منع تدوین ، ابوبکر و عُمَر قرار داشتند ، و منع تدوین ، یک موضع شخصی به شمار می رود . شرایط حکومت باعث شد که شیخین به این کار دست یازند وگرنه این کار ، وجهۀ شرعی نداشت .

شیخ محمّد ابو زهو در الحدیث والمحدّثون دربارۀ نهی از تدوین می نویسد :

نهی از تدوین ، رأی عُمَر بود .(2)

یحیی بن جَعْدَه می گوید :

عُمَر می خواست سنّت را بنویسد ، سپس دریافت که نباید این کار را کند ، آن گاه به شهرها نوشت : هرکس حدیثی نزد او هست آن را از بین ببرد .

تعبیرهایی چون «أراد» (خواست) ، «بَدا لَه» (برایش آشکار شد) ، «ثمّ کتب فی الأمصار» (سپس به شهرها نوشت) به وضوح ، دلالت می کند که اقدام عمر به


1- . این مطلب را ما در کتاب وضوء النبی وارسی و تطبیق کرده ایم .
2- . الحدیث والمحدّثون: 126 .

ص:180

محو حدیث با انگیزۀ شخصی و رغبتِ ویژه او به این کار ، صورت گرفت .

در کتاب التوثیق المبکّر می خوانیم :

اینان که در برابر کتابتِ حدیث به معارضه برخاستند ، انگیزه های شخصی داشتند . حتّی عمر که از سرسخت ترین معارضان کتابت حدیث به شمار می رود ، نقل یا استشهاد به هیچ حدیثی نمی کند تا نگرش او را تأیید و استوار سازد .(1)

نیز قاسم بن محمّد بن ابوبکر ، می گوید :

به عُمَر خبر رسید که در دست مردم کتاب هایی به چشم می خورد! وی آن را قبیح دانست و بدش آمد .

این سخن ، دلالت دارد که کراهت از سوی عُمَر رخ نمود ، نه از پیامبر صلی الله علیه و آله و خلیفه پیش از آنکه آن ها را ببیند ، به انکار پرداخت و محکوم کرد! و برخوردی این چنین ، بسی جای تأمّل است .

بنابراین ، سیاست عُمَر ، منع همگان از حدیث بود (چراکه حدیث دربر دارندۀ فضایل اهل بیت و احکام بود) و این کار عُمَر با رأی شخصی او صورت گرفت و وجه شرعی نداشت .

به همین خاطر ، ما به جمع میانِ روایاتِ نهی از کتابت و روایاتی که به کتابت فرامی خواند ، نپرداختیم .


1- . التوثیق المبکّر: 239 (چنان که در تدوین السنّة: 288، آمده است) .

ص:181

اَمر دوم (پیدایش دو مکتب ، که در اصول و مبانی با هم ناسازگارند)

اشاره

بعضی از صحابه ، مشروعیّت رأی و ظنّ را پذیرفتند - هرچند در برابر آن دلیل قطعی باشد - و به حجیّتِ اجتهاداتِ عُمَر در سهم المؤلفة قلوبهم (و دیگر قضایا و احکام) قائل شدند .

بعضی دیگر از صحابه این گونه اجتهادات را برنمی تافتند مگر آن گاه که از قرآن و سنّت استنباط شود . اینان اعتقاد داشتند که پیامبر صلی الله علیه و آله به نصوص متعبِّد بود و به رأی و ظن سخن نمی گفت ، بلکه منتظر وحی می ماند تا وقایع را فَیصَله دهد و نظر قطعی در احکام نازل شود . خدای سبحان دربارۀ پیامبر صلی الله علیه و آله می فرماید :

«وَما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحی» ؛(1)

پیامبر از روی هوا سخن نمی گوید ، آنچه را بر زبان می آورد وحیی است که به او می شود .

«لِتَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ بِما أَراکَ الله» ؛(2)

تا میان مردم با آنچه خدا به تو نمایاند ، حکم کنی .

امّا این سخن خدا که فرمود : «وَما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَی اللهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ ...» (3) (مرد و زن مؤمنی را نشاید که هنگام حکمِ خدا و رسول در امری ، خود در امرشان به انتخاب دست یازند)


1- . سورۀ نجم (53) آیۀ 3-4 .
2- . سورۀ نساء (4) آیۀ 105 .
3- . سورۀ احزاب (33) آیۀ 36 .

ص:182

سخنی است در ابطال مکتب اجتهاد و رأی ؛ و چنین است این آیه که فرمود : «وَرَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَیَخْتارُ ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ ...» (1) (و پروردگارت آنچه را بخواهد می آفریند و مختار است ، برای ایشان اختیاری نیست) .

این آیه ، آشکارا عمل این دسته از مجتهدان را - که در محضر پیامبر صلی الله علیه و آله خواهان مصلحت شناسی بودند - باطل می سازد . خدای متعال می خواهد به جایز نبودن این کار تصریح کند ؛ چراکه شریعتِ خود را در کتابش کامل آورد و پیامبرش را واداشت تا احکامش را برای مردم تبیین سازد .

به آیۀ اخیر ، عبدالله بن عبّاس در رَدّ عُمَر برای امامت نیز استدلال کرد .(2)

اجتهاد و حکم بر اساس ظن در امور ، دلیل قطعی وحیانی ندارد ، بلکه تجاوز به حریم شریعت به شمار می رود و فتوا به غیر آن چیزی است که خدا نازل کرد ؛ زیرا خدا می فرماید :

«قُلْ آللهُ أَذِنَ لَکُمْ أَمْ عَلَی اللهِ تَفْتَرُونَ» ؛(3)

بگو : آیا خدا به شما اِذن داد یا بر خدا تهمت می زنید .

آری ، صحابه متعبّد ، اخذ به رأی را جایز نمی دانستند ؛ زیرا در میانِ خود کسی را می شناختند که خدا او را به فهم و علم ، ویژه ساخت و از تنزیل و تأویل آگاه بود ؛ و بدان جهت که دریافتند برگرفتن اجتهادِ صحابی الزامی نیست ؛ چراکه سخن وی یک نظر شخصی است و بدان پایه نمی رسد که بتواند وجوب و حرمت را پدید آورد .


1- . سورۀ قصص (28) آیۀ 68 .
2- . شرح نهج البلاغه 12: 53 .
3- . سورۀ یونس (10) آیۀ 59 .

ص:183

ترجیح رأی ابوبکر و عُمَر بر کلام رسول خدا ، یا پذیرش قول آن دو (بی آنکه با قرآن و سنّت ارزیابی گردد) نمی تواند در برابر حقایق تاب بیاورد ؛ و چنین است این نظر که خلیفه به مقصودِ شارع از دیگران داناتر است!

بلی ، عُمَر می خواست یک امر ضروری را برای حکومتش استوار سازد و آن عدم تخطئۀ اجتهادات او بعد از مرگش بود ، بلکه می خواست آنچه را می گوید ، جزو شریعت به شمار آید . همین امر ، ابن عوف را برانگیخت تا از عثمان تعهّد گیرد که براساس کتاب خدا و سنّت پیامبر و سیرۀ شیخین عمل کند و به عبارتِ دیگر مسلمانان را به آنچه در عهد شیخین سنّت شد ، محدود ساخت ؛ زیرا مخالفت با اجتهادات آن ها به معنای تقویتِ جناحِ مخالف خلیفه بود .

عثمان آن گاه که این شرط را پذیرفت ، می خواست به مقتضای آن عمل کند ، لیکن در شش سال آخر حکومتش از آن تخطّی کرد ؛ چراکه خود را شایستۀ اجتهاد و همتای شیخین می دانست .

امّا امام علی علیه السلام به اجتهاد در برابر نصّ تن نداد و شرط پیشنهادی ابن عوف را نپذیرفت و به قبولِ دو اصلِ کتاب خدا و سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله بسنده کرد .

و این چنین ، در شریعت دو مکتب متباین شکل گرفت :

گروهی که نمایندۀ آن ها امام علی علیه السلام و پیروانِ اویند ؛ مانند عبدالله بن عبّاس ، عمّار بن یاسر ، ابوذر ، سلمان و ... و در دوره های بعد ، امام حسن علیه السلام ، امام حسین علیه السلام ، امام سجّاد علیه السلام و دیگر امامان اهل بیت علیهم السلام .

و گروه دیگر که نماینده شان ابوبکر و عمر و عثمان و معاویه و پیروان آن هاست ؛ مانند عمرو بن عاص و فرزندش ، عبدالله بن عمر ، ابو هُرَیره ، سَمُرَة بن جندب ، هِشام بن عبدالملک ، ابو جعفر منصور ، هارون رشید ... ودیگر حاکمان بنی امیّه و بنی عبّاس .

ص:184

آنان که به رأی قائل شدند ، اجتهاد و تأویل باطل را برای بیرون آمدن از تنگناهای سخت ، به کار گرفتند :

— به اجتهاد و تأویل دست یازیدند تا برای ابن ملجم - قاتل امام علی علیه السلام - عذر بتراشند و راه چاره ای بیابند ، با اینکه وی از صحابه نیست!

— یزید را در قتلِ امام حسین علیه السلام معذور دارند .

— برای ابو العادیه در کشتنِ عمّار عذر آورند .

— معاویه را معذور دارند که امام حسن علیه السلام را سمّ خوراند .

— عثمان را معذور دارند که قرآن ها را به آتش کشید .

— عُمَر را معذور دارند که کتاب های حدیث را سوزاند .

— برای ابوبکر عذر بتراشند به جهت تأویلاتی که دربارۀ قتل مالک و زنای خالد بن ولید با زنِ او ، بر زبان آورد .

در نتیجه ، چون خلفا قانون گذاری کردند ، نظریۀ جواز تقدیم مفضول با وجود فاضل پدید آمد . معاویه ، یزید ، مروان و پسران او همه مفضول اند ، لیکن مصلحت اقتضا می کرد که مفضول بر فاضل مقدّم شود .

اکنون اشاره ای داریم به بخشی از ستمی که اهل بیت به خاطر استواری و پا فشاری بر عقیده شان (و ابقای دین به دور از آمیختگی و بدعت) متحمّل شدند .

موضع امام علی علیه السلام

— امام علی علیه السلام برخوردِ قریشیان را روشن می سازد و اینکه چگونه آنان دین خدا را تغییر دادند ، می فرماید :

إنَّ اللهَ لمّا قَبَضَ نبیَّه ، استَأْثَرَتْ عَلَینا قریشٌ بالأَمر ، وَدَفَعَتْنا عَن حقٍّ نحنُ أَحَقُّ به مِنَ النّاس کافّةً ؛ فَرَأَیتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَی ذلک أَفْضَلُ مِن تَفْریقِ کلمةِ المسلمین وَسَفْکِ دمائهم ، وَالنّاسُ حَدِیثُو عهد بالإسلام ،

ص:185

وَالدّینُ یُمْخَضُ مَخْضَ الوَطْب ، یُفسِدُه أدنی وَهْن وَیَعْکِسُهُ أَقَلّ خُلْف ؛(1)

چون خداوند پیامبرش را از این دنیا برد ، قریش خلافت را ویژۀ خود ساخت و ما را از حقّی بازداشت که از همۀ مردم به آن سزامندتر بودیم . دریافتم که صبر بر این حق کشی ، برتر از ایجاد تفرقه میان مسلمانان و ریختن خون آن هاست ؛ چراکه مردم تازه مسلمان بودند و دین ، چونان مَشگ آکنده از شیر بود که اندک غفلتی آن را تباه می ساخت و کمترین تخلّف آن را واژگون می کرد .

— و در نامه ای به عقیل می فرماید :

ألا وإنّ العَرَبَ قد أَجْمَعَت عَلَی حَرْبِ أَخیک الیومَ إجماعَها عَلَی حَرْبِ رسول الله قَبْلَ الیوم ؛(2)

آگاه باش که امروزه عرب چونان که پیش از این در برابر پیامبر صف آرایی کردند ، برای جنگ با برادرت همدست شده اند .

— در سخن دیگری می فرماید :

اَللَّهُمَّ إنّی أَسْتَعْدِیکَ عَلَی قُریش وَمَن أعانَهُم فإِنَّهُمْ قَد قَطَعوا رَحِمِی ، وَأَکْفَأُوا إِنائی ، وَأَجْمَعُوا عَلَی مُنازَعَتی حقّاً کُنتُ أَوْلی به مِن غیری ، وقالوا : أَلا إِنَّ فی الحَقّ أَنْ تَأْخُذَه وَفی الحَقّ أَن تُمنَعَهُ ، فَاصْبِر مَغموماً أو مُتْ مُتَأَسِّفاً ، فَنَظَرْتُ فَإذا لَیْسَ لی رافدٌ ولا ذابٌّ ولا مُساعِدٌ إلّا أَهْلَ بیتی ؛

بار خدایا از تو بر قریش یاری می خواهم که پیوند خویشاوندیم را


1- . شرح نهج البلاغه 1: 308؛ بحار الأنوار 32: 62، حدیث 43 .
2- . شرح نهج البلاغه 2: 119؛ الإمامة والسیاسة 1: 54؛ جواهر المطالب 1: 365 .

ص:186

بریدند و کار را بر من واژگون گردانیدند و برای ستیز با من فراهم گردیدند در حقّی - که از آنِ من بود نه آنان - و بدان سزاوارتر بودم از دیگران ، و گفتند : حق را توانی به دست آورد ، و توانند تو را از آن منع کرد . پس کنون شکیبا باش افسرده یا بمیر به حسرت مُرده ، و نگریستم و دیدم نه مرا یاری است ، نه مدافعی و مددکاری جز کسانم .(1)

— و می فرماید :

حَتّی إذا قَبَضَ اللهُ رَسوله صلی الله علیه و آله رَجَعَ قومٌ عَلَی الأَعقاب ، وغَالتْهُمُ السُّبُل ، وَاتَّکَلوا عَلَی الوَلائج وَوَصَلُوا غَیْرَ الرَّحِم ، وَهَجَروا السَّبَبَ الَّذی أُمِرُوا بِمَوَدَّته ، وَنَقَلُوا البِناءَ عَن رَصِّ أَساسِه ، فبَنَوْهُ فی غَیْرِ مَوضِعِه ؛

و چون خدا فرستادۀ خود را نزد خویش برد ، گروهی به گذشته جاهلی خود بازگشتند ، و با پیمودن راه های گوناگون به گمراهی رسیدند ، و به دوستانی که خود گزیدند پیوستند ؛ و از خویشاوند گسستند . از وسیلتی که به دوستی آن مأمور بودند جدا افتادند ، و بنیان را از بُن برافکندند ، و در جای دیگر بنا نهادند .(2)

— از امام باقر علیه السلام نقل شده که به بعضی از اصحابش فرمود :

ای فلانی ، نمی دانی که ما از ظلم قریش و همدستی آن ها علیه خود چه ها که ندیدیم! و شیعیان و دوستداران ما از دست این مردم چه ها که نکشیدند!


1- . نهج البلاغه (ترجمه دکتر سیّد جعفر شهیدی): 250-251، خطبه 217 .
2- . همان، ص147، ذیل خطبه 150 .

ص:187

رسول خدا رحلت کرد وخبر داد که ما به حکومت بر مردم اَولی ایم . امّا قریش علیه ما متحد شدند تا اینکه خلافت را از معدنِ آن بیرون آوردند . به حق ما و حُجّتِ ما علیه انصار احتجاج کردند [تا آنکه بر حکومت سیطره یافتند] آن گاه یکی پس از دیگری آن را میان خود گرداندند تا اینکه خلافت به ما برگشت . سپس بیعت خود را با ما شکستند و در برابر ما جنگ برپا شد!

صاحب این امر [امام علی علیه السلام ] پیوسته در حال گذر از راه های دشوار و گردنه های سخت بود تا اینکه به قتل رسید .

پس از او با فرزندش حسن علیه السلام بیعت شد و پیمان بستند ، لیکن وی به مکر و فریب گرفتار آمد و به سازش وادار شد ؛ اهل عراق بر او شوریدند تا آنجا که خنجری در پهلویش زده شد و لشکرش به غارت رفت و خلخال های کنیزانش تاراج گردید .

آن حضرت حکومت را به معاویه واگذارد و خون خود و اهل بیت خویش را - که به راستی گروهی اندک بودند - حفظ کرد .

پس از او بیست هزار نفر از اهل عراق با حسین علیه السلام بیعت کردند ، لیکن وفادار نماندند و در حالی که بیعت آن حضرت بر گردنشان بود ، علیه او قیام کردند و او را کشتند .

پس از آن ، ما اهل بیت ، همواره به خواری و ستم گرفتار آمدیم ، ناچیز انگاشته شدیم و تحقیر گردیدیم ، محروم ماندیم و به قتل رسیدیم ، به هراس افتادیم و بر جانِ خود و اولیایمان ایمن نبودیم .

در این میان ، دروغ پردازان و انکارگرانِ حقّ ما فرصت یافتند تا خود را به حاکمان و قاضیان و کارگزارانِ بدکردار در هر شهر و

ص:188

دیار نزدیک سازند ، احادیث ساختگی و دروغ را روایت کنند و آنچه را ما نگفته ونکرده ایم بازگویند تا مردم را با ما دشمن سازند .

در زمان معاویه - پس از وفات حسن علیه السلام - این کار شدّت یافت . شیعیان ما در هر شهری به قتل رسید و دست ها و پاها با گمان [شیعه بودن] بریده شد . هرکس دوستی و گرایش به ما را بر زبان می آورد ، به زندان می افتاد یا مالش غارت می گشت یا خانه اش ویران می شد . این بلا تا زمانِ عبیدالله بن زیاد (قاتل حسین علیه السلام ) همچنان شدّت داشت و روزافزون بود .

سپس حجّاج آمد و شیعیان را قتل عام کرد . هر ظن و تهمتی را بهانه می ساخت وشیعیان را به بند می کشید تا آنجا که اگر به شخصی «زندیق» یا «کافر» گفته می شد ، بهتر بود از اینکه «شیعۀ علی» خطاب شود .

کار بدانجا رسید که مردانی خوش نام - و شاید پارسا و راست گو - احادیث عجیبی را در برتری والیان سَلَف بر زبان آوردند ؛ ماجراها و احادیثی که هرگز وجود خارجی نداشت ورخ نداده بود! شنونده آن ها را حق می انگاشت ؛ زیرا بسیاری از کسانی که آن ها را نقل می کردند ، دروغ گو و بی مبالات [در دین] شناخته نمی شدند .(1)

— امام علی علیه السلام در سخنی اشاره می کند که امّت به کتابِ خدا و سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله عمل نکردند و گرایش های دیگری بر آنان چیره گشت :

فیا عَجَباً - ومالی لا أَعْجَبُ - مِن خَطَأِ هذه الفِرَق عَلَی اخْتِلاف


1- . شرح نهج البلاغه11: 43 - 44 .

ص:189

حُجَجِها فی دینها . لا یَقْتَصُّونَ أَثَرَ نبیٍّ ، وَلا یَقْتَدُونَ بِعَمَلِ وَصِیٍّ ، ولا یُؤمِنونَ بِغَیْب ، وَلا یَعِفُّون عن عَیْب ، یَعْمَلُونَ فی الشُّبُهات وَیَسیرونُ فی الشَّهَوات ، المعروفُ عندهم ما عَرَفُوا ، وَالمُنکر عندهم ما أَنْکَرُوا ، مَفْزَعُهُم فی الْمُعْضِلاتِ إلی أَنْفُسِهِم وتَعْویلُهُم فی المُهمّاتِ عَلَی آرائهم ، کَأَنَّ کُلَّ امرئ منهم إمامُ نَفْسِه قد أَخَذَ منها فیما یَرَی بِعُرًی ثِقات وأَسباب مُحکَمات ؛

در شگفتم! و چرا شگفتی نکنم از خطای فرقه های چنین ، با گونه گونه حجّت هاشان در دین . نه پَی پیامبری را می گیرند ، و نه پذیرای کردار جانشین اند ، نه غیب را باور دارند ، و نه عیب را وامی گذارند ، به شبهه ها عمل می کنند ، و به راه شهوت ها می روند ، معروف نزدشان چیزی است که شناسند و بدان خرسندند ، و منکَر آن است که آن را نپسندند ، در مشکلات خود را پناه جای ، شمارند ، و در گشودنِ مهمّات به رأی خویش تکیه دارند ، گویی هریک از آنان امام خویش است که در حکمی که می دهد - بی تشویش است - چنان بیند که به استوارترین دستاویزها چنگ زده و محکم ترین وسیلت ها را به کار برده .(1)

— در جای دیگر می فرماید :

إنّ الکتاب لَمَعی ما فارَقْتُه مُذ صَحِبتُهُ ، فَلَقَد کُنّا مَعَ رسول الله صلی الله علیه و آله وَإنّ القَتْلَ لَیَدُورُ عَلَی الآباء والأبناء والإخْوان وَالقَرابات ، فما نَزْدادُ عَلَی کُلّ مصیبة وَشِدّة إلّا إیماناً ، وَمُضیِّاً عَلَی الحَقِّ ، وَتَسلیماً للأَمْر ،


1- . نهج البلاغه (شهیدی): 71، خطبه 88 .

ص:190

وصَبْراً عَلَی مَضَض الجِراح ، وَلکنّا إنَّما أَصْبَحْنا نُقاتِلُ إخواننا فی الإسلام عَلَی ما دَخَلَ فیه مِنَ الزَّیْغ وَالإِعوِجاج وَالشُّبْهَة وَالتَّأْویل ؛

چه قرآن با من است ، از آن هنگام که یارِ آن گشتم ، از آن جدا نبودم . همانا ، با رسول خدا صلی الله علیه و آله بودیم ، و به خونِ پدران ، و فرزندان و برادران ، و خویشاوندانمان دست می آلودیم ، و هر مصیبت و سختی بر ایمانمان می افزود ، و رفتنمان در راهِ حقّ بود ، و گردن نهادن به فرمان ، و شکیبائی بر درد جراحت های سوزان . لیکن امروز پیکار ما با برادران مسلمانی است که دو دلی و کجبازی در اسلامشان راه یافته است ، و شبهه و تأویل با اعتقاد در یقین دربافته است .(1)

— و آن گاه که امام علیه السلام از صفّین باز می گشت ، خطبه ای خواند که در آن آمده است :

... وَالنَّاسُ فی فِتَن انْجَذَمَ فیها حَبْلُ الدّین ، وَتَزَعْزَعَتْ سَوارِی الیَقین ، وَاخْتَلَفَ النَّجْرُ وَتَشَتَّتَ الأَمرُ ، وَضاقَ المَخْرَجُ ، وعَمِیَ المَصْدَرُ ، فَالهُدی خاملٌ ، والعَمَی شامِلٌ ، عُصِیَ الرَّحمن ، ونُصِرَ الشَّیْطانُ ، وخُذِلَ الإیمانُ ، فَانْهارَت دَعائِمُه ، وَتَنَکَّرتْ مَعالِمُهُ ، وَدَرَسَتْ سُبُلُهُ ، وَعَفَتْ شُرُکُهُ ؛

و این هنگامی بود که مردم به بلاها گرفتار بود ، و رشته دین سست و نااستوار ، و پایه های ایمان ناپایدار ، پندار با حقیقت به هم آمیخته ، همه کارها در هم ریخته ، بُرونْشوِ کار دشوار ، درآمد


1- . نهج البلاغه (شهیدی)، ص120-120، ضمن خطبه 122 .

ص:191

نگاهش ناپدیدار ، چراغ هدایت بی نور ، دیده حقیقت بینی کور ، همگی به خدا نافرمان ، فرمانبر و یاور شیطان ، از ایمان رو گردان ، پایه های دین ویران ، شریعت بی نام و نشان ، راه هایش پوشیده و ناآبادان .(1)

— در خطبۀ دیگر می فرماید :

ما زِلْتُ أَنْتَظر بِکُم عَواقِبَ الغَدْرِ ، وَأَتَوَسَّمُکُم بِحِلْیَةِ المُغتَرِّین ، سَتَرَنِی عَنْکم جِلبابُ الدّین ، وَبَصَّرَنِیکم صِدْقُ النِیَّة ، أَقَمْتُ لکم عَلَی سَنَنِ الحَقّ فی جَوادِّ المَضَلَّةِ ، حَیثُ تَلْتَقُونَ ولا دلیلَ ، وَتَحْتَفِرُونَ ولا تُمِیهُونَ ؛

پیوسته پیمان شکنی شما را می پاییدم ، و نشان فریفتگی را در چهره تان می دیدم ، راه دینداران را می پیمودید ، و آن نبودید که می نمودید ، به صفای باطن درون شما را می خواندم ، و بر شما حکم ظاهر می راندم ، بر راه حق ایستادم ، و آن را از راه های گمراهی جدا کردم ، و به شما نشان دادم ، حالی که می پوییدید ، و راهنمایی نمی دیدید ، چاه می کندید و به آبی نمی رسیدید.(2)

دلیل ها و شاخص ها

قریش در آغاز دعوت به اسلام ، در تحریم [اقتصادی و اجتماعی] بنی هاشم کوشید ، لیکن هاشمیان سه سال در شِعْب ابوطالب پایدار ماندند و محاصرۀ عرب را تحمّل کردند .


1- . نهج البلاغه (شهیدی)، ص8، ضمن خطبه 2 .
2- . همان، ص12، ضمن خطبه 4 .

ص:192

پس از آن ، عرب همدست شدند که پیامبر را به قتل برسانند تا هاشمیان نتوانند به خون خواهی او برخیزند .

از این روست که رسول خدا در ستایش هاشمیان می فرماید :

اینان در جاهلیّت و اسلام از من جدا نشدند و ما و ایشان با همیم (و انگشتان دو دست را در هم فرو برد) .(1)

هاشمیان رسول خدا را وانگذاردند و او را تسلیم دشمن نکردند ، بلکه سپر حفاظتی او بودند و تا آخرین لحظه حیات پیامبر صلی الله علیه و آله از آن حضرت دفاع کردند .

چنان که عرب (با انسجام و اتحاد) علیه پیامبر صلی الله علیه و آله جنگ ها را سامان دادند ، قریش - پس از پیامبر صلی الله علیه و آله - بر ستیزه جویی و نابود سازی اهل بیت آن حضرت ، با هم همدست شدند . آنچه را در عهد پیامبر صلی الله علیه و آله اعلان کردند ، بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله توسعه یافت و استوار گردید ؛ چراکه آنان به مشروعیتِ رأی ، مصلحت شناسی ، درک ملاک های احکام ، نهی از تدوین - و دیگر معیارهای نوپیدا - قائل بودند .

می دانیم که همۀ این ها بعدها عملی گردید با اینکه می گفتند : «رسول خدا هیچ کس را جانشین خود نگمارد» ولایت عهدی ، با استناد به فعل ابوبکر در جانشین ساختن عُمَر مشروعیت یافت . تدوین به جهت کراهتِ عُمَر ، مکروه و منفور بود و چون ابن عبدالعزیز به آن اقدام کرد ، جایز گردید .

با پیروی از عملکرد ابوبکر و عُمَر ، به عدم اجتماع نبوّت و امامت قائل شدند و اینکه رسول خدا ارث بر جای نگذارْد .

بجاست - در اینجا - سخن امام علی علیه السلام را هنگامی که با عثمان بیعت شد ،


1- . سنن ابی داود 3: 146، حدیث 2980؛ سنن نسائی (المجتبی) 7: 130، حدیث 4137 (متن از این مأخذ است)؛ مسند ابی یعلی 13: 7396 - 7399 .

ص:193

نقل کنیم . عبّاس - عموی آن حضرت - گفت : آیا نگفتم که به شورا داخل مشو؟ امام علی علیه السلام فرمود :

عموی من ، حقیقتِ ماجرا را نمی دانی! مگر نشنیدی که عُمَر بر منبر می گفت : خدا برای این خاندان خلافت و نبوّت را (کنار هم) قرار نداد؟! می خواستم به زبانِ خودش ، خود را تکذیب کند تا مردم بدانند که سخنِ پیشین او دروغ و باطل بود و ما شایستۀ خلافتیم!

عبّاس ، ساکت ماند .(1)

اگر به راستی پیامبر صلی الله علیه و آله ارث برجای نمی نهد ، چرا ابوبکر گفت : «عصا و مرکب و کفش پیامبر را به علی دادم»(2)؟ چرا زنان پیامبر ارثشان را از ابوبکر خواستند؟ این ها پرسش هایی است که پاسخ می طلبد ، و به نظر می رسد که تصوّرات ناصواب در این زمینه ، به اعتقادات نادرستی انجامید که امروزه در تاریخ و زندگی مسلمانان جاری است .

سؤال اینجاست که دادنِ کتاب و حکمت و فرمانروایی به آل ابراهیم شگفتی نمی آفریند ، لیکن از اینکه آل محمّد صلی الله علیه و آله بهره مندی آل ابراهیم علیه السلام را یابند ، اظهارِ تعجّب می شود؟! خدای سبحان می فرماید :

«أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلی ما آتاهُمُ اللهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهِیمَ الْکِتابَ وَالْحِکْمَةَ وَآتَیْناهُمْ مُلْکاً عَظِیماً» ؛(3)


1- . علل الشرائع: 171، باب 133، حدیث 2؛ بحار الأنوار 31: 355 - 356 .
2- . شرح نهج البلاغه(ابن ابی الحدید) 16: 214 .
3- . سورۀ نساء (4) آیۀ 54 .

ص:194

آیا مردم بر آنچه که خدا از فضل خویش به آنان داد ، حسادت می ورزند؟! ما به آل ابراهیم ، کتاب و حکمت دادیم ، و فرمانروایی بزرگی را در اختیارشان نهادیم .

امام علی علیه السلام می فرماید :

والله ، ما تَنْقِمُ منّا قُرَیش إلّا أَنَّ اللهَ اخْتارَنا عَلَیهم ؛ فَأَدْخَلْناهُم فی حَیِّزِنا ؛(1)

انتقام قریش از ما بدان جهت است که خدا ما را بر آن ها برگزید! ما آن ها را در زمرۀ خودمان درآوردیم .

پیش از این ، نامۀ معاویه به محمّد بن ابی بکر گذشت که نوشت :

پدرت و عُمَر ، اولین کسانی بودند که حقّ علی را رُبودند و با امر پیامبر مخالفت ورزیدند ، و در این کار با هم متحد و همسو شدند .(2)

باری ، بلای اثر پذیری از انگیزه های سیاسی و مواضع حکومتی دامن گیرِ فقه شد ، و احکام دینی واقعی ، به جهت زمینه های ویژه ای که صاحبان سلطه و خلفای اهلِ رأی دیکته می کردند ، ناشناخته ماند .

در اینجا سخنی را از کتاب الاعتصام می آوریم که ابن العربی آن را نقل می کند و از آنچه گفتیم پرده برمی دارد ، ابن العربی می گوید :

شیخ ما - ابوبکر فهری - هنگام رکوع و آن گاه که سر از آن برمی افراشت ، دست هایش را بلند می کرد (مذهب مالک و شافعی


1- . نهج البلاغه، ضمن خطبه 33 .
2- . مروج الذهب 2: 60؛ جمهرة رسائل العرب 1: 477؛ شرح نهج البلاغه 3: 190 .

ص:195

همین است و شیعه همین کار را می کند) .

وی روزی در اقامتگاه ابن شواء(1) در «ثغر»(2) - محل تدریس من - هنگام نماز ظهر ، نزدم آمد . به مسجد آنجا داخل شد و در صف اول ایستاد . من در کنار پنجره رو به دریا پشتِ سر او نشستم و از شدّت گرما خود را با نسیم دریا خنک می کردم . در همان صفِ من ، ابو ثمنه - دریا دار و فرمانده نیروی دریایی - با گروهی از اصحابش ، منتظر نماز بود و به کشتی­های زیر لنگرگاه می نگریست .

چون شیخ فهری دستانش را هنگام رکوع و پس از آن برافراشت ، ابو ثمنه و یارانش گفتند : این مشرقی را نمی بینید که چگونه به مسجد ما درآمده است؟ برخیزید و او را بکشید و به دریا افکنید ، احدی شما را نمی بیند [و مؤاخذه نخواهید شد] .

قلبم داشت از جا کنده می شد ، گفتم : سبحان الله! این شخص طُرطُوشی ، فقیه عصر است! پرسیدند : چرا دستانش را بلند کرد؟ گفتم : پیامبر صلی الله علیه و آله این کار را می کرد ، مذهب مالک - در روایت اهل مدینه از او - همین است!

آنان را ساکت و آرام ساختم تا اینکه شیخ از نماز فارغ شد . به جای سکونت او در آن اقامتگاه رفتم ، از اینکه رنگ رخسارم پریده بود تعجّب کرد و علّت را جویا شد . من ماجرا گفتم ، خندید و


1- . لقب یکی از فقهای حنبلی است (م) .
2- . ثغر، سرحدات مرزها، که محل اقامت بعضی از شیوخ مسلمان بود (م) .

ص:196

گفت : آیا من لیاقت ندارم که برای اقامۀ سنّت پیامبر کشته شوم؟!

گفتم : این کار [عدم تقیّه] جایز نمی باشد! میان کسانی هستی که اگر سنّت را به پا داری ، علیه تو برمی خیزند و بسا خونت را بریزند!

گفت : این سخن را واگذار ، و به سخنِ دیگری بپرداز .(1)

ابن العربی استادش - شیخ فهری - را به تقیه دعوت می کند ، لیکن استاد وی دوست می دارد که برای اقامۀ سنّت پیامبر فدا شود .

موضع بخاری و مسلم در گزینش روایات و راویان ، از مثال های روشنِ تأثیرِ انگیزه های سیاسی در رفتار اشخاص است . این دو تن از مروان بن حکم و ابو سفیان و معاویه و عمرو بن عاص و مُغِیرة بن شعبه و عبدالله بن عمرو بن عاص و نُعمان بن بشیر ، فراوان روایت نقل می کنند ، لیکن از امام حسن و امام حسین علیه السلام - دو نوۀ رسول خدا صلی الله علیه و آله - روایتی را نمی آورند ، و بخاری هرگز به سخن امام صادق علیه السلام احتجاج نمی ورزد .

بیشتر کسانی که بخاری از آن ها روایت می کند ، عبارت اند از : ابو هُرَیره ، عایشه ، عُمَر ، عبدالله بن عمر ، عبدالله بن عمرو بن عاص ، بخاری 446 حدیث از ابو هُرَیره ، 270 حدیث از عبدالله بن عُمَر و 442 حدیث از عایشه روایت می کند . در حالی که از فاطمه - دختر پیامبر - یک حدیث ، و از حضرت علی علیه السلام تنها 29 حدیث نقل می کند .


1- . احکام القرآن (ابن العربی) 4: 371؛ الاعتصام 1: 358؛ تفسیر قرطبی 19: 281 .

ص:197

چرا چنین است؟ آیا ابو هُرَیره و عبدالله بن عَمْرو بن عاص ، بیشتر از علی به رسول خدا نزدیک بودند؟! یا علی علیه السلام از صحابه ای است که ابوهُرَیره در توصیف او می گوید : پرداختن به تجارت او را از دیدارِ پیامبر صلی الله علیه و آله بازداشت ! (1)

حقیقت این است که این نگرش به استوار ساختنِ روح قُرَیشی در شریعت ، بازمی گردد .

از مقداد روایت است که روز شورا به عبدالرَّحمان بن عوف گفت :

ای عبدالرَّحمان ، به خدا سوگند ، علی را رها کردی ، در حالی که او از کسانی است که به حق حکم می کند و بر محورِ حق می چرخد .

عبدالرَّحمان گفت : ای مقداد ، والله ، به خاطر مسلمانان اجتهاد ورزیدم!

مقداد گفت : مانند آنچه بر سر این خاندان پس از پیامبرشان آمد ، ندیدم! در شگفتم از قریش! مردی را واگذاردند که داناتر و عادل تر از او را سراغ ندارم ، ای کاش برایش یارانی می یافتم!

عبدالرَّحمان گفت : ای مقداد ، از خدا بترس ، بیم فتنه را بر تو دارم!

مردی به مقداد گفت : خدا تو را رحمت کند ، این اهل بیت کیان اند؟ و آن مرد کیست؟


1- . این سخن را ابو هُرَیره در توصیف عُمَر بر زبان می آورد (م) .

ص:198

مقداد گفت : اهل بیت ، فرزندان عبدالمطّلب اند ، و آن مرد علی بن ابی طالب است .(1)

شایان ذکر است که عُمَر ، عبدالرحمان بن عوف را در ضمن شش نفر اصحاب شورا قرار داد ، در حالی که می دانست شایسته تر از او آنجا هست . بخاری به سندش از ابن شهاب ، از عُبَیدالله بن عبدالله بن عُتْبَة بن مسعود ، از ابن عبّاس نقل می کند که گفت :

من قرآن را برای مردانی از مهاجران قرائت می کردم ، یکی از آن ها عبدالرَّحمان بن عوف بود .(2)

در تاریخ دمشق به اسناد از مالک بن انس ، از زُهْری ، از عبیدالله بن عبدالله بن عُتْبَة بن مسعود آمده است :

عبدالله بن عبّاس به وی خبر داد که وی در خلافت عمر ، برای عبدالرَّحمان قرآن را قرائت می کرد .(3)

در ذخائر العقبی به نقل از ابن عبّاس آمده است که گفت :

من برای مردانی از مهاجران قرآن می خواندم ، یکی از آن ها عبدالرَّحمان بن عوف بود . از ابو رافع روایت شده که گفت : ابن عبّاس چنان همدم عُمَر بود که از اهل او به شمار می رفت ، وی


1- . تاریخ طبری 5: 38؛ الکامل فی التاریخ 3: 37 .
2- . صحیح بخاری 8: 152 .
3- . تاریخ مدینه دمشق 30: 280 .

ص:199

قرآن را برایش قرائت می کرد .

این روایت را ابو حاتم آورده است .(1)

آری ، دستاورد این شورای ظالمانه این شد که امر خلافت ، به عثمان و پس از او به معاویه و آن گاه به یزید سپرده شد . چون معاویۀ صغیر بر مسند خلافت پا گذاشت ، ستمی را که در این «شورا» بر اهل بیت شده بود ، حس کرد ، خطبۀ معروفی خواند و خود را از خلافت عزل کرد . راوی می گوید :

مروان بن حکم - که پای منبر بود - به او گفت : ای ابو لیلا ، آیا مقصودت سُنّتِ عُمَری است؟

معاویه صغیر گفت : از من دور شو ، آیا دین فریبی می کنی ... عُمَر هنگامی که خلافت را به «شورا» وانهاد و آن را از کسی که در عدالتش تردیدی نبود بازداشت ، نهایتِ ستم را به کار بست .(2)

از پیامبر صلی الله علیه و آله در خطبۀ وداع روایت است که فرمود :

ای مردم ، عطای سلطان را تا زمانی که غرض دنیوی در میان نیست و برای رضای خداست ، بستانید! امّا آن گاه که قریش برای فرمانروایی به جان هم افتادند و با عطا خواستند دین شما را بخرند (و شما را به کارهایی که می خواهند وادارند) آن را واگذارید .(3)


1- . ذخائر العقبی: 243 .
2- . سمط النجوم العوالی (عاصمی شافعی) 3: 213 .
3- . سنن ابی داود 3: 137، حدیث 2958 .

ص:200

میان دو خط مشی

اکنون می توانیم مرز افتراق دو خط مشی را در امور زیر بیان کنیم :

— ترک حدیث و فقط اخذ به قرآن ؛ چراکه عُمَر گفت : از رسول خدا حدیث مکنید! هرکه از شما سؤال کرد ، بگویید : میان ما و شما کتاب خدا هست .

— مکتب اجتهاد به مشروعیّت اجتهاد پیامبر قائل بود .

امّا مکتب «تعبّد محض» آن را انکار می کرد ؛ زیرا مبتنی بر ظن و گمان است و میان فرض و تخمین و جزم و یقین ، فاصلۀ بسیاری وجود دارد .

— مکتب اجتهاد می گفت که پیامبر صلی الله علیه و آله برای جانشینی پس از خود ، وصیّت نکرد .

امّا مکتب اهل بیت ، عقیده داشت که رسول خدا صلی الله علیه و آله به جانشینی حضرت علی و اهل بیت علیهم السلام - بعد از آن حضرت - نصّ دارد .

— قریش و مکتب اجتهاد از تدوین سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله جلوگیری کردند .

امّا مکتب اهل بیت به تدوین سنّتِ پیامبر پرداختند و علی رغم شرایط دشوار آن دوران ، به تدوین فراخواندند .

— مکتب اجتهاد قائل بود که «کتاب خدا ما را بس است» و «کتاب خدا را با چیزی نمی پوشانم» .

امّا مکتب اهل بیت دربارۀ قرآن بر این باور بود که : «قرآن در بر دارنده چند وجه است»(1)

و فهم حقایق قرآن و تفصیل آیاتِ آن ، جز از طریق سنّت و تفسیر کسانی که از سوی خدا طلایه دارانِ علمِ قرآن اند ، امکان ندارد .


1- . نهج البلاغه، خطبه 77 .

ص:201

— مکتب اجتهاد به اینکه سخن صحابی بر قرآن عرضه شود ، تن نمی داد ، بلکه قول و عمل صحابی را مخصِّص قرآن می دانست .

امّا مکتب اهل بیت به لزوم عرضۀ کلام آن ها به قرآن و طرح آنچه بر خلافِ قرآن باشد ، فراخواند . از امام صادق علیه السلام روایت شده که فرمود : «هرگاه برایتان حدیثی را گفتم ، خاستگاهِ قرآنی آن را از من بپرسید»(1)

یا فرمود : «سخن مرا بر کتاب خدا عرضه بدارید ، آنچه را موافق با قرآن بود برگیرید ، و آنچه را بر خلافِ قرآن بود دور افکنید» .(2)

— مکتب اجتهاد در احکام شرعی قائل به تصویب بود ؛ زیرا به عدالت صحابه اعتقاد داشت .

امّا مکتب اهل بیت ، مُخَطّئه(3)

بود .

— مکتب اجتهاد به صحّت روایاتی که در کتاب بخاری و مسلم آمده ، قائل است .

امّا مکتب تعبّد ، همۀ آنچه را در کتاب های اربعه هست ، صحیح نمی داند .

— مکتب اجتهاد در بسیاری از احکام شرعی (مانند قضاوت و ...) عدالت را شرط نمی داند و نماز پشت سر هر نیکوکار و بدکار را جایز می شمارد .

امّا مکتب اهل بیت ، این را برنمی تابد .


1- . المحاسن 1: 269، باب 37، حدیث 358؛ اصول کافی 1: 59، باب الردّ إلی الکتاب والسنّه، حدیث 5 .
2- . الاستبصار 1: 190، باب 112، حدیث 9668 .
3- . مُخَطِّئه: یعنی حکم واقعی خدا تابع آنچه صحابی یا مجتهد فتوا می دهد، جعل نمی شود . ممکن است حکم مجتهد با حکم واقعی خدا مطابق باشد و ممکن است بر خلافِ حکم واقعی یا ناسازگار با آن درآید (م) .

ص:202

تثبیتِ دو روش در دورۀ امویان

اشاره

ص:203

ص:204

آن گاه که تدوین حدیث ، نزد اصحاب تعبّد محض - علی رغم کوشش هایی که ارکانِ آن را از بین برد - استقرار یافت ، مکتب اجتهاد ، ضروری دید که دوشادوشِ آن ها قافله اش را حرکت دهد و چیزی در این عرصه تقدیم دارد تا در آینده در قانون گذاری با مشکل رو به رو نشود ؛ زیرا تأخیر تدوین به معنای ضایع شدن و نابودی حدیث بود .

از این رو ، هواداران این مکتب کوشیدند تا جایگزینی را برای تدوین پدید آورند که بتواند با مکتب «تعبّد محض» مقابله کند ؛ به همین جهت ، هشام بن عبدالملک - و در نقل دیگر عمر بن عبدالعزیز - به ابن شهاب زُهْری (م 124ﮪ) دستور داد که به تدوینِ سنّت بپردازد .

1 . خلفا و تدوین حدیث

از معمّر ، از زُهْری نقل شده که گفت :

ما کتابتِ علمِ را ناپسند می دانستیم تا اینکه این اُمَرا ما را بر آن واداشتند ، و بر آن شدیم که هیچ کس را از آن منع نکنیم .(1)

در نقل دیگر آمده است :

فرمانروایان از من کتابت را خواستند ، برایشان نوشتم ؛ از خدا


1- . تقیید العلم: 107؛ طبقات ابن سعد 2: 389؛ و بنگرید به، البدایة والنهایة 9: 341 .

ص:205

شرمم آمد که برای غیر ملوک ، حدیث ننویسم .(1)

از ابو المَلِیح حکایت شده که گفت :

ما امید نداشتیم که نزد زُهْری حدیث بنویسیم تا اینکه هشام او را مجبور ساخت که برای فرزندانش بنویسد . در پی آن ، مردم حدیث را نوشتند(2) .

در کتاب أضواء علی السنّة المحمّدیّة آمده است :

ابن شهاب از مخالفانِ هِشام بود ، لیکن دیری نپایید که از ملازمانِ او شد ، با وی حج گزارد و هشام او را معلّم فرزندانش ساخت .(3)

آنچه ما را در سلامت و خودجوشی این امر و صدق نیّت خلفا به شک می اندازد این است که نهی کنندگان از تدوین در عهد پیامبر صلی الله علیه و آله قریشی بودند . آنان عبدالله بن عمرو بن عاص را از تدوین حدیث بازداشتند .

افزون بر این ، موضع آن ها را نسبت به حدیث در زمان عُمَر و عثمان و معاویه می دانیم که به تأیید این خلفا و پیروی از آن ها پرداختند ، و بر موضع گیری های ابو سفیان و معاویه و یزید نسبت به پیامبر و رسالت ، آگاهیم .

اگر در رفتار ابو سفیان با قبر حمزه - عموی پیامبر صلی الله علیه و آله - درنگ ورزیم و در سخنِ معاویه به مُغِیره ، آن گاه که به کوفه درآمد ، نیک بیندیشیم ، حقایق بیشتری را درمی یابیم .

ابو سفیان در حالی که لگد به قبر حمزه می زد ، می گفت : ای


1- . جامع بیان العلم وفضله 1: 77 .
2- . حلیة الأولیاء 3: 363 .
3- . أضواء علی السنّة المحمّدیّة: 260 .

ص:206

ابو عماره ، امری را که برایش با شمشیر به جان هم افتادیم [اکنون] در دست نوجوانانِ ما درآمد و بازیچه آنان گشت .(1)

از مُغِیره نقل شده که از معاویه خواست که از آزارِ بنی هاشم دست بردارد ؛ چراکه این کار نامش را پایدارتر خواهد ساخت ، معاویه در پاسخ گفت :

چه خیال خامی! به بقای کدام نام دل خوش سازم؟! قبیلۀ «تَیْم» قدرت را به دست گرفت و آنچه را در توان داشت انجام داد ، ولی هنوز نمرده بود که نامش از میان رفت مگر اینکه کسی نامی از ابوبکر به میان آورد .

پس از او قبیلۀ «عَدی» فرمانروا شد ، ده سال رنج برد و تلاش کرد ، ولی پیش از مرگ ، نامش از میان رفت مگر کسی اسمی از عُمَر ببرد .

برای ابن ابی کَبْشَه(2) هر روزه پنج بار بانگ زنند که : «أشهد أنّ محمّداً رسول الله» ؛ گواهم بر اینکه محمّد رسول خداست .

ای بی پدر ، بعد از این ندا ، کدام عمل باقی می ماند؟ و چه نامی دوام می آورد؟ به خدا سوگند ، چاره ای نداریم جز اینکه آنان را یکی پس از دیگری زنده به گور سازیم .(3)

و آن گاه که معاویه به کوفه درآمد ، گفت :

به خدا سوگند ، با شما نجنگیدم که نماز و روزه و حج گزارید و


1- . شرح نهج البلاغه 16: 136 .
2- . نام جدّ مادری پیامبر صلی الله علیه و آله که معاویه برای تحقیرِ پیامبر صلی الله علیه و آله این لقب را آورد (م) .
3- . شرح نهج البلاغه 5: 130 (متن از این مأخذ است) المسترشد (طبری): 680 .

ص:207

زکات دهید ، می دانم که این کارها را انجام می دهید ، با شما کارزار کردم تا فرمانروایی کنم ، خدا امارت را به من داد و شما خوش نداشتید .(1)

بنابراین ، چگونه می توان احکام را از مصدری گرفت که قدر و منزلتِ پیامبر نزد وی بدین پایه است و از مردمانی ستانْد که موضعشان نسبت به رسالت چنین است؟ با اینکه می دانیم بعضی از آن ها بر زبان پیامبر لَعن شدند .

چگونه به مرویات آن ها دل آرام گیرد و آنان را بر ذخایرِ سنّت اَمین بدانیم ، با اینکه مکر و خدعه شان را می شناسیم و آگاهیم بر اینکه چگونه روح عصبیّت و تفرقه را میان مسلمانان پراکندند؟!

چگونه سنّت با اِجبار (واعمالِ فشار) تدوین گشت وخوب وبد آن بر همه الزامی گردید ، در حالی که پیش از آن [در عهد خلفا] به شدت از تدوینِ آن جلوگیری می شد؟!

در شرح صحیح مسلم نَووی آمده است :

بَشیر عدوی نزد ابن عبّاس آمد ، حدیث می خواند و می گفت : «قال رسول الله ، قال رسول الله» ابن عبّاس به حدیث او گوش نمی داد و به او نمی نگریست .

گفت : ای ابن عبّاس ، چرا حدیثم را نمی شنوی؟ از رسول خدا برایت حدیث می خوانم و تو گوش نمی کنی!!

ابن عبّاس گفت : زمانی تا می شنیدیم مردی می گفت «قال رسول


1- . مصنّف ابن ابی شیبه 6: 187، حدیث 30556؛ تاریخ دمشق 59: 150؛ سیر اعلام النبلاء 3: 147؛ البدایة والنهایة 8: 131 .

ص:208

الله» چشم ها وگوش هایمان سوی او تیز می شد ، امّا زمانی که مردم به هر سره ونا سره ای دست یازیدند ، ما جز آنچه را می شناسیم ازمردم نمی پذیریم .(1)

آری ، سیاست اموی بر تحریف و تهدید بنا نهاده شد در حین اینکه حقایق نزد محدّثان و حاملان آثار واضح بود ، ولی قدرتِ نمایاندنِ آن ها را نداشتند .

در فتح الباری آمده است :

هِشام بن عبدالملک از زُهْری خواست که روایتی بسازد مبنی بر اینکه آیه «... وَالَّذِی تَوَلَّی کِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذابٌ عَظِیمٌ» (2) (و آن که بخش عمده ای از دروغ سازی را بر عهده داشت ، برایش عذابی بزرگ است) دربارۀ علی نازل شد .(3)

در حالی که می بینیم زُهری به مُعَمّر دربارۀ حضرت علی علیه السلام حدیثی را روایت می کند و به او می گوید :

این حدیث را کتمان کن و از غیرِ من پنهان ساز ، چراکه اینان [امویان] احدی را در ستایش علی و ذکر نام او معذور نمی دارند .

مُعَمر می گوید : پرسیدم : ای ابوبکر ، چرا با آنان همراه شدی ، با اینکه این سخن را شنیدی؟!

گفت : ای شخص ، بس کن! آنان در اموال (و خوش گذرانی ها)شان ما را شریک ساختند ، ما هم به خواسته هایشان تن دادیم .(4)


1- . صحیح مسلم 1: 13، حدیث 7؛ تهذیب الکمال 4: 186 .
2- . سورۀ نور (24) آیۀ 11 .
3- . فتح الباری 7: 337-336 .
4- . مناقب ابن مغازلی: 142، حدیث 187؛ جواهر المطالب 1: 242 (پانویس)؛ کشف الیقین: 428 .

ص:209

در نامۀ امام سجّاد علیه السلام به زُهری ، ترسیم حال وی و تنگنایی که حکومت آن زمان گرفتارش ساخت ، آمده است :

خدا ما را از فتنه ها مصون دارد و از آتش دوزخ بر تو رحم کند ، در حالی هستی که سزامند ترحُّمی! خدا نعمت های فراوانی بر تو ارزانی داشت ، تنی سالم به تو داد و عمرت را طولانی ساخت و با آگاه ساختن به قرآن وفقاهت در دین و شناختِ سنّت پیامبر ، حجّت هایش را بر تو تمام کرد ...

بنگر که فردای قیامت چه پاسخی خواهی داشت آن گاه که در حضور خدا بایستی و از تو بپرسد که نعمت هایش را چگونه پاس داشتی و حجّت هایش را چگونه ادا کردی؟! مپندار که خدا عذرت را می پذیرد و از تقصیرت درمی گذرد! این خیالی است خام ، چنین نیست ، خدا در قرآن از عالمان پیمان گرفت که : «لَتُبَیِّنُنَّهُ لِلنَّاسِ وَلاَ تَکْتُمُونَهُ» ؛(1) آنچه را می دانید برای مردم تبیین کنید و کتمان نسازید .

بدان که کمترین کتمان و سبک ترین گناه تو این است که با نزدیکی به ظالم و خدمت گزاری به او ، وحشت وهراس را از دلش زدودی و راه تجاوز و ستم را برایش هموار ساختی!

چقدر بیمناکم از اینکه فردای قیامت ، به گناهِ خیانت بازداشت شوی ، و به جرم اعانت بر ظلم گرفتار آیی!

تو مال از دستِ کسی گرفتی که حق عطا و بخشش نداشت و حق را به حق دار باز نگرداند! آن گاه که تو را به خود نزدیک ساخت ، باطلی را


1- . سورۀ آل عمران (3) آیۀ 187 .

ص:210

رد نکردی و دوستدار کسی شدی که با خدا دشمنی می ورزد!

آن ها تو را برای این خواستند که با محوریتِ تو سنگ آسیای ستمگری هایشان را بچرخانند و تو را پل عبور از بلاها سازند و نردبانی برای گمراهی و بلندگویی برای ستمکاری شان و پیروی برای راهی که در پیش گرفته اند!

به وسیلۀ تو مردم را نسبت به علما به شک می اندازند و دل های نابخردان را سوی خود می کشند!

عملکرد زبده ترین وزیران و قوی ترین یاران آن ها به پای کاری که تو در اصلاح نمایی فساد آن ها (و رفت و آمد خاص و عام به دربارشان) می کنی ، نمی رسد .

چقدر آنچه را به تو می دهند در برابر آنچه از تو می گیرند ، اندک است! کمترین بهره ها را برایت داشتند و بیشترین ویرانی ها را نصیبت ساختند!

به فکر خود باش که کسی جز خودت غم خوار تو نیست! خود را حسابرسی کن ، بنگر شکر تو نسبت به کسی که تو را در خُرد و کلانِ نعمت هایش غرق ساخت ، چگونه است؟!

چقدر بیم دارم از اینکه چنان باشی که خدا در کتابش فرمود : «پس از آنان کسانی ناشایست روی کار آمدند که نماز را تباه کردند و از شهوات پیروی نمودند ...»(1) ... .(2)


1- . سورۀ مریم (19) آیۀ 59 .
2- . تحف العقول: 277 .

ص:211

معاویه چهار هزار درهم به سَمُرَة بن جندب داد تا روایتی بسازد که مفاد آن این باشد که آیه «وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللهِ ...» (1) (و کسانی از انسان ها برای رضای خدا خود را فدا می سازند) دربارۀ ابن ملجم - قاتل امام علی علیه السلام - نازل شد ، و سَمُرَه این کار را کرد .(2)

جعل حدیث در عهد معاویه کاری زشت به شمار نمی آمد ، جاعلان بی آنکه از خدا بترسند و تقوای او را پیشه کنند ، به ساختِ احادیثی می پرداختند که برای حکومت سودمند باشد واحادیثی را که ناخوشایند صاحبان قدرت بود ، تکذیب ومنع می کردند .

مدائنی می گوید :

احادیث ساختگی فراوانی رُخ نمود و بهتان و دروغ منتشر شد و محورِ کار فقها و قاضیان و والیان قرار گرفت . بلای بزرگ مردم ، قاریانِ ریاکار و کم مایگانِ عابد نما بود که حدیث می ساختند تا نزد والیان منزلت یابند و در شمار نزدیکان آن ها درآیند و از اموال و املاک و منازل ، بهره مند شوند .

این اخبار و احادیث ، به دست دیندارانی افتاد که اهل دروغ و بهتان نبودند ، آن ها را به گمان اینکه حق است پذیرفتند و نقل کردند ، و اگر می دانستند که آن ها باطل است ، روایت نمی کردند و به آن ها متدیِّن نمی شدند .(3)


1- . سورۀ بقره (2) آیۀ 207 .
2- . شرح نهج البلاغه 4: 73؛ شواهد التنزیل 1: 132 .
3- . شرح نهج البلاغه 11: 46 .

ص:212

دهلوی در رساله الإنصاف می نویسد :

چون دورۀ خلفای راشدین پایان یافت ، خلافت به کسانی رسید که به ناحق و بی استقلال علمی در فتاوا و احکام ، آن را به دست گرفتند . از این رو به استعانت از فقها و همراهی با آن ها - در همۀ احوالشان - ناچار شدند .

شماری از علمای طراز اول باقی بودند ، لیکن تا درخواستی از آن ها می شد می گریختند و دوری می جستند .

اهل این دوران [و آنان که عالمانِ راستین نبودند] با اعراضِ عالمانِ واقعی ، دیدند که امّت به آن ها روی آوردند ، از این رو برای رسیدن به عزّت (جاه و مقام) به کسبِ علم دست یازیدند [و به خلفا روآوردند] در نتیجه ، فقها - که تا پیش از این ، به دنبالشان می آمدند - خود ، دنباله رو گشتند و پس از آنکه با روی گردانی از سلاطین عزیز بودند ، با روی آوردن به آن ها ذلیل شدند مگر کسی را که خدا توفیق داد .(1)

در مناقب امام ابو حنیفه آمده است :

هنگامی که از سوی یکی از حاکمان اموی ابو حنیفه برای پاسخ به یک مسئله فقهی احضار شد ، گفت : کلمۀ استرجاع را بر زبان آوردم ؛(2) چراکه در آن مسئله ، نظرم مطابق قولِ علی رضی الله عنه و دین داری ام به آن بود [با خود اندیشیدم] چه کار کنم؟


1- . بنگرید به، رساله الإنصاف در دائرة المعارف فرید وجدی ماده «جهد» .
2- . یعنی با خود گفتم: کارم تمام است! (م)

ص:213

سپس تصمیم گرفتم سخن راست را بگویم و فتوا به دینی دهم که با آن خدا را می پرستم .

این امر بدان جهت بود که بنی امیه به قول علی فتوا نمی دادند و اعتنایی به آن نمی کردند ...

در این عصر ، نامِ علی برده نمی شد ، بین مشایخ ، علامتِ نام علی واژۀ «شیخ» بود ، می گفتند : شیخ می گوید ...

بنی امیّه مردم را منع کردند از اینکه فرزندانشان را «علی» بنامند ، و هرکس نام فرزندش را علی می گذارد ، در معرض بلا قرار می گرفت .(1)

نزدیک به این سخن از حسن بصری نقل شده است . از یونس بن عُبَیْد حکایت شده که گفت :

به حسن بصری گفتم : ای ابو سعید ، تو با آنکه رسول خدا را درک نکرده ای ، می گویی : «قال رسول الله» (رسول خدا فرمود)!

حسن پاسخ داد : ای پسر برادر ، چیزی را از من پرسیدی که احدی قبل از تو نپرسید! اگر نزدم قدر و منزلت نداشتی پاسخت نمی گفتم . ما در زمانی به سر می بریم که شاهدی! (وی کارگزار حجاج بود) هرچه شنیدی می گویم : «قال رسول الله» (رسول خدا فرمود) مقصود علی بن ابی طالب است جز اینکه شرایط زمانی به گونه ای است که نمی توانم نام علی را بر زبان آورم .(2)


1- . الإمام الصادق والمذاهب الأربعه 1: 396 (به نقل از مناقب الإمام أبی حنیفه 1: 117) .
2- . تهذیب الکمال 6: 124؛ تدریب الراوی 1: 204 .

ص:214

از شَعْبی نقل شده است که گفت :

با آل ابی طالب چه کنیم؟! اگر آنان را دوست بداریم کشته می شویم ، و اگر دشمن بداریم به دوزخ درمی آییم .(1)

شیخ ابو جعفر اسکافی می گوید :

معاویه گروهی از صحابه و تابعان را گماشت تا اخبار قبیحی را دربارۀ علی روایت کنند که دربردارندۀ طعن و نفرت از علی باشد ، و کارمُزد شایان توجّهی برای آن تعیین کرد که هرکسی را به رغبت وا می داشت .

