شب های پیشاور جلد 2

مشخصات کتاب

سرشناسه : سلطان الواعظین، محمد، 1276 - 1350.

Soltanolvaezin,Mohammad

عنوان و نام پدیدآور : شبهای پیشاور/ مولف سلطان الواعظین شیرازی ؛ محقق عبدالرضا درایتی ؛ [به سفارش] مجمع جهانی شیعه شناسی.

مشخصات نشر : قم: دارالتهذیب ، 1395 -

مشخصات ظاهری : ج.

شابک : ج.1: 978-600-96815-0-1 ؛ ج.2 978-600-96815-1-8 : ؛ ج.3 978-600-96815-2-5 :

وضعیت فهرست نویسی : فیپا

یادداشت : کتاب حاضر در سالهای مختلف توسط ناشران متفاوت منتشر شده است.

موضوع : شیعه -- دفاعیه ها و ردیه ها

موضوع : Shi'ah -- Controversial literature

موضوع : اهل سنت -- دفاعیه ها و ردیه ها

موضوع : Sunnites -- Apologetic works

موضوع : شیعه امامیه -- دفاعیه ها

موضوع : *Imamite Shia'h -- Apologetic works

شناسه افزوده : درایتی، عبدالرضا، 1352 -

شناسه افزوده : مجمع جهانی شیعه شناسی

شناسه افزوده : The World Center for Shite Studies

رده بندی کنگره : BP228/س8ش2 1394

رده بندی دیویی : 297/4172

شماره کتابشناسی ملی : 4403531

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

فهرست مطالب

مقدمه استاد حسین انصاریان... 17

مقدمه مدیر مجمع جهانی شیعه شناسی... 21

مقدمه... 23

جلسه ششم 27

سیصد آیه در شأن علیّ علیه السّلام.. 31

علیّ اول مؤمن به رسول الله صلی الله علیه وآله بود.. 60

تربیت علی توسط پیغمبر از طفولیت.. 67

سبقت علی علیه السّلام در اسلام.. 69

اشکال در ایمان علیّ به دلیل طفولیت و جواب آن 82

ایمان علیّ در کوچکی دلیل بر وفور عقل و فضل او می باشد 84

ایمان علیّ علیه السّلام از فطرت بوده نه از کفر.. 90

علیّ علیه السّلام افضل جمیع صحابه و امت.. 95

نزول آیه لیلة الهجره در شأن علیّ که در بستر رسول اکرم صلی الله علیه وآله خوابید 105

اعتراف علمای سنی به افضل بودن خوابیدن علی در بستر پیغمبر از مصحابت ابی بکر در غار.. 113

در مباحثات علمی مناظرات دیدنی ، شدتی برای عمر نبوده 118

ص: 5

اقرار عمر به برتری علی بر خودش علماً و عملاً.. 118

در اسناد گفتار عمر «لو لا علی لهلک عمر».. 121

اشاره به بعض مورادی که علی علیه السّلام خلفاء را نجات داده و آنها اقرار نمودند که اگر علی علیه السّلام نبود هلاک شده بودند... 124

در میدانهای جنگ شجاعت و رشادتی از خلیفه عمر دیده نشد 127

بازهم بیان حقیقت.. 129

شکست أبوبکر و عمر در خیبر.. 133

حدیث رایت در فتح خیبر.. 147

رویه و رفتار عثمان بر خلاف ابی بکر و عمر.. 159

روی کار آمدن فساق بنی امیه توسط عثمان.. 166

بنی امیه و حکم بن ابی العاص و مروان، ملعون خدا و پیغمبر بودند 166

حکم بن ابی العاص.. 175

ولید فاسق در حال مستی نماز جماعت خواند.. 178

غلط کاری های عثمان موجب قتل او شد.. 182

ایجاد نارضایتی در مردم منجر به قتل عثمان شد 185

صدمه زدن عثمان به اصحاب پیغمبرصلی الله علیه وآله.. 187

مضروب شدن ابن مسعود و مرگ وی.. 188

مضروب شدن عمار به امر عثمان.. 192

اذیت و تبعید نمودن اباذر و وفات او در صحرای ربذه 196

ابوذر محبوب خدا و پیغمبر و راستگوی امت بود 200

ص: 6

قضاوت منصفانه لازم است تا پرده های جهل را پاره نماید 203

اخراج ابی ذر اجبارا به ربذه.. 206

آثار رحم و عطوفت از علیّ بن ابی طالب علیه السّلام.. 208

ادب نمودن عقیل هنگامی که تقاضای کمک بیشتری نمود 210

عطوفت آن حضرت با مروان و عبد الله بن زبیر و عایشه 212

منع آب توسط معاویه و عطوفت علیّ علیه السّلام نسبت به او 214

لفظ جمع در آیه برای تعظیم و تفخیم است.. 217

نزول آیه ولایت در شان علی علیه السّلام به اتفاق جمهور.. 217

شبهات و اشکالات در آیه ولایت و جواب از آنها.. 222

شک نمودن عمر در حدیبیّه در نبوّت پیغمبرصلی الله علیه وآله.. 231

واقعة حدیبیّه.. 238

گفتگوهای غیر منتظره.. 240

جلسه هفتم 245

لیله پنجشنبه ٢٩ رجب 45 جلسه هفتم.. 247

فرق بین اتحاد مجاز و حقیقت.. 248

اتحاد نفسانی پیغمبر و علی.. 250

استشهاد به آیه مباهله.. 252

مباحثه پیغمبر با نصارای نجران.. 255

آماده شدن نصاری برای مباهله.. 256

شواهد از اخبار در اتحاد پیغمبر و علی.. 260

ص: 7

چون پیغمبر افضل بر انبیاء است علی علیه السّلام هم افضل از آنها می باشد 267

سؤالات صعصعه از علی علیه السّلام در علت افضل بودن از انبیاء و جواب آن 269

علی مرآت جمیع انبیاء.. 276

بیان گنجی شافعی در اطراف حدیث تشبیه.. 280

دلائل ردّ اجماع.. 288

گفت گوی اسامه با بازیگرها.. 295

واقع نشدن اجماع به اتفاق فریقین.. 301

دوری نمودن کبار صحابه از بیعت ابی بکر.. 305

در حدیث ثقلین و سفینه.. 311

رد این قول که چون أبو بکر سناً اکبر بود به خلافت بر قرار شد 316

با بودن شیوخ از صحابه پیغمبر علی جوان را اختیار می فرمود 317

علی علیه السّلام فارق بین حق و باطل است.. 319

رد قول عمر که گفت نبوت و سلطنت در یک جا جمع نگردد. 331

باز هم بیان حقیقت در تعیین خلافت.. 334

بیعت علی و بنی هاشم با تهدید و بعد از شش ماه بود 340

دوازده دلیل بر اینکه علی را با زور شمشیر به مسجد بردند 345

باید منصفانه قضاوت نمود.. 353

اخبار سقط جنین فاطمه علیهاالسّلام.. 361

دفاع از حق و اثبات مظلومیت لازم است.. 365

ص: 8

اشکال در حدیث حب علی حسنة و من بکی علی الحسین وجبت له الجنة و جواب آن.. 367

شیوع فحشا در بلاد اهل تسنن.. 368

اعتراف و انتقاد زمخشری از اهل تسنن.. 369

در اسناد حدیث «حب علی حسنه» از کتب اهل تسنن و معنای آن 371

کشف حقیقت.. 375

فرق بین کس و ناکس.. 378

اثر و نتیجه گریه و مجالس عزاداری.. 380

امام حسین ریاست خواه و جاه طلب نبود.. 386

خمسة النجباء از هر عمل رجسی مبرّا بودند.. 387

قیام امام حسین برای ریاست و خلافت ظاهری نبود 388

قیام امام حسین برای حفظ شجره طیبه لا اله الاّ الله بود 390

مقاله مادام انگلیسی در مظلومیت امام حسین علیه السّلام.. 405

نتیجة مطلوب، کشف حقیقت.. 407

در ثواب و فواید زیارت.. 409

اثرات مترتبه بر زیارت قبور ائمه اطهار.. 410

جلسه هشتم 415

جلسه هشتم.. 417

در فرق بین اسلام و ایمان.. 418

در مراتب ایمان.. 421

ص: 9

اهل سنت بر خلاف قواعد قرآن شیعیان را طرد می کنند 424

علت پیروی شیعه از علیّ و اهل بیت علیه السّلام و تقلید نکردن از امامان چهارگانه.. 426

امر رسول خداصلی الله علیه وآله به متابعت امت از عترت آن حضرت 428

تقلید کورکورانه شایسته آدمی نیست.. 435

آدمی باید پیرو دانش و خرد باشد.. 437

پیغمبرصلی الله علیه وآله عدد خلفا را دوازده معرفی نموده.. 439

اشاره به مقامات امام جعفر صادق علیه السّلام.. 443

ظهور مذهب جعفری.. 447

درد دل بزرگ و بی اعتنایی به عترت.. 450

تأثر فوق العاده.. 451

دلیل طعن شیعه بر صحابه و ازواج رسول الله.. 453

طعن و انتقاد بر صحابه موجب کفر نمی شود.. 455

توجه رسول اکرم صلی الله علیه وآله به اعمال نیک و بد صحابه.. 467

جواب از بیعت الرضوان.. 468

جواب از حدیث به اصحاب من اقتدا کنید.. 470

داستان عقبه و قصد قتل پیغمبر.. 475

پیغمبر امر به پیروی از دروغگویان ننموده.. 476

مخالفت اصحاب در سقیفه.. 477

مخالفت سعد بن عباده با ابو بکر و عمر.. 477

قیام طلحه و زبیر در مقابل علی علیه السّلام در بصره.. 477

ص: 10

سب علی علیه السّلام توسط معاویه و عمرو بن عاص علی.. 478

اسناد اصحابی کالنجوم ضعیف است.. 481

صحابه معصوم نبودند.. 483

شراب خوردن ده نفر از صحابه در مجلس سری.. 484

در نقض عهد نمودن صحابه.. 492

محمد و علی صادقین در قرآنند.. 493

در حدیث غدیر و چگونگی آن.. 496

روات معتبره از علماء عامه در نقل حدیث غدیر خم 499

طبری و ابن عقده و ابن حدّاد... 512

نصیحت عمر توسط جبرئیل.. 513

حدیث اقتداء به أصحاب مخدوش است.. 515

بعض از صحابه تابع هوای نفس و منحرف از حق شدند 516

قول غزالی در نقض عهد صحابه.. 517

سر العالمین کتاب غزالی است.. 520

شرح حال ابن عقده.. 521

مرگ طبری.. 523

کشته شدن نسائی.. 523

اشکال در کلمه مولی.. 525

نزول آیه الیوم اکملت لکم دینکم در غدیر خم.. 531

نظر سبط ابن جوزی در معانی مول.. 536

ص: 11

نظر ابن طلحه شافعی در معانی مولی.. 538

احتجاج علی به حدیث غدیر در رحبه.. 541

قرینه چهارم ألست اولی بکم من انفسکم.. 549

أشعار حسان در حضور رسول اکرم صلی الله علیه وآله.. 556

در عهد شکنی صحابه.. 561

نقض عهد نمودن صحابه در احد و حنین و حدیبیه 562

قضاوت منصفانه باید کرد.. 566

فرار صحابه در حدیبیه.. 574

خدا می داند که من اهل جدل نیستم.. 578

در حقیقتِ فدک و غصب آن.. 580

نزول آیه وَ آتِ ذَا اَلْقُرْبیٰ حَقَّهُ.. 581

استشهاد به حدیث لا نورث و جواب آن.. 585

دلائل فاطمه بر رد حدیث لا نورث.. 587

احتجاج علی علیه السّلام با ابو بکر.. 591

کلمات ابو بکر بالای منبر و دشنام دادن به علی و فاطمه‘ 592

قضاوت منصفانه لازم است.. 594

تعجب ابن ابی الحدید از گفتار ابو بکر.. 595

آزار به علی آزار به پیغمبر است.. 597

دشنام دادن به علیّ دشنام به پیغمبر است.. 598

علی باب علم و حکمت است.. 599

ص: 12

نقل اخبار در وصایت.. 602

سر مبارک رسول الله در سینه امیر المؤمنین علیه السّلام هنگام وفات 612

تحقیق در امر وصایت.. 615

اشعار بعض از صحابه اشاره به وصیت.. 616

اشاره به دستور وصیت.. 618

اطاعت امر پیغمبر واجب است.. 621

منع شدن پیغمبرصلی الله علیه وآله از وصیت.. 622

گریستن ابن عباس از مانع شدن پیغمبر از وصیت 623

در منابع حدیث منع وصیت.. 625

تعصب آدمی را کور و کر می کند.. 632

اعتراف علماء عامه به اینکه گوینده کلمه هذیان معرفت به مقام رسالت نداشته.. 634

اول فتنه در اسلام حضور رسول الله صلی الله علیه وآله.. 635

عذر بدتر از گناه.. 639

اعتراض قطب الدین شیرازی به گفتار عمر.. 643

مانع نشدن از عهد نامه ابو بکر در وقت مردن.. 644

مصیبت بزرگ و اهانت به رسول الله صلی الله علیه وآله دم مرگ و مانع شدن از نمایاندن راه هدایت.. 646

حکم علیّ در باره زنی که بچه ی شش ماه زایید.. 651

رد فدک به فاطمه علیهاالسّلام و مانع شدن عمر.. 653

ص: 13

رد فدک توسط اولاد فاطمة علیهاالسّلام.. 655

واگذاری فدک توسط عمر بن عبد العزیز.. 657

رد فدک توسط عبد الله و مهدی و مأمون عباسی به ورثه فاطمه علیهاالسّلام 658

اثبات نحله بودن فدک.. 659

قول مخالفین که ابو بکر به موجب آیه شهادت عمل نموده و جواب آن 661

شاهد خواستن از متصرف خلاف شرع بوده است.. 662

خزیمة ذو الشهادتین.. 663

رد شهود فاطمه.. 664

مراد از صادقین در آیه محمد و علی علیه السّلام هستند.. 665

علی افضل صدّیقین است.. 668

علی با حق و قرآن می گردد.. 671

اطاعت علی اطاعت خدا و پیغمبر است.. 674

منصفانه قضاوت عادلانه کنید.. 676

قضیه جابر و اعطاء مال به او موجب عبرت عقلا می باشد 678

اشکال در نزول آیه تطهیر.. 682

جواب اشکال و اثبات این که آیه در حق ازدواج نیست 683

زوجات پیغمبرصلی الله علیه وآله داخل اهل بیت نیستند.. 684

اخبار عامه درنزول آیه تطهیر در شان اهل بیت علیه السّلام 685

حدیث ام سلمه راجع به حریره فاطمه علیهاالسّلام و نزول آیه تطهیر 691

منع خمس از عترت و اهل بیت پیغمبرصلی الله علیه وآله.. 695

ص: 14

خدا علی علیه السّلام را شاهد پیغمبرصلی الله علیه وآله قرار داده.. 698

درد دل های علی علیه السّلام.. 703

اخبار در مذمت اذیت کنندگان علیّ علیه السّلام.. 704

عدم رضایت، فاطمه علیهاالسّلام از ابوبکر و عمر تا آخرعمر 708

اذیت فاطمه اذیت خدا و پیغمبر است.. 710

جواب از خطبه علی علیه السّلام با دختر ابی جهل.. 714

بیان ابی جعفر اسکافی راجع به جعل اخبار زمان معاویه 716

اشکال در اینکه غضب فاطمه دینی نبوده و جواب آن 720

قلب و جوارح فاطمه مملوّ از ایمان بود.. 721

غضب فاطمه دینی بوده.. 721

سکوت فاطمه موجب رضا نبود.. 722

علی در دوره خلافت آزادی در عمل نداشته.. 723

نماز تراویح.. 724

عیادت ابی بکر و عمر از فاطمه علیهاالسّلام.. 728

دفن فاطمه در شب.. 731

دردهای دل فاطمه تا قیامت تأثر آور است.. 732

ص: 15

ص: 16

مقدمه استاد حسین انصاریان

هو المعین

ایامی که کلاس ششم ابتدایی را می گذراندم، در محل زندگیم خیابان لرزاده که یکی از خیابان های فرعی میدان خراسان تا میدان قیام بود، از برکت وجود علمای منطقه و ائمه جماعات و مردم مؤمن به هر مناسبتی: محرم و صفر، فاطمیه، رجبیه، شعبانیه و ماه مبارک رمضان مجالس مختلف مذهبی تشکیل می شد، که سهم مرحوم آیت الله حاج شیخ علی اکبر برهان در این زمینه از همه بیشتر بود، در آن منطقه در مجالس مذهبی اش از سخنرانان و خطبای به نامی چون خطیب مشهور حاج شیخ محمد تقی فلسفی، حاج سید مهدی قوام، حاج سید اسماعیل شفیعی، حاج سید رضا غروی شاهرودی، حاج میرزا علی حصه ای، حاج محقق خراسانی و سلطان الواعظین شیرازی که از جایگاه ویژه ای در علم و عمل و همچنین میان مردم محل برخوردار بود استفاده می شد، من جذب این سخنرانان و خطباء بخصوص سخنرانی و خطابه های سلطان الواعظین که اکثر بحث و سخنرانی هایش پیرامون ولایت اهل بیت علیهم السّلام به ویژه امیر مؤمنان

ص: 17

صاحب ولایت کلیه قطفیه الهی بود شدم و با او پیوندی عاطفی پیدا کردم، تا زمانی که دست رحمت الهی مرا به حوزه علمیه قم رهسپار کرد.

در ایام تحصیل روزهای پنج شنبه و جمعه برای زیارت پدر و مادرم که از بزرگان و وابستگان به اهل بیت علیهم السّلام گریه کنندگان ناب حضرت امام حسین علیه السّلام بودند به تهران می آمدم و این در زمانی بود که سلطان الواعظین بر اثر بیماری قلبی خانه نشین بود، با سابقه آشنایی ام با سخنرانی هایش و منبرهایش پنجشنبه به اجازه خود او از ساعت نه صبح

تا دوازده ظهر به عیادتش می رفتم و از مباحث شیرین و پر بارش بهره مند می شدم، انس طرفین ما دو نفر به یکدیگر تبدیل به انس و الفتی شد، تا جایی که آن وجود بزرگوار مرا که هنوز در سخنرانی پختگی لازم را نداشتم به جای خود به مجالس یا منبرهای ایام تبلیغش می فرستاد و این کار او در رشد من و باز شدن گویایی ام در سخنرانی های مذهبی اثر فوق العاده گذاشت.

او مردی با صلابت، با کرامت، اصیل و فوق العاده منیع الطبع و اخلاقی بود به پاس داشت و احترام علما پافشاری داشت در تشویق طلاب زبانی شیرین با او بود، افرادی معدود از علما و تجار محل که مرا در انس با او شناخته بودند گاهی پول قابل توجهی در اختیارم می گذاشتند که به آن حضرت تقدیم کنم، تا پایان عمرش یک بار هیچ پولی را نپذیرفت، تکیه و توکلش به خداوند عجیب بود، داستان سفرش به پیشاور و مباحث مستدل ده شبۀ آن شهر را خودش یک بار برایم تعریف کرد، شیرینی بازگو کردن سفرش هنوز در ذائقه ام چون عسل شیرین است، امید داشتم تا پیش از درگذشتش بقیه کتاب های او که بیش از

ص: 18

چهل جلد می شد چاپ شود ولی این امید در دلم ماند و لباس تحقق نپوشید تا لحظات مرگش از عیادتش باز نایستادم، شاهد درگذشتش بودم که با ذکر مداوم همراه بود و نهایتاً روح بلندش به ملکوت پرواز کرد و در جوار حضرت معصومه سلام الله علیها در شهر قم آشیانه آل محمدصلی الله علیه وآله آرام گرفت.

همواره با کتاب با ارزشش (شبهای پیشاور) زنده است. مرحوم انصاری ریاست محترم مجمع جهانی شیعه شناسی آرزوی چاپ این کتاب را در مجمع داشت کتاب چاپ شد ولی حجت الاسلام انصاری به دیار باقی شتافته بود و چاپ آن را ندید، مسلما بهره اش نصیب او هم خواهد بود از مجمع جهانی شیعه شناسی و دست اندرکارانش بسیار تقدیر می کنم که این کتاب با ارزش و گرانبها را به جامعه اسلامی عرضه کردند، برای مؤلفش درخواست رحمت خاص و رضوان از حضرت حق دارم.

8/8/1395

حسین انصاریان

ص: 19

ص: 20

مقدمه مدیر مجمع جهانی شیعه شناسی

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم

«من لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق»

الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین علیهم السّلام

خداوند تبارک و تعالی مومنین را به اطاعت از خود و پیامبر اکرمش صلی الله علیه وآله و اولی الامر سفارش و دستور می دهد که : ﴿یا أیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أطیعُوا اللهَ وَ أطیعُوا الرَّسُولَ وَ اُولِی اْلأمْرِ مِنْکُمْ﴾ ای اهل ایمان ! از خدا اطاعت کنید و از پیامبرو صاحبان امر خودتان اطاعت کنید. (سوره النساء آیه 59) بعد از نزول این آیه شریفه از رسول اکرم صلی الله علیه وآله سؤال شد، مراد از اولی الامر چه کسانی هستند؟ حضرت فرمودند: «هم خلفائی و ائمة المسلمین» حال این که خلفاء و ائمه

المسلمین بعد از پیامبرصلی الله علیه وآله چه کسانی باید باشند مورد اختلاف بین مسلمین شد تا جایی که مبحث امامت و خلافت بعد از رحلت رسول اکرم صلی الله علیه وآله و بحث اینکه امامت یک امر الهی و انتصابی است یا انتخابی محققان و پژوهشگران را به خود مشغول کرده.

و در طول تاریخ قلم پژوهشگران را و هر صاحب قلمی در حد توان خویش در این زمینه به بررسی مسأله امامت و جانشینی بعد از پیامبرصلی الله علیه وآله پرداخته و

ص: 21

همچنیین مناظره هایی و مباحثاتی در جانشینی وخلافت بعد از پیامبرصلی الله علیه وآله بین علمای مسلمانان صورت گرفته از جمله این کتاب حاضراست که بین یکی از علمای شیعه مرحوم سلطان الواعظین شیرازی و علمای اهل سنت کشمیر صورت گرفته که در آن به آیات قرآن کریم و احادیث پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله که در کتب معروف اهل تسنن ذکر شده، استدلال شده است.

به امید اینکه این کتاب مورد تحقیق وتوجه عموم مردم قرار گیرد و نشان دهنده راه و دست گیرنده و هدایت کننده باشد.

در پایان ازهمکاران مجمع که در انجام این کار تقبل زحمت فرمودند کمال تشکر می کنیم و خداوند را سپاس گذاریم که معارف دینی را همواره از رهگذر همت مؤلفان حقیقت جو یاری رسانده است.

کثر الله امثالهم، جزاه الله عن الاسلام اجرا، ادام الله ظله و دامت افاضاته.

و السلام علیکم و علی جمیع اخواننا المؤمنین

دکتر آیت پیمان

مدیر مجمع جهانی شیعه شناسی

ص: 22

مقدمه

با وجود مقدمه مفصلی که مؤلف بر کتابش نوشته است، بنا نداشتم مقدمه ای بنویسم، لکن نکته مهمی که در سرتاسر این کتاب به آن پرداخته نشده، مرا بر این داشت تا درباره ی آن موضوع نکاتی را به اختصار یادآور شوم.

در میان مذاهب اسلامی تنها مذهب برخاسته از قرآن و سنت راستین رسول اکرم صلی الله علیه وآله، مذهب شیعه است. تشیع در هیچ زمان و در هیچ وضعیتی با ظلم و استبداد سازش ننموده و تسلیم حکومت ها و حاکمان جور نشده است. از این رو همواره مورد تهاجم دشمنان بوده و حکومت های استبدادی از هرگونه تلاش برای ضربه زدن بر این مذهب کوتاهی نکردند.

شیعه با تمسک به کلام امیرالمؤمنین علیه السّلام که در وصیتش به حسنین علیه السّلام فرمود: «کونا للظالم خصما وللمظلوم عونا»؛(1) «دشمن ظالمان و یاور مظلومان باشید» همواره با همه مظاهر استبداد در ستیز بوده و حمایت از مظلومان را شعار خویش قرار داده است.

در مکتب خلفاء نه تنها اثری از مبارزه با ظلم پیشگان و حکومت های مستبد به چشم نمی خورد، بلکه تمام تلاش خود را در توجیه استبداد حکومت های جور به کار برده و با احادیثی که به رسول اکرم صلی الله علیه وآله نسبت داده اند، به پیروان خود القا می کنند که وظیفه ملت فرمان برداری از حاکمان جامعه است؛ اگرچه آنان دامن به

ص: 23


1- نهج البلاغه، ص977، نامه ی 47 (من وصیته له للحسن والحسین علیهماالسّلام لما ضربه ابن ملجم).

ظلم و ستم آلوده باشد؛ زیرا آنان مسئول کارهای خویش و ملت نیز مسئول کارهای خود است.(1)

با توجه به آنچه بیان شد، همواره حکومت ها، با تمام توان و امکانات خود درحال مبارزه با مذهب شیعه بوده و از گسترش فرهنگ ظلم ستیز آن جلوگیری کرده اند. یکی از روش هایی که از آن استفاده کرده اند، محکوم و مقصّر جلوه دادن مذهب تشیع است.

شیعه را طوری معرفی کردند که چون با اکثریت مسلمانان تطابق ندارد راه صواب را نمی پیماید؛ در نتیجه همیشه باید پاسخگوی اعتقادات و اعمال خود باشد. این مسئله به طور طبیعی فرصت پرسش گری و انتقاد به اعتقادات و عملکرد عموم اهل تسنن را از شیعیان سلب کرده است. گرچه ما نمی گوییم شیعیان باید همیشه آغازگر و مهاجم باشند؛ اما دفاع همیشگی به نفع این مذهب نخواهد بود.

از بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله تاکنون همواره شیعیان متهم شناخته شده و علاوه بر تهمت ها و دروغ هائی که به این مذهب نسبت می دهند، با طرح انبوهی از سؤالات و شبهات و جوّسازی منفی، این مذهب را در نظر سایر مسلمانان، مذهبی باطل و بیگانه با اسلام معرفی کرده اند.

چهار مذهب تسنن با وجود اینکه دلیلی از قرآن و حدیث صحیح، بر پیروی از آنها ندارند و با وجود همه اختلافاتی که با یکدیگر دارند، جزء مذاهب رسمی اسلامی شناخته شده اند؛ اما مذهب شیعه که با تمسک به آیات قرآن و احادیث

ص: 24


1- صحیح مسلم، 3/1474، کتاب الاماره، باب فی طاعه الامر وان منعوا الحقوق.

صحیح نبوی، همان مذهبی است که تمام مسلمانان باید از آن پیروی کنند، مذهب رسمی اسلامی قلمداد نمی شود.

اگر تنها دروغ ها و تهمت هایی که به شیعه نسبت داده اند آشکار شود، اثبات حقّانیت این مذهب نیاز به هیچ گونه دلیلی ندارد.

اگر تاکنون نیمی از آنچه اهل تسنن به عنوان سؤال و شبهات بر ضد شیعه مطرح کرده اند، بر عملکرد و اعتقادات اهل تسنن مطرح می شد، نتیجه غیر از آن بود که امروز شاهدیم.

اگر در مجامع علمی و جلسات و مناظرات و مباحثی که بین شیعه و سنی صورت می گرفت درمقابل هر شبهه ای که بر مذهب تشیع وارد می شد یک سؤال و شبهه هم بر مذهب تسنن مطرح می شد، وضع شیعه امروز این گونه نبود.

برادران اهل تسنن! قبل از آنکه برای اعمال و اعتقادات شیعیان دنبال دلیل قرآنی و روائی بگردید، کمی به اعتقادات و اعمال خود فکر کنید؛ چه میزان از اعتقادات و اعمال شما با آیات قرآن یا احادیث صحیح نبوی تأیید شده است؟ شما که در هر بحثی مدّعی هستید شیعیان باید از قرآن دلیل بیاورند، آیا خود می توانید بر اعتقادات و اعمالتان از آیات قرآن دلیل بیاورید؟ چرا در مناظرات و مباحثات علمی به جای آنکه به کتب و احادیث مورد قبول طرفین استدلال کنید، به کتب روایی خود تمسک جسته و دلیل بر حقّانیت خود را هر آنچه خود نقل کرده اید، می دانید؟ چه میزان از اعتقادات و اعمال شما با احادیث مورد قبول شیعه و سنی قابل اثبات است؟

برادران اهل تسنن! خوب است بدانید که بسیاری از اعتقادات و اعمال شیعیان را می توان از منابع اهل تسنن اثبات کرد. به همین دلیل مقتضی است هر عاقل

ص: 25

منصف، وجدان خود را حاکم نموده و ببیند مذهبی که اکثر اعتقادات و اعمالش از مدارک مخالفین قابل اثبات است، آیا به حق نیست؟ از این رو شایسته است در این مقدمه ی کوتاه، به طرح چند سؤال پرداخته شود، تا روشنفکران منصف اهل تسنّن با دقت در این سؤالات به دنبال جوابی منطقی بگردند، تا شاید به این وسیله فطرت های پاک - که زیر خاکستر تعصّب و جهل پنهان گردیده - حقیقت را دریافته از آن پیروی کنند.

از برادران اهل تسنّن تقاضا دارم این سؤالات را با دقت و خالی از هرگونه تعصّب و عناد، بررسی کنند و علمای خود را نیز مورد سؤال قرار دهند تا به امید خداوند، چهره ی زیبای حقیقت از زیر نقاب جهل و تعصب خارج شده و بر همه حق جویان جلوه گری کند.

ص: 26

جلسه ششم

اشاره

موضوعات کلی مورد بحث:

· آیات نازله در شأن امیر المؤمنین

· علی علیه السّلام اولین مسلمان و نماز گزار

· علی علیه السّلام افضل از جمیع صحابه

· لیلة الحجره

· ابابکر خود را از خلافت عزل کرد

· اگر علی علیه السّلام نبود عمر هلاک می شد

· از ابابکر و عمر شجاعتی دیده نشد

· شکست ابوبکر و عمر در خیبر

· فرار صحابه از جنگ

· پیروزی امیر المؤمنین علیه السّلام در خیبر

· مطاعن عمر ● مطاعن بنی امیه

· مهربانی امیر المؤمنین علیه السّلام

· نزول آیه ولایت در شأن امیر المؤمنین

· شک عمر در نبوت پیامبر اسلام

ص: 27

ص: 28

جلسة ششم (لیلة چهار شنبه 28 رجب 1345 ه-)

«قبل از غروب جناب غلام امامین که از تجّار محترم اهل تسنن و مرد شریف و متینی هستند و از شب اول حاضر مجلس بودند تشریف آوردند، خیلی متواضع و خون گرم شرح مبسوطی بیان نمودند که خلاصه اش این بود که زود آمدم و مزاحم شدم که خاطر شما را مسبوق نمایم که عده ای از ما را کاملاً مجذوب بیانات مستدل خود نموده اید و دلها کاملاً نرم گردیده، حرفهای نشنیدنی شنیده شد. دیگران روی اصل تقیه خود داری از گفتن می نمودند. ما هم به کلی از همه جا بی خبر، ولی شما بحمد الله با شجاعت و شهامت پرده ها را بالا زدید و در لفافة ادب، ما را به حقایق آشنا نمودید. شب گذشته که از اینجا رفتیم مدتی در راه آقایان علماء موردحملات ما واقع شدند و سخنان خارج از نزاکت هم ردّ و بدل شد. ما به زحمتی میانه را گرفتیم.

دو دستگی عجیبی بین خودمان به میان آمده، امشب آقایان از دست ما خیلی عصبانی هستند. موقع نماز که شد نماز مغرب و عشاء را به ما اقتداء نمودند و مانند ما ادای فریضه نمودند. کم کم آقایان تشریف آوردند. پس از تعارفات معموله و صرف چای و ابراز علاقة زیاده از حد، از طرف جناب نواب عبد القیوم خان صحبت شد.»

نواب: قبله صاحب! میل داریم فرموده های خویش را خاتمه دهید که مطلب

ص: 29

ناقص نماند، چون همه انتظار خاتمة امر و معنای حقیقی آیه را داریم.

داعی: چنان که آقایان میل داشته باشند (اشاره به آقایان علماء) و اجازه بدهند.

شب گذشته دلایل ادبی را بر ردّ قول قائلین به اینکه این آیه شریفه را در طریقة خلافت خلفای راشدین ذکر نموده اند بیان نمودیم. اینک می خواهیم از راه دیگر، مطالب را مورد بحث قرار دهیم تا کشف حُجُب گردیده، حقیقت آشکار شود.

جناب شیخ عبدالسلام (سلّمه الله تعالی) شب گذشته فرمودند: صفات چهارگانة در این آیه می رساند که آیه دربارة خلفای اربعه و ترتیب خلافت وارد شده.

اولاً از طرف مفسرین بزرگ فریقین در شأن نزول این آیة شریفه چنین بیانی نشده.

ثانیاً خود بهتر می دانید که هر صفتی وقتی به تمام معنی با موصوف مطابقت نماید مورد عنایت است و اگر صفتی با موصوف مطابقت ننماید مصداق حقیقت واقع نخواهد شد.

اگر بدون حب و بغض و به دیدة انصاف بنگریم و تحقیق نماییم، می بینیم که واجد صفات مندرجة در آیة مبارکه در تمام امت، فقط مولانا امیر المؤمنین صلوات الله علیه بوده و ابداً این صفات با موصوف علیهم که جناب شیخ بیان نمودند، مطابقت نمی نمایند.

حافظ: این همه آیات قرآنی را در بارة علیّ کرّم الله وجهه نقل نمودید، مُکفی نبوده که این آیه را هم می خواهید به زورِ سحر بیان درباره علیّ جاری نمایید؟ بفرمایید ببینیم چگونه با خلافت خلفای راشدین مطابقت نمی کند.

ص: 30

سیصد آیه در شأن علیّ علیه السّلام

داعی: اینکه فرمودید آیات قرآنی را ما در شأن مولانا امیر المؤمنین علیه السّلام وارد نمودیم، خَلط مبحث عجیبی نمودید. مگر چشم بندی هم می شود. در تمام تفاسیر بزرگ و کتب معتبرخودتان آیات کثیره ای از قرآن مجید را که در شأن مولانا امیر المؤمنین علیه السّلام نازل شده نقل نموده اند، نه اختصاص به ما داشته باشد.

آیا حافظ ابو نعیم اصفهانی ما نزل من القرآن فی علیّ و حافظ ابو بکر شیرازی نزول القرآن فی علیّ را که استقلالاً نوشته اند شیعه بوده اند؟ آیا سایر مفسرین بزرگ مانند امام ثعلبی و جلال الدین سیوطی و طبری و امام فخر رازی و اکابر معلمایی مانند ابن کثیر و حتی ابن حجر متعصب در صواعق آیات قرآنیه ای که در شأن آن حضرت نازل گردیده ضبط نموده اند، شیعه بودند؟ بعضی از علماء مانند طبرانی و محمد بن یوسف گنجی شافعی در اول باب 62 مسنداً از ابن عباس و محدّث شام در تاریخ کبیر خود و دیگران که تا سیصد آیه از قرآن را در باره آن حضرت ثبت نموده اند شیعه بوده اند، یا از اکابر علماء و پیشوایان شما بوده اند.

خوب است آقایان با تأمل و تفکر بیان نمایید تا موجب ندامت و پشیمانی نگردد.(1))

ص: 31


1- آیاتی که در شأن امیر المؤمنین علیه السّلام نازل شده است به سه دسته تقسیم می شود: اول: آیاتی که منحصراً در شأن حضرت نازل شده است. دوم آیاتی که در شأن خمسه طیبه و اهل بیت پیامبر نازل شده که بی گمان حضرت علی علیه السّلام را هم در بر می گیرد. سوم: آیاتی که در شأن حضرت علیّ علیه السّلام و عده ای دیگر مشترکاً نازل شده است. ما بعضی از آیاتی را که منحصراً در شأن حضرت یا اهل بیت نازل شده است آورده ایم؛ چه اینکه در مقام گرد آوری تمام آیات نازله در شأن حضرت نیستم. همچنین متن روایاتی را که ذیل آیات نقل کرده ایم بیشتر از شواهد التنزیل حسکانی است و چه بسا همان حدیث در برخی منابع دیگر با اختلاف الفاظ نقل شده را در بر دارد. فضائل علی علیه السّلام فی القرآن عن ابن عباس قال: سمعته یقول: لیس فی القرآن {یا ایها الذین آمنوا} الا و علی رأسها و امیرها و شریفها، و لقد عاتب الله اصحاب محمدصلی الله علیه وآله فی القرآن و ما ذکر علیّاً الا بخیر. شواهد التنزیل، حاکم حسکانی، 1/65، ح71، فصل 6. و ما نزل من القرآن فی علیّ، ابو نعیم اصفهانی (با استفاده از النور المشتعل، ص29، ح4، فی بیان انه لم یشرف الله عباده المخلصین بخطاب {یا ایها الذین آمنوا} الاّ و علیّ بن ابی طالب...) کفایه الطالب، گنجی شافعی، ص140، باب 31. نظم الدرر السمطین، زرندی ص89، سمط1، قسم2، ذکر ما نزل فی علی فی القرآن. مناقب خوارزمی، ص279-280، ح272، فصل 17. کنز العمال، متقی هندی، 13/108، ح36353، کتاب الفضائل، بعد از باب 10، فضائل علی. صواعق المحرقه، ابن حجر مکی، ص127، باب 9، فصل 3. ذخائر العقبی، محب الدین طبری، ص89، قسم 1، باب فضائل علی، ذکر ما نزل فیه من الآیه. مناقب ابن مردویه، ص219-220 ح303309، ما نزل من القرآن فی علی، قوله تعالی {یا ایها الذین آمنوا} تاریخ دمشق، ابن عساکر، 42/362-363، رقم 4933، شرح حال علیّ بن ابی طالب. *** و اخرج ابن عساکر عن ابن عباس قال: ما نزل فی احد مِنْ کِتاب الله تعالی ما نزل فِی علی شواهد التنزیل، حاکم حسکانی، 1/52، ح49، فصل5. صواعق المحرقه، ابن حجر مکی، ص127، باب 9، فصل 3. ما نزل من القرآن فی علی، ابو نعیم اصفهانی (با استفاده از النور المشتعل، ص32، ح1، ذکر انه تعالی لم ینزل فی حقّ احد من المؤمنین من الآیات المدح...) مناقب ابن مردویه، ص217، ح299، ما نزل من القرآن فی علی. نور الابصار، شبلنجی، ص164، باب 1فصل فی ذکر مناقب سیّدنا علی. *** و اخرج عن ابن عباس ایضاً قال: نَزَلَ فِی علی ثلاث مِأةَ آیةٍ. صواعق المحرقه ابن حجر مکی، ص127، باب 9، فصل 3. مناقب ابن مردویه، ص217، ح3000، ما نزل من القرآن فی علی. نور الابصار، شبلنجی، ص164، باب 1، فصل فی ذکر مناقب سیدنا علی. ما نزل من القرآن فی علی، ابو نعیم اصفهانی، ذکر انه تعالی لم ینزل فی حق احد من المؤمنین من آیات المدح... ( با استفاده از النور المشتعل، ص35، ح8.) کفایه الطالب، گنجی شافعی، ص231، باب62. تاریخ دمشق، ابن عساکر، 42/364، رقم 4933، شرح حال علیّ بن ابی طالب. تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، 6/221، رقم 3275، شرح حال اسماعیل بن محمد بن المدائنی. سیره الحلبیه، برهان الدین حلبی، 2/207، غزوه بنی سلیم. *** عن مُجاهد قال: نُزِّلتْ فِی علیٍّ سبعُونَ آیةٍ لم یُشرِکْهُ فِیها اَحَدٌ. شواهد التنزیل، حاکم حسکانی، 1/52، ح50، فصل 5. ما نزل من القرآن فی علی، ابو نعیم اصفهانی، ذکر انّه تعالی لم ینزل فی حق احدٍ من المؤمنین...(با استفاده از النور المشتعل، ص33، ح4،.) ابن مردویه بخش اول حدیث را نقل کرده است. *** عن اصبغ بن نباتة قال: قال علی علیه السّلام: نزل القرآن ارباعاً، فربع فینا و ربع فی عدونا و ربع فی سنن و امثال و ربع فی فرائض و احکام، فلنا کرائم القرآن. شواهد التنزیل، حکم حسکانی، 1/59، ح 60، فصل 5. ما نزل من القرآن فی علی، ابو نعیم اصفهانی، ذکر انه تعالی لم ینزل فی حق احدٍ من المؤمنین... (با استفاده از النور المشتعل، ص36، ح9) مناقب ابن مردویه، ص218، ح302، ما نزل من القرآن فی علی. *** 1-{اِهْدِنا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیم} حمد/5 عن ابن بُریده فی قوله تعالی {اِهْدِنا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیم} قال: صراط محمد و آله. عن ابن عباس قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله لعلیّ بن ابی طالب علیه السّلام: انت الطریق الواضح و انت الصراط المستقیم و انت یعسوب الدین. الکشف و البیان، ثعلبی، 1/120، ذیل همین آیه. شواهد التنزیل، حاکم حسکانی، 1/74-85، ح86-105، ذیل همین آیه. ینابیع الموده، قندوزی، 3/402، ح 4، باب 95. فرائد السمطین، حموینی، 2/254، ح 523، سمط 2، باب 48. *** 2-{و اُولئِکّ هُم المْفلِحُون} حدّثنا عیسی بن عبد الله بن عبید الله بن عمر بن علیّ بن ابی طالب علیه السّلام [قال اخبرنا] ابی، عن ابیه عن جده: عن علی قال: [قال] لی سلمان: فلما [أ]طلعت علی رسول الله صلی الله علیه وآله و انا معه الا ضرب بین کتفی فقال: یا سلمان هذا و حزبه [هم] المفلحون. شواهد التنزیل، حاکم حسکانی، 1/88-91، 107-110، ذیل همین آیه. تاریخ دمشق، ابن عساکر، 42/332، رقم 4933، شرح حال علیّ بن ابی طالب. *** 3-{اّقِیمُوا الصّلوةَ و آتُوا الزّکوةَ و ارکَعُوا مَع الرّاکِعینَ} عن ابی صالح عن ابن عباس فی قوله: «ارکعوا» قال: مما نزل فی القرآن خاصّة فی رسول الله و علیّ بن ابی طالب و اهل بیته من سورة البقرة {وَارکَعُوا مَع الرّاکِعِینَ} انها نُزِلَتْ فِی رَسُول الله صلی الله علیه وآله وَ علیّ بن ابی طالب وَ هُما اَوَّلُ مَنْ صَلّی و رَکَعَ. شواهد التنزیل، حاکم حسکانی، 1/11-113، ح124-125، ذیل همین آیه. ما نزل من القرآن فی علی، ابو نعیم اصفهانی، ذیل همین آیه (با استفاده از النور المشتعل، ص40، ح1). مناقب خوارزمی، ص280 ح 274، اواخر فصل 17. مناقب ابن مردویه، ص222، ما نزل من القرآن فی علی، سوره البقره. *** 4-{وَ مِن النّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابتِغاءَ مَرضاتِ الله وَ الله رَؤُف ٌبِالعبادِ} شأن نزول این آیه و مدارک مربوط به آن در همین مجلس خواهد آمد. 5-{الّذِینَ یُنْفِقُونَ اَموالَهُمْ بِاللَّیلِ وَ النَّهارِ سِرّاً وَ عَلانِیَةً... وَ لا هُمْ یَحزَنُونَ} بقرة/ 274 عن ابی صالح عن ابن عباس فی قوله عزّ و جلّ: {الّذِینَ یُنفِقُونَ اَمْوالَهُمْ بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ سِرّاً و عَلانِیَةً} قال: نزلت فی علیّ بن ابی طالب علیه السّلام لم یکن عنده غیر اربعة دراهم فتصدق بدرهم لیلا و بدرهم نهارا و بدرهم سرّا و بدرهم علانیة فقال له رسول الله: ما حملک علی هذه؟ قال: حملنی علیها رجاء ان استوجب علی الله الذی وعدنی. فقال: رسول الله: الا ان ذلک لک، فانزل الله الآیة فی ذلک. شواهد التنزیل، حاکم حسکانی، 1/140-150، ح155-163، ذیل همین آیه. تفسیر الکبیر، فخر رازی، 7/83، ذیل همین آیه، المسئله الثانیه. کفایه الطالب، گنجی شافعی، ص232، باب 62. ما نزل من القرآن فی علی، ابو نعیم اصفهانی ذیل همین آیه (با استفاده از النور المشتعل، ص43-44، ح2). فرائد السمطین، حموینی، 1/356، 282، سمط1، باب 66. اسد الغابه، ابن اثیر، 4/25، شرح حال علیّ بن ابی طالب. تاریخ دمشق، ابن عساکر، 42/358، رقم 4933، شرح حال علیّ بن ابی طالب. مناقب خوارزمی، ص281، ح 275، فصل 17. معجم الکبیر، طبرانی، 11/80، احادیث مجاهد عن ابن عباس. تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر، 1/281، ذیل همین آیه. مناقب ابن مغازلی، ص280، ح 325، قوله تعالی: {الّذِینَ یُنفِقُونَ اَمْوالَهُمْ بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ}. در المنثور، سیوطی، 1/642، ذیل همین آیه. مناقب ابن مردویه، ص224، ح 316-319، ما نزل من القرآن فی علی، سوره البقره. *** 6-{فَمَنْ حاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعدِ ما جائَکَ مِن الْعِلمِ فَقُلْ تَعالَوا نَدعُ اَبنائَنا وَ اَبنائَکُم وَ نِسائَنا وَ نِسائَکُم وَ اَنْفُسَنا وَ اَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَعْنَةَ الله عَلیٰ الْکاذِبینَ} آل عمران/ 61. *** 7-{وَ اعْتَصِمُوا بِحَبلِ اللهِ جَمیعاً} حدثنا ابو حفص الصائغ عن جعفر بن محمد فی قوله تعالی {وَ اعْتَصِمُوا بِحَبلِ اللهِ} قال: نحن: حبل الله. شواهد التنزیل، حاکم حسکانی، 1/168-170، ح177-181، ذیل همین آیه. الکشف و البیان، ثعلبی، 3/163، ذیل همین آیه. صواعق المحرقه، ابن حجر مکی، ص151، باب 11، فصل 1 الآیه الخامسه. نور الابصار، شبلنجی، ص226، باب 2. رشفه الصادی، علوی حضرمی، ص56، باب 1، آیه 6. *** 8-{اَطِیعُوا اللهَ وَ اَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ اُولِی الامرِ مِنکُم} نساء/59 این آیه در مجلس دهم بررسی خواهد شد. 9-{اَلْیَومَ اَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ اَتْمَمْتُ عَلَیْکُم نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمْ الْاِسلامَ دِیناّ} شأن نزول این ایه و مدارک مربوط به آن در مجلس هشتم خواهد بود. 10-{اِنَّما وَلِیُّکُمُ الله وَ رَسُولُه وَ الَّذِینَ آمَنُوا یُقِیمُونَ الصَّلوةَ وَ یُؤتُونَ الزَّکوةَ وَ هُمْ راکِعُونَ} مائده/55 شأن نزول این آیه و مدارک مربوط به آن در همین مجلس خواهد آمد. *** 11-{یا ایُّها الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ اِلیکَ مِنْ رَبِّکَ وَ اِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ الله یَعْصِمُکَ مِن النّاسِ} شأن نزول این آیه و مدارک مربوط به آن در مجلس هشتم خواهد آمد. 12-{هُوَ الَّذِی اَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤمِنِینَ} عن ابی صالح عن ابی هریرة قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله رأیت لیلة اسری بی الی السماء علی العرش مکتوباً: لا الله الا انا وحدی لا شریک لی و محمد عبدی و رسولی ایدته بعلی و فلذلک قوله: {هُوَ الَّذِی اَیَّدَکَ } شواهد التنزیل، حاکم حسکانی 1/292-300، ح299-304، ذیل همین آیه. ما نزل من القرآن فی علی، ابو نعیم اصفهانی، ذیل همین آیه (با استفاده از النور المشتعل، ص89ح17) تاریخ دمشق، ابن عساکر، 42/336، رقم4933، شرح حال علیّ بن ابی طالب. کفایه الطالب، گنجی شافعی، ص234، باب 62. در المنثور، سیوطی، 3/361، ذیل همین آیه. ذخائر العقبی، محب الدین طبری، ص69، قسم 1. باب فضائل علی، ذکر تأیید الله عزوجل نبیه بعلی علیه السّلام. الریاض النضره، محب الدین طبری، 3/131، باب 4، فصل 6، ذکر اختصاصه بتأیید الله نبیه به. تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، 11/173، رقم 5876، شرح حال عیسی بن محمد ابو موسی. کنز العمال، متقی هندی، 11/ 624، ح 33040-33042، کتاب الفضائل، باب 3، فصل 3، فضائل علی علیه السّلام فرائد السمطین، حموینی، 1/235-237، ح 183-185، سمط 1، باب 46. *** 13-{یا اَیُّها النَّبِی حَسْبُکَ الله وَ مَن اتَّبّعَکَ مِن الْمُؤمِنِینَ} انفال/ 64 عن جعفر بن محمد عن ابیه [فی قوله تعالی]: {یا اَیُّها النَّبِی حَسْبُکَ الله وَ مَن اتَّبّعَکَ مِن الْمُؤمِنِینَ} قال: نزلت فی علیّ بن ابی طالب علیه السّلام. شواهد التنزیل، حاکم حسکانی، 1/301، ح306، ذیل همین آیه ما نزل من القرآن فی علی، ابو نعیم اصفهانی، ذیل همین آیه (با استفاده از النور المشتعل، ص106-107، ح26-28). *** 14-{و اَذانٌ مِن الله وَ رَسُولِه الی النّاسِ یَومَ الْحَجِّ الْاَکْبَرِ اَنَّ الله بَری ءٌ مِن الْمُشرِکِینَ وَ رَسُولُه} عن حکیم بن جبیر عن علی بن الحسین قال: اِنَّ لِعَلی اسماءٌ فِی کِتابِ الله لا یعْلَمُهُ النّاسُ. قلت: و ما هو؟ قال: {و اَذانٌ مِن الله وَ رَسُولِه} علی والله هُو الأذانُ یومَ الحجِّ الاکبَر. شواهد التنزیل، حاکم حسکانی، 1/303، ح 307، ذیل همین آیه. *** 15-{یا ایُّها الَّذِینَ آمنُوا اتَّقُوا الله وَ کُونُوا مَع الصّادِقِینَ} توبه/ 119 احادیث ذیل این آیه و منابع مربوط به آن در مجلس هشتم بررسی خواهد شد. *** { قُلْ بِفَضْلِ اللهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذلِکَ فَلْیَفْرَحُوا هُوَ خَیْرٌ مِمّا یَجْمَعُونَ } یونس/58 عن ابی صالح، عن ابن عباس فی قوله تعالی {قُلْ بِفَضْلِ اللهِ وَ بِرَحْمَتِهِ} قال: بفضل الله: النبی برحمته: علی. شواهد التنزیل، حاکم حسکانی، 1/352، ح 365، ذیل همین آیه. تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، 5/15، رقم 2365، شرح حال احمد بن محمد ابوالعباس بن عقده. کفایه الطالب، گنجی شافعی، ص237، باب62. *** 16-{یُؤتِ کُلَّ ذِی فَضلٍ فَضْلَهُ} هود/3 عن جعفر بن محمد فی قوله تعالی: {یُؤتِ کُلَّ ذِی فَضلٍ فَضْلَهُ} قال: قال الباقر علیه السّلام هو علیّ بن ابی طالب علیه السّلام. شواهد التنزیل، حاکم حسکانی، 1/355، ح367، ذیل همین حدیث. 17-{أ فَمَنْ کانَ عَلی بَیِّنَةٍ مِن رَبِّهِ وَ یَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنهُ} هود/ 17 عن ابان بن تغلب عن المنهال بن عمرو، عن عباد بن عبد الله عن علی علیه السّلام فی قوله تعالی: {أ فَمَنْ کانَ عَلی بَیِّنَةٍ مِن رَبِّهِ } قال: هو رسول الله صلی الله علیه وآله و {یَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنهُ} قال: و انا الشاهد منه. شواهد التنزیل، حاکم حسکانی، 1/359-369، ح 372-387، ذیل همین آیه. مناقب ابن مغازلی، ص270، ح 318، قوله تعالی: {أ فَمَنْ کانَ عَلی بَیِّنَةٍ مِن رَبِّهِ... } ما نزل من القرآن فی علی، ابو نعیم اصفهانی ذیل همین آیه. (با استفاده از النور المشتعل، ص106-107، ح26-27). مناقب ابن مردویه، ص261-263، ح396-400، ما نزل من القرآن فی علی، سوره الهود. الدر المنثور، سیوطی، 3/586، ذیل همین آیه. الکشف و البیان، ثعلبی، 5/162، ذیل همین آیه. فرائد السمطین، حموینی، 1/338، ح260، سمط1، باب 63. روح المعانی، آلوسی، 6/229، ذیل همین آیه. جامع البیان، طبری، 7/22، ح13946، ذیل همین آیه. کفایه الطالب، گنجی شافعی، ص265، باب62. *** 18-{ قلْ هذِهِ سَبیلی أَدْعُوا إِلَی الله عَلی بَصیرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنی} یوسف/108 عن نجم، عن ابی جعفر قال: سألته عن قول الله تعالی: { قلْ هذِهِ سَبیلی أَدْعُوا إِلَی الله عَلی بَصیرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنی } قال: >من اتبعنی< علیّ بن ابی طالب. شواهد التنزیل، حاکم حسکانی، 1/327-374، ح 390-394، ذیل همین آیه. مناقب ابن مردویه، ص264، ح401-402، ما نزل من القرآن فی علی، سوره یوسف 19-{إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَلِکُلّ ِ قَوْمٍ هادٍ} رعد/7 عن سعید بن جُبیر عن ابن عباس قال: لاما نزلت {إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَلِکُلّ ِ قَوْمٍ هادٍ} قال رسول الله صلی الله علیه وآله: انا المنذر و علی الهادی من بعدی و ضرب بیده الی صدر علی فقال: «انت الهادی بعدی یا علیٍّ، بک یهتدی المهتدون.» شواهد التنزیل، حاکم حسکانی، 1/381-395، ح 398-416، ذیل همین آیه. حسکانی این حدیث را به طرق و الفاظ گوناگون نقل کرده است. جامع البیان، طبری، 8/142، ح 15313، ذیل همین آیه. فرائد السمطین، حموینی، 1/148ح112، سمط1، باب 30. الدر المنثور، سیوطی، 4/87، ذیل همین آیه. روح البیان، آلوسی، 4/346، ذیل همین آیه. تفسیر کبیر، فخر رازی، 19/14 ذیل همین آیه. مناقب ابن مردویه، ص265-266، ح405-409، ما نزل من القرآن فی علی، سورة الرعد. 20-{قُلْ کَفی بِالله شَهیدًا بَیْنی وَبَیْنَکُمْ وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ} رعد/ 43 حدثنا مندل بن علی عن اسماعیل بن سلیمان عن ابی عمر زاذان عن ابی الحنفیة فی قوله تعالی: {مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ} قال: هو علیّ بن ابی طالب. شواهد التنزیل، حاکم حسکانی، 1/400-405 ح422-427، ذیل همین آیه. حسکانی این حدیث را به اسناد و طرق گوناگون نقل کرده است. مناقب ابن مردویه، ص268، ح415-416، ما نزل من القرآن فی علی سوره الرعد. مناقب ابن مغازلی، ص313، -314، ح 358، باب قوله تعالی انما ولیکم الله و رسوله. الجامع لاحکام القرآن القرطبی، 9/336، ذیل همین آیه. الکشف و البیان، ثعلبی، 5/303، ذیل همین آیه. 21-{فَوَ رَبِّکَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعینَ} حجر/92 عن سفیان عن السدی فی قوله تعالی {فَوَ رَبِّکَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعینَ} قال: عن ولایة علی، ثم قال: {عَمّا کانُوا یَعْمَلُونَ} فیما امرهم به و ما نهاهم عنه و عن اعمالهم فی الدنیا. عن سفیان عن السّدی عن الحارث قال: سألت علیا من هذه الآیة {فَوَ رَبِّکَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعینَ} قال: معن ولایة علی. ثم قال: {عَمّا کانُوا یَعملونَ} فیما امرهم به و نهاهم عنه، و عن اعمالهم فی الدنیا، ثم قال: {فَاصدَعْ ِِبما تُؤمَرُ} قال السدی: قال ابو صالح قال ابن عباس: امره الله ان یظهر القرآن و ان یظهر اهل بیته کما اظهر القرآن. *** 22-{و ما ارسلنا من قبلک الا رجالا نوحی الیهم فسألو ا اهل اللذکر ان کنتم لا تعلمون} عن السدی عن الحارث فی قوله تعالی {فوربک لنسألنهم اجمعین} فقال: و الله انا لنحن اهل الذکر، نحن اهل العلم و نحن اهل العلم و نحن معدن التأویل و لقد سمعت رسول الله صلی الله علیه وآله یقول: انا مدینة العلم و علی بابها، فمن اراد العلم فلیأته من بابه. شواهد التنزیل، حاکم حسکانی، 1/423، ح 459-466، ذیل همین آیه الکشف و البیان ثعلبی، 6/270، ذیل همین آیه. جامع البیان، طبری، 10/8، ح 18472، ذیل همین آیه. الجامع لاحکام القرآن، قرطبی، 11/272، ذیل همین آیه. *** 23-{و آتِ ذا القُربی حَقَّهُ وَ المِْسکِینَ وَ ابنِ السَّبِیلَ و لا تُبَذِّرْ تَبْذِیراً} عن عطیة العوفی عن ابی سعید الخدری قال: لما نزلت علی رسول الله {و آتِ ذا القربی حقَّه} دعا فاطمة فاعطاها فدکا و العوالی و قال: هذا قسم قسمه الله لک و لعقبک. شواهد التنزیل، حاکم حسکانی، 1/441، ح 472، ذیل همین آیه. مقتل الحسین، خوارزمی، ص113، ح52، فصل 5، فضائل فاطمه الزهراء الکشف و البیان، ثعلبی، 6/95، ذیل همین آیه. ثعلبی این حدیث را نقل کرده است: روی السدی عن الدیلمی، قال: قال علی بن حسین لرجل من اهل الشام: أقرأت القرآن؟ قال: نعم، قال افما قرأت فی بنی اسرائیل {و آت ذی القربی حقه} قال: انکم القرابة الذین امر الله ان یؤتی حقه؟ قال: نعم. جامع البیان، طبری، 9/92؛ ح16789، ذیل همین آیه. در المنثور، سیوطی، 4/318، ذیل همین آیه. *** 24-{اِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتَ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحمنُ وُدّاً} مریم/96 عن ابی اسحاق السبیعی، عن البراء بن عازب قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله لعلیّ بن ابی طالب علیه السّلام: یا علیُّ! قل: اللهم اجعل لی عندک عهدا و اجعل لی فی صدور المؤمنین مودَّة، فانزل الله: {اِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتَ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحمنُ وُدّاً} قال: نزلت فی علی. شواهد التنزیل، حاکم حسکانی، 1/464، ح 490، ذیل همین آیه ما نزل من القرآن فی علیّ، ابو نعیم اصفهان، ذیل همین آیه، (با استفاده از النور المشتعل، ص130، ح34.) فرائد السمطین، حمونیی، 1/80، ح50-51، سمط1، باب 14. مناقب ابن مغازلی، ص327، ح 374، قوله تعالی: {اِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتَ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحمنُ وُدّاً}. مناقب ابن مردویه، ص275-276، ح 427-430، ما نزل من القرآن فی علیّ، سورة مریم. ریاض النضره، محمد الدین طبری، 3/179، باب 4، فصل 6، ذکر اختصاصه بما نزل فیه من الآیه. صواعق المحرقه، ابن حجر مکی، ص172، باب 11، فصل 1 مقصد2. الجامع لاحکام القرآن، قرطبی، 11/161، ذیل همین آیه. نور الابصار، شبلنجی، ص226، باب2. ذخائر العقبی، محب الدین طبری، ص89، قسم 1، باب فضائل علی، ذکر ما نزل فیه من الآیه. مناقب خوارزمی، ص278، ح 268، فصل17. در المنثور، سیوطی، 4/512، ذیل همین آیه. فتح القدیر، شوکانی؛ 3/354، ذیل همین آیه. روح المعانی، آلوسی، 8/458، ذیل همین آیه. تذکره الخواص، سبط ابن جوزی، ص26، باب 2. کشاف زمخشری، 3/45، شایان ذکر است که زمخشری بعد از نقل حدیثی که نزول آیه را در شأن امیر المؤمنین علیه السّلام می داند این حدیث را نقل می کند که تحریف در آن کاملا مشهود است: و عن رسول الله صلی الله علیه وآله یقول الله عزوجل: یا جبرئیل قد احببت فلانا فاحبَّه، فیجبّه جبرئیل ثم ینادی فی اهل السماء ان الله قد احب فلانا فأحِبّوه، فیحبّه اهل السماء ثم یضع له المحبَّة فی اهل الارض. در این حدیث کلمه علیّاً به فلاناً تبدیل شده است. و این بارزترین نشانه تعصب و جهالت است که راوی یا مؤلف یا ناشر انجام داده است. *** 25-{وَ اِنِّی لَغَفّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهتَدیٰ} طه/82 حدثنا شملال بن اسحاق عن جابر الجعفی عن ابی جعفر فی قوله تعالی: {ثم اهتدی} قال: الی ولایتنا اهل البیت. شواهد التنزیل، حاکم حسکانی، 1/491-494، ح 518-522، ذیل همین آیه. حسکانی این حدیث را به الفاظ و طرق گوناگون نقل کرده است. ما نزل من القرآن فی علیّ، ابو نعیم اصفهانی، ذیل همین آیه (با استفاده از النور المشتعل، ص142، ح38). *** 26-{وَ اِنَّ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ عَن الصِّراطِ لَناکِبُونَ} مؤمنون/74 حدثنا الحسین بن علوان، عن سعد، عن اصبغ عن علی علیه السّلام فی قوله تعالی: {وَ اِنَّ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالآخِرَةِ عَن الصِّراطِ لَناکِبُونَ} قال: عن ولایتی. شواهد التنزیل، حاکم حسکانی، 1524، ح557-558، ذیل همین آیه. فرائد السمطین، حموینی، 2/300، ح 556، سمط2، باب 61. مناقب ابن مردویه، ص283، ح445-446، ما نزل من القرآن فی علی سوره المؤمنین. ما نزل من القرآن فی علیّ، ابو نعیم اصفهانی، ذیل همین آیه، (بااستفاده از النور المشتعل، ص149، ح40). *** 27-{قُلْ رَبِّ اِمّا تُرِیَنِّی ما یُوعَدُونَ. رَبِّ فَلا تَجْعَلْنِی فِی الْقوَمِ الظّالِمِینَ. وَ اِنّا عَلی اَنْ نُرِیَکَ ما نَعِدُهُمْ لَقادِرُونَ} مؤمنون/93-95 حدثنی ابو صالح قال: حدثنی عبد الله بن عباس و جابر بن عبد الله انهما سمعٰا رسول الله صلی الله علیه وآله یقول فی حجّة الوداع و هو بمنی: لا ترجعوا بعدی کفاراً یضرب بعضکم رقاب بعض و ایم الله لئن فعلتموها لتعرفنی فی کتیبة یضاربونکم. فغمز [جبرئیل] من خلفه منکبه الا یسر فالتفت فقال: او علی او علی فنزلت هذا الآیة: {قُلْ رَبِّ اِمّا تُرِیَنِّی ما یُوعَدُونَ. – الی قوله- لَقادِرُونَ} شواهد التنزیل، حاکم حسکانی، 1/526-529، ح 559-563، ذیل همین آیه. المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، 3/136، ح 4636، کتاب معرفه الصحابه، باب مناق علی، ذکر اسلام امیر المؤمنین. حاکم حدیث را به این گونه نقل کرده است: عن ابن عباس ان النبی صلی الله علیه وآله قال فی خطبها فی حجة الوداع: لَاَقْتُلَنَّ العَمالِقَةَ فِی کَتِیبَةٍ فَقالَ لَهُ جَبرئِیلُ اَو عَلی قال: اَو علیّ بن ابی طالب. *** {فی بُیُوتٍ أَذِنَ الله أَنْ تُرْفَعَ وَ یُذْکَرَ فیهَا اسْمُهُ یُسَبِّحُ لَهُ فیها بِالْغُدُوِّ وَ اْلآصالِ رِجالٌ لا تُلْهیهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ الله وَ إِقامِ الصَّلاةِ وَ إیتاءِ الزَّکاةِ یَخافُونَ یَوْمًا تَتَقَلَّبُ فیهِ الْقُلُوبُ وَ اْلأَبْصارُ} نور/36 عن انس بن مالک و عن بریدة قالا: قرأ رسول الله صلی الله علیه وآله هذه الآیة: {فی بُیُوتٍ أَذِنَ الله أَنْ تُرْفَعَ – الی قوله - وَ اْلأَبْصارُ} فقام رجل فقال: ای بیوت هذه یا رسول الله؟ فقال: بیوت الأنبیاء فقام الیه ابوبکر، فقال:یا رسول الله هذا البیت منها لبیت علی و فاطمةَ؟ قال: نعم من افضَلِها. شواهد التنزیل، حاکم حسکانی، 1/532-534، ح 566-568، ذیل همین آیه. حسکانی این حدیث را به الفاظ و طرق گوناگون نقل کرده است. الکشف و البیان، ثعلبی، 7/107، ذیل همین آیه. مناقب ابن مردویه، ص284، ح447، سوره النور. در المنثور، سیوطی، 5/91، ذیل همین آیه. روح المعانی، آلوسی، 9/367، ذیل همین آیه. این حدیث را با اندک تفاوت در الفاظ نقل کرده اند. *** 28-{وَ هُوَ الَّذی خَلَقَ مِنَ الْماءِ بَشَرًا فَجَعَلَهُ نَسَبًا وَ صِهْرًا} فرقان/ 54 قال: حدثنا ابو قتیبة التیمی قال: سمعت ابن سیرین یقول: {فَجَعَلَهُ نَسَبًا وَ صِهْرًا} قال: هو علیّ بن ابی طالب. شواهد التنزیل، حاکم حسکانی، 11/538، ح574، ذیل همین آیه. الکشف و البیان، 7/142، ذیل همین آیه ثعلبی حدیث را اینگونه نقل کرده است: حدثنا ابو قتیبه التیمی قال: سمعت ابن سیرین یقول: فی قول الله سبحانه و تعالی: {وَ هُوَ الَّذی خَلَقَ مِنَ الْماءِ بَشَرًا فَجَعَلَهُ نَسَبًا وَ صِهْرًا} قال: نزلت فی النبی صلی الله علیه وآله و علیّ بن ابی طالب زوّج فاطمة علیّاً و هو ابن عمّه و زوّج ابنته فکان نسباً و صِهراً. الجامع لاحکام القرآن، قرطبی، 13/61، ذیل همین آیه. البحر المحیط، ابی حیان اندلسی، 6/464، ذیل همین آیه این حدیث را به الفاظی مشابه نقل کرده اند. *** 29-{مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ یَوْمَئِذٍ آمِنُونَ* وَ مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَکُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِی النّارِ هَلْ تُجْزَوْنَ إِلاّ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ} نمل/89-90 حدثنا محمد بن زید، عن ابیه قال: سمعت ابا جعفر یقول: دخل ابو عبد الله الجدلی علی امیر المؤمنین فقال له یا [ابا] عبد الله الا اخبرک بقول الله تعالی: { مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ – الی قوله-ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ } قال: بلی جعلت فداک. قال الحسنة حبُّنا اهل البیت و السیّئة بغضنا، ثم قرأ الآیة. شواهد التنزیل، حاکم حسکانی، 1/548-554، ح 581-588، ذیل همین آیه. حسکانی این حدیث را به الفاظ و طرق گوناگون نقل کرده است. مناقب این حدیث را به طور اختصار نقل کرده است. الکشف و البیان، ثعلبی، 7/230؛ ذیل همین آیه. ثعلبی حدیث را این گونه نقل کرده است: عن ابی عبد الله الهذلی قال: دخلت علی علیّ بن ابی طالب علیه السّلام فقال: یا ابا عبد الله الا انبئک بالحسنة التی من جاء بها ادخله الله الجنة و السیئة التی من جاء بها اکبّه الله فی النار و لم یقبل معها عمل؟ قلت: بلی. قال: الحسنة حبنا و السیئة بغضنا. فرائد السمطین، حموینی، 2/297-298، ح 554، سمط 2 باب 61. حموینی حدیث را همانند ثعلبی نقل کرده است. ما نزل من القرآن فی علیّ، ابو نعیم اصفهانی، ذیل همین آیه - ( با استفاده از النور المشتعل، ص160-161، ح43). ابو نعیم نیز حدیث را با اضافاتی همانند ثعلبی نقل کرده است. *** 30-{الم أَ حَسِبَ النّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ} عنکبوت /2 عن عبید الله بن الحسین عن ابیه عن جدّه، عن الحسین بن علی عن علی علیه السّلام قال: لما نزلت {الم احسب الناس} الآیة، قلت: یا رسول الله ما هذه الفتنة؟ قال: یا علی انک مبتلی و مبتلی بک. شواهد التنزیل، حاکم حسکانی، 1/565، ج 602، ذیل همین آیه مناقب ابن مردویه، ص296، ح 463-464، ما نزل من القرآن فی علیّ، سوره العنکبوت. 31- {أَ فَمَنْ کانَ مُؤْمِنًا کَمَنْ کانَ فاسِقًا لا یَسْتَوُونَ} سجده/ 18 عن سعید بن جبیر عن ابن عباس قال الولید بن عقبة لعلی علیه السّلام انا احد منک سنانا و ابسط منک لسانا و املأ للکتیبة منک، فقال علی علیه السّلام: اسکت فانما انت فاسق، فنزلت: { أَ فَمَنْ کانَ مُؤْمِنًا کَمَنْ کانَ فاسِقًا لا یَسْتَوُونَ} قال: یعنی بالمؤمن علی و بالفاسق الولید بن عقبة. شواهد التنزیل، حاکم حسکانی، 1/572/582، ح 610-623. حسکانی این حدیث را به طرق و الفاظ گوناگون نقل کرده است. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 17/238، نامه 62، (و من کتاب له علیه السّلام الی اهل مصر من مالک الاشتر لما ولاه امارتها). ما نزل من القرآن فی علی، ابو نعیم اصفهانی، ذیل همین آیه (با استفاده از النور المشتعل، ص164، ح44). تاریخ دمشق، ابن عساکر، 63/235؛ رقم8033، شرح کال ولید بن عقبه بن ابی معیط. جامع البیان، طبری، 11/129، ح 21532؛ ذیل همین آیه. در المنثور، سیوطی، 5/431، ذیل همین آیه. مناقب خوارزمی، ص279، 271، باب 17. الکشاف، زمخشری، 3/499، ذیل همین آیه. مناقب ابن مردویه، ص297، ح 465-468، ما نزل من القرآن فی علی، سوره السجده. فتح القدیر، شوکنی، 4/255، ذیل همین آیه. الجامع لاحکام القرآن، قرطبی، 14/105، ذیل همین آیه. *** 32-{و کَفی الله الْمُؤمِنینَ القِتالَ} احزاب/25 عن سفیان الثوری عن زبید، عن مرّة، عن عبد الله انه کان یقرأ {و کَفی الله الْمُؤمِنینَ القِتالَ} بعلیّ بن ابی طالب. شواهد التنزیل، حاکم حسکانی، 2/177، ح 629-636، ذیل همین آیه. کفایه الطالب، گنجی شافعی، ص234، باب 62. ما نزل من القرآن فی علیّ، ابو نعیم اصفهانی، ذیل همین آیه (با استفاده از النور المشتعل، ص171-174، ح45). مناقب ابن مردویه، ص300، ح 473-474، ما نزل من القرآن فی علی، سوره الاحزاب. درالمنثور، سیوطی، 5/368، ذیل همین آیه. روح المعانی، آلوسی، 11/171، ذیل همین آیه. ینابیع الموده، قندوزی، 1/281، ح 1باب 23. *** 33- {إِنَّما یُریدُ الله لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیرًا} احزاب/33 احادیث ذیل این آیه و منابع مربوط به آن در مجلس هشتم خواهد آمد. *** 34-{إِنَّ الَّذینَ یُؤْذُونَ الله وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ الله فِی الدُّنْیا وَ اْلآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذابًا مُهینًا (57) وَ الَّذینَ یُؤْذُونَ الْمُؤْمِنینَ وَ الْمُؤْمِناتِ بِغَیْرِ مَا اکْتَسَبُوا فَقَدِ احْتَمَلُوا بُهْتانًا وَ إِثْمًا مُبینًا} احزاب/ 57-58 حدثنا اسحاق بن ابراهیم التغلبی عن مقاتل بن سلیمان البلخی بتفسیره و فیه: {إِنَّ الَّذینَ یُؤْذُونَ الله وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ الله فِی الدُّنْیا وَ اْلآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذابًا مُهینًا (57) وَ الَّذینَ یُؤْذُونَ الْمُؤْمِنینَ وَ الْمُؤْمِناتِ بِغَیْرِ مَا اکْتَسَبُوا - یعنی بغیر جرم - فَقَدِ احْتَمَلُوا بُهْتانًا - و هو ما لم یکن - وَ إِثْمًا مُبینًا} یعنی بیناً یقال: نزلت فی علیّ بن ابی طالب علیه السّلام و ذلک ان نفرا من المنافقین کانوا نؤذونه و یکذبون علیه. شواهد التنزیل، حاکم حسکانی، 2/141، ح 775، ذیل همین آیه. ما نزل من القرآن فی علی ابو نعیم اصفهانی ( با استفاده از النور المشتعل، ص188-189، ح 52. مناقب ابن مردویه، ص310، ح 509، ما نزل من القرآن فی علیّ، سوره الاحزاب. زاد المسیر، ابن الجوزی، 6/215، ذیل همین آیه. معالم التنزیل، بغوی، 3/543، ذیل همین آیه. المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، 3/131، ح 4618، کتاب معرفه الصحابه، باب مناقب علیّ بن ابی طالب. *** 35-{و قِفُوهُم اِنَّهُم مَسؤُلوُنَ} صافات/ 24 عن ابی سعید الخدری عن النبی صلی الله علیه وآله فی قوله تعالی {و قِفُوهُم اِنَّهُم مَسؤُلوُنَ} قال: عن ولایة علیّ بن ابی طالب. شواهد التنزیل، حاکم حسکانی، 2/160، ح 785-790، ذیل همین آیه. مناقب ابن مردویه، ص312، ح512-513، ما نزل من القرآن فی علیّ، سوره الصافات. کفایه الطالب، گنجی شافعی، ص247، باب 62. تذکره الخواص، سبط ابن جوزی، ص26، باب 2. مناقب خوارزمی، ص275، ح256، باب 17. صواعق المحرقه، ابن حجر مکی، ص149، باب 11، فصل 1، آیه 4. نظم درر السمطین، زرندی، ص109، سمط1، قسم2. ینابیع الموده، قندوزی، 1/338، ح 21، باب 37. *** 36-{سَلامٌ عَلی إِلْ یاسینَ} صافات/130 عن مُجاهد عن ابن عباس فی قوله تعالی {سَلامٌ عَلی إِلْ یاسینَ} قال: هم آل محمد و [ابو القاسم] الفارسی نحن هم آل محمد. و قال الحارثی: علی آل محمد. شواهد التنزیل، حاکم حسکانی، 2/165/169، ح 791-797، ذیل همین آیه. ما نزل من القرآن فی علیّ، ابو نعیم اصفهانی، ذیل همین آیه. (بااستفاده از النور المشتعل، ص200-202، ح 55) مناقب ابن مردویه، ص312-313، ح514-515، ما نزل من القرآن فی علیّ، سوره الصافات. صواعق المحرقه، ابن حجر مکی، ص148، باب 11، فصل 1 آیه 3. رشفه الصادی، علوی حضرمی، ص56، باب 1، آیه 5. روح المعانی، آلوسی، 12/135، ذیل همین آیه. تفسیر الکبیر، فخر رازی، 26/162، ذیل همین آیه. تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر، 4/21، ذیل همین آیه. در المنثور، سیوطی، 5/539، ذیل همین آیه. الجامع لاحکام القرآن، قرطبی، 15/119 ذیل همین آیه. *** 37-{ وَ الَّذی جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ أُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ} زمر/33 حدثنا علی بن القاسم عن عبد الوهاب بن مجاهد عن ابیه فی قول الله تعالی: { وَ الَّذی جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ } قال: الذی جاء بالصدق رسول الله صلی الله علیه وآله و الذی صدق به علی علیه السّلام. شواهد التنزیل، حاکم حسکانی، 2/178-181، ح 810، 814، ذیل همین آیه. تاریخ دمشق، ابن عساکر، 42/359، رقم 4933، شرح حال علیّ بن ابی طالب. مناقب ابن مغازلی، ص269-270، ح 317، قوله تعالی: { وَ الَّذی جاءَ بِالصِّدْقِ } ما نزل من القران فی علیّ، ابو نعیم اصفهانی، ذیل همین آیه ( بااستفاده از النور المشتعل، ص204-205، ح 56). در المنثور، سیوطی، 5/615، ذیل همین آیه. مناقب ابن مردویه، ص314-315، ح 518-520، ما نزل من القرآن فی علی سوره الزمر. روح المعانی، آلوسی، 12/259، ذیل همین آیه. بحر المحیط، ابی حیان، 7/412، ذیل همین آیه. کفایه الطالب، گنجی شافعی، ص233، ذیل همین آیه. فتح القدیر، شوکانی، 4/463، ذیل همین آیه. *** 38- {الَّذینَ یَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ یُؤْمِنُونَ بِهِ...} غافر/7-8 عن ابی حرب بن ابی الأسود دالدوئلی عن ابیه قال: قال علیّ: لقد مکثت الملائکة سنین و اشهرا لا یستغفرون الا لرسول الله صلی الله علیه وآله ولی، و فینا نزلت هاتان الآیتان {الَّذینَ یَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ یُؤْمِنُونَ بِهِ - الی قوله - العَزِیزِ الْحَکِیم} شواهد التنزیل، حاکم الحسکانی، 2/182-183. ح 816-817، ذیل همین آیه *** 39-{ قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی} شوری/23 احادیث ذیل این آیه و منابع مربوط به آن در مجلس پنجم گذشت. *** 40-{ وَ مَنْ یَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فیها حُسْنًا} شوری/23 حدثنا الحکم بن ظهیر عن السدی { وَ مَنْ یَقْتَرِفْ حَسَنَةً} قال المودة لآل محمد. قلت: هکذا قال اسحاق. و رواه غیره عن الحکم برفعه الی ابن عباس: المودة لآل محمد’ شواهدالتنزیل، حاکم حسکانی، 2/212- 215، ح 845 -850، ذیل همین آیه. مناقب ابن مغازلی، ص316، ح360، قوله تعالی: {و من یقترف حسنة...} الکشف و البیان، ثعلبی، 8/314، ذیل همین آیه. صواعق المحرقه، ابن حجر مکی، ص170، باب 11، فصل1. آیه 14. در المنثور، سیوطی، 5/701، ذیل همین آیه. *** 41-{فَإِمّا نَذْهَبَنَّ بِکَ فَإِنّا مِنْهُمْ مُنْتَقِمُونَ... وَ لِقَوْمِکَ وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ} زخرف/ 14 حدثنا ابی محمد بن علی الباقر عن جابر بن عبد الله الانصاری قال: انی لادناهم من رسول الله صلی الله علیه وآله فی حجّة الوداع ب«منی» حین قال: لا الفینکم ترجعون بعدی کفّاراً یضرب بعضکم رقاب بعض، و ایم الله لئن فعلتموها لتعرفنَّنی فی الکتیبة التی تضاربکم. ثم التفت الی خلفه فقال: او علی او علی – ثلاثاً- فرأینا انّ جبرئیل غمزه و انزل الله علی اثر ذلک: {فَإِمّا نَذْهَبَنَّ بِکَ فَإِنّا مِنْهُمْ مُنْتَقِمُونَ} بعلیّ بن ابی طالب – فاستمسکت بالذی اوحی الیک من امر علی انک علی صراط مستقیم، و ان علیّاً لعلم للساعة و انه لذکر لک و لقومک و سوف تسألون عن محبة علیّ بن ابی طالب. شواهدالتنزیل، حاکم حسکانی، 2/216-220، ح851-855، ذیل همین آیه. ما نزل من القرآن فی علی ابو نعیم اصفهانی، ذیل همین آیه. (با استفاده از النور المشتعل، ص216، ح 58). مناقب ابن مردویه، ص318، ح 526-528، ما نزل من القرآن فی علیّ، ذیل سوره زخرف. غرائب القرآن، فاضل نیشابوری، ذیل همین آیه (بهامش تفسیر طبری، 25/65). ینابیع الموده، قندوزی، 1/293، ح 1، باب 26. در المنثور، سیوطی، 5/725، ذیل همین آیه. *** 42-{ وَ لَمّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْیَمَ مَثَلاً إِذا قَوْمُکَ مِنْهُ یَصِدُّونَ } زخرف/57 حدثنا عیسی بن عبد الله قال حدثنی ابی، عن ابیه عن جده عن علی علیه السّلام قال: کان رسول الله صلی الله علیه وآله فی خلقه من قریش فاطلعت علهیم فقال لی رسول الله’: ما شبهک فی هذه الامّة الا عیسی بن مریم فی امته، احبه قوم فأفرطوا فیه حتی وضعوه حیث لم یکن. فتضاحکوا فتغامزوا و قالوا: شبه ابن عمه بعیسی بن مریم. قال: فنزلت: { وَ لَمّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْیَمَ مَثَلاً إِذا قَوْمُکَ مِنْهُ یَصِدُّونَ} عن عبد الرحمن بن ابی نعیم، قال: قال لی علی: فی نزلت { وَ لَمّا ضُرِبَ ابْنُ مَرْیَمَ}. شواهدالتنزیل، حاکم حسکانی، 2/226- 235، ح 859 -870، ذیل همین آیه. مسند ابو یعلی، 1/37، ح 274، من مسند علی علیه السّلام، رقم 534. کنز العمال، متقی هندی، 2/500 -501، ح 4596 -4597، کتاب الأذکار باب فی القرآن، سوره الزخرف. ما نزل من القرآن فی علیّ، ابو نعیم اصفهانی، ذیل همین آیه با استفاده از النور المشتعل، ص220-223، ح59 -60). مناقب خوارزمی، ص325، ح 333، فصل 19. مناقب ابن مردویه، ص319، ح 529 -530، ما نزل من القرآن فی علیّ، سوره زخرفت. نظم درر السمطین، زرندی، ص92، سمط 1، قسم 2، ذکر ما نزل من القرآن فی علیّ. *** 43-{وَلَتَعْرِفَنَّهُم فِی لَحْنِ الْقَولِ} محمد/30 عن ابی هارون العبدی، عن ابی سعید الخدری فی قوله عز وجل{وَلَتَعْرِفَنَّهُم فِی لَحْنِ الْقَولِ} قال: ببغضهم علیّ بن ابی طالب علیه السّلام. شواهد التنزیل، حاکم حسکانی، 2/248-250، ح 883 - 885، ذیل همین آیه. ما نزل من القرآن فی علی، ابو نعیم اصفهانی، ذیل همین آیه (با استفاده از النور المشتعل، ص227، ح61) مناقب ابن مغازلی، ص315، ح 359، 0 در المنثور، سیوطی، 6/54، ذیل همین آیه. کفایه الطالب، گنجی شافعی، ص235، باب62. مناقب ابن مدرویه، ص320، ح532، ما نزل من القرآن فی علیّ، سوره محمد. *** 44-{مُحَمَّدٌ رَسُولُ الله وَ الَّذینَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلَی الْکُفّارِ... مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْرًا عَظیمًا} فتح/29 عن سعید بن جبیر عن ابن عباس انه سئل عن قول الله تعالی: { وَعَدَ الله الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ} قال: سئل قوم النبی فقالوا: فیمن نزلت هذه الآیة یا نبی الله؟ قال: اذا کان یوم القیامة عقد لواء من نور ابیض فینادی مناد لیقیم سید المؤمنین و معه الذین آمنوا بعد بعث محمد صلی الله علیه وآله فیقوم علیّ بن ابی طالب، فیعطی اللواء من النور الابیض بیده، تحته جمیع السابقین الاولین من المهاجرین و الانصار لا یخالطهم غیرهم حتی یجلس علی منبر من نور رب العزة و یعرض الجمیع علیه رجلا رجلا فیعطی اجره و نوره، فاذا اتی علی آخرهم قیل لهم: قد عرفتم منازلکم من الجنة، ان ربکم تعالی یقول لکم: عندی مغفرة و اجر عظیم-یعنی الجنة، فیقوم علیّ بن ابی طالب و القوم تحت لوائه حتی یدخلهم الجنة. ثم یرجع الی منبره و لا یزال یعرض علیه جمیع المؤمنین فیأخذ بنصیبه منهم الی الجنة و یترک اقواما منهم الی النار و ذلک قوله: {والذین آمنوا لهم اجرهم و نورهم} یعنی السابقین الاولین و اهل الولایة. و قوله: {والذین کفروا و کذبوا بآیاتنا} یعنی بالولایة بحق علی، و حق علی الواجب علی العالمین {اولئک اصحاب الجحیم} و هم الذین قاسم علی علهیم النار فاستحقوا الجحیم. شواهدالتنزیل، حاکم حسکانی، 2/252-253، ح 887، ذیل همین آیه. مناقب بن مغازلی، ص322-323، ح369، قوله تعالی: {وعد الله الذین آمنوا...} مناقب ابن مردویه، ص323، ح537-538، ما نزل من القرآن فی علیّ، سوره فتح. ابن مردویه این حدیث را نقل کرده است: عن موسی بن جعفر عن آبائه فی قوله تعالی: {تراهم رُکّعاً سُجَّداً} انها نزلت فی علیّ. ما نزل من القرآن فی علی، ابو نعیم اصفهانی، ذیل همین آیه (با استفاده از النور المشتعل، 230-231، ح62). ابو نعیم این حدیث را نقل کرده است: عن الحسن البصری فی قوله تعالی: {فاستوی علی سوقه} قال: استوی الاسلام بسیف علیّ بن ابی طالب. *** 45-{بِإیمانٍ أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرّیَّتَهُمْ وَ ما أَلَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَیْ ءَ} طور/20 حدثنا ابی مالک عن ابن عباس فی قوله تعالی: { وَ الَّذینَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرّیَّتُهُمْ} الآیة، قال: نزلت فی النبی و علی و فاطمة و الحسن و الحسین علیه السّلام. عن ابن عمر: انا اذا عددنا قلنا: ابوبکر و عمر و عثمان. فقال له رجل: یا ابا عبد الرحمن فعلی؟ فقال ابن عمر: ویحک! علی من اهل البیت لا یقاس بهم، علی مع رسول الله صلی الله علیه وآله فی درجته، ان الله یقول: { وَ الَّذینَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرّیَّتُهُمْ} ففاطمة مع رسول الله فی درجته و علی معهما. شواهد التنزیل، حاکم حسکانی، 2/270-271، ح 903-904، ذیل همین آیه. ریاض النضره، محب الدین طبری، 2/180، باب 4، فصل 7 *** { وَ النَّجْمِ إِذا هَوی (1) ما ضَلَّ صاحِبُکُمْ وَ ما غَوی (2) وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی (3) إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْی یُوحی (4)} نجم/1-4 حدثنا عن ثابت بن انس، قال: انقضّ کوکب علی عهد رسول الله، فقال النبی’: انظروا الی هذا الکوکب فمن انقض فی دار فهو الخلیفة من بعدی. فنظرنا فاذاً هو انقضّ فی منزل علیّ بن ابی طالب علیه السّلام فقال: جماعة من الناس: قد غوی محمد فی حب علیّ، فانزل الله: { وَ النَّجْمِ إِذا هَوی ما ضَلَّ صاحِبُکُمْ وَ ما غَوی وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْی یُوحی (4)} شواهد التنزیل، حاکم حسکانی، 2/275-280، ح 910-916، ذیل همین آیه. مناقل ابن مغازلی، ص266، ح 313، قوله علیه السّلام:«انظروا الی هذا الکوکب...» کفایه الطالب، گنجی شافعی، ص260-261، باب 62 49-{مَرَجَ الْبَحرَینِ یَلتَقِیانِ} الرحمن/19 عن جویبر عن الضحاک فی قوله تعالی: {مَرَجَ الْبَحرَینِ یَلتَقِیانِ} قال: علی و فاطمة، {بینهما برزخ لا یبغیان} قال النبی’: {یخرج منها اللؤلؤ و المرجان} قال: الحسن و الحسین. شواهد التنزیل، حاکم حسکانی، 2/284-289- ح 918-923، ذیل همین آیه. مناقب ابن مغازلی، ص339، ح 390، تبشیر جبرئیل لها بهذا البیت. مناقب ابن مردویه، ص328، ح547-548، ما نزل من القرآن فی علیّ، سورة الرحمن. درّ المنثور، سیوطی، 6/195، ذیل همین آیه. نور الابصار، شبلنجی، ص226، باب 2. ینابیع الموده، قندوزی، 1/354-355، ح 4-5، باب 39 الکشف و البیان، ثعلبی، 9/182، ذیل همین آیه. تذکره الخواص، سبط جوزی، ص212، باب 9 مقتل الحسین، خوارزمی، 1/168، فصل 6، ح 75. ما نزل من القرآن فی علیّ، ابو نعیم اصفهانی، ذیل همین آیه، (با استفاده از النور المشتعل، ص236- 237، ح 64). فصول المهمه، ابن صباغ مالکی، 1/150-151، مقدمه مؤلف، من هم اهل البت فی المباهله، تنبیه علی ذکر شیء مما جاء فی فضلهم و فضل محبتهم. روح المعانی، آلوسی، 14/106، ذیل همین آیه. *** 50-{وَ اَصحابُ الْیَمِینِ ما اَصحابُ الْیَمینِ} واقعة/27 عن جابر الجعفی عن ابی جعفر محمد بن علی قال: قال علیّ بن ابی طالب: انزلت النبوة علی النبی یوم الاثنین و اسلمت غداة یوم الثلاثاء، فکان النبی صلی الله علیه وآله یصلی و انا اصلی عن یمینه و ما معه احد من الرجال غیری، فانزل الله {و اصحاب الیمین} الی آخر الآیة. *** 51-{ وَ یُؤْثِرُونَ عَلی أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ} حشر/ 9 عن ابن عباس فی قوله: { وَ یُؤْثِرُونَ عَلی أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ} قال: نزلت فی علی و فاطمة و الحسن و الحسین علیه السّلام شواهد التنزیل، حاکم حسکانی، 2/332، ح 973، ذیل همین حدیث. *** 52-{ وَ الَّذینَ جاؤُ مِنْ بَعْدِهِمْ یَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا وَ ِلإِخْوانِنَا الَّذینَ سَبَقُونا بِاْلإیمانِ وَ لا تَجْعَلْ فی قُلُوبِنا غِلاًّ لِلَّذینَ آمَنُوا رَبَّنا إِنَّکَ رَؤُفٌ رَحیمٌ} حشر /10 عن عکرمة عن ابن عباس قال: فرض الله الاستغفار لعلی فی القرآن علی کل مسلم. قال و هو قوله: {یَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنا وَ ِلإِخْوانِنَا الَّذینَ سَبَقُونا بِاْلإیمانِ} و هو السابق. شواهد التنزیل، حاکم حسکانی، 2/335، ح 975، ذیل همین آیه. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 13/224، خطبه 238، (خطبه قاصعه)، القول فی اسلام ابی بکر و علی و خصائص کل منهما. *** 53-{ فَإِنَّ الله هُوَ مَوْلاهُ وَ جِبْریلُ وَ صالِحُ الْمُؤْمِنینَ وَ الْمَلائِکَةُ بَعْدَ ذلِکَ ظَهیرٌ} حدثنا محمد بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی، قال: حدثنی رجل ثقة یرفعه الی علیّ بن ابی طالب قال: قال رسول اله صلی الله علیه وآله فی قوله تعالی {و صالح المؤمنین} قال: هو علیّ بن ابی طالب. شواهد التنزیل، حاکم حسکانی، 2/341 - 347، ح 981 - 989، ذیل همین آیه. الکشف و البیان، ثعلبی، 9/348، ذیل همین آیه. تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر، 4/340، ذیل همین آیه. کفایه الطالب، گنجی شافعی، 137-139، باب 30. کنز العمال، متقی هندی، 2/539، ح 4675، کتاب الاذکار، باب فی القرآن، فصل فی فضائل السور و الآیات، ذیل همین آیه. ما نزل من القرآن فی علی، ابو نعیم، اصفهانی، ذیل همین آیه (با استفاده از النور المشتعل، ص257، ح71). فرائد السمطین، حموینی، 1/363، ح 290، سمط 1، باب 67. تاریخ دمشق، ابن عساکر، 42/361، رقم 4933، شرح حال علیّ بن ابی طالب علیه السّلام مناقب ابن مغازلی، ص269، ح 316، قوله تعالی، {و صالح المؤمنین} در المنثور، سیوطی، 6/374، ذیل همین آیه. الجامع لاحکام القرآن، قرطبی، 18/189، ذیل همین آیه. فتح القدیر، شوکانی، 5/253، ذیل همین آیه. نظم درر السمطین، زرندی، ص91، سمط 1 قسم 2. *** 54-{وَ تَعِیَها اُذُنٌ واعِیَةٌ} حاقه/12. عن ابن عباس قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله لعلیّ بن ابی طالب: یا علی ان الله امرنی ان ادنیک و لا اقصک و ان احبک و احب من یحبّک، و ان اعلمک و تعی و حق علی الله ان تعی، فانزل الله {وَ تَعِیَها اُذُنٌ واعِیَةٌ} فقال رسول الله صلی الله علیه وآله سألت ربی ان یجعلها اذنک یا علی. قال علی: فمنذ نزلت هذه الآیة؛ ما سمعت اذنای شیئاً من الخیر و العلم و القرآن الا وعیته و حفظته. شواهد التنزیل، حاکم حسکانی، 2/377، ح 1027، ذیل همین آیه. مناقب ابن مغازلی، ص318-319، ح 363-364، قوله تعالی: {تعیها...} و در ص265، ح 312، قوله تعالی {هذان خصمان اختصموا فی ربهم} فرائد السمطین، حموینی، 1/198-200، ح 155-156، سمط 1 باب 40. کنز العمال، متقی هندی، 13/177، ح 36525، کتاب الفضائل، بعد از باب 10، فضائل علیّ. جامع البیان، طبری، 14/69، ح 26954، ذیل همین آیه. تاریخ دمشق، ابن عساکر، 42/361، رقم 4933، شرح حال علیّ بن ابی طالب. در المنثور، سیوطی، 6/407، ذیل همین آیه. ما نزل من القرآن فی علی، ابو نعیم اصفهانی، ذیل همین آیه (با استفاده از النور المشتعل، ص266-268، ح 7475) الکشف و البیان، ثعلبی، 10/28، ذیل همین آیه. مناقب ابن مردیه، 337-338، ح 565-570، ما نزل من القرآن فی علی، سوره الحاقه. کفایه الطالب، گنجی شافعی، ص108-110، باب 16-17. حلیه الاولیاء، ابو نعیم اصفهانی، 1/67، رقم 4، شرح حال علیّ بن ابی طالب. تفسیر الکبیر، فخر رازی، 30/107، ذیل همین آیه. نور الابصار، شبلنجی، ص159، باب 1. نظم درر السمطین، زرندی، ص92، سمط 1 قسم 2. اسباب النزول، واحدی نیشابوری، ص294، ذیل همین آیه. فیض القدیر، مناوی، 3/60، ح 2804، حرف الهمزه. الجامع لاحکام القرآن، قرطبی، 18/264، ذیل همین آیه. فتح القدیر، شوکانی، 5/282، ذیل همین آیه. لباب النقول، سیوطی، ص219، ذیل همین آیه. مناقب خوارزمی، ص282-283، ح 276-277، فصل 17. شایان ذکر است حدیث مزبور در منابع یاد شده با الفاظ گوناگون نقل شده است. *** 55- { وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلی حُبِّهِ مِسْکینًا وَ یَتیمًا وَ أَسیرًا} انسان/8 عن ابن عباس فی قوله تعالی { وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلی حُبِّهِ} قال: انزلت فی علی و فاطمة، اصحبا و عندهم ثلاثة ارغفة فاطعموا مسکینا و یتیما و اسیرا، فباتو جیاعاً، فنزلت فیهم هذه الآیة. شواهد التنزیل، حاکم حسکانی، 2/493، ح 1053، ذیل همین آیه. اسد الغابه، ابن اثیر، 5/530-531، شرح حال فضه النوبیه. الکشف و البیان، ثعلبی، 10/98، ذیل همین آیه. مناقب خوارزمی، ص272، ح252، فصل 17. سبل الهدی و الرشاد، ابن حجر، 8/281، رقم 11632، شرح حال فضه النوبیه. مناقب ابن مغازلی، ص272-274، ح 320، و قوله تعالی {هل اتی علی الانسان...}. ذخائر العقبی، محب الدین طبری، ص102-103، قسم 1، باب فضائل علی، ذکر صدقته. روح المعانی، آلوسی، 15/174، ذیل همین آیه. الریاض النضره، محب الدین طبری، 3/189، باب 4، فصل 6. نور الابصار، شبلنجی، ص227-229، باب 2. تفسیر الکبیر، فخر رازی، 3/243-244، ذیل همین آیه. تذکره الخواص، سبط جوزی، ص281-284، باب 11، ذکر ایثارهم بالطعام. الکشاف، زمخشری، 4/657 - 658، ذیل همین آیه. اسباب النزول، واحدی، ص296، ذیل همین آیه. درالمنثور، سیوطی، 6/485، ذیل همین آیه. بحر المحیط، ابو حیا» 8/388، ذیل همین آیه. الجامع لاحکام القرآن، قرطبی، 19/130-134، ذیل همین آیه. معالم التنزیل، بغوی، 4/428، ذیل همین آیه. کفایه الطالب، گنجی شافعی، ص345- 348، باب 67. مناقب ابن مردویه، ص341 - 344، ح 574 - 575، ما نزل من القرآن فی علیّ، سوره الانسان. شایان ذکر است که احادیث گوناگونی ذیل این آیه نقل شده که ما به یکی از آنها اشاره کردیم و منابعی که ذیل آن آوردیم گاه همین حدیث را عینا نقل کرده اند. و گاهی با الفاظ گوناگون این آیه و آیات قبل و بعد آن را در شأن امیر المؤمنین و اهل بیت علیهم السّلام می دانند. *** 56-{ انَّ الَّذینَ أَجْرَمُوا کانُوا مِنَ الَّذینَ آمَنُوا یَضْحَکُونَ وَ إِذا مَرُّوا بِهِمْ یَتَغامَزُونَ} مطففین/29-30 جاء علی علیه السّلام فی نفر من المسلمین فسخر منهم المنافقون و ضحکوا و تغامزوا ثم رجعوا الی اصحابهم فقالوا: رأینا الیوم الأصلع فضحکوا منه. فنزلت هذه الآیة قبل ان یصل علی الی رسول الله صلی الله علیه وآله تفسیر الکبیر، فخر رازی، 31/101، ذیل همین آیه. الکشاف، زمخشری، 4/719، 4/710 ذیل همین آیه. الجامع لاحکام القرآن، قرطبی، 19267، ذیل همین آیه. مناقب خوارزمی، ص275، ح 245، فصل 17. *** 57-{ إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ أُولئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ} احادیث ذیل این آیه و منابع مربوط به آن در مجلس دوم گذشت. *** 58-{ثُمَّ لَنَسْألَنَّهُم یَومَئِذٍ عَن النَّعِیمِ} تکاثر/8 عن ابی حفص الصائغ: [عمر بن راشد] عن جعفر بن محمدع فی قوله تعالی{ثُمَّ لَنَسْألَنَّهُم یَومَئِذٍ عَن النَّعِیمِ} قال: عن ولایة علیّ بن ابی طالب علیه السّلام. ما نزل من القرآن فی علیّ، ابو نعیم اصفهانی، ذیل همین آیه (با استفاده از النور المشتعل، ص285، ح 79) ینابیع الموده قنددوزی، 1/332، ح6، باب 37. شواهد التنزیل، حاکم حسکانی، 2/476، ح 1159، ذیل همین آیه. *** 59-{ وَ الْعَصْرِ * إِنَّ اْلإِنْسانَ لَفی خُسْرٍ * إِلاَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقّ ِ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ} سورة العصر عن ابی امامة قال: حدثنی ابی بن کعب قال: قرأت علی النبی صلی الله علیه وآله { وَ الْعَصْرِ * إِنَّ اْلإِنْسانَ لَفی خُسْرٍ} ابو جهل بن هشام { إِلاَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقّ ِ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ} علیّ بن ابی طالب. شواهد التنزیل، حاکم حسکانی، 2/480-482، ح 1154 - 1157، ذیل همین آیه. ما نزل من القرآن فی علیّ، ابو نعیم اصفهانی، ذیل همین آیه (با استفاده از النور المشتعل، ص281، ح78). مناقب ابن مردویه، ص348 - 349، ح 583، ما نزل من القرآن فی علیّ، سوره العصر. حاکم حسکانی ذیل همین آیه علاوه بر آنچه یاد کردیم حدیثی بدین شرح نقل کرده است: عن ابن عباس قال: جمع الله هذه الخصال کلها فی علی {الا الذین آمنوا} کا و الله اول المؤمنین ایماناً {عملوا الصالحات} و کان اول من صلی و عبد الله من اهل الأرض مع رسول الله صلی الله علیه وآله {و تواصوا بالحق} یعنی بالقرآن، و تعلم القرآن من رسول الله صلی الله علیه وآله و کان من ابناء سبع و عشرین سنة {و تواصوا بالصبر} یعنی و اوصی محمد علیّاً بالصبر عن الدنیا و اوصاه بحفظ فاطمة و بجمع القرآن بعد موته و بقضاء دینه و بغسله بعد موته... *** 60-{سأل سائل بعذاب واقع} معارج/1 عن جعفربن محمد عن ابیه، عن علی قال: لما نصب رسول الله صلی الله علیه وآله علیاً یوم غدیر خم، فقال: من کنت مولاه فعلی مولاه. طار ذلک فی البلاد فقدم علی رسول الله النعمان بن الحرث الفهری فقال: امرتناعن الله ان نشهد ان لا الله الا الله و انک رسول الله، و امرتنا بالجهاد و الحج و الصلاة و الزکاة و الصوم فقبلناهها منک، ثم لم ترض حتی نصبت هذا الغلام فقلت: من کنت مولاه فهذا مولاه. فهذا شیء منک او امر من عند الله؟ قال: امر من عند الله. قال: الله الذی لا الله الا هو، ان هذه من الله؟ قال: الله لا الله الا هو، ان هذا من عند الله. قال: فولی النعمان و هو یقول: اللهم ان کان هذا هو الحق من عندک فامطرعلینا حجارة من السماء او ائتنا بعذاب الیم. فرماه الله بحجر علی رأسه فقتله فانزل الله تعالی {سأل سائل} شواهد التنزیل، حاکم حسکانی، 2/381 - 385، ح 1030- 1034، ذیل همین آیه. حسکانی، این حدیث را به الفاظ گوناگون نقل کرده است. نور الابصار، شبلنجی، ص159، باب 1، فصل فی ذکر مناقب سیدنا علیّ بن ابی طالب. الکشف و البیان، ثعلبی، 10/35، ذیل همین آیه. فرائد السمطین، زرندی، ص93، سمط 1 قسم 2. تذکره الخواص سبط ابن الجوزی، ص37، باب 2، حدیث فی قوله من کنت مولاه فعلی مولاه. تفسیر ابی السعود، 9/29، ذیل همین آیه. *** 61-{إِنَّ الله وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی النَّبِی یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلیمًا} احزاب /56 احادیث ذیل این آیه و منابع مربوط به آن به تفصیل در مجلس دوم گذشت. *** 62-{لَقَدْ رَضِی الله عَنِ الْمُؤْمِنینَ إِذْ یُبایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ} فتح/18 و ذکر الحافظ الخوارزمی فی کتابه فی قوله تعالی {لَقَدْ رَضِی الله عَنِ الْمُؤْمِنینَ إِذْ یُبایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ} نزلت فی اهل الحدیبیة قال جابر: کنا یوم الحدیبیة الفاً و ابرع مائة، فقال لنا النبی صلی الله علیه وآله انتم الیوم خیار اهل الارض، فبایعنا تحت الشجرة علی الموت فما نکث الا جد بن قیس و کان منافقا و اولی الناس بهذه الآیة علیّ بن ابی طالب علیه السّلام لانه تعالی قال: {و اثابهم فتحاً قریباً} اجمعوا علی انه یعنی فتح خیبر، و کان ذلک علی ید علیّ بن ابی طالب باجماع منهم. کفایه الطالب، گنجی شافعی، ص247-248، باب 62. مناقب خوارزمی، ص276، ح 258، باب 17 *** 63-{فَامّا مَنْ اُوتِی کِتابَه بِیَمِینِه} الحاقة/ 19 عن ابن عباس فی قوله تعالی {فَامّا مَنْ اُوتِی کِتابَه بِیَمِینِه} هو علیّ بن ابی طالب. مناقب ابن مدرویه، ص338- 339، ح 571 - 572، مانزل من القرآن فی علی، سورة الحاقة

ص: 32

ص: 33

ص: 34

ص: 35

ص: 36

ص: 37

ص: 38

ص: 39

ص: 40

ص: 41

ص: 42

ص: 43

ص: 44

ص: 45

ص: 46

ص: 47

ص: 48

ص: 49

ص: 50

ص: 51

ص: 52

ص: 53

ص: 54

ص: 55

ص: 56

ما در اثبات مقام مولانا امیر المؤمنین علیه السّلام احتیاجی به جعل و وضع نداریم که به زور آیه ای را در بارة آن حضرت نقل نماییم مقام آن حضرت کالشمس فی

ص: 57

رابعه النهار ظاهر و هویداست. آفتاب درخشنده است و خورشید زیر ابر نمی ماند.

امام محمد بن ادریس شافعی گوید: من تعجب می کنم از حال علیّ علیه السّلام چه آنکه دشمنان آن حضرت (از امویها و نواصب و خوارج) از بغض وکینه فضائل آن حضرت را نقل نمی کنند، دوستان هم از ترس و تقیه خودداری از ذکر مناقب می نمایند. مع ذلک تمام کتابها پر است از فضایل و مناقب آن حضرت که نقل تمام مجالس است.(1)

و اما موضوع این آیه، بنای سحر آمیزی نداریم، بلکه حقایقی را بیان می نماییم. استدلال هم به کتب معتبرة خودتان نموده و می نماییم.

ص: 58


1- سید هاشم بحرانی در کتاب حلیه الابرار (2/136/6، الباب الخامس عشر) قول شافعی را به نقل از وقائع الأیام، خیابانی (3/474) چنین نقل کرده: و قد انصف الشافعی محمد بن ادریس، اذ قیل له: ما تقول فی علی؟ فقال: ما ذا اقول فی رجل اَخْفَتْ اولیائه فضائله خوفاً، و اخْفَتْ اعداؤه فضائله حسداً، و شاع من بین ذین ما ملأ الخافقین. و نیز آن را حفظ رجب برسی در کتاب مشارق انوار الیقین (ص171، مؤسسه اعلمی بیروت1419) به نقل از البابلیات (1/121) نقل کرده است. و نیز شیخ عباس قمی، در کتاب الکنی و الالقاب در ترجمه شافعی چنین نقل کرده است: قال الشافعی لما سأله احد اصحابه عن علیّ بن ابی طالب علیه السّلام قال: ما اقول فی رجل اسر اولیائه مناقبه تقیة و کتمها اعدائه حنقا و عداوة، مع ذلک فقد شاع ما بین الکتمانین ما ملأ الخافقین؟!! البته با این تفاسیر از خلیل بن احمد فراهیدی نیز نقل شده است. قال: ما اقول فی امرء کتبت مناقبه اولیائه خوفاً، و اعداؤه حسداً، ثم ظهر ما بین الکتمانین ما ملأ الخافقین. (الرواشح السماویه، میرداماد، ص289، تنقیح المقال، ممقانی، ترجمه الخلیل بن احمد، 1/403/3769، سفینه البحار شیخ عباس قمی، ماده خلل) همچنین این جمله از زمخشری نیز نقل شده است. (علیّ بن ابی طالب والسنه و الأدب، شاکری، 5/441) البته ممکن است که این جملات برگرفته از زمخشری باشد. «محقق».

ملاحظه می فرمایید که تا کنون استشهاد به اخبار شیعه ننموده ام، بعدها هم ان شاء الله نخواهم نمود. مکرر داعی در منابر و مجالس گفته ام که اگر تمام کتب شیعه را از میان ببرند از روی کتب معتبرة علمای عامه اثبات مقام ولایت و خلافت و اولویت مولانا امیر المؤمنین علیه السّلام را بهتر می نمایم.

و أمّا در این آیه شریفه هم قول داعی تنها نیست که شما را در سحر بیان قرار دهم بلکه علماء خودتان تصدیق این معنی را دارند خوب به خاطر دارم فقیه و مفتی عراقین محدث شام محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب ٢٣ کفایه الطالب(1) ضمن نقل حدیث تشبیه که رسول خداصلی الله علیه وآله علیّ را شبیه أنبیاء قرار داده گوید: اینکه علیّ را شبیه به نوح در حکم و حکمت قرار داده برای اینست که: انه علیه السّلام کان شدیدا علی الکافرین رءوفا بالمؤمنین کما وصفه الله تعالی فی القرآن بقوله {و الذین معه أشدّاء علی الکفّار رحماء بینهم} یعنی به درستی که علیّ علیه السّلام بر کفار شدید العمل

ص: 59


1- کفایه الطالب، گنجی شافعی، ص122، باب 23. گنجی می نویسد: قلت: تشبیه لعلیّ علیه السّلام بآدم فی علمه، لان الله علم آدم صفة کل شیء کما قال عزوجل: {و علم آدم الاسماء کلها} [بقرة/31] فما من شیء و لاحادثة و لا واقعة الا و عند علی علیه السّلام فیها علم و له فی استنباط مهناه فهم، و شبهه بنوح فی حکمته، او فی روایة او فی حکمه، و کانه اصح، لان علیّاًعلیه السّلام کان شدیدا علی الکافرین رئوفا بالمؤمنین، کما وصفه الله تعالی فی القرآن بقوله تعالی {و الذین معه اشداء علی الکفار رحماء بینهم} (فتح/29) و اخبر الله عزوجل عن شدة نوح علیه السّلام علی الکافرین بقوله: {رب لا تذر علی الارض من الکافرین دیاراً} [نوح/26] و شبهه فی الحلم بابراهیم علیه السّلام خلیل الرحمن کما وصفه الله عزوجل بقوله {ان ابراهیم لاوّاه حلیم} [توبه/114] فکان متخلقا باخلاق الانبیاء متصفا بصفات الانبیاء.

و بر مؤمنین رؤف و مهربان بود هم چنانکه خدا در قرآن او را وصف نموده به این آیه که علی چون همیشه با پیغمبر بوده بر کفّار شدید العمل و بر مؤمنین رؤوف بوده.

و أمّا اینکه جناب شیخ فرمودند {و الذین معه} دربارۀ أبو بکر است به دلیل آنکه چند روزی در غار خدمت رسول اکرم صلی الله علیه وآله بوده است (و حال آنکه شب گذشته عرض کردم که علماء خودتان نوشته اند به نحو تصادف و برای جلوگیری از پیش آمدهائی او را با خود بردند) بر فرض تسلیم که بگوئیم مخصوصا حضرت او را با خود بردند آیا چنین مسافری که چند روزی در مسافرت با آن حضرت بوده مقامش برابری می کند با کسی که از اوایل عمر با رسول اکرم صلی الله علیه وآله و تحت تعلیم و تربیت آن حضرت بوده؟

اگر با دیدۀ انصاف و حقیقت توجه نمائیدتصدیق خواهید نمود که مولانا علیّ علیه السّلام در این خصیصه اولی از أبو بکر و تمام مسلمین است که مشمول این آیه واقع شود. زیرا از حین طفولیّت با رسول اکرم صلی الله علیه وآله و تحت تربیت آن حضرت نموّ نموده مخصوصا از اوّل بعثت جز علیّ علیه السّلام دیگری با آن حضرت نبوده. روزی که علیّ با پیغمبر بود أبو بکر و عمر و عثمان و ابو سفیان و معاویه و تمام مسلمین منحرف از دین توحید و غرق در بت پرستی بودند.

علیّ اول مؤمن به رسول الله صلی الله علیه وآله بود

چنانکه اکابر علماء شما مانند بخاری و مسلم در صحیحین(1) خود و امام

ص: 60


1- گرچه این حدیث را در صحیحین نیافتیم، لکن حاکم نیشابوری در المستدرک علی الصحیحین، 3/121، ج 4587 کتاب معرفه الصحابه، باب مناقب امیر المؤمنین، ذکر اسلام امیر المؤمنین علیه السّلام این حدیث را نقل کرده است: عن انس قال: نبیء النبی صلی الله علیه وآله یوم الاثنین و اسلم علی یوم الثلثاء. همچنین در همین جلد، ص147، ح 4662، کتاب معرفه الصحابه، باب مناقب امیر المؤمنین، ذکر اسلام امیر المؤمنین علیه السّلام این حدیث را نقل کرده است: عن سلمان علیه السّلام قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله اولکم واردا علی الحوض اولکم اسلاما علیّ بن ابی طالب. نیز در همین جلد ص528 ح 5963، کتاب معرفه الصحابه ذکر مناقب ابی موسی عبد الله بن قیس الاشعری این حدیث را نقل کرده است: عن ابن عباس قال: قال ابو موسی الاشعری: ان علیا اول من اسلم مع رسول الله. در صفحه 571، ح 6121، کتاب معرفه الصحابه ذکر مناقب ابی اسحاق سعد بن ابی وقاص، این حدیث را نقل کرده است: عن قیس بن ابی حازم، قال: کنت بالمدینه فبینا انا اطوف فی السوق اذ بلغت احجار الزیت فرأیت قوما مجتمعین علی فارس قد رکب دابة و هو یشتم علیّ بن ابی طالب و الناس وقوف حوالیه، اذ اقبل سعد بن ابی وقاص فوقف علیهم فقال: ما هذا؟ فقالوا: رجل یشتم علیّ بن ابی طالب، فتقدم سعد فافرجوا له حتی وقف علیه فقال: یا هذا علی ما تشتم علیّ بن ابی طالب؟ الم یکن اول من اسلم؟ الم یکن اول من صلی مع رسول الله؟...

احمد حنبل درمسند(1) و ابن عبد البر در صفحه ٣٢ جلد سیم استیعاب(2) و امام ابو عبد الرحمن نسائی درخصائص العلوی(3) و سبط ابن جوزی در صفحه 6٣ تذکره(4) و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب ١٢ینابیع الموده(5) از ترمذی و مسلم

ص: 61


1- مسند احمد بن حنبل، 4/368، مسند زید بن ارقم. احمد بن حنبل این حدیث را نقل کرده است: عن زید بن ارقم قال: اول من اسلم مع رسول الله صلی الله علیه وآله علی علیه السّلام
2- استیعاب، ابن عبد البر، 3/1095، رقم 1855، شرح حال علیّ بن ابی طالب. ابن عبد البر حدیث را اینگونه نقل کرده است: عن انس بن مالک، قال: استنبئ النبی صلی الله علیه وآله یوم الاثنین و صلی علی یوم الثلثاء.
3- خصائص امیر المؤمنین، احمد بن شعیب نسائی، ص44، باب صلاه امیر المؤمنین. نسائی حدیث را همانگونه که از مسند نقل کردیم آورده است.
4- تذکره الخواص، سبط ابن جوزی، ص26، باب2. ابن جوزی این حدیث را نقل کرده است: روی سعید بن جبیر عن ابن عباس: اول من صلی مع رسول الله صلی الله علیه وآله علی و فیه نزلت هذه الآیة {والسابقون السابقون...} [واقعه/10]
5- ینابیع الموده، قندروزی، 2/147، ح 408، باب 56. قندروزی احادیث گوناگونی را در این باب نقل می کند که به یک حدیث اشاره می کنیم: عن انس: بعث النبی صلی الله علیه وآله یوم الإثنین و اسلم علی یوم الثلاثاء.

و محمّد بن طلحه شافعی در فصل اول مطالب السؤول(1)

و ابن ابی الحدید در صفحه ٢5٨ جلد سیم شرح نهج البلاغه(2) و ترمذی در صفحه ٢١4جلد دوم جامع(3) و حموینی در فرائد(4) و میرسید علیّ

همدانی در موده القربی(5) حتّی ابن

ص: 62


1- مطالب السؤول، محمد بن طلحه شافعی، ص64، باب 1، فصل 1. ابن طلحه حدیث را این گونه نقل کرده است: فلم یزل علی مع رسول الله صلی الله علیه وآله حتی بعثه الله نبیا فاتبعه و آمن به و صدقه و بعث رسول الله صلی الله علیه وآله یوم الاثنین و صلی علی یوم الثلاثاء.
2- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 13/229، خطبه238 (قاصعه)، القول فی اسلام ابی بکر و علی. ابن ابی الحدید نیز احادیثی نقل کرده است که نخستین مسلمان و نخستین نماز گزار بعد از پیامبرصلی الله علیه وآله امیر المؤمنین علیه السّلام بوده است که به متن بعضی از آن احادیث اشاره شد و برخی دیگر نیز خواهد آمد.
3- الجامع الصحیح، ترمذی، ص981، ح3737، کتاب المناقب، باب مناقب علیّ بن ابی طالب. ترمزی حدیث را این گونه نقل کرده است: عن انس بن مالک قال: بعث النبی صلی الله علیه وآله یوم الاثنین و صلی علی یوم الثلاثاء. گرچه ترمذی بعد از نقل این خبر به سند آن اعتراض دارد، لکن با وجود اینکه به این مضمون احادیث متعدد با طرق گوناگون در کتب معتبر اهل تسنن وجود دارد، خدشه ای به صحت این حدیث وارد نخواهد شد.
4- فرائد السمطین، حموینی، 1/244، ح189، سمط1، باب 47. حموینی حدیث را این گونه نقل کرده است: عن انس بن مالک قال: استنبئ النبی صلی الله علیه وآله یوم الاثنین و اسلم علی یوم الثلاثاء
5- مودّه القربی، میر سید علی همدانی، موده 7، با استفاده از ینابیع الموده، قندروزی، 2/298، ح 854، باب 56) همدانی این حدیث را نقل کرده است: عن سلمان قال قال رسول الله صلی الله علیه وآله: اولکم ورودا علی الحوض و اولکم اسلام علیّ بن ابی طالب.

حجر متعصّب در صواعق(1) و دیگران از فحول اعلام شما با مختصر کم و زیادی در الفاظ از انس بن مالک و دیگران نقل نموده اند:

«بعث النبیّ فی یوم الاثنین و آمن علیّ یوم الثلاث»

(پیغمبر روز دوشنبه مبعوث به رسالت شد و علیّ در روز سه شنبه ایمان آورد.)

و نیز آورده اند که:

«بعث النبیّ فی یوم الاثنین و صلّی علیّ معه یوم الثلاث انّه اوّل من آمن برسول الله من الذکور.»

(پیغمبر در روز دوشنبه مبعوث شد و روزسه شنبه علیّ با او نماز گزارد.)

و نیز طبری در صفحه ٢4١ جلد دوم تاریخ(2) و ابن ابی الحدید در صفحه ٢56 جلد سیم شرح نهج و ترمذی در صفحه ٢١5 جلد دوم جامع(3) و امام احمد در

ص: 63


1- صواعق المحرقه، ابن حجر مکی، ص120، باب 9، فصل1. ابن حجر می نویسد: قال ابن عباس و انس و زید بن ارقم و سلمان الفارسی و جماعة انه اول من اسلم و نقل بعضهم الاجماع علیه.
2- تاریخ طبری، 2/55-56، ذکر الخبر عما کان من امر نبی الله عند ابتداء الله ذکره ایاه. طبری احادیثی با طرق و الفاظ گواگون نقل کرده است که به دو حدیث اشاره می کنیم: عن زید ابن ارقم قال: اول من اسلم مع رسول الله صلی الله علیه وآله علیّ بن ابی طالب. عن جابیر قال: بعث النبی صلی الله علیه وآله یوم الاثنین و صلی علیٌّ یوم الثلاثاء.
3- الجامع الصحیح، ترمذی، ص982، ح 3743-3744، کتاب المناقب، باب مناقب علیّ. ترمذی این حدیث را نقل کرده است: عن ابن عباس قال: اول من صلی علیٌّ.

صفحه ٣6٨ جلد چهارم مسند(1) و ابن اثیر در صفحه ٢٢ جلد دوم کامل(2) و حاکم نیشابوری در صفحه ٣٣6 جلد چهارم مستدرک(3) و محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب ٢5 کفایه الطالب(4) به اسناد خود از ابن عباس روایت

ص: 64


1- مسند احمد بن حنبل، 1/373، مسند ابن عباس. احمد بن حنبل علاوه بر آنچه بیشتر از او یاد کردیم این حدیث را نیز نقل کرده است: عن ابن عباس قال: اول من صلی مع النبی صلی الله علیه وآله بعد خدیجة علیّ.
2- الکامل، ابن اثیر، 2/57، ذکر الاختلاف فی اول من اسلم. ابن اثیر نیز احادیث گوناگونی نقل کرده است که متن آن را از کتب دیگر نقل کرده ایم.
3- پیشتر به مدرک آن اشاره شد.
4- کفایه الطالب، گنجی شافعی، ص125، باب 25. گنجی نیز حدیث را به الفاظی که قبلا نقل کردیم آورده است. سپس در مقام بیان اختلافات در این مسئله بر آمده می نویسد: قلت: و قد اختلف العلماء فی اول من صلی من هذه الأمة بعد النبی صلی الله علیه وآله و المختار من الروایات عندی قول عباس [اول من صلی علیٌّ] و یدل علیه قول عبد الرحمن بن جعل الجمحی یقول فیه حین بویع علی علیه السّلام: علی وصی المصطفی و ابن عمه و اول من صلی لذی العرض و اتقی و قال الفضل بن العباس فی قصیدة له: اذا نحن بایعنا علیّا فحسبنا ابو حسن مما نخاف من الفتن و اول من صلی من الناس واحدا سوی خیرة النسوان و الله ذو المنن سپس گنجی شافعی اشکالی را نسبت به روایت ابن عباس در این موضوع بیان کرده و به زیبایی پاسخ می دهد که به متن آن اشاره می کنیم: فان قیل: ان عبد الله بن عباس کان عام حجة الوداع مناهزاً للاحتلام و روی عنه انه کان حین توفّی رسول الله صلی الله علیه وآله ابن خمس و عشر سنة و روی اقل من ذلک، فمولده بعد البعثة باکثر من ثمان سنین، فانی له ان علیا اول من صلی و هو اذ ذاک لم یخلق بعد؟ قلت: یظهر ان اباه العباس اخبره بذلک لانه اخبر عفیفاً الکندی حین شاهد النبی صلی الله علیه وآله و علیاً و خدیجة یصلّون فی اول الاسلام حین لم یصلّ غیرهم. و من اخبر الغرباء بذلک فأجدر ان یخبر بنیه به. و نیز ثعلبی در الکشف و البیان، 5/84، ذیل آیه 100 سوره توبه این حدیث را نقل کرده است: و روی اسماعیل بن ایاس بن عفیف عن ابیه عن جده عفیف قال: کنت امرءاً تاجرا فقدمت مکة ایام حج فنزلت علی العباس بن عبد المطلب و کان العباس لی صدیقاً و کان یختلف الی الیمن یشتری القطن فیبیعه ایام الموسم. فبینما انا و العباس بمنی اذ جاء رجل شاب حین حلقت الشمس فی السماء فرمی ببصره الی السماء ثم استقبل الکعبة فلبث مستقبلها، حتی جاء غلام فقام عن یمینه فلم یلبث ان جاء غلام فقام عن یمینه فلم یلبث ان جائت امرأة فقامت خلفهما فرکع الشاب و رکع الغلام و المرأة فخرّ الشاب ساجداً فسجد معه فرفع، فرفع الغلام و المرأة فقلت: یا عباس امر عظیم! فقال: امر عظیم. فقلت: ویحک ما هذا؟ فقال: ذا ابن اخی محمد بن عبد الله بن عبد المطلب یزعم انه الله تعالی بعثه رسولا و ان کنوز کسری و قیصر ستفتح علیه، و هذا الغلام ابن اخی علیّ بن ابی طالب، و هذا المرأة خدیجة بنت خویلد زوجة محمد قد تابعاه علی دینه، ما علی ظهر الارض کلها علی هذا الدین غیر هؤلاء همچنین: نسائی در سنن الکبری، 5/105-107، ح 8391-8395، کتاب الخصائص، ذکر صلاته قبل الناس و انه اول من صلی من هذه الأمه؛ احمد بن حنبل در فضائل الصحابه، 2/589-591، ح 997-1004، فضائل علیّ بن ابی طالب؛ ابن ابی شیبه در المصنف، 8/449، ح 1، کتاب المغازی، اسلام علیّ بن ابی طالب؛ ابن حجر عسقلانی در سبل الهدی و الرشاد 4/464، رقم 5704، شرح حال علیّ بن ابی طالب الهاشمی، ابن حجر در شرح حال امیر المؤمنین می نویسد: اول الناس اسلاماً فی قول کثیر من اهل العلم؛ بلاذری در انساب الاشراف، 2/347، شرح حال علیّ بن ابی طالب. ابن واضح در تاریخ یعقوبی، 2/23، المبعث؛ عبد الرزاق صنعانی در المصنف، 5/325، ح9719، کتاب المغازی، ذکر اول من اسلم و 11/227، ح 20391-20392، کتاب الجامع، باب اصحاب نبی صلی الله علیه وآله. ابن سعد در طبقات الکبری، 3/15، طبقات البدریین من المهاجرین، الطبقه الاولی، شرح حال علیّ بن ابی طالب، ذکر اسلام علی و صلاته؛ شوکانی در نیل الاوطار، 7/213، ح 3218، ابواب احکام الرده و الاسلام، باب تبع الطفل لابویه فی الکفر و لمن اسلم منهما فی الاسلام؛ احمد بن شعیب نسائی در فضائل الصحابه، ص13، فضائل علیّ؛ بیهقی در السنن الکبری، 6/207، کتاب اللقطه، باب من قال یحکم بصحه اسلامه. طبرانی در معجم الکبیر، 19/291، احادیث عبید العجلی؛ زرندی در نظم درر السمطین، ص81-84، سمط 1، قسم 2، ذکر اسلامه؛ متقی هندی در کنز العمال، 13/128 و 144، ح 3647 و 36451، کتاب الفضائل، بعد از باب 10، فضائل علیّ. تهذیب الکمال، مزی، 5/354، رقم 1076، شرح حال حبه بن حوین او قدامه الکوفی؛ خطیب بغدادی در تاریخ بغداد، 4/233، رقم 1947، شرح حال احمد بن عبد الله ابو الفض بن الفافی؛ تهذیب التهذیب، ابن حجر عسقلانی، 7/286، رقم 4925، شرح حال علیّ بن ابی طالب. خوارزمی در مناقب، ص56-58، ح 22-27، فصل 4؛ سبط ابن جوزی، تذکره الخواص، ص103، باب 4، تمام حدیث الخوارج؛ ابی داوود طیالسی در المسند، ص93، مسند زید بن ارقم؛ دیلمی در الفردوس، 1/27، ح 39، حدیث الاوائل، طبری در تاریخ خود، 2/5، ذکر الخبر عما کان من امر النبی، ذکر بعض من قال ذلک ممن حضرنا ذکره؛ ابن عساکر در تاریخ دمشق، 42/28-30، رقم 4933، شرح حال علیّ بن ابی طالب؛ ابن کثیر در البدایه و النهایه، 3/36، فصل فی اول من اسلم من متقدمی الاسلام و الصحابه و غیرهم؛ محب الدین طبری در ریاض النضره، 3/109، باب 4، فصل4، ذکر نه اول من اسلم و در ذخائر العقبی، ص58، قسم 1 باب فضائل علی، ذکر انه اول من اسلم. مبارک فوری، در تحفه الاحوذی، 10/160، شرح حدیث 3976، ابواب المناقب، باب مناقب علی، در شرح این حدیث: (بعث النبی صلی الله علیه وآله یوم الاثنین و صلی علی یوم الثلاثاء) می نویسد: فیه دلیل علی ان اول من اسلم من الذکور هو علیّ؛ منابع یاد شده با الفاظ و طرق گوناگون احادیثی نقل کردند که بیانگر آن است که امیر المؤمنین علیه السّلام بعد از پیامبر اکرم نخستین مسلمان و نخستین نمازگزار بوده است.

ص: 65

نموده اند که «اول من صلّی علیّ» یعنی اول کسی که (در اسلام) نماز گذارد علی علیه السّلام بود. و از زید بن ارقم وارد است که: «اوّل من اسلم مع رسول الله علیّ بن ابی طالب علیه السّلام» و از این قبیل اخبار در کتب معتبرۀ شما بسی بسیار است که برای نمونه کافی می باشد.

ص: 66

تربیت علی توسط پیغمبر از طفولیت

مخصوصا لازم است توجه نمائید به آنچه را که فقیه دانشمند خودتان نور الدین بن صباغ مالکی در صفحه 16 فصول المهمّه(1) فصل تربیته النبی و محمّد بن طلحه شافعی در صفحه11 فصل اول مطالب السؤول(2) و دیگران نقل نموده اند

ص: 67


1- الفصول المهمه ابن صباغ مالکی، 1/181-186، فصل 1، فصل فی تربیه النبی صلی الله علیه وآله له علیه السّلام. ابن صباغ می نوسید: و ذلک انه لما نشأ علیّ بن ابی طالب علیه السّلام و بلغ سن التمییز اصاب اهل مکة جدب شدید و قحط اجحف بذوی المروّة و اضر بذی العیال الی الغایة، فقال رسول الله صلی الله علیه وآله لعمه العباس- و کان من ایسر بنی هاشم-: یا عم ان اخاک ابا طالب کثیر العیال و قد اصاب الناس ما تری، فانطلق بنا الی بیته لنخفف من عیاله فتأخذ انت رجلا واحدا و آخذ انا رجلا، فنکفلهما عنه. قال العباس: افعل. فانطلقا حتی اتیا ابا طالب فقالا: انا نرید ان نخفف عنک من عیالک حتی ینکشف عن الناس ما هم فیه، فقال لهما ابو طالب: اذا ترکتما لی عقیلا و طالباً فاصنعا ما شئتما، فأخذ رسول الله صلی الله علیه وآله علیا و ضمه الیه و اخذ العباس جعفرا فضمه الیه، فلم یزل علی مع رسول الله صلی الله علیه وآله حتی بعث الله عزوجل محمدا نبیا فاتبعه علیٌّ علیه السّلام و آمن به و صدّقه و کان عمره اذ ذاک فی السنة الثالثة عشر من عمره و لم یبلغ الحلم و قیل غیر ذلک و اکثر الاقوال و اشهرها انه لم یبلغ الحلم و انه اول من اسلم و آمن برسول الله صلی الله علیه وآله من الذکور بعد خدیجة.
2- مطالب السؤول، محمد بن طلحه شافعی، ص63-64 باب 1، فصل 1. ابن طلحه می نویسد: فلما نشأ و کبر اصاب اهل مکّة جدب شدید و قط مؤلم اجحف بذوی الثروة و اضرّ الی الغایة بذوی العیال، فقال رسول الله صلی الله علیه وآله لعمه العباس و کان من ایسر بنی هاشم: «یا عم ان اخاک ابا طالب کثیر العیال و قد اصاب الناس ماتری، فانطلق بنا الیه فلنخفف من عیاله، آخذ من بنیه رجلا و تأخذ انت رجلاً فنکفهما عنه.» قال العباس: نعم فانطلقا حتی اتیا ابا طالب فقالا: انا نرید ان نخفف عنک من عیالک حتی ینکشف عن الناس ما هم فیه، فقال لهما ابوطالب: اذا ترکتما لی عقیلا و طالباً فصنعا ما شئتما، فاخذ رسول الله صلی الله علیه وآله علیا فضمه الیه و اخذ العباس جعفراً فضمّه الیه، فلم یزل علی مع رسول الله حتی بعثه الله تعالی نبیا فاتبعه و آمن به و صدقة و بعث رسول الله یوم الاثنین و صلی علی یوم الثلاثاء همچنین حاکم نیشابوری در المستدرک علی الصحیحین، 3/666، ح 6463، کتاب معرفه الصحابه ذکر عقیل بن ابی طالب، حدیث را این گونه نقل کرده است: عن مجاهد بن جبیر ابی الحجاج قال: کان من نعم الله علی علیّ بن ابی طالب علیه السّلام ما صنع الله له و اراده به من الخیر ان قریشاً اصابتهم ازمة شدیدة و کان ابوطالب فی عیال کثیر فقال رسول الله صلی الله علیه وآله لعمه العباس، و کان من ایسر بنی هاشم: یا ابا الفضل ان اخاک ابا طالب کثیر العیال و قد اصاب الناس ما تری من هذه الازمة فانطلق بنا الیه نخفف عنه من عیاله آخذ من بنیه رجلا و تأخذ انت رجلا فنکفلهما عنه، فقال العباس: نعم فانطلقا حتی اتیا ابا طالب فقالا: انا نرید ان نخفف عنک من عیالک حتی تنکشف عن الناس ما هم فیه. فقال لهما ابوطالب: اذا ترکتما لی عقیلاً فاصنعا ما شئتما. فاخذ رسول الله صلی الله علیه وآله علیا فضمّه الیه و اخذ العباس جعفراً فضمه الیه. فلم یزل علی مع رسول الله مع رسول الله حتی بعثه الله نبیاً فاتبعه و صدَّقه، و اخذ العباس جعفرا و لم یزل جعفر مع العباس حتی اسلم و استغنی عنه. و نیز طبری در تاریخ خود، 2-57-58، ذکر الخبر عما کان من امر نبی الله، علاوه بر آنچه از مستدرک نقل کردیم این حدیث را نیز آورده است: عن اسحاق قال: کان اول ذکر آمن برسول الله صلی الله علیه وآله و صلی معه و صدقه بما جاءه من عند الله علیّ بن ابی طالب و هو یومئذ ابن عشر سنین و کان مما انعم الله به علی علیّ بن ابی طالب علیه السّلام انه کان فی حجر رسول الله علیه السّلام قبل الاسلام. همچنین ثعلبی در الکشف و البیان، 5/84، ذیل آیه 100 سوره توبه؛ قندوزی در ینابیع الموده، 2/145؛ خ 400، باب 56، ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه، 13/199، خطبه 238، (قاصعه)، ذکر ما کان من صلاه علی مع رسول الله صلی الله علیه وآله فی صغره؛ صالحی شامی در سبل الهدی و الرشاد، 2/300، جماع ابواب بعض الأمور الکائنه بعد بعثته صلی الله علیه وآله باب 2، با الفاظی مشابه به همین حدیث اشاره کرده اند.

سالی که در مکۀ معظّمه قحطی شد روزی رسول اکرم صلی الله علیه وآله (که هنوز بر حسب ظاهر مبعوث به رسالت نشده بود) به عبّاس عمّ اکرم خود فرمود برادرت ابو طالب کثیر العیال است و روزگار هم سخت و دشوار است برویم هر کدام ما تقاضا کنیم یک نفر از اولادهای او را قبول کنیم به کفالت تا بار عمّ عزیزم سبک شود عباس قبول کرد به اتّفاق به ملاقات جناب ابو طالب رفتند و علّت آمدن خود رانقل نموده اند سالی که در مکۀ معظّمه قحطی شد روزی رسول اکرم صلی الله علیه وآله (که هنوز بر حسب ظاهر مبعوث به رسالت نشده بود) به عبّاس عمّ اکرم خود فرمود برادرت ابو طالب کثیر العیال است و روزگار هم سخت و دشوار است برویم هر کدام ما تقاضا کنیم یک نفر از اولادهای او را قبول کنیم به کفالت تا بار عمّ عزیزم سبک شود عباس قبول کرد به اتّفاق به ملاقات جناب ابو طالب رفتند و علّت آمدن خود رابیان نمودند جناب ابو طالب موافقت فرمود عباس جعفر طیار را به عهده

ص: 68

گرفت و رسول اکرم صلی الله علیه وآله علی علیه السّلام را عهده دار شد آنگاه مالکی به این عبارت گوید:

«فلم یزل علیّ مع رسول الله حتّی بعث الله عزّ و جلّ محمّداصلی الله علیه وآله نبیّا فاتبعه علیّ علیه السّلام و آمن به و صدّقه و کان عمره اذ ذاک فی السنة الثالثة عشر من عمره لم یبلغ الحلم و انّه اوّل من اسلم و آمن برسول الله من الذکور بعد خدیجة»

(پیوسته علیّ با پیغمبر بود تا خدا آن حضرت را مبعوث به رسالت نمود، پس علیّ ایمان آورد و متابعت نمود پیغمیر را و تصدیق کرد او را در حالتی که از عمرش سیزده سال گذشته و به حد بلوغ نرسیده بود و او اول کسی بود که اسلام و ایمان آورد به آن حضرت از مردان بعد از خدیجه)

سبقت علی علیه السّلام در اسلام

آنگاه مالکی(1) در همان فصل نقل قول امام ثعلبی را می نماید که در تفسیر آیه

ص: 69


1- فصول المهمه، ابن صباغ مالکی، 1/186-188، فصل 1، فصل بی تربیه النبی صلی الله علیه وآله له علیه السّلام ابن صباغ می نویسد: قال الثعلبی فی تفسیر قوله تعالی: {و السابقون الاولون من المهاجرین و الانصار} [توبه/100] و هو قول ابن عباس، و جابر بن عبد الله الانصاری، و زید بن ارقم، و محمد بن المنکدر، و ربیعة المرائی، و قداشار علیّ بن ابی طالب کرّم الله وجهه الی شئ من ذلک فی ابیات قاله و رواها عنه الثقات الا ثبات و هی هذه: محمد النبی اخی و صنوی و حمزة سید الشهداء عمی شایان ذکر است که ثعلبی در الکشف و البیان، 5/83، ذیل آیه 100 سوره توبه می نویسد: و اختلفوا ایضا فی اول من آمن برسول الله صلی الله علیه وآله بعد امرأته خدیجة بنت خویلد مع اتفاقهم انها اول من آمن بالنبی و صدقته فقال بعضهم اول ذکر آمن برسول الله صلی الله علیه وآله و صلی معه علیّ بن ابی طالب علیه السّلام و هو قول ابن عباس و جابر و زید بن ارقم و محمد بن المنکدر و ربیعة المرائی و ابی حازم المدنی.

101 سوره 9 (توبه) {وَ اَلسّٰابِقُونَ اَلْأَوَّلُونَ مِنَ اَلْمُهٰاجِرِینَ وَ اَلْأَنْصٰارِ} چنین آورده که ابن عبّاس و جابر ابن عبد الله انصاری و زید بن ارقم و محمّد بن منکدر و ربیعه المرائی گویند اوّل کسی که ایمان آورد بعد از خدیجه به رسول خداصلی الله علیه وآله علی علیه السّلام بوده آنگاه گوید علیّ کرّم الله وجهه اشاره به این معنی نموده در اشعار خودش که ثقات از علماء از قول او نقل نموده اند که فرمود.

محمّد النبی اخی و صنوی

و حمزة سیّد الشهداء عمّی

بنت محمّد سکنی و عرسی

منوط لحمها بدمی و لحمی

و سبطا احمد ولدای منها

فأیکم له سهم کسهمی (ابن طلحه)

سبقتکم الی الاسلام طفلا

صغیرا ما بلغت اوان حلمی

و اوجب لی ولایته علیکم

رسول الله یوم غدیرخم (ابن طلحه)

فویل ثم ویل ثم ویل

لمن یلقی الاله غدا بظلمی

(محمد رسول الله برادر و پسر عموی من است و حمزه سید الشهداء عم من است و فاطمه دختر پیغمبر همسر من است و دو دخترزادگان پیغمبر فرزندان من از فاطمه اند پس کدام یک از شما چنین قسمتی مانند من دارید اسبق از همه اسلام آوردم در حالتی که طفل بودم قبل از اینکه به

ص: 70

حد بلوغ برسم و واجب نمود پیغمبر برای من ولایت خود را بر شما روز غدیر خم آنگاه سه مرتبه فرمود وای بر کسی که ملاقات کند خدا را روز قیامت در حالتی که به من ظلم نموده باشد.)

و محمّد بن طلحه شافعی در صفحه11 مطالب السؤول(1) ضمن فصل اول از

ص: 71


1- مطالب السؤول، محمد بن طلحه شافعی، ص64، باب 1 فصل 1. ابن طلحه به نامه معاویه اشاره نکرده و تنها شعر را نقل کرده است. و نیز زرندی حنفی، در نظم درر السمطین، ص97، سمط1 قسم 2، این حدیث را اینگونه نقل می کند: و یروی ان معاویة کتب الی علی علیه السّلام یفتخر علیه: اما بعد، فانَّ ابی کان سیّدا فی الجاهلیة و صرت ملکا فی الاسلام و انا خال المؤمنین و کاتب الوحی و صهر رسول الله. فقال علی علیه السّلام: ایفتخر علی ابن ام آکلة الاکباد؟ اکتب الیه یا قنبر: ان لی سیوفا بدریة و سهاما هاشمیة قد عرفت مواقع نصالها فی اقاربک و عشایرک یوم بدر و ما هی من الظالمین ببعید. ثم انشد: محمد النبی اخی و صهری و حمزة سید الشهداء عمی و نیز متقی هندی در کنز العمال، 13/112، ح 36366، کتاب الفضائل، بعد از باب 10، فضائل علیّ، ابن کثیر در البدایه و النهایه، 8/9-10 حوادث سال 40 هجری، فصل فی ذکر شیء من سیرته الفاضله؛ ابن عساکر در تاریخ مدینه دمشق، 42/521، رقم 4933، شرح حال علیّ بن ابی طالب؛ سبط ابن الجوزی در تذکره الخواص، ص102، باب 4، تمام حدیث الخوارج؛ حدیث را همان گونه که از نظم درر السمطین نقل کردیم با اختلاف اندکی در الفاظ آورده اند. قندروزی حنفی در ینابیع الموده 3/143، باب 65، می نویسد: قال الامام تاج الاسلام الخدا آبادی البخاری فی اربعینه: روی هذه الأبیات عن علی علیه السّلام: سبقتکم الی الاسلام طرّاً غلاما ما بلغت اوان حلمی محمد النبی اخی و صهری حمزة سید الشهداء عمّی ابن حجر مکی، در صواعق المحرقه، ص132، باب 9، فصل 4، بعد از نقل این حدیث می نویسد: قال البیهقی: ان هذا الشعر مما یجب علی کل احد متوال فی علی حفظه لیعلم مفاخره فی الاسلام و مناقب علی و فضائله اکثر من ان تحصی. شایان ذکر است با اینکه کسانی مانند محمد بن طلحه شافعی در مطالب السؤول و زرندی حنفی در نظم درر السمطین بیتی از شعر امیر المؤمنین علیّ بن ابی طالب علیه السّلام را که در آن به عید غدیر خم اشاره شده است آورده اند، این بیت در بسیاری از مصادر اهل سنت حذف گردیده است.

باب اول و أکابرمورخین و محدثین علماء خودتان نقل نموده اند که این اشعار را آن حضرت در جواب معاویه نوشت موقعی که در نامۀ خود به آن حضرت مفاخره نموده که پدرم در جاهلیّت سیّد القوم بود و در اسلام پادشاهی نمود و من خال المؤمنین و کاتب الوحی و صاحب فضائل هستم.

حضرت بعد از مطالعه نامه فرمود: «أبالفضائل یفخر علیَّ ابن آکلة الاکباد» یعنی آیا به فضائل فخریه می کند پسر خورندۀ جگرها (یعنی هند مادر معاویه که جگر حمزه سید الشهداء را در احد برای او آوردند و در دهان جوید) آنگاه اشعار مذکور را برای او نوشت و در آن اشاره به غدیر خم نموده و اثبات می نماید که او است امام و خلیفه و اولی به تصرف در امور مسلمانان بعد از رسول خدا و به امر آن حضرت و معاویه با جدّیتی که به مخالفت آن حضرت داشت نتوانست در این مفاخرات تکذیب آن حضرت را بنماید.

و نیز حاکم ابو القاسم حسکانی(1) که از فحول اعلام و محل وثوق علمای

ص: 72


1- شواهد التنزیل، حاکم حسکانی، 1/334-334، ح 342، ذیل آیه 100 سوره توبه. حسکانی این روایت را نقل می نماید: عن عبد الرحمن بن عوف فی قوله تعالی: {والسابقون الاولون} قال: هم ستة من قریش اولهم اسلاما علیّ بن ابی طالب. و نیز ابن عساکر در تاریخ مدینه دمشق، 42/44، رقم 4933، شرح حال علیّ بن ابی طالب، این حدیث را این گونه نقل می کند: عن عبد الرحمن بن عوف فی قوله تعالی: {والسابقون الاولون} قال: هم عشرة من قریش، کان اولهم اسلاماً علیّ بن ابی طالب.

شما است در ذیل همین آیه مذکوره از عبد الرحمن بن عوف نقل می نماید که ده نفر از قریش ایمان آوردند اول آنها علیّ بن ابی طالب علیه السّلام بود.

و از انس بن مالک روایت می نمایند اکابر علماء شما مانند احمد بن حنبل در مسند و خطیب خوارزمی در مناقب(1) و سلیمان بلخی حنفی در باب12 ینابیع الموده (2) که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:

صلّت الملائکة علیّ و علی علیّ سبع سنین و ذلک انّه لم ترفع شهادة ان لا اله الاّ الله الی السماء الا منّی و من علیّ.

(هفت سال ملائکة بر من و بر علیّ صلوات فرستادند؛ زیرا که در این مدت

ص: 73


1- مناقب خوارزمی، ص54، ح 18، فصل 4.
2- ینابیع الموده، قندوزی، 1/194، ح 17، باب 12. و نیز زرندی حنفی در نظم درر السمطین، ص83، سمط1، قسم 2، ذکر اسلامه، حدیث را این گونه نقل کرده است: وعن ایوب الانصاری قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله: لقد صلت الملائکة علی و علی علیّ، لانا کنّا نصلی و لیس معنا احد یصلی غیرنا. حاکم حسکانی در شواهد التنزیل، 2/184، ح 818، ذیل آیه 7 سوره غافر، این حدیث را با الفاظ گوناگون نقل کرده است که به یک حدیث اشاره می کنیم: عن ابی ذر قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله: ان الملائکة صلت علی و علی علی سبع سنین قبل ان یسلم بشر. ابن عساکر در تاریخ دمشق، 42/36- 39، رقم 4933، شرح حال علیّ بن ابی طالب، حدیث را این گونه نقل کرده است: عن ابن عباس قال: صلت الملائکة علی و علی علیّ بن ابی طالب سبع سنین. قالوا و لم ذاک یا رسول الله؟ قال: لم یکن معی من الرجال غیره. همچنین ابن اثیر در اسد الغابه، شرح حال علیّ بن ابی طالب؛ ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه 13/230، خطبه 238، (قاصعه)، القول فی اسلام ابی بکر و علی و خصائص کل منهما، همین حدیث را با الفاظی مشابه نقل کرده اند.

کلمه شهادت از احدی به آسمان برنخاست مگر از من و علی)

و ابن ابی الحدید معتزلی از صفحه 375 تا صفحه 378 جلد اول شرح نهج البلاغه(1) اخبار بسیاری از طرق روات و علماء خودتان نقل نموده است که علیّ علیه السّلام از همۀ مسلمین اسبق در اسلام و ایمان بوده و در آخر همۀ اخبار و اختلاف اقوال گوید:

«فدلّ مجموع ما ذکرناه انّ علیّاعلیه السّلام اوّل الناس اسلاما و انّ المخالف فی ذلک شاذّ و الشذّ لا یعتدّ به».

(مجموع از آنچه ذکر نمودیم دلالت دارد بر آنکه علیّ علیه السّلام اول از همه اسلام آورد و مخالفین در این امر شاذ و کم نیستتند و به قول شاذ اعتنائی نیست.)

و امام ابو عبد الرحمن نسائی که یکی ازائمه صحاح ستّه است شش حدیث اول خصائص العلوی(2) را در این موضوع آورده و تصدیق نموده که اول کسی که ایمان آورد به رسول الله صلی الله علیه وآله و نماز گزارد با آن حضرت علیّ علیه السّلام بود.

و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 12 ینابیع المودّه(3) 31 خبر از ترمذی و حموینی و ابن ماجه و احمد حنبل و حافظ ابو نعیم و امام ثعلبی و ابن مغازلی و ابو المؤید خوارزمی و دیلمی به مضامین مختلفه نقل نموده است که خلاصه و

ص: 74


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید 4/116-125، خطبه 56، فصل فیما قیل من سبق علی الی الاسلام.
2- خصایص امیر المؤمنین، احمد بن شعیب نسائی، ص42-46، صلاه امیر المؤمنین علیّ بن ابی طالب علیه السّلام.
3- ینابیع الموده، قندوزی، 1/189-198، ح 1-29، باب 12.

نتیجۀ همۀ آنها آنکه علیّ علیه السّلام اسبق از همه امت اسلام ایمان آورد، و حتّی ابن حجر مکی متعصّب در فصل دوم از صواعق(1) اخباری به همین مضامین نقل نموده که سلیمان بلخی هم در ینابیع بعض از آن اخبار را از او نقل نموده و در آخر باب 12 ینابیع خبر پر برکتی از مناقب به اسناد خودش از ابی الزبیر مکی از جابر بن عبد الله انصاری نقل نموده با اجازه آقایان این خبر را بخوانم تا حجّة تمام گردد که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:

«انّ الله تبارک و تعالی اصطفانی و اختارنی و جعلنی رسولا و انزل علیّ سیّد الکتب فقلت الهی و سیّدی انّک ارسلت موسی الی فرعون فسئلک ان تجعل معه اخاه هارون وزیرا یشدّ به عضده و یصدّق به قوله و انّی أسألک یا سیّدی و الهی ان تجعل لی من اهلی وزیرا تشدّ به عضدی فاجعل لی علیّا وزیرا و اخا و اجعل الشجاعة فی

قلبه و البسه الهیبة علی عدوه و هو اوّل من آمن بی و صدّقنی و اوّل من وحّد الله معی و انّی سألت ذلک ربّی عزّ و جلّ فاعطانیه فهو سیّد الاوصیاء اللّحوق به سعادة و الموت فی طاعته شهادة و اسمه فی التوریة مقرون الی اسمی و زوجته صدّیقة الکبری ابنتی و ابناه سیّدا شباب اهل الجنّة ابنای و هو و هما و الائمّة من بعدهم حجج الله علی خلقه بعد النّبیّین و هم

ص: 75


1- صواعق المحرقه، ابن حجر مکی، ص125، ح 29، باب 9، فصل 2. ابن حجر علاوه بر آنچه پیشتر از او یاد کردیم این حدیث را نیز نقل می کند: اخرج الدیلمی ایضا عن عایشة و الطبرانی و ابن مردویه عن ابن عباس ان النبی صلی الله علیه وآله قال: السبق ثلاثة: فالسابق الی موسی یوشع بن نون و السابق الی عیسی صاحب یس و السابق الی محمد، علیّ بن ابی طالب.

ابواب العلم فی امّتی من تبعهم نجی من النّار و من اقتدی بهم هدی الی صراط مستقیم لم یهب الله محبتهم لعبد الاّ ادخله الله الجنّة انتهی».

(خداوند متعال برگزید و اختیار نمود مرا (از میان خلق) و قرار داد مرا پیغمبر و نازل گردانید بر من بهترین کتابها را پس من عرض کردم الهی و سیدی موسی را فرستادی به سوی فرعون پس درخواست نمود از تو اینکه برادرش

هارون را وزیر او قرار دهی و محکم نمائی به وجود او بازوی او را و تصدیق نمایند به وسیله او دعوت او را. اینک من از تو درخواست می نمایم که از اهل من قرار دهی برای من وزیری که به وجود او محکم گردد بازوی من پس قرار بده برای من علیّ را به مقام وزارت و اخوت و شجاعت را در قلب او قرار بده و هیبتی به او مرحمت نما در مقابل دشمنانش و علیّ اول کسی ست که ایمان به من آورد و تصدیق مرا نمود و اول کسی ست که با من خدا را به وحدانیت یاد نمود - آنگاه فرمود من این سؤالی را که از پروردگار نمودم بمن عطا نمود (یعنی علیّ را وزیر و برادر من قرار داد) پس علیّ آقای اوصیاء می باشد ملحق شدن به او سعادت و مردن در اطاعت او شهادت است اسم او با اسم من در تورات می باشد و همسر او صدیقه کبری دختر من است و دو پسر او که دو سید جوانان اهل بهشتند فرزندان منند و علیّ و حسن و حسین و امامان بعد از آنها حجتهای خدابر خلق اند بعد از انبیاء و آنها هستند ابواب علم در امت من هر کس آنها را متابعت و پیروی نماید از آتش نجات یابد و هر کس به آنها اقتدا نماید هدایت یابد به راه راست عطا ننموده خدا محبت آنها را به بنده ای مگر آنکه آنها را داخل بهشت می نماید. (پس عبرت بگیرید ای صاحبان بصیرت و بینائی.) (فاعتبروا یا اولی الابصار)

ص: 76

و اگر بخواهم تمام اخباری را که فقط از طریق روات و أکابر علماء خودتان در این باب رسیده بدون استناد به کتب شیعه ذکر نمایم تمام وقت شب گرفته می شود(1) گمان می کنم برای نمونه کافی باشد آنچه عرض کردم تا آقایان بدانید

ص: 77


1- در بارة اسلام و نماز امیر المؤمنین علیه السّلام لازم است به دو نکته اشاره کنیم: نکته اول: نصوصی که اثبات می کند که امیر المؤمنین علیه السّلام نخستین نماز گزار بوده است به سه گروه تقسیم می شود: گروه اول: کلمات پیامبر اکرم که دلالت بر این مطلب دارد. گروه دوم: کلمات امیرالمؤمنین علیه السّلام که این ادعا را اثبات می کند. گروه سوم: اعترافات صحابه مبنی بر اینکه امیر المؤمنین نخستین مسلمان و نخستین نماز گزار بوده است. نکته دوم: بررسی مدارکی که اثبات می کند اسلام ابو بکر بعد از امیر المؤمنین علیه السّلام بوده است. گفتنی است که ما در مقام گردآوری همه احادیث و مدارک در این باب نیستیم، بلکه به اختصار به جمع بندی روایات می پردازیم. لذا ممکن است برخی از منابعی که به آن اشاره می کنیم قبلا تکرار شده یا بعداً به آن اشاره شود. با این وصف، برای جمع بندی این بحث تکرار آن خالی از فایده نیست. نکته اول: گروه اول نصوص نبوی در برخی از احادیث، پیامبرصلی الله علیه وآله تصریح می فرمایند که امیر المؤمنین علیه السّلام نخستین مسلمان و نخستین نمازگزار است. در اینجا به هشت حدیث اشاره می کنیم: 1. قال رسول الله صلی الله علیه وآله: «اولکم وارداً (ورودا) علی الحوض اولکم اسلاماً، علیّ بن ابی طالب». المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، 3/147، ح 4662، کتاب معرفه الصحابه باب مناقب علیّ، ذکر اسلام امیر المؤمنین. کنز العمال، متقی هندی، 11/616، ح 32991، کتاب الفضائل، باب 3، فصل 2، فضائل علیّ. تاریخ دمشق، ابن عساکر، 42/40، ترجمه 4933، شرح حال علیّ بن ابی طالب. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 13/229، خطبه 238 (قاصعه) القول فی اسلام ابی بکر و علیّ. استیعاب، ابن عبد البر، 3/1091، رقم 1855، شرح حال علیّ بن ابی طالب. مناقب ابن مغازلی، ص16، ح 22، ما جاء فی اسلام علیّ. مناقب خوارزمی، ص52، ح 15، فصل 4. تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، 2/81، رقم 459، شرح حال محمد بن ابان المخرمی. 2. قال رسول الله صلی الله علیه وآله لفاطمة علیهاالسّلام «زوجتک خیر امتی، اعلمهم علماً و افضلهم حلماً و اولهم اسلاماً» کنز العمال، متقی هندی، 11/132، ح 32936 کتاب الفضائل، باب 3، فصل 2 فضائل علیّ. تاریخ دمشق، ابن عساکر، 42/132، رقم، 4933، شرح حال علیّ بن ابی طالب. اسد الغابه، ابن اثیر، 5/520، شرح حال فاطمه بنت رسول الله. مناقب خوارزمی، ص106، ح 111، فصل 9. مسند احمد بن حنبل، 5/26، مسند معقل بن یسار. 3. اخذ رسول الله صلی الله علیه وآله بید علی فقال: «ان هذا اول من آمن بی، و هذا اول من یصافحنی یوم القیامه، و هذا الصدیق الاکبر.» کفایه الطالب، گنجی شافعی، ص187، باب 44. معجم الکبیر، طبرانی، 6/269، احادیث ابو سخیله کوفی عن سلمان. نظم درر السمطین، زرندی، ص82، سمط1، قسم 2. کنز العمال، متقی هندی، 11/616، ح 32990، کتاب الفضائل، باب3، فصل 2، فضائل علیّ. تاریخ دمشق، ابن عساکر، 42/41، رقم 4933، شرح حال علیّ بن ابی طالب. 4. قال رسول الله صلی الله علیه وآله «لقد صلت الملائکة علی و علی علی سبع سنین، لانا کنا نصلی و لیس معنا احد غیرنا». نظم درر السمطین، زرندی، ص83، سمط 1، قسم2. اسد الغابه، ابن اثیر، 4/18، شرح حال علیّ بن ابی طالب. مناقب خوارزمی، ص53-54، ح 17 و 18، فصل 4. مناقب ابن مغازلی، ص14، ح 17و 19، ما جاء فی اسلامه علیه السّلام تاریخ دمشق، ابن عساکر، 42/36، رقم 4933، شرح حال علیّ بن ابی طالب. الفردوس، دیلمی، 3/433، ح5331، باب اللام. ذخائر العقبی، محب الدین طبری، ص64، قسم 1، باب فضائل علی ذکر صلاه الملائکه علیه. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ابن ابی الحدید، 13/230، خطبه 238 (قاصعه)، القول فی اسلام ابی بکر و علیّ. فرائد السمطین، حموینی، 1/242، ح 187، سمط 1/ باب 47. شواهد التنزیل حسکانی، 2/184-185، ح 818 و 819، ذیل آیه 7 سوره غافر. کنوز الحقائق، مناوی، 2/104، ح 6320، حرف اللام. 5. قال رسول صلی الله علیه وآله: «اِنَّ اَولَّ مَن صَلَّی مَعِی عَلیّ» فرائد السمطین، حموینی، 1/245، ح 190، سمط 1، باب 47. کنز العمال، متقی هندی، 11/616، ح 32992، کتاب الفضائل، باب 3، فصل 2، فضائل علیّ. کنوز الحقائق، مناوی، 1/194، ح 2436، حرف الهمزه. الفردوس، دیلمی، 1/27، ح 39، باب الالف، ذکر حدیث الاوائل. ینابیع المودّه، قندوزی، 2/75، ح 46، باب 56. 6. قال رسول الله صلی الله علیه وآله: «یا علی اخصمک بالنبوة و لا نبوة بعدی، و تخصم الناس بسبع و لا یحاجک فیهن احد یوم القیامة: انت اولهم ایمانا و اوفاهم بعهد الله...» حلیه الاولیاء، ابو نعیم اصفهانی، 1/65-66، رقم 4، شرح حال علیّ بن ابی طالب. کنز العمال متقی هندی، 11/ 617، ح 32994، کتاب الفضائل، باب 3، فصل2، مناقب علی. تاریخ دمشق، ابن عساکر، 42/58، رقم 4933، شرح حال علیّ بن ابی طالب. مطالب السؤول، محمد بن طلحه شافعی، ص133، باب 1، فصل 7. 7. قال رسول الله صلی الله علیه وآله لعلی: « هذا اول من آمن بی و صدقنی.» شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 13/225، خطبه 238(قاصعه)، القول فی اسلام بی بکر و علی. ذخائر العقبی، محب الدین طبری، ص58، قسم 1، باب فضائل علیّ، ذکر انه علیه السّلام اول من اسلم. تاریخ دمشق، ابن عساکر، 42/36، رقم 4933، شرح حال علیّ بن ابی طالب. گروه دوم: نصوص علوی در برخی از منابع خود امیر المؤمنین تصریح می فرمایند که نخستین مسلمان و نخستین نماز گزار بوده اند که به سه حدیث اشاره می کنیم: 1. عن علی علیه السّلام «انا عبد الله و اخو رسول الله و انا الصدیق الاکبر لا یقولها بعدی الا کاذب مفتر و لقد صلیت مع رسول الله قبل الناس بسبع سنین». المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، 3121، ح 4584، کتاب معرفه الصحابه، باب مناقب امیر المؤمنین، ذکر اسلامه. سنن ابن ماجه، 1/44، ح 120، مقدمه، فضل علیّ بن ابی طالب. تاریخ طبری، 2/56، ذکر الخبر عماکان من امر نبی الله صلی الله علیه وآله. المصنف، ابن ابی شیبه، 7/498، ح 21، کتاب الفضائل، فضائل علی بن ابی طاب. السنن الکبری، نسائی، 5/106 -107، ح8395، کتاب الخصائص، ذکر صلاته قبل الناس. تذکره الخواص، سبط بن الجوزی، ص103، باب 4. الکشف و البیان، ثعلبی، 5/85، ذیل آیه 100 سوره توبه. کنز العمال، متقی هندی، 13/122، ح 36389، کتاب الفضائل، باب 3، فصل 2 فضائل علی. ذخائر العقبی، محب الدین طبری، ص60، قسم، 1، باب فضائل علیّ، ذکر انه اول من صلی. تهذیب الکمال، مزی، 22/514، رقم 4572، شرح حال علاء بن صالح التیمی. فرائد السمطین، حموینی، 1/248، ح192، سمط 1، باب 48. فضائل الصحابه، احمد بن حنبل، 2/586، ح 993، فضائل امیر المؤمنین. الکامل، ابن اثیر، 2/57، ذکر الاختلاف فی اول من اسلم. 2. قال علی علیه السّلام: «انا اول رجلٍ صلی مع رسول الله» مسند احمد بن حنبل، 1/141، مسند علیّ بن ابی طالب. المعارف، ابن قتیبه، ص169، اخبار ابوبکر، اسلام ابوبکر. کنز العمال، متقی هندی، 13/124، ح 36396، کتاب الفضائل، باب 3، فصل 2 فضائل علیّ. ریاض النضره، محب الدین طبری، 3/112، باب 4، فصل 4، ذکر انه اول من صلی. تهذیب التهذیب، ابن حجر عسقلانی، /286، رقم4925، شرح حال علیّ بن ابی طالب. 3. قال علی علیه السّلام: عبدت الله مع رسول الله صلی الله علیه وآله سبع سنین قبل ان یعبده احد من هذه الامة. المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، 3/147، ح 4663، کتاب معرفه الصحابه، باب مناقب امیر المؤمنین، ذکر اسلام امیر المؤمنین. سنن الکبری، نسائی، 5/107، ح 8396، کتاب الخصائص، ذکر عباده علیّ. تاریخ دمشق، ابن عساکر، 42/30، رقم 4933، شرح حال علیّ بن ابی طالب. استیعاب، ابن عبد البر، 3/1095، رقم1855، شرح حال علیّ بن ابی طالب. ریاض النضره، محب الدین طبری، 3/111، باب 4، فصل 4، ذکر انه اول من صلیّ. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 4/118، خطبه 56 (و من کلامه له من اصحابه یخبر عما سیکون من شأن رجل یأمر بسبه و البرائه منه)، فصل فیما قیل من سبق علی الی الاسلام. گروه سوم: نصوص صحابی در برخی از منابع، صحابه پیامبر اعتراف دارند که نخستین مسلمان و نخستین نماز گزار امیر المؤمنین بوده است که به دو حدیث اشاره می کنیم: 1. عن انس بن مالک قال: استنبیء (نبی– بعث) النبی یوم الاثنین و صلی (اسلم) علی یوم الثلاثاء. المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، 3/121، ح 4587، کتاب معرفه الصحابه، باب مناقب امیر المؤمنین، ذکر اسلام امیر المؤمنین. استیعاب، ابن عبد البر، 3/1095، رقم 1855، شرح حال علیّ بن ابی طالب. فرائد السمطین، حموینی، 1/244، ح 189، سمط 1، باب 47. الجامع الصحیح، ترمذی، ص981، ح 3737، کتاب المناقب، باب مناقب علیّ بن ابی طالب. مسند ابو یعلی، 7/2113، ح 4208، مسند انس بن مالک. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 4/119، خطبه 56، (و من کلامه له من اصحابه یخبر عما یکون من شأن رجل یأمر بسبه و البرائه منه) فصل فیما قیل من سبق علی الی الاسلام. تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، 1/134، رقم 1 شرح حال امیر المؤمنین علی علیه السّلام تاریخ دمشق، ابن عساکر، 42/29، رقم 4933، شرح حال علیّ بن ابی طالب. تهذیب الکمال، مزی، 20/482، رقم 4089، شرح حال علیّ بن ابی طالب. تاریخ طبری، 2/55، ذکر الخبر عما کان من امر نبی الله عند ابتداء الله ذکره. 2. عن زید بن ارقم (عن ابن عباس-عن سلمان): اول من صلی مع رسول الله (اسلم) علیّ بن ابی طالب. مسند احمد بن حنبل، 1/373، مسند ابن عباس. الجامع الصحیح، ترمذی، ص982، ح 3743، کتاب المناقب، باب مناقب علیّ بن ابی طالب. المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، 3/147، ح4663، کتاب معرفه الصحابه، باب مناقب امیر المؤمنین، ذکر اسلام امیر المؤمنین. السنن الکبری، بیهقی، 6/206، کتاب اللقطه، باب من قال لا یحکم باسلام الصبی بنفسه ابواه کافران، باب من قال یحکم بصحه اسلامه. نظم درر السمطین، زرندی حنفی، ص82، سمط1/قسم2، ذکر اسلامه. نکته دوم: با مراجعه به مدارک آشکار می گردد که اسلام ابوبکر بعد از اسلام امیر المؤمنین علیه السّلام - به دلیل اختلاف روایت - به فاصله پنجاه نفر یا پنج نفر یا سه نفر بوده است. در اینجا مناسب است به برخی از این منابع اشاره کنیم: محمد بن جریر طبری در تاریخ خود، 2/60، ذکر الخبر عما کان من امر النبی ذکر بعض من قال ذلک ممن حضر، این حدیث را نقل می کند: عن محمد بن سعد قال: قلت لابی: أکان ابو بکر اولکم اسلاماً؟ فقال: لا و لقد اسلم قبله اکثر من خمسین. سیوطی در تاریخ الخلفاء، ص34، خلافه ابو بکر، فصل فی اسلامه، این حدیث را نقل می کند: عن سعد بن ابی وقاص انه قال: لابیه سعد: أکان ابو بکر الصدیق اولکم اسلاماً؟ قال: لا و لکنّه اسلم قبله اکثر من خمسة همچنین ابن عساکر در تاریخ دمشق، 30/45، رقم 3398، شرح حال ابوبکر، حدیث را به همین الفاظ نقل کرده است، محب الدین طبری در ریاض النضره، 1/89، قسم 2، باب 1، فصل 4، ذکر اقاویل العلماء فی اول من اسلم، این حدیث را نقل می کند: قال ابن اسحاق: اول من اسلم علیّ، ثم زید بن حارثه، ثم ابوبکر... و به همین مضمون ابن اثیر در اسد الغابه 2/226، شرح حال زید بن حارثة ابن قتیبه در المعارف ص168-169، اسلام ابی بکر؛ ابن عساکر در تاریخ دمشق، 19/354، رقم 2333، شرح حال زید بن حارثه؛ یعقوبی در تاریخ خود، 2/23، المبعث، احادیثی نقل کرده اند.

ص: 78

ص: 79

ص: 80

ص: 81

که علیّ آن کس است که از اول با رسول خداصلی الله علیه وآله بوده پس اولی و أحق است که آن بزرگوار را مشمول {و الذین معه} بدانیم نه آن کس را که چند شبی در مسافرت غار با پیغمبر بوده.

اشکال در ایمان علیّ به دلیل طفولیت و جواب آن

حافظ: این مطلب ثابت است و احدی انکار این معنی را ننموده که علیّ کرم الله وجهه اسبق از همه امّت در اسلام بوده ولی نکتۀ قابل توجه این است که او اسبق از همه امّت در اسلام بوده واین سبقت دلیل بر فضیلت و شرافت علیّ کرم الله وجهه بر دیگران از صحابه نمی باشد.

گرچه صحیح است که خلفای معظّم أبو بکر و عمر و عثمان رضی الله عنهم

ص: 82

مدتی بعد از علیّ کرم الله وجهه ایمان آوردند ولی ایمان آنها با ایمان علیّ فرق داشت و قطعا ایمان آنها از ایمان علیّ افضل بوده به دلیل آنکه علیّ طفلی نابالغ و آنها شیخی کبیر و با عقل کامل بودند.

بدیهی است ایمان پیر ورزیده و جهان دیده و صاحب عقل کامل از ایمان طفلی نو رسیده و نابالغ افضل و بالاتر است به علاوه ایمان علیّ تقلیدی و از آنها تحقیقی بوده قطعا ایمان تحقیقی از ایمان تقلیدی افضل است چون قطعا بچۀ نابالغ و غیر مکلّف ایمان نمی آورد مگر روی تقلید و علیّ بچۀ دوازده سیزده ساله تکلیفی بر او نبوده و حتما تقلیدا ایمان آورده است.

داعی: باعث تعجب است این نوع مذاکرات از مثل شما دانشمندان قوم متحیرم این نوع گفتار شما را حمل بر چه بنمایم بگویم عنادا لجاجت می فرمائید که قلبم راضی

نمی شود به عالمی چنین نسبتی بدهم مگر بگویم بدون فکر و تأمل تبعا للاسلاف صحبت می فرمائید یعنی شما تقلیدا (از خوارج و نواصب به تحریک امویها) حرف می زنید و تحقیقی در گفتار ندارید.

از شما سؤال می نمایم که آیا ایمان علی علیه السّلام در عالم طفولیت به میل و اراده خودش بوده یا به دعوت رسول الله صلی الله علیه وآله بوده.

حافظ: اولا جنابعالی از طرز صحبت چرا متأثر می شوید شبهه و اشکال در دل خلجان می کند باید مورد مذاکره قرار گیرد تا کشف حقایق شود.

و أمّا ثانیا جواب شما مسلّم است که به دعوت رسول خدا علیّ ایمان آورد نه به میل و ارادۀ خود.

داعی: آیا رسول اکرم صلی الله علیه وآله که علی علیه السّلام را دعوت به اسلام نمود می دانست که

ص: 83

تکلیفی بر طفل قبل از بلوغ نیست یا نمی دانست اگر بگوئید نمی دانست نسبت جهل به آن حضرت داده اید و اگر می دانست طفل صبی را تکلیفی در دین نمی باشد مع ذلک او را دعوت کرد کار لغو و عبث و بی جائی کرده بدیهی است نسبت لغو و عبث به رسول الله محققا کفر است.

چه آنکه پیغمبر معرّا و مبرّای از لغو و عبث است خصوصا خاتم الانبیاء زیرا که خداوند در آیه 3 سوره النجم/53 دربارۀ آن حضرت می فرماید {وَ مٰا یَنْطِقُ عَنِ اَلْهَویٰ إِنْ هُوَ إِلاّٰ وَحْیٌ یُوحیٰ}

(رسول خدا به هوای نفس سخن نمی گوید آنچه می گوید از روی وحی است که به او رسیده)

ایمان علیّ در کوچکی دلیل بر وفور عقل و فضل او می باشد

پس قطعا آن حضرت علیّ را قابل و لایق و آماده دعوت می دانسته و دعوت نموده چه آنکه عمل لغو از آن حضرت صادر نمی گردد علاوه بر این معنی صرف سن منافی کمال عقل نمی باشد. بلوغ، دلیل وجوب تکلیف نیست بلکه بلوغ در احکام شرعیه مراعات می شود نه در امور عقلیه و ایمان أمری از امور عقلیه می باشدنه تکلیف شرعی پس «ایمان علیّ فی الصغر من فضائله» ایمان علیّ در کوچکی از فضایل آن حضرت می باشد کما آنکه دربارۀ حضرت عیسی بن مریم علی نبیّنا و آله و علیه السلام و بچه تازه به دنیا آمده خداوند در آیه 31 سوره 19(مریم) خبر می دهد که گفت:

{إِنِّی عَبْدُ اَللّٰهِ آتٰانِیَ اَلْکتٰابَ وَ جَعَلَنِی نبِیًّا}

(به درستی که من بنده خاص خدایم و کتاب آسمانی و شرف نبوت مرا

ص: 84

عطا فرموده)و دربارۀ حضرت یحیی علیه السّلام در آیه 13 همان سوره فرماید:

{وَ آتَیْنٰاهُ اَلْحُکمَ صَبِیًّا}.

(و یحیی را در سن کودکی مقام نبوت بخشیدیم)

سید اسماعیل حمیری یمنی(1) که از شعراءمعروف اواسط قرن دوم هجری متوفی سال 179 بوده در اشعاری که در مدح آن حضرت سروده به همین جهت اشاره نموده و گفته:

وصی محمد و ابو بنیه و وارثه و فارسه الوقیا

و قد اوتی الهدی و الحکم طفلا کیحیی یوم اوتیه صبیا

(همچنان که یحیی در طفولیت و بچه گی واجد مقام نبوت گردیده علیّ علیه السّلام هم که وصی و وارث پیغمبر و پدر فرزندان آن حضرت بود صاحب حکم ولایت و هادی خلق در حال طفولیت گردید.)

فضل و مقامی را که پروردگار عطا نماید نیازمند رسیدن به سنّ بلوغ نیست بلکه رشد عقلی و صلاحیت مورد در اثر طینت پاک است که خداوند عالم السرّ و الخفیّات فقط به آن دانا و خبیر است و لذا یحیی در طفولیت و عیسی در مهد به نبوّت و علیّ در دوازده یاسیزده سالگی به ولایت مطلقه برسد مورد هیچ گونه

ص: 85


1- مناقب، ابن شهر آشوب، 2/12، باب درجات امیر المؤمنین، فصل فی المسابقه بالاسلام.

تعجبی نخواهد بود.

بیشتر تعجب داعی از این گفتار شما که اسباب تأثر شد آن بود که این نوع از گفتار و اشکالات از نواصب و خوارج و پیروان معاندین در تحت تحریکات امویها می باشد که به ایمان علیّ علیه السّلام خورده گیرند و گویند ایمان او از روی معرفت و یقین نبوده بلکه بر وجه تلقین و تقلید بوده است.

اوّلا موثقین از أکابر علماء شما همه اعتراف به این فضیلت دارند و اگر ایمان در کودکی برای آن حضرت فضل و فخری نبوده پس آن همه فخر و مباهاتی که آن حضرت در مقابل صحابه نمودند برای چه بوده؟

چنانچه عرض کردم اکابر علماء شما مانند محمّد بن طلحه شافعی(1) و ابن صباغ مالکی(2) و ابن أبی الحدید(3) و دیگران اشعار آن حضرت را نقل نموده اند که ضمنا فرمود:

سبقتکم الی الاسلام طفلا صغیرا ما بلغت اوان حلمی

و اگر ایمان آن حضرت در کودکی فضل و شرفی نبوده رسول اکرم صلی الله علیه وآله آن بزرگوار را به این فضل و خصیصه تخصیص نمی داد و آن حضرت خود فخر و مباهات به این معنی نمی نمود چنانچه سلیمان بلخی حنفی در صفحه 202 ینابیع

ص: 86


1- در همین مجلس گذشت.
2- در همین مجلس گذشت.
3- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 4/122، خطبه 56، (مو من کلامه له من اصحابه یخبر عما سیکون من شأن رجل یأمر بسبه و البرائه منه) فصل فیما قیل من سبق علی الی الاسلام.

الموده (1) ضمن باب 56 از ذخایرالعقبی امام الحرم احمد بن عبد الله شافعی از خلیفۀ ثانی عمر بن الخطّاب نقل می نماید که گفت من و ابو بکر و ابو عبیدۀ جراح و جماعتی خدمت رسول خدا بودیم که دست مبارک بر شانه علی علیه السّلام زد و فرمود:

«یا علیّ انت اوّل المؤمنین ایمانا و اولهم اسلاما و انت منّی بمنزلة هارون من موسی»

(ای علیّ تو نخستین مومن و نخستین مسلمانی و تو برای من همانند هارونی برای موسی)

و نیز امام احمد بن حنبل در مسند نقل می نماید از ابن عباس «حبر امت» که گفت من و ابو بکر و ابو عبیدة بن جراح و جمعی دیگر از صحابه خدمت پیغمبر بودیم که دست مبارک بر کتف علیّ بن ابی طالب زد و فرمود:

«انت اوّل المسلمین اسلاما و انت اوّل المؤمنین ایمانا و انت منّی بمنزلة

ص: 87


1- قندوزی، 2/146، ح 403، باب 56. قندوزی این حدیث را نقل می کند: عن عمر بن خطاب قال: کنت انا و ابو بکر و ابو عبیدة و جماعة اذ ضرب النبی صلی الله علیه وآله منک علی (بن ابی طالب) فقال: یا علی انت اول المؤمنین ایمانا و اولهم اسلاما و انت منی بمنزلة هارون من موسی. و نیز متقی هندی در کنز العمال، 13/124، رقم 36395، کتاب الفضائل، باب 3، فصل2، فضائل علی؛ ابن عساکر در تاریخ دمشق، 42/167، رقم 4933، شرح حال علیّ بن ابی طالب؛ دیلمی در الفردوس، 5/315، ح 8299، باب الیاء؛ محب الدین طبری در ذخائر العقبی، ص58، قسم1، باب فضائل علی ذکر انه علیه السّلام اول من اسلم؛ محب الدین طبری در ریاض النضره 3/109-110، باب 4، فصل 4، ذکر انه اول من اسلم؛ خوارزمی در مناقب، ص55، ح 19، فصل 4، همین حدیث را نقل کرده اند.

هارون من موسی کذب یا علی من زعم انه یحبّنی و یبغضک»

(تو از حیث اسلام و ایمان اول مسلمین و مؤمنین هستی و تو برای من بمنزلة هارونی از موسی - یا علی، دروغ گفت کسی که گمان نمود مرا دوست دارد و تو را دشمن بدارد.)

و ابن صباغ مالکی در صفحه 125 فصول المهمّه((1) مثل همین خبر را از کتاب خصائص از ابن عباس و نیز امام ابو عبد الرّحمن نسائی در خصائص العلوی نقل می کنند که گفت از عمر بن الخطّاب (خلیفه ثانی) شنیدم که گفت: «علی را یاد نکنید، مگر به خیر زیرا که از پیغمبرصلی الله علیه وآله شنیدم فرمود در علی سه خصلت است من که عمرم دوست داشتم یکی از آنها برای من باشد چه آنکه هر یک از آنها نزد من دوست­داشتنی تر است از هر چه آفتاب بر او می تابد.»

