پیشوایان هدایت : باب الحوائج حضرت امام موسی کاظم علیه السلام جلد 9

مشخصات کتاب

سرشناسه:حکیم، سیدمنذر Hakim, Mundhir

عنوان و نام پدیدآور:باب الحوائج حضرت امام موسی کاظم علیه السلام/ گروه مولفان [سیدمنذر حکیم، با همکاری عبدالرحیم موسوی]؛ مترجم سیدحسین اسلامی اردکانی؛ تهیه کننده معاونت فرهنگی، اداره ترجمه [مجمع جهانی اهل بیت (ع)].

مشخصات نشر:قم : مجمع جهانی اهل بیت (ع)، 1393.

مشخصات ظاهری:356 ص.

فروست:پیشوایان هدایت؛ [ج.] 9.

شابک:دوره : 964-529-128-3 ؛ 964-529-019-8

وضعیت فهرست نویسی:فاپا (چاپ دوم)

یادداشت:چاپ اول: 1385 (فیپا).

یادداشت:چاپ دوم.

یادداشت:کتابنامه به صورت زیرنویس.

موضوع:موسی بن جعفر، (ع)، امام هفتم، 128 - 183ق.-- سرگذشتنامه

موضوع:چهارده معصوم -- سرگذشتنامه

شناسه افزوده:موسوی، سیدعبدالرحیم، 1338 -

شناسه افزوده:اسلامی اردکانی ، حسین، مترجم

شناسه افزوده:مجمع جهانی اهل بیت (ع). اداره ترجمه

شناسه افزوده:مجمع جهانی اهل بیت (ع)

شناسه افزوده:پیشوایان هدایت؛ [ج.] 9.

رده بندی کنگره:BP36/پ96 9.ج 1393

رده بندی دیویی:297/95

شماره کتابشناسی ملی:م 85-16093

ص :1

اشاره

ص :2

ص :3

ص :4

ص :5

ص :6

پیشگفتار

در عصر کنونی،که عصر نبرد فرهنگ هاست،هر مکتبی که بتواند با بهره گیری از شیوه های مؤثر تبلیغ،به نشر ایده های خود بپردازد،در این عرصه پیشتاز خواهد بود و بر اندیشۀ جهانیان اثر خواهد گذاشت.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران،نگاه جهانیان یک بار دیگر به اسلام و فرهنگ تشیع و مکتب اهل بیت علیهم السّلام معطوف شد،دشمنان برای شکستن این قدرت فکری و معنوی و دوستان و هواداران برای الهام گیری و پیروی از الگوهای حرکت انقلابی و فرهنگی،به ام القرای این فرهنگ ناب و تاریخ ساز چشم دوختند.

مجمع جهانی اهل بیت علیهم السّلام با درک ضرورت همبستگی و همفکری و همکاری پیروان خاندان عصمت و در راستای ایجاد رابطۀ فعّال با شیعیان جهان و بکارگیری نیروی عظیم و کارآمد و خلاّق شیعیان و اندیشمندان مذهب جعفری گام در این میدان نهاد،تا از طریق برگزاری همایش ها و نشر کتب و ترجمۀ آثار و اطلاع رسانی در حوزۀ تفکّر شیعی به گسترش فرهنگ اهل بیت و اسلام ناب محمّدی بپردازد.خدا را سپاس که با هدایت های ویژه مقام معظم رهبری حضرت آیت اللّه خامنه ای(مد ظله)در این میدان حسّاس و فرهنگ ساز،گام های مهمّی برداشته شده و امید است در آینده،این حرکت نورانی و اصیل،هرچه پویاتر و بالنده تر شود و جهان امروز و بشریت تشنه به معارف

ص:7

زلال قرآن و عترت،بیشتر از چشمه سار این معنویت مکتبی و مکتب عرفانی و اسلام ولایی بهره مند و سیراب گردد.

بر این باوریم که عرضۀ درست و کارشناسانه و منطقی و استوار فرهنگ اهل بیت علیهم السّلام،می تواند جلوه های ماندگار میراث خاندان رسالت و پرچمداران بیداری و حرکت و معنویت را در معرض دید جهانیان قرار دهد و دنیای خسته از جهالت مدرن،خودکامگی جهانخواران و فرهنگ های ضدّ اخلاق و انسانیت را در آستانۀ«عصر ظهور»،تشنۀ حکومت جهانی امام عصر علیه السّلام بسازد.

از این رو،از آثار تحقیقی و تلاش علمی محقّقان و نویسندگان در این مسیر استقبال می کنیم و خود را خدمتگزار مؤلّفان و مترجمانی می دانیم که در نشر این فرهنگ متعالی،تلاش می کنند.

***

خرسندیم که در نوبتی دیگر،یکی از محصولات پژوهشی مجمع جهانی اهلبیت علیهم السّلام،با عنوان مجموعۀ«اعلام الهدایه»که حاصل زحمات محققین ارزشمند این نهاد مقدس می باشد را تقدیم شما عزیزان می نماییم.این جلد از مجموعه مذکور با همت و تلاش و خامۀ پرتوان استاد سید حسین اسلامی به فارسی برگردانده شده است که توفیقات روزافزون مؤلفین محترم و مترجم گرانقدر را از خداوند متعال خواستاریم.

در همین جا،از همۀ دوستان عزیز و همکاران صادق در ادارۀ ترجمه که در فراهم آوردن این اثر،کوشش کردند،صمیمانه تقدیر می شود.باشد که این گام کوچک،در میدان جهاد فرهنگی،مورد رضای صاحب ولایت قرار گیرد.

معاونت فرهنگی

مجمع جهانی اهل بیت علیهم السّلام

ص:8

[مقدمه]

بسم الله الرحمن الرحیم سپاس خدایی را که راه هدایت را به آفریده هایش رهنمون گشت و بر راهنمایان برگزیده اش به ویژه خاتم پیامبران حضرت محمد بن عبد الله صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و خاندان والا تبارش درود بیکران باد.

خدا،انسان را آفرید و به او خرد و اندیشه بخشید؛با خرد،حقیقت را در می یابد و آن را از باطل باز می شناسد و با اراده،مصالح خویش را برمی گزیند و اهدافش را تحقق می بخشد.وی،خرد را حجّت بر بندگان خود قرار داد و از سرچشمۀ فیض و هدایتش بر آنان فرو بارید.به انسان،نادانسته ها را آموخت و او را به راه کمال درخور وی و هدف از آفرینش او،آشنا ساخت.

قرآن،ارکان،لوازم و راه های هدایت الهی را روشن ساخت،از سویی به بیان علل آن ها پرداخته و از سوی دیگر،از نتایج و ثمرات آن ها پرده برداشته است،آن جا که فرمود:

قُلْ إِنَّ هُدَی اللّٰهِ هُوَ الْهُدیٰ؛ (1)

بگو:هدایت واقعی همان هدایت خداست.

وَ اللّٰهُ یَهْدِی مَنْ یَشٰاءُ إِلیٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِیمٍ (2)؛

و خداوند،هرکس را بخواهد به راه راست هدایت می کند.

وَ اللّٰهُ یَقُولُ الْحَقَّ وَ هُوَ یَهْدِی السَّبِیلَ؛ (3)

و خداوند،سخن حق می گوید و به راه صحیح هدایت می کند.

ص:9


1- (1)) .انعام/71.
2- (2)) .بقره/213.
3- (3)) .احزاب/4.

وَ مَنْ یَعْتَصِمْ بِاللّٰهِ فَقَدْ هُدِیَ إِلیٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِیمٍ؛ (1)

هرکس به خدا تمسک جوید،در حقیقت به راهی راست هدایت شده است.

قُلِ اللّٰهُ یَهْدِی لِلْحَقِّ أَ فَمَنْ یَهْدِی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لاٰ یَهِدِّی إِلاّٰ أَنْ یُهْدیٰ فَمٰا لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ؛ (2)

بگو:خداوند به حق رهنمون می شود،آیا کسی که به سوی حق هدایت می کند برای پیروی شایسته تر است یا آن کس که خود هدایت نمی شود،مگر آن که هدایتش کنند؟شما را چه می شود،چگونه داوری می کنید؟.

وَ یَرَی الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ الَّذِی أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ هُوَ الْحَقَّ وَ یَهْدِی إِلیٰ صِرٰاطِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ؛ (3)

آنان که از علم و دانش بهره مندند،آگاهی دارند که آنچه از ناحیۀ پروردگارت بر تو نازل گردیده حق است و او به راه خدای عزیز و حمید،هدایت می کند.

وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَوٰاهُ بِغَیْرِ هُدیً مِنَ اللّٰهِ؛ (4)

چه کسی گمراه تر از فردی است که هدایت الهی را نپذیرفته و از هوای نفس خود پیروی کند:

آری،خداوند بزرگ سرچشمۀ هدایت حقیقی است،و اوست که بشر را به راه راست و حق هدایت می کند.دانش نیز،این حقیقت را تأیید می کند و دانشیان با تمام وجود،بدان گردن می نهند.خداوند در سرشت انسان،میل به کمال و زیبایی را به ودیعت نهاد،آن گاه بر او منّت گذارد و نعمت شناخت راه کمال را به وی ارزانی داشت؛از این رو،می فرماید:

ص:10


1- (1)) .آل عمران/101.
2- (2)) .یونس/35.
3- (3)) .سبأ/6.
4- (4)) .قصص/50.

وَ مٰا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّٰ لِیَعْبُدُونِ؛ (1)

من جن و انس را فقط برای عبادت و پرستشم آفریدم.

و چون پرستش حقیقی،بی شناخت،صورت نمی بندد،به همین سبب، تنها راه دست یابی به اوج قلۀ کمال،پرستش همراه بینش است.

خداوند،انسان را به دو نیروی خشم و شهوت مجهز نمود تا توان حرکت به سوی کمال را داشته باشد و او را از تسلط این دو نیرو و خواهش های نفسانی زاییده شده از آن-که هماره همراه انسان هاست-ایمن نساخت.به همین دلیل،آدمی افزون بر عقل و دیگر ابزارهای شناخت،به چیزی نیاز دارد که سلامت بینش او را ضمانت کند تا حجّت بر او کامل و نعمت هدایت برایش تمام گردد،و همه عوامل انتخاب آگاهانۀ راه درست یا بیراهه برای او فراهم آید.

از این رو نتیجۀ سنت هدایت الهی این بود که عقل آدمی از سوی وحی الهی و راهنمایی رهنمایان برگزیدۀ خدا در تمام زوایای زندگی پشتیبانی گردد.

پیامبران،از آغاز بر دمیدن تاریخ و در گذر زمان،مشعل هدایت ربانی را بر دوش کشیدند تا بندگان خداوند بدون هدایتگر و راهبر نمانند و گفتار وحی -که تأییدگر عقل است-نیز گویای همین مطلب است که«زمین هیچگاه از حجت الهی خالی نخواهد بود.حجت خدا،هماره-قبل و بعد و همراه-با خلق است،به گونه ای که اگر در زمین دو کس بیشتر نماند،یکی از آن دو حتما حجت خداست.»و قرآن نیز بدین مطلب اشاره کرده است:

ص:11


1- (1)) .ذاریات/56.

إِنَّمٰا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هٰادٍ؛ 1

تو فقط بیم دهنده ای،و هر گروهی راهنمایی دارد.

پیامبران و جانشینانشان،مسئولیّت هدایت مردم را برعهده دارند و وظایف و مسئولیّت آن ها بدین شرح است:

1.وحی را کامل و دقیق دریافت کنند که چنین امری به آمادگی تمام نیاز دارد.از این رو،خداوند خود فرستادگان الهی را برمی گزیند،و قرآن از آن آشکارا سخن گفته است:

اَللّٰهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسٰالَتَهُ؛ 2

خدا آگاه تر است رسالت خویش را کجا قرار دهد.

و اَللّٰهَ یَجْتَبِی مِنْ رُسُلِهِ مَنْ یَشٰاءُ؛ 3

خداوند از فرستادگانش هرکه را بخواهد برمی گزیند.

2.رسالت الهی را به بشر برسانند.ابلاغ چنین رسالتی به داشتن صلاحیّت کامل بستگی دارد،و این شایستگی مبتنی بر آگاهی لازم از جزئیات،اهداف رسالت و مصونیّت از اشتباه است:

کٰانَ النّٰاسُ أُمَّةً وٰاحِدَةً فَبَعَثَ اللّٰهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتٰابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النّٰاسِ فِیمَا اخْتَلَفُوا فِیهِ؛ 4

مردم در آغاز،یک دسته بودند،خداوند پیامبران را برانگیخت تا مردم را مژده و بیم دهند و کتاب آسمانی را که به سوی حق دعوت می کرد،با آن ها نازل نمود تا در اختلافاتی که بین مردم وجود داشت،میانشان داوری کنند.

3.امتی وفادار و پایبند به رسالت الهی به وجود آورند و آنان را برای حمایت از رهبر،آماده سازند.قرآن با کاربرد دو واژۀ«تربیت»و«تعلیم»این

ص:12

مسئولیّت مهم را به شکلی رسا اعلام می دارد:

یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتٰابَ وَ الْحِکْمَةَ؛ (1)

آنان را تزکیه می کند و به آن ها کتاب(قرآن)و حکمت می آموزد.

تزکیه،یعنی تربیت به سوی کمال درخور آدمی که این تربیت به الگوی شایسته ای نیاز دارد که از تمام عناصر کمال بهره مند باشد:

لَقَدْ کٰانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللّٰهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ؛ (2)

رسول خدا به یقین برای شما الگو و سرمشق نیکویی بود.

4.رسالت خویش را از انحراف و گمراهی و تحریف پاس دارد.چنین امری به شایستگی علمی و معنوی نیازمند است که از آن به«عصمت»تعبیر می کنند.

5.در اجرای اهداف معنوی رسالت و تحکیم ارزش های اخلاقی در جان و روان انسان ها و ارکان جوامع بشری بکوشد و این عمل تنها در چهارچوب دستورات الهی و با اجرای قوانین دینی میسّر است و جز با بنای نهادی سیاسی براساس ارزش های الهی تحقق پذیر نیست.اجرای این طرح ها و قوانین، رهبری فرزانه،بسیار شجاع،فوق العاده مقاوم،آگاه به روحیّات طبقات مختلف جامعه و جریان های فکری،سیاسی و اجتماعی و قوانین مربوط به اداره و تربیت و راه و رسم زندگی،می طلبد.موارد یادشده که می توان آن ها را به صلاحیّت های علمی تعبیر کرد،افزون بر عصمتی است که آن را صلاحیّت معنوی می نامیم.

پیامبران و جانشینان آنان در راه تحقق اهدافی که خداوند برای آنان ترسیم کرده بود،لحظه ای از پا ننشستند و از جان دست شستند و پنجه در پنجۀ دشواری ها افکندند و از هیچ کوششی نیاسودند.خداوند تلاش پی گیر آنان را با

ص:13


1- (1)) .جمعه/2.
2- (2)) .احزاب/21.

رسالت آخرین پیام آور نور،حضرت محمد بن عبد الله صلّی اللّه علیه و آله و سلّم تکمیل ساخت و امانت و مسئولیّت هدایت بشر را برعهدۀ آن انسان برجسته نهاد و رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم در این راستا گام های شگفت انگیزی برداشت و در کوتاه ترین زمان، به بزرگترین نتایج دست یافت که حاصل تلاش های بیست و سه ساله آن حضرت را می توان چنین گزارش داد:

1.عرضۀ رسالتی کامل به بشر که در بردارندۀ عناصر دوام و بقاست.

2.مجهز نمودن آن رسالت به عناصر بازدارنده از کژی و انحراف.

3.تأسیس و تشکیل امتی مسلمان که اسلام را مکتب،پیامبر را رهبر،و آیین الهی را قانون زندگی می دانست.

4.ایجاد دولتی اسلامی که آیین الهی را به مرحلۀ اجرا نهاد و پرچم اسلام را به دوش کشید.

5.ارائه چهرۀ درخشانی از رهبری حکیمانۀ الهی که خود تجسّم کامل آن بود.

تحقق کامل اهداف رسالت،در گرو چند امر بود.

الف)رهبر شایسته ای که بتواند رسالت الهی را اجرا کند و آن را از دست هوسبازان،حفظ نموده و استمرار بخشد؛

ب)تربیت صحیحی که متناسب با گذر زمان،برای همگان تداوم یابد و این کار تنها از عهدۀ مربّیانی برخوردار از صلاحیت علمی و معنوی برمی آید؛ رهبرانی که در منش و رفتار،چونان پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم برجسته ترین،به شمار آیند.

از این رو،خواست خدا چنین بود که نبیّ اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم برگزیدگانی از اهل بیت خویش را درخور این کار آماده سازد،و به نام مبارک آنان تصریح کند و رشتۀ امور هدایت مستمرّ الهی را به دستور خدا به آنان بسپارد تا دین را از تحریف نادانان و فریبکاران حفظ و نسل های بعد را براساس ارزش ها

ص:14

بپرورانند و این برنامه ریزی الهی در این سخن رسول گرامی اسلام جلوه گر شد که فرمود:

«إنی تارک فیکم الثقلین ما إن تمسکتم بهما لن تضلّوا،کتاب اللّه و عترتی و إنهما لن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض»؛

من دو[چیز]امانت گرانسنگ میان شما می نهم،تا زمانی که به آن ها متمسّک و پای بند باشید،هرگز به گمراهی نمی افتید،آن دو،کتاب خدا(قرآن)و عترت منند،و از یکدیگر جدایی ناپذیرند تا در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند.

در این مسیر،امامان معصوم علیهم السّلام همان برجستگانی بودند که پیامبر به فرمان خدا،آنان را برای رهبری امت،پس از خود منصوب کرد.رفتار آنان بیانگر روش واقعی اسلام است و تحقیق و بررسی زندگانی آنان از چهرۀ فراگیر و چندبعدی حرکت اصیل اسلامی پرده برمی دارد؛حرکتی که راه خود را در ژرفای جان مسلمانان طی می کند.بی تردید توان این حرکت پس از رحلت رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم رو به کاهش نهاد.از این رو،امامان معصوم علیهم السّلام بی آن که از مسیر سنّت هستی که بر روش رهبری و امّت حکمفرماست،خارج شوند،به آگاه ساختن مردم پرداختند و در جهت ایجاد و ارتقای آگاهی مکتبی امت و حرکت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و انقلاب شکوهمندش،قدرت آن ها را به تحرک واداشته و شتاب بخشیدند.

زندگی ائمّه نیز در استمرار سیرۀ پیامبر اسلام قرار داشت و مردم به آنان، چونان مشعل های فروزان هدایت رو می آوردند.بدین سان،پیشوایان دین، مردم را به سوی حق و رضای او هدایت کرده و خود،در راه اجرای دستورات الهی،استوار بودند و در دست یابی به کمال مطلوب انسانی،بر دیگران پیشی گرفتند.زندگی آن ها سرشار از جهاد،شکیبایی بر دشواری ها و تحمل آزار ستمکاران بود تا آن جا که در این راه،عزّت شهادت را بر خواری زندگی با ستمکاران ترجیح دادند و پس از جهاد و مبارزه ای بزرگ و بس با عظمت،به

ص:15

دیدار خدا نایل گشتند.

به یقین،تاریخ نگاران هیچ گاه بر دست یابی به تمامی ابعاد زندگی عطرآگین آن بزرگواران قادر نیستند.از این رو،می کوشیم تا با پژوهش و تحقیقی ژرف از آن چه در تاریخ آمده با خوشه چینی از خرمن سیرۀ آنان،اثری سودمند فراروی خوانندگان قرار دهیم.

پژوهش ما با شرح زندگانی نبیّ اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلم آغاز و با بیان زندگی وجود مبارک خاتم اوصیا حضرت ولی عصر امام زمان-عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف-پایان می پذیرد،امید این که خدای متعال،گیتی را به نور عدالتش روشن گرداند.

کتاب حاضر،به مطالعه زندگی نهمین نشانه و چراغ هدایت،حضرت امام موسی بن جعفر علیه السّلام می پردازد؛همو که تبلور کمال نبوی در عرصه دانش، هدایت،کردار و تربیت است و با کوشش خستگی ناپذیر و سترگش در نشر علم،مکتب اهل بیت علیهم السّلام گسترش یافت،نشانه های آن روشن و آشکار شد و بری شیرین و گوارا داد و با تمام موانعی که دشمنان دین بر سر راه مکتب اهل بیت علیهم السّلام قرار دادند،تا به امروز همچنان از خنکای سایه پربرکت و چشمه زلال و جوشان این مکتب بهره مندیم.

جا دارد از کلیۀ کسانی که در به ثمر رسیدن این طرح مبارک تلاش فراوانی مبذول داشته و آن را به جهان نور تقدیم کردند به ویژه اعضای محترم گروه تألیف بالاخص محقق ارجمند حجة الاسلام و المسلمین جناب آقای سیّد منذر حکیم حفظه الله تعالی،سپاسگزاری کنیم و سر بر آستان حق بساییم که توفیق به انجام رساندن این دائرة المعارف خجسته را به ما ارزانی داشت؛«فإنّه حسبنا و نعم النصیر».

معاونت فرهنگی

مجمع جهانی اهل بیت علیهم السّلام

ص:16

قسمت اوّل

اشاره

بخش نخست امام کاظم علیه السّلام در یک نگاه بخش دوم برداشت هایی از شخصیت امام کاظم علیه السّلام بخش سوم جلوه ای از شخصیت امام کاظم علیه السّلام

ص:17

ص:18

بخش نخست

امام کاظم علیه السّلام در یک نگاه

امام موسی بن جعفر علیه السّلام معروف به«کاظم الغیظ»(فروبرنده خشم) هفتمین پیشوای مسلمانان پس از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله،یکی از پرچم ها و نشانه های هدایت الهی در جهان اسلام و خورشیدی فروزنده از خورشیدهای معرفت در میان بشریت است که هماره در این خاکدان پرتوفشانی می کند.او از خاندان پاکی است که پیامبر عظیم اسلام آنان را همسنگ قرآن خوانده و راهبران خردورز کشتی هدایت،مأمن و پناهگاه الهی و ارکان مستحکم جهان دانسته است.امام موسی علیه السّلام از درخت بلند و تناور رسالت،ثمرۀ بوستان پر خیر و برکت علوی جایگاه و خزانۀ دانش حضرت ختمی مرتبت،دری از درهای وحی و ایمان و معدنی از معادن علم خداوند است.

حضرتش در سال 128 ق.روزگار پایانی حکومت امویان زاده شد و با روزگار فروپاشی این خاندان که به نام خلافت رسول الله در سرزمین اسلام به تباهی پرداختند و نیز آغاز پیدایش حکومت عباسیان که با شعار«الرضا من آل محمد صلّی اللّه علیه و آله؛حاکم مورد رضایت از آل محمد»بر مرکز حکومت و رهبری جهان اسلام سلطه یافتند،معاصر بود.دو دهه از عمر مبارک خود را در سایۀ پدرش حضرت جعفر بن محمد الصادق علیه السّلام زیست و از سایه سار دانش پدر گرامی و مدرسه و مکتبی ربانی که با پرتو فراگیر خود،جهان اسلام،بلکه تمام بشریت را

ص:19

دربرگرفته بود بهره مند شد.

آن حضرت علیه السّلام،دوران حکمرانی سفاح و منصور عباسی را-که در 25 شوال 148 ق پدر بزرگوار آن جناب به شهادت رسانده بود-درک نمود و در حالی که خطر مرگ وجود مبارکش را تهدید می کرد و جامعه دستخوش بحران بود،به جای پدر عهده دار منصب امامت شد.حضرت صادق علیه السّلام برای حفاظت از جان فرزندش موسی،تدابیری اندیشید تا در بدترین شرایط سیاسی،جنبش رسالت الهی تداوم یابد.بدین ترتیب این درخت تناور و پر شاخ و برگ و سر به آسمان کشیده به ثمر نشست و در سه دهه از عمر مالامال از هدایت،از آزادی نسبی روزگار مهدی عباسی و حدود یک دهه در روزگار هارون برخوردار شد.پایه های حکومت عباسی در سه دهۀ نخستی که امام کاظم علیه السّلام با آنان هم عصر بود،هنوز به طور کامل قدرت نگرفته بود،اما امام در دهۀ چهارم زندگی خود با فشارها و تنگناهایی روبه رو شد که هیچ یک از امامان علیه السّلام در روزگار امویان و در عهد خلفای پیشین عباسی با آن روبه رو نبودند.

زندان های طولانی،طرح های پیاپی برای از میان برداشتن امام و سرانجام کشته شدن به دست کارگزاران حکومتی که به نام خدا و پیامبر صلّی اللّه علیه و آله فرمانروایی می کرد،تنگناهایی بود که حضرت کاظم علیه السّلام با آن روبه رو شد.نقل شده است:

«آن گاه که هارون الرشید،امام کاظم علیه السّلام را دستگیر کرد،خطاب به پیامبر اسلام صلّی اللّه علیه و آله و درحالی که عذرخواهی می کرد گفت:از آن رو نوادۀ تو را بازداشت می کنم که وجودش در میان امت،باعث تفرقه و پراکندگی است...»بدین ترتیب می بینیم که شمشیر بر گردن مسلمانان و حتی امامان و پیشوایان حقیقی ایشان سایه افکنده بود.انا لله و انا الیه راجعون.

امام کاظم علیه السّلام در اهمیت دادن به رسالت الهی و مصون داشتن آن از تباهی

ص:20

و تحریف،جدیت در حفظ و بازداشتن امت از فروپاشی و نابودی،نبرد با ستمگران و تأیید و حمایت از آمران به معروف و بازدارندگان از ارتکاب منکر،راه و روش جدش رسول خدا و پدران معصوم خود از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام تا حضرت امام صادق علیه السّلام را در پیش گرفت تا حاکمان را از گستراندن دامنۀ ستم و خودکامگی بازدارد.

مکتب و محفل علمی آن حضرت مالامال از عالمان و جویندگان معرفت و دانش بود که جریانی اسلامی-فرهنگی پدید آورد و در برابر میراث تمام تمدن ها و فرهنگ های وارداتی هماورد می طلبید.این مکتب علمی،همچنان عالمان و مجتهدانی برجسته پرورش داده و روش و اسلوب شناخت دانش های اسلامی(الهیات)و علوم پایه را به جهانیان عرضه داشت.

فعالیت های پژوهشی و تشکیلاتی آن حضرت نشان دهنده توجه فوق العادۀ ایشان به جماعت صالحان و برنامه ریزی برای آینده درخشان و آکنده از طلایه داران هشیار و بیدار امت اسلامی بود؛که میراث عصری طلایی را-که معارف و علوم مکتب پیشرو اهل بیت علیهم السّلام جانی تازه گرفته بود-از گزند حوادث حفظ کرده،به ما ارزانی داشتند و همچنان تا به امروز شکوفا و درخشان است.

امام موسی بن جعفر علیه السّلام به«عابد»،«تقی»،«باب الحوائج الی الله»و به دلیل بردباری بیش از حدّ به«کاظم»شهرت یافت.او هرگز تسلیم فشار و ستم حاکمان عباسی که محدود کردن فعالیت الهی آن حضرت را می خواستند نشد و هماره برای حفظ و صیانت از رسالت الهی و دولت اسلامی از فروپاشی در تلاش بود تا به امت اسلامی هویت بخشیده و مؤمنان را از گزند فشارها و معارضۀ پیاپی و روزافزون حاکمان عباسی مصونیت بخشد.امام کاظم علیه السّلام

ص:21

همچنان در امر رسالت و عقیدۀ پاک خود ثابت قدم بود و مقاومت ورزید،از ملامت هیچ ملامتگری نهراسید و هرچه داشت در راه خدا و برای اعتلای کلمۀ خدا و آیین جدش پیامبر صلّی اللّه علیه و آله داد و سرانجام جان خود را در این راه نهاد و در سال 183 یا 184 ق.به زهر جفای هارون الرشید دعوت پروردگارش را پاسخ گفت.پس درود بر او باد آن روز که زاده شد و آن زمان که در راه خدا جهاد کرده و آن روز که از جام شهادت نوشید و آن روز که برانگیخته می شود.

ص:22

بخش دوّم

برداشتهایی از شخصیت امام کاظم علیه السّلام

مسلمانان،علیرغم اختلاف مذهب و گرایش ها یکصدا برتری،اعلمیت، مقام والا،منزلت رفیع،قدسیت گوهر وجود و نزدیکی جایگاه و خویشاوندی اهل بیت عصمت و طهارت را-که درود بر آنان باد-به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله پذیرفته اند،تا آن جا که در نوشتن و نقل احادیث حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله دربارۀ آنان و نیز بیان سیره،اخلاق و ذکر آموزه ها و حکم آنان،گام به میدان رقابت نهادند و بر یکدیگر پیشی گرفتند.زمانی که می بینیم پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله اهل بیت را-آن گونه که در حدیث ثقلین آمده-همگن قرآن خوانده و به سان کشتی نوح دانسته که هرکس از آن روی گرداند غرق می شود و چونان«باب حطّه»(دروازه فرو ریخته شدن گناهان)شمرده که هرکس از آن وارد شود ایمن باشد و دیگر روایاتی که از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله در بیان برتری و عظمت مقام و منزلت آنان آمده،دیگر شگفت زده نخواهیم شد که چرا مسلمانان،از هر مذهب و گرایش،دربارۀ آنان بنویسند و بگویند و در این زمینه بر یکدیگر سبقت گیرند.

در این بخش به برخی از گفته هایی که معاصران آن حضرت و آنان که پس از حضرت کاظم علیه السّلام دربارۀ ایشان داشته اند می پردازیم:

1.امام صادق علیه السّلام دربارۀ فرزند و امام پس از خویش می فرماید:

او دانش قضا،فهم،بخشندگی،دانش آنچه را که مردم در امر دین دچار سرگردانی و

ص:23

اختلاف شده اند،خوی نیکو و نیک رفتاری با همسایگان دارد و دری از درهای [رحمت و برکت]خداوند است». (1)

2.«هارون الرشید»،در پاسخ فرزندش«مأمون»که می پرسد او(امام کاظم علیه السّلام)کیست؟می گوید: (2)او امام و پیشوای مردم،حجت حق بر خلق و خلیفۀ خدا بر بندگان اوست».

دیگر گفتۀ هارون به مأمون دربارۀ حضرت این است:ای فرزندم،این وارث علم پیامبران است.این موسی بن جعفر است.اگر علم درست[پیراسته از هر نادرستی]بخواهی به یقین نزد اوست». (3)

3.«مأمون عباسی»حضرت را چنین توصیف کرده است:عبادت[زیاد] او را فرسوده،گویی که نی پوسیده است و سجود فراوان چهره و بینی اش را زخمی نموده است» (4).

4.«عیسی بن جعفر»در نامه ای به هارون الرشید می نویسد:وضعیت موسی بن جعفر و مدت بازداشتش در زندان من به درازا کشیده است.در این مدت او را آزمودم و جاسوسانی بر او گماردم[تا کارهای او را به اطلاع من رسانند]،اما او فقط به عبادت خداوند مشغول بود و دمی از آن غافل نمی شد.

کسانی را گماردم تا ذکر و دعای او را گزارش کنند اما او تو و مرا نفرین نکرده و به بدی یاد نمی کند،بلکه برای خویش طلب آمرزش و رحمت می کند.حال اگر کسی را برای تحویل گرفتن او بفرستی[مشکل مرا حل کرده ای]و در غیر این صورت او را آزاد می کنم،زیرا از نگاه داشتن او در رنجم». (5)

ص:24


1- (1)) .بحار الانوار 12/48(به نقل از:عیون اخبار الرضا).
2- (2)) .ائمتنا 65/2(به نقل از اعیان الشیعه).
3- (3)) .امالی/307 و المناقب 310/4.
4- (4)) .انوار البهیة/193(به نقل از عیون اخبار الرضا علیه السّلام 88/1 حدیث 11 باب 7).
5- (5)) .المناقب 352/4.

5.«ابو علی خلال»(پیشوای حنبلیان)می گوید:هرگاه مشکل و گرفتاری مرا فراگیرد،آهنگ قبر موسی بن جعفر کرده،بدو متوسل می شوم و خدا-آن گونه که دوست دارم-مشکل مرا برطرف می کند». (1)

6.«ابو حاتم»دربارۀ امام کاظم علیه السّلام می گوید:مورد وثوق،راستگو و یکی از امامان مسلمین است». (2)

7.«خطیب بغدادی»حضرت را چنین توصیف می کند:او بخشنده و بزرگوار بود به او خبر می رسید که شخصی او را[با زبان]آزار می دهد.

حضرت کیسه ای حاوی هزار دینار برای او می فرستاد.گاهی می شد که کیسه های سیصد و چهارصد و دویست دیناری را در[میان مردم]مدینه توزیع می کرد.هرگاه مانند کیسه های موسی بن جعفر[علیه السّلام]به کسی می رسید او را بی نیاز می کرد». (3)

8.توصیف حضرت کاظم علیه السّلام را در بیان«ابن صبّاغ مالکی»چنین می خوانیم:مناقب و کرامات آشکار و فضایل و صفت های خیره کنندۀ او گواهی می دهند که او از آسمان شرافت برآمد و از آن فراتر رفت،اوج شایستگی ها را درنوردید و به ستیغ آن رسید،سروری در برابر او قد خم کرد و او آن را مرکب خود گرداند و در بهره های بزرگواری به داوری نشست و برگزیدۀ آن را انتخاب کرد و نیک برگزید». (4)

9.«سبط ابن الجوزی»حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام را چنین توصیف می کند:موسی فرزند جعفر،فرزند محمد(باقر)،فرزند علی بن الحسین، فرزند علی بن ابی طالب،کنیه اش«ابو الحسن»و به کاظم،مأمون(به امانت

ص:25


1- (1)) .تاریخ بغداد 120/1.
2- (2)) .تهذیب التهذیب 240/10.
3- (3)) .تاریخ بغداد 27/13 و مقاتل الطالبیین/499.
4- (4)) .الفصول المهمه/217 و کشف الغمه 46/3.

شناخته شده)،پاکیزه و سرور ملقب بود و به دلیل عبادت و شب زنده داری اش، بندۀ صالح خدا خوانده می شد». (1)

10.«کمال الدین،محمد بن طلحۀ شافعی»دربارۀ امام کاظم علیه السّلام می گوید:

او امام گرانقدر،عظیم الشأن،بزرگ و کوشا در اجتهاد،به عبادت و بندگی خداوند بلند آوازه،بر امر بندگی مواظب و در کرامت ها مشهور است.شب را به نماز و عبادت و سجده به درگاه خدا سپری می کرد و روز را به صدقه دادن و روزه داری به شام می رساند.به سبب بردباری فوق العاده و چشم پوشی از آنان که در حق وی ستم روا داشته و دست تطاول به سوی او دراز می کردند«کاظم» خوانده شده است.او بدکرداری نسبت به خود را با نیکی به بدکردار و ظلم ظالم در حق خود را باگذشت از او جبران می کرد.«عبد صالح»خوانده می شد، زیرا بسیار عبادت می کرد.مردم عراق او را«باب الحوائج الی الله»(دروازۀ برآمدن حاجات در درگاه الهی)می خوانند،چراکه نیازهای خود را با وسیله قرار دادن او به درگاه الهی برآورده می دیدند.کرامت های او حیرت انگیز است و گویای این است که او نزد خداوند از جایگاهی راستین و فناناپذیر برخوردار است». (2)

11.«احمد بن یوسف دمشقی قرمانی»امام را چنین تعریف کرده است:او امام گرانقدر،یگانۀ عصر و حجت[بر مردم]است.شب را به نماز و بندگی صبح نموده و روز را به روزه شام می کرد.از آن رو«کاظم»خوانده می شود که بی حد و حساب بردبار بوده و با کسی که به حضرتش بدی می کرد،راه گذشت در پیش می گرفت.نزد مردم عراق به«باب الحوائج»معروف است،زیرا هر

ص:26


1- (1)) .تذکرة الخواص/312.
2- (2)) .مطالب السؤول/83.

نیازمندی که به درگاه او عرض نیاز برده،نومید بازنگشته است...کرامات آشکاری از او دیده می شود و مناقب خیره کننده ای دارد.از آسمان شرافت برآمد و از آن فراتر رفت و اوج شایستگی ها را در نوردید و به ستیغ آن رسید». (1)

12.«محمد بن احمد ذهبی»در توصیف امام موسی بن جعفر علیه السّلام می نویسد:[امام]موسی از بهترین حکیمان و از بندگان پرهیزگار خدا بود.

مرقد او در بغداد(کاظمین امروز)شناخته شده است.در سال 183 ق.در 55 سالگی زندگی را وداع گفت». (2)

13.توصیف امام موسی بن جعفر علیه السّلام را از زبان«ابن الساعی»چنین می خوانیم:او دارای مقامی والا و افتخاری سترگ است.تهجّد او بسیار و در عبادت بسیار کوشنده بود.کرامات او را[همگان]گواه باشند.عبادت و بندگی اش زبانزد است و بر[حدود]طاعات و بندگی مواظبت داشت.شب را به شب زنده داری و گزاردن نماز به صبح و روز را به صدقه دادن و روزه داری به شام می رساند». (3)

14.«عبد المؤمن شبلنجی»،امام کاظم را چنین توصیف می کند:

موسی کاظم رضی اللّه عنه عابدترین اهل زمان خود،دانشمندترین،بخشنده ترین و بزرگوارترین آنان بود.جویای احوال فقیران و بینوایان مدینه می شد و شبانه درهم و دینار و دیگر نیازمندی های زندگی را برای آنان می برد و آنان منبع این بخشش ها را نمی شناختند.پس از وفات آن حضرت بود که از خاستگاه این کمک ها آگاه شدند.او بسیار این دعا را می خواند:بار خدایا،

ص:27


1- (1)) .اخبار الدول/112.
2- (2)) .میزان الاعتدال 209/3.
3- (3)) .مختصر تاریخ الخلفاء/39.

راحتی هنگام جان دادن و بخشش هنگام حساب[در روز قیامت]را از تو می خواهم». (1)

15.«عبد الوهاب شعرانی»در توصیف امام کاظم علیه السّلام می گوید:[موسی بن جعفر علیه السّلام]یکی از امامان دوازده گانه است.او فرزند جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب-که خداوند از همه آنان خشنود باد-است.از آن رو که بسیار عبادت می کرد و بسیار می کوشید و شب زنده دار بود«عبد صالح»خوانده می شد.چون می شنید کسی او را[با زبان یا...]می آزارد مالی برای او می فرستاد». (2)

16.«عبد الله شبراوی شافعی»می گوید:[موسی]از سرآمد بخشندگان بود.

[امام]جعفر[صادق علیه السّلام]او را بسیار دوست می داشت.از او پرسیدند:چقدر او را دوست می داری؟

فرمود:دوست می داشتم فرزندی جز او نمی داشتم تا کسی در محبوب بودن شریک او نباشد».

آن گاه درباره امام مطالبی گفته و برخی از گفته های آن حضرت را نقل کرده است. (3)

17.«محمد خواجۀ بخاری»دربارۀ حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام آورده است:و از امامان اهل بیت[علیهم السّلام]یکی ابو الحسن،موسی کاظم، فرزند[امام]جعفر صادق-که خداوند از هر دوی آنان خشنود باد-است.

او-که صالح،عابد،بخشنده،بردبار،گرانقدر و سرشار از علم بود و«عبد صالح»خوانده می شد.هر روز پس از برآمدن روز تا ظهر را به

ص:28


1- (1)) .نور الابصار/218.
2- (2)) .الکامل فی التاریخ 164/6 و تذکرة الخواص/348.
3- (3)) .الإتحاف بحث الأشراف/54.

یک سجده برای خدا می گذراند.برای شخصی که او را می آزرد،کیسه ای حاوی هزار دینار فرستاد.

مهدی پسر منصور او را از مدینه به بغداد فراخواند و زندانی اش کرد.در عالم خواب علی بن ابی طالب[علیه السّلام]را دید که[با این آیه]او را مورد خطاب قرار داد،گفت:پس[ای منافقان،]آیا امید بستید که چون[از خدا]برگشتید[یا سرپرست مردم شدید]در[روی]زمین فساد کنید و خویشاوندی های خود را از هم بگسلید؟. (1)

مهدی از خواب برخاست و او را آزاد کرد». (2)

18.«محمد امین سویدی»در توصیف امام آورده است:او امام گرانقدر و [منشأ]خیر بسیار است.شب را به عبادت صبح کرده و روز را به شام می رساند.به دلیل چشم پوشی بسیار او از متجاوزان به حقوق و حریمش، «کاظم»خوانده شد...کرامات آشکار و مناقب[فراوانی]دارد که مجال بیان آن ها در این گفتار نیست». (3)

19.«محمود بن وهیب قراغولی بغدادی حنفی»دربارۀ امام کاظم علیه السّلام می گوید:او[امام]موسی فرزند جعفر صادق فرزند محمد باقر،فرزند علی بن الحسین زین العابدین فرزند علی بن ابی طالب-که خدا از آنان خشنود باشد- است.کنیه اش ابو الحسن و به چهار لقب خوانده شده است:کاظم،صابر،صالح و امین که لقب نخست او مشهورتر است.اندام موزون و معتدل و بشرۀ گندمگون،از اوصاف[ظاهری]اوست.او وارث علم و معرفت و کمال و فضل پدرش-که خداوند از آنان خشنود باد-است.به دلیل فرو بردن خشم و

ص:29


1- (1)) .محمد/22.
2- (2)) .ینابیع المودة/459.
3- (3)) .سبائک الذهب/73.

گذشت از کسانی که به او ستم می کردند و بردباری اش،«کاظم»خوانده شده است.نزد مردم عراق به باب الحوائج الی اللّه معروف است.او عابدترین، عالمترین و بخشنده ترین مردم روزگار خود بود». (1)

20.«محمد أمین غالب الطویل»در معرفی امام موسی بن جعفر علیه السّلام می گوید:و علویان به مرد بزرگ،امام موسی کاظم علیه السّلام همو که به پرهیزگاری، بسیاری عبادت مشهور بود،اقتدا می کردند و[به دلیل همین دو خصوصیت] مسلمانان او را«عبد صالح»می خواندند.او همچنین به«مرد صالح»ملقب بود؛ نامی که براساس بیان قرآن،همنشین موسی بن عمران علیه السّلام بدان خوانده می شد.

امام کاظم کریم و بخشنده بود». (2)

ص:30


1- (1)) .جوهرة الکلام/139.
2- (2)) .تاریخ العلویین/158.

بخش سوم

اشاره

جلوه ای از شخصیت امام اظم علیه السّلام

دانش سرشار امام علیه السّلام

امام جعفر صادق علیه السّلام،بر علم سرشار امام موسای کاظم علیه السّلام گواهی داده و فرموده است:اگر از این پسرم دربارۀ آنچه در این مصحف(قرآن)وجود دارد بپرسی به یقین،عالمانه و آگاهانه پاسخت می دهد.

و نیز فرموده است:حکمت،فهم،سخاوت و دانش امور دینی مردم که در آن گرفتار اختلاف[و سردرگمی]شده اند نزد اوست.

عالمان،دانش های فراوانی و گوناگونی در عرصه دین و جز آن از آن حضرت نقل کرده و کتاب های فراوانی از دانش آن حضرت نوشته اند تا آن جا که امام کاظم علیه السّلام در میان محدثان به«عالم»شهره شد و همین برای شناخت مرتبه و فراوانی دانش او بسنده است.شیخ مفید می گوید:مردم روایات بسیاری از ابو الحسن موسی نقل کرده اند.او فقیه ترین مردم زمان خود بود». (1)

عبادت و تقوای حضرت

امام موسی کاظم علیه السّلام در بیت قداست و تقوا پرورش یافت و در کانون بندگی و فرمانبرداری بزرگ شد.حضرتش خدادوستی و ایمان به او را از پدران خود به ارث برد؛دو اصلی که آنان را واداشت تا جان خود را در راه

ص:31


1- (1)) .الارشاد 225/2.

محبوب و معبود خود قربان کنند و آنچه در توان دارند در راه نشر آیین الهی و سرکوب آیین دوگانه پرستی و گمراهی به کار گیرند.بنابراین اهل بیت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله اساس تقوا و معدن ایمان و عقیده هستند و اگر آنان نبودند هیچ بنده ای خدا را بندگی نمی کرد،و هیچ کسی او را به وحدانیت و یکتایی نمی خواند،هیچ فریضه و واجبی به کار بسته نمی شد و هیچ سنتی به پا داشته نمی شد و به یک سخن،هیچ قانون و حکمی در اسلام و بر پیروان آن هموار و قابل تحمل نبود.

امام کاظم علیه السّلام تمام گونه های پرهیزگاری را در خانه ای که پرورش یافته بود می دید و از این رو پرهیزگاری با تمام صورت های آن،گوهر و شخصیت او را شکل می داد.تاریخ نگاران او را عابدترین مردم روزگار خود خوانده اند، (1)تا آن جا که«عبد صالح»و«زین المجتهدین»(زیور کوشندگان در عبادت)لقب گرفت و هرگز کسی،همانند او در بندگی و فرمانبرداری دیده نشده.در این جا به چند نمونه از فرمانبرداری و بندگی حضرت کاظم علیه السّلام اشاره می کنیم:

نماز آن حضرت

زیباترین و پربهاترین ساعت ها و لحظه ها از نظر امام کاظم علیه السّلام زمانی بود که با خدای خویش خلوت می کرد.آن حضرت با تمام وجود و حضور قلب به درگاه خدا می رفت.دربارۀ عبادت امام آمده است:«چون به درگاه الهی به نماز می ایستاد یا مناجات و راز و نیاز می کرد،اشکش جاری می شد و قلبش به تپش درمی آمد و از شوق و خوف،لرزه بر اندامش می افتاد؛بیشتر اوقات خود را به نماز می گذراند.«شب را[تا هنگام فجر صادق]نمازهای مستحبی و نوافل

ص:32


1- (1)) .جوهرة الکلام/139.

می گزارد و آن ها را با نماز صبح پیوند می داد.آن گاه تا برآمدن خورشید به تعقیبات می پرداخت و چون خورشید طلوع می کرد،حضرت سر به سجده می گذارده و پیوسته به دعا و ستایش خداوند مشغول بود تا این که ظهر فرا می رسید». (1)

از دیگر جلوه های فرمانبرداری و بندگی امام کاظم علیه السّلام این بود که در ابتدای شب وارد مسجد پیامبر صلّی اللّه علیه و آله می شد سر به سجده می نهاد و در یک سجده با صدای بلند که اخلاص و ترس از خدا از آن مشهود بود می گفت:

«عظم الذنب من عبدک،فلیحسن العفو من عندک؛ (2)

گناه بنده ات[چه بسیار]بزرگ است[،اما]عفو و بخشش از حضرتت[چه بسیار و چه]نیکوست».

آن هنگام که طاغوت زمان،هارون الرشید،حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام را در سیاهچال ها به بند کشید،امام فرصتی به دست آورد تا به عبادت بپردازد،به گونه ای که خردها را مبهوت کرد.حضرت از این که چنین فرصتی برای بندگی به دست آورده بود به درگاه الهی عرض سپاس داشته می گفت:

«اللهم إنی کنت اسألک أن تفرغنی لعبادتک،أللهم و قد فعلت فلک الحمد؛ (3)

بار خداوندا،از تو می خواستم فرصتی عنایت کنی تا به بندگی و عبادتت بپردازم.

خداوندا،آنچه خواستم فراهم نمودی،پس ستایش تو را سزاست.

امام کاظم علیه السّلام نمونه عالی بندگی بود و در بندگی و عبادت و توجه به خداوند کسی را یارای رقابت با حضرت نبود.وجود و جان حضرت شیفتۀ

ص:33


1- (1)) .الارشاد 231/2 و کشف الغمه 18/3(به نقل از الارشاد 231/2.
2- (2)) .وفیات الاعیان 293/4؛کنز اللغه/766؛تاریخ بغداد 27/13 و انوار البهیه/190(به نقل از تاریخ بغداد 27/13.
3- (3)) .حیاة الامام موسی بن جعفر علیه السّلام 140/1(به نقل از بحار الانوار).

خداوند و دلش آکنده از ایمانی ژرف و راسخ بود.«شیبانی»دربارۀ ابعاد و گسترۀ عبادت حضرت کاظم علیه السّلام می گوید:ابو الحسن،موسی[بن جعفر علیه السّلام] حدود هفت سال همه روزه هنگام برآمدن خورشید سر بر سجده می نهاد و ظهر سر از سجده برمی داشت. (1)

هارون الرشید،دشمن سرسخت امام موسی بن جعفر علیه السّلام،حضرت را نمونۀ اعلا در بندگی و ایمان معرفی می کرد،زیرا خود توجه فوق العادۀ امام را به بندگی خداوند دیده بود.آن هنگام که امام را در زندان«ربیع» (2)به بند کشیده بود،از فراز کاخ خود خانه(زندان)را می کاوید.او در جای مخصوصی از آن خانه جامه ای بر زمین می دید که هرگز جابه جا نمی شود و حرکتی ندارد.

ص:34


1- (1)) .شیبانی ابو عبد الله محمد بن حسن(مولای بنی شیبان)سال ها در محفل درس ابو حنیفه حضور یافت و نزد ابو یوسف دانش اندوخت.کتاب های فراوانی نگاشت و دانش ابو حنیفه را گستراند. شافعی می گوید دانش فراوانی از محمد بن حسن اندوختم.او همچنین می گوید«هرکس که دربارۀ مسأله اختلافی مورد سؤال قرار می گرفت ناخشنودی در چهره اش پدیدار می شد مگر محمد بن حسن». شیبانی به سال 187 ق.در 58 سالگی زندگی را وداع گفت(نک:طبقات الفقهاء/114).
2- (2)) .ربیع بن یونس حاجب منصور بود و پس از ابو ایوب وزیر منصور شد و مورد علاقه و اعتماد کامل او قرار گرفت.روزی منصور به ربیع گفت«خدا تو را رحمت کند ای ربیع اگر مرگ نبود دنیا چه دلپذیر و چه گوارا می بود! ربیع به او گفت دنیای بدون مرگ دلپذیر نیست. منصور پرسید چرا چنین است؟ ربیع پاسخ داد اگر مرگ نبود تو بر این تخت نمی نشستی. منصور گفت راست گفتی. هنگامی که مرگ منصور فرارسید به ربیع گفت آخرت را به یک خواب[خوش]فروختیم». گفته می شود که ربیع پدری شناخته شده نداشت.روزی یکی از بنی هاشم بر منصور وارد شد و لا به لای گفت وگو می گفت«پدرم-که خدایش رحمت کند-و مرتب از پدر خود یاد کرده و بسیار برای او طلب رحمت می کرد.ربیع به مرد هاشمی گفت در محضر امیر المؤمنین چقدر برای پدرت طلب رحمت می کنی؟مرد هاشمی گفت تو را از این بابت معذور می دارم زیرا قدر و منزلت پدر را نمی دانی. ربیع از این پیشامد شرمگین شد.ربیع به سال 170 ق.از دنیا رفت(نک:وفیات الاعیان 231/1-233 چاپ بولاق).

از این موضوع در شگفت شده،از ربیع پرسید:«این پیراهن چیست که همه روزه آن را در همین جا می بینم؟

ربیع پاسخ می دهد:ای امیر مؤمنان،آنچه می بینی پیراهن نیست،بلکه موسی بن جعفر است که همه روزه هنگام برآمدن خورشید سر به سجده می نهد و ظهر هنگام سر از سجده برمی دارد.

هارون الرشید مبهوت شده،نتوانست شگفتی خود را پنهان کند و گفت:اما او(امام کاظم«ع»)از زاهدان بنی هاشم است.

چون ربیع اعتراف هارون را در مورد زهد و بی توجهی امام کاظم علیه السّلام به دنیا شنید،به این انگیزه که هارون امام را آزاد کند گفت:ای امیر مؤمنان،تو را چه شده که با زندانی کردن او،بر او سخت گرفته ای؟

هارون پاسخی داد که نشانه سنگدلی و فقدان عطوفت وی بود.او گفت:

هیهات،جز این که دربند باشد چاره ای نیست». (1)

روزه داری حضرت

حضرت کاظم علیه السّلام روزها روزه داشت و شب ها را به عبادت زنده می داشت،به ویژه زمانی که به دستور هارون در زندان به سر می برد.در این دوره هرگز عبادت های مستحبی را وانمی گذاشت و به روزه و اعمال مستحبی دیگر مشغول بود و خدای را بر نعمت فرصتی که به دست آورده بود تا بندگی حضرتش کند سپاس می گفت.

ص:35


1- (1)) .عیون اخبار الرضا 95/1 حدیث 14 و انوار البهیه/189(به نقل از عیون اخبار الرضا).

حج امام

هرآنچه محبوب خدا و مطلوب درگاهش بود از نظر امام کاظم علیه السّلام دور نمی ماند و حضرتش با اخلاص و رغبت بی حد بدان می پرداخت،از آن جمله سفر حج و مناسک آن بود.آن حضرت در حالی که اسبان راهوار و اصیل را در مسیر سفر آزاد گذاشته بود،مسافت میان مدینه و مکه را پیاده طی می کرد.تمام افراد خانوادۀ حضرت و نیز برادرش«علی بن جعفر علیه السّلام»چهار بار در سفر مکه با حضرت همراه بودند.علی بن جعفر علیه السّلام دربارۀ مدت زمانی که در راه بودند می گوید:«نخستین سفر 26 روز،دومین آن 25 روز،سفر سوم 24 روز و چهارمین سفر 21 روز به درازا کشید». (1)

تلاوت قرآن

قرآن کریم هماره همدم تنهایی ها و مونس خلوت امام کاظم علیه السّلام بود.

حضرت قرآن را بادقت و تدبّر و بهتر و خوش نواتر از هرکس دیگر می خواند و چون به خواندن قرآن می پرداخت اندوهگین می شد،آن گونه که هرکس تلاوت حضرت را می شنید می گریست. (2)

«حفص»چگونگی تلاوت قرآن را توسط حضرت کاظم علیه السّلام چنین بیان می کند:«او قرآن را با آهنگی حزین می خواند و چون به تلاوت می پرداخت گویی که با مخاطبی گفت وگو می کند». (3)

ص:36


1- (1)) .بحار الانوار 100/48 حدیث 2(به نقل از قرب الاسناد).
2- (2)) .مناقب 348/4.
3- (3)) .بحار الانوار 111/48(به نقل از اصول کافی 606/2.

حضرت با این گونه تلاوت قرآن،در آموزه ها،آداب،اوامر،نواهی و احکام آن تأمل می کرد.

آزاد کردن بردگان

از دیگر مظاهر و نشانه های فرمانبرداری حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام مهربانی و احسان در حق بردگان بود تا آن جا که حضرت،هزار برده (1)را به انگیزه جلب خشنودی خدا و تقرب به درگاهش آزاد کرد.

زهد امام

امام کاظم علیه السّلام طلایه دار زاهدانی بود که از نعمت های فانی و آرایه های دنیوی سر برتافته و به درگاه خدا روی آورده و به نعمت هایی که خداوند در سرای باقی برای آنان فراهم آورده بود دل بسته بودند.

«ابراهیم بن عبد الحمید»ابعاد و دامنۀ زهد حضرت کاظم علیه السّلام را چنین بیان می کند:«وارد خانه ای شدم که حضرت در آن نماز می گزارد.در آن جا جز یک زنبیل که از برگ خرما بافته شده بود و شمشیری آویخته و یک قرآن چیزی دیگر نبود». (2)

در روایت ابراهیم،زندگی امام کاظم علیه السّلام آن چنان ساده و زاهدانه توصیف شده بود که حداقل نیازها و وسایل زندگی که طبقۀ ضعیف جامعۀ آن روز نیز از آن برخوردار بود،نداشت و این خود دلیل روشنی بر روگردانی آن حضرت از دنیا و لوازم آن است.البته امام در حالی چنین زاهدانه می زیست که اموال

ص:37


1- (1)) .یوسف بن حاتم شامی الدر النظیم فی مناقب الائمة اللهامیم(نسخۀ خطی موجود در کتابخانۀ امام سید محسن حکیم نجف اشرف).
2- (2)) .بحار الانوار 100/48(به نقل از قرب الاسناد).

فراوان و حقوق شرعی از سوی شیعیان برای امام فرستاده می شد.از سوی دیگر حضرت کاظم علیه السّلام نخلستان و زمین های کشاورزی داشت که منبع درآمد سرشاری برای حضرت بود،اما تمام آن را در راه خدا و برای خشنودی اش به بینوایان و محرومان می داد.او سیره و زندگی ابو ذر غفاری،آن صحابی گرانقدر را برای یاران خود باز می گفت؛همو که هیچ انگاشتن خود،دوری از دنیا و زهدش ضرب المثل بود.

امام کاظم علیه السّلام دربارۀ ابو ذر فرمود:خدای رحمت کند ابو ذر را که می گفت:پس از [داشتن]دو قرص نان جوین که چاشت به یکی و شام به دیگری خود را سیر کنم و دو پشمینه که خود را بدان پوشانم دنیا[و آنچه بدان تعلق دارد]نکوهیده باد». (1)

بخشندگی امام

حضرت کاظم علیه السّلام به تمام معنای کلمه تجلی گاه بخشش و در کرم و نیکی ضرب المثل بود.بینوایان و محرومان به او پناه می بردند تا از کابوس فقر و دوزخ بینوایی نجاتشان دهد.مورخان متفقا گفته اند که او هرآنچه داشت، بدون چشمداشت پاداش یا سپاسگویی در راه خدا به آنان داد.او آنچه به مستمندان می داد،مخفیانه و به طور ناشناس بود تا مبادا ذلت خواهش را در چهرۀ درخواست کننده ببیند.به همین جهت در تاریکی شب سراغ مستمندان و طبقه محروم می رفت و بدون این که آن نیازمند بداند این دهش از کیست و از کجا می آید،مورد عنایت امام علیه السّلام قرار می گرفتند و حضرت از کمک و نیکی خود بهره مندشان می کرد و کیسه هایی حاوی دویست تا چهارصد دینار (2)به

ص:38


1- (1)) .اصول کافی 134/2.
2- (2)) .تاریخ بغداد 28/13.

آنان می داد.این کیسه ها در زیادی و گرانی ضرب المثل بودند.خاندان حضرت می گفتند:«شگفت انگیز است کسی که از کیسه های[حاوی دینار]موسی برخوردار شود و از کمبود و فقر شکایت کند». (1)

عنایت سرشار امام به جایی رسیده بود که اگر می شنید کسی نسبت به حضرتش جفا و ستم می کند،کیسه ای حاوی هزار دینار برای او می فرستاد. (2)

دهش های پنهانی حضرت آن چنان بود که زندگی فقیران مدینه را تأمین می کرد و آنان در سایۀ عطای حضرت متنعم بودند.

«عیسی بن محمد قرطی»از جمله کسانی است که از عنایات حضرت کاظم علیه السّلام بهره برد و از درماندگی وارهید.او می گوید:«در نزدیکی«جوانیّه»(در حوالی مدینه)در کنار چاهی که«ام عضام»خوانده می شود،مزرعۀ خربزه، خیار و کدو داشتم که با 120 دینار(قیمت دو شتر)آن را سامان داده بودم.

زمانی که بوته ها به مرحله باردهی رسیدند،مزرعه مورد هجوم ملخ ها قرار گرفت و نابود شد.پس از این حادثه امام موسی بن جعفر علیه السّلام سراغ من آمد و سلام کرد و گفت:«چگونه ای؟گفتم:خاکسترنشین شده ام.ملخ ها مزرعه ام را تباه کرده اند.

امام علیه السّلام فرمود:چقدر هزینۀ مزرعه کرده ای؟

گفتم:120 دینار،قیمت دو شتر.

حضرت کاظم علیه السّلام رو به«عرفه»کرد و فرمود:150 دینار برای«ابن المغیث» وزن کن.آن گاه رو به من کرد و دینارها را به من داد و فرمود:پس سود تو سی دینار و دو شتر است». (3)

ص:39


1- (1)) .عمدة الطالب/185.
2- (2)) .تاریخ بغداد،ج 13،ص 27.
3- (3)) .تاریخ بغداد 29/13 و کشف الغمه 217/2.

بردباری حضرت

بردباری از بارزترین صفات امام کاظم علیه السّلام بود تا جایی که در بردباری و فروخوردن خشم ضرب المثل شد.او نسبت به کسانی که به ساحتش بدی و تعدی می کردند راه گذشت و چشم پوشی پیش می گرفت،بلکه پا را فراتر نهاده،با آنان از در نیکی در می آمد و احسان سرشار خود را بر آنان ارزانی می داشت تا بدان وسیله،روح شرارت و خودخواهی را از نهان خانۀ جان آنان بزداید.مورخان موارد زیادی از بردباری آن حضرت را نقل کرده اند،از جمله:

«یکی از نوادگان عمر بن خطاب رفتار بد و نکوهیده ای با امام داشت،پیوسته امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیه السّلام را ناسزا می گفت و دشنام می داد.عده ای از دوستان امام کاظم علیه السّلام بر آن شدند تا او را بکشند،اما حضرت آنان را از این کار بازداشت و بر آن شد تا مشکل را به صورتی دیگر حل کند.از این رو محل او را جویا شد،به حضرت گفتند:در اطراف مدینه به زراعت مشغول است.

حضرت سوار استر خود شد و بی خبر به سوی او روانه گردید.او را در مزرعه مشغول کار دید و به سمت او رفت.آن مرد خطاب به حضرت فریاد برآورد:کشت ما را پایمال مکن.

حضرت همچنان به راه خود ادامه داد تا این که به وی نزدیک شده،بنای مهربانی با او گذاشت و با لطیف ترین گفتار با او سخن گفت،سپس به نرمی از او پرسید:چقدر به مزرعۀ تو زیان رسیده است؟

گفت:صد دینار.

امام علیه السّلام فرمود:امید داری از این مزرعه چه مقدار سود عایدت شود؟

گفت:از غیب آگاه نیستم.

ص:40

امام علیه السّلام فرمود:گفتم چه مقدار امید داری که از مزرعه ای به دست آوری؟ گفت:امید دارم که دویست دینار عایدم شود.

امام کاظم علیه السّلام سیصد دینار به او داد و فرمود:این برای توست و کشت تو نیز باقی است.

مرد عمری منفعل شد و از این که پیش تر رفتاری ناشایست با امام داشت شرمنده گردید.امام او را به حال خود ترک کرد و به مسجد پیامبر صلّی اللّه علیه و آله بازگشت، اما مرد عمری را در مسجد دید که پیش از حضرت خود را به آن جا رسانده بود.چون مرد عمری امام را دید به احترام حضرتش برخاست و امام را چنین مورد خطاب قرار داد: اَللّٰهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسٰالَتَهُ » (1)فی من یشاء؛خدا بهتر می داند رسالتش را کجا[و در چه کسی]قرار دهد.

دوستان مرد عمری گرد او جمع شده و این دگرگونی او را بر او خرده گرفتند.او با آنان به جدال و مخاصمه پرداخته،مناقب و نیکی های آن حضرت را برشمرده،برای حضرتش دعا می کرد.امام علیه السّلام رو به یاران خود کرد و فرمود:

کدام[راه و برخورد]بهتر بود؟آن کاری که شما درصدد آن بودید یا این روش که این مقدار او را اصلاح کرد؟». (2)

از دیگر موارد و نشانه های بردباری حضرت این است که روزی از جایی که دشمنان و رشک ورزان نشسته بودند می گذشت.«ابن هیاج»که در میان آنان بود،به یکی از یاران خود دستور داد تا لگام استر امام علیه السّلام را گرفته و مدعی مالکیت آن شود،او نیز چنین کرد.امام علیه السّلام که به هدف او پی برده بود از استر

ص:41


1- (1)) .انعام/124.
2- (2)) .تاریخ بغداد 28/13-29؛الارشاد 233/2؛اعلام الوری 26/2 و 27(به نقل از الارشاد 233/2)؛ کشف الغمه 18/3 و 19 و مناقب آل ابی طالب 344/4(به اختصار نقل شده است).

خود به زیر آمد و آن را بدو داد. (1)و بدین ترتیب عالیترین و بی بدیلترین نمونه های انسانیت و اوج بردباری را به نمایش گذارد.

امام موسی بن جعفر علیه السّلام همیشه فرزندان خود را سفارش می کرد تا به صفت والای بردباری آراسته شوند و از آنان می خواست تا نسبت به کسی که نسبت به ایشان بدرفتاری کند گذشت داشته باشند.امام کاظم علیه السّلام به آنان چنین سفارش فرمود:فرزندان من،به شما سفارش می کنم که هرکس بدان پای بند باشد از آن سود برد.هرگاه کسی در گوش راست شما سخن ناپسندی گفت،سپس در گوش چپ شما عذر خواسته،گفت:من چیزی[ناپسند]نگفته ام،عذر او را بپذیرید. (2)

هدایتگری امام علیه السّلام

از مهمترین امور در عرصه اصلاح و پالایش جامعه از نابسامانی ها راهنمایی مردم به راه حق و مسیر صحیح می باشد.امام کاظم علیه السّلام عنایت فراوانی به این مسأله داشت و بر همین اساس نقش مهمی در نجات شمار زیادی از مردم که فریفته دنیا و غوطه ور در گرداب آن بودند،ایفا کرد.روشی که امام علیه السّلام برای ارشاد و پند دادن به کار می بست چنان با نرمی و ملاطفت،اما آمیخته با حکمت بود که افرادی را بر آن داشت تا از وادی گمراهی برآمده، مسیر مستقیم در پیش گیرند و به برکت دم مسیحایی امام علیه السّلام در شمار مؤمنان پاک سیرت درآیند.تاریخ نگاران موارد فراوانی را از نجات یافتن گمراهان به وسیلۀ امام علیه السّلام برشمرده اند،از جمله این موارد،داستان برخورد حضرت با «بشر حافی»است؛همو که-بنا به نقل راویان-میگساری می کرد و شب و روز

ص:42


1- (1)) .بحار الانوار 481/48(به نقل از فروع کافی 86/8).
2- (2)) .کشف الغمه 8/3(به نقل از الجنابذی)و ابن صباغ الفصول المهمه/235.

خود را به هرزگی و بی بندوباری می گذراند،اما به برکت هدایت و ارشاد امام به دامان پاکی و بندگی خدا بازگشت. (1)

از دیگر کسانی که به وسیلۀ امام کاظم علیه السّلام راه حق را بازشناخته و بدان رهنمون شدند،«حسن بن عبد الله»بود.او موقعیت ممتازی نزد شاهان داشت، اما زاهدانه می زیست و امر به معروف می کرد و از منکر بازمی داشت و در راه انجام وظیفه و فرمان خداوند از ملامتگران باکی نداشت.روزی به دیدار امام کاظم علیه السّلام رفت.حضرت به او فرمود:«ای ابو علی،هیچ چیزی از آنچه در آن هستی(امر به معروف و نهی از منکر و زهد در دنیا)نزدم محبوبتر نیست و مرا خوشحال نمی کند،اما[یک کاستی داری و آن این است که]معرفت نداری، پس درصدد کسب آن باش.

حسن گفت:معرفت[موردنظر شما]چیست؟.

امام علیه السّلام فرمود:در پی اندوختن دانش و در جست وجوی حدیث باش.

حسن بن عبد الله از حضور امام رفت و از«مالک»و فقیهان مدینه حدیث نوشت و آن را بر امام کاظم عرضه داشت.امام آن را نپسندیده،بدو فرمود تا فقه و احکام را از اهل بیت علیه السّلام کسب کرده،امامت آنان را بپذیرد و بدان تن در دهد و حسن رهنمود امام را به جان پذیرفت و مسیر درست را برگزید». (2)

امام کاظم علیه السّلام پیوسته مردم را به انجام کارهای نیک فرا می خواند و از روز قیامت و قرار گرفتن در محضر عدل الهی بیمشان می داد.روزی مردی را دید که آرزوی مرگ می کرد.حضرت به او فرمود:آیا میان تو و خدا رشتۀ خویشاوندی وجود دارد که به جهت آن،تو را گرامی داشته و[از گزند کیفر و روز قیامت]حمایتت کند؟

ص:43


1- (1)) .مفصل این داستان در جای خود خواهد آمد.
2- (2)) .المناقب 312/4.

آن مرد گفت:نه.

امام علیه السّلام فرمود:بنابراین تو هلاکت و تباهی جاودانه می خواهی. (1)

نیکی به مردم

امام کاظم علیه السّلام نسبت به مسلمانان احسان و نیکی فراوانی می کرد و هرکس با هرحاجت و خواسته ای آهنگ امام می کرد با آرامش فکر و دلی تهی از داغ و اندوه نیاز بازمی گشت.حضرت،شاد کردن و برآوردن نیاز مردم را از بالاترین و والاترین کارهای نیک می دانست و از همین رو در برآوردن نیاز درماندگان و دور کردن دست تطاول ستم از ستمدیده هرگز کوتاهی نمی کرد.حضرتش با همین دیدگاه به«علی بن یقطین»اجازه داد تا وارد دستگاه هارون الرشید شود.

آن حضرت خدمت به مردم و برادران دینی را کفاره خدمت در دستگاه سلطان می خواند.جماعتی بلازده و گرفتار مصیبت شده نزد امام علیه السّلام رفتند و حضرت اندوه آنان را زدود و دل هایشان را سرشار از امید و مهربانی کرد.داستان زیر ماجرای یکی از آن بلازدگان است که به حضرت پناه برد و مورد عنایت امام علیه السّلام قرار گرفت:

او (2)از مردم ری بود که بدهی سنگینی به حکومت ری داشت،اما از پرداخت آن ناتوان بود و بیم آن داشت که حاکم ری دارایی اش را به جای بدهی از او بستانند.در اندیشه شد که چه باید بکند؟لذا،درصدد یافتن راه حلی برآمد.او به تحقیق درباره حاکم و هویت او برآمد و دریافت که حاکم از شیعیان است.به همین جهت آهنگ سفر مدینه و دیدار امام کاظم علیه السّلام کرد،

ص:44


1- (1)) .ابن شهر آشوب المناقب 312/4.
2- (2)) .آن گونه که در مأخذ آمده علی بن طاهر صوری نام داشت.

خدمت امام رسید و عرض حال نمود.امام نامه ای خطاب به حاکم ری نوشت و بدو داد تا به حاکم برساند.حضرت پس از یاد کرد خدا نوشت:خداوند زیر عرش خود سایه ای دارد.این سایه مخصوص کسی است که به برادر خود خیری و سودی رساند یا اندوهی از او بزداید یا دل او را شاد کند و این برادر توست.و السلام

آن مرد نامه را گرفت و از نزد امام علیه السّلام خارج شد و پس از گزاردن حج روانه دیار خود شد و شبانه سراغ حاکم رفت و کوبۀ درب را به صدا درآورد.

خادم حاکم نشان او را پرسید،مرد پاسخ داد:پیک موسی[ملقب به]صابر [هستم].

خادم سراسیمه نزد آقای خود رفت و ماجرا را بازگفت.حاکم با پای برهنه به سوی در شتافت و پیک امام علیه السّلام را در آغوش کشید و چندین بار میان چشمان او را بوسیده،از سر اشتیاق پیاپی جویای حال حضرت می شد.آن مرد نامۀ امام علیه السّلام را بدو داد و حاکم به احترام آن نامه برخاست و نامه را گرفته، بوسید و چون نامه را خواند هرچه داشت با وی تقسیم کرد و آنچه که قابل تقسیم نبود بهای آن را به او داد و در این حال می گفت:ای برادر،آیا تو را خشنود کردم؟

مرد پاسخ داد:آری به خدا،و بسیار خشنودم کردی.

آن گاه حاکم،دیوان محاسبات و مطالبات را خواست و بدهی او را قلم گرفت و سندی مبنی بر بدهکار نبودن به وی داد.آن مرد شادمانه خانه حاکم را ترک کرد.برای جبران نیکی حاکم،بر آن شد تا به زیارت خانۀ خدا برود و حاکم را دعا کرده،امام علیه السّلام را از لطف و نیکی حاکم آگاه کند.موسم حج فرا رسید و او بدان سو روانه شد،سپس به مدینه رفت و ماجرا را به امام کاظم علیه السّلام گفت و حضرت بسیار خرسند شد.

ص:45

آن مرد گفت:آیا کار حاکم شما را خشنود کرد؟

حضرت فرمود:آری به خدا،مرا و امیر المؤمنین را خشنود کرد.

به خدا،جدم پیامبر خدا را خشنود کرد و به یقین خداوند را خشنود کرده است». (1)

این داستان و داستان هایی از این قبیل توجه فوق العادۀ امام به امور مسلمانان و پافشاری ایشان به بر رفع نیازهای مردم را نشان می دهد.

ص:46


1- (1)) .در نگارش این فصل نوشته استاد باقر شریف القرشی را مبنا قرار دادیم(نک:حیاة الامام موسی بن جعفر علیه السّلام 138/1-162.داستان علی بن طاهر صوری از کتاب«قضاء حقوق المؤمنین»نشریه تراثنا ش 186/34(به نقل از بحار الانوار 174/48 حدیث 24).

قسمت دوم

اشاره

بخش نخست پرورش امام کاظم علیه السّلام بخش دوم مراحل زندگی امام کاظم علیه السّلام بخش سوم امام کاظم علیه السّلام در کنار پدر

ص:47

ص:48

بخش نخست

اشاره

پرورش امام کاظم علیه السّلام

او هفتمین امام از خاندان رسالت است،امام گرانقدر،عظیم الشأن، کوشای در عبادت،در کرامات و معجزه ها بلند آوازه،فرو برنده خشم و درگذرنده از مردم و عبد صالح خداست و مردم عراق،آن حضرت را «باب الحوائج الی الله»می خوانند.

پدر بزرگوارش«ابو عبد الله،جعفر بن محمد(صادق)»،ششمین امام از خاندان رسالت است.او معجزۀ اسلام و مایۀ افتخار انسانیت در تمام عصرها و نسل ها است که چشم و گوش گیتی،در فضل و هوشمندی و خردمندی و دانش و کمال،چونان او را ندیده و نشنیده است.

مادر مکرمۀ امام کاظم علیه السّلام از جمله کنیزانی بود که آنان را در بازار مدینه فروختند.در میان آنان این بانوی گرامی مورد عنایت الهی قرار گرفت و از این شرافت و برتری برخوردار شد تا وجود پاک امام و امامت را در دامان خود پرورش دهد.امام صادق علیه السّلام او را به همسری گرفت و این زن منزلتی والا نزد امام صادق علیه السّلام یافت.حضرت او را بیش از دیگر همسران خود دوست می داشت و او برگزیده ترین و گرامیترین و محبوبترین زنان حضرت به

ص:49

شمار می رفت.

مورخان در نسب این بانوی بزرگ دچار اختلاف شده اند،برخی او را از مردم اندلس و کنیه اش را«لؤلؤه»و گروهی او را رومی دانسته و کسانی نیز او را از بزرگترین خاندان های عجم خوانده اند.نام او«حمیده»و در خانه اش مورد احترام و تکریم بود و همه زنان علوی بدو عنایت و محبت داشتند.امام صادق علیه السّلام نیز او را غرق لطف و عنایت خود می کرد،زیرا این بانو را در مرتبه ای بلند از خردمندی و کمال و ایمان نیکو می دید و هم از این جهت بود که او را می ستود.حضرت دربارۀ او فرمود:

حمیده همانند شمش طلا از پلیدی ها پاکیزه است.فرشتگان پیوسته از او حفاظت می کردند تا این که چون دهش و عطیه ای الهی برای من و حجت پس از من به دستم رسید».

امام صادق علیه السّلام از دانش خود به آن بانوی گرامی چندان آموخت که طلایه دار زنان روزگار خود در دانش و پرهیزگاری و ایمان شد.آن گاه حضرت صادق علیه السّلام او را فرمود تا زنان مسلمان را دانش و احکام شرعی بیاموزد. (1)چنین بانویی شایستۀ چنین منزلت والایی است و همو می تواند و باید در عفت،پاکدامنی،دانش و کمال سرآمد زنان روزگار خود باشد.

مولود خجسته

روزگاری از ازدواج امام صادق علیه السّلام با حمیده سپری شد.امام صادق علیه السّلام برای حج راهی مکه شد و حمیده را همراه خود برد.پس از اتمام مناسک حج

ص:50


1- (1)) .بحار الانوار 6/48؛اصول کافی 477/1 و اعیان الشیعه 5/2.

به مدینه بازگشتند.چون به«ابواء» (1)رسیدند حمیده درد زایمان را در خود حس کرد.از آن جا که امام صادق علیه السّلام به او سفارش کرده بود.که پیش از هر اقدامی ایشان را در جریان بگذارد،حمیده کسی را فرستاد تا امام علیه السّلام را از وضع خود باخبر کند.امام که با عده ای از یاران خود مشغول خوردن غذای چاشت بود با شنیدن این مژده به سوی حمیده شتافت.دیری نپایید که آن بانوی گرامی،مهتر و سروری از سروران مسلمانان و امامی از امامان اهل بیت علیهم السّلام را به دنیا آورد.این سان بود که نیکوکارترین مردم،مهربانترین آنان نسبت به مستمندان،پر تحملترین ایشان در راه خدا و عابدترین و ترسانترین خلق خدا زاده شد.جهان از قدوم چنین مولودی خجسته،فروغ یافت؛مولودی که در عصر خود،پرفایده ترین و پر برکت ترین ها برای اسلام بود.

امام صادق علیه السّلام فرزندش را در آغوش گرفت و در گوش راست او اذان و در گوش چپ او اقامه(که از سنت های مؤکد در اسلام است)خواند.پس از این مراسم،امام صادق علیه السّلام درحالی که خنده بر لب داشت نزد یاران خود بازگشت.یاران به حضرت گفتند:«خدا تو را شاد کند،فدایت شویم ای سرور ما،حمیده چه کرد؟

حضرت مژدۀ زاده شدن مولود مبارک را به آنان داد و آنان را با منزلت والای فرزندش آشنا کرده،فرمود:خداوند فرزندی به من عطا فرمود و او بهترین کسی است که خداوند آفریده است.

سخن امام صادق علیه السّلام گزاف نبود،چرا که فرزندش امام کاظم علیه السّلام از نظر

ص:51


1- (1)) .روستایی از نواحی مدینه است و مدفن آمنه دختر وهب مادر پیامبر گرامی اسلام در آن جاست.

علم،تقوا،نیکوکاری و تحمل سختی در راه دین،بهترین و سرآمد آفریدگان خداوند بود.آن گاه امام صادق علیه السّلام به یاران خود فرمود:بدانید،به خدا او صاحب (امام)شماست. (1)

بدین ترتیب امام صادق علیه السّلام آنان را متوجه کرد که این نوزاد خجسته و مبارک یکی از امامان اهل بیت علیهم السّلام است و خداوند فرمانبرداری از او را بر خلق واجب کرده است.

امام موسی بن جعفر در سال 128 ق. (2)و به نقلی 129 ق. (3)در روزگار حکومت عبد الملک بن مروان دیده به جهان گشود.

کانون محبت و احترام

حضرت امام کاظم علیه السّلام بخشی از دوران خردسالی خود را با آرامش گذراند و هماره زندگی حضرت،سرشار از احترام بود.پدرش امام صادق علیه السّلام دریا دریا محبت و عشق خود را نثار او می کرد و مسلمانان نیز با آن حضرت رفتاری آمیخته به احترام و توجه و عنایت داشتند.امام صادق علیه السّلام او را بر دیگر فرزندان خود مقدم می داشت و آن چنان نسبت به امام کاظم علیه السّلام محبت می ورزید که دیگران از آن بهره ای نداشتند.از مظاهر محبت امام صادق علیه السّلام به فرزندش کاظم این بود که قطعه زمینی به او بخشید.حضرت این زمین را به مبلغ 26000

ص:52


1- (1)) .بحار الانوار 2/48(به نقل از بصائر الدرجات/12 باب 17 حدیث 9).
2- (2)) .مناقب ال ابی طالب 349/4 و تهذیب التهذیب 34/10.
3- (3)) .اعیان الشیعه 5/2.روایتی دیگر ولایت امام کاظم علیه السّلام را در سحرگاه روز سه شنبه ماه صفر سال 127 ق.دانسته است(نک تحفة الازهار)چهارمین روایت ولادت آن بزرگوار را روز یک شنبه هفت روز سپری شده از ماه صفر[همان سال]می داند(نک:بحر الانساب).

دینار خریده بود و«بسریه»(نخلستان)نام داشت. (1)

روزی امام کاظم خردسال سخنی بر زبان آورد که شگفتی امام صادق علیه السّلام را برانگیخت.امام صادق علیه السّلام در واکنش به این سخن فرمود:ستایش خدا را که تو را بازمانده و جانشین پدران و از میان فرزندان مایۀ شادمانی قرار داد و به وجود تو ما را از دوستان و همنشینان بی نیاز کرد. (2)

سیمای امام

حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام رنگی به شدت گندمگون داشت و چهارشانه و دارای محاسن انبوه بود.«شقیق بلخی»در توصیف سیمای امام کاظم علیه السّلام می گوید:«خوش سیما،به شدت گندمگون و لاغر اندام بود».

امام کاظم علیه السّلام هیبتی چون هیبت پیامبران داشت و چهرۀ مبارک آن حضرت آینۀ سیمای پدرانش؛یعنی امامان معصوم بود و هرکس او را می دید تحت تأثیر هیبت حضرت قرار می گرفت و او را بزرگ و گرامی می داشت.

نقش انگشتری حضرت

نقش نگین انگشتری امام کاظم علیه السّلام چنین بود:«الملک للّه وحده؛ (3)فرمانروایی تنها برای خداست».

ص:53


1- (1)) .دلائل الامامه/49-50.
2- (2)) .بحار الانوار 24/48(به نقل از عیون اخبار الرضا 29/1).
3- (3)) .اخبار الدول/112.

کنیۀ حضرت

امام علیه السّلام بدین کنیه ها خوانده می شد:ابو الحسن،ابو الحسن الماضی، ابو ابراهیم،ابو علی و ابو اسماعیل.

القاب امام

القاب حضرت نشانۀ گوشه هایی از شخصیت و شکوه و عظمت امام کاظم علیه السّلام است که به ترتیب می آید:

الف)امام را«صابر»می خواندند،زیرا در برابر انواع سختی ها و آزارهایی که از سوی حاکمان ستمگر و جائر نسبت به حضرتش روا داشته می شد،صبر پیشه می کرد.