کسانی چون ابو هُرَیره ، عمرو بن عاص ، مُغِیرة بن شعبه (و از تابعان ، عُرْوَة بن زبیر) اخباری که معاویه را خشنود می ساخت برایش جعل کردند .(2)

ابن عَرَفَه - معروف به نَفْطَوَیْه - می گوید :

بیشترین احادیث دروغ در فضائل صحابه ، در روزگار بنی اُمیّه پدید آمد . مردم برای تقرّب به آنان حدیث می ساختند : چراکه گمان می کردند آنان با این کار بنی هاشم را خوار و زبون می سازند .(3)

آری ، این موضع گیری ها بود که امام باقر علیه السلام را برانگیخت تا به صراحت بر زبان آورد که :


1- . عیون الأخبار (ابن قتیبه) 2: 112؛ الإمام جعفر الصادق: 107 .
2- . شرح نهج البلاغه 4: 63 .
3- . النصائح الکافیه: 89؛ شرح نهج البلاغه 11: 46؛ فجر الإسلام: 213 .

ص:215

بَلیّةُ النّاسِ علینا عظیمة ؛ إن دَعَوْناهم لَمْ یَسْتَجیبوا لنا ، وإن تَرَکْناهم لَمْ یَهْتَدُوا بغیرنا ؛(1)

ما گرفتاری بزرگی با این مردم داریم ؛ اگر آنان را [به آیین حق] دعوت کنیم ، نمی پذیرند ؛ و اگر رهاشان سازیم ، به غیر ما [و حقایقی را که ما می گوییم و دین درست را عرضه می داریم] هدایت نمی یابند .

از امام علی بن حسین علیه السلام روایت شده که فرمود :

ما زِلْتُم تقولون فینا حتّی بَغَّضْتُمونا إلی النّاس ؛(2)

پیوسته دربارۀ ما بدگویی کردید تا اینکه ما را پیش مردم دشمن ساختید (و کینه توزی نسبت به ما را در دل ها نشاندید) .

و در دعای امام سجّاد علیه السلام آمده است :

اللَّهُمَّ إِنَّ هَذَا الْمَقَامَ لِخُلَفَائِکَ وَأَصْفِیَائِکَ ... حَتَّی عَادَ صِفْوَتُکَ وَخُلَفَاؤُکَ مَغْلُوبِینَ مَقْهُورِینَ مُبْتَزِّینَ ، یَرَوْنَ حُکْمَکَ مُبَدَّلاً ، وَکِتَابَکَ مَنْبُوذاً ، وَفَرَائِضَکَ مُحَرَّفَةً عَنْ جِهَاتِ أَشْرَاعِکَ ، وَسُنَنَ نَبِیِّکَ مَتْرُوکَةً ؛(3)

پروردگارا ، این مقام ، از آن خُلفا و برگزیدگانِ توست ... تا اینکه برگزیدگان و جانشینان تو [در روی زمین] به قهر و غلبه گرفتار آمدند و حقّشان ربوده شد ؛ دیدند که (حاکمان جور) حُکم تو را


1- . ارشاد مفید 2: 168؛ مناقب ابن شهر آشوب 4: 206؛ اعلام الوری 1: 508 .
2- . طبقات ابن سعد 5: 214؛ تاریخ دمشق 41: 392 .
3- . الصحیفة السجادیّة : 238، دعای 48؛ بحار الأنوار 47: 363، حدیث 78 .

ص:216

تغییر دادند و کتابت را دور افکندند و فرائض [و احکام] شریعتِ تو را تحریف کردند و سنّت های پیامبرت را وانهادند ...

و نیز در تبیین اختلاف اُمّت می فرماید :

چه حالی خواهند داشت آنان که در دامِ افراط و تفریط گرفتار آمدند و به خود واگذاشته شدند تا در گمراهی ها و تاریکی ها فرو روند ...

دسته ای از این امّت به بهانۀ اخلاص در دیانت ، از امامان دین و خاندان نبوّت جدا شدند و خود را در چنگال رهبانیّت انداختند و به زیاده روی پرداختند ؛ اسلام را بسیار نیک توصیف کردند و خود را با سنّت های نیکو آراستند تا اینکه زمانی طولانی گذشت (و آرزوهاشان برآورده نشد) و مقصد و مسافت به نظرشان دور آمد و به محنت هایی سخت ، آزموده شدند .

در این هنگام ، از راه هدایت و نشانۀ نجات روی برتافتند و به شیوۀ نیاکانشان برگشتند .

گروه دیگر دربارۀ ما کوتاهی ورزیدند ، به متشابهات قرآن احتجاج کردند و قرآن را با آرای خود به تأویل بردند و به اخبارِ مأثور تهمت زدند ؛ با ترفندِ تنْ آسایان - بی فروغی از کتاب و دستاویزی از علمِ راستین - در شبهه ها و ظلمت ها گام نهادند و پنداشتند که رشد یافته اند .

نسلِ این امّت به کجا پناه بَرَند؟ شاخص های ملّت و دین با اختلاف و چند دستگی از میان رفت ، بعضی بعضِ دیگر را تکفیر می کنند ، در حالی که خدای متعال می فرماید : «وَلا تَکُونُوا کَالَّذِینَ

ص:217

تَفَرَّقُوا وَ اخْتَلَفُوا مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْبَیِّناتُ» ؛(1) چونان کسانی نباشید که دچار تفرقه شدند و با وجود دلایل روشن ، اختلاف کردند .

آیا برای ابلاغ حجّت و تأویل حکمت ، جز ائمّۀ هُدی و نور افکن تاریکی ها - کسانی که خدا به آن ها بر بندگان احتجاج کرد و خلق را بی حجّت به حال خود وانگذاشت - کسی مورد اعتماد هست؟

آیا جز از شاخسارِ درخت مبارک نبوّت و بقایای برگزیدگانی که خدا پلیدی را از آنان زدود و پاک و پاکیزه شان ساخت و از آفات آن ها را مصون داشت و مَوَدَّتشان را در قرآن واجب ساخت ، کسی را می شناسید و می یابید ؟!(2)

و نیز آن حضرت به شخصی که با او در یک مسئلۀ شرعی فقهی مشاجره می کرد ، فرمود :

یا هذا ، لو صِرْتَ إلی مَنازِلنا ، لاََرَیْناکَ آثارَ جبرئیل فی رِحالنا ؛ أَفَیکونُ أحدٌ أَعْلَمَ بالسُنَّة مِنّا ؟!(3)

ای مرد ، اگر به منازل ما آمد و شد داشتی ، رد پای جبرئیل را در آنجا به تو نشان می دادیم! آیا کسی هست که به سنّت پیامبر از ما داناتر باشد؟!

و نیز می فرماید :

إنّ دینَ الله لا یُصابُ بالعُقُول النّاقِصَة والآراءِ الباطلة والمَقاییسِ


1- . سورۀ آل عمران (3) آیۀ 105 .
2- . کشف الغمّه2: 98 - 99 .
3- . نزهة الناظر (حلوانی): 94 .

ص:218

الفاسِدَة ، لا یُصابُ إلّا بالتَّسلیم ؛ فَمَن سَلَّمَ لنا سَلِمَ ، وَمَنِ اقْتَدی بنا هُدِی ؛ ومَن کان یَعْمَلُ بالقیاس وَالرَّأی هَلَکَ ؛(1)

با عقل های ناقص و آرای باطل و قیاس های فاسد ، دینِ خدا به دست نمی آید ، به دین خدا جز با تسلیم نمی توان رسید ؛ هرکس تسلیم ما شود سالم می ماند ، هرکه به ما اقتدا کند هدایت می شود ؛ و هرکس شیوه قیاس و رأی را در پیش گیرد ، به هلاکت می افتد .

آری ، امّت اسلام به تحریف گرفتار شد .

ابن زُهره می نویسد :

بی گمان در اختفای بسیاری از آثارِ «علی» در قضاوت و فتوا ، حکومت اموی دست داشت وگرنه ، معقول نیست که «علی» را بالای منبرها لعن کنند و علما را واگذارند که علم او را حدیث کنند و فتاوا و اقوالش را بازگویند ؛ به ویژه در آنچه به اصل حکومت اسلامی ارتباط می یافت .(2)

تفصیل سخن در این باره ، فرصت دیگری را می طلبد . از آنچه ابن اثیر نقل می کند می توان دریافت که اصحاب تدوین در دورۀ حجّاج چه روزگاری داشتند ، وی می گوید :

حجّاج بن یوسف از سوی امویان والی عراق شد . وی به دست جابر و گردن سهل بن سعد ساعدی و اَنس بن مالک مُهر زد . با این کار ، می خواست تحقیرشان کند تا مردم از آن ها دوری گزینند و به حرف و حدیثشان گوش ندهند .(3)


1- . کمال الدین: 324، باب 31، حدیث 9 .
2- . تاریخ المذاهب الإسلامیّه: 285-286 .
3- . الاستیعاب 2: 664، رقم 1089؛ اُسُد الغابه 2: 366، رقم سهل بن سعد .

ص:219

2 . اهل بیت علیهم السلام و تدوین

اشاره

به تواتر ثابت است که اهل بیت علیهم السلام تدوین را جایز می دانستند . امام علی علیه السلام با خط خودش و املای رسول خدا صلی الله علیه و آله صحیفه ای را نوشت که طول آن به هفتاد ذرع می رسید .(1)

دکتر رفعت فوزی عبدالمطّلب ، روایات این صحیفه را - که در ابواب فقه پراکنده اند - در کتابی گرد آورده و آن را صحیفة علیّ بن أبی طالب عن رسول الله ، دراسة توثیقیّة فقهیّة(2) نامیده است .

این صحیفه نزد ائمّه علیهم السلام وجود داشت ، آن را از یکدیگر ارث می بردند و در حفظ و نگهداری آن کوشا بودند . از امام حسن علیه السلام روایت شده که فرمود :

إنّ العلمَ فینا وَنَحْنُ أَهْلُه ، وهو عندنا مجموعٌ کُلُّهُ بِحَذافِیرِه ، وإنّه لا یَحْدُثُ شَیْءٌ إلی یَومِ القیامة حَتّی أَرْشُ الْخَدْشِ إلّا وهو عندنا


1- . بنگرید به، اَعیان الشیعه 1: 330 . در «من لا یحضره الفقیه 4: 418، حدیث 5914» از حسن بن فضّال از امام علی بن موسی الرضا علیه السلام روایت شده که فرمود: امام نشانه هایی دارد؛ او داناترین، حاکم ترین، پرهیزکارترین، بردبارترین، شجاع ترین، بخشنده ترین، عابدترین . . . مردمان به شمار می رود . نزد او صحیفه ای است که نام های شیعیانش - تا روز قیامت - در آن ثبت می باشد و نیز صحیفه ای که اسم های دشمنانش تا روز قیامت در آن نوشته شده است . نزد امام جامعه هست، صحیفه ای که طول آن به هفتاد ذرع می رسد و آنچه را آدمیان نیاز دارند در آن گرد آمده است . نزد امام علیه السلام جفر اکبر و جفر اصغر می باشد، که پوست بز و قوچی است و در آن همۀ علوم حتّی بهای یک خراش و یک تازیانه یا نیم و ثلث تازیانه، در آن هست؛ و نزد امام مصحف فاطمه علیها السلام است (عیون اخبار الرضا علیه السلام 1: 193، باب 19، حدیث 1) .
2- . این کتاب در سال 1406ه- در حَلَب چاپ شد .

ص:220

مَکْتُوبٌ بِإِملاءِ رَسُولِ الله وَخَطِّ علیّ بِیَدِه ؛(1)

علم در میان ماست و ما اهل آنیم . همۀ علم نزد ما گرد آمده است و تا روز قیامت چیزی رخ نمی دهد - حتّی تاوانِ مالی یک خراش - جز اینکه با املای پیامبر و دست خط علی ، نزد ما مکتوب است .

و آن گاه که از رأی پدر آن حضرت در «خیار»(2) سؤال شد ، دستور داد صندوق کتاب ها را بیاورند . از آن ، صحیفۀ زرد رنگی را بیرون آورد که قول علی علیه السلام دربارۀ خیار در آن نوشته شده بود .(3)

این کتاب [بعد از امام حسن علیه السلام ] نزد امام حسین علیه السلام قرار گرفت ، و سپس نزد امام سجّاد علیه السلام و بعد از او نزد امام باقر علیه السلام و ...(4)

روشن است که فرزندان امام علی علیه السلام به این صحیفه اهتمام بی نظیری داشتند ، حتّی مصیبت های سهمگین امام حسین علیه السلام را بازنداشت از اینکه این صحیفه را نزد دختر بزرگش فاطمه به امانت سپارد تا آن را به امام سجّاد علیه السلام بدهد و این کتاب ها به عنوان ذخایری از گنجینه آل محمّد و امانت پیامبر صلی الله علیه و آله نزد آنان پایدار بماند .(5)

اهمیتِ این صحیفه بدان پایه است که حضرت فاطمه زهرا علیها السلام به کنیزش فضّه (آن گاه که صحیفه را نیافت) فرمود :


1- . احتجاج طبرسی 2: 6؛ بحار الأنوار 44: 100 .
2- . اصطلاحی است در فقه به معنای حق فسخ یا امضاء در معاملات .
3- . العلل (ابن حنبل) 1: 346 .
4- . بنگرید به، بصائر الدرجات: 164، باب فی الأئمّة أنّ عندهم الصحیفة الجامعة . . .
5- . اصول کافی 1: 303، حدیث 1؛ بصائر الدرجات: 168، باب 13، حدیث 9 .

ص:221

وَیْحَک! أُطْلُبِیها ، فإنّها تَعْدِلُ عندی حَسَناً وحُسَیْناً ؛(1)

وای بر تو! آن را بیاب ، چراکه [ارزش آن] نزد من با حسن و حسینم برابری می کند!

این اهتمام ، بی حساب و کتاب و ناشی از وابستگی ها و علاقه های شخصی نبود ؛ زیرا هم طرازی این صحیفه با دو ریحانه پیامبر صلی الله علیه و آله امری است که درنگ و تأمُّل فراوانی را می طلبد ؛ چراکه علم نهفته در این صحیفه ، برابری می کرد با علمی که امام حسن و امام حسین علیه السلام از رسول خدا صلی الله علیه و آله داشتند ، و این صحیفه برای مسلمانان ، همان نقشی را ایفا می کرد که امام حسن و امام حسین علیهم السلام برای امّت پیامبر صلی الله علیه و آله عهده دار بودند .

این مواظبتِ فزایندۀ مکتب تعبّد را از مدوّنات - به طور کلّی - و از کتاب امام علی علیه السلام به طور ویژه ، نزد «مکتب رأی و اجتهاد» نمی یابیم . ابوبکر کتابش را سوزاند ، عُمَر کتاب های دیگران را آتش زد ، عثمان قرآن ها را به آتش کشید ، معاویه دستور داد که حدیث کم بر زبان آید مگر حدیثی که در عهد عُمَر روایت شده باشد ، دیگر خلفا نیز بر همین رَویَّه بودند .

بر خلاف اهل بیت علیهم السلام که از آغاز تشریع اسلامی و نزول وحی تا زمان های متأخّر ، از تدوین بازنایستادند و در حفظ مدوّناتِ خود کوشیدند .

رسول خدا صلی الله علیه و آله حضرت علی علیه السلام را به تدوین فرا خواند و به او فرمود :

آنچه را املا می کنم بنویس!

حضرت علی علیه السلام پرسید : ای رسول خدا ، می ترسی از یاد ببرم؟!

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : نه ، از خدا خواسته ام که همه چیز را به خاطرت


1- . المعجم الکبیر 22: 413، باب ما أسندت فاطمة .

ص:222

بسپارد و از یادت نبرد ، لیکن برای شریکانت تدوین کن!

حضرت علی علیه السلام پرسید : ای رسول خدا ، شرکای من کیانند؟

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : امامان از نسل تو .(1)

به این ترتیب یقین می کنیم که پیامبر صلی الله علیه و آله خواست شریعتش را به وسیلۀ تدوین ، نزد اهل بیت علیهم السلام و دیگران ، حفظ کند تا مُدوَّنات به عنوان ذخایر علمی برای نسل های آینده مسلمانان - در عصرهای بعد - باقی بماند .

روی آوری امامان اهل بیت به کتاب امام علی علیه السلام و نگریستن در آن و دیگران را بر آن شاهد گرفتن ، در راستای استوار سازی حرف ها و نقل هاشان صورت می گرفت و اینکه آنان گزاف و از رأی خویش سخن نمی گویند ، بلکه بیاناتشان در گفتار پیامبر صلی الله علیه و آله ریشه دارد و از خاستگاه وحی برمی خیزد .

از امام صادق علیه السلام روایت شده که می فرمود :

علی بن حسین هنگامی که کتاب علی علیه السلام را می گرفت و در آن می نگریست ، می فرمود : چه کسی طاقتِ این [سختی ها] را دارد ؟!(2)

و در ارشاد مفید می خوانیم که امام سجّاد علیه السلام به فرزندش امام باقر علیه السلام فرمود :

فرزندم ، بعضی از این صحیفه ها را که عبادت علی علیه السلام در آن است به من ده!

امام باقر علیه السلام می فرماید : آن ها را در اختیارش نهادم ، اندکی را خواند ، سپس رها کرد و آهی کشید و فرمود : چه کس را یارای عبادتِ علی است !(3)


1- . بنگرید به، بصائر الدرجات: 187، حدیث 22؛ الإمامة والتبصرة: 54، حدیث 38 .
2- . روضه کافی 8: 163، حدیث 172 .
3- . ارشاد مفید 2: 126؛ مناقب آل ابی طالب 3: 290؛ اعلام الوری 1: 487 .

ص:223

مطلب شایان توجّه در این دو حدیث این است که آیا کتاب امام علی علیه السلام تنها به بیان فرائض شرعی و احکام فقهی اختصاص داشت یا اینکه علوم دیگری را شامل می شد؟

پیداست که کتاب امام علی علیه السلام اصول عبادات و اَعمالِ مستحبی را شامل می شد و همۀ اصول و مبانی دین اسلام را - به عنوان یک مجموعة منسجم و متکامل - در بر داشت ، و تمامی آنچه را مسلمانان نیاز دارند در آن گرد آمده بود . آن گاه که امام زین العابدین علیه السلام بر مستحبّات و نوافل و سُنَنی که در آن بود آگاهی یافت (با اینکه بدن خودش پینه بسته بود و به کثرت عبادت و شب زنده داری و روزه داشتن معروف بود) فرمود : چه کسی طاقتِ این را دارد؟!

باری ، تدوین و پاسداری از کتاب ها رسم و راهِ امامان اهل بیت علیهم السلام و پیروان آن ها به شمار می آمد و در مقابل ، عادتِ هواداران مکتبِ اجتهاد و رأی سوزاندن و نابود سازی و جلوگیری از نقل و تدوین حدیث بود . این امر ، جای شکی باقی نمی گذارد که «آنچه حجّت است» نزد اهل بیت علیهم السلام و مکتب تعبّد ، از استواری و ضبط بالایی برخوردار است ، برخلاف آنچه نزد مکتب اجتهاد و رأی می باشد که آمیزه ای متأثّر از عوامل مختلف و آرای گوناگون است ؛ از تشریع اجتهاد و رأی در برابر نص آغاز می شود و کم کم به تثبیت قیاس می انجامد و دست به دامان اصولِ تازه ای می گردد که بعدها به عرصه می آید و آراء و خط مشی ها در این راستا پایانی ندارد .

با مراجعه به سخنان امام باقر علیه السلام و فرزندش امام صادق علیه السلام به تمرکز آنان بر صحیفۀ امام علی علیه السلام و اهتمام فراوان بر آن را درمی یابیم .

از عُذافِر صیرفی روایت شده که گفت :

من با حَکَم بن عُتَیْبَه نزد امام باقر علیه السلام بودیم ، وی نزد امام منزلتی

ص:224

داشت و از آن حضرت پرسش هایی می کرد [و امام علیه السلام پاسخ می داد] تا اینکه در مسئله ای اختلاف کردند ، امام باقر علیه السلام فرمود : فرزندم ، برخیز و کتاب علی را بیاور!

امام صادق علیه السلام کتاب بزرگی را که در صندوقچۀ اشیای نفیس نگهداری می شد ، آورد . امام باقر علیه السلام آن را گشود و به جست و جو در آن پرداخت تا اینکه مسئله را درآورد ، فرمود : این خط علی و املای رسول خداست! به حَکَم رو کرد و فرمود : ای ابا محمّد ، تو و سَلَمه و ابو مِقدام ، هر چپ و راستی خواستید بروید ، به خدا سوگند ، علم مطئمنی را نمی یابید مگر نزد قومی که جبرئیل بر آنان فرود می آمد .(1)

در حدیث دیگر آمده است که حَکَم بن عُتَیْبَه از دیه دندان ها از آن حضرت پرسید ، و امام علیه السلام پاسخ داد و فرمود :

هکذا وجدناه فی کتاب علیّ ؛(2)

در کتاب علی ، آن را چنین یافتیم .

از زرارة بن اَعْیَن نقل شده است که از امام باقر علیه السلام دربارۀ ارث جدّ پرسیدم ... تا اینکه می گوید :

امام به فرزندش جعفر رو کرد و گفت : صحیفة فرائض [کتاب میراث] را برای زراره بخوان ... آن حضرت کتابی را بیرون آورد که


1- . رجال نجاشی: 360، رقم 966 .
2- . بنگرید به، فروع کافی 7: 329، باب الخلقه، حدیث 1؛ این سخن بر زبان ائمّه علیهم السلام بارها و در جاهای مختلف آمده است . بنگرید به، مختلف الشیعه 9: 367 (در بابِ دیه چشم)؛ المهذّب البارع 5: 228 (در باب دیه)؛ مجمع الفائدة والبرهان 11: 524، در باب میراث .

ص:225

چونان ران شتر [بزرگ] بود ... چون به آن صحیفه برخوردم کتابِ ضخیمی را دیدم که پیدا بود از کتاب های پیشینیان است . در آن نگاه کردم ، دیدم در آن خلافِ چیزی است که به دستِ مردم است ...

فردا صبح امام باقر علیه السلام را دیدم ، به من فرمود : آیا کتاب میراث را خواندی؟ ... والله ، آنچه را دیدی ، حق است ؛ املای پیامبر و خط علی می باشد ... پدرم از جدم برایم حدیث کرد که امیرالمؤمنین آن را برایش گفت ...(1)

از ابو اَیّوب خَزّاز ، از امام صادق علیه السلام روایت شده که فرمود :

إنّ کُلَّ ذی رَحِم بِمَنْزَلَةِ الرَّحِم الَّذی یَجُرُّ به ...(2)

هر دارای خویشاوندی ، به منزلۀ خویشاوندی است که او را می کشاند [و در نبودِ خویشاوندِ نزدیک تر و عدم مانع دیگر ، ارث به او می رسد] .

از سلیمان بن خالد ، از امام صادق علیه السلام روایت شده که فرمود :

در کتاب علی آمده است که یکی از پیامبران سوی پروردگارش دربارۀ قضاوت شکوه کرد ...(3)

این گونه روایات ، تأکیدی است بر اینکه کتاب حضرت علی علیه السلام دائرة المعارفی بود که علوم دینی و دنیوی ای را که پیامبر صلی الله علیه و آله از جانب خدا آورد ، در


1- . فروع کافی 7: 95، حدیث 3 (باب میراث الولد مع الأبوین) .
2- . فروع کافی 7: 414، حدیث 3 و4 (باب أنّ القضاء بالبیّنات) .
3- . همان .

ص:226

بر داشت ؛ چراکه اخبار انبیا و امّت های پیشین در کتاب حضرت علی علیه السلام وجود داشت(1) ، و آن حضرت آن ها را از میان دو لبِ پیامبر صلی الله علیه و آله تدوین کرد .

اخبار ادیان سابق و کسانی که مسخ شدند و عذاب گردیدند و ... از کتاب امام علی علیه السلام به ما رسیده است ...

بعضی از معارف این کتاب بزرگ ، موارد ذیل است :

حکم باقی ماندۀ خوراکی که گربه به آن دهن زده است ،(2) کفایت کردن غسل


1- . ابن اُذَینه از بُرَید عجلی نقل می کند که گفت از امام باقر علیه السلام دربارۀ این آیه پرسیدم: «إِنَّ اللهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الأَْماناتِ إِلی أَهْلِها وَإِذا حَکَمْتُمْ بَیْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ» [نساء/58] (خدا شما را فرا می خواند به اینکه امانت ها را به اهلش بسپارید و هنگام داوری میان مردم عدالت ورزید)، امام علیه السلام فرمود: إیّانا عَنَی، أن یُؤَدِّی الأوّل إلی الإمام الّذی بعدَه الکُتُب والعلم والسِّلاح؛ طرفِ خطاب آیه ماییم! باید امامِ اول به امام بعد از خود، کتاب ها و علم و سلاح را تقدیم دارد . علاّمه مازندرانی در شرح اصول کافی (جلد 6، ص84) می نویسد: مقصود از «کُتُب»، کتابی است که علی بن ابی طالب علیه السلام آن را گرد آورد . و «جَفْر اَبْیَض» که در آن زبورِ داود و توراتِ موسی و انجیل عیسی و صحف ابراهیم هست . و «مصحف فاطمه علیها السلام » که هنگام نزول جبرئیل سوی آن حضرت، حضرت علی علیه السلام آن را نوشت و جبرئیل از آنچه تا روز قیامت رخ دهد خبر داد و همۀ آنچه مردم نیاز دارند در آن می باشد . و «جامعه» که کتابی است با املای رسول خدا صلی الله علیه و آله ، حضرت علی علیه السلام به خط خود آن را نوشت . و «جَفْر» که دربردارندۀ علم انبیا و اوصیا و عمل علمای پیشین است؛ و صحیفه ای که جبرئیل امین دربارۀ وصیّت از نزد پروردگار جهانیان آورد . و مراد از «علم»، علم مختص به امام است؛ یعنی علمِ گذشته و حال و آینده تا روز قیامت . منظور از «سلاح»، سلاح پیامبر صلی الله علیه و آله می باشد؛ مانند کلاه خود، سپر، پرچم، پیراهن، شمشیر، انگشتر و جز آن . . .
2- . تهذیب الأحکام 1: 227، حدیث 655؛ و نیز بنگرید به، فروع کافی 3: 9، حدیث 4 .

ص:227

جنابت از وضو ،(1)

احکام مربوط به جنازه ها ، وقتِ فضیلتِ نماز ظهر و عصر و تشهّد در نماز ،(2) حکم کسی که در حال اِحرام بمیرد و چگونگی سامانِ کار او ،(3)

حکم نماز در لباسی که از پشم حیوان حرام گوشت ساخته اند ،(4)

تشهّد در نماز ،(5)

اینکه خدا بر زیادی نماز و روزه پاداش می دهد ،(6) عدالتِ امام جماعت ،(7)

آداب دعا ،(8)

منع زکات ،(9)

مسائل امر به معروف و شیوع زنا و قطعِ ارتباط با خویشاوندان ،(10)

وجوبِ روزه به محض دیدنِ هلال ماه رمضان ،(11) حکمِ پوشیدن پارچه زربافت برای مُحْرِم ،(12) صید کسی که در حال احرام است ،(13) و شک در شمارِ طوافِ بر کعبه ،(14) و امان نامه دادن به کسی که به مسلمانان بپیوندد ،(15)

و


1- . تهذیب الأحکام 1: 139، حدیث 398 .
2- . تهذیب الأحکام 2: 23، حدیث 64؛ الاستبصار 1: 251، حدیث 900 .
3- . در این زمینه چهار روایت هست؛ بنگرید به، تهذیب الأحکام 5: 383، حدیث 1337 - 1338؛ فروع کافی 4: 368، حدیث 3 .
4- . فروع کافی 3: 397، حدیث 1؛ تهذیب الأحکام 2: 209، حدیث 818 .
5- . بصائر الدرجات: 165، حدیث 14 .
6- . بصائر الدرجات: 185، حدیث 11؛ وسایل الشیعه 4: 103، حدیث 4630 .
7- . تهذیب الأحکام 3: 28، حدیث 96 .
8- . اصول کافی 2: 484 - 485، حدیث 2 و7؛ وسایل الشیعه 7: 80، حدیث 8785 .
9- . فروع کافی 3: 505، حدیث 17؛ وسائل الشیعه 9: 26، حدیث 11431 .
10- . علل الشرایع 2: 584، باب 385، حدیث 26؛ امالی صدوق: 385، حدیث 493 .
11- . تهذیب الأحکام 4: 158، حدیث 441؛ وسائل الشیعه 10: 255، حدیث 13349 .
12- . فروع کافی 4: 340، حدیث 7؛ من لا یحضره الفقیه 2: 217، حدیث 21 .
13- . فروع کافی 4: 389، حدیث 5 (و جلد 4، ص390، حدیث 9)؛ تهذیب الأحکام 5: 344، حدیث 1190-1191 .
14- . تهذیب الأحکام 5: 152، حدیث 502؛ وسائل الشیعه 13: 366 - 367، حدیث 17966 و17972 .
15- . فروع کافی 5: 31، حدیث 5 .

ص:228

تصرّف در مالِ فرزند ،(1) معنای «شیء» در وصیّت ،(2) مسائلی در ازدواج(3) و سوگندها(4) و خوردن باز و پرندۀ شکاری از صید(5) ، و مسائلی در صید و تذکیه حیوان(6)

و آنچه از دنبۀ گوسفند زنده بریده شود(7) ، و حرام بودن مارماهی و ماهی مرده(8)

و زمیر(9) وطحال و آنچه دریا به ساحل اندازد(10) و اژدر ماهی(11) و گوشت خر(12) و حکم زمین ها(13)

و ارث(14)


1- . تهذیب الأحکام 6: 343، حدیث 961 .
2- . فروع کافی 7: 40، حدیث 1؛ من لا یحضره الفقیه 4: 151، حدیث 1؛ معانی الأخبار: 217، حدیث 1 .
3- . فروع کافی 5: 135، حدیث 5 (و ص452، حدیث 1)؛ تهذیب الأحکام 7: 432، حدیث 1723 (و ص481، حدیث 1932 .
4- . اصول کافی 2: 347، حدیث 4؛ خصال صدوق 1: 124، حدیث 119 .
5- . تفسیر عیّاشی 1: 294، حدیث 28 (و ص295، حدیث 30)؛ فروع کافی 6: 202، حدیث 1 (و ص207، حدیث 1) .
6- . فروع کافی 6: 232، حدیث 1 و3؛ من لا یحضره الفقیه 3: 210، حدیث 61؛ تهذیب الأحکام 9: 57، حدیث 237 .
7- . فروع کافی 6: 254، حدیث 1؛ من لا یحضره الفقیه 3: 209، حدیث 57 .
8- . تهذیب الأحکام 9: 5، حدیث 12؛ الاستبصار 4: 590، حدیث 5 .
9- . فروع کافی 6: 219، حدیث 1؛ تهذیب الأحکام 9: 2، حدیث 1 .
10- . تهذیب الأحکام 9: 9، حدیث 18؛ وسائل الشیعه 24: 134، حدیث 30170 .
11- . تهذیب الأحکام 9: 4، حدیث 9-10؛ الاستبصار 4: 58، حدیث 201 (و ص59، حدیث 3) .
12- . تهذیب الأحکام 9: 40، حدیث 169 .
13- . اصول کافی 1: 407، حدیث 1؛ تهذیب الأحکام 7: 152، حدیث 674؛ وسائل الشیعه 25: 414، حدیث 32246 .
14- . بنگرید به، فروع کافی 7: 77، حدیث 1؛ تهذیب الأحکام 9: 269، حدیث 976؛ من لا یحضره الفقیه 4: 306، حدیث 13 .

ص:229

و قضاوت(1) و حدود(2)

و دیات(3) و زنا(4)

و گناهان کبیره(5) و خوردنِ مال یتیم(6) و کیفر معاصی(7) و کوشش در عبادت ،(8) و ابتلای مؤمن(9) و مَثَلِ دنیا(10) و خوش گمانی به خدا(11) و حرمت همسایه(12) و خلق(13)و

اَصحاب شنبه(14) و طلبِ علم(15) و دیۀ دندان ها(16) و موارد بسیار دیگر .


1- . فروع کافی 7: 414 - 415، حدیث 3 و7؛ تهذیب الأحکام 6: 228، حدیث 550-551 .
2- . فروع کافی 7: 200، حدیث 12 (و ص214، حدیث 4، ص216، حدیث 11)؛ تهذیب الأحکام 10: 146، حدیث 579؛ من لا یحضره الفقیه 4: 53، حدیث 14 .
3- . اصول کافی 1: 238، حدیث 1 (فروع کافی 7: 316، حدیث 1 و ص329، حدیث1)؛ تهذیب الأحکام 10: 251، حدیث 251، حدیث 996؛ خصال صدوق: 539، حدیث 9 .
4- . فروع کافی 5: 541، حدیث 4؛ المحاسن 1: 107، حدیث 93 .
5- . اصول کافی 2: 278، حدیث 8؛ وسائل الشیعه 15: 321، حدیث 20631 .
6- . ثواب الأعمال: 233؛ وسائل الشیعه 17: 247، حدیث 22443 .
7- . ثواب الأعمال: 254؛ امالی صدوق: 385 .
8- . روضه کافی 8: 135، حدیث 100 (وص163، حدیث 172)؛ وسائل الشیعه 1: 91، حدیث 215 .
9- . اصول کافی 2: 259، حدیث 29؛ علل الشرائع 1: 44، حدیث 1 .
10- . اصول کافی 2: 136، حدیث 22؛ تنبیه الخواطر 2: 194 .
11- . اصول کافی 2: 71، حدیث 2؛ الاختصاص:227 .
12- . اصول کافی 2: 666، حدیث 2 .
13- . تفسیر قمی 1: 36؛ تفسیر عیّاشی 1: 26، حدیث 2؛ بحار الأنوار 11: 127، حدیث 55 .
14- . تفسیر قمی 1: 244؛ تفسیر عیّاشی 2: 33، حدیث 93؛ بحار الأنوار 14: 52، حدیث 5 .
15- . اصول کافی 1: 41، حدیث 1؛ بحار الأنوار 1: 106، حدیث 2؛ کشف الغمّه 2: 346 .
16- . بنگرید به، فروع کافی 7: 329، حدیث 1؛ من لا یحضره الفقیه 4: 104، حدیث 12؛ تهذیب الأحکام 10: 254، حدیث 1005 .

ص:230

این ها نمونه هایی اندک از تعالیم و معارفی است که در کتاب امام علی علیه السلام آمده است ، قصد ما آوردن فهرستِ دقیقی از مطالب این کتاب در میانِ مصنّفات شیعه و احادیث نبود ، بلکه می خواستیم تضاد میان دو مکتب فقهی را بنمایانیم و اختلافی که پس از ماجرای خلافت ، میان مسلمانان پدید آمد .

با اشاره به این نکته که مکتبِ تعبّد محض به کتاب امام علی علیه السلام تمسّک می کرد تا بر اصالتِ خویش برهان آورد و بیان دارد که آموزه هایش از پیامبر صلی الله علیه و آله و وحی سرچشمه می گیرد .

به همین جهت بود که این کتاب از سوی مانعانِ تدوین سانسور می شد تا آنجا که [بعدها] بعضی احکام آن را ناآشنا و عجیب دانستند ؛ چراکه تا آن زمان به گوششان نخورده بود .

امام علی بن ابی طالب علیه السلام

کتابتِ امام علی علیه السلام تنها در آنچه رسول خدا صلی الله علیه و آله املا کرد ، منحصر نمی شود . آن حضرت کتاب های دیگری نیز نوشت که از علم پیامبر صلی الله علیه و آله مایه می گرفت . سیّد مرتضی (م436ﮪ ) کتاب المحکم والمتشابه فی القرآن(1) و اَشعری قمی (م103ﮪ ) کتاب ناسخ القرآن ومنسوخه(2) را به امام علی علیه السلام منسوب می سازند .

حافظ ابن عُقده کوفی (م 333ﮪ) حدود60 نوع از انواع علوم قرآن را برای


1- . بنگرید به، الذریعه 20: 154 - 155 .
2- . رجال نجاشی: 177، رقم 467؛ الذریعه 4: 276؛ بحار الأنوار 32و15: 1 (و جلد 84، ص382، و جلد 92، ص40 و66) .

ص:231

امام علی علیه السلام ذکر می کند .(1)

همچنین فرزندان امام علی علیه السلام و اصحاب آن حضرت ، با اقتدا به او ، کتاب هایی را در همۀ عرصه ها (و قلمروهای علمی) نگاشتند .

— حارث اَعور همدانی ، کتاب کاملی را از امیرالمؤمنین علیه السلام باز می گفت .(2)

— از اَبو رافع نقل شده که کتابی را از امام علی علیه السلام روایت می کرد .(3)

— رَبیعة بن سُمَیْع نامه ای را از آن حضرت حکایت می کند که امام علیه السلام هنگام فرستادنِ او جهتِ جمع آوری صدقات ، برایش نوشت .(4)

— کتاب میثم بن یحیی تمّار ، تا قرن هفتم هجری متداول بود . طبری بی واسطه از وی آن را ستاند .(5)

— اَصبغ بن نُباته مُجاشِعی ، کتابِ قضاء را از حضرت علی علیه السلام روایت می کرد . این کتاب با عنوان أقضیة أمیرالمؤمنین(6) یا عجائب أحکام أمیرالمؤمنین(7) به چاپ رسیده است .

— سُلَیم بن قَیْس کتابی دارد که اَبانِ بن عَیّاش از او روایت می کند .

کتاب های دیگری نیز برای دیگر صحابه و تابعان هست که آن ها را از حضرت علی علیه السلام نقل کرده اند یا از علمِ آن حضرت برگرفته اند .


1- . اَعیان الشیعه 1: 321؛ بحار الأنوار 93: 3 .
2- . رجال نجاشی: 7، ذیل رقم 2؛ الفهرست: 62، رقم 119 .
3- . رجال نجاشی: 6، رقم 1؛ تأسیس الشیعه: 280 .
4- . رجال نجاشی: 7-8، رقم 3؛ نقد الرجال (تفرشی) 2: 238، رقم 1957 .
5- . تأسیس الشیعه: 283 .
6- . الذریعه 2: 273، رقم 1105 (آقا بزرگ می گوید: بعضی از اصحاب آن را نوشته اند) .
7- . بنگرید به، الذریعه 17: 152، رقم 794 .

ص:232

— در الأشباه والنظائر (اثر سُیوطی) از ابن عساکر نقل شده است که بعضی از عالمان نحو یادآور می شد که نزدش نوشتار ابو الأَسْوَد هست که امام علی علیه السلام آن را به وی القا کرد .(1)

— نامه ای از امام علی علیه السلام رسیده که آن را برای مالک اشتر نَخَعی (آن گاه که او را بر ولایتِ مصر گماشت) نوشت . این نامه در ضمنِ نهج البلاغه آمده است و نیز به طور جداگانه چاپ شده است .

عالمانِ بزرگ شرح های فراوان بر این نامه نوشته اند ؛ چراکه این نامه - افزون بر حقوق فرمانروا و رعیّت - جامعیتِ اندیشه امام علیه السلام را در امور سیاسی و اداری و اجتماعی می نمایاند و بسیار بااهمیت است .

— اَعمش ، از ابراهیم ، از پدرش نقل می کند که گفت : علی برایمان خطبه خواند و گفت :

هرکه می پندارد که ما چیزی را بر زبان می آوریم که در کتابِ خدا و این صحیفه(2) نیست ، دروغ می گوید .(3)

— از طارِق روایت شده که گفت : علی را بر منبر دیدم در حالی که می فرمود :

نزد ما کتابی که برایتان بخوانیم نیست مگر کتابِ خدا و این صحیفه .(4)


1- . الأشباه والنظائر 1: 12 - 14 (به نقل از تاریخ دمشق 7: 55)؛ اَنباء الرواة (قفطی) 1: 39؛ سیر أعلام النبلاء 4: 84 .
2- . صحیفه ای بر غلاف شمشیر آن حضرت آویزان بود که در آن سنِ شتری که باید در زکات گرفته شود و دیۀ جراحات وجود داشت .
3- . تقیید العلم: 88؛ جامع بیان العلم وفضله 1: 71؛ و بنگرید به، صحیح بخاری 6: 2662، حدیث 6870؛ صحیح مسلم 2: 995، حدیث 1370 .
4- . تقیید العلم: 89 .

ص:233

این دو نقل - و دیگر گزارش های مشابه آن - از نکاتِ مهمّی دربارۀ کتابِ حضرت علی علیه السلام و موضوع تدوین ، پرده برمی دارد ؛ چراکه مشاهده می شود بعضی از مسلمانان بر اثر جهل به تدوین و فوائد آن (و نیز جهل به نقل حدیث و آثار آن و جهل به تنزیل و تأویل و ...) به نظرشان عجیب آمد که نزد امام علی علیه السلام کتاب یا کتاب هایی در زمینۀ علوم اسلامی باشد . بسا آنان به حضرت علی علیه السلام تهمت می زدند که غیر کتابِ خدا را می خواند یا قرآن دیگری در دستِ اوست! چنان که امروزه بعضی از نویسندگان مسلمان - که آگاهی دقیقی از امور تدوین و مدوّنات موجود صدر اسلام ندارند - بر همین پندارند .

امام علی علیه السلام می خواست حقیقتِ ماجرا را روشن سازد و اینکه علوم آن حضرت بر گرفته از قرآن و نیز صحیفه ای است که از زبان رسول خدا صلی الله علیه و آله نوشت و به منزلۀ تفسیر جامعِ قرآن می باشد و آنچه به وسیلۀ وحی نازل شد - در همۀ ابعادش - در آن هست ، آنچه را او بر زبان می آورد ، بیرون از این دو مصدر اساسی نیست .

سخن امام علی علیه السلام ناظر به دفع شبهه یا این دروغ است که نزد آن حضرت ، کتاب دیگری همسنگ یا مغایر با کتابِ خدا وجود دارد . از این روست که راوی بعضی از اوصافِ کتاب را به تفصیل برمی شمارد ؛ اینکه دیۀ جراحت ها (و زخم ها) در آن هست ، و سنِ شتری که باید به عنوان زکات گرفته شود و ... ؛ چراکه (مردم) آن را به خاطر داشتند و در عهد پیامبر با احکامِ آن آشنا بودند ، نه اینکه احکام این کتاب هرگز به گوششان نخورده باشد (گرچه محتویات آن را به تفصیل نمی دانستند) .

گویا مناسبتِ مقام ، اقتضا می کرد که امام علیه السلام به طور ویژه از این صحیفه نام ببرد ؛ زیرا سیاق کلام برای نفی دیگر مُدَوَّنات نزد آن حضرت نیست ، چون

ص:234

می دانیم کتاب های دیگر از آن حضرت ، نزد اهل بیت وجود داشت .

بنابراین ، سخن امام که می فرماید : «کتاب الله وهذه الصحیفة» (قرآن و این صحیفه) اشاره است به اینکه امام علیه السلام چیزی را بر زبان نمی آورد مگر اینکه ریشه در سخنِ رسول خدا صلی الله علیه و آله دارد .

باید اذعان داشت که کتاب حضرت علی علیه السلام اساسِ همۀ علوم و ارزشمندترین کتاب ها نزد اهل بیت علیهم السلام دانسته می شد . از این روست که امام علی و فرزندانش علیهم السلام به شدّت بر آن تأکید دارند . حتّی ابن سیرین آرزو داشت این کتاب را ببیند یا بر آن دست یابد ؛ چراکه می گوید :

اگر به این کتاب دست می یافتم ، علمِ فراوانی نصیبم می شد .(1)

امام علی علیه السلام در تدوین علم ، به ویژه علم پیامبر صلی الله علیه و آله با تأکید فراوان ، اِصرار می­ورزید . از حارث نقل شده که امام علی علیه السلام فرمود :

کیست که علمی را به درهمی از من بخرد؟

حارث می گوید : من پیش آن حضرت رفتم و صُحُفی را به یک درهم خریدم و آن ها را [با خود] آوردم .(2)

احادیثِ فراوان دیگری نیز هست که مسلمانان را بر تدوین برمی انگیزاند ، مانند :

قَیِّدُوا العِلمَ ؛(3)

علم را [ با کتابت ] ماندگار سازید .


1- . الامام جعفر الصادق (عبدالحلیم جندی): 199 .
2- . طبقات ابن سعد 6: 168؛ تقیید العلم: 90؛ تاریخ بغداد 8: 355 .
3- . تقیید العلم: 89-90 .

ص:235

الخَطّ علامةٌ ، فکلُّ ما کانَ أَبینَ کانَ أَحْسَن ؛(1)

خط نشانه است ، هرچه گویاتر باشد بهتر است .

و این سخن آن حضرت که به کاتبش - عُبَیْدالله بن اَبی رافع - فرمود :

أَلْقِ دَواتَک ، اَطِلْ جِلْفَةِ قَلَمِک ، وفَرِّجْ بینَ السُّطور ، وَقَرْمِط بَیْنَ الحروف ؛(2)

دواتت را لیقه کن ، و نوک قلم را بتراش ، و میان سطرها فاصله بگذار ، و حروف را به هم نزدیک ساز و دقیق بنویس .

و نیز این سخن که فرمود :

اَطِلْ جِلْفَةَ قَلَمِک وأسمنها ، وأیمن قطتک ، وأسمعنی طنینَ النون ، وحَوِّر الحاء ، وَأَسْمِنِ الصاد ، وَعَرِّجِ العین ، وَأشقِقِ الکاف ، وعَظِّم الفاء ، وَرَتِّل اللام ، وأَسْلِسِ الباء والتاء والثاء ، وأَقِمِ الزای وَعَلِّ ذنبها ؛ وَاجْعَل قَلَمَکَ خَلْفَ أُذنک یکونُ أذکُرَ لک ؛(3)

این سفارش ها دربارۀ علم خط - که یکی از ارکان مهم تدوین است - اصولی اند که خطاطان تا به امروز در نگارش به کار می برند و در خوش نویسی از آن بهره می برند .

آری ، اهل بیت نهایتِ اهتمامشان را در امر تدوین به کار گرفتند ، و اَصحاب و نویسندگان را به مراعات نکاتِ دقیق رهنمون شدند .

این نصوص ، بهترین دلیل بر نفی نسبتی است که به امام علی علیه السلام داده اند و


1- . کنز العمّال 10: 312، حدیث 29562 .
2- . نهج البلاغه، حکمت 315؛ نیز بنگرید به، کنز العمّال 10: 312، حدیث 29563 .
3- . کنز العمّال 10: 313، حدیث 29564 .

ص:236

گفته اند : «آن حضرت از تدوین کتاب ها و نگهداری آن ها نهی می کرد» و شاهدی گویاست بر این سخن که : حاکمان در جعل حدیث و دروغ بافی نقش عمده ای داشتند .

ابراهیم بن محمّد ثقفی (م283ﮪ) در الغارات سخنی را می آورد که عظمت کتاب حضرت علی علیه السلام را می نمایاند و اینکه در آن علم فراوانی وجود داشت و امویان به تحریف آنچه امام علی علیه السلام بر زبان آورد ، دست یازیدند .

وی پس از آنکه نامۀ امام علی علیه السلام را به محمّد بن ابی بکر برای اهل مصر می آورد ، می گوید :

برایم حدیث کرد عبدالله بن محمّد بن عثمان ، از علی بن محمّد بن اَبی سیف ، از اصحابش که چون علی این جواب را برای محمّد بن ابی بکر نوشت ، محمد در آن می نگریست و آن را می آموخت و بر اساسِ آن حکم می کرد . هنگامی که عمرو بن عاص بر او چیره شد و او را کشت همۀ کتاب هایش را گرفت و برای معاویه فرستاد . معاویه در این نامه ، نگاه می کرد و به شگفت می آمد .

وَلید بن عُقْبَه چون دید این نامه اعجاب معاویه را برمی انگیزد ، به او گفت : امر کن این احادیث را بسوزانند .

معاویه به او گفت : خاموش ای ابن ابی مُعَیط ، هوشیار نیستی!

ولید گفت : این تو هستی که غافلی! آیا این هوشیاری است که مردم بدانند احادیث ابو تراب نزد توست؟ آن ها را می آموزی و بر اساسِ آن ها حکم می کنی؟! پس چرا با او می جنگی؟

معاویه گفت : وای بر تو! از من می خواهی که علمی این چنین را آتش زنم؟ والله ، چنین علمی جامع و استوار و روشن ، نشنیده ام .

ص:237

ولید گفت : اگر علم و حکم علی را تحسین می کنی ، چرا با او نبرد می کنی؟

معاویه گفت : اگر ابو تراب عثمان را نمی کشت و فتوا می داد ، از او می پذیرفتیم . سپس اندکی درنگ کرد و رو به همدمانش کرد و گفت : ما باور نداریم که این نامه ، از نوشته های علی بن اَبی طالب است ، لیکن می گوییم : این نامه از نوشته های ابوبکر صدّیق می باشد که نزد فرزندش محمّد بود . ما به آن حکم می کنیم و فتوا می دهیم .(1)

این کتاب ها در خزائن بنی امیّه بود تا اینکه خلافت به عُمَر بن عبدالعزیز رسید ، وی آشکار ساخت که آن ها احادیث علی بن اَبی طالب اند ...

چون علی علیه السلام دریافت که این نامه به دست معاویه رسیده است ، رنجیده خاطر شد .(2)

ابو اسحاق می گوید : برای ما حدیث کرد بَکْر بن بَکْر ، از قَیْس بن رَبیع ، از مَیْسَرَةِ بن حَبیب ، از عَمْرو بن مُرَّة ، از عبدالله بن سَلَمَة ، گفت : علی با ما نماز گزارد ، چون از نماز فارغ شد این اَبیات را خواند :


1- . در شرح نهج البلاغه (جلد 6، ص72) به جای «نقضی بها ونفتی» آمده است: «ننظر فیها ونأخذ منها»؛ در آن می نگریم و از آن [حکمی را که نیاز داریم] برمی گیریم .
2- . در شرح نهج البلاغه (جلد 6، ص73) به جای «اشتدّ ذلک علیه» آمده است، «اشتدّ علیه حزناً»؛ در اندوه فرو رفت .

ص:238

لَقَد عثرتُ عثرةً لا أَعْتَذِر سَوفَ أکِیسُ بعدها وأَسْتَمِرُّ

وأجمعُ الأمر الشَّتِیتَ والمُنْتَشِر

لغزشی کردم که جای جبران نماند! بعد از این هوشیاری می ورزم ، و امور پراکنده انتشار یافته را گرد می آورم .

گفتیم : ای امیرالمؤمنین ، چرا این چنین سخن می گویی؟

فرمود : محمّد بن ابی بکر را بر مصر گماشتم ، برایم نامه نوشت که سنّت را نمی داند . نامه ای برایش نوشتم و سنّت را در آن بیان کردم ، او کشته شد و این نامه را گرفتند .(1)

این نقل تاریخی ، روشن می سازد که امام علی علیه السلام تا چه اندازه از تحریف سنّتِ نبوی به وسیلۀ معاویه ، بیمناک بود . آن گاه که باخبر شد نامه به دست معاویه افتاده است ، به شدّت اندوهگین گردید و تأسّف خورد .

حضرت فاطمه زهرا علیها السلام

نزد حضرت فاطمه علیها السلام کتابی وجود داشت که آن را از پدرش گرفت .

در کتاب های اهل سنّت آمده است که :

اُبَی بن کعب بر فاطمه - دختر محمّد - درآمد . آن حضرت بقچه ای را بیرون آورد که در آن کتابی بود [و این حدیث در آن دیده می شد] .

مَن کان یُؤمِنُ بالله والیَوْمِ الآخر ، فَلْیُحْسِن إلی جارِه ؛

هرکه به خدا و روز آخرت ایمان دارد ، به همسایه اش نیکی کند .(2)


1- . الغارات 1: 251 - 254 .
2- . مکارم الأخلاق (خرائطی): 43، رقم 317، چاپ قاهره، مکتبة الإسلام .

ص:239

قاسم بن فُضَیل می گوید :

محمّد بن علی برایمان گفت : عمر بن عبدالعزیز برایم نوشت که نسخه ای از وصیّتِ فاطمه را بنویس . در وصیّتِ آن حضرت [ماجرای] پرده ای بود که مردم می پنداشتند فاطمه آن را درست کرد ، و اینکه رسول خدا بر او درآمد ، چون آن پرده را دید ، بازگشت ...(1)

ابن بابویه قمی ، با اسناد از امام صادق علیه السلام نقل می کند که آن حضرت فرمود :

من در کتاب فاطمه علیها السلام می نگرم ، هیچ پادشاهی به فرمانروایی نمی رسد مگر اینکه نام او و نام پدرش در آن ثبت است .(2)

در کتاب کافی روایت است که امام صادق علیه السلام مسئله ای را با تکیه بر کتاب حضرت فاطمه علیها السلام پاسخ گفت . کتاب حضرت فاطمه علیها السلام به «مُصْحَف» مشهور است . همان که مُغرضان برای نارواگویی بر پیروانِ مکتب اهل بیت علیهم السلام دستاویزشان ساخته اند ، با اینکه پیداست واژۀ «مصحف» و «صحیفه» از صدر اسلام بر هر کتابی اطلاق می شد ، و به «کتاب الله» اختصاص نداشت تا صحّتِ گفته های آنان لازم آید .

شیخ طاهر جزائری می گوید :

چون پیامبر صلی الله علیه و آله درگذشت ، صحابه به گردآوری آنچه در عهد آن حضرت نوشته شده بود ، در یک جا ، مبادرت ورزیدند و آن را


1- . مسند احمد 6: 283، حدیث 26464؛ مکارم الأخلاق (خرائطی): 37 .
2- . اصول کافی 1: 242، حدیث 8 .

ص:240

«مُصْحَف» نامیدند .(1)

امام حسن علیه السلام

نزد امام حسن علیه السلام صحیفۀ پدرش امام علی علیه السلام بود . آن را نگهداری می کرد و علوم پیامبر صلی الله علیه و آله را از آن باز می گفت . عبدالرَّحمان بن ابی لیلا می گوید :

از حسن بن علی از قول علی دربارۀ «خیار» پرسیدم . صندوقچه ای را خواست و صحیفه ای زردرنگ از آن بیرون آورد که در آن قول علی پیرامونِ خیار نوشته شده بود .(2)

در این حدیث دو نکته نهفته است :

1 . وجود اختلاف میانِ صحابه دربارۀ «خیار» که ابن ابی لیلا را واداشت قول حضرت علی علیه السلام را در این زمینه بجوید .

2 . اشتهار اصالتِ فقه حضرت علی علیه السلام میانِ مسلمانان ، که ابن ابی لیلا را برانگیخت نظرِ امام علی علیه السلام را از امام حسن علیه السلام بپرسد ؛ زیرا اعتقاد داشت که کتابِ حضرت علی علیه السلام نزد آن حضرت است .

از سویی ، امام حسن علیه السلام بارها بر اهمیّت نشر علم اصیل تأکید می­ورزید و ضرورت حفظِ شریعت را با تدوین و نقل حدیث یادآور می شد و از مسئولیّت اهل بیت و فرزندانِ آن ها در این راستا سخن می گفت .

از شُرَحْبیل بن سعید روایت شده که گفت :

حسن بن علی فرزندانِ خود و فرزندانِ برادرش را فراخواند و


1- . معرفة النسخ: 31 و145؛ توجیه النظر: 6؛ مضمون این نقل حقیقت ندارد، لیکن شاهد مثال کلمه «مصحف» است که بر غیر قرآن اطلاق می شد .
2- . العلل (احمد بن حنبل) 1: 346 .

ص:241

فرمود : ای فرزندان ، شما خُردسالانِ قومی هستید که اندک زمانی بعد ، بزرگانِ قوم دیگر خواهید شد . علم (حدیث) را بیاموزید . هر کدام از شما که نمی تواند روایت کند ، آن را بنویسد و در خانه اش گذارد .(1)

امام به فرزندانِ خانواده اش سفارش می کند که از کودکی به علم [و حدیث] مُجهَّز شوند تا از آن نفع برند و بعدها دیگران را بهره مند سازند ؛ چراکه علم بر لبۀ پرتگاه واقع شده است و خطر سقوط و نابودی آن هست .

از ابی عَمْرو بن علاء نقل شده که گفت :

از حسن بن علی علیه السلام پرسیده شد ، مردی 80 سال دارد ، آیا حدیث بنویسد؟

فرمود : اگر می خواهد به نیکی [آبرومندانه] زندگی کند ، آری .(2)

اگر این مدوّنات برای ما تا امروز باقی نمی ماند ، معلوم نبود تشریع اسلامی چه سرنوشتی می یافت ؛ زیرا با وجود مدوّناتی که با تأخیر نگارش یافت ، اختلاف و نابودی بعضی از احکام مشهود است ، چه رسد به اینکه اصلاً تدوینی وجود نمی داشت .

امام حسین علیه السلام

نزد اهل بیت و شیعیان آن ها ثابت است که کتاب امام علی علیه السلام پس از وفات امام حسن علیه السلام در اختیار امام حسین علیه السلام قرار گرفت و آن حضرت چون


1- . سنن دارمی 1: 140، حدیث 511 (متن از این مأخذ است)؛ التاریخ الکبیر 8: 408، ترجمه 3501؛ جامع بیان لعلم وفضله 1: 82 .
2- . شرف أصحاب الحدیث: 69، رقم 146 .

ص:242

وقایع پیش روی خود را دید ، دخترش فاطمه کبرا را فراخواند و کتابی را که چون طومار پیچیده بود ، به او سپرد ...(1)

و در خبر دیگر آمده است :

کتاب ها نزد علی علیه السلام بود . چون رهسپار عراق شد ، آن ها را پیش اُمّ سَلَمه به امانت نهاد ، پس از شهادتِ امام علی علیه السلام ، آن ها نزد حسن علیه السلام بود ، و سپس نزد حسین علیه السلام و پس از آن نزد علی بن حسین ...(2)

این کتاب غیر از کتابی است که رسول خدا صلی الله علیه و آله نزد اُمّ سَلَمه به امانت گذاشت و به او سفارش کرد که آن را به جانشینِ آن حضرت بدهد با این نشانی که وی آن را از اُم سلمه بطلبد .

اُم سلمه از آن کتاب نگهداری می کرد تا اینکه مردم با امام علی علیه السلام بیعت کردند . آن حضرت نزد اُمّ سَلَمه آمد و آن کتاب را خواست و اُمّ سَلَمه آن را به حضرت داد .(3)

از علی بن حسین علیه السلام نقل شده که فرمود :

محمّد بن حنفیّه نزد حسین بن علی علیه السلام آمد و گفت : سهمِ میراثِ مرا از پدرم بده! امام حسین علیه السلام فرمود : پدرت جز 700 درهم - که از عطاهایش زیاده مانده بود - باقی نگذاشت (گفت : مردم چنین می پندارند و از من می پرسند و من ناگزیرم پاسخ دهم) .

گفت : از علمِ پدرم مرا عطا کن!


1- . اصول کافی 1: 290، حدیث 3؛ مناقب آل اَبی طالب 3: 308؛ بصائر الدرجات: 168، حدیث9 .
2- . بصائر الدرجات: 182، الجزء الرابع، حدیث 1؛ و ص187، حدیث 20 .
3- . مناقب آل ابی طالب 1: 317؛ بصائر الدرجات: 186، جزء رابع، حدیث 16 و23 .

ص:243

امام حسین علیه السلام او را فراخواند ، صحیفه ای آورد که کمتر از یک وجب یا بیشتر از چهار انگشت بود .

گفت : به اندازه درختی (و مانند آن) آکنده از علم شدم(1) .(2)

کتابی که از سوی پیامبر صلی الله علیه و آله نزد اُمّ سَلَمَه امانت نهاده شد ، آن کتابی نبود که بر امام علی علیه السلام املا کرد ؛ چراکه آن کتاب در حکومت به کار می آمد و این کتاب دربارۀ تشریع و اَخبارِ امّت ها بود .

به جهتِ اهمیت این کتاب بود که امام حسین علیه السلام - با اینکه در سخت ترین شرایط قرار داشت - اشتیاق شدیدی داشت که این علم به جانشین بعد از او برسد .

و از اینجاست که چهرۀ حقیقی اُمّ المؤمنین - اُمّ سَلَمَه - رُخ می نماید . او از نخستین زنانی است که تدوین را پاس داشت و خطرِ منع آن را درک کرد . این زن نیکوکار مورد تقدیر همۀ امامان علیهم السلام است ، نزد او مدوّنات نفیس شریعت را به امانت می سپردند .