آنگاه گفت: ابو بکر و ابو عبیده و جمعی دیگر از صحابه هم حاضر بودند که آن حضرت دست بر کتف علی گذارد و گفت: (آنچه را که عرض کردم) و ابن صباغ این کلمات را زیاده از دیگران نقل نموده که فرمود:

«من احبّک فقد احبّنی و من احبّنی احبّه الله و من احبّه الله ادخله الجنّة

ص: 88


1- . و من کتاب الخصائص عن العباس بن عبد المطلب قال: سمعت عمر بن خطاب و هو یقول: کفوا عن ذکر علیّ بن ابی طالب الا بخیر، فانی سمعت رسول الله صلی الله علیه وآله یقول: فی علی ثلاث خصال وددت لو ان لی واحدة منهن احب الی مما طلعت علیه الشمس و ذلک انی کنت انا و ابو بکر و ابو عبیدة ابن الجراح و نفر من اصحاب رسول الله صلی الله علیه وآله اذ ضرب النبی صلی الله علیه وآله علی کتف علیّ بن ابی طالب و قال: یا علی انت اول المسلمین اسلاماً و انت اول المؤمنین ایماناً و انت منی بمنزلة هارون من موسی، کذب من زعم انه یحبنی و هو مبغضک. یا علی من احبک فقد احبنی و من احبنی احبه الله و من احبه الله ادخله الجنة و من ابغضک فقد ابغضنی و من ابغضنی فقد ابغضه الله تعالی و ادخله النار.

و من ابغضک فقد ابغضنی و من ابغضنی ابغضه الله تعالی و ادخله النار»

(کسی که تو را دوست بدارد مرا دوست داشته و کسی که مرا دوست دارد خدا او را دوست می دارد و کسی که خدا او را دوست بدارد داخل می کند او را به بهشت و کسی که تو را دشمن بدارد مرا دشمن داشته و کسی که مرا دشمن بدارد خدا او را دشمن داشته و داخل می کند او را به آتش)

پس ایمان علی علیه السّلام در صغر و کودکی دلیل بر وفور عقل و خرد است و خود فضیلتی است برای آن حضرت که لم یسبقه احد من المسلمین احدی از مسلمین بر او سبقت نگرفته است.

طبری در تاریخ خود(1) نقل می نماید از

محمّد بن سعد بن ابی وقاص که

ص: 89


1- عن محمد بن سعد قال: قلت لابی أکان ابو بکر اولکم اسلاماً؟ فقال: لا و لقد اسلم قبله اکثر من خمسین و لکن کان افضلنا اسلاماً. تاریخ طبری، 2/60، ذکر الخبر عما کان من امر نبی الله. همچنین ابن شهرآشوب در مناقب، 2/4، باب درجات امیر المؤمنین فصل فی المسابقه بالاسلام، و سیوطی در تاریخ الخلفاء، ص34، خلافه ابوبکر فصل فی اسلامه، این حدیث را نقل می کند: عن سعد بن ابی وقاص انه قال لابیه سعد: أکان ابوبکر الصدیق اولکم اسلاماً؟ قال: لا، و لکنّه اسلم قبله اکثر من خمسة. ابن عساکر در تاریخ دمشق، 30/45، رقم 3398، شرح حال ابوبکر همین حدیث را به همین الفاظ نقل کرده است: محب الدین طبری در ریاض النضره 1/89، قسم 2، باب 1، فصل 4، ذکر اقاویل العلماء فی اول من اسلم این حدیث را نقل می کند: قال ابن اسحاق: اول من اسلم علیّ، ثم زید بن حارثه ثم ابو بکر... و به همین مضمون ابن اثیر در اسد الغابه 2/226، شرح حال زید بن حارثه ابن قتیبه در المعارف ص168-169، اسلام ابی بکر؛ ابن عساکر در تاریخ دمشق، 19/354، رقم 2333، شرح حال زید بن حارثه؛ یعقوبی در تاریخ خود، 2/23، المبعث، احادیثی نقل کرده اند.

گفت از پدرم سؤال کردم که آیا ابی بکر اول مسلمین است گفت نه: «و لقد اسلم قبله اکثر من خمسین رجلا» یعنی: زیاده از پنجاه نفر پیش از ابی بکر اسلام آوردند و لکن او افضل از ما بود از حیث اسلام و نیز نوشته است عمر بن الخطّاب بعد از چهل و پنج مرد و بیست و یک زن مسلمان شد(1).

«و لکن اسبق الناس اسلاما و ایمانا فهو علیّ بن ابی طالب»

(ولکن اسبق از همه مردم از حیث اسلام و ایمان علیّ بن ابی طالب بوده است.)

ایمان علیّ علیه السّلام از فطرت بوده نه از کفر

علاوه بر آنکه علیّ اسبق از همه مسلمین ایمان آورد فضیلت دیگری برای او در این باب می باشد که اهمّ فضائل است و از خصائص مخصوصۀ او می باشد که:

«اسلامه عن الفطرة و اسلامهم عن الکفر.»

(اسلام علیّ از فطرت بود و اسلام آنها از کفر بود)

علیّ امیر المؤمنین طرفه العینی میل به کفر و شرک ننمود بر خلاف عموم مسلمین و اصحاب که از کفر و شرک و بت پرستی بیرون آمده قبول اسلام

ص: 90


1- تاریخ طبری، 3/271، حوادث سال 23 هجری. طبری این حدیث را نقل کرده است: حدثنی محمد بن عبد الله عن ابیه قال: ذکرت له حدیث عمر فقال: اخبرنی عبدالله بن ثعلبة بن صعیر قال: اسلم عمر بعد خمسة و اربعین رجلاً و احدی و عشرین امرأة. و نیز ابن سعد در طبقات الکبری، 3/ 204، رقم 56، طبقات البدریین من المهاجرین، طبقه اول، شرح حال عمر بن خطاب و ابن اثیر در اسد الغابه، 4/53، شرح حال عمر بن الخطاب، همین حدیث را نقل کرده اند.

نمودند (چون آن حضرت قبل از بلوغ به دعوت پیغمبر ایمان آورد) چنانچه حافظ ابو نعیم اصفهانی در «ما نزل القرآن فی علیّ» و میر سید علیّ همدانی در «مودة القربی» از ابن عباس نقل نموده اند که گفت:

«و الله ما من عبد آمن بالله الاّ و قد عبد الصنم الاّ علیّ بن ابی طالب فانّه آمن بالله من غیر ان یعبد صنما»

(سوگند به خدا ایمان نیاورد احدی از عباد (یعنی از امت) مگر آنکه بر بت ستایش نموده بود مگر علیّ بن ابی طالب علیه السّلام که آن حضرت ایمان آورد به خدا و قبول اسلام نمود بدون آنکه به صنم و بت ستایش کرده باشد)

محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 24 کفایه الطالب(1) به اسناد خود از رسول اکرم صلی الله علیه وآله نقل می نماید که فرمود:

«سباق الامة ثلاثة فهم الصدیقون؛ حبیب النجار مؤمن آل یاسین و حزقیل مؤمن آل فرعون و علیّ بن ابی طالب و هو افضلهم»

ص: 91


1- تا آنجا که ما جست و جو کردیم این حدیث را در موده القربی نیافتیم، لکن ابن حجر در صواعق المحرقه، ص120، باب 9، فصل 1، این حدیث را نقل کرده است: اخرج ابن سعد عن الحسن بن زید قال: [علیّ بن ابی طالب] لم یعبد الاوثان قط لصغره و من ثم یقال فیه «کرّم الله وجهه» ابن شهرآشوب در مناقب، 2/8، باب درجات امیر المؤمنین، فصل فی المسابقه بالاسلام، این حدیث را نقل کرده است: روی ابن جبیر عن ابن عباس قال: و الله ما من عبد آمن بالله و قد عبد الصنم. فقال و هو الغفور لمن تاب من عبادة الاصنام الاّ علیّ بن ابی طالب، فانه آمن بالله من غیر ان عبد صنما فذلک قوله و هو الغفور الودود؛ یعنی المحب لعلیّ بن ابی طالب اذ آمن به من غیر شرک.

«سبقت گیرندگان جمیع امتها (در مسابقه ایمان و توحید) سه نفر بودند (که شرک به خدا نیاوردند( که ایشان اند راستگویان؛ یعنی حبیب نجار مؤمن آل یاسین و حزقیل مؤمن آل فرعون و افضل آنها علیّ بن ابی طالب بود»

چنانچه در نهج البلاغه(1) است که خود فرموده:

«فانّی ولدت علیّ الفطرة و سبقت الی الایمان و الهجرة»

(من بر فطرت توحید متولد شدم و در ایمان و هجرت بر همه پیشی گرفتم)

و نیز حافظ ابو نعیم اصفهانی و شافعی و دیگران از علمای خودتان مانند ابن ابی الحدید(2) نقل نموده اند: «انّ علیّا لم یکفربالله طرفة عین» (به درستی که

ص: 92


1- نهج البلاعه، ص47، خطبه 57.
2- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 16/27، خطبه 31 (و من وصیته علیه السّلام للحسن علیه السّلام کتبها الیه بحاضرین عن انصرافه من صفین.) ابن ابی الحدید این روایت را نقل کرده است: و روی المدائنی، قال: لقی عمرو بن العاص الحسن علیه السّلام فی الطواف... فقال الحسن علیه السّلام:... و الله انک لتعلم ان علیّاً لم یرتب فی الدین و لا یشک فی الله ساعة و لا طرفة عین قط... همچنین سیوطی در درّ المنثور، 5/492، ذیل آیه 29 سوره یس، این حدیث را نقل کرده است: و اخرج ابن عدی و ابن عساکر: ثلاثة ما کفروا بالله قط: مؤمن آل یس و علیّ بن ابی طالب، و آسیة امرأة فرعون. همین حدیث را ابن عساکر در تاریخ دمشق، 42/313، رقم 4933، شرح حال علیّ بن ابی طالب؛ و خطیب بغداد در تاریخ بغداد، 14/155، رقم 7468، شرح حال یحیی بن الحسین المدائنی نقل کرده اند. حاکم حسکانی در شواهد التنزیل، 1/86، ح 106، ذیل آیه 2 سوره بقره چنین نقل می کند: عن عبد الله بن عباس فی قوله تعالی{ذلک الکتاب لا ریب فیه} یعنی لا شک فیه انه من عند الله نزل «هدی»؛ یعنی تبیاناً و نوراً «للمتقین»، علیّ بن ابی طالب الذی لم یشرک بالله طرفة عین، اتقی الشرک و عبادة الاوثان و اخلص لله العبادة یبعث الی الجنة بغیر حساب هو و شیعته. و نیز در همین جلد صفه 262 ح 255 ذیل آیه 83 سور انعام این حدیث را نقل می کند: عن ابن عباس فی قول الله تعالی «الذین آمنوا» یعنی صدقوا بالتوحید هو علیّ بن ابی طالب «و لم یلبسوا»؛ یعنی لم یخلطوا نظیرها «لم تلبسون الحق بالباطل» یعنی لم یخلطون و لم یخلطوا ایمانهم «بظلم»؛ یعنی الشرک. قال ابن عباس: و الله ما آمن احد الا بعد شرک، ما خلا علیّاً فانه آمن بالله من غیر ان یشرک به طرفة عین «اولئک لهم الأمن» من النار و العذاب «وهم مهتدون» یعنی مرشدون الی الجنة یوم القیامة بغیر حساب؛ فکان علی اول من آمن به و هو من ابناء سبع سنین.

علیّ علیه السّلام به اندازه چشم بر هم زدنی کافر نشد) و امام احمد حنبل در مسند و سلیمان بلخی حنفی درینابیع الموده(1) نقل نموده اند از ابن عباس که بزمعه بن خارجه گفت:

انّه لم یعبد صنما و لم یشرب خمرا و کان اول الناس اسلاما.

شما که می گوئید ایمان شیخین افضل از ایمان علیّ بن ابی طالب علیه السّلام بوده مگر این حدیث شریف را ندیده اید که ابن مغازلی شافعی(2)

در فضائل و امام احمد

ص: 93


1- ینابیع الموده، قندوزی، 2/386، باب 59. قندوزی این حدیث را نقل کرده است: و اخرج ابن سعد بن زید بن الحسن قال: [علیّ بن ابی طالب] لم یعبد الاوثان قط فی صغره و من ثم یقال فیه «کرّم الله وجهه».
2- مناقب ابن مغازلی، ص289، ح 330، قوله صلی الله علیه وآله: لو ان السموات و الارضین وضعتا فی کفة... ابن مغازلی حدیث را این گونه نقل می کند: عن رقبة بن مصقلة بن عبد الله عن ابیه عن جده قال: اتی عمر رجلان فسألاه عن طلاق العبد فانتهی الی حلقة فیها رجل اصلع فقال: یا اصلع کم طلاق العبد؟ فقال له باصبعیه هکذا – و حرک السبابة و التی تلیه- فالتفت الیه فقال اثنتین فقال احدمهما سبحان الله جئناک و انت امیر المؤمنین و فسألناک فجئت الی رجل والله ما کلّمک. قال: ویلک تدری من هذا؟ هذا علیّ بن ابی طالب، سمعت رسول الله صلی الله علیه وآله یقول لو ان السموات و الارضین وضعتا فی کفة و وضع ایمان علی فی کفة لرجح ایمان علیّ.

بن حنبل در مسند و خطیب خوارزمی در مناقب(1) و سلیمان بلخی حنفی در ینابیع(2) و دیگران از اکابر علماء شما از رسول اکرم صلی الله علیه وآله نقل نموده اند که فرمود:

لو وزن ایمان علیّ و ایمان امّتی لرجح ایمان علیّ علی ایمان امّتی الی یوم القیمة.

«اگر ایمان علیّ را با ایمان امت من بسنجند، ایمان علیّ بر ایمان امت تا روز قیامت راجح خواهد بود.»

و نیز میر سید علیّ همدانی در موده هفتم صلی الله علیه وآله موده القربی(3) و خطیب خوارزمی در مناقب و امام ثعلبی در تفسیر نقل نموده اند از خلیفۀ ثانی عمر بن الخطّاب که گفت شهادت می دهم که از رسول خداصلی الله علیه وآله شنیدم که فرمود:

«لو ان السموات السبع و الارضین السبع وضعن فی کفة میزان و وضع ایمان علیّ فی کفة میزان لرجح ایمان علی.»

«اگر هفت آسمان و زمین را در یک کفه ترازو بگذارند و ایمان علیّ را در کفه دیگر هر آینه ایمان علیّ بر آنها رجحان و سنگینی خواهد نمود»

ص: 94


1- مناقب خوارزمی، ص131، ح 145، فصل 13. خوارزمی حدیث را همانند ابن مغازلی نقل می کند.
2- ینابیع الموده، قندوزی، 2/188، ح 547، باب 56.
3- موده القربی، میر سید علی همدان، موده هفتم (با استفاده از ینابیع الموده، قندوزی)، 2/300-301، ح 858، باب 56، ) همدانی حدیث را با مختصر اختلاف در لفظ همانند ابن مغازلی نقل کرده است.

و عبدی شاعر معروف سفیان بن مصعب کوفی(1) روی همین اصل ضمن اشعار خود گفته:

اشهد بالله لقد قال لنا

محمد و القول منهه ما خفی

لو ان ایمان جمیع الخلق ممن

سکن الارض و من جلّ السماء

یجعل فی کفة میزان لکی

یوفی بایمان علیّ ما وفی

(به خدا قسم شهادت می دهم که محمد رسول الله صلی الله علیه وآله برای ما بیانی فرمود که برای احدی مخفی نماند که اگر ایمان جمیع خلایق از اهل آسمان و زمنی را در کفة تراز وبگذارند و ایمان علیّ را در کفة دیگر، هر آینه ایمان علیّ بر همه رجحان پیدا خواهد کرد)

علیّ علیه السّلام افضل جمیع صحابه و امت

میر سید علیّ همدانی عالم عارف فقیه شافعی در کتاب موده القربی(2) اخبار بسیاری در این باب نقل نموده که افضلیت علیّ علیه السّلام را با دلایل و براهین و احادیث صحیحه ثابت می نماید؛ از جمله در مودت هفتم از ابن عباس (حبر امت) نقل می کند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:

ص: 95


1- مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، 2/9، باب درجات امیر المؤمنین، فصل فی المسابقه بالاسلام.
2- موده القربی، سید علی همدانی موده هفتم (با استفاده از ینابیع الموده، قندوزی، 2/298 ح 852، باب56). همدانی حدیث را این گونه نقل کرده است: عن ابن عباس قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله: افضل رجال العالمین فی زمان هذا علیاً و افضل نساء [العالمین] الاولین و الآخرین فاطمة.

«افضل رجال العالمین فی زمانی هذا علیّ علیه السّلام»

(علیّ برترین مرد زمان من است)

عقیده اکثر علمای منصف خودتان بر افضلیت علی علیه السّلام بوده و چنانچه ابن ابی الحدید در صفحه جلد سیم شرح نهج البلاغه(1) و آورده که

کتابی از شیخ معتزله ابو جعفر اسکافی به دستم رسید و در آنجا نوشته بود که مذهب بشر بن معتمر و ابو موسی و جعفر بن مبشر و سایر قدمای علمای بغداد این بود که: «ان افضل المسلمین علیّ بن ابی طالب ثم ابنه الحسن ثم ابنه الحسین ثم حمزة بن عبد المطلب ثم جعفر بن ابی طالب...»

(افضل و برتر از همه مسلمین علیّ بن ابی طالب و پس از آن فرزندش حسن و پس از آن، فرزندش حسین و پس از آن حمزه و پس از آن جعفر

ص: 96


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 11/119، خطبه211، فصل فی ان جعفرا و حمزه لو کانا حیین لبایعا علیّاً. ابن ابی الحدید این مطلب را آورده: ثم وقع بیدی بعد ذلک کتاب لشیخنا ابی جعفر الاسکافی، ذکر فیه ان مذهب بشر بن المعتمر، و ابی موسی، و جعفر بن مبشر، و سائر قدماء البغدادیین ان افضل المسلمین علیّ بن ابی طالب، ثم ابنه الحسن، ثم ابنه الحسین، ثم حمزة بن عبد المطلب... ثم وقفت بعد ذلک علی کتاب لشیخنا ابی عبد الله البصری یذکر فیه هذه المقالة، و ینسبها الی البغدادیین، و قال ان الشیخ ابا القاسم البلخی، کان یقول بها، و قبله الشیخ ابو الحسین الخیاط، و هو شیخ المتأخرین من البغدادیین، قالوا کلهم بها، فاعجنی هذا المذهب، و سررت ابن ذهب الکثیر من شیوخنا الیه و نظمته فی الارجوزة التی شرحت فیها عقیدة المعتزلة، فقلت: و خیر خلق الله بعد المصطفی اعظمهم یوم الفخار شرفا السید المعظم الوصی بعد البتول المرتضی علی ... و نیز محب الدین طبری در ریاض النضره، 3/128، باب 4، فصل 7، این چنین نقل می کند: عن عبد الله قال کنا نتحدث ان افضل اهل المدینة علیّ بن ابی طالب. اخرجه احمد فی المناقب.

بن ابی طالب (معروف به طیار) بوده اند)

و شیخ ما ابی عبد الله بصری و شیخ ابو القاسم بلخی و شیخ ابو الحسن خیاط (که شیخ متأخرین علمای بغداد بوده) عموما بر همان عقیدة ابو جعفر اسکافی بودند که (قول به افضلیت علیّ علیه السّلام باشد) و مراد از افضلیت آن بوده که گرامی ترین مردم بودند نزد خدا و ثواب آنها از همه بیشتر و منزلت آنها در روز جزا از همه بالاتر خواهد بود و بعد در آخر همان صفحه 40 شرح عقیده معتزله را به نظم چنین گفته است:

و خیر خلق الله بعد المصطفی اعظمهم یوم الفخار شرفا

السید المعظم الوصی بعل البتول المرتضی علیّ

وابناه ثم حمزة و جعفر ثم عتیق بعدهم لا ینکر

(بهترین مردم بعد از رسول خدا و بزرگ ترین آنها در روز افتخار از حیث شرف سید بزرگوار و وصی پیغمبر بتول (فاطمه علیهاالسّلام) علیّ مرتضی است و پس از آن، دو فرزندش (حسن و حسین) و پس از آن، حمزه و جعفر (طیار) بوده اند.)

شیخ: شما اقوال علماء را در اثبات افضلیت ایمان خلیفه ابی بکر اگر دیده بودید، این بیانات را نمی نمودید.

داعی: شما هم اگر از اقوال متعصبین به بیانات محققین از علمای منصف خودتان رجوع می نمودید، می دیدید که تمام آنها تصدیق به افضلیت علی علیه السّلام دارند.

برای نمونه مراجعه نمایید به صفحه 264 جلد سوم شرح نهج البلاغه معتزلی

ص: 97

که همین بیان شما را از جاحظ نقل نموده که ایمان ابی بکر افضل از ایمان علیّ علیه السّلام بوده، آنگاه جوابی را که ابو جعفر اسکافی که از اکابر علمای معتزله و شیخ آنها بوده بر ردّ او داده، مفصلاً ضبط نموده که با دلایل عقلیه و براهین نقلیه در صفحات چندی ثابت می کند که ایمان علیّ علیه السّلام در کوچکی افضل از ایمان ابی بکر و تمام صحابه بوده است: تا در صفحه 257 (1) گوید: که ابو جعفر گفته

ص: 98


1- روایتی از شرحبیل نقل شده که بیان کننده نظر شخصی او در باره ایمان ابوبکر است و از ابن عمر نیز روایت دیگر از عیسی بن عبد الله نقل شده است که علاوه بر مرفوع بودن اصل روایت، نویسندگان و بزرگان اهل تسنن در باره او چنین می گویند: عجلونی در کتاب کشف الخفاء (2/165، حرف اللام) نوشته که روایت ابن عمر مرفوعه است و به علاوه در سند آن عیسی بن عبد الله است که ضعیف است، فتنی در تذکره الموضوعات باب فضل صحابته و اهل بیته، سند روایت را ضعیف و مرفوعه می داند. ابن عساکر در کتاب تاریخ مدینه دمشق (30/126) روایت او را مرفوعه و غریب می داند. ذهبی در میزان الاعتدال، (2/455/4426) در باره روایت عبد الله بن عبد العزیز بن ابی روّاد عن ابیه، که در سند روایت ابن عمر است می گوید: قال ابو حاتم و غیره: احادیثه منکره و قال ابن الجنید: لا یسوی فلسا. و قال ابن عدی، روی احادیث عن ابیه لا یتابع علیها. و آقای دکتر تیجانی مستبصر در کتاب ثم اهتدیت صفحه 149 این روایت را مردود دانسته و چنین می گوید: این حدیث باطل و غیر معقول است، چگونه ممکن است ایمان مردی که 40 سال از عمرش را به خدا شرک ورزیده و بت پرستیده برتر از ایمان تمام امّت پیامبر باشد در حالی که در میان آنها اولیاء صالح خدای تعالی و شهدا و ائمه ای بوده اند که تمام عمر خویش را در راه خدای تعالی جهاد کرده اند، به علاوه ابوبکر را چه به این حدیث در حالی که اگر این گفته صحیح بود آخر عمرش آرزو نمی کرد که ای کاش بشری نبود و اگر ایمانش برتر از ایمان امت بود حضرت زهرا دختر رسول خداصلی الله علیه وآله که سیده زنان است بر او غضب نمی کرد و بعد از هر نماز او را نفرین نمی نمود (الامامه و السیاسه، ابن قتیبه، باب کیف کانت بیعه علیّ بن ابی طالب، ص20؛ السقیفه و فدک، جوهری، ص104، القسم الثانی فدک شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید ذکر ما ورد من السیر و الاخبار فی امر فدک) و چگونه ممکن است که ایمان او بالاتر از ایمان امت رسول خداصلی الله علیه وآله باشد در حالی که او در اولین خطبه خود بعد از خلافت چنین می گوید: «اما والله ما انا بخیرکم... و ان لی شیطانا یعترینی، فاذا غضبت فاجتنبونی (فتنحوا عنی)... و با این گفته خود نزد مسلمانان اعتراف می کند که با او شیطانی است که به سراغ او آمده و بر او چیره می شود و لذا در ادامه کلام خود نشانه غلبه شیطان بر خود را که غضب بی جاست را ذکر کرده و می گوید: «هرگاه غضب کردم از من دوری کنید!» این روایت را علماء و بزرگان اهل تسنن در کتب خود با تعابیر مختلف ذکر کرده که به بعضی از مصادر آن اشاره می کنیم. المصنف، صنعانی، 11/336/20701، باب لا طاعه فی معصیه؛ المعیار و الموازنه، اسکافی، ص61، کتاب امیرالمؤمنین علیّ بن ابی طالب علیه السّلام الی عثمان بن حنیف؛ الطبقات الکبری، محمد بن سعد، 3/212، ذکر وصیه ابی بکر؛ تاریخ طبری، طبری، 2/460، السنه الحادیه عشره من الهجره، ذکر الخبر عما جری بین المهاجرین و الانصار فی امر الاماره فی سقیفه بنی ساعده با تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر، 3/304؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 6/20/ شرح خطبه 66، اخبار یوم السقیفه. (محقق)

است(1):

«اننا لا ننکر فضل الصحابة و«اننا لا ننکر فضل الصحابة و

سوابقهم و لکننا ننکر تفضیل احد من الصحابة علی علیّ بن ابی طالب علیه السّلام.» انتهی.

(ما انکار فضل صحابه و سوابق آنها را نمی نماییم، و لکن انکار می نماییم برتری احدی از صحابه را بر علیّ بن ابی طالب علیه السّلام)

از این اقوال گذشته، اصلا نام امیر المؤمنین علیه السّلام را در قبال دیگران از صحابه آوردن قیاس مع الفارق است؛ چه آنکه مقام آن حضرت به قدری رفیع است که ابداً نتوان آن را قیاس با احدی از صحابه و غیره نمود که شما بخواهید فضایل صحابه را با چند خبر یک طرفه (بر فرض صحت) در مقابل مقام منیع آن

ص: 99


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 13/275، خطبه 238 (القاصعه) القول فی اسلام ابی بکر و علی و خصائص کل منهما.

حضرت جلوه دهید.

چنانچه میر سید علیّ همدانی در مودت هفتم موده القربی(1) از احمد بن الکرزی بغدادی نقل می کند که حنبل (رئیس الحنابله) ازمقام فضل صحابه، نام ابوبکر و عمر عثمان را آورد و ساکت شد.

«فقلت: یا ابت این علیّ بن ابی طالب علیه السّلام؟ قال: هو من اهل البیت لا یقاس به هؤلاء.» (پس گفتم پدر جان کجاست علیّ بن ابی طالب؟ (یعنی چرا نام او را نبردی؟ پدرم گفت: او از اهل بیت رسالت است، او را نمی توان با این اشخاص قیاس نمود.)

ص: 100


1- موده القربی، سید علی همدانی، موده هفتم، (با استفاده از ینابیع الموده، قندوزی، 2/298، ح 851، باب 56، همدانی این حدیث را نقل می کند: سمعت عبد الله بن احمد بن حنبل قال: سألت ابی عن التفضیل؟ فقال: ابوبکر و عمر و عثمان، ثم سکت؛ فقلت: یا ابت، این علیّ بن ابی طالب؟ قال: هو من اهل البیت لا یقاس به هؤلاء. و نیز محب الدین طبری در ذخائر العقبی، ص17، قسم1، باب فی فضل اهل البیت، ذکر انهم لا یقاس احد بهم، حدیث را اینگونه نقل می کند: عن انس قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله نحن اهل بیت لا یقاس بنا احد؛ ابن مردویه در مناقب، ص213، ح294، مناقب علیّ بن ابی طالب، فصل22؛ دیلمی در الفردوس، 4/283، ح 6838، حرف النون؛ قندروزی در ینابیع الموده، 1/459، باب 52، حدیث را همانند طبری نقل کرده است. همچنین محب الدین طبری در ریاض النضره، 3/180، باب 4، فصل 7، این حدیث را نیز نقل می کند: فقال: رجل لابن عمر یا ابا عبد الرحمن فعلیّ؟ قال ابن عمر: علیٌّ من اهل البیت لا یقاس بهم علی مع رسول الله صلی الله علیه وآله فی درجته...؛ ابی نعیم اصفهانی در ما نزل من القرآن فی علیّ، ذیل آیه 6 سوره بینه (با استفاده از النور المشتعل، ص276، ح77) این حدیث را نقل می کند: عن الحارث قال: قال لی علی: نحن اهل بیت لا نقاس [بالناس]. فقام رجل فأتی عبد الله بن عباس [فذکر له ما سمع علی علیه السّلام] فقال ابن عباس: صدق علیّ، او لیس کان النبی صلی الله علیه وآله لا یقاس بالناس؟ ثم قال ابن عباس: نزلت هذه الآیة فی علیّ: {ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات اولئک هم خیر البریّة} [بینة/7].

یعنی همان قسمی که مقام و مرتبة اهل بیت رسالت به حکم آیات قرآن و فرموده های رسول ذوالجلال بالاترین مقامات و مراتب می باشد، مقام و مرتبه علیّ علیه السّلام هم بالاتر از همه صحابه و غیره می باشد، به این معنی که نام آن حضرت را در عداد صحابه نباید آورد، بلکه نام آن بزرگوار در حساب نبوت و مقام رسالت محسوب است؛ چنانچه در آیه مباهله آن حضرت را به منزلة نفس رسول الله صلی الله علیه وآله معرفی نموده.

شاهد بر این معنی حدیث دیگری(1) است درهمین فصل و مودت هفتم از ابی وائل از عبد الله بن عمر بن خطاب که گفت: زمانی که ما شماره می کردیم اصحاب پیغمبر را گفتیم ابوبکر و عمر و عثمان. مردی گفت:

«یا ابا عبد الله فعلیّ علیه السّلام ما هو؟ قال: علیّ من اهل البیت لا یقاس به احد، هو مع رسول الله صلی الله علیه وآله فی درجته.»

(ای ابا عبدالرحمن (کنیه ی عبد الله بن عمر بود) نام علیّ را چرا از بیان انداختی؟ جواب گفت: علیّ از اهل بیت رسالت است که احدی را نتوان به او قیاس نمود. او با پیغمبر و در درجه آن حضرت می باشد.)

یعنی حساب علیّ علیه السّلام از حساب امت و صحابه خارج و در حساب خود پیغمبر و با آن حضرت و در درجة آن بزرگوار می باشد.

ص: 101


1- موده القربی، سید علی همدانی، موده هفتم، با استفاده از ینابیع الموده، قندوزی، 2/297، ح 850، باب 56) همدانی این حدیث را نقل کرده است: عن ابی وائل عن (عبد الله) بن عمر قال: کنا اذا اعددنا اصحاب النبی قلنا: ابوبکر و عمر و عثمان. فقال: رجل: یا ابا عبد الرحمن فعلی ما هو؟ قال: علی من اهل البیت لا یقاس به احد، هو مع رسول الله صلی الله علیه وآله فی درجته...

اجازه بفرمایید حدیث دیگری از همین فصل و مودت به عرضتان برسانم که از جابر بن عبد الله انصاری(1) نقل می کند که گفت: روزی در حضور مهاجر و انصار که گفت: روزی در حضور مهاجر و انصار که حاضر بودند، رسول خداصلی الله علیه وآله به علیّ فرمود:

«یا علیّ لو ان احداً عبد الله حق عبادته ثم شک فیک و اهل بیتک انکم افضل الناس کان فی النار».

(یا علی اگر بنده ای عبادت کند خدا را عبادت کامل، پس شک نماید در تو و اهل بیت تو به اینکه شما افضل از همه مردم هستید، جایگاه او در آتش جهنم می باشد.)

خلاصه اینها نمونه ای بود از اخبار بسیاری که در باب فضیلت و حق تقدم مولانا امیرالمؤمنین علی علیه السّلام بر صحابه و تمام امت وارد گردیده، یا باید همة این اخبار صحیحه ای که در کتب معتبره خودتان موجود است ردّ نمایید و یا باید به حکم عقل و نقل تسلیم شوید که ایمان آن حضرت افضل از همه صحابه و امت بوده که از جملة اصحاب، ابو بکر و عمر بودند.

اگر توجه کنید به حدیث متفق علی فرقین که در غزوة احزاب و جنگ خندق پس از کشته شدن عمرو بن عبدودّ شجاع معروف به دست مولانا امیر

ص: 102


1- مودّه القربی، سید علی همدانی، مودّه القربی، موده هفتم (با استفاده از ینابیع الموده، قندوزی، 2/298، ح 853، باب 56).همدانی حدیث را اینگونه نقل کرده است: عن جابر قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله یوم یحضر المهاجرون والانصار: یا علی لو ان احدا عبد الله حق عبادته ثم شک فیک و اهل بیتک [فی] انکم افضل الناس، کان فی النار.

المؤمنین علیه السّلام رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود: «ضربة علی یوم الخندق افضل من عبادة الثقلین»(1)

(شمشیر زدن علی علیه السّلام در روز خندق (برعمرو بن عبدود) افضل و بهتر بود از عبادت جن و انس.)

خود تصدیق خواهید نمود که وقتی یک عمل مولانا علی علیه السّلام افضل از عبادت جن و انس باشد، قطعا اگر با سایر اعمال و عبادات آن حضرت توأم گردد ایجاد افضلیت برای آن حضرت می نماید و انکار این معانی را نمی نماید مگر متعصب عنود لجوج.

ص: 103


1- حاکم نیشابوری در المستدرک علی الصحیحین، 3/34، ح 4327، کتاب المغازی، حدیث را این گونه نقل کرده است: عن بهز بن حکیم، عن ابیه، عن جده قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله لمبارزیة علیّ بن ابی طالب لعمرو بن عبد ود یوم الخندق افضل من اعمال امتی الی یوم القیامة. خطیب بغدادی در تاریخ بغداد، 13/19، رقم 6978، شرح حال لؤلؤ بن عبد الله القیصری؛ ابن عساکر در تاریخ دمشق، 50/333، رقم 5858، شرح حال لؤلؤ بن عبد الله ابو محمد القیصری؛ حموینی در فرائد السمطین، 1/256، سمط 1 باب 49؛ حاکم حسکانی در شواهد التنزیل، 2/14، ح 636، ذیل آیه 25 سوره احزاب؛ فخر رازی در تفسیر الکبری؛ 32/31 سوره قدر، مسئله 2؛ دیلمی در الفردوس، 3/455، ح 5406، حرف اللام؛ تفتازانی در شرح المقاصد، 5/295-298، مقصد 6، فصل 4، مبحث6؛ خوارزمی در مناقب ص107، ح112، فصل 9 و در مقتل الحسین، 1/78 ح30، فصل 4؛ قندوزی در ینابیع، 1/412، ح 5، باب 46؛ ابن شهرآشوب در مناقب، 3/138، باب مختصر من مغازیه صلوات الله علیه، فصل فی قتاله علیه السّلام فی یوم الاحزاب و برهان الدین حلبی در السیره الحلبیه، 2/320، غزوه الخندق، همین حدیث را باالفاظ گوناگون نقل کرده اند. ابو جعفر اسکافی در المعیار و الموازنه، ص91، افضلیه علی علیه السّلام، کافه المؤمنین... حدیث را این گونه نقل می کند: حتی قال علیه السّلام یوم الاحزاب: لضربة علی خیر من عبادة الثقلین.

و اگر هیچ دلیلی نبود بر افضلیت آن حضرت بر تمام صحابه و اهل عالم مگر آیه مباهله که خداوند علی علیه السّلام را به منزلة نفس رسول الله صلی الله علیه وآله افضل الناس است من الاولین و الآخرین پس به حکم کلمه انفسنا در آیه شریفه، علی علیه السّلام هم افضل الناس من الاولین و الآخرین می باشد.

پس آقایان تصدیق نمایید که مصداق حقیقی «و الذین معه» مولانا امیر المؤمنین علی علیه السّلام می باشد که از اول ظهور اسلام، قبل ازهمة مسلمین، با رسول خداصلی الله علیه وآله بوده و تا روز آخر عمر هم کوچک ترین لغزشی پیدا ننمود.

«وقت نماز شد، آقایان جهت ادای فریضه برخاستند. پس از خاتمه عمل و صرف چای، افتتاح کلام از طرف داعی شد.»

داعی: و اما جهت اینکه امیر المؤمنین علیه السّلام لیله الهجره در رکاب ظفر انتساب رسول الله صلی الله علیه وآله حرکت ننموده بسیار واضح و آشکار است؛ برای آنکه کارهای مهم تری به امر رسول اکرم صلی الله علیه وآله بر عهدة آن حضرت بود که باید در مکه معظمه بماند و انجام دهد.

چون برای پیغمبر امین تر از علی علیه السّلام کسی نبود که امانت مردم را که نزد پیغمبر بود به صاحبانش مسترد دارد. (چون به اتفاق دوست و دشمن؛ آن حضرت امین اهل مکه بود، حتی دشمنان هم امانات خود را به آن حضرت می دادند که از خطر محفوظ ماند. به همین جهت آن حضرت در مکه معروف بود به امین.)

دیگر وظیفه ای که بر عهدة امیر المؤمنین بود آنکه عیالات آن حضرت و بقیة مسلمین را به مدینه برساند.

ص: 104

علاوه بر اینها اگر آن شب علی علیه السّلام در غار نبود، بالاستقلال مقام بالاتر از آن را درک نمود که خوابیدن در بستر و رخت خواب پیغمبرصلی الله علیه وآله بود. اگر خلیفه ابی بکر به طفیل رسول الله صلی الله علیه وآله ثانی اثنین خوانده می شود، ولی در همان شب برای عمل نیکو و مهم تر از مصاحبت غار استقلالاً آیه ای در مدح آن حضرت نازل گردید.

و آن عمل، خود یکی از مفاخر فضایل و مناقب آن حضرت است که متفق علیه فریقین (شیعه و سنی) می باشد و اگر آن شب فداکاری و جانبازی امیر المؤمنین علیه السّلام نبود، جان مبارک رسول الله صلی الله علیه وآله در خطر عظیم بود.

نزول آیه لیلة الهجره در شأن علیّ که در بستر رسول اکرم صلی الله علیه وآله خوابید

چنانچه موثقین از اکابر علمای شما در تفاسیر و کتب معتبرة خود این منقبت بزرگ را نقل نموده اند، از قبیل ابن سبع مغربی در شفاء الصدور و طبرانی در اواسط(1) وکبیر(2)، ابن اثیر در ص25 جلد چهارم اسدالغابه(3) و نور الدین بن

ص: 105


1- معجم الاوسط، طبرانی، 3/389، ح 2836، احادیث ابراهیم بن احمد بن عمر الوکیعی. وی حدیث را اینگونه نقل می کند: عن ابن عباس... و سری علی بنفسه، لبس ثوب النبی صلی الله علیه وآله ثم نام و کان المشرکون یرمون رسول الله صلی الله علیه وآله.
2- معجم الکبیر، طبرانی، 11/322، احادیث مقسم عن ابن عباس. طبرانی این حدیث را نقل کرده است: عن مقسم عن بن عباس فی قوله تعالی: {و اذ یمکر بک الذین کفروا لیثبتوک} [انفال/30] قال تشاورت قریش لیلة بمکة فقال بعضهم اثبتوه بالوثائق یریدون النبی صلی الله علیه وآله و قال بعضهم اقتلوه و قال بعضهم اخرجوه، فاطلع الله نبیه صلی الله علیه وآله علی ذلک، فبات علی علی فراش النبی صلی الله علیه وآله تلک الیلة و خرج رسول الله صلی الله علیه وآله حتی لحق بالغار و بات المشرکون. یحرسون علیّاًعلیه السّلام یحسبون انه النبی صلی الله علیه وآله فلما اصبحوا ثاروا الیه فلما راوا علیّاً رد الله مکرهم وفقالوا این صاحبک؟ قال: لا ادری. فاقتصوا اثره فلما بلغوا الجبل اختلط علیهم فصعدوا الجبل فمروا بالغار فذا علی بابه نسیج العنکبوت فمکث فیه ثلاثاً.
3- اسد الغابه ابن اثیر، 4/25، شرح حال علیّ بن ابی طالب. ابن اثیر این حدیث را نقل کرده است: انبأنا ابو العباس احمد بن عثمان بن ابی علی البرواذی باسناده الی الاستاذ ابی اسحاق احمد بن محمد بن ابراهیم الثعلبی المفسر قال: رأیت فی بعض الکتب ان رسول الله صلی الله علیه وآله لما اراد الهجرة خلف علیّ بن ابی طالب بمکة لقضاء دیونه و رد ّ الودائع التی کانت عنده و امره لیلة خرج الی الغر و قد احاط المشرکون بالدار ان ینام علی فراشه و قال له اتشح ببردی الحضرمی الاخضر فانه لا یخلص الیک منهم مکره ان شاء الله تعالی، ففعل ذلک فاوحی الله الی جبرئیل و میکائیل انی آخیت بینکما و جعلت عمر احدکما اطول من عمر الآخر، فایکما یؤثر صحابه بالحیاة، فاختارا کلاهما الحیاة فاوحی الله عزوجل الیهما اَفَلا کنتما مثل علیّ بن ابی طالب آخیت بینه و بین نبیی محمد فبات علی فراشه یفدیه بنفسه و یؤثره بالحیاة. اهبطا الی الارض فاحفظاه من عدوّه، فنزلا فکان جبرئیل عند رأس علی و میکائیل عند رجلیه و جبرئیل ینادی بخّ بخٍّ من مثلک یابن ابی طالب، یباهی الله عزوجل به الملائکة، فانزل الله عزوجلّ علی رسوله و هو متوجّه الی المدینة فی شأن علی { وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یَشْری نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ الله وَ الله رَءُوفٌ بِالْعِبادِ } [بقرة/207]

صباغ مالکی درص33 فصول المهمّه فی معرفه الائمه(1) و ابو اسحاق ثعلبی(2) و فاضل نیشابوری(3) و امام فخر رازی(4) و جلال الدین سیوطی(5) در تفاسیرشان و

ص: 106


1- فصول المهمه، ابن صباغ مالکی، 1/293-295 فصل فی ذکر شیء ممن شجاعته. ابن صباغ حدیث را با اندکی اختلاف همانند ابن اثیر نقل کرده است.
2- الکشف و البیان، ثعلبی، 2/125-126 ثعلبی ذیل همین آیه بعد از نقل حدیثی که ما از ابن اثیر نقل کردیم می نویسد: قال بن عباس: نزلت فی علیّ بن ابی طالب حین هرب النبی صلی الله علیه وآله من المشرکین الی الغار... و نام علی علی فراش النبی صلی الله علیه وآله.
3- غرائب القرآن، نظام الدین حسن بن محمد النیشابوری، ذیل همین آیه (بهامش تفسیر طبری)، 2/291. فاضل نیشابوری آنچه از ابن اثر نقل کردیم را به اختصار آورده است.
4- التفسیر الکبیر، فخر رازی، 5/204، ذیل همین آیه، الروایه الثالثه. فخر رازی می نویسد: نزلت فی علیّ بن ابی طالب علیه السّلام بات علی فراش رسول الله صلی الله علیه وآله لیلة خروجه الی الغار. سپس روایتی از ابن اثیر نقل کردیم به اختصار آورده است.
5- الدر المنثور، 3/327، ذیل آیه 30 سوره انفال. سیوطی این حدیث را نقل کرده ست: اخرج الحاکم و صححه عن ابن عباس قال: شری علی علیه السّلام نفسه و لبس ثوب النبی صلی الله علیه وآله ثم نام مکانه و کان المشرکون یحسبون انه رسول الله صلی الله علیه وآله و کان من قریش ترید ان تقتل النبیّ صلی الله علیه وآله فجعلوا یرمقون علیّاً و یرونه النبی صلی الله علیه وآله و جعل علی علیه السّلام یتصور فاذا هو علی علیه السّلام...

حافظ ابو نعیم اصفهانی محمد معروف شافعی در ما نزل من القرآن فی علیّ و خطیب خوارزمی در مناقب(1) و شیخ الاسلام ابراهیم بن محمد حموینی در فرائد(2) و محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 62 کفایه الطالب و امام احمد حنبل در مسند(3) و محمدبن جریر(4) به طرق مختلفه و ابن هشام در سیره

ص: 107


1- مناقب خوارزمی، ص127، ح141، فصل 12. خوارزمی این حدیث را نقل نموده است: عن علی بن الحسین قال: ان من شری نفسه ابتغاء رضوان الله علیّ بن ابی طالب علیه السّلام. و قال علی علیه السّلام عند مبیته علی فراش رسول الله صلی الله علیه وآله: وقیت بنفسی خیر من وطأ الحصی و من طاف بالبیت العتیق و بالحجر رسول الله خاف ان یمکروا به فنجاه ذو الطول الاله من المکر و بات رسول الله فی الغار آمناً موقی وفی حفض الاله و فی ستر و بتّ ارعیهم و ما یثبتوننی و قد وطنت نفسی علی القتل و الاسر
2- فرائد السمطین، حموینی، 1/330، ح239، باب 62. گنجی حدیث را همانند خوارزمی نقل نموده است.
3- مسند احمد بن حنبل، 1/348، مسند عبد الله بن عباس. امد بن حنبل این حدیث را نقل کرده است: عن ابن عباس فی قوله {و اذ یمکر بک اللذین کفروا لیثبتوک} قال: تشاورت قریش لیلة بمکة فقال بعضهم اذا اصبح فاثبتوه بالوثاق یریدون النبی صلی الله علیه وآله و قال بعضهم بل اقتلوه و قال بعضهم بل اخرجوه، فالطلع الله عزوجل نبیه علی ذلک، فبات علی علی فراش النبی صلی الله علیه وآله تلک اللیلة و خرج النبی صلی الله علیه وآله حتی لحق بالغار و بات المشرکون یحرسولن علیّاً یحسبونه النبی صلی الله علیه وآله فلما اصبحوا ثاروا الیه فلما رأوا علیّا ردّ الله مکرهم فقالوا این صحابک هذا؟ قال: لا ادری فاقتصوا اثره، فلما بلغوا الجبل خلّط علیهم فصعدوا فی الجبل فمروا بالغار فرأو علی بابه نسج العنکبوت، فقالوا لو دخل هنا لم یکن نسح العنکبوت علب بابه، فمکث فیه ثلاث لیال.
4- تاریخ طبری، 2/100، ذکر الخبر عما کان من امر النبی صلی الله علیه وآله عند ابتداء الله تعالی. طبری این جریان را با الفاظ گوناگون نقل کرده است که به یک حدیث اشاره می کنیم: عن محمد بن کعب القرظی قال: اجتمعوا له و فیهم ابو جهل بن هشام... و خرج رسول الله صلی الله علیه وآله فاخذ خفنة من تراب... فجعل ینثر ذلک التراب علی رؤسهم... فلم یبق منهم رجل الا وضع رأسه تراباً ثم انصرف الی حیث اراد ان یذهب... ثم جعلوا یطلعون فیرون علیّاً علی الفراش مستجیا ببرد رسول الله صلی الله علیه وآله فیقولون و الله ان هذا لمحمد نائم علیه بُرده فلم یبرحوا کذلک حتی اصبحوا فقام علی عن الفراش...

النبی(1) و حافظ محدث شامی در اربعین طوال و امام غزالی در ص223 ج سوم احیاء العلوم(2) و ابو السعادات و فضائل العتره الطاهره و ابن ابی الحدید در شرح

ص: 108


1- سیره النبویه، ابن هشام، 2/126، هجره الرسول صلی الله علیه وآله خروج النبی صلی الله علیه وآله و استخلافه علیّاعلیه السّلام علی فراشه. ابن هشام این حدیث را علاوه بر آنچه از طبری نقل کردیم به این لفظ نیز آورده است: فاتی جبرئیل علیه السّلام و رسول الله صلی الله علیه وآله فقال: لا تَبِتْ هذه اللیلة علی فراشک الذی کنت تبیت علیه. قال: فلما کانت عتمة من اللیل اجتمعوا علی بابه یرصدونه متی ینام، فیثبون علیه، فلما رأی رسول الله صلی الله علیه وآله مکانهم قال لعلیّ بن ابی طالب: نم علی فراشی و تسجَّ ببردی هذا الحضرمی الأخضر، فنم فیه، فانه لن یخلص الیک شئء تکرهه منهم، و کان رسول الله صلی الله علیه وآله ینام فی برده ذلک اذا نام.
2- احیاء العلوم، محمد غزالی، 3/379، کتاب ذم البخل و ذم حب المال، بیان الایثار و فضله. غزالی حدیث را این گونه نقل کرده است: و بات علی علی فراش رسول الله صلی الله علیه وآله فاوحی الله تعالی الی جبرئیل و میکائیل: انی آخیت بینکما و جعلت عمر احدکما اطول من عمر الآخر؛ فایّکما یؤثر صاحبه بالحیاة؟ فاختارا کلاهما الحیاة و احباها فاحوی الله عزوجل الیهما أفلا کنتما مثل علیّ بن ابی طالب علیه السّلام آخیت بینه و بین نبیی محمدصلی الله علیه وآله فبات علی فراشه یفدیه بنفسه و یؤثره بالحیاة. اهبطا الی الارض فاحفظاه من عدوه، فکان جبرئیل عند رأسه و میکائیل عند رجلیه و جبرئیل یقول: بخ بخ مَن مثلک یابن ابی طالب والله یباهی بک الملائکة، فانزل الله تعالی { وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یَشْری نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ الله وَ الله رَءُوفٌ بِالْعِبادِ }.

نهج البلاغه(1) و سبط ابن جوزی در صفحه 21 تذکره خواص الامه(2) و دیگران

ص: 109


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 13/262، خطبه 238 (قاصعه)، القول فی اسلام ابی بکر و علیّ. ابن ابی الحدید می نوسید: و قد روی المفسرون کلهم ان قول الله تعالی: {وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یَشْری نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ الله وَ الله رَءُوفٌ بِالْعِبادِ} انزلت فی علی علیه السّلام لیلة المبیت علی الفراش.
2- تذکره خواص الامه، سبط ابن جوزی، ص41، باب 2، حدیث لیله الهجره. ابن جوزی نیز حدیث را همانند ابن اثیر نقل کرده است. و نیز ابن مردویه در مناقب، ص224، ح315، ما نزل من القرآن فی علیّ، ذیل همین آیه به دو حدیث اشاره کرده است: { وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یَشْری نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ الله وَ الله رَءُوفٌ بِالْعِبادِ} عن ابن عباس و علی بن الحسین، قالا: لیلة بت علیّ بن ابی طالب علیه السّلام علی فراش رسول الله صلی الله علیه وآله. عن علی بن الحسین قال: اول من شری نفسه ابتغاء مرضات الله کان المشرکون یطلبون رسول الله صلی الله علیه وآله فقالم عن فراشه، و انطلق هو و ابوبکر و اضطجع علیٌّ علی فراش رسول الله صلی الله علیه وآله فی مکانه فجاء المشرکون فوجدوا علیّاً و لم یجدوا رسول الله صلی الله علیه وآله. حاکم در المستدرک علی الصحیحین، 3/5، ح 4263، کتاب الهجره حدیث را این گونه نقل کرده است: عن ابن عباس قال: شری علی نفسه و لبس ثوب النبی صلی الله علیه وآله ثم نام مکانه و کان المشرکون یرمون رسول الله صلی الله علیه وآله و قد کان رسول الله صلی الله علیه وآله البسه بردة و کانت قریش ترید ان تقتل النبی فجعلوا یرمون علیّاً و یرونه النبی و قد لبس بردة و جعل علیّ علیه السّلام یتضور فاذا هو علیّ... و درهمین جلد و همین صفحه ح 4264، این حدیث را نیز نقل کرده است: عن علی بن الحسین قال: ان اول من شری نفسه ابتغاء رضوان الله علیّ بن ابی طالب. حاکم حسکانی در شواهد التنزیل، 1/123-131، ح133-142، ذیل همین آیه و 1/277-281، ح 283-288 ذیل آیه 30 انفال؛ ابن حجر در فتح الباری، 7/236، کتاب مناقب الانصار، باب هجره النبی صلی الله علیه وآله و اصحابه الی المدینه، حسکانی، و ابن حجر این جریان را با الفاظ گوناگون نقل کرده اند که ما به یک نقل از ابن حجر کفایت می کنیم: و ذکر احمد من حخدیث ابن عباس باسناد حسن فی قوله تعالی {و و اذ یمکر بک الذین کفروا} قال: تشاورت قریش لیلة بمکة، فقال بعضهم: اذا اصبح فاثبتوه بالوثاق، یریدن النبی صلی الله علیه وآله، فقال: بعضهم: بل اقتلوه. و قال بعضهم با اخرجوه. فاطلع الله نبیه علی ذلک، فبات علی علی فراش النبی صلی الله علیه وآله تلک اللیلة، و خرج النبی صلی الله علیه وآله حتی لحق بالغار، و بات المشرکون یحرسون علیا یحسبونه النبی صلی الله علیه وآله، یعنی یتظونه حتی یقوم، فیفعلون به ما اتفقوا علیه، فلما اصبحوا ورأوا علیّا رد الله مکرهم فقالوا: این صاحبک هذا؟ قال: لا ادری... صنعانی در المصنف، 5/389، ح9743، کتاب المغازی، وقعه حنین، من هاجر الی الحبشه؛ خطیب بغدادی در تاریخ بغداد، 13/191، رقم 7168، شرح حال محفوظ بن الفضل ابن ابی توبه، طبری در جامع البیان؛ 6/301-302، ح 1239-12396، ذیل آیه 30 سوره انفال؛ ابن کثیر در تفسیر القرآن العظیم، 2/263، ذیل آیه 30 سوره انفال در البدایه و النهایه، 3/221، باب هجره رسول الله بنفسه الکریمه من مکه الی المدینه؛ شوکانی در فتح القدیر 2/304، ذیل آیه 30 سوره انفال، آنچه از ابن حجر نقل کردیم را آورده اند. همچنین ابن عساکر در تاریخ دمشق، 4/67، رقم 4933، شرح حال علیّ بن ابی طالب علیه السّلام این حدیث را نقل کرده است: عن ابن عباس قال: بات علی لیلة خرج رسول الله صلی الله علیه وآله الی المشرکین علی فراش لیعمی علی قریش و فیه نزلته هذا الآیة: { وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یَشْری نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ الله } در همین جا ابن عساکر به همین مضمون حدیثی دیگر با سندی دیگر نقل کرده است. شبلنجی در نور الابصار، ص175، باب 1، فصل فی مناقب علیّ، فصل فی ذکر شیء من شجاعته، می نویسد: فمن شجاعته نومه علی الفراش رسول الله صلی الله علیه وآله لما امره بذلک و قد اجتمعت قریش علی قتل النبی صلی الله علیه وآله و لم یکترث علیّ بهم. سپس حدیث را به همان الفاظی که از احیاء العلوم نقل کردیم آورده است: ابی الفداء در المختصر فی اخبار البشر، 1/126، حدیث الهجره؛ زمحشری در کشاف، 2/208-2-9، ذیل آیه 30 سوره انفال. زمخشری جریان را اینگونه نقل می کند: فاخبر جبرئیل علیه السّلام رسول الله صلی الله علیه وآله و امره ان لا یبیت فی مضجعه و اذن الله له فی الهجرة، فامر علیّاًعلیه السّلام فنام فی مضجعه، و قال له: اتشح ببردتی، فانه لن یخلص لیک امر تکرهه، و باتوا مترصدین، فلما اصبحوا ثاروا الی مضجعه، فابصروا علیّاً فبهتوا و خیّب الله عزوجل سعیهم، و اقتصوا اثر فابطل الله مکرهم. بغوی در معالم التنزیل، 2/244، ذیل آیه 30 انفال. بغوی جریان را این گونه نقل کرده است: فاتی جبرئیل النبی و اخبره بذلک و امره ان لا یبیت فی مضجعه الذی کان یبیت فیه، فاذن الله له عند ذلک بالخروج الی المدینة، فامر رسول الله صلی الله علیه وآله علیّ بن ابی طالب ان ینام فی مضجعه و قال له: اتشح ببردتی هذه فانه لن یخلص الیک منهم امر تکرهه... و خلف علیّاً بمکة حتی تؤدی عنه الودائع التی کانت عنده و کانت الودائع تودع عنده صلی الله علیه وآله لصدقه و امانته و بات المشرکون یحرسولن علیّاً فی فراش رسول الله صلی الله علیه وآله یحسبون انه النبی صلی الله علیه وآله فلما اصبحوا ثاروا الیه فرأوا علیّاً.... قرطبی در الجامع لاحکام القرآن 3/21، ذیل آیه 207 سوره بقره می نویسد: و قیل: نزلت فی علی حین ترکه النبی صلی الله علیه وآله علی فراشه لیلة خرج الی الغار. ابن دمشقی در جواهر المطالب، 1/217، باب 34، حدیث را این گونه نقل کرده است.

ص: 110

از اکابر علمای شمابه عبارات و الفاظ مختلفه ما حصل مقصود را نقل نموده اند و شیخ سلمان بلخی حنفی در باب 21 ینابیع الموده(1) از بسیاری از علماء آورده اند که چون رسول اکرم صلی الله علیه وآله به امر پروردگار اعلی عازم مدینه منوره شد در شب امیر المؤمنین علیه السّلام را امر فرمود که برد خضرمی سبزی که در شبها من بر خود می پیچیدم برخود بپوش و در بستر و رختخواب من به خواب؛ پس علی علیه السّلام به جای آن حضرت خوابید و برد خضرمی سبز را بر سر کشید تا کفار اطراف خانه نفهمند که علی در بستر است، تا رسول خداصلی الله علیه وآله به سلامت تشریف ببرند.

از حضرت حق خطاب رسید به جبرئیل و میکائیل که من در میان شما

ص: 111


1- ینابیع المودّه، قندوزی، 1/273-274، ح 1-5، باب 21. قندوزی نیز با نقل احادیث گوناگون که به متن کامل آنها از کتب دیگر اشاره کردیم نزول آیه شریفه را در شأن امیر المؤمنین علیه السّلام می داند.

برادری قرار دادم و عمر یکی از شما قطعا از عمر دیگری بیشتر است کدام یک از شما حاضرید آن زیادتی عمرتان را که نمی دانید به دیگری ببخشید؟ عرض کردند: امر است یا اختیار؟ خطاب رسید: امری نسیت مختارید. هیچ یک حاضر نشدند با اراده و اختیار، زیادتی عمر خود رابه دیگری واگذار نمایند. خطاب رسید:

«انّی آخیت بین علی ولیی و محمد نبیی فآثر علیّ حیاته اللنبیّ، فرد علی فراش النبی یقیه بمهجته. اهبطا الی الارض و احفظاه من عدوه.»

(به درستی که من بین علی ولیّ خودم و محمد پیغمبر خودم برادری قرار دادم،پس علی زندگانی خود را ایثار و فدای حیات و زندگانی پیغمبر نمود و در فراش و بستر او خوابید. بروید به زمین و او را از شر دشمنانش حفظ نمایید.)

پس به زمین آمدند. جبرئیل بالای سر و میکائیل نزد پاهای آن حضرت نشستند. جبرئیل گفت:

«بخّ بخّ من مثلک یابن ابی طالب و الله عزوجل یباهی بک الملائکة»

(به به! کسیت مثل و مانند تو ای پسر ابوطالب که خدای عزوجل به وجود تو به ملائکه مباهات می نماید).

آنگاه نازل گردید بر خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله آیه 207 سوره بقره:

{ وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یَشْری نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ الله وَ الله رَءُوفٌ بِالْعِبادِ}

(بعضی از مردمانند (یعنی علیّ علیه السّلام) که از جان خود در راه رضای خدا در گذرند و خدا دوستدار چنین بندگان است.)

ص: 112

اینک از آقایان محترم تمنا می کنم به منزل که رفتید، این آیه شریفه را با آیه غار که مورد استشهاد شماست بی طرفانه و منصفانه بدون حب و بغض شیعه و سنی مورد قرار دهید، ببینید آیا افضلیت برای آن کس است که در مسافرت چند روزی با حزن و غم و اندوه با پیغمبر بوده، یا برای آن کس است که در همان شب جانبازی نموده و با قدرت و شجاعت و مسرّت عالما عامدا نفس خود را فدای رسول خدا نموده، تا آن حضرت به سلامت برود. پروردگار عالمیان به ملائکه روحانی به وجد او مباهات نموده و مستقلاً آیه ای در مدح او نازل فرموده است.

چنان چه علمای بزرگ خودتان با مختصر دقت و توجهی در مقابل معاندین لجوج از روی انصاف تصدیق نموده اند که علی علیه السّلام افضل از ابی بکر بوده و خوابیدن علی در بستر رسول الله صلی الله علیه وآله به مراتب بهتر و بالاتر از مصاحبت ابی بکر در غار بوده است.

اعتراف علمای سنی به افضل بودن خوابیدن علی در بستر پیغمبر از مصاحبت ابی بکر در غار

و اگر از صفحه 269 تا صفحه 281 جلد سیم شرح نهج البلاغه(1) را عمیقانه

ص: 113


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 12/260، خطبه 238 (قاصعه) القول فی اسلام ابی بکر و علی و خصائص کل مهما، به نقل از استاد خود ابو جعفر اسکافی می نویسد: قال علماء المسلمین: ان فضیلة علی علیه السّلام تلک اللیلة لا نعلم احداً من البشر نال مثلها الا ما کان ممن اسحاق و ابراهیم عند استسلامه للذبح، و لو لا ان الانبیاء لا یفضلهم غیرهم لقلنا: انّ محنة علی اعظم، لانه قد روی ان اسحاق تلکّأ لما امره ان یضطجع و بکی علی نفسه و قد کان ابوه یعلم ان عنده فی ذلک وقفة و لذلک قال: {فانظر ما ذا تری} و حال علی علیه السّلام بخلاف ذلک، لانه ما تلکَّأ و لا تتعتع و لا تغیر لونه و لا ضطربت اعضائه...

مطالعه نمایید و به بیانات و دلائل امام ابو جعفر اسکافی که از اکابر علماء و شیوخ معتزلیها می باشد در ردّ شبهات ابو عثمان جاحظ (ناصبی) در اثبات افضلیت علی علیه السّلام بر ابی بکر دقت نمایید، خواهید دید که آن عالم منصف با صراحت با دلایل محکمی ثابت می نماید که خوابیدن علی علیه السّلام در بستر پیامبرصلی الله علیه وآله به امر آن حضرت، افضل از مصاحبت چند روزه ابی بکر در مسافرت غار بوده است، تا آنجا که گوید:

«قال: علماء المسلمین ان فضیلة علی علیه السّلام تلک اللیلة لا نعلم احداً من البشر نال مثلها الا ما کان من اسحق و ابراهیم عند استسلامه للذبح»

(اتفاق علمای مسلمین است که احدی از بشر به فضیلت خوابیدن علی در فراش پیغمبر نرسیده است مگر اسحاق و ابراهیم در تسلیم به ذبح و قربانی (ولی عقیده اکثر مفسرین و مورخین و علمای اخبار است که ذبیح اسماعیل بوده نه اسحاق)

در آخر صفحه 271 نقل قول ابو جعفر اسکافی را در جواب ابو عثمان جاحظ ناصبی نقل نموده که گوید:(1)

ص: 114


1- شیخ طبرسی در کتاب تفسیر محمع البیان (8/321) ذیل آیه شریفه 102 صوره صافات در باره این موضوع می فرماید: «انَّ الاظهر فی الروایات انه اسماعیل...»، در ادامه می نویسد: «آنچه این نظر را تقویت می کند این است که بعد از قضیه ذبح، آیه {وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ نَبِیًّا مِنَ الصّالِحینَ} صافات/112 ذکر شده است و اگر کسی بگوید که منظور از آیه بشارت به نبوت اسحاق است، باید گفت: که بر خلاف ظاهر آیه است و نیز در آیه 71 سوره هود چنین می فرماید: {فَبَشَّرْناها بِإِسْحاقَ وَ مِنْ وَراءِ إِسْحاقَ یَعْقُوبَ} یعنی بشارت می دهد به ابراهیم اسحاق را به اینکه به زودی بعد از او یعقوب متولد خواهد شد، پس چگونه ممکن است که او به ذریه اسحاق بشارت دهد سپس او را به ذبح اسحاق امر کند. علاوه بر این روایات صحیحه ای از پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله روایت شده است که آن حضرت می فرماید: «انا ابن الذبیحین» (روایات شیعه با همین لفظ آمده و در کتب اهل تسنن نیز با تعابیر به عین معنا ذکر شده است. عیون اخبار الرضاعلیه السّلام بذبح لابنه) در حالی که هیچ اختلافی در اینکه آن حضرت از فرزندان اسماعیل است و ذبیح دیگر پدر حضرت عبد الله است نمی باشد. ابلته در ادامه به بررسی قول کسانی که قائل به ذبیح بودن اسحاق دارند می پردازد و آن را ردّ می کند، مانند استدلال بعضی به اجماع اهل کتاب به اینکه مسئله به این دلیل که اجماع آنان بر ما حجت نیست رد می کنند و نز در ادامه قول اصمعی از ابا عمرو بن العلاء را نقل کرده است که چنین می گوید:... متی کان احاق بمکة؟ و انما کان بمکة اسماعیل و هو بنی البیت مع ابیه و النحر بمکة لا شک فیه (محقق)

«قد بینّا فضیلة المبیت علی الفراش علی فضیلة الصحبة فی الغار بما هو واضح لمن انصف و نزید ههنا تأکیداً

بما لم نذکره فیما تقدم فنقول: ان فضیلة المبیت علی الفراش علی الصحبة فی الغر لوجهین: احدهما ان علیّاًعلیه السّلام قد کان انس بالنبی صلی الله علیه وآله و حصل له بمصاحبته قدیماً انس عظیم و الف شدید، لما فارقه عدم ذکل الانس و حصل به ابوبکر فکان ما یجده علی علیه السّلام من الوحشة و الم الفرقة موجباً زیادة ثوابه، لان الثواب علی قدر المشقة - و ثانیهما انّ ابابکر کان یؤ ثر الخروج من مکة و قد کان خرج من قبل فردا، فازداد کراهیة للمقام، فلما خرج مع رسول الله وافق ذلک هوی قلبه و محبوب نفسه، فلم یکن له من الفضیلة ما یوازی فضیلة من احتمل المشقه العظیمة و عرض نفسه لوقع السیوف و رأسه لرضخ الحجارة، لان علی قدر سهولة العبادة یکون نقصان الثواب»

ص: 115

«ما حصل معنی آنکه قبلا فضیلت خوابیدن علی علیه السّلام در فراش رسول خداصلی الله علیه وآله بر مصاحبت ابی بکر در غار را بر قسمی که بر اهل انصاف واضح و آشکار گردد بیان نمودیم. اینک (به مقتضای وقت) تأکیداً بر آنچه قبلا ذکر کردیم از دو جهت دیگر مطلب را ثابت می نماییم.

اولاً انس و الفت فوق العاده علی علیه السّلام با رسول خداصلی الله علیه وآله طوری بود که نمی توانست آنی از پیغمبرصلی الله علیه وآله دور شود و بعکس عدم انس ابوبکر با رسول خداصلی الله علیه وآله باعث اشتیاق او به مصاحبت با آن حضرت بود؛ پس خوابیدن علی در فراش که باعث دروی از آن حضرت گردید ایجاد وحشت و الم شدیدی برای علی علیه السّلام نمود؛ پس دوری که سبب زجر آن حضرت و موجب ثواب بسیار بوده افضل است بر مصاحبت ابی بکر؛ برای آنکه ثواب عمل را به مقدار مشقت در عمل می دهند. (چنانچه گفته اند: افضل الاعمال احمزها).

ثانیاً، چون ابی بکر پیوسته عازم بر خروج از مکه بوده چنانچه گاهی هم تنها خارج شده، پس زیاد شد کراهت ماندن اودر مکه و لذا زمانی که با رسول خداصلی الله علیه وآله از مکه خارج شد به محبوبه ذاتی و معشوقه قلبی رسید؛ پس برای او فضیلتی نبود که برابر باشد با فضیلت علی علیه السّلام که در آن شب اختیاراً تحمل مشقت بزرگی نمود که جان خود را بر معرض شمشیرها و سر خود را مقابل سنگبارن دشمنان (که آن شب قصد آن بستر را داشتند که صاحب آن رسول الله صلی الله علیه وآله را به قتل رساندند) قرار داد. بدیهی است تحمل آن شداید به مراتب بالاتر و افضل از ابی بکر بود در راحتی لیله

ص: 116

الغار در مصاحبت رسول خداصلی الله علیه وآله)

و ابن سبع مغربی در شفاء الصدور(1) ضمن بیان شجاعت علی علیه السّلام گوید:

«علماء العرب اجمعوا علی ان نوم علی علیه السّلام علی فراش رسول الله صلی الله علیه وآله افضل من خروجه معه و ذلک انه وطّن نفسه علی مفاداته لرسول الله و آثر حیاته و اظهر شجاعته و بین اقرانه»

(اجماع علمای عرب است بر اینکه خوابیدن علی علیه السّلام لیله الهجره در فراش رسول خداصلی الله علیه وآله افضل بود از بیرون رفتن او با آن حضرت؛ زیرا که خود را در جای آن حضرت قرار داد و زندگانی خود را فدای آن حضرت نمود و به این وسیله شجاعت خود را بین اقران ظاهر نمود.)

پس مطلب به قدری واضح است که احدی انکار این معنی را ننموده مگر از روی جنون یا تعصب بدتر از جنون، بس است، خیلی معذرت می خواهم، رشتة سخن در اینجا طولانی شد. خوب است برویم بر سر مطلب.

و اما اینکه فرمودید مراد از «اشداء علی الکفار» خلیفه ثانی عمر بن خطاب بوده است فقط به محض ادعا از شما قبول نمی شود، باید دید که آیا این صفت هم با حال موصوف مطابقت می نماید یا خیر؟ چنانچه مطابقت نماید به جان و دل می پذیریم.

ص: 117


1- ما به این کتاب دسترسی پیدا نکردیم ولی گنجی شافعی در کفایه الطالب، ص240 باب 62، همین عبارت را از شفاء الصدور نقل کرده است.

در مباحثات علمی مناظرات دیدنی ، شدتی برای عمر نبوده

بدیهی است که شدت و غلظت در دو جهت متصور است: یکی در مباحث علیم و محاورات دینی که در مقابل علمای بیگانه شدید بالبیان بوده باشد، یا در میدانهای جنگ و جهاد فی سبیل الله شخصاً رشادت و شجاعت و غلظتی به کار برده باشد.

اما در موضوع محاورات دینی و مناظرات علیم برای خلیفه عمر ابدا در تاریخ رشادتی دیده نشده و آنچه در کتب اخبار و تواریخ فریقین (شیعه و سنی) حتی بیگانگان سیر نمودیم، غلظت و شدتی برای خلیفه عمر از این دو جهت ندیدیم.

چنانچه آقایان محترم هم چه هنر علمی و محاوره دینی و مباحث با علمای بیگانه از خلیفه عمر در تاریخ عمرش نظر دارید، بیان نمایید خیلی ممنون خواهم شد که بر معلومات داعی افزوده خواهد شد.

اقرار عمر به برتری علی بر خودش علماً و عملاً

ولی آنچه داعی اطلاع دارم و بزرگان علمای خوتان در کتب معتبرة خود ضبظ نموده اند در ادوار خلافت خلفاء در جمیع موضوعات علمی و دینی، حلال مشکلات مولانا امیر المؤمنین علی علیه السّلام بوده.

با همه اخباری که امویها و بکریون و علاقه مندان به آنها در فضایل آنها جعل نمودند (چنانچه علمای خودتان در کتب جرح و تعدیل نوشته اند) مع ذلک نتوانستند این حقایق را بپوشانند که هر زمانی که علمای یهود و نصاری و سایر فرق از مخالفین نزد ابو بکر و عمر و عثمان در زمان زمامداری آنها می آمدند یا

ص: 118

می نوشتند و مسائل مشکله سؤال می کردند، ناچار متوسل می شدند به ذیل عبای مولانا امیر المؤمنین علی علیه السّلام و می گفتند این سؤالات مشکل و پیچیده را احدی نتواند جواب دهد جز علیّ بن ابی طالب.

لذا آن حضرت حاضر و جواب آنها را به قسمی می داد که قانع شده و مسلمان می شدند؛ چنانچه در تاریخ حالات خلفاء کاملاً وارد است.

بس است در اثبات این معنی اظهار عجز خلفاء (ابوبکر و عمر و عثمان) در مقابل علی علیه السّلام و اقرار به برتری آن حضرت و اینکه اگر علی نبود آنها هلاک شده بودند؛ چنانچه محققین از اکابر علمای خودتان آورده اند که خلیفه ابوبکر می گفت:

«اقیلونی اقیلونی، فلست بخیرکم و علیٌّ فیکم.(1)»

ص: 119


1- این سخن ابوبکر با الفاظ و عبارات مختلفی در کتب اهل تسنن آمده است؛ از جمله: متقی هندی در کنز العمال، 5/589، ح1405، کتاب الخلافه باب خلافه ابی بکر، این حدیث را نقل کرده است: عن الحسن ان ابابکر الصدیق خطب فقال: اما والله ما انا بخیرکم و لقد کنت لمقامی هذا کارها و لوددت ان فیکم من یکفینی أفتظنون انی اعمل فیکم بسنة رسول الله صلی الله علیه وآله کان یعصم بالوحی و کان معه ملک، و ان لی شیطانا یعترینی، فإذا غضبت فاجیبونی ان لا اوثر فی اشعارکم و ابشارکم، الا فراعونی، فان استقمت فاعینونی و ان زغت فقومونی. همچنین در همین جلد ص631، ح 14112، کتاب الخلافه، باب خلافه ابی بکر می نویسد: عن عیسی بن عطیة قال: قام ابوبکر الغد حین بویع فخطب الناس فقال: یا ایها الناس انی قد اقلتکم و رأیکم، انی لست بخیرکم فبایعوا خیرکم... و نیز در ص697، از همین جلد، ح 14073، کتاب الخلافه باب خلافه ابی بکر می نویسد: ثم خرج باکیا فاجتمع الیه الناس، فقال لهم یبیت کل رجل منکم معانقا حلیلته، مسروراً باهله و ترکتمونی و ما انا فیه لا حاجة لی فی بیعتکم، أقیلونی بیعتی...؛ ابن هشام در سیره النبویه، 4/311، امر سقیفه بنی ساعده، خطبه ابی بکر می نویسد: فتکلم ابو بکر، فحمد الله و اثنی علیه بالذی هو اهله، ثم قال: اما بعد ایها الناس، فانی قد ولیت علیکم و لست بخیرکم، فان احسنت فأعینونی و ان اسأت فقومونی. سیوطی در تاریخ الخلفاء ص71، خلافه ابوبکر فصل فی مبایعته می نویسد: و اخرج ابن سعد عن الحسن البصری قال: لما بویع ابوبکر قام خطیباً فقال: اما بعد... و انما انا بشر و لست بخیر من احدکم، فراعونی فاذا رأیتمونی زُغتُ فقومونی، و اعلموا ان لی شیطاناً یعترینی، فاذا رأیتمونی غضبت فاجتنبونی، لا اؤثر فی اشعارکم و ابشارکم. ابن حجر مکی در صواعق المحرقه، ص11، باب 1، فصل 1، کلام را اینگونه نقل کرده است: ثم تکلم ابوبکر، فحمد الله و اثنی علیه ثم قال: اما بعد، ایها الناس فانّی قد ولیت علیکم و لست بخیرکم. فان احسنت فاعینونی و ان اسأت فقومونی. طبری در تاریخ خود، 2/450، حوادث سال 11 هجری، حدیث سقفه. ابن اثیر در الکامل، 2/332، حوادث سال 11هجری، حدیث سقیفه و خلافه ابی بکر، همان گونه که از صواعق نقل کردیم آورده اند. غزالی در سر العالمین، ص22، باب فی المقاله الرابعه، ذیل کلام ابوبکر می نویسد: و قوله علی منبر رسول الله: «اقیلونی اقیلونی و لست بخیرکم» افقاله هزلا ام جداً ام امتحاناً؟ فان کان هزلا، فان الخلفاء منزهون من الهزل، و ان کان جدّاً فهذا نقص للخلافة و ان قال امتحانا و نزعنا ما فی صدورهم من غلّ.

(مرا از این مقام بردارید؛ زیرا من از شما بهتر نیستم مادامی که علی در میان شماست.)

و متجاوز از هفتاد مرتبه خلیفه عمر در قضایای مختلفه و موارد متفاوته اقرار نموده که «لولا علی لهلک عمر» اگر علی نبود عمر هلاک شده بود.

و غالباً موراد مهالک را نوشته اند که اینک نمی خواهم وقت مجلس را بگیرم، شاید مطالب مهم تری برای مذاکره لازم باشد.

نواب: قبله صاحب، کدام مطلب مهم تر از(مرا از این مقام بردارید؛ زیرا من از شما بهتر نیستم مادامی که علی در میان شماست.)

و متجاوز از هفتاد مرتبه خلیفه عمر در قضایای مختلفه و موارد متفاوته اقرار نموده که «لولا علی لهلک عمر» اگر علی نبود عمر هلاک شده بود.

و غالباً موراد مهالک را نوشته اند که اینک نمی خواهم وقت مجلس را بگیرم، شاید مطالب مهم تری برای مذاکره لازم باشد.

نواب: قبله صاحب، کدام مطلب مهم تر ازاین موضوع است که بیان نمودید.

ص: 120

آیا در کتب معتبره ما این کلمات ضبط و نقل گردیده؟ چنانچه هست و نظر دارید برای مزید بیانی ما بیان فرمایید. ممنون خواهیم شد.

داعی: عرض کردم اکابر علمای سنت و جماعت اتفاق بر این معنی دارند (به استثنای قیلیلی از متعصبین لجوج) که با الفاظ و عبارات مختلفه در موارد متعدده نقل نموده ند. برای روشن شدن مطلب و اتمام حجت به بعضی از آن اسناد و کتب که در نظر دارم اشاره می نمایم.

در اسناد گفتار عمر «لو لا علی لهلک عمر»

1 - قاضی فضل الله بن روزبهان متعصب در ابطال الباطل، 2 - ابن حجر عسقلانی متوفی سال 852 در ص337 تهذیب التهذیب(1) (چاپ حیدر آباد دکن)، 3 - و نیز از ابن حجر درص509، جلد دوم الاصابه(2) (چاپ مصر) 4 - ابن قتیبه دینوری متوفی سال 276 در ص201و 202، کتاب تأویل مختلف الحدیث(3)، 5 - ابن حجر مکی متوفی سال 973 در صفحه 78 صواعق المحرقه(4)، 6 - حاج احمد افندی در ص146 و 152 هدایه المرتاب، 7 - ابن اثیر جزروی متوفی سال 630 در ص22 جلد چهارم اسد الغابه(5) 8 - جلال

ص: 121


1- تهذیب التهذیب، ابن حجر عسقلانی، 7/287، رقم 4925، شرح حال علیّ بن ابی طالب.
2- الاصابه، ابن حجر عسقلانی، 4/467، رقم 5704، شرح حال علیّ بن ابی طالب.
3- تأویل مختلف الحدیث، ابن قتیبه 241، ذکر الاحادیث التی ادعوا علیها التناقض، دعاءالنبی صلی الله علیه وآله لعلی علیه السّلام.
4- صواعق المحرقه، ابن حجر مکیّ، ص127، باب 9، فصل 3، و ص179، باب 11، فصل 1، مقصد 5.
5- اسد الغابه ابن اثیر، 4/23، شرح حال علیّ بن ابی طالب.

الدین سیوطی در صفحه 66 تاریخ خلفاء(1) 9 - ابن عبد البر قرطبی متوفی سال 463 در صفحه 474 جلد دوم استیعاب(2)، 10 - سید مؤمن عبد البر قرطبی

متوفی سال 463 در صفحه 73 نور الابصار(3)، 11 - شهاب الدین احمد بن عبد القادر عجیلی در ذخیره المآل، 12 - محمد بن علی الصبان در صفحه 152، اسعاف الراغبین. 13 - نور الدین بن صباغ مالکی متوفی سال 855 در صفحه 18 فصول المهمه(4). 14 - نور الدین علی بن عبد الله سمهودی متوفی سال 911 در جواهد العقدین(5)، 15 - ابن ابی الحدید معنزلی متوفی 655 در صفحه 6 جلد اول شرح نهج البلاغه، (6) 16 - علامه قوشچی در صفحه 407 شرح تجرید. 17 - خطیب خوارزمی در صفحه48 و 60 مناقب(7)، 18 - محمد بن طلحه شافعی در صفحه29 ضمن فصل ششم مطالب

السئوول(8)، 19 - امام احمد بن حنبل در فضائل(9)، 20 - سبط ابن جوزی در ص85 و 87 تذکره(10)21 - امام ثعلبی در تفسیر کشف البیان، 22 - علامه ابن قیم جوزی در صفه 41 تا صفحه 53 طرق

ص: 122


1- تاریخ خلفاء، سیوطی، 171، شرح حال علیّ بن ابی طالب، فصل فی الاحادیث الوارده فی فضله.
2- استیعاب، ابن عبد البر، 3/1103، رقم 1855، شرح حال علیّ بن ابی طالب.
3- نور الابصار، شبلنجی، ص161، باب 1، فصل فی ذکر مناقب سیدنا علیّ بن ابی طالب.
4- فصول المهمه، ابن صباغ مالکی، 1/199-201، فصل 1 فصل فی ذکر شئ من علومه.
5- جواهر العقدین، سمهودی، 1/123، قسم 1 باب 1.
6- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 1/18، القول فی نسب امیرالمؤمنین علیه السّلام
7- مناقب خوارزمی، ص81، 96-97، ح 65، 97-98 فصل 7.
8- مطالب السئوول، محمد بن طلحه شافعی، ص71، باب 1، فصل 4، فصل6، فائده زائده.
9- فضائل الصحابه، احمد بن حنبل، 2/647، ح 1200، باب فضائل علی علیه السّلام
10- تذکره الخواص، سبط الجوزی، ص137، باب6، فصل فی قول عمر بن خطاب.

الحکمیه ضمن نقل قضایای عدیده از آن حضرت، 23 - محمد بن یوسف گنجی شافعی متوفی سال 68 در باب 57 کفایه الطالب(1)). 24 - ابن ماجه قزوینی در سنن. 25 - ابن مغازلی شافعی در مناقب. 26 - ابراهیم بن محمد حموینی در فرائد، ((2) 27 - محمد بن علی بن الحسن الحکیم ترمذی در شرح فتح المبین. 28 - دیلمی در فردوس، 29 - شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 14 ینابیع الموده(3)

ص: 123


1- کفایه الطالب، گنجی شافعی، ص227، باب 59.
2- . فرائد السمطین، حموینی، 1/337، 348 و 350، ح 259، 272 و 276، سمط 1، باب 63 و 65.
3- ینابیع الموده، قندوزی، 3/146-147، باب 65و 1/227، ح 57 و 58، باب 14. و نیز حاکم نیشابوری در المستدرک علی الصحیحین، 1/628، ح 1682، کتاب المناسک، مناوی در فیض القدیر، 4/470، ذیل حدیث 5594، حرف العین؛ محب الدین طبری، در ذخائر العقبی، ص82، قسم 1، باب فضائل علی علیه السّلام، ذکر رجوع ابی بکر و عمر الی قول علی علیه السّلام ؛ ابن مردویه مناقب، ص88، ح 82-83، مناقب علیّ بن ابی طالب، فصل 6، و ابن حجر عسقلانی در فتح الباری، 13/343، کتاب الاعتصام بالکتاب و السنه باب قول الله تعالی {وامرهم شوری بینهم}؛ ذهبی در تاریخ الاسلام، 30/638؛ ابن عساکر در تاریخ دمشق 42/405-407، رقم 4933، شرح حال علیّ بن ابی طالب؛ خوارزمی در مقتل الحسین، 1/78، ح28، فصل 4؛ ابن سعد در الطبقات الکبری، 2/258، ذکر من کان یفتی بالمدینه و یقتدی به من اصحاب رسول لله...، علیّ بن ابی طالب؛ زرندی حنفی در نظم درر السمطین، ص130 -132، سمط 1 قسم 2، مناقب علیّ بن ابی طالب، ذکر آثار عن الصحابه؛ محب الدین طبری در ریاض النضره، 3/161، باب 4، ذکر اختصاصه بانه اکبر الامه علما و اعظمهم حلماً؛ جرجانی در شرح المواقف، 8/370، مرصد 4، مقصد 5، با الفاظ گوناگون این جمله را نقل کرده اند که به بعضی از آنها اشاره می کنیم: 1-لو لا علی لهلک عمر 2-کان عمر یتعوذ من معضلة لیس لها ابو الحسن. 3-لولا قول علی لهلک عمر. 4-کان عمر یقول: اللهم لا تبقنی لمعضلة لیس فیها ابو الحسن. 5-اعوذ من معضلة لا علی لها. 6. لا بقیت لمعضلة لیس لها ابو الحسن. 7-اللهم لا تبقنی لمعضلة لیس لها ابن ابی طالب حیاً. 8-عجزت النساء ان یلدون مثل علیّ. 9-اعوذ بالله ان اعیش فی ثوم لیس فیهم ابو الحسن. 10-لاابقانی الله بعدک یا علیّ. 11-لا عاش عمر لمعضلة لیس لها ابو الحسن یعنی علیّاً.

30 - حافظ ابو نعیم اصفهانی درحلیه الاولیاء و ما نزل من القرآن فی علی و بسیاری دیگر از اجله علمای خودتان به اختلافات الفاظ و عبارات، نقل اقوال خلیفه عمر را نموده اند و غالبا با ذکر مواردی قضایای وارده آورده اند که می گفت: «لو لا علی لهلک عمر».

اشاره به بعض مورادی که علی علیه السّلام خلفاء را نجات داده و آنها اقرار نمودند که اگر علی علیه السّلام نبود هلاک شده بودند.

از جمله فقیه گنجی شافعی در باب 57 کفایه الطالب(1) فی مناقب علی بن

ص: 124


1- کفایه الطالب، گنجی شافعی، ص218-219، باب 57، گنجی می نویسد: و بهذاالاسناد عن حذیفة بن الیمان انه لقی عمر بن الخطاب، فقال له عمر: کیف اصبحت یابن الیمان؟ فقال: کیف تریدنی اصحب؟ اصبحت و الله اکره الحق و احب الفتنة و اشهد بما لم اره، و احفظ غیر المخلوق، و اصلی علی غیر وضوء و لی فی الارض ما لیس لله فی السماء. فغضب عمر لقوله و انصرف من فوره و قد اعجله امر و عزم علی اذی حذیفة لقوله ذلک، فبینا هو فی الطریق اذ مر بعلیّ بن ابی طالبعلیه السّلام فرأی الغضب فی وجهه، فقال ما اغضبک یا عمر؟ فقال: لقیت حذیفة بن الیمان فسألته کیف اصبحت فقال: اصبحت اکره الحق، فقال علیه السّلام: صدق، یکره الموت و هو حق. فقال: یقول: و احبّ الفتنة. قال: صدق، یحب المال و الولد و قد قال الله تعالی {انما اموالکم و اولادکم فتنة} فقال یا علی یقول اشهد بما لا اره، فقال علیه السّلام: صدق یشهد لله بالواحدانیة و الموت و البعث و القیامة و الجنة و النار و الصراط و لم یره ذلک کله. فقال یا علی و قد قال: اننی احفظ غیر المخلوق. قال: صدق، یحفظ کتاب الله تعالی و هو غیر مخلوق. قال و یقول اصلی علی غیر وضوء. فقال علیه السّلام صدق یصلی علی ابن عمی رسول الله صلی الله علیه وآله علی غیر وضوء و الصلاة علیه جائز. فقال: یا ابا الحسن قد قال اکبر من ذلک! فقال علیه السّلام و ماهو؟ قال قال: ان لی فی الارض ما لیس لله فی السماء! قال علیه السّلام صدق، له زوجة و تعالی الله عن الزوجة و الولد. فقال عمر: کاد یهلک ابن الخطاب لو لا علیّ بن ابی طالب. قلت: هذا ثابت عند اهل النقل ذکره غیر واحد من اهل السیر.

ابی طالب علیه السّلام بعد از نقل اخباری مسندا خبر حذیفه بن الیمان را که دیگران از علمای شما هم نقل نموده اند ذکر نموده که روزی عمر با او ملاقت نمود و سؤال کرد چگونه صبح کردی؛ حذیفه گفت:

«اصبحت و الله اکره الحق و احب الفتنة و اشهد بما لم اره، و احفظ غیر المخلوق، و اصلی علی غیر وضوء و لی فی الارض ما لیس لله فی السماء»

(صبح کردم در حالی که اکراه دارم از حق و دوست می دارم فتنه را و شهادت می دهم به چیزی که ندیده ام و حفظ می کنم غیر مخلوق را و صلوات می فرستم بدون وضوء و برای من است در زمین چیزی که نیست برای خدا در آسمان.)

عمر از این کلمات غضبناک گردید و خواست که او را اذیت کند. در همان بین امیر المؤمنین علیه السّلام رسید، آثار غضب را در صورت عمر دید فرمود: از چه جهت غضبناکی؟ قضیه را نقل نمود حضرت فرمود: مطلب مهمی نیست، تمام را صحیح گفته است.

مراداز حق که او کراهت داد مرگ است و مراد از فتنه که او دوست دارد مال

ص: 125

و اولاد است و اینکه گفته شهادت می دهم به چیزی که آن را ندیده ام؛ یعنی شهادت می دهد به وحدانیت خدا و مرگ و قیامت و بهشت و دوزخ و صراط که هیچ کدام را ندیده است و اینکه گفته حفظ می کنم غیر مخلوق را مرادش قرآن است که مخلوق نیست و اینکه گفته بدون وضو صلوات می فرستم؛ یعنی صلوات به رسول خداصلی الله علیه وآله که جائز است بی وضو صلوات فرستادن و اینکه گفته برای من است در زمین چیزی که برای خدا در آسمان نیست؛ یعنی برای من زوجه ای است که خدای تعالی مبرای از زوجه و اولاد می باشد.

عمر گفت: «کان یهلک ابن الخطاب لو لا علی بن ابی طالب.»

(نزدیک بود عمر هلاک شود اگر علی نرسیده بود.)

آنگاه مؤلف گنجی گوید: این مطلب (که خلیفه می گفت: اگر علی نبود عمر هلاک می شد)

ثابت است نزد اهل خبر و جمع کثیری از اهل سیر او را نقل نموده اند.

و صاحب مناقب گوید: مکرر خلیفه عمر رضی الله عنه می گفت:

«لا عشت فی امة لیس فیها ابا الحسن»

نباشم در امتی که در این امت نباشد ابالحسن»

و نیز می گفت:

«عقمت النساء ان یلدن مثل علیّ بن ابی طالب»

(زنان از زاییدن مردی همانند علی بن ابی طالب علیه السّلام عقیم شدند.)

و محمّد بن طلحه شافعی در مطالب السؤول و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب14 ینابیع الموده از ترمذی نقلا از ابن عباس خبر مفصّلی نقل نموده که در

ص: 126

آخر آن خبر گوید:

«کانت الصحابة رضی الله عنهم یرجعون الیه علیه السّلام فی احکام الکتاب و یأخذون نه الفتاوی کما قال عمر بن الخطّاب رضی­ الله عنه فی عدّة مواطن لو لا علیّ لهلک

عمر - و قال صلی الله علیه وآله اعلم امّتی علیّ بن ابی طالب.»

(اصحاب پیغمبرصلی الله علیه وآله در احکام قرآن مراجعه به علیّ علیه السّلام می نمودند و اخذ فتاوا از او می کردند چنانچه عمر بن الخطاب در محلهای عدیده می گفت اگر علیّ نبود هلاک شده بودم و رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود داناترین امت من علیّ بن ابی طالب است)

پس با این مختصر بیانی که به مقتضای وقت مجلس نمودیم تصدیق می فرمائید که در مناظرات دینی و مباحثات علمی ابدا شدت و غلظتی از خلیفه عمر دیده نشد بلکه خود اقرار و اعتراف به عجز داشته و تصدیق می نموده که علیّ علیه السّلام فریادرس او بوده و از مهالک او را نجات می داده تا آنجا که متعصّبین از علماء شما مانند ابن حجر مکی در فصل سیم صواعق محرقه(1) نقلا از ابن سعد آورده که عمر می گفت:

«أعوّذ بالله من معضلة لیس لها ابوالحسن یعنی علیّا»

(بخدا پناه میبرم از معضله و امر پیچیده ای که ابو الحسن یعنی علیّ در او نباشد)

ص: 127


1- در صفحات قبل گذشت.

در میدانهای جنگ شجاعت و رشادتی از خلیفه عمر دیده نشد

و اما در معارک و میدانهای جنگ هم هیچ تاریخی نشان نمی دهد که خلیفه عمر شخصا شدت و شجاعت و رشادتی از خود نشان داده باشد بر عکس بحکم تاریخ و بیان مورخین فریقین هرگاه در مقابل لشکری بزرگ یا مردمان قوی و پرزور از کفار قرار می گرفت ترک مقاومت می نمود که در اثر عمل او مسلمین فرار نموده و شکست بر لشکر اسلام وارد می آمد(1).

حافظ: کم کم بی لطفی را از نزاکت خارج نمودید و بمثل خلیفه عمر رضی الله عنه که فخر مسلمانان است و در زمان خلافت او فتوحات بزرگی نصیب مسلمانان گردیده و در همۀ جنگها بوجود او لشکر اسلام فاتح شدند اهانت نموده و آن بزرگوار را جبون و فرّار و وجودش را باعث شکست مسلمانان قلمداد می نمائید آیا سزاوار است مثل شما شخص شریفی تا این اندازه اهانت به مردمان بزرگی مانند خلیفه عمر رضی الله عنه که مایۀ فخر و مباهات و افتخار مسلمین است بنمائید و ما هم گوش بدهیم و حرف نزنیم.

داعی: خیلی اشتباه فرمودید و تعجب است که در این چند شب هنوز کما ینبغی داعی را نشناخته اید گمان می نمائید که ممکن است داعی روی هوای نفس و حبّ و بغض جاهلانه و بدون دلیل و برهان تعریف یا تقبیحی از اشخاص بنمایم خاصه نسبت باشخاصی که معروفیت در تاریخ دارند و لو از هر طبقه باشند.

ص: 128


1- منابع مربوط به فرار صحابه و بالاخص خلفاء در مجلس ششم بررسی شد.

فقط عیب بزرگی که در این قبیل مجالس موجود است و قرنها به همین جهات بین مسلمانان اسباب بدبختی گردیده سوء نظر وگمانهای بد است که بر خلاف دستور قرآن مجید از مسلمانان ظاهر می گردد با اینکه صریحا در آیه ١٢ سوره 4٩ (حجرات) می فرماید:

{یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا اِجْتَنِبُوا کثِیراً مِنَ اَلظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ اَلظَّنِّ إِثْمٌ}

(ای اهل ایمان زیاد دوری نمائید از ظن و گمان بد که برخی از گمانها معصیت است)

چون این جملاتی که عرض کردم از دهان یک فرد شیعه بیرون آمده لذا با نظر بدبینی تصور اهانت نمودید و حال آنکه مطلب غیر از اینست که شما گمان نمودید زیاده بر آنچه علماء و مورخین خودتان نوشته اند چیزی نگفتم.

بدیهی است ما و شما در ازمنۀ ماضیه نبوده ایم ولی به حکم عقل بایستی قضاوت نیک و بد افعال اشخاص را روی صفحۀ تاریخ بنمائیم.

بازهم بیان حقیقت

اینکه فرمودید داعی نسبت بخلیفه عمراهانت نمودم (ببخشید) اینجا مغلطه نمودید یا خواستید به این جمله تحریک اعصاب مخالفین نمائید.

و حال آنکه صحبت ما راجع به خلیفه جنبۀ اهانت نداشت بلکه حکایت عین واقع ثبت در تاریخ را بیان نمودم و زیاده از آنچه علماء و مورخین بزرگ خودتان نوشته اند چیزی نگفته و نمی گویم ناچارم پرده را بردارم و مطلب را مشروح و واضح تر بیان نمایم تا بدبینی از میان برود.

اینکه فرمودید فتوحات عالیۀ اسلام رهین منت وجود خلیفه عمر است احدی

ص: 129

انکار این معنی را ننموده که در دوره زمامداری عمر اسلام به فتوحات عالیه نائل آمده ولی در عین حال نباید فراموش نمود که به شهادت و إقرار علمای بزرگ خودتان از قبیل قاضی أبو بکر خطیب در تاریخ بغداد و امام احمد حنبل در مسند و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه(1) و دیگران در تمام امور ملک و مملکت و مخصوصا لشکرکشی­ها خلیفه عمر با أمیر المؤمنین علیّ علیه السّلام شور می نمود و مطابق دستور آن حضرت رفتار می کرد(2).

ص: 130


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 8/296-300، (و من کلام له علیه السّلام و قد شاوره عمر بن الخطاب فی الخروج الی غزو الروم).
2- و نیز علی علیه السّلام در جریان فتح بیت المقدس به او گفتند: این تخرج بنفسک؟ انک ترید عدواً کلبا. (تاریخ طبری، طبری، 3/104، السنه الخامسه عشره، ذکر فتح بیت المقدس؛ تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر، 26/372، ترجمه 3106، العباس بن عبد المطلب؛ الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، 2/500، سنه خمس عشره، ذکر فتح بیت المقدس) و همچنین در مورد جنگ با ایرانیان نیز با علی علیه السّلام در باره این که شخصاً به جنگ برود مشورت نمود و علی علیه السّلام او را از اینکار منع نمودند و فرمود: ان هذا الامر لمن یکن نصره و لا خذلانه بکثرة و لا بقلّة و هو دین االله الذی اظهره، و جنده الذی اعده و امده، حتی بلغ ما بلغ، و طلع حیثما طلع، و نحن علی موعد من الله، و الله منجز وعده، و ناصر جنده.. فکن قطبا و التدر الرحی بالعرب من اطارفها و اقطارها، حتی یکون ما تدع ورائک من العورات اهم الیک مما بین یدیک. ان الأعاجم ان یظروا الیک غدا یقولوا: هذا اصل العرب: فاذا قطعتموه استرحتم، فیکون ذلک اشد لکلبهم علیک و طعمهم فیک... (شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 9/95/ خطبه 146 من کلام له علیه السّلام و قد استشاره عمر فی الشخوص لقتال الفرس بنفسه، تفسیر آلوسی، آلوسی، 18/207) احمد بن اعثم کوفی در کتاب الفتوح (2/295، ذکر مشروت علیّ بن ابی طالب رضوان الله علیه) در انتهای مطلب چنین می نویسد: زمانی که عمر سخنان علی کرم الله وجهه و مشروتش را شنید رو به مردم کرد و گفت: ویحکم! عجزتم کلکم عن آخرکم ان تقولوا کما قال ابو الحسن، و الله لقد کان رأیه رأیی الذی رأیته فی نفسی. «وای بر شما ای مردم! آیه همه شما عجز بودید از اینکه چنین حرفی را بزنید همانطوری که ابو الحسن آن را بیان کرد؟ به خدا قسم نظر او همان نظر من بود که در دل داشتم...» (محقق)

علاوه بر اینها فتوحات اسلام در هر دوره و زمان تفاوت پیدا می نمود. قسمت اول فتوحات اولیۀ اسلام در زمان خود خاتم الانبیاء بوده که رهین منت شخص شخیص أمیر المؤمنین علیّ علیه السّلام می بود چه آنکه گفته اند.

سیاهی لشکر نیاید بکار که یک مرد جنگی به از صد هزار

و آن مرد جنگی که مایه فخر و مباهات اسلام و مسلمین و وجودش سبب فتح و پیروزی لشکر اسلام بود أمیر المؤمنین علیّ بن ابی طالب علیه السّلام بود که اگر در جنگی حاضر نمی شد فتح حاصل نمی گردید چنانچه در خیبر که آن حضرت درد چشم داشت و نمی توانست به میدان برود پی درپی مسلمین شکست خوردند تا زمانی که آن حضرت به­ دعای رسول اکرم صلی الله علیه وآله شفا یافت و حمله به دشمن نمود و فتح قلاع خیبر به دست آن حضرت واقع شد(1).

ص: 131


1- جریان جنگ خیبر و دلاوریهای علی علیه السّلام از متواترات روانی اهل تسنن است که در کتب صحاح و دیگر کتب آنها ذکر شده است (صحیح بخاری، ج 4/5 و 12 و 20، باب دعاء النبی صلی الله علیه وآله و ص207، باب مناقب المهاجرین و فضلهم؛ و ج 5/ص76، باب غزوه خیبر؛ صحیح مسلم، 5/195، باب غزوه ذی قرد و غیرها؛ و 7/120 و باب 121 و 122 من فضائل علی علیه السّلام؛ سنن ابن ماجه، 1/45/121، فضل علیّ بن ابی طالب رضی الله عنه، سنن ترمذی، 5/302/3808، باب مناقب علیّ بن ابی طالب، فضائل الصحابه، نسائی، ص15 فضائل علی رضی الله عنه و... و در روایات بسیاری بر جریان شکست سپاه اسلام به فرماندهی ابوبکر و عمر در دو حمله قبل با تعابیر مختلف آمده که در بعضی اینگونه اشاره شده است که: ... عن عبد الرحمن بن ابی لیلی عن ابیه انه قال: قال لعلی و کان یمسر معه ان الناس قد انکرو منک ان تخرج فی البرد فی الملأتین و فی الحر الحشو و الثوب الثقیل قال: فقال علی علیه السّلام: الم تکن معنا بخیبر؟ قال: بلی، قال: فان رسول الله صلی الله علیه وآله بعث ابابکر و عقد له لواء فرجع و قد انهزم فبعث عمر و قد عقد له لواء فرجع منهزماً بالناس؛ فقال رسول الله صلی الله علیه وآله: لاعطینَّ الرایة رجلا یحبه الله و رسوله و یحب الله و رسوله، یفتح الله له لیس بفرار. قال: فارسل الی و انا ارمد. فقلت انی ارمد. فتفل فی عینی ثم قال: «اللهم اکفه الحر و البرد» قال: فما وجدت حرا بعده و لا برداً. (تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر، 42/107، 89تا 95، مجمع الزوائد، هیثمی، 9/124، باب قوله صلی الله علیه وآله لاعطین الرایه رجلا یحب الله و رسوله. المصنف، ابن ابی شیبه الکوفی، 7/497/17، فضائل علیّ بن ابی طالب رضی الله عنه و ج8/ ص22/ح11وح7 و نیز ص525/ ح 22، غزوه خیبر؛ السنن الکبری، نسائی، 5/109 و 110 / 8401 تا 8403، ذکر منزله علیّ بن ابی طالب. خصائص امیر المؤمنین علیه السّلام، نسائی ص52تا55، منزله علی کرم الله وجه من الله؛ المعجم الکبیر، طبرانی، 7/35، بریده بن سفیان الاسلمی عن سلمه؛ الدرر، ابن عبد البر، ص202و 203؛ کنز العمال، متقی هندی، 10/462/30119، و 30120 و 30121 و ج 13/121/36388، فضائل علی رضی الله عنه؛ الثقات، ابن حبان، 2/14، غزوه خیبر؛ البدایه و النهایه، ابن کثیر، 4/212، و 213، سنه سبع من الهجره، غزوه خیبر فی اولها، و 7/373، من فضائل امیر المؤمنین علیّ بن ابی طالب علیه السّلام؛ امتاع الاسماع، مقرنزی، 11/280، کفایه علیّ بن ابی طالب رضی الله تعالی عنه الحر و البرد بدعه له؛ المستدرک، حاکم نیشابوری، 3/37و 38، فتح خیبر علی ید علی رضی الله عنه؛ تاریخ طبری، طبری؛ 2/300، غزوه خیبر؛ المناقب، خوارزمی، ص169، فی بیان محاربه الکافر؛ مسند احمد، 5/354، حدیث بریده اسلمی؛ فتح الباری، ابن حجر، 7/365، باب غزوه خیبر، الحدیث العاشر؛ اسد الغابه، ابن اثیر، 4/334؛ السیره النبویه، ابن کثیر، 3/353تا 355. (محقق)

و در غزوه احد که مسلمین همگی فرار نمودند فقط علی علیه السّلام بود که به یاری پیغمبر استقامت نمود تا منادی غیبی ندا در داد:

«لا سیف الاّ ذو الفقار لا فتی الاّ علیّ»(1)

(نیست شمشیری مگر ذوالفقار و نیست جوانمردی جز علی علیه السّلام)

و امّا قسمت دوم فتوحات بعد از وفات خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله می باشد که تماما رهین منت شجعان نامی و سرداران زبردست بزرگ اسلام و نقشه کشی و کاردانی

ص: 132


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، 7/219، خطبه 108 (محقق)

آنها بوده است که در میدانهای جنگ مقابل دشمنان قوی شجاعت و فداکاری و جان بازی می نمودند تا بر آنها غالب می آمدند.

و در غزوه احد که مسلمین همگی فرار نمودند فقط علی علیه السّلام بود که به یاری پیغمبر استقامت نمود تا منادی غیبی ندا در داد:

«لا سیف الاّ ذو الفقار لا فتی الاّ علیّ»(1)

(نیست شمشیری مگر ذوالفقار و نیست جوانمردی جز علی علیه السّلام)

و امّا قسمت دوم فتوحات بعد از وفات خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله می باشد که تماما رهین منت شجعان نامی و سرداران زبردست بزرگ اسلام و نقشه کشی و کاردانی آنها بوده است که در میدانهای جنگ مقابل دشمنان قوی شجاعت و فداکاری و جان بازی می نمودند تا بر آنها غالب می آمدند.

ولی صحبت ما در اطراف فتوحات اسلامی نبوده که در زمان خلافت خلفاء مخصوصا زمان خلیفه عمر واقع شد بلکه در موضوع شدت و شجاعت و غلظت شخصی خلیفه عمر بن الخطّاب بود که عرض کردم در تاریخ سابقه ندارد.

حافظ: این اهانت نیست که شما می فرمائید خلیفه عمر رضی الله عنه از میدان جنگ فرار کرده و عمل او موجب شکست مسلمانان گردید.

داعی: اگر نقل وقایع تاریخی اشخاص اهانت است این نوع از اهانت را علماء بزرگ و مورخین خودتان نقل نموده اند و داعی نگفتم مگر آنچه را که مورخین خودتان ثبت نموده اند اگر ایراد و اشکالی دارید به علماء خودتان بنمائید که این وقایع را ثبت و ضبط نموده اند.

حافظ: در کجا علمای ما نوشته اند که خلیفه عمر رضی الله عنه از میدان جنگ فرار کرد و در کجا سبب شکست مسلمین گردید؟

شکست أبوبکر و عمر در خیبر

داعی: در بسیاری از میدانهای جنگ که اهمّ از همۀ آنها واقعۀ مهمّۀ غزوۀ خیبر است که آقایان شکست خوردند چون علیّ علیه السّلام چشمهای مبارکش درد می کرد روز اول رسول اکرم صلی الله علیه وآله علم و پرچم مسلمین را به ابو بکر دادند و به سرداری مسلمین با لشکر رفتند مقابل یهود، مختصر جنگی نموده شکست خورده برگشتند؛ روز دوم علم را به عمر دادند ولی هنوز در مقابل یهود نرسیده

ص: 133


1- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، 7/219، خطبه 108 (محقق)

ترسیده فرار نمودند.

حافظ: این بیانات شما ساخته های شیعیان است و الاّ آنها مردمانی قوی دل و شجاع بودند.

داعی: مکرر عرض کردم شیعیان پیروان أئمه از اهل بیت هستند که صادق و مصدّق بودند هرگز دروغ نگفته و نمی گویند چون دروغ را از گناهان کبیره می دانند و ابدا احتیاجی به جعل حدیث ندارند غزوۀ خیبر از وقایع مهمّه تاریخی دورۀ زندگانی خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله می باشد که جمیع علماء و مورخین فریقین نوشته اند آنچه الحال در نظر دارم به عرضتان می رسانم حافظ ابو نعیم اصفهانی متوفی سال4٣٠ در صفحه 6٢ جلد اول حلیه الاولیاء(1) و محمّد بن طلحه شافعی در صفحه 4٠ مطالب السؤول(2) از سیرۀ ابن هشام و محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب ١4 کفایه الطالب(3) و دیگران از اکابر علماء ومورخین خودتان

ص: 134


1- حلیه الاولیاء، ابو نعیم اصفهانی، 1/62، رقم 4، شرح حال علیّ بن ابی طالب. ابو نعیم این حدیث را نقل کرده است: ... قال ثنا بریدة بن سفیان الاسلمی عن ابیه عن سلمة بن الاکوع قال: بعث رسول الله صلی الله علیه وآله ابابکر الصدیق برایته الی حصون خیبر یقاتل، فرجع و لم یکن فت، و قد جهد. ثم بعث عمر الغد فقاتل، فرجع و لم یکن فتح و قد جهد. فقال رسول الله صلی الله علیه وآله: لاعطین الرایة غدا رجلا یحب الله و رسوله، یفتح الله علی یدیه لیس فرار. قال: سلمة: فدعا بعلی علیه السّلام
2- مطالب السئوول، محمد بن طلحه شافعی، ص153، باب 1 فصل 8.
3- کفایه الطالب، گنجی شافعی، ص98، باب 14. ابن طلحه و گنجی حدیث را مانند ابو نعیم نقل کرده اند. همچنین نسائی در خصائص امیر المؤمنین، ص52، منزله علیّ بن ابی طالب علیه السّلام من الله؛ احمد بن نبل در مسند 5/353، مسند بریده. احمد بن حنبل حدیث را اینگونه نقل کرده است: حدثنی ابی بریدة قال: حاصرنا خیبر فاخذ اللواء ابو بکر فانصرف و لم یفتح له ثم اخذه عمر من الغد فخرج و رجع و لم یفتح له و اصاب الناس یومئذ شدة و جهد. فقال رسول الله صلی الله علیه وآله انی دافع اللواء غداً الی رجل یحبه الله و رسوله و یحب الله و رسوله، لا یرجع حتی یفتح له... فدعا علیّا... ابن هشام در السیره النبویه، 3/349، حوادث سال 7 هجری، شأن علی یوم خیبر؛ ابن مغازلی در مناقب، ص181، ح 217، حدیث اعطاء الرایه. ابن مغازلی این حدیث را با الفاظ و طرق گوناگون نقل کرده است؛ محب الدین طبری در ریاض النضره، 3/151، باب 4، فصلی 6، ذکر اختصاصه بإعطاء الرایه یوم خیبر و بفتحها. طبری نیز این حدیث را با الفاظ و طرق گوناگون نقل کرده است. لکن حدیثی که از مسند احمد یاد کردیم این گونه نقل می کند: ...فاخذ اللواء ابو بکر فانصرف و لم یفتح له، ثم اخذه عمر من الغد فخرج و رجع و لم یفتح له... طبرانی در معجم الکبیر، 7/39، احادیث بریده بن سفیان الأسلمی؛ همین حدیث را با الفاظ گوناگون نقل کرده است. حاکم نیشابوری در المستدرک علی الصحیحین 3/40، ح 4338، 4340-4341، کتاب المغازی، احادیث گوناگونی نقل کرده است که به چند حدیث اشاره می کنیم: 1-عن ابی لیلی عن علی انه قال: یا ابا لیلی أما کنت معنا بخیبر؟ قتل" بلی و الله کنت معکم. قال: فان رسول الله صلی الله علیه وآله بعث ابابکر الی خیبر فسار بالناس و انهزم حتی رجع... 2-عن ابی موسی الحنفی عن علی علیه السّلام قال: سار النبی صلی الله علیه وآله الی خیبر فلما اتاها بعث عمر عنه و بعث معه الناس الی مدینتهم او قصرهم فقاتلوهم فلم یلبثوا ان هزموا عمر و اصحابه، فجاءوا یجبنونه و یجبنهم، فسار النبی صلی الله علیه وآله... همین حدیث را متقی هندی در کنز العمال، 10/426، ح 30119، کتاب المغازی، باب غزوة خیبر نقل کرده است. 3-عن جابر رضی الله عنه ان النبی صلی الله علیه وآله دفع الرایة یوم خیبر الی عمر فانطلق فرجع یجبن اصحابه و یجبنونه. 4-عن جابر بن عبد الله انصاری قال: لما کان یوم خیبر بعث رسول الله رجلا فجبن... ثم قال رسول الله صلی الله علیه وآله: لابعثن غداً رجلا یحب الله و رسوله و یحبانه، لا یولی الدبر، یفتح الله علی یدیه... ابن عساکر در تاریخ دمشق، 42/107، رقم 4933، شرح حال علیّ بن ابی طالب علیه السّلام حدیثی نقل می کند که تصریح به فرار شیخین دارد: عن عبد الرحمن بن ابی لیلی عن ابیه انه قال: لعلی – و کان یسمر معه: ان الناس قد انکروا منک ان تخرج فی البرد فی الملائتین، و فی الحر فی الحشرو و الثوب الثقیل، قال: فقال: علیّ: الم تکن معنا بخیبر؟ قال بلی، قال: فان رسول الله صلی الله علیه وآله بعث ابابکر و عقد له لواء فرجع و قد انهزم، فبعث ابابکر و عقد له لواء فرجع و قد انهزم فبعث عمر و عقد له لواء فرجع منهزما بالناس، فقال رسول الله: لأعطین الرایة رجلا یحبه الله و رسوله، و یحب الله و رسوله، یفتح الله له لیس بفرار. قال: فارسل الی و ان ارمد، فقلت: انی ارمد، فتفل فی عنی، ثم قال: اللهم اکفه اذی الحر و البرد. قال: فما وجدت حرا بعده و لا برداً طبری در تاریخ خود، 2/300، حوادث سال 7 هجری، حدیثی نقل کرده که خواندنی است: عن بریدة الاسلمی قال: لما کان حین نزل رسول الله صلی الله علیه وآله بحصن اهل خیبر اعطی رسول الله اللواء عمر بن الخطاب و نهض معه من الناس فلقا اهل خیبر فانکشف عمر و اصحابه فرجعوا الی رسول الله صلی الله علیه وآله یبنه اصحابه و یجبنهم... ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه 17/170، نامه 62، (و من کتاب له علیه السّلام الی اهل مصر مع مالک الأشتر)، ذکر ما طعن به الشیعة فی اممة ابی بکر و الجواب عنها، الطعن الثانی، برای حفظ آبروی بر باد رفته شیخین از ذکر نام آنها خود داری کرده می نویسد: فاما امیر المؤمنین علیه السّلام و ان لم یتول جمیع امور النبی صلی الله علیه وآله فی حیاته، فقد تولی اکثرها و اعظمها و خلفه فی المدینة و کان الامیر علی الجیش المبعوث الی خیبر و جری الفتح علی یدیه بعد انهزام من انهزم منها. دو نکته در این احادیث، فرار شیخین را تأیید می کند: نکته اول: جمله ای است که راوی حدیث برای نقل کیفیت جنگ کردن شیخین بیان کرده و آن به چند عبارت نقل شده است: «فرجع منهزما» و «فرجع و لم یکن له فتح» و «و بعث رسول الله صلی الله علیه وآله رجلا فجبن» و «فانکشف عمر و اصحابه فرجعوا الی رسول الله صلی الله علیه وآله یجبنه اصحابه و یجبنهم». دقت در این جملات، ترس و فرار شیخین از جنگ را آشکار می سازد. نکته دوم: بعد از ترس و فرار شیخین، رسول اکرم صلی الله علیه وآله جمله ای بیان می فرماید که گرچه به ظاهر بیان یکی از ویژگی های امیر المؤمنین علیه السّلام است، لکن آشکارا پرده از شکست و فرار شیخین بر می دارد و آن نیز به چند عبارت نقل شده است: «کرار غیر فرار» و «یفتح الله علی یدیه لیس بفرار» و «لا یولِّی الدبر» اینکه رسول اکرم صلی الله علیه وآله می فرماید: فردا پرچم را به دست کسی می سپارم که به دشمن پشت ننموده و فرار نکرده است، مناسبت مقام اقتضا دارد که دو فرمانده قبل به دشت پشت نموده و فرار کرده باشند، و گرنه بیان این خصوصیت امیر المؤمنین علیه السّلام در اینجا بی مناسبت خواهد بود.

ص: 135

که وقت مجلس اقتضای نقل اقوال تمام آنها را ندارد ولی برای شما أهمّ از همۀ آن

ص: 136

اقوال تصدیق دو عالم بزرگ و محل وثوق و اطمینان خودتان محمّد بن اسماعیل بخاری در صفحه ١٠٠ جلد دوم صحیح چاپ مصر سال ١٣٢٠ و مسلم بن حجّاج در صفحه ٣٢4 جلد دوم صحیح(1) چاپ مصر سال ١٣٢٠ که صریحا نوشته اند «فرجع ایضا منهزما» یعنی (خلیفه عمر) دو مرتبه از میدان جنگ فرارا بر گشت.

و از جمله دلائل واضحه بر این معنی اشعار صریحی است که ابن أبی الحدید معتزلی(2) ضمن

قصائد هفتگانۀ معروفۀ خود که بنام علویات سبع نامیده شده که

ص: 137


1- تا آنجا که ما جستجو کردیم حدیث را با لفظ فوق در بخاری نیافتیم، لکن حدیثی را که نشانه فرار ابوبکر و عمر از جنگ است و ما به طور کامل آن را از منابع معتبر دیگر نقل کردیم، بخاری در صحیح خود، 5/245، ح 678، کتاب المغازی، باب غزوه خیبر نقل می کند؛ اما آغاز حدیث را که شاهد مطلب است نقل نکرده و آن را به اختصار آورده است. ابن حجر عسقلانی در فتح الباری، به شرح صحیح البخاری، 7/476، کتاب المغازی، باب غزوه خیبر علاوه بر اعتراف به اینکه این حدیث را بخاری به اختصار نقل کرده است، آغاز حدیث را به نقل از منابع دیگر به طور کامل آورده است. ابن حجر می نویسد: وقع فی هذه الروایة اختصار و هو عند احمد و النسائی و ابن حبان و الحاکم من حدیث بریدة بن الخصیب قال: لما کان یوم خیبر اخذ ابو بکر اللواء فرجع و لم یفتح له. فلما کان الغد اخذه عمر فرجع و لم یفتح له و قتل محمود بن مسلمة فقال النبی صلی الله علیه وآله لادفعن لوائی غداً لی رجل.
2- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 8/289، خطبه 133، ابن ابی الحدید در اینجا به دو بیت از این قصیده اشاره کرده می نویسد: و لی من قصیدة، اخاطب رجلین فرّا من الحرب: عذرتکما ان الحمام لمبغض و ابن بقاء النفس للنفس محبوب و یکره الموت و الموت طالب فکیف یلذ الموت و الموت مطلوب صالح علی صاحل در الورضة المختاره، ص85، که در شرح هاشمیات کمیت و علویات ابن ابی الحدید نوشته است، به طور کامل به این قصیده اشاره کرده است. (مؤلف)

در فضائل مولانا أمیر المؤمنین علیّ علیه السّلام سروده به نام قصیده بائیّه در باب خیبر گفته است:

أ لم تخبر الاخبار فی فتح خیبر

ففیها لذی اللبّ الملبّ أعاجیب

و ما انس لا انس اللّذین تقدّما

و فرّهما و الفرّ قد علما حوب

و للرّایة العظمی و قد ذهبا بها

ملابس ذلّ فوقها و جلابیب

یشلّهما من آل موسی شمردل

طویل نجاد السیف اجید یعبوب

یمجّ منونا سیفه و سنانه

و یلهب نارا غمده و الانابیب

حضّرهما أم حضّرا خرج خاضب

و ذانهما ام ناعم الخدّ مخضوب

عذرتکما انّ الحمام لمبغض

و انّ بقاء النفس للنّفس محبوب

لیکره طعم الموت و الموت

طالب فکیف یلذّ الموت و الموت مطلوب

(ما حصل معنی آنکه آیا داستان فتح خیبر را مورد مطالعه قرار نداده اید که با چه نکات و رموز عجیبی آمیخته که موجب بهت و حیرت خردمند است. چون آن دو (ابی بکر و عمر) انس و عادت با علمداری نداشته و رموز پرچم داری را ندانسته و لذا لباسهای ذلت و خواری را بر آن (پرچم بزرگ) پوشانیدند و فرار بر قرار اختیار نمودند با آنکه میدانستند فرار از جنگ گناهی است کفرآمیز چه آنکه جوانی شجاع از سران یهود بلند قامت سوار بر اسبی کوه پیکر با شمشیر برهنه مانند شترمرغ نر پرشهوتی که هوا و سبزه بهار او را قوی نموده بایشان حمله ور گردید که گویا رو بدو خوش صورت حنا بسته میرود. و امواج آتش مرگ از برق شمشیر و نیزۀ او باعث ترس ایشان گردید. (آنگاه ابن ابی الحدید گوید) به جای شما (ای دو خلیفۀ بزرگوار) عذر خواهی می کنم (از شکست و فرار نمودن

ص: 138

از میان یهود بی قابلیت) زیرا مرگ در نظر هر فردی مبغوض و ادامۀ زندگانی محبوب است شما هم (مانند همه) از چشیدن طعم مرگ بیزار بودید و حال آنکه مرگ بدنبال هر کس هست پس چگونه باختیار خود موت رابخواهد و لذت او را بچشد)

پس تصدیق نمائید که ما قصد اهانت نداشتیم بلکه فقط نقل وقایع تاریخی نمودیم که معلوم شود در میدان­های جنگ شدت و غلظت و شجاعتی شخصا برای خلیفه نبوده، تا مشمول «اشداء علی الکفار» واقع شود، بلکه در مقابل دشمن قوی جاخالی نموده، از معرکه بر کنار می شدند.

و اگر خوب با نظر دقت و انصاف بنگرید، تصدیق خواهید نمود که واجد این صفت بزرگ هم علی علیه السّلام بوده که در تمام میدانهای جنگ شخصا شدید الغضب بر کفار و غالب بر آنها می آمده، چنانچه در آیه 54 سوره 5 (مائده) خدای تعالی تصدیق این معنی را نموده که می فرماید:

{یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکمْ عَنْ دینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی الله بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَی الْمُؤْمِنینَ أَعِزَّةٍ عَلَی الْکافِرینَ یُجاهِدُونَ فی سَبیلِ الله وَ لا یَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ ذلِک فَضْلُ الله یُؤْتیهِ مَنْ یَشاءُ وَ الله واسِعٌ عَلیمٌ}

(ای گروهی که ایمان آورده اید هر که از شما از دین خود مرتد شود، به زودی خدا قومی را می آورد که دوست دارد آنها را و آنها هم خدا را دوست دارند و نسبت به مؤمنان سرافکنده و فروتن و به کافران سرافراز و مقتدرند (مانند علی علیه السّلام و پیروانش) به نصرت اسلام بر می انگیزند که در راه خدا جهاد کنند و در راه دین از نکوهش و ملامت احدی باک ندارند. این

ص: 139

است فضل خدا هر که را بخواهد عطا کند و رحمت خدا وسعت دارد و به احوال هر که استحقاق آن را دارد دانا می باشد.)

حافظ: عجب است شما می خواهید با حسن بیان و اجبار، این آیه ای که در شأن تمام مؤمنین است که واجد این صفات و محبوب خدا و مشمول الطاف الهی بودند در شأن علی کرّم الله وجهه جاری نمایید.

داعی: مکرر دیده و تجربه کرده اید که داعی آنچه گفتیم بی دلیل نبوده؛ چنانچه پیوسته ایراد نمودید و جواب شنیدید، مع ذلک باز هم اعتراض می نمایید. خوب است به نحو سؤال بفرمایید آیا چه دلیل بر این گفتار هست، تا جواب عرض نمایم. اینک جواب فرمودة شما را به عرض می رسانم:

اولا اگر این آیه مخصوص تمام مؤمنین نازل شده و تمام آنها مشمول این آیه بودند، هرگز از میدانهای جنگ فرار نمی کردند.

حافظ: آیا انصاف است مؤمنین و صحابه رسول الله صلی الله علیه وآله را که آن همه جنگها و فتوحات نمودند، شما با لسان اهانت فرّار بخوانید؟

داعی: اوّلا داعی لسان اهانت نداشتم بلکه وصف حال آنها را نمودم. ثانیا داعی آنها را فرّار نخوانده ام بلکه تاریخ این طور نشان می دهد گویا آقایان فراموش نموده اید فرار مؤمنین و صحابه را در غزوه احد و حنین که عموما حتی کبار صحابه رفتند و پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله را در مقابل کفّار تنها گذاردند چنانچه طبری و دیگران از مورخین

بزرگ خودتان نوشته اند(1).

ص: 140


1- در مجلس هشتم به تفصیل خواهد آمد.

چگونه ممکن است کسانی که پشت به میدان جنگ نموده و از جهاد روی گردانیدند و رسول خدا را تنها در مقابل دشمن گذاردند محبوب خدا و رسول او باشند.

ثالثا در نزول این آیه در شأن علی علیه السّلام داعی نگفتم بلکه اکابر علمای خودتان مانند أبو اسحاق امام أحمد ثعلبی که خود تصدیق دارید امام اصحاب حدیث است در تفسیر کشف البیان(1) خود گوید این آیه شریفه در شأن علیّ بن ابی طالب شرف نزول یافته چه آنکه واجد تمام صفات مذکورۀ در آیه جز آن حضرت دیگری نبوده.

و در تمام سی و شش غزوه ای که برای رسول اکرم صلی الله علیه وآله پیش آمد هیچ مورّخی از خودی و بیگانه

ننوشته اند و لو یک مرتبه علیّ علیه السّلام از میدان جنگ و جهاد فی سبیل الله روی گردانده باشد.

حتّی در جنگ احد که جمیع أصحاب فرار نمودند فقط یگانه کسی که بعد از جنگ سخت مغلوبه و حمله پنج هزار سواره و پیادۀ دشمن بر مسلمانان و شهادت جناب حمزه (سید الشهداء) عمّ بزرگوار پیغمبرصلی الله علیه وآله استقامت ورزید و تا پایان فتح و پیروزی ثابت قدم ماند مولانا امیر المؤمنین علیّ علیه السّلام بود.

با آنکه قریب نود زخم بر بدن مبارکش وارد آمده و در اثر رفتن خون بسیار سستی تمام اعضایش را گرفته و چندین مرتبه برو بر زمین آمد مع ذلک به اثبات

ص: 141


1- الکشف و البیان، ثعلبی، 4/78، ذیل آیه 54 سوره مائده. ثعلبی می نویسد: {فسوف یأتی الله بقوم یحبهم و یحبونه} قال: علیّ بن ابی طالب.

قدم حفاظت از رسول خدا نمود تا جنگ را به نفع مسلمین تمام کرد.

حافظ: آیا خجالت ندارد که شما نسبت فرار به صحابه کبار بدهید و حال آنکه صحابه عموما و دو خلیفه بر حق أبو بکر و عمر رضی الله عنهما پروانه­وار در أطراف رسول خدا می گشتند و آن حضرت را حفظ می نمودند.

داعی: مثل اینکه آقا تاریخ نخوانده اید که چنین بیانی می نمائید عموم مورخین نوشته اند که در جنگ احد و حنین و خیبر تمام صحابه فرار نمودند راجع به خیبر که عرض نمودم و اما در حنین مسلّم است که همه فرار نمودند(1) چنانچه حمیدی در جمع بین الصحیحین(2) و حلبی در صفحه ١٢٣ جلد سیم سیره الحلبیه(3) گوید تمام اصحاب فرار نمودند الاّ چهار نفر علیّ علیه السّلام و عباس جلو

ص: 142


1- فرار صحابه در حنین به تفصیل در مجلس هشتم بررسی خواهد شد.
2- الجمع بین الصحیحین، حمیدی، 3/327، ح 2777، قسم 4، مسانید المقلین، مسند عباس بن عبد المطلب. حمیدی این حدیث را نقل می کند: من روایة کثیر بن العباس عن ابیه قال: شهدت مع رسول الله صلی الله علیه وآله یوم حنین، فلزمت انا و ابو سفیان بن الحارث بن عبد المطلب رسول الله صلی الله علیه وآله فلم نفارقه و رسول الله علی بغلة له بیضاء احداها له فروة بن نقاثة الجذامیی، فلما التقی المسلمون و الکفار ولَّ المسلمون مدبرین، فطفق رسول الله یرکض ببغلته قِبَل الکفار، قال عباس: و انا آخذ بلجام بغلة رسول لله صلی الله علیه وآله اکفها ارادة الا تسرع و ابو سفیان آخذ برکاب رسول الله صلی الله علیه وآله فقال رسول الله صلی الله علیه وآله ای عباس ناد اصحاب السَّمُرة [و هی الشجرة التی بویع تحتها الرضوان] فقال عباس و کان رجلا صیِّتاً: فقلت باعلی صوتی: این اصحاب السمرة؟قال: فوالله لکانَّ عطفَتَهم حین سمعوا صوتی عطفَةُ البقر علی اولادها...
3- سیره الحلبیه، برهان الدین حلبی، 3/109، غزوه حنین، حلبی می نویسد: و فی روایة لما فر الناس یوم حنین عن النبی صلی الله علیه وآله لم یبق معه الا اربعة ثلاثة من بین هاشم و رجل من غیرهم علیّ بن ابی طالب و العباس و هما بین یدیه و ابو سفیان بن الحرث آخذ بالعنان و ابن مسعود من جانبه الایسر... حلبی در همین جلد، ص110 و 111 احادث دیگری نقل کرده است که از فرار صحابه در حنین حکایت می کند.

روی پیغمبر و أبو سفیان بن حارث عنان مرکب آن حضرت را گرفته و عبد الله بن مسعود در طرف چپ آن حضرت ایستاده بود و امّا فرار مسلمین عموما در احد مورد انکار احدی نبوده. خوبست سیر در تواریخ بنمائید تا کشف حقیقت بر شما بشود مخصوصا ابن أبی الحدید در صفحه ٢٧6 جلد سیم شرح نهج البلاغه(1) ضمن ردّهزلیّات جاحظ ناصبی گوید: «فر المسلمون باجمعهم الاّ اربعة علیّ علیه السّلام و الزبیر و طلحة و ابو دجانة» یعنی روز احد تمام مسلمین فرار نمودند، مگر این چهار نفر پس وقتی از میان تمام مسلمانان چهار نفر را استثناء نمودند معلوم است که ابی بکر و عمر و عثمان هم جزو فراریها بودند فلذا جبرئیل ندا در داد «لا سیف الاّ ذو الفقار و لا فتی الاّ علیّ»

چنانچه اکابر علماء و مورخین بزرگ خودتان از قبیل ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه(2) و نور الدین مالکی در صفحه 4٣فصول المهمه(3) و دیگران ضبط

ص: 143


1- شرح نهج البلاغه، 13/278، خطبه 238، (القاصعه) القول فی اسلام ابی بکر و علی و خصائص کل منهما، ابن ابی الحدید به نقل از استاد خود ابو جعفر اسکافی می نویسد: الم یعلم ابو عثمان ان رسول الله صلی الله علیه وآله کان اشجع البشر و انه خاض الحروب و ثبت فی المواقف التی طاشت فیه الألباب و بلغت القلوب الحناجر، فمنها یوم احد و وقوفه بعد ان فر المسلمون بأجمعهم، و لم یبق معه الا اربعة: علی و الزبیر و طلحة و ابو دجانة... شایان ذکر است جریان فرار صحابه از احد در مجلس هشتم به تفصیل خواهد آمد.
2- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 10/182، خطه 190. ابن ابی الحدید می نویسد: مما اختص علی علیه السّلام بفضیلته غیر مدافع، ثبت معه ای مع النبی صلی الله علیه وآله یوم احد و فر الناس، و ثبت معه یوم حنین و فر الناس و ثبت تحت رایته یوم خیبر حتی فتحها و فر من کان بعث بها من قبله. و روی المحدثون ایضا انا المسلمین سمعوا ذلک الیوم [یوم احد] صائحا من جهة السماء ینادی: ملا سی الا ذو الفقار و لا فتی الا علیّ» قال رسول لله صلی الله علیه وآله لمن حضره: الا تسمعون هذا صوت جبرئیل.
3- فصول المهمه ابن صباغ مالکی، 1/325-326، فصل 1، فصل فی ذکر شیء من فضائله علیه السّلام ابن صباغ می نویسد: و قال ابن اسحاق: فی هذا الیوم هاجت ریح فسمع هاتفا یقول: «لا سیف الا ذو الفقار و لا فتی الا علیّ» همچنین طبری در تاریخ خود، 2/197، حوادث سال سوم هجری، غزوة احد این حدیث را نقل کرده است: عن محمد بن عبیدل الله بن ابی رافع عن ابیه عن جده قال: لما قتل علیّ بن ابی طالب اصحاب الالویة ابصر رسول الله صلی الله علیه وآله جماعة من مشرکی قریش، فقال لعلی علیه السّلام: احمل علیهم، فحمل علیهم ففرق جمعهم و قتل عمرو بن عبد الله الجحمی. قال: ثم ابصر رسول الله صلی الله علیه وآله جماعة من مشرکی قریش فقال لعلی علیه السّلام احمل علیهم فحمل علیهم ففرق جماعهم و قتل شیبة بن مالک احد بین عامر بن لؤی، فقال جبرئیل: یا رسول الله ان هذه للمواساة. فقال رسول الله صلی الله علیه وآله: انه منی و انا منه. فقال جبرئیل: و انا منکما. قال فسمعوا صوتا لا سیف الا ذو الفقار و لا فتی الا علیّ؛ محب الدین طبری در ذخائر العقبی، ص68، قسم 1 باب فضائل علیّ، ذکر ان جبرئیل من علی علیه السّلام و ص74، قسم 1 باب فضائل علیّ، ذکر ملک کان ینوه باسمه یوم بدر؛ ابن مغازلی در مناقب ص197-199، ح234-236، مناداه المنادی یوم احد؛ زرندی در نظم درر السمطین، ص120، سمط 1، قسم 2، ذکر جامع مناقبه؛ ابن هشام در السیره النبویه، 3/106، غزوه احد غسل السیوف و حموینی در فرائد السمطین، 1/257-258، ح 198، سم 1، باب 50، و خوارزمی در مناقب، ص167، ح 200، فصل 16 و محد بن طلحه شافعی در مطالب السؤول، ص147، فصل 8، تفصیل شیء من مواطن جهاده و گنجی شافعی در کفایه الطالب، ص277-278، با 69؛ همین حدیث را با الفاظ و طرق گوناگون نقل کرده اند. شایان ذکر است که این جریان در جنگهای بدر و خیبر نیز نقل شده است که ما به مناسب بحث مؤلف تنها به برخی از منابعی که این جریان را در جنگ احد نقل کرده اند اشاره کردیم.

نمودند که قبلاعرض نمودم که در آن روز صدای منادی بلد شد و هاتفی ندا در داد:

«لا فتی الاّ علیّ لا سیف الاّ ذو الفقار»

ص: 144

(نیست جوانمردی مگر علی و نیست شمشیری مگر ذو الفقار (که شمشیر علی علیه السّلام بوده))

در تمام جنگ ها آن حضرت مؤیَد مٍن جانب الله بود و ملائکه بر نصرت و نگاهبانی او آماده و مهیا بودند.

چنانچه محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب ٢٧ کفایه الطالب(1) باسناد خود نقل می نمایداز عبد الله بن مسعود که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:

«ما بعث علیّ فی سریّة الاّ رایت جبرئیل عن یمینه و میکائیل عن یساره و السحابة تظله حتی یرزقه الله الظفر»

(به هیچ جنگی علیّ تنها فرستاده نشد مگر دیدی جبرئیل از راست و میکائیل از چپ او و ابری سایه بر او افکنده، تا آنکه فتح و ظفر نصیب او می گردید.)

و امام ابو عبد الرحمن نسائی در حدیث 202 خصائص العلوی(2) نقل

ص: 145


1- کفایه الطالب، گنجی شافعی، 134-135، باب 28. گنجی این حدیث را نقل کرده است: .... عن عبد الله بن مسعود، قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله ما بعثت علیّا فی سریة الا رأیت جبرئیل عن یمینه و میکائیل عن یساره و السحابة تظله وحتی یرزقه الله الظفر. سپس گنجی می نویسد: قلت هذا حدیث حسن عال مشهور تفرد به عبد المنعم بن ادریس عن ابیه عن وهب بن منبه و هو معروف عند اهل النقل. و انما رزق الامام علی علیه السّلام التأیید عند لقاء الاقران و مبارزة الشجعان ابن کان تکتنفه الملائکة جنبیه و السحابة و السکینه تظلل علیه و رسول رب العالمین یؤمن علی دعاء الملائکة
2- خصائص العلوی، امام ابو عبد الرحمن نسائی، ص61، خبر الحسن بن علی علیه السّلام عن النبی صلی الله علیه وآله فی ذلک و ان جبرئیل یقاتل عن یمینه و میکائیل عن یساره نسائی این حدیث را نقل کرده است: عن هبیرة بن هدیم قال: جمع الناس الحسن بن علیّ و علیه عمامة سوداء لما قتل ابوه، فقال: لقد کان قتلتم بالامس رجلا ما سبقه الاولون و لا یدرکه الآخرون و ان رسول اله صلی الله علیه وآله قال: لأعطین الرایة غدا رجلا یحب الله و رسوله و یحبه الله و رسولهع فیقاتل و جبرئیل عن یمینه و میکائیل عن یساره، ثم لا ترد رایته حتی یفتح الله علیه. همچنین احمد بن حنبل در مسند، 1/199، مسند حسن بن علیّ؛ ابو نعیم اصفهانی در حلیه الاولیاء، 1/65 رقم 4، شرح حال علیّ بن ابی طالب؛ حاکم در المستدرک علی الصحیحین، 3/189، ح 4802، کتاب معرفه الصحابه باب فضائل الحسن بن علی علیه السّلام؛ محب الدین طبری در ذخائر العقبی، ص138، قسم 1، ذکر ما جاء مختصاً بالحسن، ذکر خطبته یوم قتل ابوه، این حدیث را با الفاظ گوناگون نقل کرده اند.

می نماید که امام حسن علیه السّلام با عمامه سیاه در مقابل مردم آمد و ضمن نقل اوصاف پدرش گفت: در غزوه خیبر وقتی علی رفت رو به قلعه «یقاتل جبرئیل عن یمینه و میکائیل عن یساره»

فلذا در تمام غزوات نصرت و ظفر زیر سایۀ شمشیر آن حضرت بود که با شدت و غلظت تمام مقابل دشمنان ایستادگی می نمود تا فاتح می شد و درک مقام محبوبیت را نزد خدا و رسول می نمود و جبرئیل و میکائیل دو ملک مقرب افتخار حضور داشتند که در دو طرف او جنگ می نمودند.

تا آنجا که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود: اسلام قوت نگرفت مگر به شمشیر علیّ علیه السّلام

رابعا: در این آیه می فرماید کسانی که دارای این صفات بودند خدا آنها را دوست می دارد و آنها هم خدا را دوست می دارند این صفت محبوبیت از خصائص أمیر المؤمنین است و دلائل بر این معنی بسیار است من جمله از آن اخبار خبری است که محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب ٧ کفایه الطالب(1)

ص: 146


1- کفایه الطالب، گنجی این حدیث را نقل کرده است: حدثنی ابی عبد الله بن عباس قال: کنت انا و ابی العباس قال: کنت انا و ابی العباس بن عبد المطلب جالسین عند رسول الله صلی الله علیه وآله اذ دخل علیّ بن ابی طالب، فسلم فرد علیه رسول الله صلی الله علیه وآله و بشّر به و قام الیه و اعتنقه و قبَّل بین عنینه و اجلسه عن یمینه، فقال: العباس اتحب هذا یا رسول الله؟ فقال رسول الله صلی الله علیه وآله: یا عم رسول الله، الله الله اشد حباً له منی. ان الله جعل ذریة کل نبی و صلبه و جعل ذریتی فی صلبه و جعل ذریتی فی صلبه. همین حدیث را خطیب بغدادی در تاریخ بغداد، 1/316، رقم 206، شرح حال محمد بن احمد بن عبد الرحیم المؤدب؛ و ابن عساکر در تاریخ دمشق، 32/259، رقم 4933، شرح حال علیّ بن ابی طالب نقل کرده اند.

باسناد خودنقل نموده از عبد الله بن عباس که گفت روزی من با پدرم عباس خدمت رسول اکرم صلی الله علیه وآله نشسته بودیم علیّ علیه السّلام وارد شد سلام نمود پس از ردّ سلام رسول خدا با بشاشت از جا برخاست و علیّ را در آغوش گرفت و بین دو چشمش را بوسید و طرف راست خود نشانید پدرم عباس عرض کرد یا رسول الله آیا دوست می داری او را حضرت فرمود ای عمّ بزرگوار:

«و الله الله اشدّ حبّا له منّی»

(به خدا قسم محبت و دوستی خداوند با او بیشتر از من است)

حدیث رایت در فتح خیبر

اهمّ از همۀ دلائل بر محبوبیت علیّ علیه السّلام و اینکه در میدانهای جنگ کرّار بوده نه فرّار حدیث رایت است که در صحاح معتبره شما مذکور است و احدی از اکابر علمای سنّت و جماعت انکار این حدیث ننموده مگر ناصبی متعصّب عنود.

نواب: قبله صاحب حدیث رایت چیست متمنی است اگر زحمت نیست با

ص: 147

سلسله اسنادش بیان فرمائید.

داعی: اکابر علماء و مورخین فریقین (شیعه و سنّی) متفقا حدیث رایت را نقل نموده اند از قبیل محمّد بن اسماعیل بخاری در کتاب الجهاد و السیر فی باب دعاء النبی جلد دوم صحیح(1) و نیز در کتاب المغازی فی باب غزوه خیبر جلد سیم صحیح(2) و مسلم بن حجاج در صفحه ٣٢4 جلد دوم صحیح(3) و امام ابو

ص: 148


1- صحیح بخاری، 4/457، ح1130، کتاب الجهاد و السیر، باب دعاء النبی صلی الله علیه وآله الی الاسلام و النبوه بخاری حدیث را این گونه نقل می کند: عن سهل بن سعد قال: سمع النبی صلی الله علیه وآله یقول: یوم خیبر: لاعطین الرایة رجلا یفتح الله علی یدیه. فقاموا یرجون لذلک ایهم یعطی فغدوا و کلهم یرجو ان یعطی فقال: این علیّ؟ فقیل: یشتکی عینیه، فامر فدعی له فبصق فی عینیه فبرأ مکانه، حتی کانّه لم یکن به شیء، قال نقاتلهم حتی یکونوا مثلنا. فقال علی رسلک حتی تنزل بساحتهم، ثم ادعهم الی الاسلام و اخبرهم بما یجب علیهم. فوالله لان یعدی بک رجل واحد خیر لک من حمر النعم.
2- صحیح بخاری، 5/345، ح 678-679، کتاب المغازی، باب غزوه خیبر. در اینجا بخاری علاوه بر حدیثی که از او نقل کردیم به این حدیث نیز اشاره می کند: عن سلمة کان علی علیه السّلام تخلف عن النبی صلی الله علیه وآله فی خیبر و کان رمداً فقال: انا اتخلف عن النبی صلی الله علیه وآله فلحق به فلما بتنا اللیلة التی فتحت قال لأعطین الرایة غداً او لیأخذان الرایة غدا رجل یحبه الله و رسوله یفتح علیه. فنحن نرجوها فقیل: هذا علیّ، فأعطاه ففتح علیه.
3- صحیح مسلم، 3/1441، ح 1807، کتاب الجهاد و السیر، باب غزوه ذی قرد و غیرها. مسلم در انتهای حدیثی طولانی به نقل از سلمه جریان را این گونه نقل کرده است: ... ثم ارسلنی الی علی و هو ارمد. فقال: لأعطین الرایة رجلا یحب الله و رسوله او یحبه الله و رسوله. قال: فاتیت علیّاً فجئت به اقوده و هو ارمد، حتی اتیت به رسول الله فبسق فی عینه فبرأ و أعطاه الرایة. و خرج مرحب... قال: فضرب رأس مرحب فقتله، ثم کان الفتح علی یدیه. و نیز در ج 4/1871، ح 32-35، کتاب فضائل الصحابه، باب من فضائل علیّ بن ابی طالب احادیثی به همین مضمون با اسناد مختلف نقل کرده است.

عبد الرحمن نسائی در خصائص العلوی(1) وترمذی در سنن(2) و ابن حجر عسقلانی در صفحه 5٠٨ جلد دوم اصابه(3)) و محدث شام در تاریخ(4) خود و احمد بن حنبل در مسند(5) و ابن ماجه قزوینی در سنن(6) و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 6 ینابیع الموده(7) و سبط ابن جوزی در تذکره و محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب ١4 کفایه الطالب(8) و محمّد بن طلحه شافعی در مطالب السؤول(9) و حافظ ابو نعیم اصفهانی در حلیه الاولیاء(10) و ابو القاسم طبرانی در اوسط(11) و ابو القاسم حسین بن محمّد (راغب اصفهانی) در صفحه ٢١٢ جلد

ص: 149


1- خصائص امیر المؤمنین، احمد بن شعیب نسائی، ص49-53، باب منزله علیّ بن ابی طالب عن الله عزوجل. نسائی این جریان را با طرق و الفاظ گوناگون نقل کرده است.
2- الجامع الصحیح، محمد بن عیسی ترمذی، ص980، ح 3733، کتاب المناقب، باب مناقب علیّ بن ابی طالب.
3- سبل الهدی و الرشاد ابن حجر عسقلانی، 4/466، رقم 5704، شرح حال علیّ بن ابی طالب.
4- تاریخ دمشق، ابن عساکر، 42/103، رقم 4933، شرح حال علیّ بن ابی طالب. ابن عساکر نیز این حریان را با طرق و الفاظ گوناگون نقل کرده است.
5- مسند احمد بن حنبل، 5/353-358 و 333، مسند بریده الاسلمی و 1/99و 331 مسند عبد الرحمن بن ابی لیلی و مسند ابن عباس.
6- سنن ابن ماجه، 1/43، ح 117، المقدمه، فضل علیّ بن ابی طالب.
7- ینابیع الموده، قندوزی، 2/390، ح 8، باب 59.
8- تذکره الخواص، ابن جوزی، ص32-33، باب 2، حدیث الرایه
9- مطالب السئوول، محمد بن طلحه شافعی، ص76، باب 1، فصل5 و ص153، باب 1 فصل8، و هذا تفصیل شیء من مواطن جهاده.
10- حلیه الاولیاء، ابو نعیم اصفهانی، 1/62-63، رقم 4، شرح حال علیّ بن ابی طالب.
11- المعجم الاوسط، طبرانی، 6/368، ح 5785، احادیث محمد بن عبد الله الحضرمی.

دوم محاضرات الادباء(1) بالاخره عموم محدثین ومورخین شما در کتب معتبرۀ

ص: 150


1- محاضرات الادباء، راغب اصفهانی، 4/463، حد 20، مما جاء فی فضائل اعیان الصحابه، فصل من فضائل علیّ بن ابی طالب. و نیز طبرانی در معجم الکبیر، 7/39، ح 6303، احادیث بریده بن سفیان الاسلمی عن سلمه و نیز 7/14، ح 6232و 7/19 ح 6243، احادیث سلمه بن الاکوع و 7/89، ح 6421 احادیث عبد الرحمن بن ابی لیلی عن ابیه و 6/152 ح 5818، احادیث عبد الله بن جعفرعن ابی حازمو 187، ح 5950، احادیث فضیل بن سلیمان النمیری عن ابی حازم و 0/1980، ح 5991، احادیث یعقوب بن عبد الرحمن عن ابی حازم به همین مضمون نقل کرده است. و محب الدین طبری در ریاض النضره، 3/147-15، باب 4، فصل 6، ذکر اختصاصه بإعطائه الرایه یوم خیبر و بفتححها و ص174 از همین جلد، باب 4، فصل 6، ذکر اختصاصه بعشر. ذخائر العقبی، ص4، قسم 1 باب فضائل علی، ذکر اختصاصه بأعطائه الرایه. و زرندی حنفی در نظم درر السمطین، ص98، سمط 1، قسم 2، ذکر محبه الله و رسوله لعلی و محبته لهما. و متقی هندی در کنز العمال، 10/468، ح 3129 و 30130، کتاب الغزوات، باب غزوه خیبر و نیز در 13/123، ح 36393، کتاب الفضائل، بعد از باب 10، باب فضائل علیّ. و سیوطی در تاریخ الخلفاء، ص168، تاریخ علیّ بن ابی طالب، فصل فی احادیث الوارده فی فضله. و شبلنجی در نور الابصالر، ص164، باب 1 فصل فی ذکر مناقب علیّ. و حاکم نیشابوری در المستدرک علی الصحیحین، 3/143، ح 4652، کتاب معرفه الصحابه، باب مناقب علیّ بن ابی طالب، ذکر اسلام امیر المؤمنین علی علیه السّلام، و در 3/41، ح 4342، کتاب المغازی. و احمد بن حنبل در فضائل الصحابه، 2/69، ح 1122، باب فضائل علی من حدیث ابی بکر بن مالک. و بیهقی در السسن الکبری، 9/131، کتاب السیر، باب المبارزه. و حاکم حسکانی در شواهد التنزیل، 2/36، ح 656، ذیل آیه 33 سوره احزاب. و ذهبی در تاریخ الاسلام، ص635، عهد خلفاء الراشدین، باب علی بن ای طالب. و حمیدی در الجمع بین الصحیحین، 1/586، ح 972، مسند سلمه الالکوع افراد مسلم. ابن کثیر در البدایه و النهایه، 7/372، حوادث سال 40 هجری، ذکر المسیر الی خیبر، شأن علی یوم خیبر. و طبری در تاریخ خود، 2/300، حوادث سال 7هجری، غزوه خیبر. و ابن ابی شیبه در المصنف، 7/496-497و 500، ح 15، 17، 18، 33، 35، 37، کتاب الفضائل، فضائل علیّ بن ابی طالب. و ابن مغازی در مناقب، ص115 ح 155، المناشده یوم الشوری و ص176-189ح 213-224، باب قوله صلی الله علیه وآله لأعطین الرایه، و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه، 13/186، خطبه 238(قاصعه)، این حدیث را با الفاظ و طرق گوناگون نقل کرده اند. حدیث رایت به الفاظ گوناگون نقل شده است که ما به نقل نمونه هایی بسنده می کنیم: 1) عن سعد قال: کنت جالسا فتفقصوا علیّ بن ابی طالب رضی الله عنه فقلت: لقد سمعت رسول الله صلی الله علیه وآله یقول فی علی خصال ثلاث لان یکون لی واحدة منهن احب الی من حمر النعم، سمعته یقول:... و سمعته یقول:... و سمعته یقول: لاعطین الرایة غدا رجلا یحب الله و رسوله و یحبه الله و رسوله.. 2) عن عبد الرحمن بن ابی لیلی عن ابیه انه قال لعلی –و کان یسمر معه-: ان الناس قد انکروا منکم ان تخرج فی البرد فی المائتین، و فی الحر فی الحشو و الثوب الثقیل، قال: فقال علیّ: الم تکن معنا بخیبر؟ قال: بلی، قال فان رسول الله صلی الله علیه وآله بعث ابابکر و عقد له لواء فرجع و قد انهزم، فبعث عمر و عقد له لواء فرجع منهزما بالناس. فقال رسول الله صلی الله علیه وآله «لأعطین الرایة رجلا یحبه الله و رسوله و یحب الله و رسوله، یفتح الله له لیس بفرار» قال: فارسل الی و انا ارمد، فقلت: انی ارمد، فتفل فی عینی، ثم قال: «اللهم اکفه أذی الحر و البرد» قال: فما وجدت حراً بعده و لا برداً. 3) عن عامر بن سعد بن ابی وقاص عن ابیه قال: امّر معاویة بن ابی سفیان سعداً. فقال ما منعک ان تسبَّ اباتراب؟ قال: امّا ما ذکرت ثلاثا قالهنَّ رسول الله صلی الله علیه وآله فلن اسبَّه. و لان تکون لی واحدة منهن احب الی من حمر النعم.سمعت رسول الله یقول لعلی... و سمعته یقول یوم خیبر «لأعطین الرایة رجلا یحب الله و رسوله و یحبه الله و رسوله» قال: فتطاولنا لها فقال: ادع لی علیّاً فأتاه و به رمدٌ فبصق فی عینیه فدفع الرایة الیه ففتح الله علیه و... 4) عن ابی بریدة قال حاصرنا خیبر فأخذ اللواء ابوبکر فانصرف و لم یفتح له، ثم اخذه من الغد فخرج فرجع و لم یفتح له و اصاب الناس یومئذٍ شدةً و جهد، فقال رسول الله صلی الله علیه وآله انی دافع اللواء غدا الی رجل یحبه الله و رسوله و یحب الله و رسوله، لا یرجع حتی یفتح الله له، فبتنا طیبة انفسنا ان الفتح غداً فلما ان اصبح رسول الله صلی الله علیه وآله الغداة ثم قام قائماً، فدعا باللواء و الناس علی مصافهم، فدعا علیّاً و هو ارمد، فتفل فی عینیه و دفع الیه اللواء و فتح له... 5) عن عبد الله بن بریدة عن ابی بریدة الاسلمی قال: لما نزل رسول الله بحصن اهل الخیبر اعطی رسول الله اللواء عمر بن خطاب و نهض معه من نهض من المسلمین فلقوا اهل خیبر فقال رسول الله لاعطین اللواء غدا رجلاً... 6) عن سملة بن عمرو بن الاکوع قال: بعث رسول الله صلی الله علیه وآله الی ابی بکر برایته الی بعض حصون خیبر فقاتلع ثم رجع و لم یکن فتح و قد جهد. ثم بعث عمر فقاتل و لم یکن فتح و قد جهد. فقال رسول الله صلی الله علیه وآله لأعطین الرایة رجلا... یفتح الله علی یدیده لیس بفرار... 7) عن بریدة الاسلمی قال: لما کان حین نزل رسول الله صلی الله علیه وآله بحص اهل خیبر اعطی رسول الله صلی الله علیه وآله اللواء عمر بن الخطاب و نهض من نهض معه من الناس فلقوا اهل خیبر فانکشف عمر و اصحابه فرجعوا الی رسول الله صلی الله علیه وآله یجبنه اصحابه و یجبنهم. فقال رسول الله صلی الله علیه وآله: لأعطین اللواء غدا رجلا یحب الله و رسوله و یحبه الله و رسوله. فلما کان من الغد تطاول لها ابوبکر و عمر فدعا علیاعلیه السّلام و هو ارمد فتفل فی عینه و اعطاه اللواء

ص: 151

خود این حدیث را آورده اند تا آنجا که حاکم گوید(1): «هذا حدیث دخل فی حدّ التواتر» و طبرانی گوید(2)

«فتح علیّ لخیبر ثبت بالتواتر.» خلاصه خبر این است که زمانی که لشکر اسلام قلاع خیبر را محاصره نموده بودند پس از این که سه مرتبه لشکر اسلام به علمداری ابی بکر و عمر شکست خورده فرار نمودند چنانچه اشاره نمودیم اصحاب از این شکستهای پی درپی (که برای مسلمین سابقه نداشت آن هم در مقابل یهود ناقابل) متأثر و دلتنگ شدند رسول اکرم صلی الله علیه وآله برای قوت قلب اصحاب و بشارت به فتح و پیروزی فرمودند:

«و الله لأعطینّ الرایة غدا رجلا کرّارا غیر فرّار یفتح الله علیّ یدیه

ص: 152


1- تا آنجا که ما جستجو کردیم عبارت یاد شده را از حاکم نیافتیم، لکن او در المستدرک علی الصحیحن، 3/41، کتاب المغازی، بعد از نقل حدیث رایه می نویسد: قد اتفق الشیخان علی اخراج حدیث الرایة و لم یخرجاه بهذه السیاقة.
2- گرچه این عبارت را در مؤلفات طبرانی یافتیم، لکن گنجی شافعی در کفایه الطالب، ص101، باب 14 می نویسد: و قال ابو نعیم الاصبهانی: قال: ابو القاسم الطبرانی: فتح علی علیه السّلام لخیبر ثبت بالتواتر.

یحبّ الله و رسوله و یحبّه الله و رسوله»

(به خدا قسم فردا پرچم را به کسی دهم که حمله کننده باشد بر دشمنان نه گریزنده و فرارکننده، فتح کند خدا بر دست او و او است کسی که خدا و پیغمبر او را دوست می دارند و او هم خدا و پیغمبر را دوست می دارد)

آن شب تمام اصحاب در این فکر به خواب نرفتند که آیا فردا این شرف و فضل که­را خواهد بود چون صبح شد همه لباسهای رزم پوشیدند و خود را مقابل پیغمبر جلوه می دادند آنگاه حضرت نظری میان اصحاب افکند فرمود این اخی و ابن عمّی علیّ بن ابی طالب کجا است برادر و پسر عمّم علیّ بن ابی طالب.

علیّ کو که حلاّل هر مشکل اوست علیّ کو که مفتاح قفل دل اوست

عرض کردند یا رسول الله درد چشم دارد به­قسمی که قادر به حرکت نمی باشد به سلمان فرمود او را حاضر نما سلمان رفت دست علیّ را گرفت در حالتی که چشمهای آن حضرت بر روی هم بود خدمت پیغمبر آمد سلام کرد حضرت پس از ردّ جواب فرمود: «کیف حالک یا ابا الحسن» حالت چونست یا ابا الحسن عرض کرد:

«بحمد الله خیرا صداع برأسی و رمد بعینی لا ابصر معه»

(بحمد الله خیر است سر و چشمم درد می کندکه جایی را نمی بینم)

حضرت فرمودند: «ادن منی» نزدیک من آی! چون نزدیک آمد:

«فبصق فی عینیه و دعا له فبرئ حتی کان لم یکن به وجع»

(آب دهان مبارک در چشمهای او گذارد و برای او دعا کرد. فوری چشم

ص: 153

او گشاده و روشن شد و مرض برطرف شد کانَّه ابداً دردی نداشت.)

آنگاه رایت و پرچم فتح و پیروزی اسلام را به او داد و رفت به سوی قلاع خیبر و با یهود جنگ کرد سران و شجعان یهود مانند مرحب و حارث و هشام و علقمه و دیگران را کشت و فتح کرد قلاع مهم خیبر را.

ابن صباغ مالکی در صفحه ٢١ فصول المهمه(1) این خبر را از صحاح سته نقل نموده و نیز محمّد بن یوسف گنجی شافعی(2) در باب ١4بعد از ذکر اخبار گوید حسّان بن ثابت شاعر مخصوص رسول الله صلی الله علیه وآله حاضر بود این اشعار را بالبداهه در مدح علیّ علیه السّلام گفت:

و کان علیّ ارمد العین یبتغی

دواء فلمّا لم یحسّ مداویا

شفاه رسول الله منه بتفلة

فبورک مرقیّا و بورک راقیا

و قال سأعطی الرایة الیوم فارسا

کمیّا شجاعا فی الحروب محامیا

یحبّ الاله و الاله یحبّه

به یفتح الله الحصون الاوابیا

فخصّ بها دون البریّة کلّها

علیّا و سمّاه الوصیّ المؤاخیا

و ابن صباغ(3) از صحیح مسلم نقل نموده که خلیفۀ ثانی عمر بن الخطّاب

ص: 154


1- فصول المهمه، ابن صباغ مالکی، 1/211-217، فصل 1، فصل فی محبه رسول الله له.
2- کفایه الطالب، گنجی شافعی، ص101-106، باب 14.
3- فصول المهمه، ابن صباغ مالکی، 1/218، فصل1، فصل فی محبه رسول الله له. ابن صباغ حدیث را این گونه نقل می کند: و فی صحیح مسلم: قال عمر بن الخطاب: فما احببت الإمارة الا یومئذ فتساورت له و حصت علیها حتی ابدیت وجهی و تصدیت لذک لیتذکرنی. لکن مسلم در صحیح خود، 4/1872، ح 2405، کتاب فضائل الصحابه، باب فضائل علی حدیث را با این الفاظ آورده است: عن ابی هریرة ان رسول الله صلی الله علیه وآله قال یوم خیبر: لأعطین هذه الرایة رجلا یحب الله و رسوله، یفتح الله علی یدیه. قال عمر بن الخطاب: ما حببت الأمارة الا یومئذ قال: فتساورت لها رجاء ان أدعی لها، قال: فدعا رسول الله صلی الله علیه وآله علیّ بن ابی طالب، فاعطاه ایاه...

گفت دوست نداشتم علمداری را مگر آن روز که حریص بودم بر این امر و خودم را به پیغمبرصلی الله علیه وآله نشان می دادم که شاید مرا بخواند و این افتخار نصیب من گردد مع ذلک علیّ را طلب کرد و این افتخار نصیب او گردید.

و سبط ابن جوزی در صفحه ١5 تذکره(1) و امام ابو عبد الرّحمن احمد بن علیّ نسائی در خصائص العلوی(2) بعد از نقل دوازده خبر و حدیث در موضوع علمداری علیّ علیه السّلام در خیبر همین خبر عمر و آرزوی علمداری نمودن او را در حدیث هیجدهم نقل نموده.

و نیز جلال الدین سیوطی در تاریخ الخلفاء(3) و ابن حجر مکی در

ص: 155


1- تذکره الخواص، سبط ابن الجوزی، ص32، باب2، حدیث الرایه. سبط ابن جوزی نیز حدیث را از مسلم نقل کرده است.
2- خطائص امیر المؤمنین، احمد بن شعیب نسائی، ص57، منزله علیّ بن ابی طالب من الله، اختلاف الفاظ الناقلین بخبر ابی هریره منه. نسائی حدیث را ازن گونه نقل کرده است: و اخرج ابو یعلی عن ابی هریرة قال: قال عمر بن الخطاب: قلد اعطی علی ثلاث خصال لان تکون لی خصلة منها احب الی من ان اعطی حمر النعم. فسئل و ماهنّ؟ قال تزوجه ابنته فاطمة و سکناه المسجد لا یحل لی فیه ما یحل له، و الرایة یوم خیبر.
3- تاریخ الخلفاء، سیوطی، ص172، شرح حال علیّ بن ابی طالب علیه السّلام، فصل فی الاحادیث الوارده فی فضله.

صواعق(1) وابن شیرویه در فردوس الاخبار نقل می نمایند که عمر بن الخطّاب می گفت: به علیّ علیه السّلام سه چیز داده شده که اگر یکی از آنها برای من بود دوست تر داشتم از آنکه شتران سرخ مو از آن من باشند تزویج فاطمه به علیّ، سکونت او در مسجد در همه احوال و این امر حلال نبود برای احدی مگر برای علیّ، علمداری او در فتح خیبر.

خلاصه از این حدیث معلوم و مستفاد می گردد که در میان تمام امت یگانه کسی که محبوب خدا و پیغمبر معرفی شد علیّ علیه السّلام بود.

و حدیث طیر مشویّ که شب گذشته ذکر شد خود دلیل دیگر است بر اثبات محبوبیت آن حضرت نزد خدا و رسول و این جمله بر احدی پوشیده نمی باشد

ص: 156


1- صواعق المحرقه، ابن حجر مکی، ص127، باب 9، فصل3. و نیز حاکم نیشابوری، در المستدرک علی الصحیحین، 3/135، ح 4632، کتاب معرفه الصحابه، باب مناقب علی. و احمد بن حنبل در فضائل الصحابه، 2/659، ح 1123، باب فضائل علیّ بن ابی طالب. و ابن ابی شیبه در المصنف، 7/500، ح 36، کتاب الفضائل، فضائل علیّ بن ابی طالب. و ابن اثیر در اسد الغابه، 3/214، شرح حال عبد الله بن عثمان (ابوبکر). و محمد بن طلحه شافعی در مطالب السؤول، ص127، باب 1، فصل 7. و محب الدین طبری در ذخائر العقبی، ص77، قسم 1 باب فضائل علیّ، ذکر ان النبی صلی الله علیه وآله امر بسد الابواب الشارعه فی المسجد. و ابن عساکر در تاریخ مدینه الدمشق، 120/42، رقم 4933، شرح حال علیّ بن ابی طالب. و زرندی حنفی در نظم درر السمطین، ص129، سمط 1، قسم 2، ذکر آثار عن الصحابه. و متقی هندی در کنز العمال، 13/116، ح 36376، کتاب الفضائل، بعد از باب 10، باب فضائل علی علیه السّلام و ابن کثیر در البدایه و النهایه، 7/377، حوادث سال 40هجری، حدیث المؤاخاه، روایه عمر. این حدیث را به الفاظ گوناگون نقل کرده اند.

مگر بر مردمان جاهل بی اطلاع و یا بر اشخاص متعصب لجوج و عنود.

پس از این دلائل که راویان موثق خودتان نقل نموده اند که به مختصری از آنها من باب نمونه اشارت شد ثابت آمده که مستجمع جمیع صفات حمیده و اخلاق پسندیده و مشمول «یحبّهم و یحبّونه» در آیه شریفه امیر المؤمنین علیّ علیه السّلام می باشد نه دیگران از مؤمنین یا صحابه.

اینک بر آقایان معلوم شد که داعی نظر اهانت نداشتم بلکه عین واقع و حقیقت ثبت شدۀ در تاریخ را گفتم به طریقی که علمای خودتان با دلائل صریحه می رسانند و معلوم می شود که مشمول آیه شریفه {أَشِدّٰاءُ عَلَی اَلْکفّٰارِ} در میدانهای جنگ و مباحثات علمی علیّ علیه السّلام بوده است

علاوه بر گفتار داعی علماء بزرگ خودتان اقرار دارند که این آیه در وصف آن حضرت نازل شده آنچه الحال در نظر دارم من باب نمونه عرض می نمایم که محمّد بن یوسف گنجی شافعی متوفی در سال 65٨ قمری در باب ١٣کفایه الطالب(1) بعد از نقل حدیثی که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرموده هر

ص: 157


1- کفایه الطالب، گنجی شافعی، ص122، باب 23، فی تشبیه النبی صلی الله علیه وآله علیّ بن ابی طالب بآدم فی علمه. گنجی این حدیث را نقل می کند: عن ابن عباس قال: بینما رسول الله جالس فی جماعة من اصحابه اقبل علی فلما بصر به رسول الله صلی الله علیه وآله قال: من اراد منکم ان نیظر الی آدم فی علمه و الی نوح فی حکمته و الی ابراهیم فی حلمه، فلینظر الی علیّ بن ابی طالب. قلت: تشبیهه لعلی علیه السّلام بآدم فی علمه الن الله علم آدم صفة کل شیء کما قال عزوجل: {علّم آدمَ الاسماءَ کُلّها} [بقره/31] فما من شیء و لا حادثة و لا واقعة الا و عند علی فیها علم، و له فی استنباط معناه فهم و شبهه بنوح فی حکمته. او فی روایة فی حکمه، و کأنه اصح، لان علیاعلیه السّلام کان شدیداً علی الکافرین رؤوفا بالمؤمنین. کما وصفه الله تعالی فی القرآن بقوله: {و الذین معه اشداء علی الکفار رحماء بینهم} [فتح/29] و اخبر الله عزوجل عن شدة نوح علیه السّلام علی الکافرین بقوله: {رب لا تذر علی الارض من الکافرین دیاراً} [نوح/26] و شبهه فی الحلم بابراهیم علیه السّلام خلیل الرحمن کما وصفه الله عزوجل بقوله: {ان ابراهیم لاواهٌ حلیم} [توبه/114] فکان متخلقاً بأخلاق الانبیاء متصفا بصفات الاصفیاء. شایان ذکر است این حدیث به تفصیل در مجلس هفتم بررسی خواهد شد.

کس می خواهد نظر کند به آدم و نوح و إبراهیم نظر کند به علیّ علیه السّلام، بیاناتی دارد تا آنجا که گوید علیّ آن کسی ست که خدا در قرآن او را وصف نموده به آیه {وَ اَلَّذِینَ مَعَهُ أَشِدّٰاءُ عَلَی اَلْکفّٰارِ رُحَمٰاءُ بَیْنَهُمْ} الخ.

و خدای متعال در آیۀ شریفه شهادت می دهد علیّ علیه السّلام عزیز و شدید بوده است بر کفار که اگر شجاعت و شمشیر آن حضرت در میدانهای بزرگ جنگ و دلائل علمی آن بزرگوار در مباحثات و مناظرات و جوابهای منطقی به مسائل مشکله نبود رونقی از برای اسلام و پیشرفتی جهت مسلمین نبود.

چنانچه محمّد بن طلحه شافعی در مطالب السؤول از رسول اکرم صلی الله علیه وآله نقل نموده که فرمود: اسلام قوت نگرفت مگر به شمشیر علیّ و مال خدیجه پس علیّ علیه السّلام از هر کس اولی و الیق و أحق به این مقام و مرتبه بوده است.

و أما اینکه فرمودید: {رحماء بینهم} در شأن عثمان بن عفان است و اشاره به مقام خلافت او در مرتبه سوم نازل گردیده که بسیار رقیق القلب و رحم دل بوده متأسفانه این عقیده هم به شهادت تاریخ با حال و اخلاق ایشان مطابقت نمی کند و دلائل بر این معنی بسیار است ولی قلم اینجا رسید و سر بشکست - از آقایان محترم تمنا می کنم به همین مقدار از گفتار اکتفا نموده

ص: 158

و از این موضوع صرف نظر نمائید می ترسم موجب رنجش گردد.

حافظ: شما وقتی با دلائل و براهین و ذکر اسناد صحیحه صحبت نمائید هیچ گاه موجب رنجش نخواهد شد اگر بدون فحش دادن دلائلی هست بیان فرمائید.

داعی: اولا حقیر اهل فحش نیستم چنانکه در این شبها به شهادت آقایان حاضر فحشها شنیدم و جواب نگفتم مگر با دلیل و برهان.

ثانیا دلائل بسیاری موجود است که اگر بخواهم به تمام آنها استدلال نمایم وقت این مختصر مجلس ما کفایت نمی کند ولی چون امر فرمودید به خلاصۀ بعض از آنها اشاره می نمایم تا خود آقایان منصفانه قضاوت فرمائید رحم و عطوفت و رقّت قلب را در محل خود به دست آورید.

رویه و رفتار عثمان بر خلاف ابی بکر و عمر

اولا اتفاقی تمام مورخین ما و شما از قبیل ابن خلدون(1) و ابن خلّکان و ابن اعثم کوفی(2) است و در صحاح سته و کتب معتبرۀ شما ثبت است و مسعودی در صفحه 4٣5 جلد اوّل مروج الذهب(3) و ابن ابی الحدید در جلد

ص: 159


1- تاریخ ابن خلدون، 2/140، بدء الانتقاض علی عثمان. ابن خلدون می نویسد: و مما عدّوا علیه [عثمان] زیادة النداء الثالث علی الزوراء یوم الجمعة و اتمامه الصلاة فی منی و عرفة مع ان الامر فی حیاة رسول الله صلی الله علیه وآله و الشیخین بعده کان علی القصر.
2- الفتوح، ابن اعثم کوفی، 1/370، ذکر فتح جزیره ارواد.
3- مروج الذهب، مسعودی، 2/334، ذکر خلافه عثمان بن عفان، عمال عثمان. مسعودی می نویسد: و قدم علی عثمان عهد الحکم بن ابی العاص و ابنه مروان و غیرهما من بنی امیة و الحکم هو طرید رسول الله صلی الله علیه وآله الذی غربه عن المدینة و نفاه عن جواره. و نیز ابن عثیر در اسد الغابه، 2/34، شرح حال الحکم بن ابی العاص بن امیه. چنین نقل می کند: و لم یزل منفیا [حکم بن ابی العاص] حیاة النبی صلی الله علیه وآله فلما ولی ابوبکر الخلافة قیل له فی الحکم لیردّه الی المدینة، فقال: ما کنت لأحل عقدة عقدها رسول الله و کذلک عمر، فلما ولی عثمان الخلافة رده. همچنین ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه، 15/239، نامه 28، (و من کتاب له الی معاویه جواباً)، فضل بنی هاشم علی بنی عبد شمس، جریان را اینگونه نقل کرده است: و امّا ابوه الحکم بن العص فهو طرید رسول الله صلی الله علیه وآله و لعینه و المتخلج فی مشیته الحاکی لرسول الله صلی الله علیه وآله و المستمغ علیه ساعة خلوته ثم صار طریدا لابی بکر و عمر امتنعا عن اعادته الی المدینة و لم یقبلا شفاعة عثمان، فلما ولی ادخله. و ابن عبد البر در الاستیعاب، 1/359، رقم 529، شرح حال الحکم بن ابی العص. و ذهبی در سیر اعلام النبلاء، 2/108، رقم14، شرح حال الحکم بن ابی العاص و در العبر فی خبر من غبر، 1/29، حوادث سال 31 هجری. همین جریان را با الفاظی مشابه نقل کرده اند و در بعضی این جمله نیز نقل شده است: فلم یزل طریداً الی ان استخلف عثمان، فأدخله المدینة و اعطاله مائة الف.

اول شرح نهج البلاغه(1) ودیگران از علماء شما آورده اند که عثمان بن عفّان

ص: 160


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 1/198-200، خطبه 3 (شقشقیه)، نتف من اخبار عثمان. همچنین یعقوبی در تاریخ خود، 2/171، ایام عثمان بن عفان می نویسد: و بلغ عثمان ایضا ان اباذر یقع فیه و یذکر ما غیر و بدل من سنن رسول الله صلی الله علیه وآله و سنن ابی بیک و عمر، فسیره الی الشام الی معاویة... و ابن عبد ربه در عقد الفرید، 5/31، امر الشوری فی خلافه عثمان بن عفان چنین می نویسد: فلما احدث عثمان ما احدث من تأمیر الاحداث من اهل بیته علی الجملة من اصحاب محمد قیل لعبد الرحمن: هذه عملک؟ قال ما ظننت هذا! ثم مضی و دخل علیه و عاتبه و قال: انما قدمتک علی ان تسیر فینا بسیرة ابی بکر و عمر، فخلفتهما و حابیت اهل بیتک و اوطأتهم رقاب المسلمین... و ابن قتیبه در الامامه والسیاسه، 1/35، ما انکر الناس علی عثمن می نوسید: انه اجتع ناس من اصحاب النبی صلی الله علیه وآله فکتبوا کتابا ذکروا فیه ما خلف فیه عثمان من سنة رسول الله و سنة صحابیه... مخالفت های عثمان با سنت رسول اکرم فراوان است گرچه شیخین نیز پایه گذار آن بوده و به همین روش عمل می کردند. ابوبکر به بهانه های گوناگون، بخشی از نصوص الهی را انکار کرد که در رأس آن ولایت امیر المؤمنین علیه السّلام بود. عمر نیز همین کار را ادامه داد و بدعت های فراوانی در دین گذاشت. نوبت که به عثمان رسید ادامه تحریفات و بدعتها وسعت بیشتری پیدا کرد به حدی که تغییراتی در سنت پیامبر ایجاد کرد که حتی شیخین که خود پایه گذار مخالفت با سنت نبوی بودند جرأت چنین مخالفت هایی را نداشتند. لذا در تاریخ مواردی که عثمان با سنت و روش شیخین مخالفت کرده فراوان است. البته این نکته قابل توجه است که تفکر و سیره عملی خلفای سه گانه در یک جهت قرار دارد و آن اینکه هر سه خلیفه برای سنت پیامبر تقدس و اهمیتی قائل نبودند؛ چه اینکه هر یک به مقتضای توان و آماده بودن شرایط با سنت نبوی مخالفت کرده، بدعت هایی در دین گذاردند. آنچه در مورد عثمان بیشتر جلوه گری می کند مخالفت او با تعهد اولیه شورا مبنی بر عمل به سنت رسول خدا و سیره شیخین است؛ چه اینکه وقتی همین شرط رابه امیر المؤمنین علیه السّلام عرضه داشتند حضرت فرمود: من به کتاب خدا و سنت رسول خداصلی الله علیه وآله و اجتهاد خودم عمل می کنم. به همین دلیل خلافت به سمت عثمان کشیده شد. در حالی که با دقت در سیره عملی عثمان می بینم که او نه تنها به سیره شیخین پایبند نبود و اجتهادات خود عمل کرد، بلکه با سنت مسلم رسول اکرم صلی الله علیه وآله مخالفت نمود و این یعنی مخالفت آشکار با هر دو شرط خلافت؛ یعنی عمل به سنت رسول اکرم و سیره شیخین. پر واضح است که اجتهادات شخصی مانند امیر المؤمنین علیه السّلام که سیره شیخین را نپذیرفت و عمل به اجتهاد خود را مطرح کرد، اجتهاد است در راستای سنت نبوی، اما اجتهادی که بعداً عثمان اعمال کرد اجتهادی است در مقابل سنت نبوی. بررسی این موضوع به طور همه جانبه کتابی مسقتل می طلبد، لذا در این مختصر به دو مورد از بدعتهای عثمان اشاره می کنیم که با سیره شیخین هم مخالفت داشته است و این نه به آن معنا است که برای سیره شیخین اصالتی قائلیم، بلکه بدان جهت است که آشکار شود عثمان به آن شرطی که شورا برای خلیفه مطرح کرد نیز عمل ننمود. 1) بدعت عثمان در نماز مسافر بخاری در صحیح خود، 2/480، ح 10111114، کتاب تقصیر الصلاه باب الصلاه بمنی، این حدیث را نقل کرده است: حدثناابراهیم قال سمعت عبد الرحمن بن یزید یقول: صلی بنا عثمان بن عفان بمنی اربع رکعات. فقیل ذلک لعبد الله بن مسعود: فاسترجع ثم قال: صلیت مع رسول الله صلی الله علیه وآله بمنی رکعتین و صلیت مع ابی بکر بمنی رکعتین و صلیت مع عمر بن الخطاب بمنی رکعتین... عبد الرحمن بن زیرد گوید: عثمان با ما در منی نماز را چهار رکعتی خواند. خبر که به ابن مسعود رسید کلمه استرجاع جاری کرد و گفت: با رسول خداصلی الله علیه وآله در منی نماز را دو رکعتی می خواندیم همچنین با ابوبکر و عمر نیز در منی نماز را دو رکعتی می خواندیم. بخاری به همین مضمون احادیث دیگری نیز نقل کرده است. در سایر منابع اهل تسنن همین حدیث را الفاظ گوناگون نقل شده است که به بعضی اشاره می کنیم.: صحیح مسلم، 1/482، ح694، کتاب صلاه المسافرین و قصرها، باب قصر الصلاه بمنی. مسند احمد بن حنبل، 3/145، مسند انس بن مالک، سنن ابی داود2/199، ح 1960، کتاب المناسک، باب الصلاه بمنی. الجامع الصحیح، محمد بن عیسی ترمذی، ص166، ح544-545، ابواب الصفر، باب ما جاء فی التقصیر فی السفر. 2) بدعت عثمان در مقدم داشتن خطبه در نماز عید ابن حجر عسقلانی در فتح الباری، 2/452، کتاب العیدین، باب المشی و الرکوب الی العید می نوسید: و روی ابن المنذر باسناد صحیح الی الحسن البصری قال: اول من خطب قبل الصلاة عثمان. ابن منذر به سند صحیح از حسن بصری نقل کرده است که گفت: نخستین کسی که خطبه نماز عید را قبل از نماز خواند عثمان بود. سیوطی نیز در تاریخ الخلفاء ص165، شرح حال عثمان بن عفان، فصل فی اولویات عثمان می نویسد: اول من تقدم الخطبة فی العید علی الصلاة. (عثمان نخستین کسی بود که در نماز عید خطبه را بر نماز مقدم داشت.)

ص: 161

وقتی به مقام خلافت رسید بر خلاف سنّت رسول اکرم صلی الله علیه وآله و سیرۀ شیخین (ابی بکر و عمر) رفتار نمود و حال آنکه به اتفاق فریقین و جمیع مورخین(1)

ص: 162


1- انساب الاشراف، بلاذری، 6/139، ما انکروا من سیره عثمان، امر الولید بن عقبه حین ولاه عثمان الکوفه. بلاذری چنین نقل کرده: فقال له (عثمان) علیّ بن ابی طالب علیه السّلام و طلحة و الزبیر: لام یوصک عمر ان لا تحمل آل ابی معیط و بنی امیة لعلی رقاب الناس؟ فلم یجبهم بشیء و نیز ابن قتیبه در الامامه و السیاسه، 1/30، ذکر الشوری و بیعه عثمان بن عفان می نویسد: اخذ بید عثمان فقال له: علیک عهد الله و میثاقه لئن بایعتک لتقیمنَّ لنا کتاب الله و سنة رسوله و سنة صاحبیک و شرط عمر ان لا تجعل احداً من بنی امیة علی رقاب الناس...

