سرشناسه: مجلسی محمد باقربن محمدتقی 1037 - 1111ق.
عنوان و نام پدیدآور: بحارالانوار: الجامعة لدرر أخبار الائمة الأطهار تالیف محمدباقر المجلسی.
مشخصات نشر: بیروت داراحیاء التراث العربی [1440].
مشخصات ظاهری: ج - نمونه.
یادداشت: عربی.
یادداشت: فهرست نویسی بر اساس جلد بیست و چهارم، 1403ق. [1360].
یادداشت: جلد108،103،94،91،92،87،67،66،65،52،24(چاپ سوم: 1403ق.=1983م.=[1361]).
یادداشت: کتابنامه.
مندرجات: ج .24. کتاب الامامة. ج.52. تاریخ الحجة. ج67،66،65. الایمان و الکفر. ج.87. کتاب الصلاة . ج. 92،91 .الذکر و الدعا. ج. 94. کتاب السوم. ج.103.فهرست المصادر. ج.108.الفهرست.-
موضوع: احادیث شیعه — قرن 11ق
رده بندی کنگره: BP135/م3ب31300 ی ح
رده بندی دیویی: 297/212
شماره کتابشناسی ملی: 1680946
ص: 1
**[ترجمه]
سرشناسه : مجلسی، محمد باقربن محمدتقی، 1037 - 1111ق.
عنوان قراردادی : بحار الانوار .فارسی .برگزیده
عنوان و نام پدیدآور : ترجمه بحارالانوار/ مترجم گروه مترجمان؛ [برای] نهاد کتابخانه های عمومی کشور.
مشخصات نشر : تهران: نهاد کتابخانه های عمومی کشور، موسسه انتشارات کتاب نشر، 1392 -
مشخصات ظاهری : ج.
شابک : دوره : 978-600-7150-66-5 ؛ ج.1 : 978-600-7150-67-2 ؛ ج.2 : 978-600-7150-68-9 ؛ ج.3 : 978-600-7150-69-6 ؛ ج.4 978-600-715070-2 : ؛ ج.5 978-600-7150-71-9 : ؛ ج.6 978-600-7150-72-6 : ؛ ج.7 978-600-7150-73-3 : ؛ ج.8 : 978-600-7150-74-0 ؛ ج.10 978-600-7150-76-4 : ؛ ج.11 978-600-7150-83-2 : ؛ ج.12 978-600-7150-66-5 : ؛ ج.13 978-600-7150-85-6 : ؛ ج.14 978-600-7150-86-3 : ؛ ج.15 978-600-7150-87-0 : ؛ ج.16:978-600-7150-88-7 ؛ ج.17:978-600-7150-89-4 ؛ ج.18: 978-600-7150-90-0 ؛ ج.19:978-600-7150-91-7 ؛ ج.20:978-600-7150-92-4 ؛ ج.21: 978-600-7150-93-1 ؛ ج.22:978-600-7150-94-8 ؛ ج.23:978-600-7150-95-5
مندرجات : ج.1. کتاب عقل و علم و جهل.- ج.2. کتاب توحید.- ج.3. کتاب عدل و معاد.- ج.4. کتاب احتجاج و مناظره.- ج. 5. تاریخ پیامبران.- ج.6. تاریخ حضرت محمد صلی الله علیه وآله.- ج.7. کتاب امامت.- ج.8. تاریخ امیرالمومنین.- ج.9. تاریخ حضرت زهرا و امامان والامقام حسن و حسین و سجاد و باقر علیهم السلام.- ج.10. تاریخ امامان والامقام حضرات صادق، کاظم، رضا، جواد، هادی و عسکری علیهم السلام.- ج.11. تاریخ امام مهدی علیه السلام.- ج.12. کتاب آسمان و جهان - 1.- ج.13. آسمان و جهان - 2.- ج.14. کتاب ایمان و کفر.- ج.15. کتاب معاشرت، آداب و سنت ها و معاصی و کبائر.- ج.16. کتاب مواعظ و حکم.- ج.17. کتاب قرآن، ذکر، دعا و زیارت.- ج.18. کتاب ادعیه.- ج.19. کتاب طهارت و نماز و روزه.- ج.20. کتاب خمس، زکات، حج، جهاد، امر به معروف و نهی از منکر، عقود و معاملات و قضاوت
وضعیت فهرست نویسی : فیپا
ناشر دیجیتالی : مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان
یادداشت : ج.2 - 8 و 10 - 16 (چاپ اول: 1392) (فیپا).
موضوع : احادیث شیعه -- قرن 11ق.
شناسه افزوده : نهاد کتابخانه های عمومی کشور، مجری پژوهش
شناسه افزوده : نهاد کتابخانه های عمومی کشور. موسسه انتشارات کتاب نشر
رده بندی کنگره : BP135/م3ب3042167 1392
رده بندی دیویی : 297/212
شماره کتابشناسی ملی : 3348985
ص: 1
**[ترجمه]
یج، [الخرائج و الجرائح] رُوِیَ عَنْ أَبِی عَلِیٍّ الْحَسَنِ بْنِ عَبْدِ الْعَزِیزِ الْهَاشِمِیِّ قَالَ: کَانَتِ الْفِتْنَةُ قَائِمَةً بَیْنَ الْعَبَّاسِیِّینَ وَ الطَّالِبِیِّینَ بِالْکُوفَةِ حَتَّی قُتِلَ سَبْعَةَ عَشَرَ رَجُلًا عَبَّاسِیّاً وَ غَضِبَ الْخَلِیفَةُ الْقَادِرُ وَ اسْتَنْهَضَ الْمَلِکَ شَرَفَ الدَّوْلَةِ أَبَا عَلِیٍّ حَتَّی یَسِیرَ إِلَی الْکُوفَةِ وَ یَسْتَأْصِلَ بِهَا(1) مِنَ الطَّالِبِیِّینَ وَ یَفْعَلَ کَذَا وَ کَذَا بِهِمْ وَ بِنِسَائِهِمْ وَ بَنَاتِهِمْ وَ کَتَبَ مِنْ بَغْدَادَ هَذَا الْخَبَرَ عَلَی طُیُورٍ إِلَیْهِمْ وَ عَرَّفُوهُمْ مَا قَالَ الْقَادِرُ فَفَزِعُوا وَ تَعَلَّقُوا بِبَنِی خَفَاجَةَ فَرَأَتِ امْرَأَةٌ عَبَّاسِیَّةٌ فِی مَنَامِهَا کَأَنَّ فَارِساً عَلَی فَرَسٍ أَشْهَبَ وَ بِیَدِهِ رُمْحٌ نَزَلَ مِنَ السَّمَاءِ فَسَأَلَتْ عَنْهُ فَقِیلَ لَهَا هَذَا أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام یُرِیدُ أَنْ یَقْتُلَ مَنْ عَزَمَ عَلَی قَتْلِ الطَّالِبِیِّینَ فَأَخْبَرَتِ النَّاسَ فَشَاعَ مَنَامُهَا فِی الْبَلَدِ وَ سَقَطَ الطَّائِرُ بِکِتَابٍ مِنْ بَغْدَادَ بِأَنَّ الْمَلِکَ شَرَفَ الدَّوْلَةِ بَاتَ عَازِماً عَلَی الْمَسِیرِ إِلَی الْکُوفَةِ- فَلَمَّا انْتَصَفَ اللَّیْلُ مَاتَ فَجْأَةً وَ تَفَرَّقَتِ الْعَسَاکِرُ وَ فَزِعَ الْقَادِرُ(2).
**[ترجمه]الخرائج: نزاع بین عباسی ها و طالبیون در کوفه برپا بود که هفده نفر عباسی کشته شدند و خلیفه قادر خشمگین شد؛ و پادشاه شرف الدوله ابوعلی را تحریک کرد که به کوفه برود و طالبیون را از آن جا ریشه کن کرده و با آنها و با زنان و دخترانشان چنین و چنان کند. ابوعلی از بغداد این خبر را توسط کبوترانی به طالبیون رساند و آنان را از دستور قادر آگاه ساخت، طالبیون پریشان شده و دست به دامان بنی خفاجه شدن،تا اینکه یک زن عباسی در خواب دید یک سوار کار روی اسبی سفید با نیزه ای در دست از آسمان فرود آمد، درباره او سؤال کرد که در جواب به او گفته شد: این امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام است که می خواهد کسانی را که کمر به قتل طالبیون بسته اند نابود کند. آن زن مردم را آگاه ساخت و ماجرای خوابش در شهر پیچید، پرندهای که از بغداد حامل این خبر بود که پادشاه شرف الدوله قصد لشکر کشی به کوفه کرده ناگهان به هنگام نیمه شب وفات یافت، لشکریان پراکنده شدند و قادر، پریشان و مضطرب گردید. - . این روایت و دو تای بعدی در کتاب چاپ شده «الخرائج» موجود نیست. -
**[ترجمه]
یج، [الخرائج و الجرائح] رَوَی أَبُو مُحَمَّدٍ الصَّالِحُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو الْحَسَنِ عَلِیُّ بْنُ هَارُونَ الْمُنَجِّمُ: أَنَّ الْخَلِیفَةَ الرَّاضِیَ کَانَ یُجَادِلُنِی کَثِیراً عَلَی خَطَإِ عَلِیٍّ فِیمَا دَبَّرَ فِی أَمْرِهِ مَعَ مُعَاوِیَةَ قَالَ فَأَوْضَحْتُ لَهُ الْحُجَّةَ أَنَّ هَذَا لَا یَجُوزُ عَلَی عَلِیٍّ وَ أَنَّهُ علیه السلام لَمْ یَعْمَلْ إِلَّا الصَّوَابَ فَلَمْ یَقْبَلْ مِنِّی هَذَا الْقَوْلَ وَ خَرَجَ إِلَیْنَا فِی بَعْضِ الْأَیَّامِ یَنْهَانَا عَنِ الْخَوْضِ فِی مِثْلِ ذَلِکَ وَ حَدَّثَنَا أَنَّهُ رَأَی فِی مَنَامِهِ کَأَنَّهُ خَارِجٌ مِنْ دَارِهِ یُرِیدُ بَعْضَ مُتَنَزَّهَاتِهِ فَرُفِعَ
إِلَیْهِ رَجُلٌ قَصِیرٌ رَأْسُهُ رَأْسُ کَلْبٍ فَسَأَلَ عَنْهُ فَقِیلَ لَهُ هَذَا الرَّجُلُ کَانَ یُخَطِّئُ عَلَی عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام قَالَ فَعَلِمْتُ أَنَّ ذَلِکَ کَانَ عِبْرَةً لِی وَ لِأَمْثَالِی فَتُبْتُ إِلَی اللَّهِ.
**[ترجمه]الخرائج: أبوحسن علی بن هارون منجم، به ما گفت که خلیفه الراضی با من بسیار بر سر اشتباه علی علیه السلام درباره تدبیر و برخورد او با معاویه مجادله می کرد. پس من بر او دلیل آوردم که این کار از علی علیه السلام جایز نبود و او جز نیکی انجام نداده، او این گفته را از من قبول نکرد. روزی از روزها بر ما وارد شد و ما را از وارد شدن در این گونه مسائل نهی کرد و گفت: که در خواب دیده که گویا برای تفریح از منزل خود خارج شده که مرد کوتاه قدی که سرش سر سگ بود به سمت او آمد، در باره آن مرد پرسید. در جواب به او گفته شد: این مرد به علی بن ابی طالب علیه السلام نسبت ناروا می داده است. گفت: متوجه شدم که عبرتی برای من و امثال من بود پس به درگاه خداوند توبه کردم.
**[ترجمه]
یج، [الخرائج و الجرائح] رَوَی الشَّیْخُ أَبُو جَعْفَرِ بْنُ بَابَوَیْهِ عَنِ ابْنِ الْوَلِیدِ عَنِ الصَّفَّارِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ السِّجِسْتِیِ (1) قَالَ: خَرَجْتُ فِی طَلَبِ الْعِلْمِ فَدَخَلْتُ الْبَصْرَةَ فَصِرْتُ إِلَی مُحَمَّدِ بْنِ عَبَّادٍ صَاحِبِ عَبَّادَانَ فَقُلْتُ إِنِّی رَجُلٌ غَرِیبٌ أَتَیْتُکَ مِنْ بَلَدٍ بَعِیدٍ لِأَقْتَبِسَ مِنْ عِلْمِکَ شَیْئاً قَالَ مَنْ أَنْتَ قُلْتُ مِنْ أَهْلِ سِجِسْتَانَ قَالَ مِنْ بَلَدِ الْخَوَارِجِ قُلْتُ لَوْ کُنْتُ خَارِجِیّاً مَا طَلَبْتُ عِلْمَکَ قَالَ أَ فَلَا أُخْبِرُکَ بِحَدِیثٍ حَسَنٍ إِذَا أَتَیْتَ بِلَادَکَ تُحَدِّثُ بِهِ النَّاسَ قُلْتُ بَلَی قَالَ کَانَ لِی جَارٌ مِنَ الْمُتَعَبِّدِینَ فَرَأَی فِی مَنَامِهِ کَأَنَّهُ قَدْ مَاتَ وَ کُفِّنَ وَ دُفِنَ قَالَ مَرَرْتُ بِحَوْضِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله وَ إِذَا هُوَ جَالِسٌ عَلَی شَفِیرِ الْحَوْضِ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ علیهما السلام یَسْقِیَانِ الْأُمَّةَ الْمَاءَ فَاسْتَسْقَیْتُهُمَا فَأَبَیَا أَنْ یَسْقِیَانِی فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنِّی مِنْ أُمَّتِکَ قَالَ وَ إِنْ قَصَدْتَ عَلِیّاً لَا یَسْقِیکَ فَبَکَیْتُ وَ قُلْتُ أَنَا مِنْ شِیعَةِ عَلِیٍّ قَالَ لَکَ جَارٌ یَلْعَنُ عَلِیّاً وَ لَمْ تَنْهَهُ قُلْتُ إِنِّی ضَعِیفٌ لَیْسَ لِی قُوَّةٌ وَ هُوَ مِنْ حَاشِیَةِ السُّلْطَانِ قَالَ فَأَخْرَجَ النَّبِیُّ سِکِّیناً وَ قَالَ امْضِ وَ اذْبَحْهُ فَأَخَذْتُ السِّکِّینَ وَ صِرْتُ إِلَی دَارِهِ فَوَجَدْتُ الْبَابَ مَفْتُوحاً فَدَخَلْتُ فَأَصَبْتُهُ نَائِماً فَذَبَحْتُهُ وَ انْصَرَفْتُ إِلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله وَ قُلْتُ قَدْ ذَبَحْتُهُ وَ هَذِهِ السِّکِّینُ مُلَطَّخَةٌ بِدَمِهِ قَالَ هَاتِهَا ثُمَّ قَالَ لِلْحُسَیْنِ علیه السلام اسْقِهِ مَاءً فَلَمَّا أَضَاءَ الصُّبْحُ سَمِعْتُ صُرَاخاً فَسَأَلْتُ عَنْهُ فَقِیلَ إِنَّ فُلَاناً وُجِدَ عَلَی فِرَاشِهِ مَذْبُوحاً فَلَمَّا کَانَ بَعْدَ سَاعَةٍ قَبَضَ أَمِیرُ الْبَلَدِ عَلَی جِیرَانِهِ فَدَخَلْتُ عَلَیْهِ وَ قُلْتُ أَیُّهَا الْأَمِیرُ اتَّقِ اللَّهَ إِنَّ الْقَوْمَ بُرَءَاءُ وَ قَصَصْتُ عَلَیْهِ الرُّؤْیَا فَخَلَّی عَنْهُمْ.
ص: 2
**[ترجمه]الخرائج: احمد بن محمد سیستانی گفت: برای فراگیری علم وارد بصره شدم و پیش محمد بن عباد والی آبادان رفتم و گفتم: من مردی غریب هستم که از کشور دوری آمده ام تا مقداری از علم شما را فراگیرم. گفت: کیستی؟ گفتم: از اهل سیستانم، گفت: از کشور خوارج! گفتم: اگر خارجی بودم از علم شما طلب نمی کردم. گفت: آیا می خواهی تو را از یک حدیث خوب باخبر کنم که اگر به کشورت رفتی درباره آن با مردم سخن بگویی؟ گفتم: بله گفت: من همسایه عابدی داشتم، در خواب دید که مرده و کفن و دفن شده است او گفت: به حوض پیامبر صلی الله علیه و آله وارد شدم در حالی که بر لبه حوض نشسته بود و حسن و حسین علیهما السلام امت را آب می دادند، من از آن ها طلب آب کردم و آنها خودداری نمودند پس گفتم: ای رسول خدا من از امت شما هستم. گفت: اگر پیش علی علیه السلام هم بروی به تو آب نمی دهد من گریه کردم و گفتم: من از شیعیان علی هستم. گفت: تو همسایه ای داری که پیوسته علی را لعنت می کند و تو او را از این کار نهی نمیکنی، گفتم: من ضعیف هستم و قدرتی ندارم و او از نزدیکان پادشاه است. گفت: پس پیامبر چاقویی را در آورد و فرمود: برو سر او را ببُر، من چاقو را گرفتم و به سوی منزلش حرکت کردم و دیدم که در باز است و وارد شدم و در حالی که خوابیده بود. او را کشته و سر از تنش جدا کردم و به سوی پیامبر بازگشته و گفتم: او را سر بریدم و این چاقو آغشته به خون اوست. گفت: آن را بده، سپس به حسین علیه السلام گفت که او را آب بنوشان. هنگامی که صبح شد فریادی شنیدم و درباره آن پرسیدم، گفته شد. فلانی در رختخوابش سر بریده شده، ساعتی بعد امیر کشور همسایگانش را دستگیر کرد پس من بر او وارد شدم و گفتم: ای امیر، تقوای الهی پیشه کن، این قوم بی گناهند، خواب را برایش تعریف کردم و آن ها را آزاد کرد.
**[ترجمه]
أَقُولُ: وَ أَخْبَرَنِی بِهَذَا الْخَبَرِ شَیْخِی وَ وَالِدِیَ الْعَلَّامَةُ قَدَّسَ اللَّهُ رُوحَهُ عَنِ السَّیِّدِ حُسَیْنِ بْنِ حَیْدَرٍ الْحُسَیْنِیِّ الْکَرَکِیِّ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ أَخْبَرَنِی الشَّیْخُ الْجَلِیلُ بَهَاءُ الْمِلَّةِ وَ الدِّینِ الْعَامِلِیُّ فِی أَصْفَهَانَ ثَانِیَ شَهْرِ رَمَضَانَ سَنَةَ ثَلَاثٍ وَ تِسْعِینَ وَ تِسْعِمِائَةٍ وَ أَخْبَرَنِی أَیْضاً فِی السَّابِعِ وَ الْعِشْرِینَ مِنْ شَهْرِ رَجَبٍ سَنَةَ أَلْفٍ وَ ثَلَاثٍ فِی النَّجَفِ الْأَشْرَفِ تُجَاهَ الضَّرِیحِ الْمُقَدَّسِ قِرَاءَةً وَ إِجَازَةً قَالَ أَخْبَرَنِی وَالِدِی الشَّیْخُ حُسَیْنُ بْنُ عَبْدِ الصَّمَدِ فِی یَوْمِ الثَّلَاثَاءِ ثَانِیَ شَهْرِ رَجَبٍ سَنَةَ إِحْدَی وَ تِسْعِینَ وَ تِسْعِمِائَةٍ بِدَارِنَا فِی الْمَشْهَدِ الْمُقَدَّسِ الرَّضَوِیِّ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَی مُشَرِّفِهِ عَنِ الشَّیْخَیْنِ الْجَلِیلَیْنِ السَّیِّدِ حَسَنِ بْنِ جَعْفَرٍ الْکَرَکِیِّ وَ الشَّیْخِ زَیْنِ الْمِلَّةِ وَ الدِّینِ قَدَّسَ اللَّهُ رُوحَهُمَا عَنِ الشَّیْخِ عَلِیِّ بْنِ عَبْدِ الْعَالِی الْمَیْسِیِّ عَنِ الشَّیْخِ مُحَمَّدِ بْنِ الْمُؤَذِّنِ الْجِزِّینِیِّ عَنِ الشَّیْخِ ضِیَاءِ الدِّینِ عَلِیٍّ عَنْ وَالِدِهِ الشَّهِیدِ السَّعِیدِ مُحَمَّدِ بْنِ مَکِّیٍّ عَنِ السَّیِّدِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَعْرَجِ الْحُسَیْنِیِّ عَنْ جَدِّهِ عَلِیٍّ عَنْ شَیْخِهِ عَبْدِ الْحَمِیدِ بْنِ السَّیِّدِ فَخَارِ بْنِ مَعَدٍّ بْنِ فَخَارٍ الْمُوسَوِیِّ عَنْ یُوسُفَ بْنِ هِبَةِ اللَّهِ بْنِ یَحْیَی الْوَاسِطِیِّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الْبَصْرِیِّ عَنْ سَعِیدِ بْنِ نَاصِرٍ الْبُسْتُقِیِّ عَنِ الْقَاضِی أَبِی مُحَمَّدٍ السَّمَنْدِیِّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدٍ السَّمَّانِ السُّکَّرِیِ (1) قَالَ: خَرَجْتُ إِلَی أَرْضِ الْعِرَاقِ فِی طَلَبِ الْحَدِیثِ فَوَصَلْتُ عَبَّادَانَ فَدَخَلْتُ عَلَی شَیْخِهَا مُحَمَّدِ بْنِ عَبَّادٍ شَیْخِ عَبَّادَانَ وَ رَأْسِ الْمُطَّوِّعَةِ فَقُلْتُ لَهُ یَا شَیْخُ أَنَا رَجُلٌ غَرِیبٌ أَتَیْتُ مِنْ بَلَدٍ بَعِیدٍ أَلْتَمِسُ مِنْ عِلْمِکَ فَقَالَ مِنْ أَیْنَ أَتَیْتَ فَقُلْتُ مِنْ جِهِسْتَانَ (2) فَقَالَ مِنْ بَلَدِ الْخَوَارِجِ لَعَلَّکَ خَارِجِیٌّ فَقُلْتُ لَوْ کُنْتُ خَارِجاً لَمْ أَشْتَرِ عِلْمَکَ بِدَانِقٍ فَقَالَ أَ لَا أُحَدِّثُکَ حَدِیثاً طَرِیفاً إِذَا مَضَیْتَ إِلَی بِلَادِکَ تَحَدَّثْتَ بِهِ فَقُلْتُ بَلَی یَا شَیْخُ فَقَالَ کَانَ لِی جَارٌ مِنَ الْمُتَزَهِّدِینَ الْمُتَنَسِّکِینَ فَرَأَی فِی مَنَامِهِ کَأَنَّهُ مَاتَ وَ نُشِرَ وَ حُوسِبَ وَ جُوِّزَ الصِّرَاطَ وَ أَتَی حَوْضَ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ ع
یَسْقِیَانِ قَالَ فَاسْتَقَیْتُ الْحَسَنَ فَلَمْ یَسْقِنِی وَ اسْتَقَیْتُ الْحُسَیْنَ فَلَمْ یَسْقِنِی فَقَرُبْتُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ أَنَا رَجُلٌ مِنْ أُمَّتِکَ وَ قَدِ اسْتَقَیْتُ الْحَسَنَ فَلَمْ یَسْقِنِی وَ اسْتَقَیْتُ الْحُسَیْنَ فَلَمْ یَسْقِنِی فَصَاحَ
ص: 3
الرَّسُولُ صلی الله علیه و آله بِأَعْلَی صَوْتِهِ لَا تَسْقِیَاهُ لَا تَسْقِیَاهُ فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ أَنَا رَجُلٌ مِنْ أُمَّتِکَ مَا بَدَّلْتُ وَ لَا غَیَّرْتُ قَالَ بَلَی لَکَ جَارٌ یَلْعَنُ عَلِیّاً وَ یَسْتَنْقِصُهُ لَمْ تَنْهَهُ فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ هُوَ رَجُلٌ یَغْتَرُّ بِالدُّنْیَا وَ أَنَا رَجُلٌ فَقِیرٌ لَا طَاقَةَ لِی بِهِ قَالَ فَأَخْرَجَ الرَّسُولُ صلی الله علیه و آله سِکِّیناً مَسْلُولَةً وَ قَالَ اذْهَبْ فَاذْبَحْهُ بِهَا فَأَتَیْتُ بَابَ الرَّجُلِ فَوَجَدْتُهُ مَفْتُوحاً فَصَعِدْتُ الدَّرَجَةَ(1) فَوَجَدْتُهُ مُلْقًی عَلَی سَرِیرِهِ فَذَبَحْتُهُ وَ أَتَیْتُ بِالسِّکِّینِ مُلَطَّخَةً بِالدَّمِ فَأَعْطَیْتُهَا رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَأَخَذَهَا وَ قَالَ اسْقِیَاهُ فَتَنَاوَلْتُ الْکَأْسَ فَلَا أَدْرِی أَ شَرِبْتُهَا أَمْ لَا وَ انْتَبَهْتُ فَزِعاً مَرْعُوباً فَفَزِعْتُ (2)
إِلَی الْوُضُوءِ وَ صَلَّیْتُ مَا شَاءَ اللَّهُ وَ وَضَعْتُ رَأْسِی وَ نِمْتُ وَ سَمِعْتُ (3) الصِّیَاحَ فِی جِوَارِی فَسَأَلْتُ عَنِ الْحَالِ فَقِیلَ إِنَّ فُلَاناً وُجِدَ عَلَی سَرِیرِهِ مَذْبُوحاً فَمَا مَکَثْتُ حَتَّی أَتَی الْأَمِیرُ وَ الْحَرَسُ فَأَخَذُوا الْجِیرَانَ فَقُلْتُ أَنَا ذَبَحْتُ الرَّجُلَ وَ لَا یَسَعُنِی أَنْ أَکْتُمَ فَمَضَیْتُ إِلَی الْأَمِیرِ فَقُلْتُ أَنَا ذَبَحْتُ الرَّجُلَ فقَالَ لَسْتَ مُتَّهَماً عَلَی مِثْلِ هَذَا فَقَصَصْتُ الرُّؤْیَا عَلَیْهِ وَ قُلْتُ أَیُّهَا الْأَمِیرُ إِنْ صَحَّحَهَا اللَّهُ فَمَا ذَنْبِی وَ مَا ذَنْبُ هَؤُلَاءِ فَقَالَ الْأَمِیرُ أَحْسَنَ اللَّهُ جَزَاکَ أَنْتَ بَرِی ءٌ وَ الْقَوْمُ بُرَآءُ قَالَ الشَّیْخُ عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ السَّمَّانُ فَلَمْ أَسْمَعْ بِالْعِرَاقِ أَحْسَنَ مِنْ هَذَا الْحَدِیثِ.
ما، [الأمالی] للشیخ الطوسی ذکر الفضل بن شاذان فی کتابه الذی نقض به علی ابن کرّام قال روی عثمان بن عفّان عن محمد بن عباد البصری: و ذکر نحوه (4).
**[ترجمه]میگویم: علی بن محمد سمان سکری گفت: در طلب حدیث به سرزمین عراق رفتم و به آبادان رسیدم و بر شیخ آنجا محمد بن شیخ آبادان و رأس مطوّعه (کسانیکه داوطلبانه به جهاد می روند)وارد شدم و به او گفتم ای شیخ من مردی غریب هستم که از کشوری دور برای کسب فیض از علم شما آمده ام، گفت: از کجا آمدی؟ گفتم: از سجستان گفت: از شهر خوارج؟ شاید خارجی هستی؟ گفتم: اگر خارجی بودم علمتان را به پشیزی نمی خریدم. گفت: آیا نمی خواهی از یک حدیث نادر با تو سخن گویم که اگر به شهر و کشورت رفتی از آن سخن بگویی؟ گفتم بله ای شیخ، گفت: من همسایهای پارسا و پرهیزکار داشتم، در خواب دید که گویا مرده است و محشور گشته و حسابرسی شده است، و از پل صراط عبور کرده است و به حوض پیامبر صلی الله علیه و آله رسیده که در آنجا حسن و حسین علیهما السلام سقایی می کنند. گفت: من از حسن طلب آب کردم و مرا آب نداد و حسین نیز همین طور. پس به پیامبر صلی الله علیه و آله نزدیک شده و گفتم: ای رسول خدا من مردی از امت شما هستم و از حسن و حسین طلب آب کردم ولی مرا آبی ندادند. دراین هنگام رسول خدا صلی الله علیه و آله فریاد بلندی زد که او را آب ندهید، او را آب ندهید. گفتم: یا رسول خدا من مردی از امتتان هستم که تغییر و تحوّلی نکرده ام. گفت: تو همسایه ای داشتی که علی علیه السلام را لعن می کرد و او را کوچک می شمرد امّا تو توجه ای به او نکردهای. گفتم: ای رسول خدا او مردی است که فریب دنیا را خورده و من فقیرم و قدرتی در برابر او ندارم. گفت: پس رسول خدا چاقوی برهنه ای بیرون آورد و گفت: برو با آن او را سر ببر. من به خانه آن مرد رفتم و دیدم که در باز است، از پله ها بالا رفته و دیدم که در رختخوابش دراز کشیده است. پس او را سر بریدم و چاقو را آغشته به خون آوردم و به رسول خدا دادم و ایشان آن را از من گرفت و گفت: او را آب دهید. من پیاله آب را گرفتم ولی نمی دانم آیا آن را نوشیدم یا نه. به ناگاه پریشان و ترسان از خواب بیدار شدم و وضو گرفته و هر آنچه خدا خواست نماز خواندم. سپس سر به بالش گذاشته و خوابیدم و صبح فریاد همسایگانمان را شنیدم و اوضاع را پیگیری کردم. گفته شد: فلانی سر بریده در رختخوابش پیدا شده، طولی نکشید که امیر و سپاهیانش آمدند و همسایگان را بردند و من گفتم: من آن مرد را سر بریدم و نتوانستم که پنهان کاری کنم و به سوی امیر رفتم و گفتم: من مرد را سر بریدم، گفت: تو بر این گونه اعمال متهم نیستی و سپس خواب را بر او تعریف کردم و گفتم: ای امیر اگر آن خواب درست باشد گناه من و آن ها چیست؟ امیر گفت: خداوند به تو پاداش نیک دهد تو و قومت بی گناه هستید. شیخ علی بن محمد سمان می گوید که من در عراق بهتر از این حدیث نشنیده ام.
امالی طوسی: محمد بن عباد بصری مانند آن را ذکر کرده است. - . در نسخه چاپ شده امالی موجود نیست. و پوشیده نیست که نسخه های چاپ شده از آن ناقص است و یک نسخه خطی کامل در کتابخانه شیخ الاسلام زنجانی رحمة الله علیه وجود دارد آن چنان که در الذریعه 2، 413 و 314 اشاره شده است.
-
**[ترجمه]
أَقُولُ (5) ذَکَرَ الْعَلَّامَةُ الْحِلِّیُّ قَدَّسَ اللَّهُ رُوحَهُ فِی إِجَازَتِهِ الْکَبِیرَةِ عَنْ تَاجِ
ص: 4
الدِّینِ الْحَسَنِ بْنِ الدَّرْبِیِّ عَنْ أَبِی الْفَائِزِ بْنِ سَالِمِ بْنِ مُعَارَوَیْهِ فِی سَنَةِ إِحْدَی وَ تِسْعِینَ وَ خَمْسِمِائَةٍ عَنْ أَبِی الْبَقَاءِ هِبَةِ اللَّهِ بْنِ نَمَا عَنْ أَبِی الْبَقَاءِ هِبَةِ اللَّهِ بْنِ نَاصِرِ بْنِ نَصْرٍ عَنْ أَبِیهِ عَنِ الْأَسْعَدِ عَنِ الرَّئِیسِ أَبِی الْبَقَاءِ أَحْمَدَ بْنِ عَلِیٍّ الْمُزَرِّعِ عَمَّنْ حَدَّثَهُ عَنْ بَعْضِ أَهْلِ الْمَوْصِلِ قَالَ: عَزَمْتُ الْحَجَّ فَأَتَیْتُ الْأَمِیرَ حُسَامَ الدَّوْلَةِ الْمُقَلَّدَ بْنَ الْمُسَیَّبِ- وَ هُوَ أَمِیرُنَا یَوْمَئِذٍ فَوَدَّعْتُهُ وَ عَرَضْتُ الْحَاجَةَ عَلَیْهِ فَاسْتَخْلَی بِی وَ أَحْضَرَ لِی مُصْحَفاً فَحَلَّفَنِی بِهِ إِلَّا بَلَّغْتُ رِسَالَتَهُ وَ حَلَفَ بِهِ لَوْ ظَهَرَ هَذَا الْخَبَرُ لَأَقْتُلَنَّکَ فَلَمَّا فَرَغَ قَالَ إِذَا أَتَیْتَ الْمَدِینَةَ فَقِفْ عِنْدَ قَبْرِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله وَ قُلْ یَا مُحَمَّدُ قُلْتَ وَ صَنَعْتَ وَ مَوَّهْتَ عَلَی النَّاسِ (1) فِی حَیَاتِکَ لِمَ أَمَرْتَهُمْ بِزِیَارَتِکَ بَعْدَ مَمَاتِکَ وَ کَلَامٌ نَحْوُ هَذَا فَسُقِطَ فِی یَدِی (2) لِمَ أَتَیْتُهُ وَ لَمْ أَعْلَمْ أَنَّهُ یَرَی رَأْیَ الْکُفَّارِ فَحَجَجْتُ وَ عُدْتُ حَتَّی أَتَیْتُ الْمَدِینَةَ وَ زُرْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ هِبْتُهُ (3) أَنْ أَقُولَ مَا قَالَ لِی وَ بَقِیتُ أَیَّاماً حَتَّی إِذَا کَانَ لَیْلَةُ مَسِیرِنَا فَذَکَرْتُ یَمِینِی بِالْمُصْحَفِ فَوَقَفْتُ أَمَامَ الْقَبْرِ وَ قُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ حَاکِی الْکُفْرِ لَیْسَ بِکَافِرٍ قَالَ لِی الْمُقَلَّدُ بْنُ الْمُسَیَّبِ کَذَا وَ کَذَا ثُمَّ اسْتَعْظَمْتُ ذَلِکَ وَ فَزِعْتُ عَنْهُ فَأَتَیْتُ رَحْلِی وَ رُفَاقَتِی وَ رَمَیْتُ بِنَفْسِی وَ تَدَبَّرْتُ (4) وَ حِرْتُ کَالْمَجْهُودِ فَلَمَّا أَنْ تَهَوَّرَ اللَّیْلُ رَأَیْتُ فِی مَنَامِی رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ عَلِیّاً- وَ بِیَدِ عَلِیٍّ سَیْفٌ وَ بَیْنَهُمَا رَجُلٌ نَائِمٌ عَلَیْهِ إِزَارٌ رَقِیقٌ أَبْیَضُ بِطِرَازٍ أَحْمَرَ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَا فُلَانُ اکْشِفْ عَنْ وَجْهِهِ فَکَشَفْتُهُ فَقَالَ تَعْرِفُهُ قُلْتُ نَعَمْ قَالَ مَنْ هُوَ قُلْتُ الْمُقَلَّدُ بْنُ الْمُسَیَّبِ قَالَ یَا عَلِیُّ اذْبَحْهُ فَأَمَرَّ السَّیْفَ عَلَی نَحْرِهِ وَ ذَبَحَهُ وَ رَفَعَهُ فَمَسَحَهُ بِالْإِزَارِ الَّذِی عَلَی صَدْرِهِ مَسْحَتَیْنِ فَأَثَّرَ الدَّمُ فِیهِ خَطَّیْنِ فَانْتَبَهْتُ مَرْعُوباً وَ لَمْ أَکُنْ أَخْبَرْتُ أَحَداً فَتَدَاخَلَنِی أَمْرٌ عَظِیمٌ حَتَّی أَخْبَرْتُ رَجُلًا مِنْ أَصْحَابِی وَ کَتَبْتُ شَرْحَ الْمَنَامِ وَ أَرَّخْتُ اللَّیْلَةَ وَ لَمْ نُعْلِمْ بِهِ ثَالِثاً حَتَّی انْتَهَیْنَا إِلَی الْکُوفَةِ سَمِعْنَا الْخَبَرَ أَنَّ الْأَمِیرَ قَدْ قُتِلَ وَ أَصْبَحَ مَذْبُوحاً فِی فِرَاشِهِ فَسَأَلْنَا لَمَّا وَصَلْنَا إِلَی الْمَوْصِلِ عَنْ خَبَرِهِ
ص: 5
فَلَمْ یَزِدْ أَحَدٌ غَیْرَ أَنَّهُ أَصْبَحَ مَذْبُوحاً فَسَأَلْنَا عَنِ اللَّیْلَةِ الَّتِی ذُبِحَ فِیهَا فَإِذَا هِیَ اللَّیْلَةُ الَّتِی أَرَّخْنَاهَا بِالْمَدِینَةِ مَعَ صَاحِبِی فَکَانَ مُوَافِقاً ثُمَّ قُلْنَا قَدْ بَقِیَ شَیْ ءٌ وَاحِدٌ وَ هُوَ الْإِزَارُ وَ الدَّمُ عَلَیْهِ فَسَأَلْنَا عَمَّنْ غَسَّلَهُ فَأُرْشِدْنَا إِلَیْهِ فَسَأَلْنَاهُ فَأَخْرَجَ لَنَا مَا أَخَذَ مِنْ ثِیَابِهِ حِینَ غَسَّلَهُ وَ الْإِزَارَ الْأَبْیَضَ الْمُطَرَّزَ بِالْأَحْمَرِ وَ فِیهِ الْخَطَّانِ بِالدَّمِ (1).
**[ترجمه]می گویم: علامه حلی با واسطه از شخصی از اهل موصل نقل کرده که گفت: به حج مشرف شدم و نزد امیر حسام الدوله مقلد بن مسیب که آن زمان امیر ما بود رفتم و با او خداحافظی کرده و نیازم را به او عرضه داشتم آنگاه با من خلوت کرد و مصحفی به من داد و مرا به آن سوگند داد که رسالتش را به انجام برسانم و قسم خورد که اگر این خبر فاش شود تو را می کشم. وقتی کارش به اتمام رسید گفت: اگر به مدینه رفتی کنار مقبره محمد صلی الله علیه و آله بایست و بگو: ای محمد گفتی و عمل کردی و بر مردم در زندگی ات ناصحیح جلوه دادی چرا آن ها را به زیارت بعد از وفاتت امر کردی؟ و سخنانی از این قبیل، پشیمان شدم که چرا پیش او آمدم در حالی که نمی دانستم او به مانند کافران فکر می کند پس حج به جا آوردم و برگشتم تا اینکه به مدینه رفتم و رسول خدا صلی الله علیه و آله را زیارت کرده و ترسیدم که گفته او را بگویم و چند روزی در آن جا ماندم تا شب حرکتمان سوگندم درباره مصحف را به یاد آوردم. روبروی مقبره ایستاده و گفتم: ای رسول خدا حکایت کننده ی کفر کافر نیست، مقلد بن مسیب به من چنین و چنان گفت: سپس آن را بزرگ پنداشته و از آن ترسیدم و نزد مرکب و همراهانم آمدم و خودم را انداختم و تدبر کرده و مانند بیمار پریشان و حیران شدم. هنگامی که پاسی از شب گذشت در خواب رسول خدا صلی الله علیه و آله و علی علیه السلام را دیدم که در دستش شمشیری بود و بین آن دو مردی خوابیده بود و که پوششی سفید نازک با حاشیه ای قرمز بر روی او بود. رسول خدا صلی الله علیه و آله گفت: فلانی! آن را از صورتش بردار. من برداشتم و گفت: آیا او را می شناسی؟ گفتم: بله؛ گفت: کیست؟ گفتم: مقلد بن مسیب، گفت: ای علی او را سر ببر، پس علی شمشیر را از گلوی او گذرانیده و سر از تنش جدا ساخت وآن را بلند کرد و دو بار با پوششی که بر سینه اش بود آن را لمس کرد، تا این که خون در آن دو خط انداخت من پریشان از خواب بیدار شدم و هنوز کسی را باخبر نکرده بودم تا این که از درون به شدت پریشان شدم و مردی از دوستانم را باخبر ساختم و شرح خواب را نوشتم و تاریخ آن شب را زیر نوشته ثبت کردم و شخص سومی را از آن آگاه نساختیم تا به کوفه رسیدیم و شنیدیم که امیر کشته و در رختخوابش سر بریده شده است. هنگامی که به موصل رسیدیم درباره آن پرسیدیم، کسی بیش از اینکه او سر بریده شده خبری نداشت. از شبی که وی در آن ذبح شده پرسیدیم که درست همان شبی بود که با دوستم در مدینه تاریخ گذاشتیم و کاملاً یکسان بود پس گفتیم: یک چیز باقی مانده است و آن پوشش و خون روی آن است. از کسی که او را غسل داده پرسیدیم، او آن چه از پیراهنش در هنگام غسل گرفته و پوشش سفید مزین شده با رنگ قرمز که دو خط خون در آن بود را به ما نشان داد. - . رجوع کن به بحار الانوار جلد بیست و پنجم ص26. بین این دو نسخه اختلافاتی وجود دارد مانند ابن عامر به جای ابن فائز و أبی غنائم احمد به جای ابی بقاء احمد و.. . و در آخرش گفته است: أبوالبقاء بن ناصر گفت: و من بعد از اینکه این حدیث را نوشتم دیدم که آن در سال سیصد و نود بوده است. -
**[ترجمه]
تهوّر اللیل ذهب أو ولّی أکثره.
**[ترجمه]تهوّر اللیل ذهب أو ولّی أکثره.
**[ترجمه]
ما، [الأمالی] للشیخ الطوسی جَمَاعَةٌ عَنْ أَبِی الْمُفَضَّلِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ جَعْفَرٍ الْبَجَلِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَمَّارٍ الْأَسَدِیِّ عَنْ یَحْیَی بْنِ ثَعْلَبَةَ عَنْ أَبِی نُعَیْمٍ مُحَمَّدِ بْنِ جَعْفَرٍ الْحَافِظِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عُبَیْدِ بْنِ نَاصِحٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ السَّائِبِ عَنْ یَحْیَی بْنِ ثَعْلَبَةَ عَنْ أُمِّهِ عَائِشَةَ بِنْتِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ سَائِبٍ عَنْ أَبِیهَا قَالَ: جَمَعَ زِیَادُ بْنُ أَبِیهِ شُیُوخَ أَهْلِ الْکُوفَةِ وَ أَشْرَافَهُمْ فِی مَسْجِدِ الرَّحْبَةِ لِسَبِّ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام وَ الْبَرَاءَةِ مِنْهُ وَ کُنْتُ فِیهِمْ وَ کَانَ النَّاسُ مِنْ ذَلِکَ فِی أَمْرٍ عَظِیمٍ فَغَلَبَتْنِی عَیْنَایَ فَنِمْتُ فَرَأَیْتُ فِی النَّوْمِ شَیْئاً طَوِیلًا طَوِیلَ الْعُنُقِ أَهْدَلَ أَهْدَبَ (2) فَقُلْتُ مَنْ أَنْتَ فَقَالَ أَنَا النَّقَّادُ ذُو الرَّقَبَةِ قُلْتُ وَ مَا النَّقَّادُ قَالَ طَاعُونٌ بُعِثْتُ إِلَی صَاحِبِ هَذَا الْقَصْرِ لِأَجْتَثَّهُ (3) مِنْ جَدِیدِ الْأَرْضِ کَمَا عَتَا(4) وَ حَاوَلَ مَا لَیْسَ لَهُ بِحَقٍّ قَالَ فَانْتَبَهْتُ فَزِعاً وَ أَنَا فِی جَمَاعَةٍ مِنْ قَوْمِی فَقُلْتُ هَلْ رَأَیْتُمْ مَا رَأَیْتُ فِی الْمَنَامِ فَقَالَ رَجُلَانِ مِنْهُمْ رَأَیْنَا کَیْتَ وَ کَیْتَ بِالصِّفَةِ وَ قَالَ الْبَاقُونَ مَا رَأَیْنَا شَیْئاً فَمَا کَانَ بِأَسْرَعَ مِنْ أَنْ خَرَجَ خَارِجٌ مِنْ دَارِ زِیَادٍ فَقَالَ یَا هَؤُلَاءِ انْصَرِفُوا فَإِنَّ الْأَمِیرَ عَنْکُمْ مَشْغُولٌ فَسَأَلْنَاهُ عَنْ خَبَرِهِ فَخَبَّرَنَا أَنَّهُ طُعِنَ فِی ذَلِکَ الْوَقْتِ فَمَا تَفَرَّقْنَا حَتَّی سَمِعْنَا الْوَاعِیَةَ عَلَیْهِ فَأَنْشَأْتُ أَقُولُ فِی ذَلِکَ
ص: 6
قَدْ جَشَّمَ النَّاسَ أَمْراً ضَاقَ ذَرْعُهُمْ (1)***بِحَمْلِهِ حِینَ نَادَاهُمْ إِلَی الرَّحَبَةِ
یَدْعُو عَلَی نَاصِرِ الْإِسْلَامِ حِینَ یَرَی***لَهُ عَلَی الْمُشْرِکِینَ الطُّولَ وَ الْغَلَبَةَ
مَا کَانَ مُنْتَهِیاً عَمَّا أَرَادَ بِنَا***حَتَّی تَنَاوَلَهُ النَّقَّادُ ذُو الرَّقَبَةِ
فَأَسْقَطَ الشَّقَّ مِنْهُ ضَرْبَةً عَجَباً***کَمَا تَنَاوَلَ ظُلْماً صَاحِبَ الرَّحَبَةِ(2).
**[ترجمه]امالی طوسی: یَحْیَی بْنِ ثَعْلَبَة از مادرش عَائِشَه دختر عَبْدِ الرَّحْمَن بْن سَائِب از پدرش نقل می کند: زیاد بن أبیه، شیوخ و بزرگان کوفه را در مسجد رحبه برای دشنام دادن به امیرالمؤمنین علیه السلام و برائت از او جمع کرد که من هم در بین آن ها بودم، مردم در برابر امری - تردیدی - بزرگ قرار گرفته بودند، سپس خواب بر چشمانم غلبه کرد و خوابیدم و در خواب موجودی قد بلند و گردن دراز را دیدم که لبی آویزان و مژههایی پرپشت داشت، گفتم: کیستی؟ گفت: من نقّاد ذوالرقبه هستم، گفتم: نقاد چیست؟ گفت: طاعونی است که به صاحب این قصر فرستاده شدم تا او را از روی زمین که در آن فساد کرده و آن چه را که در آن حقی ندارد غصب کرده، برکنم. گفت: پریشان از خواب پریدم و دیدم که مقابل جماعتی از قوم خود قرار دارم پس گفتم: آیا دیدید آنچه که در خواب دیدم؟ دو مرد از آنان گفتند: با ویژگی ای چنین و چنان دیدیم و دیگران گفتند که چیزی ندیدیم؛ طولی نکشید که شخصی از خانه زیاد خارج شد و گفت: ای جماعت بیایید که امیر با شما امری دارد، از او درباره آن پرسیدیم که اطلاع یافتیم در همان موقع طاعون گرفته است. هنوز پراکنده نشده بودیم که فریاد و گریه بر او را شنیدیم، و من این ابیات را سرودم:
«مردم امری را با زحمت قبول کردند که توان انجام آن را نداشتند هنگامی که زیاد آن ها را به رحبه فراخواند.
او بر علیه یاری کننده اسلام دعوت می کرد هنگامی که می دید او بر مشرکان قدرت و تسلط دارد.
او متوجه نبود که از ما چه چیزی خواسته تا این که نقاد ذوالرقبه او را نابود ساخت.
رنج و مشقت از سوی او ضربه عجیبی را به او وارد ساخت آن چنان که از روی ظلم و ستم صاحب الرحبه را فرا گرفت. - . در نسخه چاپ شده امالی موجود نیست -
**[ترجمه]
قب، [المناقب] لابن شهرآشوب: کَانَ بِالْمَدِینَةِ رَجُلٌ نَاصِبِیٌّ ثُمَّ تَشَیَّعَ بَعْدَ ذَلِکَ فَسُئِلَ عَنِ السَّبَبِ فِی ذَلِکَ فَقَالَ رَأَیْتُ فِی مَنَامِی عَلِیّاً علیه السلام یَقُولُ لِی لَوْ حَضَرْتَ صِفِّینَ مَعَ مَنْ کُنْتَ تُقَاتِلُ قَالَ فَأَطْرَقْتُ أُفَکِّرُ فَقَالَ علیه السلام یَا خَسِیسُ هَذِهِ مَسْأَلَةٌ تَحْتَاجُ إِلَی هَذَا الْفِکْرِ الْعَظِیمِ أَعْطُوا قَفَاهُ فَصُفِقْتُ (3) حَتَّی انْتَبَهْتُ وَ قَدْ وَرِمَ قَفَایَ فَرَجَعْتُ عَمَّا کُنْتُ عَلَیْهِ (4).
**[ترجمه]مناقب ابن شهر آشوب: در مدینه مردی ناصبی بود که بعد از مدتی به مذهب تشیع درآمد. از او درباره علت آن پرسیده شد و گفت: در خواب علی علیه السلام را دیدم که به من می گفت: اگر در صفین حاضر می شدی با چه کسانی میجنگیدی؟ من در حالی که فکر می کردم سر به زیر انداختم، علی علیه السلام گفت: ای فرومایه آیا این موضوع نیاز به اینهمه فکر کردن دارد؟ به پشت گردن او بزنید و مرا زدند تا این که از خواب بیدار شدم در حالی که پشت گردنم ورم کرده بود و من ازآنچه برآن بودم بازگشتم. - . مناقب آل ابی طالب 1:478 -
**[ترجمه]
فض، [کتاب الروضة] یل، [الفضائل] لابن شاذان عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ مِهْرَانَ قَالَ: کَانَ بِالْکُوفَةِ رَجُلٌ یُکَنَّی بِأَبِی جَعْفَرٍ وَ کَانَ حَسَنَ الْمُعَامَلَةِ مَعَ اللَّهِ تَعَالَی وَ مَنْ أَتَاهُ مِنَ الْعَلَوِیِّینَ یَطْلُبُ مِنْهُ شَیْئاً أَعْطَاهُ وَ یَقُولُ لِغُلَامِهِ یَا هَذَا اکْتُبْ هَذَا مَا أَخَذَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ- وَ بَقِیَ عَلَی ذَلِکَ زَمَاناً ثُمَّ قَعَدَ بِهِ الْوَقْتُ وَ افْتَقَرَ فَنَظَرَ یَوْماً فِی حِسَابِهِ فَجَعَلَ کُلَّ مَا هُوَ عَلَیْهِ اسْمَ حَیٍّ مِنْ غُرَمَائِهِ بَعَثَ إِلَیْهِ یُطَالِبُهُ وَ مَنْ مَاتَ ضَرَبَ عَلَی اسْمِهِ فَبَیْنَا هُوَ جَالِسٌ عَلَی بَابِ دَارِهِ إِذْ مَرَّ بِهِ رَجُلٌ فَقَالَ مَا فَعَلَ بِمَالِکَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ- فَاغْتَمَّ لِذَلِکَ غَمّاً شَدِیداً وَ دَخَلَ مَنْزِلَهُ فَلَمَّا جَنَّهُ اللَّیْلُ رَأَی النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله وَ کَانَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ علیهما السلام یَمْشِیَانِ أَمَامَهُ فَقَالَ لَهُمَا النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله مَا فَعَلَ أَبُوکُمَا فَأَجَابَهُ عَلِیٌّ علیه السلام مِنْ وَرَائِهِ هَا أَنَا ذَا یَا رَسُولَ اللَّهِ فَقَالَ لَهُ لِمَ لَا تَدْفَعُ إِلَی هَذَا الرَّجُلِ حَقَّهُ فَقَالَ عَلِیٌّ علیه السلام یَا رَسُولَ اللَّهِ هَذَا حَقُّهُ قَدْ جِئْتُ بِهِ فَقَالَ لَهُ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله ادْفَعْهُ إِلَیْهِ فَأَعْطَاهُ کِیساً مِنْ صُوفٍ أَبْیَضَ فَقَالَ إِنَّ هَذَا حَقُّکَ فَخُذْهُ فَلَا تَمْنَعْ مَنْ جَاءَکَ مِنْ وُلْدِی یَطْلُبُ شَیْئاً فَإِنَّهُ لَا فَقْرَ عَلَیْکَ بَعْدَ هَذَا قَالَ الرَّجُلُ فَانْتَبَهْتُ وَ الْکِیسُ فِی
ص: 7
یَدِی فَنَادَیْتُ زَوْجَتِی وَ قُلْتُ لَهَا هَاکِ فَنَاوَلْتُهَا الْکِیسَ فَإِذَا فِیهِ أَلْفُ دِینَارٍ فَقَالَتْ لِی یَا ذَا الرَّجُلُ اتَّقِ اللَّهَ تَعَالَی وَ لَا یَحْمِلُکَ الْفَقْرُ عَلَی أَخْذِ مَا لَا تَسْتَحِقُّهُ وَ إِنْ کُنْتَ خَدَعْتَ بَعْضَ التُّجَّارِ عَلَی مَالِهِ فَارْدُدْهُ إِلَیْهِ فَحَدَّثْتُهَا بِالْحَدِیثِ فَقَالَتْ إِنْ کُنْتَ صَادِقاً فَأَرِنِی حِسَابَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام فَأَحْضَرَ الدُّسْتُورَ وَ فَتَحَهُ فَلَمْ یَجِدْ فِیهِ شَیْئاً مِنَ الْکِتَابَةِ بِقُدْرَةِ اللَّهِ تَعَالَی (1).
أقول: روی فی کتاب صفوة الأخبار عن جابر بن عبد الله الأنصاری: مثله (2).
**[ترجمه]الروضه - الفضایل ابن شاذان: در کوفه مردی بود که کنیه أبوجعفر داشت و مردی نیکوکار بود؛ هر کسی از علویون نزد او می آمد و چیزی طلب می کرد به او می داد و به غلامش می گفت: فلانی بنویس «این را علی بن ابی طالب علیه السلام گرفته است» مدتی بر همین منوال بود و به مرور زمان فقیر شد، روزی به حسابش نگاهی کرد. فرستادهای را به سوی آنهایی که زنده بودند و غنائمی از او در دستشان بود راهی کرد تا غنائم را پس بگیرند و نام هر کس که مرده بود را خط زد. روزی در حالی که او کنار در خانه اش نشسته بود مردی سرزنش کنان بر او گذشت و گفت: علی بن ابی طالب با دارایی و مال تو چه کار کرد؟ مرد بسیار غمگین شد و وارد منزلش شد. هنگامی که شب فرا رسید در خواب پیامبر صلی الله علیه و آله را دید که حسن و حسین علیهما السلام در مقابلش راه می رفتند، پیامبر صلی الله علیه و آله به آن دو فرمود: پدرتان چه کار کرده است؟ علی علیه السلام از پشت سر جواب داد: هان من هستم یا رسول خدا، پیامبر به او فرمود: چرا حق این مرد را به او نمی دهی؟ علی علیه السلام فرمود: ای رسول خدا این حق اوست آورده ام تا به او بدهم، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: به او بده پس علی علیه السلام کیسه ای پشمی سفید به مرد داد و فرمود: این حق توست آن را بگیر و بعد از این کسانی از فرزندان من که به سوی تو می آیند و از تو چیزی طلب می کنند را دست خالی برنگردان که از این پس دیگر فقری نمی بینی، مرد گفت: از خواب بیدار شدم در حالی که کیسه در دستم بود. همسرم را صدا زدم و به او گفتم: بگیر، و کیسه را که هزار دینار در آن بود را به او دادم، و به من گفت: ای مرد از خدا بترس که فقر تو را به خاطر آن چه شایستگی گرفتن آن را نداری در بر نمی گیرد، اگر تاجران را برای گرفتن آن فریفته ای به آن ها برگردان! پس من درباره حدیث با او صحبت کردم و گفت: اگر راست می گویی حساب علی بن ابی طالب علیه السلام را به من نشان بده و دفتر حساب را آورد و باز کرد ولی بنا بر قدرت الهی نوشتهای در آن ندید. - . الروضة:2. الفضائل 99 و 100 -
می گویم: در کتاب صفوة الاخبار از جابر بن عبدالله انصاری مانند آن روایت شده است. - . نسخه خطی است که به آن دست نیافتیم. -
**[ترجمه]
فض، [کتاب الروضة] مِنَ الْمَسْمُوعَاتِ بِوَاسِطَ فِی سَنَةِ اثْنَیْنِ وَ خَمْسِینَ وَ سِتِّ مِائَةٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ أَبِی بَکْرٍ: أَنَّ ابْنَ سَلَامَةَ الْقَزَّازَ حَیْثُ ذَهَبَتْ عَیْنُهُ الْیُمْنَی وَ کَانَ عَلَیْهِ دَیْنٌ لِشَخْصٍ یُعْرَفُ بِابْنِ حَنْظَلَةَ الْفَزَارِیِّ- فَأَلَحَّ عَلَیْهِ بِالْمُطَالَبَةِ وَ هُوَ مُعْسِرٌ فَشَکَا حَالَهُ إِلَی اللَّهِ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَی وَ اسْتَجَارَ بِمَوْلَانَا أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام فَلَمَّا کَانَ فِی بَعْضِ اللَّیَالِی رَأَی فِی مَنَامِهِ عِزَّ الدِّینِ أَبَا الْمَعَالِی ابْنَ طَبِیبِیٍّ رَحِمَهُ اللَّهُ وَ مَعَهُ رَجُلٌ آخَرُ فَدَنَا مِنْهُ وَ سَلَّمَ عَلَیْهِ وَ سَأَلَهُ عَنِ الرَّجُلِ فَقَالَ لَهُ هَذَا مَوْلَانَا أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام فَدَنَا مِنَ الْإِمَامِ وَ قَالَ لَهُ یَا مَوْلَایَ هَذِهِ عَیْنِیَ الْیُمْنَی قَدْ ذَهَبَتْ فَقَالَ لَهُ یَرُدُّهَا اللَّهُ عَلَیْکَ وَ مَدَّ یَدَهُ الْکَرِیمَةَ إِلَیْهَا وَ قَالَ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ فَرَجَعَتْ بِإِذْنِ اللَّهِ تَعَالَی وَ قَدْ شَاهَدَ ذَلِکَ کُلُّ مَنْ فِی وَاسِطَ وَ الرَّجُلُ مَوْجُودٌ بِهَا(3).
**[ترجمه]الروضه: از شنیدنی های شهر «واسط» در سال 652 که از حسن بن ابی بکر نقل شده این است که: چشم راست ابن سلامة قزّاز نابینا گشت و او قرضی به شخصی داشت که نامش ابن حنظله فزاری بود پس وی با اصرار خواستار طلبش شد در حالی که ابن سلامه نمی توانست بپردازد و از وضعیتش نزد خدای سبحان شکایت کرد و از امیرالمؤمنین علیه السلام کمک خواست، شبی در خواب عزالدین ابومعالی ابن طبیبی رحمه الله و مردی دیگر را دید، و نزدیکش رفت و به او سلام کرد و در باره آن مرد سؤال کرد. پس به او گفت: این سرورمان امیرالمؤمنین علیه السلام است و نزدیک امام رفت و به او گفت: سرورم چشم راستم نابینا گشته است امام به او فرمود: خداوند آن را به تو بر می گرداند و دست مبارکش را به سوی او دراز کرد و گفت: «یُحْیِیهَا الَّذِی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ »{زنده می کند آن را کسی که برای اولین بار خلق کرده است} پس چشمش به اذن خداوند سبحان سو گرفت، و هر که در «واسط»بود و آن مرد در آن جا بود، این ماجرا را مشاهده نمود.. - . الروضة:8، 9 -
**[ترجمه]
یل، [الفضائل] لابن شاذان فض، [کتاب الروضة] رَوَی عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مَسْعُودِ بْنِ عَبْدِ الدَّارِ عَنْ عِیسَی بْنِ عَبْدِ اللَّهِ مَوْلَی بَنِی تَمِیمٍ عَنْ شَیْخٍ الْقَارُونِیِّ مِنْ قُرَیْشٍ مِنْ بَنِی هَاشِمٍ قَالَ: رَأَیْتُ رَجُلًا بِالشَّامِ قَدِ اسْوَدَّ وَجْهُهُ وَ هُوَ یُغَطِّیهِ فَسَأَلْتُهُ عَنْ سَبَبِ ذَلِکَ قَالَ نَعَمْ قَدْ جَعَلْتُ عَلَیَّ لِلَّهِ أَنْ لَا یَسْأَلَنِی أَحَدٌ عَنْ ذَلِکَ الْأَذَی إِلَّا أَجَبْتُهُ وَ أَخْبَرْتُهُ إِنِّی کُنْتُ شَدِیدَ الْوَقِیعَةِ فِی عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام کَثِیرَ السَّبِّ لَهُ فَبَیْنَمَا أَنَا ذَاتَ لَیْلَةٍ مِنَ اللَّیَالِی نَائِمٌ إِذْ أَتَانِی آتٍ فِی مَنَامِی فَقَالَ أَنْتَ صَاحِبُ الْوَقِیعَةِ فِی عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ- قُلْتُ بَلَی فَضَرَبَ
ص: 8
وَجْهِی وَ قَالَ سَوَّدَ اللَّهُ فَاسْوَدَّ کَمَا تَرَی (1).
**[ترجمه]الروضه، الفضایل: شیخ قارونی گفت: مردی را در شام دیدم که صورتش سیاه شده بود و آن را می پوشاند، من از علّت آن پرسیدم و گفت: من با خدا پیمان بستم که هر کس از این زیان از من پرسید به او جواب داده و او را باخبر کنم. من بسیار درباره علی بن ابی طالب علیه السلام بدگویی می کردم و او را بسیار دشنام می دادم، یک شب که در خواب بودم کسی در خواب آمد و گفت: آیا تو درباره علی بن ابی طالب علیه السلام دشنام می دادی؟ گفتم: بله، سپس به صورتم سیلی زد و گفت: خداوند صورتت را سیاه گرداند و همان گونه که می بینی صورتم سیاه شد. - . الروضة:10 -
**[ترجمه]
مِنْ کِتَابِ صَفْوَةِ الْأَخْبَارِ رَوَی الْأَعْمَشُ قَالَ: رَأَیْتُ جَارِیَةً سَوْدَاءَ تَسْقِی الْمَاءَ وَ هِیَ تَقُولُ اشْرَبُوا حُبّاً لِعَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام وَ کَانَتْ عَمْیَاءَ قَالَ ثُمَّ أَتَیْتُهَا بِمَکَّةَ بَصِیرَةً تَسْقِی الْمَاءَ وَ هِیَ تَقُولُ اشْرَبُوا حُبّاً لِمَنْ رَدَّ اللَّهُ عَلَیَّ بَصَرِی بِهِ فَقُلْتُ یَا جَارِیَةُ رَأَیْتُکِ فِی الْمَدِینَةِ ضَرِیرَةً تَقُولِینَ اشْرَبُوا حُبّاً لِمَوْلَایَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام وَ أَنْتِ الْیَوْمَ بَصِیرَةٌ فَمَا شَأْنُکِ قَالَتْ بِأَبِی أَنْتَ إِنِّی رَأَیْتُ رَجُلًا قَالَ یَا جَارِیَةُ أَنْتِ مَوْلَاةٌ لِعَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام وَ مُحِبَّتُهُ فَقُلْتُ نَعَمْ فَقَالَ اللَّهُمَّ إِنْ کَانَتْ صَادِقَةً فَرُدَّ عَلَیْهَا بَصَرَهَا فَوَ اللَّهِ لَقَدْ رَدَّ اللَّهُ عَلَیَّ بَصَرِی فَقُلْتُ مَنْ أَنْتِ قَالَ أَنَا الْخَضِرُ وَ أَنَا مِنْ شِیعَةِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام(2).
**[ترجمه]صفوة الأخبار: أعمش روایت کرده که: کنیزی سیاه را دیدم که سقایی می کرد و می گفت: به عشق و دوستداری علی بن ابی طالب علیه السلام بنوشید در حالی که نابینا بود. سپس او را به مکه آوردم در حالی که بینا بود و سقایی می کرد و می گفت: بنوشید به حب و دوستی کسی که خداوند به واسطه او بینایی ام را به من بازگرداند من گفتم: ای کنیز! من در مدینه تو را دیدم که نابینا بودی و می گفتی: بنوشید به عشق مولایم علی بن ابی طالب علیه السلام و امروز تو بینا شده ای تو را چه شده است؟ گفت: پدرم به فدایت! به جدّم سوگند که من مردی را دیدم که گفت: ای کنیز آیا تو خدمت گزار و دوستدار علی بن ابی طالب علیه السلام هستی؟ گفتم: بله، پس گفت: پروردگارا اگر راست می گوید بینایی اش را به او بازگردان، به خدا سوگند، خداوند بینایی ام را به من بازگرداند و من گفتم: تو کیستی؟ گفت: من خضر و از شیعه علی بن ابی طالب علیه السلام هستم - . نسخه خطی[2] - .
**[ترجمه]
مِنْ کِتَابِ کَشْفِ الْیَقِینِ لِلْعَلَّامَةِ قَدَّسَ اللَّهُ رُوحَهُ مِنْ کِتَابِ الْأَرْبَعِینِ عَنِ الْأَرْبَعِینِ قَالَ: إِنَّ الشَّاعِرَ الْبَبَّغَاءَ(3)
وَفَدَ عَلَی بَعْضِ الْمُلُوکِ وَ کَانَ یَفِدُ عَلَیْهِ فِی کُلِّ سَنَةٍ فَوَجَدَهُ فِی الصَّیْدِ فَکَتَبَ وَزِیرُ الْمَلِکِ یُخْبِرُ بِقُدُومِهِ فَأَمَرَهُ بِأَنْ یُسْکِنَهُ فِی بَعْضِ دُورِهِ وَ کَانَ عَلَی تِلْکَ الدَّارِ غُرْفَةٌ کَانَ الْبَبَّغَاءُ یَبِیتُ کُلَّ لَیْلَةٍ فِیهَا وَ لَهَا مَطْلَعٌ إِلَی الدَّرْبِ وَ کَانَ کُلَّ لَیْلَةٍ یَخْرُجُ الْحَارِسُ (4)
بَعْدَ نِصْفِ اللَّیْلِ فَیَصِیحُ بِأَعْلَی صَوْتِهِ یَا غَافِلِینَ اذْکُرُوا اللَّهَ ثُمَّ یَسُبُّ عَلِیّاً وَ کَانَ الشَّاعِرُ الْبَبَّغَاءُ یَنْزَعِجُ لِصَوْتِهِ فَاتَّفَقَ فِی بَعْضِ اللَّیَالِی أَنَّ الشَّاعِرَ رَأَی فِی مَنَامِهِ أَنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله قَدْ جَاءَ هُوَ وَ عَلِیٌّ علیه السلام إِلَی ذَلِکَ الدَّرْبِ وَ وَجَدَ الْحَارِسَ فَقَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله لِعَلِیٍّ علیه السلام اصْفِقْهُ (5)
فَلَهُ الْیَوْمَ أَرْبَعُونَ سَنَةً یَسُبُّکَ فَضَرَبَهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام بَیْنَ کَتِفَیْهِ فَانْتَبَهَ الشَّاعِرُ مُنْزَعِجاً مِنَ الْمَنَامِ ثُمَّ انْتَظَرَ الصَّوْتَ الَّذِی کَانَ مِنَ الْحَارِسِ کُلَّ وَقْتٍ فَلَمْ یَسْمَعْهُ فَتَعَجَّبَ مِنْ ذَلِکَ ثُمَّ رَأَی صِیَاحاً وَ رِجَالًا قَدْ أَقْبَلُوا إِلَی دَارِ الْحَارِثِ فَسَأَلَهُمُ الْخَبَرَ فَقَالُوا
ص: 9
لَهُ : إِنَّ الْحَارِسَ حَصَلَ لَهُ بَیْنَ کَتِفَیْهِ ضَرْبَةٌ بِقَدْرِ الْکَفِّ وَ هِیَ تَنْشَقُّ وَ تَمْنَعُهُ الْقَرَارَ فَلَمْ یَکُنْ وَقْتَ الصَّبَاحِ إِلَّا وَ قَدْ مَاتَ وَ شَاهَدَهُ بِهَذِهِ الْحَالِ أَرْبَعُونَ نَفْساً(1)
وَ کَانَ بِبَلَدِ الْمَوْصِلِ شَخْصٌ یُقَالُ لَهُ أَحْمَدُ بْنُ حُمْدُونِ (2) بْنِ الْحَارِثِ الْعَدَوِیُّ- کَانَ شَدِیدَ الْعِنَادِ کَثِیرَ الْبُغْضِ لِمَوْلَانَا أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام فَأَرَادَ بَعْضُ أَهْلِ الْمَوْصِلِ الْحَجَّ فَجَاءَ إِلَیْهِ یُوَدِّعُهُ فَقَالَ لَهُ إِنِّی قَدْ عَزَمْتُ (3)
عَلَی الْخُرُوجِ إِلَی الْحَجِّ فَإِنْ کَانَ لَکَ حَاجَةٌ تُعَرِّفُنِی حَتَّی أَقْضِیَهَا لَکَ فَقَالَ إِنَّ لِی حَاجَةً مُهِمَّةً وَ هِیَ سَهْلَةٌ عَلَیْکَ فَقَالَ لَهُ مُرْنِی بِهَا حَتَّی أَفْعَلَهَا فَقَالَ إِذَا قَضَیْتَ الْحَجَّ وَ وَرَدْتَ الْمَدِینَةَ وَ زُرْتَ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله فَخَاطِبْهُ عَنِّی وَ قُلْ یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا أَعْجَبَکَ مِنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ- حَتَّی تَزَوَّجْتَهُ (4) بِابْنَتِکَ عِظَمُ بَطْنِهِ أَوْ دِقَّةُ سَاقِهِ أَوْ صَلَعَةُ رَأْسِهِ وَ حَلَّفَهُ وَ عَزَمَ عَلَیْهِ أَنْ یُبْلِغَهُ هَذَا الْکَلَامَ فَلَمَّا وَرَدَ الْمَدِینَةَ وَ قَضَی حَوَائِجَهُ أُنْسِیَ تِلْکَ الْوَصِیَّةَ فَرَأَی أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام فِی مَنَامِهِ فَقَالَ لَهُ أَ لَا تُبْلِغُ وَصِیَّةَ فُلَانٍ إِلَیْکَ فَانْتَبَهَ وَ مَشَی لِوَقْتِهِ إِلَی الْقَبْرِ الْمُقَدَّسِ وَ خَاطَبَ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله بِمَا أَمَرَهُ (5) ذَلِکَ الرَّجُلُ بِهِ ثُمَّ نَامَ فَرَأَی أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام فَأَخَذَهُ وَ مَشَی هُوَ وَ إِیَّاهُ إِلَی مَنْزِلِ ذَلِکَ الرَّجُلِ وَ فَتَحَ الْأَبْوَابَ وَ أَخَذَ مُدْیَةً(6)
فَذَبَحَهُ علیه السلام بِهَا ثُمَّ مَسَحَ الْمُدْیَةَ بِمِلْحَفَةٍ کَانَتْ عَلَیْهِ ثُمَّ أَتَی سَقْفَ بَابِ الدَّارِ(7) فَرَفَعَهُ بِیَدِهِ وَ وَضَعَ الْمُدْیَةَ تَحْتَهُ وَ خَرَجَ فَانْتَبَهَ الْحَاجُّ مُنْزَعِجاً مِنْ ذَلِکَ وَ کَتَبَ صُورَةَ الْمَنَامِ هُوَ وَ أَصْحَابُهُ وَ انْتَبَهَ سُلْطَانُ الْمَوْصِلِ فِی تِلْکَ اللَّیْلَةِ وَ أَخَذَ الْجِیرَانَ وَ الْمُشْتَبِهِینَ وَ رَمَاهُمْ فِی السِّجْنِ وَ تَعَجَّبَ أَهْلُ الْمَوْصِلِ مِنْ قَتْلِهِ حَیْثُ لَا یَجِدُوا(8) نَقْباً وَ لَا تَسْلِیقاً عَلَی حَائِطٍ وَ لَا بَاباً مَفْتُوحاً وَ لَا قُفْلًا وَ بَقِیَ السُّلْطَانُ مُتَحَیِّراً فِی أَمْرِهِ مَا
ص: 10
یَدْرِی مَا یَصْنَعُ فِی قَضِیَّتِهِ فَإِنَّ وُرُودَ وَاحِدٍ مِنَ الْخَارِجِ مُتَعَذِّرٌ مَعَ هَذِهِ الْعَلَامَاتِ وَ لَمْ یُسْرَقْ مِنَ الدَّارِ شَیْ ءٌ الْبَتَّةَ وَ لَمْ تَزَلِ الْجِیرَانُ وَ غَیْرُهُمْ فِی السِّجْنِ إِلَی وُرُودِ الْحَاجِ (1)
مِنْ مَکَّةَ فَلَقِیَ الْجِیرَانَ فِی السِّجْنِ فَسَأَلَ عَنْ ذَلِکَ فَقِیلَ إِنَّ فِی اللَّیْلَةِ الْفُلَانِیَّةِ وَجَدُوا فُلَاناً مَذْبُوحاً فِی دَارِهِ وَ لَمْ یُعْرَفْ قَاتِلُهُ فَفَکَّرَ(2) وَ قَالَ لِأَصْحَابِهِ أَخْرِجُوا صُورَةَ الْمَنَامِ فَإِذَا هِیَ لَیْلَةُ الْقَتْلِ ثُمَّ مَشَی هُوَ وَ النَّاسُ بِأَجْمَعِهِمْ إِلَی دَارِ الْمَقْتُولِ فَأَمَرَ بِإِخْرَاجِ الْمِلْحَفَةِ وَ أَخْبَرَهُمْ بِالدَّمِ فِیهَا فَوَجَدُوهَا کَمَا قَالَ ثُمَّ أَمَرَ بِرَفْعِ الْمُرَدَّمِ (3) فَرُفِعَ فَوَجَدَ السِّکِّینَ تَحْتَهُ فَعَرَفُوا صِدْقَ مَنَامِهِ وَ أُفْرِجَ عَنِ الْمَحْبُوسِینَ وَ رَجَعَ أَهْلُهُ إِلَی الْإِیمَانِ وَ کَانَ ذَلِکَ مِنْ أَلْطَافِ اللَّهِ تَعَالَی فِی حَقِّ بَرِیَّتِهِ وَ کَانَ فِی الْحِلَّةِ شَخْصٌ مِنْ أَهْلِ الدِّینِ وَ الصَّلَاحِ مُلَازِمٌ لِتِلَاوَةِ الْکِتَابِ الْعَزِیزِ فَرَجَمَهُ الْجِنُّ فَکَانَ تَأْتِی الْحِجَارَةُ مِنَ الْخَزَائِنِ وَ الرَّوَازِنِ الْمَسْدُودَةِ وَ أَلَحُّوا عَلَیْهِ بِالرَّجْمِ وَ أَضْجَرُوهُ وَ شَاهَدْتُ أَنَا الْمَوْضِعَ الَّتِی (4) کَانَ یَأْتِی الرَّجْمُ مِنْهَا وَ لَمْ یُقَصِّرْ فِی طَلَبِ الْعَزَائِمِ وَ التَّعَاوِیذِ وَ وَضْعِهَا فِی مَنْزِلِهِ وَ قِرَاءَتِهَا فِیهِ وَ لَمْ یَنْقَطِعْ عَنْهُ الرَّجْمُ مُدَّةً فَخَطَرَ بِبَالِهِ أَنَّهُ دَخَلَ وَ وَقَفَ عَلَی بَابِ الْبَیْتِ الَّذِی کَانَ یَأْتِی الرَّجْمُ مِنْهُ فَخَاطَبَهُمْ وَ هُوَ لَا یَرَاهُمْ فَقَالَ وَ اللَّهِ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهُوا عَنِّی لَأَشْکُوَنَّکُمْ إِلَی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام فَانْقَطَعَ عَنْهُ الرَّجْمُ فِی الْحَالِ وَ لَمْ یَعُدْ إِلَیْهِ.
وَ نَقَلَ ابْنُ الْجَوْزِیِّ وَ کَانَ حَنْبَلِیَّ الْمَذْهَبِ فِی کِتَابِ تَذْکِرَةِ الْخَوَاصِّ: کَانَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْمُبَارَکِ یَحُجُّ سَنَةً وَ یَغْزُو(5) سَنَةً وَ دَاوَمَ عَلَیْهِ عَلَی ذَلِکَ خَمْسِینَ سَنَةً فَخَرَجَ فِی بَعْضِ سِنِی الْحَجِّ وَ أَخَذَ مَعَهُ خَمْسَمِائَةِ دِینَارٍ إِلَی مَوْقِفِ الْجِمَالِ بِالْکُوفَةِ لِیَشْتَرِیَ
ص: 11
جِمَالًا لِلْحَجِّ فَرَأَی امْرَأَةً عَلَوِیَّةً عَلَی بَعْضِ الْمَزَابِلِ تَنْتِفُ رِیشَ بَطَّةٍ مَیْتَةٍ قَالَ فَتَقَدَّمْتُ إِلَیْهَا فَقُلْتُ وَ لِمَ تَفْعَلِینَ هَذَا فَقَالَتْ یَا عَبْدَ اللَّهِ لَا تَسْأَلْ عَمَّا لَا یَعْنِیکَ قَالَ فَوَقَعَ فِی خَاطِرِی مِنْ کَلَامِهَا شَیْ ءٌ فَأَلْحَحْتُ عَلَیْهَا فَقَالَتْ یَا عَبْدَ اللَّهِ قَدْ أَلْجَأْتَنِی إِلَی کَشْفِ سِرِّی إِلَیْکَ أَنَا امْرَأَةٌ عَلَوِیَّةٌ وَ لِی أَرْبَعُ بَنَاتٍ یَتَامَی مَاتَ أَبُوهُنَّ مِنْ قَرِیبٍ وَ هَذَا الْیَوْمُ الرَّابِعُ مَا أَکَلْنَا شَیْئاً وَ قَدْ حَلَّتْ لَنَا الْمَیْتَةُ فَأَخَذْتُ هَذِهِ الْبَطَّةَ أُصْلِحُهَا وَ أَحْمِلُهَا إِلَی بَنَاتِی یَأْکُلْنَهَا قَالَ فَقُلْتُ فِی نَفْسِی وَیْحَکَ یَا ابْنَ الْمُبَارَکِ أَیْنَ أَنْتَ عَنْ هَذِهِ فَقُلْتُ افْتَحِی حَجْرَکِ فَفَتَحَتْ فَصَبَبْتُ الدَّنَانِیرَ فِی طَرَفِ إِزَارِهَا وَ هِیَ مُطْرِقَةٌ لَا تَلْتَفِتُ قَالَ وَ مَضَیْتُ إِلَی الْمَنْزِلِ وَ نَزَعَ اللَّهُ مِنْ قَلْبِی شَهْوَةَ الْحَجِّ فِی ذَلِکَ الْعَامِ ثُمَّ تَجَهَّزْتُ إِلَی بِلَادِی فَأَقَمْتُ حَتَّی حَجَّ النَّاسُ وَ عَادُوا فَخَرَجْتُ أَتَلَقَّی جِیرَانِی وَ أَصْحَابِی فَجَعَلَ کُلُّ مَنْ أَقُولُ لَهُ قَبِلَ اللَّهُ حَجَّکَ وَ شَکَرَ سَعْیَکَ یَقُولُ لِی وَ أَنْتَ قَبِلَ اللَّهُ حَجَّکَ وَ شَکَرَ سَعْیَکَ إِنَّا قَدِ اجْتَمَعْنَا بِکَ فِی مَکَانِ کَذَا وَ کَذَا وَ أَکْثَرَ النَّاسُ عَلَیَّ فِی الْقَوْلِ فَبِتُّ مُتَفَکِّراً فَرَأَیْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فِی الْمَنَامِ وَ هُوَ یَقُولُ لِی یَا عَبْدَ اللَّهِ لَا تَعْجَبْ فَإِنَّکَ أَغَثْتَ مَلْهُوفَةً مِنْ وُلْدِی فَسَأَلْتُ اللَّهَ أَنْ یَخْلُقَ عَلَی صُورَتِکَ مَلَکاً یَحُجُّ عَنْکَ کُلَّ عَامٍ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ- فَإِنْ شِئْتَ أَنْ تَحُجَّ وَ إِنْ شِئْتَ لَا تَحُجُّ.
وَ نَقَلَ ابْنُ الْجَوْزِیِ (1) فِی کِتَابِهِ قَالَ قَرَأْتُ فِی الْمُلْتَقَطِ وَ هُوَ کِتَابٌ لِجَدِّهِ أَبِی الْفَرَجِ بْنِ الْجَوْزِیِّ قَالَ: کَانَ بِبَلْخَ رَجُلٌ مِنَ الْعَلَوِیِّینَ نَازِلًا بِهَا وَ لَهُ زَوْجَةٌ وَ بَنَاتٌ فَتُوُفِّیَ قَالَتِ الْمَرْأَةُ فَخَرَجْتُ بِالْبَنَاتِ إِلَی سَمَرْقَنْدَ خَوْفاً مِنْ شَمَاتَةِ الْأَعْدَاءِ وَ اتَّفَقَ وُصُولِی فِی شِدَّةِ الْبَرْدِ فَأَدْخَلْتُ الْبَنَاتِ مَسْجِداً فَمَضَیْتُ لِأَحْتَالَ فِی الْقُوتِ فَرَأَیْتُ النَّاسَ مُجْتَمِعِینَ عَلَی شَیْخٍ فَسَأَلْتُ عَنْهُ فَقَالُوا هَذَا شَیْخُ الْبَلَدِ فَشَرَحْتُ لَهُ حَالِی فَقَالَ أَقِیمِی عِنْدِی الْبَیِّنَةَ أَنَّکِ عَلَوِیَّةٌ وَ لَمْ یَلْتَفِتْ إِلَیَّ فَیَئِسْتُ مِنْهُ وَ عُدْتُ إِلَی الْمَسْجِدِ فَرَأَیْتُ فِی طَرِیقِی شَیْخاً(2) جَالِساً عَلَی دَکَّةٍ وَ حَوْلَهُ جَمَاعَةٌ فَقُلْتُ:
ص: 12
مَنْ هَذَا فَقَالُوا ضَامِنُ الْبَلَدِ وَ هُوَ مَجُوسِیٌّ فَقُلْتُ عَسَی أَنْ یَکُونَ عِنْدَهُ فَرَجٌ فَحَدَّثْتُهُ حَدِیثِی وَ مَا جَرَی لِی مَعَ الشَّیْخِ (1) فَصَاحَ بِخَادِمٍ لَهُ فَخَرَجَ فَقَالَ قُلْ لِسَیِّدَتِکَ تَلْبَسْ ثِیَابَهَا فَدَخَلَ فَخَرَجَتِ امْرَأَةٌ وَ مَعَهَا جَوَارٍ فَقَالَ لَهَا اذْهَبِی مَعَ هَذِهِ الْمَرْأَةِ إِلَی الْمَسْجِدِ الْفُلَانِیِّ وَ احْمِلِی بَنَاتِهَا إِلَی الدَّارِ فَجَاءَتْ مَعِی وَ حَمَلَتِ الْبَنَاتِ وَ قَدْ أَفْرَدَ لَنَا دَاراً فِی دَارِهِ وَ أَدْخَلَنَا الْحَمَّامَ وَ کَسَانَا ثِیَاباً فَاخِرَةً وَ جَاءَنَا بِأَلْوَانِ الْأَطْعِمَةِ وَ بِتْنَا بِأَطْیَبِ لَیْلَةٍ فَلَمَّا کَانَ نِصْفُ اللَّیْلِ رَأَی شَیْخُ الْبَلَدِ الْمُسْلِمُ فِی مَنَامِهِ کَانَ الْقِیَامَةُ قَدْ قَامَتْ وَ اللِّوَاءُ عَلَی رَأْسِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله وَ إِذَا قَصْرٌ مِنَ الزُّمُرُّدِ الْأَخْضَرِ فَقَالَ لِمَنْ هَذَا فَقِیلَ لَهُ لِرَجُلٍ مُسْلِمٍ مُوَحِّدٍ فَتَقَدَّمَ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَأَعْرَضَ عَنْهُ فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ تُعْرِضُ (2) عَنِّی وَ أَنَا رَجُلٌ مُسْلِمٌ فَقَالَ لَهُ أَقِمِ الْبَیِّنَةَ عِنْدِی أَنَّکَ مُسْلِمٌ فَتَحَیَّرَ الرَّجُلُ فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله نَسِیتَ مَا قُلْتَ لِلْعَلَوِیَّةِ وَ هَذَا الْقَصْرُ لِلشَّیْخِ الَّذِی هِیَ فِی دَارِهِ فَانْتَبَهَ الرَّجُلُ وَ هُوَ یَلْطِمُ وَ یَبْکِی وَ بَعَثَ غِلْمَانَهُ فِی الْبَلَدِ وَ خَرَجَ بِنَفْسِهِ یَدُورُ عَلَی الْعَلَوِیَّةِ فَأُخْبِرَ أَنَّهَا فِی دَارِ الْمَجُوسِیِّ فَجَاءَ إِلَیْهِ فَقَالَ أَیْنَ الْعَلَوِیَّةُ قَالَ عِنْدِی قَالَ أُرِیدُهَا قَالَ مَا إِلَی (3) هَذَا سَبِیلٌ قَالَ هَذِهِ أَلْفُ دِینَارٍ وَ سَلِّمْهُنَّ إِلَیَّ قَالَ لَا وَ اللَّهِ وَ لَا مِائَةَ أَلْفِ دِینَارٍ فَلَمَّا أَلَحَّ عَلَیْهِ قَالَ الْمَنَامُ الَّذِی رَأَیْتَهُ أَنْتَ رَأَیْتُهُ أَنَا أَیْضاً وَ الْقَصْرُ الَّذِی رَأَیْتَهُ لِی خُلِقَ (4) وَ أَنْتَ تَدَلُّ عَلَیَّ بِإِسْلَامِکَ وَ اللَّهِ مَا نِمْتُ وَ لَا أَحَدٌ فِی دَارِی إِلَّا وَ قَدْ أَسْلَمْنَا کُلُّنَا عَلَی یَدِ الْعَلَوِیَّةِ وَ عَادَ مِنْ بَرَکَاتِهَا عَلَیْنَا وَ رَأَیْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ قَالَ لِی الْقَصْرُ لَکَ وَ لِأَهْلِکَ بِمَا فَعَلْتَ مَعَ الْعَلَوِیَّةِ وَ أَنْتُمْ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ خَلَقَکُمُ اللَّهُ مُؤْمِنِینَ فِی العدم (5)
[الْقِدَمِ].
ص: 13
وَ نَقَلَ أَیْضاً فِی کِتَابِهِ عَنْ أَبِی الدُّنْیَا: أَنَّ رَجُلًا رَأَی رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فِی مَنَامِهِ وَ هُوَ یَقُولُ امْضِ إِلَی فُلَانٍ الْمَجُوسِیِّ وَ قُلْ لَهُ قَدْ أُجِیبَتِ الدَّعْوَةُ فَامْتَنَعَ الرَّجُلُ مِنْ أَدَاءِ الرِّسَالَةِ لِئَلَّا یَظُنَّ الْمَجُوسِیُّ أَنَّهُ یَتَعَرَّضُ لَهُ وَ کَانَ الرَّجُلُ فِی الدُّنْیَا وَاسِعَةً فَرَأَی رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله ثَانِیاً وَ ثَالِثاً فَأَصْبَحَ فَأَتَی الْمَجُوسِیَّ وَ قَالَ لَهُ فِی خَلْوَةٍ مِنَ النَّاسِ أَنَا رَسُولُ رَسُولِ اللَّهِ إِلَیْکَ وَ هُوَ یَقُولُ لَکَ قَدْ أَجَبْتُ (1) الدَّعْوَةَ فَقَالَ لَهُ أَ تَعْرِفُنِی فَقَالَ نَعَمْ فَقَالَ إِنِّی أُنْکِرُ دِینَ الْإِسْلَامِ وَ نُبُوَّةَ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله فَقَالَ أَنَا أَعْرِفُ هَذَا وَ هُوَ الَّذِی أَرْسَلَنِی إِلَیْکَ مَرَّةً وَ مَرَّةً وَ مَرَّةً فَقَالَ أَنَا أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ دَعَا أَهْلَهُ وَ أَصْحَابَهُ وَ قَالَ لَهُمْ کُنْتُ عَلَی ضَلَالٍ وَ قَدْ رَجَعْتُ إِلَی الْحَقِّ فَأَسْلِمُوا فَمَنْ أَسْلَمَ فَمَا فِی یَدِهِ لَهُ وَ مَنْ أَبَی فَلْیَنْزِعْ عَمَّا لِی عِنْدَهُ فَأَسْلَمَ الْقَوْمُ وَ أَهْلُهُ وَ کَانَتِ ابْنَتُهُ مُزَوَّجَةً مِنِ ابْنِهِ فَفَرَّقَ بَیْنَهُمَا ثُمَّ قَالَ لِی أَ تَدْرِی مَا الدَّعْوَةُ(2) فَقُلْتُ لَا وَ اللَّهِ وَ أَنَا أُرِیدُ أَنْ أَسْأَلَکَ عَنْهَا السَّاعَةَ فَقَالَ لَمَّا زَوَّجْتُ ابْنَتِی صَنَعْتُ طَعَاماً وَ دَعَوْتُ النَّاسَ فَأَجَابُوا وَ کَانَ إِلَی جَانِبِنَا قَوْمٌ أَشْرَافٌ فُقَرَاءُ لَا مَالَ لَهُمْ فَأَمَرْتُ غِلْمَانِی أَنْ یَبْسُطُوا لِی حَصِیراً فِی وَسَطِ الدَّارِ فَسَمِعْتُ صَبِیَّةً تَقُولُ لِأُمِّهَا یَا أُمَّاهْ قَدْ آذَانَا هَذَا الْمَجُوسِیُّ بِرَائِحَةِ طَعَامِهِ فَأَرْسَلْتُ إِلَیْهِنَّ بِطَعَامٍ کَثِیرٍ وَ کِسْوَةٍ وَ دَنَانِیرَ لِلْجَمِیعِ فَلَمَّا نَظَرُوا إِلَی ذَلِکَ قَالَتِ الصَّبِیَّةُ لِلْبَاقِیَاتِ وَ اللَّهِ مَا نَأْکُلُ حَتَّی نَدْعُوَ لَهُ فَرَفَعْنَ أَیْدِیَهُنَّ وَ قُلْنَ حَشَرَکَ اللَّهُ مَعَ جَدِّنَا رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ أَمَّنَ بَعْضُهُنَّ فَتِلْکَ الدَّعْوَةُ الَّتِی أُجِیبَتْ.
وَ نَقَلَ ابْنُ الْجَوْزِیِّ أَیْضاً فِی کِتَابِهِ عَنْ جَدِّهِ أَبِی الْفَرَجِ بِإِسْنَادِهِ إِلَی ابْنِ الْخَضِیبِ قَالَ: کُنْتُ کَاتِباً لِلسَّیِّدَةِ أُمِّ الْمُتَوَکِّلِ- فَبَیْنَا أَنَا فِی الدِّیوَانِ إِذَا بِخَادِمٍ صَغِیرٍ قَدْ خَرَجَ مِنْ عِنْدِهَا وَ مَعَهُ کِیسٌ فِیهِ أَلْفُ دِینَارٍ فَقَالَ السَّیِّدَةُ تَقُولُ لَکَ فَرِّقْ هَذَا فِی أَهْلِ الِاسْتِحْقَاقِ فَهُوَ مِنْ أَطْیَبِ مَالِی وَ اکْتُبْ أَسْمَاءَ الَّذِینَ تُفَرِّقُهُ فِیهِمْ حَتَّی إِذَا جَاءَنِی
ص: 14
مِنْ هَذَا الْوَجْهِ شَیْ ءٌ صَرَفْتُهُ إِلَیْهِمْ قَالَ فَمَضَیْتُ إِلَی مَنْزِلِی وَ جَمَعْتُ أَصْحَابِی وَ سَأَلْتُهُمْ عَنِ الْمُسْتَحِقِّینَ فَسَمَّوْا لِی أَشْخَاصاً فَفَرَّقْتُ فِیهِمْ ثَلَاثَمِائَةِ دِینَارٍ وَ بَقِیَ الْبَاقِی بَیْنَ یَدَیَّ إِلَی نِصْفِ اللَّیْلِ وَ إِذَا بِطَارِقٍ یَطْرُقُ الْبَابَ فَسَأَلْتُهُ مَنْ هُوَ فَقَالَ فُلَانٌ الْعَلَوِیُّ وَ کَانَ جَارِی فَأَذِنْتُ لَهُ فَدَخَلَ فَقُلْتُ لَهُ مَا شَأْنُکَ فَقَالَ إِنِّی جَائِعٌ فَأَعْطَیْتُهُ مِنْ ذَلِکَ دِینَاراً فَدَخَلْتُ إِلَی زَوْجَتِی فَقَالَتْ مَا الَّذِی عَنَاکَ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ فَقُلْتُ طَرَقَنِی فِی هَذِهِ السَّاعَةِ طَارِقٌ مِنْ وُلْدِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ لَمْ یَکُنْ عِنْدِی مَا أُطْعِمُهُ فَأَعْطَیْتُهُ دِینَاراً فَأَخَذَهُ وَ شَکَرَ لِی وَ انْصَرَفَ فَخَرَجَتْ زَوْجَتِی وَ هِیَ تَبْکِی وَ تَقُولُ أَ مَا تَسْتَحْیِی یَقْصِدُکَ مِثْلُ هَذَا الرَّجُلِ وَ تُعْطِیهِ دِینَاراً وَ قَدْ عَرَفْتَ اسْتِحْقَاقَهُ أَعْطِهِ الْجَمِیعَ فَوَقَعَ کَلَامُهَا فِی قَلْبِی وَ قُمْتُ خَلْفَهُ فَنَاوَلْتُهُ الْکِیسَ فَأَخَذَهُ وَ انْصَرَفَ فَلَمَّا عُدْتُ إِلَی الدَّارِ نَدِمْتُ وَ قُلْتُ السَّاعَةَ یَصِلُ الْخَبَرُ إِلَی الْمُتَوَکِّلِ وَ هُوَ یَمْقُتُ الْعَلَوِیِّینَ- فَیَقْتُلُنِی فَقَالَ لِی زَوْجَتِی لَا تَخَفْ وَ اتَّکِلْ عَلَی اللَّهِ وَ عَلَی جَدِّهِمْ فَبَیْنَا نَحْنُ کَذَلِکَ إِذْ طُرِقَ الْبَابُ وَ الْمَشَاعِلُ فِی أَیْدِی الْخَدَمِ وَ هُمْ یَقُولُونَ أَجِبِ السَّیِّدَةَ فَقُمْتُ مَرْعُوباً وَ کُلَّمَا مَشَیْتُ قَلِیلًا تَوَاتَرَتِ الرُّسُلُ فَوَقَفْتُ عَلَی سِتْرِ السَّیِّدَةِ فَسَمِعْتُهَا تَقُولُ یَا أَحْمَدُ جَزَاکَ اللَّهُ خَیْراً وَ جَزَی زَوْجَتَکَ کُنْتُ السَّاعَةَ نَائِمَةً فَجَاءَنِی رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ قَالَ جَزَاکِ اللَّهُ خَیْراً وَ جَزَی زَوْجَةَ ابْنِ الْخَضِیبِ خَیْراً فَمَا مَعْنَی هَذَا فَحَدَّثْتُهَا الْحَدِیثَ وَ هِیَ تَبْکِی فَأَخْرَجَتْ دَنَانِیرَ وَ کِسْوَةً وَ قَالَتْ هَذَا لِلْعَلَوِیِّ وَ هَذَا لِزَوْجَتِکَ وَ هَذَا لَکَ وَ کَانَ ذَلِکَ یُسَاوِی مِائَةَ(1)
أَلْفِ دِرْهَمٍ فَأَخَذْتُ الْمَالَ وَ جَعَلْتُ طَرِیقِی عَلَی بَیْتِ الْعَلَوِیِّ فَطَرَقْتُ الْبَابَ فَقَالَ مِنْ دَاخِلِ الْمَنْزِلِ هَاتِ مَا مَعَکَ یَا أَحْمَدُ وَ خَرَجَ وَ هُوَ یَبْکِی فَسَأَلْتُهُ عَنْ بُکَائِهِ فَقَالَ لَمَّا دَخَلْتُ مَنْزِلِی قَالَتْ لِی زَوْجَتِی مَا هَذَا الَّذِی مَعَکَ فَعَرَّفْتُهَا فَقَالَتْ لِی قُمْ بِنَا حَتَّی نُصَلِّیَ وَ نَدْعُوَ لِلسَّیِّدَةِ وَ لِأَحْمَدَ وَ زَوْجَتِهِ فَصَلَّیْنَا وَ دَعَوْنَا ثُمَّ نِمْتُ فَرَأَیْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فِی الْمَنَامِ وَ هُوَ یَقُولُ قَدْ شَکَرْتُمْ عَلَی مَا فَعَلُوا مَعَکَ فَالسَّاعَةَ یَأْتُونَکَ بِشَیْ ءٍ فَاقْبَلْ مِنْهُمْ انْتَهَی مَا أَخْرَجْتُهُ مِنْ کِتَابِ کَشْفِ الْیَقِینِ (2).