آری ، امام حسین علیه السلام به تدوین و نقل حدیث فرا می خواند ، در خطبه ای که در «مِنی» ایراد کرد ، فرمود :

می دانید و شاهدید که این دیو طغیانگر با ما و شیعیانِ مان چه کرد! تقاضایی از شما دارم ؛ اگر راست گفتم تصدیقیم کنید و اگر دروغ گفتم مرا تکذیب کنید .

سخنم را بشنوید و کتمان دارید و آن گاه که به شهرها و


1- . بصائر الدرجات: 179، جزء سوم، باب 14، حدیث 29 .
2- . متنِ عربی چنین است «مُلِئَتْ شجرةً ونحوه علماً» . اگر واژۀ «مَلِئْتُ» (به صیغۀ معلوم) بخوانیم، ترجمۀ عبارت، بدین گونه است: به اندازۀ درختی و مانند آن، آکنده از علم شدم (م) .

ص:244

قبیله هایتان بازگشتید ، به کسانی که اطمینان دارید و مورد اعتمادند ، بیاموزانید ؛ چراکه می ترسم این سخنانِ حق ، کهنه شود و از میان برود .(1)

از عبدالله بن سِنان رسیده است که گفت :

از امام صادق علیه السلام دربارۀ شخصی پرسیدم که در حال احرام بمیرد ، با او چه کنند؟

فرمود : عبدالرَّحمان بن حسن بن علی در حال احرام در «اَبواء» از دنیا رفت . امام حسین علیه السلام به همراه عبدالله بن عبّاس و عبدالله بن جعفر در کنارش بودند . همان گونه که میّت را تجهیز می کنند او را تجهیز کرد ، صورتِ او را پوشاند و بوی خوش به کار نبرد [و او را حنوط نکرد] .

فرمود : این دستور ، در کتاب علی علیه السلام هست .(2)

دربارۀ محمّد بن حنفیّه نیز این ماجرا حکایت شده است .(3)

این ها دلالت دارد بر اینکه اولاد امام علی علیه السلام از اصحاب تدوین بودند و در راستای حفظ سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله و استوار سازی نقلشان از آن حضرت ، بر کتابت اهتمام می ورزیدند .


1- . احتجاج طبرسی 2: 19؛ کتاب سلیم بن قیس با اندکی اختلاف .
2- . تهذیب الأحکام 5: 383، حدیث 1337 .
3- . الإمام الصادق والمذاهب الأربعة 1: 550 .

ص:245

امام سجّاد علیه السلام

از امام سجّاد علیه السلام چند رساله بر جای ماند که مشهورترین آن ها رسالۀ حقوق(1) و صحیفه سجادیّه(2)

می باشد .

ابو حمزه ثُمالی می گوید :

صحیفه ای از علی بن حسین را دربارۀ زُهد خواندم ، و آنچه را در آن بود نوشتم و سپس به آن حضرت عرضه داشتم . امام علیه السلام آن را شناخت و تصحیح کرد .(3)

شاید بخشی از صحیفۀ کاملۀ سجادیّه به دست ابو حمزه رسید و او آن را خواند و ... ؛ زیرا آنچه در صحیفه آمده است در زهد منحصر نمی شود ، بلکه امور دیگری نیز در آن هست .

نیز این احتمال وجود دارد که این ماجرا به جزئی از کتابِ امام علی علیه السلام مربوط باشد که به سند امام سجّاد علیه السلام روایت شده بود ؛ چراکه کتاب امام علی علیه السلام نزد آن حضرت بود .

در روایت است که از امام سجّاد علیه السلام دربارۀ مردی سؤال شد که در مالش وصیّت به «شیء» کرده است [یعنی گفته است : چیزی از مالم را بدهید به ...] امام علیه السلام فرمود :

مقصود از «شیء» در کتاب علی علیه السلام یک ششم مال است .(4)


1- . بارها این رساله چاپ شده است و شرح های زیادی بر آن نگاشته اند .
2- . این کتاب نیز همواره چاپ می شود و شرح های فراوانی دارد .
3- . روضه کافی 8: 14، حدیث 2؛ الفهرست (طوسی): 68، رقم 138 .
4- . فروع کافی 7: 40، حدیث 1 و2؛ من لا یحضره الفقیه 4: 204، حدیث 5473 .

ص:246

کُلَیْنی به سندش از امام صادق علیه السلام روایت می کند که فرمود :

علی بن حسین علیه السلام هنگامی که کتاب علی علیه السلام را می گرفت و در آن می نگریست ، می فرمود : چه کسی طاقتِ این [همه عبادت را با این کیفیّت] دارد؟!

سپس به آن عمل می کرد .(1)

از ابن اُذَیْنَه ، از اَبان بن اَبی عَیّاش روایت شده که گفت :

این نسخه کتاب سُلیم بن قَیْس عامری هلالی است که به اَبان بن اَبی عَیّاش داد و آن را قرائت کرد ، و می پندارد که آن را بر علی بن حسین قرائت کرده است .

گفت : سُلَیم راست می گوید : این حدیث را ما می شناسیم .(2)

امام باقر علیه السلام و زید بن علی و حسین اصغر - فرزندان امام سجّاد علیه السلام رساله ای را دربارۀ اَحکام حج از پدرشان روایت کرده اند.(3)

مشهور است که امام باقر علیه السلام و «زید» به امر تدوین اهتمام داشتند . در مقدمۀ کتاب مفاتیح کنوز السُنّة ، شیخ احمد محمّد شاکر ، کتاب المجموع یا مسند الإمام زید (به فرض صحّت این انتساب) را قدیمی ترین کتابِ موجود از کتاب های ائمّه پیشین ، می شمارد .(4)

استاد محمّد عجاج خطیب نیز می گوید :


1- . روضه کافی 8: 163، حدیث 172 .
2- . رجال کشّی 1: 167/321؛ وسائل الشیعة 27: 101 .
3- . این رساله را چاپخانه فرات - در بغداد - با مقدمه علاّمه سیّد هبة الدین شهرستانی چاپ کرده است .
4- . مفاتیح کنوز السنّة، مقدّمه شیخ احمد شاکر (غ) .

ص:247

...المجموع از مهم ترین اسنادِ تاریخی است که از آغاز تصنیف و تألیف در اوائل قرن دوم هجری ، خبر می دهد . این نکته را ما با بررسی مصنّفات و مجامیع به دست آوردیم بی آنکه بتوانیم نخستین نمونۀ ملموس آن ها را دریابیم مگر مُوطَّأ مالک که تألیف آن پیش از پایان نیمۀ قرن دوم هجری پایان یافت . بر این اساس ، نگارش المجموع سی سال پیش از آن می باشد .

روشن است که المجموع چاپ شده ، فقه و حدیث را با هم گرد آورده است و در بر دارندۀ دو مجموعه فقهی و حدیثی می باشد ، لیکن این دو به هم پیوسته اند .(1)

استاد اَسَد حیدر به نقل از کتاب تمهید لتاریخ الفلسفة الإسلامیّة می نویسد :

زید بن علی دارای یک کتاب فقهی است که از میان نسخه های خطی قدیمی در کتابخانۀ اُمپروز در شهر میلانو(2) به دست آمد و به سرزمین های جنوبی عرب اختصاص دارد .

این نسخه خطی ، قدیمی ترین مجموعه در فقه اسلامی به شمار می آید و در ارتباط با تاریخ تألیف در فقه اسلامی ، شایسته است مورد توجّه قرار گیرد .(3)

این کتاب به نام مسند الإمام زید بن علی به چاپ رسیده است .

لیکن حق این است که از عصر رسول خدا صلی الله علیه و آله مُدَوَّناتی هست که از کتابِ


1- . السنّة قبل التدوین: 371 .
2- . شهری در شمال ایتالیا .
3- . بنگرید به، الإمام الصادق والمذاهب الأربعة 1: 550؛ تمهید لتاریخ الفلسفة الإسلامیّة: 200 .

ص:248

مجموعِ امام زید ، قدیمی ترند . نمونۀ ملموس آن ، به قرن اول هجری باز می گردد و در رسالۀ حقوق و صحیفه سجادیّه نمود یافته است که ابو حمزۀ ثُمالی و دیگران ، آن ها را تدوین کردند .

این دو نمونۀ زنده ، تا به امروز نمایان است .

شایان ذکر است که مدوّناتِ گران سنگِ امام سجّاد علیه السلام شیوۀ جدیدی را در فرهنگ مُدَوّن مسلمانان ارائه داد و قلمروی را گشود که پیوسته میراث اندیشۀ مسلمانان را افزون ساخت .

«دعا» و «حقوق» از مهم ترین و ریشه دارترین مایه های فرهنگی مسلمانان است . امام سجّاد علیه السلام پرداختن به این دو را - در عصر خود - ضروری یافت ؛ چراکه اخلاق اسلامی و حقوق فردی و اجتماعی در دورانِ یزید و پس از آن ، در آستانۀ نابودی قرار گر فت . تدوین این دو رسالۀ امام علیه السلام به منزلۀ تدوین بیماری های این مرحله از تاریخ و راه های علاجِ آن است ، و سندی تاریخی برای مرحله ای مهم از تعالیم اسلامی و علمِ تازه ای - از علوم اسلامی - به شمار می آید .

و این امر بر توثیق مُدَوَّنات امام زید بن علی (اگر انتساب به او درست باشد) و امام محمّد باقر علیه السلام می افزاید ؛ زیرا در موارد بسیاری نقل می کنند که از پدرشان و از اجدادشان روایت شده است .

ابن صفوان ذکر می کند که :

زید ، کتابی در «القلّة والجماعة» داشت که آن را در احتجاج با دشمنان به کار می گرفت و به آن پناه می آورد .(1)


1- . التحف شرح الزُلَف (سیّد مجدالدین مؤیّدی): 30؛ ثورة زید بن علی (ناجی حسن): 35 .

ص:249

ناجی حسن ، در مقدّمۀ کتاب تحقیقِ خود بر کتاب الصفوة (اثر امام زید) می نویسد :

ده و اندی رساله در موضوعات مختلف به امام زید منسوب است ؛ مانند علم کلام ، تفسیر ، فقه و اَخبار .(1)

مؤیّدی حسنی ، در کتاب التُحَف شرح الزُلَف کتاب هایی را برای امام زید نام می برد که در جای دیگر آن ها را نمی توان یافت .(2)

استاد عبدالحلیم جندی می گوید :

عَمْرو بن اَبی مقدام ، جامعی را در فقه نوشت که از امام زین العابدین روایت می کرد .(3)

سیّد محمّد جواد جلالی ، کتاب غریب القرآن امام زید بن علی را تحقیق کرده است . این کتاب توسط انتشاراتِ سازمان تبلیغات اسلامی در ایران ، به چاپ رسید .

به این ترتیب ، می نگریم که ائمّه اهل بیت علیهم السلام همواره تدوین و نقل حدیث را در کانون توجّه خود قرار می دادند ؛ خود می نوشتند و فرزندانشان را به تدوین وامی داشتند و اَصحابشان را بر آن ترغیب می کردند .

به ویژه اگر به دیدۀ عبرت بنگریم عصر امام سجّاد علیه السلام سخت ترین دوران برای علمای آل محمّد علیهم السلام شمرده می شد ؛ زیرا پس از واقعۀ کربلا بود . بروز مُدوَّنات ارزشمند در این عصر - با عنایتِ مکتب تدوین - یکی از معجزاتِ تاریخ فرهنگ اسلامی می باشد .


1- . الصفوه (مقدّمه محقّق): 9 .
2- . بنگرید به، التحف شرح الزُلَف: 30 .
3- . امام جعفر الصادق (عبدالحلیم جندی): 202 .

ص:250

امام محمّد باقر علیه السلام

عصر امام باقر و صادق علیه السلام دوران طلایی نشر احکام مکتب تدوین به شمار می آید . در این دوران ، شرایط سیاسی ، حکومت ها را به خود مشغول ساخت ؛ سقوط امویان و به قدرت رسیدن عبّاسیان این فرصت را برای اَصحاب مکتب تدوین فراهم آورد که بی واهمه ، آنچه را نزدشان هست حدیث کنند و بنویسند و ابراز دارند .

طبیعی است که در این بُرهه ، سهم بیشتر و مرجعِ نخست و اصلی ، کتابِ امام علی علیه السلام و دیگر مُدوَّنات اهل بیت باشد به این اعتبار که آن ها مهم ترین و قدیمی ترین و استوارترین کتاب ها در علوم اسلامی اند ؛ چراکه در عهد پیامبر و به امرِ آن حضرت نگارش یافتند ، املا کننده ، پیامبر صلی الله علیه و آله بود وکاتب ، امام علی علیه السلام وحافظ (و نگهبان) آن ، دو نوۀ پیامبر - که خدا پلیدی را از آن ها زدود - و این ویژگی ها پس از کتاب خدا ، در هیچ مُدَوَّنِ دیگری فراهم نیامد .

بر این اساس - و با توجّه به آنچه آوردیم - می توانیم دریابیم که چرا امام باقر و صادق3 برای اصحابشان و عموم پرسش گران و برای پیروان مکتب منع تدوین ، کتابِ امام علی علیه السلام را نشان می دادند . این کتاب ، بیشتر هنگام مناقشه شدید در مسائل اختلافی ابراز می شد .

با وجود این ، ائمّه علیهم السلام در حالاتِ عادی نیز آن را برای تثبیت ایمان اَصحابشان آشکار می ساختند ؛ چراکه وقتی آنان با چشم خویش به خطّ امام علی علیه السلام واملای پیامبر صلی الله علیه و آله می نگریستند ، ایمانشان بر خط مشی فکری ای که در پیش گرفته بودند (و از سنّت پیامبر برمی خاست) فزونی می یافت .

نکته مهم این است که عصر این دو امام ، دوران نشاط علمی و فراوانی علما و اهل نظر و فتوا است . روایت است که در یک زمان چهار هزار راوی وجود

ص:251

داشتند که هر کدام می گفتند : جعفر بن محمّد برایم حدیث کرد ...

این زمان مُصادف بود با شکل گیری مذاهب چهارگانۀ اهل سنّت ، امام علیه السلام ضروری دید که مکتب اهل رأی را تخطئه کند و کفۀ ترازوی مکتب تعبّد محض را سنگین سازد . این کار با ابراز کتابی صورت می گرفت که از عهد پیامبر باقی ماند و در وثاقتِ آن هیچ مسلمانی اختلاف نداشت .

به همین جهت ، امام باقر و صادق علیه السلام کتاب امام علی علیه السلام را زیاد به رُخ می کشیدند تا نظر اهل رأی را باطل سازند و ثابت کنند که سخنانشان بازگویی روایاتِ پیامبر - بی تغییر و تبدیل - است و تحتِ تأثیر جریانات سیاسی نمی باشد .

از امام باقر علیه السلام نقل شده که به زراره گفت :

ای زُراره ، از اَصحاب قیاس در دین برحذر باش! آنان علمی را که عهده دار بودند واگذاشتند و در علمی که به آنان مربوط نمی شد ، خود را به زحمت انداختند ؛ اخبار را تأویل می کنند ، و بر خدا دروغ می بندند . گویا یکی از آن ها را می نگرم که از پیش صدایش زنند و او از پس جواب می دهد ، از پس صدایش می زنند از پیش جواب می دهد!

اینان سردر گم اند و در زندگی و دینداری حیران می مانند .(1)

در خبر عُذافِر صَیْرفی آمده است :

می گوید : من با حَکَم بن عُتَیْبَه نزد ابو جعفر علیه السلام بودم . امام او را گرامی می داشت . او به پرسش از امام پرداخت تا اینکه در مسئله ای اختلاف کردند .


1- . اَمالی مفید: 52 .

ص:252

ابو جعفر علیه السلام فرمود : پسرم ، برخیز و کتابِ علی را بیاور! [آن حضرت برخاست] و طومار نوشتۀ بزرگی را آورد . امام باقر علیه السلام آن را گشود و به وارسی در آن پرداخت تا اینکه آن مسئله را یافت ، فرمود :

«این ، خط علی و املای رسول خداست!» .

رو به حکم کرد و فرمود : ای ابا محمّد ، تو و سَلَمه و ابو مِقْدام به هر چپ و راستی خواستید بروید ، به خدا سوگند ، هیچ علمی را نمی یابید که مطمئن تر از علمِ قومی باشد که جبرئیل بر آن ها نازل شد .(1)

پیداست که حَکَم از عالمانِ صاحب کرسی تدریس بود (و به همین جهت امام او را گرامی می داشت) و همراهانش «سَلَمة بن کُهَیْل» و «ابو مقدام» نیز چنین بودند (نوشته های رجال شناسان دربارۀ آن ها مؤیّد این سخن است) امام علیه السلام کتاب حضرت علی علیه السلام را آورد تا سخنِ پیامبر صلی الله علیه و آله را در آن مسئلة اختلافی ، نشان دهد .

اینکه در روایت آمده است : «فأخْرَجَ کتاباً مَدْروجاً عظیماً» (کتاب بزرگی را - که در صندوق ویژه ای نگهداری می شد - بیرون آورد) نمایانگر این است که کتابِ امام علی علیه السلام به منزلۀ دائرة المعارف علوم اسلامی به شمار می آمد ، و اهل بیت علیهم السلام به آن اهتمام داشتند و مانند گوهری نفیس آن را در صندوقچۀ مخصوص نگهداری می کردند تا آسیبی به آن نرسد .

در حدیث دیگر از محمّد بن مسلم روایت شده که گفت :


1- . رجال نجاشی: 360، رقم 966 .

ص:253

ابو جعفر صحیفه ای را باز کرد ، نخستین چیزی که در آن به چشمِ من خورد این مطلب بود : «هرگاه وارث ، تنها ، فرزند برادر و جد باشد ، هر کدام نیمی از مال را ارث می برند» .

پرسیدم : فدایت شوم ، قاضیانِ حکومت قائل اند که با وجود جدّ ، فرزندِ برادر ارث نمی برد!

فرمود : این کتاب ، به خط علی و املای رسول خداست .(1)

آن گاه که چشم محمّد بن مسلم به این کتاب افتاد و در آن نگریست و دریافت که قاضیانِ حکومت براساسِ آن حکم نمی کنند ، پرسید : راز این صحیفه چیست؟ امام علیه السلام پاسخ داد که مطالب این صحیفه از نوشته های سالیان اخیر نیست که دستِ تحریف و نسیان و اشتباه در آن راه یافته باشد و بازیچۀ هوس های اشخاص گردد ، بلکه صحیفه ای است با املای پیامبر صلی الله علیه و آله و خط امام علی علیه السلام که از تحریف و غلط مصون ماند .

در روایت دیگری از ابن عُیَینَه بصری آمده است که گفت :

من شاهد بودم که ابن ابی لیلا دربارۀ مردی که برای بعضی از خویشانش غلّۀ زمینی را قرار داده بود بی آنکه از نظر زمانی پایانی برای آن معیّن کند و آن مرد از دنیا رفته بود ، وارثانِ آن مرد را حاضر ساخت و آن خویشاوندی را نیز که برایش محصولِ آن زمین قرار داده شده بود فراخواند ، سپس چنین قضاوت کرد :

نظر من این است که به همان شیوۀ صاحب زمین رفتار شود و همچنان غلّه در اختیار خویشِ وی قرار گیرد .


1- . فروع کافی 7: 112، باب ابن الأخ والجد، حدیث 1 .

ص:254

محمّد بن مسلم گفت : علی بن اَبی طالب بر خلافِ آنچه تو حکم کردی قضاوت کرد!

پرسید : این سخن را از کجا می گویی؟

پاسخ داد : شنیدم ابو جعفر می گفت : علی بن ابی طالب به رَدّ حبیس (فوایدی را که شخص برای فرد یا گروهی قرار داده است بی آنکه زمانِ پایانِ آن را مشخص سازد) و اجرای احکام میراث ، حکم کرد .

ابن ابی لیلا پرسید : آیا این سخن در کتابی نزد تو هست؟

پاسخ داد : آری .

گفت : بفرست آن را بیاورند و به من نشان ده .

محمّد بن مسلم گفت : به شرط آنکه در آن کتاب فقط به همین حدیث نگاه کنی!

گفت : باشد .

محمّد بن مسلم کتاب را آورد و حدیث ابو جعفر را به او نشان داد و ابی لیلا در آن قضیّه از حکم خود برگشت .(1)

با توجّه به این حدیث ، می توان دریافت که ابن ابی لیلا دوست داشت بر کتابِ امام علی علیه السلام آگاهی یابد ؛ چراکه می دانست قول محمّد بن مسلم - به تنهایی - حجّت نیست و او همچون ابی لیلا یکی از فقهاست و رأی و نظری دارد . به همین جهت پرسید : دلیل تو بر این سخن چیست؟

و پس از آنکه محمّد بن مسلم در پاسخ او گفت که این سخن ، قول امام


1- . فروع کافی 7: 35، حدیث 27؛ من لا یحضره الفقیه 4: 245، حدیث 5581 .

ص:255

محمّد باقر علیه السلام می باشد ، به آن بسنده نکرد ، بلکه از او خواست که آن را در کتاب به او بنمایاند ؛ زیرا :

اولاً : می دانست که مُدوَّنات اهمیت دارند [و می توان به آن ها اعتماد کرد] .

ثانیاً : دریافت که به طور قطع امام باقر علیه السلام آن را از کتاب امام علی علیه السلام باز گفته است ، از این رو خواست ثابت شود که آن سخن از کتاب امام علی علیه السلام است و او به چشم خود آن را ببیند .

نکته دیگر این است که محمّد بن مسلم بر ابن ابی لیلا شرط کرد که به جز محلّ اختلاف جای دیگر کتاب را نگاه نکند ؛ چراکه اصحاب اهل بیت علیهم السلام حریص بودند بر اینکه کتاب امام علی علیه السلام یا بسیاری از مطالب و احادیث آن ، به دستِ نا اهلان نیفتد تا با اجتهادات و آرای خود مطالبِ آن را بیامیزند و سپس آن ها را به کتابِ امام علی علیه السلام نسبت دهند و با این شیوه ، روایاتِ اصیلِ آن را ضایع سازند .

باری ، ابن ابی لیلا به حق اذعان کرد و حکم خودش را پس گرفت و بر اساسِ کتاب امام علی علیه السلام قضاوت کرد .

این ماجرا ، یک نمونۀ زنده است که بر اهمیتِ تدوین و فائدۀ آن دلالت دارد . اگر همۀ احادیث و احکام به این شکل تدوین می شد ، اختلافی باقی نمی ماند مگر در موارد اندکی که می توان آن را نادیده انگاشت .

در کتاب بصائر الدرجات از عبدالملک روایت شده است که گفت :

امام باقر علیه السلام کتابِ علی علیه السلام را خواست . امام صادق آن را آورد - مثل [ماهیچه های] رانِ انسان درهم پیچیده بود - در آن آمده بود که زنان از خانه و زمین شوهر ارث نمی برند .

ابو جعفر علیه السلام فرمود : والله ، این را علی به دست خود نوشت و

ص:256

رسول خدا آن را املا کرد .(1)

در کتاب اصول کافی از ابو بصیر روایت شده است که گفت : از امام باقر علیه السلام پرسیدم : آیا شهادتِ زنازاده جایز است؟ فرمود : نه . گفتم : حَکَم بن عُتَیْبَه می پندارد که جایز است! فرمود :

خدایا ، او را میامرز! [گویا] خدای متعال برای حَکَم نفرموده «وَإِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَ لِقَوْمِکَ ...» (2) (این قرآن ذکری برای توست و برای قومت) .

حَکَم به هر چپ و راستی می خواهد برود . به خدا سوگند ، علمِ دین را نمی توان ستاند مگر از خاندانی که جبرئیل بر آن ها فرود آمد .(3)

محمّد بن مسلم از امام باقر علیه السلام روایت می کند که فرمود :

نزد هیچ یک از مردمان حق و صوابی نیست مگر اینکه از ما خاندان گرفته اند ، و هیچ کس به حق و عدل قضاوت نمی کند مگر اینکه کلید و در و آغاز و سببِ آن اَمیرالمؤمنین علی علیه السلام است ؛ هرگاه امور بر آن ها مشتبه شود و به خطا روند ، خطا از خود آن هاست و اگر سخن درست بر زبان آورند ، از امام علی علیه السلام است .(4)

افزون بر این ، نزد امام محمّد باقر علیه السلام کتاب های زیاد دیگری وجود داشت که آن ها را از آبا و اَجدادش و از صحابه خالص پیامبر صلی الله علیه و آله ستاند ؛ چنان که علمِ


1- . بصائر الدرجات: 185، حدیث 14 .
2- . سورۀ زخرف (43) آیۀ 44 .
3- . اصول کافی 1: 400، حدیث 5؛ بصائر الدرجات: 29، حدیث 3 .
4- . المحاسن: 146، حدیث 53؛ اَمالی مفید: 96، مجلس 11، حدیث 6 .

ص:257

فراوانی را - که ارث بُرده بود - املا کرد و کتاب هایی از زبانِ آن حضرت تدوین شد .

محمّد عجاج خطیب می نویسد :

نزد[امام] محمّد باقر (56 - 114ﮪ) کتاب های فراوانی بود که بعضی از آن ها را فرزندش جعفر صادق از او شنید و بعضی را خواند .(1)

عبدالله بن محمّد بن عقیل بن اَبی طالب ، می گوید :

من و ابو جعفر نزد جابر بن عبدالله آمد و شُد داشتیم ، لوح هایی همراه ما بود که در آن ها می نوشتیم .(2)

روشن است که جابر از سوی پیامبر صلی الله علیه و آله سفارش شده بود که بعضی از وصایا را به امام باقر علیه السلام برساند .

از ابو جارود عَبْدی از امام باقر علیه السلام کتابی دربارۀ تفسیر قرآن روایت است(3) و نزد شماری از اصحابِ امام ، کتاب ها و نسخه های دیگری از آن حضرت


1- . السنّة قبل التدوین: 354-355 .
2- . تقیید العلم: 104 . در روایت طولانی از امام صادق علیه السلام نقل شده که: امام باقر علیه السلام از رسول خدا صلی الله علیه و آله حدیث می کرد . اهل مدینه می گفتند: مردی دروغ گوتر از این شخص ندیدیم! از کسی که ندیده حدیث می کند! چون امام باقر علیه السلام این وضع را دید، برایشان از جابر حدیث کرد تا مردم حرفش را راست بدانند . در حالی که به خدا سوگند، جابر نزد آن حضرت می آمد و از او علم می آموخت (بنگرید به، رجال کشّی 1: 222؛ اصول کافی 1: 469 - 470، حدیث 2) . به نظر می رسد کسانی که حدیث امام باقر علیه السلام را از پیامبر صلی الله علیه و آله ریشخند می کردند، میزانِ اهمیتِ مُدَوَّنات و کتاب علی و راه های علم امام علیه السلام را نمی شناختند .
3- . الفهرست (ابن ندیم): 36؛ تأسیس الشیعه: 327؛ الإمام الصادق 1: 552 .

ص:258

هست .(1)

بسیاری از اصحاب امام باقر علیه السلام آنچه را آن حضرت حدیث می کرد و بر زبان آورد ، تدوین کردند .

امام جعفر صادق علیه السلام

امام صادق علیه السلام بر تدوین تأکید داشت و هر از گاهی کتاب امام علی علیه السلام را - به ویژه در مسائلی که اختلاف می شد - برای اَصحابِ خود و سؤال کنندگان بیرون می آورد و می نمایاند .

از ابو بصیر مُرادی نقل است که گفت :

از امام صادق علیه السلام دربارۀ مسئله ای در ارث سؤال کردم ، به من فرمود : می خواهی کتاب علی را برایت بیاورم؟ گفتم : مگر کتاب علی نابود نشد؟! فرمود : کتاب علی از بین نمی رود .

امام علیه السلام کتاب امام علی علیه السلام را آورد ، کتاب گران قدر و ارزشمندی بود ، در آن آمده بود : اگر مردی بمیرد و عمو و دایی بر جای گذارد ، دو ثلث میراث برای عمو است و یک ثلث آن برای دایی .(2)

ابو بصیر از مُقَرَّبان ائمّه علیهم السلام و از کسانی است که از آنان حدیث می ستاند ، لیکن بر اثر [سیاستِ] منع از تدوینِ ابوبکر یا سوزاندن کتاب های صحابه توسط عُمَر (یا اینکه معاویه پس از شهادت امام علی علیه السلام در پی کتاب آن حضرت بود تا آن را نابود کند) می پندارد که کتاب علی از میان رفته است . امّا امام علیه السلام با


1- . بنگرید به، رجال نجاشی: 151، رقم 396 - 397 (و ص178 رقم 468)؛ تأسیس الشیعه: 285 .
2- . فروع کافی 7: 119، باب میراث ذوی الأرحام، حدیث 1؛ تهذیب الأحکام 9: 324، باب 30، حدیث 2 .

ص:259

قاطعیّت می گوید که «کتاب علی علیه السلام از بین نمی رود» .

با این بیان ، امام علیه السلام این حقیقت را آشکار می سازد که کتاب امام علی علیه السلام گران قیمت ترین اشیا نزد ائمّه علیهم السلام می باشد و محال است که از بین برود یا تلف شود ، بلکه همواره محفوظ می ماند و یکی پس از دیگری آن را ارث می برند .

افزون بر این ، امام علیه السلام خود از کتاب حضرت علی علیه السلام نام بُرد و خواست آن را به سائل بنمایاند ، و این بدان معناست که آن حضرت تأکید شدید داشت بر اینکه کتاب حضرت علی علیه السلام موقعیّتِ لازم را در فقه مسلمانان و در میان آن ها بیاید . از این روست که فراوان به آن عنایت می ورزید و آشکارش می ساخت .

به جهت اهمیّت زیاد امام صادق علیه السلام به مدوَّنات و کتاب ها ، آن حضرت «صُحُفی» [کسی که دانش خود را از کتاب ها فرا گرفته است] نامیده شد . امام علیه السلام به این نسبت افتخار کرد و فرمود :

نَعَم ، أَنا صُحُفیّ ؛ قَرَأْتُ صُحُفِ آبائی إبراهیم وموسی ؛(1)

آری ، من صُحُفی ام ؛ صُحُفِ اَجدادم ابراهیم و موسی را خواندم .

از ابو بصیر روایت شده که گفت :

بر امام صادق علیه السلام درآمدم ، فرمود : بعضی از اهل بَصْرَه نزدم آمدند و دربارۀ احادیثی که نوشته بودند نظرِ مرا جویا شدند ، شما چرا نمی نویسید؟ مطالب را هرگز نمی توانید حفظ کنید (و باقی نگه دارید) مگر اینکه آن ها را ثبت کنید .(2)


1- . بنگرید به، علل الشرائع 1: 89، باب 81، حدیث 5 . از اهل بیت علیهم السلام روایت شده که آنان علم انبیا را می دانستند و کتاب های آنان نزد ایشان بود (بنگرید به، بصائر الدرجات: 158) .
2- . بحار الانوار 2: 153، حدیث 47 .

ص:260

کلینی در کافی می گوید :

عده ای از اصحاب ما ، از سَهْل بن زیاد ، از حسن بن ظَریف ، از پدرش ظریف ، از مردی که عبدالله بن اَیّوب نامیده می شد ، گفت : برایم حدیث کرد ابو عَمْرو مُتَطَبِّب ، گفت این کتاب [یعنی کتاب ظریف در دیات] را به امام صادق علیه السلام نشان دادم .

و علی بن فَضّال از حسن بن جَهْم روایت کرده است که گفت : آن را بر امام رضا علیه السلام عرضه کردم ، فرمود : آن را روایت کنید ، کتاب صحیحی است .(1)

تأکید ائمّه علیهم السلام بر مسائل ارث و قضاوت و شهادت نیز در این راستاست .

محمّد بن مسلم روایت می کند که از امام علیه السلام پرسیدم : از میراثِ علم [به شما] چه رسید؟ آیا جوامع (و امور کلی) است یا تفسیر هر چیزی که مردم به آن نیاز دارند (مانند طلاق و میراث) در آن هست؟

امام علیه السلام فرمود : علی علیه السلام همۀ علم را نوشت ؛ قضاوت ، میراث و ...(2)

عدول امام از طلاق [در سخن محمّد بن مسلم] به قضاوت (پس از بیان وجود همۀ علم) اشاره به کثرتِ تحریف و تبدیل در این دو باب است و این ، همان نکتۀ ذکر خاص بعد از عام می باشد .

می دانیم که عُمَر بسیاری از احکام قضا را نمی دانست و از حکم ارث جدّه و کلاله و ... آگاهی نداشت و در موارد بسیاری بر قضاوت دیگران (مانند حضرت علی علیه السلام و اشخاص دیگر) اعتماد می کرد . از آنجا که مسلمانان در باب قضا و


1- . فروع کافی 7: 324، ذیل حدیث 9؛ نیز بنگرید به، وسائل الشیعه 27: 85، حدیث 33277 .
2- . بصائر الدرجات: 163، باب 12 فی الأئمّة أنّ عندهم الصحیفة الجامعة . . .، حدیث 7 (شماره مسلسل 547) .

ص:261

ارث دچار دگرگونی و اختلاط شده بودند ، ائمّه علیهم السلام تأکید داشتند که کتابِ حضرت علی علیه السلام را در این دو باب بنمایانند .

امام صادق علیه السلام به وجود صحیفۀ امام علی علیه السلام و کتابِ جَفْر نزد خویش مباهات می کند(1)

و بیان می دارد که این دو از علومِ پوشیده [و سِرّی] پیامبر صلی الله علیه و آله می باشد .

عبدالله بن سنان ، از امام صادق علیه السلام روایت می کند و می گوید : نزد آن حضرت از نوشته های فرزندان حسن سخن به میان آمد و ما کتاب جَفْر را یادآور شدیم ، فرمود :

به خدا سوگند ، نزد ما پوستِ بُز و میشی با املای پیامبر و خط علی است ، و نزد ما صحیفه ای به طول 70 ذرع هست که پیامبر آن


1- . ملا کاتب چلبی در «کشف الظنون 1: 591» علم الجفر والجامعة . . . را عنوان زده است و در این باره مطالبی را می آورد تا اینکه می گوید: این علم را اهل بیت و کسانی که به آنان منتسب اند و از آن ها علم می آموزند (مشایخ کامل) به ارث بردند و با همه توان آن را از دیگران کتمان می کردند . گفته اند: به حقیقتِ این کتاب جز مهدی - که در آخر الزمان باید منتظر ظهورش ماند - پی نمی برد و این مطلب در کتاب های انبیای پیشین هست؛ چنان که از عیسی علیه السلام نقل شده که: ما گروه انبیا تنزیل را برایتان می آوریم و امّا تأویل را بارقلیط [یعنی حضرت علی علیه السلام ] که پس از من می آید، خواهد آورد . . . ابن طلحه می گوید: جَفْر و جامعه دو کتاب ارزشمندی اند که یکی را امام علی علیه السلام در حالی که بر منبر کوفه خطابه می خواند - ذکر کرد و دیگری را رسول خدا پنهانی به حضرت علی علیه السلام آموخت و دستور داد آن را تدوین کند . امام علی علیه السلام آن را در حروفی پراکنده به روش «کتاب پوستی» در جفر نوشت یعنی در ورقه ای از پوست شتر رنگ شده، نوشت و به آن در میان مردم مشهور شد؛ زیرا ماجرای اولین و آخرین را در آن می توان یافت . مردم در وضع و تکسیر آن مختلف اند؛ بعضی مانند جعفر صادق به تکسیر صغیر آن را کسر کرد و در خافیه باب کبیر قرار داد: ا ب ت ث . . . و باب صغیر اَبْجَد تا قَرَشَتْ و . . .

ص:262

را املا فرمود و علی علیه السلام به دست خویش آن را نگاشت و در آن ، همۀ آنچه نیاز است - حتّی دیۀ خراش - وجود دارد .(1)

به این ترتیب ، درمی یابیم که امام صادق علیه السلام (نزد امامان اهل بیت علیهم السلام ) در رأس بنای هرمِ تدوین قرار دارد و بیشترین اعتمادش به کتاب حضرت علی علیه السلام و دیگر کتاب های پدرانش - و آنچه را که از صُحُف انبیا ارث بردند - می باشد .

جای شگفتی است که پیروان مکتب منع تدوین ، به سرزنش اصحاب تدوین - حتّی در عصرهای متأخّر - می پردازند و نقل از مکتوبات را عیب می دانند . امّا شیوۀ خود را که بازگویی سخن شفاهی از دهانِ اشخاص است ، علمِ دین می شمارند .

ابو حنیفه به امام صادق علیه السلام طعنه می زند که او «صُحُفی» است [یعنی سخنانش را از کتاب می گوید] لیکن امام صادق علیه السلام دربارۀ او و دیگرانی که با او هم مسلک اند می گوید :

شما را به اینان چه کار؟! از شما چه می خواهند و بر چه چیز ملامتتان می کنند؟! ... به خدا سوگند ، نزد ما چیزهایی است که به هیچ کس نیاز نداریم و مردم به ما محتاج اند ؛ نزد ما کتابی با املای پیامبر صلی الله علیه و آله است که علی علیه السلام به خط خود آن را نوشت ، صحیفه ای که طول آن 70 ذرع می باشد و هر حلال و حرامی در آن هست .(2)

کتاب هایی که امام صادق علیه السلام از پدران و اجدادش ستاند (و به ارث بُرد) و کتاب هایی را که بر اصحابش املا کرد ، نزد شیعه و اهل سنّت مشهور است .


1- . بصائر الدرجات: 174، باب 14 فی الأئمّة أنّهم أُعطوا الجفر والجامعة، حدیث 10 .
2- . بصائر الدرجات: 169، باب 13، حدیث 14؛ جامع احادیث الشیعة 1: 10 و136 .

ص:263

ابن عُدَی می گوید :

جعفر ، احادیث و نسخه هایی داشت و از مردمان ثقه (قابل اعتماد) بود (چنان که یحیی بن مَعین گفته است) و عَمْرو بن ابی مقدام می گوید : هر گاه به جعفر بن محمّد می نگرم ، درمی یابم که او از سلالۀ پیامبران است .(1)

محمّد عجاج خطیب ، سخن صاحب تهذیب را این گونه بیان می کند :

نزد جعفر صادق (80 - 148ﮪ) رساله ها و احادیث و نسخه هایی وجود داشت و او از محدّثانِ ثقه (راست گو) بود .(2)

امام صادق علیه السلام بزرگ ترین شخصیتِ فقهی ای بود که در آن زمان مردم می شناختند . آن حضرت با تیزبینی خطری را که در آینده از ناحیۀ عدم تدوین ، مسلمانان را تهدید می کرد ، دریافت ، به مُفَضَّل بن عمر جُعْفی فرمود :

بنویس و علمت را میان برادرانت منتشر ساز ، هنگامِ مرگ کتاب هایت را برای فرزندانت ارث گذار ؛ چراکه زمان آشوبی در پیش است که مردم جز به کتاب هاشان اُنس نمی گیرند .(3)

این سخن ، همان تداومِ تدوین و فزونی آن را می رساند که نزد علمای اهل بیت علیهم السلام وجود داشت . امام حسن علیه السلام یارانش را - هنگامی که به جهت ترورِ فکری [و ارعاب و تهدید] امویان از روایت باز ایستادند - به کتابت فرامی خواند ، و نیز امام صادق علیه السلام به همین جهت ، اصحاب را بر تدوین


1- . تهذیب التهذیب 2: 88، رقم 156 .
2- . السنّة قبل التدوین: 358 .
3- . اصول کافی 1: 52، کتاب فضل العلم، باب روایة الکتب، حدیث 11 .

ص:264

برمی انگیزانْد و تشویق می کرد ؛ زیرا همین فاجعه در عصر عبّاسی به شکل دیگری و در قلمرو نوی پدید آمد یا در آستانۀ وقوع بود [و می خواست فضای فکری را تسخیر کند] هرچند منع تدوین در این دوره تقریباً وجود نداشت ، لیکن مشکلات و معضلات از آنجا رخ نمود که حاکمانِ عبّاسی مرزها را به روی کشورهای مجاور فارس ، ترک و دیگران گشودند و خوش گذرانی هایی که در عصر منصور آغاز شد و در زمانِ هارون الرشید به اوج خود رسید ، در رویگردان ساختن مردم از علم الهی و گرایش آن ها به لهو و هرزگی یا دیگر علوم ، به شدّت تأثیر نهاد ، بلکه پیوندهای روحی و اعتقادی امری دشوار گشت و دست یافتن بر علم حقیقی در چنین اَمواج خروشانی ، امری ناممکن می نمود .

از این روست که امام صادق علیه السلام بر ضرورت حفظ مُدَوَّنات تأکید می­ورزد تا در فضای ظلمانی اختلاف و سیاست های حاکم ، مردم به نور این کتاب ها اُنس بگیرند .

از امام صادق علیه السلام نقل شده که آن حضرت و اصحابش کمترین فرصت های ممکن را برای پرداختن به تدوین از دست نمی دادند . آن حضرت به یکی از یارانش فرمود :

تو مطلب را به خاطر نمی سپاری ، رفیقت کجاست که برایت بنویسد؟

وی پاسخ داد : به گمانم مشغول کاری است ، و من دوست نداشتم در وقتِ نیازم [به این مسئله] تأخیر کنم .

امام علیه السلام به شخصی که در مجلس بود ، فرمود : برای او بنویس .(1)


1- . دلائل الإمامه: 555 .

ص:265

اصحاب امام علیه السلام آنچه را آن حضرت بر زبان می آورد ، در اُصول و کتاب هایی تدوین کردند ؛ بعضی از آن ها در ردّ ملحدان می باشد ،(1) و بعضی جواب سؤال های عبدالله نجاشی (والی اهواز)(2)

و بعضی احکام شرعی که «جعفریّات» یا اشعثیّات - از باب نسبت به راوی آن ابن اَشعث - نامیده شده است .(3)

یحیی بن سعید می گوید :

جعفر [امام صادق علیه السلام ] حدیث طولانی را دربارۀ حج بر من املا کرد .(4)

امام کاظم علیه السلام

امام موسی بن جعفر علیه السلام همان روش آبا و اجدادش را در تدوین و حفظ مدوّنات آن ها - به ویژه کتاب حضرت علی علیه السلام - پیمود ، لیکن تدوین در عصر آن حضرت به صورت نامه های سرّی درآمد که به اصحاب می نوشت و مسائل دینی آنان را از پشت نرده های آهنین هارون ، پاسخ می گفت .

امام کاظم علیه السلام بر اساس بعضی از روایات ، هفت سال و بر اساس بعضِ دیگر 25 سال در زندان ماند . این زمان طولانی حبس ، به طور طبیعی شیوۀ مکاتبه را می طلبید . به همین جهت ، امام علیه السلام به مکاتبه با اصحاب پرداخت و به پنهانی آمدن بعضی از اصحاب نزد آن حضرت و پاسخ به پرسش های دینی شان بسنده نکرد ، علی رغم اینکه خطر احتمالِ دستیابی مأموران حکومت به نامه ها وجود داشت .


1- . بنگرید به، الذریعه 2: 484؛ بحار الأنوار 1: 15/32/55 .
2- . الأربعین (ابن زهره حلبی): 46، حدیث 6 .
3- . این کتاب بارها به چاپ رسیده است .
4- . بنگرید به، تهذیب التهذیب 2: 88 .

ص:266

از سوی دیگر ، فزونی لهو و فساد و خوش گذرانی مادی و فکری - در حکومت هارون - بسیاری از صالحان و پرهیزکاران را بر آن داشت که به انزوا پناه آورند و شیوۀ تصوُّف و برکناری از مردم را در پیش گیرند که این کژراهه های علمی به سرعت به انحرافات فکری کشیده شد و افکار خطرناکی را میان مسلمانان پراکند .

این رویکرد ، امام کاظم علیه السلام را واداشت تا اهتمام خویش را در این قلمرو متمرکز کند و معنای زهد حقیقی و شیوۀ صحیح آن را در مکتب اسلام ، روشن سازد . در پرتو این گونه روشنگری های امام علیه السلام بود که بُشر حافی از شادخواری و فساد دست کشید و به مدارج والایی از زهد و تقوا رسید .

اموری چون درنگ طولانی در زندان ، تصحیح انحرافات فکری و چاره جویی برای مذاهب نوپیدا ، اندکی فقه کاظمی را در ور ای پرتوهایی که بر جوانب مذکور تمرکز یافت ، پنهان ساخت .

با وجود این جریانات ، درمی یابیم که نمونه های برجسته تدوین از امام کاظم علیه السلام می درخشد ، اما از دو امام پیشین کمتر است .

موسی بن ابراهیم ، ابو عمران مَرْوَزی بغدادی مسائلی را از امام کاظم علیه السلام نقل می کند که از امام علیه السلام در زندان هارون شنفت . آن حضرت آن ها را از آبا و اجدادش ، از پیامبر صلی الله علیه و آله گفت .

این مُسند را شیخ طوسی(1)

و نجاشی(2)

آورده اند .

همچنین چلبی در کشف الظنون آن را نام می برد و می نویسد :

ابو نُعَیم اصفهانی آن را روایت کرده است ، و این مسند را از موسی


1- . بنگرید به، الفهرست: 244، ترجمه 722 .
2- . رجال نجاشی: 407، رقم 1082 .

ص:267

بن جعفر ، موسی بن ابراهیم روایت می کند .(1)

این کتاب بارها چاپ شده است .

افزون بر این ، کتاب حضرت علی علیه السلام نزد امام کاظم علیه السلام بود . امام صادق علیه السلام آن حضرت را به عنوان «صاحب کتاب علی» به مُفَضَّل بن عمر معرفی کرد .

نعمانی در الغیبة از عبدُالواحد ، از احمد بن محمّد بن رَباح ، از احمد بن علی حِمْیَری ، از حسن بن اَیُّوب ، از عبدالکریم بن عَمْرو خَثْعَمی ، از حَمّادِ صائغ روایت می کند که گفت :

شنیدم مُفضّل بن عمر از امام صادق علیه السلام پرسید : آیا ممکن است خدا طاعتِ بنده ای را واجب سازد ، سپس خبر آسمان را از او مکتوم دارد؟

امام علیه السلام فرمود : الله بزرگ تر و کریم تر و رئوف تر است به بندگانش و مهربان تر از اینکه طاعت بنده ای را واجب کند ، آن گاه در صبح و شام خبر آسمان را از او پوشیده دارد!

در این هنگام ابوالحسن موسی علیه السلام وارد شد ، امام صادق علیه السلام فرمود : آیا خوش حال نمی شوی که به صاحب کتابِ علی بنگری؟!

مُفَضَّل گفت : چه چیزی می تواند مرا بیش از آن مسرور سازد؟!

امام علیه السلام فرمود : این ، همان صاحب کتاب علی است .(2)

در نوادر احمد بن عیسی آمده است :


1- . کشف الظنون 2: 1682 .
2- . الغیبة (نعمانی): 327، حدیث 4 (با اندکی اختلاف)؛ خاتمة المستدرک 4: 113 .

ص:268

شنیدم ابن اَبی عُمَیر از علی بن یقطین نقل می کرد که گفت : از امام کاظم علیه السلام دربارۀ مُتعه پرسیدم ، امام علیه السلام فرمود : تو را چه به این کار! خدا از آن بی نیازت ساخت .

گفتم : خواستم حکمش را بدانم .

امام علیه السلام فرمود : مُتعه در کتاب علی هست .

[گفتم :] گاه زن [در میزان مهر] می افزاید [و زمان متعه] افزایش می یابد [یعنی بی عده دوباره زن متعه می شود]؟

فرمود : مگر گوارایی آن جز به همین کار نیست [که ادامه زناشویی در آن دل خواهی است] .(1)

علی بن جعفر علوم دین را از برادرش موسی بن جعفر علیه السلام فراگرفت و در کتابی آن ها را نگاشت که نام آن مسائل علی بن جعفر است . این کتاب ها بارها به چاپ رسیده است و در سالیان اخیر مؤسسه آل البیت آن را به چاپ رساند .

و همچنین رساله ها و کتاب های دیگری را اصحاب امام علیه السلام از آن حضرت روایت کرده اند .

امام کاظم علیه السلام با اصول نوپیدایی چون قیاس و عمل به رأی ، به معارضه پرداخت . سخنِ حضرت به سَماعة بن مهران(2) و محمّد بن حکیم در این راستاست :

محمّد بن حکیم می گوید : به امام کاظم علیه السلام گفتم : فدایت شوم ،


1- . النوادر (احمد بن عیسی اَشعری): 78، حدیث 199؛ فروع کافی 5: 452، حدیث 1 (در این مأخذ به جای «تزیدها وتزداد» آمده است «نزیدها وتزداد») .
2- . بنگرید به، اختصاص مفید: 281؛ بصائر الدرجات: 321، باب 15، حدیث 1؛ مستدرک وسائل الشیعة 17: 259، حدیث 21282 .

ص:269

دانشِ دین را دریافتیم ، خدا به وسیلۀ شما ما را از مردم [و مراجعه به اهل سنّت] بی نیاز ساخت . گروهی از ما که در مجلسی هست ، کسی چیزی را نمی پرسد مگر اینکه پاسخ خود را دریافت می کند و این ، به راستی لطفی است که خدا وجودتان را بر ما ارزانی داشته است [با وجود این] گاه مسئله ای برایمان پیش می آید که در آن باره از شما و اجدادتان چیزی نرسیده است ، ما بهترین حکمی را که به نظرمان می آید و بیشترین سازگاری را با احادیث شما دارد ، برمی گیریم [آیا این کار جایز است؟]

امام علیه السلام فرمود : مبادا این کار را بکنید! ای فرزندِ حَکیم ، به خدا سوگند ، آنان که هلاک شدند ، با همین شیوه ، هلاک گردیدند ...(1)

در روایت دیگر می خوانیم :

ابو یوسف از امام کاظم علیه السلام پرسید : آیا شخص مُحرِم می تواند زیر سایه برود؟

امام علیه السلام فرمود : نه .

گفت : از سایۀ دیوار یا محمل می تواند بگذرد و به خانه یا چادر درآید؟

امام علیه السلام فرمود : آری .

راوی می گوید : وقتی امام این سخن را فرمود ، ابو یوسف ، خنده ریشخندانه ای کرد .


1- . المحاسن 1: 212، حدیث 89؛ اصول کافی 1: 56، حدیث 9؛ وسائل الشیعه 27: 86، حدیث 33280 .

ص:270

امام علیه السلام فرمود : ای ابو یوسف ، با قیاس تو و یارانت نمی توان دین را به دست آورد . خدای بزرگ در قرآن به طلاق فرمان داد و بر حضور دو شاهد عادل در آن تأکید کرد ، و امر ازدواج را بدون شاهد نافذ دانست ؛ شما آنجا که خدا دو شاهد را شرط کرده ، باطل ساختید و آنجا که شاهد نمی خواهد ، شاهد می آورید ، و طلاق شخص دیوانه و مست را جایز می شمارید .

رسول خدا حج گزارد و اِحرام بست و سایبان برنگرفت [لیکن] به خانه و خیمه داخل می شد و به سایۀ محمل و دیوار درمی آمد! ما همان عمل رسول خدا را به جا می آوریم .

در این هنگام ابو یوسف خاموش ماند .(1)

کتاب حضرت علی علیه السلام نزد امام کاظم علیه السلام محفوظ بود . امام به آن کتاب عمل می کرد و آن را به اصحابش و دیگران - به ویژه در مسائل اختلافی - نشان می داد .

حَمّاد بن عثمان می گوید : از امام کاظم علیه السلام دربارۀ مردی پرسیدم که از دنیا رفته است و مادر و برادرش برجای مانده اند .

فرمود : ای شیخ ، می خواهی حکم را از کتاب [علی] بدانی؟

گفتم : آری .

فرمود : علی علیه السلام مال را به خویشاوند نزدیک و نزدیک تر می داد .

گفتم : پس برادر چیزی را ارث نمی برد؟

فرمود : به تو گفتم که علی علیه السلام مال را به نزدیک و نزدیک تر


1- . فروع کافی 4: 353، حدیث 15 .

ص:271

می داد .(1)

پاسخ امام علیه السلام بیانِ قاعدۀ کلی است ، بی آنکه تفصیل ماجرا را بازگوید ؛ زیرا شنونده مقصود را دریافت . امام حکم را به صراحت نگفت ، چراکه حاکمان و پیروان آن ها در کمین بودند که آن حضرت از آبا و اجدادش ، از پیامبر صلی الله علیه و آله چه نقل می کند .

در این حدیث ، ملاحظه می شود که امام علیه السلام جواب خود را به عرضۀ کتاب بر سائل ، ارجاع می دهد و استحکام می بخشد تا اطمینان سؤال کننده فزونی یابد . امام علیه السلام مانند دیگران از پیشِ خود پاسخ نمی گوید .

اگر تاریخ کتاب حضرت علی علیه السلام را نزد ائمّه علیهم السلام وارسی کنیم ، درمی یابیم که اندک اندک این کتاب در فقه امام باقر و امام صادق علیه السلام به شکل قابل ملاحظه ای ، بارز می شود و سپس نزد امام کاظم علیه السلام رخ می نماید و پس از آن به تدریج مطرح می گردد ؛ به همین جهت فقه صحیح و روایات نبوی ، همان است که آل محمّد نقل کردند و همۀ مسلمانان را آگاه ساختند که کتاب حضرت علی علیه السلام نزد آنان است و علم دین را از آن - و دیگر کتاب ها که با آن همانندی دارد - نقل می کنند .

این امور تکامل یافت و به شکل مکتبی که چارچوب آن روشن است در دوران این سه امام علیه السلام درآمد . ابراز فراوان کتاب حضرت علی علیه السلام توسّط آنان برای استوار سازی و نشر علوم دینی صورت می گرفت که بیشتر آن در عصر این سه ائمّه علیهم السلام حاصل شد .


1- . فروع کافی 7: 91، حدیث 2؛ تهذیب الأحکام 9: 270، حدیث 981 .

ص:272

یادآوری لازم

ائمّه علیهم السلام کتاب امام علی علیه السلام را به شکل شایان توجّهی بیشتر در باب ارث و قضا و شهادات ، بارز می ساختند ، سرّ این اختصاص چیست؟

وارسی این امر ما را بر این حقیقت مهم می رساند که نیاز خلفا به زعامتِ دینی همراه با کاستی هاشان در این عرصه ، از عوامل اساسی ای است که آنان را به منع نقل و تدوین حدیث واداشت . افزون بر این ، انعطاف موجود در رأی و اجتهاد ، هنگام واقع شدن در تنگنا به فریادشان می رسید . تراکمِ منقولات از کتاب حضرت علی علیه السلام در باب ارث و قضا و شهادات ، این حقیقت را اثبات می کند .

زیرا نخستین اختلاف فقهی پس از درگذشت پیامبر صلی الله علیه و آله میان حضرت فاطمه علیها السلام و ابی بکر روی داد . این اختلاف هیاهوی بزرگی را برانگیخت که تا امروزه آثارش باقی است .

فدک در دست حضرت زهرا علیها السلام بود و ابوبکر آن را از دست وکیل حضرت زهرا علیها السلام درآورد . حضرت زهرا علیها السلام آمد تا آن را از ابوبکر بازستاند و در حضور مسلمانان ادعا کرد که فدک را پیامبر صلی الله علیه و آله در زمان حیات به وی حضرت بخشید . ابوبکر شاهد خواست ، حضرت زهرا علیها السلام امام علی و امام حسن و حسین علیهم السلام و اُمّ اَیْمَن و اُمّ سَلَمه را به عنوان شاهد آورد .

ابوبکر در این مجلس ناچار شد با توجیهاتی - که نزد حضرت زهرا علیها السلام پذیرفتنی نبود و با کتاب و سنّت مطابقت نداشت - شهادتِ این افراد را رَدّ کند . حضرت زهرا علیها السلام با وی احتجاج کرد که به فرض «فدک» نحله (عطیّه) نباشد ، ارث است و به عموم آیات ارث استدلال آورد و در خطبۀ مشهور و شگفت انگیز خویش فرمود :

اکنون می پندارید که ما [فرزندان انبیا] ارث نمی بریم! ««أَفَحُکْمَ

ص:273

الْجاهِلِیَّةِ یَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللهِ حُکْماً لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ» ؛(1) آیا حکم جاهلیت را می جویند؟! برای مردمی که به آیات خدا یقین دارند حکم چه کسی از حکم خدا نیکوتر است ... .

ای پسر اَبی قُحافه ، آیا در کتابِ خدا تو از پدرت ارث می بری و من نه؟! دروغی از پیش خود بافتی!

آیا به عمد کتاب خدا را واگذاشتید و پشت سر انداختید؟! چراکه می فرماید : «وَوَرِثَ سُلَیْمانُ داوُدَ»(2) (سلیمان از داود ارث برد) و از یحیی بن زکریّا حکایت می کند که گفت :

«فَهَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا یَرِثُنِی وَ یَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ» ؛(3)

پروردگارا ، از نزد خود ولی­ای بر من ببخش که از من و آل یعقوب ارث بَرَد(4) .

و می فرماید : «مِنْکُمْ وَ أُولُوا الأَْرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی بِبَعْضٍ فِی کِتابِ اللهِ» ؛(5)

[در ارث بردن] بعضی از خویشاوندان بر بعض دیگر در کتاب خدا مقدم اند .

و می فرماید : «یُوصِیکُمُ اللهُ فِی أَوْلادِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الأُْنْثَیَیْنِ» ؛(6)


1- . سورۀ مائده (5) آیۀ50 .
2- . سورۀ نمل (27) آیۀ 16 .
3- . سورۀ مریم (19) آیۀ 6 .
4- . سورۀ مریم (19) آیۀ 6 .
5- . سورۀ انفال (8) آیۀ 75 .
6- . سورۀ نساء (4) آیۀ 11 .

ص:274

خدا به شما سفارش می کند که سهم هر پسر - در ارث - دو برابر دختر می باشد .

و می فرماید : «إِنْ تَرَکَ خَیْراً الْوَصِیَّةُ لِلْوالِدَیْنِ وَ الأَْقْرَبِینَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَی الْمُتَّقِینَ» ؛(1) اگر شخصی در حال مرگ است ومالی دارد ، برای پدر ومادر و نزدیکان به معروف [خداپسندانه] وصیّت کند ، این کار بر پرهیزکاران حق است .

[با این همه دلیل و شاهد] شما می پندارید که بهره ای از اِرث برای من نیست ...(2)

در اینجا ابوبکر ناگزیر شد ادعا کند او به تنهایی از پیامبر صلی الله علیه و آله شنید که فرمود : «نحن معاشر النبیاء لا نورِّث درهماً و لا دیناراً» (ما گروه انبیا درهم و دینار - به ارث - برجای نمی گذاریم) .

این ، اختلاف دومی بود ؛ زیرا حضرت زهرا علیها السلام به عمومات ارث در قرآن و اینکه داود برای سلیمان ارث برجای گذاشت و ... با ابوبکر به معارضه برخاست .

در اثباتِ بطلان ادعای ابوبکر همین بس که او خود به زُبیر بن عوّام (شوهر دخترش اَسماء ، مادر عبدالله بن زبیر) ، محمّد بن مَسْلَمَه و دیگران از اموال برجای مانده از پیامبر صلی الله علیه و آله ، ارث داد .(3)

از اینجاست که می توانیم دریابیم که این دو باب فقهی (بیشتر از دیگر باب ها) گاه دچار تبدیل و دگرگونی شده اند و زمانی به جهل گرفتار آمده اند .


1- . سورۀ بقره (2) آیۀ 180 .
2- . احتجاج طبرسی 1: 138؛ نیز بنگرید به شرح نهج البلاغه (ابن ابی الحدید) 16: 209 - 253 .
3- . بنگرید به، مجله الرسالة المصریّة، شماره 518، سال یازدهم، ص457؛ النصّ والاجتهاد: 124 .

ص:275

امتداد تغییرات در این دو باب نیز بیانگر حقیقت فوق است . از این رو ، ماجرای قتل مالک بن نُوَیْره و زنا با زن وی توسط خالد ابن ولید ، امتدادِ سیاستِ «خود را به نادانی زدن» و گشودن باب رأی در نظام قضایی به شمار می آید و ساخت و پرداختِ قضیه «خالد تأویل کرد و خطا نمود» از سوی ابوبکر برای بیرون آمدن از این تنگنای قضایی است ؛ چرا که خالد نمی توانست آمیزش با زن مالک را انکار کند ، زیرا لشکریان - که در میانشان افراد ثقه وجود داشتند - بر این کار شهادت می دادند .