در مجلس شوری اندکی عبد الرّحمن بن عوف با او بیعت نمود بر کتاب خدا و سنت پیغمبرصلی الله علیه وآله و طریقۀ شیخین و اینکه بنی امیّه را روی کار نیاورد و بر مردم مسلط ننماید. ولی وقتی بر امر خود مستقر شد کاملا بر خلاف سیرۀ آنها رفتار نمود و صریحا خلاف عهد نمود - و خود می دانید که نقض عهد و پیمان بحکم قرآن مجید و اخبار صحیحه از جمله گناهان بزرگ است - و به صراحت گفتار و شهادت اکابر علماء و مورخین خودتان خلیفه عثمان عملا نقض عهد نمود و در تمام دورۀ خلافت بر خلاف طریقۀ شیخین (ابی بکر و عمر) رفتار نمود و بنی امیّه را بر جان و مال و ناموس مردم مسلط نمود و این اولین لکۀ بزرگی بود که دامن او را آلوده ساخت.

حافظ: چگونه بر خلاف سنت رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسیرۀ ابی بکر و عمر رضی الله عنهما رفتار نمود.

داعی: اول قدمی که بر خلاف سنت رسول اکرم صلی الله علیه وآله و طریقۀ شیخین بر داشت بنابر آنچه مورخین مفصّلا نوشته اند و مسعودی محدّث و مورّخ

ص: 163

معروف مقبول الفریقین در صفحه4٣٣ جلد اول مروج الذهب(1) مختصرا ذکر نموده خانه ای بنا کرد از سنگ و کاشی و درهای او را از ساج و سرو قرار داد و اموال بسیار جمع نمود که علاوه بر آنچه در زمان حیاتش بذل و بخشش های بیجا به بنی امیّه ودیگران نمود) مانند آنکه خمس بلاد ارمنیه را که در زمان او فتح شد (بدون هیچ مجوّز شرعی) به مروان ملعون واگذار کرد به علاوۀ صد هزار درهم از بیت المال و چهار صد هزار درهم به عبد الله بن خالد و صد هزار درهم به حکم ابن ابی العاص ملعون و طرید رسول الله صلی الله علیه وآله و دویست هزار درهم به ابی سفیان از بیت المال واگذار نمود (چنانچه ابن ابی الحدید هم در صفحه 6٨ جلد اول شرح نهج البلاغه(2) ثبت

ص: 164


1- مروج الذهب، مسعودی، 2/332، ذکر خلافه عثمان بن عفان، صفاته و ثروته. مسعودی می نویسد: و کان عثمان فی نهایة الجود و الکرم و السماحة و البذل فی القریب و البعید، فسلک عماله و کثیر من اهل عصره طرقته و تأسوا به فی فعله، و بنی داره فی المدینة و شیدها بالحجر و الکلس، و جعل ابوابها من الساج و العرعر و القتنی اموالا و جناناً و عیوناً بالمدینة. و ذکر عبد الله بن عتبة ان عثمان یوم قتل کان له عند خازنه من المال خمسون و مائة الف دینار و خلف خیلا کثیرا و ابلاً.
2- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 1/198، خطبه 3، (شقشقیه) نتف من اخبر عثمان بن عفان. ابن ابی الحدید می نویسد: فانه اوطأ بنی امیة رقاب الناس و ولاهم والولایات و اقطعهم القطائع و افتتحت افریقیة فی ایامه فأخذ الخمس کله فوهبه لمروان... و طلب منه عبد الله بن خالد بن اسید صلة، فأعطاه اربع مائة الف درهم. و اعاد الحکم بن ابی العاص، بعد ان کان رسول الله صلی الله علیه وآله قد سیره، ثم لم یرده ابو بکر و لا عمر و اعطاه مأة الف درهم. ...و اعطی ابا سفیان بن حرب مائتی الف من بیت المال فی الیوم الذی امر فیه لمروان بن الحکم بمأة الف من بیت المال...

نموده) و روزی که او را کشتند در نزد خزانه دار شخصی خودش یکصد و پنجاه هزار دینار و دو کرور درهم وجه نقد موجود بود غیر از املاک او در وادی القری و حنین که آنها یکصد هزار دینار بود و گاو گوسفند و شتر که در بیابانها بی حساب داشت؟.

همین عمل او سبب شد که تمام بزرگان از بنی امیّه و غیره را که روی کار آورده بود ازید از آنچه او داشت تهیه نمودند و به غارت اموال مردم مشغول شدند؟ انتهی.

زیرا معروف است الناس علی دین ملوکهم شیخ می فرماید:

اگر ز باغ رعیت ملک خورد سیبی

بر آورند غلامان او درخت از بیخ

این قبیل اعمال و جمع سرمایۀ فراوان آن هم در آن دوره علاوه بر آنکه قبح عقلی و نقلی داشته آن هم برای خلیفه رسول الله صلی الله علیه وآله در مقابل فقر و تهی دستی مردم آن زمان بر خلاف رویه و طریقۀ رفقای او ابی بکر و عمر که ملتزم و متعهد شده بود در روز شوری که به طریقۀ آنها رفتار نماید بوده است.

مسعودی در جلد اول مروج الذهب(1) ضمن حالات عثمان می نویسد خلیفه عمر سفری با پسرش عبد الله به حج رفت و خرج راه او ایابا و ذهابا شانزده

ص: 165


1- مروج الذهب، مسعودی، 2/334، ذکر خلافه عثمان بن عفان، ثروه قوم من الصحابه. مسعودی می نوسید: و حج عمر فانفق فی ذهابه و مجیئه الی المدینة ستة عشر دیناراً و قال لولده عبد الله: لقد اسرفنا فی نفقتنا فی سفرنا هذا.

دینار شد به پسرش عبد الله گفت: ما در خرج خود اسراف نمودیم.

اینک آقایان قضاوت کنید بین طریقۀ زندگانی خلیفه عمر و زیاده روی های عثمان و تصدیق نمائید که کاملا عثمان خلاف عهد و میثاق رفتار نموده است.

روی کار آمدن فساق بنی امیه توسط عثمان

ثانیا فسّاق و فجّار بنی امیّه را روی کار آورد و بر جان و مال و نوامیس مردم مسلط نمود و در بلاد مسلمین امارات بنی امیّه ضرری شایع بوده است و افرادی را بر خلاف رضای رسول خدا و شیخین (ابی بکر و عمر) به کار گماشت.

از قبیل عمّ ملعونش حکم بن ابی العاص و پسرش مروان بن حکم که هر دو به شهادت تاریخ طرید و رانده و تبعید شده رسول اکرم صلی الله علیه وآله و مردود و ملعون به لسان مبارک آن حضرت بودند؟

حافظ: دلیل شما بر طرد و لعن آنها بالخصوص چه می باشد.

بنی امیه و حکم بن ابی العاص و مروان، ملعون خدا و پیغمبر بودند

داعی: دلیل بر لعن دو قسم است یکی جنبه عمومی دارد که خداوند متعال صریحا بنی امیّه را شجرۀ ملعونه خوانده در آیه 6٢ سوره ١٧ (بنی اسرائیل) که فرماید «وَ اَلشَّجَرَةَ اَلْمَلْعُونَةَ فِی اَلْقُرْآنِ» (یعنی درخت لعنت کرده شده در قرآن).

ص: 166

چنانچه امام فخر رازی(1) و طبری(2) وقرطبی(3) و نیشابوری(4) و سیوطی(5) و

ص: 167


1- تفسیر الکبیر، فخر رازی، 20/236، ذیل آیه 60، سوره اسراء القول الثالث. فخر رازی می نویسد: قال سعید بن المسیب رأی رسول الله صلی الله علیه وآله بنی امیة ینزون علی منبره نزو القردة فسائه ذلک، و هذا قول ابن عباس فی روایة عطاء و الإشکال المذکور عائد فیه لان هذه الآیة مکیة و ما کان لرسول الله بمکة منبر و یمکن ان یجاب عنه بانه لا یبعد ان یری بمکة ان له بالمدینة منبراً یتداوله بنو امیة.
2- جامع البیان، طبری، 9/141، ح 16930، ذیل آیه 60 سوره اسراء. طبری حدیث را این گونه نقل کرده است: عن عبد المهیمن بن عباس بن سهل بن سعد، قال: ثنا ابی، عن جدی، قال: رأی رسول الله صلی الله علیه وآله بنی فلان ینزون عی منبره نزو القردة، فساءه ذلک، ففما استجمع ضاحکاً حتی مات. قال: و انزل الله عزوجل فی ذلک {و ما جعلنا الرؤیا التی اریناک الا فتنة للناس} گرچه در اینجا طبری (یا ناشر) برای حفظ آبروی بین امیه به تحریف حدیث اقدام کرده و جمله «بنی امیه» را به «بنی فلان» تغییر داده لکن طبری در تاریخ خود، 8/185، حوادث سنة 284 می نوسید: قوله {وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِی الْقُرْآنِ وَ نُخَوِّفُهُمْ فَما یَزیدُهُمْ إِلاّ طُغْیانًا کَبیراً} و لا اختلاف بین احد انه اراد بها بنی امیة و منه قول رسول الله صلی الله علیه وآله و قد راه مقبلا علی حمار و معاویة یقود به و یزید ابنه یسوق به: لعن القائد و الراکب و السائق... و منه الرؤیا التی رآها النبی صلی الله علیه وآله فوجم له فما رؤی ضاحکا بعدها فانزل الله { وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْیَا الَّتی أَرَیْناکَ إِلاّ فِتْنَةً لِلنّاسِ} فذکروا انه رأی نفرا من بنی امیة ینزون علی منبره و منه طرد رسول الله صلی الله علیه وآله الحکم بن ابی العص لحکایته ایاه...
3- الجامع لحکام القرآن، قرطبی، 10/284، ذیل آیه 60 سوره اسراء قرطبی می نویسد: و قال ابن عباس هذه الشجرة بنو امیة و ان النبی صلی الله علیه وآله نفی الحکم. سپس قرطبی این تأویل را ضعیف دانسته به این دلیل که این سوره در مکه نازل شده است و پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله در مکه منبری نداشته است. لکن با مراجعه به آنچه از فخر رازی در جواب از این ایراد نقل کردیم و با توجه به آنچه خود قطبی در همین آیه نقل می کند: «و لکنه یجوز ان یری بمکة رؤیا المنبر بالمدینة» تضعیف این حدیث نیز باطل می شود. فخر رازی می گوید: گرچه سوره مکی است، لکن بعید نیست که رسول اکرم صلی الله علیه وآله در مکه در خواب دیده باشد که بنی امیه بر منبر او در مدینه بالا می روند. همچنین در ص283، از همین جلد این حدیث را نقل کرده است: قال سهل: انما هذه الرؤیا هی ان رسول الله صلی الله علیه وآله کان یری بنی امیة ینزون علی منبره نزو القردة فاغتم لذلک و ما استمع ضاحکاً من یومئذ حتی مات صلی الله علیه وآله فنزلت الآیة مخبرة ان ذلک من تملکهم و صعودهم یجعلها الله فیه فتنة للناس و امتحاناً.
4- غرائب القرآن، فاضل نیشابوری، ذیل آیه 60 سوره اسراء (به هامش تفسیر طبری، 15/55-56). فاضل نیشابوری می نویسد: قول سعید بن المسیب و ابن عباس فی روایة عطاء ان رسول الله رأی بنی امیة ینزولن علی منبره نزو القردة فساءه ذلک. سپس در صفحه 56 از همین جلد می نویسد: و عن ابن عباس الشجرة الملعونة بنو امیة.
5- در المنثور، سیوطی، 4/346، ذیل آیة 60 سوره اسراء سیوطی این حدیث را با الفاظ گوناگون نقل کرده است که به یک حدیث اشاره می کنیم: اخرج ابن ابی حاتم عن ابن عمر ان النبی صلی الله علیه وآله قال: رأیت ولد الحکم بن ابی العاص علی المنابر کانهم القردة و انزل الله فی ذلک { وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْیَا الَّتی أَرَیْناکَ إِلاّ فِتْنَةً لِلنّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ } یعنی الحکم و ولده.

شوکانی(1) و آلوسی(2) و ابن ابی حاتم و خطیب بغداد(3) و ابن مردویه(4) و

ص: 168


1- فتح القدیر، شوکانی، 3/239، و 240 ذیل آیه 60 سوره اسراء شوکانی نیز این جریان را با طرق گوناگون نقل کرده است که به برخی از آنها اشاره کردیم.
2- روح المعانی، آلوسی، 8/102، ذیل آیه 60 سوره اسراء. آلوسی حدیث را این گونه نقل کرده است: اخرج ابن ابی حاتم عن یعلی بن مرة قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله: رأیت بنی امیة علی منابر الارض و سیملکونکم فتجدونهم ارباب سوإ و اهتمّ علیه الصلاة و السلام لذلک، فانزل الله سبحانه «و ما جعلنا...» و اخرج عن ابن عمر ان النبی صلی الله علیه وآله قال: رأیت ولد الحکم بن ابی العاص علی المنابر کانهم القردة و انزل الله تعالی فی ذلک «و ما جعلنا...» و الشجرة الملعونة الحکم و ولده، و فی عبارة بعض المفسرین هی بنو امیّة.
3- تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، 3/343، رقم 1451، شرح حال محمد المعتصم بالله بن هارون الرشید. خطیب بغدادی چنین نقل می کند: عن علی بن عبد الله بن عباس عن ابیه: ان النبی صلی الله علیه وآله نظر الی قوم من بین فلان یتبخترون فی مشیهم، فعرف الغضب فی وجهه ثم قرأ { وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِی الْقُرآنِ} فقیل له: ای الشجر هی یا رسول الله حتی نجتنبها؟ فقال: لیست بشجرة نبات، انم هم بنو فلان. اذا ملکوا جاروا و اذا ائتمنوا خانوا، ثم ضرب بیده علی ظهر العباس قال: فیخرج الله من ظهرک یا عم رجلا یکون هلاکهم علی یدیه. در اینجا نیز راوی یا مؤلف یا ناشر برای حفظ آبروی بر باد رفته بنی امیه، در نقل حدیث رعایت امانت را نکرده و جمله «بنی امیّه » را به «بنی فلان » تغییر داه است.
4- مناقب ابن مردویه، ص164، ح 206-208، مناقب علیّ بن ابی طالب، فصل 15، باب فی حرب صفین. ابن مردویه نیز احادیثی نقل کرده که به یک حدیث اشاره می کنیم: عن عائشه، انها قالت لمروان بن الحکم: سمعت رسول الله یقول لابیک وجدّک «انکم الشجرة الملعونة فی القرآن».

حاکم(1) ومقریزی(2) و بیهقی و دیگران از مفسرین و علماء خودتان در ذیل این

ص: 169


1- المستدرک، علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، 4/537، ح 9481، کتاب الفتن و الملاحم. حاکم حدیث را این گونه نقل کرده است: عن ابی هریرة ان رسول الله صلی الله علیه وآله قال: انی رأیت فی منامی کأن بنی الحکم بن ابی العاص ینزون علی منبری کما تنزو القردة. قال: فما رؤی النبی مستجمعا ضاحکا حتی توفّی.
2- النزاع و التخاصم، تقی الدین المقریزی، ص79، تولیه الرسول صلی الله علیه وآله اعماله لبنی امیة. و نیز متقی هندی در کنز العمال، 11/358، ح 31736 و 31737، کتاب الفتن، وقعه صفین، امر بنی الحکم. ذهبی در سیر اعلام النبلاء 2/108، رقم 14، شرح حال الحکم بن ابی العاص؛ بلاذری در انساب الاشراف، 6/256، شرح حال مروان بن الحکم. دمیری در حیاه الحیوان، 2/203، کلمه قرده؛ بیضاوی در انوار التنزیل، 2/453، ذیل آیه 60 سوره، اسراء. ثعلبی در الکشف و البیان 6/111، ذیل همین آیه. زمخشری در کشاف 2/649، ذیل همین آیه؛ محمد بن احمد بن جزی کلبی در کتاب التسهیل، 2/174، ذیل همین آیه. ابی حیان در بحر المحیط، 6/53-54، ذیل همین آیه. و ابن عساکر در تارخی دمشق، 57/432، رقم 7329، شرح حال مروان بن محمد بن مروان بن الحکم. جریان رؤیای رسول اکرم را با الفاظ گوناگون نقل کرده اند.

آیه نومیه از ابن عباس (حبر امت) رضی الله عنه نقل نموده اند که مراد از شجرۀ ملعونه در قرآن بنی امیّه بودند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله آنها را در خواب به صورت بوزینه ها دید که منبر و محراب او را مورد تاخت وتاز خود قرار دادند بعد از بیداری جبرئیل به نزول این آیه خبر داد که بوزینه ها بنی امیّه هستند که بعد از تو غصب خلافت می نمایند و محراب و منبر تو هزار ماه در تصرف آنها خواهد بود.

مخصوصا امام فخر رازی(1) از ابن عباس نقل می نماید که از میان تمام بنی امیّه رسول اکرم صلی الله علیه وآله نام حکم بن ابی العاص را می برد پس به حکم قرآن مجید حکم بن ابی العاص ملعون است چون از شجرۀ ملعونه است و پیغمبرصلی الله علیه وآله بالخصوص نام او را به لعنت به زبان جاری می نمود و از طرق روات معتبرۀ فریقین (شیعه و سنی) احادیث بسیار در طرد و لعن آنها رسیده ولی چون در شب اول قرار گذاردیم که استشهاد به احادیث شیعه ننمائیم لذا به بعض از آنچه از علماء شما الحال در نظر دارم اشاره می نمایم تا کشف حقیقت گردد حاکم نیشابوری در صفحه 4٨٧ جلد چهارم مستدرک(2) و ابن حجر مکی در صواعق

ص: 170


1- التفسیر الکبیر، فخر رازی، 20/237، ذیل آیه 60 سوره اسراء، قول 2. فخر رازی چنین نقل می کند: قال ابن عباس الشجرة بنو امیة؛ یعنی الحکم بن ابی العاص...
2- المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، 4/526، ح 8477، کتاب الفتن و الملاحم. حاکم قسمت دوم حدیث را چنین نقل می کند: عن عبد الرحمن بن عوف قال: کان لا یولد لأحد مولود الا اتی به النبی صلی الله علیه وآله فدعا له فأدخل علیه مروان بن الحکم فقال: هو الوزغ بن الوزغ الملعون بن الملعون. و نیز در صفحه 534، همین جلد ح8500، کتاب الفتن و الملاحم، قسمت اول حدیث را اینگونه نقل می کند: قال ابو سعید الخدری: قال رسول الله صلی الله علیه وآله: ان اهل بیتی سیلقون من بعدی من امتی قتلا و تشیدا و ان اشد قومنا لنا بغضا بنو امیة و بنو المغیرة و بنو مخزوم.

محرقه(1)

نقل از حاکم می نماید که این خبر صحیحا از رسول اکرم صلی الله علیه وآله رسیده که فرمود:

«انّ أهل بیتی سیلقون بعدی من امّتی قتلا و تشریدا و انّ اشد قومنا لنا بغضا بنو امیه و بنو المغیرة و بنو مخزوم - و مروان بن الحکم کان طفلا قال له النبیّ صلی الله علیه وآله هو الوزغ بن الوزغ و الملعون بن الملعون»

(زود است که اهل بیتم بعد از من ملاقات می کنند از امت من، کسانی را که آنها را می کشند و پراکنده می کنند و به درستی که بغض و کینه و دشمنی بین امیه و بنی مغیره و بنی مخزوم نسبت به ما از همه بیشتر است - و مروان بن حکم در آن موقع بچه بود - حضرت فرمود: این وزغ

ص: 171


1- الصواعق المحرقه، ابن حجر مکی، ص181، باب 11، فصل 1، مقصد5. ابن حجر قسمت دوم حدیث را همانند حاکم نیشابوری نقل کرده است. و نیز مناوی در فیض القدیر، 2/76، ح1326، حرف الهمزه؛ دمیری در حیاه الحیوان، 2/422، کلمه الوزغه؛ قندوزی در ینابیع المودّه، 2/469، ح 306، باب 59، به قسمت دوم حدیث اشاره کرده اند. متقی هندی، در کنز العمال، 11/169، ح 31074، کتاب الفتن، فصل 3، الفتن من الاکمال، و قندوزی در ینابیع الموده، 2/469، ح 305، باب 59 قسمت اول حدیث را نقل کرده اند.

پسر وزغ (یعنی چلپاسه و مارمولک)و ملعون پسر ملعون است)

و نیز ابن حجر(1) به فاصلۀ یک حدیث از عمر بن مره الجهنی و حلبی در صفحه ٣٣٧ جلد اول سیره الحلبیه(2) و بلاذری در صفحه ١٢6 جلد پنجم انساب و سلیمان بلخی در ینابیع الموده(3) و حاکم در صفحه 4٨١ جلد چهارم مستدرک(4) و دمیری در صفحه ٢٩٩ جلد دوم حیات الحیوان(5) و ابن عساکر در تاریخ(6) خود و امام الحرم در ذخایر العقبی و دیگران نیز از عمر بن مره نقل نموده اند که:

ص: 172


1- الصواعق المحرقه، ابن حجر مکی، ص181، باب 11، فصل 1، مقصد5. ابن حجر حدیث را اینگونه نقل کرده است: عن عمرو بن الجهنی – و کانت له صحبة- ان الحکم بن العاص استأذن علی رسول الله صلی الله علیه وآله فعرف صوته فقال ائذنوا له علیه لعنة الله و علی من یخرج من صلبه الا المؤمن منهم و قلیل ما هم، یترفهون فی الدنیا و یضعون فی الآخرة، ذوو مرک و خدیعة، یعطون فی الدنیا و ما لهم فی الآخرة من خلاق.
2- السیره الحلبیه، برهان الدین حلبی، 1/3178، باب عرض قریش علیه علیه السّلام اشیاء من خوارق العادات و غیر العادات، حلبی حدیث را با این الفاظ نقل کرده است: و عن واقدی استأذن الحکم بن العاص علی رسول الله صلی الله علیه وآله فعرف صوته، فقال ائذنوا له، لعنه الله و من یخرج من صلبه الا المومنین منهم و قلیل ما هم، ذوو مکر و خدیعة، یعطون الدنیا و مالهم فی الآخرة من خلاق.
3- ینابیع الموده، قندوزی، 2/479، ح 308، باب 59.
4- المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، 4/528، ح8484، کتاب الفتن و الملاحم.
5- حیاه الحیوان، دمیری، 2/422، کلمه الوزغه.
6- تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر، 57/268، رقم7312، شرح حال مروان بن الحکم بن ابی العاص. و نیز متقی هندی در کنز العمال، 11/357، ح31729، کتاب الفتن، ذیل صفین، امر بنی الحکم. و بلاذری در انساب الاشرافت، 6/256، شرح حال مروان بن الحکم همگی این حدیث را به همان الفاظی که از ابن حجر آورده ایم نقل کرده اند، به جز بلاذری که حدیث را به اختصار نقل کرد است.

«انّ الحکم بن ابی العاص استاذن علی النبی صلی الله علیه وآله فعرف صوته فقال: ائذنوا له علیه لعنة الله و علی من یخرج من صلبه الاّ المؤمن منهم و قلیل ما هم»

(حکم بن ابی العاص از رسول اکرم صلی الله علیه وآله اذن و اجازه ورود خواست. پیغمبرصلی الله علیه وآله صدای او را شناخت فرمود: اذن بدهید او را لعنت خدا بر او باد و بر اولادهای او که از صلبش بیرون آیند، مگر مؤمن از آنها و

آن مؤمنین بسیار اندکند.)

و امام فخر رازی در جلد پنجم از تفسیر کبیر(1) خود ذیل آیه {وَ اَلشَّجَرَةَ

ص: 173


1- التفسیر الکبیر، فخر رازی، 20/237، ذیل آیه 60 سوره اسراء. و نیز متقی هندی در کنز العمال، 11/357، ح31730، کتاب الفتن، ذیل صفین، امر بنی الحکم چنین نقل می کند: عن ابی یحیی النخعی قال: کنت بین الحسن و الحسین و مروان یتشاتمان، فجعل الحسن یکف الحسین، فقال مروان: اهل بیت ملعونون. فغضب الحسن و قال: اقلت اهل بیت ملعونون؟ فوالله لقد لعنک الله علی لسان نبیه صلی الله علیه وآله وانت فی صلب ابیک و فی لفظ: لقد لعن الله اباک علی لسان نبیه صلی الله علیه وآله و انت فی صلبه. و ابن کثیر در البدایه و النهایه، 8/284، حوادث سال 65 هجری، شرح حال مروان بن الحکم چنین نقل می کند: و مروان کان اکبر الاسباب فی حصار عثمان لانه زور علی لسانه کتاباً الی مصر بقتل اولئک الوفد و لما کان متولیاً علی المدینة لمعاویة کان یسب علیّاً کل جمعة علی المنبر و قال له الحسن بن علی علیه السّلام: قلد لعن الله اباک الحکم و انت فی صلبه علی لسان نبیه. فقال: لعن الله الحکم و ما ولد. و شوکانی در فتح القدیر، 5/21، ذیل آیه 20 سوره احقاف، چنین نقل می کند: عن محمد بن زیاد قال: لما بایع معاویة لابنه، قال مروان: سنّة ابی بکر و عمر. فقال عبد الرحمن: سنة هرقل و قیصر. فقال مروان: هذا الذی قال الله فیه «والذی قال لوالدیه اف لکما»، فبلغ ذلک عائشة فقال: کذب مروان و الله ما هو به، و لو شئت ان اسمّی الذی نزلت فیه لسمیته، و لکن رسول الله لعن اباک و ابا مروان و مروان فی صلبه فمروان من لعنه الله. و ابن عبد البر در استیعاب، 1/360، رقم 529، شرح حال الحکم بن ابی العاص می نویسد: فروی عن عائشة من طرق ذکرها ابن ابی خیثمة و غیره انها قالت لمروان اذ قال فی اخیها عبد الرحمن ما قال: اما انت یا مروان فأشهد ان رسول الله صلی الله علیه وآله لعن اباک و انت فی صلبه. ابن حجر مکی در صواعق المحرقه، ص181، باب 11، فصل 1، مقصد 5، حدیث را این گونه نقل میکند: ... فقالت (عائشه) کذب و الله ما هو به، و لکن رسول الله صلی الله علیه وآله لعن ابا مروان و مروان فی صلبه. و مقریزی در النزاع و التخاصم، ص46، عادوتهم للرسول و الاسلام، حکم بن ابی العاص، حدیث را اینگونه نقل کرده است: و قد قالت: عائشة لمروان بن حکم، اشهد انَّ رسول الله لعن اباک و انت فی صلبه. و حاکم نیشابوری در المستدرک علی الصحیحین، 4/528، ح 8483، کتاب الفتن و الملاحم. حدیث را همانند شوکانی نقل کرده است. و ابن اثیر در اسد الغابه، 2/34، شرح حال حکم بن ابی العاص بن امیه. حدیث را این گونه نقل کرده است: فروی عن عائشة رضی الله عنها من مطرق ذکرها ابن ابی خیثمة انها قالت لمروان بن الحکم حین قال لأخیها عبد الرحمن بن ابی بکر لما امتنع من البیعة لیزید بن معاویة بولایة العهد ما قال و القصة مشهورة: اما انت یا مروان فأشهد ان رسول الله صلی الله علیه وآله لعن اباک و انت فی صلبه و قد روی فی لعنه و نفیه احادیث کثیرة لا حاجة الی ذکرها الا ان الامر المقطوع به ان النبی صلی الله علیه وآله مع حلمه و اغضائه علی ما یکره، ما فعل به ذلک الا لأمر عظیم.

اَلْمَلْعُونَةَ} ومعنای آن اشاره به قول ام المؤمنین عایشه می نماید که به مروان می گفت:

«لعن الله اباک و انت فی صلبه فأنت بعض من لعنه الله»

(خداوند لعنت نمود پدرت را در حالتی که تو در صلب او بودی؛ پس تو بعض از کسی هستی که خداوند او را لعنت نمود.)

و علامۀ مسعودی در صفحه 4٣5 جلد اول مروج الذهب(1) گوید مروان بن حکم، طرید و راندۀ معنای آن اشاره به قول ام المؤمنین عایشه می نماید که به مروان می گفت:

«لعن الله اباک و انت فی صلبه فأنت بعض من لعنه الله»

(خداوند لعنت نمود پدرت را در حالتی که تو در صلب او بودی؛ پس تو بعض از کسی هستی که خداوند او را لعنت نمود.)

و علامۀ مسعودی در صفحه 4٣5 جلد اول مروج الذهب(2) گوید مروان بن

ص: 174


1- مروج الذهب، مسعودی، 2/334، ذکر خلافه عثمان بن عفان، عمال عثمان. مسعودی می نوسید: و الحکم هو طرید رسول الله صلی الله علیه وآله الذی غربه عن المدینة و نفاه عن جواره. و نیز مقریزی در النزاع و التخاصم، ص57، عداوتهم لله و للرسول و الاسلام، معاویه بن المغیره می نویسد: فعبد الملک بن مروان اعرق الناس فی الکفر، لان احد ابویه الحکم بن ابی العاص لعین رسول الله و طریده. و ابن اثیر در اسد الغابه 2/34، شرح حال حکم بن ابی العاص بن امیه چنین نقل می کند: حدثنی نافع بن جبیر بن مطعم عن ابیه قال کنا مع النبی فمر الحکم بن ابی العاص فقال النبی صلی الله علیه وآله فمر الحکم ب ابی العاص فقال النبی صلی الله علیه وآله ویل لامتی مما فی صلب هذا و هو طرید رسول الله صلی الله علیه وآله، نفاه من المدینة الی الطائف و خرج معه ابنه مروان. ابن ابی الحدید معتزلی در شرح نهج البلاغه، 15/239، نامه 28، (و من کتاب له علیه السّلام الی معاویة جوابا)، فضل بنی هاشم علی بنی عبد شمس می نویسد: و اما ابوه الحکم بن العاص فهو طرید رسول الله صلی الله علیه وآله و لعینه و المتخلج فی مشیته الحاکی لرسول الله و المستمع علیه ساعة خلوته... ابن عبد البر در استیعاب، 1/359، رقم 529، شرح حال حکم بن ابی العاص می نوسید: اخرج رسول الله صلی الله علیه وآله من المدینة و طرده عنها، فنزل الطائف و خرج معه ابنه مروان.
2- مروج الذهب، مسعودی، 2/334، ذکر خلافه عثمان بن عفان، عمال عثمان. مسعودی می نوسید: و الحکم هو طرید رسول الله صلی الله علیه وآله الذی غربه عن المدینة و نفاه عن جواره. و نیز مقریزی در النزاع و التخاصم، ص57، عداوتهم لله و للرسول و الاسلام، معاویه بن المغیره می نویسد: فعبد الملک بن مروان اعرق الناس فی الکفر، لان احد ابویه الحکم بن ابی العاص لعین رسول الله و طریده. و ابن اثیر در اسد الغابه 2/34، شرح حال حکم بن ابی العاص بن امیه چنین نقل می کند: حدثنی نافع بن جبیر بن مطعم عن ابیه قال کنا مع النبی فمر الحکم بن ابی العاص فقال النبی صلی الله علیه وآله فمر الحکم ب ابی العاص فقال النبی صلی الله علیه وآله ویل لامتی مما فی صلب هذا و هو طرید رسول الله صلی الله علیه وآله، نفاه من المدینة الی الطائف و خرج معه ابنه مروان. ابن ابی الحدید معتزلی در شرح نهج البلاغه، 15/239، نامه 28، (و من کتاب له علیه السّلام الی معاویة جوابا)، فضل بنی هاشم علی بنی عبد شمس می نویسد: و اما ابوه الحکم بن العاص فهو طرید رسول الله صلی الله علیه وآله و لعینه و المتخلج فی مشیته الحاکی لرسول الله و المستمع علیه ساعة خلوته... ابن عبد البر در استیعاب، 1/359، رقم 529، شرح حال حکم بن ابی العاص می نوسید: اخرج رسول الله صلی الله علیه وآله من المدینة و طرده عنها، فنزل الطائف و خرج معه ابنه مروان.

حکم، طرید و راندۀ رسول الله صلی الله علیه وآله بود که از مدینه رانده و تبعید شده بود.

در زمان خلافت أبی بکر و عمر اجازه ورود به مدینه نیافت ولی عثمان که خلیفه شد بر خلاف سیره و رفتار رسول اکرم صلی الله علیه وآله و أبی بکر و عمر او را اجازه ورود داد و با سایر بنی امیّه بدور خود جمع و با آنها زیاده از حد

مهربانی نمود.

علی: قبله صاحب حکم بن ابی العاص که بوده و برای چه پیغمبر او را طرد نمود.

ص: 175

حکم بن ابی العاص

داعی: حکم بن أبی العاص عموی خلیفه عثمان بود بنابر آنچه طبری(1) و ابن أثیر(2)

و بلاذری در صفحه ١٧ جلد پنجم انساب(3)

نوشته اند در جاهلیت همسایه

ص: 176


1- تاریخ طبری، 8/185، حوادث سال 284، هجری. طبری می نویسد: طرد رسول الله صلی الله علیه وآله الحکم بن العاص لحکایته الیا و الحقه الله بدعوة رسوله آیة باقیه حین رآه یتخلج فقال: کن کما انت. فبقی علی ذلک سائل عمره... و نیز ابن اثیر در النهایه فی غریب الحدیث، ابن اثیر، 2/60، ذیل لغت خلج این حدیث را نقل کرده است: و فی حدیث عبد الرحمن بن ابی بکر «ان الحکم بن ابی العاص بن امیة ابا مروان کان یجلس خلف انبی صلی الله علیه وآله فاذا تکلم اختلج بوجهه، فرآه فقال له: کن کذلک. فمل یزل یختلج حتی مات» ای کان یحرک شفتیه و ذقنه استهزأ و حکایة لفعل النبی صلی الله علیه وآله فبقی یرتعد و یضطرب الی ان مات. و در 4/271، ذیل لغت لمص به این حدیث اشاره کرده است: ان الحکم بن ابی العاص کان خلف النبی صلی الله علیه وآله یلمصه فالتفت الیه فقال کن کذلک. همچنین زبیدی در تاج العروس، 2/36، می نوسید: ان الحکم بن ابی العاص ابا مروان کان یجلس خلف النبی صلی الله علیه وآله فاذا تکلم اختلج لوجهه، فرآه فقال: کن کذلک، فلم یزل یختلج حتی مات. ای کان یحرک شفتیه و ذقنه استهزاء و حکایة لفعل سیدنا رسول الله صلی الله علیه وآله فبقی یرتعد الی ان مات. و در 4/433 ذیل لغت لمص می نویسد: ان الحکم بن ابی عاص کان خلف النبی صلی الله علیه وآله یلمصه فالتفته الیه فقال: کن کذلک.
2- اسد الغابه، ابن اثیر، 2/34، شرح حال حکم بن ابی العاص. ابن اثیر می نوسید: وقیل کان یحکی رسول الله صلی الله علیه وآله فی مشیته و بعض حرکاته و کان النبی صلی الله علیه وآله یکتفأ فی مشیته فالتفت یوما فرآه و هو یتخلج فی مشیته فقال: کن کذلک، فلم یزل یرتعش فی مشیته من یومئذ.
3- انساب الاشراف، بلاذری، 6255، شرح حال مروان بن الحکم. بلاذری می نویسد: و کان الحکم ابو مروان مغموصا علیه فی اسلامه و کان اظهاره الاسلام فی یوم فتح مکة. فکان یمر خلف رسول الله صلی الله علیه وآله فیخلج بانفه و یغمز بعینیه فبقی علی ذلک التخلیج و اصابته خبلة... و طلع الحکم ذات یوم علی رسول الله صلی الله علیه وآله و هو فی بعض حجر نسائه فخرج الیه بعنزة و قال: من عذیری من هذه الوزعة، و کان یفشی احادیث رسول الله صلی الله علیه وآله فلعنه و سیره الی الطائف و معه عثمان الازرق و الحارث و غیرهما من بینه و قال: لا یساکنی فلم یزالوا طُرَداء حتی ردهم عثمان، فکن ذلک مما نقم فیه علیه. و نیز ابن عبد البر در الاستیعاب، 1/359، رقم 539، شرح حال حکم بن ابی العاص می نویسد: کان یتحیل و یستخفی و یتسمع ما یسره رسول الله الی کبار الصحابة فی مشرکی قریش و سائر الکفار و المنافقین فکان یفشی ذلک [عنه حتی ظهر ذلک] علیه و کان یحکیه فی مشیته و بعض حرکاته الی امور غیرها کرهت ذکرها، ذکروا ان رسول الله کان ادا مشی یتکفأ و کان الحکم بن ابی العاص یحکیه، فالتفت النبی یوما فرآه یفعل ذلک فقال صلی الله علیه وآله: فکذلک فلتکن. فکان الحکم مختلجا یرتعش من یومئذ. و ذهبی در سیر اعلام النبلاء 2/108، رقم 14، شرح حال حکم بن ابی العاص می نویسد: قیل: نفاه النبی صلی الله علیه وآله الی الطائف لکونه حکاه فی مشیته و فی بعض حرکاته، فسبه و طرده فنزل بوادی وجّ و نقم جماعة علی امیر المؤمنین عثمان کونه عَطَف علی عمه الحکم و آواه و اقدمه المدینة و وصله بمائة الف... قیل کان یفشی سر رسول الله صلی الله علیه وآله فأبعده لذلک. در العبر فی خبر من عبر، 1/29، حوادث سال 31 هجری می نویسد: کان الحکم بن ابی العاص یفشی سر النبی صلی الله علیه وآله و قیل کان یحاکیه فی مشیته، فطرده الی الطائف و سبّه. فلم یزل طریدا الی ان استخلف عثمان فأدخله المدینة و اعطاه مأة الف. و مقریزی در النزاع و التخاصم، ص44و 45، عداوتهم للرسول و الاسلام، حکم بن ابی العاص می نویسد: و کان عارا فی الإسلام خوفا من القتل، فلم یحسن اسلامه و کان مغموصا علیه فی دینه... و بینا رسول الله صلی الله علیه وآله یمشی ذات یوم، مشی الحکم خلفه فجعل یختلج بانفه وفمه، کانه یحاکی رسول الله صلی الله علیه وآله و یتفکک و یتمایل رسول الله صلی الله علیه وآله فرآه فقال له کن کذلک. فما زال بقیة عمره علی ذلک. والطلع یوماً علی رسول الله صلی الله علیه وآله و هو فی حجرة بعض نسائه فخرج الیه بعزَة فقال: من عذیری فی هذا الوزغه لو ادرکته لفقأت عینه.

رسول الله صلی الله علیه وآله بود و بسیار آن حضرت را اذیت می نمود مخصوصا بعد از بعثت و بعد از فتح مکه به مدینه آمد و ظاهرا اسلام قبول نمود ولی پیوسته آن حضرت را در میان جامعه تحقیر می نمود وقتی حضرت حرکت می کرد در عقب آن حضرت

ص: 177

می آمد و با چشم و دماغ و دهان و دست شکلک در می آورد و به طریق تقلید، آن حضرت را آزار میداد، حتی در نماز با انگشت تحقیر به آن حضرت اشاره می نمود فلذا در اثر نفرین آن حضرت به همان حالت تشنّج باقی ماند بعلاوه بُله و نیمه مجنون شد. روزی به منزل آن حضرت رفت حضرت از حجره بیرون آمد فرمود کسی از طرف او عذر خواهی نکند، بایستی خودش و فرزندانش مروان و دیگران از مدینه بیرون روند، فلذا به امر آن حضرت فوری آنها را تبعید نمودندنوشته اند در جاهلیت همسایه رسول الله صلی الله علیه وآله بود و بسیار آن حضرت را اذیت می نمود مخصوصا بعد از بعثت و بعد از فتح مکه به مدینه آمد و ظاهرا اسلام قبول نمود ولی پیوسته آن حضرت را در میان جامعه تحقیر می نمود وقتی حضرت حرکت می کرد در عقب آن حضرت می آمد و با چشم و دماغ و دهان و دست شکلک در می آورد و به طریق تقلید، آن حضرت را آزار میداد، حتی در نماز با انگشت تحقیر به آن حضرت اشاره می نمود فلذا در اثر نفرین آن حضرت به همان حالت تشنّج باقی ماند بعلاوه بُله و نیمه مجنون شد. روزی به منزل آن حضرت رفت حضرت از حجره بیرون آمد فرمود کسی از طرف او عذر خواهی نکند، بایستی خودش و فرزندانش مروان و دیگران از مدینه بیرون روند، فلذا به امر آن حضرت فوری آنها را تبعید نمودندبه طائف و در زمان خلافت ابی بکر و عمر، عثمان شفاعت نمود که چون حَکَم عموی من است اجازه دهید برگردد به مدینه آنها قبول ننمودند و گفتند طرید و تبعید شده رسول الله را ما بر نمی گردانیم چون عثمان خود به خلافت رسید آنها را برگرداند هر چند مردم و اصحاب رسول الله اعتراض کردند اعتنا ننمود به علاوه مورد اکرام و بذل و بخشش خود قرار داد و مروان را پیشکار و رئیس دربار خلافت قرار داد و تمام أشرار بنی امیه را به دور خود جمع و مأموریتهای بزرگ و پستهای حسّاس را به آنها واگذار نمود که آنها بر حسب پیش بینی عمر خلیفه دوم سبب بدبختی او گردیدند.

ولید فاسق در حال مستی نماز جماعت خواند

که از جمله آنها ولید بن عقبه بن أبی معیط بود که او را به ولایت و امارت کوفه فرستاد. ولید کسی ست که بنا به روایت مسعودی در جلد اول مروج الذهب ذیل حالات عثمان: پیغمبر درباره او فرموده بود: «انّه من اهل النار» یعنی او اهل آتش است و در فسق و فجور به منتها درجه متجاهر بود که مسعودی در مروج

ص: 178

الذهب(1) و أبو الفداء در تاریخ(2) خود و سیوطی در صفحه ١٠4 تاریخ الخلفاء(3) و أبو الفرج در صفحه ١٧٨ جلدچهارم أغانی(4) و امام أحمد در صفحه ١44 جلد اول مسند(5) و طبری در صفحه 6٠ جلد پنجم تاریخ(6) و بیهقی در جلد هشتم

ص: 179


1- مروج الذهب، مسعودی، 2/334، ذکر خلافه عثمان بن عفان، عمال عثمان. مسعودی می نویسد: و کان عماله (عثمان) جماعة منهم الولید بن عقبة بن ابی المعیط علی الکوفة و هو ممن اخبر النبی انه من اهل النار. سپس در صفحه335 از همین جلد می نویسد: ان الولید بن عقبة کان یشرب مع ندمائه و مغنیه من اول اللیل الی الصباح، فلما آذنه المؤذنون بالصلة خرج متفضلا فی غلائله فتقدم الی المحراب فی صلاة الصبح، فصلی بهم اربعا و قال أتریدون ان ازیدکم؟
2- المختصر فی اخبار البشر، ابو الفداء 1/167، ذکر خلافه عثمان.
3- تاریخ الخلفاء، سیوطی، ص155 ذکر خلافه عثمان بن عفان. سیوطی می نویسد: و حکی ان الولید صلی بهم الصبح اربعاً و هو سکران، ثم التفت الیهم فقال: ازیدکم؟
4- الاغانی، ابو الفرج اصفهانی، 1/51، خبر ابی قطیفه و نسبه، ولایه الولید بن عقبه الکوفی فی خلافه عثمان ثم عزله عنها. ابو الفرج می نویسد: و ولی عثمان الولید بن عقبة فی خلافته الکوفة، فشرب الخمر و صلی بالناس و هو سکران فزاد فی الصلاة و شهد علیه بذلک عند عثمان فجلده الحد.
5- مسند احمد بن حنبل، 1/144، مسند علیّ بن ابی طالب. احمد بن حنبل چنین نقل می کند: عن حضین بن المنذر بن الحارث بن واعلة، ان الولید بن عقبة صلی بالناس الصبح اربعاً، ثم التفت الیهم فقال: ازیدکم؟...
6- تاریخ طبری، 3/364، حوادث سال 33 هجری. طبری می نویسد: ان عثمان بعث سعید بن العاص الی الکوفة امیرا علیها حین شهد علی الولید بن عقبة بشرب الخمر من شهد علیه و امره ان یبعث الیه الولید بن عقبه...

صفحه ٣١٨ سنن(1) و ابن أثیر در صفحه 4٢ جلد سیم کامل(2) و یعقوبی در صفحه ١4٢جلد دوم تاریخ(3) و ابن اثیر در صفحه ٩١ جلد پنجم اسد الغابه(4) و دیگران(5) می نویسند در أیام امارت کوفه شبی تا صبح مجلس عیش داشت و

ص: 180


1- السنن الکبری، بیهقی، 8/318، کتاب الأشربه و الحد فیها، باب ما جاء فی عدد حد الخمر. بیهقی چنین نقل می کند: عن حضین ابی ساسان الرقاشی قال حضرت عثمان بن عفان و اتی الولید بن عقبة قد شرب الخمر و شهد علیه حمران ابان و رجل آخر...
2- الکامل، ابن اثیر، 3/107، حوادث سال 30 هجری، ذکر عزل الولید عن الکوفه. ابن اثیر می نویسد: ان الولید سکر و صلی الصبح بأهل الکوفة اربعاً، ثم التفت الیهم وقال: أزیدکم؟...
3- تاریخ یعقوبی، 2/165، ایام عثمان بن عفان. یعقوبی می نویسد: و فیها ولّی الولید بن عقبة بن ابی معیط الکوفة مکان سعد، و صلی بالناس الغداة، و هو سکران اربع رکعات، ثم تهوع فی المحراب، و التفت الی من کان خفه، فقال: ازیدکم؟ ثم جلس فی صحن المسجد و اتی بساحر یعدی بطروی من الکوفة، فاجتمع الناس علیه، فجلع یدخل من دبر الناقة و یخرج من فیها و یعمل اعاجیب، فرآه جندب بن الکعب الازدی فخرج الی بعض الصیاقلة، فاخذ منه سیفا ثم اقبل فی الزحام و قد تسر السیف حتی ضرب عنقه، ثم قال له: احی نفسک ان کنت صادقا...
4- اسد الغابه، ابن اثیر، 5/91، شرح حال ولید بن عقبه. ابن اثیر این جریان را همان گونه که از الکامل یاد کردیم، نقل می کند.
5- مسلم در صحیح خود، 3/1331، ح1707، کتاب الحدود، باب حد الخمر، حدیث را همانند بیهقی می آورد. و ذهبی در سیر اعلام النبلاء، 3/414، رقم 67، شرح حال ولید عقبه، چنین نقل می کند: و قال حضین بن المنذر صلی الولید بالناس الفجر اربعا و هو سکران، ثم التفت و قال: ازیدکم؟ فبلغ عثمان فطلبه، و حده و هذا مما نقموا علی عثمان عن عزل سعد بن ابی وقاص عن الکوفة و ولّی هذا. و مزی در تهذیب الکمال، 31/57-59، رقم 6723، شرح حال ولید بن عقیه، حدیث را این گونه نقل کرده است: عن حضین بن المنذر ابی ساسان انه رکب الی عثمان و اخبره بقصة الولید و قدم علی عثمان رجلان فشهدا علیه بشرب الخمر و انه صلی الغداة بالکوفة اربعاً ثم قال: أزیدکم؟ قال: احدهما رأیته یشربها و قال الآخر رأیته یتقیأها. فقال عثمان: انه لم یتقیأها حتی شربها... و ابن کثیر در البدایه و النهایه، 7/174، حوادث سال 30 هجری جریان را این گونه نقل می کند: و فی هذه السنة عزل عثمان بن عفان الولید بن عقبة عن الکوفة و ولی علیها سعد بن العصا و کان سبب عزله انه صلی بأهل الکوفة الصبح اربعاً، ثم التفت فقال: ازیدکم؟... و شهد بعضهم علیه انه شرب الخمر و شهد الآخر انه رآه یتقیأه. و ابن قتیبه در الامامه و السیاسه، 1/35، ما انکر الناس علی عثمان می نویسد: و ذکروا انه اجتمع ناس من اصحاب النبی صلی الله علیه وآله فکتبوا کتابا ذکروا فیه ما خالف فیه عثمان من سنة رسول الله و سنة صاحبیه و منهم... ما کان من الولید بن عقبة بالکوفة اذا صلی بهم الصبح و هو امیر علیها سکران اربع رکعت، ثم قال لهم: ان شئتم ازیدکم صلاة زدتکم. و ذهبی در تاریخ الاسلام، کتاب عهد خلفاء الراشدین، ص667، ولید بن عقبه، جریان را این گونه نقل کرده است: عن ابی ساسان حصین بن المنذر قال: صلی الولید بن عقبة بالناس الفجر اربع رکعات و هو سکران، ثم التفت الیهم و قال: ازیدکم؟

صبح که صدای مؤذن برخاست در حالت مستی رفت در محراب مسجد و با مردم نماز صبح را چهار رکعت به جای آورد آنگاه به مردم گفت اگر میل دارید برای شما بیشتر بخوانم.

و نیز بعض از آنها می نویسند در محراب قی و استفراغ نمود که تمام مردم متأذی گردیده شکایت به عثمان بردند.

و از جملۀ آنها معاویه معلوم الحال بود که او را والی شام نمود و سعید بن عاص را بعد از ولید به کوفه فرستاد که در اثر عملیات آنها در تمام بلاد مسلمین ظلم و فساد به حد افراط رسید فریادها بلند شد و هر کس از هرکجا آمد نامه تظلم آورد به دربار خلافت، طردش نمودند.

امارت کوفه شبی تا صبح مجلس عیش داشت و صبح که صدای مؤذن برخاست در حالت مستی رفت در محراب مسجد و با مردم نماز صبح را چهار رکعت به جای آورد آنگاه به مردم گفت اگر میل دارید برای شما بیشتر بخوانم.

و نیز بعض از آنها می نویسند در محراب قی و استفراغ نمود که تمام مردم متأذی گردیده شکایت به عثمان بردند.

و از جملۀ آنها معاویه معلوم الحال بود که او را والی شام نمود و سعید بن عاص را بعد از ولید به کوفه فرستاد که در اثر عملیات آنها در تمام بلاد مسلمین ظلم و فساد به حد افراط رسید فریادها بلند شد و هر کس از هرکجا آمد نامه

ص: 181

تظلم آورد به دربار خلافت، طردش نمودند.

غلط کاری های عثمان موجب قتل او شد

همین أعمال و رفتار او که بر خلاف رویه و رفتار رسول أکرم صلی الله علیه وآله حتی بر خلاف طریقه و مشی ابو بکر و عمر ظاهر و بارز گردید، سبب شد که خون مردم به­جوش آمد، نهضت ملّی تشکیل و شد آنچه شد.

قطعا مسئول قتل و بدبختی او خودش بود که در کارهای خود تجدید نظر ننموده و به نصایح مولانا امیر المؤمنین گوش نداد و فریب خودنمائی های اطرافیان خود از بنی امیّه را خورد تا عاقبت جان خود را بر سر دوستی آنها گذارد.

چنانچه خلیفه عمر این پیش بینی را نموده بود (چون به­اخلاق عثمان آگاهی داشت) بنابر آنچه ابن ابی الحدید در صفحه ١٠6 جلد سیم شرح نهج البلاغه(1)

ص: 182


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 12/51، خطبه 223، نکت من کلام عمر و سیرته و اخلاقه. ابن ابی الحدید جریان را این گونه نقل می کند: قال ابن عباس: کنت عند عمر فتنفس نفسا ظننت ان اضلاعه قد انفرجت، قلت: ما اخرج هذا النفس منک یا امیر المؤمنین الا هم شدید قال: ای و الله یا ابن عباس، انی فکّرت فلم ادر فیمن اجعل هذا الامر بعدی! ثم قال: لعلک تری صاحبک لها اهلا. قلت: و ما یمنعه من ذلک مع جهاده و سابقته و قرابته و عمله؟ قال: صدقت، و لکنه امرء فیه داعبة، قلٱ فاین انت عن طلحة؟ قال: ذو البأو و باصبعه المقطوعة. قلت: فعبد الرحمن؟ قال: رجل ضعیف، لو صال الامر الیه لوضع خاتمه فی ید امرأته. قلت فالزبیر؟ قال: شکس لقس یلاطم فی النقیع فی صاع من برّ. قلت: فسعد بن ابی وقاص؟ قال: صاحب سلاح و منقب. قلت: فعثمان؟ قال: اوّه! ثلاثاً و الله لئن ولّها لیحملن بنی ابی معیط علی رقاب الناس، ثم لتنهض العبر الیه. همچنین ابن ابی شیبه در المصنف، 8/580، ح16، کتاب المغازی، باب ما جاء فی خلافه عمر بن الخطاب؛ عن حسن بن محمد قال: قال: قال عمر لعثمان: اتق الله و ان ولیّت شیئاً من امور الناس فلا تحمل بنی ابی معیط علی رقاب الناس... متقی هندی در کنز العمال، 5/737، ح 14262، کتاب الخلافه، باب 1، خلافه عثمان بن عفان؛ ابن سعد در طبقات الکبری، 3/260، طبقه البدریین من المهاجرین، ذکر استخلاف عمر؛ بن عساکر در تاریخ دمشق، 44/437؛ و طبری در تاریخ خود، 3/264، حوادث سال 23 هجری، نیز همین جریان را نقل کرده اند.

(چاپ مصر) گفتگوی عمر رابا ابن عباس نقل نموده تا آنجا که گویدخلیفه عمر دربارۀ هر یک از شش نفر أصحاب شوری کلامی گفت و عیبی گرفت تا رسید به عثمان درباره او گفت:

«أوه ثلاثا و الله لئن ولیها لیحملن بنی ابی معیط علی رقاب الناس ثم لتنهض الیه العرب فتقتله.»

(پس از سه مرتبه آه کشیدن گفت: روزی که زمام امور دست عثمان برسد (پستهای حساس را) به بنی ابی معیط اختصاص داده و آنها را بر گردنهای مردم سوار خواهد نمود. پس از آن اضافه نموده گفت: در آن موقع عرب در مقابل او نهضت نموده و او را خواهند کشت.)

و نیز ابن ابی الحدید در صفحه 66 جلد اول شرح نهج البلاغه(1) بعد از نقل جمله مذکورگوید فراست عمر به صحت پیوست که وقتی عثمان خلیفه شد (چنانچه عمر پیش بینی نموده بود) بنی امیّه را بدور خود جمع و بر گردن

ص: 183


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 1/198، خطبه 3 (الشقشقیه) نتف من اخبار عثمان بن عفان. ابن ابی الحدید می نویسد: بایعه الناس بعد انقضاء الشوری و استقرار الامر له، و صحت فیه فراسة عمر، فانه اوطأ بنی امیة رقاب الناس و لاّهم الولایات...

مردم بار نمود و با والی کردن آنها در ولایات کردند آنچه نباید بکنند با آنکه قادر بود آنها را معزول کند و تغییر دهد و مروان ملعون را از خود دور نماید ولی ننمود تا نارضایتی ها در مردم ایجاد نمودند و سبب شورش و قتل او گردیدند.

تمام این بلایا و هتک حرمتها را بر سر او مروان و اطرافی­های او در آوردند و بی اعتنائی او به نامه های امت منجر به قتل او گردید.

آقایان انصاف خوبست، مراجعه نمائید به صفحه ٣5٧ تاریخ بزرگ محمّد بن جریر طبری که از اکابر علماء شما در سیصد هجری و مورد اعتماد عموم بوده که نوشته:

«و قد رای رسول الله ابا سفیان مقبلا علی حماره و معاویة یقود به و یزید ابنه یسوق به فقال صلی الله علیه وآله : لعن الله الراکب و القائد و السائق»

(پیامبرصلی الله علیه وآله دید ابو سفیان سوار خری است و معاویه جول خر را می کشد و پسرش یزید از عقب، خر را می راند؛ فرمود: خدا لعنت کند سوار و جلودار و راننده را.)

آنگاه قضاوت کنید که خلیفه عثمان چرا ملعون و رانده شده پیغمبرصلی الله علیه وآله را مورد احترام قرار داده و در آغوش محبت پذیرفته بلکه امارت و حکومت به آنها داد تا ایجاد انقلاب در دین اسلام بنمایند. نه ما از این اعمال خلیفه و بی فکری او تعجّب می کنیم بلکه علماء بزرگ خودتان مانند طبری و ابن اعثم کوفی تعجب نموده اند و در تاریخ خود ثبت کرده اند که چرا وقتی أبو سفیان در مجلس عثمان در اول خلافتش منکر اسلام و نزول وحی و

ص: 184

جبرئیل شد خلیفه او را نکشت و فقط به یک تغیّری قضیه را ماست مالی نمود و حال آنکه به اتفاق جمیع مسلمین چنین ملعونی واجب القتل بوده است. «فاعتبروا یا اولی الابصار(1)»

ایجاد نارضایتی در مردم منجر به قتل عثمان شد

و علاوه بر آنچه عرض شد مراجعه نمائید به خطبۀ ١6٣ نهج البلاغه و همچنین خبری را که ابن ابی الحدید در صفحه 4٨٢ جلد دوم شرح نهج البلاغه(2)

ص: 185


1- .... و ان ابا سفیان قال لعثمان: بابی انت! انفق و لا تکن کأبی حجر، و تواولوها یا بنی امیه تداول الولدان الکره، فوالله ما من جنة و لا نار و کان الزبیر حاضرا، فقال عثمان لأبی سفیان: اعزب، فقال: یا بنی اهاهنا احد؟ قال الزبیر: نعم و الله لأکتمنها علیک (شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 2/45، شرح خطبه 26، حدیث السقیفه) السقیفه و فدک، جوهری، ص39 القسم الاول، السقیفه) تاریخ طبری، 8-185، خلافة المعتضد، سنة اربع و ثمانین و مأتین، این؟؟؟ قول ابوسفیان این کتاب ذکر شده است و در ادامه می نویسد و هذا کفر صراح یلحقه به اللعنة من الله) قال الشعبی: فلما دخل عثمان رحله دخل الیه بنو امیة حتی امتلأت بهم الدار، ثم اغلقوها علیهم، فقال ابو سفیان بن حرب: اعندکم احد من غیرکم؟ قالوا: لا، قال: یا بنی امیة تلقفوها تلقب الکرة فوللذی یحلف به ابو سفیان، ما من عذاب و لا حساب، و لا جنة و لا نار و لا بعث و لا قیامة. قال: فانتهره عثمان و سائه بما قال و امر بإخراجه (السفینه و الفدک، جوهری ص87، القسم الاول، السقیفه)؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، 9/53، ذیل کلام 139، امیر المؤمنین علیه السّلام من اخبار یوم الشوری و تولیة عثمان؛ و ج 15/175، کتال المعتضد الله) «محقق»
2- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 9/264، خطبة 165، (و من کلام له علیه السّلام لعثمان بن عفان) ابن ابی الحدید می نویسد: و قد ذکر ابو جعفر محمد بن جریر طبری فی التاریخ الکبیر هذا الکلام، فقال: ان نفرا من اصحاب رسول الله تکاتبوا، فکتب بعضهم الی بعض: ان اقدموا، فان الجهاد بالمدینة لا بالروم؛ و استطال الناس علی عثمان و نالوا منه؛ و ذلک فی سنة اربع و ثلاثین؛ و لم یکن احد من الصحابة یذب عنه و لا ینهی الا نفر منهم زید بن ثابت و ابو أسید الصاعدی و کفعب بن مالک و حسان بن ثابت. فاجتمع الناس فکلموا علیّ بن ابی طالب و سألوه ان یکلم عثمان، فدخل علیه و قال له: ان الناس... و روی الکلام الی آخره بالفاظه...

(چاپ مصر) از تاریخ کبیر(1)

طبری ضمن شرح خطبه نقل نموده که بعض از اصحاب رسول الله صلی الله علیه وآله نامه ها نوشته به ولایات و مسلمانان را دعوت به جهاد نمودند. در مدینه مقابل ظلم بنی امیّه به حمایت عثمان آنها را و در سال ٣4 جمعیت زیادی از ناراضیها از عمّال عثمان به مدینه آمده و خدمت امیر المؤمنین شرفیاب شدند و آن حضرت را واسطه قرار دادند نزد عثمان حضرت به ملاقات خلیفه رفتند تا آنجا که مقدور بود خلیفه را نصیحت نمودند که در تغییر عمّال و اعمال خود تجدید نظر کند و او را به عواقب امور متوجه ساختند و به او فهماندند که پای جان در بین است تا جائی که فرمودند:

و انّی انشدک الله ان تکون امام هذه الامّة المقتول فانّه کان یقال یقتل فی هذه الامّة امام یفتح علیه القتل و القتال الی یوم القیمة.

(تو را به خدا قسم می دهم اینکه مبادا پیشوای این امت باشی که کشته شوی؛ زیرا که قبلا گفته می شد که در این امت پیشوایی کشته خواهد

ص: 186


1- تاریخ الطبری، 3/375-376، حوادث سال 34 هجری. طبری می نویسد: لما کانت سنة 34، کتب الصحاب رسول الله صلی الله علیه وآله بعضهم الی بعض ان اقدموا، فان کنتم تریدون الجهاد فعندنا الجهاد و کثر الناس علی عثمان و نالوا منه اقبح ما نیل من احد و اصاب رسول لله صلی الله علیه وآله یرون و یسمعون لیس فیهم احد ینهی و لا یذب الا نفیر زید بن ثابت و ابو اسید الساعدی و کعب بن مالک و حسان بن ثابت. فاجتمع الناس و کلموا علیّ بن ابی طالب، فدخل علی عثمان فقال: الناس ورائی و قد کلمونی فیک والله ما ادی ما اقول لک و ما اعرف شیئا تجهله... و انی احذرک الله و احذرک سطوته و نقماته، فان عذابه شدید و احذرک ان تکون امام هذه الامة المقتول فانه یقال: یقتل فی هذه الامة امام، فیفتح علیها القتل و القتال الی یوم القیامة...

شد که به واسطه کشته شدن او فتح باب می شود به خونریزی و کشت و کشتار تا روز قیامت)

ولی مروان و اطرافیهای اموی نگذاردند که نصایح صادقانۀ آن حضرت اثر کند لذا بعد از خروج آن حضرت از منزل عثمان امر کرد مردم در مسجد جمع شدند رفت بالای منبر عوض آنکه تحبیب کند و از مردم عارض دل ربائی کند و بگوید عمّال و مأمورین من السّاعه معزول نوعی سخن گفت که دلهای رنجدیده رنجد یده تر شد، عاقبت رشته کشید تا به آنجا که خلیفه عمر پیش بینی نموده بود و عثمان به دست

مردم ناراضی کشته گردید.

پس سبب قتل عثمان ندانسته کاری های خود او بود که به نصایح بزرگان گوش نداد تا به جزای عمل خود رسید بر خلاف ابو بکر و عمر که به نصایح مولانا امیر المؤمنین علیه السّلام گوش می دادند و ترتیب اثر داده و قدردانی نموده نتیجه کامل می بردند.

صدمه زدن عثمان به اصحاب پیغمبرصلی الله علیه وآله

و ثانیا آنکه عده ای از اصحاب پیغمبر را که ناصح و خیر خواه و معترض بعملیات بی رویۀ او بودند امر کرد آن قدر زدند که در اثر همان ضربات غالبا مردند و اگر ماندند علیل و ناتوان گشتند. که از جمله آنها عبد الله بن مسعود بود که حافظ و قاری و نگهبان و کاتب قرآن و از اصحاب خاص رسول خداصلی الله علیه وآله حتی مورد احترام أبو بکر و عمر و محل شور آنها بوده است.

ص: 187

مخصوصا ابن خلدون در تاریخ(1) خود نوشته است خلیفه ثانی عمر در دوره خلافتش اصرار داشت عبد الله از او جدا نگردد برای آنکه آگاهی کامل به قرآن و احکام دین داشت و رسول اکرم صلی الله علیه وآله مدح بسیار از آن نموده چنانچه ابن ابی الحدید و دیگران متعرض اند.

مضروب شدن ابن مسعود و مرگ وی

علماء و مورخین شما عموما نوشته اند که چون عثمان خواست قرآنها را جمع کند تمام نسخ قرآن را از کتّاب آنها خواست و همه را جمع آوری نمود من جمله قرآن عبد الله بن مسعود را که از جملۀ کتّاب وحی و مورد اطمینان خاتم الانبیاء بود طلبید عبد الله نداد عثمان خودش رفت منزل عبد الله و جبراً قرآن را از اوگرفت وقتی عبد الله شنید که قرآن او را هم مانند قرآنهای دیگر سوزانیدند خیلی دلتنگ شد. در مجالس و محافل احادیثی را که در قدح عثمان می دانست نقل می کرد و پرده ها را بالا می زد و با کنایات مردم را به حقایق متوجه می ساخت این خبرها را به عثمان دادند امر کرد غلامانش رفتند آن قدر عبد الله را زدند که از شدت آن ضربات دنده های او شکست و بستری شد و بعد از سه روز از دنیا

ص: 188


1- تاریخ ابن خلدون، 2/117، بقیه الجزء الثانی، وقعه النهاوند و ما کان بعدها من الفتوحات. ابن خلدون می نویسد: و امر عمر بالانسیاح فی بلاد الاعاجم و عزل عبد الله بن عبد الله ابن عتبان عن الکوفة و بعثه فی وجه آخر و ولّی مکانه ابن حنظلة حلیف بنی عبد قصی و استعفی فعفاه و ولّی عمار بن یاسر و استدعی ابن مسعود من حمص فبعه معه معلما لأهل الکوفة...

رفت. چنانچه ابن ابی الحدید(1) در صفحه 6٧ و ٢٢6جلد اول شرح نهج البلاغه(2) (چاپ مصر) ضمن

طعن ششم شرح قضایا را مفصلا نوشته تا آنجا

ص: 189


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 10/106، خطبه 183، عمار بن یاسر و نسبه و نبذ من اخباره. ابن ابی الحدید چنین نقل می کند: قال ابو عمر: و قد روی حارصة بن المضراب، قرأت کتاب عمر الی اهل الکوفة: اما بعد، فانی بعثت الیکم عمار امیرا، و عبد الله بن مسعود معلما و وزیرا و هما النجباء من اصحاب محمد فاسمعوا لهما و اقتدوا بهما فانی قد آثرتکم بعبد الله علی نفسی اثرة. و نیز حاکم نیشابوری در المستدرک علی الصحیحین، 3/438، ح5663، کتا معرفة الصحابة، ذکر مناقب عمار بن یاسر حدیث را این گونه نقل کرده است: عن حارثة بن مضرب قال: کتب الینا عمر بن الخطاب: انی قد بعثت الیکم عمار بن یاسر امیرا و عبد الله بن مسعود معلما و وزیرا و هما من النجابء من اصحاب محمدصلی الله علیه وآله من اهل بدر، فسامعوا و قد جعلت ابن مسعود علی بیت مالکم، فاسمعوا فتعلموا منهما و اقتدوا بهما و قد آثرتکم بعبد الله علی نفسی. و محمد بن جریر طبری در تاریخ خود، 3/223، حوادث سال 21 هجری، حدیث را به نقل از عمر بن الخطاب چنین نقل می کند: انی بعثت الیکم معمار بن یاسر امیرا و جعلت عبد الله بن مسعود معلما و وزیرا...
2- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 3/43، خطبه 43، (و قد اشار علیه اصحابه بالاستعداد لحرب اهل الشام بعد ارساله الی معاویة بجریربن عبد الله البجلی) ذکر المطاعن التی طعن بها علی عثمان و الرد علیها الطعن السادس. ابن ابی الحدید می نویسد: و قد روی الواقدی باسناده و غیره ان ابن مسعود لما استقدم المدینة دخلها لیلة جمعة فلما علم عثمان بدخوله قال: ایها الناس انه قد طرفتکم اللیلة دویبة من تمشی علی طعامه یقیء و یسلح. فقال ابن مسعود: لست کذلک و لکننی صاحب رسول الله صلی الله علیه وآله یوم بدر و صاحبه یوم احد و صاحبه یوم بیعة الرضوان و صاحبه یوم الخندق و صاحبه یوم حنین. قال: و صاحت عائشة: یا عثمان! أتقول هذا لصاحب رسول لله صلی الله علیه وآله فقال عثمان:اسکتی، ثم قال لعبد الله زمعة بن الاسود بن المطلب بن عبد العزی بن قصی: اخرجه اخراجا عنیفاً، فاخذه ابن زمعة، فاحتمله حتی جاء به باب المسجد، فضرب به الارض فکسر ضلعا من اضلاعه فقال ابن مسعود: قتلنی ابن زمعة الکافر بامر عثمان. سپس ابن ابی الحدید در صفحه 42 از همین جلد می نویسد: و لما مرض ابن مسعود مرضه الذدی مات فیه اتاه عثمان عائداً فقال: ما تشتکی؟ فقال: ذنوبی. قال: فما تشتهی؟ قال:رحمة ربی. قال الا ادعو لک طبیباً؟ قال: الطبیب امرضنی. قال: أفلا آمر لک بعطائک؟ قال: معتنیه و انا محتاج الیه و تعطینی و انا مستغن عنه؟! قال: یکون لولدک. قال: رزقهم علی الله تعالی قال: استغفر لی یا ابا عبد الرحمن. قال: أسأل الله ان یأخذ لی منک حقی! یعقوبی در تاریخ خود 2/170، ایام عثمان بن عفان این گونه نقل کرده است: و جمع عثمان القرآن و الفه و صیر الطوال مع الطوال و القصارمع القصار من السور و کتب فی جمع المصاحف من الآفاق حتی جمعت، ثم سقها بالماء الحار و الخل و قیل احرقها، فلم یبق مصحف الا فعل به ذلک خلا مصحف ابن سمعود و کان ابن مسعود بالکوفة فامتنع ان یدفع مصحفه الی عبد الله بن عامر و کتب الیه عثمان ان اشخصه انه لم یکن هذا الدین خبالا و هذا الامة فسادا. فدخل المسجد و عثمان یخطب، فقال عثمان: انه قد قدمت علیکم دابة سوء فکلمه ابن مسعود بکلام غلیظ فأمر به عثمان فجر برجله حتی کسر له ضلعان... بلاذری در انساب الاشراف، 6/147، امر عبد الله بن مسعود الهزلی، هیمن جریان را این گونه نقل کرده است: و قدم ابن مسعود المدینة و عثمان یخطب علی منبر رسول الله صلی الله علیه وآله فلما رآه قال: الا انه قدمت علیکم دویبة سوء من تمش علی طعامه یقیء و یسلح. فقال ابن مسعود: لست کذلک و لکنی صاحب رسول الله یوم بدر و یوم بیعة رضوان و نادت عائشة: ای عثمان أتقول هذا لصاحب رسول لله صلی الله علیه وآله ثم امر عثمان به فاخرج من المسجد اخراجا عنیفا و ضرب به عبد الله بن زمعة بن الاسود بن المطلب بن عبد العزی بن قصی الارض و یقال بل احتمله یحموم غلام عثمان و رجلاه تختلفان علی عنقه حتی ضرب به الارض، فدق ضلعه. فقال علی علیه السّلام: یا عثمان أتفعل هذا بصاحب رسول الله بقول الولید بن عقبة؟ فقال: ما بقول الولید فعلت هذا، و لکن وجهت زبید بن الصلت الکندی الی الکوفة فقال له ابن مسعود: ان دم عثمان حلال. فقال علی علیه السّلام: احَلتَ من زبید علی غیر ثقة...

که گوید عثمان به عیادت عبد الله رفت و بینهما گفتگوهائی شد تا رسید به جائی که عثمان به عبد الله گفت:

«استغفر لی یا ابا عبد الرحمن قال اسأل الله ان یأخذ لی منک حقی»

(طلب مغفرت کن برای من ای ابا عبد الرحمن (کنیه ابن مسعود بود)

ص: 190

عبد الله گفت: از خدا می خواهم حق مرا از تو بگیرد؛ (یعنی هرگز از تو راضی نخواهم طعن ششم شرح قضایا را مفصلا نوشته تا آنجا که گوید عثمان به عیادت عبد الله رفت و بینهما گفتگوهائی شد تا رسید به جائی که عثمان به عبد الله گفت:

«استغفر لی یا ابا عبد الرحمن قال اسأل الله ان یأخذ لی منک حقی»

(طلب مغفرت کن برای من ای ابا عبد الرحمن (کنیه ابن مسعود بود) عبد الله گفت: از خدا می خواهم حق مرا از تو بگیرد؛ (یعنی هرگز از تو راضی نخواهم شد)

و نیز نقل(1) نموده است به جرم آنکه چرا بدرقۀ ابوذر نمود موقعی که او را به سمت ربذه تبعید می نمودند چهل تازیانه بر بدن عبد الله زد. لذا عبد الله به عمّار یاسر وصیّت نمود که نگذار عثمان بر جنازه من نماز گذارد عمّار هم قبول نمود روی همین اصل بعد از وفات عبد الله عمّار با جمعی از صحابه بر جنازه او نماز گذارده و دفنش نمودند.(2)وقتی خبر به عثمان دادند رفت سر قبر عبد الله و به عمّار گفت چرا چنین نمودی گفت حسب الوصیّة خودش ناچار بودم که عمل نمایم (این عمل عمّار سبب کینه ای شد که بعدا با او تلافی نمود).

ص: 191


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 3/44، خطبة 43، (و قد اشار علیه اصحابه بالاستعداد لحرب اهل الشام بعد ارساله الی معاویة بجریر بن عبد الله البجلی)، ذکر المطاعن التی طعن بها علی عثمان و الرد علیها، الطعن السادس. ابن ابی الحدید می نویسد: و قد روی محمد بن اسحاق عن محمد بن کعب القرظی ان عثمانضرب ابن مسعود اربعین سوطا فی دفنه اباذر.
2- همان مدرک، 3/42. ابن ابی الحدید می نویسد: ... و انه بلغ من اصارر عبد الله علی مظاهرته بالعداوة ان قال لما حضره الموت: من یتقبل منی وصیة اوسیه بها علی ما فیها! فسکت القوم و عرفوا الذی یرید. أعادها، فقال عمار بن یاسر رحمه الله تعالی: انا اقبلها، فقال ابن مسعود: الاّ یصلی علی عثمان. قال: ذلک لک. فیقال: انه لما دفن جاء عثمان منکرا لذلک، فقال له قائل: ان عماراً ولی الأمر. قال لعمار: ما حملک علی ان لم تؤذنی؟ فقال: عهد الی الا اوذنک... همچنین بلذری در انساب الاشراف، 6/146، امر عبد الله بن مسعود جریان را این گونه نقل می کند: و اوصی ان لا یصلی علیه عثمان، فدفن بالبقیع و عثمان لا یعلم. فلما علم غضب و قال: سبقتمونی به فقال له عمار بن یاسر: انه اوصی ان لا تصلی علیه...

واقعا کارهای خلیفه عثمان بنابر آنچه اکابر علماء و مورخین خودتان نوشته اند حیرت آور است مخصوصا عملیاتی که به صحابه خاص و پاک رسول الله صلی الله علیه وآله می نمود که حتی ابو بکر و عمر هم هرگز چنان رفتاری ننمودند بلکه بر خلاف رفتار عثمان با آنها احترام کامل از اصحاب رسول اکرم صلی الله علیه وآله می نمودند.

مضروب شدن عمار به امر عثمان

و از جمله اعمال عثمان که دلالت بر رقّت قلب او دارد؟ توهین به عمّار یاسر و زدن آن مرد شریف است که از صحابه خاص پیغمبرصلی الله علیه وآله بوده چنانچه علماء و مورخین(1) فریقین نوشته اند که چون ظلم و تعدّی عمّال بنی امیّه در اطراف بلاد

ص: 192


1- انساب الاشراف، بلاذری، 6/162-163، امر عمار بن یاسر. بلاذری حدیث را چنین نقل می کند: و یقال ان المقداد بن عمرو و عمار بن یاسر و طلحة و الزبیر فی عدة من اصحاب رسول الله صلی الله علیه وآله کتبوا کتابا عددوا فیه احداث عثمان وخوفوه ربه و اعلموه انهم مواثبوه ان لم یقلع، بأخذ عمار الکتاب و اتاه به فقرإ صدرا منه فقال له عثمان: أ علی تقدم من بینهم؟ قال عمار: لأنی انصحهم لک. فقال: کذبت یابن سمیة. فقال: و انا والله ابن سمیة و ابن یاسر، فأمر غلماناً له فمدوا بیدیه و رجلیه ثم ضربه عثمان برجلیه و هی فی الخفین علی مذاکیره فأصابه الفتق و کان ضیعفا کبیرا فغشی علیه. و نیز در ص161 از همین جلد چنین نقل می کند: و قال عمار بن یاسر: اشهد الله ان انفی اول راغم من ذلک، فقال: عثمان: أعلی یابن المتکاء تجتری خذوه فاخذ و دخل عثمان فدعا به فضربه، حتی غشی علیه، ثم اخرج فحمل حتی اتی به منزل ام سلمة زوج رسول الله صلی الله علیه وآله فلم یصل الظهر و العصر و المغرب، فلما افاق توضأ و صلی و قال: الحمد لله لیس هذا اول یوم اوذینا فیه فی الله. همچنین ابن قتیبه در الامامه و السیاسه، 1/35، ما انکر الناس علی عثمان، این گونه نقل کرده است: و ذکروا انه اجتمع ناس من اصحاب النبی صلی الله علیه وآله فکتبوا کتاباً ذکروا فیه ما خالف فیه عثمان من سنة رسول الله صلی الله علیه وآله و سنة صاحبیه... ثم تعاهد القوم لیدفعن الکتاب فی ید عثمان. و کان ممن حصر الکتاب عمار بن یاسر و المقداد بن الأسود و کانوا عشرة فلما خرجوا بالکتاب لیدفعوه لای عثمان و الکتاب فی ید عمار، جعلوا یتسللون عن عمار حتی بقی وحده، فمضی حتی جاء دار عثمان. فاستأذن علیه فأذن له فی سوم شات، فدخل علیه و عنده موران بن الحکم و اهله من بین امیة فدفع الیه الکتاب فقرأه. فقال له: انت کتبت هذا الکتاب؟ قال: نعم. قال: و من کان معک؟ قال: کان معی نفر تفرقوا فرقاً منک. قال: من هم؟ قال: لا أخبرک بهم. قال: فلم اجترأت علی من بینهم؟ فقال: مرون: یا امیر المؤمنین ان هذا العبد الأسود (یعنی عمارا) قد جرأ علیک الناس و انک ان قتلته نکلت به من ورائه قال عثمان: اضربوه و ضبه عثمان معهم حتی فتقوا بطنه فغشی علیه. فجروه حتی طرحوه علی باب الدار فأمرت به ام سلمة زوج النبی صلی الله علیه وآله فأدخل منزلها و غضب فیه بنو مغیرة و کان حلیفهم. فلما خرج عثمان لصلاة الظهر عرض له هشام بن ولید بن المغیرة، فقال: اما و الله لئن مات عمار من ضربه هذا لأقتلن به رجلا عظیما من بین امیة. فقال عثمان: لست هناک. ابن عبد البر در استیعاب، 3/36، رقم 1863، شرح حال عمار بن یاسر، جریان را این گونه نقل کرده است: کان اجتماع بنی مخزوم الی عثمان حین نال من عمار غلمان عثمان ما نالوا من الضرب، حتی انفتق له فتق فی بطنه و رغموا و کسروا ضلعا من اضلاعه... ابن سعد در الطبقات الکبری، 3/196، رقم 54، طبقه البدریین من المهاجرین، طبقه الاولی، شرح حال عمار بن یاسر می نویسد: و زعم بعض الناس ان عقبة بن عامر هو الذی قتل عماراً و هو الذی کان ضربه حین امره عثمان بن عفان... ابن عساکر در تاریخ دمشق، 39/253 رقم 7973، شرح حال عمار بن یاسر می نویسد: فقال عمار فان ذلک یرغم بأنفی قال: ارغم الله بأنفک قال: بأنف ابی بکر و عمر. قال: فغضب فقام الیه فوطئه و اجفله الناس عنه. ابن ابی شیبة در المصنف، 7/267، ح 106، کتاب الأمراء، ما ذکر من حدیث الأمراء و الدخول علیهم، حدیث را با این الفاظ آورده است: عن سالم بن ابی الجعد قال: کتب اصحاب محمدصلی الله علیه وآله عیب عثمان، فقالوا: من یذهب به الیه؟ فقال عمار: انا، فذهب به الیه، فلما قرأه قال: ارغم الله بانفک. فقال: عمار: و بانف ابی بکرو عمر؛ قال: فقام و وطئه حتی غشی علیه... بلاذری در انساب الاشراف، 6/143، امر عمار بن یاسر، می نویسد: ان عثمان مر بقبر جدید فسأل عنه فقیل: قبر عبد الله بن مسعود. فغضب علیهما لکتمانه ایاه موته اذ کان المتولی للصلاة علی و القیام بشأنه. فعندها وطئ عمارا حتی اصابه الفتق.

ص: 193

اسلام زیاد شد صحابه پیغمبرصلی الله علیه وآله جمع شدند و نامه ای به عثمان نوشتند و تمام مظالم او را یادآوری نمودند و با نصایح مشفقانه گوشزد نمودند که اگر پیروی از رویه و رفتار عمّال ظالم اموی ها و تقویت از آنها بنمائی و تجدید نظر در رویه و رفتار خود و اطرافی های خود ننمائی نتایج وخیم آن بیشتر شامل حال خودت خواهد شد علاوه بر آنکه ضرر به اسلام می زنی.

آنگاه شور نمودند که چه کسی نامه را ببرد عاقبت گفتند مقتضی آنست که حامل نامه عمّار باشد.

چه آنکه فضل و تقوی و عظمت عمّار مورد اقرار و اعتراف خود عثمان می باشد و مکرر از خودش شنیدیم که می گفت رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرموده است ایمان با گوشت و خون عمّار مخلوط است و نیز از آن حضرت نقل می نمود که می فرمود بهشت مشتاق سه کس است: علیّ بن ابی طالب و سلمان و عمّار یاسر(1).

فلذا به درخواست اصحاب، جناب عمّار کاغذ را برداشت به خانه عثمان رفت

ص: 194


1- این روایت با تعابیر مختلف در کتب اهل سنت ذکر شده است که به بعضی از آنها اشاره می کنیم: ... عن انس بن مالک قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله «ان الجنة تشتاق الی ثلاثة علی و عمار و سلمان» (سنن ترمذی، 5/332، 3884، باب مناقب سلمان فارسی رحمه الله، مسند ابو یعلی، ابو یعلی موصلی، 5/166/2780و 2779؛ ج12/144/6772؛ المعجم الکبیر، طبرانی، 6/216، من اخبار سلمان وفاته؛ تاریخ مدینه دمشق، 21/410 و 411، ذکر من اسمه سلمان، ترجمه شماره25990، سلمان بن الاسلام؛ و 43/386 ذیل ترجمه شماره 5156 عمار بن یاسر) «محقق»

وقتی رسید که عثمان می خواست از منزل خارج شود، در دهلیز منزل عمّار را دید سؤال کرد یا ابا الیقظان (کنیۀ عمّار بود) کاری داری گفت کار شخصی ندارم و لکن جمعی از اصحاب رسول الله صلی الله علیه وآله مطالبی را در این نامه گنجانیده اند که خیر و صلاح شما در او می باشد و توسط من فرستاده اند مطالعه نمائید و جواب آنان را بدهید.

نامه را گرفت چند سطری که از نامه خواند غضبناک شد با کمال تغیّر نامه را به زمین افکند جناب عمّار فرمود خوب نکردی نامۀ اصحاب رسول الله محترم است چرا بر زمین افکندی حق بود می خواندی و جواب می دادی.

با عصبانیّت تمام گفت: دروغ می گوئی. آنگاه امر کرد غلامانش جناب عمّار را به سختی زدند و او را بر زمین انداخته و می کوبیدند حتّی خود او هم چند لگدی بر شکم عمّار زد که به علّت همان ضربات عمّار پیر مرد مبتلا بمرض فتق شد و بی هوش گشت. خویشانش آمدند، او را به منزل امّ سلمه امّ المؤمنین بردند از ظهر تا قریب نصف شب بی هوش ماند تا چهار نماز از او فوت شد وقتی به هوش آمد نمازها را قضا کرد.

شرح مبسوط این قضایا در کتب معتبرۀ علماء خودتان ثبت است ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه(1) و مسعودی در صفحه 4٣٧ جلد

اول مروج

ص: 195


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 3/50، خطبه 43، (و قد اشار علیه اصحابه بالاستعداد لحرب اهل الشام بعد ارساله الی معاویة بجریر بن عبد الله البجلیّ) ذکر المطاعن التی طعن بها علی عثمان و الردّ علیها، الطعن الثامن. ابن ابی الحدید جریان را با این الفاظ نقل می کند: روی آخرون ان المقداد و عماراً و طلحة والزبیر و عدة من اصحاب رسول الله صلی الله علیه وآله کتبوا کتابا عددوا فیه احداث عثمان و وفوه به و اعلموه انهم مواثبوه ان لم یقلع فاخذ عمار الکتاب فأتاه به فقرأ منه صدرا ثم قال له: أ علی تقدم من بینهم. فقال: لانی انصحهم لک. قال: کذبت یابن سمیة. فقال: انا و الله ابن سمیة و ابن یاسر، فامر عثمان غلماناً له فمدوا بیدیه و رجلیه، ثم ضربه عثمان برجلیه – و هی فی الخفین- علی مذاکیره، فأصابه الفتق و کان ضعیفا کبیرا، فغشی علیه.

الذهب(1) ضمن مطاعنی که به عثمان وارد گردیده اشاره می کند که علّت انحراف قبیله هزیل و بنی مخزوم از عثمان عملیات او با عبد الله بن مسعود و عمّار یاسر و ضرباتی که بر آنها وارد آوردند بود اینک قضاوت با آقایان با انصاف است تا پی به رقّت قلب و رحم دلی او ببرند.

اذیت و تبعید نمودن اباذر و وفات او در صحرای ربذه

رابعا عمل و رفتار او با أبی ذر غفاری جندب بن جناده که از صحابۀ خاص رسول اکرم صلی الله علیه وآله و محبوب آن حضرت و دومین مرد عالم اسلام از صحابه بوده است جلب نظر هر انسان آزادی را می نماید.

تمام ارباب حدیث و مورخین بزرگ فریقین اقرار و اعتراف دارند که آن پیر مرد نودساله را با چه خفّت و آزار و اذیت، تبعید به شام و از آنجا به مدینه و از مدینه با دخترش سوار بر شتر برهنه به صحرای بی آب و علف ربذه تبعید نمودند

ص: 196


1- مروج الذهب، مسعودی، 2/338، ذکر خلافه عثمان بن عفان، بدء الطعن علی عثمان سببه. مسعودی می نویسد: و فی سنة خمس و ثلاثین کثر الطعن علی عثمان و ظهر علیه النکیر لأشیاء ذکروها من فعله: منها ما کان بینه و بین عبد الله بن مسعود و انحراف هذیل عن عثمان من اجله. و من ذلک ما نال عمار بن یاسر من الفتن و الضرب. وانحراف بنی مخزوم عن عثمان من اجله.

تا عاقبت در آن صحرا أبی ذر از دنیا رفت و دختر یتیمه اش بی سرپرست در آن وادی خوفناک تنها ماند.

علماء و مورخین بزرگ خودتان مانند ابن سعد در صفحه ١6٨ جلد چهارم طبقات(1) و بخاری در کتاب زکاه(2) صحیح و ابن ابی الحدید درصفحه ٢4٠ جلد اول و نیز در صفحه ٣٧5 تا ٣٨٧ جلد دوم شرح نهج البلاغه(3) و یعقوبی در

ص: 197


1- طبقات الکبری، ابن سعد، 4/177، رقم 432، الطبقه الثانیه من المهاجرین و الانثار، شرح حال ابوذر. ابن سعد بخشی از جریان را این گونه نقل می کند: عن عبد الله بن مسعود قال: لما نفی عثمان اباذر الی الربذة و اصابه بها قدره و لم یکن معه احد الا امرئته و غلامه، فاوصاهما ان اغسلانی و اکفنانی و ضعانی علی قارعة الطریق، فاولّ رکبٍ یمر بکم قولوا هذا ابوذر، صحاب رسول الله صلی الله علیه وآله فاعینونا علی دفنه...
2- صحیح بخاری، 2/596، ح1314، کتاب الزکاه، باب ما ادّی زکاته فلیس بکنز... بخاری حدیث را چنین نقل می کند: عن زید بن وهب قال مررت بالربذة فاذا انا بأبی ذر قلت له: ما انزلک منزلک هذا؟ قل: کنت بالشام، فاختلف انا و معاویة فی {الَّذینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لا یُنْفِقُونَها فی سَبیلِ الله} [توبه/34]، قال معاویة نزلت فی اهل الکتاب. فقلت: نزلت فینا و فیهم. فکان بینی و بینه فی ذلک و کتب الی عثمان یشکونی، فکتب الی عثمان ان اقدم المدینة فقدمتها فکثر علی الناس حتی کأنهم لم یرونی قبل ذلک، فذکرت ذلک لعثمان فقال لی: ان شئت تنحیت فکنت قریباً، فذک الذی انزلنی هذا المنزل و لو امروا علی حبشیاً لسمعت و اطعت. آنچه بخاری با این حدیث در مقام کتمان آن است، ظلمهایی است که عثمان در حق ابوذر روا داشته، تا آنجا که جریان تبعید ابوذر را یک امر اختیاری جلوه می دهد، لکن ظلمهایی که عثمان در حق ابوذر روا داشته، آن قدر روشن است که با کتمان بخاری کم رنگ نمی شود؛ چه اینکه منابع معتبر دیگر اهل تسنن به این ظلمها اشاره کرده ند. در این حدیث به طول کلی تبعید ابوذر به ربذه مورد اشاره قرار گرفته است و شاید علت استناد سلطان الواعظین به این حدیث نیز همین جهت باشد.
3- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 3/55-58، خطبه 43، (و قد اشار علیه اصحابه بالاستعداد لحرب اهل اشلام بعد ارساله الی معاویة بجریر بن عبد الله البجلی)، ذکر المطاعن التی طعن بها علی عثمان و الرد علیها، الطعن التاسع. ابن ابی الحدید این حدیث را نقل کرده است: فقال حبیب بن مسلمة الفهری لمعاویة: ان اباذر لمفسد علیکم الشام، فتدارک اهل ان کانت لکم حاجة فیه. فکتب معاویة الی عثمان فیه، فکتب عثمان الی معاویة: اما بعد، فحمل جندا الی علی اغلظ مرکب و اوعره. فوجه به مع من سار به اللیل و النهار، و حمله علی شارف لیس علیها الا قتب حتی قدم به المدینة و قد سقط لحم فخذیه من الجهد، فلما قدم ابوذر المدینة، بعث الیه عثمان ان الحق بأی ارض شئت، فقال: بمکة؟ قال: لا، قال: فبیت المقدس؟ قال: لا، قال: فأحد المصرین؟ قال: لا و لکنی مسیرک الی الربذة، فسیره الیها فلم یزل بها حتی مات.

صفحه ١4٨ جلد دوم تاریخ(1) خود و أبو الحسن علیّ بن الحسین مسعودی محدث و مورخ معروف قرن چهارم متوفی سال ٣46 در صفحه 4٣٨ جلد اول مروج الذهب(2) و دیگران که وقت مجلس اجازه نمی دهد که مشروحة بیانات همگی آنها را به عرضتان برسانم که عملیات شدید عثمان و عمّال اموی او مانند معاویه و مروان و غیرهما را با آن پیر مرد مؤمن پاکدل محبوب رسول الله صلی الله علیه وآله به علاوۀ اهانت هائی که به أمیرالمؤمنین علیه السّلام به جرم آنکه چرا مشایعت أبی ذر رفته و همچنین به همین جرم چهل تازیانه به عبد الله بن مسعود حافظ و کاتب وحی

ص: 198


1- تاریخ یعقوبی، 2/172، ایام عثمان بن عفان. یعقوبی می نویسد: و کتب معویة الی عثمان: انک قد افسدت الشام علی نفسک بأبی ذر. فکتب الیه ان احمله علی قتب بغیر وطاء، فقدم به الی المدینة و قد ذهب لحم فخذیه،... فلم یقم بالمدینة الا ایاما حتی ارسل الیه عثمان: و الله لتخرجن عنها! قال: أ تخرجنی من حرم رسول الله؟ قال: نعم، و انفک راغم. قال: فالی مکة؟ قال: لا! و لکن الی الربذة التی خرجت منها، حتی تموت بها. یا مروان اخرجه و لا تدع احدا یکلمه، حتی یخرج... فلم یزل ابوذر بالربذة حتی توفی...
2- مروج الذهب، مسعودی، 2/340-341، ذکر خلافه عثمان بن عفان، بین عثمان و ابی ذر. مسعودی نیز آنچه از ابن ابی الحدید و یعقوبی نقل کردیم با الفاظی مشابه یاد کرده است.

زدن را ثبت و ضبط نموده اند.

حافظ: اگر آزاری به ابی ذر وارد آمده از اثر عمل مأمورین بی حقیقت بوده و الاّ خلیفه عثمان بسیار دل رحم و رقیق القلب بوده و قطعا از چنین عملیاتی بی خبر بوده است.

داعی: مثلی معروف است که می گویند «ز مادر مهربان تر دایه خاتون» این دفاعی که جنابعالی از خلیفه عثمان می نمائید بر خلاف واقع و حقیقت است چنانچه مراجعه نمائید به کتب معتبرۀ تاریخ، قطعا تصدیق خواهید نمود که تمام آزار و اذیتها که به جناب أبی ذر وارد آورده اند به دستور صریح خود خلیفه بوده؟

دلیل بر این معنی کتب معتبرۀ علماء بزرگ خودتان است برای نمونه تمنّا می نمایم مراجعه نمائید به جلد اول نهایه ابن اثیر و تاریخ یعقوبی و مخصوصا صفحه ٢4١ جلد اول

شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید (چاپ مصر) که نامۀ خلیفه را به معاویه ثبت نموده اند که چون معاویه از شام، سعایت از ابی ذر نمود خلیفه عثمان به او نوشت که او را با زجر روانه مدینه نمائید. اصل نامه اینست:

فکتب عثمان الی معاویة: امّا بعد فاحمل جندبا الیّ علی اغلظ مرکب و اوعره فوجّه به مع من سار به اللیل و النهار و حمله علی شارف لیس علیها الاقتب حتّی قدم به المدینة و قد سقط لحم فخذیه من الجهد.

(عثمان برای معاویه چنین نگاشت: جندب را سوار بر شتری پیر و بی پالان، همراه با مردی بدخو نزد من فرست (به همین طرق که دستور داده بود آن مرد زاهد عابد، صحابی محبوب خدا و پیامبر را آوردند) و او

ص: 199

را در حالی که گوشت رانهایش ریخته بود به مدینه آورند)

شما را به خدا انصاف دهید اینست معنی رأفت و عطوفت و مهربانی و رقّت قلب؟!

ابوذر محبوب خدا و پیغمبر و راستگوی امت بود

آیا این ابو ذر نبوده است که خدای تعالی و رسول پروردگارصلی الله علیه وآله دربارۀ او آن همه توصیه نمودند که علماء بزرگ خودتان در کتب مبسوطه آن اخبار مفصّلۀ صادره از مقام رسالت را دربارۀ او ضبط نموده اند.

چنانچه حافظ ابو نعیم اصفهانی در صفحه ١٧٢ جلد اول حلیه الاولیاء(1) و ابن ماجه قزوینی در صفحه 66 جلد اول سنن(2) و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 5٩ ینابیع الموده(3) از صواعق(4) ابن حجر مکی حدیث پنجم از چهل حدیثی که در فضایل امیر المؤمنین آورده از ترمذی و حاکم با شرط صحت از بریده از پدرش و ابن حجر عسقلانی درصفحه 455 جلد سیم اصابه(5) و ترمذی در صفحه ٢١٣ جلد دوم صحیح(6) و ابن عبد البر در صفحه 55٧ جلد دوم استیعاب(7) و حاکم در صفحه ١٣٠ جلد سیم مستدرک(8) و سیوطی در جامع

ص: 200


1- حلیه الاولیاء، ابو نعیم اصفهانی، 1/172، رقم28، شرح حال مقداد بن الأسود.
2- سنن ابن ماجه، 1/53، ح149، المقدمه، فضل سلمان و ابی ذر و المقداد.
3- ینابیع الموده، قندوزی، 1/375، ح8، باب 42.
4- صواعق المحرقه، ابن حجر، ص122، ح 5، باب 9، فصل 2.
5- سبل الهدی و الرشاد، ابن حجر عسقلانی، 6/161، رقم 8201، شرح حال مقداد بن الأسود.
6- الجامع الصحیح، ترمذی، ص979، ح3727، کتاب المناقب، باب مناقب علیّ بن ابی طالب.
7- استیعاب، ابن عبد البر، 2/636، رقم 1014، شرح حال سلمان الفارسی.
8- المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، 3/141، ح4649، کتاب معرفه الصحابه، باب مناقب علی بن ابی طالب.

الصغیر(1) نقل نموده اند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله

فرمود:

«انّ الله امرنی بحبّ اربعة و اخبرنی انّه یحبّهم قیل الله الإمام یا رسول الله سمّهم لنا قال علیّ منهم یقول ذلک ثلاثا و ابو ذر و مقداد و سلمان»

(خداوند مرا امر فرموده به دوستی چهار نفر و مرا خبر داده که این چهار نفر را دوست می دارد. عرض کردند: یا رسول الله نام آنها را بری ما بیان فرما. فرمود: علی علیه السّلام [سه بار نام علی را برد] ابی ذر، مقداد و سلمان)

پس معلوم شد این چهار نفر محبوب خدا و رسول او می باشند آیا انصاف آقایان اجازه می دهد که با محبوب خدا و رسول او چنین رفتار غیر عادلانه بنمایند و نامش را رقّت

قلب بگذارند چرا چنین نسبتها را به ابی بکر و عمر ندادند؟ چون نکردند، لذا ثبت در تاریخ نگردید ما هم نگفته ایم.

حافظ: آنچه مورخین نوشته اند أبوذر مرد ناراحتی بوده در شامات به نام علیّ

ص: 201


1- ابن اثیر، در اسد الغابه، 4/410، شرح حال مقداد بن عمرو؛ ذهبی در سیر اعلام النبلاء، 2/61، رقم 10، شرح حال جندب بن جناده (ابوذر)، و در تاریخ الاسلام، ص514، عهد خلفاء راشدین، شرح حال سلمان الفارسی؛ احمد بن حنبل در مسند، 5/351، مسند بریده بن الأسلمی؛ و در فضائل الصحابه، 2/689، ح 1176، باب من فضائل علی رضی الله عنه؛ مناوی در فیض القدیر، 2/271، ح 1692، حرف الهمزه؛ ابن مغازلی در مناقب، ص291، ح332، قوله علیه السّلام ان الله تعالی امرنی بحب اربعة. و شبلنجی در نور الابصار، ص160، باب 1، فصل فی ذکر مناقب سیدنا علیّ بن ابی طالب. و متقی هندی در کنز العمال، 11/643، ح 33127، کتاب الفضائل، باب 3، فصل 3، فی ذکر الصحابه، همین حدیث را نقل کرده اند. شایان ذکر است این حدیث در مجلس دوم نیز بیان شده است.

کرم الله وجهه تبلیغات شدیدی می نموده و مردم شامات را متوجه مقام علیّ نموده بود و می گفت از پیغمبر شنیدم که فرمود علیّ خلیفه من است چون دیگران را غاصب و علیّ را خلیفه منصوص معرفی می نمود لذا خلیفه عثمان رضی الله عنه برای حفظ اجتماع و جلوگیری از فساد ناچار بود او را از شامات بخواند.

وقتی یک فردی بخواهد مردم را بر خلاف صلاح اجتماع سوق دهد بر خلیفه عصر لازم است او را از محل انقلاب خارج نمایند.

داعی: اولا اگر کسی حرف حقّی بزند باید او را تبعید و زجر کشش نمایند که چرا معلومات حق خود را ظاهر می نمائی بر فرض هم یک فرد مسلمان را محاکمه نکرده و به صحت و سقم گفتار سعایت کننده نرسیده، بخواهند تبعیدیا احضار به مرکز خلافت نمایند، آیا قانون مقدّس اسلام چنین حکم می نماید که امر نمایند پیر نحیفی را سوار شترِ پیر بی پالان و تحت فشار غلام شدید الغضبی حرکت دهند که شب و روز نگذارد خواب راحت کند که وقتی به مقصد می رسد گوشت های پای او ریزش نماید اینست معنی رقّت قلب و رحم و مروّت؟!

و علاوه اگر نظر خلیفه حفظ اجتماع و جلوگیری از فساد بود پس چرا اموی های مفسد مانند مروان طرید و راندۀ رسول خدا و ولید بی دین متجاهر به فسقی که مست نماز می خواند و استفراغ در محراب می نماید و دیگران را از اطراف خود دور ننمود تا عملیّات آنها موجب فساد در اجتماع و منجر بقتل خلیفه نگردد.

ص: 202

حافظ: از کجا معلوم است که ابی ذر راست می گفته و معلومات حقّی را ابراز می داشته و وضع حدیث از قول رسول خدا نمی نموده.

قضاوت منصفانه لازم است تا پرده های جهل را پاره نماید

داعی: از آنجائی که خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله خود تصدیق صداقت و راستگوئی او را نموده چنانچه در اخبار معتبره رسیده و اکابر علماء خودتان ثبت نموده اند که آن حضرت فرمود مثل ابو ذر در امت من مثل عیسی است در بنی اسرائیل در صداقت و راستی و زهد و تقوی.

چنانچه محمّد بن سعد که از اکابر علماء محدثین شما است در صفحه ١6٧ و ١6٨ جلد چهارم طبقات(1) و ابن عبد البر در صفحه ٨4 جلد اول استیعاب(2) باب جندب و ترمذی در صفحه ٢٢١ جلد دوم صحیح(3) و حاکم در صفحه ٣4٢ جلد سیم مستدرک(4) و ابن حجر در صفحه 6٢٢ جلد سیم اصابه و متّقی هندی در صفحه ١6٩ جلد ششم کنز العمّال(5) و امام احمد در صفحه ١6٣ و ١٧5 جلد

ص: 203


1- طبقات الکبری، ابن سعد، 4/172، رقم 432، الطبقه الثانیه، من المهاجرین و الانصار، شرح حال ابوذر.
2- استیعاب، ابن عبد البر، 1/255، رقم 339، شرح حال جندب بن جناده (ابوذر).
3- الجامع الصحیح، ترمذی، ص995، ح 3810- 3811، کتاب المناقب، باب مناقب ابی ذر.
4- المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، 3/385، ح 5461، کتاب معرفه الصحابه، ذکر مناقب ابی ذر.
5- کنز العمال، متقی هندی، 13/311، ح 36887، کتاب الفضائل، بعد از باب 10، فضائل جندب بن جناده ابوذر.

دوم مسند(1) و ابن ابی الحدید در صفحه ٢4١ جلد اول شرح نهج البلاغه(2) نقلا از واحدی و حافظ ابو نعیم اصفهانی در حلیه(3) و صاحب لسان العرب(4) و ینابیع

المودّه(5) از اخبار ابی ذر غفاری با سندهای متعدد نقل کرده اند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:

«ما اقلت الغبراءو ما اظلّت الخضراء علی رجل اصدق لهجة من ابیذر»

(زمین کسی را بر نداشت و آسمان سایه نیفکنده بر مردی که راستگوتر از ابی ذر باشد.)

بدیهی است کسی را که پیغمبر به شهادت علماء خودتان تصدیق راست گوئی او را نموده باشد قطعا آنچه می گفته راست گفته و هرگز خداوند شخص کذّاب

ص: 204


1- مسند احمد بن حنبل، 2/163، و 15، مسند عبد الله بن عمرو بن عاص.
2- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 3/56، خطبه 43، (و قد اشار علیه اصحبه بالاستعداد لحب اهل لاشام بعد ارساله الی معاویه بجریر بن عبد الله البجلی)، ذکر المطاعن التی طعن بها علی عثمان و الرد علیها، الطعن التاسع. و در 8/259، خطبه 130، و من کلام له علیه السّلام لأبی ذر لما اخرج الی الربذه)
3- حلیه الاولیاء، ابی نعیم اصفهانی، 4/172، رقم 270، شرح حال زید بن وهب.
4- لسان العرب، ابن منظور، 4/121، ماده خضر، کلمه الخضراء، و نیز در 10/9، ماده غبر، کلمه الغبراء.
5- ابن ماجه قزوینی در سنن خود، 1/55، ح156، المقدمه، فضل ابی ذر. و نیز ابن ابی شیبه در المصنف، 7/526، ح 1-3، کتاب الفضائل، باب ما جاء فی ابی ذر؛ ابن اثیر در اسدالغابه، 1/301، شرح حال جندب بن جناده (ابوذر)؛ حاکم حسکانی در شواهد التنزیل، 2/390، ح1040، ذیل آیه 30 سوره قیامت؛ ذهبی در تاریخ الاسلام، ص406، عهد خلفاء راشدین، شرح حال ابوذر الغفاری؛ و در سیر اعلام النبلاء، 2/59، رقم 10، شرح حال ابوذر؛ و در تذکره الحفاظ، 1/18، رقم 7، شرح حال ابوذر الغفاری؛ ابن حجر عسقلانی، در تهذیب التهذیب، 12/81، رقم 8423، شرح حال ابوذر الغفاری؛ ابن اثیر در النهایه، 3/337، ماده غبر، و ابن اعثم کوفی در الفتوح، 1/374، ذکر فتح جزیره ارواد، همین حدیث را نقل کرده اند.

و یا وضّاع و جعّال حدیث را محبوب خود معرفی نمی کند خوبست دیدۀ انصاف را بگشائید تا حقّ و حقیقت را آشکار ببینید و اگر سابقه ای در کذب گفتار ابوذر بود قطعا متقدمین از علمای شما نقل می نمودند. چنانچه شرح حال ابو هریره و دیگران را نقل نمودند.

شما را به خدا قدری فکر کنید و انصاف دهید مردی که از اصحاب خاص رسول الله و محبوب خدا و پیغمبر و صادق و راست گوی امت بوده اگر به وظیفه دینی خود رفتار کرده امر به معروف و اشاعه حق نموده به جرم آنکه چرا نقل احادیث رسول الله نموده آن قدر توهین کنند و زجر دهند تا در بیابان بی آب و علف از دنیا برود! اینست معنی رحم و مروّت و رقّت قلب؟! آن هم دربارۀ کسی که رسول اکرم صلی الله علیه وآله شهادت به صالحیت او داده زمانی که خبر مصائب وارده را به او می داد چنانچه حافظ ابو نعیم اصفهانی در صفحه ١6٢ جلد اول حلیه الاولیاء(1) باسناد خود نقل می نماید از ابی ذر غفاری که گفت خدمت پیغمبر ایستاده بودم آن حضرت بمن فرمود:

«انت رجل صالح و سیصیبک بلاء بعدی قلت فی الله قال فی الله قلت مرحبا بامر الله»

(تو مرد صالحی هستی و زود است که بعد از من بلایی به تو برسد. عرض کردم: برای خدا؟ فرمود: برای خدا. گفت: مرحبا به امر خدای متعال (آیا

ص: 205


1- حلیه الاولیاء ابی نعیم اصفهانی، 1/162، رقم 26، شرح حال ابوذر الغفاری. و نیز متقی هندی در کنز العمال، 5/787، ح 14386، کتاب الخلافه من الاماره، باب 2، اطاعه الامیر، همین حدیث را نقل کرده است.

ابتلای ابی ذر به دست معاویه و امویهای اطال خلیفه عثمان به امر او تبعید به صحرای بی آب و علف و زجر کش شدن آن صحابی بزرگ بلایی نبود که رسول الله صلی الله علیه وآله خبر داده بود که برای خدا به آن بلیه مبتلا خواهد شد) فاعتبروا یا اولی الابصار).

خیلی عجب است حالات مختلف شما آقایان، از طرفی حدیث نقل می نمائید که رسول الله فرمود فرد فرد اصحاب من حکم ستارگان را دارند به هر یک از آنها پیروی کنید راه هدایت می باشد. و از طرفی با برجسته ترین صحابی پاک رسول الله صلی الله علیه وآله آنطور ظلم و خشونت می نمایند تا او را می کشند. به جرم اینکه چرا طرفداری از علیّ علیه السّلام نموده. شما هم از ظالمین دفاع می نمائید؟ یا باید تکذیب کنید جمیع علمای بزرگ خودتان را که این وقایع و احادیث را در کتابهای خود نوشته اند یا تصدیق نمائید که واجد صفات در آیه مذکوره کسانی نبوده اند که چنین ظلمهائی را نسبت به صحابۀ پاک رسول الله صلی الله علیه وآله نمودند.

اخراج ابی ذر اجبارا به ربذه

حافظ: آنچه مسلّم است ابی ذر به میل و اختیار خود ربذه را قبول و به آنجا مسافرت نمود.

داعی: این بیانات جنابعالی اثر دست وپاهای بی جائی است که متأخرین از متعصّبین علمای شما برای پرده پوشی اعمال گذشتگان بکار برده اند و الاّ بیرون کردن جناب ابی ذر را به جبر و اکراه مسلّم عند العموم است برای نمونه به یک

ص: 206

خبر اکتفا می نمایم که امام احمد حنبل در صفحه ١56 جلد پنجم مسند(1) و ابن ابی الحدید در صفحه ٢4١ جلد اول شرح نهج(2) و واقدی در تاریخ خود ازابو الاسود دوئلی (که در نزد علمای رجال شما از ثقات است) نقل نموده اند که گفت میل داشتم ابی ذر را در ربذه ملاقات نمایم و از علّت خروجش سؤال کنم فلذا رفتم و از او سؤال نموده، گفت مرا اجبارا اخراج نمودند به این صحرای بی آب و علف و این خبر را رسول خداصلی الله علیه وآله بمن داد روزی که در مسجد خوابم برده بود آن حضرت تشریف آورد با پا به من زد که چرا در مسجد خوابیده ام

ص: 207


1- مسند احمد بن حنبل، 5/156، مسند ابی ذر الغفاری. احمد بن حنبل حدیث را چنین نقل می کند: عن ابی حرب بن الاسود الدئلی عن عمه عن ابی ذر قال: اتانی نبی الله صلی الله علیه وآله و انا نائم فی مسجد المدینة، فضربنی برجله فقال: ألا أراک نائماً فیه؟ قال: قلت یا نبی الله غلبتنی عینی. قال: کیف تصنع اذا أخرجت منه؟ قال: آتی الشام الأرض المقدسة المبارکة. قال: کیف تصنع ذا اخرجت منه؟ قال: ما اصنع یا نبی الله بسیفی. فقال النبی صلی الله علیه وآله: الا أدلک علی ما هو خیر لک و اقرب رشداً تسمع و تطیع و تنساق لهم حیث ساقوک. و در همین جلد ص144، مسند ابی ذر به همین مضمون نقل کرده است.
2- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 8/260، خطبه 130، (و من کلام له علیه السّلام، لأبی ذر لما اخرج الی الربذه) ابن ابی الحدید می نویسد: و روی الواقدی ایضا عن مالک بن ابی الرجال، عن موسی بن میسرة، ان ابا الأسود الدوئلی، قال: کنت احب لقاء ابی ذر لأسأله عن سبب خروجه الی الربذة... ثم قال: بینا انا ذات لیلة نائم فی المسجد علی عهد رسول الله صلی الله علیه وآله اذ مر بی علیه السّلام فضربنی برجله و قال: لا أراک نائما فی المسجد. فقلت: بأبی انت و امی! غلبتنی عینی، فنمت فیه. قال: فکیف تصنع اذا اخرجوک منه؟ قلت: اذاً الحق بالشام، فانها ارض مقدسة، و ارض الجهاد. قال: فکیف تصنع اذا اخرجت منها؟ قلت: أرجع الی المسجد. قال: فکیف تصنع اذ اخرجوک منه؟ قلت: آخذ سیفی فأضربهم به. فقال: الا أدلک علی خیر من ذلک؟ انسق معهم حیث ساقوک و تسمع و تطیع. فسمعت و اطعت و انا اسمع و اطیع. و الله لیلقین الله عثمان و هو آثم فی جنبی.

عرض کردم بی اختیار خوابم برد آنگاه فرمود چه خواهی کرد وقتی تو را از مدینه اخراج نمایند؟

عرض کردم می روم به زمین مقدس شام، فرمود: «چه خواهی کرد وقتی از آنجا هم اخراجت کنند؟» عرض کردم: «بر می گردم به سوی مسجد» فرمود: «چه خواهی کرد وقتی از اینجا هم اخراج شوی؟» عرض کردم: «شمشیر می کشم و جنگ می کنم». فرمود: «آیا دلالت بکنم تو را در چیزی که خیر تو در آن باشد؟» عرض کردم: «بلی» فرمود: «انسق معهم حیث ساقوک و تسمع و تطیع» پس شنیدم و اطاعت نمودم آنگاه گفت: «و الله لیلقین الله عثمان و هو آثم فی جنبی» یعنی: به خدا قسم عثمان خدا را ملاقات می کند در حالتی که گنه کار است در نزد من.

آثار رحم و عطوفت از علیّ بن ابی طالب علیه السّلام

اگر با نظر دقت و انصاف و بی طرفی توجه کنید تصدیق خواهید نمود که اولی و الیق و احق به این رحم و شفقت و عاطفه مولانا امیر المؤمنین علیه السّلام بوده است که چون بر مسند خلافت ظاهری قرار گرفت بنابر آنچه تمام مورخین شما و مخصوصا ابن ابی الحدید مشروحا نوشته اند بدعتها را بر طرف نمود، حکام و مأمورین جور و فساد و فسّاق بنی امیّه و غیره را که در زمان خلافت عثمان بر ایالات مسلمین به امارت برقرار نموده بودند، عزل نمود.

بعضی از سیاسیون ظاهربین و دوستان علاقه مند به مقام منیع و ارجمند آن حضرت پیشنهاد نمودند که چندی بگذارید این حکام مانند معاویه و غیره در محل خود بمانند تا شما بر امر حکومت مستقر شوید آنگاه عزل آنها مانعی ندارد

ص: 208

حضرت فرمودند:

«و الله لا اداهن فی دینی و لا اعطی الریاء فی امری».

(به خدا قسم مداهنه در دین و ریای در امر نمی کنم.)

مرا وادار به مداهنه می نمائید ولی نمی دانید در مدتی که آنها از طرف من به حکومت برقرارند کما فی السابق به ظلم و تعدی اشتغال دارند، جواب آنها را در محکمۀ

عدل الهی من باید بدهم و من چنین توانائی ندارم.

و همین عمل عزل حکام جور سبب مخالفت عدّه ای جاه طلبان مانند معاویه علیه الهاویه شد و مقدمۀ جنگهای جمل و صفین فراهم آمد.

اگر موقعی که طلحه و زبیر به تقاضای حکومت کوفه و مصر آمدند خدمت مولانا امیر المؤمنین علیه السّلام، حکومت را به آنها داده بود از در مخالفت بر نمی خاستند و فتنۀ بصره و جنگ جمل را برپا نمی نمودند.

بعضی از مردمان قصیر الفکر ظاهربین ایراد به سیاست مداری آن حضرت می گیرند و حال آنکه مرکز سیاست عادلانه آن حضرت بود - منتها سیاست به معنای عمومی که در نزد اهل دنیا معمول است که دوروئی و ریاء در اعمال و مداهنه و کذب و دروغ و مماشات با اعادی و فریب دادن آنها برای جلب منافع ظاهریه و غیره باشد، البته در نزد آن حضرت که مجسّمۀ عدل و انصاف و ترس از پروردگار و معتقد به روز جزا بوده، راه نداشته.

زمانی بالای منبر ضمن بیانات و خطابات گریه نمود. از سبب گریه اش سؤال نمودند، فرمود: شنیده ام عساکر معاویه بر قریه ای از قراء فائق آمده خلخال از پای یک دختر یهودی که در جزیه و پناه اسلام است در آوردند.

ص: 209

رحم دلی آن حضرت با دوست و دشمن بالسواء بود با آن همه بدرفتاری هائی که عثمان با آن حضرت نموده بود (که ابی بکر و عمر گذشته از روزهای اول خلافت ابی بکر ظاهرا ابدا ننمودند) مع ذلک همین که عثمان از بالای بام برای آن حضرت پیغام داد در موقعی که محصور واقع شده بود که به علیّ بگوئید نان و آب را بروی ما بسته اند، فوری حضرت نان و آب تهیه دید و توسط دو فرزندش حسن و حسین علیهماالسّلام برای او فرستاد؛ چنانچه ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه(1) و دیگران مفصّل نوشته اند.

رأفت و مهربانی آن حضرت به دوست و دشمن، مورد انکار احدی نبوده آن قدر به زنان بیچاره و یتیمان درمانده مساعدت نمود که معروف شد به ابو الارامل و الایتام و المساکین(2) زنی را با مشگ آب در دوره خلافت ظاهری در کوچه دید وامانده و خسته شده مشگ را از او گرفت بدون آنکه خود را معرفی نماید بدوش کشیده به منزل او رسانیده آرد و خرما برای او برده و بچه های یتیم او را نوازش نموده در تنور نان برای آنها پخت و خیال آنها را راحت نمود.

خلیفه عثمان هم به جود و سخا و بخشش شهرت پیدا نمود اما به بستگانش از قبیل ابی سفیان و حکم بن ابی العاص و مروان بن حکم و غیره از بیت المال مسلمین بدون هیچ مجوز شرعی زیاده از حد می پرداخت؟!

ص: 210


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 2/147 به بعد، خطبه 30، (فی معنی قتل عثمان).
2- خوارزمی در کتاب مناقب (ص222، الفصل الثالث فی بیان قتال اهل الشام ایام صفین و هم القاسطون). ضمن روایت طولانی چنین نقل کرده است:... انا ابو الأرامل و الیتامی...) «محقق»

ادب نمودن عقیل هنگامی که تقاضای کمک بیشتری نمود

ولی امیر المؤمنین علیه السّلام به بستگان نزدیک خود جز به قدر اقل احتیاج نمیداد زمانی جناب عقیل برادر بزرگ آن حضرت شرفیاب خدمت آن حضرت گردید و تقاضای کمک بیشتری از حقوق معموله نمود حضرت اعتنا ننمود زیاده از حد اصرار نمود که چون شما امروز خلیفه و زمامدار امور هستید بایستی به ما بیشتر رسیدگی کنید و کمک زیادتری نمائید حضرت برای آنکه برادر را متنبّه سازد قطعه آهنی را آهسته به آتش گرم ساخت و ببدن عقیل نزدیک نمود:

«فضجّ ضجیج ذی دنف من ألمها و کاد ان یحترق من میسمها.»(1)

(ناله کرد مانند ناله کردن بیمار ازدرد آن(آهن) و نزدیک بود از اثر آن بسوزد).

حضرت فرمود: «ثکلتک الثواکل یا عقیل أ تئنّ من حدیدة احماها انسانها للعبه و تجرنی الی نار سجرها جبارها لغضبه أ تئنّ من الاذی و لا أئن من لظی»(2)

(مادران در سوگ تو بگریند ای عقیل. آیا از آهن پاره ای که آدمی آن را برای بازی خود سرخ کرده ناله می کنی و مرا به سوی آتشی که خداوند قهار آن را برای خشم افروخته می کشانی؟ آیا تو از این رنج اندک می نالی، ولی من از آتش دوزخ ننالم؟)

بر آقایان با انصاف است که در مطابقت حال این دو خلیفه و طرز عمل آنها کشف حقیقت نموده پیرو حق و حقیقت گردند.

ص: 211


1- نهج البلاغه، ص259، خطبه 224.
2- همان.

رأفت و عطوفت آن حضرت اختصاص به دوستان نداشته بلکه در ابراز ملاطفت و مهربانی دوست و دشمن نزد آن حضرت یکسان بودند.

عطوفت آن حضرت با مروان و عبد الله بن زبیر و عایشه

هرگاه بر دشمنان غالب می آمد به قسمی مهربانی می کرد که همه را حیران می نمود.

یکی از اعادی و دشمنان سرسخت آن حضرت که شدت بغض و عداوت او نسبت به آن بزرگوار ضرب المثل عموم شده بود ملعون بن ملعون مروان بن حکم شقی بود ولی روز جمل وقتی بر او غالب آمد "فصفح عنه" او را بخشید و روی از او گردانید.

از جمله دشمنان بزرگ آن حضرت عبد الله بن زبیر بود که:

«یشتمه علی رءوس الاشهاد و خطب یوم البصرة فقال قد اتاکم الوغب اللئیم علیّ بن ابی طالب.»(1)

مع ذلک وقتی حضرت فتح جمل نمود، او را اسیر کردند، نزد حضرت آوردند حتی یک کلمه تند و تغیر هم به او نفرمود فصفح عنه روی مبارک برگردانید و او

ص: 212


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 1/22، المقدمه، القول فی نسب امیر المؤمنین علی علیه السّلام. ابن ابی الحدید می نویسد: و کان عبد الله بن زبیر یشتمه علی رؤوس الأشهاد و خطب یوم البصرة فقال: قد اتاکم الوغد اللئیم علیّ بن ابی طالب و کان علی علیه السّلام یقول: ما زال الزبیر رجلا منا اهل البیت، حتی شب عبد الله فظفر به یوم الجمل، فأخذه اسیرا فصفح عنه و قال: اذهب فلا ارینّک. و نیز قندوزی حنفی در ینابیع الموده، 1/450، باب 51، با الفاظی مشابه از این جریان یاد کرده است.

را بخشید.

بالاتر از همه رفتار آن حضرت با ام المؤمنین عایشه بود که عقول عقلاء را محو گردانید در صورتی که فتنه انگیزی او اول خلافت و قیام کردن در مقابل آن حضرت و بدگوئی های بسیار که نسبت به آن حضرت نمود، آدمی را چنان عصبانی می کند که وقتی به او دست پیدا کند دمار از روزگار او برآورد و به اشدّ مجازاتش برساند، ولی وقتی آن حضرت بر او غالب آمد کوچکترین اهانت هم بر او ننمود.

برادرش محمّد بن ابی بکر را مأمور پذیرائی او نمود بعد از فراغت از کارهاعوض غضب و بی مهری، او را مورد اکرام قرار داد امر فرمود بیست نفر از زنان رشیده از قبیله عبد القیس لباس مردانه پوشیدند شمشیرها به کمر صورتها را لثام بستند که کسی نداند آنها زن هستند با عایشه روانه مدینه نمود وقتی در حضور زنان مدینه و زوجات رسول الله صلی الله علیه وآله از آن حضرت اظهار تشکر و امتنان می نمود و می گفت: من تا آخر عمر از علیّ ممنون و متشکرم و گمان نمی کردم علیّ این قدر بزرگ منش باشد که با آن همه دشمنی و فتنه انگیزی های من یک کلمه به روی من نیاورد بلکه کمال رأفت و عطوفت را دربارۀ من ابراز دارد.

ولی یک دلتنگی از او دارم که چرا مرا با مردان اجنبی به مدینه فرستاد فوری کنیزها آمدند لباسهای مردانه را از خود دور نمودند لثامها را از مقابل صورت بر کنار زدند معلوم شد همگی آنها کنیزانی بودند که با لباس مردانه همراه او بودند که از طرفی مردمانٍ طریق به خیال آنکه آنها دسته ای مَرداند بأموال آنها طمع

ص: 213

ننمایند و از طرف دیگر عایشه را با مردان نفرستاده باشد(1).

بلی؛ چنین کنند بزرگان چه کرد باید کار.

منع آب توسط معاویه و عطوفت علیّ علیه السّلام نسبت به او

در جنگ صفین لشکر معاویه زودتر رسیدند و شریعه فرات را تصرف نمودند دوازده هزار مرد جنگی برای حفاظت فرات قرار دادند وقتی اردوی امیر المؤمنین رسید مانع برداشتن آب شدند.

حضرت برای معاویه پیغام دادند ما دراینجا نیامده ایم که بر سر آب جنگ کنیم دستور دهید مانع آب نشوند هر دو لشکر آزادانه آب بردارند معاویه گفت هرگز آب نمی دهم تا علی با لشکرش از تشنگی جان بدهند.

وقتی حضرت این جواب را شنید مالک اشتر را امر فرمود با یک عدّه سوار بیک حمله لشکر معاویه را پراکنده و فرات را تصرف نمودند.

اصحاب عرض کردند یا امیر المؤمنین اجازه بفرمائید ما تلافی نموده آب را از آنها منع نمائیم تا از تشنگی هلاک شوند و یا جنگ زودتر خاتمه پیدا کند حضرت فرمودند: لا و الله لا اکافیهم بمثل فعلهم افسحوا لهم عن بعض الشریعة

ص: 214


1- ابن ابی الحدید معتزلی در کتاب شرح نهج البلاغه خود در باره برخورد با عفو و گذشت امیر المؤمنین علی علیه السّلام با عایشه چنین نقل می کند: ... و قد علمتم ما کان من عائشة فی امره، فلما ظفر بها أکرمها، و بعث معها الی المدینة عشرین امرأة من نساء عبد القیس عممهن بالعمائم، و قلدهن بالسیوف، فلما کانت ببعض الطریق ذکرته بما لا یجوز ان یذکر به، و تأفقت و قالت: هتک ستری برجاله و جنده الذین وکلهم بی فلما وصلت المدینة القی النساء عمائمهن و قلن لها انما نجن نسوة. (1/23، المقدمة، القول فی نسب امیر المؤمنین علیه السّلام) «محقق»

آنچه را که به اقتضای وقت مجلس یادآور شدیم مختصری از مفصل حالات آن حضرت در ابراز رأفت و عطوفت و مهربانی نسبت به دشمنان بود که علمای بزرگ شما تمام این مطالب را مشروحا و مفصلا ثبت نموده اند،مانند طبری در تاریخ(1) و ابن ابی الحدید در شرح نهج­البلاغه(2) و سلیمان بلخی حنفی در باب 5١ ینابیع(3) و مسعودی در مروج الذهب(4)

و دیگران از مورخین متعرّض اند.

تا آقایان محترم روشن فکر با انصاف دو صفحۀ حالات آن دو خلیفه (عثمان

ص: 215


1- تاریخ طبری، 3/566-569، حوادث سال 36 هجری. طبری جریان را مفصل نقل کرده، ولی ما عبارت مورد نظر را نقل می کنیم: فنصرنا علیهم، فصار الماء فی ایدینا، فقلنا: لا ولله لا نسقیهموه. فأرسل الینا علی ان خذوا من الماء حجتکم و ارجعوا الی عسکرکم...
2- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 1/23-24، المقدمه، القول فی نسب امیر المؤمنین علی علیه السّلام. ابن ابی الحدید جریان را این گونه نقل می کند: ... و ملکوا علیهم الماء و صار اصحاب معاویة فی الفلاة لا ماء لهم. فقال: له اصحابه و شیعته: امنعهم الماء یا امیر المؤمنین کما منعوک و لا تسقهم منه قطرة و اقتلهم بسیوف العطش و خذهم قبضا بالایدی، فلا حاجة لک الی الحرب. فقال: لا و الله لا أکافئهم بمثل فعلهم، أفسحوا لهم عن بعض الشریعة...
3- ینابیع الذهب، مسعودی، 2/451، باب 51. قندوزی نیز این جریان را همانند ابن ابی الحدید نقل کرده است.
4- مروج الذهب، مسعودی، 2/375-377، ذکر خلافه امیر المؤمنین علیّ بن ابی طالب، ذر جوامع مما کان بین اهل العراق و اهل الشام بصفین. مسعودی جریان را این گونه نقل کرده است: ... و ورد علی فنزل فی الموضع الذی کان فیه معاویة فقال معاویة لعمرو بن العاص: یا ابا عبد الله ما ظنک بالرجل أتراه یمنعنا الماء لمنعنا ایاه؟ و قد کان انحاز بأهل الشام الی ناحیة فی البر نائبة عن الماء. فقال له عمرو: لا، ان الرجل جاء لغیر هذا و انه لا یرضی حتی تدخل فی طاعته او یقطع حبل عاتقک. فأرسل الیه معاویة یستأذنه فی وروده مشرعته و استقاء الناس من طریقه و دخول رسله فی عسکره، فأباحه علی کل ما سأل و طلب منه.

و علی علیه السّلام) را مورد مطالعه قرار دهند و با فکر سلیم ببینند که کدام یک از آن دو خلیفه مشمول آیۀ شریفه - و رحماء بینهم - می باشند.

پس اگر دقیقانه و منصفانه بنگرید تصدیق خواهید فرمود که معنای آیۀ شریفه چنین می شود محمّد رسول الله مبتداء و الذین معه معطوف بر مبتداء و خبر آن و آنچه بعد از آنست خبر بعد از خبر و تمام صفات یک نفر است یعنی تمام این صفات که با پیغمبر بودن شدید الحال بر کفار در میدانهای جنگ و درمباحثه علمیه و مناظرات دینیه و رحیم دل و عطوف و مهربان بودن بر دوست و دشمن از آن کسی است که آنی از پیغمبر جدا نبوده بلکه خیال جدائی هم نمی نمود (و آن را هم قبلا ثابت نمودیم) که فقط علیّ بن ابی طالب علیه السّلام بوده است چنانچه عرض نمودیم علاّمه فقیه محمّد بن یوسف گنجی شافعی در کفایه الطالب گفته است خداوند علی علیه السّلام را به این آیه شریفه وصف نموده است.

شیخ: بیانات شما جواب بسیار دارد ولی اگر معانی آیه چنین باشد که شما می گوئید با جمله و الذین معه درست نمی شود زیرا که و الذین معه جمع است و خود این عبارت میرساند که آیه درباره یک نفر وارد نشده و اگر این صفات برای یک نفر بوده چرا لفظ جمع در آیه ذکر گردیده.

داعی: اولا اینکه فرمودید بیانات داعی جواب دارد پس چرا آقایان جواب نمی دهید که مطلب مبهم نماند پس سکوت آقایان خود دلیل کامل است بر اینکه دلائل داعی منطقی است (ولو اینکه راه برای مجادله و مغلطه کاری باز است) ولی چون شما آقایان با انصاف هستید در مقابل جوابهای منطقی سکوت اختیار می فرمائید.

ص: 216

لفظ جمع در آیه برای تعظیم و تفخیم است

ثانیا این بیان جنابعالی مناقشه در کلام است اوّلا خودتان می دانید که در کلمات عرب و عجم من باب تعظیم و تفخیم یا جهات دیگر اطلاق جمع بر واحد بسیار شایع و متداول است.

نزول آیه ولایت در شان علی علیه السّلام به اتفاق جمهور

چنانچه در قرآن مجید که سند محکم آسمانی ما می باشد نظائر بسیار دارد مانند آیه مبارکۀ ولایت که آیه 6٠ سوره 5(مائده است) می فرماید:

«إِنَّمٰا وَلِیُّکمُ اَللّٰهُ وَ رَسُولُهُ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا اَلَّذِینَ یُقِیمُونَ اَلصَّلاٰةَ وَ یُؤْتُونَ اَلزَّکٰاةَ وَ هُمْ رٰاکعُونَ»

(جز این نیست که ولی امر و اولی به به تصرف و یار و مددکار شما تنها خدا و رسول و آن مؤمنانی خواهند بود که نماز به پا داشته و به فقیران در حال رکوع زکات می دهند.)

که اتفاقی جمهور مفسرین و محدثین است از قبیل. ١) امام فخر رازی در صفحه 4٣١ جلد سیم تفسیر کبیر(1) ٢) امام ابو اسحاق ثعلبی در تفسیر کشف البیان.(2) ٣) جار الله زمخشری در صفحه 4٢٢ جلد اوّل کشاف(3). 4) طبری در صفحه ١٨6 جلد ششم تفسیر(4). 5) أبو الحسن رمّانی در تفسیر. 6) ابن هوازن

ص: 217


1- تفسیر الکبیر، فخر رازی، 12/26، ذیل 55 سوره مائده.
2- الکشف و البیان، ثعلبی، 4/80، ذیل همین آیه.
3- الکشاف، زمخشری، 1/634، ذیل آیه 55، سوره مائده.
4- جامع البیان، محمد بن جریر طبری، 4/389-390، ح 9522-9524، ذیل آیه 55 مائده.

نیشابوری در تفسیر. ٧) ابن سعدون قرطبی در صفحه ٢٢١ جلد ششم تفسیر(1).٨) نسفی حافظ در صفحه 4٩6

تفسیر(2) (در حاشیه تفسیر خازن بغدادی).٩) فاضل نیشابوری در صفحه 46١ جلد اوّل غرائب القرآن.(3)) ١٠) ابو الحسن واحدی در صفحه ١4٨ اسباب النزول.((4) ١1) حافظ أبو بکر جصّاص در صفحه 54٢ تفسیر أحکام القرآن.(5) ١٢) حافظ ابو بکر شیرازی در فیما نزل من القرآن فی أمیر المؤمنین. ١٣) أبو یوسف شیخ عبد السّلام قزوینی در تفسیر کبیرش ١4) قاضی بیضاوی در صفحه ٣45 جلد أوّل انوار التنزیل(6). ١5) جلال الدین سیوطی در صفحه ٢٩٣ جلد دوم در المنثور(7). ١6) قاضی شوکانی صنعائی در تفسیر فتح القدیر.(8) ١٧) سید محمود آلوسی در صفحه ٣٢٩ جلد دوم تفسیر.(9) ١٨) حافظ ابن ابی شیبه کوفی در تفسیر. ١٩) ابو البرکات در صفحه 4٩6 جلد اول تفسیر خود. ٢٠) حافظ بغوی در معالم التنزیل.(10) ٢١) امام ابو عبد الرحمن نسائی در صحیح خود ٢٢) محمد بن طلحه شافعی در صفحه ٣١

ص: 218


1- الجامع الحکام القرآن قرطبی، 6/221، ذیل همین آیه.
2- مدارک التنزیل، احمد بن محمود نسفی، 1/328، ذیل آیه 55 سوره مائده.
3- غرائب القرآن، فاضل نیشابوری، ذیل آیه 55سوره مائده، (هامش تفسیر طبری، 6/167-168).
4- . اسباب النزول، واحدی نیشابوری، ص133، ذیل آیه 55 سوره مائده.
5- احکام القرآن، جصاص، 4/102، باب العمل الیسیر فی الصلاه.
6- انوار التنزیل، بیضاوی، 1/439، ذیل آیة 55 سوره مائده.
7- در المنثور، سیوطی، 2/519، ذیل آیه 55 سوره مائده.
8- فتح القدیر، شوکانی، 2/53، ذیل آیه 55 سوره مائده.
9- روح المعانی، آلوسی، 3/334، ذیل 55 سوره مائده.
10- معالم التنزیل، بغوی، 2/47، ذیل آیه55 سوره مائده.

مطالب السئوول(1). ٢٣) ابن ابی الحدید در صفحه ٢٧5 جلد سیم شرح نهج.(2) ٢4) خازن علاء الدین بغدادی در صفحه 4٩6 جلد اوّل تفسیر.(3) ٢5) سلیمان حنفی در صفحه ٢١٢ ینابیع الموده (4). ٢6) حافظ ابو بکر بیهقی در کتاب مصنف. ٢٧) رزین عبدری در جمع بین الصحاح الستّه ٢٨) ابن عساکر دمشقی در تاریخ شام(5). ٢٩) سبط ابن جوزی در صفحه٩ تذکره.(6) ٣٠) قاضی عضد ایجی در صفحه ٢٧6 مواقف. ٣١) سید شریف جرجانی در شرح مواقف.(7) ٣٢) ابن صبّاغ مالکی در صفحه ١٢٣ فصول المهمّه(8). ٣٣) حافظ ابو سعد سمعانی در فضائل الصحابه. ٣4) ابو جعفر اسکافی در نقض العثمانیه. ٣5) طبرانی در اوسط(9). ٣6) ابن مغازلی فقیه شافعی در مناقب(10). ٣٧) محمّد بن یوسف گنجی شافعی در

ص: 219


1- مطالب السئوول، محمد بن طلحه شافعی، ص125، باب 1، فصل 7.
2- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 13/277، خطبه 238، (القاصعه) القول فی اسلام ابی بکر و علی و خصائص کل مهما.
3- تفسیر الخازن، علاء الدین بغدادی، 2/ 56، ذیل آیه 55 سوره مائده.
4- ینابیع الموده، قندوزی حنفی، 2/177، ح 503، باب 56، ذکر ما انزل فی علیّ.
5- تاریخ دمشق، ابن عساکر، 42/357، رقم 4933، شرح حال علیّ بن ابی طالب.
6- تذکره الخواص، سبط بن الجوزی، ص24، باب.
7- شرح المواقف، شریف جرجانی، 8/360، مرصد 4، مقصد 4. مؤلف می نویسد: و قد اجمع ائمة التفسیر، علی ان المراد بالذین یقیمون الصلاة الی قوله تعالی و هم راکعون «علیّ» فانه کان فی الصلاة راکعا، سأله سائل، فأعطاه ختمه فنزلت الآیة.
8- فصول المهمه، ابن صباغ مالکی، 1/580-581، فصل 1، فصل فی ذکر مناقبه الحسنه.
9- معجم الاوسط، طبرانی، 7/130، ح 6228، احادیث محمد بن علی الصائغ.
10- مناقب ابن مغازلی، ص311-314، ح 354- 358، قوله تعالی {انما ولیکم الله و رسوله...}

کفایه الطالب(1). ٣٨) مولی علی قوشچی در شرح تجرید(2)). ٣٩) سید محمد مؤمن شبلنجی در صفحه ٧٧ نور الابصار(3). 4٠) محبّ الدین طبری در صفحه ٢٢٧ جلد دوم ریاض النضره.(4)

و بالاخره اکثر رجال علم و دانش خودتان تصدیق نموده اند نقلا از سدی و

ص: 220


1- کفایه الطالب، گنجی شافعی، ص229، باب 61.
2- شرح تجرید، ملا علی قوشجی، ص369.
3- نور الابصار، شبلنجی ص158، باب 1، فصل فی ذکر مناقب سیدنا علیّ بن ابی طالب.
4- ریاض النضره، محب الدین طبری، 3/178، باب 4، فصل 6، ذکر اختصاصه بما نزل فیه من الآیه. و نیز متقی هندی در کنز العمال، 13/108، ح 46354، کتاب الفضائل، بعد از باب 10، باب فضائل علی علیه السّلام. واحدی نیشابوری در الوسیط، 2/201، ذیل آیه 55 سوره مائده. ابو حیّان اندلسی در البحر المحیط، 3/535، ذیل آیه 55، سوره مائده. ابن عطیه اندلسی در المحرر الوجیز، 2/208، ذیل آیه 55 سوره مائده. حاکم نیشابوری، در معرفه علوم الحدیث، ص102، نوع 25. حاکم حسکانی در شواهد التنزیل، 1/209-245، ح216-240، ذیل همین آیه. ابن کثیر در تفسیر القرآن العظیم، 2/64، ذیل همین آیه. زرندی در نظم در السمطین، ص86، سمط 1، قسم2، ذکر ما نزل فی علی علیه السّلام فی القرآن من الآیات. حموینی، در فرائد السمطین، 1/187، ح149، سطم 1، باب 39. رشید رضا در المنار، 6/442، ذیل همین آیه. ابی السعود محمد بن محمد العمادی در ارشاد العقل السلیم (معروف به تفسیر ابی السعود)، 3/52، ذیل همین آیه. و ماوردی در النکت و العیون، 2/49، ذیل همین آیه، با الفاظ گوناگون این فضیلت را برای امیر المؤمنین علیه السّلام نقل کرده اند. و نزول آیه را در شأن آن حضرت می دانند، اما بعضی منصف بوده و تصریح می کنند که این آیه در شأن امیر المؤمنین نازل شده است تا جایی که حتی عده ای مانند قوشجی در شرح تجرید و جرجانی در شرح مواقف و تفتازانی در شرح مقاصد ادعا می کنند که تمام مفسرین اتفاق دارند که این آیه در شأن امیر المؤمنین علیه السّلام نازل شده است و لکن برخی رعایت انصاف را نکرده اند و در مقام توجیه و تأویل بر آمده اند.

مجاهد و حسن بصری و اعمش و عتبه بن ابی حکیم و غالب بن عبد الله و قیس بن ربیعه و عبایه بن ربعی و عبد الله بن عباس (حبر امت و ترجمان القرآن) و ابوذر غفاری و جابر بن عبد الله انصاری و عمّار و ابو رافع و عبد الله بن سلام و غیرهم که این آیه شریفه در شأن علیّ بن ابی طالب علیه السّلام نازل گردیده و هر یک بعبارات و الفاظ مختلفه ذکر نموده اند زمانی که آن حضرت در حال رکوع نماز انگشتر خود را در راه خدا انفاق و به سائل داد این آیۀ شریفه نازل گردید.

و حال آنکه با لفظ جمع آورده و این نیست مگر جهه تعظیم و تکریم مقام ولایت و اثبات امامت و خلافت آن حضرت که با کلمۀ حصر (انّما) می فرماید اولی به تصرف در امور امت بعد از خدا و پیغمبر آن کس است که در رکوع نماز صدقه مندوبه انفاق در راه خدا نموده است و آن علیّ بن ابی طالب علیه السّلام می باشد.

شیخ: البته تصدیق می فرمائید که مطلب به این محکمی نیست که شما فرمودید برای آنکه در شأن نزول این آیه اختلاف است بعضی گوینددر شأن انصار نازل گردیده و برخی گویند در شأن عباده بن صامت آمده و بعضی درباره عبد الله بن سلام آورده اند.

داعی از شما آقایان دانشمند تعجب می نمایم که در مقابل آراء و عقاید جمهور مفسّرین و اکابر علماء خودتان (علاوه بر تواتر علماء شیعه) که تصحیح نموده اند نزول این آیه شریفه را در شأن آن حضرت به اختلاف اقوال نفراتی متعصّب مجهول و ضعیف البیان که شاذ و مردود و غیر قابل قبول می باشند تمسک جوئید.

و حال آنکه عده ای از محققین اکابر فضلاء خودتان دعوی اتفاق بر این معنی

ص: 221

نموده اند مانند فاضل تفتازانی(1) و مولی علی قوشچی که در شرح تجرید(2) گوید:

«انها نزلت باتّفاق المفسّرین فی حقّ علیّ بن ابی طالب علیه السّلام حین اعطی السائل خاتمه و هوراکع فی صلواته.»

(به اتفاق مفسرین این آیه نازل گردیده در حق علی بن ابی طالب علیه السّلام زمانی که عطا نمود به سائل انگشتر خود را در حالتی که آن حضرت در رکوع بود.)

آیا عقل انسان منصف عالم اجازه می دهد که اقوال جمهور مفسرین و اکابر علماء اهل سنت را نادیده گرفته و به شذوذ اقوال پوچ بی معنای متعصبین بلکه معاندین از بقایای خوارج و نواصب اتکاء جوید؟

شبهات و اشکالات در آیه ولایت و جواب از آنها

شیخ: جنابعالی ضمن بیان خود خواستید به تردستی بنقل این آیه اثبات خلافت بلافصل و امامت برای علی کرم الله وجهه بنمائید و حال آنکه کلمۀ ولی در این آیه به معنی محب و دوستدار است نه امام و خلیفۀ بلا فصل بعد الموت و اگر فرمودۀ شما صحیح باشد که مراد از ولی خلیفه و امام باشد به قاعدۀ مقرره العبره بعموم اللفظ لا بخصوص السبب نه تنهامشتمل بر یک نفر می شود بلکه بر افراد دیگری که علی کرم الله وجهه نیز یکی از ایشانست شامل می آید و صیغۀ جمع در کلمه ولیّکم الله و کلمه الذین مفید عموم می باشد و حمل جمع بر واحد

ص: 222


1- شرح المقاصد، سعد الدین التفتازانی، 5/270، مقصد 6، فصل4، مبحث 5.
2- شرح تجرید، ملا علی قوشجی، ص368.

بدون دلیل و تأویل کلام خدا بدون مجوز جایز نیست.

داعی: اولا در کلمه ولیّکم اشتباه فرمودید چه آنکه ولیّ مفرد است و کم جمع است که مربوط به امت می باشد و اطلاق بر واحد نمی باشد که مورد اشکال شما قرار گرفته، ولیّ فرد واحدی است که در هر دوره ولایت بر امت دارد.

و ثانیا آن کلمات جمع که مورد تعرض بعضی از متعصّبین و اشکال تراشهای از نواصب و خوارج قرار گرفته و گویند حمل بر واحد نمی شود الذین و یقیمون و یؤتون می باشد.

جواب این اشکال هم در اصل مطلب که شاهد گفتارمان بود عرض کردم که در نزد اهل علم و ادب ثابت و شایع است و در بیانات ادباء و فضلاء بسیار دیده شده که من باب تعظیم وتجلیل یا جهات دیگر حمل جمع بر واحد نموده اند.

علاوه بر این بیان، همان قسمی که شما ادعا می نمائید به حسب عموم لفظ ما هم در حالی که این آیه شریفه را طبق کلمه انما حصر و نازل در شأن مولانا امیرالمؤمنین علیه الصّلاه و السّلام می دانیم دعوی اختصاص نمی کنیم افراد دیگری را هم از اهل عصمت مشمول این آیه می دانیم چنانچه در اخبار و احادیث معتبرۀ ما رسیده است که سایر ائمه از عترت طاهره نیز در این آیه داخلند و هر امامی در نزدیکی وصول به مقام امامت به این فضیلت و خصیصۀ عظمی نائل می گردد اینها همان افرادی هستند که شما ادعا می کنید که باید با امیر المؤمنین علیه السّلام مشمول این آیه قرار گیرند.

ص: 223

چنانچه جار الله زمخشری در کشاف(1) گوید ولو این آیه شریفه (حصر است) و در شأن علیّ علیه السّلام نازل گردیده ولی مقصود از اینکه به طریق جمع آورده شده آنست که دیگران هم رغبت و متابعت از آن حضرت بنمایند.

و ثالثا ضمن بیانتان برای آنکه امر را بر عوام مشتبه کنید سفسطه بزرگی نمودید که شیعیان این آیه را تأویل نموده و اختصاص به علی علیه السّلام داده اند.

و حال آنکه این آیه شریفه به اتفاق جمیع مفسرین و محدثین فریقین (شیعه و سنی) (غیر قلیلی از معاندین و متعصّبین) چنانچه قبلا عرض شد تنزیلا در شأن امیر المؤمنین علیه السّلام آمده نه آنکه به تأویل شیعیان این مقام به آن حضرت نسبت داد شده باشد.

شیخ: قطعا «ولی» در این آیه به معنای ناصر است و اگر به معنای اولی به تصرف می بود که همان مقام خلافت و امامت باشد بایستی در حال حیات رسول الله صلی الله علیه وآله هم این مقام را دارا بوده باشد و حال آنکه این مطلب بدیهی البطلان است.

داعی: نه آنکه دلیل بر بطلان این عقیده در دست نمی باشد بلکه ظاهر آیه

ص: 224


1- الکشاف، زمخشری، 1/636، ذیل آیه 55 سوره مائده. زمخشری می نویسد: و انها نزلت فی علی کرم الله وجهه حین سأله سئل و هو راکع فی صلاته فطرح له خاتمه، کانه کان مجاً فی خنصره فلم یتکلف لخلعه کثیر عمل تفسد بمثله صلاته، فان قلت: کیف صح ان یکون لعلی علیه السّلام واحداً لیغب الناس فی مثل فعله، فینالوا مثل ثوابه و لینبّه علی ان سجیة المؤمنین یجب ان تکون علی هذا الغایة من الحرص علی البر و الاحسان و تفقد الفقراء حتی ان لزهم امر لا یقبل التأخیر و هم فی الصلاة لم یؤخروه الی الفراغ منها.

اثبات می نماید دوام این مقام و منصب را برای آن حضرت به دلالت جملۀ اسمیّه و اینکه ولی صفت مشبّهه است و این هر دو دلیل است بر ثبات و دوام این مقام بزرگ و مؤید این مطلب، خلیفه قرار دادن پیغمبر است آن حضرت را در سفر غزوه تبوک در مدینه منوّره و معزول ننمودن تا زمان وفات.

و تأیید می نماید این مطلب را حدیث منزله که مکرر رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود: «علی منّی بمنزلة هارون من موسی» (چنانچه در شبهای گذشته مفصلا شرح دادیم) و این خود دلیل دیگر است بر ولایت آن حضرت در زمان حیات و بعد از وفات رسول الله صلی الله علیه وآله.

شیخ: گمان می کنم اگر قدری فکر کنید صلاح در این است که بگوئیم این آیه در شأن آن جناب نازل نگردیده چون که مقام علی کرم الله وجهه اجلّ از آنست که به این آیه بخواهیم اثبات فضیلتی برای آن جناب بنمائیم زیرا این آیه گذشته از آنکه اثبات فضیلت نمی نماید بلکه لطمه هم به فضائل آن جناب می زند.

داعی: اوّلا ما و شما بلکه احدی از امت حتی صحابه کبار اجازه نداریم که در شأن نزول آیات دخالت نمائیم چه آنکه شأن نزول آیات دل بخواه نمی باشد و اگر کسانی من عندهم تصرف در معانی و نزول آیات بنمایند قطعا مردمانی بی دین می باشند مانند بکریّون که از قول عکرمه جعّال معلوم الحال نزول این آیه را درباره ابی بکر آورده اند.

ثانیا جنابعالی هر وقت به نطق می آئید واقعا کشف رموز و اسرار می نمائید؟ زیرااین اولین مرتبه ایست که چنین بیانی از شما شنیدم الحق فکر شما عالی و ابتکار خوبی فرمودید؟ خوبست بفرمائید از چه راه این آیه لطمه بمقام ولایت

ص: 225

مولی الموحدین امیر المؤمنین علیه السّلام وارد می آورد؟!

شیخ: یکی از مقامات عالیه مولانا علی کرم الله وجهه آنست که در وقت نماز چنان توجهی به حق داشت که ابدا خلقی نمی دید که توجهی به آنها داشته باشد و در نزد ما ثابت آمده که در یکی از جنگها چند تیر بر بدن آن جناب وارد آمد به قسمی که خروج آنها موجب درد و آزار بوده لذا وقتی به نماز ایستاد تیرها را بیرون آوردند از شدت خضوع و خشوع و استغراق در رحمت حق ابدا توجهی و احساس دردی ننمود اگر این قضیّه راست باشد که آن جناب در نماز انگشتر به سائل داده باشد لطمۀ بزرگی به نماز آن جناب وارد می آورد چگونه ممکن است کسی که در نماز به درد و الم که طبیعی هر بشر است از شدت حضور قلب به سوی خدا توجه ننماید به نالۀ سائلی چنان توجه نماید که انگشتر خود را در حال رکوع به او بدهد؟

علاوه، عمل خیر آن هم اداء زکاه مستلزم نیت است در حال نماز که بایستی سراپا توجه بحق باشد چگونه از نیت نماز منصرف به نیت دیگر و توجه بخلق می نماید چون ما مقام آن جناب را عالی می دانیم لذا تصدیق این معنی را نمی نمائیم.

و اگر عطائی به سائل شده حتما در حال نماز نبوده برای آنکه رکوع به معنای خشوع و تواضع است یعنی آن جناب با خشوع و تواضع انگشتر را به سائل داد نه در حال نماز.

داعی، عزیزم! خوب وردی آموخته ای - لیک سوراخ دعا گم کرده ای - این اشکال شما سست تر از خانۀ عنکبوت می باشد.

ص: 226

اولا این عمل لطمه ای به مقام آن حضرت نمی زند بلکه توجه به سائل و تصدق به او و دل او را خوش نمودن موجب کمال است چه آنکه آن حضرت پیوسته در همه حال توجه به خدا و رضای پروردگار داشته و در این عمل هم جمع

نموده میان عبادت بدنی و روحی با عبادت مالی که انفاق در راه خدا باشد.

آقای عزیز آن التفاتی که شنیده اید لطمه به خشوع نماز می زند و سبب نقصان عبادت می گردد التفات به امور دنیوی و اغراض نفسانی می باشد و الاّ توجه به عمل خیر که عبادتست در عبادت دیگر موجب کمال است.

مثلا در نماز اگر آدمی گریه کند برای عزیزانش و لو برای أعز خلق الله که خاندان محمّد و آل محمّد سلام الله علیهم اجمعین باشد موجب بطلان نماز می گردد ولی اگر در حال نماز برای شوق و اشتیاق به حق یا خوف از خداوند گریه نماید موجب کمال و فضیلت است.

ثانیا فرمودید: رکوع به معنای خشوع است در محل معیّن معتبر است ولی اگر امر به رکوع نماز را که فعل واجب معیّن است شما لغه بخواهید حمل بر خشوع کنید مورد ملعبۀ عقلاء و اهل دین و دانش خواهید شد.

در این آیه شریفه هم بر خلاف ظاهر نظر دادید و قطعا مورد اخراج لفظ است از معنی حقیقی عرفی خود زیرا خود می دانید که رکوع در عرف شرع اطلاق بر رکنی از ارکان نماز است و آن خمیده گردیدن است به حدّی که کف دست به زانو برسد و تصدیق این معنی را اکابر علماء خودتان نموده اند چنانچه قبلا عرض شد و فاضل قوشچی در شرح تجرید توضیح می دهد اقوال جمهور مفسرین را که «و هو راکع فی صلاته» یعنی آن حضرت انگشتر داد در حالتی که

ص: 227

در رکوع نماز بوده.

و از همه این حرفها گذشته بفرمائید این آیه شریفه با کلمۀ حصر نازل به مدح است یا مذمت.

شیخ: بدیهی است که در مورد مدح آمده.

داعی: پس وقتی که جمهور اکابر علماء و مفسرین و محدثین و محققین فریقین (شیعه و سنی) گفتند این آیه در شأن علیّ علیه السّلام نازل گردیده و مورد مدح و تمجید پروردگار قرار گرفته دیگر برای این قبیل مناقشات و ایرادات امثال آقایان راهی نخواهد بود که اهل عناد و تعصّب از خوارج و نواصب به آن تمسک جویند و از طفولیت در مغز مردمان پاکی مانند شما وارد نمایند که بدون تعمّق در هم چو مجلس رسمی با شهامت تمام بیان نمائید که ما تصدیق این قضیه را نمی نمائیم.

شیخ: آقا ببخشید چون جنابعالی خطیب و منبری و زبردست در نطق و بیان هستید گاهی در کلمات و ضمن فرمایشات خود کنایاتی به کار می برید که ممکن است در افراد بی اطلاع تولید خیالاتی نماید که نتایج خوبی نداشته باشد خوبست در بیانات خود رعایت این معانی را بنمائید.

داعی: در بیانات داعی جز حقایق چیز دیگری نمی باشد خدا شاهد است قصد کنایه ای نداشتم جهت هم ندارد که کنایه بکار برم زیرا هر چه بخواهم بگویم صریحا می گویم نه کنایة، ممکن است اشتباه فرموده یا به نظر خورده گیری اینطور تصور نموده اید، بفرمائید آن کنایه کدامست.

شیخ: الساعه ضمن صحبت و بیان صفات مندرجه در آیه: «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اَللّٰهِ»

ص: 228

فرمودید که اینها صفاتی است مخصوص علیّ بن ابی طالب کرم الله وجهه که از اول تا بآخر شک و تردیدی در ایمانش پیدا نشد این جمله کنایه ایست واضح که اثبات می نماید تردید دیگران را مگر خلفاء راشدین یا سائر صحابه شک و تردیدی در ایمان خود داشتند قطعا همۀ اصحاب بأجمعهم مانند علی کرم الله وجهه از اولی که ایمان آوردند تا به آخر عمر بدون شک و تردید ثابت قدم در عقیده بودند و آنی از رسول خداصلی الله علیه وآله انحراف و دوری ننمودند.

داعی: أوّلا داعی به این عبارت که آقا فرمودید تلفظ ننمودم ثانیا خود می دانید که اثبات شیء نفی ما عدا نمی کند ثالثا اگر شما نظر خورده گیری دارید شاید دیگران نداشته باشند حتما شما در این بیان خودتان (ببخشید معذرت می خواهم) مغلطه کاری نمودید خدا شاهد است دعاگو نظر کنایه گوئی و چنین خیالی که شما نمودید نداشته ام بر فرض که خیالی در ذهن شما آمد (اگر خیال مغلطه

کاری و ایجاد شبهه نداشتید) خوب بود این جمله را آهسته از داعی سؤال می نمودید تا جواب مثبت یا منفی را عرض می کردم.

شیخ: طرز کلام و گفتار شما می رساند که چیزی هست البته سکوت از جواب خود تولید خیالات می نماید متمنی است آنچه در نظر دارید با سند صحیح بیان فرمائید.

داعی: سبب تولید خیال شما شدید که این سؤال را نمودید بازهم عرض می کنم خوبست از این مرحله بگذرید و اصرار نفرمائید.

شیخ: اگر خلاف اخلاقی شده گذشته چاره جز جواب ندارید اگر جواب صریح مثبت یا منفی ندهید حتما تولید نگرانی نموده گمان می کنم نتایج خوبی

ص: 229

نداشته باشد.

داعی: از طرف داعی هیچ گاه اسائۀ ادب نمی شود، اصرار شما و این که به عباره اخری تهدیدم فرمودید سبب گردید تا کشف حقایق شود و از روز اول هم کشف این نوع از حقایق از طرف علماء خودتان شده که حقایق را در کتب خود ثبت نمودند. اما در مورد شک وتردید اتفاقا غالب صحابه که هنوز ایمانشان به مرتبۀ کمال نرسیده بود گاهی گرفتار شک و تردید می­شدند.

منتها بعض از آنها به حال شک و تردید می ماندند و آیات در مذمت آنها نازل می گردید مانند منافقین که سوره ای در قرآن مجید در مذمت آنها آمد. ولی این قبیل سؤالات اخلاقا سزاوار نیست علنی گردد نکند مردمان بی خرد روی حبّ و بغض جاهلانه خورده گیری کنند باز هم تمنا می کنم از این موضوع صرف نظر نمائید یا اجازه بفرمائید بموقع خود جوابش را آهسته خودمانی عرض کنم.

شیخ: یعنی می خواهید بگوئید که خلفاء راشدین رضی الله عنهم جزء آنها بودند که شک می نمودند.

داعی: واقعا مغلطه کاری می کنید و تحریک اعصاب می نمائید حال که اصراری دارید داعی هم شما را بلا جواب نمی گذارم اگر عکس العملی پیدا نماید در میان عوام بی خردمسئول آن شما هستید و اینکه فرمودید ما می گوئیم اشتباه فرمودید یا عمدا سهو نمودید علماء بزرگ خودتان نقل نموده اند و ثبت در تاریخ گردیده.

شیخ: در چه موضوع نوشتند و شک آنها در کجا بوده و چه اشخاصی شک نمودند مقتضی است بیان فرمائید.

داعی: آنچه از سیر در کتب اخبار و تواریخ معلوم می شود یک مرتبه نبوده

ص: 230

بلکه در دفعات متعدده اشخاصی شک می نمودند بعد که کشف حقیقت می شد بر می گشتند ولی بعضی بر آن شک باقی می ماندند و مغضوب غضب الهی قرار می گرفتند.

شک نمودن عمر در حدیبیّه در نبوّت پیغمبرصلی الله علیه وآله

چنانچه ابن مغازلی فقیه شافعی معروف در مناقب و حافظ ابو عبد الله محمد بن ابی نصر حمیدی در جمع بین الصحیحین(1) بخاری ومسلم(2) نوشته اند: قال

ص: 231


1- صحیح بخاری، 4/381، ح 932، کتاب الشروط فی الجهاد و المصالحه مع اهل الحرب و کتابه الشروط. بخاری حدیث را چنین نقل می کند: «فقال عمر بن الخطاب فأبیت نبی الله؟ فقلت: الست نبی الله حقا؟ قال: بلی قلت: السنا علی الحق و عدونا علی الباطل؟ قال: بلی. قلت: فلم نعطی الدنیة فی دیننا. اذاً قال: انی رسول الله و لیست اعصیه و هو ناصری. قلت: اولیس کنت تحدثنا انا سنأتی البیت فنطوفه به؟ قال: بلی فاخبرتک انا نأتیه العام؟ قال: قلت: لا، قال: فانک آتیه و مطوف به. فأتیت ابابکر فقلت: یا ابابکر ألیس هذا نبیّ الله حقا؟ قال بلی. قلت: السنا علی الحق و عدونا علی الباطل؟ قال: بلی. قلت: فلم نعطی الدنیة فی دیننا. اذا قال: ایها الرجل انه لرسول الله و لیس یعصی ربه و هو ناصره. فستمسک بغرزه فوالله انه علی الحق. قلت: ألیس یحدثنا انا سنأتی البیت و نطوف به؟ قال: بلی. أفاخبرک انک تأتیه العام؟ قلکٱ لا قال: انک آتیه و مطوف به. قال الزهری: قال عمر: فعملت لذلک عمالا قال: فلما فرغ من قیة الکتاب قال رسول الله صلی الله علیه وآله لأصحابه: قوموا فانحروا ثم احلقوا. قال: فوالله ما قام منهم رجل حتی قال ذلک ثلاث مرات. فلما لم یقم منهم احد دخل علی ام سلمة فذکرلها مالقی من الناس. فقالت ام سلمة یا نبی الله تحب ذلک اخرج ثم لا تکلم احداً منهم کلمة حتی تنحر بُدنک و تدعوا حالقک فیحلق. فخرج فلم یکلم احدا منهم حتی فعل ذلک نحر بدنه و دعا حالقه فحلقه. فلما رأوا ذلک قاموا فنحروا... و نیز در 4/536، ح 1348، کتاب الجزیه، باب اثم من عاهد ثم غدر... و 6/512، ح 1269، کتاب التفسیر، سوره الفتح باب قوله: {یبایعونک تحت الشجرة} همین جریان را با الفاظی دیگر نقل کرده است که به یک حدیث اشاره می کنیم: فجاء عمر قال: ألسنا علی الحق و هم علی الباطل؟ ألیس قتلانا فی الجنة و قتلاهم فی النار؟ قال: بلی. قال: ففیم نعطی الدنیة فی دیننا و نرجع و لما یحکم الله بیننا؟ فقال: یا ابن الخطاب انی رسول الله و لین یضیعنی الله ابداً فرجع متغیظا فلم یصبر حتی جاء. در جریان حدیبیه سایر منابع اهل سنت جمله ای را از خلیفه دوم نقل کرده اند که اعتقاد باطنی او را آشکارمی سازد و صراحت دارد که عمر بن الخطاب در نبوت پیامبرصلی الله علیه وآله شک داشته است تا آنجا که در دیبه می گوید: به خدا قسم تا امروز این قدر در نبوت محمدصلی الله علیه وآله شک نکرده بودم. البته این جملات در منابع اهل تسنن با الفاظ گوناگون نقل شده که همه آنها به این مفهوم اشاره دارند. گرچه بخاری و مسلم و بعضی دیگر برای حفظ آبروی بر باد رفته خلیفه از نقل آن جلمه عمر خودداری کرده اند، اما احادیثی که در این باب نقل کرده اند خود گویای اعتقادات قلبی خلیفه دوم نسبت به نبوّت خاتم الانبیاء است. با استناد به احادیثی که بخاری در این باب نقل کرده و دیگران هم به همین مضامین روایاتی نقل کرده اند، اثبات خوهیم کرد که آنچه بخاری نقل کرده نیز بیانگر شک عمر بن خطاب به نبوت پیامبر اکرم است. در سه حدیثی که بخاری در این جریان نقل کرده جملاتی قابل توجه است: یک- بخاری به نقل از عمر آنجا که از امضای صلحنامه ناراحت بود خطاب به پیامبر اکرم این جمله را نقل می کند: «ألست نبی الله؟» آیا تو پیامبر بر حق خدا نیستی؟ با اندک تأمل در این جمله در میابیم که گوینده این سؤال را از روی تردید پرسیده و به پیامبر حضرت شک داشته است. این ادعا را دو شاهد تأیید می کند: اول: بعد از آنکه خلیفه سؤالاتش تمام شد پیامبر اکرم فرمود: «انی رسول الله»؛ یعنی من پیامبر خدایم. اگر سؤال کنند در رسالت شک نداشت، بیان چنین جوابی از رسول اکرم بی مناسبت است. دوم: بعد از آنکه عمر از کلمات پیامبر اکرم قانع نشد نزد ابابکر آمد و همان سؤالات را تکرار کرد، ابابکر در جواب او گفت: «ایها الرجل انه لرسول الله»؛ ای مرد او پیامبر خداست. ابابکر نیز احساس کرد که عمر مشکوک به نبوت رسول اکرم است. لذا در جواب او بر رسالت پیامبر اکرم تأکید می کند. دو: بعد از آنکه عمر بن الخطاب از پیامبر سؤالاتی کرد و جوابهایی شنید قانع نشد و نزد ابوبکر رفته وهمان سؤالات را تکرار کرد. حال سؤال این است کسی که به پیامبر حضرت یقین دارد اگر جوابی را از پیامبر اکرم بشنود آیا قانع نمی شود؟ اینکه خلیفه دوم از جوابهای پیامبر اکرم قانع نشد و به ابابکر مراجعه کرد غیر از این است که پیامبر را به نبوت قبول نداشته و کلمات او را صحیح نمی دانسته است؟ سه- حرکتی از عمر نقل شده است که بعد از سؤال و جواب از رسول اکرم «فخرج متغیظا»؛ در حالی که نارحت و غضبناک بود از پیامبر جدا شد. کسی که پیامبر را به پیامبری قبول دارد اولاً: ادب را در همه حال و مخصوصا در مقابل حضرت رعایت می کند که با توجه به لحن سؤالات خلیفه از رسول اکرم و همین شیوه جدا شدن از پیامبر روشن است که این مهم را خلیفه مراعات نمی کند. ثالثا: فرمایشات و جوابهایی که پیامبر اکرم می فرماید، تصدیق کرده و می پذیرد و در مقابل آن اظهار نظر و استقامت نمی کند. اینکه خلیفه دوم با حالت غضب و ناراحتی از پیامبر جدا شده است. در واقع به هر سه نکته ای که به آن اشاره شد پشت پا زده، هم رعایت ادب نکرده هم به تصمیمات فرستاده الهی اعتراض کرده و هم فرمایشات و جوابهای او را تصدیق نکرده است. آیا می توان گفت: همه اینها از روی اعتقاد راسخ به نبوت پیامبر اکرم صورت گرفته؟! البته این نکته نیز قابل بررسی است که از نظر مسلمانان کسی که در نبوت پیامبر اکرم شک کند چه حکمی دارد و آیا اصولا یکی از مهم ترین شرایط مسلمن بودن اعتقاد راسخ و قلبی به نبوت رسول اکرم صلی الله علیه وآله می باشد یا خیر؟ پر واضح است که پرداختن به این مهم مجالی دیگر می طلبد.
2- صحیح مسلم، 3/1412، ح1785، کتاب الجهاد و السیر، باب صلح الحدیبیه. مسلم حدیث را چنین نقل می کند: عن ابی وائل قال: قال سهل بن حنیف یوم صفین فقال: ایها الناس اتهموا انفسکم، لقد کنا مع رسول الله صلی الله علیه وآله یوم الحدیبیة و لو نری قتالا لقاتلنا و ذلک فی الصلح الذی کان بین رسول الله صلی الله علیه وآله و بین لامشرکین. فجاء عمر بن الخطاب فأتی رسول الله فقال:یا رسول الله! ألسنا علی حق و هم علی باطل؟ قال: بلی. قال: ألیس قتلانا فی الجنة و قتلاهم فی النار؟ قال: بلیٰ. قال: ففیم نعطی الدنیة فی دیننا و نرجع و لما یحکم الله بیننا و بینهم؟ فقال: یا ابن الخطاب انی رسول الله و لن یضیعنی الله ابداً. قال: فانطلق عمر، فلم یصبر متغیظاً... و نیز ابن هشام در السیره النبویه، 3/331 حوادث سنة 6، بیعه الرضوان، امر الهدنه، عمر ینکر علی رسول الله صلی الله علیه وآله الصلح. بعد از آنکه همین جریان را با الفاظی مشابه نقل می کند، به نقل از عمر می نویسد: فکان عمر یقول مازلت أتصدق و اصوم و اصلی و اعتق من الذی صنعت یومئذ مخافه کلامی الذی تکلمت به حتی رجوت ان یکون خیرا واین مؤید آن است که او در حدیبیه کلماتی گفته که از عواقب آن واهمه داد. واقدی در المغازی، 1/606-607، حواث سال 6 هجری، غزوه الحدیبه، بعد از آنکه حدیث را مشابه این هشام نقل می کند به اعترافاتی از عمر بن الخطاب اشاره کرده می نویسد: «قال: عمر:... فما اصابنی قط شیء مثل ذلک الیوم، مازلت اصوم و اتصدق من الذی صنعت مخافة کلامی الذی تکلمت یومئذ. فکان ابن عباس یقول: قال لی عمر فی خلافته، و ذکر القضیة ارتبت ارتیابا لم ارتبه منذ اسلمت الا یومئذ، و لو وجدت ذلک الیوم شیعة تخرج عنهم رغبة عن القضیة لخرجت... قال ابو سعید الخدری: جلست عند عمر بن الخطاب یوماً فذکر القضیة فقال: لقد دخلنی یومئذ من الشک و راجعت النبی صلی الله علیه وآله یومئذ مراجعة ما رجعته مثلها قط... و الله لقد دخلنی یومئذ من الشک حتی قلت فی نفسی: لو کنا مائة رجل علی مثل رأیی مادخلنا فیه ابداً... و نیز عبد الرزاق الصنعانی در المصنف، 5/339، ح 9720، کتاب المغازی، غزوه الحدیبیه. ابن عساکر در تاریخ دمشق، 57/229، رقم 7312، شرح حال مروان بن الحکم بن ابی العاص. طبرانی در معجم الکبیر، 20/14، احادیث عروه بن الزبیر عن المسوره بن مخرمه؛ علاء الدین محمد بن ابراهیم البغدادی در تفسیر الخازن، 4/167، ذیل آیه 24 سوره فتح؛ یغوی در معالم التنزیل، 4/202، ذیل آیه 25 سوره فتح. بغوی در معالم التنزیل، 4/202، ذیل آیه 25 سوره فتح. طبری در جامع البیان، 13/129، ذیل آیه 25 سوره فتح. سیوطی در در المنثور، 6/74، ذیل آیه 24، سوره الفتح. ابن حبان در صحیح خود، 11/224، کتاب الجهاد باب الموادعه و المداهنه، استحباب استعمال الامام المداهنه، ابن قیم جوزی در زاد المعاد، ص467، فصل فی قصه الحدیبیه، جریان را با الفاظ مشابه نقل کرده اند و همه این جمله را از عمر «و الله ما شککت منذ اسلمت الا یومئذ» را نقل کرده اند. ما متن حدیث را از مصنف عبد الرزاق نقل می کنیم: فقال عمر بن الخطاب: و الله ما شککت منذ اسلمت الا یومئذ، قال: فأتیت النبی صلی الله علیه وآله فقلت: ألست نبی الله حقا؟ قال: بلی. قلت: أولسنا علی ا لحق و عدونا علی الباطل؟ قال: بلی؛ قلت: فلم نعطی الدنیة فی دیننا؟ فقال: انی رسول لله و لست اعصیه و هو ناصری. قلت: اولست تحدثنا انا سنأتی البیت فنطوف به؟ قال: بلی، فأخبرتک انک تأتیه العام؟ قلت: لا، فانک آتیه و مطوف به. قال: فأتیت ابابکر فقلت: یا ابابکر ألیس هذا نبی الله حقاً؟ قال: بلی، قلت: ألسنا علی الحق و عدونا علی الباطل؟ قال: بلی، قلت: فلم نعطی الدنیة فی دیننا؟ اذا قال: ایها الرجل انه رسول الله و لیس یعصی ربه و هو ناصره فاستمسک بغرزه حتی تموت. فوالله انه لعلی حق. قلت: اولیس کان یحدثنا انا سنأتی البیت و نطوف به؟ قال: فأخبرک انه سیأتیه العام؟ قلت: لا. قال: فانک آتیه و مطوف به. قال: الزهری: قال عمر: فعملت لذلک اعمالا. قال: فلما فرغ من قضیة الکتاب قال رسول الله صلی الله علیه وآله لأصحابه: قوموا فانحروا ثم احلقوا. قال: فوالله ما قام منهم رجل حتی قال: ذلک ثلاث مرات. قال فلما لم یقم منهم احد، قال فدخل علی ام سلمة فذکر له ما لقی من الناس، فقالت ام سلمة: یا نبی الله أتحب ذلک؟ اخرج ثم لا تکلم احدا منهم حتی تنحر بدنک و تدوا حالقک فیحلقک فقام فخرج فلم یکلم احدا منهم حتی فعل ذلک نحر بدنه و دعا حالقه فحلقه، فلما رأوا ذلک قاموا فنحروا. همچنین شوکانی در نیل الاوطار، 8/36، ح3455، ابواب الأمان و الصلح و المداهنه، باب ما یجوز من الشروط مع الکفار؛ احمد بن حنبل در مسند، 4/330، مسند مسور بن مخرمه و مروان بن الحکم؛ بیهقی در سنن الکبری، 9/220، کتاب الجزیه، باب المداهنه علی النظر للمسلمین؛ ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه، 12/59، خطبه 223، نکت من کلام عمر و سیرته و اخلاقه؛ ابن کثیر در السیره النبویه، 3/79، غروه الحدیبیه، ذکر سیاق البخاری لعمره الحدیبیه، و در تفسیر القرآن العظیم، 4/176، ذیل آیه 25 سوره فتح؛ و در البدایه و النهایه، 4/200، حوادث سال 6 هجری، غزوه الحدیبیه؛ صالیح شامی در سبل الهدی و الرشاد، 5/52، باب 22، ذکر مبایعته صلی الله علیه وآله بیعه الرضوان؛ و ذهبی در تاریخ الاسلام، 2/371، کتاب المغازی، همین جریان را نقل کرده اند، با این تفاوت که به این جمله عمر «و الله ما شککت منذ اسلمت الا یومئذ» اشاره نکرده اند. البته محتوای حدیث به وضوح پرده از اعتقاد خلیفه بر می دارد. واقعه حدیبیه از دو جهت قابل بررسی است: جهت اول: مخالفت صریح و گسترده ای که بسیاری از صحابه پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله با امر صریح آن حضرت فرمودند: «قوموا فانحروا ثم احلقو، قال: فوالله ما قام منهم رجل، حتی قال ذلک ثلاث مرات، قال: فلما لم یقم منهم احد قام فدخل علی ام سلمة فذکر لها ما لقی من الناس...» (برخیزید قربانی کنید و سرهایتان را بتراشید. راوی گوید: به خدا قسم حتی یک نفر از آنها برنخواست، تا اینکه رسول اکرم سه مرتبه همین جملات را تکرار کرد. راوی می گوید: وقتی که کسی از اصحاب به فرمان پیامبر اکرم گوش نداد و جهت قربانی و سر تراشیدن اقدام نکرد، رسول اکرم برخاست و بر ام سلمه وارد شد و مخالفت اصحابش را برای وی نقل کرد) قبل از پرداختن به جهت اول به دو مقدمه اشاره می کنیم: مقدمه اول: بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله مسلمانان به دو گروه بزرگ شیعه و سنی تقسیم شدند. شیعه به کسانی گفته می شود که به امر خدا و رسول اکرم از امیر المؤمنین و فرزندان معصوم او پیروی می کنند و اعتقاد دارند که احکام الهی و سنت نبوی را باید تنها از طریق اهل البیت که به نص آیه قرآن معصوم هستند دریافت کرد و به اصحاب مؤمن و صالح که تا آخر عمر ایمان خود را حفظ کرده اند احترام می گذارند. سنّی به کسانی می گویند که خود را پیرو سنت پیامبر اکرم می دانند و اعتقاد دارند که احکام الهی و سنت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله را باید از طریق صحابه آن حضرت دریافت کرد، آن هم صحابه ای که محدوده آن، آن قدر وسیع است که هر آن کس که پیامبر را دیده باشد یا حتی پیامبر او را دیده باشند گرچه مصاحبت و همراهی مستمر هم نداشته باشد، شامل می شود. اهل تسنن برای حجیت قول صحابی نه تنها عصمت را شرط نمی دانند، بلکه در اعتبار قول صحابی به هیچ شرطی پایبند نیستند. مقدمه دوم: احکام و معارف اسلامی را باید از دو منبع دریافت کرد: یکی قرآن که بیانگر کلیات احکام و معارف اسلامی است و دیگری سنت پیامبرصلی الله علیه وآله که به تبین قرآن و جزئیات معارف اسلامی می پردازد. آنچه در معنای سنت بیان می وشد این است که به تمام کلمات و اوامر پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله سنت می گویند. تمام فرمایشات پیامبر اکرم وحی است و باید به عنوان دومین منبع اسلامی به آن عمل شود، همچنانکه قرآن می فرماید: {وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْی یُوحی } [النجم، 3-4]؛ پیامبر از روی هوای نفس سخن نمی گوید، بلکه هر آنچه می گوید وحی است. همچنین تمام اعمال و رفتار پیامبرصلی الله علیه وآله اعم از کارهایی که خود پیامبرصلی الله علیه وآله انجام می دهد یا کارهای دیگران را تأیید می کند نیز سنت آن حضرت به شمار می رود و باید به عنوان منبع اسلامی به آن توجه شود همچنان که قرآن می فرماید: { لَقَدْ کانَ لَکُمْ فی رَسُولِ الله أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ} [احزاب/21] قطعا برای شما در اقتداء به رسول خداصلی الله علیه وآله سرمشقی نیکوست. و پر واضح است که تبعیت و عمل به سنت نبوی بر تک تک مسلمانان واجب است و در این حکم فرقی بین صحابه و غیر آنان نیست. بعد از این دو مقدمه با تقد در جریان حدیبیه آشکار می گردد که جمع کثیر از صحابه با امر مسلم پیامبر مخالفت کردند. رسول اکرم صلی الله علیه وآله بعد از امضای صلحنامه تصریح می فرمایند: «قوموا و انحرو و احلقو»؛ (برخیزید قربانی کندی وسرهایتان را بتراشید)، تا آنجا که راوی می گوید: «فوالله ما قام منهم رجل، حتی قال ذلک ثلاث مرات»؛ به خدا قسم هیچ کس بر نخاست و پیامبر اکرم سه مرتبه این جلمات را تکرار کرد». ابن حجر نیز در فتح الباری 5/346، کتاب الشروط، فی الجهاد و المصالحه مع اهل الحرب به تخلف صحابه از امر پیامبر اکرم اعتراف دارد. او بعد از نقل حدیث فوق می نویسد: و قد وقع التصریح فی هذا الحدیث بأنّ المسلیمن استنکروا الصلح المذکور و کانوا علی رأی عمر فی ذلک. (در این حدیث تصریح شده به اینکه مسلمانان این صلح را خوش نداشتند و در این مسئله با عمر هم عقیده بودند.) حال جماعت اهل تسنن پاسخ دهند: مگر فرمایشات و اوامر پیامبرصلی الله علیه وآله بخشی از سنت قطعی آن حضرت نیست؟ مگر تبیعت از کلمات و اوامر پیامبرصلی الله علیه وآله به عنوان یکی از بزرگ ترین منابع اسلامی واجب نیست؟ شما که خود را سنی و تباع سنت رسول اکرم می دهند چرا از کسانی تبعیت می کنید که به سنت قطعی پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله عمل نکردند؟ مگر می توان سنت پیامبر را از کسانی گرفت که خود به این سنت پایبند نبودند؟ چرا می گویید تمام اصحاب پیامبر ثقه و عادل هستند و احکام الهی و سنت نبوی را باید از آنان دریافت کنیم؟ آیا اعتراض شدید برخی از صحابه به عملکرد پیامبر و بی اعتنایی به اوامر آن حضرت و سرپیچی از دستورات او تا حدی که رسول اکرم از روی ناراحتی و به عنوان درد دل این قضیه تلخ را برای ام سلمه نقل می کند، لکه ننگی بر دامن برخی از صحابه نخواهد گذاشت؟ برخی از صحابه ای که در حضور رسول اکرم با آن حضرت صریحا مخالفت کرده و از دستورات آن حضرت سرباز زدند چگونه می توانند برای نسلهای پس از خود منتقل کننده سنت نبوی باشند؟ پس نمی توان معتقد شد که هر کس عنوان صحابی را گرفت می تواند مبین احکام الهی و سنت نبوی باشد؛ بلکه آن صحابی محترم و قابل اعتماد است که علاوه بر ایمان و اعتقاد سالم و حفظ آن تا آخر عمر، به سنت پیامبر احترام گذاشته و بدون هیچگونه اعتراضی و به طور کامل به آن عمل کند. پیامبر اکرم از چنین اصحاب مؤمن و صالح بی بهره نبوده است. افرادی همچون امیر المؤمنین علیه السّلام ابوذر و سلمان و مقداد و ابن مسعود و جابر و حذیفه و امثال اینها که علاوه بر ایمان قوی و حفظ آن تا آخر عمر، مطیع پیامبر بوده و بدون هیچ اظهار مخالفتی، اوامر آن حضرت را اطاعت می کردندو اینها کسانی هستند که شیعه و سنی بر احرام آنها اتفاق نظر دارند و می توان بخشی از سنت نبوی را که از طریق اهل البیت به ما نرسیده از آنها اخذ کرد.