ص: 15
**[ترجمه]شاعر بَبَّغَاء طبق رسم هر ساله نزد پادشاهی رفت و دید که او به شکار رفته است وزیر پادشاه نامه ای نوشت و او را از آمدن شاعر با خبر ساخت. پادشاه دستور داد که او را در منزلش اسکان دهند، در آن منزل اتاقی بود که ببغاء شب ها را در آن می گذرانید که آن اتاق راهی به در داشت، نگهبان هر شب بعد از نیمه شب بیرون می آمد و با صدای بلند فریاد می زد: ای غافلان خدا را یاد کنید، سپس به علی علیه السلام دشنام می داد و ببغاء شاعر از صدای او آزرده خاطر می گشت، از قضا شاعر ببغاء شبی در خواب پیامبر صلی الله علیه و آله و علی علیه السلام را دید که پیش در آمدند و نگهبان پیدا شد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به علی علیه السلام فرمود: او را سیلی بزن او امروز چهل سال است که تو را دشنام می دهد. پس امیرالمؤمنین علیه السلام بین دو کتف مرد ضربه ای زد، ناگهان شاعر با حالتی پریشان از خواب بیدار شد، و منتظر صدای نگهبان ماند که همیشه شنیده می شد ولی صدایی نشنید، از این موضوع تعجب کرد، سپس فریاد زنان و مردانی دید که به خانه نگهبان آمدند، از آن ها علت را پرسید گفتند: بین دو کتف نگهبان ضربه ای به اندازه کف دست خورده و پاره شده و امان او را بریده است. تا صبح نرسیده نگهبان مُرد و چهل شخص او را در این حال دید ند.
و در شهر موصل شخصی بود که احمد بن حُمدون بن حارث عدوی نام داشت: او به شدت با مولایمان امیرالمؤمنین علیه السلام دشمنی و عداوت می کرد، شخصی از مردم موصل خواست که حج بگذارد، او آمد تا با آن مرد وداع کند و گفت: من تصمیم گرفتم که به حج بروم اگر حاجتی داری به من بگو تا برایت انجام دهم. او گفت: من یک امر مهم امّا آسانی برایت دارم و گفت: به من بگو تا انجامش دهم سپس گفت: اگر حج گزاردی و به مدینه وارد شدی و مقبره پیامبر صلی الله علیه و آله را زیارت کردی با او درباره من سخن بگو که: ای رسول خدا تو در علی بن ابی طالب علیه السلام چه دیدی که دخترت را به ازدواج او درآوردی؟ بزرگی شکمش، نازکی پاهایش یا طاسی سرش؟ او پیمان بست و قول داد که این کلام را به او برساند. هنگامی که به مدینه وارد شد و کارهایش را انجام داد آن سفارش را فراموش کرد و در خواب امیرالمؤمنین را دید که به او گفت: آیا سفارش فلانی را نمی رسانی؟ پس از خواب بیدار شد و به مقبره مقدس پیامبر رفت و از گفته مرد با او سخن گفت و خوابید و امیرالمؤمنین علیه السلام را در خواب دید که پس او را گرفت و با او به منزل آن مرد رفت و درها را باز کرد و چاقوی بزرگی برداشت و با آن سر مرد را برید سپس چاقو را با ملافه ای که بر روی آن بود آغشته کرد و به بام در خانه رفت و با دستانش آن را بلند کرد و چاقو را در زیرش قرار داد و خارج شد. آن حاجی پریشان بیدار شد و به همراه دوستانش ماجرای خواب را نوشت، پادشاه موصل در آن شب از ماجرا آگاه شد و همسایگان و مظنونان را دستگیر و آن ها را در زندان انداخت، مردم موصل از کشته شدن او تعجب کردند. چون نه سوراخی بر دیوار یافتند و نه درب بازی و نه قفلی، امیر در کارش متحیر شد و ندانست که با این پیشامد چه بکند، چون ورود احدی از خارج با این علامات غیر ممکن بود. این در حالی بود که از خانه چیزی به سرقت نرفته بود و همسایگان هم چنان در زندان بودند تا حاجی از مکه بازگشت پس او همسایگان را در زندان دید و از علت آن پرسید و گفته شد: در فلان شب فلانی را ذبح شده در خانه اش دیده اند و قاتلش معلوم نیست، او فکر کرد و به همراهانش گفت: ماجرای خواب را تعریف کنید که درست همان شب قتل است، سپس با مردم به خانه مقتول رفتند و دستور داد تا ملافه را بردارند و آنان را از وجود خون در آن باخبر ساخت و خون را یافتند هم چنان که گفته بود سپس دستور داد که پیراهن کهنه را بردارند که بعد از آن چاقو در زیرش پیدا شد و مردم به درستی خوابش پی بردند و زندانیان آزاد شدند و مردم ایمان آورند، این از الطاف خداوند سبحان در حق مخلوقات است.
در حله شخصی دیندار زندگی می کرد که پیوسته به قرائت قرآن کریم می پرداخت، اجنه او را سنگسار کردند و سنگ از خزائن و روزنه های بسته شده پرتاب می کردند؛ بر سنگساری او اصرار و او را اذیت می کردند، و من مکانی که سنگ از آن می آمد را دیدم، او در گرفتن دعاها و تعاویذ و خواندن و قرار دادن آن در منزلش کوتاهی نکرد، مدتی سنگ از او قطع نشد که ناگهان به ذهنش خطور کرد که بر در خانه ای که سنگ از آن می آید وارد شود و بایستد، او صدایشان زد در حالی که آن ها را نمی دید، پس گفت: به خدا سوگند اگر به این کار پایان ندهید به امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام شکایت می کنم که بلافاصله سنگ از او قطع شد و دیگر ادامه نیافت.
و ابن جوزی که مذهب حنبلی داشت در کتاب تذکره الخواص نقل کرده که: عبدالله بن مبارک یک سال حج می گذاشت و یک سال به جنگ می رفت، وی پنجاه سال به این کار مداومت داشت، در یک سال که می خواست به حج برود پانصد دینار برداشت تا به بازار شتر فروشان در کوفه برود و شترانی برای حج بخرد ناگهان یک زن علوی را دید که در کنار زباله دان ها پر یک مرغابی مرده را می کند؛ میگوید: نزد او رفته و گفتم: چرا این کار را می کنی؟ زن گفت: ای عبد الله از چیزی که به تو سودی ندارد نپرس از کلام آن زن چیزی در خاطرم گذشت پس به او اصرار کردم او گفت:ای عبدالله تو مرا وادار کردی که رازم را به تو آشکار کنم. من زنی علوی ام که چهار دختر یتیم دارم، پدرشان به تازگی مرده است و این روز چهارم است که چیزی نخورده ایم، و گوشت مرده برای ما حلال شده است، این مرغابی را گرفتم تا پاک کنم و به دخترانم بدهم؛ من به خودم گفتم: وای بر تو ای ابن مبارک چطور می توانی این اوضاع را تحمل کنی؟ پس گفتم: آغوشت را باز کن و او باز کرد و من دینارها را در کنار چادرش ریختم در حالی که او سر به زیر افکنده بود و توجهی نداشت من به منزل رفتم و خداوند در آن سال شوق حج را از دلم بیرون انداخت. پس به شهرم برگشتم و ماندم تا این که مردم حج گذاشته و برگشتند و من برای دیدار همسایگان و دوستانم بیرون رفتم، به هر کس میگفتم خداوند حج و سعیت را قبول کند به من میگفت: خداوند حج تو را قبول گرداند و سعی ات را مشکور دارد در فلان مکان ها پیش تو آمدیم، مردم این حرف را بسیار به من زدند من در حالی که غرق در فکر بودم رسول خدا صلی الله علیه و آله را در خواب دیدم که می گفت: ای عبدالله تعجب نکن تو بینوایی از فرزندان مرا یاری رساندی، و من از خداوند خواستم تا فرشتهای به شکل تو خلق کند که هر سال تا روز قیامت برای تو حج گذارد، پس اگر خواستی حج می گذاری و اگر نخواستی نه.
و ابن جوزی در کتابش نقل کرده که: در الملتقط که کتاب جدش أبی فرج بن جوزی است خواندم که گفت: مردی از علوی ها به بلخ وارد شد که زن و دخترانی داشت پس درگذشت، زن گفت: برای ترس از سرزنش دشمنان دختران را به سمرقند بردم و در شدت سرما به آن جا رسیدم پس دختران را به مسجدی بردم و رفتم تا غذایی پیدا کنم. مردم را دیدم که اطراف شیخی جمع شده اند درباره او پرسیدم و گفتند: این شیخ شهر است، پس اوضاعم را بر او تعریف کردم و گفت: نشانهای بیاور که تو علوی هستی و به من توجهی نکرد و من از کمک او نا امید شده و به مسجد برگشتم، در راه شیخی را دیدم که در دکهای نشسته و جماعتی اطرافش هستند، گفتم: این کیست؟ گفتند: حافظ شهر و مجوسی است، گفتم امید است که او کمکی بکند و با او سخن گفته و احوال خودم و آنچه که بر من گذشته بود با آن شیخ برایش تعریف کردم، پس او خدمتکارش را صدا کرد و رفت و گفت: به خانم بگو به او لباس بپوشاند او داخل شد پس زنی که کنیزانی همراه داشت بیرون آمد. مرد به آن زن گفت: با این زن به فلان مسجد برو و دخترانش را به خانه بیاور. پس آن زن با من آمد و دختران را آورد، آن مرد برای ما در خانه خود خانه ای فراهم ساخت، حمام کردیم و لباس های زیبا پوشیدیم، برای ما غذاهای مختلف آورد و ما شب خوبی را گذراندیم، هنگامی که نیمه شب فرا رسید شیخ کشور مسلمان در خواب دید که قیامت برپا شده و بیرق در دست پیامبر صلی الله علیه و آله که در قصری از زمرد سبز بود قرار داشت پس گفت: این برای کیست؟ به او گفته شد: برای مردی مسلمان و خداپرست پس نزد پیامبر رفت و آن حضرت از او روی گرداند، گفت: ای رسول خدا چرا از من روی می گردانی در حالی که من مسلمان هستم؟ پیامبر به او گفت: برای من نشانه بیاور که مسلمانی! مرد حیرت زده شد و رسول خدا صلی الله علیه و آله به او گفت: آیا گفته ات به آن زن علوی را فراموش کردهای؟ این قصر برای شیخی است که آن زن در خانه اش است. ناگهان مرد از خواب بیدار شد در حالی که به صورت خود سیلی می زد و گریه می کرد آنگاه غلامان خود را به شهر فرستاد و خودش نیز رفت تا دنبال آن زن علوی بگردد؛ خبردار شد که او در خانه آن مرد مجوسی است نزد او آمد و گفت: زن علوی کجاست؟ گفت: پیش من، گفت: او را می خواهم، گفت: امکان ندارد گفت: این هزار دینار را بگیر و او را به من بده گفت: به خدا سوگند نه او را می دهم و نه هزار دینار می گیرم هنگامی که اصرار کرد گفت: خوابی را که تو دیدی من هم دیده ام و قصری را که دیدی برای من ساخته شده و تو با اسلامت با من به گستاخی رفتار می کنی، به خدا سوگند من وهیچ کس دیگری در خانه ام نخوابید جز این که به دست آن زن علوی اسلام آورد و برکاتش نصیب ما شد؛ و من رسول خدا صلی الله علیه و آله را دیدم که گفت: به خاطر کمکی که به آن زن علوی کردی این قصر برای تو و خانواده ات است و شما از اهل بهشت هستید، خداوند در عدم شما را اهل ایمان خلق کرده است
و ابن جوزی هم چنین در کتابش از ابی الدنیا نقل کرده است که مردی در خواب رسول خدا صلی الله علیه و آله را دید که می گفت: نزد فلان مجوسی برو و به او بگو: دعایت اجابت شده است، مرد از رساندن این پیغام خودداری کرد که مجوسی گمان نکند او به سوی مجوسی روانه شده ؛ و آن مرد در دنیا مال و منال فراوان داشت و رسول خدا صلی الله علیه و آله را برای بار دوم و سوم هم دید تا تصمیم گرفت نزد مجوسی برود و در خلوتی به دور از مردم گفت: من فرستاده رسول خدا به سوی تو هستم که به تو پیغام فرستاد که دعایت اجابت شده است، پس به او گفت: آیا مرا می شناسی؟ گفت: بله، گفت: من منکر دین اسلام و پیامبری محمد صلی الله علیه و آله هستم مرد گفت: من این را می دانم ولی او بود که مرا بارها به سوی تو فرستاد، او گفت: من شهادت می دهم که خدایی جز الله نیست و محمد رسول خدا صلی الله علیه و آله است و خانواده و اصحابش را صدا کرد و به آنان گفت: در گمراهی قرار داشتم و به سوی حق بازگشتم و آنان اسلام آوردند پس هر کس اسلام آورد آنچه در اختیار دارد برای خودش است و هر کس امتناع کند باید آنچه از من که در دست اوست را بدهد. سپس قوم و خانواده اش اسلام آوردند، و دختران آن مرد به ازدواج پسرش درآمده بود، آنها را از هم جداکرد سپس به من گفت: آیا می دانی دعا چیست؟ گفتم: به خدا سوگند خیر ولی می خواهم الان از تو درباره آن بپرسم، پس گفت: هنگامی که دخترم ازدواج کرد غذایی درست کرده و مردم را دعوت کردیم و آن ها قبول کردند، و در همسایگی ما قومی شریف و فقیر بودند که مالی نداشتند، من به غلامانم دستور دادم که در وسط خانه برای من حصیری پهن کنند پس صدای دختربچهای را شنیدم که به مادرش می گفت: ای مادر آن مجوسی ما را با بوی غذایش فراخوانده است، من غذای فراوان و جامه و دینارهایی برای همگی آن ها فرستادم؛ هنگامی که به آن نگاه کردند دختربچه به بقیه گفت: به خدا سوگند چیزی نمی خوریم تا او را دعا کنیم، و دست هایشان را بلند کرده و گفتند؛ خداوند تو را با جدمان رسول خدا صلی الله علیه و آله محشور کند و برخی از آنان آمین گفتند، و آن دعوتی بود که برآورده شد.
هم چنین ابن جوزی در کتابش از جدش ابوالفرج با اسناد او به ابن خضیب نقل کرده که گفت:من کاتب سیده مادر متوکل بودم، در حالی که در دیوان بودم خدمتگزار کوچکی را دیدم که از پیش مادر متوکل خارج شد و کیسه ای حاوی هزار دینار با خود داشت راوی گفت: سیده به تو می گوید: این مال را که از پاکیزه ترین اموالم هست بین نیازمندان تقسیم کن و اسم کسانی را که مال را بین آن ها تقسیم می کنی بنویس تا در این صورت اگر مسئله ای پیش آمد من آن مال را برای آن ها صرف کنم. گفت: من به منزلم رفتم و دوستانم را جمع کرده و از آن ها درباره نیازمندان پرسیدم و اشخاصی را به من معرفی کردند و من سیصد دینار بینشان تقسیم کردم و باقی مال تا نیمه شب نزد من ماند ناگهان کسی در زد و پرسیدم که کیست؟ گفت: فلان علوی هستم - او همسایه ام بود - به او اجازه دخول دادم و به او گفتم: کارت چیست؟ گفت: گرسنه ام، من از آن مال و دیناری به او دادم و پیش همسرم رفتم و گفت: چه چیزی تو را در این لحظه مضطرب ساخت؟ گفتم: الان فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله در زد و من چیزی نداشتم که به او اطعام کنم و دیناری به او دادم و گرفت و تشکر کرد و بازگشت. سپس همسرم بیرون رفت در حالی که گریه می کرد و می گفت: آیا خجالت نمی کشی که این گونه مردی به نزد تو می آید و تو با اینکه می دانی نیازمند است فقط یک دینار به او می دهی؟ همه را به او بده. سخنانش در قلبم اثر کرد و پشت سر ایستادم و کیسه را به او دادم و او گرفت و رفت. هنگامی که به خانه بازگشتم پشیمان شده و گفتم: هم اکنون خبر به متوکل می رسد که او به علوی ها روزی میرساند و مرا می کشد. پس همسرم به من گفت: نترس و به خدا و جدّ آن ها توکل کن، در همان حال در زده شد و مشعل ها در دست خادمان بود و آن ها می گفتند: امر سیده را پاسخ گوی. من ترسان به پا خواستم و هر چقدر به آرامی راه رفتم فرستادگان زیاد شدند و بر حرم سرای سیده ایستادم و شنیدم که می گفت: ای احمد خداوند به تو و همسرت پاداش نیک دهد، من هم اکنون خواب بودم که رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد و گفت: « خداوند تو را و همسر این خضیب را پاداش خیر دهد» معنی این چیست؟ من با او سخن گفتم و گریه کرد و دینار و جامه ها را در آورد و گفت: این برای علوی و این برای تو و این برای همسرت است که مساوی با هزار دینار بود. من آن را گرفتم و به خانه علوی به راه افتادم و در را زدم و از داخل منزل گفت: ای احمد آنچه که نزد توست بده و خارج شد در حالی که گریه می کرد از علت گریه اش پرسیدم که گفت: هنگامی که به منزلم رفتم همسرم گفت: این چیست که به همراه داری؟ او را آگاه ساختم و گفت: با ما بیا تا نماز بگزاریم و برای سیده و احمد و همسرش دعا کنیم .
نماز خواندیم و دعا کردیم بعد از آن خوابیدم در خواب رسول خدا صلی الله علیه و آله را دیدم که می گفت: برای آن چه با تو کردند شکر کردید و هم اکنون چیزی برای تو می آورند پس از آن ها قبول کن. آن چه از کتاب کشف الیقین نقل کردم به پایان رسید. - کشف الیقین فی فضایل امیرالمؤمنین: 164 - 172. -
**[ترجمه]
کَنْزُ الْکَرَاجُکِیِّ، حَدَّثَنِی عَلِیُّ بْنُ أَحْمَدَ اللُّغَوِیُّ بِمَیَّافَارِقِینَ (1) فِی سَنَةِ تِسْعٍ وَ تِسْعِینَ وَ ثَلَاثِمِائَةٍ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَی أَبِی الْحَسَنِ عَلِیٍّ السَّلْمَاسِیِّ-(2) فِی مَرْضَتِهِ الَّتِی تُوُفِّیَ فِیهَا فَسَأَلْتُهُ عَنْ حَالِهِ فَقَالَ لَحِقَتْنِی غَشْیَةٌ أُغْمِیَ عَلَیَّ فِیهَا فَرَأَیْتُ مَوْلَایَ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ- قَدْ أَخَذَ بِیَدِی وَ أَنْشَأَ یَقُولُ
فَإِنَّ آلَ مُحَمَّدٍ فِی الْأَرْضِ غَرَّقَ جَهْلَهَا(3)***وَ سَفِینَتُهُمْ حَمَلَ الَّذِی طَلَبَ النَّجَاةَ وَ أَهْلَهَا
فَاقْبِضْ بِکَفِّکَ عُرْوَةً لَا تَخْشَ مِنْهَا فَصْلَهَا
وَ مِنْهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُبَیْدِ اللَّهِ الْحُسَیْنِیِّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مَحْبُوبٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ الطَّبَرِیَّ یَقُولُ حَدَّثَنَا هَنَّادُ بْنُ السَّرِیِّ قَالَ: رَأَیْتُ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ آلِهِ فِی الْمَنَامِ فَقَالَ لِی یَا هَنَّادُ قُلْتُ لَبَّیْکَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ قَالَ أَنْشِدْنِی قَوْلَ الْکُمَیْتِ:
وَ یَوْمَ الدَّوْحِ دَوْحِ غَدِیرِ خُمٍّ***أَبَانَ لَنَا الْوَلَایَةَ لَوْ أُطِیعَا
وَ لَکِنَّ الرِّجَالَ تَبَایَعُوهَا***فَلَمْ أَرَ مِثْلَهَا أَمْراً شَنِیعاً
قَالَ فَأَنْشَدْتُهُ فَقَالَ لِی خُذْ إِلَیْکَ یَا هَنَّادُ فَقُلْتُ هَاتِ یَا سَیِّدِی فَقَالَ علیه السلام
وَ لَمْ أَرَمِثْلَ ذَاکَ الْیَوْمِ یَوْماً***وَ لَمْ أَرَمِثْلَهُ حَقّاً أُضِیعَا
ص: 16
**[ترجمه]کنز الکراجکی: علی بن احمد لغوی در میافارقین در سال 399 به من گفت: بر ابی الحسن بر علی بن حسن علی سلماسی در بستر بیماری وارد شدم که بعدها در اثر همان بیماری در گذشت، من از حال او پرسیدم، و گفت: دچار بیهوشی شدم و مولایم امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام را دیدم که دست مرا گرفته و این ابیات را می گوید:
«آل محمد در زمین جاهلیت را از بین برد و کشتی شان کسانی که خواهان نجات بودند را حمل کرد
تو با دستت دستآویزی را بگیر و از جدا شدن آن نترس.»
هنّاد بن سری گفت: امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام را در خواب دیدم که می فرمود: ای هناء، گفتم: گوش به فرمانم یا امیرالمؤمنین. فرمود: این ابیات کمیت را بر من بخوان.
«در روز دوح(درخت یا خانه بزرگ)، ، دوح غدیر خم ولایت بر ما آشکار شد اگر اطاعت شود.
مردان بر سر آن (ولایت) با هم همدست شدندو من مانند آن امر زشتی ندیده ام.
من خواندم. پس فرمود: ای هناد این بیت را گوش کن، من گفتم: بفرمایید سرورم و خواند:
من مثل آن روز روزی را ندیده ام و مانند آن حقی را ندیده ام که تباه شود - . کنز اکراجکی: 154 -
**[ترجمه]
یج، [الخرائج و الجرائح] رُوِیَ عَنْ رُمَیْلَةَ: أَنَّ عَلِیّاً علیه السلام مَرَّ بِرَجُلٍ یَخْبِطُ هُوَ هُوَ فَقَالَ یَا شَابُّ لَوْ قَرَأْتَ الْقُرْآنَ لَکَانَ خَیْراً لَکَ فَقَالَ إِنِّی لَا أُحْسِنُهُ وَ لَوَدِدْتُ أَنْ أُحْسِنَ مِنْهُ شَیْئاً فَقَالَ ادْنُ مِنِّی فَدَنَا مِنْهُ فَتَکَلَّمَ فِی أُذُنِهِ بِشَیْ ءٍ خَفِیٍّ فَصَوَّرَ اللَّهُ الْقُرْآنَ کُلَّهُ فِی قَلْبِهِ فَحَفِظَ کُلَّهُ (1).
**[ترجمه]الخرائج: علی علیه السلام به مردی گذشت که بی هدف لفظ «هو هو» را زمزمه می کند پس فرمود: ای جوان اگر قرآن بخوانی به صلاح و خیر توست، پس گفت: من نمی توانم قرآن بخوانم ولی دوست دارم که چیزی از آن بدانم. پس گفت: نزدیک من بیا، نزدیک او رفت و حضرت چیزی پنهان در گوش او گفت و خداوند همه قرآن را در قلب آن مرد نقش کرد و کل قرآن را حفظ کرد. - . این روایت و دوتای بعدی آن در نسخه چاپ شده الخرائج موجود نیست. -
**[ترجمه]
یج، [الخرائج و الجرائح] رُوِیَ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِیِّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: قُرِئَ عِنْدَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها إِلَی أَنْ بَلَغَ قَوْلَهُ وَ قالَ الْإِنْسانُ ما لَها یَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها-(2)
قَالَ أَنَا الْإِنْسَانُ وَ إِیَّایَ تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا فَقَالَ لَهُ ابْنُ الْکَوَّاءِ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ- وَ عَلَی الْأَعْرافِ رِجالٌ یَعْرِفُونَ کُلًّا بِسِیماهُمْ (3) قَالَ نَحْنُ الْأَعْرَافُ نَعْرِفُ أَنْصَارَنَا بِسِیمَاهُمْ وَ نَحْنُ أَصْحَابُ الْأَعْرَافِ نُوقَفُ بَیْنَ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ وَ لَا یَدْخُلُ الْجَنَّةَ إِلَّا مَنْ عَرَفَنَا وَ عَرَفْنَاهُ وَ لَا یَدْخُلُ النَّارَ إِلَّا مَنْ أَنْکَرَنَا وَ أَنْکَرْنَاهُ وَ کَانَ عَلِیٌّ علیه السلام یُخَاطِبُهُ بِوَیْحِکَ وَ کَانَ یَتَشَیَّعُ فَلَمَّا کَانَ یَوْمُ النَّهْرَوَانِ قَاتَلَ عَلِیّاً علیه السلام ابْنُ الْکَوَّاءِ- وَ جَاءَهُ علیه السلام رَجُلٌ فَقَالَ إِنِّی أُحِبُّکَ فَقَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام کَذَبْتَ فَقَالَ الرَّجُلُ سُبْحَانَ اللَّهِ کَأَنَّکَ تَعْلَمُ مَا فِی قَلْبِی وَ جَاءَهُ آخَرُ فَقَالَ إِنِّی أُحِبُّکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ کَانَ فِیهِ لِینٌ فَأَثْنَی عَلَیْهِ عِنْدَهُ فَقَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام کَذَبْتُمْ لَا
ص: 17
یُحِبُّنَا مُخَنَّثٌ وَ لَا دَیُّوثٌ وَ لَا وَلَدُ زِنًا وَ لَا مَنْ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ فِی حَیْضِهَا فَذَهَبَ الرَّجُلُ فَلَمَّا کَانَ یَوْمُ صِفِّینَ قُتِلَ مَعَ مُعَاوِیَةَ.
**[ترجمه]الخرائج: ابوحمزه ثمالی از امام باقر علیه السلام نقل کرد: سوره اذا زلزلت الأرض زلزالها.{آن گاه که زمین به لرزش شدید خود لرزانیده شود} نزد امیرالمؤمنین خوانده شد آن گاه به این آیه رسید و قال الإنسان مالها یومئذ تحدّث أخبارها. {و در آن روز محشر آدمی گوید: ای عجب زمین را چه پیش آمد، آن هنگام زمین مردم را به حوادث بزرگ خویش آگاه سازد} - . زلزال/1-4 -
امام فرمود: من همان انسانم و زمین مرا از حوادث بزرگ آگاه می سازد، ابن الکواء به امیرالمؤمنین این آیه را گفت: و علی الاعراف رجال یعرفون کلّا بسیماهم{و بر اعراف مردانی هستند که هر یک «از آن دو دسته» را از سیمایشان می شناسند.} - . اعراف/46 - امام
فرمود: ما اعراف هستیم که یاورانمان را با سیمایشان می شناسیم و ما اصحاب اعراف هستیم که میان بهشت و دوزخ می ایستیم و وارد بهشت نمی شوند مگر کسانی که ما را بشناسند و ما آن ها را بشناسیم و وارد دوزخ نمی شوند مگر کسانی که ما را انکار کنند و ما آن ها را انکار کنیم؛ امام علی علیه السلام به او خطاب کرد که وای بر تو در حالی که او تظاهر به شیعه بودن می کرد، هنگامی که جنگ نهروان فرا رسید ابن کوّاء با علی علیه السلام به جنگ برخاست.
و مردی نزد آن حضرت علیه السلام آمد و گفت: من شما را دوست دارم، امیرالمؤمنین گفت: دروغ می گویی، مرد گفت: سبحان الله گویا شما آن چه در قلبم هست را می دانید. شخص دیگر نزد ایشان آمد و گفت: من شما اهل بیت را دوست دارم - و در آن نرمی بود - و او نزد امام از ایشان تمجید می کرد، امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: دروغ می گویید ما را نه انسان زن صفت دوست دارد نه دیوث و فرزند زنا و نه کسی که مادرش در حیضش او را حامله بود، مرد رفت و در جنگ صفین در رکاب معاویه کشته شد.
**[ترجمه]
یج، [الخرائج و الجرائح] رُوِیَ: أَنَّهُ صَعُبَ عَلَی الْمُسْلِمِینَ قَلْعَةٌ فِیهَا کُفَّارٌ وَ یَئِسُوا مِنْ فَتْحِهَا فَقَعَدَ فِی الْمَنْجَنِیقِ وَ رَمَاهُ النَّاسُ إِلَیْهَا وَ فِی یَدِهِ ذُو الْفَقَارِ فَنَزَلَ عَلَیْهِمْ وَ فَتَحَ الْقَلْعَةَ.
**[ترجمه]الخرائج: فتح قلعهای که کفار در آن قرار داشتند بر مسلمانان سخت شد و ناامید شدند آن حضرت در منجنیق نشست و مردم آن را به سوی آن پرتاب کردند و در دست حضرت ذوالفقار قرار داشت، پس بر آن ها وارد شده و قلعه را فتح کرد.
**[ترجمه]
یج، [الخرائج و الجرائح] رُوِیَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَی الصَّادِقِ علیه السلام فَقَالَ لِی مَنْ بِالْبَابِ قُلْتُ رَجُلٌ مِنَ الصِّینِ قَالَ فَأَدْخِلْهُ فَلَمَّا دَخَلَ قَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام هَلْ تَعْرِفُونَّا بِالصِّینِ قَالَ نَعَمْ یَا سَیِّدِی قَالَ وَ بِمَا ذَا تَعْرِفُونَنَا قَالَ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله إِنَّ عِنْدَنَا شَجَرَةً تَحْمِلُ کُلَّ سَنَةٍ وَرْداً یَتَلَوَّنُ کُلَّ یَوْمٍ مَرَّتَیْنِ فَإِذَا کَانَ أَوَّلُ النَّهَارِ نَجِدُ مَکْتُوباً عَلَیْهِ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ إِذَا کَانَ آخِرُ النَّهَارِ فَإِنَّا نَجِدُ مَکْتُوباً عَلَیْهِ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ عَلِیٌّ خَلِیفَةُ رَسُولِ اللَّهِ (1).
**[ترجمه]الخرائج: محمد بن سنان گفت: بر امام صادق علیه السلام وارد شدم و به من گفت: چه کسی پشت در است؟ گفتم: مردی از چین، گفت: وارد شو، هنگامی که وارد شد امام صادق علیه السلام به او گفت: آیا در چین ما را می شناسید؟ گفت: بله سرورم، گفت: به چه چیز ما را می شناسید؟ گفت: ای پسر رسول خدا ما درختی داریم که هر سال شکوفه می دهد که هر روز دو بار رنگین می شود، پس اول هر روز می بینیم که رویش نوشته شده « لا اله الا الله محمد رسول الله» و آخر روز می بینیم که روی آن نوشته شده «لا اله الا الله، علیٌِ خلیفة رسول الله». - . الخرائج و الجرائح: 78 -
**[ترجمه]
یج، [الخرائج و الجرائح] رُوِیَ: أَنَّ أَبَا طَالِبٍ قَالَ لِفَاطِمَةَ بِنْتِ أَسَدٍ- وَ کَانَ عَلِیٌّ علیه السلام صَبِیّاً رَأَیْتُهُ یَکْسِرُ الْأَصْنَامَ فَخِفْتُ أَنْ یَعْلَمَ کِبَارُ قُرَیْشٍ فَقَالَتْ یَا عَجَباً أُخْبِرُکَ بِأَعْجَبَ مِنْ هَذَا إِنِّی اجْتَزْتُ بِالْمَوْضِعِ الَّذِی کَانَتْ أَصْنَامُهُمْ فِیهِ مَنْصُوبَةً وَ عَلِیٌّ فِی بَطْنِی فَوَضَعَ رِجْلَیْهِ فِی جَوْفِی شَدِیداً لَا یَتْرُکُنِی أَنْ أَقْرُبَ مِنْ ذَلِکَ الْمَوْضِعِ الَّذِی فِیهِ وَ إِنَّمَا کُنْتُ أَطُوفُ بِالْبَیْتِ لِعِبَادَةِ اللَّهِ لَا لِلْأَصْنَامِ (2).
**[ترجمه]الخرائج: ابوطالب در حالی که علی علیه السلام پسر بچه بود به فاطمه بنت اسد گفت: من او را دیدم که بت ها را می شکند پس ترسیدم که بزرگان قریش باخبر شوند. فاطمه گفت: شگفتا من عجیب تر از این را به تو می گویم، من از مکانی گذر کردم که بت هایشان را در آن جا نصب شده بود و علی در شکمم بود. پس پاهایش را محکم به شکمم زد و نگذاشت به مکانی که بتها در آن بود نزدیک شوم و همانا، من فقط خانه را برای عبادت خداوند طواف می کردم نه بت ها. - . در نسخه چاپ شده الخرائج آن را نیافتیم. -
**[ترجمه]
شا،(3)
[الإرشاد]: وَ مِنْ آیَاتِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ- وَ بَیِّنَاتِهِ الَّتِی انْفَرَدَ بِهَا مِمَّنْ عَدَاهُ ظُهُورُ مَنَاقِبِهِ فِی الْخَاصَّةِ وَ الْعَامَّةِ وَ تَسْخِیرُ الْجُمْهُورِ لِنَقْلِ فَضَائِلِهِ وَ مَا خَصَّهُ اللَّهُ (4) مِنْ کَرَائِمِهِ وَ تَسْلِیمُ الْعَدُوِّ مِنْ ذَلِکَ بِمَا فِیهِ الْحُجَّةُ عَلَیْهِ هَذَا مَعَ کَثْرَةِ الْمُنْحَرِفِینَ عَنْهُ وَ الْأَعْدَاءِ لَهُ وَ تَوَافُرِ أَسْبَابِ دَوَاعِیهِمْ إِلَی کِتْمَانِ فَضْلِهِ وَ جَحْدِ حَقِّهِ وَ کَوْنِ الدُّنْیَا فِی یَدِ خُصُومِهِ وَ انْحِرَافِهَا عَنْ أَوْلِیَائِهِ وَ مَا اتَّفَقَ لِأَضْدَادِهِ مِنْ
ص: 18
سُلْطَانِ الدُّنْیَا وَ حَمْلِ الْجُمْهُورِ عَلَی إِطْفَاءِ نُورِهِ وَ دَحْضِ أَمْرِهِ فَخَرَقَ اللَّهُ الْعَادَةَ بِنَشْرِ فَضَائِلِهِ وَ ظُهُورِ مَنَاقِبِهِ وَ تَسْخِیرِ الْکُلِّ لِلِاعْتِرَافِ بِذَلِکَ وَ الْإِقْرَارِ بِصِحَّتِهِ وَ انْدِحَاضِ مَا احْتَالَ بِهِ أَعْدَاؤُهُ فِی کِتْمَانِ مَنَاقِبِهِ وَ جَحْدِ حُقُوقِهِ حَتَّی تَمَّتِ الْحُجَّةُ لَهُ وَ ظَهَرَ الْبُرْهَانُ بِحَقِّهِ وَ لَمَّا کَانَتِ الْعَادَةُ جَارِیَةً بِخِلَافِ مَا ذَکَرْنَاهُ فِیمَنِ اتَّفَقَ لَهُ مِنْ أَسْبَابِ خُمُولِ أَمْرِهِ مَا اتَّفَقَ لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام فَانْخَرَقَتِ الْعَادَةُ فِیهِ دَلَّ ذَلِکَ عَلَی بَیْنُونَتِهِ مِنَ الْکَافَّةِ بِبَاهِرِ الْآیَةِ عَلَی مَا وَصَفْنَاهُ وَ قَدْ شَاعَ الْخَبَرُ وَ اسْتَفَاضَ عَنِ الشَّعْبِیِّ أَنَّهُ کَانَ یَقُولُ لَقَدْ کُنْتُ أَسْمَعُ خُطَبَاءَ بَنِی أُمَیَّةَ یَسُبُّونَ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام عَلَی مَنَابِرِهِمْ وَ کَأَنَّمَا یُشَالُ بِضَبْعِهِ (1)
إِلَی السَّمَاءِ وَ کُنْتُ أَسْمَعُهُمْ یَمْدَحُونَ أَسْلَافَهُمْ عَلَی مَنَابِرِهِمْ وَ کَأَنَّهُمْ یَکْشِفُونَ عَنْ جِیفَةٍ وَ قَالَ الْوَلِیدُ بْنُ عَبْدِ الْمَلِکِ لِبَنِیهِ یَوْماً یَا بَنِیَّ عَلَیْکُمْ بِالدِّینِ فَإِنِّی لَمْ أَرَ الدِّینَ بَنَی شَیْئاً فَهَدَمَتْهُ الدُّنْیَا وَ رَأَیْتُ الدُّنْیَا قَدْ بَنَتْ بُنْیَاناً فَهَدَمَتْهُ الدِّینُ مَا زَالَتْ (2)
أَصْحَابُنَا وَ أَهْلُنَا یَسُبُّونَ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام وَ یَدْفِنُونَ فَضَائِلَهُ وَ یَحْمِلُونَ النَّاسَ عَلَی شَنَئَانِهِ وَ لَا یَزِیدُهُ ذَلِکَ مِنَ الْقُلُوبِ إِلَّا قُرْباً وَ یَجْهَدُونَ (3)
فِی تَقْرِیبِهِمْ مِنْ نُفُوسِ الْخَلْقِ وَ لَا یَزِیدُهُمْ ذَلِکَ إِلَّا بُعْداً-(4) وَ فِیمَا انْتَهَی إِلَیْهِ الْأَمْرُ مِنْ دَفْنِ فَضَائِلِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ- وَ الْحَیْلُولَةِ بَیْنَ الْعُلَمَاءِ وَ نَشْرِهَا مَا لَا شُبْهَةَ فِیهِ عَلَی عَاقِلٍ حَتَّی کَانَ الرَّجُلُ إِذَا أَرَادَ أَنْ یَرْوِیَ عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام رِوَایَةً لَنْ یَسْتَطِیعَ (5) أَنْ یَصِفَهَا بِذِکْرِ اسْمِهِ وَ نَسَبِهِ وَ یَدْعُوهُ الضَّرُورَةُ إِلَی أَنْ یَقُولَ حَدَّثَنِی رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ- وَ یَقُولُ (6)
حَدَّثَنِی رَجُلٌ مِنْ قُرَیْشٍ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ حَدَّثَنِی أَبُو زَیْنَبَ- وَ رَوَی عِکْرِمَةُ عَنْ
ص: 19
عَائِشَةَ فِی حَدِیثِهَا لَهُ بِمَرَضِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ وَفَاتِهِ فَقَالَتْ فِی جُمْلَةِ ذَلِکَ فَخَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله مُتَوَکِّئاً عَلَی رَجُلَیْنِ مِنْ أَهْلِ بَیْتِهِ أَحَدُهُمَا الْفَضْلُ بْنُ الْعَبَّاسِ فَلَمَّا حُکِیَ عَنْهَا ذَلِکَ لِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْعَبَّاسِ قَالَ لَهُ أَ تَعْرِفُ الرَّجُلَ الْآخَرَ قَالَ لَا لَمْ تُسَمِّهِ لِی قَالَ ذَلِکَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ- وَ مَا کَانَتْ أُمُّنَا تَذْکُرُهُ بِخَیْرٍ وَ هِیَ تَسْتَطِیعُ وَ کَانَتِ الْوُلَاةُ الْجَوَرَةُ تَضْرِبُ بِالسِّیَاطِ مَنْ ذَکَرَهُ بِخَیْرٍ بَلْ تَضْرِبُ الرِّقَابَ عَلَی ذَلِکَ وَ تَعْرِضُ لِلنَّاسِ بِالْبَرَاءَةِ مِنْهُ وَ الْعَادَةُ جَارِیَةٌ فِیمَنِ اتَّفَقَ لَهُ ذَلِکَ أَنْ لَا یَذْکُرَ عَلَی وَجْهٍ بِخَیْرٍ فَضْلًا عَنْ أَنْ یَذْکُرَ لَهُ فَضَائِلَ أَوْ یَرْوِیَ (1) لَهُ مَنَاقِبَ أَوْ یُثْبِتَ لَهُ حُجَّةً لِحَقٍّ-(2) وَ إِذَا کَانَ ظُهُورُ فَضَائِلِهِ علیه السلام وَ انْتِشَارُ مَنَاقِبِهِ عَلَی مَا قَدَّمْنَا ذِکْرَهُ مِنْ شِیَاعِ ذَلِکَ فِی الْخَاصَّةِ وَ الْعَامَّةِ وَ تَسْخِیرِ الْعَدُوِّ وَ الْوَلِیِّ لِنَقْلِهِ ثَبَتَ خَرْقُ الْعَادَةِ فِیهِ وَ بَانَ وَجْهُ الْبُرْهَانِ فِیهِ (3) بِالْآیَةِ الْبَاهِرَةِ عَلَی مَا قَدَّمْنَاهُ.
وَ مِنْ آیَاتِ اللَّهِ تَعَالَی فِیهِ علیه السلام أَنَّهُ لَمْ یُمْنَ أَحَدٌ فِی وُلْدِهِ وَ ذُرِّیَّتِهِ بِمَا مُنِیَ علیه السلام(4) فِی ذُرِّیَّتِهِ وَ ذَلِکَ أَنَّهُ لَمْ یُعْرَفْ خَوْفٌ شَمِلَ جَمَاعَةً مِنْ وُلْدِ نَبِیٍّ وَ لَا إِمَامٍ وَ لَا مَلِکِ زَمَانٍ وَ لَا بَرٍّ وَ لَا فَاجِرٍ کَالْخَوْفِ الَّذِی شَمِلَ ذُرِّیَّةَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام وَ لَا لَحِقَ أَحَداً مِنَ الْقَتْلِ وَ الطَّرْدِ عَنِ الدِّیَارِ وَ الْأَوْطَانِ وَ الْإِخَافَةِ وَ الْإِرْهَابِ مَا لَحِقَ ذُرِّیَّةَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام وَ وُلْدَهُ وَ لَمْ یَجْرِ عَلَی طَائِفَةٍ مِنَ النَّاسِ مِنْ صُرُوفِ (5) النَّکَالِ مَا جَرَی عَلَیْهِمْ مِنْ ذَلِکَ فَقُتِلُوا بِالْفَتْکِ وَ الْغِیلَةِ وَ الِاحْتِیَالِ وَ بُنِیَ عَلَی کَثِیرٍ مِنْهُمْ وَ هُمْ أَحْیَاءٌ الْبُنْیَانُ وَ عُذِّبُوا بِالْجُوعِ وَ الْعَطَشِ حَتَّی ذَهَبَتْ أَنْفُسُهُمْ عَلَی الْهَلَاکِ وَ أَحْوَجَهُمْ ذَلِکَ إِلَی التَّمَزُّقِ فِی ذَلِکَ-(6) وَ مُفَارَقَةِ الدِّیَارِ وَ الْأَهْلِ وَ الْأَوْطَانِ وَ کِتْمَانِ نَسَبِهِمْ
ص: 20
عَنْ أَکْثَرِ النَّاسِ وَ بَلَغَ بِهِمُ الْخَوْفُ إِلَی الِاسْتِخْفَاءِ عَنْ أَحِبَّائِهِمْ فَضْلًا عَنِ الْأَعْدَاءِ وَ بَلَغَ هَرَبُهُمْ مِنْ أَعْدَائِهِمْ (1) إِلَی أَقْصَی الشَّرْقِ وَ الْغَرْبِ وَ الْمَوَاضِعِ النَّائِیَةِ عَنِ الْعِمَارَةِ وَ زَهِدَ فِی مَعْرِفَتِهِمْ أَکْثَرُ النَّاسِ وَ رَغِبُوا عَنْ تَقْرِیبِهِمْ وَ الِاخْتِلَاطِ بِهِمْ مَخَافَةً عَلَی أَنْفُسِهِمْ وَ ذَرَارِیِّهِمْ مِنْ جَبَابِرَةِ الزَّمَانِ وَ هَذِهِ کُلُّهَا أَسْبَابٌ یَقْتَضِی (2) انْقِطَاعَ نِظَامِهِمْ وَ اجْتِثَاثَ أُصُولِهِمْ وَ قِلَّةَ عَدَدِهِمْ وَ هُمْ مَعَ مَا وَصَفْنَاهُ أَکْثَرُ ذُرِّیَّةِ أَحَدٍ مِنَ الْأَنْبِیَاءِ وَ الصَّالِحِینَ وَ الْأَوْلِیَاءِ بَلْ أَکْثَرُ مِنْ ذَرَارِیِّ أَحَدٍ(3) مِنَ النَّاسِ قَدْ طَبَّقُوا [الْأَرْضَ](4) بِکَثْرَتِهِمُ الْبِلَادَ وَ غَلَبُوا فِی الْکَثْرَةِ عَلَی ذَرَارِیِّ أَکْثَرِ الْعِبَادِ هَذَا مَعَ اخْتِصَاصِ مَنَاکِحِهِمْ فِی أَنْفُسِهِمْ دُونَ الْبُعَدَاءِ وَ حَصْرِهَا فِی ذَوِی أَنْسَابِهِمْ دِنْیَةً مِنَ الْأَقْرِبَاءِ وَ فِی ذَلِکَ خَرْقُ الْعَادَةِ عَلَی مَا بَیَّنَّاهُ وَ هُوَ دَلِیلُ الْآیَةِ الْبَاهِرَةِ فِی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام کَمَا وَصَفْنَاهُ وَ بَیَّنَّاهُ وَ هَذَا مَا لَا شُبْهَةَ فِیهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ (5).
**[ترجمه]ارشاد: از نشانه ها و ویژگی هایی که امیرالمؤمنین علیه السلام با آن از دیگران متمایز شده است ظهور فضایل ایشان در خاصه و عامه و مطیع ساختن مردم برای نقل کرامات و فضائلی که از جانب خداوند به ایشان اختصاص یافت و تسلیم شدن دشمن به سبب حق بودن و حجیت آن است، و این با وجود کثرت تعداد کسانی است که از او منحرف شدند و دشمنی کردند و انگیزه آنان برای کتمان فضل و انکار حق وی زیاد است، وانگهی دنیا در دست دشمنان اوست و از دوستان او روی برمیگرداند و مخالفان او از تاج و تخت دنیوی بهرهمندند و مردم را وادار به خاموش کردن نور آن حضرت و باطل کردن رسالت او می کنند. اما خداوند با نشر فضیلتها و آشکار ساختن محسنات اخلاقی و تسخیر همگان برای اعتراف به آن و اقرار به درستی آن و باطل ساختن نیرنگ دشمنان در کتمان فضایل و انکار حقوق وی خرق عادت نمود، تا حجت به نفع او تمام شد و دلیل بر حقانیت وی آشکار گشت. هنگامی که این عادت بر خلاف آن چه ذکر کردیم در خصوص ایشان و یارانشان جاری بود و به خاطر حوادثی که برای امیرالمؤمنین علیه السلام پیشآمد، اسباب ضعف و سستی امر او حادث شد، خرق و شکسته شد که همین امر با توجه به آیه روشن و خیرهکننده، بر طبق توصیف ما، بر تفاوت داشتن ایشان با همگان دلالت دارد. این روایت از شعبی شیوع یافت و به حد استفاضه رسید که میگفت: از خطیبان بنی امیه شنیدم که وقتی علی بن ابی طالب علیه السلام را در منبرهایشان دشنام می دادند گویی بازوانش به سوی آسمان بالا کشیده میشد و وقتی می شنیدم که نیاکانشان را در منبرهایشان مدح می کردند گویی روی از مرداری برمیگرفتند.
ولید بن عبدالملک روزی به پسرانش گفت: ای پسرانم، حافظ دین باشید چون من ندیدم که دین چیزی را بنا کند که دنیا خرابش کند ولی دیدهام دنیا بنیانی را بنا کرده و دین آن را نابود ساخته است، یاران و دوستان ما پیوسته به علی بن ابی طالب علیه السلام دشنام داده و فضائلش را کتمان می کنند و مردم را وادار به تنفر از او می کنند اما آن جز به پیوند قلب ها نمیانجامد و تلاش می کنند به مردم نزدیک شوند اما جز به دوری آن ها از خلق منجر نمی شود؛ و آنان آنقدر فضایل امیرالمؤمنین را پنهان کرده و دانشمندان را از شر کرامات ایشان که بر هیچ انسان عاقلی پوشیده نیست منع کردند که اگر کسی بخواهد روایتی از ایشان نقل کند هرگز نخواهد توانست که او را با اسم و نسبش توصیف کند و به هنگام ضرورت مجبور است بگوید: که فلان شخصی از اصحاب رسول خدا با من سخن گفت و یا مردی از قریش به من گفت یا برخی از آنان چنین می گوید أبوزینب به من گفت: مثل عکرمة بن عائشه در بیان بیماری رسول خدا صلی الله علیه و آله و وفاتشان گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله که بر دو مرد از اهل بیتش تکیه داشت بیرون آمد که یکی فضل بن عباس بود، هنگامی که آن را به عبدالله بن عباس تعریف کرد به او گفت: آیا مرد دیگر را می شناسی؟ گفت: نه او را برایم معرفی نکردهای! گفت: او علی بن ابی طالب است و مادرمان در حالی که می توانست از او به خوبی یاد کند، این کار را نمی کرد.
و حاکمان ستمگر کسانی را که به خوبی از امیر المؤمنین یاد می کردند نه تنها با شلاق می زدند بلکه سر از تنشان جدا می کردند و مردم را به برائت از او وا می داشتند و این رسم در میان عدهای که توافق کردند نام او را به خوبی نبرند معمول بود چه برسد بر اینکه فضائلی از او ذکر کرده یا کرامتی روایت کنند یا با دلیل حقانیت او را ثابت کند، حال ظهور محسنات ایشان و نشر آن ها در میان خاصه و عامه به آن گونه ای که ذکر شد و تسخیر دشمنان و حاکمان در نقل آن این خرق عادت را اثبات می کند و طبق آن چه گذشت با دلیل روشن، حقانیت ایشان آشکار شد.
از نشانه های خداوند متعال در او این است که به فرزند و خاندان هیچ کسی آنچه را که برای خاندان آن حضرت علیه السلام مقدّر کرده، قرار نداده است و دلیل آن این است که فرزندان هیچ پیامبر یا امام و یا حاکم زمان و یا نیکوکار
و فاجری، ترسی را که به خاندان امیرالمؤمنین علیه السلام وارد شده تجربه نکرده است، و هیچ کدام قتل و آوارگی از دیار و وطن و ترس و کشتاری که در حق ذریت امیرالمؤمنین علیه السلام و فرزندانش روا داشته شده را بر خود ندیده اند و هیچ گروهی از مردم مصیبت هایی را که بر آن ها وارد شده است نچشیده است. آن ها حیلهگرانه و غافلگیرانه کشته شدند و در حالی که زنده بودند بر روی آنان بنا ساختند و با گرسنگی و تشنگی شکنجه شدند تا این که هلاک گشتند و همین امر باعث جدایی آنان از دیگران و ترک دیار و اهل و وطن و پنهان ماندن نسبشان از بیشتر مردم شد و ترس آن ها را به جایی رساند، که علاوه بر دشمنان از دوستانشان نیز پنهان گشته و به نقاط دور شرق و غرب و مکان های دور از کاشانه شان فرار کردند و بیشتر مردم از شناخت آن ها روی گرداندند و به دلیل ترس از جان خود و فرزندانشان از دست ستمگران زمانه از نزدیکی و پیوند با آن ها دوری کردند، همه این ها دلایلی است که فروپاشی نظام و ریشه کن شدن تبار و اندک بودن تعدادشان را باعث می شود، با وجود آن چیزهایی که ذکر آن گذشت آن ها بیشتر از همه انبیا و صالحان و اولیا دارای نسل و فرزند هستند، بلکه شمار نسل آنان از نسل مردم عادی نیز بیشتر است. آنان از کثرت نسل، در همه زمین پخش شدند و در فزونی بر فرزندان بیشتر مردم فائق آمدند، با توجه به این که آن ها ازدواج فامیلی داشتند و فقط با نزدیکان خود ازدواج می کردند، و در همین نیز بر طبق آن چه بیان کردیم خرق عادت است که طبق آن چه توصیف و بیان کردیم، دلیلِ وجودِ نشانه روشن در امیرالمؤمنین علیه السلام است و بحمدالله در این موضوع، هیچ شبههای نیست. - . الارشاد: 147، 148 -
**[ترجمه]
م، [تفسیر الإمام علیه السلام] قَالَ الصَّادِقُ علیه السلام: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لَمَّا أَظْهَرَ لِلْیَهُودِ وَ لِجَمَاعَةٍ مِنَ الْمُنَافِقِینَ الْمُعْجِزَاتِ فَقَابَلُوهَا بِالْکُفْرِ أَخْبَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَنْهُمْ بِأَنَّهُ جَلَّ ذِکْرُهُ خَتَمَ عَلَی قُلُوبِهِمْ وَ عَلَی سَمْعِهِمْ خَتْماً یَکُونُ عَلَامَةً لِمَلَائِکَتِهِ الْمُقَرَّبِینَ الْقُرَّاءِ لِمَا فِی اللَّوْحِ الْمَحْفُوظِ مِنْ أَخْبَارِ هَؤُلَاءِ الْمُکَذِّبِینَ الْمَذْکُورِینَ فِیهِ أَحْوَالُهُمْ حَتَّی إِذَا نَظَرُوا إِلَی أَحْوَالِهِمْ وَ قُلُوبِهِمْ وَ أَسْمَاعِهِمْ وَ أَبْصَارِهِمْ وَ شَاهَدُوا مَا هُنَاکَ مِنْ خَتْمِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَیْهَا ازْدَادُوا بِاللَّهِ مَعْرِفَةً وَ بِعِلْمِهِ بِمَا یَکُونُ قَبْلَ أَنْ یَکُونَ یَقِیناً حَتَّی إِذَا شَاهَدُوا هَؤُلَاءِ الْمَخْتُومَ عَلَیْهِمْ وَ عَلَی جَوَارِحِهِمْ یُخْبِرُونَ عَلَی مَا قَرَءُوا مِنَ اللَّوْحِ الْمَحْفُوظِ وَ شَاهَدُوهُ فِی قُلُوبِهِمْ وَ أَسْمَاعِهِمْ وَ أَبْصَارِهِمْ ازْدَادُوا بِعِلْمِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ بِالْغَائِبَاتِ یَقِیناً قَالَ فَقَالُوا یَا رَسُولَ اللَّهِ فَهَلْ فِی عِبَادِ اللَّهِ مَنْ یُشَاهِدُ هَذَا الْخَتْمَ کَمَا تُشَاهِدُهُ الْمَلَائِکَةُ فَقَالَ رَسُولُ
ص: 21
اللَّهِ صلی الله علیه و آله بَلَی مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ شَاهَدَهُ بِإِشْهَادِ اللَّهِ تَعَالَی لَهُ وَ یُشَاهِدُهُ مِنْ أُمَّتِهِ أَطْوَعُهُمْ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَشَدُّهُمْ جِدّاً فِی طَاعَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَفْضَلُهُمْ فِی دِینِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَقَالُوا بَیِّنْهُ یَا رَسُولَ اللَّهِ وَ کُلٌّ مِنْهُمْ یَتَمَنَّی أَنْ یَکُونَ هُوَ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله دَعُوهُ یَکُنْ مِمَّنْ شَاءَ اللَّهُ فَلَیْسَ الْجَلَالَةُ فِی الْمَرَاتِبِ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ بِالتَّمَنِّی وَ لَا بِالتَّظَنِّی وَ لَا بِالاقْتِرَاحِ وَ لَکِنَّهُ فَضْلٌ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَی مَنْ یَشَاءُ یُوَفِّقُهُ لِلْأَعْمَالِ الصَّالِحَةِ یُکْرِمُهُ بِهَا فَیُبَلِّغُهُ أَفْضَلَ الدَّرَجَاتِ وَ أَفْضَلَ الْمَرَاتِبِ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَی سَیُکْرِمُ بِذَلِکَ مَنْ یُرِیکُمُوهُ فِی غَدٍ فَجِدُّوا فِی الْأَعْمَالِ الصَّالِحَةِ فَمَنْ وَفَّقَهُ اللَّهُ لِمَا یُوجِبُ عَظِیمَ کَرَامَتِهِ عَلَیْهِ فَلِلَّهِ عَلَیْهِ فِی ذَلِکَ الْفَضْلُ الْعَظِیمُ قَالَ علیه السلام فَلَمَّا أَصْبَحَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ غَصَّ مَجْلِسُهُ بِأَهْلِهِ وَ قَدْ جَدَّ بِالْأَمْسِ کُلٌّ مِنْ خِیَارِهِمْ فِی خِیَارِ عَمَلِهِ وَ إِحْسَانِهِ إِلَی رَبِّهِ قَدَّمَهُ یَرْجُو أَنْ یَکُونَ هُوَ ذَلِکَ الْخَیْرَ الْأَفْضَلَ فَقَالُوا یَا رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله مَنْ هَذَا عَرِّفْنَاهُ بِصِفَتِهِ إِنْ لَمْ تَنُصَّ لَنَا عَلَی اسْمِهِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله هَذَا الْجَامِعُ لِلْمَکَارِمِ الْحَاوِی لِلْفَضَائِلِ الْمُشْتَمِلُ عَلَی الْجَمِیلِ قَاضٍ عَنْ أَخِیهِ دَیْناً مُجْحِفاً إِلَی غَرِیمٍ سَغِبٍ (1)
غَاضِبٌ لِلَّهِ تَعَالَی قَاتِلٌ لِغَضَبِهِ ذَاکَ عَدُوَّ اللَّهِ مُسْتَحْیٍ مِنْ مُؤْمِنٍ مُعْرِضاً عَنْهُ بِخَجْلَةٍ مُکَایِداً(2)
فِی ذَلِکَ الشَّیْطَانَ الرَّجِیمَ حَتَّی أَخْزَاهُ اللَّهُ عَنْهُ وَ وَقَی بِنَفْسِهِ نَفْسَ عَبْدٍ الله [لِلَّهِ] مُؤْمِنٍ حَتَّی أَنْقَذَهُ مِنَ الْهَلَکَةِ ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَیُّکُمْ قَضَی الْبَارِحَةَ أَلْفَ دِرْهَمٍ وَ سَبْعَمِائَةِ دِرْهَمٍ فَقَالَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام أَنَا یَا رَسُولَ اللَّهِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَا عَلِیُّ فَحَدِّثْ إِخْوَانَکَ الْمُؤْمِنِینَ کَیْفَ کَانَتْ قِصَّتُهُ أُصَدِّقْکَ لِتَصْدِیقِ اللَّهِ إِیَّاکَ فَهَذَا الرُّوحُ الْأَمِینُ أَخْبَرَنِی عَنِ اللَّهِ تَعَالَی أَنَّهُ قَدْ هَذَّبَکَ عَنِ الْقَبِیحِ کُلِّهِ وَ نَزَّهَکَ عَنِ الْمَسَاوِی بِأَجْمَعِهَا وَ خَصَّکَ بِالْفَضَائِلِ مِنْ أَشْرَفِهَا(3) وَ أَفْضَلِهَا لَا یَتَّهِمُکَ إِلَّا مَنْ کَفَرَ بِهِ وَ أَخْطَأَ حَظَّ نَفْسِهِ
ص: 22
فَقَالَ عَلِیٌّ علیه السلام مَرَرْتُ الْبَارِحَةَ بِفُلَانِ بْنِ فُلَانٍ الْمُؤْمِنِ فَوَجَدْتُ فُلَاناً وَ أَنَا أَتَّهِمُهُ بِالنِّفَاقِ وَ قَدْ لَازَمَهُ وَ ضَیَّقَ عَلَیْهِ فَنَادَانِیَ الْمُؤْمِنُ یَا أَخَا رَسُولِ اللَّهِ وَ کَشَّافَ الْکُرَبِ عَنْ وَجْهِ رَسُولِ اللَّهِ وَ قَامِعَ أَعْدَائِهِ عَنْ حَبِیبِهِ أَغِثْنِی وَ اکْشِفْ کُرْبَتِی وَ نَجِّنِی مِنْ غَمِّی سَلْ غَرِیمِی هَذَا لَعَلَّهُ یُجِیبُکَ وَ یُؤَجِّلُنِی فَإِنِّی مُعْسِرٌ فَقُلْتُ لَهُ اللَّهَ إِنَّکَ لَمُعْسِرٌ فَقَالَ یَا أَخَا رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لَئِنْ کُنْتُ أَسْتَحِلُّ الْکَذِبَ فَلَا تَأْمَنَنِّی عَلَی یَمِینِی أَیْضاً فَإِنِّی مُعْسِرٌ وَ فِی قَوْلِی هَذَا صَادِقٌ وَ أُوَقِّرُ اللَّهَ وَ أُجِلُّهُ أَنْ أَحْلِفَ بِهِ صَادِقاً أَوْ کَاذِباً فَأَقْبَلْتُ عَلَی الرَّجُلِ فَقُلْتُ إِنِّی لَأُجِلُّ نَفْسِی عَنْ أَنْ یَکُونَ لِهَذَا عَلَیَّ یَدٌ وَ أُجِلُّکَ أَیْضاً عَنْ أَنْ یَکُونَ لَهُ عَلَیْکَ یَدٌ أَوْ مِنَّةٌ وَ أَسْأَلُ مَالِکَ الْمُلْکِ (1) الَّذِی لَا یَأْنَفُ مِنْ سُؤَالِهِ وَ لَا یَسْتَحْیِی مِنَ التَّعَرُّضِ لِثَوَابِهِ ثُمَّ قُلْتُ اللَّهُمَّ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّیِّبِینَ لَمَّا قَضَیْتَ عَنْ عَبْدِکَ هَذَا هَذَا الدَّیْنَ فَرَأَیْتُ أَبْوَابَ السَّمَاءِ تُنَادِی أَمْلَاکُهَا یَا أَبَا الْحَسَنِ مُرْ هَذَا الْعَبْدَ یَضْرِبُ بِیَدِهِ إِلَی مَا شَاءَ مِمَّا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنْ حَجَرٍ وَ مَدَرٍ وَ حَصَاةٍ وَ تُرَابٍ یَسْتَحِیلُ فِی یَدِهِ ذَهَباً ثُمَّ یَقْضِی مِنْهُ دَیْنَهُ وَ یَجْعَلُ مَا یَبْقَی نَفَقَتَهُ وَ بِضَاعَتَهُ الَّتِی یَسُدُّ بِهَا فَاقَتَهُ وَ یَمُونُ (2) بِهَا عِیَالَهُ فَقُلْتُ یَا عَبْدَ اللَّهِ قَدْ أَذِنَ اللَّهُ بِقَضَاءِ دَیْنِکَ وَ إِیْسَارِکَ بَعْدَ فَقْرِکَ اضْرِبْ بِیَدِکَ إِلَی مَا تَشَاءُ مِمَّا أَمَامَکَ فَتَنَاوَلْهُ فَإِنَّ اللَّهَ یُحَوِّلُهُ فِی یَدِکَ ذَهَباً إِبْرِیزاً فَتَنَاوَلَ أَحْجَاراً ثُمَّ مَدَراً فَانْقَلَبَتْ لَهُ ذَهَباً أَحْمَرَ ثُمَّ قُلْتُ لَهُ افْصِلْ لَهُ مِنْهَا قَدْرَ دَیْنِهِ فَأَعْطِهِ فَفَعَلَ قُلْتُ فَالْبَاقِی لَکَ رِزْقٌ سَاقَهُ اللَّهُ تَعَالَی إِلَیْکَ فَکَانَ الَّذِی قَضَاهُ مِنْ دَیْنِهِ أَلْفاً وَ سَبْعَمِائَةِ دِرْهَمٍ وَ کَانَ الَّذِی بَقِیَ أَکْثَرَ مِنْ مِائَةِ أَلْفِ دِرْهَمٍ فَهُوَ مِنْ أَیْسَرِ أَهْلِ الْمَدِینَةِ.
ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله إِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ مِنَ الْحِسَابِ مَا لَا یَبْلُغُهُ عُقُولُ الْخَلْقِ إِنَّهُ یَضْرِبُ أَلْفاً وَ سَبْعَمِائَةٍ فِی أَلْفٍ وَ سَبْعِمِائَةٍ ثُمَّ مَا ارْتَفَعَ مِنْ ذَلِکَ فِی مِثْلِهِ إِلَی أَنْ یَفْعَلَ ذَلِکَ أَلْفَ مَرَّةٍ ثُمَّ آخِرُ مَا یَرْتَفِعُ مِنْ ذَلِکَ عَدَدُ مَا یَهَبُهُ اللَّهُ لَکَ فِی الْجَنَّةِ مِنَ الْقُصُورِ قَصْرٍ مِنْ ذَهَبٍ وَ قَصْرٍ مِنْ فِضَّةٍ وَ قَصْرٍ مِنْ لُؤْلُؤٍ وَ قَصْرٍ مِنْ زَبَرْجَدٍ وَ قَصْرٍ مِنْ
ص: 23
جَوْهَرٍ وَ قَصْرٍ مِنْ نُورِ رَبِّ الْعِزَّةِ وَ أَضْعَافِ ذَلِکَ مِنَ الْعَبِیدِ وَ الْخَدَمِ وَ الْخَیْلِ وَ النُّجُبِ تَطِیرُ بَیْنَ سَمَاءِ الْجَنَّةِ وَ أَرْضِهَا فَقَالَ عَلِیٌّ علیه السلام حَمْداً لِرَبِّی وَ شُکْراً قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ هَذَا الْعَدَدُ فَهُوَ عَدَدُ مَنْ یُدْخِلُهُمُ الْجَنَّةَ وَ یَرْضَی عَنْهُمْ لِمَحَبَّتِهِمْ لَکَ وَ أَضْعَافُ هَذَا الْعَدَدِ مَنْ یُدْخِلُهُمُ النَّارَ مِنَ الشَّیَاطِینِ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ بِبُغْضِهِمْ لَکَ وَ وَقِیعَتِهِمْ فِیکَ وَ تَنْقِیصِهِمْ إِیَّاکَ ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَیُّکُمْ قَتَلَ الْبَارِحَةَ رَجُلًا غَضَباً لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ فَقَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ أَنَا وَ سَیَأْتِیکُمُ الْخُصُومُ الْآنَ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله حَدِّثْ إِخْوَانَکَ الْمُؤْمِنِینَ الْقِصَّةَ فَقَالَ عَلِیٌّ علیه السلام کُنْتُ فِی مَنْزِلِی إِذْ سَمِعْتُ رَجُلَیْنِ خَارِجَ دَارِی یَتَدَارَءَانِ-(1) فَدَخَلَا إِلَیَّ فَإِذَا فُلَانٌ الْیَهُودِیُّ وَ فُلَانٌ رَجُلٌ مَعْرُوفٌ فِی الْأَنْصَارِ فَقَالَ الْیَهُودِیُّ یَا أَبَا الْحَسَنِ- اعْلَمْ أَنَّهُ قَدْ بَدَتْ لِی مَعَ هَذَا حُکُومَةٌ فَاحْتَکَمْنَا إِلَی مُحَمَّدٍ صَاحِبِکُمْ فَقَضَی لِی عَلَیْهِ فَهُوَ یَقُولُ لَسْتُ أَرْضَی بِقَضَائِهِ فَقَدْ حَافَ (2) وَ مَالَ وَ لِیَکُنْ بَیْنِی وَ بَیْنَکَ کَعْبُ بْنُ الْأَشْرَفِ فَأَبَیْتُ عَلَیْهِ فَقَالَ أَ فَتَرْضَی بِعَلِیٍّ فَقُلْتُ نَعَمْ فَهَا هُوَ قَدْ جَاءَ بِی إِلَیْکَ فَقُلْتُ لِصَاحِبِهِ أَ کَمَا یَقُولُ قَالَ نَعَمْ ثُمَّ قُلْتُ أَعِدْ عَلَیَّ الْحَدِیثَ فَأَعَادَ کَمَا قَالَ الْیَهُودِیُّ ثُمَّ قَالَ لِی یَا عَلِیُّ فَاقْضِ بَیْنَنَا بِالْحَقِّ فَقُمْتُ أَدْخُلُ مَنْزِلِی فَقَالَ الرَّجُلُ إِلَی أَیْنَ قُلْتُ أَدْخُلُ آتِیَکَ بِمَا بِهِ أَحْکُمُ بِالْحُکْمِ الْعَدْلِ فَدَخَلْتُ وَ اشْتَمَلْتُ عَلَی سَیْفِی وَ ضَرَبْتُهُ عَلَی حَبْلِ عَاتِقِهِ فَلَوْ کَانَ جَبَلَا لَقَدَدْتُهُ فَوَقَعَ رَأْسُهُ بَیْنَ یَدَیْهِ فَلَمَّا فَرَغَ عَلِیٌّ علیه السلام مِنْ حَدِیثِهِ جَاءَ أَهْلُ ذَلِکَ الرَّجُلِ بِالرَّجُلِ الْمَقْتُولِ وَ قَالُوا هَذَا ابْنُ عَمِّکَ قَتَلَ صَاحِبَنَا فَاقْتَصَّ مِنْهُ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لَا قِصَاصَ فَقَالُوا أَوْ دِیَةً فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ وَ لَا دِیَةَ لَکُمْ هَذَا وَ اللَّهِ قَتِیلُ اللَّهِ لَا یُؤدَی إِنَّ عَلِیّاً قَدْ شَهِدَ عَلَی صَاحِبِکُمْ بِشَهَادَةٍ وَ اللَّهُ یَلْعَنُهُ بِشَهَادَةِ عَلِیٍّ وَ لَوْ شَهِدَ عَلِیٌّ عَلَی الثَّقَلَیْنِ لَقَبِلَ اللَّهُ شَهَادَتَهُ عَلَیْهِمْ إِنَّهُ الصَّادِقُ الْأَمِینُ ارْفَعُوا صَاحِبَکُمْ هَذَا وَ ادْفِنُوهُ مَعَ الْیَهُودِ
ص: 24
فَقَدْ کَانَ مِنْهُمْ فَرُفِعَ وَ إِذَا أَوْدَاجُهُ تَشْخُبُ دَماً وَ بَدَنُهُ قَدْ کُسِیَ شَعْراً فَقَالَ عَلِیٌّ علیه السلام یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا أُشْبِهُهُ إِلَّا بِالْخِنْزِیرِ فِی شَعْرِهِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَا عَلِیُّ أَ وَ لَیْسَ لَوْ جِئْتَ بِعَدَدِ کُلِّ شَعْرَةٍ مِنْهُ عَدَدَ رِمَالِ الدُّنْیَا حَسَنَاتٍ لَکَانَ کَثِیراً قَالَ بَلَی یَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَا أَبَا الْحَسَنِ إِنَّ هَذَا الْقَتْلَ الَّذِی قَتَلْتَ بِهِ هَذَا الرَّجُلَ قَدْ أَوْجَبَ اللَّهُ لَکَ بِهِ مِنَ الثَّوَابِ کَأَنَّمَا أَعْتَقْتَ رِقَاباً بِعَدَدِ رَمْلِ عَالِجِ الدُّنْیَا وَ بِعَدَدِ کُلِّ شَعْرَةٍ عَلَی هَذَا الْمُنَافِقِ وَ إِنَّ أَقَلَّ مَا یُعْطِی اللَّهُ بِعِتْقِ رَقَبَةٍ لِمَنْ یَهَبُ لَهُ بِعَدَدِ کُلِّ شَعْرَةٍ مِنْ تِلْکَ الرَّقَبَةِ أَلْفُ حَسَنَةٍ وَ یَمْحُو عَنْهُ أَلْفَ سَیِّئَةٍ فَإِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ فَلِأَبِیهِ فَإِنْ لَمْ یَکُنْ لِأَبِیهِ فَلِأُمِّهِ فَإِنْ لَمْ یَکُنْ لَهَا فَلِأَخِیهِ فَإِنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ فَلِذَوَیْهِ وَ جِیرَانِهِ وَ قَرَابَاتِهِ.
ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَیُّکُمُ اسْتَحْیَا الْبَارِحَةَ مِنْ أَخٍ لَهُ فِی اللَّهِ لَمَّا رَأَی بِهِ خَلَّةً ثُمَّ کَایَدَ(1) الشَّیْطَانَ فِی ذَلِکَ الْأَخِ وَ لَمْ یَزَلْ بِهِ حَتَّی غَلَبَهُ فَقَالَ عَلِیٌّ علیه السلام أَنَا یَا رَسُولَ اللَّهِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله حَدِّثْ بِهِ یَا عَلِیُّ إِخْوَانَکَ الْمُؤْمِنِینَ لِیَتَأَسَّوْا بِحُسْنِ صَنِیعِکَ فِیمَا یُمْکِنُهُمْ وَ إِنْ کَانَ أَحَدٌ مِنْهُمْ لَمْ یَلْحَقْ شَأْنَکَ وَ لَمْ یَسْبِقْ عِبَادَتَکَ وَ لَا یَرْمُقُکَ فِی سَابِقَةٍ لَکَ إِلَی الْفَضَائِلِ إِلَّا کَمَا یَرْمُقُ الشَّمْسُ إِلَی الْأَرْضِ وَ أَقْصَی الْمَشْرِقِ مِنْ أَقْصَی الْمَغْرِبِ فَقَالَ عَلِیٌّ علیه السلام مَرَرْتُ بِمَزْبَلَةِ بَنِی فُلَانٍ فَرَأَیْتُ رَجُلًا مِنَ الْأَنْصَارِ مُؤْمِناً قَدْ أَخَذَ مِنْ تِلْکَ الْمَزْبَلَةِ قُشُورَ الْبِطِّیخِ وَ الْقِثَّاءِ وَ التِّینِ فَهُوَ یَأْکُلُهَا مِنْ شِدَّةِ الْجُوعِ فَلَمَّا رَأَیْتُهُ اسْتَحْیَیْتُ مِنْ أَنْ یَرَانِیَ فَیَخْجَلَ وَ أَعْرَضْتُ عَنْهُ وَ مَرَرْتُ إِلَی مَنْزِلِی وَ کُنْتُ أَعْدَدْتُ لِفُطُورِی وَ سُحُورِی قُرْصَیْنِ مِنْ شَعِیرٍ فَجِئْتُ بِهِمَا إِلَی الرَّجُلِ فَنَاوَلْتُهُ إِیَّاهُمَا وَ قُلْتُ أَصِبْ مِنْ هَذَا کُلَّمَا جُعْتَ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَجْعَلُ الْبَرَکَةَ فِیهِمَا فَقَالَ یَا أَبَا الْحَسَنِ أَنَا أُرِیدُ أَنْ أَمْتَحِنَ هَذِهِ الْبَرَکَةَ لِعِلْمِی بِصِدْقِکَ فِی قِیلِکَ إِنِّی أَشْتَهِی لَحْمَ فِرَاخٍ وَ اشْتَهَاهُ عَلَیَّ أَهْلُ مَنْزِلِی فَقُلْتُ اکْسِرْ مِنْهُ لُقَماً بِعَدَدِ مَا تُرِیدُهُ مِنْ فِرَاخٍ فَإِنَّ اللَّهَ تَعَالَی یَقْلِبُهَا فِرَاخاً بِمَسْأَلَتِی إِیَّاهُ بِجَاهِ
ص: 25
مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ فَأَخْطَرَ الشَّیْطَانُ بِبَالِی فَقَالَ یَا أَبَا الْحَسَنِ تَفْعَلُ هَذَا بِهِ وَ لَعَلَّهُ مُنَافِقٌ فَرَدَدْتُ عَلَیْهِ وَ قُلْتُ إِنْ یَکُنْ مُؤْمِناً فَهُوَ أَهْلٌ لِمَا أَفْعَلُ مَعَهُ وَ إِنْ یَکُنْ مُنَافِقاً فَأَنَا لِلْإِحْسَانِ أَهْلٌ فَلَیْسَ کُلُّ مَعْرُوفٍ یَلْحَقُ مُسْتَحِقَّهُ وَ قُلْتُ أَنَا أَدْعُو اللَّهَ بِمُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّیِّبِینَ لِیُوَفِّقَهُ لِلْإِخْلَاصِ وَ النُّزُوعِ عَنِ الْکُفْرِ إِنْ کَانَ مُنَافِقاً فَإِنَّ تَصَدُّقِی عَلَیْهِ بِهَذَا أَفْضَلُ مِنْ تَصَدَّقِی عَلَیْهِ بِالطَّعَامِ الشَّرِیفِ الْمُوجِبِ لِلثَّرْوَةِ وَ الْغَنَاءِ وَ کَابَدْتُ الشَّیْطَانَ وَ دَعَوْتُ اللَّهَ سِرّاً مِنَ الرَّجُلِ بِالْإِخْلَاصِ بِجَاهِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّیِّبِینَ فَارْتَعَدَتْ فَرَائِصُ الرَّجُلِ وَ سَقَطَ لِوَجْهِهِ فَأَقَمْتُهُ وَ قُلْتُ مَا ذَا شَأْنُکَ قَالَ کُنْتُ مُنَافِقاً شَاکّاً فِیمَا یَقُولُهُ مُحَمَّدٌ وَ فِیمَا تَقُولُهُ أَنْتَ فَکَشَفَ لِیَ اللَّهُ عَنِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ-(1) فَأَبْصَرْتُ کُلَّ مَا تُوَاعِدَانِ مِنَ الْعُقُوبَاتِ فَذَلِکَ حِینَ وَقَرَ الْإِیمَانُ فِی قَلْبِی وَ أَخْلَصَ بِهِ جَنَانِی وَ زَالَ عَنِّی الشَّکُّ الَّذِی کَانَ یَعْتَوِرُنِی فَأَخَذَ الرَّجُلُ الْقُرْصَیْنِ وَ قُلْتُ لَهُ کُلَّ شَیْ ءٍ تَشْتَهِیهِ فَاکْسِرْ مِنَ الْقُرْصِ قَلِیلًا فَإِنَّ اللَّهَ یُحَوِّلُهُ مَا تَشْتَهِیهِ وَ تَتَمَنَّاهُ وَ تُرِیدُهُ فَمَا زَالَ ذَلِکَ یَتَقَلَّبُ شَحْماً وَ لَحْماً وَ حُلْواً وَ رَطْباً وَ بِطِّیخاً وَ فَوَاکِهَ الشِّتَاءِ وَ فَوَاکِهَ الصَّیْفِ حَتَّی أَظْهَرَهُ اللَّهُ تَعَالَی مِنَ الرَّغِیفَیْنِ عَجَباً وَ صَارَ الرَّجُلُ مِنْ عُتَقَاءِ اللَّهِ مِنَ النَّارِ وَ مِنْ عَبِیدِهِ الْمُصْطَفَیْنَ الْأَخْیَارِ فَذَلِکَ حِینَ رَأَیْتُ جَبْرَئِیلَ وَ مِیکَائِیلَ وَ إِسْرَافِیلَ وَ مَلَکَ الْمَوْتِ قَدْ قَصَدَ الشَّیْطَانَ کُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ بِمِثْلِ جَبَلِ أَبِی قُبَیْسٍ فَوَضَعَ أَحَدُهُمْ عَلَیْهِ یَبْنِیهَا(2) بَعْضُهُمْ عَلَی بَعْضٍ فَیَهْشِمُ وَ جَعَلَ إِبْلِیسُ یَقُولُ یَا رَبِّ وَعْدَکَ وَعْدَکَ أَ لَمْ تُنْظِرْنِی إِلَی یَوْمِ یُبْعَثُونَ فَإِذَا نِدَاءُ بَعْضِ الْمَلَائِکَةِ أَنْظَرْتُکَ لِئَلَّا تَمُوتَ مَا أَنْظَرْتُکَ لِئَلَّا تُهْشَمَ وَ تُرَضَّضَ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَا أَبَا الْحَسَنِ کَمَا عَانَدْتَ (3) الشَّیْطَانَ فَأَعْطَیْتَ فِی اللَّهِ حِینَ نَهَاکَ عَنْهُ وَ غَلَبْتَهُ فَإِنَّ اللَّهَ یُخْزِی عَنْکَ الشَّیْطَانَ وَ عَنْ مُحِبِّیکَ وَ یُعْطِیکَ فِی الْآخِرَةِ بِعَدَدِ کُلِّ حَبَّةٍ مِمَّا أَعْطَیْتَ صَاحِبَکَ وَ فِیمَا تَتَمَنَّاهُ اللَّهُ مِنْهُ دَرَجَةً فِی الْجَنَّةِ أَکْبَرَ مِنَ الدُّنْیَا مِنَ الْأَرْضِ إِلَی السَّمَاءِ وَ بِعَدَدِ کُلِّ حَبَّةٍ مِنْهَا جَبَلًا مِنْ فِضَّةٍ کَذَلِکَ وَ
ص: 26
جَبَلًا مِنْ لُؤْلُؤٍ وَ جَبَلًا مِنْ یَاقُوتٍ وَ جَبَلًا مِنْ جَوْهَرٍ وَ جَبَلًا مِنْ نُورِ رَبِّ الْعِزَّةِ(1) کَذَلِکَ وَ جَبَلًا مِنْ زُمُرُّدٍ وَ جَبَلًا مِنْ زَبَرْجَدٍ کَذَلِکَ وَ جَبَلًا مِنْ مِسْکٍ وَ جَبَلًا مِنْ عَنْبَرٍ کَذَلِکَ وَ إِنَّ عَدَدَ خَدَمِکَ فِی الْجَنَّةِ أَکْثَرُ مِنْ عَدَدِ قَطْرِ الْمَطَرِ وَ النَّبَاتِ وَ شُعُورِ الْحَیَوَانَاتِ بِکَ یُتِمُّ اللَّهُ الْخَیْرَاتِ وَ یَمْحُو عَنْ مُحِبِّیکَ السَّیِّئَاتِ وَ بِکَ یُمَیِّزُ اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ مِنَ الْکَافِرِینَ وَ الْمُخْلَصِینَ مِنَ الْمُنَافِقِینَ وَ أَوْلَادَ الرُّشْدِ مِنْ أَوْلَادِ الْغَیِّ ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ أَیُّکُمْ وَقَی بِنَفْسِهِ نَفْسَ رَجُلٍ مُؤْمِنٍ الْبَارِحَةَ فَقَالَ عَلِیٌّ علیه السلام أَنَا یَا رَسُولَ اللَّهِ وَقَیْتُ بِنَفْسِی نَفْسَ ثَابِتِ بْنِ قَیْسِ بْنِ شَمَّاسٍ الْأَنْصَارِیِّ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله حَدِّثْ بِالْقِصَّةِ إِخْوَانَکَ الْمُؤْمِنِینَ وَ لَا تَکْشِفْ عَنِ اسْمِ الْمُنَافِقِینَ الْمُکَایِدِینَ لَنَا فَقَدْ کَفَاکُمَا اللَّهُ شَرَّهُمْ وَ أَخَّرَهُمْ لِلتَّوْبَةِ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ أَوْ یَخْشَوْنَ فَقَالَ عَلِیٌّ علیه السلام إِنِّی بَیْنَا أَسِیرُ فِی بَنِی فُلَانٍ بِظَاهِرِ الْمَدِینَةِ وَ بَیْنَ یَدَیَّ بَعِیداً مِنِّی ثَابِتُ بْنُ قَیْسٍ إِذْ بَلَغَ بِئْراً عَادِیَةً عَمِیقَةً بَعِیدَةَ الْقَعْرِ وَ هُنَاکَ رِجَالٌ مِنَ الْمُنَافِقِینَ فَدَفَعُوهُ لِیَرْمُوهُ فِی الْبِئْرِ فَتَمَاسَکَ ثَابِتٌ ثُمَّ عَادَ فَدَفَعَهُ وَ الرَّجُلُ لَا یَشْعُرُ بِی حَتَّی وَصَلْتُ إِلَیْهِ وَ قَدِ انْدَفَعَ ثَابِتٌ فِی الْبِئْرِ فَکَرِهْتُ أَنْ أَشْغَلَ بِطَلَبِ الْمُنَافِقِینَ خَوْفاً عَلَی ثَابِتٍ فَوَقَعْتُ فِی الْبِئْرِ لَعَلِّی آخُذُهُ فَنَظَرْتُ فَإِذَا أَنَا سَبَقْتُهُ إِلَی قَعْرِ الْبِئْرِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ کَیْفَ لَا تَسْبِقُهُ وَ أَنْتَ أَرْزَنُ مِنْهُ وَ لَوْ لَمْ یَکُنْ مِنْ رَزَانَتِکَ إِلَّا مَا فِی جَوْفِکَ مِنْ عِلْمِ الْأَوَّلِینَ وَ الْآخِرِینَ الَّذِی أَوْدَعَ اللَّهُ رَسُولَهُ وَ أَوْدَعَکَ رَسُولُهُ لَکَانَ مِنْ حَقِّکَ أَنْ تَکُونَ أَرْزَنَ مِنْ کُلِّ شَیْ ءٍ فَکَیْفَ کَانَ حَالُکَ وَ حَالُ ثَابِتٍ قَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ صِرْتُ إِلَی قَرَارِ الْبِئْرِ وَ اسْتَقْرَرْتُ قَائِماً وَ کَانَ ذَلِکَ أَسْهَلَ عَلَیَّ وَ أَخَفَّ عَلَی رِجْلَیَّ مِنْ خُطَایَ الَّتِی کُنْتُ أَخْطُوهَا رُوَیْداً رُوَیْداً ثُمَّ جَاءَ ثَابِتٌ فَانْحَدَرَ فَوَقَعَ عَلَی
یَدِی وَ قَدْ بَسَطْتُهَا لَهُ فَخَشِیتُ أَنْ یَضُرَّنِی سُقُوطُهُ عَلَیَّ أَوْ یَضُرَّهُ فَمَا کَانَ إِلَّا کَبَاقَةِ رَیْحَانٍ تَنَاوَلْتُهَا بِیَدِی ثُمَّ نَظَرْتُ فَإِذَا ذَاکَ الْمُنَافِقُ وَ مَعَهُ آخَرَانِ عَلَی شَفِیرِ الْبِئْرِ وَ هُوَ یَقُولُ أَرَدْنَا وَاحِداً فَصَارَ اثْنَیْنِ فَجَاءُوا بِصَخْرَةٍ فِیهَا مِائَتَا مَنٍ (2) فَأَرْسَلُوهَا عَلَیْنَا
ص: 27
فَخَشِیتُ أَنْ تُصِیبَ ثَابِتاً فَاحْتَضَنْتُهُ وَ جَعَلْتُ رَأْسَهُ إِلَی صَدْرِی وَ انْحَنَیْتُ عَلَیْهِ فَوَقَعَتِ الصَّخْرَةُ عَلَی مُؤَخَّرِ رَأْسِی فَمَا کَانَتْ إِلَّا کَتَرْوِیحَةٍ بِمِرْوَحَةٍ(1) رُوِّحْتُ بِهَا فِی حَمَارَّةِ الْقَیْظِ ثُمَّ جَاءُوا بِصَخْرَةٍ أُخْرَی فِیهَا قَدْرُ ثَلَاثِمِائَةِ مَنٍّ فَأَرْسَلُوهَا عَلَیْنَا فَانْحَنَیْتُ عَلَی ثَابِتٍ فَأَصَابَتْ مُؤَخَّرَ رَأْسِی فَکَانَتْ کَمَاءٍ صَبَبْتُ عَلَی رَأْسِی وَ بَدَنِی فِی یَوْمٍ شَدِیدِ الْحَرِّ ثُمَّ جَاءُوا بِصَخْرَةٍ ثَالِثَةٍ فِیهَا قَدْرُ خَمْسِمِائَةِ مَنٍّ یُدِیرُونَهَا عَلَی الْأَرْضِ لَا یُمْکِنُهُمْ أَنْ یَقْلِبُوهَا فَأَرْسَلُوهَا عَلَیْنَا فَانْحَنَیْتُ عَلَی ثَابِتٍ فَأَصَابَتْ مُؤَخَّرَ رَأْسِی وَ ظَهْرِی فَکَانَتْ کَثَوْبٍ نَاعِمٍ صَبَبْتُهُ (2) عَلَی بَدَنِی وَ لَبِسْتُهُ وَ تَنَعَّمْتُ بِهِ ثُمَّ سَمِعْتُهُمْ یَقُولُونَ لَوْ أَنَّ لِابْنِ أَبِی طَالِبٍ وَ ابْنِ قَیْسٍ مِائَةَ أَلْفِ رُوحٍ مَا نَجَتْ وَاحِدَةٌ مِنْهَا مِنْ بَلَاءِ هَذِهِ الصُّخُورِ ثُمَّ انْصَرَفُوا وَ قَدْ دَفَعَ اللَّهُ عَنَّا شَرَّهُمْ فَأَذِنَ اللَّهُ لِشَفِیرِ الْبِئْرِ فَانْحَطَّ وَ لِقَرَارِ الْبِئْرِ فَارْتَفَعَ فَاسْتَوَی الْقَرَارُ وَ الشَّفِیرُ بَعْدُ بِالْأَرْضِ فَخَطَوْنَا وَ خَرَجْنَا.
فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَا أَبَا الْحَسَنِ- إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَدْ أَوْجَبَ لَکَ بِذَلِکَ مِنَ الْفَضَائِلِ وَ الثَّوَابِ مَا لَا یَعْرِفُهُ غَیْرُهُ یُنَادِی مُنَادٍ یَوْمَ الْقِیَامَةِ أَیْنَ مُحِبُّو عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ- فَیَقُومُ قَوْمٌ مِنَ الصَّالِحِینَ فَیُقَالُ لَهُمْ خُذُوا بِأَیْدِی مَنْ شِئْتُمْ مِنْ عَرَصَاتِ الْقِیَامَةِ فَأَدْخِلُوهُمُ الْجَنَّةَ فَأَقَلُّ رَجُلٍ مِنْهُمْ یَنْجُو بِشَفَاعَتِهِ مِنْ أَهْلِ تِلْکَ الْعَرَصَاتِ أَلْفُ أَلْفِ رَجُلٍ ثُمَّ یُنَادِی مُنَادٍ أَیْنَ الْبَقِیَّةُ مِنْ مُحِبِّی عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ- فَیَقُومُونَ مُقْتَصِدُونَ فَیُقَالُ لَهُمْ تَمَنَّوْا عَلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَا شِئْتُمْ فَیَتَمَنَّوْنَ فَیُفْعَلُ بِکُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ مَا تَمَنَّی ثُمَّ یَضْعُفُ لَهُ مِائَةُ أَلْفِ ضِعْفٍ ثُمَّ یُنَادِی مُنَادٍ أَیْنَ الْبَقِیَّةُ مِنْ مُحِبِّی عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ- فَیَقُومُ قَوْمٌ ظَالِمُونَ لِأَنْفُسِهِمْ مُعْتَدُونَ عَلَیْهَا فَیُقَالُ أَیْنَ الْمُبْغِضُونَ لِعَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ- فَیُؤْتَی بِهِمْ جَمٌّ غَفِیرٌ وَ عَدَدٌ عَظِیمٌ کَثِیرٌ فَیُقَالُ أَلَا نَجْعَلُ کُلَّ أَلْفٍ مِنْ هَؤُلَاءِ فِدَاءً لِوَاحِدٍ مِنْ مُحِبِّی عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام لِیَدْخُلُوا
ص: 28
الْجَنَّةَ فَیُنَجِّی اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مُحِبِّیکَ وَ یَجْعَلُ أَعْدَاءَهُمْ فِدَاءَهُمْ.
ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله هَذَا الْأَفْضَلُ الْأَکْرَمُ مُحِبُّهُ مُحِبُّ اللَّهِ وَ مُحِبُّ رَسُولِهِ وَ مُبْغِضُهُ مُبْغِضُ اللَّهِ وَ مُبْغِضُ رَسُولِهِ هُمْ خِیَارُ خَلْقِ اللَّهِ مِنْ أُمَّةِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله.
ثُمَّ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لِعَلِیٍّ علیه السلام انْظُرْ فَنَظَرَ إِلَی عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أُبَیٍّ وَ إِلَی سَبْعَةِ نَفَرٍ مِنَ الْیَهُودِ فَقَالَ قَدْ شَاهَدْتُ خَتْمَ اللَّهِ عَلَی قُلُوبِهِمْ وَ عَلَی سَمْعِهِمْ وَ عَلَی أَبْصَارِهِمْ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَنْتَ یَا عَلِیُّ أَفْضَلُ شُهَدَاءِ اللَّهِ فِی الْأَرْضِ بَعْدَ مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللَّهِ قَالَ فَذَلِکَ قَوْلُهُ خَتَمَ اللَّهُ عَلی قُلُوبِهِمْ وَ عَلی سَمْعِهِمْ وَ عَلی أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ(1) تُبْصِرُهَا الْمَلَائِکَةُ فَیَعْرِفُونَهُمْ بِهَا وَ یُبْصِرُهَا رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ یُبْصِرُهَا خَیْرُ خَلْقِ اللَّهِ بَعْدَهُ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام ثُمَّ قَالَ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ (2) فِی الْآخِرَةِ بِمَا کَانَ مِنْ کُفْرِهِمْ بِاللَّهِ وَ کُفْرِهِمْ بِمُحَمَّدٍ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله(3).
**[ترجمه]تفسیر امام عسکری علیه السلام: امام صادق علیه السلام فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله هنگامی که برای یهود و گروهی از منافقان معجزات را نشان داد با کفر با آن معجزات مقابله کردند، خداوند عزوجل به آن ها فرمود که بر دل ها و گوش هایشان مهر زده است که نشانه ای بر فرشتگان مقربش است فرشتگانی که اخبار آن دروغ گویان را در لوح محفوظ می خوانند که احوالشان در آن است تا اگر به احوال و دل ها و گوش ها و چشمشان نگریستند و مهر خداوند عزوجل را مشاهده کردند معرفت و یقینشان به خداوند و به علم او قبل از یقین زیاد شود. و اگر آنان مهر را بر خود و جوارحشان مشاهده کردند از آن چه در لوح محفوظ خواندند و در دل ها و گوش و چشم هایشان دیدند آگاه شوند و به علم خداوند به امور غیبی یقین پیدا کنند، امام صادق علیه السلام فرمود: پس گفتند: ای رسول خدا آیا در بین بندگان خداوند کسی است که این مهر را مشاهده کند آن چنان که ملائکه مشاهده کردند؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: آری رسول خدا با نشان دادن خداوند تعالی بر او آن را دیده است و از امت ایشان پیروترینشان به خداوند عزوجل و کوشاترینشان در طاعت خدا و برترینشان در دین خدا عزوجل آن را می بیند پس گفتند: ای رسول خدا او را مشخص فرما در حالی که هر کدام از آن ها آرزو داشتند که او باشد. پس رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: بگذارید هر کس که خداوند میخواهد باشد؛ و بزرگی در مراتب نزد خدای سبحان به تمنا و گمان و پیشنهاد نیست بلکه فضیلتی است از سوی خداوند عزوجل که به هر کسی بخواهد او را در اعمال نیک توفیق می دهد و گرامی میدارد و او را به برترین درجات و مراتب می رساند. خداوند تعالی کسی را که فردا او را خواهید دید با این فضائل، گرامی می دارد، پس در اعمال صالح بکوشید، پس هر کس که خداوند، او را در واجبات توفیق دهد کرامتش بر او عظیم و از جانب خداوند برای او فضلی بزرگ است.
آن حضرت علیه السلام فرمود: هنگامی که رسول خدا صلی الله علیه و آله صبح کرد و مجلس او از اهل بیتش مالامال گشت و هر یک از برگزیدهترین ایشان در پی بهترین اعمال رفته و به درگاه خدا احسان کرده بود امید داشت که او همان برترین و بهترین باشد. گفتند: ای رسول خدا صلی الله علیه و آله اگر اسم آن شخص را نمی گویید صفت و ویژگی او را به ما بگو. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: او جامع مکارم و حاوی فضایل و مشتمل بر زیبایی و کسی است که قرض سنگین برادر بدهکار گرسنهاش را میدهد و غضبکننده برای خدا، کشنده دشمن خدا با غضبش، شرم کننده از مؤمن و روی گردان از او با شرم، تحمل کننده ظلم شیطان رجیم است تا خداوند او را رسوا کند و کسی است که به وسیله خودش از جان بنده مؤمن خدا محافظت کرده تا او را از هلاکت نجات دهد. پس رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: کدام یک از شما دیشب هزار و هفتصد درهم ادا کرده است؟ علی بن ابی طالب علیه السلام فرمود: من ای رسول خدا، رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: ای علی به برادران مؤمنت بگو که ماجرای آن چگونه بود تا با تصدیق تو توسط خداوند، تو را تصدیق کنم. این روح الامین است که از خداوند به من خبر آورده که تو را از همه زشتی ها پاک کرده و از بدی ها منزه ساخته و تو را با شریف ترین و برترین فضایل آراسته است؛ کسی تو را متهم نمی کند مگر کافر باشد و بهره و نصیب خودش را پایمال کند.
علی علیه السلام فرمود: دیشب من به فلانی پسر فلان مؤمن وارد شدم و او را دیدم و به نفاق متهمش کردم که گریبان گیرش بود و فشار و سختی زیادی به او وارد ساخته بود. آن مؤمن مرا صدا زد: ای برادر رسول خدا و بر طرف کننده ناراحتی از چهره او و خوارکننده دشمنانش در مقابل دوستانش، مرا یاری کن و گرفتاری ام را برطرف نما و مرا از اندوه نجات بخش، از این بدهکارم بخواه شاید به تو جواب دهد و به من فرصت دهد به راستی من گرفتارم، من به او گفتم: تو را به خدا گرفتاری؟ گفت: ای برادر رسول خدا صلی الله علیه و آله اگر من دروغ را روا به شمار آورم پس به سوگندم نیز اعتنا نکن، من گرفتارم و در این گفته ام صادق، من خدا را بزرگتر و عظیمتر از آن می شمارم که راست یا دروغ به او سوگند بخورم، نزد مرد رفته و گفتم: من خودم را مبرا می دانم از اینکه منتی از او بر من باشد و هم چنین تو را منزه می دانم از این که منتی از او بر تو باشد، و از مالک جهان که درخواست از او عار نیست و بهره مندی از ثوابش خجالتی ندارد مسألت دارم، پس گفتم: پروردگارا به حق محمد و خاندان پاکیزه اش این قرض را از این بنده ات بر طرف ساز، پس درهای آسمان را دیدم که فرشتگانش را ندا می دهد: ای ابوالحسن به این بنده وارد شو؟ در آن هنگام او به آن چه در دستش از سنگ و گل و ریگ و خاک بود زد و به طلا تبدیل شد و قرضش را ادا کرد و با بقیه آن فقر و نداری خانواده اش را بر طرف کرد، پس گفتم: ای عبدالله خداوند به برآوردن قرض و خشنودی تو بعد از فقرت امر کرده است، دستت را به آن که در مقابلت است و دوست داری بزن و آن را بردار. خداوند آن را به طلای خالص تبدیل می کند. سپس آن مرد سنگ ها سپس گل و لای را برداشت و به طلای ناب تبدیل شد. پس گفتم: قدری از آن را بردار و دینت را ادا کن، و او آن را انجام داد. گفتم: باقی آن برای توست که خداوند به تو روزی کرده است و مقداری که او با آن دینش را ادا کرده بود هفتصد درهم بود و بقیه که نزدش مانده بود بیش از صد هزار درهم بود آن مرد از مرفه ترین مردم مدینه شد.