نظیر این ماجرا در زمانِ خلافتِ عُمَر نیز روی داد . حضرت علی علیه السلام و عبّاس نزد عمر (و بنا بر نقل دیگر نزد ابوبکر) دربارۀ میراث رسول خدا اختلافی (صوری) داشتند . وی حکم کرد که مرکب و سلاح و انگشتر پیامبر صلی الله علیه و آله برای حضرت علی علیه السلام باشد . بر عُمَر اعتراض شد که وی پیش از این ، روایت ابوبکر را در عدم توریث انبیا تأیید کرد ، چرا اکنون حضرت علی علیه السلام و عبّاس را از پیامبر ارث می دهد؟ از این رو عُمَر ناچار شد آن دو را از خود براند و در حل این ماجرا دخالت نکند .

این کار ، فراری است از سوی خلیفه در باب ارث و قضا و شهادات تا آنجا که حدود مُعَطَّل ماند .

مسئلۀ زنای مُغِیرة بن شعبه و شهادتِ شهود بر آن ، نیز در زمان حکومت عُمَر رخ داد ، که وی با شاهد چهارم برای برداشتنِ «حد» از مُغیره همدستی کرد . با اینکه شهادت سه نفر بر زنا اگر آن را اثبات نکند ، دست کم تعزیر را به اثبات می رساند ؛ چراکه مُغیره با زنِ شوهردار خلوت کرد و شهود او را روی شکم زن دیدند و صدای نَفَسْ زدنِ آن دو را می شنیدند و در میانِ ران دو زن آلتِ مُغیره را مشاهده کردند و ...

ص:276

لیکن هیچ یک از این ها عمر را مُجاب نساخت ، بلکه این حرف ها را دور افکند .

این اجتهادی بود که در باب قضا و شهادات صورت گرفت و تعطیل اقامۀ حدود به شمار می آمد .

مثل این ، در زمان خلافتِ عثمان اتفاق افتاد . ولید شراب آشامید و در حال مستی با مردم نماز گزارد . شهود به طور کامل بر آن شهادت دادند ، ولی اگر اصرار امام علی علیه السلام و مسلمانان بر اقامۀ حد نبود ، عثمان می خواست حد را از او بردارد .

این مطلب را می توان از وارسی دلایل عثمان برای تبرئۀ ولید و تهدید شهود به وسیلۀ او ، به دست آورد تا آنجا که عایشه گفت : «عثمان حدود را باطل ساخت و شاهدان را ترساند» .(1)

تحریف در ارث همچنان ادامه یافت ، تا آنجا که عثمان فدک و زمین های حاصل خیز اطراف مدینه را به مروان بن حَکَم بخشید و با این کار با ادعای حضرت زهرا علیها السلام - در نحله یا ارث بودن فدک - و سخن ابوبکر که آن را از مسلمانان می دانست ، مخالفت کرد .

این حالت استمرار یافت و بحرانی شد تا اینکه اَمر به یزید رسید و او دل خواهانه محرمات را مرتکب می گشت و جلو مردم شراب می آشامید ، بی آنکه معاویه بر او «حد» را اقامه کند یا دست کم او را از تظاهر به فسق و فجور باز دارد .

افزون بر این ، امویان - به ویژه معاویه - با حُجّتِ ارث و اینکه او وارث عثمان است (چون در جدّ اعلا با هم مشترک اند) با امام علی علیه السلام جنگید با اینکه فرزندِ عثمان زنده بود و او «ولی دم» به شمار می رفت ، نه معاویه!


1- . اَنساب الأشراف 5: 34؛ تاریخ طبری 4: 276 .

ص:277

معاویه ، حقایق ارث را تحریف کرد و ادعاهایش مسلمانان شام را فریفت تا آنجا که برای این تحریف رسوا - در ارث - به همراه او قتال کردند و کشته شدند .

نظیر این تحریف را می توان در سقیفه دید . قریش خلافت را با ادعای نزدیک بودن به پیامبر (در مقابل انصار) به دست گرفتند و حضرت علی علیه السلام را به این دلیل کنار نهادند که آن ها نیز عشیرۀ پیامبرند و بر ادارۀ اموال از امام علی علیه السلام قوی تر می باشند ، آن ها پیر تجربه دیده اند و حضرت علی علیه السلام جوانی است خام!

با روی کار آمدنِ عبّاسیان ، مصیبتِ بزرگ در ارث و قضا و شهادات شروع شد ؛ چراکه مخالفانِ عبّاسیان - یعنی علویان - قرابت نسبی نزدیک تری با پیامبر داشتند و این امر ادعای عبّاسیان را بر احق بودن آنان بر خلافت و وراثتِ نبی (از دیگران) باطل می ساخت . به همین جهت ، آنان در تحریف قوانین ارث کوشیدند و مفاهیم و نصوص کتاب خدا و سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله را تغییر دادند تا آنجا که مروان بن اَبی حَفصه را واداشتند که بسراید :

أَنّی یکونُ ولیسَ ذاک بِکائن لِبَنی البَنَاتِ وِراثةُ الأَعْمامِ(1)

- چگونه ممکن است و این شدنی نیست که پسرانِ دختر ، به جای عمو ، ارث برند!

طبق برخی ار مصادر شیعه امام کاظم علیه السلام و امام رضا علیه السلام این تحریف در ارث را با رواج این اشعار پاسخ گفتند :


1- . الفصول المختارة: 96؛ بحار الأنوار 10: 391 .

ص:278

لِمَ لا یکونُ وإنَّ ذاک لکائن

للبنت نصفٌ کامل من إرثه

ما للطَّلیق وللتُّراث وإنّما

لِبنی البَنات وِراثةُ الأعمام

والعَمُّ متروکٌ بغیر سهام

سَجَدَ الطلیقُ مَخافةَ الصَمْصام(1)

- چرا با وجود عمو ، فرزندانِ دختر ، وارث نباشند؟ این امر کاری است که تحقق یافته است .

- نیمی از ارث پدر (بر اساسِ کتاب خدا) برای دختر است و عمو هیچ سهمی در آن ندارد .

- بنده آزاد شده را چه به ارث! او [عبّاس] از بیم شمشیر و کشته شدن ، اسلام آورد .

همچنین روایت است که :

هارون با تکیه بر دست امام کاظم علیه السلام برخاست و در مدینه سوی زیارت قبر رسول خدا صلی الله علیه و آله رهسپار شد ، چون بدانجا رسید ، ایستاد گفت : سلام بر تو ای رسول خدا ، سلام بر تو ای پسر عمو! ...

امام کاظم علیه السلام دستش را از دست هارون کشید ، پیش آمد و فرمود : سلام بر تو ای رسول خدا ، سلام بر تو ای پدر!

از این سخن ، هارون خشمگین شد .(2)

در مجلس دیگری می خوانیم :

هارون از امام موسی بن جعفر علیه السلام پرسید : به چه سبب ادعا


1- . عیون اخبار الرضا علیه السلام 1: 189، باب 43، حدیث 2؛ در احتجاج طبرسی 2: 167، این ابیات از زبان موسی بن جعفر علیه السلام بازگو شده است .
2- . بنگرید به، روضة الواعظین: 216؛ الفصول المختاره: 36 .

ص:279

می کنید که شما اولاد پیامبر و وارثانِ اویید ، نه ما؟! در حالی که همۀ ما با هم پسر عموییم؟

امام علیه السلام فرمود : بگو ببینم اگر رسول خدا دخترت را خواستگاری کند ، به او می دهی؟

رشید پاسخ داد : آری ، والله! و بر این کار ، بر عرب و عجم افتخار می کنم .

امام علیه السلام فرمود : لیکن اگر دختر مرا خواستگاری کند ، نمی توانم او را به زناشویی پیامبر درآورم ؛ زیرا آن حضرت پدر من است!

با این سخن کوبنده ، هارون ساکت شد و مات و مبهوت ماند .(1)

ماجرای یحیی بن عبدالله بن حسن با هارون ، نیز همین گونه است(2)

و این ها از انگیزه هایی است که رشید را واداشت به دشمنی و آسیب رسانی به امام کاظم علیه السلام و یحیی و دیگر خاندانِ پیامبر صلی الله علیه و آله دست یازد .

این تحریف پیاپی در ارث و قضا و شهادات ، به راستی شایانِ توجّه است . امین - که نامزد ولایت عهدی و امارت بر مسلمانان پس از هارون می باشد - شراب می آشامد . هارون و بعضی از کسانی که در قصرند ، او را در حال مستی می بینند . رشید در تنگنای محذور اخلاقی مقابل مسلمانان می افتد ؛ اگر از اجرای حد چشم پوشد ، این امر شایع می شود و ادعای او به عنوان امیرمؤمنان تباه می گردد ، از سویی نمی خواهد بر ولی عهدِ پس از خود «حد» را جاری سازد!


1- . بنگرید به، عیون اَخبار الرضا علیه السلام 2: 80؛ احتجاج طبرسی 2: 164؛ وسایل الشیعه 20: 363، حدیث 25837 .
2- . مقاتل الطالبیّین: 310-313 .

ص:280

از این رو ، برای ابو یوسف قاضی پیک می فرستد و او را برای امر مهمی احضار می کند و راه چاره می جوید . ابو یوسف بُرون رفت های ضعیفی را پیشنهاد می کند که مادر داغدیده را می خنداند [با وجود این] هارون سجدۀ شکر به جای می آورد و به ابو یوسف مال هنگفتی را می بخشد .(1)

آیا در باب قضا و شهادات ، بالاتر از این ، تحریفی هست؟!

از همین نگاه گذرا ، می توان راز تأکید ائمّه علیهم السلام را بر این دو باب دریافت .

حاکمان - در دوره های اخیر - می خواستند به تصرفاتی (مانند ربودنِ اموال مردم) دست یازند و این کار جز با بازیچه ساختنِ قوانین ارث و اَموال ، شدنی نبود ؛ نیز شرابخواری و مجالس لهو و غنا و رقص و خوش گذرانی نیازمندِ احکامی بود که با ابطالِ شهود و تغییر قانون قضا ، توجیه لازم را برای کارهاشان فراهم آورد .

فقه صحیح بر همۀ این فرضیه ها و ادعاها مُهر بطلان می زند ، و نگرش هایی را که قائل اند خدا همۀ کردارهای خطای خلیفه خود را - در روی زمین - می آمرزد و خلیفه حسابرسی نمی شود مردود می شمارد .

امام رضا علیه السلام

کتاب های اهل بیت علیهم السلام نزد امامان علیهم السلام محفوظ ماند . مهم ترین آن ها کتاب حضرت علی علیه السلام و کتاب جَفْر و کتاب جامعة به شمار می آمد . کتاب جَفْر به امام رضا علیه السلام از پدرانش رسید .

کشّی از نَصر بن قابوس نقل می کند که وی در خانۀ امام کاظم علیه السلام بود . امام علیه السلام فرزندش امام رضا علیه السلام را در حالی که در کتاب جَفْر می نگریست ، به او


1- . بنگرید به، نشوار المحاضرة 1: 252 .

ص:281

نشان داد و فرمود :

این ، فرزندم علی است ، و کتابی را که در آن نگاه می کند ، جَفر است .(1)

علی بن ابراهیم ، از محمّد بن عیسی ، از یونس ، از ابوالحسن علیه السلام و از پدرش از ابن فضّال روایت می کند که گفت :

کتاب علی را به ابوالحسن علیه السلام نشان دادم،(2) فرمود : کتابِ صحیحی است ، امیرالمؤمنین در دیۀ جراحتِ اَعضا ، حکم کرده است .(3)

علی بن ابراهیم ، از پدرش ، از ابن فضّال و محمّد بن عیسی ، هر دو به نقل از یونس گفتند :

کتابِ فرائض (میراث) را به نقل از امیرالمؤمنین علیه السلام بر ابوالحسن رضا علیه السلام عرضه کردیم ، فرمود : کتاب صحیحی است .(4)

در زمان حضرت رضا علیه السلام و پس از آن ، دورۀ جدیدی آغاز شد که همان عصر تصنیف و استوار سازی و توثیق مُدوَّناتی است که ادعا یا فرض می شد آن ها مطالب کتاب حضرت علی علیه السلام و احکام دین را - که اهل بیت علیهم السلام بیان داشته اند - نقل کرده اند . اصحاب ائمّه علیهم السلام آن ها را گرد می آوردند و بر امامان علیهم السلام عرضه می کردند تا درستی آن منقولات اِحراز شود .

از عبدالله جُعْفی روایت شده که گفت :

بر امام رضا علیه السلام درآمدم و صحیفه یا برگۀ کاغذی را به همراه


1- . رجال کشّی: 382 .
2- . فروع کافی 7: 327، حدیث 7 .
3- . تهذیب الأحکام 10: 292، حدیث 1135 .
4- . فروع کافی 7: 330، حدیث 1 (و ص327، حدیث 9)؛ وسائل الشیعه 27: 85 .

ص:282

داشتم که در آن به نقل از جعفر بن محمّد نوشته شده بود : «دنیا برای صاحب این امر چونان نیمۀ گردو نمایان است [و امام علیه السلام بر همه چیز آگاه می باشد] .

امام رضا علیه السلام فرمود : ای حمزه ، والله این سخن حق است ، آن را بر پوستی منتقل کن [یعنی بر پوست بنویس تا ماندگار بماند] .(1)

در اینجا ملاحظه می شود که مروی از امام صادق علیه السلام بر امام رضا علیه السلام عرضه می گردد تا از صحّتِ آن اطمینان به دست آید ، یا امام علیه السلام آن را بر کتابی که نزدش محفوظ است عرضه کند (چنان که در حدیث اول ملاحظه شد) یا شیوۀ دیگری فراتر از این ها باشد به اینکه امام علیه السلام مطابقتِ روایت را با آنچه از آبای خویش به یاد دارد ، بنگرد .

هر روشی که باشد ، مقصود و هدف ، توثیق مرویات از امامان سه گانه (امام باقر و صادق و کاظم علیهم السلام ) می باشد و منتهی شدن حدیث به حضرت علی علیه السلام و سپس به پیامبر صلی الله علیه و آله و این شیوه ، طبیعتِ مسلک اهل بیت علیهم السلام است .

حمزة بن عبدالله جعفری می گوید :

در پشت برگ کاغذی [این حدیث را] نوشتم : (دنیا برای امام ، مانند گردوی شکسته (و دو نیم شده) نمایان است» آن را به امام رضا علیه السلام نشان دادم و گفتم : فدایت شوم! اَصحاب ما حدیثی را روایت می کنند که من انکارش نمی کنم ، لیکن دوست دارم از شما بشنوم .

امام علیه السلام در آن نگریست ، سپس آن را چنان پیچید که پنداشتم بر


1- . فروع کافی 7: 330، حدیث 1؛ الاستبصار 4: 299، باب 179، حدیث 3 .

ص:283

وی گران آمد ، آن گاه فرمود :

این سخن ، حق است! آن را در پوستی منتقل ساز .(1)

امام رضا علیه السلام به امر تدوین بسیار اهتمام داشت تا آنجا که پیشِ خادمانِ تدوین علم و دین ، دوات می گذاشت .

علی بن اَسباط می گوید : شنیدم امام رضا علیه السلام می فرمود :

در کنزی که خدا می فرماید : ««وَکانَ تَحْتَهُ کَنْزٌ لَهُما» زیر آن دیوار گنجی برای آن دو غلام بود» ...(2)

گفتم : فدایت شویم! می خواهم این سخن را بنویسم . امام علیه السلام دوات را به دست گرفت تا پیشِ من نهد ، من دست امام را گرفتم و بوسیدم و دوات را ستاندم و آن سخن را نوشتم .(3)

امام رضا علیه السلام تأکید می ورزد که آنچه را بر زبان می آورد ، سخنانِ حق به ارث رسیده از پیامبر صلی الله علیه و آله است و میراثِ صحیح پیامبر صلی الله علیه و آله نزد آن حضرت می باشد .

یعقوب بن جعفر می گوید : در رکابِ امام رضا علیه السلام در مکّه بودم ، مردی به آن حضرت گفت : شما کتابِ خدا را گونه ای تفسیر می کنید که تاکنون نشنیده ایم!

امام علیه السلام فرمود : قرآن ، پیش از آنکه بر مردم فرود آید و برای آنان تفسیر شود ، بر ما نازل شد و تفسیر گشت ؛ ما حلال و حرامِ آن را می شناسیم ...


1- . بصائر الدرجات: 428، باب 14، حدیث 4 .
2- . سورۀ کهف (18) آیۀ 82 .
3- . اصول کافی 2: 59، باب فضل الیقین، حدیث 9 .

ص:284

این علمی است که آگاهت ساختم و آنچه را لازم دانستم به تو رساندم ، اگر پذیرفتی شاکر باش ؛ و اگر رها کردی [بدان که] خدا بر هر چیزی گواه است .(1)

عبدالسلام بن صالح هَرَوی می گوید :

شنیدم امام رضا علیه السلام می فرمود : خدا رحمت کند بنده ای را که امر ما را اِحیا کند!

پرسیدم : چگونه امر شما را زنده سازد؟

فرمود : علوم ما را بیاموزد و به مردم بیاموزاند ؛ چراکه اگر مردم محاسنِ کلام ما را بدانند ، از ما پیروی می کنند .(2)

از ابن اَبی نصر رسیده است که :

به امام رضا علیه السلام گفتم : فدایت شوم! بعضی از اصحاب ما قائل اند اثری را که از تو از پدرانت حکایت می شود ، می شنویم و بر آن قیاس می ورزیم و عمل می کنیم .

فرمود : سبحان الله! والله ، این شیوه از دین جعفر علیه السلام نمی باشد . اینان گروهی اند که به ما نیاز ندارند ؛ از طاعتِ ما خارج شده اند و در موضع ما قرار گرفته اند [یعنی ادعای امامت دارند] پس کجاست تقلیدی که از جعفر و ابا جعفر می کردند؟

جعفر فرمود : بر قیاس حمل نکنید ، هیچ چیزی نیست که قیاس به


1- . بصائر الدرجات: 218، باب 8، حدیث 4 .
2- . معانی الأخبار: 180، حدیث 1؛ عیون اخبار الرضا علیه السلام 2: 275، باب 63، حدیث 69 .

ص:285

عدل (و صدق) آن حکم کند(1) مگر اینکه قیاسِ [دیگر که با قیاس نخست تعارض دارد] آن را درهم می شکند .(2)

همچنین امام رضا علیه السلام دربارۀ کسانی که در شبهه می افتند و امرِ دین بر آنان مشتبه می گردد ، می فرماید :

اینان قومی اند که شیطان در اندیشه شان راه یافت ؛ آنان را با شُبهه می فریبد و امر دینشان را بر آن ها مشتبه می سازد .

این ها می خواهند از پیش خود هدایت شوند ، می گویند : برای چه؟ چه وقت؟ چگونه؟ هلاکت از همین مأوای احتیاط به سراغشان می آید و این دستاورد خودشان است «پروردگارت هرگز به بندگان ستم نمی­ورزد» .

شایسته نیست آنان چنین روندی را در پیش گیرند ، بلکه بر آن ها واجب است هنگام تحیُّر بازایستند و آنچه را نمی دانند به دانای کار و کسی که استنباطِ درست دارد ، بازگردانند ؛ زیرا خدای متعال می فرماید :

«وَلَوْ رَدُّوهُ إِلَی الرَّسُولِ وَإِلی أُولِی الأَْمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ» ؛(3)


1- . عبارت عربی چنین است: «فلیسَ من شیء یعدله القیاس إلّا . . .» . ترجمه بر اساس بیان مجلسی رحمه الله در «بحار الأنوار 2: 300» صورت گرفت . شیخ عزیز الله عُطاردی در پی نوشت «مسند الإمام الرضا علیه السلام 1: 234» عبارت را این گونه معنا می کند: «یعنی قیاس یصدقه وَیُقیمه وقیاس آخر یکسره»؛ قیاسی آن را تصدیق می کند و به پا می دارد و قیاس دیگر، آن را می شکند (م) .
2- . قرب الإسناد: 356-357، حدیث 1275 .
3- . سورۀ نساء (4) آیۀ 83 .

ص:286

اگر آن را به خدا و رسولش و اولیای امرِ خود باز می گرداندند ، البته کسانی از آنان که می توانند آن را استنباط کنند ، می فهمیدند .

یعنی آل محمّد صلی الله علیه و آله ایشان ، کسانی اند که از قرآن استنباط می کنند و حلال و حرام آن را می شناسند ، و اینان اند حجّت خدا بر خلق .(1)

امام رضا علیه السلام صحیفه ای دارد که آن را از پدرانش روایت می کند و «صحیفة الرضا» نامیده می شود ، و بارها به چاپ رسیده است .

نیز رسالة الذهبیه از امام رضا علیه السلام می باشد که آن را برای مأمون عبّاسی نوشت و مأمون دستور داد آن را با آب طلا بنویسند و از این رو ، ذهبیّه (طلایی) نامیده شد (وجه دیگری نیز برای نام گذاری آن گفته اند) و این رساله بارها چاپ شده است .

همۀ این ها غیر مطالبی است که امام علیه السلام بر اَصحاب خود و بر فقها و فقه آموزانِ آن زمان ، املا کرد ؛ زیرا امام علیه السلام مجالس تدریس و املای حدیث داشت .

علی بن علی خُزاعی - برادرِ دعبل شاعر - می گوید :

ابوالحسن ، علی بن موسی الرضا علیه السلام در طوس ، در رجب سال 198 برای ما اِملای حدیث کرد ، گفت : پدرم ، موسی بن جعفر مرا حدیث کرد .(2)

این سخن ، به وجود مجالسی صراحت دارد که امام رضا علیه السلام در آن علوم اسلامی را بر علما و حافظانِ مسلمان املا می کرد ، و اینکه آن حضرت به تدوین و مُدوَّنات اهتمام داشت .


1- . تفسیر عیّاشی 1: 260، حدیث 206؛ وسائل الشیعه 27: 171، حدیث 33519 .
2- . اَمالی طوسی 1: 359 و361؛ نیز بنگرید به، رجال نجاشی: 277، رقم 727 .

ص:287

امام جواد علیه السلام

امام جواد علیه السلام مسیرتدوین وحفظ مدوَّنات (وسعی فراوان برای ضبط و ماندگاری آن ها) را ادامه داد . مأمون عبّاسی مجالس مناظره ای را سامان داد تا آن حضرت را با دلیل و برهان به زانو درآورد یا به لحاظ خُردسالی اش از شأنِ علمی امام بکاهد ، لیکن در این کار ناکام ماند و نتیجۀ عکس داد ؛ چراکه امام علیه السلام با علم و دانایی [خدادادِ] خویش ، فقها وعموم مسلمانان را مات ومبهوت ساخت . اهتمامِ آن حضرت به مسائلِ اعتقادی در کنار توجّه به فقه و تدوین حدیث (به جهت شرایطی که امام در آن می زیست) مشهور است .

امام جواد علیه السلام تلاش های خود را بر ادارۀ مجالس مناظره و رد و بدل مطالبِ علمی منحصر نساخت ، بلکه مسیر توثیق [و مستند ساختنِ] منقولات را ادامه داد . آن حضرت به کتاب امام علی علیه السلام و آنچه از امام باقر و صادق علیه السلام نقل می شد ، اطلاع کامل داشت .

محمّد بن حسن بن اَبی خالد می گوید :

به ابو جعفر دوم (یعنی امام جواد) گفتم : فدایت شوم! مشایخ ما از امام باقر و صادق علیه السلام روایات زیادی ستاندند ، ولی چون تقیه شدید بود کتاب هاشان را پنهان داشتند و از ایشان روایت نشد (یعنی واسطة بین ما و آن ها از میان رفت) هنگامی که درگذشتند ، کتاب ها به دست ما رسید [چه کنیم]؟

امام علیه السلام فرمود : آن ها را حدیث کنید ، آن ها حق [و درست] است .(1)

ستم به فکر و اندیشه - و به ویژه ظلم در حقّ تدوین - از سوی خلفای بنی


1- . اصول کافی 1: 53، باب النوادر، حدیث 15 .

ص:288

امیّه و بنی عبّاس ، به درجه ای می رسد که یکی از نزدیکان امام جواد علیه السلام به شک می افتد و می خواهد به صحّت مرویّاتی که بر اثر فشارهای فکری و اعتقادی بازگو نشده اند ، یقین یابد .

اینجاست که نقشِ امام علیه السلام به عنوان میزانِ شناخت صحیح از ناصحیح و حق از باطل (در میانِ مُدَوَّنات و مرویات) روشن می شود و گمان می رود که امام علیه السلام مطابقت آن ها را با کتاب امام علی علیه السلام وکتاب های پدرانش دریافت و از این رو به سؤال کننده فرمود : «آن ها را حدیث کنید ، آن ها حق است» .

سائل یک نفر است و امام به لفظ جمع «حَدِّثوا» پاسخ می دهد . این امر نشان می دهد که این بلا و مصیبت ، عمومی بود و همۀ اَصحاب آن حضرت با آن مواجه بودند ، و بسیاری از مرویات و مُدوّنات - به جهت سرکوب و فشار و ارعاب - ناموثَّق به نظر می آمد .

امام علیه السلام صورت و محتوای مدوَّنات پدرانش را می شناخت ، خط آن ها را به دیدگانش می گذاشت و می گریست و سوگند یاد می کرد که آن خط ، پدرش هست تا این احتمال را که آن کتابی ساختگی بر امام رضا علیه السلام باشد ، دفع کند .

ابراهیم بن ابی محمود می گوید :

بر اَبو جعفر [امام جواد] علیه السلام وارد شدم و کتاب هایی از پدرش همراهم بود . آن حضرت به خواندنِ آن ها پرداخت و کتاب بزرگی را بر چشمانش گذاشت و گفت : والله ، خط پدرم می باشد و به گریه افتاد تا آنجا که اشک هایش سرازیر شد .(1)

و احمد بن اَبی خَلَف روایت می کند :


1- . رجال کشّی: 475 .

ص:289

بیمار بودم ، ابو جعفر علیه السلام به عیادتم آمد ، کنار بالینم کتاب یوم و لیلة بود . از آغاز تا پایان آن را ورق زد و [سه بار] فرمود : خدا یونس را رحمت کند ...(1)

و از آن حضرت روایت است که فرمود :

در کتاب علی علیه السلام آمده که انسان ، شبیه ترین چیزها به معیار (ترازو) می باشد ؛ یا راجح (و سنگین) است به علم - و یک بار فرمود به عقل - و یا ناقص (و سبک) است به جهل .(2)

امام جواد علیه السلام بر اهمیتِ تدوین تأکید می ورزید ؛ زیرا تدوین سبب ماندگاری بیشتری در اذهان می شود تا نقل تنها ، بلکه در ذهن «منقول له» (کسی که برایش نقل صورت می گیرد) پایدارتر می ماند ؛ به ویژه آنکه در میانِ خوانندگانِ کتاب ها ، کسانی خط امام علیه السلام را می شناختند .

از عبدالعزیز مُهْتَدِی حکایت شده که از امام جواد علیه السلام دربارۀ یونس بن عبدالرَّحمان پرسید ، امام علیه السلام به خط خود نوشت :

او را دوست می دارم و برایش رحمت می طلبم ، هرچند همشهریانِ تو مخالف اند .(3)

رساله ها و نامه هایی از امام جواد علیه السلام به اصحاب رسیده است :

احمد بن محمّد بن عیسی می گوید : ابو جعفر غلامش را به همراه


1- . رجال کشّی 2: 484، رقم 913؛ وسایل الشیعه 27: 100 .
2- . کشف الغمّه 2: 346 .
3- . رجال کشّی: 413؛ مقصود از «بلد» بصره است - چنان که در شرح اصول کافی مازندرانی 7: 6 هست - اهل بصره در آن زمان عثمانی و پیرو رأی و اجتهاد بودند و از دشمنانِ مکتب تعبّد و تدوین به شمار می آمدند .

ص:290

نامه ای سویم فرستاد ، از من خواست که نزد آن حضرت بروم ... فرمود : نامه ام را نزد او ببر و بخواه که مال را برایم بفرستد . من نامه امام را پیش زکریّا بن آدم بُردم ، وی مال را برای آن حضرت فرستاد .(1)

حسن بن شمعون می گوید :

رسالۀ ابو جعفر ثانی را - به خط خود آن حضرت - بر علی بن مهزیار خواندم : بسم الله الرحمن الرحیم ؛ یا علی ، خدا به تو پاداش نیک دهد ...(2)

امام علیه السلام نامۀ دیگری به علی بن مهزیار دارد ، که در بغداد به او نوشت ،(3)

و نیز نامه ای که از مدینه سویش نگاشت .(4)

و از عبدالعزیز - یا کسی که از او روایت می کند - نقل شده که گفت :

به امام جواد علیه السلام نامه نوشتم که نزد من برای شما چیزی [از اموال] است ، امر می فرمایید به که دهم؟ آن حضرت برایم نوشت :

آنچه در این نامه بود ، من ستاندم ...(5)

از محمّد بن احمد بن حمّاد مَرْوَزی رسیده است که :

ابو جعفر به پدرم نوشت ...(6)


1- . الاختصاص:87؛ رجال کشّی: 479 .
2- . الغیبه (شیخ طوسی): 349 .
3- . رجال کشّی: 460-461 .
4- . همان .
5- . همان: 427 .
6- . همان: 468 .

ص:291

از عبدالجبّار نهاوندی - در خبری طولانی - آمده است :

از میانِ نامه هایم نامه ای بیرون آمد که در آن نوشته شده بود : بسم الله الرَّحمن الرَّحیم ، این نامه ای است از محمّد بن علی هاشمی علوی ، به عبدالله بن مبارک ...(1)

شیخ عزیز الله عُطارِدی احادیث امام جواد علیه السلام را گرد آورد و با عنوانِ مسند الإمام الجواد علیه السلام آن را به چاپ رساند .

امام هادی علیه السلام

کتاب امام علی علیه السلام نزد این امام هُمام وجود داشت . آثار رسول خدا صلی الله علیه و آله و سنّتِ مبارک آن حضرت را از کتاب حضرت علی علیه السلام برای مسلمانان نقل می کرد و به اندازه ای به تبلیغ احکام و روایاتِ کتاب حضرت علی علیه السلام عنایت داشت که در هنگام بیماری مُشرف به مرگ (و مسموم شدن با زهر) در نقل از این کتاب می کوشید .

ابو دِعامه می گوید : به عیادتِ علی بن محمّد بن علی بن موسی رفتم . در همان مرضی که به سبب آن ، در همان سال درگذشت . چون خواستم بازگردم ، فرمود : ای اَبا دِعامه ، [ادای] حقِ تو بر من لازم شد ، آیا حدیثی برایت نخوانم که شادت سازم؟

گفتم : ای فرزند رسول خدا ، بسی مشتاقم .

فرمود : برایم حدیث کرد پدرم محمّد بن علی ، گفت : برایم


1- . رجال کشّی: 476 .

ص:292

حدیث کرد پدرم علی بن موسی ، گفت : برایم حدیث کرد پدرم موسی بن جعفر ، گفت : برایم حدیث کرد پدرم جعفر بن محمّد ، گفت : برایم حدیث کرد پدرم محمّد بن علی ، گفت : برایم حدیث کرد پدرم علی بن حسین ، گفت : برایم حدیث کرد پدرم حسین بن علی ، گفت : برایم حدیث کرد پدرم علی بن اَبی طالب ، گفت : رسول خدا برایم فرمود : یا علی ، بنویس!

پرسیدم : چه بنویسم؟

فرمود : بنویس : بسم الله الرحمن الرّحیم ؛ الإیمانُ ما وَقَرَتْهُ القُلوبُ ، وصَدَّقَتْهُ الأعمالُ ، والإسلامُ ما جَری به اللسانُ وحَلَّتْ به المُناکحة ؛

به نام خداوند هستی بخش مهربان ؛ ایمان آن است که در قلب ها جا گیرد و اعمال آن را تصدیق کند ، و اسلام عباراتی است که بر زبان آید و بدین وسیله ، زناشویی حلال گردد .

ابو دِعامه می گوید ، گفتم : ای فرزند رسول خدا ، به خدا سوگند ، میانِ نیکویی این حدیث و سندی این چنین آراسته و استوار ، در شگفت مانده ام که کدام یک زیباتر است؟!

امام علیه السلام فرمود : آن ، در صحیفه ای است به خط علی بن ابی طالب علیه السلام و املای رسول خدا صلی الله علیه و آله که ما نسل اندر نسل به ارث برده ایم .(1)

این روایت اِلهام بخش این حقیقت است که همه یا بیشتر آنچه


1- . مُروج الذَّهَب 4: 85 - 86 ؛ اعیان الشیعه 2: 349، رقم 1821؛ نیز بنگرید به، بحار الأنوار 50: 208 .

ص:293

امامان علیهم السلام روایت کرده اند از کتاب امام علی علیه السلام است ، هرچند جدا جدا (در هر روایت) به آن تصریح ندارند ، بلکه به صورتِ عمومی بیان داشته اند .

این امر بر بعضی از نادانان پوشیده ماند و امام صادق علیه السلام را مُتَّهم ساختند که «صُحُفی» است و از کتاب چیزی را می گوید ، و درنیافتند که مستند آن حضرت نوشته هایی بود که از رسول خدا صلی الله علیه و آله با خط امام علی علیه السلام دریافت .

امام هادی علیه السلام استوار سازی مرویات و مدوّنات را از آبا و اجدادش استمرار بخشید تا احادیث خالص و شفاف به نسل های آینده برسد .

محمّد بن عیسی می گوید :

داود بن فَرْقَد فارسی نامه ای به ابوالحسن ثالث نوشت و آن حضرت به خط خویش پاسخ آن را نگاشت ، گفت :

پرسش من دربارۀ علمی است که از آبا و اجدادت برای ما نقل شده و احادیثی که به صورت مختلف روایت شده اند ، با وجود این اختلاف ، چگونه به آن ها عمل شود؟ آیا احادیثِ اختلافی را به شما بازگردانیم؟

امام علیه السلام به او نوشت (و من آن را خواندم) :

آنچه را می دانید سخنِ ماست ، بدان مُلزَم باشید ، و آنچه را که نمی دانید قولِ ما باشد [و احتمال می دهید که سخنِ ما نباشد] به خودمان برگردانید .(1)

در اینجا امام علیه السلام اصحابش را وا می دارد که روایاتِ اختلافی و مدوّناتی را که صحّت نسبت آن ها به اهل بیت علیهم السلام مشکوک است ، به آن حضرت ارجاع دهند


1- . بصائر الدرجات: 544، حدیث 26 .

ص:294

تا نقل های صحیح را توثیق کند و و احادیث ساختگی و دروغین یا آن ها که غلط و اشتباه در آن ها راه یافته است ، ترک شود .

بعضی از اصحاب امام هادی علیه السلام تفسیری به نام الأمالی فی تفسیر القرآن را از آن حضرت روایت کرده اند که چاپ شده و در دسترس است ، گرچه بعضی از بزرگان در نسبت این کتاب به امام علیه السلام تردید دارند .

علاّمه سیّد محسن امین ، کتابی را دربارۀ احکام دین و رساله ای را در رد بر اهل جبر و تفویض برای امام هادی علیه السلام ذکر می کند .(1)

هریک از ابو طاهر(2)

و عیسی بن احمد بن عیسی(3) و علی بن رَیّان ،(4)

نسخه ای را از امام هادی علیه السلام روایت کرده اند .

شیخ عزیز الله عُطارِدی احادیث امام هادی را در کتابی گرد آورد و به نام مسند الإمام الهادی به چاپ رساند .

امام حسن عسکری علیه السلام

تلاش های امام عسکری علیه السلام در دو جهت اصلی جریان یافت :

اول : آگاه ساختنِ اصحابِ خاص خود را به آنچه مربوط به فرزندش امام زمان علیه السلام می شود و اینکه پس از آن حضرت ، وی ، امر امامت و تبلیغ را به پا می دارد .

دوم : تدوین و توثیق مدوَّنات ، به وسیلۀ عرضۀ کتاب امام علی علیه السلام یا آنچه را از آبا و اجدادِ خود دریافت .


1- . اَعیان الشیعه 1: 380؛ نیز بنگرید به، الذریعه 5: 80، مورد 312 .
2- . رجال نجاشی: 460، رقم 1256 .
3- . همان: 297، رقم 806 .
4- . همان: 278، رقم 731 .

ص:295

در بحث ما بیشتر جهت دوم مد نظر است .

از سعد بن عبدالله اَشعری روایت است که گفت :

احمد بن عبدالله بن خانِبَه کتابی را بر مولایمان ابو محمّد - حسن بن علی بن محمّد - صاحب العسکر علیه السلام عرضه داشت ، امام علیه السلام آن را خواند و فرمود : صحیح است ، بدان عمل کنید .(1)

این کتاب را که امام علیه السلام صحّتِ آن را تأیید کرد ، مرجعِ عالمان برای تصحیح و توثیق مرویات قرار گرفت و به مقابله مدوّنات خود با این کتاب پرداختند .

از حسن بن محمّد بن وَجْناء (ابو محمّد نَصیبی) نقل شده است که گفت :

به ابو محمّد نامه نوشتیم و از آن حضرت خواستیم که کتابی برایمان بفرستد یا چیزی بنویسد ، که به آن عمل کنیم . امام علیه السلام کتابِ عمل را برایمان فرستاد .

صفوانی می گوید : من از روی آن یک نسخه نوشتم ، در مقابله با کتاب ابن خانِبَه ، حروف اندکی از آن زیاده یا کم بود . (2)

امام عسکری علیه السلام برای آنان کتاب عمل را می فرستد که به نظر می رسد مسائل اصلی و اساسی را در بر داشت ، و این بدان معناست که امام علیه السلام به تدوین اهتمام فراوانی داشت ؛ چراکه با وجود خود آن حضرت در میان آن ها ، اهمیّتِ تدوین و گستردگی و فائدۀ عمومی آن را ارج نهاد ، و برای آنان کتاب عمل را فرستاد .


1- . فلاح السائل: 183؛ شیخ یوسف بحرانی در الحدائق الناضرة (جلد 1، ص9) می نویسد: روایت شده که کتاب عبیدالله بن علی حلبی بر امام صادق علیه السلام عرضه شد، امام علیه السلام آن را پسندید و صحیح دانست؛ و کتاب یونس بن عبدالرحمان و کتاب فضل بن شاذان بر امام عسکری علیه السلام عرضه شد، امام علیه السلام این دو کتاب را ستود .
2- . رجال نجاشی : 244 (و در چاپ انتشارات اسلامی، 1365، ص 346، رقم 935).

ص:296

اهتمام اصحاب امام به تدوین و توثیق مُدوّنات ، با توجّه به استنساخِ صفوانی از روی کتاب و سپس مقابله آن با کتاب ابن خانِبَه ، به دست می آید ؛ همان کتابی است که پیش از آن ، از سوی امام توثیق شد .

بنابراین ، روند توثیق نزد اهل بیت علیهم السلام جایگاه مهمی داشت ، آنان برای حفظ مُدوَّنات این کار را به اَصحاب و پیروانشان آموختند .

مُلَقَّب بِقَوراء [بخوراء] می گوید :

فضل بن شاذان او را رهسپار عراق ساخت ، به جایی که ابو محمّد حسن بن علی عسکری آنجا بود . وی یادآور می شود که بر ابو محمّد درآمد چون می خواست بیرون آید کتابی را که درون عبایی پیچیده بود و در بغل داشت ، افتاد . امام علیه السلام آن را برداشت و نگریست . کتاب از نوشته های فضل بود . امام علیه السلام برایش رحمت طلبید و فرمود : به اهل خراسان غبطه می خورم ، به جهت منزلتِ فضلِ بن شاذان و بودنِ وی در میانِ ایشان .(1)

از امام عسکری علیه السلام دربارۀ کتاب های بنی فضّال سؤال شد ، گفتند : خانه های ما آکنده از آن کتاب هاست ، چگونه به کتاب های آن عمل کنیم؟ امام علیه السلام فرمود :

خُذُوا بِما رَوَوا ، وَذَرُوا ما رَأَوا ؛(2)

آنچه را روایت می کنند برگیرید ، و آنچه را سخن و عقیدۀ خود آن هاست واگذارید .


1- . رجال کشّی 2: 820، رقم 1027؛ وسائل الشیعه 27: 101 .
2- . الغیبة (شیخ طوسی): 390، حدیث 355 .

ص:297

خاندان فَضّال احادیث ائمّه علیهم السلام را تدوین کردند ، لیکن انحرافِ اعتقادی در امامت یافتند ، همین امر ، باعث شد که در مرویات پیشین آن ها که نوشته بودند ، تردید پیش آید .

این سخن دلالت می کند که پیروان اهل بیت علیهم السلام به مُدَوَّنات و استفاده از آن ها محافظت داشتند و حریصانه در پی تحقّقِ صحّتِ آن ها بودند .

داود بن قاسم جعفری می گوید :

بر ابو محمّد - صاحب العسکر - کتاب یوم و لیلة یونس را عرضه داشتم ، فرمود : چه کسی این را نوشته است؟

گفتم : تصنیف یونس مولای آل یقطین است .

فرمود : خدا ، برای هر حرفی از آن - روز قیامت - نوری را به او عطا می کند .(1)

و در خبر دیگر چنین است :

امام علیه السلام در آن نگاه کرد و همۀ آن را از نظر گذراند ، سپس فرمود : این - همه اش - دینِ من و دینِ پدران من است ، و همۀ آن حق می باشد .(2)

بُورَق بُوشْجانی می گوید :

به سامرا رفتم و کتاب یوم و لیلة همراهم بود . بر ابو محمّد درآمدم و آن کتاب را نشانش دادم و گفتم : اگر صلاح می دانید ، در آن نظری بیفکنید .


1- . رجال نجاشی: 447، رقم 1208؛ وسائل الشیعه 27: 102، حدیث 33324 .
2- . رجال کشّی 2: 484/915؛ وسائل الشیعه 27: 100 .

ص:298

امام علیه السلام همۀ صفحاتِ آن را وارسی نمود و فرمود : این کتاب صحیح می باشد و شایسته است به آن عمل شود .(1)

افزون بر این ، تفسیری از امام علیه السلام روایت شده که بارها با عنوان تفسیر الإمام العسکری علیه السلام چاپ شده است .

نسخه ای منسوب به امام علیه السلام از مُعاذ جویمی نقل شده است .(2) ابو طاهر زراری - جدّ اَبی غالب - و محمّد بن رَیّان بن صَلت و محمّد بن عیسی قمی ، مسائلی را از آن حضرت حکایت کرده اند .(3)

امام عسکری علیه السلام در زمینۀ مسائل احکام و عقاید ، مکاتباتی داشت ، که نامه های زیر ، از آن جمله است :

پاسخ نامۀ محمّد بن حسن صَفّار ،(4)

عبدالله بن جعفر ،(5) ابراهیم بن مهزیار ،(6) علی بن محمّد ،(7)

حُصَیْنی ، محمّد بن رَیّان ،(8)

ریّان بن صَلْت ،(9)

علی بن بلال ،(10)

حمزة بن محمّد ،(11) محمّد بنِ عبدالجَبّار .(12)


1- . رجال کشّی 2: 537 رقم 1023 .
2- . رجال نجاشی: 304، رقم 831؛ الذریعه 24: 152، رقم 777 .
3- . بنگرید به، رجال نجاشی: 347، رقم 937، و ص370 رقم 1009، و ص371 رقم 1010، و ص280 رقم 740 .
4- . بنگرید به، من لا یحضره الفقیه 3: 499 و508؛ تهذیب الأحکام 7: 150 .
5- . فروع کافی 6: 35؛ من لا یحضره الفقیه 3: 488؛ مکارم الأخلاق: 263؛ فروع کافی 5: 447 .
6- . فروع کافی 4: 310؛ من لا یحضره الفقیه 2: 444 .
7- . فروع کافی 4: 310؛ من لا یحضره الفقیه 2: 445 .
8- . اصول کافی 1: 409 .
9- . تهذیب الأحکام 4: 139 .
10- . من لا یحضره الفقیه 4: 179 .
11- . فروع کافی 4: 181 .
12- . فروع کافی 3: 399؛ الاستبصار 1: 385؛ تهذیب الأحکام 2: 207 .

ص:299

امام مهدی علیه السلام

امام مهدی علیه السلام علوم آبا و اجدادش را به ارث بُرد (چنان که وارثِ کتاب امام علی علیه السلام و دیگر کتاب هایی است که نزد ائمّه علیهم السلام وجود داشت) امامان علیهم السلام تصریح کرده اند که همۀ آنچه در کتاب امام علی علیه السلام یا مصحف فاطمه علیها السلام یا دیگر مدوَّناتِ عصر رسالت وجود داشت ، نزد امام مهدی علیه السلام است و آن حضرت در دورانِ حکومتش ، جز به قرآن و آنچه در این صحیفه هاست ، حکم نمی کند .

حُمران بن اَعْیَن ، از امام باقر علیه السلام روایت می کند که به اتاقِ بزرگی اشاره کرد و فرمود :

ای حُمران ، در این خانه ، صحیفه ای هست که به خط علی و املای رسول خداست! اگر ما بر مردم ولایت یابیم ، میانشان به آنچه خدا نازل کرد حکم می کنیم ؛ از آنچه در این صحیفه است فراتر نمی رویم .(1)

ائمّه علیهم السلام بیان کرده اند که کتاب امام علی علیه السلام و صحیفۀ آن حضرت ، نزدشان باقی است آن کتاب از بین نمی رود و امامان علیهم السلام یکی پس از دیگری آن را ارث می برند .

ابو بصیر می گوید :

ابو جعفر صحیفه ای را به من نشان داد که در آن حلال و حرام و سهام میراث بود ، گفتم : این چه کتابی است؟


1- . بصائر الدرجات: 163، باب 12، حدیث 5 .

ص:300

فرمود : این املای رسول خدا صلی الله علیه و آله و دست خط علی علیه السلام است .

پرسیدم : کهنه و پوسیده نشده است؟

فرمود : چه چیزی آن را می پوساند ؟!(1)

پرسیدم : از بین نرفته است؟

فرمود : چه چیزی آن را از میان می برد .(2)

حسن بن وَجْناء نَصیبی - در حدیثی طولانی - آنجا که حضرت حجّت (عجّل الله فرجه) را در سامرّاء دید ، می گوید :

سپس دفتری را به من داد که در آن دعای فرج و صلوات بر آن حضرت نوشته شده بود ، فرمود : این دعا را بخوان ، و این چنین بر من صلوات بفرست ، و آن را جز به اولیای شایسته ام مده .(3)

در حدیث دیگر آمده است که امام از یکی از اصحابش - که از اصحاب پدرش نیز بود - خواست تا انگشتری را که امام عسکری علیه السلام به او داده است ، به وی نشان دهد ، می گوید :

انگشتر را برای آن حضرت آوردم ، چون آن را دید ، اشک هایش فرو ریخت ، آن را بوسید ، سپس نوشتۀ حک شده بر آن را خواند که چنین بود : «یا الله یا محمّد یا علی» آن گاه فرمود : ای انگشتر ،


1- . علاّمه مجلسی در شرح این جمله، می گوید: مقصود این است که چه چیزی می تواند آن را بفرساید در حالی که خدا آن را برای ما حفظ می کند؟! یا زیاد در دسترس اشخاص نیست تا پوسیده و کهنه شود و از میان برود (بحار الأنوار 26: 24) (م) .
2- . بصائر الدرجات: 164، باب 12، حدیث 9 .
3- . کمال الدین و تمام النعمه: 443-444، باب 43، حدیث 17 .

ص:301

جانم به فدای دستی که زمانی تو در آن بودی !(1)

افزون بر این ، امام مهدی علیه السلام بدان جهت که حدود هفتاد سال از نظرها پنهان ماند و نتوانست احکام دین و تدوین حدیث را به صورتِ علنی نشر دهد ، به مکاتبه با اَصحاب پرداخت . آنان مسائل اساسی را از امام علیه السلام می پرسیدند ، و دست نوشتۀ آن حضرت (با نشان مخصوص) برایشان فرستاده می شد تا با دیگر نامه ها مخلوط نشود یا کسی به تزویر دست نیازد .

این پاسخ ها «توقیعات) نامیده شده اند و تنی چند از بزرگان به جمع آوری آن ها پرداخته اند . ابو عبّاس حِمْیَری (م 299ﮪ) که از اصحاب امام مهدی به شمار می رود آن ها را گرد آورده است .

در سالیان اخیر نیز ، شیخ محمّد غروی بیشتر مدوَّنات امام مهدی علیه السلام را که از طریق توقیعات و مکاتبات به دست ما رسیده است ، گرد آورد و با عنوان المختار من کلمات الإمام المهدی به چاپ رساند .

بدین ترتیب ، روشن شد که استمرار تدوین نزد اهل بیت علیهم السلام با کتاب امام علی علیه السلام آغاز شد و نسل اندر نسل ادامه یافت تا به امام مهدی علیه السلام رسید . به همین جهت ، اصحاب ائمّه علیهم السلام و علمای شیعه به گردآوری مُدوَّنات پرداختند .

باری ، آنان بر مسئلۀ توثیق مدوّنات - به ویژه پس از امامتِ امام کاظم علیه السلام - اصرار و تأکید داشتند ، هرچند این کار از قدیم دارای ریشه ای استوار بود و در طول زمان ، ائمّه علیهم السلام بر آن تأکید می کردند و به توثیق آنچه را اصحاب برایشان عرضه می داشت ، می پرداختند ، لیکن مرکز ثقلِ توثیق که با نسبت بالایی مد نظر قرار گرفت ، در عصر امام رضا علیه السلام و امامان بعد از آن حضرت روی داد .


1- . همان: 445، باب 43، حدیث 19 .

ص:302

پیش از پایانِ این بحث ، بجاست یادآور شویم که عامل مهم در تأخیر مدوّنات نزد پیروان مکتب اجتهاد و رأی این بود که بعضی از اطرافیان پیامبر صلی الله علیه و آله با آن حضرت چونان یک انسان عادی - که هیچ فرقی با دیگران ندارد - برخورد می کردند ؛ از پشت خانه ها صدایش می زدند ، با زیاد ماندن نزد پیامبر صلی الله علیه و آله خسته اش می ساختند و اعتقاد داشتند که پیامبر صلی الله علیه و آله خطا می کند و به صواب می رود ، در حالِ خشم چیزی را بر زبان می آورد که در حالتِ خشنودی لب بر آن نمی گشاید ، و ...

عبدالله بن عَمرو بن عاص می گوید :

من هر چیزی را که از رسول خدا می شنیدم ، می نوشتم . می خواستم آن را حفظ کنم [و ماندگار سازم] قریشیان مرا از این کار بازداشتند ، گفتند : هر چیزی را که از پیامبر می شنوی ، می نویسی؟! رسول خدا ، بشری است که در حال رضا و خشم سخن می گوید!

من از این کار باز ایستادم ، و جریان را برای پیامبر گفتم .

فرمود : بنویس ، سوگند به کسی که جانم در دستِ اوست ، از زبانِ من جز سخنِ حق نمی تراود .(1)

این روایت بیانگر آن است که قریش با این حجّت از تدوین نهی می کردند که پیامبر در حال غَضَب ، سخن ناصواب بر زبان می آورد .

عمرو بن شُعیب ، از پدرش ، از جدّش نقل می کند که گفت :

پرسیدم : ای رسول خدا ، آنچه را از تو می شنوم بنویسم؟


1- . مسند احمد 2: 162، حدیث 6510؛ سنن دارمی 1: 136، حدیث 484؛ سنن ابی داود 3: 318، حدیث 3646؛ مستدرک حاکم 1: 187، حدیث 359 (روایت از این مأخذ است) .

ص:303

فرمود : آری .

پرسیدم : در رضا و غضب .

فرمود : آری ، در همۀ این حالات ، من جز حق نمی گویم .(1)

همین اندیشه ، رواج یافت و شایع شد و مؤثّر واقع گردید . حتّی در عصر ائمّه علیهم السلام بعضی از اصحاب می پنداشتند که امام در حالِ خشم چیزی را نقل می کند و می گوید که در حالِ رضا بر خلافِ آن معتقد است! اینان گمان می کردند که ائمّه علیهم السلام مانند دیگر فقها و اصحاب فتوا و اجتهادند که آرای آن ها بر اساسِ اوضاع و شرایط و اختلاف آگاهی شان از ادلّه ، دگرگون می شود .

امامان علیهم السلام همانند سخن رسول خدا صلی الله علیه و آله را - در پاسخ - بر زبان می آوردند ، چیزی که جز ائمّه اهل بیت علیهم السلام هیچ پیشوای دیگری جرئت ندارد آن را ادّعا کند . آنان به درستی مرویات و احکامشان اطمینان و یقین داشتند و اصحابشان را به تدوین فرا می خواندند ؛ زیرا جز سخنِ حق نمی گفتند .

حمزة بن عبدالمطّلب از عبدالله جُعفی نقل می کند که گفت :

بر امام رضا علیه السلام درآمدم . صحیفه یا برگۀ کاغذی به همراه داشتم که در آن به نقل از جعفر [امام صادق علیه السلام ] نوشته شده بود : «دنیا برای صاحب این امر ، مانند دو نیمۀ گردو نمایان است» .

امام رضا فرمود : ای حمزه ، به خدا سوگند ، این سخن حق است ، آن را به پوستی نقل دهید .(2)


1- . عوالی اللئالی 1: 68، حدیث 20 .
2- . بصائر الدرجات: 428، حدیث 2 (نیز بنگرید به، حدیث 4)؛ الإختصاص:217 (اثر شیخ مفید)؛ بحار الأنوار 2: 145، حدیث 11 .

ص:304

پشتیبانِ این سخن ، ورود روایاتِ فراوانی از امامان علیهم السلام است که مفاد همۀ آن ها این است که امامان علیهم السلام جز حق نمی گفتند و به رأی و اجتهاد فتوا نمی دادند .

فُضَیل بن یَسار از امام باقر علیه السلام روایت می کند که فرمود :

ما اگر به رأی خودمان حدیث کنیم ، گمراه می شویم - چنان که کسانِ پیش از ما گمراه شدند - لیکن حدیث ما بر اساسِ شاهدی روشن از پروردگارمان است که آن را برای پیامبرش باز گفت و پیامبر آن را برای ما بیان داشت .(1)

داود بن اَبی زید اَحول ، از امام صادق علیه السلام نقل می کند که فرمود :

ما اگر به رأی و هوای نفس خودمان فتوا دهیم از هلاک شدگانیم ، لیکن آنچه را ما بر زبان می آوریم ، آثاری از رسول خداست! اصولِ علم که نسل اندر نسل آن را به ارث برده ایم ، و آن گونه که مردم ، طلا و نقره شان را کنز می کنند (و در جایی مخفی و محفوظ می دارند) ما آن را نگهداری می کنیم .(2)

از قُتَیبه رسیده است که گفت :

مردی از امام صادق علیه السلام مسئله ای را پرسید ، امام پاسخ آن را داد . آن مرد گفت : اگر به نظرت چنین و چنان می آمد ، چه می گفتی؟

امام علیه السلام فرمود : دَم فرو بند! پاسخی را که من به تو دادم ، از رسولِ خدا بود . ما از اهل رأی و نظر نیستیم(3) (و از خود ، نظری نداریم) .


1- . بصائر الدرجات: 319، باب فی الأئمّة عندهم اُصول العلم، حدیث 2 .
2- . همان، ص299، حدیث 3 .
3- . اصول کافی 1: 58 باب البدع والرأی . . .، حدیث 21 .

ص:305

این استمرار در تدوین و اعتماد مطلق به اینکه منقولات ، عین همان سخنانی است که رسول خدا صلی الله علیه و آله بر زبان آورد ، جز مکتب اهل بیت در هیچ جای دیگر یافت نمی شود . امامانِ اهل بیت علیهم السلام اساسِ تدوین و شالوده بنای مکتبِ تعبّد محض اند . پس از این روشنگری ، اهل انصاف می توانند مرویاتِ دل خواه خویش را برگزینند .

اکنون زمانِ نقل کلام دکتر مصطفی اعظمی دربارۀ شیعه است ، می گوید :

شیعه ای که در حال حاضر در جهان هست ، بیشتر دوازده امامی است . اینان به پیروی سنّتِ پیامبر صلی الله علیه و آله قائل اند ، و اختلافِ میان ما و آن ها در طریقِ اثباتِ سنّت می باشد ، نه خودِ آن .(1)


1- . دراسات فی الحدیث النبوی 1: 25 .

ص:306

چهار صد اصل

اشاره

ص:307

ص:308

چهار صد اصل

رسم شیعه این بود که سخنانِ امامان علیهم السلام را در کتاب هایی بنویسد . آنان با این کار از نخستین کسانی به شمار می روند که به تدوین فقه اسلام پرداختند .

استاد مصطفی عبدالرزّاق می گوید :

بی دلیل نیست که شیعه به تدوین فقه شتافت [و در این زمینه پیش گام شد] چراکه به عصمتِ امامانشان - یا چیزی در حدّ عصمت - اعتقاد داشتند ، و این کار آنان را واداشت که قضاوت ها و فتواهای آنان را تدوین کنند .(1)

واقع امر همین گونه است ؛ به ویژه در عهد امام باقر و صادق علیهم السلام یعنی در پایانِ خلافتِ امویان و آغازِ حکومتِ عبّاسیان ؛ حکومتی که در سال های نخست ، به ترویج سیاستِ فضای باز برای تدوین ، پرداخت یا این رویکرد را ادعا داشت .

این دو امام علیهم السلام از این فرصت استفاده کردند ، به ویژه آن زمان که روی آوری قبائل بنی اسد ، مُخارق ، طی ، سلیم ، غَطْفان ، غفّار ، اَزْد ، خُزاعه ، خَثْعَم ،


1- . الإمام الصادق والمذاهب الأربعه 3: 497؛ تمهید لتاریخ الفلسفة الإسلامیّة: 252 .

ص:309

مَخزوم ، بنی ضَبَّة ، بنی حارث ، و بنی عبدالمطَّلِب را دیدند که جگرگوشه هاشان را برای فراگیری دانش ، سوی آن ها می فرستند .(1)

مِزِّی - در تهذیب الکمال - سُفیان بن عُیَیْنَه ، مالک بن اَنَس ، سُفیان ثوری ، نُعمانِ بن ثابت (ابو حنیفه) ، سلیمان بن بلال ، شُعبة بن حَجّاج ، عبدالله بن میمون قَدّاح ، عبدالملک بن عبدالعزیز بن جُرَیْح و کسانِ دیگر را از شاگردان امامِ صادق علیه السلام می شمارد .(2)

وی از ابو العبّاس بن عُقْدَه ، به اسناد از حسن بن زیاد نقل می کند که گفت :

از ابو حنیفه دربارۀ فقیه ترین کسی که دیده است سؤال شد ، وی پاسخ داد : داناتر از جعفر بن محمّد کسی را ندیدم! چون منصور به حیره آمد ، مرا خواست و گفت : ای ابو حنیفه ، مردم فریفتۀ جعفر شده اند ، از مسائلِ سخت ، شماری را برای او آماده ساز! من 40 مسئله را آماده کردم ...

هنگامی که بر منصور درآمدم ، دیدم جعفر در سمت راست او نشسته است و چون نگاهشان کردم ، بیش از منصور ، هیبت جعفر مرا فراگرفت ، سلام کردم ، به من اجازه داد ...(3)

شیخ محمّد ابو زُهْرَه ، در مقدمۀ کتابش الإمام الصادق (که آن را پس از نگارش هفت کتاب دربارۀ پیشوایان مسلمانان - ابو حنیفه ، مالک ، شافعی ، ابن حَنْبل ، ابن تَیمیّه ، ابن حَزْم ، و زید - نوشته است) می نگارد :

ما تصمیم گرفتیم - به یاری خدا و توفیق او - پیرامون امام صادق


1- . بنگرید به، جعفر بن محمّد، سیّد الأهل .
2- . بنگرید به، تهذیب الکمال 5: 75 .
3- . تهذیب الکمال 5: 79؛ برای آگاهی بیشتر بنگرید به، وضوء النبی: 349-352 .

ص:310

کتابی بنویسیم . پیش از آن دربارۀ هفت تن از امامان ارجمند کتاب نوشتیم . تأخیر این کتاب بدان معنا نیست که امام صادق علیه السلام در مرتبۀ پایین تر از آن هاست ، بلکه بر بیشتر آنان برتری دارد و آن حضرت را فضل ویژه ای بر بزرگانِ آن هاست ؛ ابو حنیفه از امام صادق روایت می کرد و او را داناترین مردم به مسائل اختلافی میان مردم(1) و دارای احاطه علمی وسیع تر از همۀ فقها می دانست و امام مالک ، برای درس و روایت ، نزد آن حضرت می رفت .