ص: 232

ص: 233

ص: 234

ص: 235

ص: 236

عمر بن الخطّاب رضی الله عنه: ما شککت فی نبوّة محمّد قطّ کشکی یوم الحدیبیّه.

ص: 237

(عمر بن الخطاب گفت: من هرگز همانند روز حدیبیه در نبوت محمد شک نکرده بودم)

طرز کلام خلیفه می رساند که مکرر در نبوت آن حضرت شک نموده است منتها شک در حدیبیّه از همه قوی تر بوده است(1).

نواب: ببخشید قبله صاحب مگر در حدیبیّه چه بوده که باعث شک در امر نبوت گردیده.

داعی: شرح این قضیه مفصّل است ولی خلاصه اش را به اقتضای وقت مجلس به عرضتان می رسانم.

واقعة حدیبیّه

رسول اکرم صلی الله علیه وآله شبی در عالم رؤیا دید با

اصحاب به مکه تشریف برده و عمره بجای آورده، صبح برای اصحاب نقل نمود عرض کردند شما خود معبّر خوابهای ما هستید بفرمائید تعبیر این خواب چیست حضرت فرمودند ان شاء الله ما به مکه خواهیم رفت و عمل به جای خواهیم آورد (ولی تعیین زمان تشرف را ننمودند).

در همان سال پیغمبرصلی الله علیه وآله نظر به شوقی که به زیارت بیت الله داشت با اصحاب به عزم مکه معظمه حرکت فرمودند در حدیبیّه (که چاهی است نزدیک

ص: 238


1- علامه سید جعفر مرتضی در کتاب الصحیح من سیره النبی الاعظم صلی الله علیه وآله (ج4/101/ النفاق فی مکه) به نقل از واقدی از کتاب مغازی (ج2/607، در باره این موضوع چنین می نویسد: ... اننا قد رأینا البعض یعترف انه کان کثیرا ما یشک فی هذا الامر، حتی اعترف فی الحدیبیه انه ارتاب ارتیابا لم یرتبه منذ اسلم. «محقق»

مکه نصفش جزء حرم و نصف دیگر خارج از حرام است) کفّار قریش خبر شدند با تجهیزاتی جلو آمدند و ممانعت نمودند از ورود به مکه.

چون پیغمبرصلی الله علیه وآله به قصد جنگ نیامده هدفش فقط زیارت بود لذا با کفّار مکه صلح نمودند و صلح نامه نوشتند رسول اکرم صلی الله علیه وآله از همانجا برگشت.

اینجا بود مورد شک عمر. بنا به گفتۀ خودش چنانچه علمای بزرگ خودتان نوشته اندکه شک در اصل نبوت آن حضرت نمود آمد خدمت پیغمبر عرض کرد یا رسول الله شما که پیغمبر و صادق القول هستید مگر نفرمودید ما می رویم مکه و عمل به جای می آوریم و در آنجا حلق رأس و تقصیر می نمائیم الحال چرا بر خلاف شد.

حضرت فرمودند: آیا من تعیین زمان نمودم و گفتم امسال می رویم عرض کرد نه یا رسول الله حضرت فرمودند پس آنچه گفتم صحیح است و خواهیم رفت ان شاء الله و تعبیر خواب واقع خواهد شد منتها تعبیر خواب به مشیت خداوند دیر و زود دارد فلذا جبرئیل نازل گردید برای تصدیق رسول اکرم صلی الله علیه وآله آیه٢٧ سوره4٨(فتح) را آورد که: {لَقَدْ صَدَقَ اَللّٰهُ رَسُولَهُ اَلرُّؤْیٰا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ اَلْمَسْجِدَ اَلْحَرٰامَ إِنْ شٰاءَ اَللّٰهُ آمِنِینَ مُحَلِّقِینَ رُؤُسَکمْ وَ مُقَصِّرِینَ لاٰ تَخٰافُونَ فَعَلِمَ مٰا لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذٰلِک فَتْحاً قَرِیباً}

(هر آینه به تحقیق پروردگار متعال حقیقت و صدق خواب رسولش را آشکار ساخت که البته افراد مسلمین با دل ایمن و خاطر آسوده وارد مکه و مسجد الحرام می شوند و بعد از اعمال حج و تشریفات مذهبی با تراشیدن سر تقصیر نموده از احرام خارج می گردند. خداوند داناست به

ص: 239

آنچه نمی دانید و به همین نزدیکی فتح و ظفری نصیب شما خواهد شد (که مراد فتح خیبر بود))

این بود خلاصه ای از قضیۀ حدیبیّه که امتحانی بود برای مؤمنین ثابت و مردمان متزلزل.

«سخن که به اینجا رسید آقایان به ساعتها نظر کرده خندۀ شدید نموده گفتند: به قدری مطلب شیرین و گیرنده است که از خود به کلی بی خود می شویم و واقعا اسباب زحمت اهل مجلس شدیم دیشب خیلی از وقت آقایان گرفته شد امشب هم خیلی از نصف شب گذشته و اخلاقا کار نیکوئی نیست خوبست مجلس را خاتمه دهیم» در همین بین چای و قدری شیرینی و خوراکی آوردند سرگرم مزاح و تفریح شدیم که آقایان را از گرفتگی خاطر بیرون آوریم.

گفتگوهای غیر منتظره

حافظ: قبله صاحب ما از ملاقات شما مخصوصا از جذبۀ اخلاقی شما خیلی مسرور شدیم میل داشتیم که بیشتر وقت خود را با شما صرف نمائیم جاذبۀ شما بقدری قوی است که هر کس با شما مجالس و هم کلام شود مجذوب تمام و ساکت می ماند و هر حرفی هم دارد در باطن خیالش می ماند چنانچه ما خیلی حرفها داشتیم و داریم که در بوتۀ اجمال مانده ولی چه کنیم که ناچار بحکم اجبار باید بوطن برگردیم در آنجا هم کارهای لازم شخصی و عمومی داریم که وقتش می گذرد امید است جنابعالی بر ما منت بگذارید به منزل و مأوای ما تشریف فرما شوید تا از محضرتان کاملا بهره مند شویم.

نواب: (رو به حافظ) ما نمی گذاریم شما حرکت کنید زیرا کار به جاهای

ص: 240

باریک رسیده بایستی مطلب یک طرفه شود زیرا شماها همیشه به ماها می گفتید که آقایان رافضی ها (شیعه ها) به کلی فاقد دلیل و برهانند وتنها قاضی می روند اگر در مقابل ما قرار گیرند زود ساقط می شوند.

بر عکس گفتار شما آقایان در این جلسات کاملا ما، شما را ساقط و زبون می بینیم بایستی حتما حقیقت معلوم شود تا ما ناظرین و مستمعین عاقل هر طریقی را حق دیدیم پیروی کنیم.

حافظ: (رو به نوّاب) اشتباه نمودید که ما را ساکت و ساقط پنداشتید بلکه جذّابیت اخلاقی و طلاقت لسان و حسن بیان خطیب ارجمند ما را ساکت نموده که رعایت ادب نموده و مهمان عزیز را آزار ندهیم و الا ما هنوز وارد سخنان اساسی نشده ایم و اگر کاملا گرم صحبت شویم با اقامه برهان و دلیل خواهید دید که حق با ما و دلائل ما مثبت حق است.

نواب: (رو به حافظ) ما تا امشب آنچه از مولی و سرور و قبله سلطان الواعظین صاحب شنیدیم تمام منطقی و با برهان و دلیل بوده و شما را در مقابل منطق و دلیل ساکت دیدیم.

چنانچه می فرمائید دلائلی هست پس قطعا باید بمانید و اقامه دلیل نمائید من صریحا به شما می گویم و اعلام خطر می نمایم که گفتگوهای این شبها و نقل در روزنامه ها و مجلات باعث تردید در عقیده عدّه ای شده است و اگر حق را چنانچه سزاوار است ظاهر نکنید قطعا در نزد صاحب شریعت مسئول خواهید بود. (در این وقت مجلس سکوت بهت آوری به خود گرفت پس از قدری سکوت)

ص: 241

حافظ: (با رنگ پریده رو به نواب) شما ملاحظۀ این آقای مهمان عزیز را هم بنمائید ایشان بنا به فرمودۀ خودشان مسافر مشهد هستند وقتشان عزیز است گویا خیال حرکت داشتند محض خاطر ما ماندند سزاوار ادب و اخلاق نیست که بیش از این اسباب زحمتشان شویم.

داعی: خیلی ممنون از لطف شما هستم ولی راجع به حرکت مخلص بیانی فرمودید صحیح است ولی در عین حال هر کار مهمی داشته باشم درمقابل خدمات دینی ناچیز می دانم از طرف داعی هیچ مانعی نیست تا یک سال دیگر هم آقایان حاضر باشید داعی هم حاضرم چون وظیفۀ ما همین است که پیوسته انجام وظیفه بنمائیم تا حق از زیر پرده بیرون آید گذشته از اداء وظیفه داعی از مجالس اهل علم خورسندم که بهره برداری می نمایم مخصوصا جنابعالی که اخلاقا داعی را مجذوب خود قرار داده اید.

فقط از میزبان محترم آقای میرزا یعقوب علی خان خیلی خجلم که اسباب زحمت ایشان شده ایم.

«میرزا یعقوب علی خان و ذو الفقار علی خان و عدالت علی خان اخوان محترم که از رجال محترم قزلباش می باشند یک مرتبه با حال منقلب صدا بلند کردند که ما از شما انتظار این نوع بیان را نداشتیم ما صاحب منزل نیستیم اگر مادام العمر جنابعالی دراین منزل بمانید زحمتی بما ندارید چون ما در این منزل سرا دار هستیم و وجود شما سبب افتخار ما می باشد جناب آقای سید محمد شاه

ص: 242

«از اشراف پیشاور» و جناب آقا سید عدیل اختر (از علماء شیعه پیشاور) فرمودند ممکن است چند شبی افتخار این مجلس دینی را به منزل ما بدهید.

آقای میرزا یعقوب علی خان فرمودند: غیر ممکن است مادامی که قبله سلطان الواعظین در پیشاور هستند و این مجلس برقرار است بایستی همین جا باشند.

داعی: از آقایان عموما و از میزبانان محترم خصوصا کمال تشکر و امتنان را دارم.

حافظ: (بعد از قدری سکوت) مانعی ندارد و چون میل آقایان هست چند روز دیگر می مانیم ولی همین طوری که قبله صاحب فرمودند هر شب آمدن جمعیت در اینجا اسباب زحمت است خوبست منزل ما را مرکز مباحثات قرار دهید تاتعادل کامل فراهم آید.

داعی: اصراری ندارم که حتما آقایان تشریف فرما شوید چون این منزل وسیع است باغ و عمارت با وسعت دارد و برای این جمعیت آماده تر است خودتان قرار بر اینجا گذاردید و الاّ از طرف مخلص مانعی نیست هر جا امر بفرمائید با کمال میل حاضرم خدمت می رسم.

میرزا یعقوب علی خان: از منزل و جماعت قزلباش هیچ مانعی نیست اگر آقای حافظ تازه تشریف آوردند و به حال ما سابقه ندارند ولی عموم اهالی می دانند که جماعت قزلباش عموما خدمتگذار نوع هستند و از پذیرائی و خدمتگزاری واردین خستگی ندارند. مخصوصا این منزل همیشه مرکز واردین است علی

ص: 243

الخصوص که پیرایه ای بر او بستند. مجلس علم و بحث دینی و مناظرات مذهبی بیش از پیش عموم را خورسند و متشکر می نماید.

حافظ: با اینکه بر من خیلی دشوار است توقف در پیشاور، چون کارهای بسیاری در محل دارم که معطل مانده ولی برای اجابت دعوت آقایان اطاعت می نمایم پس حالا مرخص می شویم تا فردا شب ان شاء الله.

ص: 244

جلسه هفتم

اشاره

موضوعات کلی مورد بحث

· اتحاد پیامبر و علی

· آیه مباهله

· اتحاد پیابمر و علی

· علی علیه السّلام افضل از انبیاء

· علی علیه السّلام آیه تمام انبیاء

· برخلافت ابوبکر اجماعی نبوده

· علی علیه السّلام فاروق اکبر است نه عمر

· حق با علی است

· علی علیه السّلام با اختیار و فورا بیعت نکرد

· هجوم به خانه فاطمه

· محبت علی حسنه است

· فضائل امام حسین علیه السّلام

ص: 245

ص: 246

لیله پنجشنبه ٢٩ رجب 45 جلسه هفتم

«اول شب آقایان تشریف آوردند پس از صرف چای و صحبتهای معمولی و رسمیت مجلس از طرف آقایان افتتاح کلام شد»

سید عبد الحی: (امام جماعت سنّت و جماعت) قبله صاحب چند شب قبل بیاناتی نمودید که قبله و سرور حافظ صاحب از شما دلیل خواستند یا طفره رفتید یا به اصطلاح به مغلطه علمی ما را سرگرم نمودید و مطلب از میان رفت.

داعی: بفرمائید مطلب چه بوده و کدام سؤال شما بی جواب مانده نظرم نیست خواهش می کنم یادآوری فرمائید.

سید: مگر شما چند شب قبل نفرمودید که سیدنا علی کرم الله وجهه اتحاد نفسانی با رسول خداصلی الله علیه وآله داشته به همین جهت افضل بر تمام انبیاء بوده.

داعی: صحیح است این گفتار و عقیدۀ داعی بوده و هست.

سید: پس چرا اشکال ما را بلاجواب گذاردید.

داعی: خیلی اشتباه فرمودید و تعجب است از شما که تمام شبها سراپا گوش بودید نسبت طفره و مغلطه کاری به دعاگو بدهید طفره و مغلطه ای در کار نبوده بلکه آنچه صحبت شده به مقتضای «الکلام یجر الکلام» بوده حرف حرف آورده و اگر خوب دقت کنید خواهید تصدیق نمود که دعاگو حرف خارجی به میان نیاوردم بلکه آقایان سؤالاتی نمودند و داعی مجبور به جواب بودم الحال هر سؤالی دارید بفرمائید برای جواب حاضرم به عون الله تعالی.

ص: 247

سید: خیلی مایلیم بفهمیم چگونه ممکن است دو نفر با هم متحد گردند و اتحاد نفسانی چنان بین آنها حاصل آید که هر دو یکی باشند.

فرق بین اتحاد مجاز و حقیقت

داعی: موضوع اتحاد بین الاثنین به معنای حقیقت محال و ممتنع و بدیهی البطلان است و استحالۀ آن در مقام خود مبرهن آمده بلکه امتناع او از بدیهیات اولیه است پس دعوی اتحاد نیست مگر از جهت مجاز و مبالغه در کلام.

زیرا دو نفر که با هم شدت محبت را دارند یا در جهتی از جهات مشابهت دارند غالبا دعوی اتحاد می نمایند.

و در کلمات بزرگان از ادباء و شعراء عرب و عجم این نوع از مبالغه بسیار است حتّی در کلمات اولیاء حق هم ظاهر و بارز است که از جمله در دیوان منسوب به مولانا امیر المؤمنین علی علیه الصلاه و السّلام است که می فرماید.

هموم الرجال فی امور کثیرة

و همی فی الدنیا صدیق مساعد

یکون کروح بین جسمین قسمت

فجسمهما جسمان والروح واحد(1)

(همت عالی مردان عالم در امور مختلفة بسیاری است و تنها همت من در

ص: 248


1- ابن النجار البغدادی در کتاب ذیل تاریخ بغداد 5/49/1165، عمر بن حماد البغدادی) چنین آورده است: هموم الرجال فی امور کثیرة و همی من الدنیا صدیق مساعد یکون روح بین جسمین قسما فجسماهما جسمان و الروح «محقق»

دنیا دوست مساعدی است که آن دوست مانند روحی باشد در دو بدن که در آینة حقیقت از ما دو جسم و یک روح منعکس گردد.)

در حالات مجنون عامری معروف است زمانی که خواستند فصدش کنند، التماس می کرد مرا فصد نکنید که می ترسم نیشتر به لیلی من برسد که لیلی در عروق و اعصاب من جای گرفته؛ فلذا ادبا همین معنی را به نظم در آورده اند:

گفت مجنون من نمی ترسم ز نیش

صبر من از کوه سنگین است بیش

لیک از لیلی وجود من پر است

این صدف پر از صفات آن در است

داند آن عقلی که آن دل روشنی است

در میان لیلی و من فرق نیست

ترسم ای فصّاد چون فصدم کنی

نیش را ناگاه بر لیلی زنی

من کیم لیلی و لیلی کیست

من ما یکی روحیم اندر دو بدن

روحه روحی و روحی روحه

من یری الروحین عاشا فی البدن

(روح او روح من است و روح من روح اوست. چه کسی دیده است که دو روح در یک بدن زندگانی کنند)

و اگر کتب ارباب ادب را مطالعه کنید من حیث المبالغة از این قبیل تعبیرات مجازاً بسیار خواهید دید چنانچه شاعر شیرین بیان و ادیب لبیب سروده:

انا من اهوی و من اهوی انا

نحن روحان حللنا بدنا

فاذا ابصرتنی ابصرته

و اذا ابصرته کان انا(1)

ص: 249


1- فیض القدیر شرح جامع الصغیر، الماوی، 2/397، تفسیر آلوسی، آلوسی، 2/164، ذیل آیه 239، سوره بقره. «محقق»

اتحاد نفسانی پیغمبر و علی

بیشتر از این وقت آقایان را در مقدمه نگیرم اینک اخذ نتیجه می کنم به این که اگر عرض کردم امیر المؤمنین علیه السّلام اتحاد نفسانی با رسول اکرم صلی الله علیه وآله دارد توجه شما به اتحاد حقیقی نرود چه آنکه احدی دعوی اتحاد حقیقی ننموده و اگر کسی قائل به چنین اتحاد شود قطعا عاطل و باطل و از درجۀ اعتبار ساقط است.

پس این اتحاد از حیث مجاز است نه حقیقت و مراد از آن تساوی روح و کمالات است نه جسم و مسلّما علی امیر المؤمنین علیه السّلام در جمیع فضائل و کمالات و صفات با رسول اکرم صلی الله علیه وآله مساوی بوده است الاّ ما خرج بالنّص و الدّلیل.

حافظ: پس روی این قاعده بایستی محمّد و علی هر دو پیغمبر باشند و این گفتار شما می رساند که علی هم شریک در پیغمبری بوده و لابدّ نزول وحی هم از جهت تساوی بر هر دو بوده است.

داعی: الحق مغلطه فرمودید این قسم که شما بیان نمودید نیست، نه ما و نه احدی از شیعیان به چنین چیزی عقیده نداریم و از شما انتظار نداشتم که وقت مجلس را به مجادله بگیرید که مطالب گفته تکرار گردد.

الحال عرض کردم که در جمیع کمالات متّحدند الاّ ما خرج بالنص و الدلیل مگر آن چیزی که به نص و دلیل خارج گردیده و آن همان مقام نبوت خاصّه و شرائط آن است. که از جمله نزول وحی و احکام است.

مگر بیانات لیالی ماضیه فراموش شده و اگر فراموش فرمودید به جرائد و مجلات منتشره مراجعه فرمائید خواهید دید که ما در شبهای گذشته باثبات رساندیم ضمن حدیث منزله که امیر المؤمنین علیه السّلام واجد مقام نبوت بوده و لکن

ص: 250

در تحت تبعیت دین و شریعت خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله فلذا نزول وحی بر آن بزرگوار نبوده و مقام نبوتش بیش از آنچه هارون در زمان موسی داشته نبوده است.

حافظ: وقتی شما قائل به تساوی جمیع فضایل و کمالات شدید لازمه اش عقیده به تساوی در نبوت و شرایط نبوت است.

داعی: در ظاهر ممکن است این طور به نظر بیاید ولی قدری که دقیق شدید تصدیق خواهید فرمود مطلب غیر از اینست که بیان نمودید چنانچه در لیالی ماضیه ثابت نمودیم که به حکم آیات شریفه قرآن مجید از برای نبوت

مراتبی است صاحبان بعض از آن مراتب بر بعض دیگر مقام برتری دارند چنانچه صریحا در قرآن مجید فرماید:

{تِلْک اَلرُّسُلُ فَضَّلْنٰا بَعْضَهُمْ عَلیٰ بَعْضٍ}

(فرستادگان بعضی از آن رسولان را بر بعضی دیگر برتری دادیم)

و اکمل از جمیع مراتب انبیاء مرتبۀ نبوت خاصّۀ محمّدیه است به همین جهت در آیه 4٠ سوره ٣٣(احزاب) می فرماید:

{مٰا کٰانَ مُحَمَّدٌ أَبٰا أَحَدٍ مِنْ رِجٰالِکمْ وَ لٰکنْ رَسُولَ اَللّٰهِ وَ خٰاتَمَ اَلنَّبِیِّینَ}

(محمد پدر هیچ یک از مردان شما نیست، لکن او رسول خدا و خاتم پیامبران است)

همان کمال نبوت اختصاصی است که موجب خاتمیّت گردیده پس در این کمال اختصاصی احدی راه ندارد ولی سایر کمالات در حکم مساوات وارد است و برای ثبوت این معنی دلائل و براهین بسی بسیار و بیشمار است.

سید: آیا از قرآن مجید دلیلی بر اثبات مدعا دارید.

ص: 251

استشهاد به آیه مباهله

داعی: بدیهی است البته اولین دلیل ما از قرآن کریم است که سند محکم آسمانی ما می باشد و بزرگتر دلیل از قرآن مجید آیه مباهله است که صریحا می فرماید:

«فَمَنْ حَاجَّک فِیهِ مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَک مِنَ اَلْعِلْمِ فَقُلْ تَعٰالَوْا نَدْعُ أَبْنٰاءَنٰا وَ أَبْنٰاءَکمْ وَ نِسٰاءَنٰا وَ نِسٰاءَکمْ وَ أَنْفُسَنٰا وَ أَنْفُسَکمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اَللّٰهِ عَلَی اَلْکٰاذِبِینَ» (آل عمران، آیه 61)

(پس هر کس با تو در مقام مجادله بر اید درباره عیسی بعد از آنکه به وحی خدا به احوال او آگاهی یافتی، بگو بیایید ما و شما با فرزندان و زنان خود و نزدیکانی که از غایت بزرگواری به منزلة نفس ما باشند با هم به مباهله برخیزیم (یعنی در حق یکدیگر نفرین کرده و در دعا و التجاء به درگاه خدا اصرار ورزیم) تا دروغگو و کافران را به لعن و عذاب خدا گرفتار سازیم.)

رجال بزرگ از اعیان علماء و مفسّرین خودتان مانند امام فخر رازی در تفسیر کبیر(1) و امام ابو اسحاق ثعلبی در تفسیر کشف البیان(2) و جلال الدّین سیوطی در در المنثور(3) و قاضی بیضاوی در انوار التنزیل(4) و جار الله زمخشری در کشّاف(5)

ص: 252


1- تفسیر الکبیر، فخر رازی، 8/80، ذیل آیه 61، سوره آل عمران المسأله الثانیه.
2- الکشف و البیان، ثعلبی، 3/85، ذیل همین آیه.
3- در المنثور، سیوطی، 2/69-70 ذیل همین آیه.
4- انوار التنزیل، بیضاوی، 1/261، ذیل همین آیه.
5- الکشاف، زمخشری، 1/361-362، ذیل همین آیه.

و مسلم بن حجّاج در صحیح(1)) و ابو الحسن فقیه ابن مغازلی شافعی واسطی در مناقب(2) و حافظ ابو نعیم اصفهانی در حلیه الاولیاء(3) و نورالدین مالکی در فصول المهمّه(4) و شیخ الاسلام حموینی در فرائد(5) و ابو المؤیّد خوارزمی در مناقب(6) و شیخ سلیمان بلخی حنفی در ینابیع الموده(7) و سبط ابن جوزی در تذکره(8) و محمد بن طلحه در مطالب السؤول(9) و محمد بن یوسف گنجی شافعی در کفایه الطالب(10)) و ابن حجر مکی در صواعق محرقه(11)

و غیرهم به

ص: 253


1- صحیح مسلم، 4/1871، ح 32، کتاب فضائل الصحابه، باب من فضائل علیّ.
2- مناقب ابن مغازلی، ص318، ح 362، قوله تعالی: {وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ إِنَّ اللّهَ کانَ بِکُمْ رَحیمًا} (نساء/29)
3- تا آنجا که ما جست و جو کردیم شأن نزول این آیه را در حلیه الاولیاء نیافتیم، لکن ابو نعیم اصفهانی در کتاب ما نزل من القرآن فی علی ذیل همنی آیه با استفاده از النور المشتعل، ص49-55، ح 3) به حدیثی که دیگران ذیل این آیه نقل کرده اند اشاره کرده است.
4- الفصول المهمه، ابن صباغ مالکی، 1/127- 130، 132، بعد از مقدمه مؤلف، من هم اهل البیت فی المباهله.
5- فرائد السمطین، حموینی، 2/23-24، ح365، سمط2، باب 4.
6- مناقب خوارزمی، ص159-160، ح 189، فصل 14.
7- ینابیع الموده، قندوزی، 1/43، ح22، مقدمه.
8- تذکره الخواص، سبط ابن الجوزی، ص24، باب 2.
9- مطالب السؤول، محمد بن طلحه شافعی، ص80 و83، باب 1، فصل 5.
10- کفایه الطالب، گنجی شافعی، ص288، باب 71.
11- صواعق المحرقه، ابن حجر مکی، ص145، باب 11، فصل 1 آیه 1. و نیز حاکم نیشابوری در معرفه علوم الحدیث، ص50، نوع 17 می نویسد: و قد توترت الاخبار فی التفاسیر عن عبد الله بن عباس و غیره ان رسول الله صلی الله علیه وآله اخذ یوم المباهلة بید علی و حسن و حسین و جعلوا فاطمة ورائهم. ثم قال: هؤلاء أبنائنا و انفسنا و نسائنا، فلهموا انفسکم و ابنائکم و نسائکم، ثم نبتهل فنجعل لعنة الله علی الکاذبین. واحدی نیشابوری در اسباب النزول، ص68، ذیل آیة61، سورة آل عمران و جصاص در احکام القرآن، 2/295- 296، ذیل همین آیه می نویسد: فنق رواة السیر و نقلة الاثر، لم یختلفوا فیه ان النبی صلی الله علیه وآله اخذ بید الحسن وا لحسین و علی و فاطمة ثم دعا النصاری الذین حاجوه الی المباهلة فاحجموا عنها... ترمذی در الجامع الصحیح، ص798، ح 2999، کتاب التفسیر، و من سوره آل عمران؛ ابن حجر عسقلانی در فتح الباری7/74، کتاب فضائل الصحابه باب مناقب علیّ بن ابی طالب؛ زرندی در نظم درر السمطین، ص108، سمط1، قسم2، مناقب علیّ بن ابی طالب، ذکر محبه الله و رسوله لعلیّ، و محبته لهما، بیهقی در السنن الکبری؛ 7/63، کتاب النکاح، باب الیه ینسب اولاد بناته؛ابن اثیر در جامع الاصول، 9/470، ح 6479، کتاب الاول فی الفضائل، باب 4، فصل 2، فرع 2، قسم 1، فضائل علیّ بن ابی طالب. و نیز در 10/100، ح 6688، کتاب الاول فی الفضائل، باب 4، فصل 3، فی فضائل اهل البیت؛ ابن اثیر در اسد الغابه، 4/26، شرح حال علیّ بن ابی طالب؛ شبلنجی در نور الابصار، ص223و 24، باب 2؛ حاکم حسکانی در شواهد التنزیل، 1/155-167، ح 168-176، ذیل همین آیه؛ محمد بن جریر طبری در جامع البیان؛ 3/408-410، ح 5668، 5669، 5674، 5675، ذیل همین آیه؛ ابن کثیر در تفسیر القرآن العظیم، 1/319، ذیل همین آیه؛ قرطبی در الجامع لاحکام لاقرآن، 4/104، ذیل همین آیه؛ شوکانی در فتح القدیر، 1/347-348، ذیل همین آیه؛ ابن الجوزی در زاد المسیر، 1/339، ذیل همین آیه؛ نیشابوری در غرائب القرآن، ذیل همین آیه (هامش جامع البیان طبری، 3/213-214)؛ ذهبی در تاریخ اسلام، (عهد خلفاء راشدین) ص627؛ شرح حال علیّ بن ابی طالب؛ به الفاظ و عبارات گوناگون، شأن نزول این آیه را در روز مباهله و در شأن اهل بیت می دنند. گرچه این حدیث به الفاظ و عبارات گوناگون، نقل شده است، لکن در اینجا به متن دو حدیث اشاره می کنیم: یک: عن سعد بن ابی وقاص قال: لما نزلت هذه الآیة {نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ } دعا رسول الله صلی الله علیه وآله علیا و فاطمة و حسنا و حسینا فقال: اللهم هؤلاء اهلی. دو: قال جابر: فدعاهما الی الملاعنة فواعداه علی الغد، فغدا رسول اله صلی الله علیه وآله و اخذ بید علی و فاطمة والحسن و الحسین، ثم ارسل الیهما فأبیا ان یجیباه و أرا له فقال: و الذی بعثنی بالحق لو فعلا لأمطر لاوادی علیهما ناراً. قال جابر: فیهم نزلت {تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ} قال جابر: {وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ} رسول الله صلی الله علیه وآله و علی و ابنائن الحسن و الحسین و نسائنا فاطمة.

مختصر کم و زیادی در الفاظ و عبارات نزول این آیه را در یوم المباهله

ص: 254

می نویسند که آن ٢4 یا ٢5 ذی حجّه الحرام بوده.

مباحثه پیغمبر با نصارای نجران

پس از اینکه خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله نصارای نجران

و غیرهم به مختصر کم و زیادی در الفاظ و عبارات نزول این آیه را در یوم المباهله می نویسند که آن ٢4 یا ٢5 ذی حجّه الحرام بوده.

مباحثه پیغمبر با نصارای نجران

پس از اینکه خاتم الانبیاء صلی الله علیه وآله نصارای نجران

را دعوت باسلام نمود علماء بزرگ آنها از قبیل سید و عاقب و جاثلیق و علقمه و دیگران که زیاده از هفتاد نفر بودند آمدند به مدینه با اتباع خود که قریب سیصد نفر بودند و در چند جلسه ملاقات با پیغمبر صلی الله علیه وآله در مناظرات علمی و مقابل دلائل ثابتۀ آن حضرت که بسیار مفصّل است مجاب شدند.

زیرا که دلائل آن حضرت از روی کتب معتبره ای که در دست آنها بود بر اثبات حقانیّت خود و اینکه حضرت عیسی خبر آمدن آن حضرت را با علایم و آثار داده و نصاری روی اخبار حضرت روح الله انتظار چنین ظهوری را دارند که سوار بر شتر از کوههای فاران (در مکه) ظاهر و ما بین عیر و احد (که در مدینه است) مهاجرت می نماید به اندازه ای قوی بود که جوابی نداشتند جز آنکه تسلیم گردند.

ولی حبّ جاه و مسند و مقام نگذارد که تسلیم گردند. چون از اسلام و تسلیم سر پیچیدند رسول اکرم صلی الله علیه وآله حسب الامر پروردگار به آنها پیش نهاد مباهله نمود تا صادق از کاذب جدا گردد نصاری قبول کردند این امر موکول بروز بعد شد.

آماده شدن نصاری برای مباهله

فردا که روز وعده گاه بود تمام جمعیت نصاری به اتّفاق زیاده از هفتاد نفر از علمای خود در بیرون دروازۀ مدینه دامنۀ کوه یک طرف ایستاده و منتظر بودند که

ص: 255

رسول اکرم صلی الله علیه وآله لابدّ با طمطراق و تشکیلات بسیار عالی با جمعیت فراوان برای مرعوب کردن آنها تشریف فرما شود.

ناگاه در قلعه مدینه بازشد و خاتم الانبیاء بیرون آمد در حالتی که جوانی در طرف راست و زن محجوبۀ مجلّله ای در طرف چپ و دو بچه در مقابل روی آن حضرت آمدند تا در زیر درختی مقابل نصاری قرار گرفتند (و دیگر احدی با آنها بیرون نیامد) اسقف نصرانی اعلم علمای آنها سؤال کرد از مترجمین: اینها کیستند که با محمّد بیرون آمدند؟ گفتند آن جوان داماد و پسر عمّش علیّ بن ابی طالب و آن زن دخترش فاطمه و آن دو پسر بچه نوه و دخترزادگان او حسن و حسین اند.

اسقف به علمای نصرانی گفت ببینید محمّد چگونه مطمئن است که خویشان نزدیک و فرزندان و خاصّان و عزیزترین عزیزان خود را بمباهله آورده و در معرض بلا قرار داده و الله اگر او را تردیدی یا خوفی در این باب بودی هرگز ایشان را اختیار نکردی و حتما از مباهله احتراز نمودی و یا لااقل عزیزان خود را از این حادثه بر کنار گذاردی ابدا مصلحت نیست که با او مباهله کنیم اگر جهت خوف از قیصر روم نبود بوی ایمان می آوردم پس صلاح در این است که با وی مصالحه کنیم به هر چه او خواهد و به شهر خود مراجعت کنیم همه گفتند آنچه گفتی عین مصلحت است پس اسقف برای حضرت پیغام فرستاد که: «انّا لا نباهلک یا أبا القاسم» ما با تو مباهله نمی کنیم بلکه مصالحه می کنیم حضرت هم قبول فرمودند.

صلح نامه به خط أمیر المؤمنین نوشته شد بر دو هزار حلّه از حلّه های اواقی

ص: 256

که قیمت هر حلّه چهل درهم باشد و هزار مثقال طلا که نصف آن را که هزار حلّه و پانصد مثقال طلا بود در محرّم و نصف دیگر را در رجب بدهند و به امضاء طرفین رسید آنگاه به وطن خود برگشتند در بین راه عاقب که یکی از علماء آنها بود بیاران خود گفت و الله من و شما می دانیم که این محمّد همان پیغمبر موعود است و آنچه می گوید از قبل خدا است به خدا قسم که هیچ کس با هیچ پیغمبری مباهله نکرده مگر آنکه مستأصل شده و از بزرگ و کوچک آنها یکی زنده نمانده و قطعا اگر ما مباهله می کردیم همگی هلاک می شدیم و بر روی زمین هیچ ترسائی باقی نمی ماند.

به خدا قسم که من در ایشان نظر کردم صورتهائی دیدم که اگر از خدا درخواست می کردند کوهها را از محل خود حرکت می دادند.

حافظ: آنچه را بیان فرمودید صحیح و مورد قبول تمام مسلمین است ولی چه ربطی با موضوع بحث ما دارد که علی کرم الله وجهه با رسول خدا اتحاد نفسانی دارد.

داعی: استشهاد ما در این آیه با جمله أَنْفُسَنٰا می باشد زیرا در این قضیه چند مطلب بزرگ ظاهر و هویدا می باشد.

اولا اثبات حقّانیت رسول اکرم صلی الله علیه وآله است که اگر ذی حق نبود جرأت مباهله نمی نمود و علماء بزرگ مسیحی از میدان مباهله فرار نمی نمودند.

ثانیا آنکه این آیه دلالت می کند بر آنکه امام حسن و امام حسین علیهما السّلام فرزندان رسول الله صلی الله علیه وآله می باشد (چنانچه در شب اول اشاره نمودم).

ثالثا به این آیه شریفه ثابت می گردد که أمیر المؤمنین علی و فاطمه و حسن و

ص: 257

حسین علیهم السّلام بعد از حضرت ختمی مرتبت اشرف خلق و عزیزترین مردم بوده اند نزد آن حضرت، چنانچه جمیع علماء متعصّب خودتان از قبیل زمخشری و بیضاوی و فخر رازی و غیر ایشان نوشته اند.

و مخصوصا جار الله زمخشری در ذیل این آیه شریفه با مشروحۀ مفصّله ذکر حقایقی از اجتماع این پنج تن آل عبا را نموده تا آنجا که گوید این آیه بزرگ تر دلیلی است که اقوای از این دلیل بر افضلیت اصحاب عبا که با پیغمبرصلی الله علیه وآله در زیر عبا جمع شدند نمی باشد(1).

رابعا آنکه امیر المؤمنین علی علیه السّلام از جمیع أصحاب پیغمبر بالاتر و افضل از همه بوده به دلیل آنکه خداوند متعال او را نفس رسول الله صلی الله علیه وآله در آیه شریفه خوانده است

بدیهی است مراد از انفسنا نفس شخص حضرت محمّد خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله نیست زیرا که دعوت اقتضای مغایرت دارد و انسان هرگز مأمور نمی شود که خود را بخواند پس باید مراد دعوت دیگری باشد که به منزله نفس پیغمبراست.

و چون به اتفاق موثّقین مفسّرین و محدثین فریقین (شیعه و سنّی) غیر از علی و حسن و حسین و فاطمه علیه السّلام احدی با آن حضرت در مباهله حاضر نبوده اند پس با جمله «ابنائنا و ابنائکم» حسنین علیهماالسّلام و با «نساءنا و نساءکم» حضرت زهراعلیهاالسّلام خارج می شوند و دیگر کسی که به «انفسنا» تعبیر کرده شود در آن هیئت

ص: 258


1- الکشاف، زمخشری، 1/363، ذیل آیه 61 سوره آل عمران. زمخشری می نوسید: و فی دلیل لا شیء اقوی منه علی فضل اصحاب الکساءعلیه السّلام

مقدسه جز أمیر المؤمنین علیّ بن ابی طالب علیه السّلام نبوده پس از همین جمله انفسنا است که اتحاد نفسانی بین محمّد و علی علیهماالسّلام ثابت می شود که حق تعالی جلّت عظمته علی را نفس محمّدصلی الله علیه وآله خوانده و چون اتحاد حقیقی میان دو نفس محال است پس قطعا مراد اتحاد مجاز است.

آقایان بهتر می دانند که در علم اصول وارد است که حمل لفظ بر اقرب مجازات اولیست از حمل بر ابعد و اقرب مجازات تساوی در جمیع امور و شرکت در جمیع کمالات است مگر آنچه بدلیل خارج شود و ما قبلا عرض کردیم که آنچه بدلیل و اجماع خارج است نبوت خاصّه آن حضرت و نزول وحی است که علی علیه السّلام را با پیغمبر معظّم در این خصیصه شریک نمی دانیم. ولی بحکم آیۀ شریفه در سایر کمالات شریک می باشند و قطعا فیض از مبدء فیّاض علی الاطلاق به وسیله خود پیغمبرصلی الله علیه وآله بر علی علیه السّلام رسیده و این خود دلیل اتحاد نفسانی است که مدعای ما می باشد.

حافظ: از کجا دعوت نفس مجازا مراد نباشد و مجازی از مجاز دیگر اولی نمی باشد.

داعی: تمنا می کنم مناقشه نکنید و وقت مجلس را ضایع نکنید و از طریق انصاف خارج نشوید و وقتی به بن بست رسیدید انصافا بگذارید و بگذرید و قطعا از مثل شما عالم جلیل باانصافی انتظار مناقشۀ در کلام و مجادله را نداریم.

زیرا خود می دانید و در نزد اهل فضل نیز ثابت است که اطلاق نفس مجازا شایع تر است از مجاز دیگر و در السنه و افواه فضلاء عرب و عجم و ادباء و شعراء شایع است که دعوی اتحاد مجازا می نمایند چنانچه قبلا عرض کردم

مکرر

ص: 259

شده است که افرادی به یکدیگر گفته اند تو به منزله جان منی و مخصوصا این معنی در لسان اخبار و احادیث دربارۀ حضرت أمیر المؤمنین علی علیه السّلام بسیار رسیده که هر یک دلیلی است علی حده بر اثبات مقصود.

شواهد از اخبار در اتحاد پیغمبر و علی

از جمله امام احمد بن حنبل در مسند(1) و ابن مغازلی فقیه شافعی در مناقب(2) و موفق بن احمد خطیب خوارزم در مناقب نقل می نمایند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله مکرر می فرمود:

«علی منی و انا منه من احبّه فقد احبّنی و من احبّنی فقد احبّ الله.»

(علی از من است و من از علی هستم. هر کس او را دوست بدارد مرا دوست داشته وکسی که مرا دوست بدارد خدا را دوست داشته.)

و نیز ابن ماجه در صفحه٩٢ جزء اول سنن(3) و ترمذی در صحیح(4) و ابن حجر در حدیث ششم از چهل حدیثی که در فضایل امیر المؤمنین علیه السّلام در صواعق(5) نقل نموده از امام احمد و ترمذی و نسائی و ابن ماجه و امام احمد بن حنبل در صفحه١64 جلد چهارم مسند(6) و محمد بن یوسف گنجی شافعی در

ص: 260


1- مسند احمد بن حنبل، 4/164-165، مسند حبشی بن جناده.
2- مناقب ابن مغازلی، ص221-229، ح 267- 275، قوله علیه السّلام علی من و انا منه. ابن مغازلی این حدیث را با طرق و الفاظ گوناگون نقل کرده است.
3- سنن ابن ماجه، 1/44، ح 119، مقدمه باب فی فضائل اصحاب رسول الله، فضل علیّ بن ابی طالب.
4- الجامع الصحیح، ترمذی، ص979، ح 3728، کتاب المناقب، باب مناقب علی بن ابی طالب.
5- صواعق المحرقه ابن حجر مکی، ص122، ح 6، باب 9، فصل 2.
6- پیشتر به آن اشاره شد.

باب6٧ کفایه الطالب(1) از جزء چهارم مسند ابن سماک و معجم کبیر طبرانی و امام ابو عبد الرحمن نسائی در خصائص و سلیمان بلخی حنفی در باب٧ ینابیع الموده(2) از مشکاه همگی از جیش بن جناده السلولی روایت نموده اند که در سفر حجه الوداع در عرفات رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:

«علیّ منّی و انا من علیّ و لا یؤدّی عنّی الاّ انا او علیّ.»

(علی از من است و من از علی هستیم و از من کسی ادا نمی کند (یعنی وظیفه مرا انجام نمی دهد که تبلیغ به خلق است)مگر خودم و یا علی)

و سلیمان بلخی حنفی در باب٧ ینابیع الموده(3) از زوائد مسند عبد الله بن احمد بن حنبل مسندا از ابن عباس نقل نموده که رسول اکرم صلی الله علیه وآله بامّ سلمه (امّ المؤمنین) رضی الله عنها فرمود:

«علیّ منّی و انا من علیّ(4) لحمه من لحمی ودمه من دمی و هو منّی بمنزلة

ص: 261


1- کفایه الطالب، گنجی شافعی، ص274- 276، باب 67.
2- ینابیع الموده، قندوزی حنفی، 1/169، ح 10، باب7.
3- همان، 1/171، ح 18، باب.
4- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 13/261، خطبه 238، (قاصعه)، القول فی اسلام ابی بکر و علی. ابن ابی الحدید در ضمن حدیثی این جمله را از پیامر اکرم صلی الله علیه وآله نسبت به امیر المؤمنین علیه السّلام نقل می کند: (انه منی و انا منه). و نیز در 7/219، خطبه 108 و 190. تا آنجا که ما جستجو کردیم این حدیث را به این ترتیب که مؤلف نقل کرده است در مجامع حدیثی نیافتیم. آنچه مؤلف به عنوان یک حدیث نقل کرده است در واقع ممکن است متشکل از سه حدیث باشد. جمله «علی منی و انا منه» بخشی از حدیثی است که به برخی از منابع آن اشاره کردیم و به برخی دیگر نیز اشاره خواهیم کرد. جمله «علی منی بمنزله الرأس من البدن» حدیثی است که خطیب بغدادی در تاریخ بغداد، 7/12، رقم 3475، شرح حال ایوب بن یوسف ابو القاسم البزاز، ابن عساکر در تاریخ دمشق، 42/344، رقم 4933، شرح حال علیّ بن ابی طالب، سیوطی در جامع الصغیر، 2/177، ح 5596، حرف العین، متقی هندی در کنز العمال، 11/603، ح 32914، کتاب الفضائل، باب 3، فصل2، فضائل علی علیه السّلام، قندوزی در ینابیع الموده، 2/77، ح 72، باب 56، صالحی شامی در سبل الهدی و الرشاد، 11/297، جماع ابواب ذکر العشره، باب 10 با این لفظ نقل کرده اند: عن البراء عن رسول الله قال: علی منی بمنزلة رأسی من بدنی. جمله «من اطاعه فقد اطاعنی و من اطاعنی فقد اطاع الله» حدیثی است که در مجلس دوم به منابع ان اشاره کردیم.

هارون من موسی(1) یا امّ سلمة اسمعی و اشهدی هذا علیّ سیّد المسلمین.»

(علی از من است و من از علیّ هستم. گوشت و خون او از من است و او برای من مانند هارون است برای موسی. ای ام سلمه بشنو و شهادت بده که این علی سید و آقای مسلمین است.)

حمیدی در جمع بین الصحیحین و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه نقل می کنند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:

ص: 262


1- این روایت بخشی از در کتب اهل تسنن به عبارت نزدیک به هم ذکر شده است که به بعضی از آنها اشاره می کنیم. عبد الله بن عدی در کتاب الکامل (4/229، شماره 79/1046، عبد الله بن داهر بن یحی بن داهر الرازی) از ابن عباس چنین نقل کرده ست: «... عن النبی صلی الله علیه وآله انه قال: لأم السلمة: یا ام سلمة ان علیا لحمه من لحمی و دمه من دمی و هو منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی» ابن عساکر نیز در کتاب تاریخ مدینه دمشق، (42/42) این روایت را به همین صورت نقل کرده و فقط در آخرآن چنین آورده است: «... غیر انه لا نبی بعدی» و در همان جلد ص169، به همان صورت که در الکامل ذکر شده آورده است. ذهبی نیز در کتاب میزان الاعتدال (2/3416) نیز این روایت را از ابن عباس ازام سلمه همچنین نقل کرده «ان علیا لحمه من لحمی، و دمه من دمی» و ابن حجر در لسان المیزان (3/283) روایت را به همین صورت ذکر کرده است. «محقق»

«علیّ منّی و انا منه و علیّ منّی بمنزلة الراس من البدن من اطاعه فقد اطاعنی و من اطاعنی فقد اطاع الله»

(علی از من است و من از علی هستم و علی از من به منزله سر است برای بدن. کسی که اطاعت کند او را مرا اطاعت نموده و کسی که مرا اطاعت کند خدا را اطاعت نموده.)

محمد بن حریر طبری در تفسیر و میرسید علی همدانی فقیه شافعی در مودت هشتم از موده القربی(1) از رسول اکرم صلی الله علیه وآله نقل می نمایند که فرمود:

«انّ الله تبارک و تعالی أید هذا الدّین بعلیّ و انّه منّی و انا منه و فیه انزل أ فمن کان علی بیّنة من ربّه و یتلوه شاهد منه.»

(به درستی که خداوند تبارک و تعالی تأیید نموده است این دین را به علی علیه السّلام زیرا که اواز من است و من از او هستم و در او نازل گردیده آیه شریفه (17 سوره 11-هود) که خلاصه معنی آنکه پیغمبر از جانب خدا دلیلی روشن مانند قرآن دارد با گواهی صادق مانند علی علیه السّلام که به تمام شئون وجودی گواه صدق رسالت است.)

و شیخ سلیمان بلخی حنفی باب ٧ ینابیع الموده را اختصاص به این موضوع داده به این عنوان که الباب السابع فی بیان انّ علیّا کرّم الله وجهه کنفس رسول الله صلی الله علیه وآله و حدیث «علیّ منّی و انا منه.» (باب هفتم در بیان اینکه علی مثل نفس رسول خدا می باشد و حدیث علی از من است و من از علی هستم.)

ص: 263


1- موده القربی، سید علی همدانی، موده8. با استفاده از (ینابیع الموده، قندوزی، 2/308، ح879، باب 56)

و در این باب بیست و چهار حدیث به طرق مختلفه و الفاظ متفاوته از رسول خداصلی الله علیه وآله نقل می نماید که فرمود علی به منزلۀ نفس من است و در آخر باب حدیثی(1) از مناقب از جابرنقل می کند که گفت شنیدم از رسول خداصلی الله علیه وآله که

ص: 264


1- ینابیع الموده، قندوزی، 1/172و 173، ح 22، باب 7. قندوزی ابتدای حدیث را این گونه آورده است: و فی المناقب: عن جابر بن عبد الله قال: لقد سمعت رسول الله صلی الله علیه وآله یقول: فی علی خصالا لو کانت واحدة منه فی رجل اکتفی بها فضلا و شرفاً. قوله من کنت مولاه فعلی مولاه... و نیز خطیب بغدادی در تاریخ بغداد، 4/140، رقم 1822، شرح حال احمد بن داود ابوجعفر السراج، حاکم نیشابوری، در المستدرک علی الصحیحین، 3/130، ح 4614، کتاب معرفه الصحابه، مناقب علیّ بن ابی طالب، ذکر اسلام امیر المؤمنین علیّ، ابو نعیم اصفهانی، در حلیه الاولیاء، 6/294، رقم 385، شرح حال جعفر الضبیعی، ابو یعلی موصلی در مسند ابی یعلی، 1/ 293 ح335، مسند ابو خیثمه (عبید الله) طبرانی در معجم الکبیر، 4/16، ح 3511 و 3513، احادیث حبشی بن جناده، ابن عساکر در تاریخ دمشق، 42/63، 189، 197، 198، 345 رقم 4933، شرح حال علیّ بن ابی طالب، مزی در تهذیب الکمال، 5/35(، رقم 1075، شرح حال حبشی بن جناده بن نصر السلولی، ابن جوزی در تذکره الخواص، ص42 و 43، باب 2، حدیث فی قرائته البرائه، باب مناقب علیّ بن ابی طالب، فصل دوم، ذهبی در سیر اعلام النبلاء، 8/212؛ رقم 7، شرح حال شریک بن عبد لاله او عبد الله النخعی، ذهبی در تذکره الحفاظ، 2/455، رقم 462، شرح حال سوید بن سعید، ذهبی در تاریخ الاسلام، (عهد خلفاء راشدین) 3/630، شرح حال علیّ بن ابی طالب، ابن ابی شیبه در المصنف، 7/495 و 504، ح 8و 58، کتاب افضائل فضائل علیّ بن ابی طالب ابن حجر مکی در الصواعق الحرقه، ص122، باب 9، فصل 2، ح6، و ص124ح25، سیوطی در جامع الصغیر، 2/177، ح 5595، حرف العین، مناوی در فیض القدیر، 4/470، ح595، حرف العین زرندی در نظم درر السمطین، ص79، سمط 1قسم 2 مناقب علیّ بن ابی طالب، ذکر نسبه من رسول الله صلی الله علیه وآله متقی هندی در کنز العمال، 11/603، ح 32913، کتاب الفضائل، باب 3، فصل 2 علیه السّلام فضائل علی و 13/142، ح 36444، کتاب الفضائل. بعد از باب 10، باب فضائل الصحابه، فضائل علی شبلنجی در نور الابصار، ص160، باب 1، فصل فی ذکر مناقب سیدنا علی بن ابیطالب، ابن کثیر در البدایه والنهایه، 5/232، حوادث سال 10هجری، فصل فی ایراد شیء من فضائل امیر المؤمنین علیّ بن ابی طالب، حدیث آخر فی رد الشمس، محمد بن طلحه شافعی در مطالب السؤول، ص85، باب 1 فصل 5، نسائی در فضائل الصحابه، ص15، ح 43و 44، فضائل علی و احمد بن حنبل در فضائل الصحابه، 2/594 و 599، ح 1010و 1023، فضائل علیّ بن ابی طالب، ضمن احادیث گوناگون و با الفاظ مختلف به این حدیث اشاره کرده اند که پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله فرمود: «علی منی و انا منه»

فرمود در علی خصالی هست که اگر یکی از آنها برای مردی بود کافی بود برای فضل و شرف او و آن خصال عبارت است از فرموده های آن حضرت درباره علی از قبیل: «من کنت مولاه فعلیّ مولاه» - و قوله: «علیّ منّی کهارون من موسی» - و قوله: «علیّ منّی و انا منه» و

نقل می کند که گفت شنیدم از رسول خداصلی الله علیه وآله که فرمود در علی خصالی هست که اگر یکی از آنها برای مردی بود کافی بود برای فضل و شرف او و آن خصال عبارت است از فرموده های آن حضرت درباره علی از قبیل: «من کنت مولاه فعلیّ مولاه» - و قوله: «علیّ منّی کهارون من موسی» - و قوله: «علیّ منّی و انا منه» و

قوله: «علیّ منّی کنفسی طاعته طاعتی و معصیته معصیتی.» و قوله: «حرب علیّ حرب الله و سلم علیّ سلم الله.» و قوله: «ولیّ علیّ ولیّ الله و عدوّ علیّ عدوّ الله.» و قوله: «علیّ حجّة الله علی عباده و قوله حبّ علیّ ایمان و بغضه کفر.» و قوله: «حزب علیّ حزب الله و حزب اعدائه حزب الشیطان» و قوله: «علیّ مع الحقّ و الحقّ معه لا یفترقان» - و قوله: «علیّ قسیم الجنّة و النار.» و قوله: «من فارق علیّا فقد فارقنی و من فارقنی فقد فارق الله.» و قوله: «شیعة علیّ هم الفائزون یوم القیمة.»

(هر کس من مولای او هستم، پس علی مولا (و اولی به تصرف در امر او) می باشد. علی برای من همانند هارون است برای موسی. علی از من است و من از علی هستم. علی برای من همانند جان من است. اطاعت از او اطاعت از من است و معصیت او معصیت من است. جنگ با علی جنگ با خداست، صلح و آشتی با علی صلح و آشتی با خداست. دوست علی ایمان است و دشمنی او کفر است. گروه و جمعیت علی گروه وجمعیت خدا

ص: 265

است و گروه دشمنان علی گروه شیطان است. علی با حق است و حق با اوست و از هم جدا نمی شوند. علی قسمت کننده بهشت و دوزخ است. کسی که از علی جدا شد از من جدا شده و کسی که از من جدا شد از خدا جدا شده. شیعیان علی در روز رستاخیز رستگارانند.»

در آخر باب(1) خبر دیگری از مناقب نقل می نماید که مفصّل است در خاتمۀ آن می فرماید:

«اقسم بالله الذی بعثنی بالنبوّة و جعلنی خیر البریّة انّک لحجّة الله علی خلقه و أمینه علی سرّه و خلیفة الله علی عباده.»

از این قبیل اخبار در صحاح و کتب معتبرۀ علماء شما بسیار رسیده که از نظرتان گذشته یا بعدها مطالعه خواهید فرمود و تصدیق خواهید نمود که اینها تماما قرینۀ این مجاز است پس کلمه (انفسنا) دلالت واضحی بر شدت ارتباط و

ص: 266


1- و فی مناقب علی بن الحسن عن علی الرضا عن ابیه عن آبائه عن امیر المؤمنین علی علیه السّلام قال: ان رسول الله صلی الله علیه وآله خطبنا فقال: ایها الناس انه قد اقبل الیکم شهر الله بالبرکة و الرحمة و المغفرة... و ذکر فضل شهر رمضان. ثم بکی. فقلت: یا رسول لله ما یبکیک؟ قال: یا علی ابکی لما یستحل منک فی هذا الشهر. کأنی بک و انت ترید ان تصلی و قد انبعث اشقی الاولین و الآخرین شقیق عاقر ناقة صالح یضربک ضربة علی رأسک، فیخضب بها لحیتک. فقلت: یا رسول الله و ذلک فی سلمة من دینی؟ قال: فی سلامة من ندینک. قلت: هذا من مواطن البشری و الشکر. ثم قال: یا علی من قتلک فقد قتلنی و من ابغضلک فقد ابغضنی و مسبک فقد سبنی، لانک منی کنفسی، روحک من روحی و طینتک من طنتی، و ان الله تبارک و تعالی خلقنی و خلقک من ونوره و اصطفانی و صطفک فاختارنی لنبوة و اختارک للإمامة. فمن انکر امامتک فقد انکر نبوتی. یا علی انت وصیی و وارثی و ابو ولدی و زوج ابنتی، امرک امر و نهیک نهیی. اقسم بالله الذی بعثنی بالنبوة و جعلنی خیر البریة انک لحجة الله علی خلقه و امینه علی سرة و خلیفة الله علی عباده. ینابیع الموده، قندوزی، 1/167، ح 5، باب 7.

اتحاد علی علیه السّلام بحسب کمالات نسبی و حسبی و خارجی علما و عملا دارد.

و شما چون اهل علم و دانش هستید و ان شاء الله از عناد و لجاج دور می باشید باید تصدیق نمائید که این آیۀ شریفه خود دلیل قاطعی است بر اثبات مرام و مقصود ما و از همین آیه جواب سؤال دوم شما هم داده می شود.

زیرا وقتی ما ثابت نمودیم که علی علیه السّلام در جمیع کمالات باستثناء نبوت خاصه و نزول وحی با خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله به حکم آیۀ انفسنا شریک بوده آنگاه می دانیم که از جمله کمالات و مقامات و خصائص آن حضرت أفضل بودن بر جمیع صحابه و امت می باشد که همان افضل بر صحابه و امت بوده است بلکه به همین دلیل آیۀ شریفه و هم به حکم عقل و نقل بایستی افضل بر انبیاء و از تمام امت و صحابه باشد بدون استثناء چنانچه رسول اکرم صلی الله علیه وآله افضل بر تمام انبیا و امت بوده است.

چون پیغمبر افضل بر انبیاء است علی علیه السّلام هم افضل از آنها می باشد

شما وقتی کتب معتبره خودتان از قبیل احیاء العلوم امام غزالی و شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید معتزلی و تفسیر امام فخررازی و تفسیر جار الله زمخشری و بیضاوی(1) و نیشابوری و دیگران از علماء را مطالعه نمایید، می بینید که از

ص: 267


1- این حدیث با همین الفاظ در مجامع روایی شیعی فراوان است. در کتب اهل تسنن نیز به دو صورت نقل شده است. گاهی به متن حدیث تصریح کرده اند: مانند: المحصول، فخر رازی، 5/71، الکلام فی القیاس، مسئله 3، قسم1، دلیل 3؛ ینابیع الموده، قندوزی، 3/353، باب 87؛ تاریخ ابن خلدون، 1/325، مقدمه، فصل 52؛ سبل الهدی و الرشاد، 10/337، جماع ابواب خصائص صلی الله علیه وآله فی فوائد تتعلق بکلام عن الخصائص باب 3؛ کفایه الطالب، گنجی شافعی، ص383، باب 100 فیض القدیر، مناوی1/21، مقدمه. گاهی نیز مانند بیضاوی در تفسیر، 3/149، ذیل آیه 52، سوره حج به طور ضمنی به این حدیث اشاره کرده اند. بیضاوی حدیث را این گونه نقل کرده است: الرسول من بعثه الله بشریعة مجددة یدعوا الناس الیها، و النبی یعمه و من بعثه لتقریر شرع سابق کأنبیاء بنی اسرائیل الذین کانوا بین موسی و عیسی و لذلک شبه النبی صلی الله علیه وآله علماء امته بهم.

رسول اکرم صلی الله علیه وآله حدیثی نقل می نمایند که حضرت فرمود:

«علماء امتی کأنبیاء بنی اسرائیل»

(علماء امت من مانند انبیاء بنی اسرائیل اند)در خبر دیگر فرموده:

«علماء امتی افضل من انبیاء بنی اسرائیل»

(علمای امت من افضل و بهتر از انبیای بنی اسرائیل اند)

آن گاه انصافا تصدیق خواهید نمود جایی که علمای این امت به واسطه آنکه علمشان از سرچشمة علم محمدی است، مانند یا افضل و بهتر از انبیای بنی اسرائیل باشند حتما علی بن ابی طالب علیه السّلام که منصوص است به گفتار رسول اکرم بنا بر آنچه اکابر علمای خودتان نقل نموده اند که فرمود: «انا مدینة العلم و علیٌّ بابها»(1)، «و انا دار الحکمة و علیٌّ بابها»(2) (من شهرستان علم و خانه حکمتم و علی دروازة آن می باشد) افضل از انبیاء می باشد و هرگز در آن شک و تردید نمی نمایید.

و از خود علیّ علیه السّلام وقتی سؤال این معنی را

نمودند، به بعضی از جهات

ص: 268


1- در مجلس دهم خواهد آمد.
2- در مجلس دهم خواهد آمد.

افضلیت اشاره فرمود.

سؤالات صعصعه از علی علیه السّلام در علت افضل بودن از انبیاء و جواب آن

در روز بیستم ماه مبارک رمضان سال چهلم هجرت که آثار مرگ بر آن حضرت ظاهر شد در اثر ضربت شمشیر زهر آب داده ای که اشقی الاولین و الآخرین (نظر به خبری که رسول اکرم صلی الله علیه وآله داده بودند) عبد الرحمن بن ملجم مرادی بر فرق سر مبارکش وارد آورده بود، فرمود به فرزندش امام حسن علیه السّلام شیعیانی که بر در خانه اجتماع نموده اند اجازه دهید بیایند مرا ببینند. وقتی آمدند اطراف بستر را گرفتند و آهسته به حال آن حضرت گریه می نمودند، حضرت با کمال ضعف فرمودند:

«سلونی قبل ان تفقدونی، و لکن خففوا مسائلکم»

(سؤال کنید از من هرچه می خواهید قبل از آنکه مرا نیابید، و لکن سؤالهای خود را سبک و مختصر کنید)

اصحاب هر یک سؤالی می نمودند و جوابهایی می شنیدند؛ از جلمه سؤال کنندگان صعصعه بن صوحان بود که از رجال بزرگ شیعه و از خطبای معروف کوفه و از روات بزرگی است که علاوه بر علمای شیعه، کبار از علمای خودتان حتی صاحبان صحاح، روایتهای او را از علی علیه السّلام و ابن عباس نقل قول نموده اند.

در نقل و ترجمه حالات او علمای بزرگ خودتان، از قبیل ابن عبد البر در

ص: 269

الاستیعاب(1) و ابن سعد در طبقات(2) و ابن قتیبه در معارف(3) ودیگران مشروحاتی نوشته و او را توثیق نموده اند که مردی عالم و فاضل و صادق و متدین و از اصحاب خاص علی علیه السّلام بوده.

صعصعه عرض کرد: «اخبرنی انت افضل ام آدم» (مرا خبر دهید شما افضل هستید یا آدم؟)

حضرت فرمودند: «تزکیة المرء نفسه لقبیح»

قبیح است که مرد خود را تعریف و تزکیه کند و لکن از باب {وامّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ}

(نعمتهایی را که خدا به تو داده نقل کن)

عرض کرد: «و لم ذلک یا امیر المؤمنین»؛ به چه دلیل افضل از آدم هستی؟

حضرت بیانی فرمود: که خلاصه اش این است که برای آدم همه قسم وسایل

ص: 270


1- استیعاب، ابن عبد البر، 2/717، رقم 1211، شرح حال صعصعه بن صوحان العبدی. ابن عبد البر می نویسد: کان مسلما علی عهد رسول الله صلی الله علیه وآله لم یقله و لم یره، صغر عن ذلک و کان سیدا من سادات قومه عبد القیس و کان فصیحا خطیبا و عاقلا لسنا دیّنا فاضلا بلیغا یعدّ فی اصحاب علی علیه السّلام.
2- الطبقات الکبری، ابن سعد، 6/244، رقم 2213، شرح حال صعصعه صوحان ابن سعد این گونه می نویسد: ... و کان من اصحاب الخطط بالکوفة و کان خطیبا و کان من اصحاب علیّ بن ابی طالب... و قد روی صعصعة عن علیّ بن ابی طالب... و کان ثقة قلیل الحدیث.
3- المعارف، ابن قتیبه ص402، بنو صوحان می نویسد: احد خطباء العرب کان من کبار اصحاب علیّ، قتل اخواه یوم الجمل فأخذ صعصعة الرایة... و ثقة ابن سعد وکان شریفا مطاعا امیرا فصیحا مفوها...

رحمت و راحت و نعمت در بهشت فراهم بود. فقط از یک شجره گندم منع گردید و او متنهی نشد و از آن شجره منهیّه خورد و از بهشت و جوار رحمت حق خارج شد، ولی خداوند مرا از خوردن گندم منع ننمود، من به میل و اراده خود، چون دنیا را قابل توجه نمی دانستم از گندم نخودرم.

کنایه از آنکه کرامت و فضیلت شخص در نزد خدا به زهد و ورع و تقواست. هر کس اعراض او از دنیا و متاع دنیا بیشتر است، قطعا قرب و منزلت او در نزد خدا بیشتر و منتهای زهد این است که از حلال غیر منهی اجتناب نماید.

عرض کرد: «انت افضل ام نوح؟ قال: انا افضل من نوح»

شما افضل هستید یا نوح؟ فرمود: من افضل هستم از نوح.

عرض کرد: «لم ذلک؟» چرا افضل هستید از نوح؟

فرمود: نوح قول خدا را دعوت کرد به سوی خدا اطاعت نکردند، به علاوه اذیت و آزاربسیاربه آن بزرگوار نمودند. تا درباره آنها نفرین کرد:

{رَبِّ لا تَذَرْ عَلی الْاَرضِ مِن الکافِرِینَ دَیّاراً} [نوح/26]

(پروردگارا مگذار بر زمین از کافرین دیاری را.)

اما من بعد از خاتم الانبیاء با آن همه صدمات و اذیتهای بسیار فراوانی که از این امت دیدم درباره آنها نفرین نکردم و کاملا صبر نمودم (چنانچه در ضمن خطبه معروف به شقشقیه فرمود: «صبرت و فی العین قذی و فی الحلق شجیً» صبر کردم در حالی که در چشم من خاشاک و در گلوی من استخوان بود. کنایه از آنکه اقرب خلق به سوی حق کسی است که صبرش بر بلا بیشتر باشد.

عرض کرد: «انت افضل ام ابراهیم؟ قال: انا افضل من ابراهیم»

ص: 271

شما افضل هستید یا ابا ابراهیم؟ فرمود: من افضل از ابراهیم هستم.

عرض کرد: «لم ذلک» چرا شما افضل ازابراهیم هستید:

فرمود: ابراهیم عرض کرد: { رَبّ ِ أَرِنی کیْفَ تُحْیِ الْمَوْتی قالَ أَوَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلی وَ لکنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبی} (آیه 260 سوره بقره، پروردگارا به من نشان بده که چگونه مردگان را زنده خواهی کرد. خداوند فرمود: آیا باور نداری؟ عرض کرد: آری باور دارم لکن می خواهم با مشاهده آن دلم آرام گیرد.)

ولی ایمان من به جایی رسیده که گفتم: «لو کشف الغطاء ما ازددت یقیناً» (اگر پرده ها بالا رود و کشف حجب گردد، یقین من زیاد نخواهد شد.) کنایه از آنکه علو درجة شخص به مقام یقین او می باشد که واجد مقام حق الیقین شود.

عرض کرد: «انت افضل ام موسی؟ قال: انا افضل من موسی»

شما افضل هستید یا موسی؟ فرمود: من افضل هستم. عرض کرد: به چه دلیل شما افضل از موسی هستید. فرمود: وقتی خداوند او را مأمور کرد به دعوت فرعون که به مصر برودعرض کرد: {قالَ رَبّ ِ إِنّی قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْسًا فَأَخافُ أَنْ یَقْتُلُونِ وَ أَخی هارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنّی لِسانًا فَأَرْسِلْهُ مَعی رِدْءًا یُصَدِّقُنی إِنّی أَخافُ أَنْ یُکذِّبُونِ} (قصص/33-34)

(موسی عرض کرد: ای خدا من از آنها (فرعونیان) یک نفر را کشته ام و می ترسم (که به خونخواهی و کینه دیرینه) مرا به قتل رسانند. (با این حال اگر از رسالت ناگزیرم) برادرم هارون که ناطقه اش از من فصیح تر است با من یار و شریک در کار رسالت فرما تا مرا تصدیق کند، می ترسم آنها تکذیب رسالتم کنند.)

ص: 272

اما من وقتی رسول اکرم صلی الله علیه وآله از جانب خدا مأمورم کرد که بروم در مکه معظّمه بالای بام کعبه آیات اول سورۀ برائت را بر کفار قریش قرائت نمایم با آنکه کمتر کسی بود که برادر یا پدر یا عم یا خال یا یکی از اقارب و خویشانش بدست من کشته نشده باشند مع ذلک ابدا خوف نکردم اطاعت امر نموده تنها رفتم مأموریت خود را انجام دادم آیات سورۀ برائت را بر آنها خواندم و مراجعت

نمودم.

کنایه از آنکه فضیلت شخص با توکل به خداست هر کس توکلش بیشتر است فضیلت او بیشتر است، موسی اتکاء و اعتماد به برادرش نمود ولی امیر المؤمنین علیه السّلام توکل کامل به خدا و اعتماد به کرم و لطف عمیم ذات ذو الجلال حق نمود.

قال: انت افضل ام عیسی؟ قال: انا افضل من عیسی. قال: لم ذلک؟

عرض کرد: شما افضل هستید یا عیسی فرمود: من افضل از عیسی هستم. عرض کرد: برای چه شما افضل هستید؟ فرمود: پس از آنکه مریم به واسطه دمیدن جبرئیل در گریبان او به قدرت خدا حامله شد همین که موقع وضع حمل رسید وحی شد به مریم که: «اخرجی عن البیت فان هذه بیت العبادة لا بیت الولادة» از خانه بیت المقدس بیرون شو زیرا که این خانه محل عبادت است نه زایشگاه و محل ولادت و زائیدن، فلذا از بیت المقدس بیرون رفت در میان صحرا پای نخله خشکیده عیسی به دنیا آمد.

اما من، وقتی مادرم فاطمه بنت اسد را درد زائیدن گرفت در حالتی که وسط مسجد الحرام بود به مستجار کعبه متمسک گردیده و عرض کرد الهی بحق این

ص: 273

خانه و بحق آن کسی که این خانه را بنا کرده این درد زائیدن را بر من آسان گردان همان ساعت دیوار خانه شکافته شد مادرم فاطمه را با ندای غیبی دعوت به داخل خانه نمودند که: «یا فاطمه ادخلی البیت» فاطمه مادرم وارد شد و من در همان خانه کعبه به دنیا آمدم کنایه از آنکه در مرتبه اول شرف مرد به حسب و نسب و طاهریت مولد است هر که روح و نفس و جسد او پاکیزه است او افضل است.

(از این امر پروردگار به فاطمه در دخول کعبه معظّمه و نهی از مریم از وضع حمل در بیت المقدس با توجه به شرافت مکه معظّمه بر بیت المقدس شرافت فاطمه بر مریم و شرافت علی علیه السّلام بر عیسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام معلوم می شود)(1).

ص: 274


1- این روایت در کتب شیعه (اللمعه البیضاء، تبریزی، انصاری، ص220-221، فصل فی فضائل اهل البیت، انوار النعمانیه، 1/27) مرحوم آیت الله مرعشی نجفی در کتاب شرح احقاق الحق (5/47 تا 49، الحدیث التاسع و الستون) به نقل از علامه محدث و عارف شیخ جمال الدین محمد بن احمد حنفی موصلی مشهور به این حسنویه، در کتاب «بحر المناقب» خود روایتی از مناظره حده دختر حلیمه سعدی با حجاج بن یوسف ثقفی نقل کرده است که به مقایسه بین علی علیه السّلام با پیامبران پرداخته و در آن به آیات قرآن و روایات متفق علیه شیعه و اهل تسنن در فضیلت آن حضرت استشهاد شده است، اصل روایت چنین است: روی جماعة ثقات انه لما وردت حرة بنت حلیمة السعدیة علی الحجاج بن یوسف الثقفی و مثلت بین یدیه فقال لها: انت حرة بنت حلمة السعدیة؟ فقالت: له راسة من غیر مؤمن؟ فقال لها: الله جاء بک فقد قیل علیک انک تفضلین علیا علی ابی بکر و عمر و عثمان؛ قالت: لقد کذب الذی قال انی افضله علی هؤلاء خاصة. قال: و علی من غیر هؤلاء؟ قالت: أُفضله علی آدم و نح و لوط و ابراهیم و موسی و داود و سلیمان و عیس بن مریم. فقال رها: اقول لک انک تفضلیه علی الصحابة فتزیدن علیهم سبعة من الانبیاء من اولی العزم؟ فانی لم تأتنی ببیان ما قلت و الا ضربت عنقک. فقالت: ما انا فضلته علی هؤلاء الانبیاء بل الله عزوجل فضله فی القرآن فی قوله تعالی فی حق آدم {وَ عَصیٰ آدَمُ رَبَّهُ فَغَویٰ} (طه/121) و قال فی حق علی {وَ کانَ سَعْیُهُ مَشْکُوراً} (انبیاء/22) فقال: احسنت یا حرة؛ فبم تفضله علی نوح و لوط؟ قالت: الله تعالی فضله علیهما بقوله: {ضَرَبَ الله مَثَلاً لِلَّذینَ کَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ کانَتا تَحْتَ عَبْدَیْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَیْنِ فَخانَتاهُما} و علیّ بن ابی طالب کان ملائکة (ملاکه) تحت سدرة المنتهی زوجته بنت محمدصلی الله علیه وآله فاطمة الزهراء الذی یرضی الله لرضها و یسخط لسخطها، فقال الحجاج: احسنت یا حرة، فبم تفضله علی ابی الانبیاء ابراهیم خلیل الله؟ فقالت: الله و رسوله فضله بقوله: { وَ إِذْ قالَ إِبْراهیمُ رَبّ ِ أَرِنی کَیْفَ تُحْی الْمَوْتی قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلی وَ لکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبی} (بقره260)، و امیر المؤمنین علیه السّلام قال قولا لم یختلف فیه احد من المسلمین «لو کشف الغطاء ما ازددت یقیناً» و هذه کلمة لم یقلها قبله و لا بعده احد. قال: احسنت یا حرة فبم تفضلیع علی موسی نجی الله؟ قالت: یقول الله عزوجل { فَخَرَجَ مِنْها خائِفًا یَتَرَقَّبُ} (قصص/21) و علیّ بن ابی طالب بات علی فراش رسول اله صلی الله علیه وآله و لم یخف حتی انزل الله فی حقه {وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یَشْری نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ الله} (بقره/207) قال: أحسنت یا حرة، قال فبم تفضلت علی داود؟ قالت: الله فضله علیه بقوله: { یا داوُودُ إِنّا جَعَلْناکَ خَلیفَةً فِی اْلأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النّاسِ بِالْحَقّ ِ وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوی} (ص/26) قال لها:فی ای شیء کانت حکومته؟ قالت: فی رجلین احدهما کان له کرم و الآخر غنم؛ فنفشت الغنم فی الکرم فرعته فاحتکما الی داود فقال تباع الغنم و ینفق ثمنها علی الکرم حتی یعود الی ما کان علیه. فقال له ولده: لا یا ابة بل نأخذ من لبنها و صوفها فقال الله عزوجل: {فَفَهَّمْنها سُلَیمانَ} و ان مولانا امیر المؤمنین علیه السّلام قال: «إسألونی عما فوق إسألونی قبل ان تفقدونی» و انه علیه السّلام دخل علی انبی صلی الله علیه وآله یوم فتح خیبر؛ فقال النبی صلی الله علیه وآله للحاضرین: «افضلکم و اعلمکم علیّ» فقال لها احسنت یا حرة فبم تفضلیه علی سلمان؟ قالت: الله فضله علیه بقوله: {هَبْ لی مُلْکًا لا یَنْبَغی لأَحَدٍ مِنْ بَعْدی} (ص35) و مولانا علی علیه السّلام قال: «یا دنیا قد طلقتک ثلاثا لا رجعة لی فیک» فعند ذلک انزل الله علیه { تِلْکَ الدّارُ اْلآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذینَ لا یُریدُونَ عُلُوًّا فِی اْلأَرْضِ وَ لا فَسادًا} (قصص/83) قال: احسنت یا حرة فیم تفضلیه علی عیسی؟ قالت: الله فضله علیه بقوله {وَ إِذْ قالَ الله یا عیسَی ابْنَ مَرْیَمَ ءَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنّاسِ اتَّخِذُونی وَ أُمِّی إِلهَیْنِ مِنْ دُونِ الله قالَ سُبْحانَکَ ما یَکُونُ لی أَنْ أَقُولَ ما لَیْسَ لی بِحَقٍّ إِنْ کُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ ما فی نَفْسی وَ لا أَعْلَمُ ما فی نَفْسِکَ...} (مائده/116) فأخر الحکومة و مولانا امیر المؤمنین علیه السّلام لما ادعوا النصیریة فیه ما ادعوا و هم اهل النهروان قاتلهم و لم یؤخر حکومتهم فهذه کانت فضائله لا تعدل بفضائل غیره. قال: أحسنت یا حرّة، خرجت من جوابک و لو لا ذلک لکان ذلک ثم اجازها و اعصاها و سرحها تسریحا حسنا و رحمة الله علیها فی قوله عزوجل {اتقوا الله و کونوا مع الصادقین} (توبه/119) این روایت در کتب شیعه نیز ذکر شده است (الفضائل، شاذان بن جبرئیل القمی ص138، خبر حره السعدیه مع الحجاج؛ بحار الانوار، علامه مجلسی، 46/134، الباب الثامن قصه حره بنت حلیمه السعدیه و الحجاج) «محقق»

ص: 275

علی مرآت جمیع انبیاء

موقع نماز شد آقایان برای نماز برخاستند بعد از اداء فریضه و استراحت و صرف چای علی مرآت جمیع انبیاء

موقع نماز شد آقایان برای نماز برخاستند بعد از اداء فریضه و استراحت و صرف چای داعی افتتاح کلام نموده عرض کردم علاوه بر آنچه عرض شد در کتب معتبره و موثق علماء خودتان است که علی علیه السّلام را مرات جمیع صفات انبیاء و واجد آن صفات قرار داده اند.

چنانچه ابن ابی الحدید معتزلی در صفحه 44٩ جلد دوم شرح نهج البلاغه(1) و حافظ ابو بکر فقیه شافعی احمد بن الحسین بیهقی در مناقب و امام احمد حنبل در مسند و امام فخر رازی در ذیل آیه مباهله در تفسیر کبیر(2) و محی الدین عربی در صفحه ١٧٢ ازمبحث ٣٢ کتاب یواقیت و جواهر(3) و شیخ

ص: 276


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 9/168، خطبه 154، ذکر الاحادیث و الاخبار الوارده فی فضائل علیّ. ابن ابی الحدید حدیث را با این الفاظ نقل کرده است: من اراد ان ینظر الی نوح فی عزمه و الی آدم فی علمه و الی ابراهیم فی حلمه و الی موسی فی فطنته و الی عیسی فی زهده، فلینظر الی علیّ بن ابی طالب.
2- تفسیر الکبیر، فخر رازی، 8/81، سوره آل عمران آیه 61، مسئله الخامسه. فخر رازی حدیث را این گونه نقل کرده است: من اراد ان یری آدم فی علمه و نوحا فی طاعته و ابراهیم فی خلته و موسی فی هیبته و عیسی فی صفوته، فلینظر الی علیّ بن ابی طالب علیه السّلام.
3- الیواقیت و الجواهر، شعرانی، 2/18، مبحث 32. قال الشیخ محی الدین و کان اقرب الناس الیه فی ذلک الهباء علیّ بن ابی طالب رضی الله عنه الجامع لأسرار الانبیاء اجمعین.

سلیمان بلخی حنفی در اول باب4٠ ینابیع الموده(1) از مسند احمد و صحیح بیهقی و شرح المواقف و الطریقه المحمدیه و نور الدین مالکی در صفحه ١٢١ فصول المهمّه(2) از بیهقی و محمد بن طلحه شافعی در صفحه ٢٢ مطالب السؤول((3) و محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب ٢٣ کفایه الطالب(4) به

ص: 277


1- ینابیع الموده، قندوزی، 1/363، ح1، باب 40. قندوزی حدیث را این گونه نقل کرده است: اخرج احمد بن حنبل فی مسنده و احمد البیهقی فی صحیحه عن ابی الحمراء قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله من اراد ان ینظر الی آدم فی علمه و الی نوح فی عزمه و الی ابراهیم فی حلمه و الی موسی فی هیبته و الی عیسی فی زهده، فلینظر الی علیّ بن ابی طالب.
2- الفصول المهمه، ابن صباغ مالکی، 1/571، فصل 1، فصل فی ذکر مناقبه الحسنه، منقبه 15.
3- . مطالب السؤول، محمد بن طلحه شافعی، ص97، باب1 فصل6.
4- کفایه الطالب، گنجی شافعی، گنجی شافعی، ص122، بب23. گنجی شافعی حدیث را این گونه نقل کرده است: عن ابن عباس بینما رسول الله صلی الله علیه وآله جالس فی جماعة من اصحابه اقبل علی علیه السّلام فلما بصر به رسول الله صلی الله علیه وآله قال: من اراد منکم ان ینظر الی آدم فی علمه و الی نوح فی حکمته و الی ابراهیم فی حلمه، فلینظر الی علیّ بن ابی طالب و نیز خطیب خوارزمی در مناقب، ص83، ح 70، و در مقتل الحسین، 1/76 و 77، ح25، فصل 4 حدیث را این گونه نقل کرده است: عن ابی الحمراء قال: رسول الله من اراد ان ینظر الی آدم فی علممه و الی نوح فی فهمه و الی یحیی بن زکریآ فی زهده و الی موسی بن عمران فی بطشه، فلینظر الی علیّ بن ابی طالب علیه السّلام ابن مغازلی در مناقب، ص212، ح256، قوله علیه السّلام من اراد ان ینظر الی آدم... ابن مغازلی حدیث را این گونه نقل کرده است: من اراد ان ینظر الی علم آدم و فقه نوح، فلینظر الی علیّ بن ابی طالب. محب الدین طبری در ریاض النضره، 3/196، باب 4، فصل 9، ذکر شبهه بخمسه من الانبیاء فی مناقب لهم. و در ذخائر العقبی ص93 و 94، قسم 1، باب فضائل علی ذکر تشبیه علی بخمسه من الانبیاء علاوه بر حدیثی که از مناقب خوارزمی نقل کردیم به این حدیث نیز اشاره کرده است: عن ابن عباس قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله من اراد ان ینظر الی ابراهیم فی حلمه و الی نوح فی حکمه و الی یوسف فی جماله، فلینظر الی علیّ بن ابی طالب علیه السّلام. حاکم حسکانی در شواهد التنزیل، 1/137، ح 147، ذیل آیه 149، سوره بقره حدیث را اینگونه نقل کرده است: عن ابن عباس قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله من اراد ان ینظر الی ابراهیم فی حلمه و الی نوح فی حکمته و الی یوسف فی اجتماعه، فلینظر الی علیّ بن ابی طالب. حموینی در فرائد السمطین، 1/170، ح 131، سمط1 باب 35، ابن عساکر در تاریخ دمشق، 42/313، رقم 4933، شرح حال علیّ بن ابی طالب نیز حدیث را با همان الفاظی که از مناقب خوارزمی نقل کردیم آورده اند. در نور الابصار، ص20، باب 1. شبلنجی حدیث را با این الفاظ آورده است: فقال ابوبکر: انا لا اتقدم علی رجل قال فی حقه رسول الله صلی الله علیه وآله: من أراد ان ینظر الی آدم و الی یوسف و حسنه الی موسی و صلاته و الی عیس و زهده و الی محمدصلی الله علیه وآله و خلقه فلینظر الی علیّ. سید شریف جرجانی در شرح المواقف، 8/369، مرصد 4، مقصد 5 می نویسد: الثانی عشر قوله علیه السّلام من اراد ان ینظر الی آدم فی علمه و الی نوح فی تقواه و الی ابراهیم فی حلمه و الی موسی فی هیبته و الی عیسی فی عبادته، فلینظر الی ابن ابی طالب. تفتازانی در شرح المقاصد، 5/296، مقصد 6، فصل 4، مبحث 6، حدیث را اینگونه نقل می کند: من اراد ان ینظر الی آدم فی علمه و الی نوح فی تقواه و الی ابراهیم فی حلمه و الی موسی فی هیبته و الی عیسی فی عبادته، فلینظر الی علیّ بن ابی طالب. و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه، 7/220، خطبه 108، فصل فی الکلام علی الالتفات، حدیث را اینگونه نقل کرده است: و روی المحدثون ایضا عنه علیه السّلام انّه قال: من اراد ان ینظر الی نوح فی عزمه و موسی فی علمه و عیسی فی ورعه، فلینظر الی علیّ بن ابی طالب. و ابن حجر عسقلانی در لسان المیزان، 6/693، رقم 8397، شرح حال مسعر بن یحیی النهدی، اینچنین نقل نموده است: عن ابن عباس قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله من اراد ان ینظر الی آدم فی علمه و الی نوح فی حکمته و الی ابراهیم فی حلمه فلینظر الی علی علیه السّلام

ص: 278

مختصر کم و زیادی در الفاظ و عبارات روایت نموده اند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود: «من اراد ان ینظر الی آدم فی علمه و الی نوح فی تقوائه (فی حکمته) و الی ابراهیم فی خلّته (فی حلمه) و الی موسی فی هیبته و الی عیسی فی عبادته فلینظر الی علیّ بن ابی طالب علیه السّلام.

(هر کس می خواهد نظر کند آدم را در علمش (یعنی از کمیت و کیفیت علم آدم بهرمند گردد) به علم علی توجه کند و هر کس که می خواهد حقیقت تقوای نوح را (که بهترین صفات او بوده) یا حکم حکمت او را ببند و خلت و حل ابراهیم وهیبت موسی و عبادت عیسی را ببیند، پس نظر کند به سوی علی بن ابی طالب علیه السّلام)

و میر سید علی همدانی شافعی در مودت هشتم از موده القربی(1) این حدیث شریف را با زیادتی هائی نقل می نماید و در آخر آن آورده از جابر که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:

فانّ فیه تسعین خصلة من خصال الانبیاء جمعها الله فیه و لم یجمعها فی احد غیره.

ص: 279


1- موده القربی، میر سید علی همدانی، موده 8، (با استفاده از ینابیع الموده قندوزی، 2/306، و 307، ح874، باب 56، همدانی حدیث را این گونه نقل کرده است: عن جابر قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله: من اراد ان ینظر الی اسرافیل فی هیبته و الی میکائیل فی رتبته و الی جبرائیل فی جلالته و الی آدم فی علمه و الی نوح فی خشیته و الی ابراهیم فی خلته و الی یعقوب فی حزنه و الی یوسف فی جکماله و الی موسی فی مناجاته و الی ایوب فی صبره و الی یحیی فی زهده و الی عیسی فی عبادته و الی یونس فی ورعه و الی محمدصلی الله علیه وآله فی حسبه و خلقه، فلینظر الی علی، فان فیه تسعین خصلة من خصال الانبیاء جمعها الله فیه و لم یجمعها احد غیره.

(پس به درستی که در علی علیه السّلام نود خصلت از

خصال انبیاء می باشد که خداوند در او جمع کرده نه در غیر او)

بیان گنجی شافعی در اطراف حدیث تشبیه

و شیخ فقیه محدث شام صدر الحفّاظ محمّد بن یوسف گنجی شافعی(1) پس از نقل حدیث خود به عنوان قلت بیانی دارد که گوید تشبیه نمودن علی به آدم در علم او، برای اینست که خداوند آموخت بآدم علم و صفت هر چیزی را، هم چنانکه در سورۀ بقره فرماید {وَ عَلَّمَ آدَمَ اَلْأَسْمٰاءَ کلَّهٰا} (بقره/31 خدا همه اسماء رابه آدم تعلیم داد.) و هم چنین نیست چیزی و نه حادثه و واقعه ای مگر آنکه در نزد علی می باشد علم آن و فهم درک و استنباط معنای آن به واسطه همین علم الهی بود که حضرت آدم مخلع به خلعت خلافت آمد که خداوند در آیه ٢٨ سورۀ ٢(بقره) خبر می دهد که فرمود: إِنِّی جٰاعِلٌ فِی اَلْأَرْضِ خَلِیفَةً. (بقره/30. من در زمین خلیفه خواهم گماشت)

پس هر انسان با ذوقی تشبیه حضرت علی به آدم را می فهمد که چون آن علم سبب افضلیت آدم و برتری و مسجودیت او بر ملائکه و صاحب مقام خلافت

ص: 280


1- قلت: تشیهه لعلی علیه السّلام بآدم فی علمه لان الله علم آدم صفة کل شیء کما قال عزوجل: {وَ عَلَّمَ آدَمَ اَلْأَسْمٰاءَ کُلَّهٰا} فما من شیء و لا حادثة و لا واقعة الا و عند علی علیه السّلام فیها علم و له فی استنباط معناها فهمو و شبهه بنوح فی حکمته او فی روایة فی حکمه و کأنه اصح، لان علیاًعلیه السّلام کان شدیدا علی الکافرین رئوفا بالمؤمنین کما وصفه الله تعالی فی القرآن بقوله: { وَ الَّذینَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلَی الْکُفّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ} و اخبر الله عزوجل عن شدة نوح علیه السّلام علی الکافرین فقوله: { وَ قالَ نُوحٌ رَبّ ِ لا تَذَرْ عَلَی اْلأَرْضِ مِنَ الْکافِرینَ دَیّارًا} و شبهه فی الحلم بابراهیم علیه السّلام خلیل الرحمان کما وصفه الله تعالی بقوله { إِنَّ إِبْراهیمَ َلأَوّاهٌ حَلیمٌ } فکان متخلقا بأخلاق الأنبیاء متصفا بصفات الاصفیاء.

گردید، علی علیه السّلام هم افضل و برتر از همۀ خلایق و واجد مقام خلافت بعد از خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله می باشد.

و تشبیه نمودن علی را به نوح در حکمت آن کانّه می خواهد برساند که علی علیه السّلام بر کفّار شدید و بر مؤمنین رؤف بوده هم چنانکه خداوند در قرآن او را وصف نموده {وَ اَلَّذِینَ مَعَهُ أَشِدّٰاءُ عَلَی اَلْکفّٰارِ رُحَمٰاءُ بَیْنَهُمْ} (فتح29) (این خود دلیل است بر آنکه این آیه در وصف علی علیه السّلام نازل گردیده چنانچه قبلا عرض نمودم).

و نوح نسبت به کفار بسیار شدید بود چنانچه در قرآن خبر می دهد:

{وَ قٰالَ نُوحٌ رَبِّ لاٰ تَذَرْ عَلَی اَلْأَرْضِ مِنَ اَلْکٰافِرِینَ دَیّٰاراً} (نوح/26)

(نوح عرض کرد: پروردگارا مگذار درزمین از کافران دیاری را)

و تشبیه نمودن علی علیه السّلام را به حلم ابراهیم برای آنست که در قرآن ابراهیم علی نبیّنا و آله و علیه السلام را به این صفت وصف نموده که: {إِنَّ إِبْرٰاهِیمَ لَأَوّٰاهٌ حَلِیمٌ} (توبه 114) (به درستی که ابراهیم هر آینه بردبار بود.)

این تشبیهات می رساند که علی علیه السّلام متخلّق به اخلاق انبیاء و متّصف به صفات اصفیاء بوده انتهی.

پس آقایان محترم اگر قدری منصفانه دقیق شوید می بینید از مضامین این حدیث شریف که مجمع علیه فریقین (شیعه و سنی) می باشد مستفاد می شود که امیر المؤمنین علیه السّلام جامع جمیع صفات عالیۀ ممکنه است که هر صفتی از وی مساوی بهترین صفات انبیاء می باشد، پس علی القاعده بایستی که از حیث جامعیت افضل سلسلۀ جلیلۀ نبویّه باشد.

ص: 281

و این حدیث خود دلیل دیگری است بر افضلیّت علی علیه السّلام بر انبیاء عظام (به استثناء خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله) زیرا وقتی با هر یک از انبیاء عظام در فضیلت و خصلت مخصوصۀ به آن نبی مساوی باشد و به فضایل و خصال دیگران نیز اختصاص داشته باشد لازم می آید که افضل از همۀ انبیاء باشد. چنانچه خود محمد بن طلحه شافعی در مطالب السؤول(1) بعد از نقل حدیث تصریح به این معنی نموده و توضیحاگوید رسول اکرم صلی الله علیه وآله ثابت نموده است برای علی علیه السّلام به این حدیث، علمی شبیه علم آدم و تقوائی شبیه تقوای نوح و حلمی شبیه حلم ابراهیم و هیبتی شبیه هیبت موسی و عبادتی شبیه عبادت عیسی تا آنجا که گوید:

«و تعلوا هذه الصفات الی اوج العلی حیث شبّهها بهؤلاء الانبیاء المرسلین من الصفات المذکوره»

(بلند می کند این اوصاف حمیده علی علیه السّلام را به منتها درجه رفعت و علو شأن زیرا که پیغمبرصلی الله علیه وآله تشبیه کرده است آن حضرت را به انبیای مرسلین از حیث صفات)

آیا ممکن است در امت مرحومه کسی را پیدا کنید از صحابه و تابعین و غیره که واجد تمام صفات حمیده و اخلاق پسندیدۀ انبیاء عظام باشد غیر از امیرالمؤمنین علیّ بن ابی طالب علیه السّلام در حالتی که این معنی مورد قبول و اعتراف

ص: 282


1- فقد اثبت النبی صلی الله علیه وآله لعلی بهذا الحدیث علما یشبه علم آدم و تقوی یشبه تقوی نوح و حلما یشبه حلم ابراهیم و هیبة موسی و عبادة تشبه عبادة عبسی و فی هذا تصریح لعلی علیه السّلام بعلمه و تقواه و حلمه و هیبته و عبادته و تعلوا هذا الصفات الی اوج العلا حیث شبه بهؤلاء الانبیاء المرسلین من الصفات المذکوره و المناقب المعدوده. مطالب السؤول محمد بن طلحه شافعی، ص97و 98، باب 1فصل 6.

رجال بزرگ از علمای خودتان می باشد. چنانچه شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 4٠ینابیع الموده(1)) از مناقب خوارزمی از محمّد بن منصور نقل مینماید که گفت شنیدم از احمد بن حنبل (امام حنابله اهل سنّت) که می گفت:

«ما جاء لاحد من الصحابة من الفضائل مثل ما لعلیّ بن ابی طالب»

(نیامده است از برای احدی از صحابه از فضایل مثل آنچه برای علی بن ابی طالب آمده است)

و محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب ٢ کفایه الطالب(2) مسندا از محمّد بن منصورطوسی به این طریق از امام احمد نقل نموده که گفت:

«ما جاء لاحد من اصحاب رسول الله ما جاء لعلیّ بن ابی طالب»

ص: 283


1- ینابیع الموده، قندوزی، 1/363، ح 2 باب 40.
2- کفایه الطالب، گنجی شافعی، ص253، باب62 و نیز ابن عساکر در تاریخ دمشق 42/418، رقم 4933، شرح حال علیّ بن ابی طالب علیه السّلام حاکم نیشابوری در المستدرک علی الصحیحین، 3/116، ح 4572، کتاب معرفه الصحابه، مناقب امیر المومنین علیّ بن ابی طالب علیه السّلام ثعلبی در الکشف و البیان، 4/81، ذیل آیه 57، سوره مائده ابن حجر مکی در صواعق المحرقه، ص120، باب 9، فصل 2، ابن اثیر در الکامل، 3/399، حوادث سال 40، ذکر بعض سیرته (امیر المؤمنین علیّ بن ابی طالب) برهان الدین حلبی در السیره الحلبیه، 2/207، باب غزوه بنی سلیم، سیوطی در تاریخ الخلفاء، ص168، خلافه علیّ بن ابی طالب علیه السّلام فصل فی الأحادیث الوارده فی فضله، حاکم حسکانی در شواهد التنزیل، 1/26-27، ح 7و 9، مقدمه مؤلف، فصل1، قول بعض الصحابه فی تفضیل علی علیه السّلام زرندی حنفی در نظم درر السمطین، ص80، سمط 1 قسم2، مناقب امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیه السّلام ذکر نسبه علیه السّلام من رسول الله صلی الله علیه وآله حموینی در فرائد السمطین، 1/379، ح 309، سمط 1 باب 69، ذهبی در تاریخ اسلام عهد خلفاء الراشدین، 30/638، شرح حال علیّ بن ابی طالب محمد بن طلحه شافعی در مطالب السؤول، ص126، باب 1، فصل7 خوارزمی در مناقب، ص34، ح 4، مقدمه همین جلد را از احمد بن حنبل نقل کرده اند.

(نیامده است از برای احدی از اصحاب رسول خدا آن چیزی که برای علی بن ابی طالب آمده است.)

قول به فضلیت امیر المؤمنین علیه السّلام اختصاص به امام احمد ندارد بلکه اکثر علماء منصف شما تصدیق این معنی را نموده اند چنانچه ابن ابی الحدید معتزلی در صفحه 46 جلد اول شرح نهج البلاغه(1)) گوید:

«انّه علیه السّلام کان اولی بالامر و احقّ لا علی وجه النص بل علی وجه الافضلیة فانّه افضل البشر بعد رسول الله و احقّ بالخلافة من جمیع المسلمین»

(علی علیه السّلام اولی و احق به امر ولایت بود از جهت افضلیت نه از جهت نص؛ زیرا که او افضل تمام بشر بود بعد از رسول خداصلی الله علیه وآله و احق به مقام خلافت از تمام مسلمانان.)

شما را به ذات ذو الجلال پروردگار عالمیان قسم قدری منصفانه فکر کنید ببینید آیا بی انصافی نیست که فقط روی عادت و تقلید از اسلاف و گذشتگان بدون فکر و تأمل کسانی را که فاقد این صفات بوده اند مقدم دارند به چنین شخصیت بزرگی بدون دلیل و برهان آیا عقلاء و فضلاء به مقدار فکر و فهم گذشتگان نمی خندند که روی سیاست و دسته بندی افضل امت را خانه نشین نموده و مفضول به تمام معنی را بر مسند خلافت بر قرار نمایند و لا اقل در سقیفه آن بزرگوار را برای شور در امر بزرگی مانند خلافت خبر ننمایند. تا به کلّی متروک گردد؟

ص: 284


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 1/140، خطبه 2(من خطبه له علیه السّلام بعد انصرافه من صفین) شرح جمله و فیهم الوصیه و الوراثه.

مخالفین گویند تمسک به اجماع حق است؟

حافظ: ما بی انصافیم یا جنابعالی که می فرمائید بدون دلیل و برهان اصحاب پیغمبر دیگران را مقدم دانسته و خلافت را برده اند واقعا شما همۀ ما را بی فکر و نادان و مقلد بی پر و پا فرض کرده اید کدام دلیل بالاتر از دلیل اجماع است که تمام صحابه و امت اجماعا بر خلافت ابی بکر حکم نموده و تسلیم شدند، حتّی مولانا علی کرم الله وجهه! مخالفین گویند تمسک باجماع حق است؟

بدیهی است اجماع امت حجّة است و اطاعت آن اجماع واجب زیرا که رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود:

«لا تجتمع امتی علی الخطاء لا تجتمع امّتی علی الضلالة»

(امت من بر خطا و ضلالت و گمراهی می نمایند)

پس ما کورکورانه دنبال اسلاف و گذشتگان خود نرفته وقتی تمام امت روز اول بعد از وفات پیغمبر اجماعا صحّه بر خلافت ابی بکر گذاردند و ما در مقابل امر واقع شده قرار گرفتیم لازمۀ عقل است که بایستی مطیع صرف باشیم.

داعی: اصلا بفرمائید دلیل بر حقّانیّت خلافت بعد از رسول اکرم چیست- یعنی خلافت به چه دلیل ثابت می گردد.

حافظ: بدیهی است بزرگتر دلیل بر اثبات وجود خلیفه بعد از رسول خداصلی الله علیه وآله اجماع تمام امت می باشد.

علاوه بر دلیل اجماع که زانوی هر عاقل و دانائی را بزمین تسلیم فرود می آورد کبر سن و شیخوخیّت است که حق تقدم را به أبی بکر و عمر داده و علی کرم الله وجهه با تمام فضل و کمال و نزدیکی به رسول الله صلی الله علیه وآله که مورد قبول

ص: 285

تمام امّت است به واسطۀ صغر سن و جوانی عقب ماند و انصافا حق نبود جوان نورسی تقدّم بر

کبار از صحابه پیدا نماید و ما این عقب افتادگی را از حیث خلافت برای علی کرم الله وجهه نقص نمی دانیم چون که افضلیّت آن جناب عند العموم ثابت است.

و نیز حدیثی که خلیفه عمر رضی الله عنه نقل نموده که فرمود: «لا یجتمع النبوة و الملک فی اهل بیت واحد» (نبوت و سلطنت در یک خانواده جمع نخواهد شد) علی کرم الله وجهه را از مقام خلافت ساقط نمود چون علی اهل بیت رسول خدا بوده است لذا نمی شد واجد مقام خلافت گردد.

داعی: خیلی اسباب تحیّر و تعجّب است وقتی این قبیل دلائل از مثل شما مردمان دانشمند فهمیده شنیده می شود که تا چه اندازه تحت تأثیر عادت قرار گرفته اید که چشم بسته بدون تفکر حق را پشت سر انداخته و تفوّه به دلائلی می کنید که یضحک به الثکلی می باشد خود شما هم اگر قدری فکر کنید می دانید که این قبیل دلائل پوچ و تشبّث بحشیش است.

ولی تأسف در اینجا است که آقایان حاضرنمی شوید ساعتی لباس تعصّب و تسنّن را از خود دور و در دلایل علماء بزرگ شیعه مقابل دلایل بی پروپا منصفانه تعمّق و تدقّق نمائید.

نه تنها عوام شما بی خبر از دلائل هستند، بلکه هرکجا با علماء شما صحبت نمودم، آنها را بی خبر از دلائل امامیّه و غرق در تعصّب دیدم. این نیست مگر از جهت آنکه کتاب­های معتبر اکابر متکلمین و محدثین از علماء شیعه در کتابخانه های شما برای مطالعه دیده نمی شود بلکه یکدیگر را منع می کنند از

ص: 286

مطالعۀ آن کتب به عنوان کتب ضلال!

من خودم در بصره و بغداد و شام و بیروت و حلب یعنی بلاد سنّی در بازار کتاب فروشها نام هر یک از کتب معتبرۀ علماء شیعه را پرسیدم گفتند نمی شناسیم بلکه کتب عالیه ای را که علماء اهل تسنّن در اثبات مقام ولایت و تعریف عترت و اهل بیت پیغمبر نوشته و چاپ شده است بمعرض فروش نمی­گذارند و اگر هم گاهی تصادفا به کتابی از کتب شیعه برخورد نمائید چون با نظر کینه و عداوت مطالعه می نمائید بقسمی عصبانی و متأثر می شوید که نمی خواهید به هاضمه علم و منطق و انصاف وارد نمائید تا کشف حقیقت گردیده نتیجه کامل به دست آید ولی بر عکس از طرف ما جامعۀ شیعیان هیچ مانعی برای نشر کتب علماء شما وجود ندارد بلکه کتب معتبره و تفاسیری که به قلم علمای شما صادر گردیده و همچنین کتب ادبی و علم الحدیث از آنها در بازار شیعیان برای فروش آماده و در منازل و کتابخانه های عمومی و شخصی مورد مطالعه و اخذ نتیجه می باشد.

اینک داعی نظر به وظیفه بزرگی که عهده دارم ناچارم برای جلب نظر آقایان روشن فکر که تصور ننمایند واقعا دلائل شما متقن و غیر قابل ردّ است به اقتضای وقت مجلس مختصرا جواب عرض نمایم.

دلائل ردّ اجماع

اولا فرمودید اجماع امت حجّت و دلیل محکم است به استناد حدیثی که شاهد آوردید.

ص: 287

البته شما خود بهتر می دانید که لفظ امت اضافه شده بر یای متکلم افادۀ عموم می کند پس معنای حدیث (بر فرض صحت آن) چنین می شود که تمام امت من اجتماع بر خطاء و گمراهی نمی کنند.

یعنی هرگاه کافّۀ امت پیغمبر اتفاق بر امری نمودند آن امر خطاء نمی باشد.

ما هم این مطلب را قبول داریم که اجتماع تمام امت بدون استثناء فردی، منتج نتیجه خواهد بود. زیرا که خداوند از خواصّ این امت قرار داده که پیوسته در میان آنها طایفه ای باشند که حق با ایشان و ایشان با حق می باشند یعنی حجّت و نمایندۀ خدا حتما در میان آنها می باشد و قطعا در موقع اجتماع جمیع امت آن طایفه اهل حق و حجّت خدا در میان آنها خواهند بود و مانع خواهند شد که امت راه خطاء و ضلالت بپیمایند.

اگر قدری دقیق شوید و خوب فکر نمائید خواهید دید که این حدیث (بر فرض صحت) ابدادلالت ندارد بر ثبوت آنکه رسول اکرم صلی الله علیه وآله حق تعیین خلافت را (از خود ساقط) و به امت واگذار نموده باشد.

و اگر قول و عقیدۀ جنابعالی صحیح باشد که آن حضرت صاحب دین کامل و اکمل با بیان «لا تجتمع امتی علی الخطاء و یا علی الضلالة» حق تعیین خلافت را از خود ساقط و به امت واگذار نموده باشد (و حال آنکه همچو دلالتی ابدا ندارد) قطعا این حق عموم امت است؛ یعنی مسلمین عموما چون در امر خلافت ذی نفع هستند، لذا در رأی خلافت باید همگی دخالت داشته باشند؛ یعنی بعد از وفات رسول اکرم صلی الله علیه وآله بایستی جمیع امت جمع گردند و شور نمایند یک فرد کاملی را برای اجماع عموم امت به خلافت برقرار نمایند.

ص: 288

اینک از شما سؤال می نمایم که آیا در آن چند روزه وفات رسول الله صلی الله علیه وآله در سر پوشیدۀ کوچکی بنام سقیفه که ندای خلافت ابی بکر بر خواست چنین اجماعی که تمام مسلمین متّفقا رأی داده باشند، واقع شده یا خیر.

حافظ: بیان غریبی فرمودید در مدت دو سال و اندی که ابی بکر رضی الله عنه به مسند خلافت بر قرار گردید عموم مسلمین در تحت تبعیت و انقیاد فرمانبرداری از ایشان نمودند این خود معنی اجماع است که دلیل بر حقّانیّت است.

داعی: واقعا در جواب مغلطه فرمودید سؤال مخلص راجع به تمام دوره خلافت ابی بکر نبود بلکه عرض کردم در سقیفه بنی ساعده در وقت رأی دادن به خلافت ابی بکر، اجماع امت علی القاعده دخالت داشتند یا فقط چند نفری که تشکیل دستۀ کوچکی را می دادند در آن سر پوشیده کوچک رأی دادند و بیعت کردند؟(1)

ص: 289


1- در مورد سقیفه باید به چند مسئله توجه کرد: 1- اجتماع در سقیفه بر خلاف امر رسول اکرم صلی الله علیه وآله بود زیرا آن حضرت مسلمانان را امر به شرکت در لشکر اسامه کرده بودند و حتی امر فرموده بود که لشکر حرکت کند در بعضی روایات تصریح شده که آن حضرت متخلفین جیش اسامه را لعنت فرمود «جهزوا جیش اسامه! لعن الله من تخلف عنه» (الملل و النحل، شهرستانی، 1/23، المقدمه الرابعه) و نیز در روایت دیگر فرموده رسول خداصلی الله علیه وآله را چنین بیان کرده اند: «انفذوا جیش اسامة» (تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر، 2/57، باب ذکر بعث النبی صلی الله علیه وآله اسامة قبل الموت..) و ج8/62، ترجمه 596، اسامه بن زید بن حارثه...؛ تاریخ یعقوبی، یعقوبی، 2/113، الوفاه؛ تاریخ ذهبی، 3/19، جیش اسامه بن زید) و دیگران با اجتهاد خود از سپاه اسامه جدا شده یا از حرکت باز ایستاده بودند که همه اینها مخالفت صریح با امر رسول خداصلی الله علیه وآله است و در قرآن کریم درباره کسانی که در مقابل دستور خدا و رسولش عصیان و سرکشی کند چنین فرموده است: { وَ مَنْ یَعْصِ الله وَ رَسُولَهُ وَ یَتَعَدَّ حُدُودَهُ یُدْخِلْهُ نارًا خالِدًا فیها وَ لَهُ عَذابٌ مُهینٌ } (نساء/14)، {وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَی الله وَ رَسُولُهُ أَمْرًا أَنْ یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ یَعْصِ الله وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبینً} (احزاب/36) {... وَ مَنْ یَعْصِ الله وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ لَهُ نارَ جَهَنَّمَ خالِدینَ فیها أَبَدًا} (ص/23) و لذا کسانی که از فرمان خدا و رسولش سرپیچی کرده اند صلاحیت انتخاب جانشینی پیامبر را ندارند. 2- از جهت مکانی سقیفه حمل اجتماع مسلمان در مسائل هم نبوده است بلکه همانطور که از اسم آن مشخص است مکانی مخصوص اجتماع انصار بوده است و ابوبکر و عمر و ابو عبیده جراح بدون دعوت در جمع آنان وارد شدند و لذا مکانی که محل اجتماع یک گروه خاص است را نمی توان به عنوان امام مسلمانان به حساب آورد. در حالی که محل تصمیمات مردم مدینه، مسجد پیامبرصلی الله علیه وآله بوده است. 3- با فرض اینکه در بپذیریم اجتماعی برای انتخاب خلیفه مسلمین انجام شده باشد. حتی در این صورت نیز در آنجا اجماعی صورت نگرفته است در حالی که صحبتهایی که در آنجا انجام شد نشان دهنده این معنا است. و کسانی مانند سعد بن عباده که رئیس قبیله خزرج بوده با آن موقعیت خاص با این موضوع مخالف بوده است و اشخاصی نیز مانند حباب بن منذر در مخالفت انصار با خلافت آن سه نفر سخنرانی می کردند. و این نشان دهنده عدم اجماع حتی در سقیفه می باشد. 4- در آن اجتماع از مهاجران فقط سه نفر حضور داشته اند چطور می توان یک چنین جمعی اجماع مهجران و انصار تعبیر کرد در حالی که از بنی هاشم که خانواده پیامبرصلی الله علیه وآله هستند و دیگر صحابه که در خانه فاطمه زهرا اجتماع کرده و نیز افرادی که به تبعیت از حکام رسول الله در لشکر اسامه بوده اند و خود اسامه که امیر لشکر بود هرگز به چنین انتخابی راضی نبودند. «محقق»

حافظ: بدیهی است آن عدۀ قلیل کبار از صحابه بودند ولی به مرور اجماع واقع شد.

داعی: بسیار ممنون شدم که مطلب را پیچ ندادید و حقیقت را بیان نمودید. شما را به خدا انصاف دهید رسول خدا که اولی و احق بود به اینکه صراط

ص: 290

مستقیم و راه راست را به روی امت باز نماید، این حق بزرگ را از گردن خود ساقط و به امت حافظ: بدیهی است آن عدۀ قلیل کبار از صحابه بودند ولی به مرور اجماع واقع شد.

داعی: بسیار ممنون شدم که مطلب را پیچ ندادید و حقیقت را بیان نمودید. شما را به خدا انصاف دهید رسول خدا که اولی و احق بود به اینکه صراط مستقیم و راه راست را به روی امت باز نماید، این حق بزرگ را از گردن خود ساقط و به امت واگذار نمود که فقط چند نفری سیاست بازی نمایند یکی از آنها با دیگری بیعت نماید چند نفر دیگر از رفقا هم بیعت نمایند (و قبیلۀ اوس روی عداوتی که با قبیلۀ خزرج از قدیم داشتند و اینکه مبادا آنها جلو بیفتند و سعد بن عباده امیر گردد بیعت نمایند) بعد مردم به مرور از ترس و یا طمع تسلیم گردند و حکومتی برقرار گردد که امشب جنابعالی نام آن چند نفر را اجماع بگذارید؟! آیا سایر مسلمین متفرق در بلاد مکه و یمن و جدّه و طائف و حبشه و سایر مدائن و قراء از امت مرحومه نبودند حق نظر و رأی در تعیین خلافت نداشتند.

اگر دسیسه ای در کار نبود و سیاست بازی و قراردادهای قبلی منظور نبود و این دلیل شما حق بود، چرا صبر نکردند تا نظر جمیع مسلمین را در امر با عظمت خلافت اخذ نمایند تا اجماع جمیع امت مصداق حقیقت پیدا نموده ضلالت و گمراهی در او راه نداشته باشد.

چنانچه در میان تمام ملل راقیۀ جهان معمول است برای تعیین ریاست جمهور یا پیشوا استعلام عمومی می نمایند و برأی عموم ملت احترام می گذارند، رأی و نظر اکثر ملت مورد عمل قرار می گیرد.

اگر به تاریخ جهان مراجعه نمائید چنین تشکیل بی اساس و تعیین رئیسی که به دست چند نفر برگزار شود نمی بینید، بلکه جهان داران تمدن و دانشمندانٍ با فکر، به این عمل خندانند.

و اعجب از هر عجب آنکه تشکیل چنین دستۀ کوچکی را در یک سر

ص: 291

پوشیده کوچک، اجماع نام گذاری کنند و بعد از هزار و سیصد و سی و پنج سال هنوز هم روی این حرف و عمل غلط و بی پروپا تعصّبا پا فشاری و ایستادگی نمایند و بگویند اجماع امت دلیل بر حقّانیّت خلافت است یعنی چنین اجماعی که دستۀ کوچک چند نفری در سر پوشیده سقیفه جمع شدند و مقدرات یک ملت و امت را به دست یک نفر دادند حق وبایستی حتما مورد تبعیت قرار گیرد؟

حافظ: چرا بی لطفی می کنید مراد از اجماع، اجماع عقلاء و کبار از صحابه بود که در سقیفه واقع شد.

داعی: اینکه فرمودید مراد از اجماع، اجماع عقلاء و کبار از صحابه بوده محض تحکم و بی دلیل و منطق است، زیرا شما دلیلی جز این حدیث ندارید. بفرمائید از کجای این حدیث که محل اتّکاء شما است عقلاء و کبار صحابه بیرون می آید شما حدیث را به خیال خود معنی می کنید که عقلاء و دانشمندان با نظر عجیب به آن می نگرند و حال آنکه عرض کردم یاء نسبت در امّتی عمومیت را میرساند نه خصوصیت عدۀ قلیلی از صحابه را و لو آنکه عقلاء و فضلاء باشند.

بر فرض تسلیم به فرمودۀ شما (که مراد اجماع عقلاء و کبار اصحاب بوده است) آیا عقلاء و کبار از صحابه همان عدّه ای بودند که در سر پوشیده کوچک سقیفه به پیشوائی ابو بکر و عمر و ابو عبیدۀ گور کن (جرّاح) رأی دادند و بیعت نمودند؟

آیا در سایر بلاد مسلمین عقلاء و بزرگان صحابه نبودند؟ آیا تمام عقلاء قوم

ص: 292

و کبار از صحابه حین وفات رسول اکرم صلی الله علیه وآله در مدینه آن هم در سر پوشیده کوچک سقیفه جمع بودند و همگی اجماع بر این امر نمودند که امشب دلیل شما باشد؟

حافظ: چون امر خلافت مهم بود و ممکن بود دسیسه هائی به کار رود فرصت آنکه مسلمین بلاد را خبر بدهند نبود لذا ابو بکر و عمر رضی الله عنهما وقتی شنیدند عدّه ای از انصار در آنجا جمع شده اند با عجله خود را رسانیدند صحبت­هائی نمودند. عمر که مردی سیاست مدار بود صلاح امت را چنان دید با ابو بکر بیعت نماید عدّه ای هم تبعیت نموده بیعت نمودند، ولی جمعی از انصار و قبیلۀ خزرج پیروی از سعد بن عباده نموده بیعت ننموده از سقیفه خارج شدند. این بود جهت عجله در این کار.

داعی: پس خودتان تصدیق نمودید چنانچه جمیع مورخین و اکابر علماء خودتان هم تصدیق نموده اند در روز سقیفه که اول کار بود اجماعی واقع نشد ابی بکر روی حسن سیاست به عمر و ابو عبیده جراح تعارف کرد آنها هم تعارف را برگرداندند و گفتند تو اولی و الیق هستی. روی سیاست فوری بیعت نمودند چند نفر حاضر هم که عدّه ای از قبیلۀ اوس بودند روی سابقۀ عداوتی که با خزرجیها داشتند(1) برای آنکه آنها جلو نیفتند و سعد بن عباده

ص: 293


1- قبل از هجرت بین اوس و خزرج جنگهای زیادی به وجود آمده بود که یکی از بزرگترین آنان حرب البعاث بوده است و خاطره تلخ آن در ذهن انصار باقی مانده بود تا جایی که یهود از آن به عنوان وسیله ای برای اختلاف بین اوس و خزرج انتقادی کردند، به طوری که در سال اول هجرت زمانی که عده ای از اوس و خزرج با یکدیگر نشسته بودند و با یکدیگر صحبت می کردند شخص یهودی به نام شاس بن قیس بر آنها عبور کرد و از صمیمیت و اجتماع آنها با هم ناراحت شد پس به جوان یهودی امر کرد که در میان آنها بنشیند و خاطرات جنگ بعاث را یاد آوری کند و او نیز چنین کرد و با این کار او، نزاع بین اوس و خزرج درگرفت و به یکدیگر تفاخر می کردند و به یکدیگر غضب کرده و هر کدام به دنبال سلاح خود رفتند در محل هر قبیله اجتماع عظیمی به وجود آمد که اگر پیامبر متوجه آنها نمی شد و آنها را متذکر نمی کرد، جنگ بزرگی به وجود می آمد که این احادیث را مفسرین اهل تسنن ذیل آیه 101 سوره آل عمران { یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنْ تُطیعُوا فَریقًا مِنَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ یَرُدُّوکُمْ بَعْدَ إیمانِکُمْ کافِرینَ} ذکر کرده اند. (تفسیر بیضاوی، 2/72، تفسیر بغوی، 1/331و الکشاف، 1/450 و...) و حتی وقایع بعد از آنکه رسول خداصلی الله علیه وآله حکمت را به منذر بن معاذ بزرگ اوس واگذار کردند، اوسیها نزد او می رفتند و به او هم پیمانی نبی قریضه را در جنگ بعاث و حدائق و غیره یادآوری می کردند از او می خواستند که رعایت آنان را کند ولی این صحابی بزرگوار آن طور حکم کرد که رضای خدای متعال و رسولش بود که در کتب اهل تسنن ذیل جریان حکمیت سعد بن معاذ در جریان جنگ بنی قریظه بیان شده است.

امیر نگردد بیعت نمودند تا بعدها به مرور توسعه پیدا نمود و حال آنکه دلیل اجماع اگر متقن بود می بایستی صبر کنند تا همگی امت (یا عقلاء بقول شما) جمع شوند و در میان شور عموم اخذ رأی شود تا مسأله اجماع صورت حقیقت پیدا کند.

حافظ: عرض کردم به واسطۀ آنکه دسیسه هائی در کار بود دو قبیله اوس و خزرج در سقیفه جمع بودند و میان خود نزاع داشتند و هر یک می خواستند امارت و حکومت مسلمین را از خود معین نمایند بدیهی است کوچکترین غفلت به نفع انصار تمام می شد و دست مهاجرین از کار کوتاه می گردید به همین جهت ناچار بودند تعجیل در عمل نمایند.

ص: 294

گفت گوی اسامه با بازیگرها

داعی: ما هم غمض عین نموده بگفتۀ شما تسلیم می شویم و از فرموده خودتان اتخاذ سند می کنیم و بنابر آنچه مورخین خودتان مانند محمد بن جریر طبری در صفحه 45٧ جلد دوم تاریخ(1) خود و دیگران نوشته اند

ص: 295


1- تاریخ طبری، 2/455-456، حوادث سال 11 هجری، ذکر الخبر عما جری بین المهاجرین و الأنصار فی امر الإماره. طبری جریان را این گونه نقل کرده است: عن عبد الن بن عبد الرحمن ابن ابی عمرة الانصاری ان النبی علیه السّلام لما قبض اجتمعت الأنصار فی سقیفة بنی ساعده فقالوا نولی هذا الأمر بعد محمدصلی الله علیه وآله سعد بن عبادة... و اتی عمر الخبر... فأرسل الی ابی بکر ان اخرج الی فأرسل الیه انی مشتغل، فأرسل الیه انه قد حدث امر لابد لک من حضوره، فخرج الیه قال: اما علمت ان الانصار قد اجتمعت فی سقیفة بنی ساعده یردون ان یولوا هذا الأمر سعد بن عبادة... همچنین در همین جلد، ص458 می نویسد: و لما رأت الأوس ما صنع بشیر بن سعد و ما تدعوا الیه قریش و تتطب الخزرج من تأمیر سعد بن عبادة قال: بعضهم لبعض و فیهم اسید بن حضیر و کان احد النقباء: و الله لئن ولیتها الخزرج علیکم مرة لا زالت لهم علیکم بذلک الفضیلة و لا جعلوا لکم معهم فیها نصیبا. آنچه از طبری نقل کردیم تصریح ندارد که اوس و خزرج می خواستند برای خود امیر تعیین کنند، اما به اختلاف این دو قبیله در تعیین امیر اشاره دارد، لکن آنچه از فتح الباری نقل می کنیم صراحت در مطلب دارد.ابن حجر عسقلانی در فتح الباری، 7/30، کتاب فضائل الصحابه، باب فضل ابی بکر بعد النبی، باب قول النبی «لو کنت متخذا خلیلاً» ذیل حدیث 3668، در اینکه اجتماع سقیفه برای این وبده است که اوس و خزرج برای خود امیر تعیین کنند، این گونه نقل می کند: قوله (لو اجتمعت الانصار الی سعد بن عبادة فی سقیفه بنی ساعدة) هو سعد بن عبادة بن دیلم بن حارثة الخزرجی ثم الساعدی و کان کبیر الخزرج فی ذلک الوقت و ذکر ابن اسحاق فی آخر السیرة ان اسید بن حضیر فی بنی عبد الاشهل انحازوا الی ابی بکر و من معه و هؤلاء من الأوس و فی حدیث ابن عباس عن عمر: تخلفت عنا الأنصار بأجمعها فی سقیفة بنی ساعدة فیجمع بأنهم اجتمعوا اولا ثم افترقوا، و ذلک ان الخزرج و الأوس کانوا فریقین و کان بینهم فی الجاهلیة من الحروب ما هو مشهور، فزال ذلک بالاسلام و بقی من ذلک شیء فی النفوس، فکانهم اجتمعوا اولا فلما رأی أسید و من معه من الاوس ابابکر و من معه افترقوا من الخزرج ایثاراً لتأمیر المهاجرین علیهم دون الخزرج.

مسلمانان در سقیفه برای شور در امر خلافت جمع نشدند بلکه دو قبیله اوس و خزرج می خواستند برای خودشان تعیین امیر نمایند.

ابو بکر و عمر خود را به مجلس مخاصمه آنها رسانیده و از این اختلاف به نفع خود بهره برداری نمودند و اگر واقعا برای امر خلافت و شور در این امر بزرگ جمع شده بودند بایستی همۀ مسلمانان را خبر می دادند که برای دادن رأی حاضر شوند. و چنانچه به فرمودۀ شما فرصت خبر دادن تمام مسلمین نبود و وقت می گذشت ما هم با شما هم صدا شده و می گوئیم به مکه و یمن مسلمانان در سقیفه برای شور در امر خلافت جمع نشدند بلکه دو قبیله اوس و خزرج می خواستند برای خودشان تعیین امیر نمایند.

ابو بکر و عمر خود را به مجلس مخاصمه آنها رسانیده و از این اختلاف به نفع خود بهره برداری نمودند و اگر واقعا برای امر خلافت و شور در این امر بزرگ جمع شده بودند بایستی همۀ مسلمانان را خبر می دادند که برای دادن رأی حاضر شوند. و چنانچه به فرمودۀ شما فرصت خبر دادن تمام مسلمین نبود و وقت می گذشت ما هم با شما هم صدا شده و می گوئیم به مکه و یمن و طائف و سایر بلاد و ولایات مسلمین دست رسی نداشتند. آیا به اردوی اسامه بن زید هم که نزدیک مدینه بود دست رسی نداشتند که بزرگان صحابه را که در اردو بودند خبر نمایند، بیایند و با آنها شور نمایند که یکی از آنها بلکه فرد مؤثر از جمعیت اردوی مسلمانان، امیر لشکر اردو، اسامه بن زید بود که رسول اکرم او را امیر بر اهل اردو قرار داد که از جملۀ آنها ابوبکر و عمر بودند که در تحت امارت اسامه بودند که وقتی شنید دسیسه ای به کار رفته و به دست سه نفر خلیفه تراشی شده و بدون شور و اطلاع آنها با یک نفر بیعت نمودند سوار شد آمد در مسجد که تمام مورّخین نوشته اند فریاد زد این چه غوغائی است برپا نموده اید با اجازه کی شما خلیفه تراشی نمودید شما چند نفر چه کاره بودید بدون شور مسلمانان و کبار صحابه و اجماع آنها تعیین خلیفه نمودید.

ص: 296

عمر جهت میل پیدا کردن پیش آمد گفت:

اسامه، کار تمام شده و بیعت واقع گردیده شق عصا منما تو هم بیعت بنما. اسامه متغیر شد گفت: پیغمبر مرا بر شما امیر قرار داده بود و از امارت هم عزل نگردیدم، چگونه امیری که رسول خداصلی الله علیه وآله بر شما به امارت و ریاست برگزیده بیاید در تحت امر و بیعت مأمورین خود قرار گیرد؟! تا آخر محاجّه که نمی خواهم زیاد طول کلام بدهم،(1) غرض شاهد حال بود.

اگر بگوئید اردوی اسامه هم از شهر مقداری دور بود وقت می گذشت، آقایان، از سقیفه و مسجد تا خانۀ پیغمبر هم مسافت بسیار بود؟! چرا علی علیه السّلام را که به اتفاق فریقین عضو مؤثر در میان مسلمانان بود و عباس عمّ اکرم پیغمبر و تمام بنی هاشم که عترت و مورد توصیه رسول الله صلی الله علیه وآله و عدیل القرآن بودند و کبار صحابه که در آنجابودند خبر نکردند بیایند و از رأی آنها استفاده نمایند؟

حافظ: گمان می کنم اوضاع به قسمی خطرناک بوده که فرصت غفلت و بیرون آمدن از سقیفه را نداشتند.

داعی: بی لطفی می فرمائید فرصت داشتند ولی عمدا نخواستند علی علیه السّلام و بنی هاشم و کبار صحابه را که در خانه جمع بودند خبر نمایند.

حافظ: دلیل شما بر تعمّد عمل آنها چه بوده.

ص: 297


1- شیخ طبرسی، این جریان تاریخی را با کمی اختلاف در عبارت در کتاب الاحتجاج (1/114) در ترجمه سلیم بن قیس هلالی بیان کرده است. «تحقیق»

داعی: بزرگترین دلیل آنکه خلیفه عمر تا در خانه پیغمبر آمد ولی داخل نشد که علی علیه السّلام و بنی هاشم و کبار صحابه مجتمع در آن خانه با خبر نشوند.

حافظ: قطعا این مطلب از ساخته های روافض است.

داعی: باز بی لطفی فرمودید کسی این مطلب را نساخته خوبست مراجعه نمائید به صفحه 456 جلد دوم تاریخ(1) بزرگ محمد بن جریرطبری که از

ص: 298


1- تاریخ طبری، 2/455-456، حوادث سال 11 هجری، ذکر خبر عما جری بین المهاجرین و الانصار فی امر الاماره متن حدیث را در همین مجلست نقل کردیم. و نیز ابن اثیر در الکامل فی التاریخ، 2/328 و 329، حوادث سنه 11 هجری، حدیث السقیفه و خلافه ابی بکر می نویسد: ... و سمع عمر الخبر فأتی منزل النبی و ابو بکر فیه، فأرسل الیه ان اخرج الی فأرسل الیه انی مشتغل، فقال عمر قد حدث امر لابد لک من حضوره...، ابی مخنف در تراخی خود، 1/39، کتاب السقیفه، ما جری بین المهاجرین و الأنصار فی امر الإماره فی سقیفه بنی ساعده، جریان را این گونه نقل کرده است: و أتی عمر الخبر فأقبل الی منزل النبی فأرسل الی ابی بکر و ابو بکر فی الدار و علیّ بن ابی طالب علیه السّلام دائب فی جهاز رسول الله صلی الله علیه وآله فأرسل الی ابی بکر أن اخرج الی فأرسل الیه انی مشتغل، فأرسل الیه انه قد حدث امر لابدّ لک من حضوره، فخرج الیه فقال: اما علمت ان الأنصار قد اجتمعت فی سقیفة بنی ساعدة یریدون ان یولوا هذا الأمر سعد بن عبادة و احسنهم مقالة ان یقول: منا امیر و من قریش امیر، فمضیا مسرعین نحوهم... ابن حجر عسقلانی در فتح الباری، 7/30، کتاب فضائل الصحابه، باب فضل ابی بکر بعد النبی صلی الله علیه وآله باب قول النبی صلی الله علیه وآله «لو کنت متخذا خلیلا» ذیل حدیث 3668، چنین نقل کرده است: و فی روایة ابن عباس المذکورة فقلت له یا ابابکر انطلق بنا الی اخواننا من الأنصار. و زاد ابو یعلی من روایة مالک عن الزهری فیه، فبینما نحن فی منزل رسول الله صلی الله علیه وآله اذا رجل ینادی من وراء الجدار ان اخرج الی یا ابن ا لخطاب. فقلت: الیک عنی فإنا عنک مشاغیل؛ یعنی بأمر رسول لاله فقال له انه قد حدث امر، فان الانصار اجتمعوا فی سقیفة بنی ساعدة فأدرکواهم قبل ان یحدثوا امراً یکون فیه حرب. فقلت لأبی بکر انطلق –فذکره- قال: فانطلقنا نؤمهم... همچنین ابن عساکر در تاریخ دمشق، 30/2822، رقم 3398، شرح حال عبد الله بن عتیق (ابوبکر) و ابن حبان در صحیح خود 2/155، ح 414، باب حق الوالدین، ذکر الزجر عن ان یرغب المرء عن الآباء... حدیث را همانند ابن حجر نقل کرده اند.

اکابر علمای خودتان در قرن سیم بوده است که می نویسد عمر آمد به در خانۀ پیغمبر داخل نشد پیغام داد به ابی بکر زود بیا کار لازم دارم ابو بکر گفت الحال وقت ندارم باز پیغام داد امر مهمّی پیش آمده وجود تو لازم است.

ابو بکر بیرون آمد محرمانه قضیه اجتماع انصار را در سقیفه به او خبر داد و گفت لازم است به فوریت به آنجا برویم. دو نفری رفتند در راه ابو عبیدۀ (گورکن) راهم با خود بردند تا سه نفری تشکیل اجماع امت بدهند و امشب مورد اتّکاء شما باشد؟ شما را به خدا انصاف دهید اگر دسیسه و قرار دادی در کار نبوده عمر تا در خانۀ پیغمبر رفت چرا داخل نشد که حادثه وارده را به سمع تمام بنی هاشم و کبار صحابه برساند و از همگی استمداد نماید؟ آیا ابو بکر عقل کل منحصر به فرد در امت پیغمبر بود! و دیگران از صحابه و عترت پیغمبر بیگانه بودند که نباید از این حادثه با خبر شوند!

چشم باز و گوش باز و این عمی حیرتم از چشم بندی خدا

آیا این اجماع ساختگی شما که جمیع مورخین خودتان نوشته اند بدست سه نفر (ابو بکر و عمر و ابو عبیده (قبرکن) جرّاح) برقرار شد؟

آیا در کجای دنیا این عقیده قابل قبول است که اگر سه نفر و یا دستۀ بیشتر

ص: 299

در شهری و لو پایتخت مملکت جمع شدند بر فرض که اهل آن شهر اجماع هم نمودند بر وجود فردی به ریاست و سلطنت و یا خلافت، بر سایر عقلاء و علماء و دانشمندان بلاد دیگر واجب است تبعیت از آنها بنمایند؟! یا رأی یک دسته از عقلاء که منتخب از جانب سایرین هم نباشند بر سایر عقلاء مطاع باشد، آیا خفه کردن افکار یک ملت در مقابل هو و جنجال و تهدید دسته ای جایز است؟!

آقایان انصاف دهید اگر جمعی هم بخواهند حرف حق بزنند و مباحثات و انتقادات علمی و عملی کنند و بگویند این خلافت و اجماع ساختگی مطابق هیچ قانونی از قوانین آسمانی و زمینی مشروع نیست، آنها را رافضی و مشرک و نجس بخوانند، قتلشان را واجب بدانند و از هیچ نوع تهمتی دربارۀ آنها فروگذار ننمایند!

شما می فرمائید پیغمبر امر خلافت را به امت (یا به قول شما به عقلای امت) واگذار نمود، شما را به خدا انصاف دهید امت وعقلاء امت فقط سه نفر بودند (ابو بکر و عمر و ابو عبیده (قبر کن) جراح) که با یکدیگر تعارف نموده دو نفر که تسلیم به یک نفر گردیدند، بر عامۀ مسلمانان واجب است راه آنها را بپیمایند و اگر بعضی گفتند این سه نفر هم مانند سایر امت و صحابه بودند، چرا با همه اصحاب شور ننمودند، آنها کافر و مردود و مهدور الدّم گردند؟

ص: 300

واقع نشدن اجماع به اتفاق فریقین

آقایان اگر قدری فکر کنید و جامۀ تعصّب را بر کنید و در اطراف اجماع فکر کنید بخوبی می دانید ما بین اقلیّت و اکثریّت و اجماع فرق بسیار است.

اگر مجلس شورا برای امر مهمّی منعقد گردد عدّۀ کمی رأی بدهند می گویند اقلیّت مجلس چنین رأی داد و اگر بیشتر آنها رأی دادند می گویند رأی اکثریّت بود و اگر همگی بالاتفاق در یک جلسه رأی داندمی گویند اجماع واقع شد یعنی حتی یک نفر هم مخالف نبود.

شما را به خدا قسم در سقیفه و بعد در مسجد و بعد در شهر مدینه چنین اجماعی بخلافت ابو بکر رأی دادند؟ اگر حق رأی را مطابق خواستۀ شما جبرا از تمام امت سلب نمائیم و با شما هم آواز شویم و بگوئیم مراد از اجماع همان عقلاء کبار صحابه مرکز اسلامی یعنی مدینه منوره کفایت می نمود، شما را به ذات پروردگار قسم می دهم آیا اجماعی که تمام عقلای مدینه و کبار از صحابه متّفقا رأی به خلافت ابو بکر داده باشند واقع شد؟ آیا همان جماعت کمی هم که در سقیفه حاضر بودند همگی رأی دادند؟ قطعا جواب منفی است؛ چنانچه صاحب مواقف(1) خود معترف است در خلافت

ص: 301


1- و اذا ثبت حصول الامامة بالاختیار و البیعة، فاعلم ان ذلک لا یفتقر الی الاجماع... بل الواحد و الاثنین من اهل الحل و العقد کاف فی ثبوت الامامة... و ذلک لعلمنا ان الصحابة مع صلابتهم فی الدین اکتفواه بذلک، کعقد عمر لأبی بکر و عقد عبد الرحمن بن عوف لعثمان و لم یشترطوا اجتماع من فی المدینة (من اهل الحل و العقد) فضلا عن اجماع الأمة. المواقف، قاضی ایجی، مرصد4، مقصد3 فیما تثبت به الامامه (با استفاده از شرح المواقف جرجانی، 8/352).

ابو بکراجماعی واقع نشده حتّی در خود مدینه و از اهل حلّ و عقد! زیرا که سعد بن عباده انصاری و اولاد او و خواصّ از صحابه و تمام بنی هاشم و دوستان آنها و علیّ بن ابی طالب علیه السّلام تا شش ماه مخالفت نموده، زیر بار نرفتند.

واقعا از روی حقیقت و انصاف وقتی مراجعه به تاریخ می کنیم می بینیم که در خود مدینه منوّره هم که مرکز نبوت و حکومت اسلامی بوده چنین اجماعی که عموم عقلاء و صحابه حاضر در مدینه در تعیین خلافت ابو بکر متّحدا رأی داده باشند واقع نگردید.

غالب روات ثقات و مورخین بزرگ خودتان از قبیل امام فخر رازی و جلال الدین سیوطی(1)

و ابن ابی الحدید معتزلی(2) و طبری(3) وبخاری(4) و

ص: 302


1- تاریخ الخلفاء، سیوطی، ص67، باب خلفاء الراشدین، ابوبکر الصدیق، فصل فی مبایعته. سیوطی جریان را از زبان خلیفه دوم این گونه نقل می کند: روی الشیخان ان عمر بن خطاب خب الناس مرجعه من الحج فقال فی خطبته: قد بلغنی ان فلانا منکم یقول: لو مات عمر بایعت فلاناً. فال یغترنَّ امرء ان یقول ان بیعة ابی بکر کانت فلتة. ألا و انها قد کانت کذلک، الا ان الله وقی شرها و لیس فیکم الیوم من تقطع الیه الأعناق مثل ابی بکر و انه کان من خیرنا حین توفی رسول الله صلی الله علیه وآله و ان علیا و الزبیر و من معهما تخلفوا فی بیت فاطمة و تخلفت الأنصار عنا بأجمعها فی سقیفة بنی ساعدة...
2- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 6/1012، و 28 خطبه 66 (من کلام له فی معنی الأنصار). ابن ابی الحدید به مناسبتهایی جریاناتی را از سقیفه نقل می کند که اثبات می وشد بر خلافت ابوبکر اجماعی صورت نگرفته، بلکه مخالفتهای جدی نیز وجود داشته است. در اینجا به گزیده برخی از عبارات اشاره می کنیم: ... و حمل سعد بن عباده و هو مریض فادخل الی منزله فامتنع من البیعة فی ذلک الیوم و فیما بعده و اراد عمر ان یکرهه علیها.. سپس در ادامه می نویسد: .... و ذهب عمر و معه عصابة الی بیت فاطمة منهم اسید بن حضیر و سملة بن اسلم فقال لهم: انطلقوا فبایعوا فأبوا عیه و خرج الیهم الزبیر بسیفه فقال عمر: علیکم الکلب! فوثب علیه سلمة بن اسلم فأخذ السیف من یده فضرب به الجدار ثم انطلقوا به بعلی و معها بنوهاشم و علی یقول: انا عبد الله و اخو رسول الله، حتی انتهوا به الی ابی بکر، فقیل له: بایع! فقال: انا حق بهذا منکم، لا ابایع و انتم اولی بالبیعة لی... و نیز در تاریخ ابی مخنف، 1/41، و 42، کتاب السقیفه، ما جری بین المهاجرین و الأنصار فی امر الإماره فی سقیفة بنی ساعدة، جریان تخلف سعد بن عباده از بیت را ذکر کرده است.
3- تاریخ طبری، 2/443- 444، حوادث سال 11 هجری، ذکر الأخبار الوارده بالیوم الذی توفی فیه رسول الله صلی الله علیه وآله. طبری در پایان حدیثی این جمله را نقل می کند: فقالت الانصاراو بعض الأنصار لا نبایع الا علیّا. سپس این حدیث را نقل کرده است: عن زیاد بن کلیب قال اتی عمر بن الخطاب منزل علی و فیه طلحة و الزبیر و رجال من المهاجرین فقال: و لله لأحرقن علیکم او لتخرجن الی البیعة... سپس در پایان حدیثی را از حمید بن عبد الرحمن الحمیری نقل کرده این جملات را آورده است: خذوا سیف الزبیر فاضربوا به الحجر. قال: فانطلق الیهم عمر فجاء بهما تعباً. و قال لتبایعان و انتما طائعان او لتبایعان و انتما کارهان...
4- صحیح بخاری، 8/587، ح 1674، کتاب المحاربین من اهل الکفر و الرده، باب رجم الحبلی من الزناء اذا أحصنت. بخاری به نقل از خلیفه دوم می نویسد: ... ثم انه بلغنی ان قائلا منکم یقول و الله لو مات عمر بایعت فلانا فلا یغترن امرؤ ان یقول انما کانت بیعة ابی بکر فلتة و تمت. الا و انها قد کانت کذلک و لکن الله وقی شرها و لیس منکم من تقطع الأعناق الیه مثل ابی بکر. من بایع رجلا من غیر مشورة من المسلمین فلا یبایع هو و لا الذی بایعه تغره ان یقتلا و انه کان من خیرنا حین توفی الله نبیه صلی الله علیه وآله الا ان الانصار خالفونا و اجتمعوا بأسرهم فی سقیفة بنی ساعدة و خالف عنا علی و زبیر و من معهما.. در کلام خلیفه دوم دو عبارت وجود دارد که اثبات می کند در امر خلافت ابوبکر اجماعی صورت نگرفته است: اول: «ولیس منکم من تقطع الأعناق الیه مثل بابی بکر من بایع رجلاً من غیر مشورة من المسلمین فلا یبایع هو». نتیجه این جمله آن است که اگر کسی بخواهد همانند ابی بکر بدون مشورت با مسلیمن بوده و در امر خلافت اجماعی صورت نگرفته است، لذا اصرار دارد که پس از آن کسی حق ندارد به شیوه ای که ابوبکر خلیفه شد خلافت را به دست گیرد. دوم: «خالف عنا علی و الزبیر و من معهما». در این جلمه نیز مخالفت صریح امیر المومنین علیه السّلام و زبیر و همراهان آنان با خلافت ابی بکر روشن است. جای تعجب است که اگر واقعا شیوه به قدرت رسیدن ابوبکر قانونی و شرعی است، چرا خلیفه دوم این روش را برای دیگران نمی پسندد و اگر شرعی و غیر قانونی نیست، چرا از حکومت غیر مشروع و غیر قانونی ابو بکر دفاع می کند و پایه های حکومت خود را بر آن استوار ساخته است؟ این نکته نیز گفتنی است که خلیفه دوم با جمله «من بایع رجلا من غیر مشورة من المسلمین فلا یبایع هو» مشروعیت خلافت خود را نیز زیر سؤال برده است؛ چه اینکه ابابکر برای نصب عمر برای خلافت با چه کسی از مسلمین مشورت کرد؟ مسلم است که خلافت عمر نه با بیعت و نه با شوری بوده است. بلکه با نصب ابوبکر عمر خلیفه شد. و بنا بر گفته خود عمر خلافتی که بدون مشورت با مسلمین صورت پذیرد، باطل است. همچنین خلافت عثمان هم با این گفته عمر، مشروعیت ندارد. چه اینکه عثمان نیز بدون مشورت مسلمین و تنها با نظر چند نفر به خلافت رسید.

ص: 303

مسلم(1) و غیر آنها به عبارات مختلفه رسانیده و نقل نموده اند که اجماع کامل در خود مدینه واقع نگردید.

علاوه بر آنکه تمامی بنی هاشم (که بستگان و عترت و اهل بیت رسول الله و عدیل القرآن بودند و نظر و رأی آنها اهمیت داشت) و بنی امیّه بلکه عموم اصحاب به استثناء سه نفر در سقیفه موقع رأی دادن به خلافت حاضر نبودند بلکه بعد از شنیدن کاملامختلفه رسانیده و نقل نموده اند که اجماع کامل در خود مدینه واقع نگردید.

علاوه بر آنکه تمامی بنی هاشم (که بستگان و عترت و اهل بیت رسول الله و عدیل القرآن بودند و نظر و رأی آنها اهمیت داشت) و بنی امیّه بلکه عموم اصحاب به استثناء سه نفر در سقیفه موقع رأی دادن به خلافت حاضر نبودند بلکه بعد از شنیدن کاملامورد اعتراض قرار دادند!

ص: 304


1- صحیح مسلم، 3/1380، ح 1759، کتاب الجهاد و السیر، باب قول النبی صلی الله علیه وآله: لا نورث ما ترکناه فهو صدقة. مسلم در ضمن حدیث به بیعت امیر المؤمنین علیه السّلام اشاره کرده می نویسد: و لم یکن بایع تلک الأشهر.

حتی جمعی از کبار صحابه از مهاجرین و انصار علاوه بر آنکه عمل بیعت سقیفه را مورد انتقاد قرار دادند عدّه ای از رجال و بزرگان آنها به مسجد رفته و با ابی بکر احتجاجاتی نمودند مانند: سلمان فارسی، ابو ذرّ غفاری، مقداد بن اسود کندی، عمار یاسر، بریده الاسلمی، خالد بن سعید بن العاص اموی (از مهاجرین)، ابو الهیثم بن التیهان، خذیمه بن ثابت ذو الشهادتین (که رسول اکرم او را ذو الشهادتین لقب داد)، ابو ایوب انصاری، ابی بن کعب، سهل بن حنیف، عثمان بن حنیف (از انصار) و هر یک از آنها در میان مسجد حجّتهای شافیه و براهین کافیه اقامه نمودند که این مجلس مختصر با ضیق وقت اجازۀ مذاکرات آنها را نمی دهد.

فقط برای ازدیاد بصیرت و بینائی حاضرین و غائبین اتماما للحجّه بدین مختصر بیان اکتفا نمودیم که بدانید دلیل اجماع به کلی باطل و بی اساس است که در خود مدینه هم اجماع واقع نشد، حتی اجماع اکابر اصحاب و عقلاء حاضر در خود مدینه هم دروغ محض است. فهرستی از بعض اسامی مخالفین خلافت را از کتب معتبره خودتان به عرض می رسانم.

دوری نمودن کبار صحابه از بیعت ابی بکر

ابن حجر عسقلانی(1) و بلاذری در تاریخ(2) و

محمّد خاوند شاه در روضه

ص: 305


1- سبل الهدی و الرشاد، ابن حجر عسقلانی، 3/56، رقم 3180، شرح حال سعد بن عباده بن دُلیم. ابن حجر جریان را این گونه نقل کرده است: و قصته [سعد بن عبادة] فی تخلفه عن بیعة ابی بکر مشهورة.
2- انساب الاشراف، بلاذری، 2/270، امر السقیفه. بلاذری می نویسد: المدائنی، عن عوانة و ابن جعدة قال: لم یبایع خالد بن سعید ابابکر الا بعد ستة اشهر... و قال غیر المدائنی بایع خالد بن ابابکر بعد شهرین. و در همین جلد، ص272 می نویسد: ان سعد بن عبادة لم یایع ابابکر و خرج الی الشام. و در همین جلد، ص268 می نویسد: ان ابابکر ارسل الی علیّ یرید البیعة فلم یبایع. در همین جلد، ص264، می نویسد: لما قبض نبی الله صلی الله علیه وآله انحاز الانصار الی سعد بن عبادة فی سقیفة بنی ساعدة و اعتزل علی و الزبیر و طلحة فی بیت فاطمة و انحاز المهاجرون الی ابی بکر و معهم اسید بن حضیر فی بنی عبد الأشهل و رسول الله صلی الله علیه وآله فی بیته یفرغ من امره.

الصفا(1) و ابن عبد البر در استیعاب(2)) و دیگران گویند که سعد بن عباده و طایفه خزرج و طایفه ای از قریش با ابو بکر بیعت ننمودند و هیجده نفر از کبار صحابه نیز با ابو بکربیعت ننمودند و رافضی شدند و آنها شیعه علیّ بن ابی طالب بودند!!

اسامی آن هیجده نفر از این قرار بود ١- سلمان فارسی ٢- ابو ذر غفاری

ص: 306


1- روضه الصفا، خاوند شاه، 4/1677، بخض 2، خلفاء راشدین- سقیفه بنی ساعده. خاوند شاه جریان را این گونه نقل می کند: زمره ای از اخبار بر آنند که سعد مخالفت جمهور کرده، با صدیق بیعت نکرده و از مدینه بیرون آمد، به جانب شام رفت، بعد از مدتی به تحریک یکی از عظمای ملت مقتول شد.
2- الاستیعاب، ابن عبد البر، 3/973، رقم 1633، شرح حال عبد الله بن ابی قحافه (ابوبکر) ابن عبد البر می نویسد: تخلف عن بیعته سعد بن عبادة و طائفة من الخزرج و فرقة من قریش ثم بایعوه بعد غیر سعد.. و قیل انه تخلف عنه من قریش علی و الزبیر و طلحة و خالد بن سعید بن العاص ثم بایعوه بعد و قد قیل ان علیّاً لم یبایعه الا بعد موت فاطمة.

٣- مقداد بن اسود کندی 4- عمار یاسر 5- خالد بن سعید بن العاص 6- بریده الاسلمی ٧- ابی بن کعب ٨- خزیمه بن ثابت ذو الشهادتین ٩- ابو الهیثم بن التیهان ١٠- سهل بن حنیف ١١- عثمان بن حنیف ذو الشهادتین ١٢- ابو ایوب انصاری ١٣- جابر بن عبد الله الانصاری ١4- حذیفه بن الیمان ١5- سعد بن عباده ١6- قیس بن سعد ١٧- عبد الله بن عباس ١٨- زید بن ارقم و یعقوبی در تاریخ خود می گوید(1): «قد تخلف عن بیعة ابی بکر

ص: 307


1- تاریخ الیعقوبی، 1/124، خبر سقیفه بنی ساعده و بیعه ابی بکر. یعقوبی پس از آنکه جریان فوق را نقل می کند، در ص126، از همین جلد می نویسد: و بلغ ابابکر و عمر ان جماعة من المهاجرین و الأنصار قد اجتمعوا مع علیّ بن ابی طالب فی منزل فاطمة بنت رسول الله صلی الله علیه وآله فأتوا فی جماعة حتی هجموا الدار و خرج علی و معه السیف فلقیه عمر فصارعه عم فصرعه و کسر سیفه و دخلوا الدار، فخرجت فاطمة فقالت: و الله لتخرجن او لأکشفن شعری و الأعجلن الی الله. فخرجوا و خرج من کان فی الدار و اقام القوم ایاماً ثم جعل الواحد بعد الواحد یبایع و لم یبایع علی الا بعد ستة اشهر و قیل اربعین یوما. و نیز ابن کثیر در البدایه و النهایه، 5/266، حوادث سنه 11 الهجری، قصه سقیفه بنی ساعده و در السیره النبویه، 4/216، حودث سال 11 هجری، فصل فی ذکر امور مهمه وقعت بعد وفاته صلی الله علیه وآله و قبل دفنه، قصه سقیفه بنی ساعده؛ ابن حبان در الثقات، 2/154، حوادث سال 10، هجری، استخلاف ابی بکر، احمد بن حنبل در سند، 1/55، آخر مسند عمر بن الخطاب، حدیث السقیفه، عبد الرزاق الصنعانی در المصنف 5/442، ح 9758، کتاب المغازی، بیعه ابی بکر و ابن حجر مکی در صواعق المحرق، ص10، باب 1، فصل 1 با اختلاف کمی در الفاظ در ضمن حدیثی طولانی از عمر بن الخطاب چنین نقل می کنند: ان علیا و الزبیر و من کان معهما تخلفوا فی بیت فاطمة و تخلفت الأنصار عنا بأجمعها فی سقیفة بنی ساعدة. ابن اثیر در اسد الغابه، 3/222، شرح حال ابوبکر، خلافته می نویسد: و تخلف عن بیتعه علی و بنو هاشم و الزبیر بن العوام و خالد بن سعید بن العاص و سعد بن عبادة الانصاری. و در 1/37، شرح حال أبان بن سعید بن العاص می نویسد: و کان ابا احدُ مَن تخلَّف عن بیعة ابی بکر. شبلنجی در نور الابصار، ص110، باب 1، فصل فی ذکر مناقب ابی بکر، می نویسد: و تخلف عن بیعته علیّ بن ابی طالب و بنو هاشم و الزبیر بن العوام و خالد بن سعید بن العاص و سعد بن عبادة الأنصاری. ابن حجر عسقلانی، در فتح الباری، 7/30، شرح حدیث 3668، کتاب فضائل الصحابه، باب قول النبی صلی الله علیه وآله لو کنت متخذا خلیلاً... می نویسد: ان علیا و الزبیر و من کان معهما تخلفوا فی بیت رسول الله صلی الله علیه وآله. و ابن اثیر در الکامل فی التاریخ، 2/325، حوادث سال 11 هجری، حدیث السقیفه و خلافه ابی بکر می نویسد: فقال الأنصار او بعض الانصار لا نبایع الا علیا. قال: و تخلف علی و بنو هاشم و الزبیر و طلحة عن البیعة و قال الزبیر لا أعمد سیفا حتی یبایع علیّ... و الصحیح ان امیر المؤمنین علیه السّلام ما بایع الا بعد ستة اشهر. و اسکافی در المعیار و الموازنه، ص45، طریق انعقاد الامامه بنظر المؤلف می نویسد: و قد وصفنا لکم بیعة ابی بکر و کیف کان سببه و انها کانت علی العجلة دون الانتظار و المشورة و ان الذی تولی عقده رجلان فی البدء: عمر و أبو عبیدة انهم سعوا فیها و طلبوها بعد ان کان العقد للأنصار و ما کان من خلاف سعد و یمینه و قول سلمان و غره و روی ان علیّ بن ابی طالب لم یبایع اشهرا... ابن عبد ربه در عقد الفرید، 5/12، کتاب العسجده الثانیه، سقیفه بنی ساعده، الذین تخلفوا عن بیعه ابی بکر می نویسد: علی و العباس و الزبیر و سعد بن عبادة، فاما علی و العباس و الزبیر فقعدوا فی بیت فاطمة حتی بعث الیهم ابوبکر عمر بن الخطاب لیخرجوا من بیت فاطمة، و قال له: ان ابوا فقالتهم. فأقبل بقبس من نار علی ان یضرم علیهم الدار، فلقیته فاطمة فقالت: یا ابن الخطابّ أجئت لتحرق دارنا؟ قال: نعم، او تدخلوا فیما دخلت فیه الامة! مسعودی در مورج الذهب، 2/301، باب ذکر خلافه ابی بکر، یوم السقیفه، در کیفیت بیعت ابی بکر می نویسد: و خرج سعد بن عبادة و لیبایع... و لم یبایعه احد من بنی هاشم حتی ماتت فاطمة رضی الله عنها. ابن قتیبه در الامامه و السیاسه، 1/18، تخلف سعد بن عباده عن البیعه. ابن قتیبه می نویسد: و ان بنی هاشم اجتمعت عند بیعة الأنصار لای علیّ بن ابی طالب و معهم الزبیر بن العوام. سپس در ادامه می نویسد: و اما علی و العباس بن عبد المطلب و من معهما من بین هاشم فانصرفوا الی رجالهم و معهم الزبیر بن العوام فذهب الیهم عمر فی عصابة فیهم اسید بن حضیر و سلمة بن ابی اسلم فقالوا: انطلقو فبایعوا ابابکر، فأبوا... ثم ان علیاً کرم الله وجهه اتی به الی ابی بکر و هو یقول: انا عبد الله و اخو رسوله. فقیل له: بایع ابابکر، فقال: انا احق بهذا الامر منکم، لا أبایعکم و انتم اولی بالبیعة لی... تاریخ ابی مخنف، 1/42-43، کتاب السقیفه، امر ابی بکر فی اول خلافته. ابی مخنف می نویسد: ان سعد بن عبادة لم یبایع ابابکر. محمد بن جریر طبری در تاریخ خود، 2/444 و 446، حوادث سال 11، ذکر الأخبار الوارده بالیوم الذی توفی رسول الله صلی الله علیه وآله می نویسد: تخلف علی و الزبیر و اخترط الزبیر سیفه و قال: لا أغمده حتی یبایع علی. فبلغ ذلک ابابکر و عمر فقال عمر: خذوا سیف الزبیر فاضربوا به الحجر، قال: فانطلق ایهم عمر فجاء بهما تعبا و قال: لتبایعان و انتما طائعان او لتبایعان و انتما کارهان، فبایعا. ابن شحنه در روضه المناظر، حواث سال11، هجری، (بهامش مورج الذهب، 1/188، و 18) حمیدی در الجمع بنی الصحیحین، 1/103، ح26، المتفق علیه من مسند عمر بن الخطاب، می نویسد: ان الأنصار خالفونا و اجتمعوا بأسرهم فی سقیفة بنی ساعدة و خلاف عنا علی و الزبیر و من معهما... با دقت در این احادیث و مخصوصا آنچه ابن عبد ربه و طبری و دیگران نقل کردند، روش می شود که حکومت ابوبکر بر چه پایه هایی بوده است. آیا حکومتی که بر اساس زور و تهدید بر سر کار آمده و با یادگار پیامبرصلی الله علیه وآله این گونه برخورد کرده تا آنجا که تهدید به سوزاندن خانه وحی می کند، می تواند با اجماع مسلمین سرکار آمده باشد!؟ این چه اجماعی است که با زور و تهدید به دست می آید؟ این چه اجماعی است که اهل بیت پیامبرعلیه السّلام در آن حضور ندارند؟ این چه اجماعی است که اکابر صحابه از آن بی خبرند؟ حکومتی که برای بیعت گرفتن از اهل بیت پیامبر اکرم همانهایی که قرآن به احترام و مودت با آنها امر کرده است، این گونه عمل می کند، با مردم عادی چگونه رفتار خواهد کرد؟ و اساسا وقتی دستگاه خلافت با اهل بیت پیامبر با خشونت رفتار کند، آیاعموم مردم جرئت مخالفت با این حکومت را خواهند داشت؟ وقتی این گونه از مردم بیعت گرفته می شود این بیعت چه ارزشی خواهد داشت؟ مگر در بیعت اختیار و رضایت شرط نیست؟ آیا تمام کسانی که با ابوبکر بیعت کردند مختار بودند؟ اگر کسی را به زور از خانه اش بیرون آورند، همچنان که طبری و دیگران نقل کردند (فانطلق الیهم عمر فاء بهما تعبا) «عمر به سوی امام علی و زبیر رفت و آنان را با خشونت بیرن کشید» آیا باز هم او را مختار می توان دانست؟

ص: 308

ص: 309

قوم من المهاجرین و الانصار و ما لوامع علیّ بن ابی طالب- منهم العباس بن عبد المطلب- و الفضل بن العباس- و الزبیر بن العوام بن العاص- و خالد بن سعید- و المقداد بن عمر- و سلمان الفارسی- و ابو ذر الغفاری- و عمار بن یاسر- و البراء بن عازب- و ابی بن کعب» یعنی قومی از مهاجر و انصار تخلّف و دوری نمودند از بیعت ابو بکر و مایل شدند با علیّ بن ابی طالب علیه السّلام از جمله آنها بودند عباس بن عبد المطلب و نه نفر دیگر که اسامی آنها را ذکر نموده است.

آیا این افراد عقلاء قوم و اکابر اصحاب و غالبا محل شور رسول اکرم صلی الله علیه وآله نبودند؟ آیا علی علیه السّلام و عباس عم اکرم رسول الله صلی الله علیه وآله و بزرگان بنی هاشم از عقلای قوم نبودند؟! شما را به خدا انصاف دهید چگونه اجماعی بوده که بدون حضور و شور و قبول و تصدیق آنها صورت حقیقت به خود گرفته؟ فقط ابو بکر را تنها، محرمانه از میان آن جمع بیرون ببرند و دیگران از کبار صحابه را خبر ننمایند و رأی آنها را نگیرند، آیا معنی اجماع می دهد یا دسیسۀ سیاسی در کار بوده؟

پس علاوه بر اینکه اجماع تمام امت در بدو امر برای تعیین خلافت منعقد نگردید، اجماع تمام اهل مدینه هم نبوده بلکه به خروج سعد بن عباده و همراهانش اجماع تمام در سر پوشیده کوچک سقیفه هم واقع نشده بلکه

ص: 310

نخستین کودتائی بود که عالم اسلامیت به تاریخ بشر امانت سپرد!

در حدیث ثقلین و سفینه

از همه اینها گذشته بنی هاشم و عترت و أهل بیت پیغمبرصلی الله علیه وآله هم که اجماع ایشان حتما حجت بوده است به اعتبار حدیث مسلّم بین الفریقین که در لیالی ماضیه با اسناد معتبره عرض نمودم که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:

«انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی اهل بیتی ان تمسکتم بهما فقد نجوتم (و فی نسخة) لن تضلوا بعدها أبدا»

(من دو چیز بزرگ را در میان شما می گذارم که اگر به این دو چنگ زده و متمسک شدید هرگز گمراه نگردید و قطعا نجات می یابید و این دو یکی قرآن کتاب آسمانی و دیگر عترت و اهل بیت هستند) (مراجعه شود به مجلس سوم همین کتاب)

حاضر در سقیفه نبوده و موافقت با خلافت أبی بکر ننمودند (یعنی آنها را خبر نکردند که به آنجا حاضر شوند تا حقیقت اجماع حاصل شود؟!).

و نیز در حدیث مشهور دیگر که معروف به حدیث سفینه است و در لیالی ماضیه با اسناد آن ذکر نمودیم که رسول أکرم صلی الله علیه وآله فرموده: «مثل اهل بیتی کمثل سفینة نوح من توسل بهم نجی و من تخلف عنهم هلک» (مثل اهل بیت من مثل کشتی نوح است، کسی که توسل به آنها جست نجات می یابد و کسی که تخلف و دوری از آنها بنماید هلاک خواهد شد (مراجعه شود به مجلس سوم همین کتاب) می رساند که همان قسمی که در طوفان و بلایای وارده نجات امت نوح به توسل سفینه بوده امّت من هم در حوادث و گرفتاری ها بایستی

ص: 311

متوسّل و متمسّک به أهل بیت من گردند تا نجات پیدا کنند هر کس از آنها تخلف و روی گردان شود هلاک خواهد شد.

و نیز ابن حجر در صفحه٩٠ صواعق(1) ذیل آیه چهارم از ابن سعد دو حدیث نقل می کند در لزوم توجه به أهل بیت رسالت و عترت طاهره یکی آنکه پیغمبرصلی الله علیه وآله فرمود:

«أنا و أهل بیتی شجرة فی الجنة و أغصانها فی الدنیا فمن شاء أن یتخذالی ربه سبیلا فلیتمسک بها».

(من و اهل بیت من درختی هستیم در بهشت که شاخه های آن در دنیاست. پس کسی که خواهد راهی به سوی خدا پیدا کند باید تمسک

ص: 312


1- صواعق المحرقه، ابن حجر مکی، ص150، باب 11، فصل1 آیه 4. ابن حجر همین دو حدیث را با همین الفاظ نقل کرده است، لکن در انتهای حدیث اول آنچه سلطان الواعظین به آن اشاره کرده: «فلیتمسک بها» را نیاروده، اما در ص236، بعد از خاتمه، تتمه، باب الأمان ببقائهم، هر دو حدیث را این گونه نقل کرده است: و عن المحب الطبری لأبی سعید فی شرف النبوة بلا اسناد حدیث انا و اهل بیتی شجرة فی الجنة و اغصانها فی الدنیا فمن تمسک بها اتخذ الی ربه سبیلا. و اورد ایضا بلا اسناد حدیث فی کل خلف من امتی عدول من اهل بیتی ینفون عن هذا الدین تحریف الغالین و انتحال المبطلین و تأویل الجاهلین. و نیز محب الدین طبری در ذخائر العقبی، ص16، قسم 1 باب فی فضل اهل البیت، و قندوزی در ینابیع الموده 2/366، ح 47، باب 58، همین دو حدیث را نقل کرده اند. شایان ذکر است که ابن حجر در ص236، احادیث دیگری در فضیلت اهل بیت نقل کرده که به یک حدیث اشاره می کنیم: و فی روایة لأحمد و غیره: النجوم امان لأهل السماء، فاذا ذهبت النجوم ذهب اهل اسماء و اهل بیتی امان لاهل الارض، فاذا ذهب اهل الارض و صح النجوم امان لأهل الارض من الغرق و اهل بیتی امان لأمتی من الاختلاف – ای المؤدی لاستئصال الامة- فإذا خالفتها قبیلة من العرب اختلفوا فصاروا حزب ابلیس.

بجوید به آنها.)

حدیث دوم آنکه فرمود: فی کل خلف من امتی عدول من اهل بیتی ینفون عن هذا الدّین تحریف الضالین و انتحال المبطلین و تأویل الجاهلین ألا و انّ أئمتکم وفد کم الی الله عز و جل فانظروا من توفدون.

(در هر دوره برای امت من عدولی هستند از اهل بیت من که زایل و دور می کنند از این دین تحریف گمراهان و انتحال مبطلین (یعنی ادعای مدعیان باطل) و تأویل جالهین را. بدانید به درستی که امامان شما پیشوایان هستند که وارد کننده هستند شما را به سوی خدایتعالی پس نظر کنید چه کس را پیشوا نمایید)

خلاصۀ این قبیل احادیث که در کتب معتبرۀ خودتان بسیار رسیده این است که می رساند به امّت اگر از اهل بیت من دوری نمودیددشمنان بر شما غالب می شوند و گمراهتان می نمایند و بدعتها و رأی و قیاسها به میان می آید باز نجات شما به وسیله اهل بیت من خواهد بود آنها را از خود دور نکنید و خودتان از آنها دور نگردید که هلاک خواهید شد.

بالاخره تمام آن اشخاصی که حضورشان در اجماع و بیعت و تعیین خلیفه مؤثر بوده جزء متخلّفین در بیعت بودند، پس این چگونه اجماعی بوده که صحابۀ کبار و عقلاء قوم و عترت و أهل بیت رسالت حاضر در مدینه در آن شرکت نداشتند؟!

جای تردید نیست که اجماعی واقع نشد بلکه اکثریت هم وقوع پیدا ننمود چنانچه ابن عبد البر قرطبی که از بزرگان علمای خودتان است در

ص: 313

استیعاب(1) و ابن حجر در اصابه(2) و دیگران گویند سعد بن عباده انصاری که مدعی مقام خلافت بود به ابی بکر و عمر ابدا بیعت نکرد و آنها هم متعرّض او نشدند چون صاحب قبیله بود از ترس آن که مبادا تولید فساد شود لذا سعد به شام رفت به روایت روضه الصفا(3) به

تحریک یکی از عظما و بزرگان (که عند العقلاء معلومست چه کس بوده که حکمش نافذ بوده) شبانه تیری بر او زدند و کشته شد و نسبتش را به اجنّه دادند (ولی به روایت

ص: 314


1- در همین مجلس گذشت.
2- سبل الهدی و الرشاد، ابن حجر عسقلانی، 3/56، رقم 3180، شرح حال سعد بن عباده. ابن حجر می نویسد: و قصته [سعد بن عبادة] فی تخلفه عن بیعة ابی بکر مشهورة و خرج الی الشام فمات بحوران.
3- در همین بحث گذشت. و نیز ابی مخنف، در تاریخش 1/42، کتاب السقیفه، امر ابی بکر فی اول خلافته. جریان را با این الفاظ نقل می کند: ان سعد بن عبادة لم یبایع ابابکر و خرج الی الشام، فبعث عمر رجلا و قال: ادعه الی البیعة... فدعاه الی البیعة، فقال لا أبایع قریشا قط... فرماه بسهم فقتله. ابن عبد ربه در عقد الفرید، 5/13، کتاب العسجده الثانیه، سقیفه بنی ساعده، الذین تخلفوا عن بیعه ابی بکر، جریان را به این الفاظ نقل می کند: ابو منذر هشام بن محمد الکلبی، قال: بعث عمر رجلا الی الشام فقال: ادعه الی البیعة و احمل له بکل ما قدرت علیه، فان ابی فاستعن الله علیه. قدم الرجل الشام، فلقیه بحوران فی حائط، فدعاه الی البیعة فقال: لا ابایع قرشیا ابداً. قال: فانی اقاتلک! قال: و ان قاتلنی! قال: أفخارج انت مما دخلت فیه الأمة؟ قال: اما من البیعة فانا خارج. فرماه بهم فقتله. میمون بن مهران عن ابن سیرین قال رومی سعد بن عبادة بسهم فجود دفیناً فی جسده فمات فبکته الجن. و ابن حجر عسقلانی در فتح الباری، 7/126، شرح حدیث 3807، کتاب مناقب الانصار، باب منقبه سعد بن عباده سعد بن عباده می نویسد: لم یقع من سعد بعد ذلک شیء یعبا به الا انه امتنع من بیعة ابی بکر فیما یقال و توجه الی الشام فمات بها.

مورّخین- زننده تیر خالد بن ولید بود که بعد از کشتن مالک بن نویره و تصرف عیال او در اوّل خلافت ابی بکر- مغضوب غضب خلیفۀ ثانی عمر بود تا در دورۀ خلافت او خواست خود را نزد خلیفه پاک کند چنانکه کرد. لذا شبانه با تیر او را زد معروف شد اجنّه او را کشتند).

شما را به خدا آقایان عادت و تعصّب را کنار بگذارید و قدری فکر کنید این چگونه اجماعی بوده که علیّ بن ابی طالب علیه السّلام و عباس عمّ اکرم رسول الله و ابن عباس و تمام بنی هاشم- عترت و اهل بیت پیغمبر و بنی امیّه و أنصار در او داخل نبودند.

حافظ: چون احتمال فساد می رفت و به تمام امت هم دسترسی نداشتند ناچار با عجله و شتاب به همان عدّۀ حاضر در سقیفه اکتفا نموده بیعت نمودند بعدها امّت تسلیم شدند.

داعی: بر رجال و بزرگان صحابه و عقلای قوم خارج از مدینه دست نداشتند شما را به خدا انصاف دهید اگر دسیسه ای در کار نبوده چرا حاضرین مدینه را خبر نکردند در مجلس شور حاضر گردند؟ آیا نظر و رأی عباس (شیخ القبیله) عمّ اکرم رسول الله و علیّ بن ابی طالب داماد آن حضرت و بنی هاشم و کبار صحابۀ حاضر در مدینه لازم نبود فقط رأی و نظر عمر و أبو عبیدۀ جرّاح کفایت از حال عموم می نمود فاعتبروا یا اولی الابصار!

پس دلیل اجماع شما عموما و خصوصا که عقلاء و کبار از صحابه از مهاجر و أنصار در او شرکت نکردند بلکه مخالفت هم کردند به کلی عاطل و باطل

ص: 315

و از درجه اعتبار عند العقلاء ساقط است.

چون اجماع عرض کردم آن را گویند که أحدی از آن تخلف ننماید و در این اجماع ساختگی شما به اقرار علماء و مورخین خودتان عموما و به تصدیق خودتان جماعت عقلاء و علماء عموما شرکت در رأی دادن ننمودند. چنانچه امام فخر رازی در نهایت الاصول صریحا گوید در خلافت أبو بکر و عمر ابدا اجماع واقع نشد تا بعد از کشته شدن سعد بن عباده آنگاه اجماع منعقد شد.

نمی دانم چگونه شما چنین اجماع معدومی را دلیل بر حقّانیّت گرفتید پس جواب دلیل اولتان با همین مختصر بیان باقتضای وقت مجلس داده شده.

رد این قول که چون أبو بکر سناً اکبر بود به خلافت بر قرار شد

و امّا دلیل دوم شما که فرمودید چون أبی بکر أسن از أمیر المؤمنین علیه السّلام بود لذا حق تقدم برای او بود در امر خلافت بسیار مردود از دلیل اوّل پوچ تر و مضحک تر و بی معنی تر است.

برای آنکه اگر سن شرط در خلافت بود اکبر از أبو بکر و عمر بسیار بودند و محققا أبو قحافه پدر أبو بکر اکبر از پسرش بود و در آن زمان حیات داشت چرا او را خلیفه قرار ندادند.

حافظ: کبر سن أبی بکر توأم با لیاقت بود چون شیخی جهان دیده و محبوب رسول الله وقتی در قومی باشد جوان نارسی را زمام دار نمی نمایند.

ص: 316

با بودن شیوخ از صحابه پیغمبر علی جوان را اختیار می فرمود

داعی: اگر امر چنین باشد که شما می گوئیدکه با وجود پیرمرد آزموده جوانی را به کار آن هم کار خدا داده نباید گماشت این اعتراض اول به رسول خداصلی الله علیه وآله میرود که در غزوه تبوک وقتی رسول اکرم صلی الله علیه وآله عازم حرکت شد منافقین محرمانه قرار دادی کردند که در غیاب آن حضرت در مدینه انقلابی برپا کنند فلذا برای اداره امر مدینه مرد کاردانی لازم بود که به جای آن حضرت در مدینه بماند و با قوت قلب و حسن سیاست مدینه را اداره و عملیات منافقین را خنثی نماید.

تمنّا می کنم از آقایان محترم بفرمائید پیغمبر چه کس را در مدینه به خلافت و جانشینی خود برقرار نمود.

حافظ: مسلّم است که علی رضی الله عنه را خلیفه و نایب مناب خود قرار داد.

داعی: مگر أبو بکر و عمر و سایر پیر مردان از صحابه در مدینه نبودند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله أمیر المؤمنین علیه السّلام جوان را خلیفه رسمی و جانشین خود قرار داد و صریحافرمود:

«انت خلیفتی فی اهل بیتی و دار هجرتی»

(تو جانشین من هستی در اهل بیت من و در مدینه که خانه و محل هجرت من است)

پس آقایان در اقامۀ دلائل قدری فکر نمائید که موقع جواب بلا جواب نمانید پس هدف و مقصد آن حضرت از اینکه علی علیه السّلام را در عین شباب و

ص: 317

جوانی با حضور شیوخ و کبار از صحابه امثال ابی بکر و عمر و دیگران به خلافت برقرار نمود تهیۀ جواب عملی برای امشب شما بود که نگوئید با بودن شیخ جهان دیده جوانی را بکار نباید گماشت.

عمل رسول اکرم صلی الله علیه وآله بزرگتر دلیل است که در تعیین خلافت و ابلاغ رسالت پیری و جوانی مدخلیت ندارد.

اگر با وجود پیران سالخورده جوان نورس را نباید به کار گماشت پس چرا در موقع فرستادن آیات اول سوره برائت بر اهل مکه که قطعا در چنین مواردی وجود پیرمرد سالخوردۀ با تدبیر و جهان دیده ای لازم بود که با حسن سیاست اداء وظیفه نماید، رسول اکرم صلی الله علیه وآله ابی بکر پیر مرد را از وسط راه بر گردانیده و علی جوان را مأمور آن کار بزرگ کرد به عذر اینکه خدا فرستاده که ابلاغ رسالت مرا نباید بنماید مگر خودت یا یک نفر مثل خودت.

و همچنین برای هدایت اهل یمن چرا از وجود شیوخ سالخورده مانند ابی بکر و عمر و دیگران استفاده ننمود و امیر المؤمنین علیه السّلام را مأمور هدایت اهل یمن نمود.

از این قبیل موارد بسیار است که آن حضرت با وجود شیوخ قوم مانند ابو بکر و عمر و دیگران، علیٍ جوان را انتخاب نموده و کارهای بزرگ را به او واگذار می نمود.

پس معلوم شد که این شرط سالخوردگی شما پوچ اندر پوچ و بی مغز و معنی می باشد و از شرائط نبوت و ولایت و خلافت ابدا کبر سن نمی باشد، بلکه شرط اصلی خلافت مانندنبوت جامعیت کامل است که مورد پسند و

ص: 318

قبول پروردگار باشد و هر فردی که جامع جمیع صفات عالیه شد، خواه پیر و یا جوان خداوند او را به مقام خلافت برگزیند و به وسیله نبی و رسول مکرم به مردم معرفی فرماید و بر مردم است که اطاعت او را مانند اطاعت خدا و پیغمبر بنمایند.

علی علیه السّلام فارق بین حق و باطل است

دلیل بزرگ دیگری که بیادم آمد و می توان آن را بزرگتر دلیل بر ابطال خلافت آنها دانست مخالفت شخص امیر المؤمنین و فارق بین حق و باطل علیّ بن ابی طالب علیه السّلام می باشد از آن اجماع ساختگی.

چه آنکه وجود علی علیه السّلام بنا به فرموده رسول اکرم صلی الله علیه وآله فارق بین حق و باطل بوده است چنانچه علماء بزرگ شما اخبار بسیاری در این باب نقل نموده اند.

از جمله شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب١6ینابیع الموده(1) از کتاب السبعین فی فضائل امیر المؤمنین و امام الحرم الشریف ابی جعفر احمد بن عبد الله شافعی حدیث دوازدهم از هفتاد حدیث را از فردوس دیلمی و میر سید علی همدانی شافعی(2) در مودت ششم از موده القربی(3) و حافظ در امالی و محمّد بن یوسف

ص: 319


1- ینابیع الموده، قندوزی، 2/234، ح 655، باب 56. قندوزی حدیث را این گونه نقل کرده است: عن ابی ذر الغفاری قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله سیکون من بعدی فتنة، فان کان ذلک فالزموا علیّ بن ابی طالب فانه الفاروق بین الحق و الباطل. (رواه صاحب الفردوس).
2- ذخائرالعقبی، محب طبری، ص56، قسم 1، باب فضائل علیّ بن ابی طالب علیه السّلام، ذکر اسمه و کنیته. محب الدین طبری نیز حدیث را با این الفاظ نقل کرده است: عن ابی ذر قال: سمعت رسول الله یقول لعلی علیه السّلام: انت الصدیق الأکبر و انت الفاروق الذی یفرق بین الحق و الباطل و انت یعسوب الدین.
3- موده القربی، میر سید علی همدانی، موده 6، (با استفاده از ینابیع الموده، قندوزی، 2/289، ح 826، باب 56). همدانی نیز حدیث را این گونه نقل کرده است: او لیلی الغفاری رفعه: ستکون من بعدی فتنة. فاذا کان ذلک فالزموا علیّاً، فانه الفاروق بین الحق و الباطل. (کذا فی الفردوس).