پس رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: خداوند از حساب به اندازهای می داند که عقل بشر به آن نمی رسد، او هزار و هفتصد را در هزار و هفتصد ضرب می کند و حاصل آن را در مثل خودش تا این کار را هزار مرتبه انجام می دهد پس آن چه از این عدد به دست می آید را در بهشت برای تو از قصرها قصر طلا و نقره و قصری از مروارید و قصری از زبرجد و قصری از جواهر و قصری از نور دو جهان می بخشد هم چنین چند برابر آن از بندگان و خدمه و اسبان و مرکب ها که بین آسمان و زمین بهشت پرواز می کنند، سپس علی علیه السلام فرمود: حمد و سپاس مخصوص پروردگارم است، رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: این عدد تعداد کسانی است که خداوند وارد بهشتشان می کند و از آن ها به خاطر محبت به تو خشنود می شود و چند برابر این عدد کسانی هستند که از شیاطین و جن و انس به خاطر دشمنی و بدگویی و کم شمردن تو وارد جهنمشان می کند.
پس رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: کدام یک از شما دیشب مردی را به خاطر حمایت از خدا و رسولش به قتل رساند؟ امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: من، و اکنون طرف دعوا را نزد شما می آورم رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: داستان را به برادران مؤمنت تعریف کن، علی علیه السلام فرمود: در خانه بودم که از دو مرد در بیرون از منزل شنیدم که دعوا می کنند آن ها بر من وارد شدند. ناگهان دیدم که یکی فلان یهودی است، و دیگری مردی سرشناس از انصار. یهودی گفت: ای اباحسن بدان که من با این مرد نیاز به قاضی پیدا کردم و برای داوری نزد محمد صاحب شما رفتم و او حکم به نفع من و زیان او داد. او می گفت: من از حکم و داوری او راضی نیستم چون او ظلم کرد و حکم اشتباه داد و باید بین من و تو کعب بن اشرف داوری کند. من او را نپذیرفتم، گفت: آیا به علی راضی هستی؟ گفتم: بله، و او مرا به نزد تو آورد، به دوستم گفتم: آیا همان گونه است که می گوید؟ گفت: بله، پس گفتم: ماجرا را دوباره برایم تکرار کن، او همان گونه که یهودی گفته بود ماجرا را تکرار کرد، پس به من گفت: ای علی با حق بین ما قضاوت کن. من بلند شده و وارد خانه شدم و مرد گفت: کجا می روید؟ گفتم: می روم تا آن چیزی را که با آن قضاوت عادلانه می کنم بیاورم، من وارد شده و شمشیرم را برداشته و به گردنش را زدم، اگر گردن او کوه بود تکه تکه می کردم پس سرش در مقابلش افتاد.
هنگامی که علی علیه السلام سخنش را به پایان برد خانواده آن مرد، مقتول را آورده و گفتند: این پسر عمویت دوست ما را کشته پس او را قصاص کن، رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: هیچ قصاصی بر او نیست گفتند: دیه چطور، رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: هیچ دیه ای هم برای او نیست. به خدا سوگند این کشته خدا دیه ندارد. علی به دوست شما شهادت داد و خداوند او را با شهادت علی لعنت می فرستد و اگر علی بر ثقلین شهادت دهد خداوند آن را قبول می کند، فقط او راستگو و امانتدار است، دوستتان را بردارید و با یهود دفن کنید که او از آن هاست. آن ها او را برداشتند در حالی که از شاهرگش خون جای بود و بدنش پر از مو بود. علی علیه السلام فرمود: ای رسول خدا در پر مویی چقدر شبیه خوک است! پس رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: ای علی آیا چنین نیست که اگر در مقابل هر تار موی او، به اندازه شن های دنیا نیکی می آوردی خیلی زیاد میشد؟ فرمود: آری یا رسول خدا. پیامبر فرمود: ای اباحسن خداوند ثواب را به خاطر کشتن آن مرد بر تو واجب کرد گویی تو بردگانی را به اندازه شن های همه دنیا و به عدد موهای این منافق آزاد کردی و کمترین پاداش آزاد کردن یک برده این است که خداوند به تعداد هر موی گردن او هزار خیر قرار می دهد و هزار بدی را از بین می برد و اگر برای او قرار ندهد برای پدرش و اگر برای پدرش قرار ندهد برای مادرش و اگر برای مادرش نباشد برای برادرش و در صورت برادر نداشته باشد برای اهل و همسایگان و نزدیکانش قرار می دهد .
سپس رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: دیشب کدام یک از شما از برادرش به خاطر خداوند شرمگین شد آنهنگام که در او نوعی دوستی را حس کرد و سپس در موردآن دوستش با شیطان بحث کرد تا اینکه بر او غلبه کرد؟ علی علیه السلام فرمود: ای رسول خدا من، رسول خدا فرمود: ای علی داستان را برای برادران مؤمنت تعریف کن تا از رفتار نیک تو تا آنجا که می توانند درس بگیرند، هر چند کسی از آن ها نمی تواند به درجه تو برسد و در عبادت از تو پیشی بگیرد و قادر نیست به سابقه فضیلت های تو بنگرد مگر مانند خورشید که از آن بالا از شرق تا غرب زمین را مینگرد. علی علیه السلام فرمود: دیشب از کنار فلان زباله دان گذشتم و مردی از انصار را دیدم که پوست خربزه و خیار و انجیر را برداشته و از شدت گرسنگی آن را می خورد، هنگامی که او را دیدم از این که مرا ببیند و خجالت بکشد شرمگین شدم و از او روی گردانده و به خانه آمدم و در حالی که برای صبحانه و سحرم دو قرص نان جو آماده می کردم آن ها را به مرد دادم و به او خوراندم و گفتم: آن ها را بگیر و هر وقت گرسنه شدی بخور خداوند عزوجل در آن ها برکت قرار می دهد، او گفت: ای ابا حسن من برای این که صدق گفتار تو را بدانم می خواهم این برکت را امتحان کنم. من هوس گوشت جوجه کردهام و می خواهم که خانواده ام هم از آن بخورند من گفتم: به تعداد هر جوجه ای که می خواهی از آن لقمه ای را بردار که خداوند تعالی با درخواست من، به برکت محمد و خاندان مطهرش آن را به جوجه تبدیل می کند، ناگهان شیطان به ذهنم خطور کرد و گفت: ای أبا حسن چرا این کار را می کنی شاید او منافق باشد؟ من به او پاسخ داده و گفتم: اگر مؤمن باشد پس شایسته عمل من است و اگر منافق باشد پس من شایسته احسان هستم و هر خوبی به شخص شایسته آن نمی رسد و گفتم: خدا را به محمد و خاندان مطهرش میخوانم که اگر منافق باشد او را برای آزاد شدن و رهایی از کفر توفیق دهد، این صدقه من به او بهتر از غذای لذیذ است که موجب ثروت و غناست و من شیطان را فریفتم و از خداوند پنهانی خواستم که به عظمت محمد و خاندان مطهرش او را خالص گرداند. ناگهان مرد لرزید و با صورت به زمین افتاد، او را بلند کرده و گفتم: تو را چه شده است؟ گفت: من به آن چه محمد می گفت و تو می گویی منافق بودم و شک داشتم تا این که خداوند حجاب آسمان ها و زمین را برداشت و من همه عقوبت هایی را که وعده می دادید را مشاهده کردم و آن زمانی بود که خداوند اخلاص را در دلم انداخت و جان مرا پاکیزه ساخت و شک های پی در پی مرا از بین برد، مرد دو قرص نان را برداشت به او گفتم: هر چیزی اشتها کردی تکه ای از این نان جدا کن که خداوند هر آنچه که اشتها داری و آرزو می کنی و می خواهی به پیه و گوشت و حلوا و خرما و خربزه و میوه های زمستانی و تابستانی تبدیل می کند. آن مرد چنین کرد تا خداوند معجزه ای از دو قرص نان آشکار ساخت و او از نجات یافتگان از آتش و از یاران برگزیده و صالح شد و آن هنگامی بود که من جبرئیل و میکائیل و اسرافیل و فرشته مرگ را دیدم که شیطان برای فریب هر یک از آنها چیزی به اندازه کوه ابوقبیس اراده کرده بود. پس یکی از آنان را بر آن نهاده و بر روی یکدیگر بنا میکردند تا این که شکسته شود و فروریزد. ابلیس شروع کرد که بگوید: خداوندا! وعده ات وعدهات را به یادآر مگر تا روزی که برانگیخته شوند به من مهلت ندادهای؟ ناگهان یکی از فرشتگان ندا برآورد: به تو مهلت دادم تا نمیری، به تو مهلت ندادم که نشکنی و خُرد نشوی، رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: ای اباحسن همان گونه که تو شیطان را فریفتی و به خاطر خدا به آن مرد عطا کردی هنگامی که شیطان تو را نهی کرد و به او غلبه یافتی خداوند نیز شیطان را نسبت به تو و دوستدارانت رسوا می گرداند و در آخرت به تعداد هر دانه ای که به همراهت دادی و در برابر آن هر چه می خواهی مرتبه ای در بهشت بزرگ تر از دنیا از زمین به آسمان به تو عطا می کند. هم چنین به تعداد هر دانه آن، کوهی از نقره و کوهی از مروارید و کوهی از یاقوت و کوهی از جواهر و کوهی از نور دو عالم و هم چنین کوهی از زمرد و زبرجد و کوهی از مشک و عنبر به تو می بخشد و تعداد کنیزان تو در بهشت بیش از تعداد قطره های باران و گیاهان و موهای حیوانات خواهد بود، خداوند خوبی ها را با تو کامل کرده و بدی ها را از یارانت زایل می سازد و به وسیله تو خداوند مؤمنان را از کافران و مخلصان را از منافقان و فرزندان صالح را از گمراهان جدا می سازد .
سپس رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: دیشب کدام یک از شما با جان خودش جان مؤمنی را حفظ کرد؟ علی علیه السلام فرمود: ای رسول خدا من با خودم جان ثابت بن قیس بن شمّاس أنصاری را حفظ کردم پس رسول خدا فرمود: داستان را برای برادران مؤمنت تعریف کن و نام منافقان و فریبکاران بر ما را نبر، خداوند شر آن ها را از شما دور کرده و توبه شان را به تأخیر انداخته است شاید متذکر شوند و بترسند علی علیه السلام فرمود: من در حومه شهر با پسران فلانی راه می رفتم و ثابت بن قیس کمی جلوتر از من بود. هنگامی که ثابت به چاهی عمیق و گود رسید، چند نفر از منافقان در آن جا بودند، آن ها ثابت را هل دادند تا به چاه بیندازند ولی ثابت خودش را محکم گرفته بود، دوباره این کار را تکرار کردند تا او را به چاه انداختند، آن مرد از حضور من آگاه نبود تا اینکه به او رسیدم و دیدم که ثابت داخل چاه افتاده است، از ترس جان ثابت، منافقان را تعقیب نکردم و وارد چاه شدم تا شاید او را بگیرم، ناگهان به خود آمده و دیدم که در ته چاه هستم و از ثابت پیشی گرفته ام. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: چگونه از او پیشی نگیری در حالی که تو سنگین تر از او بودی، و حتی اگر جز علم پیشینیان و آیندگان همان علمی که خداوند به رسولش و رسولش نیز به تو عنایت کرده در وجودت نبود، باز هم حق توست که سنگین تر از همه باشی، به هر حال، وضع تو و ثابت چگونه بود؟ علی علیه السلام فرمود: ای رسول خدا من ته چاه رفتم و ایستادم و این کار برای من آسان تر و برای پاهایم راحت تر از قدم هایی بود که آهسته بر می داشتم، سپس ثابت آمد و خم شد و روی دستانم افتاد و من دستانم را برای او باز کردم پس ترسیدم که افتادنش بر من یا او ضرر رساند ولی او به مانند دسته ریحان بود که با دستم گرفته بودم. آن گاه نگاه کردم و دیدم که آن منافق و دو نفر دیگر بر لبه چاه ایستاده و می گویند: یکی می خواستیم دو تا شد! پس سنگی بر وزن دویست مَن آورده و به سمت ما انداختند. من ترسیدم که به ثابت بخورد و او را در آغوش کشیدم و سرش را به سینهام گذاشته و روی او خم شدم. پس سنگ به پشت سرم افتاد ولی آن به مانند بادبزنی بود که به وسیله ی آن شدت گرما کم میشود، سپس سنگی دیگر آوردند که اندازه سیصد مَن بود و بر روی ما انداختند من باز بر ثابت خم شدم و سنگ به پشت سرم اصابت کرد ولی به مانند آبی بود که بر سر و بدنم در گرمای شدید ریخته شد پس سنگ سوم را که پانصد مَن وزن داشت آوردند. که نمی توانستند روی زمین بغلتانند و روی ما انداختند من روی ثابت خم شدم و به پشت سر و کمرم اصابت کرد و آن مانند جامه نرمی بود که بر بدنم انداخته و پوشیدم و مال خود کردم. پس شنیدم که می گویند: اگر پسر ابی طالب و ابن قیس صد هزار جان هم داشته باشند از بلای این سنگ ها جان سالم به در نمی برند سپس بازگشتند و خداوند شرشان را از ما دفع کرد آنگاه به اذن خداوند لبه چاه هموار شد و ته چاه بالا آمد و ته و روی چاه بر زمین صاف شد و ما بیرون آمدیم.
سپس رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: ای ابا حسن خداوند عزوجل به خاطر این کار کرامات و ثوابی را برای تو قرار داده که دیگران نمی دانند، منادی ای روز قیامت ندا می دهد کجایند دوستداران علی بن ابی طالب؟ گروهی از نیکوکاران به پا می خیزند، و به آنان گفته می شود: از هر جایی از قیامت دستان هر کس را می خواهید بگیرید و وارد بهشت کنید پس کمترین تعدادی که با شفاعت آن ها از اهل آن گروه ها نجات می یابد هزار هزار نفر است؛ سپس منادی ای فرا می خواند: باقی دوستداران علی بن ابی طالب کجایند؟ آنان به پا می خیزند و به آنان گفته می شود هر آن چه از خدا می خواهید آرزو کنید آنان آرزو می کنند و خداوند آرزوی تک تک آنان را برآورده می سازد پس خداوند آن را صد هزار برابر اضافه می کند پس منادی دیگری ندا می دهد: باقی دوستداران علی بن ابی طالب کجایند؟ پس قومی که ظالم به خود بودند به پا می خیزند، و گفته می شود: کجایند دشمنان علی بن ابی طالب؟ آنگاه تعداد زیاد و بی شماری آورده می شوند و گفته می شود: آگاه باشید که ما هزاران نفر از اینان را فدای یک نفر از دوستداران علی بن ابی طالب علیه السلام می کنیم تا وارد بهشت شوند، خداوند عزوجل دوستدارانت را نجات می بخشد و دشمنانشان را فدایشان می کند.
پس رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: این (علی) برتر و بزرگوارتر است، دوستدارش دوستدار خدا و رسولش و دشمنش دشمن خدا و رسولش هست، آنان خلق برگزیده از امت محمد صلی الله علیه و آله هستند .
رسول خدا صلی الله علیه و آله به علی علیه السلام فرمود: نگاه کن و آن حضرت به عبدالله بن ابی و به هفت نفر از یهودیان نگاه کرد، و فرمود: مُهر خداوند را بر دل و گوش و چشم هایشان مشاهده کردم،. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: تو ای علی بهترین شاهدان خداوند در روی زمین بعد از محمد رسول خدا هستی،فرمود: و این گفته اوست: «ختم الله علی قلوبهم و علی سمعهم و علی ابصارهم غشاوة». - . بقره/7 - {خداوند
بر دل های آنان و بر شنوایی ایشان مهر نهاده و بر دیدگانشان پرده ای است} که ملائکه آن را مشاهده می کنند و و آن ها را به وسیله آن میشناسانند و رسول خدا صلی الله علیه و آله و بهترین خلق خداوند بعد از او یعنی علی بن ابی طالب علیه السلام آن را مشاهده می کنند پس فرمود: «و لهم عذاب عظیم». - . بقره/7 - {و آنان را عذابی بزرگ است} به خاطر اینکه به خداوند و محمد رسول خدا صلی الله علیه و آله کفر ورزیده اند. - . تفسیر امام: 36 - 41 -
**[ترجمه]
قد مضی تمام الخبر فی باب هدایة الله و إضلاله و باب نوادر معجزات الرسول صلی الله علیه و آله و الذهب الإبریز بالکسر الخالص و الباقة الحزمة(4) من بقل و الحمارة بتخفیف و تشدید الراء شدة الحر.
**[ترجمه]این روایت به صورت کامل در باب هدایت خدا و گمراه کردن او و باب نوادر معجزات پیامبر اکرم آمد. الذهب الإبریز: طلای خالص. باقة: دستهای از گیاهان و حمارة با تشدید راء و تخفیف آن یعنی شدت گرما.
**[ترجمه]
م، [تفسیر الإمام علیه السلام] قَالَ عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ علیهما السلام: لَمَّا رَجَعَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ مِنْ صِفِّینَ وَ سُقِیَ الْقَوْمُ مِنَ الْمَاءِ الَّتِی تَحْتَ الصَّخْرَةِ الَّتِی قَلَبَهَا لِیَقْعُدَ(5) لِحَاجَتِهِ فَقَالَ بَعْضُ مُنَافِقِی عَسْکَرِهِ سَوْفَ أَنْظُرُ إِلَی سَوْأَتِهِ وَ إِلَی مَا یَخْرُجُ مِنْهُ فَإِنَّهُ یَدَّعِی مَرْتَبَةَ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله لِأُخْبِرَ أَصْحَابِی بِکَذِبِهِ فَقَالَ عَلِیٌّ علیه السلام لِقَنْبَرٍ یَا قَنْبَرُ اذْهَبْ إِلَی تِلْکَ الشَّجَرَةِ وَ إِلَی الَّتِی تُقَابِلُهَا وَ قَدْ کَانَ بَیْنَهُمَا أَکْثَرُ مِنْ فَرْسَخٍ فَنَادِهِمَا إِنَّ وَصِیَّ مُحَمَّدٍ یَأْمُرُکُمَا أَنْ تَتَلَاصَقَا فَقَالَ قَنْبَرٌ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ أَ وَ یَبْلُغُهُمَا صَوْتِی قَالَ عَلِیٌّ علیه السلام إِنَّ الَّذِی یُبَلِّغُ بَصَرَ عَیْنِکَ السَّمَاءَ وَ بَیْنَکَ وَ بَیْنَهَا مَسِیرَةُ خَمْسِمِائَةِ عَامٍ سَیُبَلِّغُهُمَا صَوْتَکَ فَذَهَبَ قَنْبَرٌ فَنَادَی فَسَعَتْ
ص: 29
إِحْدَاهُمَا إِلَی الْأُخْرَی سَعْیَ الْمُتَحَابَّیْنِ طَالَتْ غَیْبَةُ أَحَدِهِمَا عَنِ الْآخَرِ وَ اشْتَدَّ شَوْقُهُ وَ انْضَمَّا فَقَالَ قَوْمٌ مِنْ مُنَافِقِی الْعَسْکَرِ إِنَّ عَلِیّاً یُضَاهِی فِی سِحْرِهِ رَسُولَ اللَّهِ ابْنَ عَمِّهِ مَا ذَاکَ رَسُولُ اللَّهِ وَ لَا هَذَا إِمَامٌ وَ إِنَّمَا هُمَا سَاحِرَانِ لَکِنَّا سَنَدُورُ مِنْ خَلْفِهِ فَنَنْظُرُ إِلَی عَوْرَتِهِ وَ مَا یَخْرُجُ مِنْهُ فَأَوْصَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ ذَلِکَ إِلَی أُذُنِ عَلِیٍّ مِنْ قِبَلِهِمْ فَقَالَ جَهْراً یَا قَنْبَرُ إِنَّ الْمُنَافِقِینَ أَرَادُوا مُکَایَدَةَ وَصِیِّ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ ظَنُّوا أَنَّهُ لَا یُمْتَنَعُ مِنْهُمْ إِلَّا بِالشَّجَرَتَیْنِ فَارْجِعْ إِلَیْهِمَا یَعْنِی الشَّجَرَتَیْنِ فَقُلْ لَهُمَا إِنَّ وَصِیَّ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَأْمُرُکُمَا أَنْ تَعُودَا إِلَی مَکَانِکُمَا فَفَعَلَ مَا أَمَرَهُ بِهِ فَانْقَلَعَتَا وَ عَدَتْ (1) کُلُّ وَاحِدَةٍ تُفَارِقُ الْأُخْرَی کَهَزِیمَةِ الْجَبَانِ مِنَ الشُّجَاعِ الْبَطَلِ ثُمَّ ذَهَبَ عَلِیٌّ علیه السلام وَ رَفَعَ ثَوْبَهُ لِیَقْعُدَ وَ قَدْ مَضَی مِنَ الْمُنَافِقِینَ جَمَاعَةٌ لِیَنْظُرُوا إِلَیْهِ فَلَمَّا رَفَعَ ثَوْبَهُ أَعْمَی اللَّهُ تَعَالَی أَبْصَارَهُمْ فَلَمْ یُبْصِرُوا شَیْئاً فَوَلَّوْا عَنْهُ وُجُوهَهُمْ فَأَبْصَرُوا کَمَا کَانُوا یُبْصِرُونَ فَنَظَرُوا إِلَی جِهَتِهِ فَعَمُوا فَمَا زَالُوا یَنْظُرُونَ إِلَی جِهَتِهِ وَ یَعْمَوْنَ وَ یَصْرِفُونَ عَنْهُ وُجُوهَهُمْ وَ یُبْصِرُونَ إِلَی أَنْ فَرَغَ عَلِیٌّ علیه السلام وَ قَامَ وَ رَجَعَ وَ ذَلِکَ ثَمَانُونَ مَرَّةً مِنْ کُلِّ وَاحِدَةٍ ثُمَّ ذَهَبُوا یَنْظُرُونَ مَا خَرَجَ عَنْهُ فَاعْتُقِلُوا فِی مَوَاضِعِهِمْ فَلَمْ یَقْدِرُوا أَنْ یَرَوْهَا فَإِذَا انْصَرَفُوا أَمْکَنَهُمُ الِانْصِرَافُ أَصَابَهُمْ ذَلِکَ مِائَةَ مَرَّةٍ حَتَّی نُودِیَ فِیهِمْ بِالرَّحِیلِ فَرَحَلُوا وَ مَا وَصَلُوا إِلَی مَا أَرَادُوا مِنْ ذَلِکَ وَ لَمْ یَزِدْهُمْ ذَلِکَ إِلَّا عُتُوّاً وَ طُغْیَاناً وَ تَمَادِیاً فِی کُفْرِهِمْ وَ عِنَادِهِمْ فَقَالَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ انْظُرُوا إِلَی هَذَا الْعَجَبِ، مَنْ هَذِهِ آیَاتُهُ وَ مُعْجِزَاتُهُ وَ یَعْجِزُ(2)
عَنْ مُعَاوِیَةَ وَ عَمْرٍو وَ یَزِیدَ فَنَظَرُوا فَأَوْصَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ ذَلِکَ مِنْ قِبَلِهِمْ إِلَی أُذُنِهِ فَقَالَ عَلِیٌّ علیه السلام یَا مَلَائِکَةُ-(3)
ایتُونِی بِمُعَاوِیَةَ وَ عَمْرٍو وَ یَزِیدَ فَنَظَرُوا فِی الْهَوَاءِ فَإِذَا مَلَائِکَةٌ کَأَنَّهُمُ السُّودَانُ قَدْ عَلِقَ کُلُّ وَاحِدٍ مِنْهُمْ بِوَاحِدٍ فَأَنْزَلُوهُمْ إِلَی حَضْرَتِهِ فَإِذَا أَحَدُهُمْ مُعَاوِیَةُ وَ الْآخَرُ عَمْرٌو وَ الْآخَرُ یَزِیدُ فَقَالَ عَلِیٌّ علیه السلام تَعَالَوْا فَانْظُرُوا
ص: 30
إِلَیْهِمْ أَمَا لَوْ شِئْتُ لَقَتَلْتُهُمْ وَ لَکِنِّی أُنْظِرُهُمْ کَمَا أَنْظَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِبْلِیسَ إِلَی الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ إِنَّ الَّذِی تَرَوْنَهُ بِصَاحِبِکُمْ لَیْسَ لِعَجْزٍ وَ لَا ذُلٍّ وَ لَکِنَّهُ مِحْنَةٌ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لِیَنْظُرَ کَیْفَ تَعْمَلُونَ وَ لَئِنْ طَعَنْتُمْ عَلَی عَلِیٍّ فَلَقَدْ طَعَنَ الْکَافِرُونَ وَ الْمُنَافِقُونَ قَبْلَکُمْ عَلَی رَسُولِ رَبِّ الْعَالَمِینَ فَقَالُوا إِنَّ مَنْ طَافَ مَلَکُوتَ السَّمَاوَاتِ وَ الْجِنَانَ فِی لَیْلَةٍ وَ رَجَعَ کَیْفَ یَحْتَاجُ إِلَی أَنْ یَهْرُبَ وَ یَدْخُلَ الْغَارَ وَ یَأْتِیَ إِلَی الْمَدِینَةِ مِنْ مَکَّةَ فِی أَحَدَ عَشَرَ یَوْماً وَ إِنَّمَا هُوَ مِنَ اللَّهِ إِذَا شَاءَ أَرَاکُمُ الْقُدْرَةَ لِتَعْرِفُوا صِدْقَ أَنْبِیَاءِ اللَّهِ وَ إِذَا شَاءَ امْتَحَنَکُمْ بِمَا تَکْرَهُونَ لِیَنْظُرَ کَیْفَ تَعْمَلُونَ وَ لِیُظْهِرَ حُجَّتَهُ عَلَیْکُمْ (1).
**[ترجمه]تفسیر امام عسکری علیه السلام: علی بن محمد علیه السلام فرمود: هنگامی که امیرالمؤمنین از صفین برگشت _و قوم را از آب زیر سنگ که آن را برگرداند سیراب کرد_ رفت که قضای حاجت کند. پس یکی از منافقان سپاهش گفت که من به عورت او و آن چه از آن خارج می شود نگاه می کنم، او ادعای مرتبه پیامبر صلی الله علیه و آله را می کند و من اصحابم را از دروغ او باخبر می سازم. پس علی علیه السلام به قنبر فرمود: ای قنبر نزد آن درخت وآن که مقابلش است برو - و این در حالی بود که بین آن دو بیش از یک فرسخ فاصله بود - و به آن دو بگو که جانشین پیامبر صلی الله علیه و آله به شما دستور می دهد که به هم بچسبید. قنبر گفت: ای امیرالمؤمنین آیا صدایم به آن دو می رسد؟ علی علیه السلام فرمود: کسی که نور چشمت را به آسمان می رساند در حالی که بین تو و آن پانصد سال فاصله است، صدایت را نیز به آن دو خواهد رساند. پس قنبر رفت و صدا زد آن دو درخت مانند دو عاشقی که مدتها از هم دور بوده اند به سمت هم دویدند و شوقشان شدت گرفت و به همدیگر پیوستند. یکی از منافقان سپاه گفت: علی در جادوگری اش مانند رسول خدا پسر عمویش است! نه او فرستاده خدا است و نه این امام است بلکه آن دو جادوگرند! ما پشت سرش دور می زنیم و به عورتش و به آن چه از آن خارج می شود نگاه می کنیم در این هنگام خدای عزوجل این گفته آن ها را به گوش علی علیه السلام رساند و آشکارا گفت: ای قنبر منافقان خواسته اند تا جانشین رسول خدا صلی الله علیه و آله را بفریبند و گمان کرده اند که او جز با دو درخت مانع آن ها نمی شود، پس به سوی آن دو - یعنی دو درخت - برگرد و به آن ها بگو: جانشین رسول خدا به شما دستور داده که به سر جایتان برگردید، قنبر آن چه امام دستور داده بود را انجام داد پس آن دو از ریشه بیرون آمدند و مانند شخصی ترسو که از قهرمانی شجاع فرار می کند از هم جدا شدند. پس علی علیه السلام رفت و جامه اش را بالا زد تا بنشیند در این حال، گروهی از منافقین راه افتادند تا به او نگاه کنند، هنگامی که جامه اش را بالا زد خداوند تعالی چشمانشان را نابینا ساخت و چیزی ندیدند، و از او روی گرداندند و دوبار مانند قبل بینایی آنها را بازگرداند، پس به سمت امام نگاه کردند و کور گشتند، آن ها پیوسته به سوی امام نگاه می کردند و نابینا می شدند و از او روی بر می گردانند و بینایی شان را به دست می آوردند تا اینکه علی علیه السلام فارغ شد و برخاست و هر کدام از آن ها این کار را هشتاد مرتبه انجام داد آنگاه رفتند تا آن چه از ایشان خارج شده بود را ببینند ناگهان در جایشان بند شدند و نتوانستند آن را ببینند ولی هنگامی که برگشتند توان برگشتن را داشتند، آن ها این کار را صد مرتبه انجام دادند تا این که منصرف شدند، پس رفتند و به آن چه می خواستند نرسیدند و این کارشان جز خستگی و سرکشی و افراط در کفر و دشمنیشان برای آن ها هیچ چیزی نداشت.
سپس یکی از آن ها به دیگری گفت: به این امر شگفتآور نگاه کنید. کسی که چنین نشانهها و معجزاتی دارد از معاویه و عَمرو و یزید عاجز است. پس نگاه کردند، پس خداوند عزوجل سخنان آنها را قبل از آن ها به گوش حضرت رساند. پس علی علیه السلام فرمود: ای فرشتگان، معاویه و عمرو و یزید را نزد من بیاورید، هنگامی که در فضا نگریستند فرشتگانی را دیدند گویی که سیاه پوستانی بودند که هر کدام از آن سه نفر به یکی از فرشتگان آویزان بودند، فرشتگان آن ها را به نزد آن حضرت آوردند که یکی معاویه و دیگری عمرو و دیگری یزید بود. علی علیه السلام فرمود: بیایید و به آن ها نگاه کنید، بدانید اگر می خواستم آن ها را می کشتم ولی من به آن ها مهلت دادم همان گونه که خدای عزوجل تا موعد مقرر به ابلیس مهلت داد، آن چه از صاحبتان مشاهده می کنید نه ضعف است و نه ذلت، بلکه امتحانی است از سوی خداوند عزوجل تا ببیند چگونه عمل می کنید. اگر به علی طعنه بزنید، کافران و منافقان قبل از شما نیز به رسول پروردگار جهانیان طعنه زده اند. پس گفتند: کسی که ملکوت آسمان ها و بهشت ها را در یک شب طواف کرده و برگشته است چطور نیاز به این دارد که فرار کرده و داخل غار شود و از مکه به مدینه را یازده روز بیاید؟ فقط آن از جانب خداست که اگر بخواهد قدرتش را به شما نشان می دهد تا درستی و صدق پیامبران الهی را بدانید و اگر بخواهد شما را با آن چه اکراه دارید امتحان می کند تا ببیند چگونه عمل می کنید و حجتش را بر شما نمایان کند. - . تفسیر امام: 64 - 66. -
**[ترجمه]
م، [تفسیر الإمام علیه السلام] قَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ: کَانَ جَدُّ بْنُ قَیْسٍ تَالِیَ عَبْدِ اللَّهِ فِی النِّفَاقِ کَمَا أَنَّ عَلِیّاً علیه السلام کَانَ تَالِیَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فِی الْکَمَالِ وَ الْجَلَالِ وَ الْجَمَالِ وَ تَفَرَّدَ جَدٌّ مَعَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أُبَیٍّ بَعْدَ مَا سَمَّ الرَّسُولَ صلی الله علیه و آله وَ لَمْ یُؤَثِّرْ فِیهِ فَقَالَ لَهُ إِنَّ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله مَاهِرٌ فِی السِّحْرِ وَ لَیْسَ عَلِیٌّ کَمِثْلِهِ فَاتَّخِذْ أَنْتَ یَا جَدُّ لِعَلِیٍّ دَعْوَةً بَعْدَ أَنْ تَتَقَدَّمَ فِی تَنْبِیشِ أَصْلِ حَائِطِ بُسْتَانِکَ ثُمَّ تُوقِفُ رِجَالًا خَلْفَ الْحَائِطِ بِخَشَبٍ یَعْتَمِدُونَ بِهَا عَلَی الْحَائِطِ وَ یَدْفَعُونَهُ عَلَی عَلِیٍّ وَ مَنْ مَعَهُ لِیَمُوتُوا تَحْتَهُ فَجَلَسَ عَلِیٌّ علیه السلام تَحْتَ الْحَائِطِ فَتَلَقَّاهُ بِیَسَارِهِ وَ أَوْقَفَهُ وَ کَانَ الطَّعَامُ بَیْنَ أَیْدِیهِمْ فَقَالَ علیه السلام کُلُوا بِسْمِ اللَّهِ وَ جَعَلَ یَأْکُلُ مَعَهُمْ حَتَّی أَکَلُوا وَ فَرَغُوا وَ هُوَ یُمْسِکُ الْحَائِطَ بِشِمَالِهِ وَ الْحَائِطُ ثَلَاثُونَ ذِرَاعاً طُولُهُ فِی خَمْسَ عَشَرَةَ سَمْکَةً-(2) فِی ذِرَاعَیْنِ غِلْظَةً فَجَعَلَ أَصْحَابُ عَلِیٍّ علیه السلام یَأْکُلُونَ وَ هُمْ یَقُولُونَ یَا أَخَا رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَ فَتُحَامِی هَذَا وَ أَنْتَ تَأْکُلُ فَإِنَّکَ تَتْعَبُ فِی حَبْسِکَ هَذَا الْحَائِطَ عَنَّا فَقَالَ عَلِیٌّ علیه السلام إِنِّی لَسْتُ أَجِدُ لَهُ مِنَ الْمَسِّ بِیَسَارِی إِلَّا أَقَلَّ مِمَّا أَجِدُ مِنْ ثِقْلِ هَذِهِ اللُّقْمَةِ بِیَمِینِی وَ هَرَبَ جَدُّ بْنُ قَیْسٍ وَ خَشِیَ أَنْ یَکُونَ عَلِیٌّ قَدْ مَاتَ وَ صَحْبُهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً یَطْلُبُهُ لِیَنْتَقِمَ مِنْهُ وَ اخْتَفَی عِنْدَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أُبَیٍّ- فَبَلَغَهُمْ أَنَّ عَلِیّاً علیه السلام قَدْ أَمْسَکَ الْحَائِطَ بِیَسَارِهِ وَ هُوَ یَأْکُلُ بِیَمِینِهِ وَ أَصْحَابُهُ تَحْتَ الْحَائِطِ لَمْ یَمُوتُوا فَقَالَ أَبُو الشُّرُورِ وَ أَبُو الدَّوَاهِی اللَّذَانِ [کَانَا] أَصْلَ التَّدْبِیرِ فِی ذَلِکَ إِنَّ عَلِیّاً قَدْ مَهَرَ بِسِحْرِ مُحَمَّدٍ فَلَا سَبِیلَ لَنَا عَلَیْهِ فَلَمَّا فَرَغَ الْقَوْمُ أَقَامَ
ص: 31
عَلِیٌّ علیه السلام الْحَائِطَ بِیَسَارِهِ فَأَقَامَهُ وَ سَوَّاهُ وَ أَرْأَبَ صَدْعَهُ وَ أَلَمَّ شَعْبَهُ-(1) وَ خَرَجَ هُوَ وَ الْقَوْمُ مِنْ تَحْتِهِ فَلَمَّا رَآهُ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله قَالَ یَا أَبَا الْحَسَنِ- ضَاهَیْتَ الْیَوْمَ أَخِیَ الْخَضِرَ لَمَّا أَقَامَ الْجِدَارَ وَ مَا سَهَّلَ اللَّهُ ذَلِکَ لَهُ إِلَّا بِدُعَائِهِ بِنَا أَهْلَ الْبَیْتِ (2).
**[ترجمه]تفسیر امام عسکری علیه السلام: علی بن حسین علیه السلام فرمود: جد بن قیس پیرو عبدالله در نفاق بود همان گونه که علی علیه السلام دنباله رو رسول خدا صلی الله علیه و آله در کمال و عظمت و زیبایی بود و جد بعد از این که به رسول خدا صلی الله علیه و آله سم داد و در آن حضرت اثر نکرد با عبدالله بن ابیّ تنها ماند و به او گفت: محمد صلی الله علیه و آله در جادوگری چیره دست است و علی مانند او نیست، پس تو ای جدّ بعد از اینکه پایه دیوار باغت را خالی کردی از علی دعوت کن، سپس مردانی را در پشت دیوار با چوبی قرار بده که به آن دیوار تکیه کنند و دیوار را به سمت علی و کسانی که با او هستند هل دهند تا در زیرش بمیرند. پس علی علیه السلام زیر دیوار نشست و آن را با دست چپش گرفت و متوقف کرد در حالی که غذا در مقابلشان بود. علی علیه السلام فرمود: با ذکر خداوند بخورید و امام شروع به خوردن با آن ها کرد تا اینکه از خوردن فارغ شدند در حالی که او با دست چپش دیوار را گرفته بود، مساحت دیوار به طول سی ذرع و عرض پانزده و ضخامت دو ذراع بود. یاران علی علیه السلام شروع به خوردن کردند و گفتند: ای برادر رسول خدا صلی الله علیه و آله آیا در حالی که طعام میخوری دیوار را گرفتهای؟ تو با گرفتن این دیوار برای ما خسته می شوی. علی علیه السلام فرمود: من در گرفتن این دیوار با دست چپم آنقدر به زحمت نیفتاده ام که در سنگینی این لقمه در دست راستم. در این هنگام جدّ بن قیس فرار کرد و ترسید که علی و یارانش مرده باشند و محمد از آن ها انتقام بگیرد. او نزد عبدالله بن ابیّ رفت و پنهان شد و به آن ها خبر رسید که علی علیه السلام دیوار را با دست چپش گرفته و با دست راست خود غذا می خورد و یاران او در زیر دیوار نمرده اند پس أبو الشرور وأبو الدواهی که پایه گذار این تدبیر بودند گفتند: علی با جادوی محمد کارآزموده شده؛ و ما نمی توانیم در برابر او کاری انجام دهیم، هنگامی که یاران آن حضرت فارغ شدند علی علیه السلام دیوار را با دست چپ بلند کرده و صاف کرد و شکافش را پر کرد و گرفت و او به همراه یاران از زیر آن خارج شدند، هنگامی که رسول خدا صلی الله علیه و آله او را دید فرمود: ای ابا حسن تو امروز شبیه خضر شدی هنگامی که دیوار را بلند کرد و خداوند آن را برای او آسان نکرد جز با کمک دعای ما اهل بیت. - . تفسیر امام، 76 و 77 -
**[ترجمه]
قب، [المناقب] لابن شهرآشوب صَالِحُ بْنُ کَیْسَانَ وَ ابْنُ رُومَانَ رَفَعَاهُ إِلَی جَابِرٍ الْأَنْصَارِیِّ قَالَ: جَاءَ الْعَبَّاسُ إِلَی عَلِیٍّ علیه السلام یُطَالِبُهُ بِمِیرَاثِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله فَقَالَ لَهُ مَا کَانَ لِرَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله شَیْ ءٌ یُورَثُ إِلَّا بَغْلَتُهُ دُلْدُلٌ وَ سَیْفُهُ ذُو الْفَقَارِ وَ دِرْعُهُ وَ عِمَامَتُهُ السَّحَابُ وَ أَنَا أَرْبَأُ بِکَ (3) أَنْ تُطَالِبَ بِمَا لَیْسَ لَکَ فَقَالَ لَا بُدَّ مِنْ ذَلِکَ وَ أَنَا أَحَقُّ عَمُّهُ وَ وَارِثُهُ دُونَ النَّاسِ کُلِّهِمْ فَنَهَضَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام وَ مَعَهُ النَّاسُ حَتَّی دَخَلَ الْمَسْجِدَ ثُمَّ أَمَرَ بِإِحْضَارِ الدِّرْعِ وَ الْعِمَامَةِ وَ السَّیْفِ وَ الْبَغْلَةِ فَأُحْضِرَ فَقَالَ لِلْعَبَّاسِ یَا عَمِّ إِنْ أَطَقْتَ النُّهُوضَ بِشَیْ ءٍ مِنْهَا فَجَمِیعُهُ لَکَ فَإِنَّ مِیرَاثَ الْأَنْبِیَاءِ لِأَوْصِیَائِهِمْ دُونَ الْعَالَمِ وَ لِأَوْلَادِهِمْ فَإِنْ لَمْ تُطِقِ النُّهُوضَ فَلَا حَقَّ لَکَ فِیهِ قَالَ نَعَمْ فَأَلْبَسَهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام الدِّرْعَ بِیَدِهِ وَ أَلْقَی عَلَیْهِ الْعِمَامَةَ وَ السَّیْفَ ثُمَّ قَالَ انْهَضْ بِالسَّیْفِ وَ الْعِمَامَةِ یَا عَمِّ فَلَمْ یُطِقِ النُّهُوضَ فَأَخَذَ السَّیْفَ مِنْهُ وَ قَالَ لَهُ انْهَضْ بِالْعِمَامَةِ فَإِنَّهَا آیَةٌ مِنْ نَبِیِّنَا صلی الله علیه و آله فَأَرَادَ النُّهُوضَ فَلَمْ یَقْدِرْ عَلَی ذَلِکَ وَ بَقِیَ مُتَحَیِّراً ثُمَّ قَالَ لَهُ یَا عَمِّ وَ هَذِهِ الْبَغْلَةُ بِالْبَابِ لِی خَاصَّةً وَ لِوُلْدِی فَإِنْ أَطَقْتَ رُکُوبَهَا فَارْکَبْهَا فَخَرَجَ وَ مَعَهُ عَدَوِیٌّ فَقَالَ لَهُ یَا عَمَّ رَسُولِ اللَّهِ خَدَعَکَ عَلِیٌّ فِیمَا کُنْتَ فِیهِ فَلَا تَخْدَعْ نَفْسَکَ فِی الْبَغْلَةِ إِذَا وَضَعْتَ رِجْلَکَ فِی الرِّکَابِ فَاذْکُرِ اللَّهَ وَ سَمِّ وَ اقْرَأْ إِنَّ اللَّهَ یُمْسِکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ أَنْ تَزُولا قَالَ فَلَمَّا نَظَرَتِ الْبَغْلَةُ إِلَیْهِ مُقْبِلًا مَعَ الْعَبَّاسِ نَفَرَتْ وَ صَاحَتْ صِیَاحاً مَا سَمِعْنَاهُ مِنْهَا قَطُّ فَوَقَعَ الْعَبَّاسُ مَغْشِیّاً عَلَیْهِ وَ اجْتَمَعَ النَّاسُ وَ أَمَرَ بِإِمْسَاکِهَا فَلَمْ یُقْدَرْ عَلَیْهَا ثُمَّ إِنَّ عَلِیّاً علیه السلام دَعَا الْبَغْلَةَ بِاسْمٍ مَا سَمِعْنَاهُ فَجَاءَتْ خَاضِعَةً ذَلِیلَةً فَوَضَعَ رِجْلَهُ فِی الرِّکَابِ وَ وَثَبَ عَلَیْهَا فَاسْتَوَی عَلَیْهَا رَاکِباً فَاسْتَدْعَا أَنْ یَرْکَبَ الْحَسَنُ
ص: 32
وَ الْحُسَیْنُ علیه السلام فَأَمَرَهُمَا بِذَلِکَ ثُمَّ لَبِسَ عَلِیٌّ الدِّرْعَ وَ الْعِمَامَةَ وَ السَّیْفَ وَ رَکِبَهَا وَ سَارَ عَلَیْهَا إِلَی مَنْزِلِهِ وَ هُوَ یَقُولُ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّی لِیَبْلُوَنِی أَ أَشْکُرُ أَنَا وَ هُمَا أَمْ تَکْفُرُ أَنْتَ یَا فُلَانُ (1).
**[ترجمه]مناقب ابن شهر آشوب: عباس نزد علی علیه السلام آمد و میراث پیامبر صلی الله علیه و آله را طلب کرد، علی علیه السلام به او فرمود: رسول خدا چیزی جز قاطرش دُلدل و شمشیرش ذوالفقار و زره و عمامه اش سحاب، چیزی نداشت که به ارث گزارد و من راضی نیستم که تو چیزی بخواهی که برای تو نیست. او گفت: چاره ای جز این نداری چراکه من شایستهترینم، عمو و وارثش از میان همه مردم هستم. سپس امیرالمؤمنین علیه السلام برخاست و به همراه مردم وارد مسجد شد سپس دستور داد تا زره و عمامه و شمشیر و قاطر را آماده کنند. سپس به عباس فرمود: ای عمو اگر توانستی با یکی از آن ها را بلند کنی تمامی آن ها را به تو می دهم؛ میراث انبیا فقط برای جانشینانش و فرزندانش است نه دیگران، ولی اگر نتوانستی که بلند کنی تو حقی در آن ها نداری. عباس قبول کرد، و امیرالمؤمنین علیه السلام زره را بادست خودش بر او پوشاند و عمامه و شمشیر رابر او افکند و فرمود: ای عمو شمشیر و عمامه را بلند کن ولی او نتوانست. پس شمشیر را از او گرفت و به او فرمود: عمامه را بلند کن که نشانهای از پیامبرمان صلی الله علیه و آله است ولی او باز نتوانست و سرگردان ماند. سپس به او فرمود: ای عمو این قاطر که پیش درب است برای من و فرزندم است، اگر توانستی سوارش شوی، سوار شو، او به همراه عدویّ بیرون آمد پس به او گفت: ای عموی رسول خدا، علی تو را در حقی که داری فریب داد و تو خود را با قاطر فریب نده، اگر پایت را به رکاب گذاشتی، یاد خدا کن و اسم او را بیاور و بخوان، به راستی خداوند آسمان ها و زمین را از این که نابود شوند نگه می دارد. گفت: هنگامی که قاطر دید با عباس سوی او می آید رم کرد و شیهه ای کشید که هرگز از او نشنیده بودیم. عباس بیهوش روی آن افتاد و مردم جمع شدند و امام دستور به گرفتن آن کرد ولی نتوانستند. پس علی علیه السلام قاطر را با اسمی که نشنیده بودیم صدا کرد و قاطر رام و سر به زیر آمد و حضرت پایش را در رکاب گذاشت و روی آن پرید و نشست. پس از حسن و حسین علیهما السلام خواست تا آن دو نیز سوار شوند سپس علی علیه السلام زره و عمامه را پوشید و شمشیر را به دست گرفت و سوار آن شد و با آن به سوی منزلش آمد در حالی که می فرمود: این از فضل پروردگارم است تا مرا امتحان کند تا ببیند که من وآن دو شکرگزار خواهیم بود یا تو ای فلانی ناسپاسی خواهی کرد. - . مناقب آل ابی طالب، 465و 466. -
**[ترجمه]
قب، [المناقب] لابن شهرآشوب: مِنْ عَجَائِبِهِ علیه السلام طُولُ مَا لَقِیَ مِنَ الْحُرُوبِ لَمْ یَنْهَزِمْ قَطُّ وَ لَمْ یَنَلْهُ فِیهَا شَیْنٌ وَ لَا جِرَاحٌ سَوْءٌ وَ لَمْ یُبَارِزْ أَحَدٌ إِلَّا ظَفِرَ بِهِ وَ لَا نَجَا مِنْ ضَرْبَتِهِ أَحَدٌ فَصَلُحَ مِنْهَا وَ لَمْ یُفْلِتْ مِنْهُ قِرْنٌ وَ لَمْ یَخْرُجْ فِی حُرُوبِهِ إِلَّا وَ هُوَ مَاشٍ یُهَرْوِلُ طُولَ الدَّهْرِ بِغَیْرِ جُنْدٍ إِلَی الْعَدُوِّ وَ مَا قُدِّمَتْ رَایَةٌ قُوتِلَ تَحْتَهَا عَلِیٌّ إِلَّا انْقَلَبُوا صَاغِرِینَ وَ یُرْوَی وَثْبَتُهُ (2)
أَرْبَعُونَ ذِرَاعاً إِلَی عَمْرٍو وَ رُجُوعُهُ إِلَی خَلْفٍ عِشْرُونَ ذِرَاعاً وَ ذَلِکَ خَارِجٌ عَنِ الْعَادَةِ وَ رُوِیَ ضَرَبْتُهُ (3)
عَلَی رِجْلَیْهِ وَ قَطْعُهُمَا بِضَرْبَةٍ وَاحِدَةٍ مَعَ مَا کَانَ عَلَیْهِ مِنَ الثِّیَابِ وَ السِّلَاحِ وَ رُوِیَ أَنَّهُ ضَرَبَ مَرْحَبَ الْکَافِرَ یَوْمَ خَیْبَرَ عَلَی رَأْسِهِ فَقَطَعَ الْعِمَامَةَ وَ الْخُوذَةَ وَ الرَّأْسَ وَ الْحَلْقَ وَ مَا عَلَیْهِ مِنَ الْجَوْشَنِ مِنْ قُدَّامٍ وَ خَلْفٍ إِلَی أَنْ قَدَّهُ بِنِصْفَیْنِ ثُمَّ حَمَلَ عَلَی سَبْعِینَ فَارِسٍ فَبَدَّدَهُمْ وَ تَحَیَّرَ الْفَرِیقَانِ مِنْ فِعْلِهِ فَانْهَزَمُوا إِلَی الْحِصْنِ وَ أَصْلُ مَشْهَدِ الْبُوقِ عِنْدَ رَحْبَةِ الشَّامِ أَنَّهُ علیه السلام أَخْبَرَ أَنَّ السَّاعَةَ خَرَجَ مُعَاوِیَةُ فِی خَیْلِهِ مِنْ دِمَشْقَ وَ ضَرَبَ الْبُوقَ وَ سَمِعَ ذَلِکَ مِنْ مَسِیرَةِ ثَمَانِیَةَ عَشَرَ یَوْماً وَ هُوَ خَرْقُ الْعَادَةِ وَ مِنْهُ الدَّکَّةُ الْمَشْهُورَةُ فِی الْکُوفَةِ الَّتِی یُقَالُ إِنَّهُ رَأَی مِنْهَا مَکَّةَ وَ سَلَّمَ عَلَیْهَا وَ ذَلِکَ مِثْلُ قَوْلِکُمْ یَا سَارِیَةُ الْجَبَلَ-(4)
وَ مَسْجِدُ الْمِجْذَافِ فِی الرَّقَّةِ وَ هُوَ أَنَّهُ لَمَّا طَلَبَ الزَّوَارِیقَ لِحَمْلِ الشُّهَدَاءِ قَالُوا الزَّوَارِیقُ تَرْعَی فَقَالَ علیه السلام کَلَامُکُمْ غَثٌّ وَ قُمْصَانُکُمْ رَثٌّ-(5)
لَا شَدَّ اللَّهُ
ص: 33
بِکُمْ صَفّاً(1)
وَ لَا أَشْبَعَکُمْ إِلَّا عَلَی قَتَبٍ وَ عَمِلَ جَائِزَةً عَظِیمَةً بِمَنْزِلَةِ الْمِجْذَافِ-(2) وَ حَمَلَ الشُّهَدَاءَ عَلَیْهَا فَخَرِبَتِ الرَّقَّةُ وَ عُمِرَتِ الرَّافِقَةُ-(3)
وَ لَا یَزَالُونَ فِی ضَنْکِ الْعَیْشِ وَ رَوَتِ الْغُلَاةُ أَنَّهُ علیه السلام صَعِدَ إِلَی السَّمَاءِ عَلَی فَرَسٍ وَ یَنْظُرُ إِلَیْهِ أَصْحَابُهُ وَ قَالَ لَوْ أَرَدْتَ لَحَمَلْتُ إِلَیْکُمْ ابْنَ أَبِی سُفْیَانَ وَ ذَلِکَ نَحْوُ قَوْلِهِ وَ رَفَعْناهُ مَکاناً عَلِیًّا-(4) وَ خَرَجَ عَنْ أَبِی زُهْرَةَ وَ قَطَعَ مَسِیرَةَ ثَلَاثَةِ أَیَّامٍ بِلَیْلَةٍ وَاحِدَةٍ وَ أَصْبَحَ عِنْدَ الْکُفَّارِ وَ فَتَحَ عَلَیْهِ فَنَزَلَ وَ الْعادِیاتِ ضَبْحاً وَ رُوِیَ أَنَّهُ رُمِیَ إِلَی حِصْنِ ذَاتِ السَّلَاسِلِ فِی الْمَنْجَنِیقِ وَ نَزَلَ عَلَی حَائِطِ الْحِصْنِ وَ کَانَ الْحِصْنُ قَدْ شُدَّ عَلَی حِیطَانِهِ سَلَاسِلُ فِیهَا غَرَائِرُ(5)
مِنْ تِبْنٍ أَوْ قُطْنٍ حَتَّی لَا یَعْمَلَ فِیهَا الْمَنْجَنِیقَ إِذَا رُمِیَ الْحَجَرُ فَقَالَتِ الْغُلَاةُ فَمَرَّ فِی الْهَوَاءِ وَ التُّرْسُ تَحْتَ قَدَمَیْهِ وَ نَزَلَ عَلَی الْحَائِطِ وَ ضَرَبَ السَّلَاسِلَ ضَرْبَةً وَاحِدَةً فَقَطَعَهَا وَ سَقَطَتِ الْغَرَائِرُ وَ فَتَحَ الْحِصْنَ وَ رَوَتِ الْغُلَاةُ أَنَّهُ نَزَلَتْ فِیهِ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ مانِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللَّهِ فَأَتاهُمُ اللَّهُ مِنْ حَیْثُ لَمْ یَحْتَسِبُوا-(6)
وَ ذَلِکَ إِنْ صَحَّ مِثْلُ صُعُودِ الْمَلَائِکَةِ وَ نُزُولِهِمْ وَ إِسْرَاءِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله(7).
تَفْسِیرُ أَبِی مُحَمَّدٍ الْعَسْکَرِیِّ علیه السلام: أَنَّهُ أَرَادَتِ الْفَجَرَةُ لَیْلَةَ الْعَقَبَةِ قَتْلَ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله وَ مَنْ بَقِیَ فِی الْمَدِینَةِ قَتْلَ عَلِیٍّ علیه السلام فَلَمَّا تَبِعَهُ وَ قَصَّ عَلَیْهِ بَغْضَاءَهُمْ فَقَالَ أَ مَا تَرْضَی
ص: 34
أَنْ تَکُونَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَی الْخَبَرَ فَحَفَرُوا لَهُ حَفِیرَةً طَوِیلَةً وَ غَطَّوْهَا فَلَمَّا انْصَرَفَ وَ بَلَغَهَا أَنْطَقَ اللَّهُ فَرَسَهُ فَقَالَ سِرْ بِإِذْنِ اللَّهِ فَطَفَرَتْ ثُمَّ أَمَرَ بِکَشْفِهِ فَرَآهُ عَجِیباً(1).
مُسْنَدُ أَحْمَدَ وَ فَضَائِلُهُ وَ سُنَنُ ابْنِ مَاجَهْ قَالَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ أَبِی لَیْلَی: کَانَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام یَلْبَسُ فِی الْبَرْدِ الشَّدِیدِ الثَّوْبَ الرَّقِیقَ وَ فِی الْحَرِّ الشَّدِیدِ الْقَبَاءَ وَ الثَّوْبَ الثَّقِیلَ وَ کَانَ لَا یَجِدُ الْحَرَّ وَ الْبَرْدَ فَکَانَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله دَعَا لَهُ یَوْمَ خَیْبَرَ فَقَالَ کَفَاکَ اللَّهُ الْحَرَّ وَ الْبَرْدَ وَ فِی رِوَایَةٍ اللَّهُمَّ قِهِ الْحَرَّ وَ الْبَرْدَ- وَ فِی رِوَایَةٍ اللَّهُمَّ اکْفِهِ الْحَرَّ وَ الْبَرْدَ(2).
سَهْلُ بْنُ حُنَیْفٍ فِی حَدِیثِهِ: أَنَّهُ لَمَّا أَخَذَ مُعَاوِیَةُ مَوْرِدَ الْفُرَاتِ أَمَرَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام لِمَالِکٍ الْأَشْتَرِ أَنْ یَقُولَ لِمَنْ عَلَی جَانِبِ الْفُرَاتِ یَقُولُ لَکُمْ عَلِیٌّ اعْدِلُوا عَنِ الْمَاءِ فَلَمَّا قَالَ ذَلِکَ عَدَلُوا عَنْهُ فَوَرَدَ قَوْمُ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ الْمَاءَ وَ أَخَذُوا مِنْهُ فَبَلَغَ ذَلِکَ مُعَاوِیَةَ فَأَحْضَرَهُمْ وَ قَالَ لَهُمْ فِی ذَلِکَ فَقَالَ إِنَّ عَمْرَو بْنَ الْعَاصِ جَاءَ وَ قَالَ إِنَّ مُعَاوِیَةَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُفْرِجُوا عَنِ الْمَاءِ فَقَالَ مُعَاوِیَةُ لِعَمْرٍو إِنَّکَ لَتَأْتِی أَمْراً ثُمَّ تَقُولُ مَا فَعَلْتُهُ فَلَمَّا کَانَ مِنْ غَدٍ وَکَّلَ مُعَاوِیَةُ حَجَلَ بْنَ الْعَتَّابِ النَّخَعِیَّ فِی خَمْسَةِ آلَافٍ فَأَنْفَذَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام مَالِکاً فَنَادَی مِثْلَ الْأَوَّلِ فَمَالَ حَجَلٌ عَنِ الشَّرِیعَةِ فَوَرَدَ أَصْحَابُ عَلِیٍّ علیه السلام وَ أَخَذُوا مِنْهُ فَبَلَغَ ذَلِکَ مُعَاوِیَةَ فَأَحْضَرَ حَجَلًا وَ قَالَ لَهُ فِی ذَلِکَ فَقَالَ إِنَّ ابْنَکَ یَزِیدَ أَتَانِی فَقَالَ إِنَّکَ أَمَرْتَ بِالتَّنَحِّی عَنْهُ فَقَالَ لِیَزِیدَ فِی ذَلِکَ فَأَنْکَرَ فَقَالَ مُعَاوِیَةُ فَإِذَا کَانَ غَداً فَلَا تَقْبَلْ مِنْ أَحَدٍ وَ لَوْ أَتَیْتُکَ حَتَّی تَأْخُذَ خَاتَمِی فَلَمَّا کَانَ الْیَوْمُ الثَّالِثُ أَمَرَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام لِمَالِکٍ مِثْلَ ذَلِکَ فَرَأَی حَجَلٌ مُعَاوِیَةَ وَ أَخَذَ مِنْهُ خَاتَمَهُ وَ انْصَرَفَ عَنِ الْمَاءِ وَ بَلَغَ مُعَاوِیَةَ فَدَعَاهُ وَ قَالَ لَهُ فِی ذَلِکَ فَأَرَاهُ خَاتَمَهُ فَضَرَبَ مُعَاوِیَةُ یَدَهُ عَلَی یَدِهِ فَقَالَ نَعَمْ وَ إِنَّ هَذَا مِنْ دَوَاهِی عَلِیٍّ.
ص: 35
وَ حَدَّثَنِی مُحَمَّدٌ الشَّوْهَانِیُّ بِإِسْنَادِهِ: أَنَّهُ قَدِمَ أَبُو الصَّمْصَامِ الْعَبْسِیُ (1) إِلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله وَ قَالَ مَتَی یَجِی ءُ الْمَطَرُ وَ أَیُّ شَیْ ءٍ فِی بَطْنِ نَاقَتِی هَذِهِ وَ أَیُّ شَیْ ءٍ یَکُونُ غَداً وَ مَتَی أَمُوتُ فَنَزَلَ إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ(2) الْآیَاتِ فَأَسْلَمَ الرَّجُلُ وَ وَعَدَ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله أَنْ یَأْتِی بِأَهْلِهِ فَقَالَ اکْتُبْ یَا أَبَا الْحَسَنِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ أَقَرَّ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ بْنِ هَاشِمِ بْنِ عَبْدِ مَنَافٍ- وَ أَشْهَدَ عَلَی نَفْسِهِ فِی صِحَّةِ عَقْلِهِ وَ بَدَنِهِ وَ جَوَازِ أَمْرِهِ أَنَّ لِأَبِی الصَّمْصَامِ الْعَبْسِیِّ عَلَیْهِ وَ عِنْدَهُ وَ فِی ذِمَّتِهِ ثَمَانِینَ نَاقَةً حُمْرَ الظُّهُورِ بِیضَ الْعُیُونِ سُودَ الْحَدَقِ عَلَیْهَا مِنْ طَرَائِفِ الْیَمَنِ وَ نُقَطِ الْحِجَازِ وَ خَرَجَ أَبُو الصَّمْصَامِ ثُمَّ جَاءَ فِی قَوْمِهِ بَنِی عَبْسٍ کُلِّهِمْ مُسْلِمِینَ وَ سَأَلَ عَنِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله فَقَالُوا قُبِضَ قَالَ فَمَنِ الْخَلِیفَةُ مِنْ بَعْدِهِ فَقَالُوا أَبُو بَکْرٍ فَدَخَلَ أَبُو الصَّمْصَامِ الْمَسْجِدَ وَ قَالَ یَا خَلِیفَةَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله إِنَّ لِی عَلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله ثَمَانِینَ نَاقَةً حُمْرَ الظُّهُورِ بِیضَ الْعُیُونِ سُودَ الْحَدَقِ عَلَیْهَا مِنْ طَرَائِفِ الْیَمَنِ وَ نُقَطِ الْحِجَازِ فَقَالَ یَا أَخَا الْعَرَبِ سَأَلْتَ مَا فَوْقَ الْعَقْلِ وَ اللَّهِ مَا خَلَّفَ رَسُولُ اللَّهِ إِلَّا بَغْلَتَهُ الدُّلْدُلَ وَ حِمَارَهُ الْیَعْفُورَ وَ سَیْفَهُ ذَا الْفَقَارِ وَ دِرْعَهُ الْفَاضِلَ أَخَذَهَا کُلَّهَا عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام وَ خَلَّفَ فِینَا فَدَکَ فَأَخَذْنَاهَا بِحَقٍّ وَ نَبِیُّنَا صلی الله علیه و آله لَا یُورَثُ فَصَاحَ سَلْمَانُ کردی و نکردی وَ حقّ از أمیر ببردی رُدُّوا الْعَمَلَ إِلَی أَهْلِهِ ثُمَّ ضَرَبَ بِیَدِهِ إِلَی أَبِی الصَّمْصَامِ فَأَقَامَهُ إِلَی مَنْزِلِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام فَقَرَعَ الْبَابَ فَنَادَی عَلِیٌّ ادْخُلْ یَا سَلْمَانُ- ادْخُلْ أَنْتَ وَ أَبُو الصَّمْصَامِ- فَقَالَ أَبُو الصَّمْصَامِ هَذِهِ أُعْجُوبَةٌ مَنْ هَذَا الَّذِی سَمَّانِی بِاسْمِی وَ لَمْ یَعْرِفْنِی فَعَدَّ سَلْمَانُ فَضَائِلَ عَلِیٍّ علیه السلام فَلَمَّا دَخَلَ وَ سَلَّمَ عَلَیْهِ قَالَ یَا أَبَا الْحَسَنِ إِنَّ لِی عَلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله ثَمَانِینَ نَاقَةً وَ وَصَفَهَا فَقَالَ عَلِیٌّ أَ مَعَکَ حُجَّةٌ فَدَفَعَ إِلَیْهِ الْوَثِیقَةَ فَقَالَ عَلِیٌّ علیه السلام یَا سَلْمَانُ نَادِ فِی النَّاسِ أَلَا مَنْ أَرَادَ أَنْ یَنْظُرَ إِلَی دَیْنِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَلْیَخْرُجْ غَداً إِلَی خَارِجِ الْمَدِینَةِ فَلَمَّا کَانَ الْغَدُ خَرَجَ النَّاسُ وَ خَرَجَ عَلِیٌّ علیه السلام وَ أَسَرَّ إِلَی ابْنِهِ الْحَسَنِ سِرّاً وَ قَالَ امْضِ یَا أَبَا الصَّمْصَامِ مَعَ ابْنِیَ
ص: 36
الْحَسَنِ إِلَی الْکَثِیبِ مِنَ الرَّمْلِ فَمَضَی علیه السلام وَ مَعَهُ أَبُو الصَّمْصَامِ فَصَلَّی الْحَسَنُ علیه السلام رَکْعَتَیْنِ عِنْدَ الْکَثِیبِ وَ کَلَّمَ الْأَرْضَ بِکَلِمَاتٍ لَا نَدْرِی مَا هِیَ وَ ضَرَبَ الْکَثِیبَ بِقَضِیبِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَانْفَجَرَ الْکَثِیبُ عَنْ صَخْرَةٍ مُلَمْلَمَةٍ-(1) مَکْتُوبٍ عَلَیْهَا سَطْرَانِ مِنْ نُورٍ السَّطْرُ الْأَوَّلُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ وَ الثَّانِی لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَضَرَبَ الْحَسَنُ علیه السلام الصَّخْرَةَ بِالْقَضِیبِ فَانْفَجَرَتْ عَنْ خِطَامِ نَاقَةٍ فَقَالَ الْحَسَنُ علیه السلام اقْتَدِ یَا أَبَا الصَّمْصَامِ فَاقْتَادَ أَبُو الصَّمْصَامِ ثَمَانِینَ نَاقَةً حُمْرَ الظُّهُورِ بِیضَ الْعُیُونِ سُودَ الْحَدَقِ عَلَیْهَا مِنْ طَرَائِفِ الْیَمَنِ وَ نُقَطِ الْحِجَازِ وَ رَجَعَ إِلَی عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ فَقَالَ علیه السلام اسْتَوْفَیْتَ یَا أَبَا الصَّمْصَامِ قَالَ نَعَمْ قَالَ فَسَلِّمِ الْوَثِیقَةَ فَسَلَّمَهَا إِلَی عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام فَأَخَذَهَا وَ خَرَقَهَا ثُمَّ قَالَ هَکَذَا أَخْبَرَنِی أَخِی وَ ابْنُ عَمِّی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ هَذِهِ النُّوقَ مِنْ هَذِهِ الصَّخْرَةِ قَبْلَ أَنْ یَخْلُقَ نَاقَةَ صَالِحٍ بِأَلْفَیْ عَامٍ فَقَالَ الْمُنَافِقُونَ هَذَا مِنْ سِحْرِ عَلِیٍّ قَلِیلٌ (2).
**[ترجمه]مناقب ابن شهر آشوب: از شگفتی های آن حضرت علیه السلام جنگ های طولانی ای بود که در آن شرکت کرد و هرگز در آن ها شکست نخورد و با خواری مواجه نشد و آسیب جدی ندید؛ کسی با آن حضرت مبارزه نکرد مگر آنکه حضرت بر او پیروز شد و کسی از ضربه اش در امان نماند مگر اینکه به واسطه آن اصلاح شد و هیچ پهلوانی از دست او نتوانست بگریزد؛ در همه جنگها پیاده بود و هروله میکرد، و در همه عمر بدون سرباز به دشمن حملهور شد و هیچ پرچمی برافراشته نشد که علی علیه السلام در زیر آن بجنگد مگر آن که سپاه مقابل خوار و زبون شدند.
روایت می شود که او به اندازه چهل ذراع به سوی عمرو پرید و بیست ذراع به عقب برگشت که خارق العاده است و اینکه او ضربه ای به دو پایش زد و با یک ضربه آن ها را به همراه لباس و اسلحه ای که داشت قطع کرد، و روایت شده است که در جنگ خیبر ضربه ای محکم به مرحب کافر زد و عمامه و کلاه خود و سر و حلق را به همراه زره او، از عقب و جلو شکافت تا این که او را به دو نیم کرد، سپس به هفتاد سوار کار هجوم برد و آن ها را پراکند کرد در این هنگام دو لشکر از کارش در شگفت شدند و به سوی قلعه عقب نشستند.
و ماجرای شیپور در رحبه شام از این قرار است که به آن حضرت علیه السلام خبر رسید که معاویه با سپاهش از دمشق خارج شده و در شیپور دمیده است و آن حضرت صدای آن را از فاصلهای که رسیدن به آن هجده روز طول می کشد شنیده که آن خارق العاده است.
و هم چنین سکوی معروفی در کوفه است که گفته می شود: آن حضرت از آن جا مکه را دید و به آن سلام کرد و آن مانند این گفته شماست: یا ساریة الجبل - ای رونده کوه -
و همچنین مسجد مجذاف در رقّه است که آن حضرت وقتی برای حمل شهداء درخواستِ چند قایق کرد به ایشان گفته شد: قایق ها میچرند، حضرت فرمود: سخنتان زشت و جامه هایتان مندرس است، خداوند هیچ صفی را با شما نبندد و جز با روده کباب شده سیرتان نگرداند. پس آن حضرت تیر بزرگی را به منزله پارو ساخت و شهیدان را بر روی آن حمل کرد و این چنین رقة ویران گشت و رافقه - . رقة - با فتحه - شهری مشهور در جانب شرقی فرات است و رافقه، سرزمینی است که به رقه متصل است که بینشان سیصد ذراع فاصله است (المراصد2: 595) -
آباد و آن ها پیوسته در سختی زندگی گرفتار آمدند.
غلاة - غلو کنندگان - روایت کرده اند که آن حضرت علیه السلام با اسبی به آسمان رفت در حالی که اصحابش به او نگاه می کردند و ایشان فرمودند: اگر می خواستم فرزند ابوسفیان را نزد شما می آوردم و آن مانند سخن خدای سبحان است: «و رفعناه مکاناً علیاً». - . مریم/57 - {ما او را به مقامی بلند ارتقا دادیم.}
و او از ابی زهرة خارج شد و مسیر سه روز را در یک شب پیمود و نزد کفار رسید و بر آن ها غلبه یافت و این آیه نازل شد، «والعادیات ضبحاً»{سوگند به مادیان هایی که با همهمه تازانند.}.
روایت شده است که او به دژی آکنده از زنجیر با منجنیق پرتاب شد و بر روی دیوار دژ فرود آمد. در حالی که دور تا دور دژ را زنجیر پوشانده بود و کیسه هایی از کاه و پنبه در آن بود که امکان اثر کردن منجنیق را هنگام پرتاب سنگ نمی داد، غلاة گفتند: او به هوا رفت در حالی که سپر زیر پاهایش بود و روی دیوار فرود آمد و زنجیرها را با یک ضرب قطع کرد در این حال کیسه ها فرو ریخت و دژ را فتح کرد.
غلاة روایت کرده اند که این آیه درباره او نازل شد، «وظنّوا أنهم ما نعتهم نصوهم من الله فأتاهم الله من حیث لم یحتسبوا» - . حشر:2 - {و خودشان گمان داشتند که دژهایشان در برابر خدا مانع آن ها خواهد بود، ولی خدا از آنجائی که تصور نمی کردند بر آن ها درآمد.} و اگر صحیح باشد آن همانند صعود فرشتگان و فرود آمدنشان و معراج پیامبر صلی الله علیه و آله است. - مناقب آل ابی طالب: 1: 464. -
تفسیر ابی محمد عسکری علیه السلام: ستمکاران در شب عقبه خواستار قتل پیامبر صلی الله علیه و آله و کسانی که در مدینه بودند خواستار قتل علی علیه السلام شدند، هنگامی که کینه توزان او را دنبال کرده و ردپای او را گرفتند: پیامبر فرمود: آیا نمی خواهی که برای من به منزله هارون برای موسی باشی؟ ادامه روایت، پس آن کینه توزان برای او حفره عمیقی درست کردند و آن را پوشاندند هنگامی که او بازگشت و به آن حفره رسید خداوند به اسبش قدرت سخن گفتن داد و گفت: به اذن خداوند حرکت کن؛ پس اسب پرید. آنگاه دستور به باز کردن آن داد و امر شگفتی را مشاهده کرد.
مُسْنَد أَحْمَد وَ فَضَائِل او وَ سُنَن ابْنِ مَاجَه: عَبْدُ الرَّحْمَن بْن أَبِی لَیْلَی گفت: امیرالمؤمنین علیه السلام در سرمای شدید لباس نازک و در گرمای شدید قبا و لباس گرم می پوشید و گرما و سرما را احساس نمی کرد. پیامبر صلی الله علیه و آله روز خیبر او را صدا زد و فرمود: خداوند تو را در گرما و سرما کافی باشد و در روایتی آمده است: پروردگارا او را از گرما و سرما حفظ کن و در روایتی دیگر نیز آمده که پروردگارا او را در گرما و سرما کافی باش.
سهل بن حنیف روایت میکند: هنگامی که معاویه ورودی فرات را گرفت امیرالمؤمنین علیه السلام به مالک اشتر دستور داد تا به کسانی که در کنار فرات هستند بگوید: علی به شما می گوید: از بستن آب صرف نظر کنید، هنگامی که مالک آن را گفت آن ها چنین کردند پس لشکریان امیرالمؤمنین وارد آب شده و از آن برداشتند. معاویه آن ها را احضار کرد و درباره آن گفت: گفتند: عمروعاص آمد و گفت: معاویه به شما دستور می دهد که آب را رها کنید. معاویه به عمرو گفت: تو کاری می کنی و سپس می گویی من نکرده ام؟! فردای آن روز معاویه جحل بن العتاب نخعی را با پنج هزار مأمور ساخت، امیرالمؤمنین علیه السلام مانند بار اول مالک را صدا زد و گفته روز قبل را به او تکرار کرد پس جحل از شریعت روی گرداند و یاران علی علیه السلام وارد آب شده و از آن برداشتند. خبر به معاویه رسید و او جحل را احضار کرد و از او توضیح خواست. جحل گفت: فرزندت یزید نزد من آمد و گفت: تو دستور کنار کشیدن از آب را داده ای! معاویه درباره آن از یزید پرسید ولی او انکار کرد. پس معاویه گفت: فردا حرف هیچ کس را قبول نکن حتّی اگر من نزدت آمدم مگر این که انگشترم را بگیری. روز سوم امیرالمؤمنین مانند گذشته به مالک دستور داد، پس جحل معاویه را دید و انگشتری را از او گرفت و از آب بیرون آمد، خبر به معاویه رسید و دوباره توضیح خواست در این هنگام جحل انگشتری اش را به او نشان داد، معاویه دستش را روی دستش زد و گفت: بله، این از زیرکی های علی است.
ابوصمصام عبسی نزد پیامبر آمد و گفت: کی باران می آید؟ و چه چیزی در شکم این شترم است؟ و فردا چه خواهد شد؟ و کی می میرم؟ پس این آیه نازل شد « ان الله عنده علم الساعة» - . لقمان/ 34 -
{در حقیقت خداست که علم به قیامت نزد اوست} پس مرد اسلام آورد و پیامبر صلی الله علیه و آله وعده داد که خانواده اش را بیاورد. پس فرمود: ای اباالحسن بنویس: « به نام خداوند بخشنده و بخشایشگر، محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف در صحت عقل و جسم و جایز بودن کارش بر خود لازم دانسته که ابن صمصام در نزد او و در ذمه او هشتاد شتر پشت قرمز و چشم سفید و حدقه سیاه دارد که پارچه یمنی و جهاز حجازی روی آن باشد». ابوصمصام خارج شد وسپس در میان قومش بنی عبس که همگی مسلمان بودند آمد و درباره پیامبر صلی الله علیه و آله پرسید و آن ها گفتند: او وفات یافته است. گفت: خلیفه بعد از او کیست؟ گفتند: ابوبکر، ابوصمصام وارد مسجد شد و گفت: ای جانشین رسول خدا صلی الله علیه و آله من از حق رسول خدا هشتاد شتر پشت قرمز، سفید چشم، حدقه سیاه دارم که رویشان پارچه یمنی و جهاز حجازی باشد. او گفت: ای برادر عرب چیزی را درخواست کرده ای که در عقل نمیگنجد، خداوند به رسول خدا جز قاطرش دلدل و الاغش یعفور و شمشیرش ذوالفقار و زره اش فاضل نداده است، همگی آن ها را علی بن ابی طالب علیه السلام گرفت و فدک را در میان ما برجای نهاد که ما آن را به حق گرفتیم. پیامبر ما ارث از خود باقی نمی گذارد. پس سلمان ( به زبان فارسی)فریاد زد: « کردی و نکردی و حق از امیر ببردی»، کار را به اهلش بسپارید سپس با دستش به ابی صمصام زد و او را به منزل علی بن ابی طالب علیه السلام برد. در را زد علی فرمود: ای سلمان با ابی صمصام وارد شو، سپس ابوصمصام گفت: این شگفتی است، این کیست که مرا با اسمم صدا زد در حالی که مرا نمی شناسد؟ سلمان علیه السلام کرامات علی را شمرد و هنگامی که او بر امام داخل شد و سلام کرد گفت: ای ابا حسن من از رسول خدا صلی الله علیه و آله هشتاد شتر طلبکارم وآن ها را توصیف کرد. علی علیه السلام فرمود: آیا دلیل و شاهدی داری؟ پس سند را به او داد، علی علیه السلام فرمود: ای سلمان به مردم بگو هر کس می خواهد دین رسول خدا صلی الله علیه و آله را ببیند فردا به خارج شهر بیاید. فردای آن روز مردم به بیرون از شهر رفتند و علی علیه السلام در پنهان رازی را به فرزندش گفت و فرمود: ای ابا صمصام با فرزندم حسن به آن تپه شنی برو، حسن علیه السلام به همراه صمصام رفتند. پس حسن علیه السلام کنار تپه دو رکعت نماز گزارد و چند کلامی با زمین سخن گفت که نمی دانیم چیست و سپس با عصای رسول خدا صلی الله علیه و آله به تپه زد و از آن دو سنگ گِرد که بر روی آن دو سطر با نور نوشته شده بود،{بسم الله الرحمن الرحیم و لا اله الا الله محمد رسول الله} بیرون آمد. سپس آن حضرت با عصا به سنگ زد و از آن دهنه شتر بیرون آمد. پس حسن علیه السلام فرمود: ای ابوصمصام چهار دست و پای حیوان را بکش، ابوصمصام این کار را با هشتاد شتر پشت قرمز و سفید چشم و سیاه حدقه انجام داد که روی آن ها پارچه یمنی و جهاز حجازی بودند. او به سوی علی بن ابی طالب برگشت و آن حضرت علیه السلام فرمود: ای ابا صمصام آیا حقت را به طور کامل پس گرفتی؟ گفت: بله. حضرت فرمود: پس سند را به من بده، علی بن ابی طالب علیه السلام آن را گرفت و پاره کرد. سپس فرمود: این چنین برادر و پسر عمویم رسول خدا صلی الله علیه و آله به من خبر داد که خداوند این شتران را از این سنگ خلق کرده است دو هزار سال قبل از اینکه شتر صالح را خلق کند. پس منافقان گفتند: این کمترین جادوی علی است. - . مناقب آل ابی طالب 1: 470 و 471 -
**[ترجمه]
قوله نقط الحجاز أقول الظاهر أنه تصحیف لقط باللام قال الفیروزآبادی اللقط محرکة ما یلتقط من السنابل و قطع ذهب توجد فی المعدن.
**[ترجمه]«نقط الحجاز» میگویم ظاهرا تصحیف لقط است. فیروزآبادی گفت: لَقَط چیزی است که از سنبلهها گرفته میشود و تکههای طلا که در معدن وجود دارد.
**[ترجمه]
قب، [المناقب] لابن شهرآشوب: مِنْ مُعْجِزَاتِهِ علیه السلام تَسْخِیرُهُ الْجَمَاعَةَ اضْطِرَاراً لِنَقْلِ فَضَائِلِهِ مَعَ مَا فِیهَا مِنَ الْحُجَّةِ عَلَیْهِمْ حَتَّی إِنْ أَنْکَرَهُ وَاحِدٌ رَدَّ عَلَیْهِ صَاحِبُهُ وَ قَالَ هَذَا فِی التَّوَارِیخِ وَ الصِّحَاحِ وَ السُّنَنِ وَ الْجَوَامِعِ وَ السِّیَرِ وَ التَّفَاسِیرِ مِمَّا أَجْمَعُوا عَلَی صِحَّتِهِ فَإِنْ لَمْ یَکُنْ فِی وَاحِدٍ یَکُنْ فِی آخَرَ وَ مِنْ جُمْلَةِ ذَلِکَ مَا أَجْمَعُوا عَلَیْهِ وَ رَوَی مَنَاقِبَهُ خَلْقٌ کَثِیرٌ مِنْهُمْ حَتَّی صَارَ عِلْماً ضَرُورِیّاً کَمَا صَنَّفَ ابْنُ جَرِیرٍ الطَّبَرِیُّ کِتَابَ الْغَدِیرِ وَ ابْنُ الشَّاهِینِ کِتَابَ الْمَنَاقِبِ وَ کِتَابَ فَضَائِلِ فَاطِمَةَ علیها السلاموَ یَعْقُوبُ بْنُ شَیْبَةَ تَفْضِیلَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ علیهما السلام وَ مُسْنَدَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام وَ أَخْبَارَهُ وَ فَضَائِلَهُ- وَ الْجَاحِظُ کِتَابَ الْعَلَوِیَّةِ- وَ کِتَابَ فَضْلِ بَنِی هَاشِمٍ عَلَی بَنِی أُمَیَّةَ- وَ أَبُو نُعَیْمٍ الْأَصْفَهَانِیُّ مَنْقَبَةَ الْمُطَهَّرِینَ فِی فَضَائِلِ
ص: 37
أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام وَ مَا نَزَلَ مِنَ الْقُرْآنِ فِی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام وَ أَبُو الْمَحَاسِنِ الرُّویَانِیُّ الْجَعْفَرِیَّاتِ وَ الْمُوَفَّقُ الْمَکِّیُّ کِتَابَ قَضَایَا أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام وَ کِتَابَ رَدِّ الشَّمْسِ لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام وَ أَبُو بَکْرٍ مُحَمَّدُ بْنُ مُؤْمِنٍ الشِّیرَازِیُّ- کِتَابَ نُزُولِ الْقُرْآنِ فِی شَأْنِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام وَ أَبُو صَالِحٍ عَبْدُ الْمَلِکِ الْمُؤَذِّنُ- کِتَابَ الْأَرْبَعِینِ فِی فَضَائِلِ الزَّهْرَاءِ علیها السلام وَ أَحْمَدُ بْنُ حَنْبَلٍ مُسْنَدَ أَهْلِ الْبَیْتِ وَ فَضَائِلَ الصَّحَابَةِ- وَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ النَّطَنْزِیُّ- الْخَصَائِصَ الْعَلَوِیَّةَ عَلَی سَائِرِ الْبَرِّیَّةِ- وَ ابْنُ الْمَغَازِلِیِّ کِتَابَ الْمَنَاقِبِ- وَ أَبُو الْقَاسِمِ الْبُسْتِیُّ کِتَابَ الدَّرَجَاتِ- وَ الْخَطِیبُ أَبُو تُرَابٍ کِتَابَ الْحَدَائِقِ مَعَ الْکِتْمَانِ وَ الْمَیْلِ وَ ذَلِکَ خَرْقُ الْعَادَةِ شَهِدَ بِفَضَائِلِهِ مُعَادُوهُ وَ أَقَرَّ بِمَنَاقِبِهِ جَاحِدُوهُ وَ مِنْ جُمْلَةِ ذَلِکَ کَثْرَةُ مَنَاقِبِهِ مَعَ مَا کَانُوا یَدْفِنُونَهَا وَ یَتَوَعَّدُونَ عَلَی رِوَایَتِهَا رَوَی مُسْلِمٌ وَ الْبُخَارِیُّ وَ ابْنُ بَطَّةَ وَ النَّطَنْزِیُّ- عَنْ عَائِشَةَ فِی حَدِیثِهَا بِمَرَضِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله فَقَالَتْ فِی جُمْلَةِ ذَلِکَ فَخَرَجَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله بَیْنَ رَجُلَیْنِ مِنْ أَهْلِ بَیْتِهِ أَحَدُهُمَا الْفَضْلُ وَ رَجُلٌ آخَرُ یَخُطُّ قَدَمَاهُ عَاصِباً رَأْسَهُ یَعْنِی عَلِیّاً علیه السلام.
وَ قَالَ مُعَاوِیَةُ لِابْنِ عَبَّاسٍ- إِنَّا کَتَبْنَا فِی الْآفَاقِ نَنْهَی عَنْ ذِکْرِ مَنَاقِبِ عَلِیٍّ علیه السلام فَکُفَّ لِسَانَکَ قَالَ أَ فَتَنْهَانَا عَنْ قِرَاءَةِ الْقُرْآنِ قَالَ لَا قَالَ أَ فَتَنْهَانَا عَنْ تَأْوِیلِهِ قَالَ نَعَمْ قَالَ أَ فَنَقْرَؤُهُ وَ لَا نَسْأَلُ قَالَ سَلْ عَنْ غَیْرِ أَهْلِ بَیْتِکَ قَالَ إِنَّهُ مُنْزَلٌ عَلَیْنَا أَ فَنَسْأَلُ غَیْرَنَا أَ تَنْهَانَا أَنْ نَعْبُدَ اللَّهَ فَإِذاً تَهْلِکَ الْأُمَّةُ قَالَ اقْرَءُوا وَ لَا تَرْوُوا مَا أَنْزَلَ اللَّهُ فِیکُمْ یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ-(1) ثُمَّ نَادَی مُعَاوِیَةُ أَنْ (2) بَرِئَتِ الذِّمَّةُ مِمَّنْ رَوَی حَدِیثاً مِنْ مَنَاقِبِ عَلِیٍّ- حَتَّی قَالَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ شَدَّادٍ اللَّیْثِیُّ- وَدِدْتُ أَنِّی أُتْرَکُ أَنْ أُحَدِّثَ بِفَضَائِلِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام یَوْماً إِلَی اللَّیْلِ وَ إِنَّ عُنُقِی ضُرِبَتْ فَکَانَ الْمُحَدِّثُ یُحَدِّثُ بِحَدِیثٍ فِی الْفِقْهِ أَوْ یَأْتِی بِحَدِیثِ الْمُبَارَزَةِ فَیَقُولُ قَالَ رَجُلٌ مِنْ قُرَیْشٍ- وَ کَانَ عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ أَبِی لَیْلَی یَقُولُ حَدَّثَنِی رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ کَانَ الْحَسَنُ الْبَصْرِیُّ یَقُولُ قَالَ أَبُو زَیْنَبَ.
ص: 38
وَ سُئِلَ ابْنُ جُبَیْرٍ عَنْ حَامِلِ اللِّوَاءِ فَقَالَ کَأَنَّکَ رَخِیُّ الْبَالِ وَ رَأَی رَجُلٌ أَعْرَابِیَّةً فِی مَسْجِدٍ تَقُولُ یَا مَشْهُوراً فِی السَّمَاوَاتِ وَ یَا مَشْهُوراً فِی الْأَرَضِینَ وَ یَا مَشْهُوراً فِی الدُّنْیَا وَ یَا مَشْهُوراً فِی الْآخِرَةِ جَهَدَتِ الْجَبَابِرَةُ وَ الْمُلُوکُ عَلَی إِطْفَاءِ نُورِکَ وَ إِخْمَادِ ذِکْرِکَ فَأَبَی اللَّهُ لِذِکْرِکَ إِلَّا عُلُوّاً وَ لِنُورِکَ إِلَّا ضِیَاءً وَ نَمَاءً وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ فَقِیلَ لِمَنْ تَصِفِینَ قَالَتْ ذَاکَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام فَالْتَفَتَ فَلَمْ یَرَ أَحَداً وَ مِنْ ذَلِکَ مَا طُبِّقَتِ الْأَرْضُ بِالْمَشَاهِدِ لِأَوْلَادِهِ وَ فَشَتِ الْمَنَامَاتُ مِنْ مَنَاقِبِهِ فَیُبْرِئُ الزَّمْنَی وَ یُفَرِّجُ الْمُبْتَلَی وَ مَا سُمِعَ هَذَا لِغَیْرِهِ علیه السلام(1).
**[ترجمه]مناقب ابن شهر آشوب: از معجزات آن حضرت علیه السلام آن است که مردم را به ناچار تسخیر می کرد و کراماتش را با حجتهایی که بر ایشان بود بیان میکرد و اگر کسی آنها را انکار می کرد همراهش به او جواب می داد و میگفت: بر صحت و درستی آن ها در تواریخ و اخبار و سنن و جوامع و سیر و تفاسیر اتفاق نظر است و اگر در یکی نباشد در دیگری هست. از جمله آنهایی که روی آن اتفاق نظر دارند و کراماتش را بسیاری نقل کرده اند و به علم ضروری تبدیل گشته است چنان که ابن جریر طبری کتاب الغدیر،ابن شاهین کتاب المناقب و کتاب فضائل فاطمه علیها السلام ، یعقوب بن شیبه تفضیل الحسن و الحسین علیه السلام و مسند امیرالمؤمنین علیه السلام و اخبار و کرامات آن حضرت و جاحظ، کتاب علویه و فضل بنی هاشم بر بنی امیه، ابو نعیم اصفهانی کتاب منقبة المطهرین فی فضایل امیرالمؤمنین علیه السلام و ما نزل من القرآن فی امیرالمؤمنین علیه السلام، أبومحاسن رویانی جعفریات ، موفق مکی کتاب قضایا امیرالمؤمنین و ردّ االشمس لأمیر المؤمنین و أبوبکر محمد بن مؤمن شیرازی کتاب نزول القرآن فی شأن امیرالمؤمنین و ابو صالح عبدالملک مؤذن کتاب أربعین فی فضائل الزهراء سلام الله علیها و احمد بن حنبل مسند اهل البیت و فضائل الصحابه ، أبوعبدالله محمد بن احمد نطنزی کتاب الخصائص العلویه علی سائر البریه و ابن مغازلی کتاب المناقب و ابوالقاسم بستی کتاب الدرجات و خطیب ابو تراب کتاب الحدائق مع الکتمان و المیل را نوشته اند که آن خارق العاده است، دشمنان به فضائل آن حضرت شهادت داده و کافران به کراماتش اقرار کرده اند.
از جمله کراماتش کثرت مناقب ایشان است با وجود همه آن چه که دفن کرده اند و - مردم را در صورت - روایت کردن آنها تهدید کرده اند. مُسْلِم وَ الْبُخَارِیّ وَ ابْنُ بَطَّة وَ النَّطَنْزِیّ از عائشه در حدیثی درباره بیماری پیامبر صلی الله علیه و آله روایت کرده اند که گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله در میان دو مرد از اهل بیتش که یکی فضل بود و مردی دیگر بیرون آمد. پاهایش را می کشید و سرش را بسته بود. منظور از مردی دیگر، علی علیه السلام است.
معاویه به ابن عباس گفت: ما در افق ها نوشته ایم که از ذکر کرامات علی علیه السلام نهی می کنیم پس دهانت را ببند، ابن عباس گفت: آیا ما را از خواندن قرآن باز می داری؟ معاویه گفت: خیر، ابن عباس گفت: آیا ما را از تأویل آن منع می کنی؟ معاویه جواب داد: بله، ابن عباس گفت: آن را بخوانیم و سؤال نکنیم؟ معاویه گفت: از غیر اهل بیتت بپرس! ابن عباس گفت: آن بر ما نازل شده حال از دیگران بپرسیم؟ آیا ما را از عبادت خداوند باز می داری؟ اگر چنین شود امت هلاک می گردد. معاویه گفت: بخوانید و آن چه خداوند در باره شما نازل کرده است را روایت نکنید؛ «یریدون لیطفئوا نورالله بأفواههم» - . صف/ 8 - {می خواهند تا نور خدا را با دهان خود خاموش کنند.}
سپس معاویه صدا زد: من کشتن هر کس که حدیثی از فضایل علی نقل کند را جایز شمردم، تا اینکه عبدالله بن شدّاد لیثی گفت: دوست داشتم که رها شوم تا از صبح تا شب از فضائل علی بن ابی طالب سخن بگویم و گردنم زده شود. کسی که حدیثی در فقه می گفت یا سخنی از مبارزه به میان می آورد می گفت: مردی از قریش، و عبدالرحمن بن ابی لیلی می گفت: مردی از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله به من حدیثی نقل نمود، حسن بصری می گفت: ابوزینب گفت.
و از ابن جبیر درباره پرچم دار سؤال شد گفت: گویی تو آسوده خاطری؛ و مردی یک زن بادیه نشین را در مسجدی دید او می گفت: ای مشهور در آسمان ها و ای مشهور در زمین وآسمان و ای مشهور در دنیا و ای مشهور در آخرت. ستمگران و پادشاهان تلاش کردند تا نورت را خاموش و یادت را از بین برند، امّا خداوند برای ذکر و نام تو جز بزرگی و برای نور تو جز روشنی نخواست هر چند مشرکان آزرده خاطر شوند. پس به او گفته شد: چه کسی را وصف می کنی؟ آن زن گفت: آن امیرالمؤمنین علیه السلام است، او روی گرداند و کسی را ندید. از نمونه کرامات او زمینی است که آرامگاههای فرزندان او را دربرگرفته و خوابهایی که از کرامات او پرده برمیدارند. او بیمار را شفا می دهد و گرفتاری را از انسان بلا دیده بر طرف می کند که این ها جز در باره غیر آن حضرت علیه السلام شنیده نشده است. - . مناقب آل ابی طالب 1: 484 و 485. -
**[ترجمه]
م، [تفسیر الإمام علیه السلام] قَالَ الْإِمَامُ علیه السلام: إِنَّ رَجُلًا مِنْ مُحِبِّی عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام کَتَبَ إِلَیْهِ مِنَ الشَّامِ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ أَنَا بِعِیَالِی مُثْقَلٌ وَ عَلَیْهِمْ إِنْ خَرَجْتُ خَائِفٌ وَ بِأَمْوَالِیَ الَّتِی أُخَلِّفُهَا إِنْ خَرَجْتُ ظَنِینٌ وَ أُخِّرَ اللَّحَاقُ (2) بِکَ وَ الْکَوْنُ فِی جُمْلَتِکَ وَ الْخُفُوقُ فِی خِدْمَتِکَ فَجُدْ لِی یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ- فَبَعَثَ إِلَیْهِ عَلِیٌّ علیه السلام اجْمَعْ أَهْلَکَ وَ عِیَالَکَ وَ حَصِّلْ عِنْدَهُمْ مَالَکَ وَ صَلِّ عَلَی ذَلِکَ کُلِّهِ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ ثُمَّ قُلِ اللَّهُمَّ هَذِهِ کُلُّهَا وَدَائِعِی عِنْدَکَ بِأَمْرِ عَبْدِکَ وَ وَلِیِّکَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ- ثُمَّ قُمْ وَ انْهَضْ إِلَیَّ فَفَعَلَ الرَّجُلُ ذَلِکَ وَ أُخْبِرَ مُعَاوِیَةُ بِهَرَبِهِ إِلَی عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام فَأَمَرَ مُعَاوِیَةُ أَنْ تُسْبَی عِیَالُهُ وَ یُسْتَرَقُّوا وَ أَنْ تُنْهَبَ أَمْوَالُهُ فَذَهَبُوا فَأَلْقَی اللَّهُ عَلَیْهِمْ شِبْهَ عِیَالِ مُعَاوِیَةَ وَ حَاشِیَتِهِ وَ أَخَصِّ حَاشِیَتِهِ کَیَزِیدَ بْنِ مُعَاوِیَةَ یَقُولُونَ نَحْنُ أَخَذْنَا هَذَا الْمَالَ وَ هُوَ لَنَا وَ أَمَّا عِیَالُهُ فَقَدِ اسْتَرْقَقْنَاهُمْ وَ بَعَثْنَاهُمْ إِلَی السُّوقِ فَکَفُّوا لَمَّا رَأَوْا ذَلِکَ وَ عَرَّفَ اللَّهُ عِیَالَهُ أَنَّهُ قَدْ أَلْقَی عَلَیْهِمْ شِبْهَ عِیَالِ مُعَاوِیَةَ وَ عِیَالِ خَاصَّةِ یَزِیدَ فَأَشْفَقُوا مِنْ أَمْوَالِهِمْ أَنْ تَسْرِقَهَا اللُّصُوصُ فَمُسِخَ الْمَالُ عَقَارِبَ وَ حَیَّاتٍ کُلَّمَا قَصَدَ اللُّصُوصُ لِیَأْخُذُوا مِنْهُ لُذِعُوا وَ لُسِعُوا فَمَاتَ مِنْهُمْ قَوْمٌ وَ ضَنِیَ آخَرُونَ وَ دَفَعَ اللَّهُ عَنْ مَالِهِ بِذَلِکَ إِلَی أَنْ قَالَ عَلِیٌّ علیه السلام یَوْماً لِلرَّجُلِ أَ تُحِبُّ أَنْ یَأْتِیَکَ عِیَالُکَ وَ مَالُکَ قَالَ بَلَی قَالَ عَلِیٌّ علیه السلام ایتِ بِهِمْ فَإِذَا هُمْ بِحَضْرَةِ الرَّجُلِ لَا یَفْقِدُ مِنْ عِیَالِهِ وَ مَالِهِ شَیْئاً فَأَخْبَرُوهُ
ص: 39
بِمَا أَلْقَی اللَّهُ تَعَالَی مِنْ شِبْهِ عِیَالِ مُعَاوِیَةَ وَ خَاصَّتِهِ وَ حَاشِیَةِ یَزِیدَ عَلَیْهِمْ وَ بِمَا مَسَخَهُ مِنْ أَمْوَالِهِ عَقَارِبَ وَ حَیَّاتٍ تَلْسَعُ اللِّصَّ الَّذِی یُرِیدُ أَخْذَ شَیْ ءٍ مِنْهُ وَ قَالَ عَلِیٌّ علیه السلام إِنَّ اللَّهَ تَعَالَی رُبَّمَا أَظْهَرَ آیَةً لِبَعْضِ الْمُؤْمِنِینَ لِیَزِیدَ فِی بَصِیرَتِهِ وَ لِبَعْضِ الْکَافِرِینَ لِیُبَالِغَ فِی الْإِعْذَارِ إِلَیْهِ (1).