فضیلتِ مقامِ استادی بر ابو حنیفه و مالک - که فضیلتی ممتاز و کم نظیر است - برای شناختِ جایگاه علمی برتر امام صادق کافی است . از این رو تأخیرِ کتابِ مربوط به آن حضرت - پس از هفت کتاب دربارۀ ائمّه - هرگز به جهتِ نقص و کاستی او نیست و تقدّم دیگر کتاب ها بر او به معنای برتری آن ائمّه بر امام صادق نمی باشد .

افزون بر این ، امام صادق ، نوۀ زین العابدین است که در عصر خود از نظر فضل و شَرَف و دین و علم ، سرآمد اهل مدینه بود . ابن شهاب زُهْری و بسیاری از تابعان نزد آن حضرت شاگردی می کردند .

او فرزند محمّد باقر است که [لایه ها و پوسته های] علم را شکافت و به مغز علم [و جوهره اصلی آن] دست یافت .


1- . شیخ ابو زهره در کتاب تاریخ المذاهب الاسلامیّه: 693، حاشیه ای بر گفت و گوی ابو حنیفه با حضرت صادق علیه السلام دارد .

ص:311

امام صادق کسی است که خدا شرف ذاتی و کرامت نسبی و قرابت هاشمی و عزّت محمّدی را یکجا برایش گرد آورد(1) .

در حلیة الأولیاء می خوانیم :

گروهی از تابعان از امام صادق حدیث دریافت کردند ، از آن هاست : یحیی بن سعید اَنصاری ، اَیّوب سَخْتیانی ، ابو عَمرو بن علاء ، یزید بن عبدالله بن الهاد ، شُعبة بن حَجّاج ، مالک بن اَنس ، سُفیان بن عُیَینه ، و دیگران ...(2)

پیش از این دانستیم که این علمِ انبوه و احادیثی که از امامان اهل بیت علیهم السلام دریافت شد ، به وسیلۀ اصحابشان در صحیفه هایی تدوین گشت و سهم امام باقر و صادق علیهم السلام بیش از همه بود . به این جوامع حدیثی گاه اسمِ «نسخه» را اطلاق کرده اند ، و گاه «کتاب» و زمانی «اصل» و هنگامی «رساله» و جز آن .

سیّد رضی الدین علی بن طاووس در مهج الدعوات به اسنادش از ابو وَضّاح ، محمّد بن عبدالله بن زید نَهْشَلی ، از پدرش ، روایت می کند که گفت :

گروهی از اصحاب امام کاظم علیه السلام از اهل بیعت و شیعۀ آن حضرت - در مجلس امام حاضر می شدند در حالی که با خود اَلواح آبنوسِ نازک و میل ها [و قلم هایی] به همراه داشتند و هنگامی که امام علیه السلام کلمه ای را بر زبان می آورد یا در واقعه ای فتوایی می داد ، آنچه را که از او در این زمینه می شنیدند ، ثبت می کردند .(3)


1- . الإمام الصادق: 2-3 .
2- . حلیة الأولیاء 3: 198 - 199، رقم 242 .
3- . مهج الدعوات: 219-220؛ مستدرک الوسایل 17: 292، حدیث 21382 (در این مَأخذ به جای واژه «اصحاب» واژه «خاصّه» آمده است) .

ص:312

شیخ بهائی در مشرق الشمسین می نگارد :

از مشایخ ما (که خدا تربتشان را پاکیزه گرداند) به ما رسیده است که رسم و شیوۀ اصحابِ اصول چنین بود که هرگاه از یکی از ائمّه حدیثی را می شنیدند آن را در اصولشان ثبت می کردند تا با گذشت ایّام بعضی یا همۀ آن از یاد نرود .(1)

محقّق داماد می نویسد :

عادت و خوی اَصحاب اصول این بود که هرگاه از یکی از ائمّه علیهم السلام حدیثی را می شنیدند ، بی درنگ آن را در اصولشان ضبط می کردند .(2)

استاد عبدالحلیم الجُنْدی می گوید :

نخستین کسانی که در تدوین سبقت جستند ، پناه آوران به ائمّه اهل بیت علیهم السلام اند ، آنان شفاهی یا کَتْبی حدیث می آموختند . از این رو ، نقل های حدیثی کتاب های شیعه ، میراث ناب و خالص نبوی است .

این در حالی است که علمای اهل سنّت حدود یک قرن و نیم کوشیدند تا نخستین مُدَوَّنات را - در این عرصه - پدید آورند ، سپس قرن ها سپری شد ، صحراها و بیابان ها را در نوردیدند ، هر شهر و آبادی را گشتند ...

هنگامی که می نگریم در میان راویان کسانی اند که گفته می شود وی ده ها هزار حدیث از امام نقل کرده است ، کفایت میراثِ


1- . حبل المتین: 274 .
2- . الرواشح السماویّه: 98، راشحه 29 .

ص:313

اطمینان بخش شیعه ، برای نیازهای امّت ، آشکار می گردد .

زمانی که ملاحظه کنیم شافعی و مالک و ابو حنیفه و یحیی بن مَعین و ابو حاتم و ذهبی (که واضعانِ شروطِ محدّثان و قواعد قبولِ روایت و صحّتِ سندند) امام صادق را توثیق کرده اند ، بسنده است که راویان را تا امام صادق وارسی کنیم .

همین که حدیث به امام برسد ، شیعه را کفایت می کند ، اسناد قبل از امام صادق - بلکه به طور کلّی قبل از ائمّه - را نمی طلبند ؛ زیرا امام یا از امام پیش از خود که به او وصیّت کرد روایت می کند یا حدیث را در کتاب های پدرانش می خواند ، ... آنچه را امام بر زبان آورد ، نزد شیعه سنّت است و از هر نظر پاکیزه ؛ اینکه امام حدیث را روایت می کند ، صرف شهادت به آن نیست ، بلکه اعلانِ صحّتِ آن می باشد .

وقتی امام صادق ، روایتِ امام باقر و روایت امام سجّاد را ا ز حسین از حسن یا از علی از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت می کند ، این کار - از هر نظر - تصحیح سند است . سه نفر اخیر ، از پیشگامان صحابه اند ، از صاحب رسالت روایت می کنند ، زیرا حسن و حسین از علی علیه السلام از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت بر زبان می آورند .

بی گمان رویّة علی علیه السلام و کسانی که از آن حضرت در تدوین پیروی کردند ، برای مسلمانان خیر بزرگی بود . زشتی هایی را که منسوب به بعضی روایات بود بازداشت و باب افترا و تهمت را برای زندیقان و جاعلانِ حدیث بَست .

پیش دستی در تدوین ، از امتیازاتِ شیعه است . آن گاه که علما -

ص:314

پس از زمانی طولانی - بر پناه آوردن به آن اجماع کردند ، همه پذیرفتند که این فضیلت برای علی و فرزندانِ اوست .

سنّت ، شارحِ قرآن می باشد و با املای صاحب رسالت به نگارش درآمد . از این رو ، مثل آن ، شایستة کتابت است .

مُحدّثان اهل سنّت در قرون نخست ، ناگزیر بودند لفظ حدیث را از بزرگان بشنوند یا بر آنان عرضه دارند ؛ زیرا سنّت تدوین نشده بود ، به همین جهت بر سفر به نقاط مختلف عالم برای دریافتِ حدیث از علما ، تأکید داشتند .(1)

شیخ مفید در الإرشاد می گوید :

اصحاب حدیث ، نام های راویان ثقه را از امام صادق علیه السلام - علی رغم اختلافشان در آرا و مقالات - گرد آوردند ، آنان چهار هزار مَردند .(2)

شیخ طبرسی در إعلام الوری می نویسد :

از هیچ کس مانند آنچه از امام صادق علیه السلام دربارۀ علوم مختلف حدیث هست ، روایت نقل نشد . اصحاب حدیث اسامی راویان ثقه را از آن حضرت جمع کرده اند ، آنان چهار هزار نفرند .(3)

و در قسم اول می گوید :

چهار هزار انسان از امام صادق علیه السلام روایت کرده اند ، و از پاسخ های امام علیه السلام به مسائل گوناگون چهارصد کتاب نوشته شد که به


1- . الإمام جعفر الصادق (عبدالحلیم جندی): 203-204 .
2- . الإرشاد 2: 179؛ مناقب آل اَبی طالب 3: 237 .
3- . اعلام الوری 1: 535، باب 5، فصل 4 .

ص:315

کتاب های «اصل» معروف اند ؛ اَصحابِ آن حضرت و پیش از او اصحاب پدرش و اَصحاب فرزندش امام کاظم علیه السلام آن ها را روایت کرده اند .(1)

شیخ محمّد بن علی فتّال ، می گوید :

اصحاب حدیث اَسمای رُواتِ مورد اعتماد را - با وجود اختلافشان در آرا و مقالات - گرد آورده اند ، آن ها چهار هزار نفر می باشند .(2)

ابن شهر آشوب در المناقب می گوید :

از امام صادق علیه السلام علومی نقل گردید که از احدی نقل نشد ، اصحاب حدیث اَسامی افراد ثقه را - علی رغم اختلاف نظرهاشان - گرد آورده اند ، آنان چهار هزار نفرند .(3)

محقّق حلّی در المعتبر می نگارد :

از امام صادق علیه السلام علوم فراوانی انتشار یافت که عقل ها را به حیرت و شگفتی واداشت تا آنجا که گروهی به افراط گراییدند و او را تا حد خدایی بالا بردند ، راویان از آن حضرت نزدیک به چهار هزار نفر می رسد ...

در پاسخ مسائلی از امام علیه السلام چهارصد مُصَنَّف ، اثرِ چهارصد مُصَنِّف نگاشته شد که آن ها را اُصول می نامند .(4)

شهید در الذکری می نویسد :


1- . اعلام الوری 2: 200، فصل 3، قسم اول .
2- . روضة الواعظین: 207 .
3- . مناقب آل ابی طالب 3: 237 .
4- . المعتبر 1: 16، باب فی حجیّة فتوی الأئمّة .

ص:316

ابو عبدالله ، جعفر بن محمّد صادق ، در پاسخ مسائلی از آن حضرت ، چهارصد کتاب ، اثرِ چهارصد نویسنده ، به نگارش درآمد و چهار هزار نفر از شاگردانِ معروفِ آن حضرت - از اهل عراق و شام و حجاز و خراسان - به تدوین پرداختند .(1)

شیخ حسین ، پدر شیخ بهائی می گوید :

فقها و علمای برجسته شیعه و سنّی که به تدوین پرداختند ، چهار هزار نفرند ... تنها در پاسخ سؤال هایی که از امام صادق علیه السلام می شد چهار صد کتاب اثرِ چهار صد مُصَنِّف نگاشته شد که الأُصول فی أنواع العلوم نامیده می شود .(2)

محقّق داماد ، می نویسد :

مشهور این است که اصول چهارصدگانه (اثر چهار صد نفر) از سوی رجال [شاگردان] امام صادق علیه السلام تألیف شد ، بلکه در مجالسِ سماع و روایت از آن حضرت به نگارش درآمد .

کسانی از عامّه و خاصّه که از آن حضرت روایت کرده اند ، نزدیک به چهار هزار نفرند ، کتاب ها و مُصَنّفاتِ آن ها زیاد است ، اما آنچه را معتبر دانسته اند و بر آن تکیه می شود و اصول نام گرفته است ، همین چهار صد اصل می باشد .(3)

شهید ثانی در شرح الدرایة می گوید :

امرِ متقدّمان بر چهار صد مُصَنَّف مربوط به چهار صد مُصَنِّف


1- . الذکری: 6 .
2- . وصول الأخیار إلی اُصول الأخبار: 60؛ الذریعه 2: 129 .
3- . الرواشح السماویّه: 98 .

ص:317

استقرار یافت ، آن ها را اُصول نامیدند و اعتمادشان بر آن ها بود ، سپس روزگار چنین اقتضاء کرد که بخش بزرگی از این اصول از بین برود . گروهی آن ها را - برای آنکه به آسانی در دسترس باشد - در کتاب های ویژه ای خلاصه کردند که بهترین گردآوری از آن ها در این چهار کتاب است : کافی ، تهذیب ، استبصار ، مَن لا یَحْضُرُهُ الفقیه .(1)

اسامی بعضی از اصحاب این مُدَوَّنات در این کتاب ها آمده اند : رجالِ عبدالله بن جَبَله کنانی (م219ﮪ) ، مشیخه حسن بن محبوب (م224ﮪ) ، رجالِ حسن بن فَضّال (م224ﮪ) ، رجالِ علی بن حسن بن فَضّال ، رجال محمّد بن خالد بَرْقی ، رجالِ احمد بن محمّد بن خالد برقی (م274ﮪ) ، رجالِ احمد عقیقی (م280ﮪ) و دیگران .

شیخ محمّد تقی مجلسی 5 در روضة المتقین - که شرحی بر کتاب مَن لا یَحْضُرهُ الفقیه است - هنگام شرح مَشیخه صدوق می نگارد :

احمد بن حسین بن عبدالملک اَوْدی ، بیشتر در طریقِ حسن بن محبوب می آید که از وی روایت می کند و اگر نام جد آن را نیاورد به دیگری مشتبه می شود ...

ظاهر این است که هرگز نیازی به این طریق نیست ؛ زیرا بی تردید اَمثالِ این کتاب ها - که مدار شیعه بر آن ها بود - بیشتر از شهرتِ کتب اربعه نزد ما ، میانِ آنان اشتهار داشت .

شکّی در این نیست که آوردنِ طریق برای صحّتِ انتساب کتاب به


1- . الحدائق الناضرة 1: 18؛ وسائل الشیعه 30: 201؛ نهایة الدرایة: 122 .

ص:318

صاحبِ آن است . زمانی که کتاب متواتر باشد ، تمسّک به اخبار آحاد صحیح [برای صحّتِ انتساب] مانند شناساندن خورشید است به چراغ(1) ...

سپس می گوید :

مقصود از کتابِ مشیخه ، کتابی است که حسن بن محبوب آن را گرد آورد و اخبار شیوخ - اصحابِ ابو جعفر و ابو عبدالله و ابو الحسن علیهم السلام - را تألیف کرد . وی از کتاب های 60 نفر از اصحاب ابو عبدالله روایت می کند که آنان آنچه را می شنیدند می نوشتند و عادتشان این بود که هر خبری را که می شنوند هر روز در کتاب هایشان بنویسند . اخبار در این کتاب ها پراکنده اند ؛ زیرا آنان در هر روز ، احکام طهارت ، نماز ، حج ، تجارت ، نکاح ، طلاق ، دیات وجز آن را که می شنیدند ، در کتاب هایشان می نوشتند .

حسن بن محبوب ، اخبار شیوخ را بر ترتیب ابواب فقه مرتب ساخت ، همان اخباری که پراکنده بود و مثل این کتاب هایی که در دستِ ماست نبود .

سپس این شیخ آن ها را بر اساسِ ترتیب نام های شیوخ گرد آورد ؛ مثلاً به ترتیب اسم زراره آن ها را جمع آوری کرد و نخست اخبار او را مرتّب آورد ، پس از آن اخبار محمّد بن مسلم را مرتّب آورد و همین طور ادامه داد .

فائدۀ این ترتیب ، بیشتر بود ؛ زیرا اگر خبر زراره را می خواستند ،


1- . روضة المتّقین 1: 327 - 328 .

ص:319

همه در یک جا جمع بود و امکان مقابلۀ آن با اصلِ زراره وجود داشت ، گرچه ترتیب اول نزد ما بهتر است ؛ به همین جهت مشایخ ثلاثه ما(1) هر کتابی را با آنچه در اصول دیگر یافتند ، در کتاب های چهارگانه شان(2) آوردند .

و چون این ترتیب بهتر بود و آن را با اصول مقابله کردند و جمع را موافق یافتند ، آن اصول را واگذاشتند و بر این کتاب ها اعتماد ورزیدند .(3)

نیز مجلسی می گوید :

این اصول نزد اصحاب ما وجود داشت و با تقریر ائمّه ای که در زمان آن ها می زیستند - بر عمل به این اصول - بر آن ، عمل می کردند . این اصول نزد ثقة الإسلام (کلینی) و رئیس المحدّثین (شیخ صدوق) و شیخ الطائفه (شیخ طوسی) وجود داشت ، و از آن ها این کتاب های چهارگانه را گردآوردند .

و آن گاه که کتاب های شیخ طوسی و شیخ مفید آتش زده شد ، بیشتر آن ها از بین رفت و بعضی از آن ها نزدشان باقی ماند ، حتّی نزد ابن ادریس بخشی از آن ها بود و بعضی از آن اصول تاکنون باقی مانده است .

لیکن چون کتب اربعه موافق با این اصول بودند و با ترتیب بهتری


1- . مقصود از مشایخ ثلاثه، شیخ کلینی، شیخ صدوق، و شیخ طوسی اند (م) .
2- . یعنی کافی (اثر کلینی) من لا یحضره الفقیه (اثر شیخ صدوق) و تهذیب و استبصار (اثر شیخ طوسی) (م) .
3- . روضة المتقین 14: 329 - 330 .

ص:320

مرتّب گشتند ، به نقلِ اصول ، چندان اهتمامی نشد .(1)

سپس مجلسی بعضی از عواملی را که رجال شناسان ، اصحاب اصول را در کتاب های رجالی شان نیاورده اند ، ذکر می کند ، آن گاه می گوید :

و یا نیاوردن اسامی صاحبان اصول چهارصدگانه به جهت فاصله زمانی میانِ ارباب رجال واصحاب اصول ودیگراصحاب کتب است که افزون بر هشتاد هزار کتاب می باشد (چنان که با وارسی به دست می آید) .

نقل شده که نزد سیّد مرتضی هشتاد هزار مجلّد از مصنَّفات و محفوظات و مَقرُوّات (چیزهایی را که بر اساتیدش خواند و آنان تأیید کردند) وجود داشت .

وَشّاء ذکر می کند که وی تنها در مسجد کوفه از نُهصد شیخ حدیث شنفت که هر کدام می گفتند : برایم حدیث کرد جعفر بن محمّد .(2)

شیخ طوسی در مقدمه الفهرست می گوید :

من تضمین نمی کنم که نام همه کتاب ها را گرد آورده ام ؛ چراکه تصانیف اصحاب ما و اصولِ آن ها - به جهتِ کثرت پراکندگی آنان در سرزمین ها - به ضبط درنمی آید .(3)

سیّد محسن امین در اعیان الشیعه از حافظ احمد بن عُقْدَه زیدی کوفی ، نقل می کند که وی کتاب جداگانه ای را دربارۀ کسانی که از آن ها روایت می کرد ، سامان داد . در آن نام چهار هزار نفر را گرد آورد و مُصنّفات آنان را ذکر کرد ،


1- . روضة المتقین 1: 86 - 87 .
2- . روضه المتقین 1: 87 .
3- . الفهرست: 2؛ الذریعه 2: 128 .

ص:321

و همۀ راویان خود را نیاورد .

چنین امتیازاتی است که شیعه را برانگیخت به اصول خویش (از نظر قرائت بر استاد و حفظ و تصحیح) اهتمام ورزد ؛ زیرا فقه و حدیث شیعه از آن مایه می گرفت .

شیعه و بهره گیری از اصول

شیخ صدوق در مقدمۀ کتاب مَن لا یَحْضُرُه الفقیه می نویسد :

چونان مُصَنِّفان قصد نکردم همۀ آنچه را راویان باز گفته اند گرد آورم ، بلکه به نقلِ احادیثی پرداختم که طبقِ آن ها فتوا می دهم و صحیح شان می دانم و معتقدم که آن ها میانِ من و پروردگارم حجّت اند . آنچه در این کتاب هست ، از کتاب های مشهوری استخراج شد که مورد اعتماد و مرجع است ؛ مانند کتاب حریز بن عبدالله سِجِستانی ، عُبَیدالله بن علی حلبی ، کتاب های عَلی بن مَهزیار اَهوازی ، حسین بن سعید ، نوادر احمد بن محمّد بن عیسی ، نوادر الحکمه محمّد بن احمد بن یحیی بن عمران اَشعری ، کتاب الرحمه سعد بن عبدالله ، جامعِ شیخ ما محمّد بن حسن بن ولید ، نوادر محمّد بن اَبی عُمَیر ، کتاب المحاسن احمد بن ابی عبدالله بَرقی ، رسالۀ پدرم به من ، و دیگر اصول و مُصَنَّفاتی که طُرُق من به آن ها در فهرستِ کتاب هایی که از مشایخ و پیشینیانم برایم روایت شد ، معروف است .

و نهایت توانم را در این راستا به کار بردم ، از خدا یاری می خواهم

ص:322

و بر او توکُّل دارم و از تقصیرِ خویش آمرزش می طلبم .(1)

محقّق حلّی در المعتبر می نگارد :

از امام صادق علیه السلام نزدیک به چهار هزار نفر روایت کرده اند ، و با تعلیماتِ آن حضرت فقهای اندیشمند بسیاری پدید آمدند ؛ مانند زُرارة بن اَعْیَن و دو برادرش - بُکَیْر و حُمْران - جمیل بن دُرّاج ، محمّد ابن مسلم ، بُرَید بن معاویه ، دو هِشام ، ابو بصیر ، عبیدالله ، محمّد و عِمران حَلَبی ، عبدالله بن سِنان ، ابو صباح کِنانی و دیگر شخصیت های برجسته ، حتّی از پاسخ پرسش هایی که آن حضرت داد چهار صد کتاب نگاشته شد که آن ها را «اُصُول» می نامند .

سپس می گوید :

فاضلانی جزو شاگردانِ امام جواد علیه السلام بودند ؛ مانند حسین بن سعید و برادرش حسن و [احمد بن] محمّد بن ابی نصر بَزَنطی ، و احمد بن محمّد بن خالد برقی ، شاذانِ بن فضل قمی ، اَیّوب بن نوح بن دُرّاج ، احمد بن محمّد بن عیسی ، و دیگران که تعدادشان زیاد است و سخن را طولانی می سازد ، و کتاب هاشان هم اکنون میان اَصحاب نقل می شود و بر علم فراوانی دلالت دارد .(2)

آن گاه می نویسد :

از کتاب های این بزرگان بر نقل هایی بسنده کردم که در آن ، کوشش آن ها آشکار بود و اهتمامشان دریافت می شد و محلِ


1- . من لا یحضره الفقیه 1: 2 - 4 .
2- . المعتبر 1: 26 - 27؛ بنگرید به، وسائل الشیعه 30: 109 .

ص:323

اعتمادشان به شمار می رفت .

از کسانی که نقل آن ها را برگزیدم ، اینان اند : حسن بن محبوب ، و [اَحمد بن] محمّد بن ابی نصر بَزَنطی ، حسین بن سعید ، فضل بن شاذان ، یونس بن عبدالرَّحمان .

و از متأخّران : ابو جعفر محمّد بن علی بن بابویه ، محمّد بن یعقوبِ کلینی ...(1)

ابن ادریس حلّی در مُسْتَطْرفات السرائر ، باب زیادات ، دربارۀ روایاتِ ظریفی که از کتاب های مشیخه اهل قلم و ناقلانِ کوشای حدیث به دست می آورد ، می نگارد :

از آن جمله است احادیثِ ظریفی که ما آن ها را استفاده کردیم از :

— کتاب نوادر احمد بن محمّد بن اَبی نصر بَزَنطی (صحابی امام رضا علیه السلام ) .

— آنچه را اَبان بن تَغلب (صحابی امام باقر و صادق علیه السلام ) در کتابش می آورد .

— کتاب جمیل بن دُرّاج .

— کتاب سیاری ، که نامش ابو عبدالله است ، صحابی امام رضا علیه السلام .

— مسائل الرجال و مکاتبۀ آن ها با امام هادی و پاسخ های آن حضرت .

— کتاب مشیخه ، اثر حسن بن محبوب ، سَرّاد (صحابی امام رضا علیه السلام ) که از اصحاب ثقه ما و جلیل القدر است ، روایات زیادی


1- . المعتبر 1: 33 .

ص:324

را نقل می کند و یکی از ارکانِ چهارگانۀ عصر خود به شمار می رود .

— کتاب نوادر المُصَنّف ، تصنیف محمّد بن علی بن محبوب .

این کتاب به خط شیخ طوسی است ، احادیث را از خط او نقل کردم .

— کتاب مَن لا یَحْضَرُهُ الفقیه ، شیخ صدوق .

— کتاب قُرب الإسناد ، تصنیف محمّد بن عبدالله بن جعفر حِمْیَری .

— کتاب جعفر بن محمّد بن سِنان ، دهقان .

— کتاب تهذیب الأحکام .

— کتاب عبدالله بن بُکَیْر بن اَعْیَن .

— روایتِ ابوالقاسم بن قولَوَیه .

— کتاب «اُنس العالم» تصنیف صفوانی .

— کتاب «المحاسن» تصنیف احمد بن ابی عبدالله ، بَرقی .

— کتاب «العیون والمحاسن» تصنیف شیخ مفید .(1)

شیخ بهائی در الوجیزه می گوید :

همۀ احادیثِ ما - به جز اندکی - به ائمّه دوازده گانه علیهم السلام می رسد ، و نقل آن ها به پیامبر صلی الله علیه و آله منتهی می شود ؛ چراکه علوم امامان علیهم السلام از این منبع نور برگرفته شد .

روایاتی را که کتاب های شیعه به نقل از ائمّه علیهم السلام در بر دارند ، بسیار بیشتر از روایاتی است که اهل سنّت در صحاح ستّه گرد آورده اند ؛ هرکه کتاب های هر دو فرقه را بررسی کند ، این امر


1- . السرائر 3: 563 - 648؛ این اثر جداگانه نیز به نام «مستطرفات السرائر» به چاپ رسیده است .

ص:325

برایش آشکار می شود .

تنها یک راوی ، اَبان بن تغلب ، از یک امام (یعنی حضرت صادق علیه السلام ) سه هزار حدیث روایت می کند .

مُحدِّثان قدیمِ ما آنچه را از کلمات ائمّه به دستشان رسید ، در چهارصد کتاب جمع آوری کردند که «اُصول» نامیده می شد . سپس گروهی از متأخّران - که سعیشان مشکور باد - عهده دار گردآوری این کتاب ها و مرتّب سازی آن ها شدند تا از پراکندگی آن ها بکاهند و این اخبار به آسانی در دسترس جویندگان قرار گیرد . در این عرصه ، کتاب های مبسوطی را باب بندی کردند و اصولی را ضبط نمودند و پیراستند که دربردارندۀ اسانید متصل به معصومان علیهم السلام بود ؛ مانند کافی ، مَن لا یَحْضُرُهُ الفقیه ، تهذیب ، استبصار ، مدینة العلم ، خِصال ، اَمالی ، عیون اخبار الرضا ، و دیگر کتاب ها .(1)

شیخ حسن در المنتقی و المعالم تصریح می کند به این سخن که :

احادیث کُتُب اَربعه (و مانند آن) در بردارندۀ قرائن [صحّت] است و آن ها - بی هیچ تغییری - از اصول و کتاب هایی نقل شده اند که همه بر صحّتِ آن ها اتفاق نظر دارند .(2)

کَفْعَمی در الجُنّة الواقیة می گوید :

این کتاب ، محتوی عوذات ، دعاها ، تسبیح ها و زیارات است ... از کتاب هایی که صحّتِ آن ها مورد اعتماد می باشد و با امنیّتِ خاطر


1- . الحبل المتین: 6؛ وسائل الشیعه 30: 200؛ مشرق الشمسین: 269-270 .
2- . منتقی الجمان 1: 27 .

ص:326

می توان به آن ها چنگ آویخت ، برگرفته شده اند .(1)

علی بن ابراهیم قمی ، به ثبوتِ احادیثِ تفسیرش و اینکه آن ها از اَفراد ثقه از ائمّه علیهم السلام روایت شده اند ، شهادت می دهد .(2)

سیّد رضی الدین بن طاووس در کتاب های خویش سخنانی را می آورد که دلالت دارند بر اینکه بسیاری از کتاب های مذکور و دیگر کتاب های مانند آن ها ، همچون اصولِ اَصحابِ ائمّه نزدش بوده است ، و چیزهای فراوانی را از آن ها نقل می کند .(3)

نیز شهید در الذکری و کَفْعَمی در المصباح تصریح کرده اند که بسیاری از اصول قدما و کتاب های ایشان ، نزد آن ها وجود داشت .(4)

تا اینکه نوبت به شیخ حُرّ عاملی می رسد ، وی در فائدة چهارم ، از فواید پایانی کتابش - وسائل الشیعه - که درصدد شمارش مصادر کتاب است - می نویسد :

و دیگر کتاب ها ؛ امّا آنچه را از کتابی نقل کرده اند و نامِ آن را به صراحت نیاورده اند ، به راستی زیاد است (در کتاب های رجال ذکر شده اند) براساسِ آنچه ما ضبط کردیم ، از شش هزار و ششصد کتاب فزون تر می باشد .(5)

در هر حال ، گروهی از شاگردان ائمّه علیهم السلام - به ویژه در زمان امام باقر و صادق علیهم السلام - در انواع علوم درخشیدند و آنچه را از ائمّه علیهم السلام دریافته بودند در


1- . الجنّة الواقیة: 3-4 .
2- . تفسیر القمی 1: 4؛ وسائل الشیعه 30: 202 .
3- . وسائل الشیعه 30: 213 .
4- . همان .
5- . وسائل الشیعه 30: 165 .

ص:327

کتاب هایی تدوین کردند . عالمان رجال و شرح حال نگاران (مانند ابن نَدیم ، کَشّی ، نجاشی و دیگران) به مُصَنَّفاتِ آن ها اشاره کرده اند .

— هِشام بن حکم دربارۀ الفاظ ، رَدّ بر زندیقان ، توحید ، امامت ، جبر و قَدَر ، رَدّ بر ثنویّه (دوگانه پرستان) ، رد بر اَرَسْطاطالیس و دیگر فلاسفۀ یونان ، کتاب نوشت ؛ و در فقه و اصول رساله های زیادی را به نگارش درآورد .

— زُرارة بن اَعْیَن در استطاعت ، جبر و غیر آن کتاب نوشت .

— محمّد بن عمر ، در توحید و امامت و فقه ، به نگارش پرداخت .

— یعقوب بن اسحاق سِکّیت در اصلاح المنطق ، و دربارۀ الفاظ و اَضداد (واژه هایی که معنای متضاد دارند) والفاظی که میان چند معنا مشترک اند ،کتاب نوشت .

— محمّد بن نُعمان بَجَلّی - مؤمن طاق - در زمینۀ امامت و معرفت ، اثبات الوصیّه ، اوامر و نواهی ، مناظرات و جز آن ، کتاب هایی تألیف کرد .

— و دیگر اصحاب مؤلّف و کتاب هاشان ، که به صدها تألیف - اگر نگوییم هزاران - می رسد . مُحمَّدون ثلاثه (کُلَیْنی ، صدوق ، طوسی) کُتُب اربعه (کافی ، مَن لا یَحْضُرُه الفقیه ، تهذیب الاحکام ، استبصار) را از آن ها گرفته اند ، هریک از این سه نفر ، کتاب های دیگری نیز در تفسیر ، تاریخ و حدیث و ... دارند .

همۀ کسانی که از ائمّه علیهم السلام روایت کرده اند ، از نظرِ عدالت و وثاقت در اوج اند ، طوایفِ مختلف آن ها محترم می باشند ، حتّی صاحبان صحاحِ شش گانه اهل سنّت ، از بسیاری از آن ها روایت کرده اند و بعضی از رجال شناسانِ سُنّی بر وثاقت و جایگاه علمی آنان اذعان دارند ، گرچه می گویند : «گرایش شیعی شدیدی دارد» ، «راست گوست ، لیکن مذهب تشیّع را دارد» ، «شیعی مذهب است» و عباراتی مانند این ها .(1)


1- . سیّد عبدالحسین شرف الدین نام صد نفر از آن ها را در المراجعات آورده است .

ص:328

نویسندگان کتب اربعه و استفادۀ آن ها از اصول چهار صدگانه

گرد آورنده این روایات و مُدوِّنان آن ها نیز جایگاه شایسته ای دارند . محمّد بن یعقوب کلینی (صاحب کافی) را بسیاری از اَصحاب تراجم (شرح حال نگاران) مانند : ابن مأکولا ،(1)

ابن أثیر ،(2)

صفدی ،(3)

ابن حجر(4)

و دیگر محدّثان و لغویان - مانند فیروزآبادی ،(5) زَبیدی(6)

و ... - در کتاب هاشان ، آورده اند .

استاد ثامر عمیدی بر عدمِ وجود خدشه از سوی بزرگان دربارۀ کلینی ، می نویسد :

به هیچ عالم رجالی سنّی دست نیافتم که دربارۀ کلینی خدشه کند ، نه جَرْح مُفَسَّر و نه غیر مُفَسَّر .(7)

هیچ یک از آن ها - تا آنجا که من می دانم - دربارۀ کلینی بدگویی نکرده اند ، با اینکه آنان - با کمال تأسّف - رجال شیعه را به صرف شیعه بودنشان بی اعتبار می دانند ، و این ، حقیقتی انکارناپذیر است .

این مطلب دلالت دارد بر اتفاق آنان بر اینکه ثقة الإسلام کلینی میان علمای اسلام جایگاه ارزنده ای دارد ، هیچ کس دربارۀ او سخن


1- . الإکمال 4: 575 .
2- . الکامل 7: 150 .
3- . الوافی بالوفیات 5: 226 .
4- . لسان المیزان 5: 265، ترجمه 1107 .
5- . قاموس المحیط 4: 363 .
6- . تاج العروس 9: 322 .
7- . جَرْح مُفَسَّر و غیر مُفَسَّر از اصطلاحات علم رجال است . جَرْح غیر مُفَسَّر، صرفِ نسبت خدشه، به شخصی است؛ مثل اینکه فلانی مورد اعتماد نیست . امّا جرح مُفَسَّر، جَرح همراه با تعلیل می باشد؛ مثل اینکه گویند: به سخن فلانی اعتمادی نیست چون از ضعفا روایت می کند (م) .

ص:329

زشت بر زبان نیاورد مگر اینکه دروغِ او برملا شد و میانِ علما رسوا گشت(1) .

ابن اثیر ، کلینی را از مُجدِّدان امامیه در رأس قرن سوم می شمارد .(2)

امّا محمّد بن علی بن حسین بن موسی بن بابَوَیْه قمی - صاحب کتاب «مَن لا یَحْضُرُه الفقیه» - دارای تألیفات فراوانی است ، حافظه اش ضرب المثل شد .(3)

وی از خاندانی عالی قدر و بافضیلت به شمار می آمد . ابن اَبی طی دربارۀ خاندانِ او می گوید : «بیتِ علم و جلالت» ،(4)

پدرش از عالمانِ بزرگ شیعه و در زمرۀ مصنِّفانِ آن ها به شمار می رفت .(5)

وی بلند مرتبه ، حافظ اَحادیث ، رجال شناس و ناقد اَخبار بود ، در میان قمی ها چونان او در حفظ و فزونی علم دیده نشد ؛ حدود 300 کتاب دارد ،(6)

وی فتنۀ حسین بن منصور حلاّج را در قم از بین بُرد ،(7)

بزرگان شیعه در جوانی اش از او حدیث دریافت می کردند ،(8)

گروهی - از جمله شیخ مفید - از او روایت کرده اند .

شیخ مفید ، شاگردِ شیخ صدوق و استاد شیخ طوسی ، به ابن المعلِّم لقب


1- . دفاع عن الکافی 1: 38 .
2- . جامع الأصول 12: 220 .
3- . سیر اعلام النبلاء 16: 303 .
4- . لسان المیزان 2: 2 .
5- . سیر اعلام النبلاء 16: 304، رقم 212 .
6- . الفهرست (طوسی): 237، رقم 710 .
7- . بنگرید به، مقدمه المقنع والهدایة: 22 .
8- . رجال نجاشی: 389 .

ص:330

یافت . وی صاحب تصانیف بدیعی است که به حدود 200 اثر می رسد .(1) ریاستِ متکلمان شیعه به او رسید ، در علم کلام بر مذهب اصحابش ، پیشگام گشت ، تیزبین و حاضر جواب بود و حافظه ای نیرومند داشت ،(2) وی در خانه اش در «دَرْب ریاح»(3)مجلسی

مناظره ای به پا کرد که همۀ عالمان در آن حاضر می شدند(4)

و با اهل هر عقیده ای با شکوه و عظمت - در دولت آل بویه - مناظره می کرد .(5)

شیخ مفید ، در انواع مباحث کلامی ، در [مذهب] اعتزال و ادبیات چیره دست بود . ابن اَبی طَی در «تاریخ الإمامیّة» شرح حال او را به تفصیل می آورد و می گوید :

وی در همۀ فنون یگانۀ روزگار خویش به شمار می آمد : در اصول دین و اصول فقه ، در فقه ، اخبار ، رجال ، تفسیر ، نحو و شعر .

نفس قوی ، کارهای نیک فراوان ، افتادگی زیاد ، نماز و روزۀ فراوان از ویژگی های اوست . وی جامه ای خشن می پوشید ...(6)

و امّا شیخ محمّد بن حسن طوسی ، بزرگ طائفه شیعه در زمان خود بود . دارای تصانیفی است . دو تا از کتاب های او ، جزو کتب اربعه شیعۀ امامیه می باشد :


1- . لسان المیزان 5: 368 .
2- . الفهرست (ابن ندیم): 252 .
3- . نام یکی از محلاّت قدیم بغداد (م) .
4- . المنتظم 8: 11 .
5- . مرآة الجنان (یافعی) 3: 28؛ شذرات الذهب 2: 200 .
6- . سیر اعلام النبلاء 17: 344 .

ص:331

1 . تهذیب الأحکام

2 . الإستبصار فیما اختلف مِنَ الأخبار

شیخ طوسی کلام و اُصول دین شیعه را از شیخ مفید - رئیس امامیه - فرا گرفت و همواره در نزد او علم آموخت تا به کمال رسید و مهارت و چیره دستی لازم را یافت . وی در تفسیر ، کتابی را سامان داد و احادیث و نوادر را در دو مجلّد املا کرد ، که همۀ آن ها از شیخ مفید است .(1)

سُبکی(2)

وسُیُوطی ،(3)

و چلبی در «کشف الظنون» ،(4) شیخ طوسی را از علمای شافعی شمرده اند . بدان جهت که شیخ اقوالِ اهل سنّت را در فقه و تفسیر می آورد ، آنان به اشتباه افتاده اند و او را سنّی شافعی پنداشته اند .

شیخ محمّد ابو زهره ، دربارۀ شیخ طوسی می نویسد :

وی بر دو مذهب شیعه و سنّی تسلط داشت . استاد عبدالحلیم جندی می گوید : در مذهب امامیه و در مذاهب اهل سنّت ، طوسی حجّت است .(5)

این ، چکیده ای از زندگی نویسندگان کتب اربعه است . آنان مرویاتِ خود را از «اصول چهارصدگانه» نقل می کردند که به نقل از ائمّه علیهم السلام تدوین یافت ، و امامان علیهم السلام اَخبار را از کتاب امام علی علیه السلام باز می گفتند ، کتابی که با املای


1- . سیر اعلام النبلاء 18: 334 .
2- . طبقات الشافعیه 4: 126 .
3- . طبقات المفسّرین: 93 .
4- . کشف الظنون 1: 452 .
5- . الإمام جعفر الصادق: 258 .

ص:332

رسول خدا صلی الله علیه و آله و خط امام علی علیه السلام به نگارش درآمد .

بر این اساس ، شیوۀ تدوین و نقل حدیث ، نزد شیعه ، امری به هم پیوسته و خدشه ناپذیر است و آنچه گذشت ، اصالتِ آن را اثبات می کند .

یادآوری

شایان ذکر است که «اصول چهارصدگانه» شاملِ همۀ روایاتی که ائمّه علیهم السلام در فقه و دیگر زمینه ها - در جاهای مختلف - گفتند ، نمی باشد . بخشی از این روایات در سینۀ حافظانِ رُواتِ احادیثِ اهل بیت علیهم السلام باقی ماند . همچنین کُتُب اربعه - که کلینی و صدوق و طوسی آن ها را نوشتند - همۀ احادیثی را که اصحاب ائمّه روایت کردند ، در بر ندارد و اینان از آن ها جز احادیثی - از اصول چهارصدگانه و جز آن - را که نزدشان صحیح بود ، نیاوردند و ثابت نشده است که آنان به همۀ اصول چهارصدگانه دست یافتند .

سیّد محسن امین در اَعیان الشیعه می نگارد :

بعضی از اصول چهارصدگانه تا عصرهای متأخِّر ، در گنجه های کتاب نزد علمای شیعه (مانند حرّ عاملی ، مجلسی ، میر لوحی معاصر مجلسی(1) میرزا حسین نوری و دیگران) باقی ماند و بیشتر


1- . محدّث نوری در مستدرک الوسائل 1: 32، می نویسد: میر لوحی معاصر مجلسی اول و دوم است و با او در اصفهان ساکن بود . نزد وی کتاب های نفیس و ارزشمندی وجود داشت؛ مانند کتاب الرجعه (اثر فضل بن شاذان)، الفرج الکبیر فی الغیبة (اثر ابو عبدالله، محمّد بن هبة الله بن جعفر وراق طرابلسی)، کتاب الغیبة (اثر حسن بن حمزه مرعشی) و دیگر کتاب ها که با وجود نیاز شدید مجلسی به آن ها، به وی اطلاع نداد . بنابراین، عدم دستیابی به روایت، سوای فحص، دارای اسبابِ زیادی است؛ از جمله آن ها بخلِ صاحب کتاب می باشد (چنان که در مورد مذکور ملاحظه شد) و . . .

ص:333

آن ها تلف شد ، لیکن مضامین آن ها در مجامیع کتب حدیثی محفوظ است ؛ زیرا علمای ما از اوائل سدۀ چهارم تا نیمه اول قرن پنجم ، کتاب هایشان را از آن ها و دیگر کتاب های حدیثی صحیح ، سامان دادند .(1)

در اینجا کلام استاد عبدالحلیم را در کتابِ «الإمام جعفر الصادق» نقل می کنیم . وی هنگامِ سخن دربارۀ تدوین می گوید :

لیکن «علی» به تدوین پرداخت و شیوۀ تدوین را میانِ پیروانش باقی گذاشت . وی به روش خویش اطمینان و اعتماد داشت . او همان کسی است که پیامبر درباره اش می گوید : علی با قرآن و قرآن با علی است و هرگز این دو از هم جدا نمی شوند تا در حوض بر من درآیند ...

مذهب شیعه در سینۀ حافظان و ناقلانِ حدیث به وسیلۀ تدوین فقهی استقرار یافت با املا به فرزندان و آنان به فرزندانشان ؛ وبه ویژه زین العابدین و زید و باقر و صادق . سپس مجالس امام صادق در نشر مذهب ، همان کارکرد تدوین را در استقرار مذهب عهده دار شد و پیشوایانی که نزد آن حضرت شاگردی کردند و شاگردانشان اموری را دریافتند که مجلس درس امام صادق را سرآمدِ همۀ مجالس (خواه مجالس اهل سنّت یا اهل بیت) ساخت .(2)


1- . اعیان الشیعه 1: 140 .
2- . الإمام جعفر الصادق: 186 .

ص:334

آن گاه استاد مواردی را می شمارد .

وی پیش از این مطلب ، می نویسد :

دوران شاگردی نزد امام صادق مایۀ افتخار فقه مذاهب چهارگانۀ اهل سنّت شد . امّا عظمتِ امام زیاده و کم نمی پذیرد ، آن حضرت علم جدّش را به همۀ مردم می رساند .

امامت مرتبۀ [بلندی] است ، و شاگردی امامان اهل سنّت نزد آن حضرت ، از سرِ اشتیاق آنان - برای نزدیک شدن به صاحب این مرتبه - بود .(1)

و در جای دیگر می نویسد :

مالک ، بوی پیامبر را در مجلس فرزندِ دختر او می یافت و حس یا گویا لمس می کرد ماده ای را که از جد به نوه اش انتقال می یابد یا اشیای غیر مادی که عقل و دل را می رُباید .

نگاه به آن حضرت لذت بخش بود و شنیدن از او نعمتی [بزرگ] و صرف همنشینی با او تأدیب و تربیت ، و در همۀ این ها راه هایی سوی «بهشت» بود .

صاحب مجلس از هر نظر پاک و پاکیزه بود ، از جدش جز به پاکیزگی حدیث بر زبان نمی آوَرْد ...(2)

و در جای دیگر می نگارد :

در این مجلس - آن گونه که آمار برداران می گویند - چهار هزار


1- . همان: 163 .
2- . همان: 160 .

ص:335

راوی نزد امام شاگردی و روایت می کردند ، و چهارصد کاتب می نوشتند و همه شان می گفتند : جعفر بن محمّد فرمود .

به راستی مجلس امام ، چه مجلس ارجمند و بی نظیری بود ؛ چیزهایی از رسول خدا صلی الله علیه و آله در آن مشاهده می شد که بعضی شان مادی بودند و نسل اندر نسل به آن حضرت رسیده بود ، و بعضی شان معنوی که در معانی و فحوای کلام آن حضرت نمود داشت .

این مجلس درس ، جای لجاجت و کشمکشِ بی نتیجه نبود . آن حضرت به شاگردان می فرمود : هرکه چیزی را بشناسد سخنش در آن باره ، اندک می شود . بلیغ بدان جهت بلیغ نامیده شد که با کمترین سعی به خواسته اش می رسد ...(1)

سخن دربارۀ جایگاه جوامع حدیثی را نزد شیعه امامی و نظراتشان را در زمینۀ آن ها به پایان می بریم ؛ آنان به «کتب اربعه» به عنوان وحی مُنْزَل یا مانند وحی نمی نگرند ، و باورشان این نیست که هرکس کلینی یا طوسی یا صدوق از او روایت کند از پل گذشته است [و از هر نظر سالم و درست می باشد] و عقیده ندارند که همۀ آنچه در «کتب اربعه» هست صحیح است .

روایات کتب اربعه - نزد شیعه - چون دیگر مرویات پذیرای اصول جَرْح و تعدیل اند و نقد و استدلال می شوند و هالۀ بزرگ نمایی آن ها را در بر نگرفته است ؛ چنان که صحاح شش گانه نزد اهل سنّت ، به این هاله احاطه شده اند .


1- . همان .

ص:336

بنابراین ، حدیث اگر در بر دارندۀ همۀ شرایط معتبر نباشد ، ارزشی ندارد - هرچند مشایخ محدّثان مانند کلینی و طوسی آن را آورده باشند - بلکه باید همراه با قرائن حالی یا مقالی باشد که صدور آن را از معصوم به اثبات رساند و موجب اعتماد به آن شود ؛ مانند اینکه حدیث در بسیاری از اصولِ چهارصدگانه یا دست کم در یک یا دو اصل از آن ها با اسناد متعدد و معتبر آمده باشد ، یا در یکی از کتاب هایی یافت شود که بر ائمّه علیهم السلام عرضه شده اند .

مانند کتاب عبیدالله حلبی که بر امام صادق علیه السلام عرضه داشت و آن حضرت فرمود : برای اینان [اهل سنّت] مثل آن وجود ندارد .(1)

و مانند کتاب یونس بن عبدالرحمان و فضل بن شاذان که بر امام حسن عسکری علیه السلام عرضه کردند .(2)

یا اینکه حدیث در اصول مورد اعتمادی باشد که در نزد سَلَفِ معاصر با ائمّه وجود داشته اند ؛ مانند «کتاب الصلاة» حریز بن عبدالله ، کتاب های ابن سعید و علی بن مهزیار و دیگران .

هرچند صاحبانِ این کتاب ها غیر امامی باشند ؛ مانند کتاب جعفر بن غیاث قاضی ، کتاب های حسین بن عبدالله سَعْدی ، و «کتاب القبلة» علی بن حسن طاطَرِی .(3)


1- . رجال ابن داود: 125، ترجمه 922 .
2- . بنگرید به، الکلینی والکافی: 442 .
3- . بنگرید به، خاتمة المستدرک 3: 482، الفائدة الرابعه .

ص:337

ص:338

نمونه های تطبیقی فقه دو مکتب

اشاره

ص:339

ص:340

پس از همۀ آنچه دربارۀ گشایش فوری بابِ تدوین در مکتب «تعبّد محض» و منع آن از سوی مکتب «رأی و اجتهاد» آوردیم ، اکنون نمونه های تطبیقی زنده ای را از فقه دو مکتب می آوریم . قصدمان در این راستا ملموس ساختن این حقیقت است که اختلاف در فقه ، پس از اختلاف در خلافت ، پدید آمد .

این امر ،آنچه را در عوامل منع تدوین از سوی ابوبکر و عمر گفتیم ، روشن می سازد ، و اینکه آثارِ آن هم اکنون در میان مسلمانان بازتاب دارد ؛ چراکه اختلاف در فقه به اختلاف در اصول و روایاتی باز می گردد که نزد دو طرف گردآوری شده اند و آن گاه که تاریخ سنّت و اوضاع و احوال آن را بشناسیم ، همه چیز روشن می گردد .

در اینجا چهار مسئله فقهی را می آوریم که میانِ این دو خط مشی اختلافی است آن ها را از ابواب فقهی مختلف (ارث ، اَطعمه و اَشرب ، حدود ، دیات) برگزیدیم تا آنچه را می گوییم به روشن ترین صورت ، گویا باشد و تبیین گردد که منع صادر از سوی ابوبکر و عمر (و پیروان آن دو) تأثیر کاملی را بر همه ابواب فقه اسلامی - اگر نگوییم همۀ آن - بر جای گذاشت ؛ زیرا از آثار منع تدوین ، قائل شدن به مشروعیّت چند رأیی نزد صحابه بود .

به دیگر سخن ، منع تدوین ، باب اجتهاد را - به ناچار - گشود ؛ زیرا مردم در قضایای روزمره شان - به ویژه در مسائل جدید و نوپیدا - در پی راه حل بودند و با اجتهادِ صحابه (خواه بر طبق نص یا غیر آن) این نیاز برطرف می شد .

ص:341

می دانیم که طبیعت اجتهاد این است که شخص را به ایستادن بر یک رأی ملزم نمی سازد ، و از اینجا بود که در اظهار نظرها و مسائل فقهی ، میان صحابه اختلاف روی داد و حتّی یک صحابی اقوالِ گوناگونی را ابراز می داشت .

این اختلاف آرا میان صحابه - بعد از آن ها - بر تابعان اثر گذاشت ؛ چراکه خلفا با تدوین اقوال صحابه در کنار حدیث رسول خدا صلی الله علیه و آله این اختلافات را اصل قرار دادند . حسن بن کیسان با زُهری دربارۀ سخن یک صحابی با هم اختلاف کردند ؛ ابن کیسان می گفت که آن سخن ، سنّت نمی باشد ، لیکن زُهْری بر تدوین آن اصرار داشت ؛ زیرا معتقد بود که اقوال صحابی سنّت است . ابن کیسان می گوید : او تدوین کرد و من ضایع ساختم .

شیخ محمّد ابو زهره می گوید :

مالک ، فتوای صحابه را به عنوان سنّت ، برمی گرفت .(1)

و این چنین ، اختلاف آرای صحابه به اصولِ حدیثی راه یافت و قانون شرعی گشت که مخالفت با آن ناممکن شد تا آنجا که می بینیم اختلافِ نقل از یک صحابی چنین حالی یافت که شخصی نظرِ نخست او را برگرفت و شخصِ دیگر به رأی دوم او گرایید .

همۀ این ها روشن می سازد که سنّت نبوی - در نزد اهل سنّت - دو مرحله را پیمود :

الف) مرحلۀ منع ؛

ب) مرحلۀ تدوین .

در مرحلۀ منع ، آرای صحابه شرعیّت یافت و سنّت رسول خدا صلی الله علیه و آله با سنّتِ


1- . ابن حنبل (ابی زهره): 252-255؛ مالک (ابی زهره): 290 .

ص:342

صحابه درآمیخت ؛ و در مرحلۀ تدوین ، این آرای مختلف نوشته شد و به عنوان قانونِ الزامی شریعت مطرح گشت .

امّا مکتب «تعبُّد محض» تنها دارای یک مرحله است و آن ، تمسّک به سخن رسول خدا صلی الله علیه و آله می باشد و آنچه امام علی علیه السلام به دست خویش از زبانِ آن حضرت نگاشت ؛ و از این روست که در مسائل فقهی مکتب تعبّد محض ، اختلافِ اساسی نمی نگریم .

و اینک نمونه هایی از این مطلب :

1 . ارث

از محمّد بن مسلم روایت است که گفت :

ابو عبدالله صحیفه ای را باز کرد ، تا در آن نگریستم دیدم که نوشته است : « [آن گاه که وارث ، تنها ، فرزند برادر و جد باشد] میراث میانِ فرزند برادر و جد به نصف تقسیم می شود» .

به امام صادق علیه السلام گفتم : فدایت شوم ، قاضیانِ شهر ما با وجود جد ، به فرزندِ برادر ارث نمی دهند!

امام علیه السلام فرمود : این کتاب به خط علی و املای رسول خداست .(1)

در روایتِ دیگر می گوید :

به صحیفه ای نگاه کردم که ابو جعفر در آن می نگریست ، دیدم نوشته بود : «مالِ (میراث) میانِ فرزند برادر و جد به طور مساوی تقسیم می شود» .

به امام باقر علیه السلام گفتم : نزد ما (قاضیانی اند که) به این حکم فتوا


1- . فروع کافی 7: 112، باب ابن أخ و جد، حدیث 1؛ وسائل الشیعه 26: 159، حدیث 32714 .

ص:343

نمی دهند و برای پسر برادر با وجود جدّ ، چیزی قرار نمی دهند!

امام علیه السلام فرمود : بدان که این املای رسول خدا و خط علی است (از زبانِ پیامبر صلی الله علیه و آله به دست امام علی علیه السلام نگارش یافت) .(1)

این دو حدیث ، به مسئله ای در ارث - در فقه اسلامی - می پردازند که اختلاف و کشمکش در آن فراوان است . محمّد بن مسلم اذعان می دارد که قاضیانِ شهر او به آنچه در کتابِ علی هست حکم نمی کنند ، امام باقر علیه السلام سخنِ او را تصدیق می کند و می فرماید : قاضیان مدینه نیز بر اساسِ قضاوت ائمّه اهل بیت علیهم السلام حکم نمی کنند . از این رو ، امام باقر علیه السلام تأکید دارد به اینکه حکمِ او برگرفته از دهانِ پیامبر و دست خط علی با املای پیامبر است .

تأکید امام باقر علیه السلام بر موثق بودن مصدر این حکم و اهمیت تدوین - به طور عام - و به ویژه این نوشته ، برای تأکید بر اختلاف دو مکتب مذکور در اصول است . با مراجعه به مصادر فقه شیعۀ امامی می توان دریافت که آنان در تقسیم میراث ، پسر برادر را جانشین برادر در ارثْ بَری - همراه جد - به شمار می آورند .(2)

امّا فقهای اهل سنّت ، این گونه حکم نمی کنند ؛ با اینکه می دانند که حضرت علی علیه السلام و ابن عبّاس حکم کردند که سهم ارثِ پسر برادر با سهم جد [آن گاه که وارث منحصر به آن ها باشد] مساوی است .

طحاوی از طریق اسماعیل بن اَبی خالد ، از شَعْبی روایت می کند که گفت :

برایم حدیث شد که علی بن اَبی طالب پسران برادر را به منزلۀ


1- . فروع کافی 7: 113، باب أخ و جد، حدیث 5؛ تهذیب الأحکام 9: 309، حدیث 1104؛ وسائل الشیعه 26: 160، حدیث 32718 .
2- . بنگرید به، کتاب الخلاف 4: 90، مسئله 100 .

ص:344

پدرانشان در کنار جد به حساب می آورد ، و جز او هیچ یک از صحابه این کار را نمی کرد .(1)

عبدالرزّاق به سند خویش از شَعْبی ، مثل همین سخن را می آورد .(2)

به نظر می رسد که اصرارِ مکتب «اجتهاد و رأی» بر پس زدن قول امام علی علیه السلام وابن عبّاس ، بدان جهت بود که به نظر خلفا امرِ جدّ مهم انگاشته می شد ؛ چراکه اختلاف و آرای گوناگونی از آن ها در این زمینه هست و آنان آنچه را که در این مسئله بر خلاف اجتهاداتشان به شمار می آمد ، محو و نابود می کردند و مانعِ آن می شدند . حتّی حضرت علی علیه السلام از انتشار حکمِ خود دربارۀ جدّ بیم داشت . از ابن عبّاس خواست که آنچه را در این باره نوشته از بین ببرد .

ابن شَیْبَه به سند صحیح از شعبی روایت می کند که گفت :

ابن عبّاس در نامه ای به حضرت علی علیه السلام دربارۀ میراث شش برادر به همراه یک جد پرسید ، امام علیه السلام در پاسخ وی نگاشت : جد را مانند یکی از آنان قرار ده و این نوشتۀ مرا محو کن .(3)

و در نقل دیگری است که امام علیه السلام به ابن عبّاس فرمود :

این نوشته ام را نابود ساز و آن را باقی مگذار .(4)

این سخن صراحت دارد در اینکه حضرت علی علیه السلام از بیانِ حکم خویش در این مسئله و افتادنِ نوشته وی به دستِ نا اهلان ، بیم داشت .

از عبدالله بن مسعود مانند این روایت نقل شده است .


1- . فتح الباری 12: 21 .
2- . مُصنّف عبدالرزّاق 10: 269، باب فرض الجد، حدیث 19066 .
3- . مصنّف ابن ابی شَیبه 6: 260، حدیث 31222؛ فتح الباری 12: 21 .
4- . فتح الباری 12: 21 .

ص:345

از شعبة بن توأم ضبّی روایت است که گفت :

برادری داشتم که در عهد عُمَر درگذشت و برادرانی به همراه جدش از او بر جای ماندند . نزد ابن مسعود آمدیم ، او یک ششم ارث را با وجود برادران به جد داد .

پس از آن ، برادر دیگرم در عهد عثمان از دنیا رفت و برادران و جدش بر جای ماندند ، نزد ابن مسعود آمدیم ، یک سوم میراث را با وجود برادران به جد داد .

گفتیم : به جدّ ما از میراث برادر اوّلمان یک ششم ارث را دادی و اکنون یک سوم را می دهی؟!

گفت : ما به قضاوت رهبرانمان حکم می کنیم .(1)

در اینجا ابن مسعود اشاره دارد به اینکه نمی تواند آنچه را از پیامبر شنید یا آنچه را به نظرش می رسد ، آشکارا بیان دارد ؛ چراکه اقوال عُمَر در این باره مختلف است ، و به آنچه خلفا حکم دادند بسنده می کند .

این پاسخ ابن مسعود تا حد زیادی شبیه به جوابی است که وی در پاسخِ کسی ابراز داشت که از او پرسید : در منی با پیامبر دو رکعت نماز گزاردی ، سپس با عثمان چهار رکعت؟ ابن مسعود گفت :

لیکن عثمان امام است ، بر خلافِ او رفتار نمی کنم ، مخالفت با او شَر برمی انگیزد .(2)

اختلاف اَقوال عُمَر دربارۀ جد ، سپس آرای گوناگون صحابه در این زمینه ،


1- . المحلّی 9: 285 - 286 .
2- . سنن بیهقی 3: 144؛ البدایة والنهایة 7: 228 .

ص:346

بعضی از فقها را به ظنّ اشتباه آمیزی افکنده است ، دسته ای گفته اند :

برای جد با وجود برادران ، چیزی معلوم (و معینی) از ارث نیست ، برحسب آنچه خلیفه حکم کند چیزی به او داده می شود .(1)

آری ، گروه حاکم ، می خواستند نظر خلفای گذشته را تثبیت کنند و بر مخالفت روش امام علی علیه السلام و ابن عبّاس اصرار ورزند .

از حجّاج رسیده است که پیکی نزد شعبی فرستاد تا دربارۀ مسئلۀ (ارث) جد از او بپرسد .

شعبی گفت : ابن مسعود ، علی ، عثمان ، ابن عبّاس و ... در این باره سخن گفته اند .

حجّاج گفت : آنچه را ابن عبّاس بر زبان می آورد گرچه سخن استواری است ...

به قاضی دستور دهید که بر اساسِ حکمِ عثمان ، فتوا دهد .(2)

از این شواهد به دست می آید که نگرش روشن و یک نواختی که نزد امام علی و اهل بیت علیهم السلام می باشد ، برگرفته از کتابی است که با املای پیامبر صلی الله علیه و آله به نگارش درآمد ، و نگرش تیره و مه آلود ، به منع کنندگانِ تدوین تعلّق دارد .