گنجی شافعی در باب44 کفایه الطالب(1) سه خبرمسندا از ابن عباس و ابو لیلی

ص: 320


1- کفایه الطالب، گنجی شافعی، ص188، باب 44. گنجی شافعی در این باب سه حدیث نقل کرده است: یک- عن ابی عباس قال: ستکون فتنة فمن ادرکها منکم فعلیه بخصلة من کتاب الله تالی و علیّ بن ابی طالب علیه السّلام فانی سمعت رسول الله صلی الله علیه وآله و هو یقول: هذا اول من آمن بی، و اول من یصافحنی، و هو فاروق هذه الامة، یفرق بین الحق و الباطل و هو یعسوب المؤمنین و لامال یعسوب الظلمة و هو الصدیق الاکبر و هو بابی الذی اوتی منه و هو خلیفتی من بعدی. دو- عن ابی لیلی الغفاری قال: سمعت رسول الله صلی الله علیه وآله یقول: ستکون من بعدی فتنة، فإذا کان ذلک، فالزموا علیّ بن ابی طالب. انه اول من یرانی، واول من یصافحنی یوم القیامة، و هو معی فی السماء العلیاء و هو الفاروق بین الحق والباطل. آنگاه بعد از نقل این حدیث می نویسد: قلت: هذا حدیث حسن عال، رواه الحافظ فی امالیه. سه- عن ابی ذر قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله یا علی من ارقنی فارق الله تعالی و من فارقک یا علی فارقنی و نیز ابن اثیر در اسد الغابه، 5/287، قسم الثانی فی الکنی، حرف اللام، شرح حال ابو لیلی الغفاری. حدیث را همانند دومین حدیثی که از کفایه الطالب نقل کردیم آورده است. خوارزمی در مناقب، ص105، ح 108، فصل 8، حدیث را با این الفاظ آورده است: عن ابی لیلی قال: قال رسول اله صلی الله علیه وآله ستکون من بعدی فتنة، فاذا کان ذلک، فالزموا علیّ بن ابی طالب، فانه الفاروق بین الحق و الباطل. ابن حجر عسقلانی در سبل الهدی و الرشاد، 7/612، ح32964، کتاب الفضائل، باب 3، فصل2، فضائلی علی علیه السّلام حدیث را همانند آنچه از مناقب خوارزمی نقل کردیم آورده است. ابن عساکر در تاریخ دمشق، 42/450، رقم 4933، شرح حال علیّ بن ابی طالب، حدیث را با همان الفاظ مؤلف نقل کرده است.

غفاری و ابو ذر غفاری همگی به مختصر تفاوت و کم و زیادی در الفاظ و عبارات و اتحاد در جمله آخر حدیث از رسول اکرم صلی الله علیه وآله نقل نموده اند که فرمود:

«ستکون من بعدی فتنة فاذا کان ذلک فالزموا علیّ بن ابی طالب انّه اوّل من یرانی و اوّل من یصافحنی یوم القیمة و هو معی فی السماء العلیا و هو الفاروق بین الحق و الباطل»

(زود است بعد از من فتنه ای برپاشود. پس اگر چنین شد شما ملزم هستید با علی بن ابن طالب باشید؛ چون اوست اول کسی که مرا می بیند و با من مصافحه می نماید روز قیامت و او با من است در مرتبه بلند و علیا و اوست جدا کننده بین حق و باطل)

پس علی القاعده بعد از وفات رسول خداصلی الله علیه وآله در چنین پیش آمد و فتنۀ بزرگ که مهاجر و انصار به هم افتادند و هر یک می خواستند خلیفه از آنها باشد (به اصطلاح و مثل معروف از آب گل آلود ماهی بگیرند)، به حکم و دستور آن حضرت بایستی امت، علی را بیاورند و دست به دامن او گردند تا حق را از باطل نشان دهد و البته بنا به فرموده آن حضرت هر طرفی که علی علیه السّلام بوده حق و در مقابلش باطل.

حافظ: این خبری که شما نقل نمودید خبر واحد است و به خبر واحد اعتمادی نبوده تا مورد عمل قرار گیرد.

داعی: خیلی تعجب است که زود فراموش می فرمائید یا عمدا سهو می نمائید

ص: 321

جواب خبر واحد را در شب های اول عرض کردم که علمای سنت و جماعت حجّیت خبر واحد را قبول دارند و شما از این جهت نمی توانید این خبر را به عنوان خبر واحد مردود دارید.

به علاوه همین یک خبر نیست بلکه اخبار بسیاری از طرق موثقین علماء شما به عبارات مختلفه اثبات مرام می نماید که ما به بعض از آنها در لیالی ماضیه اشاره نمودیم منتها برای آنکه وقت مجلس زیاد گرفته نشود فقط به سلسلۀ روات و کتب آنها اکتفا نموده و از نقل تمام آن أحادیث مسنده صرف نظر نموده اینک هم باز برای تأیید عرایضم تا آنجائی که وقت و حافظه ام اجازه می دهد به بعض دیگر اشاره می کنم.

از جمله خبری است که محمّد بن طلحه شافعی در مطالب السؤول و طبری در کبیر(1) و

بیهقی در سنن و نور الدین مالکی در فصول المهمّه و حاکم در مستدرک(2) و حافظ ابو نعیم در حلیه و ابن عساکر در تاریخ(3) وابن ابی

ص: 322


1- معجم الکبیر، طبرانی، 6/269، احادیث ابو سخیله کوفی عن سلمان.
2- المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، 3/121، ح 4584، کتاب معرفه الصحابه، مناقب امیر المؤمنین این حدیث را نقل کرده است: عن علی علیه السّلام قال: انا عبد الله و اخو رسوله و انا الصدیق الاکبر، لا یقولها بعدی الا کاذب صلیت قبل الناس بسبع سنین قبل ان یعبده احد من هذه الامة.
3- تاریخ دمشق، ابن عساکر، 42/41-43، رقم 4933، شرح حال علیّ بن ابی طالب. ابن عساکر این حدیث را با الفاظ و طرق گوناگون نقل کرده است که به دو حدیث اشاره می کنیم: یک- عن ابن عباس قال: ستکون فتنة فمن أدرکها منکم فعلیه بخصلتین: کتاب الله و علیّ بن ابی طالب، فانی سمعت رسول الله صلی الله علیه وآله یقول و هو آخذ بید علی: هذا اول من آمن بی و اول من یصافحنی و هو فاروق هذه الامة یفرق بین الحق و الباطل و هو یعسوب المؤمنین و المال یعسوب الظلمه و هو الصدیق الاکبر و هو بابی الذی اوتی منه و هو خلیفتی من بعدی. دوم- عن ابی ذر انه سمع رسول الله صلی الله علیه وآله یقول لعلیّ بن ابی طالب: انت اول من آمن بی و انت اول من یصافحنی یوم القیامة و انت الصدیق الأکبر و انت الفاروق الذی یفرق بین الحق و الباطل و انت یعسوب المؤمنین و المال یعسوب الکفار.

الحدید در شرح نهج(1) و طبرانی در اوسط و محبّ الدین در ریاض(2) و حموینی در فرائد(3) و سیوطی در درّ المنثور ازابن عباس و سلمان و ابی ذر

ص: 323


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 13/228، خطبه 238 (قاصعه)، القول فی اسلام ابی بکر علی و خصائص کل منها. ابن ابی الحدید حدیث را این گونه نقل کرده است: و قد روی محمد بن عبد الله بن ابی رافع، عن ابیه عن جده ابی رافع قال: اتیت اباذر بالربذه اودعه، فلما اردت الانصراف قال لی و لا ناس معی: ستکون فتنة، فاتقوا الله و علیکم بالشیخ علیّ بن ابی طالب، فاتبعوه، فانی سمعت رسول الله صلی الله علیه وآله یقول له: انت اول من آمن بی و اول من یصافحنی یوم القیامة و انت الصدیق الاکبر و انت الفاروق الذی یفرق بین الحق و الباطل و انت یعسوب المؤمنین و المال یعسوب الکافرین و انت اخی و وزیری و خیر من اترک بعدی تقضی دینی و تنجز موعدی.
2- ریاض النضره، محب الدین طبری، 3/106، باب 4، فصل 2، فی اسمه و کنیته. طبری حدیث را این گونه نقل می کند: عن ابی ذر قال: سمعت رسول الله صلی الله علیه وآله یقول لعلیّ: انت الصدیق الأکبر و انت الفاروق الذی تفرق بین الحق و الباطل. و فی روایة و انت یعسوب الدین. اخرجهما الحاکمی.
3- فرائد السمطین، حموینی، 1/140، ح 102-103، سمط 1، باب 24. حموینی، حدیث را همانند ابن عساکر نقل می کند. و نیز متقی هندی در کنز العمال، 11/616، ح 31990، کتاب فضائل باب 3، فضائل علی علیه السّلام حدیث را اینگونه نقل کرده است: ان هذا اول من آمن بی و اول من یصاحفنی یوم القیامة و هذا الصدیق الاکبر و هذا فاروق هذه الامة یفرق بین الحق و الباطل و هذا یعسوب الظالمین قاله لعلی (طب- عن سلمان و ابی ذر معا؛ هق، عد - عن حذیفة). قندوزی در ینابیع الموده 2/144، ح 398، باب 56 حدیث را این گونه نقل می کند: عن ابی ذر مرفوعاً: یا علی انت الصدیق الأکبر و انت الفاروق الذی یفرق بین الحق و الباطل و انت یعسوب المؤمنین

و حذیفه نقل می نمایند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله به دست مبارک اشاره نمود به سوی علی بن ابی طالب و فرمود:

«انّ هذا اوّل من آمن بی و اوّل من یصافحنی یوم القیمة و هذا الصدیق الاکبر و هذا فاروق هذه الامّة یفرق بین الحق و الباطل»

(به درستی که این (علیّ علیه السّلام)اول کسی است که به من ایمان آورده و اول کسی است که روز قیامت با من مصافحه می نماید واین علی صدیق اکبر و راستگوی بزرگ و فاروق این امت است که جدایی می اندازد بین حق و باطل)

و محمد بن یوسف گنجی در باب 44 کفایه الطالب((1)) همین حدیث را نقل نموده به اضافه این کلمات:

«و هو یعسوب المؤمنین و هو بابی الذی اؤتی منه و هو خلیفتی من بعدی»

(و اوست پادشاه مؤمنین و اوست باب من که می آیند از او و اوست خلیفه من بعد از من. آنگاه گنجی شافعی گوید: این حدیث را محدث شام در جزء چهل و نهم و بعد از سیصد حدیث در فضائل علیّ در کتاب خود

ص: 324


1- . کفایه الطالب، گنجی شافعی، ص187 باب 44، و نیز مناوی در فیض القدیر، 4/472، ح 5600، حرف العین چنین نقل می کند. علی یعسوب الدین و المال یعسوب المنافقین.

آورده است.)

و نیز محمّد بن طلحه شافعی در مطالب السؤول و خطیب خوارزمی در مناقب(1) و ابن صباغ مالکی در فصول المهمّه و خطیب بغداد در صفحه٢١ جلد چهاردهم تاریخ بغداد و حافظ ابن مردویه در مناقب و سمعانی در فضائل الصحابه و دیلمی در فردوس و ابن قتیبه در صفحه6٨ جلد اول الامامه و السیاسه و زمخشری در ربیع الابرار(2) و حموینی در باب٣٧ فرائد(3) و طبرانی در اوسط(4) و فخر رازی در صفحه١١١ جلد اول تفسیر کبیر(5) و گنجی شافعی در کفایه الطالب(6) و امام احمد در مسند ودیگران از علماء شما نقل نموده اند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود: «علی مع الحق و الحق مع علی حیث دار»

ص: 325


1- مناقب خوارزمی، ص104، ح107، فصل 8.
2- ربیع الابرار، زمخشری، 2/236، باب الخیر و الصلاح... حدیث را این گونه نقل می کند: عن ام سلمة.... سمعت رسول الله صلی الله علیه وآله یقول: علی مع الحق و القرآن و الحق و القران مع علیّ، و لن یفترقا حتی یردا علی الحوض.
3- فرائد السمطین، حموینی، 1/176-177، ح 138، -140، سمط 1 باب 36.
4- معجم الاوسط، طبرانیع 6/422، ح 5902، احادیث محمد بن یحیی القزاز.
5- تفسیر الکبیر، فخر رازی، 1/205، ذیل سوره فاتحه، باب 4 مسأله 9، حجت 5.
6- کفایه الطالب، گنجی شافعی، ص265، باب 62. و نیز ابن عساکر در تاریخ دمشق، 42/449، رقم 4933، شرح حال علیّ بن ابی طالب، ابو جعفر اسکافی در المعیار و الموازنه، ص35 و 119، ذکر اصناف المخالفین و المعاندین للامام امیر المؤمنین علیّ بن ابی طالب علیه السّلام حدیث را این گونه نقل می کند: مع روایتکم الظاهرة ان النبی صلی الله علیه وآله قال: علی مع الحق و الحق مع علیّ... ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه، 2/297، خطبه 37، (و من کلام له علیه السّلام یجری مجری الخطبه) (الاخبار الوارده عن معرفه الامام علی بالأمور الغیبیه) و قندوزی در ینابیع الموده، 1/269، ح 1-2، باب 20 حدیث را با عبارات گوناگون نقل می کنند.

(علی با حق و حق با علی می گردد. هیچ گاه علی از حق و حق از علی جدا نخواهد شد)

و نیز در همان کتابها به علاوه شیخ سلیمان قندوزی حنفی در باب٢٠ ینابیع الموده(1) از حموینی نقل نموده اند که آن حضرت فرمود:

«علیّ مع الحقّ و الحقّ مع علیّ یمیل مع الحقّ کیف مال»

(علی با حق و حق با علی است و علی به طرف حق مایل است هرگونه میل کند)

و حافظ ابو نعیم احمد بن عبد الله اصفهانی متوفی سال4٣٠ در صفحه6٣ جلد اول حلیه الاولیاء(2) باسناد خود نقل نموده است که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:

ص: 326


1- ینابیع الموده، سلیمان قندوزی، 1/270، ح 3، باب 20، قندوزی حدیث را این گونه نقل کرده است: الحموینی بسنده علیه السّلام الارزق بن قیس عن ابن عباس قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله الحق مع علی حیث دار.
2- حلیه الاولیاء، ابو نعیم اصفهانی، 1/63، رقم 4، شرح حال علیّ بن ابی طالب. ابو نعیم حدیث را این گونه نقل کرده است: عن الحسن بن علی علیه السّلام قال: قال رسول لله صلی الله علیه وآله: ادعوا لی سید العرب – یعنی علیّ بن ابی طالب علیه السّلام- فقالت عائشة الست سید العرب؟ فقال: انا سید ولد آدم و علی سید العرب. فلما جاء ارسل الی الأنصار فأتوه، فقال لهم: یامعشر الأنصار، ألا أدلکم علی ما این تمسکتم به لن تضلوا بعده ابدا؟ قالوا: بلی یا رسول الله. قال: هذا علی فاحبوه بحبی و اکرموه بکرامتی، فان جبرئیل أمرنی بالذی قلت لکم عن الله عزوجل. و نیز محب الدین طبری در ریاض النضره، 3/137، باب 4، فصل 6، ذکر اختصاصه بسیاده العرب و حث الأنصار علی حبه. و محمد بن طلحه شافعی در مطالب السؤول، ص96، باب 1 و فصل 6، این حدیث را با همین الفاظ نقل کرده اند. همچنین ابن مغازلی در مناقب، ص245، ح292، قوله ألا ادلکم علی من اذا استرشدتموه لم تضلوا، حدیث را این گونه نقل کرده است: عن زید بن ارقم قال: کنا جلوسا بین یدی النبی صلی الله علیه وآله فقال: ألا ادلکم علی من اذا استرشدتموه لن تضلوا و لن تهلکوا؟ قالوا: بلی یا رسول الله. قالوا: بلی یا رسول الله. قال: هو هذا و أشار الی علیّ بن ابی طالب علیه السّلام ثم قال: و اخوه و وازروه و اصدقوه و انصحوه، فان جبرئیل علیه السّلام اخبرنی بما قلت لکم.

«یا معشر الانصار! أ لا أدلّکم علی ما ان تمسّکتم به لن تضلّوا بعده ابدا؟ قالوا: بلی یا رسول الله. قال: هذا علیّ فاحبّوه بحبّی و اکرموه بکرامتی فانّ جبرئیل امرنی بالذی قلت لکم من الله عزّ و جلّ»

(ای جماعت انصار آیا دلالت نکنم شما را به کسی که اگر به آن چنگ زنید و تمسک جویید هرگز بعد از او گمراه نشوید؟ عرض کردند: بلی ای رسول خدا. فرمود:

آن کس که به آن چنگ زنید و تمسک جویید تا گمراه نشوید این علی می باشد. پس او را دوست بدارید به دوستی من و اکرام بنمایید او را به کرامت من و آنچه من به شما گفتم جبرئیل از جانب پروردگار مرا چنین امر چنین امر نموده.)

این احادیث نبویّه با اختلاف الفاظ و تعدد روات و حفّاظ آن اگر چه هر حدیثی در نظر اول خبر واحدی می آید که برای مدلول خاصی بیان گردیده و لکن در نظر اهل علم تعبیر به تواتر معنوی می شود که از مضامین تمامی آنها مستفاد می گردد که دلائل خاصه ای است که برای مدلول عام آمده که با تشریک یکدیگر آن مدلول عام به اثبات می رسد.

و مراد از آن مدلول عام عنایت رسول اکرم صلی الله علیه وآله است نسبت به مقام ولایت، که استثناءً ثابت می کنند تمایل آن حضرت را به علی علیه السّلام نه به دیگری و نیز می رسانند که فقط علی علیه السّلام

مورد شفقت و مهربانی آن حضرت بوده و پیوسته از آن بزرگوار به تنهایی کمک طلبیده؛ چه آنکه علی علیه السّلام متخصص در کمک دادن بوده

ص: 327

و به همین جهت امت را هم امر می کند که بعد از من رجوع به علی علیه السّلام کنید و تمسک به او جویید که پیوسته با حق توأم و فارق میان حق و باطل است. با مطالعه در این قبیل اخبار، انصاف دهید که آیا مخالفت علی علیه السّلام با ابو بکر و کنار رفتن از اجماعٍ خیالی شما و بیعت نکردن با ابی بکر، دلیل بر حقانیت ابو بکر می باشد یا بطلان خلافت او؟

اگر خلافت ابو بکر حق بود، پس چرا علی علیه السّلام که مجسمة حق و حقیقت بود رسول اکرم صلی الله علیه وآله در باره او فرمود: «همیشه علی با حق و حق با او می گردد» بیعت ننمود، بلکه مخالفت هم نمود؟

واقعاً جای بسی تأسف و تعجب است، عجله ای که در روز سقیفه نمودند که قطعا هر عاقل دقیقی را به وضع آن روز بدبین می نماید که اگر دسیسه ای در کار نبود، چرا تإمل ننمودند (و لو چند ساعتی باشد) تا علی بن ابی طالب علیه السّلام فارق بین حق و باطل به فرمودة پیغمرصلی الله علیه وآله و کبار از صحابه و بنی هاشم وبالخصوص عباس عم اکرم آن حضرت همگی حاضر شوند و نظر و رأی خود را در امر خلافت که وظیفه عمومی بود بدهند؟

حافظ: بدیهی است دسیسه ای در کار نبود بلکه چون اوضاع رادر خطر دیدند تعجیل در تعیین خلافت برای حفظ اسلام نمودند.

داعی: یعنی می خواهید بفرمایید ابو عبیده جراح (قبر کن سابق مکه) و یا دیگران از عباس عمّ بزرگوار پیغمبرصلی الله علیه وآله و علی بن ابی طالب علیه السّلام که جان خود را در راه این دین گذارده و یا دیگران از کبار صحابه و بنی هاشم دلسوزتر بودند و اگر آن مقداری که آنجا حرف زدند، تأمل می نمودند و یا ابو بکر و عمر حرف

ص: 328

می زدند و مجلس را سرگرم می نمودند و ابو عبیده یا دیگر را فوری می فرستادند عباس و علیّ را خبر می دادند و اعلام خطر می نمودند که به فوریت بیایند، آیا اگر ساعتی صبر می نمودند تا آن بزگواران بیایند، اسلام از میان می رفت و فتنه ای بر پا می شد که جلوی آن را نمی شدگرفت؟

انصاف دهید که قطعا اگر قدری صبر می کردند، لا اقل بین هاشم و کبار از صحابه با عباس و علی خبر می کردند که در سقیفه حاضر شوند، بر تقویت آن سه نفر اگر حق می گفتند افزوده می شد و اختلاف کلمه در اسلام پیدا نمی شد که امشب بعد از هزار و سیصد و سی و پنج سال (تاریخ زمان مذاکره) ما و شما برادران مسلمان هم در این مجلس مقابل هم قرار نمی گرفتیم، بلکه تمام قوا را همراه و با دشمنان اصلی به جنگ بر می خواستیم.

پس تصدیق کنید هرچه بر سر اسلام آمد از آن روز آمد و آن نبود مگر در اثر تعجیلی که آن سه نفر به کار بردند و مقاصد پنهانی خود را آشکار نمودند.

نواب: قبله صاحب، پس سبب چه بود که آن همه عجله به کار بردند که به فرمودة شما حاضرین مسجد و خانه پیغمبر را هم خبر ندادند؟

داعی: قطع بدانید علت تعجیل در عمل آن بود که می دانستند اگر صبر کنند تا تمام مسلمانها حاضر شوند، یا لا اقل اکابر اردوی اسامه بن زید و بزرگان صحابه حاضر در مدینه و بنی هاشم وغیره، همگی حاضر شوند و شرکت در شور نمایند، حتما در میان اشخاصی که اسم برده می شد طرفداران حق و حقیقت با دلایل واضحه ای که در دست بود، کلاه آنها را پشت معرکة سیاست می انداختند! لذا عجله نمودند که تا هاشم و کبار صحابه به غسل و کفن پیغمبر مشغولند

ص: 329

کارخود را بنمایند و ابو بکر را به آن وضع دو نفری به خلافت بر قرار نمایند؛ چنانچه کردند تا امشب آقایان نامش را اجماع مسلمین بگذارند. چنانچه اکابر علمای خودتان از قبیل طبری(1) و ابن ابی الحدید(2) و دیگران نوشته اند که عمر

ص: 330


1- تاریخ طبری، 2/446، حوادث سال 11، ذکر الأخبار الوارده بالیوم لاذی توفی فیه رسول الله صلی الله علیه وآله ... باب حدیث السقیفه. طبری حدیث را این گونه نقل کرده است: عن ابن عباس... قام عمر فحمد الله و اثنی علیه و قال: اما بعد... فلا یغرنّ امرء ان یقول ان بیعة ابی بکر کانت فلتة فقد کانت کذلک، غیر ان الله وقی شرها و لیس منکم من تقطع الیه الأعناق مثل ابی بکر...
2- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 2/26، خطبه 26، (و من خطبة له علیه السّلام ان الله بعث محمداًصلی الله علیه وآله نذیرا) ذیل عبارت فنظرت فإذا لیس له معین اهل بیتی... حدیث را این گونه نقل کرده است: فأما حدیث الفلتة، فقد کان سبق من عمر ان قال: ان بیعة ابی بکر کانت فلتة وقی الله شرها، فمن عاد الی مثلها فاقتلوه. و نیز ابن کثیر در السیره النبویه، 4/216، حوادث سال 11 هجری، فصل فی ذکر امور مهمه وقعت بعد وفاته و قبل دفنه، باب قصه سقیفه بنی ساعده، بلاذری در انساب الاشراف، 2/262 و 264، باب امر السقیفه متقی هندی در کنز العمال، 5/649، ح 14137، کتاب الخلافه مع الإماره...، باب 1، مسند عمر. ابن هشام در السیره النبویه، 4/306، باب امر سقیفه بنی ساعده روایت را با اندک اختلافی درالفاظ قل کرده است. همچنین سیوطی در تاریخ الخلفاء، ص67، باب خلفاء الراشدین، الخلیفه الاول، ابوبکر فصل فی مبایعته (ابوبکر). ابن اثیر در الکامل، 2/327، حوادث سال 11 هجری، باب حدیث السقیفه و خلافته ابی بکر...، بخاری در صحیح خود، 8/587، کتاب المحاربین من اهل الکفر و الرده، باب رجم الحبلی من الزناء اذا احصنت، ذهبی در سیر اعلام النبلاء، 28/21، سیره خلفاء الراشدین، سیرة ابی بکر، باب خلافه الصدیق، ابن کثیر در البدایه و النهایه، 5/266، حوادث سال 11هجری، فصل فی ذکر امور مهمه وقعت بعد وفاته...، قصه سقیفه بنی ساعده، یعقوبی در تاریخ 2/158، باب ایام عمر بن الخطاب، نیز ابن حبان در الثقات، 2/153، باب استخلاف ابی بکر بن ابی قحافه، امد حنبل در مسند، 1/55، مسند عمر بن الخطاب، باب حدیث السقیفه، هیثمی در مجمع الزوائد، 6/5، باب تدوین العطاء ابن حجر مکی در صواعق المحرقه، ص10 و 14، باب 1، فصل 1، نسائی در سنن الکبری، 4/273، 7154، کتاب الرجم، باب 4، باب تثبیت الرجم، اسکافی در المعیار و الموازنه، ص38، باب بیان بدء بیعه ابی بکر و بیانه و ابانته عن نفسیته و شخصیته، به همین حدیث اشاره کرده اند.

می گفت: «خلافت ابو بکر با عجله و فوریت (بغته) انجام و صورت گرفت، خداوند امر او را به خیر فرماید.»

رد قول عمر که گفت نبوت و سلطنت در یک جا جمع نگردد.

و اما دلیل دیگر شما استناداً به قول خلیفه عمر که گفته نبوت و سلطنت در یک خانواده جمع نمی شود نیز مردود است به نص صریح آیه 54 سوره 4 (نساء) که می فرماید:

{ اَمْ یَحْسُدُونَ النّاسَ عَلی ما آتاهُمُ الله مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهیمَ الْکتابَ وَ الْحِکمَةَ وَ آتَیْناهُمْ مُلْکا عَظیمًا}

(آیا حسد می روزند مردم با آنچه خدا آنها را به فضل خود برخوردار نموده پس به تحقیق ما بر آل ابراهیم کتاب و حکمت فرستادیم و به آنها ملک و سلطنت بزرگ عطا کردیم)

پس به حکم این آیه شریفه این دلیل شما مردود است و قطعا این حدیث، ضعیف و بلکه از موضوعات است که به خلیفه عمر نسبت داده اند؛ چه آنکه هرگز رسول اکرم بر خلاف نص صریح قرآن سخنی نفرماید و این آیه خود ادل دلیل است بر اینکه نبوت و سلطنت ممکن است با هم جمع گردد (چنانچه در آل ابراهیم و دیگران جمع گردید).

ص: 331

علاوه بر این مقام خلافت جزئی از اجزای نبوت است، بلکه خاتمة مقام نبوت است، سلطنت و پادشاهی نیست که شما بگویید در یک خانواده جمع نمی شود.

اگر جناب هارون علیه السّلام برادر حضرت موسی علیه السّلام ازخلافت موسی برکنار است علی هم باید از خلافت خاتم الانبیاء برکنار باشد و چنانچه نبوت و خلافت در موسی و هارون جمع شد به حکم قرآن قطعا در محمد و علی‘ هم جمع می شود به مناسبت حدیث منزلت که در لیالی قبل عرض کردم. پس این حدیث شما قطعا از موضوعات امویها و مجعول و مردود است و از همه طرف غیر قابل قبول است.

و اگر نبوت و خلافت (یا به قول خلیفه عمر سلطنت) در یکجا جمع نمی شود، پس چرا در مجلس شورای دیکتاتوری، خلیفه عمر علی علیه السّلام را نامزد خلافت نمود بعد هم در مرتبة چهارم، شما آن حضرت را به خلافت قبول دارید.

عجبا نبوت با خلافت بلا فصل (به وضع حدیثی) جمع نمی گردد، ولی با خلافت مع الفصل جمع می گردد؟!

چشم باز و گوش باز و این عمی

حیرتم از چشم بندی خدا

به علاوه رسول اکرم صلی الله علیه وآله صریحاً می فرماید هر راهی که علی می رود بروید، نه راه دیگران را.

شما می گویید نبوت و سلطنت با هم در یک خانواده جمع نمی شود و حال آنکه آن حضرت پیروی از عترت خود را بر امت واجب قرار داده و مخالفت آنها راگمراهی و ضلالت صرف دانسته به صریح حدیث معتبر متفق علیه فرقین که در

ص: 332

شبهای گذشته با ذکر اسنادش به عرضتان رساندم که در دفعات متعدده فرمود:

«انی تارک فیکم الثلقین: کتاب الله وعترتی اهل بیتی ان تمسکتم بهما لن تضلوا ابداً»

(به درستی که من دو چیز بزرگ نفیس میان شما گزاردم که اگر به هر دو آنها تمسک جویید هرگز گمراه نشوید؛ یکی قرآن مجید و دیگر عترت من هستند. (مراجعه شود به مجلس سوم))

همان قسمی که در پیشامد طوفان به امر حضرت نوح، هر کس در کشتی ساختة آن حضرت نشست، نجات یافت و هر کس تخلف نمود هلاک گردید و لو فرزند صلبی خود آن حضرت، دراین امت مرحومه هم خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله عترت و اهل بیت خود را به منزلة کشتی نوح معرفی فرموده که در پیشامد ها و اختلافات، دست به دامن فکر و علم و عقل و ظاهر و باطن این خانواده بیندازند تا نجات پیدا کنند و اگر تخلف نمایند مانند تخلف کنندگان از کشتی نوح هلاک خواهند شد. (چنانچه در مجلس سوم مشروحاً نقل نمودیم).

پس روی این قبیل نصوص صریحه و قواعد جلیّه بایستی امت مرحومه پیشامد ها و اختلافات از رأی عترت و اهل بیت آن حضرت استفاده کنند و قطعا امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیه السّلام فرد اکمل از عترت و اهل بیت آن حضرت بوده به اضافة مزایای دیگر از علم و عمل و اوامر اکیدة پیغمبرصلی الله علیه وآله. پس چرا ساعتی تأمل نکردند و آن حضرت را خبر نداند، تا از نظر و فکر و رأی صائب آن حضرت استمداد نمایند؟!

قطعا، رمزی در کار بوده که اهل علم و عقل و ا نصاف مات و مبهوتند. وقتی

ص: 333

منصفانه قضاوت می نمایند به عمق حقیقت می رسند و کورکورانه راهی را که پیشینیان رفته اند نمی روند و می فهمند که بازرگانان سیاسی برای آنکه علی را ازحق خود برکنار کنند، عجله و شتاب نموده و بدون حضور آن حضرت و سایر اصحاب و اهل تقوا، ابو بکر را به اریکه خلافت قرار دادند.

شیخ: به چه دلیل شما می فرمایید که فقط باید پیروی از علی بن ابی طالب کرم الله وجهه نموده و آراء و اجماع صحابه رضی الله عنهم را در پرده محاق گذارد؟

باز هم بیان حقیقت در تعیین خلافت

داعی: اولا ما نگفتیم که آراء صحابه و اجماع آنها مورد احترام نمی باشد. فرقی که ما با شما داریم این است که شما به نام صحابی که رسیدید و لو بر منافقی باشد اگرچه ابوهریره ای که خلیفه عمر او را تازیانه می زد و کذابش می خواند، زانوی تسلیم بر زمین می گذارید، ولی ما این طورنیستیم. آن صحابی در نزد ما اهمیت دارد و قدمش را بر چشم می گذاریم که به شرایط مصاحبت رسول الله صلی الله علیه وآله عمل نموده، تابع هوی هوس نگردیده و مطیع بلا شرط به اوامر خدا و پیغمبر تا آخر عمر بوده.

ثانیا ما با دلایل محسوسه بر شما ثابت نمودیم که در سقیفه و روز بیعت برای خلیفه ابو بکر اجماعی واقع نشده که با رأی اجماع امت ابو بکر به خلافت تعیین گردد. اگر جواب حسابی بر ردّ عرایض داعی دارید بفرمایید، تا آقایان حاضرین در مجلس قضاوت به حق کنند و بنده هم در مقابل آراء اجماع سر تسلیم فرود

ص: 334

آورم. اگر شما در کتب اخبار خود نشان دادید که در سقیفه تمام امت یا لا اقل به عقیدة شما تمام عقلای قوم جمع شدند و به اجماع رأی دادند که باید ابو بکر خلیفه شود، ما تسلیم می شویم و اگر جز دو نفر (عمر و ابو عبیده) و عده ای از قبیله اوس نظر به مخالفت و عداوت سابقه دار با قبیله خزرج، دیگران بیعت نکردند، تصدیق نمایید که ما بی راهه نمی رویم.

ثالثاً انتقاد ما به این جمله این است که عقلای عالم را به قضاوت می پذیریم که آیا سه نفر صحابی می توانند زمام امور یک ملتی را به دست گرفته، میان خودشان با تعارف (یا به قول عوام ایرانی ها) جنگ زرگری دو نفر با یک نفر بیعت نموده و بعد با تهدید و شمشیر و آتش و اهانت مرعوب و مجبور نمایند به تسلیم نقشه آنها؟ قطعا جواب منفی است.

باز تکرار مطلب نموده، عرض می نمایم که ایراد ما به این است که آن روز وقتی آن سه نفر (ابو بکر و عمر و ابوعبیده) به سقیفه رفتند، دیدند صحبت از خلافت است؛ چرا استمداد از رجال قوم و عقلاء و کبار از صحابه که عده ای در منزل پیغمبر و جمعی در اردوی اسامه بودند، ننمودند؟

شیخ: ما می گوییم غفلتی شده یا نشده، در آن روز حاضر نبودیم ببینیم آنها در چه محذوری گیر کرده بودند، ولی امروز که در مقابل عمل واقع شده قرار گرفتیم و لو به

مرور هم اجماع واقع شده باشد، نباید در مقابل آن اجماع ایستادگی کنیم بلکه باید سرتعظیم در مقابل آن خم نموده، راهی که آنها رفتند برویم.

داعی: به به! به استدلال شما، آفرین به فکر و عقیده شما که می خواهید به ما

ص: 335

تحمیل کنید که دین مقدس اسلام دین کورکورانه می باشدش که اگر هر دو،سه نفری در یک جا جمع شدند، رأی و نظری دادند و عده ای هم اطراف آنها را گرفتند و هوچی گری کردند، سایر مسلمانان چون در مقابل عمل انجام شده قرار گرفتند، کورکورانه تسلیم گردند؟! این است معنای دین پاک خاتمیت که صریحاً در آیه 17 و 18 سوره زمر می فرماید:

{فَبَشِّرْ عِبادِالَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ}

( ای رسول خدا به لطف و رحمت من بشارت آر و آن بندگانی که چون سخن بشنوند پس متابعت کنند نیکوتر آن را (یعنی تحقیق کنند، نه کورکورانه به راه غیر معلوم

بروند).

و حال آنکه دین مقدس اسلام دین تحقیقی است نه تقلیدی، آن هم تقلیدی از ابو عبیده (قبر کن) معروف به جراح! رسول اکرم صلی الله علیه وآله خود راه را به روی ما باز کرده و به ما نشان داده که هرگاه امت دو دسته شدند، ما در کدام یک از آن دو دسته وارد شویم تا نجات یابیم. می فرمایید به چه دلیل ما باید پیرو امیر المؤمنین علیه السّلام باشیم. جوابش آشکار است؛ به دلیل آیات قرآنیه و احادیث متقنة مندرجه در کتب معتبرة خودتان.

از جمله روایات و نصوص وارده که امت مجبورند در حوادث و انقلابات پیرو علی علیه السّلام باشند، حدیث حدیث معروف عمار یاسر است که اکابر علمای شما از قبیل حافظ ابو نعیم اصفهانی در حلیه و محمد بن طلحه شافعی در مطالب السؤول و بلاذری در تاریخ خود و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 43 ینابیع

ص: 336

الموده(1)) از حموینی و میر سید علی همدانی شافعی در مودت پنجم از موده القربی(2) و دیلمی در فردوس(3) و دیگران از موثقین علماء شما حدیث مفصلی

ص: 337


1- ینابیع الموده، قندوزی، 1/384، ح11، باب 43. قندوزی حدیث را این گونه نقل کرده است: أخرج الحموینی بسنده عن الأعمش، عن ابراهیم النخعی، عن علقمة والأسود قال: اتینا ابا ایوب الأنصاری فقلنا: یا ابا ایوب ان الله اکرم بنبیه صلی الله علیه وآله وصفی لک من فضله. اخبرنا بمخرجک مع علی تقاتل اهل لااله الا الله؟
2- موده القربی، همدنی موده5، با استفاده از ینابیع الموده، قندوزی حنفی، 2/287، ح 820، باب 56) همندانی حددیث را به همان لفظی که نقل کردیم آورده است.
3- الفردوس، دیلمی، 5/384، ح8501، حرف الیاء. دیلمی حدیث را این گونه نقل کرده است. ابو ایوب الأنصاری: یا عمار ان رأیت علیا قد سلک وادیا و سلک الناس وادیا غیره، فسلک مع علی و دع الناس انه لن یدلک فی ردی و لن یخرجک من الهدی. و نیز خوارزمی در مناقب، ص193-194، ح 232، فصل 15، الفصل الثالث فی بیان قتال اهل الشام ایام صفین و هم القاسطون. خوارزمی حدیث را با اختلاف در چند سطر همانند آنچه از قندوزی نقل کردیم آورده است. ابن عساکر در تاریخ دمشق، 42/472، رقم 4933، شرح حال علیّ بن ابی طالب. ابن عساکر حدیث را با این الفاظ نقل کرده است: عن علقمة بن الأسود قال: اتینا أبا ایوب الانصاری، عند منصرفه من صفین، فقلنا له: یا أبا ایوب ان الله اکرمک بنزول محمدصلی الله علیه وآله و بمجیء ناقته تفضلا من الله و اکراما لک حتی اناخت ببابک دون الناس، ثم جئت بسیفک علی عاتقک، تضرب به اهل لا الله الا الله؟ فقال: یا هذان، الرائد لا یکذب اهله و ان رسول الله امرنا بقتال ثلاثة مع علی بقتال الناکثین و القاسطین و المارقین. فأما الناکثون فقد قاتلناهم و هم اهل الجمل طلحة و الزبیر، و اما القاسطون فهذا منصرفنا من عندهم؛ یعنی معاویة و عمراً و اما المارقون فهم اهل الطرفاوات و اهل السعیفات و اهل النخیلات و اهل النهروانات. و الله ما ادری این هم و لکن لابد من قتالهم ان شاء الله. قال و سمعت رسول الله یقول لعمار: یا عمار تقتلک الفئة الباغیة، و انت مذ ذاک مع الحق و الحق معک، یا عماربن یاسر! ان رأیت علیاً قد سلک وادیا و سلک الناس وادیا غیره، فاسلک مع علی فانه لن یدلیک فی رکی [ردی] و لن یخرجک من هدی. یا عمار من تقلد سیفا اعان به علیاً علی عدوه قلده الله یوم القیامة وشاحین من در و من تقلد سیفا أعان به علی علی قلده الله یوم القیامة وشاحین من نار. قلنا: یا هذا! حسبک رحمک الله حسبک رحمک الله. خطیب بغدادی در تاریخ بغداد، 13/187، رقم 7165، شرح حال معلی بن عبد الرحمن الواسطی، خطیب بغدادی حدیث را با همان الفاظی که از تاریخ مشق نقل کردیم آورده است. حموینی در فرائد السمطین، 1/178، ح 141، سمط 1، باب 36 به همین حدیث اشاره کرده است.

از ابو ایوب انصاری نقل نموده اند که وقت مجلس اقتضای ذکر تمام آن حدیث را ندارد ولی خلاصه نتیجه آن حدیث اینست که وقتی سؤال نمودند از ابو ایوب (بلکه اعتراض نمودند به او) که چرا رفتی به طرف علیّ بن ابی طالب علیه السّلام و با ابو بکر بیعت ننمودی در جواب گفت روزی خدمت پیغمبرصلی الله علیه وآله بودیم عمار یاسر وارد شد از آن حضرت سؤالی نمود حضرت ضمن صحبت فرمود:

یا عمّار ان سلک الناس کلّهم وادیا و سلک علیّ وادیا فاسلک وادی علیّ و خلّ عن الناس، یا عمّار علیّ لا یردّک عن هدی و لا یدلّک علی ردی، یا عمّار طاعة علی طاعتی و طاعتی طاعة الله.

(ای عمار اگر تمام مردم به راهی می روند و علی تنها راه دیگر پس براهی برو که علی می رود و بی نیاز شو از همه مردم ای عمار علی ترا از هدایت بر نگرداند و دلالت بر هلاکت ننماید ای عمار اطاعت علی اطاعت من است و اطاعت من اطاعت خداست.)

آیا سزاوار بود با این نصوص ظاهره و أوامر وارده که در کتب معتبرۀ خودتان ضبط است با مخالفت صریحی که علی علیه السّلام با خلافت ابو بکر کرد و لو سایر امت از بنی هاشم و بنی امیّه و کبار صحابه و عقلاء قوم از مهاجر و انصار هم با او

ص: 338

همراه نبودند (با آنکه همراه بودند) راه علی را بگذارند و پیروی از راهنمای دیگری بنمایند؟ لا اقل می خواستند آن قدر صبر نمایند تا علی بیاید و رأی و نظر او را بگیرند.

«صدای مؤذّن اعلام نماز عشاء نمود آقایان برخاستند برای اداء فریضه پس از ختم نماز و صرف چای آقای حافظ افتتاح کلام نمودند.»

حافظ: صاحب شما ضمن بیاناتتان دو کلام عجیب فرمودید؛ اولا مکرر می فرمائید ابو عبیده قبر کن از کجا معلوم شد که این مرد محترم قبر کن بوده است ثانیا فرمودید: که علی و بنی هاشم و أصحاب در بیعت وارد نشدند و مخالفت هم نمودند در صورتی که جمیع ارباب حدیث و تاریخ نوشته اند که علی و بنی هاشم و اصحاب همگی بیعت نمودند.

داعی: گویا آقایان در نوشتجات علماء خود هم دقیق نمی شوند اولا راجع به اینکه ابو عبیده قبرکن بوده ما نگفتیم در کتب خودتان ثبت است مراجعه نمائید به صفحه٢66 و 267 جلد پنجم البدایه و النهایه(1) تألیف ابن کثیر شامی که در

ص: 339


1- عن ابن عباس... و قال ابو عبیدة الجرّاح یضرح کحفر اهل المکة... النهایة، ابن کثیر، 5/287، حوادث سال 11 هجری، فصل فی ذکر الوقت الذی توفی فیه...، باب صفة دفنه، و نیز عظیم آبادی در عون المعبود، 9/19، کتاب الجنائز باب فی اللحد؛ بیهقی در سنن الکبری، 3/408، کتاب الجنائز باب السنه فی اللحد و احمد بن حنبل در مسند، 1/8، مسند ابی بکر ابن ماجه در سنن، 1/520، ح 1628، کتاب الجنائز، باب ذکر وفاته و دفنه، شوکانی در نیل الاوطار، 1/86، ح 1460، کتاب الجنائز، ابواب الدفن و احکام القبور، باب تعمیق القبر...، ابن حبان در الثقات، 2/158، در حوادث سال 10 هجری، فصل استخلاف ابی بکر، باب جهاز النبی شمس الدین ذهبی در سیر اعلام النبلاء، 1/445، فصل شمائل و افعال النبی صلی الله علیه وآله باب ذکر الصلاه علی النبی و ذیلعی در نصب الرایه، 2/303، کتاب الجنائز، فصل فی الدفن آورده اند که ابو عبیده قبر کن بوده است.

باب دفن رسول الله صلی الله علیه وآله نوشته که چون ابو عبیدۀ جرّاح مانند قبرهای اهل مکه

حفر می کرد لذا جناب عباس یکی را به دنبال ابی طلحه قبرکن مدینه فرستاد و یکی را هم در پی ابو عبیده فرستاد تا تهیه قبر رسول الله صلی الله علیه وآله را بنمایند.

ثانیا فرمودید که علی علیه السّلام و بنی هاشم و اصحاب همگی بیعت نمودند بلی شما کلمۀ بیعت نمودند را می خوانید اما تعمّق در حقیقت نمی نمائید که چه وقت بیعت نمودند و چگونه نمودند جمیع علماء حدیث و بزرگان از مورخین خودتان نوشته اند که علی علیه السّلام و بنی هاشم (ظاهرا) بیعت نمودند ولی بعد از شش ماه آن هم به جبر و فشار و تهدید به شمشیر و قتل و اهانت های بسیاری که به آن بزرگوار نمودند و محرومیت هائی که برای آنها فراهم ساختند.

حافظ: از مثل شما شخص شریفی بعید است که تفوّه کنید به کلمات و عقاید عوام شیعه که می گویند علی را جبرا کشیدند و بردند و تهدید بقتلش نمودند و حال آنکه آن جناب همان روزهای اول با کمال میل و رغبت تسلیم

به خلافت ابو بکر گردید.

بیعت علی و بنی هاشم با تهدید و بعد از شش ماه بود

داعی: اینکه فرمودید بیعت علی علیه السّلام و بنی هاشم فوری بود گمان می کنم عمدا سهو نمودید چه آنکه عموم مورخین شما نوشته اند بیعت علی علیه السّلام بعد از وفات فاطمه علیهاالسّلام بوده چنانچه بخاری(1) در صفحه٣٧ جلد سوم صحیح باب غزوۀ خیبر-

ص: 340


1- عن عائشة... فلم توفیت استنکر علی وجوده الناس، فالتمس مصالحة ابی بکر و مبایتعه و لم یکن یبایع تلک الاشهر. صحیح بخاری، 5/252، ح 704، کتاب المغازی، باب غزوه خیبر.

و مسلم بن حجاج(1) در صفحه١54 جلد پنجم صحیح باب قول النبی لا نورث نقل

می نماید که بیعت علی علیه السّلام بعد از وفات فاطمه علیهاالسّلام بوده است و همچنین عبد الله بن مسلم بن قتیبه دینوری متوفی سال ٢٧6 قمری در آخر صفحه١4 الامامه و السیاسه گوید:

«فلم یبایع علیّ کرّم الله وجهه حتّی ماتت فاطمة رضی الله عنها.»

(علی علیه السّلام بیعت نکرد با ابو بکر تا فاطمه وفات نمود)

منتها بعض از علمای شما وفات حضرت فاطمه علیهاالسّلام را هفتاد و پنج روز بعد از وفات رسول الله صلی الله علیه وآله می دانند مانند خود ابن قتیبه و لکن عموم مورخین(2) خودتان شش ماه بعد از وفات آن حضرت می دانند؛ پس نتیجه آن می شود که بیعت علی علیه السّلام و بنی هاشم بعد از شش ماه از خلافت بوده چنانچه مسعودی در صفحه 4١4 جلد اول

مروج الذهب(3) گوید:

«و لم یبایعه احد من بنی هاشم حتّی ماتت فاطمة».

(احدی از بین هاشم بیعت ننمودند با ابو بکر تا فاطمه علیهاالسّلام وفات نمود.)

ص: 341


1- الامامه و السیاسه، ابن قتیبه، 1/20، باب کیف کانت بیعة علیّ بن ابی طالب و نیز محب الدین طبری در ریاض النضره، 1/176، قسم 2، فصل 9، ذکر اختصاصه بالصلاه اماما علی فاطمه بن رسول الله صلی الله علیه وآله و علیها لما ماتت؛ ابن شحنه در روضه المناظر، 1/189، حوادث سال 11 هجری (بهامش مورج الذهب مسعودی) حدیث را این گونه نقل می کند: «قالت عائشة لم یبایع علی ابابکر حتی ماتت فاطمه...»
2- تاریخ طبری، 2/448، حوادث سال 11 هجری، باب حدیث سقیفه. طبری جریان را این گونه نقل می کند: عن عائشة... أفلم یبایعه علی سته اشهر؟ قال: لا و لا احد من بنی هاشم، حتی بایعه علی...
3- مروج الذهب، مسعودی، 2/301، باب ذکر خلافه ابی بکر، باب ذکر نسبه و لمع من اخباره و سیره.

و ابراهیم بن سعد ثقفی که از ثقات علماء مقبول الطرفین است از زهری روایت نموده که علیّ بن ابی طالب علیه السّلام بیعت نکرد مگر بعد از شش ماه و بر او جرأت بهم نرسانیدند مگر بعد از وفات فاطمه علیهاالسّلام چنانچه ابن ابی الحدید در شرح نهج نقل نموده است.

بالاخره اکابر علمای خودتان در کتب معتبرۀ خود نقل نموده اند که بیعت علی علیه السّلام فوری نبوده بلکه بعد از توقف بسیار بوده که وسائل و اسباب فراهم و مقتضی موجود گردید.

و ابن ابی الحدید در آخر صفحه ١٨ جلد دوم شرح نهج البلاغه(1) از زهری از

ص: 342


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 6/46، خطبه 66، (و من کلام له علیه السّلام، فی معنی الأنصار) باب ذکر امر فاطمه مع ابی بکر. و نیز ابن قتیبه در الامامه و السیاسه، ص20، باب کیفیه بیعه علیّ بن ابی طالب علیه السّلام و بلاذری در انساب الاشراف، 2/268، باب امر السقیفه، یعقوبی در تراخی یعقوبی، 2/126، باب خبر سقیفه بنی ساعده و بیعه ابی بکر. و نیز محمد بن خاوندشاه بن محمود در روضه الصفا، 4/1681، باب ذکر خلافه ابی بکر و ذکر بعض...، ذکر بیعه امیر المؤمنین علی علیه السّلام و ابن حجر مکی در صواعق المحرقه، ص15، باب1، فصل 2، ذهبی در سیر اعلام النبلاء، 14/451، رقم 247، شرح حال بغوی و ابن عبد البر در استیعاب، 3/973، رقم 1633، شرح حال عبد الله بن ای قحافه و ابن اثیر در اسد الغابه، 3/223، شرح حال عبد الله بن عثمان التیمی المکنی بأبی بکر، باب خلافه ابی بکر، سمعودی در مورج الذهب، 2/302، باب ذکر خلافه ابی بکر، ذکر نسبه و لمع من اخباره، یوم السقیفه و ابن اثیر در الکامل فی التاریخ، 2/325، حوادث سال یازدهم هجری، باب حدیث السقیفه و خلافه ابی بکر و بیهقی در السنن الکبری، 6/300، کتاب قسم الفیء و الغنیمه، باب بیان مصرف اربعه اخماس الفیؤ و.. عبد الرزاق صنعانی در المصنف، 5/427، ح 9774، کتاب المغازی خصومه علی و عباس، جریان تخلف امیر المؤمنین علیه السّلام را از بیعت با ابابکر ثبت کرده اند. محب الدین طبری در ریاض النضره، 1/55، قسم اول، باب 4، ذکر ما جاء متضمنا الدلاله علی خلافه الاربعه، بعد از نقل حدیثی چنین می نویسد: و هذا الحدیث تبعد صحته لتخلف علی عن بیعة ابی بکر ستة اشهر و نسبته الی نسیان الحدیث فی مثل هذه المدة بعید.

عایشه روایت نموده: «فلم یبایعه علیّ ستّة اشهر و لا أحد من بنی هاشم حتّی بایعه علیّ»

(علی و احدی از بنی هاشم بیعت ننمودند با ابو بکر مدت شش ماه، تا زمانی که علی بیعت نمود.)

و نیز أحمد بن اعثم کوفی شافعی در فتوح(1) و أبو نصر حمیدی در جمع بین الصحیحین(2) از نافع از زهری روایت نموده اند که:

«انّ علیّا لم یبایعه الاّ بعد ستّة اشهر.»

(علی علیه السّلام بیعت ننمود مگر بعد از شش ماه)

و اما اینکه فرمودید چرا داعی پیروی از عقاید عوام نموده ام خیلی معذرت می خواهم از اینکه بگویم امر بر شما مشتبه شده است اینها عقاید عامیانه نیست بلکه اعتقاد عالمانه است شما بی­خود بما حمله می کنید با اینکه از مضامین کتب خود آگاهی دارید.

ص: 343


1- الفتوح، ابن اعثم کوفی، 1/14، ذکر ابتداء سقیفه بنی ساعده و ماکان من المهاجرین و الأنصار، وی چنین می نویسد: ... قال فانصرف علی علیه السّلام الی منزله فلم یبایع حتی توفیت فاطمة، ثم بایع بعد خمس و سبعین لیلة وفاتها و قیل بعد ستة اشهر. و الله اعلم ای ذلک کان.
2- الجمع بین الصحیحین، حمیدی، 10/86، ح6، مسند ابی بکر. حُمیدی می نویسد: فقال رجل للزهری: فلم یبایع علی ستة اشهر؟ فقال: لا والله و لا احد من بنی هاشم، حتی بایعه علیّ.

و الله قسم علماء هر قوم مسئول فسادها هستند که امر را بر عوام مشتبه می کنند که گمان نمایند این خبرها را ما ساخته ایم و حال آنکه علمای بزرگ خودتان معترف به این معانی می باشند.

حافظ: علمای ما در کجا گفته اند که علی را جبرا کشیدند و آتش در خانه اش زدند که در ألسنه و أفواه شیعه معروف است و در مجالس با حال تأثر نقل می نمایند و تحریک اعصاب می نمایند که فاطمه رضی الله عنها را آزردند و بچه اش را سقط نمودند.

داعی: آقایان محترم یا واقعا مطالعاتتان بسیار کم است و یا عمدا روی عادت تبعا للأسلاف میخواهید بیچاره شیعیان مظلوم را در نظر عوام خود متهم سازید و به این جملات خودتان و بزرگان اسلاف خود را تبرئه نمائید.

لذا می گوئید و می نویسید که این اخبار را شیعیان جعل نموده اند (مخصوصا از زمان سلطنت صفویه انار الله برهانهم) که به امر ابو بکر، عمر با جمعی آتش به در خانۀ علی بردند و علی را با شمشیر و هیاهو کشیدند و بردند به مسجد برای بیعت.

و حال آنکه چنین نیست قبلا هم عرض کردم که نقل این قضایای تاریخی مخصوص به شیعیان نیست بلکه اکابر علماء و مورّخین منصف خودتان نوشته اند ولی بعضی از روی تعصّب خودداری از نقل نموده اند چنانچه میل داشته باشید برای اثبات مرام چند خبری که در نظر دارم به اقتضای وقت مجلس از موثقین علمای خودتان به عرض برسانم تا آقایان با انصاف بدانند که ما بی تقصیریم و نمی گوئیم مگر آنچه شما خود می گوئید.

ص: 344

حافظ: بفرمائید برای استماع حاضریم.

دوازده دلیل بر اینکه علی را با زور شمشیر به مسجد بردند

داعی:

١- ابو جعفر بلاذری احمد بن یحیی بن جابر البغدادی متوفی سال ٢٧٩ قمری که از موثقین محدثین و مورخین معروف شما می باشد در تاریخ(1) خود روایت نموده که چون ابو بکر علی علیه السّلام را برای بیعت طلبید و قبول نکرد عمر را فرستاد آتشی آورد که خانه را بسوزاند حضرت فاطمه علیهاالسّلام بر در خانه او را ملاقات کرد فرمود: ای پسر خطاب آمده ای خانه را بر من بسوزانی گفت آری این عمل قوی تر است در آنچه پدرت آورده.

٢- عزّ الدین ابن أبی الحدید معتزلی(2) و محمّد بن جریر طبری(3) که

ص: 345


1- عن عون ان ابابکر ارسل الی علی یرید البیعة، فلم یبایع. فجاء عمر و معه قبس فتلقته فاطمة علی الباب، فقالت فاطمة: یابن خطاب، اتراک محرقا علی بابی؟ قال: نعم، و ذلک اقوی فیما جاء به ابوک و جاء علیّ، فبایع و قال: کنت عمرت ان لا ا خرج من منزلی حتی اجمع القرآن، انساب الاشراف، بلاذری، 2/268، باب امر السقیفة.
2- عن سلمة بن عبد الرحمن... کان علی علیه السّلام و الزبیر و ناس من بنی هاشم فی بیت فاطمة، فجاء عمر الیهم، فقال: والذی نفسی بیده لتخرجن الی البیعة و لأحرقن البیت علیکم... شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 2/56، خطبه 26، (و من خطبه له علیه السّلام ان الله تعالی بعث محمدا...، باب حدیث السقیفه.
3- تاریخ طبری، 2/443، حوادث سال یازدهم، باب ذکر الأخبار الوارده بالیوم الذی توفی فیه. طبری به دو حدیث اشاره می کند که اجبار و تهدید به سوزانده دشمن در آن به چشم می خورد: یک- عن زیاد بن کلیب قال اتی عمر بن خطاب منزل علی و فیه طلحة و الزبیر و رجال من المهاجرین، فقال: والله لأحرقن علیکم او لتخرجن الی البیعة، فخرج علیه الزبیر مصلتا بالسیف، فعثر فسقط السیف من یده فوثبوا علیه فأخذوه. دوم- عن حُمید بن عبد الرحمن الحمیری، قال:... و تخلف علی الزبیر و اخترط الزبیر سیفه و قال: لا اغمده حتی یبایع علیّ. فبلغ ذلک ابابکر و عمر، فقال عمر: خذوا سیف الزبیر، فاضربوا به الحجر. قال: فانطلق الیهم عمر فجاء بهما تعباً وقال: لتبایعان وانتما طائعان او لتبایعان و انتما کارهان، فبایعا. و نیز ابن ابی شیبه در المصنف، 8/572، ح 4، کتاب المغازی، باب ما جاء فی خلافه ابی بکر. جریان را این گونه نقل می کند: حدثنا زید بن اسلم عن ابیه اسلم انه حین بویع لأبی بکر بعد رسول الله صلی الله علیه وآله کان علی و الزبیر یدخلان علی فاطمة بنت رسول الله فیشاورنها و یرتجعون فی امرهم، فلما بلغ ذلک عمر بن الخطاب خرج حتی دخل علی فاطمة قال: یا بنت رسول الله صلی الله علیه وآله و الله ما من احد احب الینا من ابیک و ما من احد احب الینا بعد ابیک منک و ایم الله ما ذلک بمانعی ان اجتمع هؤلاء النفر عندک ان امرتم ان یحرق علیهم البیت. قال:فلما خرج عمر، جاؤوها فقالت: تعلمون ان عمر قد جائنی و قد حلف بالله لئن عدتم لیحرقن علیکم البیت. و ایم الله لیمضین لما حلف علیه... متقی هندی در کنز العمال، 5/651، ح 14138، کتاب الخلافه مع الاماره، باب 1 فی خلافه الخلفاء، مسند عمر، و ابن عبد البر در الاستیعاب، 3/975، شماره 1633، شرح حال عبد الله بن ابی قحافه، متقی هندی و این عبد البر حدیث را همانند ابن ابی شیبه نقل می کنند.

معتمدترین مورخین شما هستند روایت کرده اند که عمر با اسید بن خضیر و سلمه بن اسلم و جماعتی به در خانه علی رفتند عمر گفت: بیرون آئید و إلاّ خانه را بر شما می سوزانم.

٣- ابن خزابه در کتاب غرر از زید بن اسلم روایت کرده که گفت: من از آنها بودم که به امر هیزم برداشتم و به در خانه فاطمه بردیم در وقتی که علی و اصحابش از بیعت ابا نمودند عمر به فاطمه گفت: بیرون کن هر که در این خانه است و إلاّ خانه و هر که در خانه است می سوزانم. در آن وقت علی و حسنین و فاطمه علیه السّلام و جماعتی از صحابه و بنی هاشم در آن خانه بودند. فاطمه فرمود: آیا

ص: 346

خانه را بر من و فرزندانم می سوزانی؟ گفت: بلی و الله تا بیرون آیند و بیعت کنند با خلیفه پیغمبر.

4- ابن عبد ربه که از مشاهیر علمای شما است در صفحه 6٣ جزء سیم عقد الفرید(1) نوشته که علی علیه السّلام و عباس در خانه فاطمه نشسته بودند. ابو بکر به عمر گفت: برو اینها را بیاور اگر ابا کنند از آمدن با ایشان قتال کن پس عمر آتشی برداشت و آمد که خانه را بسوزاند فاطمه بر در خانه آمده فرمود: ای پسر خطّاب آمده ای که خانه ما را بسوزانی؟ گفت بلی الخ.

5- ابن ابی الحدید معتزلی در صفحه١٣4جلد اول شرح نهج البلاغه(2) (چاپ

ص: 347


1- الذین تخلفوا عن بیعة ابی بکر علی و العباس و الزبیر و سعد بن عبادة. فأمّا علی و العباس و الزبیر فقعدوا فی بیت فاطمة حتی بعث الیهم باوبکر و عمر بن الخطاب لیخرجوا من بیت فاطمة و قال له: ان ابوا فقالتهم. فأقبل بقبس من نار علی ان یضرم علیهم الدار، فلقیه فاطمة فقالت: یابن الخطاب أجئت لتحرق دارنا؟ قال: نعم؛ اوتدخلو فی ما دخلت فیه الأمة. عقد الفرید، ابن عبد ربه، 5/12، سقیفه بنی ساعده، باب الذین تخلفوا عن بیعة ابی بکر.
2- و اجتمعت بنوهاشم الی بیت علیّ بن ابی طالب علیه السّلام و معهم الزبیر و کان یعد نفسه رجلا من بنی هشام، کان علی یقول: ما زال الزبیر منا اهل البیت، حتی نشأ بنوه، فصرفوه عنا... ذهب عمر و معه عصابة الی فاطمة، منهم اسید بن حضیر و سلمة بن اسلم، فقال لهم: انطلقوا فبایعوا، فأبوا علیه و خرج الیهم الزبیر بسیفه، فقال عمر: علیکم الکلب، فوثب علیه سلمة بن اسلم فأخذ السیف من یده فضرب به الجدار، ثم انطلقوا به بعلی و معهما بنو هاشم، و علی یقول: انا عبد الله و اخو رسول الله حتی انتهوا به الی ابی بکر، فقیل له: بایع! فقال: انا أحق بهذا الامر منکم لا ابایعکم و انت اولی بالبیعة لی، أخذتم هذا الأمر من الانصار و احتججتم علیهم بالقرابة من رسول الله صلی الله علیه وآله فأعطوکم المقادة، و سلموا الیکم الإمارة و انا احتج علیکم بمثل ما احتججتم به علی الانصار. فانصفونا ان کنتم تخافون الله من انفسکم. واعرفوا لنا من الأمر مثل ما عرفت الانصار لکم و الا فبوءوا بالظلم و انتم تعلمون. فقال عمر: انک لست متروکاً حتی تبایع. فقال له علی احل یا عمر حلبا لک شطره اشدد له الیوم امره لیرد علیک غدا لا والله لا اقبل قولک و لا ابایعه.... فقال علیّ: یا معشر المهاجرین، الله الله لا تخرجوا سلطان محمد عن داره و بیته الی بیوتکم و دورکم، و لا تدفعوا اهله عن مقامه فی الناس و حقه فوالله یا معضر المهاجرین لنحن اهل البیت احق بهذا الأمر منکم. اما کان منا القاری لکتاب الله، الفقیه فی دین الله العالم بالسنة، المضطلع بامر الرعیة؟ و الله انه لفینا، فلا تتبعوا الهوی، فتزدادوا من الحق بعداً. فقال بشیر بن سعد: لو کان هذا الکلام سمعته من ا لأنصار یا علی قبل بیعتهم لأبی بکر ما اختلف علیک اثنان، و لکنهم قد بایعوا. و انصرف علی الی منزله و لم یبایع و لزم بیته حتی ماتت فاطمة فبایع. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 6/11، خطبه 66، (من کلام له علیه السّلام فی معنی الأنصار) یوم السقیفه

مصر) از کتاب سقیفه جوهری قضیۀ سقیفۀ بنی ساعده را مبسوطا نقل نموده تا آنجا که گوید: بنی هاشم در خانه علی علیه السّلام جمع شدند و زبیر با ایشان بود؛ زیرا خود را از بنی هاشم می شمرد (حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام می فرمود: زبیر همیشه با ما بود تا آنکه پسرهایش بزرگ شدند و او را از ما برگرداندند) پس عمر با گروهی رفتند به سوی خانه حضرت فاطمه با اسید و سلمه و گفت: بیرون بیائید و بیعت کنید، ایشان امتناع نمودند. زبیر شمشیر کشید بیرون آمد عمر گفت: این سگ را بگیرید سلمه بن اسلم شمشیرش را گرفت و بر دیوار زد آنگاه علی را بجبر و عنف کشیدند به سوی ابو بکر، بنی هاشم هم با او می آمدند و ناظر بودند بر او که چه می کنند علی می گفت: من بندۀ خدا و برادر رسول او هستم و کسی اعتنا به گفتار او نمی کرد تا او را به نزد ابو بکر بردند گفت: بیعت کن! حضرت فرمود: من احقم به این مقام و با شما بیعت نمی کنم، شما اولی هستید که با من بیعت کنید. شما این امر را از انصار گرفتید به سبب قرابت با رسول خداصلی الله علیه وآله و من نیز با همان حجّت بر شما احتجاج می کنم، پس شما انصاف دهید اگر از خدا می ترسید و به حق ما اعتراف کنید؛ چنانچه انصار در حق شما انصاف کردند و

ص: 348

الاّ معترف شوید که دانسته بر من ستم می کنید.

عمر گفت: هرگز از تو دست بر نمی داریم تا بیعت کنی. حضرت فرمودند: خوب با یکدیگر ساخته اید امروز تو برای او کار می کنی که فردا او بتو برگرداند (این مقام را) به خدا سوگند! قبول نمی کنم سخن تو را و با او بیعت نمی کنم چون او باید با من بیعت نماید.

آنگاه روی به مردم نمود فرمود: ای گروه مهاجران از خدا بترسید سلطه و سلطنت محمّدی را از خانوادۀ او که خدا قرار داده بیرون نبرید و دفع مکنید اهل او را از مقام و حق او، به خدا قسم ما اهل بیت احقیم به این امر از شما، تا در میان ما کسی باشد که عالم به کتاب خدا و سنّت رسول و فقیه در دین باشد به خدا قسم اینها تمام در ما هست، پس متابعت و پیروی از نفس خود مکنید که از حق دور می شوید.

آنگاه علی علیه السّلام بیعت نکرده به خانه بر گشت و ملازم خانه شد، تا حضرت فاطمه از دنیا رفت ناچار بیعت کرد.

6- ابو محمّد عبد الله بن مسلم بن قتیبه بن عمرو الباهلی الدینوری که از اکابر علماء خودتان است و مدتها در شهر دینور قاضی رسمی بوده و در سال ٢٧6 قمری وفات نموده در صفحه١٣ جلد اول کتاب معروف خود تاریخ الخلفاء الراشدین و دولت بنی امیه معروف به الامامه و السیاسه(1) (چاپ مصر) قضیۀ

ص: 349


1- الامامه و السیاسه، ابن قتیبه دینوی، 1/19، باب کیف کانت بیعه علیّ بن ابی طالب. ابن قتیبه جریان را این گونه نقل می کند: و ابن ابابکر تفقدر قوما تخلفوا عن بیعته عند علی کرم الله وجهه، فبعث الیهم عمر، فجاء فناداهم و هم فی دار علی، فأبوا ان یخرجوا، فدعا بالحطب و قال: و الذی نفس عمر بیده لتخرجن او لأحرقنها علی من فیها. فقیل له: یا ابا حفص، ان فیها فاطمة. فقال: و ان! فخرجوا فبایعوا الا علیاً فانه زعم انه قال: حلفت ان لا اخرج و لا اضع ثوبی علی عاتقی حتی اجمع القرآن. فوقفت فاطمة علیهاالسّلام علی بابها، فقالت: لا عهد لی بقوم حضروااسوأ محضر منکم، ترکتم رسول الله جنازة بین ایدینا و قطعتم امرکم بینکم. لم تستأمرونا و لم تردوا لناحقا؟ فأتی عمر ابابکر فقال له: ألا تأخذ هذا المتخلف عنک بالبیعة؟ فقال ابوبکر لقنفذ و هو مولی له: إذهب فادع لی علیاً. قال: فذهب الی علی فقال له: ما حجتک؟ فقال: یدعوک خلیفة رسول الله. فقال علی لسریع ما کذبتم علی رسول الله صلی الله علیه وآله. فرجع فابلغ الرسالة. قال: فبکی ابوبکر طویلا، فقال عمرالثانیة: لا تمهل هذا المتخلف عنک بالبیعة، فقال ابوبکر لقنفذ: عد الیه، فقل له: خلیفة رسول لله یدعوک لتبایع. فجاءه قنفذ، فأدی ما امر به فرفع علی صوته قال: سبحان الله لقد ادعی ما لیس له. فرجع قنفذ، فأبلغ الرسالة، فبکی ابوبکر طویلا، ثم قام عمر، فمشی معه جماعة حت اتوا باب فاطمة، فدقوا الباب فلما سمعت اصواتهم نادت بأعلی صوتها: یا ابت یا رسول الله ماذا لقینا بعدک من ابن الخطاب و ابن ابی قحافة فلما سمع القوم صوتها وو بکاءها انصروفا باکین و کادت قلوبهم تنصدع و اکبادهم تنفطر و بقی عمر و معه قوم، فأخرجوا علیا فمضوا به الی ابی بکر فقالوا له: بایع. فقال: ان انا لم افعله فمه؟ قالوا اذن و الله الذی لا الله الا هو نضرب عنقک، فقال: تقتلون عبد الله و اخا رسوله؟ قال عمر: اما عبد الله فنعم و اما اخو رسوله فلا و ابوبکر ساکت لا یتکلم. فقال له عمر: ألا تأمر فیه بأمرک؟ فقال: لا اکرهه علی شیء ما کانت فاطمة الی جنبه. فلحق علی بقبر رسول الله صلی الله علیه وآله یصیح و یبکی و ینادی: یابن ام ان القوم استضعفونی و کادوا یقتلوننی. فقال عمر لأبی بکر: انطلق بنا الی فاطمة فإنا قد اغضبناها، فانطلقا جمیعا فاستأذنا علی فاطمة، فلم تأذن لهما، فأتیا لعیا فکلماه فأدخلهما علیها فلما قعدا عندها حولت وجهها إلی الحائط فسلما علیها فلم ترد علیهما فتکلم ابوبکر فقال: یا حبیبة رسول الله و الله ان قرابة رسول الله صلی الله علیه وآله احب الی من قرابتی و انک لأحب الی من عائشة ابنتی و لوددت یوم مات ابوک انی مت و لا أبقی بعده. أفترانی أعرفک و أعرف فضلک و شرفک و امنعک حقک و میراثک من رسول الله، إلا انی سمعت اباک رسول الله یقول: لا نورث، ما ترکنا فهو صدقة. فقالت: أرأیتکما ان حدثتکما حدیثا عن رسول الله صلی الله علیه وآله تعرفانه و تفعلان به؟ قال: نعم. فقالت: نشدتکما الله ألم تسمعا رسول الله صلی الله علیه وآله یقولا: رضا فاطمة من رضای و سخط فاطمة من سخطی، فمن احب فاطمة ابنتی فقد احبنی و من أرضی فاطمة فقد أرضانی، فمن اسخط فاطمة فقد اسخطنی؟ قالا: سمعناه من رسول الله صلی الله علیه وآله. قالت: فانی اشهد الله و ملائکته انکما اسخطتمانی و ما ارضیتمانی و لئن لقیت النبی لأشکونکما الیه. فقال ابوبکر: ان عائذ بالله تعالی من سخطه و سخطک یا فاطمة، ثم انتحب أبوبکر یبکی، حتی کادت نفسه ان تزهق و هی تقول: و الله لأدعون الله علیک فی کل صلاة اصلیها...

ص: 350

سقیفه را مفصلا شرح می دهد و ابتداء می کند مطلب را به این عبارت:

«انّ ابا بکر رضی الله عنه تفقّد قوما تخلّفوا عن بیعته عند علیّ کرّم الله وجهه فبعث الیهم عمر فجاء فناداهم و هم فی دار علی فأبوا ان یخرجوا فدعا بالحطب و قال و الّذی نفس عمر بیده لتخرجنّ او لاحرقنّها علی من فیها فقیل له یا ابا حفص انّ فیهاسقیفه را مفصلا شرح می دهد و ابتداء می کند مطلب را به این عبارت:

«انّ ابا بکر رضی الله عنه تفقّد قوما تخلّفوا عن بیعته عند علیّ کرّم الله وجهه فبعث الیهم عمر فجاء فناداهم و هم فی دار علی فأبوا ان یخرجوا فدعا بالحطب و قال و الّذی نفس عمر بیده لتخرجنّ او لاحرقنّها علی من فیها فقیل له یا ابا حفص انّ فیهافاطمة فقال و انّ فخرجوا فبایعوا الاّ علیّا الخ.»

خلاصه کلام آنکه چون ابو بکر باخبر شد که جمعی از امت تخلف نموده اند از بیعت او، در خانۀ علی علیه السّلام جمع شده اند، پس عمر را به سوی آنها فرستاد عمر آمد بر در خانه علی علیه السّلام آنها را طلب نمود برای بیعت، ابا کردند از بیرون آمدن عمر هیزم طلبید و گفت: به آن خدائی که جان عمر در قبضۀ قدرت اوست یا بیرون بیائید یا خانه را با هر کس در آن خانه است می سوزانم. مردم گفتند: یا ابا حفص (کنیۀ عمر بود) فاطمه در این خانه است. گفت: هر چند که او باشد می سوزانم. پس همه بیرون آمدند و بیعت کردند مگر علی علیه السّلام که گفت: سوگند یاد کرده ام تا قرآن را جمع آوری نکنم بیرون نیایم و لباس در بر ننمایم. عمر قبول نکرد ولی نالۀ فاطمه علیهاالسّلام و توبیخ نمودن آنها سبب شد که عمر برگشت نزد ابوبکر و تحریک کرد او را برای بیعت گرفتن از آن حضرت، ابی بکر چند مرتبه قنفذ رافرستاد به طلب آن حضرت و جواب یأس شنید عاقبت عمر با جماعتی رفت به در خانه فاطمه و دق الباب نمود فاطمه که صدای آنها را شنید به صدای بلند ندا

ص: 351

در داد:

«یا ابت یا رسول الله ما ذا لقینا بعدک من ابن الخطّاب و ابن ابی قحافة.»

خلاصه معنی آنکه: بابا یا رسول الله بعد از تو چه بما می رسد از عمر بن الخطاب و ابو بکر بن ابی قحافه و چگونه با ما ملاقات نمودند.

همین که مردم صدای گریه و نالۀ فاطمه را شنیدند برگشتند در حالتی که اشکها جاری و جگرها سوخته ولی عمر با عده ای ماندند تا علی را جبرا از خانه بیرون آورده نزد ابو بکر بردند و به آن حضرت عرض کردند بیعت بنما با ابو بکر حضرت فرمود: اگر بیعت نکنم چه خواهید کرد؟ قالوا: اذا و الله الذی لا اله الاّ هو نضرب عنقک. گفتند: به خدا قسم گردنت را می زنیم. علی علیه السّلام فرمود: پس بندۀ خدا و برادر رسول او را خواهید کشت؟ عمر گفت:

تو برادر رسول خدا نیستی! ابو بکر در مقابل تمام این حوادث و گفتار ساکت بود و هیچ نمی گفت. عمر به ابو بکر گفت: آیا به امر تو این کارها را نمی کنیم؟ ابو بکر گفت: مادامی که فاطمه هست او را اکراه نمی نمائیم.

امیر المؤمنین علیه السّلام خود را به قبر رسول الله رسانید با گریه و ناله عرض کرد به پیغمبرصلی الله علیه وآله آنچه را که هارون به برادرش موسی گفت و خداوند در قرآن خبر داده {اِبْنَ أُمَّ إِنَّ اَلْقَوْمَ اِسْتَضْعَفُونِی وَ کٰادُوا یَقْتُلُونَنِی} سوره اعراف/ 150(پسر مادرم، مردم مرا ضعیف نمودند و خواستند مارا بکشند.)

شرح قضیّه را مفصل نقل نموده تا آنجا که گوید علی علیه السّلام بیعت نکرده به منزل برگشت و بعدها ابو بکر و عمر رفتند به منزل فاطمه علیهاالسّلام که استرضای خاطر او را فراهم نمایند فرمود خدا را شاهد می گیرم شما دو نفر مرا اذیت نمودید در هر

ص: 352

نمازی شما را نفرین می کنم تا پدرم را ببینم و از شما شکایت نمایم انتهی.

باید منصفانه قضاوت نمود

شما را به خدا آقایان انصاف دهید معنی اجماع همین است که اصحاب پیغمبر را با ضرب و اهانت و زور و خوف و تهدید به قتل و آتش زدن خانه برای بیعت ببرند و نامش را اجماع بگذارند؟!

اگر آقایان با انصاف قدری دقیق و از عادت بر کنار شوید می بینید که بازی آن روز هم مثل و مانند امروز بوده است که نظایرش بسیار دیده می شود که عده ای اطراف یک نفر را گرفته و با هو و جنجال او را به مقام ریاست یا سلطنت می رسانند بعد می گویند ملت او را به این مقام برگزیدند.

آن روز هم عده ای بازیگر بدور هم جمع شده یک نفر را انتخاب نمودند بعد بقیه مردم را با هو و جنجال و اهانت و تهدید به آتش و سوزانیدن و شمشیر کشیدن و تخویف نمودن برای بیعت حاضر نمودند که امشب آقایان اسمش را بگذارید اجماع و این حربۀ کند را دلیل بر حقّانیّت خود بگیرید.

و عجب آنکه بما هم می گوئید کور و کر شوید و نافهم گردید بتاریخ گذشته ابدا توجه نکنید و تحقیق در دین ننمائید و هر چه کردند همه را نیک بدانید و کورکورانه تصدیق نمائید که اجماع واقع شده و خلافت حقی بوده که بطریق اجماع معین گردیده است؟!

بخدا قسم اگر آقایان با نظر بی طرفی و انصاف و ذره بینی بنگرید خواهید تصدیق نمود که دسته بندی و حزب بازی آنها در آن روز سیاسی بوده نه طریقۀ

ص: 353

جامعه شیعه که مطابق دستور رسول اکرم صلی الله علیه وآله اطراف عترت طاهره آن حضرت اجتماع نموده و گفتند چون پیغمبرصلی الله علیه وآله خود فرموده به قرآن و عترت من متمسک شوید ما هم اطاعت نموده از آنها جدا نمی شویم و اطاعت آنها را می نمائیم لا غیر.

٧- احمد بن عبد العزیز جوهری که از ثقات علمای شما است بنابر آنچه ابن ابی الحدیدتوثیق نموده به این عبارت «هو عالم محدّث کثیر الادب ثقة ورع اثنی علیه المحدّثون و رووا عنه مصنفاته» (او عالم محدث و صاحب ادب بسیار بوده، ثقه و با ورع، مدح ثنا نمودند بر او محدثین و در مصنفات خود از او روایت نمودند.) در کتاب سقیفه آورده چنانچه ابن ابی الحدید معتزلی مذکور هم در صفحه ١٩ جلد دوم شرح نهج البلاغه(1) (چاپ مصر) از او نقل نموده مسندا از ابی الاسود که گفت جمعی از اصحاب و رجال مهاجرین غضب کردند در بیعت ابو بکر که چرا با آنها مشورت نشده و نیز علی و زبیر هم غضب نموده و از بیعت بر کنار شده و وارد خانه فاطمه شدند آنگاه عمر با اسید بن خضیر و سلمه بن سلامه بن قریش (که هر دو از بنی عبد الاشهل بودند) و گروهی از مردم هجوم آوردند به منزل فاطمه هر چند فاطمه ناله زد و آنها را قسم داد فایده نکرد شمشیر علی و زبیر را

ص: 354


1- عن ابی الأسود قال: عضب رجال من المهاجرین فی بیعة ابی بکر بغیر مشورة و عضب علی و الزبیر، فدخل بیت فاطمة علیهاالسّلام معهما السلاح فجاء عمر فی عصابة منهم أسید بن حضیر و سلمة بن سلامة بن وقش و هما من بنی عبد الأشهل- فصاحت فاطمة علیهاالسّلام و ناشدتهم الله فأخذوا سیفی علی و الزبیر، فضربوا بهما الجدار حتی کسروهما، ثم اخرجهما عمر یسوقهما حتی بایعا... شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 2/50، خطبه 26 (و من خطبه له علیه السّلام ان الله بعث محمدا نذیرا للعالمین...) باب حدیث السقیفة.

گرفتند و به دیوار زدند و شکستند و آنها را به جبر و عنف کشیدند و به مسجد بردند برای بیعت!.

٨- و نیز جوهری(1) از سلمه بن عبد الرحمن روایت کرده که چون ابو بکر بالای منبر نشست و شنید که علی و زبیر و جمعی از بنی هاشم در خانۀ فاطمه جمع شده اند عمر را فرستاد که آنها را بیاورند عمر رفت در خانه فاطمه فریاد زد بیرون بیائید و الا بحق خدا خانه را با شما می سوزانم.

٩- و نیز جوهری بنابر آنچه ابن ابی الحدید در صفحه ١٩ جلد دوم شرح نهج البلاغه(2) (چاپ مصر) مسندا از شعبی روایت نموده که وقتی ابو بکر شنید اجتماع بنی هاشم را در خانه علی علیه السّلام به عمر گفت خالد کجا است گفت حاضر است أبو بکر گفت: هر دو بروید علی و زبیر را بیرون آورید تا بیعت کنند پس عمر داخل خانه فاطمه شد و خالد بر در خانه ایستاد عمر به زبیر گفت: این

ص: 355


1- عن مسلمة بن عبد الرحمن قال: لما جلس ابوبکر علی المنبر کان علی و الزبیر و ناس من بنی هشام فی بیت فاطمة، فجاء عمر الیهم فقال: و الذی نفسی بیده لتخرجن الی البیعة او لأحرقن لابیت علیکم... السقیفه و فدک، ابی بکر احمد بن عبد العزیز جوهری، ص50، قسم 1، السقیفه
2- عن الشعبی، قال: سأل ابوبکر فقال: این الزبیر؟ فقیل عند علی و قد تقلد سیفه فقال: قم یا عمر قم یا خلد بن الولید، انطلقا حتی تأتیانی بهما. فانطلقا فدخل عمر و قام خلد بن علی باب البیت من خارج فقال عمر للزیبر: ما هذا السیف؟ فقال: نایع علیاً، فاخترطه عمر، فضرب به حجرا فکسره ثم اخذ بید الزبیر فأقامه ثم دفعه و قال: یا خالد دونکه فأمسکه ثم قال لعلیّ: قم فبایع لأبی بکر، فتلکأ و احتبس فأخذ بیده و قال: قم، فأبی ان یقوم فحمله و دفعه کما دفع الزبیر، فأخرجه و رأت فاطمة ما صنع بهما، فقامت علی باب الحجرة، و قالت: یا ابابکر، ما أسرع ما أغرتم علی اهل بیت رسول الله! و الله لا أکلم عمر حتی القی الله. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 2/57، خطبه 26، (و من خطبه علیه السّلام ان الله بعث محمدا...) حدیث السقیفه.

شمشیر چیست گفت این را مهیا کرده ام برای بیعت علی، گرفت شمشیر زبیر را کشید و زد بر سنگی که در خانه بود و شکست، آنگاه دست زبیر را گرفت و برخیزانید و بیرون آورد و به دست خالد داد برگشت میان خانه و در خانه جمعیت زیادی بودند مانند مقداد و جمیع بنی هاشم به علی علیه السّلام گفت برخیز برویم با ابو بکر بیعت کن، حضرت امتناع نمود دست حضرت را گرفت و کشید و به دست خالد داد و با خالد جمعیت بسیاری بودند که ابو بکر به مدد فرستاده بود خالد و عمر هجوم آورده آن حضرت را به عنف و جبر شدید می کشیدند تمام کوچه ها را مردم پر کرده و تماشا می نمودند حضرت فاطمه وقتی عملیات عمر را دید با زنان بسیار از بنی هاشم و غیر ایشان (که جهت تسلیت فاطمه جمع شده بودند) بیرون آمدند و صدای فریاد و ولوله و شیون آنها بلند بود تا در حجره حضرت فاطمه ندا کرد و به أبو بکر فرمود: خوش زود غارت آوردید بر خانه اهل بیت رسول خدا، به خدا قسم است که با عمر حرف نخواهم زد تا خدا را ملاقات نمایم (به قسم و عهد خود باقی و وفا نمود و با آنها تکلم ننمود تا از دنیا رفت) چنانچه بخاری(1) و مسلم در صحیحین(2) خودنوشته اند:

ص: 356


1- عن عائشة... فأبی ابوبکر ان یدفع الی فاطمة منها سیئا فوجدت فامة علی ابی بکر فی ذلک فهجرته فلم تکلمه حتی توفیت... صحیح بخاری، 50/252، ح 704، کتاب المغازی، باب غزوة خیبر.
2- عن عائشة... فوجدت فاطمة علی ابی بکر فی ذلک قال: فهجرته، فلم تلکمه حتی توفیت و عاشت بعد رسول الله... صحیح مسلم، 3/1380، ح 52، کتاب الجهاد و السیر، باب قول النبی صلی الله علیه وآله لا نورث ما ترکناه فهو صدقه و نیز ابن حجر مکی در صواعق المحرقه، ص15، باب 1 فصل 2ؤ احمد بن حنبل در مسند، 1/6، مسند ابی بکر و ابن سعد در طبقات الکبری، 8/23، تسمیة النساء المسلمات و المهاجرات...، ذکر بنات رسول الله، رقم 4097، شرح حال فاطمه علیهاالسّلام و نیز صنعانی در المصنف، 5/472، ح 9774، باب خصومة علی و عباس و بیهقی در سنن الکبری، 6/300، کتاب القسم الفیء و الغنیمة، باب بیان مصرف اربعة اخماس الفیء بعد رسول... و ابن کثیر در البدایه و النهایه، 5/306، حوادث سال 11 هجری، باب بیان انه قال: لا نورث... و در سیرة النبویة، 4/272، حوادث سال هجری، باب بیان انه علیه السّلام قال: لا نورث... و نیز ابن حجر عسقلانی در فتح الباری، 6/202، باب فرض الخمس و نیز متقی هندی در کنز العمال، 7/242، ح 18769، باب 4 کتاب الشمائل من قسم الافعال، ما یتعلق بمیراثه و طبری در تاریخ خود، 2/448، حوادث سال 11، حدیث السقیفة و ابن حبان در صحیح خود 11/ 153، کتاب السیر باب 14، الغنائم و قسمتها طبرانی در مسند الشامیین، 3/198، رقم 88، شعیب عن الزهری عن عروة بن الزبیر و حمیدی در الجمع بنی الصحیحین، 1/86، ح 6، مسند ابی بکر به عباراتی مشابه نارضایتی حضرت فاطمه از ابوبکر و عمر را نقل کرده اند.

«فغضبت فاطمة علی ابی بکر و لم تتکلم به حتی توفیت»

(فاطمه علیهاالسّلام در حال غضب ابوبکر را ترک نمود و بر آن حال باقی ماند و با او حرف نزد تا وفات نمود و از دنیا رفت؛ چنانچه در جزء پنجم و هفتم صحیح بخاری نقل گردیده است)

١٠- أبو ولید محب الدین محمّد بن محمّد بن الشحنه الحنفی متوفی سال ٨١5 قمری که از اکابر علماء شما و سالها قاضی مذهب حنفی در حلب بوده در کتاب تاریخ خود به نام روضه المناظر فی اخبار الاوائل و الاواخر(1)

در شرح قضیه سقیفه خبر آتش را می نویسد به این عبارت:

«ان عمر جاء الی بیت علی لیحرقه علی من فیه فلقیته فاطمة فقال: ادخلوا فیما دخلت الامّة» یعنی عمر آمد در خانه علی برای آنکه آتش بزند هر کس در آن خانه است پس فاطمه او را ملاقات نمود، عمر گفت: داخل شوید در چیزی که

ص: 357


1- روضه المناظر، ابن شحنه، در حوادث سال 11هجری، (بهامش مروج الذهب مسعودی، 1/189)

امت داخل شدند و تا آخر قضیّه را نقل می نماید.

١١- طبری در صفحه 44٣ جلد دوم تاریخ خود(1) نقل نموده از زیاد بن کلیب که طلحه و زبیر و جماعتی از مهاجرین در خانه علی علیه السّلام بودند عمر بن الخطّاب آمد و گفت: بیرون بیائید برای بیعت و الا آتش بر همه می زنم.

١٢- ابن شحنه مورخ معروف در صفحه ١١٢ جلد یازدهم حاشیه کامل ابن اثیر(2) ضمن داستان سقیفه می نویسد زمانی که جماعتی از اصحاب و بنی هاشم مانند زبیر و عتبه بن ابی لهب و خالد بن سعید بن العاص و مقداد بن اسود کندی و سلمان فارسی و ابی ذرّ غفاری و عمّار بن یاسر و براء بن عازب و ابیّ بن کعب تخلف از بیعت ابو بکر نموده و متمایل به علی علیه السّلام در خانه آن حضرت جمع بودند، عمر بن الخطّاب آمد تا هر که در آن خانه هست آتش بزند، فاطمه علیهاالسّلام با او ملاقات نمود عمر گفت داخل شوید در آنچه مردم داخل شدند (یعنی بیائید بیعت کنید و پیروی کنید از عده ای که بیعت نمودند).

ص: 358


1- عن زیاد بن کلیب قال أتی عمر بن الخطاب منزل علی و فیه طلحة و الزبیر و رجال من المهاجرین فقال: والله لأحرقن علیک او لتخرجن الی البیعة، فخرج علیه الزبیر مصلیا بالسیف فعثر فسقط السیف من یده فوثبوا علیه فأخذوه. تاریخ طبری، 2/433، حوادث سال 11 هجری، باب ذکر الأخبار الواردة بالیوم توفی فیه..
2- روضه المناظر، ابن شحنه، حوادث سال 11 هجری (بهامش مروج الذهب، مسعودی، 1/189). وی می نویسد: فبایعوه خلا جماعة من بنی هاشم و الزبیر و عتبة بن ابی لهب و خالد بن سعید بن العاص و المقداد ابن الأسود و سلمان الفارسی و ابی ذر و عمار بن یاسر و البراء بن عازب و ابی بن کعب و مالوا مع علیّ بن ابی طالب و کذا تخلف عن بیعة ابی بکر و ابو سفیان بن حرب، ثم ان عمر جاء الی بیت علی لیحرقه علی من فیه، فلقیته فاطمة فقال: ادخلوا فیما دخلفت فیه الأمة. قال ابن واصل: فخرج علی الی ابی بکر و بایعه.

و شاهد بر این مطالب قول ابی الحسن علی بن الحسین مسعودی مورخ و فاضل جلیل القدر مقبول الفریقین است که در صفحه ١٠٠ جلد دوم تاریخ مروج الذهب(1) ضمن نقل قضایای عبد الله

بن زبیر که در مکه دعوای ریاست و خلافت داشت نوشته است در آن هنگام که بنی هاشم (به) اتفاق محمد بن الحنفیّه فرزند امیر المؤمنین علیه السّلام در شعب ابی طالب جمع شدند و لشکر عبد الله آنها را محاصره نموده بودند هیزم بسیاری آوردند که آنها را آتش بزنند و شعلۀ آتش هم بلند شد مع ذلک بنی هاشم تسلیم نشدند تا لشکر مختار رسیدند و بنی هاشم را نجات دادند.

گوید: نوفلی در کتاب خودش در أخبار آورده که عروه بن زبیر در مقابل مردم از برادرش عبد الله در مجلسی که قضیّۀ محاصره در شعب مطرح بود، مردم از آتش زدن شعب مذمت می کردند، عروه عذر خواهی می کرد که برادرم عبد الله مقصر نبود، غرضش از آوردن آتش و هیزم و افروختن آتش بر بنی هاشم ترسانیدن آنها بود: «انما أراد بذلک إرهابهم لیدخلوا فی طاعته کما ارهب بنی هاشم و

ص: 359


1- و قد کان ابن الزبیر عمد الی من بمکة من بنی هاشم فحصرهم فی الشعب و جمع لهم حطبا عظمیا لو وقعت فیه شرارة من نار لم یسلم من الموت احد و فی القوم محمد بن الحنفیة... فجئنا الی بنی هاشم فإذا هم فی الشعب فاستخرجنا فقال لنا ابن الحنفیة: لا تقاتلوا إلا من قاتلکم. فلما رأی ابن الزبیر تنمر ناله و اقدمنا علیه لاذ بأستار الکعبة و قال: انا عائذ الله. و حدث النوفلی فی کتابه فی الأخبار عن ابن عائشة، عن ابیه، عن حماد بن سلمة، قال: کان عروة بن الزبیر یعذر اخاه اذا جری ذکر بنی هاشم و حصره ایاهم فی الشعب و جمعه لهم الحطب لتحریقهم و یقول انما اراد بذلک ارهابهم لیدخلوا فی طاعته کما ارهب بنو هاشم و جمع لهم الحطب لإحراقهم اذ هم أبوا البیعة فیما سلف، و هذا خبر لا یحتمل ذکره هنا. مورج الذهب، مسعودی، 3/76، 77، ذکر ایام معاویة بن یزید بن معاویة و مروان بن حکم... باب ابن الزبیر و عبد الله بن محمد بن الحنفیة.

جمع لهم الحطب لاحراقهم اذ هم ابوا البیعة فی ما سلف».

ما حصل معنی آنکه عبد الله زبیر این عمل آتش آوردن در اطراف بنی هاشم در شعب ابی طالب برای ترسانیدن آنها را سرمشق و دستور از سلف خود (عمر و اصحاب ابو بکر گرفت) که آنها هم وقتی دیدند بنی هاشم و اکابر اصحاب و مهاجرین زیر بار بیعت نمیروند هیزم آوردند برای آتش زدن آنها که بترسند و تسلیم شوند و بیعت نمایند! (تا تشکیل اجماع داده شود امشب دلیل محکم آقایان محترم باشد).

این اخبار و بیان مورخین نمونه ای از اخبار و بیانات بسیاری است که روات موثق خودتان در کتب معتبره خود نقل نموده اند به قدری این قضیه در نزد علماء منصف شیوع کامل داشته که حتّی شعراء هم در اشعار خود وارد میکردند منتها بعض از علماء شما به حساب آنکه اگر نقل کنیم این قضایا را سندی می­شود بر ابطال عقیدۀ اجماع، لذا احتیاطا از نقل آن خودداری می نمودند و الا مطلب در نزد همه آشکار بوده یکی از شعرای معروف خودتان عالم نبیل حافظ ابراهیم مصری است در قصیدۀ عمریّه من باب مدح و تمجید خلیفه گوید:

و کلمة لعلیّ قالها عمر

اکرم بسامعها اعظم بملقیها

حرقت بیتک لا ابقی علیک بها

ان لم تبایع و بنت المصطفی فیها

ما کان غیر ابی حفص بقائلها

یوما لفارس عدنان و حامیها

ما حصل معنی آنکه غیر أبو حفص (کنیۀ عمر بوده) کسی نمی توانست به علی که یکه سوار قبیله عدنان بود و به حمایت کنندگان او بگوید اگر بیعت نکنید خانه ات را آتش می زنم و کسی را در خانه باقی نمی گذارم با اینکه فاطمه در این

ص: 360

خانه می باشد.

حافظ: این أخبار نشان می دهد که جهتٍ ارهاب و ترساندن و بهم زدن اجتماع مخالفین خلافت، آتش آوردند و حال آنکه شیعیان جعل نمودند که در خانه را آتش زدند و در میان در و دیوار محسن بچه شش ماهه را سقط نمودند.

اخبار سقط جنین فاطمه علیهاالسّلام

داعی: عرض کردم جهت ضیق وقت به اختصار کوشیدم و از نقل اخبار مفصل خود داری نمودم و الا اخبار در این باب بسیار است؛ برای نمونه پی بردن به اینکه شیعیانٍ موحد و معتقد به روز جزا دروغ نمی گویند و جعل نمی نمایند و غرض شخصی هم با احدی ندارند، خوب است آقایان مراجعه فرمایید به کتاب اثبات الوصیه(1) تألیف عالم فاضل مورخ شهیر، مقبول القول فریقین (شیعه و سنی) ابنی الحسن علی بن الحسین مسعودی صاحب مورج الذهب متوفی سال 346، قمری که شرح قضاییا آن روز را مفصل می نویسد، تا آنجا که گوید:

«فهجموا علیه و أحرقوا بابه و استخرجوه منه کرها و ضغطوا سیدة النساء بالباب حتی اسقطت محسنا.»

(پس هجوم آوردند بر علی علیه السّلام و در خانه اش را سوزانیدند و آن حضرت را با اکراه و اجبار از خانه بیرن کشیدند وسیدة زنان فاطمه را میان در و دیوار فشار دادند، تا محسن خود را سقط کرد.)

پس بدانید که از جعلیات شیعه نیست، بلکه آنچه واقع شده ضبط در تاریخ

ص: 361


1- اثبات الوصیه، مسعودی، ص110، فی حکایه السقیفه و نصب الخلیفه.

است و تاریخ هرگز گم نخواهد شد. اگر بعضی ملاحظه کاری کنند و خود داری از ثبت آن نمایند، مردمان منصف دیگری هستند که ثبت می نمایند.

قضیة سقط جنین اظهر من الشمس در تاریخ است، منتها بعض از علماء حباً لخلفائهم، پرده پوشی و سکوت نمودند. مع ذلک گاهی بی اختیار حقیقت به زیر قلمشان آمده و شاهد صادق بر اثبات مدعای ما گردیده است.

مراجعه فرمایید به آخر صفحه 351 جلد سیم شرح نهج البلاغه(1) (چاپ

ص: 362


1- قال محمد بن اسحاق و کان رسول الله صلی الله علیه وآله لما اطلق سبیل ابی العاص أخذ علیه فیما نری او شرط علیه فی اطلاقه، او ان ابا العاص وعد رسول الله صلی الله علیه وآله ابتداء بأن یحمل زینب إلیه الی المدینة و لم یظهر ذلک بعث زید بن حارثة روجلا من الأنصار فقال لهما: کونا بمکان کذا حتی تمر بکما زینب، فتصحبانها حتی تأتیانی بها. فخرجا نحو مکة و ذلک بعد بدر بشهر، فلما قدم ابوالعاص مکة امرها باللحوق بأبیها فأخذت تتجهز. قال محمد بن اسحاق: فحدثت عن زینب انها قالت: بینا انا اتجهز للحقوق بأبی لقیتنی هند بنت عتبة، فقالت: ألم یبلغنی با بنت محمد انک تریدین للحوق بأبیک. فقلت: ما اردت ذلک. فقالت: این بنت عم لا تفعلی ان کانت لک حاجة فی متاع او فیما یرفق بک فی سفرک او مال تبلیغن به الی ابیک فان عندی حاجتک فلا تضطنی منی، فانه لا یدخل بین النساء ما یدخل بین الرجال، قالت: و ایم الله انی لأظنها حینئذ صادقة ما اظنها قالت: حینئذ الا لتفعل و لکن خفتها فأنکرت ان اکون ارید ذلک. قالت: تجهزت حتی فرغت من جهازی، فحملین اخو بعلی و هو کنانة بن الربیع. قال محمد بن اسحاق: قدم لها کنانة بن الربیع بعیرا فرکبته و أخذ قوسه و کنانته و خرج بها نهاراً یوقد بعیرها و هی فی هودج لها و تحدث بذلک الرجال من قریش و النساء و تلاومت فی ذلک و اشفقت ان تخرج ابنة محمد من بینهم علی تلک الحال، فخرجوا فی طلبها سراعا حتی أدرکوها بذی طوی، فکان اول من سبق الیها هابز بن الهودج و کانت حاملا، فلما رجعت طرحت ما فی بطنها قد کانت من خوفها رأت دما و هی فی الهودج، فلذلک اباح رسول الله صلی الله علیه وآله یوم فتح مکة دم هبّار بن الأسود. ... قلت وهذا الخبر ایضاً قرأته علی النقیب ابی جعفر فقال: اذا کان رسول الله صلی الله علیه وآله اباح دم هبّار بن الأسود لانه روع زینب، فالقت ذا بطنها، فظهر الحال انه لو کان حیاً لأباح دم من روع فاطمة حتی القت ذا بطنها. شرح نهج البلاغه، این ابی الحدید، 13/193، خطبه9، (و من کتاب له علیه السّلام الی معاویة) باب القول فیما جری فی الغنمة و الأساری...

مصر) تا مطلب برشما واضح گردد که ابن ابی الحدید نوشته، وقتی برای استاد خود ابی جعفر نقیب شیخ معتزله نقل نمودم که وقتی خبر به رسول خدا دادند که هبّار بن اسود با نیزه به هودج زینب دختر شما حمله برد و زینب از ترس بچه سقط کرد (زینب دختر رسول الله صلی الله علیه وآله عیال پسر خاله اش ابو العاص بن ربیع بن عبد الغرّی بود. در جنگ بدر ابو العاص اسیر شد با اسرای بسیار از کفار، بنا شد مشرکین فدا بدهند و خود را خلاص کنند. ابو العاص پیغام داد برای زینب که فدیه برای او بفرستد. بی بی مالی تهیه کرد با گردنبند مرواریدی که با عقیق یمانی و یاقوت زمانی مرصع بود و از مادرش خدیجه به او رسیده بود، فرستاد خدمت پیغمبر. رسول خدا محزون شد. امت برای شما واضح گردد که ابن ابی الحدید نوشته، وقتی برای استاد خود ابی جعفر نقیب شیخ معتزله نقل نمودم که وقتی خبر به رسول خدا دادند که هبّار بن اسود با نیزه به هودج زینب دختر شما حمله برد و زینب از ترس بچه سقط کرد (زینب دختر رسول الله صلی الله علیه وآله عیال پسر خاله اش ابو العاص بن ربیع بن عبد الغرّی بود. در جنگ بدر ابو العاص اسیر شد با اسرای بسیار از کفار، بنا شد مشرکین فدا بدهند و خود را خلاص کنند. ابو العاص پیغام داد برای زینب که فدیه برای او بفرستد. بی بی مالی تهیه کرد با گردنبند مرواریدی که با عقیق یمانی و یاقوت زمانی مرصع بود و از مادرش خدیجه به او رسیده بود، فرستاد خدمت پیغمبر. رسول خدا محزون شد. امت برای خاطر آن حضرت از فدیه گذشته و ابوالعاص را ازاد نمودند. پیغمبر فرمود به ابی العاص که چون زینب بر تو حرام است، او را روانه مدینه نما، قبول نمود.

حضرت، زید بن حارثه پیر مرد را با او روانه نمود که زینب را بیارود. چون مشرکین فهمیدند که زینب را حرکت دادند، جمعی به اتفاق ابو سفیان حرکت کردند در ذی طوی به آنها رسیدند. هبار بن اسود با نیزه به هودج زینب زد که سر نیزه به پشت بی بی رسید. بی بی زینب وحشت کرد و از ترس بچه ای را که در رحم داشت سقط نمود. وقتی زینب به مدینه آمد و برای رسول خداصلی الله علیه وآله نقل نمود. حضرت فوق العاده محزون شد و خون هبّار را مباح نمود و امر نمود دست و پای او را قطع نموده به قتل رسانند.) حضرت خون او را مباح نمود.

ص: 363

ابی جعفر گفت:

«لو کان رسول الله حیا لأباح دم من روع فاطمة، حتی القت ذا بطنها»

(اگر رسول خداصلی الله علیه وآله زنده بود حتما مباح

می کرد خون کسی که فاطمه را ترسانید، تا آنکه بچه اش (محسن) سقط گردید.)

و نیز صلاح الدین خلیل بن ابیک الصفدی در وافی بالوفیات(1)، ضم حرف الف، کلمات و عقاید ابراهیم بن سیار بن هانی بصری معروف به نظام معتزلی را نقل نموده تا آنجا که گوید نظام گفته است:

«ان عمر ضرب بطن فاطمة یوم البیعة حتی القت المحسن من بطنها»

(یعنی روز بیعت عمر چنان به شکم فاطمه علیهاالسّلام زد که محسن از شکمش ساقط گردید. (این جلد وافی بالوفیات خطی در کتابخانه ملی «حاجی حسین آقا ملک» در تهران موجود است)

پس بی جهت آقایان، تبعاً للاسلاف، جامعة شیعه را متهم نسازید و در نزد عوام بی خبر، ما را مقصر قلمداد نکنید که گمان نمایند این اخبار را شیعیان جعل نمودند و به آنها امر را مشتبه کنید و بگویید خلفای ما به علیّ و فاطمه آزاری ننمودند، بلکه آنها خود ناراضی به خلافت خلفاء بودند.

قضیة آتش جبر و اجبار اکراه و توهین به علی و بنی هاشم برای بیعت و

ص: 364


1- الوافی بالوفیات، صفدی، 6/15، حرف الالف، رقم91، شرح حال ابراهیم بن سیار بن هانی البصری النظام المعتزلی. نیز شهرستانی در الملل و النحل، 1/59، باب 1، المعتزله، رقم 3، شرح حال النظامیه (ابراهیم بن سیار بن هانی النظام) به همین جریان اشاره کرده است.

سقط جنین و سایر مظالم در کتب معتبرة علمای با انصاف خودتان ضبط است. اگر اعتراضی دارید به بلاذری و طبری و ابن خزابه و ابن عبد ربه و جوهری و مسعودی و نظام و ابن ابی الحدید و ابن قتیبه و ابن شحنه و حافظ ابراهیم و امثالهم بنمایید که چرا در کتابهای خود نوشته و در اشعار خود سرودند و ما آنچه می گوییم با سند ثابت و مسلّم، نه روی هوای نفس و تعصب جاهلانه جعل اخبار بنماییم.

حافظ: اصلا نقل این قبیل اخبار چه نتیجه ای دارد. قطعا جز تولید نقار و نفاق و دو نیت فایده ای بر آنها مترتب نیست.

دفاع از حق و اثبات مظلومیت لازم است

داعی: اولا خوب است این اعتراض را به علماء و مورخین خودتان بنمایید که چرا نوشتند. قطعا حق زیر پرده نمی ماند. «فلله الحجة البالغة». تاریخ گم نمی شود. عاقبت در هر قوم و ملتی مردمان پاک و منصف و بی غرض پیدا می شوند که حقایق را بنویسند؛ مانند علمای منصف خودتان که نوشتند و در کتابهای خود ضبط نمودند و از زیر پردة استتار بیرون آوردند.

ثانیا فرمودید چرا می گوییم و می نویسیم. بدیهی است این گفتنها و نوشتنها دفاعی است در مقابل حملات و تهمت های گویندگان و نویسندگان بی مغز و مغرض و مفتری شما که جهت تفرقه مسلمین امر را بر برادران مسلمان بی خبر ما مشتبه می کنند و جامعة شیعیان مؤمن موحد را کافر و مشرک و ملحد معرفی می نمایند و این قبیل قضایا و وقایع تاریخی را از جعلیات شیعه جلوه می دهند و

ص: 365

اذهان ساده را به نقل این نوع اکاذیب مشوب

می نمایند.

ما ناچاریم از حق مظلومانة خود دفاع نماییم و به برادران روشنفکر مسلمان خود که در اقطار عالم متفرقند نشان دهیم که شیعیان اهل بیت رسالت؛ یعنی پیروان علی و آل علی گویندگان «لا اله الا اله، محمد رسول الله» می باشند و در باره علی علیه السّلام نمی گویند مگر آنچه رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود؛ چنانچه شبهای گذشته با دلایل عقلیه و براهین نقلیه ثابت نمودیم که علی را بندة صالح خدا و خلیفه و وصی منصوص و برادر رسول خداصلی الله علیه وآله می دانیم و با هر عملی که برای غیر خدا باشد مخالفیم.

می فرایید چرا می گوییم، چه نتیجه ای دارد گفتن حقایق، ما هم به شما می گوییم نگویید تا نگوییم، ننویسید تا ننویسیم. دفاع از حق و حقوق واجبه لازم است. ما نمی گوییم، ما را وادار به گفتن می نمایید. همین امشب اگر شما نمی فرمودید اینها عقاید عوام شیعه است و حقیقتی ندارد، داعی مجبور نمی شدم پرده بردارم و به آقایان برادران حاضر بفهمانم عوضی شنیده اند. اینها عقاید عوام شیعه نیست، بلکه اعتقاد علمای منصف سنت و جماعت است چنانچه نمونه ای از آنها را به عرض رسانیدم. ما جماعت شیعه که موحدین پاک هستیم، جز عقاید صحیحه که مستند به کتاب و سنت و عقل و اجماع باشد چیز دیگری نداریم.

حافظ: این فرموده های شما موجب حیرت و تعجب است؛ زیرا در کتابهای مهم علمای شیعه اخباری است که بر خلاف کتاب و سنت می باشد و کاملا باعث جسارت شیعیان و لا ابالی شدن آنها در معاصی می شود و قطعا این قبیل اخبار از موضوعات است و مصرفی جز فساد اخلاق امت ندارد. شماها هم منع

ص: 366

از آنها می نمایید؟

داعی: خیلی تعجب است که جناب عالی مطالب را بدون ربط بیان می فرمایید. خوب است از اخباری که به نظر شما جعل و موجب فساد می باشد بیان فرمایید تا مطلب باز شود.

اشکال در حدیث حب علی حسنة و من بکی علی الحسین وجبت له الجنة و جواب آن

حافظ: آخوند ملا محمد باقر مجلسی اصفهانی که از علمای بزرگ شماست در بسیاری از مجلدات بحار الانوار نقلیاتی دارد که از جمله آنها که الحال در نظر دارم، حدیث تعجب آوری است که از رسول خداصلی الله علیه وآله نقل می کند که فرمود:

«حب علیّ حسنة لا یضر معها سیئة»

(دوستی علی علیه السّلام حسنه ای است که هیچ گناه (صغیره ای) به او ضرر نمی رساند.)

و نقل می نماید که آن بزرگوار فرمود:

«من بکی علی الحسین وجبت له الجنة»

(کسی که گریه کند بر حسین علیه السّلام بهشت بر او واجب می شود)

و از این قبیل اخبار بسیار دیدم اخبار بسیار دیدم که سبب تولید فساد در امت است و همین اخبار موجب جسارت شیعیان و لاابالی گری آنها در معاصی می شود که هر نوع معصیتی را بنمایند، به امید آنکه چون علیّ را دوست

می دارند از آن معاصی به آنها ابدا ضرری نمی رسد، یا مرتکب هر گناهی می شوند به خیال آنکه یک قطره اشک بر ایمام حسین علیه السّلام گناهان ما را پاک می کند و وارد بهشت

ص: 367

می شویم. وقتی امید بی حساب، این اندازه در مردم زیاد شد، رفته رفته موجب شیوع فحشا و فساد اخلاق می شود؛ چنانچه ما جماعت بسیاری از شیعیان را می شناسیم که در تمام دوره سال غرق در معصیت هستند، ایام عاشورا را مشغول عزاداری می شوند و می گویند این ده روز که تمام شد در اثر عزاداری از گناه بیرون می آییم، مانند روزی که از مادر متولد شدیم.

شیوع فحشا در بلاد اهل تسنن

داعی: اولاً اقایان اشتباه بزرگی فرموده اید که شیوع فحشا و یا لا ابالی گری را که در بعض افراد شیعه ملاحظه نموده اید، در اثر عقیده به این قبیل اخبار به حساب آوردید.

اگر ارتکاب معاصی بعض افراد عوام شیعه مربوط به این قبیل احادیث است، فرمایید برادران اهل تسنن که معتقداتشان به مناسبت راهنمایی امثال آقایان!! بر خلاف این احادیث است چرا غرق در فحشا و منکرات، بلکه متجاهر در معاصی می باشند؟

در بلاد اهل تسنن و شهرهای مهم آنها مانند مصر و اسکندریه و شام و بیت المقدس و بیروت و عمان و حلب و بغداد و بصره و عشار و قصبات کوچک بسیار که داعی دیده ام و اکثریت، بلکه تمام جمعیت در بعض شهرها و بلادها تسنن هستند، مع ذلک در تمام قهوه های عمومی از بزرگ و کوچک، علنی و بر ملا اقسام قمار محرم بین آنها شایع و جزء عادت ثانوی آنها قرار گرفته، به علاوه سایر فحشا و منکرات. زائد بر آنچه میان بعض از عوام شیعه هست بین آنها

ص: 368

معمول است. علنی و بر ملا در تمام خیابانها و کوچه ها قمار بازی و شرب مسکرات و سازندگی و فاحشه خانه های رسمی و سایر فحشا که از بیان آنها خجالت می کشم دایر است!

اگر ما هم مانند شما خرده بین و بهانه جو بودیم، می گفتیم: علل شیوع فحشا از زنا و لوطا و شراب و قمار و غیره در میان برادران اهل تسنن و ایجاد تجری و لا ابالی گری آنها به احکام دین فتاوای بی جای امامان و فقیهان آنها می باشد؛ از قبیل حکم به طهارت سگ و حلال دانستن خوردن گوشت آن و طهارت منی و مسکرات و عرق جنب از حرام و نکاح مادر در سفر و مقاربت با محارم به وسیله حریر و لفافه ای که به قضیب خود ببندند و امثال آنها که عوام را جری و لا ابالی به منهیات نموده اند.؟!

ولی فقهای شیعه تمام آنها را حرام می دانند و از مرتکبین آنها تبری می جویند.

حافظ: این نسبتها اکاذیبی افسانه مانند است! شما چه دلیلی بر گفتار خود دارید؟

اعتراف و انتقاد زمخشری از اهل تسنن

داعی: شما خود می دانید، ولی عمداً از روی ناچاری دفاع بما لا یرضی صاحبه می نمایید و الا کتب فقهیه خودتان که فتاوای فقها را آورده اند موجود است که وقت اجازه نقل تمام آنها را نمی دهد. به قدری مطلب واضح و غیر عقلایی است که اکابر علمای خودتان هم غالباً در مقام انتقاد برآمده اند؛ برای

ص: 369

نمونه لازم است مراجعه نمایید به آخر تفسیر کشاف(1)

اذا سألوا عن مذهبی لم ابح به

و أکتمه کتمانه لی اسلم

فان حنفیّا قلت قالوا بأنّنی

ابیح الطّلا و هو الشّراب المحرّم

و ان مالکیّا قلت قالوا بأنّنی

ابیح لهم اکل الکلاب و هم هم

و ان شافعیّا قلت قالوا بأنّنی

ابیح نکاح البنت و البنت تحرم

و ان حنبلیا قلت قالوا بأنّنی

ثقیل حلولی یفیض مجسم

وان قلت من اهل الحدیث و حزبه

یقولون تیس لیس یدری و یفهم

تعجبت من هذا الزمان و اهله

فما احد من السن الناس یسلم

و اخّرنی دهری و قدم معشرا

علی انهم لا یعلمون و اعلم

و مذ افلح الجهال ایقنت انّنی

انا المیم و الایام افلح اعلم

(اگر از من سؤال نمایند از مذهبم، فاش نخواهم نمود تا سالم بمانم؛ زیرا اگر بگویم حنفی هستم، می گویند: شراب حرام را حلال می دانی و اگر بگویم مالکی هستم، می گویند گوشت سگ را مباح می دانی و اگر بگویم شافعی هستم، می گویند نکاح دختر را (که حرام است) حلال می شماری و اگر بگویم حنبلی هستم، می گویند حلولی مذهب و مجسمه هستی و اگر بگویم اهل حدیث هستم، می گویند گوساله است و نمی فهمد (یعنی اینها فتاوای فقهای مذاهب اربعه می باشد، بلکه نمونه ای از آنها می باشد.)

ص: 370


1- تفسیر کشاف، زمخشری، 3/301، چاپ دوم، مطبعه الکبری الامیریه ببولاق مصر، سال 1319 هجری، این شعر را به طور کامل نقل نموده که در چاپهای بعد آن حذف گردیده است و این نمونه ای بارز از تحریف است. و نیز زمخشری در الفائق فی غریب الحدیث، 1/9، در مقدمه این اشعار را آورده است.

فوق العاده جای بسی تعجب است که در این زمان (و تمام زمانها) احدی از زبان مردم سالم نمی ماند. چه کنم که روزگا مرا به عقب برده و گروهی نفهم را به روی کار آورده. همین که متوجه شدم جهال روی کار آمده اند، به یقین دانستم که مانند شمع باید بسوزند و مردم از روشنایی من استفاده کنند و روزگار هر ناکسی را

بخواهد روی کار بیاورد.)

یک چنین عالم جلیل و مفسر نبیل می گوید من شرم دارم از آنکه خود را از اهل مذاهب اربعه معرفی نمایم! برای فتاوای فاسده و عقاید ناجور آنها. آنگاه آقایان انتظار دارید ما خود را تابع چنین مذهب عجیبی معرفی نماییم.

بگذارید و بگذریم، برویم بر سر مطلب. ثانیا این نوع از اخبار که شما بیان نمودید از موضوعات شیعیان نیست به دو جهت: جهت اول آنکه مکرر عرض کردم شیعیان احتیاجی به جعل و وضع حدیث ندارند و جهت دوم انکه در بسیاری از کتب معتبرة علمای بزرگ خودتان از این قبیل اخبار بسیار رسیده است و اختصاص به علامه مجلسی قدس سره ندارد بلکه عموم شیعیان نقل نمود اند چون نمی خواهم خلاف عهد نمایم فلذا اقوال عموم علمای شیعه را می گذاریم و نقل اقوال علمای خودتان را می نماییم.

در اسناد حدیث «حب علی حسنه» از کتب اهل تسنن و معنای آن

چنانچه همین خبری را که شما از بحار الانوار علامه جلیل القدر مجلسی نقل نمودید، امام احمد بن حنبل در مسند و خطیب خوارزمی در آخر فصل ششم

ص: 371

مناقب(1) و سلیمان قندوزی حنفی در باب 42 ینابیع الموده(2) و نیز ضمن باب 56 ص180 از کنوز الحقائق شیخ عبد الرئوف المناوی المصری در ص239 از مناقب السبعین، حدیث 49 نقلا از فردوس دیلمی از معاذ جبل و میر سید علی فقیه همدانی شافعی در مودت ششم از موده القربی(3) و امام الحرم شافعی محب الدین ابی جعفر احمد عبدالله طبری در حدیث 59 از هفتاد حدیثی که در فضایل اهل بیت طهارت نقل نموده در ذخایر العقبی و محمد بن طلحه شافعی در مطالب السؤول و محمد بن یوسف گنجی شافعی در کفایه الطالب و دیگران از علمای شما از انس بن مالک و معاذ جبل از رسول اکرم روایت نموده اند که فرمود:

«حب علیّ حسنه لا یضر معها سیئة و بغض علیّ سیئة لا تنفع معها حسنة»

(دوستی علیّ حسنه و ثوابی است که هیچ سیئه و گناهی به او ضرر نمی رساند و دشمنی علی گناهی است که با وجود آن هیچ عمل خیری نفع نمی رساند.)

و نیز امام الحرم احمد بن عبد الله طبری شافعی در ذخائر العقبی(4) و ابن

ص: 372


1- عن انس بن مالک قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله: حب علیّ بن ابی طالب حسنة لا یضر معه سیئة لا ینفع معه حسنة، مناقب خوارزمی، ص76، ح 56، فصل6.
2- ینابیع الموده، قندوزی، 1/270، ح 4، باب 20.
3- موده القربی، سید علی همدانی، موده 6 ( با استفاده از: ینابیع الموده، قندوزی، 2/292، ح 841، باب 56) و نیز مناوی در کنوز الحقایق، 1/255، ح 3245، حرف الحاء، همین حدیث را نقل کرده است.
4- ذخائر العقبی، محب الدین طبری، ص91-92، قسم 1، باب فضائل علی، ذکر الحث علی محبته و الزجر عن بغضه.

حجر در صفحه 215 نقلا از ملا و سلیمان بلخی حنفی در صفحه 246 ینابیع الموده(1) ضمن باب 56 حدیث 33 از مناقب السبعین از فردوس دیلمی و ابن عساکر در صفحه 159 جلد چهارم تاریخ(2) خود از نسائی از ابن عباس آورده اند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:

«حب علیّ بن ابی طالب یأکل الذنوب کما تأکل النار الحطب»

(دوستی علی بن ابی طالب علیه السّلام می خورد گناهان را همچنان که آتش هیزم را می خورد.)

ثالثا کسانی که شم فهم اخبار را دارند، دقت کامل می کنند تا کشف حجب شده معما حل گردد، نه آنکه وقتی خبری را نفهیدند یا به حقیقت معانی آن نرسیدند، فوری زبان طعن باز کنند و نسبت جعل بدهند، منفی بافی کارآسانی است ولی خدا را باید پیوسته در نظر گرفت. قرآن مجید در ایه 7 سوره 21 انبیاء به ما دستور کافی داده که:

{فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکرِ إِنْ کنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ}

(سؤال کنید اهل ذکر را (مراد از ذکر، قرآن یا رسول الله می باشد) اگر

ص: 373


1- ینابیع الموده، قندوزی، 2/241، ح 676، باب 56.
2- تاریخ دمشق، ابن عساکر، 13/52، رقم1317، شرح حال حسن بن حجاج ابو علی الطبرانی الزیات و نیز دیلمی در الفردوس، 2/142، ح 2722، حرف الحاء متقی هندی در کنز العمال، 11/621، ح 33021، کتاب الفضائل، باب 3، فصل 2، فضائل علی علیه السّلام، محب الدین طبری در ریاض النضره، 3/190، باب 4، فصل 9، ذکر الحث علی محبته و الزجر عن بغضه به همین حدیث اشاره کرده اند.

شما نمی دانید.)

و اما معانی این خبر که مجمع علیه فرقین است و به نظر شما و بسیاری از مردمان سطحی معما آمده اتفاقا بسیار سهل و آسان است حل آن؛ زیرا وقتی مراجعه به قرآن مجید می کنیم، می بینیم گناهان را به دو قسمت تقسیم نموده؛ کبیره و صغیره و از صغیره در مقابل کبیره در بعض آیات تعبیر به سیئه می نماید؛ چنانچه در آیه 31 سوره نساء صریحا می فرماید:

{إِنْ تَجْتَنِبُوا کبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکفِّرْ عَنْکمْ سَیِّئاتِکمْ وَ نُدْخِلْکمْ مُدْخَلاً کریمًا}(اگر شما دوری کنید از گناهان بزرگی که نهی کرده شدید از آن ما از گناهان دیگر شما (که کوچک است ) در گذریم و شما را به مقامی نیکو و بلند برسانیم)

پس به حکم همین آیه اگر بنده از کبائر گناهان دوری نماید و مرتکب آنها نشود، از سیئات و گناهان کوچکش غمض عین و چشم پوشی می شود و می آمرزد او را.

در این حدیث هم می فرماید دوستی علی علیه السّلام یک سنه و ثوابی است که هیچ سیئه و گناه کوچکی به آن ضرر نمی رساند.

حافظ: مگر نه این است که خداوند صریحا می فرماید:

{ إِنَّ الله یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمیعًا}

(به درستی که خداوند می آمرزد جمیع گناهان را)

هر بنده عاصی و گنهکار خواه عمل او کبیره باشد و یا صغیره، وقتی نادم شد

ص: 374

و بازگشت به سوی خدا نمود، قطعا آمرزیده می شود؛ پس فرقی ما بین کبیره و صغیره نمی باشد.

کشف حقیقت

داعی: گویا آقا توجه به آیه شریفه ننمودید و الا ایراد نمی نمودید اولا بین کبیره و صغیره داعی فرق نگزاردم بلکه پروردگار متعال این فرق را گزارده.

ثانیا بنده هم مانند شما معترفم که هر بندۀ مؤمن گنهکاری که معتقد به غفّاریت حق باشد هرگاه نادم شد و توجه به حق نمود خداوند غفّار او را می آمرزد ولی اگر بدون توبه از دنیا برود در عقبات بعد الموت پیوسته او را عذاب می نمایند تا پای حساب اگر عملش زیاد بزرگ نبوده به مجازات خود رسیده در موقع حساب معفو می شود.

و اگر عملش بسیار و گناهان کبیره زیاده نموده او را به جهنم می برند و به قدری که نافرمانی نموده عذابش می نمایند آنگاه نجاتش می دهند.

ولی در سیئات و صغائر اعمال اگر بی توبه از دنیا برود و محبّ علی علیه السّلام باشد خداوند او را عفو نموده به مجازات عقبات بعد الموت نمی رسد و جحیم و جهنم نمی بیند او را داخل بهشت می نمایند چنانکه فرمود: و ندخلکم مدخلا کریما.

و نفهمیدم شما از چه راه این حدیث را موجب جسارت و لاابالی گری دانسته اید؟ آیا در حدیث شریف امر به سیئات یا کبائر و صغائر شده که شما آن را سبب جرأت و تجرّی شیعیان قرار داده اید بدیهی است جواب منفی است.

پس راه دیگری در بین نمی باشد إلاّ فکر و خیال بی جا و حال آنکه این

ص: 375

حدیث شریف جلو ناامیدی بشر را می گیرد نه آنکه موجب امید بی پایان گردد.

چه آنکه مردمان معتقدی هستند که گرفتار هوای نفسند وقتی مرتکب صغائری شدند شیاطین جن و انس آنها را وسوسه می کنند که دیگر روی رحمت نخواهید دید چون غالبا جوان و جاهل و نادانند فریب خورده ناامید می شوند می گویند ما که آمرزیده نمی شویم پس چرا نفس

خود را از هواهای کلی بازداریم رفته رفته موجب طغیان و سرکشی می شود و از صغائر گذشته غرق در کبائر می شوند.

ولی امثال این حدیث روزنۀ امیدی در دلها باز می کند و می فهماند که چون بشر جایز الخطا است اگر سیئاتی از او صادر شود و راستی محبّ و دوست علی علیه السّلام باشد به او ضرر نمی رساند.

چون خدای متعال در آیه شریفه وعده عفو داده و برای عفو و آمرزش وسائلی قرار داده حبّ و وداد علی علیه السّلام یکی از وسائلی است که مورد عفو قرار می دهد.

و إلاّ شیعه هرگز لا ابالی نخواهد شد چون وقتی به معنای تشیّع بر می خورد می بیند که شیعه علی، یعنی پیرو علی علیه السّلام آن کسی است که طابق النعل بالنعل پیروی کند گفتار و رفتار آن حضرت را، پس أهل نجات است چه آنکه در تمام تفاسیر و کتب معتبره علماء شما به الفاظ و عبارات مختلفه رسیده که ما در لیالی اول ببعض از آنها اشاره نمودیم که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:

«یا علی انت و شیعتک هم الفائزون فی الجنة.»

ص: 376

(یا علی تو و شیعیانت رستگارانید در بهشت)(1)

پس اگر بخواهید ایراد بگیرید به این نوع از اخبار بیشتر می توانید ایراد بگیرید که چون شیعه فهمید پیغمبر فرموده رستگار و اهل بهشت است پس جرأت و جسارت پیدا نموده و هر عمل زشتی می نماید و حال آنکه این طور نیست.

شیعه در اوّل تکلیف بعد از معرفت خدا و پیغمبر بایستی معنای تشیّع را بفهمد، وقتی فهمید و دانست شیعه یعنی پیرو علی و آل علی آنگاه می فهمد پیرو علی آن کسیست که ِعلما و عملا و قولا و فعلا، کردار و گفتار مانند علی باشد پا جای پای علی بگذارد، یعنی آنچه علی نموده بنماید و آن چه علی ترک نموده ترک نماید، پس شیعۀ علی وقتی فهمید که علی علیه السّلام مرتکب کبائر و صغائر نگردیده بلکه عمل مکروهی هم از او صادر نگردیده سعی و کوشش می کند مانند مولای خود متصف به صفات حمیده گردد و از اخلاق و عادات رذیله دوری نماید؛ چون قوۀ عصمت علمی که مخصوص مقام نبوت و امامت است ندارد و به تمام معنی علی شدن کار مشکلی است، بلکه محال! سعی می نماید لا اقل مرتکب کبائر ابدا نشود و اصرار بر صغائر هم نمی نماید تا محبوب علی علیه السّلام گردد و نامش در زمره شیعیان ثبت گردد.

ولی چون معصوم نیست و ممکن الخطاء است اگر سیّئۀ و یا صغیره ای از او صادر گردد به وسیله محبت و دوستی امیر المؤمنین علیه السّلام مورد عفو و اغماض قرار می گیرد و اگر خدای نکرده بی توبه از دنیا رفت به واسطه این محبت و دوستی

ص: 377


1- مراجعه شود به مجلس دوم همین کتاب.

مسئول صغائر و سیئات قرار نمی گیرد.

و اما معنای حدیث من بکی علی الحسین وجبت له الجنة هم خیلی ساده و مناسب فهم هر کس از عارف و عامی می باشد و جوابی هم که الحال مطابقت با نظر أکثر آقایان حاضرین بنماید که مکرر تقاضا نمودند که در جواب رعایت حال آنها بشود عرض می کنم معنای ساده و تحت اللفظی این حدیث شریف چنین است که هر کس گریه کند بر حسین واجب می شود بر او بهشت.

مفهوم مخالفش اینست که اگر ناکس گریه کند، بهشت که بر او واجب نمی شود، بلکه هیچ نتیجه ای هم از گریه خود نمی گیرد.

حافظ: فرق بین کس و ناکس چیست که گریه برای کس نتیجه می دهد ولی به ناکس نمی دهد.

فرق بین کس و ناکس

داعی: گرچه در کلمه من موصوله کس و ناکس راه ندارد، ولی در معانی فارسی کس و ناکس می آید. لذا عرض می کنم: کس مؤمنی را گویند که موحد و خدا پرست باشد، اصول عقاید را استدلالا یا به دستورات آخرین انبیاء خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله بداند و به معاد جسمانی و وجودبهشت و دوزخ و ولایت آل محمدصلی الله علیه وآله و عترت طاهره آن حضرت عقیده داشته، علی و یازده فرزند بزرگوارش سلام الله علیهم اجمعین را عباد صالحین و امام برحق و نایب مناب رسول الله بداند و یازدهمین فرزند علی که دوازدهمین وصی پیامبر خاتم است زنده و موجود و زمامدار عالم بداند و قرآن مجید را بعد از اعتقاد به کتب

ص: 378

سماویه حق و از جانب خدا بداند و به مندرجات آن معتقد و به دستورات و اوامر و مناهی آن عامل باشد.

و ناکس مسلمانی را گویند که صوره و اسما مسلمان و به تمام دستورات قائل ولی در مقام عمل صالح نباشد یا تارک محض باشد یا به بعض از آنها عمل و از بعض دیگر رویگردان باشد یا مرتکب بعض کبائر از قبیل قتل نفس یا شرابخواری و یا زنا و لواط کاری یا رباخواری و کم فروشی و امثال اینها گردد. چنین آدمی هر قدر هم گریه کند، برای برای او نتیجه ای ندارد و جبران ترک واجبات از قبیل نماز و روزه و حج وخمس و زکات و غیره را نمی نماید؛ مگر آنکه توبه کند از اعمال زشت و مصمم گردد به جبران مافات و حق الناس را به صاحبانش برگرداند و ترضیة خاطر آنها و یا اگر مرده اند وارث آنها را فراهم نماید. آنگاه به وسیلة گریه و محبت خاندان رسالت جبران مافات و عقب ماندگی­های او گردد.

و الا اگر مثلاً نماز نخوانده یا روزه نگرفته یا مستطیع شده حج بیت الله نرفته یا مشمول خمس یا زکات گردیده، ادای وظیفه ننموده، آنگاه گریه کند، یا زنا و لواط کند و گریه کند، یا ربا بخورد و مال مردم را به حرام ببرد و معاملات ربوی بنماید و یا کم فروشی بنماید و گریه کند، ظلم و تعدی و آدم کشی کند و گریه کند، به خیال آنکه اعمال زشت او به وسیلة گریه عفو می شود، اشتباه رفته، آل محمد از چنین اشخاصی بیزارند. گریه برای این اشخاص نفع و نتیجه ای ندارد؛ چنانکه ما مکرر در منابر و مجالس درس و مجامع دینی این معانی رامشروحا گوشزد جامعه نموده ایم.

ص: 379

و الا اگر این عقیدة غلط صحیح باشد که آدمی هر عمل زشتی بنماید و گناهان کبیره از او صادر شود و یا ترک واجبات بنماید، خیال کند گریه و یا زیارت آل محمد سلام الله علیهم جبران ما فات می کند و او را نجات می دهد، باید دشمنان آل محمد همگی بهشتی باشند؛ چون غالبا بر مظلومیت آل محمد گریه کردند.

چنانچه ارباب مقاتل در واقعة کربلا نوشته اند: «و الله بکت و أبکت کل عدوٍّ و صدیق» دوست و دشمن در آن مصیبت عظمی گریستند. پسر پیغمبر و اصحاب و احفادش حتی اطفال صغیر و شیرخوارش را کشتند، ولی در دیدن مصائب اهل بیتش گریه هم کردند؛ پس قطع بدانید گریه برای این نوع مسلمانان ناکس که صورت دارند ولی سیرت ندارند، نفع و نتیجه ای ندارد. تا مؤمن نگردند، گریه برای آنها نتیجه نخواهد داد.

حافظ: اگر فرد مسلمانی معتقد به اصول عقاید و عامل به دستورات شرعیه باشد خود اهل نجات است؛ پس گریه برای او چه اثر دارد و تشکیل مجالس گریه برای چه و چه نتیجه بر او متصور است که هر سال مبالغ گزافی خرج این نوع از مجالس بشود که مؤمنین گریه کنند؟

اثر و نتیجه گریه و مجالس عزاداری

داعی: بدیهی است مسلمانان هرچند عامل کامل عیار باشد معصوم نخواهد بود. بالأخره بشر است و جایز الخطا. اگر لغزش و خطاهایی از او سرزده و غافل بوده حضرت باری تعالی با مهربانی و لطفی که نسبت به بندگان خود دارد از

ص: 380

روی فضل و کرم عمیم به وسائل و اسباب­هایی آنها را عفو می کند.

گاهی حب علی بن ابی طالب علیه السّلام را وسیله قرار می دهد، گاهی به گریه بر مظلومیت سید الشهداءعلیه السّلام و خاندان رسالت و زیارت آن حضرت و اهل بیت طهارت عطف توجه فرماید و اشک چشم آنها را به منزلة آب توبه قرار می دهدو از گناهان آنان می گذرد.

اگر مؤمن و عادلند و هیچ گناه کبیره و صغیره ای از آنها صادر نشده، حب و ولایت علی و اهل بیت رسالت و گریه بر مصائب وارده بر آنها که علامت مهر و محبت به آن خاندان جلیل می باشد، وسیله ترفیع مقام آنها می شود.

و اما اینکه فرمودید: در تشکیل این مجالس به نام عزاداری آل محمد و مصارف بسیار، چه اثر است؟ آقایان محترم چون دور هستید از اثرات و نتایج مترتبه بر این مجالس، غافل می باشید.

چون روی عادت و تبلیغات سوئی که پیوسته می شود که این مجالس بدعت است، حاضر نمی شوید، یا اگر گاهی به جهاتی حاضر شوید، چون نظر سوء دارید دقیقانه توجه نمی کنید تا آثار آن را ببینید. اگر آقایان در این قبیل مجالس حاضر شوید و با دیدة انصاف و محبت بنگرید، تصدیق خواهدی نمود که این نوع مجالس، مدارس اکابر آل محمد است، به این معنی که به نام آل محمد مجالسی تشکیل می گردد و به جاذبة آن خاندان جلیل، افراد مسلمین از هر طبقه (حتی بیگانگان از دین) حاضر می شوند. آنگاه خطباء و وعاظ و متکلمین و محدثین و گویندگان از علماء ساعت­ها حقایق دین را اعم از توحید و نبوت و معاد و فروع احکام و اخلاق و دستورات حیاتی فردی و اجتماعی را برای آنها

ص: 381

بیان می کنند و آنها را به ضررها و مفاسد معاصی و گناهان و اخلاق رذیله آشنا می نمایند و دلایل حقانیت دین مقدس اسلام را در مقابل سایر ادیان برای آنها ظاهر و بارز می کنند و نتایج بسیار می گیرند.

سالی نیست که به وسیله همین مجالس و تبلیغات دینی، افرادی از بیگانگان، اسلام را قبول ننمایند. چه بسا از منحرفین که تحت تأثیر تبلیغات دینی قرار گرفته و از اعمال گذشته خود توبه نموده و به راه راست وارد گردند.

در هر سالی به وسیلة این مجالس و حضوردر مجامع عزا و تأثیر آیات و اخبار و مواعظ، جمعیتهای بسیاری از مردمان لاابالی و معصیت کار توبه نموده و به واسطه ترک معاصی داخل در حوزه اختیار گردند.

این است یک جهت از فرمایش رسول اکرم صلی الله علیه وآله که علمای فرقین(1) نقل

ص: 382


1- البدایه و النهایه، ابن کثیر، 8/224، حوادث سال 61 هجری، شیء من فضائله علیه السّلام (الحسین علیه السّلام) و اسد الغابه، ابن اثیر، 2/19، شرح حال حسین بن علیّ بن ابی طالب علیه السّلام، باب حسین امان الأمه و حاکم نیشابوری در المستدرک علی الصحیحن، 3/195، ح 4820، کتاب معرفه الصحابه، باب 1، فضائل ابی عبد الله الحسین بن علی...، ابن ابی شیبه در المصنف، 7/515، ح 22، کتاب الفضائل، باب ما جاء فی الحسن و الحسین ‘، مجمع الزوائد، علی بن ابی بکر الهیثمی، 9/181، کتاب المناقب، باب فیما اشترک فیه الحسن و الحسین... هیثمی می نویسد: و اسناده حسن، مزی در تهذیب الکمال، 6/402، رقم 1405، شرح حال حسین بن علیّ بن ابی طالب... احمد بن حنبل در مسند، 4/172، حدیث یعلی بن مره بن الثقفی، ابن ماجه در سنن، 1/51، ح 144، المقدمه، باب فضل الحسن و الحسین...، متقی هندی در کنز العمال، 12/115، ح 34264، کتاب الفضائل، باب 4، فصل 2، باب الحسن و الحسین...، تاریخ الکبیر، محمد بن اسماعیل بخاری، 8/ 415، رقم 3536، شرح حال یعلی بن مره الثقفی، سنن ترمذی، محمد بن عیسی ترمذی، ص990، ح 3784، کتاب المناقب، باب1 مناقب الحسن و الحسین، تاریخ دمشق، ابن عساکر، 14/149، و 150، رقم 1566، شرح حال حسین بن علی بن ابن طالب و 35/64، رقم 8094، شرح حال لاهز بن قریط، فیض القدیر، مناوی، 3/513، ح 3727، حرف الحاء.

نموده اند: «حسین منّی وانا من حسین» حسین از من است و من از حسینم، یعنی احیای دین من به واسطه حسین است؛ در زمان حیاتش جانبازی کرد و به نیروی مظلومیت، ریشۀ ظلم بنی امیه را کند. چه آنکه آنها می خواستند ریشۀ دین را بکنند!

و هزار سال است که مجالس معظمی به نام آن بزرگوار خفیه و آشکار تشکیل می شود. مردمان حاضر می شوند به وسیلۀ مبلغین و ناطقین پی به حقایق دین برده و قدم در صراط مستقیم می گذارند. این است مختصری از اثرات و نتایج مجالس عزاداری که مدارس اکابر آل محمد علیه السّلام می باشد(1).

ص: 383


1- البته لازم نیست برای کسانی که محبت به خدای تعالی و رسول اکرم صلی الله علیه وآله داشته باشند دلیلی برای اقامه عزای امام حسین علیه السّلام بیان کرد چون آنها به حکم فطرت پاک اسلامی خودبه خود به طرف آنها کشیده می شوند و به اقتضای امر الهی در قرآن نسبت به ادای اجر رسالت آن حضرت که مودت به ذوی القربی می باشد عمل می کنند. و امام حسین علیه السّلام را به خاطر خدای تعالی و پیامبرصلی الله علیه وآله دوست می دارند به طور فطری با دشمنان پیامبر و آل آن حضرت دشمن هستند و از آنها برائت می جویند و با دوستان آنان دوست هستند و در شادی آنان شاد بوده و در غم و عزای آنان سوگوارند و با اقامه عزای آنان شعائر الهی بر پا می دارند و امیدوارند همانطور که در روایات شیعه و اهل تسنن بیان شده است در محشر هم به خاطر این محبتی که به پیامبرصلی الله علیه وآله و آل آن حضرت دارند با آنان محشور شوند و در بهشت نیز با آنان باشند (در روایات زیادی از پیامبر خداصلی الله علیه وآله روایات شده است که «المرء مع من احب»، مسند احمد1/392، مسند عبد الله مسعود؛ و 3/104، و 110و 159و 213و 222و 228و 268؛ و مسند انس بن مالک، و 4/392 و 395و 398، 405، حدیث ابی موسی الاشعری؛ سنن الدارمی، 2/321، باب المرء مع من احب؛ صحیح بخاری، 7/112و 113، کتاب الأدب، باب علامه حب الله عزوجل؛ صحیح مسلم، 8/42، 44، باب المرء مع من احب؛ سنن ابن ماجه، 2/1118، کتاب الاطعمه، باب 61، اکل الثمار، ح 3368؛ سنن ابن داود، 2/504، باب 122، اخبار الرجل بمحبته الیه، ح5126 و 5127؛ سنن ترمذی، 4/22، باب المرء مع من احب؛ ح 2492، و 2493، و 2494 و 2495. و همچنین روایات زیادی در کتب اهل تسنن وجود دارد که در آن به اهل بیت محبتی که به خاطر خدا به دیگران باشد بیان شده است؛ قال رسول الله صلی الله علیه وآله یقول: قال الله عزوجل المتحابون فی جلالی لهم منابر من نور یغبطهم النبییون و الشهداء. و نیز در روایات دیگر از رسول خداصلی الله علیه وآله می فرماید: سبعة یظلهم الله یوم القیامه فی ظله یوم لا ظل الا ظله... و رجلان تحابا... دیگر روایات مربوط به آن که از بعضی کتب آنها تحت عنوان الحب فی الله بابی آورده شده که به بعضی از مصادر آن اشاره می کنیم. سنن ترمذی، 4/25، باب 42، ما جاء فی الحب فی الله؛ 3 ح 2499و 2500و 2501؛ مسند احمد، 2/439، مسند ابی حریره؛ /87، مسند ابی سعید الخدری؛ 5/233 و 236، و 237، حدیث معاذ بن جبل؛ و 5/328، حدیث عباده الصامت؛ صحیح بخاری، 1/161، کتاب الأذان، باب من جلس فی المسجد ینتظر الصلاه؛ و 2/116، ابواب العمل فی الصلاه، باب الصدقه بالیمین؛ و 8/20، کتاب المحاربین من اهل الکفر...، باب فضل من ترک الفواحش؛ صحیح مسلم، 3/93، کتاب الزکاه، باب بیان ان افضل الصدقه صدقه الصحیح الشحیح؛ سنن نسائی، 8/223، کتاب آداب القضاه الامام العادل. «محقق»

و نیز توضیحاً عرض می کنم که محبّ و شیعه علی علیه السّلام زائر و عزادار حسین بن علی علیه السّلام علاقه مندان و عشّاق او ترک واجبات نمی کنند و مرتکب کبائر معاصی نمی شوند چون می دانند و به آنها گفته شده است که حضرت أبا عبد الله الحسین علیه السّلام شهید راه دین است و برای ترویج و نیز توضیحاً عرض می کنم که محبّ و شیعه علی علیه السّلام زائر و عزادار حسین بن علی علیه السّلام علاقه مندان و عشّاق او ترک واجبات نمی کنند و مرتکب کبائر معاصی نمی شوند چون می دانند و به آنها گفته شده است که حضرت أبا عبد الله الحسین علیه السّلام شهید راه دین است و برای ترویج شعائر دین شربت شهادت نوشید چنانچه در زیارت وارث و سایر زیارات وارد است که می خوانیم:

«اشهد انّک قد اقمت الصلاة و آتیت الزکاة و امرت بالمعروف و نهیت عن المنکر و أطعت الله و رسوله حتی أتاک الیقین.»

(شهات می دهم که تو اقامه نماز و ادای زکات نمودی و امر معروف و نهی

ص: 384

از منکر واطاعت خدا و رسول او نمودی تا دم مرگ)و در اخبار معتبرۀ فریقین از امّ المؤمنین عایشه و جابر و أنس و دیگران رسیده که پیغمبرصلی الله علیه وآله فرمود: «من زار الحسین بکربلا عارفا بحقّه وجبت له الجنّة»

(هرکس زیارت نماید حسین را در کربلا در حالتی که عارف به حق آن بزرگوار باشد، بهشت بر او واجب می گردد.)

و نیز می فرماید: «من بکی علی الحسین عارفا بحقّه وجبت له الجنّة»

(هرکس گریه کند بر حسین علیه السّلام در حالتی که عارف به حق آن بزرگوار باشد بهشت براو واجب می گردد.)

همان قسمی که عبادات از واجبات و مستحبّات فرع بر معرفت خدا است اگر خدا را کما ینبغی نشناسد قصد قربت پیدا نمی شود لذا عبادات او هر چند کامل هم باشد عاطل و باطل است.

گریه و زیارت هم فرع بر معرفت پیغمبر و امام است یعنی باید آن بزرگوار را پسر پیغمبر و امام بر حق و وصی سوم رسول الله صلی الله علیه وآله بداند که قائم بحق بوده و برای حق کشته شده و مخالفتش با یزید برای آن بوده که یزید احکام دین را زیر پا گذارده تارک واجبات و فاعل محرمات بوده و ترویج أباطیل نموده و چنین زائر و عزاداری بر خلاف طریقه و رویّۀ مولای خود هرگز عمل نمی نماید.

نواب: قبله صاحب گرچه ما معتقد هستیم که حسین الشهید اهل حق و برای حق و بناحق به دست عمّال بنی امیّه کشته شده ولی در میان ما جماعتی هستند مخصوصا جوانانی که در مکاتب و مدارس و اسکول های جدید تحصیل می کنند می گویند جنگ کربلا جنگ دنیائی بوده یعنی حب ریاست و میل به خلافت

ص: 385

حسین بن علی را به سمت کوفه کشانید البته بر هر حکومت مقتدری لازم است که دفع مخاطرات کند ناچار یزید و عمّالش مقابله با این فتنه کردند و به آن جناب پیشنهاد تسلیم (بلاشرط) و تبعیت از خلیفه یزید که اطاعتش واجب بوده است نمودند که به شام رود تا نزد خلیفه محترم باشد یا سلامت به وطن برگردد آن جناب زیر بار نرفت تا آنکه کشته گردید پس عزاداری برای چنین دنیا طلبی که برای حبّ جاه و ریاست کشته شده معنی ندارد بلکه بدعت است؟

آیا جواب صحیحی دارید که آنها را ساکت کنید تا از این عقیده برگردند و بدانند که جنگ کربلا جنگ دنیائی نبوده بلکه آن جناب فقط برای خدا و حفظ دین خدا قیام نمود و جنگید تا کشته شد.

داعی: چون وقت گذشته اگر در این مرحله وارد شویم می ترسم سخن طولانی شود و اسباب کسالت گردد.

نواب: خیر خیر أبدا کسل نمی شویم بلکه با علاقۀ مفرطی میل بشنیدن این موضوع و کشف حقیقت داریم که در مقابلۀ با مخالفین قادر به جواب باشیم قطع بدانید جواب دادن به این قوم و لو مختصر باشد خدمت بزرگی است تمنا می کنم بفرمائید.

امام حسین ریاست خواه و جاه طلب نبود

داعی: قبلا عرض کردم هر عمل نیک و بدی فرع بر معرفت است معترضین اول باید خدای خود را بشناسند و بعد از معرفت حق کتاب آسمانی که از جانب خدای علیّ اعلی بر خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله نازل شده مورد تصدیق قرار گیرد و لازمۀ

ص: 386

تصدیق آنست که هر چه در آن کتاب است باید مورد ستایش و قبول باشد.

و اگر معترضین، اهل ماده و عالم محسوسند و دلائل محسوسه می خواهند جواب آنها بسیار سهل است. اینک مختصراً به اقتضای وقت مجلس که گذشته است به هر دو جهت فقط اشاره می کنیم.

خمسة النجباء از هر عمل رجسی مبرّا بودند

اوّلا هر مسلمانی که تابع قرآن است، نسبت دنیا طلبی و حب جاه و ریاست به ریحانه رسول الله حسین بن علی‘ دادن بر خلاف حق و حقیقت و انکار قرآن و رسول خدا نمودن است چه آنکه خداوند متعال در آیه ٣٣ سوره احزاب شهادت به طهارت آن حضرت داده و آن بزرگوار را مانند جدّ و پدر و مادر و برادرش معرّا و مبرّای از هر رجس و پلیدی معرّفی نموده آنجا که می فرماید:

{إِنَّمٰا یُرِیدُ اَللّٰهُ لِیُذْهِبَ عَنْکمُ اَلرِّجْسَ أَهْلَ اَلْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکمْ تَطْهِیراً}

(جز این نیست که خدا چنین می خواهد که هر رجس و آلایش را از شما خانواده نبوت ببرد و شما را از هر عیبی پاک و منزه گرداند.)

به اتّفاق جمهور اکابر علمای(1) خودتان ازقبیل مسلم و ترمذی و ثعلبی و سجستانی و ابو نعیم اصفهانی و أبو بکر شیرازی و سیوطی و حموینی و احمد بن حنبل و زمخشری و بیضاوی و ابن اثیر و بیهقی و طبرانی و ابن حجر و فخر رازی و نیشابوری و عسقلانی و ابن عساکر و غیرهم که جمیعا معتقدند و مبسوطا آورده اند که این آیه در شأن پنج تن آل عبا محمّد و علیّ و فاطمه و

ص: 387


1- در مجلس هشتم خواهد آمد.

حسن و حسین علیه السّلام نازل گردیده.

و این آیه شریفۀ أدلّ دلائل است بر عصمت این پنج تن بزرگوار از ارجاس و پلیدی­ها. بدیهی است از اهمّ پلیدی­ها حب جاه و مقام و توجه به دنیای دَنی است که آیات و اخبار بسیاری در مذمت این دنیا یعنی علاقه به ریاست این دنیا روی هوای نفس مانند امراء و سلاطین و طلاب آنها از رسول اکرم صلی الله علیه وآله و أئمۀ طاهرین رسیده تا آنجا که پیغمبرصلی الله علیه وآله می فرماید:

«حبّ الدّنیا رأس کلّ خطیئة»

(محبت و دوستی دنیا بالای همه بدیهااست)

پس قطعا أبا عبد الله الحسین علیه السّلام حب جاه و ریاست دنیا را طالب نبوده و برای چنین ریاست فانیه، جانبازی ننموده و اهل بیت خود را به اسارت نداده و اگر کسی با علم به این معنی آن حضرت را دنیاطلب بخواند حتما منکر قرآن مجید گردیده.

قیام امام حسین برای ریاست و خلافت ظاهری نبود

و أما فرقۀ دیگر مردمانی هستند که طالب دلائل حسّی هستند. دلائل محسوس برای آنها بسیار است که در این وقت تنگ به تمام آن دلائل نتوان استشهاد نمود ولی من باب نمونه به مختصری اشاره می نمایم.

أولا قیام حضرت ابا عبد الله الحسین علیه السّلام علیه یزید پلید اگر جنبه جاه طلبی و ریاست داشت نبیّ مکرم امر به یاری آن حضرت نمی نمود چنانچه اخبار بسیاری

ص: 388

از طرق خودتان در این باب رسیده که به یکی از آنها اکتفا می کنیم.

شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 6٠ ینابیع الموده(1) از تاریخ بخاری و بغوی و ابن السکین و ذخائر العقبی(2) امام الحرم شافعی از سیرۀ ملا و غیرهم نقل می نماید از أنس بن حارث بن نبیه که گفت شنیدم از رسول اکرم صلی الله علیه وآله که فرمود:

«انّ ابنی هذا یعنی الحسین یقتل بارض یقال لها کربلا فمن شهد ذلک منکم فلینصره فخرج انس بن الحارث الی کربلا فقتل بها مع الحسین رضی الله عنه و عمّن معه.»

(به درستی که این پسر من حسین کشته می شود در زمین کربلاء؛ پس هر کس از شما آن روز حاضر باشد یاری کند حسین را. آنگاه نوشته است انس بن حارث رفت به سوی کربلا و به دستور پیامبرصلی الله علیه وآله عمل کرد و کشته شد با ابا عبد الله علیه السّلام.)

پس معلوم می شود قیام آن حضرت در کربلا قیام به حق بوده نه حب ریاست مشئوم، از این­ها گذشته اگر معترضین فکر کنند از خود عمل و حرکت آن حضرت تا شهادت و اسیری أهل بیت طهارت، حق و حقیقت ظاهر و هویدا

ص: 389


1- ینابیع الموده، قندوزی، 3/52، ح 69، باب 60.
2- ذخائرالعقبی، احمد بن عبد الله طبری، ص146، قسم1، باب فضائل الحسین ذکر إخبار النبی صلی الله علیه وآله بقتل الحسین علیه السّلام و الحث علی نصرته، نقل کرده است حدیث را با اندک اختلافی در الفاظ و نیز ابن کثیر در البدایه و النهایه، 8/217، حوادث سال 61 هجری، صفه مقتله (الحسین علیه السّلام) و نیز ابن حجر عسقلانی در سبل الهدی و الرشاد، 1/271، رقم 266، ترجمه انس بن حارث، و ابن عساکر در تاریخ دمشق، 14/224، رقم 1566، شرح حال الحسین بن علیّ بن ابی طالب علیه السّلام، و ابن اثیر در اسد الغابه، 1/123، شرح حال انس بن الحارث، به همین حدیث اشاره کرده اند.

می باشد. زیرا اگر فردی در مملکتی حب ریاست داشته باشد و بخواهد بر دولت وقت خروج نماید هرگز با عیال و اطفال حرکت نمی کند؛ اطفال، صغیر و زن حامله و بچۀ شیر خوار با خود نمی برد بلکه تنها و منفرد و با یک عدۀ زبده سواران کاری حرکت می کند، پس از آنکه بر دشمن غالب و محور کار به دستش آمد و روزگار بر وفق و مرامش شد آنگاه عیالاتش را می طلبد.

حرکت دسته جمعی حضرت ابا عبد الله علیه السّلام با عیالات و اطفال صغیر خود دلیل کامل است که آن حضرت به قصد ریاست و خلافت ظاهری و غلبه بر خصم نیامده و اگر چنین قصدی داشت قطعا به سمت یمن می رفت که همه از دوستان خود و پدر بزرگوارش و ثابت قدم در ارادت بودند، آنجا را مرکز کار قرار داده آنگاه با تجهیزات کامل و مجرد، حملات خود را شروع می نمود.

چنانچه مکرّر بنی اعمام و دوستان و برادران این پیشنهاد را به آن حضرت نمودند و جواب یأس شنیدند، چه آنکه از هدف و مقصد اصلی آن حضرت خبر نداشتند.

قیام امام حسین برای حفظ شجره طیبه لا اله الاّ الله بود

ولی خود آن حضرت می دانست که وسیلۀ غلبۀ ظاهری فراهم نمی شود، لذا حرکت آن حضرت با هشتاد و چهار زن و بچه برای یک نتیجه نهائی اساسی بود چون که امام می دید شجرۀ طیّبۀ «لا اله الاّ الله» را که جد بزرگوارش خاتم الأنبیاءصلی الله علیه وآله با خون جگرها غرس و آبیاری او رابا خون های شهداء بدر و احد و حنین نموده و به دست باغبانی مانند علیّ بن ابی طالب علیه السّلام سپرد که از او

ص: 390

نگهداری نماید، ولی به واسطه خارج نمودن باغبان عالم دانا را با ظلم و تعدی و تهدید به شمشیر و قتل و آتش و کوتاه نمودن دست او از آب یاری شجره طیّبه، اساس و بنیان باغ توحید و نبوت رو به نابودی می رفت.

و لو آن­که گاه گاهی به توجه باغبان اصلی تقویتی می شد ولی نه تقویت کامل حقیقی تا آن­که زمام باغ به کلّی به دست باغبانان جهول عنود لجوج (یعنی بنی امیه) افتاد.

از زمان خلافت خلیفۀ سوم عثمان بن عفّان که دست بنی امیه بازشد و زمامدار امور شدند و أبو سفیان لعین که در آن موقع کور شده بود دستش را گرفتند به مجلس آوردند با صدای بلند گفت:

«یا بنی امیّه تداولوا الخلافة فانّه لا جنّة و لا نار»

(ابو سفیان تشجیع می کند فامیل خود رابه اینکه دولت بی پایان خلافت را دست به دست دهید؛ زیرا بهشت و دوزخی در کار نیست)

و نیز گفت: یا بنی امیّه تلقّفوها تلقّف الکرة فو الّذی یحلف به ابو سفیان ما زلت ارجوها لکم و لتصیرنّ الی صبیانکم وراثة.

(ای بنی امیه بکوشید و خلافت را مانند گوی به چنگ آورید. سوگند به آن چیزی که قسم می خورم به آن (مراد بتهاست که همیشه به آن قسم می خوردند)، پیوسته طالب و شایق یک همچو سلطنت و پادشاهی برای شما بوده ام. شما هم آن را نگهبان باشید تا به اولاد خود به ارث برسانید.)

به کلّی آن قوم رسوای بی عقیده تمام طرق را مسدود نمودند و دست باغبانان معنوی و حقیقی را بالکل از تصرف در باغ کوتاه نمودند و مانع از ظهور آب

ص: 391

حیات شدند کم کم شجرۀ طیبه رو به ضعف گذارد تا در دورۀ خلافت یزید پلید چیزی از عمر درخت شریعت باقی نمانده نزدیک بود شجرۀ طیّبۀ لا اله الاّالله به کلی خشک شود و نام خدا از میان برود و حقیقت دین محو گردد.

بدیهی است هر باغبان عالمی وقتی فهمید از هر طرف آفات به باغش روی کرده فوری باید در مقام علاج برآید و الا به کلی ثمرات باغش از میان خواهد رفت.

در آن موقع هم که باغبانی باغ توحید و رسالت به باغبان عالم دین حضرت ابا عبد الله الحسین علیه السّلام سپرده شده بود متوجه شد که لجاج و عناد و الحاد بنی امیه کار را به جائی رسانیده که نزدیک است درخت توحید خشک شود بلکه قصد دارند شجرۀ طیّبه لا اله الاّ الله را از ریشه بکنند و دور بیندازند قد مردانگی عَلَم کرد، فقط و فقط صرفا برای آبیاری باغ رسالت و تقویت شجرۀ طیبۀ لا اله الاّ الله به سمت کربلا حرکت کرد ولی به خوبی می دانست بی آبی به ریشۀ درخت اثر کرده و دیگر آب­های معمولی اثری ندارد، احتیاج به تقویت قوی دارد.

چنانچه در علمِ عملی فلاحت رسم است وقتی فلاّحان و باغبانان دانشمند دیدند درختی به کلی بی قوت شده، تقویت قوی لازم دارد، علاج او را به قربانی می کنند یعنی گوسفندی یا موجود جان داری را کنار آن درخت ذبح می کنند و با پوست و گوشت و خون در پای درخت دفن می نمایند تا درخت از نو قوت و قدرت جدید بگیرد.

حضرت سید الشهداء ریحانه رسول الله صلی الله علیه وآله هم که باغبانی عالم بود دید این

ص: 392

شجرۀ طیّبه را به قدری بی آبی داده اند (بخصوص در سنوات اخیره و زمام داری بنی امیه) که به آبهای معمولی و مبانی علمی حیات پیدا نخواهد کرد فداکاری لازم است.

قطعا آبیاری شجرۀ طیّبه و درخت شریعت بایستی با خونابه های قومی قوی شود لذا دست بهترین جوانان و اصحاب و اطفال صغیر خود را گرفت برای قربانی و آبیاری شجرۀ طیّبه لا اله الاّ الله به سمت کربلا حرکت کرد.

بعضی کوته نظران گویند چرا از مدینه خارج شد همان­جا می ماند و کوس مخالفت می کوبید وقربانی­ها را می داد ولی نمی دانند که اگر آن بزرگوار در مدینه می ماند امر او بر مردمان فهیم عالم پوشیده می ماند و نمی دانستند که مخالفت آن حضرت برای چه بوده. مانند هزاران حامیان دین که در شهری قیام به حق نمودند و کشته شدند و کسی نفهمید هدف و مقصد قائم چه بوده و برای چه کشته گردیده و دشمنان هم وارونه نشان می دادند.

ولی آن یگانه رادمرد بینا برای ظهور حق و حقیقت در ماه رجب موقعی که مردمان برای عمره به مکه حاضر بودند تشریف فرمای مکه شد تا روز عرفه در مقابل صدها هزار جمعیت که در خانه خدا جمع بودند خطبه ها خواند و خطابه ها کرد ندای حق و حقیقت را به سمع تمام عالمیان رسانید که یزید پلید تیشه برداشته به ریشۀ شجرۀ طیّبه لا اله الاّ الله می زند گوشزد عامۀ مسلمین نمود که بدانند یزیدی که دعوی خلافت اسلام دارد عملا اساس دین را از میان می برد شراب می خورد قمار می بازد با سگ و میمون بازی می کند احکام دین را زیر پا می گذارد زحمات جدم پیغمبر را بر باد می دهد من نمی گذارم دین جدم از میان

ص: 393

برود بر من واجب است فداکاری نمایم جان می دهم و دین را حفظ می کنم.

پس قیام آن حضرت و خروج از مدینه به مکه و از مکه به سمت کوفه و عراق برای حفظ شعائر دین و اعلام نمودن به جامعه بشریت، اطوار و رفتار و مفاسد اخلاق و عقاید خراب و عملیات جبران ناپذیر آن پلید عنید بی دین بوده است.

لذا برادران و بنی اعمام و دوستان علاقه مند که برای ممانعت می آمدند عرض می کردند اهل کوفه که از شما استقبال نموده اند و دعوت نامه ها فرستادند، به بی وفائی معروفند.

و علاوه با قدرت بنی امیه و سلطنت یزید پلید که سال­ها است در این مملکت ریشه دوانیده اند نمی توانی مقابله نمائی چون أهل حق کم­اند. مردم، عبد و عبید دنیا هستند و دنیای آنها نزد بنی امیه اصلاح می شود لذا

اطراف آنها جمع­اند، نفع و غلبه با شما نخواهد بود. پس، از این سفر صرف نظر نما و اگر هم مایل نیستی به ماندن و توقف در حجاز، پس برو به یمن که علاقه مندان به شما در آنجا بسیارند؛ مردمان غیوری هستند، شما را تنها نمی گذارند، می توانی عمری را در آن صفحات به راحتی بگذرانی.

حضرت نمی توانست برای همه کاملا پرده برداری نماید، لذا هر یک را به جوابهای مختصری ساکت می نمود ولی به بعض از اصحاب سرّ و أقارب محرم مانند برادرش محمّد بن الحنفیّه و ابن عم گرامش عبد الله بن عباس می فرمود راست می گوئید، من هم می دانم غلبه ظاهری با من نخواهد بود، من هم برای فتح و غلبه ظاهری نمی روم بلکه برای کشته شدن می روم، یعنی می خواهم به

ص: 394

نیروی مظلومیت ریشۀ ظلم و فساد را بر کنم.

برای قوت قلب بعضی حقیقت را آشکار نموده می فرمود: جدّم رسول خدا را در خواب دیدم به من فرمود:

«اخرج الی العراق فانّ الله شاء أن یریک قتیلا»

(بیرون برو به سوی عراق؛ پس به درستی که خدای تعالی می خواهد تو را کشته ببیند.)

محمّد بن الحنفیّه و ابن عباس عرض کردند اگر امر چنین است، زنها را چرا می­برید؟ فرمود: جدّم فرمود:

«انّ الله قد شاء ان یراهنّ سبایا»

(به درستی که خدای تعالی خواسته است که ایشان را اسیر ببیند.)

به امر رسول الله صلی الله علیه وآله آنها را برای اسیری می برم (یعنی نکات و أسراری در شهادت من و اسیری اهل بیت من است که متمّم شهادت من، اسارت زنان است که علم و پرچم مظلومیت را بر دوش بگیرند، بروند شام در مرکز خلافت و قدرت یزید ریشۀ آنها را بکنند و پرچم ظلم و کفرشان را سرنگون نمایند.

چنانچه عملی کردند، خطبه و خطابۀ بی بی عقیلۀ بنی هاشم صدیقۀ صغری زینب کبری علیهاالسّلام درمجلس قدرت و جشن پیروزی یزید در مقابل صدها نفر از اشراف قوم و بزرگان بنی امیه و سفراء بیگانه و رجال از یهود و نصاری و خطبه و خطابه معروف سیّد السّاجدین امام چهارم زین العابدین علی بن الحسین علیهما السّلام در مسجد اموی شام بالای منبر در مقابل یزید نیروی قدرت او را شکست و پرچم عظمت بنی امیه را سرنگون و مردم را بیدار نمود).

ص: 395

پس از حمد و ثنای خداوند متعال فرمود(1):

ایّها النّاس اعطینا ستّا و فضّلنا بسبع اعطینا العلم و الحلم و السّماحة و الفصاحة و الشّجاعة و المحبّة فی قلوب المؤمنین و فضّلنا بأنّ منّا النّبی المختار محمدصلی الله علیه وآله و منّا الصدّیق و منّا الطّیارّ و منّا اسد الله و اسد رسوله و منّا سبطا هذه الامّة و منّا مهدیّ هذه الامّة.

(ای مردمان به ما (ما آل محمد از جانب خدای تعالی) عطا شده شش خصلت و ترجیح داده شدیم بر سایر خلق به هفت فضیلت. عطا کرده شده ایم به علم و بردباری و جوانمردی و خوش رویی و فصاحت و شجاعت و محبت در دلهای مؤمنان و ترجیح و زیادتی داده شده ایم بر مردم به اینکه از ما است پیغمبر برگزیده و حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه وآله و از ما است صدیق (امیر المومنین علیه السّلام) و از ما است جعفر طیار و از ما است حمزه شیر خدا و رسول او و از ما است دو سبط این امت (حسن و حسین) و از ما است مهدی این امت (یعنی حجه بن الحسن). )

آنگاه شروع به معرفی از خود نمود، فرمود: هر کس مرا می شناسد که می شناسد و آن کس که مرا نمی شناسد اینک حسب و نسب خودم را به آنها می رسانم: منم فرزند صاحب صفات و فضائل مخصوصۀ (که با کلمات طولانی آن صفات را بیان می نماید که وقت مجلس اجازه نقل تمام را نمی دهد) خاتم الانبیاء محمّد بن عبد الله صلی الله علیه وآله.

پس از آن، روی همان منبری که سال ها شب و روز از زمان معاویه علیه

ص: 396


1- بحار الانوار، علامه مجلسی، 45/138، باب الوقایع المتأخره عن قتله.

الهاویه علنی و بر ملا مولانا و مولی الموحدین امیر المؤمنین علی علیه السّلام را لعن و سبّ می نمودند و هزاران نسبت­های ناروا به آن حضرت داده بودند در حضور خود یزید و رجال بنی امیه و دشمن­ها فضائل و مناقب جد بزرگوارش امیر المؤمنین را (که نگذارده بودند به گوش مردم شامی برسد) بیان نمود و فرمود:

«انا ابن من ضرب خراطیم الخلق حتّی قالوا لا اله الاّ الله انا ابن من ضرب بین یدی رسول الله صلی الله علیه وآله بسیفین و طعن برمحین و هاجر الهجرتین و بایع البیعتین و قاتل ببدر و حنین و لم یکفر بالله طرفة عین انا ابن صالح المؤمنین و وارث النبیّین و قامع الملحدین و یعسوب المسلمین و نور المجاهدین و زین العابدین و تاج البکائین و اصبر الصّابرین و افضل القائمین من آل یس رسول ربّ العالمین انا ابن المؤیّد بجبرئیل المنصور بمیکائیل انا ابن المحامی عن حرم المسلمین و قاتل المارقین و الناکثین و القاسطین و المجاهد اعدائه النّاصبین و افخر من مشی من قریش اجمعین واوّل من اجاب و استجاب للّه و لرسوله من المؤمنین و اوّل السّابقین و قاصم المعتدین و مبید المشرکین و سهم من مرامی الله علی المنافقین و لسان حکمة ربّ العالمین و ناصر دین الله و ولیّ امر الله و بستان حکمة الله و عیبة علمه سمح سخی بهلول زکیّ ابطحیّ رضیّ مقدام همام صابر مهذّب قوّام قاطع الاصلاب و مفرّق الاحزاب اربطهم عنانا و اثبتهم جنانا و امضاهم عزیمة و اشدّهم شکیمة اسد باسل یطحنهم فی الحروب اذا از دلفت الاسنّة و قربت الاعنّه طحن الرحی و یذروهم فیها ذرو الریح الهشیم لیث الحجاز و کبش العراق مکی مدنیّ

ص: 397

حنفیّ عقبیّ بدریّ احدیّ شجریّ مهاجریّ من العرب سیّدها و من الوغی لیثها وارث المشعرین و ابو السّبطین الحسن و الحسین ذاک جدّی علیّ بن ابی طالب علیه السّلام.

منم فرزند کسی که شمشیر زد بر بینی­های مردم تا گفتند لا اله الا الله منم فرزند کسی که شمشیر زد پیش روی رسول الله به دو شمشیر (یعنی مدتی به شمشیر و مدتی به ذو الفقار) و نیزه زد به دو نیزه و هجرت نمود به دو هجرت و بیعت نمود به دو بیعت. و با کافران مقاتله نمود در جنگ بدر و حنین و کافر نگشت به خدا چشم برهم زدنی. منم فرزند صالح مؤمنان و وارث پیامبران و براندازة ملحدان و پادشاه مسلمانان و نور جهادکنندگان و زینت عابدان و تاج گریه کنندگان از خوف خدا و صبر کننده ترین صبر کنندگان وبهترین نماز گزارندگان از آل یس رسول رب العالمین. منم فرزند مؤید به جبرئیل و منصور به میکائیل. منم فرزند حمایت کننده از حرم مسلمانان و کشنده برگشتگان از دین (یعنی اهل نهروان) و شکنندگان بیعت (یعنی اهل جنگ جمل در بصره) و اهل بغی و طغیان (یعنی اهل جنگ صفین و جهاد کننده با دشمنان خود، ناصبیها و فخر کننده ترین همه کسانی که راه رفتند از طایفه قریش (یعنی افخر از همه قریش) و اول کسی که اجابت دعوت خدا و رسول او را نمود از مؤمنان و اول سبقت کنندگان به سوی ایمان و شکنندة ظالمان و هلاک کننده مشرکان و تیری از تیرهای خدای تعالی بر منافقان و لسان حکمت پروردگار عالمیان و یاری دهنده دین خدا و ولی امر خدا و گلستان حکمت خدا و صندوق علم او، جوانمرد با سخاوت و گشاده رو و جامع

ص: 398

جمیع خیرات اجتماعی پسندیدة بطحا که اختیارا در جنگ ها پیش قدم بوده، پادشاه صبر کننده، پاکیزه اخلاق، کثیر القیام، قطع کنده پشت ها و متفرق کنندة احزاب (فاسد)، کسی که با ثبات قدم عنان

اختیار نفس خود را در دست داشته و دلش از همه کس قوی تر و ثابت تر و عزمش از همه راسخ تر و شکیمه اش از همه کس محکم تر (یعنی مهم ترین افراد بشر بود در احقاق حق مظلومان)، شیر ژیان بود در میدان نبرد، خرد می کرد دشمنان را در جنگ ها وقتی که به او نزدیک می شدند (سواره و یا پیاده) با نیزه های خود و خرد و متفرق می ساخت آنها را همچنان که طوفان شنها و خار و خاشاک خشک را پراکنده می کند، شجاع ترین اهل حجاز و دلیرترین اهل عراق، مکی و مدنی و پاکیزه ترین افراد مسلمین در دین، بیعت کنندة در عقبه، شهسوار بدر و احد و رادمرد بیعت شجره و یگانه فداکار مهاجرت وسید عرب و شیر میدانهای جنگ و وارث مشعرین و پدر دو سبط (پیغمبرصلی الله علیه وآله) حسن و حسین علیه السّلام این است فضایل جد ما علی بن ابی طالب علیه السّلام.

آنگاه فرمود:

«انا ابن خدیجة الکبری، انا ابن فاطمة الزهراء انا ابن المذبوح من القفاء انا ابن العطشان حتی قضی. انا ابن من ممنعوه من الماء و احلوه علی سائر الوری. انا ابن من لا یغسل له و کفن یری. انا ابن من رفع رأسه علی القنا. انا ابن من هتک حریمه بأرض کربلاء. انا ابن من جسمه بأرض و رأسه بأخری. انا بن من سبیت حریمه الی الشام تهدی، ثم انه صلوات الله علیه انتحب و بکی فلم یزل یقول انا انا حتی ضج الناس

ص: 399

بالبکاء و النحیب.»

(منم فرزند خدیجة کبری. منم فرزند فاطمه زهرا، منم فرزند سربریدة از قفا. منم فرزند آن کسی که با لب تشنه از دنیا رفت. منم فرزند آن که آب را از او منع کردند و حلال و مباح داشتند بر سایر خلق. منم فرزند آن که او را غسل ندادند و کفن نکردند. منم فرزند آنکه سر مطهر او را بر نیزه بلند نمودند. منم فرزند آنکه حرم او را درزمین کربلا هتک حرمت نموده اسیر نمودند. منم فرزند آن که بدن مقدسش در جایی و سر مطهرش در جایی دیگر. منم فرزند آن که حرم او را اسیر نموده به شام آوردند.

پس از آن امام علیه السّلام با صدای بلند گریست و پیوسته انا انا فرمود؛ یعنی آنقدر از مفاخر و مدایح اجداد خود فرمود و مصائب پدر بزرگوار و اهل بیت خود را بیان کرد تا آنکه خروش از مردم برخاست، همگی به گریه و ناله و فریاد مشغول شدند.)

اول مجلس نقل مصائب که بعد از شهادت حضرت امام حسین علیه السّلام منعقد گردید، در همین مسجد جامع اموی شام بود که حضرت سید الساجدین امام زین العابدین علیه السّلام بعد از نقل فضایل و مناقب جد بزرگوارش امیر المؤمنین در محضر دشمنان آن قدر مصائب پدر عزیزش را فرمود که با حضور یزید پلید، صدای ضجه و شیون مردم شام برخاست، به قسمی که یزید را خوف برداشت و نتوانست بنشیند، از روی ترس و واهمه از مسجد خارج گردید.

از همان مسجد و اثر خطبه و خطابه آن حضرت، مقدمات نهضت ضد اموی شروع شد. (که یزید ناچار از روی سیاست، اظهار ندامت نمود و عبید الله بن

ص: 400

مرجانه لعنه الله را لعن نمود که چنین عمل فجیعی نموده)، تا عاقبت کاخ کفر و ظلم و الحاد بنی امیة سرنگون گردید. که الی الحال در شام و پایتخت ظالمانه آن قوم فاسد، قبری از بین امیه وجود ندارد، ولی قبرستان بنی هاشم مورد توجه شامیان و قبور بسیاری از عترت و اهل بیت رسول خداصلی الله علیه وآله مزار هر عارف و عامی از شیعه و سنی می باشد.

خلاصه، تمام ارباب مقاتل و تواریخ نوشته اند که آن حضرت از مدینه تا به مکه و کربلا پیوسته، کنایه و صراحه خبر شهادت خود را می داد و به مردم می فهماند که برای کشته شدن می رود.

از جمله خطبه مفصلی است که روز ترویه در مکه معظمه مقابل جامعه مسلمین خواند و ضمن خطبه، خبر شهادت خود را علنی داد که بعد از حمد پروردگار(1) متعال و درود بر خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله فرمود:

«خط الموت علی ولد آدم مخط القلادة علی جید الفتاة و ما اولهنی الی آسلافی اشتیاق یعقوب الی یوسف و خیر لی مصرع انا لاقیه، کانی بأوصالی یتقطعها عسلان الفلوات بین النواویس و کربلاء.»

(مرگ، بر فرزندان آدم چنین بسته است که قلاده بر گردن دختر جوان باشد و چه قدر آرزومندم به صحبت گذشتگان خود؛ چنانکه یعقوب مشتاق یوسف بود و برای من برگزیده و پسندیده گشت، زمینی که پیکر من در آن افکنده شود. باید بدان زمین برسم و گویی می بینم بند بند مرا

ص: 401


1- بحار الانوار، علامه مجلسی، 44/366، باب ما جری علیه بعد بیعه الناس لیزید بن معاویه...

گرگان بیابان ها از یکدیگر جدا می کنند میان نواویس و کربلا.)

(مرحوم ثقه الاسلام محدث جلیل القدر حاج شیخ عباس قمی طاب ثراه در نفس المهموم گوید: شیخ ما محدث نوری در کتاب، نفس را رحمن گفته است (نواویس) گورستان نصاری است)؛ چنانچه در حواشی کفعمی نوشته اند و شنیده ایم که این گورستان در آنجا واقع بوده است که اکنون مزار حر بن یزید ریاحی است در شمال غربی شهر کربلا و اما کربلای معروف نزد مردم آن نواحی پاره زمینی است در کنار نهری که از جنوب باروی شهر روان است و بر مزار معروف به ابن حمزه می گذرد. پاره ای از آن، باغ و قسمتی کشتزار و شهر کربلا میان این دو می باشد.)

با این قبیل جملات به مردم می فهماند که من به کوفه و مقر خلافت نخواهم رسید، بلکه بین نواویس و کربلا کشته خواهم شد به دست گرگ­های خون آشام. مراد از گرگ­ها اشاره ای است که به قَتَله [قاتلین] خود از بنی امیه و غیره می نماید که مانند گرگ های خونخوار ما را قطعه قطعه نموده، به قتل می رسانند.

بالاخره این قبیل اخبار و گفتار می رساند که امام حسین به قصد شهادت حرکت فرمودند، نه به قصد ریاست و خلافت. در تمام این راه به طرق مختلفه خبر مرگ خود را می داد و در هر منزل، اصحاب و حفاد خود را جمع می کرد و پیوسته می فرمود از پستی و بی قدری دنیا همین بس که سر یحیی را بریدند و برای زن زناکاری به هدیه بردند. عن قریب سر من مظلوم را هم از بدن جدا می کنند و برای یزید شرابخوار می برند.

آقایان فکر کنید موقعی که در ده فرسخی کوفه حر بن یزید ریاحی، با هزار

ص: 402

سوار سر راه حضرت را گرفت و عرض کرد امر عبید الله است که شما را نگاه دارم و نگذارم به کوفه بروید و با شما باشم تا امر امیر برسد، چرا حضرت تسلیم شد و فرود آمد و خود را در اختیار حرّ گذارد؟

قطعاً اگر حضرت خیال امارت و خلافت در سر داشت تسلیم لشکر حرّ نمی شد، در حالتی که با حر بیش از هزار نفر نبودند و با آن حضرت هزار و سیصد سوار و پیاده بودند که در میان آنها جوانانی از بنی هاشم بودند؛ مانند جناب عباس قمر بنی هاشم و علی اکبر که هر یک خود یک تنه برای پراکندگی هزار نفر کافی بودند و تا کوفه هم ده فرسنگ بیشتر نبود. علی القاعده می بایستی آنها را پراکنده می کردند و خود را به مرکز حکومت (کوفه) می رساندند. مردم هم که منتظر بودند، تشکیلات و تجهیزات خود را محکم می کردند و مشغول مبارزه می شدند، تا آنکه غالب آیند، نه آنکه در مقابل گفتار حرّ تسلیم گردیده و فوری فرود آیند و خود را میان بیابان در حصار دشمن قرار دهند که بعد از چهار روز کمک به دشمنان برسد و کار را بر پسر پیامبرصلی الله علیه وآله سخت نمایند.

آقایان اگر به قراین مطلب خود دقت کنید، جواب خود را به خوبی به دست می آورید و می دانید که آن حضرت به قصد دیگری طی مسافات نمود؛ زیرا اگر خیال ریاست داشت در موقعی که محاصرة دشمن در منتها درجه شدت رسیده و فرسنگ ها اطراف او را قوای قویه دشمن گرفته، وسائلی فراهم نمی کرد که جمعیت قلیل و نفرات آمادة خود را متفرق نماید.

خطبه و خطابة آن حضرت در شب عاشورا بزرگ ترین دلیل بر اثبات مدعای ما است؛ زیرا تا شب عاشورا هزار و سیصد سواره و پیاده آمادة جنگ در خدمت

ص: 403

آن حضرت بودند.