**[ترجمه]تفسیر امام عسکری علیه السلام: مردی از محبان علی بن ابی طالب علیه السلام از شام به ایشان نوشت: ای امیرالمؤمنین من به اهل و عیالم بی اعتمادم، هنگامی که بیرون می روم نگران آن ها و دارایی هایی که از خود باقی می گذارم هستم و به آنها شک دارم، و دوست دارم به شما پیوسته و در زمره شما باشم و در رکاب شما شمشیر بزنم، ای امیرالمؤمنین مرا از راهنماییهایت بهرهمند کن. علی علیه السلام جواب را این گونه فرستاد: اهل و عیالت را جمع کن و مال خود را نزد آن ها بگذار و برای همگی آن بر محمد و خاندان مطهرش درود فرست سپس بگو: پروردگارا همگی این ها امانت های من نزد تو به امر بنده و ولی تو علی بن ابی طالب هستند، آنگاه به پا خیز و به سوی من رهسپار شو. آن مرد آن کار را انجام داد و معاویه از فرارش به سوی علی بن ابی طالب آگاه شد آنگاه دستور داد تا عیالش را به غارت برند و به بردگی در بیاورند و اموالش به چپاول رود. آنان رفتند و خداوند شبیه عیال معاویه و اطرافیانش به ویژه به مانند یزید بن معاویه را به آن ها نمایاند در حالی که می گفتند: ما این مال را گرفتیم و برای ماست. ما عیال او را به بردگی گرفتیم و به بازار فرستادیم، و چون آن را دیدند دست کشیدند و خداوند به عیال آن مرد فهماند که شبیه عیال معاویه و به ویژه زن عزیز یزید را به ایشان نشان داده است. بنابراین از اینکه دزد اموالشان را به سرقت ببرد ترسیدند. ناگاه اموال به عقرب ها و مارها تبدیل شد و دزدان هر چه خواستند مقداری از آن را بردارند نیش خورده و گزیده شدند و عده ای از آن ها هلاک و عده ای دیگر بیمار شدند و خداوند این چنین شرّ آن ها را از مال او دفع کرد تا اینکه روزی علی علیه السلام به آن مرد فرمود: آیا دوست داری که اهل و عیال و مال تو نزد تو آیند؟ گفت: آری، علی علیه السلام فرمود: آن ها را بیاورید. در چشم به هم زدنی آن ها نزد مرد حاضر شدند در حالی که چیزی از آن ها مفقود نشده بود و او را از کار خداوند که شبیه عیال معاویه و خواص او و اطرافیان یزید را به آن ها نمایاند آگاه ساختند و گفتند که چگونه خداوند اموال را به عقرب و مارها تبدیل کرد و آن ها دزدان را در هنگام سرقت نیش زدند و گزیدند. علی علیه السلام فرمود: چه بسا خداوند تعالی نشانهای را برای برخی مؤمنان آشکار ساخت تا به بصیرت آن ها بیفزاید و نیز برای برخی کافران تا عذرخواهی ایشان نسبت به خدا را افزون گرداند.
**[ترجمه]
الخفوق التحرک و الاضطراب و فی بعض النسخ بالفاءین بمعنی الإحاطة و ضنی کرضی مرض مرضا مخامرا کلما ظن برؤه نکس.
**[ترجمه]الخفوق یعنی تحرک و اضطراب و در بعضی نسخ با دو فاء به معنی إحاطة آمده است و ضنی بر وزن رضی یعنی مرض درونی که هر وقت رو به بهبودی رود بر می گردد
**[ترجمه]
م، [تفسیر الإمام علیه السلام]: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لَمَّا نَصَّ عَلَی عَلِیٍّ علیه السلام بِالْفَضِیلَةِ وَ الْإِمَامَةِ وَ سَکَنَ إِلَی ذَلِکَ قُلُوبُ الْمُؤْمِنِینَ وَ عَانَدَ فِیهِ أَصْنَافُ الْجَاحِدِینَ مِنَ الْمُعَانِدِینَ وَ شَکَّ فِی ذَلِکَ ضُعَفَاءُ مِنَ الشَّاکِّینَ وَ غَاضَ (2) فِی صُدُورِ الْمُنَافِقِینَ الْعَدَاوَةُ وَ الْبَغْضَاءُ وَ الْحَسَدُ وَ الشَّحْنَاءُ حَتَّی قَالَ قَائِلٌ مِنَ الْمُنَافِقِینَ لَقَدْ أَسْرَفَ مُحَمَّدٌ صلی الله علیه و آله فِی مَدْحِ نَفْسِهِ ثُمَّ أَسْرَفَ فِی مَدْحِ أَخِیهِ عَلِیٍّ علیه السلام وَ مَا ذَلِکَ مِنْ عِنْدِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَ لَکِنَّهُ فِی ذَلِکَ مِنَ الْمَقْبُولِینَ-(3)
یُرِیدُ أَنْ یُثْبِتَ لِنَفْسِهِ الرِّئَاسَةَ عَلَیْنَا وَ لِعَلِیٍّ بَعْدَ مَوْتِهِ قَالَ اللَّهُ تَعَالَی یَا مُحَمَّدُ قُلْ لَهُمْ وَ أَیَّ شَیْ ءٍ أَنْکَرْتُمْ مِنْ ذَلِکَ هُوَ عَظِیمٌ کَرِیمٌ حَکِیمٌ ارْتَضَی عِبَاداً مِنْ عِبَادِهِ وَ اخْتَصَّهُمْ بِکَرَامَاتٍ-(4) لَمَّا عَلِمَ مِنْ حُسْنِ طَاعَتِهِمْ وَ انْقِیَادِهِمْ لِأَمْرِهِ فَفَوَّضَ إِلَیْهِمْ أُمُورَ عِبَادِهِ وَ جَعَلَ عَلَیْهِمْ سِیَاسَةَ خَلْقِهِ بِالتَّدْبِیرِ الْحَکِیمِ الَّذِی وَفَّقَهُمْ لَهُ أَوَ لَا تَرَوْنَ مُلُوکَ الْأَرْضِ إِذَا ارْتَضَی أَحَدُهُمْ خِدْمَةَ بَعْضِ عَبِیدِهِ وَ وَثِقَ بِحُسْنِ إِطَاعَتِهِ فِیمَا یَنْدُبُهُ لَهُ (5) مِنْ أُمُورِ مَمَالِکِهِ جَعَلَ مَا وَرَاءَ بَابِهِ إِلَیْهِ وَ اعْتَمَدَ فِی سِیَاسَةِ جُیُوشِهِ وَ رَعَایَاهُ عَلَیْهِ کَذَلِکَ مُحَمَّدٌ فِی التَّدْبِیرِ الَّذِی رَفَعَهُ لَهُ رَبُّهُ وَ عَلِیٌّ مِنْ بَعْدِهِ الَّذِی جَعَلَهُ وَصِیَّهُ وَ خَلِیفَتَهُ فِی أَهْلِهِ وَ قَاضِیَ دَیْنِهِ وَ مُنْجِزَ عِدَاتِهِ وَ الْمُؤَازِرَ لِأَوْلِیَائِهِ وَ الْمُنَاصِبَ لِأَعْدَائِهِ فَلَمْ یَقْنَعُوا بِذَلِکَ وَ لَمْ یُسَلِّمُوا وَ قَالُوا لَیْسَ الَّذِی یُسْنِدُهُ إِلَی ابْنِ أَبِی طَالِبٍ بِأَمْرٍ صَغِیرٍ إِنَّمَا هُوَ دِمَاءُ الْخَلْقِ وَ نِسَاؤُهُمْ
ص: 40
وَ أَوْلَادُهُمْ وَ أَمْوَالُهُمْ وَ حُقُوقُهُمْ وَ أَنْسَابُهُمْ وَ دُنْیَاهُمْ وَ آخِرَتُهُمْ فَلْیَأْتِنَا بِآیَةٍ یَلِیقُ بِجَلَالَةِ هَذِهِ الْوَلَایَةِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَ مَا کَفَاکُمْ نُورُ عَلِیٍّ- الْمُشْرِقُ فِی الظُّلُمَاتِ الَّذِی رَأَیْتُمُوهُ لَیْلَةَ خُرُوجِهِ مِنْ عِنْدِ رَسُولِ اللَّهِ إِلَی مَنْزِلِهِ أَ مَا کَفَاکُمْ أَنَّ عَلِیّاً جَازَ وَ الْحِیطَانُ بَیْنَ یَدَیْهِ فَفُتِحَتْ لَهُ وَ طُرِّقَتْ ثُمَّ عَادَتْ وَ الْتَأَمَتْ أَ مَا کَفَاکُمْ یَوْمَ غَدِیرِ خُمٍّ أَنَّ عَلِیّاً لَمَّا أَقَامَهُ رَسُولُ اللَّهِ- رَأَیْتُمْ أَبْوَابَ السَّمَاءِ مُفَتَّحَةً وَ الْمَلَائِکَةَ مِنْهَا مُطَّلِعِینَ تُنَادِیکُمْ هَذَا وَلِیُّ اللَّهِ فَاتَّبِعُوهُ وَ إِلَّا حَلَّ بِکُمْ عَذَابُ اللَّهِ فَاحْذَرُوهُ أَ مَا کَفَاکُمْ رُؤْیَتُکُمْ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ وَ هُوَ یَمْشِی وَ الْجِبَالُ یَسِیرُ بَیْنَ یَدَیْهِ لِئَلَّا یَحْتَاجَ إِلَی الِانْحِرَافِ عَنْهَا فَلَمَّا جَازَ رَجَعَتِ الْجِبَالُ إِلَی أَمَاکِنِهَا ثُمَّ قَالَ اللَّهُمَّ زِدْهُمْ آیَاتٍ فَإِنَّهَا عَلَیْکَ سَهْلَاتٌ یَسِیرَاتٌ لِتَزِیدَ حُجَّتُکَ عَلَیْهِمْ تَأْکِیداً قَالَ فَرَجَعَ الْقَوْمُ إِلَی بُیُوتِهِمْ فَأَرَادُوا دُخُولَهَا فَاعْتَقَلَتْهُمُ الْأَرْضُ وَ مَنَعَتْهُمْ وَ نَادَتْهُمْ حَرَامٌ عَلَیْکُمْ دُخُولُهَا حَتَّی تُؤْمِنُوا بِوَلَایَةِ عَلِیٍّ علیه السلام قَالُوا آمَنَّا وَ دَخَلُوا ثُمَّ ذَهَبُوا یَنْزِعُونَ ثِیَابَهُمْ لِیَلْبَسُوا غَیْرَهَا فَثَقُلَتْ عَلَیْهِمْ وَ لَمْ یُقِلُّوهَا(1) وَ نَادَتْهُمْ حَرَامٌ عَلَیْکُمْ سُهُولَةُ نَزْعِهَا(2) حَتَّی تُقِرُّوا بِوَلَایَةِ عَلِیٍّ علیه السلام فَأَقَرُّوا وَ نَزَعُوهَا ثُمَّ ذَهَبُوا لِیَلْبَسُوا ثِیَابَ اللَّیْلِ فَثَقُلَتْ عَلَیْهِمْ وَ نَادَتْهُمْ حَرَامٌ عَلَیْکُمْ لُبْسُنَا حَتَّی تَعْتَرِفُوا بِوَلَایَةِ عَلِیٍّ علیه السلام فَاعْتَرَفُوا فَذَهَبُوا یَأْکُلُونَ فَثَقُلَتْ عَلَیْهِمُ اللَّقْمُ وَ مَا لَمْ یَثْقُلْ مِنْهَا اسْتَحْجَرَ فِی أَفْوَاهِهِمْ وَ نَادَتْهُمْ حَرَامٌ عَلَیْکُمْ أَکْلُنَا حَتَّی تَعْتَرِفُوا بِوَلَایَةِ عَلِیٍّ علیه السلام فَاعْتَرَفُوا ثُمَّ ذَهَبُوا یَبُولُونَ وَ یَتَغَوَّطُونَ فَتَعَذَّرَ عَلَیْهِمْ وَ نَادَتْهُمْ بُطُونُهُمْ وَ مَذَاکِیرُهُمْ حَرَامٌ عَلَیْکُمُ السَّلَامَةُ مِنَّا حَتَّی تَعْتَرِفُوا بِوَلَایَةِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام فَاعْتَرَفُوا ثُمَّ ضَجِرَ بَعْضُهُمْ وَ قَالَ اللَّهُمَّ إِنْ کانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِکَ فَأَمْطِرْ عَلَیْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَلِیمٍ (3) قَالَ اللَّهُ تَعَالَی وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِیهِمْ فَإِنَّ عَذَابَ الِاصْطِلَامِ (4) الْعَامِّ إِذَا نَزَلَ نَزَلَ بَعْدَ خُرُوجِ
ص: 41
النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله مِنْ بَیْنِ أَظْهُرِهِمْ ثُمَّ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ وَ ما کانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ یُظْهِرُونَ التَّوْبَةَ وَ الْإِنَابَةَ فَإِنَّ مِنْ حُکْمِهِ فِی الدُّنْیَا أَنْ یَأْمُرَکَ بِقَبُولِ الظَّاهِرِ وَ تَرْکِ التَّفْتِیشِ عَنِ الْبَاطِنِ لِأَنَّ الدُّنْیَا دَارُ إمْهَاٍل وَ إِنْظَارٍ وَ الْآخِرَةَ دَارُ الْجَزَاءِ بِلَا بُعْدٍ قَالَ وَ ما کانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ فِیهِمْ مَنْ یَسْتَغْفِرُ لِأَنَّ هَؤُلَاءِ لَوْ لَا أَنَّ فِیهِمْ (1) مَنْ عَلِمَ اللَّهُ أَنَّهُ سَیُؤْمِنُ أَوْ أَنَّهُ سَیَخْرُجُ مِنْ نَسْلِهِ ذُرِّیَّةٌ طَیِّبَةٌ یَجُودُ رَبُّکَ عَلَی هَؤُلَاءِ بِالْإِیمَانِ وَ ثَوَابِهِ وَ لَا یَقْتَطِعُهُمْ بِاخْتِرَامِ (2) آبَائِهِمُ الْکُفَّارِ وَ لَوْ لَا ذَلِکَ لَأَهْلَکَهُمْ فَذَلِکَ قَوْلُ رَسُولِ اللَّهِ- کَذَلِکَ اقْتَرَحَ النَّاصِبُونَ آیَاتٍ فِی عَلِیٍّ علیه السلام حَتَّی اقْتَرَحُوا مَا لَا یَجُوزُ فِی حِکْمَتِهِ جَهْلًا بِأَحْکَامِ اللَّهِ وَ اقْتِرَاحاً لِلْأَبَاطِیلِ عَلَی اللَّهِ (3).
**[ترجمه]تفسیر امام عسکری علیه السلام: هنگامی که رسول خدا صلی الله علیه و آله به فضیلت و امامت علی علیه السلام تأکید کرد و دل های مؤمنان به واسطه او آرام گشت و گروههای کافران از جمله دشمنان با او دشمنی کردند و ضعیفان از جمله شک کنندگان در او تردید کردند و در دل منافقان دشمنی و کینه و حسد و خصومت شدت گرفت تا جایی که یکی از منافقان گفت: محمد صلی الله علیه و آله در مدح خود و در مدح برادرش علی علیه السلام زیاده روی کرده است و مدح جز نزد پروردگار جهانیان نیست امّا محمد صلی الله علیه و آله می خواهد ریاست خود و علی را بر ما بعد از مرگش به اثبات برساند، خداوند سبحان فرمود: ای محمد به آن ها بگو: چه چیزی از آن را انکار کردید او بزرگ، کریم و حکیم است، از بندگانی از بندگانش خشنود شد و چون به حسن طاعت و فرمان برداری ایشان پی برد از آنان راضی و خشنود گشت، پس امور بندگان و سیاست خلقش را به آن ها واگذار کرد با تدبیر حکیمانهای که توفیقش را به آن ها داد، آیا ندیده اید پادشاهان زمین را هنگامی که از یکی از خدمتگزارانشان راضی شده و به حسن اطاعت او در آن چه از امور ممالک بر آن ها واگذار می شود اطمینان پیدا می کنند به او تکیه کرده و امور سپاه و رعیت را به او محول می کنند، محمد نیز چنین است. خداوند او و سپس علی علیه السلام را که جانشین او در میان مردم و وام دار دینش و بر آورنده وعده هایش و حامی اولیاء و مخالف دشمنانش است، برگزید اما آن ها قانع نشده و تسلیم نشدند و گفتند: آن چه به پسر ابی طالب واگذار می شود مسئولیت کوچکی نیست بلکه خون مردم و زنان و فرزندان و اموال و حقوق و انساب و دنیا و آخرتشان است. پس بر ما آیه و نشانهای بیاور که گواه و شایسته عظمت این ولایت باشد. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: آیا نور تابناک علی در تاریکی بر شما کافی نیست که او را در شب خارج شدنش از نزد رسول خدا به سوی منزلش دیدید؟ آیا این شما را کافی نیست که علی گذشت در حالی که دیوارها بین دو دستش بود پس آنها بر ایشان گشوده شده و درهم کوبیده شدند سپس به حالت اول بازگشته و آرام گرفتند. آیا همین شما را کفایت نمی کند که در روز غدیر خم هنگامی که پیامبر علی علیه السلام را بلند کرد، درهای آسمان را دیدید که گشوده شده بودند و فرشتگان آمدند و شما را ندا دادند که این ولی خداست پس از او پیروی کنید در غیر این صورت عذاب الهی به شما نازل می شود پس از آن بر حذر باشید؟ آیا همین بس نیست که علی بن ابی طالب هنگامی که راه می رفت کوه ها در برابر او به حرکت در می آمد تا نیازی به روی گردانی از آن نداشته باشد هنگامی که آن حضرت عبور کرد آن ها سر جای خودشان برگشتند؟ آنگاه فرمود: پروردگارا به آن ها دلایل و نشانه هایی بیفزا که برای تو سهل و آسان است تا حجت تو بر آن ها ثابت گردد. قوم به خانه هایشان برگشتند و خواستند وارد شوند ولی زمین آن ها را در بند کرده و منع کرد و گفت: تا وقتی به ولایت علی علیه السلام ایمان نیاورید وارد شدن به آن خانه ها بر شما حرام است گفتند: ایمان آوردیم پس داخل شدند و رفتند تا لباس هایشان را درآورده و دیگری را بپوشند ولی بر آن ها سنگین آمد و نتوانستند پس ندا برآمد: آسان در آوردن آن بر شما تا وقتی که به ولایت علی علیه السلام ایمان نیاورید سخت است. پس اقرار کردند و آن ها را درآوردند؛ پس رفتند تا لباس شب بپوشند ولی بر آن ها سنگین شد و ندا برآورد: تا وقتی به ولایت علی علیه السلام اعتراف نکنید جامه های ما بر شما حرام است. آن گاه اعتراف کردند. رفتند تا غذا بخورند ولی لقمه ها برایشان سنگین شد؛ و آن هایی که سنگین نشده بود در دهانشان تبدیل به سنگ گشت و ندا برآورد: طعام های ما تا زمانی که به ولایت علی علیه السلام اعتراف نکنید بر شما حرام است پس اعتراف کردند، آن گاه رفتند تا بول کرده و قضای حاجت کنند ولی بر آن ها سخت آمد و شکم ها و برهنگی شان ندا دادند: سلامت از ما تا زمانی که به ولایت علی بن ابی طالب علیه السلام ایمان نیاورید بر شما حرام است. آن گاه اعتراف کردند سپس یکی از آنان آزرده شد و گفت: «اللهم ان کان هذا هو الحق من عندک فأمطر علینا فی السماء أو أثما بعذاب ألیم» - . انفال/32 - {خدایا
اگر این کتاب همان حق از جانب توست پس بر ما از آسمان سنگ های بباران یا عذابی دردناک بر سر ما بیاور.} خداوند تبارک و تعالی فرمود: «و ما کان الله لیعذبهم و أنت فیهم» {ولی تا تو در میان آنان هستی خدا بر آن نیست که ایشان را عذاب کند} به راستی عذاب ریشه کن هنگامی نازل می شود که پیامبر صلی الله علیه و آله از بین آن ها خارج شود، پس خدای عزوجل فرمود: «و ما کان الله معذبهم و هم یستغفرون» {تا آنان طلب آمرزش می کنند خدا عذاب کننده ایشان نخواهد بود} آن ها توبه و انابه اظهار می کنند و از حکمت های خداوند در دنیا آن است که تو را به قبول ظاهر و ترک جستجو از باطن دستور می دهد چون دنیا جایگاه مهلت دادن و به تأخیر انداختن است و آخرت، خانه عِقاب و جزاست که بُعدی در آن نیست.و فرمود: و ما کان الله معذبهم{ خدا عذاب کننده ایشان نخواهد بود.} در بین آن ها کسانی هستند که استغفار می کنند، چرا که اگر در میان آنها کسی نبود که خدا علم داشت که ایمان خواهند آورد یا از نسل آنان خاندانی پاک خارج خواهد شد که پروردگارت آنان را از ایمان و ثواب خود برخوردار خواهد کرد و به خاطر پدران کافرشان ایشان را هلاک نخواهد کرد، اگر اینگونه نبود آنان را نابود می ساخت. و آن سخن رسول خداست که فرمود: ناصبی ها آیاتی را نسبت به علی علیه السلام پدید آوردند تا آنجا که چیزهایی را نسبت دادند که در حکمت او جایز نیست، زیرا آنان به احکام خداوند نادانند و باطل هایی را به خدا نسبت میدهند.
**[ترجمه]
یل، [الفضائل] لابن شاذان رُوِیَ عَنِ الصَّادِقِ علیه السلام: أَنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام بَلَغَهُ عَنْ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ أَمْرٌ فَأَرْسَلَ إِلَیْهِ سَلْمَانَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ وَ قَالَ قُلْ لَهُ قَدْ بَلَغَنِی عَنْکَ کَیْتَ وَ کَیْتَ وَ کَرِهْتُ أَنْ أَعْتَبَ عَلَیْکَ فِی وَجْهِکَ فَیَنْبَغِی أَنْ لَا یُقَالَ فِیَّ إِلَّا الْحَقُّ فَقَدْ غُصِبْتُ حَقِّی عَلَی الْقَذَی وَ صَبَرْتُ حَتَّی تَبْلُغَ الْکِتَابُ أَجَلَهُ فَنَهَضَ سَلْمَانُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ وَ بَلَّغَهُ ذَلِکَ وَ عَاتَبَهُ وَ ذَکَرَ مَنَاقِبَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام وَ ذَکَرَ فَضَائِلَهُ وَ بَرَاهِینَهُ فَقَالَ عُمَرُ عِنْدِی الْکَثِیرُ مِنْ فَضَائِلِ عَلِیٍّ علیه السلام وَ لَسْتُ بِمُنْکِرٍ فَضْلَهُ إِلَّا أَنَّهُ یَتَنَفَّسُ الصُّعَدَاءَ وَ یُظْهِرُ الْبَغْضَاءَ فَقَالَ لَهُ سَلْمَانُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ حَدِّثْنِی بِشَیْ ءٍ مِمَّا رَأَیْتَهُ مِنْهُ فَقَالَ عُمَرُ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ نَعَمْ خَلَوْتُ بِهِ ذَاتَ یَوْمٍ فِی شَیْ ءٍ مِنْ أَمْرِ الْجَیْشِ فَقَطَعَ حَدِیثِی وَ قَامَ مِنْ عِنْدِی وَ قَالَ مَکَانَکَ حَتَّی أَعُودَ إِلَیْکَ فَقَدْ عَرَضَتْ لِی حَاجَةٌ فَمَا کَانَ أَسْرَعَ أَنْ رَجَعَ عَلِیٌّ ثَانِیَةً وَ عَلَی ثِیَابِهِ وَ عِمَامَتِهِ غُبَارٌ کَثِیرٌ فَقُلْتُ لَهُ مَا شَأْنُکَ فَقَالَ أَقْبَلَ نَفَرٌ مِنَ الْمَلَائِکَةِ وَ فِیهِمْ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یُرِیدُونَ مَدِینَةً بِالْمَشْرِقِ یُرِیدُونَ مَدِینَةَ جَیْحُونَ فَخَرَجْتُ لِأُسَلِّمَ عَلَیْهِ وَ هَذِهِ الْغَبْرَةُ رَکِبَتْنِی مِنْ سُرْعَةِ الْمَشْیِ فَقَالَ عُمَرُ فَضَحِکْتُ مُتَعَجِّباً حَتَّی اسْتَلْقَیْتُ عَلَی قَفَائِی وَ قُلْتُ لَهُ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله قَدْ مَاتَ
ص: 42
وَ بَلِیَ وَ تَزْعُمُ أَنَّکَ لَقِیتَهُ السَّاعَةَ وَ سَلَّمْتَ عَلَیْهِ فَهَذَا مِنَ الْعَجَائِبِ وَ مِمَّا لَا یَکُونُ فَغَضِبَ عَلِیٌّ علیه السلام وَ نَظَرَ إِلَیَّ وَ قَالَ تُکَذِّبُنِی یَا ابْنَ الْخَطَّابِ فَقُلْتُ لَا تَغْضَبْ وَ عُدْ إِلَی مَا کُنَّا فِیهِ فَإِنَّ هَذَا مِمَّا لَا یَکُونُ أَبَداً قَالَ فَإِنْ أَنْتَ رَأَیْتَهُ حَتَّی لَا تُنْکِرَ مِنْهُ شَیْئاً اسْتَغْفَرْتَ اللَّهَ مِمَّا قُلْتَ وَ أَضْمَرْتَ وَ أَحْدَثْتَ تَوْبَةً مِمَّا أَنْتَ فِیهِ وَ تَرَکْتَ حَقّاً لِی فَقُلْتُ نَعَمْ فَقَالَ قُمْ فَقُمْتُ مَعَهُ فَخَرَجْنَا إِلَی طَرَفِ الْمَدِینَةِ وَ قَالَ لِی غَمِّضْ عَیْنَیْکَ فَغَمَّضْتُهُمَا فَقَالَ افْتَحْهُمَا فَفَعَلْتُ ذَلِکَ فَإِذَا أَنَا بِرَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله مَعَهُ نَفَرٌ مِنَ الْمَلَائِکَةِ فَلَمَّا أَطَلْتُ النَّظَرَ قَالَ لِی هَلْ رَأَیْتَهُ فَقُلْتُ نَعَمْ قَالَ غَمِّضْ عَیْنَیْکَ فَغَمَّضْتُهُمَا ثُمَّ قَالَ افْتَحْهُمَا فَإِذَا لَا عَیْنٌ وَ لَا أَثَرٌ فَقُلْتُ لَهُ هَلْ رَأَیْتَ مِنْ عَلِیٍّ علیه السلام غَیْرَ ذَلِکَ قَالَ نَعَمْ إِنَّهُ اسْتَقْبَلَنِی یَوْماً وَ أَخَذَ بِیَدِی وَ مَضَی بِی إِلَی الْجَبَّانَةِ وَ کُنَّا نَتَحَدَّثُ فِی الطَّرِیقِ وَ کَانَ بِیَدِهِ قَوْسٌ فَلَمَّا صِرْنَا فِی الْجَبَّانَةِ رَمَی بِقَوْسِهِ مِنْ یَدِهِ فَصَارَ ثُعْبَاناً عَظِیماً مِثْلَ ثُعْبَانِ مُوسَی علیه السلام وَ فَتَحَ فَاهُ وَ أَقْبَلَ لِیَبْتَلِعَنِی فَلَمَّا رَأَیْتُ ذَلِکَ طَارَ قَلْبِی مِنَ الْخَوْفِ وَ تَنَحَّیْتُ وَ ضَحِکْتُ فِی وَجْهِ عَلِیٍّ علیه السلام وَ قُلْتُ الْأَمَانَ یَا عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ- وَ أَذْکُرُ مَا بَیْنِی وَ بَیْنَکَ مِنَ الْجَمِیلِ فَلَمَّا سَمِعَ هَذَا الْقَوْلَ افْتَرَّ(1) ضَاحِکاً وَ قَالَ لَطُفْتَ فِی الْکَلَامِ وَ نَحْنُ أَهْلُ بَیْتٍ نَشْکُرُ الْقَلِیلَ فَضَرَبَ بِیَدِهِ إِلَی الثُّعْبَانِ وَ أَخَذَهُ بِیَدِهِ فَإِذَا هُوَ قَوْسُهُ الَّذِی کَانَ بِیَدِهِ ثُمَّ قَالَ عُمَرُ یَا سَلْمَانُ إِنِّی کَتَمْتُ ذَلِکَ عَنْ کُلِّ أَحَدٍ وَ أَخْبَرْتُکَ بِهِ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ فَإِنَّهُمْ أَهْلُ بَیْتٍ یَتَوَارَثُونَ هَذِهِ الْأُعْجُوبَةَ کَابِرٌ عَنْ کَابِرٍ وَ لَقَدْ کَانَ إِبْرَاهِیمُ یَأْتِی بِمِثْلِ ذَلِکَ وَ کَانَ أَبُو طَالِبٍ وَ عَبْدُ اللَّهِ یَأْتِیَانِ بِمِثْلِ ذَلِکَ فِی الْجَاهِلِیَّةِ وَ أَنَا لَا أُنْکِرُ فَضْلَ عَلِیٍّ علیه السلام وَ سَابِقَتَهُ وَ نَجْدَتَهُ وَ کَثْرَةَ عِلْمِهِ فَارْجِعْ إِلَیْهِ وَ اعْتَذِرْ عَنِّی إِلَیْهِ وَ أَثْنِ عَنِّی عَلَیْهِ بِالْجَمِیلِ (2).
**[ترجمه]الفضائل: از امام صادق علیه السلام روایت شده که دستوری از عمر بن خطّاب به امیرالمؤمنین علیه السلام رسید، آن حضرت علیه السلام سلمان را نزد او فرستاد و فرمود: به او بگو: از جانب تو چنین و چنان به من رسیده است و من نخواستم که تو را مستقیماً سرزنش کنم، شایسته نیست که درباره من جز حق گفته شود تو حق مرا غصب کردی و من با دشواری صبر کردم تا تقدیر به نهایت خود برسد. سلمان که خدا از او راضی باشد برخاست و نامه را به عمر رساند و وی را سرزنش کرد و کرامات و فضایل و براهین امیرالمؤمنین علیه السلام را ذکر کرد. عمر گفت: من بسیاری از فضایل علی علیه السلام را می دانم و منکر آن ها نیستم جز این که او آه می کشد و دشمنی را آشکار می کند. سلمان به او گفت: نمونه ای از آن چه از او دیده ای را بگو، عمر گفت: ای أبا عبدالله من روزی درباره مسایل سپاه با او خلوت کردم، پس کلامم را قطع کرد و از پیش من بلند شد و فرمود: سر جایت باش تا نزدت بازگردم، کاری برایم پیش آمده است. آنگاه بلافاصله برگشت در حالی که بر جامه و عمامه اش غبار بسیاری نشسته بود. من به ایشان گفتم: شما را چه شده است؟ فرمود: عده ای از فرشتگان به همراه رسول خدا صلی الله علیه و آله نزد من آمدند که میخواستند به شهری در مشرق یعنی جیحون بروند. من بیرون رفتم تا به او سلام کنم و این غباری که بر من نشسته از سرعت راه رفتن است، عمر گفت: من در حالی که تعجب کرده بودم خندیدم به طوری که به پشت افتادم و به او گفتم: پیامبر صلی الله علیه و آله وفات یافته و پوسیده است آن گاه تو گمان می کنی که هم اکنون او را دیده و بر او سلام کرده ای؟ این از عجائب است و امکان ندارد، پس علی علیه السلام خشمگین شد و به من نگاه کرد و فرمود: ای پسر خطاب مرا تکذیب می کنی؟ گفتم خشمگین مشو و به واقعیت برگرد این از اموری است که هرگز اتفاق نمی افتد. علی علیه السلام فرمود: اگر تو او را ببینی تا چیزی را از او انکار نکنی از آنچه گفتی و پنهان ساختی نزد خداوند استغفار می کنی و از آنچه اعتقاد داری توبه می کنی و حق را به من می دهی؟ گفتم: بله، فرمود: بلند شو با او بلند شده و به حومه شهر رفتیم، وبه من فرمود: چشمانت را ببند و من بستم، پس فرمود: آن ها را باز کن و من باز کردم و ناگهان رسول خدا صلی الله علیه و آله را همراه گروهی از فرشته ها دیدم. هنگامی که خیره شدم به من فرمود: آیا او را دیدی؟ گفتم: بله، فرمود: چشمانت را ببند و من بستم پس فرمود: آن ها را باز کن آن گاه دیدم که هیچ اثری از آن ها نیست.
من به او گفتم: آیا از علی غیر از آن دیدهای؟ گفت: بله او روزی با من برخورد کرد و دست مرا گرفت و مرا به گورستان برد، ما در راه صحبت می کردیم و در دست او کمانی بود هنگامی که در گورستان رسیدیم آن را از دستش انداخت و تبدیل به اژدهای بزرگی مانند اژدهای موسی علیه السلام شد و دهانش را باز کرد تا مرا ببلعد، هنگامی که آن را دیدم قلبم از ترس به تپش افتاد دور شدم و لبخندی به چهره علی علیه السلام زدم و گفتم: ای علی بن أبی طالب امان بده و نیکی بین من و خود را به یاد بیاور هنگامی که این گفته را شنید تبسمی کرد و فرمود: در سخنت مهربان بودی و ما اهل بیت از اندک هم سپاسگزاری می کنیم، آن گاه با دستش به اژدها زد و او را با دستش گرفت که تبدیل به کمانی شد که در دستش بود.
سپس عمر گفت: ای سلمان من آن را از هر کسی پنهان کردم و ای اباعبدالله تو را از آن آگاه ساختم آن ها اهل بیت هستند این شگفتی را نسل اندر نسل به ارث می برند، ابراهیم نیز همانند آن را می آورده است و ابوطالب و عبدالله نیز در جاهلیت مانند آن را می آورده اند و من برتری علی علیه السلام و سابقه و شجاعت و کثرت عملش را انکار نمی کنم پس به سوی او برگرد و از جانب من از او عذر خواهی کن و از طرف من به نیکی او را ستایش کن. - . الفضائل: 65 و 66 -
**[ترجمه]
یل، [الفضائل] لابن شاذان رَوَی عَمَّارُ بْنُ یَاسِرٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ أَنَّهُ قَالَ: کَانَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام
ص: 43
جَالِساً فِی دَکَّةِ الْقَضَاءِ إِذْ نَهَضَ إِلَیْهِ رَجُلٌ یُقَالُ لَهُ صَفْوَانُ الْأَکْحَلُ وَ قَالَ لَهُ أَنَا رَجُلٌ مِنْ شِیعَتِکَ وَ عَلَیَّ ذُنُوبٌ فَأُرِیدُ أَنْ تُطَهِّرَنِی مِنْهَا فِی الدُّنْیَا لِأَصِلَ إِلَی الْآخِرَةِ وَ مَا مَعِی ذَنْبٌ فَقَامَ الْإِمَامُ علیه السلام مَا أَعْظَمَ ذُنُوبَکَ وَ مَا هِیَ فَقَالَ أَنَا أَلُوطُ الصِّبْیَانَ فَقَالَ علیه السلام أَیُّمَا أَحَبُّ إِلَیْکَ ضَرْبَةٌ بِذِی الْفَقَارِ أَوْ أُقَلِّبُ عَلَیْکَ جِدَاراً أَوْ أَرْمِی عَلَیْکَ نَاراً فَإِنَّ ذَلِکَ جَزَاءُ مَنِ ارْتَکَبَ تِلْکَ الْمَعْصِیَةَ فَقَالَ یَا مَوْلَایَ أَحْرِقْنِی بِالنَّارِ لِأَنْجُوَ مِنْ نَارِ الْآخِرَةِ فَقَالَ علیه السلام یَا عَمَّارُ اجْمَعْ أَلْفَ حُزْمَةِ(1) قَصَبٍ لِنُضْرِمَهُ غَدَاةَ غَدٍ بِالنَّارِ ثُمَّ قَالَ لِلرَّجُلِ انْهَضْ وَ أَوْصِ بِمَا لَکَ وَ بِمَا عَلَیْکَ قَالَ فَنَهَضَ الرَّجُلُ وَ أَوْصَی بِمَا لَهُ وَ مَا عَلَیْهِ وَ قَسَّمَ أَمْوَالَهُ عَلَی أَوْلَادِهِ وَ أَعْطَی کُلَّ ذِی حَقٍّ حَقَّهُ ثُمَّ بَاتَ عَلَی حُجْرَةِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام فِی بَیْتِ نُوحٍ شَرْقِیِّ جَامِعِ الْکُوفَةِ فَلَمَّا صَلَّی أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام قَالَ یَا عَمَّارُ نَادِ بِالْکُوفَةِ- اخْرُجُوا وَ انْظُرُوا حُکْمَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام فَقَالَ جَمَاعَةٌ مِنْهُمْ کَیْفَ یُحْرِقُ رَجُلًا مِنْ شِیعَتِهِ وَ مُحِبِّیهِ وَ هُوَ السَّاعَةَ یُرِیدُ یُحْرِقُهُ بِالنَّارِ فَبَطَلَتْ إِمَامَتُهُ فَسَمِعَ بِذَلِکَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام قَالَ عَمَّارٌ فَأَخَذَ الْإِمَامُ الرَّجُلَ وَ رَمَی عَلَیْهِ أَلْفَ حُزْمَةٍ مِنَ الْقَصَبِ فَأَعْطَاهُ مِقْدَحَةً وَ کِبْرِیتاً وَ قَالَ اقْدَحْ وَ أَحْرِقْ نَفْسَکَ فَإِنْ کُنْتَ مِنْ شِیعَتِی وَ مُحِبِّیَّ وَ عَارِفِیَّ فَإِنَّکَ لَا تَحْتَرِقُ بِالنَّارِ وَ إِنْ کُنْتَ مِنَ الْمُخَالِفِینَ الْمُکَذِّبِینَ فَالنَّارُ تَأْکُلُ لَحْمَکَ وَ تَکْسِرُ عَظْمَکَ فَأَوْقَدَ الرَّجُلُ عَلَی نَفْسِهِ وَ احْتَرَقَ الْقَصَبُ وَ کَانَ عَلَی الرَّجُلِ ثِیَابٌ بِیضٌ فَلَمْ تَعْلَقْ بِهَا النَّارُ وَ لَمْ تَقْرَبْهَا الدُّخَانُ فَاسْتَفْتَحَ الْإِمَامُ علیه السلام وَ قَالَ کَذَبَ الْعَادِلُونَ بِاللَّهِ وَ ضَلُّوا ضَلالًا بَعِیداً ثُمَّ قَالَ إِنَّ شِیعَتَنَا مِنَّا وَ أَنَا قَسِیمُ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ وَ أَشْهَدَ لِی بِذَلِکَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فِی مَوَاطِنَ کَثِیرَةٍ(2).
**[ترجمه]الفضائل: عمار بن یاسر روایت کرده است که: امیرالمؤمنین علیه السلام در مسند قضاوت نشسته بود که مردی که به آن صفوان الأکحَل گفته می شد بلند شد و گفت: من مردی از شیعه شما هستم و گناهانی مرتکب شده ام و از شما می خواهم که مرا در دنیا از آن گناهان پاک کنید تا پاک به سوی آخرت بروم، امام علیه السلام برخاست (فرمود)گناهانت چه بسیار است. آنها چیست؟ گفت: من با پسر بچه ها لواط می کنم. امام علیه السلام فرمود: جزای هر کس که این معصیت را انجام دهد این است که یا ضربه ای با ذوالفقار به او بزنم یا دیوار را بر روی آن برگردانم و یا این که در آتش بیندازم پس کدام را انتخاب می کنی؟ گفت: ای سرورم مرا با آتش بسوزان تا از آتش آخرت در امان باشم. آن حضرت علیه السلام فرمود: ای عمار هزار پشته هیزم جمع کن تا صبح فردا او را آتش بزنیم آنگاه به مرد فرمود: بلند شو و به اموال و داراییهایت وصیت کن، مرد بلند شد و به دار و ندار خود وصیت کرد و اموالش را در بین فرزندانش تقسیم نمود و حق هر کس را داد سپس شب را در حجره امیرالمؤمنین در خانه نوح در جانب شرقی مسجد کوفه گذراند. هنگامی که امیرالمؤمنین علیه السلام نماز خواند فرمود: ای عمار مردم کوفه را صدا بزن و بگو: از خانه بیرون بیایید و حکم امیرالمؤمنین علیه السلام را مشاهده کنید. عده ای گفتند: او چگونه مردی از شیعیان و دوستدارانش را آتش می زند اگر او را بسوزاند امامتش باطل می شود! امیرالمؤمنین علیه السلام این حرف را شنید. عمار گفت: امام آن مرد را گرفت و روی آن هزار پشته هیزم انداخت و به او آتش زنه و کبریتی داد و فرمود: روشن کن و خودت را بسوزان پس تو اگر از شیعیان و دوستداران وعارفانم باشی در آتش نمی سوزی امّا اگر از مخالفان و تکذیب کنندگانم باشی آتش تمامی گوشت تو را می سوزاند و استخوانت را می شکند. مرد آتش را روشن کرد و هیزم آتش گرفت، مرد لباس سفیدی پوشیده بود که آتش بر آن نگرفت و دود نزدیک آن نشد، امام علیه السلام پیروزی طلب کرد و فرمود: منحرفان به خدا دروغ بستند و بسیار گمراه شدند و فرمود: شیعه ما متعلق به ماست و من تقسیم کننده بهشت و جهنم هستم و رسول خدا صلی الله علیه و آله در جاهای زیادی به نفع من شهادت داده است. - . الفضائل: 77 و 78. -
**[ترجمه]
فر، [تفسیر فرات بن إبراهیم] عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ مَخْلَدٍ الْجُعْفِیُّ مُعَنْعَناً عَنِ الْأَعْمَشِ قَالَ: خَرَجْتُ حَاجّاً إِلَی مَکَّةَ فَلَمَّا انْصَرَفْتُ بُعَیْداً رَأَیْتُ عَمْیَاءَ عَلَی ظَهْرِ الطَّرِیقِ تَقُولُ بِحَقِ (3)
مُحَمَّدٍ
ص: 44
وَ آلِهِ رُدَّ عَلَیَّ بَصَرِی قَالَ فَتَعَجَّبْتُ مِنْ قَوْلِهَا وَ قُلْتُ لَهَا أَیُّ حَقٍّ لِمُحَمَّدٍ وَ آلِهِ عَلَی اللَّهِ إِنَّمَا الْحَقُّ لَهُ عَلَیْهِمْ فَقَالَتْ مَهْ یَا لُکَعُ وَ اللَّهِ مَا ارْتَضَی هُوَ حَتَّی حَلَفَ بِحَقِّهِمْ فَلَوْ لَمْ یَکُنْ لَهُمْ عَلَیْهِ حَقّاً مَا حَلَفَ بِهِ قَالَ قُلْتُ وَ أَیَّ مَوْضِعٍ حَلَفَ قَالَتْ قَوْلُهُ لَعَمْرُکَ إِنَّهُمْ لَفِی سَکْرَتِهِمْ یَعْمَهُونَ-(1) وَ الْعَمْرُ فِی کَلَامِ الْعَرَبِ الْحَیَاةُ قَالَ فَقَضَیْتُ حَجَّتِی ثُمَّ رَجَعْتُ فَإِذَا بِهَا مُبْصِرَةً فِی مَوْضِعِهَا وَ هِیَ تَقُولُ أَیُّهَا النَّاسُ أَحِبُّوا عَلِیّاً فَحُبُّهُ یُنْجِیکُمْ مِنَ النَّارِ قَالَ فَسَلَّمْتُ عَلَیْهَا وَ قُلْتُ أَ لَسْتِ الْعَمْیَاءَ بِالْأَمْسِ تَقُولِینَ بِحَقِ (2) مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ رُدَّ عَلَیَّ بَصَرِی قَالَتْ بَلَی قُلْتُ حَدِّثِینِی بِقِصَّتِکِ قَالَتْ وَ اللَّهِ مَا جُزْتَنِی حَتَّی وَقَفَ عَلَیَّ رَجُلٌ فَقَالَ لِی إِنْ رَأَیْتِ مُحَمَّداً وَ آلَهُ تَعْرِفِینَهُ قُلْتُ لَا وَ لَکِنْ بِالدَّلَالَةِ(3) الَّتِی جَاءَتْنَا قَالَتْ فَبَیْنَا هُوَ یُخَاطِبُنِی إِذْ أَتَانِی رَجُلٌ آخَرُ مُتَوَکِّئاً عَلَی رَجُلَیْنِ فَقَالَ مَا قِیَامُکَ مَعَهَا قَالَ إِنَّهَا تَسْأَلُ رَبَّهَا بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ- أَنْ یَرُدَّ عَلَیْهَا بَصَرَهَا فَادْعُ اللَّهَ لَهَا قَالَ فَدَعَا رَبَّهُ وَ مَسَحَ عَلَی عَیْنَیَّ بِیَدِهِ فَأَبْصَرْتُ فَقُلْتُ مَنْ أَنْتُمْ فَقَالَ أَنَا مُحَمَّدٌ وَ هَذَا عَلِیٌّ قَدْ رَدَّ اللَّهُ عَلَیْکِ بَصَرَکِ اقْعُدِی فِی مَوْضِعِکِ هَذَا حَتَّی یَرْجِعَ النَّاسُ وَ أَعْلِمِیهِمْ أَنَّ حُبَّ عَلِیٍّ یُنْجِیهِمْ مِنَ النَّارِ(4).
**[ترجمه]تفسیر فرات بن إبراهیم: أعمش گفت: به قصد حج به سمت مکه رهسپار شدم وقتی مقداری گذشتم زنی کور را بر سر راه دیدم می گفت: پروردگارا به حق محمد و خاندانش بینایی ام را به من برگردان، أعمش گفت: من از گفته او تعجب کرده و به او گفتم: محمد و آل او چه حقی بر خدا دارند؟ بلکه خداوند بر آن ها حق دارد، زن گفت: ای فرومایه ساکت شو، به خدا سوگند خداوند خشنود نگشت تا به حق آن ها سوگند خورد پس اگر حقی از آن ها بر او نبود سوگند نمی خورد من گفتم: خدا در کجا سوگند خورده است؟ آن زن قول خداوند تعالی را گفت: لَعَمْرُکَ إِنَّهُمْ لَفِی سَکْرَتِهِمْ یَعْمَهُونَ - . حجر/72 - {به جان تو سوگند که آنان در مستی خود سرگردان بودند.} و العَمر در کلام عرب به معنی زندگی است. أعمش گفت: من حج گذاشته و برگشتم ناگهان او را دیدم که در همان مکان بینا گشته و می گوید: ای مردم دوستدار علی باشید که دوستی او شما را از آتش رهایی می بخشد من به او سلام کرده و گفتم: آیا چند روز گذشته نابینا نبودی و می گفتی پروردگارا به حق محمد و آلش بینایی ام را به من برگردان؟ زن گفت: آری، گفتم: ماجرا را برایم تعریف کن، او گفت: به محض اینکه از پیشم رفتی مردی نزد من آمد و گفت: اگر محمد و آلش را ببینی می شناسی؟ گفتم: نه اما شاید با نشانه ای آنها را بشناسم زن گفت: در حالی که او با من سخن می گفت: مرد دیگری در حالی که به دو مرد دیگر تکیه کرده بود نزد من آمد و گفت: با او چه کار داری؟ گفت: او از خداوند می خواهد که به حق محمد و آلش بینایی اش را به او برگرداند پس برای او دعا کن، او به درگاه پروردگارش دعا کرد و با دستش روی چشمم کشید و من بینا گشتم و گفتم: شما کیستید؟ گفت: من محمدم و این علی است، خداوند بینایی ات را به تو برگردانده است، سر جایت بنشین تا مردم برگردند و آنها را آگاه کن که دوستی علی آن ها را از آتش نجات می بخشد. - . تفسیر فرات: 99 - 100 -
**[ترجمه]
ج، [الإحتجاج] م، [تفسیر الإمام علیه السلام] قَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیهما السلام: کَانَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ قَاعِداً ذَاتَ یَوْمٍ فَأَقْبَلَ إِلَیْهِ رَجُلٌ مِنَ الْیُونَانِیِّینَ الْمُدَّعِینَ لِلْفَلْسَفَةِ وَ الطِّبِّ فَقَالَ یَا بَا حَسَنٍ (5) بَلَغَنِی خَبَرُ صَاحِبِکَ وَ أَنَّ بِهِ جُنُوناً وَ جِئْتُ لِأُعَالِجَهُ فَلَحِقْتُهُ قَدْ مَضَی لِسَبِیلِهِ وَ فَاتَنِی مَا أَرَدْتُ مِنْ ذَلِکَ وَ قَدْ قِیلَ لِی إِنَّکَ ابْنُ عَمِّهِ وَ صِهْرُهُ وَ أَرَی (6) صُفَاراً قَدْ عَلَاکَ وَ سَاقَیْنِ دَقِیقَتَیْنِ مَا أَرَاهُمَا تُقِلَّانِکَ-(7) فَأَمَّا الصُّفَارُ فَعِنْدِی دَوَاؤُهُ وَ أَمَّا
ص: 45
السَّاقَانِ الدَّقِیقَانِ فَلَا حِیلَةَ(1) لِتَغْلِیظِهِمَا وَ الْوَجْهُ أَنْ تَرْفُقَ بِنَفْسِکَ فِی الْمَشْیِ تُقَلِّلُهُ وَ لَا تُکَثِّرُهُ وَ فِیمَا تَحْمِلُهُ عَلَی ظَهْرِکَ وَ تَحْضُنُهُ (2) بِصَدْرِکَ أَنْ تُقَلِّلَهُمَا وَ لَا تُکَثِّرَهُمَا فَإِنَّ سَاقَیْکَ دَقِیقَانِ لَا یُؤْمَنُ عِنْدَ حَمْلِ ثَقِیلٍ انْقِصَافُهُمَا-(3) وَ أَمَّا الصُّفَارُ فَدَوَاؤُکَ (4)
عِنْدِی وَ هُوَ هَذَا وَ أَخْرَجَ دَوَاءً وَ قَالَ هَذَا لَا یُؤْذِیکَ وَ لَا یُخَیِّسُکَ-(5) وَ لَکِنَّهُ یَلْزَمُکَ حِمْیَةٌ مِنَ اللَّحْمِ أَرْبَعِینَ صَبَاحاً ثُمَّ یُزِیلُ صُفَارَکَ فَقَالَ عَلِیٌّ علیه السلام(6) قَدْ ذَکَرْتَ نَفْعَ هَذَا الدَّوَاءِ الصُّفَارِیِّ فَهَلْ تَعْرِفُ شَیْئاً یَزِیدُ فِیهِ وَ یَضُرُّهُ فَقَالَ الرَّجُلُ بَلَی حَبَّةٌ مِنْ هَذَا وَ أَشَارَ إِلَی دَوَاءٍ مَعَهُ وَ قَالَ إِنْ تَنَاوَلَهُ الْإِنْسَانُ وَ بِهِ صُفَارٌ أَمَاتَهُ مِنْ سَاعَتِهِ وَ إِنْ کَانَ لَا صُفَارَ بِهِ صَارَ بِهِ صُفَارٌ حَتَّی یَمُوتَ فِی یَوْمِهِ فَقَالَ عَلِیٌّ علیه السلام فَأَرِنِی هَذَا الضَّارَّ فَأَعْطَاهُ فَقَالَ (7) کَمْ قَدْرُ هَذَا فَقَالَ قَدْرُ مِثْقَالَیْنِ سَمٌّ نَاقِعٌ وَ قَدْرُ کُلِّ حَبَّةٍ مِنْهُ یَقْتُلُ رَجُلًا فَتَنَاوَلَهُ عَلِیٌّ علیه السلام فَقَمَحَهُ (8) وَ عَرِقَ عَرَقاً خَفِیفاً وَ جَعَلَ الرَّجُلُ یَرْتَعِدُ وَ یَقُولُ فِی نَفْسِهِ الْآنَ أُوخَذُ بِابْنِ أَبِی طَالِبٍ وَ یُقَالُ قَتَلْتَهُ وَ لَا یُقْبَلُ مِنِّی قَوْلِی إِنَّهُ لَهْوٌ أَلْجَأَنِی عَلَی نَفْسِی فَتَبَسَّمَ عَلِیٌّ علیه السلام وَ قَالَ یَا عَبْدَ اللَّهِ أَصَحُّ مَا کُنْتُ بَدَناً الْآنَ لَمْ یَضُرَّنِی مَا زَعَمْتَ أَنَّهُ سَمٌّ فَغَمِّضْ عَیْنَیْکَ فَغَمَّضَ ثُمَّ قَالَ افْتَحْ عَیْنَیْکَ فَفَتَحَ فَنَظَرَ إِلَی وَجْهِ عَلِیٍّ علیه السلام فَإِذَا هُوَ أَبْیَضُ أَحْمَرُ مُشْرَبٌ حُمْرَةً فَارْتَعَدَ الرَّجُلُ مِمَّا رَآهُ وَ تَبَسَّمَ عَلِیٌّ علیه السلام وَ قَالَ أَیْنَ الصُّفَارُ الَّذِی زَعَمْتَ أَنَّهُ بِی فَقَالَ وَ اللَّهِ لَکَأَنَّکَ لَسْتَ مَنْ رَأَیْتُ قَبْلُ کُنْتَ مُصْفَارّاً فَأَنْتَ الْآنَ مُوَرَّدٌ قَالَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام فَزَالَ عَنِّی الصُّفَارُ بِسَمِّکَ الَّذِی زَعَمْتَ أَنَّهُ قَاتِلِی وَ أَمَّا سَاقَایَ
ص: 46
هَاتَانِ وَ مَدَّ رِجْلَیْهِ وَ کَشَفَ عَنْ سَاقَیْهِ فَإِنَّکَ زَعَمْتَ أَنِّی أَحْتَاجُ أَنْ أَرْفُقَ (1)
بِبَدَنِی فِی حَمْلِ مَا أَحْمِلُ عَلَیْهِ لِئَلَّا یَنْقَصِفَ السَّاقَانِ وَ أَنَا أَدُلُّکَ أَنَّ طِبَّ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ خِلَافُ طِبِّکَ وَ ضَرَبَ بِیَدِهِ إِلَی أُسْطُوَانَةِ خَشَبٍ غَلِیظَةٍ-(2)
عَلَی رَأْسِهَا سَطْحُ مَجْلِسِهِ الَّذِی هُوَ فِیهِ وَ فِی فَوْقِهِ حُجْرَتَانِ إِحْدَاهُمَا فَوْقَ الْآخَرِ وَ حَرَّکَهَا أَوِ احْتَمَلَهَا(3)
فَارْتَفَعَ السَّطْحُ وَ الْحِیطَانُ وَ فَوْقَهُمَا الْغُرْفَتَانِ فَغُشِیَ عَلَی الْیُونَانِیِّ فَقَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام صُبُّوا عَلَیْهِ مَاءً-(4)
فَأَفَاقَ وَ هُوَ یَقُولُ وَ اللَّهِ مَا رَأَیْتُ کَالْیَوْمِ عَجَباً فَقَالَ لَهُ عَلِیٌّ علیه السلام هَذِهِ قُوَّةُ السَّاقَیْنِ الدَّقِیقَیْنِ وَ احْتِمَالُهُمَا فِی طِبِّکَ هَذَا یَا یُونَانِیُّ فَقَالَ الْیُونَانِیُّ أَ مِثْلَکَ کَانَ مُحَمَّدٌ صلی الله علیه و آله فَقَالَ عَلِیٌّ علیه السلام فَهَلْ عِلْمِی إِلَّا مِنْ عِلْمِهِ وَ عَقْلِی إِلَّا مِنْ عَقْلِهِ وَ قُوَّتِی إِلَّا مِنْ قُوَّتِهِ لَقَدْ أَتَاهُ ثَقَفِیٌّ کَانَ أَطَبَّ الْعَرَبِ فَقَالَ لَهُ إِنْ کَانَ بِکَ جُنُونٌ دَاوَیْتُکَ فَقَالَ لَهُ مُحَمَّدٌ صلی الله علیه و آله أَ تُحِبُّ أَنْ أُرِیَکَ آیَةً تَعْلَمُ بِهَا غِنَایَ عَنْ طِبِّکَ وَ حَاجَتَکَ إِلَی طِبِّی قَالَ نَعَمْ قَالَ أَیَّ آیَةٍ تُرِیدُ قَالَ تَدْعُو ذَلِکَ الْعِذْقَ وَ أَشَارَ إِلَی نَخْلَةٍ سَحُوقٍ فَدَعَاهَا فَانْقَلَعَ أَصْلُهَا مِنَ الْأَرْضِ وَ هِیَ تَخُدُّ فِی الْأَرْضِ خَدّاً(5)
حَتَّی وَقَفَتْ بَیْنَ یَدَیْهِ فَقَالَ لَهُ أَ کَفَاکَ قَالَ لَا قَالَ فَتُرِیدُ مَا ذَا قَالَ تَأْمُرُهَا أَنْ تَرْجِعَ إِلَی حَیْثُ جَاءَتْ-(6)
وَ تَسْتَقِرَّ فِی مَقَرِّهَا الَّذِی انْقَلَعَتْ مِنْهُ فَأَمَرَهَا فَرَجَعَتْ وَ اسْتَقَرَّتْ فِی مَقَرِّهَا.
فَقَالَ الْیُونَانِیُّ لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام هَذَا الَّذِی تَذْکُرُهُ عَنْ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله غَائِبٍ عَنِّی وَ أَنَا أَقْتَصِرُ مِنْکَ عَلَی أَقَلَّ مِنْ ذَلِکَ أَنَا أَتَبَاعَدُ عَنْکَ فَادْعُنِی وَ أَنَا لَا أَخْتَارُ الْإِجَابَةَ فَإِنْ جِئْتَ بِی إِلَیْکَ فَهِیَ آیَةٌ فَقَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام هَذَا إِنَّمَا یَکُونُ
ص: 47
آیَةً لَکَ وَحْدَکَ لِأَنَّکَ تَعْلَمُ مِنْ نَفْسِکَ أَنَّکَ لَمْ تُرِدْ وَ أَنِّی أَزَلْتُ اخْتِیَارَکَ مِنْ غَیْرِ أَنْ بَاشَرْتَ مِنِّی شَیْئاً أَوْ مِمَّنْ أَمَرْتُهُ بِأَنْ یُبَاشِرَکَ أَوْ مِمَّنْ قَصَدَ إِلَی ذَلِکَ وَ إِنْ (1) لَمْ آمُرْهُ إِلَّا مَا یَکُونُ مِنْ قُدْرَةِ اللَّهِ الْقَاهِرِ وَ أَنْتَ یُونَانِیٌ (2) یُمْکِنُکَ أَنْ تَدَّعِیَ وَ یُمْکِنُ غَیْرَکَ أَنْ یَقُولَ إِنِّی قَدْ وَاطَأْتُکَ عَلَی ذَلِکَ فَاقْتَرِحْ إِنْ کُنْتَ مُقْتَرِحاً مَا هُوَ آیَةٌ لِجَمِیعِ الْعَالَمِینَ قَالَ لَهُ الْیُونَانِیُّ إِذَا جَعَلْتَ الِاقْتِرَاحَ إِلَیَّ فَأَنَا أَقْتَرِحُ أَنْ تَفْصِلَ أَجْزَاءَ تِلْکَ النَّخْلَةِ وَ تُفَرِّقَهَا وَ تُبَاعِدَ مَا بَیْنَهَا ثُمَّ تَجْمَعَهَا وَ تُعِیدَهَا کَمَا کَانَتْ فَقَالَ عَلِیٌّ علیه السلام هَذِهِ آیَةٌ وَ أَنْتَ رَسُولِی إِلَیْهَا یَعْنِی إِلَی النَّخْلَةِ فَقُلْ لَهَا إِنَّ وَصِیَّ مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَأْمُرُ أَجْزَاءَکِ أَنْ تَتَفَرَّقَ وَ تَتَبَاعَدَ فَذَهَبَ فَقَالَ لَهَا فَتَفَاصَلَتْ وَ تَهَافَتَتْ وَ تَبَتَّرَتْ (3) وَ تَصَاغَرَتْ أَجْزَاؤُهَا حَتَّی لَمْ تَرَ عَیْنٌ وَ لَا أَثَرٌ حَتَّی کَأَنْ لَمْ یَکُنْ هُنَاکَ نَخْلَةٌ قَطُّ فَارْتَعَدَتْ فَرَائِصُ الْیُونَانِیِّ وَ قَالَ یَا وَصِیَّ مُحَمَّدٍ قَدْ أَعْطَیْتَنِی اقْتِرَاحِیَ الْأَوَّلَ فَأَعْطِنِی الْآخَرَ فَأْمُرْهَا أَنْ تَجْتَمِعَ وَ تَعُودَ کَمَا کَانَتْ فَقَالَ أَنْتَ رَسُولِی إِلَیْهَا بَعْدُ-(4) فَقُلْ لَهَا یَا أَجْزَاءَ النَّخْلَةِ إِنَّ وَصِیَّ مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَأْمُرُکِ أَنْ تَجْتَمِعِی وَ کَمَا کُنْتِ تَعُودِی فَنَادَی الْیُونَانِیُّ فَقَالَ ذَلِکَ فَارْتَفَعَتْ فِی الْهَوَاءِ کَهَیْئَةِ الْهَبَاءِ الْمَنْثُورِ ثُمَّ جَعَلَتْ تَجْتَمِعُ جُزْءٌ جُزْءٌ مِنْهَا حَتَّی تَصَوَّرَ لَهَا الْقُضْبَانُ وَ الْأَوْرَاقُ وَ الْأُصُولُ وَ السَّعَفُ وَ الشَّمَارِیخُ وَ الْأَعْذَاقُ (5) ثُمَّ تَأَلَّفَتْ وَ تَجَمَّعَتْ وَ اسْتَطَالَتْ وَ عَرَضَتْ وَ اسْتَقَلَّ أَصْلُهَا فِی مَقَرِّهَا وَ تَمَکَّنَ عَلَیْهَا سَاقُهَا وَ تَرَکَّبَ عَلَی السَّاقِ قُضْبَانُهَا وَ عَلَی الْقُضْبَانِ أَوْرَاقُهَا وَ فِی أَمْکِنَتِهَا أَعْذَاقُهَا-(6) وَ قَدْ کَانَتْ فِی الِابْتِدَاءِ شَمَارِیخُهَا مُتَجَرِّدَةً-(7) لِبُعْدِهَا
ص: 48
مِنْ أَوَانِ الرُّطَبِ وَ الْبُسْرِ وَ الْخَلَالِ (1) فَقَالَ الْیُونَانِیُّ وَ أُخْرَی أُحِبُّهَا(2) أَنْ تُخْرِجَ شَمَارِیخُهَا خَلَالَهَا وَ تَقْلِبَهَا مِنْ خُضْرَةٍ إِلَی صُفْرَةٍ وَ حُمْرَةٍ وَ تَرْطِیبٍ وَ بُلُوغِ إِنَاهُ (3) لِیُؤْکَلَ وَ تُطْعِمَنِی وَ مَنْ حَضَرَ مِنْهَا فَقَالَ علیه السلام(4) أَنْتَ رَسُولِی إِلَیْهَا بِذَلِکَ فَمُرْهَا بِهِ فَقَالَ لَهُ الْیُونَانِیُّ مَا أَمَرَهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام فَأَخَلَّتْ وَ أَبْسَرَتْ وَ اصْفَرَّتْ وَ احْمَرَّتْ وَ تَرَطَّبَتْ وَ ثَقُلَتْ أَعْذَاقُهَا بِرُطَبِهَا فَقَالَ الْیُونَانِیُّ وَ أُخْرَی أُحِبُّهَا یَقْرُبُ مِنْ یَدِی أَعْذَاقُهَا أَوْ تَطُولُ یَدِی لِتَنَالَهَا وَ أَحَبُّ شَیْ ءٍ إِلَیَّ أَنْ تُنْزِلَ إِلَیَّ أَحَدَهَا وَ تُطَوِّلَ یَدِی إِلَی الْأُخْرَی الَّتِی هِیَ أُخْتُهَا فَقَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام مُدَّ الْیَدَ الَّتِی تُرِیدُ أَنْ تَنَالَهَا وَ قُلْ یَا مُقَرِّبَ الْبَعِیدِ قَرِّبْ یَدِی مِنْهَا وَ اقْبِضِ الْأُخْرَی الَّتِی تُرِیدُ أَنْ یُتْرَکَ (5)
إِلَیْکَ الْعِذْقُ مِنْهَا وَ قُلْ یَا مُسَهِّلَ الْعَسِیرِ سَهِّلْ لِی تَنَاوُلَ مَا یَبْعُدُ عَنِّی مِنْهَا فَفَعَلَ ذَلِکَ وَ قَالَهُ فَطَالَتْ یُمْنَاهُ فَوَصَلَتْ إِلَی الْعِذْقِ وَ انْحَطَّتِ الْأَعْذَاقُ الْأُخَرُ فَسَقَطَتْ عَلَی الْأَرْضِ وَ قَدْ طَالَتْ عَرَاجِینُهَا-(6) ثُمَّ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام إِنَّکَ إِنْ أَکَلْتَ مِنْهَا ثُمَّ لَمْ تُؤْمِنْ بِمَنْ أَظْهَرَ لَکَ عَجَائِبَهَا عَجَّلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مِنَ الْعُقُوبَةِ الَّتِی یَبْتَلِیکَ بِهَا مَا یَعْتَبِرُ بِهِ عُقَلَاءُ خَلْقِهِ وَ جُهَّالُهُمْ فَقَالَ الْیُونَانِیُّ إِنِّی إِنْ کَفَرْتُ بَعْدَ مَا رَأَیْتُ فَقَدْ بَالَغْتُ فِی الْعِنَادِ وَ تَنَاهَیْتُ فِی التَّعَرُّضِ لِلْهَلَاکِ أَشْهَدُ أَنَّکَ مِنْ خَاصَّةِ اللَّهِ صَادِقٌ فِی جَمِیعِ أَقَاوِیلِکَ عَنِ اللَّهِ فَأْمُرْنِی بِمَا تَشَاءُ أُطِعْکَ (7).
أقول: تمام الخبر فی أبواب احتجاجاته علیه السلام و قد مضی کثیر من معجزاته و مناقبه صلوات الله علیه فی أبواب معجزات الرسول صلی الله علیه و آله.
ص: 49
**[ترجمه]احتجاج، تفسیر امام عسکری علیه السلام: علی بن حسین علیه السلام فرمود: امیرالمؤمنین علیه السلام روزی نشسته بودند که مردی یونانی که ادعای فلسفه و طب می کنند بر آن حضرت علیه السلام وارد شد، و گفت: ای اباحسن! خبر صاحبتان به من رسید و فهمیدم که جنون دارد من آمدم تا او را درمان کنم. نزد او رفتم اما او مرده بود و نتوانستم او را درمان کنم و به من گفته شد: شما پسر عمو و دامادش هستید، من در شما زردی می بینم شما را فرا گرفته است و دو ساق پای تو لاغر است که فکر نمیکنم توانایی تحمل شما را داشته باشند. اما دوای زردی نزد من است، ولی برای فربه کردن لاغری ساقهای پا راهی سراغ ندارم بهتر است که در راه رفتن مواظب خودتان باشید و کمتر پیاده روی کنید و هنگامی که چیزی را روی دوش خود میگذارید یا در بغل خود قرار میدهید وزن آن را کم کنید و اشیاء با وزن بالا را حمل نکنید؛ چون در این صورت دو پای لاغر شما هنگام حمل شیءای سنگین از شکسته شدن ایمن نمی ماند. اما دوای زردی نزد من است و آن این است که، آن یونانی دوایی را درآورده و گفت: این شما را اذیت نکرده و بد بو نمی شود، امّا باید چهل صبح از خوردن گوشت خودداری کنید و سپس زردیتان را از بین می برد. علی علیه السلام فرمود: تو سود این داروی زردی را بیان کردی آیا چیزی را می شناسی که آن را زیاد کند و موجب ضررش باشد ؟ مرد گفت: بله، حبّه ای از این دارو را و به دارویی که همراهش بود اشاره کرد و گفت: اگر شخصی که زردی (نوعی وبا یا زرد آب در شکم) دارد بخورد بلافاصله می میرد و اگر زردی نداشته باشد مبتلا به زردی شده و در همان روز می میرد. علی علیه السلام فرمود: داروی مضر را به من نشان بده پس یونانی آن را به ایشان داد و امام فرمود: گفت: مقدار این چقدر است؟ گفت: اندازه دو مثقال سم کشنده و هر حبه از آن مردی را می کشد. پس علی علیه السلام آن را گرفت و خورد و عرق خفیفی کرد، مرد شروع به لرزیدن کرد و به خودش گفت: الان مردم نزد علی علیه السلام می آیند و می گویند: تو او را کشتی و حرف مرا هم قبول نمی کنند که خود او مرا مجبور کرد. علی علیه السلام تبسمی کرد و فرمود: ای بنده خدا! الان در بهترین وضعیت بدنی هستم، آن چه تو آن را سم پنداشتی ضرری به من نرساند، پس چشمانت را ببند. او بست. پس امام فرمود: چشمانت را باز کن، پس باز کرد و به صورت علی علیه السلام نگاه کرد که مانند شرابی سفید و قرمز بود، مرد از آنچه دیده بود به لرزه افتاد و علی علیه السلام خندید و فرمود: زردی که گمان کردی در من است کجاست؟ مرد گفت: به خدا سوگند گویا تو کسی نیستی که قبلاً دیده بودم، شما بسیار زرد بودید و الان سرخ شده اید، علی بن ابی طالب علیه السلام فرمود: زردی با سمی که گمان کردی قاتل من است از بین رفت. امّا این دو ساقم - امام پاهایش را دراز کرد و آن ها را نشان داد - تو گمان کردی که من نیاز به مراقبت بدنی در حمل آن چه بر رویم گذاشته شود دارم تا پاهایم دو نیم نشود و من ثابت می کنم که طب خدای عزوجل بر خلاف طب توست و با دستش به استوانه چوبی بزرگی زد که بالای آن مجلسی که در آن بود قرار داشت، و بالای آن دو اتاق قرار داشت، که یکی از آن ها روی دیگری بود امام علیه السلام آن را به حرکت درآورده و بلند کرد پس پشت بام و دیوارها که رویشان دو اتاق بود بالا آمد، طبیب یونانی بیهوش شد و امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: آب به صورتش بپاشید به هوش آمد در حالی که می گفت: به خدا سوگند که تا به امروز چیزی به این شگفتی ندیده بودم. علی علیه السلام به او فرمود: ای یونانی این قدرت دو پای لاغر است و قدرت تحمل آن در طب تو ای یونانی!
سپس یونانی گفت: آیا محمد صلی الله علیه و آله نیز مانند تو بود؟ علی علیه السلام فرمود: آیا علم و عقل و نیروی من جز علم و عقل و نیروی اوست؟ مردی ثقفی که از ماهرترین طبیبان عرب بوده نزد ایشان آمده و گفته است: اگر جنونی داری معالجه ات کنم؟ محمد صلی الله علیه و آله فرمود: آیا می خواهی نشانه ای به تو آشکار کنم که بی نیازی من از طب تو و نیاز تو به طب مرا نشان دهد؟ گفت: بله: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: چه نشانه ای می خواهی؟ گفت: آن درخت خرما را صدا بزن - و به نخل بلندی اشاره کرد - پس آن را صدا زد و ریشه اش از زمین کنده شد در حالی که زمین را می شکافت تا نزد او ایستاد. رسول خدا صلی الله علیه و آله به مرد فرمود: آیا تو را کافی است؟ گفت: نه، فرمود: چه می خواهی؟ گفت: به او دستور بده تا سر جای اصلی اش برگردد و در مکانی از آن درآمده مستقر شود پس پیامبر صلی الله علیه و آله آن کار را انجام داد و نخل برگشت و در مکانش آرام گرفت.
یونانی به امیرالمؤمنین علیه السلام گفت: آن چه از محمد صلی الله علیه و آله ذکر می کنی بر من پوشیده است و من به کمتر از آن از تو قناعت می کنم. من از شما دور می شوم پس مرا صدا بزنید در حالی که اختیار جواب دادن نداشته باشم پس اگر مرا نزد خودتان آورید آن نشانه ایست. امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:این چیزی که تو از من می خواهی تنها نشانه ای برای تو خواهد بود چون خودت میدانی که آن لحظه اراده نداری و من اختیار تو را از بین برده ام بدون اینکه مستقیما با من در ارتباط باشی یا از کسی که به او دستور داده ام که با تو همراهی کند یا از کسی که قصد آن را می کند بدون دستور من تو را باز گرداند.، و من این کار را انجام نخواهم داد مگر اینکه قدرت برتر خداوند را نشان دهد، تو ای یونانی می توانی ادعا کنی و دیگری می تواند بگوید: چگونه با او بر آن موافقت کنم. پس پیشنهادی بده که نشانی برای تمامی جهانیان باشد یونانی به او گفت: اگر انتخاب را بر عهده من بگذاری من پیشنهاد می کنم که اجزای آن نخل را جدا کنی و همه را از یکدیگر دور کنی سپس آن را جمع کرده و به حالت نخستین برگردانی علی علیه السلام فرمود: این نشانه ای است و تو فرستاننده من به سوی آن -- یعنی نخل - هستی پس به او بگو: جانشین محمد رسول خدا صلی الله علیه و آله به اجزای تو دستور می دهد که پراکنده و دور شود مرد رفت و به نخل گفت: پس اجزای آن نخل از هم جدا شده و پراکنده و دور گشت تا اینکه اثری از آن باقی نماند به طوری که گویا اصلاً نخلی آنجا نبوده است، یونانی به لرزه افتاد و گفت: ای جانشین محمد! پیشنهاد اولم را انجام دادی دومی را نیز اجابت کن، پس به نخل دستور داد که جمع شده و همان گونه که بوده شود: پس فرمود: تو فرستاده من به آن هستی پس برگرد و به او بگو ای اجزای نخل جانشین محمد رسول خدا صلی الله علیه و آله به تو امر می کند که جمع شوی و به حالت اول خود برگردی، یونانی آن را صدا زد و گفته امام را به نخل گفت سپس آن نخل مانند شکل ذرات پراکنده به سمت فضا رفت پس هر کدام از اجزای آن شروع به جمع شدن کردند تا این که برای آن شاخه ها و برگ ها و ریشه ها و پوستهها و خوشههای بزرگ و کوچک شکل گرفت سپس نزدیک گشت و جمع شد و طول و عرض پیدا کرد و ریشه آن در مکانش استقرار یافت و ساقه اش بر ریشه و شاخه ها بر ساقه، برگ ها بر شاخه، و خوشه ها بر برگ ها سوار شدند، این در حال بوذ که خوشه هایش در ابتدا به دلیل دوری از ظرف-های رطب و خرما از هم پراکنده بودند، یونانی گفت: چیز دیگری که دوست دارم آن است که خوشه های نخل را از آن میان خارج کرده و از سبزی به زردی و قرمزی و رطب دادن و پختگی تبدیل کنی تا قابل خوردن شود و من و حاضران را از آن اطعام کنی. امام علیه السلام فرمود: تو فرستاده من به سوی آن هستی پس گفته مرا به او بگو. یونانی آنچه که امیرالمؤمنین علیه السلام گفته بود را انجام داد سپس خرما بارور گشت و زرد و قرمز و رطب دار شد و خوشه هایش با رطب سنگین گشت. یونانی گفت: دیگر چیزی که دوست دارم این است که دست هایم نزدیک خوشه ها شده و به آن ها برسد و محبوب ترین چیز برای من آن است که یکی از آن را برای من پایین بیاوری و دستم به یکی دیگر از آن که همانند آن است برسد. امیرالمؤمنین فرمود: دستی را که می خواهد به آن برسد را دراز کن و بگو: ای نزدیک گرداننده دور، دستم را به آن نزدیک گردان و دیگری را که می خواهی خوشه اش به تو برسد را بگیر و بگو: ای آسان گرداننده دشوار، گرفتن آن چه از من دور است را برایم آسان گردان، پس مرد آن کار را کرد و به آن گفت، پس دست راستش طولانی گشت و به خوشه رسید و خوشه های دیگر خم گشته و بر روی زمین افتادند و چوب های خوشه خرما طولانی شدند، پس امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: اگر تو از آن بخوری و به شگفتی هایی که از آن برای تو آشکار گشته ایمان نیاوری خداوند عزّ و جلّ مجازاتی را که تو را به آن مبتلا می سازد تعجیل می گرداند تا مردم عاقل و جاهل از آن پند بگیرند. یونانی گفت: اگر من بعد از آنچه دیدم کافر شوم در دشمنی مبالغه کرده و در معرض نابودی قرار میگیرم، شهادت می دهم که تو از برگزیدگان خداوند و در همه گفته هایت درباره خداوند صادق هستی، پس هر آن چه می خواهی به من امر کن تا اطاعت کنم. - . احتجاج: 122 - 124. تفسیر امام: 67 - 69 -
می گویم: تمامی روایت در ابواب احتجاجاتش است و بسیاری از معجزات و کرامات حضرتش علیه السلام در باب معجزات رسول خدا صلی الله علیه و آله گذشت.
**[ترجمه]
ختص، [الإختصاص] مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَلِیٍّ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ أَبَانٍ الْأَحْمَرِ قَالَ قَالَ الصَّادِقُ علیه السلام: یَا أَبَانُ کَیْفَ تُنْکِرُ(1) النَّاسُ قَوْلَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام لَمَّا قَالَ لَوْ شِئْتُ لَرَفَعْتُ رِجْلِی هَذِهِ فَضَرَبْتُ بِهَا صَدْرَ ابْنِ أَبِی سُفْیَانَ بِالشَّامِ فَنَکَسْتُهُ عَنْ سَرِیرِهِ وَ لَا یُنْکِرُونَ تَنَاوُلَ آصَفَ وَصِیِّ سُلَیْمَانَ عَرْشَ بِلْقِیسَ وَ إِتْیَانَهُ سُلَیْمَانَ بِهِ قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْهِ طَرْفُهُ أَ لَیْسَ نَبِیُّنَا صلی الله علیه و آله أَفْضَلَ الْأَنْبِیَاءِ وَ وَصِیُّهُ أَفْضَلَ الْأَوْصِیَاءِ أَ فَلَا جَعَلُوهُ کَوَصِیِّ سُلَیْمَانَ حَکَمَ اللَّهُ بَیْنَنَا وَ بَیْنَ مَنْ جَحَدَ حَقَّنَا وَ أَنْکَرَ فَضْلَنَا. (2)
**[ترجمه]اختصاص: امام صادق علیه السلام فرمود: ای ابان مردم چگونه سخنان امیرالمؤمنین علیه السلام را انکار می کنند هنگامی که آن حضرت فرمود: «اگر می خواستم این پایم را بالا آورده و به سینه پسر ابی سفیان در شام می زدم و او را از تخت به زیر می کشیدم» در حالی که گرفتن عرش سلیمان از جانب آصف جانشین سلیمان را انکار نمی کنند که در یک چشم به هم زدن آن را نزد سلیمان آورد؟ آیا پیامبر ما برترین پیامبران و جانشینش برترین جانشینان نیست؟ آیا او را مانند جانشین سلیمان قرار نداده اند؟ خداوند بین ما و بین کسانی که حق ما را پایمال و فضل و برتری ما را انکارکردند، داوری کند. - . اختصاص: 212 و 213 -
**[ترجمه]
وَجَدْتُ فِی بَعْضِ الْکُتُبِ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ زَکَرِیَّا العلائی [الْغَلَابِیُ] قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ الْمَعْرُوفُ بِابْنِ الْمُعَافَا عَنْ وَکِیعٍ عَنْ زَاذَانَ عَنْ سَلْمَانَ الْفَارِسِیِّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: کُنَّا مَعَ مَوْلَانَا أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام فَقُلْتُ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ أُحِبُّ أَنْ أَرَی مِنْ مُعْجِزَاتِکَ شَیْئاً قَالَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ أَفْعَلُ إِنْ شَاءَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ ثُمَّ قَامَ وَ دَخَلَ مَنْزِلَهُ وَ خَرَجَ إِلَیَّ وَ تَحْتَهُ فَرَسٌ أَدْهَمُ وَ عَلَیْهِ قَبَاءٌ أَبْیَضُ وَ قَلَنْسُوَةٌ بَیْضَاءُ ثُمَّ نَادَی یَا قَنْبَرُ أَخْرِجْ إِلَیَّ ذَلِکَ الْفَرَسَ فَأَخْرَجَ فَرَساً آخَرَ أَدْهَمَ فَقَالَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ آلِهِ ارْکَبْ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ- قَالَ سَلْمَانُ فَرَکِبْتُهُ فَإِذَا لَهُ جَنَاحَانِ مُلْتَصِقَانِ إِلَی جَنْبِهِ قَالَ فَصَاحَ بِهِ الْإِمَامُ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ فَتَعَلَّقَ فِی الْهَوَاءِ وَ کُنْتُ أَسْمَعُ حَفِیفَ أَجْنِحَةِ الْمَلَائِکَةِ وَ تَسْبِیحَهَا تَحْتَ الْعَرْشِ ثُمَّ خَطَوْنَا عَلَی سَاحِلِ بَحْرٍ عُجَاجٍ مُغْطَمِطِ الْأَمْوَاجِ فَنَظَرَ إِلَیْهِ الْإِمَامُ شَزْراً(3) فَسَکَنَ الْبَحْرُ مِنْ غَلَیَانِهِ فَقُلْتُ
ص: 50
لَهُ : یَا مَوْلَایَ سَکَنَ الْبَحْرُ مِنْ غَلَیَانِهِ مِنْ نَظَرِکَ إِلَیْهِ فَقَالَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ یَا سَلْمَانُ خَشِیَ أَنْ آمُرَ فِیهِ بِأَمْرٍ ثُمَّ قَبَضَ عَلَی یَدِی وَ سَارَ عَلَی وَجْهِ الْمَاءِ وَ الْفَرَسَانِ تَتْبَعَانِنَا لَا یَقُودُهُمَا أَحَدٌ فَوَ اللَّهِ مَا ابْتَلَّتْ أَقْدَامُنَا وَ لَا حَوَافِرُ الْخَیْلِ.
قَالَ سَلْمَانُ فَعَبَرْنَا ذَلِکَ الْبَحْرَ وَ رَفَعْنَا(1) إِلَی جَزِیرَةٍ کَثِیرَةِ الْأَشْجَارِ وَ الْأَثْمَارِ وَ الْأَطْیَارِ وَ الْأَنْهَارِ وَ إِذَا شَجَرَةٌ عَظِیمَةٌ بِلَا صَدْعٍ وَ لَا زَهْرٍ-(2) فَهَزَّهَا صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ بِقَضِیبٍ کَانَ فِی یَدِهِ فَانْشَقَّتْ وَ خَرَجَ مِنْهَا نَاقَةٌ طُولُهَا ثَمَانُونَ ذِرَاعاً وَ عَرْضُهَا أَرْبَعُونَ ذِرَاعاً وَ خَلْفَهَا قَلُوصٌ-(3) فَقَالَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ ادْنُ مِنْهَا وَ اشْرَبْ مِنْ لَبَنِهَا قَالَ سَلْمَانُ فَدَنَوْتُ مِنْهَا وَ شَرِبْتُ حَتَّی رَوِیتُ وَ کَانَ لَبَنُهَا أَعْذَبَ مِنَ الشَّهْدِ وَ أَلْیَنَ مِنَ الزَّبَدِ وَ قَدِ اکْتَفَیْتُ قَالَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ هَذَا حَسَنٌ یَا سَلْمَانُ فَقُلْتُ مَوْلَایَ حَسَنٌ فَقَالَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ تُرِیدُ أَنْ أَرَاکَ مَا هُوَ أَحْسَنُ مِنْهُ فَقُلْتُ نَعَمْ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ- قَالَ سَلْمَانُ فَنَادَی مَوْلَایَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ- اخْرُجِی یَا حَسْنَاءُ قَالَ فَخَرَجَتْ نَاقَةٌ طُولُهَا عِشْرُونَ وَ مِائَةُ ذِرَاعٍ وَ عَرْضُهَا سِتُّونَ ذِرَاعاً وَ رَأْسُهَا مِنَ الْیَاقُوتِ الْأَحْمَرِ وَ صَدْرُهَا مِنَ الْعَنْبَرِ الْأَشْهَبِ وَ قَوَائِمُهَا مِنَ الزَّبَرْجَدِ الْأَخْضَرِ وَ زِمَامُهَا مِنَ الْیَاقُوتِ الْأَصْفَرِ وَ جَنْبُهَا الْأَیْمَنُ مِنَ الذَّهَبِ وَ جَنْبُهَا الْأَیْسَرُ مِنَ الْفِضَّةِ وَ عَرْضُهَا مِنَ اللُّؤْلُؤِ الرَّطْبِ فَقَالَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ یَا سَلْمَانُ اشْرَبْ مِنْ لَبَنِهَا قَالَ سَلْمَانُ فَالْتَقَمْتُ الضَّرْعَ فَإِذَا هِیَ تَحْلُبُ عَسَلًا صَافِیاً مُخْلَصاً-(4) فَقُلْتُ یَا سَیِّدِی هَذِهِ لِمَنْ قَالَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ هَذِهِ لَکَ وَ لِسَائِرِ الشِّیعَةِ مِنْ أَوْلِیَائِی ثُمَّ قَالَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ سَلَامُهُ لَهَا ارْجِعِی إِلَی الصَّخْرَةِ وَ رَجَعَتْ مِنَ الْوَقْتِ وَ سَارَ بِی فِی تِلْکَ الْجَزِیرَةِ حَتَّی وَرَدَ بِی إِلَی شَجَرَةٍ عَظِیمَةٍ عَلَیْهَا طَعَامٌ یَفُوحُ مِنْهُ رَائِحَةُ الْمِسْکِ فَإِذَا بِطَائِرٍ فِی صُورَةِ النَّسْرِ الْعَظِیمِ قَالَ سَلْمَانُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ فَوَثَبَ ذَلِکَ
ص: 51
الطَّائِرُ فَسَلَّمَ عَلَیْهِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ رَجَعَ إِلَی مَوْضِعِهِ فَقُلْتُ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ مَا هَذِهِ الْمَائِدَةُ فَقَالَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ هَذِهِ مَنْصُوبَةٌ فِی هَذَا الْمَکَانِ لِلشِّیعَةِ مِنْ مَوَالِیَّ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ فَقُلْتُ مَا هَذِهِ الطَّائِرُ قَالَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ مَلَکٌ مُوَکَّلٌ بِهَا إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ فَقُلْتُ وَحْدَهُ یَا سَیِّدِی فَقَالَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ یَجْتَازُ بِهِ الْخَضِرُ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ فِی کُلِّ یَوْمٍ مَرَّةً ثُمَّ قَبَضَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ عَلَی یَدِی وَ سَارَ إِلَی بَحْرٍ ثَانٍ فَعَبَرْنَا وَ إِذَا جَزِیرَةٌ عَظِیمَةٌ فِیهَا قَصْرٌ لَبِنَةٌ مِنْ ذَهَبٍ وَ لَبِنَةٌ مِنْ فِضَّةٍ بَیْضَاءَ وَ شُرَفُهَا مِنْ عَقِیقٍ أَصْفَرَ وَ عَلَی کُلِّ رُکْنٍ مِنَ الْقَصْرِ سَبْعُونَ صَفّاً مِنَ الْمَلَائِکَةِ فَأَتَوْا وَ سَلَّمُوا ثُمَّ أَذِنَ لَهُمْ فَرَجَعُوا إِلَی مَوَاضِعِهِمْ قَالَ سَلْمَانُ رَحِمَهُ اللَّهُ تَعَالَی ثُمَّ دَخَلَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام الْقَصْرَ فَإِذَنْ أَشْجَارٌ وَ أَثْمَارٌ وَ أَنْهَارٌ وَ أَطْیَارٌ وَ أَلْوَانُ النَّبَاتِ فَجَعَلَ الْإِمَامُ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ یَمْشِی فِیهِ حَتَّی وَصَلَ إِلَی آخِرِهِ فَوَقَفَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ عَلَی بِرْکَةٍ کَانَتْ فِی الْبُسْتَانِ ثُمَّ صَعِدَ عَلَی قَصْرٍ(1) فَإِذَنْ کُرْسِیٌّ مِنَ الذَّهَبِ الْأَحْمَرِ فَجَلَسَ عَلَیْهِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ أَشْرَفْنَا عَلَی الْقَصْرِ فَإِذَا بَحْرٌ أَسْوَدُ یُغَطْمِطُ أَمْوَاجُهُ کَالْجِبَالِ الرَّاسِیَاتِ فَنَظَرَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ شَزْراً فَسَکَنَ مِنْ غَلَیَانِهِ حَتَّی کَانَ کَالْمُذْنِبِ فَقُلْتُ یَا سَیِّدِی سَکَنَ الْبَحْرُ مِنْ غَلَیَانِهِ إِلَی نَظَرِهِ إِلَیْهِ-(2) فَقَالَ علیه السلام خَشِیَ أَنْ آمُرَ فِیهِ بِأَمْرٍ أَ تَدْرِی یَا سَلْمَانُ أَیُّ بَحْرٍ هَذَا فَقُلْتُ لَا یَا سَیِّدِی فَقَالَ هَذَا الَّذِی غَرِقَ فِیهِ فِرْعَوْنُ وَ مَلَؤُهُ الْمُذْنِبَةُ حَمَلَهَا جَنَاحُ جَبْرَئِیلَ علیه السلام ثُمَّ زَجَّهَا فِی هَذَا الْبَحْرِ فَهُوَ یَهْوِی لَا یَبْلُغُ قَرَارَهُ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ فَقُلْتُ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ هَلْ سِرْنَا فَرْسَخَیْنِ فَقَالَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ یَا سَلْمَانُ لَقَدْ سِرْتُ خَمْسِینَ أَلْفَ فَرْسَخٍ وَ دُرْتُ حَوْلَ الدُّنْیَا عَشْرَ مَرَّاتٍ فَقُلْتُ یَا سَیِّدِی کَیْفَ هَذَا قَالَ علیه السلام إِذَا کَانَ ذُو الْقَرْنَیْنِ طَافَ شَرْقَهَا وَ غَرْبَهَا وَ بَلَغَ إِلَی سَدِّ یَأْجُوجَ
ص: 52
وَ مَأْجُوجَ فَأَنَّی یَتَعَذَّرُ عَلَیَّ وَ أَنَا أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ- وَ خَلِیفَةُ رَبِّ الْعَالَمِینَ یَا سَلْمَانُ أَ مَا قَرَأْتَ قَوْلَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ حَیْثُ یَقُولُ عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلی غَیْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضی مِنْ رَسُولٍ-(1) فَقُلْتُ بَلَی یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ فَقَالَ علیه السلام أَنَا ذَلِکَ الْمُرْتَضَی مِنَ الرَّسُولِ الَّذِی أَظْهَرَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَی غَیْبِهِ أَنَا الْعَالِمُ الرَّبَّانِیُّ أَنَا الَّذِی هَوَّنَ اللَّهُ عَلَیَّ الشَّدَائِدَ فَطَوَی لَهُ الْبَعِیدَ قَالَ سَلْمَانُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ فَسَمِعْتُ صَائِحاً یَصِیحُ فِی السَّمَاءِ أَسْمَعُ الصَّوْتَ وَ لَا أَرَی الشَّخْصَ وَ هُوَ یَقُولُ صَدَقْتَ (2) أَنْتَ الصَّادِقُ الْمُصَدَّقُ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْکَ قَالَ ثُمَّ نَهَضَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ فَرَکِبَ الْفَرَسَ وَ رَکِبْتُ مَعَهُ وَ صَاحَ بِهِمَا فَطَارَا فِی الْهَوَاءِ ثُمَّ خَطَوْنَا عَلَی بَابِ الْکُوفَةِ هَذَا کُلُّهُ وَ قَدْ مَضَی مِنَ اللَّیْلِ ثَلَاثُ سَاعَاتٍ فَقَالَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ لِی یَا سَلْمَانُ الْوَیْلُ کُلُّ الْوَیْلِ لِمَنْ لَا یَعْرِفُنَا حَقَّ مَعْرِفَتِنَا وَ أَنْکَرَ وَلَایَتَنَا أَیُّمَا أَفْضَلُ مُحَمَّدٌ صلی الله علیه و آله أَمْ سُلَیْمَانُ علیه السلام قُلْتُ بَلْ مُحَمَّدٌ صلی الله علیه و آله ثُمَّ قَالَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ فَهَذَا آصَفُ بْنُ بَرْخِیَا قَدَرَ أَنْ یَحْمِلَ عَرْشَ بِلْقِیسَ مِنْ فَارِسَ بِطَرْفَةِ عَیْنٍ وَ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتَابِ-(3) وَ لَا أَفْعَلُ أَنَا ذَلِکَ وَ عِنْدِی مِائَةُ کِتَابٍ وَ أَرْبَعَةٌ وَ عِشْرُونَ کِتَاباً أَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَی عَلَی شِیثِ بْنِ آدَمَ علیهما السلام خَمْسِینَ صَحِیفَةً وَ عَلَی إِدْرِیسَ النَّبِیِّ علیه السلام ثَلَاثِینَ صَحِیفَةً وَ عَلَی نُوحٍ علیه السلام عِشْرِینَ صَحِیفَةً وَ عَلَی إِبْرَاهِیمَ علیه السلام عِشْرِینَ صَحِیفَةً وَ التَّوْرَاةَ وَ الْإِنْجِیلَ وَ الزَّبُورَ وَ الْفُرْقَانَ فَقُلْتُ صَدَقْتَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ هَکَذَا یَکُونُ الْإِمَامُ فَقَالَ علیه السلام إِنَّ الشَّاکَّ فِی أُمُورِنَا وَ عُلُومِنَا کَالْمُمْتَرِی فِی مَعْرِفَتِنَا وَ حُقُوقِنَا قَدْ فَرَضَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِی کِتَابِهِ فِی غَیْرِ مَوْضِعٍ وَ بَیَّنَ فِیهِ مَا وَجَبَ الْعَمَلُ بِهِ وَ هُوَ غَیْرُ مَکْشُوفٍ.
**[ترجمه]سلمان فارسی که خداوند از او راضی باشد گفت: نزد سرورمان امیرالمؤمنین علیه السلام بودیم، من گفتم: ای امیرالمؤمنین می خواهم چیزی از معجزات شما ببینم آن حضرت علیه السلام فرمود: اگر خداوند عزوجل بخواهد نشان می دهم، سپس بلند شد و وارد منزلش شد در حالی که سوار اسب سیاه بود خارج شد و قبا و کلاه سفیدی پوشیده بود، پس صدا زد ای قنبر، آن اسب را نزد من بیاور، او اسب سیاه دیگری را بیرون آورد، امام علیه السلام فرمود: ای اباعبدالله سوار شو، سلمان گفت: من سوار آن شدم و دیدم دو بال در کنارش به هم چسبیده است، سلمان گفت: امام علیه السلام بر آن فریاد کشید و در هوا به پرواز درآمد و من صدای بال ها و تسبیح فرشتگان را زیر عرش می شنیدم پس سوی ساحل دریای پر تلاطم و امواج رفتیم، امام علیه السلام گوشه چشمی از روی غضب به دریا انداخت و آن آرام گرفت من به او گفتم: سرورم دریا به خاطر نگاه شما از تلاطم افتاد؟ آن حضرت علیه السلام فرمود: دریا ترسید که من درباره او دستوری دهم. آنگاه آن حضرت دستم را گرفت و روی آب به راه افتاد در حالی که دو اسب که کسی بر آن ها سوار نبود ما را همراهی می کردند، به خدا سوگند نه پاهای ما خیس شد و نه سم های اسب. سلمان گفت: ما از آن دریا گذشتیم و وارد جزیره ای پر از درختان و میوه ها و پرندگان و رودخانه ها شدیم ناگاه درخت بزرگ بدون شکاف و شکوفه دیدیم امام علیه السلام با چوب دستی که داشت آن را تکان داد و شکافت و شتری از آن به طول هشتاد ذراع و عرض چهل ذراع خارج شد که در پشت سرش ماده شتری بود که تازه به سواری رسیده بود. امام علیه السلام فرمود: به آن شتر نزدیک شو و از شیرش بنوش، سلمان گفت: من نزدیک شتر رفتم و از شیرش نوشیدم تا سیراب گشتم، شیر او از شهد شیرین تر و از کره نرم تر بود، سپس از آن دست کشیدم. امام فرمود: سلمان این خوب بود؟ عرض کردم: آری خوب بود، فرمود:آیا می خواهی بهتر از آن را نشانت دهم؟ گفتم: بله یا امیرالمؤمنین. سلمان گفت: امیرالمؤمنین علیه السلام صدا زد که: بیرون بیا ای زیبا، ناگهان، شتری که طولش صد و بیست ذراع و عرضش شصت ذراع بود و سرش از یاقوت قرمز و سینه اش از مشک سیاه و سفید، و چهار دست و پایش از زبرجد سبز و افسارش از یاقوت زرد و طرف راستش از طلا و طرف چپش از نقره و عرضش از مروارید تر بود بیرون آمد. امام علیه السلام فرمود: ای سلمان از شیرش بنوش، سلمان گفت: من پستان را دوشیدم و دیدم که آن عسل خالص ناب می دهد گفتم: سرورم این برای کیست؟ امام علیه السلام فرمود: برای تو و سایر شیعیان من است، سپس فرمود: به سوی صخره برگردد و من فوراً برگشتم و به محض اینکه امام مرا به آن جزیره برد من درخت بزرگی را دیدم که میوه هایش بوی مشک می داد ناگهان پرنده ای در صورت یک عقاب بزرگ آن جا دیدم، پرنده پرید و به امام علیه السلام سلام کرد و به سر جایش برگشت من گفتم: ای امیرالمؤمنین این سفره غذا چیست؟ آن حضرت علیه السلام فرمود: این تا روز قیامت در این مکان برای شیعیان من پابرجاست گفتم: این پرنده چیست؟ گفت: فرشته موکل آن سفره تا روز قیامت، گفتم: سرورم او به تنهایی این را انجام می دهد؟ فرمود: خضر علیه السلام یک بار در هر روز بر او می گذرد.