2 . مسئله ای در صید

حلبی از امام صادق علیه السلام روایت می کند که فرمود :

پدرم با ترس و بیم فتوا می داد و ما دربارۀ بیان حکم حیوانی که توسط بازها و شاهین ها صید شود ، بیم داشتیم . امّا اکنون


1- . المحلّی 9: 283 .
2- . المحلّی 9: 289 .

ص:347

نمی ترسیم و صید آن ها را حلال نمی دانیم مگر اینکه شخص بتواند صید را زنده بیابد و سر ببُرد ؛ چراکه در کتاب علی آمده است که خدای بزرگ فرمود : «وَما عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوارِحِ مُکَلِّبِینَ…» ؛(1) (و آنچه را درندگان آموزش دیده ، سگ ها به چنگ می آورند) خدا در این آیه پرندگانِ شکاری را «کلاب» (سگان) نامید .(2)

امام باقر علیه السلام بدان جهت با ترس فتوا می داد که تحت فشارهای ترور فکری اموی می زیست ؛ زیرا امویان به صید با پرندگان شکاری مشهور بودند (چنان که یزید و غیر او به این کار دست می یازید) و آن گاه که در آغاز حکومتِ عبّاسیان ، این ترس برطرف شد ، امام صادق علیه السلام به تبیینِ حکمِ آن پرداخت و فرمود :

أمّا الآنَ فإنّا لا نخافُ ولا نُحِلُّ صیدَها إلّا أن تُدْرَک ذکاته فإنّه ...(3)

امّا الآن ما بیم نداریم و شکار پرندگانِ شکاری (باز ، شاهین ، عقاب ، و ...) را حلال نمی شماریم مگر اینکه زنده به دست آیند و تذکیه شوند .

با بررسی این گزارۀ فقهی درمی یابیم ادله ای که در این زمینه هست ، منحصر به حلیّت صیدی است که تازی (سگ آموزش دیده) شکار کند ، نصّ آیه همین است .

از ابی ثعلبه خُشَنی و عدی بن حاتم طائی ، حلیتِ خصوص آنچه را که کلبِ مُعَلَّم صید کند ، وارد شده است .(4)


1- . سورۀ مائده (5) آیۀ 4 .
2- . فروع کافی 6: 207، باب صید البزاة والصقور، حدیث 1؛ تهذیب الأحکام 9: 32 -33، حدیث 130 (متن از این مأخذ است)؛ الاستبصار 4: 73، باب 64، حدیث 266 .
3- . همان .
4- . المغنی 9: 292، کتاب الصید والذبائح .

ص:348

از ابن عُمَر و مجاهد حکایت شده است که :

شکار ، جز با سگ تازی جایز نمی باشد ؛(1) چراکه خدا می فرماید : «وَمَا عَلَّمْتُمْ ...» .

ابن حزم اندلسی تصریح دارد به اینکه سنّت نبوی در خصوصِ سگانِ تازی نص دارد و جز آن ها را ذکر نکرده است .(2)

آنان روایت منسوب به ابن عبّاس را ضعیف دانسته اند که در تفسیر آیه می گوید : «مقصود ، سگان تازی و باز و هر پرنده ای می باشد که برای صید آموزش دیده است»(3)

چراکه این روایت از طریق علی بن اَبی طلحه وارد شده است که ابن عبّاس را درک نکرد . افزون بر این ، بیشتر رجالیان او را ضعیف شمرده اند .(4)

هرگاه همۀ این ها را بر آنچه از اهل بیت علیهم السلام دربارۀ حلال بودن شکارِ سگ تازی (و حرمت صید دیگر درندگان) وارد شده بیفزاییم ، به میزان وضوح این حکم پی می بریم ؛ و اینکه حاکمان آنچه را خواستشان بود بر بعضی از مسلمانان املا کردند و آنان از خوف و ترس آن را بر زبان آوردند تا اینکه نسل های بعد به اشتباه افتادند و نظر صواب بر آن ها پوشیده ماند .

از این روست که بیشتر فقهای اهل سنّت با این حکمِ واضح مخالف اند و به حلال بودن صید پرندگان شکاری فتوا می دهند .(5) با اینکه در این زمینه از سنّت


1- . همان: 296 .
2- . المحلّی 7: 473 .
3- . المجموع 9: 88 .
4- . همان .
5- . بنگرید به، المغنی 9: 293 .

ص:349

نبوی نصی به دست نیامده است ، بلکه سنّت بر خلافِ آن می باشد .

آنان بی دلیل و برهان (از کتاب و سنّت) موضوعِ آیه را توسعه دادند ؛ چراکه کتاب و سنّت تنها شکار سگ تازی را حلال می داند ، ابن حزم به این مطلب تصریح دارد(1) و ظاهر سخن ابن قدامه نیز همین است .(2)

با توجه به این روشنگری ها ، یقین پیدا می کنیم که اگر مسلمانان به تدوین سنّت - که امام علی علیه السلام آن را آغازید - دست می یازیدند ، برای همگان خیر فراوانی دربر داشت ، لیکن اوضاع و احوال سیاسی ، این گزاره را تحتِ خواستِ حاکمان درآورد ، نه آنچه در قرآن وجود داشت و سنّت رسول خدا صلی الله علیه و آله بر آن تأکید می ورزید .

3 . حد شرابخوار

از بُرید بن معاویه روایت است که گفت : شنیدم امام صادق علیه السلام می فرمود :

یُضرَبُ شاربُ الخمر ثمانین ، وشارب النبیذ ثمانین ؛(3)

آشامندۀ خمر و شارب نبیذ (شرابی که از کشمش به دست می آید) باید 80 تازیانه زده شود .

این خبر ، دربر دارندۀ دو مطلب است :

الف) تعیین حد شارب خمر که 80 تازیانه است ؛

ب) توسعۀ موضوع خمر برای هر مست کننده ای و آنچه که طبیعتِ آن مستی آور است ؛ مانند نبیذ (شراب کشمش) .


1- . المحلّی 7: 472 .
2- . المغنی 9: 293 .
3- . تهذیب الأحکام 10: 90، حدیث 348؛ فروع کافی 7: 214، باب ما یجب فیه الحد، حدیث 4 .

ص:350

مطلب اول

دربارۀ مطلب نخست ، از امامانِ چهارگانۀ مذاهب اهل سنّت ثابت است که حدِ «مَست» 80 تازیانه است مگر شافعی که در یکی از دو فتوایش حد او را 40 تازیانه می داند و مستند وی روایتی از پیامبر است که شراب خوار را به نعلین (یا به چیزی که دو زبانه داشت) 40 بار زد .(1)

مستند 80 تازیانه از مشورت عُمَر با صحابه دربارۀ حدّ خمر برگرفته شده است . در روایت صحیحی از امام علی علیه السلام - در این مشورت - آمده است که گفت : هنگامی که شخص مست گردد هذیان می بافد و در هذیان گویی افترا می زند ، پس شرابخوار را حد افترا (نسبت ناشایست به کسی) بزنید .(2)

ابن عوف گفت : او را سبک ترین حد که 80 تازیانه است بزنید .(3)

رأی صحابه به همین 80 تازیانه انجامید .

جای شگفتی از این گمانِ ناحق است که شریعت را تهی از حکم جَلد (تازیانه) دانسته اند .

ابن حزم در المحلّی به نقل از بعضی تصریح کرده است که شارع ، حدی برای شرابخوار قرار نداد .(4)

در اینجا ما نمی خواهیم به وارسی سخن ابن حزم و ردّ آن بپردازیم ، لیکن


1- . المغنی 9: 137 (در چاپ دار الکتاب العربی، جلد 10، ص329)؛ الفقه علی المذاهب الاربعة 5: 31-32
2- . المغنی 9: 137 (و در چاپ دار الکتاب العربی - بیروت - جلد 10، ص329) .
3- . همان .
4- . المحلّی 11: 364، مسئله 2287 .

ص:351

یادآور می شویم که از این ادعا ، نقصان شریعت و لغو بودنِ آن لازم می آید در حالی که خدای متعال قرآن را «...تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْ ءٍ...» (1) (بیانگر هر چیزی) معرفی می کند ، و هیچ یک از مسلمانان به نقص شریعت قائل نمی باشند .

امّا استدلالی که به 40 ضربه بر اساس عمل پیامبر شده است - که آن حضرت با چیزی که دو طرف داشت یا با نعلین 40 بار زد - با فرض صحّت این سخن ، با 80 تازیانه سازگار است ؛ چرا که عرف زدن با دو کفش را یک ضربه نمی داند ، بلکه آن را دو ضرب می شمارد و این ، خود دلیل بر 80 تازیانه است .

مشهور است که عُمَر - پیش از مشورت با صحابه - شارب خمر را 40 تازیانه و 60 تازیانه حد می زد تا اینکه پس از مشورت با صحابه ، رأیش بر 80 تازیانه استوار گردید .

نیز از عُمَر رسیده است که شراب خوار را تبعید کرد ، و بعد از آن گفت : از این پس احدی را تبعید نمی کنم .(2)

مکتب تعبّد محض ، قطع دارد به اینکه حکم 80 تازیانه ، رأی حضرت علی علیه السلام نیست ، بلکه از رسول خدا صلی الله علیه و آله این امر ثابت است به این قرینه که آن حضرت شراب خوار را با «نعلین» حد زد و به دلیل کتاب امام علی علیه السلام که با املای پیامبر می باشد .

جای شگفتی است که سرخسی در المبسوط ادعا می کند که 80 تازیانه ، استنباطی از سوی حضرت علی علیه السلام می باشد(3) غافل از اینکه آن حضرت این حکم را از رسول خدا صلی الله علیه و آله ستاند و تعلیلِ مذکور را برای اُنس ذهنی و استوار سازی حکم پیامبر صلی الله علیه و آله آورد .


1- . سورۀ نحل (16) آیۀ 89 .
2- . المحلّی 11: 365 .
3- . المبسوط 24: 32 .

ص:352

مطلب دوم

مکتب تعبّد محض ، اجماع دارد بر اینکه موضوع خمر توسعه دارد و آنچه را که طبیعتِ آن سُکر آور است (و انسان را از حالِ عادی خارج می سازد) در بر می گیرد ، هرچند نوشیدن اندکِ آن شخص را مست نسازد .

امّا پیروانِ مکتب رأی و اجتهاد ، در این مسئله به اختلاف شدیدی افتاده اند ؛ شافعیان و مالکیان و بعضی دیگر با مکتب تعبّد محض همسویند و بر این باورند که هر مُسکری حرام است ؛ چراکه «مُسکر» اسم جامع برای هر چیزی است که طبیعتِ آن مستی آور باشد ، هرچند اندکی از آن مستی نیاورد .

ابن حجر در سبل السلام می نویسد :

شافعیان و مالکیان و دیگران به حرمت هر مُسکری معتقدند ؛ خواه از آب انگور باشد یا از کشمش به دست آید . خوردن چیزی که طبیعت مستی آور دارد ، به طور مطلق جایز نمی باشد ، هرچند اندک باشد و مستی نیاورد .(1)

و بعضی از ایشان شرب نبیذ را - که اندک آن انسان را مست نمی سازد - جایز می دانند ، و کسانی چون ابراهیم نخعی ، سُفیان ثَوری ، ابن اَبی لیلا ، شریک ، ابن شُبْرُمَه ، ابو حنیفه و دیگر فقهای کوفی و بیشتر علمای بصری ، آشامیدنِ زیاد نبیذ را حرام نمی شمارند ؛ چراکه می گویند :

آنچه در دیگر نبیذهای مست کننده حرام است ، خودِ سُکر (مستی) است نه عینِ آن [و آبِ کشمشی که در خارج هست] .(2)


1- . سبل السلام 4: 33 .
2- . بدایة المجتهد 1: 345 .

ص:353

ابن قُدامه می گوید :

دسته ای مانند ابو وائل ، نخعی ، بسیاری از اهل کوفه و اصحاب رأی بر این نظرند که شخص (برای خوردنِ نبیذ) حد زده نمی شود مگر اینکه مست شود .(1)

از این سخن می توان دریافت که اینان فعلیتِ اِسکار را شرطِ حرمت و حَدّ می دانند ، بر خلاف مکتب تعبّد محض (و شافعیّه و مالکیّه) که به حرمت هر شرابی قائل اند که طبیعتِ مست کنندگی دارد و از آنجا که نبیذ این ویژگی را داراست ، آشامیدنِ کم و زیادِ آن حرام می باشد .

این دیدگاه شیعه ، از آنجا که سازگار با فطرت و عقل است ، حتّی از طرفِ دشمنانِ آنان ، حکم پسندیده ای دانسته شده است .

موسی جار الله می نویسد :

در حرمت هر شرابی که اندکِ آن مستی آور است ، دین شیعه خوشایندم می افتد . حتّی شخص مضطر در حال ناچاری ، شراب نمی آشامد ... شیعه نشستن بر سر سفره ای را که در آن شراب باشد حرام می داند .

سخنانِ شیعۀ امامیّه در مسائل طلاق و بعضی از آنچه را در میراث آورده اند ، بسیار نیکو و زیباست .(2)

ابن حزم از کسانی که به رأی نخست قائل اند بیزاری می جوید و بر آنان می تازد ، سپس به عقیدۀ مکتب تعبّد محض گرایش می یابد ؛ زیرا می گوید :


1- . المغنی 9: 136 .
2- . الوشیعة فی نقد عقائد الشیعة: 118 و 119 و140 .

ص:354

این احادیثِ آشکار - که صحّتِ آن به تواتر ثابت است - از عایشه ، ابو هُرَیره ، ابو موسی ، ابن عُمَر ، سعد بن اَبی وَقّاص ، جابر بن عبدالله ، نُعمان بن بشیر ، دیلم بن هوشع (همۀ این ها از پیامبر صلی الله علیه و آله ) نقل شده است ، و جایی برای تأویل و توجیه باقی نمی ماند ، بلکه در تحریمِ شرابِ مست کننده صراحت دارد ، و حرمتِ شرابِ عسل ، شراب جو ، شراب گندم ، شرابِ ذرّت به شرط آنکه مست کننده باشد ، و تحریم شرابی که آشامیدنِ زیادِ آن مستی آور است ، بر خلافِ باورِ اَشخاصِ دون مایه ای که خدا توفیقشان نداد ...

بعضی از آنان دربارۀ برخی از این احادیث پردۀ حیا را دریده اند و این سخن پیامبر را که فرمود : «هر مست کننده ای حرام است» این گونه توجیه کرده اند که : مقصود ، آخرین جام است که در پی آن مستی می آید .(1)

مقصود ابن حزم از جمله : «بخلاف ما یقول مَن خَذَلَه الله تعالی وحرمه التوفیق» (بر خلاف آنچه دون مایگانِ ناکام بر زبان می آورند) ابو حنیفه و پیروانِ اوست ؛ زیرا آنان خوردنِ دُرده های شراب را مکروه می دانند و می گویند هرکه آن را بیاشامد حَدّ ندارد مگر اینکه شخص را مست کند .(2)

پیداست که مقصود از «حرمتِ جامِ آخر» جواز آشامیدنِ اندک مشروبات یا نبیذ است ؛ چراکه نوشیدن شراب ، بی درنگ مست نمی سازد با جامِ آخر است که مستی پدید می آید ، پس تازیانه برای جامِ آخر است ، نه جام های پیش از آن .


1- . المحلّی 7: 500 .
2- . همان: 492 .

ص:355

با وارسی گزاره های تاریخ قانون گذاری اسلام ، به دست می آید که دلیلِ صاحب این قول و عقیده ، عمل عُمَر می باشد و رأیی که او در این زمینه ابراز داشت . روایت شده است :

عرب بادیه نشینی از شرابِ عُمَر نوشید . عمر او را حد زد . اَعرابی گفت : من از شرابِ تو آشامیدم! عمر آن شراب را خواست و با آب آن را رقیق ساخت ، سپس نوشید و آن گاه گفت : هرکس شرابش بَست و غلیظ شد ، آن را با آب رقیق سازد .(1)

و از عمر وارد شده است که گفت :

ما این شراب را می آشامیم تا گوشت شتر را در شکمِ ما هضم کند و ما را آزار ندهد . هرکس شرابش غلیظ شد آن را با آب مخلوط سازد .(2)

و نیز گفت :

من مردی شکم گُنده ام ، در آشامیدنِ این شربت مرا سرزنش نکنید و در نوشیدن این شیر مرا معاف دارید . این نبیذ را می آشامم تا لینتِ مزاج یابم .(3)

از ابو حنیفه نقل است که در حلال بودن اندکی از شرابی که زیادِ آن مست کننده است ، به سیرۀ عمر احتجاج می کرد . آن گاه که عبیدالله - بن عمر بن حفص بن عاصم ابن عمر بن خطّاب - در آشامیدن نبیذ بر ابو حنیفه اعتراض کرد ، او گفت :


1- . احکام القرآن (جصّاص) 4: 126 (و در چاپ دار الکتب، 1415ه، ج2، ص581) .
2- . مصنّف ابن اَبی شیبه 5: 79، حدیث 23875 .
3- . همان: 80، حدیث 23879 .

ص:356

این حلیّت را از پدرت فرا گرفته ایم! پرسید : کدام پدر؟ ابو حنیفه گفت : (از پدرت حدیث رسیده است که گفت :) هرگاه غلیظ بود با آب آن را رقیق سازید .

عبیدالله عمر می گفت : اگر به مست کنندگی آن یقین داشتی و غلیظ نبود ، چه می کنی؟ ابو حنیفه ساکت ماند .(1)

مشاهده می شود که اینان به دلالت های دوری چنگ می آویزند تا به نتیجه ای - هرچند ضعیف - در این فرع فقهی برسند . از این روست که در اختلافاتِ شدید می افتند و به نتایج گوناگونی دست می یابند ؛ چراکه نصوص صحیحی را که در کتاب امام علی علیه السلام هست و از اهل بیت علیهم السلام وارد شده است ، رها کردند .

آری ، حاکمان اموی و عبّاسی بر این حکم تأکید داشتند که در حرمت ، اسکار فعلی شرط است تا مردم را از انتقاد منصرف سازند و زمینه برای آشامیدن مسکرات ونبیذ برایشان (آن گونه که دوست می دارند بی هیچ مانع و بازدارنده ای) فراهم آید ، و در این راستا جایز بودن آشامیدن نبیذ شرعی را (یعنی افکندن مقداری خرما در آب گندیده ، تا شوری [و بدمزگی]اش از بین برود) به خدمتِ خویش درآورند ، و این حکم را به نبیذی که جوش آید سرایت دادند ، سپس در حرمت ، اِسکارِ فعلی را شرط کردند .

به این حکم قائل شدند در حالی که می دانستند رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود :

لَتَسْتَحِلَنَّ طائفةٌ من أُمّتی الخمرَ باسم یُسَمّونَها إیّاه ؛

به زودی طائفه ای از اُمّتم شراب را با اسم [جدیدی] که بر آن می گذارند ، حلال می شمارند (این روایت را احمد و ابن ماجه


1- . سنن بیهقی 8: 306؛ سنن دارقطنی 4: 261 (عبارت داخل پرانتز از این کتاب است) .

ص:357

آورده اند) .(1)

و نیز از آن حضرت روایت است که فرمود :

شب ها و روزها به پایان نمی رسد تا اینکه دسته ای از امّتِ من خمر را با نامِ دیگری ، می آشامند (ابن ماجه این روایت را آورده است) .(2)

هنگامی که این اخبار پیامبر صلی الله علیه و آله را با واقعِ خارجی تطبیق کنیم ، درمی یابیم که بزرگان صحابه ، نبیذ نمی آشامیدند (مگر عُمَر که در حلیّتِ آن اجتهاد ورزید و پیش از مرگ ، خواست برایش نبیذ آورند تا بیاشامد)(3) و امامان اهل بیت علیهم السلام آن را حرام قطعی می دانستند .

بنابراین ، می توان سخن پیامبر صلی الله علیه و آله را اشاره به حُکّام اُمَوی و عبّاسی دانست که به آشامیدن نبیذ دست یازیدند و از آن فراتر رفتند و شرابِ خالص را نوشیدند .

در هر حال ، اگر تدوین نزد مسلمانان استوار می ماند و اگر خلفا می گذاشتند که مسلمانان معالم دینشان را از مُدَوَّنات - از جمله کتاب امام علی علیه السلام - فرا گیرند ، این آمیختگی میانِ اصول و مفاهیم پدید نمی آمد ، و این کار برای اسلام و مسلمانان بسیار سودمند می افتاد و اختلاف در مسائل فقهی (میان امّت اسلام) به این حد نمی رسید .


1- . الفقه علی المذاهب الأربعه 5: 21 .
2- . همان .
3- . در سنن بیهقی 3: 113، آمده است که عمرو بن میمون اَودی گفت: هنگامی که عُمر خنجر زده شد، به حضورش رفتم . . . طبیب آمد، پرسید: چه نوشیدنی را بیشتر دوست داری؟ گفت: نبیذ . آن را آوردند، عمر از آن آشامید و اندکی بعد از جای بعضی از زخم ها [شکاف های کارد بر شکم] بیرون آمد .

ص:358

4 . دیه دندان ها

حکم بن عُیَیْنَه می گوید به امام باقر علیه السلام گفتم : در دهان بعضی از مردم 32 دندان است و در دهان بعضی 28 دندان ، دیۀ دندان ها چگونه تقسیم می شود؟ فرمود :

خلقت طبیعی 28 دندان است ؛ 12 دندان در جلوِ دهان و 16 دندان در عقبِ آن . دیۀ دندان ها بر همین تعداد تقسیم می شود . دیۀ هریک از دندان های پیشین - هرگاه شکسته شود - 500 درهم می باشد و دیۀ همۀ آن ها شش هزار درهم .

و دیۀ هریک از دندان های پسین - هرگاه شکسته شود و [از بیخ] بیفتد ، 250 درهم است و دیۀ همۀ این 16 دندان ، چهار هزار درهم .

بنابراین ، دیۀ همۀ دندان های پیشین و پسین ، ده هزار درهم می شود ، پس افزون بر این 28 دندان ، دیه ندارد و نیز برای [دندان های نداشتۀ] کمتر از 28 دندان ، دیه ای نیست .(1)

در کتاب علی ، حکم دیه را این چنین یافتیم .(2)

شیخ صدوق به اسنادش از ابن محبوب مثل این روایت را می آورد ،(3) و نیز شیخ طوسی به اسناد از حسن بن محبوب ، مانند آن را نقل می کند .(4)


1- . به عنوان نمونه، اگر شخصی 24 دندان بیشتر ندارد، دیۀ همان 24 تا را دریافت می دارد، نه دیۀ 28 دندان را (م) .
2- . تهذیب الأحکام 10: 254، حدیث 1005؛ الاستبصار 4: 288، حدیث 1089 .
3- . من لا یحضره الفقیه 4: 137، حدیث 5304 .
4- . تهذیب الأحکام 10: 255، حدیث 1006؛ الاستبصار 4: 288، حدیث 1090 .

ص:359

فقهای امامیّه به این حکم ، عمل کردند ؛ زیرا در کتاب امام علی علیه السلام آمده است ، و از این رو ، در تقسیمِ دیۀ آن اختلافی ندارند .

در جواهر الکلام می خوانیم :

اگر همۀ دندان ها از بین برود ، بی هیچ اختلافی ، دیۀ کامل به آن تعلّق می گیرد ... ظاهر عبارت شیخ طوسی در المبسوط این است که این حکم اجماعی است ، بلکه به صراحت در التحریر حکایت شده است ...

دیه بر 28 دندان تقسیم می شود ، از الخلاف نقل شده که اجماع شیعه و اَخبارِ آن ها همین است ... در دندان های جلو 600 دینار [شش هزار درهم] ، حصۀ هر دندان 50 دینار [پانصد درهم] و دندان های عقب 400 دینار [چهار هزار درهم] ، حصۀ هر دندان کرسی 25 دینار [دویست و پنجاه درهم] ... و این تمام دیه است ...(1)

امامیه ، اجماع کرده اند که بر بیشتر از 28 دندان ، دیۀ دندانِ کامل نیست ؛ یک سوم دیه یا اَرش یا مصالحه یا ... جاری می باشد . این است معنا و مؤدّای روایتی که آشکارا بیان می دارد که این حکم از کتاب امام علی علیه السلام است .

امّا آنان که به کتاب حضرت علی علیه السلام دست نیافتند یا حکم را از آن برنگرفتند ، بسیار با هم اختلاف دارند و بر اساس نقل ها و آرائشان ، مذاهب گوناگونی را در پیش گرفته اند .

از عطا روایت است که گفت :

در دو دندان پیشین و دو رُباعی و دو نیش پنج شتر پنج شتر [یعنی


1- . جواهر الکلام 43: 229 - 231 .

ص:360

در هر کدام 5 شتر] در باقی دو شتر ، دو شتر (این روایتِ دوم از عمر است)(1) ...

امّا روایتِ اول عمر ، تصریح دارد بر اینکه دیه در دیگر دندان ها (دندان های کرسی) یک شتر است ، نه دو شتر .(2)

از سوی دیگر صاحب مغنی تساوی دیه در دندان ها را به طور مطلق - دندان های پیشین و پسین - به عطا نسبت داده است ؛ یعنی در هر کدام 5 شتر .(3)

بر اساسِ این قول ، دیۀ همۀ دندان ها - که 28 دندان می باشد - صد و چهل شتر می شود ، که از دیۀ کامل انسان 40 شتر فزون تر است .

از ابن عبّاس و عمر روایت است که در هریک از دندان های ثنایا ، 50 دینار دیه است و در ناجذ 40 دینار ، و در هر دندان آسیا 25 دینار .(4)

بنابراین نقل ، عمر در دیۀ دندان ها ، رأی سومی دارد . همچنین رأی چهارمی برای عمر هست که صاحب مغنی آن را نقل می کند ؛ یعنی تساوی دیه میان همۀ دندان ها ،(5) این رأی را به ابن عبّاس و عطا نیز نسبت داده اند .(6)

این اختلاف رأی در دیه ، برآشفتگی نقل از صحابه - یا ناقلان از صحابه -


1- . مصنّف ابن اَبی شیبه 5: 366، حدیث 26978؛ مصنّف عبدالرزّاق 9: 345، باب الأسنان .
2- . مصنّف ابن اَبی شیبه 5: 367، حدیث 26988؛ الموطّأ 2: 861، حدیث 1554 . نیز بنگرید به، مصنّف عبدالرزّاق 9: 347؛ المغنی 8: 353 .
3- . المغنی 8: 353، باب الأسنان .
4- . نیل الأوطار 7: 217 .
5- . المغنی 8: 353 .
6- . همان .

ص:361

دلالت دارد وگرنه بدیهی است که دیه هر روز تغییر نمی یابد و نمی توان گفت دیه در هر زمانی مقداری است که مغایر با اندازه ای می باشد که شارع مقدّس مشخص کرده است .

این اختلاف رأی را در میان پیروان مکتب تعبّد محض نمی یابیم ؛ چراکه تکیه شان بر کتاب امام علی علیه السلام می باشد ، کتاب اصیلی که از زبان پیامبر صلی الله علیه و آله تدوین یافت .

اگر پیروان مکتب رأی و اجتهاد ، به آنچه در کتاب امام علی علیه السلام آمد ، عمل می کردند ، این تغایر عجیب را از یک صحابی - آن هم در یک مسئله - نمی یافتیم .

با اینکه نقل از امام علی علیه السلام و امامان اهل بیت علیهم السلام در مقدار دیۀ دندان ها ، ثابت و صحیح است ، مکتب منع تدوین ، طبق رأی و اجتهاد خود ، آن را تأویل می کند . دلیل عمدۀ اینان که به تساوی دیۀ دندان ها قائل اند ، جمله ای است که در کتابِ عمرو بن حزم می باشد :

فی السنّ خمسٌ مِن الإبل ؛(1)

دیۀ دندان ، 5 شتر است .

این سخن بر عمومی که آنان ادعا می کنند دلالت ندارد ؛ زیرا تعبیر به «سنّ» (دندان) با وجود تعبیری که در احادیث دیگر به «اَضراس» (دندان های آسیا) ، «ثنایا» (دندان های پیشین) و ... آمده ، عموم و اطلاق ادعا شده در این نص را - به گونه ای که شامل دندان های کرسی و ... بشود - باطل می سازد .

پیامبر صلی الله علیه و آله عَمْرو بن حزم را سوی اهل یمن فرستاد با کتابی که در آن فرائض


1- . المحلّی 10/ 412 .

ص:362

و سنن و دیات وجود داشت .(1)

این مقدار ، در دیۀ دندان ها از او نقل شده است که با نقل ائمّۀ اهل بیت علیهم السلام همسوست ، لیکن این نقل ، بُریده و بی دنباله است ، شرح و تفصیل آن را نمی بینیم . دخالتِ رأی و اجتهاد در این نقل ، پیروان آن ها را در این خطای فتوایی انداخت .

از امام صادق علیه السلام روایت است که فرمود :

فی السنّ خمس مِن الإبل (أدناها وأقصاها) وهو نصف عشر الدیة ؛ إن کانت دنانیر فدنانیر ، وإن کانت دراهم فدراهم ، وإن کانت بقراً فبقراً ، وإن کانت غنماً فغنماً ، وإن کانت إبلاً فإبلاً ... ؛(2)

دیۀ دندان (نزدیک و دور آن) 5 شتر است که نصفِ یک دهم دیۀ کامل انسان است ؛ اگر دینار دارد ، دینار می دهد ؛ اگر درهم دارد درهم ؛ و اگر گاو دارد ، گاو می دهد ؛ و اگر گوسفند دارد ، گوسفند ؛ و اگر شتر دارد ، شتر ...

در این روایت ، دیۀ دوازده دندان پیشین (دور و نزدیک آن) 5 شتر دانسته شده است ، که مساوی با نصف یک دهم دیۀ کامل انسان می باشد . اگر شتر باشد ، برای هر دندان 5 شتر و اگر دینار باشد ، برای هر دندان ، 50 دینار و اگر درهم باشد ، برای هر دندان ، 500 درهم ؛ امّا دیۀ دیگر دندان ها ، در روایاتِ دیگر بیان شده است .

بنابراین ، آنچه در کتاب عمرو بن حزم هست ، با آنچه از اهل بیت رسیده همسوست و این هماهنگی از فواید تدوین می باشد .


1- . سنن نسائی (المجتبی) 8: 57، حدیث 4853؛ مستدرک حاکم 1: 553، حدیث 1446 .
2- . تهذیب الأحکام 10: 261، حدیث 1030؛ الاستبصار 4: 289، حدیث 1093؛ وسایل الشیعه 29: 344، حدیث 35744 .

ص:363

تأویل سخنِ ابن حزم و عدم توجّه به نکاتِ دیگر - و تفاصیلی که در روایات دیگر آمده - و تعمیمِ نابجا ، پیروان مکتب اجتهاد و رأی را در این غلط و اختلاف در مقدار دیه دندان ها ، انداخت .

امّا استدلالِ آنان به روایت ابن عبّاس ، که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود :

الأصابع سواء والأسنان سواء ، الثنیة والضرس سواء ، هذه وهذه سواء ؛(1)

دیۀ انگشتان با هم مساوی است ، دیۀ دندان ها با هم برابر می باشد ، دیۀ دندان های پیشین و کرسی مساوی اند ، دیۀ این و این با هم برابرند .

این روایت بر فرض صحّتِ نقل آن ، مُدَوَّن نمی باشد و با دیگر نقل ها از صحابه و تابعان و فقها معارض می باشد .

افزون بر این ، احمد بن حنبل - که به اجماع مسلمانان بیش از آنکه فقیه باشد راوی و مُحدِّث است - رأیی دارد که با نظر همۀ فقهای اهل سنّت و منقولات آن ها مخالف می باشد و با دیدگاه اهل بیت علیهم السلام و پیروان مکتب تعبّد محض همسوست .

احمد بن حنبل بر این عقیده است که دیۀ دندان های پیشین 6 هزار درهم و دیه دندان های پسین 4 هزار درهم می باشد ، که در مجموع ، مساوی دیۀ کامل انسان می شود .


1- . المغنی 8: 353 - 355 .

ص:364

نَووی در المجموع به صراحت این فتوا را از او می آورد ،(1) و ظاهر عبارتِ المغنی همین است .(2)

با توجّه به همین نمونه های اندک ، اهمیّت تدوین و ارزش کتاب مُدوَّنِ امام علی علیه السلام روشن می شود و اینکه اصحاب تدوین (پیروان مکتب تعبّد محض) از مانعان تدوین (پیروان مکتب اجتهاد و رأی) به صواب نزدیک ترند و منقولات آن ها از پیامبر صلی الله علیه و آله صحیح تر می باشد .

اصحاب مکتب اجتهاد و رأی از تدوین و مدوّنات به دور افتادند و دچار حیرت و اختلاف و چند رأیی شدند . اگر چیزی از احکام به وسیلۀ بعضی از مدوَّنات به آن ها رسید ، تنها نقل ناقصی است که آرا و اجتهادات در آن دخالت ورزید و به نوبۀ خود آنان را از جادۀ صواب دورتر ساخت .

در روندی این چنین ، فقه اسلامی در مکتب رأی و اجتهاد ، فقهی مبتنی بر آرا گشت و از آنجا که طبیعتِ رأی اختلاف نظر است ، آرای گوناگون پدید آمد .

به عکس فقه اسلامی در مکتب تعبّد محض و نزد تدوینگران سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله در عهد آن حضرت و محافظان بر تدوین پس از پیامبر صلی الله علیه و آله که از خطا و تغییر و نقصان به دور ماند ، شرح و تفصیل و ارتباط منقولات با هم حفظ شد ، به گونه ای که از آن ها حکم بی شبهه و شائبه را بیرون می آورند .

بایسته است پژوهشگران آنچه را از کتاب امام علی علیه السلام در فقه اسلامی نقل شده است ، با تیزبینی وارسی کنند تا اهمیّت تدوین - به طور عام - برایشان روشن شود و جایگاه نفیس این کتاب را دریابند .


1- . المجموع 19: 99 .
2- . المغنی 8: 353 - 355 .

ص:365

ص:366

انگیزه های تحریف و انحراف

اشاره

ص:367

ص:368

از آنچه گذشت ، اصول اختلافی میان دو مکتب - که در پی منع از نقل و تدوین حدیث جوشید و گسترش یافت - روشن گردید و به نتایج پربار و درستی دربارۀ بنای دو مکتبِ «اجتهاد و رأی» و «تعبّد محض» رسیدیم و بر اثر مثبتی که «تدوین» بر فقه مُدَوِّنان برجای گذاشت و اثر سلبی که «منع از تدوین» بر فقه مانعان پدید آورد ، آگاه شدیم و ارزش میراث فقهی را در هر دو مکتب دریافتیم .

اکنون می خواهیم اعتبار دریافت هایمان را به میزان دیگری عرضه داریم تا مقدار سازگاری هریک از این دو خطّ مشی را با سیر طبیعی سنّت های تاریخی و قواعد جامعه شناسی و اخلاق بشناسیم و اندازۀ همراهی و سازگاری آن ها را با شرایط مختلفی که هر دو مکتب را در بر گرفته بود ، به دست آوریم تا دریابیم که کدام یک از این دو مکتب از تحریف و انحراف به دورند و کدام یک به آن نزدیک ترند .

امام علی علیه السلام در خطبه ای می فرماید :

دریافتم که می گویید «علی دروغ می بافد» خدا شما را بکشد! بر چه کسی دروغ می بندم؟! بر خدا؟ من نخستین فردم که به او ایمان آوردم . آیا بر پیامبر خدا دروغ بسته ام؟! نخستین کَس منم که او را تصدیق کردم .(1)


1- . نهج البلاغه1: 119، خطبه 71 .

ص:369

در این سخن ، دقیق ترین و باشکوه ترین معانی احتجاج و مناظره نهفته است و اشاره دارد به بحرانِ بیماری اخلاقی - اجتماعی که همه یا بخش بزرگی از جامعه به آن گرفتار آمد ؛ چراکه جامِ کینه و دروغ پردازی اش را بر شخصی فرو می ریخت که در اوجِ پاکی و صافی قرار داشت .

از این روست که امام علیه السلام برای بطلان پندار این گروه از مردمان ، استدلال می کند به اینکه دروغ پردازی نیازمند انگیزه های ذاتی یا خارجی است که شخص آن ها را در راستای خواسته ها و اهدافش به کار گیرد ؛ چراکه دروغ گو :

- یا کوردل است و به قدری در محرّمات و عصیان و سرکشی فرو رفته است که از دروغ گویی لذّت می برد و از این خوی زشت هیچ پروایی ندارد .

- یا در پی دستیابی به خواسته های دنیایی است و از راه راستی نمی تواند به آن ها برسد ، از این رو به ناچار به دروغ رو می آورد .

- یا ترسوست ، از فرجام کارش بیم دارد و از اینکه مجازاتِ قانونی دامنگیرش شود می هراسد ، و برای رهایی از این تنگنا به دروغ گویی پناه می آورد .

- یا برای خلاصی از سؤال دشواری است که پاسخ آن را نمی داند ، و با دروغ پردازی ، عجز و درماندگی اش را می پوشاند .

- و ...

با وارسی تاریخ اسلام می توان دریافت که بیشتر تکذیب کنندگان خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله گرایش های جاهلی یا خواسته های نفسانی یا ناتوانی فکری رسوا کننده داشتند و اینان از ترس شمشیر ، مسلمان شدند (مانند کسانی که پس از فتح مکّه اسلام را پذیرفتند) یا در صفوف مسلمانان رخنه کردند (چونان منافقان) .

انگیزه هایی این چنین در حقّ امام علی علیه السلام منتفی است ؛ چراکه آن حضرت

ص:370

صحابی مخلصی به شمار می رفت که به اجماع مسلمانان ، پسندیده ترین موضع گیری ها و والاترین صفات را دارا بود ؛ چنان که از نظر نَسَبی ، جایگاه بلندی داشت که بی نیاز از توصیف است ، و هیچ گونه کمبودی در او نمی توان یافت که برای سرپوش گذاری بر آن ، به دروغ دست یازد .

به همین جهت است که می فرماید :

فَعَلی مَن أکْذِبُ ؛ أَعَلَی الله؟ فَأَنَا أوّلُ مَن آمَنَ بِهِ . أم علی نَبیّه؟ فَأنَا اوّلُ مَن صَدَّقَهُ؟

بر که دروغ می بندم؟ بر خدا؟ و من نخستین کس هستم که بدو ایمان آوردم ، یا بر پیامبر او؟ و اوّلین کس منم که وی را تصدیق کردم .(1)

امام علی علیه السلام جز راستی را بر زبان نمی آورد ، چراکه چون اویی انگیزه ای برای دروغ گویی ندارد ؛ او کسی است که خدای بزرگ در شأن او و خاندانش ، آیاتی را فرود آورد ؛ مانند آیۀ تطهیر ، مباهله ، آیۀ موّدت ، سورۀ دهر ، و این آیات :

— «وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللهِ جَمِیعاً وَلا تَفَرَّقُوا» ؛(2) به ریسمان الهی چنگ آویزید و پراکنده مشوید .

— «وَکُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ» ؛(3) با راست گویان باشید .

— «وَأَنَّ هذا صِراطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَنْ


1- . نهج البلاغه (ترجمه سیّد جعفر شهیدی): 72، خطبه 71 .
2- . سورۀ آل عمران (3) آیۀ 103 .
3- . سورۀ توبه (9) آیۀ 119 .

ص:371

سَبِیلِهِ» ؛(1) این صراطِ من ، راه راست است ؛ آن را بپیمایید و دیگر راه ها را نروید که از راه خدا پراکنده تان می سازد .

— «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الأمْرِ مِنْکُمْ» ؛(2) ای کسانی که ایمان آوردید ، خدا و پیامبر و اُولی الأمر خود را پیروی کنید .

— «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» ؛(3) اگر نمی دانید ، از اهل ذکر (دانایان) بپرسید .

— «وَمَنْ یُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُ الْهُدی وَیَتَّبِعْ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ نُوَلِّهِ ما تَوَلَّی وَنُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَساءَتْ مَصِیراً» ؛(4) هرکه بعد از روشن شدن هدایت ، با پیامبر بستیزد و راه غیر مؤمنان را در پیش گیرد ، آنچه را پذیرفت بر دوشش می اندازیم و دوزخ را به او می چشانیم .

— «إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ» ؛(5) (ای پیامبر) تو بیم دهنده ای و برای هر قومی هدایتگری هست .

— «إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَهُمْ راکِعُونَ * وَمَنْ یَتَوَلَّ اللهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللهِ هُمُ الْغالِبُونَ» ؛(6) همانا ولی (و سرپرستِ) شما خدا و پیامبرش و کسانی اند که ایمان آوردند و نماز را به پا داشتند و در حالِ رکوع زکات دادند ؛ و هرکه ولایت خدا و رسولش


1- . سورۀ انعام (6) آیۀ 153 .
2- . سورۀ نساء (4) آیۀ 59 .
3- . سورۀ نحل (16) آیۀ 43 .
4- . سورۀ نساء (4) آیۀ 115 .
5- . سورۀ رعد (13) آیۀ 7 .
6- . سورۀ مائده (5) آیۀ 55-56 .

ص:372

و کسانی را که ایمان آوردند ، بپذیرد [جزوِ حزب الله است و باید دانست که] چیرگی [و پیروزی نهایی] از آنِ حزب خداست .

پس از این تعالیم - و نیز آیاتِ فراوان دیگر - چه توجیهی برای دروغ بستنِ امام علی علیه السلام بر خدا می توان آورد؟!

و امّا دروغ بستن بر پیامبر صلی الله علیه و آله خوی چاپلوسان و هواپرستان و طمع کاران و رویّة دشمنان اسلام و کسانی است که در صفوف مسلمانان خود را جا زدند و از بیم کشف کارهاشان پیامبر صلی الله علیه و آله را آزار دادند و تکذیب کردند ؛ آنان که بر سر پیامبر صلی الله علیه و آله زباله ریختند و در راهش خار قرار دادند و ...

حضرت علی علیه السلام پسر عموی پیامبر صلی الله علیه و آله است که با جان و خونش از آن حضرت دفاع کرد ؛ نخستین کسی است که نبوّت و رسالتِ آن حضرت را تصدیق کرد و برای دفع خطر از پیامبر بر بسترِ او خوابید .

آیا معقول است که شخصی این چنین بر پیامبر دروغ بندد؟! در حالی که پیامبر صلی الله علیه و آله در احادیث فراوانی آن حضرت را می ستاید ، از جمله :

— علی امام پرهیزکاران است و رهبر روسفیدان (و نورانی چهرگان) .(1)

— این علی ، امیر نیکوکاران است و کُشندۀ فاسقان ؛ هرکه او را یاری رساند ، نصرت می یابد و هرکه او را خوار سازد ، به ذلّت می افتد .(2)

— من شهر علمم و علی دروازۀ آن است ، هرکه علم می خواهد ، باید از درِ آن درآید .(3)


1- . المعجم الکبیر 2: 88؛ مستدرک حاکم 3: 138 (نیز بنگرید به امالی صدوق: 476، حدیث 17) .
2- . مستدرک حاکم 3: 140، حدیث 4644؛ تاریخ بغداد 4: 218، رقم 1915 .
3- . المعجم الکبیر 11: 65، حدیث 11061؛ مستدرک حاکم 3: 137 - 138، حدیث 4637-4638 .

ص:373

— ای علی ، تو برای اُمّتم آنچه را اختلاف کنند - بعد از من - تبیین می کنی .(1)

— ای علی ، بعد از من ، امّت به تو خیانت کنند! تو بر ملّتِ من خواهی زیست و بر سنّتِ من کشته می شوی ؛ هرکه تو را دوست بدارد مرا دوست داشته ، و هرکه تو را دشمن بدارد مرا دشمن داشته است . در آینده ای نه چندان دور ، این محاسن تو به خونِ سرت رنگین خواهد شد .(2)

— احمد به سند صحیح از ابن عُمَر ، و حاکم از عُمَر این سخن را نقل می کند که گفت :

به علی بن اَبی طالب سه ویژگی داده شد که اگر یکی از آن ها را داشتم برایم از شتران سرخ موی محبوب تر بود!

پرسیدند : آن ها کدام است؟

گفت : ازدواج با فاطمه دختر رسول خدا ، سکونت در مسجد با پیامبر و حلال بودن آنچه بر پیامبر حلال است بر او ، و پرچمداری سپاه(3) در روز جنگ خیبر .(4)

مسلم از سعد بن اَبی وَقّاص(5)

و ابن عبّاس(6)

مانند این سخن را نقل می کند .


1- . مستدرک حاکم 3: 132، حدیث 4620 .
2- . تفسیر الطبری 13: 108؛ فتح الباری 8: 376؛ الدرّ المنثور 4: 608 .
3- . مقصود جمله معروف پیامبر صلی الله علیه و آله است که پیش از دادن پرچم به دست امام علی علیه السلام بر زبان آورد و فرمود: فردا پرچم را به دست کسی می سپارم که خدا و رسولش را دوست می دارد و آنان نیز او را دوست می دارند، به پیش می تازد و نمی گریزد و ... (م) .
4- . مُصَنّف ابن اَبی شیبه 6: 369، حدیث 32099؛ مجمع الزوائد 9: 120 .
5- . صحیح مسلم 4: 1871، حدیث 2404؛ سنن ترمذی 5: 638، حدیث 3724 .
6- . المعجم الأوسط 8: 212، حدیث 8432؛ تاریخ دمشق 42: 72 .

ص:374

— از امام علی علیه السلام روایت است که فرمود : از چیزهایی که پیامبر صلی الله علیه و آله با من در میان نهاد این بود که این امّت - بعد از آن حضرت - نسبت به من ، پیمان شکنی خواهند کرد .(1)

— از ابن عبّاس نقل شده است که گفت رسول خدا صلی الله علیه و آله به حضرت علی علیه السلام فرمود : بدان که تو - بعدِ من - با زورگویی مواجه می شوی! حضرت علی علیه السلام فرمود : دینم سلامت می ماند؟ پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : [آری] با سلامت در دین .(2)

کسی که جایگاهی این چنین نسبت به خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله دارد ، آیا انگیزه ای برای دروغ بستن بر خدا و رسولش برای او می توان تصور کرد؟!

اگر متن سخن ذهبی را - که آگاهانه یا ناخودآگاه می آورد - مرور کنیم ، به این حقیقت بیشتر پی می بریم ، وی دربارۀ امام محمّد بن حسن ، مهدی منتظر علیه السلام می گوید :

وی ، آخرین بازماندۀ امامان دوازده گانه ای است که امامیه ادعای عصمتِ آن ها را دارند ، او همان کسی است که آنان می پندارند آخرین حجّت و صاحب الزمان می باشد ... او زنده باقی می ماند و نمی میرد تا اینکه قیام کند و زمین پر از ظلم و جور را ، آکنده از عدل و داد سازد .

والله ، ما آن [گسترش عدل و داد] را دوست می داریم ...


1- . مسند الحارث 2: 952، حدیث 984؛ مسند البزّار 3: 92، حدیث 869 .
2- . مُصَنّف ابن اَبی شیبه 6: 372، حدیث 32117؛ مسند اَبی یعلی 1: 426، حدیث 565 .

ص:375

مولایمان علی ، از خلفای راشدین است ...

دو فرزندش ، حسن و حسین - دو نوۀ پیامبر - آقای جوانان اهل بهشت اند و اگر خلافت را به دست می گرفتند ، سزامندِ آن بودند .

زین العابدین ، بلند مرتبه و از بزرگان علمای عامل به شمار می آمد و برای امامت صلاحیّت داشت ...

همچنین فرزندش ابو جعفر باقر ، بزرگ ، امامی فقیه ، شایستۀ خلافت بود .

فرزند او ، جعفر صادق ، فردی گران قدر و از پیشوایان علمی ، از ابو جعفر منصور به خلافت لایق تر بود .

نیز فرزندش موسی ، جایگاه ارزشمندی داشت ، مرد علم به شمار می آمد و اَوْلی به خلافت از هارون ...

و فرزند او علی بن موسی الرضا ، از شأن والا و علم و بیان برخوردار بود ، عظمت او در جان ها نفوذ یافت و به همین جهت ، مأمون او را ولی عهد خویش ساخت ...

فرزند وی ، محمّد الجواد از بزرگان قوم دانسته می شد ...

همچنین فرزند جواد - مُلَقَّب به هادی - مردی شریف و ارجمند بود .

و نیز فرزند هادی ، حسن بن علی عسکری (خدای تعالی همۀ آنان را رحمت کند) .(1)

چگونه امامان این گونه نباشند در حالی که آنان (چنان که در حدیث ثقلین


1- . سیر أعلام النبلاء 13: 120 - 121، ذیل واژه «المنتظر» .

ص:376

هست) همتای قرآن اند و اَمان مردم از غرق - همان گونه که در حدیث سفینه بیان شده است - و باعث مصونیّتِ امّت از اختلاف .(1)

1 . نسبتِ تحریف به پیشوایان مکتب تعبّد محض - که همان ائمّه اهل بیت اند - آن گاه که با دیگران مقایسه شوند ، معدوم می باشد ؛ چراکه ائمّه علیهم السلام امیرالمؤمنین ، امام حسن و امام حسین و ... به نصّ قرآن و سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله از هر آلودگی پاک اند ، و در ستایش پیروان و رهروانِ راهِ آنان (مانند ابن عبّاس ، ابن مسعود ، ابوذر ، عمّار و ...) احادیثی از رسول خدا صلی الله علیه و آله وارد شده است .

اینان کسانی اند که گرایش های نفسانی و جریانات [انحرافی] را برنتافتند و هیچ یک از آنان به دروغ بافی و ساختِ حدیث (که دربارۀ کسانی چون ابو هُرَیره و سَمُرَة بن جندب و کعب الأحبار و ... جاری است) متهم نشدند ، و این فارق ، میانِ دو مکتب شایانِ ملاحظه است .

در اینجا امور دیگری به نظر می رسد که اشاره به آن لازم است :

2 . پیروان مکتب تعبّد محض بر نقل آنچه درمی یافتند ، پافشاری می کردند - هرچند شمشیر آخته بر گردنشان نهند - و در امر دین مداهنه نمی­ورزیدند (چنان که در موضع امام علی علیه السلام در روز شورا ملاحظه می شود ، آن حضرت عمل به سیرۀ ابوبکر و عمر را نپذیرفت چون با سنّت پیامبر ناسازگاری داشت ،(2) یا مانند موضع امام حسین علیه السلام نسبت به یزید ، یا دیگر موضع گیری ها که از آنان ثابت


1- . مستدرک حاکم 3: 162، حدیث 4715 .
2- . از این نمونه است سخن قیس بن سعد بن عباده، هنگام بیعت با امام حسن علیه السلام که در آن تعریض به شرط اضافی ای است که روز شورای برای بیعت گرفتن گنجاندند . وی به امام حسن علیه السلام گفت: با تو بیعت می کنم بر کتاب خدا و سنّت پیامبر، چراکه آن هر شرطی را با خود به همراه می آورد (بنگرید به، تذکرة الخواص:196) .

ص:377

است) به عکس پیروان مکتب اجتهاد و رأی ؛ کسانی که به امام علی علیه السلام خاطرنشان ساختند که در دوران خلافتش تسامح و تساهل ورزد و چرب زبانی و فریبکاری را در پیش گیرد ؛ چراکه صلاح و مصلحت مسلمانان در مداهنه با آنان است ، و به امام حسین علیه السلام اشاره کردند که با یزید بیعت کند و مانند دیگران ساکت بماند به این دلیل که مخالفت با او شر برمی انگیزد و قضای الهی تأویل پذیر است ، و ...

3 . شرایع آسمانی - طبق آمار و روش تاریخی ، قرآنی - تنها در میانِ فقرا و مستضعفان جوانه زد و در آغوش آنان رشد یافت و شکوفا شد .

خدای سبحان می فرماید :

«قالُوا أَنُؤْمِنُ لَکَ وَاتَّبَعَکَ الأَْرْذَلُونَ» ؛(1)

گفتند : آیا در حالی که فرومایه ترین مردم از تو پیروی کردند ، به تو ایمان آوریم؟!

« ... وَما نَراکَ اتَّبَعَکَ إِلَّا الَّذِینَ هُمْ أَراذِلُنا بادِیَ الرَّأْیِ ...» ؛(2)

نمی بینیم کسی را که از تو پیروی کند مگر فرومایگان که فرومایگی آنان با یک نظر معلوم می شود .

«...لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ کَنْزٌ أَوْ جاءَ مَعَهُ مَلَکٌ...» ؛(3)

(کافران در اعتراض به بعثت پیامبر صلی الله علیه و آله گفتند :) چرا گنجی بر او نازل نشد و فرشته ای همراهش نیامد؟!


1- . سورۀ شعرا (26) آیۀ 111 .
2- . سورۀ هود (11) آیۀ 27 .
3- . سورۀ هود (11) آیۀ 12 .

ص:378

این آیات ، آشکارا می نمایاند که «الأَرْذَلُونَ» (مستضعفانی که به نظر آنان خوار وبی چیز می آمدند) سوی اعتقاد به شریعتِ آسمانی می شتافتند و پیامبران نیز از میانِ همین فقرا بودند ، و برای مردم طلا و نقره و چیزی که مردم را غرق در خوش گذرانی و لذّت و شهوت سازد ، با خود نیاوردند ؛ متاعِ آنان زُهد بود و تواضع و نداشتنِ تکبّر و غرور .

و از آن سوی ، مشرکان و کافران از طبقۀ اغنیا و اَشراف بودند ، با روح شریعت و مفاهیمِ آن - که آنان را محدود می ساخت - سازگاری نمی یافتند ، و شریعت برای آنان هیچ برتری وامتیازی را قرار نداد وهمین امر ، شگفتی واعجاب آن ها را برمی انگیخت .

خدای متعال می فرماید :

«زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَالْبَنِینَ وَالْقَناطِیرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ ...» ؛(1)

برای مردم شهوات (داشتنِ زنان و فرزندان و کیسه های آکنده از طلا و نقره) آراسته شد .

«فَلَوْ لا أُلْقِیَ عَلَیْهِ أَسْوِرَةٌ مِنْ ذَهَبٍ أَوْ جاءَ مَعَهُ الْمَلائِکَةُ مُقْتَرِنِینَ» ؛(2)

چرا بر او دست بندهای طلا افکنده نمی شود یا فرشتگان همراهی اش نمی کنند؟!

پیامبر صلی الله علیه و آله پس از آنکه حال امّت را چنین یافت ، به فقرا افتخار می کرد و آنان را در آغوش می گرفت . فقیرانی که از دنیا روگردان بودند (مانند عمّار ، مقداد ،


1- . سورۀ آل عمران (3) آیۀ 14 .
2- . سورۀ زخرف (43) آیۀ 53 .

ص:379

سلمان ، ابوذر ، بلال حبشی ، صُهَیب رومی و ...) آن حضرت را پیروی کردند .

و امّا اغنیا (مانند ابولهب ، ابوجهل و ابو سفیان و ...) از کسانی بودند که در راه پیامبر صلی الله علیه و آله خار می افکندند . این ها حقایقی است که هیچ کس در آن اختلاف ندارد .

هنگامی که این سنّتِ قرآنی را مدّ نظر قرار دهیم و آن را بر دو مکتب «تعبّد محض» و «اجتهاد و رأی» تطبیق کنیم ، درمی یابیم که اکثریّت فراگیر پیروانِ مکتب تعبّد محض ، فقرایند ؛ ابوذر فقیرانه زیست و در تبعید ، غریبانه جان سپرد ؛ عمّار شهید شد و چیزی برجای نگذاشت ، و چنین است حال دیگر پیشوایان این مکتب و پیروان آن ها .

در مقابل ، شادخواری و گردن افرازی را نزد عثمان و مروان بن حکم و معاویه و عمرو بن عاص می یابیم . مورّخان اموال و املاکی را که اینان بر جای گذاشته اند ، آورده اند .

این دنیاگرایی روزافزون ، با منطق دین و احکامِ آن سازگاری نداشت . خلفا و حکّام ، آن را دریافتند .

از عبّاس بن سالم حکایت شده است که گفت :

عمر بن عبدالعزیز ، ابو سلام حبشی را فراخواند ، او را بر اَستر سوار کردند و نزد خلیفه رهسپار ساختند . چون وی بر عمر بن عبدالعزیز درآمد ، گفت : ای امیر مؤمنان ، در حمل بر «بَرید»(1) بر من سخت گذشت و به مشقّت افتادم!

عمر بن عبدالعزیز گفت : ای ابو سلام ، نمی خواستیم تو را به


1- . بَرِید: قاطری که برای سفرهای سخت آن را آماده می ساختند و دُمش را می بُریدند (م) .

ص:380

زحمت اندازیم ، لیکن دریافتیم که حدیثِ ثوبان - بندۀ آزاد شدۀ رسول خدا - دربارۀ حوض نزد توست ، دوست داشتم آن را از دهانِ خودت بشنفم . ابو سلام گفت : شنیدم ثوبان می گفت : شنیدم رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرمود : مسافتِ حوضِ من از عَدَن تا عمانِ بلقاست ، آبِ آن از شیر سپیدتر و از عسل شیرین تر می باشد ، جام های آن به اندازۀ ستارگانِ آسمان است . هر که از آن جرعه ای بیاشامد ، هرگز تشنه نمی شود ؛ نخستین کسانی که بر آن وارد می شوند ، فقرایند .

عمر بن خطّاب پرسید : ای رسول خدا ، کدام فقیران؟

پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود : آنانی که موهای سرشان آشفته و لباسشان چرکین است ، با زنانِ نازپرورده ازدواج نمی کنند ، و درهای خانه هاشان اَیوان ندارد .

عمر بن عبدالعزیز گفت : به خدا سوگند ، بر در خانه ایوان زدم و فاطمه دختر عبدالملک را - که نازپرورده است - به زنی گرفتم [و از اینان نیستم] مگر اینکه خدا بر من رحم کند!

لیکن به سرم روغن نمی مالم تا آشفته شود و لباسی را که در تن دارم نمی شویم تا چرکین گردد .(1)

این حدیث صراحت دارد بر اینکه ژولیده مویان و چرکین جامه ها ، همان مجاهدان در راه خدا و عبادت پیشه گان اند ؛ کسانی که به زیورهای دنیا سرگرم


1- . مسند عمر بن عبدالعزیز: 119، حدیث 63؛ مسند احمد 5: 275، حدیث 22421؛ مستند ابی داود طیالسی: 134، حدیث 655 .

ص:381

نمی شوند ، و به آن ها بی اعتنا می مانند .

عمر بن عبدالعزیز اعتراف می کند که از این گروه نیست ، سپس می خواهد خود را به آنان ملحق سازد ؛ می پندارد که مو و لباس چرکین راه ورود به بهشت است و درنمی یابد که مراد از آن ، بی اعتنایی به زینت ها و جلوه های دنیاست تا مبادا دنیا دوستی شخصی را از جهاد و عبادتِ خالص برای خدا ، دور سازد .

باری ، سُفیان ثَوری در اسراف و تبذیر (تباه ساختن نعمت ها) بر منصور عبّاسی اعتراض کرد ، منصور به او گفت :

می خواهی مثل تو باشم؟!

ثَوری گفت : نه ، لیکن کمتر از آنچه هستی باش وبالاتر از آنچه من هستم .

منصور گفت : بیرون شو .(1)

با مراجعه به تاریخ می توان دریافت که معاویه ، یزید ، مروان ، عبدالملک ، ولید ، هشام بن عبدالملک ، منصور ، مهدی ، رشید و دیگران به اسراف و تبذیر در خوراک ها و شکم بارگی ها و مجالس عیش و نوش و ... دست یازیدند ، در تحریف کتاب و جعل حدیث ، بی موالات بودند ، و اینان بودند که در آغاز مانع تدوینِ سنّت پیامبر شدند سپس به تدوینِ سنّتِ حکومتی (سنّتی که خواستِ حکومت بود و با دنیا تازی و اَمیال حاکمان تضادی نداشت) فراخواندند ، و برای مسلمانان چهار مذهب سامان دادند .

اینان کسانی اند که رأی را در آغوش گرفتند و به مصلحت و اجتهاد دعوت کردند . از این روست که احتمال تحریف و انحراف در این گونه کسان ، در


1- . الورع (احمد بن حنبل): 194؛ حلیة الأولیاء 7: 43 .