ولی در آن شب بعد از نماز مغرب و عشاء حضرت بر روی کرسی قرار گرفت، خطبة مفصلی ادا نمود، ضمن خطبه صریحاً کلماتی فرمود که آن لشکر و مردم جاه طلب را خوف گرفته که تمام ارباب مقاتل نوشتند. حضرت فرمود: کسانی که به خیال ریاست و حکومت دنیوی آمده اند، بدانند که فردا هر کس در این زمین باشد کشته خواهد شد و این مردم جز به من احدی را نمی خواهند. من بیعتم را از گردن شما برداشتم. تا شب است برخیزید و بروید. هنوز فرمایشات آقا تمام نشده بود که تمام آن جمعیت رفتند. برای آن حضرت باقی نماند مگر چهل و دو نفر؛ هیجده نفربنی هاشم، بیست و چهار نفر اصحاب. بعد از نصف شب، سی نفر از شجاعان لشکر دشمن به قصد شبیخون آمدند. وقتی صدای تلاوت قرآن آن حضرت را شنیدند مجذوب وار به اردوی توحیدی حسینی ملحق شدند که مجموعاً بنا بر اشهر، هفتاد و دو نفر قربانی های حق گردیدند که اکثر آنها زهاد و عبّاد و قاریان قرآن بودند.

اینها تمام دلایل و قراین واضحی است که می رساند آن حضرت به قصد انقلاب و حبّ جاه و ریاست و رسیدن به مقام خلافت حرکت نفرموده، بلکه صرفا هدفش ترویج دین مقدسش، حمایت و دفاع از حریم اسلام بوده، آن هم به طریقی که جان بدهد و جانبازی نمودن، پرچم لااله الا الله را بلند و پرچم کفر و فساد را سرنگون نماید. زیرا نصرت و یاری دین گاهی به کشتن است و زمانی به کشته شدن. فلذا آن حضرت دامن همت بر کمر زد و مردانه قیام کرد. با نیروی مظلومیت و دادن قربانی های بسیار، مخصوصا اطفال صغار. ریشه ظلم و فساد

ص: 404

بنی امیه را کند؛ به قسمی که خدمات بزرگ آن حضرت در اعلای کلمة لا اله الا الله و آبیاری شجره مقدسه اصلها ثابت، در نظر دوست و دشمن مورد تصدیق و تقدیر است. حتی بیگانگان ازدین، روی برهان و دلیل، اقرار به این معنی دارند.

مقاله مادام انگلیسی در مظلومیت امام حسین علیه السّلام

در دائره المعارف قرن نوزدهم فرانسه مقاله ای است از خانم دانشمند انگلیسی تحت عنوان «سه شهید»، بسیار مفصل است که خلاصة آن این است که نوشته سه نفر در تاریخ بشریت برای اعلاق کلمة حق جانبازی و فداکاری نمودند که از سایر فداکاران و جانبازان گوی سبقت ربودند.

اول سقراط حکیم یونانی در آتن. دوم حضرت مسیح بن مریم علیه السّلام در فلسطین (البته این عقیده مشار الیها است که مسیحی می باشد و الا عقیدة ما مسلمین حضرت مسیح علیه السّلام مصلوب و مقتول نگردیده، به صریح آیه 157 و 158 سوره نساء که فرموده:

{وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلَکِنْ شُبِّهَ لَهُمْ وَإِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِیهِ لَفِی شَکٍّ مِنْهُ مَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلا اتِّبَاعَ الظَّنِّ وَمَا قَتَلُوهُ یَقِینًا. بَلْ رَفَعَهُ الله إِلَیْهِ}

(عیسی بن مریم را نکشتند و نه به دار کشیدند، بلکه امر برآنان مشتبه شد و همانا آنان که در باره او عقاید مختلف اظهار داشتند، از روی شک و تردید سخنی گفتند و عالم به آن بودند، جز آنکه از پی گمان خود می رفتند و به طور یقین (شما مؤمنین بدانید) که مسیح را نکشتند. بلکه خدا، او را به سوی خود بالا برد.)

ص: 405

سوم، حضرت حسین علیه السّلام فرزند زادة محمدصلی الله علیه وآله، پیغمبر مسلمانان. آنگاه نوشته است: هرگاه به تاریخ حالات و چگونگی شهادت و جانبازی هر یک از این سه نفر شهید سعید آگاهی حاصل گردد، تصدیق می شود که جانبازی و فداکاری حضرت حسین علیه السّلام از آن دو نفر (یعنی سقراط وعیسی) قوی تر و مهم تر بوده است. به همین جهت ملقب گردید به سید الشهداء؛ زیرا سقراط و حضرت مسیح فقط در راه حق به تفدیة جان خود حاضر شدند، ولی حضرت حسین علیه السّلام جلای وطن اختیار نمود، در بیابانی دور از جمعیت در محاصره دشمن واقع شده و عزیزترین عزیزانش را که از دست دادن هر یک از آنها از سَردادن خودش مهم تر بوده، فدای حق نموده، به دست خود مقابل دشمن فرستاده و تمامی آنها را قربانی راه حق نمود.

بزرگ ترین دلیل بر اثبات مظلومیت حسینِ مسلمان­ها قربانی دادن بچة شیرخواره اش بود که در هیچ تاریخی سابقه ندارد بچة شیرخواری را برای طلب آب (بی قیمت و قدر) بیاورند و آن قوم دغا عوض دادن آب، او را طعمة تیر جفا قرار دهند.

این عمل دشمن، اثبات مظلومیت حسین را نمود و به همین نیروی مظلومیت، بساط عزت خاندان مقتدر بنی امیه را برچید و رسوای عالمشان نمود. در اثر جانبازی­های او و اهل بیت بزرگش دین محمدصلی الله علیه وآله، حیات نوینی به خود گرفت. انتهی.

دکتر ماربین آلمانی و دکتر جوزف فرانسوی و دیگران از مورخین اروپایی همگی در تاریخ خود تصدیق دارند که عملیات حضرت سید الشهداء سلام الله

ص: 406

علیه و فداکاری های آن بزرگوار سبب حیات دین مبین اسلام گردید؛ یعنی دست ظلم و کفر بنی امیه را قطع نمود و الا اگر خدمات و قیام به حق آن حضرت نبود، بنی امیه اساس دین توحید را به کلی از میان می بردند و نامی از خدا و پیغمبر و دین و شریعت در عالم باقی نمی گذاردند.

نتیجة مطلوب، کشف حقیقت

پس نتیجة عرایضم این شد که قیام و جنگ حضرت سید الشهداء ارواحنا فداه که مورد تصدیق دوست و دشمن منصف است، قیام و جنگ دینی بوده است. لذا زوار و عزاداران و شیعیان و علاقه مندان به آن حضرت وقتی می شنوند که آن حضرت با یزید جنگید، برای آنکه عمل به منکرات می نمود، متوجه می شوند که عمل به منکرات مرضیّ آن حضرت نخواهد بود. لذا هرگز گرد محرمات و منکرات که مُکره طبع آن بزرگوار است نمی گردند و عمل به واجبات را بر خود فریضة حتمی قرار می دهند.

وقتی می شنوند و در کتب مقاتل و تواریخ می خوانند که آن حضرت در روز عاشورا با آن حدت و شدت بلایا و مصائب که در تاریخ جهان روزی چنین سخت سابقه ندارد، نمازش را ترک نکرد، حتی نماز ظهر را به جماعت خواند، البته جدیت در ادای واجبات، بلکه نوافل و مستحبات می نمایند، تا مورد توجه و محبوب آن حضرت گردند که محبوب آن حضرت قطعاً محبوب خدای تعالی می باشد.

پس آن قسمی که آقا و دیگران تصور نموده اید، خلاف حقیقت و مغلطه

ص: 407

کاری است. اشتباه فرمودید و تعبیر بی جا نمودید، بلکه بر خلاف گفته شما و امثال شما این قبیل احادیث، تحریک قوای روحی شیعان را می نمایدو آنها را آمادة عمل می کند، مخصوصا که گویندگان و خطبای قابل در اطراف مطلب شرح دهند و فلسفة شهادت آن حضرت را کما ینبغی بیان نمایند، نتایج بسیار نیکویی گرفته می شود.

چنانچه خود ما پیوسته شاهد و ناظر این معانی بوده ایم که در هر ماه محرم به واسطه هجوم مردم در این مجالس، جوانان بسیار فریب خودگان شیطان از برکت وجود آن حضرت و مجالسی که به نام آن بزرگوار منعقد می شود، در اثر بیانات وعاظ و تبلیغ مبلغین عظام به راه راست و صراط مستقیم شده و تئب و ترک جمیع اعمال زشت را نموده و در صف شیعیان واقعی قرار گرفتند.

«سخن که به اینجا رسید، اکثر آقایان با چشم گریان حالت سکوت به خود گرفتند. عزم شدیم جلسه را ختم نماییم.»

نواب: علاوه بر اینکه وقت خیلی گذشته، جناب قبله صاحب، ما را زیاده از حد متأثر نمودید و مرد شریف فداکاری را که ریحانه رسول الله صلی الله علیه وآله بوده، به همین مختصر بیاناتتان آن طوری که بوده به ما شناساندید و همگی ما را رهین منت خود قرار دادید. جَدَت رسول خداصلی الله علیه وآله به شما عوض عنایت فرماید. گمان نمی کنم امشب در این مجلس فرد حاضری بوده که برای آن جناب متأثر نشده باشد. خدا از شما راضی باشد و شما را مشمول مراحم و الطاف خود قرار دهد که ما را مستفیض فرمودید.

و واقعا خیلی جای تأثر است که ما تا کنون کورکورانه تحت تأثیر اشخاص از

ص: 408

فیض زیارت آن مولای مظلوم و حضور در مجالس عزاداری و نتایج مترتبه بر آن محروم مانده ایم و این نبوده مگر در اثر تبلیغات غلط و بیجایی که از روی تعصب به ما می کردند و می گفتند که زیارت آن مولی و رفتن به مجالس عزا بدعت است.

واقعاً عجب بدعت خوبی است که انسان را بیدار و صاحب معرفت می نماید وبه حقیقت اهل بیت پیغمبرصلی الله علیه وآله و خدمتگزاران به شرع و شریعت آشنا می کند.

در ثواب و فواید زیارت

داعی: این جمله ای که راجع به بدعت عزاداری آل محمد و عترت طاهرة رسول اکرم صلی الله علیه وآله و زیارت قبور آنها فرمودید، قطعا سرچشمه از عقاید نواصب و خوارج گرفته و علمای اهل تسنن هم عادت پیروی از آنها نموده اند، بدون آنکه فکر کنند بدعت آن چیزی است که دستوری از جانب خدا یا پیغمبر و یا آل البیت آن حضرت که عدیل القرآنند، در بارة آن نرسیده باشد.

و حال آنکه در اخبار راجع به گریستن و زیارت آن حضرت، علاوه بر آنکه در کتب معتبرة شیعه متواتراً رسیده، در کتب معتبرة خودتان و مقاتلی که علمای بزرگ جمهور نقل کرده اند موجود است که به بعض از آنها قبلا اشاره نمودیم. اینک به واسطة ضیق وقت، راجع به زیارت به نقل خبر معروفی که در تمام مقاتل و کتب حدیث ثبت شده است، اکتفامی نماییم:

یک روز رسول اکرم صلی الله علیه وآله در حجرة ام المؤمنین عایشه تشرف داشتند، حسین علیه السّلام وارد شد. پیامبرصلی الله علیه وآله او را در آغوش محبت کشید و بسیار بوسید و

ص: 409

بوئید. عایشه عرض کرد: پدر و مادرم فدای تو باد، چقدر حسین را دوست می داری. حضرت فرمود: مگر نمی دانی که او پارة جگر و ریحانة من است. آنگاه آن حضرت گریست. عایشه از سبب گریه سؤال نمود، فرمود: جای شمشیرها و نیزه ها را می بوسم که بنی امیه بر حسینم می زنند. عایشه عرض کرد: مگر او را می کشند؟ فرمود: آری با لب تشنه و شکم گرسنه شهید می کنند. شفاعت من هرگز به آنها نمی رسد. خوشا به حال کسی که بعد از شهادت او را زیارت کند. عایشه عرض کرد: یا رسول الله برای زائر او چه اجری خواهد بود؟ فرمود: اجر یک حج من. عایشه از روی تعجب عرض کرد: یک حج شما؟ فرمود: ثواب دو حج من. عایشه بیشتر تعجب کرد. حضرت فرمود: ثواب چهار حج من. عایشه پیوسته تعجب می نمود و پیغمبرصلی الله علیه وآله ثواب را زیاد می نمود تا رسید به جایی که فرمود: عایشه هر کس حسین را زیارت کند خداوند ثواب نود حج و نود عمرة مرا در نامه عمل آن بزرگوار می نویسد. دیگر عایشه سکوت کرد.

شما را به خدا آقایان انصاف دهید، چنین زیارتی بدعت است که مورد توجه و سفارش رسول الله باشد؟ قطعا مخالفت با زیارت و رفتن مجالس عزای آن حضرت و تعبیر به بدعت نمودن، دشمنی با آن حضرت و اهل بیت طاهرینش می باشد.

اثرات مترتبه بر زیارت قبور ائمه اطهار

علاوه بر فواید معنوی و اجور اُخروی، توجه به منافع ظاهری که در زیارت قبور ائمه طاهرین ملحوظ است، هر انسان عاقلی را تحریک می کند که از این

ص: 410

عبادت بزرگ که سبب عبادات بسیار می گردد صرف نظر نکند.

شما اگر به آن اعتاب مقدسه مشرف گردید بالحسّ و العیان مشاهده می نمایید در بیست وچهار ساعت (به استثنای چند ساعت وسط شب که ابواب قباب مبارکه برای استراحت خدمه و تنظیف حرم بسته می گردد) از دو ساعت به طلوع فجر تا قریب نصف شب پیوسته آن حرم­ها و مساجد اطراف قبرها پر و مملو از زوار و مجاور از خواص و عوام است و تمامی آنها سرگرم انواع عبادات، از نمازهای واجب و مستحب و قرائت قرآن و اشتغال به اذکار و اوراد و ادعیه می باشند.

کسانی که در بلاد و اوطان خود توفیق عبادت بسیار ندارند مگر ادای واجبات، ولی در آن امکنة مقدسه به عشق زیارت و وصال محبوب از دو ساعت به طلوع فجر مشرف گردیده، توفیق تهجد و مناجات با پروردگار و قرائت قرآن و گریه های فراوان از خوف خداوند متعال برای آنها عادت ثانوی می شود که وقتی به اوطان خود برگشتند، پیوسته سرگرم عبادات و ترک معاصی می باشند و ادای نوافل و قضای نمازها را با اشتیاق تمام به جای می آورند.

آیا این عمل که موجب اعمال بسیار می گردد و توفیق جبری پیدا می نمایند و سرگرم اقسام عبادات می شوند بدعت است؟ که در هر شبانه روزی اقلاً سه مرتبه سحرها و ظهرها و سرشبها هر مرتبه اقلاً دو، سه ساعت به اقسام عبادات از نماز و دعا و قرآن و اذکار و اوراد پرداخته و خود را مشمول مراحم و الطاف حضرت پروردگار قرار دهند.

اگر هیچ اثری برای زیارت قبور ائمة اطهار نبود مگر همین توفیق جبری و

ص: 411

سرگرمی به اقسام عبادات، کافی بود که مسلمانان را تشویق کنند به رفتن زیارت، تا به این وسائل و سرگرمی به عبادات (که در بلاد و اوطانشان به واسطه اشتغال به امور دنیوی، توفیق کامل پیدا نمی نمایند)، رابطه با یزدان پاک را که اساس تمام خوشبختی هاست محکم نموده، صفای باطن پیدا نمایند.

شما در بلاد اهل تسنن کدام محل مقدسی را می توانید به ما نشان دهید که عالم و جاهل و خواص و عوام، در بیست و چهار ساعت اشتغال به عبادت داشته باشند، جز مساجد که فقط نمازی خوانده و فوری متفرق می شوند. در بغداد و معظم که قبر شیخ عبد القادر گیلانی و امام ابو حنیفه می باشد همیشه درهای آنها بسته، فقط موقع نماز درِ مسجدهای مجاور قبر آنها باز می شود. یک عدة مخصوصی می آیند نماز خوانده، متفرق می شوند.

در شهر سامراء که مدفن دو امام بر حق شیعه حضرت هادی علی النقی علیه السّلام (امام دهم) و حضرت عسکری حسن بن علی علیه السّلام (امام یازدهم) می باشد، تمام اهالی و ساکنین شهر و حتّی خدام آستانه مقدسه از برادران اهل تسنن هستند، مقارن طلوع فجر به زحمت بسیار و داد و فریاد زوار و اهل علم و مجاورین شیعه، درب حرم را باز می کنند، ولی یک نفر از پیر و جوان عالم و جاهل سنی ها را نمی بینیم که در کنج و زوایای آن مسجد به عبادت مشغول باشند. حتی خدام هم که در را باز می نمایند، می روند و می خوابند، ولی شیعیان در اطراف حرم باشوق و ذوق تمام مشغول عبادتند. این است آثار و برکاتی که از این قباب مبارکه نصیب شیعیان می گردد.

خداوند توفیق دهد مشرف شوید در عراق عرب، دو شهر پهلوی یکدیگر

ص: 412

می بینید به فاصله دو فرسنگ؛ یعنی کاظمین و بغداد که اولی مرکز شیعه و مجاور قبر دو امام همام، حضرت ابا ابراهیم موسی بن جعفر و ابا جعفر محمد بن علی الجواد می باشد.

و دومی مرکز اهل تسنن و مجاور قبر شیخ عبد القادر گیلانی و امام اعظم شما ابو حنیفه می باشد، مورد دقت قرار دهید تا پی به تعالیم عالیة پیشوایان و امامان بر حق شیعیان برده و به چشم خود ببینید از برکات قبر ائمه اطهار و علاقه به زیارت آن قبر انور، مردم کاظمین و زوار چگونه اول شب را زود به خواب رفته و دو ساعت به طلوع فجر مانده، با شوق و ذوقی برای عبادت و تهجد و سحر خیزی آماده و بیدارند. حتی عدة بسیاری از تجار شیعه که در بغداد تجارت­خانه دارند، ولی منزل هایشان در کاظمین است، وقت سحر در حرم مطهر مشغول عبادت حق تعالی هستند.

ولی اهل بغداد چگونه غرق در معاصی و گناهند و سرگرم عیاشی و شهوات و در خواب غفلت فرو رفته اند؟

نواب: واقعا جای دارد که الحال بر خود لعنت کنم که چرا کورکورانه، بدون تحقیق به دنبال اقوال اشخاص می رویم. چند سال قبل قافله ای از اینجا حرکت کرد که من، بنده هم بدبختانه با آنها بودم، رفتیم بغداد به زیارت امام اعظم ابوحنیفه و جناب عبد القادر رضی الله عنهما. ولی یک روز که بنده به تماشای کاظمین رفتم و برگشتم مورد حملات سخت رفقا واقع شدم. الحق جای بسی تعجب است که زیارت امام اعظم در معظم و یا شیخ عبد القادر در بغداد و یا خواجه نظام الدین در هند و یا شیخ اکبر مقبل الدین در مصر جایز و موجب

ص: 413

ثواب باشد که در هر سال، جماعتی از ما به زیارت آنها می روند که قطعا خبری از پیغمبرصلی الله علیه وآله درباره آنان نرسیده، ولی زیارت ریحانة رسول خدا، فداکار و مجاهد فی سبیل الله که پیغمبرصلی الله علیه وآله آن همه ثواب برای زیارت او بیان فرموده و عقلاً امری است مستحسن، بدعت باشد؟!

الساعه تصمیم قطعی گرفتم که ان شاء الله اگر زنده ماندم امسال قربه الی الله و طلباً لمرضاته، به زیارت فرزند عزیز رسول الله جناب حسین شهید بروم و از خدا بخواهم که از گذشته های ما بگذرد. امشب را با تأثر خاطر از خدمت مرخص می شویم، تا فردا شب ان شاء الله.

ص: 414

جلسه هشتم

اشاره

موضوعات کلی مورد بحث:

· حدیث غدیر ● فرار صحابه از جنگ

· فحش های صحابه به یکدیگر

· فدک

· توهین ابابکر به حضرت فاطمه علیهاالسّلام

· دشنام به علی علیه السّلام دشنام به پیامبرصلی الله علیه وآله است

· علی علیه السّلام باب علم و حکمت ● علی علیه السّلام وصی پیامبرصلی الله علیه وآله

· جلوگیری عمر از وصیت پیامبرصلی الله علیه وآله

· عمر از وصیت ابوبکر جلوگیری نکرد

· علی علیه السّلام افضل صدیقین● علی علیه السّلام با حق و قرآن است.

· اطاعت از علی علیه السّلام اطاعت از خدا متعال و پیامبرصلی الله علیه وآله

· آیه تطهیر ● منع خمس از اهل بیت

· نزول آیه شاهد در شأن علی علیه السّلام ● اذیت علی علیه السّلام شرک است

· غضب فاطمه علیهاالسّلام بر خلیفه

· اذیت فاطمه علیهاالسّلام اذیت خدا و رسول است. ● نماز تراویح

ص: 415

ص: 416

جلسه هشتم (لیله یکم شعبان المعظم 45)

اول شب داعی مشغول نماز عشاء بودم، آقایان محترم تشریف آوردند. بعد از فراغت از نماز و صرف چای مذاکرات شروع شد.

سید عبد الحیّ: قبله صاحب! شب گذشته بیابانی فرمودید که حقاً از مثل شمایی سزاوار نبود تفوه به این نوع کلمات نمایید که بالاخره منجر به دوئیت و افتراق کلمه در مسلمین گردد. خود بهتر می دانید که نفاق و دوئیت و افتراق کلمه، باعث فنای مسلمین گردیده؛ کما آنکه اتفاق و یگانگی، سبب ظهور و غلبه مسلمین بوده.

داعی: (با کمال تعجب)، خوبست بیان فرمایید کدام قسمت از گفتار داعی، سبب دوئیت و افتراق کلمه می باشد، که اگر ایراد شما به جاست و غفلتی از داعی شده منتبه گردم و الا جواب عرض نموده و رفع اشکال

شود.

سید: در موقع توضیح و تعریف کس و ناکس، مسلمین را به دو قسمت تقسیم کرده و تعبیر به مسلم و مؤمن فرمودید. در صورتی که مسلمانان همگی یکی هستند و گویندگان «لا اله الا الله محمدا رسول الله» با هم برادرند. نبایستی آنها را از هم جدا نمود و تشکیل دو دستگی داد؛ که به ضرر اسلام تمام می شود. و در اثر بیانات امثال شما آقایان است که خاص و عام پیدا گردیده و شیعیان، خود را مؤمن و ما را مسلم می خوانند. چنانچه در هندوستان دیده اید، شیعه را

ص: 417

مؤمن و سنی را مسلم می خوانند. حال آنکه اسلام و ایمان یکی می باشد؛ زیرا اسلام انقیاد و قبول نمودن احکام و تسلیم به آن است و این همان حقیقت تصدیق و معنی ایمان می باشند.

لذا جمهور امت، اتفاق نموده ند بر اینکه اسلام عین ایمان است و ایمان حقیقت اسلام است و از هم جدایی ندارند و شما بر خلاف جمهور صحبت نمودید که اسلام و ایمان از هم جدا نمودید.

در فرق بین اسلام و ایمان

داعی: (پس از قدری سکوت و تبسم) متحیرم چگونه جواب عرض نمایم. اولاً جمهوری که منظور نظر شما است و در بیان خود به آن اشاره نمودید، به معنای عموم امت نیست. بلکه مراد از جمهور، بعض از اهل سنت و جماعت می باشد.

ثانیاً: راجع به اسلام و ایمان، متأسفانه بیان شما کافی نیست. چه آنکه در این موضوع نه فقط شیعه با اهل سنت و جماعت اختلاف عقیده دارند؛ بلکه فرق چندی از اشعریون و معتزله و حنفی و شافعی در این باب اختلاف عقیده دارند. که اینک وقت، اجازه نقل تمامی اقوال فرقه های مختلفه را نمی دهد.

ثالثاً: آقایان که عالم و اهل قرآن هستید و آگاهی بر آیات قرآن دارید، چرا باید این نوع اشکالات عامیانه بنمایید؟ شاید غرض آقایان این است که وقت مجلس گرفته شود و

الاّ مطالب اصولی مهم تری هست که ممکن است از آنها استفاده ببریم.

ص: 418

این نوع اعتراضات کودکانه از مثل شما بعید است که بفرمایید داعی اسلام و ایمان ساخته ام و اسباب دو دستگی و دوئیت را به قول شما فراهم کرده ام!

و حال آنکه این تقسیم و دو دستگی را (به قول شما) خداوند حکیم در قرآن کریم آیات چندی نموده. مگر آقایان فراموش کرده اند ذکر اصحاب یمین و اصحاب شمال در قرآن مجید؟ مگر نه این است که در آیه 14 سوره 49 (حجرات) صریحا می فرماید:

{قَالَتِ الأعْرَابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلَکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا یَدْخُلِ الإیمَانُ فِی قُلُوبِکُمْ}

البته می دانید که این آیه شریفه در مذمت اعراب بنی اسد حجاز نازل گردیده که در سال قحط به مدینه منوره آمده و اظهار اسلام و بیان نموده و کلمتین شهادتین بر زبان جاری کردند ولی چون ظاهراً برای استفاده از تنعمات مدینة منوره اسلام آورده بودند، خداوند آنان را در این آیه تکذیب نموده است به این معنی که (ای رسول) اعراب (بنی اسد و غیره) که بر تو منت گذراده و گفتند ما ایمان آورده ایم، به آنان بگو: ایمان نیاورده اید، لیکن بگویید: ما اسلام آورده ایم (که عبارت از داخل شدن در اسلام و اظهار شهادت و انقیاد احکام برای ارتقاء است از قتل و سبی و اخذ تنعمات) و هنوز در نیامده است ایمان در دلهای شما.

ظاهر این آیه شریفه حکم می کند که مسلمین دو دسته هستند: یک فرقه مسلمین حقیقی که از روی قلب و عقیده، ایمان به حقایق پیدا نموده اند که آنها را مومن گویند.

ص: 419

و فرقه دیگر، مسلمین ظاهری هستند که برای اغراض و مقاصدی از ترس و با طمع، مانند قبیله بنی اسد و غیره فقط کلمتین شهادتین گویند و خود را مسلمان خوانند ولی از معنا و حقیقت اسلام که ایمان معنوی باشد در قلب و دل آنها اثری نیست. و لو جواز معاشرت با آنها بر حسب ظاهر داده شده است ولی به حکم قرآن {لیس لهم فی الآخرة من خلاق} یعنی در آخرت برای آنها ثوابی نیست.

پس به اقرار به کلمتین شهادتین و تظاهر به اسلام، تنها منتج نتیجة معنوی نخواهد بود.

سید: این بیان شما صحیح است، ولی قطعاً اسلام بی ایمان را اعتباری نیست. کما آنکه ایمان بدون اسلام، مورد اثر نمی باشد. مگر در آیه 94، سوره 4 (نساء) نمی فرماید:

{لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقَی إِلَیْکُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِنًا}

(نگویید به کسی که به شما اظهار اسلام می نماید تو مؤمن نیستی)

این آیه، بزرگترین دلیل است که ما مأمور به ظاهر هستیم؛ که هر کس بگوید «لااله الا الله محمدا رسول الله» او را پاک و طاهر و مقدس وبرادر خود بدانیم و نفی ایمان از او ننماییم. این خود بهترین دلیل است که اسلام و ایمان در حکم واحدند.

داعی: اولا این آیه در باره شخص معینی نازل شده که آن اسامه بن زید و یا محلّم بن جثامه لیثی بوده که گوینده لا اله الا الله را در میان جنگ به خیال آن که از ترس، کلمه ای گفته و مسلمان گردیده به قتل رسانیدند. و لکن تصدیق دارید

ص: 420

که افادة عموم می نماید. به همین جهت هم هست که تمام مسلمین را تا وقتی که عمل خلاف بینی، آشکارا از آنها دیده نشده و منکر ضروریات نگردیدند و ابراز به کفر تبرّی از دین ننمودند، مسلمان و پاک می دانیم و با آنها معاشرت اسلامی می نماییم و از حدود ظاهر هم تجوز نمی کنیم و به باطن آنها هم کاری نداریم و حق تجسس در باطن اشخاص هم نداریم.

در مراتب ایمان

ولی برای کشف حقیقت، عرض می نمایم که میان اسلام و ایمان به حسب مورد، اختلاف عموم مطلق وعموم من وجه است.

چه آنکه برای ایمان مراتبی می باشد و اخبار اهل بیت طهارت علیه السّلام است که اختلاف اقوال را از میان بر می دارد و کشف حقیقت می نماید.

چنانچه امام به حق ناطق، کاشف اسرار حقایق، جعفر بن محمد الصادق علیه السّلام در روایت عمرو(1) زبیری فرموده:

«ان للایمان حالات و درجات و طبقات و منازل فمنه الناقص البین نقصانه و منه الراجح الزاید رجحانه، و منه التام المنتهی تمامه.»

(برای ایمان، حالات و درجات و طبقات و منازلی است. بعضی از آن ناقصی است که ظاهر است نقصان او و بعضی از آن ایمان راجحی است

ص: 421


1- بحار الانوار، علامه مجلسی، 66/23، ح 6، کتاب الایمان و الکفر، باب 30، باب ان العمل جزء الایمان. مجلسی حدیث را با اختلاف اندک در الفاظ نقل کرده است.

که زاید است رجحان آن ایمان و بعض از آن ایمان تام و تمامی است که به منتهای تمامت و کمال رسیده.)

ایمان ناقص، همان مرتبه اول از ایمان است که آدمی به واسطه آن از دایره کفر خارج و داخل حوزة مسلمین می گردد. جان و مال و عرض و خون او در امان مسلمین می باشد.

و اما ایمان راجح در حدیث، عبارت است از ایمان کسی که به واسطة واجد شدن بعض از صفات ایمانی، ایمان او رجحان پیدا می کند بر ایمان آن کسی که فاقد آن صفات می باشد، که به بعض از آن صفات در بعض اخبار اشاره شده است. که از آن جمله در کتاب مستطاب کافی(1) و نهج البلاغه از مولی الکونین امیر المؤمنین علیه السّلام و جعفر بن محمد الصادق علیه السّلام رسیده است که فرموده اند:

«ان الله تعالی وضع الایمان علی سبعة اسهم علی البر و الصدق و الیقین والرضا و الوفاء و العلم و الحلم ثم قسم ذلک بین الناس فمن جعل فیه هذه السبعة الأسهم فهو کامل محتمل»

(به درستی که خدای تعالی قرار داده است ایمان را بر هفت قسمت، به عبارت دیگر مؤمن باید داری هفت صفت باشد که عبارت است از: برّ و نیکویی و صداقت و راستی و یقین به خدا و رضا و وفاء و علم و حلم و بردباری. پس این هفت قسمت تقسیم شده است بین مردم؛ هر کس تمام این هفت صفت را دارد مؤمن کامل است.)

پس هر کس بعض از این صفات را واجد و فاقد بعض دیگر می باشد،

ص: 422


1- اصول کافی، کلینی، 2/42، ح1، کتاب الایمان و الکفر، باب درجات الایمان.

ایمانش رجحان دارد بر ایمان آن کسی که فاقد الصفات می باشد.

و اما ایمان، تمام ایمان کسی است که واجد تمام صفات حمیده و اخلاق پسندیده باشد. پس اسلام، عبارت است در درجة اول از ایمان که قول صرف و اقرار به وحدانیت خداوند متعال و نبوت خاتم الأنبیاءصلی الله علیه وآله باشد، ولی حقیقت دین و ایمان در قلب او داخل نگردیده چنان چه رسول اکرم صلی الله علیه وآله به فرقه ای ازامت فرمود(1):

«یا معشر من اسلم بلسانه و لم یخلص الایمان بقلبه»

(ای جماعتی که اسلام آورده اید به زبان خود، ولی خالص نگردیده ایمان در قلب شما.)

بدیهی است بین اسلام و ایمان فرق آشکارا می باشد؛ ولی ما مأمور به بواطن اشخاص نیستیم و در شب گذشته هم نگفتیم که باید مسلمین را جدا کرد، دوئیت و جدایی و تفرقه بین آنها انداخت، فقط گفتیم علامت مؤمن، عمل او می باشد. ولی ما حق تفتیش در اعمال مسلمین را نداریم و لکن ناچاریم علائم ایمان را بیان کنیم تا آنهایی که غافلند، در پی عمل بروند و از ظاهر به باطن و از صورت به معنی رفته و حقیقت ایمان را باور نمایند و بدانند که نجات آخرت فقط به عمل است؛ زیرا در حدیث وارد است که فرمود:(2)

«الایمان هو الاقرار باللسان و العقد بالجنان والعمل بالارکان.»

ایمان اقرار به زبان و اعتقاد به آخرت و عمل کردن با جوارح است.

ص: 423


1- اصول کافی، کلینی، 2/354، کتاب الایمان و الکفر، باب من طلب عثرات المؤمنین و عوراتهم.
2- اصول کافی، کلینی، 2/27، ح 1، کتاب الایمان و الکفر، باب آخر منه و فیه ان الاسلام قبل الایمان.

و قرآن در این زمینه می فرماید:

(قسم به عصر که نوع انسان در خطر و خسران عظیم اند مگر کسانی که ایمان آوردند و عمل صالح نمودند. (1)

پس به حکم قرآن مجید اساس ایمان، عمل صالح است و بس و اگر کسی عمل ندارد و لو به زبان و قلب هم معتقد باشد ایمان ندارد.

اهل سنت بر خلاف قواعد قرآن شیعیان را طرد می کنند

و اما موضوعی که تذکر آن لازم است این است که از گفتار خودتان اتخاذ سند نموده،عرض می کنم که: اگر این گفته شما صحیح است و بر این عقیده ثابت هستید که باید مأمور به ظاهر و گوینده «لا اله الا الله و محمد رسول الله» را مسلمان و مؤمن و برادر خود بدانید، پس چرا شماها شیعیان و پیروان اهل بیت رسالت را که اقرار به وحدانیت پروردگار و نبوت خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله می نمایند و همگی اهل یک قبله و یک کتاب می باشند و عامل به تمام احکام و واجبات بلکه مستحباتند، نماز می خوانند، روزه می گیرند، حج بیت الله می روند، ترک محرمات می نمایند، ادای خمس و زکوه می کنند و معتقد به معاد جسمانی می باشند کافر و مشرک و رافضی می خوانید واز خود دور می نمایید؟ عجب است که هنوز اثر تبلیغات خوارج و نواصب و امویها در شما ظاهر است!

پس تصدق نمایید که وسیلة افتراق کلمه و دوئیت و نفاق، شما هستید که زیاده از صد میلیون مسلمان مؤمن موحد را از خود جدا کرده و به آنها کافر و

ص: 424


1- عصر: 1 - 3.

مشرک و رافضی می گویید؛ در صورتی که کوچک­ترین دلیلی برشرک و کفر آنها ندارید. آنچه می کنید تهمت محض و خلط مبحث و مغلطه کاری می باشد.

قطع بدانید این تحریکات، از بیگانگان است می خواهند مسلمانان را به این حرفها از هم جدا کرده و در اثر نفاق و دوئیت بین مسلمان، بر خرِ مراد سوار و مسلمانان را مقهور و مغلوب خود قرار دهند.

در اصول قواعد و احکام غیر از امامت و ولایت که بین ما اختلافی نیست. اگر در فروع احکام اختلاف است این نوع از اختلافات که بین مذاهب اربعه خودتان شدیدتر از اختلاف با ما می باشد. که الحال مقتضی نیست اختلافات حنفی­ها با مالکی ها یا شافعی­ها با حنبلی ها را عرض نمایم. هرچه من فکر می کنم دلیلی که شما بتوانید در محکمه عدل الهی اقامه نمایید بر کفر و شرک شیعیان، نمی بینم. جز تهمت و افتراء و تعصب محض!

فقط گناه لا یُغْفَر شیعیان در نظر برادران اهل تسنن که خوارج و نواصب به تحریک اموی ها و پیروان آنها جلوه داده بزرگش نموده اند این است که اوامر و احکام و احادیث رسول خداصلی الله علیه وآله را به میل و هوای نفس روی رأی و قیاس، تغییر و تبدیل نمی دهند و واسطه بین خود و رسول خدا ابو هریره ها و انس­ها و سمره هایی را که فقهای خودتان حتی خلفای بزرگتان مردود و تکذیبشان نموده اند قرار نمی دهند.

ص: 425

علت پیروی شیعه از علیّ و اهل بیت علیه السّلام و تقلید نکردن از امامان چهارگانه

بلکه به امر و دستور خود پیغمبرصلی الله علیه وآله، پیرو اهل بیت آن حضرت هستند، باب علمی که پیغمبرصلی الله علیه وآله خود به روی امت باز نموده، نمی بندند و باب دل بخواه باز کنند! بزرگترین گناهی که آقایان اهل سنت بر شیعیان وارد می آورند این است که چرا پیروی از علی و ائمه اثنا عشر از عترت و اهل بیت پیغمبرصلی الله علیه وآله می نمایند و تقلید از ائمه اربعه و فقهای چهار گانه شما نمی کنند و حال آنکه شما ابدا دلیلی از رسول خداصلی الله علیه وآله در دست ندارید که مسلمین حتماً باید در اصول، پیرو اشعری و یا معتزلی و در فروع پیرو مالکی یا حنفی یا حنبلی یا شافعی باشند.

ولی بر عکس، اوامر او دستورات بسیار از رسول اکرم صلی الله علیه وآله مؤکّداً از طرق رواه و علمای شما علاوه بر آنچه متواترا در دست خودمان است به ما رسیده که اهل بیت و عترت طاهر را عدیل القرآن قرار داده و به امت امر فرموده تمسک به آنها جویند و پیروی از آنها نمایند که از جمله آنهاست حدیث ثقلین و حدیث سفینه و حدیث باب حطّه و سایر احادیثی که شبهای قبل به مناسباتی با اسناد آنها را عرض نمودم. اینها بزرگترین سند محکم ما شیعیان است که در کتب معتبرة علمای شما هم ثبت است. حال شما یک حدیث بیاورید و لو یک طرفه و از کتب خودتان که آن حضرت فرموده باشد امت من بعد از من باید در اصول، پیرو ابوالحسن اشعری و واصل بن عطا و غیره و در فروع پیرو یکی از چهار نفر: مالک بن انس و یا احمد بن حنبل و یاابوحنیفه و یا محمد بن ادریس شافعی

ص: 426

باشند.(1)

ص: 427


1- در اینجا مناسب است که خاطره ای را که در این موضوع است نقل نمایم: در میز گرد علمی که به همت مجمع جهانی شیعه شناسی و در محل مجمع و با حضور مستبصر آگاه جناب آقای دکتر تیجانی و شرکت کنندگانی از ملیت­های مختلف برگزار شده بود و من نیز در آن حضور داشتم یکی از علما و نویسندگان حاضر که اهل یمن بودند از آقای دکتر تیجانی به زبان عربی پرسیدند: «برای هر کاری و انتخابی ممکن است دلایل مختلفی وجود داشته باشد که یکی از انها دلیل اصلی انتخاب اوست، دلیل اصلی شما برای انتخاب تشیع و مکتب اهل بیت علیهم السّلام چه بوده است؟ ایشان گفتند: در حقیقت دو دلیل اصلی مرا به این انتخاب کشاند، دلیل اول آن بود که مرا به تحقیق دوباره مذاهب اسلامی برد و آن روایتی بود که از جهت معنی شیعه و اهل تسنن بر صحت آن اتفاق نظر دارند، و آن روایاتی از رسول اکرم صلی الله علیه وآله بود که فرمودند: عن انس بن مالک قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله ان بنی اسرائیل افترقت علی احدی و سبعین فرقة و ان امتی ستفترق علی اثنین و سبعین فرقة کلها فی النار الا واحد؛ (این روایت به تعابیر مختلف و بعضی 73 فرقه بیان شده که اصل افتراق امت و نجات یک فرقه در آن بیان شده است، الخصال، شیخ صدوق، ص584، ح 10و 11باب الامه تفترق علی اثنین و سبعین فرقه؛ سنن ابن ماجه، 2/1322/3993، باب افتراق الامم و... همه فرقها را بر حق می دانستند در صورتی که در این روایت بیان می کند که یک فرقه ناجیه است و لذا شروع به تحقیق در باره آن فرقه ناجیه کردم و دلیل دوم که مرا به سوی شیعه راهنمایی کرد این بود که ما باید در روز قیامت در باره اعتقاداتمان به خدای تعالی و مأموران او پاسخ بدهیم و طبعاً آن جوابی مورد قبول است که مورد تأیید قرآن باشد و من اگر پیرو هرکدام از ائمه اهل تسنن باشم دلیلی بر حقانیت آها از قرآن نداریم و هیچ آیه ای از آیات قرآن در باره آنان نازل نشده است و چطور ممکن است در شآن آنها آیه ای نازل شده باشد در حالی که آنها بیشتر از صد سال بعد از نزول قرآن به دنیا آمده اند، اما اگر از من به خاطر پیروی از علی بن ابی طالب علیه السّلام خدای تعالی دلیل بخواهد من در جواب خواهم گفت: که خدایا خودت در باره او آیه انما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلاه و یؤتون الزکاه و هم راکعون را در شآن و منزلت او نازل کرده ای و شیعه و اهل تسنن شأن نزول آن را درباره علی علیه السّلام نقل کرده اند ونیز خودت در باره او نازل کردی «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطیهرا» و در روایات زیادی پیامبر اهل بیت را زیر کسا برده و آنها را مشخص کردند که خود آن حضرت و علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السّلام هستند و نیز خود در شأن او نازل کردی «فمن حاجک فیه... فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائکم و نسائنا و نسائکم و انفسنا و انفسکم...» و مفسرین شیعه و اهل تسنن گفته اند که پیامبرصلی الله علیه وآله علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السّلام را آورد و.. و این جواب من مورد تأیید خدای تعالی است و نجات پیدا خواهم کرد و این باعث شد که شیعه شوم. «محقق»

آقایان قدری عادت و تعصب را کناربگذارید؛ ببینید شیعیان چه گناهی دارند. اگر صد یک آن اخبار که در کتب معتبرة شما راجع به عترت طاهره و دستور پیروی از آنها رسیده، در بارة یکی از پیشوایان مذهبی شما رسیده بود، ما قبول می کردیم!

امر رسول خداصلی الله علیه وآله به متابعت امت از عترت آن حضرت

ولی چه کنیم، سراسر کتب معتبرة شما پر است از اخبار بسیاری که مثبِت مرام و کمک به عقیده ی ماست که اگر بخواهیم به همة آنها استشهاد نماییم ماه ها وقت لازم است. باز هم من باب نمونه خبری یادم آمد به عرضتان می رسانم تا بدانید که شیعیان چاره ای جز راهی که رفته اند نداشته اند.

شیخ سلیمان بلخی حنفی، در باب 4 ینابیع الموده(1)از فرائد حموینی از ابن عباس (حبر امت) نقل نموده که رسول اکرم صلی الله علیه وآله به امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود:

«یا علی انا مدینة العلم و انت بابها و لن تؤتی المدینة الا من قبل الباب و کذب من زعم انه یحبنی و یبغضک لانک منی و انا منک لحمک لحمی و دمک دمی و روحک من روحی و سریرتک من سریرتی و علانیت من علانیتی، سعد من اطاعک و شقی من عصاک و

ص: 428


1- ینابیع الموده، قندوزی، 1/95، ح 6، باب 4.

ربح من تولاک و خسر من عاداک، فاز من لزمک و هلک من فارقک مثلک و مثل الأئمة من ولدک بعدی مثل سینة نوح من رکبها نجی و من تخلف عنها غرق و مثلهم کمثل النجوم کلما غاب نجم طلع نجم الی یوم القیامة»

در این حدیث شریف صریحا می فرماید:

(ای علی تو باب علم منی و هرگز کسی به شهر علم من راه پیدا نمی کند مگر از باب علم که علی علیه السّلام باشد. می فرماید: گوشت و روح و خون و ظاهر و باطن علی از من است. اطاعت علی را سعادت و مخالفتش را شقاوت دانسته است و در آخر حدیث می فرماید: مثل تو و مثل امامان از اولاد تو بعد از من مثل کشتی نوح است که هرکس سوار بر او شد نجات یافت و هر کس تخلف از آن نمود غرق شد. یعنی هر کس تمسک و توسل به این خانواده جست، نجات یافت و هر کس تخلف از آن نماید هلاک خواهد شد. و مثل شما مثل ستارگان است که هر وقت ستاره ای پنهان شده ستاره ای دیگر طالع و آشکار می شود تا روز قیامت. یعنی این خانواده تا روز قیامت راهنمای خلقند)

و در حدیث ثقلین که متفق علیه ما و شما می باشد صریحا می فرماید: اگر تمسک و توسل به عترت طاهره و ا هل بیت پیغمبر جستید هرگز گمراه نخواهید شد.» و این حدیثی است که به طرق مختلفه، روات موثق شما آن را نقل نموده اند. چنانچه در شب های قبل به قسمتی از روات و سلسله اسناد و کتب معتبر خودتان اشاره نمودیم. اینک به مقتضای وقت و اثبات حقیقت، تأکیداً عرض می کنم که ابن حجر مکی متعصب در صفحه 92، ضمن فصل اول از

باب

ص: 429

11 صواعق(1)، ذیل آیه {وَقِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْئُولُونَ} (در موقف حساب نگاهشان دارند که در کارشان سخت پرسیده شوندگانند) آیه 24 سوره 37(صافات) به روایات متفق علیه شیعه و سنی چنانچه ابن حجر هم ذیل آیه نقل نموده، روز قیامت از امت سؤال می شود از ولایت علی و اهل بیت رسول خدا’.

در این باب تحقیقاتی دارد که شیخ سلیمان بلخی حنفی هم در باب 59 ینابیع الموده(2)

صفحه 269 (چاپ استانبول) از صواعق نقل نموده که این حدیث به طرق مختلفه رسیده تا آنجا که ابن حجر گوید:

«ان لحدیث التمسک بالثلقین طرقا کثیرة وردت من نیف و عشرین صحابیا»

(بدان به درستی که حدیث تمسک به ثقلین (قرآن و عترت) از طرف بسیاری وارد گردیده، از زیاده از بیست نفر از اصحاب رسول خداصلی الله علیه وآله)

ص: 430


1- صواعق المحرقه، ابن حجر مکی، ص149، باب 11، فصل 1، آیه 4. شایان ذکر است منابع دیگر ذیل این آیه شریفه در مجلس ششم در بحث آیات الولایه نقل شده است.
2- وفی روایة صحیحه: انی تارک فیکم امرین لن تضلوا أن اتبعتموها و هما کتاب الله و عترتی اهل بیتی و زاد الطبرانی ان سألت ذلک لهما، فلا تقدمواهم فتهلکوا، و لا تقصروا عنهم فتهلکوا، و لا تعلموهم فانهم اعلم منکم. ثم اعلم ان لحدیث المتسک بالثقلین طرقا کثیرة وردت عن نیف و عشرین صحابیا و فی تضعر تلک الطرق انه قال ذلک بحجة الوداع بعرفه. و فی اخری انه قال ذلک بغدیر خم و فی اخری انه قال بالمدینة فی مرضه وقد امتلأت الحجرة باصحابه و فی آخر انه قال فی خطبة هی آخر الخطب فی مرضه و فی آخر انه قال لما قام خطیبا بعد انصرافه من الطائف و لا تنافی اذ لا مانع من انه کرر علیهم ذلک فی تلک المواطن. ینابع الموده، سلیمان قندوزی، 2/438، 437، ح 203، باب 59. صواعق المحرقه، ابن حجر مکی، ص150، باب 11، فصل 1 آیه 4. حدیث ثقلین و منابع آن به طور مفصل در مجلس سوم بررسی شده است.

آنگاه گوید: در بعض از این طرق است در عرفه و در بعضی در مرض موت پیغمبر موقعی که حجره پر از اصحاب بود و در بعض دیگر در خطبه وداع بوده، بعد ابن حجر اظهار عقدیه نموده که:

«و لا تنافی اذ لا مانع من انه کرر علیهم ذلک فی تلک المواطن و غیرها اهتماما بشأن الکتاب العزیز و العترة الطاهرة»

(منافات و مانعی در کار نیست که پیغمبرصلی الله علیه وآله این حدیث را در محل های متعدده تکرار نموده باشد، اهتماماَ به شأن قرآن عزیز و عتره طاهره)

و نیز در اول همان صفحه گوید:

«و فی روایة صحیحة انی تراک فیکم امرین لن تضلوا ان اتبعتموهما و هما کتاب الله و عترتی اهل بیتی - و زاد الطبرانی انی سئلت ذلک لهما فلا تقدموهما فتهلکوا و لا تقصروا عنهم فتهلکوا و لا تعلموهم فانهم اعلم منکم»

(در روایت صحیحه است که فرمود: من می گذارم در میان شما دو امر را که اگر تبعیت بنمایید آن دو را هرگز گمراه نشوید؛ آن دو امر کتاب خدا قرآن و عترت و اهل بیت من هستند. طبرانی این حدیث را با زیادتی نقل نموده که پیغمبرصلی الله علیه وآله فرموده است، سؤآل می کنم شما را از این دو (که قرآن و عترت باشند) پس مقدم ندارید بر آنها و سبقت نگیرید بر ایشان و تقصیر و کوتاهی نکنید از انها، که هلاک شوید و تعلیم ندهید به آنها پس به درستی که آنها (یعنی عترت و اهل بیت من) اعلم و داناتر از شما هستند.)

ص: 431

و نیز با کمال تعصبی که دارد، در آخرهمین صفحه 92(1)، بعد از نقل حدیث ازطبرانی و غیره گوید:

«رسول خداصلی الله علیه وآله قرآن و عترت را ثقلین نامیده برای آن که اینها دو فردند که از هر حیث سنگین و باوقارند.

چه آنکه مراد از ثقل، آن چیز است که پاکیزه و پسندیده و پر بها و پر فایده باشد و از هر رذیله منزه گردد و حقا ً قرآن و عترت چنینند؛ زیرا که هر کدام معدن علم و دین و اسرار و حکم علمی و احکام وقوانین شرعی است.

و لهذا وصیت رسول اکرم صلی الله علیه وآله به پیروی و تمسک به هر یک از این دو (کتاب و عترت) و تعلیم گرتن از آنها وارد است.

ص: 432


1- صواعق المحرقه ابن حجر مکی، ص151، باب 11، فصل 1، آیه 4. ابن حجر می نویسد: سمی رسول الله صلی الله علیه وآله القرآن و عترته- و هی المثناة الفوقیة الاهل و النسل و الرهط الأدنون- ثقلین لان الثقل کل نفیس خطیر مصون و هذان کذلک. اذ کل منهما معدن للعلوم اللدنیة و الأسرار و الحکم العلیة و الأحکام الشرعیةو و لذا حث رسول لله علی الإقتداء و التمسک بهم و التعلم منهم. و قال: الحمد لله الذی جعل فینا الحکمة اهل البیت و قیل: سمیا ثقلین لثل وجوب رعایة حقوقهما. ثم الذین وقع الحث علیهم منهم انما هم العارفون بکتاب الله و سنة رسوله اذ هم الذین لا یفارقون الکتاب الی الحوض. و یؤیده الخبر السابق (و لا تعلموهم فانهم اعلم منکم) و تمیزوا بذلک عن بقیة العلماء لان الله اذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهیرا و شرفهم بالکرامات الباهرة و المزایا المتکاثرة و قد مر بعضها، و سیأتی الخبر الذی فی قریش (و تعلموا منهم فانهم اعلم منکم) فإذا ثبت هذاالعموم لقریش، فأهل البیت اولی مهم بذلک، النهم امتازوا عنهم بخصوصیات لا یشارکهم فیها بقیة قریش. و فی احادیث الحث علی المتسک بأهل البیت. اشارة الی عدم انقطاع متأهل منهم للتمسک به الی یوم القیامة کما ان الکتاب العزیز کذلک. و لهذا کانوا امانا لأهل الأرض کما یأتی و یشهد لذلک الخبر السابق: (فی کل خلف من امتی عدول من اهل بیتی الی آخره) ثم احق من یتمسک به منهم إمامهم و عالمهم علیّ بن ابی طالب کرم ا لله وجهه لما قدمنا من مزید علمه و دقائق مستنبطاته.

چراکه فرمود: «الحمد لله الذی جعل الحکمة فینا اهل البیت» یعنی حمد می کنم خداوندی را که قرار داد حکمت را در سینه اهل بیت من.

و گروهی گفته اند: قرآن و عترت را ثقلین نام گذارد، به سبب لزوم رعایت حقوق هر کدام و سبب سفارش فوق العاده آن حضرت به اهل البیت این است که آنان متخصصین علم کتاب (قرآن) و سنت رسول الله هستند. زیرا این دو یعنی قرآن و عترت هیچ وقت از هم جدا نخواهند شد تا در کنار حوض کوثر بر آن حضرت وارد شوند.

و مؤید این بیان خبری است که سابقا گذشت که فرمود:

«و لا تعلموهم فانهم اعلم منکم» یعنی هیچ وقت به عترت چیزی تعلیم ننمایید؛ زیرا که آنها اعلم و داناتر از همه شما می باشند و ایشان را به این اوصاف از باقی دانشمندان خودتان جدا نمایید. به علت آنکه خداوند ایشان را پاک و پاکیزه آفرده است و ایشان را به کرامات باهره و مزایای متکاثره، به جامعه معرفی فرموده است و در اخباری که مفاد آنها دستور تمسک به عترت و اهل بیت اطهار است، نکته دقیقی می باشد به این که تا روز قیامت، هیچ وقت جهان از افراد اهل بیت که از طرف خداوند مأمور نشر احکامند، منقطع نخواهد بود.»

و عجب است با این که خود، اقرار دارد که هر کس از عترت و اهل بیت پیغمبرصلی الله علیه وآله واجد مراتب عالیة علمیه و وظایف دینیة عملی باشد، مقدم است بر کسانی که از اهل بیت و عترت طاهره آن حضرت نباشند. مع ذلک خودش، عملا کسانی را که شایستگی حق تقدم نداشته – بر خلاف دستور رسول الله- مقدم داشته و آن خاندان جلیل را متروک داشتند. فاعتبروا یا اولی الابصار- نعوذ بالله

ص: 433

من الفتن و التعصب!

اینک از آقایان محترم، انصاف می خواهم که با این تأکیدات بلیغه که سعادت و نجات امت را در تبعیت و تقلید و پیروی از قرآن کریم و عترت طاهره توأما قرار داده، تکلیف ما چیست؟

آقایان! راه باریک و پر خطر است. عادت اسلاف را بگذارید، علم و عقل و انصاف را حکومت دهید. آیا ما و شما می توانیم قرآن را عوض کنیم و به صلاح زمان و مکان، کتاب دیگر انتخاب کنیم؟

سید: هرگز چنین امری نخواهد شد. چون ودیعة رسول اکرم صلی الله علیه وآله و سند محکم آسمانی و راهنمای بزرگ می باشد.

داعی: احسنت! حقیقت همین است. پس وقتی نتوانیم قرآن را عوض کنیم و به جای او کتاب دیگر به صلاح ملک و مملکت انتخاب کنیم، در عدل و تالی قرآن هم همین حکم جاری است. پس روی چه قاعده، کسانی که از عترت نبودند را بر عترت مقدم داشتند؟

جواب این سؤال سادة حقیر را بدهیدبفرمایید ببینم، آیا خلفای ثلاثه: ابو بکر و عمر و عثمان، از عترت و اهل بیت پیغمبرند که مشمول نزول آیات و اخبار کثیره (ثقلین وسفینه و باب حطه و غیره) باشند که ما مجبور باشیم به حکم رسول الله صلی الله علیه وآله آنها را اطاعت بنماییم؟

سید: هرگز کسی چنین ادعایی ننموده که خلفا رضی الله عنهم – به استثناء علیّ کرم الله وجهه- از عترت و اهل بیت پیغمبر بوده اند ولی از صلحا صحابه رسول الله هستند.

ص: 434

داعی: بفرمایید اگر رسول اکرم صلی الله علیه وآله امر به اطاعت و پیروی از فردی یا قومی بنماید و جمعی از امت بگویند صلاح در این است که پیروی از افراد دیگر بنماییم – و لو آن افراد دیگر هم بسیار مؤمن و صالح باشند- آیا اطاعت امر پیغمبرصلی الله علیه وآله واجب است یا اطاعت صلاح بین امت؟

سید: بدیهی است اطاعت پیغمبر واجب است.

تقلید کورکورانه شایسته آدمی نیست

داعی: پس در این صورت که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرموده: «پیروی از قرآن و عترت توأماً بنمایید و دیگران را مقدم بر آنها ندارید» چرا دیگران را مقدم داشتند به عترت و اعلم و افضل امت؟

آیا ابو الحسن علی بن اسماعیل اشعری و واصل بن عطا و مالک بن انس و ابوحنیفه و محمد بن ادریس شافعی و احمد بن حنبل و عترت و اهل بیت پیغمبرند، یا امام امیر المؤمنین علیه السّلام و یازده امام از فرزندان آن حضرت از قبیل امامجعفر بن محمد صادق و دیگران؟ انصافاً جواب صریح بدهید.

سید: بدیهی است احدی نگفته است که آنها از عترت و اهل بیت پیغمبرند ولی از صلحاء فقهاء برجستة امت بوده اند.

داعی: ولی به اتفاق جمهور امت، امامان اثنا عشر ما همگی از عترت و صحیح النسب و اهل بیت خاص پیغمبرند. که رسول اکرم صلی الله علیه وآله به اقرار علماء بزرگ خودتان آنان را عدل وتالی قرآن و اطاعتشان را اسباب نجات قرار داده و صریحاً می فرمایند: «آنها اعلم از شما هستند بر آنها سبقت نگیرید.»

ص: 435

با چنین دستورات اکیده چه جواب خواهند گفت، زمانی که پیغمبر از آنان سؤال نماید که چرا تمرد امر من نمودید و دیگران را بر عترت من که اعلم از شما بودند مقدم داشتید با این که من دستور دادم بر ایشان سبقت نگیرید؟

پس شیعیان، مذهب خود را حسب الامر رسول خداصلی الله علیه وآله از امیر المؤمنین علیه السّلام باب علم پیغمرصلی الله علیه وآله و از عترت و اهل بیت طاهره آن حضرت گرفتند، که از زمان علی و حسن و حسین ^ که درک نمودند آن حضرت را خلفاً عن سلف برقرار بودند.

ولی دیگران که در اصل، مذهب اشعری یا معتزلی و در فروعات مالکی و حنبلی و حنفی و شافعی هستند، چه دستوری از رسول خداصلی الله علیه وآله در تبعیت و پیروی آنها در دست دارند؟

علاوه بر آن که از عترت طاهره نیستند ودستوری به پیروی از آنان نرسیده، تقریبا تا سه قرن بعد از پیغمبرصلی الله علیه وآله که ادوار صحابه و تابعین بوده، ابدا نامی از آنها در میان نبوده و بعدها از روی سیاست یا جهت دیگر که نمی دانم چه بوده جلوه گر میدان شدند.

ولی ائمه از عترت و اهل بیت پیامبرصلی الله علیه وآله از زمان خود آن حضرت جلوه گر بودند و مخصوصا علی وحسن و حسین و ائمه علیهم السّلام از عترت و اهل بیت پاک پیغمبر صلوات الله علیهم اجمعین را که به امر آن حضرت، پیروان آن امامان معصوم منصوص گردیدند، مشرک و کافر و مهدور الدم بدانند!

کردند کاری که نباید بکنند. مقدم داشتند کسانی را که اهلیت نداشتند و از عترت پیغمبرصلی الله علیه وآله نبودند بر فقهاء عترت و عدل قرآن مجید. ما هم معارضه با شما

ص: 436

نداریم، شماها را کافر و مشرک نمی خوانیم، بلکه برادر دینی خود می دانیم.

ولی شما چه جواب خواهید گفت در محکمة عدل الهی که به عوام بیچاره، امر را مشتبه می کنید و اتباع و شیعیان و پیروان عترت و اهل بیت پیغمبرصلی الله علیه وآله را که مطابق دستور آن حضرت عمل نموده و پیرو عترت طاهر گردیده اند، کافر و مشرک و رافضی و اهل بدعت می نامید!

آدمی باید پیرو دانش و خرد باشد

که چرا مذهب خود را حنفی یا مالکی یا حنبلی یا شافعی معرفی ننموده و پیرو مذهب جعفر بن محمد الصادق علیه السّلام از عترت طاهر گردیده اند. ما شیعیان کینه و عداوتی با کسی نداریم. ولی چون عقل و خرد و دانش به ما حکم می کند کورکورانه به راهی نرویم و قرآن مجید، کتاب حق آسمانی هم ما را راهنمایی نموده در آیه 18 سوره 39 (زمر) که فرموده:

{فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ}

(ای رسول به لطف و رحمت من بشارت ده آن بندگانی را که سخن بشنوند و پیروی از نیکوتر بنمایند)

بدون دلیل و برهان متابعت از کسی نمی کنیم هادی و راهنمای ما خدای عزوجل و رسول خدا می باشد. خدا و پیغمبرصلی الله علیه وآله هر راهی پیش پای ما آوردند، ما به همان راه می رویم فلذا دلایل و براهین بسیار در آیات قرآن مجید و بیانات رسول الله صلی الله علیه وآله بنا بر آنچه در کتب معتبر شما رسیده (علاوه بر تواتر در روات شیعه) به ما ارائه دادند که راه حق و صراط مستقیم در پیروی آل محمدصلی الله علیه وآله و عترت و اهل بیت آن حضرت علیهم السّلام می باشد.

ص: 437

اگر شما آیه ای از قرآن یا حدیثی از رسول الله به ما نشان دادید که باید در اصول، اشعری و یا معتزلی و در فروع، مقلد و پیرو یکی از چهار امام: ابوحنیفه، مالک، احمد حنبل، شافعی، باشیم ولی از احادیث خودتان باشد، حقیر تسلیم می شوم و الحال مذهب خود را اعلام می نمایم.

ولی قطعاً شما چنین دلیلی در دست ندارید. مگر آنکه بگویید آنها فقهای اسلامی بودند در سال 666 هجری. ملک طاهر بیبرس مردم رااجبار داد که حتما باید از یکی از این چهار مذهب تقلید نمایند! که اینک وقت اجازة شرح آن قضایا را نمی دهد. حصر کردن تقلید به این چهار امام بدون نص و دستور خاصّ، ظلم فاحش است به جمیع فقهاء و علماء اسلام و ضایع کردن حق علمی آنها.

در حالتی که تاریخ نشان می دهد که در اسلام، فقهاء و علماء بسیاری مخصوصا در مذهب خودتان جلوه نمودند که روی موازین علمی که در دست است قطعاً اعلم و افقه از آن چهار امام بودند که حق آنها کاملا ضایع گردیده.

واقعا جای تعجب است، که شما زیر بار نمی روید که پیروی نمایید از امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیه السّلام با آن همه نصوص و دلایل واضحی که علمای بزرگ خودتان در کتب معتبرة خود ثبت نموده اند – که خدا و پیغمبر در آیات و اخبار کثیره به جامعه معرفی نمودند- ولی بدون هیچ دلیل و نصی چشم بسته، انحصار دادید تقلید و تبعیت را به

آن چهار امام و باب فقاهت و تقلید را مسدود نمودید.

سید: روی همان دلیل و برهان که شما انحصار دادید تبعیت را به دوازده امام، ما هم انحصار دادیم به چهار امام.

ص: 438

داعی: به به! احسنت بسیار خوب بیانی نمودید. دعاگو هم روی همین قاعدة شما تسلیم می شوم به برهان و دلیل شما اگر دارید بیان نمایید در آیة 111 سوره 2 (بقره) می فرماید:

{ قُلْ هاتُوا بُرْهانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ}

(بگو (به مخالفین) بیاورید دلیل و برهان خود را اگر راست می گویید)

اولا ائمه اثنا عشر و امامان دوازده گانه را جماعت شیعیان یا علمای آنها در اعصار و قرون بعدیه، منحصر به دوازده ننمودند. بلکه نصوص وارده و اخبار متکاثره ای که از طرق ما و شما رسیده می رساند که خود صاحب شریعت، خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله عدد ائمه را دوازده قرار دادند.

پیغمبرصلی الله علیه وآله عدد خلفا را دوازده معرفی نموده

چنانچه اکابر علمای خودتان به آن اشاره نموده اند از جمله: شیخ سلیمان قندوزی حنفی در اول باب 77 ینابیع الموده(1)، صفحه 444 (چاپ استانبول) به این عبارت نوشته «تحقیق حدیث بعدی اثنا عشر خلیفه» (درتحقیق حدیث که بعد از من دوازده خلیفه می باشند) بعد از نقل یک خبر گوید:

«ذکر یحیی بن الحسن فی کتاب العمدة من عشرین طریقا فی ان الخلفاء بعد النبی صلی الله علیه وآله اثنا عشر خلیفة کلهم من قریش فی البخاری من ثلاثة طرق و فی مسلم من تسعة طرق و فی ابی داود من ثلاثة طرق و فی الترمذی من طریق واحد و فی الحمیدی من ثلاثة طرق».

ص: 439


1- ینابیع الموده، قندوزی، 3/289، ح1، باب 77.

(یحیی بن حسن در کتاب عمده از بیست طریق آورده که خلفاء بعد از پیغمبرصلی الله علیه وآله دوازده خلیفه می باشند که تمام آنها ازقریشند و در صحیح بخاری از سه طریق و در صحیح مسلم از نه طریق و در سنن ابن داود از سه طریق و در سنن ترمذی از یک طرق و در جمع بین الصحیحین حمیدی از سه طریق خبر دوازده خلیفه را نقل نموده اند).

علاوه بر اینها سایر علمای شما از قبیل حموینی در فرائد(1) و خوارزمی و ابن مغازلی در مناقب و امام ثعلبی در تفسیر و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه و مخصوصا میر سید علی همدانی شافعی در موده القربی(2)،دوازده خبر از عبد الله

ص: 440


1- فرائد السمطین، حموینی، 2/148، ح 442-445، سمط 2 باب 33. حموینی حدیث را به طرق گوناگون نقل کرده است که به دو حدیث اشاره می کنیم: یک: عن جابر بن سمرة قال:... ان هذا الأمر لا ینقضی حتی یمضی فیها اثنا عشر خلیفة. دو: عن ابن مسعود عن النبی صلی الله علیه وآله:... الخلفاء بعدی اثنا عشر کعدد نقباء بنی اسرائیل.
2- موده القربی، همدانی، موده 10، (با استفاده از ینابیع الموده، قندوزی، 2/315- 316، ح 907-911، باب 56) و نیز بخاری در صحیح خود، 7/729، ح 2034، کتاب الاحکام باب الاستخلاف، این چنین نقل می کند: عن عبد الملک سمعت جابر بن سمرة... یقول: یکون اثنا عشرا امیراً فقال کلمة لم اسمعها فقال ابی انه قال: کلهم من قریش. و مسلم در صحیح خود، 3/1433، ح 1821، کتاب الاماره، باب الناس تبع لقریش و الخلافه فی قریش، این حدیث را به طرق مختلفه نقل می کند. طبرانی در معجم الاوسط، 1/474، ح 863، احادیث احمد بن یحیی، الحلوانی؛ ترمذی در الجامع الصحیح، ص609، ح 2223، کتاب الفتن، باب ما جاء فی الخلفاء. و ابی داوود در سنن خود، 4/106، ح 4280- 4279، کتاب المهدی؛ احمد حنبل در مسند، 5/87-86، و 106- 108، مسند جابر بن سمره، حدیث را به طرق مختلفه نقل کرده؛ حاکم نیشابوری در المستدرک علی الصحیحین، 3/716، ح 6589، کتاب معرفه الصحابه، ذکر ابی جحیفه السوائی؛ ابن عبد البر در استیعاب، 2/656، رقم 1064، شرح حال سمره بن جندب؛ بخاری در تاریخ الکبیر، 8/410، رقم 3520، احادیث یونس ابن ابی یعفور العبدی؛ متقی هندی در کنز العمال، 3212- 34، ح 33848 – 33861، کتاب الفضائل، باب 4، قریش؛ ابن حبّان در الثقات، 7/241- 242، شرح حال عمران بن سلیمان المرادی القمی؛ صالحی شامی در سبل الهدی و الرشاد، 10/83، جماع ابواب معجزاته، باب 10؛ ابن کثیر در البدایه و النهایه، 6/278، باب الاخبار عن الأئمه الاثنی عشر الذین کلهم من قریش، به این حدیث اشاره کرده اند. شایان ذکر است که این حدیث در منابع فوق با الفاظ گوناگون نقل شده است. لکن آنچه در همه آنها یکسان می باشد این است که رسول اکرم فرمودند: خلفاء من دوازده نفرند و تمام آنها از قریش هستند. لذا در اینجا به متن چند حدیث اشاره می کنیم: یک: لا یزال هذا الدین قائما حتی یکون علکیم اثنا عشر خلیفة، کلهم تجتمع علیه الأمة فسمعت کلاما من النبی صلی الله علیه وآله لم افهمه، فقلت لأبی: ما یقول؟ قال: کلهم من قریش. دو: لا یزال هذا الدین عزیزا منیعا إلی اثنی عشر خلیفة کلهم من قریش. سه: لا یزال هذا الامر ظاهراً علی من ناواه لا یضره مخالف و لا مفارق، حتی یمضی، منهم اثنا عشر خلیفة من قریش. چهار: یملک هذا الأمة اثنا عشر خلیفة، کعدة نقباء بنی اسرائیل. پنج: لا یزال الإسلام ظاهراً حتی یکون اثنا عشر امیراً و خلیفة کلهم من قریش.

بن مسعود و جابر بن سمره و سلمان فارسی و عبد الله بن عباس و عبایه بن ربعی و زید بن حارثه و ابوهریره و از مولی الموحدین امیر المؤمنین علیه السّلام که جمعا به طرق مختلفه از رسول اکرم صلی الله علیه وآله نقل نموده اند که فرمود: عدد خلفاء و ائمّه بعد از من دوازده می باشد، تمام آنها از قریش و در بعض از آن اخبار از بنی هاشم است و در بعض از آنها نام های آنها را معین نمودند ودوازده خبر از عبد الله بن مسعود و جابر بن سمره و سلمان فارسی و عبد الله بن عباس و عبایه بن ربعی و زید بن حارثه و ابوهریره و از مولی الموحدین امیر المؤمنین علیه السّلام که جمعا به طرق مختلفه از رسول اکرم صلی الله علیه وآله نقل نموده اند که فرمود: عدد خلفاء و ائمّه بعد از من دوازده می باشد، تمام آنها از قریش و در بعض از آن اخبار از بنی هاشم است و در بعض از آنها نام های آنها را معین نمودند ودر بعضی فقط عدد شماری نمودند.

اینها نمونه ای بود از اخبار که بسیار در کتب معتبرة خودتان ثبت گردیده. اینک بر شماست که در عدد چهار از پیغمبرصلی الله علیه وآله خبری دارید بیان نمایید و لو یک خبر، ما نسبت به همان خبر شما تسلیم می شویم.

ص: 441

گذشته از این که شما خبری راجع به ائمه اربعه ندارید، مابین امامان شیعه با امامان شما فرق بسیار است. چنانچه در شب های گذشته به مناسباتی اشاره نمودیم که امامان اثنا عشر ما اوصیاء رسول الله و منصوص از جانب خدا هستند

ابداً طرف مقایسه با امامان چهارگانه شما نیستند؛ زیرا امامان شما جنبة فقاهت و اجتهاد دارند و بعض از آنها مانند ابو حنیفه به اقرار و اعتراف علماء خودتان، اهل حدیث و فقه و اجتهاد نبودند؛ بلکه اهل قیاس بودند، که خود دلیل بر بی سوادی می باشد(1). ولی ائمّه اثناعشر ما، حجج الهیة و اوصیاء و خلفاء منصوص

ص: 442


1- بسیاری از علماء بزرگ اهل تسنن ابو حنیفه را تضعیف کردند و با روش او مخالفت کرده اند تا جایی که احمد بن حنبل درکتاب العلل خود (ح2/ص546و 358، به نقل از اوزاغی در باره او چنین می گوید: «ما ولد فی الاسلام مولود اضر علی الاسلام من ابی حنیفة و ابی مسلم صاحب» همچنین عقیلی که یکی از علما و رجال بزرگ اهل تسنن است ابی حنیفه را در شمار راویان ضعیف بیان کرده و در کتاب خود در این موضوع (ضعفاء العقیلی، 4/268، ترجمه 1876، النعمان بن ثابت ابو حنیفه) نام او را ذکر کرده است و نطرات علماء و بزرگان اهل تسنن مانند سفیان ثوری، ایوب، ابن عون، اوزاعی، سلمه بن حکیم، مالک بن انس، که ابوحنیفه را بی دین معرفی می کند، حماد بن سلمه، شعبه، شریک، ابابکر بن عیاش، عبد الرحمن بن مهدی، و... را در هفده صفحه در تضیعف و رد او بیان کرده است. ابن حبان نیز در کتاب المجروحین (ج3/61 تا 70، ترجمه النعمان بن ثابت ابو حنیفه الکوفی) نام او را ذکر کرده است و او را چنین معرفی کرده است: «... و من جهة اخری لا یجوز الاحتجاج به لأنه کان داعیا الی الارجاء و الداعیه الی البدع لا یجوز ان یحتج به عند ائمتنا قاطبة لا اعلم بینهم فیه خلافاً علی ان ائمة المسلمین و اهل الورع فی الدین فی جمیع الامصار و سائر الاقطار جرحوه و اطلقو علیه القدح الا الواحد بعد الواحد، قد ذکرنا ماروی فیه من ذلک فی کتاب «التنبیه علی التمویه» فأغنی ذلک عن تکرارها فی هذا الکتاب غیر انی اذکر منها جملة... خطیب بغدادی نیز در کتاب تاریخ بغداد خود (ج 13/ص325تا 426، ذیل 7297، دوباره النعمان بن ثابت ابو حنیفه التیمی) در صد صفحه به بیان اقول علماء و بزرگان اهل تسنن در رد ابو حنیفه و روش او پرداخته است. «محقق»

رسول خداصلی الله علیه وآله می باشند.

ما تقلید از آنها نمی کنیم بلکه حسب الامر پیغمبرصلی الله علیه وآله پیرو طریقة آنها هستیم. ولی در هر دوره و زمانی از برای شیعه، فقها و مجتهدینی هستند که استنباط احکام الله را با موازین کتاب و سنت و عقل و اجماع نموده، احکامی صادر می نمایند و فتاوای آنها مورد عمل ما است و تقلید از آنها می نماییم.

با اینکه فقهاء شما از خوشه چینان خرمن امامان از عترت طاهره بودند، شما روی تقلید و عادت، اساتید علم و عمل را گذارده، پیرو شاگردانی شدید که مبانی علمی را گذارده و به رأی و قیاس عمل نمودند.

سید: از کجا معلوم است که امامان ما اخذمطالب از امامان شما می نمودند؟

اشاره به مقامات امام جعر صادق علیه السّلام

داعی: حساب تاریخ است. ثبت در کتب است. اکابر علمای خودتان ثبت نموده اند. مراجعه فرمایید به کتاب فصول المهمه(1)، تألیف عالم جلیل القدر، نور الدین بن صباغ مالکی. در حالات امام به حق ناطق، کاشف اسرار حقایق، جعفر بن محمد الصادق علیه السّلام آورده که آن حضرت بارز و برجسته در علم و فضل بوده تا آنجا که گوید:

«نقل الناس عنه من العلوم ما سارت به الرکبان و انتشر صیته و ذکره فی سایر البلدان و لم ینقل العلماء عن احد من أهل بیته من نقل عنه من الحدیث.»

ص: 443


1- فصول المهمه، ابن صباغ مالکی، 2/908، فصل 6.

(به قدری از آن حضرت نقل علم شده که سواره های دانشجو، برای درک فیض به سوی آن حضرت حرکت می نمودند. صیت و نام نیک آن حضرت در سایر شهرها منتشر گردیده، و نقل ننمودند علما از احدی از اهل بیت طهارت به قدری که از آن حضرت حدیث نقل نمودند).

آنگاه(1) گوید: جماعت بسیاری از اعیان امت مانند یحیی بن سعید و ابن جریح و مالک بن انس (امام مالکی ها) و سفیان ثوری و ابو عیینه و ابو ایوب سجستانی و ابو حنیفه (امام حنفی ها) و شعبه و غیرهم از آن حضرت روایت نمودند. (انتهی)

و کمال الدین ابن ابی طلحه در مناقب می نویسد: بسیاری از اکابر اعیان علما و ائمّه دین از آن حضرت نقل حدیث نموده اند و از علم و دانشش بهره بردای نمودند. من جمله همین افرادی را که صاحب فصول المهمه ذکر نموده نام برده.

فضایل و کمالات صوری و معنوی آن حضرت مورد تصدیق دوست و دشمن بوده است اکابر علمای منصف غیر عنود خودتان در کتب عالیه خود ثبت نموده اند. مانند شهرستانی در ملل و نحل(2) و مالکی در فصول المهمه(3)

ص: 444


1- روی عنه جماعة من اعیان لاائمة و اعلامهم، مثل یحیی بن سعید و ابن جریح و مالک بن انس و الثوری و ابن عیینه و ابو حنیفة و شعبة و ابو حنیفة و شعبة و ابو ایوب سجستانی و غیرهم. فصول المهمه، ابن صباغ مالکی، 2/908، فصل 6
2- الملل و النحل، شهرستانی، 1/147، ّاب 6، الامامیه، الباقریه و الجعفریه الواقفه. شهرستانی می نویسد: و هو ذو علم غزیر فی الدین، و ادب کامل فی الحکمة، و زهد بالغ فی الدنیا و ورع تام عن الشهوات و قد اقام بالمدینة مدة یفید الشیعة المنتمین إلیه، و یفیض علی الموالین له اسرار العلوم ثم دخل العراق و اقام بها مدة، ما تعرض للامامة قط، و لا نازع احداً فی الخلافة قطّ و من غرق فی بحر المعرفة لم یطمع فی شط و تعالی الی ذروة الحقیقه لم یخف من حط....
3- فصول المهمه، ابن صباغ مالکی، 2/907، و 908، فصل 6. ابن صباغ می نویسد: کان جعفر الصادق ابن محمد بن علی بن الحسین علیهم السّلام من بین اخوانه خلیفة ابیه محمد بن علی علیهما السّلام وصیه و القائم بإمامة من بعده، و برز علی جماعتهم بلافض و کان انبههم ذکراً و اعظمهم قدرا...

مخصوصا شیخ ابو عبد الرحمن سلمی در طبقات المشایخ گوید:

«ان الامام جعفر الصادق فاق جمیع اقرانه و هو ذو علم غزیر فی الدین و زهد بالغ فی الدنیا و ورع تام عن الشهوات و أدب کامل فی الحکمة»

(به درستی که امام جعفر صادق، برتر و بالاتر از جمیع اقران و امثال خود بود. چون صاحب علم طبیعی و قریحة کامل در دین و زهد بالغ در دنیا و ورع و پرهیزگاری از شهوات و فرهنگ کامل در حکمت بود.)

و محمد بن طلحه شافعی در صفحه 81 اول باب 6 مطالب السؤول تمام این معانی را نقل نموده و گوید:

«هو من عظماء اهل البیت و ساداتهم، ذو علم جمة و عبادة موفرة و اوراد متواصلة و زهادة بینة و تلاوة کثیرة یتع معانی القرآن الکریم و یستخرج من بحره جواهره و یستنتج عجایبه و یقسمه اوقاته علی انواع الطاعات بحیث یحاسب علیها نفسه رؤیته تذکرة الآخرة واستماع کلامه زهد فی الدنیا و الاقتداء بهدیه یورث الجنة نور قسماته شاهدانه من سلالة النبوة و طهارة افعاله تصدق بآنه من ذریة الرسالة نقل عنه الحدیث و استفاد منه العلم جماعة من الأئمة و اعلامهم مثل یحیی بن

ص: 445

سعید الانصاری و ابن جریح و مالک بن انس و الثوری و ابن عیینه و شعبة و ایوب السجستانی و غیره مرضی الله عنهم عدوا اخذهم عنه منقبة شرفوا بها و فضیلة اکتسبوها.»

(آن بزرگوار از بزرگان و نوابغ اهل بیت و صاحب انواع علوم و اقسام عبادات خارج از حد توصیف بوده است. پیوسته متذکر بوده و دارای زهد بیّن و فوق العاده شائق تلاوت قرآن مجید بوده که هر آیه ای را قرائت می فرمود: تفسیر آن را بیان می کرد. اصحاب آن بزرگوار غواص مانند، جواهرات کلمات آن حضرت را از اقیانوس علم استخراج و از مطالعه آنهانتایج عجیب علوم را استفاده می کردند. اوقات شبانه روزی را بر انواع امور که جمیع آنها جزء طاعات و عبادات بودند تقسیم نموده و کاملا عمل به آن تقسیم را رعایت می نموده و پیوسته به این حساب رسیدگی می کرد. مثل این که روز قیامت و در موقف حساب است و اصغای کلام آن حضرت، زهد در این جهان و پیروی از دستوراتش، موجب ورود در درجات اخروی بوده و نور گونه های صورت آن حضرت، گواهی می دادند از خاندان نبوت است و از کردار پاکیزه آن حضرت که تمام ابزار حق و حقیقت بوده، کشف می شد که از ذریه رسول خداصلی الله علیه وآله است. گروهی بسیار از آن حضرت نقل حدیث واستفادة علوم می کردند که هر کدام خود یکی از ائمه یا یکی از نوابغ عصر به شمار می آمدند. مانند یحیی بن سعید و ابن جریح و مالک بن انس و (سفیان) ثوری و ابن عیینه و شعبه و ایوب سجستانی و امثال آنها که در سایه احادیث و علوم اقتباس شدة از آن حضرت افتخار می کرد و فضیلت خود را

بر اهل عصر به اکتساب آن

ص: 446

علوم و احادیث دانستند.)

اگر بخواهم نقل اقوال و اظهار نظر و عقاید اکابر علمای خودتان را در باره آن حضرت بیان نمایم، رشته سخن بسیار طولانی می ود. خلاصه آنکه عموم علمای منصف شما اقرار دارند به این که در علم و زهد و ورع و تقوی و اخلاق حمیده، سرآمد اهل زمان بوده است.

بدیهی است تعریف و تمجید از آفتابست. زبان ها اَلکن است که بتواند بیان عشری از اعشار، بلکه هزار یک از مقامات عالیه آن حضرت را بنماید.

نواب: قبله صاحب! معذرت می خواهم در بین فرمایشات شما سؤال می کنم. چون فراموش کارم از دستم می رود. اگر اجازه می فرمایید عرض کنم.

داعی: مانعی ندارد بفرمایید. خواهش می کنم از سؤال در هر وقت مضایقه نکنید. دعاگو ابداً دلتنگ نمی شوم.

نواب: با این که ملت تشیّع بنا بر آنچه در این شب­ها بیان نمودید اثنا عشری دوازده امامی است، به چه علت این مذهب به نام امام جعفر صادق علیه السّلام نامیده شده است و مذهب جعفری می گویند؟

ظهور مذهب جعفری

داعی: رسول اکرم، خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله روی ناموس حقیقی نبوت که هر پیغمبری قبل از وفات وصی و جانشینی از جانب خدا برای خود معین می نمودند، امیر المؤمنین علیه السّلام را باب علم و وصی و خلیفه جانشین خود معرفی و امت را امر به اطاعت آن حضرت نمودند.

ولی بعد از وفات رسول اکرم صلی الله علیه وآله به جهاتی که عند العقلاء واضح است

ص: 447

سیاسهً امر خلافت به ابو بکر و عمر و عثمان قرار گرفت. ولی در تمام دوره خلافت (به استثنای روزهای اول) ابو بکر و عمر کاملا به آن حضرت در جمیع امور شور می نمودند و مطابق فرموده های آن حضرت عمل می کردند. به علاوه رجال ازدانشمندان ادیان هم که برای کشف حقایق به مدینه می آمدند و در مباحثات و مناظرات، علی علیه السّلام آنها را مجاب می نمود. بالآخره تا آن حضرت حیات داشت به طرق مختلفه خدمات شایان خود را به دین مقدس اسلام نمود.

ولی پس از شهادت آن حضرت که زمام امور به دست بنی امیه آمد، مقام ولایت و امامت کاملا به محاق افتاد. با منتها درجه قساوت، ظلم وتعدی به عترت و اهل بیت پیغمبرصلی الله علیه وآله وارد آوردند.

امام بر حق حضرت امام حسن مجتبی و امام حسین شهید و امام زین العابدین و امام محمد باقرعلیهم السّلام به سختی در تحت فشار و ایذاء و اذیت امویها قرار گرفتند. تمام طرق و راه ها را بر آنها مسدود نمودند و جز عدة قلیلی از شیعیان خالص الولاء موفق به دیدار و اخذ علوم و حقایق از آنها نمی شدند، تا عاقبت هر یک را به طریقی شهید نمودند.

تا در اوایل قرن دوم هجری که مردم از ظلم و تعدی و فجایع اعمال امویها به جان رسیده، برای برانداختن حکومت آنها از اطراف قیام نمودند، جنگهای خونینی مخصوصا بین داعیان بنی عباس و بنی امیه درگرفت.

در آن موقع که امویها مشغول دفاع از حکومت خود بودند، روزنة فَرَجی باز شد. چنان به خود مشغول شدند که دیگر آن سخت گیری های شدید را به عترت و اهل بیت رسول الله نمی نمودند.

ص: 448

فلذا امام به حق ناطق، از این فرصت، نتیجة کامل گرفتند و در خانه را باز نموده از حالت انزوا که در اثر فشار و سختی های اموی ها پیدا شده بوده خارج شدند و آزادانه در مسجد، منبر تشریف برده و به نشر علوم احکام و قواعد دین پرداختند. چهار هزار دانشجوی علم ودانش و حدیث، بدون مانع پای منبر آن حضرت حاضر شده و از بحر بی پایان علم آن حضرت استفاده می نمودند.

اصحاب خاص و دانشجوهای برگزیده، پای منبر آن حضرت از مبانی علمی که بهره برداری نموده بودند، چهار صد اصل نوشتندکه معروف شد به اصول اربعمائه.

امام یافعی یمنی در تاریخ خود، آن حضرت را وصف نموده که در کثرت علم و وسعت فضل، تالی نداشته و حد و حصری برای علوم عالیه و دانش آن حضرت نبوده است.

یکی از شاگردان محضر او، (جابر بن حیان صوفی) از علوم صادره از آن حضرت، کتابی مشتمل بر هزار ورق و پانصد رساله تألیف نموده. (انتهی)

اکابر فقهاء اعلام و ائمه عظام اهل تسنّن، از شاگردان و دانشجویان مجلس فیض آن حضرت بودند.

مانند ابوحنیفه و مالک بن انس و یحی بن سعید انصاری و ابن جریح و محمد بن اسحاق و یحیی بن سعید قطان و سفیان بن عیینه و سفیان ثوری و دیگران که قبلا اشاره شد که هر کی به قدر استعداد خود، از محضر انور آن حضرت بهره مند می شدند.

چنین ریاست علمی از حیث ظهور، برای احدی از آباء و ابناء کرام آن

ص: 449

حضرت پیش آمدننمود؛ که بدون مانع بتوانند به نشر احکام و قواعد دین و تفسیر آیات قرآن مجید و مبانی علم و حدیث و کشف اسرار و حقایق علنی و برملاء بپردازند.

چه آنکه بنی امیّه مانع آباء آن حضرت بودند و بنی عباس با منتها درجة بی شرمی، ائمه از ابناء آن بزرگوار را تحت فشار قرار دادند.

فی الحقیقه ظهور حقیقت تشیع بی پرده و عیان و نشر معارف آل محمدصلی الله علیه وآله و عترت طاهر که سرچشمه از رسول خداصلی الله علیه وآله می گرفت به وسیله آن حضرت، بارز و آشکار گردید.

فلذا این مذهب حق، به نام آن حضرت معروف شد به مذهب جعفری و الا ما بین امام صادق و آباء اربعه و ابناء سته آن حضرت که تماماً به اتفاق عم بزرگوارش حضرت امام حسن مجتبی علیهم السّلام امامان برحق بودند، فرقی نبوده.

درد دل بزرگ و بی اعتنایی به عترت

ولی جای تأسف است که چنین امام با عظمتی

را که دوست و دشمن اقرار به اعلمیت و اکملیت او نموده اند، پیشینیان شما حاضر نشدند به عنوان اعلم و افقه و اکمل از همه بشناسند؛ بلکه آن اندازه هم روا ندادند که نام شریفش را در عداد ائمّة اربعه قرار دهند و حال آنکه آن حضرت با آن همه مراتب عالیه علم و فضل و زهد و ورع و تقوی و کمال که مورد تصدیق علمای خودتان هم می باشد چون از عترت و اهل بیت پاک رسول اکرم بوده حق تقدم بر دیگران نداشته است.

و اگر از حیث پیروان هم بخواهیم به شمار آوریم معلوم نیست که پیروان هر

ص: 450

یک از امامان از عترت طاهره و از علماء و فقهاء بزرگ از سادات علوی و حسینی و سجادی و موسوی و رضوی و غیره از قبیل: زید بن علی بن الحسین (الشهید) و یحیی بن زید و محمد بن عبد الله (نفس زکیه) و حسین بن علی مدفون به فخ و یحیی بن عبد الله بن حسن و برادرش ادریس و محمد بن جعفر الصادق و محمد بن ابراهیم (معروف به ابن طباطبا) و محمد بن محمد بن زید وعبد الله بن حسن و علی بن جعفر (عریضی) و غیر آنها که همگی از اکابر علماء و فقهاء خاندان رسالت بودند، نقل حدیث و روایت ننمودند.

ولی روایت­های ابو هریره معلوم الحال و عکرمه خارجی و یک عده کذّاب جعّال را که علمای خودتان تصدیق به آن دارند ما هم در شب های قبل اشاره به حالات آنها نمودیم، به جان ودل پذیرفته و از آنها نقل نموده اند.

و حتی ابن البیّع نوشته که بخاری از هزار و دویست نفر از خوارج و نواصب از قبیل عمران بن حطان (مادح عبد الرحمن بن ملجم مرادی قاتل امیر المؤمنین علیه السّلام) روایت نموده است.

تأثر فوق العاده

و بسیار جای تأثر است که پیروان و مقلدین امام اعظم و امام مالک و امام شافعی و امام حنبل را که هیچ یک، از عترت واهل بیت رسول الله نبودند، مسلمان پاک بدانند و هر یک از آن فٍرق در طریق خود آزاد باشند؛ با آن که در اصول و فروع با هم اختلاف بسیار دارند.

ولی پیروان جعفر بن محمد الصادق علیه السّلام را کافر و مشرک و رافضی بخوانند! و

ص: 451

در بلاد سنّی حتی در مکّه معظمه که خداوند در باره آن مکان مقدس می فرماید: {و من دخله کان آمنا} آزادی در عقیده و اعمال و عبادات نداشته باشند.

چه خوش گوید حافظ شیرازی:

گر مسلمانی همین است که حافظ دارد وای اگر از پس امروز بود فردایی پس آقایان بدانند که ما جماعت شیعیان، باعث افتراق کلمه نیستیم. دوئیت را ما ایجاد نمی کنیم؛ بلکه آنچه می شود از طرف شما می شود، که زیاده از یکصد میلیون جمعیت مسلمان موحد مؤمن را که در جهت قبله و نماز و روزه و حج و سایر احکام دین با شما شرکت دارند، از خود دور و بیگانه و مشرک و کافر محسوب می دارید.

«در این موقع مؤذن اعلام نماز داد. آقایان به فریضه عشاء مشغول شدند، بعد از فراغت از نماز و صرف چای، جناب حافظ افتتاح کلام نمود.»

حافظ: حقیقت امر همین است که فرمودید. من آدم بی انصاف و حق کش نیستم. در قسمتهای مهمی از بیانات شما، حقیر معترفم که افراط کاری­های متعصبانه زیاد شده و مخصوصا در این لیالی، بدون تملق و چاپلوسی، مخلص که به سهم خود از محضر شما خیلی استفاده نموده و کاملا روشن گردیدم. ولی در عین حال با اجازه خودتان می خواهم جمله ای عرض کنم که هم گله باشد و هم دفاعی ازحریم اهل تسنن و آن این است که چرا شما مبلّغین و دانشمندان شیعه، عوام خود را منع نمی کنید از رفتار و گفتارهایی که عاقبتش کفر است؛ تا بهانه به دست دیگران ندهید که کلمة کفر بر زبان نیاورند؟

چون غالبا انسان به واسطه یک کلام بی جا و یا گفتار بی محل مورد حملات قرار

ص: 452

می گیرد وبی خود هم شما آقایان اهل جماعت را موردحملات قرار ندهید. بلکه خود شیعیانند که بهانه به دست می دهند و کلماتی می گویند که تأثیر در قلوب نموده لذا نسبت کفر به آنها داده می­شود.

داعی: رفتار و گفتاری که عاقبتش کفر است از چه قبیل است؟ متمنی است توضیح دهید تا معما حل گردد.

دلیل طعن شیعه بر صحابه و ازواج رسول الله

حافظ: گفتار شنیع آنها از قبیل: طعن و انتقاداتی است که نسبت به صحابه خاص رسول الله صلی الله علیه وآله و بعض ازواج طاهرات آن حضرت رضی الله عنهم می نمایند که محققاً کفر محض است. چون که سالها در اعلاء کلمه توحید در رکاب ظفر انتساب آن حضرت، با کفار جهاد ها نمودند. بدیهی است که خدمات آنها خالی از شوائب و نقایص بوده و قطعا مستحق جنان خواهند بود. خصوصا آنهایی که به مقتضای آیه 18 سورة 48 (فتح) که می فرماید:

{لَقَدْ رَضِیَ الله عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبَایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ}

(هر آینه به تحقیق خدا از مؤمنانی که زیر درخت حدیبیه با تو بیعت کردند خوشنود گشت.)

به شرف رضوان حضرت حق مشرف گشتند و شکی نیست که آنها قولا و فعلا مورد توقیر رسول الله صلی الله علیه وآله بوده اند و البته منکر کمال ایشان در خذلان و گمراهی خواهد بود. و در حقیقت به مقتضای آیه شریفة سورة النجم که می فرماید:

{وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی}

ص: 453

(هرگز به هوای نفس سخن نمی گوید و سخن او جز غیر وحی خدا نیست)

منکر پیغمبرصلی الله علیه وآله و قرآن گردیده و هر کس انکار پیغمبر و قرآن کند محققا کافر است.

داعی: میل نداشتم که جناب عالی این قبیل موضوعات را در این مجلس علنی مورد بحث و سؤال یا به قول خودتان گله قرار دهید، که داعی مجبور شوم جواب دهم.

آنگاه حرف دست مردم جاهل و یک دسته معاند عنود بیفتد و قضاوت بر خلاف نمایند. خوب بود محرمانه بین خودمان این مطالب ردّ و بدل می شد تا جواب مطابق صواب عرض می کردم. حالا هم تمنا می کنم تقاضای داعی را بپذیرید و از بحث علنی در این موضوع صرف نظر نمایید یا روز صبح خودم خدمت تان می­رسم و دو نفری قضیه را حل می کنیم.

حافظ: بنده بی تقصیرم چون آقایان حاضر، چند شب است به من فشار می آورند که این موضوع مورد بحث قرار گیرد. لذا این درخواست را مطابق میل آقایان نمودم. چون شما متانت در کلام دارید، گمان می کنم ضرری نداشته باشد که جواب مُسکتی به آقایان بدهید که رضای خاطرشان فراهم گردد و یا تصدیق نمایید که حق با ماست.

نواب: صحیح است، همگی انتظار داریم حل این معما گردد.

داعی: چون امر می فرمایید اطاعت می نمایم ولی از مثل شما شخص فاضل و محترمی انتظار نداشتم با مشروحات مفصله ای که در لیالی ماضیه به عرض

ص: 454

رسانیدم و جهات کفر آور را بیان نمودم، باز هم نسبت کفر به جامعة شیعیان بدهید. در صورتی که در شب­های اول کاملا برای شما روشن نمودم که شیعه اثنا عشریه چون پیروان محمد و آل محمد سلام الله علیهم اجمعین هستند، هرگز کافر نخواهند بود.

و چون جملاتی را درهم بیان فرمودید، ناچارم آنها را از هم تفکیک نموده هر یک را علی حدّه جواب عرض نمایم. تا آقایان حاضرین محترم و هم چنین غائبین مجلس، خود منصفانه قضاوت نموده و از شبهاتی که در دل آنها افکنده اند بیرون بیایند و بدانند که شیعیان هرگز کافر نخواهند بود و طرق کفر آن نیست که آقای محترم بیان نمودید.

طعن و انتقاد بر صحابه موجب کفر نمی شود

اولا فرمودید که طعن و انتقادی که شیعیان از صحابه و بعض از ازواج رسول خداصلی الله علیه وآله می نمایند موجب کفر آنها گردیده.

نفهیمدم روی چه دلیل و برهان این بیان را نمودید؟ قطعا اگر طعن و انتقاد، مستند به دلیل و برهان باشد که ابداً مذمت ندارد، تا چه رسد به آن که کفر آور باشد و اگر بدون دلیل و برهان و محض اتهام باشد، باز هم سبب کفر نمی گردد. بر فرض به مؤمنی و لو صحابی باشد بی جهت هم طعن و نقد و یا لعنی هم بنمایند، کافر نخواهد شد ؟ بلکه فاسق می شوند؛ مانند آن که شراب بخورند یا زنا کنند. بدیهی است هر فسق و عصیانی قابل عفو و اغماض است.

چنان چه ابن حزم ظاهری اندلسی متولد 456 قمری، در صفحه 227 جزء

ص: 455

سوم کتاب الفصل فی الملل و النحل (1) گوید:

«کسی که به اصحاب رسول الله صلی الله علیه وآله دشنام دهد ازروی جهل و نادانی معذور است و اگر روی بصیرت و بینایی باشد فاسق خواهد بود مانند آن که به معاصی از قبیل زنا دزدی مشغول شده، وقتی کافر می شود که به قصد آن که چون اصحاب رسول خداصلی الله علیه وآله می باشند دشنام دهد که منتهی می شود به عداوت و اهانت با خدا و رسول او که البته آن وقت کافر خواهد شد.»

و الا صرف دشنام به صحابه، موجب کفر نمی گردد. چنانچه خلیفه عمر به پیغمبر عرض کرد: اجازه بده گردن حاطب منافق را بزنم – با آنکه از صحابه بزرگ و مهاجرین و از اصحاب بدر بود- مع ذلک برای این دشنام و نسبت نفاق به او دادن کافر نشد. انتهی کلامه.

پس چطور ممکن است شیعیان را برای دشنام دادن به بعضی از افراد صحابه- به فرض صدق و یقین شما - کافر خواند؟ و حال آنکه اکابر متقدمین از علمای شما بر خلاف عقیده شما در کتب معتبره خود از روی انصاف، دفاع­ها از حق و حقیقت نموده اند.

از جمله قاضی عبد الرحمن ایجی شافعی در مواقف(2) وجوهی را که

ص: 456


1- و اما من سب احدا من الصحابة رضی الله عنهم فان کان جاهلا فمعذور و ان قامت علیه الحجة فتمادی غیر معاند فهو فاسق کمن زنی و سرق و ان عاند الله تعالی فی ذلک و رسوله صلی الله علیه وآله فهو کافر. الفصل، ابن حزم 3/257، باب الکلام فیمن یکفر و لا یکفر.
2- الرابع قد کفر الروافض و الخوارج بوجوه: الاول ان القدح فی اکابر الصحابة الذین شهد لهم القرآن و الأحادیث الصحیحة بالتزکیة و الایمان «تکذیب» للقرآن و (للرسول حیث اثنی علهیم و عظمهم) فیکون کفرا (قلنا لا ثناء علیهم خاصة) ای الاثناء فی القرآن علی وحد من الصحابة بخصوصه و هؤلاء قد اعتقدوا ان من قدحوا فیه لیس داخلا فی الثناء العام الوارد فیه و الیه اشار بقوله (و لا هم داخلون فیه عندهم) فلا یکون قدحهم تکذیبا للقرآن و اما الأحادیث الواردة فی تزکیة بعض معین من اصحابة و الشهادة لهم بالجنة فمن قبیل الآحاد فلا یکفر المسلم بانکارها او نقول الثناء علهیم و تلک الشهادة لهم مقیدان (بشرط سلامة العافیه و لم توجد عندهم ) فلا یلزم تکذیبهم للرسول. المواقف، عضد الدین ایجی، مرصد 3، مقصد4، (با استفاده از شرح المواقف، جرجانی، 8/344،.

متعصبین علمای شما در کفر شیعه آورده اند ردّ کرده و آنها را نظر متعصبانه دانسته است وامام محمد غزالی صریحا می نویسد: سب و شتم صحابه ابدا کفر نمی باشد. حتی سبّ شیخین هم کفر آور نمی باشد.(1)

ملا سعد تفتازانی در شرح عقاید نسفی(2) گوید: این که جمعی متعصب گویند سبّ کنندگان صحابه کافرند، مورد اشکال می باشد و کفر آنها غیر معلوم

ص: 457


1- وزارت اوقاف و شؤون اسلامیه کویت در کتابی که به عنوان الموسوعه الفقهیه الکویتیه منتشر کرده است در باره لعن شیخین چنین آورده است: ذهب جمهور الفقهاء الی عدم تکفیر من سب الشیخین ابی بکر و عمر رضی الله عنهما. (2/4753/ باب تکفیر، رقم 13) «محقق»
2- و قولهم و قولهم یکفر من قال بخلق القرآن او استحالة الرویة او سب الشیخین او لعنهما و امثال ذلک مشکل. شرح عقائد النسفیه، محمد عمر النسفی، ص122. و نیز ابن قدامه در الشرح الکبیر، 12/40، کتاب الشهادات، باب شروط من تقبل شهادته می نویسد: من نفسقه و لا نکفره و هو من سب القرابة کالخوارج او من سب الصحابة کالروافض فلا تقبل لهم شهادة لذلک. و خطیب شربینی در شرح مغنی المحتاج، 4/436، کتاب الشهادات می نویسد: قال السبکی فی الحیبات فی تکفیر من سب الشیخین وجهان لأصحابنا: فان لم نکفره فهو فاسق لا تقبل شهادته و من سب بقیة الصحابة فهو فاسق مردود الشهادة... و ان الماوردی قال: من سب الصحابة او لعنهم او کفرهم فهو فاسق مردود الشهاده. ملییاری هندی در فتح المعین، 4/332، فصل فی الشهادات می نویسد: تقبل شهادة کل مبتدع لا نکفره ببدعة و ان سبّ الصحابة رضوان الله علیهم.

است. چه آن که بعض ازدانشمندان به صحابه حسن ظن داشتند. بدی های اعمال آنها را ندیده گرفتند بلکه تأویلات سستی نمودند و گفتند صحابه رسول الله از گمراهی و فسق مصون بودند و حال آنکه این قسم نبوده و دلیل بر این امر جنگ هایی است که بین آنها اتفاق افتاده ثابت می نماید که آنها گمراه و اهل فسق و عصیان بودند و حسادت و جاه طلبی آنها را وادار به اعمال زشت می نموده و منحرف می شدند. حتی بزرگان از صحابه که مصون از کارهای زشت نبودند! پس اگر کسی با نقل دلیل، نقد و انتقادی از آنها بنماید، موجب کفر نخواهد شد. چه آنکه بعضی روی حسن ظن، چشم پوشی نموده نقل ننمودند. ولی برخی، اعمال آنها را نقل نموده و مورد انتقاد قرار می دهند. [در هر صورت] نمی توان گفت آنها کافر هستند. برای آنکه هر صحابی که رسول خدا را دیده، معصوم و بی گناه نبوده است. انتهی نقل به معنی.

علاوه بر اینها ابن اثیر جزری صاحب جامع الاصول شیعیان را از فرق اسلامی به شمارآورده شما چگونه اثبات کفر بر آنها می نمایید؟

از جمله دلایل بر عدم کفر سبّ کنندگان بعضی از صحابه جهت اعمال شان، آن است که زمان حیات خلفاء، اشخاصی به آنها سبّ و شتم می نمودند و دشنام­های رکیک می دادند، مع ذلک خلفاء امر به کفر و قتل آنها نمی دادند.

چنانکه حاکم نیشابوری در صفحه 335 و 334 جزء چهارم المستدرک(1) و

ص: 458


1- عن ابی برزه الاسلمی قال: اغلظ رجل لأبی بکر الصدیق رضی الله عنه فقلت: یا خلیفه رسول الله ألا أقتله؟ فقال: لیس هذا الا لمن شتم النبی. المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، 4/359، ح 8046، کتاب الحدود.

امام حنبل در صفحه 9 جزء اول مسند(1) و ذهبی در تلخیص مستدرک(2) و قاضی عیاض در باب اول جزءچهارم کتاب شفاء(3) و امام غزالی در جلددوم احیاء

ص: 459


1- عن ابی برزه الاسلمی قال: اغلظ رجل لأبی بکر الصدیق رضی الله عنه قال: فقال ابو برزه: ألا تضرب عنقه؟ قال: فانتهره و قال ما هی لأحد بعد رسول الله صلی الله علیه وآله. مسند احمد بن حنبل، 1/9، مسند ابی بکر.
2- عن ابی برزه قال: تغیظ ابوبکر علی رجل فقلت: من هو یا خلیفة رسول الله؟ قال: قلت لأضرب عنقه ان امرتنی بذلک. قال: او کنت فاعلا؟ قلت: نعم. قال: فو الله لأذهب عظم کلمتی التی قلت غضبه. ثم قال: ما کان لأحد بعد محمد. تخلیص المستدرک، ذهبی، 4/354، کتاب الحدود، حکایة ام ولد لرجل شتم النبی صلی الله علیه وآله فقتلها مولاه.
3- فی حدیث ابی برزة الأسلمی، کنت یوما جالسا عند ابی بکر الصدیق فغضب علی رجل من المسلمین و حکی القاضی اسماعیل و غیر واحد من الأئمة فی هذا الحدیث... انه سب ابابکر. الشفاء، قاضی عیاض، 2/ 196، قسم 4، باب1، فصل فی الحجه فی ایجاب قتل من سبه النبی صلی الله علیه وآله و نیز بخاری در تاریخ الکبیر، 2/102، رقم 1841، شرح حال بشیر بن محرر، حدیث را این گونه نقل می کند: عن سعید بن المسیب ان رجلا سبَّ ابابکر فسکت ثم انتصر فقام النبی صلی الله علیه وآله نسائی در سنن الکبری، 2/305، ح 3535- 3540، کتاب المحاربه، باب الحکم فی من سب النبی’، حدیث را با الفاظ و طرق گوناگون نقل کرده است که به یک حدیث اشاره می کنیم: عن ابی هریرة قال: اتیت علی ابی بکر و قد اغلظ لرجل، فرد علیه، فقلت: ألا اضرب عنقه؟ فانتهزنی. فقال: انها لیست لأحد بعد رسول الله ص. بیهقی در سنن الکبری، 7/60، کتاب النکاح، باب استباحة قتل من سبه او هجاه امراة، حدیث را به دو لفظ متفاوت نقل می کند. یک، عن ابی برزه ان رجلا سب ابابکر، فقلت ألا اضرب عنقه یا خلیفة رسول الله؟ فقال: لا لیست هذا لأحد بعد رسول الله. دو: عن ابی هریره قال: أیقتل احد بسب احد الا بسب النبی صلی الله علیه وآله و عجلونی در کشف الخفاء، 1/88، حدیث 226، باب اذا حضرت الملائکة حربت الشیاطین، دیث را این گونه نقل می کند: عن ابی هریرة ان رجلا سب ابابکر عند النبی صلی الله علیه وآله و النبی جالس لا یقول شیئاً، فلما سکت ذهب ابوبکر یتکلم. فقام النبی صلی الله علیه وآله و اتبعه ابوبکر فقال لرسول الله’: کان یسبنی و انت جالس فلما ذهبت اتکلم قمت؟ قال: ان الملک کان یرد عنک فلما تکلمت ذهب الملک و وقع الشیطان، فکرهت ان اجلس. ابن حزم درالمحلی، 12/432-433، مساله 2312، کتاب الحدود، مسائل التعزیر، هل یکفر لأحد من سب رسول الله’... احادیثی در این موضوع نقل کرده است. و ابی داوود در سنن خود، 4/130، ح 4363، کتاب الحدود، باب الحکم فیمن سب النبی صلی الله علیه وآله حدیث را این گونه نقل می کند: عن ابی برزة قال: کنت عند ابی بکر، فتغیظ علی رجل فاشتد علیه، فقلت: تأذن لی یا خلیفة رسول الله اضرب عنقه؟ قال: فاذهبت کلمتی غضبه فقام فدخل فأرسل الی فقال: ما الذی قلت آنفاً؟ قلت: ائذن لی ان اضرب عنقه. قال: أکنت فاعلاً لو امرتک؟ قلت: نعم. قال: لا والله! ما کنت لبشر بعد محمد. عظیم آبادی در عون المعبود، 12/13، ح 4353، کتاب الحدود، باب الحکم فی من سبَّ النبیّ، در شرح این جمله (فتغیظ علی رجل) می نویسد: قیل لانه سب ابابکر. شوکانی در نیل الاوطار، 7/200، ح 3202، کتاب الحدود، کتاب حد شارب الخمر، باب قتل من صرح بسب النبی صلی الله علیه وآله به همین حدیث اشاره کرده است.

العلوم نقل می نمایند که در زمان خلافت ابو بکر روزی مردی بر او وارد شد و شدیداً بر او فحّاشی نمود و دشنام داد به طوری که حاضرین متأثر شدند ابو برزۀ اسلمی گفت خلیفه، اجازه بده او را به قتل رسانم چه آنکه کافر گردید ابو بکر گفت: نه چنین است، احدی نمی تواند چنین حکمی بنماید مگر پیغمبرصلی الله علیه وآله.

واقعا آقایان اهل تسنّن دایه از مادر مهربان ترند! خود خلیفه سبّ و شتم و دشنام را می شنود و حکم به کفر و امر به قتل نمی نماید، ولی آقایان محترم عوام بی خبر را اغوا می کنند (روی فرض و خیالات خود) که شیعیان کافر و مهدور الدّمند، چون سبّ صحابه می نمایند.

اگر سبّ صحابه کفرآور است، پس چرا آقایان محترم، معاویه و اتباع او را که به فرددوم احیاء العلوم نقل می نمایند که در زمان خلافت ابو بکر روزی مردی بر او وارد شد و شدیداً بر او فحّاشی نمود و دشنام داد به طوری که حاضرین متأثر شدند ابو برزۀ اسلمی گفت خلیفه، اجازه بده او را به قتل رسانم چه آنکه کافر گردید ابو بکر گفت: نه چنین است، احدی نمی تواند چنین حکمی بنماید مگر پیغمبرصلی الله علیه وآله.

واقعا آقایان اهل تسنّن دایه از مادر مهربان ترند! خود خلیفه سبّ و شتم و دشنام را می شنود و حکم به کفر و امر به قتل نمی نماید، ولی آقایان محترم عوام بی خبر را اغوا می کنند (روی فرض و خیالات خود) که شیعیان کافر و مهدور الدّمند، چون سبّ صحابه می نمایند.

اگر سبّ صحابه کفرآور است، پس چرا آقایان محترم، معاویه و اتباع او را که

ص: 460

به فرداکمل از صحابه و افضل خلفاء امیر المؤمنین علیّ بن ابی طالب علیه السّلام سبّ و لعن نمودند کافر نمی خوانید؟! پس بدانید هدف شما امر دیگر است و آن جنگ با اهل بیت و عترت طاهره و پیروان آنها می باشد!

اگر سبّ صحابه مخصوصا خلفای راشدین کفرآور است پس چرا آقایان حکم به کفر عایشه امّ المؤمنین نمی نمائید که تمام علماء و مورخین(1) خودتان نوشته اند پیوسته به خلیفه عثمان سبّ و شتم می نمود و علناً می گفت «اقتلوا نعثلا فقد کفر» یعنی بکشید این پیر خرفت را (که مراد عثمان باشد) پس به تحقیق کافر شده! اگر یک فرد شیعۀ مظلوم بگوید خوب شد عثمان را کشتند چون کافر بود، فوری شما آقایان او را کافر و حکم قتلش را صادر می نمائید ولی در حضور خود عثمان، عایشه او را نعثل و کافر خواند! نه خلیفه، نه صحابه، او را منع و زجر ننمودند. شما هم او را مورد مذمت قرار نمی دهید.

نواب: قبله صاحب مگر نعثل چه معنی دارد که مورد گفتار قرار گرفته.

ص: 461


1- تاریخ طبری، 3/477، حوادث سال 36، قول عائشه و الله لأطلبن بدم عثمان و خروجها و طلحة و زبیر تبعهم الی البصرة. النهایه، ابن اثیر، 5/80، ماده نعثل؛ الامامه و السیاسه، ابن قتیبه، 1/51، باب خلاف عائشه علی علیّ؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 20/22، خطبه 413، و قال لعمار بن یاسر رحمه الله تعالی، و قد سمعه یراجع المغیره)... باب ایراد کلام لأبی المعالی الجوینی فی امر الصحابه و الرد علیه؛ لسان العرب، ابن منظور، 14/198، ماده نعثل؛ المصول، فخر رازی، 4/343، الکلام فی الأخبار، باب 3، مسأله فی عداله الصحابه؛ الکامل، ابن اثیر، 3/206، حوادث سال 36، هجری، ذکر ابتداء وقعه الجمل؛ الفتوح، ابن اعثم، 2/421، بدایه اعمال عثمان فی عهد خلافته، خروج عائشه الی الحج لما حوصر عثمان؛ تاج العروس، زبیدی، ذیل لغت نعثل، به همین جمله عائشه اشاره کرده اند.

داعی: فیروزآبادی که از علمای بزرگ خودتان است در قاموس اللغه (1)در معنی نعثل گوید: نعثل پیر خرفت را گویند و نیز یهودی پرریشی بود در مدینه که عثمان را به اوتشبیه می نمودند و شارح قاموس (علاّمۀ قزوینی) همین معنی را گفته به علاوه گوید: ابن حجر در تبصره المنتبه ذکر کرده است که «ان نعثل یهودیّ کان بالمدینة هو رجل لحیانیّ یشبه به عثمان.» یعنی نعثل یهودی پرریشی بود در مدینه که مردم مدینه عثمان را تشبیه به او می نمودند.

از همه بالاتر اگر دشنام دادن به صحابه بد و امر قبیح است و دشنام دهنده کافر می شود پس چرا خلیفه ابو بکر در بالای منبر حضور صحابه و جامعۀ مسلمین به فرد اکمل از صحابه علیّ بن ابی طالب علیه السّلام دشنام داد؟! شما هیچ متأثر نمی شوید- بلکه ابو بکر را تقدیس می نمائید و حال آنکه باید تقبیح نمائید.

حافظ: چرا تهمت می زنید کجا خلیفه ابو بکر رضی الله عنه به خلیفه علی کرم الله وجهه دشنام داده.

داعی: ببخشید ما اهل تهمت نیستیم، تا به چیزی علم پیدا نکنیم نقل نمی نمائیم. خوبست مراجعه نمائید به صفحه ٨٠ جلد چهارم شرح نهج البلاغه(2) که ابو بکر در مسجد بالای منبر در مقام انتقاد از امیر المؤمنین علیه السّلام گفت:

«انّما هو ثعالة شهیده ذنبه مربّ لکلّ فتنة هو الذی یقول کروها جذعة بعد ما

ص: 462


1- قاموس المحیط، فیروز آبادی، 4/60، ماده نعثل.
2- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 16/215، خطبه 45، (و من کتاب له علیه السّلام الی عثمان بن حنیف) ذکر ما ورد من السیر و الأخبار فی امر فدک

هرمت یستعینون بالضعفة و یستنصرون بالنساء کامّ طحّال احبّ اهلها الیها البغی(1)»

(جز این نیست که او (علی علیه السّلام) روباهی می باشد که شاهد او دم اوست! ماجراجو و برپا کنندة فتنه می باشد و فتنه های بزرگ را کوچک نشان می دهد و مردم را به فتنه و فساد ترغیب و ترهیب می نماید. کمک از ضعفاء و یاری از زنها می طلبد مانند ام طحال است (که زنی بود زانیه در جاهلیت چنانچه ابن ابی الحدید توضیح می دهد که دوست می داشت به نزدیکان خود زنا بدهد.)

ولی در سایر تواریخ به این عبارت آمده که ابو بکر گفت: انما هی ثعالة شهیدها ذنبها.

اینک آقایان مطابقه کنید فحش های خلیفه ابو بکر را به مولی الموحدین امیر المؤمنین با طعن و انتقادی که یک شیعه به آنها بنماید چقدر تفاوت دارد.

پس اگر دشنام دادن به یکی از اصحاب کفرآور است بایستی ابو بکر و دخترش عایشه و معاویه و پیروانشان کافر باشند و اگر کفرآور نیست شما نمی توانید به این جهت شیعیان را کافر بدانید.

چنانچه طبق احکام و فتاوای فقهاء و خلفاء بزرگتان، دشنام دهندگان کافر و واجب القتل نمی باشند.

همچنانکه امام احمد حنبل در جلد سوم مسند و ابن سعد کاتب در صفحه ٢٧٩ جزء پنجم کتاب طبقات(2) و قاضی عیاض در باب اول جزء چهارم شفاء(3)

ص: 463


1- السقیفه و الفدک، الجوهری، ص104، القسم الثانی، فدک، «محقق»
2- عن سهیل بن ابی صالح ان عمر بن عبد العزیز قال: لا یقتل احد فی سبّ أحد الا فی سب نبی. طبقات الکبری، محمد بن سعد، 5/295، الطبقه الثالثه من اهل المدینه من التابعین، شرح حال عمر بن عبد العزیز بن مروان.
3- و من ذلک کتاب عمر بن عبد العزیز الی عامله بالکوفة، و قد استشاره فی قتل رجل سب عمر، فکتب الیه عمر انه لا یحلّ قتل امرئء مسلم بسب احد من الناس الا رجلا سب رسول الله صلی الله علیه وآله. الشفاء، قاضی عیاض، 2/196، قسم 4، باب 1، فصل فی الحجه فی ایجاب قتل من سبه النبی. و همچنین مقریزی در امتاع الاسماع، 14/196، قسم 4، باب 1، فصل فی ذکر من سب رسول الله’، فصل فی الحجه فی ایجاب قتل من سبه؛ صالحی شامی در سبل الهدی و الرشاد، 12/31، جماع ابواب حکم من سب النبی صلی الله علیه وآله، باب 4، به همین حدیث اشاره کرده اند.

نقل نموده اند که عامل خلیفه عمر بن عبد العزیز از کوفه به او نوشت که شخصی به عمر بن الخطّاب خلیفه ثانی سبّ نموده و دشنام داده، اجازه می دهید او را بکشیم؟ در جواب نوشت خون هیچ مسلمانی مباح نمی شود برای سبّ و شتم نمودن به مسلمانی مگر دشنام دهنده، به رسول خداصلی الله علیه وآله دشنام داده باشد.

علاوه بر این اقوال، عقاید اکابر علماء خودتان چون ابو الحسن اشعری و پیروان آن اینست که اگر کسی قلبا مؤمن ولی تظاهر به کفر نماید (مانند یهودیت و نصرانیت و غیره) یا به جنگ رسول الله صلی الله علیه وآله برخیزد یا خدا و رسول را بدون عذر شدیدا دشنام دهد مع ذلک کافر نمی شود و نمی توان حکم کفر بر او جاری نمود چه آنکه ایمان عقیده قلبی است و چون از قلب او احدی اطلاع ندارد نمی توان فهمید تظاهر به کفر از روی دل و قلب بوده یا فقط جنبۀ تظاهر داشته!

و این مراتب را علمای اشعری در کتب خود درج نموده اند مخصوصا ابن حزم آندلسی در صفحه ٢٠4 و ٢٠6 جزء چهارم کتاب الفصل(1)

مبسوطا این

ص: 464


1- الثانیة الطائفة القائلة ان الایمان عقد بالقلب و ان اعلن بلسانه بلا تقیة و عبد الاوثان او لزم الیهودیة او النصرانیة فی دار الاسلام و عبد الصلیب و اعلن التثلیث فی دار الاسلام و مات علی ذلک فهو مؤمن کامل الایمان عند الله عزوجل ولی الله عزوجل من اهل الجنة. و هذا قول ابی محرز جهم بن صفوان السمرقندی مولی بنی راسب کاتب الحارث بن سریج التمیمی ایام قیامه علی نصر بن سیار بخراسان و قول ابن الحسن علی بن اسماعیل بن ای الیسر الاشعری. الفصل، ابن حزم، 4/204، باب ذکر شنع المرجئه.

عقاید را نقل نموده است.

پس در این صورت چگونه آقایان حکم کفر بر شیعیان موحّد پاکدل مطیع خدا و پیغمبر و عامل به تمام احکام شرع انور از واجبات و مستحبات صادر می نمائید- به فرض آنکه بعضی از آنها سبّ و شتم و دشنام با دلیل و برهان (به خیال خودشان) به بعضی از صحابه بنمایند- شما نمی توانید طبق عقاید و گفتار اکابر پیشوایان خودتان حکم به کفر آنها بنمائید.

و حال آنکه در کتب معتبرۀ خودتان مانند جلد دوم مسند احمد حنبل(1) صفحه ٢٣6 و جلددوّم سیره الحلبیّه(2) حلبی صفحه ١٠٧ و جلد دوم صحیح

ص: 465


1- حدثنا عبد الله، حدثنی ابی، ثنا عازم، ثنا معتمر، قال: سمعت ابی یحدث ان انسا قال: قیل للنبی صلی الله علیه وآله اتیت عبد الله ابن ابیّ، فانطلق الیه رکب حمارا انطلق المسلمون یمشون و هی ارض سبخه، فلما اتاه النبی صلی الله علیه وآله الیک عنی أذانی حمارک فقال رجل من الانصار: اطیب ریحا منک. فغضب لعبد الله رجل من قومه، فغضب لکل منهما اصحابه، فکان ضرب بلا جرید و الأیدی و النعال قال: فبلغنا انها نزلت فیهم {وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما} مسند احمد حنبل، 3/219، مسند انس بن مالک.
2- قد وقع له فی بعض الأیام انه صلی الله علیه وآله قیل له: یا رسول الله لو اتیت عبد الله بن ابی ابن سلول ای متأسفا له یکون ذلک سببا الاسلام من تخلق قومه و لیزول ما عنده من النفاق فانطلق النبی صلی الله علیه وآله و رکب حمارا وانطلق المسلمون یمشون معه فلما اتاه النبی صلی الله علیه وآله قال له الیک عنی و الله لقد آذانی فتن حمارک. فقال رجل من الأنصار: و الله لحمار رسول الله صلی الله علیه وآله اطیب ریحا منک. فغضب لعبد الله رجل من قومه، فشمته فغضب لکل منهمااصحابه، فکان بینما ضرب بالجریه و الأیدی و النعال... سیره الحلبیه، برهان الدین حلبی، 2/64، باب الهجره الی المدینه.

بخاری(1) صفحه ٧4 و صحیح مسلم(2) کتاب جهاد و اسباب النزول(3) واحدی صفحه ١١٨ و غیر هم بسیار رسیده که در حضور خود پیغمبر غالبا اصحاب مانند ابو بکر و غیره به هم دشنام می دادند بلکه یکدیگر را می زدند و رسول خدا صلی الله علیه وآله مشاهده می نمود و آنها را کافر نمی خواند و اصلاحشان می داد.

البته این قبیل اخبار جنگ و نزاع اصحاب در مقابل رسول الله صلی الله علیه وآله در کتب علماء اهل تسنن است نه در کتاب های علمای شیعه.

پس جواب ایراد اولتان را با همین مختصربیان شنیدید که لعن و دشنام به

ص: 466


1- صحیح بخاری، 4/361، ح 897، کتاب الصلح. بخاری حدیث را مانند سیره حلبیه نقل کرده است.
2- صحیح مسلم، 3/1424، ح 117، کتاب الجهاد و السیر، باب فی دعاء النبی صلی الله علیه وآله و صبره علی أذی المنافقین. مسلم حدیث را مانند مسند احمد نقل کرده است.
3- اسباب النزول، واحدی نیشابوری، ص263، سوره حجرات، ذیل آیه {وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُما} جریان درگیری ابوبکر و عمر در حضور پیامبر هم شنیدنی است که بخاری در صحیحش، 6/513، ح 1270، و 1272، کتاب التفسیر، سوره الحجرات؛ احمد حنبل در مسند 4/6، مسند عبد الله بن زبیر، ترمذی در الجامع الصحیح، ص870، ح 3266، کتاب تفسیر القرآن، و من سوره الحجرات، قرطبی در الجامع لأحکام القرآن، 16/303، ذیل آیه 2 سوره حجرات به آن اشاره کرده اند و ما متن حدیث را از قرطبی نقل می کنیم: روی البخاری والترمذی عن ابن ابی ملکیة قال: حدثنی عبد الله بن الزبیر ان الأقرع بن حابس قدم علی النبی صلی الله علیه وآله فقال ابوبکر: یا رسول الله استعمله علی قومه. فقال عمر: لا تستعمله یا رسول الله. قتکلما عند النبی صلی الله علیه وآله حتی ارتفعت اصواتهما. فقال ابوبکر لعمر: ما اردت الا خلافی. فقال عمر: ما اردت خلافک. قال فنزلت هذه الآیه: {لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیّ ِ...}

احدی از صحابه موجب کفر نمی شود و اگر بدون دلیل و برهان سبّ و لعنی بنمایند فاسق می شوند نه کافر و هر عمل فسقی قابل عفو و آمرزش می باشد.

توجه رسول اکرم صلی الله علیه وآله به اعمال نیک و بد صحابه

ثانیا فرمودید صحابه مورد توقیر و احترام و تعظیم رسول اکرم صلی الله علیه وآله بوده اند صحیح است داعی هم تصدیق دارم بلکه عموم مسلمین و اهل علم و دانش متّفقند که نیک و بد اعمال اشخاص مورد توجه و مطالعه خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله بوده و عمل نیک هر فردی را تقدیر می نمودند چنانچه عدالت انوشیروان و سخاوت حاتم طائی را تقدیر فرمودند.

ولی این مطلب هم مسلّم است که آن حضرت اگر توقیر و تقدیر از فردی یا جمعی می نمودند مربوط به همان عمل نیکی بوده که از آنها صادر گردیده.

بدیهی است توقیر و تقدیر فردی یا جمعی در عمل مخصوصی قبل از صدور خلاف از ایشان دلالت بر سلامت و حسن عاقبت نمی کند چه آنکه عقوبت قبل از صدور عصیان با آنکه معلوم الصدور هم باشد جائز نیست.

چنانچه مولانا امیر المؤمنین علی علیه السّلام با آنکه از عمل عبد الرحمن بن ملجم مرادی و شقاوت و سوء عاقبت او آگاه و مکرر هم باو می فرمود تو قاتل من هستی و در یک مجلس صریحا فرمود:

ارید حیاته و یرید قتلی غدیرک من خلیل من مرادی

(من زندگانی او را خواهان و او قتل مرا طالب است و این غدّار ظاهر

ص: 467

دوست از طائفه (چنانچه ابن حجر مکی هم در صفحه 72 صواعق(1) آخر باب 9 نقل نموده است.)

مع ذلک در مقام عقوبت او بر نیامد پس روایتی که دلالت بر حسن فعل و عمل مخصوصی نماید افاده تام نمی نماید.

جواب از بیعت الرضوان

ثالثا فرمودید چون صحابه در بیت الرضوان حاضر بودند و در تحت شجره با آن حضرت بیعت نمودند مستحق مدحند نه مذمت چون مشمول آیه شریفه گشتند.

محققین از علماء در این موضوع جواب ها داده اند که مدلول آیه مذکوره عند التوفیق رضاء املیّه است از آن فعل مخصوص که بیعت است نه رضای ابدی تا روز آخر عمر در تمام مراحل زندگانی.

زیرا خود می دانید که در آن بیعت (تحت شجره) در حدیبیّه هزار و پانصد نفر از امت حاضر بودند که عدّه ای از آنها مشمول آیات نفاق شدند که خدا آنها را وعدۀ خلود در آتش داد.

آیا ممکن است خدا و رسول از عدّه ای راضی باشند و حال آنکه قسمتی از آنها مخلّد در آتش و قسمت دیگر در بهشت جاویدان باشند.

پس معلوم می شود رضایت خدای تعالی تنها در اثر بیعت تحت شجره نبوده بلکه معلّق به ایمان خالص و عمل صالح بوده یعنی آنان که با اعتقاد قلبی به

ص: 468


1- صواعق المحرقه، ابن حجر مکی، ص135، باب 9، فصل 5.

توحید و نبوت بیعت نمودند مورد رضای پروردگار و خلود در جنت قرار گرفتند و اما کسانی که یا ایمان نداشتند و بیعت نمودند و یا ایمان داشتند و بیعت نکردند مورد سخط خداوندی قرار گرفته و مخلّد در آتش خواهند بود.

پس بنابراین بیعت تحت شجره تنها، کافی از رضای پروردگار نیست و اشخاصی که مخلّد در آتش­اند معلوم می شود آن روز ایمان نداشتند و بدیهی است که مورد انکار احدی از مسلمین نیست که بعض از افعال حسنۀ مرضیه از صحابه صادر می شد که مورد تقدیر بوده و البته هر عمل نیکی که از کسی ظاهر شود مورد مدح واقع می شود (مانند بیعت نمودن در تحت شجره) مادامی که عمل خلافی از او ظاهر نگردد- و اگر عمل زشتی هم از مؤمن و لو صحابی باشد ظاهر گردد مورد نقد وانتقاد قرار خواهد گرفت.

جامعۀ شیعیان، افعال و اعمال نیک صحابه را پیوسته نقل نموده و مذعن بخوبی آن أعمال هستند.

و آن کسانی که در مقام طعن و انتقاد در آمده اند در حالتی که اذعان باعمال نیک آنها دارند از قبیل بیعت الرضوان و مهاجرت با رسول خداصلی الله علیه وآله و مانند انصار و پذیرائی نمودن از آن حضرت و حاضر شدن به جنگ­ها (و لو آنکه فتح بدست علی علیه السّلام واقع می شد) و سایر اعمال نیک صادرۀ از آنها اعمال ناپسند و زشت آنها هم رطب اللسان و مورد بحثشان می باشد.

حافظ: خیلی حیرت آور است که می فرمائید از صحابه رسول خداصلی الله علیه وآله افعال ناپسند و زشت ظاهر گردیده و حال آنکه رسول خداصلی الله علیه وآله فرد فرد آنها را هادی و مقتدای امت قرار داده و در حدیث معروف که فرموده:

ص: 469

«انّ اصحابی کالنجوم بأیّهم اقتدیتم اهتدیتم»

(به درستی که اصحاب من مانند ستارگانند و به هر یک از آنها اقتدا کنید هدایت شده اید).

قطعا شما در عقیدۀ خود منفردید و ما عقیده منفرد را نمی توانیم بپذیریم.

جواب از حدیث به اصحاب من اقتدا کنید

داعی: حدیثی شاهد مقال آوردید که حقیر را در یک سنگلاخ بزرگی انداختید که گوهر را از میان آن بیرون آوردن افتخار بزرگی است. ناچارم قدری در اطراف این حدیث مختصرا بحث کنم و بعد به جواب اصلی شما بپردازم و البته بحث ما در سند حدیث و صحت و سقم آن نقدا نمی باشد زیرا ما را به کلی از مطلب دور می نماید، فقط بحث در مدلول حدیث می باشد.

بدیهی است کسانی که رسول اکرم صلی الله علیه وآله را زیارت نموده و یا به ضبط حدیث از آن حضرت موفق گردیده اند، صحابه و اصحاب می گویند؛ خواه از مهاجر و انصار و خواه غیر از اینها از موالی و غیره باشد.

اشتباه بزرگی که آقایان نموده اید اینست که روی حسن نظر تصور فرموده اید صحابه و اصحاب رسول الله عموما پاک و منزه از جمیع عیوب بوده اند و حال آنکه اینطور نبوده. اصحاب آن حضرت مخلوط از نیک و بد بودند که خدا و رسول بزرگوار به حال خوب و بد آنها آگاهی داشتند و دلیل بر این معنی سوره منافقون و آیاتی که در سایر سور قرآن مجید مانند توبه و احزاب در مذمت منافقین و فاسقین از اصحاب وارد گردیده، اکابر علماء خودتان در کتب معتبرۀ خود مثالب آنها را نقل نموده اند و بعض از آنها مانند هشام بن محمّد سایب کلبی

ص: 470

که از اعیان علماء شما می باشد، کتاب مخصوصی در مثالب صحابه تصنیف و تألیف نموده است.

و منافقینی که خداوند در قرآن مجید و رسول اکرم صلی الله علیه وآله آنها را مذمت و اهل آتش معرفی فرموده اند مردمان دو روئی بودند که ظاهر مسلمانی داشتند و باطن آنها فاسد و خراب بوده و تمامی آنها در سلک اصحاب آن حضرت بودند. در این صورت چگونه می توانیم به تمام اصحاب آن حضرت نظر نیک داشته باشیم که به هر یک از آنها اقتدا نمائیم، نجات یابیم؟(1)

ص: 471


1- در قرآن آیات بسیاری وجود دارد که درباره منافقین نازل شده است که به بعضی از آنها اشاره می کنیم: {وَ یَقُولُونَ آمَنّا بِالله وَ بِالرَّسُولِ وَ أَطَعْنا ثُمَّ یَتَوَلّی فَریقٌ مِنْهُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ وَ ما أُولئِکَ بِالْمُؤْمِنینَ} نور/ 47 {أَ فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَمِ ارْتابُوا أَمْ یَخافُونَ أَنْ یَحیفَ الله عَلَیْهِمْ وَ رَسُولُهُ بَلْ أُولئِکَ هُمُ الظّالِمُونَ} نور /50 {یَسْتَخْفُونَ مِنَ النّاسِ وَ لا یَسْتَخْفُونَ مِنَ الله وَ هُوَ مَعَهُمْ إِذْ یُبَیِّتُونَ ما لا یَرْضی مِنَ الْقَوْلِ وَ کانَ الله بِما یَعْمَلُونَ مُحیطًا} نساء/108 {ها أَنْتُمْ هؤُلاءِ جادَلْتُمْ عَنْهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا فَمَنْ یُجادِلُ الله عَنْهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ أَمْ مَنْ یَکُونُ عَلَیْهِمْ وَکیلاً} نساء/ 109 {إِنَّ الَّذینَ یَشْتَرُونَ بِعَهْدِ الله وَ أَیْمانِهِمْ ثَمَنًا قَلیلاً أُولئِکَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِی اْلآخِرَةِ وَ لا یُکَلِّمُهُمُ الله وَ لا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ لا یُزَکِّیهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ} آل عمران /77. {وَ مَنْ یُشاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُ الْهُدی وَ یَتَّبِعْ غَیْرَ سَبیلِ الْمُؤْمِنینَ نُوَلِّهِ ما تَوَلّی وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصیرًا} نساء /115. {فَأَمَّا الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْویلِهِ} ال عمران/ 7 {یَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ ما لَیْسَ فی قُلُوبِهِمْ} آل عمران/ 67 {إِذْ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ غَرَّ هؤُلاءِ دینُهُمْ } انفال/ 49. {وَ إِذْ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ما وَعَدَنَا الله وَ رَسُولُهُ إِلاّ غُرُورًا} احزاب /11 {إِنَّما یَسْتَأْذِنُکَ الَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالله وَ الْیَوْمِ اْلآخِرِ وَ ارْتابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ فی رَیْبِهِمْ یَتَرَدَّدُونَ وَ لَوْ أَرادُوا الْخُرُوجَ َلأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً وَ لکِنْ کَرِهَ الله انْبِعاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ وَ قیلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقاعِدینَ لَوْ خَرَجُوا فیکُمْ ما زادُوکُمْ إِلاّ خَبالاً وَ َلأَوْضَعُوا خِلالَکُمْ یَبْغُونَکُمُ الْفِتْنَةَ وَ فیکُمْ سَمّاعُونَ لَهُمْ وَ الله عَلیمٌ بِالظّالِمینَ} توبه/45-47. {إِنَّ الْمُنافِقینَ فِی الدَّرْکِ اْلأَسْفَلِ مِنَ النّارِ وَ لَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصیرًا} نساء/145 {وَ لَمّا یَدْخُلِ اْلإیمانُ فی قُلُوبِکُمْ} حجرات/14 {وَ مِمَّنْ حَوْلَکُمْ مِنَ اْلأَعْرابِ مُنافِقُونَ وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدینَةِ مَرَدُوا عَلَی النِّفاقِ لا تَعْلَمُهُمْ} توبه/101 {وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یُعْجِبُکَ قَوْلُهُ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ یُشْهِدُ الله عَلی ما فی قَلْبِهِ وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصامِ} بقره/ 204 {فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ الله لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِی اْلأَمْرِ...} آل عمران/159 و دیگر آنانی که درباره حالات منافقان در سوره های مختلف قرآن مانند بقره، آل عمران، توبه، محمد و غیره نازل شده است و در حقیقت همانطور که از کلمه منافق به دست می آید این کلمه مربوط به کسی است در جمع مسلمانان و شخص پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله حضور داشته و در ظاهر طوری برخورد می کرده که خود را مسلمان نشان دهد ولی در باطن ایمان نداشته است بعلاوه عمل صحابه در جنگ احد (که در آیات 152تا 159 سوره آل عمران این ذکر شده است) و جنگ حنین (که در آیات 25 و 27 سوره توبه ذکر شده است) نشان داد که مواقع سخت و خطرناک اطراف پیامبر را خالی می کردند و جان پیامبر را در معرض خطرهای جدی قرار می دادند و به کلی پیامبر و سفارشات آن حضرت را نادیده می گرفتند. و تنها علی بن ابیطالب علیه السّلام و برخی از خواص بودند که پیامبر را تنها نگذاشتند. دکتر جواد جعفر الخلیلی در کتاب «محاکمات الخلفاء واتباعهم» مطالبی را در حدیث «اصحابی کالنجوم» آورده اند که مطالعه آن سودمند است. «محقق»

آیا در داستان عقبه از همان منافقین اصحاب نبودند که ظاهری آراسته داشتند ولی در صدد قتل خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله بر آمدند.

حافظ: داستان عقبه را جمعی از علماء از ساخته های شیعه می دانند و صحت آن غیر معلوم است.

داعی: بی لطفی فرمودید عقاید عدّه ای از اصحاب خوارج و نواصب را مدرک گفتار قرار دادید. این قضیه به قدری مشهور و واضح و آشکار و مستفیض است

ص: 472

که مورد تصدیق علمای خودتان می باشد.

آیا در داستان عقبه از همان منافقین اصحاب نبودند که ظاهری آراسته داشتند ولی در صدد قتل خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله بر آمدند.

حافظ: داستان عقبه را جمعی از علماء از ساخته های شیعه می دانند و صحت آن غیر معلوم است.

داعی: بی لطفی فرمودید عقاید عدّه ای از اصحاب خوارج و نواصب را مدرک گفتار قرار دادید. این قضیه به قدری مشهور و واضح و آشکار و مستفیض است که مورد تصدیق علمای خودتان می باشد.

مراجعه نمائید به کتاب دلائل النبوه(1)

تألیف حافظ ابو بکر أحمد بن حسین بیهقی شافعی که از اکابر فقهاء و دانشمندان خودتان می باشد. داستان بطن عقبه را مسندا با سلسلۀ روات و امام احمد حنبل در آخر جلد پنجم مسند(2) از ابو طفیل

ص: 473


1- و رجع رسول الله صلی الله علیه وآله قافلا من تبوک الی المدینه حتی اذ کان ببعض الطریق، مکر برسول الله صلی الله علیه وآله ناس من اصحابه، فتآمرو علیه ان یطرحوه فی عقبة فی الطریق. فلما بلغوا العقبة ارادا ان سیلکوها معه فلما غشیهم رسول الله صلی الله علیه وآله اخبر خبرهم فقال: من شاء منکم ان یأخذ بطن الوادی فانه اوسع لکم و اخذ النبی صلی الله علیه وآله العقبة و أخذ الناس بطن الوادی، إلا النفر الیذن مکروا برسول الله صلی الله علیه وآله، لما سمعوا بذلک اسعدوا و تلمثوا و قد هموا بامر عظیم. و امر رسول الله حذیفة بن الیمان وعمار بن یاسر فمشیا معه مشیا و امر عماراً ان یأخذ بزمام الناقة و امر حذیفة ان یسوقها فبینما هم یسیرون اذ سمعوا بالقوم من ورائهم قد غشوهم فغضب رسول الله و امر حذیفة یردهم و ابصر حذیفة غضب رسول الله صلی الله علیه وآله فرجع و معه محجن، فاستقبل وجوه رواحلهم، فضربها ضربا بالمحجن و ابصر القوم و هم متلمثون لا یشعر انما ذلک فعل المسافر، فرعبهم الله عزوجل حین ابصروا حذیفة و ظنوا ان مکرهم قد ظهر علیه، فاسرعوا حتی خالطوا الناس و اقبل حذیفة حتی ادرک رسول الله صلی الله علیه وآله فلما ادرکه قال: اضرب الراحلة یا حذیفة و امش انت یا عمار. فأسرعوا حتی استوی بأعلاها فخرجوا من العقبة ینتظرون الناس فقال النبی لحذیفة: هل عرفت یا حذیفة من هؤلاء الرهط او الرکب او احدا منهم؟ قال حذیفة: عرفت راحلة فلان و فلان و قال کانت ظلمة اللیل و غشیتهم و هم متلثمون. قال: هل علمتم ما کان شأن الرکب و ما أرادوا؟ قالوا: لا و الله یا رسول الله. قال:فانهم مکروا لیسیروا معی حتی اذا اظلمت فی العقبة طرحونی منها. قالوا: أفلا تأمر بهم یا رسول الله اذا جائک الناس فتضرب اعناقهم؟ قال: اکره ان یتحدث الناس و یقولوا ان محمدا قد وضع یده فی اصحابه فسماهم لهما و قال: اکتماهم. دلائل النبوه، بیهقی، 5/256-257، باب ذکر التاریخ لغزوة تبوک و تأهب رسول الله و اصحابه...، باب رجوع النبی صلی الله علیه وآله من تبوک... و مکر المنافقین به فی الطریق و عصمه الله ایاه...
2- مسند احمد حنبل، 5/453، حدیث ابی الطفیل عامر بن واثله. احمد حنبل جریان را این گونه نقل کرده است: عن ابی الطفیل قال: لما اقبل رسول الله صلی الله علیه وآله من غزوة تبوک، امر منادیا فنادی: ان رسول الله صلی الله علیه وآله اخذ العقبة فلا یأخذها احد، فبینما رسول الله یقوده حذیفه و یسوق به عمار اذا قبل رهط متلثمون علی الرواحل غشوا عمارا و هو یسوق برسول الله صلی الله علیه وآله و اقبل عمار یضرب وجوه الرواحل فقال رسول الله صلی الله علیه وآله لحذیفة: «قد قد» حتی هبط رسول الله صلی الله علیه وآله فلما هبط رسول الله صلی الله علیه وآله نزل و رجع عمار قال: یا عمار هل عرفت القوم؟ قال قد عرفته عامة الرواحل و القوم متلثمون. قال: هل تدری ما أرادوا؟ قال: الله و رسوله اعلم. قال: أرادوا ن ینفروا برسول الله فیطحوه. قال: فساب عمار رجلا من اصحاب رسول لله صلی الله علیه وآله فقال: نشدتک بالله کم تعلم کان اصحاب العقبة. فقال: اربعة عشر. فقال: ان کنت فیهم فقد کانوا خمسة عشر. فعدد رسول الله صلی الله علیه وآله منهم ثلاثة. قالوا و الله ما سمعنا منادی رسول الله و ما علمنا ما اراد القوم فقال عمار: اشهد ان الاثنی عشر الباقین حرب لله و لرسول الله صلی الله علیه وآله فی الحیاة الدنیا و یوم یقوم الاشهاد. قال الولید: و ذکر ابوالطفیل فی تلک الغزوة ان رسول الله صلی الله علیه وآله قال للناس و ذکر له ان فی الماء قلة فأمر رسول الله صلی الله علیه وآله منادیا فنادی ان لا یرد الماء احد قبل رسول الله فورده رسول الله صلی الله علیه وآله فوجد رحطا قد وردوه قبله فلعنهم رسول الله صلی الله علیه وآله یومئذ.

و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه(1) ضبط نموده اندو به طور استفاضه مشهور است که حضرت جماعتی از اصحاب را در آن شب لعن فرمودند.

داستان عقبه و قصد قتل پیغمبر

نواب: قبله صاحب قضیّۀ عقبه چه بوده است و چه اشخاصی می خواستند

ص: 474


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 6/291، خطبه 183، (و من کلام له علیه السّلام فی ذکر عمرو بن عاص)، مفاخره بین الحسن بن علی علیه السّلام و رجالات من قریش. و ابن اثیر در البدایه و النهایه، 5/26، حوادث سال نهم هجری، ذکر غزوه تبوک باب بعث خالد بن الولید الی اکیدر دومه، قبل از قصه مسجد الضرار؛ ابن کثیر در تفسیر القرآن العظیم، 2/322، ذیل آیه 74 سوره توبه؛ بیهقی در سنن الکبری، 9/33، کتاب السیر، باب من لیس للإمام ان یغزو به بحال؛ فخر رازی در تفسیر الکبیر، 16/136، ذیل آیه 74، سوره توبه؛ ابی حیّان در بحر المحیط، 5/73، ذیل آیه 74، سوره توبه؛ سیوطی در درّ المنثور، 3/465، ذیل آیه 74 سوره توبه؛ ابی السعود در تفسیر خود، 4/84، ذیل همین آیه؛ ابن کثیر در السیره النبویه، 4/354، حوادث سال 9 هجری، محوله بائسه من المنافقین للفتک بالرسول؛ صالحی شامی در سبل الهدی و الرشاد، 10/262 علیه السّلام جماع ابواب معجزاته، باب 13، با الفاظ گوناگون به این جریان اشاره کرده اند.

رسول خدا را به قتل رسانند؟ متمنی است و لو مختصرا بیان فرمائید.

داعی: اکابر علمای فریقین نوشته اند که در مراجعت از غزوۀ تبوک چهارده نفر از منافقین تصمیم محرمانه به قتل رسول اکرم صلی الله علیه وآله گرفتند. در بطن عقبه که راه باریکی در دامنه کوه بود که فقط یکی یکی باید عبور بنمایند خواستند تصمیم خود را عملی نمایند. جبرئیل رسول خدا را خبر داد. آن حضرت حذیفۀ نخعی را فرستادند در دامنه کوه پنهان گردید وقتی آن عدّه آمدند و با هم حرف زدند همه را شناخت که هفت نفر آنها از بنی امیّه بودند. حذیفه خود را به آن حضرت رسانید و آنها را معرفی نمود. حضرت فرمود: رازدار باش، خدا نگهدار ما می باشد. اول شب حضرت، مقدّم بر اردو حرکت نمود، عمّار یاسر مهار شتر را گرفته، حذیفه شتر را از عقب می راند. وقتی به راه باریک رسیدند، آنها دبّه های خود را پر از ریگ کرده (یا شیشه های پر از روغن) با فریاد مقابل شتر پرتاب نمودند که شتر رمیده و آن حضرت را به درّۀ عمیق پرتاب نماید، ولی خدای تعالی آن حضرت را حفظ فرمود. آنها هم فرار نموده و در جمعیت خود را پنهان نمودند.

اینها مگر از اصحاب نبودند؟ پس این عمل آنها نیک و پیروی آنها راه هدایت بوده؟

آیا سزاوار است خوش بینی آدمی تا آنجا برود که وقتی گفتند اصحاب رسول الله یعنی کسانی که پیغمبر را دیده اند یا نقل حدیث از آن حضرت نموده اند، دیگر غمض عین کنند،عیوب و بدیهای آنها را نبینند و بگویند همگی اهل روضۀ رضوان و ناجی بلکه پیروان هر یک از آنها هم ناجی می باشند؟

ص: 475

پیغمبر امر به پیروی از دروغگویان ننموده

آیا ابو هریره کذّاب که شب های قبل اشاره به حالات او نمودم که خلیفه عمر او را تازیانه زد و گفت از پیغمبرصلی الله علیه وآله زیاد حدیث به دروغ نقل می کند جزء اصحاب نبوده و ناقل أحادیث بسیار نبوده؟ همچنین دیگران از اصحاب مانند سمرة بن جندب و غیره که وضع حدیث می نمودند، از اصحاب نبودند؟ آیا رسول خداصلی الله علیه وآله امت را امر می نماید پیروی کنید از کذّاب و جعّال تا هدایت شوید؟!

اگر این حدیثی که شما مدرک عظمت اصحاب قرار دادید صحیح است که به هر یک از اصحاب اگر اقتداء نمودند هدایت می یابند، بفرمائید اگر دو تن از اصحاب دو راه مخالف رفتند ما پیروی از کدام یک کنیم تا هدایت شویم؟ اگر دو دسته از اصحاب با هم محارب و یا مخالف در عقیده شدند ما پیروی از کدام دسته بنمائیم تا رستگار شویم؟

حافظ: اولا اصحاب پاک رسول الله با هم مخالفت و جنگی هرگز نمی نمودند و اگر مخالفت نمودند غور و دقت نمائید هر کدام از آنها پاکتر و گفتارشان مستدل تر است از آنها پیروی کنید.

داعی: بنابراین بیان شما اگر ما غور کردیم و تحقیق نمودیم و یکی از دو را پاک و اهل حق شناختیم قطعا آن دستۀ دیگر از اصحاب ناپاک و بر باطل خواهند بود؟ پس این حدیث به خودی خود عقلاً از درجۀ اعتبار ساقط می گردد، چه آنکه نمی شود به هر یک از صحابه اقتدا نموده و هدایت یافت!

ص: 476

مخالفت اصحاب در سقیفه

و اگر این حدیث صحیح است، شما چه ایرادی به شیعیان دارید، زیرا اینها پیروی نمودند طریقۀ عدّه ای از اصحاب را مانند سلمان وابوذر و مقداد و عمار یاسر و ابو ایوب انصاری و حذیفۀ نخعی و خزیمۀ ذو الشهادتین و امثال آنها را که قبلا در شب های گذشته اشاره بنام آنها نمودیم که بیعت با ابو بکر ننمودند و بلکه مخالفت و محاجّه هم کردند.

پس این دو دسته از اصحاب که در مقابل هم ایستادند کدام دسته حق بودند قطعا یک دسته از آنها بر باطل بودند و حال آنکه در حدیثی که شما نقل نمودید می گوید به هر یک از اصحاب اقتدا کنید هدایت می شوید؟

مخالفت سعد بن عباده با ابو بکر و عمر

مگر سعد بن عباده انصاری(1) از اصحاب نبود که با ابو بکر و عمر بیعت نکرد به اتفاق جمهور مورخین اسلامی از شیعه و سنی رفت در شام ماند تا اواسط خلافت عمر کشته شد. پس اقتداء به او کردن و مخالفت با ابو بکر و عمر به حکم این حدیث راه هدایت می باشد.

قیام طلحه و زبیر در مقابل علی علیه السّلام در بصره

آیا طلحه و زبیر از اصحاب و بیعت کنندگان تحت شجره نبودند؟ آیا قیام آنها در مقابل خلیفۀ حق پیغمبر نبود (و به عقیده شما مسلّما خلیفۀ چهارم) و سبب

ص: 477


1- در مجلس هفتم این موضوع مفصل بررسی شد.

ریختن خون بسیاری از مسلمانان نگردیدند؟ آیا این دو دسته از اصحاب که در مقابل هم قرار گرفتند، پیروی و اقتداء به کدام یک از آنان سبب هدایت بوده، اگر بگوئید هر دو دسته چون تابع اصحاب بودند، حق بودند! راه غلط پیموده اید؛ زیرا جمع بین ضدّین محال است که دو فرقۀ محارب هر دو اهل هدایت و روضۀ رضوان منزلگاه آنها باشد.

پس قطعاً آن طرفی که اصحاب علیّ بن ابی طالب علیه السّلام بودند هدایت یافته و طرف مقابل بر باطل و این خود دلیل دیگر است بر ابطال فرمودۀ شما که اصحاب حاضر در بیعت الرضوان تحت شجره تماما رستگارند، زیرا دو نفر از بیعت کنندگان تحت الشجره طلحه و زبیر بودند که به جنگ امام و خلیفه بر حق برخاستند؛ آیا آن عملشان که قیام در مقابل خلیفۀ پیغمبر و جنگ با کسی که آن حضرت دربارۀ او فرمود: «حربک حربی» ننگ بزرگی نبوده و جنگ با رسول خدا نبوده؟ پس چطور ممکن است بفرمائید کلمه اصحاب یا حاضر بودن در بیعت الرضوان، رستگاری کامل می آورد.

سب علی علیه السّلام توسط معاویه و عمرو بن عاص علی

آیا معاویه و عمرو بن العاص از اصحاب نبودند که با خلیفۀ پیغمبر جنگیدند به علاوه در منابر و مجالس حتی در خطبۀ نماز جمعه علی علیه السّلام را سبّ(1) و لعن

ص: 478


1- ابن أّبی الحدید در شرح نهج البلاغه، 4/56، خطبه 56، (و من کتاب له علیه السّلام لاصحابه)، فصل فیما روی من سب معاویه و حزبه لعلی می نویسد: ذکر شیخنا ابو عثمان الجاحظ ان معاویة کان یقول فی آخر خطبة الجمعة: اللهم ان اباتراب الحد فی دینک و صد عن سبیلک فالعنه لعنا وبیلا...، و در11/44، خطبه 203، (و من کلامه علیه السّلام و قد سأله سائل عن احادیث البدع) ذکر بعض ما منی به ال البیت من الأذی و الاضطهاد به نقل از ابو الحسن المدائنی در کتاب الاحداث می نویسد: کتب معاویة نسخة واحدة الی عماله بعد عام الجماعة ان برئت الذمة ممن روی شیئا من فضل ابی تراب و اهل بیته فقامت الخطباء فی کل کورة و علی کل منبر یلعون علیا و یبرئون منه و یقعون فیه و فی اهل بیته. ابن عبد ربه در عقد الفرید، 5/108، کتاب النبی صلی الله علیه وآله و خدامه، اخبار معاویة می نویسد: و لما مات الحسن بن علی، حج معاویة فدخل المدینة و اراد ان یلعن علیاً علی منبر رسول لله فقیل له ان ههنا سعد بن ابی وقاص و لا نراه یرضی بهذا فابعث الیه فخذ رأیه فأسل الیه و ذکر له ذلک فقال: ان فعلت لأخرجن من المسجد ثم لا اعود الیه فامسک معاویة عن لعنه حتی مات سعد فلما مات لعنه علی المنبر و کتب الی عماله ان یلعنوه علی المنابر ففعلوا فکتبت ام سلمة زوج النبی صلی الله علیه وآله الی معاویة: انکم تلعنون الله و رسوله علی منابرکم و ذلک انکم تلعنون علیّ بن ابی طالب و من احبه و انا اشهد ان الله احبه و رسوله. مسعودی در مروج الذهب، 3/14، ذکر خلافه معاویه بن ابی سفیان، ذکر لمع من اخباره و سیره و نوادر من بعض افعاله، می نویسد: عن ابن ابی نجیح قال: لما حج معاویة طاف بالبیت ومعه سعد فلما فرغ انصرف معاویة الی دار الندوة فاجلسه معه علی سریره و وقع معاویه فی علی و شرع فی سبه فزحف سعد ثم قال: اجلستنی معک علی سریرک ثم شرعت فی سب علی... یعقوبی در تاریخش، 2/223، باب ایام معاویه بن ابی سفیان می نویسد: و فی هذه السنة عمل معاویة المقصورة فی المسجد و اخرج المنابر الی المصلی فی العیدین و خطب الخطبة قبل الصلاة و ذلک ان الناس اذا صلوا انصرفوا لئلا یسمعوا للعن معلی فقدم معاویة الخطبة قبل الصلاة و وهب فدکا لمروان بن الحکم لیغیظ بذلک آل رسول الله.

می نمود با آنکه اکابر علماء خودتان در کتب معتبرۀ خود نقل نمودند که مکرر رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:

«من سبّ علیّا فقد سبّنی و من سبّنی فقد سبّ الله»(1)

ص: 479


1- المستدرک، حاکم نیشابوری، 3/21، از فضائل علیّ بن ابی طالب رضی الله عنه؛ جزء الحمیری، علی بن محمد حمیری، ص28؛ نظم درر السمطین، زرندی حنفی، ص105، مناقب الامام امیر المؤمنین؛ الجامع الصغیر، جلال الدین سیوطی، 2/608/8736، حرف المیم؛ کنز العمال، متقی هندی، 11/602، 32903، فضائل علی رضی الله عنه؛ تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر، 14/132، ترجمه 1566، الحسین بن علیّ بن ابی طالب؛ و ج 30/179، و 42/533، مناقب علیّ بن ابی طالب، ابن مردویه اصفهانی، ص82، الفصل الرابع، ح67. البته در بعضی از مصادر که در ادامه ذکر می شود فقط قسمت اول حدیث ذکر شده است: مسند احمد، 6/323، حدیث بعض ازواج النبی صلی الله علیه وآله؛ المستدرک حاکم نیشابوری، 3/121، فضائل علی بن ابن طالب رضی الله عنه؛ مجمع الزوائد، هیثمی، 9/130، باب مناقب علیّ بن ابی طالب رضی الله عنه، باب منه جامع فیمن یحبه و من یبغضه رضی الله عنه؛ السنن الکبری، نسائی، 5/133/ ح 8476، ذکر قول النبی صلی الله علیه وآله رقم30؛ خصائص امیر المؤمنین علیه السّلام نسائی، ص99، قوله صلی الله علیه وآله من سب علیا فقد سبنی. «محقق»

(کسی که دشنام دهد علی را پس به تحقیق مرا سب و دشنام داده و کسی که مرا سب و دشنام دهد خدا را سب و دشنام داده.)

پس روی قاعده این حدیثی که شما مدرک آوردید «اتباع ملعون بن ملعون علی لسان رسول الله’» و سب کنندگان علی علیه السّلام که فی الحقیقه سب کنندگان خدا و پیغمبر بودند (بنا بر آنچه علمای خودتان نوشتند) هدایت یافته و اهل بهشتند!

فاضل تفتازانی در شرح مقاصد(1) مفصلا در این موضوع بیانی دارد. گوید: «چون بین صحابه محاربات سخت و مشاجرات شدید واقع شده، معلوم می شود که بعض از آنها از طریق حق منحرف گردیده، از روی حقد و حسد و عناد و حب ریاست و میل به لذات شهوانیّه هر نوع ظلم و تعدی نمودند.»

بدیهی است که چون هر صحابی معصوم نبوده مرتکب فجایع اعمال گردیدند

ص: 480


1- یعنی ان ما وقع بین اصحابه من المحاربات و المشاجرات علی الوجه المسطور فی کتب التواریخ و المذکور علی السنة الثقاة، یدل بظاهره علی ان بعضهم قد حاد عن طریق الحق و بلغ حد الظلم و الفسق. شرح مقاصد، تفتازانی، 5/310، مبحث 7، فی حرب الخوارج.

ولی بعض از علماء از جهت حسن ظن به صحابه، اعمال و رفتار زشت آنها را تأویلات بارده نمودند!

از این قبیل دلائل محسوسه بر ابطال این حدیث منقولۀ شما بسیار است که دیگر وقت اجازۀ بیش از این گفتار نمی دهد. پس قطعا این حدیث از موضوعات است؛ چنانچه بسیاری از علماء خودتان در کتاب الموضوعات در سلسلۀ اسنادش خدشه نموده اند.

اسناد اصحابی کالنجوم ضعیف است

چنانچه قاضی عیاض در صفحه ٩١ جلد دوّم شرح الشفاء(1) این حدیث را نقل نموده و گویددارقطنی در فضائل و ابن عبد البرّ از طریق او آورده اند که، به اسناد این حدیث حجّتی نمی باشد.

و نیز از عبد ابن حمید در مسند خود از عبد الله ابن عمر نقل نموده که «بزار منکر صحت این حدیث بوده».

و نیز گوید ابن عدی در کامل باسناد خود از نافع از عبد الله ابن عمر نقل نموده که اسناد این حدیث ضعیف است.

ص: 481


1- قد اخرجه الدار القطنی فی الفضائل و ابن عبد رالبر من طریقه من حدیث جابر و قال: هذا اسناد لا تقوم به حجة و وراه عبد بن حمید فی مسنده عن ابن عمر رضی الله عنهما قال: البزاز منکر لا یصح. و رواه ابن عدی فی الکامل باسناده عن نافع عن ابن عمر، بلفظ «فأیهم اخذتم» بقول بدل «اقتدیتم» و اسناده ضعیف. و رواه البیهقی فی «المدخل» من حدیث عمرو من حدیث ابن عباس، بنحوه و من وجه آخر مرسلا و قال: متنه مشهور واسناده ضعیفة. شرح شفاء قاضی عیاض مالکی، 2/92-91، الباب الثالث فی تعظیم امره و وجوب توقیره و بره، فصل و من توقیره و بره توقیر اصحابه.

و همچنین گوید: بیهقی روایت نموده که متن این حدیث مشهور است ولی اسانید اوضعیف است انتها.

چه آنکه در اسناد این حدیث حارث ابن غصین(1) مجهول الحال و حمزه ابن ابی حمزه نصیری(2) که متهم به کذب و دروغ گوئی بوده اند، می باشند. لذا ضعف حدیث ثابت است.

و نیز ابن حزم(3) گفته است این حدیث مکذوب و موضوع و باطل است.

ص: 482


1- لسان المیزان، ابن حجر عسقلانی، 2/283- 284، رقم 2229، شرح حال حارث بن غصین. ابن حجر می نویسد: الحارث بن غصین عن اعمش و عنه سلام بن سلیم قال ابن عبد البر فی «کتاب العلم»: مجهول.
2- تهذیب التهذیب، ابن حجر عسقلانی، 3/25، رقم 1594، شرح حال حمزه بن حمزه المیمون الجعفی الجزری، النصیبی. ابن حجر می نویسد: قال محمد بن عوف، عن احمد، مطروح الحدیث. قال ابن ابی خیثمة عن ابن معین: لیس حدیثه بشیء. و قال الدوری عن یحیی: لا یساوی فلساً. و قال ابخاری و ابو حاتم: منکر الحدیث. و قال الترمذی: ضعیف فی لاحدیث. و قال النسائی و الدار قطنی: متروک. و قال ابن عدی: عامة ما یرویه مناکیر موضوعة، و البلاء منه. و قال ابن حبّان: ینفرد عن الثقات بالموضوعات. و نیز بخاری در تاریخ الکبیر، 3/53، رقم 2007، شرح حال حمزه بن ابی حمزه النصیبی، می نویسد: حمزه بن ابی حمزه النصیبی، می نویسد: حمزه بن ابی حمزه النصیبی، منکر الحدیث. رازی در الجرح و التعدیل، 3/210، رقم 919، شرح حال حمزه بن حمزه الجرزی النصیبی می نویسد: حدثنا عبد الرحمن، عن محمد بن عوف الحمصی، قال: سألت احمد بن حنبل عن حمزة النصیبی: فقال: مطروح الحدیث... سمعت یحیی بن معنی، یقول: حمزة بن ابی حمزة النصیبی لیس حدیثه بشئ. سمعت ابی یقول: حمزة بن ابی حمزة ضعیف الحدیث، منکر الحدیث، اضعف من حمزة بن نجیح.
3- و اما الحدیث المذکور، فباطل مکذوب من تولید اهل الفسق... الاحکام، ابن حزم، 5/61، باب 25 فی ذم الاختلاف.

پس چنین حدیثی با سلسله اسناد ضعیفه قابل اعتماد و اتکاء به استناد به آن نمی باشد و بر فرض بگوئیم این حدیث صحیح است، قطعا عمومیت آن منظور نظر نبوده بلکه مراد اقتداء به خوبان و نیکوکاران از اصحاب بوده که به حکم آن حضرت تبعیت از کتاب کریم و عترت طاهره نمودند.

صحابه معصوم نبودند

پس با این مقدماتی که عرض شد اگر نقد وانتقادی از بعض صحابه بشود مورد مذمت نخواهد بود چه آنکه صحابه عموما بشری بودند عادی و غیر معصوم، پس وقتی معصوم نبودند جایز الخطا بوده اند.

حافظ: ما هم قائلیم که صحابه معصوم نبودند ولی مسلّما همگی آنها عدول بودند، معصیتی از آنها صادر نمی شد.

داعی: بی لطفی فرمودید که به طور مسلّم آنها را عادل و مبرّا از معاصی دانستید. زیرا که اخبار منقولۀ در کتب معتبرۀ علمای خودتان بر خلاف این معنی حکم می کند که بسیاری از اکابر صحابه روی عادت دیرینه گاهی مرتکب معاصی می شدند.

حافظ: ما که از چنین اخبار اطلاع نداریم، چنانچه شما دارید بیان فرمائید.

داعی: گذشته از آنچه در جاهلیت می نمودند در اسلام هم مرتکب بسیاری از معاصی می شدند که داعی من باب نمونه به نقل یکی از آن اخبار اکتفا می نمایم.

ص: 483

زیرا که بزرگان از علماء خودتان در کتب معتبره خود نقل می نمایند که سال فتح مکه (هشتم هجری) عدّه ای از کبار صحابه مجلس انسی داشتند که در آن مجلس سرّی شراب صرف نمودند.

حافظ: به طور قطع این خبر از مجعولات مخالفین است زیرا که صحابه بزرگ در مجلس فساد حاضر نمی شدند تا چه رسد به نوشیدن شراب بعد از حکم به حرمت!

داعی: قطعا از مجعولات مخالفین نیست بلکه اگر جعل نمودند علماء خودتان نمودند.

نواب: قبله صاحب چنین مجلسی اگر بوده حتما نام صاحب خانه و مدعوین برده شده است. شما می توانید این مطلب را برای ما باز نمائید؟

داعی: بلی این مطلب کاملا در نزد علماء شما به طور وضوح بیان گردیده.

نواب: متمنی است بیان فرمائید تا حلّ معمّا گردد.

شراب خوردن ده نفر از صحابه در مجلس سری

داعی: ابن حجر در صفحه٣٠ جلد دهم فتح الباری(1) می نویسد ابو طلحه زید

ص: 484


1- فتح الباری، ابن حجر، 10/37، ح 5584، کتاب الأشربه، باب نزول تحریم الخمر و هی من البسر و التمر. ابن حجر می نویسد: فأما ابو طلحة، فلکون القصة کانت فی منزله، کما مضی فی التفسیر من طریق ثابت عن انس: کنت ساقی القوم فی منزل ابی طلحه... عن انس: کنت اسقی ابا عبیدة و ابی بن کعب و سهیل بن بیضاء و نفرا من الصحابة عند ابی طلحة و وقع عند عبد الرزاق عن معمر بن ثابت و قتده و غیرها عن انس: ان القوم کانوا ادا عشر رجلا قد حصل من الطرق التی اوردتها تسمیة سبعة منهم... ما اورده ابن مردویه فی تفسیره من طریق عیسی بن طهمان عن انس ان ابابکر و عمر کانا فیهم..

بن سهل در منزل خود مجلس شرابی تشکیل داد و ده نفر را به آن مجلس دعوت کرد که همگی شراب نوشیدند و ابو بکر اشعاری در مرثیۀ کفار مشرکین و کشته شدگان بدر سرود!

نواب: آیا نام های مدعوین را ذکر نموده اند؟ چنانچه نقل نموده اند برای ما بیان فرمائید تا کشف حقیقت شود.

داعی: ١- ابو بکر بن ابی قحافه ٢ - عمر بن الخطّاب ٣ - ابو عبیده جراح 4 - ابیّ بن کعب 5 - سهل بن بیضاء 6 - ابو أیوب انصاری ٧ - ابو طلحه (دعوت کننده و صاحب البیت)٨ - ابو دجانه سماک بن خرشه ٩ - ابو بکر بن شغوب ١٠ - انس بن مالک که در آن وقت هیجده ساله و ساقی مجلس بوده - چنانچه بیهقی در صفحه ٢٩ جلد هشتم سنن(1) از خود انس نقل می نماید که گفت من در آن روز از همه کوچک­تر و ساقی مجلس بودم - (هم همۀ شدید در مجلس).

شیخ: (با عصبانیت) به ذات پروردگار این خبر از ساخته های دشمنان ما می باشد.

ص: 485


1- سنن الکبری، بیهقی، 8/290، کتاب الاشربه و الحد فیها، باب ما جاء فی تفسیر الخمر الذی نزل تحریمها. بیهقی حدیث را این گونه نقل می کند: حدثنا المعتمر بن سلیمان قال: سمعت ابی قال: سمعت انس بن مالک یقول: کنت قائما علی الحی اسقیهم علی عمومتی و انا اصغرهم سنا من فضیخ لهم قال: فجاء رجل ان الخمر قد حرمت فقالوا...

داعی: (با تبسّم) خیلی تند رفتید و قسم بی جائی یاد نمودید تقصیر شما هم نیست مطالعاتتان کم است و اگر زحمت مراجعه به کتب را به خود می دادید می دیدید که اکابر علماء خودتان نوشته اند - پس استغفار کنید.

ناچار شدم برای روشن شدن ذهن آقایان محترم که بدانید ما آنچه می گوئیم نقل قول علمای خودتان را می نمائیم به بعض از اسناد این واقعه که در نظر دارم اشاره نمایم.

محمد بن اسماعیل بخاری در تفسیر آیه خمر در سوره مائده در صحیح(1) خود و مسلم ابن حجّاج در کتاب اشربه باب تحریم الخمرصحیح(2) خود و امام احمد حنبل در صفحه ١٨١ و ٢٢٧ جلد سیم مسند(3) و ابن کثیر در صفحه ٩٣ و

ص: 486


1- صحیح بخاری، 6/388، ح 1043، کتاب التفسیر، سوره مائده، ذیل آیه {انما الخمر و المیسر...} بخاری این حدیث را نقل کرده است: ... حدثنا عبد العزیز بن صهیب قال: قال انس بن مالک: ما کان لنا خمر غیر فضیخکم هذا الذی تسمونه الفضیخ، فانی لقائم اسقی ابا طلحة و فلانا و فلانا اذ جاء رجل فقال: و هل بلغکم الخبر؟ فقالوا: ما ذاک؟ قال: حرمت الخبر. قالوا: أهرق هذا القلال یا انس. قال: فما سألوا عنها و لا راجعوها بعد خبر الرجل. فلاناً و فلاناً چه کسانی بودند که بخاری به خاطر حفظ آبروی آنها از آوردن نام آنان خودداری کرده است؟
2- صحیح مسلم، 3/1570، ح 4، کتاب الأشربه، باب تحریم الخمر.. مسلم نیز حدیث را مانند بخاری نقل کرده است.
3- مسند احمد حنبل، 3/181، مسند انس بن مالک. احمد بن حنبل این حدیث را نقل کرده است: عن انس قال: کنت اسقی ابا عبیدة بن الجراح و ابی بن کعب و سهیل بن بیضاء و نفرا من اصحابه عند ابی طلحة و انا اسقیهم حتی کاد الشراب ان یأخذ فیهم، فأتی آت من المسلمین فقال: او ما شعرتم ان الخمر قد حرمت؟ فما قالوا حتی ننظر و نسأل فقالوا: یا انس اکف ما بقی فی انائک. قال: فوالله ما عدوا فیها و ما هی الا التمر و البسر و هی خمرهم یومئذ. و نیز در همین جلد ص227، مسند انس بن مالک، این حدیث را نقل کرده است: عن انس قال: کنت ساقی القوم یوم حرمت الخبر قال: و کان ابو طلحة قداجتمع الیه بعض اصحابه، فجاء رجل فقال: ألا ان الخمر قد حرمت. قال: فقال لی ابو طلحة: اخرج فانظر. قال: فخرجت فنظرت فسمعت منادیا ینادی: ألا ان الخمر قد حرمت. قال: فأخبرته. قال: فأذهب فارهقها. قال: فقال بعضهم: قد قتل سهیل بن بیضاء و هی فی بطنه.

٩4 جلد دوم تفسیر(1) و جلال الدین سیوطی درصفحه ٣٢١ جلد دوّم درّ المنثور(2) و طبری در صفحه ٢4 جلد هفتم تفسیر(3) و ابن حجر عسقلانی در صفحه ٢٢ جلد چهارم اصابه(4) و در صفحه ٣٠ جلد دهم فتح الباری و بدر الدین

ص: 487


1- تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر، 2/83، ذیل آیه 90، سوره مائده. ابن کثیر علاوه بر احادیث گذشته به این حدیث نیز اشاره کرده است: عن انس بن مالک قال: بینما انا ادیر الکأس علی ابی طلحة و ابی عبده بن الجراح و ابی دجانة و معاذ بن جبل و سهیل بن بیضاء حتی مالت رؤسهم من خلیط بسر و تمر فسمع منادیا ینادی ألا ان الخمر قد حرمت...
2- در المنثور، سیوطی، 2/567، ذیل آیه 90، سوره مائده، سیوطی حدیث را مانند حدیث دوم مسند احمد نقل می کند. و نیز در ص560 همین آیه این حدیث را نقل می کند: و أخرج ابو یعلی عن انس قال: نزل تحریم الخمر فدخلت علی ناس من اصحابی و هی بین ایدیهم فضربتها برجلی و قلت انطلقوا الی رسول الله فقد نزل حریم الخمر و شرابهم یومئذ البسر و التمر.
3- جامع البیان، طبری، 5/50، ح9771، ذیل آیة 93 سوره مائده، طبری حدیث را مانند حدیث دوم مسند احمد نقل می کند و نیز در ص46، همین جلد ح9765، ذیل آیه 90 سوره مائده این حدیث را نقل می کند: عن مصعب بن سعد عن ابیه سعد، انه قال: صنع رجل من الأنصار طعاما فدعانا، قال: فضربنا الخمر حتی انتشینا فتفاخرت الأنصار و قریش فقالت الأنصار: نحن افضل منکم. فأخذ رجل من الأنصار لحی جمل فضرب به انف سعد، ففزره فکان سعدا ففزر الأنف فنزلت هذا الآیه: {یا ایها الذین آمنوا انما الخمر...}
4- سبل الهدی و الرشاد، ابن حجر، 7/39، رقم 9637، شرح حال ابوبکر بن شعبوب اللیثی. ابن حجر این حدیث را نقل کرده است: حدثنا انس بن مالک قال: کنت ساقی القوم و فیهم رجل یقال له ابوبکر من بنی کنانة فلما شرب قال نحیی ام بکر... قال: فنزل تحیم الخمر.

حنفی در صفحه٨4 جلد دهم عمده القاری(1) و بیهقی در صفحه ٢٨6 و ٢٩٠ سنن(2) و دیگران شرح قضایا را مفصّل و مبسوط نقل نموده اند.

شیخ: شاید قبل از تحریم بوده نه بعد ازتحریم.

داعی: روی قواعد مندرجۀ در کتب تفاسیر و تاریخ معلوم می شود بعد از ورود آیات تحریم، بعض از مسلمین و صحابه شراب ممنوع را می خوردند.

چنانچه محمد بن جریر طبری در صفحه ٢٠٣ جلد دوم تفسیر کبیر(3) خود

ص: 488


1- عمده القاری، بدر الدین حنفی، 21/168. بدر الدین حنفی حدیث را مانند حدیث اول مسند احمد نقل می کند.
2- سنن الکبری، بیهقی، 8/286، کتاب الأشربه و الحد فیها، باب ما جاء فی تحریم الخمر. بیهقی حدیث را اینگونه نقل کرده است: عن انس قال: کنت ساقی القوم یوم حرمت الخمر فی بیت ابی طلحة و ما شرابهما الا الفضیح لابسر و التمر فإذا مناد ینادی قال:اخرج فانظر فخرجت فإذا مناد ینادی ألا ان الخمر قدحرمت. قال: فجرت فی سکک المدینة. قال: فقال لی ابو طلحة اخرج فأهرقها فأهرقتها فقالوا: او قال بعضه قتل فلان و قتل فلان و هی فی بطونهم...
3- جامع البیان، طبری، 2/492، ح 3307، ذیل آیه 219، سوره بقره. طبری حدیث را این گونه نقل کرده است عن ابی القموص زید بن علی قال: انزل الله عزوجل فی الخمر ثلاث مرات فأول ما انزل قال الله: { یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ قُلْ فیهِما إِثْمٌ کَبیرٌ وَ مَنافِعُ لِلنّاسِ وَ إِثْمُهُما أَکْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما} قال: فشربها من المسلمین من شاء الله منهم علی ذلک. حتی شرب رجلان فدخلا فی الصلاة فجعلا یهجران کلاما لا یدری عوف ما هو فانزل الله عزوجل فیهما {یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُکاری حَتّی تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ} فشربها من شربها منهم و جعلوا یتقونها عند الصلاة حتی شربها فیما زعم ابو القموص رجل، فجعل ینوح علی قتلی بدر... قال: فبلغ ذلک رسول الله، فجاء فزعا یجر ردائه من الفزع، حتی انتهی الیه. فلما عاینه الرجل، فرفع رسول الله صلی الله علیه وآله شیئاً کان بیده لیضربه قال: اعوذ بالله من غضب الله و لا اطعهما ابداً. فأنزل تحریمها {یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیْسِرُ وَ اْلأَنْصابُ وَ اْلأَزْلامُ} إلی قوله: {فهل انتم منتهون} فقال: عمر بن الخطاب: انتهینا انتهینا! و نیز زمخشری در ربیع الابرار، 5/51 و 52 و 53، باب اللهو اللذات و القصف..، حدیث دیگری را نقل می کند که محتوای حدیث طبری روشن تر می شود. زمخشری می نویسد: انزل الله فی الخمر ثلاث آیات. اولها { یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ} فکان المسلمون بین شارب و تارک الی ان شرب رجل و دخل فی الصلاة فهجر فنزلت {یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُکاری} فشربها من شرب من المسلمین حتی شربها عمر فأخذ لحی بعیر فشج رأس عبدالرحمن بن عوف، ثم قعد ینوح علی قتلی بدر بشعر الاسود بن عبد یغوث... فبلغ ذلک رسول الله صلی الله علیه وآله، فخرج مغضبا یجر ردائه، فرفع شیئا کا فی یده لیضربه فقال: اعوذ بالله من غضب الله و رسوله فأنزل الله تعالی {انما یرید الشیطان} الی قوله {فهل انتم منتهون} فقال عمر انتهینا. و ابن ابی شیبه در المصنف، 6/502، ح 2، کتاب الحدود، باب النبیذ من رأی فیه حدا این حدیث را نقل می کند: عن حسان بن مخارق قال: بلغنی ان عمر بن الخطاب سایر رجلا فی سفر و کان صائما فلما افطر اهوی الی قربة لعمر معلقة فیها نبیذ قد خضخضها البعیر، فشرب منها فسکر، فضره، الحد. فقال له: انما شربت من قربتک. فقال له عمر: انما جلدناک لسکرک. شگفتی است بنا بر آنچه در مدارک موجود است گویا تا لحظه آخر عمر خلیفه دوم، شرب خمر حرام نشده بود. احمد بن حنبل در مسند خود، 1/42، مسند عمر بن الخطاب چنین نقل می کند: فقال سالم: فسمعت عبد الله بن عمر یقول: قال عمر: أرسلوا الی طبیبنا نیظر جرحی هذا قال: فأرسلو الی طبیب من العرب، فسقی عمر نبیذاً فشبه النبیذ بالدم من الطعنة التی تحت السرة. همچنین ابن سعد در الطبقات الکبری، 3/277- 270، طبقات البدریین من المهاجرین طبقه الاولی، ذکر استخلاف عمر، همین حدیث را به الفاظ و طرق مختلف نقل کرده است که به یک حدیث اشاره می کنیم: عند عبد الله بن عبید بن عمیر ان عمر بن الخطاب لما طعن قال له الناس: یاامیر المؤمنین لو شربت شربة. فقال: أسقونی نبیذا و کان من احب الشراب الیه فخرج النبیذ من جرحه مع صدید الدم... این روایت در کتب دیگر اهل تسنن نیز آورده شده است: مسند احمد، 1/42، مسند عمر بن الخطاب؛ فتح الباری، ابن حجر، 7/52؛ تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر، 44/314، تا 415؛ و ج44/430، 431؛ تاریخ المدینه، ابن شبه، 3/909، 913. «محقق»

ص: 489

مسندا از أبی القموس زید بن علی نقل نموده که گفت خداوند سه مرتبه آیات خمریه نازل فرموده مرتبۀ اول آیه ٢١٩ سوره (بقره)

{یَسْئَلُونَک عَنِ اَلْخَمْرِ وَ اَلْمَیْسِرِ قُلْ فِیهِمٰا إِثْمٌ کبِیرٌ وَ مَنٰافِعُ لِلنّٰاسِ وَ إِثْمُهُمٰا أَکبَرُ مِنْ نَفْعِهِمٰا}

القموس زید بن علی نقل نموده که گفت خداوند سه مرتبه آیات خمریه نازل فرموده مرتبۀ اول آیه ٢١٩ سوره (بقره)

{یَسْئَلُونَک عَنِ اَلْخَمْرِ وَ اَلْمَیْسِرِ قُلْ فِیهِمٰا إِثْمٌ کبِیرٌ وَ مَنٰافِعُ لِلنّٰاسِ وَ إِثْمُهُمٰا أَکبَرُ مِنْ نَفْعِهِمٰا}

(ای پیغمبر از تو از حکم شراب و قمار می پرسند بگو: این دو کار، گناه بزرگ است و سودهایی برای مردم دارد ولی زیان گناه آن بیش از منفعت آن است).