ب)دیگر لقب حضرت«الزاهر»(درخشنده)بود،چرا که حضرتش با اخلاق و بخشندگی خیره کننده اش که خلق و خوی جدش پیامبر اکرم را تداعی می کرد،درخشیده بود.

ج)از دیگر القاب آن حضرت«عبد صالح»بود.او را از آن رو عبد صالح لقب دادند که بسیار عبادت می کرد و در فرمانبرداری از خداوند کوشا بود تا آن جا که با گذشت زمان در عبادت ضرب المثل شد.راویان حدیث نیز آن حضرت را با این لقب می خواندند،مثلا راوی می گفت:«حدثنی العبد الصالح»؛ عبد صالح مرا حدیث گفت.

د)«سید»نیز از القاب آن حضرت است،زیرا او از مهتران و سروران

ص:54

مسلمانان و یکی از امامان ایشان است.«ابو الفتح»شاعر بلند آوازه،او را با لقب «سید»چنین ستوده است:«من غلام آن سید ارجمند و گرامی هستم؛و هرجا که باشم درودهایم نثار او باد.

و چون غلام چنین انسان ارجمند و بزرگ باشم؛پس آزاده ام و روزگار، غلام و برده من است». (1)

ه)امام کاظم علیه السّلام را«الوفّی»(وفاکنندۀ به عهد)می خواندند،زیرا پای بندترین مردم روزگار خود به عهد و وفای به آن بود.حضرت نسبت به برادران و شیعیان وفادار و نیکوکار بود و فراتر از آن،نسبت به دشمنان و آنان که به حضرت کینه می ورزیدند نیز نیکی روا می داشت.

و)دیگر لقب امام«امین»بود.این واژه با تمام مفاهیم آن در شخصیت سترگ آن امام تجسم یافته بود.او در امور دین و احکام شریعت و نیز در امور مسلمانان امین بود و همانند جد گرامی اش حضرت محمد صلّی اللّه علیه و آله که امین مردم بود،مورد اعتماد مردم قرار گرفت.

ز)از دیگر القاب آن حضرت«کاظم»است.از آن جهت او را کاظم خواندند که در برابر ستم و جور ظالمان،خشم خود را فرو خورده،هرگز نزد کسی لب به شکایت نگشوده،بلکه در برابر این ستم ها خدای بزرگ را شکر و ثنا می گفت و سرانجام به دست همین ستمگران و در سیاهچال های زندان به زهر جفا شهید شد.«ابن اثیر»دربارۀ وجه تسمیه آن حضرت به کاظم می گوید:

ص:55


1- (1)) .همان/113أنا للسید الشریف غلام حیثما کنت فلیبلغ سلامی و إذا کنت للشریف غلاما فأنا الحر و الزمان غلامی

او به سبب صبر،نرمخویی و بدی را با نیکی پاسخ دادن،به این لقب شناخته شده است». (1)

ح)لقب دیگر حضرت کاظم علیه السّلام«ذو النفس الزکیه»(صاحب نفس پاکیزه) است.از آن جا که گوهر وجود امام به آلودگی های دنیوی و پلیدی های مادی آلوده نشده بود و در این میدان نیز مانندی برای حضرت متصور نبود، «ذو النفس الزکیه»خوانده شد.

ط)آخرین لقبی که حضرت بدان خوانده می شود«باب الحوائج»است.

این لقب حضرت بیشترین شهرت و گردش در واگویه ها را دارد.عموم مردم و خواص از اهل دانش و ایمان و فرزانگان،معتقدند که هرگرفتار و غمزده ای آهنگ آن حضرت کند،به یقین خداوند گرفتاری اش را برطرف کرده و غم های او را می زداید و هرکس به بارگاه ملکوتی او پناه برد به یقین حاجت های او برآورده شده،با دلی آرام و رها از داغ گرفتاری های روزگار به خانۀ خود باز می گردد.

شیعیان آن حضرت،بلکه تمام مسلمانان با همه گرایش ها و اختلاف طبقۀ اجتماعی و علمی،به باب الحوائج بودن امام کاظم علیه السّلام ایمان آورده،آن را مسلّم دانسته اند.«ابو علی خلاّل»،پیشوای حنبلیان و رهبر روحی و معنوی آنان می گوید:در هرگرفتاری سختی که برای برآمدن آن،آهنگ قبر موسی بن جعفر علیه السّلام را کردم، آن گونه که دوست می داشتم خداوند گره از کارم باز کرد. (2)

«امام شافعی»پا را فراتر نهاده،دربارۀ امام و منزلت او می گوید:

ص:56


1- (1)) .مختصر تاریخ العرب/209.
2- (2)) .تاریخ بغداد 133/1(چاپ دار الکتب العلمیه بیروت).

قبر موسی[بن جعفر]کاظم نوشداروی آزموده شده است. (1)

آری،همان گونه که امام کاظم در حیات خود پناهگاهی برای مسلمانان بود،پس از شهادت نیز دژی شکست ناپذیر بود که پناهندگان را از دست تطاول بلا و گرفتاری های روزگار امان می بخشید. (2)

ص:57


1- (1)) .تحفة العالم 20/2.
2- (2)) .اغلب مسلمانان بر این باورند که خداوند بلا را از پناهندگان به مرقد حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام برطرف می کند.ابن شهر آشوب نقل می کند در بغداد زنی دیده شد که سراسیمه می دوید.از او پرسیدند کجا می روی؟ گفت نزد موسی بن جعفر می روم زیرا فرزندم را زندانی کرده اند. مردی حنبلی مذهب از سر تمسخر گفت او(امام کاظم)در زندان مرد. زن گفت[خداوندا]به حرمت آن کشتۀ در زندان قدرت[خود]را به من بنمایان. خیلی زود فرزندش از زندان آزاد شد و فرزند مرد مسخره کننده به کیفر رسید»نک:المناقب 305/4.

ص:58

بخش دوّم

اشاره

مراحل زندگی امام کاظم علیه السّلام

براساس طبیعت محیط و شرایطی که امام کاظم علیه السّلام در آن زندگی می کرد، بررسی زندگی آن حضرت به سه مرحلۀ متمایز از یکدیگر تقسیم می شود:

مرحله نخست:از ولادت آن حضرت به سال 128 ق.(و به نقلی 129 ق.)تا شهادت امام جعفر صادق علیه السّلام به سال 148 ق.(پیش از برعهده گرفتن وظیفۀ امامت)است که دوره پرورش و زندگی آن حضرت در سایۀ پدر به شمار می رود و حدود بیست سال از عمر مبارک امام کاظم علیه السّلام را شامل می شود.این مرحله از زندگی امام کاظم علیه السّلام از این ویژگی برخوردار بود که علم الهی و توانایی فوق العادۀ امام علیه السّلام در مناظره و گفت وگوهای علمی تبلور یافت،تا آن جا که هنوز پنج سال از زندگی خود را پشت سر نگذاشته بود،«ابو حنیفه»را با ادلّه و برهان محکم و استوار ساکت کرد.

مرحله دوم:این مرحله پس از شهادت امام صادق علیه السّلام و مسئولیت رهبری دینی،علمی،سیاسی و تربیتی از سوی امام کاظم علیه السّلام آغاز شد.در این فضا و شرایط سخت سیاسی،بیم آن می رفت که جان امام در معرض خطر قرار گیرد.

هم از این رو بود که امام صادق علیه السّلام در زمان حیات خود،امام کاظم علیه السّلام را به عنوان یکی از پنج جانشین خود معرفی کرد و بدین ترتیب برنامه و طرح منصور را برای از میان برداشتن فیزیکی امام کاظم علیه السّلام خنثی کرد.این مرحله تا

ص:59

زمان مرگ منصور(158 ق.)ادامه داشت.پس از منصور،مهدی و پس از مهدی،هادی(169 ق.)به قدرت رسید.در دورۀ حکومت مهدی و هادی که بیست سال و اندی به درازا کشید،فضای باز و آزادی نسبی-خصوصا در روزگار مهدی-برای اهل بیت علیهم السّلام و پیروان ایشان فراهم شد.

مرحله سوم:این مرحله از زندگی امام کاظم علیه السّلام همزمان بود با حکومت هارون الرشید که در سال 170 ق.به قدرت رسید.هارون در کینه توزی و دشمنی نسبت به اهل بیت و علویان،پس از برادرش هادی و پدرش مهدی، شهره بود.این مرحله تا سال 183 ق.که آخرین سال زندگی امام کاظم علیه السّلام بود و به دست یکی از جلادان هارون به شهادت رسید،ادامه یافت.امام کاظم علیه السّلام در این مرحله از زندگی خود با تنگناها و سختی های فراوانی مواجه بود.هنوز هارون الرشید در آغاز راه بود که امام را در سیاهچال ها به بند کشید.گاهی حضرت را در بصره و زمانی در بغداد به زندان می سپرد.این سال های بی رحم با دیگر سال ها متفاوت بود،زیرا هارون الرشید هماره درصدد کوچک کردن امام و کاستن از منزلت آن حضرت بود و تلاش بی امانی برای دربند کردن و کشتن امام داشت.

اگر موضع گیری امام علیه السّلام را در قبال منصور و مهدی در نظر بگیریم می بینیم فعالیت خود را علیه حکومت هارون فزونی می بخشید،اما علیرغم این که علویان از اقدام های انقلابی علیه هارون الرشید خودداری می کردند،هارون اهل بیت علیهم السّلام و پیروان آنان و خصوصا امام کاظم علیه السّلام را در تنگنا قرار داد.

حضرت کاظم علیه السّلام در آن شرایط و نیز سخت گیری حاکمیت بر علویان،تمام توان خود را برای رسیدن به اهداف الهی و ایفای وظایفی که بر دوش داشت، به کار بست.حضرت،سیاست هارون را به خوبی می شناخت و می دانست که

ص:60

تصمیم نهایی هارون از میان برداشتن و کشتن اوست و برای او تفاوت نمی کند که این اقدام به چه بهایی تمام شود.امام علیه السّلام این مطلب را نیز دریافته بود که هارون حتی وساطت اطرافیان خود را در مورد حضرتش نمی پذیرد.

این مرحله از زندگی امام علیه السّلام با مقاومت و ثبات حضرت در موضع گیری ها و عدم عقب نشینی در برابر خواسته های هارون الرشید به پایان رسید.حضرت کاظم علیه السّلام از تن دادن به ذلت و تسلیم در برابر هارون و مطامع او به ازای آزادی از زندان خودداری کرد.آن بزرگوار وظایف خود را بادقت و ژرف نگری به انجام رساند و به امامت فرزندش امام رضا علیه السّلام وصیت فرمود و برای جماعت صالحان(در صورت پیروی از امام بعدی)استمرار و تداوم حرکت الهی امامت را تضمین کرد.سرانجام با بردباری و تحمل آزارها در راه خدا به زهر کین عباسیان مسموم شد و یک عمر جهاد خود را به زیور شهادت در راه خدا آراست.

تاریخ شهادت

امام کاظم علیه السّلام در زندان سندی بن شاهک به روز 25 ماه رجب سال 183 ق.

به شهادت رسید و در گورستان قریش در بغداد به خاک سپرده شد.آرامگاه آن حضرت امروزه قبلۀ دل های عاشقان و طوافگاه جان آزادگان و آزاداندیشان است و دروازه ای است به سوی خدا برای برآمدن نیازها.

ص:61

ص:62

بخش سوم

اشاره

امام کاظم علیه السّلام در کنار پدر

دوران و مقطعی را که امام موسی بن جعفر علیه السّلام در کنار پدر بزرگوارش گذراند(128-148 ق.)از چند وجه تمایز برخوردار بود.از آن جمله می توان به فراز و نشیب های تاریخی و فعالیت های روشنگرانۀ امام صادق علیه السّلام اشاره کرد.

آن حضرت توانست با استمداد از قدرتی که خداوند در او به ودیعت سپرده و کارآزمودگی اش که از عنایات الهی به دست آورده بود،تمام مبارزه طلبی های هماوردجویان را پشت سر گذارده و مسیر اصیل و شاهراهی که جامعۀ بشری را به هدایت الهی رهنمون می شد نمایانده و وظایف امامت را ایفا کند.در همین دوران امام صادق علیه السّلام راه را برای امام پس از خویش(امام کاظم«ع») هموار و زمینه را برای فرزندش امام کاظم علیه السّلام آماده می کرد.

برای آشنا شدن با روزگاری که امام کاظم علیه السّلام در کنار پدر بزرگوارش بود و شناخت ویژگی های این دوره که در نتیجه،درک و تصوری از دوران امامت حضرت کاظم علیه السّلام به دست می دهد،نقل و بیان رخدادها و پدیده های بارز و برجسته روزگار معاصرت امام کاظم علیه السّلام با پدر گرامی اش را ضروری می دانیم.

این رخدادها را می توان به اختصار این گونه برشمرد:

ص:63

1.شورش بر ضد حاکمیت و اعتقاد به اهمیت چشم گیر انقلاب،پشیمانی از سکوت و بی تفاوتی در برابر باطل و حاکمان جور و دعوت به نفع علویان مخالف حکومت امویان بود.پدیده نافرمانی و شورش محوریت و قدرت تمرکزیافتۀ حاکمان را از بین می برد و سرپیچی و نافرمانی از فرمانروایان را در پی داشت و دعوت به«الرضا من آل محمد صلّی اللّه علیه و آله»؛فرد مورد پذیرش و رضایت مردم از آل محمد صلّی اللّه علیه و آله:سخن محافل و مجالس مردم شده بود.این پدیده و دل مشغولی حاکمان وقت به شورش هایی که پیامد و ثمرۀ نهضت مقدس سید الشهدا علیه السّلام بود،فرصتی برای امام صادق علیه السّلام فراهم آورد تا برنامه های خود را اجرا کند.

2.در این دوره،مقدمات پیدایش دولت عباسیان در عرصۀ سیاست چهره نمود،چرا که عباسیان فضا و شرایط به وجود آمده را غنیمت شمرده و در «ابواء»گرد آمدند و در ظاهر تصمیم گرفتند که«محمد نفس زکیه»خلیفه باشد و شعار«حکومت برای فرد مورد قبول آل محمد صلّی اللّه علیه و آله است»را ترویج و تبلیغ می کردند،اما در نهان،مردم را به بیعت با عباسیان فرا می خواندند.همزمان «ابراهیم امام»غلام خود،ابو مسلم خراسانی را به فرماندهی سپاه خراسان گمارد و او را به قتل عام و دستگیری دشمنان اموی خویش،به صرف اتهام و گمان توطئه گری سفارش کرد.

امام صادق علیه السّلام نسبت به این حرکت و تلاش عباسیان موضعی بی طرف داشت و از همراهی و حمایت آن خودداری کرده و فرجام جنبش عباسیان را بیان می فرمود.از دیگر سو امام صادق علیه السّلام پیشنهادهایی که برای ایجاد حکومتی

ص:64

علوی به حضرتش می شد نمی پذیرفت،چرا که شرایط و فضایی مناسب برای چنین حکومتی فراهم نمی دید.هنگامی که سران دعوت عباسی،مانند «ابو مسلم خراسانی»و«ابو سلمه»به حضرت صادق علیه السّلام پیشنهاد برپایی حکومت علوی دادند،حضرت نپذیرفت و یک بار نیز فرمود که زمان،برای چنین امری مناسب نیست و آن گاه که یکی از همین پیشنهاددهندگان نامه ای با مضمون مشابه برای حضرت فرستاد،امام علیه السّلام نامۀ او را سوزاند.امام صادق علیه السّلام که با ژرف نگری،پیشنهادهای آمیخته با انگیزه های سیاسی و آزمندانۀ آنان را درک کرده بود،با هوشمندی تمام،خود و شیعیان را از این دام هولناک که کیان و مکتب تشیع را تهدید می کرد وا رهاند تا زمینه ای گسترده تر برای جهاد و فعالیت در راه خداوند متعال پیش روی آنان قرار دهد.

3.فعالیت های امام صادق علیه السّلام در ایجاد ساختاری ویژه و مقابلۀ فرهنگی و علمی با رویارویی هایی که کیان تشیع را هدف قرار داده و آن را زیر ضربات کینه توزانۀ خود می گرفت تمرکز یافته بود.این فعالیت ها موارد زیر را در بر می گرفت:

الف)تغییر ساختار فرهنگی و فکری.آن هنگام که حضرت صادق علیه السّلام بی طرفی سیاسی را در پیش گرفت،سیاستی را در پیش گرفت که توانست با توجه به ظرفیت جامعه،نیازهای اجتماعی و اخلاقی مردم را پاسخ دهد و از راه سازماندهی و ساماندهی دانشگاه اهل بیت توانست با جریان منحرف فکری مورد حمایت و ترویج امویان به رویارویی برخیزد.از آن جا که جریان سیاسی موجود نمی توانست چنین انحراف هایی را از میان بردارد،حضرت صادق علیه السّلام

ص:65

اقشار و جریان های پراکنده را جذب کرد.بدین ترتیب مکتب جدید(مکتب جعفری)در سرزمین های اسلامی رواج یافت و به صورت جریانی فکری که گرایش های جعفری(شیعی)را ترویج و نمایندۀ خط خاندان رسالت بود، درآمد.امام کاظم علیه السّلام در این زمینه،نقش بارز و برجسته و ویژه ای داشت.

ب)امام صادق علیه السّلام همزمان با متحول کردن جریان فکری جامعه،اذهان افراد خاصی را برای پذیرش رهبری امام کاظم علیه السّلام و ایمان کامل به آن آماده می نمود.«مفضّل بن عمر»می گوید:«در محضر امام صادق علیه السّلام بودم که ابو ابراهیم،امام کاظم علیه السّلام وارد شد.امام صادق علیه السّلام فرمود:دربارۀ[امامت]او سفارش مرا بپذیر و این امر(امامت)را با آن دسته از یارانت که مورد وثوق تو هستند در میان بگذار. (1)

ج)اقدام امام صادق علیه السّلام به بستن راه بر دعوت های مشکوکی است که با مطرح کردن خویش به عنوان جانشین امام،درهم شکستن صف متحد شیعیان را در سر می پروراندند.یکی از این موارد برخورد امام صادق علیه السّلام با جریان «اسماعیلیه»بود.حضرت به شیعیان فهماند که«اسماعیل»،امام پس از او نیست.هنگامی که اسماعیل فرزند امام صادق علیه السّلام درگذشت،حضرت عده ای از شیعیان را گرد آورد تا مرگ اسماعیل را خود ببینند،مبادا که منحرفان از نبود اسماعیل سوء استفاده کرده و مرگ او را به بهانه های گوناگون،وسیلۀ فروپاشی تدریجی کیان و موجودیت تشیع کنند.

4.امام موسی بن جعفر علیه السّلام در رنج های پدر و احضار مکرر او توسط

ص:66


1- (1)) .اصول کافی 8/1-3 حدیث 4 و الارشاد 216/2.

منصور و آن هنگام که امام صادق علیه السّلام امامت حضرت کاظم علیه السّلام را به شیعیان نزدیک و رازدار خود اعلام کرد و بین دیگر شیعیان و امامت حضرت کاظم پیوند زد،همدم و همراه پدر بود.

5.بی تردید،امامت،منصب و موهبتی است الهی که به شایستگی نامزد این مقام و توانایی او در به دوش کشیدن این مسئولیت بزرگ و سترگ بستگی دارد و در چنین فردی تبلور می یابد.از این روست که باید از سوی خداوند برگزیده شود و هم توسط فردفرد امامان معصوم علیهم السّلام تعیین و نام برده شوند.

نصوص زیادی در کتاب های حدیث و اخبار آمده است که طی آن ها پیامبر اکرم علیه السّلام دربارۀ جانشین خود با صحابه و خاندان خویش سخن گفته و ایشان را معرفی کرده است.البته روایات و مطالب مستقیمی که هرامام دربارۀ امام پس از خویش بیان فرموده،از نظر نص،اسلوب تعبیر و دلالت،تحت تأثیر شرایط زمانی و مکانی،گاهی صریح و زمانی در قالب کنایه و اشاره بوده است.

با نگرش در روایاتی که از امام صادق علیه السّلام در مورد امامت فرزندش حضرت کاظم و ترتب زمانی آن روایت شده،شیوۀ روشنگری امام صادق علیه السّلام در این زمینه روشن خواهد شد که چگونه امام علیه السّلام دگرگونی های موجود در جامعۀ روزگار خویش را-که دو دهه(از ولادت امام کاظم علیه السّلام)تا شهادت امام صادق علیه السّلام به طول انجامید-مدنظر قرار داده است.این در حالی بود که حضرت صادق علیه السّلام فرزندانی دیگر داشت که از جملۀ آن ها اسماعیل بود.مادر اسماعیل«فاطمه»دخت«حسین اصغر»معروف به«الأثرم»عموی امام صادق علیه السّلام بود.امام صادق علیه السّلام اسماعیل را بسیار دوست می داشت و همین

ص:67

محبت،برخی از شیعیان را دچار توهم کرده بود که او جانشین پدر خواهد شد.

اسماعیل به سال 142 ق.درگذشت و پس از اسماعیل«عبد الله»معروف به «افطح»،بزرگترین فرزند امام صادق علیه السّلام بود.تعدد فرزندان امام صادق علیه السّلام و عنایت و محبت ایشان نسبت به اسماعیل و نیز بودن فرزندان بزرگتر،نصوص واردشده دربارۀ امامت حضرت کاظم علیه السّلام را در هاله ای از ابهام قرار می داد که پاره ای از آن ها به فرزندان،برخی دیگر به یاران حضرت و قسمتی به وضع سیاسی حاکم بر آن روزگار برمی گشت.لذا برای رفع ابهام ها نصوص وارد شده از امام صادق علیه السّلام را که در مورد امامت حضرت کاظم علیه السّلام صادر شده است با رعایت تسلسل زمانی صدور آن نقل می کنیم.

روایات امام صادق علیه السّلام دربارۀ امامت حضرت کاظم علیه السّلام

1.از«یعقوب سرّاج»نقل شده است:«حضور امام صادق علیه السّلام شرفیاب شدم،حضرت را در کنار گهوارۀ«ابو الحسن موسی»دیدم که با موسی ملاطفت و مهربانی می کرد و او را بازی می داد.مدتی نه چندان کوتاه نشستم تا امام صادق علیه السّلام موسی را به حال خود واگذاشت.برخاسته،به سوی او رفتم.

حضرت به من فرمود:به آقای خود نزدیک شو.به گهوارۀ موسی نزدیک شدم و بر او سلام کردم.

او با زبانی رسا و گفتاری شیوا پاسخ سلام مرا داد و فرمود:برو و نام دخترت را که دیروز بر او نهاده ای تغییر ده که خداوند از این نام بیزار است.

یعقوب سرّاج می گوید:خداوند مرا دختری عطا کرد و من نام او را

ص:68

«حمیرا»نهادم.

آن گاه امام صادق علیه السّلام به من فرمود:فرمان او را به کار گیر،راه درست را می یابی.

یعقوب می گوید:من نیز نام دخترم را تغییر دادم». (1)

2.از«سلیمان بن خالد»نقل شده است:روزی نزد امام صادق علیه السّلام بودیم، حضرت صادق علیه السّلام،ابو الحسن،موسی بن جعفر علیه السّلام را خواند و به ما فرمود:

علیکم بهذا،فهو و اللّه صاحبکم بعدی؛ (2)بر شما باد[به پیروی از او و اقتدای]به او.به خدا سوگند که پس از من او امام شماست.

3.در روایتی از«فیض بن مختار»آمده است:«در محضر امام صادق علیه السّلام بودم که ابو الحسن موسی علیه السّلام که خردسال بود وارد شد.او را گرفتم و بوسیدم.

حضرت صادق علیه السّلام فرمود:شما[امت،چونان]کشتی هستید و این(امام کاظم علیه السّلام)ناخدای کشتی است.

سال بعد به حج رفتم.دو هزار دیناری که همراه داشتم،نیمی برای امام صادق علیه السّلام و نیم دیگر را برای امام کاظم علیه السّلام فرستادم.زمانی که بر حضرت وارد شدم،فرمود:او را با من همسنگ کردی؟

عرض کردم:[این کار خودسرانه نبود بلکه]بنا به گفتۀ شما چنین کردم.

حضرت فرمود:به خدا سوگند که من چنین نکردم بلکه خداوند چنین مقرر فرموده است». (3)

4.نیز از«فیض بن مختار»است که می گوید«به امام صادق علیه السّلام عرض

ص:69


1- (1)) .همان 310/1 حدیث 11.
2- (2)) .همان جا حدیث 12.
3- (3)) .همان 311/1 حدیث 16.

کردم:ما را از آتش دوزخ وارهان[و امام پس از خویش را به ما بنمایان].چه کسی پس از تو امام ماست؟در همین حال ابو ابراهیم موسی علیه السّلام که خردسال بود وارد شد.

حضرت فرمود:این سرور و امام شماست.بدو[و فرمان او]چنگ انداز[و از او جدا مشو]». (1)

5.در روایت«معاذ بن کثیر»می خوانیم:«به امام صادق علیه السّلام عرض کردم:از خداوند می خواهم تا آن گونه که به پدرت فرزندی چون تو و با چنین منزلتی عطا کرده،تو را نیز چنین موهبتی عنایت کند[و جانشینی برای تو مقرر فرماید].

امام فرمود:خداوند چنین کرده.

گفتم:فدایت گردم،او کیست؟

امام صادق علیه السّلام به«عبد صالح»(امام کاظم علیه السّلام)که در سن خردسالی بود اشاره کرد و فرمود:همین خفته،[جانشین من]است. (2)

6.از«عبد الرحمان بن حجاج»روایت شده است که گفت:«در سالی که ابو الحسن ماضی علیه السّلام را گرفتند،به عبد الرحمن گفتم:این مرد(امام کاظم علیه السّلام)در دست این شخص است(حاکم مدینه یا هارون بوده است)و نمی دانیم چه سرنوشتی دارد.آیا از او(امام صادق«ع»)دربارۀ[امامت]یکی از فرزندانش مطلبی به تو رسیده است؟

عبد الرحمن گفت:گمان نمی کردم کسی در این باره چیزی از من بپرسد[و

ص:70


1- (1)) .همان 307/1 حدیث 1 و الارشاد 217/2.
2- (2)) .اصول کافی 308/1 حدیث 2 و الارشاد 217/2.

بعد نقل کرد که سال ها قبل]وارد خانۀ جعفر بن محمد شدم.او را در اتاقی چنین و چنان[مشخصات اتاق را برشمرد]یافتم که مصلای او بود.حضرت صادق علیه السّلام مشغول دعا بود و موسی بن جعفر در سمت راست پدرش نشسته بود و دعای پدر را«آمین»می گفت.عرض کردم:فدایت گردم،دلدادگی و خدمتگزاری مرا نسبت به خویش می دانید.پس از شما ولیّ و امام مردم کیست؟

امام صادق علیه السّلام فرمود:موسی زره(خلعت امامت)را بر تن کرد و بر اندام او راست آمد.

به حضرت گفتم:از این پس نیاز به بیان و توضیحی ندارم[و امام خویش را شناختم]». (1)

7.در روایت«یعقوب بن جعفر جعفری»آمده است:«اسحاق بن جعفر علیه السّلام برایم نقل کرد:روزی در محضر پدرم بود.«علی بن عمر بن علی»به پدرم گفت:فدایت گردم،پس از تو ما و مردم به که پناه ببریم؟

پدرم گفت:به صاحب دو جامۀ زرد و دو طرّه گیسو،همو که از این درب درآمده و درب را با دو دست خویش می گشاید.

دیری نپایید دو دست دو درب را گشود و آشکار شد.او ابو ابراهیم،موسی بن جعفر علیه السّلام بود». (2)

8.از«صفوان جمّال»روایت شده است:«منصور بن حازم به امام

ص:71


1- (1)) .اصول کافی 308/1 حدیث 3 و الارشاد 217/2.
2- (2)) .اصول کافی 308/1الارشاد 220/2.

صادق علیه السّلام گفت:پدر و مادرم فدایت باد،بامدادان و شامگاهان،جان ها و نفس ها را می گیرند.چون آن هنگام فرا رسد[جانشین شما]کیست؟

امام صادق علیه السّلام فرمود:چون وقت[رفتن]فرا رسد،او امام شماست.آن گاه با دست-آن گونه که به یاد دارم-بر شانۀ راست حضرت کاظم علیه السّلام زد.آن هنگام حضرت کاظم علیه السّلام خماسی(پنج ساله یا قامت او پنج وجب)بود و عبد الله فرزند امام صادق علیه السّلام نیز در مجلس حضور داشت». (1)

9.از«مفضل بن عمر»نقل شده است:«امام صادق علیه السّلام از حضرت کاظم علیه السّلام که در سنین کودکی بود نام برد و فرمود:این همان مولودی است که چون او مولودی خجسته[و پر خیر]برای شیعیان ما زاده نشده است.

سپس به من فرمود:در حق اسماعیل(دیگر فرزند امام صادق)جفا نکنید. (2)

10.از«عیسی بن عبد الله محمد بن عمر بن علی بن ابی طالب علیه السّلام»روایت شده است:«از امام صادق علیه السّلام پرسیدم:در صورتی که آن واقعه-خدای آن روز را پیش نیاورد و آن را نبینیم-رخ دهد که را به امامت برگزینیم؟

حضرت به فرزندش موسی اشاره کرد.

گفتم:اگر موسی دچار سرنوشت حتمی خود شد که را به امامت برگزینم؟

امام فرمود:فرزند موسی.

گفتم:اگر او نیز نبود و برادری بزرگ و فرزندی خردسال برجای گذاشت که را برگزینیم؟

ص:72


1- (1)) .اصول کافی 309/1 حدیث 5 و الارشاد 218/2.
2- (2)) .اصول کافی 309/1 حدیث 8.

امام فرمود:فرزندش را.سپس افزود:به همین منوال تا آخر.

گفتم:اگر او را نشناسم و جای او را ندانم چه کنم؟

امام فرمود:[در این صورت]بگو:اللهم إنی أتولّی من بقی من حججک من ولد الإمام الماضی؛

بار خدایا،من ولایت[حجتی از]حجت های تو را که از امام پیشین برجای مانده پذیرفته[و دوستی او و پیروی اش را بر خود لازم می دانم].همین-ان شاء الله-تو را بس است». (1)

11.روایتی مفصّل دربارۀ امامت حضرت کاظم علیه السّلام از«فیض بن مختار» نقل شده است که در آن می گوید:«امام صادق علیه السّلام فرمود:او امام توست.نزد او برو و به حقش اقرار کن.

برخاسته،نزد امام کاظم علیه السّلام رفتم،سر و دست او را بوسیدم و برای او به درگاه خداوند دست به دعا برداشتم.آن گاه امام صادق علیه السّلام فرمود:پیش از این در گفتن این امر به تو مجاز نبودیم.

گفتم:فدایت گردم،آیا این را به کسی بگویم؟

حضرت فرمود:آری به همسر و فرزندانت.

فیض بن مختار می گوید:همسر و فرزندانم و دوستانم که«یونس بن ظبیان»از آنان بود همراه من بودند.چون آنان را از این مطلب آگاه کردم همگی سپاس خداوند-عز و جل-گفتند،اما یونس گفت:به خدا سوگند،باید این مطلب را از او(امام صادق علیه السّلام)بشنوم،سپس راه خانۀ امام صادق علیه السّلام را در پیش گرفت و من او را دنبال کردم.چون به درب خانۀ امام رسیدم،او را پیش تر از

ص:73


1- (1)) .اصول کافی 309/1 حدیث 7 و الارشاد 218/2.

خود بر در سرای حضرت دیدم.در آن هنگام شنیدم که امام صادق علیه السّلام به یونس می گوید:ای یونس،مطلب همان گونه است که فیض برای تو بازگفته است.

یونس گفت:شنیدم و[به جان]اطاعت کردم.

آن گاه امام صادق علیه السّلام به من فرمود:ای فیض،او را با خود ببر. (1)

12.«صفوان جمّال»می گوید:«از امام صادق علیه السّلام دربارۀ امام بعد از او پرسیدم،حضرت فرمود:صاحب منصب امامت به بیهودگی و بازی نمی پردازد.

در این هنگام ابو الحسن موسی(که خردسال بود و بزغاله ای از نژاد بزهای مکه به همراه داشت)وارد شد.او به بزغاله می گفت:برای پروردگارت سجده کن!

امام صادق علیه السّلام او را در آغوش گرفت و فرمود:پدر و مادرم فدای او باد که به بیهودگی و بازی نمی پردازد». (2)

13.از«زید نرسی»روایت شده است که امام صادق علیه السّلام فرمود:با خدای خویش به راز و نیاز پرداخته و به درگاه او دست نیاز بردم تا فرزندم اسماعیل جانشین من باشد،اما خداوند مقام امامت را فقط برای فرزندم موسی مقرر داشته و امامت را جز برای او نمی پسندید. (3)

14.از«زید بن اسباط»روایت شده است که گفت:«امام صادق علیه السّلام را در بیماری اش که به رحلت او انجامید دیدار کردم.امام علیه السّلام فرمود:[امام صادق علیه السّلام] با اشاره به فرزندش موسی[فرمود:]ای زید،این کودک را می بینی؟چون دیدی مردم دربارۀ [امامت]او دچار اختلاف شدند،گواهی بده که من تو را آگاه کردم و گفتم:از آن رو برادران یوسف او را در چاه افکندند که نسبت به وی حسد ورزیدند،زیرا گناهی جز بازگفتن خواب

ص:74


1- (1)) .اصول کافی 309/1 حدیث 9.
2- (2)) .همان/311 حدیث 5 و الارشاد 219/2.
3- (3)) .زید نرسی الاصل/ق 39.

خویش نداشت،آن هنگام که گفت:یازده ستاره و خورشید و ماه را در خواب دیدم که مرا سجده می کنند.این کودک نیز بی تردید مورد حسد قرار خواهد گرفت.آن گاه امام صادق علیه السّلام [فرزندانش]موسی،عبد الله،اسحاق،محمد و عباس را فرا خواند و به آنان فرمود:این (موسی)وصیّ اوصیاء،عالم[و خزانۀ]دانش عالمان و گواه بر مردگان و زندگان است.سپس فرمود:ای یزید«گواهی ایشان به زودی نوشته می شود و از آن پرسیده خواهند شد». (1)

ص:75


1- (1)) .بحار الانوار 20/48 حدیث 31(به نقل از ابن شهر آشوب مناقب آل ابی طالب).

ص:76

قسمت سوم

اشاره

بخش نخست ویژگی های عصر امام کاظم علیه السّلام بخش دوم موضع گیری امام کاظم علیه السّلام در عصر منصور عباسی بخش سوم امام کاظم علیه السّلام و حکومت مهدی عباسی

ص:77

ص:78

بخش نخست

ویژگی های عصر امام کاظم علیه السّلام

منصور عباسی پس از به شهادت رساندن امام صادق علیه السّلام و سرکوب قیام ها و انقلاب علویان در روزگار خود،نه تنها سیاست جبارانۀ خود را نسبت به علویان تغییر نداد،بلکه درحالی که ترسی از ایشان بر زندگی او سایه افکنده بود،با سینه ای آکنده از کینه و دشمنی این خاندان،شیوۀ خود را پی گرفت و عرصه را بر آنان به شدت تنگ کرد.بیگناهان را به سیاهچال ها افکنده،زندان را بر سر ایشان ویران می کرد و برخی را زنده زنده در میان ستون ها قرار می داد.

جاسوسانی را گمارد تا او را از تمام فعالیت های علویان باخبر کنند.آنان نیز به منظور جلب نظر خلیفه و خوش خدمتی هرحرکتی را که از علویان می دیدند پس از تحریف و دروغ سازی به اطلاع خلیفه می رساندند.

از دیگر سو،منصور جریان های الحادی،مانند غلات و زندیقان را آزاد گذارده بود تا در میان مردم نفوذ فکری کرده،آنان را به گمراهی کشیده و از مسیر اهل بیت علیهم السّلام منحرف کنند.او همچنین برخی از عالمان سست عنصر را به خود نزدیک کرد تا مهر تأییدی بر حکومت او باشند و به آن مشروعیت دینی بخشند.وضع حاکم بر آن روزگار را و نیز بیم و هراسی که بر آن دوره سایه

ص:79

افکنده بود در چند نکته می توان روشن کرد:

نکته نخست:وصیت نامه ای را که امام صادق علیه السّلام برای عموم مردم و با توجه به وضعیت موجود تنظیم کرده بود،از پنج نفر به عنوان جانشین خویش نام می برد که به ترتیب:«ابو جعفر منصور»(خلیفه وقت)،«محمد بن سلیمان»، «عبد الله»،«موسی»و«حمیده»بودند.از سوی دیگر نامۀ منصور به کارگزار خود در مدینه بود که طی آن به کارگزار خود دستور داده بود تا در صورتی که امام صادق علیه السّلام فرد مشخصی را به جانشینی خود معرفی کند،او را بکشد.تأمل در وصیت نامۀ امام صادق علیه السّلام و فرمان منصور مبنی بر کشتن جانشین آن حضرت،روشی را که منصور در برخورد با امام کاظم علیه السّلام در پیش گرفته بود و نیز دامنۀ زیر نظر گرفتن حرکات و سکنات امام کاظم علیه السّلام را که از طریق جاسوسان مورد اعتماد منصور صورت می گرفت روشن می کند.

امام صادق علیه السّلام با علم به این که آینده آبستن چه حوادثی است و چه خطرهایی فرزندش امام کاظم علیه السّلام را تهدید می کند،با بیانی خاص،حقیقت امر و مسألۀ امامت و جانشینی به حق خود را به اطلاع شیعیان رساند.البته بیانی که امام صادق علیه السّلام برگزید باعث شد تا عده ای از شیعیان برای مدتی کوتاه یا دراز در شناخت امام خود دچار اشتباه و سرگردانی شوند،اما حفظ جان جانشین امام که از سوی خداوند تعیین و اطاعت از او واجب شده بود،در چنان شرایطی ضروری بوده و ادامۀ راه امامت جز با بهره گیری از ابزار متناسب با شرایط آن زمان ممکن نبود.روشن است یاران هشیار امام صادق علیه السّلام در مورد وصیت آن حضرت که امامت حضرت کاظم علیه السّلام را مدنظر داشت،دچار اشتباه

ص:80

و سردرگمی نمی شدند.

«داوود بن کثیر رقّی»می گوید:«مردی خراسانی که«ابو جعفر»کنیه داشت عازم کوفه بود.عده ای از مردم خراسان نزد او آمده،از او خواستند تا اموال (حقوق شرعی و هدایا)و مسائل شرعی ایشان را به کوفه ببرد.ابو جعفر چون به کوفه رسید منزلی گزید،سپس به زیارت مرقد امیر المؤمنین علیه السّلام رفت.او در گوشۀ مسجد مردی را دید که گروهی گرد او جمع شده اند.زمانی که از زیارت فراغت یافت به آنان نزدیک شد و دریافت که آنان فقیهان شیعی هستند و از شیخ خود«ابو حمزه ثمالی»دانش فرا می گیرند.

ابو جعفر می گوید:در همین حال که نشسته بودم مردی اعرابی(بادیه نشین)پیش آمد و گفت:من از مدینه آمده ام.جعفر بن محمد علیه السّلام به دیار باقی شتافت.ابو حمزه نعره ای دردمندانه برآورد و دست بر زمین کوفت،سپس از مرد اعرابی پرسید:آیا از او وصیتی شنیده ای؟

مرد اعرابی گفت:برای فرزندانش عبد الله و موسی و نیز برای منصور وصیت کرد.

ابو حمزه گفت:ستایش خدای را که گمراهمان نکرد،کوچک و بزرگ را آشکار و روشن کرد و امر بزرگ را پنهان داشت.

آن گاه به سوی مرقد امیر المؤمنین علیه السّلام رفت و نماز گزارد و ما نیز نماز گزاردیم.سپس به سوی او رفتم و گفتم:معنای کوچک و بزرگ را برای من بازگو.

ابو حمزه گفت:بزرگ(عبد الله)نقص دارد و کوچک(موسی)را در کنار

ص:81

بزرگ قرار داد و امر بزرگ را به وسیلۀ منصور پنهان داشت،چرا که اگر منصور می پرسید:وصی جعفر بن محمد علیه السّلام کیست؟پاسخ می شنید:تو وصی او هستی.

مرد خراسانی می گوید:معنای پاسخ او را نفهمیدم. (1)آن گاه به مدینه رفت تا خود،وصی امام صادق علیه السّلام را بازشناسد».

نکته دوم:پس از شهادت امام صادق علیه السّلام حاکمیت،شیعیان را به شدت زیر نظر داشت و از همین رو آشفتگی و درماندگی جامعۀ تشیع را در برگرفت و محیط،آکنده از احتیاط و تقیه شد.حال و هوای این مقطع زمانی را که از نظر تاریخ تشیع حایز اهمیت است،از زبان«هشام بن سالم»یکی از برجستگان و چهرۀ شناخته شدۀ تشیع می شنویم.او می گوید:«پس از وفات امام جعفر صادق علیه السّلام من و«مؤمن طاق»(ابو جعفر)در مدینه بودیم.مردم یکصدا«عبد الله افطح»را جانشین پدرش امام صادق علیه السّلام می دانستند،زیرا از امام صادق علیه السّلام نقل می کردند که فرموده است:امر[امامت]از آن بزرگ[تر]است اگر نقصی نداشته باشد.

من و«صاحب طاق»بر عبد الله وارد شدیم و مردم را گرد او جمع شده دیدیم.همان گونه که پیش از آن از پدرش مسائلی را می پرسیدیم،از او سؤال کردیم:زکات بر چه مقدار واجب است؟

گفت:در دویست درهم،پنج درهم.

پرسیدیم:زکات صد درهم چه مقدار است؟

ص:82


1- (1)) .عوالم العلوم الامام الکاظم علیه السّلام/175.

گفت:دو و نیم درهم. (1)

به او گفتیم:به خدا سوگند مرجئه نیز این را نمی گویند.

عبد الله افطح دست به سوی آسمان برد و گفت:به خدا سوگند نمی دانم مرجئه در این باره چه می گویند!

هشام می گوید:من و«ابو جعفر احول» (2)سرگشته و درمانده از نزد عبد الله خارج شدیم و نمی دانستیم کجا باید برویم و آهنگ چه کسی کنیم.در این گفت وگو بودیم که نزد مرجئه قدریّه،زیدیه،معتزله،یا خوارج برویم، نمی دانستیم. (3)در این وادی سرگردانی بودیم که دیدم مردی کهنسال با اشارۀ دست،مرا فرا می خواند.از آن جا که در مدینه جاسوسانی بودند که منصور دوانیقی گمارده بود تا شیعیان جعفر بن محمد علیه السّلام را شناسایی کرده،برای گردن زدن به حکومتیان بسپارند،آن پیرمرد را از جملۀ جاسوسان پنداشتم.از این رو به ابو جعفر(مؤمن طاق)گفتم:از من فاصله بگیر،مبادا خود را به کشتن دهی که این پیرمرد مرا می خواهد و با تو کاری ندارد.

ابو جعفر کمی از من فاصله گرفت و من که می پنداشتم راه گریزی ندارم، دنبال پیرمرد روانه شدم.او مرا به درب خانۀ ابو الحسن،موسی بن جعفر علیه السّلام رساند و خود بازگشت.در همین حال خادمی را در درگاه خانه دیدم که به من گفت:وارد شو خدایت رحمت کند.

چون وارد خانه شدم با امام کاظم علیه السّلام روبه رو شدم.او سخن خود را با من

ص:83


1- (1)) .اصل ثابت نزد مسلمانان این است که به کمتر از دویست درهم زکات تعلق نمی گیرد اما افطح این حکم را نمی دانست.
2- (2)) .مؤمن طاق ابو جعفر صاحب طاق و احول لقب های«محمد بن علی بن نعمان»است.نک اختیار معرفة الرجال 425/2.
3- (3)) .مفید الارشاد 221/2 و مدینة المعاجز 208/6.

چنین آغاز کرد:نه به سوی مرجئه،نه به سوی قدریه،نه به سوی یزیدیه،نه به سوی معتزله،و نه به سوی خوارج،به سوی من،به سوی من،به سوی من.

به امام علیه السّلام گفتم:فدایت شوم،پدرت از دنیا رفت؟

حضرت فرمود:آری.

گفتم:فدایت گردم،پدرت به مرگ درگذشت؟

فرمود:آری.

گفتم:فدایت شوم،پس از او چه کسی امام ماست؟

فرمود:خداوند اگر بخواهد تو را هدایت کند چنان خواهد شد.

گفتم:فدایت شوم،عبد الله افطح مدعی است که پس از پدرش امام می باشد.

حضرت فرمود:عبد الله می خواهد از فرمان خدا سرپیچی کرده،بندگی او را نکند.

گفتم:فدایت گردم،پس چه کسی پس از او(امام صادق علیه السّلام)امام ما خواهد بود؟

امام علیه السّلام فرمود:اگر خداوند بخواهد تو را هدایت کرده راه را بنمایاند هدایتت خواهد کرد.

گفتم:فدایت شوم تو خود امام هستی؟

فرمود:چنین نمی گویم(ادعای این امر را ندارم).

با خود اندیشیدم که راه درستی برای رسیدن به خواسته ام و شناختن امام انتخاب نکرده ام و در مطرح کردن پرسش خود به بیراهه رفته ام.این بود که به

ص:84

حضرت گفتم:فدایت گردم،آیا شما امام دارید؟

حضرت پاسخ داد:نه.

از هیبت و شکوه آن حضرت حالتی به من دست داد که هنگام دیدار با امام صادق علیه السّلام این چنین تحت تأثیر جلال و عظمت آن حضرت قرار نمی گرفتم و تنها خداوند از آن آگاه است.

باز گفت وگو را با حضرت دنبال کرده،گفتم:فدایت شوم،آنچه را که از پدرت می پرسیدند،از شما بپرسم؟

امام علیه السّلام فرمود:بپرس باخبر می شوی و آن را فاش مکن که اگر چنین کنی فرجام،سر بریدن است.

هشام می گوید:پرسش هایی از امام کاظم علیه السّلام کردم و او را دریایی از دانش یافتم.آن گاه به او گفتم:فدایت گردم،شیعیان تو و شیعیان پدرت سرگشته و راه گم کرده اند.با این که مرا به راز نگاه داشتن امر فرموده ای آنان را از خبر [امامت شما]آگاه کنم.و به سوی شما دعوتشان کنم؟

امام کاظم علیه السّلام فرمود:هریک از آنان را راه یافته دیدی،از این امر آگاه کن و از او پیمان رازداری بگیر،چرا که اگر این امر(امامت)را فاش کنند فرجام کار،سر بریدن است و در این هنگام امام کاظم علیه السّلام با دست به گلوی خویش اشاره فرمود. (1)

این روایت که از هشام بن سالم نقل شده است واقعیت هایی را از فضای حاکم بر روزگار امام کاظم علیه السّلام روشن می کند که به شرح زیر می آید:

1.جاسوسان فراوانی جامعۀ شیعی را کاملا زیر نظر داشتند و ترس،ناامنی

ص:85


1- (1)) .اختیار المعرفة الرجال 565/2 حدیث 502؛الارشاد 221/2-222؛اعلام الوری 16/2-17(به نقل از الارشاد 221/2-222)؛کشف الغمة 12/3-13 و بحار الانوار 50/48.

و فضای وحشت آلود،مسلمانان و برجستگان آنان،به ویژه آن دسته از آنان را که ساکن مدینه بودند فرا گرفته بود.

2.عدم اعلان امامت حضرت کاظم علیه السّلام برای همگان بود،چرا که تنها عده ای انگشت شمار از شیعیان از امامت حضرت موسی علیه السّلام آگاهی یافته بودند، (1)به گونه ای که«هشام بن سالم»که از بزرگان شیعه بود،پس از گذشت زمانی و از راه های شرعی و عقلی توانست امام زمان خود را بشناسد.این تجربیات،شیعه را واداشت تا با تقیه و پنهان کاری،خود را از گزند ستمگران و لبۀ تیز شمشیر آنان ایمن سازد.به همین دلیل است که چون راویان می خواستند از امام کاظم علیه السّلام نقل روایت کنند از حضرت صریحا نام نمی بردند،بلکه با تعبیر«عبد صالح گفت»،«سید گفت»،«عالم گفت»و...مطلبی را از امام علیه السّلام نقل می کردند.

3.اختناق،محدودیت و ممنوعیت ها،تعقیب مخالفان حکومت،سرکوب اندیشه های پاک،ترویج شایعه هایی دروغین از سوی حاکمیت،زمینه را برای رشد افراد پست و ناپاک فراهم آورد.در این دوره،فعالیت اینان فزونی گرفت، آوازه شان فراگیر شد و گروه های متعددی را به وجود آوردند.آنان با حمایت های بی دریغ خلیفه،خود را به عنوان رهبران فکری،فقهی و حدیثی امت مطرح و در جامعۀ آن روز موقعیتی پیدا کردند.به همین دلیل بود که هشام بن سالم دچار سرگردانی شده،فرقه هایی را که در آن روزگار مطرح بودند برشمرده و با ابو جعفر همزبان شده که:نزد مرجئه،قدریه،زیدیه،معتزله یا

ص:86


1- (1)) .از جملۀ این خواص زراره،داوود بن کثیر رقی،حمران،ابو بصیر و مفضل بن عمر هستند.

خوارج برویم.

4.در ماجرای هشام می بینیم که امام کاظم علیه السّلام راهی جز راه عبد الله افطح مدعی امامت،برگزیده بود.حضرت در برخورد با هشام،ابتدا گفت وگوی او و ابو جعفر را که تنها آن دو از آن آگاه بودند باز گفت و از رفتن نزد فرقه هایی که آنان در نظر داشتند بازداشته،سپس فرمود:به سوی من،به سوی من،به سوی من.

نکته سوم:ماجرای«خزانه»است.این ماجرا از جمله حقایق تاریخی است که از سیاست منصور مبنی بر از میان برداشتن و کشتار علویان،پرده برمی دارد.

منصور با این اقدام به فرزند و جانشین خود«مهدی»می فهماند که دستگاه خلافت تنها با این شیوه پایدار می ماند.جمع بی شماری از شیعیان معتقد و مؤمن به زندان افکنده شده،پس از شکنجه به کام مرگ فرستاده می شدند و رنجی که امام کاظم علیه السّلام از این رخداد می کشید،از دیگر حقایق آن روزگار است که در این واقعۀ تاریخی آمده است.زمانی به رنج امام کاظم علیه السّلام پی می بریم که می شنویم یکی از این خزانه ها،محل جمع آوری سرهای بریدۀ کهنسالان، جوانان و خردسالان از خاندان رسالت بوده است.این ماجرا را در تاریخ طبری چنین می خوانیم:«هنگامی که منصور عازم حج شد«ریطه دختر ابو العباس»و همسر مهدی را فراخواند و به او سفارش هایی کرد،چرا که در این زمان مهدی در«ری»بود.منصور امر حکومت را به ریطه واگذارد و کلید خزانه ها را بدو سپرد.آن گاه او را سوگندهای سخت داد و از او پیمان گرفت که تا زمانی که منصور زنده است خزانه را باز نکند و چون مرد،تنها او و همسرش

ص:87

مهدی درب خزانه را بگشایند و تأکید کرد که شخص سومی با آنان نباشد.

هنگامی که مهدی از ری به بغداد آمد،ریطه کلیدها را به او داد و سفارش های منصور را در مورد خزانه به مهدی رساند.چون خبر مرگ منصور به مهدی رسید و مهدی بر تخت خلافت نشست درب خزانه را باز کرد و با همسرش وارد آن شد.او عمارتی بزرگ دید که جوانان و پیران و خردسالان فراوانی در آن کشته شده،بر زمین افتاده اند و به گوش هریک از آنان برگه ای حاوی مشخصات و نسب ایشان آویخته شده بود.این صحنه[آن چنان تکان دهنده بود که]مهدی را به وحشت انداخت.به دستور مهدی گودالی کنده شد و پیکر کشتگان را در آن دفن و روی آن را هموار کردند». (1)

نکته چهارم:تشکیک در مسأله رهبری امت اسلامی و این که چه کسی پس از امام صادق علیه السّلام عهده دار این مقام خواهد شد،یکی دیگر از مسائلی بود که در آغاز امامت حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام و به انگیزۀ برهم زدن صفوف شیعیان و از میان بردن آنان و نیز برافروختن آتش آشوب و هرج ومرج،دامن زده شد.

بن مایۀ این امر ادعای عبد الله افطح،برادر بزرگ امام کاظم علیه السّلام در مورد امامت بود که بالطبع رنجی بر دیگر رنج های امام کاظم علیه السّلام می افزود،زیرا در این وضعیت،دستگاه های ستمگر وابسته به منصور،لحظات زندگی و هرحرکت امام کاظم علیه السّلام را زیر نظر داشتند و به آن به دیده شک می نگریستند. (2)

ص:88


1- (1)) .طبری 343/6-344(چاپ مؤسسة الاعلمی للمطبوعات-بیروت).
2- (2)) .هاشم معروف الحسنی سیرة الائمة الاثنی عشر 325/2 حیاة الامام موسی بن جعفر علیه السّلام(چاپ دار التعارف للمطبوعات-بیروت)؛الارشاد 209/2 ذکر اولاد ابی عبد الله علیه السّلام و عددهم و اسمائهم و طرف من اخبارهم(چاپ مؤسسۀ آل البیت لإحیاء التراث-قم).

نکته پنجم:از دیگر سیاست هایی که حاکمان عباسی،به ویژه منصور عباسی در پیش گرفتند،ایجاد جریان دینی وابسته به حاکمیت؛یعنی«واعظان درباری»بود.پس از آن که امام موسی بن جعفر علیه السّلام از عرصۀ سیاسی و فکری دور نگهداشته شد،پدیدۀ واعظان درباری جایگزینی برای امام علیه السّلام بود که خلیفه با تمام توان و آنچه در دست داشت از آن حمایت می کرد تا از یک سو جای خالی امام علیه السّلام را پر کرده،از سوی دیگر این عالمان حکومت ساخته، سیاست های منصور را تأیید کنند.منصور با اجرای این سیاست می خواست به امت اسلامی القاء کند که دنباله رو و سیرۀ پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و در خط اسلام است.در شمار این واعظان و عالمان،«مالک بن انس»بود.او آن بخش از اعتقادات را برمی گزید که با سیاست منصور در تعارض نباشد و بدین ترتیب با خلیفه هم آواز شد.همین امر باعث شد تا منصور«الموطأ»(کتاب فقهی مالک)را با زور سرنیزه و شمشیر بر مردم تحمیل کرده،مالک را سرپرست تمام کارگزاران و عملۀ دولت در حجاز گرداند.مردم نیز بر درب سرای او جمع می شدند و والیان و حاکمان از او می ترسیدند.هنگامی که«شافعی»خواست بر مالک وارد شود از والی شهر خواست تا وساطت کند،باشد که به آسانی به دیدار مالک نایل آید،ولی شافعی در پاسخ گفت:«با پای برهنه و پیاده از مدینه به مکه رفتن بر من آسانتر است از این که به درب سرای مالک بروم.من خواری را زمانی حس و لمس می کنم که بر درب سرای او بایستم».

دیگر واعظان وابسته نیز راهی مشابه آنچه مالک برگزید،پیمودند.آنان با در نظر گرفتن[سلیقه و]تمایل منصور،تمام ستایش خود را نثار منصور و

ص:89

خاندان او می کردند. (1)

نکته ششم:این مرحله شاهد گسترش و شیوع فرقه های منحرفی چون:

ملحدان،زندیقان،غالیان،جبریان و مرجئه بود که همگی دارای عقایدی منحرف بودند و صاحبان و طرفداران این عقاید از آن دفاع می کردند.البته این اعتقادها زاییدۀ این دوره نبودند،بلکه وضعیت موجود زمینه را برای فعال شدن و رشد این افکار و اعتقادها فراهم کرد،زیرا برخی از خلفا یکی از این اعتقادها و فرقه ها را پذیرفته و از آن پیروی می کردند و به برخی دیگر از آنان اجازه رواج یافتن و فعال بودن می دادند.

همان طور که پیشتر گفته شد فرقۀ«غالیان»یکی از این فرقه ها بود.غالیان ابتدا به رسالت امامان معتقد بوده و آنان را پیامبر می خواندند،سپس امام صادق علیه السّلام و پدران گرامی ایشان را خدا خواندند.از همین رو امام صادق علیه السّلام از ایشان بیزاری جسته،آنان را مورد لعن شدید خویش قرار داد.حاکمیت، بیشترین استفاده را از وجود آنان برد،به این ترتیب که از سویی ایشان را تقویت کرده،از دیگر سو و به منظور بدنام کردن شیعیان و مکتب تشیع، غالیان را مورد اتهام قرار می داد.بعدها نیز این تهمت را دستاویزی برای سخت گرفتن و در تنگنا و تحت پیگرد قرار دادن شیعیان قرار داد،چرا که اینان زندیق بودند و تحت تعقیب قرار دادن آنان وظیفۀ دولت و حکومت بود!

جریان دیگری که معاصر امام کاظم علیه السّلام بود و خطری بزرگ برای حال و آیندۀ امت اسلامی به شمار می رفت،فرقۀ«مرجئه»بود.این جریان پیشتر در

ص:90


1- (1)) .الأئمة الأربعه 100/2؛حیاة مالک بن انس،الفصل الخامس،باب 6،مهابة مالک؛سیرة الأئمة الاثنی عشر 326/2؛حیاة الامام موسی بن جعفر الکاظم علیه السّلام.

برابر امام صادق علیه السّلام قد علم کرده بود و امام علیه السّلام همگان،به ویژه جوانان را از آنان و افکارشان برحذر می داشت.اینان معتقد بودند که داوری دربارۀ مرتکب گناه کبیره را باید به قیامت واگذاشت و از این رو در دنیا و طبق دلایل و شواهد و رفتار افراد،نسبت به آنان که آیا دوزخی هستند یا بهشتی،داوری نمی کردند.

صاحبان این اعتقاد تلاش می کردند حقایق را لوث کرده،شر و خیر را با هم درآمیزند.آنان میان رفتار امام علی علیه السّلام و معاویه و میان موضع گیری امام حسین علیه السّلام و یزید هیچ تفاوتی قائل نبودند،چراکه معتقد بودند داوری نسبت به گناهکاران از وظایف ما در این دنیا نیست،بلکه باید آن را برای روز واپسین و داوری الهی واگذاشت تا حق از باطل بازشناخته شود!

بعدها این فرقه باور و اعتقادی برگزیدند و پذیرفتند که از نظر خطرآفرینی،به ویژه برای جوانان کمتر از باور و اعتقاد قبلی شان نبود.بر اساس این اعتقاد،ایمان موردنظر خداوند،ایمان قلبی بوده،نه رفتار و سلوک خارجی،زیرا سلوک و رفتار خارجی ممکن است فریبکارانه باشد و لذا فاقد ارزش است و آنچه مورد توجه و عنایت خداوند است،ایمان قلبی است.

بنابراین از نظر آنان انسان می تواند-العیاذ بالله-دامان به زنا بیالاید،میگساری کند و مرتکب قتل بشود،زیرا این ها تصرفات خارجی بوده و مهم این است که این فرد اعتقاد و ایمان قلبی به خداوند داشته باشد!

در این مقطع زمانی«جبری ها»از پای ننشستند و اعتقاد به«جبر»را که در زمان معاویه پدید آمده بود و عباسیان نیز بدان تمسک جسته بودند،رواج دادند.جبری ها می گویند:«ما در افعال خود اختیاری نداریم.پس اگر خداوند اراده کند که نماز بگزاریم نماز می گزاریم و اگر ارادۀ او بر آن باشد که شراب بنوشیم،تن به آن می دهیم و به یک سخن،هر چه کنیم تبلور ارادۀ الهی است و

ص:91

ما را در آن اختیاری نیست!».

آنچه در این عقاید و فرقه ها جلب توجه می کند این است که هریک از این افکار و اعتقادها و پیروان آن در خدمت حاکمیت بوده اند و این،وجه مشترک میان آن هاست.آنان کارهای غیردینی و بیگانه با اسلام را که از حاکمان سر می زد،با این افکار و عقاید باطل توجیه نموده،از دیگر سو عامۀ مسلمانان سست عنصر را که درک و دانش عمیق نداشتند با این اباطیل آرام و قانع می کردند.

همین عوامل و پیامدهای مثبت آن-البته از نظر حاکمان جور-سبب شد تا حاکمان زمینه را برای نشر و گسترش آن ها که از تراوشات اندیشه یهودیان و دیگر دشمنان آیین محمدی بود و به جهان اسلام رخنه کرده بود،فراهم کنند.

آنچه نگاشته شد نگاهی گذرا به پدیده ها و رخدادهای سیاسی،فکری،و فرهنگی روزگار منصور و امام کاظم علیه السّلام بود.در قسمت دوم این بحث،روش و اسلوب و موضع گیری سخت امام کاظم علیه السّلام را که در چنان فضای آکنده از شبهات،تهمت و تنگنا به کار می بست بررسی خواهیم کرد.

ص:92

بخش دوّم

اشاره

موضع گیری امام اظم علیه السّلام در عصر منصور عباسی

تاریخ دربارۀ جنبش و فعالیت های امام کاظم علیه السّلام در برابر شرایط فراهم شدۀ دوران آن حضرت آماری دقیق و گزارشی مفصل ارائه نکرده است.البته برخی از نقل های تاریخی بدین مطلب اشاره دارند که امام کاظم علیه السّلام در یک دهه حکومت منصور که پس از به شهادت رسیدن امام صادق علیه السّلام بوده، تمهیداتی را به کار بسته است.از میان فعالیت های نقل شده،آن دسته را که با این دوران و شرایط آن سازگاری دارد برگزیده،سپس روندی را که امام کاظم علیه السّلام در پیش گرفته بود به طور کلی محور قرار داده و از پرداختن به تفصیل جریان ها خودداری می کنیم.روند کلی و روشی که امام کاظم علیه السّلام در این دوره برگزیده بود،به انگیزۀ برخورد با برخی از پدیده های انحرافی و در بردارندۀ اهداف آن حضرت در پی ریزی اصول حاکم بر آیندۀ جامعه بود.بر همین مبنا بحث را در قالب چند عنوان بیان می کنیم:

امام کاظم علیه السّلام و تقویت پایگاه امامت

در این بخش به نقش امام کاظم علیه السّلام در آشکار کردن قدرت ماورایی شان می پردازیم؛قدرتی که امام را از مدعیان امامت و رهبران فرقه های گمراه آن روز باز می شناساند.بدین ترتیب امام کاظم علیه السّلام به امت اسلامی توجه داد و امت

ص:93

توانست با الهام گرفتن از صحنه های شگفت انگیزی که امام کاظم علیه السّلام به ظهور رسانده بود،در مورد این جریان ها داوری کرده،حق را از باطل بازشناسد.این امر،عرصۀ تلاش برای از میان بردن سردرگمی فکری حاکم بر عصر امام علیه السّلام را روشن می کند که فعالیت های امام کاظم علیه السّلام را در این راستا به شرح زیر مرور می کنیم:

نخست:خبر دادن امام کاظم علیه السّلام از امور غیبی به عموم مردم؛امری که رسیدن به آن برای مردم عادی غیرممکن بود.در این زمینه روایات فراوانی وجود دارد که به عنوان نمونه برخی از آن ها را نقل قول می کنیم:

1.از«اسحاق بن عمار»آمده است:«از عبد صالح»علیه السّلام شنیدم که خبر مرگ یکی از شیعیان خود را به خود او می دهد.با خود گفتم:او می داند که شیعه اش چه هنگام می میرد!؟

امام علیه السّلام چنان در من نگریست که گویی خشمگین شده است،سپس فرمود:ای اسحاق،رشید هجری علم«منایا و بلایا»(اجل افراد و حوادث)را داشت و از آن آگاه بود و امام بدان دانش سزاوارتر است،سپس فرمود:ای اسحاق،هر چه می خواهی انجام بده(وصیت های خود را بنما)که عمر تو به سر آمده و کمتر از دو سال از زندگی تو باقی است.

از این مجلس و این خبر غیبی که امام کاظم علیه السّلام به اسحاق داد چندی نگذشت که اسحاق درگذشت». (1)

2.از«خالد بن نجیح»نقل است که:«به موسی علیه السّلام گفتم:دوستان و یاران ما

ص:94


1- (1)) .اصول کافی 484/1 الخرائج و الجرائح 310/1 حدیث 3(اسحاق بن منصور)اثبات الهداة 541/5 حدیث 78(اسماعیل بن منصور به نقل از پدرش)و بحار الانوار 68/48 حدیث 90 و 91(به نقل از اصول کافی و الخرائج).

از کوفه آمده و از بیماری و درد سخت«مفضّل»خبر آورده اند،پس به درگاه خدا برای او دعا کن.

حضرت فرمود:قد استراح؛[از درد رهایی یافت و]راحت شد.

[چون خبر گرفتیم،دریافتیم که]مفضل سه روز پیش از سخن امام علیه السّلام به دیدار معبود شتافته بود». 1

3.«ابن نافع تفلیسی»می گوید:«در موسم حج پدرم را در حرم رها کردم و به دیدار حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام رفتم.چون به حضرت نزدیک شدم و می خواستم سلام بدهم،حضرت به من نزدیک شد و فرمود:حج تو قبول باشد ای پسر نافع.خدای تو را در[سوگ]پدرت پاداش دهد که هم اکنون خدا او را فرا خواند.برخیز و به امر تجهیز او بپرداز.

من که پدرم را سالم و بدون هیچ مرضی ترک کرده بودم از این گفتۀ امام علیه السّلام در حیرت فرو رفتم.امام علیه السّلام فرمود:ای پسر نافع،[به این گفته]ایمان نداری؟

حضرت را ترک کردم و چون به جایگاه خویش رسیدم،کنیزان را دیدم که بر چهرۀ خود می زنند.گفتم:شما را چه شده است؟

گفتند:پدرت زندگی را وداع گفت.

نزد امام کاظم علیه السّلام باز گشتم تا از او بپرسم که پدرم چیزی را پس از من پنهان داشته[و ناگفته ای داشته]است؟حضرت پاسخ داد:هرگز چیزی پس از تو پنهان نمانده است.سپس فرمود:ای پسر نافع،اگر بخواهی چنین و چنان[که امام علیه السّلام آن ها را برشمرد]بپرسی[بدان که]من مجاور و همنشین خدا و کلمۀ ماندگار و

ص:95

برهان رسای او هستم». (1)

دوم:یکی دیگر از کارهای خارق العادۀ امام کاظم علیه السّلام که او را از دیگران متمایز می کرد،سخن گفتن حضرت به زبان های گوناگون بود.روشن است که حضرت کاظم علیه السّلام این زبان ها را از دیگران فرا نگرفته،بلکه الهام خداوندی بود.در این مجال و به عنوان نمونه شواهدی را با هم می خوانیم:

1.از«ابو بصیر»نقل شده است:«بر ابو الحسن ماضی(امام کاظم علیه السّلام)وارد شدم.زمانی نگذشت که مردی از خراسان وارد شد و به زبان عربی با امام علیه السّلام سخن گفت،اما حضرت به زبان مردم خراسان(فارسی)پاسخ او را داد.مرد خراسانی گفت:خدایت به سلامت دارد،از آن رو با تو به زبان فارسی سخن نگفتم که می پنداشتم به خوبی از عهدۀ آن برنمی آیی.

حضرت فرمود:منزه است خداوند،اگر نتوانم با زبان تو[گفت وگو کنم و]پاسخت را بدهم،چه فضیلتی بر تو دارم؟

سپس فرمود:ای ابو محمد،زبان و گفتار هیچ جنبنده ای از قبیل:انسان،پرنده و چهارپا از امام پنهان نمی ماند و با همین توانایی است که امام شناخته می شود و اگر این ویژگی و خصلت در او نباشد،امام نیست». (2)

2.از«علی بن ابی حمزه»نقل شده است:«در محضر ابو الحسن موسی علیه السّلام بودم که سی تن بردۀ حبشی که برای حضرت خریداری شده بودند،بر او وارد شدند.یکی از آنان که چهره ای زیبا داشت،به زبان مادری شروع به سخن گفتن کرد.امام کاظم علیه السّلام به زبان حبشی پاسخ برده را داد.او و دیگران از پاسخ

ص:96


1- (1)) .مناقب آل ابی طالب 311/4 و بحار الانوار 72/48(به نقل از مناقب آل ابی طالب 311/4).
2- (2)) .قرب الاسناد/265/حدیث 1263 بحار الانوار 133/25 حدیث 25(به نقل از قرب الاسناد/265/ حدیث 1263)و اثبات الهداة 535/5/حدیث 72.

حضرت در شگفت شدند،چرا که گمان نمی کردند حضرت کاظم علیه السّلام زبان آنان را بداند.آن گاه حضرت[با زبان آنان]به او فرمود:مبلغی به تو می دهم و تو به هر یک از آنان سی درهم بده.

بردگان درحالی که از محضر امام خارج می شدند،با یکدیگر می گفتند:او از ما به زبان ما آشناتر است و این،نعمتی است که خداوند بر ما ارزانی داشته است.

علی بن ابی حمزه می گوید:پس از رفتن بردگان به امام کاظم علیه السّلام گفتم:ای پسر رسول خدا،دیدم که با این حبشیان به زبان حبشی سخن می گفتی!

حضرت فرمود:آری.

گفتم:به آن برده سفارشی فرمودید که دیگران را از آن مستثنا کردید؟

حضرت فرمود:آری.از او خواستم تا سفارش مرا نسبت به آنان به گوش گرفته،با آنان رفتاری نیک داشته باشد و هریک را هرماه سی درهم بدهد،چرا که گفتارش نشانۀ کمال و دانش برتر او نسبت به آنان بود و او شاهزاده است.از این رو او را به سرپرستی آنان گماردم که او[در عین این که شاهزاده است،اما]درستکار است.

آن گاه فرمود:شاید از این که به زبان حبشی با آنان سخن گفتم شگفت زده شدی؟

گفتم:آری به خدا

حضرت فرمود:شگفت زده مشو،زیرا آنچه که از[قدرت و دانش]من بر تو پنهان مانده،شگفت انگیز و شگفت انگیزتر است». (1)

3.«بدر»خادم امام رضا علیه السّلام می گوید:«اسحاق بن عمّار بر امام موسی بن

ص:97


1- (1)) .قرب الاسناد/262 حدیث 1257؛بحار الانوار 190/26 و 70/48 و 100(به نقل از قرب الاسناد /265 حدیث 1263 و الخرائج و الجرائح 312/1)دلائل الامامه/169 و الخرائج و الجرائح 1 /312 حدیث 5.

جعفر علیه السّلام وارد شد در همین حال مردی خراسانی اجازۀ ورود خواست و خدمت حضرت رسید.او به زبانی که به صدای پرندگان می ماند و تا آن روز نشنیده بودم با حضرت سخن می گفت.

اسحاق می گوید:امام موسی علیه السّلام به همان زبان تمام سؤال های او را پاسخ داد و مرد خراسانی از نزد حضرت رفت.

به حضرت گفتم:این زبان را[تا به امروز]نشنیده بودم.

امام علیه السّلام فرمود:این،زبان مردم چین است،ولی همۀ مردم چین با این زبان سخن نمی گویند.سپس فرمود:آیا از این که به زبان و گویش او سخن گفتم درشگفت هستی؟

گفتم:همین امر شگفت انگیز است!

حضرت فرمود:تو را از شگفت انگیزتر از این آگاه کنم.امام زبان پرندگان و هر جانداری را می داند و هیچ چیز از امام پنهان نمی ماند». (1)

امام کاظم علیه السّلام و پیشگیری از فروپاشی اخلاقی

تحت تأثیر عوامل سیاسی،فکری،و فرهنگی پیش گفته شده،ارزش های اسلامی سخت دچار تزلزل شده،امت اسلامی در معرض سقوط معنوی و وادادگی محسوس و ملموسی قرار گرفته بود که هدفمند از سوی عوامل حکومتی تقویت و ترویج می شد.امام کاظم علیه السّلام برای پیشگیری از این فروپاشی که امت و جامعۀ اسلامی را تهدید می کرد،دو راه و روش در پیش گرفت:یکی برای عامۀ مردم و دیگری برای جماعت صالحان(شیعیان

ص:98


1- (1)) .دلائل الامامه/171 مدینة المعاجز/438 حدیث 38(به نقل از دلائل الامامه/171)؛الخرائج و الجرائح 313/1 حدیث 6؛کشف الغمه 247/2(به نقل از الخرائج و الجرائح 213/1 حدیث 6)و بحار الانوار 7/48 حدیث 94.

خاص).امام کاظم علیه السّلام در برخورد با فروپاشی اخلاقی-که در بخش اعظم سرزمین های اسلامی رواج یافته و تحکیم می شد-و چاره اندیشی برای آن، روش های وعظ و ارشادی متعددی برگزید.

امام کاظم علیه السّلام توانست با شیوۀ ارشادی و تبلیغی و نیز تأثیرگذاری خویش، جمعی از دوستداران حقیقت را در جامعه اسلامی پرورش دهد تا در بازداشتن سرکشی شهوت ها و خاموش کردن شعلۀ تمایلات نفسانی الگویی کارآمد باشند.روشن است که این فروپاشی و نابسامانی های اخلاقی،نتیجۀ فریبایی هایی بود که حاکمان،با ثروت اندوزی آزمندانه و هزینه کردن آن در راه هوس های پست خود،بدان دامن می زدند.البته قدرت سیاسی و نظامی این حاکمان نیز در پدیدۀ شوم فروپاشی اخلاقی نقش قابل توجهی داشت.

از جمله کسانی که از مکتب تربیتی امام کاظم علیه السّلام تأثیر پذیرفت و نام او در جامعۀ اسلامی درخشیدن گرفت،«ابو نصر،بشر بن حارث بن عبد الرحمن» بود.او اصالتا از مردم مرو بود و در بغداد سکونت داشت.بشر روزگاری دراز به عیش و طرب سرگرم بود،اما به دست امام کاظم علیه السّلام توبه کرد و در شمار عارفان زاهد درآمد. (1)مورخان در بیان توبۀ او آورده اند:«روزی امام کاظم علیه السّلام از محل زندگی بشر در بغداد می گذشت.که از خانه او صدای تار و تنبور و نی و آواز خوانندگان زن به گوش حضرت رسید.در همین حال کنیزکی درب خانه را گشود و خاکروبه ای که در دست داشت به خارج از منزل انداخت.امام کاظم علیه السّلام رو به او کرد و فرمود:ای کنیزک،صاحب این خانه آزاد است یا بنده؟

کنیزک پاسخ داد:آزاد است.

ص:99


1- (1)) .الکنی و الالقاب 67/2.

امام علیه السّلام فرمود:راست گفتی،اگر بنده می بود یقینا از مولای خود می ترسید.

پس از این گفت وگو کنیزک داخل خانه شد و بشر که بر خوان شراب نشسته بود از او علت تأخیرش را جویا شد و او تمام ماجرا را برای بشر نقل کرد.بشر با شنیدن این مطلب[پابرهنه و]سراسیمه از خانه خارج شد و خود را به امام رساند،به دست حضرتش توبه و از امام علیه السّلام عذرخواهی کرد و بر کردۀ خویش گریست. (1)از آن پس بشر به تهذیب نفس پرداخت،با شناخت و ایمان کامل راه خداوند را در پیش گرفت،از بندگان ممتاز حضرت احدیت گردید و سرانجام در زهد و پرهیزگاری سرآمد روزگار خویش شد».

«ابراهیم حربی»بشر را چنین توصیف کرده است:«بغداد،خردمندتر در گفتار و خویشتن دارتر از بشر بن حارث به خود ندیده و عرضه نکرده است.

در هررشته موی او خرد نهفته است». (2)

بدین ترتیب،بشر بن حارث،معروف به«بشر حافی»(پابرهنه)به برکت هدایتگری امام کاظم علیه السّلام از وادی غفلت رها شد و با رویگردانی از جلوه های دنیا قناعت پیشه کرد.او دربارۀ قناعت گفته است:«اگر در قناعت فقط عزت بی نیازی باشد،همین بسنده است».

و نیز از گفته های اوست:«جوانمردی در قناعت،برتر از جوانمردی در بخشش و دهش است». (3)

«خطیب بغدادی»آورده است:«روزی بشر بن حارث می گریست و بیتابی می کرد و در همین حال می گفت:خداوندا،اگر مرا در دنیا بلندآوازه کرده ای و بیش از منزلتم قدر و منزلت داده ای تا در روز واپسین رسوایم کنی،پس در

ص:100


1- (1)) .همان/167.
2- (2)) .تاریخ بغداد 73/2.
3- (3)) .همان/79.

کیفر من شتاب کن و به قدر توانم کیفر ما». (1)

نقل شده است که«حجاج بن شاعر»به«سلیمان لؤلؤی»می گفت:«بشر بن حارث را در خواب دیدند.از او پرسیدند:خداوند با تو چه کرد،ای ابو نصر؟

بشر گفت،از گناهان من درگذشت و فرمود:ای بشر،به آن مرتبه که تو را بلند آوازه کردم مرا بندگی نکردی». (2)

با تأملی در گفتار به جای مانده از امام موسی بن جعفر علیه السّلام افزون بر شناخت سیره و سلوک عطرآگین و دور از کژی امام علیه السّلام که حضرتش را قبلۀ دل عارفان،الگوی پرهیزگاران،خورشید روشنی بخش مؤمنان و ماه پرتوفشان مسلمانان کرده بود،عنایت فوق العادۀ امام علیه السّلام را در راه چاره اندیشی برای از بین بردن مفاسد اخلاقی و برکندن بن آن می بینیم.در این جا گزیده ای از رهنمودهای اخلاقی امام موسی بن جعفر علیه السّلام را نقل می کنیم:

1.ان العاقل،الذی لا یشغل الحلال شکره و لا یغلب الحرام صبره؛

خردمند کسی است که مال حلال او را از سپاس گفتن آن[نعمت]باز ندارد و[جلوه گری و فریبندگی]حرام بر صبر او در برابر حرام چیره نشود.

2.من سلط ثلاثا علی ثلاث فکأنما أعان هواه علی عقله:من أظلم نور فکره بطول أمله،و محا طرائف حکمته بفضول کلامه،و أطفأ نور عبرته بشهوات نفسه فکأنما أعان هواه علی هدم عقله،و من هدم عقله أفسد علیه دینه و دنیاه؛

هر کس سه چیز را بر سه چیز چیره کند،چنان است که هوای نفس خویش را بر خرد خود یاری داده است:هر کس با امید دراز خود نور اندیشۀ خود را تاریک کند،نکته های حکمت آمیز خود را با پرگویی از بین ببرد و فروغ[چراغ]عبرت خویش را با شهوت ها خاموش کند،چنان

ص:101


1- (1)) .همان/81.
2- (2)) .همان/83.

است که هوای نفس خویش را بر ویران کردن[بنیان]خرد خویش یاری داده است و هرکس [بنیان]خردش ویران شود،دین و دنیای او تباه شده[و بر باد رفته]است.

3.رحم اللّه من استحیا من اللّه حق الحیاء فحفظ الرّأس و ما حوی و البطن و ما وعی،و ذکر الموت و البلی،و علم أنّ الجنّة محفوفة بالمکاره و النار محفوفة بالشهوات؛

خدا رحمت کند آن کس را که از خدا-آن گونه که باید-شرم کند،سر و آنچه را که فرا گرفته(چشم و گوش،زبان و اندیشه)و شکم و آنچه در آن است(اطعامی که از راه نامشروع به دست می آید و به شکم سرازیر می شود)[از خطرها]حفظ کند،به یاد مرگ و پوسیدگی و نابودی باشد و[به مرحله ای برسد که]بداند بهشت را سختی ها فراگرفته(رسیدن به بهشت با تحمل سختی ها همراه است)و دوزخ را شهوات در برگرفته اند(پیروی از شهوات فرجامی جز دوزخ ندارد).

4.من رضی من اللّه بالدنیا فقد رضی بالخسیس؛

هر کس از خدا دنیا بخواهد و بدان خشنود شود،به یقین به چیزی پست خشنود شده[و بدان بسنده کرده]است.

5.من لم یعمل بالخطیئة أروح همّا ممّن عمل الخطیئة،و إن أخلص التّوبة و أناب؛

هرکس مرتکب گناه نشود دل و روانش آرامتر است از آن کس که گناه کرده،هر چند با اخلاص توبه کرده و بازگشته است.

6.إنّ صغار الذنوب و محقراتها من مکائد إبلیس یحقرها لکم و یصغّرها فی أعینکم فتجتمع و تکثر و تحیط بکم؛

به یقین گناهان خرد و ناچیز،از نیرنگ ها و دامگاه های شیطان است که آن ها را در چشم شما ناچیز و خرد جلوه می دهد و این گناهان جمع و زیاد شده،شما را در میان می گیرند.

7.إن اللّه حرم الجنة علی کل فاحش بذی قلیل الحیاء لا یبالی ما قال و لا ما قیل فیه؛

ص:102

خداوند بهشت را حرام کرده است بر هردشنام دهندۀ بدگفتار کم شرم که چون سخن گوید بیباک باشد و از هرچه دربارۀ او گویند او را باکی نباشد. (1)

در زمینۀ میراث امام کاظم علیه السّلام که در بخش های بعدی خواهد آمد،می بینیم که حضرت چاره اندیشی و راهنمایی فراگیر و اساسی مبتنی بر قرآن و تاریخ ریشه دار و سره را در قالب وصیتی به هشام ارائه می فرماید.

امام کاظم علیه السّلام و چالش های داخلی

این بخش را به بررسی موضع گیری امام کاظم علیه السّلام در برابر برخی چالش های داخلی از جمله چالش های حاکمیت با مرجعیت علمی امام کاظم علیه السّلام که تأثیر منفی و مستقیم بر مذهب شیعه داشت می پردازیم.