سپس آن حضرت علیه السلام دستم را گرفت و به دریای دیگری برد ما از آن عبور کردیم و به جزیره ای بزرگ رسیدیم که در آن، قصر خشتی از طلا و خشتی از نقره سفید بود که ایوان هایش از عقیق زرد و در هر گوشه ای از قصر هفتاد صف از فرشتگان بود که می آمدند و سلام می کردند پس امام به آنان اذن می داد و به سر جایشان برمی گشتند. سلمان گفت: امیر المؤمنین علیه السلام وارد قصر قصر شد که در آن درختان و میوه ها و رودها و پرندگان و رنگ های گیاهان بود. امام شروع به راه رفتن در آن کرد تا به آخرش رسید که تختی از طلای ناب و قرمز در آن جا بود. امام روی آن نشست سپس بر قصر بالا رفت و در این هنگام کرسی از طلای قرمز بود پس بر امام صلوات الله علیه بر آن نشست و ما بر تمامی قصر اشراف داشتیم که دریای سیاهی را دیدیم که امواجش به مانند کوههای سر به فلک کشیده در تلاطم بود آن گاه آن حضرت با گوشه چشم به آن نگاه کرد و امواج از غلیان افتاد گویی که انسان گناه کاری بودند. گفتم: سرورم دریا از نگاه شما به آن، از تلاطم افتاد آن حضرت علیه السلام فرمود: ترسید که دستوری به او دهم ای سلمان آیا می دانی این کدام دریاست؟ گفتم: خیر سرورم، گفت: این همانی است که فرعون و گروه گناهکارش در آن غرق شدند، بال جبرئیل علیه السلام آن ها را کشید و در این دریا انداخت و این دریا دوست دارد تا روز قیامت آرام نگردد.
من گفتم: ای امیرالمؤمنین آیا دو فرسخ حرکت کرده ایم؟ فرمود: ای سلمان پنجاه هزار فرسخ حرکت کردم و ده ها بار دور دنیا را چرخیدم، گفتم: سرورم این چگونه ممکن است؟ آن حضرت علیه السلام فرمود: اگر ذوالقرنین شرق و غرب دنیا را دور زد و به سر یأجوج و مأجوج رسید پس چگونه بر من دشوار باشد در حالی که من امیرالمؤمنین و خلیفه پروردگار جهانیان هستم؟ ای سلمان آیا گفته خدای عزوجل را نخوانده ای که می فرماید « عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلی غَیْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضی مِنْ رَسُولٍ » - . جن/26 و 27 - {دانای
نهان است، و کسی را بر غیب خود آگاه نمی کند جز پیامبری را که از او خشنود باشد.}
گفتم: بله ای امیرالمؤمنین، پس فرمود: من آن خشنود شده از میان رسولان هستم که خداوند عزوجل او را بر غیبش ظاهر کرد، من عالم ربانی هستم، من کسی هستم که خداوند سختی ها را بر من آسان ساخت و دور برای او نزدیک ساخت.
سلمان گفت: شنیدم که کسی در آسمان فریاد می زند، من صدا را می شنیدم و او را نمی دیدم، می گفت: راست گفتی تو تنها راست گو و تصدیق شده هستی، درود خداوند بر تو باد، پس آن حضرت برخاست و سوار اسب شد و من نیز با او سوار شدم آن گاه فریادی بر آن دو کشید و در هوا به پرواز درآمدند و ما به دروازه کوفه رسیدیم. این تمامی ماجرا بود که در سه ساعت از آن شب اتفاق افتاد. امام علیه السلام به من فرمود: ای سلمان وای بر کسانی که حق معرفت ما را نمی شناسند و ولایت ما را انکار می کنند کدام یک برتر است محمد صلی الله علیه و آله یا سلیمان علیه السلام؟ گفتم: البته که محمد صلی الله علیه و آله. پس آن حضرت فرمود: این آصف بن برخیا که توانست عرش بلقیس را از فارس در چشم به هم زدنی حمل کند و او علم کتاب دارد پس چگونه من آن را انجام ندهم در حالی که من صد و بیست و چهار کتاب دارم؟ خداوند تعالی بر شیث بن آدم علیه السلام پنجاه کتاب و بر ادریس پیامبر علیه السلام سی صحیفه و بر نوح علیه السلام بیست صحیفه و بر ابراهیم علیه السلام بیست صحیفه و تورات و انجیل و زبور و فرقان را نازل کرده است. من گفتم: ای امیر مؤمنین حق با شماست امام این چنین است. آن حضرت علیه السلام فرمود: کسی که در امور و علوم ما شک کند به مانند شک کننده در معرفت و حقوق ماست که خداوند عزوجل در کتابش در بیش از یک موضع واجب شمرده و آنچه عمل به آن واجب است را در آن معلوم ساخته است در حالی که آشکار نیست.
**[ترجمه]
الغطمطة اضطراب موج البحر.
وَ مِنْهُ أَیْضاً رَوَی الْأَصْبَغُ بْنُ نُبَاتَةَ قَالَ: کُنْتُ یَوْماً مَعَ مَوْلَانَا أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام
ص: 53
إِذْ دَخَلَ عَلَیْهِ نَفَرٌ مِنْ أَصْحَابِهِ مِنْهُمْ أَبُو مُوسَی الْأَشْعَرِیُّ- وَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مَسْعُودٍ وَ أَنَسُ بْنُ مَالِکٍ- وَ أَبُو هُرَیْرَةَ وَ الْمُغِیرَةُ بْنُ شُعْبَةَ- وَ حُذَیْفَةُ بْنُ الْیَمَانِ وَ غَیْرُهُمْ فَقَالُوا یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ أَرِنَا شَیْئاً مِنْ مُعْجِزَاتِکَ الَّتِی خَصَّکَ اللَّهُ بِهَا فَقَالَ علیه السلام مَا أَنْتُمْ ذَلِکَ وَ مَا سُؤَالُکُمْ عَمَّا لَا تَرْضَوْنَ بِهِ وَ اللَّهُ تَعَالَی یَقُولُ وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی وَ ارْتِفَاعِ مَکَانِی إِنِّی لَا أُعَذِّبُ أَحَداً مِنْ خَلْقِی إِلَّا بِحُجَّةٍ وَ بُرْهَانٍ وَ عِلْمٍ وَ بَیَانٍ لِأَنَّ رَحْمَتِی سَبَقَتْ غَضَبِی وَ کَتَبْتُ الرَّحْمَةَ عَلَیَّ فَأَنَا الرَّاحِمُ الرَّحِیمُ وَ أَنَا الْوَدُودُ الْعَلِیُّ وَ أَنَا الْمَنَّانُ الْعَظِیمُ وَ أَنَا الْعَزِیزُ الْکَرِیمُ فَإِذَا أَرْسَلْتُ رَسُولًا أَعْطَیْتُهُ بُرْهَاناً وَ أَنْزَلْتُ عَلَیْهِ کِتَاباً فَمَنْ آمَنَ بِی وَ بِرَسُولِی فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ الْفَائِزُونَ وَ مَنْ کَفَرَ بِی وَ بِرَسُولِی فَأُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ الَّذِینَ اسْتَحَقُّوا عَذَابِی فَقَالُوا یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ نَحْنُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِرَسُولِهِ وَ تَوَکَّلْنَا عَلَیْهِ فَقَالَ عَلِیٌّ علیه السلام اللَّهُمَّ اشْهَدْ عَلَی مَا یَقُولُونَ وَ أَنَا الْعَلِیمُ الْخَبِیرُ بِمَا یَفْعَلُونَ.
ثُمَّ قَالَ علیه السلام قُومُوا عَلَی اسْمِ اللَّهِ وَ بَرَکَاتِهِ قَالَ فَقُمْنَا مَعَهُ حَتَّی أَتَی بِالْجَبَّانَةِ وَ لَمْ یَکُنْ فِی ذَلِکَ الْمَوْضِعِ مَاءٌ قَالَ فَنَظَرْنَا فَإِذَا رَوْضَةٌ خَضْرَاءُ ذَاتُ مَاءٍ وَ إِذَا فِی الرَّوْضَةِ غُدْرَانٌ (1) وَ فِی الْغُدْرَانِ حِیتَانٌ فَقُلْنَا وَ اللَّهِ إِنَّهَا لَدَلَالَةُ الْإِمَامَةِ فَأَرِنَا غَیْرَهَا یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ وَ إِلَّا قَدْ أَدْرَکْنَا بَعْضَ مَا أَرَدْنَا فَقَالَ علیه السلام حَسْبِیَ اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ ثُمَّ أَشَارَ بِیَدِهِ الْعُلْیَا نَحْوَ الْجَبَّانَةِ فَإِذَا قُصُورٌ کَثِیرَةٌ مُکَلَّلَةٌ بِالدُّرِّ وَ الْیَاقُوتِ وَ الْجَوَاهِرِ وَ أَبْوَابُهَا مِنَ الزَّبَرْجَدِ الْأَخْضَرِ وَ إِذَا فِی الْقُصُورِ حُورٌ وَ غِلْمَانٌ وَ أَنْهَارٌ وَ أَشْجَارٌ وَ طُیُورٌ وَ نَبَاتٌ کَثِیرَةٌ فَبَقِینَا مُتَحَیِّرِینَ مُتَعَجِّبِینَ وَ إِذَا وَصَائِفُ وَ جَوَارٍ وَ وِلْدَانٌ وَ غِلْمَانٌ کَاللُّؤْلُؤِ الْمَکْنُونِ فَقَالُوا یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ لَقَدِ اشْتَدَّ شَوْقُنَا إِلَیْکَ وَ إِلَی شِیعَتِکَ وَ أَوْلِیَائِکَ فَأَوْمَأَ إِلَیْهِمْ بِالسُّکُوتِ ثُمَّ رَکَضَ الْأَرْضَ بِرِجْلِهِ فَانْفَلَقَتِ الْأَرْضُ عَنْ عَنْبَرٍ مِنْ یَاقُوتٍ أَحْمَرَ فَارْتَقَی إِلَیْهِ فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَی عَلَیْهِ وَ صَلَّی عَلَی نَبِیِّهِ صلی الله علیه و آله ثُمَّ قَالَ غَمِّضُوا أَعْیُنَکُمْ فَغَمَّضْنَا أَعْیُنَنَا فَسَمِعْنَا حَفِیفَ أَجْنِحَةِ الْمَلَائِکَةِ بِالتَّسْبِیحِ وَ التَّهْلِیلِ
ص: 54
وَ التَّحْمِیدِ وَ التَّعْظِیمِ وَ التَّقْدِیسِ ثُمَّ قَامُوا بَیْنَ یَدَیْهِ قَالُوا مُرْنَا بِأَمْرِکَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ وَ خَلِیفَةَ رَبِّ الْعَالَمِینَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْکَ فَقَالَ علیه السلام یَا مَلَائِکَةَ رَبِّی ایتُونِی السَّاعَةَ بِإِبْلِیسِ الْأَبَالِسَةِ وَ فِرْعَوْنِ الْفَرَاعِنَةِ قَالَ فَوَ اللَّهِ مَا کَانَ بِأَسْرَعَ مِنْ طَرْفَةِ عَیْنٍ حَتَّی أَحْضَرُوهُ عِنْدَهُ فَقَالَ علیه السلام ارْفَعُوا أَعْیُنَکُمْ قَالَ فَرَفَعْنَا أَعْیُنَنَا وَ نَحْنُ لَا نَسْتَطِیعُ أَنْ نَنْظُرَ إِلَیْهِ مِنْ شُعَاعِ نُورِ الْمَلَائِکَةِ فَقُلْنَا یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ اللَّهَ اللَّهَ فِی أَبْصَارِنَا فَمَا نَنْظُرُ شَیْئاً الْبَتَةَ وَ سَمِعْنَا صَلْصَلَةَ(1) السَّلَاسِلِ وَ اصْطِکَاکَ الْأَغْلَالِ وَ هَبَّتْ رِیحٌ عَظِیمَةٌ فَقَالَتِ الْمَلَائِکَةُ یَا خَلِیفَةَ اللَّهِ زِدِ الْمَلْعُونَ لَعْنَةً وَ ضَاعِفْ عَلَیْهِ الْعَذَابَ فَقُلْنَا یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ اللَّهَ اللَّهَ فِی أَبْصَارِنَا وَ مَسَامِعِنَا فَوَ اللَّهِ مَا نَقْدِرُ عَلَی احْتِمَالِ هَذَا السِّرِّ وَ الْقَدْرِ قَالَ فَلَمَّا جَرُّوهُ بَیْنَ یَدَیْهِ قَامَ وَ قَالَ وَا وَیْلَاهْ مِنْ ظُلْمِ آلِ مُحَمَّدٍ وَا وَیْلَاهْ مِنِ اجْتِرَائِی عَلَیْهِمْ ثُمَّ قَالَ یَا سَیِّدِی ارْحَمْنِی فَإِنِّی لَا أَحْتَمِلُ هَذَا الْعَذَابَ فَقَالَ علیه السلام لَا رَحِمَکَ اللَّهُ وَ لَا غَفَرَ لَکَ أَیُّهَا الرِّجْسُ النِّجْسُ الْخَبِیثُ الْمُخْبِثُ الشَّیْطَانُ ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَیْنَا وَ قَالَ علیه السلام أَنْتُمْ تَعْرِفُونَ هَذَا بِاسْمِهِ وَ جِسْمِهِ قُلْنَا نَعَمْ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ فَقَالَ علیه السلام سَلُوهُ حَتَّی یُخْبِرَکُمْ مَنْ هُوَ فَقَالُوا مَنْ أَنْتَ فَقَالَ أَنَا إِبْلِیسُ الْأَبَالِسَةِ وَ فِرْعَوْنُ هَذِهِ الْأُمَّةِ أَنَا الَّذِی جَحَدْتُ سَیِّدِی وَ مَوْلَایَ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ وَ خَلِیفَةَ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَ أَنْکَرْتُ آیَاتِهِ وَ مُعْجِزَاتِهِ ثُمَّ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام یَا قَوْمِ غَمِّضُوا أَعْیُنَکُمْ فَغَمَّضْنَا أَعْیُنَنَا فَتَکَلَّمَ علیه السلام بِکَلَامٍ أَخْفَی فَإِذَا نَحْنُ فِی الْمَوْضِعِ الَّذِی کُنَّا فِیهِ لَا قُصُورَ وَ لَا مَاءَ وَ لَا غُدْرَانَ وَ لَا أَشْجَارَ.
قَالَ الْأَصْبَغُ بْنُ نُبَاتَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ وَ الَّذِی أَکْرَمَنِی بِمَا رَأَیْتُ مِنْ تِلْکَ الدَّلَائِلِ وَ الْمُعْجِزَاتِ مَا تَفَرَّقَ الْقَوْمُ حَتَّی ارْتَابُوا وَ شَکُّوا وَ قَالَ بَعْضُهُمْ سِحْرٌ وَ کِهَانَةٌ وَ إِفْکٌ فَقَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام إِنَّ بَنِی إِسْرَائِیلَ لَمْ یُعَاقَبُوا وَ لَمْ یُمْسَخُوا إِلَّا بَعْدَ مَا سَأَلُوا الْآیَاتِ وَ الدَّلَالاتِ فَقَدْ حَلَّتْ عُقُوبَةُ اللَّهِ بِهِمْ وَ الْآنَ حَلَّتْ لَعْنَةُ اللَّهِ فِیکُمْ وَ عُقُوبَتُهُ عَلَیْکُمْ قَالَ الْأَصْبَغُ بْنُ نُبَاتَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ إِنِّی أَیْقَنْتُ أَنَّ الْعُقُوبَةَ حَلَّتْ بِتَکْذِیبِهِمُ الدَّلَالاتِ وَ الْمُعْجِزَاتِ.
ص: 55
عَنْ عَمَّارِ(1)
بْنِ یَاسِرٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ: کُنْتُ عِنْدَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ جَالِساً بِمَسْجِدِ الْکُوفَةِ وَ لَمْ یَکُنْ سِوَایَ أَحَدٌ فِیهِ وَ إِذَا هُوَ یَقُولُ صَدِّقِیهِ صَدِّقِیهِ فَالْتَفَتُّ یَمِیناً وَ شِمَالًا فَلَمْ أَرَ أَحَداً فَبَقِیتُ مُتَعَجِّباً فَقَالَ لِی یَا عَمَّارُ کَأَنِّی بِکَ تَقُولُ لِمَنْ یُکَلِّمُ عَلَیَّ فَقُلْتُ هُوَ کَذَلِکَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ فَقَالَ ارْفَعْ رَأْسَکَ فَرَفَعْتُ رَأْسِی وَ إِذَا أَنَا بِحَمَامَتَیْنِ یَتَجَاوَبَانِ فَقَالَ لِی یَا عَمَّارُ أَ تَدْرِی مَا تَقُولُ إِحْدَاهُمَا لِلْأُخْرَی فَقُلْتُ لَا وَ عَیْشِکَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ قَالَ تَقُولُ الْأُنْثَی لِلذَّکَرِ أَنْتَ اسْتَبْدَلْتَ بِی غَیْرِی وَ هَجَرْتَنِی وَ أَخَذْتَ سِوَایَ وَ هُوَ یَحْلِفُ لَهَا وَ یَقُولُ مَا فَعَلْتُ ذَلِکَ وَ هِیَ تَقُولُ مَا أُصَدِّقُکَ فَقَالَ لَهَا وَ حَقِّ هَذَا الْقَاعِدِ فِی هَذَا الْجَامِعِ مَا اسْتَبْدَلْتُ بِکِ سِوَاکِ وَ لَا أَخَذْتُ غَیْرَکِ فَهَمَّتْ أَنْ تُکَذِّبَهُ فَقُلْتُ لَهَا صَدِّقِیهِ صَدِّقِیهِ قَالَ عَمَّارٌ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ مَا عَلِمْتُ أَحَداً یَعْلَمُ مَنْطِقَ الطَّیْرِ إِلَّا سُلَیْمَانَ بْنَ دَاوُدَ علیه السلام فَقَالَ لَهُ یَا عَمَّارُ وَ اللَّهِ إِنَّ سُلَیْمَانَ بْنَ دَاوُدَ علیه السلام سَأَلَ اللَّهَ تَعَالَی بِنَا أَهْلَ الْبَیْتِ حَتَّی عُلِّمَ مَنْطِقَ الطَّیْرِ.
ص: 56
**[ترجمه]الغطمطة یعنی اضطراب موج دریا
هم چنین از اصبغ بن نباتة روایت شده است که گفت: روزی همراه امیرالمؤمنین علیه السلام بودم که عده ای از یارانشان از جمله ابوموسی اشعری و عبدالله بن مسعود و أنس بن مالک و ابوهریره و مغیرة بن شعبه و حدیفه بن یمان و. .. بر ایشان وارد شده و گفتند: ای امیرالمؤمنین چیزی از معجزاتت که خداوند مخصوص شما قرار داده است بر ما نشان بده. آن حضرت علیه السلام فرمود: شما را با آن چه کاریست و با این درخواستتان چیست؟ شما که به آن راضی نمی شوید؟ خداوند تعالی می فرماید: عزت و جلال و بلندی جایگاه من است که هیچ کس از خلقم را عذاب نمی دهم جز با حجت و برهان و علم و بیان، چون رحمتم بر غضبم سبقت گرفته و رحمت بر من نوشته شده است و من تنها مهربان و رحیم هستم و و تنها من دوست دارنده و بزرگم و من منان و عظیم و عزیز و کریمم، پس هنگامی که رسولی را فرستادم به او برهان عطا کردم و کتابی را بر او نازل ساختم. پس هر کس به من و رسولم ایمان بیاورد رستگار و پیروز و هر کس به من و رسولم کفر ورزد زیان کار خواهد بود که مستحق و شایسته عذاب من است. آن ها گفتند: ای امیرالمؤمنین ما به خدا و پیامبرش ایمان آوردیم و به او توکل کردیم. علی علیه السلام فرمود: پروردگارا بر گفته آنان شاهد باش و من به آنچه انجام می دهند آگاهم.
پس آن حضرت علیه السلام فرمود: با نام خدا و برکاتش به پا خیزید، پس ما با او بلند شدیم و امام ما را به گورستان آورد و در حالی که آن جا آبی نبود، ما ناگهان دیدیم که آن جا باغ سبز پر آب و در آن باغ دو برکه و در برکه ها دو مار هستند. گفتیم: به خدا سوگند آن دلالت بر امامت دارد، ای امیرالمؤمنین دیگری را نشان ما بده و الا بخشی از آنچه می خواستیم را درک کردیم. امام علیه السلام فرمود: {خداوند مرا کافی است و چه خوب وکیل و عهده داری است} سپس با دست مبارکش به گورستان اشاره کرد که ما آن جا قصرهای زیاد پر از مروارید و یاقوت و جواهر دیدیم که درهایش از زبرجد سبز بود و در قصرها حوریان و غلامان و رودها و درختان و پرندگان و گیاهان بسیاری بود. ما در حیرت و تعجب بودیم و ناگاه کنیزان و دختران و پسران و غلامان را دیدیم که مانند مروارید پنهان بودند. گفتند: ای امیرالمؤمنین شوق ما به تو و شیعه و اولیای تو شدت گرفت پس آن ها به سکوت اشاره فرمود و با پایش به زمین زد و مشکی از یاقوت قرمز از درون آن بیرون آمد و به بالا رفت پس خداوند را حمد گفته و او را سپاس گفت و بر پیامبرش صلی الله علیه و آله درود فرستاد و فرمود: چشمانتان را ببندید و ما بستیم آن گاه صدای بال های فرشتگان را با تسبیح و لا اله الّا الله گفتن و حمد و تعظیم و تقدیس شنیدیم. پس آن ها نزد حضرت ایستاده و گفتند: ای امیرالمؤمنین و خلیفه پروردگار جهانیان ما به فرمان تو آمدیم، آن حضرت علیه السلام فرمود: ای فرشتگان،همین الان ابلیس ابلیس ها و فرعون فرعون ها را نزد من بیاورید، أصبغ بن نباته گفت: به خدا سوگند در چشم به هم زدنی او را نزد او حاضر کردند. امام علیه السلام فرمود: چشمانتان را باز کنید ما باز کردیم و نمی توانستیم از پرتو نور فرشتگان به او نگاه کنیم و گفتیم: ای امیرالمؤمنین خدا را خدا را ما نمی توانیم هیچ چیز ببینیم و صدای زنجیرها و بر هم خوردن بندها را شنیدیم و باد تندی وزید و فرشتگان گفتند: ای خلیفه خدا بر لعنت این ملعون بیفزای و عذاب او را چند برابر کن ما گفتیم: ای امیرالمؤمنین خدا را خدا را نسبت به چشم و گوشهایمان، به خدا سوگند ما توان تحمل این راز و نیرو را نداریم أصبغ بن نباته گفت: هنگامی که فرشتگان او را نزد حضرت آوردند ایشان بلند شده و فرمود: وای بر او از ظلم و ستم در حق آل محمد وای بر او از جسارت بر آن ها، سپس فرمود: سرورم بر من رحم کن که تحمل عذاب را ندارم، امام علیه السلام فرمود: ای پلید و نجس و خبیث و به خباثت وادارنده و شیطان، خداوند به تو رحم نکند و تو را نیامرزد و سپس روی به ما کرده و فرمود: آیا شما این را با اسم و جسمش می شناسید؟ گفتیم: بله ای امیرالمؤمنین آن حضرت علیه السلام فرمود: از او سؤال کنید تا بگوید که کیست؟ گفتند: تو کیستی؟ گفت: من ابلیس ابلیس ها و فرعون این امت هستم، من کسی هستم که به سرور و مولایم امیرالمؤمنین و خلیفه پروردگار جهانیان کافر شده و نشانه ها و معجزاتش را انکار کردم. آنگاه امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: ای جماعت چشمانتان را ببندید، ما چشمانمان را بستیم و آن حضرت علیه السلام با صدای آرام سخن گفت،ناگاه دیدیم که در مکانی هستیم که قبلاً در آن بودیم که نه از قصرها خبری بود نه از آب و برکه ها و درختان.
اصبغ بن نباتة گفت: قسم به کسی که مرا از آن چه از آن دلایل و معجزات دیدم احسان کرد آن جماعت هنوز پراکنده نشده بودند که تردید کرده و شک کردند و یکی از آن ها گفت: این ها سحر و جادو و دروغ است! امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: بنی اسرائیل مجازات نشدند و تحریف نکردند جز بعد از آن که از آیات و نشانه ها پرسیدند پس عذاب خداوند بر آن ها نازل شد و هم اکنون لعنت خداوند بر شما فرود آمد. اصبغ بن نباتة گفت: من یقین پیدا کردم که عذاب و مجازات به دلیل تکذیب نشانه ها و معجزات از سوی آن ها نازل گشت.
عمّار بن یاسر که خداوند از او راضی باشدگفت: من نزد امیرالمؤمنین در مسجد کوفه نشسته بودم و به جز من کسی آن جا نبود. آن حضرت می فرمود: او را باور کن، او را باور کن، من به راست و چپ نگاهی کردم و کسی را ندیدم و حیران و سرگشته شدم ایشان به من فرمود: ای عمار گمان می کنم که تو با خود می گویی علی با که صحبت می کند؟ گفتم: ای امیرالمؤمنین همین طور است، فرمود: سرت را بالا بگیر، من سرم را بالا گرفته و ناگهان دو کبوتری را دیدم که به یکدیگر پاسخ می دادند، امام به من فرمود: ای عمار، آیا می دانی که یکی از آن ها به دیگری چه می گوید؟ گفتم: ای امیر مؤمنین به حیات شما قسم نمی دانم، ایشان فرمود: ماده به نر می گوید تو دیگری را جانشین من ساختی و مرا ترک کردی و دیگری را برگزیدی و او سوگند می خورد و می گوید: من این کار را نکرده ام و او - ماده - می گوید: من باور نمی کنم. پس به او گفت: به حق این کسی که در این مسجد نشسته من دیگری را جانشین تو نساخته و کسی را انتخاب نکرده ام، آن - ماده - خواست تا او را تکذیب کند من به او گفتم: او را باور کن، باور کن، عمار گفت: ای امیرالمؤمنین نمی دانستم که کسی غیر از سلیمان بن داوود علیه السلام زبان پرندگان را می داند. امام علیه السلام فرمود: ای عمار به خدا سوگند سلیمان بن داود علیه السلام توسط ما اهل بیت از خداوند تعالی مسألت کرد تا این که زبان پرندگان را دانست .
**[ترجمه]
قب، [المناقب] لابن شهرآشوب تَفْسِیرُ السُّدِّیِّ عَنْ أَبِی صَالِحٍ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ: فِی قَوْلِهِ تَعَالَی وَ أَنْزَلْنَا الْحَدِیدَ(1) قَالَ أَنْزَلَ اللَّهُ آدَمَ مِنَ الْجَنَّةِ مَعَهُ ذُو الْفَقَارِ خَلَقَ مِنْ وَرَقِ آسِ (2) الْجَنَّةِ ثُمَّ قَالَ فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ فَکَانَ بِهِ یُحَارِبُ آدَمُ أَعْدَاءَهُ مِنَ الْجِنِّ وَ الشَّیَاطِینِ وَ کَانَ عَلَیْهِ مَکْتُوباً لَا یَزَالُ أَنْبِیَائِی یُحَارِبُونَ بِهِ نَبِیٌّ بَعْدَ نَبِیٍّ وَ صِدِّیقٌ بَعْدَ صِدِّیقٍ حَتَّی یَرِثَهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام فَیُحَارِبَ بِهِ عَنِ النَّبِیِّ الْأُمِّیِ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ لِمُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله وَ عَلِیٍ إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ عَزِیزٌ مَنِیعٌ مِنَ النَّقِمَةِ بِالْکُفَّارِ بِعَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام. وَ قَدْ رَوَی کَافَّةُ أَصْحَابِنَا: أَنَّ الْمُرَادَ بِهَذِهِ الْآیَةِ ذُو الْفَقَارِ أُنْزِلَ (3)
مِنَ السَّمَاءِ عَلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله فَأَعْطَاهُ عَلِیّاً- وَ سُئِلَ الرِّضَا علیه السلام مِنْ أَیْنَ هُوَ فَقَالَ هَبَطَ بِهِ جَبْرَئِیلُ مِنَ السَّمَاءِ وَ کَانَ حُلِیُّهُ مِنْ فِضَّةٍ وَ هُوَ عِنْدِی وَ قِیلَ أُمِرَ جَبْرَئِیلُ علیه السلام أَنْ یَتَّخِذَ مِنْ صَنَمٍ حَدِیدٍ فِی الْیَمَنِ فَذَهَبَ عَلِیٌّ وَ کَسَرَهُ فَاتُّخِذَ مِنْهُ سَیْفَانِ مِخْدَمٌ وَ ذُو الْفَقَارِ وَ طَبَعَهُمَا(4) عُمَیْرٌ الصَّیْقَلُ وَ قِیلَ صَارَ إِلَیْهِ یَوْمَ بَدْرٍ
ص: 57
أَخَذَهُ مِنَ الْعَاصِ بْنِ مُنَبِّهٍ السَّهْمِیِّ وَ قَدْ قَتَلَهُ وَ قِیلَ کَانَ مِنْ هَدَایَا بِلْقِیسَ إِلَی سُلَیْمَانَ وَ قِیلَ أَخَذَهُ مِنْ مُنَبِّهِ بْنِ الْحَجَّاجِ السَّهْمِیِّ- فِی غَزَاةِ بَنِی الْمُصْطَلِقِ بَعْدَ أَنْ قَتَلَهُ وَ قِیلَ کَانَ سَعَفَ نَخْلٍ نَفَثَ فِیهِ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله فَصَارَ سَیْفاً وَ قِیلَ صَارَ إِلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله یَوْمَ بَدْرٍ فَأَعْطَاهُ عَلِیّاً- ثُمَّ کَانَ مَعَ الْحَسَنِ ثُمَّ مَعَ الْحُسَیْنِ إِلَی أَنْ بَلَغَ الْمَهْدِیَّ علیه السلام.
سُئِلَ الصَّادِقُ علیه السلام لِمَ سُمِّیَ ذُو الْفَقَارِ: فَقَالَ إِنَّمَا سُمِّیَ ذُو الْفَقَارِ لِأَنَّهُ مَا ضَرَبَ بِهِ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ أَحَداً إِلَّا افْتَقَرَ فِی الدُّنْیَا مِنَ الْحَیَاةِ وَ فِی الْآخِرَةِ مِنَ الْجَنَّةِ.
عَلَّانٌ الْکُلَیْنِیُّ رَفَعَهُ إِلَی أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: إِنَّمَا سُمِّیَ سَیْفُ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام ذُو الْفَقَارِ- لِأَنَّهُ کَانَ فِی وَسَطِهِ خَطَّةٌ فِی طُولِهِ مُشَبَّهَةٌ بِفَقَارِ الظَّهْرِ وَ زَعَمَ الْأَصْمَعِیُّ أَنَّهُ کَانَ فِیهِ ثَمَانِیَ عَشْرَةَ فَقَارَةً.
تَارِیخُ أَبِی یَعْقُوبَ: کَانَ طُولُهُ سَبْعَةَ أَشْبَارٍ وَ عَرْضُهُ شِبْرٌ فِی وَسَطِهِ کَالْفَقَارِ.
أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: نَظَرَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله إِلَی جَبْرَئِیلَ بَیْنَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ عَلَی کُرْسِیٍّ مِنْ ذَهَبٍ وَ هُوَ یَقُولُ لَا سَیْفَ إِلَّا ذُو الْفَقَارِ وَ لَا فَتَی إِلَّا عَلِیٌّ.
الْقَاضِی أَبُو بَکْرٍ الْجِعَابِیُّ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الصَّادِقِ علیه السلام: نَادَی مَلَکٌ مِنَ السَّمَاءِ یَوْمَ أُحُدٍ یُقَالُ لَهُ رِضْوَانُ لَا سَیْفَ إِلَّا ذُو الْفَقَارِ وَ لَا فَتَی إِلَّا عَلِیٌّ.
وَ مِثْلُهُ فِی إِرْشَادِ الْمُفِیدِ وَ أَمَالِی الطُّوسِیِّ عَنْ عِکْرِمَةَ وَ أَبِی رَافِعٍ وَ قَدْ رَوَاهُ السَّمْعَانِیُّ فِی فَضَائِلِ الصَّحَابَةِ وَ ابْنُ بَطَّةَ فِی الْإِبَانَةِ: إِلَّا أَنَّهُمَا قَالا یَوْمَ بَدْرٍ-.
دِرْعُهُ علیه السلام رَآهُ قَیْسُ بْنُ سَعْدٍ الْهَمْدَانِیُّ: فِی الْحَرْبِ وَ عَلَیْهِ ثَوْبَانِ فَقَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ فِی مِثْلِ هَذَا الْمَوْضِعِ فَقَالَ نَعَمْ یَا قَیْسُ إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ عَبْدٍ إِلَّا وَ لَهُ مِنَ اللَّهِ حَافِظٌ وَ وَاقِیَةٌ مَلَکَانِ یَحْفَظَانِهِ مِنْ أَنْ یَسْقُطَ مِنْ رَأْسِ جَبَلٍ أَوْ یَقَعَ فِی بِئْرٍ فَإِذَا نَزَلَ الْقَضَاءُ خَلَّیَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ کُلِّ شَیْ ءٍ وَ کَانَ مَکْتُوباً عَلَی دِرْعِهِ علیه السلام
أَیَّ یَوْمَیَّ مِنَ الْمَوْتِ أَفِرُّ***یَوْمَ لَا یُقَدَّرُ أَمْ یَوْمَ قُدِّرَ
یَوْمَ لَا یُقَدَّرُ لَا أَخْشَی الْوَغَی***یَوْمَ قَدْ قُدِّرَ لَا یُغْنِی الْحَذَرُ
وَ رُوِیَ أَنَّ دِرْعَهُ علیه السلام کَانَتْ لَا قَبَّ لَهَا أَیْ لَا ظَهْرَ لَهَا فَقِیلَ فِی ذَلِکَ فَقَالَ :
ص: 58
إِنْ وَلَّیْتُ فَلَا وَأَلْتُ أَیْ نَجَوْتُ.
وَ کَانَ لَهُ مِثْلَ الدَّرَاهِمِ سَائِلٌ*** عَلَی ظَهْرِهِ فِی الدِّرْعِ کَالسَّطْرِ إِذَا سُطِرَ(1)
مَرْکُوبُهُ علیه السلام بَغْلَةٌ بَیْضَاءٌ یُقَالُ لَهَا دُلْدُلٌ أَعْطَاهُ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ إِنَّمَا سُمِّیَتْ دُلْدُلٌ لِأَنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله لَمَّا انْهَزَمَ الْمُسْلِمُونَ یَوْمَ حُنَیْنٍ قَالَ دُلْدُلْ فَوَضَعَتْ بَطْنَهَا عَلَی الْأَرْضِ فَأَخَذَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله حَفْنَةً مِنْ تُرَابٍ فَرَمَی بِهَا فِی وُجُوهِهِمْ ثُمَّ أَعْطَاهَا عَلِیّاً علیه السلام وَ ذَلِکَ دُونَ الْفَرَسِ وَ قِیلَ لَهُ لِمَ لَا تَرْکَبُ الْخَیْلَ وَ طِلَابُکَ کَثِیرٌ فَقَالَ الْخَیْلُ لِلطَّلَبِ وَ الْهَرَبِ وَ لَسْتُ أَطْلُبُ مُدْبِراً وَ لَا أَنْصَرِفُ عَنْ مُقْبِلٍ وَ فِی رِوَایَةٍ أَکِرُّ عَلَی مَنْ فَرَّ وَ لَا أَفِرُّ مِمَّنْ کَرَّ وَ الْبَغْلَةُ تُزْجِینِی أَیْ تَکْفِینِی.
فصل فی لوائه و خاتمه علیه السلام
محمد الکسائی فی المبتدإ إن أول حرب کانت بین بنی آدم ما کان بین شیث و قابیل و ذلک أن الله تعالی أهدی إلیه حلة بیضاء و رفعت الملائکة له رایة بیضاء فسلسلت الملائکة لقابیل و حملوه إلی عین الشمس و مات فیها و صارت ذریته عبید الشیث و فی الخبر أول من اتخذ الرایات إبراهیم الخلیل علیه السلام.
ابن أبی البختری و سائر أهل السیر أنه کانت رایة قریش و لواؤها جمیعا بیدی قصی بن کلاب ثم لم تزل الرایة فی یدی عبد المطلب فلما بعث النبی صلی الله علیه و آله أقرها فی بنی هاشم و دفعها إلی علی علیه السلام فی أول غزاة حمل فیها و هی ودان فلم تزل معه و کان اللواء یومئذ فی عبد الدار فأعطاه النبی صلی الله علیه و آله مصعب بن عمیر فاستشهد یوم أحد فأخذها النبی صلی الله علیه و آله و دفعها إلی علی علیه السلام فجمع یومئذ له الرایة و اللواء و هما أبیضان و ذکره الطبری فی تاریخه و القشیری فی تفسیره.
تنبیه المذکرین: زید بن علی عن آبائه علیهم السلام: کسرت زند علی علیه السلام یوم أحد و فی یده لواء رسول الله صلی الله علیه و آله فسقط اللواء من یده فتحاماه المسلمون أن یأخذوه فقال رسول الله صلی الله علیه و آله فضعوه فی یده الشمال فإنه صاحب لوائی فی الدنیا و الآخرة.
ص: 59
وَ فِی رِوَایَةِ غَیْرِهِ فَرَفَعَهُ وَ أَعْطَاهُ عَلِیّاً علیه السلام وَ قَالَ صلی الله علیه و آله: أَنْتَ صَاحِبُ رَایَتِی فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ.
المواعظ و الزواجر عن العسکری: أن مالک بن دینار سأل سعید بن جبیر من کان صاحب لواء النبی صلی الله علیه و آله قال علی بن أبی طالب.
عبد الله بن حنبل أنه لما سأل مالک بن دینار سعید بن جبیر عن ذلک قال فنظر إلی فقال کأنک رخی البال فغضبت و شکوت إلی القراء فقالوا إنک سألته و هو خائف من الحجاج و قد لاذ بالبیت فاسأله الآن فسألته فقال کان حاملها علی کان حاملها علی کذا سمعته من عبد الله بن عباس.
تاریخ الطبری و البلاذری و صحیحی المسلم و البخاری: أنه لما أراد النبی صلی الله علیه و آله أن یخرج إلی بدر اختار کل قوم رایة فاختار حمزة حمراء و بنو أمیة خضراء و علی بن أبی طالب علیه السلام صفراء و کانت رایة النبی صلی الله علیه و آله بیضاء فأعطاها علیا یوم خیبر لما قال لأعطین الرایة غدا رجلا الخبر و کان النبی صلی الله علیه و آله عقد لحمزة و لعبیدة بن الحارث و لسعد بن أبی وقاص ألویة بیضاء.
و کان مکتوبا علی علم أمیر المؤمنین علیه السلام:
الحرب إن باشرتها فلا یکن منک الفشل***و اصبر علی أهوالها لا موت إلا بالأجل.
و علی رایته علیه السلام:
هذا علی و الهدی یقوده***من خیر فتیان قریش عوده
و حدثنی ابن کادش فی تکذیب العصابة العلویة فی ادعائهم الإمامة النبویة: أن النبی صلی الله علیه و آله رأی العباس فی ثوبین أبیضین فقال إنه لأبیض الثوبین و هذا جبرئیل یخبرنی أن ولده یلبسون السواد.
عبد الله بن أحمد بن حنبل فی کتاب صفین أنه نشر عمرو بن العاص فی یوم صفین رایة سوداء الخبر.
وَ فِی أَخْبَارِ دِمَشْقَ عَنْ أَبِی الْحُسَیْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الرَّازِیِّ قَالَ ثَوْبَانُ: قَالَ
ص: 60
النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله: یَکُونُ لِبَنِی الْعَبَّاسِ رَایَتَانِ مَرْکَزُهُمَا کُفْرٌ وَ أَعْلَاهُمَا ضَلَالَةٌ إِنْ أَدْرَکْتَهَا یَا ثَوْبَانُ فَلَا تَسْتَظِلَّ بِظِلِّهِمَا(1).
أبی بن کعب أول الرایات السود نصر و أوسطها غدر و آخرها کفر فمن أعانهم کان کمن أعان فرعون علی موسی.
تَارِیخُ بَغْدَادَ قَالَ أَبُو هُرَیْرَةَ قَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله: إِذَا أَقْبَلَتِ الرَّایَاتُ السُّودُ مِنْ قِبَلِ الْمَشْرِقِ فَإِنَّ أَوَّلَهَا فِتْنَةٌ وَ أَوْسَطَهَا هَرْجٌ وَ آخِرَهَا ضَلَالَةٌ.
أخبار الدمشق عن النبی صلی الله علیه و آله أبو أمامة فی خبر أولها منشور و آخرها مثبور(2).
تاریخ الطبری إن إبراهیم الإمام أنفذ إلی أبی مسلم لواء النصرة و ظل السحاب و کان أبیض طوله أربعة عشر ذراعا مکتوب علیها بالحبر أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللَّهَ عَلی نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ(3) فأمر أبو مسلم غلامه أرقم أن یتحول بکل لون من الثیاب فلما لبس السواد قال معه هیبة فاختاره خلافا لبنی أمیة و هیبة للناظر و کانوا یقولون هذا السواد حداد(4) آل محمد صلوات الله علیهم و شهداء کربلاء و زید و یحیی خاتمه علیه السلام
سَلْمَانُ الْفَارِسِیُّ عَنِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله قَالَ: یَا عَلِیُّ تَخَتَّمْ بِالْعَقِیقِ تَکُنْ مِنَ الْمُقَرَّبِینَ قَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَا الْمُقَرَّبُونَ قَالَ جَبْرَائِیلُ وَ مِیکَائِیلُ قَالَ فَبِمَ أَتَخَتَّمُ یَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ بِالْعَقِیقِ الْأَحْمَرِ.
ابْنُ عَبَّاسٍ وَ صَعْصَعَةُ وَ عَائِشَةُ: أَنَّهُ هَبَطَ جَبْرَئِیلُ عَلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَقَالَ یَا مُحَمَّدُ رَبِّی یُقْرِئُکَ السَّلَامَ وَ یَقُولُ لَکَ الْبَسْ خَاتَمَکَ بِیَمِینِکَ وَ اجْعَلْ فَصَّهُ عَقِیقاً وَ قُلْ لِابْنِ عَمِّکَ یَلْبَسْ خَاتَمَهُ بِیَمِینِهِ وَ یَجْعَلْ فَصَّهُ عَقِیقاً فَقَالَ عَلِیٌّ یَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَا الْعَقِیقُ قَالَ الْعَقِیقُ جَبَلٌ فِی الْیَمَنِ وَ الْخَبَرُ مَذْکُورٌ فِی فَضْلِ الْمِیثَاقِ.
ص: 61
زِیَادٌ الْقَنْدِیُّ عَنْ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام قَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله: لَمَّا کَلَّمَ اللَّهُ مُوسَی بْنَ عِمْرَانَ عَلَی جَبَلِ طُورِ سَیْنَاءَ اطَّلَعَ عَلَی الْأَرْضِ اطِّلَاعَةً فَخَلَقَ مِنْ نُورِ وَجْهِهِ الْعَقِیقَ وَ قَالَ أَقْسَمْتُ عَلَی نَفْسِی أَنْ لَا أُعَذِّبَ کَفَّ لَابِسِکَ إِذَا تَوَلَّی عَلِیّاً علیه السلام بِالنَّارِ.
ابن عباس و السدی: کان لأمیر المؤمنین علیه السلام أربعة خواتیم یاقوت لنبله (1) فیروزج لنصره حدید صینی لقوته عقیق لحرزه.
صَحِیحُ الْبُخَارِیِّ وَ شَمَائِلُ التِّرْمِذِیِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ وَ جَامِعُ الْبَیْهَقِیِّ عَنْ جَابِرٍ وَ عَنْ أَنَسٍ وَ تَخَتُّمُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ السُّلَمِیِّ عَنِ ابْنِ الْمُسَیَّبِ عَنْ زَیْنِ الْعَابِدِینَ عَنْ أَبِیهِ علیه السلام وَ تَخَتُّمُ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی بْنِ الْمُحْتَسِبِ عَنْ هَاشِمِ بْنِ عُرْوَةَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَائِشَةَ وَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ الزُّبَیْرِ عَنِ الْقَاسِمِ عَنْ أَبِی أُمَامَةَ وَ عَنْ نَافِعٍ عَنِ ابْنِ عُمَرَ عَنْ أَنَسٍ وَ عَنْ جَابِرٍ کُلِّهِمْ عَنِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله: أَنَّهُ کَانَ صلی الله علیه و آله یَتَخَتَّمُ فِی یَمِینِهِ وَ زَادَ بَعْضُهُمْ فِی الرِّوَایَةِ وَ قُبِضَ وَ الْخَاتَمُ فِی یَمِینِهِ.
و قال أبو أمامة: کان النبی صلی الله علیه و آله یجعل خاتمه فی یمینه.
عکرمة و الضحاک عن ابن عباس: أنه کان النبی صلی الله علیه و آله یتختم فی الید الیمنی.
شمائل الترمذی و سنن السجستانی و تختم المحتسب: أنه کان علی علیه السلام یتختم فی یمینه.
جامع البیهقی کان ابن عباس و عبد الله بن جعفر یتختمان فی یمینهما.
الراغب فی محاضراته کان النبی صلی الله علیه و آله و أصحابه یتختمون فی أیمانهم و أول من تختم فی یساره معاویة.
نتف أبی عبد الله السلامی أن النبی صلی الله علیه و آله کان یتختم فی یمینه و الخلفاء الأربعة بعده فنقلها معاویة إلی الیسار و أخذ الناس بذلک فبقی کذلک أیام المروانیة فنقلها السفاح إلی الیمین فبقی إلی أیام الرشید
ص: 62
فنقلها إلی الیسار و أخذ الناس بذلک و اشتهر أن عمرو بن العاص عند التحکیم سلها من یده الیمنی و قال خلعت الخلافة من علی کخلعی خاتمی هذا من یمینی و جعلتها فی معاویة کما جعلت هذا فی یساری.
نقوش الخواتیم عن الجاحظ أنه کان آدم و إدریس و إبراهیم و إسماعیل و إسحاق و إلیاس و یعقوب و داود و سلیمان و یوسف و دانیال و یوشع و ذو القرنین و یونس و لوط و هود و شعیب و زکریا و یحیی و صالح و عزیر و أیوب و لقمان و عیسی و محمد علیهم السلام یتختمون فی أیمانهم الصَّعْقَبُ (1) بْنُ زُهَیْرٍ: أَنَّهُ سُئِلَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام عَنِ التَّخَتُّمِ فِی الْیَمِینِ فَقَالَ علیه السلام إِنَّهُ لَمَّا أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَی نَبِیِّهِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا(2) الْآیَةَ قَالَ جَبْرَئِیلُ علیه السلام یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا مِنْ نَبِیٍّ إِلَّا وَ أَنَا بَشِیرُهُ وَ نَذِیرُهُ فَمَا افْتَخَرْتُ بِأَحَدٍ مِنَ الْأَنْبِیَاءِ إِلَّا بِکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ فَقَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله یَا جَبْرَئِیلُ أَنْتَ مِنَّا فَقَالَ جَبْرَئِیلُ أَنَا مِنْکُمْ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَنْتَ مِنَّا یَا جَبْرَئِیلُ فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ بَیِّنْ لِی لِیَکُونَ لِی فَرَجٌ لِأُمَّتِکَ فَأَخَذَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله خَاتَمَهُ بِشِمَالِهِ فَقَالَ أَنَا رَسُولُ اللَّهِ أَوَّلُکُمْ وَ ثَانِیکُمْ عَلِیٌّ- وَ ثَالِثُکُمْ فَاطِمَةُ وَ رَابِعُکُمُ الْحَسَنُ وَ خَامِسُکُمُ الْحُسَیْنُ- وَ سَادِسُکُمْ جَبْرَئِیلُ وَ جَعَلَ خَاتَمَهُ فِی إِصْبَعِهِ الْیُمْنَی فَقَالَ أَنْتَ سَادِسُنَا یَا جَبْرَئِیلُ فَقَالَ جَبْرَئِیلُ یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا مِنْ أَحَدٍ تَخَتَّمَ فِی یَمِینِهِ (3) وَ أَرَادَ بِذَلِکَ سُنَّتَکَ وَ رَأَیْتُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ مُتَحَیِّراً إِلَّا أَخَذْتُ بِیَدِهِ وَ أَوْصَلْتُهُ إِلَیْکَ وَ إِلَی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام. (4)
**[ترجمه]مناقب ابن شهر آشوب: در تفسیر السدّیّ درباره این آیه «و أنزلنا الحدید» - . حدید/25 - {و
آهن را پدید آوردیم.} ابن عباس گفت: خداوند آدم را از بهشت که ذوالفقار همراهش بود فرود آورد و آن از برگ درختی به نام آس در بهشت درست شد. سپس فرمود: «فیه بأس شدید»{در آن برای مردم خطری سخت است} آدم به وسیله آن (ذوالفقار) با دشمنانش از جن و شیاطین می جنگید و بر روی آن نوشته شده بود: پیوسته پیامبرانم، پیامبری بعد از پیامبری و صدّیقی بعد از صدّیقی با آن می جنگند تا به امیرالمؤمنین علیه السلام به ارث می رسد او نیز با آن از پیامبر صلی الله علیه و آله دفاع می کند «و منافع للناس»{و سودهایی برای مردم است} یعنی برای محمد و علی «ان الله قوی عزیز»{خداوند نیرومند شکست ناپذیر است } یعنی مانع انتقام گرفتن کفار از علی بن ابی طالب علیه السلام است. جملگی یاران ما روایت کرده اند که مراد از این آیه ذوالفقار است که از آسمان به پیامبر صلی الله علیه و آله نازل شد. ایشان نیز آن را به علی داد. از امام رضا علیه السلام پرسیده شد آن از کجا آمده؟ فرمود: جبرئیل آن را از آسمان فرود آورده است وزیور آن از نقره بود و آن نزد من است و گفته شده: جبرئیل علیه السلام دستور داده شده که از یک بت آهنی در یمن آن ساخته شود. پس علی علیه السلام رفت و آن را شکست پس دو شمشیر از آن ساخته شد که یکی مِخدَم و دیگری ذوالفقار بود و عُمَیر( جلادهنده شمشیر) آن دو را به قالب ریخت و ساخت. روایت شده است: در جنگ بدر به دست ایشان رسید؛ و آن را از عاص بن منبّه سهمی گرفت در حالی که او را کشته بود؛ و گفته شده است: آن از هدایای بلقیس به سلیمان بود؛ و روایت شده است: آن را از منبه بن حجاج سهمی در جنگ بنی مصلق گرفته بعد از اینکه او را کشته است و روایت شده است: چوب نخلی بود که پیامبر صلی الله علیه و آله در آن بر آن آب دهان انداخت و تبدیل به شمشیر شد و روایت شده است: آن شمشیر در جنگ بدر به پیامبر رسید و پیامبر آن را به علی داد، بعد از آن نزد حسن و حسین بود تا به مهدی علیهم السلام رسید.
از امام صادق علیه السلام پرسیده شد که چرا ذوالفقار نامیده شد؟ گفت: ذوالفقار نامیده شده چون امیرالمؤمنین کسی را با آن نزد مگر اینکه در دنیا از زندگی و در آخرت از بهشت محروم شد.
علّان کلینی این روایت را از امام صادق علیه السلام نقل کرد که فرمود: شمشیر امیرالمؤمنین علیه السلام ذوالفقار نامیده شده چون در وسط آن یک خط در طولش شبیه ستون پشت است و اصمعی آورده است که در آن هجده فقارة - مهره - بوده است.
تاریخ أبی یعقوب: طولش هفت وجب و عرضش یک وجب و وسطش مانند ستون فقرات بوده است.
امام صادق علیه السلام فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله به جبرئیل بین آسمان و زمین که روی تختی از طلا بود نگاه کرد او می فرمود: هیچ شمشیری جز ذوالفقار و هیچ جوانمردی جز علی نیست.
امام صادق علیه السلام فرمود: در جنگ احد فرشته ای که به آن رضوان می گفتند از آسمان ندا برآورد: هیچ شمشیری جز ذوالفقار و هیچ جوانمردی جز علی نیست. و مانند این در کتاب ارشاد مفید و أمالی طوسی از عکرمه و أبی رافع هست و سمعانی در فضائل الصحابه و ابن بطه در الإبانة نیز آن را روایت کرده اند با این تفاوت که آن ها گفته اند: در جنگ بدر .
زره حضرت علیه السلام: قیس بن سعد همدانی در جنگ ایشان را دید که دو پیراهن پوشیده بود و گفت: ای امیرالمؤمنین در این چنین جایی؟ فرمود: بله ای قیس، بنده خدا نیست جز کسی که از جانب خداوند دو فرشته حافظ و نگهبان اویند و او را از سقوط کردن از بالای کوه یا افتادن در چاه محافظت می کنند و اگر قضا و بلایی نازل شود آن دو فرشته از بین او و هر چیزی خالی می شوند. بر زره آن حضرت علیه السلام این دو بیت نوشته شده بود:
در کدام یک از دو روزم از مرگ فرار می کنم، روزی که در تقدیر نیست یا روزی که مشیت الهی مقدر است.
روزی که در تقدیر نباشد از جنگ نمی هراسم، روزی که در تقدیر باشد احتیاط فایده ای ندارد.
زره آن حضرت پشت نداشت درباره آن سؤال شد امام فرمود: به این دلیل است که پشت نکرده ام و هرگز از میدان جنگ عقب نشینی نکردم.
«زره ایشان مانند درهم هایی بود که بر پشتش جاری بود و مانند سطر وقتی نوشته شود»
مرکب آن حضرت علیه السلام قاطری سفید بود که به آن دُلدل گفته می شد که رسول خدا صلی الله علیه و آله به او داد. دلدل نامیده شده چون هنگامی که مسلمانان در جنگ حنین شکست خوردند رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: دُلدل، آنگاه اسب، شکمش را روی زمین گذاشت و پیامبر دو دست پر از خاک برداشت و با آن به صورت آن ها انداخت. آن گاه آن را به علی علیه السلام داد و آن پست تر از اسب است. به آن حضرت گفته شد: خواهان شما زیاد است چرا سوار اسب نمی شوید؟ فرمود: اسب برای تعقیب و گریز است در حالی که من کسی را که عقب نشینی می کند تعقیب و از کسی که پیش می آید فرار نمی کنم. در روایتی است که: بر کسی که فرار کند یورش می برم و از کسی که حمله کند فرار نمی کنم و قاطر مرا کفایت می کند .
فصلی در پرچم و انگشتری حضرت علیه السلام:
محمد کسائی در المبتدء گفت: اولین جنگی که بین فرزندان آدم بود، جنگ بین شیث و قابیل بود به این ترتیب که خداوند تعالی به او جامه سفیدی داد و فرشتگان پرچمی سفید برایش برافراشتند. فرشتگان قابیل را بستند و به عین الشمس بردند و او در آن جا در گذشت و فرزندانش بردگان شیث شدند در روایت ها آمده است اولین کسی که پرچم ها را گرفت ابراهیم خلیل بود.
ابن بختری و سایر سیره نویسان گفته اند پرچم و بیرق تمامی قریش در دست قصی بن کلاب قرار داشت، پس از آن طولی نکشید که در دست عبدالمطلب قرار گرفت. هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله مبعوث شد آن را در بنی هاشم قرار داد و در اولین غزوه ای که در آن شرکت کرد یعنی غزوه ودان آن را به علی علیه السلام سپرد و پیوسته با ایشان بود. بیرق در آن هنگام نزد عبدالدار بود. پیامبر صلی الله علیه و آله آن را به مصعب بن عمیر داد و او در جنگ احد شهید شد. پس پیامبر آن را گرفته و به علی علیه السلام داد و بنابراین در آنروز هم پرچم و هم بیرق که سفید بودند در دست ایشان بود. این موضوع را طبری در تاریخش و قشیری در تفسیرش ذکر کردهاند.
تنبیه المذکرین: زید بن علی از پدرانش نقل می کند: ساعد علی علیه السلام در جنگ احد که بیرق رسول خدا در دستش بود شکست و بیرق از دستش افتاد. مسلمانان از این که آن را بگیرند خودداری کردند آنگاه رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: آن را در دست چپش قرار دهید که او صاحب بیرق من در دنیا و آخرت است.
در روایت دیگری آمده است: مقداد آن را بلند کرده و به علی علیه السلام داد و پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: تو پرچمدار من در دنیا و آخرت هستی.
در المواعظ و الزواجر عسکری آمده است که مالک بن دینار از سعید بن جبیر سؤال کرد: چه کسی صاحب بیرق پیامبر صلی الله علیه و آله بود؟ گفت: علی بن ابی طالب .
عبدالله بن حنبل می گوید: هنگامی که مالک بن دینار درباره آن از سعید بن جبیر پرسید او گفت: پس به من نگاه کرد و گفت: گویا تو آسوده خاطری، من عصبانی شده و به القراء شکایت کردم آن ها گفتند: تو از او سؤال کردی درحالی که او از حجاج می ترسید و به خانه پناه برد. اکنون از او بپرس من پرسیدم و گفت: علی حمل کننده آن بود، علی حمل کننده آن بود. از عبدالله بن عباس نیز همین را شنیدم.
در تاریخ طبری و بلاذری و صحیح مسلم و صحیح بخاری آمده است که هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله آهنگ رفتن به بدر کرد و هر قومی پرچمی اختیار کردند. حمزه پرچم قرمز را برداشت، و بنی امیه سبز و علی بن ابی طالب علیه السلام نیز زرد را برگزید. پرچم پیامبر نیز سفید بود. پس در جنگ خیبر آن را به علی علیه السلام سپرد آن زمان که فرمود: به راستی فردا این پرچم را به مردی می دهم، ادامه روایت. پیامبر صلی الله علیه و آله برای حمزه و عبیدة بن حارث و سعد بن ابی وقاص پرچم های سفیدی اختیار کرده بود.
بر روی علم امیرالمؤمنین علیه السلام نوشته شده بود:
اگر تو در جنگ همراه باشی پس شکست از تو نخواهد بود.
و بر هراس های آن صبر پیشه کن که هیچ مرگی جز با زمان مشخص شده نیست.
و بر پرچمش هم نوشته شده بود:
این علی است و هدایت او را رهبری می کند، نسبش از بهترین جوانان قریش است.
ابن کادش در تکذیب ادعای مقام پیامبری فرقه علوی این حدیث را برای من نقل کرد که: پیامبر صلی الله علیه و آله عباس را در دو جامه سفید دید و فرمود: به راستی دو جامه او سفیدند و این جبرئیل است که به من خبر می آورد که فرزندان او سیاه می پوشند.
عبدالله بن أحمد بن حنبل در کتاب صفین گفت که عمرو بن عاص در جنگ صفین پرچمی سیاه را برافراشت، تا ادامه روایت .
در کتاب أَخْبَار دِمَشْق از أَبِی الْحُسَیْن مُحَمَّد بْن عَبْد اللَّه الرَّازِیّ نقل است که گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: بنی عباس دو پرچم دارند که مرکز آن ها کفر و بالایشان گمراهی است، ای ثوبان اگر آن را دیدی زیر سایه اش قرار مگیر.
اُبیّ بن کعب: اولین پرچم های سیاه، پیروزی و میانه هایشان فریب و آخرینشان کفر است، هر کس آن ها را یاری کند مانند کسی است که فرعون را علیه موسی یاری کرده است.
در تاریخ بغداد آمده: أبوهریرة گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: اگر پرچم های سیاه از جانب مشرق بیاید، اولینشان فتنه، میانه هایشان آشوب و آخرینشان گمراهی است.
در أخبار دمشق ابوأمامة در روایتی از پیامبر صلی الله علیه و آله آمده: اولین آن ها برافراشته وآخرینشان لعن شده و طرد شده است.
تاریخ طبری: ابراهیم الإمام پرچم پیروزی و سایه گستری برای أبومسلم فرستاد که سفید بود و چهارده ذراع طول داشت و با جوهر روی آن نوشته شده بود« أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللَّهَ عَلی نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ » - . حج/39 - {به کسانی که به جنگ بر آنان تحمیل شده، رخصت جهاد داده شده است، چرا که مورد ظلم قرار گرفته اند و البته خدا بر پیروزی آنان سخت تواناست.}
آنگاه ابومسلم به خدمتکارش أرقم دستور داد: آن را رنگین کن تا هر رنگی از جامه ها را بپوشد. هنگامی که سیاه پوشید گفت: آن با ابهت و برای بیننده نیز ترسناک است پس برخلاف بنی امیه آن را انتخاب کرد و آن ها می گفتند: این سیاه لباس عزای خاندان محمد صلی الله علیه و آله و شهدای کربلا و زید و یحیی است.
انگشتری آن حضرت: سلمان فارسی از پیامبر صلی الله علیه و آله روایت کرده که فرمود: ای علی انگشتر عقیق به دست کن تا از مقربین باشی. فرمود: ای رسول خدا مقربین کیستند؟ فرمود: جبرائیل و میکائیل. فرمود: ای رسول خدا چه انگشتری ای در دست کنم؟ فرمود: عقیق قرمز .
جبرئیل بر رسول خدا صلی الله علیه و آله فرود آمد و فرمود: ای محمد پروردگارم به تو سلام می فرستد و می گوید: انگشتری ات را در دست راستت کن و نگینش را عقیق قرار بده و به پسر عمویت بگو: تا انگشتری اش را در دست راست کند و نگینش را عقیق قرار دهد. علی علیه السلام فرمود: ای رسول خدا عقیق چیست؟ گفت: عقیق کوهی در یمن است، این روایت در فضل المیثاق ذکر شده است.
زِیَاد القَنْدِیّ از مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ از پدرانش علیه السلام نقل می کند که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: هنگامی که خداوند با موسی بن عمران در کوه سینا سخن گفت: یک بار بر زمین نگریست و از نور چهره اش عقیق درست شد، و فرمود: بر خود قسم یاد کردم کسی که تو را در دست کند و ولایت علی علیه السلام را بپذیرد من او را با آتش عذاب نمی کنم.
ابن عباس و السدی نقل کرده اند: امیرالمؤمنین چهار انگشتری داشت: یاقوت برای زیرکی اش، فیروزه برای پیروزی اش، آهن سفید چینی برای قدرتش و عقیق برای نگهداری اش.
صَحِیح الْبُخَارِیّ و شَمَائِل التِّرْمِذِیّ از عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَر و جَامِع الْبَیْهَقِیّ از جَابِر و از أَنَس و کتاب تَخَتُّم عَبْدِ الرَّحْمَنِ السُّلَمِیّ از ابْن الْمُسَیَّب از زَیْنِ الْعَابِدِین از پدرش علیهما السلام و کتاب تَخَتُّم مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی بْنِ الْمُحْتَسِب از هَاشِمِ بْنِ عُرْوَة از پدرش از عَائِشَة وَ از جَعْفَرِ بْنِ الزُّبَیْر از قَاسِم از أَبِی أُمَامَة و از نَافِع از ابْنِ عُمَر از أَنَس و از جَابِر همگی نقل کرده اند که: پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله انگشتری را در دست راست قرار می دادند. برخی در این روایت افزوده اند که: ایشان وفات یافتند در حالی که انگشتری در دست راستشان بود و أبوامامة گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله انگشترش را در دست راستش قرار می داد.
ابن عباس گفت پیامبر انگشتری در دست راست قرار می داد.
در شمائل الترمذیّ و سنن سجستانیّ: و المحتسب در باره در دست کردن خاتم گفت که: علی علیه السلام انگشتری اش را در دست راست قرار می داد .
جامع البیهقی: ابن عباس و عبدالله بن جعفر انگشتری در دست راستشان قرار می دادند.
راغب در محاضراتش: پیامبر و اصحابش انگشتری در دستان راستشان می نهادند و اولین کسی که در دست چپ قرار داد معاویه بود.
نتف أبوعبدالله سلامی: پیامبر صلی الله علیه و آله و چهار خلفای بعد از او انگشتری در دست راست قرار می دادند. سپس معاویه آن را به چپ گذاشت و مردم نیز همین شیوه را برگزیدند. اوضاع در دوران خلافت مروانی ها نیز این گونه بود تا سفاح در دست راست قرار داد. در دوران خلافت رشید این چنین ماند تا او به چپ گذاشت و مردم نیز چنین کردند. معروف است که عمرو بن عاص هنگام حکمیت آن را از دست راستش درآورد و گفت: خلافت از علی برداشته شد مانند این انگشترم که از دست راستم درآمد و آن را به معاویه وانهادم، مانند این انگشتری که در دست چپ گذاشتم.
در کتاب نقوش الخواتیم از جاحظ نقل شده که: آدم و ادریس و ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و الیاس و یعقوب و داود و سلیمان و یوسف و دانیال و یوشع و ذوالقرنین و یونس و لوط و هود و شعیب و زکریا و یحیی و صالح و عزیز و ایوب و لقمان و عیسی و محمد صلی الله علیه و آله انگشتری در راست قرار می دادند.
از امیرالمؤمنین علیه السلام درباره انگشتری در راست قرار دادن سؤال شد، آن حضرت علیه السلام فرمود: هنگامی که خداوند بر پیامبرش این آیه را نازل کرد «قل تعالوا تدع أبنائنا» - . آل عمران/ 61 - {بیایید پسرانمان را فرا خوانیم.} جبرئیل علیه السلام گفت: ای رسول خدا، پیامبری نیست مگر اینکه من بشارت دهنده و بیم دهنده اش باشم و به هیچ یک از پیامبران افتخار نکردم جز به شما اهل بیت، آنگاه پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ای جبرئیل تو از مایی، جبرئیل فرمود: من از شمایم؟ رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: ای جبرئیل تو از ما هستی، جبرئیل گفت: ای رسول خدا برای من بیان کن تا گشایشی از جانب من برای امتت باشد، پس پیامبر انگشتری اش را به دست چپش نهاد و فرمود: من رسول خدا اولین شما هستم، دومی شما علی و سومی فاطمه و چهارمی حسن و پنجمی حسین و ششمی جبرئیل است و انگشتری اش را در انگشت راستش قرار داد و فرمود: ای جبرئیل تو ششمی ما هستی. جبرئیل گفت: ای رسول خدا کسی نیست که انگشتری در دست راست قرار داد و خواستار سنت تو شد و من روز قیامت او را پریشان و حیران ببینم مگر اینکه دستش را می گیرم و به تو و امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام می رسانم.. - . مناقب آل ابی طالب 2: 69 - 75 -
**[ترجمه]
یف، [الطرائف] ابْنُ الْمَغَازِلِیِّ بِإِسْنَادِهِ إِلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله أَنَّهُ قَالَ: إِنَّ الْمُنَادِیَ نَادَی
ص: 63
یَوْمَ أُحُدٍ لَا سَیْفَ إِلَّا ذُو الْفَقَارِ وَ لَا فَتَی إِلَّا عَلِیٌّ. وَ رَوَی أَیْضاً: أَنَّ الْمُنَادِیَ کَانَ قَدْ نَادَی بِذَلِکَ یَوْمَ الْبَدْرِ. وَ رَوَی أَیْضاً بِإِسْنَادِهِ إِلَی مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ الْبَاقِرِ علیهما السلام قَالَ: نَادَی مَلَکٌ مِنَ السَّمَاءِ یَوْمَ بَدْرٍ وَ یُقَالُ لَهُ رِضْوَانُ لَا سَیْفَ إِلَّا ذُو الْفَقَارِ وَ لَا فَتَی إِلَّا عَلِیٌ (1).
**[ترجمه]الطرائف: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: ندا دهنده در جنگ احد ندا سر داد: هیچ شمشیری جز ذوالفقار و هیچ جوانی جز علی نیست.
هم چنین روایت شده که در جنگ بدر نیز همین ندا را سر داد،
امام محمد باقر علیه السلام هم فرمود: در جنگ بدر فرشته ای به نام رضوان ندا داد: هیچ شمشیری جز ذوالفقار و هیچ جوان مردی جز علی نیست. - . الطرائف: 22 -
**[ترجمه]
قب، [المناقب] لابن شهرآشوب: کَانَ لَهُ علیه السلام بَغْلَةٌ یُقَالُ لَهُ الشَّهْبَاءُ وَ دُلْدُلٌ أَهْدَاهَا إِلَیْهِ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله(2).
**[ترجمه]مناقب ابن شهر آشوب: علی علیه السلام قاطری به نام شهباء و دُلدل داشت که پیامبر صلی الله علیه و آله به او داده بود. - . مناقب آل ابی طالب: 2: 77 -
**[ترجمه]
کا، [الکافی] حُمَیْدٌ عَنْ عُبَیْدِ اللَّهِ الدِّهْقَانِ عَنِ الطَّاطَرِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ أَبَانٍ عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ شُعَیْبٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: عَلِیٌّ علیه السلام شَدَّ عَلَی بَطْنِهِ یَوْمَ الْجَمَلِ بِعِقَالٍ أَبْرَقَ نَزَلَ بِهِ جَبْرَئِیلُ مِنَ السَّمَاءِ وَ کَانَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله یَشُدُّ بِهِ عَلَی بَطْنِهِ إِذَا لَبِسَ الدِّرْعَ (3).
**[ترجمه]کافی: علی علیه السلام در جنگ جمل دستمال سیاه و سفیدی بر شکمش بست که جبرئیل از آسمان برای او آورده بود، پیامبر صلی الله علیه و آله نیز هنگامی که زره به تن می کرد آن را بر شکمش می بست. - . روضة الکافی -
**[ترجمه]
ن، [عیون أخبار الرضا علیه السلام] هَانِئُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ مَحْمُودٍ الْعَبْدِیُّ عَنْ أَبِیهِ رَفَعَهُ عَنْ مُوسَی بْنِ جَعْفَرٍ علیهما السلام: فِیمَا نَاظَرَ بِهِ الرَّشِیدُ فِی تَفْضِیلِ الْعِتْرَةِ-(4)
قَالَ علیه السلام إِنَّ الْعُلَمَاءَ قَدْ أَجْمَعُوا عَلَی أَنَّ جَبْرَئِیلَ قَالَ یَوْمَ أُحُدٍ یَا مُحَمَّدُ إِنَّ هَذِهِ لَهِیَ الْمُوَاسَاةُ مِنْ عَلِیٍّ: قَالَ صلی الله علیه و آله لِأَنَّهُ مِنِّی وَ أَنَا مِنْهُ قَالَ جَبْرَئِیلُ علیه السلام وَ أَنَا مِنْکُمَا یَا رَسُولَ اللَّهِ ثُمَّ قَالَ لَا سَیْفَ إِلَّا ذُو الْفَقَارِ وَ لَا فَتَی إِلَّا عَلِیٌّ فَکَانَ کَمَا مَدَحَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ خَلِیلَهُ علیه السلام إِذْ یَقُولُ فَتًی یَذْکُرُهُمْ یُقالُ لَهُ إِبْراهِیمُ إِنَّا مَعْشَرَ بَنِی عَمِّکَ نَفْتَخِرُ بِقَوْلِ جَبْرَئِیلَ علیه السلام إِنَّهُ مِنَّا(5).
**[ترجمه]عیون اخبار الرضا علیه السلام: امام موسی بن جعفر علیه السلام در مناظرهای که با هارون الرشید درباره برتری عترت داشت، فرمود: همه دانشمندان بر این مطلب اتفاق نظر دارند که جبرئیل در جنگ احد گفت: ای محمد به راستی این احسان و مساعدتی است از جانب علی، آن حضرت صلی الله علیه و آله فرمود: چون او از من و من از اویم. جبرئیل علیه السلام گفت: ای رسول خدا من نیز از شما دو نفر هستم؛ پس گفت: هیچ شمشیری جز ذوالفقار و هیچ جوانی جز علی نیست؛ و همان گونه که خدای عزوجل در آیه شریفه « فَتًی یَذْکُرُهُمْ یُقالُ لَهُ إِبْراهِیمُ»{ شنیدیم جوانی از آن ها به بدی یاد می کرد که به او ابراهیم گفته می شود.} خلیلش علیه السلام را مدح می کند ما جماعت فرزندان عمویت به گفته جبرئیل علیه السلام افتخار می کنیم که او(جبرئیل) از ماست. - عیون الاخبار: 49 و چاپ جدید ج 1: 85 -
**[ترجمه]
لی، [الأمالی] للصدوق مع، [معانی الأخبار] ابْنُ إِدْرِیسَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی الْخَطَّابِ وَ ابْنِ یَزِیدَ وَ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی الصُّهْبَانِ جَمِیعاً عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنِ الصَّادِقِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ علیهم السلام قَالَ: إِنَّ أَعْرَابِیّاً أَتَی رَسُولَ اللَّهِ فَخَرَجَ إِلَیْهِ فِی رِدَاءٍ مُمَشَّقٍ فَقَالَ یَا مُحَمَّدُ لَقَدْ خَرَجْتَ إِلَیَّ کَأَنَّکَ فَتًی فَقَالَ صلی الله علیه و آله نَعَمْ یَا أَعْرَابِیُّ أَنَا الْفَتَی ابْنُ الْفَتَی أَخُو الْفَتَی فَقَالَ یَا مُحَمَّدُ أَمَّا الْفَتَی فَنَعَمْ فَکَیْفَ ابْنُ الْفَتَی وَ أَخُو الْفَتَی فَقَالَ أَ مَا
ص: 64
سَمِعْتَ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ قالُوا سَمِعْنا فَتًی یَذْکُرُهُمْ یُقالُ لَهُ إِبْراهِیمُ-(1) فَأَنَا ابْنُ إِبْرَاهِیمَ وَ أَمَّا أَخُو الْفَتَی فَإِنَّ مُنَادِیاً نَادَی مِنَ السَّمَاءِ(2) یَوْمَ أُحُدٍ لَا سَیْفَ إِلَّا ذُو الْفَقَارِ وَ لَا فَتَی إِلَّا عَلِیٌّ- فَعَلِیٌّ أَخِی وَ أَنَا أَخُوهُ (3).
قب، [المناقب] لابن شهرآشوب مرسلا: مثله (4).
**[ترجمه]امالی الصدوق، معانی الاخبار: امام صادق علیه السلام از پدرش و از جدش نقل می فرماید که: بادیه نشینی نزد رسول خدا آمد و آن حضرت با ردایی از جنس کتان بر او وارد شد. بادیه نشین گفت: ای محمد تو گویی که یک جوان هستی نزد من آمدی، آن حضرت صلی الله علیه و آله فرمود: بله ای بادیه نشین من جوان و فرزند جوان و برادر جوان هستم. او گفت: ای محمد جوان بله، اما فرزند و برادر جوان چگونه؟ حضرت فرمود: آیا کلام خداوند تعالی را نشنیده ای که می گوید: « قالُوا سَمِعْنا فَتًی یَذْکُرُهُمْ یُقالُ لَهُ إِبْراهِیمُ » - . انبیاء/60 - {گفتند شنیدیم جوانی از آن ها به بدی یاد می کرد که به او ابراهیم گفته می شود.}پس من پسر ابراهیم هستم و امّا درباره برادر فتی این که ندا دهنده ای در جنگ احد از آسمان - . در معانی: آسمان آمده است. -
ندا برآورد که هیچ شمشیری جز ذوالفقار و هیچ جوانی جز علی نیست، پس علی برادر من و من برادر اویم. - . امالی الصدوق120 و 121. معانی الاخبار:119 -
مناقب ابن شهر آشوب: به مانند آن نقل شده است. - . ما در مناقب به آن دست نیافتیم. -
**[ترجمه]
ع، [علل الشرائع] مع، [معانی الأخبار] ابْنُ عِصَامٍ عَنِ الْکُلَیْنِیِّ عَنْ عَلَّانٍ رَفَعَهُ إِلَی أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام أَنَّهُ قَالَ: إِنَّمَا سُمِّیَ سَیْفُ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام ذَا الْفَقَارِ لِأَنَّهُ کَانَ فِی وَسَطِهِ خَطَّةٌ فِی طُولِهِ فَشُبِّهَ (5) بِفَقَارِ الظَّهْرِ فَسُمِّیَ ذَا الْفَقَارِ لِذَلِکَ وَ کَانَ سَیْفاً نَزَلَ بِهِ جَبْرَئِیلُ علیه السلام مِنَ السَّمَاءِ کَانَتْ حَلْقَتُهُ فِضَّةً وَ هُوَ الَّذِی نَادَی بِهِ مُنَادٍ مِنَ السَّمَاءِ لَا سَیْفَ إِلَّا ذُو الْفَقَارِ وَ لَا فَتَی إِلَّا عَلِیٌ (6).
أقول: قد مضی بعض أخبار الباب فی باب غزوة أحد.
**[ترجمه]علل الشرائع، معانی الاخبار: امام صادق علیه السلام فرمود:شمشیر امیرالمؤمنین علیه السلام ذوالفقار نامیده شد چون در وسط آن سر تا سر خطی بود و شبیه به مهره های کمر بود، به همین دلیل ذوالفقار (دارای مهره ها) نامیده شده است، و جبرئیل علیه السلام آن را از آسمان فرود آورده بود. غلاف آن نقره ای بود و همانی است که ندا دهندهای از آسمان درباره او ندا سر داد که هیچ شمشیری جز ذوالفقار و هیچ جوانی جز علی نیست. - . علل الشرائع: 64. معانی الاخبار: 63 -
می گویم: برخی از روایت های این باب در باب غزوه احد گذشت.
**[ترجمه]
ن، [عیون أخبار الرضا علیه السلام] لی، [الأمالی] للصدوق ابْنُ الْمُتَوَکِّلِ عَنْ مُحَمَّدٍ الْعَطَّارِ عَنِ الْیَقْطِینِیِّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: سَأَلْتُ الرِّضَا علیه السلام عَنْ ذِی الْفَقَارِ سَیْفِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله مِنْ أَیْنَ هُوَ فَقَالَ هَبَطَ بِهِ جَبْرَئِیلُ علیه السلام مِنَ السَّمَاءِ وَ کَانَ حِلْیَتُهُ مِنْ فِضَّةٍ وَ هُوَ عِنْدِی (7).
یر، [بصائر الدرجات] عبد الله بن جعفر عن محمد بن عیسی عن أحمد بن عبد الله: مثله (8).
**[ترجمه]عیون اخبار الرضا علیه السلام، امالی الصدوق: أَحْمَد بْن عَبْدِ اللَّه گفت: از امام رضا علیه السلام درباره ذوالفقار شمشیر رسول خدا صلی الله علیه و آله سؤال کردم که از کجا آمده است؟ آن حضرت فرمود: جبرئیل علیه السلام آن را از آسمان فرود آورده و غلاف آن از نقره بود که نزد من است. - . عیون الأخبار: 214، امالی الصدوق: 174 -
بصائر الدرجات: أحمد بن عبدالله مانند آن را نقل کرده است. - . بصائر الدرجات: 48. -
**[ترجمه]
ع، [علل الشرائع] الْهَمْدَانِیُّ عَنْ عَلِیٍّ عَنْ أَبِیهِ عَنِ الْبَزَنْطِیِّ وَ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ مَعاً عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: لَمَّا کَانَ یَوْمُ أُحُدٍ انْهَزَمَ أَصْحَابُ
ص: 65
رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله حَتَّی لَمْ یَبْقَ مَعَهُ إِلَّا عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام وَ أَبُو دُجَانَةَ-(1) وَ کَانَ عَلِیٌّ علیه السلام کُلَّمَا حَمَلَتْ طَائِفَةٌ عَلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله اسْتَقْبَلَهُمْ وَ رَدَّهُمْ حَتَّی أَکْثَرَ فِیهِمُ الْقَتْلَ وَ الْجِرَاحَاتِ حَتَّی انْکَسَرَ سَیْفُهُ فَجَاءَ إِلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله فَقَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ الرَّجُلَ یُقَاتِلُ بِسِلَاحِهِ وَ قَدِ انْکَسَرَ سَیْفِی فَأَعْطَاهُ علیه السلام سَیْفَهُ ذَا الْفَقَارِ فَمَا زَالَ یَدْفَعُ بِهِ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله حَتَّی أُثِّرَ وَ أُنْکِرَ-(2) فَنَزَلَ جَبْرَئِیلُ علیه السلام وَ قَالَ یَا مُحَمَّدُ إِنَّ هَذِهِ لَهِیَ الْمُوَاسَاةُ مِنْ عَلِیٍّ لَکَ فَقَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله إِنَّهُ مِنِّی وَ أَنَا مِنْهُ فَقَالَ جَبْرَئِیلُ علیه السلام وَ أَنَا مِنْکُمَا وَ سَمِعُوا دَوِیّاً مِنَ السَّمَاءِ لَا سَیْفَ إِلَّا ذُو الْفَقَارِ وَ لَا فَتَی إِلَّا عَلِیٌ (3).
**[ترجمه]علل الشرائع: امام صادق علیه السلام فرمود: در جنگ احد هنگامی که یاران رسول خدا صلی الله علیه و آله شکست خوردند و جز علی بن ابی طالب علیه السلام و ابودجانه از آن ها باقی نماند، هر گروهی که به رسول خدا صلی الله علیه و آله حمله می کرد علی علیه السلام با آن ها رویارویی و مقابله می کرد تا بسیاری از آن ها را کشت و زخمی کرد و شمشیرش شکست. آنگاه نزد پیامبر آمد و فرمود: ای رسول خدا، مرد با سلاحش مبارزه می کند و شمشیر من شکست، رسول خدا ذوالفقار را به او داد، آن حضرت علیه السلام پیوسته با آن از رسول خدا صلی الله علیه و آله دفاع می کرد تا اینکه تأثیر گذاشت(اثر زخم در او پیدا شد) و انکار کرد(شد). - . این چنین در نسخه ها آمده است و در منبع: شکسته شد. - پس
جبرئیل علیه السلام نازل شد و گفت: ای محمد این احسان و کمکی از علی برای توست. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: او از من است و من از اویم، جبرئیل هم گفت: من هم از شما دو نفر هستم و صدایی از آسمان شنیدند که:شمشیر فقط ذوالفقار، جوانمرد فقط علی علیه السلام. - . علل الشرائع: 14 -
**[ترجمه]
ع، [علل الشرائع] الدَّقَّاقُ وَ ابْنُ عِصَامٍ مَعاً عَنِ الْکُلَیْنِیِّ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ الْعَلَاءِ عَنْ إِسْمَاعِیلَ الْفَزَارِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جُمْهُورٍ الْعَمِّیِّ عَنِ ابْنِ أَبِی نَجْرَانَ عَمَّنْ ذَکَرَهُ عَنِ الثُّمَالِیِّ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام فَقُلْتُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ لِمَ سُمِّیَ سَیْفُ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام ذَا الْفَقَارِ فَقَالَ علیه السلام لِأَنَّهُ مَا ضُرِبَ بِهِ أَحَدٌ مِنْ خَلْقِ اللَّهِ إِلَّا أَفْقَرَهُ فِی هَذِهِ الدُّنْیَا(4)
مِنْ أَهْلِهِ وَ وُلْدِهِ وَ أَفْقَرَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنَ الْجَنَّةِ(5).
أقول: قد مر الأخبار فی باب علامات الإمام أنه عند الأئمة علیهم السلام.
**[ترجمه]علل الشرائع: ثمالی گفت: از امام محمد باقر علیه السلام پرسیدم ای پسر رسول خدا چرا شمشیر امیرالمؤمنین علیه السلام ذوالفقار نامیده شده است؟ آن حضرت علیه السلام فرمود: چون با آن به هر کسی ضربه زد در این دنیا او را از خانواده و فرزندانشان محروم و در آخرت نیز از بهشت محروم ساخت. - علل الشرائع: 64 -
می گویم: در باب نشانههای امام گذشت که آن شمشیر نزد ائمه علیه السلام است.
**[ترجمه]
ما، [الأمالی] للشیخ الطوسی الْمُفِیدُ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ مَالِکٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ بِشْرِ بْنِ بَکْرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ مَشِیخَتِهِ قَالَ: سَمِعَ یَوْمَ أُحُدٍ وَ قَدْ هَاجَتْ رِیحٌ عَاصِفٌ کَلَامُ هَاتِفٍ یَهْتِفُ وَ هُوَ یَقُولُ:
ص: 66
لَا سَیْفَ إِلَّا ذُو الْفَقَارِ وَ لَا فَتَی إِلَّا عَلِیٌّ***وَ إِذَا نَدَبْتُمْ هَالِکاً فَابْکُوا الْوَفِیَ أَخَا الْوَفِیِّ.(1)
**[ترجمه]امالی طوسی: در جنگ احد در حالی که باد بسیار تندی می وزید صدای فریادی شنیده شد که می گفت:
شمشیر فقط ذوالفقار، جوانمرد فقط علی علیه السلام ، واگر بر کشته ای گریه و ناله کردید به وفادار برادر وفادار بگریید - . امالی الشیخ: 88 و 89 -
**[ترجمه]
یر، [بصائر الدرجات] عَبَّادُ بْنُ سُلَیْمَانَ عَنْ سَعْدِ بْنِ سَعْدٍ عَنْ یَحْیَی عَنْ أَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا علیه السلام قَالَ قَالَ: أَتَی أَبِی بِسِلَاحِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ قَدْ دَخَلَ عُمُومَتِی مِنْ ذَلِکَ فَقَالَ کَلِمَةً فَقَالَ صَفْوَانُ وَ ذَکَرْنَا سَیْفَ رَسُولِ اللَّهِ- فَقَالَ أَتَانِی إِسْحَاقُ بْنُ جَعْفَرٍ فَعَظُمَ عَلَیَّ وَ سَأَلَنِی لَهُ بِالْحَقِّ وَ الْحُرْمَةِ السَّیْفُ الَّذِی أَخَذَهُ هُوَ سَیْفُ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله قَالَ فَقُلْتُ لَا کَیْفَ یَکُونُ هَذَا وَ قَدْ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام مَثَلُ السِّلَاحِ فِینَا مَثَلُ التَّابُوتِ فِی بَنِی إِسْرَائِیلَ حَیْثُ مَا دَارَ دَارَ الْأَمْرُ قَالَ فَسَأَلْتُهُ عَنْ ذِی الْفَقَارِ سَیْفِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَقَالَ نَزَلَ بِهِ جَبْرَئِیلُ مِنَ السَّمَاءِ وَ کَانَتْ حِلْیَتُهُ فِضَّةً وَ هُوَ عِنْدِی (2).
**[ترجمه]بصائر الدرجات: امام رضا علیه السلام فرمود: پدرم سلاح رسول خدا صلی الله علیه و آله را آورد و عموهایم به خاطر آن مکدر شدند و امام علیه السلام چیزی فرمود. صفوان گفت: ما شمشیر رسول خدا را به یاد آوردیم و ایشان فرمودند: اسحاق بن جعفر نزد من آمد و مرا تکریم کرد و درباره آن از من به حقیقت و احترام سؤال کرد: آیا شمشیری که او گرفته است شمشیر رسول خدا صلی الله علیه و آله است؟ گفتم: خیر، چطور چنین چیزی ممکن است در حالی که امام باقر علیه السلام فرمود: مَثَل سلاح در نزد ما مانند تابوت در نزد بنی اسرائیل است آن گونه که آن بود این امر هم همان گونه است.گفت: من درباره ذوالفقار شمشیر رسول خدا صلی الله علیه و آله پرسیدم حضرت فرمود: جبرئیل آن را از آسمان فرود آورده و غلاف آن نقره ای بود و نزد من است. - بصائر الدرجات: 51 -
**[ترجمه]
فقال کلمة أی فقال علیه السلام بعد ذلک کلمة نسیتها أو لا أری المصلحة فی ذکرها و الحاصل أنه علیه السلام قال إن أبی أعطانی سلاح رسول الله صلی الله علیه و آله و دخل عمومتی من ذلک حسد علی ثم ذکر علیه السلام أن إسحاق عمه أتاه و أقسم علیه بالحق و الحرمة أن السیف الذی أخذه المأمون منه علیه السلام هل هو سیف رسول الله فأجاب علیه السلام بأنه لم یکن سیف رسول الله صلی الله علیه و آله لأن سیفه لا یکون إلا عند الإمام.
**[ترجمه]کلمه ای گفت: یعنی آن حضرت علیه السلام بعد از آن کلمه ای گفت که من فراموش کردم یا این که مصلحت نمی بینم که آن را بگویم. به هر حال امام باقر علیه السلام فرمود: پدرم سلاح رسول خدا صلی الله علیه و آله را به من داد و عموهایم بابت آن به من حسادت کردند. پس آن حضرت علیه السلام فرمود که اسحاق عمویش نزد او آمده و به حقیقت و احترام قسم خورده که شمشیری که مأمون از او گرفته آیا شمشیر رسول خداست؟ حضرت علیه السلام جواب داد که آن شمشیر رسول خدا صلی الله علیه و آله نبود، چون شمشیر وی فقط باید نزد امام باشد.
**[ترجمه]
شف، [کشف الیقین] مُحَمَّدُ بْنُ جَرِیرٍ الطَّبَرِیُّ قَالَ فِی کِتَابِهِ مَا لَفْظُهُ أَبُو جَعْفَرٍ عَنْ دَاوُدَ بْنِ عُمَرَ عَنْ رَوْحِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِی الْأَحْوَصِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ یَسَارٍ عَنْ زُرَارَةَ بْنِ أَعْیَنَ عَنْ عِکْرِمَةَ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله: إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی أَعْطَانِی ذَا الْفَقَارِ قَالَ یَا مُحَمَّدُ خُذْهُ وَ أَعْطِهِ خَیْرَ أَهْلِ الْأَرْضِ فَقُلْتُ مَنْ ذَلِکَ یَا رَبِّ فَقَالَ خَلِیفَتِی فِی الْأَرْضِ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام وَ إِنَّ ذَا الْفَقَارِ کَانَ یَنْطِقُ مَعَ عَلِیٍّ علیه السلام وَ یُحَدِّثُهُ حَتَّی إِنَّهُ هَمَّ یَوْماً یَکْسِرُهُ-(3) فَقَالَ مَهْ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ إِنِّی مَأْمُورٌ وَ قَدْ بَقِیَ فِی أَجَلِ الْمُشْرِکِ تأخیرا [تَأْخِیرٌ].
أقول: إنما یمکن أن یکون قد سقط بعد
ص: 67
قوله هم یوم یکسره و قد ضرب به مشرکا فلم یقتله (1).
**[ترجمه]کشف الیقین: ابن عباس گفت:رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: خداوند تبارک و تعالی ذوالفقار را به من داد و فرمود: ای محمد آن را بگیر و به بهترین اهل زمین بده، گفتم: پروردگارا او کیست؟ گفت: جانشین من در زمین علی بن ابی طالب علیه السلام است؛ ذوالفقار با علی علیه السلام سخن می گفت تا اینکه حضرت روزی تصمیم گرفت آن را بشکند شمشیر گفت: ای امیرالمؤمنین دست نگه دار من مأمور هستم، اجل مشرک به تأخیر افتاده است.
می گویم: ممکن است که بعد از سخنش «روزی خواست تا آن را بشکند» این عبارت افتاده باشد که: مشرکی را با ذوالفقار زد و ذوالفقار آن مشرک را نکشت. - . الیقین فی امرة امیرالمؤمنین: 48 -
**[ترجمه]
ب، [قرب الإسناد] هَارُونُ عَنِ ابْنِ صَدَقَةَ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ علیهما السلام: أَنَّ خَاتَمَ رَسُولِ اللَّهِ کَانَ مِنْ فِضَّةٍ وَ نَقْشُهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ کَانَ نَقْشُ خَاتَمِ عَلِیٍّ علیه السلام اللَّهُ الْمَلِکُ وَ کَانَ نَقْشُ خَاتَمِ وَالِدِی رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ الْعِزَّةُ لِلَّهِ (2).
**[ترجمه]قرب الاسناد: امام صادق علیه السلام فرمود:انگشتری رسول خدا صلی الله علیه و آله از نقره بود و نوشته روی آن: محمد رسول الله؛ و نوشته انگشتری علی علیه السلام، الله المَلِک؛ و نوشته انگشتری پدرم، العزة لله. - . قرب الاسناد: 31 -
**[ترجمه]
ب، [قرب الإسناد] أَبُو الْبَخْتَرِیِّ عَنْ جَعْفَرٍ عَنْ أَبِیهِ علیهما السلام قَالَ: کَانَ نَقْشُ خَاتَمِ عَلِیٍّ علیه السلام الْمُلْکُ لِلَّهِ (3).
**[ترجمه]قرب الاسناد: امام صادق علیه السلام از پدرش نقل فرمود: نوشته روی انگشتری علی علیه السلام بود: المُلک لله. - . قرب الاسناد: 72 -
**[ترجمه]
لی، [الأمالی] للصدوق ن، [عیون أخبار الرضا علیه السلام] أَبِی عَنْ سَعْدٍ عَنِ الْبَرْقِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ الْکُوفِیِّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ أَبِی الْعُقْبَةِ الصَّیْرَفِیِّ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ خَالِدٍ عَنِ الرِّضَا علیه السلام قَالَ: کَانَ نَقْشُ خَاتَمِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام الْمُلْکُ لِلَّه تَمَامَ الْخَبَرِ(4).
**[ترجمه]امالی الصدوق، عیون اخبار الرضا علیه السلام: امام رضا علیه السلام فرمود: نوشته روی انگشتری امیرالمؤمنین علیه السلام المُلک لله بود. - . امالی الصدوق: 274. عیون الاخبار:218 -
**[ترجمه]
ع، [علل الشرائع] ل، [الخصال] مُحَمَّدُ بْنُ الْفَضْلِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْحَاقَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمِ بْنِ زُرَارَةَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یُوسُفَ عَنْ سُفْیَانَ الثَّوْرِیِّ عَنْ إِسْمَاعِیلَ السُّدِّیِّ عَنْ عَبْدِ خَیْرٍ قَالَ: کَانَ لِعَلِیٍّ علیه السلام أَرْبَعَةُ خَوَاتِیمَ یَتَخَتَّمُ بِهَا یَاقُوتٌ لِنُبْلِهِ وَ فَیْرُوزَجٌ لِنُصْرَتِهِ-(5) وَ الْحَدِیدُ الصِّینِیُّ لِقُوَّتِهِ وَ عَقِیقٌ لِحِرْزِهِ وَ کَانَ نَقْشُ الْیَاقُوتِ لَا إِلَهَ إِلَّا الَّلهُ الْمَلِکُ الْحَقُّ الْمُبِینُ وَ نَقْشُ الْفَیْرُوزَجِ اللَّهُ الْمَلِکُ الْحَقُّ-(6) وَ نَقْشُ الْحَدِیدِ الصِّینِیِّ الْعِزَّةُ لِلَّهِ جَمِیعاً وَ نَقْشُ الْعَقِیقِ ثَلَاثَةُ أَسْطُرٍ ما شاءَ اللَّهُ لا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ (7).
**[ترجمه]علل الشرائع، الخصال: إِسْمَاعِیل السُّدِّیّ از عَبْدِ خَیْر علیه السلام نقل می کند: علی علیه السلام چهار انگشتری در دست داشت. یاقوت برای زیرکی و فیروزه برای پیروزی - . در علل: برای بصیرت و آگاهی اش - و آهن چینی برای قدرت و عقیق برای نگه داری اش، نوشته روی یاقوت لا اله الا الله الملک الحق المبین و روی فیروزه: الله المَلِک الحق - . در علل: الله الملک الحق المبین - و روی آهن چینی: العزة لله جمیعاً و نوشته روی عقیق سه سطر بود: ماشاء الله لا قوة الا بالله استغفرالله. - . علل الشرائع: 63 و 64 الخصال 1: 93 -
**[ترجمه]
ع، [علل الشرائع] ابْنُ عُبْدُوسٍ عَنِ ابْنِ قُتَیْبَةَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی الْحَسَنِ مُوسَی علیه السلام أَخْبِرْنِی عَنْ تَخَتُّمِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام بِیَمِینِهِ
ص: 68
لِأَیِّ شَیْ ءٍ کَانَ؟ فَقَالَ إِنَّمَا کَانَ یَتَخَتَّمُ بِیَمِینِهِ لِأَنَّهُ إِمَامُ أَصْحَابِ الْیَمِینِ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ قَدْ مَدَحَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَصْحَابَ الْیَمِینِ وَ ذَمَّ أَصْحَابَ الشِّمَالِ وَ قَدْ کَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَتَخَتَّمُ بِیَمِینِهِ وَ هُوَ عَلَامَةٌ لِشِیعَتِنَا- یُعْرَفُونَ بِهِ وَ بِالْمُحَافَظَةِ عَلَی أَوْقَاتِ الصَّلَاةِ وَ إِیتَاءِ الزَّکَاةِ وَ مُوَاسَاةِ الْإِخْوَانِ وَ الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْیِ عَنِ الْمُنْکَرِ(1).
قب، [المناقب] لابن شهرآشوب عن ابن أبی عمیر: مثله.