نازل گردید ولی مسلمین متنبّه نگردیده و می خوردند شراب را، حتی دو نفر شراب خورده و مست به نماز مشغول شدند و کلمات بی معنی می گفتند خداوند آیه 4٣ سوره 4(نساء) را نازل فرموده که:

{یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَقْرَبُوا اَلصَّلاٰةَ وَ أَنْتُمْ سُکٰاریٰ حَتّٰی تَعْلَمُوا مٰا تَقُولُونَ}

(ای اهل ایمان هرگز در حال مستی به نماز نزدیک نشوید، تا بدانید چه می گویید و چه می کنید)

بازهم می خوردند شراب را، ولی در حال مستی به نماز نمی ایستادند تا آنکه روزی مردی شراب خورد (بنا بروایت بزّار و ابن حجر و ابن مردویه أبو بکر بود) و اشعاری در مرثیۀ کشته گان بدر گفت. رسول الله صلی الله علیه وآله شنید

با حال غضب

ص: 490

تشریف آورد با چیزی که در دست مبارکش بود خواست او را بزند گفت پناه می برم به خدا از غضب خدا و پیغمبرش به خدا قسم دیگر نمی خورم آنگاه نازل گردید آیۀ ٩١ سوره 5(مائده) که:

{یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا اَلْخَمْرُ وَ اَلْمَیْسِرُ وَ اَلْأَنْصٰابُ وَ اَلْأَزْلاٰمُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ اَلشَّیْطٰانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّکمْ تُفْلِحُونَ.}

(ای اهل ایمان: شراب و قمار و بت پرستی و تیرهای گروبندی (که رسمی بود در جاهلیت) تماما پلیدی و از عمل شیطان است، البته از آن دوری کنید تا رستگار شوید.)

ما حصل از آنچه عرض شد آن بود که آقایان بدانید صحابه هم مانند سایر مؤمنین و مسلمین خوب و بد داشتند یعنی هر کدام از آنها که در اطاعت اوامر خدا و پیغمبر جدّی بودند به منتها درجه سعادت رسیدند و هر کدام تابع هوای نفس فریب شیطان خوردند، فاسد شدند.

پس آن کسانی که در مقام طعن و انتقاد به صحابه هستند دلائل منطقی دارند می گویند. مطاعن زشت و ناپسند صحابه، علاوه بر آنکه در کتب معتبرۀ خودتان ثبت است با شواهد آیات قرآنیه مورد مذمت قرار گرفته، به همین جهت مورد انتقاد شیعیان واقع شده. چنانچه جواب منطقی در مقابل انتقادات منطقی باشد مورد قبول است.

یکی از صفات مذمومه اینست که آدمی حب و بغض بی جا بکار بَرد، یعنی روی محبت و علاقه ای که به فردی یا افرادی دارد، اعمال و یا افعال و گفتار آنها را تماما با چشم خوبی ببیند و بگوید ابدا بدی در عالم وجود ندارد.

ص: 491

حافظ: بسیار خوب بفرمائید اعمال و افعال زشت و ناپسند اصحاب از چه قبیل بوده چنانچه منطبق با دلیل و برهان باشد ما هم قبول می نمائیم.

در نقض عهد نمودن صحابه

داعی: عجب است که بعد از این همه صفات مذمومۀ آنها (که مختصری از مفصل عرض شد) تازه می فرمائید صفات مذمومۀ آنها چه بوده؟! - اینک برای تأیید عرایضم به یکی از اعمال زشت و ناپسندی که از آنها صادر گردیده و در تمام کتب فریقین ثبت می باشد اشاره می نمایم و آن عمل نقض عهد و بیعت آنها بوده که خداوند متعال در قرآن مجید ناقضین عهد را مورد انتقاد و لعن قرار داده علاوه بر آنکه در آیه ٩٣ سوره ١6(نحل) وفای به عهد را واجب نموده که می فرماید:

{وَ أَوْفُوا بِعَهْدِ اَللّٰهِ إِذٰا عٰاهَدْتُمْ وَ لاٰ تَنْقُضُوا اَلْأَیْمٰانَ بَعْدَ تَوْکیدِهٰا}

(امر دراین آیه برای وجوب است علی الاقوی) چون (با خدا و رسول بندگانش) عهدی نمودید به آن عهد وفا کنید. سوگند به پیمان را که مؤکد و استوار گردید مشکنید.)

و در آیه ٢5 سوره ١٣(رعد) ناقضین عهد راملعون خوانده که می فرماید:

{وَ اَلَّذِینَ یَنْقُضُونَ عَهْدَ اَللّٰهِ مِنْ بَعْدِ مِیثٰاقِهِ وَ یَقْطَعُونَ مٰا أَمَرَ اَللّٰهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ وَ یُفْسِدُونَ فِی اَلْأَرْضِ أُولٰئِک لَهُمُ اَللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ اَلدّٰارِ}

(آنان که پس از پیمان بستن، (با خدا و رسول) عهد خود را شکستند و هم آن چه خدا امر به پیوند آن کرده (مانند صله رحم و دوستی و ولایت علی علیه السّلام) پاک بگسستند و در روی زمین فتنه و فساد بر انگیختند

ص: 492

مرایشانراست لعنت و دوری از رحمت و ابتلاء به عذاب دوزخ.)

پس به حکم آیات قرآن مجید و اخبار بسیاری که در کتب ما و شما وارد است نقض عهد نمودن گناه بزرگ است خصوصا نقض عهد با خدا و به امر خدا و به دستور رسول خداصلی الله علیه وآله که قطعا برای اصحاب و نزدیکان آن حضرت اقبح قبایح بوده است.

حافظ: کدام عهد و بیعتی بوده که به امر خدا و رسول ابلاغ شده و اصحاب و یاران پیغمبرصلی الله علیه وآله نقض عهد نمودند تا بگوئیم مشمول آیات قرآنی واقع شدند؟ گمان می کنم اگر توجه نمائید خواهید تصدیق نمود که اینها از جعلیّات عوام شیعه می باشد و إلاّ صحابۀ رسول الله صلی الله علیه وآله مبرّای از این اعمال بوده اند.

محمد و علی صادقین در قرآنند

داعی: مکرر عرض کرده ام که شیعیان چون ناچارند پیروی از موالی صادق و مصدّق خود بنمایند و إلا شیعه نخواهند بود. پس خواص و عوام آنها هرگز جعل خبر نمی نمایند و دروغ نخواهند گفت برای آنکه موالی آنها به تمام معنی صادق و مصدّق بودند که قرآن مجید به صدق آنها شهادت داده بنا بر آنچه علماء بزرگ خودتان از قبیل امام ثعلبی(1) و جلال

الدین سیوطی(2) در تفسیر و حافظ ابو نعیم

ص: 493


1- الکشف و البیان، ثعلبی، 5/109، ذیل آیه 119، سوره بقره. ثعلبی این دو روایات را نقل می کند: یک- عن ابن عباس فی هذه الآیة {یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا الله وَ کُونُوا مَعَ الصّادِقینَ} قال مع علیّ بن ابی طالب و اصحابه. دو- عن ابی جعفرعلیه السّلام فی قوله تعالی {وَ کُونُوا مَعَ الصّادِقینَ} قال مع آل محمدصلی الله علیه وآله
2- در المنثور، سیوطی، 3/517، ذیل آیه 119 سوره توبه.صلی الله علیه وآله سیوطی این حدیث را نقل کرده است: عن ابن عباس فی قوله تعالی: {وَ کُونُوا مَعَ الصّادِقینَ} قال: مع علیّ بن ابی طالب.

اصفهانی در ما نزل من القرآن فی علیّ(1) و خطیب خوارزمی در مناقب(2) و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب ٣٩ ینابیع الموده(3) ازخوارزمی و حافظ ابو نعیم و حموینی و محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 6٢ کفایه الطالب(4) مسنداً و نیز از تاریخ محدث شام، همگی نقل نموده اند که مراد از صادقین در آیه ١٢٠ سوره ٩(توبه) که می فرماید:

ص: 494


1- عن جعفر بن محمد، {اتَّقُوا الله وَ کُونُوا مَعَ الصّادِقینَ} قال: [یعنی مع] محمد و علی علیهم السّلام. ما نزل من القرآن فی علیّ، ابو نعیم اصفهانی، ذیل همین آیه (با استفاده از النور المشتعل، ص101-105، ح 23و 25.)
2- مناقب خوارزمی، ص280، ح 273، فصل17. خوارزمی حدیث را این گونه نقل کرده است: عن ابی صالح، عن ابن عباس (فی قوله) {اتَّقُوا الله وَ کُونُوا مَعَ الصّادِقینَ} قال: هو علیّ بن ابی طالب علیه السّلام
3- ینابیع الموده، قندوزی، 1/358، ح15 و 16، باب 39. قندوزی حدیث را این گونه نقل کرده است: أخرج موفق بن احمد الخورازمی عن ابی صالح عن ابن عباس قال: الصادقون فی هذه الآیة محمد و اهل بیته. ایضا ابو نعیم الحافظ و الحموینی اخرجاه عن ابن عباس بلفظه. ایضا ابو نعیم اخرجه عن جعفر الصادق علیه السّلام ایضا ابو نعیم و صاحب المناقب اخرجا عن الباقر و الرضا قالا: الصادقون هم الأئمة من اهل البیت.
4- کفایه الطالب، گنجی شافعی، ص236، باب 62. گنجی حدیث را مانند در المنثور نقل می کند و نیز ابن عساکر در تاریخ دمشق، 42/361، رقم 4933، شرح حال علیّ بن ابی طالب حدیث را مانند در المنثور نقل می کند، مزی در تهذیب لاکمال، 5/84، باب فضائل علی علیه السّلام حدیث را این گونه نقل می کند: عن جعفر بن محمد فی قوله تعالی: {اتَّقُوا الله وَ کُونُوا مَعَ الصّادِقینَ} قال محمد و علی.

{یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا اِتَّقُوا اَللّٰهَ وَ کونُوا مَعَ اَلصّٰادِقِینَ}

(ای اهل ایمان خدا ترس باشید و پیرو باشید با مردمان راستگو (که محمد و علی و ائمه عترت آنها باشند))

محمّد وعلی علیهم السّلام هستند و در بعضی از آن روایات مراد از صادقین، پیغمبر صلی الله علیه وآله و أئمّه از

اهل بیت آن حضرت هستند.

پس پیروان آن خاندان جلیل از عارف و عامی، أهل جعل و دروغ نیستند زیرا جعل و دروغ را باید کسی بگوید که دلائل صدق و راستی بر حقّانیّت خود نداشته باشد. آنچه را شیعیان می گویند همان است که اکابر علماء و مورخین خودتان ثبت و ضبط نموده اند. اگر ایرادی هست اول باید به علماء خودتان بگیرید که چرا نوشته اند.

اگر أکابر علماء خودتان نقض عهد صحابه را در کتب معتبر خود ننوشته بودند هرگز داعی در همچو مجلسی تفوّه به چنین کلامی نمی نمودم.

حافظ: کدام یک از علماء جماعت و در کجا نوشته اند که صحابه نقض عهد نمودند و نقض عهد آنها چه بوده؟ به حرف که مطلب درست نمی شود.

داعی: حرف نیست بلکه برهان و منطق و حقیقت است. در بسیاری از جاها صحابه نقض عهد نمودند و بیعتی را که خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله أمر به آن نمود شکستند که اهم از همه آنها عهد و بیعت در غدیر خم بوده است.

در حدیث غدیر و چگونگی آن

که جمهور علماء فریقین (شیعه و سنی) معترفند که روز هیجدهم ذی الحجه الحرام در حجه الوداع سال دهم هجرت، زمان برگشتن از مکه معظمه تمامی

ص: 495

اصحاب را در بیابانی که آنجا را غدیر خم می گفتند جمع نمود. حتی جلو رفته گان قافله را به امر آن حضرت برگرداندند و عقب ماندگان هم رسیدند که به سند شیعه و اکثر علماء و مورخین بزرگ خودتان هفتاد هزار نفر و به سند بعض از علماء شما از قبیل امام ثعلبی در تفسیرش(1)

و سبط ابن جوزی در تذکره خواص الامّه فی معرفه الائمّه(2) و دیگران(3) یکصد و بیست هزار نفر حاضر در غدیر خم بودند. رسول اکرم خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله تشریف برد بالای منبری که برای آن حضرت مرتب نمودند خطبۀ بسیار طولانی قرائت فرمود که غالب آن خطبه در مدایح و فضایل مولانا أمیر المؤمنین علی علیه السّلام

بود و غالب آیاتی که درباره

ص: 496


1- الکشف و البیان، ثعلبی، 10/35، ذیل آیه 1 سوره معراج. ثعلبی حدیث را این گونه نقل کرده است: عن جعفر بن محمد عن آبائه فقال: لما کان رسول الله صلی الله علیه وآله بغیدر خم نادی بالناس فاجتمعوا، فأخذ بید علی فقال: «من کنت مولاه فعلی مولاه» فشاع ذلک و طار فی البلاد فبلغ ذلک الحرث بن النعمان القهری فأتی رسول الله صلی الله علیه وآله علی ناقة له حتی أتی الأبطح...
2- تذکره الخواص، سبط ابن جوزی، ص37، باب 2، حدیث فی قوله علیه السّلام من کنت مولا... باب الکلام علی الحدیث سبط ابن الجوزی می نویسد: اتفق علماء السیر علی ان قصة الغدذیر کانت بعدرجوع النبی صلی الله علیه وآله من حجة الوداع فی الثامن عشر من ذی الحجة، جمع الصحابة و کانوا مأة و عشرین الفا و قال: «من کنت مولاه فعلی مولاه»، الحدیث نص علی ذلک بصریح العبارة دون التلویح و الإشارة.
3- السیره الحلبیه، 3/257، باب حجه الوداع. حلبی این گونه نقل می کند: و عند خروجه صلی الله علیه وآله للحج، اصاب الناس بالمدینة جدری بضم الجیم و فتح الدال و فتحهما او حصبة منعت کثیرا من الناس من الحج معه صلی الله علیه وآله و مع ذلک کان معه جموع لا یعلمها الا الله تعالی، قیل کانوا اربعین الفا و قیل کانوا سبعین الفا و قیل کانوا تسعین الفا و قیل کانوا مائة الف و اربعة عشر الا و قیل عشرین الفا و قیل کانوا اکثر من ذلک...

علی علیه السّلام نازل شده قرائت و تجدید نمودند و جامعه امت را به خوبی متوجه مقام مقدس ولایت امیر المؤمنین علیه السّلام نموده آنگاه فرمودند:

«معاشر الناس الست اولی بکم من انفسکم؟ قالوا: بلی! قال: من کنت مولاه فهذا علیّ مولاه»

(ای جماعت مردم ایا من اولی به تصرف از شما در نفسهای شما نیستم؟ (اشاره به آیه شریفه {النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم} عرض کردند: چرا. فرمود: هر کس من مولای او هستم، (یعنی اولی به تصرف در امر اوهستم) پس این علی علیه السّلام مولای اوست (یعنی اولی به تصرف درامر او می باشد))

آنگاه دست ها را برداشت و دعا کرد:

{اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله}

(خداوندا دوست بدار کسی که علیّ را دوست بدارد و دشمن بدار کسی که علی را دشمن بدارد. یاری کن کسی را که علی رایاری کند و واگذار کسی را که علی را واگذارد.)

سپس امر فرمود خیمه ای برپا کردند و أمیر المؤمنین را امر فرمود در خیمه بنشیند و به تمام امت که حاضر بودند امر فرمود بروید و با علی بیعت کنید زیرا که من از جانب پروردگار مأمورم که از شما بیعت برای علی بگیرم.

«اوّل من بایع ذلک الیوم علیّا کان عمر ثمّ ابا بکر ثمّ عثمان ثمّ طلحة ثمّ زبیر و کانوا یبایعون ثلاثة ایام متواترة»

(اول کسی که آن روز بیعت کرد عمر و پس از آن ابو بکر و عثمان و طلحه و زبیر بودند. این پنج نفر هر سه روز که پیغمبر در آن بیابان توقف

ص: 497

فرموده متوالیا بیعت نمودند.)

حافظ: آیا می شود باور نمود که امر با این پر اهمیتی که شما بیان نمودید واقع شده باشد و علماء بزرگ آن را نقل ننموده باشند.

داعی: هیچ انتظار نداشتم که شما این قسم بیان نمائید در حالتی که قضیّۀ غدیر خم کالشمس فی رابعه النهار ظاهر و هویدا می باشد و کسی انکار این معنی را نمی نماید مگر عنود لجوج که خود را رسوا و مفتضح نماید.

چه آنکه جمهور علماء ثقات شما این وقعۀ مهم را در کتب معتبرۀ خود ثبت نموده اند که به بعض آنها که در نظر دارم برای وضوح مطلب اشاره می نمایم تا بدانید که مورد قبول و باور جمهور از أکابر علماء خودتان می باشد.

روات معتبره از علماء عامه در نقل حدیث غدیر خم

(١) امام فخر الدین رازی در تفسیر کبیر مفاتیح الغیب(1).

(٢) امام احمد ثعلبی در تفسیر کشف البیان(2).

ص: 498


1- تفسیر الکبیر، فخر ارزی، 12/49، ذیل آیه 67 سوره مائده. فخر رازی می نویسد: نزلت الآیة {یا ایها الرسول بلغ ما انزل...} فی فضل علیّ بن ابی طالب علیه السّلام و لما نزلت هذه الآیة خذ بیده و قال: «من کنت مولاه فعلی مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه»...
2- الکشف و البیان، ثعلبی، 4/92، ذیل آیه 67، سوره مائده. ثعلبی حدیث را مانند فخر ارزی نقل می کند.

(٣) جلال الدین سیوطی در تفسیر درّ المنثور(1).

(4) ابو الحسن علی بن احمد واحدی نیشابوری در اسباب النزول(2).

(5) محمّد بن جریر طبری در تفسیر کبیر.

(6) حافظ أبو نعیم اصفهانی در کتاب ما نزل من القرآن فی علی(3) و در حلیه الاولیاء(4).

ص: 499


1- . در المنثور، سیوطی، 2/528، ذیل آیه 67 سوره مائده. سیوطی حدیث را این گونه نقل می کند: عن ابی سعید خدری قال نزلت هذه الآیة {یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک...} علی رسول الله صلی الله علیه وآله یوم غدیر خم فی علیّ بن ابی طالب.
2- اسباب النزول، واحدی نیشابوری، ص135، ذیل آیه 67، سوره مائده. واحدی حدیث را مانند سیوطی نقل می کند.
3- ما نزل من القرآن فی علیّع ابو نعیم اصفهانی، ذیل همین آیه (با استفاده از النور المشتعل، ص56057، ح 4) ابو نعیم این حدیث را نقل کرده است: عن ابی سعید الخدری ان النبی صلی الله علیه وآله دعا الناس الی علی فی غدیر خم و امر بما تحت الشجر من الشوک فقمّ و ذلک یوم الخمیس، فدعا علیّاً فأخذ بضبعیه فرفعهما حتی نظر الناس الی بیاض ابطی رسول الله صلی الله علیه وآله ثم لم یتفرقوا حتی نزلت هذه الآیة {الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی وَ رَضیتُ لَکُمُ اْلإِسْلامَ دینًا} فقال رسول الله صلی الله علیه وآله: الله اکبر علی اکمال الدین واتمام النعمة و رضی الرب برسالتی و بالولایة لعلی علیه السّلام من بعدی ثم قال: من کنت مولاه فعلی مولاه. اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله.
4- حلیه الاولیاء، ابو نعیم اصفهانی، 5/364، رقم 324، شرح حال عبد الملک بن عمر بن عبد العزیز. ابو نعیم این حدیث را نقل کرده است: ... حدثنی عدة انهم سمعوا النبی صلی الله علیه وآله یقول: «من کنت مولاه فعلی مولاه»

(٧) محمّد بن اسماعیل بخاری در صفحه ٣٧5 جلد اول تاریخ(1) خود.

(٨) مسلم بن حجاج نیشابوری در صفحه ٣٢5 جلد دوم صحیح(2).

(٩) أبی داود سجستانی در سنن.

(١٠) محمد بن عیسی ترمذی در سنن(3).

(١١) حافظ ابن عقده در کتاب الولایه(4).

(١٢) ابن کثیر شافعی دمشقی در تاریخ(5)خود.

ص: 500


1- تاریخ الکبیر، بخاری، 1/375، رقم 1191، شرح حال اسماعیل بن نشیط العامری. بخاری حدیث را این گونه نقل می کند: عن جمیل بن عامر ان سالما حدثه سمع من سمع النبی صلی الله علیه وآله یقول یوم غدیر خم: «من کنت مولاه فعلی مولاه».
2- صحیح مسلم، 4/1873، ح 36، کتاب فضائل الصحابه، باب من فضائل علیّ. مسلم حدیث را این گونه نقل می کند: حدثنی یزید بن حیان قال: انطلقت انا و حصین سبرة و عمر بن مسلم الی زید بن ارقم، فلما جلسنا الیه قال له حصینک لقد لقیت یا زید خیرا کثیرا رأیت رسول الله صلی الله علیه وآله و سمعت حدیثه و غزوت معه و صلیت خلفه، لقد لقیت یا زید خیرا کثیرا حدثنا یا زید ما سمعت من رسول الله. قال: یابن اخی و الله لقد کبرت سنی و قدم عهدی و نسیت بعض الذی کنت اعی من رسول الله فما حدثتکم فاقبلوا و ما لا، فلا تُکلِّفونیه، قم قال: قام رسول لله یوما فینا خطبا بماء یدعی خمّاً، بین مکة و المدنیة، فحمد الله و اثنی علیه و وعظ و ذکر.ثم قال: «اما بعد ألا ایها الناس فانما انا بشر یوشک ان یأتی رسول ربی فأجیب. و انا تارک فیکم ثقلین؛ اولهما کتاب الله فهی الهدی و النور، فخذوا بکتاب الله واستمسکوا به» فحث علی کتاب الله و رغب فیه. ثم قال: «و اهل بیتی ذکرکم الله فی اهل بیتی، اذکرکم الله فی اهل بیتی، اذکرکم الله فی اهل بیتی»
3- الجامع الصحیح، ترمذی، ص978، ح 3722، کتاب المناقب، مناقب علیّ بن ابی طالب علیه السّلام ترمذی حدیث را اینگونه نقل می کند: عن ابی سریحة او زید بن ارقم شک شعبة عن النبی صلی الله علیه وآله قال: من کنت مولاه فعلی مولاه.
4- الولایه، ابن عقده، ص206، ذیل روایات ابوهریره. ابن عقده حدیث را این گونه نقل می کند: عن ابی هریرة انه سمع رسول الله یقول: من کنت مولاه فعلی مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه.
5- البدایه و النهایه، ابن کثیر، 5/230، و 231، کتاب حجه الوداع، سال 10 هجری، فصل فی ایراد الحدیث الدال علی انه علیه السّلام خطب بمکان بین مکه و المدینه.... ابن کثیر حدیث را اینگونه نقل می کند: و قال الامام احمد: حدثنا عفان، حدثنا ابو عوانة عن المغیرة عن ابی عبید عن میمون ابی عبد الله قال زید بن ارقم و انا اسمع: نزلنا مع رسول لله صلی الله علیه وآله منزلا یقال له وادی خم، فأمر بالصلاة فصلاها بهجیر. قال: فخطبنا و ظل رسول اله صلی الله علیه وآله بثوب علی شجرة سته من الشمس. فقال: الستم تعلمون (اولستم تشهدون) انی اولی بکل مؤمن من نفسه؟ قالوا بلی! قال: فمن کنت مولاه فان علیا مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه. ثم رواه احمد عن غندر عن شعبة عن میمون ابی عبد الله عن زید بن ارقم الی قوله من کنت مولاه فعلی مولاه. قال میمون: حدثنی بعض القوم عن زید ان رسول الله صلی الله علیه وآله قال: اللهم وال من والاه و عاد من عاداه. و هذا اسناد جید رجاله ثقات.

(١٣) امام أئمه الحدیث احمد بن حنبل (رئیس الحنابله) در صفحه ٢٨١ و ٣٧١ جلد چهارم مسند(1).

ص: 501


1- احمد بن حنبل، 4/281، مسند براء بن عازب احمد بن حنبل این حدیث را نقل کرده است. عن البراء بن عازب قال: کنا مع رسول الله فی سفر، فنزلنا بغدیر خم فنودی فینا الصلاة جامعة و کسح لرسول الله صلی الله علیه وآله تحت شجرتین فصلی الظهر و اخذ بید علی علیه السّلام فقال آلستم تعلمون انی اولی بالمؤمنین من انفسهم؟ قالوا: بلی. قال: سیتم تعلمون انی اولی بکل مؤمن من نفسه؟ قالوا: بلی، قال: فأخذ بید علی فقال: من کنت مولاه فعلی مولاه. اللهم وال من والاه و عاد من عاداه. قال: فلقیه عمر بعد ذلک فقال له هنیئاً یابن ابی طالب، اصبحت و امسیت مولی کل مؤمن و مؤمنة. و نیز در ص370 همین جلد، مسند زید بن ارقم، این حدیث را نقل کرده است: عن ابن طفیل قال: جمع علی علیه السّلام عنه الناس فی الرحبة قم قال لهم انشد الله کل امرء مسلم سمع رسول الله یقول یوم غیدر خم ما سمع لما قام فقام ثلاثون من الناس و قال ابو نعیم فقام ناس کثیر فشهدوا حین اخذه بیده فقال لناس أتعلمون انی اولی بالمؤمنین من انفسهم قالوا نعم یا رسول الله قال: من کنت مولاه فهذا مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه. و نیز در 1/84، مسند علیّ بن ابی طالب، حدیثی به همین مضمون نقل کرده است.

(١4) ابو حامد محمد بن محمد الغزّالی در سرّ العالمین(1).

(١5) ابن عبد البرّ در استیعاب(2).

(١6) محمد بن طلحۀ شافعی در صفحه ١6 مطالب السؤول(3).

(١٧) ابن مغازلی فقیه شافعی در مناقب(4).

(١٨) نور الدین بن صبّاغ مالکی در صفحه ٢4 فصول المهمه(5).

ص: 502


1- سر العالمین، ابو حامد غزالی، ص21، باب فی لمقاله الرابعه فی ترتیب الخلافه می نویسد: اجمع الجماهیر علی متن الحدیث من خطبته فی یوم غدیر خم، باتفاق الجمیع و هو یقول علیهم السّلام: من کنت مولاه فعلی مولاه فقال عمر: بخ بخ لک یا ابالحسن لقد اصبحت مولای و مولی کل مؤمن و مؤمنة
2- استیعاب، ابن عبد البر، 3/1099، باب علیّ. ابن عبد البر حدیث را این چنین نقل می کند: و روی بریدة و بو هریرة و جابر و البراء و زید بن ارقم و کل واحد منههم عن النبی صلی الله علیه وآله انه قال یوم غدیر خم: من کنت مولاه فعلی مولاه. اللهم وال من والاه و عاد من عاداه.
3- مطالب السؤول، محمد بن طلحه شافعی، ص78، باب 1، فصل 5. محمد بن طلحه شافعی این حدیث را نقل کرده است: روی ایضا بسنده ان رسول الله صلی الله علیه وآله قال: من کنت مولاه فعلی مولاه.
4- مناقب ابن مغازلی، ص22، ح 31، قوله صلی الله علیه وآله من کنت مولاه... ابن مغازلی این حدیث را نقل کرده است: عن عمر بن الخطاب قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله علی: من کنت مولاه فعلی مولاه
5- فصول المهمه، ابن صباغ مالیک، 1/238، فصل 1 فصل فی مؤاخاه رسول الله صلی الله علیه وآله و سبب تسمیته بابی تراب. ابن صباغ این حدیث را این گونه نقل کرده است: ... قال: ان اولی الناس بالمؤمنین اهل بیتی قال ذلک ثلاث مرات ثم قال فی الرابعة و اخذ بید علی اللهم من کنت مولاه فعلی مولاه.

(١٩) حسین بن مسعود بغوی در مصابیح السنه(1).

(٢٠) ابو المؤیّد موفق بن احمد خطیب خوارزمی در مناقب(2).

(٢١) مجد الدین ابن اثیر محمد بن محمد شیبانی در جامع الاصول(3).

(٢٢) حافظ ابو عبد الرحمن احمد بن علی نسائی در خصائص العلوی(4) و سنن(5).

(٢٣) سلیمان بلخی حنفی در باب 4 ینابیع الموده(6).

ص: 503


1- مصابیح السنه، بغوی، 2/199، کتاب الفتن، کتاب الفتن، باب مناقب علیّ بن ابی طالب. بغوی این حدیث را نقل کرده است: عن زید بن ارقم عن النبی صلی الله علیه وآله قال: من کنت مولاه فعلی مولاه.
2- مناقب خوارزمی، ص134، ح 150، فصل 14، خوارزمی. حدیث را این گونه نقل می کند: عن بریدة الأسلمی قال: غزوت مع علی علیه السّلام الی الیمن فرأیت منه جفوة فقدمت علی رسول الله صلی الله علیه وآله فذکرت علیا فتنقصته. فرأیت وجه رسول الله صلی الله علیه وآله یتغیر فقال: یا بریده ألستُ اولی بالمؤمنین من انفسهم؟ قلت بلی یا رسول الله. فقال: من کنت مولاه فعلی مولاه.
3- جامع الاصول، ابن اثیر، 9/468، ح 6476، باب 4، فرع 2، فضائل علیّ بن ابی طالب علیه السّلام ابن اثیر حدیث را مانند مصابیح السنه نقل می کند.
4- خصائص امیر المؤمنین، نسائی، 5 ص94، باب قول النبی صلی الله علیه وآله من کنت ولیه فعلی ولیه. نسائی حدیث را با الفاظ گوناگون نقل کرده است.
5- سنن الکبری، نسائی، 5/ 45، ح 8145، کتاب المناقب، باب 4، فضائل علی علیه السّلام نسائی حدیث را با الفاظ گوناگون نقل کرده است.
6- ینابیع الموده، قندوزی، 1/98، ح11، باب 4. قندوزی حدیث را اینگونه نقل کرده است: عن زید بن ارقم قال: نزلنا مع رسول الله صلی الله علیه وآله بوادی غدیر خم [فامر بالصلاة فصلاها بهجیر قال:] فخطبنا و ظلل لرسول الله صلی الله علیه وآله بثوب علی شجرة سمرة من الشمس فقال: ألستم تعلمون [الستم تشهدون] انی اولی بکل مؤمن من نفسه؟ قالوا: بلی. قال: من کنت مولاه فعلی مولاه. اللهم وال من والاه و عاد من عاداه.

(٢4) شهاب الدین احمد بن حجر مکی در صواعق محرقه(1) و کتاب المنح الملکیه و مخصوصا در صفحه ٢5 باب اوّل صواعق با کمال تعصّبی که داشته گوید: انّه حدیث صحیح لا مریة فیه و قد اخرجه جماعة کالترمذی و النسائی و احمد و طرقه کثیرة جدّا.

(٢5) محمد بن یزید حافظ ابن ماجۀ قزوینی در سنن(2).

(٢6) حافظ ابو عبد الله محمد بن عبد الله حاکم نیشابوری در مستدرک(3).

(٢٧) حافظ سلیمان بن احمد طبرانی در اوسط(4).

ص: 504


1- صواعق المحرقه، ابن حجر مکی، ص42، باب 1، فصل 5. ابن حجر می نویسد: قوله صلی الله علیه وآله یوم غدیر خم مرجعة من حجة الوداع بعد ان جمع الصحابة و کرر علیهم، ألست اولی بکم من انفسکم ثلاثا و هم یجبیون بالتصدیق و الاعتراف، ثم رفع ید علی و قال: من کنت مولاه فعلی مولاه. اللهم وال من والاه و... انه حدیث صحیح لا مریة فیه و قد اخرجه جماعة کالترمذی و لانسائی و احمد و طرقه کثیرا جدا.
2- سنن ابن ماجه، 1/45، ح 121، المقدمه، باب 1، فی فضائل اصحاب رسول الله صلی الله علیه وآله فضل علیّ بن ابی طالب. ابن ماجه این حدیث را اینگونه نقل می کند: عن سعد بن ای وقاص، قال قدم معاویة فی بعض حجاته، فدخل علیه سعد، فذکروا علیا فنال منه فغضب سعد و قال تقول هذا لرجل سمعت رسول الله صلی الله علیه وآله یقول: من کنت مولاه فعلی مولاه...
3- المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، 3/11)، ح 4578، کتاب معرفه، الصحابه، مناقب امیر المؤمنین. حاکم حدیث را همانند مناقب خوارزمی نقل می کند.
4- معجم الاوسط، طبرانی، 3/69، ح 2131، احادیث احمد بن زهیر. طبرانی حدیث را این گونه نقل می کند: عن عمیرة بن سعد قال: سمعت علیاً ینشد الناس من سمع رسول الله صلی الله علیه وآله یقول: من کنت مولاه فعلی مولاه؟ فقام ثلاث عشر فشهدوا ان رسول الله صلی الله علیه وآله قال: من کنت مولاه فعلی مولاه.

(٢٨) ابن اثیر جزری در اسد الغابه(1).

(٢٩) یوسف سبط ابن جوزی در صفحه ١٧ تذکره خواص الامه(2)

(٣٠) ابو عمر احمد بن عبد ربّه در عقد الفرید(3).

(٣١) علاّمۀ سمهودی در جواهر العقدین(4).

(٣٢) ابن تیمیّه احمد بن عبد الحلیم در منهاج السنّه(5).

(٣٣) ابن حجر عسقلانی در فتح الباری(6) و تهذیب التهذیب(7).

ص: 505


1- اسد الغابه، ابن اثیر جزری، 1/367، شرح حال حبه بن جوین. ابن اثیر حدیث را این گونه نقل می کند: عن حبة بن جوین العرنی البجلی قال: لما کان یوم غدیر خم، دعاالنبی صلی الله علیه وآله الصلاة جامعة نصف النهار قال: فحمد الله و اثنی علیه ثم قال: ایها الناس أتعلمون انی اولی بکم من انفسکم؟ قالوا: نعم. قال: فمن کنت مولاه فعلی مولاه...
2- تذکره الخواص، سبط الجوزی، ص36، باب 2، حدیث فی قوله تعالی من کنت مولاه فعلی مولاه. سبط ابن الجوزی حدیث را مانند حدیث اول مسند احمد نقل می کند.
3- عقد الفرید، ابن عبد ربه، 5/58، کتاب النبی صلی الله علیه وآله و خدامه، باب فضائل علیّ بن ابی طالب علیه السّلام، ابن عبد ربه حدیث را این گونه نقل می کند: قال النبی صلی الله علیه وآله من کنت مولاه فعلی مولاه..
4- جواهر العقدین، سمهودی، 2/88، فضل اهل البیت، باب4 ذکر حدیثه صلی الله علیه وآله الامه، علی المتسک بعده بکتاب ربهم و اهل بیت نبیهم. سمهودی حدیث را این گونه نقل می کند: عن ام سلمة قالت اخذ رسول الله صلی الله علیه وآله بید علی بغدیر خم فرفعها حتی رأینا بیاض ابطه فقال: من کنت مولاه فعلی مولاه... و در ص97 همین جلد درباره این حدیث می گوید: و هذا حدیث صحیح لا مریة فیه.
5- منهاج السنه، ابن تیمه، 7/319، منهج 3، فی الادله المستنده الی السنه، تابع کلام الرافضی: الثانی حدیث الغدیر. ابن تیمیه حدیث را ین گونه نقل می کند: حدیث الموالاة قد رواه الترمذی و احمد فی مسنده عن النبی صلی الله علیه وآله انه قال: من کنت مولاه فعلی مولاه.
6- فتح الباری، ابن حجر عسقلانی، 7/74، کتاب فضائل الصحابه، مناقب علیّ بن ابی طالب. ابن حجر حدیث را اینگونه نقل می کند: و اما حدیث من کنت مولاه، فقد اخرجه الترمذی و النسائی وهو کثیر الطرق جدا و قد استوعبها ابن عقده فی کتاب مفرد و کثیر من اسانیدها صحاح وحسان.
7- تهذیب التهذیب، ابن حجر عسقلانی، 7/286، رقم 4925، شرح حال علیّ بن ابی طالب. ابن حجر حدیث را این گونه نقل می کند: روی هو و ابوهریره و جابر و البراء بن عازب و زید بن ارقم عن النبی صلی الله علیه وآله انه قال یوم غدیر خم من کنت مولاه فعلی مولاه.

(٣4) ابو القاسم محمد بن عمر جار الله زمخشری در ربیع الأبرار(1).

(٣5) ابو سعید سجستانی در کتاب الدّرایه فی حدیث الولایه.

(٣6) عبید الله بن عبد الله حسکانی در دعاه الهدی إلی اداء حق الموالات.

(٣٧) رزین بن معاویه العبدری در جمع بین الصحاح الستّه.

(٣٨) امام فخر رازی در کتاب الأربعین(2) گوید اجماع نموده اند تمام امت بر این حدیث شریف.

ص: 506


1- ربیع الابرار، زمخشری، 1/85، باب الأوقات و ذکر الدنیا و الآخره، لیله الغدیر. زمخشری حدیث را این گونه نقل می کند: لیلة الغدیر، معظمة عند الشیعة محیاة فیهم بالتهجد و هی اللیلة لاتی خطب فیها رسول الله صلی الله علیه وآله بغدیر خم علی اقتاب الابل و قال فی خطبته من کنت مولاه فعلی مولاه.
2- کتاب الاربعین، فخر رازی، ٌ473، الحجه العاشره. فخر رازی می نویسد: قوله من کنت مولاه فعلی مولاه و لفظ المولی فی حق محمدصلی الله علیه وآله لا شک انه یفید انه کان مخدوما للکل و صاحب الآمر فیهم و اذا کان کذلک وجب ان یقال فی علی انه ایضا مخدوم لکل الأمة و نافذ الحکم فیهم و هذا یوجب کونه افضل الخلق و الذی یدل علی انه یفید المعنی الذی ذکرناه ما نقل ان النبی صلی الله علیه وآله لما ذکر هذا الکلام قال عمر لعلی علیه السّلام بخ بخ یا علی اصبحت مولی کل مؤمن و مؤمنة الی یوم القیامة.

(٣٩) مقبلی در احادیث المتواتره.

(4٠) سیوطی در تاریخ الخلفاء(1).

(4١) میر سید علی همدانی در موده القربی(2).

(4٢) ابو الفتح نظزی در خصائص العلوی.

(4٣) خواجه پارسای بخاری در فصل الخطاب.

(44) جمال الدین شیرازی در کتاب الاربعین.

(45) عبد الرءوف المناوی در فیض القدیر فی شرح جامع الصغیر(3).

ص: 507


1- تاریخ الخلفاء، سیوطی، ص169، باب الخلفاء الراشدون، علی بن ابی طالب، فصل فی الأحادیث الوارده فی فضله. سیوی حدیث را مانند ترمذی نقل می کند و علاوه حدیث دیگری را نیز چنین نقل می کند: و لأحمد عن ابی الطفیل قال: جمع علی الناس سنة خمس و ثلاثین فی الرحبة، ثم قال لهم: انشد بالله کل امرء مسلم سمع رسول الله صلی الله علیه وآله یقول یوم غدیر خم ما قال لما قام؟ فقالم الیه ثلاثون من الناس فشهدوا ان رسول الله صلی الله علیه وآله قال: «من کنت مولاه فعلی مولاه. اللهم وال من والاه و عاد من عاداه».
2- موده القربی، همدان، موده پنجم، (با استفاده از ینابیع الموده، قندوزی، 2/284، ح 812، باب 56). همدانی حدیث را این گونه نقل می کند: عن براء بن عازب قال: اقبل مع رسول الله صلی الله علیه وآله فی حجة الوداع، فلما کان بغدیر خم، نودی الصلاة الجامعه، فجلس رسول الله صلی الله علیه وآله تحت الشجرة و اخذ بید علی علیه السّلام و قال: ألست اولی بالمؤمنین من انفسهم؟ قالوا بلی یا رسول الله. فقال: (ألا) من کنت مولاه فعلی مولاه، ثم قال: اللهم وال من والاه و فلقیه عمر بن الخطاب، فقال: (عمر) هنیئاً لک یاعلی بن ابی طالب، اصحبت مولای و مولی کل مؤمن و مؤمنة. وفیه نزلت {یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک}
3- فیض القدیر، مناوی، 1/69، ح 10، حرف الهمزه، ذیل حدیث آفه الظرف الصلف... مناوی حدیث را این گونه نقل می کند: قال السخاوی... بشهادة الرسول امیر المؤمنین علیّ بن ابی طالب علیه السّلام القائل فیه المصطفی من کنت مولاه فعلی مولاه...

(46) محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب ١ کفایه الطالب(1).

(4٧) یحیی بن شرف النووی در کتاب تهذیب الاسماء و اللّغات(2).

(4٨) ابراهیم بن محمّد حموینی در فرائد السمطین(3).

(4٩) قاضی فضل الله بن روزبهان در ابطال الباطل.

(5٠) شمس الدین محمّد بن احمد شربینی در سراج المنیر.

(5١) ابو الفتح شهرستانی شافعی در ملل و نحل(4).

ص: 508


1- کفایه الطالب، گنجی شافعی، ص55-64، باب 1. گنجی احایث گوناگونی نقل کرده است که به یک حدیث اشاره می کنیم: عن سعید بن المسیب قال: قلت لسعد بن ابی وقاص انی ارید ان اسألک عن شیء و انی اتقیک. قال: سل عما بدا لک فانما انا عمک. قال: قلت مقام رسول لله صلی الله علیه وآله فیکم یوم غدیر خم. قال: نعم قام فینا بالظهیرة فأخذ بید علی بن ابی طالب فقال: من کنت مولاه فعلی مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه وانصر من نصره. قال: فقام ابوبکر و عمر وامسیت یا ابن ابی طالب مولی کل مؤمن و مؤمنة.
2- تهذیب الاسماء و اللغات، النووی، 1/347، رقم 429، شرح حال علیّ بن ابی طالب نووی حدیث را این گونه نقل می کند: و فی کتاب الترمذی عن ای شریحة الصحابی او زید بن ارقم شک شعبة عن النبی صلی الله علیه وآله انه قال من کنت مولاه فعلی مولاه، و رواه الترمذی و قال حدیث حسن والشک فی عین الصحابی لا یقدح فی صحة الحدیث لانهم کلهم عدول.
3- فرائد السمطین، حموینی، 1/ 63، ح 29، سمط1، باب 9، فی بیان فضیله. حموینی حدیث را این گونه نقل نموده است: عن عبد الله بن محمد بن عقیل: قال کنت عند جابر بن عبد الله فی بیته و علی بن الحسین علیه السّلام و محمد بن الحنفیة و ابو جعفرعلیه السّلام فدخل رجل من اهل العراق فقال: انشدک الله یا جابر إلا حدثتنی ما رأیت و ما سمعت من رسول الله صلی الله علیه وآله فقال: کنا بالجحفة بغدیر خم و ثم ناس کثیر من جهینة و مزینة و غفار فخرج علینا رسول الله صلی الله علیه وآله من خباء او فسطاط فأشار بیده ثلاثا فأخذ بید علی صلوات الله علیه قال: من کنت مولاه فعلی مولاه.
4- الملل و النحل، شهرستانی، 1/145، باب 6، الشیعه فرقه 3، امامیه. شهرستانی حدیث را این گونه نقل می کند: فلما وصل الی غدیر خم امر بالدوحات فقمن و نادوا الصلاة الجامعة، ثم قال رسول الله و هو علی الرحال: «من کنت مولاه فعلی مولاه. اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله و ادر الحق معه حیث دار الا هل بلغتک ثلاثا».

(5٢) حافظ ابو بکر خطیب بغدادی در تاریخ(1) خود.

(5٣) حافظ ابن عساکر ابو القاسم دمشقی در تاریخ کبیر(2).

(54) ابن ابی الحدید معتزلی در شرح نهج البلاغه(3).

ص: 509


1- تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، 7/377، رقم 3905، شرح حال حسن بن علی بن سهل العاقولی. خطیب بغدادی حدیث را این گونه نقل می کند: عن عی بن زید عن انس قال: سمعت رسول الله صلی الله علیه وآله یقول: من کنت مولاه فعلی مولاه. اللهم وال من والاه...
2- تاریخ دمشق، ابن عساکر، 42/230، رقم 4933، شرح حال علی بن ای طالب. ابن عساکر حدیث را از حبشی بن جناده و در الفاظ مانند تاریخ بغداد نقل می کند و علاوه احادیث دیگری را نیز نقل می کند که به دو حدیث اشاره می کنیم: یک- عن ابی اسحاق الهمدانی، قال سمعت حبشی بن جناده یقول: سمعت رسول الله صلی الله علیه وآله یقول لعلی یوم غدیر خم «من کنت مولاه فعلی مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اعن من اعانه». دو- حدثنی ادریس بن یزید الأودی، حدیثنی ابی قال: کنت جالسا عند ابی هریرة فجاء رجل فقال: انشدک الله یاابا هریرة أسمعت رسول الله یوم غدیر خم «اللهم من کنت مولاه فعلی مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاده؟» قال: نعم.
3- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 3/208، خطبه 48، و من خطبه له علیه السّلام عند المسیر الی الشام)، باب اخبار علی فی جیشه و هو فی طریقه الی الصفین. ابن ابی الحدید احادیثی نقل کرده است که یک حدیث اشاره می کنیم: عن رباح بن الحارث النخعی، قال: کنت جالسا عند علی علیه السّلام اذ قدم علیه قوم متلثمون فقالوا: السلام علیک یا مولانا. فقال لهم: اولستم قوما عربا؟ قالوا: بلی. و لکنا سمعنا رسول الله صلی الله علیه وآله یقول: یوم غدیر خم «من کنت مولاه فعلی مولاه. اللهم وال من والاه وعاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله» قال: فلقد رأیت علیاً علیه السّلام ضحک حتی بدت نواجذه ثم قال: اشهدوا. ثم ان القوم مضوا الی رحالهم فتبعهم. فقلت رجل منهم: من القوم؟ قالوا نحن رهط من الانصار، و ذلک یعنون رجلا منهم ابو ایوب، صحاب منزل رسول الله صلی الله علیه وآله قال: فأتیته فصاحفته.

(55) علاء الدین سمنانی در عروه الوثقی.

(56) ابن خلدون در مقدمه تاریخ(1) خود.

(5٧) مولی علی متّقی هندی در کنز العمّال(2).

ص: 510


1- تاریخ ابن خلدون، 1/197، المقدمه، فصل 27، فی مذاهب الشیعه فی حکم الامامه. ابن خلدون حدیث را این گونه نقل می کند: ... تنقسم هذه النصوص عندهم الی جلی و خفیّ. فالجلی مثل قوله: من کنت مولاه فعلی مولاه و لم تطرد هذه الولایة الا فی علی و لهذا قال له عمر: اصبحت مولی کل مؤمن و مؤمنة. گرچه ابن خلدون در این جا در مقام نقل برخی از اعتقادات شیعیان است لکن با مراجعه به سایر منابع صحت این حدیث مسلم است.
2- کنز العمال، متقی هندی، 13/133، ح36420، باب فضائل علی رضی الله عنه. متقی هندی حدیث را مانند حدیث اول مسند احمد نقل می کند و نیز در 5/289، ح 12911، کتاب الحج من قسم الأول، حجه الوداع، چنین نقل می کند: عن ابی الطفیل عامر بن واثله عن حذیفة بن اسید الغفاری قال: لما صدر رسول الله من حجة الوداع، نهی اثحابه عن شجرات بالبطحاء متقاربات ان ینزلوا تحتهن، ثم بعث الیهنفقم ما تحتهن من الشوک و شذّبن عن رؤوس القوم، ثم عمد الیهن فصلی تحتهن ثم قام فقال: ایها الناس انه قد نبأنی اللطیف الخبیر انه لم یعمر نبی الا مثل نصف عمر النبی الذی من قبله و انی لاظن انی مشک و ان ادعی وأجیب، و انی مسؤول و انکم مسؤولون، فماذا أنتم قائلون؟ قالوا: نشهد انک قد بلغت و نصحت فجزاک الله خیرا. قال: و الستم تشهدون ان لا الله الا الله و ان محمدا عبده و رسوله و ان جنَّته حق و ناره حق و ان الموت حق و ان الساعة آتیة لا ریب فیها و ان الله یبعث من فی القبور. قالوا نشهد بذلک، قال: اللهم اشهد، ثم قال: ایها الناس ان الله مولای و انا مولی المؤمنین و ان اولی بالمومنین من انفسهم، فمن کنت مولاه فعلی مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه. ثم قال: ایها الناس انی فرطکم و انتم واردون علی الحوض، حوض عرضه ما بین بصری و صنعاء فیه عدد النجوم قدحان من فضة و انی سائلکم حین تردون علی عن الثقلین فانظروا کیف تخلفونی فیهما، الثقل الأکبر کتاب الله سبب طرفه بید الله و طرف بأیدیکم فتمسکوا به لا تضلوا و لا تبدلوا و عترتی اهل بیتی و انه قد نبأنی اللطیف الخبیر انهما لن یفترقا حتی یردا علیَّ الحوض.

(5٨) شمس الدین ابو الخیر دمشقی درأسنی المطالب(1).

(5٩) سید شریف حنفی جرجانی در شرح مواقف(2).

(6٠) نظام الدین نیشابوری در تفسیر غرائب القرآن(3).

طبری و ابن عقده و ابن حدّاد.

خلاصه کلام تا این مقدار که در حافظه ام حاضر بود به عرضتان رسانیدم.

و الا زیاده از سیصد نفر از اکابر علماء خودتان به طرق مختلفه حدیث غدیر

ص: 511


1- اسنی المطالب، جزری شافعی، ص49، اوائل کتاب. جزری حدیث را این گونه نقل می کند: عن زید بن یثیع قال: انشد علی الناس فی الرحبة من سمع رسول الله صلی الله علیه وآله یقول یوم غدیر خم؟ قال: فقام من قبل سعید بن وهب سبعة و قبل زید ستة فشهدوا انهم سمعوا رسول الله صلی الله علیه وآله یقول لعلی یوم غدیر خم ألیس الله اولی بالمؤمنین؟ قالوا: بلی. قال: الم من کنت مولاه فعلی مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه.
2- شرح مواقف، جرجانی، 8/360، مرصد 4، مقصد3. جرجانی حدیث را اینگونه نقل می کند: ... و انه علیه السّلام احضر القوم بعد رجوعه من حجة الوداع بغدیر خم و هو موضع بین مکة و المدینة بالجحفة و امر بجمع الرحال فصعد علیها و قال لهم: اولست أولی بکم من انفسکم قالوا: بلی قال: فمن کنت مولاه فعلی مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله.
3- غرائب القرآن، نظام الدین نیشابوری، 6/129، ذیل آیه 67، سورة مائده نیشابوری حدیث را این گونه نقل می کند: عن ابی سعید الخدری ان هذا الآیة {یا ایها الرسول بلغ...} نزلت فی فضل علیّ بن ابی طالب یوم غدیر خم، فأخذ رسول الله صلی الله علیه وآله بیده و قال: من کنت مولاه فهذا علی مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه، فلقیه عمر و قال: هنیئا لک یا ابن ابی طالب اصبحت موالی و مولی کل مؤمن و مؤمنة.

خم و نزول آیات تبلیغ و اکمال و مناشدۀ در رحبه و غیره را مسنداً از زیاده از صد نفر از صحابه رسول الله صلی الله علیه وآله نقل نموده اند که اگر بخواهم فهرست تمام روات و اسامی آنها را به عرضتان برسانم خود یک کتاب مستقلّی خواهد شد. برای نمونه گمان می کنم همین مقدار اسامی کافی باشد.

در اثبات تواتر بعض از اکابر علماء شما کتاب مستقلّی در این باب نوشته اند، مانند ابو جعفر محمّد بن جریر طبری مفسّر و مورّخ معروف قرن چهارم متوفی سال ٣١٠ در کتاب الولایه که استقلالا در حدیث غدیر نوشته و از هفتاد و پنج طریق روایت نموده و حافظ ابو العباس احمد بن محمّد بن سعید بن عبد الرحمن الکوفی معروف به ابن عقده متوفی سال ٣٣٣ قمری در کتاب الولایه این حدیث شریف را به یکصد و بیست و پنج طریق از صد و بیست و پنج تن از صحابه با تحقیقات بلیغه نقل نموده است و ابن حدّاد حافظ ابو القاسم حسکانی متوفی 4٩٢ در کتاب الولایه مشروحا واقعه غدیر را با نزول آیات نقل نموده است.

خلاصه همگی علماء و محققین فضلاء خودتان - به استثنای عدۀ قلیلی از متعصّبین عنود، با سلسلۀ روات از رسول اکرم صلی الله علیه وآله نقل نموده اند که در آن روز (١٨ ذیحجه) سال حجه الوداع، رسول اکرم صلی الله علیه وآله علی علیه السّلام را به ولایت نصب نمود.

تا جائی که خلیفه عمر بن الخطّاب از همه اصحاب بیشتر خوش حالی می نمود و دست آن حضرت را گرفت و گفت:

«بخّ بخّ لک یا علیّ اصبحت مولای و مولی کلّ مؤمن و مؤمنة»

(بخ بخ اسم فعل است برای مدح و اظهار رضایت به چیزی گفته می شود.

ص: 512

و تکرارش برای مبالغه است در رضای به آن چیزی که در نظر است و لذا عمر گفت: به به! یا علی صبح کردی در حالتی که آقای من و آقای هر مؤمن و مؤمنه ای شدی.)

از جمله امور مسلّمه است که این حدیث شریف از متواترات است نزد فریقین.

نصیحت عمر توسط جبرئیل

و مخصوصاً میر سید علی همدانی فقیه شافعی که از فضلاء و موثقین فقهاء و علماء خودتان در قرن هشتم هجری بوده در مودت پنجم از کتاب موده القربی(1) نوشته است که جمعیت بسیاری از صحابه در مکانهای مختلفی از خلیفه عمر بن الخطّاب رضی الله عنه نقل نموده اند که گفت: «نصب رسول الله صلی الله علیه وآله علیّا علما» یعنی نصب نمود رسول خداصلی الله علیه وآله علی را مهتر و بزرگتر و راهنمای قوم و بعد او را به مولائی به جامعه معرفی نمود و بعد از دعا دربارۀ دوستان و دشمنان آن حضرت عرض کرد: «اللهم انت شهیدی علیهم» خدایا تو گواه منی بر ایشان (یعنی ابلاغ رسالت نمودم).

ص: 513


1- عن عمر بن الخطاب قال: نصب رسول الله صلی الله علیه وآله علیا علما فقال: من کنت مولاه فعلی مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و اخذل من خذله وانصر من نصره، اللهم انت شهیدی علیهم. قال عمر بن الخطاب: یا رسول الله و کان فی جنبی شاب حسن الوجه طیب الریح. قال لی: یا عمر لقد عقد رسول الله صلی الله علیه وآله عقدا لا یحله الا منافق، فأخذ رسول الله بیدی: فقال: نعم یا عمر انه لیس من ولد آدم لکنه جبرائیل اراد ان یؤکد علیکم ما قلته فی علی. موده القربی، همدانی، موده پنجم، (با استفاده از ینابیع الموده، قندوزی، 2/284، ح 811، باب 56)

در آن حال جوان زیبائی با حسن صورت و بوی خوش پهلوی من نشسته بود و به من گفت: «لقد عقد رسول الله عقدا لا یحلّه الاّ المنافق فاحذر أن تحلّه»

(عهد بست پیغمبر عهد بستنی محکم که نقض این عهد نمی کند مگر منافق. پس حذر کن عمر، که تو ناقض و بازکننده این گره محکم نباشی. (یعنی اگر نقض این عهد نمودی در سلسله منافقین خواهی بود))

من به رسول خداصلی الله علیه وآله عرض کردم وقتی شما درباره علی سخن می راندید پهلوی من جوان خوش رو و خوشبوئی نشسته بود و با من چنین گفت. حضرت فرمود:

«انّه لیس من ولد آدم لکنّه جبرئیل اراد أن یؤکد علیکم ما قلته فی علیّ علیه السّلام»

(او از اولاد آدم نبوده. بلکه جبرئیل امین بود که به این صورت جلوه گر شده بود که تأکید نماید بر شما آنچه را که من گفتم درباره علی علیه السّلام)

اینک از آقایان محترم انصاف می طلبم آیا سزاوار بود یک چنین عهد و پیمان محکمی را که رسول خدا با آن مردم بست به امر خدای تعالی دو ماه نگذرد نقض عهد نموده و بیعت را بشکنند و روی هوا و هوس حق را به پشت سر اندازند و بکنند آنچه را که نباید بکنند، آتش به در خانه اش ببرند و شمشیر به رویش بکشند اهانت ها نمایند و باکراه و اجبار و هو و جنجال و اهانت و تهدید برای بیعت دیگری به مسجد ببرند؟!

حافظ: ما از شخص شما سید جلیل القدر مؤدّب انتظار نداریم که نسبت هواپرستی به أصحاب رسول خداصلی الله علیه وآله بدهید و حال آنکه أصحاب را آن حضرت أسباب هدایت قوم قرار داده که می فرماید:

ص: 514

«اصحابی کالنجوم بایّهم اقتدیتم اهتدیتم»

(به درستی که اصحاب من ستارگانند، به هر یک از آنها اقتدا کنید هدایت شده اید.)

حدیث اقتداء به أصحاب مخدوش است

داعی: اولا تمنا می کنم تکرار مطلب نفرمائید الحال استشهاد به این حدیث جستید و جواب عرض کردم که اصحاب هم مانند سائر خلق ممکن الخطاء بودند پس وقتی ثابت شد معصوم نبودند تعجبی ندارد اگر روی برهان نسبت هواپرستی به بعض از آنها داده شود.

ثانیا برای اینکه فکر شما روشن شود و نیز یادآوری نمایم که بعدها به چنین احادیثی استشهاد نجوئید جواب عرض می کنم چون تجدید کلام نمودید داعی هم تکرار می نمایم. بنابر گفتار و تحقیق اکابر علماء خودتان این حدیث مخدوش است. قبلا هم عرض نمودم چنانکه قاضی عیاض مالکی از فحول اعلام خودتان نقل نموده که چون در سلسلۀ روات آن نام حارث بن قضین مجهول الحال و حمزه بن ابی حمزه نصیبی متهم به کذب و دروغ برده شده، قابل نقل نمی باشد

و نیز در شرح شفاء قاضی عیاض و در کتاب بیهقی نقّاد تعدیل احادیث حکم به موضوعیت این حدیث نموده و سند آن را ضعیف و مردود به شمار آورده اند.

بعض از صحابه تابع هوای نفس و منحرف از حق شدند

ثالثا داعی خارج از ادب و نزاکت هرگز سخنی نخواهم گفت و نمی گویم مگر

ص: 515

آنچه را که علماء خودتان نوشته اند. خوب است آقایان محترم شرح مقاصد(1) فاضل تفتازانی را مطالعه نمائید چنانچه قبلا عرض نمودم ببینید صریحاً می نویسد چون بین صحابه غالبا مخالفتها و محاربات و مشاجرات واقع گردید، معلوم می­شود که بعض از آنها از طریق حق منحرف و تابع هوای نفس گردیده، بلکه ظالم و فاسق بودند.

پس نباید هر فردی و یا جمعی را که به مصاحبت رسول اکرم صفحه نائل آمدند محترم شمرد، بلکه احترام به اعمال و کردار آنها است. اگر اهل نفاق نبودند و مطیع و فرمانبردار رسول الله بودند و بر خلاف اوامر ودستورات آن حضرت رفتار ننمودند، محترم خواهند بود و خاک قدم آنها توتیای چشم ما خواهد بود.

یا باید آقایان با انصاف بگوئید بسیاری از اخباری که در کتب معتبرۀ خودتان راجع به حرب با امیر المؤمنین علی علیه السّلام نقل گردیده که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود جنگ با علی جنگ با من است اساس ندارد یا اگر تصدیق نمودید که این نوع از اخبار غایت اعتبار را دارد چه آنکه با سلسلۀ اسناد صحیحه در کتب معتبرۀ اکابر علماء خودتان رسیده است (علاوه بر تواتر در کتب معتبرۀ علماء شیعه)، ناچار

ص: 516


1- ان ما وقع بین الصحابة من المحاربات و المشاجرات علی الوجه المسطور فی کتب التواریخ، و المذکور علی السنة الثقاة یدل بظاهره علی ان بعض قد حاد عن طرق الحق و بلغ حد الظلم و الفسق و کان الباعث له الحقد و العناد و الحسد و اللداد و طلب الملک و الریاسة و المیل الی اللذات و الشهوات، اذ لیس کل صحابی معصوما و لا کلُّ من لقی النبی صلی الله علیه وآله بالخیر موسوما... شرح مقاصد، تفتازانی، 5/310، فصل 4، مبحث 7، وجوب تعظیم الصحابه

باید تصدیق کنید عدّه ای از اصحاب فاسد و کاسد و اهل باطل بودند مانند معاویه و عمرو بن عاص و ابو هریره و سمره بن جندب و طلحه و زبیر و غیره که به جنگ علی علیه السّلام برخاستند؛ زیرا جنگ با علی جنگ با رسول خدا بوده است پس قطعا منحرف از حق گردیدند که به جنگ رسول الله قیام نمودند.

پس اگر ما گفتیم که بعض از صحابه تابع هوی و هوس گردیدند بیجا نگفته ایم، بلکه با برهان و دلیل گفته ایم. علاوه بر این ما در گفتار به این که بعض از صحابه فاسق و ظالم و منحرف از حق گردیدند و در حلقۀ منافقین وارد بودند منفرد نیستیم بلکه اتخاذ سند از اکابر علماء خودتان می نمائیم.

قول غزالی در نقض عهد صحابه

شما اگر کتاب «سر العالمین» تألیف حجه الاسلام ابو حامد محمد بن محمد غزالی طوسی را مطالعه نمائید هرگز به ما ایراد نمی نمائید. ناچارم قسمتی از مقاله چهارم آن را برای اثبات حق به عرضتان برسانم که گوید:

«اسفرت الحجّة وجهها و اجمع الجماهیر علی متن الحدیث عن خطبة یوم غدیر خمّ باتّفاق الجمیع و هو یقول من کنت مولاه فعلیّ مولاه فقال عمر بخ بخ لک یا ابا الحسن لقد اصبحت مولای و مولی کلّ مؤمن ومؤمنة؟! هذا تسلیم و رضی و تحکیم- ثمّ بعد هذا غلب الهوی لحبّ الرئاسة و حمل عمود الخلافة و عقود البنوّة و خفقان الهوی فی قعقعة الرایات و اشتباک ازدحام الخیول و فتح الامصار سقاهم کاس الهوی فعادوا الی الخلاف الاول فنبذوه وراء ظهورهم و اشتروا به ثمنا قلیلا

ص: 517

فبئس ما یشترون! و لمّا مات رسول الله قال قبل وفاته ایتونی بدوات و بیاض (و بیضا نسخة) لازیل عنکم اشکال الامر و اذکر لکم من المستحقّ لها بعدی قال عمر دعوا الرجل فانّه لیهجر!! و قیل یهذو فاذا بطل تعلقکم بتأویل النصوص فعدتم الی الاجماع و هذا منقوض ایضا فانّ العباس و اولاده و علیّا و زوجته و اولاده لم یحضروا حلقة البیعة و خالفکم اصحاب السقیفة فی مبایعة الخزرجیّ ثمّ خالفهم الانصار.»

«ما حصل معنی آنکه نسبت به خلافت اتفاق فریقین است بر اینکه حجاب از صورت دلیل برداشته شده، همه کس واقع و حقیقت را با کمال وضوح و آشکارا فهمیده است و از این رو هر گونه شک زائل و تردید مرتفع و به طور قطع و یقین علی علیه السّلام جانشین و خلیفه بلا فصل شناخته شده چه آنکه اجماع دسته جات مختلف و جماهیر مسلمین بر صحت وقوع قضایای غدیر خم و شمول خطبه آن روز نسبت به مورد بحث منعقد است و به این ملاک هر اشکالی بی مورد و هر اعتراضی لغو و باطل است، زیرا همین که رسول خداصلی الله علیه وآله سخن فرسائی خود را به پایان آورد فوری عمر مبادرت به تظاهر نموده تبریکات لازمه را ضمن بیانات بخ بخ لک یا علی تقدیم نمود. بدیهی است این نحوه تبریک گفتن تسلیم در مقابل صدور فرمان جدید و رضایت به وقوع خلافت علی علیه السّلام (و مثبت ادعاء شیعه است) و لکن مع الوصف با اینکه با کمال طوع و رغبت و یک عالم بشاشت و شادمانی سر تسلیم پیش آورد، تشریفات تبریک را فراهم نمود. سپس نفس اماره بر آنهاغالب، حب ریاست و جاه طلبی عواطف و مزایای انسانیت را از آنها سلب، خرگاه خلافت سازی را بالا برده، سازمان سیاست مذموم

ص: 518

خلیفه تراشی را در سقیفه بنی ساعده تهیه نمودند- چرا که شهوتشان به حرکت آمده اشتیاق مفرط پیدا نمودند که پرچم­های نیرو را در احتزاز و صفوف سواره و پیاده را زیر فرمان خویش مشاهده نمایند، توسعه کشور و فتح بلاد بنمایند تا نام خود را به صفحات تاریخ به ودیعه بگذارند؛ فلذا جام شراب هوای نفسانی را نوشیدند و به قهقرا برگشتند، قرآن را پشت سر، احکام و سنت پیغمبر را ملعبه خود نموده دین را به دنیا فروختند. چه زشت معامله باطلی با خدا کردند که جز اخفاء حق و ورشکستگی آخرت نتیجه دیگری نداشت. اگر چنین نبود پس چرا در مرض موت پیغمبرصلی الله علیه وآله برای نوشتن دستور جامع وقتی کاغذ و دوات طلبید در پاسخ، «ان الرجل لیهجر» شنید (یعنی پیغمبر هذیان می گوید)!! پس خلافت ابو بکر فاقد منطق ودلیل است. اگر حربه اجماع را به منظور تصحیح خلافت به کار برید البته منقوض است چه آنکه عباس و پسرانش و علی علیه السّلام با زن و فرزندانش هیچ کدام شرکت در اجماع (ساختگی) نداشتند. همچنین بعض حاضرین سقیفه نیز متمرد و مخالفت با آن اجماع (ساختگی) نموده بیعت با خزرجی ننموده و از سقیفه خارج شدند، پس از آن انصار هم مخالفت نمودند.»

پس آقایان محترم متوجه باشید که شیعیان نمی گویند مگر همان چیزی را که علماء بزرگ منصف خودتان می گویند. منتها چون بما نظر بد دارید به حرفهای حسابی ما هم خورده می گیرید ولی به علماء خودتان خورده نمی گیرید که چرا نوشتند بلکه ندیده گرفته و می گذرید و حال آنکه از روی علم و انصاف حق را ظاهر نموده و وقایع را به طور حقیقت در صفحۀ تاریخ ثبت نمودند.

شیخ: کتاب سرّ العالمین منتسب به امام غزالی نیست و مقام او بالاتر از آن

ص: 519

است که چنین کتابی بنویسد و رجال از علماء تصدیق ندارند که این کتاب از آن بزرگوار عالی مقام باشد.

سر العالمین کتاب غزالی است

داعی: عدّه ای از علماء خودتان تصدیق نموده اند که این کتاب نوشته امام غزالی می باشد آنچه الحال در نظر دارم یوسف سبط ابن جوزی که خیلی دقیق است در نقل مطالب و با احتیاط قلم را به کار برده و در امر جماعت هم متعصّب است در صفحه ٣6 تذکره خواص الامه در همین موضوع استشهاد به قول امام غزالی از سرّ العالمین نموده و همین عباراتی که عرض نمودم در آنجا نقل نموده و چون در اطراف گفتار او اظهار نظری ننموده ثابت است که اولا تصدیق دارد این کتاب از غزالی بوده و ثانیا با گفته های او که مفصلا زائد بر آنچه ما به مقتضای وقت مجلس عرض نمودیم نقل نموده موافقت دارد و الا نقد و انتقادی در اطراف گفتار او می نمود.

ولی متعصّبین از علماء شما وقتی در مقابل این قبیل از حقایق و بیانات اکابر علماء قرار می گیرند و عاجز از جواب منطقی می شوند یا می گویند این کتاب تألیف آن عالم نیست یا نسبت تشیّع به او می دهند و اگر بتوانند آن افراد با انصاف را تفسیق و تکفیر نموده به کلّی از میان می برند که چرا انصاف ورزیده حق و حقیقت را ظاهر نمودند زیرا.

مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز

ورنه در مجلس رندان خبری نیست که نیست

ص: 520

شرح حال ابن عقده

چنانچه تاریخ نشان می دهد بسیاری از اکابر علماء خودتان روی حق گوئی و حق نویسی در زمان حیاتشان بیچاره و موهون و آواره شدند و خواندن کتاب های آنها را علماء متعصّب و عوام بی خرد تحریم نمودند و عاقبت هم سبب قتل آنها گردیدند.

مانند حافظ ابن عقده ابو العباس احمد بن محمّد بن سعید همدانی متوفی ٣٣٣ قمری که از اکابر علمای شما است و علمای رجال خودتان از قبیل ذهبی و یافعی و غیره او را توثیق نموده و در ترجمه حالات او می نویسند سیصد هزار حدیث با سندهای آن حفظ داشته و بسیار ثقه و راستگو بوده.

ولی چون در مجامع عمومی در قرن سیم هجری در کوفه و بغداد مثالب و معایب شیخین (ابی بکر و عمر) را می گفته او را رافضی خواندند و از نقل روایاتش خودداری نمودند.

چنانچه ابن کثیر(1) و ذهبی(2) و یافعی درباره او نوشته اند:

ص: 521


1- البدایه و النهایه، ابن کثیر، 11/236، حوادث سال 332 هجری، شرح حال احمد بن محمد بن سعید بن عبد الرحمن. ابن کثیر می نویسد: سمعت ابا عمر بن حیویه یقول: کان ابن عقده یجلس فی جامع براثی، معدن الرفض یملی مثالب الصحابة – او قال الشیخین- فترکت حدیثه لاحدث عنه بشیء.
2- میزان الاعتدال، ذهبی، 1/282، رقم 457، شرح حال احمد بن محمد بن سعید بن عقده الحافظ ابو العباس. ذهبی می نویسد: و قال ابو عمر بن حیویه: کان ابن عقده یملی مثالب الصحابة – او قال: مثالب الشیخین- فترکت حدیثه.

«انّ هذا الشیخ کان یجلس فی جامع براثا و یحدّث الناس بمثالب الشیخین و لذا ترکت روایاته و الاّ فلا کلام لاحد فی صدقه و ثقته»

(شیخ ابن عقده می نویسد در جامع براثا (که الحال مسجد براثا بین بغداد و کاظمین معروف است) معایب شیخین (ابو بکر و عمر) را برای مردم نقل می کرده برای همین عمل او، ما ترک نمودیم روایات او را و الا احدی در صداقت و راست گویی و موثق بودن او حرفی نزده است.)

و خطیب بغداد در تاریخ(1) خود او را تعریف می کند ولی در آخر بیانات خود گوید:

«انّه کان خرّج مثالب الشیخین و کان رافضیّا»

(یعنی آن که چون معایب و مثالب شیخین (ابی بکر و عمر) را نقل می نمود رافضی شد.)

پس آقایان تصور ننمایند که شیعیان فقط حقایق را بیان می نمایند بلکه اکابر علماء خودتان مانند امام غزالی و ابن عقده و دیگران هم مثالب و معایب کبار صحابه را نقل می نمودند.

مرگ طبری

از این قبیل علماء و دانشمندان در تاریخ ازمنه بسیار بودند که در اثر حق گوئی و حق نویسی بیچاره و مردود و یا مقتول گشتند مانند محمّد بن جریر طبری(2)

ص: 522


1- تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، 5/22، رقم 3265، شرح حال احمد بن محمد ابو العباس بن عقده.
2- محمد بن جریر الطبری... و دفن فی داره لان بعض العوام الحنابلة و رعاعهم منعوا دفنه نهارا و نسبوه الی الرفض و من الجهلة من رماه بالالحاد... الکلام. البدایه و النهایه، ابن کثیر، 11/ 167، حوادث سال 310 هجری، شرح حال ابو جعفر محمد بن جریر الطبری. و ابن اثیر در الکامل، 8/134، حوادث سال 310 هجری، باب ذکر وفاه محمد بن جریر الطبری، شرح حالش را این گونه نقل می کند: ...و دفن لیلا بداره، لان العامة اجتمعت و منعت من دفنه نهارا و ادعوا علیه الرفض ثم ادعوا علیه الالحاد

مفسّر و مورخ معروف قرن سوم که مفاخر اکابر علماء شما بوده وقتی در سال ٣١٠ در سن هشتاد و شش سالگی در بغداد از دنیا رفت. چون مانع بودند در روز جنازه اش را بردارند و مورد خطر بود، لذا ناچار شدند شبانه او را در منزلش دفن نمودند.

کشته شدن نسائی

از همه وقایع عجیب تر وقعۀ قتل امام أبو عبد الرحمن احمد بن علی نسائی(1)

ص: 523


1- البدایه و النهایه، ابن اثیر، 11/140، حوادث سال 303، شرح حال نسائی احمد بن علی. ابن اثیر جریان را این گونه نقل می کند: ... قالوا و دخل النسائی الی دمشق فسأله اهلها ان یحدثهم بشیء من فضائل معاویة فقال: اما یکفی معاویة یذهب رأسا برأس حتی یروی له فضائل؟ فقاموا الیه فجعلوا یطعنون فی خصیتیه حتی اخرج من المسجد الجامع فسار من عندهم الی مکة فمات بها فی هذه السنة و قبره بها... و در ادامه می نویسد: حکی ابن خلکان انه توفی فی شعبان من هذه السنة و انه انما صنف الخصائص فی فضل علی و اهل البیت لانه رأی اهل دمشق حین قدمها فی سنة ثنتین و ثلاثمأة عندهم نفرة من علیّ، و سألوه عن معاویة فقالما قال، فدققوه فی خصیتیه فمات. و نیز ابن خلکان در وفیات الاعیان، 1/77-78، رقم 29، شرح حال احمد بن علی بن شعیب بن علی ابوعبد الرحمن نسائی می نویسد: قال محمد بن اسحاق الاصبهانی: سمعت مشایخنا بمصر یقولون: ان ابا عبد الرحمن فارق مصر فی عمره و خرج الی دمشق فسئل عن معاویة و روی من فضائله فقال: اما یرضی ان یخرج راسا برأس حتی یفضل. و فی روایة اخری: ما اعرف له فضیلة الا «لا اشبع الله بطنک» و کان یتشیع فما زالوا یدفعون فی حضنه حتی أخرجوه من المسجد و فی روایة اخری یدفعون فی خصییه و داسوه ثم حمل الی الرملة فمات بها.. و قال الحافظ ابو نعیم الاصبهانی لمّا داسوه بدمشق مات بسبب ذلک الدوس. و هو منقول قال و کان قد صنف کتاب «الخصائص» فی فضل علیّ بن ابی طالب علیه السّلام و اهل البیت و اکثر روایتاته فیه عن احمد بن نبل رحمه الله تعالی فقیل له: ألا تصنف کتابا فی فضائل الصحابه رضی الله عنهم؟ فقال: دخلت دمشق و المنحرف عن علی رضی الله عنه کثیر فأردت ان یهدیهم الله تعالی بهذا الکتاب.

است که یکی از اعلام و ائمۀ صحاح ستّه می باشد و از مفاخر اکابر علماء شما در اواخر قرن سوم هجری بوده است.

مختصر از مفصل آن واقعه چنان است که در سال ٣٠٣ قمری وارد دمشق شد دید اهالی آن شهر در اثر تبلیغات سوء اموی ها علنی و بر ملا بعد از هر نماز حتی در خطبه نماز جمعه امیر المؤمنین علیّ بن ابی طالب علیه السّلام (مظلوم) را سب و لعن می نمایند، خیلی متأثر شد. تصمیم گرفت احادیثی که با سلسله اسناد خود از رسول خدا در فضایل امیر المؤمنین علیه السّلام در حافظه دارد به زیر قلم آورد.

فلذا کتاب خصائص العلوی را در اثبات مقامات عالیه و فضائل متعالیه آن حضرت نوشت و بر روی منبر آن کتاب و احادیث مضبوطه در آن را می خواند و به این طریق فضایل و مناقب آن حضرت را نشر می داد.

یکی از روزهائی که بالای منبر مشغول نقل فضایل آن حضرت بود ملت جاهل متعصّب هجوم آوردند او را از منبر به زیر کشیدند و با شدت تمام او را زدند و خصیتین او را کوفتند و آلت تناسل او را گرفتند و به همان حال کشیدند و از مسجد بیرونش انداختند. در اثرات همان ضربات سخت و لگدمال نمودند او بعد از چند روز وفات کرد و حسب الوصیت جنازه اش را بردند در مکه دفن

ص: 524

نمودند!

این عملیات از آثار عناد و لجاج و جهل مرکب و تعصّبات احمقانه قومی است که مفاخر خود را رسوا و مفتضح و مقتول می نمایند به جرم آنکه چرا حق گوئی کرده و پرده از روی حقایق برداشته اند.

غافل از آنکه هر اندازه حق پوشی کنند مثَل حق، مثَل آفتاب است بالاخره از زیر پرده بیرون خواهد آمد.

خلاصه معذرت می خواهم از مطلب خارج شدم غرض این است که مقام ولایت مولانا امیر المؤمنین علیه السّلام فقط به زیر قلم علماء شیعه جاری نگردیده بلکه اکابر علماء خودتان هم نقل نموده اند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله در حضور هفتاد هزار و یا صد و بیست هزار نفر دست علی را بالای دست بلند نمود و به امارت و امامت به مردم معرفی فرمود.

اشکال در کلمه مولی

حافظ: در مورد این قضیّه و اصل حدیث شک و شبهه و اشکالی نیست ولی نه به این اهمیت وآب و تابی که شما بیان نمودید. علاوه بعض اشکالات در متن حدیث موجود است که مطابقت با هدف و مقصد شما نمی کند، از جمله در کلمۀ مولی می باشد که جناب عالی ضمن بیانات خود خواستید برسانید که مولی به معنای اولی به تصرف می باشد و حال آنکه ثابت آمده که کلمۀ مولی در این حدیث به معنای محب و ناصر و دوست می باشد که پیغمبرصلی الله علیه وآله چون می دانست علی کرم الله وجهه دشمن زیاد دارد، خواست توصیه او را بنماید و به امت

ص: 525

برساند که هر کس را من محبّ و دوست و ناصر او می باشم علی هم محب و دوست و ناصر آن می باشد و اگر بیعتی از مردم گرفت برای آن بود که بعد از پیغمبرصلی الله علیه وآله علیّ کرم الله وجهه را اذیت نکنند.

داعی: گمان می کنم گاهی به حکم اجبار، تبعیت از اسلاف و عادات می نمائید و الاّ اگر قدری دقیق شوید و علم و انصافتان را به کار اندازید و توجهی به قرائن نمائید، حق و حقیقت کاملا واضح و آشکار می باشد.

حافظ: با کدام قرائن می خواهید ثابت کنید؟ متمنی است بیان فرمائید.

داعی: قرینۀ أول، قرآن مجید و نزول آیه 67 سوره 5(مائده) می باشد که در اثبات معنی مولی به اولی به تصرف بودن و نزول آیه:

{ی یٰا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْک مِنْ رَبِّک وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمٰا بَلَّغْتَ رِسٰالَتَهُ وَ اَللّٰهُ یَعْصِمُک مِنَ اَلنّٰاس}

(ای پیغمبر آن چه ازخدا بر تو نازل شد، به خلق برسان که اگر نرسانی تبلیغ رسالت و اداء وظیفه نکرده ای و خدا تو را از شر و آزار مردمان محفوظ خواهد داشت)

حافظ: از کجا معلوم است که این آیه در آن روز برای این امر نازل گردیده باشد.

داعی: فحول علماء خودتان از قبیل جلال الدین سیوطی در صفحه ٢٩٨ جلد دوم در المنثور(1) و حافظ ابن ابی حاتم رازی درتفسیر غدیر(2) و حافظ ابو

ص: 526


1- در المنثور، 2/528، ذیل آیه 67، سوره مائده. سیوطی این حدیث را نقل کرده است: أخرج ابن ای حاتم و ابن مدرویه و ابن عساکر عن ابی سعید الخدری قال: نزلت هذه الآیة {یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک} علی رسول الله صلی الله علیه وآله یوم غدیر خم فی علیّ بن ابی طالب علیه السّلام.
2- تفسیر القرآن العظیم، ابن ابی حاتم رازی، 4/1172، ح 6609، ذیل آیه 67، سوره مائده. ابن ابی حاتم حدیث را مانند سیوطی نقل می کند.

جعفر طبری در کتاب الولایه و حافظ أبو عبد الله محاملی در امالی و حافظ ابوبکر شیرازی در ما نزل من القرآن فی امیر المؤمنین و حافظ ابو سعید سجستانی در کتاب الولایه و حافظ ابن مردویه در تفسیر آیه(1) و حافظ ابو القاسم حسکانی در شواهد التنزیل(2) و ابو الفتح نظزی در خصائص العلوی و معین الدین میبدی در شرح دیوان و قاضی شوکانی در صفحه5٧ جلد سیم فتح القدیر(3) و سید جمال الدین شیرازی در اربعین و بدر الدین حنفی در صفحه5٨4 جلد هشتم عمده القاری فی شرح صحیح البخاری و امام اصحاب حدیث احمد

ص: 527


1- مناقب ابن مردویه، ص239-240، ح345، 347، ما نزل من القرآن فی علیّ، آیه 67، سوره مائده. انب مدرویه نیز حدیث را مانند سیوطی نقل می کند و علاوه احادیث دیگری نیز نقل می کند که به دو حدیث اشاره می کنیم: یک- عن ابن مسعود، قال: کنا نقرأ علی عهد رسول الله صلی الله علیه وآله {یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ – ان علیا مولی المؤمنین- وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ الله یَعْصِمُکَ مِنَ النّاسِ} دو- عن ابی الجارود، عن ابی حمزة قال: { یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ} نزلت فی شأن الولایة.
2- شواهد التنزیل، حسکانی، 1/256، ح249، ذیل آیه 67، سوره مائده. حسکانی حدیث را به الفاظ و طروق گوناگون نقل کرده است که به یک حدیث اشاره می کنیم: عن ابن عباس و جابر بن عبد الله قالا: امر الله محمدا ان ینصب علیا للناس لیخبرهم بولایته فتخوف رسول الله صلی الله علیه وآله ان یقولوا حابا ابن عمه و ان یطعنوا فی ذلک علیه فاوحی الله الیه: {یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ... الآیه} فقام رسول الله صلی الله علیه وآله بوالایته یوم غدیر خم.
3- فتح القدیر، شوکانی، 2/60، ذیل آیه 67، سوره مائده. شوکانی حدیث را مانند سیوطی نقل می کند.

ثعلبی در تفسیر کشف البیان(1) و امام فخر رازی در صفحه 6٣6 جلدسیم تفسیر کبیر(2) و حافظ ابو نعیم اصفهانی در ما نزل من القرآن فی علی(3) و ابراهیم بن محمّد حموینی در فرائد السمطین(4) و نظام الدین نیشابوری در صفحه ١٧٠ جلد ششم تفسیر(5) خود و سید شهاب الدین آلوسی بغدادی در صفحه٣4٨ جلد دوم روح المعانی(6) و نور الدین بن صباغ مالکی در صفحه ٢٧ فصول المهمّه(7) و

ص: 528


1- الکشف و البیان، ثعلبی، 4/92، ذیل آیه 67، سوره مائده. ثعلبی حدیث را این گونه نقل می کند: عن ابی عباس فی قوله {یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ} قال نزلت فی علی امر النبی صلی الله علیه وآله ان یبلغ فیه فأخذ بید علی و قال: «من کنت مولاه فعلی مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه».
2- تفسیر کبیر، فخر رازی، 12/49، ذیل آیه 67، سور مائده. فخر رازی حدیث را این گونه نقل می کند: نزلت الآیة فی فضل علیّ بن ابی طالب علیه السّلام و لما نزلت هذه الآیة اخذه بیده و قال: «من کنت مولاه فعلی مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه» فلقیه عمر فقال: هنیئاً لک یابن ابی طالب، اصبحت مولای و مولی کل مؤمن و مؤمنة
3- ما نزل من القرآن فی علیّ، ابو نعیم اصفهانی، ذیل آیه 67، سوره مائده (با استفاده از النور المشتعل، ص86، ح 16) ابو نعیم حدیث را مانند سیوطی نقل می کند.
4- فرائد السمطین، حموینی، 1/158، ح 120، سمط 1، باب 32. حموینی حدیث را این گونه نقل کرده است: عن ابی هریرة قال، قال رسول الله صلی الله علیه وآله: لیلة اسری بی الی السماء سمعت نداءاً من تحت العرش ان علیا رایة الهدی و حبیب من یؤمن بی، بلغ علیا ذلک فلما نزل النبی انسی ذلک فأنزل الله جل و علا: { یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ...}
5- غرائب القرآن، نظام الدین نیشابوری، 6/129، ذیل آیه 67، سوره مائده. نظام الدین نیشابوری حدیث را مانند فخر رازی نقل کرده است.
6- روح المعانی، آلوسی، 3/359، ذیل آیه 67، سوره مائده.
7- فصول المهمه، ابن صباغ مالکی، 1/245، فصل 1، فصل فی مؤاخاه رسول الله.

علی بن احمد واحدی در صفحه١5٠ اسباب النزول(1) و محمّد بن طلحه شافعی در صفحه ١6 مطالب السؤول(2) و میر سید علی همدانی شافعی در مودت پنجم از موده القربی(3) و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب ٣٩ ینابیع الموده(4)، خلاصه آنچه دیدم قریب سی تن از اعلام خودتان در معتبرترین کتب و تفاسیر خود نوشته اند که این آیه شریفه در شأن امیر المؤمنین علی علیه السّلام روز غدیر خم نازل گردید.

حتی قاضی فضل بن روزبهان با همۀ عناد و لجاج و تعصّبی که دارد نوشته است:

فقد ثبت هذا فی الصحاح یعنی پس به تحقیق ثابت آمده این قضیّه در صحاح معتبره ما که چون این آیه نازل شد رسول خداصلی الله علیه وآله دست علی را گرفت و فرمود:

«من کنت مولاه فهذا علیّ مولاه»

و عجب آنکه همان قاضی عاصی در کشف الغمّه خبر غریبی از رزین بن عبد الله نقل نموده که گفت: ما در زمان رسول خداصلی الله علیه وآله این آیه را چنین قرائت

ص: 529


1- اسباب النزول، واحدی نیشابوری، ص135، ذیل آیه 67 سوره مائده.
2- مطالب السؤول، محمد بن طلحه شافعی، ص79، باب 1، فصل 5، ابن صباغ و واحدی و ابن طلحه حدیث را مانند سیوطی نقل کرده اند.
3- موده القربی، همدانی، موده 5 (با استفاده از ینابیع الموده، قندوزی، 2/285، ح 812، باب 56). همدانی حدیث را این گونه نقل می کند: عن البراء بن عازب، قال: ... و فیه علی علیه السّلام نزلت {یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ} الآیه.
4- ینابیع الموده، قندوزی، 1/359، ح20، باب 39، تفسیر { یا أَیُّهَا الرَّسُولُ...} قندوزی این حدیث را این گونه نقل می کند: أخرج الثعلبی عن ابی صالح عن ابن عباس و عن محمد الباقر قال: نزلت هذه الآیة فی علیّ.

می کردیم:

{یا أیّها الرسول بلّغ ما انزل الیک من ربّک - انّ علیّا مولی المؤمنین- فان لم تفعل فما بلّغت رسالته}

(ای پیغمبر آنچه از خدا بر تو نازل شد، به خلق برسان (که آن عبارت است از این که علی علیه السّلام اولی به تصرف در امور مؤمنین است) پس اگر نرسانی (ولایت علی را) تبلیغ رسالت و اداء وظیفه نکرده ای.)

و نیز سیوطی در درّ المنثور(1) از ابن مردویه- و ابن عساکر و ابن ابی حاتم ازابو سعید خدری و عبد الله بن مسعود (یکی از کتّاب وحی) و قاضی شوکانی در تفسیر فتح القدیر(2) نقل نموده اند که ما در زمان رسول خداصلی الله علیه وآله همین قسم آیه را می خواندیم. خلاصه از تأکید کردن بلکه تهدید نمودن در این آیه که می فرماید: اگر این امر را تبلیغ ننمائی و به مردم نرسانی هیچ رسالت خود را تبلیغ ننموده ای صراحه معلوم می آید که آن امر مهم عظیمی که مأمور ابلاغ آن گردیده تالی تلو مقام رسالت بوده است و قطعا آن امر امامت و وصایت و أولی به تصرف بودن است که حافظ و نگاهبان دین و احکام است بعد از رسول خداصلی الله علیه وآله.

ص: 530


1- اخرج ابن مردویه عن ابن مسعود قال: کنا نقرء علی عهد رسول الله صلی الله علیه وآله {یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ من ربک} ان علیا مولی المؤمنین { وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ الله یَعْصِمُکَ مِنَ النّاسِ}. در المنثور، سیوطی، 2/528، ذیل آیه 67، سوره مائده.
2- فتح القدیر، شوکانی، 2/60، آیه 67 سوره مائده. و نیز آلوسی در روح المعانی، 3/359، آیه 67، سوره مائده، حدث را مانند سیوطی نقل کرده است.

نزول آیه الیوم اکملت لکم دینکم در غدیر خم

قرینه دوم، نزول آیه 3 سوره 5 (مائده)می باشد که در تکمیل دین می فرماید:

{الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی وَ رَضیتُ لَکُمُ اْلإِسْلامَ دینًا}

(امروز کامل گردانیدم برای شما دین شما را و تمام کردم بر شما نعمت خود را و اختیار کردم برای شما اسلام را دینی پاکیزه).

حافظ: آنچه مسلّم است، این آیه در روز عرفه نازل گردیده و احدی از علماء، نازل در روز غدیر را معترض نشدند.

داعی: تمنا می کنم در بیانات خود تعجیل به نفی نفرمایید، شاید راهی به اثبات باشد. مطالب را با قید احتیاط تلقی فرمایید تا در موقع جواب، اسباب ناراحتی روح نگردد. البته تصدیق می کنم که بعض از علمای شما گفته اند که این آیه در عرفه نازل گردیده، ولی جمع کثیری از اکابر علمای خودتان، نزول آیه را در روز غدیر نقل نموده اند و نیز عده ای از علمای خودتان گویند: محتمل است این آیه دو مرتبه نازل گردیده باشد؛ یک مرتبه غروب عرفه و یک مرتبه در غدیر. چنانچه سبط ابن جوزی در آخر صفحه 18 تذکره خواص(1) الامه گوید: «احتمل ان الآیة نزلت مرتین مرة بعرفة و مرة یوم الغدیر کما نزلت «بسم الله الرحمن الرحیم» مرتین مرة بمکة و مرة بالمدینة»

(احتمال دارد این آیه دو مرتبه نازل شده باشد، یک مربته در عرفه و مرتبه

ص: 531


1- تذکره الخواص، سبط ابن جوزی، ص37، باب 2، فی ذکر فضائله، ذیل قوله صلی الله علیه وآله من کنت مولاه فعلی مولاه.

دیگر در روز عید غدیر. همچنان که «بسم الله الرحمن الرحیم» دو مرتبه نازل گردید، یک مرتبه در مکه و مرتبه دیگر در مدینه).

و الا اکابر از موثقین علمای خودتان از قبیل: جلال الدین سیوطی در صفحه 256 جلد دو در المنثور(1) و در صفحه 31 جلد اول اتقان(2) و امام المفسرین ثعلبی در کشف البیان و حافظ ابو نعیم اصفهانی در ما نزل من القرآن فی علیّ(3) وابو الفتح نطنزی در خصائص العلوی و ابن کثیر شامی در صفحه 14 جلد دوم تفسیر(4) خود، ازطریق حافظ ابن مردویه و محمد بن جریر طبری،

ص: 532


1- در المنثور، سیوطی، 2/457-458، ذیل آیه 3 سوره مائده. سیوطی حدیث را این گونه نقل کرده است: عن ابی هریرة قال: لما کان یوم غدیر خم و هو یوم ثمانی عشر من ذی الحجة قال النبی صلی الله علیه وآله: «من کنت مولاه فعلی مولاه. فانزل الله{ الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ...}
2- الاتقان، سیوطی، 1/75، نوع 2 فی معرفه الحضری و السفری. سیوطی حدیث را این گونه نقل می کند: أخرج ابن مردویه عن ابی سعید الخدری انها (آیة اکمال) نزلت یوم غدیر خم. و أخرج مثله من حدیث ابی هریره و فیه انه الیوم الثامن عشر من ذی الحجة مرجعه من حجة الوداع.
3- ما نزل من القرآن فی علیّ، ابو نعیم اصفهانی، ذیل همین آیه (با استفاده از النور المشتعل، ص56، ح4). ابو نعیم حدیث را این گونه نقل می کند: عن ابی سعید الخدری ان النبی دعا الناس الی علی علیه السّلام فی غدیر خم و امر بما تحت الشجر من الشوک، فقمّ و ذلک یوم الخمیس فدعا علیا فأخذ بضبعیه فرفعهما حتی نظر الناس الی بیاض ابطی رسول الله صلی الله علیه وآله ثم لم یفترقوا حتی نزلت هذه الآیة { الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ...}
4- تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر، 2/15، ذیل آیه 3 سوره مائده. ابن کثیر حدیث را این گونه نقل می کند: روی ابن مردویه من طریق ابی هارون العبدی عن ابی سعید الخدری: انها نزلت علی رسول الله صلی الله علیه وآله یوم غدیر خم حتی قال لعلی «من کنت مولاه فعلی مولاه»، ثم رواه عنای هریرة و فیه انه الیوم الثامن عشر من ذی الحجة؛ یعنی مرجعه صلی الله علیه وآله من حجة الوداع. گرچه ابن کثیر بر اینکه این آیه در عرفه نازل شده پافشاری می کند، اما با مراجعه به سایر منابع معتبر معلوم می شود که ادعای ابن کثیر پایه علمی و تحقیقی ندارد. چه اینکه انبوهی ازمنابع نزول این آیه شریفه را در غدیر خم و پس از نصب امیر المؤمنین به خلافت می دانند.

عالم مفسر مورخ قرن سیم هجری در تفسیرکتاب الولایه و حافظ ابو القاسم حسکانی در شواهد التنزیل(1) و سبط ابن جوزی در صفحه 18 تذکره الخواص الأمه(2) و ابو اسحاق حموینی ودر باب دوازدهم فرائد السمطین(3) و ابو سعید سجستانی در کتاب الولایه و خطیب بغدادی در صفحه 290 جلد هشتم تاریخ بغداد(4) و ابن مغازلی در فقیه شافعی در مناقب(5) و ابو المؤید

ص: 533


1- شواهد التنزیل، حاکم حسکانی، 1/207، ح 214، ذیل آیة 3 سوره مائده. حسکانی حدیث را این گونه نقل می کند: عن ابن عباس قال بینما نحن مع رسول لله فی الطواف اذ قال: أفیکم علیّ بن ابی طالب؟ قلنا نعم یا رسول الله. فقربه النبی صلی الله علیه وآله فضرب علی منکبه و قال: طوباک یا علی. نزلت علی فی وقتی هذا آیة ذکری و ایاک فیها سواء {الیوم اکملت لکم دینکم...} قال اکملت دینکم بالنبی صلی الله علیه وآله {و اتممت علیکم نعمتی} بعلی {و رضیت لکم الاسلام دینا} بالعرب.
2- تذکره الخواص، سبط ابن جوزی، ص36، باب 2، فی ذکر فضائله علیه السّلام، حدیث فی قوله علیه السّلام من کنت مولاه فعلی مولاه. سبط ابن الجوزی این حدیث را اینگونه نقل می کند: رفعه ابی هریرة و قال فی آخر لما قال النبی «من کنت مولاه فعلی مولاه» نزل قوله {الیوم اکملت لکم دینکم...}
3- فرائد السمطین، حموینی، 1/73، سمط 1 باب 12. حموینی حدیث را مانند ابو نعیم اصفهانی نقل می کند.
4- تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، 8/290، رقم 4392، شرح حال حبشون بن موسی الخلال. خطیب بغدادی حدیث را این گونه نقل می کند: عن ابی هریره قال من صام یوم ثمان عشرة من ذی الحجة، کتب له صیام ستین شهرا و هو یوم غدیر خم لما أخذ النبی صلی الله علیه وآله بید علیّ بن ابی طالب فقال: ألست ولی المؤمنین قالوا: بلی یا رسول الله. قال: من کنت مولاه فعلی مولاه. فقال عمر بن خطاب: بخ بخ لک یابن ابی طالب، اصبحت مولای و مولی کل مسلم فأنزل الله {الیوم اکمل لکم دینکم...}
5- مناقب ابن مغازلی، ص19، ح24، نص الولایه فی غدیر خم، قوله من کنت مولاه... ابن مغازلی حدیث را مانند تاریخ بغداد نقل می کند.

موفق بن احمد خوارزمی در فصل چهاردهم مناقب(1) و در فصل چهارم مقتل الحسین(2) و دیگران از علمای خودتان نوشته اند که چون در روز غدیر خم رسول اکرم صلی الله علیه وآله به حکم عالی اعلی، علی علیه السّلام را به مردم معرفی و نصب به ولایت نموده و آنچه بدان مأمور بود رسانید در شأن علی، و آن قدر علی علیه السّلام را بالای دست بلند نمود که دو زیر بغلش نمودار شد، آنگاه امر فرمود به امت که «سلموا علی علی بامرة المؤمنین» یعنی سلام کنید به علی به امارت مؤمنین، و امت همگی اذعان به آن نمودند. هنوز از هم جدا نشده بودند که آیه شریفه مذکوره نازل گردید.

خاتم الانبیاء صلی الله علیه وآله از نزول این آیه بسیار مسرور شد، لذا توجه به حاضرین

ص: 534


1- مناقب خوارزمی، ص135، ح152، فصل 14. خوازمی حدیث را این گونه نقل می کند: عن ابی سعید الخدری: ان النبی صلی الله علیه وآله یوم دعا الناس الی غدیر خم، امر بما کان تحت الشجرة من الشوک فقم و ذلک یوم الخمیس، ثم دعا الناس الی علی، فأخذ بضبعه فرفعهما حتی نظر الناس الی بیاض ابطه، ثم لم یتفرقا حتی نزلت {الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی وَ رَضیتُ لَکُمُ اْلإِسْلامَ دینًا} فقال رسول الله’: الله اکبر علی اکمال ادین واتمام النعمة و رضی الرب برساتی و الولایة لعلیّ.
2- مقتل الحسین، خوارزمی، 1/81، فصل 4. خوارزمی حدیث را به همان الفاظ که از مناقب آوردیم نقل کرده است.

نموده، فرمود:

«الله اکبر علی اکمال الدین و اتمام النعمة و رضا الرب برسالتی و الولایة لعلی بن ابی طالب بعدی»

(خدای بزرگ که دین را کامل و نبوت را تمام نمود راضی شد به رسالت و پیغمبری من و ولایت برای علی بعد از من)

امام حسکانی و امام احمد حنبل مشروحا این قضیه را نقل نموده اند. اگر آقایان محترم ساعتی از عادت خارج شوید و با دوربین انصاف و حقیقت بین بنگرید از نزول آیات کریمه و حدیث شریف بر شما واضح وروشن می گردد که کلمه مولی به معانی امامت و ولایت و اولی به تصرف می باشد.

و اگر مولی و ولی به معنای اولی به تصرف نبود، جمله بعدی بی معنی بود و این جمله که در همه جا از لسان مبارک رسول خداصلی الله علیه وآله صادر گردیده، ثابت می کند که مولی و ولی به معنی اولی به تصرف می باشد که می فرماید: بعد از من این مقام مخصوص علی علیه السّلام است. ثالثا قدری با دقت فکر کنید وانصاف دهید در آن هوای گرم، در محل بی آب و آبادانی که سابقا مرکزیت برای توقف در آنجا نبوده، تمامی امت را در آنجا جمع کند و جلو رفتگان قافله را امر کند برگردانند، مقابل آفتاب سوزان که پاها را به دامن­ها پیچیده و در پناه شترها نشسته بودند منبر برود آن خطبه طولانی را که خوارزمی و ابن مردویه در مناقب(1) خود و طبری در کتاب الولایه ودیگران نقل نموده اند در اثبات فضایل و مقامات امیر

ص: 535


1- مناقب ابن مردویه، ص232، ح334، ما نزل من القرآن فی علیّ، ذیل سوره مائده. ابن مردویه حدیث را به همان الفاظی که از مناقب خوارزمی نقل کردیم آورده است.

المؤمنین اداء نماید، تا سه روز هم وقت مردم را بگیرد ودر صحرای خشک و گرم آنها را نگاه دارد و امر کند تمامی افراد از عالی و دانی بایستی فرداً بعد فرد با علی علیه السّلام بیعت کنند، نتیجه آن باشد که علی را دوست بدارید یا آنکه علی علیه السّلام دوست و ناصر شماست؟!

در صورتی که نبود احدی از افراد امت که کثرت علاقه آن حضرت را به علی علیه السّلام نداند و مکرر توصیه و سفارش نشنیده باشد که به بعض از آنها قبلا اشاره شد. دیگر در همچون مکان گرمی با نزول آیات و تأکیدات بلیغه لزومی نداشت که مردم را در زحمت و معطل نماید که نتیجه آن باشد که علی را دوست بدارید.

بلکه اگر خوب دقت کنید این عمل در نظر عقلاء چنانچه جهت اهم و ارجحی نداشته باشد، لغو می آید و عمل لغو از رسول اکرم صلی الله علیه وآله هرگزصادر نمی گردد. پس عند العقلاء ثابت است که این همه تشریفات آسمانی و زمینی برای محبت ودوستی فقط نبوده بلکه امر مهمی تالی تلو مقام رسالت بوده که آن همان امر ولایت و امامت و اولی به تصرف در امور مسلمانان بوده است.

نظر سبط ابن جوزی در معانی مول

چنانچه جمعی از اکابر علمی خودتان از روی دقت و انصاف، تصدیق این معنی را نموده اند. از جمله سبط ابن جوزی در باب دوم صفحه 20 تذکره خواص الامه از برای کلمه مولی ده وجه و معنی ذکر نموده، آنگاه در آخر آن جملات گوید:

ص: 536

هیچ یک از این ده معنی مطابقت با کلام رسول الله نمی یابد.

«و المراد من الحدیث الطاعة المحضة المخصوصة فتعین وجه العاشر و هو الاولی و معناه من کنت اولی به من نفسه فعلیّ اولی به.»

(مراد از حدیث، طاعت محضه مخصوصه است پس متعین، وجه و معنای دهم است و آن اولی به تصرف بودن است و معنی چنین شود: کسی را که من اولی به تصرف به او هستم از نفس او پس علی اولی به تصرف به او می باشد.)

و صراحت دارد به این معنی قول حافظ ابو الفرج، یحیی بن سعید ثقفی اصفهانی در کتب مرج البحرین که روایت نموده است که این حدیث را به اسناد خودش از مشایخ خود گفته است که پیغمبرصلی الله علیه وآله گرفت دست علی را و فرمود:

«من کنت ولیّه و اولی به من نفسه فعلیّ ولیّه»

(کسی را که من ولی و اولی به تصرف به او از نفس او می باشم پس علی ولی و اولی به تصرف او می باشد.)

آنگاه سبط ابن جوزی گوید:

«و دل علیه ایضا قوله علیه السّلام ألست اولی بالمومنین من انفسهم و هذا نص صریح فی اثبات مامته و قبول طاعته»

(جمله الست اولی بالمؤمنین من انفسهم که در ابتداء کلام خود فرمود دلیل دیگراست بر این که کلمة مولی به معنی اولی به تصرف است و این خود، نص صریح است در اثبات امامت و قبول طاعت علی علیه السّلام) انتهی قوله.

ص: 537

نظر ابن طلحه شافعی در معانی مولی

و نیز محمد بن طلحه شافعی در صفحه 16 مطالب السؤول(1) اواسط فصل پنجم از باب اول گوید:

از برای کلمه مولی معنی متعدده می باشد از قبیل: اولی به تصرف و ناصر و وارث و صدیق و سید.

آن گاه گوید: این حدیث شریف از اسرار آیه مباهله است چه آن که خداوند علیّ اعلی، علیّ علیه السّلام را به منزلة نفس پیغمر خوانده و بین نفس پیغمبر و نفس علی جدایی نبوده است آن دو را هم به ضمیر مضاف به سوی رسول الله صلی الله علیه وآله اثبت رسول الله صلی الله علیه وآله لنفس علی بهذا الحدیث ما هو ثابت لنفسه علی المؤمنین عموما فانه صلی الله علیه وآله اولی بالمؤمنین و ناصر المؤمنین و سید المؤمنین و کل معنی امکن اثباته مما دل علیه لفظ المولی لرسول الله فقد جعله لعلی و هی مرتبة سامیة و منزلة سامعة و درجة علیة و مکانة رفیعة خصصه بها دون غیره فلهذا صار ذلک الیوم عید

ص: 538


1- و اشتم علی لفظة المولی و هی لفظه مستعمله بازاء معان متعدده قد رود القران الکریم بها فتارة تکون بمعنی اولی، قال الله تعالی فی حق منافقین {ومأویکم النار هی مولکم} معناه اولی بکم تارة بمعنی الناصر... و تارة بمعنی الوارث... و تارة بمعنی العصبة... و تارة بمعنی الصدیق... و لیعلم ان هذا الحدیث هو من اسرار قوله تعالی فی آیة المباهلة {فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ} والمراد نفس علی علیٰ ما تقدم فان الله لما قرن بین نفس رسول الله صلی الله علیه وآله و بین نفس علی و جمعهما بضم مضاف الی رسول الله صلی الله علیه وآله اثبت رسول الله لنفس علی علیه السّلام بهذا الحدیث ما هو ثابت لنفسه علی المؤمنین عموما فانه علیه السّلام اولی بالمؤمنین و ناصر المؤمنین و سید المؤمنین و کل معنی امکن اثباته مما دل علیه لفظ المولی لرسول الله صلی الله علیه وآله فقد جعله لعلی علیه السّلام و هدا مرتبة سامیة و منزلة سامقة و درجة علیّة و مکانة رفیعة خصه صلی الله علیه وآله بها دون غیره فلهذا صار ذلک الیوم عید و موسم سرور لأولیاءه. مطالب السؤول، محمد بن طلحة شافعی، ص79-80، باب1، فصل 5.

موسم سرور لأولیائه.

(ثابت نمود رسول اکرم صلی الله علیه وآله برای نفس علی علیه السّلام به این حدیث و لفظ مولی هر چیزی که ثابت است بر نفس خودش بر مؤمنین، پس به درستی که رسول خداصلی الله علیه وآله اولی به تصرف در امور مؤمنین است و یاور مؤمنین است و سید و آقای مؤمنین است و هر معنی که امکان دارد اثبات او از چیزی که دلالت دارد بر او لفظ مولی برای رسول خدا صلی الله علیه وآله قرار داد آن را در این حدیث شریف و گفتار لطیف برای علی بن ابی طالب علیه السّلام و این مرتبه سامیه و منزلت عالیه و درجه و مکان بلندی است برای آن حضرت که تخصیص داده است او را پیغمبر منحصراً به این خصیصه برای همین معنی. فلذا آن روز (غدیر) عید و موسم سرور و شادمانی گردید برای دوستان آن حضرت) انتهی بیانه.

حافظ: نظر به فرمودة خودتان چون لفظ مولی به معنی متعدده آمده، پس تخصیص مولی به معانی اولی به تصرف از بین تمام معانی،بلا مخصص و باطل می باشد.

داعی: البته خاطر آقا به خوبی مسبوق است که محققین علم اصول، بیانی دارند در لفظی که از حیث لغت به معانی متعدده آمده؛ معنی واحد در آنها حقیقی می باشد و باقی معانی مجاز است. بدیهی است در هرجا[یی]، حقیقت مقدم بر مجاز می باشد. پس روی این اصل، در لفظ مولی و ولی معانی حقیقی اولی به تصرف می باشد؛ چنانچه ولی النکاح به معنی متولی امر نکاح است و ولی المرأه زوجها و ولی الطفل ابوه به معنی اولی به می باشد، ولیعهد سلطان به معنی متصرف در امور سلطنت بعد از سلطان است و از این قبیل است تمامی معانی.

ص: 539

علاوه، این اشکال به خودتان وارد است؛ چه آن که لفظ ولیّ و مولی را که ذو معانی می باشد اختصاص داده اید به محب و ناصر؛ پس این تخصیص بلا مخصص قطعا باطل است و این ایراد بیشتر به خودتان وارد است تا به ما.

زیرا اگر ما تخصیص دادیم، بلا مخصص نیست؛

بلکه روی قرائن و دلایل بسیاری است که بر این معنی وارد است از آیات و اخبار و گفتار بزرگان که از جمله دلایلی است که علمای بزرگ خودتان مانند: سبط ابن جوزی و محمد بن طلحه شافعی ذکر نموده اند.

و بالاترین دلیل، قراین داخله و خارجه است که مخصص این می باشد؛ چنانچه به بعض از آن قراین اشاره نمودیم که از جمله احادیث بسیاری است از طرق شما که آیه شریفه را این قسم نقل نموده اند:

«یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک فی ولایة علیّ و امامة امیر المؤمنین» چنانچه جلال الدین سیوطی که از اکابر علمای شماست در درّ المنثور آن احادیث را جمع نموده(1).

ص: 540


1- الدر المنثور، 2/298، سوره مائده ذیل آیه شریفه سیوطی، روایت را چنین نقل کرده است. و اخرج ابن ابی حاتم و ابن مردویه و ابن عساکر عن ابی سعید الخدری قال نزلت هذه الآیه «یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک علی رسول الله صلی الله علیه وآله ویوم غدیر خم فی علی بن ابی طالب، و اخرج ابن مردویه عن ابن مسعود قال: کنا نقرأ علی عهد رسول الله صلی الله علیه وآله و «یا ا یهال الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک ان علیا مولی المؤمنین و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله یعصمک من الناس» البته عبارت ان علیا مولی المؤمنین در توضیح و بیاین آیه می باشد و جزء اصل قرآن نیست. «محقق»

احتجاج علی به حدیث غدیر در رحبه

و اگر این حدیث و لفظ مولی نص بر امامت و خلافت ابتدائیه نبود، حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام مکرر به آن احتجاج نمی نمود و مخصوصا در جلسات شوری استشهاد به آن نمی کرد؛ چنانچه خطیب خوارزمی در صفحه 217 مناقب(1) و ابراهیم بن محمد حموینی در باب 58 فرائد(2) و حافظ ابن عقده در کتاب

الولایه(3) و ابن حاتم دمشقی در درّ النظیم و ابن ابی الحدید معتزلی در صفحه 61 جلد دوم شرح نهج البلاغه(4) مفصلا نقل نموده اند بالاخص در رحبه که سی نفر

ص: 541


1- مناقب خوارزمی، 156-157، فصل 14. خوارزمی حدیث را به این الفاظ نقل کرده است: عن ابی اسحاق قال: حدثنی سعید بن وهب و عبد خیر، انهما سمعا علیا برحبة الکوفة یقول: انشد الله من سمع رسول الله صلی الله علیه وآله یقول: «من کنت مولاه فانّ علیا مولاه» قال: فقام عدة من اصحاب النبی صلی الله علیه وآله فشهدوا انهم سمعوا رسول الله یقول ذلک.
2- فرائد السمطین، حموینی، 1/69، ح 38، سمط 1، باب 10. حموینی نیز حدیث را اینگونه نقل می کند: عن سماک بن عبید بن الولید العنسی قال: دخلت علی عبد الرحمن بن ابی لیلی فحدثنی انه شهد علیاعلیه السّلام فی الرحبة قال: انشد الله رجلا سمع رسول الله صلی الله علیه وآله و شهده یوم غدیر خم الا قام و لا یقوم الا من قد رآه. قال: فقام اثنا عشر رجلا فقالوا: قد رأینا و سمعنا حیث اخذ بیده و یقول: «اللهم ولا من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله».
3- الولایه ابن عقده، ص236، ح73، روایات امام علی و ابو ایوب انصاری، ابو زینب بن عوف الانصاری. ابن عقده حدیث را این گونه نقل می کند: عن الاصبغ بن نباته قال: انشد علی الناس فی الرحبة من سمع رسول الله صلی الله علیه وآله یقول یوم غدیر ما قال الا قام. فقام بضعة رجلا منهم ابو ایوب و ابو زینب بن عوف فقالوا: نشهد انا سمعنا رسول الله یقول: و أخذ بیدک یوم غدیر فرفعها فقال: ألستم تشهدون انی قد بلغت؟ قالوا نشهد قال فمن کنت مولاه فعلی مولاه.
4- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 2/288- 289، خطبه، (و من کلام له علیه السّلام یجری مجری الخطبه)، باب الأخبار الوارده عن معرفه الامام علی بالامور الغیبیه. ابن ابی الحدید این حدیث را این گونه نقل می کند: عن شریک بن عبد الله قال: لما بلغ علیاًعلیه السّلام ان الناس یتهمونه فیما یذکره من تقدیم النبی صلی الله علیه وآله و تفضیله علی الناس، قال: انشد الله من بقی ممن لقی رسول الله صلی الله علیه وآله و سمع مقاله فی یوم غدیر خم الا قام. فشهد بما سمع فقام ستة ممن یمینه من اصحاب رسول الله صلی الله علیه وآله و ستة ممن علی شماله من الصحابة ایضا فشهدوا انهم سمعوا رسول الله صلی الله علیه وآله یقول ذلک الیوم و هو رافع بیدی علی علیه السّلام من کنت مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه...

از اصحاب به آن شهادت دادند.

چنانچه امام احمد بن حنبل در صفحه 119، جزء اول و در صفحه 370 جزء چهارم مسند(1) و ابن اثیر جرزی در صفحه307، جلد سیم وصفحه205 و276، جلد پنجم اسد الغابه(2) و ابن قتیبه در صفحه 194 معارف و محمد بن

یوسف

ص: 542


1- مسند احمد حنبل، 1/119، مسند علی بن ابی طالب. احمد بن حنبل حدیث را مانند حموینی نقل می کند. و نیز در 4/370، مسند زید بن ارقم این حدیث را نقل کرده است: عن ابی الطفیل قال: جمع علی علیه السّلام الناس فی الرحبة ثم قال لهم: انشد الله کل امریء مسلم سمع رسول الله صلی الله علیه وآله یقول یوم غدیر خم ما سمع لما قام فقام ثلاثون من الناس. این روایت در مسند احمد بن حنبل و عبارات مختلف ذکر شده است. در باب مسند علیّ بن ابی طالب رضی الله عنه پنج روایت بیان شده است 1/84و 188و 1118 و 119 که در صفحه 119 دو روایت بیان شده است و در باب مسند زید بن ارقم یک روایت ذکر شده است. 4/370، و در باب حدیث رجال من اصحاب النبی صلی الله علیه وآله روایت ذکر شده است. 5/366، 5/370، که جمعا 9 روایت می شود. «محقق».
2- اسد الغابه، ابن اثیر، 4/28، شرح حال علیّ بن ابی طالب، باب قوله صلی الله علیه وآله یوم غدیر خم من کنت مولاه فعلی مولاه. ابن اثیر حدیث را این گونه نقل کرده است: عن عبد الرحمن بن ابی لیلی قال: شهدت علیا فی الرحبة یناشد الناس، انشد الله من سمع رسول الله صلی الله علیه وآله یقول یوم غدیر خم «من کنت مولاه فعلی مولاه» لما قام قال عبد الرحمن فقام اثنا عشر بدریا کانی انظر الی احدهم علیه سروایل فقالوا: نشهد انا سمعنا رسول الله صلی الله علیه وآله یقول یوم غدیر خم: ألست اولی بالمومنین من انفسهم و ازواجی امهاتهم؟ قلنا: بلی یا رسول الله. فقال: من کنت مولاه فعلی مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه. و همچنین در 3/321، شرح حال عبد الرحمن بن مالک این حدیث را نقل کرده است: عن عمر ذی مرو یزید بن یثیع و سعید بن وهب و هانی بن هانی قال ابو اسحاق و حدثنی من لا احصی ان علی نشد الناس فی الرحبة من سمع قول رسول الله صلی الله علیه وآله من کنت مولاه فعلی مولاه اللهم ولا من والاه و عاد من عاداه فقام نفر فشهدوا انهم سمعوا ذلک من رسول الله صلی الله علیه وآله و کتم قوم فما خرجوا من الدنیا حتی عموا و اصابتهم آفة منهم یزید بن ودیعة و عبد الرحمن بن مدلج. این روایت با تعابیر دیگر علاوه بر آدرسهای یاد شده در صفحات دیگر این کتاب نیز ذکر شده است:1/386- 369، و 2/233، و 3/93، و 4/28 و 5/6 و 205 و 275-276. «محقق»

گنجی شافعی در کفایه الطالب(1) و ابن ابی الحدید در صفحه 362 جلد اول شرح نهج البلاغه(2) و حافظ ابو نعیم اصفهانی در صفحه

26 جلد پنجم حلیه الاولیاء(3)

ص: 543


1- کفایه الطالب، گنجی شافعی، ص63، باب 1. گنجی حدیث را این گونه نقل می کند: عن زید بن یثیع قالوا: سمعنا علیاعلیه السّلام یقول فی الرحبة: انشدکم الله و لا انشد ألا من سمعت اذناه و وعی قلبه، فقام نفر فشهدوا ان رسول الله صلی الله علیه وآله قال: ألست اولی بالمؤمنین من انفسهم؟ قالوا: بلی یا رسول الله. قال: فأخذ بید علیّ بن ابی طالب علیه السّلام ثم قال: من کنت مولاه فهذا موالاه...
2- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 4/74، خطبه 56، (و من کلام له علیه السّلام لأصحابه) فصل فی ذکر المنحرفین عن علی. ابن ابی الحدید حدیث را این گونه نقل می کند: ... ناشد علی علیه السّلام الناس فی ربحة القصر او قال رحبة الجامع بالکوفة- ایکم سمع رسول الله یقول: من کنت مولاه فعلی مولاه؟ فقام اثنا عشر رجلا فشهدوا بها و انس بن مالک فی القوم لم یقم فقال له: یا انس ما یمنعک ان تقوم فتشه و لقد حضرتها. فقال: یا امیر المؤمنین کربت و نسیت. فقال: اللهم ان کان کاذبا فأرمه به بیضاء لا تواریها العمامة. قال طلحة بن عمیر فوالله لقد رأیت الوضح به بعد ذلک بین عینیه. همچنین در ج19/217 و 218، خطبه 317 در باب «نبذ من الاقول الحکمیه فی حمد القناعه و قله الاکل» به این مسئله اشاره دارد.
3- حلیه الاولیاء، ابو نعیم اصفهانی، 5/26-27، رقم 285، شرح حال طلحه بن مصرف. ابو نعیم حدیث را این گونه نقل می کند: عن عمیرة بن سعد قال: شهدت علیا علی المنبر ناشدا اصحاب رسول الله صلی الله علیه وآله و فیهم ابو سعید و ابو هریرة و انس بن مالک و هم حول المنبر و علی علی المنبر و حول المنبر اثنی رجلا هؤلاء منهم فقال علی: نشدتکم بالله هل سمعتم رسول الله یقول: من کنت مولاه فعلی مولاه؟ فقاموا کلهم فقالوا: الله منعم! و قعد رجل فقال: ما منعک ان تقوم؟ قال: یا امیر المؤمنین کبرت و نسیت. فقال: اللهم ان کان کاذبا فاضربه ببلاء حسن. قال: فما مات حتی رأینا بین عینیه نکتة بیضاء لا تواریها العمامة.

و ابن حجر عسقلانی در صفحه 408 جلد دوم الاصابه(1) ومحب الدین طبری در صفحه 67 ذخائر العقبی(2) وامام ابو عبد الرحمن نسائی در صفحه 26 خصائص العلوی(3)و علامه سمهودی در جواهرالعقدین (4) و شمس الدین جزری در

ص: 544


1- سبل الهدی و الرشاد، ابن حجر عسقلانی، 4/300-301، رقم 5213، شرح حال عبد الرحمن بن مدلج. ابن حجر این حدیث را نقل کرده است: حدثنی ابو اسحاق، حدثنی من لا احصی ان علیا نشد الناس فی الرحبة: من سمع قول رسول الله صلی الله علیه وآله«من کنت مولاه فعلی مولاه»؟ فقام نفر منهم عبد الرحمن بن مدلج، فشهدوا انهم سمعوا ذلک من رسول الله صلی الله علیه وآله. این روایت علاوه بر آدرس یاد شده در بخشهای دیگری از این کتاب نیز با عبارات مختلف ذکر شده است: 2/13-157214، و 504/2913، و 3/484/4440، و 4/276- 277 / 5170، و 6/316/ 8665، و 7/ 136/ 9969، و 7/ 274 -275/10416.
2- ذخائر العقبی، محب الدین طبری، ص67، قسم 1، باب فضائل علی علیه السّلام، ذکر انه من کان النبی علیه السّلام مولاه فعلی مولاه. طبری حدیث را این گونه نقل میکند: استنشد علیّ بن ابی طالب فقال: انشد الله رجلا سمع النبی صلی الله علیه وآله یقول: من کنت مولاه فعلی مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه» فقام ستة عشر رجلا فشهدوا.
3- خصائص العلوی، نسائی، ص96، باب قول النبی صلی الله علیه وآله من کنت ولیه فهذا ولیه. نسائی حدیث را این گونه نقل می کند: عن طلحة قال: حدثنا عمیرة بن سعد انه سمع علیا رضی الله عنه و هو ینشد علی الرحبة: من سمع رسول الله یقول: «من کنت مولاه فعلی مولاه» فقالم ستة نفر فشهدوا. و همچنین نسائی روایات دیگری در این موضوع در باب «الترغیب فی موالاته و الترهیب عن معاداته» و در صفحه 103و 104، در باب «دعاء النبی صلی الله علیه وآله لمن احبه و دعائه علی من ابغضه» نیز دو روایت و در صفحه 131و 132، در باب «الترغیب فی نصره علی رضی الله عنه» نیز یک روایت ذکر کرده است. و نیز نسائی در کتاب «السنن الکبری» خود 5/131-132/ 8470- 8473 باب قول النبی صلی الله علیه وآله من کنت ولیه فعلی ولیّه و همچنین 5/134/8478، باب «الترغیب فی موالاه علی رضی الله عنه و الترهیب فی معاداته»، و در باب الترغیب فی حب علی و ذکر دعاء النبی صلی الله علیه وآله لمن احب علیا و دعائه علی من ابغضه، 5/136/ 8483 و 8484 و نیز در باب «ذکر احدث الناس عهدا برسول الله’» 5/154-155/ 8542، روایات مروبط به این جریان را نقل کرده است. «محقق»
4- جواهر العقدین، سمهودی، 2/80-82، باب 4. سمهودی حدیث را این گونه نقل می کند: عن ابی الطفیل ان علیا رضی الله عنه قام فحمد الله و اثنی علیه ثم قال: انشد الله من شهد یوم غدیر خم الا قام و لا یقوم رجل یقول نبئت او بلغنی الا رجل سمع اذناه و وعاه قلبه فقام سبعة عشر رجلا منهم خذیمة بن ثابت و سهل بن سعد و عدی بن حاتم و عقبة بن عامر و ابو ایوب الانصاری و ابو سعید الخدری و ابو شرحی الخزاعی و ابو قدامة الانصاری، و ابو لیلی و ابو الهیثم بن التیهان و رجال من قریش فقال علی علیه السّلام: هاتوا ما سمعتم! فقالوا: نشهد انا اقبلنا مع رسول الله صلی الله علیه وآله من حجة الوداع... و ذکر الحدیث فی قوله صلی الله علیه وآله من کنت مولاه فعلی مولاه. فقال علیّ: صدقتم و انا علی ذلک من الشاهدین.

صفحه 3 اسنی المطالب(1) و سلیمان بلخی در باب 4

ینابیع الموده(2) و حافظ بن

ص: 545


1- اسنی المطالب، شمس الدین جزری، ص48. جزری حدیث را این گونه نقل می کند: عن ابی لیلی قال: سمعت علیا بالرحبة ینشد الناس من سمع النبی صلی الله علیه وآله یقول: من کنت مولاه فعلی مولاه... فقام اثنی عشر بدریا فشهدوا انهم سمعوا رسول الله صلی الله علیه وآله یقول ذلک. این روایت علاوه بر آدرس یاد شده با عبارت مختلف در ج1/118-119/42 و 2/158-159/444 ذکر فضائل الامام امیر المؤمنین علیه السّلام ذکر حدیث غدیر خم در این کتاب ذکر شده است. «محقق»
2- ینابیع الموده، قندوزی، 1/108، ح 30، باب 4. قندوزی حدیث را به این الفاظ نقل کرده است: عن ابی الطفیل قال: جمع علی الناس فی الرحبة، ثم قال لهم: انشد الله کل امرء مسلم سمع رسول الله صلی الله علیه وآله یوم غدذیر خم ما سمع لما قام، فقام ثلاثون من الناس – قال ابو نعیم- فقام ناس کثیر فشهدوا حین أخذ بیده فقال «أتعلمون انی اولی بالمؤمنین من انفسهم؟» قالوا نعم یا رسول الله. قال: «من کنت مولاه فعلی مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه» قال: فخرجت و کان فی نفسی شیء فلقیت زید بن ارقم فقلت له: انی سمعت علی یقول کذا و کذا، فقال: قد سمعناه من رسول الله صلی الله علیه وآله یقول ذلک.

عقده در کتاب الولایه(1) و دیگران از اکابر علمای شما احتجاج علی علیه السّلام را در رحبه کوفه با مسلمانان

نقل نموده اند که حضرت در مقابل مردم ایستاد و فرمود: سوگند می دهم شما را هرکس در غدیر خم از رسول خداصلی الله علیه وآله به گوش خود در باره من چیزی شنیده برخیزد و گواهی دهد، سی تن از اصحاب برخاستند که دوازده تن از آنها بدری بودند و گفتند: درروز غدیر خم دیدیم که رسول خداصلی الله علیه وآله دست علی را گرفت و به مردم فرمود:

«أتعلمون انی اولی بالمؤمنین من انفسهم؟ قالوا: نعم. قال: من کنت مولاه فهذا علی مولاه»

(آیا می دانید که من سزاوارترم به مؤمنان از خود آنها؟ گفتند: آری. فرمود: هر کس را من مولای او هستم این علی مولای اوست.)

ص: 546


1- الولایه، ابن عقده، ص252، ح94، ثلاثون رجلا، زید بن ارقم. عن ابی الطفیل قال: کنا عند علی فی الکوفة، فقال: انشد الله من شهد یوم غدیر خم قال رسول الله صلی الله علیه وآله «من کنت مولاه فعلی مولاه» فلیقم و یشهد. فقام سبعة عشر رجلا فشهدوا کلهم ان رسول الله صلی الله علیه وآله قال ذلک. ... طریق آخر عن ذر بن حبیش قال: فی رحبة مسجد الکوفة انشد الناس علی کرم الله وجهه، فقام سبعة عشر رجال و شهدوا ان رسول الله صلی الله علیه وآله قال: «من کنت مولاه فعلی مولاه».

سه تن از آن جمعیت شهادت ندادند که یکی از آنها انس بن مالک بود که گفت: پیری مرا گرفته فراموش نمودم.حضرت نفرینشان نمود و مخصوصا در بارة انس فرمود: اگر دروغ می گویی خداوند تو را به پیسی و برص مبتلاکند که عمامه او را نپوشاند. پس أنس از جای برنخاست مگر آنکه بدنش مبروص و پیس شد. (در بعضی اخبار دارد کور و پیس شد).

بدیهی است حجت قرار دادن این حدیث و استشهاد نمودن به آن دلیل کامل بر اثبات حق اعظم خود که امارت و خلافت منصوصه باشد، بوده است.(1)

ص: 547


1- علاوه بر منابع یاد شده این روایت و نتیجه کسانی که آنرا کتمان کرده اند با عبارات مختلف در کتب دیگر اهل تسنن ذکر شده که به بعضی از آنها اشاره می کنیم: المعجم الکبیر، طبرانی، 5/171، حدیث زید بن وهب عن زید بن أرقم؛ و 5/175، حدیث ابو سلمان مؤذن عن زید بن ارقم؛ 5/191- 192، حدیث ابو اسحاق السبیعی عن زید؛ المعجم الاوسط، طبرانی، 2/275، روایت را از ابی الطفیل عن زید بن ارقم نقل کرده؛ و 2/324، روایت را از أبی اسحاق عن عمرو ذی مره نقل کرده. و نیز در ادامه حدیث دیگری از طلحه بن مصرف عن عمیره بن سعد نقل کرده است؛ و 2/368-369، حدیث را از طلحه بن عمیره بن سعد نقل کرده است؛ و 7/70 حدیث را از الزبیر بن عدی عن عمیر بن سعید نقل کرده است؛ المعجم الصغیر، طبرانی، 1/64-65، باب الألف من اسمه احمد؛ کتاب السنه، عمرو بن ابی عاصم، باب 202 «من کنت مولاه فعلی مولاه»، ص593، ح 1372 و 1373و 1374و 1375؛ مسند ابی یعلی، ابو یعلی موصلی، 1/428-429/567، مسند علیّ بن ابی طالب رضی الله عنه؛ صحیح ابن حبان، ابن حبان، 15375-477، ذکر علیّ بن ابی طالب بن عبد المطلب الهاشمی رضوان الله تعالی علیه و...، ذکر دعاء المصطفی صلی الله علیه وآله بالولایه لمن ولی علیا و المعاداه لمن عاداه؛ مناقب علیّ بن ابی طالب علیه السّلام و ما نزل من القرآن فی علی علیه السّلام، ابن مردویه اصفهانی، ص175-177/ 235- 238، الفصل السادس عشر فی من غیر الله حالهم و اهلکهم ببغضه و انکار حقه؛ ذکر اخبار اصبهان، حافظ اصبهانی، 1/107؛ و 2/227 -228؛ تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر، 42/204- 212و 214- 215؛ تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، 14/239- 240/ 7545؛ الکامل، عبد الله بن عدی 6/216/ شماره 65/1686 محمد بن سلمه بن کهیل کوفی؛ امالی المعالی، حسین بن اسماعیل معاملی، ص161-162/ 133؛ جواهر المطالب فی مناقب الامام علی علیه السّلام، ابن دمشقی، 1/84-85، الباب الثالث عشر فی انه علیه السّلام مولا من النبی صلی الله علیه وآله؛ کنز العمال، متقی هندی، 13/131/ 36417 و 154-155/36480و 157- 158/ 36485 و 170- 171/ 36514، فضائل علی رضی الله عنه؛ جزء الحمیری، علی بن محمد حمیری، ص33؛ موارد الظمآن، هیثمی، 7/137-139/2205، مجمع الزوائد، هیثمی، 1/9؛ و 9/103 – 108، باب مناقب علیّ بن ابی طالب رضی الله عنه، باب قوله صلی الله علیه وآله من کنت مولاه فعلی مولاه؛ تهذیب الکمال، مزی، 11/99-100، شماره 2373، سعید بن وهب الهمدانی الخیوانی الکوفی؛ و 22/397- 398، شماره 4526، عمیره بن سعد الهمدانی، الیامی؛ و 33/368، شماره 7407، ابو سلمان المؤذن؛ البدایه و النهایه ابن کثیر، 5/229-231 فصل فی ایراد الحدیث الدال علی انه علیه السّلام خطب بمکان بین مکه و المدینه مرجعه من حجه الوداع قریب من الجحفه یقال له غدیر خمو 7/383- 386 باب شیء من فضائل امیر المؤمنین علیّ بن ابی طالب علیه السّلام؛ السیره النبویه، ابن کثیر، 4/418 -421 فصل فی ایراد الحدیث الدال علی انه علیه السّلام خطب بمکان بین مکه و المدینه مرجعه من حجه الوداع قریب من الجحفه یقال له غدیر خم، تاریخ الاسلام، ذهبی، 3/631- 632؛ تخریج الاحادیث و الآثار، زیلعی، 2/236، و 239-244. «محقق»

«در این موقع صدای مؤذن بلند و آقایان برای أداء نماز عشاء برخاستند و بعد از اداء فریضه و استراحت و صرف چای.»

قرینه چهارم ألست اولی بکم من انفسکم

داعی: رابعا قرینه کلام در خود حدیث اثبات مرام می نماید که مراد از مولی اولی به تصرف می باشد؛ زیرا در خطبة غدیریه و حدیث است که رسول اکرم صلی الله علیه وآله قبل از بیان مطلب فرمود(1): «الست اولی بکم من انفسکم» یعنی آیا من اولی به

ص: 548


1- کنز العمال، متقی هندی، 13/104، ح 36342، کتاب الفضائل، بعد از باب 10، باب فضائل علیّ. متقی هندی حدیث را این گونه نقل می کند: عن میمون بن أبی عبد الله قال: کنت عند زید بن ارقم فجاء رجل فسأل عن علی قال: کنا مع رسول الله فی سفر بین مکة و المدنیة، فنزلنا مکانا یقال له غدیر خم، فأذن الصلاة جامعة فاجتمع الناس فحمد الله و اثنی علیه ثم قال: یا ایها الناس ألست اولی بکل مؤمن من نفسه؟ قلنا: بلی یا رسول الله نحن نشهد انک اولی بکل مؤمن من نفسه. قال: فانی من کنت مولاه فهذا مولاه و أخذ بید علی و لا أعلمه الا قال اللهم وال من والاه و عاد من عاداه. و نسائی در سنن الکبری، 5/131، ح8469، کتاب الخصائص باب قول النبی من کنت ولیه فعلی ولیه، حدیث را این گونه نقل می کند: عن میمون ابی عبد الله قال زید بن ارقم قام رسول الله صلی الله علیه وآله فحمد الله و اثنی علیه ثم قال: ألستم تعلمون انی اولی بکل مؤمن من نفسه؟ قالوا: بلی نحن نشهد لأنت اولی بکل مؤمن من نفسه قال: فانی من کنت مولاه فهذا علی مولاه اخذ بید علی علیه السّلام

تصرف نیستم به شما از نفس های شما (اشاره به آیه 6 سوره 33 احزاب است) که فرموده:

{النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم}

(پیغمبرصلی الله علیه وآله سزاوارتر و اولی به تصرف استبه مؤمنین از نفسهای ایشان) و در حدیث صحیح هم در کتب فرقین وارد است که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:

«ما من مؤمن الا انا اولی به فی الدنیا و الآخرة»(1)

(نیست هیچ مومنی مگر آنکه من اولی به تصرف هستم به او در دنیا و

ص: 549


1- این روایت در کتب اهل تسنن بیان شده است که به بعضی از آنان اشاره می کنیم: صحیح بخاری، 3/85، کتاب فی الاستقراض و أداء الدیون و... باب الصلاه علی من ترک دیناً؛ و 6/22، سوره الاحزاب، النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم؛ مسند احمد، 2/335، مسند ابی هریره؛ السنن الکبری، بیهقی، 6/238، کتاب الفرائض، جماع ابواب المواریث، باب العصبه؛ و 7/58، کتاب النکاح، جماع ابواب ما خص به رسول الله’...، باب تزویج المرأه من غیر استعمارها... و جعله الله عزوجل اولی بالمؤمنین من انفسهم؛ و در کتب تفسیری آنان مانند جامع البیان، تفسیر الهجر المحیط، تفسیر ابن کثیر، تفسیر ثعالبی، الدر المنثور تفسیر آلوسی، فتح القدیر، نیز ذیل آیه شریفه «النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم» (احزاب/6) ذکر شده است. «محقق»

آخرت)

همگی گفتند: بلی تو اولی به تصرفی از ما به نفسهای ما هستی. بعد از آن فرمود: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه» پس سیاق کلام می رساند که مراد از مولی همان اولویت است که رسول الله صلی الله علیه وآله به امت داشته است.

حافظ: در بسیاری از اخبار بیانی از این قرینه نمی باشد که فرموده باشد: «ألست اولی بکم من انفسکم»

داعی: عبارت و الفاظ در موضوع حدیث غدیر و نقل ناقلین، مختلف است. در اخبار امامیه عمومیت دارد و جمهور علماء اثنا عشریه در کتب معتبره خود با همین قرینه نقل نموده اند.

و در کتب معتبره شما هم بسیار هست و آنچه الحال در نظر دارم، سبط ابن جوزی در صفحه 18 تذکره خواص الامه(1) و امام احمد بن

حنبل در مسند(2) و

ص: 550


1- تذکره الخواص، سبط ابن جوزی، ص36، باب 2 حدیث فی قوله علیه السّلام من کنت مولاه. سبط ابن الجوزی حدیث را این گونه نقل کرده است: قال احمد فی الفضائل: حدثنا ابن نمیر بن عبد الملک بن عطیة العوفی قال: اتیت زید بن ارقم فقلت له ان ختنا لی حدثنی عنک بحدیث فی شأن علی یوم الغدیر و انا احب ان اسمعه منک. فقال: انکم معشر اهل العرقا فیکم ما فیکم. فقلت: لیس علیک منی بأس. فقال: نعم کنا بالجحفة فخرج رسول الله صلی الله علیه وآله علینا ظهرا و هو آخذ بعضد علیّ بن ابی طالب فقال: ایها الناس ألستم تعلمون انی اولی بالمؤمنین من انفسهم؟ فقالوا: بلی. فقال: من کنت مولاه فعلی مولاه. قالها اربع مرات.
2- مسند احمد حنبل، 4/281، مسند براء بن عازب. احمد بن حنبل حدیث را این گونه نقل می کند: عن البراء بن عازب قال: کنا مع رسول الله صلی الله علیه وآله فی سفر فنزلنا بغدیر خم، فنودی فینا الصلاة الجامعة و کسح لرسول الله صلی الله علیه وآله تحت شجریتن فصلی الظهر و أخذ بید علی علیه السّلام فقال: ألستم تعلمون انی اولی بالمؤمنین من انفسهم؟ قالوا: بلی. قال: ألستم تعلمون انی اولی بکل مؤمن من نفسه؟ قالوا: بلی. قال: فأخذ بید علی فقال: من کنت مولاه فعلی مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه. قال: فلقیه عمر بعد ذلک فقال له: هنیئا یابن ابی طالب اصبحت و امسیت مولی کل مؤمن و مؤمنة.

نور الدین بن صباغ مالکی در فصول المهمه(1) نقلا از امام احمد و زهری و حافظ ابوبکر بیهقی و ابو الفتوح اسعد بن ابو الفضایل بن خلف العجلی فی کتابه الموجز فی فضائل الخلفاء الاربعه و خطیب خوارزمی در فصل چهاردهم مناقب(2) و محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب اول کفایه الطالب(3) و شیخ سلیمان بلخی در باب 4 ینابیع الموده(4) نقلا از مسند احمد و مشکوه المصابیح و

ص: 551


1- فصول المهمه، ابن صباغ مالکی، 1/239- 240، فصل 1، فصل فی مؤاخاه رسول الله صلی الله علیه وآله له علیه السّلام، ابن صباغ حدیث را مانند مسند احمد حنبل نقل می کند.
2- مناقب خوارزمی، ص155، ح 183، فصل 14. خوارزمی حدیث را این گونه نقل می کند: عن البراء بن عازب قال: اقبلنا مع رسول الله صلی الله علیه وآله فی حجته حتی اذا کنا بین مکة و المدینة نزل، فأمر منادیا ینادی بالصلاة جامعة، فأخذ بید علی فقال: ألست اولی بالمؤمنین من انفسهم؟ قالوا: بلی. قال: ألست اولی بکل مؤمن من نفسه؟ قالوا: بلی. قال: فهذا ولی من انا ولیه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه، من کنت مولاه فعلی مولاه. فلقیه عمر بن الخطاب بعد ذلک فقال: هنیئا لک یابن ابی طالب اصبحت مولی کل مؤمن ومؤمنة.
3- کافیه الطالب، گنجی شافعی، ص63، باب 1. گنجی حدیث را این گونه نقل می کند: عن زید بن یثیع قالوا: سمعنا علیا یقول فی الرحبة انشدکم الله و لا انشد إلا من سمعت اذناه و وعی قلبه، فقام نفر فشهدوا ان رسول الله قال: ألست اولی بالمؤمنین من انفسهم؟ قالوا: بلی یا رسول الله. قال: فأخذ بید علیّ بن ابی طالب علیه السّلام ثم قال: کنت مولاه فهذا مولاه اللهم وال...
4- ینابیع الموده، قندوزی، 1/97-98، ح10، باب4. قندوزی حدیث را مانند مسند احمد حنبل نقل می کند: و نیز ابن ماجه در سنن خود، 1/43، ح116، المقدمه، فضل علیّ بن ابی طالب علیه السّلام، حدیث را مانند مناقب خوارزمی نقل می کند؛ شوکانی در فتح القدیر، 4/263، ذیل آیه 6 سوره احزاب، حدیث را این گونه نقل می کند: عن بریدة قال: غزوت مع علی الی الیمن، فرأیت منه جفوة فلما قدمت علی رسول الله صلی الله علیه وآله ذکرت فتنقصته فرأیت وجه رسول الله صلی الله علیه وآله تغیر و قال: یا بریده ألست اولی بالمؤمنین من انفسهم؟ قلت: بلی یا رسول الله. قال: من کنت مولاه فعلی مولاه؛ سیوطی در در المنثور، 5/351، ذیل آیه 6 سوره احزاب؛ ابن کثیر در البدایه و النهایه، 5/228، حوادث سال 10 هجری، باب حدیث الرسول صلی الله علیه وآله یزور البیت کل لیله من لیالی منی، فصل فی ایراد الحدیث... بمکان بین مکه و المدینه... یقال له: غدیر خم حدیث را مانند فتح القدیر نقل می کنند.

سنن ابن ماجه و حلیه الاولیاء حافظ ابو نعیم اصفهانی و مناقب ابن مغازلی شافعی در کتاب الموالات ابن عقده و دیگران از اکابر علمای شما به مختصر اختلافی در الفاظ و طریق گفتار، حدیث غدیر را نقل نموده اند که تامی آنها جملة «ألست اولی بکم من انفسکم» موجود است و برای تیمن و تبرک، ترجمه حدیثی که امام اصحاب حدیث، احمد حنبل (امام حنابله) در صفحه 281، جلد چهارم مسند نقل نموده مسنداً از براء بن عازب به عرض تان می رسانم که گفت:

با رسول خدا بودیم در سفری تا رسیدم به غدیر، آن حضرت در میان جمعیت ندا داد:

الصلاه الجامعه- عادت و رسم چنین بود که هرگاه پیش آمد مهمی روی می­د اد آن حضرت امر می فرمودند: ندا می کردند الصلاه جامعه، امت جمع می شدند بعد از ادای نماز آن امر مهم را ابلاغ می فرمود- آن گاه میان دو درخت را برای پیغمبرصلی الله علیه وآله اختصاص دادند، پس از اداء نماز دست علی را گرفت مقابل جمعیت و فرمود:

«ألستم تعلمون انی اولی بالمؤمنین من انفسهم؟ قالوا: بلی. قال: ألستم

ص: 552

تعلمون انی اولی بکل مؤمن من نفسه؟ قالوا: بلی. قال: من کنت مولاه فعلی مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه، فلقیه عمر بن الخطاب بعد ذلک فقال له: هنیئا لک یابن ابی طالب أصبحت و امسیت مولی کل مؤمن و مؤمنة»

(آیا شما نیستید که می دانید که من اولی به تصرف به مؤمنین هستم از نفس­های ایشان؟ گفتند: بلی یا رسول الله.

فرمود: آیا شما نیستید که می دانید من اولی به تصرف هستم به هر مؤمنی از نفس او؟ گفتند: بلی. آنگاه که اقرار از آنها گرفت، فرمود: هر کس را من اولی به تصرف در نفس او هستم، پس علی همان اولویت را دارد. آنگاه دعا کرد خدایا دوست بدار کسی را که علی را دوست بدارد و دشمن بدار کسی که علی را دشمن بدارد. پس ملاقات نمود عمر بن الخطاب علی علیه السّلام را بعد از این بیانات و گفت: گوارا باد تو را پسر ابی طالب، صبح و شب نمودی در حالتی که مولای هر مؤمن و مؤمنه ای شدی).

و نیز میر سید علی همدانی شافعی در موده پنجم از موده القربی(1) و سلیمان بلخی در ینابیع و حافظ ابو نعیم در حلیه(2) به

مختصر تفاوتی در الفاظ، همین

ص: 553


1- موده القربی، همدانی، موده پنجم (با استفده از ینابیع الموده، سلیمان قندوزی، 2/284 و 285، ح812، باب 56). همدانی حدیث را مانند مناقب خوارزمی نقل می کند.
2- حلیه الاولیاء، ابو نعیم اصفهانی، 9/ 64، رقم 415، شرح حال ابو عبد الله محمد بن ادریس شافعی. ابو نعیم حدیث را این گونه نقل می کند: عن علی قال: خطب رسول الله صلی الله علیه وآله بالحجفة فقال: أیها الناس ألست اولی بکم من انفسکم؟ قالوا: بلی! قال: فانی کانی لکم علی الحوض فرطا و سائلکم عن الثنتین عن القرآن و عن عترتی...

حدیث را ضبط نموده اند.

و مخصوصا حافظ ابو الفتح که ابن صباغ هم در فصول المهمه(1) از او نقل نموده به این عبارت آورده که خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله فرمود:

«ایها الناس ان الله تبارک وتعالی مولا و انا اولی بکم من انفسکم لا و من کنت مولاه فعلی مولاه»

(ای مردم، خدای تبارک و تعالی مولا من است و من اولی به تصرف هستم به شما از نفسهای شما و بدانید که هر کس را من اولی به تصرف در نفس او هستم پس علی علیه السّلام همان اولویت را دارد.)

و نیز ابن ماجه قزوینی در سنن(2) و امام ابو عبد الرحمن نسائی(3) در احادیث 81 و 83 و 93 و 95 این قرینه را نقل نموده اند و در حدیث 84 از زید بن ارقم به این عبارت نقل نموده که رسول خدا ضمن خطبه فرمود:

«أ لستم تعلمون انی اولی بکل مؤمن و مؤمنة من نفسه؟ قالوا: بلی:

ص: 554


1- فصول المهمه، ابن صباغ مالکی، 1/242، فصل فی ذکر شیء من کلمات الرائعه.
2- سنن ابن ماجه، 1/43، ح116، المقدمه، باب فی فضائل اصحاب رسول الله’، فضل علیّ بن ابی طالب. ابن ماجه حدیث را به این الفاظ آورده است: عن البراء بن عازب قال: اقبلنا مع رسول الله صلی الله علیه وآله حجته التی حج فنزل فی بعض الطریق فأمر الصلاة جامعة، فأخذ بید علی فقال: ألست اولی بالمؤمنین انفسهم؟ قالوا: بلی. قال: ألست اولی بکل مؤمن من نفسه؟ قالوا: بلی. قال:فهذا ولی من انا مولاه. اللهم وال من والاه اللهم عاد من عاداه.
3- سنن الکبر، نسائی، 5/131، ح 8469، کتاب الخصائص، باب 27. این مفهوم با تعابیر مختلف در روایات دیگر این کتاب ذکر شده است: 5/130و 131، ح 68464- 8467 و 8469 کتاب الخصائص باب 27 و نیز 5/134 و 135، ح 8487تا 8481 باب 32 «الترغیب فی حب علی» «محقق»

نشد لانت اول بکل مؤمن من نفسه. قال: فانی من کنت مولاه فهذا مولاه و اخذبید علیّ علیه السّلام»

(آیا نمی دانید که من اولی به تصرف هستم به هر مؤمن و مؤمنه از نفس او؟ همگی گفتند: بلی شهادت می دهیم که تو اولی به تصرفی به هر مؤمن از نفس او. آنگاه فرمود: هر کس را می اولی به تصرف او هستم پس این (علی) اولی به تصرف در او می باشد و گرفت دست علی را تا همه ببینند...)

و نیز از ابوبکر احمد بن علی، خطیب بغداد متوفی سال 462 هجری در صفحه 289 و صفحه 290 جلد هشتم تاریخ بغداد(1) حدیث مفصلی از ابو هریره نقل کرده است که هر کس روز هیجدهم ذی الحجه الحرام (روز غدیر) روزه بگیرد، ثواب شصت ماه روزه گرفتن برای او می باشد. آنگاه حدیث غدیر مذکور را با ذکر همان قرینه نقل نموده است(2).

گمان می کنم برای نمونه به همین مقدار کافی باشد نقل این اخبار، تا آقا نفرمایند که در اخبار، نامی از قرینه «ألست اولی بکم من انفسکم» نمی باشد.

ص: 555


1- تاریخ بغداد خطیب بغدادی، 8/290، رقم، 4392، شرح حال حبشون بن موسی الخلال، خطیب بغدادی حدیث را این گونه نقل می کند: عن ابی هریره قال: من صام یوم ثمان عشرة من ذی الحجة کتب له صیام ستین شهرا و هو یوم غدیر خم لما أخذ النبی صلی الله علیه وآله بید علیّ بن ابی طالب فقال: ألست ولی المؤمنین؟ قالوا: بلی یا رسول الله. قال: من کنت مولاه فعی مولاه فقال عمر بن الخطاب: بخ بخ لک یابن ابی طالب اصبحت مولای و مولی کل مسلم.
2- در کتب دیگر اهل تسنن نیز این روایت بیان شده است: تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر، 42/232تا 234؛ شواهد التنزیل، 1/213 ذیل آیه شریفه؛ البدایه و النهایه ابن کثیر، 5/232؛ المناقب، خوارزمی، ص156/ 184، ینابیع الموده قندوزی حنفی، 2/283/810، «الموده الخامسه». «محقق»

أشعار حسان در حضور رسول اکرم صلی الله علیه وآله

قرینه پنجم، اشعار حسان بن ثابت اشعر شعراء مخضرمین بلکه اشعر اهل بلاد در زمان خود و شاعر مخصوص پیامبرصلی الله علیه وآله بود و مخصوصا آن حضرت برای او در مسجد منبر نصب نموده و هجو کفار را از او استماع می نمود ومی فرمود: «اجب عنی» یعنی از طرف من به ایشان جواب ده.

ابن عبد البر در استیعاب گوید: روزی حسان در مسجد انشاد شعر می کرد، عمر بن الخطاب رسید و با تغیر گفت:

«أتنشد الشعر فی مسجد رسول الله» آیا در مسجد رسول خداصلی الله علیه وآله شعر می گویی؟

حسان گفت:

«قد کنت انشد و فیه من هو خیر منک» یعنی من انشاد شعر در مسجد به حضور کسی که از تو بهتر است (یعنی رسول خدا) می نمایم پس عمر ساکت شد(1).

پیغمبر می فرمود: شعر حسان را نتوان شعر گفت، بلکه تمامش حکمت است، (غالبا او را مدح می فرمود). حسان بن ثابت انصاری است که در حضور رسول اکرم صلی الله علیه وآله در همان مجلس که علی را به ولایت نصب ومعرفی نمود با اجازه خود آن حضرت انشاد نمود که سبط ابن جوزی(2) و دیگران می نویسند: حضرت وقتی

ص: 556


1- الاستیعاب، 1/345؛ صحیح مسلم، 7/162، (باب فضائل حسان بن ثابت)؛ با سنن ابی داود، 2/480/5013، (باب ما جاء فی الشعر)؛ صحیح ابن خزیمه، 2/275، (باب النهی عن تناشد). محقق
2- تذکره الخواص، سبط ابن جوزی، ص39، باب 2، فصل فی حدیث قوله من کنت مولاه فعلی مولاه.

اشعار را شنید، فرمود:

«یا حَسّان لا تزال مؤیادا بروح القدس ما نصرتنا او نافحت بلسانک»

(ای حسان مادامی که به ما اهل بیت یاری نمودی به مدحی یا کلمة خوبی، مؤید به روح القدس می باشی (یعنی این اشعار تو امروز از نفحة روح القدس بوده.))

چنان چه حافظ ابن مردویه، احمد بن موسی، مفسر و محدث معروف قرن چهارم هجری متوفی سال 352 قمری در مناقب و صدر الأئمة موفق بن احمد خوارزمی در مناقب(1) و صدر الأئمه موفق بن احمد خوارزمی درمناقب(2) و در فصل چهارم مقتل الحسین علیه السّلام(3) و جلال الدین سیوطی در رساله الازهار فیما

ص: 557


1- مناقب ابن مردویه، ص232-233، ح 334، ما نزل من القرآن فی علی علیه السّلام سوره مائده. ابن مدرویه جریان را این گونه نقل می کند: عن ابی سعید الخدری ان النبی صلی الله علیه وآله دعا الناس فی غدیر خم، امر بما کان تحت الشجرة من شوک فقم ذلک یوم الخمیس، ثم دعا الناس الی علی فأخذ بضبعه فرفعها حتی نظر الناس الی بیاض ابطه ثم لم یفترقا حتی نزلت هذه الآیه {الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی وَ رَضیتُ لَکُمُ اْلإِسْلامَ دینًا} فقال رسول الله صلی الله علیه وآله الله اکبر علی اکمال الدین و اتمام النعمة و رضا الرب برسالاتی و الولایة لعلی ثم قال اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله فقال حسان بن ثابت: ائذن لی یا رسول الله ان اقول ابیاتاً قال: قل ببرکة الله تعالی. فقال: حسان بن ثابت: یا معشر مشیخة قریش اسمعوا شهادة رسول الله صلی الله علیه وآله ثم قال: ینادیهم یوم غدیر نبیهم بخم و اسمع منادیا
2- مناقب خوارزمی، ص135-136، ح152، فصل 14.
3- مقتل الحسین، خوارزمی، ص81، ح35، فصل4. خوارزمی حدیث را مانند مناقب ابن مردویه نقل می کند.

عقده الشعراء و حافظ ابو سعد خرگوشی در شرف المصطفی و حافظ ابو الفتح نطنزی در خصائص العلویه حافظ جمال الدین زرندی در نظم درر المسمطین(1) و حافظ ابو نعیم اصفهانی در ما نزل من القرآن فی علیّ(2) و ابراهیم بن محمد حموینی در باب 12 فرائد السمطین(3) و حافظ ابو سعید سجستانی در کتاب الولایه و یوسف سبط ابن جوزی در صفحه 20 تذکره خواص الامه و محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب اول کفایه الطالب و دیگران از علماء و مورخین خودتان از سعید خدری نقل می نمایند که در روز غدیر خم بعد از خطبه و شرح قضایا که مختصرا ذکر شد و

نصب امیر المؤمنین علیه السّلام، حسان بن ثابت عرض کرد: «أتأذن لی ان اقول ابیاتا قال صلی الله علیه وآله قل ببرکة بالله» یعنی آیا اذن می دهی که ابیاتی در این باب بگویم؟ حضرت فرمود: بگو به برکت خداوند یعنی با لطف و عنایت پروردگار متعال. پس رفت بالای زمین بلندی، ارتجالاً شروع کرد به گفتن این

ص: 558


1- نظم درر السمطین، زرندی، ص112-113، سمط 1، قسم 2 باب مناقب امیر المؤمنین علیه السّلام باب جامع مناقبه علیه السّلام. و زرندی حدیث را این گونه نقل می کند: عن جعفر بن محمد عن ابیه عن جده ان رسول الله صلی الله علیه وآله عمم علیّ بن ابی طالب عمامته السحابة و ارخاها بین یده و من خلفه ثم قال: اقبل فأقبل ثم قال: ادبر فأدبر فقال: هکذا جائتنی الملائکة ثم قال: من کنت مولاه فعلی مولاه اللهم وال من والاه وعاد من عاده و انصر من نصره و اخذل من خذله قال: حسان بن ثابت یا رسول الله ائذن...
2- ما نزل من القرآن فی علی، ابو نعیم اصفهانی، ذیل آیه 3 سوره مائده، (با استفاده از النور المشتعل، ص57-58). ابو نعیم نیز حدیث را مانند ابن مردویه نقل می کند.
3- فرائد السمطین، حموینی، 1.73، ح39، سمط 1، باب 12. حموینی حدیث را مانند ابن مردویه نقل می کند.

ابیات:

ینادیهم یوم الغدیر نبیهم

بخم فاسمع بالرسول منادیا

و قال فمن مولاکم و ولیکم

فقالوا و لم یبدوا هناک التعامیا

الهک مولانا و انت ولینا

و لم تلف منا فی الولایة عاصیا

فقال له قم یا علی فاننی

رضیتک من بعدی اماما و هادیا

فمن کنت مولاه فهذا ولیه

فکونوا له انصار صدق موالیا

هناک دعا اللهم وال ولیه

و کن للذی عادی علیا معادیا

(روز دیر خم نبی اکرم ندا می کرد امت را و آنها شنیدند ندای منادی را، آن حضرت فرمود: کیست مولی و ولی شما (یعنی اولی به تصرف در امور شما) گفتند: خدا مولای ما و تو ولی ما هستی و احدی انکار و عصیان این معنی ندارد. پس به علی فرمود: برخیز یا علی به

درستی که راضی شدم بعد از من توهادی و امام خلق باشی، پس هر کس را من ولی و اولی به تصرف درامر او می باشم این علی ولی و اولی به تصرف در امر او می باشد پس تمام شما امت، علی را یار صدق و راستی مانند غلامان باشید. آنگاه دعا کرد خدایا دوست دار دوست او را و دشمن باش آن کس که دشمن علی می باشد.)

این اشعار از اوضح دلایل است که نشان می دهد در همان موقع روز، اصحاب از لفظ مولی درک نکردند مگر خلافت را برای علی علیه السّلام و اگر مولی به معنی امام و هادی و اولی به تصرف نبود، قطعا بایستی حضرت موقعی که شنید حسان ضمن اشعار گفت: «رضیتک من بعدی اماما و هادیا» بفرماید: حسان اشتباه کردی

ص: 559

و مقصود مرا نفهمیدی زیرا هدف و مقصد من از این بیان، امام و هادی و اولی به تصرف تالی تلو مقام نبوت نبوده بلکه مرادم محب و ناصر بوده، گذشته از آنکه تکذیب ننمودند با جملات «لا تزال مؤیدا بروح القدس» تصدیق آن را نمودند. به علاوه ضمن خطبه با کمال وضوح، بیان امامت و خلافت آن حضرت را نمودند.

لازم است آقایان محترم مراجعه کنند به خطبه ولایت که رسول اکرم صلی الله علیه وآله در روز غدیر بیان نموده که ابو جعفر محمد بن جریر طبری متوفی سال 310، هجری در کتاب الولایه تمام را نقل نموده که فرمود:

«اسمعوا و اطیعوا فانّ الله مولاکم و علیّ امامکم ثم الامامة فی ولدی من صلبه الی یوم القیامة معاشر الناس هذا اخی و وصییّ واعی علمی و خلیفتی علی من آمن بی و علی تفسیر کتاب ربی»

(بشنوید و اطاعت نمایید. پس به درستی که خدای عزوجل مولای شما و علی امام بر شما می باشد. پس امامت تا قیامت در اولاد من است از صلب علی علیه السّلام. ای جماعت مردم، علی علیه السّلام برادر من و وصی من و حافظ علم من و خلیفه من است بر کسی که ایمان به من آورده و بر تفسیر کتاب پروردگار من.)

پس آقایان انصاف دهید که سکوت آن حضرت در موقع شنیدن این اشعار، علاوه بر بیانات خود آن حضرت، دلیل قاطع است که مقصود آن حضرت محب و ناصر نبوده بلکه همان بوده که حسان ضمن اشعار بیان نموده یعنی امام و هادی و اولی به تصرف درامور مسلمین؛ فلذا فرمود: حسان به تأیید روح القدس

ص: 560

این حقیقت بر زبان تو جاری گردید.

در عهد شکنی صحابه

علی ایّ تقدیر، فرمایش آن حضرت به معنی حقیقی، ولایت مطلقه و یا به عقیده شما به معنای محب و انصار باشد، مسلم است که اصحاب به امر آن حضرت در آن روز دستی فشار داده و بیعتی کرده و عهدی نمودند؛ چنان چه اتفاقی علمای فریقین (شیعه و سنی) است. پس چرا آن عهد و بیعت را شکستند؟ بر فرض، فرموده شما صحیح باشد که منظور آن حضرت دوستی و یاری بوده، شما را به خدا انصاف دهید آیا معنی دوستی و فایده یاری و نصرت

که عهد بستند، همین بود که آتش در خانه اش ببرند و زن و بچه هایش را که فرزندان رسول خداصلی الله علیه وآله بودند آزار نموده بترسانند و او را جبرا بکٍشند به مسجد ببرند و با شمشیر برهنه تهدید به قتلش کنند و بدن فاطمه محبوب خدا و پیغمبر را بلرزانند و بچه نارسش را سقط نمایند!؟ آیا همین بود مقصود آن تشکیلات با عظمت در آن روز بزرگ و سفارشات رسول اکرم صلی الله علیه وآله با آن همه تأکیدات بلیغه؟ آیا این عملیات بعد از وفات آن حضرت نقض عهد با خدا و پیغمبرصلی الله علیه وآله نبوده است؟!

آیا کسانی که نقض عهد نمودند و یا عهد دوستی را (به عقیده شما) به آخر نرسانیدند آیه 25 سوره 13 (رعد) را نخوانده بودند(1)؟

ص: 561


1- {وَ الَّذینَ یَنْقُضُونَ عَهْدَ الله مِنْ بَعْدِ میثاقِهِ وَ یَقْطَعُونَ ما أَمَرَ الله بِهِ أَنْ یُوصَلَ وَ یُفْسِدُونَ فِی اْلأَرْضِ أُولئِکَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدّارِ}

اگر حب و بعض جاهلانه را به کنار بگذاریم، حق و حقیقت آشکارا جلوه گر است.

گر پرده ز روی کارها بردارند معلوم شود که در چه کاریم همه

نقض عهد نمودن صحابه در احد و حنین و حدیبیه

آیا در غزوه احد و حنین که رسول اکرم صلی الله علیه وآله از تمامی اصحاب عهد گرفت که امروز فرار ننمایید، آیا فرار ننمودند؟ آیا این فرار و تنها گذاردن پیغمبرصلی الله علیه وآله در مقابل اعداء که طبری(1) و ابن ابی الحدید و ابن اعثم کوفی و دیگران از مورخین

ص: 562


1- تاریخ طبری، 2/347، حوادث سال 8 هجری غزوه حنین. طبری جریان را این گونه نقل می کند: عن عبد الرحمن بن جابر عن ابیه قال: لما استقبلنا وادی حنین انحدرنا فی وادٍ من اودیة تهامة اجوف حطوط انما ننحدر فیه انحدارا قال: و فی عمایة الصبح و کان القوم قد سبقوا الی الوادی فکمنوا لنا فی شعابه و حنائه و مضایقه قد اجمعوا و تهیوا و اعدوا فوالله ما راعنا و نحن منحطون الا الکتائب قد شدت علینا شدة رجل واحد انهزم الناس اجمعون فانشمروا لا یلوی احد علی احد وانجاز رسول الله ذات الیمین ثم قال: این یا ایها الناس هلم الیَّ! انا رسول الله انا محمد بن عبد الله. قال: فلا شیء احتملت الابل بعضها بعضا فانطلق الناس الا انه قد بقی مع رسول الله صلی الله علیه وآله نفر من المهاجرین و الأنصار و اهل بیته. و نیز ابن قتیبه در المعارف، ص159، غزوه احد جریان را اینگونه نقل می کند: ... و کان علی الرماة یومئذ عبد الله بن جبیر (اخو خوات بن جبیر صاحب ذات النحیین) و کانت علی المشرکین الدائرة حتی خالفت الرماة علی ما امرهم به رسول الله صلی الله علیه وآله من الثبوت بموضعها و مالت الی الغنائم فأصیب المسلمون و انهزم منهم من انهزم. و ابن کثیر درتفسیر القرآن العظیم، 2/298، ذیل آیه 25، سوره توبه، جریان را این گونه نقل می کند: عن عبد الرحمن بن جابر عن ابیه جابر بن عبد الله قال: فخرج مالک بن عوف بمن معه الی الحنین سبق رسول الله صلی الله علیه وآله فأعدوا و تهیئوا فی مضایق الوادی و احنائه و اقبل رسول الله صلی الله علیه وآله و اصحابه حتی انحط بهم الوادی فی عمایة الصبح فلما انحط الناس ثارت فی وجوههم الخیل فشدت علیهم و انکفا الناس منهزمین لا یقبل احد علی احد وانحاز الله ذات الیمین یقول ایها الناس هلموا الیَّ! انا رسول الله، انا رسول الله انا محمد بن عبد الله فلا شیء و رکبت الابل بعضها بعضا فلما رأی رسول الله صلی الله علیه وآله امر الناس قال: یا عباس اصرخ یا معشر الأنصار یا اصحاب السمرة... و ابن حبان در الثقات، 2/69، حوادث سال 8 هجری، بلوغه وادی حنین و ابن اثیر در اسدالغابه، 4/289، شرح حال مالک بن عوف، حدیث را با مختصر اختلاف الفاظ مانند ابن کثیر در تفسیر نقل می کنند. متقی هندی در کنز العمال، 10/541، ح 30212، کتابه الغزوات، باب تتمه الفتح، غزوه حنین، جریان را این گونه نقل می کند: عن الحارث بن بدل قال شهدت رسول الله یوم رسول الله یوم حنین فانهزم اصحابه اجمعون الا العباس بن عبد المطلب و ابا سفیان بن الحارث فرمی رسول الله صلی الله علیه وآله وجوهنا بقبضة من الأرض فانهرمنا فلما خیل الی ان لا شجر و لا حجر الا وهو فی آثارنا. احمد حنبل در مسند، 3/376، مسند جابر بن عبد الله، حدیث را این گونه نقل می کند: و انهزم الناس راجعین فاستمروا لا یلوی احد منهم علی احد و انجاز رسول الله صلی الله علیه وآله ذات الیمین ثم قال: الی ایها الناس، هلم الی انا رسول الله انا محمد بن عبد الله قال فلا شیء احتملت الابل بعضها بعضا فاطلق الناس الا ان مع رسول الله صلی الله علیه وآله رهطا من المهاجرین و الأنصار و اهل بیته غیر کثیر. همچنین در جلد 4 ص293، مسند براء بن عازب این حدیث را در جریان احمد نقل می کند: ثنا ابو احساق ان البراء بن عازب قال: جعل رسول الله صلی الله علیه وآله علی الرماة یوم احد و کانوا خمسین رجلا عبد الله بن جبیر قال: و وضعهم موضعا و قا ان رأیتمونا تخطفنا الطیر فلا تبرحوا حتی ارسل الیکم و ان رأیتمونا ظهرنا علی العدو و اوطأناهم فلا تبرحوا حتی ارسل الیکم قال: فهزموهم. قال: فانا و الله رأیت النساء یتشدن علی الحبل و قد بدت اسوقهن و خلاخلهن رافعات ثیابهن فقال اصحاب عبد الله بن جبیر الغنیمة ای قوم الغنیمة ظهر اصحابکم فما تنظرون قال عبد الله بن جبیر: أنسیتم ما قال رسول الله’؟ قالوا: انا و الله لنأتین الناس فلنصیبن من الغنیمة فلما اتوهم صرفت وهوههم فاقبلاو منهزمین فذلک الذی یدعوهم الرسول فی أخراهم فلم یبق مع رسول الله صلی الله علیه وآله غیر اثنی عشر رجلا... و نسائی در سنن الکبری، 6/315، ح 11079 کتاب التفسیر، باب 69، حدیث را مانند مسند احمد نقل می کند؛ قرطبی در الجامع لاحکام القرآن، 4/240، ذیل آیه 153، سوره آل عمران، جریان را این گونه نقل می کند: حدثنا ابو اسحاق قال: سمعت البراء بن عازب قال: جعل النبی صلی الله علیه وآله علی الرجالة یوم یوم احد عبد الله بن جبیر و أقبلوا منهزمین فذلک اذ یدعوهم الرسول فی أخراهم و لم یبق مع النبی صلی الله علیه وآله غیر اثنی عشر رجلا. محمد بن سعد در طبقات الکبری، 2/36، ذکر عدد مغازی رسول الله صلی الله علیه وآله...، باب من قتل من المسلمین یوم احد و سیوطی در صحیح خود، 6/365، ح 967، کتاب التفسیر، سوره آل عمران، باب قوله «و الرسول یدعوکم فی أخراکم» جریان را این گونه نقل می کند: حدثنا ابو اسحاق قال: سمعت البراء بن عازب قال: جعل النبی صلی الله علیه وآله علی الرجالة یوم احد عبد الله بن جبیر و أقبلوا منهزمین فذاک اذ یدعوهم الرسلو فی اخراهم و لم یبق مع النبی صلی الله علیه وآله غیر اثنی عشر رجلا. و فخر رازی در تفسیر الکبیر، 9/50، ذیل آیه 155 سوره آل عمران، جریان را این گونه نقل می کند: و اعلم ان المراد ان القوم الذین تولوا یوم احد عند التقاء الجمعین و فارقوا المکان و انهزموا قد عفا الله عنهم... قال القفال الذی تدل علیه الاخبار فی الجملة ان نفرا منهم تولوا و ابعدوا فمنهم من دخل المدینة و منهم من ذهب الی سایر الجوانب و اما الأکثرون فانهم نزلوا عند الجبل و اجتمعوا هناک و من المنهزمین عمر الا انه لم یکن اوائل المنهزمین و لم یبعد بل ثبت علی الجبل الی ان صعد النبی صلی الله علیه وآله و منهم ایضا عثمان مع رجلین من الانصار یقال لهما سعد و عقبة انهزموا حتی بغلوا موضعا بعیدا ثم رجعوا بعد ثلاثة ایام... و اما الذین ثبتوا مع رسول الله صلی الله علیه وآله فکانوا اربعة عشر رجلا، سبعة من المهاجرین و سبعة من الأنصار، فمن المهاجرین ابوبکر و علی... و محمد بن سعد در طبقات الکبری، 3/163، طبقات البدریین من المهاجرین، الطبقة الاولی، رقم 47، شرح حال طلحة بن عبید الله، جریان را این گونه نقل می کند: عن عائشة ام المؤمنین قالت: حدثنی ابوبکر قال: کنت فی اول من فاء الی رسول الله یوم احد. فقال لنا رسول الله صلی الله علیه وآله علیکم صاحبکم یرید طلحة و قد نزف ینظر الیه و اقبلنا علی النبی صلی الله علیه وآله. حاکم نیشابوری در المستدرک علی الصحیحین، 3/298، ح 5159، کتاب معرفة الصحابة، ذکر مناقب ابی عبیدة بن الجراح، جریان را این گونه نقل می کند: عن عائشة رضی الله عنها قالت: حدثنی ابوبکر قال: کنت فی اول من فاء یوم احد و بین یدی رسول الله صلی الله علیه وآله رجل یقاتل عنه و اراه قال و یحمیه... ابن کثیر در البدایه و النهایه، 4/33، حوادث سال سوم هجری، فصل فیما لقی النبی صلی الله علیه وآله یومئذ من المشرکین.... و ابن حجر عسقلانی در فتح الباری، 7/361، ح 4063، کتاب المغازی، غزوة احد ذیل آیه اذ همت طائفتان منکم ان تفشلا... و ابن کثیر در السیرة النبویة، 2/350، غزوة احد فی شوال سنة ثلاث، فصل فیما لقی النبی یومئذ من المشرکین... جریان را مانند مستدرک حاکم نقل می کند. مسلم در صحیحش، 3/1402، ح81، کتاب الجهاد و السیر، باب فی غزوة حنین جریان را این گونه نقل می کند: حدثنی ایاس بن سلمة حدثنی ابی قال: غزونا مع رسول الله صلی الله علیه وآله حنینا فلما واجهنا العدو تقدمت فاعلو ثنیة فاستقبلنی رجل من العدو فأرمیه بسهم فتواری عنی فما دریت ما صنع و نظرت الی القوم فاذا هم قد طلعوا من ثنیة اخری فالتقواهم و صحابة النبی فولی صحابة النبی صلی الله علیه وآله و ارجع منهزما و علی بردتان متزرا باحدهما مرتدیا بالاخری فاستطلق إزاری فجمعهما جمیعا و مررت علی رسول الله صلی الله علیه وآله منهزما و هو علی بغلته الشهباء. حاکم نیشابوری در المستدرک علی الصحیحین، 3/40، ح4340، کتاب المغازی و السرایا، جریان را این گونه نقل می کند: عن علی علیه السّلام قال: سار النبی صلی الله علیه وآله الی خیبر فلما اتاها بعث عمر و بعث معه الناس الی مدینتهم او قصرهم فقاتلوهم فلم یلبثوا ان هزموا عمر و اصحابه فجاءوا یجبنونه و یجبنهم فسار النبی صلی الله علیه وآله... الحدیث. و ابن ابی شیبه در المصنف، 8/522، ح 11، کتاب المغازی، غزوة خیبر، جریان را این گونه نقل می کند: عن عبد الرحمن بن ابی لیلی قال: قال علی: ما کنت معنا یا ابا لیلی بخیبر؟ قلت: بلی و الله لقد کنت معکم قال: فان رسول الله صلی الله علیه وآله بعث ابابکر فسار بالناس فانهزم حتی رجع الیه و بعث عمر فانهزم بالناس حتی انتهی الیه فقال رسول الله صلی الله علیه وآله لأعطین الرایة رجلا یحبه الله و رسوله و یفتح الله له لیس بفرار. قال فأرسل الی فدعانی فأتیته و ان ارمد لا ابصر شیئا فدفع الی الرایة فقلت یا رسول الله کیف انا ارمد لا ابصر شیئا قال: فتفل فی عینی ثم قال: اللهم اکفه الحر و البرد. قال: فما آذانی بعد حر و لا برد. متقی هندی، در کنز العمال، 10/462، ح30119، کتاب الغزوات، غزوة خیبر، جریان را مانند مستدرک حاکم نقل می کند.

ص: 563

ص: 564

خودتان نوشته اند نقض عهد نبوده؟

و الله شماها بی جهت به ما اشکال می نمایید، شیعیان همان می گویند که علمای بزرگ خودتان گفته اند و در کتاب ها همان می نویسند که علماء و مورخین خودتان نوشته اند.

اگر انتقادی از علماء شیعه نسبت به صحابه وارد است، همان هایی است که علمای خودتان نوشته اند.

ص: 565

قضاوت منصفانه باید کرد

پس چرا شماها خلفاً عن سلف به ما حمله بی جا می نمایید؟ شماها بنویسید عیبی ندارد و مورد انتقاد نیست ولی اگر ما گفتیم و نوشتیم آن چه را که اکابر علماء سنی نوشتند کافر می شویم و قتل مان واجب می شود؟

برای آنکه افعال زشت و اعمال قبیحه بعض صحابه را مورد انتقاد قرار داده و تقبیح می نماییم.

و حال آنکه اگر طعن بر صحابه، مذموم و موجب رفض می گردد، قطعا تمام صحابه رافضی بودند نه فقط شیعیان؛ چه آنکه تمام صحابه عموما یکدیگر را مورد طعن قرار داده و تقبیح هم نموده اند، حتی خلیفه ابی بکر و عمر.(1)

اگر ملاحظه تنگی وقت نبود، مشروحا اقوال آنها را بیان می نمودم. اگر مایلید به خوبی پی ببرید به این که اصحاب رسول الله مانند سایر مردم ممکن الخطا بوده اند، هر یک تقوی پیشه نمودند مؤمنین پاک و مورد احترام گردیدند و هر یک در پی هوی و هوس رفتند و افعال زشت از آنها صادر گردیده، مطعون و مذموم واقع شدند، مراجعه نمایید به جلد چهارم شرح نهج البلاغه(2) ابن ابی

ص: 566


1- عمر بن خطاب در جریان سقیفه سعد بن عباده را نفرین کرد. و چنین می گوید: «قتل الله سعدا» (الطبقات الکبری، محمد بن سعد 3/616، سعد بن عباده؛ الثقات، ابن حبان، 2/155؛ تاریخ یعقوبی، 2/124، خبر سقیفه بنی ساعده؛ تاریخ طبری، 2/447، حدیث سقیفه؛ الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، 2/328، حدیث السقیفه و همچنین عایشه در جریان مخالفت خود با عثمان او را نعثل خطاب کرد و او را تکفیر می کند: اقتلوا نعثلا فقد کفر. (تاریخ طبری 3/477، قول عائشه لأطلبن بدم عثمان...؛ الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، 3/206، ذکر ابتداء امر وقعه الجمل و... «محقق»
2- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 20/10، خطبه 413 به بعد (و قال علیه السّلام لعمار بن یاسر و قد سمعه یراجع المغیره بن شعبه کلاما)، ایراد کلام لأبی المعالی الجوینی فی امر الصحابه و الرد علیه.