نخست:علیرغم این که«عبد الله افطح»برادر امام کاظم علیه السّلام پس از پدر گرامی شان مدعی امامت بود و خود را امام می خواند (2)و این ادعا خطری بزرگ بود که موجودیت تشیع و آیندۀ آن را تهدید می کرد،اما حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام در برابر برادرش عبد الله موضعی خصمانه نگرفت،توان خود را برای حل این مشکل به کار نسبت،فشار بر حریف را وجهۀ همت خود قرار نداد و جماعت شیعه را به دو دستۀ دوست و دشمن تقسیم نکرد.امام کاظم علیه السّلام به جای پرداختن به جنگ روانی و جنجال های کلامی،با روشی منطقی و آرام و کارآمد این شکاف پدید آمده و بحران ساز را سامان بخشید.حضرت کاظم علیه السّلام برای این منظور چند شیوه را در پیش گرفت:

ص:103


1- (1)) .در این زمینه و موضوع های دیگر ر.ک بخش میراث از همین کتاب.
2- (2)) .بصائر الدرجات/251 حدیث 4 اصول کافی 351/1 حدیث 7 اختیار معرفة الرجال/282 حدیث 502 و الارشاد 221/2.

الف)امام علیه السّلام کار بازشناختن امام حقیقی و مدعی امامت را به شیعیان و دانشمندان آنان واگذاشت تا با آزمون های علمی،مرتبه علمی و توانمندی های مدعی را-در صورتی که داشته باشد-بازشناسند.این آزمون از دو راه ممکن بود:یکی تحقیق مستقیم و بدون واسطه و دیگری مقارنۀ میان مدعی امامت و امام علیه السّلام بود که پیش از این در داستان هشام و مؤمن طاق گفته شد.

ب)امام کاظم علیه السّلام روابط دوستانه و صمیمانه خود را با برادرش عبد الله حفظ کرده،ادعای عبد الله،نتوانست امام علیه السّلام را به قطع رابطه با برادرش وادارد، بلکه امام علیه السّلام او را-چنان که در همین مبحث خواهیم خواند-به خانۀ خویش دعوت کرد.

ج)معجزه،وسیله ای بود که امام علیه السّلام را به عنوان امامی که اطاعت از او واجب است از مدعی امامت؛یعنی عبد الله متمایز می کرد.حضرت برای اثبات امامت خویش در برابر جمع شیعیان و یاران خاص خود از معجزه استفاده می کرد.«مفضل بن عمر»می گوید:«امام جعفر صادق علیه السّلام در وصیت نامه ای که از خود برجای گذارد،حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام را امام پس از خویش معرفی کرده بود.عبد اللّه افطح فرزند امام صادق علیه السّلام و برادر امام کاظم علیه السّلام که در آن روزگار و با نبود اسماعیل،بزرگترین فرزند امام صادق علیه السّلام بود،مدعی امامت شد.امام کاظم علیه السّلام دستور داد تا هیزم فراوانی در میان خانه جمع کنند.آن گاه برادر خود عبد الله را به خانه خویش خواند.عبد الله به خانه امام علیه السّلام رفت و در کنار برادر نشست.در آن جا جمعی از بزرگان شیعه حضور داشتند.

امام کاظم علیه السّلام دستور داد تا آتش در هیزم ها افروخته شود.حاضران به انگیزۀ امام کاظم علیه السّلام و فرمان آن حضرت به افروختن آتش پی نبرده بودند.

هیزم ها که به اخگر تبدیل شد.امام علیه السّلام با لباس هایی که بر تن داشت درون آتش

ص:104

شده،زمانی با حاضران به گفت وگو پرداخت،سپس از روی آتش برخاست و لباس خویش را تکان داده،به جای خویش بازگشت.در این هنگام به عبد الله فرمود:اگر همچنان مدعی امامت پس از پدرت هستی درون آتش شو و در آن بنشین.

حاضران گفتند:در این هنگام چهرۀ عبد الله رنگ باخت و از خانۀ امام کاظم علیه السّلام بیرون رفت». (1)

شایان توجه است چون ادعای بی اساس عبد الله از یک سو و دلیل و برهان و آرای محکم امام کاظم علیه السّلام برای یاران و پیروان عبد الله روشن و آشکار شد،بیشترین آنان از عبد الله روی گردانده و امامت برادرش موسی علیه السّلام را پذیرفتند. (2)

دوم:موضع گیری امام کاظم علیه السّلام در برابر عناصری بود که مرجعیت دینی و علمی داشتند؛همان هایی که بعدها با حمایت های حاکم وقت مرجعیت عامه را به دست آوردند و از عنایت حاکم برخوردار شدند تا ابزاری در دست حاکم و برای توجیه خلافت و تصرفات او باشند.از آن جا که امام علیه السّلام صیانت از ساختارهای اصیل را ضروری می دانست و از دیگر سو بیم آن می رفت که بر اثر گرایش ها و روش های پدیدآمده در مکتب خلفا،شریعت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله دستخوش تحریف شود،به مقابله با روش ها و گرایش های موجود پرداخت تا عدم مشروعیت صاحبان این گرایش ها و روش هایی که اینک در چارچوب حاکمیت جای گرفته و منصب های فتوا را به خود اختصاص داده بودند،از آنان سلب کند.

«یونس بن عبد الرحمن»می گوید:«به ابو الحسن اول گفتم:خدا را با چه

ص:105


1- (1)) .الخرائج و الجرائح 308/1 حدیث 2 و بحار الانوار 251/47 و 67/48(به نقل از الخرائج و الجرائح 308/1 حدیث 2).
2- (2)) .الارشاد 210/2-211.

چیزی به یگانگی بخوانم؟

امام علیه السّلام فرمود:ای یونس،بدعتگزار مباش،زیرا هرکس[در احکام،]به رأی خود عمل کرد تباه شده،هرکس اهل بیت پیامبر خویش را رها کرد گمراه گردیده و هرکس کتاب خدا(قرآن)و گفتار پیامبر خدا را وانهاد کفر ورزیده است. (1)

امام کاظم علیه السّلام در جایی دیگر می فرماید:شما را چه به قیاس[در احکام]؟به یقین هلاک شدگان پیشتر از شما با قیاس هلاک و تباه شده اند. (2)

امام کاظم علیه السّلام به محکوم کردن این گرایش های دست ساختۀ خلفا بسنده نکرده،بلکه تلاش می کرد تا به تفصیل،موارد خطا و انحراف آنان را بیان کند.

«محمد رافعی»می گوید:«عموزاده ای داشتم به نام«حسن بن عبد الله»که زاهدترین و عابدترین مردم روزگار خویش بود.سلطان با وی دیدار می کرد و او با سخنانی تند و گزنده،سلطان را امر به معروف و نهی از منکر می کرد.

سلطان،به دلیل درستی کردار و تقوای حسن،درشتی سخنان او را بر خود هموار می کرد.حسن روزگار را به همین صورت می گذراند.روزی امام کاظم علیه السّلام وارد مسجد شد و حسن را دید او را نزد خود خواند و فرمود:ای ابو علی،آنچه بدان پرداخته ای چه بسیار مورد پسند من است و مرا شادمان کرده است،اما بهره ای از«معرفت»نبرده ای،پس در پی کسب معرفت باش.

حسن گفت:فدایم شوم،معرفت چیست؟

امام علیه السّلام فرمود:برو دانش بیاموز و حدیث فراگیر.

حسن گفت:از چه کسی؟

امام علیه السّلام فرمود:از مالک بن أنس و فقیهان مدینه فراگیر،سپس[آنچه از]حدیث را[که

ص:106


1- (1)) .اصول کافی 56/1-58.
2- (2)) .همان/57 حدیث 16 و وسائل الشیعه 42/27 حدیث 15(به نقل از اصول کافی 57/1 حدیث 16).

فراگرفته ای]برای من بازگو.

محمد رافعی می گوید:حسن نزد آنان رفته،با آنان گفت وگو کرده نزد حضرت آمده آنچه را فراگرفته بود برای حضرت کاظم علیه السّلام بازخواند و امام علیه السّلام تمام آن را ساقط کرد(بی ارزش خواند)». (1)

امام کاظم علیه السّلام و ایجاد رهبری سیاسی مشروع

اشاره

امام کاظم علیه السّلام با روش های متعدد تربیتی،مسأله رهبری و ولایت مشروع را که در امام معصوم تبلور می یابد و نیز موضع گیری در برابر رهبری سیاسی منحرف و آشنا کردن شیعیان و یاران خاص با امامت و رهبری حق را اساس کار خود قرار داد.امام علیه السّلام برای عمق بخشیدن به این امر زمینه های گوناگونی انتخاب کرد که ذیلا بیان می شود:

1.عرصۀ اندیشه

پس از آن که عباسیان با شعار«دعوت به سوی فرد مورد قبول از آل محمد صلّی اللّه علیه و آله»به قدرت رسیدند،به منظور به بیراهه کشاندن امت اسلامی،«نظریۀ حکومتی»خود را که ناسره و سره را باهم آمیخته بود اساس خلافت خود قرار دادند.در این شرایط بود که امام کاظم علیه السّلام مبانی فکری و اصول اعتقادی را که امامان پیش از او پایه گذارده بودند و در واقع چونان استحکاماتی بود که اندیشه های مخالف شرع و مجعول را طرد و نفی می کرد در میان مسلمانان

ص:107


1- (1)) .بصائر الدرجات/254؛اصول کافی 352/1 حدیث 7(راوی را محمد واقفی خوانده)؛الارشاد 223/2 او را رافعی خوانده)؛اعلام الوری 18/2 و 19(به نقل از الارشاد 223/2)؛کشف الغمه 13/3 و 14؛الخرائج و الجرائح 650/2 حدیث 2؛بحار الانوار 52/48 حدیث 48(به نقل از البصائر الارشاد الاعلام و الخرائج).

عمق بخشیده و متمرکز کرد.از این رو معیاری روشن ارائه داد تا امت اسلامی بتواند براساس آن،مدعیان رهبری و خلافت شرعی را از صاحبان و شایستگان این منصب بازشناسد.

از«ابو بصیر»نقل شده:«بر ابو الحسن ماضی وارد شده،به او گفتم:فدایت شوم،امام به چه چیز شناخته می شود؟

او فرمود:[امام را]به چند خصلت و صفت[می توان شناخت]:نخستین آن ها این است که از پدرش(امام پیش از او)دربارۀ[امامت]او مطلبی و نصی آمده و او را به مردم معرفی و در میان مردم به عنوان پیشوا منصوب کرده باشد تا حجت و برهانی برای مردم باشد،زیرا رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله،علی علیه السّلام را به راهبری و پیشوایی مردم منصوب کرد.امامان نیز امام پس از خود را منصوب می کنند و به مردم می شناسانند.و چون پرسیده شود پاسخ می دهد و چون سؤال کننده از پرسش بازماند،او سخن می آغازد،مردم را از آینده باخبر کرده و با هرکس به زبان خودش سخن می گوید». (1)

از«ابو خالد زبّالی»نقل شده است:«در روزی بسیار سرد،امام کاظم علیه السّلام به منزل ما آمد.آن سال،بسیار خشک و بیابان تهی از بوته بود و ما هیمه ای نداشتیم تا با آن آتش بیفروزیم.امام علیه السّلام فرمود:ای ابو خالد؛هیمه ای بیاور تا آتشی روشن کنیم[و با آن گرم شویم].

گفتم:به خدا سوگند در این جا حتی یک تکه چوب سراغ ندارم.

امام فرمود:این گونه نیست ای ابو خالد،این شکاف میان دو کوه را می بینی؟بدان جا برو که در آن جا مردی اعرابی می بینی با دو پشتۀ هیزم.آن ها را از او بخر و[بر سر

ص:108


1- (1)) .قرب الاسناد/265 حدیث 1263؛اصول کافی 285/1 حدیث 7؛الارشاد 224/2؛دلائل الامامه /169؛اعلام الوری 22/2(به نقل از الارشاد)و بحار الانوار 47/48 حدیث 33(به نقل از قرب الاسناد الارشاد الاعلام و الخرائج).

قیمت]با او خساست نورز.

ابو خالد می گوید:سوار درازگوش خود شده،بدان سو که امام علیه السّلام فرموده بود رهسپار شدم و مرد اعرابی را دیدم که دو پشته هیزم همراه داشت.آن ها را از او خریدم و به خانه نزد امام علیه السّلام بازگشتم.آن روز با آن هیزم آتشی فراهم کردیم و اندک خوراکی که داشتیم برای حضرت حاضر کردم و او از آن خورد.

آن گاه امام علیه السّلام فرمود:ای ابو خالد،پاپوش و کفش کودکان را سامان بده تا در ماه کذایی[و حضرت وقت را معیّن فرمود]به دیدارت بیایم.

ابو خالد می گوید:تاریخی را که امام علیه السّلام معیّن فرمود یادداشت کردم و در روز موعود سوار درازگوش خود شدم و چون به سراشیبی رسیدم و از مرکب خود پیاده شدم،سواری را دیدم که به سمت کاروان ما می آمد.آهنگ او کردم که مرا به نام خواند.

پاسخ دادم:لبیک فدایت شوم.

فرمود:آیا به وعده ای که به تو دادیم وفا کردیم؟

سپس فرمود:ای ابو خالد،با آن دو قبه(اتاق)که در آن وارد شدیم چه کردی؟

گفتم:فدایت شوم،آن ها را برای شما آماده کرده ام و با او تا محل موردنظر همراه شدم.

آن گاه امام علیه السّلام فرمود:پاپوش و کفش کودکان در چه وضعیتی است؟

گفتم:آن ها را تعمیر کردم،سپس پاپوش ها را به امام علیه السّلام نشان دادم.

امام علیه السّلام فرمود:ای ابو خالد نیازت را از من بخواه.

گفتم:فدایت گردم،از وضعیتی که در آن بودم تو را آگاه می کنم.پیش از آن که بر من وارد شوی و از من هیزم بخواهی و وقت آمدن مجدد خود را بگویی زیدی مذهب بودم،اما[باوجود این دلایل]دانستم تو امامی هستی که خداوند

ص:109

اطاعت از او را واجب کرده است.

در این جا امام علیه السّلام فرمود:ای ابو خالد،هرکس امام خود را نشناخته بمیرد،بر[آیین] جاهلیت مرده است و از اعمال او در اسلام[مانند مسلمانان]از او بازخواست می شود». (1)

2.عرصه کار

امام کاظم علیه السّلام شیعیان و پیروان خود را که به حاکمان و والیان متمایل بودند بازخواست می کرد و جز در موارد خاصّی که به ایشان دستور می داد و بر عملکرد و روش آنان نظارت داشت به آنان اجازه نمی داد وارد دستگاه ستمگران شده و در شمار یاران آنان درآیند.

«زیاد بن ابی سلمه»می گوید:«بر ابو الحسن موسی علیه السّلام وارد شدم.

حضرت فرمود:ای زیاد،تو در دستگاه سلطان کار می کنی؟

گفتم:آری؟

امام علیه السّلام پرسید:چرا؟

گفتم:من جوانمردی هستم(روی گدایی ندارم)و عایله ای سنگین دارم و پشتوانه ای ندارم.

امام علیه السّلام فرمود:ای زیاد،اگر از جایی بسیار بلند به زیر فرو افتم و قطعه قطعه شوم بر من گواراتر و دوست داشتنی تر است از این که در دستگاه یکی از آنان(سلاطین)کاری و مسئولیتی بپذیرم یا نزد آنان بروم،مگر برای چه؟

گفتم:فدایت گردم،نمی دانم.

امام علیه السّلام فرمود:مگر برای زدودن اندوه مؤمنی یا آزاد کردن او یا پرداخت قرضش.

ص:110


1- (1)) .مناقب آل ابی طالب 319/4 و بحار الانوار 77/48(به نقل از مناقب آل أبی طالب 319/4).

[سپس فرمود:]ای زیاد،کمترین کاری که خداوند[در قیامت]با کارگزاران سلطان می کند این است که او را در خیمه ای از آتش قرار می دهد تا از حسابرسی خلق فارغ گردد.

ای زیاد،اگر زمانی متولی کاری از کارهای سلطان شدی،به برادران[دینی]خود نیکی کن،زیرا هرعملی پاداشی دارد و خداوند از آن آگاه است.

ای زیاد،هرگاه یکی از شما(شیعیان)در دستگاه یکی از آنان عهده دار کاری شود،آن گاه [مدعی شود که]شما و آنان را یکسان می داند[و به حق رفتار می کند]او را دروغزن بخوانید.

ای زیاد،چون از توانمندی و قدرت و چیرگی خود بر مردم یاد کردی،قدرت و سلطۀ خداوند را بر خود،پایان گرفتن[ستمی که]بر آنان رواداشتی و نیز ماندگاری عواقب آن ستم ها بر خویش را یاد کن». (1)

امام کاظم علیه السّلام از امور غیبی مربوط به آینده،مانند مرگ منصور-درحالی که همچنان در اوج قدرت قرار داشت-خبر می دهد و این امر نشانۀ ملموس و محسوس دیگری بر امامت اوست.از سوی دیگر خبر دادن از آینده،امید به رهایی از بحرانی را که در سرکشی و ستمگری منصور جلوه گر شده بود به وجود می آورد.

امام کاظم علیه السّلام و پیش بینی مرگ منصور

ابو جعفر منصور آهنگ مکه کرد.امام موسی بن جعفر علیه السّلام برخی از شیعیان خود را از مرگ منصور پیش از رسیدن به مکه آگاه فرمود و این خبر غیبی امام علیه السّلام عینا تحقق یافت.

ص:111


1- (1)) .اصول کافی 109/5-110 و بحار الانوار 147/48(به نقل از اصول کافی 109/5-110).

«علی بن ابی حمزه»می گوید:«از ابو الحسن موسی علیه السّلام شنیدم که می گفت:

به خدا سوگند که ابو جعفر(منصور)هرگز خانۀ خدا را نخواهد دید.

من به کوفه رفتم و یاران خود را از این مطلب آگاه کردم.دیری نپایید که منصور سفر خود را آغاز کرد و چون به کوفه رسید،یاران و اصحاب،گفتۀ امام کاظم علیه السّلام را به من گوشزد کردند.به آنان گفتم:به خدا سوگند هرگز خانۀ خدا را نخواهد دید.

چون منصور به«بستان»رسید باز یاران نزد من آمده،گفتند:چیزی به رسیدن منصور به مکه نمانده است.

گفتم:به خدا سوگند،خانۀ خدا را هرگز نخواهد دید.

هنگامی که منصور به«بئر میمون»رسید نزد امام کاظم علیه السّلام رفتم و او را در محراب و در حال سجده دیدم.امام علیه السّلام سجدۀ خود را طولانی کرد و چون سر از سجده برداشت به من فرمود:خارج شو و بنگر مردم چه می گویند.

چون از محضر امام علیه السّلام خارج شدم صدای پیکی را شنیدم که مرگ منصور را اعلام می کرد.نزد امام علیه السّلام بازگشتم و او را از ماجرا باخبر کردم،حضرت فرمود:خدای بزرگتر است[چنین مقدر بود که]نمی بایست هرگز خانۀ خدا را ببیند». (1)

و بدین ترتیب در سال 158 ق.زندگی منصور عباسی به پایان رسید و مهدی عباسی پسر منصور قدرت را به دست گرفت.با به قدرت رسیدن مهدی،دورۀ جدید سیاسی با ویژگی های خود آغاز شد.در بخش بعدی موضع گیری های متعهدانۀ امام کاظم علیه السّلام نسبت به این دورۀ سیاسی را مرور می کنیم.

ص:112


1- (1)) .قرب الاسناد/264 حدیث 1259 و بحار الانوار 45/48(به نقل از قرب الاسناد/264 حدیث 1259).

بخش سوم

اشاره

امام کاظم علیه السّلام و حکومت مهدی عباسی

ویژگی های روزگار مهدی عباسی

ویژگی های حکومت و روزگار مهدی عباسی را به اختصار بررسی می کنیم:

نخست:سیاست حکومتی مهدی عباسی شاهد تحول چشم گیری نبود که بتوان مورد توجه قرار داد،بلکه مهدی از سیاست عباسیان با عنوان اصلی ثابت پیروی کرده،در برخورد با رخدادهایی که در دوران حکومت خود با آن روبه رو می شد از روش پیشینیان خود الهام می گرفت و راه همانان را می پیمود.البته پس از تنگناهایی که منصور برای علویان به وجود آورده بود،این دوره برخی دگرگونی هایی را به نفع علویان به همراه داشت.روشن است که روش جدید دستگاه خلافت عباسیان و ملایمت آنان در برخورد با علویان تنها و تنها به دلیل مصلحت اندیشی و مقتضای حکومت آنان بود.امام کاظم علیه السّلام از فرصت به دست آمده به نفع یاران و گسترش فعالیت خود بهره جست.

دوم:رفتار نرم و به دور از خشونت مهدی عباسی نسبت به علویان در آغاز حکومت او بود.او در این مقطع دستور داد تا تمام زندانیان آزاد شده، دارایی های منقول و غیرمنقول که پدرش به ستم مصادره کرده بود بازگردانده شود.از جمله این دارایی ها،اموال امام صادق علیه السّلام بود که منصور آن را

ص:113

مصادره کرده بود و مهدی آن ها را به امام کاظم علیه السّلام بازگرداند.

سوم:زمانی که امام کاظم علیه السّلام در حکومت مهدی عباسی فعالیت خود را دنبال کرد و آوازۀ حضرتش فراگیر شد مهدی سیاست تشدّد و سخت گیری را علیه امام علیه السّلام به کار گرفت.او حضرت کاظم علیه السّلام را به بغداد خواند او را در همان جا زندانی کرد،سپس او را به مدینه بازگرداند. (1)

این فراخوان امام علیه السّلام،در اواخر خلافت مهدی بود.در همین زمان،مهدی طرحی ریخت تا به وسیلۀ«حمید بن قحطبه»امام را بکشد.او نیمه شبی حمید را فراخواند و به او گفت:«اخلاص و ارادت پدر و برادرت نسبت به ما از روز روشن تر است،اما نسبت به ارادت تو بی خبریم.

حمید گفت:جان و مالم را فدایت می کنم.

مهدی گفت:این کار را تودۀ مردم نیز می کنند.

حمید گفت:جان و مال و همسر و فرزندانم را فدایت می کنم.مهدی پاسخی نداد.

حمید ادامه داد:جان و مال و همسر و فرزندان و دین خود را فدایت می کنم!

مهدی گفت:خدا خیرت دهد!

در این جا مهدی از حمید بن قحطبه پیمان وفاداری نسبت به گفته اش گرفت،سپس به او دستور داد تا سحرگاهان به طور ناگهانی امام کاظم علیه السّلام را بکشد.آن گاه مهدی به بستر رفت و تن به خواب سپرد.در خواب [امیر المؤمنین]علی[علیه السّلام]را دید که به مهدی اشاره می کرد و این آیه را

ص:114


1- (1)) .قرب الاسناد/140؛بحار الانوار 228/48 حدیث 32؛مالکی این مطلب را در الفصول المهمه/216 و شبلنجی در نور الابصار/165 آورده است.

می خواند: فَهَلْ عَسَیْتُمْ إِنْ تَوَلَّیْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ وَ تُقَطِّعُوا أَرْحٰامَکُمْ؛ (1)

پس[ای منافقان]آیا امید بستید که چون[از خدا]برگشتید(یا سرپرست مردم شدید) در[روی]زمین فساد کنید و خویشاوندی های خود را از هم بگسلید؟».

مهدی آشفته حال و بیمناک از خواب برخاست و حمید را از کشتن امام کاظم علیه السّلام بازداشت و امام علیه السّلام را تکریم کرد و حق خویشاوندی را به جای آورد». (2)

چهارم:حمایت مهدی عباسی از وضّاعان و جعل کنندگان از دیگر ویژگی های این دوره بود.افراد مورد حمایت مهدی تبلیغات گمراه کننده ای به راه انداخته،حاکمان را با این بیان که«ایشان تبلور ارادۀ الهی در زمین هستند و دستخوش خطا و اشتباه نمی شوند»قداست بخشیده و به آنان مقامی والا در جامعه بخشیدند.از جملۀ اینان می توان به«غیاث بن ابراهیم»اشاره کرد.او به عشق و علاقۀ مهدی به کبوتران پی برده بود.از این رو حدیثی از«ابو هریره» برای او نقل کرد که گفته است:«مسابقه،جز در اسب دوانی و تیراندازی و کبوترپرانی روا نباشد.»

البته او برای جلب توجه مهدی«کبوترپرانی»را به روایت ابو هریره که فقط به اسب دوانی و تیراندازی اشاره دارد،افزود.مهدی ده هزار درهم به پاس جعل حدیث غیاث به او داد.زمانی که غیاث از مجلس مهدی خارج شد، مهدی به مجلسیان گفت:گواهی می دهم که او بر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله دروغ بست و رسول خدا چنین چیزی نگفت،اما او می خواست با جعل حدیث به من

ص:115


1- (1)) .محمد/22.
2- (2)) .المناقب 325/4 بحار الانوار 139/48 حدیث 15؛تاریخ بغداد 30/13 تذکرة الخواص/313(به نقل از تاریخ بغداد 30/13)و وفیات الاعیان 308/5.

نزدیک شود». (1)

مهدی عباسی مبالغ هنگفتی برای کوچک و خوار کردن علویان هزینه کرد.شاعران و سودطلبان که زمینه را مناسب می دیدند با دروغ پردازی به هجو علویان پرداختند.از جملۀ آنان«مروان بن ابی حفصۀ»زندیق بود.او روزی بر مهدی وارد شده خطاب به او و به عنوان هجو علویان چنین سرود:

«ای فرزند کسی که از میان نزدیکان خویشاوند،وارث و جانشین پیامبر شد.

وحی،نزاع میان فرزندان دختری و شما را پایان داد و دیگر جای ستیز و نزاع نمانده است.

زنان را هم سنگ مردان ارث نباشد که سورۀ انعام در همین معنا نازل شده [و گواه آن]است.

چگونه و کجا نوادگان دختری از عموها ارث می برند؟این امر، ناشدنی است». (2)

مهدی برای قدردانی از او هفتاد هزار درهم به او داد تا او و دیگر همفکران او را در راهی که در پیش گرفته اند حمایت و تشویق کرده باشد.

چون امام کاظم علیه السّلام از سرودۀ مروان باخبر شد به شدت آزرده خاطر گردید.همان شب آوایی شنید که اشعاری در پاسخ اشعار مروان می خواند،به

ص:116


1- (1)) .تاریخ بغداد 193/2.
2- (2)) . یا ابن الذی ورث النبی محمدا دون الأقارب من ذوی الأرحام الوحی بین بنی البنات و بینکم قطع الخصام فلات حین مناص ما للنساء مع الرجال فریضة نزلت بذلک سورة الأنعام أنی یکون و لیس ذاک بکائن لبنی البنات وراثة الأعمام.

این ترتیب:

«چگونه ممکن است که مشرکان،استوانه های اسلام باشند؟نه چنین نخواهد بود.

فرزندان دختری از جد خویش ارث می برند و عمو بی بهره از ارث،وا نهاده می شود.

«طلیق»(«طلقاء آنان که در فتح مکه به دستور پیامبر صلّی اللّه علیه و آله آزاد شدند)را چه به میراث رسالت؟چرا که طلیق از بیم دم شمشیر،پیشانی بر خاک سایید و سجده کرد.

پسر«نثله»(همسر عباس نیای بنی عباس)کینه توزانه در آن(میراث- خلافت)جولان می داد و خویشاوندان[شایستۀ رهبری]از آن دور نگاه داشته شده بودند.

[درحالی که]فرزند فاطمه(س)که نامش برده شد،به این میراث (خلافت)دست یافته و شایستۀ آن است،نه عموزادگان». (1)

پنجم:بی بند و باری،هرزگی،گستاخی و لاابالی گری،دستگاه مهدی، خلیفه عباسی را فراگرفته بود.زمانی که مهدی توصیف«ابراهیم موصلی»و مهارت او را در آوازه خوانی شنید،او را به خود نزدیک و از جایگاهی والا برخوردارش کرد. (2)

ص:117


1- (1)) .طبرسی احتجاج 167/2 و 168أنی یکون و لا یکون و لم یکن للمشرکین دعائم الاسلام لبنی البنات نصیبهم من جدهم و العم متروک بغیر سهام ما للطلیق و للتراث و إنّما سجد الطلیق مخافة الصمصام و بقی«ابن نثلة»واقفا متلددا فیه و یمنعه ذوو الأرحام إنّی ابن فاطمة المنوّه باسمه حاز التراث سوی بنی الأعمام
2- (2)) .الأغانی 5/5.

مهدی به خوشگذرانی و بی بندوباری روزگار می گذراند.مردم که به کارهای او پی برده بودند او را آماج هجو خود قرار می دادند.«بشار بن برد» واگویه های مردم را در قالب هجو درآورده سروده است:

«خلیفه ای که با عمۀ خود همخوابه می شود و زنا می کند و دفّ نواخته و چوگان می بازد.

خداوند بهتر از او را به ما عطا کند و موسی(هادی عباسی)را به شرمگاه [مادرش]خیزران فرو کند». (1)

ششم:منصور عباسی که اندوخته های خود را به ستم از امت اسلامی به دست آورده بود و از هزینه کردن آن در راه آبادانی مملکت اسلامی و بهبود بخشیدن به وضعیت معیشتی امت دریغ می ورزید،پسرش مهدی در راه هوس ها،بی بندوباری و شهوات خود هزینه کرد.این در حالی بود که مهدی بینوایی و فقر حاکم بر مردم را-که در روزگار حکومتش پدید آمده بود-به چشم می دید.

بنا به نقل راویان،جشنی که مهدی برای ازدواج فرزندش هارون با«زبیده» تدارک دیده بود در اوج اسراف قرار داشت.«معتز»دربارۀ لباس عروس مهدی می گوید:«این تدارک و هزینه[عروسی]در دربار خسروان ایرانی،قیصران روم و شاهان عرب مانندی نداشته است». (2)

هفتم:سفاح و منصور به زنان خود اجازه نمی دادند در امور مملکتی دخالت کنند،اما در روزگار مهدی وضع به گونه ای دیگر بود.زمانی که مهدی

ص:118


1- (1)) .شذرات الذهب 365/1خلیفة یزنی بعمّاته یلعب بالدف و بالصولجان أبدلنا اللّه به غیره و دسّ موسی فی حر الخیزران
2- (2)) .ر.ک:حیاة الامام موسی بن جعفر 439/1-440.

قدرت را به دست گرفت،سلطۀ زن بر دربار آغاز شد.بدین ترتیب که «خیزران»همسر مهدی از نفوذی چشمگیر و گسترده ای برخوردار گردیده،هر که را می خواست به دستگاه حکومتی نزدیک می کرد یا می راند.از این دوره، نفوذ زنان در دربار حاکمان عباسی فزونی گرفت،در روزگار میانی حکومت عباسیان به اوج خود رسید و تا زوال حکومت آنان این حاکمیت همچنان پا بر جا بود. (1)

هشتم:سرگرمی و دل مشغولی مهدی به مجالس انس از یک سو و نیاز وی به درآمدهای زیاد برای ادامۀ خوشگذرانی از سوی دیگر او را بر آن داشت تا کارگزاران خود را به غارت دارایی امت اسلامی ترغیب و تشویق کند.در نتیجه،پدیدۀ رشوه خواری که آبشخور آن دستگاه حکومت مهدی بود در میان وظیفه داران گسترش یافت و کارگزاران او در گرفتن خراج بر مردم سخت گرفتند.خود مهدی نیز راه احجاف نسبت به مردم را در پیش گرفت و دستور داد تا بر کاسبان بازار خراج بسته و از آنان کرایه بگیرند[چیزی که تا به آن روز مرسوم نبود]. (2)

آنچه بدان اشاره شد تنها برخی از پدیده هایی بود که در روزگار حکومت مهدی رخ نمود تا برگه ای به تاریخ آمیخته به رنج و درد امت اسلامی-که عباسیان و امویان پیشتر برای آنان رقم زده بودند-اضافه شود.

امام کاظم علیه السّلام وضعیت و فرصت محدود به دست آمده را مغتنم شمرده، فعالیت های خود را در دو جهت و مسیر دنبال کرد:

الف)مسیر حرکت عمومی در چارچوب امت اسلامی و جذب امت در

ص:119


1- (1)) .همان 141/1.
2- (2)) .تاریخ یعقوبی 399/2.

قالب ساختار و روش های سیاسی و تربیتی به منظور اصلاح و هدایت امت بود تا از این طریق بیداری اسلامی و ارزش های مکتبی اش را به امت بازگرداند.

ب)مسیر ایجاد جماعت صالحان و عمق بخشیدن به جریان و روند تشیع بود که امام کاظم علیه السّلام در این مدت کوتاه با تمام توان این مسیر را دنبال کرد.

زمانی که هارون الرشید بر اریکۀ قدرت تکیه زد،بر حضرت سخت گرفت و امام علیه السّلام را به زندان افکند،سپس به از میان برداشتن آثار تبلیغی و ثمرۀ فعالیت های امام و سرانجام شخص حضرت پرداخت.

فعالیت های عمومی امام کاظم علیه السّلام

اشاره

وجه غالب زندگی امام کاظم علیه السّلام در برنامۀ کلی اش عدم تماس و ارتباط گسترده با امت اسلامی بود،زیرا خلفای عباسی و دستگاه جاسوسی آنان،بر حضرت سخت گرفته،هر حرکتی را که از امام کاظم علیه السّلام سر می زد به دیده شک می نگریستند،اما در عین حال امام علیه السّلام زمینه های گوناگونی را عرصۀ فعالیت خویش کرد.در این جا به مواردی از زمینه های فعالیت امام کاظم علیه السّلام می پردازیم:

1.فعالیت در عرصۀ سیاست

امام کاظم علیه السّلام با علم به این امر که برخورد با دستگاه خلافت جان حضرتش را در معرض خطر قرار می دهد،موضع خود را در قبال خلفا و منصب خلافت برای امت روشن و آشکار کرد.این حرکت امام علیه السّلام به منظور جلوگیری از رخنۀ درک غلط به اندیشه ها بود تا مبادا سکوت و کناره گیری امام تأیید وضع موجود و دستاویزی برای موضع گیری های شکست خورده

ص:120

دنیاطلبان باشد.امام علیه السّلام برای هدفی که در اندیشه می پروراند، موضع گیری هایی داشت که موارد زیر از آن جمله است:

موضع گیری نخست:همان طور که گفتیم،مهدی عباسی در آغاز خلافت خود،با علویان سیاست نرمش به کار بست تا از این راه آنان را به خود جذب کرده،از این طریق،ستمگری عباسیان را به روزگار گذشته نسبت دهد و اقتدار و مشروعیت و عدالت خواهی دستگاه خلافت و خلیفه را به مردم القا کند.به همین منظور اعلام کرد که حقوق و دارایی علویان را به آنان باز پس می دهد و طی فرمانی زندانیان را آزاد کرد و اموالی را که پدرش از امام صادق علیه السّلام به ستم گرفته بود،به امام کاظم علیه السّلام بازگرداند.

امام کاظم علیه السّلام فرصت طلایی به دست آمده را مغتنم شمرده،از مهدی خواست تا فدک را بازگرداند،چرا که فدک بار سیاسی داشت و نماد چالش تاریخی خط سقیفه و خط اهل بیت بود.امام کاظم علیه السّلام به همین جهت بر مهدی وارد شد و او را سرگرم استرداد اموال به ستم گرفته شده بود.امام علیه السّلام به او فرمود:چرا اموالی که به ستم از ما گرفته شده بازگردانده نمی شود؟

مهدی گفت:آن اموال کدام است؟

امام علیه السّلام فرمود:چون خداوند-تبارک و تعالی-فدک و توابع آن را بدون این که سپاهی و لشکری بر آن بتازد و وارد آن شود به دست پیامبر صلّی اللّه علیه و آله فتح کرد،آیه«و حق خویشاوند را به او بده»نازل فرمود.پیامبر صلّی اللّه علیه و آله که مصداق آن را نمی دانست از جبرئیل یاری خواست و جبرئیل از خداوند راهنمایی طلبید و خداوند به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله وحی فرمود:فدک را به فاطمه علیها السّلام بده.

پیامبر صلّی اللّه علیه و آله فاطمه علیها السّلام را فراخواند و به او فرمود:ای فاطمه،خداوند مرا فرمود تا فدک را به تو بدهم.

ص:121

فاطمه گفت:ای رسول خدا،از خدا و از تو پذیرفتم.

در زمان حیات پیامبر صلّی اللّه علیه و آله نمایندگان فاطمه علیها السّلام در فدک بودند[و ادارۀ امور آن را دست داشتند].زمانی که ابو بکر به حکومت رسید نمایندگان فاطمه علیها السّلام را از فدک بیرون راند.فاطمه علیها السّلام نزد ابو بکر رفت و از او خواست تا فدک را به او بازگرداند.

ابو بکر به فاطمه علیها السّلام گفت:سیاهی یا سرخی(کسی)را به گواهی بیاور.

فاطمه علیها السّلام،امیر المؤمنین علیه السّلام و«ام ایمن»را همراه آورد و آن دو گواهی داد[ه،گفتۀ فاطمه علیها السّلام را تأیید کرد]ند.ابو بکر نوشته ای مبنی بر عدم تعرض به فاطمه علیها السّلام داد و او نوشته را گرفت و بیرون شد.عمر فاطمه علیها السّلام را دید و از او پرسید:چه همراه داری ای دختر محمد؟

فاطمه علیها السّلام گفت:نامه ای است که ابن ابی قحافه[در مورد فدک و بازگردان آن]برای من نوشته است.

عمر به فاطمه علیها السّلام گفت:آن را به من نشان بده و فاطمه علیها السّلام خودداری کرد.

عمر نامه را از دست فاطمه علیها السّلام کشید و آن را خواند،سپس آب دهان بر آن انداخت و آن را پاره کرد.آن گاه به فاطمه علیها السّلام گفت:این(فدک)را پدرت با جنگ و لشکرکشی به دست نیاورده است،پس تو کوه ها(ریسمان ها)را بر گردن ما نه،[چرا که اگر فدک را داشته باشی قدرت یافته و با ما به چالش می پردازی].

مهدی به امام کاظم علیه السّلام گفت:حدود فدک را تعیین کن.

امام علیه السّلام فرمود:یک حدّ آن«کوه احد»و حدّ دیگر آن«عریش»مصر، سومین حدّ آن در«سیف البحر»و آخرین حدّ فدک«دومة الجندل»است.

مهدی گفت:آنچه بازگفتی چهار حدّ فدک است؟

امام علیه السّلام فرمود:آری ای امیر مؤمنان،تمام این فدک است و رسول الله صلّی اللّه علیه و آله

ص:122

تمام آن را بدون حمله به آن و یورش بر ساکنان آن به دست آورده است.

مهدی از شنیدن سخنان امام علیه السّلام متغیر شد و آثار خشم بر چهرۀ او نمایان گشت،زیرا امام علیه السّلام در قالب عبارت های یاد شده اعلام می کرد که تمام سرزمین های اسلامی از آنان به ستم گرفته شده است.

مهدی عباسی درحالی که می گفت:این بسیار زیاد است،ببینیم چه شود؟ راه خود را گرفت و رفت». (1)

موضع گیری دوم:در این مرحله،امام کاظم علیه السّلام به همبستگی شیعیان در جامعۀ اسلامی و وحدت آنان اهتمام بسیاری داشت،زیرا شرایط سخت حاکم بر جامعه،فرصتی مناسب برای نفوذ افراد ضعیف النفس و کینه توز که درصدد تخریب چهره و کیان شیعه برآمده بودند،فراهم آورده بود.برجسته ترین این پدیده ها،مسألۀ خویشاوندی و محبوبیت و مقبولیت بود که پایه های حکومت خلفای عباسی بر آن استوار گشته و مهمترین معیار و مقیاس به شمار می رفت.

از همین رو امام کاظم علیه السّلام موضع گیری قاطعی در برابر مسأله خویشاوندی و قرابت از خود نشان داد.امام کاظم علیه السّلام به منظور پالودن کیان شیعه از هرکژی و عناصر مضرّ به تشیع،بدون در نظر گرفتن علقۀ خویشاوندی هرچند که پیوند، نزدیک باشد،با عموی خود،یعنی«محمد بن عبد الله ارقط»قطع رابطه کرد و آن را در ملأ عام اعلان کرده،بدو اجازه نداد تا از خویشاوندی خود به عنوان ابزاری برای رسیدن به خواسته ها و موقعیت هایی استفاده کند.

ص:123


1- (1)) .اصول کافی 534/1 حدیث 2 و بحار الانوار 156/48 زمخشری در ربیع الابرار آورده است آنچه گفته شد از مهدی عباسی نبوده بلکه از هارون الرشید بوده است.او به موسی الکاظم می گفت فدک را بازستان ولی او(امام کاظم«ع»)خودداری کرده می گفت اگر حدود فدک را تعیین کنم آن را پس نمی دهی چون هارون اصرار ورزید[امام]فرمود آن را به طور کامل و با همان حدود می گیرم.هارون گفت حدود آن به کجا می رسد؟[امام]فرمود...در این هنگام بود که هارون ماجرای فدک را مسکوت گزارد و تصمیم به کشتن موسی[ع]گرفت.نک سبط ابن الجوزی تذکرة الخواص/314.

از«عمر بن یزید»نقل شده است:«روزی در محضر ابو الحسن علیه السّلام بودم.از محمد بن عبد الله ارقط نام برد و فرمود:سوگند یاد کرده ام که با او زیر یک سقف جمع نشوم.

با خود اندیشیدم که او به نیکی و پیوند با خویشان فرمان می دهد،ولی خود دربارۀ عمویش چنین می گوید!

امام علیه السّلام نگاهی به من افکند و فرمود:[این قطع رابطه]خود از نیکی و[رعایت] پیوند خویشاوندی است.هرگاه او بر من وارد شود،سپس چیزی بگوید،مردم او را تصدیق کرده،گفته اش را می پذیرند و چون از آمدن نزد من بازداشته شود،اگر مطلبی را بیان کند مردم گفته اش را نمی پذیرند». (1)

در روایت«ابراهیم من مفضل بن قیس»عبارت زیر اضافه شده است:چون مردم دریافتند که با او سخن نمی گویم،گفته اش را نمی پذیرند و او از بردن نام من خودداری می کند که خیر[و صلاح]او در آن است». (2)

موضع گیری سوم:واکنش امام کاظم علیه السّلام در برابر قیام حسین بن علی بن الحسن بن الحسن(مثنی)فرزند امام حسن مجتبی علیه السّلام،صاحب قیام فخ از دیگر موضع گیری های حضرت بود.علیرغم این که شیعیان امام صادق علیه السّلام در جای جای سرزمین های اسلامی حضور داشتند،اما امام کاظم علیه السّلام در تمام دوران زندگی خود،گزینۀ رویارویی مسلحانه را برنگزید و پرهیز از اقدام مسلحانه در برابر حکومت مهدی را بر زبان آورد.هنگامی که مهدی عباسی امام کاظم علیه السّلام را به زندان افکند و امام علی علیه السّلام را در خواب دید(این داستان پیشتر گفته شد)و ماجرای خواب خود را برای امام علیه السّلام گفت،سپس تصمیم گرفت امام را آزاد کند.او به امام گفت:تضمین می کنی که بر من یا یکی از

ص:124


1- (1)) .بحار الانوار 160/48(به نقل از بصائر الدرجات 64 ب 10 حدیث 5).
2- (2)) .همان/159(به نقل از قرب الاسناد/232 حدیث 1174).

فرزندانم قیام نکنی؟

امام علیه السّلام فرمود:به خدا سوگند که چنین کاری نکرده و نمی کنم و آن را در خور شأن و منزلت خود نمی دانم. (1)

امام کاظم علیه السّلام بنا به دلایلی که پیشتر بدان اشاره شد و موضوعیت داشت، همین موضع گیری را در برابر حکومت موسی(هادی)عباسی دنبال کرد،اما با هدف بیدار کردن وجدان امت و برانگیختن ارادۀ مسلمانان در قبال خطر عقب نشینی مطلق در برابر حاکمان منحرف و نادیده انگاشتن شخصیت و کرامت خود،از قیام حسین(صاحب قیام فخ)حمایت و آن را تأیید می کرد.

هنگامی که حسین مصمم بر قیام علیه حاکمان ستمگر شد،امام کاظم علیه السّلام به او فرمود:

إنک مقتول فأحدّ الضراب،فإن القوم فسّاق یظهرون إیمانا و یضمرون نفاقا و شرکا،فإنا لله و إنا إلیه راجعون و عند اللّه أحتسبکم من عصبة؛

تو را کشته می بینم،پس سخت کارزار کن که این قوم فسق پیشه اند،در ظاهر ایمان می ورزند،ولی دلشان نهانخانۀ نفاق و شرک است.همه از آن خدا هستیم و به سوی او بازمی گردیم.اجر و پاداش شما را از خداوند می خواهم. (2)

چون امام کاظم علیه السّلام خبر کشته شدن حسین را-که خداوند از او خشنود باد-شنید،بر او گریست و او را چنین مرثیه گفت:

إنا لله و إنا إلیه راجعون،مضی و الله مسلما صالحا،صواما قوّاما،آمرا بالمعروف،ناهیا عن المنکر،ما کان فی أهل بیته مثله؛

همه از آن خدا هستیم و به سوی او بازمی گردیم.به خدا سوگند،او مسلمانی صالح

ص:125


1- (1)) .تذکرة الخواص/311(به نقل از تاریخ بغداد)؛ابن طلحۀ شافعی مطالب السؤول/83 کشف الغمه 2/3-3(به نقل از جنابذی)و بحار الانوار 148/48 حدیث 22(به نقل از کشف الغمه 2/3-3).
2- (2)) .اصول کافی 366/1 و بحار الانوار 161/48 حدیث 6(به نقل از اصول کافی 366/1).

بود،روز را به روزه سپری می کرد،شب را به عبادت صبح می نمود و آمر به معروف و ناهی از منکر از دنیا رفت.در خاندانش همانند او وجود نداشت. (1)

2.عرصۀ اخلاق و تربیت

حاکمان عباسی با ترویج منش و رفتار جاهلی،بنیان اخلاق و ارزش های اسلامی را متزلزل کرده و نمونه های عالی و آرمانی انسانی را در معرض نابودی قرار دادند.البته برنامه انتقامجویانۀ حاکمان عباسی برای مسخ فرهنگ امت اسلامی چیز جدید و برآمده از سرکشی و هوسبازی آنان نبود،بلکه پشتوانۀ تاریخی داشت و بخشی از برنامه ریزی کینه توزانۀ جاهلی به شمار می رفت که برای دگرگونی نشانه ها و آثار فرهنگ و امت اسلامی پرورش یافتۀ مکتب قرآن و پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله طراحی شده بود.

امام کاظم علیه السّلام با درک و شناخت دقیق و صحیح،در برخورد با برنامۀ عباسیان،روشی مناسب و هماهنگ با اهداف رسالت برگزید که یادآور ویژگی های اخلاقی پیامبر صلّی اللّه علیه و آله بود و جلوه هایی از خصلت ها و معیارهای پیامبر صلّی اللّه علیه و آله را متبلور می کرد.در این جا به نمونه هایی از فعالیت حضرت کاظم علیه السّلام در عرصۀ اخلاق و تربیت اشاره می کنیم:

نخست:از«حماد بن عثمان»نقل شده است:«موسی بن عیسی از خانۀ خود-که بر«مسعی»اشراف داشت-ابو الحسن کاظم علیه السّلام را دید که سوار بر استر از سوی مروه می آمد.موسی از«ابن هیّاج»(که از قبیله همدان و وابستۀ به موسی بود)خواست تا لگام استر امام کاظم علیه السّلام را گرفته،مدعی مالکیت استر شود.او نیز دستور موسی را اجرا کرد.

ابو الحسن علیه السّلام از استر به زیر آمد و به غلامان خود فرمود:زین را برگیرید و

ص:126


1- (1)) .بحار الانوار 165/48(به نقل از ابو الفر اصفهانی مقاتل الطالبیین).

استر را او بدهید.

ابن هیّاج گفت:زین نیز از آن من است.

ابو الحسن علیه السّلام فرمود:دروغ گفتی.ما دلیل داریم که این زین از آن محمد بن علی است.استر را نیز به تازگی خریده ام و خود بهتر می دانی که چه گفته ای(چه ادعایی کرده ای). (1)

دوم:«عبد الصمد بن علی»را جمعی همراهی می کردند.او ابو الحسن علیه السّلام را دید که بر استر سوار بود و از روبرو می آمد.عبد الصمد به همراهان خود گفت:

«درنگ کنید تا با[به ریشخند گرفتن]موسی بن جعفر،شما را بخندانم.

چون امام علیه السّلام نزدیک شد،عبد الصمد گفت:این چه چارپایی است که با آن نمی توان به خون خواهی بروی و نه شایستگی کارزار دارد؟

ابو الحسن علیه السّلام به او فرمود:[این مرکب]شکوه اسبان را ندارد[،اما]چون گورخران پست و خوار نیست.[بدان که]بهترین امور میانه و حدّ وسط آن هاست.

عبد الصمد از گفتن باز ماند و پاسخ نداد». (2)

سوم:از«حسن بن محمد»نقل شده است:«مردی از نوادگان عمر بن خطاب در مدینه سکونت داشت.او ابو الحسن علیه السّلام را می آزرد و هرگاه او را می دید وی و علی علیه السّلام را دشنام می داد....

این دشمنی امام علیه السّلام تحت تأثیر رفتاری نیکوی حضرت،به درستی گرایید و دست از رفتار گذشتۀ خود برداشته،حضرت را تکریم می کرد. (3)

ص:127


1- (1)) .همان/148 حدیث 23(به نقل از فروع کافی 86/8).
2- (2)) .همان/154 حدیث 26(به نقل از فروع کافی 540/6).
3- (3)) .ر.ک:باب اول فصل سوم بخش بردباری امام علیه السّلام در همین کتاب.
3.عرصه دانش

یکم:امام کاظم علیه السّلام در مجلس مهدی عباسی حضور داشت.«ابو یوسف»به مهدی گفت:«اجازه می دهی مسائلی از او بپرسم که از آن ناآگاه است[و در پاسخ می ماند]؟مهدی به او اجازه داد،سپس به موسی بن جعفر گفت:اجازه می دهی بپرسم؟گفت:آری.

ابو یوسف به موسی بن جعفر علیه السّلام گفت:در مسأله«تظلیل»(زیر سایه قرار گرفتن)محرم چه می گویی؟

امام علیه السّلام فرمود:درست نیست.

ابو یوسف:اگر خیمه برپا شود و محرم در آن رود؟

امام علیه السّلام فرمود:آری،درست است.

ابو یوسف گفت:تفاوت میان آن دو چیست؟

امام علیه السّلام فرمود:در مورد حائض چه می گویی؟آیا نمازهای ناخوانده را قضا می کند؟

ابو یوسف گفت:نه.

امام علیه السّلام فرمود:پس روزه[های ناگرفته]را قضا می کند؟

ابو یوسف گفت:آری.

امام علیه السّلام پرسید:چرا؟

ابو یوسف گفت:[چون در شرع]چنین آمده است.

امام علیه السّلام فرمود:[در مورد محرم]نیز چنین آمده است.

مهدی عباسی رو به ابو یوسف کرد و گفت:کاری انجام ندادی؟

ابو یوسف گفت:مرا با سنگی[دلیلی قاطع و پاسخی]دندان شکن

ص:128

خاموش کرد». (1)

دوم:«احمد بن حنبل»از امام کاظم علیه السّلام و از پدرش امام صادق علیه السّلام روایت کرده،سند آن را به پیامبر رسانده،می گفت:این إسناد(انتساب حدیث آن چنان محکم و استوار است که)اگر بر دیوانه ای خوانده شود،عاقل و هشیار خواهد شد. (2)

سوم:مهدی عباسی حج گزارد،سپس به«قبر(قصر)العبادی» (3)رسید.

چون مردم را از تشنگی سراسیمه و بیتاب دید،دستور داد تا چاهی حفر کنند.

کار حفر چاه به پایان خود نزدیک می شد که تندبادی از چاه برخاست و دلوها به درون چاه افتادند،ناچار کار متوقف شد.کارگران که درون چاه مشغول بودند از بیم جان خود بیرون آمدند.«علی بن یقطین»به دو تن به این شرط که کار حفاری را دنبال کنند،مبالغ فراوانی داد.آنان درون چاه رفته،مدتی در چاه ماندند،اما وحشت زده و با رخسار رنگ باخته بیرون آمدند.

علی بن یقطین ماجرا را از آن دو پرسید،آنان گفتند:«درون چاه آثار و وسایل و نیز مردان و زنانی دیدیم که به هریک اشاره می کردیم(دست می زدیم)به غبار تبدیل می شد.

مهدی عباسی دربارۀ این واقعه از هرکس پرس وجو کرد،دلیل آن را نمی دانستند.امام کاظم علیه السّلام در پاسخ فرمود:اینان«اصحاب احقاف»بودند که مورد

ص:129


1- (1)) .عیون اخبار الرضا 78/1؛بحار الانوار 108/81؛المناقب 338/4(به نقل از الفقیه.البته بحث«حیض» و تظلیل»در الفقیه نیامده است)و الکنی و الالقاب 188/1(به نقل از مرحوم کلینی)مرحوم مفید نیز این روایت و نیز از«محمد بن حسن شیبانی»نقل کرده و آن را در حضور هارون الرشید دانسته است.نک احتجاج 168/2.
2- (2)) .المناقب 341/4.
3- (3)) .«قبر العبادی»منزل گاهی است که در راه مکه از قادسیه به غدیب قرار دارد.در احتجاج 333/2«قصر العبادی»خوانده شده است.

خشم خداوند قرار گرفتند،لذا زمین خانه ها،دارایی ها و خودشان را در خود گرفت و فرو برد. (1)

چهارم:از هشام بن حکم نقل شده است که:«موسی بن جعفر علیه السّلام به«ابرهۀ نصرانی»فرمود:به چه اندازه با کتاب[آسمانی]خود آشنا هستی؟.

ابرهه گفت:به کتاب خود و تأویل آن آگاه هستم.

در این هنگام امام کاظم علیه السّلام شروع کرد به خواندن انجیل.ابرهه گفت:

مسیح نیز آن را همین گونه می خواند و کسی جز مسیح،انجیل را این گونه نخوانده است.پنجاه سال است که در جست وجوی او بوده ام.آن گاه به دست امام کاظم علیه السّلام مسلمان شد». (2)

پنجم:از«شیخ مفید»نقل شده است:مردم روایات زیادی از ابو الحسن علیه السّلام نقل کرده اند.او دانشمندترین و فقیه ترین...و حافظترین حافظان قرآن و در خواندن قرآن خوش نواترین مردم روزگار خود بود. (3)

ششم:به سال 161 ق.مهدی عباسی فرمان توسعۀ مسجد الحرام و مسجد پیامبر صلّی اللّه علیه و آله را صادر کرد،اما همسایگان دو مسجد از فروختن خانه های خود به حکومت خودداری می کردند.فقیهان وقت نیز فتوا دادند که اکراه مالکان به فروش اجباری املاک خود جایز نیست.

مهدی عباسی با راهنمایی علی بن یقطین،مسألۀ مورد مناقشه را از امام موسی بن جعفر علیه السّلام پرسید.امام علیه السّلام در پاسخ نوشتند:اگر کعبه بر مردم وارد شده، پس مردم به بنای آن سزاوارترند و اگر مردم گرد کعبه سکنا گزیده اند،پس کعبه به پیرامون و اطراف خود از مردم سزاوارتر است.

ص:130


1- (1)) .مناقب آل ابی طالب 336/4 و بحار الانوار 104/48.تفصیل این ماجرا نک احتجاج 159/2-161.
2- (2)) .مناقب آل ابی طالب 335/4 و بحار الانوار 104/48(به نقل از مناقب آل ابی طالب 335/4).
3- (3)) .الارشاد 335/2 و کشف الغمه 20/3(به نقل از الارشاد 335/2.

چون پاسخ امام کاظم علیه السّلام به مهدی عباسی رسید فرمان داد تا خانه های پیرامون دو مسجد را ویران کرده،زمین آن را به فضای دو مسجد اضافه کنند». (1)

هفتم:مهدی عباسی با درخواست دلیلی قرآنی مبنی بر حرمت شراب از امام کاظم علیه السّلام،گفت:«آیا شراب از نظر کتاب خدا حرام است؟چرا که مردم شراب را می شناسند،اما حرمت آن را نمی دانند.

امام علیه السّلام فرمود:آری که کتاب خدا آن را حرام کرده است.

مهدی گفت:در کجای قرآن شراب حرام شده است؟

امام علیه السّلام فرمود:آن جا که خداوند می فرماید:

إِنَّمٰا حَرَّمَ رَبِّیَ الْفَوٰاحِشَ مٰا ظَهَرَ مِنْهٰا وَ مٰا بَطَنَ وَ الْإِثْمَ وَ الْبَغْیَ بِغَیْرِ الْحَقِّ... (2)و أستشهد علی أن«الإثم»هی الخمرة بعینها بقوله تعالی:

یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ قُلْ فِیهِمٰا إِثْمٌ کَبِیرٌ وَ مَنٰافِعُ لِلنّٰاسِ... (3)

فالإثم فی کتاب الله هو الخمر و المیسر،و إثمهما کبیر کما قال الله -عز و جلّ-؛

بگو:«پروردگار من فقط زشتکاری ها را-چه آشکارش[باشد]و چه پنهان-و گناه و ستم ناحق را حرام گردانیده است»و این که«گناه»همان شراب است به گفتۀ خداوند استشهاد می کنم که فرمود:«دربارۀ شراب و قمار،از تو می پرسند،بگو:در آن، گناهی بزرگ و سودهایی برای مردم است،و[ولی]گناهشان از سودشان بزرگتر است».بنابراین«گناه»در کتاب خداوند همان شراب و قمار است و آن گونه که خداوند فرموده است،گناهشان از سودشان بزرگتر است.

ص:131


1- (1)) .حیاة الامام موسی بن جعفر 451/1-452.
2- (2)) .اعراف(7)آیه 33.
3- (3)) .بقره(2)آیه 219.

در این هنگام مهدی عباسی رو به علی بن یقطین کرد و گفت:به خدا سوگند که این،فتوای هاشمی است.

علی بن یقطین گفت:به خدا سوگند راست گفتی ای امیر مؤمنان،[سپس چنین ادامه داد]حمد و ستایش خاصّ خداوندی است که این دانش را از میان شما خاندان[پیامبر]بیرون نکرد.

مهدی عباسی از این گفته علی بن یقطین برافروخته شد،به گونه ای که نتوانست خویشتن داری کند،لذا به علی گفت:راست گفتی ای رافضی!». (1)

امام کاظم علیه السّلام و تربیت جماعت صالحان

حضرت موسی بن جعفر تمام تلاش خود را مصروف به تربیت جماعت صالحان کرد.هدف امام علیه السّلام از ایجاد چنین جماعتی حفاظت و صیانت از شریعت و ارائۀ الگویی کارآمد و مناسب بود تا عهده دار ایجاد دگرگونی در امت اسلامی و سپس پرورش فکری و اعتقادی آن شود.به همین جهت فعالیت و تلاشی چشمگیر در این عرصه داشت و الگو و معیارهایی مناسب و شایسته که ریشه در مکتب اهل بیت علیهم السّلام داشته و از آبشخور ناب شریعت سیراب می شد،ارائه داد که ذیلا بدان ها اشاره می شود:

ص:132


1- (1)) .بحار الانوار 149/48.

تثبیت گرایش به خط اهل بیت علیهم السّلام

1.گرایش سیاسی
اشاره

امام کاظم علیه السّلام تثبیت گرایش و تمایل به خط اهل بیت علیهم السّلام،به ویژه گرایش و انتساب سیاسی به این خاندان را مبنای کار خود قرار داد تا آن جا که به برخی از پیروان خود اجازۀ پیوستن به دستگاه حکومت داد.ورود علی بن یقطین به دستگاه عباسیان و رسیدن به منصب وزارت،یکی از این موارد بود.امام کاظم علیه السّلام در این مرحله سیاسی همراه با تنگناها،در پی تحقق اهدافی بود که بدان می پردازیم:

هدف اول:احاطه بر اوضاع سیاسی

احاطۀ کامل بر برنامه های سیاسی و اجتماعی که در دربار طراحی می شد، ضروری می نمود،چرا که می بایست با شناخت صحیح از تصمیم گیری ها، تدابیری اندیشید تا کیان و موجودیت تشیع و شیعه از نابودی و فروپاشی در امان بماند.رسیدن به این هدف جز با دست یابی به بالاترین جایگاه سیاسی، غیرممکن بود.مطلب زیر وضعیت آن روزگار را برای ما روشن کرده و بهترین گواه بر این گفته است:

پس از قیام حسین-رحمت خدا بر او باد-(صاحب فخ)موسی(هادی)، درصدد کشتن امام کاظم علیه السّلام برآمد،اما«ابو یوسف قاضی»با بیان این مطلب که «امام کاظم علیه السّلام و هیچ یک از فرزندانش معتقد به قیام و انقلاب نیستند»،موسی را متقاعد کرده،او را از تصمیمی که گرفته بود منصرف کرد.

علی بن یقطین شرح جریان را برای امام کاظم علیه السّلام نوشت و بدین ترتیب،

ص:133

امام علیه السّلام را از حضور فعالانۀ خود آگاه کرد. (1)نقش تأثیرگذاری که علی بن یقطین در دستگاه خلافت هارون الرشید به نفع امام کاظم علیه السّلام و شیعیان و پیروان حضرت ایفا کرد،در بخش بعدی بررسی خواهد شد.

هدف دوم:برآوردن نیاز مؤمنان

برآوردن نیاز مؤمنان و پیروان خط اهل بیت که زیر پرچم حاکمیت ستمگر زندگی کرده،هماره تحت پیگرد عوامل آن بودند و موجودیت شان مورد تهدید قرار داشت،مهمترین هدف برای ماندگاری کیان این جماعت صالح و درستکار بود.از این رو هرگاه علی بن یقطین از امام کاظم علیه السّلام می خواست تا اجازه دهد از دستگاه خلافت کناره گیری کند،امام علیه السّلام هربار او را از این کار بازداشته،به او می فرمود:ای علی،خداوند را دوستانی است که در کنار دوستداران و یاوران ستمگران قرار دارند تا به وسیلۀ آنان[ستم ستمکاران را]از دوستان خود دور کند و تو ای علی از آنان هستی. (2)

در جایی دیگر امام کاظم علیه السّلام به علی بن یقطین فرمود:این کار را مکن،زیرا با تو انس داریم و برادران[دینی]ات به وجود تو عزیز هستند،باشد که خداوند[دل] شکسته ای را به وسیلۀ تو سامان دهد[و مرهمی بر آن نهد]یا به وجود تو آتش کینۀ مخالفان را از دوستانش فرو نشاند.ای علی،کفارۀ کار شما(حضور در حاکمیت جور و ستم)نیکی به برادرانتان است...در مورد یک چیز تضمین بده و من[ایمنی از]سه چیز را برای تو تضمین می کنم.تضمین بده هرگاه یکی از دوستان ما را دیدی که برای نیازها و گرفتاری های خود نزد تو آمد او را گرامی داشته،نیازش را برآوری.[در چنین صورتی]تضمین می کنم که هرگز زیر

ص:134


1- (1)) .مهج الدعوات 229/1 و عوالم العلوم و المعارف و الاحوال/366.
2- (2)) .اختیار معرفة الرجال/433 حدیث 817.

سقف زندان قرار نگیری(زندانی نشوی)،تیزی دم شمشیر هرگز تو را گزند نرساند و بینوایی و فقر هرگز به خانه ات راه نیابد. (1)

از«علی بن طاهر صوری»نقل شده است که گفت:«یکی از دبیران«یحیی بن خالد»والی ما شد.مقداری به عنوان مخارج سالانه بدهکار بودم و یحیی آن را از من مطالبه می کرد و بیم آن داشتم که با دادن بدهی ام به بینوایی دچار شوم (سرمایۀ زندگی ام بر باد رود).به من گفتند که یحیی شیعی مذهب است،اما می ترسیدم نزد او بروم و در صورتی که شیعه نباشد و به آنچه خوش ندارم گرفتار شوم.از این رو تنها راه حل خود را نزد خدا دیدم.لذا آهنگ حج کردم و به دیدار«صابر»(موسی بن جعفر«ع»)رفتم و شرح حال خود را با حضرت در میان گذاشتم.امام کاظم علیه السّلام خطاب به والی،نامه ای نوشت به این شرح:

بسم الله الرحمن الرحیم.إعلم أنّ للّه تحت عرشه ظلاّ لا یسکنه إلاّ من أسدی إلی أخیه معروفا،أو نفّس عنه کربة،او أدخل علی قلبه سرورا،و هذا أخوک، و السلام؛

به نام خداوند بخشایشگر مهربان.بدان خدای را زیر عرش سایه ای است،کسی در آن قرار می گیرد که در حق برادر خود نیکی کند،اندوهی از او بزداید یا دل او را شادمان کند و این برادر توست و السلام. (2)

گرفتن خراج به صورت ظاهر و بازگرداندن آن در نهان،از دیگر مصادیق برآوردن نیاز مؤمنان است.علی بن یقطین در پی رهنمود امام کاظم علیه السّلام این رویّه را در پیش گرفت.او روزی به امام کاظم علیه السّلام گفت:«در مورد تصدی و

ص:135


1- (1)) .همان/443 حدیث 818(خبر ضمان)و حیاة الامام موسی بن جعفر علیه السّلام 286/2-287(به نقل از اختیار معرفة الرجال/443 حدیث 818).
2- (2)) .تمام این خبر و مصادر آن را در بخش های پیشین آمده است.

پذیرش،منصبی در دستگاه اینان(عباسیان)چه می گویی؟

امام علیه السّلام فرمود:اگر ناچار باشی،از[ورود به دستگاه دولتی]در اموال شیعه[پرهیز کن و]از خدا بترس.

راوی این مطلب می گوید:«علی به من گفت:آشکارا از شیعیان خراج می گرفت،ولی در خفا آن ها را به صاحبانش باز می گرداند». (1)

هدف سوم:تأثیرگذاری امام علیه السّلام بر سیاست عمومی

امام موسی بن جعفر علیه السّلام در عرصۀ کسب اطلاعات و پرس وجو و نیز فراهم آوردن امنیت ارتباط پنهانی خود با علی بن یقطین و دیگر شیعیانی که در مرکز حاکمیت و دستگاه خلافت نفوذ کرده بودند،ابزارهای مطمئنی به کار می گرفت.امام علیه السّلام از گماشتن افراد مورد اعتماد در حاکمیت و به دست گرفتن منصب های بزرگ دو هدف را دنبال می کرد:تأثیرگذاری در سیاست عمومی حاکمیت و جامۀ عمل پوشاندن به اهداف سیاسی یا فقهی بود که از این راه امام علیه السّلام می توانست مصالح امت اسلامی را تأمین کند.ابزارهای این روابط و فعالیت های مرتبط با آن را«اسماعیل بن سلام»چنین معرفی می کند:

«اسماعیل بن سلام»و«ابن حمید»می گویند:«علی بن یقطین ما را فرا خوانده،اموال و نامه هایی به ما داد و گفت:دو ماده شتر راهوار بخرید و دور از مسیر همگانی راه پیموده،این اموال و نامه ها را به ابو الحسن موسی علیه السّلام برسانید.توجه داشته باشید که کسی از مأموریت شما آگاه نشود.

اسماعیل می گوید:وارد کوفه شدیم،دو شتر و توشۀ سفر تدارک دیدیم و

ص:136


1- (1)) .اصول کافی 110/5 حدیث 3 بحار الانوار 158/48 حدیث 31.این ماجرا را«امیه»دبیر علی بن یقطین و دیگران نیز نقل کرده اند.ر.ک اختیار معرفة الرجال/435 حدیث 820.

از کوفه بیرون شده،راهی غیر از راه عمومی در پیش گرفتیم.چون به«بطن الرمه»رسیدیم فرود آمده،شتران خود را بسته،به آن ها علوفه دادیم و خود به خوردن غذا پرداختیم.در همین حال سواری را دیدیم که همراه غلام خود به سوی ما می آمد.چون به ما نزدیک شد دریافتیم که ابو الحسن علیه السّلام است.

برخاستیم سلام کردیم و اموال و نامه ها را به او دادیم.آن حضرت از آستین خود نوشته هایی را بیرون آورد و فرمود:این ها پاسخ نامه های شماست». (1)

2.پرورش اندیشۀ سیاسی

فعالیت سیاسی یاران امام علیه السّلام در این مرحله و به دلیل سختی هایی که به همراه داشت به طور ویژه ای به بیداری و دقت در نگرش و تعمیق ایمان نیازمند بود.همین ویژگی،امام علیه السّلام را بر آن داشت تا خود بر اعمال و فعالیت های آنان نظارت و خواص از شیعیان را به پیمودن این راه ترغیب و تشویق کند،روح دینداری را در ژرفای وجود آنان درآمیزد و به مرحله ویژه ای از ایمان برساند،آن گاه آنان را به عرصه های سیاسی گسیل دارد تا با چنین اندوخته هایی به بهترین وجه با خصم برخورد کرده،از قدرتی برخوردار شوند و به عزت و بلند همتی و والایی و تداوم راه دست یابند.امام کاظم علیه السّلام برای نیل به این اهداف راه کارهایی را در پیش گرفته به این شرح:

الف)امام کاظم علیه السّلام مؤمنان را به این امر توجه می داد که امر امامت تابع فراوانی یا کمی یاران نیست.از«سماعة بن مهران»آمده است:«عبد صالح(امام کاظم«ع»)به من فرمود:

ص:137


1- (1)) .اختیار معرفة الرجال/436 حدیث 821؛الخرائج و الجرائح 327/1 و بحار الانوار 34/48 حدیث 5 (به نقل از اختیار و الخرائج 327/1).

ای اسماعیل،[دنیاطلبان و پیروان باطل]در بستر أمن خود آرام گرفتند و مرا ترسان [و بی یار]وانهادند.هان،به خدا سوگند در تمام دنیا تنها یک تن بندگی و اطاعت خدا می کرد و اگر جز او کسی دیگری می بود خداوند او را نام می برد که فرموده است «به راستی ابراهیم،پیشوایی مطیع خدا[و]حقگرای بود و از مشرکان نبود».پس ابراهیم تا آن زمانی که خداوند می خواست شکیبایی در پیش گرفت،آن گاه خداوند «اسماعیل»و«اسحاق»را همنشین و همدل او گرداند و آنان سه تن شدند.هان به خدا سوگند که مؤمنان[حقیقی]کم اند و پیروان باطل فراوان.آیا دلیل آن را می دانی؟

گفتم:فدایت شوم نمی دانم.

امام علیه السّلام فرمود:[مؤمنان دو چهره و متظاهر]همنشین مؤمنان[واقعی]قرار داده شدند تا مؤمنان درد دل خود را با آنان واگویند و بدین وسیله به آرامش دست یابند». (1)

ب)امام موسی بن جعفر علیه السّلام تلاش خود را به کار بست تا براساس تقویت رشته برادری و دوستی مبتنی بر ایمان،شیعیان را تربیت کند تا این جماعت صالحان به مقتضای پیوندهای اعتقادی و روحی،به نیرویی منسجم و به هم پیوسته و تزلزل ناپذیر مبدل شوند.مطلبی که در زیر می خوانیم گواهی بر این گفتار و یکی از این آموزه هاست:

روزی امام کاظم علیه السّلام از یکی از یاران خود به نام«عاصم»پرسید:ای عاصم، در رسیدگی و نیکی[به یکدیگر]چگونه اید؟

عاصم گفت:در بهترین و برترین وضعیتی که کسی در این راه داشته است.

امام فرمود:[به آن مرحله رسیده اید که]یکی از شما در گرفتاری و تنگدستی به خانۀ

ص:138


1- (1)) .اصول کافی 343/2 و بحار الانوار/373 حدیث 94 و 162/67(به نقل از اصول کافی 343/2).در تفسیر این خبر تعلیقه ای دارد به این شرح از آن رو خداوند این منافقان را به صورت مؤمنان و در میان آنان قرار داده است تا مؤمنان از کمی افراد دستخوش بیم و هراس نشوند.

برادر[دینی]خود برود،او را نیابد،آن گاه دستور دهد تا کیسۀ[درهم و دینار]او را بیاورند، سپس مهر آن را برداشته و به مقدار نیاز،از آن بردارد و کسی بر او خرده نگیرد و او را سرزنش نکند؟

عاصم گفت:نه.

امام علیه السّلام فرمود:آن گونه که من دوست دارم،به هنگام تنگدستی و بینوایی به یکدیگر رسیدگی نمی کنید!». (1)

3.ایجاد ساختار علمی و پیوند فکری

از دیگر مواردی که امام کاظم علیه السّلام آن را محور کار خود قرار داده بود تربیت جماعت صالحان بر اساس ضرورت پیوند فکری و علمی با مکتب اهل بیت علیهم السّلام بود.او از بیداری و نهضت فکری که امام صادق علیه السّلام آن را تحقق بخشیده بود و فرصتی مناسب برای رسیدن به این هدف به شمار می رفت، استفاده کرده،کار پدر بزرگوار خود را در ایجاد جمعیتی متخصص دنبال کرد.

امام کاظم علیه السّلام توانست 319 تن (2)را که هریک دانش و تجربۀ خود را از حضرتش فراگرفته و به جایگاه والای علمی دست یافته بودند،تربیت کند.

اینان با گرایش فکری که به امام کاظم علیه السّلام و مکتب اهل بیت علیهم السّلام داشتند،از برنامۀ حساب شده ای پیروی می کردند که با تکیه بر آن با چالش های فرهنگی-فقهی و نیز نوآوری در عرصۀ هردانشی هماوردی کنند.در این جا به گوشه ای از فعالیت های فکری امام کاظم علیه السّلام در این مسیر اشاره می کنیم.

همان طور که پیشتر اشاره شد امام کاظم علیه السّلام 319 تن را که از نخبگان

ص:139


1- (1)) .مکارم الاخلاق/165 بحار الانوار 35119/48 و وسائل الشیعه 35/25.
2- (2)) .باقر شریف القرشی امام موسی الکاظم 223/2.

فقیهان و راویان به شمار می رفتند تربیت کرد،اما در میان آنان تنها شش تن به راستگویی و امانت شناخته شدند و راویان همگی آنچه را که این شش تن از امامان معصوم علیهم السّلام روایت کردند،تصدیق نموده،می پذیرفتند.البته در میان محدثان،هجده تن از فقیهان و محدثان که از اصحاب امام باقر علیه السّلام و امام کاظم علیه السّلام بودند بلندآوازه شده،به«اصحاب الإجماع»شناخته شدند.از این هجده تن،شش تن از اصحاب امام باقر علیه السّلام،شش تن از اصحاب امام صادق علیه السّلام و شش تن از اصحاب امام کاظم علیه السّلام بودند که نام آنان به این ترتیب است:

-یونس بن عبد الرحمن؛

-صفوان بن یحیی معروف به«بیاع سابری»؛

-محمد بن ابی عمیر؛

-عبد الله بن مغیره؛

-حسن بن محبوب سرّاد؛

-احمد بن ابی نصر بزنطی. (1)

این افراد مردان عرصۀ فقه و فقاهت بودند و عرصه های دیگری همچون:

کلام،قرآن،لغت و...نیز از نخبگانی متخصص برخوردار بودند.

امام کاظم علیه السّلام در زندان

پیشتر با دشمنی و کینه ورزی مهدی عباسی با علویان و دوستداران این خاندان آشنا شدیم و نیز خواندیم چون مهدی دریافته بود اگر سیاست

ص:140


1- (1)) .نک:اختیار معرفة الرجال/556 حدیث 1050.

سختگیرانۀ پدرش منصور را در پیش گیرد،حکومتش دستخوش تزلزل و نابودی خواهد شد،از همین رو تمام بندیان را آزاد کرد.مهدی سیاست خود را در قالب این عبارت ها بیان می کرد:«من سیاست کردن به وسیلۀ بخشایش را کارآمدتر از کیفر می دانم و سلامت در سایۀ گذشت را بیشتر از سلامت در کیفر زود هنگام می بینم.چون از حاکمی عطوفت خواسته شد و او دریغ ورزد،چون قدرت یابد درنگذرد،آن گاه که پیروز شود نبخشاید و زمانی که از او درخواست مهربانی شود مهر نورزد،دل ها از او می رمند.هر کس مهربانی اش کم شود و اقتدار و سرکشی اش فزونی گیرد،شایسته و بایسته است که منفور باشد و دشمنانش فراوان شوند». (1)

با این حال مهدی عباسی وزیر محبوب خود؛یعنی«یعقوب بن داوود»را به دلیل تمایلی که به علویان و خاندان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله داشت،مورد آزاد و شکنجه قرار داد.او پس از این که از گرایش وزیر خود به علویان اطمینان حاصل کرد به او گفت:«ریختن خون تو بر من روا و آسان است و اگر ریختن خونت را می خواستم چنین می کردم»،سپس دستور داد تا او را تا پایان زندگی به زندان افکنند و اموال او را نیز مصادره کرد. (2)

در صورتی که وزیر محبوب مهدی عباسی فقط به دلیل تمایل و علاقه اش

ص:141


1- (1)) .تاریخ یعقوبی 399/2-400.
2- (2)) .حیاة الامام موسی بن جعفر 447/1-449.تاریخ یعقوبی 401/2 دربارۀ یعقوب می گوید روشی زیبا و سرشتی پاک داشت کارهای خیر را دوست داشته فضل بسیار داشت و راه یافته ای نیکو بود. مهدی عباسی بر او خشم گرفت و به زندانش افکند و تا آخرین روز حیات مهدی همچنان در زندان بود. مروج الذهب 312/3 یعقوب را این گونه توصیف می کند یعقوب بن داوود سلمی از خاصان او (مهدی)شد و-برخلاف همگان-هر وقت که می خواست به دیدار مهدی می رفت...سپس او را در مورد فرزندان آل ابی طالب متهم کرد.یعقوب تا روزگار هارون الرشید در زندان بود و سرانجام توسط هارون الرشید آزاد شد.دربارۀ او مطالب دیگری نیز گفته شده است.

به علویان چنین مورد خشم مهدی قرار می گیرد،روشن است که خلیفه نمی توانست در برابر امام کاظم علیه السّلام که نام و دانش او زبانزد همگان شده،آفاق را پر کرده بود آرام بگیرد،چرا که او استقرار و ادامۀ حکومت خود را تنها در بازداشت و زندانی کردن امام کاظم علیه السّلام می دید و سرانجام سرشت ناپاک خود را آشکار کرد و امام علیه السّلام را به زندان افکند.مهدی عباسی با دیدن حضرت علی علیه السّلام در عالم رؤیا(همان طور که قبلا گفته شد)و خطاب دردآلود و غمگنانه حضرت به او و خواندن آیه فَهَلْ عَسَیْتُمْ إِنْ تَوَلَّیْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ وَ تُقَطِّعُوا أَرْحٰامَکُمْ (1).

هراسان بیدار شده،امام را از زندان فراخواند و خواب خود را برای امام بازگفت.آن گاه از امام خواست تا خود و فرزندانش بر او نشورند،سپس سه هزار دینار به امام داد و او را به مدینه بازگرداند. (2)

مهدی عباسی در سال 169 ق.هشت روز مانده از ماه محرم(21 یا 22 ماه) در 48 سالگی مرد.علت مرگ او را دو گونه ذکر کرده اند:نخست این که آخرین باری که برای شکار رفته بود وارد ویرانه ای شد.درب آن ویرانه به کمر مهدی ضربه وارد کرد و به مرگش انجامید.دومین نقل این گونه است که یکی از کنیزکانش به مهدی عباسی زهر خوراند،چرا که مهدی یکی از کنیزکان را بسیار دوست می داشت و او را برگزیده بود و همین امر حسادت این کنیزک را برانگیخت و او را به چنین کاری واداشت. (3)

و بدین ترتیب روزگار مهدی به پایان رسید.مهدی عباسی قبلا برای فرزندانش موسی و هارون به عنوان خلیفه از مردم بیعت گرفته بود.

ص:142


1- (1)) .محمد(47)آیه 22.
2- (2)) .تاریخ بغدادی 30/14-31 و المناقب 325/4.
3- (3)) .تاریخ یعقوبی 401/2-406.

امام کاظم علیه السّلام در حکومت موسی الهادی عباسی

اشاره

دهۀ سوم ماه محرم سال 169 ق.شاهد به خلافت رسیدن موسی فرزند و جانشین مهدی عباسی بود.موسی 26 سال زیست. (1)و در سال 170 ق.مرد.

هر چند حکومت موسی کوتاه بود،اما آثار شومی نسبت بر شیعیان داشت.

مهمترین رخداد تاریخ اسلامی؛یعنی واقعۀ فخ از حوادث بارز این دوره بود و چنان دردناک بود که امام جواد علیه السّلام دربارۀ این فاجعه فرمود:پس از واقعۀ طف (عاشورا)رخداد[خونینی]سنگین تر از واقعۀ فخ بر ما خاندان نگذشته است. (2)

سیاست هادی آمیخته به شرارت بود و این وجه تمایز،در سلوک و رفتار او جلوه کرد،از همین رو نزدیکان و بیگانگان همگی بر او خشم گرفتند.

مادرش«خیزران»نیز کینه ای سخت از او به دل گرفت و بنا به گفته ها همو بود که هادی را کشت. (3)

هادی عباسی،علویان را سخت مورد آزار و شکنجه قرار داد،ترس و هراس را بر زندگی آنان گستراند،مقرری هایی که پدرش مهدی برای علویان معین کرده بود قطع کرد و به گماردگان خود در سراسر گسترۀ حکومتی اش دستور داد تا علویان را هرجا که هستند گرفته و به بغداد،مرکز حکومت هادی بفرستند.

ص:143


1- (1)) .همان.
2- (2)) .الامام موسی الکاظم 457/2.
3- (3)) .عمدة الطالب فی أنساب آل أبی طالب/172(به نقل از سر السلسلة العلویه/14)و بحار الانوار 165/48(به نقل از مقاتل الطالبیین).
قیام فخ
اشاره

همان طور که گفته شد،قیام فخ مهمترین رخداد دورۀ خلافت هادی عباسی بود.این قیام توسط«حسین بن الحسن بن الحسن بن علی بن ابی طالب علیه السّلام»علیه حاکم عباسی سامان داده شد.چندین عامل موجب به وجود آمدن این قیام شد که در این جا به دو مورد از آن ها اشاره می کنیم:

نخست:ستمگری های خلفای عباسی،به ویژه استبداد موسی(هادی)بود که نسبت به علویان روا داشته می شد.