**[ترجمه]علل الشرائع: ابن ابی عمیر گفت: به موسی بن جعفر علیه السلام گفتم: به من بگویید چرا امیرالمؤمنین علیه السلام انگشتری در دست راست قرار می دادند؟ فرمود: به این دلیل که او امام اصحاب یمین بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله بود و خدای عزوجل اصحاب یمین را مدح و اصحاب شمال را ملامت کرده است، رسول خدا صلی الله علیه و آله انگشتری در راست قرار می دادند که نشانه ای برای شیعیان است، آن ها به آن و به محافظت بر اوقات نماز و دادن زکات و احسان به برادران و امر به معروف و نهی از منکر شناخته می شوند. - . علل الشرائع: 64 -
مناقب ابن شهر آشوب: ابن ابی عمیر همین روایت را نقل کرده است.
**[ترجمه]
ع، [علل الشرائع] عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْوَهَّابِ الْقُرَشِیُّ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْأَصْفَهَانِیِّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ عَبَّاسِ بْنِ الْعَبَّاسِ عَنْ سَعِیدٍ الْکِنْدِیِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ حَازِمٍ الْخُزَاعِیِّ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ مُوسَی الْجُهَنِیِّ عَنْ سَلْمَانَ الْفَارِسِیِّ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لِعَلِیٍّ یَا عَلِیُّ تَخَتَّمْ بِالْیَمِینِ تَکُنْ مِنَ الْمُقَرَّبِینَ قَالَ یَا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَا الْمُقَرَّبُونَ قَالَ جَبْرَئِیلُ وَ مِیکَائِیلُ قَالَ بِمَا أَتَخَتَّمُ یَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ بِالْعَقِیقِ الْأَحْمَرِ فَإِنَّهُ أَقَرَّ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ بِالْوَحْدَانِیَّةِ وَ لِی بِالنُّبُوَّةِ وَ لَکَ یَا عَلِیُّ بِالْوَصِیَّةِ وَ لِوُلْدِکَ بِالْإِمَامَةِ وَ لِمُحِبِّیکَ بِالْجَنَّةِ وَ لِشِیعَةِ وُلْدِکَ بِالْفِرْدَوْسِ (2).
**[ترجمه]علل الشرائع: سَلْمَان فَارِسِی گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله به علی علیه السلام فرمود: ای علی انگشتری در راست کن تا از مقربین باشی، علی علیه السلام فرمود: ای رسول خدا مقربین کیستند؟ پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: جبرئیل و میکائیل: حضرت فرمود: ای رسول خدا چه نگینی در دست کنم؟ فرمود: عقیق قرمز، چون به وحدانیت خدای عزوجل و نبوت من و جانشینی تو ای علی و امامت فرزندانت و بهشت دوستدارانت و فردوس شیعیان فرزندانت اقرار کرد. - . علل الشرائع: 64 -
**[ترجمه]
ثو، [ثواب الأعمال] أَبِی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِیسَ عَنِ الْأَشْعَرِیِّ عَنْ یُوسُفَ بْنِ السُّخْتِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ سَهْلٍ عَنِ ابْنِ مَهْزِیَارَ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَی أَبِی الْحَسَنِ مُوسَی علیه السلام فَرَأَیْتُ فِی یَدِهِ خَاتَماً فَصُّهُ فَیْرُوزَجٌ نَقْشُهُ اللَّهُ الْمَلِکُ فَقَالَ هَذَا(3) حَجَرٌ أَهْدَاهُ جَبْرَئِیلُ لِرَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله مِنَ الْجَنَّةِ فَوَهَبَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لِعَلِیٍّ علیه السلام الْخَبَرَ(4).
**[ترجمه]ثواب العمال: ابن مهزیار گفت: بر موسی بن جعفر علیه السلام وارد شدم و در دستش انگشتری دیدم که نگینش فیروزه و نوشته روی آن: الله الملک بود، پس حضرت فرمود: این سنگی است که جبرئیل برای رسول خدا از بهشت به ارمغان آورده است و ایشان نیز به علی علیه السلام داده است. - . ثواب العمال: 169 و 170 -
**[ترجمه]
کا، [الکافی] عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَنِ الْحَسَنِ (5) بْنِ عَلِیٍّ الْعُقَیْلِیِّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَبِی عَلِیٍّ اللَّهَبِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: عَمَّمَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله عَلِیّاً علیه السلام بِیَدِهِ فَسَدَلَهَا مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ قَصَّرَهَا مِنْ خَلْفِهِ قَدْرَ أَرْبَعِ أَصَابِعَ ثُمَّ قَالَ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ ثُمَّ قَالَ أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ فَقَالَ (6) هَکَذَا تِیجَانُ
ص: 69
الْمَلَائِکَةِ(1).
**[ترجمه]کافی: امام صادق علیه السلام فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله با دستش بر سر علی علیه السلام عمامه گذاشت و یک سر آن را در مقابلش رها ساخت و به اندازه چهار انگشت سر آن را از پشتش کوتاه کرد سپس فرمود: پشت کن آن حضرت پشت کرد پس فرمود: رو به من کن آن حضرت رو به ایشان ایستاد پس فرمود: این چنین است تاج های فرشتگان. - . فروع کافی (جزء ششم از چاپ جدید): 461 -
**[ترجمه]
کا، [الکافی] عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ بُنْدَارَ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ إِسْحَاقَ الْأَحْمَرِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ سَهْلٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ مِهْرَانَ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَی أَبِی الْحَسَنِ مُوسَی علیه السلام وَ فِی إِصْبَعِهِ خَاتَمٌ فَصُّهُ فَیْرُوزَجٌ نَقْشُهُ اللَّهُ الْمَلِکُ فَأَدَمْتُ النَّظَرَ إِلَیْهِ فَقَالَ لِی مَا لَکَ تُدِیمُ النَّظَرَ إِلَیْهِ فَقُلْتُ بَلَغَنِی أَنَّهُ کَانَ لِعَلِیٍّ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام خَاتَمٌ فَصُّهُ فَیْرُوزَجٌ نَقْشُهُ اللَّهُ الْمَلِکُ فَقَالَ أَ تَعْرِفُهُ فَقُلْتُ لَا قَالَ هَذَا هُوَ تَدْرِی مَا سَبَبُهُ قُلْتُ لَا قَالَ هَذَا حَجَرٌ أَهْدَاهُ جَبْرَئِیلُ إِلَی رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَوَهَبَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام أَ تَدْرِی مَا اسْمُهُ قُلْتُ فَیْرُوزَجٌ قَالَ هَذَا بِالْفَارِسِیَّةِ فَمَا اسْمُهُ بِالْعَرَبِیَّةِ قُلْتُ لَا أَدْرِی قَالَ اسْمُهُ الظَّفَرُ(2).
**[ترجمه]کافی: علی بن مهران گفت: بر موسی بن جعفر علیه السلام وارد شدم که در انگشتشان یک انگشتری که نگینش فیروزه و نوشته روی آن « اللَّهُ الْمَلِکُ » بود دیدم و به آن خیره شدم حضرت به من فرمود: تو را چه شده که به آن خیره می شوی؟ گفتم: به من گفته شده که امیرالمؤمنین علیه السلام انگشتری داشت که نگینش فیروزه و نوشته اش «الله الملک» بود پس حضرت فرمود: آیا آن را می شناسی؟ گفتم: خیر، فرمود: این همان است، می دانی علتش چیست؟ گفتم: خیر، فرمود: این سنگی است که جبرئیل به رسول خدا صلی الله علیه و آله داد و ایشان نیز به امیرالمؤمنین علیه السلام بخشید، آیا می دانی اسمش چیست؟ گفتم: فیروزه، فرمود: این کلمه فارسی است معنی آن به عربی چیست؟ گفتم: نمی دانم، فرمود: معنی اش پیروزی و ظفر است. - . فروع کافی (جزء ششم از چاپ جدید): 472 -
**[ترجمه]
کا، [الکافی] الْعِدَّةُ عَنِ الْبَرْقِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنِ الْعَرْزَمِیِّ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: کَانَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ یَتَخَتَّمُ فِی یَمِینِهِ (3).
**[ترجمه]کافی: امام صادق علیه السلام فرمود: امیرالمؤمنین علیه السلام انگشتری در راست می نهاد. - . فروع کافی (جزء ششم از چاپ جدید): 470 -
**[ترجمه]
کا، [الکافی] الْعِدَّةُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: کَانَ نَقْشُ خَاتَمِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام اللَّهُ الْمَلِکُ (4).
**[ترجمه]کافی: امام صادق علیه السلام فرمود: نوشته روی انگشتری امیرالمؤمنین علیه السلام « اللَّهُ الْمَلِکُ ». - . فروع کافی (جزء ششم از چاپ جدید): 473 -
**[ترجمه]
کا، [الکافی] عَلِیٌّ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ جَمِیلٍ عَنِ ابْنِ ظَبْیَانَ وَ حَفْصِ بْنِ غِیَاثٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: کَانَ فِی خَاتَمِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام اللَّهُ الْمَلِکُ (5).
کا، [الکافی] العدة عن سهل عن محمد بن عیسی عن الحسین بن خالد عن الرضا علیه السلام: مثله (6).
ص: 70
**[ترجمه]کافی: امام صادق علیه السلام فرمود: در نگین انگشتری امیرالمؤمنین علیه السلام بود « اللَّهُ الْمَلِکُ » بود. - . فروع کافی (جزء ششم از چاپ جدید): 473 -
کافی: امام رضا علیه السلام نیز مانند این روایت را نقل کرده اند. - . فروع کافی (جزء ششم از چاپ جدید): 474 -
**[ترجمه]
کا، [الکافی] أَبُو عَلِیٍّ الْأَشْعَرِیُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنْ أَبِی الصَّبَّاحِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: کَانَ عَلِیٌّ علیه السلام یُحَلِّی وُلْدَهُ وَ نِسَاءَهُ بِالذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ.(1)
**[ترجمه]کافی: علی علیه السلام فرزندان و همسرانش را با طلا و نقره زینت می داد. - . فروع کافی (جزء ششم از چاپ جدید): 475 -
**[ترجمه]
کا، [الکافی] عَلِیٌّ عَنْ أَبِیهِ أَوْ قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: أَوْصَی أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام فَقَالَ إِنَّ أَبَا نَیْزَرَ وَ رَبَاحاً وَ جُبَیْراً عَتَقُوا عَلَی أَنْ یَعْمَلُوا فِی الْمَالِ خَمْسَ سِنِینَ (2).
**[ترجمه]کافی: امام صادق علیه السلام فرمود: امیرالمؤمنین علیه السلام وصیت کرد و فرمود: أبانیرز ورباح و جبیر آزاد می شوند بنا بر اینکه تا پنج سال در مال، کار کنند - . فروع کافی (جزء ششم از چاپ جدید): 179 -
**[ترجمه]
کا، [الکافی] مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَی عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنِ النَّضْرِ عَنْ یَحْیَی الْحَلَبِیِّ عَنْ أَیُّوبَ بْنِ عَطِیَّةَ الْحَذَّاءِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام یَقُولُ: قَسَّمَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله الْفَیْ ءَ فَأَصَابَ عَلِیٌّ علیه السلام أَرْضاً-(3) فَاحْتَفَرَ فِیهَا عَیْناً فَخَرَجَ مَاءٌ یَنْبُعُ فِی السَّمَاءِ کَهَیْئَةِ عُنُقِ الْبَعِیرِ فَسَمَّاهَا یَنْبُعَ فَجَاءَ الْبَشِیرُ فَقَالَ علیه السلام بَشِّرِ الْوَارِثَ هِیَ صَدَقَةٌ بَتَّةً بَتْلًا فِی حَجِیجِ بَیْتِ اللَّهِ وَ عَابِرِ(4) سَبِیلِ اللَّهِ لَا تُبَاعُ وَ لَا تُوهَبُ وَ لَا تُورَثُ فَمَنْ بَاعَهَا أَوْ وَهَبَهَا فَعَلَیْهِ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ الْمَلائِکَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ وَ لَا یَقْبَلُ اللَّهُ مِنْهُ صَرْفاً وَ لَا عَدْلًا(5).
**[ترجمه]کافی: ابن عطیه گفت: شنیدم که امام صادق علیه السلام می فرمود: پیامبر صلی الله علیه و آله غنیمت را تقسیم کرد و زمینی سهم علی علیه السلام شد پس آن حضرت چشمه آبی در آن حفر کرد و آبی خارج شد که به آسمان فوران می کرد مانند شکل گردن شتر امام آن را ینبع نامید پس بشارت دهنده آمد و مژده ای داد و آن حضرت علیه السلام فرمود به وارث مژده بده که آن صدقه کاملی است به حاجیان خانه خدا و رهگذران خدا و نباید فروخته و بخشیده و به ارث گذاشته شود. پس لعنت خداوند و فرشتگان و همه مردم بر کسی که آن را بفروشد یا ببخشد و خداوند إنابه و توبه را از او قبول نکند. - . فروع کافی (جزء هفتم از چاپ جدید) 54 و 55. و درست مانند آن را در باب سخاوت آن حضرت وارد کرده است. ج 41 ص 39 و 40 -
**[ترجمه]
کا، [الکافی] أَبُو عَلِیٍّ الْأَشْعَرِیُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ وَ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنِ الْفَضْلِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ یَحْیَی عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْحَجَّاجِ قَالَ: بَعَثَ إِلَیَ
ص: 71
أَبُو الْحَسَنِ علیه السلام بِوَصِیَّةِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام وَ هِیَ:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ هَذَا مَا أَوْصَی بِهِ وَ قَضَی بِهِ فِی مَالِهِ عَبْدُ اللَّهِ عَلِیٌّ- ابْتِغَاءَ وَجْهِ اللَّهِ لِیُولِجَنِی بِهِ الْجَنَّةَ وَ یَصْرِفَنِی بِهِ عَنِ النَّارِ وَ یَصْرِفَ النَّارَ عَنِّی یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ إِنَّ مَا کَانَ لِی مِنْ یَنْبُعَ (1) مَالٌ یُعْرَفُ لِی فِیهَا وَ مَا حَوْلَهَا صَدَقَةٌ وَ رَقِیقُهَا غَیْرَ أَنَّ رَبَاحاً وَ أَبَا نَیْزَرَ وَ جُبَیْراً عُتَقَاءُ لَیْسَ لِأَحَدٍ فِیهِمْ سَبِیلٌ فَهُمْ مَوَالِیَّ یَعْمَلُونَ فِی الْمَالِ خَمْسَ حِجَجٍ وَ فِیهِ نَفَقَتُهُمْ وَ رِزْقُهُمْ وَ أَرْزَاقُ أَهَالِیهِمْ وَ مَعَ ذَلِکَ مَا کَانَ لِی بِوَادِی الْقُرَی مِنْ مَالِ بَنِی فَاطِمَةَ(2) وَ رَقِیقِهَا صَدَقَةٌ وَ مَا کَانَ لِی بِدَیْمَةَ وَ أَهْلِهَا صَدَقَةٌ غَیْرَ أَنَّ زُرَیْقاً لَهُ مِثْلُ مَا کَتَبْتُ لِأَصْحَابِهِ وَ مَا کَانَ لِی بِأُدَیْنَةَ وَ أَهْلِهَا وَ الْعَفْرَتَیْنِ-(3)
کَمَا قَدْ عَلِمْتُمْ صَدَقَةٌ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ إِنَّ الَّذِی کَتَبْتُ مِنْ أَمْوَالِی هَذِهِ صَدَقَةٌ وَاجِبَةٌ بَتْلَةٌ حَیّاً أَنَا أَوْ مَیِّتاً یُنْفَقُ فِی کُلِّ نَفَقَةٍ یُبْتَغَی بِهَا وَجْهُ اللَّهِ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ وَجْهِهِ وَ ذَوِی الرَّحِمِ مِنْ بَنِی هَاشِمٍ وَ بَنِی الْمُطَّلِبِ وَ الْقَرِیبِ وَ الْبَعِیدِ فَإِنَّهُ یَقُومُ عَلَی ذَلِکَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ یَأْکُلُ مِنْهُ بِالْمَعْرُوفِ وَ یُنْفِقُهُ حَیْثُ یَرَاهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِی حِلٍّ مُحَلَّلٍ لَا حَرَجَ عَلَیْهِ فِیهِ فَإِنْ أَرَادَ أَنْ یَبِیعَ نَصِیباً مِنَ الْمَالِ فَیَقْضِیَ بِهِ الدَّیْنَ فَلْیَفْعَلْ إِنْ شَاءَ لَا حَرَجَ عَلَیْهِ فِیهِ وَ إِنْ شَاءَ جَعَلَهُ سَرِیَّ الْمِلْکِ وَ إِنَّ وُلْدَ عَلِیٍّ وَ مَوَالِیَهُمْ وَ أَمْوَالَهُمْ إِلَی الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ وَ إِنْ کَانَتْ دَارُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ غَیْرَ دَارِ الصَّدَقَةِ فَبَدَا لَهُ أَنْ یَبِیعَهَا فَلْیَبِعْ إِنْ شَاءَ لَا حَرَجَ عَلَیْهِ فِیهِ وَ إِنْ بَاعَ فَإِنَّهُ یَقْسِمُ ثَمَنَهَا ثَلَاثَةَ أَثْلَاثٍ فَیَجْعَلُ ثُلُثَهَا فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ یَجْعَلُ ثُلُثاً(4) فِی بَنِی هَاشِمٍ وَ بَنِی الْمُطَّلِبِ وَ یَجْعَلُ الثُّلُثَ فِی آلِ أَبِی طَالِبٍ وَ أَنَّهُ یَضَعُهُ فِیهِمْ حَیْثُ یَرَاهُ اللَّهُ وَ إِنْ حَدَثَ بِحَسَنٍ
ص: 72
حَدَثٌ وَ حُسَیْنٌ حَیٌّ فَإِنَّهُ إِلَی حُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ وَ إِنَّ حُسَیْناً یَفْعَلُ فِیهِ مِثْلَ الَّذِی أَمَرْتُ بِهِ حَسَناً لَهُ مِثْلُ الَّذِی کَتَبْتُ لِلْحَسَنِ وَ عَلَیْهِ مِثْلُ الَّذِی عَلَی حَسَنٍ وَ إِنَّ الَّذِی لِبَنِی ابْنَیْ فَاطِمَةَ(1) مِنْ صَدَقَةِ عَلِیٍّ مِثْلُ الَّذِی لِبَنِی عَلِیٍّ وَ إِنِّی إِنَّمَا جَعَلْتُ الَّذِی جَعَلْتُ لِابْنَیْ فَاطِمَةَ ابْتِغَاءَ وَجْهِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ تَکْرِیمَ حُرْمَةِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ تَعْظِیمَهَا وَ تَشْرِیفَهَا(2) وَ رِضَاهُمَا وَ إِنْ حَدَثَ بِحَسَنٍ وَ حُسَیْنٍ حَدَثٌ فَإِنَّ الْآخَرَ مِنْهُمَا یَنْظُرُ فِی بَنِی عَلِیٍّ فَإِنْ وَجَدَ فِیهِمْ مَنْ یَرْضَی بِهَدْیِهِ (3) وَ إِسْلَامِهِ وَ أَمَانَتِهِ فَإِنَّهُ یَجْعَلُ إِلَیْهِ إِنْ شَاءَ فَإِنْ لَمْ یَرَ فِیهِمْ بَعْضَ الَّذِی یُرِیدُهُ فَإِنَّهُ یَجْعَلُهُ إِلَی رَجُلٍ مِنْ آلِ أَبِی طَالِبٍ یَرْضَی بِهِ فَإِنْ وَجَدَ آلَ أَبِی طَالِبٍ قَدْ ذَهَبَ کُبَرَاؤُهُمْ وَ ذَوُو آرَائِهِمْ فَإِنَّهُ یَجْعَلُهُ إِلَی رَجُلٍ یَرْضَاهُ مِنْ بَنِی هَاشِمٍ وَ إِنَّهُ یَشْتَرِطُ عَلَی الَّذِی یَجْعَلُهُ إِلَیْهِ أَنْ یَتْرُکَ الْمَالَ عَلَی أُصُولِهِ وَ یُنْفِقَ ثَمَرَهُ حَیْثُ أَمَرْتُهُ بِهِ مِنْ سَبِیلِ اللَّهِ وَ وَجْهِهِ وَ ذَوِی الرَّحِمِ مِنْ بَنِی هَاشِمٍ وَ بَنِی الْمُطَّلِبِ وَ الْقَرِیبِ وَ الْبَعِیدِ لَا یُبَاعُ مِنْهُ شَیْ ءٌ وَ لَا یُوهَبُ وَ لَا یُورَثُ وَ إِنَّ مَالَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَلَی نَاحِیَتِهِ وَ هُوَ إِلَی ابْنَیْ فَاطِمَةَ وَ إِنَّ رَقِیقِیَ الَّذِینَ فِی صَحِیفَةٍ صَغِیرَةٍ الَّتِی کَتَبْتُ لِی عُتَقَاءُ.
هَذَا مَا قَضَی بِهِ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ فِی أَمْوَالِهِ هَذِهِ الْغَدَ مِنْ یَوْمَ قَدِمَ مَسْکِنَ ابْتِغَاءَ وَجْهِ اللَّهِ وَ الدَّارِ الْآخِرَةِ وَ اللَّهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَی کُلِّ حَالٍ وَ لَا یَحِلُّ لِامْرِئٍ مُسْلِمٍ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ أَنْ یُغَیِّرَ شَیْئاً مِمَّا أَوْصَیْتُ بِهِ فِی مَالِی (4) وَ لَا یُخَالِفَ فِیهِ أَمْرِی مِنْ قَرِیبٍ وَ لَا بَعِیدٍ.
أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ وَلَائِدِیَ اللَّاتِی أَطُوفُ عَلَیْهِنَّ السَّبْعَةَ عَشَرَ مِنْهُنَّ أُمَّهَاتُ أَوْلَادٍ مَعَهُنَّ أَوْلَادُهُنَّ وَ مِنْهُنَّ حَبَالَی وَ مِنْهُنَّ مَنْ لَا وَلَدَ لَهُ فَقَضَائِی فِیهِنَّ إِنْ حَدَثَ بِی
ص: 73
حَدَثٌ أَنَّ مَنْ کَانَتْ (1) مِنْهُنَّ لَیْسَ لَهَا وَلَدٌ وَ لَیْسَتْ بِحُبْلَی فَهِیَ عَتِیقٌ لِوَجْهِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ لَیْسَ لِأَحَدٍ عَلَیْهِنَّ سَبِیلٌ وَ مَنْ کَانَتْ مِنْهُنَّ لَهَا وَلَدٌ أَوْ حُبْلَی فَتُمْسِکُ عَلَی وَلَدِهَا وَ هِیَ مِنْ حَظِّهِ فَإِنْ مَاتَ وَلَدُهَا وَ هِیَ حَیَّةٌ فَهِیَ عَتِیقٌ لَیْسَ لِأَحَدٍ عَلَیْهَا سَبِیلٌ هَذَا مَا قَضَی بِهِ عَلِیٌّ فِی مَالِهِ الْغَدَ مِنْ یَوْمَ قَدِمَ مَسْکِنَ شَهِدَ أَبُو سمر [شِمْرِ] بْنُ أَبْرَهَةَ وَ صَعْصَعَةُ بْنُ صُوحَانَ وَ یَزِیدُ بْنُ قَیْسٍ وَ هَیَّاجُ بْنُ أَبِی هَیَّاجٍ وَ کَتَبَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام بِیَدِهِ لِعَشْرٍ خَلَوْنَ مِنْ جُمَادَی الْأُولَی سَنَةَ سَبْعٍ وَ ثَلَاثِینَ وَ کَانَتِ الْوَصِیَّةُ الْأُخْرَی مَعَ الْأُولَی. (2)
**[ترجمه]کافی: عبدالرحمن بن حجاج گفت: موسی بن جعفر علیه السلام وصیت امیرالمؤمنین علیه السلام را به من فرستاد که این چنین است:
به نام خداوند بخشنده و بخشایشگر، این دستوری است که بنده خدا علی بن ابی طالب، نسبت به اموال شخصی خود برای خشنودی خدا داده است تا خداوند با آن مرا به بهشت در آورد و از آتش جهنم باز دارد روزی که چهره هایی سفید و چهره هایی سیاه می شوند، آنچه از اموال ینبع برای من است و آنچه اطراف آن است به همراه بردههایش همگی صدقه اند، غیر از رباح و أبانیزر و جبیر که آزادند و هیچ کس حق مالکیت آن ها را ندارد و آن ها کنیزانم هستند که مدت پنج سال در اموال حق دارند و نفقه و روزی آن ها و اهلشان از آن تأمین می شود، همراه آن است آنچه از اموال بنی فاطمه و برده هایش که در وادی القری سهم من است، هم چنین است آن چه که در دیمه و مردمش میباشد، غیر از زُرَیق که برای او همانگونه است که برای اصحابش نوشته ام، و همانگونه که میدانید آنچه را که در اُدینه و اهلش و عَفرتَین - . این چنین در نسخه ها است و در منبع: آنچه که برای من است در اذینه و اهل آن، صدقه است؛ و فقیرین اه-. در مراصد گفته (3: 1039): الفقیر: حفره ای برای نخل است که در آن کاشته می شود و درست مانند چاه آب است و فقیر با تصغیره موضعی نزدیک خیبر است. -
داشتم صدقهای در راه خداست، و تمامی این اموال که نوشتم چه زنده باشم چه بمیرم صدقهای واجب است که برای خشنودی خداوند و در راه او به تهیدستان از بنی هاشم و بنی مطلب و آشنا و غریبه انفاق می شود. و حسن بن علی عهده دار آن است، او در راه خیر از آن استفاده میکند و آن گونه که خدای عزوجل قرار داده و در جایی حلال که صعوبتی در آن برای او نباشد انفاق میکند واگر حسن خواست سهمی از مال را بفروشد پس با آن دین را ادا کند و هرچه خواست انجام دهد، هیچ مشکلی در آن برایش نیست و اگر خواست آن را سریّ ملک (نفیس ترین املاک) قرار دهد، مسئولیت فرزندان علی و خدمتگزاران و اموالشان با حسن بن علی است و اگر خانه حسن بن علی غیر از خانه صدقه بود (به آن نیازی نداشت) و صلاح دید که آن را بفروشد هیچ مانعی برای او نیست و اگر فروخت باید آن را به سه قسمت تقسیم کرده و یک سوم آن را در راه خدا قرار دهد و یک سوم را برای بنی هاشم و بنی مطلب و یک سوم را نیز برای خاندان أبو طالب آن گونه که خداوند او را هدایت می کند قرار دهد و اگر برای حسن حادثه ای رخ داد و حسین زنده بود سرپرستی آن را پس از برادرش بر عهده گیرد و آنچه که به حسن دستور دادم را او نیز باید انجام دهد و مثل او عمل کند و فرزندان این دو پسر فاطمه از این اموال به همان مقدار سهم دارند که دیگر پسران علی خواهند داشت، من سرپرستی اموالم را به پسران فاطمه واگذاردم تا خشنودی خدا و نزدیک شدن به رسول خدا صلی الله علیه و آله و بزرگداشت حرمت او و احترام پیوند خویشاوندی پیامبر صلی الله علیه و آله را فراهم آورم؛ و اگر برای حسن و حسین حادثه ای رخ داد، شخص دیگر از آن دو، در پسران علی مینگرد و اگر در بین آن ها کسی پیدا شد که به هدایت و اسلام و امانتداری او را قبول داشته باشد پس اگر خواست برایش قرار دهد و اگر این گونه نشد به مرد دیگری از خاندان ابی طالب که آن را قبول دارد، قرار دهد، و اگر دید که بزرگان و صاحب نظران خاندان ابی طالب در گذشته اند پس باید به شخصی از بنی هاشم واگذارد که او را قبول دارند؛ و با کسی که این اموال در دست اوست شرط کند که اصل ما را حفظ کرده و تنها از میوه و درآمدش در راه خشنودی خدا و به تهیدستان از بنی هاشم و بنی مطلب و آشنا و غریبه انفاق کند؛ و نباید چیزی از آن فروخته یا بخشیده یا به ارث گذاشته شود و اموال محمد بن علی بر حال خود باقی است و آن برای پسران فاطمه است و بردگانم را که در یک صفحه کوچک برای خودم نوشته ام آزادند.
این همه آن چیزی است که علی بن ابی طالب در داراییهای خود به آن وصیت کرد در راه رضای خداوند و آخرت باشد در تاریخی که فردای روزی است که وارد مسکِن (موضعی در کوفه) شد. و در هر حال خداوند یاور و پشتیبان است و هیچ فرد مسلمانی که به خداوند و آخرت ایمان دارد حق ندارد که چیزی از آن چه من در اموالم وصیت کردم را تغییر داده و هم چنین هیچ آشنا یا غریبه ای حق ندارد در آن مخالفت کند.
امّا زنان غیر عقدی من که با آن ها بودم هفده نفرند که برخی از آنها مادرانی هستند که صاحب فرزندند و برخی حامله اند و برخی فرزندی ندارند و وصیت من برای آن ها این است که اگر برای من حادثه ای رخ داد هر کدام از آن ها که فرزندی نداشت و حامله نبود در راه خدا آزاد هستند و کسی حقی در آن ها ندارد و هر کدام که فرزندی داشت یا حامله بود بر فرزند خود متکی است و او بهره آن فرزند است. اگر فرزندش بمیرد و او زنده باشد پس آزاد است و کسی حقی در آن ها ندارد .
این وصیت امیرالمؤمنین در اموالش هست، در تاریخِ فردای روزی که وارد مسکِن شد، و أبو سمر بن أبرهه و صعصعة بن صوحان و یزید بن قیس و هیّاج بن أبی هیّاج شاهدان آن هستند و علی بن ابی طالب علیه السلام ده روز گذشته از جمادی الاولی سال 37 با دست خود آن را نوشت و وصیت دیگری هم با این وصیت بوده است. - . فروع کافی (جزء هفتم از چاپ جدید) ، 49 - 51. و مانند آن را نویسنده در باب سخاوت آن حضرت علیه السلام با توضیحاتی در ذیلش آورده است، مراجعه کن به جلد 41 صفحه 40 - 42 -
**[ترجمه]
د، [العدد القویة]: کَانَ لَهُ علیه السلام سَبْعَةٌ وَ عِشْرُونَ ذَکَراً وَ أُنْثَی الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ وَ زَیْنَبُ الْکُبْرَی وَ زَیْنَبُ الصُّغْرَی الْمُکَنَّاةُ بِأُمِّ کُلْثُومٍ مِنْ فَاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ أَبُو الْقَاسِمِ مُحَمَّدٌ أُمُّهُ خَوْلَةُ بِنْتُ جَعْفَرٍ ابْنِ الْحَنَفِیَّةِ- وَ عُمَرُ وَ رُقَیَّةُ کَانَا تَوْأَمَیْنِ أُمُّهُمَا الصَّهْبَاءُ وَ یُقَالُ أُمُّ حَبِیبٍ التَّغْلَبِیَّةُ وَ الْعَبَّاسُ وَ جَعْفَرٌ وَ عُثْمَانُ وَ عَبْدُ اللَّهِ الشُّهَدَاءُ بِکَرْبَلَاءَ أُمُّهُمْ أُمُّ الْبَنِینَ بِنْتُ حِزَامِ بْنِ خَالِدِ بْنِ رَبِیعَةَ الْکِلَابِیَّةُ- وَ لَهُ مِنْ أَسْمَاءَ بِنْتِ عُمَیْسٍ الْخَثْعَمِیَّةِ یَحْیَی وَ عَوْنٌ- وَ کَانَ لَهُ مِنْ لَیْلَی ابْنَةِ مَسْعُودٍ الدَّارِمِیَّةِ- مُحَمَّدٌ الْأَصْغَرُ الْمُکَنَّی أَبَا بَکْرٍ وَ عُبَیْدُ اللَّهِ وَ کَانَ لَهُ خَدِیجَةُ وَ أُمُّ هَانِئٍ وَ مَیْمُونَةُ وَ فَاطِمَةُ لِأُمِّ وَلَدٍ وَ کَانَ لَهُ مِنْ أُمِّ شُعَیْبٍ الدَّارِمِیَّةِ وَ قِیلَ أُمُّ مَسْعُودٍ الْمَخْزُومِیَّةُ أُمُّ الْحَسَنِ وَ رَمْلَةُ
ص: 74
وَ أَعْقَبَ لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام مِنَ الْبَنِینَ خَمْسَةٌ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ علیهما السلام وَ مُحَمَّدٌ وَ الْعَبَّاسُ وَ عُمَرُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ (1).
**[ترجمه]العدد القویة: آن حضرت علیه السلام بیست و هفت پسر و دختر داشت: حسن و حسین و زینب کبری و زینب صغری که کنیه اش ام کلثوم و از فاطمه دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله هستند و ابوالقاسم محمد که مادرش خوله دختر جعفر بن حنفیه است و عمرو رقیه که دوقلو بوده و مادرشان صَهباء بود هم چنین گفته می شود مادرشان أم حبیب تَغلَبیّه است و عباس و جعفر و عثمان و عبدالله که در کربلا شهید شدند و مادرشان ام البنین دختر حزام بن خالد بن ربیعه کلابیه است و یحیی وعون که از اسماء دختر عُمَیس خثعمی است، محمد اصغر که کنیه اش أبوبکر است و عبدالله از لیلی دختر مسعود دارمیّ است، از فرزندان دیگر حضرت علیه السلام خدیجه و أم هانی و میمونه و فاطمه است مادران این ها أم ولد (کنیزی که فرزند دارد) بوده است، أم الحسن و رمله نیز از ام شعیب دارمیّ هستند هم چنین گفته شده مادرشان أم مسعود مخزومیه است.
از میان پسران برای امیرالمؤمنین پنج پسر اولاد آوردند: حسن و حسین علیهما السلام و محمد و عباس و عمر رضی الله عنهم. - . کتاب العدد القویة لدفع المخاوف الیومیه از مؤلفات شیخ رضی الدین علی بن سدید الدین یوسف بن علی بن مطهر حلی نسخهای خطی است که ما نسخه آن را پیدا نکرده ایم، نویسنده در فصل دوم از مقدمه کتاب گفته است که ما به نیمی از آن دسترسی پیداکردهایم. -
**[ترجمه]
مِنْ کِتَابِ تَذْکِرَةِ الْخَوَاصِّ، لِابْنِ الْجَوْزِیِّ: النَّسْلُ مِنْ وُلْدِ مَوْلَانَا أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام لِخَمْسَةٍ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ وَ مُحَمَّدِ ابْنِ الْحَنَفِیَّةِ وَ عُمَرَ الْأَکْبَرِ وَ الْعَبَّاسِ- وَ أَمَّا عُمَرُ الْأَکْبَرُ فَعَاشَ خَمْساً وَ ثَمَانِینَ سَنَةً حَتَّی حَازَ نِصْفَ مِیرَاثِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ رَوَی الْحَدِیثَ وَ کَانَ فَاضِلًا وَ تَزَوَّجَ أَسْمَاءَ بِنْتَ عَقِیلِ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام فَأَوْلَدَهَا مُحَمَّداً وَ أُمَّ مُوسَی وَ أُمَّ حَبِیبٍ- وَ أَمَّا الْعَبَّاسُ فَأَوَّلُ مَنِ اسْتُشْهِدَ مَعَ الْحُسَیْنِ علیه السلام قَالَ الزُّبَیْرُ بْنُ بَکَّارٍ کَانَ لِلْعَبَّاسِ وَلَدٌ اسْمُهُ عُبَیْدُ اللَّهِ- کَانَ مِنَ الْعُلَمَاءِ فَمِنْ وُلْدِهِ عُبَیْدُ اللَّهِ بْنُ عَلِیِّ بْنِ إِبْرَاهِیمَ بْنِ الْحَسَنِ بْنِ عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ عَبَّاسِ بْنِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام وَ کَانَ عَالِماً فَاضِلًا جَوَاداً طَافَ الدُّنْیَا وَ جَمَعَ کُتُباً تُسَمَّی الْجَعْفَرِیَّةَ فِیهَا فِقْهُ أَهْلِ الْبَیْتِ علیهم السلام قَدِمَ بَغْدَادَ فَأَقَامَ بِهَا وَ حَدَّثَ ثُمَّ سَافَرَ إِلَی مِصْرَ فَتُوُفِّیَ بِهَا سَنَةَ اثْنَیْ عَشَرَ وَ ثَلَاثِمِائَةٍ- وَ مِنْ نَسْلِ الْعَبَّاسِ بْنِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ الْعَبَّاسُ بْنُ الْحُسَیْنِ بْنِ عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ الْعَبَّاسِ ذَکَرُهُ الْخَطِیبُ فِی تَارِیخِ بَغْدَادَ فَقَالَ قَدِمَ إِلَیْهَا فِی أَیَّامِ الرَّشِیدِ وَ صَحِبَهُ وَ کَانَ یُکْرِمُهُ ثُمَّ صَحِبَ الْمَأْمُونَ بَعْدَهُ وَ کَانَ فَاضِلًا شَاعِراً فَصِیحاً وَ تَزْعُمُ الْعَلَوِیَّةُ أَنَّهُ أَشْعَرُ وُلْدِ أَبِی طَالِبٍ (2).
**[ترجمه]در کتاب تذکرة الخواص ابن جوزی آمده است: نسل فرزندان سرورمان امیر مؤمنین علیه السلام از پنج نفر حسن و حسین و محمد بن حنیفه و عمر الاکبر و عباس هست، عمر الا کبر هشتاد و پنج سال زندگی کرد تا نیمی از میراث امیرالمؤمنین را کسب کرد و راوی حدیث و فاضل بود، او با اسماء دختر عقیل بن أبی طالب علیه السلام ازدواج کرد و از او صاحب محمد و ام موسی و ام حبیب شد؛ عباس اولین کسی بود که همراه حسین علیه السلام شهید شد، زبیر بن بکار گفت: عباس فرزندی به نام عبیدالله داشت که از دانشمندان بود و از فرزندانش عبیدالله بن علی بن ابراهیم بن حسن بن عبیدالله بن عباس بن امیرالمؤمنین علیه السلام بود که عالم و فاضل و بخشنده بود، او دور دنیا را گشت و کتاب هایی را جمع کرد که الجعفریه نامیده می شود که در آن فقه اهل بیت علیهم السلام است و او به بغداد آمد و در آن جا اقامت کرد و حدیث نقل نمود و سپس به مصر سفر کرد و در سال 312 هجری در آن جا وفات یافت، عباس بن حسن بن عبیدالله بن عباس است از نسل عباس بن امیرالمؤمنین است، که خطیب در تاریخ بغداد از او نام برده و گفته است: او در دوران خلافت رشید به بغداد آمد و با او مصاحبت کرد، رشید نیز او را اکرام می کرد بعد از رشید با مأمون همنشین شد. او انسانی فاضل، شاعر و فصیح بود، علوی ها معتقدند که او شاعرترین فرزند ابی طالب است. - . در صفحه 32 از چاپ سنگی آن با تقدیم و تأخیر و اختلاف زیاد به آن دسترسی پیدا کردیم و همان طور که دانستی کتاب برای شیخ جمال الدین یوسف ابن ابی الفرج عبدالرحمن بن جوزی است. -
**[ترجمه]
ع، [علل الشرائع] الْمُفَسِّرُ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَزِیدَ الْمِنْقَرِیِّ عَنْ سُفْیَانَ بْنِ عُیَیْنَةَ قَالَ: قِیلَ لِلزُّهْرِیِّ مَنْ أَزْهَدُ النَّاسِ فِی الدُّنْیَا قَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیهما السلام حَیْثُ کَانَ وَ قَدْ قِیلَ لَهُ فِیمَا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَنَفِیَّةِ مِنَ الْمُنَازَعَةِ فِی صَدَقَاتِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام لَوْ رَکِبْتَ إِلَی الْوَلِیدِ بْنِ عَبْدِ الْمَلِکِ رَکْبَةً لَکَشَفَ عَنْکَ مِنْ غَرَرِ(3) شَرِّهِ وَ مَیْلِهِ عَلَیْکَ بِمُحَمَّدٍ- فَإِنَّ بَیْنَهُ وَ بَیْنَهُ خُلَّةً قَالَ
ص: 75
وَ کَانَ هُوَ بِمَکَّةَ وَ الْوَلِیدُ- بِهَا فَقَالَ وَیْحَکَ أَ فِی حَرَمِ اللَّهِ أَسْأَلُ غَیْرَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِنِّی آنَفُ إِذْ أَسْأَلُ الدُّنْیَا خَالِقَهَا(1) فَکَیْفَ أَسْأَلُ مَخْلُوقاً مِثْلِی وَ قَالَ الزُّهْرِیُّ لَا جَرَمَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَلْقَی هَیْبَتَهُ فِی قَلْبِ الْوَلِیدِ حَتَّی حَکَمَ لَهُ عَلَی مُحَمَّدِ بْنِ الْحَنَفِیَّةِ(2).
**[ترجمه]علل الشرائع: به زهری گفته شد: زاهدترین مردم در دنیا چه کیست؟ گفت: علی بن الحسین علیه السلام هر کجا که باشد. زمانی که بین او و محمد بن حنیفه در مورد صدقات حضرت علی بن ابی طالب منازعهای بود به او گفتند اگر نزد ولید بن عبدالملک بروی حتماً تو را از شر زبان او نجات خواهد داد و این در حالی بود که ولید دشمن امام و دوست محمد بن حنیفه بود. امام که در مکه بود و ولید هم آنجا بود. فرمود: وای بر تو آیا من در حرم خدا از غیر او درخواست و مسألت کنم؟ من از این که دنیا را از خداوند خالق آن بخواهم ابا دارم، حال چگونه آن را از مخلوقی مثل خودم طلب کنم؟ زهری گفت: ناگزیر خداوند عزوجل هیبت امام علیه السلام را در دل ولید انداخت تا حکم به نفع او و علیه محمد بن حنفیّه داد. - . علل الشرائع:87 و 88 -
**[ترجمه]
جا، [المجالس] للمفید ما، [الأمالی] للشیخ الطوسی الْمُفِیدُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِمْرَانَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ عَبْدِ الرَّحِیمِ السِّجِسْتَانِیِّ عَنْ أَبِیهِ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَاصِمٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ بِشْرٍ قَالَ: لَمَّا سَیَّرَ ابْنُ الزُّبَیْرِ ابْنَ عَبَّاسٍ إِلَی الطَّائِفِ کَتَبَ إِلَیْهِ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَنَفِیَّةِ أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَلَغَنِی أَنَّ ابْنَ الْجَاهِلِیَّةِ سَیَّرَکَ إِلَی الطَّائِفِ- فَرَفَعَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ اسْمَهُ بِذَلِکَ لَکَ ذِکْراً وَ عَظَّمَ (3)
لَکَ أَجْراً وَ حَطَّ بِهِ عَنْکَ وِزْراً یَا ابْنَ عَمِّ إِنَّمَا یُبْتَلَی الصَّالِحُونَ وَ إِنَّمَا تُهْدَی (4) الْکَرَامَةُ لِلْأَبْرَارِ وَ لَوْ لَمْ تُؤْجَرْ إِلَّا فِیمَا تُحِبُّ إِذاً قَلَّ أَجْرُکَ قَالَ اللَّهُ تَعَالَی وَ عَسی أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ (5) وَ هَذَا مَا لَسْتُ أَشُکُّ أَنَّهُ خَیْرٌ لَکَ عِنْدَ بَارِئِکَ عَزَمَ اللَّهُ لَکَ عَلَی الصَّبْرِ فِی الْبَلْوَی (6) وَ الشُّکْرِ فِی النَّعْمَاءِ إِنَّهُ عَلَی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ فَلَمَّا وَصَلَ الْکِتَابُ إِلَی ابْنِ عَبَّاسٍ أَجَابَ عَنْهُ وَ قَالَ أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ أَتَانِی کِتَابُکَ تُعَزِّینِی فِیهِ عَلَی تَسْیِیرِی وَ تَسْأَلُ رَبَّکَ جَلَّ اسْمُهُ أَنْ یَرْفَعَ لِی بِهِ ذِکْراً وَ هُوَ تَعَالَی قَادِرٌ عَلَی تَضْعِیفِ الْأَجْرِ وَ الْعَائِدَةِ بِالْفَضْلِ وَ الزِّیَادَةِ مِنَ الْإِحْسَانِ أَمَا أُحِبُّ أَنَّ الَّذِی رَکِبَ مِنِّی ابْنُ الزُّبَیْرِ کَانَ رَکِبَهُ مِنِّی أَعْدَاءُ خَلْقِ اللَّهِ لِی احْتِسَاباً وَ ذَلِکَ فِی حَسَنَاتِی وَ لِمَا أَرْجُو أَنْ أَنَالَ بِهِ رِضْوَانَ رَبِّی یَا أَخِی الدُّنْیَا قَدْ وَلَّتْ وَ إِنَّ الْآخِرَةَ قَدْ أَظَلَّتْ فَاعْمَلْ صَالِحاً جَعَلَنَا اللَّهُ وَ إِیَّاکَ مِمَّنْ یَخَافُهُ بِالْغَیْبِ وَ یَعْمَلُ لِرِضْوَانِهِ فِی السِّرِّ وَ الْعَلَانِیَةِ إِنَّهُ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ(7).
ص: 76
**[ترجمه]مجالس مفید، أمالی طوسی: هنگامی که ابن زبیر، ابن عباس را به سوی طائف به حرکت درآورد، محمد بن حنفیه به او نوشت: به من خبر رسید: که فرزند جاهلیت تو را به سمت طائف روانه کرده است، خداوند عزوجل با آن یاد تو را رفیع گرداند و پاداش تو را بیشتر و بار و دشواری را از تو بردارد؛ ای پسر عمو! فقط صالحان مورد امتحان قرار می گیرند و کرامت و بزرگی به نیکوکاران عطا می شود، و اگر فقط در آنچه دوست میداری پاداش داده شوی در این صورت پاداش تو کم خواهد بود، خداوند بزرگ فرمود: « وَ عَسی أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ» {و بسا چیزی را خوش نمی دارید و آن برای شما خوب است} - . سوره بقره/216 -
واین چیزی است که شک ندارم که نزد باری تعالی به صلاح توست، خداوند به تو صبر در مصیبت و شکر در نعمت را عنایت کند، او بر هر چیزی تواناست.
هنگامی که نامه به ابن عباس رسید به آن جواب داده و فرمود: نامه ات به دستم رسید که مرا در آن برای حرکت دادن (اجباریام) به شکیبایی دعوت می کنی و از پروردگارت می خواهی که با آن نام مرا رفیع و بلند گرداند. خداوند تعالی قادر به چند برابر کردن اجر و پاداش با فضل و فزونی در احسان است، اما دوست دارم کسانی که ابن زبیر مرا برای آنان روانه میکند دشمنان خلق خدا باشند و در زمره حسنات من حساب شود و چون امیدوارم که با آن رضایت پروردگارم را به دست آورم. ای برادر! دنیا پشت کرده و آخرت سایه گسترده است؛ پس عمل صالح انجام بده تا خداوند ما و تو را از کسانی قرار دهد که در پنهان از او می ترسند و برای رضایت او در پنهان و آشکار عمل می کنند، او بر هر چیزی تواناست. - . امالی مفید: 205 و 206. امالی طوسی: 74 و 75 -
**[ترجمه]
یر، [بصائر الدرجات] مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَیْنِ عَنْ نَضْرِ بْنِ شُعَیْبٍ عَنْ خَالِدِ بْنِ مَادٍ عَنِ الثُّمَالِیِّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیهما السلام قَالَ: أَتَی مُحَمَّدُ بْنُ الْحَنَفِیَّةِ الْحُسَیْنَ بْنَ عَلِیٍّ علیهما السلام فَقَالَ أَعْطِنِی مِیرَاثِی مِنْ أَبِی فَقَالَ (1) لَهُ الْحُسَیْنُ علیه السلام مَا تَرَکَ أَبُوکَ إِلَّا سَبْعَ مِائَةِ دِرْهَمٍ فَضَلَتْ مِنْ عَطَایَاهُ قَالَ فَإِنَّ النَّاسَ یَزْعُمُونَ فَیَأْتُونَ فَیَسْأَلُونِّی فَلَا أَجِدُ بُدّاً مِنْ أَنْ أُجِیبَهُمْ قَالَ فَأَعْطِنِی مِنْ عِلْمِ أَبِی فَقَالَ فَدَعَا الْحُسَیْنُ علیه السلام قَالَ فَذَهَبَ فَجَاءَ بِصَحِیفَةٍ تَکُونُ أَقَلَّ مِنْ شِبْرٍ أَوْ أَکْبَرَ مِنْ أَرْبَعِ أَصَابِعَ قَالَ فَمُلِئْتُ شَجَرَةً وَ نَحْوَهُ عِلْماً(2).
**[ترجمه]بصائر الدرجات: علی بن حسین علیه السلام فرمود: محمد بن حنیفه نزد حسین بن علی علیه السلام آمد و گفت: میراث پدرم را به من بده. حسین علیه السلام به او فرمود: پدرت جز هفتصد درهم باقی نگذاشت که از بخشش هایش اضافه آمده بود. محمد گفت: مردم گمان کرده و نزد من می آیند و از من می پرسند و من چاره ای جز جواب دادن به آن ها نمی یابم. پس گفت: پس از علم پدرم به من عطا کن، پس گفت: حسین علیه السلام صدا زد. و گفت: رفت و برگه ای آورد که کمتر از یک وجب یا بزرگ تر از چهار انگشت دست بود، گفت: پس به قدر درختی یا چیزی اندازه آن از دانش پُر شدم - . بصائر الدرجات: 42 و 43 -
**[ترجمه]
خص، [منتخب البصائر] سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَحْمَدَ وَ عَبْدِ اللَّهِ ابْنَیْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ ابْنِ رِئَابٍ عَنْ أَبِی عُبَیْدَةَ وَ زُرَارَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: لَمَّا قُتِلَ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ علیهما السلام أَرْسَلَ مُحَمَّدُ ابْنُ حَنَفِیَّةَ إِلَی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیهما السلام فَخَلَا بِهِ ثُمَّ قَالَ یَا ابْنَ أَخِی قَدْ عَلِمْتَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله کَانَتِ الْوَصِیَّةُ مِنْهُ وَ الْإِمَامَةُ مِنْ بَعْدِهِ إِلَی عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ- ثُمَّ إِلَی الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ ثُمَّ إِلَی الْحُسَیْنِ علیه السلام وَ قَدْ قُتِلَ أَبُوکَ وَ لَمْ یُوصِ وَ أَنَا عَمُّکَ وَ صِنْوُ أَبِیکَ وَ وِلَادَتِی مِنْ عَلِیٍّ علیه السلام فِی سِنِّی وَ قِدْمَتِی وَ أَنَا أَحَقُّ بِهَا مِنْکَ فِی حَدَاثَتِکَ لَا تُنَازِعْنِی فِی الْوَصِیَّةِ وَ الْإِمَامَةِ وَ لَا تُجَانِبْنِی فَقَالَ لَهُ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیهما السلام یَا عَمِّ اتَّقِ اللَّهَ وَ لَا تَدَّعِ مَا لَیْسَ لَکَ بِحَقٍّ إِنِّی أَعِظُکَ أَنْ تَکُونَ مِنَ الْجَاهِلِینَ إِنَّ أَبِی علیه السلام یَا عَمِّ أَوْصَی إِلَیَّ فِی ذَلِکَ قَبْلَ أَنْ یَتَوَجَّهَ إِلَی الْعِرَاقِ وَ عَهِدَ إِلَیَّ فِی ذَلِکَ قَبْلَ أَنْ یُسْتَشْهَدَ بِسَاعَةٍ وَ هَذَا سِلَاحُ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله عِنْدِی فَلَا تَتَعَرَّضْ لِهَذَا فَإِنِّی أَخَافُ عَلَیْکَ نَقْصَ الْعُمُرِ وَ تَشَتُّتَ الْحَالِ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی لِمَا صَنَعَ الْحَسَنُ مَعَ مُعَاوِیَةَ-(3) أَبَی أَنْ یَجْعَلَ الْوَصِیَّةَ وَ الْإِمَامَةَ إِلَّا فِی عَقِبِ الْحُسَیْنِ علیه السلام فَإِنْ رَأَیْتَ أَنْ تَعْلَمَ ذَلِکَ فَانْطَلِقْ بِنَا إِلَی الْحَجَرِ الْأَسْوَدِ حَتَّی نَتَحَاکَمَ إِلَیْهِ وَ نَسْأَلَهُ عَنْ ذَلِکَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ علیه السلام وَ کَانَ الْکَلَامُ بَیْنَهُمَا بِمَکَّةَ
ص: 77
فَانْطَلَقَا حَتَّی أَتَیَا الْحَجَرَ فَقَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیهما السلام لِمُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ آتِهِ یَا عَمِّ وَ ابْتَهِلْ إِلَی اللَّهِ تَعَالَی أَنْ یُنْطِقَ لَکَ الْحَجَرَ ثُمَّ سَلْهُ عَمَّا ادَّعَیْتَ فَابْتَهَلَ فِی الدُّعَاءِ وَ سَأَلَ اللَّهَ ثُمَّ دَعَا الْحَجَرَ فَلَمْ یُجِبْهُ فَقَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیهما السلام أَمَا إِنَّکَ یَا عَمِّ لَوْ کُنْتَ وَصِیّاً وَ إِمَاماً لَأَجَابَکَ فَقَالَ لَهُ مُحَمَّدٌ فَادْعُ أَنْتَ یَا ابْنَ أَخِی فَاسْأَلْهُ فَدَعَا اللَّهَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیهما السلام بِمَا أَرَادَهُ ثُمَّ قَالَ أَسْأَلُکَ بِالَّذِی جَعَلَ فِیکَ مِیثَاقَ الْأَنْبِیَاءِ وَ الْأَوْصِیَاءِ وَ مِیثَاقَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ لَمَّا أَخْبَرْتَنَا مَنِ الْإِمَامُ وَ الْوَصِیُّ بَعْدَ الْحُسَیْنِ علیه السلام فَتَحَرَّکَ الْحَجَرُ حَتَّی کَادَ أَنْ یَزُولَ عَنْ مَوْضِعِهِ ثُمَّ أَنْطَقَهُ اللَّهُ بِلِسَانٍ عَرَبِیٍّ مُبِینٍ فَقَالَ اللَّهُمَّ إِنَّ الْوَصِیَّةَ وَ الْإِمَامَةَ بَعْدَ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ علیه السلام إِلَی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ- ابْنِ فَاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَانْصَرَفَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ ابْنُ الْحَنَفِیَّةِ وَ هُوَ یَقُولُ (1)
عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ (2).
**[ترجمه]منتخب البصائر: امام باقر علیه السلام فرمود: هنگامی که حسین بن علی علیه السلام شهید شد، محمد بن حنفیه نزد علی بن حسین علیه السلام رفت و با او خلوت کرد و گفت: ای برادر زاده ام! دانستهای که رسول خدا صلی الله علیه و آله جانشین و امامت بعد از خود را به علی بن ابی طالب سپس به حسن بن علی پس به حسین علیه السلام واگذار کرد امّا پدر تو کشته شده است و وصیت نکرده و من عمو و برادر تنی پدرت هستم و من از علی علیه السلام متولد شدم و سن و قدمتم بزرگ تر هست و به امامت از تو در جوانی ات شایسته ترم، با من در امر جانشینی و امامت منازعه نکن و درگیر مشو. علی بن حسین علیه السلام به او فرمود: ای عمو از خدا بترس و ادعای چیزی را مکن که حقی در آن نداری، من به تو سفارش می کنم و تو را باز می دارم که از جاهلان باشی، ای عمو پدرم درباره آن و قبل از اینکه به عراق برود به من وصیت کرد و لحظاتی قبل از شهادتش درباره آن با من عهد بست و این سلاح رسول خدا صلی الله علیه و آله نزد من است پس متعرض آن مشو، من می ترسم که عمرت کوتاه شود و پریشان حال شوی، هنگامی که حسن علیه السلام با معاویه صلح کرد خداوند تبارک و تعالی نخواست که جانشینی و امامت را جز در عقبه و نسل حسین علیه السلام قرار دهد، پس اگر می خواهی که نسبت به آن یقین پیدا کنی، با ما به حجر الاسود بیا تا او را داور قرار دهیم و از او سؤال کنیم. امام باقر علیه السلام فرمود: آن ها در مکه بودند و صحبت می کردند آنگاه به راه افتادند تا به حجر الاسود رسیدند. علی بن حسین علیه السلام به محمد بن علی فرمود: ای عمو نزد آن برو و به درگاه خداوند گریه و تضرع کن تا سنگ با تو حرف بزند. پس آنچه که مدعی آن شدی را از او بپرس، پس او با تضرع به درگاه خداوند دعا کرد و از سنگ پرسید امّا جوابی از آن نشنید. علی بن حسین علیه السلام فرمود: ای عمو بدان اگر تو جانشین و امام بودی به تو جواب می داد. محمد به او گفت: ای برادر زاده ام تو دعا کن و از او بپرس. حضرت علیه السلام نسبت به خواسته اش در پیشگاه خداوند دعا کرد و سپس فرمود: تو را به حق کسی که میثاق پیامبران و اولیاء و همه مردم را در تو قرار داد مسألت دارم که ما را از امام و جانشین بعد از حسین علیه السلام با خبر کن؟ آن گاه سنگ به حرکت درآمد و نزدیک بود که از جایش کنده شود. سپس خداوند آن را با زبان عربی آشکار وادار به سخن گفتن کرد و گفت: پروردگارا جانشینی و اطاعت بعد از حسین بن علی علیه السلام مخصوص علی بن حسین بن علی پسر فاطمه دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله است، آنگاه محمد بن حنفیه بازگشت در حالی که می گفت: علی بن حسین علیه السلام امام است. - . مختصر البصائر: 14 و 15 -
**[ترجمه]
أَقُولُ: ذَکَرَ الصَّدُوقُ فِی کِتَابِ إِکْمَالِ الدِّینِ فِی بَیَانِ خَطَاءِ الْکِیسَانِیَّةِ أَنَّ السَّیِّدَ بْنَ مُحَمَّدٍ الْحِمْیَرِیَّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ اعْتَقَدَ ذَلِکَ وَ قَالَ فِیهِ:
أَلَا إِنَّ الْأَئِمَّةَ مِنْ قُرَیْشٍ***وُلَاةُ الْأَمْرِ أَرْبَعَةٌ سَوَاءٌ
عَلِیٌّ وَ الثَّلَاثَةُ مِنْ بَنِیهِ***هُمْ أَسْبَاطُنَا وَ الْأَوْصِیَاءُ
فَسِبْطٌ سِبْطُ إِیمَانٍ وَ بِرٍّ***وَ سِبْطٌ قَدْ حَوَتْهُ کَرْبَلَاءُ
وَ سِبْطٌ لَایَذُوقُ الْمَوْتَ حَتَّی***یَقُودَ الْجَیْشَ یَقْدُمُهُ اللِّوَاءُ
یَغِیبُ فَلَا یَرَی عَنَّا زَمَاناً***بِرَضْوَی عِنْدَهُ عَسَلٌ وَ مَاءٌ
وَ قَالَ فِیهِ السَّیِّدُ أَیْضاً:
أَیَا شِعْبَ رَضْوَی مَا لِمَنْ بِکَ لَا یُرَی***فَحَتَّی مَتَی تَخْفَی وَ أَنْتَ قَرِیبٌ
فَلَوْ غَابَ عَنَّا عُمْرَ نُوحٍ لَأَیْقَنَتْ***مِنَّا النُّفُوسُ بِأَنَّهُ سَیَئَوُبُ
وَ قَالَ فِیهِ السَّیِّدُ أَیْضاً :
أَلَا حَیَّ الْمُقِیمِ بِشِعْبِ رَضْوَی***وَ أَهْدِ لَهُ بِمَنْزِلِهِ سَلَاماً
ص: 78
وَ قُلْ یَا ابْنَ الْوَصِیِّ فَدَتْکَ نَفْسِی***أَطَلْتَ بِذَلِکَ الْجَبَلَ الْمُقَامَا
أَضَرَّ بِمَعْشَرٍ وَالُوکَ مِنَّا(1) ***وَسَمَّوْکَ الْخَلِیفَةَ وَ الْإِمَامَا
فَمَا ذَاقَ ابْنُ خَوْلَةَ طَعْمَ مَوْتٍ***وَ لَا وَارَتْ لَهُ أَرْضٌ عِظَاماً
فَلَمْ یَزَلِ السَّیِّدُ ضَالًّا فِی أَمْرِ الْغَیْبَةِ یَعْتَقِدُهَا فِی مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ ابْنِ الْحَنَفِیَّةِ- حَتَّی لَقِیَ الصَّادِقَ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ علیهما السلام وَ رَأَی مِنْهُ عَلَامَاتِ الْإِمَامَةِ وَ شَاهَدَ مِنْهُ دَلَالاتِ الْوَصِیَّةِ فَسَأَلَهُ عَنِ الْغَیْبَةِ وَ ذَکَرَ لَهُ أَنَّهَا حَقٌّ وَ أَنَّهَا(2) تَقَعُ بِالثَّانِی عَشَرَ مِنَ الْأَئِمَّةِ علیهم السلام وَ أَخْبَرَهُ بِمَوْتِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ ابْنِ الْحَنَفِیَّةِ وَ أَنَّ أَبَاهُ شَاهَدَ دَفْنَهُ فَرَجَعَ السَّیِّدُ عَنْ مَقَالَتِهِ وَ اسْتَغْفَرَ مِنِ اعْتِقَادِهِ وَ رَجَعَ إِلَی الْحَقِّ عِنْدَ اتِّضَاحِهِ وَ دَانَ بِالْإِمَامَةِ(3).
**[ترجمه]می گویم: شیخ صدوق در کتاب اکمال الدین در توضیح اشتباه فرقه کیسانی گفته است که سید بن محمد حمیری رضی الله عنه به کیسانیت معتقد بوده و درباره آن گفته است:
آگاه باشید ائمه که از قریش هستند والیان امرند و تعداد آن ها چهار نفر است.
علی و سه نفر از پسرانش، آن ها نوه های ما و از اولیاء هستند.
یک نوه که سبط ایمان و نیکوکاری است و نوه دیگر که کربلا او را در خود جا داد.
و نوه ای دیگر که طعم مرگ را نمی چشد تا سپاهی را رهبری کند که پیشاپیش او پرچم است .
او غایب است و مدت زمانی از نظر ما دیده نمیشود و او در کوه رضوَی است و در نزدش عسل و آب گوارا است.
و نیز سید درباره او چنین گفته است:
ای دره کوه رضوی کسی را که در خود جای داده ای را چه میشود که دیده نمی شود، تو تا کی مخفی می مانی در حالی که نزدیک هستی؟
اگر به اندازه عمر نوح از ما غیبت کند، جان های ما یقین دارد که او باز خواهد گشت.
هم چنین گفته است:
ای زنده مقیم در گردنه کوه رضوی، به او در منزلش سلام برسان.
و بگو: ای پسر وصی، جانم فدای تو باد، اقامت تو در آن کوه طولانی گشت.
به جماعتی از ما که تو را همراهی کردند، و تو را خلیفه و امام نامیدند نزدیک شو.
ابن خوله طعم مرگ را نچشید، و هیچ زمینی استخوان های او را در خود پنهان نساخت.
سید حمیری پیوسته در امر غیبت به بیراهه می رفت و آن را در محمد بن علی بن حنیفه می دانست تا این که با امام جعفر صادق علیه السلام دیدار کرد و در او نشانه های امامت و جانشینی را دید و از او درباره غیبت پرسید و امام نیز فرمود که آن حقیقت است و در دوازدهمین امام علیه السلام اتفاق می افتد و او را از مرگ محمد بن علی حنفیه آگاه ساخت و این که پدرش (امام باقر علیه السلام) شاهد دفن او بوده است. آن گاه سید از گفته خود بازگشت و به خاطر اعتقادی که داشت استغفار نمود و هنگامی که برایش روشن شد به جانب حقیقت برگشت و امامت را قبول کرد. - . اکمال الدین: 20 -
**[ترجمه]
حَدَّثَنَا ابْنُ عُبْدُوسٍ عَنِ ابْنِ قُتَیْبَةَ عَنْ حَمْدَانَ بْنِ سُلَیْمَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ بْنِ رَوْحٍ (4)
عَنْ حَیَّانَ السَّرَّاجِ قَالَ سَمِعْتُ السَّیِّدَ بْنَ مُحَمَّدٍ الْحِمْیَرِیَّ یَقُولُ: کُنْتُ أَقُولُ بِالْغُلُوِّ وَ أَعْتَقِدُ غَیْبَةَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ ابْنِ الْحَنَفِیَّةِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَدْ ظَلِلْتُ فِی ذَلِکَ زَمَاناً فَمَنَّ اللَّهُ عَلَیَّ بِالصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ علیهما السلام وَ أَنْقَذَنِی بِهِ مِنَ النَّارِ وَ هَدَانِی إِلَی سَوَاءِ الصِّرَاطِ فَسَأَلْتُهُ بَعْدَ مَا صَحَّ عِنْدِی بِالدَّلَائِلِ الَّتِی شَاهَدْتُهَا مِنْهُ أَنَّهُ حُجَّةُ اللَّهِ عَلَیَّ وَ عَلَی جَمِیعِ أَهْلِ زَمَانِهِ وَ أَنَّهُ الْإِمَامُ الَّذِی فَرَضَ اللَّهُ طَاعَتَهُ وَ أَوْجَبَ الِاقْتِدَاءَ بِهِ فَقُلْتُ لَهُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ قَدْ رُوِیَ لَنَا أَخْبَارٌ عَنْ آبَائِکَ علیهم السلام فِی الْغَیْبَةِ وَ صِحَّةِ کَوْنِهَا فَأَخْبِرْنِی بِمَنْ یَقَعُ-(5) فَقَالَ علیه السلام سَتَقَعُ (6) بِالسَّادِسِ مِنْ وُلْدِی وَ هُوَ الثَّانِی عَشَرَ مِنَ الْأَئِمَّةِ الْهُدَاةِ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله أَوَّلُهُمْ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ- وَ آخِرُهُمُ الْقَائِمُ بِالْحَقِّ بَقِیَّةُ اللَّهِ فِی الْأَرْضِ وَ صَاحِبُ الزَّمَانِ وَ اللَّهِ لَوْ بَقِیَ فِی غَیْبَتِهِ مَا بَقِیَ نُوحٌ فِی قَوْمِهِ لَمْ یَخْرُجْ مِنَ الدُّنْیَا حَتَّی یَظْهَرَ فَیَمْلَأَ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلًا کَمَا
ص: 79
مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً-(1) قَالَ السَّیِّدُ فَلَمَّا سَمِعْتُ ذَلِکَ مِنْ مَوْلَایَ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ علیهما السلام تُبْتُ إِلَی اللَّهِ تَعَالَی ذِکْرُهُ عَلَی یَدَیْهِ (2).
**[ترجمه]سید بن محمد حمیری گفت: من به غلوّ اعتقاد داشتم و اعتقاد به غیبت محمد بن علی پسر حنفیه داشتم و مدتی در گمراهی خودم به سر بردم آنگاه خداوند به واسطه امام جعفر صادق علیه السلام بر من منت گذاشت و مرا از آتش نجات داد و به صراط مستقیم هدایتم کرد؛ من از او سؤال کردم بعد از آن که نشانه هایی از او بر حقانیتش مشاهده کردم که او حجت خداوند بر من و تمامی اهل زمانش است و امامی است که خداوند اطاعت و اقتدا به او را برای من واجب ساخته است. به او گفتم: ای پسر رسول خدا اخباری از پدران شما در مورد غیبت و صحت آن از پدرانتان برای ما روایت شده پس مرا آگاه کنید که غیبت بر چه کسی رخ می دهد؟ حضرت علیه السلام فرمود: در ششمین فرزند من اتفاق می افتد که دوازدهمین ائمه هدایت گر بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله است که اولین آنان امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب و آخرینشان قائم به حق باقی مانده خدا در روی زمین و صاحب زمان (عجل الله فرجه) است، به خدا سوگند او اگر در غیبتش باقی بماند آنقدر که نوح در بین قومش باقی ماند، از دنیا خارج نمی شود تا ظهور کند و زمین را از برابری و عدالت پر کند همچنان که از ظلم و ستم پر شد. سید گفت هنگامی که این سخن را از سرورم امام جعفر صادق علیه السلام شنیدم نزد او به درگاه خداوند تعالی توبه کردم. - . اکمال الدین: 20 و 21 -
**[ترجمه]
أَقُولُ أُورِدُ قَصِیدَةً عَنِ السَّیِّدِ فِی ذَلِکَ وَ قَدْ أَوْرَدْنَاهَا فِی بَابِ أَحْوَالِ مَدَاحِی الصَّادِقِ علیه السلام ثُمَّ قَالَ وَ کَانَ حَیَّانُ السَّرَّاجُ الرَّاوِی لِهَذَا الْحَدِیثِ مِنَ الْکِیسَانِیَّةِ وَ مَتَی صَحَّ مَوْتُ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ ابْنِ الْحَنَفِیَّةِ بَطَلَ أَنْ تَکُونَ الْغَیْبَةُ الَّتِی رُوِیَتْ فِی الْأَخْبَارِ وَاقِعَةً بِهِ فَمِمَّا رُوِیَ فِی وَفَاةِ مُحَمَّدِ ابْنِ الْحَنَفِیَّةِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ مَا حَدَّثَنَا بِهِ مُحَمَّدُ بْنُ عِصَامٍ عَنِ الْکُلَیْنِیِّ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ الْعَلَاءِ عَنْ إِسْمَاعِیلَ بْنِ عَلِیٍّ الْقَزْوِینِیِّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَی عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُخْتَارٍ قَالَ: دَخَلَ حَیَّانُ السَّرَّاجُ عَلَی الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ علیهما السلام فَقَالَ لَهُ یَا حَیَّانُ مَا یَقُولُ أَصْحَابُکَ فِی مُحَمَّدِ ابْنِ الْحَنَفِیَّةِ قَالَ یَقُولُونَ حَیٌ (3) یُرْزَقُ فَقَالَ الصَّادِقُ حَدَّثَنِی أَبِی علیه السلام أَنَّهُ کَانَ فِیمَنْ عَادَهُ فِی مَرَضِهِ وَ فِیمَنْ غَمَّضَهُ وَ أَدْخَلَهُ حُفْرَتَهُ وَ زَوَّجَ نِسَاءَهُ وَ قَسَّمَ مِیرَاثَهُ فَقَالَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ إِنَّمَا مَثَلُ مُحَمَّدٍ فِی هَذِهِ الْأُمَّةِ کَمَثَلِ عِیسَی ابْنِ مَرْیَمَ شُبِّهَ أَمْرُهُ لِلنَّاسِ فَقَالَ الصَّادِقُ علیه السلام شُبِّهَ أَمْرُهُ عَلَی أَوْلِیَائِهِ أَوْ عَلَی أَعْدَائِهِ قَالَ بَلْ عَلَی أَعْدَائِهِ قَالَ أَ تَزْعُمُ أَنَّ أَبَا جَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ الْبَاقِرَ- عَدُوُّ عَمِّهِ مُحَمَّدِ ابْنِ الْحَنَفِیَّةِ فَقَالَ لَا ثُمَّ قَالَ الصَّادِقُ علیه السلام یَا حَیَّانُ إِنَّکُمْ صَدَفْتُمْ عَنْ آیَاتِ اللَّهِ وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی سَنَجْزِی الَّذِینَ یَصْدِفُونَ عَنْ آیاتِنا سُوءَ الْعَذابِ بِما کانُوا یَصْدِفُونَ (4).
**[ترجمه]می گویم: قصیده ای از سیّد حمیری درباره کیسانیه آمده و ما آن را در باب احوالات مدح کنندگان امام صادق علیه السلام آوردیم. سید گفته است: حیّان السّراج راوی این حدیث از فرقه کیسانیه بود و اگر مرگ محمد بن علی پسر حنیفه صحیح باشد غیبتی را که در روایت ها به او نسبت داده شده باطل است درباره مرگ محمد بن حنیفه گفته شده که حیّان السّراج بر امام صادق علیه السلام وارد شد. امام علیه السلام به او فرمود: ای حیّان یاران تو درباره محمد بن حنیفه چه می گویند؟ گفت: می گویند که او زنده است و روزی می خورَد. امام صادق علیه السلام فرمود: پدرم به من فرمود که او از کسانی بود که در بستر بیماری اش او را عیادت کرد و چشمانش را بست و در مقبره گذاشت و زنانش را به ازدواج در آورد و میراثش را تقسیم کرد. سپس فرمود: ای ابا عبدالله مثل و حکایت محمد در بین این امت مانند حکایت عیسی بن مریم است که مردم درباره امر او شبهه داشتند. امام صادق علیه السلام فرمود: کار او بر اولیائش مشتبه شده است یا دشمنانش؟ فرمود: البته که بر دشمنانش. گفت: آیا گمان می کنی امام محمد باقر علیه السلام دشمن دشمن عمویش محمد بن حنیفه است؟ فرمود: نه پس امام صادق علیه السلام فرمود: ای حیان شما از آیات خدا روی گردان شدید، خداوند تبارک و تعالی فرموده است: « سَنَجْزِی الَّذِینَ یَصْدِفُونَ عَنْ آیاتِنا سُوءَ الْعَذابِ بِما کانُوا یَصْدِفُونَ - . اکمال الدین 21 و 22 و و آیه 157؛ انعام - » {به زودی کسانی را که از آیات ما روی می گردانند به سبب همین اعراضشان به عذابی سخت مجازات خواهیم کرد}.
**[ترجمه]
کش، [رجال الکشی] الْحُسَیْنُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ بُنْدَارَ عَنْ سَعْدٍ عَنِ ابْنِ عِیسَی وَ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنِ ابْنِ مَعْرُوفٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الصَّلْتِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَی قَالَ وَ حَدَّثَنِی عَلِیُّ بْنُ إِسْمَاعِیلَ وَ یَعْقُوبُ بْنُ یَزِیدَ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِیسَی عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ الْمُخْتَارِ الْقَلَانِسِیِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُسْکَانَ قَالَ: دَخَلَ حَیَّانُ السَّرَّاجُ وَ ذَکَرَ نَحْوَهُ
ص: 80
وَ زَادَ فِی آخِرِهِ قَالَ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ- فَتُبْتُ إِلَی اللَّهِ مِنْ کَلَامِ حَیَّانَ ثَلَاثِینَ یَوْماً(1).
**[ترجمه]رجال الکشی: عَبْدِ اللَّه بْن مُسْکَان گفت: حیان السراج وارد شد و مانند حدیث گذشته را گفت و در پایان گفت: امام صادق علیه السلام فرمود: من از سخنان حیان سی روز به درگاه خداوند توبه کردم. - . معرفة اخبار الرجال: 203 -
**[ترجمه]
ک، [إکمال الدین] وَ قَالَ الصَّادِقُ علیه السلام: مَا مَاتَ مُحَمَّدُ ابْنُ الْحَنَفِیَّةِ حَتَّی أَقَرَّتْ لِعَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیهما السلام وَ کَانَتْ وَفَاةُ مُحَمَّدِ ابْنِ الْحَنَفِیَّةِ سَنَةَ أَرْبَعٍ وَ ثَمَانِینَ مِنَ الْهِجْرَةِ(2).
**[ترجمه]اکمال الدین: امام صادق علیه السلام فرمود: محمد بن حنفیه وفات نیافت تا این که به علی بن حسین علیه السلام اقرار کرد و وفات او در سال هشتاد و چهار هجری بود. - . اکمال الدین: 22 -
**[ترجمه]
یر، [بصائر الدرجات] أَیُّوبُ بْنُ نُوحٍ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ مَرْوَانَ بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنْ حَمْزَةَ بْنِ حُمْرَانَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: ذَکَرْنَا خُرُوجَ الْحُسَیْنِ وَ تَخَلُّفَ ابْنِ الْحَنَفِیَّةِ عَنْهُ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام یَا حَمْزَةُ إِنِّی سَأُحَدِّثُکَ فِی هَذَا الْحَدِیثِ وَ لَا تَسْأَلْ عَنْهُ بَعْدَ مَجْلِسِنَا هَذَا إِنَّ الْحُسَیْنَ لَمَّا فَصَلَ (3)
مُتَوَجِّهاً دَعَا بِقِرْطَاسٍ وَ کَتَبَ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ مِنَ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ إِلَی بَنِی هَاشِمٍ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّهُ مَنْ لَحِقَ بِی مِنْکُمْ اسْتُشْهِدَ مَعِی وَ مَنْ تَخَلَّفَ لَمْ یَبْلُغِ الْفَتْحَ وَ السَّلَامُ (4).
قب، [المناقب] لابن شهرآشوب حمزة بن حمران: مثله (5)
**[ترجمه]بصائر الدرجات: حَمْزَة بْن حُمْرَان گفت: ما به راه افتادن حسین و همراهی نکردن محمد بن حنفیه با او را به یاد آوردیم، امام صادق علیه السلام فرمود: ای حمزه من این ماجرا و حدیث را برای تو می گویم و تو بعد از این مجلس ما، درباره آن سؤال مکن، حسین هنگامی که لشکر کشی کرد، برگه ای خواست و روی آن نوشت: به نام خداوند بخشنده و بخشایشگر، از حسین بن علی به بنی هاشم، پس از یاد و نام خدا، هر کس از شما به من ملحق شود در رکاب من به شهادت خواهد رسید و هر کس جا بماند به فتح و پیروزی نرسیده است، والسلام. - . بصائر الدرجات: 141 -
مناقب ابن شهر آشوب: حمزة بن حمران مانند آن نقل کرده است. - . مناقب آل ابی طالب: 2: 199 -
**[ترجمه]
قوله علیه السلام لم یبلغ الفتح أی لم یبلغ ما یتمناه من فتوح الدنیا و التمتع بها و ظاهر هذا الجواب ذمه و یحتمل أن یکون المعنی أنه علیه السلام خیرهم فی ذلک فلا إثم علی من تخلف و سیأتی بعض الکلام فی ذلک فی أحوال الحسین علیه السلام و سنعید بعض أحواله عند ذکر أحوال المختار.
**[ترجمه]«به فتح نرسیده است» یعنی به آن چه از فتوحات دنیوی و بهره مندی از آنان را آرزو دارد نمی رسد، و ظاهر این جواب مذمت اوست، و احتمال دارد معنی این باشد که امام علیه السلام آن ها را در آن آزاد گذاشت، پس هیچ گناهی بر کسی که همراهی نکرده نیست، برخی سخنان درباره این موضوع در احوال حسین علیه السلام خواهد آمد و ما برخی از احوال او (محمد بن حنفیه) را هنگام ذکر احوال مختار تکرار خواهیم کرد.
**[ترجمه]
غط، [الغیبة] للشیخ الطوسی: أَمَّا الَّذِی یَدُلُّ عَلَی فَسَادِ قَوْلِ الْکِیسَانِیَّةِ الْقَائِلِینَ بِإِمَامَةِ مُحَمَّدِ ابْنِ الْحَنَفِیَّةِ فَأَشْیَاءُ مِنْهَا أَنَّهُ لَوْ کَانَ إِمَاماً مَقْطُوعاً عَلَی عِصْمَتِهِ لَوَجَبَ أَنْ یَکُونَ مَنْصُوصاً عَلَیْهِ نَصّاً صَرِیحاً لِأَنَّ الْعِصْمَةَ لَا تُعْلَمُ إِلَّا بِالنَّصِّ وَ هُمْ لَا یَدَّعُونَ نَصّاً صَرِیحاً وَ إِنَّمَا یَتَعَلَّقُونَ بِأُمُورٍ ضَعِیفَةٍ دَخَلَتْ عَلَیْهِمْ فِیهَا شُبْهَةٌ لَا یَدُلُ (6) عَلَی النَّصِّ نَحْوُ
ص: 81
إِعْطَاءِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ إِیَّاهُ الرَّایَةَ یَوْمَ الْبَصْرَةِ وَ قَوْلُهُ أَنْتَ ابْنِی حَقّاً مَعَ کَوْنِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ علیهما السلام ابْنَیْهِ وَ لَیْسَ فِی ذَلِکَ دَلَالَةٌ عَلَی إِمَامَتِهِ عَلَی وَجْهٍ وَ إِنَّمَا یَدُلُّ عَلَی فَضْلِهِ وَ مَنْزِلَتِهِ عَلَی أَنَّ الشِّیعَةَ تَرْوِی أَنَّهُ جَرَی بَیْنَهُ وَ بَیْنَ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیهما السلام کَلَامٌ فِی اسْتِحْقَاقِ الْإِمَامَةِ فَتَحَاکَمَا إِلَی الْحَجَرِ فَشَهِدَ الْحَجَرُ لِعَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیهما السلام بِالْإِمَامَةِ فَکَانَ ذَلِکَ مُعْجِزاً لَهُ فَسَلَّمَ لَهُ الْأَمْرَ وَ قَالَ بِإِمَامَتِهِ وَ الْخَبَرُ بِذَلِکَ مَشْهُورٌ عِنْدَ الْإِمَامِیَّةِ لِأَنَّهُمْ رَوَوْا أَنَّ مُحَمَّدَ ابْنَ الْحَنَفِیَّةِ نَازَعَ عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ علیهما السلام فِی الْإِمَامَةِ وَ ادَّعَی أَنَّ الْأَمْرَ أُفْضِیَ إِلَیْهِ بَعْدَ أَخِیهِ الْحُسَیْنِ فَنَاظَرَهُ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیهما السلام وَ احْتَجَّ عَلَیْهِ بِآیٍ مِنَ الْقُرْآنِ کَقَوْلِهِ وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلی بِبَعْضٍ (1) وَ أَنَّ هَذِهِ الْآیَةَ جَرَتْ فِی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیهما السلام وَ وُلْدِهِ ثُمَّ قَالَ لَهُ أُحَاجُّکَ إِلَی الْحَجَرِ الْأَسْوَدِ فَقَالَ لَهُ کَیْفَ تُحَاجُّنِی إِلَی حَجَرٍ لَا یَسْمَعُ وَ لَا یُجِیبُ فَأَعْلَمَهُ أَنَّهُ یَحْکُمُ بَیْنَهُمَا فَمَضَیَا حَتَّی انْتَهَیَا إِلَی الْحَجَرِ فَقَالَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ لِمُحَمَّدِ ابْنِ الْحَنَفِیَّةِ تَقَدَّمْ وَ کَلِّمْهُ فَتَقَدَّمَ إِلَیْهِ فَوَقَفَ حِیَالَهُ وَ تَکَلَّمَ ثُمَّ أَمْسَکَ ثُمَّ تَقَدَّمَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیهما السلام فَوَضَعَ یَدَهُ عَلَیْهِ ثُمَّ قَالَ اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الْمَکْتُوبِ فِی سُرَادِقِ الْعَظَمَةِ ثُمَّ دَعَا بَعْدَ ذَلِکَ وَ قَالَ لَمَّا أَنْطَقْتَ ذَلِکَ الْحَجَرَ(2) ثُمَّ قَالَ أَسْأَلُکَ بِالَّذِی جَعَلَ فِیکَ مَوَاثِیقَ الْعِبَادِ وَ الشَّهَادَةَ لِمَنْ وَافَاکَ لَمَّا أَخْبَرْتَ لِمَنِ الْإِمَامَةُ وَ الْوَصِیَّةُ فَزَعْزَعَ الْحَجَرُ ثُمَّ کَادَ(3) أَنْ یَزُولَ ثُمَّ أَنْطَقَهُ اللَّهُ فَقَالَ یَا مُحَمَّدُ سَلِّمِ الْإِمَامَةَ لِعَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیهما السلام فَرَجَعَ مُحَمَّدٌ عَنْ مُنَازَعَتِهِ وَ سَلَّمَهَا إِلَی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیهما السلام وَ مِنْهَا تَوَاتُرُ الشِّیعَةِ الْإِمَامِیَّةِ بِالنَّصِّ عَلَیْهِ مِنْ أَبِیهِ وَ جَدِّهِ وَ هِیَ مَوْجُودَةٌ فِی کُتُبِهِمْ فِی الْأَخْبَارِ لَا نَطُولُ بِذِکْرِهِ الْکِتَابَ وَ مِنْهَا الْأَخْبَارُ الْوَارِدَةُ عَنِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله مِنْ جِهَةِ الْخَاصَّةِ وَ الْعَامَّةِ عَلَی مَا سَنَذْکُرُهُ
ص: 82
فِیمَا بَعْدُ بِالنَّصِّ عَلَی إِمَامَةِ الِاثْنَیْ عَشَرَ وَ کُلُّ مَنْ قَالَ بِإِمَامَتِهِمْ قَطَعَ عَلَی وَفَاةِ مُحَمَّدِ ابْنِ الْحَنَفِیَّةِ وَ سِیَاقَةِ الْإِمَامَةِ إِلَی صَاحِبِ الزَّمَانِ علیه السلام.
وَ مِنْهَا انْقِرَاضُ هَذِهِ الْفُرْقَةِ فَإِنَّهُ لَمْ یَبْقَ فِی الدُّنْیَا فِی وَقْتِنَا وَ لَا قَبْلَهُ بِزَمَانٍ طَوِیلٍ قَائِلٌ یَقُولُ بِهِ وَ لَوْ کَانَ ذَلِکَ حَقّاً لَمَا جَازَ انْقِرَاضُهُ فَإِنْ قِیلَ کَیْفَ یُعْلَمُ انْقِرَاضُهُمْ وَ هَلَّا جَازَ أَنْ یَکُونَ فِی بَعْضِ الْبِلَادِ الْبَعِیدَةِ وَ جَزَائِرِ الْبَحْرِ وَ أَطْرَافِ الْأَرْضِ أَقْوَامٌ یَقُولُونَ بِهَذَا الْقَوْلِ کَمَا یَجُوزُ أَنْ یَکُونَ فِی أَطْرَافِ الْأَرْضِ مَنْ یَقُولُ بِمَذْهَبِ الْحَسَنِ فِی أَنَّ مُرْتَکِبَ الْکَبِیرَةِ مُنَافِقٌ فَلَا یُمْکِنُ ادِّعَاءُ انْقِرَاضِ هَذِهِ الْفِرْقَةِ وَ إِنَّمَا کَانَ یُمْکِنُ الْعِلْمُ (1) لَوْ کَانَ الْمُسْلِمُونَ فِیهِمْ قِلَّةً وَ الْعُلَمَاءُ مَحْصُورِینَ فَأَمَّا الْآنَ وَ قَدِ انْتَشَرَ الْإِسْلَامُ وَ کَثُرَ الْعُلَمَاءُ فَمِنْ أَیْنَ یُعْلَمُ ذَلِکَ قَوْلُنَا هَذَا یُؤَدِّی إِلَی أَنْ لَا یُمْکِنَ الْعِلْمُ بِإِجْمَاعِ الْأُمَّةِ عَلَی قَوْلٍ وَ لَا مَذْهَبٍ بِأَنْ یُقَالَ لَعَلَّ فِی أَطْرَافِ الْأَرْضِ مَنْ یُخَالِفُ ذَلِکَ وَ یَلْزَمُ أَنْ یَجُوزَ أَنْ یَکُونَ فِی أَطْرَافِ الْأَرْضِ مَنْ یَقُولُ إِنَّ الْبَرَدَ لَا یَنْقُضُ الصَّوْمَ وَ أَنَّهُ یَجُوزُ لِلصَّائِمِ أَنْ یَأْکُلَ إِلَی طُلُوعِ الشَّمْسِ لِأَنَّ الْأَوَّلَ کَانَ مَذْهَبَ أَبِی طَلْحَةَ الْأَنْصَارِیِّ وَ الثَّانِی مَذْهَبُ الْحُذَیْفَةِ وَ الْأَعْمَشِ وَ کَذَلِکَ مَسَائِلُ کَثِیرَةٌ مِنَ الْفِقْهِ کَانَ الْخُلْفُ فِیهَا وَاقِعاً بَیْنَ الصَّحَابَةِ وَ التَّابِعِینَ ثُمَّ زَالَ الْخُلْفُ فِیمَا بَعْدُ وَ اجْتَمَعَ أَهْلُ الْأَعْصَارِ عَلَی خِلَافِهِ فَیَنْبَغِی أَنْ یُشَکَّ فِی ذَلِکَ وَ لَا نَثِقَ بِالْإِجْمَاعِ عَلَی مَسْأَلَةٍ سَبَقَ الْخِلَافُ فِیهَا وَ هَذَا طَعْنُ مَنْ یَقُولُ إِنَّ الْإِجْمَاعَ لَا یُمْکِنُ مَعْرِفَتُهُ وَ لَا التَّوَصُّلُ إِلَیْهِ وَ الْکَلَامُ فِی ذَلِکَ لَا یَخْتَصُّ هَذِهِ الْمَسْأَلَةَ فَلَا وَجْهَ لِإِیرَادِهِ هَاهُنَا ثُمَّ إِنَّا نَعْلَمُ أَنَّ الْأَنْصَارَ طَلَبَتِ الْإِمْرَةَ وَ دَفَعَهُمُ الْمُهَاجِرُونَ عَنْهَا ثُمَّ رَجَعَتِ الْأَنْصَارُ إِلَی قَوْلِ الْمُهَاجِرِینَ عَلَی قَوْلِ الْمُخَالِفِ فَلَوْ أَنَّ قَائِلًا قَالَ یَجُوزُ عَقْدُ الْإِمَامَةِ لِمَنْ کَانَ مِنَ الْأَنْصَارِ لِأَنَّ الْخِلَافَ سَبَقَ فِیهِ وَ لَعَلَّ فِی أَطْرَافِ الْأَرْضِ مَنْ یَقُولُ بِهِ فَمَا کَانَ یَکُونُ جَوَابَهُمْ فِیهِ فَأَیُّ شَیْ ءٍ قَالُوهُ فَهُوَ جَوَابُنَا بِعَیْنِهِ فَلَا نَطُولُ بِذِکْرِهِ.
فَإِنْ قِیلَ إِذَا کَانَ الْإِجْمَاعُ عِنْدَکُمْ إِنَّمَا یَکُونُ حُجَّةً لِکَوْنِ الْمَعْصُومِ فِیهِ فَمِنْ
ص: 83
أَیْنَ تَعْلَمُونَ دُخُولَ قَوْلِهِ فِی جُمْلَةِ أَقْوَالِ الْأُمَّةِ وَ هَلَّا جَازَ أَنْ یَکُونَ قَوْلُهُ مُنْفَرِداً عَنْهُمْ فَلَا تَتَیَقَّنُوَن (1) بِالْإِجْمَاعِ قُلْنَا الْمَعْصُومُ إِذَا کَانَ مِنْ جُمْلَةِ عُلَمَاءِ الْأُمَّةِ فَلَا بُدَّ أَنْ یَکُونَ قَوْلُهُ مَوْجُوداً فِی جُمْلَةِ أَقْوَالِ الْعُلَمَاءِ لِأَنَّهُ لَا یَجُوزُ أَنْ یَکُونَ قَوْلُهُ مُنْفَرِداً مُظْهِراً لِلْکُفْرِ فَإِنَّ ذَلِکَ لَا یَجُوزُ عَلَیْهِ فَإِذاً لَا بُدَّ أَنْ یَکُونَ قَوْلُهُ فِی جُمْلَةِ الْأَقْوَالِ وَ إِنْ شَکَکْنَا فِی أَنَّهُ الْإِمَامُ فَإِذَا اعْتَبَرْنَا أَقْوَالَ الْأُمَّةِ وَ وَجَدْنَا بَعْضَ الْعُلَمَاءِ یُخَالِفُ فِیهِ فَإِنْ کُنَّا نَعْرِفُهُ وَ نَعْرِفُ مَوْلِدَهُ وَ مَنْشَأَهُ لَمْ نَعْتَدَّ بِقَوْلِهِ لِعِلْمِنَا أَنَّهُ لَیْسَ بِإِمَامٍ وَ إِنْ شَکَکْنَا فِی نَسَبِهِ لَمْ یَکُنِ الْمَسْأَلَةُ إِجْمَاعِیّاً فَعَلَی هَذَا أَقْوَالُ الْعُلَمَاءِ مِنَ الْأُمَّةِ اعْتَبَرْنَاهَا فَلَمْ نَجِدْ فِیهِمْ قَائِلًا بِهَذَا الْمَذْهَبِ الَّذِی هُوَ مَذْهَبُ الْکِیسَانِیَّةِ أَوِ الْوَاقِفِیَّةِ وَ إِنْ وَجَدْنَا فَرْضاً وَاحِداً أَوِ اثْنَیْنِ فَإِنَّا نَعْلَمُ مَنْشَأَهُ وَ مَوْلِدَهُ فَلَا یُعْتَدُّ بِقَوْلِهِ وَ اعْتَبَرْنَا أَقْوَالَ الْبَاقِینَ الَّذِینَ نَقْطَعُ عَلَی کَوْنِ الْمَعْصُومِ فِیهِمْ فَسَقَطَتْ هَذِهِ الشُّبْهَةُ عَلَی هَذَا التَّحْرِیرِ وَ بَانَ وَهْنُهَا(2).
**[ترجمه]الغیبة شیخ طوسی: مواردی دال بر بر باطل بودن گفته فرقه کیسانیة که قائل به امامت محمد بن حنفیه هستند چند مورد است: از جمله این که اگر او قطعاً امام معصومی بود باید با نص صریحی به آن اشاره می شد، چون عصمت جز با نص شناخته نمی شود و آن ها یک نص صریحی را ادعا نمی کنند بلکه به امور ضعیفی استناد می کنند که برای آن ها در آن شبهه ای وارد آمده است که بر نص، دلالت ندارد. مانند این که: امیرالمؤمنین در جنگ بصره پرچم را به او داد و مانند گفته امام علیه السلام: «تو به حق پسر من هستی» با وجود این که حسن و حسین علیهما السلام به عنوان دو پسر آن حضرت علیه السلام هستند که در آن دلالتی بر امامت او نیست، بلکه بر فضل و منزلت او اشاره دارد. با این وجود شیعیان روایت می کنند که بین او و علی بن حسین علیه السلام گفت و گویی در باب استحقاق إِمامت اتفاق افتاد تا این که داوری و قضاوت را نزد حجر الاسود بردند و سنگ شهادت به امامت علی بن حسین علیه السلام داد که معجزه ای برای اوست. این روایت در نزد امامیه مشهور است چون آن ها روایت کرده اند که محمد بن حنفیه با علی بن حسین علیه السلام درباره امامت منازعه کرد و ادعا کرد که این مسئولیت بعد از برادرش حسین به او واگذار شده است، آنگاه علی بن حسین علیه السلام با او مناظره کرد و با استفاده از آیه ای از قرآن برای او دلیل آورد همانند این آیه: «اولوا الارحام بعضهم اولی ببعض - . انفال/ 75. احزاب/ 6 - »
{و خویشاوندان نسبت به یکدیگر [از دیگران] در کتاب خدا سزاوارترند.} و اینکه این آیه درباره علی بن حسین علیه السلام و فرزندانش جاری است سپس به او گفت: با تو در نزد حجر الاسود محاجه و مخاصمه می کنم. محمد بن حنفیه به او گفت: چگونه با من در نزد سنگی مخاصمه می کنی که نه می شنود و نه جوابی می دهد؟ آنگاه امام او را با خبر ساخت که آن نزد ما داوری می کند. آن ها رفتند تا به سنگ رسیدند. علی بن حسین علیه السلام به محمد بن حنفیه فرمود: جلو برو و با آن سخن بگو، او پیش سنگ رفت و روبرویش ایستاد و آن را گرفت، سپس علی بن حسین علیه السلام پیش رفت و دستش را روی آن گذاشت و فرمود: پروردگارا به نام مکتوب تو در خیمه های عظمت از تو مسألت دارم پس دعا کرد و گفت: هنوز آن سنگ را به سخن نیاورده ای، و فرمود: به حق کسی که پیمان های بندگان و شهادت کسانی که نزدت آمدند را قرار داد، از تو مسألت دارم که بگویی که امامت و جانشینی برای کیست؟ آن گاه سنگ تکان خورد و نزدیک بود که از جا کنده شود، تا این که خداوند تعالی او را به سخن آورد و گفت: ای محمد! امامت را به علی بن حسین علیه السلام واگذار کن، سپس محمد از ادعایش برگشت و امامت را به او واگذار کرد.
از دلایل دیگری که بر باطل بودن گفته کیسانیه اشاره دارد تواتر شیعه امامیه است که ما نص خاص داریم از پدر و جد او (علی بن الحسین علیه السلام)که در کتاب های روایی خود کیسانیه موجود است و ما با ذکر آن در این کتاب، آن را طولانی نمی کنیم.
از دیگر دلایل روایت هایی ازپیامبر است که از سوی خاصه و عامه نقل شده است و دلالت بر امامت دوازده امامی دارد و ما در آینده آن را ذکر می کنیم و هر کس که قایل به امامت دوازده امامی است بر وفات محمد بن حنفیه و انتقال امامت به صاحب الزمان علیه السلام تأکید دارد.
از دلایل دیگر انقراض این فرقه است، چون در زمان ما و مدت زیادی پیش از آن کسی نبوده که به وجود آن اشاره کند و اگر آن حقیقت داشت منقرض نمی شد.