ص:382

مقایسه با پیروان مکتب ابو تراب (گروهی که به حکومت دسترسی نداشتند ، دین خدا را بسنده می دانستند و به تبدیل و تغییر احکام و تأویلاتِ ساختگی این چنین نگراییدند) به راستی زیاد است .

4 . چاپلوسی و نزدیک شدن به سلاطین ، همواره در جوامع بشری بوده است و این درد بی درمان از سرشتِ بعضی از آدمیان رخت برنمی بندد . در حکومت های مستبد ، رشوه و هواداری ، در تقرُّبِ اَفراد و نفرت از آن ها ، حُکم می رانَد و این خود اثر زیادی در جذب دون مایگانی دارد که در پی ارضای مخلوق اند ، هرچند این کار خالق را به خشم آوَرَد .

این معنا در این حدیث شریف آمده است که :

أَخْسَرُ الناس مَن باع آخرتَه بدنیاه ، وأَخْسَر من ذلک منه مَن باع آخرتَه بدنیا غیرِه ؛(1)

زیان کارترین مردم کسی است که آخرتش را به دنیای خود بفروشد ، و زیان کارتر از او کسی است که آخرتش را برای دنیای دیگران از کف بدهد .

این پدیده ، به صورت خطرناکی در دورۀ عثمان بارز شد - گرچه در دورۀ ابوبکر و عمر به صورت محدودی وجود داشت - زیرا عثمان زمینه را چنان آماده ساخت که خلافتِ اسلامی ، چونان حکومت کسرا و قیصر شود و در این راستا مسئولیت ها و ولایت ها را به خویشاوندانش سپرد و تُیولی را به آن ها واگذارد و


1- . مواهب الجلیل 1: 41؛ در مآخذ روایی شیعه آمده است: «شرّ الناس . . .» (شرترین مردم . . .) بنگرید به، من لا یحضره الفقیه 3: 353؛ اختصاص شیخ مفید: 243؛ وسائل الشیعه 16: 34، ذیل حدیث 20902 .

ص:383

اَموال (و دارایی ها) را به آنان داد تا آنجا که نقل شده هنگام مرگِ بعضی از آن ها ، طلای میراثشان با تبر قطعه قطعه می شد .(1)

در تاریخ ثبت است که عثمان خمس [درآمد] آفریقا و فدک را به عبدالله بن اَبی سرح(2)

و مروان بن حکم(3)

بخشید .

این گونه بخشش ها به خویشاوندان ، برای آن بود که آنان از نگرش ها و آرای عثمان حمایت و دفاع کنند ، همان موضع گیری ها و منش هایی که منجر شد میانِ مسلمانان شکاف افتد و سپس بر عثمان یورش آورند و او را بکشند .

آری ، بعضی از این نشانه ها در آغاز خلافت ابوبکر ظاهر شد ؛ آن گاه که خالد بن ولید جامۀ خز پوشید و عمامه ای که با تیرها آن را آراسته بود - از روی غرور - بر سر نهاد . تا آنجا که عمر عمامه اش را از سر او کشید و تیرهای آن را خُرد ساخت و خالد را به رجم (سنگسار) تهدید کرد ؛ چرا که با همسر مالک بن نُوَیره ، در حال عده ، همبستر شد .

عُمَر معاویه را «کسرای عرب» نامید و به او اجازه داد لباس های باشکوه بپوشد ، بدان جهت که در نزدیکی سرزمین روم قرار داشت .

در مقابلِ همۀ این ها ، امام علی علیه السلام را می نگریم که افتخار می کند به اینکه رسول خدا صلی الله علیه و آله او را «ابو تراب» (خاک نشین) نامید .

امام علیه السلام دربارۀ ردایش می گوید :

والله لَقَد رَقَعْتُ مِدْرَعَتی هذه حتّی اسْتَحْیَیْتُ مِن راقِعِها ؛


1- . طبقات ابن سعد 3: 136 .
2- . تاریخ طبری 2: 651 .
3- . طبقات ابن سعد 3: 64 .

ص:384

به خدا که این جامه پشمینِ خود را چندان پینه کردم که از پینه کننده شرمساری بردم .(1)

آن حضرت نان خشک را با نمک یا شیر می خورد ، و آن دو را با هم مصرف نمی کرد ؛ چراکه می خواست با شکم گرسنه ، خدا را ملاقات کند .(2)

امام علیه السلام آن گاه که حکومت را به دست گرفت ، کوشید بخشش های عثمان به چاپلوسان (و نور چشمی ها) را به بیت المال بازگرداند .

[امام علیه السلام به اندازه ای در صراط حق و عدل استوار بود و اهتمام داشت که] وقتی برادرش عقیل از او مالی را بیش از حقِ خودش خواست ، آهنی را داغ کرد و آن را به دستِ عقیل نزدیک ساخت تا حرارتش را بچشد [و عذاب دوزخ را به خاطر آورد و نادرستی این کار و کیفر آن را حس کند] .(3)

امّا معاویه - و هم نوعانش - قصّه سرایان و دروغ پردازان را به خدمت گرفت و به آنان اموالِ فراوانی را بخشید تا علیه امام علی علیه السلام حدیث جعل کنند و به بدگویی و طعن دربارۀ حضرت علی علیه السلام دامن زنند .

— به سَمُرَة بن جندب ، چهل هزار دینار داد تا روایت کند این سخن خدای متعال : «وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یُعْجِبُکَ قَوْلُهُ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا ...» (4) (ظاهر سخن بعضی از مردم تو را به شگفتی وامی دارد) دربارۀ حضرت علی علیه السلام نازل شد .(5)

— عمرو بن عاص را در طمع ولایتِ مصر انداخت تا او را در جنگ با


1- . نهج البلاغه (شهیدی): 163، ذیل خطبه 160 .
2- . شرح نهج البلاغه 19: 187 .
3- . همان 11: 245 .
4- . سورۀ بقره (2) آیۀ 204 .
5- . شرح نهج البلاغه 4: 73؛ النصائح الکافیة: 76 .

ص:385

حضرت علی علیه السلام همراهی و پشتیبانی کند .

— این حدیث مشهور پیامبر صلی الله علیه و آله را که فرمود : «ای عمّار ، تو را گروهی یاغی و ستمگر می کشند» تأویل کرد به اینکه مقصود پیامبر صلی الله علیه و آله ، حضرت علی علیه السلام است ؛ چراکه او عمّار را میانِ نیزه ها و تیرها افکند .

بر این اساس ، می توانیم بگوییم که : سردمداران مکتب اجتهاد ، متکبّرانِ شادخوار بودند ، و سرانِ مکتب تعبّد محض ، فقرای ستم دیده ؛ از این رو ، تصوّر تحریف از سوی مظلومان تحت ستم - در حالی که زمام امور به دست خلفا بود - امکان ندارد .

محمّد بن وزیر یمانی در پژوهشی به بررسی احادیث معاویه و عمرو عاص و مُغِیرة بن شعبه می پردازد و ضمن این تحقیق ، به این نتیجه می رسد که احادیثِ روایت شده از این سه نفر ، یکی است .(1)

این پژوهش ، مدعای ما را اثبات می کند ؛ اینکه فقه آنفین (گردن فرازان) فقه واحدی است که در یک کانال می ریزد و وحدت نگرش میان آنان را می نمایاند .

از این روست که می بینیم خلفای اموی و عبّاسی ، منصب قضاوت را چونان ابزاری برای خُرد کردن شخصیّتِ مخالفانِ خود به کار می برند و فتاوای فقها را برای مصالح شخصی شان استثمار می کنند .

حکایت شده است که شبی هارون الرشید ، قاضی القضات ، ابو یوسف را ا حضار کرد . وی سراسیمه سوی هارون شتافت . چون به قصر درآمد او را دید که بر تخت نشسته است و در طرفِ راستِ او عیسی بن جعفر قرار دارد .

هارون گفت : ای ابا یوسف ، گمان داریم تو را ترسانده ایم!


1- . بنگرید به، توضیح الأفکار 2: 453 - 464؛ الروض الباسم 2: 113 - 129 .

ص:386

پاسخ داد : آری ، والله! همچنین خانواده ام [به شدّت ترسیده اند] .

چون ابو یوسف آرامش یافت ، رشید گفت : تو را خواسته ام تا بر عیسی بن جعفر شاهد بگیرم ؛ چراکه او کنیزی دارد ، خواستم که او را بر من ببخشد یا بفروشد ، او اِبا می کند . والله ، اگر این کار را نکند ، او را می کشم!

عیسی بن جعفر گفت : من به طلاق زنانم و آزاد کردن بردگانم و صدقۀ دارایی ام سوگند یاد کرده ام که نه این کنیز را بفروشم و نه آن را به کسی هبه کنم .

هارون از ابو یوسف خواست که برای این مشکل ، چاره ای بیابد .

ابو یوسف گفت : نیمی از آن را برایت ببخشد و نیم دیگر را بفروشد .

رشید گفت : من نمی توانم صبر کنم تا کنیز یک بار حیض ببیند (چراکه او کنیز است و برای حلال شدن همبستری با او این کار لازم می باشد) اگر من امشب با او آمیزش نکنم ، می ترسم جانم را از کف بدهم .

ابو یوسف گفت : ای امیر مؤمنان ، امر ساده تر از این حرف هاست! او را آزاد ساز و سپس هم اکنون با او ازدواج کن .

با این حیله ، رشید کنیز را از دستِ مولایش بیرون کشید و در همان شب با او همبستر شد .(1)


1- . بنگرید به، تاریخ فقه اسلامی (محمّد یوسف): 168؛ این ماجرا - به طور کامل - در تاریخ بغداد 14: 253، آمده است؛ و نیز در وفیات الأعیان 6: 385 .

ص:387

در اینجا ما می نگریم که این مسئله طرّاحی می شود و این معمّا آماده می گردد تا طاعت ابو یوسف از سلطان و میزان فرمان برداری اش و استعداد او برای تبدیل احکام و تغییر آرا - در راستای خشنودی هارون - آزمایش شود .

رشید گرچه به این چیزها پایبند نبود و به مانند این چاره جویی های فقهی عجیب نیاز نداشت و بطلان آن ها را می دانست ، لیکن می خواست فقها را به عنوان یک سرپوش شرعی به کار گیرد و از این طریق آنچه را می خواهد عملی سازد .

مسعودی می نویسد :

زُبَیْده - همسر رشید - به ابو یوسف نامه نوشت که : دربارۀ این امر فتوایت چیست؟ دوست دارم که فلان گونه باشد .

ابو یوسف موافق با خواسته زبیده فتوا داد ، وی نیز هدایایی را برای ابو یوسف فرستاد که شامل طلا و نقره و غلاّت و چهارپایان و لباس ها و دیگر چیزهای نفیس بود .

یکی از کسانی که در مجلس ابو یوسف حاضر بود ، گفت پیامبر فرمود : مَنْ أُهْدِیَت إلیه هدیّةٌ ، فَجُلَساؤه شُرکاؤه ؛ برای هرکس هدیه ای برسد ، همنشینانش - در آن هدیه - با وی شریک اند .

ابو یوسف گفت : این سخن در جایی است که هدیۀ مردم خرما و شیر باشد .(1)

تصرّف در معانی را بنگرید! چگونه سخن را از آنچه در حدیث نبوی اراده شده (و دلالت واضح دارد) برمی گرداند .


1- . تاریخ بغداد 14: 254؛ وفیات الأعیان 6: 386 .

ص:388

این ها بعضی از مثال هاست که برای استشهاد آوردیم . غرض ، استقصا نبود وگرنه این نمونه ها بسیار فراوان اند . حتّی گروه عمده ای از نویسندگان و اندیشمندان مسلمانِ قدیم و جدید ، یادآور شده اند که سبب اساسی انقراض بعضی از مذاهب (مانند مذهب ربیعة الرأی ، اَوزاعی ، سُفیان ثَوری) رویگردانی حکومت ها - به جهتی - از آن ها می باشد ؛ و یا اینکه هنگام مواجهه با رواجِ دیگر مذاهب اسلامی (مانند مذاهب اربعه) که سلطان به آن ها روی آورد و مردم را سوی آن ها برانگیخت و به هواداری از سردمداران آن ها یا تشویق شاگردانشان پرداخت ، از میان رفتند .

ابن حَزْم می نویسد :

دو مذهب ، در آغاز امر ، به وسیله ریاست و سلطان انتشار یافتند ؛ یکی از آن دو ، مذهب ابو حنیفه است . آن گاه که ابو یوسف عهده دار امر قضاوت شد تنها قاضیانی را به کار می گماشت که از اصحاب او یا از منتسبان به مذهب او بودند ؛ مذهب دوم ، مذهب مالک است ...(1)

دهلوی می نگارد :

هر مذهبی که اصحابِ آن شهرت یافتند و بر کرسی قضاوت و فتوا تکیه زدند ، کتاب هاشان در میان مردم آوازه یافت و تدریس شد و در نقاط مختلف زمین انتشار پیدا کرد و این روند در زمانِ بعد ، ادامه یافت .

و هر مذهبی که اصحابِ آن گمنام بودند و به قضاوت و فتوا


1- . المغرب: 164؛ وفیات الأعیان 6: 144؛ نفح الطیب 2: 482/6 .

ص:389

گماشته نشدند و مردم به آنان رغبت نکردند ، پس از مدتی از میان رفت .(1)

5 . ثابت شد که خلفا با مکتب امام علی علیه السلام همسویی نداشتند ، بلکه با آن حضرت مخالف بودند و اختلافاتِ پیشین را در سیره شان با امام علیه السلام استوار می ساختند . تدوین حکومتی ، با تأخیر ، یک قرن بعد (در زمان عمر بن عبدالعزیز یا هشام بن عبدالملک) روی داد و این تدوین ، در پرتو محفوظات سامان یافت و از مُدَوَّنات گرفته نشد .

بنابراین ، امکان تحریف در مُدوَّنات اینان بیش از دیگران مُتصوّر است ؛ چراکه گرایش های قومی در میانشان موج می زد ، قدرت در دستشان بود و با زمان پیامبر صلی الله علیه و آله فاصله داشتند .

امّا تصوّر امکان تحریف در مکتب اهل بیت علیهم السلام منتفی است ؛ چراکه عکس این عوامل در آن جاری می باشد .

6 . پذیرش مشروعیّت رأی و چند رأیی ، هواداران آنان را به تحریف واداشت ؛ یعنی آنان در راستای یاری امامانشان خود را ملزم ساختند که حدیث بسازند یا احادیث را طبق آنچه قائل اند تأویل کنند . از این روست که می نگریم آنان جعل مذهبی را از اَقسام جعل می شمارند .

امّا پیروان مکتب تعبّد محض ، به این چیزها نیازی نداشتند ؛ چراکه حدیثشان از اصول مُدَوَّن نقل می شد و در نتیجه ، تصوّر تحریف در اَقوالِ آن ها وجود نداشت ؛ زیرا نصوصشان بر خلاف هم نبودند و از یک مصدر تراوش می یافتند ، و نیز آنان قرآن را اصل قرار دادند که هر آنچه مشکوک به نظر می رسد بر آن عرضه گردد .


1- . حجّة الله البالغة 1: 151؛ الإمام الصادق والمذاهب الأربعة 2: 11 .

ص:390

7 . فرق دیگر این است که : در مکتب تعبّد محض ، اصولِ مبانیِ فقهی ، منسجم است ، بر خلاف مکتبِ اجتهاد و رأی .

اهل بیت علیهم السلام بر لزوم گرفتن احکام از کتاب و سنّت (نه چیز دیگر) تأکید داشتند ، امّا مکتب اجتهاد و رأی ، در مقابل کتاب و سنّت ، رأی و اجتهاد را مشروع دانستند و این امر به اختلاف در اصول پذیرفته شده نزد آن ها دامن می زد ؛ بعضی بر قیاس اعتماد می کردند و بعضی دیگر از آن برحذر می داشتند ؛ برخی قائل به مصالح مرسله بودند و برخی دیگر آن را برنمی تافتند و ...

هر مذهبی در پی حفظ منافع خویش برمی آمد و نتیجه این کشمکش ها ، فزونی ها و تأویلاتی بود که در هر یک از آن ها رخ می نمود . بعضی به بعض دیگر نسبت هایی می دادند که از او به دور بود یا مقصودِ او نبود .

مذاهب چهارگانۀ امروزه و مذاهبی که منقرض شده اند با هم برخوردهای فکری دارند و امواج اختلاف ، میانشان موج می زند ، حتّی بعضی بعض دیگر را فاسق می شمارند .

همین امر از قوی ترین انگیزه های تحریف و انحراف می باشد ؛ چراکه هرکس درصدد برمی آید مسلک و مذهب خویش را یاری کند .

8 . نگاهی به عملکرد کسانی که به توثیق و تضعیفِ راویان - در هر دو مکتب - می پردازند ، از حقیقتی پرده برمی دارد که بر خردمندان پوشیده نیست .

رجال شناسان مکتب رأی و اجتهاد (به خاطر گوناگونی خط مشی هایشان) در توثیق یا خدشه در یک راوی ، اختلاف دارند ، حتّی در وثاقت شخص عالمِ رجالی و عدالت وی و میزان حجیّت آرای او ، نظراتِ مختلفی را ابراز می کنند .

ص:391

به عنوان نمونه ، در وثاقت و حجیّت توثیقاتِ ابن مَعین (امام جرح و تعدیل) اختلاف شده است ؛ چراکه وی - مانند دیگران - در بیشتر موارد ، بدان جهت در شخصی خدشه می کند که با او هم مذهب نیست یا در رأی و نظری با وی اختلاف دارد ؛ و در موارد بسیاری شخصی را توثیق می کند چون با او در مذهب و مسلک همسوست ، حتّی وی در امام شافعی خدشه می کند و او را غیر ثقه می شمارد .

بسیاری ابن مَعین را جَرح کرده اند و او را ثقه نمی شمارند ؛ دیگرانی نیز بر او اعتماد مطلق دارند به گونه ای که هیچ جَرح و تعدیلی را همتای جَرح و تعدیل او نمی دانند ، و همۀ این ها به مکتب رأی و اجتهاد منسوب اند .

حال دیگران نیز چنین است ؛ عبدالعزیز ماجشون ، ابن اَبی حازم ، محمّد بن اسحاق و ... در امام مالک خدشه کرده اند .(1)

دارقُطنی بخشی از احادیثی را که در آن با مالک در المُوَطَّأ مخالفت شده و در آن تغییر داده اند گرد آورده است که فراتر از 20 حدیث است و از نسخه های خطی ظاهریه ، در کتابخانۀ دمشق می باشد .(2)

خطیب بغدادی ، نام بیش از 35 نفر را در تاریخ بغداد می آورد که در ابو حنیفه خدشه کرده اند .(3)


1- . بنگرید به، تهذیب الکمال 24: 415، ترجمه محمّد بن اسحاق .
2- . أضواء علی السنّة المحمدیّة: 299 .
3- . تاریخ بغداد 13: 323، ترجمه 7296، ابو حنیفه .

ص:392

مانند این سخن دربارۀ احمد بن حنبل نیز گفته شده است .

همچنین بعضی از علمای رجال گاه به توثیق شخصی پرداخته اند و مرتبۀ او را به آسمان بالا برده اند ، سپس به سببِ اختلافِ شخصی - نه دینی و مذهبی - در او خدشه کرده اند و از مرتبۀ قبل او را به زیر کشیده اند .

از این اختلاف در توثیق و میزان عدالتِ راوی و حجیّتِ قول او ، دور صریح لازم می آید . چگونه می توان با اعتماد بر جرح و تعدیل شخصی که وثاقتِ او ثابت نشده است ، روایتی را برگرفت ، یا رد کرد و نپذیرفت .

ذهبی رساله ای با نام ذکر مَن یُؤتمن قولُه فی الجرح والتعدیل(1) سامان می دهد و در آن به شرح اُصول نقد می پردازد و طبقات ناقدان و چگونگی اَخذ اقوالِ آنان را می آورد .

لیکن اگر به رجال شناسان مکتب اهل بیت علیهم السلام نیک بنگریم ، درمی یابیم که بر تعدیل و مَدح و خدشه اتفاق نظر دارند . کسی را نمی توان به خاطر آورد که در نجاشی ، کشّی ، طوسی یا دیگر علمای بزرگ شیعه ، خدشه کند . این امر ، بیانگر وحدت فکر و اتحاد مسلک آنان است .

این ها بعضی از انگیزه های انحراف و تحریف در این دو مکتب اند . بحث کامل در این زمینه ، نیازمند چند جلد کتاب است و اگر همۀ این انگیزه ها به طور کامل وارسی شود ، نتایج خیره کننده و شگفت انگیزی به دست خواهد آمد .


1- . نسخه ای از این کتاب را می توان در آیاصوفیا به شماره 2953، یافت .

ص:393

ص:394

نتیجه

ص:395

ص:396

پس از آنکه بطلان آرای شش گانه - برای منع تدوین - هویدا شد و عدم تمامیّتِ سبب هفتم (به عنوان علّت تامّه منعِ تدوین) روشن گشت ، و عواملِ اصلی حقیقی منعِ تدوین را نمایان ساختیم ، به نتایج مهمّی دست می یابیم که بر این امر مترتّب اند و در تشریع اسلامی اثر گذاردند ، مهم ترین آن ها چنین است :

1 . تقسیمِ مسلمانان به دو جناح فکری ، پس از شکل گیری دو مکتبِ مستقل ، که هر کدام افکار و اُصول و مبانی ویژۀ خود را داشتند .

2 . استوار سازی مفاهیم پیروانِ منع تدوین در فرهنگ اسلامی ، و بروز تعلیل ها و توجیهات مختلف برای این منعِ نامیمون .

3 . طرح مقولۀ «کتاب خدا ما را بس است» و «میان ما و شما کتاب خدا هست» به عنوان نخستین گام برای دور ساختن عترت و سرپوش گذاری بر ناآگاهی نسبت به سنّتِ پیامبر صلی الله علیه و آله سپس تن ندادن به این خط مشی (چنان که در نزاع ابوبکر با حضرت زهرا علیها السلام در خطبۀ فدک مشاهده می شود ، حضرت زهرا علیها السلام به قرآن استشهاد کرد و ابوبکر آن را برنتافت) و تخطّی عُمَر از متن

ص:397

صریحِ قرآن دربارۀ سه بار طلاق و المؤلفة قلوبهم (جذب دل های کافران به اسلام) و ... و در سالیان اخیر استفاده بعضی از غَرَض ورزان ، از این مقوله ، برای انکارِ [حجیّتِ] ماسوای قرآن .

4 . منع خلفا از تدوینِ حدیث ، جهت پیش گیری از انتشار احادیث پیامبر صلی الله علیه و آله که سزامندی اهل بیت علیهم السلام را به خلافت روشن می ساخت همراه با جلوگیری از تفسیر بیانی مراد از آیات (که در همین راستا بود) با بهانه های واهی و سست .

5 . گشودنِ باب اجتهاد ، برای پُر سازی شکاف پدید آمده از منع تدوین در ضمنِ مراحل گوناگون ذیل :

الف) وجود نشانه های اولیه در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله نزد کسانی که پس از به قدرت رسیدنِ اسلام ، آن را پذیرفتند . اینان با پیامبر به مخالفت برمی خاستند و به اجتهاد دست می یازیدند و آنچه را پیامبر صلی الله علیه و آله آورده بود ، وامی گذاشتند .

ب) اجرای نظریۀ اجتهاد ، به وسیلۀ ابوبکر .

ج) گشایش وسیع ترین درها توسط عُمَر ، برای پیاده نمودن اجتهادات و آرای خودش .

6 . ظهور مفهومِ «رأی رَأَیتُه» (رأیی است که ابراز داشتم) و «تَأَوَّلَ فَأَخْطَأَ» (برداشتی داشت ولی به خطا رفت) در سپیده دمِ حکومتِ منع از تدوین ، و منجر شدنِ آن به پی ریزی اصول جدیدی همچون قیاس و استحسان و مصالح مرسله و ...

7 . تأثیر منع تدوین و فتح باب اجتهاد - به طور جدّی - در پیدایش رویارویی و اختلاف در فتاوا و آرای صحابه - بلکه گوناگونی فتواها و آرای یک صحابی -

ص:398

که به نتایج زیر انجامید :

— مشروع شدنِ اختلاف و تعدُّد آرا نزد صحابه ، و حجیّتِ همۀ آن ها و قائل شدن به عدالت صحابه .

— پذیرش تصویب در احکام شرعی به این معنا که خدا احکامش را - در لوح محفوظ - طبقِ فتواهای مجتهدان ثبت می کند .

— قائل شدن به اجتهاد پیامبر صلی الله علیه و آله و اینکه آن حضرت مانند دیگر انسان هاست ، به خطا می رود وصواب می گوید (هنگام خشنودی سخنی را بر زبان می آورد که در زمان خشم به آن لب نمی گشاید) تا ابوبکر و عمر را در رفتارها و کارهایشان معذور بدارند .

— تفسیر احادیث رسول خدا صلی الله علیه و آله به آنچه خرسندشان سازد ؛ چنان که در «اختلاف أُمّتی رحمة» (اختلاف امّتم رحمت است) مشاهده می شود .

8 . مطرح ساختن عُمَر نظریۀ اَعلم بودنِ خودش را - در حالی که در آغاز این ادعا را برای خود نداشت - و تحوُّل این نظریه به اندیشۀ اَعلم بودنِ خلفا به احکام خدا و اینکه آنان اَوْلی ترین کسان به صدور فتوایند .

بر این اساس ، جایز است :

یک : خلیفه هرکه را بر خلافِ نظرش سخن گوید (یا بر خلافِ خواستِ خلیفه از او چیزی را بپرسد) تازیانه بزند .

دو : بزرگان صحابه را به سبب پُرچانگی در حدیث به زندان افکند .

سه : صحابه در احکام و جز آن ، منتظر امر خلیفه باشند .

9 . ظهور افکار جدید در زندگی مسلمانان ، از جمله :

ص:399

— لزوم پیروی از دستور حاکم ؛ چراکه «والیان چنین گفته اند» ، «مخالفت ، شَر است» ، «از حاکم فرمانْ بَر باش ، هرچند بر پشتت تازیانه زند» .

— عدم اشتراط عدالت در بسیاری از امور (مانند قضاوت و غیر آن) و حتّی در عبادات ؛ چراکه نماز پشت سر هر نیکوکار و بدکاری جایز است .

10 . برگرفتن اجتهاد صحابی یا سیرۀ ابوبکر و عمر را به مثابه یک اصل سوم در تشریع و آن را همتای قرآن و سنّتِ پیامبر صلی الله علیه و آله دانستن ، که این امر به روشنی در روز شورا بروز یافت .

11 . شکستِ حصرِ اجتهاد به ابوبکر و عُمَر و عمل به فتوای آن دو ، به جهتِ تدارکِ بسترها و شرایطی که اجتهاد را عمومی سازد و دیگر خلفا را نیز در برگیرد .

از این روست که می بینیم آرای عثمان و معاویه (و کسانِ بعد از آن ها) توسعه یافت تا آنجا که مسلمانان از بدعت های عثمان به تنگ آمدند ، و آن گاه که عثمان نشانه های انقلاب را علیه خود حس کرد ، سعید بن زید بن نُفَیل(1)

را برای جعل


1- . بنگرید به، احتجاج طبرسی 1: 237؛ الکافئه: 25 . در صحیح بخاری 5: 2095 (کتاب الذبائح، باب ما ذبح علی النصب والأصنام، حدیث 5180) از سالم روایت شده که وی از عبدالله شنید که از رسول خدا صلی الله علیه و آله حدیث می کرد که: پیامبر صلی الله علیه و آله زید بن عمر بن نفیل را در پایین «بَلْدَح» - پیش از آنکه وحی بر پیامبر فرود آید - ملاقات کرد . رسول خدا سفره ای را پهن کرد که در آن گوشت بود (و زید را به آن دعوت نمود) زید از خوردن امتناع ورزید و گفت: من از آنچه بر اَنصابتان ذبح می کنید نمی خورم و از آنچه اسم خدا بر آن برده نشده مصرف نمی کنم! این هاله ای از قداست را که بر زید، پدر سعید (سازندۀ حدیث «عَشَره مُبَشَّره») افکنده شده است، نیک بنگرید .

ص:400

حدیث «عشره مبشّره» (ده نفری که وعده بهشت به آن ها داده شد) به کار گرفت تا اینکه اعتراضاتِ مسلمانان را از خود دور سازد .

این کار ، هیچ سودی نبخشید ، لیکن پس از آن ، شتابان به خدمت گرفته شد و در عقائد و فقه مسلمانان تأثیر گذاشت .

12 . اختصاص مُدَوَّنات - که با تأخیر زمانی نگارش یافت - به بخش بزرگی از آرای سردمداران مکتبِ اجتهاد (و به ویژه تمرکز فراوان بر تدوین سیرۀ ابوبکر و عمر) به آرای آن دو ، امتیاز خاصی بخشید و برتری آن ها را بر آرای دیگران نمایاند .

و با این کار ، یعنی حصر اجتهاد در ابوبکر و عمر ، گرچه حصر کامل درهم شکسته شد جز اینکه در پرتو این کار ، هاله ای از قداست و اولویّت ، سیرۀ ابوبکر و عمر را در بر گرفت .

13 . معطوف ساختن نگاه ها به فقه مخالفانِ تدوین و تعبُّد و از صحنه راندن فقه مُدوِّنان متعبّد به سنّت پیامبر صلی الله علیه و آله و تقویتِ جایگاه قُرَشیان و صحابیان متأخّر - کسانی که جزو برگزیدگان صحابه نبودند - و واگذاری مسئولیت ها و پُست های مهم سیاسی و قانون گذاری به آنان .

14 . دور نگه داشتن امّت از اهل تدوین و مُدَوَّنات ، که اهل بیت علیهم السلام و مُدَوَّنات آنان ، سرآمدِ این قافله به شمار می آمد .

در این محور ، چند گام اساسی برداشته شد :

الف) پذیراندنِ این نظریه که نباید نبوّت و خلافت - با هم - در بنی

ص:401

هاشم اجتماع یابد .

ب) ساخت احادیث در فضائل مانعان تدوین ، و تراشیدن لغزش های ساختگی برای مُدَوِّنان و در نتیجه ، پیروی از مسلکِ فقهی مانعانِ تدوین .

ج) اختراع نظریۀ اَفضلیت شیخین بر سایر مردم و اینکه عثمان بعد از ابوبکر و عمر ، بر همۀ مردم برتری دارد ، و نگه داشتن علی بن اَبی طالب علیه السلام در جایگاهی که دیگر مردمان با او مساوی و همسطح اند .

د) نسبت دادن همۀ آرای فقهی برآمده از منع تدوین را به مدوِّنانی که نقل های ثابت و صحیح دیگری از آن ها وجود داشت و برخاسته از مکتبِ تدوین بود .

15 . پوشیده ماندنِ احکام فراوان و از میان رفتن بخشی از آن ها ، از پیامدهای نهی از تدوین - به مدّت یک قرن - می باشد ، تا آنجا که سنّتِ پیامبر صلی الله علیه و آله به صورت امری فراموش شده درآمد ؛ و روزگار منع تدوین حدیث طول کشید تا اینکه باب تدوین گشوده شد ، لیکن تدوین حکومتی و ناقص و آمیخته با حجمِ انبوهی از اجتهادات و آراء .

16 . توجیه تراشی برای تشریعِ آنچه خوشایندشان بود برای آیندگان (و برگرفتنِ آن و واجب ساختن آن بر مسلمانان) و ترک کردنِ آنچه مورد پسندشان نبود ؛ و بازگذاشتن میدان برای فرصت طلبان تا در این راستا چاره اندیشی کنند و آنچه را حاکمان انتظار دارند ، برآورند .

این امر ، به پیامدهای زیر منجر شد :

— اجازۀ اجتهاد مطلق ، خواه نصّی در میان باشد یا نباشد .

ص:402

— استوار ساختنِ مصلحتی که ادعا می شد - نه مصلحت واقعی - و مقدّم داشتن آن بر نصوص .

— عدم لزوم عرضۀ اقوال صحابه بر قرآن ، بلکه بعضی آنچه را صحابی بر زبان آوَرَد - به طور مطلق - حجّت می شمارند و فعل صحابی را مخصِّص کتابِ خدا می انگارند .

17 . منعِ تدوین حدیث ، به جهت گوناگونی رویکردها و رأی ها ، موجب اختلاف حدیث از پیامبر صلی الله علیه و آله شد .

18 . دور ساختن امّت از اهل بیت علیهم السلام در فقه و سیاست ، امامان اهل بیت علیهم السلام را واداشت تا بر تدوین و حفظ آنچه را از پدرانشان ارث بردند - و بیم از میانِ رفتن آن ها بود - اصرار ورزند .

این امر ، میراثِ حدیثی شیعه را گران بارتر از روایاتی ساخت که نزد اهل سنّت هست ؛ زیرا می دانیم که سنن نسائی به جهت در بر داشتنِ احکام ، بر دیگر کتاب های اهل سنّت ممتاز است ؛ چراکه مؤلّف آن در نامه ای به اهل مکّه می نویسد :

همۀ این احادیث دربارۀ احکام است ، احادیث فراوانی را که در زهد و فضایل و دیگر مکارم است ، در این کتاب نیاوردم .

احادیث این کتاب ، حدود 5274 حدیث است که اگر آن را با احادیث احکام در وسائل الشیعه (35850 حدیث) و مستدرک الوسائل (23000 حدیث) مقایسه کنیم ، چیزی به حساب نمی آید .

محقّقان بر این باورند که روایات شیعه معادل دو برابر روایاتی است که در صحاح و سنن اهل سنّت آمده است .

19 . از بین رفتن قداست پیامبر صلی الله علیه و آله در نفوس خلفا با نوسان های متفاوت ؛ در آغاز از پشت خانه آن حضرت را صدا می زدند و لباسش را می کشیدند ، و با

ص:403

گذشتِ زمان کار بدانجا رسید که عمر گفت : «إنّ الرجلَ لَیَهْجُر» (این مرد هذیان می گوید) ، «دو متعه در عهد رسول خدا وجود داشت ، من آن دو را حرام می سازم و هرکه را به آن دست یازد کیفر می کنم» .

معاویه به کسی که نهی پیامبر را از «ربا» به او یادآور شد ، گفت : «من اشکالی در ربا نمی بینم» .

و در نهایت ، یزید به اَبیاتِ ابن زبعرا تمثُّل جست و ولید بن یزید ، قرآن را پاره پاره کرد .

20 . دستاوردهای فقهی و نتایج اعتقادی حاصل از این ها ، در تاریخ تشریع اسلامی انکار ناشدنی است . تدوینی که با تأخیر صورت گرفت ، نتوانست شکاف پدید آمده را پر سازد ، بلکه با تدوین آرای مختلف و اجتهاداتی که با احادیث صحیح پیامبر صلی الله علیه و آله آمیخته بود ، پیچیدگی و حیرت را افزون ساخت . از این رو ، ایجاد سازگاری میان مذاهب اسلامی در بیشتر مسائل فقهی ، دشوار گشت .

21 . نسبت منعِ تدوین به پیامبر صلی الله علیه و آله برای تبرئۀ ساحتِ مانعانِ حقیقی تدوین و افکندن پیامدهای منع بر دوش پیامبر صلی الله علیه و آله و دست یازی به موازنه و مقایسه میان روایات منع و احادیث تدوین ، صورت گرفت ؛ با آنکه همۀ روایاتِ منع تدوین ، ضعیف اند و نمی توانند در برابرِ روایات تدوین ایستادگی کنند . این روایات در زمان های بعد ، برای توجیه منع ابوبکر و عمر (و دنباله روان آن دو) از تدوین و نقل حدیث ساخته شدند .

22 . منع تدوین حدیث ، دستاویزی برای خاورشناسان شد که در آیین اسلام خدشه کنند و بر اندیشه اسلامی و فرهنگ اصیل آن طعن زنند به اینکه : دین اسلام ، باعث واپس گرایی است و ملّت ها را از پیشرفتِ تمدّنی بازمی دارد .

ص:404

23 . چاره اندیشی نویسندگان و سخن پردازانی که از سوی مکتب خلفا تأیید می شدند و تلاش پیوستۀ آن ها برای تراشیدن توجیهات مختلف در راستای تبرئۀ عمر ، از پیامدهای منعِ تدوین به شمار می رود . اینان شجاعت لازم را ندارند که به خطای خلیفه تصریح کنند و حقایق را در این عرصه بیان دارند .

سخن پایانی

در این پژوهش ، سعی نگارنده بر این بود که بحثی را در قضیّة جلوگیری از نگارش احادیث پیامبر صلی الله علیه و آله پیش روی خوانندگانِ گرامی قرار دهد و این بررسی ، با نقد و تأمّل و درنگ همراه باشد و مُدام به گفت وگو و تبادُل نظر بپردازد و پرس و جو کند و نتیجه بگیرد .

خوانندۀ گرامی را در این سفر تاریخی حدیثی ، گام به گام ، همراهی کردیم . اگر وی با ما در این سفر ضروری مهم پایدار مانده باشد ، امید داریم که با جانش خطوط اصلی بحث را لمس کرده باشد و در ضمن این وارسی ، حقایقی برایش روشن شده باشد که بر تیزبینی اش بیفزاید و در دستیابی به نظر درست و صواب او را مدد رساند .

از عالمان و استادانِ ارجمند و کسانی که دست اندرکار فقه و حدیث و میراث علمی اند ، می خواهیم که در پذیرش یا رَد آنچه نگاشتیم و ادعا کردیم ، با روحیّة علمی - به دور از تعصب و طائفه گرایی - بنگرند تا با هم به راه برتر و شیوۀ موفق تر برسیم ، در پی صواب برآییم نه خطا ، و حقیقت را بجوییم نه غیر آن را .

روی سخن ، بیشتر با مشایخ الأزهر است و دانشگاه اسلامی مدینه ، و انجمن جهانی اسلام - در مکّه - و دانشگاه زیتونه (در تونس) ؛ و نیز بزرگانِ حوزه

ص:405

نجف و قم و اندیشمندانِ عراق و لبنان و سوریه و همۀ سرزمین های اسلامی .

این سخنِ امام صادق علیه السلام را که فرمود : «محبوب ترین برادرانِ ایمانی من کسانی اند که عیب هایم را به من هدیه کنند»(1)

به همۀ مراکز علمی و دانشگاهی اسلامی یادآور می شوم و از آنان می خواهم که بر حقیر منّت گذارند و هر انتقادی را دربارۀ این پژوهش - که به نظرشان می آید - برایم ارسال دارند . این کار ، برای رسیدن به دقّت و صواب بیشتر مرا یاری می رساند .

نگارنده ، پیوسته در پی سخنِ حق بوده و هست و از آن دفاع می کند - هرچند برایش گران تمام شود - چراکه ما همه در صدد تبیین قضیه ای هستیم که با معارف اسلامی مان ارتباط دارد و مهم تر از آن به حیات ابدی مان (آن گاه که درپیشگاه خدای بزرگ ، برای حسابرسی بایستیم) مربوط است .

از خدای متعال خواستاریم که حق را - چنان که هست - به ما بنمایاند تا آن را پیروی کنیم ، و باطل را باطل بنمایاند تا از آن اجتناب ورزیم .

این پژوهش را پایان می بریم با ستایش خدا و صلوات بر محمّد و خاندان پاک و پاکیزه اش و می گوییم :

الحمدُ للّه ربّ العالمین ، وصَلَّی الله علی محمّد وآله الطیِّبین الطاهرین .


1- . بحار الأنوار 75: 249، حدیث 15 . — از پیامبر صلی الله علیه و آله نیز نقل شده که فرمود: «خیر إخوانکم مَن أهدی إلیکم عیوبکم» (تنبیه الخواطر 2: 123) .

ص:406

منابع و مآخذ

ص:407

ص:408

— قرآن کریم .

— نهج البلاغه .

— صحیفه سجادیّه .

1. آقا بزرگ تهرانی (م1389ﮪ) الذریعة إلی تصانیف الشیعة ، دار الأضواء ، چاپ سوم ، بیروت ، 1403ﮪ .

2. آلوسی ، محمود (م1270ﮪ) روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم والسبع المثانی = تفسیر آلوسی ، دار احیاء التراث العربی ، بیروت .

3. آمدی ، علی بن محمّد (م631ﮪ) الإحکام فی أُصول الأحکام ، تحقیق : سیّد جمیلی ، دار الکتاب العربی ، بیروت ، 1404ﮪ .

4. ابراهیم بیضون ؛ ملامح التیّارات السیاسیّة فی القرن الأوّل الهجری ، دار النهضة العربیّة ، بیروت ، 1979م .

5. ابن اَبی الحدید ، عزّالدین (م656ﮪ) شرح نهج البلاغة ، تحقیق : محمّد ابوالفضل ابراهیم ، دار احیاء الکتب العربیّه ، چاپ اول ، بیروت ، 1378 ﮪ .

6. ابن اَبی العز ، علی بن علی (م792ﮪ) شرح العقیدة الطحاویّة ، تحقیق : عبدالله عبدالمحسن ترکی و شعیب ارنائوط ، مؤسسة الرساله ، چاپ یازدهم ، بیروت 1418ﮪ .

7. ابن اَبی الوفاء ، عبدالقادر (م775ﮪ) الجواهر المُضیئة فی طبقات الحنفیّة = طبقات الحنفیّة ، میر محمّد ، کتاب خانۀ کراچی .

8. ابن ابی جمهور اَحسائی ، محمّد بن علی ( م880ﮪ) عوالی اللئالی العزیزیّة فی الأحادیث الدینیّة ، تحقیق : آیة الله مرعشی و شیخ مجتبی عراقی ، چاپ خانه سیّدالشهداء ، قم ، 1403ﮪ .

9. ابن ابی عاصم شیبانی (م287ﮪ) السنّة ، تحقیق : محمّد ناصر الدین اَلبانی ، المکتب الإسلامی ، بیروت ، 1400ﮪ .

ص:409

10. ابن ابی عاصم شیبانی ، احمد بن عمرو (م287ﮪ) الآحاد والمثانی (6 جلد) ، تحقیق : باسم فیصل احمد الجوابرة ، دار الرایة ، ریاض ، 1411ﮪ .

11. ابن ابی عاصم شیبانی ، احمد بن عمرو (م287ﮪ) الدیات ، اداره قرآن و علوم اسلامی ، کراچی ، 1407ﮪ .

12. ابن اَبی عاصم ، احمد بن عمرو (م287ﮪ) المذکّر والتذکیر والذکر ، تحقیق : خالد بن قاسم ردادی ، دار المنار ، ریاض ، 1413ﮪ .

13. ابن اثیر جَزَری ، مبارک بن محمّد (م606ﮪ) النهایة فی غریب الحدیث ، تحقیق : طاهر احمد زاوی و محمود محمّد طناحی ، المکتبة العلمیّه ، بیروت ، 1399ﮪ .

14. ابن اَثیر ، علی بن محمّد (م630ﮪ) اُسُد الغابه ، انتشارات اسماعیلیان ، تهران .

15. ابن اَثیر ، علی بن محمّد (م630ﮪ) الکامل فی التاریخ ، تحقیق : عبدالله قاضی ، دار الکتب العلمیّه ، چاپ دوم ، بیروت ، 1415ﮪ .

16. ابن ادریس حلّی ، محمّد بن منصور (م589ﮪ) السرائر الحاوی لتحریر الفتاوی ، تحقیق : گروهی از پژوهشگران ، جامعۀ مدرّسین ، چاپ دوم ، قم ، 1410ﮪ .

17. ابن اسحاق بن یسار (م151ﮪ) سیرة ابن اسحاق ، المسمّاة بکتاب المبتدأ والمبعث والمغازی ، تحقیق : محمّد حمید الله ، معهد الدراسات والأبحاث للتعریب .

18. ابن بَشْکُوال ، خلف بن عبدالملک (م278ﮪ) غوامض الأسماء المُبهمة الواقعة فی متون الأحادیث المسندة ، تحقیق : عزّ الدین علی سیّد و محمّد کمال الدین ، عالم الکتب ، بیروت ، 1407ﮪ .

19. ابن تیمیّه حرّانی ، احمد بن عبدالحلیم (م728ﮪ) شرح العمدة فی الفقه ، تحقیق : سعود صالح عطیشان ، مکتبة العبیکان ، ریاض ، 1413ﮪ .

20. ابن تیمیّه حرانی ، احمد بن عبدالحلیم (م728ﮪ) مجموع الفتاوی (6 جلد) .

ص:410

21. ابن جارود نیشابوری (م307ﮪ) المنتقی من السنن المسندة ، تحقیق : عبدالله عمر بارودی ، مؤسسة الکتاب الثقافیّة ، بیروت ، 1408ﮪ .

22. ابن جبر ، علی بن یوسف (متوفای قرن هفتم هجری) نهج الإیمان ، تحقیق : سیّد احمد حسینی ، مجتمع امام هادی علیه السلام ، مشهد ، 1418ﮪ .

23. ابن جَعْد ، علی (م230ﮪ) المسند ، تحقیق : عامر احمد حیدر ، مؤسسة نادر ، بیروت ، 1410ﮪ .

24. ابن جوزی ، سیرة عمر بن الخطّاب = تاریخ عمر بن الخطّاب ، دار احیاء العلوم ، بیروت .

25. ابن جوزی ، عبدالرحمان (م597ﮪ) المنتظم فی تاریخ الملوک والأُمم ، دار صادر ، بیروت ، 1358ﮪ .

26. ابن جوزی ، عبدالرحمان بن علی (م597ﮪ) التحقیق فی أحادیث الخلاف ، تحقیق : مسعد عبدالحمید ، محمّد السعدنی ، دار الکتب العلمیّه ، بیروت ، 1415ﮪ .

27. ابن جوزی ، عبدالرحمان بن علی (م597ﮪ) العلل المتناهیة فی الأحادیث الواهیة (2 جلد) تحقیق : خلیل المیس ، دار الکتب العلمیّه ، بیروت ، 1403ﮪ .

28. ابن جوزی ، عبدالرحمان بن علی (م597ﮪ) زاد المسیر فی علم التفسیر ، المکتب الإسلامی ، چاپ سوم ، بیروت ، 1404ﮪ .

29. ابن جوزی ، عبدالرحمان بن علی (م597ﮪ) صفة الصفوة ، تحقیق : محمود فاخوری و محمّد رواس قلعه چی ، دار المعرفة ، چاپ دوم ، بیروت ، 1399ﮪ .

30. ابن جوزی ، عبدالرحمان بن علی (م597ﮪ) غریب الحدیث ، منبع یابی : عبدالمعطی قلعه چی ، دار الکتب العلمیّه ، بیروت ، 1405ﮪ .

31. ابن حِبّان ، محمّد (م354ﮪ) الثقات لابن حبّان ، تحقیق : سیّد شرف الدین احمد ، دار الفکر ، بیروت ، 1395ﮪ .

32. ابن حِبّان ، محمّد (م354ﮪ) صحیح ابن حبّان ، بترتیب ابن بلبان ، تحقیق : شعیب ارنائوط ، مؤسسة الرساله ، چاپ دوم ، بیروت ، 1414ﮪ .

ص:411

33. ابن حَجَر عَسْقلانی ، احمد بن علی (م852ﮪ) الإصابة فی تمییز الصحابة ، تحقیق : علی محمّد بجاوی ، دار الجیل ، بیروت ، 1412ﮪ .

34. ابن حَجَر عَسْقلانی ، احمد بن علی (م852ﮪ) الدرایة فی تخریج أحادیث الهدایة ، تحقیق : سیّد عبدالهاشم یمانی مدنی ، دار المعرفة ، بیروت .

35. ابن حجر عَسْقلانی ، احمد بن علی (م852ﮪ) الوقوف علی ما فی صحیح مسلم مِن الموقوف ، تحقیق : عبدالله لیثی انصاری ، مؤسسة الثقافه ، بیروت ، 1406ﮪ .

36. ابن حجر عَسْقلانی ، احمد بن علی (م852ﮪ) تلخیص الحبیر فی أحادیث الرافعی الکبیر ، تحقیق : سیّد عبدالله هاشم یمانی مدنی ، مدینه ، 1384ﮪ .

37. ابن حجر عَسْقلانی ، احمد بن علی (م852ﮪ) تهذیب التهذیب ، دار الفکر ، بیروت ، 1404ﮪ .

38. ابن حجر عَسْقلانی ، احمد بن علی (م852ﮪ) فتح الباری شرح صحیح البخاری ، تحقیق : محمّد فؤاد عبدالباقی ومحبّ الدین الخطیب ، دار المعرفة ، بیروت .

39. ابن حجر عسقلانی ، احمد بن علی (م852ﮪ) هدی الساری ، تحقیق ابراهیم عطوه عوض ، شرکة الحلبی ، مصر ، 1383ﮪ .

40. ابن حجر هیثمی ، احمد بن محمّد (م973ﮪ) الصواعق المحرقة علی أهل الرفض والضلال والزندقة ، تحقیق : عبدالرحمن بن عبدالله ترکی و کامل محمّد خراط ، مؤسسة الرساله ، بیروت ، 1997م .

41. ابن حَزْم ، علی بن احمد (م456ﮪ) المحلّی ، تحقیق : لجنة احیاء التراث العربی ، دار الآفاق الجدید ، بیروت .

42. ابن حَزْم ، علی بن احمد (م456ﮪ) أسماء الصحابة الرواة وما لکلّ واحد منهم مِن العدد ، تحقیق : عبدالحمید سعدنی ، مکتبة القرآن ، قاهره ، 1991م .

43. ابن حَزْم ، علی بن احمد (م456ﮪ) الإحکام فی أُصول الأحکام ، دار الحدیث ، قاهره ، 1404ﮪ .

ص:412

44. ابن حزم ، علی بن احمد (م456ﮪ) حجة الوداع ، تحقیق : ابو صُهَیب کرمی ، بیت الأفکار الدولیّه ، ریاض ، 1998م .

45. ابن حنبل شیبانی ، عبدالله بن احمد (م290ﮪ) السنّة ، تحقیق : محمّد سعید سالم قحطانی ، دار ابن القیّم ، دمام ، 1406ﮪ .

46. ابن حنبل ، احمد بن محمّد (م266ﮪ) مسائل الإمام أحمد ، تحقیق : فضل الرحمن دین محمّد ، الدار العلمیّه ، دهلی ، 1988م .

47. ابن خلدون عبدالرحمان بن محمّد (م808ﮪ) مقدّمة ابن خلدون ، دار القلم ، چاپ پنجم ، بیروت ، 1984م .

48. ابن خَلّکان ، احمد بن محمّد (م681ﮪ) وفیات الأعیان وأنباء الزمان ، تحقیق : احسان عبّاس ، دار الثقافه ، بیروت ، 1968م .

49. ابن داود ، حسن بن علی (م707ﮪ) رجال ابن داود ، مطبعة الحیدریّه ، نجف ، 1392ﮪ .

50. ابن ربیع شیبانی ، عبدالرحمان بن علی (م944ﮪ) تیسیر الوصول إلی جامع الأُصول ، تصحیح : محمّد حامد فقی ، المکتبة التجاریة الکبری ، مصر ، 1346ﮪ .

51. ابن رَجَب حنبلی ، عبدالرحمان بن احمد (م750ﮪ) جامع العلوم والحکم فی شرح خمسین حدیثاً مع جوامع الکلم ، دار المعرفة ، بیروت ، 1408ﮪ .

52. ابن رُشد ، محمّد بن احمد (م595ﮪ) بدایة المجتهد ونهایة المقتصد ، دار الفکر ، بیروت .

53. ابن زُهره حلبی ، محمّد بن عبدالله (م639ﮪ) الأربعون حدیثاً فی حقوق الأُخوة ، تحقیق : نبیل رضا علوان ، چاپ خانه مهر ، قم ، 1405ﮪ .

54. ابن سعد ، محمّد (م230ﮪ) الطبقات الکبری ، دار صادر ، بیروت .

55. ابن سلیمان ، محمّد بن محمّد (م879ﮪ) التقریر والتحبیر فی علم الأُصول الجامع بین اصطلاحی الحنفیّة والشافعیّة ، تحقیق : مکتب البحوث والدراسات ، دار الفکر ، بیروت ، 1996م .

56. ابن شاهین ، عبدالباسط بن خلیل (م920ﮪ) غایة السؤل فی سیرة الرسول ،

ص:413

تحقیق : محمّد کمال الدین ، عالم الکتب ، بیروت ، 1988م .

57. ابن شَبَّه نمیری ، عمر (م262ﮪ) تاریخ المدینة المنوّرة ، تحقیق : فهیم محمّد شلتوت ، دار الفکر ، قم .

58. ابن شعبه حرّانی ، حسن بن علی (از بزرگان قرن چهارم) تحف العقول عن آل الرسول ، تصحیح : علی اکبر غفاری ، مؤسسة انتشارات اسلامی ، چاپ دوم ، قم ، 1404ﮪ .

59. ابن شهر آشوب ، محمد بن علی (م588ﮪ) معالم العلماء ، مقدمه : سیّد محمّد صادق آل بحر العلوم ، قم .

60. ابن شهر آشوب ، محمّد بن علی (م588ﮪ) مناقب آل اَبی طالب ، تحقیق : گروهی از اساتید نجف ، 1376ﮪ .

61. ابن شیرویه دیلمی ، شیرویه بن شهردار (م509ﮪ) الفردوس بمأثور الخطاب ، تحقیق : سعید بن بسیونی زغلول ، دار الکتب العلمیّه ، بیروت ، 1986م .

62. ابن طاووس ، علی بن موسی (م664ﮪ) اللهوف علی قتلی الطفوف ، قم ، 1417ﮪ .

63. ابن طاووس ، علی بن موسی (م664ﮪ) فلاح السائل ، دفتر تبلیغات اسلامی ، قم .

64. ابن عبد رَبّه ، احمد بن محمّد (م328ﮪ) العقد الفرید ، دار احیاء التراث العربی ، بیروت ، 1409ﮪ .

65. ابن عبدالبر ، یوسف بن عبدالله (م463ﮪ) جامع بیان العلم وفضله ، چاپ المنیریّة ، قم .

66. ابن عبدالبَرّ ، یوسف بن عبدالله (م463ﮪ) الاستیعاب فی معرفة الأصحاب تحقیق : علی محمّد بجاوی ، دار الجیل ، بیروت ، 1412ﮪ .

67. ابن عبدالبر ، یوسف بن عبدالله (م463ﮪ) التمهید لما فی الموطّأ من المعانی والأسانید ، تحقیق : مصطفی بن احمد علوی ومحمّد عبدالبکیر بکر ،

ص:414

وزراة الأوقاف والشؤون الإسلامیّة ، مغرب ، 1387ﮪ .

68. ابن عدی جرجانی ، عبدالله (م365ﮪ) الکامل فی ضعفاء الرجال ، تحقیق : یحیی مختار غزاوی ، دار الفکر ، چاپ سوم ، بیروت ، 1409ﮪ .

69. ابن عربی مالکی ، محمّد بن عبدالله (م543ﮪ) عارضة الأحوذی بشرح صحیح الترمذی ، دار الکتب العلمیّه ، بیروت ، 1418ﮪ .

70. ابن عساکر ، علی بن حسن (م571ﮪ) تاریخ دمشق ، تحقیق : علی شیری ، دار الفکر ، بیروت ، 1415ﮪ .

71. ابن عماد حنبلی ، عبدالحی بن احمد (م1089ﮪ) شذرات الذَهَب فی أخبار مَن ذَهَب (4 جلد) دار الکتب العلمیّه ، بیروت .

72. ابن فتّال نیشابوری ، محمّد (م508ﮪ) روضة الواعظین ، تحقیق : سیّد محمّد مهدی و سیّد حسن خرسان ، منشورات الرضی ، قم .

73. ابن فرحون یعمری ، ابراهیم بن علی (م799ﮪ) الدیباج المذهّب فی معرفة أعیان علماء المذهب ، دار الکتب العلمیّه ، بیروت .

74. ابن فَرّوخ صفّار ، محمّد بن حسن (م290ﮪ) بصائر الدرجات ، تحقیق : میرزا کوچه باغی ، مؤسسه اعلمی ، تهران ، 1404ﮪ .

75. ابن قانع ، عبدالباقی (م351ﮪ) معجم الصحابة ، تحقیق : صلاح بن سالم مصراتی ، مکتبة الغرباء الأثریّة ، مدینه ، 1418ﮪ .

76. ابن قُتَیبه دِینَوَری ، عبدالله بن مسلم (م276ﮪ) الإمامة والسیاسة ، تحقیق : طه محمّد زینی ، مؤسسه حلبی ، قاهره .

77. ابن قُتَیبه دینَوری ، عبدالله بن مسلم (م276ﮪ) تأویل مختلف الحدیث ، تحقیق : محمّد زهری النحار ، دار الجیل ، بیروت ، 1393ﮪ .

78. ابن قُتَیبه دِینوَری ، عبدالله بن مسلم (م276ﮪ) عیون الأخبار ، تحقیق : یوسف علی طویل ، دار الکتب العلمیّه ، بیروت ، 1406ﮪ .

79. ابن قُتَیْبَه دِینَوری ، عبدالله بن مسلم (م276ﮪ) غریب الحدیث ، تحقیق : عبدالله جبوری ، مطبعة العانی ، بغداد ، 1397ﮪ .

ص:415

80. ابن قُدامه ، عبدالله بن احمد (م620ﮪ) المغنی فی فقه الإمام أحمد بن حنبل الشیبانی (10 جلد) دار الفکر ، بیروت ، 1405ﮪ .

81. ابن قُدامه ، عبدالله بن احمد (م620ﮪ) و محمّد بن احمد (682ﮪ) الشرح الکبیر علی المقنع .

82. ابن کثیر ، اسماعیل بن عمر (م774ﮪ) البدایة والنهایة ، مکتبة المعارف ، بیروت .

83. ابن کثیر ، اسماعیل بن عمر (م774ﮪ) تفسیر القرآن العظیم ، دار الفکر ، بیروت 1401ﮪ .

84. ابن ماجَه قزوینی ، محمّد بن یزید (م275ﮪ) سنن ابن ماجه ، تحقیق : محمّد فؤاد عبدالباقی ، دارالفکر ، بیروت .

85. ابن ماکولا ، علی بن هبة الله (م475ﮪ) الإکمال فی رفع الارتیاب عن المؤتلف والمختلف فی الأسماء والکنی ، دار الکتب العلمیّه ، بیروت ، 1411ﮪ .

86. ابن مَدینی ؛ العلل ، تحقیق : محمّد مصطفی اَعظمی ، المکتب الإسلامی ، بیروت ، 1392ﮪ .

87. ابن مُنذر نیشابوری ، محمّد بن ابراهیم (م318ﮪ) الأوسط فی السُّنَن والإجماع والاختلاف ، تحقیق : صغیر احمد محمّد خلف ، دار طیبه ، ریاض ، 1405ﮪ .

88. ابن منظور ، محمّد بن مُکَرَّم (م711ﮪ) مختصر تاریخ دمشق ، تحقیق : احمد راتب حمّوس ، محمّد ناجی عمر ، دار الفکر ، بیروت ، 1405ﮪ .

89. ابن هشام حِمْیَری ، عبدالملک (م218ﮪ) السیرة النبویّة = سیرة ابن هشام ، تحقیق : مصطفی السقّا و دیگران ، دار احیاء التراث العربی ، بیروت .

90. ابن یزید ، احمد بن محمّد (م311ﮪ) السنّة (3 جلد) تحقیق : عطیّه زهرانی ، دار الرایة ، ریاض ، 1410ﮪ .

91. ابو اسحاق شیرازی ، ابراهیم بن علی (م476ﮪ) طبقات الفقهاء ، تحقیق : خلیل المیس ، دار القلم ، بیروت .

ص:416

92. ابو جعفر اسکافی ، محمّد بن عبدالله (م220ﮪ) المعیار والموازنة ، تحقیق : شیخ باقر محمودی .

93. ابو حنیفه مغربی ، نعمان بن محمّد (م363ﮪ) دعائم الإسلام ، تحقیق : آصف بن علی اصغر فیضی ، دار المعارف ، قاهره ، 1383ﮪ .

94. ابو خثیمه نسائی ، زهیر بن حرب (م234ﮪ) العلم ، تحقیق : محمّد ناصر الدین اَلبانی ، المکتب الإسلامی ، چاپ دوم ، بیروت ، 1403ﮪ .

95. ابو رَیَّه ، محمود (معاصر) أضواء علی السنّة النبویّه ، دار الکتاب الإسلامی ، چاپ پنجم .

96. ابو عوانه اسفراینی ، یعقوب بن اسحاق (م316ﮪ) مسند أبی عوانة ، تحقیق : ایمن بن عارف دمشقی ، دار المعرفة ، بیروت ، 1998م .