دوم:والیانی بودند که از سوی هادی عباسی بر مدینه گمارده شده بودند که از جملۀ آنان«اسحاق بن عیسی بن علی»بود.این والی،فردی از نوادگان عمر بن خطاب،معروف به«عبد العزیز»را به جانشینی خود برگزید.عبد العزیز در آزار و تحقیر علویان کار را به نهایت رساند.او علویان را ملزم کرده بود تا همه روزه نزد او رفته،حضور خود را اعلام کنند.عبد العزیز،علویان را واداشته بود تا برای حضور همه روزه،یکدیگر را ضمانت کنند.شرطۀ تحت امر عبد العزیز،در اقدامی جائرانه،سه تن را به نام های«حسین بن محمد بن عبد الله بن حسن»،«مسلم بن جندب»و«عمر بن سلام»دستگیر کرده،مدعی شدند که این افراد را بر خوان شراب دیده و گرفته اند.به دستور عبد العزیز آنان را زدند،سپس بر گردن ایشان ریسمان نهاد و به منظور رسواکردن شان فرمان داد تا آنان را در شهر بگردانند. (1)

در سال 169 ق.حسین آهنگ قیام کرد و امام کاظم علیه السّلام را از قصد خود آگاه

ص:144


1- (1)) .همان 161/48(به نقل از مقاتل الطالبیین).

نموده،از امام علیه السّلام خواست تا با او بیعت کند.امام علیه السّلام فرمود:ای عموزاده،آنچه را که عموزاده ات[محمد نفس زکیه]از عمویت ابو عبد الله(امام صادق علیه السّلام)خواست،از من نخواه، زیرا همان گونه که ابو عبد الله برخلاف میل خود رفتار کرد،من نیز چنان خواهم کرد.

حسین به امام کاظم علیه السّلام گفت:من به تو پیشنهاد دادم.اگر بخواهی آن را بپذیر و بدان تن در ده و اگر نمی پسندی تو را به قبول آن مجبور نمی کنم که از خداوند یاری خواسته می شود،سپس با امام خداحافظی کرد.

آن گاه حسین یاران خود از جمله:«یحیی»،«سلیمان»،«ادریس بن عبد الله بن الحسن»و«عبد الله بن الحسن افطس»را گرد آورد.چون بانگ اذان صبح برخاست وارد مسجد شدند و بانگ«احد،احد»برآوردند.افطس بر فراز گلدسته رفت و مؤذن را به گفتن جمله«حیّ علی خیر العمل»واداشت و حسین امامت جماعت را به عهده گرفت.پس از نماز خطبه ای خواند و مردم با وی بیعت کردند.حسین که از استیلای بر مدینه فارغ شد همراه سیصد جنگجو آهنگ مکه کرد و چون به«فخ»رسید در آن جا اردو زد.سپاه خلیفۀ عباسی او را تعقیب کرده،در«فخ»با وی و یارانش وارد جنگی پرهراس شد که این رویارویی به شهادت حسین و یارانش انجامید.آن گاه سرهای شهیدان فخ را از تن جدا کرده،همراه اسیران که دست و پای آنان را در کندهای آهنین قرار داشت برای هادی سرکش فرستادند.به دستور هادی اسیران را در غل و زنجیر کشتند و پیکرهای آنان را بر در محبس به دار آویختند. (1)

ص:145


1- (1)) .تاریخ طبری 229/1 و بحار الانوار 161/48-165(به نقل از مقاتل الطالبیین).
پیامدهای قیام فخ

شهادت حسین رهبر قیام فخ و یارانش نقطۀ پایانی بر قیام آنان بود.هادی عباسی بازماندگان از علویان را آماج تهدید خود قرار داد و با اشاره به ارتباط قیام حسین با بزرگ این خاندان؛یعنی موسی بن جعفر علیه السّلام،گفت:«به خدا سوگند،حسین جز به فرمان او(امام کاظم علیه السّلام)قیام نکرد و غیر از جلب محبت او،راه دیگری را پیروی ننمود[و نخواست]،زیرا او از میان افراد خاندان رسالت،صاحب وصیت(امامت)است.خدای مرا بکشد اگر او را مهلت زنده بودن بدهم». (1)

علی بن یقطین امام کاظم علیه السّلام را از این تصمیم هادی آگاه کرد.امام افراد خاندان و شیعیان خود را گرد آورد و از نامۀ علی بن یقطین آگاهشان نمود، سپس فرمود:در این باره چه می گویید؟

گفتند:پیشنهاد ما به تو-که خدایت سلامت بدارد-این است که از دید و دسترس این سرکش دور شده و خویش را پنهان نمایی.

امام لبخندی زدند و به یک بیت از«کعب بن مالک»از بنی سلیمه تمثل جست که:

«قریش مدعی شد که بر خدای(آفریدگار)خود پیروز خواهد گشت،پس [برود و]بر پیروز[مطلق]که همه را از پای درمی آورد.پیروز شود(هرچه در توان دارد انجام دهد که او را در برابر خداوند سودی ندارد)». (2)

سپس حضرت کاظم علیه السّلام روی به قبله گرداند و دعای جوشن صغیر را-که

ص:146


1- (1)) .همان 150/48-153(به نقل از ابن طاووس مهج الدعوات).
2- (2)) . زعمت سخینة أن ستغلب ربّها فلیغلبنّ مغالب الغلاّب

از حضرتش وارد شده است-خواند،و پس از دعا فرمود:سوگند به حرمت این قبر (قبر پیامبر اکرم)که او(هادی)در همین روز مرد«این[واقعه]به مانند سخن گفتن شما حق است[و بی تردید واقع شده است]. (1)

راوی این خبر می گوید:آن گاه نماز گزاردیم و مردم متفرق شدند.زمانی آنان دوباره گرد آمدند که نامۀ حاوی خبر مرگ هادی و بیعت با هارون الرشید را بخوانند». (2)

تحلیلی از قیام فخ و موضع گیری امام کاظم علیه السّلام

فعالیت های امام کاظم علیه السّلام در راه کامل کردن تربیت جماعت صالحان و رساندن آنان به بالاترین مرحله از اعتقادات ایمانی و هشیاری سیاسی که زمینه ساز تحقق طرح های بزرگ تغییر ساختاری اسلامی بود،در بخش گذشته مطرح شد.

دومین عاملی که این طرح را کامل می کرد،برانگیختن وجدان امت اسلامی و آزاد کردن ارادۀ آن بود که به امت،قدرت و صلابت بخشیده،او را از نادیده انگاشتن کرامت و ذوب شدن در سیاست های ستمگران بازمی داشت.

این هدف با ادامه یافتن حرکت ها و اقدام های انقلابی علیه حکومت های ستمکار محقق می شد.براساس همین ضرورت ها می توان موضع گیری امام کاظم علیه السّلام را در موارد زیر خلاصه کرد:

1.موضع گیری امام کاظم علیه السّلام در این مقطع زمانی در برابر حاکمیت

ص:147


1- (1)) .ذاریات/23.
2- (2)) .بحار الانوار 217/48 حدیث 17(به نقل از مهج الدعوات).

موجود،موضع گیری انقلابی نبود.

2.هنگامی که حسین،رهبر قیام فخ از امام کاظم علیه السّلام خواست تا با وی بیعت کند،امام علیه السّلام با یادآوری قیام«محمد نفس زکیه»و موضع گیری امام صادق علیه السّلام در برابر محمد،متذکر شدند که در صورت اصرار از سوی حسین برای بیعت،همانند پدر خود موضع گیری خواهد کرد. (1)

3.زمانی که حسین بر مدینه چیره شد و امامت نماز صبح را به بر عهده گرفت،جز«حسن بن جعفر بن الحسن بن الحسن»و موسی بن جعفر علیه السّلام،همۀ هاشمیان نماز را به امامت حسین گزاردند. (2)

4.آن گاه که حسین تصمیم خود را مبنی بر قیام به اطلاع امام کاظم علیه السّلام رساند،حضرت به طور صریح و با عبارت زیر او را تأیید و حمایت کرده، فرمود:

«إنک مقتول فأحدّ الضراب،فإن القوم فسّاق یظهرون ایمانا و یضمرون نفاقا و شرکا،فإنا للّه و إنا إلیه راجعون و عنده أحتسبکم من عصبة؛

من تو را کشته می بینم،پس سخت کارزار کن که این قوم فسق پیشه اند،در ظاهر ایمان می ورزند،ولی دلشان نهانخانۀ نفاق و شرک است.همه از آن خدا هستیم و به سوی او باز می گردیم.اجر و پاداش شما را از خداوند می خواهم. (3)

5.هنگامی که خبر شهادت حسین(رض)به امام موسی بن جعفر علیه السّلام رسید،حضرت در سوگ او گریست و با این جملات او را مرثیه گفت و ستود:

ص:148


1- (1)) .اصول کافی 366/1 و بحار الانوار 161/8(به نقل از اصول کافی 366/1).
2- (2)) .همان 163/48(به نقل از مقاتل الطالبیین).
3- (3)) .اصول کافی 366/1 و بحار الانوار 160/48 حدیث 6(به نقل از اصول کافی 366/1).

«انا للّه و إنا إلیه راجعون،مضی و الله مسلما صالحا،صوّاما قوّاما،آمرا بالمعروف،ناهیا عن المنکر،ما کان فی أهل بیته مثله؛

همه از خدا هستیم و به سوی او بازمی گردیم.به خدا سوگند،حسین در حالی از دنیا رفت که مسلمان،درستکار بود.روزها را به روزه سپری می کرد و شب ها را به نماز زنده می داشت،امر به معروف می کرد و از منکر بازمی داشت.در میان خاندانش همانند او وجود نداشت. (1)

تلاش موسی الهادی برای عزل هارون الرشید از ولایت عهدی

چالش میان موسی الهادی و هارون الرشید را به روایت یعقوبی چنین می خوانیم:«میان موسی(هادی)و برادرش هارون نزاعی درگرفت،لذا موسی بر آن شد تا هارون را از منصب ولایتعهدی خلع و فرزند خود«جعفر»را به جای او به ولایتعهدی برگزیند.از این رو سرداران را فراخواند و آنان را از اندیشۀ خود آگاه کرد.بیشتر آنان او را از این کار منع کردند،ولی چند تن از ایشان او را در اجرای این تصمیم تشویق کرده،اظهار داشتند:اگر حکومت به هارون برسد،دیگر سامان نخواهد یافت.از جمله کسانی که موسی را در خلع هارون الرشید تشویق و ترغیب می کرد«ابو هریره،محمد فرّوخ ازدی» سرداری از قبیلۀ«ازد»بود.

موسی[که ابو هریره را چنین یافت]او را در رأس سپاهی گران گسیل داشت تا مردم ناحیۀ جزیره،شام،مصر و مغرب را به خلع هارون فراخواند.او فرمان داشت تا هرکس از این کار سرباز زند از دم شمشیر بگذراند.ابو هریره

ص:149


1- (1)) .همان 165/48(به نقل از مقاتل الطالبیین).

برای انجام مأموریت خود به«رقّه»رسیده بود که خبر مرگ موسی الهادی را دریافت. (1)

موسی الهادی سرانجام پس از حدود چهارده ماه حکومت جبارانه در نیمۀ ماه ربیع الاول سال 170 ق.از دنیا رفت. (2)

ص:150


1- (1)) .تاریخ یعقوبی 405/2.
2- (2)) .همان/407.

قسمت چهارم

اشاره

بخش نخست ویژگی های عصر هارون الرشید و موضع گیری اش در مورد امام کاظم علیه السّلام بخش دوم موضع گیری های امام کاظم علیه السّلام نسبت به حکومت هارون الرشید بخش سوم بازداشت های مکرر امام کاظم علیه السّلام تا زمان شهادت امام بخش چهارم میراث علمی امام کاظم علیه السّلام

ص:151

ص:152

بخش نخست

اشاره

ویژگی های عصر

هارون الرشید و موضع گیری اش در مورد امام کاظم علیه السّلام

اگر درصدد مقایسه میان مراحل گوناگون زندگی امام کاظم علیه السّلام برآییم، بی تردید می بینیم که سال های پایانی عمر امام کاظم علیه السّلام سخت ترین مراحل زندگی حضرت بوده و بیشترین آزار و اذیت ها در این دوره بر امام علیه السّلام رفته است.این دوره از زندگی امام علیه السّلام که چهارده سال و چند ماه (1)بود در حکومت هارون الرشید گذشت.هارون،تمام کینه های جاهلی و انباشته های درون پلید خود را که سراسر کینه و نیرنگ بود نسبت به اهل بیت علیه السّلام روا داشت.

تصمیم گیری و سیاست ستمکارانه و جبارانۀ هارون علیه خاندان رسالت،او را از اسلافش متمایز می کرد.هارون سیاستی پی ریخت که طی آن از پای در آوردن حرکت و فعالیت امام علیه السّلام و جدا کردن او از امت و سپس زندانی کردن حضرت را دنبال می کرد تا زمینۀ کشتن امام علیه السّلام در زندان برای او فراهم شود.از این رو بود که امام کاظم علیه السّلام برای فعالیت های خویش روش های جدید و متفاوتی نسبت به شیوۀ امامان پیش از خود برگزید و بدین ترتیب مرحلۀ جدیدی از زندگی خود را آغاز کرد.

ص:153


1- (1)) .اعلام الوری 7/2؛بحار الانوار 1/48 حدیث 1(به نقل از اعلام الوری 7/2).

گفت وگو دربارۀ این مرحله از زندگی پر فراز و نشیب امام علیه السّلام را به شرح زیر دنبال می کنیم:

نخست:عصر هارون الرشید و روش هایی که در برخورد با امام به کار بست؛

دوم:موضع گیری امام کاظم علیه السّلام در برابر حکومت و سیاست هارون الرشید و عملکرد امام در ارتباط با امت؛

سوم:بازداشت های پیاپی امام کاظم علیه السّلام و نقش او در زندان تا زمان شهادتش به سال 183 ق.

این بخش در قالب دو مبحث بررسی می شود:

مبحث یکم:ویژگی های روزگار هارون الرشید

پدیده های منحرفی که سرزمین های اسلامی را مورد یورش خویش قرار داده بود و نیز سیاست ظالمانه ای که عباسیان با روش جاهلی خود علیه خاندان رسالت به کار بسته بودند،از مواردی است که پیشتر مطرح شد.بررسی رویدادها و شرایطی که امام کاظم علیه السّلام در عصر حکومت هارون الرشید با آن روبرو بود در حوصله این بحث نمی گنجد و درصدد بیان آن ها نیستیم،بلکه به وجوه تمایز و پدیده های این مرحلۀ تاریخی می پردازیم باشد که چهرۀ واقعی آن دوره را و نیز اوج فاجعه ای که امام کاظم علیه السّلام از آن در رنج بود،ترسیم کنیم.

با یک بررسی ساده و محاسبۀ سرانگشتی پی می بریم که اموال و خراج هایی که از اطراف و اکناف برای هارون الرشید آورده می شد،بیش از آن چیزی بود که برای تمام خلفای پیش از او می رسید.این اموال که در حقیقت،از آن مسلمانان بوده و می بایست برای آنان و در راه تأمین مصالح آنان

ص:154

هزینه می شد،اما خرج خوشگذرانی های گوناگون خلیفه می گردید.هارون الرشید سخاوتمندانه این اموال را به خنیاگران داده و ثروتی که می بایست برای مسلمانان هزینه می شد،همچون باران،بر آنان فرو می ریخت.«ابو العتاهیه» یکی از کسانی بود که از دهش های هارون بهره مند شد.او در مدح هارون سروده است:

«پدرم فدای آن کس باد که دوستی اش؛در دلم جای گرفت،و قلبم را ربود.

ای بنی عباس،در میان شما پادشاهی است؛که شاخه های نیکی از او سر برآورده است.

این است و جز این نیست که تمام وجود هارون خیر است؛و آن روز که او زاده شد،همه شر از جهان رخت بر بست». (1)

«ابراهیم موصلی»آوازه خوان معروف این شعر را خواند و هارون به ابو العتاهیه و ابراهیم هریک یکصد هزار درهم و یکصد جامه پاداش داد. (2)

هارون شیفتۀ کنیزکان و کامجویی از آنان بود و در این میدان،حدی نمی شناخت.او با«غادر»کنیز برادرش هادی ماجرایی به این شرح دارد:

«غادر،زیباترین و خوش نواترین کنیز بود و هادی او را بسیار دوست می داشت.او با خود اندیشید که پس از مرگش،برادرش هارون،غادر را به زنی خواهد گرفت.این بود که به هارون گفت:از تو می خواهم تا سوگند یاد کنی که پس از من غادر را به زنی نگیری.

ص:155


1- (1)) . بأبی من کان فی قلبی له مرة حب قلیل فسرق یا بنی العباس فیکم ملک شعب الإحسان منه تفترق إنما هارون خیر کله مات کل الشر مذ یوم خلق
2- (2)) .الاغانی 74/4.

هارون سوگند یاد کرد.آن گاه هادی از هارون پیمان گرفت تا در صورت پیمان شکنی و نادیدن انگاشتن سوگند خود،پیاده به حج رود،همسرانش مطلّقه و غلامانش آزاد باشند و هرچه دارد در راه خدا انفاق کند،سپس غادر را سوگند داد و او سوگند یاد کرد.یک ماه از این ماجرا گذشته بود که هادی مرد و با هارون به عنوان خلیفه بیعت شد.در این هنگام هارون پیکی نزد غادر فرستاد و از او خواستگاری کرد». (1)

اشتیاق فراوان هارون به آواز سبب شد تا آلات موسیقی در کاخش فراهم آورده شود.او از خوانندگان خواست تا یکصد گونۀ آواز را برگزیده،سپس ده و در نهایت سه آواز برگزینند و آنان چنین کردند. (2)

«ابراهیم موصلی»،آوازه خوان بلند آوازه که با هادی پیمان بسته بود پس از او آواز نخواند،دم فرو بسته،وفادار به پیمان ماند،هارون از او خواست تا آواز بخواند،اما او سرباز زد.هارون او را به زندان افکند و زمانی او را از زندان آزاد کرد که ابراهیم پذیرفت آواز بخواند و پیمان شکست و در مجلس هارون آواز خواند. (3)

هارون به این اندازه رویگردانی از اصول شریعت بسنده نکرده،بلکه آلودۀ می و می گساری بود و هرگاه که بر خوان شراب می نشست سوگلی های خود را فرا می خواند تا لذت و کامیابی اش به کمال برسد. (4)

«حماد بن اسحاق»از پدرش نقل می کند:«شبی هارون الرشید مرا فرا خواند و من بر او وارد شدم.کنیزکی را نزد او دیدم که جامه و شلواری سرخ فام بر تن داشت.چون کنیزک آواز خواند هارون پرسید:این آهنگ از کیست؟

ص:156


1- (1)) .نساء الخلفاء/46.
2- (2)) .الاغانی 7/1.
3- (3)) .همان 162/1.
4- (4)) .التاج/37.

گفتم:از آن من است ای امیر مؤمنان[!].

هارون گفت:آهنگ«ابن سریج»بخوان و من خواندم.

هارون دستخوش طرب شد و جامی از می نوشید و جامی به کنیزک داد و جامی به من نوشاند». (1)

«نرد»و«شطرنج» (2)از بازی های و مورد علاقۀ شدید هارون بود و در این راه اموال زیادی هزینه کرد.در برابر این گشاده دستی ها و علاقه و محبت به بدکاران و مطربان و کنیزکان،می بینیم که هارون در برخورد با علویان، موضع گیری کاملا خصمانه و کینه توزانه ای داشت و آن هنگام که به قدرت رسید و زمام حکومت را به دست گرفت سوگند یاد کرد که علویان را از پای در آورده و بکشد.او آنچه در دل داشت در قالب این عبارت بر زبان آورده،چنین گفت:«به خدا سوگند،که علویان و شیعیان آنان را خواهم کشت». (3)

او در این راه به سوگند خود وفادار ماند و جمعی بزرگ از بزرگان علویان که در دانش و پرهیزگاری برترین و سرآمد مسلمانان بودند،کشت.زمانی که دید مسلمانان بی شماری به زیارت مرقد امام حسین علیه السّلام می روند،به دستور او خانه های اطراف مرقد امام حسین علیه السّلام را ویران کرده،درخت سدری که در کنار قبر مطهر امام قرار داشت از ریشه درآوردند. (4)

او همچنین فرمان داد زمین کربلا را شخم بزنند تا هیچ اثر و نشانه ای از قبر امام حسین علیه السّلام برجای نماند.این کار هارون و دیگر جنایت های او بی پاسخ نماند و حضرت قادر قهار در همان سال او را در خراسان به هلاکت

ص:157


1- (1)) .همان 126/5-127.
2- (2)) .همان 126/9-127.
3- (3)) .همان 225/5.
4- (4)) .الاغانی 19/2؛الامالی/206.

ابدی رساند. (1)

بی بند و باری های اخلاقی هارون جامعۀ اسلامی امت را به تسخیر خود درآورد و هرآنچه که هارون بدان دست می زد و مرتکب آن می شد در میان مردم رواج یافت.بغداد آن روز که مرکز خلافت اسلامی بود،صحنه ای برای سرگرمی ها،مجالس رقص،می فروشی،وادادگی اخلاقی و هرزگی شد، تا جایی که این دوره با این ویژگی ها از دیگر عصرها بازشناخته و متمایز شد.

اشعار شاعران آن دوره،تأثیرپذیری شان را از سرگرمی های دربار،عشق به کنیزکان و لذت جویی از می،منعکس می کند.

«ابو نؤاس»تمام توان خود را به کار بست تا در اشعار خود از:جام،ساقی، می گساران و ندیمان بگوید.او چنان ماهرانه این کار را می کرد که مردم شیفتۀ «خمریات»(اشعاری که در وصف شراب سروده بود)او شدند.

از دیگر ویژگی های این دوره،پدید آمدن شکاف عمیق طبقاتی بود و فقر و بینوایی فراگیر شد.در حالیکه میلیون ها مسلمان از حداقل نیازهای زندگی محروم بوده،از گرسنگی و نداشتن پوشاک رنج می بردند،اما ثروت های آنان؛ یعنی موجودی بیت المال در بغداد و نزد طبقۀ خاصی از خلفا و خلیفه زادگان و بستگان آنان،وزیران،آوازه خوانان،میگساران،جاسوسان،خبرچینان و آنان که از خوان به ناحق گستردۀ خلافت بهره مند بودند،انباشت شده بود.پدیدۀ شوم فقر،زمینه را برای پیدایش کفر فراهم آورد و این دوره شاهد ظهور جنبش های الحادی و فعالیت آن ها در میان مردم ساده اندیش بود.

«و الهاوزن»دربارۀ این جنبش ها و حمایت عباسیان از آن ها می گوید:

ص:158


1- (1)) .تاریخ کربلاء/198.

«ارتباط تنگاتنگی میان دعوت عباسیان برای رسیدن به قدرت و جنبش زندیقان وجود داشت...عباسیان در آغاز کار،زندیقان را گرد خود جمع کرده، پس از روزگاری آنان را از خود دور کردند». (1)

قابل توجه است که جنبش های ویرانگری مانند«مزدکیان»در آن روزگار همه جا پراکنده شد،مروجان این جنبش،با بودن خلیفۀ اسلامی!به رها شدن از قیدوبندهای اخلاقی و معیارها و ارزش ها و به گونه ای از اشتراکیت فرا می خواندند.«شهرستانی»دربارۀ مزدک می گوید:«مزدک زنان و اموال را بر یکدیگر مباح و روا کرد و همان گونه که مردم در اموال،آتش و چراگاه شریک یکدیگر می شدند،آنان را در زنان شریک گرداند». (2)

مبحث دوم:موضع گیری هارون نسبت به امام کاظم علیه السّلام

هارون الرشید بیش از خلفای پیش از خود در مورد امام کاظم علیه السّلام حساسیت داشت و نسبت به او کینه می ورزید.همین امر سبب شد تا هارون با انگیزۀ بازداشتن امام از حرکت ها و فعالیت های هدایتگرانه اش او را زیر نظر بگیرد و در محاصره قرار دهد.برای رسیدن به این هدف راه های گوناگون و زیرکانه ای در پیش گرفت که احضار مکرر امام علیه السّلام به دربار،بازداشت های متوالی امام علیه السّلام و تلاش برای ترور یاران و شیعیان آن حضرت و به زندان افکندن برخی از آنان از آن جمله بود.یکی دیگر از راه هایی که هارون در راه مبارزه با امام علیه السّلام پیمود،گماردن انبوه جاسوسانی بود تا هرحرکتی که از امام و یاران او سر بزند به اطلاع خلیفه برسانند.هرگاه یکی از این جاسوسان

ص:159


1- (1)) .الدولة العربیه/489.
2- (2)) .عبد الکریم شهرستانی الملل و النحل 229/1.

خبری محرمانه از امام علیه السّلام برای هارون می برد مورد تکریم و تشویق او قرار می گرفت.هارون چنان خصمانه راه خود را در برخورد با علویان،به ویژه امام کاظم علیه السّلام دنبال می کرد که چاپلوسان را بر آن داشت تا برای خوشایند خلیفه، سرهای علویان را از تن جدا کرده،چونان ارمغانی پربها به او پیشکش کنند.

سیاست دراز مدتی که هارون نسبت به امام علیه السّلام در پیش گرفت،محاصره، در انزوا قرار دادن امام و در نهایت گسستن پیوند او با امت بود.به همین جهت از هنگامی که با هارون به عنوان خلیفه بیعت شد،امام کاظم علیه السّلام یا در زندان بود یا به اتهام هایی سیاسی مورد بازخواست هارون قرار گرفته،زمانی نیز مورد تکریم و بزرگداشت سالوسانه و منافقانۀ هارون واقع می شد.این رفتارها از ویژگی های سیاست خصمانۀ هارون با امام علیه السّلام بود.

برای شناخت روش ها و برخورد آشکار،گوناگون و زیرکانه ای که هارون با امام علیه السّلام داشت تا حرکت و رسالت اهل بیت علیهم السّلام و یاران آنان را از بین ببرد نقل هایی را مورد بررسی قرار می دهیم:

نخست:شامل روش هایی چندگانه و متضاد است که هارون در برخورد با امام علیه السّلام داشته،گاهی حضرتش را مورد تکریم قرار می داد و زمانی طرح کشتن او را تدارک می دید و دیگر هنگام اعتراف می کرد«او امامی است که فرمانبرداری از او بر همگان واجب است».نگاهی به ماجراهای زیر، تناقض های رفتاری هارون را به همگان آشکار می کند:

1.«فضل بن ربیع»می گوید:«من حاجب هارون الرشید بودم.روزی هارون خشمگینانه و درحالی که شمشیری در دست داشت و آن را می چرخاند و زیرورو می کرد نزد من آمد و گفت:ای فضل،به خویشاوندی ام با رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله اگر پسر عمویم را نزدم نیاوری سرت را از پیکرت برمی گیرم.

ص:160

پرسیدم:چه کسی را بیاورم؟

گفت:این مرد حجازی.

گفتم:کدام یک از حجازیان را؟

هارون گفت:موسی بن جعفر بن محمّد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب.

فضل می گوید:از یک سو از این که او را نزد هارون ببرم از خدا می ترسیدم و از سوی دیگر نافرمانی از هارون کیفر سختی برای من در پی داشت،لذا به هارون گفتم:چنین خواهم کرد.

هارون از من دو تازیانه،دو«حصار»(ابزار شکنجه که دست و پا را در آن نهاده می فشرند)و دو جلاد خواست.من آن ها را برای او فراهم کردم و روانۀ منزل ابو ابراهیم،موسی بن جعفر علیه السّلام شده،به ویرانه ای رفتم و بر در کوخی قرار گرفتم.در آن جا با جوانی سیاه روبرو شده،به او گفتم:از مولایت برای من اجازۀ ورود بگیر-خدایت رحمت کند-

او گفت:او دربان و حاجب ندارد وارد شو.

چون وارد شدم جوان سیه چرده ای را دیدم که مقراضی(قیچی)در دست داشت و گوشتی(پوست سخت)که در اثر سجده های فراوان و طولانی بر پیشانی و اطراف بینی اش روییده بود می برید.گفتم:سلام و درود بر تو ای فرزند رسول خدا،هارون الرشید تو را خواسته است،او را اجابت کن.

او گفت:رشید را با من چه کار؟آیا آسایش و نعمت هایی که در اختیار دارد او را از [پرداختن به]من مشغول نکرده است؟آن گاه شتابان برخاست و در آن حال می گفت:اگر روایت جدم رسول خدا را نشنیده بودم که فرمود:فرمانبرداری از سلطان به

ص:161

منظور«تقیه»واجب است،نمی آمدم. (1)

به او گفتم:آمادۀ خشم و کیفر باش-خدایت رحمت کند-ای ابو ابراهیم.

او گفت:آیا آن که مالک دنیا و آخرت است در کنار من نیست؟[بدان که]امروز هارون نمی تواند گزندی به من برساند-ان شاء اللّه-

فضل می گوید:او را دیدم که سه بار دست خود را چرخاند و به سر خود اشاره کرد.نزد هارون بازگشته،بر او وارد شدم،او را همانند زنان فرزند مرده، سرگردان یافتم.چون مرا دید گفت:ای فضل،و من لبیک گفتم

گفت:پسر عمویم را آوردی؟

گفتم:آری.

گفت:مبادا او را آزرده باشی.

گفتم:نه.

گفت:مبادا که او را از خشم من نسبت به او آگاه کرده باشی.نفسم مرا به آنچه که نمی خواستم واداشت.حال او را به داخل راهنمایی کن و من چنین کردم.

چون هارون[امام کاظم علیه السّلام]را دید به سوی او شتافته،او را در آغوش گرفت و گفت:خوش آمدی ای پسر عم،برادر و وارث دارایی من.

آن گاه او را بر بالشی نشاند و گفت:چه چیزی تو را از دیدار ما باز داشته است؟

ص:162


1- (1)) .شیخ صدوق با اسناد خود از«انس بن مالک»روایت کرده است که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله فرمود طاعة السلطان واجبة و من ترک طاعة السلطان فقد ترک طاعة اللّه و دخل فی نهیه إن اللّه-عز و جل- یقول وَ لاٰ تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَی التَّهْلُکَةِ؛ (بقره/195)فرمانبرداری از سلطان واجب است و هرکس از فرمان سلطان سرپیچی کند از فرمان خداوند سر برتافته و به نهی او اقدام کرده که همو فرموده است و خویشتن را به دست خویش در هلاکت میفکنید(نک شیخ صدوق امالی ص 277 حدیث 2).

امام گفت:گستردگی سلطنت تو و دنیا دوستی ات.

هارون«غالیه دانی»خواست و با دست خود از آن غالیه امام علیه السّلام را عطرآگین کرد،سپس دستور داد خلعت هایی و دو کیسۀ زر برای حضرت بیاورند و چنین کردند.

فضل می گوید:چون امام علیه السّلام از نزد هارون خارج شد من نیز در پی او روان شدم و از او پرسیدم:چه[ذکری]گفتی که بدان وسیله از[گزند]هارون رهایی یافتی؟

گفت:دعای جدم علی بن ابی طالب علیه السّلام را خواندم.هرگاه او این دعا را می خواند و به مصاف سپاه می رفت آن را شکست داده و چون با تکسواری هماوردی می کرد او را مغلوب می نمود.این،دعای دفع بلاست.

گفتم:این دعا چیست(چگونه است)؟

گفت:بگو:

اللّهم بک اساور،و بک احاول(و بک احاور)،و بک أصول،و بک أنتصر،و بک أموت،و بک أحیا،أسلمت نفسی إلیک،و فوّضت أمری إلیک،لا حول و لا قوّة إلاّ باللّه العلی العظیم.اللّهم إنک خلقتنی و رزقتنی،و عن العباد بلطف ما خوّلتنی أغنیتنی،و إذا هویت رددتنی،و إذا عثرت قوّمتنی،و إذا مرضت شفیتنی،و إذا دعوت أجبتنی یا سیدی ارض عنی فقد أرضیتنی؛

بار خدایا،با[نام]تو چیره می شوم،و با[نام]تو توانایی می یابیم(و به[نام]تو گفت وگو می کنم)،و با[نام]تو یورش می برم،و با[نام]تو پیروز می شوم،و با [نام]تو می میرم،و با[نام]تو زنده می شوم.خود را به تو سپرده و کارم را به حضرتت واگذارده ام و هیچ توانی و قوتی جز از خدای والا و بزرگ نیست.

بار خدایا،تو مرا آفریدی و روزی ام دادی و پوشانیدی،با آنچه به من دادی،از

ص:163

بندگان بی نیازم نمودی،چون سقوط کردم،بازگرداندی،اگر لغزیدم برپایم داشتی، آن گاه که بیمار شدم،درمانم کردی و هرگاه تو را خواندم پاسخم دادی.ای سید و آقای من،از من خشنود باش که مرا از خود خشنودی فرمودی». (1)

2.عبد اللّه مأمون پسر هارون الرشید داستانی نقل می کند که نشان دهندۀ مرتبۀ شناخت هارون از امام کاظم علیه السّلام می باشد و به دلیل،همین شناخت است که گاهی با تکریم و بزرگ شمردن امام علیه السّلام به بزرگی او اعتراف کرده و در عین حال،اوج کینۀ او را نسبت به امام کاظم علیه السّلام آشکار می کند.این داستان همچنین روایتگر جایگاه مردمی امام کاظم علیه السّلام است؛همان چیزی که هارون را بر آن داشت تا به منظور گمراه کردن مردم ریاکارانه و مکارانه به صحنه سازی پرداخته،خود را دوستدار اهل بیت علیه السّلام بنمایاند.

داستان از این قرار است:

مأمون می گوید:«سالی با هارون به حج رفتم.چون به مدینه رسیدیم، هارون به حاجیان خود گفت:هیچ کس از مردم مدینه و مکه از فرزندان مهاجران و انصار و بنی هاشم و دیگر قرشیان حق وارد شدن بر من را ندارند، مگر این که نسب و نیاکان خود را برشمارند.از این رو هرکس می خواست بر هارون وارد شود نیاکان خویش را برمی شمرد تا این که به خاندانی قرشی، هاشمی و...می رسید،سپس بر هارون وارد می شد و هارون به فراخور حال شخصی و براساس منزلت و خاندانش و هجرت پدرانش دویست تا پنج هزار دینار به او می داد.

روزی نزد هارون بودم که فضل بن ربیع بر هارون وارد شد و گفت:ای

ص:164


1- (1)) .عیون اخبار الرضا 76/1 حدیث 5؛بحار الانوار 215/48 حدیث 16(به نقل از عیون اخبار الرضا 76/1 حدیث 5).

امیر مؤمنان،فردی بر دروازه ایستاده،خود را موسی بن جعفر بن محمّد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب علیه السّلام می خواند.

هارون به سوی من،امین،مؤتمن و دیگر سرداران روکرد و گفت:

خویشتن داری کنید.آن گاه به فضل که برای او اذن ورود می خواست،گفت:

اجازۀ ورود بده و جز بر فرش من برجای دیگر گام ننهد.در همین حال سالخورده مردی که عبادت او را فرسوده کرده بود و چونان نی فرسوده می نمود و اثر سجده بر پیشانی و بینی داشت وارد شد.چون هارون را دید از درازگوش خود به زیر آمد،اما هارون بانگ برآورد:نه،به خدا سوگند[اجازه نمی دهم]مگر این که بر فرش من فرود آیی.

در این حال حاجبان او را از فرود آمدن بازداشتند.همگی به دیدۀ احترام و عظمت در او می نگریستیم.او همچنان سوار بر مرکب خود و درحالی که سرداران و حاجبان او را در میان گرفته بودند تا نزدیک فرش پیش آمد و از مرکب خود پیاده شد.

هارون به استقبال او شتافت،دست و صورت و سر او را بوسید،دستش را گرفته،با خود به صدر مجلس برد،در کنار خود نشاند و باب گفت وگو را با او باز کرده،با گشاده رویی جویای احوال وی شد.هنگامی که او برخاست تا برود هارون نیز برخاست و او را بدرقه کرد،سپس نزد من،امین و مؤتمن بازگشت و گفت:ای عبد اللّه،ای محمد،ای ابراهیم،بروید در رکاب عمو و سرورتان قرار گیرید و رکاب برای او نگاه دارید و تن پوش او را مرتب کنید.

مأمون می گوید:چون مجلس از بیگانگان تهی شد به هارون گفتم:ای امیر مؤمنان،این مرد که بود که این چنین گرامی اش داشتی و بزرگ شمردی،از جای خود برخاسته،به استقبالش رفتی،او را در صدر مجلس نشاندی و خود

ص:165

پایین تر از او نشستی و در نهایت ما را فرمودی تا هنگام سوارشدنش رکاب برای او بگیریم؟

هارون گفت:او امام و پیشوای مردم،حجت خدا بر مردم و خلیفۀ او در میان بندگان خداوند است.

گفتم:ای امیر مؤمنان،آیا این اوصافی که برشمردی همگی از آن تو نبوده و در تو جمع نشده است؟

هارون گفت:من پیشوای ظاهری هستم که با قدرت و چیرگی به این منصب رسیده ام،اما موسی بن جعفر،امام بر حق است.پسرکم،به خدا سوگند او به مقام خلافت و جانشینی رسول خدا از من و تمام خلق سزاوارتر است.به خدا سوگند اگر تو بر سر خلافت با من ستیز کنی سرت را از پیکرت جدا می کنم،چرا که حکومت و سلطنت عقیم است[و هیچ خویشاوندی را نمی شناسد]». (1)

این داستان نشان می دهد که هارون حق را پذیرفته و صاحب حق را می شناسد،اما دنیادوستی و قدرت طلبی،او را از بیان حقیقت بازداشته و تنها دور از چشم بیگانگان،آن را بر زبان می آورد و در عین حال به فرزندش می فهماند که هرکس با او سر ستیز برافرازد،سر می بازد.

3.مأمون می گوید:«زمانی که هارون مدینه را به قصد مکه ترک می کرد کیسه ای حاوی دویست دینار به فضل بن ربیع داد و گفت:این کیسه را برای موسی بن جعفر ببر و به او بگو:امیر مؤمنان گفته است:در تنگنا هستیم و در وقتی دیگر احسان و نیکی ما به تو خواهد رسید.

ص:166


1- (1)) .عیون اخبار الرضا 88/1 حدیث 1؛بحار الانوار 129/48 حدیث 4؛مدینة المعاجز/449 حدیث 74؛حلیة الابرار حدیث 169/2؛اثبات الهداة 511/5 حدیث 29؛مستدرک الوسائل 52/2.

من به او گفتم:ای امیر مؤمنان،تو به فرزندان مهاجران و انصار،قرشیان، بنی هاشم و کسانی که حسب و نسب شناخته شده ای ندارند پنج هزار دینار و کمتر از آن می دهی و به موسی بن جعفر دویست دینار،کمترین صله را دادی!

هارون گفت:خاموش باش ای مادر مرده،اگر درخور او به او عطا بکنم، بیم آن دارم که فردا او صد هزار تن از شیعیان و دوستان خود را با شمشیرهای از نیام کشیده در برابر من قرار دهد.اگر او و خاندانش در فقر به سر برند من و شما سلامت خواهیم بود،تا باز بودن دست و دیدگان آنان[که در این صورت آرامش ما برهم می خورد]. (1)

دوم:در این بخش مواردی را برمی گزینیم که به شیوه های برخورد هدفمند و دوگانۀ هارون با امام کاظم علیه السّلام می پردازد؛همان روش و شیوه ای که هارون می خواست با به کار بستن آن،امام علیه السّلام را زمانی در تنگنا قرار داده و گاهی او را تحقیر کند و درهم شکند تا به زعم خود شاید بتواند در دیدگان مردم،حضرت را ناتوان،شکست خورده و فاقد شایستگی جلوه دهد،اما امام کاظم علیه السّلام با موضع گیری قاطع خود در برابر هارون که امام علیه السّلام را در تنگنا قرار داده و کوچک کردن او را می خواست،همیشه پیروز میدان بود.در این جا به مواردی از تعرض های هارون نسبت به امام علیه السّلام می پردازیم:

1.یکی از ابزارهایی که هارون به کار می گرفت تا از این رهگذر امام علیه السّلام را بترساند و تضعیف کند متهم کردن او به جمع آوری خراج بود و این از نظر دستگاه خلافت،حرکتی سیاسی و ممنوع به شمار می رفت.خود امام کاظم علیه السّلام دربارۀ این اتهام می گوید:«زمانی که مرا بر هارون الرشید وارد کردند،بر او

ص:167


1- (1)) .عیون اخبار الرضا 88/1 حدیث 11؛بحار الانوار 129/48 حدیث 4.

سلام کردم و او پاسخ سلام مرا داد و گفت:ای موسی بن جعفر،برای دو خلیفه خراج آورده می شود؟

گفتم:ای امیر مؤمنان،تو را به خداوند پناه می دهم از این که[با آزار من]گناه من و گناه خویش بر گرده گیری و گفتار[و سعایت]باطل دشمنان ما را علیه ما بپذیری،زیرا می دانی از زمانی که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به دیدار حق شتافت بر ما خاندان،دروغ بستند و تو از آن ها آگاهی.اگر- به حرمت خویشاوندی ات با پیامبر خدا-اجازه دهی حدیثی برای تو بازگویم که پدرم آن را از پدرانش شنیده و آنان از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله نقل کرده اند.

هارون گفت:اجازه می دهم.

گفتم:پدرم از پدرانش از جدم رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله نقل کرده است که فرمود:هرگاه رحمی (خویشاوندی)به خویشاوند خود زیان برساند دستخوش آشفتگی و نابسامانی می شود».

آن گاه هارون الرشید دربارۀ برتری اهل بیت(علویان)بر بنی عباس از امام کاظم علیه السّلام پرسید و امام علیه السّلام پس از آن که از هارون امان خواست و هارون امان داد،دلایل برتری علویان بر بنی عباس را گفت،سپس هارون حضرت را مرخص کرد. (1)

گفت وگوی هارون الرشید و امام کاظم علیه السّلام را در این مجلس،از زبان امام کاظم علیه السّلام و به روایت صدوق(ره)می خوانیم:

«هارون الرشید گفت:روزگاری است که پرسش هایی در سینه ام خلجان دارد که و تا به حال آن ها را با کسی در میان نگذاشته ام.حال اگر پاسخ آن ها را بدهی تو را آزاد می گذارم و سعایت کسی را دربارۀ تو نمی پذیرم.شنیده ام که هرگز دروغ نگفته ای،پس در پاسخ به سؤال من راستی ورز.

ص:168


1- (1)) .عیون اخبار الرضا 81/1 حدیث 9؛بحار الانوار 125/48(به نقل از عیون اخبار الرضا 81/1 حدیث 9).

گفتم:در صورتی که مرا امان دهی آنچه را بدانم پاسخ می دهم.

هارون گفت:اگر«تقیه»را-که شما بنی فاطمه بدان شناخته شده اید-وا نهی و به راستی پاسخ مرا بدهی،در امان هستی.

گفتم:امیر مؤمنان هرچه خواهد بپرسد.

هارون گفت:بگو چرا شما(علویان)بر ما برتری یافته اید؟درحالی که ما و شما از یک درخت(تبار)و فرزندان عبد المطّلب هستیم،ما فرزندان عباس هستیم و شما فرزندان ابو طالب و هردو عموهای رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله بودند و از نظر خویشاوندی در یک مرتبه قرار داشتند.

گفتم:ما[به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله]نزدیکتریم.

هارون گفت:چگونه؟

گفتم:زیرا عبد اللّه و ابو طالب از یک پدر و مادر بودند و پدرتان عباس از مادر عبد اللّه و ابو طالب نبود.

هارون گفت:پس چرا مدعی هستید که شما وارثان پیامبر صلّی اللّه علیه و آله می باشید؟ درحالی که عمو«حاجب»بوده و[با بودن او]پسر عمو از ارث محروم است و پیامبر صلّی اللّه علیه و آله در زمانی وفات یافت که ابو طالب در قید حیات نبود،ولی عمویش عباس زنده بود.

گفتم:خوب است امیر مؤمنان مرا از این سؤال معاف دارد و هرسؤال دیگری که بخواهد بپرسد.

هارون گفت:نه.باید پاسخ دهی.

گفتم:فآمنی؛پس امانم بده.

گفت:پیش از آغاز گفت وگو تو را امان دادم.

گفتم:در قول علی بن ابی طالب علیه السّلام آمده است:با بودن فرزند صلبی(حقیقی)پسر باشد

ص:169

یا دختر جز پدر و مادر و همسر،خویشاوند دیگری ارث نمی برد و قرآن به میراث عمو در صورت بودن فرزند صلبی اشاره نکرده است.تنها«تیم»،«عدی»و«بنی امیه»بدون اساس و مبنایی حقیقی و عدم ارائه روایتی از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله،بلکه براساس رأی خود مدعی شده اند:که عمو،پدر است.

هریک از عالمان که قائل به قول علی علیه السّلام هستند،برخلاف قضاوت اینان(تیم،عدی و بنی امیه)قضاوت می کنند.«نوح بن درّاج»در این مسأله قول علی علیه السّلام را[پذیرفته و به همان]قائل است و بدان نیز حکم کرده است.امیر المؤمنین منصب قضاوت در کوفه و بصره را به او داد.او در این مسأله به قول علی علیه السّلام عمل کرد و بدان حکم داد.خبر حکم او به امیر مؤمنان رسید و او نوح و آنان را که نظر مخالف او داشتند احضار کرد که«سفیان ثوری»، «ابراهیم مدنی»و«فضیل بن عیّاض»از جملۀ آنان بودند.آنان گواهی دادند که حکم نوح در این مسأله همان قول علی علیه السّلام است.

او-آن گونه که برخی از عالمان اهل حجاز به من رساند-به آنان گفت:پس چرا به این امر فتوا نمی دهید درحالی که نوح بدان حکم کرده است؟

آنان گفتند:نوح شهامت و جسارت ورزید،ولی ما ترسیدیم.

امیر مؤمنان براساس قول و روایت پیشینیان عامه(اهل سنت)از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله،قضاوت نوح را امضا کرد،زیرا پیامبر صلّی اللّه علیه و آله فرموده است:علی در قضاوت سرآمدترین شماست و نیز عمر بن خطاب دربارۀ علی علیه السّلام گفته است:علی در قضاوت سرآمدترین ما می باشد.

[بدان که]«قضاء»اسمی است جامع و فراگیر،چرا که تمام آنچه پیامبر صلّی اللّه علیه و آله یارانش را با آن می ستود،همچون،قرائت،فرائض(میراث)و علم،داخل در باب قضاست(کسی که بر قضا احاطه داشته باشد تمام آن دانش ها را در خود دارد).

هارون گفت:ای موسی،ادامه بده و بیفزا.

گفتم:راز مجلس ها باید همچون امانت،حفظ شود،به ویژه مجلس تو.

ص:170

گفت:زیانی به تو نمی رسد.

گفتم:پیامبر صلّی اللّه علیه و آله آنان را که مهاجرت نکردند از ارث محروم کرد و خویشاوندی دینی او را منتفی کرد تا این که هجرت کنند.

گفت:چه دلیل و حجتی داری؟

گفتم:فرمودۀ خداوند است که:«و کسانی که ایمان آورده،ولی مهاجرت نکرده اند،هیچ گونه خویشاوندی[دینی]با شما ندارند،مگر این که[در راه خدا]هجرت کنند» (1)و عمویم عباس از کسانی بود که هجرت نکرد.

هارون گفت:ای موسی،آیا این فتوا را به کسی از دشمنان ما داده،یا فقیهی را از این مسأله آگاه کرده ای؟

گفتم:البته نه و کسی جز امیر المؤمنین در این دربارۀ از من نپرسیده است.

آن گاه گفت:پس چرا به عام و خاص اجازه داده اید که شما خاندان را به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله نسبت داده و شما را با عبارت«یا بنی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله؛ای فرزندان رسول خدا»بخوانند؟درحالی که شما فرزندان علی هستید و شخص به پدرش نسبت داده می شود و[از دیگر سو]فاطمه ظرفی بوده[که جد شما در آن پرورش یافته]است و پیامبر صلّی اللّه علیه و آله جدّ مادری شماست.

گفتم:ای امیر مؤمنان،اگر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله زنده شود و دخترت را از تو خواستگاری کند می پذیری؟

گفت:سبحان اللّه،چرا نپذیریم؟!بلکه بر عرب،عجم و قریش بدان فخر می کنم.

گفتم:اما پیامبر صلّی اللّه علیه و آله[دخترم را]از من خواستگاری نمی کند و من نیز دخترم را

ص:171


1- (1)) .انفال/72.

به او نمی دهم.

هارون پرسید:چرا؟

گفتم:زیرا او مرا[با واسطه]به دنیا آورده،اما تو را به وجود نیاورده است.

هارون گفت:أحسنت ای موسی،سپس ادامه داد:چگونه خود را فرزند پیامبر صلّی اللّه علیه و آله می خوانید درحالی که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله عقب(فرزند)نداشت و فرزند از اولاد ذکور محقق می شود نه از اناث.شما نیز فرزندان دختری هستید که در این صورت فرزندی شما محقق نمی شود.

گفتم:به حرمت خویشاوندی و به حرمت این قبر و آن که در آن خفته است از تو می خواهم مرا از پاسخ به این سؤال معاف داری.

هارون گفت:ممکن نیست.باید حجت و برهان خود را ارائه دهید ای فرزندان علی.آن گونه که به من خبر داده اند،تو-ای موسی-رئیس و امام زمان آنان هستی،پس تو را از این سؤال معاف نمی دارم و باید دلیلی و گواهی از کتاب خدا بیاوری،چرا که شما فرزندان علی ادعا می کنید که هیچ چیز آن (قرآن)از شما پنهان نبوده و تأویل«واو»و«الف»[قرآن]نیز نزد شماست.

دلیل و حجتی که بر این گفته دارید آیۀ مٰا فَرَّطْنٰا فِی الْکِتٰابِ مِنْ شَیْ ءٍ؛ (1)ما هیچ چیز را در کتاب فروگذار نکرده ایم است و از رأی و قیاس عالمان خود را بی نیاز می دانید.

گفتم:آیا اجازۀ پاسخ به من می دهی؟

گفت:بگو.

گفتم:أعوذ باللّه من الشیطان الرجیم.بسم اللّه الرحمن الرحیم ...وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِ دٰاوُدَ وَ سُلَیْمٰانَ وَ أَیُّوبَ وَ یُوسُفَ وَ مُوسیٰ وَ هٰارُونَ وَ کَذٰلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ* وَ زَکَرِیّٰا

ص:172


1- (1)) .انعام/38.

وَ یَحْییٰ وَ عِیسیٰ... (1)من أبو عیسی یا أمیر المؤمنین؟

به نام خداوند بخشایشگر مهربان.و از نسل او داوود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسی و هارون را[هدایت کردیم]و این گونه،نیکوکاران را پاداش می دهیم-و زکریا و یحیی و عیسی....

[حال بگو]پدر عیسی که بود،ای امیر مؤمنان؟

هارون گفت:عیسی پدر نداشت.

گفتم:بنابراین عیسی را از طریق مریم علیها السّلام به اولاد پیامبران علیهم السّلام ملحق کرد.به همین صورت ما از طریق مادرمان فاطمه علیها السّلام به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله ملحق شده و اولاد او هستیم.باز بگویم ای امیر مؤمنان؟

گفت:بگو.

گفتم:قول اللّه-عزّ و جلّ-: فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعٰالَوْا نَدْعُ أَبْنٰاءَنٰا وَ أَبْنٰاءَکُمْ وَ نِسٰاءَنٰا وَ نِسٰاءَکُمْ وَ أَنْفُسَنٰا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللّٰهِ عَلَی الْکٰاذِبِینَ (2).

گفتۀ خدای-عز و جلّ-را[خوانده ای]که فرمود:پس هرکه در این[باره]پس از دانشی که تو را[حاصل]آمده،با تو محاجّه کند،بگو:بیایید پسرانمان و پسرانتان،و زنانمان و زنانتان،و ما خویشان نزدیک و شما خویشان نزدیک خود را فرا خوانیم،سپس مباهله کنیم، و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم.

در این مورد هیچ کس ادعا نکرده که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله هنگام مباهله،جز علی،فاطمه،حسن و حسین را-که درود خداوند بر آنان باد-با خود زیر کساء قرار داده باشد.پس تأویل گفتۀ خداوند به این صورت است که«فرزندان ما»حسن و حسین علیه السّلام،«زنان ما»فاطمه علیها السّلام

ص:173


1- (1)) .انعام/84-85.
2- (2)) .آل عمران/61.

و«خویشاوندان نزدیک ما»علی علیه السّلام است.

عالمان بر این مطلب اجماع دارند که جبرئیل در جنگ احد به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله گفت:ای محمد صلّی اللّه علیه و آله،همین[فداکاری]،احسان علی و برای تو قوت قلبی است.

پیامبر صلّی اللّه علیه و آله فرمود:زیرا او از من است و من از اویم.

جبرئیل گفت:و من از شما دو تن هستم،آن گاه گفت:شمشیری چون ذو الفقار و جوانمردی چون علی نیست.

این ستایش[که جبرئیل مأمور ابلاغ آن بود]همان ستایشی است که خداوند از خلیل خود کرده،فرمود:جوانی،از آن ها[به بدی]یاد می کرد که به او ابراهیم (1)گفته می شود.

ما طایفۀ عموزادگان تو به این گفتۀ جبرئیل که«او از ماست»افتخار می کنیم.

هارون گفت:احسنت ای موسی،نیاز خود را به ما بگو.

گفتم:اولین حاجت من این است که عموزادۀ خود را آزاد گذاری تا به حرم جدش صلّی اللّه علیه و آله و نزد خانواده اش بازگردد.

هارون گفت:ببینیم-ان شاء اللّه-». (2)

2.روش دیگری که هارون الرشید در برخورد با امام کاظم علیه السّلام در پیش گرفت متهم کردن حضرت به انحراف های فکری بود تا از این رهگذر شوکت و عظمت امام را درهم شکسته و توجهی باشد برای ستمی که خود بر حضرت روا می داشت.

او به امام کاظم علیه السّلام گفت:یک مسأله باقی مانده که باید آن را روشن کرده، مرا از آن آگاه کنی و امیدوارم که از آن رنجه نشوی.

امام علیه السّلام فرمود:بپرس.

ص:174


1- (1)) .انبیا/60.
2- (2)) .عیون اخبار الرضا 81/1.

هارون گفت:به من خبر داده اند که شما می گویید:همۀ مسلمانان برده و کنیز ما هستند و نیز می گویید:هرکس از ما حقی بر گردن داشته،آن را به ما نرساند،مسلمان نیست.

امام علیه السّلام فرمود:آنان که مدعی اند ما چنین می گوییم،دروغ گفته اند.اگر آنچه می گویند درست باشد چگونه مسلمانان می توانند غلام و کنیز بخرند و بفروشند؟ما نیز غلامان و کنیزکانی می خریم،در کنار آنان می نشینیم،با آنان غذا می خوریم.غلام را که می خریم او را «پسرم»خوانده و کنیز را«دخترم»خطاب می کنیم.به منظور نیل به قرب الهی با آنان غذا می خوریم.حال اگر مسلمانان غلامان و کنیزان ما بودند خرید و فروش آنان صحیح و جایز نبود». (1)

3.هارون الرشید هماره در تلاش بود تا از منزلت امام کاظم علیه السّلام کاسته،او را در تنگنا قرار دهد.در یکی از مجالس هارون که امام کاظم علیه السّلام نیز در آن حضور یافت،دانشمند و حکیم هندی در آن جا حاضر بود.چنین برمی آید که حضور حکیم هندی از پیش و توسط هارون طراحی شده بود تا او و امام علیه السّلام را در یک مجلس جمع کرده،پس از مباحثات علمی بتواند-به نظر خود-امام علیه السّلام را کوچک کرده،از جایگاه علمی او بکاهد.البته این مطلب را در گفتار خود هارون و عکس العمل او پس از اذعان حکیم هندی به دانش سترگ امام کاظم علیه السّلام در همین داستان می خوانیم.داستان به این شرح است:

«حکیمی فرزانه از مردم هند در مجلس هارون حضور داشت که امام کاظم علیه السّلام وارد مجلس هارون شد.هارون امام را ارج نهاد و گرامی اش داشت.

مرد هندی از این برخورد هارون با امام علیه السّلام نسبت به حضرت رشک ورزیده،

ص:175


1- (1)) .بحار الانوار 146/48.

گفت:با دانش خود از دیگران بی نیاز شده ای[حق است]که خداوند می فرماید: کَلاّٰ إِنَّ الْإِنْسٰانَ لَیَطْغیٰ* أَنْ رَآهُ اسْتَغْنیٰ (1)؛حقّا که انسان سرکشی می کند.همین که خود را بی نیاز پندارد.[بدین ترتیب پیش زمینه ای فراهم شد تا هارون بپندارد که به آرزوی خود رسیده است.]

امام به او فرمود:به من بگو:اگر در صورت های تصادفی حرارت کلی کامل شده، حرکت های طبیعی در آن پیاپی شدند و قوای عنصری در آن استحکام یافته و استوار شدند [حال چنین موجودی]بهره ای عقلی هستند،یا اشباحی وهمی؟

مرد هندی از این پرسش امام علیه السّلام بهت زده شد،بر سر امام کاظم علیه السّلام بوسه ای زد و گفت:با کالبدی ناسوتی به گفتاری لاهوتی سخن گفتی.

هارون[با دیدن این صحنه،گوهر ناپاک خود را بروز داد و]گفت:ما هر چه خواستیم شکوه و عظمت این خاندان را درهم شکسته،از منزلت آنان بکاهیم،اما خداوند جز این را می خواهد و پیوسته بر رفعت و شکوه آنان می افزاید.

آن گاه حضرت کاظم علیه السّلام این آیه را تلاوت فرمود: یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اللّٰهِ بِأَفْوٰاهِهِمْ وَ اللّٰهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْکٰافِرُونَ (2)؛ می خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش کنند و حال آن که خدا-گرچه کافران را ناخوش افتد-نور خود را کامل خواهد گردانید. (3)

4.داستان زیر،تلاش حیله گرانه و سالوسانۀ هارون را برای ترور از پیش طراحی شدۀ امام کاظم علیه السّلام که به خواست خداوند با شکست و ناکامی روبرو شد،روشن می کند.باهم می خوانیم:

ص:176


1- (1)) .علق/6 و 7.
2- (2)) .صف/8.
3- (3)) .عوالم العلوم(الامام موسی بن جعفر)314/1(به نقل از الصراط المستقیم 194/2).

«هارون الرشید درصدد قتل امام کاظم علیه السّلام برآمد و از همین رو فضل بن ربیع را خواست و به او گفت:کاری پیش آمده که به دست تو به انجام می رسد.

از تو می خواهم آن را انجام دهی و در عوض،یکصد هزار درهم به تو پاداش می دهم.

فضل بن ربیع به خاک افتاد و گفت:[آنچه می خواهی]فرمان است یا درخواست؟

هارون گفت:درخواست است.سپس گفت:دستور دادم تا یکصد هزار درهم به خانۀ تو ببرند و در عوض از تو می خواهم به خانه موسی بن جعفر علیه السّلام رفته،سر او را برای من بیاوری.

فضل می گوید:به خانه ای که موسی بن جعفر علیه السّلام در آن بود رفتم.او در حال نماز بود.نشستم تا نماز خود را تمام کرد،سپس خندان به سوی من آمده، او به من گفت:می دانم به چه مقصودی آمده ای.مهلتم ده تا دو رکعت نماز بگزارم.

فضل می گوید:خواستۀ او را اجابت کردم و او برخاسته وضویی کامل ساخت،دو رکعت نماز در کمال خوبی گزارد،حرزی(دعایی)خواند و ناگهان ناپدید شد.نمی دانستم زمین او را فرو بلعید یا آسمان او را ربود.نزد هارون باز گشتم و ماجرا را برای او گفتم.

هارون شروع به گریستن کرد و گفت:خداوند او را از گزند من ایمن گرداند». (1)

ص:177


1- (1)) .بحار الانوار 332/94(به نقل از مهج الدعوات/30-31)؛عوالم العلوم(الامام موسی بن جعفر)/ 284.

ص:178

بخش دوّم

اشاره

موضع گیری امام کاظم علیه السّلام نسبت به حکومت هارون الرشید

در بخش پیشین،سیاست و روش های ظالمانۀ هارون الرشید را در برخورد با امام موسی بن جعفر علیه السّلام بررسی کردیم و اینک به موضع گیری امام علیه السّلام نسبت به سیاست هارون می پردازیم.

امام کاظم علیه السّلام و سیاست هارون الرشید

سیره و موضع گیری امام کاظم علیه السّلام نسبت به هارون سازشکارانه نبود،بلکه امام علیه السّلام با موضع گیری محکم و استوار خود،هارون را به هماوردی می خواند.

البته گاهی امام علیه السّلام در برخی از برخوردهای خود با هارون،رفتاری نرم داشت که این خود نشانه شناخت امام علیه السّلام از هارون و اندیشه های او بود.امام علیه السّلام با در نظر داشتن مصالح والای جامعۀ اسلامی با هارون رفتاری نرم پیش می گرفت.

در این جا به صحنه هایی می پردازیم که نشان دهندۀ ماهیت موضع گیری امام علیه السّلام در برابر حکومت هارون است.

نخست:از«محمد بن طلحۀ انصاری»نقل شده است که:«از جمله چیزهایی که به هنگام وارد کردن امام کاظم علیه السّلام بر هارون،وی از امام علیه السّلام پرسید گفت این بود:این سرا چیست[و چگونه است]؟

امام علیه السّلام فرمود:«هذه دار الفاسقین،قال اللّه تعالی: سَأَصْرِفُ عَنْ آیٰاتِیَ الَّذِینَ یَتَکَبَّرُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَ إِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَةٍ لاٰ یُؤْمِنُوا بِهٰا وَ إِنْ یَرَوْا سَبِیلَ الرُّشْدِ لاٰ یَتَّخِذُوهُ سَبِیلاً وَ إِنْ یَرَوْا سَبِیلَ الغَیِّ یَتَّخِذُوهُ سَبِیلاً 1؛این،سرای فاسقان است که خداوند می فرماید:«به زودی کسانی را که در زمین،به ناحق تکبر می ورزند،از آیاتم رویگردان سازم[به طوری که]اگر هر نشانه ای را[از قدرت من]بنگرند،بدان ایمان نیاورند،و اگر راه صواب را ببینند آن را برنگزینند،و اگر راه گمراهی را ببینند آن را راه خود قرار دهند».

ص:179

امام علیه السّلام فرمود:«هذه دار الفاسقین،قال اللّه تعالی: سَأَصْرِفُ عَنْ آیٰاتِیَ الَّذِینَ یَتَکَبَّرُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَ إِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَةٍ لاٰ یُؤْمِنُوا بِهٰا وَ إِنْ یَرَوْا سَبِیلَ الرُّشْدِ لاٰ یَتَّخِذُوهُ سَبِیلاً وَ إِنْ یَرَوْا سَبِیلَ الغَیِّ یَتَّخِذُوهُ سَبِیلاً (1)؛این،سرای فاسقان است که خداوند می فرماید:«به زودی کسانی را که در زمین،به ناحق تکبر می ورزند،از آیاتم رویگردان سازم[به طوری که]اگر هر نشانه ای را[از قدرت من]بنگرند،بدان ایمان نیاورند،و اگر راه صواب را ببینند آن را برنگزینند،و اگر راه گمراهی را ببینند آن را راه خود قرار دهند».

هارون گفت:پس این سرای کیست؟

امام علیه السّلام فرمود:روزگاری از آن شیعیان ماست و برای غیر آنان،مایۀ آزمون و فریبندگی است.

هارون گفت:پس چه شده است که صاحب آن،آن را[باز پس]نمی گیرد؟

امام علیه السّلام فرمود:آباد از او گرفته شده و جز آباد شده آن را باز پس نمی ستاند.

هارون گفت:پس شیعیان تو کجایند؟

امام علیه السّلام این آیه را تلاوت فرمود: لَمْ یَکُنِ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتٰابِ وَ الْمُشْرِکِینَ مُنْفَکِّینَ حَتّٰی تَأْتِیَهُمُ الْبَیِّنَةُ (2)؛کافران اهل کتاب و مشرکان،دست بردار نبودند تا دلیلی آشکار برایشان آید».

هارون گفت:پس ما کافرانیم؟

امام علیه السّلام فرمود:نه،ولی آن گونه اید که خداوند درباره شان فرموده:«کسانی که[شکر] نعمت خدا را به کفر تبدیل کردند و قوم خود را به سرای هلاکت درآوردند. (3)

هارون از این که امام کاظم علیه السّلام در برخورد با او چنین بی باک سخن گفته بود خشمگین شد.پر واضح است که این برخورد امام علیه السّلام با هارون با آن چیزی

ص:


1- (1)) .اعراف/146.
2- (2)) .بینه/1.
3- (3)) .ابراهیم/28.

که دربارۀ امام علیه السّلام و ترس و گریختن او از هارون گفته شود مغایر است». (1)

دوم:از امام کاظم علیه السّلام نقل شده است که فرمود:هارون به من گفت:شما می گویید خمس از آن شماست؟

گفتم:آری.

گفت:این مقدار بسیار است.

گفتم:او که آن را به ما داد(مقرر فرمود)می دانست که این مقدار برای ما زیاد نیست». (2)

سوم:هارون الرشید هماره به امام کاظم علیه السّلام می گفت:«حدود فدک را معین کن تا آن را به تو بازگردانم،اما امام علیه السّلام سرباز می زد.

پس از اصرار فراوان هارون،امام علیه السّلام فرمود:آن را به طور کامل و با تمام محدوده اش می گیرم.

هارون گفت:حدود آن کدام است؟

امام علیه السّلام فرمود:اگر حدود آن را معین کنم آن را باز پس نخواهی داد.

هارون گفت:سوگند به جدت چنین می کنم.

امام علیه السّلام فرمود:حد اول آن«عدن»است.

هارون که رنگ از رخسار باخته بود گفت:نیکوست.

امام علیه السّلام فرمود:حد دوم فدک«سمرقند»است.

هارون از شدت خشم چهره ترش کرد.

امام علیه السّلام فرمود:حد سوم آن«افریقیه»(شمال آفریقا)است.

ص:181


1- (1)) .تفسیر عیاشی 29/2(پاورقی)؛الاختصاص/256؛بحار الانوار 138/48 حدیث 13 و 156/48(به نقل از تفسیر عیاشی 29/2 و الاختصاص/256).
2- (2)) .بحار الانوار 48/(به نقل از الإستدراک).

چهرۀ هارون از شدت ناراحتی کبود شده،گفت:خوب است،بگو.

امام علیه السّلام فرمود:حد چهارم«سیف البحر»از ناحیه«جزایر»تا«ارمینیه»(آسیای صغیر)است.

هارون گفت:بنابراین،دیگر چیزی برای ما نمی ماند.بازگردیم به مجلس و گفت وگوی[سابق]خویش.

امام علیه السّلام به هارون فرمود:به تو گفتم که اگر حدود فدک را معین کنم آن را مسترد نخواهی کرد.

از این جا بود که هارون الرشید تصمیم به کشتن او گرفت». (1)

چهارم:زمانی که هارون الرشید وارد مدینه شد به زیارت قبر پاک پیامبر صلّی اللّه علیه و آله رفت.مردم نیز او را همراهی می کردند.هارون به قبر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله نزدیک شد و گفت:«درود بر تو باد ای رسول خدا،ای عموزاده.

او با این سخن می خواست نسبت به دیگران تفاخر کند.

در این حال ابو الحسن،امام کاظم علیه السّلام به قبر رسول خدا نزدیک شد و گفت:

السّلام علیک یا رسول اللّه،السّلام علیک یا أبه؛درود بر تو ای رسول خدا،درود بر تو ای پدر.

هارون الرشید با دیدن این صحنه رنگ باخت و خشم در چهره اش نمایان شد». (2)

ص:182


1- (1)) .تاریخ بغداد 31/13؛تذکرة الخواص/313(به نقل از تاریخ بغداد 31/13)؛مناقب آل ابی طالب 346/4؛بحار الانوار 144/48(به نقل از مناقب آل ابی طالب 346/4).
2- (2)) .کامل الزیارات/8 ب 3؛بحار الانوار 136/48(به نقل از کامل الزیارات/8 ب 3)؛مناقب آل ابی طالب 345/4.

امام کاظم علیه السّلام و جماعت صالحان

در بخش پیشین با موضع گیری امام کاظم علیه السّلام در برابر هارون و سیاست مکارانۀ او آشنا شدیم.در این بخش با فعالیت های امام علیه السّلام،به ویژه آن قسم فعالیت هایی که به جماعت صالحان و ساختار آن در ارتباط است آشنا می شویم.امام کاظم علیه السّلام در چارچوب شیوۀ تربیتی خود گام های بلندی برداشته بود و می بایست این روند را همچنان دنبال کند تا به اهداف خود دست یابد،از جمله:

استوار کردن و عمق بخشیدن آنچه که پیشتر برای این ساختار پی ریخته بود و نیز هدایت توانمندی ها به سوی هدف های بزرگی که امامان علیهم السّلام در راه آن تلاش می کردند،مانند:

-ریشه دار و نهادینه کردن مکتب و فرهنگ گسترش یافتۀ تشیع،در مجامع امت اسلامی؛

-بهره مند شدن امت از پشتوانۀ فرهنگی و عملی داده شده از سوی امامان معصوم علیه السّلام در عرصۀ هماوردخواهی ها و مبارزه طلبی ها؛

-ایستادن در برابر حذف فیزیکی که از سوی خلفا و به هنگام احساس افزایش پیروان امامان علیه السّلام طراحی می شد.

پیشتر نیز خواندیم که هارون الرشید ترس خود را از امام کاظم علیه السّلام ابراز کرده،گفت:«اگر مناسب جایگاه و منزلت امام علیه السّلام به او دهش کند،از قیام او بر ضد خود و نیز آراستن و تجهیز یک صد هزار شمشیر به دست به منظور از میان برداشتن سلطنت هارون ایمن نخواهد بود».

همین امر امام علیه السّلام را بر آن می داشت تا به منظور حفظ مکتب و خط

ص:183

اهل بیت از گزند مدعیان،فعالیت خود را در چند زمینه دنبال کند.از همین رو تلاش خود را در این عرصه ها آغاز کرد.

عرصۀ سیاسی

اشاره

در این عرصه امام کاظم علیه السّلام گام هایی قاطع در پرورش و تربیت فکری و اعتقادی شیعیان خود برداشت که نمونه هایی از آن را می خوانیم:

نخست:محکم کردن پیوند سیاسی با خط اهل بیت علیهم السّلام

از آن جا که خط و شیوه و منش اهل بیت علیهم السّلام خط نفی ستم و ستمگران است،می بینیم که امام کاظم علیه السّلام بر دوستان و شیعیان خود سخت گرفته،آنان را از تماس و همکاری با حاکمان ستمگر عباسی منع و ارتباط با آنان را حرام فرمود.امام علیه السّلام می خواست با تحقق این خط،وارستگی و ژرف اندیشی در نفی کلی ستم و گونه های آن را در جان دوستان و شیعیان خود تعمیق بخشد تا با برخورداری از هشیاری و بینش سیاسی،از قرار گرفتن در جریان های فکری -سیاسی حاکم بر جامعه و تن دادن به برنامه ها و طرح های جذب شدن به حاکمیت مصون بمانند.

برخورد امام علیه السّلام با«صفوان جمّال»از یک سو بیانگر دقت و ژرف نگری در شیوۀ تربیتی امام کاظم علیه السّلام نسبت به شیعیان در این مقطع بوده،از دیگر سو نشان دهنده تلاش امام علیه السّلام برای بالا بردن سطح و حجم رویارویی با دستگاه حاکم و نیز ایجاد امید به فروپاشی ارکان حاکمیت می باشد.از این رو هارون الرشید تمام حرکات و سکنات اهل بیت علیهم السّلام و شیعیان آنان را زیر نظر داشته، پیوسته برای از میان برداشتن آنان برنامه ریزی می کرد.

ص:184

روزی«صفوان بن مهران اسدی»بر امام کاظم علیه السّلام وارد شد.حضرت با دیدن صفوان به او فرمود:تمام کارهای تو خوب و پسندیده است،جز یک کار.

صفوان گفت:فدایت گردم،آن کار ناپسند چیست؟

امام علیه السّلام فرمود:کرایه دادن شترانت به این مرد(هارون الرشید)[ناپسند]است.

صفوان گفت:به خدا سوگند،شترها را برای خوشگذرانی،شکار، بیهودگی و...به او کرایه ندادم،بلکه برای این راه(سفر حج)به او کرایه داده، سرپرستی آن ها را به غلامان خود سپرده ام و خود در امر کاروان دخالتی ندارم.

امام علیه السّلام فرمود:آیا کرایۀ شتران بر ذمۀ آن ها باقی است؟

صفوان گفت:آری،فدایت شوم.

امام علیه السّلام فرمود:آیا دوست می داری تا گرفتن کرایۀ شتران،آنان[زنده]بمانند؟

صفوان گفت:آری.

امام علیه السّلام فرمود:هر کس ماندگاری آنان را بخواهد،از آنان است و هرکس از آنان باشد [بی تردید]وارد دوزخ می شود.

صفوان از محضر امام علیه السّلام بیرون شد و همان دم شتران خود را فروخت و دست از ساربانی و شترداری کشید.هارون که از تصمیم و کار صفوان آگاه شده بود،کسی را پی صفوان فرستاده،او را فراخواند.چون صفوان نزد هارون حاضر شد،هارون-که بندبند وجودش در اثر خشم نزدیک بود از هم بگسلد- به صفوان گفت:ای صفوان،شنیده ام شترانت را فروخته ای؟

صفوان گفت:آری.

هارون پرسید:چرا؟

صفوان گفت:من سالخورده و فرتوت شده ام و غلامان آن گونه که باید به کارها رسیدگی نمی کنند.

ص:185

هارون گفت:هیهات هیهات[این سخن ها بهانه است].من می دانم که موسی بن جعفر تو را به چنین اقدامی برانگیخته است.

صفوان گفت:مرا چه به موسی بن جعفر؟

هارون گفت:این بهانه و عذر را واگذار.به خدا سوگند،اگر به جهت همنشینی خوب و پسندیدۀ تو نبود،تو را می کشتم». (1)

دوم:تأکید بر پایبندی به اصل«تقیه»

از دیگر مواردی که امام کاظم علیه السّلام در پرورش فکری و روحی شیعیان خود سخت بر آن تأکید داشت و آن را با اهمیت می شمرد،مسألۀ«تقیه»بود،چرا که این اصل،به عنوان دژی مستحکم از کیان شیعه حفاظت کرده،آن را از گزند ضربات و تهاجم خارجی ایمنی می بخشید.

«معمّر بن خلاّد»می گوید:از ابو الحسن موسی علیه السّلام دربارۀ کار برای والیان پرسیدم،او گفت:ابو جعفر(امام باقر«ع»)گفت:التقیة دینی و دین آبائی،و لا إیمان لمن لا تقیة له؛تقیه آیین من و آیین پدران من است و هرکه[در جایی که باید]تقیّه نکند ایمان ندارد. (2)

«درست بن ابی منصور»می گوید:«در محضر ابو الحسن موسی علیه السّلام بودم.«کمیت بن زید»نیز حضور داشت.امام علیه السّلام به او فرمود:تویی که سروده ای:

ص:186


1- (1)) .رجال نجاشی/198 ش 525.صفوان را از آن رو«اسدی»می خوانند که هم پیمان«بنی اسد»ساکن کوفه بود(نک:اختیار معرفة الرجال/440 حدیث 828).
2- (2)) .وسائل الشیعه 204/16 حدیث 21359 ب 24 کتاب الأمر و النهی.

« اکنون نزد[بنی]امیه می روم؛و تمام امور(چیزها)باید به سوی سرنوشت خود بروند»؟ (1)

کمیت گفت:آری.من آن را سروده ام.به خدا سوگند،هرگز از ایمان و اعتقادم دست برنداشته،همچنان دوستدار شما و با دشمنان شما دشمن هستم،اما آنچه سروده ام از موضع تقیه بوده است.

امام علیه السّلام فرمود:تقیه حتی در نوشیدن شراب[آن گاه که خطری فرد را تهدید کند]روا و جایز است». (2)

سوم:نفوذ در دستگاه حکومتی
اشاره

امام کاظم علیه السّلام نقش فعالی در نفوذ در مناصب دولتی از طریق یاران خود ایفا کرد و در نتیجه،یاران امام علیه السّلام موقعیت های سیاسی ممتاز و برجسته ای در دستگاه خلیفۀ عباسی به دست آورند.امام علیه السّلام آنان را می ستود و از کار ایشان قدردانی می کرد،مشروط بر این که با مؤمنان همکاری کرده،نیازهای ایشان را برطرف کنند و در غیر این صورت غرض از مأموریت ایشان را نقض شده و منتفی می دانست.در این جا اسامی آن دسته از یاران امام کاظم علیه السّلام را که منصب های مهمی در دستگاه عباسیان به دست آورده و از عالمان بزرگ و جلیل القدر بودند،برمی شمریم:

ص:187


1- (1)) . فالآن صرت إلی امیة و الامور إلی مصائر
2- (2)) .اختیار معرفة الرجال 465/1 حدیث 364.
1.علی بن یقطین

پدر او«یقطین»در کوفه پرورش یافت و در آن جا پارچه می فروخت.

او معتقد به امامت امامان معصوم علیهم السّلام بود.به دستگاه ابو العباس سفاح،منصور و مهدی،خلفای عباسی پیوست.زمانی که یقطین بدرود زندگی گفت فرزندش علی به جای پدر نشست و رابطۀ محکمی با عباسیان برقرار کرد و منصب های مهمی را در دولت عباسیان به دست گرفت.

او در دستگاه عباسیان به یاری و خدمت به مؤمنان پرداخت،شماری از آنان را زن داد و به خانۀ بخت فرستاد و هزینۀ بخش بزرگی از آنان را بر عهده داشت.

«سلیمان»کاتب علی بن یقطین می گوید:«طبق محاسبه ای که انجام دادم در هرسال 150 نفر از طرف علی بن یقطین به حج رفته،مناسک حج به جای می آوردند.کمترین مبلغی که به آنان داده می شد،هفت صد درهم و بیشترین آن ده هزار درهم بود.او سه یا چهار تن از فرزندان امام کاظم علیه السّلام را به خانۀ بخت فرستاد و اموال فراوانی را در امور خیر انفاق کرد».عالیترین منصب را در روزگار مهدی عباسی به دست آورد و پس از مهدی،هارون الرشید او را به عنوان وزیر خود برگزید. (1)او ارتباط پنهانی و پیوسته ای با امام کاظم علیه السّلام داشت.

ص:188


1- (1)) .همان/430 حدیث 805؛/433 حدیث 815؛434 حدیث 819-820 و ص 437 حدیث 834 و ابن ندیم الفهرست/328.
2.حفص بن غیاث کوفی

حفص:از سوی هارون الرشید،عهده دار منصب قضا در بخش شرقی بغداد شد،سپس قاضی کوفه شد.او در سال 194 ق درگذشت. (1)

3.عبد الله بن سنان بن ظریف

او خزانه دار مهدی،هادی و هارون الرشید،خلفای عباسی بود. (2)

4.فضل بن سلیمان کاتب بغدادی

فضل،دبیر و کاتب دستگاه منصور و مهدی عباسی بود. (3)

5.محمد بن اسماعیل بن بزیع

محمد از صالحان و برجستگان طایفه(شیعه)و از راویان حدیث امام کاظم علیه السّلام بود.او از کارگزاران منصور و یکی از وزیران حکومت عباسیان بود. (4)

6.حسن بن راشد(مولای بنی عباس)

حسن،وزیر مهدی،موسی،هادی و هارون الرشید بود.

نامبردگان تنها شماری از اصحاب امام کاظم علیه السّلام و راویان حدیث او بودند.

ص:189


1- (1)) .رجال نجاشی/134 ش 346؛رجال کشی/390 حدیث 732(او را عامی(سنی)خوانده است) و تنقیح المقال 355/1.
2- (2)) .اختیار معرفة الرجال/411 حدیث 771؛نجاشی/214 ش 558(او را از موالی بنی عباس خوانده است)و جامع الرواة 487/1.
3- (3)) .نجاشی/306 ش 837.
4- (4)) .اختیار معرفة الرجال/564 حدیث 1065 و رجال نجاشی/330 ش 893.

در این جا و با توجه به اقرار یاران برجسته و عالم امام کاظم علیه السّلام مبنی بر پذیرش منصب در حکومت جور،به گستردگی کارآزمودگی و برنامه ریزی حضرت کاظم علیه السّلام در به دست گرفتن و نگاهداشتن منصب های کلیدی و حساس حاکمیت جور،برای جماعت صالحان پی می بریم.این را بدانیم که یاران امام علیه السّلام از آن رو در این منصب ها قرار می گرفتند که به خط اهل بیت علیهم السّلام و امور مربوط به آن از عامۀ مؤمنان آگاهتر بودند.

عرصۀ تربیتی

اشاره

نیازهای واقعیت موجود برای ساختار جماعت صالحان با گرایش رسیدن به هدف نهایی که اهل بیت علیه السّلام برای ایجاد جماعت صالحان رقم زده بودند، اساس و مبنای وصایا و رهنمودهای امام کاظم علیه السّلام به شیعیان را تشکیل می داد.

از همین روست که می بینیم امام کاظم علیه السّلام کارهای شیعیان خود را زیر نظر می گرفت،خود بر کامل شدن ساختار جماعت صالحان و افراد آن نظارت کرده،آنچه را که بدان دعوت می فرمود،خود آن را اجرا می کرد تا اقدام ها و گام های او در این عرصه،الگو و چراغی فرا راه پیروان مکتب و شاگردان دانشگاه او باشد و بدین وسیله راه را از بیراهه بشناسند و راه هدایت را برگزینند.نقل مواردی از برخورد تربیتی امام علیه السّلام با یارانش تا اندازه ای هدف امام علیه السّلام را از ایجاد جماعت صالحان و گماردن آنان به کارهای دولتی آشکار می کند.