اگر گفته شود: چگونه انقراض آن ها فهمیده شود در صورتی که ممکن است در برخی کشورهای دور و جزایر دریا و گوشه و کنار زمین اقوامی پیدا شوند که قائل به آن باشند همچنان که ممکن است در گوشه ای از زمین کسانی پیدا شوند که قائل به مذهب حسن بصری باشند به این که مرتکب گناه کبیره منافق است، پس نمی توان ادعای انقراض این فرقه را کرد بلکه زمانی می توان آن را فهمید که مسلمانان اندک و دانشمندان محدود باشند، ولی هم اکنون که اسلام گسترش پیدا کرده و تعداد دانشمندان هم زیاد شده است از کجا بفهمیم که آن ها منقرض شده اند؟
پاسخ ما این خواهد بود که: این گفته منجر می شود به این که امتی بر گفته یا مذهبی اجماع پیدا نکند با این استدلال که گفته شود شاید در گوشه و کنار زمین کسانی با آن مخالف باشند و لازم است که در گوشه و کنار زمین کسانی باشند که بگویند که تگرگ روزه را باطل نمیکند و روزه دار مجاز است که تا طلوع آفتاب بخورد؛ چون اولی مذهب ابن طلحه انصاری و دومی مذهب حذیفه و أعمش است و هم چنین مسائل زیادی در فقه است که اختلاف بین صحابه و تابعین بین آن ها بود و بعد از مدتی از بین رفت و مردم همه زمانها بر خلاف آن اجماع کردند. پس شایسته است که در آن شک کنیم و بر مسألهای که در گذشته اختلاف در آن بوده اعتماد نکنیم و این طعنه کسانی است که می گویند شناخت اجماع و رسیدن به اجماع ممکن نیست و سخن درباره آن مربوط به این مسأله نمی شود و دلیلی برای بیان آن در این جا نیست. از آن گذشته، ما می دانیم که انصار خواستار امامت شدند و مهاجران آنان را از امامت عقب راندند. آنگاه انصار به گفته مهاجران که قول مخالف آن ها بود برگشتند پس اگر کسی بگوید: امامت برای انصار جایز است چون اختلاف درباره آن در گذشته بوده و شاید در گوشه و کنار زمین کسانی قائل به آن باشند پس جواب آن ها چه خواهد بود؟ آنگاه هر چیزی بگویند جواب ما هم همان خواهد بود، و این جا مجال اطناب نیست.
اگر گفته شود: اجماع نزد شماحجت است چرا که معصوم در میان آن است؛ پس از کجا میدانید که گفته او در گفتههای امت وارد شده است؟ و آیا جایز نیست که گفته او از بقیه گفتهها جدا باشد بنابراین به اجماع یقین نکنید؟ پاسخ این است که اگر معصوم از جمله علمای امت باشد به ناچار گفته اش باید در جمله اقوال علما موجود باشد چون جایز نیست که گفته اش جدا و نشان دهنده کفر باشد، این برای او جایز نیست. بنابراین گفته اش باید در جمله گفتارها باشد؛ و اگر شک کردیم که او امام است، اگر گفته های امت را معتبر شمردیم و برخی دانشمندان را دیدیم که مخالف آن است و اگر او و محل تولد و زادگاهش را می شناختیم به گفته اش اهمیتی نمی دهیم برای این که علم داریم که او امام نیست و اگر در نسبش شک کردیم، مسأله اجماعی نمی باشد. بنابراین گفته های دانشمندان امت را معتبر شمردیم و در بین آن ها قائلی به این مذهب که مذهب کیسانی یا واقفی است نیافتیم و اگر یک یا دو فرض یافتیم چون ما زادگاه و تولدش را می دانیم پس قولش اهمیتی ندارد و گفته های دیگران را معتبر می شماریم که از بودن معصوم در بین آن ها یقین داریم، پس این شبهه با این توضیح باطل گشت و ضعف آن آشکار شد. - غیبة شیخ طوسی: 17 - 20 -
**[ترجمه]
یج، [الخرائج و الجرائح] عَنْ دِعْبِلٍ الْخُزَاعِیِّ قَالَ حَدَّثَنَا الرِّضَا عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ علیهم السلام قَالَ: کُنْتُ عِنْدَ أَبِیَ الْبَاقِرِ علیه السلام إِذْ دَخَلَ عَلَیْهِ جَمَاعَةٌ مِنَ الشِّیعَةِ وَ فِیهِمْ جَابِرُ بْنُ یَزِیدَ فَقَالُوا هَلْ رَضِیَ أَبُوکَ عَلِیٌ (3) بِإِمَامَةِ الْأَوَّلِ وَ الثَّانِی قَالَ اللَّهُمَّ لَا قَالُوا فَلِمَ نَکَحَ مِنْ سَبْیِهِمْ خَوْلَةَ الْحَنَفِیَّةَ إِذَا لَمْ یَرْضَ بِإِمَامَتِهِمْ فَقَالَ الْبَاقِرُ علیه السلام امْضِ یَا جَابِرَ بْنَ یَزِیدَ- إِلَی مَنْزِلِ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِیِّ فَقُلْ لَهُ إِنَّ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ یَدْعُوکَ قَالَ جَابِرُ بْنُ یَزِیدَ فَأَتَیْتُ مَنْزِلَهُ وَ طَرَقْتُ عَلَیْهِ الْبَابَ فَنَادَانِی جَابِرُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِیُّ مِنْ دَاخِلِ الدَّارِ اصْبِرْ یَا جَابِرَ بْنَ یَزِیدَ- فَقُلْتُ فِی نَفْسِی أَیْنَ (4) عِلْمُ جَابِرٍ الْأَنْصَارِیِّ أَنِّی جَابِرُ بْنُ یَزِیدَ وَ لَا یَعْرِفُ الدَّلَائِلَ إِلَّا الْأَئِمَّةُ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ علیهم السلام وَ اللَّهِ لَأَسْأَلَنَّهُ إِذَا خَرَجَ إِلَیَّ فَلَمَّا خَرَجَ قُلْتُ لَهُ مِنْ أَیْنَ عَلِمْتَ أَنِّی
ص: 84
جَابِرٌ(1) وَ أَنَا عَلَی الْبَابِ وَ أَنْتَ دَاخِلُ الدَّارِ قَالَ خَبَّرَنِی (2) مَوْلَایَ الْبَاقِرُ علیه السلام الْبَارِحَةَ أَنَّکَ تَسْأَلُهُ (3) عَنِ الْحَنَفِیَّةِ فِی هَذَا الْیَوْمِ وَ أَنَا أَبْعَثُهُ إِلَیْکَ یَا جَابِرُ بُکْرَةَ غَدٍ وَ أَدْعُوکَ فَقُلْتُ صَدَقْتَ قَالَ سِرْ بِنَا فَسِرْنَا جَمِیعاً حَتَّی أَتَیْنَا الْمَسْجِدَ فَلَمَّا بَصُرَ مَوْلَایَ الْبَاقِرُ علیه السلام بِنَا وَ نَظَرَ إِلَیْنَا قَالَ لِلْجَمَاعَةِ قُومُوا إِلَی الشَّیْخِ فَاسْأَلُوهُ حَتَّی یُنَبِّئَکُمْ بِمَا سَمِعَ وَ رَأَی فَقَالُوا یَا جَابِرُ هَلْ رَاضٍ إِمَامُکَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام بِإِمَامَةِ مَنْ تَقَدَّمَ قَالَ اللَّهُمَّ لَا قَالُوا فَلِمَ نَکَحَ مِنْ سَبْیِهِمْ (4) إِذْ لَمْ یَرْضَ بِإِمَامَتِهِمْ قَالَ جَابِرٌ آهِ آهِ لَقَدْ ظَنَنْتُ أَنِّی أَمُوتُ وَ لَا أُسْأَلُ عَنْ هَذَا إِذْ سَأَلْتُمُونِی (5) فَاسْمَعُوا وَ عُوا حَضَرْتُ السَّبْیَ وَ قَدْ أُدْخِلَتِ الْحَنَفِیَّةُ فِیمَنْ أُدْخِلَ فَلَمَّا نَظَرَتْ إِلَی جَمِیعِ النَّاسِ عَدَلَتْ إِلَی تُرْبَةِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَرَنَّتْ وَ زَفَرَتْ زَفْرَةً وَ أَعْلَنَتْ بِالْبُکَاءِ وَ النَّحِیبِ ثُمَّ نَادَتِ السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ عَلَی أَهْلِ بَیْتِکَ مِنْ بَعْدِکَ هَؤُلَاءِ أُمَّتُکَ سبینا [سَبَتْنَا](6) سَبْیَ النُّوبِ (7)
وَ الدَّیْلَمِ وَ اللَّهِ مَا کَانَ لَنَا إِلَیْهِمْ مِنْ ذَنْبٍ إِلَّا الْمَیْلُ إِلَی أَهْلِ بَیْتِکَ- فَجَعَلَتِ (8) الْحَسَنَةَ سَیِّئَةً وَ السَّیِّئَةَ حَسَنَةً فسبینا [فَسَبَتْنَا] ثُمَّ انْعَطَفَتْ (9) إِلَی النَّاسِ وَ قَالَتْ لِمَ سَبَیْتُمُونَا وَ قَدْ أَقْرَرْنَا بِشَهَادَةِ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله قَالُوا(10) مَنَعْتُمُونَا الزَّکَاةَ قَالَتْ هَبِ الرِّجَالَ مَنَعُوکُمْ فَمَا بَالُ النِّسْوَانِ فَسَکَتَ الْمُتَکَلِّمُ کَأَنَّمَا أُلْقِمَ حَجَراً ثُمَّ ذَهَبَ إِلَیْهَا طَلْحَةُ وَ خَالِدٌ یَرْمِیَانِ فِی التَّزْوِیجِ إِلَیْهَا
ص: 85
ثَوْبَیْنِ (1) فَقَالَتْ لَسْتُ بِعُرْیَانَةٍ فَتَکْسُونِی (2) قِیلَ إِنَّهُمَا یُرِیدَانِ أَنْ یَتَزَایَدَا عَلَیْکِ فَأَیُّهُمَا زَادَ عَلَی صَاحِبِهِ أَخَذَکِ مِنَ السَّبْیِ قَالَتْ هَیْهَاتَ وَ اللَّهِ لَا یَکُونُ ذَلِکَ أَبَداً وَ لَا یَمْلِکُنِی وَ لَا یَکُونُ لِی بِبَعْلٍ إِلَّا مَنْ یُخْبِرُنِی بِالْکَلَامِ الَّذِی قُلْتُهُ سَاعَةَ خَرَجْتُ مِنْ بَطْنِ أُمِّی فَسَکَتَ النَّاسُ یَنْظُرُ(3) بَعْضُهُمْ إِلَی بَعْضٍ وَ وَرَدَ عَلَیْهِمْ مِنْ ذَلِکَ الْکَلَامِ مَا أَبْهَرَ عُقُولَهُمْ وَ أَخْرَسَ أَلْسِنَتَهُمْ وَ بَقِیَ الْقَوْمُ فِی دَهَشَةٍ مِنْ أَمْرِهَا فَقَالَ أَبُو بَکْرٍ مَا لَکُمْ یَنْظُرُ بَعْضُکُمْ إِلَی بَعْضٍ قَالَ الزُّبَیْرُ لِقَوْلِهَا الَّذِی سَمِعْتَ قَالَ أَبُو بَکْرٍ مَا هَذَا الْأَمْرُ(4) الَّذِی أَحْصَرَ أَفْهَامَکُمْ إِنَّهَا جَارِیَةٌ مِنْ سَادَاتِ قَوْمِهَا وَ لَمْ یَکُنْ (5) لَهَا عَادَةٌ بِمَا لَقِیَتْ وَ رَأَتْ فَلَا شَکَّ أَنَّهَا دَاخَلَهَا الْفَزَعُ وَ تَقُولُ مَا لَا تَحْصِیلَ لَهُ فَقَالَتْ رَمَیْتَ بِکَلَامِکَ غَیْرَ مَرْمِیٍّ وَ اللَّهِ مَا دَاخَلَنِی فَزَعٌ وَ لَا جَزَعٌ وَ وَ اللَّهِ مَا قُلْتُ إِلَّا حَقّاً وَ لَا نَطَقْتُ إِلَّا فَصْلًا وَ لَا بُدَّ أَنْ یَکُونَ کَذَلِکَ وَ حَقِّ صَاحِبِ هَذَا الْبَنِیَّةِ مَا کَذَبْتُ ثُمَّ سَکَتَتْ وَ أَخَذَ طَلْحَةُ وَ خَالِدٌ ثَوْبَیْهِمَا وَ هِیَ قَدْ جَلَسَتْ نَاحِیَةً مِنَ الْقَوْمِ فَدَخَلَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام فَذَکَرُوا لَهُ حَالَهَا فَقَالَ علیه السلام هِیَ صَادِقَةٌ فِیمَا قَالَتْ وَ کَانَ حَالَتُهَا(6) وَ قِصَّتُهَا کَیْتَ وَ کَیْتَ فِی حَالِ وِلَادَتِهَا وَ قَالَ إِنَّ کُلَّ مَا تَکَلَّمَتْ بِهِ فِی حَالِ خُرُوجِهَا مِنْ بِطْنِ أُمِّهَا هُوَ کَذَا وَ کَذَا وَ کُلُّ ذَلِکَ مَکْتُوبٌ عَلَی لَوْحٍ مَعَهَا فَرَمَتْ بِاللَّوْحِ إِلَیْهِمْ لَمَّا سَمِعَتْ کَلَامَهُ علیه السلام فَقَرَءُوهَا(7) عَلَی مَا حَکَی عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام لَا یَزِیدُ حَرْفاً وَ لَا یَنْقُصُ فَقَالَ أَبُو بَکْرٍ خُذْهَا یَا أَبَا الْحَسَنِ بَارَکَ اللَّهُ لَکَ فِیهَا.
فَوَثَبَ سَلْمَانُ فَقَالَ وَ اللَّهِ مَا لِأَحَدٍ هَاهُنَا مِنَّةٌ عَلَی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ- بَلْ لِلَّهِ الْمِنَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ- وَ اللَّهِ مَا أَخَذَهَا إِلَّا بِمُعْجِزِهِ الْبَاهِرِ وَ عِلْمِهِ الْقَاهِرِ وَ فَضْلِهِ
ص: 86
الَّذِی یَعْجِزُ عَنْهُ کُلُّ ذِی فَضْلٍ (1) ثُمَّ قَالَ الْمِقْدَادُ مَا بَالُ أَقْوَامٍ قَدْ أَوْضَحَ اللَّهُ لَهُمُ الطَّرِیقَ لِلْهِدَایَةِ فَتَرَکُوهُ وَ أَخَذُوا طَرِیقَ الْعَمَی وَ مَا مِنْ قَوْمٍ إِلَّا وَ تَبَیَّنَ لَهُمْ فِیهِ دَلَائِلُ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ قَالَ أَبُو ذَرٍّ وَا عَجَبَا لِمَنْ یُعَانِدُ الْحَقَّ وَ مَا مِنْ وَقْتٍ إِلَّا وَ یَنْظُرُ إِلَی بَیَانِهِ أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ تَبَیَّنَ لَکُمْ (2) فَضْلُ أَهْلِ الْفَضْلِ ثُمَّ قَالَ یَا فُلَانُ أَ تَمُنُّ عَلَی أَهْلِ الْحَقِّ بِحَقِّهِمْ (3) وَ هُمْ بِمَا فِی یَدَیْکَ أَحَقُّ وَ أَوْلَی وَ قَالَ عَمَّارٌ أُنَاشِدُکُمْ بِاللَّهِ أَ مَا سَلَّمْنَا عَلَی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ- هَذَا عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام فِی حَیَاةِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله بِإِمْرَةِ الْمُؤْمِنِینَ فَزَجَرَهُ عُمَرُ عَنِ الْکَلَامِ فَقَامَ أَبُو بَکْرٍ فَبَعَثَ عَلِیٌّ علیه السلام خَوْلَةَ إِلَی بَیْتِ أَسْمَاءَ بِنْتِ عُمَیْسٍ- قَالَ لَهَا خُذِی هَذِهِ الْمَرْأَةَ وَ أَکْرِمِی مَثْوَاهَا فَلَمْ تَزَلْ خَوْلَةُ عِنْدَ أَسْمَاءَ بِنْتِ عُمَیْسٍ إِلَی أَنْ قَدِمَ أَخُوهَا فَتَزَوَّجَهَا عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام فَکَانَ الدَّلِیلَ عَلَی عِلْمِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام وَ فَسَادَ مَا یُورِدُهُ الْقَوْمُ مِنْ سَبْیِهِمْ (4) وَ أَنَّهُ علیه السلام تَزَوَّجَهَا نِکَاحاً فَقَالَتِ الْجَمَاعَةُ یَا جَابِرُ أَنْقَذَکَ اللَّهُ مِنْ حَرِّ النَّارِ کَمَا أَنْقَذْتَنَا مِنْ حَرَارَةِ الشَّکِ (5).
**[ترجمه]الخرائج: دعبل گفت : امام رضا از پدرش از جدش علیهم السلام روایت کرد که فرمود: من نزد پدرم امام محمد باقر علیه السلام بودم که گروهی از شیعیان بر ایشان وارد شدند که جابر بن یزید هم در بین آن ها بود و گفتند: آیا پدرت علی با امامت اول و دوم موافقت کرد؟ گفت: البته که نه، گفتند اگر با امامت آن ها موافق نبود چرا با خوله حنفیه اسیر ایشان ازدواج کرد؟ امام باقر علیه السلام فرمود: ای جابر بن یزید به منزل جابر بن عبدالله انصاری برو و به او بگو: محمد بن علی تو را صدا می کند. جابر بن یزید گفت: من به منزلش رفته و در را زدم، جابر بن عبدالله انصاری از داخل خانه به من گفت: ای جابر بن یزید صبر کن، من در دلم گفتم: جابر انصاری از کجا فهمید که من جابر بن یزید هستم در حالی که این نشانه ها را جز ائمه از خاندان محمد صلی الله علیه و آله نمی دانند؟ به خدا سوگند اگر بیرون آید از او سؤال می کنم هنگامی که خارج شد به او گفتم: از کجا فهمیدی که من جابرم که پشت در هستم در حالی که تو داخل خانه بودی؟ گفت: دیشب سرورم محمد باقر علیه السلام به من خبر داد که تو امروز درباره حنفیه از او سؤال می کنی و اینکه ای جابر من او را صبح فردا به سوی تو می فرستم و تو را می خوانم. گفتم: راست گفتی، گفت: با ما بیا، ما آمدیم تا به مسجد رسیدیم، هنگامی که سرورم امام محمد باقر علیه السلام چشمش به ما افتاد و به ما نگاه کرد به جماعت فرمود: نزد شیخ بروید و از او سؤال کنید تا شما را به آن چه شنیده و دیده آگاه گرداند پس گفتند: ای جابر آیا امام تو علی بن ابی طالب علیه السلام به امامت کسانی که پیشی جستند راضی بود؟ گفت: البته که نه، گفتند: پس چرا با اسیرش ازدواج کرد اگر به امامتشان راضی نبود؟ جابر گفت: آه آه گمان کردم که من می میرم و درباره این موضوع از من سؤال نمی شود. اکنون که سؤال کردید گوش کنید و آگاه باشید، اسیران حاضر شدند و در میان آنان حنفیه هم آورده شد. هنگامی که به تمامی مردم نگاه کرد، به طرف تربت رسول خدا صلی الله علیه و آله تمایل یافت و صدای گریه بلند کرد و آه عمیقی کشید و شیون و زاری کرد و گفت: سلام بر تو ای رسول خدا و بر اهل بیت بعد از خودت، اینان امت تو هستند که به مانند اسیر کردن اسیران نوب و دیلم ما را اسیر کردند، به خدا سوگند ما گناهی در حق آن ها مرتکب نشدیم جز این که به اهل بیت تو گرایش پیدا کردیم. آن گاه خوبی به بدی و بدی به خوبی تبدیل گشت و اسیر شدیم. سپس به مردم رو کرد و گفت: چرا ما را اسیر کردید در حالی که ما شهادت دادیم که هیچ خدایی جز الله نیست و محمد صلی الله علیه و آله رسول خدا است. گفتند: ما را از زکات منع کردید. خوله گفت: فرض کنید مردان شما را منع کردند، زنان چه گناهی دارند؟ گوینده خاموش شد گویی که سنگی را بلعیده باشد. پس طلحه و خالد به سوی او رفته و دو جامه برای ازدواج کردن به او دادند. او گفت: من برهنه نیستم که مرا می پوشانید. گفته شد، آن دو می خواهند که بر سر ارزش تو با هم رقابت کنند - پیشنهاد بالاتری بدهند - پس هر کدام بر دیگری پیروز شد تو را از اسیری آزاد کند. گفت: به خدا سوگند این امر هیچ وقت اتفاق نمی افتد و کسی مالک و شوهر من نمی شود مگر این که مرا از سخنی که در لحظه خارج شدن از شکم مادرم گفتم باخبر کند. آن گاه مردم ساکت شده و به یکدیگر نگاه کردند و با این گفته در حیرت افتادند و زبان هایشان لال شد و بسیار تعجب کردند. ابوبکر گفت: شما را چه شده که به یکدیگر نگاه می کنید؟ زبیر گفت: از شنیدن گفته او این گونه گشتیم. ابوبکر گفت: این چه کاری است که دهان های شما را بست، او یک کنیز از سروران قومش است و به آنچه دیده عادت نداشته و شکی نیست که در درون او وحشت و ترسی است و چیزی می گوید که امکان پذیر نیست. گفت: تو کلام بی ربطی زدی، به خدا سوگند من هیچ ترسی و وحشتی در دل ندارم و به خدا سوگند جز حقیقت نگفتم و جز سخن حق بر زبان نراندم و باید این گونه باشد. قسم به صاحب این بَنا - کعبه - دروغ نگفتم. پس ساکت شد، طلحه و خالد پیراهنشان را برداشتند و او در گوشه ای از جماعت نشسته بود. آن گاه علی بن ابی طالب علیه السلام داخل شد و آن ها احوال او را برای حضرت علیه السلام بیان کردند، امام علیه السلام فرمود: او در آنچه گفته صادق است و حال و ماجرای او در هنگام تولد چنین و چنان بوده است و فرمود: تمامی آن چه هنگام خارج شدن از مادرش گفته: چنین و چنان است و همه آن ها در لوحی که همراهش است نوشته شده است، او هنگامی که حرف های امام علیه السلام را شنید آن لوح را به سوی آن ها انداخت. سپس آن را خواندند آن چنان که علی بن ابی طالب علیه السلام گفته بود و هیچ حرفی از آن کم و زیاد نبود. ابوبکر گفت: ای اباحسن آن را بگیر، درود خداوند بر تو باد.
پس سلمان جلو در آمد و گفت: به خدا سوگند این جا هیچ کس منتی بر امیرالمؤمنین ندارد بلکه منت برای خدا و رسول خدا و امیرالمؤمنین است و به خدا سوگند امام او را جز با معجزه آشکار و علم غالب و فضلش که همه فاضلان از آن عاجزند، نگرفت، سپس مقداد گفت: چه شده قوم هایی را که خداوند راه هدایت را بر آن ها آشکار ساخت اما آن را ترک کرده و راه گمراهی در پیش گرفتند؟ و قومی نیست مگر اینکه برای آنان نشانه های امیرالمؤمنین آشکار شد. ابوذر گفت: شگفتا از کسانی که با حق در می افتند و آن ها در کوتاه مدت به گفته هایشان نگاه خواهند کرد. ای مردم فضل اهل فضل برای شما آشکار شد. سپس گفت: ای فلانی آیا بر اهل حق برای حقشان منت می گذاری و آن ها به آنچه در نزدت است شایسته ترند؟ عمار گفت: شما را به خدا سوگند می دهم آیا امامت مؤمنین را بر امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام در دوره زندگی رسول خدا صلی الله علیه و آله نپذیرفتیم - بر او سلام نگفتیم -؟ عمر او را از سخن گفتن بازداشت و سپس أبوبکر برخاست؛ آنگاه علی علیه السلام خوله را به خانه أسماء دختر عمیس فرستاد و به او فرمود: این زن را نگه دار و میزبان خوبی برایش باش. خوله پیوسته نزد أسماء دختر عمیس بود تا برادرش آمد و او با علی بن ابی طالب علیه السلام ازدواج کرد و این اتفاق دلیل بر علم امیرالمؤمنین علیه السلام و باطل بودن گفته مردم بر اسارت گرفتن آن دو است. امام علیه السلام با آن زن ازدواج کرد و جماعت گفتند: ای جابر خداوند تو را از گرمای آتش نجات دهد آن گونه که ما را از گرمای شک رها ساختی. - . الخرائج و الجرائح: 90 - 92 -
**[ترجمه]
یج، [الخرائج و الجرائح] رُوِیَ عَنْ أَبِی الْجَارُودِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: جَمَعَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام بَنِیهِ وَ هُمْ اثْنَا عَشَرَ ذَکَراً فَقَالَ لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ أَحَبَّ أَنْ یَجْعَلَ فِیَّ سُنَّةً مِنْ یَعْقُوبَ إِذْ جَمَعَ بَنِیهِ وَ هُمُ اثْنَا عَشَرَ ذَکَراً فَقَالَ لَهُمْ إِنِّی أُوصِی إِلَی یُوسُفَ فَاسْمَعُوا لَهُ وَ أَطِیعُوا وَ أَنَا أُوصِی إِلَی الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ فَاسْمَعُوا لَهُمَا وَ أَطِیعُوا فَقَالَ لَهُ عَبْدُ اللَّهِ ابْنُهُ دُونَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ یَعْنِی مُحَمَّدَ ابْنَ الْحَنَفِیَّةِ- فَقَالَ لَهُ أَ جُرْأَةً عَلَیَّ فِی حَیَاتِی کَأَنِّی بِکَ قَدْ وُجِدْتَ مَذْبُوحاً فِی فُسْطَاطِکَ لَا یُدْرَی مَنْ قَتَلَکَ فَلَمَّا کَانَ فِی زَمَانِ الْمُخْتَارِ أَتَاهُ فَقَالَ لَسْتَ هُنَاکَ فَغَضِبَ فَذَهَبَ إِلَی مُصْعَبِ بْنِ الزُّبَیْرِ وَ هُوَ بِالْبَصْرَةِ فَقَالَ وَلِّنِی قِتَالَ أَهْلِ الْکُوفَةِ فَکَانَ عَلَی مُقَدِّمَةِ مُصْعَبٍ فَالْتَقَوْا بِحَرُورَاءَ فَلَمَّا
ص: 87
حَجَزَ اللَّیْلُ بَیْنَهُمْ أَصْبَحُوا وَ قَدْ وَجَدُوهُ مَذْبُوحاً فِی فُسْطَاطِهِ لَا یُدْرَی مَنْ قَتَلَهُ (1).
**[ترجمه]الخرائج و الجرائح: ابی جارود از امام باقر علیه السلام نقل کرد: امیرالمؤمنین علیه السلام پسرانش را که دوازده نفر بودند جمع کرد و به آنان فرمود: خداوند دوست داشت که در من سنت یعقوب را قرار دهد هنگامی که او فرزندانش را که دوازده پسر بودند جمع کرد و به آنان فرمود: من سفارش به یوسف می کنم پس به حرف او گوش کنید و از او اطاعت کنید و من به حسن و حسین علیهما السلام سفارش می کنم پس به آن دو گوش کنید و اطاعت کنید، عبدالله پسرش به او گفت: به جز محمد بن علی؟ یعنی محمد بن حنفیه آنگاه امام علی علیه السلام به او فرمود: آیا بر من در دوران زندگی ام جرأت می کنی؟ گویی من سر تو را بریده در پیراهنت می یابم که قاتلت معلوم نباشد، در دوران مختار نزدش آمد (تا مختار با او بیعت کند) و مختار گفت: آنجا جای تو نیست (شایسته امامت نیستی)! پس عصبانی شد و در بصره به نزد مصعب بن زبیر رفت و گفت: مأموریت جنگ با کوفیان را به من بده و در صف اول سپاه مصعب بود. آن ها در منطقه حروراء به هم پیوستند. هنگامی که شب گذشت، صبح کرده و سر او را در پیراهنش بریده یافتند و قاتلش معلوم نشد. - . در منبع چاپ شده آن را نیافتیم. -
**[ترجمه]
أتاه أی أتی عبد الله المختار لیبایع المختار له بالإمامة فقال المختار له لست هناک أی لا تستحق الإمامة.
**[ترجمه]أتاه أی أتی عبد الله المختار لیبایع المختار له بالإمامة فقال المختار له لست هناک أی لا تستحق الإمامة.
**[ترجمه]
یج، [الخرائج و الجرائح] الصَّفَّارُ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ جُذْعَانَ بْنِ نَصْرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَسْعَدَةَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حَمَّوَیْهِ بْنِ إِسْمَاعِیلَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الرَّبِیبِیِ (2) عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَیْنَةَ قَالَ: قِیلَ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام إِنَّ النَّاسَ یَحْتَجُّونَ عَلَیْنَا وَ یَقُولُونَ إِنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام زَوَّجَ فُلَاناً ابْنَتَهُ أُمَّ کُلْثُومٍ وَ کَانَ مُتَّکِئاً فَجَلَسَ وَ قَالَ أَ یَقُولُونَ ذَلِکَ إِنَّ قَوْماً یَزْعُمُونَ ذَلِکَ لَا یَهْتَدُونَ إِلَی سَوَاءِ السَّبِیلِ سُبْحَانَ اللَّهِ مَا کَانَ یَقْدِرُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام أَنْ یَحُولَ بَیْنَهُ وَ بَیْنَهَا فَیُنْقِذَهَا کَذَبُوا وَ لَمْ یَکُنْ مَا قَالُوا إِنَّ فُلَاناً خَطَبَ إِلَی عَلِیٍّ علیه السلام بِنْتَهُ أُمَّ کُلْثُومٍ فَأَبَی عَلِیٌّ علیه السلام فَقَالَ لِلْعَبَّاسِ وَ اللَّهِ لَئِنْ لَمْ تُزَوِّجْنِی لَأَنْتَزِعَنَّ مِنْکَ السِّقَایَةَ وَ زَمْزَمَ فَأَتَی الْعَبَّاسُ عَلِیّاً فَکَلَّمَهُ فَأَبَی عَلَیْهِ فَأَلَحَّ الْعَبَّاسُ فَلَمَّا رَأَی أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام مَشَقَّةَ کَلَامِ الرَّجُلِ عَلَی الْعَبَّاسِ وَ أَنَّهُ سَیَفْعَلُ بِالسِّقَایَةِ مَا قَالَ أَرْسَلَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام إِلَی جِنِّیَّةٍ مِنْ أَهْلِ نَجْرَانَ یَهُودِیَّةٍ یُقَالُ لَهَا سَحِیفَةُ(3)بِنْتُ جُرَیْرِیَةَ فَأَمَرَهَا فَتَمَثَّلَتْ فِی مِثَالِ أُمِّ کُلْثُومٍ- وَ حُجِبَتِ الْأَبْصَارُ عَنْ أُمِّ کُلْثُومٍ وَ بَعَثَ بِهَا إِلَی الرَّجُلِ فَلَمْ تَزَلْ عِنْدَهُ حَتَّی إِنَّهُ اسْتَرَابَ (4) بِهَا یَوْماً فَقَالَ مَا فِی الْأَرْضِ أَهْلُ بَیْتٍ أَسْحَرُ مِنْ بَنِی هَاشِمٍ- ثُمَّ أَرَادَ أَنْ یُظْهِرَ ذَلِکَ لِلنَّاسِ فَقُتِلَ وَ حَوَتِ الْمِیرَاثَ وَ انْصَرَفَتْ إِلَی نَجْرَانَ وَ أَظْهَرَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام أُمَّ کُلْثُومٍ (5).
**[ترجمه]الخرائج: عُمَر بْن أُذَیْنَة نقل می کند:به امام باقر علیه السلام گفته شد: مردم به ما اعتراض کرده و می گویند: امیرالمؤمنین علیه السلام فلانی را به ازدواج دخترش ام کلثوم درآورد. ایشان تکیه داده بود سپس نشست و فرمود: آیا آن را می گویند؟ قومی که این چنین می پندارند به راه مستقیم هدایت نمی شوند، پاک و منزه است خداوند. امیرالمؤمنین نمی توانست بین آن او و دخترش مانع شود و دخترش را رهایی بخشد؟! آن ها دروغ گفتند و آن چه را که گفتند حقیقت نداشت. فلانی از علی علیه السلام دخترش ام کلثوم را خواستگاری کرد و علی علیه السلام نپذیرفت. پس به عباس گفت: به خدا سوگند اگر مرا به ازدواج او درنیاوری سقایی و زمزم را از تو می گیرم. عباس نزد علی علیه السلام آمد و با ایشان صحبت کرد و حضرت امتناع کرد. عباس اصرار کرد. وقتی امیرالمؤمنین سنگینی سخن آن مرد بر عباس را دید و این که او آنچه که گفته درباره سقایی را انجام خواهد داد پس او را نزد یک زن جنی یهودی از اهل نجران فرستاد که سحیفه نام داشت و دختر جریره بود. پس به او دستور داد و در شکل ام کلثوم ظاهر شد و چشم ها از دیدن ام کلثوم عاجز ماندند و او را به سوی آن مرد فرستاد. آن زن جنی پیوسته نزد آن مرد بود تا این که روزی در شک افتاد و گفت: از خاندان اهل بیت در روی زمین جادوگرتر از بنی هاشم نیست، آن گاه خواست تا آن را برای مردم افشا کند ولی کشته شد، و آن زن جنی میراث او را از آن خود کرد و به نجران بازگشت و امیرالمؤمنین علیه السلام ام کلثوم را ظاهر ساخت. - . در منبع چاپ شده پیدا نکردیم. -
**[ترجمه]
سر، [السرائر] عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ یَعْقُوبَ بْنِ شُعَیْبٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام أَنَّ أَبَاهُ حَدَّثَهُ: أَنَّ عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ علیهما السلام أَتَی مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ الْأَکْبَرَ قَالَ
ص: 88
إِنَّ هَذَا الْکَذَّابَ أَرَاهُ یَکْذِبُ عَلَی اللَّهِ وَ عَلَی رَسُولِهِ وَ عَلَیْنَا أَهْلَ الْبَیْتِ- وَ ذَکَرَ أَنَّهُ یَأْتِیهِ جَبْرَئِیلُ وَ مِیکَائِیلُ علیهما السلام فَقَالَ لَهُ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ یَا ابْنَ أَخِی أَتَاکَ بِهَذَا مَنْ یَصْدُقُ قَالَ نَعَمْ قَالَ اذْهَبْ فَارْوِ عَنِّی لَا أَقُولُ هَذَا وَ إِنِّی أَبْرَأُ مِمَّنْ قَالَ بِهِ (1) فَلَمَّا انْصَرَفَ مِنْ عِنْدِهِ دَخَلَ عَلَیْهِ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ امْرَأَتُهُ وَ سُرِّیَّتُهُ فَقَالَ لَهُ إِنَّمَا أَتَاکَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ بِهَذَا أَنَّهُ حَسَدَکَ لِمَا یُبْعَثُ بِهِ إِلَیْکَ فَأَرْسَلَ إِلَیْهِ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ لَا تَرْوِ عَلَیَّ شَیْئاً فَإِنَّکَ إِنْ رَوَیْتَ عَنِّی (2) شَیْئاً قُلْتُ لَمْ أَقُلْهُ (3).
**[ترجمه]السرائر: یَعْقُوب بْن شُعَیْب از امام صادق علیه السلام نقل می کند: که پدرش برایش تعریف کرده: علی بن حسین علیه السلام نزد محمد بن علی اکبر آمد و گفت: این دروغ گو را می بینم که بر خدا و رسولش و بر ما اهل بیت دروغ می بندد، و او گفته که جبرئیل و میکائیل علیه السلام نزد او می آیند. محمد بن علی به او گفت: ای برادر زاده، آیا کسی که راست می گوید این را به تو گفته است؟ گفت: بله، گفت: برو از جانب من روایت کن که من این را نمی گویم و من از کسی که آن را بگوید بیزارم. هنگامی که از نزدش خارج شد، عبدالله بن محمد و زنش و عده ای از لشکرش بر او داخل شدند و به او گفتند: به این دلیل علی بن حسین آن را گفته چون او به تو حسادت کرده در آن چه به سوی تو می فرستد. آن گاه محمد بن علی به او پیغام فرستاد که از جانب من چیزی روایت نکن که اگر روایت کنی می گویم: من آن را نگفته ام. - . مستطرفات السرائر آن است که ابان بن تغلب از امام صادق و امام باقر (ع) وارد کرده است. -
**[ترجمه]
المراد بالکذاب المختار قوله و ذکر أنه أی ذکر المختار للناس أن محمد بن الحنفیة یأتیه جبرئیل و میکائیل فلما خرج علیه السلام دخل علی ابن الحنفیة ابنه و امرأته و سریته لیصرفوه عن رد المختار و تکذیبه لئلا ینقطع عنهم ما یأتیهم من قبله من الأموال فلم یقبل منهم و بعث إلی المختار لا ترو عنی الأکاذیب بعد ذلک فإنک إن رویت عنی قلت للناس إنی لم أقله و إنه کاذب هذا تأویل للکلام یناسب حال محمد بن الحنفیة و إلا فظاهر الکلام أنه قبل منه ذلک و بعث إلی علی بن الحسین علیهما السلام أن لا تقل ما أمرتک بروایته عنی من تکذیب المختار و براءتی منه و إلا فأنا أکذبک فی ذلک عند الناس.
**[ترجمه]مقصود از دروغ گو، مختار است. «و ذکر أنّه» یعنی مختار به مردم گفت که جبرئیل و میکائیل علیهما السلام نزد محمد بن حنفیه می آیند، پس هنگامی که حضرت علیه السلام خارج شد، پسر و زن و لشکر محمد بن حنفیه بر او وارد شدند تا او را از پاسخ به مختار و تکذیب او بازدارند تا اموالی که از جانب او به سوی آن ها می آید قطع نشود. او نپذیرفت و به مختار پیغام فرستاد که بعد از من دروغ روایت نکن، بنابراین اگر از من چیزی نقل کنی به مردم می گویم من آن را نگفته ام و او دروغگوست، این تأویل کلامی است که با حال محمد بن حنفیه سازگار است و گرنه ظاهر این کلام آن است که او آن را از او قبول کرده است و به محمد بن حسین علیه السلام پیغام فرستاده است که از جانب من آنچه که روایتش را به تو دستور داده ام و دال بر تکذیب مختار و برائتم از اوست روایت نکن در غیر این صورت تو را به خاطر آن در بین مردم دروغ گو می خوانم.
**[ترجمه]
شا، [الإرشاد]: أَوْلَادُ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام سَبْعَةٌ وَ عِشْرُونَ وَلَداً ذَکَراً وَ أُنْثَی الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ وَ زَیْنَبُ الْکُبْرَی وَ زَیْنَبُ الصُّغْرَی الْمُکَنَّاةُ بِأُمِّ کُلْثُومٍ- أُمُّهُمْ فَاطِمَةُ الْبَتُولُ سَیِّدَةُ نِسَاءِ الْعَالَمِینَ بِنْتُ سَیِّدِ الْمُرْسَلِینَ وَ خَاتَمِ النَّبِیِّینَ مُحَمَّدٍ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله وَ مُحَمَّدٍ الْمُکَنَّی بِأَبِی الْقَاسِمِ أُمُّهُ خَوْلَةُ بِنْتُ جَعْفَرِ بْنِ قَیْسٍ الْحَنَفِیَّةُ وَ عُمَرُ وَ رُقَیَّةُ کانوا [کَانَا] تَوْأَمَیْنِ وَ أُمُّهُمَا أُمُّ حَبِیبٍ بِنْتُ رَبِیعَةَ وَ الْعَبَّاسُ وَ جَعْفَرٌ وَ عُثْمَانُ وَ عَبْدُ اللَّهِ (4) الشُّهَدَاءُ مَعَ أَخِیهِمُ الْحُسَیْنِ علیهم السلام بِطَفِّ کَرْبَلَاءَ- أُمُّهُمْ أُمُّ الْبَنِینَ بِنْتُ حِزَامِ بْنِ خَالِدِ بْنِ دَارِمٍ- وَ مُحَمَّدٌ
ص: 89
الْأَصْغَرُ الْمُکَنَّی بِأَبِی بَکْرٍ وَ عَبْدُ اللَّهِ-(1) الشَّهِیدَانِ مَعَ أَخِیهِمَا الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ علیهما السلام بِالطَّفِّ أُمُّهُمَا لَیْلَی بِنْتُ مَسْعُودٍ الدَّارِمِیَّةُ- وَ یَحْیَی أُمُّهُ أَسْمَاءُ بِنْتُ عُمَیْسٍ الْخَثْعَمِیَّةُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا وَ أُمُّ الْحَسَنِ وَ رَمْلَةُ أُمُّهُمَا أُمُّ سَعِیدٍ بِنْتُ عُرْوَةَ بْنِ مَسْعُودٍ الثَّقَفِیِّ وَ نَفِیسَةُ وَ زَیْنَبُ الصُّغْرَی وَ رُقَیَّةُ الصُّغْرَی وَ أُمُّ هَانِئٍ وَ أُمُّ الْکَرَّامِ وَ جُمَانَةُ الْمُکَنَّاةُ أُمُّ جَعْفَرٍ وَ أُمَامَةُ وَ أُمُّ سَلَمَةَ وَ مَیْمُونَةُ وَ خَدِیجَةُ وَ فَاطِمَةُ رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَیْهِنَّ لِأُمَّهَاتٍ شَتَّی وَ فِی الشِّیعَةِ مَنْ یَذْکُرُ أَنَّ فَاطِمَةَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهَا- أَسْقَطَتْ بَعْدَ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله ذَکَراً کَانَ سَمَّاهُ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ هُوَ حَمْلٌ مُحَسِّناً فَعَلَی قَوْلِ هَذِهِ الطَّائِفَةِ أَوْلَادُ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام ثَمَانِیَةٌ وَ عِشْرُونَ وَلَداً وَ اللَّهُ أَعْلَمُ (2).
أقول: قال ابن أبی الحدید فی شرح نهج البلاغة أما الحسن و الحسین و أم کلثوم الکبری و زینب الکبری (3)
فأمهم فاطمة بنت سیدنا رسول الله صلی الله علیه و آله و أما محمد فأمه خولة بنت إیاس بن جعفر من بنی حنیفة(4) و أما أبو بکر و عبد الله فأمهما لیلی بنت مسعود النهشلیة من تمیم و أما عمر و رقیة فأمهما سبیة(5) من بنی تغلب یقال لها الصهباء سبیت فی خلافة أبی بکر و إمارة خالد بن الولید بعین التمر و أما یحیی و عون فأمهما أسماء بنت عمیس الخثعمیة و أما جعفر و العباس و عبد الله و عبد الرحمن فأمهم أم البنین بنت حزام بن خالد بن ربیعة بن الوحید من بنی کلاب و أما رملة و أم الحسن فأمهما أم سعید بنت عروة بن مسعود الثقفی و أما أم کلثوم الصغری و زینب الصغری و جمانة و میمونة و خدیجة و فاطمة و أم الکرام و نفیسة و أم سلمة و أم أبیها و أمامة بنت علی علیه السلام فهن
ص: 90
لأمهات أولاد شتی (1).
**[ترجمه]ارشاد: فرزندان امیرالمؤمنین علیه السلام بیست و هفت پسر و دختر بودند: حسن و حسین و زینب کبری و زینب صغری که کنیه اش ام کلثوم است و مادرشان فاطمه بتول سرور زنان جهانیان دختر محمد پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله است، و محمد که کنیه اش ابولقاسم و مادرش خوله دختر جعفر بن قیس حنفیه است و عمر و رقیه که دوقلو بودند و مادرشان ام حبیب دختر ربیعه است و عباس و جعفر و عثمان و عبدالله که با برادرشان حسین ع در سرزمین کربلا شهید شدند و مادرشان ام البنین دختر حزام بن خالد بن دارم بود؛ و محمد اصغر که کنیه اش ابوبکر است و عبدالله - . در (ت): و عبیدالله -
که با برادرشان حسین بن علی علیه السلام در کربلا شهید شدند و مادرشان لیلی دختر مسعود دارمیه است؛ و یحیی که مادرش أسماء دختر عمیس خثعمیه است و ام الحسن و رمله که مادرشان ام سعید دختر عروة بن مسعود ثقفی است و نفیسه و زینب صغری و رقیه صغری و أم هانی و أم الکَرّام و جُمانه که کنیه اش أم جعفر و أُمامه و أم سلمة و میمونة و خدیجه و فاطمه است که از مادران مختلف هستند و در بین شیعیان کسانی هستند که می گویند فاطمه سلام الله علیها بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله پسری را سقط کرد که پیامبر هنگام بارداری فاطمه سلام الله علیها آن را مُحَسِّن نامیده بود - . ارشاد مفید: 167 و 168 -
بنا بر گفته این طایفه فرزندان امیرالمؤمنین علیه السلام بیست و هشت نفر هستند و خداوند آگاه تر است.
می گویم: ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه گفته است: حسن و حسین و ام کلثوم کبری و زینب کبری مادرشان فاطمه دختر سرورمان رسول خدا صلی الله علیه و آله است، و مادر محمد، خوله دختر أیاس بن جعفر از بنی حنیفه است، و مادر ابوبکر و عبدالله لیلی دختر مسعود نهشلیّه از تمیم است؛ و مادر عمر و رقیه اسیری از بنی تغلب است که به او صهباء گفته می شود که در دوران خلافت ابوبکر و امارت خالد بن ولید در عین التمر اسیر شد، و مادر یحیی و عون که أسماء دختر عمیس خثعمیّه است، و مادر جعفر و عباس و عبدالله و عبدالرحمن ام البنین دختر حزام بن خالد بن ربیعه بن الوحید از قبیله بنی کلاب است، و مادر رمله و أم الحسن، أم سعید دختر عروة بن مسعود ثقفی است، و ام کلثوم صغری و زینب صغری و جمانة و میمونه و خدیجه و فاطمه و ام کرام و نفیسه و أم سلمه و أم أبیها و أمامة دختران علی علیه السلام هستند، آن ها فرزندان چند مادر هستند. - . شرح النهج 2: 178 -
**[ترجمه]
شا، [الإرشاد] هَارُونُ بْنُ مُوسَی عَنْ عَبْدِ الْمَلِکِ بْنِ عَبْدِ الْعَزِیزِ قَالَ: لَمَّا وُلِّیَ عَبْدُ الْمَلِکِ بْنُ مَرْوَانَ الْخِلَافَةَ رَدَّ إِلَی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیهما السلام صَدَقَاتِ رَسُولِ اللَّهِ- وَ صَدَقَاتِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام وَ کَانَتَا مَضْمُومَتَیْنِ فَخَرَجَ عُمَرُ بْنُ عَلِیٍّ إِلَی عَبْدِ الْمَلِکِ یَتَظَلَّمُ إِلَیْهِ مِنِ ابْنِ أَخِیهِ (2)فَقَالَ عَبْدُ الْمَلِکِ أَقُولُ کَمَا قَالَ ابْنُ أَبِی الْحُقَیْقِ:
إِنَّا إِذَا مَالَتْ دَوَاعِی الْهَوَی***وَ أَنْصَتَ السَّامِعُ لِلْقَائِلِ
وَ اصْطَرَعَ الْقَوْمُ بِأَلْبَابِهِمْ (3) ***نَقْضِی بِحُکْمٍ عَادِلٍ فَاصِلٍ
لَا نَجْعَلُ الْبَاطِلَ حَقّاً وَ لَا***نَلُطُّ دُونَ الْحَقِّ بِالْبَاطِلِ (4)
نَخَافُ أَنْ تَسْفَهَ أَحْلَامُنَا(5) ***فَنَخْمُلَ الدَّهْرَ مَعَ الْخَامِلِ(6).
**[ترجمه]ارشاد: هنگامی که عبدالملک بن مروان خلافت را بر عهده گرفت، صدقه و (زکات) های رسول خدا و امیرالمؤمنین علیه السلام را به علی بن حسین علیه السلام بازگرداند که جمع آوری شده بودند آن گاه عمر بن علی نزد عبدالملک رفت و بر علیه برادرزاده اش از او دادخواهی کرد، عبدالملک گفت: من همان حرفی را می گویم که ابن ابی حقیق شاعر گفت:
هنگامی که انگیزههای دوستی و عشق تغییر کند، و شنونده به گوینده گوش فرا دهد.
و مردم با خردهایشان درافتند، ما به حکم عادلانه و قاطعانه قضاوت می کنیم.
و باطل را حق قرار نمی دهیم، و حق را با باطل انکار نمی کنیم .
میترسیم که رؤیاهای ما سفیهانه شمرده شود و به دلیل آن مجبور شویم روزگار را با افراد بی ارزش ، بی ارزش کنیم. - . ارشاد مفید: 242 -
**[ترجمه]
قب، [المناقب] لابن شهرآشوب قَالَ الشَّیْخُ الْمُفِیدُ فِی الْإِرْشَادِ: أَوْلَادُهُ خَمْسَةٌ وَ عِشْرُونَ وَ رُبَّمَا یَزِیدُونَ عَلَی ذَلِکَ إِلَی خَمْسَةٍ وَ ثَلَاثِینَ ذَکَرَهُ النَّسَّابَةُ الْعُمَرِیُّ فِی الشَّافِی وَ صَاحِبُ الْأَنْوَارِ الْبَنُونَ خَمْسَةَ عَشَرَ وَ الْبَنَاتُ ثَمَانِیَ عَشَرَةَ فَوُلِدَ مِنْ فَاطِمَةَ علیها السلام الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ- وَ الْمُحَسِّنُ سِقْطٌ وَ زَیْنَبُ الْکُبْرَی وَ أُمُّ کُلْثُومٍ الْکُبْرَی تَزَوَّجَهَا عُمَرُ وَ ذَکَرَ أَبُو مُحَمَّدٍ النَّوْبَخْتِیُّ فِی کِتَابِ الْإِمَامَةِ- أَنَّ أُمَّ کُلْثُومٍ کَانَتْ صَغِیرَةً وَ مَاتَ عُمَرُ قَبْلَ أَنْ یَدْخُلَ بِهَا وَ أَنَّهُ خَلَفَ عَلَی أُمِّ کُلْثُومٍ بَعْدَ عُمَرَ عَوْنُ بْنُ جَعْفَرٍ ثُمَّ مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ ثُمَّ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ- وَ مِنْ خَوْلَةَ بِنْتِ جَعْفَرِ بْنِ قَیْسٍ الْحَنَفِیَّةِ مُحَمَّداً وَ مِنْ أُمِّ الْبَنِینَ ابْنَةِ حِزَامِ بْنِ خَالِدٍ الْکِلَابِیَّةِ- عَبْدُ اللَّهِ وَ جَعْفَرٌ الْأَکْبَرُ وَ الْعَبَّاسُ وَ عُثْمَانُ- وَ مِنْ أُمِّ حَبِیبٍ بِنْتِ رَبِیعَةَ التَّغْلَبِیَّةِ- عُمَرُ وَ رُقَیَّةُ تَوْأَمَانِ فِی بَطْنٍ وَ مِنْ أَسْمَاءَ بِنْتِ عُمَیْسٍ الْخَثْعَمِیَّةِ
ص: 91
یَحْیَی وَ مُحَمَّدٌ الْأَصْغَرُ- وَ قِیلَ بَلْ وَلَدَتْ لَهُ عَوْناً وَ مُحَمَّدٌ الْأَصْغَرُ مِنْ أُمِّ وَلَدٍ وَ مِنْ أُمِّ سَعِیدٍ بِنْتِ عُرْوَةَ بْنِ مَسْعُودٍ الثَّقَفِیَّةِ نَفِیسَةُ- وَ زَیْنَبُ الصُّغْرَی وَ رُقَیَّةُ الصُّغْرَی- وَ مِنْ أُمِّ شُعَیْبٍ الْمَخْزُومِیَّةِ أُمُّ الْحَسَنِ وَ رَمْلَةُ- وَ مِنَ الْهَمْلَاءِ بِنْتِ مَسْرُوقٍ النَّهْشَلِیَّةِ أَبُو بَکْرٍ وَ عَبْدُ اللَّهِ- وَ مِنْ أُمَامَةَ بِنْتِ أَبِی الْعَاصِ بْنِ الرَّبِیعِ- وَ أُمُّهَا زَیْنَبُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله مُحَمَّدٌ الْأَوْسَطُ وَ مِنْ مُحَیَّاةَ بِنْتِ إِمْرِئِ الْقَیْسِ الْکَلْبِیَّةِ جَارِیَةٌ هَلَکَتْ وَ هِیَ صَغِیرَةٌ وَ کَانَتْ لَهُ خَدِیجَةُ وَ أُمُّ هَانِئٍ وَ تَمِیمَةُ وَ مَیْمُونَةُ وَ فَاطِمَةُ- لِأُمَّهَاتِ أَوْلَادٍ شَتَّی وَ تُوُفِّیَ قَبْلَهُ یَحْیَی وَ أُمُّ کُلْثُومٍ الصُّغْرَی وَ زَیْنَبُ الصُّغْرَی وَ أُمُّ الْکَرَّامِ وَ جُمَانَةُ- وَ کُنْیَتُهَا أُمُّ جَعْفَرٍ وَ أُمَامَةُ وَ أُمُّ سَلَمَةَ وَ رَمْلَةُ الصُّغْرَی.
وَ زَوَّجَ ثَمَانِیَ بَنَاتٍ زَیْنَبَ الْکُبْرَی مِنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ- وَ مَیْمُونَةَ مِنْ عَقِیلِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَقِیلٍ- وَ أُمَّ کُلْثُومٍ الصُّغْرَی مِنْ کَثِیرِ بْنِ عَبَّاسِ بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ- وَ رَمْلَةَ مِنْ أَبِی الْهَیَّاجِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِی سُفْیَانَ بْنِ الْحَارِثِ بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ- وَ رَمْلَةَ مِنَ الصَّلْتِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ نَوْفَلِ بْنِ الْحَارِثِ- وَ فَاطِمَةَ مِنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَقِیلٍ. وَ فِی الْأَحْکَامِ الشَّرْعِیَّةِ عَنِ الْخَزَّازِ الْقُمِّیِّ: أَنَّهُ نَظَرَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله إِلَی أَوْلَادِ عَلِیٍّ وَ جَعْفَرٍ- فَقَالَ بَنَاتُنَا لِبَنِینَا وَ بَنُونَا لِبَنَاتِنَا وَ أَعْقَبَ لَهُ مِنْ خَمْسَةٍ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ- وَ مُحَمَّدِ ابْنِ الْحَنَفِیَّةِ وَ الْعَبَّاسِ الْأَکْبَرِ وَ عُمَرَ- وَ کَانَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله لَمْ یَتَمَتَّعْ بِحُرَّةٍ وَ لَا أَمَةٍ فِی حَیَاةِ خَدِیجَةَ وَ کَذَلِکَ کَانَ عَلِیٌّ مَعَ فَاطِمَةَ علیها السلام.
وَ فِی قُوتِ الْقُلُوبِ: أَنَّهُ تَزَوَّجَ بَعْدَ وَفَاتِهَا بِتِسْعِ لَیَالٍ وَ أَنَّهُ تَزَوَّجَ بِعَشَرَةِ نِسْوَةٍ وَ تُوُفِّیَ عَنْ أَرْبَعَةٍ أُمَامَةَ وَ أُمُّهَا زَیْنَبُ بِنْتُ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله وَ أَسْمَاءَ بِنْتِ عُمَیْسٍ وَ لَیْلَی التَّمِیمِیَّةِ وَ أُمِّ الْبَنِینَ الْکِلَابِیَّةِ وَ لَمْ یَتَزَوَّجْنَ بَعْدَهُ وَ خَطَبَ الْمُغِیرَةُ بْنُ نَوْفَلٍ أُمَامَةَ ثُمَّ أَبُو الْهَیَّاجِ بْنُ أَبِی سُفْیَانَ بْنِ الْحَارِثِ- فَرَوَتْ عَنْ عَلِیٍّ علیه السلام أَنَّهُ لَا یَجُوزُ لِأَزْوَاجِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله وَ الْوَصِیِّ أَنْ یَتَزَوَّجْنَ بِغَیْرِهِ بَعْدَهُ فَلَمْ یَتَزَوَّجْ امْرَأَةٌ وَ لَا أُمُّ وَلَدٍ بِهَذِهِ الرِّوَایَةِ وَ تُوُفِّیَ عَنْ ثَمَانِیَ عَشَرَةَ أُمِّ وَلَدٍ فَقَالَ علیه السلام جَمِیعُ أُمَّهَاتِ أَوْلَادِی الْآنَ مَحْسُوبَاتٌ عَلَی أَوْلَادِهِنَّ بِمَا ابْتَعْتُهُنَّ بِهِ مِنْ أَثْمَانِهِنَّ فَقَالَ وَ مَنْ
ص: 92
کَانَ مِنْ إِمَائِهِ غَیْرُ ذَوَاتِ أَوْلَادٍ فَهُنَّ حَرَائِرُ مِنْ ثُلُثِهِ (1).
وَ یُرْوَی: أَنَّ عُمَرَ بْنَ عَلِیٍّ خَاصَمَ عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ علیهما السلام إِلَی عَبْدِ الْمَلِکِ فِی صَدَقَاتِ النَّبِیِّ وَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام فَقَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ أَنَا ابْنُ الْمُصَّدِّقِ وَ هَذَا ابْنُ ابْنٍ فَأَنَا أَوْلَی بِهَا مِنْهُ فَتَمَثَّلَ عَبْدُ الْمَلِکِ بِقَوْلِ أَبِی الْحُقَیْقِ:
لَا تَجْعَلِ الْبَاطِلَ حَقّاً وَ لَا***تَلُطَّ دُونَ الْحَقِّ بِالْبَاطِلِ
قُمْ یَا عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ فَقَدْ وَلَّیْتُکَهَا فَقَامَا فَلَمَّا خَرَجَا تَنَاوَلَهُ عُمَرُ وَ آذَاهُ فَسَکَتَ علیه السلام عَنْهُ وَ لَمْ یَرُدَّ عَلَیْهِ شَیْئاً فَلَمَّا کَانَ بَعْدَ ذَلِکَ دَخَلَ مُحَمَّدُ بْنُ عُمَرَ عَلَی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیهما السلام فَسَلَّمَ عَلَیْهِ وَ أَکَبَّ عَلَیْهِ یُقَبِّلُهُ فَقَالَ عَلِیٌّ علیه السلام یَا ابْنَ عَمِّ لَا تَمْنَعُنِی قَطِیعَةُ أَبِیکَ أَنْ أَصِلَ رَحِمَکَ فَقَدْ زَوَّجْتُکَ ابْنَتِی خَدِیجَةَ ابْنَةَ(2) عَلِیٍّ.
**[ترجمه]مناقب ابن شهر آشوب: شیخ مفید در ارشاد گفته است: فرزندان حضرت علیه السلام بیست و پنج نفر هستند و چه بسا تعداد آن را به سی و پنج هم می رسانند، نسّابه عمَری در شافی و صاحب انوار آن ها را ذکر کرده است، پسران پانزده نفر و دختران هیجده نفر هستند و از فاطمه سلام الله علیها حسن و حسین به دنیا آمد و محسن سقط شد و زینب کبری و ام کلثوم که عمر با او ازدواج کرد، ابو محمد نوبختی در کتاب الامامة گفت: ام کلثوم کوچک بود و عمر قبل از اینکه با او دخول و نزدیکی کند مُرد و ام کلثوم بعد از عمر با، عون بن جعفر سپس محمد بن جعفر پس عبدالله بن جعفر ازدواج کرد و از خوله دختر جعفر بن قیس حنیفه، محمد و از ام البنین دختر حزام بن خالد کلابی، عبدالله و جعفر و عباس و عثمان و از ام حبیب دختر ربیعه تغلبی، عمر و رقیه که دوقلو بودند به دنیا آمدند و از اسماء دختر عُمَیس خثعمیة، یحیی و محمد اصغر به دنیا آمد و گفته شده: أسماء برای او عون را به دنیا آورده و محمد اصغر از ام ولد هست و از اُم سعید دختر عروة بن مسعود ثقفی نفیسه و زینب صغری و رقیه صغری است و از ام شعیب مخرومیة، اُم الحسن و رمله و از هَملاء دختر مسروق نهشلی أبوبکر و عبدالله و از اُمامه دختر أبوعاص بن ربیع که مادرش زینب دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله است محمد اوسط به دنیا آمد و از مُحَیَّاة دختر إمرؤالقیس کلبی دختری است که در کودکی مرد هم چنین از دیگر فرزندان خدیجه و امّ هانی و تمیمه و میمونه و فاطمه هستند که از کنیزان ام ولد مختلفی می باشند و قبل از او یحیی و ام کلثوم صغری و زینب صغری و امّ کرام و جمانه که کنیه اش ام جعفر است و أمامه و أم سلمه و رملة صغری وفات یافتند، آن حضرت هشت دختر شوهر داد. زینب کبری را به عبدالله بن جعفر، میمونه را به عقیل بن عبدالله بن عقیل، ام کلثوم صغری را به کثیر بن عباس بن عبدالمطلب و رمله را به أبی هیّاج عبدالله بن أبی سفیان بن حارث بن عبدالمطلب و رمله را به صلت بن عبدالله بن نوفل بن حارث و فاطمه را به محمد بن عقیل.
در کتاب احکام شرعیه از خزّاز قمی آمده است که پیامبر صلی الله علیه و آله به فرزندان علی و جعفر نگاه کرد و فرمود: دخترانمان برای پسرانمان است و پسرانمان برای دخترانمان.
و حضرت علیه السلام از پنج فرزند صاحب نسل بود: حسن و حسین علیهما السلام و محمد بن حنفیه و عباس اکبر و عُمَر، پیامبر صلی الله علیه و آله با زن آزاد و کنیزی در زمان زندگی خدیجه سلام الله علیها ازدواج نکرد، همچنین علی علیه السلام که در زمان زندگی فاطمه سلام الله علیها این چنین کرد.
قُوت القلوب: حضرت علیه السلام نه شب بعد از وفات فاطمه سلام الله علیها ازدواج کرد و با ده زن ازدواج کرد و درگذشت و چهار همسر به جا گذاشت، اُمامه که مادرش زینب دختر پیامبر صلی الله علیه و آله است و أسماء دختر عمیس و لیلی تمیمیة و أم البنین کلابیة و آن ها بعد از او ازدواج نکردند و مغیره بن نوفل و سپس ابو هیاج بن ابی سفیان بن حارث از امامة خواستگاری کردند و او از علی علیه السلام روایت کرد که برای همسران پیامبر صلی الله علیه و آله و وصی جایز نیست که بعد از او با دیگری ازدواج کنند، طبق این روایت، زن یا کنیز ام ولد او ازدواج نکردند، ایشان از دنیا رفتند در حالی که هیجده کنیز ام ولد داشتند و فرمودند: همه کنیزان ام ولد من الان بر فرزندانشان آزاد محسوب میشوند به دلیل این که آنان را به بهای یک هشتم شان فروختم. و فرمود: هر کدام از کنیزانش دارای فرزند نباشد پس از ثلث مال وی آزاد میشوند. - . مناقب آل ابی طالب 2: 76 و 77 -
روایت شده عمر بن علی از علی بن حسین علیه السلام درباره صدقات و زکات پیامبر صلی الله علیه و آله و امیرالمؤمنین علیه السلام شکایت نزد عبدالملک برد و گفت: ای امیرالمؤمنین من پسر تصدیق شده هستم و این نوه است پس من شایسته تر از او به آن صدقات هستم، عبدالملک قول أبی حقیق را شاهد آورد و گفت:
باطل را حق قرار مده؛ و حق را با باطل تباه مساز.
ای علی بن حسین به پا خیز، من آن صدقات را به تو واگذار کردم، آن دو برخاستند و هنگامی که بیرون رفتند عمر ایشان را گرفت و اذیتشان کرد. امام علیه السلام سکوت کرد و جوابی به او نداد. بعد از آن محمد بن عمر بر علی بن حسین علیه السلام وارد شد و بر او سلام کرد و بر روی او پرید تا او را ببوسد. علی علیه السلام فرمود: ای پسر عمو مرا منع نکن که قطع رابطه کردن پدرت را با صله رحم با تو جواب گویم، من دخترم خدیجه دختر علی را به ازدواج تو درآوردم. - . مناقب آل ابی طالب: 2: 267 و 268 -
**[ترجمه]
عم، [إعلام الوری]: أَمَّا زَیْنَبُ الْکُبْرَی بِنْتُ فَاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَتَزَوَّجَهَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرِ بْنِ أَبِی طَالِبٍ- وَ وُلِدَ لَهُ مِنْهَا عَلِیٌّ وَ جَعْفَرٌ وَ عَوْنٌ الْأَکْبَرُ وَ أُمُّ کُلْثُومٍ- أَوْلَادُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ وَ قَدْ رَوَتْ زَیْنَبُ عَنْ أُمِّهَا فَاطِمَةَ علیها السلامأَخْبَاراً وَ أَمَّا أُمُّ کُلْثُومٍ فَهِیَ الَّتِی تَزَوَّجَهَا عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ- وَ قَالَ أَصْحَابُنَا إِنَّهُ علیه السلام إِنَّمَا زَوَّجَهَا مِنْهُ بَعْدَ مُدَافَعَةٍ کَثِیرَةٍ وَ امْتِنَاعٍ شَدِیدٍ وَ اعْتِلَالٍ عَلَیْهِ بِشَیْ ءٍ بَعْدَ شَیْ ءٍ حَتَّی أَلْجَأَتْهُ الضَّرُورَةُ إِلَی أَنْ رَدَّ أَمْرَهَا إِلَی الْعَبَّاسِ بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ- فَزَوَّجَهَا إِیَّاهُ وَ أَمَّا رُقَیَّةُ بِنْتُ عَلِیٍّ فَکَانَتْ عِنْدَ مُسْلِمِ بْنِ عَقِیلٍ- فَوَلَدَتْ لَهُ عَبْدَ اللَّهِ- قُتِلَ بِالطَّفِّ وَ عَلِیّاً وَ مُحَمَّداً ابْنَیْ مُسْلِمٍ- وَ أَمَّا زَیْنَبُ الصُّغْرَی فَکَانَتْ عِنْدَ مُحَمَّدِ بْنِ عَقِیلٍ- فَوَلَدَتْ لَهُ عَبْدَ اللَّهِ وَ فِیهِ الْعَقِبُ مِنْ وُلْدِ عَقِیلٍ وَ أَمَّا أُمُّ هَانِئٍ فَکَانَتْ عِنْدَ عَبْدِ اللَّهِ الْأَکْبَرِ ابْنِ عَقِیلِ بْنِ أَبِی طَالِبٍ- فَوَلَدَتْ لَهُ مُحَمَّداً قُتِلَ بِالطَّفِّ وَ عَبْدَ الرَّحْمَنِ- وَ أَمَّا مَیْمُونَةُ بِنْتُ عَلِیٍّ فَکَانَتْ عِنْدَ عَبْدِ اللَّهِ الْأَکْبَرِ ابْنِ عَقِیلٍ فَوَلَدَتْ لَهُ عَقِیلًا وَ أَمَّا نَفِیسَةُ فَکَانَتْ عِنْدَ عَبْدِ اللَّهِ الْأَکْبَرِ ابْنِ عَقِیلٍ- فَوَلَدَتْ لَهُ أُمَّ عَقِیلٍ وَ أَمَّا زَیْنَبُ الصُّغْرَی فَکَانَتْ عِنْدَ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ عَقِیلٍ فَوَلَدَتْ
ص: 93
لَهُ سَعْداً(1) وَ عَقِیلًا وَ أَمَّا فَاطِمَةُ بِنْتُ عَلِیٍّ علیهما السلام فَکَانَتْ عِنْدَ أَبِی سَعِیدِ بْنِ عَقِیلٍ- فَوَلَدَتْ لَهُ حَمِیدَةَ وَ أَمَّا أُمَامَةُ بِنْتُ عَلِیٍّ- فَکَانَتْ عِنْدَ الصَّلْتِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ نَوْفَلِ بْنِ الْحَارِثِ بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ- فَوَلَدَتْ لَهُ نَفِیسَةَ(2) وَ تُوُفِّیَتْ عِنْدَهُ (3).
**[ترجمه]اعلام الوری: اما زینب کبری دختر فاطمه دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله ، عبدالله بن جعفر بن أبی طالب با او ازدواج کرد و برای او علی و جعفر و عون الاکبر و ام کلثوم را به دنیا آورد زینب از مادرش فاطمه سلام الله علیها روایاتی را نقل کرده است، اما ام کلثوم همان کسی است که عمر بن خطاب با او ازدواج کرد، اصحاب ما شیعیان گفته اند: امام علیه السلام ام کلثوم را بعد از اجتناب و امتناع بسیار و بهانه جویی های پشت سرهم به ازدواج عمر درآورد حتی ضرورت اقتضا کرد تا او موضوع را به عباس بن عبدالمطلب واگذار کرده و او ام کلثوم را به ازدواج او درآورد، امّا رقیه دختر علی نزد مسلم بن عقیل بود که عبدالله را برایش به دنیا آورد که در کربلا شهید شد هم چنین علی و محمد پسران مسلم هستند، اما زینب صغری نیز به ازدواج محمد بن عقیل درآمد و برای او عبدالله را به دنیا آورد که نسل فرزندان عقیل از اوست، امّا ام هانی نزد عبدالله اکبر ابن عقیل بن ابی طالب بود که برای او محمد را که در کربلا شهید شد و عبدالرحمن را به دنیا آورد، میمونه دختر علی علیه السلام هم نزد عبدالله الاکبر بن عقیل بود که برایش عقیل را به دنیا آورد، نفیسه هم زن عبدالله الاکبر بن عقیل بود که برای او ام عقیل را به دنیا آورد، زینب صغری زن عبدالرحمن بن عقیل بود که برای او سعد و عقیل را به دنیا آورد، فاطمه دختر علی علیه السلام هم نزد أبی سعید بن عقیل بود که برای او حَمیده را به دنیا آورد، و بالاخره أمامه دختر علی نزد صلت بن عبدالله بن نوفل بن حارث بن عبدالمطلب بود که برای او نفیسه را به دنیا آورد و نزد او وفات یافت. - . اعلام الوری: 204 -
**[ترجمه]
یف،(4) [الطرائف] ابْنُ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: لَمَّا خَطَبَ عُمَرُ إِلَی أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام قَالَ لَهُ إِنَّهَا صَبِیَّةٌ قَالَ فَأَتَی الْعَبَّاسَ فَقَالَ مَا لِی أَ بِی بَأْسٌ فَقَالَ لَهُ وَ مَا ذَاکَ قَالَ خَطَبْتُ إِلَی ابْنِ أَخِیکَ فَرَدَّنِی أَمَا وَ اللَّهِ لَأُعَوِّرَنَ (5) زَمْزَمَ وَ لَا أَدَعُ لَکُمْ مَکْرُمَةً إِلَّا هَدَمْتُهَا وَ لَأُقِیمَنَّ عَلَیْهِ شَاهِدَیْنِ أَنَّهُ سَرَقَ وَ لَأَقْطَعَنَّ یَمِینَهُ فَأَتَاهُ الْعَبَّاسُ فَأَخْبَرَهُ وَ سَأَلَهُ أَنْ یَجْعَلَ الْأَمْرَ إِلَیْهِ فَجَعَلَهُ إِلَیْهِ (6).
کا، [الکافی] علی عن أبیه عن ابن أبی عمیر: مثله (7).
**[ترجمه]الطرائف: امام صادق علیه السلام فرمود: هنگامی که عمر برای خواستگاری نزد امیرالمؤمنین علیه السلام آمد امام به او فرمود: او دختر بچه است، پس عمر نزد عباس آمد و گفت: من چهام است؟ آیا من عیبی دارم؟ عباس به او گفت: موضوع چیست؟ گفت: من از برادر زادهات خواستگاری کردم و به من جواب رد داد، به خدا سوگند زمزم را نابود کرده و برای شما هیچ زمینه بزرگی و کرامتی باقی نمی گذارم جز این که آن را تباه می سازم و دو شاهد برای او قرار می دهم که او سارق است و دست راستش را قطع می کنم. عباس نزد امام آمد و او را از کار عمر آگاه ساخت و خواست که امام کار را به او واگذار کند. امام علیه السلام نیز همین کار را انجام داد.
کافی: ابن ابی عمیر نیز مانند آن را نقل کرده است. - . فروع کافی (جزء پنجم از چاپ جدید) 346 -
**[ترجمه]
کش، [رجال الکشی] وَجَدْتُ بِخَطِّ جَبْرَئِیلَ بْنِ أَحْمَدَ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مِهْرَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْخَیَّاطِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام یَقُولُ: کَانَ أَبُو خَالِدٍ الْکَابُلِیُّ یَخْدُمُ مُحَمَّدَ بْنَ الْحَنَفِیَّةِ دَهْراً وَ مَا کَانَ یَشُکُّ فِی أَنَّهُ إِمَامٌ حَتَّی أَتَاهُ ذَاتَ یَوْمٍ فَقَالَ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاکَ إِنَّ لِی حُرْمَةً وَ مَوَدَّةً وَ انْقِطَاعاً فَأَسْأَلُکَ بِحُرْمَةِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله وَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام إِلَّا أَخْبَرْتَنِی أَنْتَ الْإِمَامُ الَّذِی فَرَضَ اللَّهُ طَاعَتَهُ عَلَی خَلْقِهِ قَالَ فَقَالَ یَا أَبَا خَالِدٍ حَلَفْتَنِی بِالْعَظِیمِ الْإِمَامُ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیهما السلام عَلَیَّ وَ عَلَیْکَ وَ
ص: 94
عَلَی کُلِّ مُسْلِمٍ فَأَقْبَلَ أَبُو خَالِدٍ لَمَّا أَنْ سَمِعَ مَا قَالَهُ مُحَمَّدُ ابْنُ الْحَنَفِیَّةِ وَ جَاءَ إِلَی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیهما السلام فَلَمَّا اسْتَأْذَنَ عَلَیْهِ فَأُخْبِرَ أَنَّ أَبَا خَالِدٍ بِالْبَابِ أَذِنَ لَهُ فَلَمَّا دَخَلَ عَلَیْهِ دَنَا مِنْهُ قَالَ مَرْحَباً بِکَ یَا کَنْکَرُ مَا کُنْتَ لَنَا بِزَائِرٍ مَا بَدَا لَکَ فِینَا فَخَرَّ أَبُو خَالِدٍ سَاجِداً شُکْراً(1) لِلَّهِ تَعَالَی مِمَّا سَمِعَ مِنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیهما السلام فَقَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَمْ یُمِتْنِی حَتَّی عَرَفْتُ إِمَامِی فَقَالَ لَهُ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیهما السلام وَ کَیْفَ عَرَفْتَ إِمَامَکَ یَا أَبَا خَالِدٍ- قَالَ إِنَّکَ دَعَوْتَنِی بِاسْمِیَ الَّذِی سَمَّتْنِی أُمِّی الَّتِی وَلَدَتْنِی وَ قَدْ کُنْتُ فِی عَمْیَاءَ مِنْ أَمْرِی وَ لَقَدْ خَدَمْتُ مُحَمَّدَ ابْنَ الْحَنَفِیَّةِ عُمُراً(2) مِنْ عُمُرِی وَ لَا أَشُکُّ إِلَّا وَ أَنَّهُ إِمَامٌ حَتَّی إِذَا کَانَ قَرِیباً سَأَلْتُهُ بِحُرْمَةِ اللَّهِ وَ بِحُرْمَةِ رَسُولِهِ وَ بِحُرْمَةِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ- فَأَرْشِدْنِی إِلَیْکَ وَ قَالَ هُوَ الْإِمَامُ عَلَیَّ وَ عَلَیْکَ وَ عَلَی جَمِیعِ خَلْقِ اللَّهِ کُلِّهِمْ ثُمَّ أَذِنْتَ لِی فَجِئْتُ فَدَنَوْتُ مِنْکَ وَ سَمَّیْتَنِی بِاسْمِیَ الَّذِی سَمَّتْنِی أُمِّی فَعَلِمْتُ أَنَّکَ الْإِمَامُ الَّذِی فَرَضَ اللَّهُ طَاعَتَهُ عَلَیَّ وَ عَلَی کُلِّ مُسْلِمٍ (3).
**[ترجمه]رجال الکشی: امام باقر علیه السلام فرمود: زمانی أبو خالد کابلی به محمد بن حنیفه خدمت می کرد و شک نداشت که او امام است تا این که روزی نزد او آمد و گفت: فدایت شوم، برای من حرمت و دوستی و جدایی است، از تو به حرمت رسول خدا صلی الله علیه و آله و امیرالمؤمنین علیه السلام می خواهم که به من بگویی آیا تو امامی هستی که خداوند اطاعت از او را بر بندگانش واجب ساخته است؟ گفت: ای خالد مرا به شخص بزرگی قسم دادی، علی بن حسین، امام من و تو و تمامی مسلمانان است. هنگامی که ابوخالد این سخن را از محمد بن حنیفه شنید نزد علی بن حسین علیه السلام آمد. هنگامی که اجازه ورود خواست و امام علیه السلام فهمید که او پشت در است، به او اجازه ورود داد. چون وارد شد، حضرت به نزدیک او شد و فرمود: خوش آمدی ای کَنکَر! تو از ما دیدار نمی کردی چه چیزی تازهای در مورد ما دریافتهای؟ أبوخالد هنگامی که کلام علی بن حسین علیه السلام را شنید برای سپاس از خداوند به سجده افتاد و گفت: سپاس مخصوص خدایی است که مرا نمیراند تا امامم را شناختم، علی بن حسین علیه السلام به او فرمود: ای ابا خالد چگونه امامت را شناختی؟ گفت: تو مرا با اسمی صدا زدی که مادرم هنگام تولد آن را بر من گذاشت، من در کارم پریشان و جاهل بودم و عمری را نزد محمد بن حنیفه خدمت کردم و شک کردم که او امام است تا این که اخیراً از او به حرمت خداوند و رسولش و امیرالمؤمنین علیه السلام درخواست کردم تا این که مرا به سوی تو راهنمایی کرد و گفت: او امام من و تو و تمامی مردم است پس به من اذن داد تا به سوی شما آمدم و شما مرا با اسمی صدا زدید که مادرم نامیده بود آنگاه فهمیدم شما امامی هستید که خداوند اطاعت از او را بر من و همه مسلمانان واجب کرده است. - . معرفة اخبار الرجال: 79 و 80. و در مناقب آن را روایت کرده است 2: 249 -
**[ترجمه]
یج، [الخرائج و الجرائح] عَنْ أَبِی خَالِدٍ مِثْلَهُ: إِلَّا أَنَّهُ قَالَ فِی آخِرِهِ وَلَدَتْنِی أُمِّی فَسَمَّتْنِی وَرْدَانَ فَدَخَلَ عَلَیْهَا وَالِدِی فَقَالَ سَمِیِّهِ کَنْکَرَ وَ اللَّهِ مَا سَمَّانِی بِهِ أَحَدٌ مِنَ النَّاسِ إِلَی یَوْمِی هَذَا غَیْرُکَ فَأَشْهَدُ أَنَّکَ إِمَامُ مَنْ فِی الْأَرْضِ وَ مَنْ فِی السَّمَاءِ(4).
**[ترجمه]الخرائج و الجرائح: از أبو خالد مانند آن است جز اینکه او در آخرش گفته است: مادرم مرا به دنیا آورد و مرا وردان نامید پس پدرم به او وارد شد و گفت: او را کَنْکَر بنام، به خدا سوگند کسی تا امروز مرا با آن صدا نزد و من گواهی می دهم که تو امام همه اهل زمین و آسمانی. - . در نسخه ی چاپ شده الخرائج موجود نیست. -
**[ترجمه]
کش، [رجال الکشی] حَمْدَوَیْهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُوسَی عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَصْبَغَ عَنْ مَرْوَانَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ بُرَیْدٍ الْعِجْلِیِّ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَی أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَقَالَ لِی لَوْ کُنْتُ سَبَقْتُ قَلِیلًا لَأَدْرَکْتُ حَیَّانَ السَّرَّاجَ قَالَ وَ أَشَارَ إِلَی مَوْضِعٍ فِی الْبَیْتِ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام فَقَالَ وَ کَانَ هَاهُنَا جَالِساً فَذَکَرَ مُحَمَّدَ ابْنَ الْحَنَفِیَّةِ وَ ذَکَرَ حَیَاتَهُ وَ جَعَلَ یُطْرِیهِ وَ یُقَرِّظُهُ فَقُلْتُ لَهُ یَا حَیَّانُ أَ لَیْسَ تَزْعُمُ وَ یَزْعُمُونَ وَ تَرْوِی وَ یَرْوُونَ لَمْ یَکُنْ فِی بَنِی إِسْرَائِیلَ شَیْ ءٌ إِلَّا وَ هُوَ فِی هَذِهِ الْأُمَّةِ مِثْلُهُ قَالَ بَلَی قَالَ فَقُلْتُ فَهَلْ رَأَیْنَا
ص: 95
وَ رَأَیْتُمْ وَ سَمِعْنَا وَ سَمِعْتُمْ بِعَالِمٍ مَاتَ عَلَی أَعْیُنِ النَّاسِ فَنُکِحَ نِسَاؤُهُ وَ قُسِمَتْ أَمْوَالُهُ وَ هُوَ حَیٌّ لَا یَمُوتُ فَقَامَ وَ لَمْ یَرُدَّ عَلَیَّ شَیْئاً(1).
**[ترجمه]رجال الکشی: برید عجلیّ گفت: بر امام صادق علیه السلام وارد شدم و ایشان به من فرمود: اگر کمی قبل رسیده بودی حیان سرَّاج را می دیدی، برید عجلی گفت: امام صادق علیه السلام به جایی در خانه اشاره کرد و فرمود: او اینجا نشسته بود، پس محمد بن حنیفه و دوران حیاتش را به یاد آورد و شروع به ستایش و مدح او کرد. من به او گفتم: ای حیان آیا این طور نیست که گمان می کنی و گمان می کنند و روایت می کنی و روایت می کنند که: در بنی اسرائیل چیزی نبوده مگر آنکه نظیر آن در این امت نیز هست؟ گفت: آری، گفتم: آیا دیدیم و دیدید و شنیدیم و شنیدید که دانشمندی در نظر مردم از دنیا رفت آنگاه با زنانش ازدواج کردند و اموالش تقسیم شد در حالی که او زنده است و نمیمیرد؟ او برخاست و چیزی به من نگفت. - . معرفة اخبار الرجال: 202 -
**[ترجمه]
أطراه أحسن الثناء علیه و التقریظ مدح الإنسان و هو حی بحق أو باطل.
**[ترجمه]أطراه یعنی از او مدح و ستایش بسیار کرد. تقریظ: مدح کردن انسانی که زنده است، چه بر حق و چه بر باطل.
**[ترجمه]
کش، [رجال الکشی] حَمْدَوَیْهِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُوسَی قَالَ رَوَی أَصْحَابُنَا عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْحَجَّاجِ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: أَتَانِی ابْنُ عَمٍّ لِی یَسْأَلُنِی أَنْ آذَنَ لِحَیَّانَ السَّرَّاجِ فَأَذِنْتُ لَهُ فَقَالَ لِی یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ إِنِّی أُرِیدُ أَنْ أَسْأَلَکَ عَنْ شَیْ ءٍ أَنَا بِهِ عَالِمٌ إِلَّا أَنِّی أُحِبُّ أَنْ أَسْأَلَکَ عَنْهُ أَخْبِرْنِی عَنْ عَمِّکَ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ مَاتَ قَالَ فَقُلْتُ أَخْبَرَنِی أَبِی أَنَّهُ کَانَ فِی ضَیْعَةٍ لَهُ فَأُتِیَ فَقِیلَ لَهُ أَدْرِکْ عَمَّکَ قَالَ فَأَتَیْتُ (2) وَ قَدْ کَانَتْ أَصَابَتْهُ غَشْیَةٌ فَأَفَاقَ فَقَالَ لِیَ ارْجِعْ إِلَی ضَیْعَتِکَ قَالَ فَأَبَیْتُ فَقَالَ لَتَرْجِعَنَّ قَالَ فَانْصَرَفْتُ فَمَا بَلَغْتُ الضَّیْعَةَ حَتَّی أَتَوْنِی فَقَالُوا أَدْرِکْهُ فَأَتَیْتُهُ فَوَجَدْتُهُ قَدِ اعْتُقِلَ لِسَانُهُ فَأَتَوْا بِطَشْتٍ وَ جَعَلَ یَکْتُبُ وَصِیَّتَهُ فَمَا بَرِحْتُ حَتَّی غَمَّضْتُهُ وَ کَفَّنْتُهُ وَ غَسَّلْتُهُ وَ صَلَّیْتُ عَلَیْهِ وَ دَفَنْتُهُ فَإِنْ کَانَ هَذَا مَوْتاً فَقَدْ وَ اللَّهِ مَاتَ قَالَ فَقَالَ لِی رَحِمَکَ اللَّهُ شُبِّهَ عَلَی أَبِیکَ قَالَ فَقُلْتُ یَا سُبْحَانَ اللَّهِ أَنْتَ تَصْدِفُ عَلَی قَلْبِکَ قَالَ فَقَالَ لِی وَ مَا الصَّدْفُ عَلَی الْقَلْبِ قَالَ قُلْتُ الْکَذِبُ (3).
**[ترجمه]رجال الکشی: امام جعفر صادق علیه السلام فرمود: پسر عمویم نزد من آمد و از من خواست که به حیان سرَّاج اذن دهم. من به او اجازه دادم و به من گفت: ای جعفر صادق علیه السلام من می خواهم چیزی از شما بپرسم که آن را می دانم ولی دوست دارم از زبان شما بشنوم، به من بگویید آیا عمویتان محمد بن علی درگذشت؟ گفتم: پدرم به من فرمود که او در ملک زراعی اش بود آنگاه کسی جلو آمد و به او گفته شد: عمویت را دریاب. گفت: من نزد او آمدم و او بیهوش شده بود، آنگاه به هوش آمده و به من گفت: به ملک زراعی ات برگرد. گفت: حرفش را گوش نکردم و او گفت: باید برگردی آنگاه من بازگشتم و هنوز به زمین برنگشته بودم که نزد من آمدند و گفتند: او را دریاب، من نزد او آمده و دیدم که زبانش بند آمده است آنگاه تشتی آوردند و او شروع به نوشتن وصیتش کرد، طولی نگذشت که چشمان او را بستم و کفنش کرده و غسلش دادم و بر او نماز خوانده و دفنش کردم، به خدا سوگند اگر آن مرگ باشد پس او مرده است. حیان سرَّاج به من گفت: خداوند تو را رحمت کند، امربر پدرت مشتبه شده است. گفتم: سبحان الله تو از دلت روی میگردانی؟ او به من گفت: رویگرداند از دل چیست؟ گفتم: دروغ. - . معرفة اخبار الرجال: 202 و 203 -
**[ترجمه]
صدف عنه أعرض و علی بمعنی عن أو ضمن معنی الافتراء و نحوه أی تعرض عن الحق مفتریا علی قلبک حیث تدعی ما لا یصدقه قلبک.
**[ترجمه]« صدف عنه» یعنی روی برگرداند و «علی» به معنی «عن» است یا معنی افتراء و مانند آن را در بر دارد یعنی در حالی که دروغ می گویی از حق روی می گردانی به طوری که ادعایی می کنی که قلبت تو را تصدیق نمی کند
**[ترجمه]
کشف، [کشف الغمة]: قِیلَ لِمُحَمَّدِ ابْنِ الْحَنَفِیَّةِ رَحِمَهُ اللَّهُ أَبُوکَ یَسْمَحُ بِکَ فِی الْحَرْبِ وَ یَشُحُّ بِالْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ علیهما السلام فَقَالَ هُمَا عَیْنَاهُ وَ أَنَا یَدُهُ وَ الْإِنْسَانُ یَقِی عَیْنَیْهِ بِیَدِهِ وَ قَالَ مَرَّةً أُخْرَی وَ قَدْ قِیلَ لَهُ ذَلِکَ أَنَا وَلَدُهُ وَ هُمَا وَلَدَا رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله(4).
ص: 96
**[ترجمه]کشف الغمة: به محمد بن حنفیه رحمة الله علیه گفته شد: پدرت در جنگ به تو اذن می دهد اما نسبت به حسن و حسین علیهما السلام اصرار به ماندن می کند، او گفت: آن دو چشمان او هستند و من دستش و انسان از چشمانش با دستش محافظت می کند. بار دیگر که این حرف به او زده شد گفت: من فرزندش هستم و آن دو فرزندان رسول خدا صلی الله علیه و آله هستند. - . کشف الغمة: 183 -
**[ترجمه]
کا، [الکافی] عَلِیٌّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ حَرِیزٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام قَالَ: إِنَّ أَسْمَاءَ بِنْتَ عُمَیْسٍ نَفِسَتْ بِمُحَمَّدِ بْنِ أَبِی بَکْرٍ فَأَمَرَهَا رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله حِینَ أَرَادَتِ الْإِحْرَامَ مِنْ ذِی الْحُلَیْفَةِ أَنْ تَحْتَشِیَ بِالْکُرْسُفِ وَ الْخِرَقِ وَ تُهِلَّ بِالْحَجِّ الْخَبَرَ(1).
**[ترجمه]کافی: امام باقر علیه السلام فرمود: هنگامی که اسماء دختر عمیس، محمد بن أبی بکر را به دنیا آورد. رسول خدا صلی الله علیه و آله به او امر کرد هنگامی که خواست از ذیالحلیفه احرام ببندد، دور شکمش را با پنبه و تکههای پارچه پر کند و تهلیل حج را بگوید، تا آخر روایت. - . فروع کافی (جزء چهارم از چاپ جدید): 449 -
**[ترجمه]
یف، [الطرائف] أَحْمَدُ بْنُ حَنْبَلٍ فِی مُسْنَدِهِ بِإِسْنَادِهِ إِلَی الْمُسْتَظِلِ (2)
قَالَ: إِنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ خَطَبَ إِلَی عَلِیٍّ علیه السلام أُمَّ کُلْثُومٍ فَاعْتَلَّ بِصِغَرِهَا فَقَالَ لَهُ لَمْ أَکُنْ أُرِیدُ الْبَاهَ وَ لَکِنْ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه و آله یَقُولُ کُلُّ حَسَبٍ وَ نَسَبٍ مُنْقَطِعٌ یَوْمَ الْقِیَامَةِ مَا خَلَا حَسَبِی وَ نَسَبِی وَ کُلُّ قَوْمٍ فَإِنَّ عَصَبَتَهُمْ لِأَبِیهِمْ مَا خَلَا وُلْدَ فَاطِمَةَ فَإِنِّی أَنَا أَبُوهُمْ وَ عَصَبَتُهُمْ (3).
کَنْزُ الْکَرَاجُکِیِّ، عَنِ الْقَاضِی السُّلَمِیِّ أَسَدِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ عُمَرَ بْنِ عَلِیٍّ الْعَتَکِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْحَاقَ عَنِ الْکُدَیْمِیِّ عَنْ بِشْرِ بْنِ مِهْرَانَ عَنْ شَرِیکِ بْنِ شَبِیبٍ عَنْ عُرْوَةَ عَنِ الْمُسْتَطِیلِ بْنِ حُصَیْنٍ: مِثْلَهُ إِلَّا أَنَّ فِیهِ فَاعْتَلَّ بِصِغَرِهَا وَ قَالَ إِنِّی أَعْدَدْتُهَا لِابْنِ أَخِی جَعْفَرٍ وَ مَکَانَ کُلِّ قَوْمٍ کُلُّ بَنِی أُنْثَی (4).
**[ترجمه]الطرائف: عمر بن خطاب ام کلثوم را از علی علیه السلام خواستگاری کرد، امام کوچک بودن او را بهانه آورد و به او گفت: نمی خواستم فخر بفروشم ولی از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که می فرمود: همه حسب و نسب ها در روز قیامت منقطع می شوند جز حسب و نسب من و تبار هر قومی از پدرشان است به جز فرزندان فاطمه سلام الله علیها که من پدر و خویشاوندشان هستم. - . الطرائف: 19 -
کنز الکراجکی: امام علی علیه السلام کوچک بودن ام کلثوم را بهانه آورد و فرمود: من او را برای برادر زاده ام جعفر نشان کرده ام و به جای «هر قومی» « فرزندِ هر دختری» آمده است. - . کنز الکراجکی: 166 و 167 -
**[ترجمه]
کا، [الکافی] عَلِیٌّ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ الْبَطَائِنِیِّ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ عِمْرَانَ بْنِ مِیثَمٍ أَوْ صَالِحِ بْنِ مِیثَمٍ عَنْ أَبِیهِ قَالَ: أَتَتِ امْرَأَةٌ مُجِحٌّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام فَقَالَتْ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ إِنِّی زَنَیْتُ فَطَهِّرْنِی وَ سَاقَ الْحَدِیثَ الطَّوِیلَ إِلَی أَنْ قَالَ فَأَخْرَجَهَا أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام إِلَی الظَّهْرِ بِالْکُوفَةِ فَأَمَرَ أَنْ یُحْفَرَ لَهَا حَفِیرَةٌ ثُمَ
ص: 97
دَفَنَهَا(1) فِیهِ ثُمَّ رَکِبَ بَغْلَتَهُ وَ نَادَی بِأَعْلَی صَوْتِهِ (2) یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَی عَهِدَ إِلَی نَبِیِّهِ صلی الله علیه و آله عَهْداً عَهِدَهُ مُحَمَّدٌ صلی الله علیه و آله إِلَیَّ بِأَنْ (3) لَا یُقِیمَ الْحَدَّ مَنْ لِلَّهِ عَلَیْهِ حَدٌّ فَمَنْ کَانَ لِلَّهِ عَلَیْهِ حَدٌّ مِثْلُ مَا لَهُ عَلَیْهَا(4) فَلَا یُقِیمُ عَلَیْهَا الْحَدَّ قَالَ فَانْصَرَفَ النَّاسُ یَوْمَئِذٍ کُلُّهُمْ مَا خَلَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَیْنَ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ- فَأَقَامَ هَؤُلَاءِ الثَّلَاثَةُ عَلَیْهَا الْحَدَّ یَوْمَئِذٍ وَ مَا مَعَهُمْ غَیْرُهُمْ قَالَ وَ انْصَرَفَ فِیمَنِ انْصَرَفَ یَوْمَئِذٍ مُحَمَّدُ بْنُ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ (5).
**[ترجمه]کافی: زنی حامله نزد امیرالمؤمنین علیه السلام گریه و ناله کرد و گفت: ای امیرالمؤمنین من مرتکب زنا شدم، مرا پاکیزه گردان. این حدیث طولانی را ادامه دا تا آن که گفت:آن گاه امیرالمؤمنین او را به بیرون از کوفه برد و دستور داد تا گودالی برایش حفر کنند پس او را در آن دفن کرد و سوار قاطرش شد و با صدای بلند فرمود: ای مردم خداوند بزرگ با رسولش عهدی بسته است که همان عهد را محمد صلی الله علیه و آله با من بسته که هر کس که برای او از جانب خداوند مجازاتی است حد جاری نمی کند، پس هر کس به مانند این زن برای او مجازات و حدی از جانب خداوند است، نمی تواند بر این زن حد جاری کند. پس همه مردم به جز امیرالمؤمنین، حسن و حسین علیهم السلام برگشتند و آن سه نفر مجازات شرعی را بر او جاری کردند و کسی نزد آن ها نبود و محمد پسر امیرالمؤمنین علیه السلام از کسانی بود که در آن روز بازگشت. - . فروع کافی (جزء هفتم از چاپ جدید) 185 - 187: و در باب مسائل آن حضرت، در شماره 65 گذشت مراجعه کن به جلد 40 ص 290-292 -
**[ترجمه]
کِتَابُ الْغَارَاتِ، لِإِبْرَاهِیمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الثَّقَفِیِّ عَنْ مُغِیرَةَ الضَّبِّیِّ قَالَ: لَمَّا نَکَحَ عَلِیٌّ علیه السلام لَیْلَی بِنْتَ مَسْعُودٍ النَّهْشَلِیِّ قَالَتْ: مَا زِلْتُ أُحِبُّ أَنْ یَکُونَ بَیْنِی وَ بَیْنَهُ سَبَبٌ مُنْذُ رَأَیْتُهُ فَأَقَامَ مَقَاماً مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله فَذَکَرَ أَنَّهُ وَلَدَتْ لَهُ عُبَیْدَ اللَّهِ بْنَ عَلِیٍّ- فَبَایَعَ مُصْعَباً یَوْمَ الْمُخْتَارِ.
أقول: قال ابن أبی الحدید فی شرح نهج البلاغة دفع أمیر المؤمنین علیه السلام یوم الجمل رایته إلی محمد ابنه و قد استوت الصفوف و قال له احمل فتوقف قلیلا فقال یا أمیر المؤمنین (6) أ ما تری السماء کأنها شآبیب (7) المطر فدفع فی صدره و قال أدرکک عرق من أمک ثم أخذ الرایة بیده فهزها ثم قال:
ص: 98
اطعن بها طعن أبیک تحمد***لا خیر فی الحرب إذا لم توقد
بالمشرفی و القنا المسدد.
ثم حمل و حمل الناس خلفه فطحن عسکر البصرة قیل لمحمد لم یغرر بک أبوک فی الحرب و لا یغرر بالحسن و الحسین فقال إنهما عیناه و أنا یمینه فهو یدفع عن عینیه بیمینه کان علی علیه السلام یقذف بمحمد فی مهالک الحرب و یکف حسنا و حسینا عنها و من کلامه فی یوم صفین أملکوا عنی هذین الفتیین أخاف أن ینقطع بهما نسل رسول الله صلی الله علیه و آله.