97. ابو نُعیم اَصبهانی ، احمد بن عبدالله (م430ﮪ) المسند المستخرج علی صحیح الإمام مسلم ، تحقیق : محمّد حسن اسماعیل شافعی ، دار الکتب العلمیّه ، بیروت ، 1996م .

98. ابو نُعَیم اَصبهانی ، احمد بن عبدالله (م430ﮪ) حلیة الأولیاء وطبقات الأصفیاء (10 جلد) دار الکتاب العربی ، چاپ چهارم ، بیروت ، 1405ﮪ .

99. ابو نُعَیم اَصبهانی ، احمد بن عبدالله (م430ﮪ) دلائل النبوّة ، تحقیق : محمّد محمّد حدّاد ، دار طیبه ، ریاض ، 1409ﮪ .

100. ابو نُعیم اَصبهانی ، احمد بن عبدالله (م430ﮪ) مسند الإمام أبی حنیفة ، تحقیق : محمّد نظر الفاریابی ، مکتبة الکوثر ، ریاض ، 1415ﮪ .

101. ابو یَعْلی موصلی ، احمد بن علی (م307ﮪ) مسند أبی یعلی ، تحقیق : حسین سلیم اَسد ، دار المأمون ، دمشق ، 1404ﮪ .

102. ابوالفرج الاصفهانی (م356ﮪ) مقاتل الطالبیین ، تحقیق : کاظم مظفّر ، مؤسسة دار الکتاب ، چاپ دوم ، قم ، 1385ﮪ .

103. ابوبکر بن عبدالله ؛ معرفة النسخ والصحف والحدیث ، دار الدرایة ، ریاض ، 1412ﮪ .

ص:417

104. اَبی السعود ، محمّد بن محمّد (م951ﮪ) إرشاد العقل السلیم إلی مزایا القرآن الکریم = تفسیر أبی السعود (9 جلد) احیاء التراث ، بیروت .

105. ابی داود سِجِستانی ، سلیمان بن اَشعث (م275ﮪ) سنن أبی داود ، تحقیق : محمّد محی الدین عبدالحمید ، دار الفکر ، بیروت .

106. ابی عُبَید ، قاسم بن سلام (م224ﮪ) الأموال ، تحقیق : محمّد خلیل هراس ، دار الکتب العلمیّه ، بیروت ، 1406ﮪ .

107. احمد امین (م1373ﮪ) ضحی الإسلام ، چاپ دهم ، دار الکتاب العربی .

108. احمد اَمین (م1373ﮪ) فجر الإسلام ، دار الکتاب العربی ، چاپ یازدهم ، بیروت ، 1975م .

109. احمد بن حنبل (م241ﮪ) العلل ومعرفة الرجال ، تحقیق : وصی الله بن محمّد عبّاس ، المکتب الإسلامی (بیروت) دار الخانی (ریاض) 1408ﮪ .

110. احمد بن حنبل (م241ﮪ) فضائل الصحابة ، تحقیق : وصی الله محمّد عبّاس ، مؤسسة الرساله ، بیروت ، 1403ﮪ .

111. احمد بن حنبل (م241ﮪ) مسند الإمام أحمد بن حنبل ، مؤسسة قرطبه ، مصر .

112. احمد زکی صفوة ؛ جمهرة رسائل العرب فی عصر العربیّة الزاهرة ، المکتبة العلمیّة ، بیروت .

113. احمدی میانجی ، علی بن حسین (معاصر) مکاتیب الرسول ، دار الحدیث ، قم ، 1392ﮪ .

114. اَزدی ، مَعْمَر بن راشد (م153ﮪ) الجامع ، تحقیق : حبیب الأعظمی ، المکتب الإسلامی ، چاپ دوم ، بیروت ، 1403ﮪ .

115. استرآبادی نجفی ، سیّد شرف الدین حسینی (م965ﮪ) تأویل الآیات فی فضائل العترة الطاهرة ، تحقیق : مدرسه امام هادی علیه السلام نشر امیر ، قم ، 1407ﮪ .

116. اَسَد حیدر (م1405 ﮪ) الإمام الصادق والمذاهب الأربعة ، بیروت .

117. اشعری قمی ، احمد (از اصحاب امام رضا و امام جواد و امام هادی)

ص:418

النوادر ، تحقیق و نشر : مدرسه امام مهدی علیه السلام ، قم ، 1408ﮪ .

118. اَعظمی ، محمّد مصطفی ؛ التمییز لمسلم المطبوع مع کتاب منهج النقد عند المحدّثین ، مکتبة الکوثر ، سعودی ، چاپ سوم ، 1410ﮪ .

119. اعظمی ، محمد مصطفی ؛ دراسات فی الحدیث النبوی ، عربستان سعودی ، دانشگاه ملک فیصل .

120. امتیاز احمد(1) ؛ دلائل التوثیق المبکّر للسنّة والحدیث ، ترجمه (به زبان عربی) دکتر عبدالمعطی امین قلعه چی ، چاپ شده در ضمن سلسله انتشارات دانشگاه پژوهش های اسلامی کراچی .

121. امین عاملی ، سیّد محسن (م1371ﮪ) أعیان الشیعة ، چاپ سوم ، دمشق ، 1370ﮪ .

122. اَنْدُلُسی ، عمر بن علی (م804ﮪ) تحفة المحتاج إلی أدلّة المنهاج ، تحقیق : عبدالله سعاف لحیانی ، دار حراء ، مکّه ، 1406ﮪ .

123. باعونی ، محمّد بن احمد (م871ﮪ) جواهر المطالب فی مناقب الإمام الجلیل علی ابن أبی طالب ، تحقیق : شیخ محمّد باقر محمودی ، مرکز احیای فرهنگ اسلامی ، قم ، 1415ﮪ .

124. بحرانی ، سیّد هاشم (م1107ﮪ) البرهان فی تفسیر القرآن ، چاپ دوم .

125. بخاری ، محمّد بن اسماعیل (م256ﮪ) التاریخ الصغیر (الأوسط) ، تحقیق : محمود ابراهیم زاید ، دار الوعی ، حلب ، 1397ﮪ .

126. بخاری ، محمّد بن اسماعیل (م256ﮪ) خلق اَفعال العباد ، تحقیق : عبدالرحمن عمیره ، دار المعارف السعودیّه ، ریاض ، 1398ﮪ .

127. بخاری ، محمّد بن اسماعیل (م256ﮪ) الجامع الصحیح المختصر ، تحقیق : مصطفی دیب البغا ، دار ابن کثیر ، بیروت ، 1407ﮪ .


1- . رئیس دانشکده پژوهش های اسلامی کراچی پاکستان .

ص:419

128. بخاری ، محمّد بن اسماعیل (م256ﮪ) الکنی ، تحقیق : سیّد هاشم ندوی ، دار الفکر ، بیروت .

129. بخاری ، محمّد بن اسماعیل (م256ﮪ) صحیح بخاری = الجامع الصحیح ، تحقیق : مصطفی دیب البغا ، دار ابن کثیر ، چاپ سوم ، بیروت ، 1407ﮪ .

130. بدران ، شیخ عبدالقادر ؛ تهذیب تاریخ دمشق ، دار المسیر ، چاپ دوم ، بیروت ، 1399ﮪ .

131. برقی ، احمد بن محمّد (م274ﮪ) المحاسن ، تحقیق سیّد جلال الدین حسینی ، دار الکتب الإسلامیّه ، قم .

132. بروجردی ، سیّد محمّد حسین (م1380ﮪ) جامع أحادیث الشیعة ، گردآورنده : شیخ اسماعیل مُعزّی ملایری ، چاپ دوم ، قم ، 1414ﮪ .

133. بصری ، محمّد بن علی (م436ﮪ) المعتمد فی أُصول الفقه ، تحقیق : خلیل میس ، دار الکتب العلمیّه ، بیروت ، 1403ﮪ .

134. بغدادی ، محمّد بن حبیب (م245ﮪ) المحبَّر .

135. بغدادی ، محمد بن حبیب (م245ﮪ) المنمّق فی أخبار قریش ، تصحیح وتعلیق : خورشید احمد فاروق ، عالم الکتب ، بیروت ، 1405ﮪ .

136. بَغَوی ، حسین بن مسعود (م516ﮪ) معالم التنزیل ، تحقیق : مروان عک و مروان سوار ، دار المعرفه ، چاپ دوم ، بیروت ، 1407ﮪ .

137. بنا ، احمد بن عبدالرحمن ؛ الفتح الربّانی فی ترتیب مسند أحمد ، دار احیاء التراث ، بیروت .

138. بهائی ، محمّد بن حسین (م1030ﮪ) مشرق الشمسین ، چاپ سنگی به همراه کتاب الحبل المتین ، تجدید چاپ مکتبه بصیرتی ، قم .

139. بَهُوتی ، منصور بن یونس (م1051ﮪ) کشّاف القناع عن متنِ الإقناع ، تحقیق : هلال مصیلحی مصطفی ، دار الفکر ، بیروت ، 1402ﮪ .

140. بَیْهقی ، احمد بن حسین (م458ﮪ) السنن الکبری ، تحقیق : محمّد عبدالقادر عطا ، دار الباز ، مکّه ، 1414ﮪ .

ص:420

141. بَیْهقی ، احمد بن حسین (م458ﮪ) المدخل إلی السنن الکبری ، تحقیق : محمّد ضیاء الرحمن اَعظمی ، دار الخلفاء ، کویت .

142. بیهقی ، احمد بن حسین (م458ﮪ) شعب الإیمان ، تحقیق : محمّد سعید بسیونی زغلول ، دار الکتب العلمیّه ، بیروت ، 1410ﮪ .

143. بیهقی ، احمد بن حسین (م458ﮪ) مناقب الشافعی ، تحقیق : سیّد احمد صقر ، دار التراث العربی ، قاهره ، 1391ﮪ .

144. ترکی ، عبدالمجید ؛ مناظرات فی أُصول الشریعة الإسلامیّة بین ابن حزم والباجی ، ترجمه وتحقیق : عبدالصبور شاهین ، دار الغرب الإسلامی ، بیروت .

145. تِرمِذی ، محمّد بن عیسی (م279ﮪ) الجامع الصحیح = سنن الترمذی ، تحقیق : احمد محمّد شاکر و دیگران ، دار احیاء التراث العربی ، بیروت .

146. ثَقَفی ، ابراهیم بن محمّد (م283ﮪ) الغارات ، تحقیق : سیّد جلال الدین محدّث ، انتشارات بهمن .

147. جرجی زیدان (معاصر) تاریخ التمدّن الإسلامی ، جلد 11 و12 از مجموعه آثار مؤلّف ، دار الجیل ، بیروت ، 1402ﮪ .

148. جزائری ، شیخ طاهر ؛ توجیه النظر فی علوم الحدیث والأثر ، چاپ مصر 1328ﮪ (تجدید چاپ ، دار المعرفة ، بیروت) .

149. جزیری ، عبدالرحمان ؛ الفقه علی المذاهب الأربعة ، دار الفکر بیروت 1406ﮪ .

150. جَصّاص ، احمد بن علی (م370ﮪ) أحکام القرآن (5 جلد) ، تحقیق : محمّد صادق قمحاوی ، دار احیاء التراث العربی ، بیروت ، 1405ﮪ .

151. جلالی ، سیّد محمّد رضا (معاصر) تدوین السنّة الشریفة ، دفتر تبلیغات السلامی ، قم ، 1413ﮪ .

152. حازمی ، محمّد بن موسی (م584ﮪ) الاعتبار فی الناسخ والمنسوخ مِنَ الآثار ، مطبعة اندلس ، حمص ، 1386ﮪ .

153. حاکم حَسْکانی ، عبیدالله بن احمد (متوفای قرن پنجم) شواهد التنزیل

ص:421

لقواعد التفضیل ، تحقیق : شیخ محمّد باقر محمودی ، مرکز احیای فرهنگ اسلامی ، تهران ، 1411ﮪ .

154. حاکم نیشابوری ، محمّد بن عبدالله (م405ﮪ) المستدرک علی الصحیحین ، تحقیق : مصطفی عبدالقادر عطا ، دار الکتب العلمیّه ، بیروت ، 1411ﮪ .

155. حرّ عاملی ، محمّد بن حسن (م1104ﮪ) وسائل الشیعه ، تحقیق ونشر : مؤسسه آل البیت ، چاپ دوم ، قم ، 1414ﮪ .

156. حسین حاج حسن ؛ نقد الحدیث ، مؤسسة الوفاء ، 1405ﮪ .

157. حسین عطوان ؛ الروایة التاریخیّة فی بلاد الشام ، دار الجیل ، 1986م .

158. حسینی ، ابراهیم بن محمّد (م1120ﮪ) البیان والتعریف فی أسباب ورود الحدیث الشریف ، تحقیق : سیف الدین کاتب ، دار الکتاب العربی ، بیروت، 1401ﮪ .

159. حلبی ، علی بن برهان الدین (م1044ﮪ) السیرة الحلبیّه = إنسان العیون فی سیرة الأمین والمأمون ، دار المعرفة ، بیروت ، 1400ﮪ .

160. حلّی ، جعفر بن حسن (م676ﮪ) المعتبر فی شرح المختصر ، تحقیق : گروه محقّقان با اشراف آیة الله ناصر مکارم شیرازی ، مؤسسه سیّدالشهداء ، چاپ مدرسه امام امیرالمؤمنین علیه السلام ، قم .

161. حِلِّی ، حسن بن سلیمان (متوفای قرن نهم هجری) مختصر بصائر الدرجات ، مطبعة الحیدریّه ، نجف ، 1370ﮪ .

162. حلّی ، حسن بن یوسف (م762ﮪ) منتهی المطلب ، حاج احمد ، تبریز ، 1333ﮪ .

163. حَمَوی ، یاقوت بن عبدالله (م626ﮪ) معجم البلدان ، دار الفکر ، بیروت .

164. حُمَیدی ، عبدالله (م219ﮪ) المسند ، تحقیق : حبیب الرحمن اَعظمی ، دار الکتب العلمیّه ، بیروت .

165. حمیری ، عبدالله بن جعفر (از بزرگان قرن سوم هجری) قرب الإسناد ،

ص:422

تحقیق و نشر : مؤسسة آل البیت ، قم ، 1413ﮪ .

166. حنبلی ، ابراهیم بن محمّد (م884ﮪ) المبدع فی شرح المقنع ، المکتب الإسلامی ، بیروت ، 1400ﮪ .

167. حنفی ، یوسف بن موسی (م803ﮪ) المعتصر من المختصر من مشکل الآثار (2 جلد) دار النشر ، مکتبة المتنبّی ، قاهره .

168. خراسانی ، سعید بن منصور (م227ﮪ) السنن ، تحقیق : حبیب الرحمن اعظمی ، دار السلفیّه ، هند ، 1982م .

169. خَزَّاز قمی ، علی بن محمّد (از عالمان قرن چهارم هجری) کفایة الأثر فی النصّ علی الأئمّة الإثنی عشر ، تحقیق : سیّد عبداللطیف حسینی خوتی ، انتشارات بیدار ، قم ، 1401ﮪ .

170. خُزاعی نیشابوری ، حسین بن علی (از اَعلام قرن ششم) روض الجنان وروح الجنان فی تفسیر القرآن = تفسیر ابوالفتوح رازی ، تصحیح : محمّد جعفر یاحقی و محمّد مهدی ناصح ، مرکز پژوهش های اسلامی آستان قدس رضوی ، مشهد ، 1408ﮪ .

171. خُزاعی ، علی بن محمود (م789ﮪ) تخریج الدلالات السمعیّة علی ما کان فی عهد رسول الله من الحرف ، تحقیق : احسان عبّاس ، دار الغرب الإسلامی ، بیروت ، 1405ﮪ .

172. خطیب بغدادی ، احمد بن علی (م463ﮪ) الفقه والمتفقّه ، دار الکتب العلمیّة ، چاپ دوم ، بیروت ، 1400ﮪ .

173. خطیب بغدادی ، احمد بن علی (م463ﮪ) شرف أصحاب الحدیث ، تحقیق : محمّد سعید خطیب اوغلی ، دانشگاه انقره ، 1971م .

174. خطیب بغدادی ، احمد بن علی (م463ﮪ) الأسماء المبهمة مِنَ الأنباء المحکمة ، گرد آورنده : عزّ الدین علی السیّد ، مکتبة الخانجی ، مصر ، 1405ﮪ .

175. خطیب بغدادی ، احمد بن علی (م463ﮪ) الرحلة فی طلب الحدیث ، تحقیق : نور الدین عتر ، دار الکتب العلمیّه ، بیروت ، 1395ﮪ .

ص:423

176. خوارزمی ، موفق بن احمد (م568ﮪ) المناقب ، تحقیق : شیخ مالک محمودی ، مؤسسه نشر اسلامی ، چاپ دوم ، قم ، 1411ﮪ .

177. خوانساری ، محمّد باقر (م1306ﮪ) روضات الجنّات ، تحقیق : اسد الله اسماعیلیان ، قم .

178. دارقُطنی ، علی بن عمر (م385ﮪ) سنن دارقطنی (4 جلد) تحقیق : سیّد عبدالله هاشم یمانی مدنی ، دار المعرفه ، بیروت ، 1386ﮪ .

179. دارِمی ، عبدالله بن عبدالرحمن (م255ﮪ) سنن الدارمی ، تحقیق : فواز احمد زمرلی و خالد السبع العلمی ، دار الکتب العربی ، بیروت ، 1407ﮪ .

180. دَرْدیر ، احمد بن محمّد (م1201ﮪ) الشرح الکبیر ، تحقیق : محمّد علیش ، دار الفکر ، بیروت .

181. دَمِیری ، محمّد بن موسی (م682ﮪ) حیاة الحیوان الکبری ، انتشارات سیّد رضی ، با اُفست از مکتبة مصطفی حلبی ، مصر 1401ﮪ .

182. دیب البغا ، مصطفی ؛ أثر الأدلّة المختلف فیها فی الفقه الإسلامی ، دار الإمام بخاری .

183. ذهبی ، محمّد بن احمد (م748ﮪ) تاریخ الإسلام ، تحقیق : دکتر عمر عبدالسلام تدمری ، دار الکتاب العربی ، چاپ دوم ، 1410ﮪ .

184. ذَهَبی ، محمّد بن احمد (م748ﮪ) تذکرة الحفّاظ ، تصحیح وزرات معارف حکومت هند ، اُفست دار احیاء التراث العربی .

185. ذهبی ، محمّد بن احمد (م748ﮪ) سیر أعلام النُبَلاء ، تحقیق شعیب اَرنائوط و محمّد نعیم عرقسوسی ، مؤسسة الرساله ، چاپ نهم ، بیروت ، 1413ﮪ .

186. ذهبی ، محمّد حسین (معاصر) التفسیر والمفسّرون ، منبع یابی و فهرست : شیخ احمد زغبی ، دار الأرقم ، بیروت .

187. رازی ، عبدالرحمن بن اَبی حاتم (م327ﮪ) الجرح والتعدیل ، دار احیاء التراث العربی ، بیروت ، 1271ﮪ .

188. رازی ، محمّد بن ابی بکر (م721ﮪ) مختار الصحاح ، تحقیق : محمود

ص:424

خاطر ، مکتبة لبنان ناشرون ، بیروت ، 1415ﮪ .

189. راغب اصفهانی ، حسین بن محمّد (م425ﮪ) محاضرات الأُدباء ، انتشارات حیدریّه ، قم .

190. رافعی قزوینی ، عبدالکریم بن محمّد (م623ﮪ) التدوین فی أخبار قزوین ، تحقیق : عزیز الله عُطارِدی ، دار الکتب العلمیّه ، بیروت ، 1987ﮪ .

191. رام هرمزی ، حسن بن عبدالرحمن (م360ﮪ) المحدّث الفاضل بین الراوی والواعی ، تحقیق : محمّد عجاج خطیب ، دار الفکر ، چاپ سوم ، بیروت ، 1404ﮪ .

192. روحانی ، سیّد مهدی ؛ بحوث مع أهل السنّة وسلفیه ، بیروت ، 1399ﮪ .

193. زَبیدی ، سیّد محمّد مرتضی حسینی (م1205ﮪ) تاج العروس من جواهر القاموس ، مکتبة الحیاة ، بیروت .

194. زُبَیر بن بَکَّار (م256ﮪ) الأخبار الموفقیّات ، تحقیق : دکتر سامی مکّی عانی ، رئاسة الأوقاف ، بغداد ، 1972م .

195. زُرَعی ، محمّد بن ابی بکر (م751ﮪ) إعلام الموقّعین عن ربّ العالمین ، تحقیق : طه عبدالرئوف سعید ، دار الجیل ، بیروت ، 1973م .

196. زرعی ، محمّد بن اَبی بکر (م751ﮪ) الطرق الحکمیّة فی السیاسة الشرعیّة ، تحقیق : محمّد جمیل غازی ، مطبعة المدنی ، قاهره .

197. زرعی ، محمّد بن ابی بکر (م751ﮪ) زاد المعاد فی هدی خیر العباد ، تحقیق : شعیب اَرنائوط وعبدالقادر اَرنائوط ، مؤسسة الرساله ، چاپ دوازدهم ، بیروت ، 1407ﮪ .

198. زُرقانی ، محمّد بن عبدالباقی (م1122ﮪ) شرح الزرقانی علی موطّأ الإمام مالک ، دار الکتب العلمیّه ، بیروت ، 1411ﮪ .

199. زَرْکَشی ، محمّد بن عبدالله (م794ﮪ) الإجابة لإیراد ما استدرکته السیّدة عائشة علی الصحابة ، تحقیق : سعید افغانی ، مکتب الإسلامی ، چاپ چهارم ، بیروت ، 1405ﮪ .

ص:425

200. زِرِکلی ، خیر الدین (م1410ﮪ) الأعلام (8 جلد) دار العلم ، چاپ پنجم ، 1980م .

201. زَرَندی ، محمّد بن یوسف (م750ﮪ) نظم درر السمطین ، از نسخه های خطی کتاب خانه عمومی امیرالمؤمنین علیه السلام ، 1377ﮪ .

202. زَرَندی ، میر محمّد ؛ بحوث فی تاریخ القرآن ، مؤسسه انتشارات اسلامی (وابسته به جامعه مدرسین) قم ، 1420ﮪ .

203. زمخشری ، محمود بن عمر (م538ﮪ) الفائق فی غریب الحدیث ، تحقیق : علی محمّد بجاوی و محمّد ابوالفضل ابراهیم ، دار المعرفة ، چاپ دوم ، لبنان .

204. زمخشری ، محمود بن عمر (م538ﮪ) الکشّاف ، دار المعرفه ، بیروت .

205. زَیْلَعی ، عبدالله بن یوسف (م762ﮪ) نصب الرایة لأحادیثِ الهدایة ، تحقیق : محمّد یوسف بنوری ، دار الحدیث ، مصر ، 1357 ﮪ .

206. سُبکی ، عبدالوهّاب بن علی (م771ﮪ) طبقات الشافعیّة الکبری ، تحقیق : عبدالفتّاح محمّد الحلو ومحمود محمّد الطناحی ، دار هجر ، چاپ دوم ، قاهره ، 1992م .

207. سِجِستانی ، سلیمان بن اَشعث (م275ﮪ) المراسیل ، تحقیق : شعیب اَرنائوط ، مؤسسة الرساله ، بیروت ، 1408ﮪ .

208. سَخاوی ، شمس الدین (م902ﮪ) التحفة اللطیفة فی تاریخ المدینة الشریفة ، دار الکتب العلمیّه ، بیروت ، 1993م .

209. سرخسی ، محمّد بن احمد بن اَبی سَهْل (م483ﮪ) أُصول السرخسی (2 جلد) تحقیق : ابو الوفاء افغانی ، لجنة احیاء المعارف النعمانیه ، حیدر آباد هند ، افست دار الکتب العلمیّه ، بیروت ، 1414ﮪ .

210. سرخسی ، محمّد بن احمد بن اَبی سَهْل (م483ﮪ) المبسوط ، دار المعرفة ، بیروت ، 1406ﮪ .

211. سعید بن منصور (م227ﮪ) سنن سعید بن منصور ، تحقیق : سعد بن عبدالله آل حمید ، دار العیصمی ، ریاض ، 1414ﮪ .

ص:426

1. سلمی سمرقندی ، نضر بن مسعود بن عیّاش ؛ تفسیر عیّاشی ، تحقیق : سیّد هاشم رسولی محلاّتی ، المکتبة العلمیّة الإسلامیّه ، تهران ، 1380ﮪ .

2. سُلَیم بن قیس (م76ﮪ) کتاب سلیم بن قیس هلالی ، تحقیق : محمّد باقر انصاری .

3. سهیلی ، عبدالرحمان بن عبدالله (م581ﮪ) الروض الأنف فی تفسیر السیرة النبویّة لابن هشام ، تحقیق : مجدی منصور الشوری ، دار الکتب العلمیّه ، بیروت ، 1418ﮪ .

4. سیّد علی خان مدنی (م1120ﮪ) ریاض السالکین ، جامعه مدرسین ، قم ، 1415ﮪ .

5. سیواسی ، محمّد بن عبدالواحد (م681ﮪ) شرح فتح القدیر ، دار الفکر ، چاپ دوم ، بیروت .

6. سُیُوطی ، عبدالرحمان (م911ﮪ) الأشباه والنظائر ، تحقیق : عبدالعال سالم مکرم ، مؤسسة الرساله ، 1406ﮪ .

7. سُیُوطی ، عبدالرحمان (م911ﮪ) التطریف فی التصحیف ، دار الفائز ، سعودیّه ، 1409ﮪ .

8. سیوطی ، عبدالرحمان (م911ﮪ) الجامع الصغیر فی أحادیث البشیر النذیر ، دار الفکر ، بیروت ، 1401ﮪ .

9. سیوطی ، عبدالرحمان (م911ﮪ) الخصائص الکبری = کفایة الطالب اللبیب فی خصائص الحبیب ، دار الکتب العلمیّه ، بیروت ، 1985م .

10. سُیُوطی ، عبدالرحمان (م911ﮪ) الدرّ المنثور ، دار الفکر ، بیروت ، 1993م .

11. سُیُوطی ، عبدالرحمان (م911ﮪ) الدیباج علی صحیح مسلم ، تحقیق : ابو اسحاق جوینی اثیری ، دار ابن عفّان ، عربستان سعودی ، 1416ﮪ .

12. سیوطی ، عبدالرحمان (م911ﮪ) تاریخ الخلفا ، تحقیق : محمّد محی الدین عبدالحمید ، مطبعة السعاده ، مصر ، 1371ﮪ .

ص:427

13. سُیُوطی ، عبدالرحمان (م911ﮪ) تدریب الراوی فی شرح تقریب النواوی ، تحقیق : عبدالوهاب عبداللطیف ، مکتبة الریاض الحدیثه ، ریاض .

14. سُیُوطی ، عبدالرحمان (م911ﮪ) تنویر الحوالک شرح موطّأ مالک ، مکتبة التجاریّة الکبری ، مصر ، 1389ﮪ .

15. سیوطی ، عبدالرحمان (م911ﮪ) شرح السیوطی علی سنن النسائی ، تحقیق : عبدالفتّاح اَبو غده ، مکتب المطبوعات الإسلامیّه ، چاپ دوم ، حلب ، 1406ﮪ .

16. سُیُوطی ، عبدالرحمان (م911ﮪ) شرح سنن ابن ماجه ، قدیمی کتب خانه ، کراچی .

17. سیوطی ، عبدالرحمان (م911ﮪ) لباب النقول فی أسباب النزول ، دار احیاء العلوم ، بیروت .

18. سُیوطی ، عبدالرحمان (م911ﮪ) مفتاح الجنّة فی الاحتجاج بالسنّة ، چاپ سوم ، مدینه ، 1399ﮪ .

19. شاشی ، محمّد بن احمد (م507ﮪ) حلیة العلماء فی معرفة مذاهب الفقهاء ، تحقیق : یاسین احمد ابراهیم درادکه ، مؤسسة الرساله ، بیروت ، 1400ﮪ .

20. شاشی ، هیثم بن کلیب (م335ﮪ) المسند ، تحقیق : محفوظ الرحمن زین الله ، مکتبة العلوم والحکم ، مکّه ، 1410ﮪ .

21. شافعی ، محمّد بن ادریس (م204ﮪ) اختلاف الحدیث ، تحقیق : استاد محمّد احمد عبدالعزیز ، دار الباز ، مکّه ، چاپ دوم ، 1406ﮪ .

22. شافعی ، محمّد بن ادریس (م204ﮪ) الرسالة ، تحقیق : احمد محمّد شا کر ، قاهره ، 1358ﮪ .

23. شافعی ، محمّد بن ادریس (م204ﮪ) مسند الشافعی ، دار الکتب العلمیّه ، بیروت .

24. شرف الدین ، سیّد عبدالحسین (م1377ﮪ) المراجعات ، تحقیق : حسین راضی ، الجمعیّة الإسلامیّه ، چاپ دوم ، 1402ﮪ .

ص:428

25. شرف الدین ، سیّد عبدالحسین (م1377ﮪ) النصّ والاجتهاد ، تحقیق : ابو مجتبی ، سیّدالشهداء ، قم ، 1404ﮪ .

26. شُرُنْبُلالی ، حسن (م1069ﮪ) نور الإیضاح ونجاة الأرواح ، دار الحکمه ، دمشق ، 1985م .

27. شریف عمری ، نادیة ؛ اجتهاد الرسول ، مؤسسة الرسالة ، چاپ چهارم ، بیروت ، 1408ﮪ .

28. شوکانی ، محمّد بن علی (م1250ﮪ) فتح القدیر الجامع بین فنَّی الروایة والدرایة من علم التفسیر ، دار الفکر ، بیروت .

29. شوکانی ، محمّد بن علی (م1255ﮪ) نیل الأوطار من أحادیث سیّد الأخیار (شرح منتقی الأخبار) 9 جلد ، دار الجیل ، بیروت ، 1973م .

30. شهرستانی ، سیّد علی (مؤلّف کتاب حاضر) وضوء النبی ، قم 1415 .

31. شَهْروزی ، عثمان بن عبدالرحمان (م643ﮪ) مقدّمة ابن الصلاح فی علوم الحدیث ، تحقیق : صلاح بن محمّد بن عویضه ، دار الکتب العلمیّه ، بیروت ، 1416ﮪ .

32. شیبانی ، محمّد بن حسن (م189ﮪ) الحجة علی أهل المدینة ، تحقیق : مهدی حسن گیلانی قادری ، عالم الکتب ، چاپ سوم ، بیروت ، 1403ﮪ .

33. شیخ عبّاس قمی (م1359ﮪ) الکنی والألقاب ، مقدّمه : محمّد هادی امینی ، 1970م .

34. صالحی شامی ، محمّد بن یوسف (م942ﮪ) سبل الهدی والرشاد فی سیرة خیر العباد ، تحقیق : عادل احمد عبدالموجود ، دار الکتب العلمیّه ، بیروت ، 1414ﮪ .

35. صبحی صالح (معاصر) علوم الحدیث ومصطلحه ، دانشگاه دمشق ، چاپ پنجم ، 1379ﮪ (اُفست منشورات رضی ، قم) .

36. صدر ، سیّد حسن کاظمی (م1354ﮪ) تأسیس الشیعة لعلوم الإسلام ، بغداد .

37. صدوق ، محمّد بن علی (م381ﮪ) الأمالی ، تحقیق و نشر : مؤسسه

ص:429

بعثت ، قم ، 1417ﮪ .

38. صدوق ، محمّد بن علی (م381ﮪ) الخصال ، تصحیح وتعلیق : علی اکبر غفاری ، جامعه مدرسین ، چاپ دوم ، قم ، 1403ﮪ .

39. صدوق ، محمّد بن علی (م381ﮪ) ثواب الأعمال ، انتشارات سیّد رضی ، چاپ دوم ، قم ، 1405ﮪ .

40. صدوق ، محمّد بن علی (م381ﮪ) علل الشرایع ، المکتبة الحیدریّه ، نجف ، 1386ﮪ .

41. صدوق ، محمّد بن علی (م381ﮪ) عیون أخبار الرضا علیه السلام ، تصحیح : حسین اعلمی ، مؤسسه اعلمی ، بیروت ، 1404ﮪ .

42. صدوق ، محمّد بن علی (م381ﮪ) کمال الدین وتمام النعمة ، تصحیح و تعلیق : علی اکبر غفاری ، مؤسسه نشر اسلامی ، قم ، 1405ﮪ .

43. صدوق ، محمّد بن علی (م381ﮪ) معانی الأخبار ، تصحیح : علی اکبر غفاری ، جماعة المدرّسین ، قم .

44. صدوق ، محمّد بن علی (م381ﮪ) من لا یَحْضُره الفقیه ، تعلیق : علی اکبر غفاری ، جامعه مدرّسین ، چاپ دوم ، قم ، 1404ﮪ .

45. صنعانی ، محمّد بن اسماعیل (م1182ﮪ) إرشاد النقّاد إلی تیسیر الاجتهاد ، مکتبة التراث العربی ، بغداد ، 1990م .

46. صَنعانی ، محمّد بن اسماعیل (م1182ﮪ) توضیح الأفکار لمعانی تنقیح الأنظار ، تعلیق : صلاح بن محمّد بن عویضة ، دار الکتب العلمیّه ، بیروت ، 1417ﮪ .

47. صنعانی ، محمّد بن اسماعیل (م1182ﮪ) سبل السلام شرح بلوغ المرام من أدلّة الأحکام ، تحقیق : محمّد عبدالعزیز خولی ، دار احیاء التراث العربی ، چاپ چهارم ، بیروت ، 1379ﮪ .

48. صَیداوی ، محمّد بن احمد (م402ﮪ) معجم الشیوخ ، تحقیق : عمر عبدالسلام تدمری ، مؤسسة الرساله ، بیروت ، 1405ﮪ .

ص:430

49. طَبَرانی ، سلیمان بن احمد (م360ﮪ) الروض الدانی = المعجم الصغیر ، تحقیق : محمّد شکور محمود العاج ، المکتب الإسلامی ، بیروت ، 1405ﮪ .

50. طَبَرانی ، سلیمان بن احمد (م360ﮪ) المعجم الأوسط ، تحقیق : طارق بن عوض الله و عبدالمحسن ، دار الحرمین ، قاهره ، 1415ﮪ .

51. طَبَرانی ، سلیمان بن احمد (م360ﮪ) المعجم الکبیر ، تحقیق : حمدی عبدالمجید السلفی ، مکتبة العلوم والحکم الموصل ، چاپ دوم ، 1404ﮪ .

52. طبرانی ، سلیمان بن احمد (م360ﮪ) مسند الشامیین ، تحقیق : حمدی عبدالمجید سلفی ، مؤسسة الرساله ، چاپ دوم ، بیروت ، 1417ﮪ .

53. طبرسی ، احمد بن علی (م560ﮪ) الاحتجاج ، تعلیق سیّد محمّد باقر خرسان ، دار النعمان ، نجف ، 1386ﮪ .

54. طَبْرسی ، حسن بن فضل (از بزرگان قرن ششم هجری) مکارم الأخلاق ، منشورات شریف رضی ، چاپ ششم ، قم ، 1392ﮪ .

55. طبرسی ، فضل بن حسن (م548ﮪ) إعلام الوری بأعلام الهُدی ، تحقیق ونشر : مؤسسة آل البیت ، قم ، 1417ﮪ .

56. طبری ، احمد بن عبدالله (م694ﮪ) الریاض النضرة فی مناقب العشرة ، تحقیق : عیسی عبدالله محمّد مانع حمیری ، دار الغرب الإسلامی ، بیروت ، 1996م .

57. طَبَری ، محمّد بن جَریر (م310ﮪ) تاریخ الأُمم والملوک = تاریخ الطبری ، دار الکتب العلمیّه ، بیروت ، 1407ﮪ .

58. طَبَری ، محمّد بن جریر (م310ﮪ) جامع البیان عن تأویل آی القرآن = تفسیر الطبری ، دار الفکر ، بیروت ، 1405ﮪ .

59. طَبَری ، محمّد بن جریر بن رستم (متوفای اوایل قرن چهارم هجری) المسترشد فی إمامة أمیرالمؤمنین علیه السلام ، تحقیق : احمد محمودی ، مؤسسة الثقافه ، قم .

60. طبری ، محمّد بن جریر بن رستم (متوفای اوایل قرن چهارم هجری)

ص:431

دلائل الإمامة ، تحقیق ونشر : مؤسسه بعثت ، قم ، 1413ﮪ .

61. طَحاوی ، احمد بن محمّد (م321ﮪ) شرح معانی الآثار ، تحقیق : محمّد زهری النجار ، دار الکتب العلمیّه ، بیروت ، 1399ﮪ .

62. طوسی ، محمّد بن حسن (م460ﮪ) اختیار معرفة الرجال = رجال الکشّی ، تحقیق : شیخ حسن مصطفوی ، چاپ دانشکده ادبیات ، مشهد ، 1348ﮪ .

63. طوسی ، محمّد بن حسن (م460ﮪ) الاستبصار فیما اختلف مِنَ الأخبار تحقیق : سیّد حسن خرسان ، دار الکتب الإسلامیّه ، چاپ چهارم ، قم ، 1391ﮪ .

64. طوسی ، محمّد بن حسن (م460ﮪ) الأمالی ، تحقیق : قسم الدراسات الإسلامیّة (گروه پژوهش های اسلامی) ، دار الثقافة ، قم ، 1414ﮪ .

65. طوسی ، محمّد بن حسن (م460ﮪ) الخلاف ، تحقیق : سیّد جواد شهرستانی و سیّد علی خراسانی و شیخ محمّد مهدی نجف ، انتشارات اسلامی ، قم ، 1417ﮪ .

66. طوسی ، محمّد بن حسن (م460ﮪ) الغیبة ، تحقیق : عباد الله تهرانی و احمد ناصح ، مؤسسه معارف اسلامی ، قم ، 1411ﮪ .

67. طوسی ، محمّد بن حسن (م460ﮪ) تهذیب الأحکام فی شرح المقنعة ، تحقیق : سیّد حسن خرسان ، دار الکتب الإسلامیّه ، چاپ چهارم ، قم .

68. طَیالسی ، سلیمان بن داود (م204ﮪ) المسند ، دار المعرفة ، بیروت .

69. عاملی ، حسین بن عبدالصمد (م984ﮪ) وصول الأخیار إلی أُصول الأخبار ، تحقیق : سیّد عبداللطیف کوه کمری ، مجمع الذخائر الإسلامیّه ، قم ، 1401ﮪ .

70. عاملی ، علی بن یونس (م877ﮪ) الصراط المستقیم إلی مستحقّی التقدیم ، تحقیق : محمّد باقر بهبودی ، المکتبة الرضویّه ، 1384ﮪ .

71. عبد بن حمید بن نصر (م249ﮪ) المنتخب من مسند عبد بن حمید ، تحقیق : صبحی بدری و محمود محمّد خلیل ، مکتبة السنّة ، قاهره ، 1408ﮪ .

72. عبدالحلیم جندی ؛ الإمام جعفر الصادق ، نشر : محمّد توفیق عویضة ،

ص:432

1397ﮪ .

73. عبدالغنی عبدالخالق ؛ حُجیّة السُنّة ، المعهد العالمی للفکر الإسلامی ، دار الفکر ، بیروت ، 1407ﮪ .

74. عبدالوهّاب خلاف ؛ علم اُصول الفقه ، دار القلم ، چاپ دهم ، کویت ، 1392ﮪ .

75. عِجْلونی ، اسماعیل بن محمّد (م1162ﮪ) کشف الخفاء ومزیل الإلباس عمّا اشتهر من الأحادیث علی ألسنة الناس ، تحقیق : احمد قلاش ، مؤسسة الرساله ، چاپ چهارم ، بیروت ، 1405ﮪ .

76. عسکری ، حسن بن عبدالله (م382ﮪ) تصحیفات المحدّثین ، تحقیق : محمود احمد میره ، المطبعة العربیّة الحدیثه ، قاهره ، 1402ﮪ .

77. عسکری ، سیّد مرتضی (م1386ش) عبدالله بن سبأ وأساطیر أُخری ، چاپ ششم ، قم ، 1413ﮪ .

78. عسکری ، سیّد مرتضی (م1386ش) معالم المدرستین ، مؤسسة النعمان ، بیروت ، 1410ﮪ .

79. عظیم آبادی ، محمّد شمس الحق (م بعد از 1310ﮪ) عون المعبود شرح سنن أبی داود ، دار الکتب العلمیّه ، چاپ دوم ، بیروت ، 1415ﮪ .

80. علوی ، محمّد بن عقیل (م1350ﮪ) النصائح الکافیة لمن یتولّی معاویة ، دار الثقافه ، قم ، 1412ﮪ .

81. عمری ، صالح بن محمّد (م1218ﮪ) إیقاظ همم أُولی الأبصار ، دار المعرفة ، بیروت ، 1398ﮪ .

82. عَیْنی ، محمّد بن احمد (م855ﮪ) عمدة القاری فی شرح صحیح البخاری ، دار الفکر ، بیروت .

83. غزالی ، محمّد بن محمّد (م505ﮪ) المستصفی فی علم الأُصول ، تحقیق : محمّد عبدالسلام عبدالشافی ، دار الکتب العلمیّه ، بیروت ، 1413ﮪ .

84. غزنوی حنفی (م773ﮪ) الغرّة المنیفة فی تحقیق بعض مسائل الإمام أبی

ص:433

حنیفة ، تحقیق : محمّد زاهد بن حسن کوثری ، مکتبة الإمام اَبی حنیفه ، چاپ دوم ، بیروت ، 1988م .

85. غَزِّی ، محمّد بن محمّد (م1061ﮪ) إتقان ما یُحسن مِن الأخبار الدائرة علی الألسن ، تحقیق : خلیل محمّد عربی ، دار الفاروق الحدیثه ، چاپ دوم ، قاهره ، 1415ﮪ .

86. فاکهی ، محمّد بن اسحاق (م275ﮪ) أَخبار مکّة فی قدیم الدهر وحدیثه (6 جلد) تحقیق : دکتر عبدالملک عبدالله دهیش ، دار خضر ، بیروت ، 1414ﮪ .

87. فتحی ، ردینی ، المناهج الأُصولیّة ، شرکة متّحده سوریا ، چاپ دوم ، 1405ﮪ .

88. فخر رازی ، محمّد بن عمر (م606ﮪ) أحکام البسملة وما یتعلَّق بها من الأحکام والمعانی واختلاف العلماء ، تحقیق : مجدی السیّد ابراهیم ، مکتبة القرآن ، قاهره .

89. فخر رازی ، محمّد بن عمر (م606ﮪ) المحصول فی علم الأُصول ، تحقیق : طه جابر فیّاض علوانی ، جامعة الإمام محمّد بن سعود ، ریاض ، 1400ﮪ .

90. فخر رازی ، محمّد بن عمر (م606ﮪ) تفسیر الفخر الرازی = التفسیر الکبیر ، دار التراث العربی ، چاپ سوم ، بیروت .

91. فراهیدی ، خلیل بن احمد (م170ﮪ) العین ، تحقیق : مهدی مخزومی و ابراهیم سامرّائی .

92. فضل بن شاذان (م260ﮪ) الإیضاح ، تحقیق : سیّد جلال الدین حسینی ارموی ، چاپ شده در ایران .

93. فیروزآبادی ، محمّد بن یعقوب (م817ﮪ) القاموس المحیط .

94. قاسم بن محمّد (م1029ﮪ) الاعتصام بحبل الله المتین ، عمّان ، 1403ﮪ .

95. قاضی عیاض ، عیاضِ موسی (م544ﮪ) ترتیب المدارک وتقریب المسالک ، تحقیق : احمد بکیر محمود ، دار الحیاة ، بیروت .

ص:434

96. قرشی ، خیثمة بن سلیمان (م343ﮪ) من حدیث خیثمة بن سلیمان قرشی أطرابلسی ، تحقیق : عمر عبدالسلام ، دار الکتاب العربی ، بیروت ، 1400ﮪ .

97. قُرْطُبی ، محمّد بن احمد (م671ﮪ) الجامع لأحکام القرآن = تفسیر القرطبی ، تحقیق : احمد عبدالحلیم بردونی ، دار الشعب ، چاپ دوم ، قاهره ، 1372ﮪ .

98. قَسْطلانی ، احمد بن محمّد (م923ﮪ) إرشاد الساری لشرح صحیح البخاری ، دار احیاء التراث العربی ، بیروت .

99. قضاعی ، محمّد بن سلامه (م454ﮪ) مسند الشهاب ، تحقیق : حمدی عبدالمجید سلفی ، مؤسسة الرساله ، چاپ دوم ، بیروت ، 1407ﮪ .

100. قلعه جی ، محمّد رواس ؛ موسوعة فقه ابراهیم نخعی ، دار النفائس ، چاپ دوم ، بیروت ، 1406ﮪ .

101. قلعه جی ، محمّد رواس ؛ موسوعة فقه زید بن ثابت وأبی هُریرة ، دار النفائس ، بیروت ، 1413ﮪ .

102. قلعه جی ، محمّد رواس ؛ موسوعة فقه عبدالله بن مسعود ، دار النفائس ، چاپ دوم ، بیروت ، 1412ﮪ .

103. قلعه جی ، محمّد رواس ؛ موسوعة فقه عمر بن خطّاب ، دار النفائس ، چاپ چهارم ، بیروت ، 1409ﮪ .

104. قَلْقَشَنْدی ، احمد بن عبدالله (م821ﮪ) صبح الأعشی فی صناعة الإنشاء ، تحقیق : دکتر یوسف علی طویل ، دار الفکر ، دمشق ، 1987م .

105. قَلْقَشَنْدی ، احمد بن عبدالله (م821ﮪ) مآثر الإنافة فی معالم الخلافة ، تحقیق : عبدالستّار احمد فراج ، مطبعة حکومت کویت ، چاپ دوم ، 1985م .

106. قمی ، علی بن ابراهیم (م329ﮪ) تفسیر القمی ، تصحیح : سیّد طیّب جزائری ، مؤسسه دار الکتاب ، قم ، 1404ﮪ .

107. قُنْدوزی ، سلیمان بن ابراهیم (م1294ﮪ) ینابیع المودّة لذوی القربی ، تحقیق : سیّد علی جمال اشرف حسینی ، دار الأُسوه ، 1416ﮪ

ص:435

108. قَنُّوجی ، صدّیق بن حسن (م1307ﮪ) أبجد العلوم الوشی المرقوم فی بیان أحوال العلوم تحقیق : عبدالجبّار زرکار ، دار الکتب العلمیّه ، بیروت ، 1978م .

109. قیسرانی ، محمّد بن طاهر (م507ﮪ) تذکرة الحفّاظ ، تحقیق : حمدی عبدالمجید ، دار الصمیعی ، ریاض ، 1415ﮪ .

110. کاشانی ، علاء الدین (م587ﮪ) بدائع الصنائع فی ترتیب الشرائع ، دار الکتاب العربی ، چاپ دوم ، بیروت ، 1982م .

111. کتانی ادریسی ، عبدالحی (م1038ﮪ) نظام الحکومة النبویّة المسمّی التراتیب الإداریّة ، دار الکتاب العربی ، بیروت .

112. کَفْعَمی ، ابراهیم بن علی (متوفای قرن نهم) المصباح = الجُنّة الواقیة ، مؤسسه اعلمی ، بیروت ، 1403ﮪ .

113. کلاعی ، سلیمان بن موسی (م634ﮪ) الاکتفاء بما تَضَمَّنَه من مغازی رسول الله والثلاثة الخلفاء ، تحقیق : محمّد کمال الدین عزّ الدین علی ، عالم الکتب ، بیروت ، 1997م .

114. کُلَینی ، محمّد بن یعقوب (م329ﮪ) الکافی (8 جلد) تحقیق : علی اکبر غفاری ، دار الکتب الإسلامیّه ، چاپ سوم ، تهران ، 1388ﮪ .

115. گروهی از مستشرقان ؛ المعجم المفهرس لألفاظ الحدیث النبوی ، مکتبة بریل ، لیدن ، 1936م .

116. لالِکائی ، هبة الله بن حسن (م418ﮪ ) اعتقاد أهل السنّة = شرح أُصول اعتقاد أهل السنّة والجماعة من الکتب والسنّة وإجماع الصحابة ، تحقیق : احمد سعد حمدان ، دار طیبه ، ریاض ، 1402ﮪ .

117. لکاندِهْلَوی ، محمّد یوسف (م1245ﮪ) حیاة الصحابه ، مراجعه و شرح : شیخ هشام بخاری ، المکتبة العصریّه ، چاپ دوم ، بیروت ، 1417ﮪ .

118. مازندرانی ، مولی محمّد صالح (م1081ﮪ) شرح أُصول الکافی .

119. مالقی اندلسی ، محمّد بن یحیی (م741ﮪ) التمهید والبیان فی مقتل الشهید عثمان ، تحقیق : محمود یوسف زاید ، دار الثقافة ، قطر ، 1405ﮪ .

ص:436

120. مالک بن انس (م179ﮪ) المدوّنة الکبری ، دار صادر ، بیروت .

121. مالک بن انس (م179ﮪ) موطّأ الإمام مالک ، تحقیق : محمّد فؤاد عبدالباقی ، دار احیاء التراث العربی ، مصر .

122. ماوِردی ، علی بن محمّد (م429ﮪ) أعلام النبوّة ، تحقیق : محمّد المعتصم باللّه بغدادی ، دار الکتاب العربی ، بیروت ، 1987م .

123. مبارکفوری ، محمّد عبدالرحمان (م1353ﮪ) تحفة الأحوذی بشرح جامع الترمذی ، دار الکتب العلمیّه ، بیروت .

124. متقی هندی (م975ﮪ) کنز العمّال ، تحقیق : بکری حیانی و صفوت السقا ، مؤسسة الرساله ، بیروت .

125. محبّ الدین طبری ، احمد بن عبدالله (م694ﮪ) ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی ، دار الکتب المصریّه .

126. محمّد ابو زهره ؛ تاریخ المذاهب الإسلامیّة فی السیاسة والعقائد ، دار الفکر العربی ، بیروت ، 1989م .

127. محمّد ابو زهو ؛ الحدیث والمحدّثون أو عنایة الأُمّة الإسلامیّة بالسنّة النبویّة ، چاپ قاهره 1378ﮪ (تجدید چاپ ، دار الکتاب العربی ، بیروت ، 1404ﮪ) .

128. محمّد سلام مدکور ؛ مناهج الاجتهاد فی الإسلام ، دانشگاه کویت ، 1393ﮪ .

129. محمّد عبدالهادی حنفی (م1138ﮪ) حاشیة السندی علی النسائی (چاپ با سُنَن نسائی در 8 جلد) تحقیق : عبدالفتّاح ، دار الکتب العلمیّه ، چاپ دوم بیروت ، 1406ﮪ .

130. محمّد عجاج خطیب ؛ إصلاح الحدیث وعلومه ومصطلحه ، دار المعارف ، چاپ دهم ، مصر ، 1408ﮪ .

131. محمّد عجاج خطیب ؛ السنّة قبل التدوین ، دار الفکر ، چاپ دوم ، بیروت ، 1391ﮪ .

ص:437

132. محمودی ، محمّد باقر (معاصر) نهج السعادة فی مستدرک نهج البلاغة ، دار التعارف ، بیروت ، 1396ﮪ .

133. مرغینانی ، علی بن ابی بکر (م593ﮪ) الهدایة شرح بدایة المبتدی ، المکتبة الإسلامیّة ، بیروت .

134. مِزِّی ، یوسف بن زکی (م742ﮪ) تهذیب الکمال ، تحقیق : دکتر بشّار عوّاد ، دار الرسالة ، بیروت ، 1400ﮪ .

135. مسعودی ، علی بن حسین (م346ﮪ) التنبیه والشراف ، دار صعب ، بیروت .

136. مسعودی ، علی بن حسین (م346ﮪ) مروج الذهب ، دار الهجره ، قم ، 1385ﮪ .

137. مسلم بن حجّاج قُشَیْری نیشابوری (م261ﮪ) صحیح مسلم ، تحقیق : محمّد فؤاد عبدالباقی ، دار احیاء التراث العربی ، بیروت .

138. مظَفَّر ، محمّد حسن (م1275ﮪ) دلائل الصدق ، دار المعلم ، چاپ دوم ، قاهره ، 1396ﮪ .

139. معلمی ، عبدالرحمان بن یحیی ؛ الأنوار الکاشفة لما فی الأضواء مِنَ المجازفة ، عالَم الکتب ، بیروت ، 1402ﮪ .

140. مغربی ، احمد بن الصدّیق (م1380ﮪ) فتح الملک العلی بصحّة حدیث باب مدینة العلم علی ، تحقیق : محمّد هادی امینی ، مکتبة امیرالمؤمنین علیه السلام ، اصفهان ، 1388ﮪ .

141. مغربی ، محمّد بن عبدالرحمان (م954ﮪ) مواهب الجلیل لشرح مختصر خلیل ، دار الفکر ، چاپ دوم ، بیروت ، 1398ﮪ .

142. مفید ، محمّد بن محمّد (م413ﮪ) الأمالی ، تحقیق : حسین استاد ولی و علی اکبر غفاری ، جامعه مدرسین ، قم ، 1403ﮪ .

143. مفید ، محمّد بن محمّد (م413ﮪ) الفصول المختارة ، تحقیق : سیّد میر علی شریفی ، دار المفید ، چاپ دوم ، بیروت ، 1414ﮪ .

144. مُفید ، محمّد بن نعمان (م413ﮪ) الإختصاص ، تحقیق : علی اکبر

ص:438

غفاری ، جامعه مدرسین ، قم .

145. مفید ، محمّد بن نُعمان (م413ﮪ) الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد (2 جلد) تحقیق و نشر : مؤسسه آل البیت ، قم .

146. مفید ، محمّد بن نُعمان (م413ﮪ) أوائل المقالات ، تحقیق : ابراهیم انصاری زنجانی ، دار المفید ، چاپ دوم ، بیروت ، 1414ﮪ .

147. مَقْدِسی ، محمّد بن عبدالواحد (م643ﮪ) الأحادیث المختارة (10 جلد) ، تحقیق : عبدالملک بن عبدالله بن دهیش ، مکتبة النهضة الحدیثه ، مکّه 1410ﮪ .

148. مَقْدِسی ، محمّد بن مفلح (م762ﮪ) الفروع وتصحیح الفروع ، تحقیق : ابو زهراء حازم قاضی ، دار الکتب العلمیّه ، بیروت ، 1418ﮪ .

149. مُناوی ، عبدالرئوف (م1035ﮪ) فیض القدیر شرح الجامع الصغیر ، المکتبة التجاریة الکبری ، مصر ، 1356ﮪ .

150. مُنْذِری ، عبدالعظیم بن عبدالقوی (م656ﮪ) الترغیب والترهیب من الحدیث الشریف ، تحقیق : ابراهیم شمس الدین ، دار الکتب العلمیّه ، بیروت ، 1417ﮪ .

151. منصور علی ناصف ؛ التاج الجامع للأُصول ، دار احیاء التراث العربی ، بیروت ، 1371ﮪ .

152. مِنْقَری ، نصر بن مزاحم (م212ﮪ) وقعة صفّین ، تحقیق : عبدالسلام محمّد هارون ، مؤسسة العربیّة الحدیثه ، چاپ دوم ، 1382ﮪ .

153. منیر بعلبکی (معاصر) موسوعة المورد ، دار العلم ، بیروت ، 1980م .

154. الموسوعة العربیّة المیسّرة ، دار الشعب ، چاپ دوم ، قاهره ، 1972م .

155. مؤیّدی حسنی ، مجدالدین بن محمّد ؛ التحف شرح الزلف ، چاپ اول ، 1389ﮪ .

156. میرداماد ، میر محمّد باقر (م1040ﮪ) الرواشح السماویّة فی شرح الأحادیث الإمامیّة ، انتشارت کتاب خانه آیة الله مرعشی نجفی ، قم ، 1405ﮪ .

157. میلانی ، سیّد محمّد هادی (م1395ﮪ) قادتنا کیف نعرفهم ، تحقیق : سیّد

ص:439

محمّد علی میلانی ، مؤسسة الوفاء ، بیروت ، 1406ﮪ .

158. ناجی حسن ، ثورة زید بن علی ، مکتبة النهضة ، بغداد (و نیز چاپ مطبعة الآداب ، نجف ، 1966م) .

159. نجاشی ، احمد بن علی ( م450ﮪ) رجال نجاشی ، تحقیق : سیّد موسی شُبَیری زنجانی ، مؤسسه انتشارات اسلامی ، چاپ پنجم ، قم ، 1416ﮪ .

160. نحاس ، احمد بن محمّد (م338ﮪ) معانی القرآن الکریم = تفسیر النحّاس ، تحقیق : محمّد علی صابونی ، جامعة أُمّ القری ، مکّه ، 1409ﮪ .

161. نسائی ، احمد بن شعیب (م303ﮪ) السنن الکبری ، تحقیق : عبدالغفّار سلیمان بنداری ، سیّد کسروی حسن ، دار الکتب العلمیّه ، بیروت ، 1411ﮪ .

162. نسائی ، احمد بن شعیب (م303ﮪ) المجتبی من السنن = سنن النسائی ، تحقیق : عبدالفتّاح ابو غده ، مکتبة المطبوعات الإسلامیّه ، چاپ دوم ، حلب ، 1406ﮪ .

163. نسفی ، محمّد بن عمر (م537ﮪ) تفسیر النسفی .

164. نُعمانی ، محمّد بن ابراهیم (م380ﮪ) الغیبة ، تحقیق : علی اکبر غفاری ، مکتبة الصدوق ، تهران .

165. نفراوی مالکی ، احمد بن غنیم بن سالم (م1125ﮪ) الفواکه الدوانی علی رسالة ابن زید القیروانی (2 جلد) دار الفکر ، بیروت ، 1415 ﮪ .

166. نمله ، عبدالکریم بن علی ؛ مخالفة الصحابة للحدیث النبوی الشریف ، مکتبة الرشد ، ریاض ، 1416ﮪ .

167. نوری ، میرزا حسین (م1320ﮪ) خاتمة المستدرک ، تحقیق و نشر : مؤسسه آل البیت ، قم ، 1415ﮪ .

168. نوری ، میرزا حسین (م1320ﮪ) مستدرک الوسائل ومستنبط المسائل ، تحقیق و نشر : مؤسسة آل البیت ، قم ، 1408ﮪ .

169. نَووی ، محیی الدین بن شرف (م676ﮪ) المجموع شرح المهذّب ، تحقیق : محمود مطرحی ، دار الفکر ، بیروت ، 1417ﮪ .

ص:440

170. نَووی ، یحیی بن شرف (م676ﮪ) صحیح مسلم بشرح النووی ، دار احیاء التراث العربی ، چاپ دوم ، بیروت ، 1392ﮪ .

171. واحدی نیشابوری ، علی بن احمد (م469ﮪ) أسباب نزول الآیات ، مؤسسة الحلبی ، قاهره ، 1388ﮪ .

172. واسطی ، اسلم بن سهل (م292ﮪ) تاریخ واسط ، تحقیق : کورکیس عوّاد ، عالم الکتب ، بیروت ، 1406ﮪ .

173. وافی المهدی ؛ الاجتهاد فی الشریعة الإسلامیّة (نشأته وتطوّره والتعریف به) دار الثقافة المغرب .

174. هاشم معروف حسینی ؛ تاریخ الفقه الجعفری ، دار الکتاب العربی ، بیروت ، 1407ﮪ .

175. هاشم معروف حسینی ؛ دراسات فی الحدیث والمحدّثین ، دار التعارف ، چاپ دوم ، بیروت ، 1398ﮪ .

176. هَرَوی ، قاسم بن سلام (م224ﮪ) غریب الحدیث ، محمّد عبدالمعید خان ، دار الکتاب العربی ، بیروت ، 1396ﮪ .

177. هَیْثَمی ، حافظ نور الدین ؛ بغیة الباحث عن زوائد مسند الحارث ، تحقیق : حسین احمد صالح با کری ، مرکز خدمة السنّة والسیرة النبویّه ، مدینه ، 1413ﮪ .

178. هیثمی ، علی بن اَبی بکر (م807ﮪ) مجمع الزوائد ومنبع الفوائد ، دار الکتاب العربی ، بیروت ، 1407ﮪ .

179. یعقوبی ، احمد بن اَبی یعقوب (م292ﮪ) تاریخ یعقوبی ، دار صادر ، بیروت .

یحیی بن حسن زیدی (م566ﮪ) أُصول الأحکام فی الحلال والحرام .

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109