نخست:موضع گیری امام علیه السّلام در برابر علی بن یقطین

هنگامی که علی بن یقطین به دیدار با امام کاظم علیه السّلام می رود،امام علیه السّلام به او

ص:190

اجازۀ ورود نمی دهد،چرا که پیشتر او یکی از برادران دینی خود را که به دیدارش رفته بود از دیدار با خود منع کرده بود.امام علیه السّلام با تعبیر«برادرت»به علی یادآوری می کند که بودنش در منصب وزارت فقط و فقط برای خدمت به نیازمندان و گرفتاران است و این که به او اجازه و حتی به او فرمان می دهد تا در منصب خود باشد و از کناره گیری بازش داشته به همین دلیل بوده است.

ماجرای«ابراهیم جمّال»(ساربان)و علی بن یقطین و فرمان امام علیه السّلام به علی را مبنی بر دلجویی از ابراهیم می خوانیم:

از«محمد بن علی صوفی»نقل شده است:«ابراهیم جمّال-که خداوند از او خشنود باد-اجازه خواست تا با ابو الحسن،علی بن یقطین وزیر دیدار کند، اما علی به او اجازه نداد.علی بن یقطین در همان سال عازم حج شد و چون به مدینه رسید بر در سرای مولای مان موسی بن جعفر علیه السّلام شد و اجازۀ دیدار خواست،اما امام علیه السّلام به او اجازه نداد.

روز بعد با امام علیه السّلام روبرو شد و به حضرت گفت:ای سرور من،گناه من چیست[که اجازۀ دیدار ندادی]؟

امام علیه السّلام فرمود:از آن رو مانع دیدارت با خود شدم که تو به برادرت ابراهیم جمال اجازۀ ملاقات ندادی.خداوند زمانی اعمال تو را پاس می دارد و می پذیرد که ابراهیم از تو درگذرد.

علی گفت:ای سرور من،اکنون در مدینه هستم و ابراهیم در کوفه است،به او دسترسی ندارم،چه کنم؟

امام علیه السّلام فرمود:چون شب فرا رسد بدون اطلاع یاران و غلامت به تنهایی به بقیع برو.

در آن جا اسبی راهوار می بینی که بر آن زین بسته شده است.سوار آن شو.

علی می گوید:چون شب فرا رسید به بقیع رفتم و سوار بر اسب شدم.

ص:191

دیری نپایید که اسب در کوفه،در برابر خانۀ ابراهیم جمال ایستاد.کوبۀ در را به صدا درآوردم و گفتم:علی بن یقطین هستم.

ابراهیم از درون خانه بانگ برآورد:علی بن یقطین وزیر بر در خانۀ من چه می کند؟

علی بن یقطین گفت:ای فلان،مسألۀ من بس سخت و سترگ است.آن گاه او را سوگند داد تا بدو اجازۀ ورود دهد و چون وارد شد به ابراهیم گفت:ای ابراهیم،مولا علیه السّلام از پذیرش من خودداری کرده،آن را منوط به گذشت تو از من نمود.

ابراهیم گفت:خدای از تو درگذرد.

علی بن یقطین،ابراهیم را سوگند داد تا گونه اش را لگد کند،اما ابراهیم نپذیرفت و چون علی اصرار ورزید،ابراهیم به خواستۀ او تن درداد و همچنان گونۀ علی را لگد می کرد و علی می گفت:بار خدایا،گواه باش.

علی پس از آن که ابراهیم را از خویش خشنود کرد،سوار بر اسب شد و مرکب،همان شب او را به مدینه رساند و بر در سرای حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام بر زمین نهاد.در این زمان امام کاظم علیه السّلام به او اجازۀ ورود داد و او را بوسید». (1)

دوم:امام کاظم علیه السّلام و برآوردن نیازهای مؤمنان

امام کاظم علیه السّلام در بدترین و سخت ترین شرایط،بر برآوردن نیاز مؤمنان اصرار داشت و بدان اهتمام می ورزید.او شیعیان را به پای بندی به این اصل

ص:192


1- (1)) .بحار الانوار 85/48 حدیث 105(به نقل از عیون المعجزات/90).

اخلاقی ترغیب و تشویق می کرد و برخی از خاصّان خود را فرمان داد تا به منظور برآوردن نیازهای مؤمنان در دستگاه حکومت بمانند.

داستان زیر،بر نهایت اهتمام و ابعاد توجه و تلاش امام علیه السّلام برای تحقق این اصل و نقش بستن آن در اندیشه و رفتار جماعت صالحان گواه می باشد.

از«محمد بن سالم»نقل شده است که گفت:«چون سرورم موسی بن جعفر علیه السّلام را به دستور هارون به بغداد بردند،«هشام بن ابراهیم عباسی»نزد حضرت رفت و گفت:ای سرور من،براتی به دست من رسیده که براساس آن به«فضل بن یونس»بدهکار می شوم.از او بخواه تا بر من آسان گیرد.

امام کاظم علیه السّلام به درب خانۀ فضل رفت.حاجب،فضل را از آمدن موسی بن جعفر علیه السّلام باخبر کرد.فضل گفت:اگر راست گفته باشی در راه خدا آزاد هستی و چنین و چنان از اموال به تو می دهم.

آن گاه فضل،شتابان و با پای برهنه به سوی درب خانه شتافته،بر پاهای حضرت افتاده،آن ها را می بوسید،سپس از امام علیه السّلام خواست تا وارد خانه شود.

امام علیه السّلام وارد شده،به او فرمود:حاجت و نیاز هشام بن ابراهیم را برآورده کن.

فضل نیز فرمان امام علیه السّلام را به گوش گرفته،مشکل ابراهیم را حل کرد». (1)

سوم:حمایت امام کاظم علیه السّلام از مأموریت علی بن یقطین

امام کاظم علیه السّلام یاران و شیعیان خود را زیر نظر داشته،غفلت آنان را به ایشان گوشزد می کرد و در مواردی که برخی از آنان را در معرض خطر سعایت

ص:193


1- (1)) .اختیار معرفة الرجال/500 حدیث 957. فضل بن یونس از شیعیان بود.زمانی که حکومت آنان را احضار کرد وی پنهان شد و در مخفیگاه خود کتابی براساس مذهب«راوندیه»عباسی در اثبات امامت«عباس»نوشت و برای سلطان (خلیفه)فرستاد.سلطان نیز او را امان داد و در دستگاه خود به کار گمارد(نک:بحار الانوار 109/48).

کنندگان می دید،پنهانی آنان را در جریان قرار می داد و راهکارهایی پیش روی آنان می نهاد.از جمله این افراد که غالبا مورد رشک دشمنان بوده،همیشه از آنان نزد حاکم سعایت می شد،علی بن یقطین بود.از علی بن یقطین روایت شده است که طی نامه ای به موسی بن جعفر علیه السّلام،نوشت:«در مورد مسح پا در وضو اختلاف نظر وجود دارد.اگر در این باره رهنمودی برایم دارید که بدان عمل کنم،چنین کنید.

امام کاظم علیه السّلام در پاسخ نوشت:آنچه[در مورد این سؤال]به تو دستور می دهم این است که هنگام وضو سه بار مضمضه و سه بار استنشاق کن،سه بار صورتت را بشوی و سه بار انگشتان خود را درون موی صورتت فرو ببر،سه بار دستانت را بشوی،بیرون و درون گوشت را مسح کن و هردو پای خود را سه بار بشوی و جز آنچه به تو گفتم مکن.

علی بن یقطین نیز دستور امام علیه السّلام را به کار بست.

در همان زمان هارون الرشید گفت:دوست دارم علی بن یقطین را از آنچه درباره اش می گویند و او را«رافضی»می خوانند دور و منزه بدانم.از آن جا که رافضی ها در وضو رعایت اختصار می کنند[او را با وضو می آزماییم].از این رو او را به کاری در خانۀ خود واداشت.چون وقت نماز فرا رسید،هارون الرشید برای علی آب فرستاد تا وضو بسازد و خود در پس دیواری پنهان شد، به گونه ای که علی را می دید،اما علی او را نمی دید.علی همان گونه که امام علیه السّلام به او دستور داده بود وضو ساخت.

در این هنگام،هارون از پس دیوار بیرون شد و به علی گفت:هرکسی تو را رافضی بداند دروغ گفته است.

پس از این ماجرا نامه ای از امام موسی بن جعفر علیه السّلام به علی بن یقطین رسید که متن آن چنین بود:از حالا آن گونه که خداوند فرموده،وضو بساز.صورتت را

ص:194

یک بار[به عنوان]واجب و بار دوم[به عنوان]مستحب بشوی،دستانت را از آرنج به همین ترتیب بشوی،سپس جلو سر و پشت پای خود را با رطوبت باقی مانده از وضو،مسح کن، چرا که آنچه از آن بر تو بیم می رفت برطرف شد». (1)

نیز از«ابن سنان»نقل شده است:«زمانی هارون الرشید جامه هایی برای علی بن یقطین فرستاد.در میان آن ها جامه ای شاهانه از خز سیاه وجود داشت که به زر آراسته شده بود.علی بن یقطین بهترین و پر بهاترین جامه ها را به همراه جامۀ خز و نیز اموالی که خمس مالش به شمار می رفت برای ابو الحسن، موسی بن جعفر علیه السّلام فرستاد.

امام کاظم علیه السّلام اموال و جامه ها را پذیرفت،ولی جامۀ خز را به وسیلۀ پیک، برای علی بن یقطین باز پس فرستاده،طی نامه ای به او نوشت:از این جامه[به خوبی]نگاهداری کن و آن را از دست مده،زیرا روزی بدان نیاز خواهی داشت.

علی بن یقطین از این که امام علیه السّلام جامه را پس فرستاده بود،دچار شک و نگرانی شد و علت این کار امام علیه السّلام را نمی دانست،اما به دستور امام علیه السّلام جامه را نزد خود نگاهداشت.

پس از چندی علی بن یقطین بر یکی از غلامان نزدیک خود خشم گرفته، او را از جایگاه ویژه ای اش کنار گذاشت.غلام که از تمایل و گرایش علی بن یقطین به ابو الحسن علیه السّلام و از اموال و جامه های پربها و دیگر چیزهایی که برای امام علیه السّلام می فرستاد آگاه بود،نزد هارون الرشید از علی سعایت کرده،به او گفت:

او معتقد به امامت موسی بن جعفر است و همه ساله خمس مال خود را برای او می فرستد.همچنین جامۀ شاهانه ای که امیر المؤمنین در فلان وقت به او

ص:195


1- (1)) .الارشاد 227/2-229؛اعلام الوری 21/2 و 22(به نقل از الارشاد 227/2-229)؛کشف الغمه 3 /15-17؛الخرائج و الجرائح 335/1 26 و بحار الانوار 136/48 حدیث 11(به نقل از الخرائج و الجرائح 335/1 26).

مرحمت کرده،برای موسی بن جعفر فرستاده است.

هارون الرشید،از این گزارش برآشفته،به شدت خشمگین شد و گفت:

این مسأله را پیگیری می کنم و اگر وضعیت آن گونه که می گوید باشد،جان او را می گیرم.

همان دم علی بن یقطین را احضار کرد و چون علی حاضر شد،هارون به او گفت:با جامۀ خزی که به تو دادم چه کردی؟

علی بن یقطین گفت:آن را در جامه دانی دربسته نهاده،معطرش نموده،از آن حفاظت می کنم.هر بامداد و شامگاه جامه دان را باز می کنم و به انگیزۀ تبرک نگاهی بر جامه می افکنم و آن را می بوسم.

هارون گفت:هم اکنون آن جامه را حاضر کن.

علی گفت:اطاعت یا امیر المؤمنین.

آن گاه به یکی از غلامان خود گفت:به خانه ام برو،از خزانه ام کلید فلان اتاق را برداشته،درب آن را باز کن،صندوق کذایی را بگشا و جامه دان را همان گونه که سر به مهر است بیاور.

دیری نپایید که غلام،جامه دان سر به مهر را آورده،پیش روی هارون گذارد و هارون فرمان داد تا مهر جامه دان را بشکنند.چون جامه دان باز شد، هارون جامۀ خز را همان گونه که به علی داده بود،تا شده و آغشته در عطر یافت.این بود که آرام گرفت و به علی گفت:جامه را به جای خودش بازگردان که هرگز سخن سعایت کنندگان را دربارۀ تو نمی پذیرم.

آن گاه جایزه ای گرانبها به علی داد و دستور داد تا خبرچین را هزار تازیانه بزنند،اما مجازات خبرچین به حدود نیمه رسیده بود که جان سپرد». (1)

ص:196


1- (1)) .الارشاد 225/2-227؛اعلام الوری 19/2-20(به نقل از الارشاد 225/2-227)؛کشف الغمه-

عرصۀ علمی و فکری

اشاره

عصر امام باقر علیه السّلام و امام صادق علیه السّلام دورۀ گشایش و آزادی نسبی برای دانشگاه اهل بیت علیهم السّلام بود.این دانشگاه توانست از آزادی به وجود آمده در راه نشر علوم و معارف اهل بیت علیهم السّلام بهره ببرد و در نتیجه،استادان و عالمانی را به جامعه ارائه داد که مسئولان،امانتداران و حافظان میراث این دانشگاه در میان امت اسلامی بودند.در همین دانشگاه بود که پایه های محکم مکتب اهل بیت علیهم السّلام که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و پس از او علی بن ابی طالب علیه السّلام پی افکنده بود، از نظر شیوه،محتوا و روش تکامل یافت.

عصر امام کاظم علیه السّلام به درازای سه دهه و اندی،ادامۀ روند علمی و فرهنگی ای بود که امام باقر علیه السّلام و امام صادق علیه السّلام آن را تحقق بخشیده بودند.در عصر امام کاظم علیه السّلام شمار چشمگیری از فقیهان راوی پرورش یافته،موهبت و ارمغانی کم نظیر و بزرگ بودند که امام کاظم علیه السّلام در عرصۀ نظری-عملی به امت اسلامی عرضه کرده بود.آنچه در بخش های بعدی بدان خواهیم پرداخت،بیانگر تبلور بسیاری از قواعد اصولی و فقهی در عرصۀ اجتهاد فقهی در دانشگاه سترگ اهل بیت علیهم السّلام می باشد.وانگهی گسترش تشیع و فزونی گرفتن دوستی و پیوند با اهل بیت علیهم السّلام و خط آنان با تمام ابعاد و ویژگی های آن که از خط عباسیان متمایز می باشد،پس از تلاش های امام باقر علیه السّلام و امام صادق علیه السّلام،مرهون امام کاظم علیه السّلام و تلاش های اوست.

توسعۀ پایگاه تشیع فعالیت بیشتر رهبری را در نظارت و اشراف بر شئون

ص:197

و امور پیروان و نیز صیانت و حفاظت جماعت صالحان از لغزش ها،انحرافات و موانع موجود بر سر راه آنان می طلبید.از دیگر سو و با توجه به موضوع های اصلی و فرعی شریعت که ناشی از وسعت یافتن دایرۀ پیوندهای فکری و علمی و دگرگونی روزگار بود،سؤال ها نیز فزونی می گرفت و از جهت دیگر، آمادگی دانشگاه اهل بیت علیهم السّلام برای پاسخ گفتن به مسائل نو،مستلزم ارائۀ فعالیت بیشتر و دامنه دارتری از رهبری تبلور یافته در امام کاظم علیه السّلام بود.این نکته را نیز نباید از نظر دور داشت که امام کاظم علیه السّلام پس از شهادت پدر بزرگوارش در شرایطی سخت قرار داشت و در چنین شرایطی می بایست وظیفۀ رهبری امّت را به خوبی انجام دهد.مسألۀ دیگر این بود که تمام مسلمانان از امامت حضرت کاظم علیه السّلام آگاهی نیافته و بدان راهنمایی نشده بودند و این،فعالیت امام علیه السّلام را سخت تر و سنگین تر می کرد.به همین دلیل امام علیه السّلام می بایست شماری از یاران نزدیک و مورد اعتماد خود را به عنوان نمایندۀ خود به کار گمارد تا آنان در این مسئولیت و مقام به ادارۀ امور جماعت صالحان و جمع آوری حقوق شرعی،مانند خمس،زکات و...بپردازند؛حقوقی که مکتب اهل بیت علیهم السّلام موارد و شیوۀ مصرف آن را تعیین کرده و استمرار وجود و دگرگونی مثبت و استحکام پایه ها و اساس جماعت صالحان را تضمین و آن را در رویارویی با چالش های مستمر توانمند می کند.

این فرایند و روند همان چیزی بود که خلفا به اندازۀ درک و دریافت خود از خط اهل بیت علیهم السّلام و میزان غور در عمقش،از آن می ترسیدند.هارون الرشید از این قاعده مستثنا نبود،به گونه ای که این فعالیت های دامنه دار و خط ریشه دار پرورش اندیشه،کینۀ او را علیه امام کاظم علیه السّلام برانگیخت،چرا که هارون امام علیه السّلام را خطری جدی و دشمن حقیقی برای سلطنت خود می دید.او بی پروا امام علیه السّلام

ص:198

را به زندان می افکند تا او را از پایگاه های خود؛یعنی نمایندگان و دوستانش دور کند،اما یاران حضرت حتی در زمانی که او در زندان بود،ارتباطی پیوسته و محکم با وی داشتند.

این برنامه ریزی از سوی امام علیه السّلام تحولی روشن در تعامل با رویدادها به شمار رفته،بهترین نوع ابزار برای بهره وری از شرایط سخت و تنگناهای موجود،به منظور کمال بخشیدن به این حرکت الهی به سوی اهداف ترسیم شده بود.

فعالیت ها و داده های امام کاظم علیه السّلام در عرصۀ دانش و اندیشه در زمینه های زیر تجلی می یافت:

1.روایت

2.تدریس

3.مناظره

4.تألیف

البته دامنۀ روایت،تدریس،مناظره و تألیف در یک یا چند عرصۀ دانش منحصر نمانده،بلکه به دیگر زمینه های علمی نیز کشیده شد.تنوع میراث علمی که از امام علیه السّلام به ما رسیده،خود گواهی بر این گفته است و زمانی که «مسند»امام کاظم علیه السّلام را که نزدیک به هزار برگ و در سه مجلد فراهم آمده است،مطالعه کنیم،فعالیت علمی امام علیه السّلام به طور ملموس برای ما روشن می شود،مسند امام کاظم علیه السّلام در بردارندۀ گونه های دانش و شناخت:اعتقادی، تاریخی،تربیتی،اخلاقی،احکام شرعی و دعا و زیارت است.توثیق«رجال» (راویان)،مسائل مرتبط با روزگار امام کاظم علیه السّلام،احتجاج های آن حضرت با حاکمان و مخالفان و امور مربوط به دانشگاه حضرت که شکوه،قدرت و مرتبۀ

ص:199

علمی آن در فارغ التحصیلان آن و اصحاب هشیار و زیرک آن حضرت متبلور بود،از دیگر مطالب آمده در مسند امام کاظم علیه السّلام است.

یاران امام علیه السّلام،از جمله:«هشام بن الحکم»،«صفوان بن یحیی»معروف به بیاع السابری(فروشندۀ جامه)و«حسن بن محمد بن سماعۀ کندی»تألیفاتی بسیار داشته و هریک از این سه تن سی اثر از خود برجای گذاشتند،«علی بن حسن طاهری»چهارده اثر،«حسن بن محبوب سراد»شش اثر،«عبد اللّه بن جبله»هفت اثر و«علی بن یقطین»سه اثر تألیفی به رشتۀ تحریر درآوردند.در این جا به برخی از فعالیت های یاران امام کاظم علیه السّلام در عرصۀ دانش می پردازیم: (1)

شیوۀ استنباط و تفقه در دین

«حرمت قول به غیر علم»،«حجیت ظواهر»و«حجیت خبر واحد» موضوع«تعارض میان روایات و احادیث»،بازداشتن مردم از«قیاس»در احکام،«اصالت برائت»،«وجوب موافقت قطعی در اطراف علم اجمالی»، «استصحاب»و«عدم جواز رجوع به اصل،قبل از تفحص و جست وجوی دلیل»نصوصی است که در میراث علمی امام کاظم علیه السّلام به چشم می خورد.

همین گستردگی مباحث،نشان می دهد که امام کاظم علیه السّلام بر آن بود تا پایه های قواعد و شیوۀ استنباط و تفقه در دین را استوار و محکم کند.

نگرشی کوتاه در متونی که مجموعه ای از قواعد فقهی و دیگر احکام فقهی مأثور از امام کاظم علیه السّلام را دربر می گیرد،این مطلب را برای ما روشن می کند که

ص:200


1- (1)) .ر.ک شیخ طوسی،فهرست/156،155،146،10396 و 258.

امام علیه السّلام هماره در تلاش بود تا دانشگاه فقهی و اجتهادی را تکامل بخشد و عالمانی براساس مبانی این دانشگاه که همان خط اهل بیت علیهم السّلام است پرورش داده،به جامعه تقدیم کند تا از این رهگذر،پایایی و جاودانگی رسالت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله را تضمین نموده و خط مستقیم اهل بیت علیهم السّلام را-علیرغم تمام چالش ها و کارشکنی ها-در تمام عرصه های زندگی حضوری فعال بخشد. (1)

مناظره در عصر امام کاظم علیه السّلام

مناظرۀ علمی از جمله فعالیت های فکری بود که در تبلور و شکوفایی اندیشۀ امت اسلامی تأثیر بسزایی داشت و در عصر امام کاظم علیه السّلام شهرتی فراگیر یافت.امام جعفر صادق علیه السّلام و پس از آن حضرت،امام کاظم علیه السّلام از این پدیده بهره جسته،عالمانی متخصص در این فن پرورش دادند.

دست پروردگان دو امام،در دفاع از مذهب اهل بیت علیهم السّلام و معرفی آن به جامعه هم پیمان شدند.علیرغم محدودیت هایی که از سوی حاکمیت برای آنان به وجود می آمد و نیز وجود حصار فکری که مخالفان خط اهل بیت علیهم السّلام آن را تقویت می کردند،آنان توانستند در راه ترویج مذهب اهل بیت علیهم السّلام به موفقیت های چشم گیری نایل شوند.این عالمان پرورش یافتۀ دانشگاه امام صادق علیه السّلام و امام کاظم علیه السّلام همچنین توفیق یافتند تا شبهات و اتهاماتی که مکتب تشیع و اندیشۀ شیعی را هدف گرفته بود و به صورت روزافزون تنور آن داغتر و آتش آن شعله ورتر می شد،سست و بی اعتبار کرده،رودرروی جریان های منحرف فکری و جنبش های الحادی بایستند.

ص:201


1- (1)) .ر.ک لمحات علی القواعد الفقهیة فی الأحادیث الکاظمیة(ضمن مجموعه آثار منتشر شده در سومین کنگرۀ جهانی امام رضا علیه السّلام)و مسند الإمام الکاظم علیه السّلام.

هشام بن حکم از جمله یاران امام صادق علیه السّلام و امام کاظم علیه السّلام به شمار می رفت که در عرصۀ مناظره سرآمد و برجسته ترین آنان بود.هشام،پس از وفات امام صادق علیه السّلام به امام کاظم علیه السّلام پیوست.وی شخصیت کم نظیر و از عالمان بزرگ امت اسلامی و طلایه دار مدافعان از خط اهل بیت علیهم السّلام بود.هشام روزگار دراز،به ویژه در عصر هارون الرشید در دفاع از حق سخن گفت و تلاش کرد؛عصری که اختناق،به تمام معنای خود بر جامعه حاکم بود و هر کس از فضایل اهل بیت علیهم السّلام سخن می گفت،هدف انتقام و شکنجه حاکمیت قرار می گرفت.

هشام در علم کلام تخصص یافت و از بزرگان متکلمان روزگار خود شد. (1)به دلیل همین توانایی«یحیی بن خالد برمکی»مجلس خود را با وجود او رونق بخشیده،سرپرستی مجالس کلامی خود را به او می سپرد. (2)

هشام به منظور اثبات حقانیت مبدأ و اصول اعتقادی خود و بطلان تفکر عالمان دیگر ادیان و مذهب ها دلیرانه پا به میدان مناظرۀ با آنان می نهاد و هماره پیروزمند این میدان بود.او بارها با«عمرو بن عبید»رهبر روحانی و دینی معتزله به مناظرۀ پرداخت.از آن جا که هشام در اثبات گفتۀ خود استدلالی محکم و حجت و برهانی قاطع ارائه می داد،هارون الرشید شیفتۀ آن گفت وگوها بود و از پس پرده به مناظرۀ هشام با دیگر عالمان گوش می داد.

هشام و یحیی بن خالد برمکی در حضور هارون بودند.یحیی برای در تنگنا قرار دادن هشام به او گفت:«به من بگو آن هنگام که علی و عباس بر سر میراث نزد ابو بکر رفته،طرح دعوا کردند،کدام یک از آن دو بر حق بود و کدام

ص:202


1- (1)) .نک:ابن ندیم فهرست/263.
2- (2)) .کشی/225 280/475 حدیث 500؛الامالی 55/1؛مرو الذهب 194/3 و 21/4-23.

بر باطل؟

هشام از این پرسش دچار حیرت و سرگشتگی شد و با خود اندیشید اگر ادعای علی علیه السّلام را باطل بخواند کافر خواهد شد و اگر دعوی عباس را نادرست و ناحق دانسته،آن را بر زبان آورد بی تردید هارون گردنش را خواهد زد.از این رو گفت:هیچ یک از آنان به خطا چیزی نگفته،بلکه هردو به حق بوده اند و قرآن کریم نیز در قصۀ حضرت داوود علیه السّلام مانند این مطلب را بیان کرده، می فرماید: وَ هَلْ أَتٰاکَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرٰابَ ... خَصْمٰانِ بَغیٰ بَعْضُنٰا عَلیٰ بَعْضٍ... (1)؛

و آیا خبر دادخواهان-چون از نمازخانۀ[او]بالا رفتند-به تو رسید؟دو مدعی [هستیم]که یکی از ما بر دیگری تجاوز کرده است».

در این حال کدام یک از آن دو فرشته نادرست گفته و کدام یک درست گفته است؟حال اگر بگویی هردو به خطا رفته اند پاسخ تو نیز همان گونه است.

یحیی گفت:نمی گویم که دو فرشته گرفتار خطا شده اند،بلکه به اعتقاد من آن دو درست گفته و در حقیقت دچار اختلاف در حکم نشده بودند،بلکه تظاهر به مخاصمه کردند تا داوود علیه السّلام را بر خطایش واقف کرده،او را از حکم و داوری آگاه کنند.

هشام گفت:علی و عباس نیز در حکم دستخوش اختلاف نشده و دربارۀ حقیقت به مخاصمه نپرداختند و خود در مسألۀ مورد مخاصمه دچار شک و تردید نشده بودند،بلکه با این مخاصمۀ ظاهری می خواستند ابو بکر را

ص:203


1- (1)) .سوره ص/21.

متوجه خطایش کرده،گناهش را به او گوشزد نموده و ستمی را که در مورد میراث پیامبر صلّی اللّه علیه و آله روا داشته بود به او بنمایانند.

یحیی از این پاسخ دندان شکن خاموش شد و دچار بهت گردید و هارون الرشید پاسخ زیبا و تحسین برانگیز هشام را ستود و خود هشام نیز بدین وسیله از توطئۀ یحیی رست». (1)

هشام مناظره هایی مشابه آنچه گفته شد با«نظّام» (2)(ابراهیم بن یسار) عالم معتزلی و«ضرار ضبی» (3)داشته است.مناظرات هشام در بخش زندگی یاران امام کاظم علیه السّلام در بحار الانوار به طور مفصل آمده است.

ص:204


1- (1)) .الفصول المختاره/42.خلاصۀ این مناظره را نک:عیون اخبار الرضا 15/2.
2- (2)) .کشی/274 حدیث 493 مبحث الخلود فی الجنة و عدمها.
3- (3)) .کمال الدین 362/2-370؛بحار الانوار 199/48 حدیث 7(به نقل از کمال الدین 362/2-370).

بخش سوّم

اشاره

بازداشت های مکرر امام کاظم علیه السّلام تا زمان شهادت امام

برنامه ریزی برای زندانی کردن امام کاظم علیه السّلام

بر آن نیستیم که در این بخش به علل و عوامل زندانی شدن امام کاظم علیه السّلام توسط هارون الرشید بپردازیم.همان گونه که پیشتر با رفتار و تأثیرگذاری امام علیه السّلام بر امت اسلامی آشنا شدیم،همین امر انگیزۀ مناسبی بود تا هارون را که فاقد مشروعیت برای خلافت و حکومت بود،به دربند کشیدن و در نهایت، ترور امام علیه السّلام وا دارد.از این مطلب که بگذریم،خود هارون در آغاز رسیدن به قدرت و خلافت با خود عهد کرد که کیان و وجود علویان را از بن بر کند.با توجه به این اندیشۀ هارون،برخورد او با بزرگ و مهتر و رهبر علویان؛یعنی امام موسی بن جعفر علیه السّلام چندان دور از انتظار نبود.البته باید میان دلایل واقعی و عواملی که هارون آن ها را دستاویز خود قرار داده بود تا رفتار خصمانه اش را با امام علیه السّلام توجیه کند تفاوت قائل شویم.

پس از گذشت یک دهه از حکومت هارون الرشید،دیگر وجود امام کاظم علیه السّلام برای هارون الرشید غیرقابل تحمل شده بود،زیرا هارون به قدرت تأثیرگذاری آن حضرت بر امت اسلامی از یک سو و گسترش دامنۀ تشیع از سوی دیگر پی برده بود.او داوطلبان سپاه امام کاظم علیه السّلام را یکصد هزار تن-آن گونه که در پاسخ پرسش پسرش گفته بود-برآورد می کرد.شهرت فراگیر امام

ص:205

کاظم علیه السّلام و افتخارات و فضایل آن حضرت که بر سر زبان ها و موضوع گفت و گوها بود از دیگر عواملی به شمار می رفت که کینه و دشمنی هارون را نسبت به امام کاظم علیه السّلام شدیدتر می کرد.ماجرای برخورد هارون با امام کاظم علیه السّلام را هنگام زیارت قبر مطهر پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله پیشتر خواندیم.این امر از دیگر عواملی بود که هارون را خشمگین کرد.او همیشه درصدد یافتن بهانه ای بود تا امام علیه السّلام را از مردم جدا کند،اما در پی توجیهی عوام پسند بود.از همین رو و به منظور فریب مردم،خطاب به پیامبر صلّی اللّه علیه و آله گفت:«پدرم و مادرم فدایت باد،از تصمیمی که گرفته ام از تو عذر می خواهم.بر آن شده ام تا موسی بن جعفر را با خود برده، به زندانش افکنم،چرا که می ترسم او میان امت تو آتش جنگ برافروزد و بدین وسیله خون امت را بریزد». (1)

سعایت کنندگان و خبرچینان نیز نقشی منفی علیه امام علیه السّلام ایفا می کردند.

یحیی بن خالد برمکی از همین ابزار برای دستگیری امام علیه السّلام بهره جست.او «محمد(یا علی) (2)بن اسماعیل»را به منظور خبرچینی علیه امام علیه السّلام فریفت و به جاسوسی علیه امام علیه السّلام نزد هارون واداشت.

ببینیم برخورد امام کاظم علیه السّلام با برادرزاده اش که دست به چنان کاری زده، تن به فریب های یحیی داده بود و پس از دیدار با هارون الرشید،بنا به میل و خواستۀ هارون،از امام علیه السّلام بدگویی کرده بود،چه رفتاری بزرگوارانه و کریمانه داشت.

از«علی بن جعفر بن محمد صادق علیه السّلام»نقل شده است:«محمد بن

ص:206


1- (1)) .عیون اخبار الرضا/73 حدیث 3؛طوسی الغیبة/28؛بحار الانوار 213/48 حدیث 13(به نقل از عیون اخبار الرضا).
2- (2)) .در بعضی از روایات«محمد بن اسماعیل»و در برخی دیگر«علی بن اسماعیل»خوانده شده است.

اسماعیل نزد من آمد و خواست تا از ابو الحسن موسی علیه السّلام بخواهم به او اجازه دهد به عراق برود،از او خشنود باشد و او را سفارشی کند.

علی بن جعفر علیه السّلام می گوید:کناری ایستادم تا امام علیه السّلام به وضوخانه رفت.

این فرصتی بود که می توانستم با امام علیه السّلام دیدار و گفت وگو کنم.چون از وضوخانه بیرون آمد،به او گفتم:برادرزاده ات محمد بن اسماعیل اجازه خواسته تا به عراق برود و نیز می خواهد به او سفارش هایی بکنی.امام علیه السّلام اجازه داد.

چون به مجلس خود بازگشت،محمد بن اسماعیل برخاست و گفت:ای عمو،دوست دارم سفارشی به من بکنید.

امام علیه السّلام فرمود:تو را سفارش می کنم که از[دست داشتن در ریختن]خون من بپرهیزی و تقوای الهی پیشه کنی.

محمد گفت:خدا لعنت کند آن که سعی کند خون تو را بریزد،سپس گفت:

ای عمو،مرا وصیتی بکن.

امام علیه السّلام باز فرمود:تو را سفارش می کنم که از[دست داشتن در ریختن]خون من بپرهیزی و تقوای الهی پیشه کنی.

علی بن جعفر بن محمد علیه السّلام می گوید:آن گاه امام علیه السّلام کیسه ای حاوی 150 دینار به محمد داد.حضرت کیسه ای دیگر به او داد که 150 دینار در آن بود.

سومین کیسه شامل 150 دینار به محمد داد و در نهایت دستور داد کیسه ای که حاوی 1500 درهم بود به محمد بن اسماعیل دادند.

دهش امام علیه السّلام را زیاد شمرده،آن را به امام علیه السّلام گفتم،حضرت فرمود:چون پیوند خود را با او حفظ کنم و او رشتۀ خویشاوندی را بگسلد،[با این کار و]حفظ پیوند خویشاوندی،حجت و دلیل من استوارتر و قویتر است.

ص:207

علی بن جعفر می گوید:محمد بن اسماعیل روانۀ عراق شد و با همان لباس سفر و با خستگی راه بر درب سرای هارون حاضر شده،به حاجب هارون گفت:به امیر المؤمنین بگو:محمد بن اسماعیل بن جعفر بن محمد بر درب سرا ایستاده است.

حاجب گفت:ابتدا در جایی اتراق کن،لباس سفر را از تن فرو افکن و جامه ای مناسب بر تن کن،سپس بازگرد تا تو را بدون تشریفات نزد امیر المؤمنین ببرم.او اکنون خفته است.

محمد گفت:به امیر المؤمنین بگو که آمدم،ولی اجازۀ ورود ندادی.

حاجب داخل شد و پیام محمد را به هارون الرشید رساند.هارون به او اجازۀ ورود داد.

محمد چون با هارون روبرو شد گفت:ای امیر المؤمنین،دو خلیفه در یک خاکدان[حکومت می کنند]،موسی بن جعفر در مدینه[خلافت می کند و] برای او خراج می برند و تو در عراق[خلافت می کنی و]برایت خراج می آورند.

هارون گفت:به خداوند[سوگندت می دهم که]چنین است؟

محمد گفت:به خدا سوگند چنین است.

به پاس این خدمت محمد،هارون الرشید دستور داد تا یکصد هزار درهم به منزل محمد برده،به او دادند.همان شب محمد گرفتار بیماری«خناق» (دیفتری)شد و مرد.روز بعد یکصد هزار درهمی که هارون به او داده بود به هارون بازگردانده شد». (1)

ص:208


1- (1)) .اختیار معرفة الرجال/263 حدیث 478؛ر.ک اصول کافی 85/1 حدیث 8(این داستان عینا از کافی-

این داستان،نمونه ای از بی شمار دسیسه هایی است که یحیی بن خالد برمکی به دستور و تحریک هارون الرشید طراحی کرد تا اهداف دستگاه ستمکار عباسیان را جامۀ عمل بپوشاند.

پس از این زمینه سازی ها بود که شتابزده،به طور پنهانی و دور از چشم امت اسلامی،امام کاظم علیه السّلام را بازداشت و زندانی کرد تا مبادا مسلمانان طرفدار امام علیه السّلام از محل زندانی بودن حضرت،آگاه شوند.

دستگیری امام کاظم علیه السّلام

پس از آن که هارون الرشید به زیارت قبر منور پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله رفت و در آن جا با امام کاظم علیه السّلام برخورد کرد،دستور داد تا امام علیه السّلام را دستگیر کنند.

مأموران هارون،امام علیه السّلام را که بالای سر جدش رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله در حال نماز بود،بدون این که اجازه دهند نماز خود را به پایان ببرد،دستگیر کرده،غل و زنجیر بر دست و پای امام علیه السّلام گذاردند.امام کاظم علیه السّلام در آن حال،دردمندانه خطاب به پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله درد دل خود را چنین باز گفت:به محضر تو رسول خدا شکایت می کنم. (1)

این اقدام خلیفه مورد نکوهش مردم قرار گرفته،امت را در این مصیبت، اندوه زده کرده بود.دست اندرکاران حکومتی از برآشفتن مردم هراسان شده، ترسیدند که مبادا دستگیری امام علیه السّلام انگیزه ای شود تا مردم علیه حکومت و ارکان آن قیام کنند.این بود که دو شتر آماده کرده،یکی را به سمت بصره

ص:209


1- (1)) .عیون الاخبار 85/1 حدیث 10.

و دیگری را به سوی کوفه روانه کردند.بدین ترتیب می خواستند مردم سردرگم شده و ندانند امام علیه السّلام در کدام یک از کجاوه هاست و به کدام سو برده می شود.

امام کاظم علیه السّلام در زندان بصره

«حسان سروی»، (1)از مدینه تا بصره همراه امام علیه السّلام بود و از ایشان نگاهبانی می کرد.در میانۀ راه«عبد اللّه بن مرحوم ازدی»،به حضور امام علیه السّلام شرفیاب شد.امام کاظم علیه السّلام نامه ای به عبد اللّه داد و از او خواست تا آن را به جانشین خود،امام رضا علیه السّلام برساند و حضرت رضا علیه السّلام را به عنوان امام پس از خویش به عبد اللّه معرفی فرمود.سرانجام، (2)کاروان حضرت،پس از پیمودن بیابان ها به بصره رسید.

حسان،امام علیه السّلام را به«عیسی بن ابی جعفر»سپرد و عیسی امام علیه السّلام را در یکی از اتاق های محبس زندانی کرد و درب های زندان را به روی او بست.

عیسی درهای زندان را فقط به دو منظور بر روی امام علیه السّلام می گشود،برای قضای حاجت و تجدید وضو و موقع رساندن غذا به امام علیه السّلام.

حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام از فرصت و فراغت به دست آمده بهترین استفاده را می برد.او روزها را روزه می داشت و شب ها را به نماز و عبادت و راز و نیاز با حضرت احدیت می گذراند و پیشانی بر خاک بندگی می سایید.

حضرت دمی از زندانی بودن خویش دل تنگی نمی کرد،بلکه فرصت فراهم شده را برترین نعمت های الهی می دانست و در دعای خود به درگاه الهی

ص:210


1- (1)) .همان جا.
2- (2)) .همان/27 حدیث 13.

عرضه می داشت:«أللّهم إنک تعلم أنی کنت أسألک أن تفرغنی لعبادتک،أللّهم و قد فعلت،فلک الحمد (1)؛بار خدایا،تو می دانی که از حضرتت فراغتی می خواستم تا تو را عبادت کنم.بار خدایا،خواسته ام را اجابت فرمودی،پس سپاس تو راست(تو را بر این نعمت سپاس می گویم)».

چون مردم از زندانی شدم امام علیه السّلام در بصره و از محل زندان باخبر شدند، همگان از عالم و عامی به سوی زندان حرکت کردند تا به هرطریقی که شده هر چند مخفیانه با آن حضرت دیدار کنند.از میان آن جمع«یاسین زیّات ضریر بصری»توانست خود را به امام علیه السّلام برساند و از او حدیث روایت کند. (2)

عیسی و مأموریت کشتن امام کاظم علیه السّلام

هارون الرشید،عیسی بن ابی جعفر،زندانبان امام کاظم علیه السّلام را برای انجام مأموریت شوم و هولناک؛یعنی به شهادت رساندن امام کاظم علیه السّلام برگزید و تصمیم خود را به او رساند.چون دستور هارون به عیسی رسید،عیسی اجرای دستور را بس سخت و خود را در اجرای آن ناتوان دید.او نزدیکان و افراد مورد اعتماد خود را گرد آورده،با آنان در مورد مأموریت خود مشورت کرد.آنان عیسی را از دست زدن به چنین جنایتی باز داشتند.عیسی نیز نظر آنان را پذیرفت و طی نامه ای،از هارون خواست تا او را این مأموریت معاف دارد.

ص:211


1- (1)) .المناقب 343/4.
2- (2)) .نجاشی/453 ش 1227.

انتقال امام کاظم علیه السّلام به بغداد

هارون درخواست عیسی را پذیرفت،اما از آن جا که عیسی تن به خواستۀ هارون نداده بود،هارون ترسید مبادا امام کاظم علیه السّلام را از زندان آزاد کند،این بود که به عیسی فرمان داد تا حضرت را به بغداد بفرستد.عیسی از این که از ارتکاب چنین جنایتی معاف شده بود شادمان گشته،دستور هارون را در مورد فرستادن امام علیه السّلام به بغداد عملی کرد.چون امام کاظم علیه السّلام به بغداد رسید هارون دستور داد تا نزد«فضل»بازداشت شود و فضل امام علیه السّلام را در خانۀ خود زندانی کرد.هارون که از امام علیه السّلام بیمناک بود و نیز به جاسوسانی که برای زیر نظر داشتن امام علیه السّلام به زندان فرستاده بود اعتماد نداشت،خود از فراز کاخ،زندان را زیر نظر می گرفت تا از رفت وآمدهای احتمالی که فضل آن را از هارون پنهان می کرد،آگاه شود.

در یکی از روزهایی که هارون از فراز قصر خود،خانۀ فضل را می کاوید، در جایی از خانه جامه ای دید که جای آن تغییر نکرده است.از فضل پرسید:

«این پیراهن که همه روز در این مکان می بینم چیست؟

فضل گفت:ای امیر المؤمنین،آن،جامه نیست،بلکه موسی بن جعفر است.همه روز از هنگام برآمدن خورشید سر به سجده نهاده،ظهر هنگام سر از سجده برمی دارد.

هارون الرشید بهت زده،گفت:این مرد از عابدان و زاهدان بنی هاشم است.

فضل که اقرار هارون را در مورد زهد و عبادت امام کاظم علیه السّلام دید گفت:

امیر المؤمنین،پس،از چه رو بر او تنگ گرفته،به زندانش افکنده ای؟

هارون گفت:دریغا،چاره ای جز این نیست». (1)

ص:212


1- (1)) .عیون اخبار الرضا 95/1 و بحار الانوار 220/48(به نقل از عیون اخبار الرضا 95/1).

نیایش امام کاظم علیه السّلام و رهایی از زندان

دوران زندان امام کاظم علیه السّلام به درازا کشید.آزارهای روحی و بدنی،امام علیه السّلام را آزرده خاطر کرده بود.حضرت در دل شبی تاریک برخاست و تجدید وضو کرد و چهار رکعت نماز گزارد و گفت:

ای سید و آقای من،از زندان هارون نجاتم ده و از دست او رهایی ام بخش.ای برآورندۀ درخت از میان شن و گل،ای برآورندۀ آتش از دل آهن و سنگ،ای برآورندۀ شیر از میان سرگین و خون،و ای آزادکنندۀ جنین از میان[تنگنای]رحم و مشیمه(جفت جنین)و ای رها کنندۀ جان از میان احشا و امعا،مرا از دست هارون رها ساز.

خداوند دعای بندۀ صالح خود را مستجاب کرد و او را در دل شب از زندان هارون سرکش نجات داد. (1)

مسلم آن است که امام کاظم علیه السّلام مدتی طولانی از عمر خود را در زندان های هارون سپری کرد،اما تاریخ،دوران زندان امام علیه السّلام را به دقت ثبت نکرده است.

این احتمال وجود دارد که برخی از تاریخ نگاران،در این امر دخالت داشته، حسب الامر اربابان خود از ثبت دقیق مدت زمانی که امام علیه السّلام در زندان بوده سرباز زده باشند.

امام کاظم علیه السّلام پس از آزاد شدن از زندان در بغداد ماندگار شد.او روزهای پنج شنبۀ هرهفته به دیدار هارون الرشید می رفت.

ص:213


1- (1)) .عیون اخبار الرضا 94/1 حدیث 13 و ر.ک المناقب 330/4.

دومین بازداشت

حضور امام کاظم علیه السّلام در بغداد سبب شد تا نام و فضایل و افتخارات او زبانزد همگان شود.همین امر عرصه را بر هارون تنگ کرده،موجب ترس هارون از حضور امام علیه السّلام در میان مردم شد.این بود که مجددا امام علیه السّلام را بازداشت کرد و در خانۀ فضل زندانی کرد.امام علیه السّلام در زندان فضل شب و روز خود را به عبادت و راز و نیاز با خدا سپری می کرد.فضل که امام علیه السّلام را این چنین مشغول عبادت می دید او را بزرگ داشته،بر او تنگ نمی گرفت و همه روز خوراک های خوب و گوارا برای حضرت می فرستاد.امام کاظم علیه السّلام بهترین دوران زندان خود را در محبس فضل گذراند،چرا که برخلاف دیگر زندان ها، در زندان فضل از آسایش و آزادی عمل برخوردار بود.

این بار نیز هارون،زندانبان را مأمور از پای درآوردن امام کاظم علیه السّلام در زندان کرد،اما فضل خدا ترس که به امامت امام کاظم علیه السّلام نیز معتقد بود،از این کار سر برتافت.سرپیچی فضل از فرمان هارون و تن ندادن به ننگ کشتن امام علیه السّلام سبب شد تا مورد شکنجه و خشم هارون قرار گیرد و دیگر برمکیان نیز به شیعه بودن متهم شوند. (1)

امام کاظم علیه السّلام در زندان سندی بن شاهک

هارون الرشید دستور داد امام علیه السّلام را از زندان فضل به زندان«سندی بن شاهک»منتقل کنند و از سندی خواست تا بر امام علیه السّلام سخت گیرد.این بد سگال

ص:214


1- (1)) .ر.ک مقاتل الطالبیین/503-504.

به هارون پاسخ مثبت داده،با سنگدلی تمام،بر امام علیه السّلام ستم روا داشت.او به دستور هارون غل و زنجیری گران بر پای حضرت زد و جز برای تجدید وضو درها را بر آن حضرت علیه السّلام نمی گشود؛در سخت گرفتن بر امام علیه السّلام از هیچ کاری دریغ نمی کرد و در تمام این احوال،امام کاظم علیه السّلام همچنان بردباری و شکیبایی می ورزید.سندی،غلام خود را که«بشار»نام داشت و نسبت به علویان بسیار کینه توز بود،بر امام علیه السّلام گمارد تا در خوش خدمتی به هارون کوتاهی نکرده باشد،اما دیری نپایید که غلام سندی با دیدن کرامات و معجزه های امام علیه السّلام، دگرگون شده،به راه حق بازگشت و در حق امام علیه السّلام خدماتی کرد. (1)

فعالیت امام کاظم علیه السّلام در زندان

اشاره

امام کاظم علیه السّلام در زندان نیز فعالیت های خود را ادامه می داد،با این تفاوت که شیوۀ آن با فعالیت خارج زندان متمایز بود.در این جا چند مورد از فعالیت های امام علیه السّلام را به اختصار نقل می کنیم:

1.عبادت

همان طور که پیشتر گفته شد امام علیه السّلام اوقات خود را در زندان به عبادت سپری می کرد،روزها را به روزه و شب ها را به راز و نیاز و نماز می گذراند و دمی از یاد خداوند غافل نمی شد.این حالت امام علیه السّلام،زندانبانان،خادمان، کنیزکان آوازه خوان و حتی نزدیکترین افراد به دشمن خود را تحت تأثیر قرار داده،آنان را گاهی موفق به توبه می کرد.خواهر سندی بن شاهک،زندانبان

ص:215


1- (1)) .اختیار معرفة الرجال/438 حدیث 827.

سفاک امام علیه السّلام یکی از این راه یافتگان است.او زمانی که بندگی و عبادت و فروتنی امام علیه السّلام را در برابر خداوند دید تحت تأثیر قرار گرفت و در شمار زنان نیکوکار و صالح درآمد.او نسبت به امام علیه السّلام مهربانی می ورزید،در خدمت به او می کوشید و هرگاه به حضرت می نگریست،اشک از چشمانش روان می شد و می گفت:«زیان دیده اند گروهی که متعرض این مرد شوند!».

در دورانی که حضرت موسی بن جعفر در زندان سندی بود،گروهی از عالمان و راویان حدیث توانستند دور از چشم جاسوسان و پنهانی با امام علیه السّلام دیدار کرده،از چشمۀ زلال و گوارای دانش امام علیه السّلام جرعه ای بنوشند.از جمله عالمانی که به دیدار امام علیه السّلام نایل آمد«موسی بن ابراهیم مروزی»معلم فرزند سندی بود.او توانست از سندی اجازۀ ملاقات با امام علیه السّلام را بگیرد.

ابراهیم آنچه را که از امام علیه السّلام شنیده بود نگاشته،به صورت کتابی درآورد. (1)

2.پاسخ به استفتاء

آن بخش از سرزمین های اسلامی که ساکنان آن به امامت امامان اهل بیت علیهم السّلام معتقد بودند،نامه های خود را به وسیلۀ پیکی ویژه به حضور امام علیه السّلام که در زندان سندی دربند بود می فرستادند و امام علیه السّلام پاسخ آنان را می داد.یکی از کسانی که به عنوان پیک شیعیان در زندان با امام علیه السّلام دیدار کرد «علی بن سوید»بود.او نامه های شیعیان را به امام علیه السّلام رسانده،امام علیه السّلام پاسخ نامه ها را دادند. (2)

ص:216


1- (1)) .نجاشی/407 ش 1082.
2- (2)) .حیاة الامام موسی الکاظم 492/2.
3.تعیین نمایندگان

تعیین نماینده از جمله فعالیت های امام کاظم علیه السّلام در زندان بود.حضرتش جمعی از یاران و پرورش یافتگان دانشگاه خود را در پاره ای از مناطق اسلامی به عنوان وکیل خود منصوب نموده،شیعیان را در احکام به آنان ارجاع دادند.

همچنین نمایندگان خود را به دریافت وجوه شرعی،مانند،خمس، زکات،صدقات و...و هزینه کردن آن ها در راه تأمین معاش فقرا و بینوایان شیعه و در دیگر مصارف خیر مأمور نمودند.از جمله نمایندگان امام علیه السّلام در این زمینه«فضل بن عمر»بود.او از سوی امام علیه السّلام وکیل بود تا حقوق شرعی را دریافت و هزینۀ مستحقان کند. (1)

از همین زمان بود که پدیدۀ وکالت در برنامۀ اهل بیت علیه السّلام چهره نمود تا از این رهگذر امور جماعت صالحان اداره شود.البته مسألۀ وکالت با گذشت زمان و آن سان که در زندگی امام جواد علیه السّلام امام هادی علیه السّلام،امام حسن عسکری علیه السّلام و امام زمان(عج)خواهیم دید دستخوش تحول و دگرگونی شد.

4.تعیین جانشین

تعیین و معرفی جانشینی از اصلی ترین مسائلی بود که نمی بایست از آن غفلت شود،چرا که مردم بدون شناخت وصی و جانشین امام علیه السّلام نمی توانستند راه را از چاه باز شناسند و در نهایت در دام دین سازان دنیاطلب گرفتار می شدند.امام کاظم علیه السّلام با توجه به این اصل،از درون زندان با تعیین فرزندش

ص:217


1- (1)) .همان/493.

امام رضا علیه السّلام به عنوان جانشین خود و راهبر و مرجع شیعیان و امت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله، ادای تکلیف کرد.

«حسین بن مختار»می گوید:«زمانی که امام موسی علیه السّلام در زندان بود، نوشته هایی از او به دست ما رسید که در آن ها آمده بود:جانشینی من از آن بزرگترین فرزندان من است. (1)

5.وصیت امام علیه السّلام

امام کاظم علیه السّلام از درون زندان سفارش ها و وصیت های خود را به فرزندش امام رضا علیه السّلام نمود و رسیدگی به صدقات که از درآمد شخصی آن حضرت بود و نیز پرداختن به مسائل و امور شخصی و عمومی خود را بر عهدۀ فرزندش گذارد.امام کاظم علیه السّلام پیش از نوشتن و بیان وصیت های خود،گروهی از مؤمنان را بر وصیت خود گواه گرفت.

6.صلابت و مقاومت امام کاظم علیه السّلام در برابر فشارهای هارون

امام علیه السّلام روزگاری دراز در زندان هارون الرشید دربند بود.برخی از شیعیان خاص حضرت از ایشان خواستند که اجازه دهد با یکی از نزدیکان هارون مذاکره کنند تا با وساطت او،حضرت از زندان آزاد شود.امام علیه السّلام پیشنهاد آنان را نپذیرفته،سرفرازانه فرمود:پدرم از پدرانش برایم نقل کرده است که:

خداوند-جل و علا-به داوود علیه السّلام وحی کرده،فرمود:ای داوود،هرگاه بنده ای از بندگانم جز من،به یکی از خلق من چنگ زند[و امید گشایش بدو ببندد و غیر مرا کارساز بداند]به یقین

ص:218


1- (1)) .عیون الاخبار الرضا 30/1 و مسند الامام الکاظم 147/2 حدیث 36.

اسباب آسمان را از او برگرفته و زمین را زیر پای او سست کرده،[او را در زمین فرو می برم]». (1)

امام کاظم علیه السّلام و درهم شکستن شکوه هارون

اشاره

هارون الرشید،فشارهای گوناگونی را علیه امام کاظم علیه السّلام که در زندان به بند کشیده بود.اعمال می کرد،اما امام علیه السّلام که در اوج سختی و در نهایت تنگنا قرار داشت،با صلابت در برابر هارون ایستاد و شکوه و عظمت او را درهم فرو ریخت.هارون که تمام تلاش خود را برای به تسلیم واداشتن امام علیه السّلام بر بادرفته می دید،تنها راه حلّی که با تمایلات و گرایش های خود همسو می دید مسموم کردن و کشتن امام علیه السّلام بود و سرانجام کارنامۀ سیاه خود را با این جنایت،ننگین تر و سیاهتر کرد.در این جا به مواردی از فشارهایی که هارون در زندان نسبت به امام علیه السّلام روا می داشت می پردازیم:

1.فرستادن کنیزکی برای امام علیه السّلام

هارون الرشید کنیزکی در اوج زیبایی و پاکیزگی و آراستگی همراه یکی از خواص خود نزد حضرت کاظم علیه السّلام فرستاد تا در خدمت به امام علیه السّلام بکوشد،به این امید که حضرت را بدین وسیله فریفته،مجذوب خود کند.چون پیک هارون،کنیزک را نزد امام علیه السّلام برد،حضرت به او فرمود:به هارون بگو:بلکه شما به ارمغان خود شادمانی می کنید.من نیازی به این و مانند این ندارم.

پیک با کنیزک نزد هارون بازگشت و پیام امام علیه السّلام را به او رساند.هارون که

ص:219


1- (1)) .تاریخ یعقوبی 361/2(تحقیق عبد الأمیر مهنا مؤسسة الأعلمی للمطبوعات)وفاة موسی بن جعفر.

از شدت خشم برافروخته شده بود،به پیک گفت:نزد او بازگشته،به او بگو:به میل و رضایتت تو را زندانی نکردیم و نیز به خواستۀ تو در خدمت تو نمی کوشیم.سپس کنیزک را نزد او بگذار و روانه شو.پیک هارون،کنیزک را نزد امام علیه السّلام برد و پیام هارون را به اطلاع امام علیه السّلام رساند و خود بازگشت.

[هارون که تا این جا به خواستۀ خود رسیده بود]یکی از غلامان خود را به زندان فرستاد تا از وضع کنیزک آگاه شود.چون غلام وارد زندان شد،کنیزک را دید که به درگاه خدای خویش سر به سجده نهاده،می گوید:قدوس،قدوس.

غلام،شتابان نزد هارون بازگشته،او را از حال کنیزک باخبر کرد.هارون گفت:به خدا سوگند،موسی بن جعفر او را افسون کرده است،او را نزد من بیاورید.

کنیزک را درحالی که می لرزید و چشم به آسمان دوخته بود و ذکر و تسبیح خدا می گفت،نزد هارون آوردند.هارون از او پرسید:تو را چه شده است؟چرا این گونه شده ای؟

کنیزک گفت:حالی شگفت دارم.در کنار او بودم،شب و روز نماز گزارد.

چون از نماز خود فراغت یافت،به او گفتم:آیا کاری داری تا برایت انجام دهم؟

امام گفت:چه کاری با تو دارم؟

گفتم:بدین جا فرستاده شده ام تا کارهایت را سامان دهم.

او با دست به سویی اشاره کرد و گفت:پس اینان چه کاره هستند؟

بدان سو که او اشاره کرده بود نگریستم،بوستانی شاداب و پرشکوفه که پایان آن به چشم نمی آمد،در برابر دیدگانم پدیدار شد.فرش هایی از پارچه های زربفت و زیبا در آن گسترانده شده بود و کنیزکان و غلامان زیباروی

ص:220

بر آن ها نشسته بودند.

در زیبایی چهره و آراستگی تن پوش،همانند آنان را ندیده ام.آنان لباس هایی از ابریشم سبز بر تن،تاج بر سر داشته و خود را با درج های گوهر و یاقوت آراسته بودند.در دست آنان ابریقی و دستمالی و خوان های رنگارنگ طعام بود.چون این صحنه را دیدم به سجده افتادم و در حال سجده بودم که این خادم مرا از سجده بلند نمود و من خود را به حال اول دیدم.

هارون که وجودش از کینه و خشم لبریز شده بود گفت:ای پلید،شاید به سجده رفته ای و آنچه را که گفتی در خواب دیده ای؟

کنیزک گفت:ای سرورم،به خدا چنین نیست.این صحنه را پیش از سجده ام دیدم و سجدۀ من نیز برای همین صحنه بود.

هارون به خادم خود دستور داد تا کنیزک را دور از دیدگان مردم و نزد خود نگاه دارد و ماجرا را از مردم پنهان کند.خادم کنیزک را با خود برده، نزد خویش نگاه داشت.کنیزک نیز به عبادت و نماز می پرداخت و هرگاه از [زیادی]عبادتش از او سؤال می کردند،می گفت:عبد صالح(امام)را این گونه یافتم». (1)

2.تلاش برای مسموم کردن امام علیه السّلام

وجود امام کاظم علیه السّلام عرصه را بر هارون تنگ کرده بود،چرا که هارون از این که می دید مناقب و افتخارات امام علیه السّلام بر سر زبان هاست و مردم مجالس خود را با یاد و نام او روشنی می بخشند.سبب شد تا تحمل خود را از

ص:221


1- (1)) .مناقب آل ابی طالب 322/4(به نقل از العامری کتاب الأنوار).

دست داده،تصمیم به کشتن امام علیه السّلام بگیرد.

به همین منظور درخواست رطب(خرمای تازه)کرد و یک دانه از آن ها را برداشت و با دست خود درون آن زهر گذارد،سپس به خادم خود گفت:«این را برای موسی بن جعفر ببر و به او بگو:امیر المؤمنین خود از این رطب خورده است و به حقی که بر تو دارد سوگندت می دهد تمام آن ها را بخوری که او این رطب ها را با دست خود برای تو انتخاب کرده است.آن گاه به خادم خود سفارش کرد:مراقب باش تمام رطب ها را بخورد و چیزی از آن را به دیگری نخوراند.خادم ظرف رطب را نزد امام علیه السّلام برد و پیام هارون را به حضرت رساند.امام علیه السّلام شروع به خوردن رطب کرد.

هارون ماده سگی داشت که بسیار دوستش می داشت و زنجیر و قلاده ای از طلا بر گردنش کرده بود.سگ در همین اثنا خود را[از دست پرستار خود] کشید،شتابان نزد امام کاظم علیه السّلام رفته،همان جا ایستاد.امام علیه السّلام با خلال(سیخی از آهن یا چوب که برای خوردن رطب و میوه هایی مشابه آن مورد استفاده قرار می گرفت)همان رطب آلوده به زهر را برداشت و نزد سگ انداخت.سگ رطب را خورد در اندک زمانی بر زمین افتاد و از پای درآمد و حضرت باقی ماندۀ رطب ها را خورد.بدین ترتیب توطئۀ هارون الرشید برای از میان برداشتن امام علیه السّلام با شکست روبرو شد و خداوند امام کاظم علیه السّلام را از گزند هارون نجات داد و خطر را از آن حضرت دور گرداند». (1)

ص:222


1- (1)) .عیون الاخبار 101/1-102 و بحار الانوار 223/48 حدیث 26(به نقل از عیون اخبار الرضا حدیث 101/1-102).
3.درخواست آزادی برای امام علیه السّلام

در زمانی که امام کاظم علیه السّلام در زندان بود،روزی هارون الرشید وزیر خود، یحیی بن خالد (1)را خواست و به او گفت:«ای ابو علی،می بینی که در چه [مشکلات]عجیب گرفتار آمده ایم.آیا در کار این مرد چاره ای می اندیشی و ما را از غصۀ این گرفتاری رها می کنی؟

یحیی راه درست را به او نشان داد و گفت:ای امیر المؤمنین،رهایی از این مشکل را در آن می بینم که بر او منت نهاده،حقوق و پیوند خویشاوندی را در حق او مراعات کنی.به خدا سوگند که با این کار(زندانی کردن او)دل دوستان ما را از ما چرکین کرده ای.

هارون پند او را پذیرفت و گفت:نزد او برو و آهن از دست و پای او برگیر، سلام مرا به او برسان و بگو:پسر عمویت می گوید:پیش از این سوگند یاد کرده ام که تا به بدی نسبت به من اقرار نکنی و نسبت به گذشته ات از من درخواست بخشش ننمایی،دست از تو برندارم.[این را بدان]که اقرار تو ننگی متوجه تو نکرده و درخواستت از من،قدر و منزلت تو را نمی کاهد و این یحیی بن خالد است که مورد وثوق،وزیر من و صاحب اختیار می باشد.به اندازه ای که به سوگندم عمل کرده باشم از او درخواست کن[و اظهار تقصیر نما].

یحیی به حضور امام علیه السّلام رسید و پیغام هارون را به ایشان رساند.امام کاظم علیه السّلام که می دانست هارون الرشید درصدد است تا با گرفتن اقرار مبنی بر

ص:223


1- (1)) .ابو الفضل برمکی مربی و معلم هارون الرشید بود که در سال 120 ق.زاده شد و در سال 190 ق. بدرود زندگی گفت.

بدی در حق هارون،حضرت را به وسیله اقرارش،در میان مردم بدنام کرده و توجیهی برای زندانی کردن حضرت باشد،لذا به یحیی فرمود:نخست[بدان] که نعمت و آسایش تو و خاندانت به دست هارون بر باد خواهد شد.آن گاه حضرت،یحیی را از هارون برحذر داشته،پاسخ هارون را چنین دادند:ای ابو علی،به او بگو:موسی بن جعفر می گوید:روز جمعه پیک من خبری را که[دوست می داری و]می خواهی(یعنی مرگ امام)به تو می رساند و چون فردا(روز قیامت)در محضر خداوند تو را به زانو درآورده[از خداوند دادخواهی کردم]خواهی دانست که چه کسی بر رفیق خود ستم و تجاوز کرده است!». (1)

4.نامۀ امام کاظم علیه السّلام به هارون

حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام از داخل زندان طی نامه ای که به هارون الرشید نوشت،تلاش های شکست خوردۀ هارون در فریفتن و شکنجه خود را ناکارآمد خوانده،متذکر شد که اقدام های جبارانۀ او چیزی را تغییر نمی دهد.

«محمّد بن اسماعیل»می گوید:«موسی بن جعفر علیه السّلام نامه ای از زندان برای هارون الرشید فرستاد به این شرح:هر یک روز آمیخته به سختی که بر من می گذرد، یک روز آکنده از آسایش و فراخی از تو سپری می شود تا این که همگان در روزی بی پایان [برای داوری و رسیدن به پاداش یا کیفر]گرد خواهیم آمد و آن جاست که باطل کاران زیان می کنند». (2)

ص:224


1- (1)) .طوسی الغیبه/24 و 25 حدیث 4 و 5(به نقل از ابن خالد برقی از ابن عباد مهلبی از پسر یحیای برمکی)و بحار الانوار حدیث 231/48 ب 43/حدیث 37(به نقل از طوسی الغیبه/24 و 25 حدیثهای 4 و 5).
2- (2)) .تاریخ بغداد 32/13 و تذکرة الخواص/314(به نقل از تاریخ بغداد 32/13)؛کشف الغمه 8/3(به-

توطئۀ کشتن امام کاظم علیه السّلام

تحمل حوادث ناگوار،شکنجه،در غل و زنجیر قرار داشتن،ممنوعیت تماس با مردم و بدرفتاری های طاقت سوز،از اموری به شمار می رفت که از سوی هارون بر امام علیه السّلام روا داشته می شد و حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام با آن ها دست به گریبان بود،اما هارون به همین مقدار بسنده نکرده،طرحی بی سابقه برای تبرئۀ خود از ننگ و بدنامی کشتن امام علیه السّلام ریخت.غالب تاریخ نگاران و ترجمه نویسانی که دربارۀ امام علیه السّلام قلم زده اند،نوشته اند:«هارون به سندی بن شاهک جانی پیشنهاد کشتن امام علیه السّلام را داد و او پذیرفته،به سنگین ترین و دردناکترین جنایت تاریخ اسلام دست زده،نوادۀ پیامبر بزرگ اسلام را کشت.

سندی مقداری رطب فراهم کرد و به زهری کشنده آغشت،سپس آن را برای امام علیه السّلام برد.آن حضرت ده دانه از آن رطب را تناول کرد.سندی به امام علیه السّلام گفت:بیشتر بخور.

امام علیه السّلام خیره در او نگریسته،فرمود:بس است.به آنچه نیاز داشتی(امید بسته بودی)رسیدی.

امام علیه السّلام پس از خوردن رطب آلوده به زهر،دچار دردهای جانکاه ناشی از مسمومیت شد و زهر،تمام وجود امام علیه السّلام را فرا گرفت.مأموران سنگدل خلیفه امام علیه السّلام را در میان گرفتند و سندی بن شاهک پلید با بیانی زشت و خشونت بار با امام علیه السّلام برخورد کرد.او از رسیدن هرنوع کمک و دارویی به امام علیه السّلام ممانعت

ص:225

کرد تا فرجامی که هارون برای حضرت در نظر گرفته بود سر رسیده، محقق شود.

در همان زمان بود که سندی بن شاهک،برخی از افراد سرشناس و نامی را آن گونه که یکی از بزرگان عامه می گوید-شمار آنان به هشتاد تن می رسید-به زندان خواند.

او می گوید:سندی بن شاهک ما را فرا خواند و چون در آن جا جمع شدیم،گفت:در این مرد بنگرید،آیا صدمه ای بر او وارد شده است؟مردم ادعا می کنند که با او رفتاری ناخوشایند شده و این مطلب را بسیار بر زبان می آورند.

می بینید که از نظر خانه و لوازم آن در آسایش است.امیر المؤمنین(هارون)نظر سوئی دربارۀ او ندارد،بلکه در انتظارات اوست که نزد وی رود و با او مناظره کند.[آن گونه که می بینید]او از هرنظر در آسایش است[چنانچه تردید دارید] از او بپرسید.

راوی می گوید:تمام اندیشۀ ما دیدن امام علیه السّلام بود.زمانی که به او نزدیک شده،او را از نزدیک دیدیم،با تمام وجود دریافتیم که در عبادت و زهد سرآمد عابدان و زاهدان است[و نتوانستیم در عبادت و زهد کسی را هم سنگ او سازیم].او به ما گفت:آنچه دربارۀ آسایش،امکانات و مانند آن گفته،درست است،اما ای حاضران،بدانید که به وسیلۀ نه دانه خرمای زهرآلود مسموم شده ام و فردا[در اثر زهر] چهره ام زرد خواهد شد و پس فردا خواهم مرد.

سندی بن شاهک که این دیدار را تدارک دیده بود تا خود را در کشته شدن امام کاظم علیه السّلام بیگناه معرفی کند،با شنیدن این سخن همانند شاخۀ نخلی که دستخوش توفان شده باشد بر خود لرزید،چرا که طرح سالوسانۀ خود را بر باد رفته می دید». (1)

ص:226


1- (1)) .روضة الواعظین 260/1.

دیدار دوست

زهری که به حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام خورانده شد به تدریج همۀ وجود امام علیه السّلام را فراگرفت و حضرتش دانست که زمان دیدار با دوست فرا رسیده است.از این رو سندی را فراخواند.سندی حاضر شد و امام علیه السّلام از او خواست تا غلامش را که در خانۀ«عباس بن محمّد»در محل«مشرعة القصب» ساکن است فراخواند تا به امر غسل و تجهیز حضرت بپردازد.

سندی از امام علیه السّلام اجازه خواست تا خود به امر تکفین و تجهیز بپردازد،اما حضرت با ردّ درخواست او فرمود:ما اهل بیت،کابین همسران،هزینۀ«حج صروره» (نخستین حج)و کفن خود را از مال پاک[و مباح]خویش تهیه می کنیم و کفنم نیز آماده است. (1)

سندی غلام را حاضر کرد.حال امام علیه السّلام رو به وخامت نهاده،حضرتش در حال احتضار بود و مرگ را با همۀ وجود حس می کرد.امام علیه السّلام در این لحظات «مسیب بن زهره»را خواست و به او فرمود:همان گونه که به تو گفته ام در حال کوچ به سوی خداوند هستم،پس آن گاه که جرعۀ آبی خواسته،آن را نوشیدم و چون دیدی بدنم متورم شد،رنگ چهره ام زرد،سپس سرخ و بعد سبز شد و به رنگ های دیگری درآمد،آن سرکش را از وفات من آگاه کن.

مسیب می گوید:همچنان منتظر رسیدن زمان درخواست آب از سوی امام علیه السّلام بودم که انتظار سرآمد و امام علیه السّلام جرعه ای آب خواست و آن را نوشید، سپس مرا خواست و فرمود:ای مسیب،این پلید،سندی بن شاهک خواهد گفت که خود

ص:227


1- (1)) .مقاتل الطالبیین/333؛طوسی الغیبه/26-31(به نقل از مقاتل الطالبیین/333)و بحار الانوار 234/48 38(به نقل از الغیبه/26-31).

عهده دار غسل و دفن من است.هیهات،هیهات که چنین باشد،هرگز[چنین نخواهد بود].

چون به قبرستان معروف به«مقابر قریش»برده شدم،مرا در آن جا در لحد بگذارید و بلندی قبرم[فقط]چهار انگشت گشاده باشد.از خاک قبرم برای تبرک برنگیرید،زیرا تمام خاک ها بر ما[و همگان]حرام است جز تربت(خاک)قبر جدم حسین بن علی که خداوند-عزّ و جلّ- شفای شیعیان و دوستداران ما را در آن قرار داده است.

مسیب می گوید:شخصی را در کنار امام علیه السّلام دیدم که شبیه ترین مردم به آن حضرت بود.من که مولایم رضا علیه السّلام را در خردسالی دیده بود،بر آن شدم تا از او بپرسم،اما ناگاه امام کاظم علیه السّلام بر من فریاد زد و فرمود:آیا تو را باز نداشتم؟ آن شخصی که در کنار امام علیه السّلام نشسته بود از دیدگانم پنهان شد و چون به امام علیه السّلام نزدیک شدم او را کالبدی آرام و بی جان یافتم.بنا به وصیت امام علیه السّلام خبر وفات او را به هارون الرشید رساندم».

بدین ترتیب امام کاظم علیه السّلام پس از عمری راهبری روحی،دینی،علمی، اجتماعی،هدایت مردم،مبارزه با تاریکی های جهل و انحراف و تحمل دشواری های زندگی و ستم دشمنان و کینه توزان،به دیدار معبود شتافت.با رفتن او جهان تیره و تار و سرای نیکان به یمن قدومش پر فروغ و درخشان شد.

در آن روز اسلام و مسلمانان درخشانترین چهره و شخصیت را از دست دادند؛ شخصیتی که از کیان اسلام و کلمۀ توحید دفاع و حقوق مسلمانان را از غاصبان مطالبه کرد و هرتجاوز هرمتجاوز به حقوق و حریم آنان را محکوم و نکوهش نمود.

پس خطاب به حضرتش می گوییم:درود بر تو ای فرزند رسول خدا،آن روز که زاده شدی و آن روز که به شهادت رسیدی و آن روز که برانگیخته خواهی شد.

ص:228

بنا به نقل مشهور،شهادت امام کاظم علیه السّلام در روز جمعه،25 ماه رجب سال 183 ق. (1)بوده است.روایت دیگر،شهادت امام علیه السّلام را در سال 186 ق. (2)

می داند.

امام کاظم علیه السّلام در 55 سالگی (3)و به نقلی در 54 سالگی (4)چشم از جهان فرو بست.

تحقیق دربارۀ کشته شدن امام

اشاره

پس از به شهادت رسیدن امام کاظم علیه السّلام هارون الرشید به منظور سلب مسئولیت قتل امام علیه السّلام و تبرئۀ خود و دستگاه خلافت از دخالت در به شهادت رسیدن امام علیه السّلام،مرگ حضرت را طبیعی جلوه داد و آن را میان مردم پراکند.او برای نیل به این هدف و قبولاندن این نیرنگ به مردم دو راه در پیش گرفت.

راه نخست

سندی بن شاهک نخستین گام را در این راه برداشت تا زمینه را برای اعلام بیگناهی و عدم دخالت اربابش هارون در قتل امام علیه السّلام فراهم کند و در نتیجه دامان خود را از این جنایت پاک سازد.«عمر بن واقد»دربارۀ چگونگی شانه خالی کردن سندی از زیر بار این مسئولیت و تلاش بی امان او در این راه می گوید:«در یکی از شب ها سندی در پی من فرستاد.در آن هنگام من در بغداد بودم.احضار من در آن وقت از شب مرا بیمناک کرد و پنداشتم که سندی

ص:229


1- (1)) .عمدة الطالب/85؛طبری 70/10؛الکامل فی التاریخ 54/6؛تاریخ بغداد 32/3؛تاریخ أبی الفداء 77/2؛وفیات الاعیان 173/2؛میزان الاعتدال 209/3 و تهذیب التهذیب 340/10.
2- (2)) .مروج الذهب،ج 3،ص 355.
3- (3)) .الفصول المهمه/255.
4- (4)) .المناقب 349/4.

قصد سوئی دربارۀ من دارد.از این رو آنچه را که باید وصیت کنم،به خانواده ام وصیت کرده،«إنا لله و إنا إلیه راجعون»را بر زبان آوردم،سپس نزد سندی رفتم.

چون سندی مرا دید،گفت:ای ابو حفص،انگار تو را ترسانیده ام؟

گفتم:آری.

گفت:جز خیر چیزی نیست[نترس].

گفتم:خوب است پیکی به منزل من بفرستی تا آنان را از حال من باخبر سازد.

سندی پذیرفت،سپس گفت:ای ابو حفص،می دانی برای چه تو را احضار کردم؟

گفتم:نه.

پرسید:آیا موسی بن جعفر را می شناسی؟

گفتم:آری به خدا،او را می شناسم و روزگاری است که میان من و او رابطۀ دوستی برقرار است.

گفت:چه کسانی در بغداد هستند که گفتارشان مورد قبول همگان است؟

کسانی را نام بردم و آنان را همانند من فرا خواند،سپس گفت:کسانی را می شناسید که موسی بن جعفر را بشناسند؟

حاضران کسانی را نام بردند و سندی آنان را احضار کرد.شمار کسانی که آن شب به دستور سندی احضار شده بودند به بیش از پنجاه تن رسید و همگی موسی بن جعفر علیه السّلام را می شناختند و با او سابقۀ همنشینی داشتند.

عمر بن واقد می گوید:سندی به اندرون رفت و ما مشغول نماز شدیم.

کاتب او طوماری آورد و نام،محل سکونت و کار ما را در آن نوشت،سپس سندی نزد کاتب بازگشت.

ص:230

عمر ادامه می دهد:سندی بیرون آمده،مرا خواند.من و عدّه ای از دوستانم برخاسته،داخل شدیم.سندی رو به من کرد و گفت:ای ابو حفص،پارچه را از روی موسی بن جعفر برگیر و چون پارچه را برگرفتم او را مرده یافتم.از دیدن او گریستم و کلمۀ استرجاع بر زبان آوردم.

سپس به حاضران گفت:او را بنگرید.یکایک حاضران نزدیک شده،او را نگریستند.

آن گاه گفت:همگی گواهی می دهید که این[مرده]موسی بن جعفر بن محمد است؟گفتیم:آری،گواهی می دهیم که او موسی بن جعفر بن محمد است.

سندی به یکی از غلامان گفت:عورت(شرمگاه)او را با پارچه ای بپوشان و بدن او را در معرض دید قرار ده و غلام چنان کرد.

آن گاه سندی گفت:آیا چیزی و اثری غیرطبیعی در او می بینید؟

گفتیم:نه.چیزی غیرطبیعی در او نمی بینیم،جز این که او مرده است.

در این هنگام گواهی حاضران را ثبت کرد و آنان راه خانۀ خویش در پیش گرفتند». (1)

راه دوم

در این بخش از برنامۀ عوام فریبانه و منحرف کردن افکار مردم،هارون الرشید خود به میدان آمده بود تا در برابر جمع بزرگان شیعه،چنین وانمود کند که امام علیه السّلام به مرگ طبیعی مرده و او هیچ گونه دخالتی در وفات امام علیه السّلام نداشته،

ص:231


1- (1)) .کمال الدین/37 یا عیون اخبار الرضا 97/1 حدیث 3 و بحار الانوار 225/48 حدیث 37(به قتل از کمال الدین/37 عیون اخبار الرضا 57/1 حدیث 3.

خود را بیگناه بخواند.

«محمد بن صدفۀ عنبری»می گوید:چون ابو ابراهیم،موسی بن جعفر علیه السّلام درگذشت،هارون الرشید بزرگان خاندان ابو طالب و بنی عباس،حاکمان و دیگر مردمان را فراخواند،سپس پیکر ابو ابراهیم،موسی بن جعفر علیه السّلام را حاضر کرد و به حاضران گفت:این موسی بن جعفر است که به مرگ طبیعی در گذشته و اگرچه میان من و او چالش هایی بود،اما در مورد کشتن او[به خدا پناه می برم و]به درگاه خداوند استغفار می کنم[که چنین کاری از من سر زده باشد].در او بنگرید[آیا اثری از شکنجه و کشتن می یابید؟].

در این هنگام هفتاد تن از شیعیان امام علیه السّلام وارد شده،پیکر حضرت را وارسی کرده،اثری از زخم و خفگی در آن ندیدند.در پای امام علیه السّلام رنگ حنا دیده می شد». (1)

پیکر امام علیه السّلام بر روی پل

بنا به قراین و شواهد موجود،طبق برنامۀ از پیش تعیین شده که هارون آن را ساخته و پرداخته بود،نباید مسئولیت به شهادت رساندن امام کاظم علیه السّلام پیشوای تمام مسلمانان متوجه هارون شود.از دیگر سو می بایست به هر صورتی که ممکن بود امام علیه السّلام را فردی عادی و فاقد جایگاهی ارجمند جلوه داد که در نتیجه،دیگر جایی برای گزافه گویی و بزرگ شمردن فقدان او و تشکیک در مرگش باقی نماند.سندی بن شاهک به منظور تحقق بخشیدن به هدف پلید اربابش دست به ابتکار زده،دستور داد پیکر بی جان امام کاظم علیه السّلام را

ص:232


1- (1)) .کمال الدین/39؛عیون اخبار الرضا 105/1/حدیث 8 و بحار الانوار 228/48 حدیث/31(به نقل از کمال الدین/39 و عیون اخبار الرضا 105/1/حدیث 8).

بر روی پل«رصافه»قرار دهند و درحالی که شرطه های هارون سرکش گرد پیکر امام علیه السّلام جمع شده،چهرۀ حضرت را باز کرده بودند،مردم از آن جا می گذشتند و به جنازۀ امام علیه السّلام می نگریستند.هدف از این کار،شکستن حرمت امام علیه السّلام و کوچک و خوار کردن آن حضرت بود.سندی پا را فراتر نهاده،به مأموران خود دستور داد تا در کنار پیکر پاک امام علیه السّلام ندا در دهند:«هذا امام الرافضة فاعرفوه»؛این امام و پیشوای رافضه(شیعه)است،بشناسیدش.و این گفتاری اندوه افزا بود که جان مؤمنان را از شدت غم می گداخت.

آنان همچنین به فرمان سندی درصدد بدنام کردن شیعیان برآمده، می گفتند:این،موسی بن جعفر است،همو که رافضی ها(شیعیان)می گویند:او نمی میرد، پس او را بنگرید که مرده است.

این مطلب به منظور بدنام و متهم کردن شیعه بیان می شد،درحالی که روح شیعه از این گفته ها و ادعاها بیزار بوده،آن را نمی پذیرفت،بلکه«واقفیه»مدعی بودند که موسی بن جعفر نمرده و مانند حضرت مسیح علیه السّلام به آسمان برده شده است.این حقیقت بر هارون و جلادان او پوشیده نبود،اما باید از این فرصت بهره ای دو سویه،برده می شد:یکی بیگناه جلوه دادن هارون الرشید و دیگری کوچک کردن امام کاظم علیه السّلام و بدنام کردن شیعیان بود تا از این رهگذر،هر فشار و ستمی را که بر آنان روا می داشتند،توجیه کنند.این دین به دنیافروختگان پا را فراتر نهاده،گفتاری بس شنیع و آلوده،به جملۀ«هذا إمام الرافضة»افزوده،بانگ می دادند:آگاه باشید،هرکس بخواهد پلید و پلیدزاده[العیاذ بالله]،موسی بن جعفر را ببیند بیاید. (1)

ص:233


1- (1)) .کمال الدین/38؛عیون الاخبار 99/1/حدیث 5؛بحار الانوار 227/48/حدیث 29(به نقل از کمال الدین/38 و عیون اخبار الرضا 99/1/حدیث 5)و الفصول المهمه/54.