أم محمد خولة بنت جعفر بن قیس بن مسلمة(1) بن عبید بن ثعلبة بن یربوع بن ثعلبة بن الدول بن حنیفة بن لجیم بن صعب بن علی بن بکر بن وائل و اختلف فی أمرها فقال قوم إنها سبیة من سبایا الردة قوتل أهلها علی ید خالد بن الولید فی أیام أبی بکر لما منع کثیر من العرب الزکاة و ارتدت بنو حنیفة و ادعت نبوة مسیلمة و أن أبا بکر دفعها إلی علی علیه السلام من سهمه فی المغنم و قال قوم منهم أبو الحسن علی بن محمد بن سیف المدائنی هی سبیة فی أیام رسول الله صلی الله علیه و آله قالوا بعث رسول الله صلی الله علیه و آله علیا علیه السلام إلی الیمن فأصاب خولة فی بنی زبیة(2) و قد ارتدوا مع عمرو بن معدیکرب و کانت زبیة سبتها من بنی حنیفة فی غارة لهم علیهم فصارت فی سهم علی علیه السلام فقال رسول الله صلی الله علیه و آله إن ولدت منک غلاما فسمه باسمی و کنه بکنیتی فولدت له بعد موت فاطمة علیها السلام محمدا فکناه أبا القاسم و قال قوم و هم المحققون و قولهم الأظهر أن بنی أسد أغارت علی بنی حنیفة فی خلافة أبی بکر فسبوا خولة بنت جعفر و قدموا بها المدینة فباعوها من علی علیه السلام و بلغ قومها خبرها فقدموا المدینة علی علی فعرفوها و أخبروه بموضعها منهم فأعتقها و مهرها و تزوجها فولدت له محمدا فکناه أبا القاسم و هذا القول هو اختیار أحمد
ص: 99
بن یحیی البلاذری فی کتابه المعروف بتاریخ الأشراف.
لما تعامس (1) محمد یوم الجمل عن الحملة و حمل علی علیه السلام بالرایة فضعضع (2)
أرکان عسکر الجمل دفع إلیه الرایة و قال امح الأولی بالأخری و هذه الأنصار معک و ضم إلیه خزیمة بن ثابت ذا الشهادتین فی جمع من الأنصار کثیر منهم أهل بدر حمل حملات کثیرة أزال بها القوم عن مواقفهم و أبلی بلاء حسنا فقال خزیمة بن ثابت لعلی علیه السلام أما إنه لو کان غیر محمد الیوم لافتضح و لئن کنت خفت علیه الجبن و هو بینک و بین حمزة و جعفر لما خفنا علیه و إن کنت أردت أن تعلمه الطعان فطال ما علمته الرجال و قالت الأنصار یا أمیر المؤمنین لو لا ما جعل الله تعالی لحسن و الحسین (3) لما قدمنا علی محمد أحدا من العرب فقال علیه السلام أین النجم من الشمس و القمر أما إنه قد أغنی و أبلی و له فضل و لا ینقص فضل صاحبه (4) علیه و حسب صاحبکم ما انتهت به نعمة الله تعالی إلیه فقالوا یا أمیر المؤمنین إنا و الله ما نجعله کالحسن و الحسین و لا نظلمهما و لا نظلمه لفضلهما علیه حقه فقال علی علیه السلام أین یقع ابنی من ابنی رسول الله صلی الله علیه و آله(5) فقال خزیمة بن ثابت فیه :
محمد ما فی عودک الیوم وصمة***و لا کنت فی الحرب الضروس معردا(6)
أبوک الذی لم یرکب الخیل مثله***علی و سماک النبی محمدا
فلو کان حقا من أبیک خلیفة***لکنت و لکن ذاک مالا یری بدا
و أنت بحمد الله أطول غالب***لسانا و أنداها بما ملکت یدا
و أقربها من کل خیر تریده***قریش و أوفاها بماقال موعدا.
ص: 100
و أطعنهم صدر الکمی برمحه***و أکساهم للهام عضبا مهندا(1)
سوی أخویک السیدین کلاهما***إماما الوری و الداعیان إلی الهدی
أبی الله أن یعطی عدوک مقعدا***من الأرض أو فی اللوح مرقی و مصعدا(2).
و قال فی موضع آخر روی عمرو بن أبی شیبة عن سعید بن جبیر قال خطب عبد الله بن الزبیر فنال من علی علیه السلام فبلغ ذلک محمد بن الحنفیة فجاء إلیه و هو یخطب فوضع له کرسی فقطع علیه خطبته و قال یا معشر العرب شاهت الوجوه أ ینتقص علی و أنتم حضور إن علیا کان ید الله علی أعدائه و صاعقة من أمر الله (3) أرسله علی الکافرین به و الجاحدین لحقه فقتلهم بکفرهم فشنئوه و أبغضوه و ضمروا(4)
له السیف و الحسد و ابن عمه علیه السلام حی بعد لم یمت فلما نقله الله إلی جواره و أحب له ما عنده أظهرت له رجال أحقادها و شفت أضغانها فمنهم من ابتزه حقه و منهم من أسمر به (5) لیقتله و منهم من شتمه و قذفه بالأباطیل فإن یکن لذریته و ناصری دعوته دولة ینشر عظامهم و یحفر علی أجسادهم و الأبدان (6) یومئذ بالیة بعد أن یقتل الأحیاء منهم و یذل رقابهم و یکون الله عز اسمه قد عذبهم بأیدینا و أخزاهم و نصرنا علیهم و شفی صدورنا منهم إنه و الله ما یشتم علیا إلا کافر یسر شتم رسول الله صلی الله علیه و آله و یخاف أن یبوح به فیلقی شتم علی عنه (7) أما إنه قد یخطب المنیة(8) منکم من امتد عمره و سمع قول رسول الله صلی الله علیه و آله فیه لا
ص: 101
یحبک إلا مؤمن و لا یبغضک إلا منافق وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ فعاد ابن الزبیر إلی خطبته و قال عذرت بنی الفواطم یتکلمون فما بال ابن أم حنفیة فقال محمد یا ابن أم فتیلة(1) و ما لی لا أتکلم و هل فاتنی من الفواطم إلا واحدة و لم یفتنی فخرها لأنها أم أخوی أنا ابن فاطمة بنت عمران بن عائذ بن مخزوم جده رسول الله صلی الله علیه و آله و أنا ابن فاطمة بنت أسد بن هاشم کافلة رسول الله و القائمة مقام أمه أما و الله لو لا خدیجة بنت خویلد ما ترکت فی أسد(2) بن عبد العزی عظما إلا هشمته ثم قام فانصرف (3).
و قال ابن أبی الحدید فی موضع آخر قال أبو العباس المبرد قد جاءت الروایة: أن أمیر المؤمنین علیا علیه السلام لما ولد لعبد الله بن العباس مولود ففقده (4)
وقت صلاة الظهر فقال ما بال ابن العباس لم یحضر قالوا ولد له ولد ذکر یا أمیر المؤمنین قال فامضوا بنا إلیه فأتاه فقال له شکرت الواهب و بورک لک فی الموهوب ما سمیته فقال یا أمیر المؤمنین أو یجوز لی أن أسمیه حتی تسمیه فقال أخرجه إلی و أخرجه فأخذه فحنکه و دعا له ثم رده إلیه و قال خذ إلیک أبا الأملاک قد سمیته علیا و کنیته أبا الحسن قال فلما قدم معاویة خلیفة قال لعبد الله بن العباس لا أجمع لک بین الاسم و الکنیة قد کنیته أبا محمد فجرت علیه.
قلت سألت النقیب أبا جعفر یحیی بن محمد بن أبی زید فقلت له من أی طریق عرف بنو أمیة أن الأمر سینتقل عنهم و أنه سیلیه بنو هاشم و أول من یلی منهم یکون اسمه عبد الله و لم منعوهم عن مناکحة بنی الحارث بن کعب لعلمهم
ص: 102
أن أول من یلی الأمر من بنی هاشم یکون (1) أمه حارثیة و بأی طریق عرف بنو هاشم أن الأمر سیصیر إلیهم و یملکه عبید أولادهم حتی عرفوا أولادهم صاحب الأمر منهم کما قد جاء فی هذا الخبر فقال أصل هذا کله محمد ابن الحنفیة ثم ابنه عبد الله المکنی أبا هاشم قلت له أ فکان محمد ابن الحنفیة مخصوصا من أمیر المؤمنین بعلم یستأثر به علی أخویه حسن و حسین علیهما السلام قال لا و لکنهما کتما و أذاع ثم قال قد صحت الروایة عندنا عن أسلافنا و عن غیرهم من أرباب الحدیث أن علیا علیه السلام لما قبض أتی محمد ابنه أخویه حسنا و حسینا فقال لهما أعطیانی میراثی من أبی فقالا له قد علمت أن أباک لم یترک صفراء و لا بیضاء فقال قد علمت ذلک و لیس میراث المال أطلب إنما أطلب میراث العلم أبو جعفر(2) فروی أبان بن عثمان عمن روی له ذلک عن جعفر بن محمد علیهما السلام قال فدفعا إلیه صحیفة لو أطلعاه علی أکثر منها لهلک فیها ذکر دولة بنی العباس.
قال أبو جعفر و قد روی أبو الحسن علی بن محمد النوفلی قال حدثنی عیسی بن علی بن عبد الله بن العباس قال لما أردنا الهرب من مروان بن محمد لما قبض علی إبراهیم الإمام جعلنا نسخة الصحیفة التی دفعها أبو هاشم بن محمد ابن الحنفیة إلی محمد بن علی بن عبد الله بن العباس و هی التی کان آباؤنا یسمونها صحیفة الدولة فی صندوق من نحاس صغیر ثم دفناه تحت زیتونات بالشراة(3) لم یکن بالشراة من الزیتون غیرهن فلما أفضی السلطان إلینا و ملکنا الأمر أرسلنا إلی ذلک الموضع فبحث و حفر فلم یوجد شی ء فأمرنا بحفر جریب من الأرض فی ذلک الموضع حتی بلغ الحفر الماء و لم نجد شیئا.
ص: 103
قال أبو جعفر و قد کان محمد بن الحنفیة صرح بالأمر لعبد الله بن العباس و عرفه تفصیله و لم یکن أمیر المؤمنین علیه السلام قد فصل لعبد الله بن العباس الأمر و إنما أخبره به مجملا کقوله فی هذا الخبر خذ إلیک أبا الأملاک و نحو ذلک مما کان یعرض له به و لکن الذی کشف القناع و أبرز المستور هو محمد ابن الحنفیة و کذلک أیضا ما وصل إلی بنی أمیة من علم هذا الأمر فإنه وصل من جهة محمد ابن الحنفیة و أطلعهم علی السر الذی علمه و لکن لم یکشف لهم کشفه لبنی العباس کان أکمل (1).
قال أبو جعفر فأما أبو هاشم فإنه قد کان أفضی بالأمر إلی محمد بن علی بن عبد الله بن العباس و أطلعه علیه و أوضحه له فلما حضرته الوفاة عقیب انصرافه من عند الولید بن عبد الملک مر بالشراة و هو مریض و محمد بن علی بها فدفع إلیه کتبه و جعله وصیه و أمر الشیعة بالاختلاف إلیه قال أبو جعفر و حضر وفاة أبی هاشم ثلاثة نفر من بنی هاشم محمد بن علی هذا و معاویة بن عبد الله بن جعفر بن أبی طالب و عبد الله بن الحارث بن نوفل بن الحارث بن عبد المطلب فلما مات خرج محمد بن علی و معاویة بن عبد الله بن جعفر من عنده و کل واحد منهما یدعی وصایته فأما عبد الله بن الحارث فلم یقل شیئا.
قال أبو جعفر و صدق محمد بن علی إلیه أوصی أبو هاشم و إلیه دفع الکتاب الدولة و کذب معاویة بن عبد الله بن جعفر لکنه قرأ الکتاب فوجد لهم فیه ذکرا یسیرا فادعی الوصیة بذلک فمات و خرج ابنه عبد الله بن معاویة یدعی وصایة أبیه إلیه و یدعی لأبیه وصایة أبی هاشم و یظهر الإنکار علی بنی أمیة و کان له فی ذلک شیعة یقولون بإمامته سرا حتی قتل انتهی (2).
ص: 104
أقول: رُوِیَ فِی جَامِعِ الْأُصُولِ مِنْ صَحِیحِ التِّرْمِذِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ ابْنِ الْحَنَفِیَّةِ عَنْ أَبِیهِ علیه السلام قَالَ: قُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ أَ رَأَیْتَ إِنْ وُلِدَ لِی بَعْدَکَ وَلَدٌ أُسَمِّیهِ بِاسْمِکَ وَ أُکَنِّیهِ بِکُنْیَتِکَ قَالَ نَعَمْ.
و قال ابن أبی الحدید أسماء بنت عمیس هی أخت میمونة زوج النبی صلی الله علیه و آله(1) و کانت من المهاجرات إلی أرض الحبشة و هی إذ ذاک تحت جعفر بن أبی طالب فولدت له هناک محمد بن جعفر و عبد الله و عونا ثم هاجرت معه إلی المدینة فلما قتل جعفر تزوجها أبو بکر فولدت له محمد بن أبی بکر ثم مات عنها فتزوجها علی بن أبی طالب علیه السلام فولدت له یحیی بن علی لا خلاف فی ذلک.
و قال ابن عبد البر فی الاستیعاب ذکر ابن الکلبی أن عون بن علی أمه أسماء بنت عمیس و لم یقل ذلک أحد غیره و قد روی أن أسماء کانت تحت حمزة بن عبد المطلب فولدت له بنتا تسمی أمة الله و قیل أمامة(2).
أقول: روی فی بعض مؤلفات أصحابنا عن ابن عباس قال لما کنا فی حرب صفین دعا علی علیه السلام ابنه محمد بن الحنفیة و قال له یا بنی شد علی عسکر معاویة فحمل علی المیمنة حتی کشفهم ثم رجع إلی أبیه مجروحا فقال یا أبتاه العطش العطش فسقاه جرعة من الماء ثم صب الباقی بین درعه و جلده فو الله لقد رأیت علق الدم یخرج من حلق درعه فأمهله ساعة ثم قال له یا بنی شد علی المیسرة فحمل علی میسرة عسکر معاویة فکشفهم ثم رجع و به جراحات و هو یقول الماء الماء یا أباه فسقاه جرعة من الماء و صب باقیه بین درعه و جلده ثم قال یا بنی شد علی القلب فحمل علیهم و قتل منهم فرسانا ثم رجع إلی أبیه و هو یبکی و قد أثقلته الجراح فقام إلیه أبوه و قبل ما بین عینیه (3) و قال له فداک أبوک فقد
ص: 105
سررتنی و الله یا بنی بجهادک هذا بین یدی فما یبکیک أ فرحا أم جزعا فقال یا أبت کیف لا أبکی و قد عرضتنی للموت ثلاث مرات فسلمنی الله و ها أنا مجروح کما تری و کلما رجعت إلیک لتمهلنی عن الحرب ساعة ما أمهلتنی و هذان أخوای الحسن و الحسین ما تأمرهما بشی ء من الحرب فقام إلیه أمیر المؤمنین و قبل وجهه و قال له یا بنی أنت ابنی و هذان ابنا رسول الله صلی الله علیه و آله أ فلا أصونهما عن القتل فقال بلی یا أبتاه جعلنی الله فداک و فداهما من کل سوء.
**[ترجمه]هنگامی که علی علیه السلام با لیلی دختر مسعود نَّهْشَلِیّ ازدواج کرد. لیلی گفت: از زمانی که او را دیدم پیوسته دوست داشتم که بین من و او سبب و قرابتی باشد. سپس علی علیه السلام در جای پا رسول خدا صلی الله علیه و آله ایستاد و به یاد آورد که لیلی برای ایشان عبیدالله را به دنیا آورد که در جنگ مختار با مصعب بیعت کرد.
می گویم: ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه گفت: امیرالمؤمنین علیه السلام در جنگ جمل پرچمش را به محمد پسرش داد و صفوف منظم و یکدست شد و به او فرمود: آن را بگیر، او کمی درنگ کرد و گفت: ای امیرالمؤمنین آیا آسمان را نمی بینی گویی قطرههای باران است. پس امام علیه السلام به سینه اش زد و فرمود: یک رگ از مادرت را گرفتهای. آنگاه با دستش پرچم را گرفت و آن را به اهتزاز درآورد و (به حالت رجز) فرمود:
«با نیزه مانند ضربه پدرت به آن ضربه بزن تا ستایش شوی، اگر آتش آن با شمشیر و نیزه های راست و محکم شعله ور نشود هیچ خیری در جنگ نیست».
آنگاه حمله کرد و مردم نیز پشت سرش حمله کردند و سپاه بصره را زیر و رو کرد. به محمد گفته شد: چرا پدرت تو را در جنگ به خطر می اندازد اما با حسن و حسین این چنین نمی کند؟ گفت: آن دو چشمانش هستند و من دست راستش هستم و او از چشمانش با دستش محافظت می کند. علی علیه السلام محمد را به هلاکتگاه های جنگ می فرستاد و از رفتن حسن و حسین جلوگیری می کرد، ایشان در جنگ صفین فرمود: از طرف من مراقب این دو جوان من باشید، می ترسم که با کشته شدن آن دو نسل رسول خدا صلی الله علیه و آله قطع شود.
مادر محمد، خوله دختر جعفر بن قیس بن مسلمه بن عبید بن ثعلبه بن یربوع بن ثعلبه بن الدول بن حنیفه بن لجیم بن صعب بن علی بن بکر بن وائل است و درباره امر او اختلافاتی است: گروهی گفته اند: او اسیری از اسیران ردّه بود که خانوادهاش به دست خالد بن ولید در دوران خلافت ابوبکر کشته شدند هنگامی که بسیاری از اعراب از دادن زکات امتناع کردند و بنی حنیفه مرتد شد و ادعای پیامبری مسیلمه را کردند و ابوبکر او را به علی علیه السلام بابت سهم ایشان از غنایم داد. گروهی دیگر از جمله أبوحسن علی بن محمد بن سیف مدائنی گفته است: او در جنگ های رسول خدا صلی الله علیه و آله اسیر شد و گفتند: رسول خدا صلی الله علیه و آله علی علیه السلام را به یمن فرستاد و ایشان به خوله در بنی زبیه برخورد کرد که با عمر بن معدی کرب مرتد شدند و زبیه او را از بنی حنیفه در جنگ با آن ها به اسارت گرفته بود. او سهم علی علیه السلام شد و پیامبر صلی الله علیه و آله به ایشان فرمود: اگر فرزندی برایت به دنیا آورد، اسم و کنیه مرا بر او بگذار. بعد از وفات فاطمه سلام الله علیها او محمد را به دنیا آورد و علی علیه السلام کنیه او را ابوالقاسم قرار داد، گروهی دیگر که قول آن ها روشن تر است گفته اند: بنی اسد در دوران خلافت ابوبکر بر بنی حنیفه یورش بردند و خوله دختر جعفر را به اسارت گرفتند، آن گاه او را به مدینه آورده و به علی علیه السلام فروختند. این خبر به خویشان آن زن رسید و آن ها به مدینه آمده و به نزد علی علیه السلام رفته و ماجرای آن زن و خویشی و نزدیکی خود را با وی به اطلاع امیرالمؤمنین علیه السلام رساندند. علی علیه السلام او را آزاد کرده و برایش مهریه تعیین نمود و به ازدواج خود درآورد؛ او برای علی علیه السلام محمد را به دنیا آورد و کنیه ابوالقاسم را برایش قرار داد و این گفته احمد بن بلاذری در کتاب معروفش تاریخ الاشراف است.
هنگامی که محمد در جنگ جمل از حمله باز ایستاد و علی علیه السلام پرچم را گرفت و لشکریان جمل را پراکنده ساخت، پرچم را به او داد و فرمود: با اولی دومی را نابود کن که این انصار با تو هستند و خزیمه بن ثابت ذو شهادتین را در جمعی از انصار که بسیاری از آن ها اهل بدر بودند به او ملحق ساخت. او حملات زیادی را انجام داد که آن قوم را از مواضعشان دور کرد و رشادت های فراوانی از خود نشان داد، آن گاه خزیمه بن ثابت به علی علیه السلام گفت: اگر امروز غیر از محمد بود رسوا می شد و شما به خاطر ترسو بودنش بر او نگران شده بودید در حالی که در رده شما و حمزه و جعفر بود ما نگران نشده و نترسیدیم و اگر میخواستید نیزه زدن را به او بیاموزید خیلی طول می کشید تا آنچه به بزرگ مردان آموخته بودید به او یاد دهید. ای امیرالمؤمنین اگر نبود آنچه را که خداوند تعالی برای حسن و حسین علیهما السلام قرار داده، کسی از اعراب را بر او مقدم نمی کردیم. حضرت علیه السلام فرمود: ستاره کجا و خورشید و ماه کجا؟ آگاه باشید که او بی نیاز کرد و شجاعت نشان داد و فضل و برتری برای اوست و فضل صاحبش به خاطر او کم نمی شود، و بر صاحب شما همین بس که نعمت خداوند بر او تمام شد. پس گفتند: ای امیرالمؤمنین علیه السلام به خدا سوگند ما او را به مانند حسن و حسین قرار نمیدهیم و به آن دو ستم روا نمیسازیم و همچنین به دلیل برتری آن دو بر او به او ظلم نمی کنیم. علی علیه السلام فرمود: پسر من کجا و دو پسر رسول خدا صلی الله علیه و آله کجا؟
آنگاه خزیمه بن ثابت در باره او گفت:
ای محمد امروز به خاطر بازگشتت ننگی بر تو نیست، و تو در جنگ مهلک نگریخته و فرار نکردی.
پدرت که کسی به مانند او سوار اسب نشده است، علی است و پیامبر تو را محمد نامید.
اگرچه حق بود که خلیفه و جانشین پدرت تو باشی، ولی آنچه دیده نمیشود آشکار شده است.
به فضل الهی زبان و سخن تو برترین و غالب است و تو بخشنده ترین هستی در آنچه در اختیار داری.
و تو نزدیک ترین آن ها به هر خوبی هستی که قریش خواستار آن است و باوفاترین آن ها در گفته و وعده خویش.
تو برترین نیزه زنندگان به سینه پهلوانان و کسی هستی که سرها را با شمشیر هندی می پوشانی .
به جز دو برادر بزرگت که پیشوایان مردم و دعوت کنندگان به هدایت هستند.
خداوند امتناع کرد از این که برای دشمنت نشیمنگاهی در زمین یا پلکانی در آسمان قرار دهد. - . شرح نهج البلاغة، 1: 118 - 120 -
ابن ابی الحدید در جایی دیگر گفته است: عبدالله بن زبیر خطبه خواند و به علی علیه السلام دشنام داد. این خبر به محمد بن حنفیه رسید آن گاه نزد عبدالله بن زبیر آمد در حالی که او خطبه می خواند، سپس یک کرسی برای او گذاشته شد و خطبه او را قطع کرده و گفت: ای جماعت عرب! چهره ها زشت شده است، آیا در حضور شما علی کم ارزش شمرده می شود؟ علی دست خداوند بر دشمنانش و صاعقه ای از امر او بود که خداوند او را به سوی کافران و پایمال کنندگان حقش فرستاد پس او آن ها را با کفرشان کشته و آنها با او کینه توزی و دشمنی کردند و به رویش شمشیر کشیده و حسادت کردند و پسر عمویش صلی الله علیه وآله هنوز زنده بود و نمرده بود. هنگامی که خداوند او را به جوار خود متصل ساخت و نیکوترین داشته هایش را بر او ارزانی کرد، افرادی کینه و دشمنی را با او آشکار کردند بعضی از آنان حقش را به زور گرفتند و برخی شبانه به گفتگو نشستند تا او را به قتل برسانند و برخی دیگر او را سرزنش کردند و به باطل ها متهم ساختند، اگر خاندان او و یاری دهندگان دعوتش قدرت داشتند استخوانهایشان را خرد می کردند و جسدها آنها را چال می کردند و بدنها تا امروز پوسیده بودند پس از اینکه زندگان آنها هم کشته شده بودند و خوار شده بودند، و خداوند عز وجل با دست های ما آنها را عذاب میداد، و آنها را خوار میساخت و ما را بر آنان پیروز میگردانید، و سینه های ما را از آنها آرام میساخت. به خدا قسم که هیچ کس علی را ناسزا نمیگوید مگر اینکه کافری باشد که با سرزنش رسول الله صلی الله علیه و آله شاد میگردد و می ترسد که آن را آشکار کند. به همین دلیل با ناسزا گفتن بر علی علیه السلام بر او - پیامبر - کنایه میزند اما مطمئنا اگر هم حتی عمری طولانی در تقدیرش در نظر گرفته شده باشد با این کار به پیشواز مرگ میرود، و این سخن از رسول خدا صلی الله علیه و آله درباره علی شنیده شده که: «تو را دوست ندارد مگر مومن و تو را دشمن نمی دارد مگر منافق»، « وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ »{و کسانی که ستم کرده اند به زودی خواهند دانست به کدام بازگشتگاه برخواهند گشت.}
پس ابن زبیر دوباره خطبه اش را ادامه داد و گفت: عذر فرزندان فاطمه را پذیرفتم تا صحبت کنند پس به پسر مادری حنفی را چه مربوط؟ محمد گفت: ای پسر مادری فتیله چرا صحبت نکنم و آیا جز یکی از فضایل اولاد فاطمه چیز بیشتری از من فوت شده؟ او مادر دو برادر من است، من پسر فاطمه دختر عمران بن عائذ بن مخزوم جد رسول خدا هستم، من پسر فاطمه دختر أسد بن هاشم سرپرست رسول خدا و جانشین مادرش هستم. آگاه باشید اگر خدیجه دختر خویلد نبود من در أسد بن عبد العزّی استخوانی به جا نمی گذاشتم جز این که آن را می شکستم، سپس بلند شد و از آنجا رفت. - . شرح نهج البلاغة، 1: 466 – 470 -
ابن أبی الحدید در جایی دیگر گفت: أبو عباس مبرد گفت: روایت است که وقتی فرزندی برای عبدالله بن عباس متولد شد امیر المؤمنین علیه السلام وقت نماز ظهر او را جُست و فرمود: ابن عباس را چه شده است که حاضر نیست؟ گفتند: ای امیر المؤمنین فرزند پسری برایش به دنیا آمده است، امام علیه السلام فرمود: ما را نزد او ببرید، پس امام نزد او آمد و به او فرمود: خدا را شکر می کنم و این هدیه برایت مبارک باشد، او را چه نامیده ای؟ او گفت: ای امیر مؤمنین علیه السلام آیا با وجود شما برای من جایز است که نامی برای او بگذارم؟ حضرت علیه السلام فرمود: او را نزد من بیاور پس طفل را نزد حضرت آوردند و حضرت نوزاد را گرفت و چانه اش را گرفت و برایش دعا کرد سپس به عبدالله برگرداند و فرمود: ای ابو الأملاک - پدر پادشاهان - او را بگیر من او را علی نامیده و کنیه اش را أباحسن گذاشتم .
هنگامی که معاویه خلیفه گشت به عبدالله بن عباس گفت: من بین اسم و کنیه برایت جمع نمی بندم، من کنیه او را أبا محمد گذاشتم، پس این کنیه او شد.
من از نقیب أبا جعفر یحیی بن محمد أبی زید سؤال کردم و به او گفتم: بنی أمیه از کجا دانست که امور از آنها گرفته خواهد شد و بنی هاشم زمام امور را بر عهده خواهند گرفت و نام اولین کسی که از آن ها حکومت خواهد کرد عبدالله خواهد بود؟ و چرا آن ها را از ازدواج با بنی حارث بن کعب منع کردند با این که می دانستند مادر اولین کسی که از بنی هاشم روی کار خواهد آمد حارثی خواهد بود؟ و بنی هاشم چگونه فهمیدند که امور به دست آن ها خواهد افتاد و بردگان فرزندانشان آن را در اختیار خواهند گرفت تا جایی که فرزندانشان را صاحب امر می شناختند همان طور که در این روایت آمده است؟ او گفت: اصل همه این ها محمد بن حنفیه سپس پسرش عبدالله با کنیه أبو هاشم است. من به او گفتم: آیا محمد بن حنفیه علمی از جانب امیر مؤمنین علیه السلام داشت که به واسطه آن بر دو برادرش حسن و حسین علیهما السلام برتری یابد؟ گفت: خیر اما آن دو کتمان کردند و او افشا کرد. سپس گفت: روایت های صحیحی از گذشتگان ما و محدثان آن ها به دست ما رسیده است که وقتی علی علیه السلام وفات یافت محمد نزد دو برادرش آمد و به آن دو گفت: میراث پدرم را به من بدهید. آن دو به او گفتند: تو حتما می دانی که پدرت طلا و نقره از خود باقی نگذاشته است. محمد گفت: من آن را می دانم و میراث مال از شما نمیخواهم بلکه میراث علم می خواهم. امام صادق علیه السلام فرمود: پس آن دو نامهای به او دادند که اگر بیشتر از آن را به او میفهماندند، هلاک میگشت. در آن نامه از دولت بنی عباس سخن رفته بود.
ابوجعفر گفت: هنگامی که ابراهیم امام در گذشت و ما خواستیم از دست مروان بن محمد فرار کنیم نسخه نامه ای را که أبو هاشم بن محمد بن حنفیه به محمد بن علی بن عبدالله بن عباس داده بود را در صندوق مسی کوچکی قرار دادیم، نامه ای که پدران ما آن را صحیفه دولت مینامیدند سپس زیر چند درخت زیتون در الشراة دفن کردیم که در شراة غیر از آنها زیتونی نبود. هنگامی که قدرت به ما منتقل شد و ما زمام امور را در اختیار گرفتیم کسی را به آن مکان فرستادیم پس او جستجو کرد و حفر کرد ولی چیزی پیدا نکرد. پس ما دستور دادیم که زمین آن جا را یک جریب بکنند تا به آب رسید و ما چیزی پیدا نکردیم.
ابوجعفر گفت: محمد بن حنفیه جزئیات امور را به عبدالله بن عباس تصریح و آشکار ساخت، در حالی که امیر المؤمنین علیه السلام آن را به تفصیل بیان نکرده بود بلکه به طور اجمال برای عبدالله بن عباس بیان کرده بود مانند گفته ایشان در این روایت که «ای پدر پادشاهان، او را بگیر» و مانند آن که امام به کنایه آن را گفته بود، اما کسی که آن را آشکار کرده و از آن پرده برداشت محمد بن حنفیه بود و هم چنین آنچه از علم این امر به بنی امیه رسید، به واسطه محمد بن حنفیه رسیده بود، او آن ها را از رازی که می دانست باخبر ساخت اما برای آن ها فاش نساخت. او برای بنی عباس به طور کامل تر پرده برداشت.
ابوجعفر گفت: أبو هاشم از این امر برای محمد بن علی بن عبدالله بن عباس پرده برداشته و او را از آن آگاه و مطلع ساخته بود. پس آن هنگام که زمان مرگ او نزدیک شد، قبل از بازگشت از نزد ولید بن عبدالملک به شراة رفت در حالی که مریض بود و محمد بن علی نیز در آنجا بود. پس کتاب هایش را به او داد و او را وصی خود ساخت و به شیعیان امر کرد تا به او توجه کنند.ابوجعفر گفت: در هنگام مرگ أبو هاشم سه نفر از بنی هاشم حضور یافتند: محمد بن علی، معاویه بن عبدالله بن جعفر بن أبی طالب و عبدالله بن حارث بن نوفل بن حارث بن عبدالمطلب؛ هنگامی که در گذشت محمد بن علی و معاویه بن عبدالله بن جعفر از نزدش خارج شدند در حالی که هر یک ادعای جانشینی اش را داشتند ولی عبدالله بن حارث چیزی نگفت.
ابوجعفر گفت: محمد بن علی درست گفت که أبو هاشم به او وصیت کرد و نامه دولت را به او تحویل داد و معاویه بن عبدالله بن جعفر دروغ گفت؛ اما او کتاب را خواند و برای آن ها در آن ذکر سادهای یافت و بر اساس آن ادعای وصیت کرد. پس در گذشت و پسرش عبدالله بن معاویه خارج شد و ادعای رسیدن وصایت پدرش به خود را کرد و برای پدرش وصایت أبو هاشم را خواست و انکار بنی امیه را آشکار ساخت و او در این زمینه طرفدارانی داشت که پنهانی به امامتش معتقد بودند تا اینکه کشته شد، پایان. - . شرح نهج البلاغة، 2: 308 – 310 -
می گویم: در جامع الأصول از صحیح ترمذیّ روایت شده: محمد بن حنفیه از پدرش علیه السلام روایت کرد که فرمود: گفتم: ای رسول خدا اگر بعد از شما فرزندی برایم به دنیا آمد نام شما را بر او بگذارم یا کنیه شما را کنیه او قرار دهم؟ فرمود: بله.
ابن ابی الحدید گفت: أسماء دختر عمیس خواهر میمونه همسر پیامبر صلی الله علیه و آله است که از مهاجرین به سرزمین حبشه بود آن موقع که همسر جعفر بن ابی طالب بود برای او جعفر و عبدالله و عون را به دنیا آورد پس با او به مدینه مهاجرت کرد هنگامی که جعفر کشته شد با ابوبکر ازدواج کرد و محمد بن ابی بکر را به دنیا آورد. پس ابوبکر درگذشت و او با علی بن ابی طالب علیه السلام ازدواج کرد و یحیی بن علی را به دنیا آورد، و هیچ اختلافی در آن نیست.
ابن عبدالبر در الاستیعاب گفت: ابن کلبی گفت: مادر عون بن علی، أسماء دختر عمیس است و کسی جز ابن کلبی آن را نگفته است و روایت شده که أسماء زن حمزه بن عبدالمطلب بود و برای او دختری به نام امة الله به دنیا آورد، و گفته شده: أمامه بود. - . شرح نهج البلاغة، 4: 74 -
می گویم: در بعضی از مؤلفات شیعه روایت شده ابن عباس گفت: هنگامی که در جنگ صفین بودیم علی علیه السلام پسرش محمد بن حنفیه را صدا کرد و به او فرمود: پسرکم به سپاه معاویه حمله کن. پس به سمت راست سپاه او حمله کرد تا آن ها را پراکنده ساخت؛ آنگاه در حالی که مجروح بود نزد پدرش برگشت و گفت: پدر جان، تشنگی مرا از پا درآورد. امام علیه السلام جرعه ای آب به او نوشاند و بقیه را بین زره و پوست او ریخت، به خدا سوگند من لخته خون را دیدم که از بین زرهش خارج می شد، امام لحظه ای او را رها کرد سپس فرمود: پسرکم به سمت چپ سپاه حمله کن، او به جناح چپ سپاه حمله کرده و آن ها را پراکنده ساخت و دوباره با زخم هایی که برداشته بود برگشت و گفت: پدرجان آب بدهید امام علیه السلام جرعه ای آب به او نوشاند و بقیه را روی زره و بدنش ریخت. سپس فرمود: پسرکم بر قلب سپاه حمله کن او حمله کرد و سوارانی از آن ها را به قتل رساند. سپس نزد پدرش برگشت در حالی که گریه می کرد و زخم ها او را از پا درآورده بود. پدرش برخاست و بین دو چشمان او را بوسیده و فرمود: پدرت فدای توباد، پسرکم به خدا سوگند با این رشادتت مرا شاد کردی، پس چه چیز تو را به گریه وا می دارد خوشحالی یا ناراحتی؟ او گفت: چگونه گریه نکنم در حالی که شما مرا سه بار در معرض مرگ قرار دادی ولی خداوند مرا محافظت کرد و همان طور که می بینید هم اکنون مجروح شده ام و هر چه نزد شما برگشتم تا لحظه ای مرا از جنگ معاف سازید این کار را نکردید و به این دو برادرم حسن و حسین اذن جنگیدن نمی دهید. امیرالمؤمنین علیه السلام برخاست و روی او را بوسید و فرمود: پسرکم تو فرزند منی ولی این دو فرزندان رسول خدا صلی الله علیه و آله هستند، آیا من آن ها را از کشته شدن باز ندارم؟ او گفت: بله پدر جان خداوند مرا فدای شما و آن دو از هر بدی قرار دهد.
**[ترجمه]
ب، [قرب الإسناد] مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْأَسْبَاطِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ شَجَرَةَ عَنْ عَنْبَسَةَ الْعَابِدِ قَالَ: إِنَّ فَاطِمَةَ بِنْتَ عَلِیٍّ مُدَّ لَهَا فِی الْعُمُرِ حَتَّی رَآهَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام(1).
**[ترجمه]قرب الاسناد: فاطمه دختر علی علیه السلام آنقدر عمر کرد که امام صادق علیه السلام او را دید. - . قرب الاسناد:76 -
**[ترجمه]
ید، [التوحید] ابْنُ الْوَلِیدِ عَنِ الصَّفَّارِ عَنِ ابْنِ أَبِی الْخَطَّابِ عَنِ ابْنِ بَشِیرٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ أَبِی حَمْزَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام یَقُولُ قَالَ أَبِی علیه السلام: إِنَّ مُحَمَّدَ ابْنَ الْحَنَفِیَّةِ(2) کَانَ رَجُلًا رَابِطَ الْجَأْشِ (3)
وَ أَشَارَ بِیَدِهِ وَ کَانَ یَطُوفُ بِالْبَیْتِ فَاسْتَقْبَلَهُ الْحَجَّاجُ فَقَالَ قَدْ هَمَمْتُ أَنْ أَضْرِبَ الَّذِی فِیهِ عَیْنَاکَ قَالَ لَهُ مُحَمَّدٌ کَلَّا إِنَّ لِلَّهِ تَبَارَکَ اسْمُهُ فِی خَلْقِهِ فِی کُلِّ یَوْمٍ ثَلَاثَمِائَةِ لَحْظَةٍ أَوْ لَمْحَةٍ فَلَعَلَّ إِحْدَاهُنَّ تَکُفُّکَ عَنِّی (4).
**[ترجمه]توحید: امام باقر علیه السلام فرمود: پدرم علیه السلام فرمود: محمد بن حنفیه مردی شجاع(دارای قلب فراخ) بود و با دستش اشاره کرد و او در خانه خدا طواف می کرد که حَجّاج نزد او آمد و گفت: قصد دارم آنچه که دو چشمانت در آن است(کنایه از سَر) را قطع کنم، محمد به او گفت: هرگز، خداوند تبارک و تعالی هر روز در مخلوقاتش سیصد دیده و چشم قرار داد، شاید یکی از آن ها مانع تو از من شود. - . توحید:117 -
**[ترجمه]
کا، [الکافی] عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ وَ حَمَّادٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام: فِی تَزْوِیجِ أُمِّ کُلْثُومٍ- فَقَالَ إِنَّ ذَلِکَ فَرْجٌ غُصِبْنَاهُ (5).
**[ترجمه]کافی: امام باقر علیه السلام درباره ازدواج ام کلثوم فرمود: آن ناموسی بود که از ما غصب شد.
**[ترجمه]
هذه الأخبار لا ینافی ما مر من قصة الجنیة لأنها قصة مخفیة
ص: 106
أطلعوا علیها خواصهم و لم یکن یتم به الاحتجاج علی المخالفین بل ربما کانوا یحترزون عن إظهار أمثال تلک الأمور لأکثر الشیعة أیضا لئلا تقبله عقولهم و لئلا یغلو فیهم فالمعنی غصبناه ظاهرا و بزعم الناس إن صحت تلک القصة.
و قال الشیخ المفید قدس الله روحه فی جواب المسائل السرویة إن الخبر الوارد بتزویج أمیر المؤمنین علیه السلام ابنته من عمر لم یثبت و طریقته من الزبیر بن بکار و لم یکن موثوقا به فی النقل و کان متهما فیما یذکره من بغضه لأمیر المؤمنین علیه السلام و غیر مأمون و الحدیث نفسه مختلف فتارة یروی أن أمیر المؤمنین تولی العقد له علی ابنته و تارة یروی عن العباس أنه تولی ذلک عنه و تارة یروی أنه لم یقع العقد إلا بعد وعید عن عمر و تهدید لبنی هاشم و تارة یروی أنه کان عن اختیار و إیثار ثم بعض الرواة یذکر أن عمر أولدها ولدا سماه زیدا و بعضهم یقول إن لزید بن عمر عقبا و منهم من یقول إنه قتل و لا عقب له و منهم من یقول إنه و أمه قتلا و منهم من یقول إن أمه بقیت بعده و منهم من یقول إن عمر أمهر أم کلثوم أربعین ألف درهم و منهم من یقول مهرها أربعة آلاف درهم و منهم من یقول کان مهرها خمسمائة درهم و هذا الاختلاف مما یبطل الحدیث.
ثم إنه لو صح لکان له وجهان لا ینافیان مذهب الشیعة فی ضلال المتقدمین علی أمیر المؤمنین علیه السلام أحدهما أن النکاح أنما هو علی ظاهر الإسلام الذی هو الشهادتان و الصلاة إلی الکعبة و الإقرار بجملة الشریعة و إن کان الأفضل مناکحة من یعتقد الإیمان و یکره مناکحة من ضم إلی ظاهر الإسلام ضلالا یخرجه عن الإیمان إلا أن الضرورة متی قادت إلی مناکحة الضال مع إظهاره کلمة الإسلام زالت الکراهة من ذلک و أمیر المؤمنین علیه السلام کان مضطرا إلی مناکحة الرجل لأنه تهدده و تواعده فلم یأمنه علی نفسه و شیعته فأجابه إلی ذلک ضرورة کما أن الضرورة یشرع إظهار کلمة الکفر و لیس ذلک بأعجب من قول لوط هؤُلاءِ بَناتِی هُنَّ أَطْهَرُ لَکُمْ (1) فدعاهم إلی العقد علیهم لبناته و هم کفار ضلال قد أذن الله
ص: 107
تعالی فی هلاکهم و قد زوج رسول الله صلی الله علیه و آله ابنتیه قبل البعثة کافرین کانا یعبدان الأصنام أحدهما عتبة بن أبی لهب و الآخر أبو العاص بن الربیع فلما بعث صلی الله علیه و آله فرق بینهما و بین ابنتیه (1).
و قال السید المرتضی رضی الله عنه فی کتاب الشافی فأما الحنفیة فلم تکن سبیة علی الحقیقة و لم یستبحها علیه السلام بالسبی لأنها بالإسلام قد صارت حرة مالکة أمرها فأخرجها من ید من استرقها ثم عقد علیها النکاح (2) و فی أصحابنا من یذهب إلی أن الظالمین متی غلبوا علی الدار و قهروا و لم یتمکن المؤمن من الخروج من أحکامهم جاز له أن یطأ سبیهم و یجری أحکامهم مع الغلبة و القهر مجری أحکام المحقین فیما یرجع إلی المحکوم علیه و إن کان فیما یرجع إلی الحاکم معاقبا آثما و أما تزویجه بنته فلم یکن ذلک عن اختیار ثم ذکر رحمه الله الأخبار السابقة الدالة علی الاضطرار ثم قال علی أنه لو لم یجر ما ذکرناه لم یمتنع أن یجوزه علیه السلام لأنه کان علی ظاهر الإسلام و التمسک بشرائعه و إظهار الإسلام و هذا حکم یرجع إلی الشرع فیه و لیس مما یخاطره (3) العقول و قد کان یجوز فی العقول أن یبیحنا الله تعالی مناکحة المرتدین علی اختلاف ردتهم و کان یجوز أیضا أن یبیحنا أن ننکح الیهود و النصاری کما أباحنا عند أکثر المسلمین أن ننکح فیهم و هذا إذا کان فی العقول سائغا فالمرجع فی تحلیله و تحریمه إلی الشریعة و فعل أمیر المؤمنین علیه السلام حجة عندنا فی الشرع فلنا أن نجعل ما فعله أصلا فی جواز مناکحة من ذکروه و لیس لهم أن یلزموا علی ذلک مناکحة الیهود و النصاری و عباد الأوثان لأنهم إن سألوا عن جوازه فی العقل فهو جائز(4)
و إن سألوا عنه فی الشرع فالإجماع یحظره
ص: 108
و یمنع منه انتهی کلامه رفع الله مقامه (1).
أقول: بعد إنکار عمر النص الجلی و ظهور نصبه و عداوته لأهل البیت علیهم السلام یشکل القول بجواز مناکحته من غیر ضرورة و لا تقیة إلا أن یقال بجواز مناکحة کل مرتد عن الإسلام و لم یقل به أحد من أصحابنا و لعل الفاضلین إنما ذکرا ذلک استظهارا علی الخصم و کذا إنکار المفید رحمه الله أصل الواقعة إنما هو لبیان أنه لم یثبت ذلک من طرقهم و إلا فبعد ورود ما مر من الأخبار إنکار ذلک عجیب.
وَ قَدْ رَوَی الْکُلَیْنِیُّ عَنْ حُمَیْدِ بْنِ زِیَادٍ عَنِ ابْنِ سَمَاعَةَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ وَ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: إِنَّ عَلِیّاً لَمَّا تُوُفِّیَ عُمَرُ أَتَی أُمَّ کُلْثُومٍ فَانْطَلَقَ بِهَا إِلَی بَیْتِهِ. وَ رُوِیَ نَحْوُ ذَلِکَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی وَ غَیْرِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَی عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَیْدٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام:(2). و الأصل فی الجواب هو أن ذلک وقع علی سبیل التقیة و الاضطرار و لا استبعاد فی ذلک فإن کثیرا من المحرمات تنقلب عند الضرورة و تصیر من الواجبات علی أنه ثبت بالأخبار الصحیحة أن أمیر المؤمنین و سائر الأئمة علیهم السلام کانوا قد أخبرهم النبی صلی الله علیه و آله بما یجری علیهم من الظلم و بما یجب علیهم فعله عند ذلک فقد أباح الله تعالی له خصوص ذلک بنص الرسول صلی الله علیه و آله و هذا مما یسکن استبعاد الأوهام و الله یعلم حقائق أحکامه و حججه علیهم السلام.
أقول: قد أثبتنا فی غزوة الخوارج بعض أحوال محمد ابن الحنفیة و کذا فی باب معجزات علی بن الحسین علیهما السلام منازعته له ظاهرا فی الإمامة و فی أبواب أحوال الحسین علیه السلام و ما جری بعد شهادته ثم اعلم أنه سأل السید مهنا بن سنان عن العلامة الحلی قدس الله روحهما فیما کتب إلیه من المسائل ما یقول سیدنا فی
ص: 109
محمد ابن الحنفیة هل کان یقول بإمامة زین العابدین علیه السلام و کیف تخلف عن الحسین علیه السلام و کذلک عبد الله بن جعفر فأجاب العلامة رحمه الله قد ثبت فی أصل الإمامة أن أرکان الإیمان التوحید و العدل و النبوة و الإمامة و السید محمد بن الحنفیة و عبد الله بن جعفر و أمثالهم أجل قدرا و أعظم شأنا من اعتقادهم خلاف الحق و خروجهم عن الإیمان الذی یحصل به اکتساب الثواب الدائم و الخلاص من العقاب و أما تخلفه عن نصرة الحسین علیه السلام فقد نقل أنه کان مریضا و یحتمل فی غیره عدم العلم بما وقع علی مولانا الحسین علیه السلام من القتل و غیره و بنوا علی ما وصل من کتب الغدرة إلیه و توهموا نصرتهم له.
**[ترجمه]این روایات با آن چه در قصه آن زن جنی گذشت منافاتی ندارد چون آن قصه ای پنهانی است که خواص آن ها از آن اطلاع یافتند و نمیتوان با آن با مخالفان احتجاجی کرد، بلکه چه بسا از بیان امثال آن امور برای اکثر شیعیان نیز ابا می کردند چون عقل هایشان آن را قبول نمیکند و برای اینکه از جانب آنها مبالغه نشود. پس معنا این است: در ظاهر و به گمان مردم، آن از ما غصب شد، اگر آن قصه صحیح باشد.
شیخ مفید در جواب المسائل السرویه گفت: اخبار مربوط به اینکه علی علیه السلام ام کلثوم را به ازدواج عمر درآورد ثابت نشده است و کسانی مانند زبیر بن بکار که در نقل روایات مورد اطمینان نبودند آن را نقل کرده اند، زیرا که او به دشمنی اش با امیر مؤمنان متهم است و مورد اطمینان نیست و خود این روایت مختلف است گاهی نقل می کند که امیرالمؤمنین علیه السلام خودش متولی عقد دخترش با عمر شد. از سوی دیگر روایت شده درباره عباس که از جانب امام متولی عقد شد، و در جایی دیگر روایت کرد که عقد بعد از آن اتفاق افتاد که عمر، بنی هاشم را تهدید کرد و هم چنین روایت می کند که آن از روی اختیار و ایثار بوده است و برخی از راویان ذکر کرده اند که عمر از او صاحب پسری به نام زید شد و برخی می گویند که از زید بن عمر نسلی برجاست و برخی می گویند او کشته شد و نسل و عقبهای از او بر جا نماند و برخی می گویند که او و مادرش کشته شدند و برخی دیگر می گویند که مادرش بعد از او باقی ماند. برخی می گویند عمر برای ام کلثوم چهل هزار درهم مهریه تعیین کرد و برخی می گویند چهار هزار درهم و برخی نیز پانصد درهم را عنوان کرده اند که این اختلاف باعث باطل شدن این روایت می شود.
آنگاه اگر آن ازدواج صحیح باشد، دو صورت دارد - که با مذهب شیعه منافات ندارند در این که کسانی که بر امیرالمؤمنین علیه السلام مقدم شدند در گمراهی هستند. اول اینکه ازدواج بر حسب ظاهر اسلام است یعنی ایراد شهادتین و نماز به سمت کعبه و اقرار به تمامی شریعت، هر چند ازدواج با کسی که ایمان واقعی دارد بهتر است و ازدواج با کسی که در ظاهر به اسلام پیوسته است کراهت دارد و ضلالتی است که او را از ایمان خارج می کند. امّا هنگامی که ضرورت اقتضا کرد با اظهار کلمه اسلام کراهت از آن برداشته می شود و امیرالمؤمنین علیه السلام هم برای به ازدواج در آوردن دخترش با او ناچار بود چون او امام علیه السلام را تهدید کرد و جان ایشان و شیعیانش را در امان ندانست و امام ناچار به او جواب داد، هم چنان که گفتن کفر هنگام ضرورت جایز است و آن عجیب تر از گفته حضرت لوط (در قرآن)نیست: « هؤُلاءِ بَناتِی هُنَّ أَطْهَرُ لَکُمْ» - . هود/78 -
{ای قوم من، اینان دختران منند. آنان برای شما پاکیزه ترند} لوط آن ها را برای عقد دخترانش با او دعوت کرد در حالی که کافر بودند و خداوند اذن به هلاکت آن ها داد هم چنین رسول خدا صلی الله علیه و آله دو دخترش را قبل از بعثت به ازدواج دو کافر درآورد که بت ها را می پرستیدند که یکی از آن ها عتبة بن أبی لهب و دیگری أبوالعاص بن ربیع بود هنگامی که رسول خدا صلی الله علیه و آله مبعوث شد طلاق دخترانش را از آن ها گرفت. - . رسائل شیخ مفید: 61 - 63 -
سید مرتضی در کتاب الشافی گفت: در حقیقت حنفیه اسیر نبود و امیرالمؤمنین علیه السلام او را به دلیل اسارت بر خود مباح نکرد، و او با اسلام آوردنش آزاد شد و مالک خویش گردید. امام او را از دست کسانی که او را به بردگی گرفته بودند آزاد کرد و به ازدواج خود در آورد. در بین ما کسانی این اعتقاد را دارند که هر وقت ستمگران بر خانه مسلط شدند و انسان مؤمن نتوانست از احکام آن ها خارج شود می تواند دنبال شیوه آنها قدم بردارد و احکام آنان را با غلبه و زور، در حکم احکام افراد محق قرار میگیرد. این در باره شخص محکوم است اما شخص حاکم به خاطر این غلبه، گناهکار است و مجازات خواهد شد. حضرت علیه السلام دخترش را از روی اختیار به ازدواج عمر در نیاورد. سپس سید مرتضی روایت های گذشته که دلالت بر ناچار بودن امام را دارند بیان می دارد و می گوید: اگر عمر آنچه را که گفتیم را انجام نمی داد باز مانع از آن نبود که امام به او اجازه دهد چون عمر به ظاهر اسلام و پایبندی به شرایع آن و اظهار به آن عمل می کرد و این حکمی است که به شرع بر می گردد و از آن جمله نیست که عقل آن را منع می کند. گاهی عقل جایز می داند که خداوند ازدواج با مرتدها را با همه تفاوت هایی که در ارتدادشان دارند بر ما مباح کند و هم چنین مجاز می داند که خداوند ازدواج با یهودیان و مسحیان را بر ما مباح کند هم آن طور که نزد بیشتر مسلمانان مجاز کرد که با آن ها ازدواج کنند و اگر این از نظر عقلی مجاز باشد تحلیل و تحریم آن به شرع بر می گردد، و کار امیرالمؤمنین علیه السلام در نزد ما(شیعه) حجتی در شرع است. پس ما باید کار حضرت را در ازدواج با کسانی که ذکر کردند مجاز بدانیم و آنان (اهل سنت)نمی توانند ازدواج با یهودیان و مسیحیان و بتپرستان را بر اساس آن الزام کنند، چون اگر از جوازش را از منظر عقل بپرسند جایز است، امّا از نظر شرع، اجماع آن را منع می کند، پایان سخن - . شافی: 215 و 216 - .
می گویم: بعد از اینکه عمر نص صریح را انکار کرد و کینه و دشمنی با اهل بیت را آشکار نمود، مشکل است به جایز بودن ازدواج اش بدون ضرورت و تقیه حکم شود، مگر اینکه جایز بودن ازدواج هر مرتدی از اسلام گفته شود و هیچ کس از اصحاب ما آن را نگفته است. شاید دو فاضل(محقق حلی و علامه حلی)، فقط آن را برای کمک به استدلال علیه دشمن ذکر کرده اند و هم چنین انکار اصل واقعه از سوی مفید رحمة الله علیه فقط برای بیان این است که آن از طریقهای آن ها به اثبات نرسیده است و گرنه بعد از این همه روایت هایی که گذشت، انکار آن عجیب است.
کلینی روایت کرده: امام صادق علیه السلام فرمود: هنگامی که عمر وفات یافت علی علیه السلام ام کلثوم را به خانه اش برد. مانند این روایت از طریق دیگری نیز آمده است. اصل جواب این است که آن ازدواج به دلیل تقیه و اجبار صورت گرفت و این بعید نیست؛ چون انجام بسیاری از اعمال حرام هنگام ضرورت تغییر کرده و واجب می شود. بعلاوه در روایت های صحیح ثابت شده است که پیامبر صلی الله علیه و آله امیرالمؤمنین و دیگر ائمه را از ظلم هایی که بر آن ها خواهد داشت و آن چه را که در آن شرایط باید انجام دهند آگاه کرده بود. خداوند تعالی خصوص آن کار را بر اساس نص رسول خدا صلی الله علیه و آله بر او مباح کرد و این امر بعید شمردن اوهام و خیالات را تسکین می دهد و فقط خداوند و حجتهای او علیهم السلام حقایق احکام را می دانند.
می گویم: ما در غزوه خوارج برخی از احوالات محمد بن حنفیه را گفتیم و هم چنین در باب معجزات علی بن حسین علیه السلام و نیز در باب احوالات حسین علیه السلام و آن چه بعد از شهادتش رخ داد نزاع ظاهری او را بر سر امامت ذکر کردیم. آنگاه بدان که سید مهنا بن سنان از علامه حلی در مسائلی که برای او نوشت سؤال کرد که: سرور ما درباره محمد بن حنفه چه می گوید؟ آیا او معتقد به امامت زین العابدین بود؟ و چگونه حسین علیه السلام را یاری نکرد؟ این سؤالات هم چنین درباره عبدالله بن جعفر نیز مطرح است، علامه رحمة الله علیه پاسخ داد: در اصلِ امامت ثابت شده است که ارکان ایمان، توحید و عدل و نبوت و امامت هستند و منزلت و مقام محمد بن حنفیه و عبدالله بن جعفر و امثال آن ها بالاتر از آن است که به خلاف حق و حقیقت اعتقاد داشته باشند و از ایمان که با آن ثواب همیشگی و رهایی از مجازات حاصل می شود خارج شوند. اما اینکه چرا حسین علیه السلام را یاری نکرد نقل شده است که او بیمار بوده است و نسبت به دیگری احتمال می رود که از کشته شدن امام آگاهی نداشته است و و از آنچه از کتابها به دست ما رسیده است اینگونه بر میآید که فریب خورده است و گمان میکردند که سپاه امام پیروزمیشوند .
**[ترجمه]
ل، [الخصال] الْحَسَنُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ یَحْیَی الْعَلَوِیُّ عَنْ جَدِّهِ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ یُوسُفَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ إِبْرَاهِیمَ بْنِ رُسْتُمَ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ السَّکُونِیِّ عَنْ جَابِرٍ الْجُعْفِیِّ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ ثَابِتٍ (1) قَالَ: کَانَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله یَقُولُ لِعَقِیلٍ إِنِّی لَأُحِبُّکَ یَا عَقِیلُ حُبَّیْنِ حُبّاً لَکَ وَ حُبّاً لِحُبِّ أَبِی طَالِبٍ لَکَ (2).
**[ترجمه]خصال: پیامبر صلی الله علیه و آله به عقیل می فرمود: ای عقیل من تو را دو گونه دوست می دارم یکی به خاطر خودت و دیگری به خاطر اینکه ابی طالب تو را دوست داشت.
**[ترجمه]
د، [العدد القویة] ذَکَرَ ابْنُ عَبْدِ الْبِرِّ فِی کِتَابِ الْإِسْتِیعَابِ: أَنَّ مَوْلَانَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام کَانَ أَصْغَرَ وُلْدِ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام کَانَ أَصْغَرَ مِنْ جَعْفَرٍ بِعَشْرِ سِنِینَ (3) وَ جَعْفَرٌ أَصْغَرَ مِنْ عَقِیلٍ بِعَشْرِ سِنِینَ وَ عَقِیلٌ أَصْغَرَ مِنْ طَالِبٍ بِعَشْرِ سِنِینَ.
ص: 110
**[ترجمه]العدد القویة: ابن عبد البر در کتاب الاستیعاب گفت: سرورمان امیرالمؤمنین علیه السلام کوچک ترین فرزند ابی طالب علیه السلام بود، او ده سال از جعفر کوچک تر بود و جعفر نیز ده سال از عقیل و عقیل ده سال از طالب کوچک تر بود. - . نسخه خطی است و در استیعاب موجود می باشد 3: 26 و 27 -
**[ترجمه]
ما، [الأمالی] للشیخ الطوسی أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ الصَّلْتِ عَنِ ابْنِ عُقْدَةَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ الْقَاسِمِ الْأَکْفَانِیِّ عَنْ عَبَّادِ بْنِ یَعْقُوبَ عَنْ أَبِی مُعَاذٍ زِیَادِ بْنِ رُسْتُمَ بَیَّاعِ الْأُدْمِ عَنْ عَبْدِ الصَّمَدِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ علیهما السلام قَالَ: قُلْتُ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ حَدِّثْنَا حَدِیثَ عَقِیلٍ قَالَ نَعَمْ جَاءَ عَقِیلٌ إِلَیْکُمْ بِالْکُوفَةِ وَ کَانَ عَلِیٌّ علیه السلام جَالِساً فِی صَحْنِ الْمَسْجِدِ وَ عَلَیْهِ قَمِیصٌ سُنْبُلَانِیٌّ قَالَ فَسَأَلَهُ قَالَ أَکْتُبُ لَکَ إِلَی یَنْبُعَ قَالَ لَیْسَ غَیْرَ هَذَا قَالَ لَا فَبَیْنَمَا هُوَ کَذَلِکَ إِذْ أَقْبَلَ الْحُسَیْنُ علیه السلام(1) فَقَالَ اشْتَرِ لِعَمِّکَ ثَوْبَیْنِ فَاشْتَرَی لَهُ قَالَ یَا ابْنَ أَخِی مَا هَذَا قَالَ هَذِهِ کِسْوَةُ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام ثُمَّ أَقْبَلَ حَتَّی انْتَهَی إِلَی عَلِیٍّ علیه السلام فَجَلَسَ فَجَعَلَ یَضْرِبُ یَدَهُ عَلَی الثَّوْبَیْنِ وَ جَعَلَ یَقُولُ مَا أَلْیَنَ هَذَا الثَّوْبَ یَا أَبَا یَزِیدَ قَالَ یَا حَسَنُ أَخْدِ عَمَّکَ قَالَ قَالَ مَا أَمْلِکُ صَفْرَاءَ وَ لَا بَیْضَاءَ قَالَ فَمُرْ لَهُ بِبَعْضِ ثِیَابِکَ قَالَ فَکَسَاهُ بَعْضَ ثِیَابِهِ قَالَ ثُمَّ قَالَ یَا مُحَمَّدُ أَخْدِ عَمَّکَ قَالَ وَ اللَّهِ مَا أَمْلِکُ دِرْهَماً وَ لَا دِینَاراً قَالَ اکْسُهُ بَعْضَ ثِیَابَکَ.
قَالَ عَقِیلٌ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ائْذَنْ لِی إِلَی مُعَاوِیَةَ قَالَ فِی حِلٍّ مُحَلَّلٍ فَانْطَلَقَ نَحْوَهُ وَ بَلَغَ ذَلِکَ مُعَاوِیَةَ فَقَالَ ارْکَبُوا أَفْرَهَ دَوَابِّکُمْ وَ الْبَسُوا مِنْ أَحْسَنِ ثِیَابِکُمْ فَإِنَّ عَقِیلًا قَدْ أَقْبَلَ نَحْوَکُمْ وَ أَبْرَزَ مُعَاوِیَةُ سَرِیرَهُ فَلَمَّا انْتَهَی إِلَیْهِ عَقِیلٌ قَالَ مُعَاوِیَةُ مَرْحَباً بِکَ یَا أَبَا یَزِیدَ مَا نَزَعَ بِکَ قَالَ طَلَبُ الدُّنْیَا مِنْ مَظَانِّهَا قَالَ وَقَفْتَ وَ أَصَبْتَ قَدْ أَمَرْنَا لَکَ بِمِائَةِ أَلْفٍ فَأَعْطَاهُ الْمِائَةَ الْأَلْفِ ثُمَّ قَالَ أَخْبِرْنِی عَنِ الْعَسْکَرَیْنِ اللَّذَیْنِ مَرَرْتَ بِهِمَا عَسْکَرِی وَ عَسْکَرِ عَلِیٍّ قَالَ فِی الْجَمَاعَةِ أُخْبِرُکَ أَوْ فِی الْوَحْدَةِ قَالَ لَا بَلْ فِی الْجَمَاعَةِ قَالَ مَرَرْتُ عَلَی عَسْکَرِ عَلِیٍّ علیه السلام فَإِذَا لَیْلٌ کَلِیلِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله وَ نَهَارٌ کَنَهَارِ النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله إِلَّا أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ لَیْسَ فِیهِمْ وَ مَرَرْتُ عَلَی عَسْکَرِکَ فَإِذَا أَوَّلُ مَنِ اسْتَقْبَلَنِی أَبُو الْأَعْوَرِ وَ طَائِفَةٌ مِنَ الْمُنَافِقِینَ وَ الْمُنَفِّرِینَ بِرَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه و آله إِلَّا أَنَّ أَبَا سُفْیَانَ لَیْسَ فِیهِمْ فَکَفَّ عَنْهُ حَتَّی إِذَا ذَهَبَ النَّاسُ قَالَ لَهُ یَا أَبَا یَزِیدَ أَیْشٍ صَنَعْتَ بِی قَالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکَ فِی الْجَمَاعَةِ أَوْ فِی الْوَحْدَةِ فَأَبَیْتَ عَلَیَّ قَالَ أَمَّا
ص: 111
الْآنَ فَاشْفِنِی مِنْ عَدُوِّی قَالَ ذَلِکَ عِنْدَ الرَّحِیلِ فَلَمَّا کَانَ مِنَ الْغَدِ شَدَّ غَرَائِرَهُ وَ رَوَاحِلَهُ وَ أَقْبَلَ نَحْوَ مُعَاوِیَةَ وَ قَدْ جَمَعَ مُعَاوِیَةُ حَوْلَهُ فَلَمَّا انْتَهَی إِلَیْهِ قَالَ یَا مُعَاوِیَةُ مَنْ ذَا عَنْ یَمِینِکَ قَالَ عَمْرُو بْنُ الْعَاصِ فَتَضَاحَکَ ثُمَّ قَالَ لَقَدْ عَلِمَتْ قُرَیْشٌ أَنَّهُ لَمْ یَکُنْ أَحْصَی لِتُیُوسِهَا(1)
مِنْ أَبِیهِ ثُمَّ قَالَ مَنْ هَذَا قَالَ هَذَا أَبُو مُوسَی فَتَضَاحَکَ ثُمَّ قَالَ لَقَدْ عَلِمَتْ قُرَیْشٌ بِالْمَدِینَةِ أَنَّهُ لَمْ یَکُنْ بِهَا امْرَأَةٌ أَطْیَبَ رِیحاً مِنْ قِبِّ أُمِّهِ قَالَ (2)
أَخْبِرْنِی عَنْ نَفْسِی یَا أَبَا یَزِیدَ قَالَ تَعْرِفُ حَمَامَةَ ثُمَّ سَارَ فَأَلْقَی فِی خَلَدِ(3) مُعَاوِیَةَ قَالَ أُمٌّ مِنْ أُمَّهَاتِی لَسْتُ أَعْرِفُهَا فَدَعَا بِنَسَّابَیْنِ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ فَقَالَ أَخْبِرَانِّی أَوْ لَأَضْرِبَنَّ أَعْنَاقَکُمَا لَکُمَا الْأَمَانُ قَالا فَإِنَّ حَمَامَةَ جَدَّةُ أَبِی سُفْیَانَ السَّابِعَةُ وَ کَانَتْ بَغِیّاً وَ کَانَ لَهَا بَیْتٌ توفی [تُؤْتَی] فِیهِ قَالَ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ علیهما السلام وَ کَانَ عَقِیلٌ مِنَ أَنْسَبِ النَّاسِ (4).
**[ترجمه]امالی طوسی: عَبْدِ الصَّمَد گفت:به امام صادق علیه السلام گفتم که درباره عقیل برایمان حدیث نقل فرما. ایشان فرمود: عقیل نزد شما به کوفه آمد در حالی که علی علیه السلام در صحن مسجد نشسته و پیراهنی سنبلانی برتن داشت. گفت: از او درخواست کرد. فرمود: برای تو تا ینبع را مینویسم. گفت: آیا غیر از این وجود ندارد؟ فرمود: نه در این حال حسین علیه السلام آمد و علی علیه السلام فرمود: برای عمویت دو پیراهن بخر، او برایش خرید و عقیل گفت: ای برادر زاده ام این چیست؟ حسین علیه السلام فرمود: این جامه امیرالمؤمنین علیه السلام است. سپس جلو آمد تا به علی علیه السلام رسید و نشست و روی دو پیراهن دستی کشید و گفت: ای ابا یزید این پیراهن چقدر نرم است، حضرت به حسن علیه السلام فرمود: به عمویت چیزی بده. فرمود: من زرد و سفید - طلا و نقره - ندارم. علی علیه السلام فرمود: بگو یکی از پیراهنت را به او بدهند. او یکی از پیراهنش را به او پوشاند. پس فرمود: ای محمد به عمویت چیزی بده. محمد گفت: به خدا سوگند در هم و دیناری ندارم. علی علیه السلام فرمود: یکی از پیراهنهایت را به او بپوشان.
عقیل گفت: ای امیرالمؤمنین به من اذن بده به سوی معاویه بروم؟ امام فرمود: کاملا آزادی. و او به راه افتاد. هنگامی که خبر به معاویه رسید گفت: بهترین مرکبتان را سوار شوید و بهترین لباس هایتان را بپوشید چون عقیل به نزد شما می آید. معاویه تختش را نمایان ساخت. هنگامی که عقیل نزد او آمد معاویه گفت: سلام بر تو ای ابا یزید چه چیز تو را به اینجا کشانید؟ گفت: طلب دنیا از جایی که احتمالش می رود. گفت: ایستادی و به هدف زدی! دستور دادم که صد هزار درهم به تو بدهند. پس صد هزار درهم به او داد پس گفت: مرا از دو لشکر یعنی لشکر من و علی را که دیدی آگاه کن؛ گفت: در جمع بگویم یا در خلوت؟ گفت: نه در جمع بگو. عقیل گفت: من به لشکر علی علیه السلام گذشتم ناگهان شبی به مانند شب پیامبر صلی الله علیه و آله و روزی به مانند روز ایشان مشاهده کردم جز اینکه رسول خدا صلی الله علیه و آله در بین آن ها نبود و من به لشکر تو در آمدم و اولین کسی که از من استقبال کرد أبوالاعور و گروهی از منافقین و ناراضیان از رسول خدا صلی الله علیه و آله در آن بودند جز اینکه ابوسفیان در بین آنان نبود. معاویه مانع گفتن او شد تا اینکه مردم رفتند و به او گفت: ای ابایزید با من چه کردی؟ گفت: آیا به تو نگفتم در جمع بگویم یا در خلوت و تو اجازه ندادی که تنها به تو بگویم؟ گفت: هم اکنون مرا از دشمنم رهایی بخش. عقیل گفت: موقع رفتن، فردای آن روز هنگامی که کیسه ها و شترانش را بست و به معاویه که اطرافش افرادی بودند نزدیک شد گفت: ای معاویه در سمت راست تو کیست؟ گفت: عمرو بن عاص، پس خندهای مصنوعی کرد. سپس گفت: قریش فهمید که حسابگر تر از پدر او برای بزهای نرش کسی نبوده است. آنگاه گفت: این کیست؟ گفت: این ابوموسی است. پس خندهای مصنوعی کرد و گفت: قریش در مدینه دانستهاند که در آنجا زنی خوشبوتر از قبّ مادرش نبود. معاویه گفت: ای ابا یزید مرا از خودم آگاه کن. گفت: حمامة را می شناسی؟ آنگاه حرکت کرد و آن را به ذهن معاویه انداخت. گفت: مادری از مادرانم که او را نمی شناسم. آنگاه دو نسب شناس از اهل شام را فرا خواند و گفت: مرا با خبر کنید و گرنه گردن هایتان را می زنم شما دو تا در امانید. آن دو گفتند: حمامة مادر بزرگ هفتم ابوسفیان است که زنی فاحشه بود و خانهای داشت که در آن مُرد. امام جعفر صادق علیه السلام فرمود: عقیل از نسب شناسترین مردم بود. - . امالی ابن شیخ: 89 و 90 -
**[ترجمه]
یقال أخدیته أی أعطیته و القب بالکسر العظم الناتئ بین الألیتین.
أقول: قال عبد الحمید بن أبی الحدید رووا: أن عقیلا رحمه الله قدم علی أمیر المؤمنین علیه السلام فوجده جالسا فی صحن المسجد بالکوفة(5) فقال السلام علیک یا أمیر المؤمنین قال و علیک السلام یا أبا یزید ثم التفت إلی الحسن ابنه (6) علیه السلام فقال قم فأنزل عمک فقام فأنزله ثم عاد إلیه فقال اذهب فاشتر لعمک قمیصا جدیدا و رداء جدیدا و إزارا جدیدا و نعلا جدیدا فذهب فاشتری له فغدا عقیل علی أمیر المؤمنین علیه السلام فی الثیاب فقال السلام علیک یا أمیر المؤمنین فقال و
ص: 112
علیک السلام یا أبا یزید(1) یخرج عطائی فأدفعه إلیک فلما ارتحل عن أمیر المؤمنین علیه السلام إلی معاویة(2) فنصب له کراسیه و أجلس جلساءه حوله فلما ورد علیه أمر له بمائة ألف فقبضها ثم غدا علیه یوما بعد ذلک و جلساء معاویة حوله فقال یا أبا یزید أخبرنی عن عسکری و عسکر أخیک فقد وردت علیهما قال أخبرک مررت و الله بعسکر أخی فإذا لیل کلیل رسول الله صلی الله علیه و آله و نهار کنهار رسول الله صلی الله علیه و آله إلا أن رسول الله لیس فی القوم ما رأیت إلا مصلیا و لا سمعت إلا قارئا و مررت بعسکرک فاستقبلنی قوم من المنافقین ممن نفر ناقة رسول الله صلی الله علیه و آله(3) لیلة العقبة ثم قال من هذا عن یمینک یا معاویة قال هذا عمرو بن العاص قال هذا الذی اختصم فیه ستة نفر فغلب علیه جزار قریش فمن الآخر قال الضحاک بن قیس الفهری قال أما و الله لقد کان أبوه جید الأخذ لعسب التیوس (4) فمن هذا الآخر قال أبو موسی الأشعری قال هذا ابن السراقة فلما رأی معاویة أنه قد أغضب جلساءه علم أنه إن استخبره عن نفسه قال فیه سوءا فأحب أن یسأله لیقول فیه ما یعلمه من السوء فیذهب بذلک غضب جلسائه قال یا أبا یزید فما تقول فی قال دعنی من هذا قال لتقولن قال أ تعرف حمامة قال و من حمامة یا أبا یزید قال قد أخبرتک ثم قال (5) فمضی فأرسل معاویة إلی النسابة فدعاه قال من حمامة قال و لی الأمان قال نعم قال حمامة جدتک أم أبی سفیان کانت بغیا فی الجاهلیة صاحبة رایة قال معاویة لجلسائه قد ساویتکم و
ص: 113
زدت علیکم فلا تغضبوا(1).
و قال فی موضع آخر من المفارقین لعلی علیه السلام أخوه عقیل بن أبی طالب قدم علی أمیر المؤمنین علیه السلام الکوفة(2)
یسترفده فعرض علیه عطاءه فقال إنما أرید من بیت المال فقال تقیم لی (3) یوم الجمعة فلما صلی علی الجمعة قال له ما تقول فیمن خان هؤلاء أجمعین قال بئس الرجل قال فإنک أمرتنی أن أخونهم و أعطیک فلما خرج من عنده شخص إلی معاویة فأمر له یوم قدومه بمائة ألف درهم و قال له یا أبا یزید أنا خیر لک أم علی قال وجدت علیا أنظر لنفسه منک و وجدتک أنظر لی منک لنفسک و قال معاویة لعقیل إن فیکم یا بنی هاشم لینا قال أجل إن فینا للینا من غیر ضعف و عزا من غیر عنف و إن لینکم یا معاویة غدر و سلمکم کفر و قال معاویة و لا کل هذا یا أبا یزید و قال الولید بن عقبة لعقیل فی مجلس معاویة غلبک أخوک یا أبا یزید علی الثروة قال نعم و سبقنی و إیاک إلی الجنة قال أما و الله (4) لو أن أهل الأرض اشترکوا فی قتله لأرهقوا صعودا و إن أخاک لأشد هذه الأمة عذابا فقال صه و الله إنا لنرغب بعبد من عبیده عن صحبة أبیک عقبة بن أبی معیط.
و قال معاویة یوما و عنده عمرو بن العاص و قد أقبل عقیل لأضحکنک من عقیل فلما سلم قال معاویة مرحبا برجل عمه أبو لهب فقال عقیل و أهلا بمن (5) عمته حمالة الحطب فِی جِیدِها حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ لأن امرأة أبی لهب أم جمیل بنت حرب
ص: 114
بن أمیة قال معاویة یا أبا یزید ما ظنک بعمک أبی لهب قال إذا دخلت النار فخذ علی یسارک تجده مفترشا عمتک حمالة الحطب أ فناکح فی النار خیر أم منکوح قال کلاهما شر و الله (1).
و قال فی موضع آخر عقیل بن أبی طالب هو أخو أمیر المؤمنین علیه السلام لأبیه و أمه و کانوا بنو أبی طالب أربعة طالب و هو أسن من عقیل بعشر سنین و عقیل و هو أسن من جعفر بعشر سنین و جعفر و هو أسن من علی بعشر سنین و علی علیه السلام و هو أصغرهم سنا و أعظمهم قدرا بل و أعظم الناس بعد ابن عمه قدرا و کان أبو طالب یحب عقیلا أکثر من حبه سائر بنیه فلذلک قال للنبی صلی الله علیه و آله و للعباس حین أتیاه لیقسما بنیه عام المحل (2) فیخففا عنه ثقلهم دعوا لی عقیلا و خذوا من شئتم فأخذ العباس جعفرا و أخذ محمد علیا و کان عقیل یکنی أبا یزید قال له رسول الله صلی الله علیه و آله یا أبا یزید إنی أحبک حبین حبا لقرابتک منی و حبا لما کنت أعلم من حب عمی إیاک أخرج عقیل إلی بدر مکرها کما أخرج العباس فأسر و فدی و عاد إلی مکة ثم أقبل مسلما مهاجرا قبل الحدیبیة و شهد غزاة مؤتة مع أخیه جعفر و توفی فی خلافة معاویة فی سنة خمسین و کان عمره ست و تسعون سنة و له دار بالمدینة معروفة و خرج إلی مکة(3) ثم إلی الشام ثم عاد إلی المدینة و لم یشهد مع أخیه أمیر المؤمنین علیه السلام شیئا من حروبه أیام خلافته و عرض نفسه و ولده علیه فأعفاه و لم یکلفه حضور الحرب و کان أنسب قریش و أعلمهم بأیامها و کان مبغضا إلیهم لأنه کان یعد مساویهم و کانت له طنفسة(4) تطرح فی مسجد رسول الله فیصلی علیها و یجتمع إلیه الناس فی علم النسب و أیام العرب و کان حینئذ قد ذهب بصره و کان أسرع الناس جوابا و أشدهم عارضة
ص: 115
و کان یقال إن فی قریش أربعة یتحاکم إلیهم فی علم النسب و أیام قریش و یرجع إلی قولهم عقیل بن أبی طالب و مخرمة بن نوفل الزهری و أبو الجهم بن حذیفة العدوی و حویطب بن عبد العزی العامری و اختلف الناس فیه هل التحق بمعاویة و أمیر المؤمنین علیه السلام حی فقال قوم (1)
و رووا أن معاویة قال یوما و عقیل عنده هذا أبو یزید لو لا علمه أنی خیر له من أخیه لما أقام عندنا و ترکه فقال عقیل أخی خیر لی فی دینی و أنت خیر لی فی دنیای و قد آثرت دنیا و أسأل الله خاتمة خیر و قال قوم إنه لم یفد إلی معاویة إلا بعد وفاة أمیر المؤمنین علیه السلام و استدلوا علی ذلک بالکتاب الذی کتبه إلیه فی آخر خلافته و الجواب الذی أجابه علیه السلام به و قد ذکرناه فیما تقدم و سیأتی ذکره أیضا فی باب کتبه علیه السلام و هذا القول هو الأظهر عندی.
و روی المدائنی قال قال معاویة یوما لعقیل بن أبی طالب هل من حاجة فأقضیها لک قال نعم جاریة عرضت علی و أبی أصحابها أن یبیعوها إلا بأربعین ألفا فأحب معاویة أن یمازحه قال و ما تصنع بجاریة قیمتها أربعون ألفا و أنت أعمی تجتزئ بجاریة قیمتها خمسون درهما قال أرجو أن أطأها فتلد لی غلاما إذا أغضبته یضرب عنقک فضحک معاویة و قال مازحناک یا أبا یزید و أمر فابتیعت له الجاریة التی أولد منها مسلما رحمه الله فلما أتت علی مسلم ثمانی عشرة سنة و قد مات عقیل أبوه قال لمعاویة یا أمیر المؤمنین إن لی أرضا بمکان کذا من المدینة و إنی أعطیت بها مائة ألف و قد أحببت أن أبیعک إیاها فادفع إلی ثمنها فأمر معاویة بقبض الأرض و دفع الثمن إلیه فبلغ ذلک الحسین علیه السلام فکتب إلی معاویة أما بعد فإنک اغتررت (2) غلاما من بنی هاشم فابتعت منه أرضا لا یملکها فاقبض من الغلام ما دفعته إلیه و اردد علینا أرضنا فبعث معاویة إلی مسلم فأخبره ذلک و أقرأه
ص: 116
کتاب الحسین علیه السلام و قال اردد علینا مالنا و خذ أرضک فإنک بعت ما لا تملک فقال مسلم أما دون أن أضرب رأسک بالسیف فلا فاستلقی معاویة ضاحکا یضرب برجلیه و قال یا بنی هذا و الله کلام قاله لی أبوک حین ابتعت له أمک ثم کتب إلی الحسین علیه السلام أنی قد رددت علیکم الأرض و سوغت مسلما ما أخذه فقال الحسین علیه السلام أبیتم یا آل أبی سفیان إلا کرما.
فقال معاویة لعقیل یا أبا یزید أین یکون عمک أبو لهب الیوم قال إذا دخلت جهنم فاطلبه تجده مضاجعا عمتک أم جمیل بنت حرب بن أمیة و قالت له زوجته ابنة عتبة بن ربیعة یا بنی هاشم لا یحبکم قلبی أبدا أین أبی أین عمی أین أخی کأن أعناقهم أباریق الفضة ترد أنفهم الماء قبل شفاههم قال إذا دخلت جهنم فخذی علی شمالک تجدینهم.
سأل معاویة عقیلا رحمه الله عن قصة الحدیدة المحماة المذکورة فبکی و قال: أنا أحدثک یا معاویة عنه (1) ثم أحدثک عما سألت نزل بالحسین ابنه ضیف فاستسلف (2) درهما اشتری به خبزا و احتاج إلی الإدام فطلب من قنبر خادمهم أن یفتح له زقا من زقاق عسل جاءتهم من الیمن فأخذ منه رطلا فلما طلبها لیقسمها قال یا قنبر أظن أنه حدث فی هذا الزق حدث قال نعم یا أمیر المؤمنین و أخبره فغضب و قال علی بحسین و رفع الدرة(3) فقال بحق عمی جعفر و کان إذا سئل بحق جعفر سکن فقال له ما حملک إذ أخذت منه قبل القسمة قال إن لنا فیه حقا فإذا أعطیناه رددناه قال فداک أبوک و إن کان لک فیه حق فلیس لک أن تنتفع بحقک قبل أن ینتفع المسلمون بحقوقهم أما لو لا أنی رأیت رسول الله یقبل ثنیتیک لأوجعتک ضربا ثم دفع إلی قنبر درهما کان مصرورا فی ردائه و قال اشتر به خیر عسل تقدر علیه قال عقیل و الله لکأنی أنظر
ص: 117
إلی یدی علی و هی علی فم الزق و قنبر یقلب العسل فیه ثم شده و جعل یبکی و یقول اللهم اغفر للحسین فإنه لم یعلم.
فقال معاویة ذکرت من لا ینکر فضله رحم الله أبا حسن فلقد سبق من کان قبله و أعجز من یأتی بعده هلم حدیث الحدیدة: قال نعم أقویت (1) و أصابتنی مخمصة شدیدة فسألته فلم تند صفاته (2) فجمعت صبیانی و جئته بهم و البؤس و الضر ظاهران علیهم فقال ائتنی عشیة لأدفع إلیک شیئا فجئته یقودنی أحد ولدی فأمره بالتنحی ثم قال ألا فدونک فأهویت حریصا قد غلبنی الجشع (3) أظنها صرة فوضعت یدی علی حدید تلتهب نارا فلما قبضتها نبذتها و خرت کما یخور(4) الثور تحت جازره فقال لی ثکلتک أمک هذا من حدیدة أوقدت لها نار الدنیا فکیف بک و بی غدا إن سلکنا فی سلاسل جهنم ثم قرأ إِذِ الْأَغْلالُ فِی أَعْناقِهِمْ وَ السَّلاسِلُ یُسْحَبُونَ (5) ثم قال لیس لک عندی فوق حقک الذی فرضه الله لک إلا ما تری فانصرف إلی أهلک فجعل معاویة یتعجب و یقول هیهات عقمت النساء أن تلد بمثله (6).
أقول: روی فی بعض مؤلفات أصحابنا عن قتادة أن أروی بنت الحارث بن عبد المطلب دخلت علی معاویة بن أبی سفیان و قد قدم المدینة و هی عجوز کبیرة فلما رآها معاویة قال مرحبا بک یا خالة کیف کنت بعدی قالت کیف أنت یا ابن أختی لقد کفرت النعمة و أسأت لابن عمک الصحبة و تسمیت بغیر اسمک
ص: 118
و أخذت غیر حقک بلا بلاء کان منک و لا من آبائک فی دیننا و لا سابقة کانت لکم بل کفرتم بما جاء به محمد صلی الله علیه و آله فأتعس الله منکم الجدود و أصعر منکم الخدود و رد الحق إلی أهله فکانت کلمتنا هی العلیا و نبینا هو المنصور علی من ناواه فوثبت قریش علینا من بعده حسدا لنا و بغیا فکنا بحمد الله و نعمته أهل بیت فیکم بمنزلة بنی إسرائیل فی آل فرعون و کان سیدنا فیکم بعد نبینا بمنزلة هارون من موسی و غایتنا الجنة و غایتکم النار فقال لها عمرو بن العاص کفی أیتها العجوز الضالة و اقصری من قولک مع ذهاب عقلک إذ لا تجوز شهادتک وحدک فقالت و أنت یا ابن الباغیة تتکلم و أمک أشهر بغی بمکة و أقلهم أجرة و
ادعاک خمسة من قریش فسئلت أمک عن ذلک فقالت کل أتاها فانظروا أشبههم به فألحقوه به فغلب شبه العاص بن وائل جزار قریش ألأمهم مکرا و أمهنهم خیرا فما ألومک ببغضنا قال مروان بن الحکم کفی أیتها العجوز و اقصدی لما جئت له فقالت و أنت یا ابن الزرقاء تتکلم و الله و أنت ببشیر مولی ابن کلدة أشبه منک بالحکم بن العاص و قد رأیت الحکم سبط الشعر مدید القامة و ما بینکما قرابة إلا کقرابة الفرس الضامر من الأتان المقرف فاسأل عما أخبرتک به أمک فإنها ستخبرک بذلک ثم التفتت إلی معاویة فقالت و الله ما جرأ هؤلاء غیرک و إن أمک القائلة فی قتل حمزة:
نحن جزیناکم بیوم بدر***و الحرب بعد الحرب ذات السعر.
إلی آخر الأبیات فأجابتها ابنة عمی :
خزیت فی بدر و غیر بدر *** یا بنت وقاع عظیم الکفر.
إلی آخر الأبیات فالتفت معاویة إلی مروان و عمرو و قال و الله ما جرأها علی غیرکما و لا أسمعنی هذا الکلام سواکما ثم قال یا خالة اقصدی لحاجتک و دعی أساطیر النساء عنک قالت تعطینی ألفی دینار و ألفی دینار و ألفی دینار قال ما تصنعین بألفی دینار قالت أزوج بها فقراء بنی الحارث بن عبد المطلب قال
ص: 119
هی کذلک فما تصنعین بألفی دینار قالت أستعین بها علی شدة الزمان و زیارة بیت الله الحرام قال قد أمرت بها لک فما تصنعین بألفی دینار قالت أشتری بها عینا خرارة فی أرض حوارة تکون لفقراء بنی الحارث بن عبد المطلب قال هی لک یا خالة أما و الله لو کان ابن عمک علی ما أمر بها لک قالت تذکر علیا فض الله فاک و أجهد بلاک؟!! ثم علا نحیبها و بکاؤها و جعلت تقول:
ألا یا عین ویحک فاسعدینا***ألا فابکی أمیر المؤمنینا
رزئنا خیر من رکب المطایا***و جال بها و من رکب السفینا
و من لبس النعال و من حذاها***و من قرأ المثانی و المئینا
إذا استقبلت وجه أبی حسین***رأیت البدر راق الناظرینا
ألا فأبلغ معاویة بن حرب***فلا قرت عیون الشامتینا
أ فی الشهر الحرام فجعتمونا***بخیر الخلق طرا أجمعینا
مضی بعد النبی فدته نفسی***أبو حسن و خیر الصالحینا
کأن الناس إذ فقدوا علیا***نعام جال فی بلد سنینا
فلا و الله لا أنسی علیا***و حسن صلاته فی الراکعینا
لقد علمت قریش حیث کانت***بأنک خیرها حسبا و دینا
فلا یفرح معاویة بن حرب***فإن بقیة الخلفاء فینا.
قال فبکی معاویة ثم قال یا خالة لقد کان کما قلت و أفضل.
**[ترجمه]گفته می شود أخدیته یعنی به او أعطی کردی و القِب با کسره استخوان بین دو تخمدان است می گویم: عبدالحمید بن أبی الحدید گفت: روایت کرده اند که عقیل رحمة الله علیه نزد امیرالمؤمنین آمد و دید که ایشان در صحن مسجد کوفه نشسته است، پس گفت: سلام بر تو ای امیرالمؤمنین، حضرت فرمود: ای ابا یزید سلام بر تو، و به پسرش حسن رو کرد و فرمود: بلند شو و از عمویت پذیرایی کن. حسن علیه السلام برخاست و از او پذیرایی کرد پس به نزد پدر برگشت و حضرت فرمود: برو و برای عمویت پیراهن و ردا و شلوار و کفش جدید بخر. او رفت و خرید، فردا صبح عقیل با جامه ها بر علی علیه السلام وارد شد و گفت: سلام بر تو ای امیرالمؤمنین، حضرت فرمود: سلام بر تو، سهم من تعیین شود به تو می دهم. هنگامی که عقیل امیر مؤمنین را به قصد معاویه ترک کرد، معاویه به خاطر او کرسی هایش را قرار داد و نزدیکانش را اطرافش نشاند. هنگامی که عقیل بر او داخل شد معاویه دستور داد صد هزار درهم به او بدهند و او آن را گرفت. پس از آن، صبح یک روز بر معاویه داخل شد در حالی که اطرافیان معاویه نزد او بودند و گفت: ای ابا یزید مرا از لشکر خودم و لشکر برادرت آگاه کن تو هر دوی آن ها را دیدهای، گفت: می گویم: به خدا سوگند من به لشکر برادرم وارد شدم و ناگاه شبی دیدم که مانند شب رسول خدا صلی الله علیه و آله بود و روزی دیدم که مانند روز رسول خدا صلی الله علیه و آله بود جز اینکه رسول خدا صلی الله علیه و آله در بین قوم نبود. من جز نمازگزار ندیدم و جز صدای قاری نشنیدم. اما وقتی به لشکر تو وارد شدم گروهی از منافقان از جمله کسانی که شتر رسول خدا صلی الله علیه و آله را در شب عقبه رم دادند از من استقبال کردند. و گفت: ای معاویه سمت راست تو کیست؟ گفت: این عمرو بن عاص است گفت: این کسی است که شش نفر بر سر پدر بودن برای او با هم اختلاف داشتند و بالاخره قصاب قریش برنده شد. دیگری کیست؟ گفت: ضحاک بن قیس قهری گفت: به خدا سوگند پدر او خیلی خوب بچه بزهای نر را می گرفت، این دیگری کیست؟ گفت ابوموسی اشعری. گفت: او پسر مادری دزد است. هنگامی که معاویه دید که عقیل اطرافیانش را عصبانی کرده دانست که اگر از او درباره خودش بپرسد چیزهای بدی به او می گوید، پس بهتر دید که از او سؤال کند تا با بدی هایی که از او می داند خشم و غضب هم نشین و اطرافیانش را فرو بنشاند گفت: ای ابا یزید درباره من چه می گویی؟ گفت: مرا از گفتن آن معذور دار. گفت: حتماً به من بگو گفت: آیا حمامة را می شناسی؟ گفت: ای ابایزید حمامة کیست؟ گفت: به تو گفته ام پس بلند شد و رفت. آن گاه معاویه نسب شناس را فرا خواند و گفت: حمامة کیست؟ گفت: آیا امانم می دهی؟ گفت: بله، گفت: حمامة مادر بزرگت، مادر ابوسفیان است که در جاهلیت فاحشه و برای شناخته شدن پرچم داشت. معاویه به اطرافیانش گفت: با شما مساوی شدم و از شما جلوتر زدم پس عصبانی نشوید. - . طرح نهج البلاغة، 1: 184 و 185 -
ابن ابی الحدید در جایی دیگر گفت: از جمله کسانی که از علی علیه السلام جدا و دور بودند برادرش عقیل بن ابی طالب بود که در کوفه بر او وارد شد و امام علیه السلام از او استقبال کرده و عطای - سهم - خود را به او عرضه کرد. گفت: من از بیت المال می خواهم، علی علیه السلام فرمود: روز جمعه برای نماز بیا، هنگامی که علی علیه السلام نماز جمعه را خواند به او فرمود: نظرت درباره کسی که به همه این مردم خیانت کند چیست؟ عقیل گفت: او چه بد مردی است. حضرت فرمود: تو به من گفتی که به آن ها خیانت کرده و به تو ببخشم. هنگامی که عقیل از نزد امام رفت، آهنگ معاویه کرد، معاویه از او استقبال کرده و دستور داد که صد هزار درهم به او بدهند و به او گفت: ای ابا یزید من برای تو بهترینم یا علی؟ گفت: من علی را دیدم که از تو بیشتر به خود می نگریست ولی تو بیشتر از خودت به من می نگری. معاویه به عقیل گفت: ای بنی هاشم در شما نرمی وجود دارد. گفت: در ما نرم خویی بدون ضعف و عزت بدون سخت گیری وجود دارد، ولی ای معاویه نرم خویی شما فریبکاری و سلام و صلح شما کفر است، معاویه گفت: ای ابایزید همه اینها که می گویی نیست. ولید بن عقبه در مجلس معاویه به عقیل گفت: ای ابا یزید برادرت بر تو در ثروت برتری جست. عقیل گفت: بله، و از من و تو در بهشت سبقت گرفت. گفت: به خدا سوگند اگر مردم زمین در قتلش شریک میشدند از بالا رفتن خسته میشدند و برادر تو از جمله کسانی است که سخت ترین عذاب ها را خواهد دید. پس عقیل گفت: ساکت شو ما به برده ای از بردگان او راغب تریم تا هم نشینی با پدرت عقبه بن أبی معیط.
روزی معاویه که عمروعاص نزد او بود و عقیل نیز نزد آن ها آمد به عمرو گفت: کاری می کنم که به عقیل بخندی. هنگامی که عقیل سلام کرد معاویه گفت: درود بر مردی که عمویش ابولهب است. عقیل گفت: درود بر کسی که عمه اش حمالة الحطب است «فِی جِیدِها حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ» که بر گردنش طنابی از لیف خرماست، چون زن ابولهب أم جمیل دختر حرب بن امیه است. معاویه گفت: ای ابایزید، عقیده ات درباره عمویت ابولهب چیست؟ عقیل گفت: وقتی وارد جهنم شدی به سمت چپ خود بنگر او را در حالی که با عمه ات، حمالة الحطب همبستر است می یابی. گفت: کدام یک در جهنم از دیگری بهتر است کسی که همخوابگی می کند یا کسی که با او همخوابگی می شود؟ گفت: به خدا سوگند هر دو پلیدند - . شرح نهج البلاغة، 1: 481 - .
ابن ابی الحدید در جایی دیگر گفت: عقیل بن ابی طالب برادر امیرالمؤمنین از جانب پدر و هم از جانب مادرش است و فرزندان أبوطالب چهار نفر بودند: طالب که ده سال از عقیل بزرگ تر بود عقیل که ده سال از جعفر بزرگ تر و جعفر که ده سال از علی بزرگ تر بود و علی که کوچک ترین آنان از لحاظ سنی ولی بزرگ ترینشان از لحاظ مقام و منزلت بلکه بعد از پس پسر عمویش بزرگ ترین مردم از جهت قدر منزلت بود و ابو طالب عقیل را از دیگر فرزندانش بیشتر دوست می داشت. برای همین به پیامبر و عباس هنگامی که نزد او آمدند تا پسرانش را در عام المحل تقسیم کنند و از مسئولیت او بکاهند گفت: عقیل را به من بدهید و هر کس را می خواهید بردارید. آن گاه عباس جعفر را برداشت و محمد علی صلوات الله علیهما را. کنیه عقیل أبا یزید بود. رسول خدا صلی الله علیه و آله به او گفت: ای ابا یزید من تو را دو گونه دوست دارم، دوستی به دلیل نزدیکی با من و دوستی که از عمویم نسبت به تو سراغ داشتم. عقیل مانند عباس با زور به بدر رفت و اسیر شد و با فدیه آزاد شد پس به مکه برگشت. قبل از حدیبیه به عنوان یک مسلمان مهاجر به آنجا رفت و در غزوه موته با برادرش جعفر شرکت کرد در زمان خلافت معاویه در سال پنجاه هجری در نود و شش سالگی درگذشت و خانه ای معروف در مدینه داشت. پس به مکه و شام رفت و به مدینه برگشت و در زمان خلافت برادرش امیرالمؤمنین، در جنگی شرکت نکرد. او خود و فرزندش را نثار علی علیه السلام کرد و امام او را معاف کرده و حضور در جنگ را برای او تکلیف نکرد. او نسب شناس ترین و آگاه ترین قریش به روزگار آنان بود؟ آن ها از او بغض داشتند چون بدی هایشان را می گفت و فرشی داشت که در مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله پهن می کرد و روی آن نماز می خواند و مردم برای شناخت از نسب و روزگار اعراب اطراف او گرد می آمدند. در آن روزگار بود که بینایی اش را از دست داد. او حاضر جواب ترین و دارای صحیح ترین رأی و گفتار بود و گفته می شود: در بین قریش چهار نفر هستند که در نسب شناسی و روزگار قریش به آن ها رجوع می شود که عبارتند از: عقیل بن ابی طالب و مخرمه بن نوفل زهری و ابوجهم بن حذیفه عدوی و حویطب بن عبد عزّی عامری، مردم در اینکه آیا او در زمان حیات امیرالمؤمنین علیه السلام به معاویه پیوست اختلاف پیدا کرده اند و می گویند معاویه روزی که عقیل نزدش بود گفت: این ابا یزید اگر نمی دانست که من بهتر از برادرش هستم نزد ما نمی ماند و ما را ترک می کرد. عقیل گفت: برادرم در دین برایم بهتر است و تو در دنیای من و من دنیا را ترجیح دادم و از خداوند عاقبت به خیری را مسألت دارم. گروهی گفته اند: او جز بعد از وفات امیر مؤمنین علیه السلام نزد معاویه نرفت و به نامه ای استناد می کنند که او در روزهای پایانی خلافت امیرالمؤمنین علیه السلام به او نوشت و جوابی را که حضرت علیه السلام به او داد که در گذشته آن را بیان کرده ایم و هم چنین در باب کتاب های حضرت علیه السلام آن را ذکر خواهیم کرد و به نظر من این گفته آشکارتر و واضح تر است .
مدائنی گفت: روزی معاویه به عقیل گفت اگر نیازی داری برطرف کنم؟ گفت: بله دارم، کنیزی است که او را دیده ام ولی صاحبانش از اینکه او را جز با چه