هارون با این روش فرصت طلبانۀ آشکار و نیز دست اندازی به حریم حرمت امام علیه السّلام،می خواست افزون بر تحقیر شیعیان،عناصر فعال و دامنۀ فعالیت و تعصب دینی آنان را شناخته،از این شیوۀ فریبکارانه برای دربند کشیدن و در نهایت به کام مرگ فرستادن شیعیان استفاده کرده،از خطر آنان رهایی یابد.«شیخ باقر شریف القرشی»می گوید:«گمان قوی این است که شیعیان پی به این انگیزۀ هارون برده بودند و از همین رو به هیچ اقدامی علیه هارون[و دستگاه او]دست نزدند». (1)

اقدام سلیمان

کارهایی که هارون الرشید بدان دست زده بود،لکۀ ننگی پاک نشدنی بر دامان عباسیان گذارد و کارنامه ای سیاه،بر دیگر سیاهکاری های این خاندان می افزود،چرا که هارون به کشتن امام کاظم علیه السّلام بسنده نکرده،بلکه اعمال زشتی در حق آن حضرت روا داشت که نشان می دهد هارون هیچ بهره ای از بزرگواری،هوشمندی،خوبی و انسانیت نبرده است.

«سلیمان بن ابی جعفر منصور»از این روحیۀ هارون آگاه بود.از همین رو زمانی که از بیرون آوردن پیکر امام علیه السّلام از زندان و قرار دادن آن بر روی پل و سر دادن آن جمله های دردآور آگاه گردید،بر آن شد تا آن رفتار زشت را به بهترین صورت جبران کند.ماجرای اقدام سلیمان از این قرار است:

«قصر سلیمان بر دجله مشرف بود.زمانی که هیاهوی مردم را شنید و بغداد را دستخوش آشوب و آشفتگی دید،دلیل آن را از فرزندان پرسید، گفتند:سندی بن شاهک وفات موسی بن جعفر را اعلام می کند.آن گاه آن

ص:234


1- (1)) .حیاة الإمام موسی بن جعفر 523/2.

جملۀ نفرت انگیز را به اطلاع سلیمان رساندند.

سلیمان بر فرزندان خود بانگ زده،گفت:همراه غلامان خود بروید و جنازۀ[امام]را از آنان بگیرید و اگر ممانعت کردند،آنان را زده،جامۀ سیاهی (لباس سپاه و شرطه)که بر تن دارند بر بدنشان پاره کنید.

فرزندان سلیمان و غلامان او روانه شدند و پیکر امام علیه السّلام را از شرطه ها گرفتند و آنان هیچ واکنشی نشان نداند،چرا که سلیمان عموی خلیفه و مهمترین شخصیت خاندان بنی عباس به شمار می رفت و همگی از او فرمانبرداری داشتند.غلامان،پیکر امام کاظم علیه السّلام را نزد سلیمان بردند.در همان هنگام دستور دارد تا در گذرگاه های بغداد ندا در دهند:آگاه باشید،هرکس بخواهد بر جنازۀ پاکیزه و پاکیزه زاده،موسی بن جعفر حضور یابد،حاضر شود». (1)

مردم از هرصنف و طبقه ای در تشییع پیکر امام کاظم علیه السّلام حضور یافتند.

شیعیان نیز با شرکت در تشییع پیکر پاک امام علیه السّلام به سوگواری پرداخته،غرق اندوه و ماتم شدند.

شیخ باقر شریف قرشی بر این اعتقاد است که:سلیمان از ترس بروز قیام مردمی یا شورش سپاهیان دست به چنین اقدامی زد،چرا که شیعیان در آن زمان در اقلیت و دور از مقام های دولتی نبودند،بلکه در میان دولت مردان، سرداران سپاه،متصدیان طراز اول امور دولتی کم نبودند کسانی که از مذهب تشیع پیروی می کردند.از همین رو سلیمان آن موضع گیری را از خود نشان داد و بدان وسیله توانست حکومت هارون الرشید را از گزند آشوب ها و انقلاب وا رهاند. (2)

ص:235


1- (1)) .کمال الدین/38؛عیون الاخبار 99/1/حدیث 5 و بحار الانوار 227/48/حدیث 29(به نقل از کمال الدین/38؛عیون الاخبار الرضا 99/1/حدیث 5).
2- (2)) .کمال الدین/38 و عیون اخبار الرضا 99/1 حدیث 5.

تجهیز امام علیه السّلام

سلیمان امر تجهیز امام کاظم علیه السّلام را به عهده گرفت،امام علیه السّلام را غسل داد و کفنی که تمام قرآن کریم بر آن نوشته شده بود و دو هزار و پانصد دینار برای سلیمان تمام شده بود،بر پیکر امام علیه السّلام پوشاند. (1)

مسیب بن زهره می گوید:«به خدا سوگند،مردم را می دیدم که می پنداشتند امام علیه السّلام را غسل می دهند،اما دست آنان به او نمی رسید و می پنداشتند که او را حنوط و کفن می کنند،اما می دیدم که کاری نمی کردند.آن شخصی که هنگام وفات امام کاظم علیه السّلام در کنار حضرت بود(یعنی حضرت رضا«ع»)امام را غسل می داد و حنوط و کفن می کرد،اما چنین وانمود می کرد که با جمع غسل دهنده و کفن کننده همکاری می کند و آن جمع او را نمی شناختند.هنگامی که از کار خود فراغت یافت رو به من کرده،فرمود:ای مسیب،در هرچه دچار شک و تردید می شوی،از شک و تردید دربارۀ من بپرهیز،چرا که من امام و مولای تو و پس از پدرم حجت خداوند بر تو هستم.ای مسیب،مثل من،مثل یوسف و مثل آنان،مثل برادران یوسف است، آن گاه که بر او وارد شدند،ولی او را نشناختند. (2)

پس از پایان یافتن غسل و حنوط و کفن،امام کاظم علیه السّلام را به سوی آرامگاهش بردند.

ص:236


1- (1)) .کمال الدین/38 و عیون الاخبار 526/2.
2- (2)) .عیون اخبار الرضا 100/1 حدیث 1 و بحار الانوار 222/48 حدیث 29(به نقل از عیون اخبار الرضا 100/1 حدیث 1).

تشییع و خاکسپاری پیکر امام علیه السّلام

پس از آن که پیکر امام علیه السّلام غسل داده شد،مردم بغداد از همه قشر و طبقه، نیکوکردار و بدکار برای تشییع پیکر پاک امام کاظم علیه السّلام روان شدند تا از فیض بر دوش گرفتن جنازۀ آن بزرگوار بهره مند گردند.دسته های سوگوار در گذرگاه های بغداد به حرکت درآمده،درحالی که در رثای آن امام عزیز گلواژه های غم و مصیبت سر می دادند،راه«باب التین»را در پیش گرفتند.

سلیمان بن ابی جعفر درحالی که لباس های فاخر از تن کنده بود،با پا و سر برهنه،لباس عزا بر تن و گریبان چاک شده پیشاپیش جمعیت عزادار در حرکت بود.سرانجام به گورستان قریش رسیدند و سلیمان پیکر پاک امام کاظم علیه السّلام را در قبر گذارد.پس از پایان یافتن کار خاک سپاری،مردم عزادار پیش رفته،این مصیبت بزرگ را به سلیمان تسلیت می گفتند. (1)

ص:237


1- (1)) .کمال الدین/38؛عیون اخبار الرضا 99/1 حدیث 5 و بحار الانوار 228/48 حدیث 29(به نقل از کمال الدین/38 و عیون الاخبار حدیث 99/1 حدیث 5).

ص:238

بخش چهارم

اشاره

میراث علمی امام کاظم علیه السّلام

پس از شهادت امام جعفر صادق علیه السّلام دانشگاه او به امام موسی بن جعفر علیه السّلام رسید.علیرغم شرایط سخت و دگرگونی اوضاع،این دانشگاه و دانش اندوزان آن در طول سه دهه و نیم از توجه و عنایت و کار و فعالیت مستمر علمی امام علیه السّلام در پرورش یاران هوشیار و شیعیان امام علیه السّلام که طالبان معرفت و دانش بودند،بهره مند شدند.از امام کاظم علیه السّلام مجموعه هایی روایی مانند:«مسائل علی بن جعفر»،«الأشعثیات»و...ثبت و نقل شده است.

آنان که میراث اهل بیت علیه السّلام را مورد توجه قرار داده،با دیدۀ اهمیت و ارج نهادن،بدان می نگریستند،به گردآوری تراث نقل شده از اهل بیت علیهم السّلام از تمام مصادر پرداخته،آن را تنظیم و فصل بندی کرده«مسند»نام گزاردند که این تلاش در خور ستایش است،چرا که با این اقدام،فرصتی مناسب برای پژوهشگران فراهم آورده است تا در میراث و سیرۀ اهل بیت علیهم السّلام غور کرده،به تحقیق و مطالعۀ عمیق آن بپردازند.

آخرین گردآوری نصوص مربوط به حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام در سه جلد و بیش از یک هزار صفحه است که به سبک موسوعه هایی روایی،اما با تفاوت هایی،فصل بندی شده است.در مقدمۀ این اثر نصوصی دربارۀ پرورش، زندگی و سیرۀ امام کاظم علیه السّلام نقل شده،میراث حدیثی امام علیه السّلام به بخش های:

ص:239

عقاید،اخلاق،احکام،سیره،تاریخ و رجال تقسیم شده است.

با نگاهی گذرا به مسند امام کاظم علیه السّلام و در نظر گرفتن شرایط سخت سیاسی و اجتماعی ای که امام کاظم علیه السّلام و یاران و شیعیان او در دوره ای حدود سی و پنج سال با آن دست به گریبان بودند،به سترگی نقش فکری و نیز داده های علمی امام کاظم علیه السّلام که امت اسلامی به صورت عام و جماعت صالحان و طالبان دانش پیرو خط اهل بیت علیهم السّلام به طور خاص از آن برخوردار بودند،پی می بریم.

مسند امام کاظم علیه السّلام به ترجمه 638 تن از راویان امام کاظم علیه السّلام پرداخته است.

باید به این امر توجه داشت که چنین رقمی برای یک دورۀ 35 ساله و شرایط آن دوره رقم بسیار بزرگی است.فهرست این مسند دربردارندۀ تعداد نصوص هرباب از ابواب دانش است که برخی به واسطۀ امام کاظم علیه السّلام از پدران و جدش رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله نقل شده که این خود گواهی بر نهایت توجه و اهتمام آن حضرت به سیرۀ جدش می باشد و پاره ای دیگر از نصوص به هیچ کس اسناد نشده است که باید آن را از تراث خاص امام کاظم علیه السّلام دانست.

«الرسالة الکبیرة»که از حضرت کاظم علیه السّلام در مورد«عقل»نقل شده است از مورد دوم؛یعنی تراث خاص امام علیه السّلام می باشد که ممکن است تنها رسالۀ جامعی باشد که از دیدگاه کتاب و سنت به«عقل»و ارزیابی آن می پردازد که این خود میراثی فراگیر و اثری جاودان بوده و شیوه شناخت قرآنی و حدیثی اهل بیت علیهم السّلام را دربردارد.در بخش های آینده،نص کامل این سفر گران سنگ را مرور خواهیم کرد.

جزء اول این مسند شامل باب های زیر است:

ص:240

-علم و عقل(10 باب)؛

-توحید(14 باب)؛

-تاریخ پیامبران و امامان(14 باب)؛

-نبوت و امامت(22 باب)؛

-شناخت اصحاب و یاران(41 باب)؛

-شناخت راویان امام کاظم علیه السّلام(638 باب)؛

-ایمان و کفر(42 باب)؛

-اخلاق و معاشرت(152 باب).

جزء دوم مسند،شامل موارد زیر می باشد:

-کتاب القرآن(51 باب)؛

-کتاب الدعاء(51 باب)؛

-احتجاج ها(8 باب).

این جزء بخش اعظم موضوع های فقهی را دربردارد،مانند:

-کتاب الطهارة(73 باب)؛

-کتاب الصلاة(41 باب)؛

-کتاب الصوم(25 باب)؛

-کتاب الزکاة(28 باب)؛

-کتاب المعیشة(59 باب)؛

-کتاب السفر(8 باب)؛

-کتاب الحج(68 باب)؛

-کتاب الزیارة(7 باب)؛

-کتاب الجهاد(5 باب)؛

-کتاب النکاح(40 باب)؛

ص:241

-کتاب الطلاق(30 باب).

موضوع های جزء سوم مسند به شرح زیر است:

-کتاب الأولاد(12 باب)؛

-کتاب التجمیل و الزینه(43 باب)؛

-کتاب الرواتب(12 باب)؛

-کتاب الأطعمة(68 باب)؛

-کتاب الأشربة(13 باب)؛

-کتاب العتق(12 باب)؛

-کتاب الأیمان و النذور(9 باب)؛

-کتاب الحدود(18 باب)؛

-کتاب الدیات(16 باب)؛

-کتاب الوصیة(15 باب)؛

-کتاب الإرث(11 باب)؛

-کتاب الجنائز(29 باب)؛

-کتاب الحشر و المعاد و الآداب و السنن.

تنوع علومی که از حضرت کاظم علیه السّلام در بالا نام برده شد،خود دلیلی بر «دائرة المعارف»بودن این میراث است.از دیگر سو تکامل روند علمی که اهل بیت علیهم السّلام پایه گذار آن بوده و در راه استحکام بخشیدن اساس و برافراشتن نشانه های آن کوشیده اند و برای به ثمر نشاندن آن و تأکید بر به ظهور رساندن نقش دگرگون ساز آن در جامعۀ اسلامی به طور عام و در جماعت صالحان به طور خاص در تکاپو بودند،به ما می نمایاند.

در این جا گزیده هایی از این میراث سترگ را در موضوع های زیر تقدیم می نماییم:

ص:242

اصول علم و مراتب شناخت

1.امام موسی بن جعفر علیه السّلام می فرماید:

«وجدت علم الناس فی أربع،أولها:أن تعرف ربّک،و الثانیة:أن تعرف ما صنع بک،و الثالثة:أن تعرف ما أراد منک،و الرابعة،أن تعرف ما یخرجک من دینک؛ (1)

دانش[سود بخش به]مردم را در چهار چیز یافتم:

نخست:این که خدای خود را بشناسی؛

دوم:این که بدانی خدا با تو چه کرده است؛

سوم:این که بدانی خدا از تو چه خواسته است؛

چهارم:این که بدانی چه چیزی تو را از دینت خارج می کند».

2.همو فرمود:

«أولی العلم بک ما لا یصلح لک العمل إلاّ به،و أوجب العمل علیک ما أنت مسؤول عن العمل به،و ألزم العلم لک ما دلّک علی صلاح قلبک و أظهر لک فساده،و أحمد العلم ما زاد فی علمک العاجل.فلا تشغلنّ بعلم،ما لا یضرّک جهله،و لا تغفلنّ عن علم ما یزید فی جهلک ترکه»؛ (2)

سزاوارترین دانش برای تو،دانشی است که جز با آن عمل تو درست نیاید، واجبترین عمل برای تو عملی است که دربارۀ آن بازخواست خواهی شد، بایسته ترین دانش برای تو آن دانشی است که قلب(اندیشه)تو را به صلاح آورد

ص:243


1- (1)) .کشف الغمه 255/2.
2- (2)) .بحار الانوار 336/75.

و تباهی و فساد آن را به تو بنمایاند و ستوده فرجامترین دانش آن دانشی است که بر علم امروز تو بیفزاید.پس به دانشی که نادانستن آن تو را زیان نرساند نپرداز و از دانشی که وانهادن آن،بر جهل تو می افزاید غافل مشو.

3.و نیز فرمود:

فقیهی که با آموختن[احکام]مورد نیاز یکی از یتیمان ما را که از دیدن ما محروم شده اند[از گرداب نادانی]رهایی بخشد،از عبادت هزار عابد،بر إبلیس دشوارتر و ناگوارتر است. (1)

مصادر و روش شناخت

1.از«سماعه»نقل شده است که:«به ابو الحسن موسی علیه السّلام گفتم:آیا هر چیزی در کتاب خدا و سنت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله آمده است؟یا شما چنین می گویید؟

او فرمود:[آری]که همه چیز در کتاب خدا و سنت پیامبر اوست. (2)

2.نیز روایت کرده است که:«از عبد صالح پرسیدم:کسانی از اصحاب ما با پدر و جدت دیدار کرده،از آن دو حدیث شنیده اند.حال ممکن است از اصحاب ما کسی با مسأله ای روبرو شود که در مورد آن فتوایی نداشته،اما مورد مشابه آن را داشته باشد.آنان می توانند براساس«قیاس»فتوا دهند؟

امام علیه السّلام فرمود:نه زیرا کسانی پیش از شما هلاک شدند،که به قیاس عمل کردند.به امام علیه السّلام گفتم:چرا قیاس پذیرفته نمی شود؟

امام فرمود:زیرا چیزی نیست مگر این که در کتاب(قرآن)و سنت آمده است[و قیاس

ص:244


1- (1)) .الاحتجاج 8/1.
2- (2)) .اصول کافی 62/1.

در آن دو جایی ندارد]. (1)

3.از«موسی بن بکر»نقل شده است که ابو الحسن علیه السّلام فرمود (2):هرکس بدون علم[به احکام]فتوا دهد،فرشتگان زمین و فرشتگان آسمان او را لعن می کنند».

4.«عثمان بن عیسی»می گوید:«از ابو الحسن علیه السّلام دربارۀ قیاس پرسیدم، فرمود:شما را چه به قیاس؟خداوند دربارۀ این که چگونه چیزی را حلال یا حرام کند مورد بازخواست قرار نمی گیرد. (3)

5.از«یونس بن عبد الرحمن»نقل شده است که گفت:«به ابو الحسن علیه السّلام اول گفتم:چگونه و با چه چیزی خداوند را به یکتایی یاد کنم و او را یگانه بدانم؟

امام علیه السّلام فرمود:ای یونس،بدعتگذار مباش که هرکس پیروی از نظر خود کرد هلاک شد،هرکس خاندان پیامبر خود را وانهاد،گمراه گردید و هرکس کتاب خدا و سنت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله را ترک گفت،کفر ورزید[پس راهی جز راه این سه دسته را برگزین تا خدا را به یکتایی شناخته باشی].

6.از بهترین و بی نظیرترین احادیث امام موسی بن جعفر علیه السّلام در مورد عقل به عنوان منشأ اساسی شناخت،سفارش گرانبهای او به«هشام بن الحکم»است.

این سفارش امام علیه السّلام که«رسالة العقل عند الإمام»(رسالۀ خرد از نظر امام) نامیده شده بدین شرح است:

ص:245


1- (1)) .الاختصاص/281.
2- (2)) .المحاسن 205/1 و بحار الانوار 122/2.
3- (3)) .المحاسن 214/1.

1.«إنّ اللّه-تبارک و تعالی-بشّر أهل العقل و الفهم فی کتابه فقال: فَبَشِّرْ عِبٰادِ اَلَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولٰئِکَ الَّذِینَ هَدٰاهُمُ اللّٰهُ وَ أُولٰئِکَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبٰابِ؛ (1)

2.یا هشام بن الحکم،إن اللّه-عزّ و جلّ-أکمل للناس الحجج بالعقول،و أفضی إلیهم بالبیان،و دلّهم علی ربوبیته بالأدلاّء،فقال: وَ إِلٰهُکُمْ إِلٰهٌ وٰاحِدٌ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ الرَّحْمٰنُ الرَّحِیمُ إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلاٰفِ اللَّیْلِ وَ النَّهٰارِ -الی قوله- لَآیٰاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ؛ (2)

3.یا هشام،قد جعل اللّه-عزّ و جلّ-ذلک دلیلا علی معرفته بأنّ لهم مدبّرا فقال:

وَ سَخَّرَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَ النَّهٰارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومُ مُسَخَّرٰاتٌ بِأَمْرِهِ إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیٰاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ؛ (3)و قال: حم* وَ الْکِتٰابِ الْمُبِینِ* إِنّٰا جَعَلْنٰاهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ (4)و قال: وَ مِنْ آیٰاتِهِ یُرِیکُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ یُنَزِّلُ مِنَ السَّمٰاءِ مٰاءً فَیُحْیِی بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهٰا إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیٰاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ؛ (5)

4.یا هشام،ثمّ وعظ أهل العقل و رغّبهم فی الآخرة فقال: وَ مَا الْحَیٰاةُ الدُّنْیٰا إِلاّٰ لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ لَلدّٰارُ الْآخِرَةُ خَیْرٌ لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ (6)و قال: وَ مٰا أُوتِیتُمْ مِنْ شَیْ ءٍ فَمَتٰاعُ الْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا وَ زِینَتُهٰا وَ مٰا عِنْدَ اللّٰهِ خَیْرٌ وَ أَبْقیٰ أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ (7)؛

ص:246


1- (1)) .زمر/17-18.
2- (2)) .بقره/163-164.
3- (3)) .نحل/12.
4- (4)) .زخرف/1-3.
5- (5)) .روم/24.
6- (6)) .انعام/32.
7- (7)) .قصص/60.

1.امام کاظم علیه السّلام فرمود:خداوند-تبارک و تعالی-در کتاب خود صاحبان خرد و فهم را مژده داده،فرمود:«پس بشارت ده به آن بندگان من که:به سخن گوش فرا می دهند و بهترین آن را پیروی می کنند،اینان اند که خدایشان راه نموده و اینان اند همان خردمندان».

2.ای هشام بن الحکم،خداوند-عزّ و جلّ-به وسیلۀ خرد[ی که به انسان ها داد]حجت را بر آنان تمام کرد،با بیان،[حجت را]به آنان رساند و به وسیلۀ راهنمایان آنان را به ربوبیت خود هدایت کرده،سپس فرمود:«و معبود شما،معبود یگانه ای است که جز او هیچ معبودی نیست،[و اوست]بخشایشگر مهربان.راستی که در آفرینش آسمان ها و زمین،و در پی یکدیگر آمدن شب و روز...واقعا نشانه هایی است برای گروهی که می اندیشند».

3.ای هشام،خداوند-عزّ و جلّ-عقل را به مردم داد تا راهنمایی برای شناخت حضرتش باشد و آنان دریابند که مدبری برای[کارهای]آنان وجود دارد،چرا که خود فرموده است:«و شب و روز و خورشید و ماه را برای شما رام گردانید،و ستارگان به فرمان او مسخر شده اند.مسلّما در این[امور]برای مردمی که تعقل می کنند نشانه هاست»و نیز فرموده:«حاء میم.سوگند به کتاب روشنگر.ما آن را قرآنی عربی قرار دادیم،باشد که بیندیشید»و همو می فرماید:«و از نشانه های او[این که]برق را برای شما بیم آور و امیدبخش می نمایاند،و از آسمان به تدریج آبی فرو می فرستد که به وسیلۀ آن،زمین را پس از مرگش زنده می گرداند.در این[امر نیز]برای مردمی که تعقل می کنند،قطعا نشانه هایی است».

4.ای هشام،سپس[خداوند]خردمندان را پند داده،به گرایش و میل به آخرت خوانده، می فرماید:«و زندگی دنیا جز بازی و سرگرمی نیست،و قطعا سرای بازپسین برای کسانی که پرهیزگاری می کنند بهتر است،آیا نمی اندیشید؟»و فرموده است:«و هرآنچه به شما داده شده است،کالای زندگی دنیا و زیور آن است،و آنچه پیش خداست بهتر و پایدارتر است،مگر نمی اندیشید؟».

ص:247

5.یا هشام،ثمّ خوّف الذین لا یعقلون عذابه فقال عزّ و جلّ: ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرِینَ* وَ إِنَّکُمْ لَتَمُرُّونَ عَلَیْهِمْ مُصْبِحِینَ* وَ بِاللَّیْلِ أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ (1)؛

6.یا هشام،ثمّ بیّن أن العقل مع العلم فقال: وَ تِلْکَ الْأَمْثٰالُ نَضْرِبُهٰا لِلنّٰاسِ وَ مٰا یَعْقِلُهٰا إِلاَّ الْعٰالِمُونَ (2)؛

7.یا هشام،ثمّ ذمّ الذین لا یعقلون فقال: وَ إِذٰا قِیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ قٰالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مٰا أَلْفَیْنٰا عَلَیْهِ آبٰاءَنٰا أَ وَ لَوْ کٰانَ آبٰاؤُهُمْ لاٰ یَعْقِلُونَ شَیْئاً وَ لاٰ یَهْتَدُونَ (3).

و قال: إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللّٰهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذِینَ لاٰ یَعْقِلُونَ (4).و قال: وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللّٰهُ قُلِ الْحَمْدُ لِلّٰهِ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لاٰ یَعْلَمُونَ (5)؛

8.ثم ذمّ الکثرة فقال:

وَ إِنْ تُطِعْ أَکْثَرَ مَنْ فِی الْأَرْضِ یُضِلُّوکَ عَنْ سَبِیلِ اللّٰهِ (6)،و قال: وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لاٰ یَعْلَمُونَ (7)و و أکثرهم لا یشعرون (8)؛

ص:248


1- (1)) .صافات/136-138.
2- (2)) .عنکبوت/43.
3- (3)) .بقره/170.
4- (4)) .انفال/22.
5- (5)) .لقمان/25.
6- (6)) .انعام/116.
7- (7)) .انعام/37.
8- (8)) .مضمونی است از آیۀ قرآن.

5.ای هشام،سپس آنان را که کیفر حضرتش را نشناخته[و نسبت به آن]تعقل نمی کنند ترسانده،می فرماید:«سپس دیگران را هلاک کردیم.و در حقیقت،شما بر آنان صبحگاهان و شامگاهان می گذرید،آیا به فکر فرو نمی روید».

6.ای هشام،آن گاه روشن کرد که خرد،همراه علم است،چنان که می فرماید:«و این مثل ها را برای مردم می زنیم و جز دانشوران،آن ها را در نیابند».

7.ای هشام:آن گاه خداوند آنان را که خرد نمی ورزند نکوهش کرده،می فرماید:«و چون به آنان گفته شود:از آنچه خدا نازل کرده است پیروی کنید،می گویند:[نه،]بلکه از چیزی که پدران خود را بر آن یافته ایم،پیروی می کنیم.آیا هرچند پدرانشان چیزی را درک نمی کرده و به راه صواب نمی رفته اند[باز هم در خور پیروی هستند]؟»و نیز فرموده است:«قطعا بدترین جنبندگان نزد خدا،کران و لالانی اند که نمی اندیشند»و در جای دیگر می فرماید:«و اگر از آن ها بپرسی،چه کسی آسمان ها و زمین را آفریده است؟مسلّما خواهند گفت:خدا.بگو:ستایش از آن خداست،ولی بیشترشان نمی دانند».

8.سپس کثرت را نکوهش کرده،می فرماید:«و اگر از بیشتر کسانی که در زمین می باشند پیروی کنی،تو را از راه خدا گمراه می کنند»و نیز فرموده است:«ولی بیشتر آنان نمی دانند»و«بیشتر آنان نمی توانند حدس بزنند».

ص:249

9.یا هشام،ثمّ مدح القلة فقال: وَ قَلِیلٌ مِنْ عِبٰادِیَ الشَّکُورُ (1)،و قال: وَ قَلِیلٌ مٰا هُمْ (2)،و قال: وَ مٰا آمَنَ مَعَهُ إِلاّٰ قَلِیلٌ (3)؛

10.یا هشام،ثمّ ذکر أولی الالباب بأحسن الذکر و حلاّهم بأحسن الحلیة،فقال:

یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشٰاءُ وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً وَ مٰا یَذَّکَّرُ إِلاّٰ أُولُوا الْأَلْبٰابِ (4)؛

11.یا هشام،إنّ اللّه یقول: إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَذِکْریٰ لِمَنْ کٰانَ لَهُ قَلْبٌ (5)یعنی العقل، و قال: وَ لَقَدْ آتَیْنٰا لُقْمٰانَ الْحِکْمَةَ (6)قال:الفهم و العقل؛

12.یا هشام،إنّ لقمان،قال لابنه:تواضع للحق تکن أعقل الناس.یا بنیّ إنّ الدنیا بحرّ عمیق قد غرق فیه عالم کثیر فلتکن سفینتک فیها تقوی اللّه و حشوها الإیمان و شراعها التوکل و قیمتها العقل،و دلیلها العلم و سکّانها الصبر؛

13.یا هشام،لکل شیء دلیل و دلیل العاقل التفکر و دلیل التفکر الصمت.و لکل شیء مطیّة و مطیّة العاقل التواضع و کفی بک جهلا أن ترکب ما نهیت عنه؛

ص:250


1- (1)) .سبأ/13.
2- (2)) .سوره ص/24.
3- (3)) .هود/40.
4- (4)) .بقره/269.
5- (5)) .سوره ق/37.
6- (6)) .لقمان/12.

9.ای هشام،سپس حضرت حق،قلّت(کمی)را ستوده،فرموده است:«و از بندگان من اندکی سپاسگزارند»و«این ها بس اندک هستند»و می فرماید:«و با او جز[عدۀ]اندک ایمان نیاورده بودند».

10.ای هشام:سپس خداوند با بهترین یادکردها از خردمندان یاد کرده و با بهترین زیورها آنان را آراسته،آن گاه که می فرماید:«[خدا]به هرکس که بخواهد حکمت می بخشد و به هر کس حکمت داده شود،به یقین،خیری فراوان داده شده است و جز خردمندان،کسی پند نمی گیرد».

11.ای هشام،خداوند می فرماید:«قطعا در این[عقوبت ها]برای هرصاحبدلی عبرتی است».در این آیه،دل به معنی«عقل»است.و نیز فرموده است:«و به راستی،لقمان را حکمت دادیم»که حکمت به معنی«فهم»و«عقل»است.

12.ای هشام،لقمان به فرزندش گفت:در برابر حق فروتنی کن تا خردمندترین مردم باشی.ای پسرکم،دنیا[چونان]دریای ژرف است که مردم بسیاری در آن غرق شده اند.پس تقوای الهی را کشتی خود در این دریا کن،درون مایۀ آن را ایمان ساز،بادبانش از توکل برگیر و عقل را بهای آن،دانش را راهنمای آن و بردباری را سکان آن گردان.

13.ای هشام هرچیزی را دلیل و راهنمایی است و راهنمای خردمند،تفکر است و راهنمای تفکر،خموشی است و هرچیزی را ستوری است و ستور خردمند،فروتنی است.

در نابخردی ات تو را همین بس که بر آنچه از آن بازداشته شده ای سوار شوی.

ص:251

14.یا هشام،لو کان فی یدک جوزة و قال الناس:(فی یدک)لؤلؤة ما کان ینفعک و أنت تعلم أنّها جوزة.و لو کان فی یدک لؤلوة و قال الناس:انّها جوزة ما ضرّک و أنت تعلم أنها لؤلوة؛

15.یا هشام،ما بعث اللّه أنبیائه و رسله الی عباده إلاّ لیعقلوا عن اللّه،فأحسنهم استجابة أحسنهم معرفة اللّه.و أعلمهم بأمر اللّه أحسنهم عقلا.و أعقلهم أرفعهم درجة فی الدنیا و الآخرة؛

16.یا هشام،ما من عبد إلاّ و ملک آخذ بناصیته،فلا یتواضع إلاّ رفعه اللّه و لا یتعاظم إلاّ وضعه اللّه؛

17.یا هشام،إنّ للّه علی الناس حجتین،حجة ظاهرة و حجة باطنة،فأمّا الظاهرة فالرسل و الأنبیاء و الأئمة و أمّا الباطنة فالعقول؛

18.یا هشام،إنّ العاقل،الذی لا یشغل الحلال شکره و لا یغلب الحرام صبره؛

19.یا هشام،من سلّط ثلاثا علی ثلاث فکأنّما أعانّ هواه علی هدم عقله:من أظلم نور فکره بطول أمله،و محا طرائف حکمته بفضول کلامه،و أطفأ نور عبرته بشهوات نفسه،فکأنما أعان هواه علی هدم عقله.و من هدم عقله أفسد علیه دینه و دنیاه؛

ص:252

14.ای هشام،اگر در دست خود گردویی داشته و مردم بگویند:گوهر است تو را سودی نبخشد،چرا که می دانی آنچه در دست داری گردو است و اگر در دستت گوهری داشته باشی و مردم بگویند،آنچه در دست داری گردو است تو را چه زیان که می دانی گوهری در دست داری.

15.ای هشام،خداوند پیامبران را نفرستاد،مگر برای این که در بند بندگی خدا باشند.

پس آنان که بهتر پاسخ پیامبران را دادند،شناخت بهتری از خداوند دارند و آنان که به فرمان خداوند آشناترند خردمندترین هستند و خردمندترین آنان،در دنیا و آخرت منزلتی رفیعتر دارند.

16.هیچ بنده ای نیست،مگر این که فرشته ای پیشانی او را در دست دارد.هرگاه فروتنی کند،خداوند او را بزرگی و رفعت بخشد و چون تکبر ورزد و بزرگی فروشد،خداوند او را خوار و کوچک گرداند.

17.ای هشام،خدای را بر مردم دو حجت و برهان است،یکی حجت آشکار،دیگری حجت پنهان.حجت آشکار خداوند همان فرستادگان،پیامبران و امامان هستند و حجت پنهان،خردهاست.

18.ای هشام،خردمند کسی است که[روزی و نعمت]حلال او را از شکرگزاری باز ندارد و حرام،صبوری او را[درهم نشکسته و بر آن]چیره نشود.

19.ای هشام،هرکس سه چیز را بر سه چیز چیره کند چنان است که هوای نفس خود را بر از پای درآوردن خرد خود یاری داده است.هرکس فروغ اندیشۀ خود را به آرزوی دراز تاریک کند،با پرگویی خود،نکته های حکیمانۀ خود را از بین ببرد و با پیروی از شهوات نفس، فروغ عبرت پذیری خود را خاموش کند،چنان است که در نابودی عقل خود به یاری هوای نفس خویش برخاسته باشد و هرکس خرد خود را نابود و ویران کند دنیا و آخرت خود را تباه کرده است.

ص:253

20.یا هشام،کیف یزکو عند اللّه عملک و أنت قد شغلت عقلک عن أمر ربک و أطعت هواک علی غلبة عقلک؛

21.یا هشام،الصبر علی الوحدة علامة قوة العقل،فمن عقل عن اللّه تبارک و تعالی اعتزل أهل الدنیا و الراغبین فیها.و رغب فیما عند ربه-و کان اللّه-آنسه فی الوحشة و صاحبه فی الوحدة.و غناه فی العیلة و معزه فی غیر عشیرة؛

22.یا هشام،نصب الخلق لطاعة اللّه.و لا نجاة إلاّ بالطاعة.و الطاعة بالعلم و العلم بالتعلیم.و التعلم بالعقل یعتقد و لا علم إلاّ من عالم ربانی و معرفة العالم بالعقل؛

23.یا هشام،قلیل العمل من العاقل مقبول مضاعف،و کثیر العمل من أهل الهوی و الجهل مردود؛

24.یا هشام،إنّ العاقل رضی بالدّون من الدنیا مع الحکمة.و لم یرض بالدّون من الحکمة مع الدنیا،فلذلک ربحت تجارتهم؛

25.یا هشام،إن کان یغنیک ما یکفیک فأدنی ما فی الدنیا یکفیک.و إن کان لا یغنیک ما یکفیک فلیس شیء من الدنیا یغنیک؛

ص:254

20.ای هشام،چگونه ممکن است که عمل تو پاک شده و فزونی گیرد،درحالی که عقل خود را در غیر خدای خویش به کار بستی و هوای نفس خویش را در[مصاف و]چیرگی بر عقل خود فرمان بردی؟

21.ای هشام،صبوری بر تنهایی[و تحمل آن]نشانۀ قوت عقل است.پس هرکس در بند بندگی خدا باشد،از اهل دنیا و طالبان آن دوری گزیند و به آنچه نزد خداوند است روی آورد.در آن صورت است که خدا انیس بی کسی و دلتنگی او،یار تنهایی او،مایۀ بی نیازی روزگار تنگدستی او بوده و بدون کسان و عشیره او را عزیز می گرداند.

22.ای هشام،خلق به طاعت خداوند گمارده شده است و جز با بندگی خداوند نیل به نجات و رهایی[از کیفر]ممکن نباشد،طاعت و بندگی به علم بستگی دارد،علم به فراگیری آن و فراگیری دانش با خرد پیوند خورده است و هیچ علمی[شایستۀ فراگیری]نیست،مگر علم عالم ربانی،[چرا که]شناخت عالم،با خرد فراهم آمده است.

23.ای هشام،عمل اندک عاقل به دو برابر پذیرفته است و عمل بسیار پیروان هوای نفس و جاهلان،ناپذیرفته و مردود است.

24.ای هشام،خردمند به اندکی از دنیا،ولی با حکمت خشنود و به اندک از حکمت با [داشتن تمام]دنیا ناخشنود است و از همین روست که تجارت آنان سودآور است.

25.ای هشام،اگر آنچه تو را بسنده باشد،بی نیازت کند،پس کمترین چیز در دنیا تو را بسنده است و اگر آنچه تو را بسنده باشد،بی نیازت نکند،دیگر چیزی از دنیا بی نیازت نمی کند [و پیوسته در اندوه نداشتن و نیاز به سر خواهی برد].

ص:255

26.یا هشام،إنّ العقلاء ترکوا فضول الدنیا فکیف الذنوب.و ترک الدنیا من الفضل و ترک الذنوب من الفرض؛

27.یا هشام،إنّ العقلاء زهدوا فی الدنیا و رغبوا فی الآخرة لانّهم علموا أنّ الدنیا طالبة و مطلوبة و الآخرة طالبة و مطلوبة،فمن طلب الآخرة طلبته الدنیا حتّی یستوفی منها رزقه.و من طلب الدنیا طلبته الآخرة فیأتیه الموت فیفسد علیه دنیاه و آخرته؛

28.یا هشام،من أراد الغنی بلا مال و راحة القلب من الحسد و السلامة فی الدین فلیتضرّع الی اللّه فی مسألته بأن یکمل عقله،فمن عقل قنع بما یکفیه و من قنع بما یکفیه استغنی و من لم یقنع بما یکفیه لم یدرک الغنی أبدا؛

29.یا هشام،إنّ اللّه-جلّ و عزّ-حکی عن قوم صالحین،أنّهم قالوا: رَبَّنٰا لاٰ تُزِغْ قُلُوبَنٰا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنٰا وَ هَبْ لَنٰا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهّٰابُ (1)حین علموا أنّ القلوب تزیغ و تعود إلی عماها و رداها،انّه لم یخف اللّه من لم یعقل عن اللّه و من لم یعقل عن اللّه لم یعقد قلبه علی معرفة ثابتة یبصرها و یجد حقیقتها فی قلبه.و لا یکون أحد کذلک إلاّ من کان قوله لفعله مصدّقا،و سرّه لعلانیة موافقا،لانّ اللّه لم یدلّ علی الباطن الخفی من العقل إلاّ بظاهر منه و ناطق عنه؛

ص:256


1- (1)) .آل عمران/8.

26.ای هشام،خردمندان،مازاد نیاز خود را از دنیا وانهاده اند،چه رسد به[دامان آلودن به]گناه[،چرا که]ترک دنیا فضیلت و ترک گناه از واجبات است.

27.ای هشام،خردمندان،نسبت به دنیا زهد ورزیده،به آخرت متمایل می شوند،چرا که دریافته اند،که دنیا هم خواهان است و هم خواسته شده و آخرت خواهان است و خواسته شده.پس هرکس خواهان آخرت باشد،دنیا خواهان او بوده تا این که سهم خود را از روزی دنیا برگیرد و هرکس در طلب دنیا باشد،آخرت،او را خواسته و مرگ،ناگهان به سراغ او آمده، دنیا و آخرت او را تباه می کند.

28.ای هشام،هرکس غنای جدای از مال و آرامش دل(تهی شدن آن)از حسد و سلامت در دین خواهد،به درگاه خداوند زاری کرده،بخواهد تا حضرتش عقل او را کمال بخشد،چرا که هرکس خرد ورزد،به آنچه او را بسنده باشد قناعت کند و هرکس به آنچه او را بسنده باشد قناعت کند،بی نیاز شود و هرکس به آنچه او را کفایت کند قانع نباشد،هرگز به بی نیازی دست نخواهد یافت.

29.ای هشام،خدای-عزّ و جلّ-از قومی صالح و درست کردار حکایت می کند که:

«[می گویند:]پروردگارا،پس از آن که ما را هدایت کردی،دل هایمان را دستخوش انحراف مگردان،و از جانب خود،رحمتی بر ما ارزانی دار که تو خود بخشایشگری».

[این را هنگامی گفتند که]دریافتند،دل ها دچار انحراف شده،به کوری و سقوط[تمایل داشته و به آن]باز می گردد.هرکس دربند بندگی خدا نباشد از خداوند بیم نخواهد داشت و هرکس که خدا ترس نباشد،دل دربند معرفت و دانشی استوار که آن دانش را ببیند و حقیقت آن را در دل خود بیابد،نخواهد داشت و هیچ کس چنین نبوده[و به این مقام نایل نخواهد شد]مگر این که گفتارش مؤید کردارش و نهانش همانند و همسو با عیانش باشد،زیرا خداوند فقط با نشانی ظاهری از عقل و بیان کننده ای از طرف آن،به وجود نهانی آن دلالت و هدایت می کند.

ص:257

30.یا هشام،کان أمیر المؤمنین علیه السّلام،یقول:ما من شیء عبد اللّه به أفضل من العقل و ما تمّ عقل امرء حتی یکون فیه خصال شتّی،الکفر و الشر منه مأمونان،و الرشد و الخیر منه مأمولان،و فضل ماله مبذول،و فضل قوله مکفوف.نصیبه من الدنیا القوت، و لا یشبع من العلم دهره.الذلّ أحب إلیه مع اللّه من العزّ مع غیره،و التواضع أحبّ إلیه من الشرف.یستکثر قلیل المعروف من غیره و یستقل کثیر المعروف من نفسه،و یری الناس کلهم خیرا منه و أنّه شرّهم فی نفسه و هو تمام الأمر؛

31.یا هشام،من صدق لسانه زکی عمله،و من حسنت نیته زید فی رزقه،و من حسن برّه بإخوانه و أهله مدّ فی عمره؛

32.یا هشام،لا تمنحوا الجهّال الحکمة فتظلموها،و لا تمنعوها أهلها فتظلموهم؛

33.یا هشام،کما ترکوا لکم الحکمة فاترکوا لهم الدنیا؛

34.یا هشام،لا دین لمن لا مروّة له،و لا مروّة لمن لا عقل له،و أنّ أعظم الناس قدرا الذی لا یری الدنیا لنفسه خطرا،أما إنّ أبدانکم لیس لها ثمن إلاّ الجنة،فلا تبیعوها بغیرها؛

ص:258

30.ای هشام،امیر المؤمنین[علی بن ابی طالب]علیه السّلام می گفت:«به وسیلۀ هیچ چیزی چون عقل،خداوند عبادت نشده است و عقل کسی کمال نمی یابد تا این که چندین خصلت در او جمع شود:کفر و شر در او راه نیابد،از او امید راه یافتگی و خیر برود،زیادی مالش[در راه خدا]بذل شود،از گفتار زیاد[و بی جا]بپرهیزد،بهره اش از دنیا قوتی[که بدان زنده ماند] باشد،همۀ عمر از دانش سیری نپذیرد،خواری و کوچکی در کنار خدا را بر عزت و بزرگی در کنار غیر خدا نزد او محبوبتر باشد،فروتنی را بر بزرگی[ترجیح داده،]پسندیده تر داشته باشد، احسان کم دیگران را زیاد و نیکی بسیار خود را کم شمارد و مردم را همگی بهتر از خویش دانسته،خود را نزد خویش بدتر از همگان بداند که این تمام امر است[و چنین کسی با چنین اوصافی به مراتب کمال عقل دست یافته است]».

31.ای هشام،هرکس زبانش راست گفتار شد،عملش پاکیزه گردد و هرکس نیت خود را نیکو گرداند،روزی اش فزونی گیرد و هرکس در حق برادران و خاندان خود نیکی اش بهتر و بیشتر باشد،عمرش دراز گردد.

32.ای هشام،حکمت را به نادان ندهید(نیاموزید)که در حق حکمت،ستم روا داشته اید و آن را از شایستگان و اهل حکمت دریغ مکنید که بر آنان ستم روا می دارید.

33.ای هشام،همان گونه که[دنیاپرستان]حکمت را برای شما وانهاده اند،شما نیز دنیا را برای آنان واگذارید.

34.ای هشام،آن که جوانمردی و مروت نداشته باشد دین ندارد و آن که عقل نداشته باشد مروت ندارد.گرامیترین و ارجمندترین مردم کسی است که دنیا را هم سنگ و معادل خود نداند.بدن شما بهایی و عوضی جز بهشت ندارد،پس به چیزی جز بهشت مفروشیدش. (1)

ص:259


1- (1)) .صاحب کتاب«الوافی»از استادش-که خداوند هردوی آنان را رحمت کند-مطلبی در همین باب نقل کرده می گوید«زیرا که بدن ها روزبه روز در حال کاستی است تا این جان از آن بریده راه آخرت در پیش گیرد.حال اگر این جان سعادتمند باشد در مسیر هدایت و استقامت در راه بندگی قرار گرفته نهایت تلاش او در این خاکدان انقطاع به سوی خدا و رسیدن به نعیم بهشت است.در این حال چنان است که بدن خود را در برابر بهایی چون بهشت به خداوند فروخته و خداوند-عزّ و جلّ-او را برای همین امر آفریده است اما اگر جان تیره بخت و شقاوت پیشه باشد تمام سعی او در زندگی بر آن است تا قرین شیطان باشد و[در نتیجه]گرفتار کیفر دردناک آتش دوزخ می گردد چرا که گام در-

35.یا هشام،انّ امیر المؤمنین علیه السّلام کان یقول:لا یجلس فی صدر المجلس إلاّ رجل فیه ثلاث خصال:یجیب اذا سئل و ینطق اذا عجز القوم عن الکلام،و یشیر بالرأی الذی فیه صلاح أهله،فمن لم یکن فیه شیء منهنّ فجلس فهو أحمق؛

و قال الحسن بن علی علیه السّلام:اذا طلبتم الحوائج فاطلبوها من أهلها؛

قیل یابن رسول اللّه:و من اهلها؟قال:الذین قصّ اللّه فی کتابه و ذکرهم،فقال: إِنَّمٰا یَتَذَکَّرُ أُولُوا الْأَلْبٰابِ (1)قال:هم أولوا العقول؛

و قال:علی بن الحسین علیه السّلام:مجالسة الصالحین داعیة الی الصلاح و أدب العلماء زیادة فی العقل،و طاعة ولاة العدل تمام العز،و استثمار المال تمام المروة،و إرشاد المستشیر قضاء لحق النعمة،و کف الاذی من کمال العقل و فیه راحة البدن عاجلا و آجلا؛

36.یا هشام،انّ العاقل لا یحدّث من یخاف تکذیبه،و لا یسأل من یخاف منعه، و لا یعد ما لا یقدر علیه،و لا یرجو ما یعنّف برجائه،و لا یتقدم علی ما یخاف العجز عنه؛

و کان امیر المؤمنین یوصی اصحابه و یقول:أوصیکم بالخشیة من اللّه فی السر و العلانیة،و العدل فی الرضا و الغضب،و الاکتساب فی الفقر و الغنی،و أن تصلوا من قطعکم،و تعفوا عمّن ظلمکم،و تعطفوا علی من حرمکم و لیکن نظرکم عبرا،و صمتکم فکرا،و قولکم ذکرا،و طبیعتکم السخاء،فإنه لا یدخل الجنة بخیل و لا یدخل النار سخی؛

ص:260


1- (1)) .زمر/9.

35.ای هشام،امیر المؤمنین،علی بن ابی طالب علیه السّلام می فرمود:«کسی در صدر مجلس بنشیند که سه خصلت داشته باشد:چون از او بپرسند پاسخ دهد و زمانی که جماعت حاضر از گفتن بازمانند،او سخن بگوید و چون از وی مشورت بخواهد آنچه صلاح آنان باشد به ایشان بگوید.پس هرکس از این خصلت ها بی بهره باشد و در صدر مجلس بنشیند احمق است».

هرگاه در پی نیاز خود بودید،آن را از اهلش بخواهید.

گفته شد:ای فرزند رسول خدا،چه کسی اهل آن است؟

همانان که خداوند در کتاب خود از آنان یاد کرده،فرموده است:«تنها خردمندان هستند که پند می پذیرند»،سپس فرمود:آنان[که شایسته است از ایشان درخواست شود]خردمندان هستند».

همنشینی با صالحان فرا خوانندۀ به سوی صلاح و رستگاری است،ادب[آموزی از] عالمان،مایۀ زیادی خرد است،فرمانبرداری از حاکمان دادگر کمال عزت است،فزونی بخشیدن به مال[از طریق تجارت و معاملۀ مشروع]همۀ جوانمردی است،راهنمایی کسی که نظر و مشورت خواهد،به جای آوردن حق نعمت است و دست برگرفتن آزار دیگران کمال عقل و موجب آسایش تن ها در دنیا و آخرت است».

36.ای هشام،خردمند با کسی که بیم می رود گوینده را دروغ پرداز بخواند،سخن نمی گوید،از آن که ترس محروم کردن دارد،خواهش نمی کند،چیزی را که توان انجامش ندارد وعده نمی دهد،به آنچه که به سبب آن مورد ملامت قرار می گیرد[و مستحق آن نیست]امید نمی بندد و به کاری که ترس ناتوانی در انجام آن دارد تن در نمی دهد.

امیر المؤمنین،علی بن ابی طالب علیه السّلام به اصحاب خود سفارش کرده، می فرمود:شما را سفارش می کنم که در نهان و آشکار از خدا بترسید،به هنگام خشم،عدل و رضایت مندی در پیش گیرید،در فقر و غنا به کسب معاش بپردازید،با آن کس که[پیوند خویشی را]با شما گسسته بپیوندید،از کسی که بر شما ستم کرده درگذرید و بر آن کس که شما را[از نعمت هایی که در اختیار داشته]محروم کرده،عطوفت و مهربانی ورزید.نگاهتان عبرت پذیر باشد و خموشی تان[به]اندیشه[سپری شود]،گفتارتان ذکر و سرشت تان بخشندگی باشد،زیرا بخیل به بهشت نرود و سخی و بخشنده در دوزخ جای نگیرد».

ص:261

37.یا هشام،رحم اللّه من استحیا من اللّه حق الحیاء،فحفظ الرأس و ما حوی و البطن و ما وعی،و ذکر الموت و البلی،و علم أنّ الجنة محفوفة بالمکاره و النار محفوفة بالشهوات؛

38.یا هشام،من کف نفسه عن أعراض الناس أقاله اللّه عثرته یوم القیامة،و من کف غضبه عن الناس کفّ اللّه عنه غضبه یوم القیامة؛

39.یا هشام،انّ العاقل لا یکذب و ان کان فیه هواه؛

40.یا هشام،وجد فی ذؤابة سیف رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:انّ أعتی الناس علی اللّه من ضرب غیر ضاربه و قتل غیر قاتله،و من تولّی غیر موالیه فهو کافر بما أنزل اللّه علی نبیّه محمد صلّی اللّه علیه و آله،و من أحدث حدثا،أو آوی محدثا لم یقبل اللّه منه یوم القیامة صرفا و لا عدلا؛

41.یا هشام،أفضل ما یتقرب به العبد الی اللّه بعد المعرفة به الصلاة،و برّ الوالدین،و ترک الحسد و العجب و الفخر؛

ص:262

37.ای هشام،خدای رحمت کند آن کس را که به طور شایسته ای از خداوند شرم کند و سر و آنچه در آن است(چشم و گوش و دهان و اندیشه از گفتار و دیدن و اندیشۀ ناروا)حفظ کند و شکم و آنچه در آن قرار می گیرد(خوردنی ها و آشامیدنی ها)[از حرام]بازدارد و به یاد مرگ و پوسیدگی تن ها باشد و بداند که بهشت در دل سختی ها (1)و دوزخ در میان شهوات نفسانی قرار گرفته است.

38.ای هشام،هرکس از آبروی مردم درگذرد[و آن را محترم شمارد]،خداوند در روز قیامت از لغزش های او می گذرد و هرکس خشم خود را از مردم بازگیرد،خداوند در روز قیامت خشم خود را از او باز گیرد.

39.ای هشام،خردمند دروغ نمی گوید هرچند میل و خواسته اش در آن باشد.

40.ای هشام،روی بند شمشیر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله نوشته شده بود:سرکش ترین مردم بر خداوند کسی است که بیگناهی را به جای ضارب خود بزند و غیر قاتل خود را(آن کس که در صدد کشتن او برنیامده)بکشد.هرکس دوستی غیر اولیای خود گزیند،به آنچه که خداوند بر پیامبرش نازل فرموده،کفر ورزیده است و هرکس بدعتی(که در عرف و سنت نبوده)پدید آورد یا بدعتگری را پناه دهد،خداوند در قیامت از او بدل و جایگزینی نخواهد پذیرفت[و او نتواند عذاب خدا را از خود دور سازد].

41.ای هشام،پس از شناخت خداوند،برترین چیزی که انسان را به خداوند نزدیک می کند نماز،نیکی به پدر و مادر و ترک حسد،خودپسندی و فخرفروشی است.

ص:263


1- (1)) .این بیان میان فریقین مشهور است به تواتر از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و اهل بیت آن حضرت روایت شده است.

42.یا هشام،أصلح أیّامک الذی هو أمامک،فانظر أی یوم هو و أعدّ له الجواب، فانک موقوف و مسؤول.و خذ موعظتک من الدهر و أهله،فانّ الدهر طویلة قصیرة فاعمل کأنک تری ثواب عملک لتکون أطمع فی ذلک.و اعقل عن اللّه و انظر فی تصرف الدّهر و أحواله،فانّ ما هوآت من الدنیا،کما ولّی منها،فاعتبر بها؛

و قال علی بن الحسین علیه السّلام:انّ جمیع ما طلعت علیه الشمس فی مشارق الارض و مغاربها بحرها و برّها و سهلها و جبلها عند ولی من أولیاء اللّه و أهل المعرفة بحق اللّه کفیء الظلال-ثم قال علیه السّلام:أولا حرّ یدع(هذه)اللمّاظة لاهلها-یعنی الدنیا-فلیس لانفسکم ثمن إلاّ الجنّة فلا تبیعوها بغیرها،فإنّه من رضی من اللّه بالدنیا فقد رضی بالخسیس؛

43.یا هشام،انّ کل الناس یبصر النجوم و لکن لا یهتدی بها إلاّ من یعرف مجاریها و منازلها و کذلک أنتم تدرسون الحکمة و لکن لا یهتدی بها منکم إلاّ من عمل بها؛

44.یا هشام،انّ المسیح علیه السّلام قال للحواریین:یا عبید السوء یهولکم طول النّخلة و تذکرون شوکها و مؤونة مراقیها و تنسون طیب ثمرها و مرافقها.کذلک تذکرون مؤونة عمل الآخرة فیطول علیکم أمده،و تنسون ما تفضون إلیه من نعیمها و نورها و ثمرها.یا عبید السوء نقّو القمح و طیّبوه و أدقّوا طحنه تجدوا طعمه و یهنئکم أکله، کذلک فأخلصوا الایمان و أکملوه تجدوا حلاوته و ینفعکم غبّه؛

45.بحقّ أقول لکم:لو وجدتم سراجا یتوقد بالقطران فی لیلة مظلمة لاستضأتم به و لم یمنعکم منه ریح نتنه.کذلک ینبغی لکم أن تأخذوا الحکمة ممن وجدتموها معه و لا یمنعکم منه سوء رغبته فیها؛

ص:264

42.ای هشام،روزهایی را که در پیش داری سامان بده و بنگر چه روزی در پیش داری، پس پاسخی برای آن فراهم کن،چرا که[در آن روز]بازداشت شده و پرسیده خواهی شد.از روزگار و مردم آن پند بگیر که روزگار طولانی و[در عین حال]کوتاه است.پس عمل نیک انجام ده چنان که گویی پاداش آن را می بینی تا تو را به عمل بیشتر وادارد و به بندگی خدا مشغول باش و در دگرگونی احوال روزگار بنگر،چه این که آنچه از دنیا[ی تو]مانده همانند آن چیزی است که گذشته است،پس[ای هشام،]از دنیا و احوال آن عبرت بگیر.

تمام آنچه که خورشید بر آن تابیده،از مشرق تا مغرب این خاکدان،دریا و خشکی و دشت کوه آن،از نظر اولیای خدا و عارفان به حق حضرتش،چونان سایه ای[گذرا]ست.

سپس فرمود:آیا آزاده ای یافت می شود که این ناچیز غذای در دهان مانده(دنیا)را برای اهل آن واگذارد؟بهای جان و تن شما بهشت است،پس آن را جز به بهای بهشت مفروشید،چرا که هر کس به[رسیدن به]دنیا دل خوش دارد به یقین به اندک و چیزی پست و بی ارزش خشنود شده است».

43.ای هشام،همۀ مردم ستارگان را می بینند،اما تنها کسانی به وسیلۀ آن راه می یابند و هدایت می شوند که مجاری و منازل آن را می شناسند.شما نیز چنین هستید.حکمت را می آموزید،اما تنها کسی به وسیلۀ آن هدایت می شود و راه می یابد که بدان عمل کند.

44.ای هشام،حضرت مسیح علیه السّلام به حواریون خود گفت:ای بردگان و پیروان بدی ها، بلندای نخل،شما را به هراس می اندازد[چرا که]خارهای آن و سختی بالا رفتن از نخل را به یاد می آورید،اما گوارایی میوه و منافع آن را فراموش می کنید.همین گونه است چون مؤونۀ عمل برای آخرت را به یاد می آورید و پاداش آن را دور می بینید،آنچه از نعمت ها و شکوفه ها و میوه ها که بدان خواهید رسید فراموش می کنید.ای بردگان بدی ها،[چون]گندم را به خوبی غربال کنید و نیکوی آن را از بد جدا سازید و به خوبی آسیاب کرده،آرد نمایید،طعم آن را حس کرده،به کامتان گوارا خواهد شد و همین طور است بندگی خداوند،پس چنانچه آن را خالص کنید و به کمال برسانید،شیرینی آن را چشیده و از فرجام آن،بهره مند خواهید شد.

45.به حق[و دور از گزافه]به شما می گویم:اگر چراغی را در شبی تاریک یافتید که با «قطران»می سوزد،از فروغش بهره خواهید برد و بوی بد آن،شما را از بهره گرفتن از روشنایی آن بازنمی دارد.همین طور اگر حکمت را نزد هرکس یافتید باید آن را فراگیرید و بی میلی و سوء رفتار او شما را از آموختن حکمت باز ندارد.

ص:265

46.یا عبید الدنیا،بحق أقول لکم:لا تدرکون شرف الآخرة إلاّ بترک ما تحبون،فلا تنظروا بالتوبة غدا،فانّ دون غد یوما و لیلة و قضاء اللّه فیهما یغدوا و یروح؛

47.بحقّ أقول لکم:انّ من لیس علیه دین من الناس أروح و أقل همّا ممّن علیه الدین و إن أحسن القضاء،و کذلک من لم یعمل الخطیئة أروح هما ممن عمل الخطیئة و إن أخلص التوبة و أناب،و إنّ صغار الذنوب و محقراتها من مکائد ابلیس،یحقّرها لکم و یصغّرها فی أعینکم فتجتمع و تکثر فتحیط بکم؛

48.بحقّ أقول لکم:انّ الناس فی الحکمة رجلان:فرجلّ أتقنها بقوله و صدّقها بفعله،و رجل أتقنها بقوله و ضیّعها بسوء فعله،فشتان بینهما،فطوبی للعلماء بالفعل و ویل للعلماء بالقول؛

49.یا عبید السوء،اتّخذوا مساجد ربّکم سجونا لاجسادکم و جباهکم،و اجعلوا قلوبکم بیوتا للتقوی و لا تجعلوا قلوبکم مأوی للشهوات؛

50.انّ أجزعکم عن البلاء لأشدّکم حبّا للدنیا،و انّ أصبرکم علی البلاء لأزهدکم فی الدنیا؛

51.یا عبید السوء،لا تکونوا شبیها بالحداء الخاطفة،و لا بالثعالب الخادعة،و لا بالذئاب الغادرة،و لا بالاسد العاتیة کما تفعل بالفرائس کذلک تفعلون بالناس،فریقا تخطفون و فریقا تخدعون و فریقا تغدرون بهم؛

ص:266

46.ای بردگان دنیا،به حق[و دور از گزافه]به شما می گویم:به شرافت و بزرگی روز واپسین دست نمی یابید،مگر به وسیلۀ وانهادن آنچه دوست می دارید.توبه را به فردا وامگذارید که پیش از رسیدن فردا،روزی و شبی در پیش دارید که فرمان خدا(مرگ)در شب ها و روزها در حال آمد و شد است.

47.به حق[و به دور از گزافه]به شما می گویم:آن که وامی از مردم بر عهده ندارد و وامدار کسی نیست،آسوده خاطرتر از کسی است که وامدار مردم است،هرچند که در ادای دین کوشا باشد و به نیکی وام گزارد.همچنین است کسی که گناه نکرده،از گناهکار توبه کرده، هرچند در توبه اخلاص ورزد و به خدای خویش بازگردد،آسوده خاطرتر است.[بدانید که] گناهان خرد و ناچیز از نیرنگ های ابلیس است.او آن ها را در دیدگانتان خرد و کوچک می نمایاند[تا بدان ها دست زنید تا آن جا که]بسیار شده،شما را دربر بگیرند.

48.به حق[و به دور از گزاقه]به شما می گویم:دارندگان حکمت،دو گونه اند:یکی آن را تماما فراگرفته و با عمل خود،آموخته های خود را باور و تصدیق کرده(گفتار و کردار او یکی است)و دیگری آن را به خوبی فراگرفته و با رفتار بد خود تباهش کرده است.پس آن کجا و این کجا؟خوشا به حال عالمانی که به دانستۀ خود عمل کرده اند و وای بر عالمانی که از علم خود بهره ای جز گفته نداشته اند.

49.ای بردگان بدی ها،مسجدها را زندان تن و پیشانی خود کنید و دل های خود را خانۀ پرهیزگاری قرار دهید و آن را جایگاه و پناهگاه شهوت ها مگردانید.

50.[بدانید]آن که از شما به هنگام رسیدن بلا بیتابتر است،دنیا دوست تر است،و آن کس که در برابر بلا و مصیبت ها صبورتر است،نسبت به دنیا بی رغبت تر و زاهدتر است.

51.ای بردگان بدی ها،چونان«حداء»(پرنده ای شبیه کلاغ)رباینده و روباهان فریبکار و گرگان خیانت پیشه و غدار نباشید و[مبادا]آن گونه که آنان با شکار و طعمه رفتار می کنند، عده ای رباینده و گروهی فریبکار و دسته ای غدار و خیانت پیشه باشید.

ص:267

52.بحق أقول لکم،لا یغنی عن الجسد أن یکون ظاهره صحیحا و باطنه فاسدا.

کذلک لا تغنی أجسادکم التی قد أعجبتکم و قد فسدت قلوبکم،و ما یغنی عنکم أن تنقّوا جلودکم و قلوبکم دنسة.لا تکونوا کالمنخل یخرج منه الدقیق الطیب و یمسک النخالة.

کذلک أنتم تخرجون الحکمة من أفواهکم و یبقی الغلّ فی صدورکم؛

53.یا عبید الدنیا،انّما مثلکم مثل السراج یضیء للناس و یحرق نفسه؛

54.یا بنی اسرائیل،زاحمو العلماء فی مجالسهم و لو جثوّا علی الرکب،فانّ اللّه یحیی القلوب المیتة بنور الحکمة کما یحیی الارض المیتة بوابل المطر؛

55.یا هشام،مکتوب فی الإنجیل:طوبی للمتراحمین،أولئک المرحمون یوم القیامة،طوبی للمصلحین بین الناس،أولئک هم المقربون یوم القیامة،طوبی للمطهّرة قلوبهم،أولئک هم المتقون یوم القیامة،طوبی للمتواضعین فی الدنیا،أولئک یرتقون منابر الملک یوم القیامة؛

56.یا هشام،قلّة المنطق حکم عظیم،فعلیکم بالصمت،فانّه دعة حسنة و قلّة وزر و خفّة من الذنوب.فحصنوا باب الحلم،فانّ بابه الصبر،و انّ اللّه-عزّ و جلّ-یبغض الضحّاک من غیر عجب و المشّاء إلی غیر أرب و یجب علی الوالی أن یکون کالراعی لا یغفل عن رعیته و لا یتکبر علیهم.فاستحیوا من اللّه فی سرائرکم،کما تستحیون من الناس فی علانیتکم.و اعلموا انّ الکلمة من الحکمة ضالّة المؤمن،فعلیکم بالعلم قبل أن یرفع،و رفعه غیبة عالمکم بین أظهرکم؛

ص:268

52.به حق[و به دور از گزاف]به شما می گویم:آندامی آراسته و درست و سالم،اما دارای باطنی فاسد و آلوده سودی نبخشد.همین گونه است که اگر دل های شما به فساد گراییده،تباه شد،اندام زیبا و چشم گیر شما،سودتان نبخشد.آراستن ظاهر درحالی که قلب های شما به پلیدی آلوده باشد سودی به شما نمی رساند.[به هوش باشید که]مانند غربال نباشید که آرد گوارا از آن خارج شده و نخاله در آن می ماند[که اگر چونان غربال باشید] حکمت از دهان شما خارج می شود،اما انحراف در سینه تان باقی است.

53.ای دنیاپرستان،شما همانند چراغی هستید که به مردم فروغ می دهد،اما خود را می سوزاند.

54.ای بنی اسرائیل،محافل و مجالس علما را با حضور خود پر کنید هرچند[به دلیل تنگی جا]بر دو زانو بنشینید،چرا که خداوند دل های مردم را به نور حکمت زنده می کند،آن سان که زمین مرده و خشک را با باران سیل آسان حیات می بخشد».

55.ای هشام،در انجیل آمده است:خوشا به حال آنان که مهربانی می ورزند که اینان در قیامت مورد رحمت قرار می گیرند.خوشا به حال آنان که به اصلاح میان مردم می پردازند و اینان در روز قیامت از مقربانند.خوشا به حال آنان که قلب و درون خود را پاکیزه کرده اند که در قیامت در شمار پرهیزگارانند،خوشا به حال آنان که در دنیا فروتنی پیشه کردند که[به پاداش فروتنی]روز قیامت بر منبر(کرسی)های پادشاهی می نشینند».

56.ای هشام،کم گویی حکمتی است بس سترگ،پس خموشی در پیش گیرید که در آن آرامش پسندیده و کاستی و سبکباری از گناه است.صبر را که دروازۀ بردباری است،محکم سازید[و بدانید]که خداوند کسی را که بی دلیلی شگفت انگیز بخندد و آن کس که بی انگیزه، زمین در نوردد،مبغوض می دارد.بر والی و حاکم واجب است تا همانند چوپان،دمی از رعیت خویش غافل نباشد.همچنان که در انظار مردم از کردار بد شرم دارید،در خلوت و در نهان از خدای خود شرم کنید و بدانید کلمۀ حکمت آمیز،گم شدۀ مؤمن است،پس پیش از آن که علم از میان شما برچیده شود،آن را فراگیرید و[بدانید که]برچیده شدن علم از میان شما،همان فقدان و عدم حضور عالمان در جمع شماست.

ص:269

57.یا هشام،تعلم من العلم ما جهلت،و علّم الجاهل ممّا علّمت.عظّم العالم لعلمه ودع منازعته،و صغّر الجاهل لجهله و لا تطرده و لکن قرّبه و علّمه؛

58.یا هشام،انّ کل نعمة عجزت عن شکرها بمنزلة سیئة تؤاخذ بها.و قال أمیر المؤمنین صلوات اللّه علیه:انّ للّه عبادا کسرت قلوبهم خشیته فأسکتتهم عن المنطق و انّهم لفصحاء عقلاء،یستبقون الی اللّه بالاعمال الزکیّة،لا یستکثرون له الکثیر و لا یرضون لهم من أنفسهم بالقلیل،یرون فی أنفسهم أنهم أشرار و أنّهم لأکیاس و أبرار؛

59.یا هشام،الحیاء من الإیمان،و الإیمان فی الجنّة و البذاء من الجفاء و الجفاء فی النار؛

60.یا هشام،المتکلّمون ثلاثة:فرابح و سالم و شاجب،فأما الرابح فالذاکر للّه و أما السالم فالساکت،و أمّا الشاجب فالذی یخوض فی الباطل،انّ اللّه حرّم الجنة علی کلّ فاحش بذیء قلیل الحیاء لا یبالی ما قال و لا ما قیل فیه.و کان أبو ذرّ-رضی اللّه عنه -یقول:یا مبتغی العلم انّ هذا اللسان مفتاح خیر و مفتاح شر،فاختم علی فیک کما تختم علی ذهبک و ورقک؛

61.یا هشام،بئس العبد یکون ذا وجهین و ذا لسانین،یطری أخاه إذا شاهده و یأکله إذا غاب عنه،إن أعطی حسده و إن ابتلی خذله.انّ اسرع الخیر ثوابا البرّ، و أسرع الشر عقوبة البغی.و انّ شر عباد اللّه من تکره مجالسته لفحشه.و هل یکبّ الناس علی مناخرهم فی النار إلاّ حصائد السنتهم؟و من حسن اسلام المرء ترک ما لا یعینه؛

ص:270

57.ای هشام،آنچه از دانش که نمی دانی فراگیر و آنچه را که آموخته ای،به جاهلان بیاموز.عالم را برای علمش بزرگ شمار و منازعه و جدال با وی را ترک کن و جاهل را کوچک شمار،اما طردش مکن،بلکه او را به خود نزدیک کرده،بدو علم بیاموز.

58.ای هشام،هر نعمتی که در شکرگزاری آن سستی ورزیدی به منزلۀ گناهی است و بابت آن بازخواست خواهی شد.امیر المؤمنین-که درود خداوند بر او باد-فرمود:

«خدای را بندگانی است،شیوا سخن و خردمند،اما بیم از حضرتش دل های آنان را شکسته و از گفتار بازشان داشته است.آنان با اعمال پاکیزه به سوی خداوند[بر دیگران] سبقت می گیرند.عمل زیاد خود را در درگاه خدا زیاد ندانسته و به عمل کم خود،از خویش خشنود نیستند.آنان خود را از اشرار می دانند،درحالی که از زیرکان و از ابرار هستند».

59.ای هشام،حیا[جزئی]از ایمان است و جایگاه ایمان[و اهل آن]در بهشت است و فحاشی و بددهنی[جزئی]از جفا و ستمگری است و جایگاه ستمگری[و ستمگران]در دوزخ است.

60.ای هشام،گویندگان سه دسته اند:سود کرده،جان به سلامت به در برده و تباه شدۀ به هلاکت رسیده.پس آن کس که به ذکر خدا مشغول شود،سود کرده است و آن کس که خموشی گزیند،جان به سلامت به در برده است و آن کس که به گفتار باطل،زبان فرساید،تباه شده و به هلاکت رسیده است.[ای هشام،بدان که]خداوند بهشت را بر هردشنام دهندۀ بد زبان کم حیا که بی باک،هرچه خواهد بگوید و هرچه دربارۀ او بگویند باکی نداشته باشد،حرام کرده است.«ابو ذر»-که خدا از او خشنود باد-می گفت:«ای جویای علم،این زبان،کلید خیر و کلید شر است.پس همان گونه که بر زر و پول خود قفل می زنی[تا دستخوش ناامنی نشود]بر دهان خویش نیز قفل بزن[تا به وسیلۀ زبان به ورطۀ هلاکت گرفتار نشوی]».

61.ای هشام،بدترین مردم کسی است که دو رو و دو زبان داشته باشد.چون برادر [دینی]خود را ببیند او را بستاید و چون از او دور شود او را بخورد(غیبت کند).هرگاه به او [نعمتی]داده شود بر او رشک برد و به هنگام گرفتاری و درماندگی رهایش کند.[بدان که]از میان کارهای خیر،نیکی پاداشی زودرس و از میان شرها ستم و ستمگری کیفری شتابان دارد.

بدترین خلق خدا کسی است که به دلیل ناسزاگویی و دشنام دادن،همنشینی اش را ناخوش و ناپسند داشته باشی.آنان که بد زبان هستند با صورت در آتش افکنده می شوند.آن کس که اسلامی نیکو داشته باشد،آنچه بدو مربوط نباشد واگذارد.

ص:271

62.یا هشام،لا یکون الرجل مؤمنا حتی یکون خائفا راجیا،و لا یکون خائفا راجیا حتی یکون عاملا لما یخاف و یرجو؛

63.یا هشام،قال اللّه-جلّ و عزّ-:و عزّتی و جلالی و عظمتی و قدرتی و بهائی و علوّی فی مکانی لا یؤثر عبد هوای علی هواه إلاّ جعلت الغنی فی نفسه،و همّه فی آخرته،و کففت علیه(فی)ضیعته،و ضمّنت السماوات و الأرض رزقه،و کنت له من وراء تجارة کلّ تاجر؛

64.یا هشام،الغضب مفتاح الشر و أکمل المؤمنین ایمانا أحسنهم خلقا،و ان خالطت الناس فان استطعت ان لا تخالط أحدا منهم إلاّ من کانت یدک علیه العلیا فافعل؛

65.یا هشام علیک بالرفق،فانّ الرفق یمن و الخرق شؤم،انّ الرفق و البرّ و حسن الخلق یعمر الدّیار و یزید فی الرزق؛

66.یا هشام،قول اللّه: هَلْ جَزٰاءُ الْإِحْسٰانِ إِلاَّ الْإِحْسٰانُ (1)جرت فی المؤمن و الکافر و البرّ و الفاجر.من صنع الیه معروف فعلیه أن یکافئ به،و لیست المکافأة أن تصنع کما صنع حتی تری فضلک،فان صنعت کما صنع فله الفضل بالابتداء؛

67.یا هشام،انّ مثل الدنیا مثل الحیّة مسّها لیّن و فی جوفها السمّ القاتل،یحذرها الرّجال ذوو العقول و یهوی الیها الصّبیان بأیدیهم؛

ص:272


1- (1)) .رحمن/60.

62.ای هشام،انسان،زمانی مؤمن است که بیمناک و امیدوار باشد(بیمناک از کیفر خداوند باشد و امیدوار به رحمت او)و آن گاه بیمناک و امیدوار خواهد بود،که برای آنچه می ترسد و آنچه بدان چه امیدوار است عمل کند.

63.ای هشام،خداوند-عزّ و جلّ-فرموده است:به عزت و جلال و عظمت و قدرت و شکوه و بلندی جایگاهم سوگند،هر بنده ای که خواستۀ مرا بر خواسته خویش مقدم بدارد [به یقین]بی نیازی را در وجودش قرار دهم،سعی او را در امر آخرتش گمارم،او را در سرزمین خودش به کفایت روزی دهم،آسمان ها و زمین را ضامن روزی او گردانم و خود،او را از هر تجارت تجارت کنندگان بسنده باشم».

64.ای هشام،خشم کلید شر است و آن مؤمنی ایمانش کاملتر است که خلقی بهتر داشته باشد.اگر[بخواهی]با مردم معاشرت کنی،تا آن جا که می توانی با کسی معاشرت کن که از دهش و عطای تو بهره مند باشد.

65.ای هشام،نرمخویی پیشه کن که نرمخویی خجستگی و تندخویی شوم است و نیکی و خوش خلقی خانه ها و شهرها را آباد می کند و روزی را فزونی می بخشد.

66.ای هشام،خداوند فرموده است:«آیا پاداش احسان جز احسان است؟».[این قاعده و سنت الهی]دربارۀ مؤمن و کافر،نیکوکار و بدکار به یکسان صادق و جاری است.هرکس که مورد احسان و نیکی قرار گرفت باید آن نیکی را با نیکی پاسخ دهد.پاداش نیکی به این نیست که همانند او نیکی کنی و بدین وسیله خود را برتر ببینی،چرا که در این صورت برتری از آن اوست که نیکی در حق تو آغاز کرده است.

67.ای هشام،مثل دنیا همانند مار است که بدنش نرم و لطیف است،اما در درون خود زهری کشنده دارد.خردمندان از آن[دوری جسته،]برحذر می باشند و کودکان[خطر ناآزموده]با شیفتگی فراوان به سوی آن دست دراز می کنند.

ص:273

68.یا هشام،اصبر علی طاعة اللّه و اصبر عن معاصی اللّه،فإنّما الدنیا ساعة،فما مضی منها فلیس تجد له سرورا و لا حزنا،و ما لم یأت منها فلیس تعرفه،فاصبر علی تلک الساعة التی أنت فیها فکأنک قد اغتبطت؛

69.یا هشام،مثل الدنیا مثل ماء البحر کلّما شرب منه العطشان ازداد عطشا حتی یقتله؛

70.یا هشام،ایّاک و الکبر،فانّه لا یدخل الجنة من کان فی قلبه مثقال حبة من کبر.الکبر رداء اللّه،فمن نازعه رداءه أکبّه اللّه فی النار علی وجهه؛

71.یا هشام،لیس منا من لم یحاسب نفسه فی کلّ یوم،فإن عمل حسنا استزاد منه،و ان عمل سیئا استغفر اللّه منه و تاب الیه؛

72.یا هشام،تمثلت الدنیا للمسیح علیه السّلام فی صورة امرأة زرقاء فقال لها:کم تزوجت؟فقالت:کثیرا،قال:فکلّ طلّقک؟قالت:لا بل کلا قتلت.قال المسیح علیه السّلام:فویح لازواجک الباقین،کیف لا یعتبرون بالماضین؛

73.یا هشام،انّ ضوء الجسد فی عینه،فإن کان البصر مضیئا استضاء الجسد کله.

و إنّ ضوء الروح العقل،فإذا کان العبد عاقلا کان عالما بربّه و اذا کان عالما بربّه أبصر دینه،و ان کان جاهلا بربه لم یقم له دین.و کما لا یقوم الجسد إلاّ بالنفس الحیّة، فکذلک لا یقوم الدین إلاّ بالنیّة الصادقة،و لا تثبت النیّة الصادقة إلاّ بالعقل؛

ص:274

68.ای هشام،بر طاعت الهی صبور(مقاوم)باش و در برابر نافرمانی و سر تافتن از دستور حضرتش صبر پیشه کن(خویشتن دار باش).[بدان که]دنیا همانند بخشی از یک روز است.زمانی که گذشته،چیزی از خوشی و اندوهش را نمی یابی و آنچه از دنیا که هنوز نیامده [در صورت آمدنش]نمی دانی چگونه خواهد بود.پس این دم را که در آن هستی[غنیمت شمرده،]صبوری کن و چنان باش که گویی در شادمانی و آسایش هستی.

69.ای هشام،مثل دنیا مانند آب دریاست.تشنه کام هرچه از آن بنوشد تشنه تر می شود تا سرانجام[از زیاده نوشی]کشته شود.

70.ای هشام،از تکبر بپرهیز،چرا که هرکس ذره ای از تکبر در دل داشته باشد وارد بهشت نمی شود.تکبر(بزرگی)ردای خداوند است،پس هرکس با خدا در بزرگی اش منازعه کند،حضرتش او را با صورت در دوزخ افکند.

71.ای هشام،هرکس همه روز خود را بازخواست نکند از ما نیست.[و چون خود را بازخواست کرد]اگر دید عمل نیکی انجام داده بر آن بیفزاید و چون دست به گناهی آلوده باشد از آن گناه به درگاه خداوند استغفار کند.

72.ای هشام دنیا در شکل زنی چشم آبی بر حضرت مسیح علیه السّلام ظاهر شد.مسیح علیه السّلام به او گفت:چند همسر گزیدی؟

دنیا گفت:بسیار.مسیح علیه السّلام گفت:همگی تو را طلاق دادند؟

دنیا گفت:نه،بلکه همۀ آنان را کشتم.

مسیح علیه السّلام گفت:وای بر همسران آیندۀ تو که چگونه از[سرنوشت]پیشینیان عبرت نمی گیرند؟».

73.ای هشام،روشنایی و نور بدن در دیدگان است،پس اگر دیده بینا بود همۀ بدن روشن شود.و فروغ جان در خرد است،پس اگر بنده،عاقل باشد،به خدای خویش عالم است (او را می شناسد)و چون به خدای خود عالم شود،در دینش بصیرت می یابد و هرگاه بنده به خدای خود جاهل شود(او را نشناسد)دینی[محکم و پایا]ندارد.پس همان طور که بدن، بی جان،راست نیاید،دین نیز جز با نیتی راستین راست نیاید و نیت راستین جز با خرد ممکن نباشد.

ص:275

74.یا هشام،انّ الزّرع ینبت فی السهل و لا ینبت فی الصفا.فکذلک الحکمة تعمر فی قلب المتواضع و لا تعمر فی قلب المتکبّر الجبّار،لأنّ اللّه جعل التواضع آلة العقل و جعل التکبّر من آلة الجهل.ألم تعلم أنّ من شمخ إلی السقف برأسه شجّه،و من خفض رأسه استظلّ تحته و أکنّه؟و کذلک من لم یتواضع للّه خفضه اللّه و من تواضع للّه رفعه؛

75.یا هشام،ما أقبح الفقر بعد الغنی،و أقبح الخطیئة بعد النسک،و أقبح من ذلک العابد للّه ثمّ یترک عبادته؛

76.یا هشام،لا خیر فی العیش الا لرجلین:لمستمع واع،و عالم ناطق؛

77.یا هشام،ما قسّم بین العباد أفضل من العقل،نوم العاقل أفضل من سهر الجاهل، و ما بعث اللّه نبیّا إلاّ عاقلا حتی یکون عقله أفضل من جمیع جهد المجتهدین و ما أدّی العبد فریضة من فرائض اللّه حتی عقل عنه؛

78.یا هشام،قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:اذا رأیتم المؤمن صموتا فادنوا منه،فإنه یلقی الحکمة.و المؤمن قلیل الکلام کثیر العمل،و المنافق کثیر الکلام قلیل العمل»؛

79.یا هشام،أوحی اللّه تعالی إلی داود علیه السّلام قل لعبادی:لا یجعلوا بینی و بینهم عالما مفتونا بالدنیا فیصدهم عن ذکری و عن طریق محبتی و مناجاتی،أولئک قطاع الطریق من عبادی،انّ أدنی ما أنا صانع بهم أن أنزع حلاوة محبّتی و مناجاتی من قلوبهم؛

ص:276

74.ای هشام،[بدان که]گیاه در زمین نرم و هموار می روید و در سنگ محکم سر بر نمی آورد.از همین روست که حکمت در دل های متواضع پدید آمده و سامان می گیرد،نه در دل های متکبر و سرکش،زیرا خداوند،فروتنی را ابزار خرد و تکبر را ابزار نادانی قرار داده است.آیا نمی دانی که هرکس[بی باکانه]به سمت سقف،سر فراز می کند،لاجرم شکستن سر در پی خواهد داشت و هرکس سر فرو افکند از سایۀ سقف بهره جسته،در آن پناه می گیرد؟به همین صورت است که هرکس برای خدا فروتنی نکند خدایش فرو افکند و هرکس برای خدا تواضع ورزد،خدایش رفعت و بلندی دهد.

75.ای هشام،چه زشت[و سخت است]بینوائی پس از توانمندی و تن دادن به گناه پس از[عمری]زهد و بندگی.زشت تر از آن،[کار]عابدی است که[پس از روزگاری بندگی خداوند]بندگی خدا را ترک کند.

76.ای هشام،زندگی برای دو کس نیکو و پر از خیر است:شنونده ای بیدار و گوینده ای عالم[و آگاه].

77.ای هشام،هیچ چیزی بهتر و برتر از عقل،میان مردم قسمت نشده است.خفتن خردمند از شب زنده داری جاهل برتر است و هرپیامبری که مبعوث شد[از نظر عقل]سرآمد عاقلان بود تا عقلش برتر از تمام کوشش کوشندگان[در عبادت]باشد.[بدان که]هیچ بنده ای واجبی از واجبات خداوند را نتواند به جای آورد،مگر این که در بند بندگی خدا باشد.

78.ای هشام،رسول خدا فرمود:«هرگاه مؤمن را خاموش یافتید بدو نزدیک شوید،چرا که او حکمت را فرامی گیرد[و می آموزد].مؤمن کم سخن گوید و بسیار عمل کند و منافق بسیار گوید و کم عمل کند».

79.ای هشام،خداوند به حضرت داوود علیه السّلام وحی کرده،فرمود:به بندگانم بگو:میان خود و من عالمی شیفتۀ دنیا شده[واسطه]قرار ندهند،چرا که آنان را از یاد من،راه من، محبت و دوستی من و مناجات من بازمی دارد.این عالمان،راهزنانی هستند که راه بندگان مرا به سوی من قطع می کنند.کمترین کاری که با آنان می کنم این است که شیرینی محبت و دوستی و مناجات با خودم را از دل آنان برمی گیرم».

ص:277

80.یا هشام،من تعظّم فی نفسه لعنته ملائکة السماء و ملائکة الارض،و من تکبّر علی إخوانه و استطال علیهم فقد ضاد اللّه،و من ادعی ما لیس له فهو[أ]عنی لغیر رشده؛

81.یا هشام،أوحی اللّه تعالی الی داود علیه السّلام:یا داود حذّر،و أنذر أصحابک عن حبّ الشهوات،فإنّ المعلقة قلوبهم بشهوات الدنیا قلوبهم محجوبة عنّی؛

82.یا هشام،ایّاک و الکبر علی أولیائی و الاستطالة بعلمک فیمقتک اللّه،فلا تنفعک بعد مقته دنیاک و لا آخرتک.و کن فی الدنیا کساکن دار لیست له،انّما ینتظر الرحیل؛

83.یا هشام،مجالسة أهل الدین شرف الدنیا و الآخرة،و مشاورة العاقل الناصح یمن و برکة و رشد و توفیق من اللّه،فإذا أشار علیک العاقل الناصح فإیّاک و الخلاف فإنّ فی ذلک العطب؛

84.یا هشام،ایّاک و مخالطة الناس و الأنس بهم إلاّ أن تجد منهم عاقلا و مأمونا فآنس به و اهرب من سایرهم کهربک من السباع الضاریة.و ینبغی للعاقل اذا عمل عملا أن یستحیی من اللّه،و اذا تفردّ له بالنعم أن یشارک فی عمله أحدا غیره.و اذا مرّ بک أمران لا تدری أیهما خیر و أصوب،فانظر أیهما أقرب الی هواک فخالفه،فانّ کثیر الصواب فی مخالفة هواک.و ایّاک أن تغلب الحکمة و تضعها فی أهل الجهالة؛

قال هشام:فقلت له:فإن وجدت رجلا طالبا له،غیر أن عقله لا یتسع لضبط ما القی الیه؟قال علیه السّلام:فتلطف له بالنصیحة،فإن ضاق قلبه[ف]لا تعرضنّ نفسک للفتنة و احذر ردّ المتکبرین،فإن العلم یذّل علی أن یملی علی من لا یفیق.

ص:278

80.ای هشام،هرکس خویش را بزرگ شمارد،فرشتگان آسمان و فرشتگان زمین او را لعنت کنند،هرکس بر برادران[دینی]خود بزرگی و تکبر ورزد و برتری جوید،به یقین راه دشمنی با خداوند را در پیش گرفته است و هرکس ادعای چیزی کند که در خور و توانش نباشد،بیراهه را برگزیده[و دیگران را به زحمت انداخته]است.

81.ای هشام،خداوند به داوود علیه السّلام وحی کرده،فرمود:ای داوود،یارانت را از دوستی دنیا برحذر دار و آنان را[نسبت به این خطر]هشدار ده،زیرا آنان که دل در گرو شهوت ها و خواسته های دنیایی نهاده اند،قلب خود را در پس پرده ای،از من پوشانده اند(من جایی در قلب آنان ندارم).

82.ای هشام،از تکبر بر اولیای من و برتری جویی به وسیلۀ دانشت بپرهیز،زیرا خداوند از تو بیزار می شود که از آن پس دنیا و آخرتت تو را سودی نبخشد.در دنیا چونان کسی باش که در خانه دیگران زندگی می کند و هرلحظه منتظر کوچ از آن خانه است.

83.ای هشام،همنشینی با اهل دین،مایۀ شرافت دنیا و آخرت است.مشورت با خردمندان خیرخواه،خجستگی،برکت،راه یافتگی و توفیقی از خداوند است.پس هرگاه خردمند خیرخواه در مشورت،تو را به چیزی و راهی راهنمایی کرد،مبادا با مشورت او مخالفت کنی که مایۀ هلاکت است.

84.ای هشام،از معاشرت و انس گرفتن با مردم بپرهیز،مگر این در میان آنان خردمندی مورد اطمینان بیابی،پس با او انس بگیر و از غیر اینان،چنان بگریز که گویی از جانوران درنده می گریزی.سزاوار است که عاقل چون کاری[ناشایست]انجام دهد از خداوند شرم کند و هر گاه حضرت احدیت نعمتی به او داد،او نیز دیگران را از آن نعمت برخوردار کرده،بهره ای دهد.

[ای هشام]هرگاه با دو چیز روبرو شدی و ندانستی کدام یک از آن ها درست تر و بهتر است، پس بنگر کدام یک از آن دو به هوای نفست و تمایل درونی ات نزدیکتر و سازگارتر است،با همان مخالفت کن،چرا که کمال درستی و درستکاری در مخالفت تو با هوای نفست می باشد، و بپرهیز از این که حکمت را مغلوب کرده،در اختیار نادانان بگذاری.

هشام می گوید:به امام علیه السّلام گفتم:اگر کسی را یافتم که طالب حکمت باشد،اما عقل[و اندیشۀ]او ظرفیت و قابلیت دریافت آنچه به او می آموزم ندارد[در این حال چه کنم؟].

امام کاظم علیه السّلام فرمود:پس با او به نصیحت پرداخته،از در مهربانی در او اگر دلتنگی کرد، خود را در معرض فتنه قرار مده و از بیان دانشی و گفتن سخنی که متکبران آن را نمی پذیرند بپرهیز[و بدان که]اگر علم بر غیر اهلش که[هرگز]هشیاری نیابند،خوانده شود[در حقیقت] علم خوار می شود.

ص:279

85.قلت:فإن لم أجد من یعقل السؤال عنها قال علیه السّلام:فاغتنم جهله عن السؤال حتی تسلم من فتنة القول و عظیم فتنة الردّ.و اعلم انّ اللّه لم یرفع المتواضعین بقدر تواضعهم و لکن رفعهم بقدر عظمته و مجده،و لم یؤمنّ الخائفین بقدر خوفهم و لکن آمنهم بقدر کرمه و جوده،و لم یفرّح المحزونین بقدر حزنهم و لکن بقدر رأفته و رحمته،فما ظنک بالرؤوف الرحیم الذی یتودّد الی من یؤذیه بأولیائه فکیف بمن یؤذی فیه،و ما ظنک بالتواب الرحیم الذی یتوب علی من یعادیه،فکیف بمن یترضاه و یختار عداوة الخلق فیه؛

86.یا هشام،من أحبّ الدنیا ذهب خوف الآخرة من قلبه،و ما أوتی عبد علما فازداد للدنیا حبّا إلاّ ازداد من اللّه بعدا و ازداد اللّه علیه غضبا؛

87.یا هشام،انّ العاقل اللّبیب من ترک ما لا طاقة له به،و أکثر الصواب فی خلاف الهوی.و من طال أمله ساء عمله؛

88.یا هشام،لو رأیت مسیر الأجل لألهاک عن الأمل؛

89.یا هشام،ایّاک و الطمع،و علیک بالیأس مما فی أیدی الناس،و أمت الطمع من المخلوقین،فانّ الطمع مفتاح للذل و اختلاس العقل و أختلاق المروات،و تدنیس العرض،و الذهاب بالعلم،و علیک بالاعتصام بربّک و التوکل علیه.و جاهد نفسک لتردّها عن هواها،فإنّه واجب علیک کجهاد عدوّک؛

ص:280

85.به امام علیه السّلام گفتم:اگر کسی را نیافتم که عقل او بدان جا رسد که جویای حکمت و علم باشد[چه کنم]؟فرمود:نادانی و غفلت او را در پرسیدن،غنیمت شمار تا از فتنۀ گفتار و فتنۀ بزرگ ناپذیرفته شدن گفتار به سلامت درآیی.

و بدان که خداوند،متواضعان را بر مبنا و مقدار تواضع ایشان،رفعت نمی دهد،بلکه به قدر عظمت و بزرگواری خود بلندی مرتبه می دهد،آنان را که از او می ترسند،به قدر ترسشان از خداوند،ایمنی نبخشیده،بلکه به اندازۀ کرم و بخشندگی خود آنان را امان می دهد و آنان را که در اندوه[نرسیدن به لقای حضرتش]به سر می برند،نه به قدر اندوه آنان،بلکه بر مبنا و اندازۀ رأفت و مهربانی خود شادمان می کند.دربارۀ خدای رئوف و مهربان چه می پنداری؟ او که در حق آزاردهندگان به دوستانش که در حقیقت حضرتش را می آزارند مهربان است،با آنان که او را[با سرپیچی از فرمانش]می آزارند چه گونه خواهد بود؟و چه می پنداری دربارۀ توبه پذیر مهربانی که توبۀ دشمنان خود را می پذیرد،چه رسد به آنان که در جلب رضایت او می کوشند و در راه حضرتش دشمنی مردم را به جان می پذیرند.

86.ای هشام،هرکس دنیا دوست شد،ترس از آخرت از خانۀ دلش رخت برمی بندد.

و هربنده ای که دانش فراگرفت و دنیا دوستی اش فزونی یافت،دوری اش از خداوند فزونی گیرد و خشم خداوند بر او زیادت یابد.

87.ای هشام،خردمند دانا کسی است که اگر در انجام کاری ناتوان باشد،آن را رها می کند.[بدان که]بیشترین درستکاری ها مخالفت با هوای نفس است و هرکس آرزو دراز گرداند،عمل و رفتارش بد گردد.

88.ای هشام،اگر شتاب حرکت اجل را ببینی،[به یقین]تو را از پرداختن به آرزو باز خواهد داشت.

89.ای هشام،بپرهیز از طمع و بر تو باد که از آنچه در دست مردم است دل بر کنی و طمع داشتن به خلق را[در خود]بمیران،چرا که طمع،کلید خواری،مایۀ از کف دادن خرد، تباه کردن صفات جوانمردی،لکه دار شدن آبرو و از بین رفتن[حرمت]علم است.و بر تو باد چنگ زدن به[رحمت و عنایت]خداوند خویش و توکل بر او.با نفس خویش جهاد کن تا آن را از خواسته هایش منصرف کنی،زیرا جهاد با نفس،همانند جهاد تو با دشمن، واجب است.

ص:281

90.فقلت له:فأیّ الاعداء اوجبهم مجاهدة؟قال علیه السّلام:أقربهم إلیک و أعداهم لک و أضرّهم بک و أعظمهم لک عداوة و أخفاهم لک شخصا مع دنوه منک،و من یحرّض أعداءک علیک و هو ابلیس الموکّل بوسواس القلوب.فله فلتشتد عداوتک و لا یکونن أصبر علی مجاهدته لهلکتک منک علی صبرک لمجاهدته،فإنّه أضعف منک رکنا فی قوّته و أقلّ منک ضررا فی کثرة شرّه.إذا أنت اعتصمت باللّه فقد هدیت إلی صراط مستقیم؛

91.یا هشام،من أکرمه اللّه بثلاث فقد لطف به:عقل یکفیه مؤونة هواه و علم یکفیه مؤونة جهله و غنی یکفیه مخافة الفقر؛

92.یا هشام،إحذر هذه الدنیا و احذر أهلها،فإنّ الناس فیها علی أربعة أصناف:

رجل متردّ معانق لهواه.و متعلم متقرّی کلما ازداد علما ازداد کبرا،یستعلی بقراءته و علمه علی من هو دونه،و عابد جاهل یستصغر من هو دونه فی عبادته یحبّ أن یعظّم و یوقّر،و ذی بصیرة عالم عارف بطریق الحق یحب القیام به،فهو عاجز أو مغلوب و لا یقدر علی القیام بما یعرف[ه]فهو محزون مغموم بذلک،فهو أمثل أهل زمانه و أوجههم عقلا؛

ص:282

90.هشام می گوید:از امام علیه السّلام پرسیدم:جهاد با کدام یک از دشمنان واجبتر است؟ فرمود:آن که به تو نزدیکتر،با تو دشمن تر،نسبت به تو زیانبارتر،در دشمنی بزرگتر و در عین نزدیک بودن،پنهانتر باشد و آن که دشمنان تو را بر تو می شوراند و او ابلیس است.او به وسوسۀ دل ها موکل است،پس تمام دشمنی ات را برای[فرو ریختن بر سر او و یاران]او مهیا کن.و مبادا او در راه هلاکت تو پایور و مقاوم باشد،ولی تو در مبارزۀ با او سستی ورزی که او با همۀ قدرتش[چون استقامت کنی]از تو سست بنیانتر است و با تمام شری که دارد زیانش از تو کمتر.[پس بدان]اگر به ریسمان الهی چنگ اندازی به راه راست هدایت یافته ای.

91.ای هشام،سه چیز است که خدا به هرکس بدهد او را مورد لطف خود قرار داده است:عقلی که بدان از گزند هوای نفس خود ایمن شود،دانشی که او را از نادانی اش وارهاند و بی نیازی و غنایی که او را از بیم فقر کفایت کند.

92.ای هشام،از این دنیا و مردمان آن برحذر باش،چرا که آنان چهار دسته اند،یکی سرنگون شده ای در آغوش هوای نفس خود در غلتیده،دیگری کسی است که نیکو می خواند و دانش می آموزد و هرچه دانش افزاید،تکبرش زیاد گردد و با خواندنش و عملش بر زیردستان بزرگی فروشد،سومین کس عابد جاهل است که دون مرتبگان در عبادت را کوچک می شمرد و دوست می دارد که بزرگ شمرده شود[و همگان در خدمت به او آماده باشند] و آخرین کس،صاحب بصیرتی و عالمی که راه حق را می شناسد و می خواهد حق را برپا دارد و دانش خود را به کار گیرد،اما به دلیل ناتوانی یا چیرگی[زورمداران]از پرداختن به دانسته های خود و عملی کردن آن ناتوان است و از همین رو هماره اندوهگین است.این شخص برترین اهل زمان خود و خردمندترین آنان است.

ص:283

93.یا هشام،اعرف العقل و جنده،و الجهل و جنده تکن من المهتدین.قال هشام:

فقلت:جعلت فداک لا نعرف إلا ما عرفتنا.

94.یا هشام،انّ اللّه خلق العقل و هو أوّل خلق خلقه اللّه من الروحانیّین و عن یمین العرش من نوره،فقال له:أدبر،فأدبر ثم قال له:أقبل فأقبل.فقال اللّه-جلّ و عزّ-:

خلقتک خلقا(عظیما)و کرّمتک علی جمیع خلقی.

ثم خلق الجهل من البحر الاجاج الظلمانی،فقال له:أدبر،فأدبر ثم قال له:أقبل،فلم یقبل،فقال له:استکبرت فلعنه،ثم جعل للعقل خمسة و سبعین جندا،فلمّا رأی الجهل ما کرّم اللّه به العقل و ما أعطاه أضمر له العداوة.

فقال الجهل:یا ربّ هذا خلق مثلی،خلقته و کرّمته و قوّیته و أنا ضده و لا قوّة لی به أعطنی من الجند مثل ما أعطیته،فقال-تبارک و تعالی-:نعم،فان عصیتنی بعد ذلک أخرجتک و جندک من جواری و من رحمتی،فقال:قد رضیت.فأعطاه اللّه خمسة و سبعین جندا فکان مما أعطی العقل من الخمسة و السبعین جندا:الخیر و هو وزیر العقل و جعل ضدّه الشر و هو وزیر الجهل؛

ص:284

93.ای هشام،عقل و جهل و سپاه آن دو را بشناس تا از هدایت یافتگان باشی.

هشام می گوید:به امام علیه السّلام گفتم:فدایت گردم،جز آنچه به ما بشناسانی،دیگر چیزی نمی دانیم.

94.ای هشام،خداوند عقل را از سمت راست عرش و از نور حضرتش آفرید و این نخستین آفریدۀ خدا بود که از سنخ روحانیان آفریده شد.خدا به او فرمود:دور شو(برو)،عقل دور شد(رفت)،سپس فرمود:بازگرد(بیا)و عقل بازگشت(آمد).آن گاه خداوند به عقل فرمود:تو را با شکوه و بزرگ آفریدم و تو را بر تمام آفریدگانم برتری و بزرگی دادم.

سپس حضرت احدیت،جهل را از دریایی شور و تاریک آفریده،به او فرمود:دور شو (برو)،جهل دور شد(رفت)و باز فرمود:بازگرد(بیا)،جهل نافرمانی کرد.خداوند به جهل فرمود:تکبر ورزیدی!آن گاه او را لعن کرد.سپس 75 صفت را به عنوان لشکر،در اختیار عقل گذاشت،جهل که می دید خداوند،عقل را گرامی داشته،چه موهبتی به او عطا فرموده،نسبت به عقل کینه و حسد ورزیده،گفت:بار خدایا،او را نیز آفریده ای است چون من که گرامی اش داشته،قوتش بخشیده ای،درحالی که من ضد او هستم و توان هماوردی با او را ندارم،مرا همانند آنچه به او داده ای لشکری عطا کن.

خداوند-تبارک و تعالی-فرمود:باشد،اما اگر پس از آن،مرا نافرمانی کنی تو و لشکرت را از همسایگی و از[گستردۀ]رحمتم می رانم.جهل پذیرفت و خداوند 75 صفت را به عنوان لشکر به جهل داد که در نتیجه،«خیر»وزیر عقل و«شر»وزیر جهل شد.

آن گاه ایمان در برابر کفر،تصدیق[حقیقت]در برابر انکار[آن]،اخلاص در برابر نفاق، امید[به رحمت خدا]در برابر نومیدی،داد و عدل در برابر جور و ستم،خشنودی در برابر

ص:285

ناخشنودی،شکرگزاری در برابر ناسپاسی،ناامیدی از داشته های مردم در برابر طمع به داشتۀ آنان،توکل در برابر حرص،رأفت و مهربانی در برابر تندخویی و خشونت،دانش در برابر نادانی،عفت در برابر پرده دری و بی بندوباری،زهد در برابر میل به دنیا،نرمخویی در برابر سنگدلی،خداترسی در برابر گستاخی،فروتنی در برابر تکبر،متانت و آرام بودن در برابر شتاب،بردباری در برابر سفاهت،خوشی در برابر هذیان گویی،تن به حق دادن در برابر سرپیچی کردن از آن و باور داشتن و پذیرفتن در برابر شک و تردید.

صبوری در برابر بیتابی،گذشت در برابر انتقام،بی نیازی در برابر فقر،یادآوری در برابر بی توجهی،حفظ در برابر فراموشی،وفاداری و مهرورزی در برابر گسستن[پیوند]،قناعت در برابر آز،همدلی و همراهی در برابر دریغ و منع،دوستی در برابر کینه و دشمنی،وفاداری در برابر خیانت،فرمانبرداری[خدا]در برابر نافرمانی،خضوع در برابر برتری جویی،سلامت [نفس]در برابر بلا،دوست داشتن در برابر دشمنی ورزیدن،راستگویی در برابر دروغ پردازی، حق در برابر باطل،امانت نگاه داشتن در برابر خیانت ورزیدن،اخلاص در کارها در برابر آلودن کارها به اغراض نفسانی و شهامت در برابر کودنی.

رازداری در برابر پرده دری(راز برملا کردن)،یک رویی(صداقت)در برابر دورویی (نفاق)،پنهان کاری در برابر فاش نمودن[رازها]،نمازگزاردن در برابر تباه کردن و بی اعتنایی به آن،روزه داشتن در برابر[پر]خوردن،جهاد در برابر سرباز زدن از آن،حج در برابر نادیده انگاشتن پیمان با خدا،سخن پنهان کردن در برابر سخن چینی،نیکی به پدر و مادر در برابر ناسپاسی در حق ایشان،حقیقت در برابر ریا،خوبی در برابر زشتی،خویشتن را پوشاندن در برابر جلوه گری،تقیه در برابر بی باکی[و فاش گفتن رازها]،تن به انصاف دادن در برابر تعصب، خوش برخوردی در برابر پرخاش و ستمگری،پاکیزگی در برابر آلودگی،شرم در برابر

ص:286

بی شرمی،میانه روی در برابر زیاده روی،آسایش[از اندوه دنیا]در برابر خستگی[دنیا خواهی]،آسان گیری[بر دیگران]در برابر سختگیری و برکت در برابر بی برکتی.

پایایی و دقت در کارها در برابر سهل انگاری،[پیروی از]حکمت در برابر هوا[پرستی]، وقار در برابر سبکسری،نیکبختی در برابر بدبختی،توبه در برابر اصرار[بر گناه]،استغفار در برابر مغرور شدن(خویشتن را بی گناه پنداشتن)،محافظت در برابر سستی،دعا و خواستن[از خداوند]در برابر روی گردانی[از او]،چالاکی در برابر تنبلی،شادمانی در برابر اندوه،الفت[و با جمع پاکان مأنوس بودن]در برابر عزلت و گوشه نشینی و بخشندگی در برابر بخل قرار گرفته [تا آخرین روز عمر دنیا هرگز از در دوستی با یکدیگر در نیایند و در یک شخص جمع نشوند].

ص:287

95.یا هشام،لا تجمع هذه الخصال إلاّ لنبیّ أو وصیّ أو مؤمن امتحن اللّه قلبه للإیمان.و أما سایر ذلک من المؤمنین فإنّ أحدهم لا یخلو من أن یکون فیه بعض هذه الجنود من أجناد العقل حتی یستکمل العقل و یتخلص من جنود الجهل،فعند ذلک یکون فی الدرجة العلیا مع الأنبیاء و الأوصیاء علیه السّلام وفّقنا اللّه و إیّاکم لطاعته؛

ص:288

95.ای هشام،تمام این خصلت ها[ی مثبت و مقبول]جز در پیامبری،جانشین پیامبری یا مؤمنی که خداوند قلب او را با محک ایمان آزموده باشد،جمع نمی شود،اما سایر مؤمنان از برخی از این خصلت ها برخوردار هستند تا این که[به تدریج عقل و لشکریان آن در آنان کامل شده،او]از لشکریان جهل رهایی یابند.در این صورت آن مؤمن در مرتبۀ والای پیامبران و جانشینان پیامبران قرار خواهد گرفت.خداوند ما و شما را به بندگی اش موفق دارد. (1)

ص:289


1- (1)) .بحار الانوار 296/75-319.

توحید و اساس تدبیر و برنامۀ خداوندی

1.از«محمّد بن ابی عمیر»نقل شده است که گفت:«بر مولایم موسی بن جعفر علیه السّلام وارد شدم و به او گفتم:ای فرزند رسول خدا[علم]توحید را به من بیاموز.

امام علیه السّلام فرمود:

یا أبا أحمد،لا تتجاوز فی التوحید ما ذکره الله-تعالی ذکره-فی کتابه فتهلک.

و اعلم أنّ اللّه تعالی واحد،أحد،صمد،لم یلد فیورث،و لم یولد فیشارک،و لم یتخذ صاحبة و لا ولدا و لا شریکا،و انّه الحی الذی لا یموت،و القادر الذی لا یعجز،و القاهر الذی لا یغلب،و الحلیم الذی لا یعجل،و الدائم الذی لا یبید، و الباقی الذی لا یفنی،و الثابت الذی لا یزول،و الغنی الذی لا یفتقر،و العزیز الذی لا یذل،و العالم الذی لا یجهل،و العدل الذی لا یجور،و الجواد الذی لا یبخل،و انه لا تقدره العقول و لا تقع علیه الأوهام،و لا تحیط به الاقطار،و لا یحویه مکان،و لا تدرکه الأبصار و هو یدرک الأبصار و هو اللطیف الخبیر، و لیس کمثله شیء و هو السمیع البصیر.

مٰا یَکُونُ مِنْ نَجْویٰ ثَلاٰثَةٍ إِلاّٰ هُوَ رٰابِعُهُمْ وَ لاٰ خَمْسَةٍ إِلاّٰ هُوَ سٰادِسُهُمْ وَ لاٰ أَدْنیٰ مِنْ ذٰلِکَ وَ لاٰ أَکْثَرَ إِلاّٰ هُوَ مَعَهُمْ أَیْنَ مٰا کٰانُوا» (1)و هو الأوّل الذی لا شیء قبله، و الأخر الذی لا شیء بعده،و هو القدیم و ما سواه مخلوق محدث،تعالی عن صفات المخلوقین علوّا کبیرا؛ (2)

ای ابو احمد،از آنچه که خداوند در کتاب خود دربارۀ توحید فرموده،تجاوز مکن که

ص:290


1- (1)) .مجادله/7.
2- (2)) .بحار الانوار همان جا و التوحید/86.

هلاک می شوی.

[حال که می خواهی دانش توحید را فراگیری]پس بدان که خداوند متعال یکی، یگانه و بی نیاز است.نه زاده است تا ارث گذارد و نه زاده شده تا شریک داشته باشد.

همسر و فرزند و شریکی نگزیده است.همو زنده ای است که هرگز نمیرد،توانایی است که ناتوان نشود،پیروزی است که مغلوب نگردد،بردباری است که شتاب نکند،جاودانه ای است که نابود نشود،ماندگاری است که فنا نپذیرد،ثابت و پایایی است که زوال نگیرد،بی نیازی است که فقیر نگردد،عزیزی است که خوار نشود، عالمی است که نادانی بدو راه نیابد،دادگری است که ستم روا ندارد،بخشنده ای است که بخل نورزد،خردها به[کنه معرفت]او نرسند و تصورات او را در نیابند، چیزی او را احاطه نکرده،جایی او را در خود ندارد،دیدگان،او را نمی یابند و اوست که دیدگان را درمی یابد و او لطیف آگاه است و چیزی همانند او نیست و اوست که شنوا و بیناست.

[آن گاه امام کاظم علیه السّلام این آیه را تلاوت فرمود:]«هیچ گفت و گوی محرمانه ای میان سه تن نیست،مگر این که او چهارمین آن هاست،و نه میان پنج تن مگر این که او ششمین آن هاست،و نه کمتر از این[عدد]و نه بیشتر،مگر این که هرکجا باشند او با آن هاست»[سپس فرمود:]و او اوّلی است که چیزی پیش از او نبوده و آخری است که چیزی پس از او نخواهد بود.او قدیم[و ازلی]است و هرچه غیر او مخلوق و حادث است.حضرتش از توصیف و صفات خلق بالاتر و بسی والاتر است.

2.از«زکریا بن عمران»از ابو الحسن،موسی بن جعفر علیه السّلام نقل شده است که فرمود:

لا یکون شیء فی السماوات و لا فی الأرض إلاّ بسبع:بقضاء و قدر و ارادة

ص:291

و مشیئة و کتاب و أجل و إذن،فمن زعم غیر هذا فقد کذب علی اللّه أو ردّ علی اللّه-عزّ و جلّ-؛ (1)

وجود هرآنچه که در آسمان ها و در زمین است به هفت چیز بستگی دارد:قضا،قدر، اراده،مشیت،کتاب،اجل و اذن(فرمان)،پس هرکس جز این را بگوید به یقین بر خدا دروغ بسته و بر حضرتش برگشته است.

3.از«محمد بن حکیم»نقل است که گفت:«ابو الحسن،موسی بن جعفر علیه السّلام نامه ای به پدرم نوشت که در آن آمده بود:

أنّ اللّه أعلا و أجل و أعظم من أن یبلغ کنه صفته،فصفوه بما وصف به نفسه، و کفّوا عما سوی ذلک؛ (2)

خداوند برتر و بزرگتر از آن است که بشود به کنه صفات او پی برد،پس او را آن گونه توصیف کنید که حضرتش توصیف فرمود و از غیر آن دست بدارید.

4.نیز امام کاظم علیه السّلام فرموده است:

«إنّ اللّه تعالی لا یشبهه شیء،أی فحش أو خنی أعظم من قول من یصف خالق الأشیاء بجسم أو صورة أو بخلقة أو بتحدید و أعضاء،تعالی اللّه عن ذلک علوّا کبیرا؛ (3)

خدای-تبارک و تعالی-به هیچ چیز تشبیه پذیر نبوده و هیچ چیز به او شباهت ندارد.کدامین ناسزا و دشنام و هرزه درایی،بزرگتر از این که آفریدگار اشیا را به جسم، صورت اندام تشبیه کرد یا او را به جایی محدود نمود؟حضرتش از چنین توصیفی بالاتر و بسی والاتر است».

ص:292


1- (1)) .اصول کافی 149/1 و الخصال/359.
2- (2)) .اصول کافی 102/1.
3- (3)) .اصول کافی 105/1.

نکاتی از سیره و تاریخ حیات پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله

1.«ابن طاووس»در کتاب الطرف خود به نقل از کتاب الوصیۀ شیخ عیسی بن مستفاد ضریه»از موسی بن جعفر علیه السّلام از پدرش امام جعفر صادق علیه السّلام آورده است که فرمود:

چون رحلت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله نزدیک شد،پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله انصار را خواست و فرمود:ای جماعت انصار،وقت جدایی فرا رسیده است و من خوانده شده ام و باید پاسخ بدهم.

شما نیکو مجاوری بودید و حق مجاورت را به جای آوردید،یاری کردید و نیکو یاورانی بودید،با اموال خود همدلی کردید،جماعت مسلمانان را فزونی دادید و خون خود را برای خدا فدا کردید و[بدانید که]بابت این کارها خداوند به شما پاداشی کامل خواهد داد.حال یک مورد[که دو اصل است]مانده که تمامیت یافتن کارها بدان بستگی دارد و این،اصل و تمام کار است و من میان آن دو به اندازۀ تار مویی جدایی و تفاوت نمی بینم.هر کس یکی از آن را پذیرفته و دیگری را وانهد،منکر نخستین اصل آن بوده و خداوند[در برابر این انکار او،او را کیفر خواهد کرد و]بدل جایگزینی از او نخواهد پذیرفت.

انصار گفتند:ای رسول خدا،آن دو را چگونه بشناسیم؟مبادا-ای رسول خدا-آن ها را از ما دریغ کنی که در این صورت گمراه شده،از آیین اسلام باز خواهیم ماند[و در وادی ارتداد گم خواهید شد]،چرا که نعمت اسلام موهبتی است که از خداوند و رسول او به ما رسیده و او به وسیلۀ تو ما را از تباهی و هلاکت وا رهانیده است، تو ابلاغ رسالت و خیرخواهی کردی و نسبت به ما مهربان بودی و بر ما دل سوزاندی.

ص:293

رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود:

آن دو،کتاب خدا و اهل بیت من هستند.پس کتاب،همان قرآن می باشد که شامل حجت،نور و برهان است.کلام خدا هماره تازه و شاداب و گواه و داوری دادگر است.ما را به حلال و حرام و احکام خدا راهنمایی می کند.در روز واپسین در محضر داوری خدا با کسانی[که احکام آن را نادیده گیرند]به احتجاج می پردازد و[در پی این احتجاج و مخاصمه]و خداوند گام های آنان را بر پل صراط می لغزاند [پس در رعایت حقوق و حدود کتاب خدا(قرآن)کوتاهی نکنید].

همچنین[حرمت]مرا[با خوش رفتاری خود]در اهل بیتم مراعات کنید که آن لطیف آگاه مرا خبر داد که:آن دو از یکدیگر جدا نمی شوند تا در کنار حوض کوثر بر من(پیامبر)وارد شوند.

[بدانید]که اسلام چونان سقف است که زیر آن ستون قرار دارد و قوام و ثبات سقف به ستون وابسته است.اگر یکی از شما آن سقف را با تمام حدودش،اما بدون ستون به کار گیرد[و بدان عمل کند]،زود است که سقف بر او فرو ریزد و او را به دوزخ افکند.

ای مردم،ستون[قابل اعتماد]،ستون اسلام است،چرا که خداوند متعال فرموده است:«سخنان پاکیزه به سوی او بالا می رود،و کار شایسته به آن رفعت می بخشد» (1).پس کار شایسته(عمل صالح)فرمانبرداری از امام و ولی امر و چنگ زدن به ریسمان اوست.ای مردم،[آنچه را گفتم]فهمیدید؟خدا را،خدا را، در اهل بیتم[مبادا که آنان را واگذارید و راهی جز راه آنان برگزینید]که اینان، چلچراغ پر فروغ تاریکی ها،کان دانش،چشمه های حکمت و جایگاه[آمد و شد]

ص:294


1- (1)) .فاطر/10.

فرشتگان هستند.وصی،امانتدار و وارث من،از میان آنان است و جایگاه او نسبت به من چونان جایگاه هارون نسبت به موسی است.هان ای جماعت انصار،آیا [آنچه را که باید]ابلاغ کردم؟

هان ای حاضران گوش فرا دهید[و بدانید که]دروازۀ خانۀ فاطمه(س)دروازۀ خانۀ من و خانه اش خانۀ من است.پس هرکس حریم آن را بشکند،حریم خداوند را شکسته و حجاب حضرت-باری تعالی-را دریده است.

عیسی می گوید:ابو الحسن کاظم علیه السّلام بسیار گریست و گفتارش قطع شد،سپس فرمود:هتک و اللّه حجاب اللّه،هتک و اللّه حجاب اللّه،هتک و اللّه حجاب اللّه...؛به خدا سوگند حجاب خدا دریده شد.به خدا سوگند حجاب خدا دریده شد.به خدا سوگند حجاب خدا دریده شد».

آن گاه امام کاظم علیه السّلام فرمود:پدرم از جدم محمد بن علی(امام باقر«ع»)نقل کرد که فرمود:

پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله مهاجران را گرد آورد و فرمود:ای مردم،من فرا خوانده شده ام و دعوت دعوت کننده را[به زودی]پاسخ می دهم،[چرا که]مشتاق دیدار با خدای خویش و رسیدن به برادرانم(پیامبران)هستم.شما را آگاه می کنم که وصیت خود را به جانشین خود کرده،شما را همانند چهارپایان وانگذاشته و چیزی از امور شما را نادیده نگذاردم.

عمر بن خطاب برخاست و گفت:ای رسول خدا،به آنچه(آن گونه که) پیامبران پیش از تو وصیت کرده اند،وصیت نمودی؟

پیامبر صلّی اللّه علیه و آله فرمود:آری.

عمر گفت:به فرمان خدا وصیت کردی یا به فرمان(میل)خودت؟

پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به عمر فرمود:

ص:295

ای عمر،بنشین.به فرمان خدا وصیت کردم و او فرمان داد که از او فرمانبرداری شود و[اگر]به امر(خواستۀ)خودم وصیت کرده و وصی برگزیده ام،پس[پیروی از] امر من فرمانبرداری از خداست و هرکس مرا نافرمانی کند خدا را نافرمانی کرده است و هرکس نافرمانی جانشین می کند،نافرمانی مرا کرده است و هرکس فرمان وصی مرا به گوش گیرد از من فرمان برده است و هرکس گوش به فرمان من بسپارد، از خدا فرمان برده است.

سپس پیامبر صلّی اللّه علیه و آله خشمگینانه رو به حاضران کرد و فرمود:

ای مردم،وصیت مرا بشنوید.هر کس به من ایمان آورده،نبوت مرا تصدیق کرده و مرا پیامبر خدا می داند[بشنود و آگاه باشد که]او را به ولایت[و امامت]علی بن ابی طالب علیه السّلام و فرمانبرداری و تصدیق او سفارش می کنم،زیرا ولایت او،ولایت من است و ولایت من،ولایت پروردگار من است.من رسالت خود را ابلاغ کردم، پس حاضران،غایبان را آگاه کنند که علی بن ابی طالب،پرچم و نشانۀ هدایت است.

هر کس از پرچم و نشانه دور شود گمراه گردد،هر کس از آن پیشی گیرد به دوزخ در افتد،هر کس از این نشانه عقب مانده،به راست رود هلاک شود و چون رو به سوی چپ نهد،گمراه گردد و«و توفیق من جز به[یاری]خدا نیست» (1)آیا شنیدید؟

حاضران گفتند:آری».

2.از امام کاظم علیه السّلام روایت شد،که فرمود:

هنگامی که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله وصیت خود را به علی علیه السّلام نمود،به او فرمود:برای این [مسؤولیت]پاسخی فراهم کن تا چون در محضر خداوند عرش قرار گرفتی در نمانی،چرا که در آن روز دربارۀ حلال و حرام،محکم و متشابه کتاب خدا آن گونه که نازل شد،دربارۀ آنچه تو را بدان سفارش کردم و نیز در مورد احکامی چون امر به معروف و نهی از منکر و پرهیز از آن با تو محاجّه و از تو بازخواست می کنم.

ص:296


1- (1)) .هود/88.

همچنین از اجرای حدود خدا با شرایط آن،همۀ احکام و امور،برپا داشتن نماز، رساندن زکات به مستحقان آن،حج خانۀ خدا و جهاد در راه خدا از تو پرسش می کنم.ای علی،[ببین در آن روز]چه سخنی برای گفتن خواهی داشت؟

علی علیه السّلام گفت:

پدر و مادرم فدایت باد،به حرمت و منزلتی که نزد خداوند داری و نعمتی که او بر تو دارد،امید دارم که خدایم مرا[در این راه]یاری کرده،استوارم گرداند تا آن هنگام که در محضر خداوند تو را ببینم،تقصیر،سستی و افراطی[در نامۀ عمل خود] نداشته باشم و خشم را بر چهره ات-که چهره من و چهرۀ پدرانم و مادرانم فدای آن باد-نبینم،بلکه مرا-که پدر و مادرم فدایت باد-[آن گونه]بیابی که پیوسته و تا واپسین دم زندگی از وصیت و روش و طریقت تو پیروی کرده باشم و سپس فرزندانم چنین باشند،نه در انجام وظیفه کوتاهی کرده باشیم،نه راه افراط پیموده باشیم.

امیر المؤمنین علیه السّلام می گوید:

سپس خود را بر صورت و سینۀ پیامبر صلّی اللّه علیه و آله افکندم می گفتم:وای من و دختر و فرزندانت-که پدرم و مادرم فدایت باد-پس از تو تنها می مانیم.بزرگترین غم و اندوه من از این است که پس از تو خانه ام از خبرهای آسمان(وحی)تهی شده و جبرئیل و میکائیل را از دست می دهم و ردپایی و صدایی از آنان نخواهم دید و شنید.

در این هنگام رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله مدتی طولانی از هوش رفت سپس به هوش آمد.

ابو الحسن کاظم علیه السّلام می گوید:به پدرم گفتم:پس از به هوش آمدن پیامبر صلّی اللّه علیه و آله چه شد؟پدرم فرمود:

زنان گریه کنان بر حضرت وارد شدند.بانگ شیون برخاست و مهاجران و انصار که بر درب خانه بودند ضجه و ناله زدند.در همین حال صدایی برخاست که می گفت:

ص:297

علی کجاست؟

علی علیه السّلام بر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله وارد شد.او می گوید:خود را بر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله انداختم و او فرمود:فهم کن[دریاب]که خداوند تو را فهم و استواری دهد،هدایتت کند، توفیقت دهد،یاری ات نماید،لغزش های تو را بیامرزد و نامت را بلند آوازه کند!

برادرم بدان که این جماعت به چیزی جز من دل مشغول خواهند شد.مثل تو در میان این امت،مثل کعبه است که خداوند آن را نشانه ای برای مردم قرار داد که از دور [و نزدیک]به سوی آن می آید،ولی او به سوی آنان نمی رود.به یقین تو پرچم و نشانۀ هدایت و فروغ دین که همان نور خداست،می باشی.سوگند به آن که مرا به حق به پیامبری برانگیخت،پس از آن که بیم دادن های خداوند را به آنان ابلاغ کردم، یکایک آنان را از حقوقی که خداوند برای تو بر آنان واجب کرده و به اطاعت از تو ملزم نموده،آگاه کردم.آنان پاسخ مثبت داده و امر[امامت و وصایت]را به تو واگذاردند،اما من از گفتار نادرست آنان آگاه هستم[و می دانم پذیرش آنان قلبی نبوده بلکه ظاهری است].

پس هرگاه جان سپردم و تو از انجام وصیت های من فراغت یافتی و مرا در قبرم پنهان کردی،در خانه ات بنشین و قرآن را براساس ترتیب نزول و احکام و فرائض آن را آن گونه که آمده(به دور از تأویل)جمع آوری کن.آن گاه بدون این که ملامت ملامتگری تو را نگران و سست کند به آنچه که فرمانت دادم بپرداز.و بر تو باد به صبر در برابر[ستم ها و]آنچه بر تو روا می دارند تا این که[روز تو فرا رسد و]بر من وارد شوی». (1)

3.«عیسی ضریر»می گوید:«...آن گاه به موسی[الکاظم علیه السّلام]گفتم:این

ص:298


1- (1)) .شریف رضی خصائص الائمه/72 و 73؛ابن طاووس الطرف/25-27(به نقل از خصائص الائمه/- 72 و 73)و بحار الانوار 482/22-484. این خبر مانند خبر پیشین از«رسالة الوصیۀ»عیسی بن مستفاد ابو موسی ضریر بجلی بغدادی«ضعیف» خوانده شده نقل گردیده است.نک نجاشی/297 ش 809.

مطلب که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به ابو بکر و پس از او عمر دستور دادند تا به مسجد رفته[به جای پیامبر صلّی اللّه علیه و آله]امامت جماعت را به عهده گیرند؛بسیار بر سر زبان هاست و مردم آن را بازگو می کنند.

موسی مدتی دراز سر فرو افکنده،سپس فرمود:

آن گونه که می گویند نیست،اما تو ای عیسی،دربارۀ[این]امور بسیار کاوش می کنی و جز به یافتن آن ها رضایت نمی دهی!

گفتم:پدر و مادرم فدایت باد،از آن رو می پرسم که در دینم از آن سود برده،بر دانشم افزوده شود،مبادا که[با نادانستن حقیقت]گمراه شوم و خود از گمراهی خویش بی خبر باشم.[از دیگر سو]چه کسی را همانند شما می توانم بیابم تا پرسش های مرا پاسخ دهد؟

آن گاه گفت:

چون بیماری پیامبر صلّی اللّه علیه و آله شدت یافت،علی علیه السّلام را فراخواند و سر بر دامن او نهاده و از هوش رفت.چون وقت نماز فرا رسید و بانگ اذان داده شد،عایشه بیرون شده،به عمر گفت:ای عمر،به سوی مسجد روانه و امامت مردم را بر عهده گیر.

عمر گفت:پدرت به این کار سزاوارتر است.

عایشه گفت:راست می گویی،اما او مردی نرمخو و آرام است و می ترسم مردم بر او یورش ببرند،پس تو به این امر بپرداز.

عمر به او گفت:

حال که محمد صلّی اللّه علیه و آله بی هوش است و به زودی به هوش نمی آید،علی نیز دل مشغول اوست و نمی تواند او را تنها بگذارد،پدرت به مسجد برود و من هر یورش و جنبشی را از او دور می کنم،چرا که بیم آن دارم اگر محمد صلّی اللّه علیه و آله به هوش بیاید،علی را برای[برگزاری]نماز جماعت به مسجد بفرستد،زیرا

ص:299

مناجات شب گذشتۀ او(پیامبر)را می شنیدم که در پایان آن می گفت:نماز.

نماز.

سپس گفت:ابو بکر بیرون شد تا امامت نماز مردم را بر عهده بگیرد.مردم از حضور ابو بکر برای امامت نماز متعجب شد[ه حضور او را غیر عادی خواند]ند.

سپس بر این گمان شدند که او به فرمان رسول خدا به مسجد آمده است.

هنوز ابو بکر تکبیر نماز نگفته بود که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله به هوش آمد و فرمود:[عمویم] عباس را فرا بخوانید.چون عباس به حضور پیامبر صلّی اللّه علیه و آله رسید،خود و علی علیه السّلام پیامبر صلّی اللّه علیه و آله را به مسجد بردند و او نشسته،امامت نماز را بر عهده گرفت،سپس حضرت بر منبر قرار داده شد و این آخرین باری بود که او بر منبر نشست.همۀ مردم مدینه از مهاجران و انصار و زنان بزرگ شهر از خانه ها برآمده در مسجد حضور یافتند.آنان گریان و شیون کنان بوده،کلمۀ استرجاع(انّا للّه و انّا الیه راجعون)بر زبان داشتند.پیامبر صلّی اللّه علیه و آله زمانی سخن می گفت و گاهی خاموش می شد.

حضرت در میان خطبه اش فرمود:ای جماعت مهاجران و انصار و آنان از جن و انس در این روز و در این هنگام در این جا حضور دارند،حاضران[این گفتۀ مرا]به غایبان برسانند که:بدانید کتاب خدا را در میان شما بر جای گذاشتم؛کتابی که در بردارندۀ نور،هدایت و بیان است و خداوند از بیان هیچ چیزی در آن غافل نبوده است و این حجت خدایی من بر شماست.[و نیز] نشانۀ بزرگتر دین را در میان شما وانهادم و او وصی من علی بن ابی طالب است که نشانۀ دین،نور و هدایت می باشد.بدانید که او ریسمان خداوند[در میان مردم]است،پس همگی به او چنگ اندازند و از گردش پراکنده نشوید [که خداوند فرموده است:]«و به یاد آرید این نعمت بزرگ خدا را که شما باهم

ص:300

دشمن بودید،خدا در دل های شما الفت و مهربانی انداخت و به لطف خداوند همه برادر[دینی]یکدیگر شدید. (1)

ای مردم،این،علی بن ابی طالب است که گنجینۀ خداوند[و اندوخته ای] برای امروز و فردای شما می باشد.هرکس او را امروز و فردا(تا واپسین دم زندگی)دوست داشته،از او پیروی کند،به پیمانی که با خداوند بسته وفا کرده و وظیفۀ خود را به انجام رسانده است و هرکس امروز و فردا با او دشمنی ورزد،روز قیامت و درحالی که حجتی و برهانی برای خداوند ندارد،کور و کر پا به عرصۀ محشر خواهد گذارد.

ای مردم،مبادا فردا در حالی شما را ببینم که دنیا را[چونان عروس]به حجله ببرید،اما اهل بیت خود را پریشان حال،بی سامان،اندوه زده،ستمدیده و خونشان روان شده،ببینم![ای مردم،]از پیروی از گمراهی[و گمراهان و تشکیل]شورا برای[برپایی و حاکم کردن]نادانی بپرهیزید.

[ای مردم بدانید که]این امر(امامت و جانشینی)صاحبان و نشانه هایی دارد که خداوند در قرآن از آنان نام برده است و من آنچه را که بدان فرستاده شده ام به شما شناساندم و رساندم،«اما شما را بسیار مردم[بدبخت]نادانی می بینم. (2)

مبادا پس از من کفر ورزیده،مرتد شوید و بدون شناخت و علم،کتاب خدا را تأویل و براساس هوای نفس،بدعتگزاری کنید،چرا که هربدعت و گفتاری که مخالف قرآن باشد،مردود و باطل است.

[هان ای مردم بدانید که]قرآن،پیشوای هدایت است که راهبری دارد که با حکمت و برهان و موعظۀ نیکو،به سوی آن راهبری می کند.جانشین و ولی امر پس از من،امر قرآن را در دست دارد.او[جانشین،]وارث دانش،حکمت

ص:301


1- (1)) .آل عمران/103.
2- (2)) .احقاف/23.

و نهان و آشکار من است؛همان چیزهایی که پیامبران قبل از من[برای جانشینان خود]به ارث گذاشتند.من هم ارث بر و هم اثرگذار هستم،پس مبادا که نفستان شما را فریب داده،بر شما دروغزنی کند.

ای مردم؛خدا را.خدا را،دربارۀ اهل بیتم[ناظر بدانید]که آنان ارکان دین، چلچراغ نورافشان تاریکی ها،کان دانش اند و علی علیه السّلام برادر من،وارث دانش من،وزیر من،امین من و ادامه دهندۀ امر[رسالت]من[است و هموست که]بر اساس سنت من به پیمان من وفا کند.

[ای مردم بدانید که علی]نخستین گروندۀ به من و آخرین دیدارکنندۀ آنان با من به هنگام مرگ است و اولین کسی است که در قیامت با من دیدار می کند،پس حاضران[پیام مرا]به غایبان برسانند که هرکه به ناحق و بدون شایستگی و درحالی که بهتر از او در میان امت باشد،امامت و راهبری امت را به دست گیرد به یقین کفر ورزیده است.

ای مردم،هرکس بر گردن من حقی دارد این منم[آمادۀ مقابله شدن]و هر کس وعده ای(طلبی)دارد نزد علی بن ابی طالب برود که او ضامن تمام آن است[و آن ها را ادا می کند]تا این که کسی را بر من حقی نباشد». (1)

امامت و امامان از نگاه امام کاظم علیه السّلام

1.«داوود رقّی»از«عبد صالح»نقل کرده است که فرمود:«إنّ الحجة لا تقوم للّه علی خلقه إلاّ بإمام حیّ یعرف؛ (2)جز با وجود امامی زنده که شناخته شود،حجت خداوند بر مردم تمام نمی شود».

ص:302


1- (1)) .خصائص الائمه/73-75(به نقل از الطرف/29-34)و بحار الانوار 484/22-487(به نقل از خصائص الائمه/73-75).این خبر نیز مانند خبر پیشین از«رسالة الوصیۀ»عیسی بن مستفاد ابو موسی ضریر بجلی بغدادی«تضعیف»شده نقل شده است.نک نجاشی/297 ش 809.
2- (2)) .الاختصاص/369.

2.«علی بن راشد»می گوید:«ابو الحسن علیه السّلام گفت:إن الأرض لا تخلوا من حجّة،و أنا و اللّه ذلک الحجة؛ (1)زمین از حجت خالی نمی ماند و من-به خدا سوگند- همان حجت هستم».

3.«علی بن جعفر»می گوید:«ابو الحسن علیه السّلام به من گفت:نحن فی العلم و الشجاعة سواء،و فی العطایا علی قدر ما نؤمر؛ (2)ما[خاندان]در دانش و دلاوری یکسان هستیم و در دهش و بخشش آن اندازه می دهیم که فرمان می یابیم».

4.«هارون بن خارجه»می گوید:«ابو الحسن علیه السّلام به من گفت:

نحن المثانی التی اریها رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و نحن وجه اللّه نتقلب بین أظهرکم، فمن عرفنا،عرفنا و من لم یعرفنا فأمامه الیقین؛ (3)

ما[همان]قرآنی هستیم که به رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله نمایانده شد و ما وجه اللّه(صورت خدا)هستیم که در میان شما زندگی می کنیم.پس هرکسی ما را بشناسد،شناخته است و هرکس ما را نشناسد«یقین»(مرگ یا قیامت)در پیش دارد که[آن جا خواهد شناخت،اما او را سودی نبخشد].

5.ابو الحسن،موسی کاظم علیه السّلام در تفسیر آیه: «أَمْ یَحْسُدُونَ النّٰاسَ عَلیٰ مٰا آتٰاهُمُ اللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ...؛ (4)بلکه به مردم،برای آنچه خدا از فضل خویش به آنان عطا کرده رشک می برند»فرمود:نحن المحسودون؛ (5)ماییم که مورد رشک و حسد قرار گرفته ایم».

6.«محمد بن فضیل»از ابو الحسن علیه السّلام نقل می کند که:«در تفسیر آیۀ وَ أَنَّ الْمَسٰاجِدَ لِلّٰهِ فَلاٰ تَدْعُوا مَعَ اللّٰهِ أَحَداً؛ (6)و مساجد،ویژۀ خداست،پس هیچ کس را با خدا مخوانید»فرمود:هم الأوصیاء؛[مساجد]همانا اوصیا[ی پیامبر صلّی اللّه علیه و آله]هستند». (7)

ص:303


1- (1)) .اصول کافی 179/1.
2- (2)) .همان/275.
3- (3)) .البصائر/66.
4- (4)) .نساء/54.
5- (5)) .اصول کافی 206/1.
6- (6)) .جن/18.
7- (7)) .اصول کافی 425/1.

7.از«سیف بن عمیره»نقل شده است که:«شنیدم که عبد صالح، ابو الحسن علیه السّلام خبر مرگ یکی از شیعیان را به او می داد.با خود گفتم که او می داند شیعه اش چه زمانی می میرد[!].امام علیه السّلام گویی که خشمگین بود،فرمود:

ای ابو اسحاق،رشید هجری علم«منایا و بلایا»(مرگ ها و بلاها)را می دانست و امام،به این دانش سزاوارتر است». (1)

8.«معاویه»از«اسحاق»نقل می کند که گفت:«نزد ابو الحسن علیه السّلام بودم که مردی بر حضرت وارد شد.ابو الحسن علیه السّلام به او فرمود:ای فلان،تو یک ماه دیگر می میری.

با خود اندیشیدم گویی اجل و مرگ شیعیان را می داند.

امام علیه السّلام فرمود:ای اسحاق،چه چیزی را عجیب و غریب می دانید؟درحالی که رشید هجری[از نظر منزلت]مستضعف بود،اما«علم منایا و بلایا»را داشت،پس امام به این علم سزاوارتر است.سپس فرمود:ای اسحاق،دو سال دیگر خواهی مرد و خاندان و فرزندان و خانواده ات پراکنده شده،دستخوش بینوایی شدیدی خواهند شد». (2)

9.از علی بن جعفر علیه السّلام از برادرش[امام]موسی علیه السّلام نقل شده که:«در تفسیر آیۀ «وَ بِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ وَ قَصْرٍ مَشِیدٍ 3؛ «و[چه بسیار]چاه های متروک و کوشک هایی(کاخ)افراشته»فرمود:البئر المعطلة الإمام الصامت و القصر المشید الإمام الناطق؛چاه متروک،امام خاموش[و کنج عزلت گزیده]و کاخ های افراشته،امام گویاست». (3)

10.«یعقوب بن جعفر»برای ما نقل کرده،گفت:«در مکه،همراه

ص:304


1- (1)) .بصائر الدرجات/246.
2- (2)) .همان/265.
3- (4)) .اصول کافی 427/1 و المناقب 107/3 نیز روایتی همانند روایت بالا از امام صادق علیه السّلام از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله دربارۀ علی علیه السّلام نقل شده است.

ابو الحسن علیه السّلام بودم.کسی به او گفت:تو کتاب خدا را به گونه ای تفسیر می کنی که تا به حال نشنیده ایم.

ابو الحسن علیه السّلام فرمود:

علینا نزل قبل الناس،و لنا فسر قبل أن یفسّر فی الناس،فنحن نعرف حلاله و حرامه و ناسخه و منسوخه و سفریه و حضریه و فی أی لیلة نزلت کم من آیة و فیمن نزلت و فیما نزلت،فنحن حکماء اللّه فی أرضه و شهداؤه علی خلقه و هو قول اللّه-تبارک و تعالی-: سَتُکْتَبُ شَهٰادَتُهُمْ وَ یُسْئَلُونَ. (1)

فالشهادة لنا و المسألة للمشهود علیه فهذا علم ما قد أنهیته إلیک ما لزمنی فإن قبلت فاشکر و إن ترکت فإنّ اللّه علی کل شیء شهید؛ (2)

[بدان که قرآن]پیش از مردم بر ما نازل شده و پیش از آن که برای مردم تفسیر شود، برای ما تفسیر شده است.ما حلال و حرام و ناسخ و منسوخ و[احکام]سفر و حضر آن را می شناسیم.

[همچنین]می دانیم در چه شبی چند آیه و دربارۀ چه کسی و چه چیزی نازل شده است.ما داوران خداوند در زمین و گواه بر خلقش هستیم که حضرت احدیت[در این باره]فرموده است: «سَتُکْتَبُ شَهٰادَتُهُمْ وَ یُسْئَلُونَ»؛ گواهی ایشان به زودی نوشته می شود و[از آن]پرسیده خواهند شد.

پس ما گواه هستیم و آنان که بر ضدشان گواهی داده می شود،پرسیده می شوند.این، دانسته ای است که به تو رسانده و آنچه باید[در افزایش آگاهی تو]انجام دادم.حال اگر گفتۀ مرا بپذیری سپاسگزار[نعمت شناخت و تسلیم بودن]باش و اگر نپذیری به یقین،خداوند بر همه چیز گواه است».

ص:305


1- (1)) .زخرف/19.
2- (2)) .بصائر الدرجات/198.

11.«محمد بن فضیل»از ابو الحسن علیه السّلام نقل کرده است که فرمود:ولایة علی علیه السّلام مکتوبة فی جمیع الأنبیاء،و لن یبعث اللّه رسولا إلاّ بنبوّة محمد صلّی اللّه علیه و آله و وصیة علی علیه السّلام؛ (1)

ولایت علی علیه السّلام در کتاب[های آسمانی]همۀ پیامبران نوشته شده است و تمام پیامبران برای[ابلاغ]نبوت محمد صلّی اللّه علیه و آله و ولایت علی علیه السّلام فرستاده شده اند.

12.«علی بن سوید سابی»می گوید:«ابو الحسن علیه السّلام اول در نامه ای خطاب به من نوشت:

ان أوّل ما أنعی إلیک نفسی فی لیالی هذه غیر جازع و لا نادم و لا شاک فیما هو کائن مما قضی اللّه و حتم،فاستمسک بعروة الدین آل محمد-صلوت اللّه علیه و علیهم-و العروة الوثقی الوصی بعد الوصی و المسالمة و الرضا بما قالوا؛ (2)

نخست،خبر مرگ خویش را که در همین شب ها خواهد بود به تو می دهم[و بدان] که نه بی تابی می کنم،نه پشیمانم و نه در آنچه که قضای الهی خواسته و حتمی و شدنی است،شکی[در دل]دارم.پس به دستاویز دین؛یعنی آل محمد-که درود خداوند بر او و خاندانش باد-و دستاویز محکم و استوار؛یعنی جانشین پس از جانشین چنگ بزن و به آنچه که آنان(جانشینان)گویند تن در ده و تسلیم آن باش.

13.«سعید بن[ابی]سعید بلخی می گوید:«از ابو الحسن علیه السّلام شنیدم که می فرمود:

خدای-عزّ و جلّ-در پی هرنمازی که این خلق می خوانند،لعن و نفرینی دارد.

گفتم فدایت:گردم،چرا؟

امام علیه السّلام فرمود:چون حق ما را انکار و[گفتار]ما را تکذیب می کنند». (3)

ص:306


1- (1)) .اصول کافی 437/1.
2- (2)) .قرب الاسناد/142.
3- (3)) .علل الشرایع 289/2 و عقاب الأعمال/248.

14.از صفوان بن یحیی نقل شده است که:«ابو الحسن اول علیه السّلام فرمود:

از زمانی که حضرت آدم علیه السّلام از دنیا رفت،خدای-عزّ و جلّ-هرگز زمین را بدون امام و راهبری که انسان ها به وسیلۀ او به سوی خداوند[و فرمان]او هدایت شوند،وا ننهاد و همین امام،حجت بر بندگان است.هرکس او را واگذارد گمراه شده و هرکس همراه امام باشد[و فرمان او را به گوش گیرد]نجات می یابد و این،حقی است که خدای-عزّ و جلّ-به خود لازم دانسته است. (1)

15.«عبد اللّه بن قدامۀ ترمذی»برای ما نقل کرد که:«ابو الحسن علیه السّلام می فرمود:

من شک فی أربعة فقد کفر بجمیع ما أنزل اللّه-تبارک و تعالی،أحدها:معرفة الإمام فی کل زمان و أوان،بشخصه و نعته؛ (2)

هرکس در چهار چیز شک و تردید کند به یقین،به تمام آنچه خداوند-تبارک و تعالی-نازل فرموده،کفر ورزیده است.نخست:[شک و تردید در]شناخت امام به نام و شخص او،در هرزمان است.

16.از«عمر بن یزید»نقل شده است که گفت:از ابو الحسن علیه السّلام اول شنیدم که می فرمود:من مات بغیر إمام مات میتة جاهلیة،إمام حیّ یعرفه،هرکس بدون [گزینش و پذیرش]امامی زنده که او را بشناسد،بمیرد،به مرگ جاهلی مرده است.

گفتم:عبارت«امامی زنده»را از پدرت نشنیدم.

امام علیه السّلام فرمود:به خدا سوگند که[پدرم]آن را از رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله نقل کرد و نیز رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فرمود:هرکس در حالی بمیرد که امامی نداشته باشد که از او بشنود و اطاعت کند،به مرگ جاهلی مرده است. (3)

ص:307


1- (1)) .علل الشرایع 289/2 و عقاب الأعمال/248.
2- (2)) .همان/413.
3- (3)) .الاختصاص ص 268.

17.«محمد بن حکیم»می گوید:«از ابو الحسن علیه السّلام پرسیدم:ممکن است که دربارۀ حکمی از حلال و حرام و موارد مورد نیاز مردم از امام پرسیده شود،اما او پاسخ آن را نداند؟

امام علیه السّلام فرمود:نه،ولی اگر بخواهد پاسخ می دهد و اگر نخواهد ندهد.این به اختیار اوست. (1)

18.از«صفوان بن یحیی»نقل شده است که گفت:«از ابو الحسن علیه السّلام پرسیدم:ممکن است از امام دربارۀ حکمی از احکام حلال و حرام و سایر احکام مورد نیاز مردم پرسیده شود،اما از پاسخ آن را نداند؟

امام علیه السّلام فرمود:نه،اما ممکن است که پاسخ ندهد. (2)

19.«علی سائی»از ابو الحسن اول،موسی علیه السّلام نقل می کند که فرمود:

مبلغ علمنا علی ثلاثة وجوه:ماض و غابر و حادث فأمّا الماضی فمفسر،و أما الغابر فمزبور و أما الحادث فقذف فی القلوب،و نقر فی الاسماع و هو أفضل علمنا و لا نبیّ بعد نبینا؛ (3)

تمام دانش ما سه وجه دارد:گذشته و موجود و حادث(که بعدها پدید می آید).گذشتۀ از آن تفسیر شده،دانش موجود،نوشته شده و علم حادث در دل ها افکنده و بر گوش ها نواخته می شود و این،برترین دانش ماست و پس از پیامبر ما پیامبری نیست.

20.«محمد بن علی بن خالد جوّاز»می گوید:«بر ابو الحسن علیه السّلام که در حیاط خانه اش در«رملیه»بود وارد شدم.چون در او نگریستم در دل گفتم:پدر و مادرم فدایت باد،ای سید و سرورم،ای مظلوم،ای که حقت غصب شده و ای تحت فشار قرار گرفته،سپس به او نزدیک شده،میان دو چشم او را بوسیدم

ص:308


1- (1)) .البصائر/44.
2- (2)) .همان جا.
3- (3)) .اصول کافی.

و نزد او نشستم.

ابو الحسن رو به من کرد و فرمود:ای پسر خالد،ما به این امر(مظلوم بودن و...) آگاهتر هستیم.پس آن را با خود نجوا مکن.

گفتم:فدایت گردم،به خدا سوگند از چنین تصوری غرضی نداشتم.

امام علیه السّلام فرمود:نحن أعلم بهذا الأمر من غیرنا و لو أردنا اذن إلینا،و إن لهولاء القوم مدة و غایة لابدّ من الإنتهاء إلیها؛

ما به این امر از دیگران آگاهتریم و اگر بخواهیم از آن ما خواهد شد،اما این جماعت را مدت و فرجامی است که ناچار باید به پایان خود برسد.

گفتم:دیگر هرگز چنین چیزی(اندیشه ای)در دل نمی گذرانم.

امام علیه السّلام فرمود:هرگز بدان باز نگرد». (1)

21.«محمد بن حکیم»از ابو الحسن علیه السّلام نقل می کند که فرمود:انما هلک من کان قبلکم بالقیاس إنّ اللّه-تبارک و تعالی-لم یقبض نبیّه حتی أکمل له جمیع دینه فی حلاله و حرامه،فجاءکم مما تحتاجون إلیه فی حیاته و تستغیثون به و بأهل بیته بعد موته،و انها مصحف عند أهل بیته حتی أن فیه لارش خدش الکفّ،ثم قال:إن أبا حنیفة -لعنه اللّه-ممن یقول:قال علی،و أنا قلت؛ (2)

آنان که پیش از شما به هلاکت رسیدند،«قیاس»[در احکام را]در پیش گرفته بودند.

خدای-تبارک و تعالی-زمانی پیامبر خود را از میان مردم برگرفت که تمام احکام دینش را از حلال و حرام کامل کرد.او تمام آنچه را که در زندگی خود بدان نیاز دارید،برای شما آورد و پس از مرگش از اهل بیت او مدد می جویید.[بدانید که]این احکام در«مصحفی»نزد اهل بیت او قرار دارد که حتی«ارش»(تاوان)خراشیدن دست در آن آمده است.سپس فرمود:

ص:309


1- (1)) .بصائر الدرجات/126.
2- (2)) .همان/147.

«ابو حنیفه»از کسانی است که می گویند:علی چنان گفت و ما چنین می گوییم.

22.از«عبد اللّه بن جندب»نقل است که:ابو الحسن علیه السّلام در نامه ای به من می نوشت:إنا لنعرف الرجل إذا رأیناه بحقیقة الإیمان و بحقیقة النفاق؛ (1)چون در کسی بنگریم حقیقت ایمان و حقیقت نفاق او را می شناسیم(درمی یابیم).

23.«حسین بن علی بن یقطین»از پدرش نقل می کند که گفت:از ابو الحسن علیه السّلام دربارۀ جزئی از حالت های عالم[و چگونگی دانش او]پرسیدم، او فرمود:نکت فی القلب،و نقر فی الأسماع و قد یکونان معا؛ (2)حک شدن در قلب و نواخته شدن بر گوش ها و گاهی نیز هردو باهم فراهم می شوند.

جانشینی امام کاظم علیه السّلام

1.از«حسن بن نعیم صحاف»نقل شده است که گفت:«من و هشام بن الحکم و علی بن یقطین در بغداد بودیم.علی بن یقطین گفت:در حضور عبد صالح بودم که فرزندش علی بر او وارد شد.امام علیه السّلام به من فرمود:ای علی بن یقطین،این علی سرور فرزندان من است.من کنیۀ خود را به او دادم.

هشام بن الحکم با دست بر پیشانی خود کوفت و گفت:وای بر تو.چگونه چنین می گویی؟علی بن یقطین گفت:به خدا سوگند،این را همین گونه از او شنیدم.

هشام گفت:امام علیه السّلام با این عبارت،جانشین خود را در امر امامت به تو شناسانده است». (3)

2.«نعیم بن القابوسی»از ابو الحسن علیه السّلام نقل کرده که فرمود:علی،بزرگترین

ص:310


1- (1)) .همان/288.
2- (2)) .همان/316.
3- (3)) .اصول کافی 311/1.

و نیکوکارترین و محبوبترین فرزندانم نزد من است و او همراه من در«جفر»می نگرد(این علم را می داند)[و بدان که]جز پیامبر یا جانشین پیامبر در جفر نمی نگرد. (1)

3.«داوود رقی»می گوید:«به ابو ابراهیم علیه السّلام گفتم:فدایت گردم،کهنسال شدم[و بیم لغزش در شناخت امام خود دارم]،پس دست مرا بگیر و از دوزخ رهایی ام بخش.او به فرزندش ابو الحسن علیه السّلام اشاره کرده،فرمود:او پس از من امام شماست». (2)

4.از«محمد بن اسحاق بن عمار»نقل شده که:«به ابو الحسن علیه السّلام اول گفتم:

[به جاست که]مرا با کسی آشنا کنی تا[احکام]دینم را از او فراگیرم؟

امام علیه السّلام فرمود:

[از]این فرزندم علی[احکام دینت را بگیر].پدرم مرا با خود کنار قبر رسول خدا برد و فرمود:ای پسرکم،خدای-عزّ و جلّ-فرموده است:«من در زمین خلیفه ای از بشر خواهم گماشت» (3)و چون خدای-عزّ و جلّ-چیزی بگوید،بدان وفا کند. (4)

5.از«داوود رقی»نقل است که گفت:به ابو الحسن موسی علیه السّلام گفتم:

کهنسال و پیری شده ام.از پدرت دربارۀ جانشین او پرسیدم،تو را معرفی کرد، حال مرا با جانشین خود آشنا کن.

امام علیه السّلام فرمود:این ابو الحسن رضا[جانشین من است]. (5)

6.از«زیاد بن مروان قندی»(که واقفی مذهب بود)نقل شده است که گفت:«بر ابو ابراهیم وارد شدم.فرزندش ابو الحسن علیه السّلام نزد او بود.ابو ابراهیم به من فرمود:

ص:311


1- (1)) .همان/312.
2- (2)) .همان جا.
3- (3)) .بقره/30.
4- (4)) .اصول کافی 312/1.
5- (5)) .همان جا.

ای زیاد،این،فرزندم فلان است.کتابش(نامه اش)کتاب من،گفتارش،گفتار من و پیک او پیک من است و هرچه بگوید[حجت است و]گفتۀ او[نافذ]است. (1)

7.از«محمد بن فضیل»نقل است که:«مخزومی(که مادرش از نوادگان جعفر بن ابی طالب است)گفت:ابو الحسن موسی علیه السّلام ما را فراخواند و ما در حضور او گرد آمدیم.آن گاه فرمود:آیا می دانید چرا شما را خواندم؟

گفتیم:نه.

فرمود:گواهی دهید که این فرزندم وصی من،متولی امور من و جانشین من است.هر کس وامی بر من دارد از این فرزندم بگیرد و هرکس از من وعده ای(حقی)دارد وفای به آن را از او بخواهد و هرکس که ناچار به دیدار من می باشد باید با نامۀ او به دیدارم بیاید». (2)

8.از«حسین بن مختار»نقل شده است که گفت:«آن هنگام که ابو الحسن علیه السّلام در بصره بود،نامه برای ما فرستاد که در آن آمده بود:جانشین من فرزند بزرگتر من است.به فلان چنان دهد،فلان چنان دهد و به فلان چیزی ندهد تا خود بیایم یا حکم خدا(مرگ)فرا رسد،که او هرچه خواهد همان کند. (3)

9.از«داوود بن زربی»نقل شده است که گفت:«مالی را برای ابو ابراهیم علیه السّلام بردم.او قسمتی از آن را گرفته،قسمتی را بازگرداند.به او گفتم:

فدایت گردم،چرا این قسمت از مال را نزد من نهادی؟

او فرمود:صاحب این امر(منصب امامت)آن را از تو خواهد طلبید.

چون خبر وفات او(ابو الحسن موسی«ع»)رسید،ابو الحسن(رضا)فرزند او کسی را از نزد من فرستاده،آن مال را خواست و آن را به او دادم». (4)

10.از«سلیمان بن حفص مروزی»نقل شده است که گفت:«بر ابو الحسن،

ص:312


1- (1)) .همان جا.
2- (2)) .همان جا.
3- (3)) .همان/313.
4- (4)) .همان جا.

موسی بن جعفر علیه السّلام وارد شدم تا از او دربارۀ امام بعدی و جانشین حضرتش، سئوال کنم.چون نگاه حضرت بر من افتاد سخن آغاز کرده،فرمود:

ای سلیمان[بدان که]علی(رضا)فرزند و پس از من جانشین من و حجت خدا بر مردم است و این،برترین فرزندان من است.اگر پس از من بودی نزد شیعیان و پیروان من که در جست وجوی خلیفۀ پس من هستند،بر این امر گواه باش. (1)

امام مهدی(عج)در بیان امام کاظم علیه السّلام

1.«علی بن موسی»از پدرش موسی بن جعفر بن محمد علیه السّلام نقل کرده است که فرمود:«لا یکون القائم إلاّ إمام ابن إمام و وصی ابن وصی؛ (2)«قائم»کسی جز امام،فرزند امام و وصی،فرزند وصی نخواهد بود.

2.«محمد بن علی بن جعفر»از برادرش موسی بن جعفر علیه السّلام نقل کرده که فرمود:چون پنجمین فرزند هفتمین[جانشین]از میان شما گم(غایب)شد،خدا را،خدا را که دینتان را نگاه دارید.مبادا کسی شما را از آن(دین)دور کند.

ای پسرکم،صاحب این امر(آخرین امام)ناچار است که تن به این غیبت دهد تا آن جا که معتقدان و قائلان به امامت او از گفته و اعتقاد خود بر می گردند.[بدان که]این آزمونی است از سوی خداوند-عزّ و جلّ-که بندگان خود را با آن می آزماید.[ای پسرکم،آگاه باش که]اگر پدران و نیاکان شما دینی بهتر از این دین می یافتند،هر آینه از آن پیروی می کردند.

گفتم:آقای من،پنجمین فرزند از هفتم کیست؟

امام علیه السّلام فرمود:ای پسرکم،عقل(اندیشۀ)شما بدان نرسد و خیال شما نتواند آن را حمل کند(بپذیرد)،اما اگر زنده بمانید او را خواهید دید. (3)

ص:313


1- (1)) .عیون الاخبار 26/1.
2- (2)) .همان 131/2.
3- (3)) .علل الشرایع 233/1؛اصول کافی 336/1 و نعمانی الغیبه/154.

3.«علی بن ابی حمزه»از ابو عبد اللّه(صادق)و ابو الحسن علیه السّلام نقل کرده که فرموده اند:لو قام القائم لحکم بثلاث لم یحکم بها أحد قبله:یقتل الشیخ الزانی، و یقتل مانع الزکاة و یورّث الأخ أخاه فی الأظلة؛ (1)

چون قائم[ما]قیام کند سه حکمی که سابقه نداشته صادر و اجرا می کند:زناکار کهنسال را می کشد،منع کنندۀ زکات را می کشد و برادر را از برادرش که در«عالم ذر»با وی پیوند برادری بسته[ولی پیوند خونی و پدر و مادری ندارد]میراث برمی گرداند.

4.از«عباس عامری قصبانی»نقل شده است که گفت:از«ابو الحسن، موسی بن جعفر علیه السّلام شنیدم که می فرمود:صاحب این امر(مهدی)کسی است که مردم می گویند:هنوز زاده نشده است. (2)

5.(علی بن جعفر علیه السّلام)از برادرش موسی بن جعفر علیه السّلام نقل کرده،می گوید:

از او پرسیدم:آیۀ قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مٰاؤُکُمْ غَوْراً فَمَنْ یَأْتِیکُمْ بِمٰاءٍ مَعِینٍ؛ (3)

ای رسول ما،باز بگو:[ای کافران،به دیدۀ تأمل بنگرید]که اگر آب که مایۀ زندگانی شماست صبحگاهی همه به زمین فرو رود،کیست که باز آب گوارا را برای شما پدید آورد؟» چه تأویلی دارد؟امام علیه السّلام فرمود:[تأویل آیه این است:]اگر امام خود را گم کنید(از دست بدهید)و او را نبینید چه خواهید کرد؟ (4)

6.«داوود رقی»می گوید:«از ابو الحسن،موسی بن جعفر علیه السّلام دربارۀ صاحب این امر(حضرت قائم)پرسیدم،فرمود:آن گریختۀ تنها و غریب و دور از خاندان است که انتقام خون پدر(جدش حسین علیه السّلام)را نگرفته است. (5)

7.از«یونس بن عبد الرحمن»نقل شده است که گفت:«بر موسی بن

ص:314


1- (1)) .الخصال/169.
2- (2)) .کمال الدین/360.
3- (3)) .ملک/31.
4- (4)) .کمال الدین/360.
5- (5)) .همان/361.

جعفر علیه السّلام وارد شدم و به او گفتم:ای فرزند رسول خدا،تویی که براساس حق قیام کرده ای؟

امام علیه السّلام فرمود:أنا القائم بالحق و لکن القائم الذی یطهّر الارض من أعداء اللّه- عزّ و جلّ-و یملأها عدلا کما ملئت جورا و ظلما هو الخامس من ولدی،له غیبة یطول أمدها خوفا علی نفسه،یرتد فیها أقوام و یثبت فیها آخرون.ثم قال علیه السّلام:طوبی لشیعتنا، المتمسکین بحبلنا فی غیبة قائمنا،الثابتین علی مولاتنا و البراءة من أعدائنا،أولئک منّا و نحن منهم،قد رضوا بنا أئمة،و رضینا بهم شیعة،فطوبی لهم،ثم طوبی لهم،و هم و اللّه معنا فی درجاتنا یوم القیامة؛

من قائم(برپادارندۀ)به حق هستم،اما قائم(ما)کسی است که زمین را از وجود دشمنان خدا پاک کرده،همچنان که پر از ستم و بی داد شده،آن را آکنده از عدل می کند.او پنجمین فرزند من است.غیبتی طولانی دارد،چرا که بر جان خویش بیمناک است.در دورۀ غیبت،گروهی مرتد شده،جمعی استوار می مانند.

آن گاه فرمود:خوشا به احوال شیعیان ما،همان هایی که در نبود قائم ما،چنگ در ریسمان ما انداخته،بر ولایت و دوستی ما و دشمنی با دشمنان ما استوار بمانند.آنان از ما هستند و ما از آنان هستیم.ما را به امامت پذیرفته،بدان خشنودند و ما ایشان را به عنوان شیعه خود پذیرفته،از آنان راضی هستیم.پس خوشا به احوال آنان،خوشا به احوال آنان،به خدا سوگند که ایشان در روز قیامت در درجه و مقام ما قرار دارند». (1)

8.از«ابو احمد،محمد بن زیاد ازدی»نقل شده است که گفت:«از سرورم موسی بن جعفر علیه السّلام دربارۀ[تأویل]آیه «وَ أَسْبَغَ عَلَیْکُمْ نِعَمَهُ ظٰاهِرَةً وَ بٰاطِنَةً؛ (2)و نعمت های ظاهر و باطن خود را برای شما فراوان فرموده است»پرسیدم،امام علیه السّلام فرمود:

ص:315


1- (1)) .همان جا.
2- (2)) .لقمان/20.

النعمة الظاهرة الإمام الظاهر،الباطنة الإمام الغائب؛نعمت ظاهر،امام ظاهر است و نعمت باطن امام غایب است.

پرسیدم:از میان امامان کسی هست که از دیدگان پنهان شود؟

امام علیه السّلام فرمود:نعم یغیب عن أبصار الناس شخصه،و لا یغیب عن قلوب المؤمنین ذکره،و هو الثانی عشر منّا،یسهّل اللّه له کلّ عسیر،و یذلل له کلّ صعب، و یظهر له کنوز الارض،و یقرّب له کلّ بعید،و یبیر به کل جبّار عنید و یهلک علی یده کل شیطان مرید،ذلک ابن سیدة الإماء الذی تخفی علی الناس ولادته،و لا یحلّ لهم تسمیته حتی یظهره اللّه-عزّ و جلّ-فیملأ الأرض قسطا و عدلا کما ملئت جورا و ظلما؛

آری،شخص از دیدگان پنهان می شود،اما یادش از دل مؤمنان دور نمی ماند.او دوازدهمین[امام]از[خاندان]ماست.خداوند هرسختی را برای او آسان و هر سرکشی را برای او رام،گنجینه های زمین را برای او آشکار،هر دوری را برای او نزدیک می کند و هر ستمگر جبار و هر شیطان نافرمان را به دست او هلاک می کند.او فرزند بانوی کنیزکان است که دوران جنینی اش از مردم پنهان می ماند.بردن نام او بر آنان(مردم عصر غیبت)روا نباشد تا این که خداوند-عزّ و جلّ-به او فرمان ظهور دهد.پس آن هنگام است که زمین را پس از آن که پر از ستم و بیداد شده است،آکنده از دادگری خواهد کرد». (1)

صحابۀ پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و امامان علیهم السّلام از نگاه امام کاظم علیه السّلام

«أسباط بن سالم»می گوید:«ابو الحسن،موسی بن جعفر علیه السّلام فرمود:إذا کان یوم القیامة نادی مناد:أین حواری محمد بن عبد اللّه رسول اللّه الذین لم ینقضوا العهد و مضوا علیه؟فیقوم سلمان،و المقداد و أبو ذر؛چون قیامت برپا شود،منادی ندا سر

ص:316


1- (1)) .همان/368.

می دهد:کجایند حواریون رسول خدا،محمد بن عبد اللّه؟همانان که پیمان نشکستند و بر آن استوار ماندند؟«سلمان»،«مقداد»و«ابو ذر»به پا می خیزند.

سپس ندا داده می شود:أین حواری علی بن أبی طالب علیه السّلام وصی محمد بن عبد اللّه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله،فیقوم عمرو بن الحمق الخزاعی،و محمد بن أبی بکر،و میثم بن یحیی التمار مولی بنی أسد،و أویس القرنی؛

کجایند حواریون علی بن ابی طالب،وصی و جانشین رسول خدا محمد بن عبد اللّه؟ «عمرو بن حمق خزاعی»،«محمد بن ابی بکر»،«میثم(تمار)بن یحیی»همپیمان بنی اسد و«اویس قرنی»برمی خیزند.

باز منادی ندا می دهد:أین حواری الحسن بن علی علیه السّلام ابن فاطمة بنت محمد بن عبد الّه رسول اللّه؟فیقوم سفیان بن أبی لیلی الهمدانی،و حذیفة بن اسید الغفاری؛

کجایند حواریون حسن بن علی فرزند فاطمه دخت پیامبر خدا،محمد بن عبد اللّه؟ «سفیان بن ابی لیلۀ همدانی»و«حذیفة بن اسید غفاری»برمی خیزند.

دیگر بار ندا داده می شود:أین حواری الحسین بن علی علیه السّلام؟فیقوم کل من استشهد معه و لم یتخلف عنه؛

کجایند حواریون حسین بن علی علیه السّلام؟در این هنگام تمام کسانی که در کنار حضرتش به شهادت رسیده اند برمی خیزند و کسی از او باز نمی ماند.

بار دیگر منادی ندا سر می دهد:أین حواری علی بن الحسین علیه السّلام؟فیقوم جبیر بن مطعم،و یحیی ابن ام الطویل،و أبو خالد الکابلی،و سعید بن المسیب؛

کجایند حواریون علی بن الحسین علیه السّلام؟که«جبیر بن مطعم»،«یحیی بن ام الطویل»،«ابو خالد کابلی»و«سعید بن مسیب»برمی خیزند.

باز منادی ندا سر می دهد:أین حواری محمد ابن علی و حواری جعفر بن محمد؟ فیقوم عبد اللّه بن شریک العامری،وزرارة بن أعین،و برید بن معاویة العجلی،و محمد

ص:317

بن مسلم،و ابو بصیر لیث بن البختری المرادی،و عبد اللّه بن أبی یعفور،و عامر بن عبد اللّه بن جذاعة،و حجر بن زائدة،و حمران بن أعین؛

کجایند حواریون محمد بن علی علیه السّلام و حواریون جعفر بن محمد علیه السّلام؟این بار«عبد اللّه بن شریک عامری»،«زرارة بن اعین»،«برید بن معاویۀ عجلی»،«محمد بن مسلم»،«ابو بصیر، لیث بن البختری سرادی»،«عبد اللّه بن ابی یعفور»،«عامر بن عبد اللّه بن جذاعه»،«حجر بن زائده»و«حمران بن اعین»بی می خیزند.

این بار منادی ندا سر داده می شود:أین سائر الشیعة مع سائر الأئمة علیه السّلام یوم القیامة فهؤلاء المتحورة أول السابقین و أول المقربین و أول المتحورین من التابعین؛

کجایند شیعیان دیگر امامان؟که این خود ساختگان و تحول یافتگان،از نخستین سبقت گرفتگان و مقربان و دگرگون شدگان از تابعین می باشند». (1)

ایمان،کفر و شرک از نگاه امام کاظم علیه السّلام

1.«حماد بن عمرو نصیبی»می گوید:«کسی از عالم[امام کاظم علیه السّلام]پرسید:

به من بگو که کدامین اعمال نزد خداوند برتر است؟

او فرمود:ما لا یقبل عمل إلاّ به؛آن عملی که اعمال دیگر تنها به وسیلۀ آن پذیرفته می شود.گفت:آن عمل چیست؟

امام علیه السّلام فرمود:الإیمان باللّه،الذی هو أعلی الأعمال درجة،و أسناها حظأ، و أشرفها منزلة؛

ایمان به خداست که بلند مرتبه ترین اعمال،باشکوهترین بهره ها و دارای والاترین و گرامیترین منزلت هاست.

ص:318


1- (1)) .رجال کشی/15.

گفتم:مرا آگاه کن که ایمان گفتاری و رفتاری است[که چنین جایگاهی دارد]یا ایمان بدون عمل؟

امام علیه السّلام فرمود:الإیمان عمل کله،و القول بعض ذلک العمل بفرض من اللّه بیّنه فی کتابه،واضح نوره،ثابتة حجته،یشهد به الکتاب و یدعوا إلیه؛

ایمان همه اش عمل است و گفتار بخشی از عمل به شمار می رود که خداوند چنین خواسته و در قرآن،آن را آشکار و روشن و با حجت و برهان ثابت کرده است و کتاب خدا گواه آن است و بدان(عمل)دعوت می کند.

گفتم:آن را توصیف کن تا بفهمم.

امام علیه السّلام فرمود:إنّ الإیمان حالات و درجات و طبقات و منازل،فمنه التام المنتهی تمامه،و منه الناقص المنتهی نقصائه،و منه الزائد الراجع زیادته؛

ایمان،حالت ها،مراتب،طبقات و منازلی دارد.[گونه ای]از آن در نهایت کمال،برخی ناقص در نهایت نقصان و کاستی و برخی زیاد و در حال فزونی گرفتن است.

گفتم:آیا ایمان فزونی،کمال و کاستی می پذیرد؟

امام علیه السّلام فرمود:آری.

پرسیدم:چگونه چنین می شود؟

امام علیه السّلام فرمود:إن اللّه-تبارک و تعالی-فرض الإیمان علی جوارح بنی آدم و قسّمه علیها و فرقّه علیها،فلیس من جوارحهم جارحة إلاّ و هی موکلة من الإیمان بغیر ما وکلت اختها.فمنها قلبه الذی به یعقل و یفقه و یفهم و هو أمیر بدنه الذی لا تورد الجوارح و لا تصدر الاّ عن رأیه و أمره،و منها یداه اللتان یبطش بهما و رجلاه اللتان یمشی بهما و فرجه الذی الباه من قبله و لسانه الذی ینطق به الکتاب و یشهد به علیها،و عیناه اللتان یبصر بهما،و أذناه اللتان یسمع بهما.و فرض علی القلب غیر ما فرض علی اللسان و فرض علی اللسان غیر ما فرض علی العینین و فرض علی العینین غیر

ص:319

ما فرض علی السمع و فرض علی السمع غیر ما فرض علی الیدین و فرض علی الیدین غیر ما فرض علی الرجلین و فرض علی الرجلین غیر ما فرض علی الفرج و فرض علی الفرج غیر ما فرض علی الوجه،

خدای-تبارک و تعالی-[پذیرش]ایمان را بر تمام جوارح و اعضای بدن آدمی زاده واجب گرداند و آن را بر اعضای بدن تقسیم کرده،هریک را بهره ای از ایمان داد و هریک از اعضای انسان به گونه ای از ایمان مأمور شده که دیگر عضو،بدان مأمور نشده است.

[مثلا]از آن جمله قلب انسان است که می اندیشد،فرا می گیرد و می فهمد و فرمانروایی بر تمام اعضا و جوارح را در اختیار دارد و هیچ عضوی بدون فرمان او کاری انجام نمی دهد.

دیگری دست انسان است که بدان قدرت نمایی کرده،حریف را از پای درمی آورد و دو پای اوست که با آن دو عضو راه می رود.عضو دیگر فرج(دستگاه آمیزش)اوست که میل جنسی از آن،برمی خیزد،دیگر عضو،زبان اوست که کتاب به وسیلۀ آن گویا می شود و این عضو علیه اندام ها گواهی دهد و چشمان که با آن می بیند و گوش ها که با آن می شنود.

[بنابراین و به حسب تفاوت کارآیی اعضا،مسؤولیت های آن نیز متفاوت مثلا]بر قلب چیزی واجب شده که بر زبان واجب نشده،بر زبان چیزی واجب گشته که بر چشم واجب نگردیده،بر چشم چیزی واجب شده که بر گوش واجب نشده است.بر گوش چیزی تکلیف شده که دست بدان مکلف نشده و بر دست امری واجب گردیده که برپا واجب نشده و وظیفه پا غیر از وظیفۀ فرج و وظیفۀ فرج غیر از وظیفه چهره است.

فأمّا ما فرض علی القلب من الإیمان فالاقرار و المعرفة و التصدیق و التسلیم و العقد و الرضا بأن لا آله إلاّ اللّه وحده لا شریک له،أحدا،صمدا،لم یتخذ صاحبة و لا ولدا و أن محمدا صلّی اللّه علیه و آله عبده و رسوله.

[در این جا امام کاظم علیه السّلام به شرح وظایف اعضای انسان پرداخته فرمود:]اما ایمانی که بر

ص:320

قلب واجب شده این است که اعتراف و شناخت داشته باشد و تصدیق کند و تسلیم شود و عزم جزم کند و بپذیرد که:خدایی جز خدای یگانه و بی شریک نیست.یکتا و بی نیاز است و همسری و فرزندی برنگزیده و محمد صلّی اللّه علیه و آله بنده و رسول اوست». (1)

2.امام موسی بن جعفر علیه السّلام از پدرانش از پیامبر گرامی اسلام صلّی اللّه علیه و آله نقل می کند که فرمود:«ما من شیء أحب إلی اللّه تعالی من الإیمان به،و العمل الصالح، و ترک ما أمر به أن یترکه؛ (2)

محبوب ترین چیز نزد خداوند از ایمان به حضرتش و عمل صالح و ترک آنچه که حضرتش به ترک آن امر فرموده،می باشد».

3.«فضیل»می گوید:«به ابو الحسن علیه السّلام گفتم:کدام یک از واجباتی که خداوند بر بندگان مقرر فرموده،برای تقرب به حضرتش برتر است؟

امام علیه السّلام فرمود:أفضل ما یتقرب به العباد إلی اللّه طاعة اللّه و طاعة رسوله،و حب اللّه و حب رسوله صلّی اللّه علیه و آله و أولی الأمر،و کان أبو جعفر علیه السّلام یقول:حبنا إیمان و بغضنا کفر؛ (3)

برترین چیزی که بندگان،به وسیلۀ آن به خداوند نزدیک می شوند،فرمانبرداری از خداوند و از پیامبر او و دوست داشتن خداوند و پیامبر او و«اولو الأمر»است.

ابو جعفر[باقر]علیه السّلام می گفت:دوستی ما ایمان و دشمنی با ما کفر است».

4.«ابراهیم بن ابی بکر»می گوید:«شنیدم که ابو الحسن موسی علیه السّلام می فرمود:إنّ علیا باب من أبواب الهدی،فمن دخل من باب علی کان مؤمنا و من خرج منه کان کافرا،و من لم یدخل فیه و لم یخرج منه کان فی الطبقة الذین للّه فیهم المشیئة؛ (4)

ص:321


1- (1)) .اصول کافی 38/2.
2- (2)) .بحار الانوار 208/71.
3- (3)) .المحاسن،/150.
4- (4)) .اصول کافی 388/2.

به درستی که علی علیه السّلام دری از درهای هدایت است.پس هرکه از این دروازه درون شود مؤمن است،هرکس از این دروازه بیرون رود کافر است و هرکس از آن داخل یا بیرون نشود در طبقۀ(شمار)کسانی است که خداوند را در[آفرینش]آنان مشیت[و حکمت]است».

5.از«بکر بن موسی واسطی»آمده است که گفت:«از ابو الحسن، موسی علیه السّلام دربارۀ شرک و کفر و این که کدام پیش تر بوده،پرسیدم.امام علیه السّلام فرمود:ما عهدی بک تخاصم الناس؛به یاد ندارم که با مردم مخاصمه(جدال)کنی!

گفتم:هشام بن الحکم مرا دستور داد تا از شما در این باره سؤال کنم.

امام علیه السّلام فرمود:الکفر أقدم و هو الجحود،قال لإبلیس أَبیٰ وَ اسْتَکْبَرَ وَ کٰانَ مِنَ الْکٰافِرِینَ (1)؛

کفر پیشینه دارتر است،چرا که انکار است[و خداوند]دربارۀ ابلیس فرموده:مگر ابلیس که ابا و تکبر ورزید و از گروه کافران گردید». (2)

6.از«حسین بن الحکم»نقل شده است که گفت:«نامه ای به عبد صالح علیه السّلام نوشته یادآوری کردم که دچار«شک»شده ام،چرا که حضرت ابراهیم علیه السّلام نیز عرضه داشته بود: رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتیٰ؛ (3)

پروردگارا،به من بنما که چگونه مردگان را زنده خواهی کرد»و من دوست دارم چیزی به من بنمایانی[تا از این شک رها شوم].

امام علیه السّلام در پاسخ نوشت:إن إبراهیم کان مؤمنا و أحب أن یزداد إیمانا،و أنت شاک و الشاک لا خیر فیه؛به یقین،ابراهیم علیه السّلام مؤمن بود و دوست می داشت[با دیدن دلیل و برهانی الهی]ایمانش فزونی گیرد،در حالی که تو دستخوش شک هستی و در انسان گرفتار شک،خیری نیست.

ص:322


1- (1)) .بقره/34.
2- (2)) .تفسیر عیاشی 34/1.
3- (3)) .بقره/260.

و نیز نوشت:إنّما الشک ما لم یأت الیقین فإذا جاء الیقین لم یجز الشک...إن اللّه- عزّ و جلّ-یقول: وَ مٰا وَجَدْنٰا لِأَکْثَرِهِمْ مِنْ عَهْدٍ وَ إِنْ وَجَدْنٰا أَکْثَرَهُمْ لَفٰاسِقِینَ (1)قال:

نزلت فی الشاک؛

زمانی شک جایی دارد که یقین حاصل نشده باشد و چون یقین آمد دیگر شک روا نباشد.خدای-عزّ و جلّ-فرموده است:«اکثر مردمان را در عهد استوار ندیدیم،بلکه بیشتر را عهدشکن و بزهکار یافتیم».امام علیه السّلام فرمود:این آیه در مورد شکاک نازل شده است». (2)

7.«محمد بن سنان»از«ابو خدیجه»نقل کرده که گفت:«بر ابو الحسن علیه السّلام وارد شدم،به من فرمود:إنّ اللّه-تبارک و تعالی-أیّد المؤمن بروح منه تحضره فی کل وقت یحسن فیه و یتقی،و تغیب عنه فی کل وقت یذنب فیه و یعتدی.فهی معه تهتز سرورا عند احسانه و تسیخ فی الثری عند اساءته.فتعاهدوا عباد اللّه نعمه بإصلاحکم أنفسکم تزدادوا یقینا و تربحوا نفیسا ثمینا،رحم اللّه امرئ همّ بخیر فعمله أو همّ بشر فارتدع عنه،ثمّ قال:نحن نؤیّد الروح بالطاعة للّه و العمل له؛

خدای-تبارک و تعالی-مؤمن را به روحی از جانب خود یاری کرده است.هرگاه مؤمن احسان کند و پرهیزگاری در پیش گیرد،آن روح نزدش حضور یابد و چون دست به گناهی بیالاید و از حد درگذرد،آن روح از وی دور شود.آن روح همراه مؤمن است،پس هرگاه احسانی کند،روح از خوشحالی به اهتزار(رقص)درآید و چون کاری بد از او سر زند،روح در خاک فرو رود.پس ای بندگان خدا،نعمت های حضرتش را با اصلاح خود پاس دارید تا یقین شما فزونی گیرد و سودی پر بها به دست آورید.

خدای رحمت کند بنده ای را که چون آهنگ کار نیک کند،آن را به انجام رساند و چون عزم کار بد کند از آن باز ایستد.

ص:323


1- (1)) .اعراف/102.
2- (2)) .اصول کافی 391/2.

آن گاه فرمود:ما با فرمانبرداری از خدا و کار برای[رضای]حضرتش آن روح را تأیید و یاری می کنیم». (1)

گناهان از نگاه امام کاظم علیه السّلام

1.از ابو الحسن علیه السّلام نقل است که فرمود:حق علی اللّه أن لا یعصی فی دار إلاّ أضحاها للشمس حتی تطهرها؛ (2)

حق است بر خدا(به یقین)هر خانه ای که در آن نافرمانی حضرتش شود آن را در معرض خورشید قرار دهد(ویران کند)تا از[آلودگی گناه]پاک شود.

2.از«ابن عرفه»از امام کاظم علیه السّلام نقل شده که فرمود:«إنّ للّه-عزّ و جلّ-فی کل یوم و لیلة منادیا ینادی:مهلا مهلا عباد اللّه عن معاصی اللّه،فلو لا بهائم رتّع،وصبیة رضّع،و شیوخ رکّع،لصبّ علیکم العذاب صبا،ترضّون به رضّا؛ (3)

خدای-عزّ و جلّ-در هرروز و شب ندادهنده ای دارد که ندا در می دهد:آرام،آرام،ای بندگان خدا از[تن دادن به]گناهان[خودداری کنید]که اگر نبودند چهارپایان چرنده، شیرخوارگان و کهنسالان در حال رکوع(عبادت)هر آینه عذابی بر شما فرو می ریخت که در هم می شکستید.

3.از«ابن محبوب»نقل شده است که گفت:«یکی از یاران و اصحاب ما نامه ای به ابو الحسن علیه السّلام نوشته،به من داد[تا به او برسانم]که در آن از گناهان کبیره و شمار آن پرسیده بود،امام علیه السّلام پاسخ داد:

من اجتنب ما وعد اللّه علیه النار کفّر عنه سیئاته اذا کان مؤمنا.و السبع الموجبات:

قتل النفس الحرام،و عقوق الوالدین،و أکل الربا،و التعرب بعد الهجرة،و قذف

ص:324


1- (1)) .همان/268.
2- (2)) .همان/272.
3- (3)) .همان/276.

المحصنات،و أکل مال الیتیم،و الفرار من الزحف؛ (1)

هرکس که مؤمن باشد و از آنچه خداوند بر انجام آن وعدۀ دوزخ داده دوری کند،خداوند گناهان او را بپوشاند و نادیده گیرد.آن گناهان که مرتکب آن مستوجب دوزخ می شود هفت مورد است:کشتن بی گناه،عقوق والدین،رباخواری،تعرّب پس از هجرت(ترک سرزمین اسلامی و رفتن به سرزمین کفر)،تهمت ناپاکی به زنان پاکدامن زدن،خوردن مال یتیم و فرار از جهاد.

4.«محمد بن حکیم»می گوید:«از ابو الحسن علیه السّلام پرسیدم:گناهان کبیره انسان را از[حفاظ و دایرۀ]ایمان بیرون می کند؟

امام علیه السّلام فرمود:نعم و مادون الکبائر،قال:قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:لا یزنی الزانی و هو مؤمن و لا یسرق السارق و هو مؤمن؛ (2)

آری و غیر از گناهان کبیره[نیز چنین می کند].آن گاه فرمود:پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله فرمود:آن کس که زنا می کند[در آن حالت]مؤمن نیست و آن کس که دزدی می کند[در آن حالت] مؤمن نیست.

5.از«سماعه»نقل شده است که گفت:«از ابو الحسن علیه السّلام شنیدم که می فرمود:لا تستکثروا کثیر الخیر و لا تستقلوا قلیل الذنوب،فإن قلیل الذنوب یجتمع حتی یکون کثیرا،و خافو اللّه فی السر حتی تعطوا من أنفسکم النصف؛ (3)

نیکی زیاد را فراوان مشمارید و گناه اندک را کم مپندارید،چرا که گناهان اندک(خرد) جمع می شوند تا این که زیاد می گردند.آن چنان در نهان از خدا بترسید که[چون داوری کنید و نعمت های خدا و گناه خویش را با یکدیگر بسنجید خود را گناهکار دیده،]به انصاف داوری کنید.

6.«علی بن جعفر علیه السّلام»از ابو الحسن علیه السّلام نقل کرده است که فرمود:حرّمت

ص:325


1- (1)) .همان جا.
2- (2)) .بحار الانوار 233/74.
3- (3)) .اصول کافی 235/74.

الجنة علی ثلاثة:النّمام،و مدمن الخمر،و الدیوث و هو الفاجر؛ (1)

بهشت بر سه کس حرام شده است:سخن چین،دائم الخمر و دلال محبت(آن که میان زن و مرد نامحرم برای کامجویی به حرام جمع کند).

نگاه داشتن زبان در بیان امام کاظم علیه السّلام

1.«عثمان بن عیسی»از ابو الحسن علیه السّلام نقل کرده است که فرمود:«إن کان فی یدک هذه شیء فإن استطعت أن لا تعلم هذه فافعل؛

اگر در این دستت چیزی داری و بتوانی آن را از دست دیگرت پنهان کنی،پس چنان کن.

عثمان بن عیسی می گوید:عده ای که در آن جا بودند از پراکندن و آشکار کردن سخن ها و رازها گفت وگو به میان آوردند،امام علیه السّلام فرمود:إحفظ لسانک تعزّ،و لا تمکّن الناس من قیادک فتذل رقبتک؛

افسار زبان خویش محکم گیر تا عزیز شوی و[با آشکار کردن راز خود]گریبان خود را به دست مردم مده که خوار می شوی». (2)

همو می گوید:«نزد ابو الحسن علیه السّلام بودم کسی به او گفت:مرا سفارشی کن.

امام علیه السّلام فرمود:إحفظ لسانک تعزّ،و لا تمکّن الناس من قیادک فتذل رقبتک؛

افسار زبان خویش محکم گیر تا عزیز شوی و[با آشکار کردن راز خود]گریبان خود را به مردم مده که خوار می شوی». (3)

2.«موسی بن اسماعیل بن موسی به جعفر علیه السّلام»از پدرش از پدرانش از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله نقل می کند که فرمود:رحم اللّه عبدا قال خیرا فغنم،أو سکت عن سوء فسلم؛ (4)

خدا رحمت کند کسی را که سخنی نیکو گفت و سود کرد یا از گفتن بد خموش شد

ص:326


1- (1)) .معانی الاخبار/243.
2- (2)) .اصول کافی 225/2.
3- (3)) .همان 113/2.
4- (4)) .بحار الانوار 293/71.

و جان به سلامت برد.

3.نیز«موسی بن اسماعیل»از پدرش از پدرانش نقل می کند که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله فرمود:«الرجل الصالح یجی بخبر صالح،و الرجل السوء یجی بخبر سوء؛ (1)

مرد صالح،خبر نیکو(گفته های پسندیده)آورد و مرد بد،خبر بد(سخن فتنه انگیز)دهد».

4.«ابان»از«یحیی الأزرق»نقل کرده است که:«ابو الحسن علیه السّلام به من فرمود:

من ذکر رجلا فی خلفه بما هو فیه ممّا عرفه الناس لم یغتبه،و من ذکره من خلفه بما هو فیه ممّا لا یعرفه الناس اغتابه،و من ذکره بما لیس فیه فقد بهته؛ (2)

هرکس در نبود کسی چیزی از او بگوید که در او هست و مردم آن را می دانند،او را غیبت نکرده است و اگر چیزی از او بگوید که در او هست،اما مردم آن را نمی دانند،او را غیبت کرده است،اما اگر چیزی از او بگوید که در او نیست به یقین بر او تهمت زده است».

5.«عبد المؤمن انصاری»می گوید:«بر موسی بن جعفر علیه السّلام وارد شدم و«محمد بن عبد اللّه جعفری»را نزد حضرت دیدم.به او لبخند زدم.امام علیه السّلام فرمود:أتحبه؛آیا او را دوست می داری؟

گفتم:آری و او را تنها به جهت شما دوست می دارم.

امام علیه السّلام فرمود:هو أخوک و المؤمن أخو المؤمن لأمه و لأبیه،و ان لم یلده أبوه.

ملعون من اتهم أخاه،ملعون من غش أخاه،ملعون من لم ینصح أخاه،ملعون من اغتاب أخاه؛

او برادر توست و مؤمن برادر پدری و مادری مؤمن است هرچند آن دو او را نزاده باشند.

کسی که به برادر خود بدگمان باشد و او را متهم کند ملعون است.کسی که برادر خود را فریب دهد و با او نیرنگ کند ملعون است.کسی که خیرخواه برادر خود نباشد ملعون است.کسی که

ص:327


1- (1)) .همان جان.
2- (2)) .اصول کافی 358/2.

برادر خود را غیبت کند ملعون است.[آن گاه فرمود:]امام صادق علیه السّلام فرموده است:

إیاک و الغیبة فإنها إدام کلاب النار؛از غیبت بپرهیز که غیبت،خوراک سگان دوزخ است». (1)

6.«عبد اللّه بن عبد الرحمن»از ابو الحسن علیه السّلام از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله نقل می کند که فرمود:«إرکبوا و ارموا و إن ترموا أحب إلیّ من أن ترکبوا؛

اسب سواری کنید و تیر بیندازید[و بدانید]اگر تیراندازی کنید برای من خوشایندتر است از این که سوارکاری کنید.

سپس فرمود:کل أمر للمؤمن باطل إلاّ فی ثلاث:فی تأدیبه الفرس،و رمیه القوس، و ملاعبته إمرأته،فإنهن حق.إن اللّه لیدخل بالسهم الواحد الثلاثة الجنة:عامل الخشب، المقوی به فی سبیل اللّه،و الرامی به فی سبیل اللّه؛

هر کاری[جز مسائل اصلی زندگی]که از مؤمن سر زند بیهوده است،مگر سه کار:تربیت اسب،تیراندازی و شوخی و بازی با همسر،چرا که این ها حقی است[که بر مؤمن بایسته است].خداوند با یک تیر[ی که در راه خدا از چلۀ کمان رها شود]سه کس را وارد بهشت می کند:آن که چوب تیر را فراهم آورده،آن که در راه خدا تیر را در اختیار جنگجو[ی در راه خدا]گذارده و آن که در راه خدا تیر را رها کند». (2)

امر به معروف و نهی از منکر در نگاه امام کاظم علیه السّلام

1.از«محمد بن عمر بن عرفه»می گوید:«از ابو الحسن علیه السّلام شنیدم که می فرمود:لتأمرنّ بالمعروف و لتنهنّ عن المنکر أو لیستعملنّ علیکم شرارکم فیدعوا خیارکم فلا یستجاب لهم؛ (3)

امر به معروف کنید و از منکر باز دارید یا[که در غیر این صورت]اشرار شما بر شما

ص:328


1- (1)) .التهذیب 175/6.
2- (2)) .التهذیب 175/6.
3- (3)) .اصول کافی 56/5 و التهذیب 176/6.

گمارده(حاکم)خواهند شد،آن گاه خوبان شما دعا می کنند و دعایشان مستجاب نمی گردد».

2.موسی بن جعفر علیه السّلام از پدرانش از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله نقل می کند که فرمود:

«لا یأمر بالمعروف و لا ینهی عن المنکر إلاّ من کان فیه ثلاث خصال:رفیق بما یأمر به، رفیق فیما ینهی عنه،عدل فیما یأمر به،عدل فیما ینهی عنه،عالم بما یأمر به،عالم بما ینهی عنه؛ (1)

کسی[باید]امر به معروف و نهی از منکر کند که سه خصلت داشته باشد:در امر به معروف و نهی از منکر کردن،نرمخو و مهربان باشد،در امر به معروف و نهی از منکر درستکار و خوشنام باشد و به امر به معروف و نهی از منکر[و شرایط و حدود آن]عالم و آگاه باشد».

3.نیز موسی بن جعفر علیه السّلام از پدرش از پدرانش از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله نقل می کند که فرمود:«من یشفع شفاعة حسنة أو أمر بمعروف أو نهی عن منکر أو دلّ علی خیر أو أشار به فهو شریک،و من أمر بسوء أو دلّ علیه أو أشار به فهو شریک؛ (2)

هرکس شفاعتی(میانجگیری)نیکو کرده یا امر به معروف و نهی از منکر کند یا به کار خیری راهنمایی نموده و به[انجام]آن وادارد،در[پاداش]آن شریک است و هرکس به بدی فرمان دهد یا به آن راهنمایی کند و به[انجام]آن وادارد،در[کیفر]آن شریک است».

شهید و مجاهد در راه خدا از نگاه امام کاظم علیه السّلام

1.موسی بن جعفر علیه السّلام از پدرش از پدرانش از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله نقل کرده که فرمود:«إنّ فوق کل برّ برّا حتی یقتل الرجل شهیدا فی سبیل اللّه،و فوق کل عقوق عقوقا حتی یقتل الرجل أحد والدیه؛ (3)

بالاتر از هرنیکی،نیکی است تا این که انسان در راه خدا شهید شود و بالاتر از هربدی

ص:329


1- (1)) .بحار الانوار 87/100.
2- (2)) .همان جا.
3- (3)) .همان/15.

و سرکشی،بدی و سرکشی است تا این که انسان پدر یا مادر خود را بکشد».

2.نیز حضرتش از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله نقل کرده است که فرمود:«خیول الغزاة فی الدنیا هی خیولهم فی الجنة؛ (1)

اسب جنگجویان[در راه خدا]در این دنیا،همانا مرکب آنان در بهشت خواهد بود».

3.و نیز از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله نقل کرده است که فرمود:«حملة القرآن عرفاء أهل الجنة،و المجاهدون فی اللّه تعالی قوّاد أهل الجنة،و الرسل سادات اهل الجنة، (2)

حاملان(حافظان)قرآن،تاجداران اهل بهشت،مجاهدان در راه خدا سرداران اهل بهشت و پیامبران،مهتران و سروران اهل بهشت هستند».

4.نیز حضرتش از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله نقل کرده که فرمود:«دعا موسی و أمّن هارون و أمّنت الملائکة،فقال اللّه سبحانه:استقیما فقد اجیبت دعوتکما،و من غزا فی سبیلی استجبت له إلی یوم القیامة؛ (3)

موسی دعا کرد و هارون آمین گفت و فرشتگان نیز آمین گفتند.خداوند سبحان[خطاب به آن دو]فرمود:هر دو به راه مستقیم[توحید و خداپرستی]باشید که دعای شما را مستجاب کردم و هرکس در راه من بجنگد دعای او را مستجاب کنم[و این سنت]تا روز قیامت[باشد].

5.همچنین از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله نقل کرده که فرمود:«کل نعیم مسؤول عنه یوم القیامة إلاّ ما کان فی سبیل اللّه تعالی؛ (4)

از هرنعمتی[که به انسان داده شده]روز قیامت بازخواست می شود،مگر آنچه را که در راه خدا[هزینه شده]باشد».

6.نیز امام کاظم علیه السّلام از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله نقل کرده است که فرمود:«إنّ أبخل

ص:330


1- (1)) .همان جا.
2- (2)) .همان جا.
3- (3)) .همان جا.
4- (4)) .همان جا.

الناس من بخل بالسلام،و أجود الناس من جاد بنفسه و ما له فی سبیل اللّه؛ (1)

به یقین بخیل ترین مردم کسی است که در[گفتن]«سلام»بخل ورزد و بخشنده ترین مردم کسی است که جان و مال خود را در راه خدا بخشد».

7.و نیز از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله روایت کرده است که فرمود:«أوصی امتی بخمس:بالسمع و الطاعة و الهجرة و الجهاده و الجماعة،و من دعا بدعاء الجاهلیة فله حثوة من حثی جهنم؛ (2)

امت خود را به[رعایت]پنج چیز سفارش می کنم:شنیدن[حق]،فرمان بردن[از آن]، هجرت[به منظور پیوستن به جمع مسلمانان و فزونی بخشیدن به شمار آنان]،جهاد و[همراهی با]جماعت[مؤمنان و پرهیز از تفرقه].هرکس شعار جاهلیت سر دهد سوراخی از سوراخ های جهنم برای(جای)او باد».

غنیمت ها از نظر امام کاظم علیه السّلام

1.از امام کاظم علیه السّلام روایت شده است که فرمود:«یؤخذ الخمس من الغنائم فیجعل لمن جعله اللّه-عزّ و جلّ-و یقسّم أربعة أخماس بین من قاتل علیه و ولی ذلک، قال:و للإمام صفو المال أن یأخذ الجاریة الفارهة و الدابّة الفارهة و الثوب و المتاع ممّا یحب و یشتهی فذلک له قبل قسمة المال و قبل اخراج الخمس؛

خمس(یک پنجم)غنیمت ها را برگرفته،برای کسانی که خداوند-عزّ و جلّ-مقرر فرموده هزینه می شود و بقیه غنیمت ها(چهار پنجم)میان جنگجویان و متولی تدارک جنگ تقسیم می شود.سپس فرمود:برگزیدۀ غنایم از آن امام است به این ترتیب که پیش از تقسیم غنایم و خارج کردن خمس،کنیز زیبا،چارپای راهوار،جامه و کالاهایی را که دوست می دارد

ص:331


1- (1)) .همان جا.
2- (2)) .همان جا.

برای خود برمی دارد.

سپس امام کاظم علیه السّلام فرمود:و لیس لمن قاتل شیء من الأرضین و لا ما غلبوا علیه الاّ ما احتوی علیه العسکر،و لیس للأعراب من الغنیمة شیء و إن قاتلوا مع الإمام لأن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله صالح الأعراب أن یدعهم فی دیارهم و لا یهاجروا علی أنه إن دهم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله من عدوّه دهم أن یستفزّهم فیقاتل بهم و لیس لهم فی الغنیمة نصیب و سنّة جاریة فیهم و فی غیرهم.و الأرض التی أخذت عنوة بخیل أو رکاب فهی موقوفة متروکة فی یدی من یعمرها و یحییها و یقوم علیها علی ما یصالحهم الوالی علی قدر طاقتهم من الحق النصف و الثلث و الثلثین،علی قدر ما یکون لهم صالحا و لا یضرهم؛

جنگجویان حقی از زمین و آنچه در منطقۀ تحت تصرف آنان است ندارند،مگر آنچه را که لشکریان بر آن دست یافته اند.اعراب نیز از غنایم بهره ای ندارند،اگرچه در کنار امام علیه السّلام جنگ کرده باشند،زیرا رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله با اعراب بر این امر مصالحه کرد که آنان در سرزمین خود بمانند و هجرت نکنند،مشروط بر این که اگر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله از سوی دشمن مورد حملۀ ناگهانی دشمن قرار گرفت،اعراب را به جنگ با آن گسیل دارد و با همراهی آنان به جنگ با دشمن بپردازد،اما سهمی از غنیمت نداشته باشند و سنت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله دربارۀ آنان و غیر آنان جاری است.

اما زمینی که به زور و چیرگی و تاختن اسب گرفته شده باشد براساس مصالحۀ والی و توان آبادکنندۀ آن،در قبایل نصف،یک سوم یا دو سوم عایدات،به گونه ای که به عاملان بر آن زمین زیان نرسد و مصلحت آنان در نظر گرفته شود،در اختیار ایشان می ماند». (1)

ص:332


1- (1)) .اصول کافی 44/5.

کار و امور معیشتی از نگاه امام کاظم علیه السّلام

1.«حسن بن علی بن ابی حمزه»از پدرش نقل کرده است که گفت:

«ابو الحسن علیه السّلام را دیدم که بر زمین خود کار می کرد و هردو پایش از عرق خیس شده بود.به او گفتم:فدایت گردم مردان(کارگران)کجایند؟[تا به این کار بپردازند].

امام فرمود:یا علی،قد عمل بالید من هو خیر منّی فی أرضه و من أبی؛

کسی بر زمین خویش کار کرد که از من و پدرم بهتر و برتر بود.

گفتم:او چه کسی بود؟

امام علیه السّلام فرمود:رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و امیر المؤمنین و آبائی علیهم السّلام،کلهم کانوا قد عملوا بأیدیهم،و هو من عمل النبیین و المرسلین و الأوصیاء و الصالحین؛

رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله،امیر المؤمنین و پدرانم.آنان همگی با دست خویش کار می کردند و این، کار پیامبران،فرستادگان،جانشینان آنان و صالحان است. (1)

2.از«موسی بن بکر»نقل شده است که گفت:«ابو الحسن علیه السّلام به من فرمود:

من طلب هذا الرزق من حلّه لیعود به علی عیاله و نفسه کان کالمجاهد فی سبیل اللّه- عزّ و جلّ-فإن غلب علیه ذلک،فلیستدن علی اللّه-عزّ و جلّ-و علی رسوله ما یقوت به عیاله.فإن مات و لم یقضه کان علی الإمام قضاؤه،فإن لم یقضه کان علیه وزره إنّ اللّه تعالی یقول: «إِنَّمَا الصَّدَقٰاتُ لِلْفُقَرٰاءِ وَ الْمَسٰاکِینِ وَ الْعٰامِلِینَ عَلَیْهٰا وَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَ فِی الرِّقٰابِ»؛ 2

هرکس از راه حلال در پی این روزی باشد تا آن را برای خود و عیال خود هزینه کند، همانند مجاهد در راه خداست و اگر نتوانست چیزی به دست آورد به حساب خداوند

ص:333


1- (1)) .همان/75 و الفقیه 162/3.

و پیامبرش به اندازۀ قوت عائله خود وام بگیرد.هرگاه پیش از ادای دین از دنیا برود،پرداختن آن بر عهدۀ امام است و اگر امام آن را ادا نکند گناهش بر او نوشته می شود.خدای متعال می فرماید:«صدقات،تنها به تهی دستان و بینوایان و متصدیان[گردآوری و تقسیم]آن، و کسانی که دلشان به دست آورده می شود،و در[راه آزادی]بردگان و وامداران اختصاص دارد»و چنین فردی بی نوا و بدهکار[و مشمول آیۀ یاد شده]است.

3.امام کاظم علیه السّلام از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله نقل می کند که فرمود:«طوبی لمن أسلم و کان عیشه کفافا و قوله سدادا؛ (1)

خوشا به حال آن که مسلمان شده،زندگی اش او را بسنده و گفتارش حق و درست باشد.

4.نیز از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله نقل می کند که فرمود:«اللّهم ارزق محمدا و آل محمّد و من أحب محمدا و آل محمّد العفاف و الکفاف،و ارزق من أبغض محمّدا و آل محمّد کثرة المال و الولد؛ (2)

بار خدایا،به محمد صلّی اللّه علیه و آله و خاندانش و آنان که محمد صلّی اللّه علیه و آله و خاندانش را دوست دارند عفاف(پاکدامنی)و کفاف(بسندگی)معاش روزی کن و به دشمنان محمد و خاندانش مال و فرزند فراوان بده.

5.موسی بن جعفر علیه السّلام از پدرانش از پیامبر صلّی اللّه علیه و آله نقل کرده است که فرمود:

«أربع من سعادة المرء:الخلطاء الصالحون،و الولد البارّ،و المرأة المؤاتیة،و أن تکون معیشته فی بلده؛ (3)

چهار چیز از سعادت انسان است:[داشتن]همنشینان صالح،فرزند نیکوکار،زن موافق و همدل و این که درآمد و معاش او در شهرش باشد.

6.و نیز امام کاظم علیه السّلام فرمود:«من ولده الفقر أبطره الغنا؛ (4)

ص:334


1- (1)) .بحار الانوار 67/72.
2- (2)) .همان جا.
3- (3)) .همان 86/103.
4- (4)) .همان 86/100.

هرکس زادۀ بینوایی و فقر باشد،بی نیازی و غنا گستاخش کند».

7.مردی به ابو الحسن،موسی بن جعفر علیه السّلام گفت:«مرا وعده ای ده.

امام علیه السّلام فرمود:کیف أعدک؟و أنا لما لا أرجوا أرجی لما أرجوا؛ (1)

چگونه تو را وعده دهم؟که خود به آنچه آمید آن نمی رود(مرگ)نزدیک تر و امیدوارترم از چیزی(زندگی طولانی و دیدن فرداها و روزهای دیگر)که بدان امید بسته ام.

8.از«یحیی الحذاء»نقل شده است که:«به ابو الحسن علیه السّلام گفتم:گاهی که در حضور پدرم چیزی را می خرم،در او حالتی می بینم که مرا اندوهناک می کند.

امام فرمود:تنکّبه و لا تشتر بحضرته فإذا کان لک علی رجل حقّ فقل له:فلیکتب و کتب فلان بن فلان بخطّه و أشهد اللّه علی نفسه و کفی باللّه شهیدا فإنه یقضی فی حیاته أو بعد وفاته؛

از این کار دوری کن و چون بر کسی حقی(وامی)داشتی از او بخواه چنین بنویسد:

و فلان فرزند فلان با خط خود چنین نگاشت و خدا را-که گواهی است بسنده-بر خود گواه گرفت که وام خود را در حیات یا پس از مرگ خود[به وسیلۀ وارثان]ادا کند. (2)

دعا و زیارت از نگاه امام کاظم علیه السّلام

1.از امام کاظم علیه السّلام نقل شده است که فرمود:«علیکم بالدعاء؛فإن الدعاء و الطلب الی اللّه-عزّ و جلّ-یردّ البلاء و قد قدر و قضی فلم یبق إلاّ إمضاؤه،فإنه إذا دعا اللّه و سأله صرف البلاء صرفا؛ (3)

بر شما باد به دعا کردن و از خدا خواستن که دعا به درگاه خداوند و درخواست از حضرتش،بلای رقم خورده و مقدری که جز امضا(اجرا)ی آن نمانده باز می گرداند[و بدانید]

ص:335


1- (1)) .الفقیه 165/3.
2- (2)) .اصول کافی 318/5.
3- (3)) .مکارم الاخلاق/316.

اگر کسی خدا را بخواند و دست دعا به سوی او دراز کند حضرتش بلا را شتابان از او بگرداند».

2.امام کاظم علیه السّلام فرمود:«لکل داء دواء؛هر دردی دارویی دارد.

دربارۀ این گفتۀ امام علیه السّلام پرسیده شد،امام علیه السّلام فرمود:لکل داء دواء،فإذا الهم المریض الدعاء فقد أذن اللّه فی شفائه؛

هر دردی دارویی دارد و هرگاه به دل بیمار الهام شد که دعا کند،به یقین خداوند اجازۀ درمان او را داده(شفای او را اراده نموده)است.

و نیز فرمود:أفضل الدعاء الصلاة علی محمد و آل محمّد-صلی اللّه علیهم-ثم الدعاء للإخوان ثم الدعاء لنفسک فیما أحببت،و أقرب ما یکون العبد من اللّه إذا سجد؛

برترین دعاها صلوات فرستادن بر محمّد صلّی اللّه علیه و آله و آل اوست،سپس دعا برای برادران [دینی]،سپس دعا برای خودت به آنچه که دوست می داری.[و بدان که]چون بنده سر به سجده نهد به خداوند نزدیکتر[و کم فاصله تر]است[و آن هنگام،بهترین وقت برای دعاست].

و فرمود:الدعاء أفضل من قراءة القرآن؛لانّ اللّه-عزّ و جلّ-یقول: قُلْ مٰا یَعْبَؤُا بِکُمْ رَبِّی لَوْ لاٰ دُعٰاؤُکُمْ (1)و إنّ اللّه-عزّ و جلّ-لیؤخر إجابة المؤمن شوقا الی دعائه و یقول:صوت أحب أن اسمعه،و یعجّل إجابة المنافق و یقول:صوت أکره سماعه؛

دعا کردن از خواندن قرآن برتر است،زیرا خداوند فرموده است:«ای رسول ما،[به امت] بگو:اگر دعای شما[و ناله و زاری و توبۀ شما]نبود خدا به شما توجه و اعتنایی نمی کرد».

خداوند-عزّ و جلّ-اجابت دعای مؤمن را به تأخیر انداخته می گوید:این،صدایی است که دوست دارم بشنوم،اما درخواست منافق را زود پاسخ داده،می فرماید:این،صدایی است که شنیدن آن را ناخوش و ناپسند می دارم. (2)

3.«عمر بن یزید»از ابو ابراهیم علیه السّلام نقل کرده است که فرمود:«إنّ الدعاء یردّ ما قدر و ما لم یقدّر؛

ص:336


1- (1)) .فرقان(25)آیه 77.
2- (2)) .مکارم الاخلاق/448.

دعا آنچه را که مقدر شده و آنچه مقدر نشده باز می گرداند.

گفتم:فدایت گردم،آنچه را که مقدر شده دانستیم،آنچه مقدر نشده چیست[و چگونه بازگردانده می شود]؟برای ما بازگو.

امام علیه السّلام فرمود:حتی لا یقدر؛

[دعا مانع رقم خوردن آن شده،]تا این که رقم نمی خورد. (1)

4.امام کاظم علیه السّلام فرمود:«أدنی ما یثاب به زائر أبی عبد اللّه صلّی اللّه علیه و آله بشطّ الفرات إذا عرف حقّه و حرمته و ولایته أن یغفر له ما تقدّم من ذنبه و ما تأخّر؛

کمترین پاداشی که به زائر امام حسین علیه السّلام در کنار شط فرات(از نزدیک)درحالی که حق، حرمت و ولایت او را بشناسد داده می شود،این است که گناه گذشته و آیندۀ او را بیامرزد.

5.از«حسن بن الجهم»نقل شده است که گفت:«به ابو الحسن علیه السّلام گفتم دربارۀ زیارت قبر حسین علیه السّلام چه می گویی؟

امام علیه السّلام فرمود:ما تقول أنت فیه؛تو دربارۀ زیارت او چه می گویی؟

گفتم:برخی از ما آن را معادل«حج»دانسته و برخی معادل«عمره»خوانده است.

امام علیه السّلام فرمود:هی حجة مبرورة[مقبولة]،[زیارت امام حسین علیه السّلام]حجی قبول شده است. (2)

6.«احمد بن جعفر بلدی»از«محمد بن یزید بکری»از«منصور بن نصر مدائنی»از«عبد الرحمن بن مسلم»نقل می کند که گفت:«بر امام کاظم علیه السّلام وارد شده،گفتم:کدام زیارت برتر است؟زیارت حسین بن علی علیه السّلام،امیر المؤمنین یا فلان و فلان؟(یک یک امامان را نام بردم).

ص:337


1- (1)) .بحار الانوار 297/93.
2- (2)) .همان جا.

فرمود:یا عبد الرحمن،من زار أولنا فقد زار آخرنا،و من زار آخرنا فقد زار أولنا، و من تولّی أولنا فقد تولّی آخرنا،و من تولّی آخرنا فقد تولّی أولنا و من قضی حاجة لأحد و من أولیائنا فکأنّما قضاها لأجمعنا.

یا عبد الرحمن،أحببنا و أحبب من یحبّنا و أحبّ فینا و احبب لنا و تولنا و تولّ من یتولانا و ابغض من یبغضنا.ألا و إنّ الرادّ علینا کالراد علی رسول اللّه جدّنا و من ردّ علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فقد ردّ علی اللّه.ألاّ یا عبد الرحمن و من أبغضنا فقد ابغض محمدا و من أبغض محمدا فقد أبغض اللّه و من أبغض اللّه-عزّ و جلّ-و کان حقا علی اللّه ان یصلیه النار و ماله من نصیر؛ (1)

ای عبد الرحمن،هرکس نخستین ما را زیارت کند،چنان است که آخرین ما را زیارت کرده و هرکس آخرین ما را زیارت کند،چنان است که نخستین ما را زیارت کرده است.هرکس نخستین ما را دوست بدارد،چنان است که آخرین ما را دوست داشته و هرکس آخرین ما را دوست بدارد،چنان است که نخستین ما را دوست داشته است.هرکس نیاز یکی از دوستان ما را برآورده کند،گویی آن را برای همۀ ما برآورده است.

ای عبد الرحمن،ما را دوست بدار و هرکس ما را دوست می دارد،دوست بدار و در راه ما دوست بدار و برای ما دوست بدار.با دوستان ما دوست باش و با دشمنان ما دشمن.هرکس بر ما برگردد(دشمنی ورزد)بر جدمان رسول خدا برگشته و هرکس بر او برگردد،بر خدا برگشته است.ای عبد الرحمن،هرکس با ما کینه ورزد با رسول خدا کینه ورزیده و هرکس با محمد صلّی اللّه علیه و آله کینه ساز کند،به یقین با خدا کینه ساز کرده است و هرکس با خدای-عزّ و جلّ-کینه در پیش گیرد و دشمنی کند،بر خدا حق است که او را به دوزخ افکند و یاوری نباشد تا او را یاری کرده،[از گزند کیفر خداوند]رهایی اش بخشد.

ص:338


1- (1)) .کامل الزیارات/335.

7.از«عمرو بن عثمان رازی»نقل شده که گفت:«از ابو الحسن علیه السّلام شنیدم که گفت:من لم یقدره أن یزورنا فلیزر صالحی موالینا یکتب له ثواب زیارتنا و من لم یقدر علی صلتنا فلیصل صالحی موالینا یکتب له ثواب صلتنا؛ (1)

هرکس نتواند به زیارت ما بیاید،به زیارت دوستان صالح ما برود که پاداش زیارت ما برای او نوشته می شود و هرکس نتواند به ما نیکی کند،در حق دوستان صالح ما نیکی کند که پاداش نیکی به ما برای او نوشته می شود.

8.از«اسحاق بن عمار»نقل شده است که گفت:«به ابو الحسن گفتم:مؤمن [مرده]می داند چه کسی قبر او را زیارت کرده است؟

امام علیه السّلام فرمود:نعم و لا یزال مستأنسا به ما زال عنده،فإذا قام و انصرف من قبره دخله من انصرافه عن قبره وحشة؛ (2)

آری.تا زمانی که زائر بر سر قبر مؤمن است او همچنان با زائر خود مأنوس است و چون برخاسته،از آن جا می رود،مرده دستخوش تنهایی و بیم می شود.

9.از«علی بن عثمان رازی»نقل شده که گفت:«از ابو الحسن علیه السّلام اول شنیدم که فرمود:من لم یقدر علی زیارتنا فلیزر صالح إخوانه یکتب له ثواب زیارتنا، و من لم یقدر أن یصلنا فلیصل صالح إخوانه یکتب له ثواب صلتنا؛ (3)

هرکس نتواند به زیارت و دیدار ما بیاید،به دیدار برادران صالح خود برود که[در این صورت]پاداش زیارت ما برای او نوشته می شود و هرکس نتواند در حق ما نیکی کند به برادران صالح خود نیکی کند که پاداش نیکی به ما برای او نوشته می شود.

ص:339


1- (1)) .همان/319.
2- (2)) .همان/321.
3- (3)) .التهذیب 104/6.

از مواعظ و حکم امام کاظم علیه السّلام

از امام کاظم علیه السّلام روایت شده است که فرمود:«صلاة النوافل قربان الی اللّه لکل مؤمن؛نماز نافله[مایۀ]تقرب هرمؤمن به سوی خداست.

و فرمود:الحج جهاد کل ضعیف؛حج،جهاد هرناتوان است.

و فرمود:لکل شیء زکاة و زکاة الجسد صیام النوافل؛هر چیزی را زکات است و زکات بدن،روزۀ مستحبی است.

و فرمود:أفضل العبادة بعد المعرفة انتظار الفرج؛

برترین عبادات پس از معرفت(خداشناسی یا کسب دانش)انتظار فرج است.

و فرمود:من دعا قبل الثناء علی اللّه و الصلاة علی النبی صلّی اللّه علیه و آله کان کمن رمی بسهم بلا وتر؛

هرکس پیش از ثنای خداوند و درود فرستادن بر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله دعا کند،گویی بدون کمان، تیر انداخته[کاری بیهوده کرده]است.

و فرمود:من أیقن بالخلف جاد بالعطیة،و ما عال امریء اقتصد؛

هرکس به جایگزین شدن[مالی که می بخشد]یقین داشته باشد بسیار ببخشد و آن که میانه روی کند درمانده(نیازمند)نشود.

نیز فرمود:التدبیر نصف العیش؛

تدبیر در معاش نیمی از زندگی است.

و فرمود:التودّد إلی الناس نصف العقل؛

مهرورزی و محبت با مردم نیمی از عقل است.

و فرمود:کثرة الهمّ یورث الهرم،و العجلة هی الخرق؛

اندوه زیاد پیری[زودرس]در پی دارد و شتابزدگی عین ابلهی است.

ص:340

و نیز فرمود:قلة العیال أحد الیسارین؛کمی عائله(نان خور)یکی از دو گشایش است.

و نیز فرمود:من أحزن والدیه فقد عقّهما؛

هرکس پدر و مادر خود را اندوهگین کند(بیازارد)به یقین عاق شده است.

و نیز فرمود:من ضرب بیده علی فخذه،أو ضرب بیده الواحدة علی الاخری عند المصیبة فقد حبط أجره،و المصیبة لا تکون مصیبة یستوجب صاحبها أجرها إلاّ بالصبر و الاسترجاع عند الصدمة؛هرکس به هنگام رسیدن بلا دست بر ران بکوبد یا دستان را[از سر بی صبری]بر یکدیگر بکوبد به یقین،پاداش او از بین رفته است.هر مصیبت زده ای هنگامی به پاداش مصیبت خود نایل می شود که صبر پیشه کند و به گاه صدمه دیدن«إنا للّه و إنّا إلیه راجعون»بر زبان آورد.

و نیز فرمود:الصنیعة لا تکون صنیعة إلاّ عند ذی دین أو حسب؛نیکی زمانی نیکی شمرده می شود که در حق شخص دیندار یا دارای حسبی پاک صورت گیرد(غیر این دو شخص نیکی را پاس نمی دارند).

و فرمود:اللّه ینزل المعونة علی قدر المؤونة،و ینزل الصبر علی قدر المصیبة؛ خداوند معونت(یاری،روزی)را به اندازۀ هزینه و صبر را به اندازۀ مصیبت فرو می فرستد.

و حضرتش فرمود:من اقتصد و قنع بقیت علیه النعمة،و من بدر و أسرف زالت عنه النعمة؛هرکس میانه روی کند و قناعت ورزد نعمتش پایدار شود و هرکس زیاده روی پیشه کند،نعمتش فنا پذیرد.

و فرمود:أداء الأمانة و الصدق یجلبان الرزق،و الخیانة و الکذب یجلبان الفقر و النفاق؛امانتداری و راستی در گفتار،روزی را فرا می خوانند و خیانت و دروغ در گفتار،فقر و نفاق را[به سوی خائن و دروغ پرداز]می کشانند.

و فرمود:إذا أراد اللّه بالذرة شرا أنبت لها جناحین فطارت فأکلها الطیر،

چون خدا برای حشرۀ خرد بد بخواهد دو بالش دهد که به پرواز درآید،آن گاه طعمۀ پرند [گان]شود.

ص:341

و فرمود:الصنیعة لا تتم صنیعة عند المؤمن لصاحبها إلاّ بثلاثة أشیاء:تصغیرها و سترها و تعجیلها،فمن صغّر الصنیعة عند المؤمن فقد عظّم أخاه،و من عظّم الصنیعة عنده فقد صغّر أخاه،و من کتم ما أولاه من صنیعة فقد کرم فعاله؛

نیکی[در حق دیگران]در نظر مؤمن زمانی نیکی شمرده می شود که سه شرط داشته باشد:کوچک شمردن،زود انجام دادن و پنهان داشتن آن.پس هرکس نیکی در حق مؤمن را کوچک شمرد،برادر مؤمن خود را بزرگ داشته،هرکس نیکی در حق برادر مؤمن خود را بزرگ بداند،برادرش را کوچک و خوار کرده و هرکس نیکی خود را دربارۀ برادر مؤمن خود پنهان دارد کار خود را ارج نهاده است.

و فرمود:من عجّل ما وعد فقد هنئ العطیة؛هرکس در وعدۀ خود شتاب کند عطیه و دهش او[بر دهنده و گیرنده]گوارا شود. (1)

ابو الحسن ماضی علیه السّلام فرمود:«قل الحقّ و ان کان فیه هلاکک فان فیه نجاتک ودع الباطل و ان کان فیه نجاتک فانّ فیه هلاکک؛ (2)

حق بگو هرچند[می پنداری]هلاکت تو در آن است که[در حقیقت]نجات تو در آن است و باطل را واگذار اگرچه[می پنداری]رهایی تو در آن است که[در حقیقت]هلاکت تو در آن است.

نیز فرمود:«ینبغی لمن عقل عن اللّه أن لا یستبطئه فی رزقه و لا یتهمه فی قضائه؛ سزاوار است کسی که در بند بندگی خداست او را در روزی[دادن]کند و سست نداند و در حکمش متهم[به ستم]نسازد.

شخصی می گوید:«از امام کاظم علیه السّلام دربارۀ«یقین»پرسیدم،فرمود:یتوکل علی اللّه،و یسلّم للّه،و یرضی بقضاء اللّه و یفوّض الی اللّه؛

بر خدا توکل کند،تسلیم خدا باشد،به قضای خدا[تن دهد و بدان]راضی باشد و کارهای خود را به خدا سپارد.

ص:342


1- (1)) .تحف العقول/403.
2- (2)) .الاختصاص/32.

«عبد اللّه بن یحیی» (1)می گوید:«به امام کاظم علیه السّلام دربارۀ این دعا نوشتم:

الحمد للّه منتهی علمه؛حمد خدا را[چونان]نهایت علمش[و نظر او را جویا شدم].

امام علیه السّلام پاسخ داد:لا تقولنّ منتهی علمه،فإنه لیس لعلمه نهایة،و لکن قل:منتهی رضاه؛

مگو:نهایت علمش،چرا که علم خدا را نهایتی نیست،بلکه بگو:نهایت خشنودی اش. (2)

شخصی از امام کاظم علیه السّلام دربارۀ بخشنده پرسید،امام علیه السّلام فرمود:«إن لکلامک وجهین،فإن کنت تسأل عن المخلوقین،فإن الجواد الذی یؤدّی ما افترض اللّه علیه، و البخیل من بخل بما افترضی اللّه،و إن کنت تعنی الخالق فهو الجواد إن أعطی،و هو الجواد إن منع،لأنه إن أعطاک،أعطاک ما لیس لک و إن منعک،منعک ما لیس لک: (3)

گفتار تو دو وجه دارد.اگر دربارۀ آفریدگان می پرسی[بدان]بخشنده کسی است که آنچه خداوند بر او واجب کرده انجام دهد و بخیل کسی است که در آنچه خدا بر او واجب فرموده، بخل ورزد و اگر خالق را می گویی[بدان که]اگر بدهد بخشنده است،چرا که چیزی به تو داده که از آن تو نبوده و اگر از تو دریغ کند،چیزی را دریغ کرده که از آن تو نیست.

و نیز به یکی از شیعیان خود فرمود:أی فلان،اتق اللّه و قل الحق و ان کان فیه هلاکک فإنّ فیه نجاتک،أی فلان،اتّق اللّه و دع الباطل و إن کان فیه نجاتک،فإنّ فیه هلاکک؛

[از خدا بترس و]تقوای خدا در پیش گیر و حق را بگو اگرچه[می پنداری]هلاکت تو در آن است که[در حقیقت]نجات تو در آن است.ای فلان تقوای خدا در پیش گیر و باطل را واگذار اگرچه[می پنداری]نجات تو در آن است که[در واقع]هلاکت تو در آن است.

ص:343


1- (1)) .صدوق آن را در توحید باب العلم با اسنادش از کاهلی از موسی بن جعفر علیه السّلام نقل کرده است. عبد اللّه بن یحیی کاهلی اسدی برادر اسحاق بن یحیی از چهره های برجسته یاران امام صادق علیه السّلام و امام کاظم علیه السّلام بود و کتابی نیز دارد.
2- (2)) .بحار الانوار 319/75.
3- (3)) .بحار الانوار 319/75.

وکیل حضرت به او گفت:به خدا سوگند که به تو خیانت نکردم.

امام علیه السّلام فرمود:خیانتک و تضییعک علیّ مالی سواء،و الخیانة شرّها علیک؛

خیانت تو در مالم و از بین بردن آن،بر من یکسان است و شر خیانت دامان تو را می گیرد.

و نیز فرمود:إیاک أن تمنع فی طاعة اللّه،فتنفق مثله فی معصیة اللّه؛

مبادا که از نفاق در راه بندگی خدا دریغ کنی که همانند آن را در نافرمانی خدا هزینه خواهی کرد.

و فرمود:المؤمن مثل کفّتی المیزان کلّما زید فی إیمانه زید فی بلائه؛

مؤمن همانند دو کفۀ ترازوست که هرچه ایمانش فزونی گیرد،بلا و آزمونش فزونی پذیرد.

هنگامی که امام کاظم علیه السّلام بر قبری حاضر شد،فرمود:إن شیئا هذا آخره لحقیق أن یزهد فی أوله،و إن شیئا هذ أوله لحقیق أن یخاف آخره؛

شایسته است چیزی که فرجامش این باشد در آغازش زهد ورزیده شود و شایسته است چیزی که آغازش این باشد از فرجامش ترسیده شود.

و فرمود:من تکلّم فی اللّه هلک،و من طلب الرئاسة هلک،و من دخله العجب هلک؛

هرکس در[ذات]خدا گفت وگو(جدل)کند هلاک شود،هرکس[به ناحق]ریاست بخواهد هلاک شود و هرکس دستخوش خودپسندی گردد هلاک شود.

و نیز فرمود:إشتدّت مؤونة الدنیا و الدین.فأمّا مؤونة الدنیا فإنک لا تمدّ یداک إلی شیء منها إلاّ وجدت فاجرا قد سبقک إلیه،و أمّا مؤونة الآخرة فإنک لا تجد أعوانا یعینوک علیه؛

تدارک مؤونۀ(هزینه و نیاز)دنیا و دین بس سخت و دشوار است.پس چون در پی یافتن نیازهای دنیایی باشی،به هرجا که دست دراز کنی فاجری را می بینی که در رسیدن به آن بر تو پیشی گرفته است و چون در تدارک توشۀ آخری باشی،یاری[که بار تو را بر دوش کشیده،]

ص:344

یاری ات کند نخواهی یافت.

و نیز فرمود:أربعة من الوسواس:أکل الطین،وفتّ الطین،و تقلیم الأظفار بالأسنان، و أکل اللحیة.و ثلاث یجلین البصر:النظر إلی الخضرة،و النظر إلی الماء الجاری،و النظر إلی الوجه الحسن؛

چهار چیز از وسواس(مالیخولیا)است:خوردن گل،خرد کردن گل،گرفتن ناخن با دندان و جویدن موی ریش.سه چیز نیز موجب جلای چشمان است:نگریستن در سبزه،نگریستن در آب روان و نگریستن در چهرۀ زیبا[اگر نگاه به نامحرم و آمیخته به حرام نباشد].

و نیز فرمود:لیس حسن الجوار کفّ الأذی،و لکن حسن الجوار الصبر علی الأذی؛

نیک همسایه داری در پرهیز از آزار آنان نیست،بلکه در بردباری در برابر آزار آنان است.

و فرمود:لا تذهب الحشمة بینک و بین أخیک،و أبق منها،فإنّ ذهابها ذهاب الحیاء؛

خویشتن داری و شرمی که میان تو و برادر[دینی ا]ت وجود دارد،از میان مبر و چیزی از آن را نگاه دار،چرا که با از بین رفتن آن،حیا نیز از بین می رود.

و نیز به یکی از فرزندان خود فرمود:یا بنیّ،إیّاک أن یراک اللّه فی معصیة نهاک عنها.و إیّاک أن یفقدک اللّه عند طاعة أمرک بها.و علیک بالجد.و لا تخرجنّ نفسک من التقصیر فی عبادة اللّه و طاعته،فإن اللّه لا یعبد حق عبادته.و إیّاک و المزاح،فإنّه یذهب بنور إیمانک و یستخفّ مروّتک.و إیّاک و الضّجر و الکسل،فإنّهما یمنعان حظّک من الدنیا و الآخرة؛

ای پسرکم،مبادا خداوند تو را مشغول گناهی ببیند که تو را از آن بازداشته است و مبادا در عبادتی که تو را بدان فرمان داد نبیند.هماره در کارها کوشا باش و خود را در عبادت و فرمانبرداری خداوند مقصر بدان،چرا که خداوند آن گونه که شایسته است عبادت نمی شود.

و از شوخی بپرهیز،زیرا نور ایمان تو را از بین می برد و جوانمردی ات را خدشه دار می کند و از تنبلی و بی حوصلگی دوری کن،زیرا این دو خصلت[ناپسند]تو را از بهرۀ دنیا و آخرت

ص:345

محروم می کنند.

و نیز فرمود:إذا کان الجور أغلب من الحق لم یحلّ لأحد أن یظن بأحد خیرا حتی یعرف ذلک منه؛

چون جور و ستم بر حق غلبه یابد و بیشتر باشد کسی مجاز نیست که به کسی گمان خوب داشته باشد،مگر این که خوبی را در او ببیند.

و همو فرمود:لیس القبلة علی الفم إلا للزوجة و الولد الصغیر؛بوسیدن لبان،جز از همسر و کودک نشاید.

و نیز فرمود:اجتهدوا فی أن یکون زمانکم أربع ساعات:ساعة لمناجاة اللّه، و ساعة لأمر المعاش،و ساعة لمعاشرة الاخوان و الثقات الذین یعرّفونکم عیوبکم و یخلصون لکم فی الباطن،و ساعة تخلون فیه للذاتکم فی غیر محرّم و بهذه الساعة تقدرون علی الثلاث ساعات.لا تحدّثوا أنفسکم بفقر و لا بطول عمر،فإنّه من حدّث نفسه بالفقر بخل،و من حدّثها بطول العمر یحرص.اجعلوا لأنفسکم حظّا من الدنیا باعطائها ما تشتهی من الحلال و ما لا یثلم المروّة و ما لا سرف فیه.و استعینوا بذلک علی أمور الدین،فإنّه روی:لیس منّا ترک دنیاه لدینه أو ترک دینه لدنیاه؛بکوشید که وقت خود را چهار قسمت کنید:قسمتی برای راز و نیاز و مناجات با خدا،قسمتی برای تأمین نیازهای زندگی،قسمتی دیگر برای معاشرت با برادران[دینی]و افراد مورد اعتماد که عیب شما را به شما می نمایانند و در باطن،نسبت به شما خالص هستند و قسمت چهارم برای پرداختن به لذت های حلال.[بدانید که]به وسیلۀ این قسمت از اوقات خود و بهره گیری از آن می توانید از سه قسمت دیگر اوقات استفاده ببرید.

هرگز با نفس خود از فقر و بی چیزی گفت وگو نکنید و[آن را]به عمر دراز امید مدهید،زیرا کسی که با خود از بی نوایی سخن گفت،بخل ورزید و چون از عمری دراز گفت وگو کرد حریص شد.

آن اندازه از بهرۀ حلال دنیایی به نفس خویش بدهید که به جوانمردی اش

ص:346

صدمه نزند و آمیخته به اسراف نباشد و بدان وسیله،نفس خود را بر کار دین یاری دهید که روایت شده است:کسی که دنیا را برای[رسیدن به]دین و دین را برای[رسیدن به]دنیا رها کند از ما نیست.

همچنین امام کاظم علیه السّلام فرمود:تفقّهوا فی دین اللّه فإنّ الفقه مفتاح البصیرة، و تمام العبادة،و السبب الی المنازل الرفیعة و الرتب الجلیلة فی الدین و الدنیا.و فضل الفقیه علی العابد کفضل الشمس علی الکواکب.و من لم یتفقّه فی دینه لم یرض اللّه له عملا؛[احکام]دین را فراگیرد که فراگیری دانش کلید بینش،[مایۀ]کمال عبادت و وسیله ای برای رسیدن به جایگاه های والا و مراتب ارجمند در دین و دنیا می باشد.[و بدانید که]برتری دانشمند بر عابد،همانند برتری خورشید بر ستارگان است و هرکس دانش دین نیاموزد، عملش مورد خشنودی خداوند قرار نمی گیرد.

همچنین به علی بن یقطین فرمود:کفارة عمل السلطان الإحسان إلی الإخوان؛ نیکی به برادران[دینی]،کفارۀ[گناه]تن دادن به کار حکومتی است.

نیز فرمود:کلما أحدث الناس من الذنوب ما لم یکونوا یعملون أحدث اللّه لهم من البلاء ما لم یکونوا یعدون؛

هرگاه مردمان گناهانی پدید آورند که پیش تر نبوده و بدان نمی پرداختند،خداوند بلاهایی پدید آورد و بر آن ها بگمارد که از اندیشه نگذرانده و به شمار نمی آوردند.

و نیز فرموده است:اذا کان الإمام عادلا کان له الأجر و علیک الشکر،و إذا کان جائرا کان علیه الوزر و علیک الصبر؛اگر امام(حاکم)دادگر باشد،برای او پاداش و بر تو شکرگزاری است و اگر ستمگر باشد،بر او وزر و بال کردارش و بر تو صبوری پیشه کردن و بردباری است. (1)

حضرت کاظم علیه السّلام دو نفر را دید که به یکدیگر دشنام می دهند.امام علیه السّلام فرمود:«البادی أظلم و وزره و وزر صاحبه علیه ما لم یتعد المظلوم؛آغازکنندۀ به دشنام،

ص:347


1- (1)) .تحف العقول/408-411.

ستمگرتر است و گناه او و گناه حریفش بر گردن اوست[البته]تا زمانی که مظلوم(حریف)،از حدود پاسخ گفتن تجاوز نکند.

همین طور فرمود:ینادی مناد یوم القیامة:ألا من کان له علی اللّه اجر فلیقم،فلا یقوم إلا من عفا و اصلح فأجره علی اللّه؛

چون قیامت برپا شود،منادی ندا در دهد:هرکس بر(نزد)خدا پاداش دارد برخیزد.هیچ کس برنمی خیزد جز آن که[از حق خود]درگذشته و اصلاح[میان دو تن]کرده باشد که پاداش او بر(نزد)خداست.

و نیز فرموده است:السخی الحسن الخلق فی کنف اللّه،لا یتخلّی اللّه عنه حتی یدخله الجنة.و ما بعث اللّه نبیا إلاّ سخیا.و ما زال أبی یوصینی بالسخاء و حسن الخلق حتی مضی؛

بخشندۀ خوش خوی در حمایت خداوند است و خداوند او را رها نمی کند تا او را وارد بهشت کند.خداوند هیچ پیامبری را نفرستاد،مگر این که بخشنده بود.پدرم تا پایان عمر خود، همواره مرا به بخشندگی و حسن خلق سفارش می کرد.

هنگامی که امام کاظم علیه السّلام در بستر احتضار افتاده بود،سندی بن شاهک، زندان بان امام کاظم علیه السّلام از حضرت خواست تا اجازه دهد،هزینه کفن او را به عهده بگیرد،امام علیه السّلام فرمود:«إنا اهل بیت،حج صرورتنا،و مهور نسائنا،و أکفاننا من طهور أموالنا؛

ما خاندانی هستیم که حج صروره(نخستین)ما،کابین زنان ما و کفن های ما از خالص اموال خودمان می باشد.

امام کاظم علیه السّلام به«فضل بن یونس»فرمود:«أبلغ خیرا و قل خیرا و لا تکن امّعة؛[پیام]خیر برسان و خیر(نیکو)بگو و«امّعه»مباش.

گفتم:«امّعه»چیست؟

امام علیه السّلام فرمود:لا تقل:أنا مع الناس و أنا کواحد من الناس.ان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله قال:

ص:348

یا أیّها الناس،إنما هما نجدان (1)،نجد خیر و نجد شر فلا یکن نجد الشرّ أحبّ إلیکم من نجد الخیر؛

[«امّعه»کسی است که بگوید:من با مردم و یکی از آنان هستم،پس تو چنین مباش] و مگو من با مردم و یکی از آنان هستم.رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود:ای مردم،آن،دو راه روشن و برجسته است،راه خیر و راه شر،پس مبادا که راه شر[و رهروان آن راه]نزد تو محبوبتر از راه خیر[و پویندگان آن]باشد».

روایت شده است که امام کاظم علیه السّلام به مردی بد سیما از اهل«سواد» گذشت،بر او سلام کرد و از مرکب خویش فرود آمده،زمانی دراز با وی به گفت وگو پرداخت،سپس به او پیشنهاد نمود که اگر کاری داشته باشد،آماده است آن را انجام دهد.

به امام کاظم علیه السّلام گفته شد:ای فرزند رسول خدا،نزد او فرود می آیی و نیازهای خود را از او می خواهی درحالی او به تو نیازمندتر است؟

امام کاظم علیه السّلام فرمود:عبید من عبد اللّه،و أخ فی کتاب اللّه،و جار فی بلاد اللّه، یجمعنا و إیّاه خیر الآباء آدم علیه السّلام،و أفضل الأدیان الإسلام،و لعل الدهر یردّ من حاجاتنا إلیه،فیرانا-بعد الزهو علیه-متواضعین بن یدیه؛

او بنده ای از بندگان خدا و برادری است[که]در کتاب خدا[بدان اشاره شده است:

و مؤمنان برادر یکدیگرند]و همسایه ای است[که]در سرزمین خدا[در کنار هم زندگی می کنیم].بهترین پدران[؛یعنی]آدم علیه السّلام و بهترین دین ها[؛یعنی]اسلام ما را پیوند می دهند.

چه بسا روزگار ما را بدو نیازمند کند و آن گاه است که پس از فخرفروشی و تکبر گذشته[ما]، ما را فروتن ببیند.

آن گاه در قالب دو بیت فرمود:

ص:349


1- (1)) .شاید مراد از گفته رسول خدا«إنما همانجدان»آیۀ «وَ هَدَیْنٰاهُ النَّجْدَیْنِ؛ و راه خیر و شر و حق و باطل و بهشت و دوزخ را به او نمودیم»باشد.

از آن رو با کسانی که استحقاق پیوند ما را ندارند می پیوندیم؛مبادا که بی دوست و رفیق بمانیم». (1)

در همین جا گشت و گذار خود را در بوستان جان فزای میراث امام کاظم علیه السّلام به پایان برده،از خداوند منان می خواهیم تا در پیروی از راه و رهنمودهای اهل بیت علیهم السّلام-که تبلور چشمه زلال هدایت ربانی در سراب عطشناک هواخواهی و توهم زدگی است-توفیقمان دهد.

آخرین نیایش ما این است که:ستایش،ویژۀ پروردگار جهانیان است.

ص:350


1- (1)) .تحف العقول/412-413 نواصل من لا یستحق وصالنا مخافة أن نبقی بغیر صدیق

فهرست

مقدمه مجمع 7

مقدمه 9

قسمت اوّل

بخش نخست:امام کاظم علیه السّلام در یک نگاه 19

بخش دوّم:برداشت هایی از شخصیت امام کاظم علیه السّلام 23

بخش سوم:جلوه ای از شخصیت امام کاظم علیه السّلام 31

دانش سرشار امام علیه السّلام 31

عبادت و تقوای حضرت 31

نماز آن حضرت 32

روزه داری حضرت 35

حج امام 36

تلاوت قرآن 36

آزاد کردن بردگان 37

زهد امام 37

بخشندگی امام 38

بردباری حضرت 40

هدایتگری امام علیه السّلام 42

نیکی به مردم 44

ص:351

قسمت دوم

بخش نخست:پرورش امام کاظم علیه السّلام 49

مولود خجسته 50

کانون محبت و احترام 52

سیمای امام 53

نقش انگشتری حضرت 53

کنیۀ حضرت 54

القاب امام 54

بخش دوّم:مراحل زندگی امام کاظم علیه السّلام 59

تاریخ شهادت 61

بخش سوم:امام کاظم علیه السّلام در کنار پدر 63

روایات امام صادق علیه السّلام دربارۀ امامت حضرت کاظم علیه السّلام 68

قسمت سوم

بخش نخست:ویژگی های عصر امام کاظم علیه السّلام 79

بخش دوّم:موضع گیری امام کاظم علیه السّلام در عصر منصور عباسی 93

امام کاظم علیه السّلام و تقویت پایگاه امامت 93

امام کاظم علیه السّلام و پیشگیری از فروپاشی اخلاقی 98

امام کاظم علیه السّلام و چالش های داخلی 103

امام کاظم علیه السّلام و ایجاد رهبری سیاسی مشروع 107

1.عرصۀ اندیشه 107

2.عرصه کار 110

امام کاظم علیه السّلام و پیش بینی مرگ منصور 111

ص:352

بخش سوم:امام کاظم علیه السّلام و حکومت مهدی عباسی 113

ویژگی های روزگار مهدی عباسی 113

فعالیت های عمومی امام کاظم علیه السّلام 120

1.فعالیت در عرصۀ سیاست 120

2.عرصۀ اخلاق و تربیت 126

3.عرصه دانش 128

امام کاظم علیه السّلام و تربیت جماعت صالحان 132

تثبیت گرایش به خط اهل بیت علیهم السّلام 133

1.گرایش سیاسی 133

هدف اول:احاطه بر اوضاع سیاسی 133

هدف دوم:برآوردن نیاز مؤمنان 134

هدف سوم:تأثیرگذاری امام علیه السّلام بر سیاست عمومی 136

2.پرورش اندیشۀ سیاسی 137

3.ایجاد ساختار علمی و پیوند فکری 139

امام کاظم علیه السّلام در زندان 140

امام کاظم علیه السّلام در حکومت موسی الهادی عباسی 143

قیام فخ 144

پیامدهای قیام فخ 146

تحلیلی از قیام فخ و موضع گیری امام کاظم علیه السّلام 147

تلاش موسی الهادی برای عزل هارون الرشید از ولایت عهدی 149

قسمت چهارم

بخش نخست:ویژگی های عصر هارون الرشید و موضع گیری اش در مورد امام کاظم علیه السّلام 153

مبحث یکم:ویژگی های روزگار هارون الرشید 154

مبحث دوم:موضع گیری هارون نسبت به امام کاظم علیه السّلام 159

ص:353

بخش دوّم:موضع گیری امام کاظم علیه السّلام نسبت به حکومت هارون الرشید 179

امام کاظم علیه السّلام و سیاست هارون الرشید 179

امام کاظم علیه السّلام و جماعت صالحان 183

عرصۀ سیاسی 184

نخست:محکم کردن پیوند سیاسی با خط اهل بیت علیهم السّلام 184

دوم:تأکید بر پایبندی به اصل«تقیه»186

سوم:نفوذ در دستگاه حکومتی 187

1.علی بن یقطین 188

2.حفص بن غیاث کوفی 189

3.عبد الله بن سنان بن ظریف 189

4.فضل بن سلیمان کاتب بغدادی 189

5.محمد بن اسماعیل بن بزیع 189

6.حسن بن راشد(مولای بنی عباس)189

عرصۀ تربیتی 190

نخست:موضع گیری امام علیه السّلام در برابر علی بن یقطین 190

دوم:امام کاظم علیه السّلام و برآوردن نیازهای مؤمنان 192

سوم:حمایت امام کاظم علیه السّلام از مأموریت علی بن یقطین 193

عرصۀ علمی و فکری 197

شیوۀ استنباط و تفقه در دین 200

مناظره در عصر امام کاظم علیه السّلام 201

بخش سوم:بازداشت های مکرر امام کاظم علیه السّلام تا زمان شهادت او 205

برنامه ریزی برای زندانی کردن امام کاظم علیه السّلام 205

دستگیری امام کاظم علیه السّلام 209

امام کاظم علیه السّلام در زندان بصره 210

عیسی و مأموریت کشتن امام کاظم علیه السّلام 211

ص:354

انتقال امام کاظم علیه السّلام به بغداد 212

نیایش امام کاظم علیه السّلام و رهایی از زندان 213

دومین بازداشت 214

امام کاظم علیه السّلام در زندان سندی بن شاهک 214

فعالیت امام کاظم علیه السّلام در زندان 215

1.عبادت 215

2.پاسخ به استفتاء 216

3.تعیین نمایندگان 217

4.تعیین جانشین 217

5.وصیت امام علیه السّلام 218

6.صلابت و مقاومت امام کاظم علیه السّلام در برابر فشارهای هارون 218

امام کاظم علیه السّلام و درهم شکستن شکوه هارون 219

1.فرستادن کنیزکی برای امام علیه السّلام 219

2.تلاش برای مسموم کردن امام علیه السّلام 221

3.درخواست آزادی برای امام علیه السّلام 223

4.نامۀ امام کاظم علیه السّلام به هارون 224

توطئۀ کشتن امام کاظم علیه السّلام 225

دیدار دوست 227

تحقیق دربارۀ کشته شدن امام 229

راه نخست 229

راه دوم 231

پیکر امام علیه السّلام بر روی پل 232

اقدام سلیمان 234

تجهیز امام علیه السّلام 236

تشییع و خاکسپاری پیکر امام علیه السّلام 237

ص:355

بخش چهارم:میراث علمی امام کاظم علیه السّلام 239

اصول علم و مراتب شناخت 243

مصادر و روش شناخت 244

توحید و اساس تدبیر و برنامۀ خداوندی 290

نکاتی از سیره و تاریخ حیات پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله 293

امامت و امامان از نگاه امام کاظم علیه السّلام 302

جانشینی امام کاظم علیه السّلام 310

امام مهدی(عج)در بیان امام کاظم علیه السّلام 313

صحابۀ پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و امامان علیهم السّلام از نگاه امام کاظم علیه السّلام 316

ایمان،کفر و شرک از نگاه امام کاظم علیه السّلام 318

گناهان از نگاه امام کاظم علیه السّلام 324

نگاه داشتن زبان در بیان امام کاظم علیه السّلام 326

امر به معروف و نهی از منکر در نگاه امام کاظم علیه السّلام 328

شهید و مجاهد در راه خدا از نگاه امام کاظم علیه السّلام 329

غنیمت ها از نظر امام کاظم علیه السّلام 331

کار و امور معیشتی از نگاه امام کاظم علیه السّلام 333

دعا و زیارت از نگاه امام کاظم علیه السّلام 335

از مواعظ و حکم امام کاظم علیه السّلام 340

فهرست 351

ص:356

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109