الحدید از صفحه454 تا صفحه462 جواب مفصل زیدی را به اعتراض ابوالمعالی جوینی راجع به صحابه که ابو جعفر نقیب نقل نموده، بینید تا بدانید چه اختلاف و انقلابی در صحابه بوده که پیوسته یکدیگر را تفسیق و تکفیر و لعن و سب(1)

ص: 567


1- در بین اهل تسنن این حدیث معروف است که پیامبرصلی الله علیه وآله فرمود: «مثل اصحابی کالنجوم بأیدیهم اقتدیتم اهدیتم» (اصحاب من مانند ستارگانند، از هر کدام پیروی کنید هدایت می شوید.) بر طبق این حدیث، تمام اعمال اصحاب برای ما حجت است و با تمسک و پیروی از هرکدام هدایت خواهیم شد. با توجه به این حدیث و با در نظر گرفتن توهین ها و سب و لعن هایی که صحابه در حق یکدیگر روا می داشتند و کلمات زشتی که به هم نسبت می دادند، اگر کسی به صحابه ای توهین کند نه تنها توبیخ نمی شود بلکه چون در این کار به اصحاب پیامبرصلی الله علیه وآله اقتدا کرده، هدایت هم شده است. لذا در این جا مناسب است به گوشه ای از سب و لعن هایی که صحابه در حق یکدیگر روا می داشتند اشاره کنیم تا روشن شود که توهین به صحابه باعث خروج از دین نیست وگرنه بسیاری از را صحابه باید بی دین دانست. تاریخ طبری، 4/217، حوادث سال 53 هجری، باب ذکر الحنبل عن سبب وفاه الربیع ابن زیاد الحارثی. طبری می نویسد: حدثنی علی قال: مات زیاد و علی البصرة سمرة بن جندب خلیفة له و علی الکوفة عبد الله بن خالد بن اسید فاقر سمرة علی البصرة ثمانیة عشرا شهرا قال عمرو بلغنی عن جعفر بن سلیمان الصبعی قال: اقر معاویة سمرة بعد زیاد ستة اشهر ثم عزله فقال سمرة لعن الله معاویة و الله لو اطعت الله لما اطلعت معاویة ما عذبنی ابدا. و همچنین در 3/298، حوادث سال 23 هجری، باب قصه الشوری. ابن اثیر در الکامل، 3/72، حوادث سال 23 هجری، ذکر قصه الشوری این جریان را نقل کرده است: ... قال مغیرة بن شعبة لعبد الرحمن: یا ابا محمد قد اصبت ان بایعت عثمان و قال لعثمان: لو بایع عبد الرحمن غیرک ما رضینا فقال عبد الرحمن: کذبت یا اعور لو بایعت غیره لبایعته... و یعقوبی در تاریخ خود 2/171، ایام عثمان بن عفان، این جریان را نقل کرده است: ... فلما انصرف رأی عثمان القبر فقال: قبر من هذا؟ فقیل قبر عبد الله بن مسعود... فصلی علیه عمار و کان اوصی الیه و لم یؤذن عثمان به فاشتد غضب عثمان علی عمار و قال ویلی علی ابن السوداء... و ابی مخنف در تاریخ خود 1/83، ح22، کتاب مقتل عثمان، مسیر اهل الامصار الی عثمان و اجتماعهم الیه...، جریانی را این گونه نقل می کند: عن ابی مخنف... اتی المغیرة بن شعبة عثمان فقال له دعنی آت القوم فانظر ما یریدون فمضی نحوهم فلما دنا منهم صاحوا به یا اعور ورائک یا فاجر ورائک یا فاسق ورائک، فرجع و دعا عثمان عمرو بن عاص... و همچنین در 1/80، ح18، کتاب مقتل عثمان، امر عمار بن یاسر العنسی، این جریان را نقل کرده اند: عن ابی مخنف فی اسناده قال کان فی بیت لامال بالمدینة سفط فی حلی و جوهر، فأخذ عثمان ما حلی به بعض أهله، فاظهر الناس الطعن علیه فی ذلک... و قال عمار بن یاسر: اشهد الله ان انفی انول راغم من ذلک فقال عثمان: أعلی یابن المتکاء تجتری؟ خذوه؛ فأخذ و دخل عثمان فدعا به فضربه حتی غشی علیه، ثم اخرج فحمل حتی اتی به منزل ام سلمة زوج رسول الله صلی الله علیه وآله فلم یصل الظهر و العصر و المغرب فلما افاق توضأ و صلی و قال: الحمد لله لیس هذا اول یوم اذینا فیه فی الله و قام هشام بن الولید بن المغیرة المخزومی و کان عمار حلیفا لبنی مخزوم فقال: یا عثمان اما علی فاتقیته و بنی ابیه و اما نحن فاجترأت علینا و ضربت اخانا حتی اشفیت به علی التلف اما و الله لئن مات لأقتلن به رجلا من بنی امیة عظیم السرة فقال عثمان و انک لهاهنا یا ابن القسریة قال فانهما قسریتان و کانت امّه وجدَّته قسریتین من بجیلة فشتمه عثمان و امر به فأخرج... وابن کثیر در البدایه و النهایه، 8/107- 108، حوادث سال 59 هجری، شرح حال قیس بن سعد بن عبادة الخزرجی، این جریان را نقل کرده است: قال عبد الرزاق بن عن ابن عیینة قال: قدم قیس بن سعد علی معاویة... فقال له قیس: و انا و الله قد کنت کارها ان اقوم فی هذا لامقام فاحییک بهذا التحیة. فقال له معاویة و لم؟ و هل انت الا حبر من احبار الیهود فقال له قیس: و انت یا معاویة کنت صنما من اصنام الجاهلیة دخلت فی الإسلام کارها و خرجت منه طائعا... و حاکم نیشابوری در المستدرک علی الصحیحین، 4/526، ح 8477، کتاب الفتن و الملاحم، این جریان را نقل کرده است: عن عبد الرحمن بن عوف قال: کان لا یولد لاحد مولود الا اتی به النبی فدعا له فادخل علیه مروان بن الحکم فقال: عو الوزغ بن الوزغ الملعون ابن الملعون و همچنین در 4/14، ح 6744، کتاب معرفة الصحابة، ذکر الصحابیات من ازواج رسول الله... جریانی را این گونه نقل می کند: عن مسورق قال: قالت لی عائشة... فقالت لعن الله عمرو بن العاص فانه زعم لی انه قتله بمصر. و قرطبی در الجامع لاحکام القرآن، 100286، ذیل آیه 60 سورة اسراء می نویسد: و قد قالت عائشة لمروان: لعن الله اباک و انت فی صلبه فأنت بعض من لعنه الله. و بلاذری در انساب الاشراف، 6/121-122، امر عثمان بن عفان، باب امر الشوری و بیعه عثمان و ابن عبد ربه عقد الفرید، 5/30، کتاب النبی و خدامه، امر الشوری فی خلافه عثمان بن عفان، این جریان را نقل کرده اند: هشام بن عمار الدمشقی قال: سمعت مالک بن انس یقول... قال هشام و بلغنا ان عثمان لما ولی الخلافة قال له المغیرة: اما و الله لو ولی غیرک ما بایعته فقال عبد الرحمن بن عوف کذبت یا اعور لو و ولی غیره لبایعته و لقلت له مثل هذا القول... و همچنین بلاذری در انساب الاشراف، 6/147، باب امر عثمان بن عفان، ما انکروا من سیر، عثمان، امر عبد الله بن مسعود این جریان را نقل کرده اتس: ... قدم ابن مسعود المدینة و عثمان یخطب علی منبر رسول الله، فلما رآه قال: الا انه قدمت علیکم دویبة سوء من تمش علی طامع یقیء و یسلح فقال ابن مسعود: لست کذلک و لکنی صاحب رسول الله یوم بدر و یوم بیعة الرضوان و نادت عائشة ای عثمان أتقول هذا لصاحب رسول الله؟ ثم امر عثمان به فأخرج من المسجد اخراجا عنیفا و ضرب به عبد الله زمعة... و یقال بن لحتمله یحموم غلام عثمان و رجلاه تختلفان علی عنقه حتی ضرب به الارض فدقَّ ضلعه... و همچنین در 6/220، امر عثمان بن عفان، باب مقتل عثمان بن عفان جریانی را اینگونه نقل می کند: قال الوافدی فی روایة: تسور علی عثمان من دار عمرو بن حزم محمد بن ابی بکر و کنانة بشر و سودان...فتقدمهم محمد و أخذ بلحیته و قال قد اخزاک الله یا نعثل... و همچنین در 6/160، امر عثمان بن عفان علی جبله الانصاری و جهجاه الغفاری لعثمان جریانی را این گونه نقل می کند: عن الواقدی فی اسناد قال: مر عثمان بن عفان علی جبله بن عمرو الساعدی و هو علی باب داره و قد انکر الناس علیه ما انکروا فقال له: یا نعثل و الله لأقتلنک علی قلوص جرباء و لأخرجنک الی حرة النار... و همچنین در 6/169، امر عثمان بن عفان، امر ابی ذر جریانی را این گونه نقل می کند: و قد روی ایضا انه لما بلغ عثمان الموت ابی ذر بالربذة قال فقال عمار بن یاسر: نعم فرحمه الله من کل انفسنا. فقال عثمان یا عاض أیر ابیه اترانی ندمت علی تسییره؟... و سیوطی در تاریخ الخلفاء، ص203، عهد بنی امیه، شرح حال معاویه بن سفیان، فصل فی نبذه من اخباره جریانی را این گونه نقل می کند: و أخرج البخاری و النسائی و ابن ابی حاتم فی تفسیره و اللفظ له، من طریق، ان مروان خطب بالمدینة و هو علی الحجاز من قبل معاویة فقال: ان الله قد اری امیر المؤمنین فی ولدی یزید رأیا حسنا و ان یستلخفه فقد استخلف ابوبکر و عمر و فی لفظ: سنة ابی بکر و عمر فقال عبدالرحمن بن ابی بکر: سنة هرقل و قیصر... فقال مروان: ألست الذی قال لوالدیه اف لکما؟ فقال عبد الرحمن: ألست ابن اللعین الذی لعن اباک النبی صلی الله علیه وآله؟ فقالت عائشة: کذب مروان ما فیه نزلت و لکن نزلت فی فلان بن فلان و لکن النبی علیه الصلاه و السلام لعن ابا مروان و مروان فی صلبه فمروان بعض من لعنه الله و رسوله. و همچنین در ص204، باب عهد بنی امیه، شرح حال معاویه بن ابی سفیان، فصل فی نبذ من اخباره جریان دیگری را نقل می کند: اخرج ابن عساکر عن جعفر بن محمد عن ابیه ان عقیلا دخل علی معاویة فقال معاویة: هذا عقیل و عمه ابو لهب فقال عقیل: هذا معاویة و عمته حمالة الحطب. و ابن قتیبه در الامامه و السیاسه، 1/35-36، ذکر الشوری و بیعه عثمان بن عفان، باب ما انکر الناس علی عثمان، جریانی را این گونه نقل می کند: ... تعاهد القوم لیدفعن الکتاب فی ید عثمان و کان من حضر الکتاب عمار بن یاسر والمقداد بن الاسود و کانوا عشره... و الکتاب فی ید عمار جعلوا یتسللون عن عمار حتی بقی وحده... حتی جاء دار عثمان... و عنده مروان بن حکم... فدفع الیه الکتاب فقرأه فقال له: نت کتبت هذا الکتاب؟ قال: نعم. قال: و من کان معک؟ قال: معی نفر تفرقوا فرقا منک. قال: من هم؟ قال: لا اخبرک بهم. قال: فلم اجترأت علی من بینهم؟فقال مروان: یا امیر المؤمنین ان هذا العبد الاسود (یعنی عمارا) قد جرأ عیک الناس و انک ان قتلته نکلت به من وراءه قال عثمان اضربوه فضربوه و ضربه عثمان معهم حتی فتقوا بطنه فغشی عیه فجروه حتی طرحوه علی باب الدار... و محمد بن عبد ربه در عقد الفرید، 5/108، کتاب النبی و خدامه، خلافه معاویه، باب اخبار معاویه، جریانی را نقل می کند: لما مات الحسن بن علی حج معاویة فدخل المدینة و اراد ان یلعن علیا... فامسک معاویة عن لعنه حتی مات سعد، فلما مات لعنه علی المنبر و کتب الی عماله ان یلعنوه علی المنابر ففعلوا... و همچنین در جلد 5/81، کتاب النبی و خدامه خلافه علیّ بن ابی طالب، یوم صفین جریان دیگری را نقل می کند: کتب معاویة الی قیس بن سعد بن عبادة اما بعد فانما انت یهودی بن یهودی... فأجابه قیس اما بعد فأنت وثنی بن وثنی... و همچنین در 5/29، باب امر الشوری، فی خلافه عثمان بن عفان جریان دیگری را نقل می کند: ... قال ابن ابی السرح ان اردت ان لا تختلف قریش، فبایع عثمان، فقال عبد الله بن ابی ربیعة: صدق ان بایعت عثمان سمعنا و اطعنا فشتم عمار بن ابی سرح... و همچنین در 4/79، کتاب المجنیه فی الاجوبه، جواب عقیل بن ابی طالب لمعاویه و اصحابه، جریان دیگری را نقل می کند: دخل عقیل علی معاویة فقال لأصحابه: هذا عقیل عمه ابو لهب. قال له عقیل: و هذا معاویة عمته حمالة الحطب، ثم قال: یا معاویة اذا دخلت النار فاعدل ذات الیسار، فانک ستجد عمی ابا لهب مفترشا عمتک حمالة الحطب، فانظر ایهما خیر الفاعل او المفعول به. و ابن اثیردر اسد الغابه، 4/278، شرح حال مالک بن الدخشم بن مرضحه، جریان دیگری را نقل می کند: و قد روی من الواقدی ایضا انه لم یشهدها وشهد بدرا فی قول الجمیع و هو الذی اسر یوم بدر سهیل بن عمرو و کان یتهم بالنفاق و هو الذی قال فقه عتیان بن مالک لرسول الله صلی الله علیه وآله انه منافق... و ابن کثیر در تفسیر القرآن العظیم، 4/142، آیه 17، سوره احقاف، جریان دیگری را نقل می کند: عن محمد بن زیاد قال لما بایع معاویة لابنه قال مروان: سنة ابی بکر و عمر فقال عبد الرحمن بن ابی بکر سنة هرقل و قیصر قال مرون: هذا الذی انزل الله تعالی فی {وَ الَّذی قالَ لِوالِدَیْهِ أُفٍّ لَکُما} الایه فبلغ ذلک عائشة، فقالت: کذب مروان والله ما هو به و لو شت ان اسمی الذی انزلت فیه لسمیته و لکن رسول الله لعن ابا مروان فی صلبه، فمروان فضفض من لعنة الله. و ابن اثیر در النهایه، 3/454، لغه فضض، ذیل حدیث را مانند تفسیر ابن کثیر نقل می کند. و قرطبی در تفسیر الجامع لاحکام القرآن، 10/286، آیه 60 سوره اسراء ذیل حدیث را مانند تفسیر ابن کثیر نقل می کند. و بخاری در صحیح خود، 7/354، کتاب الادب، باب من لم یر إکفار من قال ذلک متأولا او جاهلا، جریان دیگری را نقل می کند: و قال عمر لحاطب انه منافق... و مسلم در صحیحش، 1/340، ح179، کتاب الصلاه، باب القرائه فی العشاء و ابن ماجه در سنن خود، 1/315، ح 986، کتاب اقامه الصلاه، باب من ام قوما فلیخفف. ونسائی در سنن الکبری، 6/513، ح 11667، کتاب التفسیر، سوره الاعلی، و بیهقی در سنن الکبری، 2/293، کتاب الصلاه، باب قدر القرائه فی العشاء الآخره... این جریان را نقل کرده اند: عن جابر انه قال: صلی معاذ بن جبل الانصاری لاصحابه العشاء فطول علیهم فانصرف رجل منا، فصلی فأخبر معاد عنه، فقال انه منافق. و دمیری در حیاه الحیوان، 2/422، باب الواو، الوزغه، جریان دیگری نقل می کند: روی الحاکم فی کتاب الفتن و الملاحم من لامستدرک عن عبد الرحمن بن عوف انه قال: کان لا یولد لأحد مولد الا اتی به النبی صلی الله علیه وآله فیدعوا له، فدخل علیه مروان بن الحکم فقال: هو الوزغ بن الوزغ الملعون ابن الملعون. ابن حجر مکی در صواعق المحرقه، ص114، باب 7، فصل 3، جریان دیگری را نقل می کند: ... حبس (عثمان) عطاء ابن مسعود و الی بن کعب و نفی اباذر الی الربذة و اشخص عبادة بن صامت من الشام الی المدینة لما اشتکاه معاویة و هجر ابن مسعود وقال لابن عوف: انک منافق و ضرب عمار بن یاسر و انتهک حرمة کعب بن عبدة فضربه عشرین سوطا و نفاه الی بعض الجبال. و مسعودی در مروج الذهب، 3/16، ذکرخلافه معاویه بن ابی سفیان، جریان دیگری را نقل می کند: فکتب الیه (قیس بن سعد): اما بعد فانک یهودی ابن یهودی... فکتب الیه قیس بن سعد اما بعد فانما انت وثنی بن وثنی... و همچنین در 3/14، ذکر خلافه معاویه ابن ابی سفیان، جریان دیگری را نقل می کند: حج معاویة... فلما فرغ انصرف معاویة الی دار الندوة... و وقع معاویة فی علی و شرع فی سبه فزحف سعد ثم قال اجلستنی معک علی سریرک ثم شرعت فی سب علیّ... طبری در تاریخش، 4/78، حوادث سال 38 هجری، این جریان را نقل کرده است: قال له معاویة محمد بن ابی بکر یابن الیهودیة النساجة. ابن اثیر در الکامل، 3/357، حوادث سال 38 هجری، ذکر قتل محمد بن ابی بکر و طبری در تاریخش 4/79، حوادث سال 38 هجری این جریان را نقل کرده است: فلما بلغت ذلک (ای قتل محمد بن ابی بکر) عائشة جزعت علیه جزعا شدیدا و قنتت فی دبر الصلاة تدعوا علی معاویة. و ابن حجر مکی در صواعق المحرقه، ص72، باب 3، فصل 2، حدیث 49، چنین نقل می کند: و کان ابوبکر سبابا او نسابا غیر انه تخرج من قرابة عقیل من النبی صلی الله علیه وآله فأعرض عنه و شکاه الی النبی صلی الله علیه وآله. وابن قتیبه در الامامه و السیاسه، 2/13، و 14، باب موت مروان بن الحکم این چنین نقل می کند: و ذکروا ان مروان بن الحکم لما قدم الشام من مصر، قال له خادم بن یزید ابن معاویة: اردد الی سلاحی فأبی علیه مروان، فألح علیه و کان موران فاحشا سباباً و قال له یابن الربّوع، یا اهل الشام ان ام هذا ربوخ، یا ابن الرطبة...

ص: 568

ص: 569

ص: 570

ص: 571

ص: 572

می نمودند.

منتهی فرقی که بین شیعیان و بعض از منصفین علمای شما با عموم اقایان اهل سنت و جماعت می باشد در مسئله حب و بغض است، چون شماها به بعض از صحابه مهر و محبت وعلقه و علاقة مفرط دارید، روی قاعدة «حب الشیء یعمی و یصم» بدی در آنها نمی­بینید چون با دیدة محبت نظر می کنید، لکه های بد آنها را هم خوب می بینید، فلذا سعی می نمایید از تمام مطاعن، آنها را تبرئه نمایید و جوابهایی که داده می شود در مقابل مطاعن واضحه، خنده آوره است.

ولی ما خدا را به شهادت می طلبیم که با بغض و کینه و عداوت به اصحاب رسول الله صلی الله علیه وآله نظر نمی کنیم، بلکه به وقایع اتفاقیه با نظر برهان و منطق می نگریم، خوبیها را خوب و بدی ها را به دیده قضاوت به حق می نماییم.

آقایان محترم! ما و شما معتقد به قیامت و یوم الجزاء هستیم. چهار روز عمر دنیا ارزشی ندارد، می گذرد، فکری برای آن روز باید نمود.

و الله ما شیعیان مظلومیم. بی جهت امر را بر عوام بی خبر مشتبه ننمایید. شیعیان موحد را کافر و رافضی نخوانید. آیا سزاوار است پیروان محمد و آل محمد صلوات الله علیهم

اجمعین را به بهانه پوچ، رافضی و مورد حمله قرار دهید؟ در حالتی که اگر برای نوع انتقادات و بیان حقایق، شیعیان را بد می دانید و کافر می خوانید، اول باید اکابر علمای خودتان را بد بدانید؛ چه آنکه این نوع انتقادات از زیر قلم آنها بیرون آمده و در کتب معتبره خودشان ثبت نموده اند.

ص: 573

فرار صحابه در حدیبیه

مثلا در قضیه حدیبیه، ابن الحدید در شرح نهج البلاغه و سایر مورخین خودتان می نویسند: بعد از قرارداد صلح، اکثر صحابه با عمر بن الخطاب عصبانی بودند(1) و رسول اکرم صلی الله علیه وآله را ملامت نمودند که ما راضی به صلح نبودیم و می خواستیم جنگ کنیم چرا صلح نمودید؟ حضرت فرمود: اگر میل به جنگ دارید، مختارید. فلذا حمله کردند، چون قریش آماده بودند، حمله آنها را جواب متقابل دادند. چنان شکستی از کفار به آنها وارد آمد که در موقع فرار مقابل پیغمبر هم نتوانستند بایستند، از آنجا هم فرار نموده به صحرا رفتند!

حضرت به علی علیه السّلام فرمود: شمشیر برادر جلو قریش را بگیر همین که قریش علی را در مقابل خود دیدند، برگشتند. آنگاه اصحاب فراری کم کم مراجعت نموده خیلی از عمل خود خجل و شرمنده، بنای عذر خواهی را گذارند.

رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمودند: مگر من شما را نمی شناسم، آیا شما نبودید که در غزوه بدر کبری مقابل دشمن می لرزیدید، خداوند ملائکه را به یاری ما فرستاد؟ آیا شما نبودید اصحاب من که در روز احد فرار کردید و به کوه ها بالا می رفتید و مرا تنها گذاردید هر چند شما را خواندم نیامدید؟ خلاصه حضرت تمام سستی ها و بی ثباتی های آنها را بیان نمود آنها پیوسته عذر خواهی می نمودند.

بالاخره ابن ابی الحدید در اینجا می نویسد: حضرت این عتابها را به عمر نمودبعد از این که تکذیب نموده وعده های آن حضرت را، آن گاه نوشته اند از بیانات

ص: 574


1- شک عمر بن الخطاب در نبوت پیامبر در حیبیه در مجلس ششم بررسی شده است.

پیغمبرصلی الله علیه وآله معلوم می شود خلیفه عمر باید در احد گریخته باشد که حضرت ضمن معاتبات آن را ذکر نموده.(1)

حالا آقایان ملاحظه بفرمائید این قضیه ای را که علماء بزرگی مانند ابن ابی الحدید و دیگران نوشته اند اگر ما بگوئیم فوری از ما خورده گرفته و رافضی و کافرمان می خوانید که چرا می گوئید و توهین به خلیفه می نمائید ولی به ابن ابی الحدید و امثال او ایرادی نیست، هر چه ما بگوئیم قصد توهین نداریم بلکه وقایع تاریخی را نقل می نمائیم، چون شما به ما نظر بد دارید مؤثر واقع نمی گردد. چه

ص: 575


1- ابن ابی الحدید در کتاب خود به نقل از واقدی در کتاب مغازی قصه حدیبیه اعتراضات عمر و جواب پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله به ادعای او چنین نقل می کند: «قال عمر یومئذ: یا رسول الله، ألم تکن حدثنتا انک ستدخل المسجد الحرام و تأخذ مفتاح الکعبه و تعرف المعرفین، و معدینا لم یصل الی البیت و لا نحر! فقال رسول الله’: أقلت لکم فی سفرکم هذا؟ قال عمر: لا. قال: أما انکم ستدخلونه و آخذ مفتاح الکعبة و احلق رأسی و رؤوسکم ببطن مکة و اعرف منع المعرفین، ثم اقبل علی عمر و قال: أنسیتم یوم احد، {اذ تصعدون و لا تلوون علی احد} و انا ادعوکم فی اخراکم. أنسیتم یوم الأحزاب {اذ جاؤوکم من فوقکم و من اسفل منکم و اذ زاغت الابصار و بلغت الحناجر} أنسیتم یوم کذا! و جعل یذکرهم اموراً، انسیتم یوم کذا؟ فقال المسلمون: صدق الله و صدق رسوله، أنت یا رسول الله اعلم لالله منا فلما دخل عام القضیة و حلق رأسه قال:هذا الذی کنت وعدتکم به، لما کان یوم الفتح و أخذ مفتاح الکعبة قال: ادعوا الی عمر بن الخطاب، فجاء فقال: هذا الذی کنت قلت لکم قالوا: فلو لم یکن فی یوم احد لما قال له: أنسیتم یوم احد اذ تصعدون و لاتلوون. (شرح نهج البلاغه، 15/25، القول فی من ثبت مع رسول الله صلی الله علیه وآله یوم احد) باکمی تفاوت این قضیه را در کتب دیگر اهل تسنن بیان شده است: امتاع الاسماع، مقریزی، 1/294، فتح الحدیبیه، و صفحه355، و اما تصدیق الله رؤیا رسوله صلی الله علیه وآله بدخوله المسجد الحرام. البته در بعضی مصادر اهل تسنن این جریان بدون ذکر اسم عمر بن خطاب آمده است: الدر المنثور، سیوطی، 6/68، سوره الفتح؛ تفسیر آلوسی، 26/85، سوره الفتح؛ تاریخ الاسلام، ذهبی، 2/397، با نزول سوره الفتح. «محقق»

خوش سراید شاعر عرب که خیلی مناسب این مقام است:

و عین الرضا عن کلّ عیب کلیلة

و لکنّ عین السخط تبدی المساویا

ما خیلی محاکمات روز قیامت با علماء شما داریم، دنیا می گذرد ولی باید خود را برای ناله مظلومانه ما در محکمه عدل الهی حاضر نمائید.

حافظ: چه ظلمی به شما شده که روز قیامت داد خواهی نمائید؟

داعی: ظلمها بسیار، هتک حرمتها فراوان که اگر از همه آنها غمض عین نمائیم حقیر که افتخار دارم یکی از اولادها و ذراری فاطمه صدیقه مظلومه علیهاالسّلام هستم هرگز از حق خود نخواهم گذشت و روزی که محکمۀ عدل الهی تشکیل شود و ما معتقد به آن روز هستیم، راجع به بسیاری از ظلمها و تعدّیها دادخواهی خواهیم نمود و قطع داریم که عادلانه رسیدگی می شود.

حافظ: خواهش می کنم تحریک اعصاب نکنید، چه حقی از شما رفته و چه ظلمی به شما شده بیان نمائید.

داعی: ظلم و تعدی و اخذ حق ما مخصوص به امروز نیست بلکه از زمان بعد از وفات جدّ بزرگوارمان خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله این پایه گذارده شده که حق ثابتی که خدا و پیغمبر به جدّۀ مظلومه ما زهرای اطهرعلیهاالسّلام برای نان فرزندانش واگذار نموده غصب نمودند و به نالۀ مظلومانه جدّۀ ما ابدا ترتیب اثر ندادند تا در عنفوان شباب، آن یادگار پیغمبر با دل پردرد از دنیا رفت.

حافظ: عرض کردم جنابعالی خیلی زرنگ هستید با کلمات و گفتار مهیّج تحریک احساسات می نمائید. حق ثابت فاطمه رضی الله عنها چه بوده که غصب نمودند؟ قطع بدانید اگر شما در حضور برادران مؤمن خود نتوانید مدعای خود را

ص: 576

ثابت نمائید هرگز در محکمۀ عدل الهی از عهدۀ این امر بر نمی آئید. خیال کنید امروز محکمۀ عدل الهی تشکیل شده، مدعای خود را ثابت نمائید.

داعی: آنجا محکمۀ عدل است، اغراض و تعصّبات راه ندارد و با نظر پاک بی آلایش قضاوت می کنند. اگر آقایان محترم هم نظرانصاف داشته باشید مانند قاضی عادل بی طرف گوش به عرایض داعی بدهید، قطعا تصدیق به حقّانیّت ما خواهید نمود.

خدا می داند که من اهل جدل نیستم

حافظ: به حق خدا و به حق بزرگی که جدّ امجد شما رسول خداصلی الله علیه وآله به ما دارد که من شخصا عناد و لجاج و تعصّبی ندارم.

در این شبها که به فیض ملاقاتتان نائل آمدیم باید کاملا متوجه شده باشید که حقیر اهل مجادله نیستم، هرکجا حرف حسابی توأم با دلیل و برهان اساسی شنیدم سکوت و آرامشی در خود مشاهده کردم. خود سکوت ما دلیل بر تسلیم ما به حرف حق و حساب است و الا اگر می خواستیم بازیگری کنیم و از راه جدل دست اندازی نمائیم می توانستیم بیانات و دلائل شما را در دست اندازهای مغلطه کاری انداخته و ردّ نمائیم؛ چنانچه گذشتگان ما همین عمل را انجام دادند.

ولی طبعا حقیر اهل جدل و بازی نبوده ام،مخصوصا از آن ساعتی که در مقابل شما قرار گرفتم (و لو اینکه قبل از ورود و ملاقات شما به قصد دیگر آمدیم) جذبۀ حقیقت و دل پاک و ادب و اخلاق نیک و سادگی شما چنان در من اثر نمود که با خدای خود عهد نمودم در مقابل حرف حساب و منطق کاملا تسلیم

ص: 577

گردم و لو اینکه با امیال اشخاص مطابقت و موافقت نکند.

یقین بدانید حقیر آن آدم شب اول نیستم، واضح و آشکار می گویم و از کسی باک ندارم که دلائل و براهین و درد دلهای شما در شخص حقیر تأثیرات عمیقی نموده، امیدوارم با حبّ ولای محمّد و آل محمّد بمیرم و در مقابل رسول خداصلی الله علیه وآله سفید رو باشم.

داعی: از شخص عالم منصفی مانند شما غیر از این انتظار نداشته و نخواهیم داشت. فرمایشات شما در داعی اثر دیگری نمود و قلبا علاقه خاصّی به شما پیدا نمودم. اینک می خواهم از جناب­عالی تقاضائی نمایم، امید است مورد قبول واقع شود.

حافظ: خواهش می کنم بفرمائید.

داعی: تقاضای دعاگو این است که امشب شما را قاضی قرار دهم، آقایان دیگر هم به عنوان شاهد و گواه با کمال بی طرفی منصفانه قضاوت فرمائید که آیا عرایض داعی حق است و می توانم مدعای خود را ثابت نمایم یا خیر و لو ممکن است موضوعی که می خواهم وارد بحث آن گردم قدری طولانی تر از هر شب شود، ولی تحمّل نموده تا دردهای درونی را خارج و قدری سبک شوم.

بعض از جهّال و حاشیه نشینهای بی خبر می گویند امری که در هزار و سیصد سال قبل واقع شده ما چرا باید در او گفتگو نمائیم و حال آنکه نفهمیدند مقالات علمی در هر دوره و زمان قابل بحث می باشد و در مباحثات عادلانه کشف حقایق می شود. علاوه دعوای ارثی قانونا در هر زمانی به وسیلۀ احدی از ورّاث می تواند مطرح و مورد محاکمه قرار گیرد و چون داعی أحدی از ورّاث هستم

ص: 578

می خواهم از شما سؤالی نمایم. متمنی است جواب منصفانه بفرمائید.

حافظ: با کمال میل و علاقه برای استماع فرمایشات شما حاضر هستیم.

داعی: اگر پدری در زمان حیاتش ملکی را به فرزند خود هبه کند و ببخشد اگر کسی بعد از مردن پدر آن ملک را از دست فرزند متصرف بیرون آورد ظلم است یا نه؟

حافظ: بدیهی است تصرف من غیر حق در ملک غیر، ظلم و غاصب قطعا ظالم است. قبایح، ظلم گردیده ولی مقصودتان از این ظالم و مظلوم و غاصب و مغصوب کیست و چیست؟ خوب است روشن تر بفرمائید.

در حقیقتِ فدک و غصب آن

داعی: از اوضح واضحات است ظلمی که به جدّۀ ما صدّیقۀ کبری فاطمه زهراءعلیهاالسّلام وارد شده به أحدی نشده که بعد از فتح قلاع خیبر، بزرگان و مالکین فدک و عوالی (که هفت قریه در هم بوده در دامنه کوه­های مدینه تا سیف البحر کنار دریا، هم غلّه خیز بوده و هم نخلستان فراوان داشته. عرض و طول اراضی آن بسیار وسیع بوده، از حدود اربعه اش معلوم می شود که حدّی به کوه احد نزدیک مدینه منوره، حدّی به عریش حدّی به سیف البحر حدّی به حومه دومه الجندل) آمدند خدمت رسول اکرم صلی الله علیه وآله و قرار داد صلحی نمودند که نصف تمام فدک از آن حضرت باشد و نصف دیگر مال خودشان باشد چنانچه یاقوت حموی صاحب معجم البلدان(1) در صفحه ٣4٣ جلد ششم از فتوح البلدان و احمد بن

ص: 579


1- معجم البلدان، یاقوت حموی، 4/238، باب الفاء و الدال و ما یلیهما، فدک. حموی جریان را این گونه نقل می کند: ان النبی صلی الله علیه وآله لما نزل خیبر و فتح حصونها و لم یبق الا ثلث و اشتد بهم الحصار راسلوا رسول الله صلی الله علیه وآله یسألونه ان ینزلهم علی الجلاء و فعل و بلغ ذلک اهل فدک، فأرسلوا الی رسول الله صلی الله علیه وآله ان یصالحهم علی النصف من ثمارهم و اموالهم فأجابهم الی ذلک فهی ممالم یوجف علیه بخیل و لا رکاب فکانت خالصة لرسول الله صلی الله علیه وآله و فیا عین فوارة و نخل کثیرة و هی التی قالت فاطمه عنها، ان رسول الله صلی الله علیه وآله نحلنیها، و قال ابوبکر ارید لذلک شهودا و لها قصة...

یحیی بلاذری بغدادی متوفی سال ٢٧٩ در تاریخ(1) خود و ابن ابی الحدید معتزلی در صفحه ٧٨ جلد چهارم شرح نهج البلاعه(2) (چاپ مصر) نقلا از ابو بکر أحمد بن عبد العزیز جوهری و محمد بن جریر طبری در تاریخ کبیر(3) و دیگران از

ص: 580


1- فتوح البلدان، بلاذری، ص25، فتح الفدک. بلاذری می نویسد: قالوا: بعث رسول الله صلی الله علیه وآله الی اهل فدک منصرفة من خیبر محیصة بن مسعود الانصاری یدعوهم الی الاسلام و رئیسهم رجل مهم یقال له یوشع بن نون الیهودی فصالحوا رسول الله صلی الله علیه وآله علی نصف الارض بتربتها فقبل ذلک منهم لکان صنف فدک خالصا لرسول الله صلی الله علیه وآله لانه لم یوجف المسلمون علیه بخیل و لا رکاب.
2- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 16/210، نامه 45، ذکر ما ورد من السیر و الاخبار فی امر فدک، فصل 1. ابن ابی الحدید جریان را این گونه نقل می کند: عن الزهری، قال: بقیت بقیة من اهل خیبر تحصنوا فسألوا رسول اله صلی الله علیه وآله ان یحقن دمائهم و یسیرهم ففعل، فسمع ذلک اهل فدک فنزلوا علی مثل ذلک و کانت للنبی صلی الله علیه وآله خاصة لانه لم یوجف علیها بخیل و لا رکاب.
3- تاریخ الطبری، 2/302- 303، حوادث سنه 7 هجری، غزوه خیبر. طبری می نویسد: ... و کان فیمن مشی بینهم و بین رسول الله فی ذلک محیصة بن مسعود اخو بنی حارثه، فلما نزل اهل خیبر علی ذلک سألوا رسول الله صلی الله علیه وآله ان یعاملهم بالاموال علی النصف و قالوا: نحن اعلم بها منکم و اعمر لها، فصالحهم رسول الله صلی الله علیه وآله علی النصف علی ان اذا شئنا ان نخرجکم اخرجناکم و صالحه اهل فدک علی مثل ذلک، فکانت خیبر فیء للمسلمن و کانت فدک خالصة لرسول الله صلی الله علیه وآله لانهم لم یجلبوا علیها بخیل و لا رکاب.

محدثین و مورخین خودتان ثبت نموده اند.

نزول آیه وَ آتِ ذَا اَلْقُرْبیٰ حَقَّهُ

بعد از برگشتن به مدینه طیبه جبرئیل از جانب رب جلیل نازل و آیه ٢٨ سوره 17(بنی اسرائیل) را بر آن حضرت خواند که:

{وَ آتِ ذَا اَلْقُرْبیٰ حَقَّهُ وَ اَلْمِسْکینَ وَ اِبْنَ اَلسَّبِیلِ وَ لاٰ تُبَذِّرْ تَبْذِیراً}

(حقوق خویشان و ارحام خود را اداء کن و فقراء و رهگذران بی چاره را به حق خودشان برسان و هرگز اسراف و تبذیر منمای)

رسول اکرم صلی الله علیه وآله تأمل نمود که ذوی القربی کیست و حق آنها چیست؟ جبرئیل مجددا شرفیاب گردیده و عرض کرد خداوند می فرماید:

«ادفع فدکا إلی فاطمة» (فدک را به فاطمه واگذار کن) رسول اکرم صلی الله علیه وآله فاطمه علیهاالسّلام را طلبید و فرمود:

«انّ الله امرنی ان ادفع الیک فدکا» خداوند مرا امر فرموده فدک را به شما واگذارم فلذا در همان مجلس فدک را به فاطمه هبه و واگذار نمود.

حافظ: آیا در کتب و تفاسیر شیعه این معنی را در نزول آیه شریفه نوشته اند یا شواهدی در کتب معتبره ما دیده اید؟

داعی: امام المفسرین أحمد ثعلبی در تفسیر کشف البیان(1) و جلال الدین

ص: 581


1- الکشف و البیان، ثعلبی، 6/95، ذیل آیه 26، سوره اسراء ثعلبی این حدیث را نقل کرده است: عن ابن الدیلمی قال: قال علی بن الحسین لرجل من اهل الشام أقرأت القرآن؟ قال:نعم. قال: أفما قرأت فی بنی اسرائیل {و آت ذا القربی حقه} قال: انکم القرابة الذین امر الله ان یوتی حقه؟ قال: نعم.

سیوطی در جلد چهارم تفسیر(1) خود از حافظ ابن مردویه أحمد بن موسی مفسر معروف متوفی سال ٣5٢ از ابی سعید خدری و حاکم ابو القاسم حسکانی(2) و ابن کثیر عماد الدین اسماعیل ابن عمر دمشقی فقیه شافعی در تاریخ و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب ٣٩ ینابیع الموده(3) ازتفسیر ثعلبی و جمع الفوائد و عیون الاخبار نقل می کنند که:

«لمّا نزلت و آت ذا القربی حقّه دعا النبیّ صلی الله علیه وآله فاطمة فأعطاها فدک الکبیر.»

ص: 582


1- الدر المنثور، سیوطی، 4/320، ذیل آیه 26، سوره اسراء. سیوطی این حدیث را نقل کرده است: اخرج البزار و ابو یعلی و ابن ابی حاتم و ابن مردویه عن ابی سعید الخدری قال: لما نزلت هذه الآیة {و آت ذالقری حقه} دعا رسول الله صلی الله علیه وآله فاطمة فاعطاه فدک.
2- شواهدالتنزیل، حسکانی، 1/442، [ 437، ذکر ما نزل من القرآن ...، ذیل آیه 26، سوره بنی اسرائیل. حسکانی اینگونه نقل می کند: عن علی قال: لما نزلت {و آت ذالقری حقه} دعا رسول الله فاطمة فأعطاه فدکا. و نیز در 1/438، ح 467، ذیل آیه 26 بنی اسرائیل چنین نقل میکند: عن ابی سعید قال: لما نزلت {و آت ذالقری حقه} اعطی رسول الله صلی الله علیه وآله فاطمة فدکا. و در 1/57، ح 608، ذیل آیه 38، سورة الروم این چنین نقل می کند: عن ابن عباس قال: لما انزل الله {و آت ذالقری حقه} دعا رسول الله صلی الله علیه وآله فاطمة و اعطاها فدکا و ذلک لصلة القرابة...
3- ینابیع الموده، قندوزی، 1/358 و 359، ح 17و 18 و 19، باب 39. قندوزی حدیث را این گونه نقل می کند: و تفسیر {و آت ذالقری حقه}أخرج الثعلبی فی تفسیره: قال علی بن الحسین علیه السّلام لرجل من اهل الشام: انا ذو القرابة التی امر الله ان یوتی حقه. و فی جمع الفوائد، ابو سعید قال: لما نزلت {و آت ذالقری حقه} دعا النبی صلی الله علیه وآله فاطمة فأعطاها فدک (الکبیر) و فی عیون الاخبار قال الامام علی الرضاعلیه السّلام فلما نزلت {و آت ذالقری حقه} قال النبی صلی الله علیه وآله لفاطمة: هذه فدک قد جعلتها لک.

(چون نازل شد آیه و آت ذالقربی حقه رسول اکرم صلی الله علیه وآله فاطمه را خواند و فدک بزرگ را به او عطا فرمود.)

تا رسول اکرم صلی الله علیه وآله حیات داشت، فدک در تصرف فاطمه علیهاالسّلام بود. خود بی بی اجاره می داد و مال الاجاره را به اقساط ثلاثه می آوردند. بی بی فاطمه به قدر قوت یک شب خود و فرزندانش بر می داشت، بقیه را در میان فقراء بنی هاشم و زائد آن را به سایر فقراء و ضعفاء به میل خود ارفاقا تقسیم می نمود.

بعد از رحلت رسول خداصلی الله علیه وآله مأمورین خلیفۀ وقت رفتند ملک را از تصرف مستأجرین بی بی بیرون آورده، ضبط نمودند! شما را به خدا آقایان انصاف دهید نام این عمل را چه باید گذارد؟

حافظ: این اول مرتبه ایست که از شما می شنوم رسول خدا فدک را به امر پروردگار به فاطمه واگذار کرد!

داعی: ممکن است شما ندیده باشید، ولی ما زیاد دیدیم. عرض کردم بسیاری از اکابر علماء شما در کتب معتبرۀ خود ضبط نموده اند بازهم توضیحا عرض می نمایم که حافظ ابن مردویه(1) و واقدی و حاکم در تفسیر و تاریخ خود و جلال الدین سیوطی در صفحه ١٧٧ جلد چهارم در المنثور(2) و مولی علی متقی درکنز العمال(3) و در حاشیه مختصری که در مسند(4) امام احمد بن حنبل نوشته

ص: 583


1- مناقب، ابن مردویه، ص196، 270، فصل 20، حب النبی ایاها و حبها له. ابن مردویه این حدیث را نقل کرده است: عن ابی سعید الخدری، قال: لما نزلت {و آت ذالقری حقه} دعا رسول الله صلی الله علیه وآله فاطمة فأعطاها فدکا.
2- در صفحات قبل به آن اشاره شد.
3- کنز العمال، متقی هندی، 3/767، ح 8696، کتاب الاخلاق من قسم الأفعال، باب 1، صله الرحم. متقی هندی حدیث را به این الفاظ نقل کرده است: عن ابی سعید قال: لما نزلت {و آت ذالقری حقه} قال النبی صلی الله علیه وآله: یا فاطمة لک فدک.
4- منتخب کنز العمال، (در حاشیه مسند احمد، 1/228، مسند عبد الله بن عباس) متقی هندی، باب صله الرحم و الترغیب فیما ...

در مسأله صله رحم از کتاب الاخلاق و ابن ابی الحدید در جلد چهارم شرح نهج البلاغه(1) از طرق مختلفه غیر از طریق ابی سعید خدری نقل نموده اند که وقتی این آیه شریفه نازل شد پیغمبرصلی الله علیه وآله فدک را به فاطمه علیهاالسّلام واگذار نمود.

استشهاد به حدیث لا نورث و جواب آن

حافظ: آنچه مسلّم است خلفاء فدک را به استناد حدیث معروفی که خلیفه ابو بکر گفت، از رسول خداصلی الله علیه وآله شنیدم که فرمود:

«نحن معاشر الانبیاء لا نورّث ما ترکناه صدقة» (ما جماعت انبیاء ارث قرار نمی دهیم هرچه از ما بماند صدقه است (یعنی به امت واگذار می شود) ضبط نمودند.

داعی: أولا إرث نبوده و هبه بوده، ثانیا این عباراتی را که به عنوان حدیث نقل نمودید به جهاتی مورد اشکال و مردود است.

حافظ: دلیل شما بر مردودیت این حدیث مسلّم چیست؟

داعی: دلائل مردودیت آن بسیار است که مورد تصدیق اهل علم و انصاف

ص: 584


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدی، 16/275، نامه 45، ذکر ما ورد من السیر و الأخبار فی امر فدک، فصل 3، و ابن عبد الحدید می نویسد: و قد روی من طرق مختلفة غیر طریق ابی سعید الذی ذکره صاحب الکتاب انه لما نزل قوله تعالی {و آت ذالقری حقه} دعا النبی صلی الله علیه وآله فاطمه فأعطاها فدک و اذا کان ذلک مرویا فلا معنی لدفعه بغیر حجة.

می باشد.

اولا سازندۀ این حدیث هر کس بوده بی فکر و بی تأمل تفوّه به این جملات نموده، زیرا اگر فکر کرده بود عبارتی می گفت که موجب پشیمانی و تمسخر عقلا و دانشمندان نگردد و هرگز نمی گفت «نحن معاشر الانبیاء لا نورّث»

زیرا می دانست یک روز کذب او از خود عبارت حدیث ساختگی بیرون می آید.

چنانکه می گفت: انا لا اورّث یعنی فقط من که خاتم الانبیاء هستم ارث قرار نداده ام، راه فرار در گفتار باز بود ولی وقتی کلمه جمع آورده که ما جماعت انبیاء ارث قرار نمی دهیم ناچار می شویم برای پی بردن به صحت و سقم حدیث بنا به فرمودۀ خودشان مراجعه به قرآن مجید نموده تا اثبات حقیقت گردد.

وقتی مقابله با قرآن نموده مردودیت آن ثابت می شود چه آنکه می بینیم در قرآن مجید آیات بسیاری راجع به ارث انبیاء موجود است، می رساند که انبیاء عظام همگی ارث داشتند و وراث بعد از فوت آنها تصرف می کردند پس مردودیت این حدیث واضح می شود.

چنانچه عالم محدّث أبو بکر احمد بن عبد العزیز جوهری که به توثیق ابن ابی الحدید در صفحه ٧٨ جلد چهارم شرح نهج از اکابر علماء و محدثین صاحب ورع و تقوای اهل تسنّن بوده در کتاب سقیفه(1) و ابن اثیر در نهایه(2) و مسعودی در اخبار الزمان و اوسط و ابن ابی الحدید در صفحه ٧٨ جلد چهارم شرح نهج

ص: 585


1- السقیفه و فدک، جوهری، ص98 الی 101، قسم الثانی: فدک.
2- النهایه، ابن اثیر، 4/273، ذیل لغت لمه.

البلاغه از ابو بکر احمد جوهری در کتاب سقیفه و فدک به طرق و اسانید بسیار که بعض از آنها از امام پنجم أبو جعفر محمّد بن علی الباقرعلیهما السّلام از صدیقۀ صغری زینب کبری و بعضی دیگر از عبد الله بن حسن بن حسن از صدیقۀ کبری علیهاالسّلام و در صفحه٩٣ مسندا از عایشه ام المؤمنین و در صفحه٩4 نقلا از محمّد بن عمران مرزبانی از جناب زید بن علی بن الحسین علیهم السّلام از پدرش از جدش از بی بی صدیقه علیهاالسّلام و دیگران از علماء شما خطبه و خطابه و محاجّۀ حضرت زهراء مظلومه علیهاالسّلام را در میان مسجد مجمع عمومی مسلمانان مقابل مهاجر و انصار نقل نموده اند که مخالفین خود را مجاب نمود به قسمی که نتوانستند جواب بگویند (چون جواب منطقی نداشتند به هو و جنجال گذرانیدند).

از جمله دلائل بی بی در مقابل آن حدیث پوچٍ مردود بی مغز آنها این بود که فرمود اگر این حدیث صحیح است و انبیاء ارث نداشتند پس این همه آیات ارث در قرآن مجید برای چیست؟.

دلائل فاطمه بر رد حدیث لا نورث

یک جا می فرماید:

{و ورث سلیمان داود}

(میراث برد سلیمان از داود)

و در قصۀ حضرت زکریا فرموده:

{فَهَبْ لِی مِنْ لَدُنْک وَلِیًّا یَرِثُنِی وَ یَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ}

(از لطف خاص خود فرزند صالحی و جانشینی شایسته به من عطا فرما که او وارث من و همه آل یعقوب باشد.)

ص: 586

راجع به دعای زکریا فرماید:

{وَ زَکرِیّٰا إِذْ نٰادیٰ رَبَّهُ رَبِّ لاٰ تَذَرْنِی فَرْداً وَ أَنْتَ خَیْرُ اَلْوٰارِثِینَ فَاسْتَجَبْنٰا لَهُ وَ وَهَبْنٰا لَهُ یَحْییٰ}

(آیا حال زکریا را هنگامی که خدا را ندا کرد که بارالها مرا تنها نگذار و به من فرزندی که وارث من باشد عطا فرما که تو بهترین وارث اهل عالم هستی. ما هم دعای او را مستجاب کردیم و یحیی را به او عطا فرمودیم.)

آنگاه فرمود:

«یا بن ابی قحافه أ فی کتاب الله ان ترث اباک و لا ارث ابی لقد جئت شیئا فریّا افعلی عمد ترکتم کتاب الله و نبذتموه وراء ظهورکم»

(پسر ابی قحافه آیا در کتاب خدا است که تو از پدرت ارث ببری و من از پدرم ارث نبرم؟! افتراء بزرگی بر خدا بسته اید. آیا با علم و دانایی و از روی عمد علم به کتاب خدا را ترک نمودید و قرآن را پشت سر خود انداختید؟)

آیا من فرزند پیغمبر نیستم که مرا از حقم محروم می کنید؟ پس این همه آیات ارث عموما للناس و خصوصا للانبیاء چیست که درقرآن مجید درج گردیده؟

مگر نه این است که آیات قرآن مجید بر حقیقت خود باقیست تا روز قیامت مگر نه در قرآن می فرماید: {وَ أُولُوا اَلْأَرْحٰامِ بَعْضُهُمْ أَوْلیٰ بِبَعْضٍ} (نساء/12)

(در ارث خویشاوندان برخی از آنها مقدم بر برخی دیگر می باشند)

{یُوصِیکمُ اَللّٰهُ فِی أَوْلاٰدِکمْ لِلذَّکرِ مِثْلُ حَظِّ اَلْأُنْثَیَیْنِ کتِبَ عَلَیْکمْ إِذٰا حَضَرَ أَحَدَکمُ اَلْمَوْتُ إِنْ تَرَک خَیْراً اَلْوَصِیَّةُ لِلْوٰالِدَیْنِ وَ اَلْأَقْرَبِینَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَی اَلْمُتَّقِینَ} (بقره/176)

ص: 587

(دستور داده شده که چون یکی از شما را مرگ فرا رسد اگر دارای متاع دنیاست و وصیت کند برای پدر و مادر خویشان به چیزی شایسته عدل این کار فریضه و سزاوار مقام پرهیزکاران است).

آیا چه خصوصیتی مرا از ارث پدر محروم داشته:

«أفخصّکم الله به آیة اخرج ابی منها ام انتم اعلم بخصوص القرآن و عمومه من ابی و ابن عمّی؟!»

(آیا خداوند شما را به آیه ای مخصوص گردانیده که پدر مرا از آن آیه اخراج کرده ایا شما به خاص و عام قرآن از پدرم محمدصلی الله علیه وآله و پسر عمم علی بن ای طالب داناترید؟!)

چون در مقابل این دلائل و فرمایشات حق تماما ساکت ماندند و جوابی نداشتند مگر مغلطه کاری و فحش دادن و اهانت نمودن که بالاخره بی بی مظلومه را از این راه ها بی چاره نمودند- ناله اش بلند شد، فرمود: امروز دل مرا شکستید و حق مرا ضبط نمودید و بردید ولی من روز قیامت در محکمه عدل الهی با شما محاکمه خواهم نمود. خداوند قادر توانا حق مرا از شما خواهد گرفت.

«فنعم الحکم الله و الزعیم محمّدصلی الله علیه وآله و الموعد القیامة و عند الساعة یخسر المبطلون و لا ینفعکم اذ تندمون {و لکلّ نباء مستقرّ و سوف تعلمون من یاتیه عذاب یخزیه و یحلّ علیه عذاب مقیم}»

(خداوند بهترین حکم کننده و محمدصلی الله علیه وآله کفیل و آقا و رئیس می باشد و وعدگاه ما و شما قیامت است و آن روز است که اهل باطل زیان می بینند و ندامت و پشیمانی نفعی به شما نخواهد داد و برای هر چیزی وقتی است که در آن وقت واقع خواهد شد و زود است که می دانید عذاب خوار

ص: 588

کننده و ابدی بر چه کس ورود و حلول می نماید.)

حافظ: کدام کس جرأت داشت بودیعه و بضعۀ رسول خداصلی الله علیه وآله فاطمه رضی الله عنها جسارت نماید که شما می فرمائید در مغلطه کاری به بی بی فحش دادند؟ حقیر که این بیان شما را باور نمی کنم، مغلطه کاری ممکن است ولی فحش غیر ممکن است. شما هم تکرار نفرمائید.

داعی: بدیهی است کسی چنین جرأتی نداشت مگر خلیفۀ شما ابو بکر که در مقابل دلائل ثابتۀ بی بی مظلومه چون جوابی نداشت همان ساعت منبر رفت و بنای جسارت را گذارد نه به فاطمه علیهاالسّلام فقط بلکه به شوهر و ابن عمش محبوب خدا و پیغمبرصلی الله علیه وآله امیر المؤمنین علی علیه السّلام هم اهانت نمود!

حافظ: گمان می کنم این نوع از تهمت ها از طرف عوام شیعه و متعصّبین آنها انتشار پیدا نموده باشد.

داعی: اشتباه فرمودید از طرف عوام شیعه نبوده بلکه از طرف خواص و علماء بزرگ سنّت و جماعت انتشار پیدا نموده و در جامعه شیعه بسیار نادر است که اظهار تعصّب شود به قسمی که مطالب دروغی انتشار دهند بلکه محال است و لو هر اندازه عوام و متعصّب باشند جعل خبر نمی نمایند. پس این خبر صدق و صحیح است که اکابر علماء خودتان هم نقل نموده اند.

شما کتب معتبرۀ معروفۀ علمای خود را ببینید تا تصدیق نمائید اکابر علماء منصف خودتان هم اقرار به این معانی نموده اند.

ص: 589

چنانچه ابن ابی الحدید معتزلی در صفحه ٨٠ جلد چهارم شرح نهج البلاغه(1) (چاپ مصر) از ابو بکر احمد بن عبد العزیز جوهری شرح منبر رفتن ابو بکر را بعد از احتجاج علی و فاطمه‘ و اهانت هائی که به آن دو ودیعه رسول الله صلی الله علیه وآله نموده ضبط نموده است.

احتجاج علی علیه السّلام با ابو بکر

چنانچه دیگران هم نوشته اند بعد از اینکه بی بی مظلومه فاطمه علیهاالسّلام خطبه را تمام کرد علی علیه السّلام در مقام احتجاج برآمد در حضور مهاجر و انصار و مجمع عموم مسلمانان در مسجد رو به ابی بکر نمود و فرمود چرا فاطمه را از حق میراث پدرش محروم نمودی و حال آنکه علاوه بر ارث در حیات پدر متصرفه و مالکه بوده است؟!

ابی بکر گفت فدک «فیء» مسلمانان است. اگر فاطمه شاهد کامل بیاورد که ملک او می باشد البته به او می دهم و الا محروم خواهم نمود.

حضرت فرمودند: أ تحکم فینا بغیر ما تحکم فی المسلمین آیا حکم می کنی دربارۀ ما به غیر آنچه حکم می کنی در میان مسلمانان مگر رسول خدا صلی الله علیه وآله نفرمود «البیّنة

ص: 590


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 16/214، و 215، نامه 45، ذکر ما ولد من السیر و الأخبار فی امر فدک. ابن ابی الحدید چنین می کند: حدثنا جعفر بن محمد بن عمارة بالاسناده الاول قال: فلما سمع ابوبکر خطبتها شق علیه مقالتها فصعد المنبر و قال: ایها الناس: ما هذه الرعة الی کل قالة؟ این کانت هذه الأمانی فی عهد رسول الله صلی الله علیه وآله، ألا من سمع فلیقل و من شهد فلیتکلم، انها ثعالة شهیدة ذنبه، مرب لکل فتنة...

علی من ادعی و الیمین علی من ادعی علیه»؟ تو قول رسول خدا صلی الله علیه وآله را ردّ نمودی و بر خلاف دستور شرع انور از فاطمه علیهاالسّلام که از زمان پیغمبرصلی الله علیه وآله تاکنون متصرفه بوده شاهد می خواهی؟ مگر عمل و قول فاطمه علیهاالسّلام (که یکی از اصحاب کساء و مشمول آیه تطهیر است) حق نیست. اخبرنا لو انّ شاهدین شهدا علی فاطمه بفاحشة ما کنت صانعة بها قال اقیم علیها الحدّ کسایر النساء قال علیه السّلام کنت اذا عند الله من الکافرین لانّک رددت شهادة الله لها بالطهارة حیث قال {انّما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهّرکم تطهیرا}.

(ما را خبر بده که اگر دو شاهد شهادت بدهند که فاطمه علیهاالسّلام (العیاذ بالله ثم العیاذ بالله) فاحشه و عمل بدی از او سر زده با او چه معامله خواهی کرد؟ گفت: بر او حد می زنم مانند سایر زنها. حضرت فرمود: اگر چنین کاری کنی در نزد خدا از جمله کفار خواهی بود برای آن که ردّ کرده ای شهادت خدا را در باره فاطمه علیهاالسّلام به طهارت چنان که می فرماید در قرآن: «جز این نیست که خداوند اراده می نماید که شما را پاک و پاکیزه کند و ببرد از شما هر رجس و بدی را».)

مگر این آیه در حق ما نازل نگردیده؟ گفت: چرا! فرمود: آیا فاطمه ای که خدا شهادت به طهارت او داده برای مال ناقابل دنیا دعوای بی جا می نماید؟ شهادت طاهره را ردّ می نمائی (و قبلت شهادة اعرابیّ بائل علی عقبه) ولی قبول می کنی شهاده اعرابی را که بر پاشنه پای خود بول

می کند؟!

این جملات را فرمود و متغیّرا به منزل رفت. از این احتجاج هیاهوی عجیبی در مردم پیدا شد که همه می گفتند: حق با علی و فاطمه است، به خدا قسم

ص: 591

علی راست می گوید، این چه نوع عمل است که با دختر پیغمبرصلی الله علیه وآله می نمایند!

کلمات ابو بکر بالای منبر و دشنام دادن به علی و فاطمه علیهاالسّلام

اینجا است که ابن ابی الحدید نقل می کند که چون احتجاج علی و فاطمه در مردم مؤثر و به صدا در آمدند، بعد از رفتن علی و فاطمه علیهما السّلام ابو بکر رفت بالای منبر و گفت أیها الناس این چه هیاهوئیست که برپا کرده اید و گوش به حرف هر کس می دهید؟ چون شهادتش را ردّ کرده ایم این حرفها را می زند!

«انّما هو ثعالة شهیده ذنبه (در سایر کتب دارد که گفت: انما هی ثعالة شهیدها ذنبها) (یعنی فاطمه علیهاالسّلام روباهی است که شاهد او دم اومی باشد)

مربّ لکلّ فتنة هو الذی یقول کروها جذعة بعد ما هرمت یستعینون بالضعفة و یستنصرون بالنساء کامّ طحّال احبّ اهلها الیها البغیّ»(1)

(جز این نیست که او (علی علیه السّلام) روباهی است شاهد اودم او باشد ماجراجو و بر پاکننده فتنه می باشد و فتنه های بزرگ را کوچک نشان می دهد و مردم را به فتنه و فساد ترغیب و ترهیب می نماید کمک از ضعفا و یاری از زنها می طلبد مانند ام طحان است (که زنی بود زانیه در جاهلیت چنان چه ابن ابی الحدید ذیل همین گفتار توضیح می دهد) که دوست می د اشت نزدیکان او با او زنا کنند.)

ص: 592


1- این عبارت توهین است از ابن ابی قحافه (خلیفه اول) در کتب دیگر علماء اهل تسنن نیز نقل شده است: السقیفه و فدک، جوهری، القسم الثانی، (فدک) ص104، متوفای 323ه-ق «محقق»

آقایان تعجب می کنید از کلمه فحش و اهانت؟ مگر این کلمات جسارت و دشنام واهانت نبوده است؟ نسبت روباه و دم روباه و ام طحال، زن زناکار نسبت به علی و فاطمه‘ دادن تعارف و احترام و محبت و نصرت و یاری است که پیغمبرصلی الله علیه وآله دستور داده بودند؟!

آقایان تا کی غرق در خوش بینی و تعصب هستید و نسبت به شیعیان بی چاره بد بین هستید و آنها را رافضی و کافر می خوانید که چرا انتقاد می کنند از گفتار و رفتار اشخاصی که در کتب خودتان ثبت است.

قضاوت منصفانه لازم است

ولی دیدۀ حق بین و انصاف باز نمی کنید که حقیقت را ببینید، آیا این عمل و گفتار ناهنجار از پیر مرد مصاحب رسول الله سزاوار و شایسته بوده است؟

اگر یک مرد ولگرد بی آبرو به آدمی دشنام بدهد فرق دارد تا یک مرد پیری که شب و روز مقیم مسجد و اهل ذکر و عبادت است، کلمات زشت و ناهنجار و فحش و دشنام و نسبت های رکیک از دهان معاویه و مروان و خالد معلوم

الحال آن قدر دلها را نمی سوزاند تا از دهان مصاحب غار رسول الله صلی الله علیه وآله!

آقایان ما در آن زمان نبوده ایم، نامهائی از علی و ابو بکر و عمر و عثمان و طلحه و زبیر و معاویه و مروان و خالد و ابو هریره و غیره می شنویم، نسبت به هیچ یک دوستی و دشمنی نداریم، فقط به دو چیز نظر می کنیم: یکی آنکه کدام یک محبوب خدا و رسول و مورد توصیه آنها قرار گرفته و دیگر توجه به اعمال و افعال و گفتار آنها می نمائیم و قضاوت منصفانه به حق می کنیم. مانند شما

ص: 593

آقایان محترم زود باور نیستیم و تسلیم بلا جهت نمی شویم، نمی توانیم با دیدۀ خوش بینی غمض عین کنیم و هر عمل زشتی را از هر کس حمل به صحت کنیم و در مقابل آنها سر تعظیم فرود آوریم و از هر عمل زشتی دفاع بی مورد نمائیم.

آدمی وقتی عینک سفید بر دیدگان خود گذارد، هر رنگی را به جای خود می بیند نه آنکه رنگ­های سیاه و زرد و سرخ را سفیدببیند - چون طالب سفید است- آقایان هم اگر عینک سفید نورانی انصاف بر دیده گذارده و حب و بغض را کنار بگذارید، خوب را خوب و بد را بد خواهید دید. تصدیق خواهید نمود که این عمل و گفتار از مثل ابو بکر، آدمی در منتها درجه قباحت است کسی که خود را خلیفه مسلمین می داند و یک مدت زمانی مصاحب رسول الله صلی الله علیه وآله بوده برای حب جاه و حفظ مقام حاضر شود کلمات رکیک و دشنام های بسیار قبیح بر زبان جاری کند آن هم به دو محبوب خدا و پیغمبرصلی الله علیه وآله!

تعجب ابن ابی الحدید از گفتار ابو بکر

نه فقط این عمل اسباب تعجّب ما است بلکه علمای منصف خودتان هم به تعجب آمدند. چنانچه ابن ابی الحدید در صفحه٨٠ جلد چهارم شرح نهج البلاغه(1) گوید از این گفتارخلیفه تعجب نمودم از استاد خود ابو یحیی نقیب

ص: 594


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 16/215، نامه 45، ذکر ما ورد من السیر و الأخبار فی امر فدک. ابن ابی الحدید چنین نقل می کند: قلت: قرأت هذا الکلام علی النقیب ابی یحیی جعفر بن یحیی بن ابی زید البصری و قلت له: بمن یعرض؟ فقال: بل یصرح. قلت لو صرح لم أسألک فضحک و قال: بعلیّ بن ابی طالب علیه السّلام. قلت: هذا الکلام کله لعلی یقوله؟! قال: نعم انه الملک یا بنی...

جعفر بن یحیی بن ابی زید البصری سؤال نمودم کنایه و تعریض خلیفه در این کلمات به که بوده؟ گفت کنایه و تعریض نبود، بلکه صراحت در کلام بود. گفتم: اگر صراحت داشت، سؤال نمی نمودم. فضحک و قال بعلیّ بن ابی طالب علیه السّلام قلت هذا الکلام کلّه لعلیّ یقوله؟ قال نعم انّه الملک یا بنی.

(پس خندید و گفت: (این نسبتها را) به علی علیه السّلام داد. گفتم این سخنن ناشایست تمامش نسبت به علی بود؟! گفت: بلی پسر، سلطنت همین است.)

یعنی عقیم و دنباله بریده است. اشخاص ریاست طلب برای رسیدن به هدف و مقصد خود که ریاست و آقایی باشد، هر عمل زشت و ناشایسته ای را می کنند.

آقایان با انصاف عبرت بگیرید و قضاوت منصفانه بنمائید؛ اگر کسی به پدر و مادر شما این نوع جسارت و اهانت نماید، مثل روباه و دم روباه و زن زناکار به آنها بزند دل شما از او پاک می گردد و انصاف است به ما اعتراض کنید که چرا انتقاد می کنیم؟ باز ایمان ما مانع است که نگوئیم و ننویسیم مگر آنچه واقع شده و مورد تصدیق اکابر علماء خودتان هم می باشد.

اگر شخصی در مقابل این جمعیت بگوید آقای حافظ روباه و آقای شیخ دم آن می باشد و مانند زن فاحشه در مجلس حرف می زنند چه قدر به شما سخت می گذرد؟

آقایان چشمها را بر هم نگذارید و با دیدة انصاف به مسجد رسول الله صلی الله علیه وآله بنگرید که مرد پیری یار غار پیغمبر به عنوان خلافت بالای منبر پیغمبر در مقابل مهاجر و انصار بگوید: علی بن ابی طالب (العیاذ بالله) روباه است و فاطمه دم

ص: 595

روباه می باشد (یا بر عکس بنا بر گفتار سایر روات) و مانند زن فاحشة زناکار میان مردم مردم حرکت می کند، بر مولای ما امیر المؤمنین و جدة ما فاطمة مظلومه در مقابل مردم چه گذشت، خدا می داند. الآن تمام بدن داعی می لرزد می بینید با ارتعاش و اشک جاری با شما حرف می زنم، بیش از این حال گفتار در این باب ندارم.

درد دل ما بسیار است. این زمان بگذار تا وقت دگر.

آیا سزاوار بود از مصاحب و مسند نشین رسول الله که در مقابل طلب حق و حرف حساب صحیح دشنام بدهد و به کلمات رکیک مؤمنین واقعی و ودایع پیغمبرصلی الله علیه وآله را اهانت نماید؟ معلوم است فحش حربه عجز است، کسی که جواب صحیح ندارد با فحش طرف را مغلوب می کند! آن هم به علی علیه السّلام که تمام علماء شما در کتب معتبره خود نوشته اند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله در باره او فرمود:

«علیّ مع الحق و الحق مع علی حیث دار»(1)

(علی با حق و حق با علی می گردد).

و بعد از دشنام نسبت فتنه انگیزی بدهد و تمام فتنه ها را از او بداند!

آزار به علی آزار به پیغمبر است

آیا این بود ثمره ونتیجة سفارشات پیغمبرصلی الله علیه وآله در باره علی و فاطمه علیهماالسّلام که تمام علمای شما در کتب معتبره خود نوشته اند درباره هر یک از علی و فاطمه علیهماالسّلام علی حده فرمود: اذیت آنها اذیت من است که خلاصه کلمات آن

ص: 596


1- در مجلس 5 گذشت.

می شود که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:

«من آذاهما فقد آذانی و من آذانی فقد اذی الله»

(هر کس این دو تن (علی و فاطمه) را آزار کند مرا آزرده وکسی که مرا آزار دهد خدا را آزرده.)

«من آذی علیا فقد آذانی».

(کسی که علی را بیازارد مرا آزرده)(1)

دشنام دادن به علیّ دشنام به پیغمبر است

و بالاتر از اینها در تمام کتب معتبره شما ثبت است که آن حضرت فرمود:

«من سب علیاً فقد سبنی و من سبنی فقد سب الله»(2)

(هر کس علی را دشنام دهد مرا دشنام داده و هر مرا دشنام دهد خدا را دشنام داده است.)

ص: 597


1- تاریخ الکبیر، بخاری، 6/307، رقم 2482، شرح حال عمرو بن شاس، البدایه و النهایه، ابن کثیر، 5/121، حوادث سنه 10 هجری، باب بعث رسول الله صلی الله علیه وآله علیّ بن ابی طالب و خالد بن ولید الی الیمن... مسند احمد بن حنبل، 3/483، مسند عمرو بن شاس الأسلمی. اسد الغابه، ابن اثیر، 4/114، شرح حال عمرو بن شاس الأسلمی. فیض القدیر، مناوی، 6/24، ح 8266، حرف المیم سبل الهدی و الرشاد، عسقلانی، 4/534، رقم 5881، شرح حال عمرو بن شاس الاسلمی. الجرح و التعدیل، رازی، 7/502، رقم 1319، شرح حال عمرو بن شاس الاسلمی. المصنف، ابن ابی شیبه، 7/502، ح45، کتاب الفضائل، فضائل علیّ بن ابی طالب. الثقات، ابن حبان، 3/273، شرح حال عمرو بن شاس. مناقب خوازمی، ص149، ح176، فصل 14، فی بیان انه اقرب الناس من رسول الله...
2- منابع مربوط به این حدیث درمجلس نهم خواهد آمد

و محمد بن یوسف گنجی شافعی در اول باب 10 کفایه الطالب(1) حدیث مفصلی از ابن عباس مسندا نقل نموده که در مقابل جمعی از اهل شام که علی را لعن و سبّ می نمودند فرمود: شنیدم از رسول خداصلی الله علیه وآله که به علی علیه السّلام می فرمود:

«من سبک فقد سبنی و من سبنی فقد سب الله اکبه الله علی منخریه فی النار»

(کسی که تو را دشنام دهد مرا دشنام داده و کسی که مرا دشنام دهد خدا را دشنام داده و کسی که خدا را دشنام دهد خدا او را به رو در آتش اندازد.)

و بعد از این حدیث احادیث دیگری مسندا نقل می نماید که تمامی آنها دلالت بر کفر کسانی که علی را دشنام بدهند؛ چنان­چه عنوان باب 10را به این عبارت آورده الباب العاشر فی کفر من سبّ علیّا (باب دهم در کفر کسی که

علی را سب و دشنام دهد) و نیز حاکم در صفحه 121 جلد سیم مستدرک(2) همین حدیث را به استثنای جمله آخر نقل نموده است.

پس طبق این احادیث، سبّ کنندگان به علی علیه السّلام سب کنندگان خدا و پیغمبر می باشند و سب کنندگان خدا و پیغمبر (مانند معاویه و امویها و خوارج و نواصب و امثال آنها) ملعون و اهل آتش می باشند.

بس است، قیامت گرچه دیر آید، بیاید. چون جدة مظلومة ما سکوت نموده و

ص: 598


1- کفایه الطالب، گنجی شافعی، ص83، باب 10، فی کفر من سب علیا.
2- المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، 3/131، ح214، کتاب معرفه الصحابه، و من مناقب امیر المؤمنین علیّ بن ابی طالب ذکر اسلام امیر المؤمنین علیّ.

محاکمه را موکول به روز قیامت در محکمه عدل الهی نموده، ما هم سکوت را پیشه کنیم. برویم بر سر دلایل خود بر ردّ حدیث مورد استشهاد شما.

علی باب علم و حکمت است

دلیل دوم بر مردودیت حدیث لا نورث است که نظر به حدیث شریف متفق علیه (شیعه و سنی)که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:

«انا مدینة العلم و علی بابها- انا دار الحکمة و علی بابها»

(من شهرستان علمم و علی در آن می باشد، من خانه حکمتم و علی در آن می باشد هر کس اراده دارد از علم من بهره ای بردارد پس باید برود در خانه علی)(1)

روی این قواعد عقل و دانش، حتما بایستی باب علم رسول الله صلی الله علیه وآله احادیث و دستورات آن حضرت مخصوصا آن چه مربوط به احکام است بالاخص راجع به ارث که نظم و اختلال جامعة امت مربوط به اوست، آگاهی کامل داشته باشد و الا باب علم نخواهد بود که رسول خداصلی الله علیه وآله بفرماید «من اراد العلم فلیأت الباب».

چگونه ممکن است عقل باور کند که رسول الله صلی الله علیه وآله بنا بر اخباری که در تمام کتب معتبره شما وارد است علی علیه السّلام را اَقضای از امت معرفی نموده و فرموده باشد: علیّ اقضاکم. یعنی علی در علم قضاوت، از همة شما امت اولی می باشد.

آیا خنده آور نیست که پیغمبر تصدیق کند کسی را که درعلم قضاوت از همه بالاتر است اما از ارث و حقوق اطلاع کامل ندارد و احکام ارث را به او نگوید؟!

ص: 599


1- اسناد این حدیث در مجلس 10 خواهد آمد.

در صورتی که قاضی باید به جمیع علوم مخصوصا به علم فقه و حقوق که قانون ارث از اهم آنها است آگاه و مطلع باشد.

چگونه می توان باور نمود که حدیثی آن هم راجع به ارث مخصوصا مربوط به امور داخلی و شخصی رسول خداصلی الله علیه وآله باشد، علی وصی و باب علم آن حضرت نشنیده باشد ولی (اوس بن حدثان یا ابو بکر بن ابی قحافه) شنیده باشد؟

آیا عقل شما قبول می نماید که بگویند یک فرد عادی بی سواد، وصیت بکند و برای خود وصی مورد اطمینانی قرار دهد و همه قسم دستورات عمل بعد از خود به وصی خود بدهد ولی نکتة اهم در وصیت را که موضوع ارث به بازماندگان است به وصی نگوید و به یک فردبیگانه بگوید که بعد از من چنین و چنان شود؟ تا چه رسد به مقام منیع رسول الله صلی الله علیه وآله آن هم خاتم الانبیاء که اصل غرض از بعثتش حفظ نظام اجتماعی بشر و فراهم نمودن آسایش دنیا و آخرت بوده است و وصی و وارث و جانشینی برای خود معین ننماید؟ یعنی خدا تعیین نماید علی را وصی و وارث آن حضرت و آن گاه چنین حدیثی که نظم و نظام خصوصی و عمومی را به هم می زند به آن وصی بزرگوار خود که علاوه بر مقام وصایت، باب علم و حکمت آن حضرت نیز بوده، نفرماید!

شیخ: هیچ یک از این دوموضوع در نزد ما ثابت نمی باشد، چون که حدیث مدینه قبول اکابر علماء نمی باشد و اما موضوع وصایت در نزد علمای جمهور مردود و غیر مسلم است، چه آن که بخاری و مسلم در صحیحین خود و دیگران از بزرگ عالمان ما مسندا از ام المؤمنین عایشه رضی الله عنها نقل نموده اند که گفت: در وقت احتضار سر پیغمبرصلی الله علیه وآله به سینه من بود تا ازدنیا رفت، یعنی من

ص: 600

شاهد بودم که وصیتی ننمود!

چگونه ممکن است وصیتی نموده باشد و بر ام المؤمنین که تا دم آخر سر مبارک رسول الله صلی الله علیه وآله بر سینه او بوده است مخفی مانده باشد و اگر وصیت نموده بود قطعا ام المؤمنین رضی الله عنها نقل می نمود. پس موضوع وصیت به کلی منتفی می باشد!

داعی: راجع به حدیث مدینه بی لطفی فرمودید؛ زیرا که عرض کردم اتفاقی فریقین است و تقریبا به حد تواتر آمده(1)و در کتب معتبرة اکابر علمای شما از قبیل امام ثعلبی و فیروز آبادی و حاکم نیشابوری و محمد جزری و محمد بن جریر طبری و سیوطی و سخاوی و متقی هندی و محمد بن یوسف گنجی شافعی و محمد بن طلحه شافعی و قاضی فضل بن روزبهان و مناوی و ابن حجر مکی و خطیب خوارزمی و سلیمان قندوزی حنفی و ابن مغازلی فقیه شافعی و دیلمی و ابن طلحه شافعی و میر سید علی همدانی و حافظ ابو نعیم اصفهانی و شیخ الاسلام حموینی و ابن ابی الحدید معتزلی و طبرانی و سبط ابن جوزی و امام ابو عبد الرحمن نسائی و غیرهم نقل نموده اند.

و اما موضوع وصایت و نصوص وارد از رسول اکرم صلی الله علیه وآله بسی بسیار و بی شمار و از متواترات مسلمه است و قعطا انکار وصایت را نمی نماید مگر عنود لجوج و متعصب جهول.

نواب: خلیفة پیغمبر، خود وصی آن حضرت است که به کارهای خانوادگی

ص: 601


1- درمجلس دهم بررسی خواهد شد.

آن حضرت هم رسیدگی می نماید؛ چنان چه خلفاء رضی الله عنهم رسیدگی می کردند و مخارج زوجات رسول الله را می دادند از کجا معلوم است که علی کرم الله وجهه را بالخصوص به وصایت معین نموده باشد.

داعی: صحیح فرمودید بدیهی است خلیفه و وصی رسول الله فرد واحد بوده چنان­چه دلایل ونصوص خلافت را در شبهای گذشته به عرضتان رسانیدم و وصایت آن حضرت با نصوص جلیه واضح و آشکار است که به امر آن حضرت در موقعی که دیگران در پی دسیسه بازی بودند، مشغول غسل و کفن و دفن آن حضرت بود. بعد هم به آراء و ردّ امانات موجوده نزد آن حضرت پرداخت و این مطلب از اوضح واضحات و مورد اتفاق جمیع علماء ما و شما می باشد.

نقل اخبار در وصایت

ناچارم برای اثبات این معنی که جناب شیخ نفرمایند در نزد علماء ما مردود است، به چند حدیث مختصر اشاره نمایم.

1- امام ثعلبی در مناقب و تفسیر(1) خود وابن مغازلی فقیه شافعی در مناقب(2) و

ص: 602


1- الکشف و البیان، ثعلبی، 7/182، ذیل آیه 214، سوره شعراء ثعلبی این حدیث را نقل کرده است: عن البراء قال: لما نزلت {و انذر عشیرتک الاقربین} جمع رسول الله صلی الله علیه وآله بنی عبد المطلب... فقال: «یا بنی عبد المطلب ... من یؤآخینی و یوازرنی و یکون ولیی و وصیی بعدی و خلیفتی فی اهلی و یقضی دینی؟ فسکت القوم... و یقول علیّ: أنا. فقال: «أنت» فقام القوم و هم یقولون لأبی طالب: اطع ابنک فقد امر علیک.
2- مناقب ابن مغازلی، ص201، ح238، قوله علیه السّلام لکل نبی وصیّ.

میر سید علی همدانی در مودت ششم از موده القربی(1) از خلیفة دوم (عمر بن خطاب) نقل می نمایند که گفت:

«ان رسول الله صلی الله علیه وآله لما عقد المؤاخاة بین اصحابه قال: هذا علیّ اخی فی الدنیا و الآخرة و خلیفتی فی اهلی و وصیی فی امتی و وارث علمی و قاضی دینی ماله منی و مالی منه نفعه نفعی و ضره ضری من احبه فقد احبنی ومن ابغضه فقد ابغضنی.

(رسول اکرم صلی الله علیه وآله در روزی که عقد اخوت و برادری بین اصحاب خود قرار داد فرمود: این علی برادر من است در دنیا و آخرت و خلیفه من است در اهل من و وصی من در امت من و وارث علم من و ادا کننده دین من خلاصه بین من و علی جدائی نیست نفع او نفع من وضرر او ضرر من است کسی که او را دوست بدارد مرا دوست داشته و کسی که او را دشمن بدارد مرا دشمن داشته است.)

2- شیخ سلیمان بلخی حنفی باب 15 ینابیع الموده(2) را اختصاص به این موضوع داده و 20 خبر از امام ثعلبی و حموینی و حافظ ابو نعیم و احمد بن حنبل و ابن مغازلی و خوارزمی و دیلمی در اثبات وصایت علی علیه السّلام نقل می نماید که بعض از آن اخبار را برای روشن شدن ذهن آقایان عرض می کنم.

از مسند امام احمد حنبل نقل می نماید(3) و سبط ابن جوزی هم درصفحه 26

ص: 603


1- موده القربی، همدانی، موده 6 (بااستفاده از ینابیع الموده، قندوزی، 2/289، ح 825، باب 56، )
2- ینابیع الموده، قندوزی، 1/233-247، باب 15.
3- ینابیع الموده، قندوزی، 1/235، ح4، باب 15، فضائل الصحابه، احمد بن حنبل، 2/615، ح1052، و من فضائل علی رضی الله عنه، من حدیث ابی بکر بن مالک.

تذکره خواص الامه(1) و ابن مغازلی شافعی در مناقب نیز

این خبر را آورده اند که انس بن مالک گفت: به سلمان گفتم سؤال کن از پیغمبر که وصی او کیست؟

فقال سلمان: یا رسول الله من وصیک؟ فقال صلی الله علیه وآله: یا سلمان من کان وصی موسی؟ فقال: یوشع بن نون. قال علیهماالسّلام: ان وصیی و وارثی یقضی دینی و ینجز موعدی علی بن ابی طالب.

(سلمان عرض کرد: یا رسول الله وصی شما کیست؟ فرمود: ای سلمان وصی موسی که بود؟ عرض کرد: یوشع بن نون. فرمود: وصی من و وارث من و ادا کننده دین من و وفا کننده به وعده من علی بن ابی طالب است.)

3- و از موفق بن احمد اخطب الخطباء خوارزم از بریده نقل می کند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:

«لکل نبی وصی و وارث و ان علیا وصییّ و وارثی»

(از برای هر پیغمبری وصی و وارثی بوده و به درستیکه علی وصی و وارث من است.)

ص: 604


1- تذکره الخواص، سبط ابن الجوزی، ص48، باب 2، حدیث النجوی و الوصیه. سبط ابن الجوزی حدیث را این گونه نقل می کند: عن انس قال: قلنا لسلمان الفارسی سل رسول الله صلی الله علیه وآله من وصیه؟ فسأل سلمان رسول الله صلی الله علیه وآله فقال: من کان وصی موسی بن عمران؟ فقال: یوشع بن نون. قال: ان وصیی وو وارثی ومنجز وعدی علیّ بن ابی طالب علیه السّلام فان قیل: فقد ضعفوا حدیث الوصیة. فالجواب: ان الحدیث الذی ضعفوه فی اسناده اسماعیل بن زیادة تکلم فیه الدار قطنی و انما تکلم فیه لانه روی فی الحدیث زیادة بعد قوله منجز وعدی و هو خیر من اترک بعدی و الحدیث الذی ذکرناه رواه احمد فی الفضائل و لیس فی اسناده ابن زیاد و لا هذا الزیادة فذاک حدیث و هذا آخر.

و محمد بن یوسف گنجی شافعی در صفحه 131 کفایه الطالب(1) ضمن باب 62 مسندا همین خبر را آورده وبعد از نقل خبر گوید: این حدیث نیکویی است که محدث شام هم در تاریخ خود ذکر نموده.

4- و از شیخ الاسلام حموینی(2) نقل می کنداز ابی ذر غفاری که گفت:

قال رسول الله صلی الله علیه وآله: انا خاتم النبیین و انت یا علی خاتم الوصیین الی یوم الدین.

(پیغمبرصلی الله علیه وآله فرمود: من خاتم انبیاء هستم و تو یا علی خاتم اوصیاء هستی تا روز قیامت)

5- و نیز از خطیب خوارزمی(3) نقل می نماید از ام سلمه ام المؤمنین که گفت: رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:

«ان الله اختار من کل نبی وصیا و علی وصیی فی عترتی و اهل بیتی و امتی بعدی».

(خداوند اختیار نمود برای هر پیغمبری وصی و علی وصی من است در عترت و اهل بیت و امت من بعد از من.)

6- و از ابن مغازلی فقیه شافعی نقل می کند از اصبغ بن نباته (که از اصحاب

ص: 605


1- کفایه الطالب، گنجی شافعی، ص260، باب62، گنجی حدیث را به این الفاظ نقل کرده است: عن ابی بریدة عن ابیه قال: قال النبی’: لکل نبی و صی و وارث و ان علیاً وصیی و وارثی، قلت: هذا حدیث حسن، اخرجه محدث الشام فی تاریخه کما اخرجناه سوا.
2- ینابیع الموده، قندوزی، 1/236، ح7، باب 15، فرائد السمطین، حموینی، 1/147، ح110، باب 28.
3- ینابیع الموده، قندوزی، 1/235، ح 6، باب 15، مناقب خوارزمی، ص147، فصل 14 و فرائد السمطین، حموینی، 1/270-270، ح211، سمط1، باب 52.

خاص امیر المؤمنین علیه السّلام بوده و بخاری و مسلم هم از او روایت نموده اند) که گفت: مولانا امیر المؤمنین در بعضی از خطبه های خود فرمود:

«ایها الناس انا امام البریة و وصی خیر الخلیفه وابو العترة الطاهرة الهادیة انا اخو رسول الله و وصییّه و ولیّه و صفیّه و حبیبه انا امیر المؤمنین و قائد غر المحجلین و سید الوصیین حربی حرب الله و سلمی سلم الله و طاعتی و طاعة الله و ولایتی ولایة الله و اتباعی اولیاء الله و انصاری انصار الله.»

«ای مردم منم امام خلایق و وصی بهترین مخلوقات و پدر عترت طاهرة هادیه منم برادر رسول خدا و وصی او و ولی او و صفی او و حبیب او. منم امیر المؤمنین و پیشوای دست و پا و پیشانی سفیدان و آقا و سید اوصیاء. جنگ با من جنگ با خداست و صلح و سلم با من صلح و سلم با خداست. اطاعت من اطاعت خداست و دوستی من دوستی با خداست و پیروان من دوستان خدا هستند و یاران من یاران خدا هستند.)

7- و نیز از ابن مغازلی شافعی در مناقب(1) از عبد الله بن مسعود نقل می کند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:

«انتهت الدعوة الیَّ و الی علیٍّ لم نسجد احد منا لصنم قط فاتخذنی الله نبیا و اتخذ علیا وصیّا»

(منتهی شد دعوت رسالت به من و علی که هیچ کدام از ما دو نفر سجده به بت ننمودیم. من را پیغمبر و علی را وصی قرار داد.)

ص: 606


1- مناقب ابن مغازلی، ص277، ح322، قوله تعالی: {انی جاعلک للناس اماما...}

8- میر سید علی همدانی شافعی در مودت چهارم از موده القربی(1) از عتبه بن عامر الجهنی نقل می کند که گفت:

«بایعنا رسول لله صلی الله علیه وآله علی قول ان لا اله

الا الله وحده لا شریک له و ان محمدا نبیه و علیاً وصیّه فأی من الثلاثة ترکناه کفرنا»

(بیعت نمودیم با رسول خدا بر این که بگوییم و شهادت به وحدانیت خدای متعال که شریکی برای او نیست و این که محمد پیغبمر اوست و علی وصی او پس هر یک از این سه را ترک نماییم کافر شده ایم.)

9- و نیز در همان کتاب موده القربی(2) است که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:

«ان الله تعالی جعل لکل نبی وصیا جعل شیث وصی آدم و یوشع وصی موسی وشمعون وصی عیسی و علیا وصیی و وصیی خیر الاوصیاء فی البداء و انا الداعی و هو المضیء».

(ای فاطمه از کرامت های خدای تعالی به تو این است که همسر تو قرار داد کسی را که، اسلامش مقدم بر همه و علمش از همه بیشتر و بردباریش از همه زیادتربود. به درستی که خدای عزوجل آگاه است و اهل زمین (به اطلاع خالق و مخلوقی) اختیار نمود مرا از میان آنها و مبعوث نمود مرا پیغمبر مرسل و همچنین به اطلاع (خالق و مخلوقی) اختیار نمود از آنها شوهر تو را، پس وحی نمود به سوی من که تزویج نمایم میان شما و او را وصی قرار دهم.)

ص: 607


1- موده القربی، همدانی، موده 4 (با استفاده از ینابیع الموده، قندوزی، 2/280، ح804، باب 56).
2- همان مدرک ح805

10- صاحب ینابیع(1) از مناقب موفق بن احمد خوارزمی نقل می کند از ابو ایوب انصاری که گفت: در موقع مرض رسول الله صلی الله علیه وآله فاطمه علیهاالسّلام آمد و گریه کرد؛ پیغمبر فرمود:

«یا فاطمة ان لکرامة الله ایاک زوجک من هو اقدمهم سلما و اکثرهم علما واعظمهم حلما ان الله عزوجل اطلع الی اهل الارض اطلاعة فاختارنی منهم فبعثنی نبیا مرسلا ثم اطلع اطلاعة فاختار منهم بعلک فاوحی الیَّ ان ازوجه ایاک و اتخذه وصیاً»

(ای فاطمه از کرامتهای خدای تعالی به تو این است که همسر تو قرار داده کسی را که اسلامش از همه اقدم و علمش از همه بیشتر و بردباریش ازهمه زیاد تر بود. به درستی که خدای عزوجل آگاه است و اهل زمین (به اطلاع خالق و مخلوقی) اختیار نمود مرا از میان آنها و مبعوث نمود مرا پیغبمر مرسل و همچنین به اطلاع (خالق مخلوقی) اختیار نمود از آنها شوهر تو را پس وحی نمود به سوی من که تزویج نمایم میان شما و او را وصی قرار دهم)

ابن مغازلی فقیه شافعی در مناقب(2) بعداز نقل این خبر این جملات را زیادتر

ص: 608


1- ینابیع الموده، قندوزی، 1/240، ح 14، باب 15، مناقب خوارزمی، ص112، ح122، فصل9.
2- مناقب ابن مغازلی، ص102، ح 144، قوله علیه السّلام: لن لک لاضراسا ثواقب... عن ابی ایوب الأنصاری، ان رسول الله صلی الله علیه وآله مرض مرضة فدخلت علیه فاطمة علیهاالسّلام تعوده و هو ناقة من مرضه فلما رأت ما برسول الله من الجهدوالضعف، خنفتها العبرة حتی خرجت دمعتها فقال لها: یا فاطمة ان الله عزوجل اطلع الی الارض اطلاعة فاختار منها اباک فبعثه نبیا ثم اطلع الیها ثانیة فاختار منها بعلک فأوحی الی فأنکحته و اتخذته وصیاً، اما علیمت یا فاطمة ان کرامة الله ایاک زوجک اعظمهم حلما واقدمهم مسلما و أعلمهم علما؟ فسرت بذلک فاطمة و استبشرت. ثم قال لها رسول الله صلی الله علیه وآله یا فاطمة لعلی ثمانیة اضراس ثواقب: ایمان بالله و برسوله و حکمته و تزویجه فاطمه و سبطاه الحسن و الحسین و امره بالمعروف و نهیه عن المنکر، و قضاه بکتاب الله عزوجل. یا فاطمة: انا اهل بیت اعطینا سبع خصال لم یعطها احد من الاولین و لا الآخرین- قبلنا- او قال: و لا یدرکها احد من الآخرین غیرنا- نبینا افضل الأنبیاء و هو ابوک و وصینا خیر الاوصیاء و هو بعلک و شهیدنا خیر الشهداء و هو عم ابیک، و منا من له جناحان یطیر بهما فی الجنة حیث یشاء و هو جعفر ابن عمک و منا سبطا هذه الأمة و هما ابناک و منا - والذی نفسی بیده- مهدی هذه الأمة.

نقل نموده که فرمود:

«یا فاطمة انا اهل البیت اعطینا سبع خصال لم یعطها احد من الأولین و لا یدرکها احد من الآخرین منا الافضل الانبیاء و هو ابوک و وصینا خیر الأوصیاء هو بعلک و شهیدنا خیر الشهداء و هو حمزة عمک و منا من له جناحان یطیر بهما فی الجنة حیث یشاء و هو جعفر ابن عمک و منا سبطان و سیدا شباب اهل الجنة ابناک والذی نفسی بیده ان مهدی هذه الامة یصلی عیسی بن مریم خلفه فهو من ولدک.»

(ای فاطمه به ما اهل بیت هفت خصلت عطاء شده که به احدی از اولین عطا نشده و احدی از آخرین آنها را درک نمی کند. از ماست که افضل است از همه پیغمبران و آن پدر تو می باشد و وصی ما بهترین اوصیاء است و او شوهر تو می باشد و شهید ما بهترین شهدا است و او حمزه عموی تو می باشد و از ما است کسی که برای او دو بال است که پرواز می کند با آن دو بال در بهشت هر وقت بخواهد و او جعفر پسر عموی تو می باشد و از ما است دو سبط و دو سید جوانان اهل بهشت و آنها فرزندان تو می باشند به آن خدائی که جان من در دست او است به

ص: 609

درستی مهدی این امت است که عیسی بن مریم عقب او نماز می گذارد، از اولاد تومی باشد.)

ابراهیم بن محمد حموینی در فرائد این جملات را بعد از نقل حدیث زیادتر آورده که فرمود بعد از نام مهدی علیه السّلام:

«یملأ الارض عدلا و قسطا بعد ما ملئت جوراو ظلما. یا فاطمة لاتحزنی و لا تبکی فان الله عزوجل ارجم بک و ارئف علیک منی و ذلک لمکانک و موقعک من قلبی قد زوجک الله زوجا و هو اعظمهم حسبا و اکرمهم نسبا و ارحمهم بالرعیة و اعدلهم بالسویة و ابصرهم بالقضیة.»

(پر می کند زمین را از عدل و داد بعد از این که پر شده باشد از ظلم و جور. ای فاطمه محزون مباش گریه مکن؛ زیرا که خداوند رحیم تر و مهربان تر است بر تو از من و این از برای موقعیت و مکان تو است از قلب من، به تحقیق تزویج نموده تو را همسری که او بزرگتر از همه می باشد از حیث حسب و گرامی تر از همه است از حیث نسب و مهربان تر از همه به رعیت و عادل تر از همه به مساوات و بیناتر از همه به قضاوت بین دو نفر می باشد).

گمان می کنم به همین مقدار نقل احادیث نبوی برای اطمینان خاطر آقای نواب و رفع اشتباه جناب شیخ کافی باشد و الا احادیث منقوله از مقام نبوت که در هر یک از آنها به مناسبتی نامی از وصایت آن حضرت برده شده بسی بسیار و

ص: 610

بی شمار است.(1)

ص: 611


1- مسئله وصایت و وراثت حضرت علی علیه السّلام در کتب اهل تسنن و با عبارات و موضوعات مختلف از جمله جریان یوم الدار و جریان اخوه و حدیث منزلت و موضوعات مستقل مربوط به این مسئله بیانشده است که به بعضی از مصادر آن اشاره می کنیم: المعجم الکبیر، طبرانی، 3/57/2675، (بقیه اخبار الحسن بن علی رضی الله عنهما)؛ و 5/220، (زید بن ابی اوفی الاسلمی)؛ و 6/221، (ابو سعید عن سلمان رضی الله عنه)؛ المعجم الاوسط، طبرانی، 6/327تا 328؛ تاریخ طبری، 2/62تا 64، (ذکر الخبر عما کان من امر النبی صلی الله علیه وآله عند ابتداء الله تعالی ذکره ایاه...)؛ خطائص امیر المؤمنین علیه السّلام، نسائی، ص86تا 87 (الاختلاف فی حدیث المنزله)؛ السنن الکبری، نسائی، 5/125 تا 126، (ذکر الاخوه)؛ الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، 2/61تا 62، (ذکر امر الله تعالی نبیه’، باظهاره دعوته)؛ الکامل، ابن علی، 3/206 تا 208 (18/703 زید بن ابی اوفی) ؛ و 4/14 (8/888 شریک بن عبد الله)؛ مسند ابی یعلی، ابو یعلی موصلی، 4/344/ 2459؛ المناقب، خوارزمی؛ ص84/74. (الفصل السابع، فی بیان غزاره علمه...) ص150/178، (الفصل الرابع عشر، فی بیان انه اقرب الناس من رسول الله’) فضائل امیر المؤمنین علیه السّلام، ابن عقده، ص132( الفصل الثامن عشر فی شهادته علیه السّلام) و ص158تا 159 (الفصل العشرون فی الامامة، النص علی الأئمة الاثنی عشر)؛ تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر، 21/414تا 416، (2599، سلمان بن اسلام)؛ و 42/47 تا 50، و 52 و 53و 130، 391 و 393؛ مناقب علیّ بن ابی طالب و ما نزل من القرآن فی علی علیه السّلام ابن مردویه، ص51/ح9، (الفصل الاول فی انه علیه السّلام اول من اسلم) ص57/19 (الفصل الثالث فی القابه)، ص101 تا 107/ ح104و 107و 112و 113و 114و 115و 117، (الفصل الثامن، فی انه علیه السّلام اقرب الناس من رسول الله). و ص160/395 (سوره هود 36، ذیل آیه) و ص289/ ح457 (65- قوله تعالی: «و انذر عشیرتک الاقربین»)؛ شواهد التنزیل، حاکم حسکانی، 1/98 تا 99/ ح115، (7- انی جاعل فی الارض خلیفه)، و ص411/ح435، (73 «... اجنبنی و بنی ان نعبد الاصنام»)، و ص542 تا 547/ ح 580، (116-... «انذر عشیرتک الاقربین»)، و ص458 تا 487، (93- فی سورة طه «و اجعل لی وزیرا من اهلی») کنز العمال، متقی هندی، 9/167/ 25554و 25555، (کتاب الصحبه من قسم الافعال باب فی فضلها)؛ و 11/610/32952 (الاکمال: فضائل علی رضی الله عنه)؛ الآحاد و المثانی، الضحاک، 5/169/2707، (923- زید بن ابی اوفی)؛ فتح الملک العلی، احمد بن الصدیق المغربی، ص48؛ امتاع الاسماع، مقریزی، 14/481، تا 483؛ الدر المنثور، سیوطی، 4/370 تا 371، سوره الحج؛ تفسیر بغوی، بغوی، 3/400 (ذیل آیه انذار)؛ با تفسیر الثعلبی، ثعلبی، 7/182، (ذیل آیه انذار)؛ مفردات غریب القرآن، راغب اصفهانی، ص518 و 519، (ذیل کلمه ورث) ؛ نظم درر المسطین، زرندی حنفی 94 تا 96، (مناقب امیر المؤمنین علیه السّلام، ذر اخاه النبی صلی الله علیه وآله علیا)؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 2/287( 37- و من کلام له علیه السّلام یجری مجری الخطبة)؛ و 13/210 و 212، (238، ذکر حال رسول الله فی نشوئه)؛ 13/244، (القول فی اسلام ابی بکر ...) و همچنین این مسئله در بابهای مختلف کتاب ینابیع الموده ذکر شده است. «محقق»

سر مبارک رسول الله در سینه امیر المؤمنین علیه السّلام هنگام وفات

و اما این که جناب شیخ فرمودند: در وقت وفات، سر مبارک رسول الله صلی الله علیه وآله به سینه ام المؤمنین عایشه بود به کلی مردود است، برای آن که معارض است با اخبار بسیاری، علاوه بر آن که در نزد عترت و اهل بیت طهارت ثابت و محقق آمده و اجماع علماء شیعه به نحو تواتر آن را نقل نموده اند. در کتب معتبرة اکابر علماء خودتن هم آمده که سر مبارک رسول الله در سینه امیر المؤمنین علیه السّلام هنگام وفات

و اما این که جناب شیخ فرمودند: در وقت وفات، سر مبارک رسول الله صلی الله علیه وآله به سینه ام المؤمنین عایشه بود به کلی مردود است، برای آن که معارض است با اخبار بسیاری، علاوه بر آن که در نزد عترت و اهل بیت طهارت ثابت و محقق آمده و اجماع علماء شیعه به نحو تواتر آن را نقل نموده اند. در کتب معتبرة اکابر علماء خودتن هم آمده که در وقت وفات سر مبارک رسول الله صلی الله علیه وآله در سینه مولانا امیر المؤمنین علیه السّلام بوده و در آن ساعت ابواب علوم را به سینة علی علیه السّلام باز نموده.

شیخ: در کدام کتاب علمای ما چنین مطلبی راذکر نموده اند؟

داعی: خوب است مراجعه نمایید به صفحه 55 جلد چهارم و صفحه392 و 400 جلد ششم کنز العمال(1) در صفحه 51 جزء دوم طبقات(2) محمدبن سعد

ص: 612


1- کنز العمال، متقی هندی، 7/255، ح 18796، کتاب الشمائل من قسم الأفعال، متفرقات الاحادیث التی تتعلق بوفاته صلی الله علیه وآله: متقی هندی این حدیث را نقل کرده است: ... عن علی ان رسول الله صلی الله علیه وآله لما ثقل قال: یا علی ائتنی بطبق اکتب فیه ما لا تضل امتی بعدی فخشیت ان تسبقنی نفسه قلت انی احفظ ذراعا من الصحیفة فکان رأسه بین ذراعی و عضدی فجعل یوصی بالصلاة و الزکاة و ما ملکت ایمانکم. قال: کذالک حتی فاضت نفسه...
2- الطبقات الکبری، ابن سعد، 2/187، ذکر الکتاب الذی أراد رسول الله صلی الله علیه وآله ان یکتبه لأمتی.... ابن سعد حدیث را همانند کنز العمال نقل کرده است. ونیز محمد بن اسماعیل بخاری در ادب المفرد، ص44، ح156، باب حسن الملکه، چنین نقل کرده است: حدثنا نعیم بن یزید قال حدثنا علیّ بن ابی طالب صلوات الله علیه ان النبی صلی الله علیه وآله لما ثقل قال: یا علی ائتنی بطبق اکتب فیه ما لا تضل امتی فخشیتان یسبقنی فقلت: انی لأحفظ من ذراعی الصحیفة و کان رأسه بین ذراعییه و عضدی یوصی بالصلاة و الزکاة و ما ملکت ایمانکم و قال: کذلک حتی فاضت نفسه...

کاتب و صفحه 139 جلد سیم مستدرک حاکم نیشابوری و تلخیص ذهبی و سنن ابن ابی شبیه و کبیر طبرانی و جلد سیم مسند امام احمدحنبل و حلیه الاولیاء حافظ ابو نعیم و کتب معتبره دیگر که همگی به اختلاف الفاظ و مطالب نقل می نمایند از ام المؤمنین ام سلمه و جابر بن عبد الله انصاری و دیگران که در وقت وفات رسول الله صلی الله علیه وآله علی علیه السّلام را طلبید و سر مبارکش در سینه او بود تا روح از بدن شریفش مفارقت نمود.

و از همة این اخبار مهم تر بیان خود امیر المؤمنین علیه السّلام است که در نهج البلاغه و ابن ابی الحدید در صفحه561 جلد دوم شرح نهج البلاغه(1) آورده که ضمن بیانات خود صریحافرموده:

«ولقد قبض رسول الله صلی الله علیه وآله و ان رأسه لعلی صدری و لقد سالت نفسه فی کفّی فامررتها علی وجهی.»

ص: 613


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 10/179، خطبه 190. ابن ابی الحدید می نویسد: ثم ذکر وفاة رسول الله فقال: لقد قبض و ان رأسه لعلی صدری، و لقد سالت نفسه فی کفّی، فأمررتها علی وجهی» یقال: ان رسول الله صلی الله علیه وآله قاء دما یسیرا وقت موته و ان علیاعلیه السّلام مسح بذلک الدم وجهه.

(هر آینه به تحقیق رسول خدا قبض روح شد در حالتی که سر مبارکش روی سینه من قرار داشت و روح آن حضرت در دست من خارج شد و من دستهایم را بر صورتم کشیدم)

ولی ابن ابی الحدید در صفحه 562 جلد دوم ذیل بیان آن حضرت گوید: در حالتی که سر آن حضرت روی سینه ام بود چند قطره خون از آن حضرت جاری شد و علی علیه السّلام به صورت خود مالید.

و نیز در صفحه590 همان جلد(1) ضمن دفن صدیقة کبری علیهاالسّلام است که فرمود خطاب به رسول الله «فلقد سودتک فی ملحودة قبرک و فاضت بین نحری و صدری نفسک».

(هر آینه به تحقیق تو را در خوابگاه قبر تکیه دادم و روح تو مابین گلو و سینة من خارج شد)

و ابن ابی الحدید همین معنی را تصدیق دارد که روح آن حضرت در سینه علی خارج شد.

اینها تمام دلایل متقنه است که خبر عایشه مردود و غیر قابل قبول است؛ چه

ص: 614


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 10/266، خطله 195، (روی عنه انه قاله عند دفن سیده النساء فاطمه علیهاالسّلام). ابن ابی الحدید مطلب را اینگونه نقل می کند: فقال لقد وسدتک فی ملحودة قبرک، ای فی الجهة المشقوقة من قبرک... و فاضت بین نحری و صدری نفسک. شیخ سلیمان حنفی قندوزی نیز در کتاب ینابیع الموده ج1/265، در باب 19 (فی اختصاصه النبی صلی الله علیه وآله) و ج3/436/8 باب 99 نیز روایت را مانند ابن ابی الحدید نقل کرده است. «محقق».

آنکه سابقة عداوت و دشمنی عایشه با مولانا امیر المؤمین علیه السّلام بسیار قوی است که شاید ان شاء الله در لیالی آتیه وقت مناسبی به دستم بیایدبه عرضتان برسانم.

تحقیق در امر وصایت

و از همین احادیث هم کاملا جواب دوم آقای نواب مفهوم می شود که فرمودند: با بودن خلیفه چه احتیاجی به وجود وصی می باشد؛ زیرا اگر انسان عاقل از عادت خارج شود و قدر ی با انصاف در خود احادیث دقت کند، مخصوصا آن احادیثی را که می فرماید: همان خدایی که اوصیاء انبیاء عظام را معین نموده، علی را به وصایت من مقرر داشته. می فهمد مراد، وصیت خصوصی عادی خانوادگی نیست که هر فردی، بشر برای بعد از خود معین می نماید. بلکه مراد همان وصایت به معنای خلافت است که متصرف در جمیع شئون اجتماعی و انفرادی امت باشد که همان وصایت تالی تلو مقام نبوت است(1).

ص: 615


1- درکتب اهل تسنن درادامه حدیث مؤاخاه پیامبرصلی الله علیه وآله بعد از اینکه امام علی را به عنوان برادر خود معرفی فرمودند و مقام منزلت آن حضرت را نسبت به خود ذکر کردند چنین فرمودند: «فقال علی یا رسول الله ذهب روحی وانقطع ظهری حین رأیتک فعلت ما فعلت بأصحابک غیری فان کان من سفطه علی فلک العتبی و الکرامة، فقال: و الذی بعثنی بالحق ما اخرتک الا لنفسی فأنت عندی بمنزلة هارون من موسی و وارثی. فقال یا رسول الله ما ارث منک؟ قال: ما اورثت الانبیاء. قال: و ما اورثت الانبیاء قبلک، قال: کتاب الله و سنة نبیهم و انت معی فی قصری فی الجنة مع فاطمه ابنتی و رفیقی، ثم تلا رسول الله صلی الله علیه وآله الآیة «اخوانا علی سرر متقابلین» الاخلاء فی الله ینظرهم بعضهم الی بعض». (المعجم الکبیر، طبرانی، 5/221، زید بن ابی الاوفی؛ الدر المنثور، سیوطی، 4/371، موده الحج، الثقات، ابن حبان، 1/142) همانطور که خدای تعالی به این حقانیت در قرآن اشاره کرده و می فرماید: ثم اروثنا الکتاب الذین اصطفینا من عبادنا (فاطر/32) البته همانطور که از سیاق روایت به دست می آید منظور وراثت در مسائل معنوی و کتاب و حقایق و این است و الا قانون ارث در نزد خدا عمومی بود. و شامل انبیاءنیز می شود همانطور که خدای متعال در قرآن می فرماید: «و ورث سلیمان داوود» (نمل 16) و همچنین «... فهب لی من لدنک ولیا یرثنی و یرث من آل یعقوب...» (مریم /5و 6) «محقق»

مقام وصایت آن حضرت مورد تصدیق تمام علمای بزرگ خودتان می باشد و انکار این معنی را ننموده اند مگر قلیلی از متعصبین معاندین که انکار همة فضایل آن حضرت را

نموده اند.

چنان چه ابن ابی الحدید در صفحه 26 جلد اول شرح نهج البلاغه(1) (چاپ مصر) گوید:

«فلا ریب عندنا ان علیاعلیه السّلام وصی رسول الله صلی الله علیه وآله و ان خالف فی ذلک من هو منسوب عندنا العناد.»

(شک و شبهه ای نیست در نزد ما که علی علیه السّلام وصی رسول خدا بوده و اگر چه مخالف این معنی، در نزد ما از اهل عناد می باشد)

اشعار بعض از صحابه اشاره به وصیت

آنگاه اشعار بسیاری از اصحاب رسول الله صلی الله علیه وآله نقل نموده که تمام آنها متضمن وصایت آن حضرت می باشد، از جمله دو شعر از عبد الله بن عباس((2)) (حبر امت) است که در شعر اول خودگوید:

ص: 616


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 1/139، خطبه2، و من خطبه ...بعد انصرافه من صفین، شرح عبارت «و فیهم الوصیه و الوراثه».
2- . شرح نهج البلاغه، بن ابی الحدید، 1/150، خطبه 2، (بعد انصرافه من صفین)، ما ورد فی الوصایه من الشعر.

وصی رسول الله من دون اهله

و فارسه ان قیل هل من منازله

و نیز خزیمه بن ثابت ذو الشهادتین نقل نموده که ضمن اشعار خود گوید(1):

وصی رسول الله من دون اهله

و انت علی ما کان من ذاک شاهده

و نیز از جمله اشعار ابو الهیثم بن تیهان صحابی است گوید(2):

ان الوصی امامنا ولینا

برح الخفاء و باحت الاسرار

برای اثبات مرام به همین مقدار اکتفاء می نمایم؛ چنان چه مایلید بقیه اشعار و گفتار را در این باب، مراجعه کنید به آن کتاب تا کشف بیشتری بر شما گردد که گوید: اگر ملامت نمی آورد اوراق بسیاری پر می کردم از اشعاری که ذکر وصیت در او می باشد.

پس معلوم شد وصایت توأم با مقام نبوت که فصل مادون مقام نبوت است، همان مقام خلافت و ریاست عامه الهیة است.

شیخ: چنانچه این اخبار صحیح است چرا درکتب آثار به وصیت نامۀ از رسول خداصلی الله علیه وآله بنام علی کرم الله وجهه بر نمی خوریم مانند وصیت نامۀ ابی بکر و عمر رضی الله عنهما وقت مردن.

داعی: موضوع وصی بودن مولانا امیر المؤمنین و دستوراتی که از خاتم الانبیاء نسبت به مقام ولایت صادر شده بسیار صریح و واضح در کتب معتبرۀ اکابر علماء شیعه از طریق اهل بیت طهارت به طریق تواتر ثبت و ضبط گردیده ولی چون شب اول قرار شد به اخبار یک طرفه استدلال ننمائیم ناچار به بعض از آن

ص: 617


1- همان. 1/146.
2- . همان، 1/144.

اخباری که در کتب معتبره خودتان رسیده و الحال در نظر دارم اشاره می نمایم.

اشاره به دستور وصیت

و اگر بخواهید به تمامی اخبار راجع به وصیت رسول خداصلی الله علیه وآله و دستوراتی که به مولانا امیر المؤمنین داده شده پی ببرید مراجعه نمائید به صفحه 6١ و 63 جلد دوم طبقات ابن سعد و صفحه 54 جلد چهارم کنز العمال(1) متقی و نیز در صفحه ١55 و 393 و 4٠٣ جلد ششم کنز العمال و در صفحه ١64 جلد چهارم مسند امام احمد بن حنبل(2) و در صفحه 59 و١١١ جلد سیم مستدرک حاکم و بالاخره در سنن و دلائل بیهقی و استیعاب ابن عبد البر و کبیر طبرانی(3) وتاریخ ابن مردویه(4) و دیگران از اکابر علماء خودتان که به عبارات مختلفه در ازمنۀ

ص: 618


1- کنز العمال، متقی هندی، 11/610 و 611، ح32955، کتاب الفضائل، باب 3، فضائل علی. متقی هندی حدیث را این گونه نقل می کند: ألا ارضیک یا علی؟ انت أخی و وزیری تقضی دینی و تنجز موعدی و تبرء ذمتی.
2- مسند احمد بن حنبل، 4/164و 165، حدیث حبشی بن جناده. احمد بن حنبل حدیث را این گونه نقل می کند: قال رسول الله صلی الله علیه وآله علی منی و انا منه لا یؤدی عنی الا انا او علیّ.
3- معجم الکبیر، طبرانی، 12/321، احادیث مجاهد عن ابن عمر. طبرانی حدیث را این گونه نقل کرده است: ... قال صلی الله علیه وآله انت اخی و وزیری تقضی دینی و تنجز موعدی و تبرئ ذمتی. و نیز اسکافی در المعیار والموازنه، ص209، بیان اجمالی فی مؤاخات رسول الله صلی الله علیه وآله بین المهاجرین و الانصار، ثم بینه و بین علی صلوات الله علیهما حدیث فوق را نقل کرده است.
4- مناقب ابن مردویه، ص102- 104، ح 107، فصل8. و نیز ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه، 13/228، خطبه 238 (قاصعه)، القول فی اسلام ابی بکر و علی، مناقب ابن مغازلی، ص261، ح309، باب حدیث سد الابواب حدیث را این گونه نقل کرده اند: حدثنا جعفر بن محمد عن ابیه عن نافع مولی ابن عمر قال: قلت لابن عمر: من خیر الناس بعد رسول الله’؟ قال: ما انت و ذلک لا ام لک؟ ثم قال: استغفر الله، خیرهم بعده من کان یحل له ما کان یحل له و یحرم علیه ما کان یحرم علیه، قلت: من هو؟ قال: علی، سد ابواب المسجد و ترک باب علی و قال له: لک فی هذا المسجد مالی و علیک فیه ما علی و انت و ارثی و وصیی، تقضی دینی و تنجز عداتی و تقتل علی سنتی، کذب من زعم انه یبغضک و یحبنی. قاضی ایجی در مواقف ص268، مرصد 4، فی الامامه، مقصد 5، وجه 4. با استفاده از شرح مواقف، جرجانی، 8/368، می نویسد: الرابع قوله علیه السّلام اخی و وزیری و خیر من اترکه بعدی یقضی دینی و ینجز وعدی علیّ بن ابی طالب.

متفاوته دستورات آن حضرت را نقل نموده اند.

که خلاصۀ آن عبارات که مکرر ذکر گردیده اینست که فرمود:

یا علیّ انت اخی و وزیری و تقضی دینی و تنجز و عدی و تبری ذمّتی و انت تغسلنی و تؤدّی دینی و توارینی فی حفرتی.

(یا علی تو برادر و وصی منی که دین مرا اداء و وعدة مرا وفا و ذمه مرا بری می کنی، تو مرا غسل می دهی و دین مرا اداء می کنی و مرا در قبر پنهان می نمایی.)

علاوه بر بیان اخبار صریحه که از این قبیل دستورات به آن حضرت بسیار داده شده - آثار علائم عمل به وصیت است که بنا به امر و دستور وصیت مولانا امیر المؤمنین علی علیه السّلام آن حضرت را غسل داده و کفن نموده و در حجره خود دفن نموده است و پانصد هزار درهم دین آن حضرت را اداء نموده چنانچه عبد الرزاق در جامع خود نقل نموده.

ص: 619

شیخ: روی قاعده و دستور قرآن که می فرماید: کتب علیکم اذا حضر احدکم الموت ان ترک خیرا الوصیّة للوالدین و الاقربین بالمعروف حقّا علی المتّقین.

(دستور داده شد که چون یکی از شما را مرگ فرا رسد اگر دارای متاع دنیوی است وصیت کند برای پدر و مادر و خویشان به چیزی شایسته عدل این کار سزاوار مقام پرهیزکاران است (آیه 176 سوره بقره))

لازم بود در وقت وفات وصیت بنماید و وصی خود را معین کند پس چرا در آن موقع که آثار موت را مشاهده نمود رسول خداصلی الله علیه وآله وصیت ننمود هم چنانکه ابوبکر و عمر رضی الله عنهما وصیت نمودند.

داعی: اولا مراد از اذا حضر احدکم الموت معاینه موت و مرگ نیست، یعنی لحظات آخر زندگی نمی باشد؛ زیرا در آن حالت کمتر کسی است که به هوش باشد و بتواند به وظایف خود با شعور کامل عمل نماید. پس مراد اسباب و آثار و علامات مرگ است از پیری و ضعف بدن و مرض و غیره.

ثانیا این بیان شما تأثر درونیم را تازه نموده و مصیبت بزرگی را به یادم آورد که هرگز فراموش شدنی نیست و آن مصیبت بزرگ این است که جدّ امجد بزرگوارم رسول الله صلی الله علیه وآله با آن همه تأکیدات بلیغه که در تعقیب آیات قرآن مجید برای وصیت نمود، تا آنجا که فرمود:

من مات بغیر وصیّة مات میتة جاهلیّة(1).

ص: 620


1- صحیح مسلم، 3/1250، ح4، کتاب الوصیه، مسلم حدیث را این گونه نقل می کند: «عن سالم عن ابیه انه سمع رسول الله صلی الله علیه وآله قال: ما حق امرئ مسلم له شیء یوصی فیه یبیت ثلاث لیلا الا و وصیته عنده مکتوبة» قال عبد اللن بن عمر: ما مرت علی لیلة منذ سمعت رسول الله صلی الله علیه وآله قال ذلک الا و عندی وصیتی... احمد در کتاب مسند خود روایت دیگری در اهمیت این مسئله از ابن عمر چینین بیان کرده است: «حق علی کل مسلم ان یبیت لیلتین و له ما یوصی یه الا و وصیته مکتوبة عنده» مسند احمد، 2/10، مسند عبد الله بن عمر). «محقق»

(کسی که بدون وصیت بمیرد مرده است به مردن اهل جاهلیت.)

تا فردی از امت او بی وصیت نمیرد مبادا بعد از مردن در بازماندگان آنها تولید نزاع گردد.

نوبت که به خود آن بزرگوار رسید با آنکه در مدت بیست و سه سال پیوسته وصیتهای خود را تحت نظامنامه مرتب به یگانه وصی با عظمتی که خداوند متعال برای آن بزرگوار معین نموده گوشزد و مورد عنایت قرار داده بود.

در مرض موت هم خواست آنچه در آن مدت گفته تکمیل نماید تا با آن وسیله جلو ضلالت و گمراهی و جنگ و نزاع و دودستگی امت را بگیرد. متأسفانه بازیگران سیاسی مانع شدند و نگذاردند وظیفه شرعی إلهی خود را عملی نماید تا مستمسکی برای شما گردد. امشب بفرمائید چرا آن حضرت در مرض موت وصیت ننمود؟!

اطاعت امر پیغمبر واجب است

شیخ: گمان می کنم این بیان شما حقیقت نداشته باشد زیرا عقل باور نمی کند که کسی قدرت ممانعت از رسول خداصلی الله علیه وآله داشته، چه آنکه صریح قرآن کریم است:

ص: 621

{وَ مٰا آتٰاکمُ اَلرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مٰا نَهٰاکمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا} (حشر/7)

(آنچه رسول حق دستور دهد شما را بگیرید و هر چه نهی کند شما را از آن پس واگذارید)

و در آیات متعدده أمر به اطاعت أوامر آن حضرت نموده که: {أَطِیعُوا اَللّٰهَ وَ أَطِیعُوا اَلرَّسُولَ}(1)بدیهی است سرپیچی از اطاعت امر رسول خدا صلی الله علیه وآله کفر است هرگز صحابه و بستگان آن حضرت چنین عملی را نمی نمودند که مانع وصیت آن حضرت گردند. ممکن است از اخبار مجعوله باشد که به دست ملحدین برای بی اعتنا نشان دادن امت به أمر آن حضرت انتشار یافته است.

منع شدن پیغمبرصلی الله علیه وآله از وصیت

داعی: تمنّا می کنم عمدا سهو نفرمائید، ازاخبار مجعوله نیست بلکه از اخبار صحیحه مسلّمه است که عموم فرق مسلمین اتفاق بر صحت آن دارند حتّی شیخین بخاری و مسلم هم با همه احتیاط کاری که در نقل اخبار داشتند که مبادا خبری نقل نمایند که مورد توجه و استشهاد مخالفین­شان قرار گیرد در صحیحین خود این قضیّۀ مؤلمه را نقل نموده اند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله عند الموت فرمود دوات و کاغذ بیاورید تا برای شما بنویسم چیزی که هرگز گمراه نشوید.

عدّه ای از حضار مجلس به اغوای یک نفر (مرد سیاسی) مانع شدند، به قسمی داد و فریاد نمودند که دل آن حضرت شکست و با تغیّر آنها را از اطراف بستر

ص: 622


1- در آیات زیادی به اطاعت خدای تعالی و رسول خدا صلی الله علیه وآله دستور داده شده که به بعضی از آنها اشاره می کنیم: آل عمران/32؛ نساء /59؛ انفال/20؛ نور/54؛ محمد/ 33. «محقق»

خود خارج ساخت.

شیخ: من که نمی توانم باور کنم این مطلب را کدام کَس می توانسته چنین جرأتی بکار برد که در مقابل گفته رسول خداصلی الله علیه وآله ایستادگی نماید و حال آنکه اگر یک فرد مسلمان عادی بخواهد وصیت نماید مانع آن نمی گردند تا چه رسد به رسول خدا که اطاعتش واجب و تمرّد و مخالفتش کفرآور است! چه آنکه وصیت بزرگان اسباب هدایت است، احدی ممانعت نمی نماید- چنانچه خلیفه ابو بکر و خلیفه عمر رضی الله عنهما وصیت نمودند و احدی ممانعت ننمود. باز عرض می کنم که حقیر نمی توانم زیر بار چنین خبری بروم.

داعی: حق دارید باور نکنید. نه، شما تعجب می نمائید بلکه هر مسلمانی! بالاتر بگویم هر شنونده ای از هر قوم و ملت از این قضیّه در حیرت است که چگونه پیغمبر مطاعی در أیام آخر عمر بخواهد وصیتی بنماید که هدف و مقصدش جلوگیری از اضلال امت و نشان دادن راه سعادت به آنها باشد، او را مانع شوند - ولی چه می توان گفت که این عمل واقع شده باعث زیادتی غم و مصیبت مسلمانان گردیده.

گریستن ابن عباس از مانع شدن پیغمبر از وصیت

این تأسف نه برای من و شما است بلکه اصحاب آن حضرت در این مصیبت مولمه گریه ها نمودند. چنانچه بخاری(1) و مسلم(2) و دیگران از أکابر علماء

ص: 623


1- صحیح بخاری، 4/531، ح1335، کتاب الجزیه، باب اخراج الیهود من جزیره العرب. بخاری حدیث را این گونه نقل می کند: «سعید بن جبیر قال: سمع ابن عباس رضی الله عنه یقول: یوم الخمیس و ما الخمیس؟ ثم بکی حتی بل دمعه الحصی. قلت: یا ابن عباس ما یوم الخمیس؟ قال: اشتد برسول الله صلی الله علیه وآله وجعه فقال: ائتونی بکتف اکتب لکم کتابا لا تضلوا بعده ابدا فتنازعوا و لا ینبغی عند نبی تنازع. فقالوا: ما له اهجر استفهموه. فقال: ذرونی فالذی انا فیه خیر مما تدعونی الیه فاجرهم بثالث قال: اخرجوا المشرکین من جزیرة العرب واجیزو الوفد بنحو ما کنت اجیزهم و الثالثة خیر اما ان سکت عنهاو اما ان قالهما فنسیتها.
2- صحیح مسلم، 3/1259، ح21، کتاب الوصیه، باب ترک الوصیه لمن لیس له شیء یوصی فیه. مسلم حدیث را این گونه نقل می کند: «عن ابن عباس انه قال: یوم الخمیس و ما یوم الخمیس! ثم جعل تسیل دموعه حتی رأیت علی خدّیه کانها نظام اللؤلؤ قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله ائتونی بالکتف و الدواة اکتب لکم کتابا لن تضلوا بعده ابداً، فقالوا ان رسول الله یهجر.

خودتان روایت نموده اند که عبد الله بن عبّاس (حبر امت) پیوسته اشک می ریخت و می گفت: «یوم الخمیس ما یوم الخمیس» و آن قدر گریه می کرد که زمین از اشک چشم او تر می شد.

سؤال نمودند چه چیز واقع شد در روز پنجشنبه که یاد آن روز تو را به گریه می آورد؟ می فرمود چون مرض بر رسول خدا مستولی شد أمر فرمود دوات و کتفی بیاورید تا بنویسم برای شما کتابی که هرگز گمراه نشوید. بعض از حضّار مجلس مانع شدند به علاوه گفتند محمّدصلی الله علیه وآله هذیان می گوید آن روز یوم الخمیس بود که هرگز فراموش نخواهد شد چه آن که گذشته از اینکه مانع شدند و نگذاردند آن حضرت وصیت بنماید بلکه زخم زبان هم زدند!

شیخ: چه کس ممانعت از وصیت نمودن رسول خدا نمود؟

داعی: خلیفه ثانی عمر بن الخطاب بود که مانع از وصیت آن حضرت گردید.

ص: 624

شیخ: خیلی ممنون شدم که زود خیالم را راحت نمودید، چون که از این بیانات خیلی ناراحت بودم و بر دلم گذشته بود که بگویم این قبیل اخبار از مجعولات عوام شیعه است ولی به ملاحظه جنابعالی از بیان آن خودداری می نمودم اینک آنچه در دل دارم ظاهر می نمایم و به جناب عالی توصیه می کنم که به این نوع مجعولات ترتیب اثر ندهید.

داعی: داعی هم به شما توصیه می کنم فکر نکرده نفی و اثبات ننمائید که از کشف حقیقت متأثر شوید، از جمله در همین موضوع هم عجله نمودید و بدون فکر روی عادت دیرینه و بدبینی بما نسبت جعل به شیعیان پاک دادید و حال آنکه مکرّر عرض کردم که ما شیعیان احتیاجی به جعل نداریم زیرا در کتابهای خودتان آن قدر دلائل له ما و بر اثبات عقیده ما موجود است که حساب ندارد.

در منابع حدیث منع وصیت

و در همین موضوع مورد بحث هم اگر به کتب معتبره علماء خودتان مراجعه نمائید می بینید که اکابر علماء خودتان این قضیه را نقل نموده اند از قبیل بخاری(1)

ص: 625


1- بخاری این جریان را در شش قسمت از کتاب صحیح خود مجموعا در هفت روایت بیان کرده: 1- کتاب العلم- باب کتابه العلم(ج1ص36-37). حدثنا یحیی بن سلیمان قال: حدثنی ابن وهب قال: اخبرنی یونس عن ابن شهاب عن عبید الله بن عبد الله عن ابن عباس قال لما اشتد بالنبی صلی الله علیه وآله وجعه قال: ائتونی بکتاب اکتب لکم کتابا لا تضلوا بعده قال عمر: ان النبی صلی الله علیه وآله غلبه الوجع و عندنا کتاب الله حسبنا فاختلفوا و کثر اللط قال: قوموا عنی و لا ینبغی عندی التنازع فخرج ابن عباس قول ان الرزیة کل الرزیئة ما حال بین رسول الله صلی الله علیه وآله و بین کتابه. 2- باب جوائز الوفد باب هل یستشفع الی اهل الذمه و معاملتهم (ج4- ص31) حدثنا قبیصة حدثنا ابن عیینة عن سلیمان الأحول عن سعید بن جبیر عن ابن عباس رضی الله عنهما انه قال: یوم الخمیس و ما یوم الخمیس، ثم بکی حتی خضب دمعه الحصباء فقال:اشتد برسول الله صلی الله علیه وآله و جعه یوم الخمیس فقال: ائتونی بکتاب اکتب لکم کتابا لن تضلوا بعده ابدا فتنازعوا و لا ینبغی عند نبی تنازع فقالوا: هجر رسول الله صلی الله علیه وآله و قال دعونی فالذی انا فیه خیر مما تدعونی الیه و اوصی عند موته بثلاث اخرجوا المشرکین من جزیرة العرب و اجیزوا الوف بنحو ما کنت اجیزهم و نسیت الثالثة و قال یعقوب بن محمد سالت المغیرة بن عبد الرحمن عن جزیرة العرب فقال: مکة و المدنة والیمامة والیمن و قال یعقوب و العرج اول تهامة. 3- باب الجزیة والموادعة مع اهل اذمة و الحرب و قول الله تعالی: قاتلوا الذین ...- باب اخراج الیهودمن جزیرة العرب( ج4ص65-66) حدثنا محمد حدثنا ابن عیینة عن سلیمان بن ابی مسلم الأحول سمع سعیدنب جبیر سمع ابن عباس رضی الله عنهما یقول یوم الخمیس و ما یوم الخمیس ثم بکی حتی بل دمعه الحصی قلت: یا ابن عباس ما یوم الخمیس؟ قال اشتد برسول الله صلی الله علیه وآله و سلم وجعه فقال: ائتونی بکتف اتب لکم کتابا لا تضلوا بعدها ابدا فتنازعوا و لا ینبغی عند نبی تنازع فقالوا ما له أهجر استفهموه. فقال: ذرونی فالذی انا فیه خیر ممکا تدعونی الیه فأمرهم بثلاث. قال: اخرجوا المشرین من جزیرة العرب و اجیزوا الوفد بنحو ا کنت اجیزهم و الثالثة اما ان سکت عنها و اما ان قالها فنسیتها. قال سفیان: هذا قول سلیمان هذا من قول سلیمان. 4- باب مرض النبی صلی الله علیه وآله و وفاته و قول الله تعالی انک میت و انهم میتون ثم انکم یول القیامة عند ربکم تختصمون. (ج5- ص137-138) حدثنا قتیبة حدثنا سفیان عن سلیمان الأحول عن سعید بن جبیر قال: قال ابن عباس: یوم الخمیس و ما یوم الخمیس؟ اشتد برسول الله صلی الله علیه وآله وجعه فقال: ائتونی اکتب لکم کتابا لن تضلوا بعده ابدا فتنازعوا و لا ینبغی عند نبی تنازع فقالوا ما شأنه؟ أهجر استفهموه. فذهبوا یردون علیه. فقال: دعونی فالذی انا فیه خیر مما تدعونی الیه و اوصاهم بثلاث قال: اخرجوا المشرکین من جزیرة العرب و اجیزوا الوفد بنحو ماکنت اجیزهم و سکت عن الثالثة او قال او قال فنسیتها. و در ادامه آن: حدثنا علی بن عبد الله حدثنا عبد الرزاق اخبرنا معمر عن الزهری عند عبید الله بن عبد الله بن عتبة عن ابن عباس رضی الله عنهما قال: لما حضر رسول الله صلی الله علیه وآله فی البیت رجال فقال النبی صلی الله علیه وآله هلموا اکتب لکم کتابا لا تضلوا بعده فقال بعضهم ان رسول الله صلی الله علیه وآله قد غلبه الوجع و عندکم القرآن حسبنا کتاب الله فاختلف اهل البیت و اختصموا فمنهم من یقول قربوا یکتب لکم کتابا لا تضلوا بعده و منهم من یول غیر ذلک فلما اکثروا اللغو و الاختلاف قال رسول الله صلی الله علیه وآله قوموا* قال عبید الله فکان یقول ابن عباس ان الرزیة کل الرزیة ما حال بین رسول الله صلی الله علیه وآله و بین ان یکتب لهم ذلک الکتاب لاختلافهم و لغطهم. 6- کتاب المرضی و الطب- باب قول المریض قوموا عنی (ج 7-ص9) حدثنا ابراهیم بن موسی حدثنا هشام عن معمر و حدثنی عبد الله بن محمد حدثنا عبد الرزاق اخبرنا معمر عن الزهری عن عبید الله بن عبد الله عن ابن عباس رضی الله عنهما قال: لما حضر رسول الله صلی الله علیه وآله و فی البیت رجال فیهم عمر بن الخطاب قال النبی صلی الله علیه وآله هلم اکتب لکم کتابا لا تضلوا بعده فقال عمر: ان النبی صلی الله علیه وآله قد غلب علیه الوجع و عندکم القرآن حسبنا کتاب الله فاختلف اهل البیت فاختصموا منهم من یقول قربوا یکتب لکم کالنبی صلی الله علیه وآله کتابا لن تضلوا بعده و منهم من یقول ما قال عمر فلما اکثروا اللغو و الاختلاف عند النبی صلی الله علیه وآله قال رسول الله صلی الله علیه وآله قوموا! قال عبید الله و کان ابن عباس یقول ان الرزیة کل الرزیة ما حال بین رسول الله صلی الله علیه وآله و بین ان یکتب لهم ذلک الکتاب من اختلافهم و لغطهم. 7- کتاب الاعتصام بالکتاب و السنة، باب کراهیة الخلاف (ج8-ص161) حدثنا ابراهیم بن موسی اخبرنا هشام عن معمر عن الزهری عن عبید الله بن عبد الله بن عبد الله عن ابن عباس قال: لما حضر النبی صلی الله علیه وآله قال: و فی البیت رجال فیهم عمر بن الخطاب قال: هلم اکتب لکم کتابا لن تضلوا بعده. قال عمر: ان النبی صلی الله علیه وآله غلبه الوجع و عندکم القرآن فحسبنا کتالب الله و اختلف اهل البیت و اختصموا فمنهم من یقول: قربوا یکتب لکم رسول الله صلی الله علیه وآله کتابا لن تضلوا بعده و منهم من یقول ما قال عمر فلما اکثروا اللغط و الاختلاف عند النبی صلی الله علیه وآله قال قوموا عنی علیه السّلام قال عبید الله فکان ابن عباس یقول ان الرزیة کل الرزیة ما حال بین رسول الله صلی الله علیه وآله و بین ان یکتب لهم ذلک الکتاب من اختلافهم و لغطهم. «محقق»

ص: 626

در صفحه ١١٨ جلد دوم صحیح و مسلم(1) در آخر کتاب

وصیت و حمیدی در

ص: 627


1- صحیح مسلم، 3/1259، ح21-22، کتاب الوصیه، باب ترک الوصیه لمن لیس له شئ یوصی فیه. مسلم این روایات را به این صورت نقل کرده است: حدثنا سعید بن منصور و قتیبة بن سعید و ابوبکر بن ابی شیبة و عمرو الناقد (و اللفظ لسعید) قالوا: حدثنا سفیان عن سلیمان الأحول عن سعید بن جبیر قال: قال ابن عباس: یوم الخمیس و ما یوم الخمیس؟ ثم بکی حتی بل دمعه الحصی. فقلت: یا ابن عباس و مما یوم الخمیس؟ قال: اشتد برسول الله صلی الله علیه وآله وجعه فقال: ائتونی اکتب لکم کتال لا تضلوا بعدی فتنازعوا و ما ینبغی عند نبی تنازع و قالوا ما شأنه أهجر استفهموه. قال: دعونی فالذی انا فیه خیر اوصیکم بثلاث اخرجوا المشکین من جزیرة العرب و اجیزوا الوفد بنحو ما کنت اجیزهم. قال: و سکت عن الثالثة او قالها فانسیتها. قال ابو اسحاق حدثنا الحسن بن بشر قال: حدثنا سفیان بهذا الحدیث حدثنا اسحاق بن ابراهیم اخبرنا وکیع عن مالک بن مغول عن طلحة بن مصرف عن سعید بن جبیر عن ابن عباس انه قال: یوم الخمیس و ما یوم الخمیس ثم جعل تسیل دموعه حتی رأیت علی خدیه کانها نظام اللؤلؤ قال: قال رسول لاله صلی الله علیه وآله ائتونی بالکتف و الدواة (او اللوح و الدواة) اکتب لکم کتابا لن تضلوا بعده ابدا فقالوا: ان رسول الله صلی الله علیه وآله یهجر. و حدثنی محمد بن رافع و عبد بن حمید قال: عبد اخبرنا و قال ابن رافع حدثنا عبد الرازق اخبرن معتمر عن الزهری عن عبید الله بن عبد الله بن عتبة عن ابن عباس قال: لما حضر رسول الله صلی الله علیه وآله و فی البیت رجال فیهم عمر بن الخطاب فقال النبی صلی الله علیه وآله هلم اکتب لکم کتابا لا تضلون بعده. فقال عمر ان رسول الله صلی الله علیه وآله قد غلب علیه الوجع و عندکم القرآن حسبنا کتاب الله فاختلف اهل البیت فاختصموا فمنهم من یقول قربوا یکتب لکم رسول الله صلی الله علیه وآله کتابا لن تضلوا بعده. و منهم من یقول ما قال عمر فلما اکثروا اللغو و الاختلاف عند رسول الله صلی الله علیه وآله قال رسول الله’: «قوموا» قال عبید الله فکان ابن عباس یقول: ان الرزیة کل الرزیة ما حال بین رسول الله صلی الله علیه وآله و بین ان یکتب لهم ذلک الکتاب من اخلافهم و لغطهم. «محقق»

جمع بین الصحیحین(1) و امام احمد حنبل در صفحه ٢٢٢ جلد اول مسند(2) و ابن ابی الحدید در صفحه 56٣ جلد دوم شرح نهج البلاغه(3) و کرمانی در شرح

ص: 628


1- جمع بین الصحیحین، حمیدی 2/9، ح980، سم 3، شماره 75 مسند عبد الله بن عباس. حمیدی این گونه نقل می کند: «عن ابن عباس قال: لما حضر رسول الله صلی الله علیه وآله و فی البیت رجال فیهم عمر بن الخطاب قال النبی صلی الله علیه وآله هلموا اکتب لکم کتابا لن تضلوا بعده. فقال عمر و فی روایة فقال بعضهم رسول الله صلی الله علیه وآله قد غلب علیها الوجع و عندکم القرآن حسبکم کتاب الله فاختلف اهل البیت و اختصموا فمنهم من یقول قربوا یکتب لکم رسول الله صلی الله علیه وآله و منهم من یقول ما قال عمر...
2- مسند احمد بن حنبل، 1/325، مسند عبد الله بن عباس. احمد حنبل حدیث را همانند حمیدی نقل می کند.
3- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 2/55، خطبه 26، (و من خطبه له علیه السّلام ان الله تعالی بعث محمدا نذیرا للعالمین)، حدیث السقیفه و نیز در جلد 6/51، کلمه 66، ( و من کلام له علیه السّلام فی معنی الأنصار) ذکر امر فاطمه مع ابی بکر و در جلد 11/49، کلمه 203، (و من کلام له علیه السّلام و قد سأله سائل عن أحادیث البدع... (فصل فیما وضع الشیعه و البکریه من الأحادیث).

صحیح(1)

وصیت و حمیدی در جمع بین الصحیحین(2) و امام احمد حنبل در صفحه ٢٢٢ جلد اول مسند(3) و ابن ابی الحدید در صفحه 56٣ جلد دوم شرح نهج البلاغه(4) و کرمانی در شرح صحیح(5)

بخاری و نووی در شرح صحیح مسلم(6) و ابن حجر در صواعق و قاضی أبو علی و قاضی روزبهان و قاضی عیاض(7) و امام غزالی(8) و قطب الدین شافعی و محمّد بن عبد الکریم شهرستانی(9) و ابن اثیر(10) و حافظ ابو نعیم اصفهانی(11) و سبط ابن جوزی(12) بالاخره عموم علمای شما وقوع قضیۀ مولمه را تصدیق نموده اند که بعد از مراجعت از حجه الوداع رسول اکرم صلی الله علیه وآله مریض شده جمعی از اصحاب به عیادت آن حضرت رفتند. فرمود:

«ایتونی بدوات و بیاض لاکتب لکم کتابا لن تضلّوا بعدی.»

(دوات و سفیدی برای من بیاورید تا برا شما بنویسم کتابی که بعد از من گمراه نشوید.)

امام غزّالی در مقاله چهارم سرّ العالمین(13) که سبط ابن جوزی هم در صفحه

ص: 629


1- شرح صحیح بخاری، کرمانی، 2/126-127، کتاب العلم، باب کتابه العلم. و در جلد 20/196-197، ح5218، کتاب المرضی، باب قول المریض قوموا عنی، در جلد 25/87-88، ح 6918، کتاب الاعتصام، باب کراهیه الخلاف.
2- جمع بین الصحیحین، حمیدی 2/9، ح980، سم 3، شماره 75 مسند عبد الله بن عباس. حمیدی این گونه نقل می کند: «عن ابن عباس قال: لما حضر رسول الله صلی الله علیه وآله و فی البیت رجال فیهم عمر بن الخطاب قال النبی صلی الله علیه وآله هلموا اکتب لکم کتابا لن تضلوا بعده. فقال عمر و فی روایة فقال بعضهم رسول الله صلی الله علیه وآله قد غلب علیها الوجع و عندکم القرآن حسبکم کتاب الله فاختلف اهل البیت و اختصموا فمنهم من یقول قربوا یکتب لکم رسول الله صلی الله علیه وآله و منهم من یقول ما قال عمر...
3- . مسند احمد بن حنبل، 1/325، مسند عبد الله بن عباس. احمد حنبل حدیث را همانند حمیدی نقل می کند.
4- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 2/55، خطبه 26، (و من خطبه له علیه السّلام ان الله تعالی بعث محمدا نذیرا للعالمین)، حدیث السقیفه و نیز در جلد 6/51، کلمه 66، ( و من کلام له علیه السّلام فی معنی الأنصار) ذکر امر فاطمه مع ابی بکر و در جلد 11/49، کلمه 203، (و من کلام له علیه السّلام و قد سأله سائل عن أحادیث البدع... (فصل فیما وضع الشیعه و البکریه من الأحادیث).
5- شرح صحیح بخاری، کرمانی، 2/126-127، کتاب العلم، باب کتابه العلم. و در جلد 20/196-197، ح5218، کتاب المرضی، باب قول المریض قوموا عنی، در جلد 25/87-88، ح 6918، کتاب الاعتصام، باب کراهیه الخلاف.
6- شرح صحیح مسلم، نووی، 11/89، کتاب الوصیه، باب ترک الوصیه، لمن لیس له شیء یوصی فیه.
7- الشفاء، قاضی عیاضی، 2/192، قسم 3، باب 2.
8- سر العالمین، ابو حامد غزالی، ص21، باب فی المقاله الرابعه.
9- ملل والنحل، شهرستانی، 1/29، مقدمه 4.
10- الکامل، ابن اثیر، 2/320، حوادث سال11، ذکر مرض رسول الله صلی الله علیه وآله و وفاته.
11- حلیه الاولیاء، ابو نعیم اصفهانی، 5/25، رقم 285، شرح حال طلحه بن مصرف.
12- تذکره الخواص، سبط ابن الجوزی، ص65، باب 4 فی ذکر خلافته علیه السّلام.
13- سر العالمین، امام غزالی، ص21، مقاله 4. و نیز ابن حجر عسقلانی، در فتح الباری، 1/208، ح114، کتاب العلم باب کتابه العلم. عبد الرزاق صنعانی در المصنف، 5/438، ح9757، کتاب المغازی، باب بدء مرض رسول الله صلی الله علیه وآله و در جلد 10/361، ح19371، کتاب اهل الکتابین، باب اجلاء الیهود من المدینه. نسائی در سنن الکبری، 3/433، ح5852، کتاب العلم، باب کتابه العلم، ابن اثیر در البدایه و النهایه، 5/271، حوادث سال 11 هجری، قصه سقیفه بنی ساعده، اعتراف سعد بن عباده بصحه ما قاله الصدیق یوم السقیفه... برهان الدین حلبی در سیره الحلبیه، 3/344، باب یذکر فیه مده مرضه و ما وقع فهی و وفاته صلی الله علیه وآله ... ابن اثیر در جامع الاصول، 11/387، ح 8497، حرف المیم، کتاب 5 فی الموت، باب 1 فصل 1، ابن سعد در طبقات الکبری، 2/187و 188، ذکر الکتاب الذی أراد رسول الله صلی الله علیه وآله ان یکتبه لأمته فی مرضه الذی مات فیه حدیث را با اختلاف در الفاظ نقل می کنند. متقی هندی در کنز العمال، 7/243، ح18771، کتاب الشمائل من قسم الأفعال، باب متفرقات الأحادیث التی تتعلق بوفاته، چنین نقل می کند: عن عمر بن الخطاب قال: کنا عند النبی صلی الله علیه وآله و بیننا و بین النساء حجاب فقال رسول الله صلی الله علیه وآله اغسلونی بسبع قرب و أتونی بصحیفة و دوات أکتب لکم کتابا لن تضلوا بعده أبدا. فقالت النسوة: ائتوا رسول الله صلی الله علیه وآله بحاجته، قال عمر: فقلت: استکتن فانکنَّ صواحبه اذا مرض عصرتن اعینکن و اذا صح اخذتن بعنقه- فقال رسول الله هن خیر منکم.

٣6تذکره از او نقل نموده و بعض دیگر از رجال علماء شما چنین آورده اند که فرمود دوات و سفیدی بیاورید «لازیل عنکم اشکال الامر و اذکر لکم من المستحق لها بعدی» (تا زائل کنم از شما اشکال امر را و یاد کنم برای شما کسی را که مستحق تر است به امر بعد از من یعنی امر خلافت)

و در بعض اخبار دارد که فرمود:

«لا کتب لکم کتابا لا تختلفون فیه بعدی»

(بنویسم برا شما کتابی که اختلاف پیدا نکنیم در او بعد از من.)

فقال عمر دعوا الرجل فانه لیهجر!؟ حسبنا کتاب الله.

(پس عمر گفت: واگذارید این مرد را (یعنی رسول الله را) زیرا او هزیان

ص: 630

می گوید. کتاب خدا ما را بس است.)

أصحاب حاضر در مجلس دو دسته شدند بعضی طرفدار عمر یعنی گفتار او را تقویت نمودند جمعی طرفدار رسول اکرم صلی الله علیه وآله به قسمی بهم ریختند و داد فریاد بلند شد که آن حضرت (مجسّمۀ خلق عظیم) متغیّر شد فرمود: «قوموا عنی و لا ینبغی عندی التنازع» برخیزید از پیش من زیرا سزاوار نیست نزد من جنگ و نزاع.

این اول فتنه و فسادی بود که در میان مسلمانان در حضور خود پیغمبر بعد از بیست و سه سال زحمات طاقت فرسای آن حضرت واقع شد و سبب این فتنه و دودستگی خلیفه عمر شد که به گفتار خود تخم نفاق و اختلاف کلمه را

پاشید و ایجاد دودستگی نمود! که تا امشب آمده، ما و شما برادران مسلمان را به عنوان دودستگی مقابل هم قرار داده است!

شیخ: از مثل شما شخص مؤدّب اخلاقی انتظار چنین جرأت و جسارتی نمی رفت که به مقام بزرگ خلیفه چنین نسبتی بدهید.

داعی: شما را به خدا حبّ و بغض را کنار بگذارید و چشم بدبینی را ببندید و از روی انصاف بگوئید آیا جرأت و جسارت را داعی نمودم که در مقابل انکار شما نقل وقایع تاریخی مندرجه در کتب خودتان را نمودم یا خلیفه عمر که به ساحت قدس خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله منتها درجۀ جسارت را نمود که علاوه بر منع نمودن از وصیت و ایجاد فتنه و فساد و داد و فریاد بالای سر بیماری مانند رسول الله صلی الله علیه وآله دشنام حضوری بدهد و بگوید این مرد هذیان می گوید چه خوش گوید شاعر عرب مناسب این مقام:

ص: 631

أ تبصر فی العین منّی القذی

و فی عینک الجذع لا تبصر

(آیا در گوشة چشم من ذره خاشاک رامی بینی ولی در چشم خودت شاخة خرما را نمی بینی؟ (کنایه از این که پیوسته عیبهای کوچک مرا می بینی و اشکال می نمایی ولی عیبهای بزرگ خودت را نمی بینی)

آیا خداوند متعال در آیه40 سوره 33(احزاب) نمی فرماید:

{مٰا کٰانَ مُحَمَّدٌ أَبٰا أَحَدٍ مِنْ رِجٰالِکُمْ وَ لٰکِنْ رَسُولَ اَللّٰهِ وَ خٰاتَمَ اَلنَّبِیِّینَ}

(محمدصلی الله علیه وآله پدر هیچ یک از مردان شما (زید یا عمرو) نیست و لیکن رسول الله و خاتم انبیاء می باشد (کنایه است به این که همیشه باید آن حضرت را با ادب و احترام یاد نمود. رسول الله و خاتم النبیین خواند (نه مردک به آن حضرت اشاره نماید))

یعنی آن حضرت را به نام نخوانید بلکه رسول الله بگوئید آن وقت عمر بدون رعایت ادب و دستور الهی به نام هم نخواند بلکه به عبارت این مرد اشاره به آن حضرت نمود! شما را به خدا انصاف دهید جسارت را من کردم یاخلیفه!

شیخ: از کجا معلوم است که هجر به معنای هذیان باشد تا احتمال جسارت و سوء ادب رود؟

تعصب آدمی را کور و کر می کند

داعی: جمیع اهل لغت و تفسیر و مخصوصا اکابر علماء خودتان از قبیل ابن اثیر در جامع الاصول(1) و ابن حجر در شرح صحیح بخاری(2) و صاحب

ص: 632


1- جامع الاصول، ابن اثیر، 11/388، ح8497، حرف المیم: باب 5 فی الموت باب 1 فصل1. ابن اثیر حدیث را این گونه نقل می کند: و فی اخری قال: قال ابن عباس یوم االخمیس و ما یوم الخمیس؟ اشتد برسول الله صلی الله علیه وآله وجعه، فقال: ائتونی بکتف اکتب لکم کتابا لا تضلوا بعده ابدا: فتنازعوا (و لا ینبغی عند نبی تنازع) فقالوا ما شأنه؟ هجر؟ استفهموه فذهبو یردون علیه فقال: ذرونی، دعونی، فالذی انا فیه خیر مما تدعوننی الیه...
2- فتح الباری، ابن حجر عسقلانی، 8/132و 133، ح4432، کتاب المغازی، باب مرض النبی صلی الله علیه وآله و فاته. ابن حجر می نویسد: «فقالوا ما شأنه؟أهجر بهمزة، لجمیع رواة البخاری و فی الروایة فی ا لجهاد بلفظ فقالوا هجر بغیر همزة و وقع للکشمینی هناک فقالوا: هجر رسول الله صلی الله علیه وآله اعاد هجر مرتین قال عیاض. معنی أهجر أفحش یقال هجر الرجل اذا هذی و اهجر اذا أفحش... و نیز در لسان العرب، ابن منظور، 15/33، در لغت هجر، چنین می گوید: هجر به فی النوم، یهجر هجراً: حلم و هذی و فی التنزیل العزیز: {مستکبرین به سامرا تهجرون}... و تهجرون، تهذون.

الصحاح(1) و دیگران همه گفته اند هجر به معنای هذیان است. آقای من آدمی باید برهنه شود از لباس تعصّب و عناد تا حقایق را واضح و آشکار ببیند نه دفاع بیجا بنماید.

آیا نسبت به پیغمبری که قرآن مجید دستور می دهد که او را رسول الله و خاتم النبیّین بخوانید کسی عمدا بگوید ان الرجل لیهجر مقام آن حضرت را آن

ص: 633


1- سنن الکبری، نسائی، 3/434، ح5854، کتاب العلم، باب کتابه العلم. نسائی حدیث را با اندک اختلاف در الفاظ همانند ابن اثیر نقل می کند. نووی، شرح صحیح مسلم، نووی، 11/92 و 93، کتاب الوصیه، باب ترک الوصیه لمن لیس له شیء وصی فیه می نویسد: «قال القاضی عیاض و قوله: أهجر رسول الله صلی الله علیه وآله هکذا هو فی صحیح مسلم و غیره أهجر علی الاستفهام وهو اصح من روایة من روی هجر و یهجر لأن هذا کله لا یصح منه صلی الله علیه وآله لان معنی هجر هذی...

قدر کوچک نماید که بگوید این مرد هذیان می گوید؟! بر خلاف دستور قرآن و ادب سخن نرانده. آیا نسبت به رسول الله صلی الله علیه وآله که تا دم مرگ نبوت و عصمت از او زائل نمی گردد مخصوصا که در مقام تبلیغ و هدایت قوم باشد اهانت هذیان گوئی بنماید دلیل بر عدم معرفت و ایمان به مقام آن حضرت نمی باشد؟

شیخ: آیا سزاوار است چنین نسبتی به مقام خلافت داده شود که معرفت و ایمان به مقام رسالت نداشته؟

داعی: اولا چرا جنابعالی وقتی شنیدید نسبت هذیان به رسول الله صلی الله علیه وآله دادند متأثر نشدید؟! که حتما بایستی هر مسلمانی از نسبت دهنده هذیان و این دشنام حضوری به آن حضرت بیزاری بجوید؟

ولی وقتی به یک مرد عادی که منتها درجۀ مقامش اینست که از اصحاب رسول الله صلی الله علیه وآله بوده و با دست عده ای مردم بعدها به مسند خلافت قرار گرفته چنین اشاره ای شد متألم شدید و حال آنکه این کلام ابتکار فکر داعی تنها نبوده بلکه هر انسان عالم عاقل منطقی (تا چه رسد به مسلمان خوشدل پاک طینت) بعد از شنیدن این وقایع بی اراده چنین فکری برای او می آید که آدم مؤمن به رسول الله صلی الله علیه وآله چنین نسبتی نمی دهد.

اعتراف علماء عامه به اینکه گوینده کلمه هذیان معرفت به مقام رسالت نداشته

چنانچه علماء منصف و متفکر خودتان از قبیل قاضی عیاض شافعی در کتاب شفا و کرمانی در شرح صحیح بخاری و نووی در شرح صحیح مسلم نوشته اند

ص: 634

که گوینده این کلام هر که بوده اصلا ایمان به رسول الله صلی الله علیه وآله نداشته و از معرفت کامل به مقام و مرتبه آن حضرت عاجز بوده.

چه آنکه در نزد ارباب مذاهب ثابت است که انبیاء عظام در مقام ارشاد و هدایت خلق اتصال به غیب عالم دارند خواه در حال صحت یا در حال مرض حتما باید اوامر آنها اطاعت کرده شود. پس مخالفت با آن حضرت خاصّة توام با جسارت و دشنام و کلمه هذیان دلیل بر عدم معرفت به مقام آن حضرت می باشد انتهی کلامهم.

اول فتنه در اسلام حضور رسول الله صلی الله علیه وآله

و اما آنکه فرمودید چرا گفتم ایجاد نفاق و فتنه نمود این کلام هم از داعی تنها نبوده بلکه علماء منصف خودتان تصدیق این معنی را نموده اند عالم جلیل حسین میبدی در شرح دیوان(1) گوید:

اول فتنه ای که در اسلام واقع شد در حضورخود رسول الله صلی الله علیه وآله بود. در مرض موت که خواست وصیت نماید و عمر مانع شد ایجاد فتنه و دودستگی و اختلاف کلمه بین مسلمانان گردید.

ص: 635


1- شرح دیوان کمال الدین میر حسین میبدی، ص189، فاتحه سابعه. میبدی می نویسد: اول فتنه ای که میان اهل اسلام واقع شده آن بود که پیامبر در مرض موت فرمود: «هلموا اکتب لکم کتابا لن تضلوا بعده» و عمر گفت: «ان النبی صلی الله علیه وآله قد غلب علیه الوجع و عندکم القرآن حسبکم کتاب الله» و نزاع به مرتبه ای رسید که پیامبر فرمود: «قوموا عنی، لا ینبغی عندی التنازع».

و نیز شهرستانی در مقدمۀ چهارم از کتاب ملل و نحل(1) خود گوید:

اول خلافی که در اسلام واقع شد منع نمودن عمر بود از آوردن دوات و کاغذ به امر رسول الله صلی الله علیه وآله برای نوشتن وصیت.

و ابن ابی الحدید در صفحه 563 جلد دوم شرح نهج اشاره به این معنی نموده.

شیخ: اگر این کلام از خلیفه عمر رضی الله عنه باشد، گمان نمی کنم سوء ادبی به کار بوده بلکه این قبیل از امور از عوارض جسمانی بشریت است گاهی که مرض بر انسان غلبه نماید حرفهای نامرتب می زند که از آنها تعبیر به هذیان می نمایند و در این غرایز جسمانی فرقی بین پیغمبر و سایر مردم نخواهد بود.

داعی: به خوبی می دانید که یکی از صفات خاصه نبوت عصمت است که تا دم مرگ از پیغمبر سلب نمی گردد خاصّه آنکه در مقام ارشاد و هدایت خلق باشد که بفرماید می خواهم چیزی برای شما بنویسم تا گمراه نشوید.

پس چون در مقام هدایت و ارشاد بوده است قطعا توأم با مقام عصمت و اتصال به حق بوده با توجه به آیه شریفه.

{وَ مٰا یَنْطِقُ عَنِ اَلْهَویٰ إِنْ هُوَ إِلاّٰ وَحْیٌ یُوحیٰ}

ص: 636


1- الملل والنحل، شهرستانی، 1/29، مقدمة 4 فی بیان اول شبهه وقعت فی المله الاسلامیه... شهرستانی می نویسد: فأول تنازع وقع فی مرضه صلی الله علیه وآله فیما رواه الامام ابو عبد الله محمد بن اسماعیل البخاری باسناده عن عبد الله بن عباس قال: لما اشتد بالنبی صلی الله علیه وآله مرضه الذی مات فیه... فقال عمر ان رسول الله قدغلبه الوجع حسبنا کتاب الله و کثر اللغط....

و آیه مبارکه:

{وَ مٰا آتٰاکُمُ اَلرَّسُولُ فَخُذُوهُ} و آیه {وَ أَطِیعُوا اَللّٰهَ وَ أَطِیعُوا اَلرَّسُولَ} کشف حقیقت بر شما می شود، خواهید دانست که منع نمودن ازآوردن دوات و کاغذ و مانع شدن از نوشتۀ آن حضرت که اسباب هدایت امت گردد مخالفت پروردگار بوده است.

مسلّما کلمه هذیان دشنامی آشکار بوده است توأم با کلمه رجل که موجب اهانت شدید است.

آقایان انصاف دهید اگر از گوشۀ مجلس ما یک فردی به شما اشاره کند و بگوید که این مرد خیلی هذیان می گوید شما این جمله را چه نوع تلقی می کنید با اینکه ما و شما معصوم نیستیم و ممکن است هذیان هم بگوئیم؟ آیا این کلام را نوعی از ادب و احترام در گفتار می دانید یا خلاف ادب و توهین و توام با جسارت؟

اگر کلامی خارج از ادب و احترام است تصدیق نمائید نسبت بخاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله اشدّ عمل و جسارت به کار رفته و قابل انکار نیست که انزجار از گویندۀ چنین کلام اهانت آمیز به رسول خدا از لوازم اسلامیّت هر مسلمانی می باشد. با اینکه صریحا در قرآن مجید خداوند متعال آن حضرت را رسول الله و خاتم النبیّین خوانده است.

حب و بغض و تعصب را کنار بگذارید. عقل و انصاف شما چگونه حکم می نماید درباره کسی که آن حضرت را رسول الله و خاتم النبیین نخوانده و احترام نگذارده بلکه گفته این مرد هذیان می گوید؟!

ص: 637

شیخ: بر فرض که قائل به خطا شویم، چون خلیفۀ پیغمبر بوده برای حفظ دین و شریعت اجتهاد نموده قطعا مصون و قابل عفو و گذشت است.

داعی: اولا بی لطفی فرمودید در بیان آنکه چون خلیفۀ پیغمبر بوده اجتهاد نموده چون آن روز که عمر این حرف را زد خلیفه نبود بلکه خواب خلافت را هم نمی دید. بعد از وفات رسول الله صلی الله علیه وآله به عجله و شتاب به طریقی که خودتان بهتر می دانید عدّه ای ابو بکر را خلیفه نمودند و بعد هم به زور و تهدید به قتل و اهانت، آتش به در خانه زدن دیگران را تسلیم نمودند و بعد از دو سال و سه ماه موقع مردن أبو بکر، عمر را به خلافت منصوب

نمود.

ثانیا: فرمودید اجتهاد نموده، خیلی عجب است که آقا توجه ننمودید که اجتهاد در مقابل نص معنی ندارد بلکه خطای غیر قابل عفو و گذشت است!

ثالثا: فرمودید برای حفظ دین و شریعت جلوگیری نمود این خطای گفتار امثال شما علماء که تعصّب بر علم و انصافتان غالب آمده موجب بسی حیرت است. آقای عزیز! حفظ دین و شریعت بر عهدۀ رسول خدا می باشد یا بر عهده عمر بن الخطاب؟ آیا عقل شما قبول می نماید که رسول خداصلی الله علیه وآله نداند که وصیّت نوشتن برای امت با قید (به اینکه هرگز بعد از این نوشتن گمراه نشوید) بر خلاف دین و شریعت است!! ولی عمر بن الخطاب بداند و برای حفظ دین و شریعت مانع از وصیت آن حضرت شود!! فاعتبروا یا اولی الابصار.

خود می دانید خطا در ضروریات دین عین کفر می باشد و ابدا مورد عفو و اغماض نخواهد بود.

شیخ: لا بد خلیفه عمر رضی الله عنه از اوضاع و احوال پی برده بود که اگر

ص: 638

رسول خداصلی الله علیه وآله چیزی بنویسد ایجاد اختلاف می شود و فتنه برپا می گردد، لذا روی خیر خواهی به نفع خودٍ پیغمبر، منع از آوردن دوات و کاغذ نموده؟!

عذر بدتر از گناه

داعی: عذر بدتر از گناه همین است که شما فرمودید یادم می آید در موقع تحصیل استادی داشتم جامع منقول و معقول از فضلاء دهر فاضل قزوینی حاج شیخ محمد علی (اگر زنده است خدا حفظش کند و اگر فوت شده خدایش رحمت کند) می فرمود غلطی را اگر بخواهند اصلاح کنند ممکن است یک غلط صد غلط گردد. عینا می بینم دفاعی که شما ناچار از خلیفه می نمائید خطا و غلط فاحشی را، غلطها جلوه می دهید.

از این کلام شما همچو معلوم می آید که رسول اکرم صلی الله علیه وآله با مقام عصمت (که مصون از خطابوده) و اتصال به غیب، عالم در مقام ارشاد و هدایت امت، توجّهی به صلاح و فساد نداشته که خلیفه عمر خیرخواهی و راهنمائی برای آن حضرت نموده! اگر جنابعالی آیه 36 سوره 33 (احزاب) را مورد دقت قرار دهید که می فرماید:

{وَ مٰا کٰانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لاٰ مُؤْمِنَةٍ إِذٰا قَضَی اَللّٰهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ اَلْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ یَعْصِ اَللّٰهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاٰلاً مُبِیناً}

(هیچ مرد و زن مؤمن را در کاری که خدا و رسول حکم کنند (یعنی قولا و عملا جلوی امر آن حضرت را بگیرند) اراده و اختیاری نیست (که رای خلافی اظهار نمایند) و هر کس نافرمانی خدا و رسول کند دانسته، به گمراهی سختی افتاده است.)

ص: 639

قطعا حرف خود را پس خواهید گرفت و به عمل خلیفه عمر پی خواهید برد که تمرّد امر رسول الله صلی الله علیه وآله و منع از وصیت نمودن و جسارت به کلمه هذیان عملی بسیار شنیع بوده که آن حضرت را چنان متأثر ساخت که امر به اخراج آنها از نزد خود نمود.

شیخ: صلاح بینی خلیفه از کلام آخرش معلوم است که گفت حسبنا کتاب الله یعنی کتاب خدا قرآن کریم ما را کفایت می کند احتیاجی به نوشته رسول خدا صلی الله علیه وآله نمی باشد.

داعی: اتفاقا همین کلام خود دلیل بزرگ است بر عدم معرفت و توجه به قرآن مجید یا تعمّد به آزردن رسول اکرم صلی الله علیه وآله و مانع شدن از عملی که مخالف با خیالات آنها بوده است؛ زیرا اگر معرفت کامل به قرآن مجید داشتند می دانستند که قرآن به تنهائی کفایت امور نمی نماید، چه آنکه قرآن یگانه کتاب محکمی است موجز و مجمل که بیان کلیات احکام را نموده ولی جزئیات آنها را موکول به بیان مبین فرموده و همان کلیات مجمل و موجز مندرجه در قرآن مجید مشتمل است بر ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه و عام و خاص و مطلق و مقید و مجمل و مؤول.

چگونه ممکن است یک فرد عادی بدون فیض الهی و بیان مبین ربانی از این قرآن قلیل اللفظ و کثیر المعانی استفاده نماید؟

علاوه بر اینها اگر قرآن کفایت امر امت را تنها می نمود چرا در قرآن فرموده: {وَ مٰا آتٰاکُمُ اَلرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مٰا نَهٰاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا} مگر نه اینست که در آیه 85 سورۀ 4 نساء فرموده:

ص: 640

{وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَی اَلرَّسُولِ وَ إِلیٰ أُولِی اَلْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ اَلَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ}

(اگر به رسول و صاحبان حکم (پیشوایان اسلام بعد از رسول) رجوع می کردند، همانا تدبیر کار را آنان که اهل بصیرتند می دانستند و در آن واقعه صلاح اندیشی می کردند)

پس مسلّم است که قرآن مجید فقط تنها مفید فایده نیست مگر با بیان مبیّنین قرآن که خاندان جلیل محمّد و آل محمّد صلوات الله علیهم اجمعین می باشند.

چنانچه در حدیث متواتر بین الفریقین (که در لیالی ماضیه بجمله ای از اسناد آن اشاره نمودیم 2وارد است که خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله مکرّر فرمود:

«انّی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی اهل بیتی لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض ان تمسکتم بهما فقد نجوتم لن تضلّوا ابدا.»

(من که رسول خدا هستم دو چیز بزرگ را در میان شما می گذارم که هرگز از هم جدا نمی شوند تا در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند و اگر به این دو تمسک جستید نجات می یابید. (در عبارت دیگر است که فرمود) هرگز گمراه نخواهید شد. آن دو چیز بزرگ قرآن و عترت می باشند.)

عجب است از فهم صاحبان فطنت که چرا تفطّن و تفکر نمی نمایند که رسول خدا آنچه می گوید از جانب خدا می باشد به حکم آیۀ {وَ مٰا یَنْطِقُ عَنِ اَلْهَویٰ إِنْ هُوَ إِلاّٰ وَحْیٌ یُوحیٰ} (نجم/3و4) قرآن را به تنهایی، در مقام هدایت و نجات امت کافی نمی داند. بیان آن را توأم می کند با عترت طاهره خود و صریحا می فرماید اگر به هر دو (قرآن و عترت) تمسّک جستید نجات یافته و هرگز گمراه نخواهید شد. ولی خلیفه عمر گفت قرآن تنها کفایت می کند.

ص: 641

اینک آقایان محترم انصاف دهید و قضاوت به حق کنید بین این دو قول که رسول اکرم خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله فرستادۀ به حق از جانب پروردگار فرموده تمسّک جوئید به قرآن و عترت که این دو توأم با هم هستند و عدیل یکدیگر می باشند و سبب هدایت می باشند تا روز قیامت ولی عمر گفت قرآن به تنها ما را کافی است نه فقط عترت را قبول ندارد بلکه دستور و نوشته پیغمبر را هم قبول ندارد؟

اطاعت کدام یک از این دو قول واجب است قطعا هیچ انسان عاقلی نمی­گوید قول رسول خدا را که اتصال به حق دارد بگذاریم و قول عمر را قبول نمائیم!

شما چرا قول عمر را گرفته و فرمودۀ رسول خدا را کنار گذارده اید؟!

اگر کتاب خدا فقط کافی بود پس چرا در آیه 45 سوره 16(نحل) فرموده:

{فَسْئَلُوا أَهْلَ اَلذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ}

(اگر نمی دانید سئوال کنید از اهل ذکر (یعنی اهل قرآن که خاندان رسالت و عترت طاهره نبوت هستند))

ما را امر فرموده که سؤال از اهل ذکر نمائیم که مراد از ذکر، قرآن یا رسول الله صلی الله علیه وآله و اهل ذکر، عترت آن حضرت می باشند.

چنانچه در لیالی ماضیه با دلائل و اسناد عرض کردم علماء بزرگ خودتان از قبیل سیوطی و دیگران آورده اند که مراد از اهل ذکر، یعنی عترت پاک رسول الله هستند که عدیل القرآن می باشند.

شما با نظر بدبینی به گفته های ما ننگرید و تصور ننمائید فقط مائیم که به این گفته ها خورده می گیریم بلکه اکابر علماء خودتان هم در عالم انصاف به این قول خلیفه عمر لبخند می زنند.

ص: 642

اعتراض قطب الدین شیرازی به گفتار عمر

چنانچه قطب الدین شافعی شیرازی که از اکابر علمای شماست در کشف الغیوب گوید: این امر مسلم است که راه را بی راهنمانتوان پیمودند و تعجب می نماییم از کلام خلیفه عمر که گفته چون قرآن در میان ما هست به راهنما احتیاجی نیست. این کلام مانند کلام آن کس ماند که گوید: چون کتب طب در دست هست احتیاجی به طبیب نمی باشد. بدیهی است که این حرف غیر قابل قبول و خطای محض است؛ چه آنکه هر کس از کتب طبیه نتوانن سر در آورد، قطعا باید رجوع نماید به طبیبی که عالم به آن علم است.

همین قسم است قرآن کریم که هر کس نتواند به فکر خود از آن بهره برداری کند ناچار باید رجوع نماید به آن کسانی که عالم به علم قرآنند چنانچه در قرآن می فرماید:

{وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَی الرَّسُولِ وَ إِلی اولی اْلأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ} (نساء/85)

(اگر به رسول خداصلی الله علیه وآله و به صاحبان امر (پیشوایان اسلام) رجوع می کردند همانا تدبیر کار آنان که اهل بصیرتند می دانستند و در آن واقعه صلاح اندیشی

می کردند)

کتاب حقیقی سینه اهل علم است چنانچه در آیه 48 سوره عنکبوت فرماید:

{بَلْ هُوَ آیاتٌ بَیِّناتٌ فی صُدُورِ الَّذینَ أُوتُوا الْعِلْمَ}

(بلکه این قرآن آیات روشن الهی است در سینة آنان که از خدا نور علم و دانش یافتند.)

ص: 643

به همین جهت حضرت علی کرم الله وجهه فرمود:

انا کتاب الله الناطق و هذا هو الصامت؛ یعنی من کتاب ناطق خدا هستم و این قرآن کتاب صامت است. انتهی.

پس اول و آخر گفتار خلیفه، مخدوش و منفور اهل علم و عقل و دانش و انصاف است و تصدیق نمایید که ظلم بزرگی به رسول الله صلی الله علیه وآله نمودند که نگذارند وصیت نماید.

مانع نشدن از عهد نامه ابو بکر در وقت مردن

و اما این که مکرر فرمودید که از وصیت ابی بکر و عمر جلوگیری نکردند صحیح است.

همین مطلب است که بسیار مورد حیرت و تعجب است که تمام مورخین و محدیثن خودتان در کتب معتبره خود ثبت نموده اند که خلیفه ابو بکر در وقت مردن به عثمان عفان گفت: بنویس آنچه من می گویم که این عهدنامه من است به سوی این مردم و او نوشت آنچه را که ابو بکر تقریر نمود.(1)

ص: 644


1- تاریخ طبری، 2/618، حوادث سال 13 هجری، ذکر اسماء قضاته و کتابه و عماله علی الصدقات. طبری چنین نقل می کند: عن اسماعیل عن قیس قال رأیت عمر بن الخطاب و هو یجلس و الناس معه و بیده جریدة و هو یقول: ایها الناس اسمعوا و اطیعوا قول خلیفة رسول الله صلی الله علیه وآله انه یقول: انی لم آلکم نصحا قال و معه مولی لأبی بکر یقول له شدید معه الصحیفة التی فیها استخلاف عمر. و نیز ابن اثیر در الکامل، 2/425- 426، حوادث سال 13 هجری، باب ذکر استخلافه عمر، چنین نقل می نماید: ثم ان ابابکر احضر عثمان بن عفان خالیا لیکتب عهد عمر، فقال له: اکتب: بسم الله الرحمن الرحیم هذا ما عهد ابوبکر بن ابی قحافة الی المسلمین. اما بعد. ثم اغمی علیه، فکتب عثمان: اما بعد فانی قد استخلفت علیکم عمر بن الخطاب و لم آلکم خیراً. ثم افاق ابوبکر فقال: اقرأ علی فقرأ علیه، فکبر ابوبکر و قال: اراک خفت ان یختلف الناس ان متّ فی غشیتی. قال: نعم. قال: جزاک الله خیرا عن الاسلام واهله. فلما کتب العهد امر به ان یقرأ علی الناس، فجمعهم و ارسل الکتاب مع مولی له و معه عمر، فکان عمر یقول للناسک انصتوا و اسمعوا لخلیفة رسول الله صلی الله علیه وآله فانه لم یألکم نصحا. فسکن الناس فلما قرئ علیهم الکتاب سمعوا و اطاعوا... و ابن کثیر در البدایه و النهایه، 7/2، حوادث سال 13 هجری، باب خلافه عمر، این چنین بیان می کند: ... وفی اثناء هذا المرض عهد بالامر من بعده الی عمر بن الخطاب و کان الذی کتاب العهد، عثمان بن عفان و قرء علی المسلمین فأقروا به و سمعوا له و اطاعوا... و ابن خلدون در تاریخ خود، 2/85، باب خلافه عمر چنین می نویسد: و لما احتضر ابوبکر عهد الی عمر عنهما بالامر من بعده، بعد ان شاور علیه طلحة و عثمان وعبد الرحمن بن عوف و غیرهم و اخبرهم بما یرید فیه فأثنوا علی رأیه فأشرف علی الناس و قال انی قد استخلفت عمر و لم آل لکن نصحا فاسمعوا و اطیعوا و دعا عثمان فأمره فکتب بسم الله الرحمن الرحیم هذا ما عهد به ابوبکر خلیفة محمد رسول الله صلی الله علیه وآله عند آخر عهده بالدنیا و اول عهده بالآخرة فی الحال التی یؤمن فیها الکافر و یوقن فیها الفاجر انی قد استعملت علیک عمر بن الخطاب و لم آل لکم خیرا فان صبر و عدل فذلک علمی به و رأیی فیه و ان جار و بدل فلا علم لی بالغیب... شایان ذکر است که این بحث به طور مبسوط تر در مقدمه محقق آمده است.

خلیفه عمر و دیگران حاضر بودند، احدی اوانکار ننمود. مخصوصا عمر نگفت: حسبنا کتاب الله ما چه احتیاجی به عهدنامه ابو بکر داریم؛ زیرا قرآن ما را کفایت می نماید؟!

ولی خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله را مانع از وصیت شدند به بهانه آن که کتاب خدا ما را کفایت می کند. فاعتبروا یا اولی الابصار.؟!

اگر هیچ دیلی ما را مانع از تبعیت این دستگاه نشود مگر همین توهین و جسارت و دشنام دادن به رسول اکرم صلی الله علیه وآله و مانع شدن از وصیتی که سبب هدایت

ص: 645

و جلوگیری از ضلالت و گمراهی امتی می گردید کفایت می نماید هر عالم عاقل بینای منصفی را که بداند اساس آن روز روی برهان و دلیل نبوده بلکه روی جار و جنجال بوده است.

مصیبت بزرگ و اهانت به رسول الله صلی الله علیه وآله دم مرگ و مانع شدن از نمایاندن راه هدایت

حق داشت ابن عباس (حبر امت) گریه کند بلکه تمام مسلمین حقا باید خون گریه کنند که نگذارند خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله وصیت کند وتکلیف امت را معین نماید بلکه مزد رسالتش را ساعت آخر عمر به دادن دشنام و اهانت اداء نمودند!

و اگر گذارده بودند وصیت بنماید، قطعا امر خلافت بسیار واضح می شد و تأیید می گردید گفته های قبل آن حضرت ولی سیاستمداران بینا فهمیدند با اهانت به آن حضرت جلوگیری نمودند.

شیخ: از کجا معلوم است که آن حضرت می خواست راجع به خلافت چیزی بفرماید؟

داعی: اولا مطلب بارز است که در دم مرگ از احکام و قواعد دین چیزی باقی نمانده بود که بخواهد یاد اوری نماید که موجب هدایت امت گردد؛ زیرا آیه اکمال دین نازل شده بود فقط موضوع خلافت بود که خواست تأییداً به گفتارهای مدت بیست و سه سالة خود روشن فرماید؛ چنان چه عرض کردم امام غزالی درمقاله سر العالمین(1) آورده که آن حضرت فرمود:

ص: 646


1- سر العالمین، ابی حامد الغزالی، ص21، باب فی المقاله الرابعه. غزالی می نویسد: و لما مات رسول الله صلی الله علیه وآله قال قبل وفاته «ایتونی بدواة و بیاض لازیل عنکم اشکال الأمر و اذکر لکم من المستحق لها بعدی» قال عمر: دعوا الرجل فانه لیهجر، و قیل یهذو. همچنین ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه، 12/21، خطبه 223، نکت من کلام عمر و سیرته به نقل از عمر بن الخطاب آنجا که از متن وصیت پیامبر خبر می دهد می نویسد: و لقد اراد فی مرضه ان یصرح باسمه فمنعت من ذلک اشفاقا و حیطة علی الاسلام.

ایتونی بدوات و بیاض لازیل عنکم اشکال الأمر و اذکر لکم من المستحق لها بعدی و دیگر جمله لن تضلوا بعدی می رساند که موضوع هدایت امت در آن نوشته بوده و از طرق هدایت چیزی جز امر خلافت و راهنما نمانده بود.

علاوه ما هم اصرار نمی نماییم که آن حضرت می خواست راجع به خلافت و امامت چیزی بگوید. ولی قطعا می خواسته بیانی برای هدایت وراهنمایی امت بفرماید که جلو ضلالت و گمراهی را بگیرد. چرا ممانعت نمودند؟ بر فرض خواستند ممانعت نمایند آیا لازمة ممانعت فحش و دشنام و اهانت بوده است؟!

چشم با ز و گوش باز و این عمی حیرتم از چشم بندی خدا ببخشید! رشته سخن طولانی شد به اختیار حقیر نبوده بلکه دردهای دل بود که مختصری از آن به یادآوری شما بی اراده از لسان الکن جاری شد.

پس با این مقدمات معلوم شد که علی علیه السّلام وصی آن حضرت بوده و دستوراتی هم داده، منتهی در مرض موت اتماما للوصیه خواست به نوشتن حقایق تکلیف امت را معین نماید، بازیگران سیاسی فهمیدند چه می خواهد بنویسد، با هوی و جنجال و اهانت مانع شدند و نگذاردند!

ص: 647

مخصوصا اتماما للحجه برای رفع شبهه، در بعض احادیث فرموده است: همان خدایی که برای انبیاء اولوالعزم چون آدم و نوح و موسی و عیسی وصی معین نموده برای من هم علی راوصی قرار داده.

و نیز فرموده است: علی وصی من است در اهل بیت و امت من بعد از من و این خود دلیل ثابت است بر این که وصایت در این مقام به معنای خلافت است پس علی علیه السّلام وصی و خلیفة رسول الله است.(1)

شیخ: این اخبار چنانچه صحیح باشد متواتر نیست، چگونه به آنها اتخاذ سند می نمایید.

داعی: مسئله تواتر وصیت، در نزد ما از طریق اهل بیت عترت و طهارت که عدیل القرآنند ثابت و مسلم است. اما در نظردارید که در شبهای گذشته عرض کردم که علمای شما در بیان علمی خود خبر واحد را حجت می دانند. از آن گذشته اگر در این اخبار تواتر لفظی نباشد، قطعا تواتر معنوی موجود است.

و از مجموع این اخبار متکاثره (که از نقل تمام آنها به واسطه ضیق وقت و حاضر نداشتن در حافظه معذورم فقط به اقتضای وقت مجلس به نقل بعض از

ص: 648


1- طبرانی در کتاب المعجم الکبیر، 6/221، (ابو سعید عن سلمان رضی الله عنه) و همچنین ابن مردویه اصفهانی در کتاب مناقب علیّ بن ابی طالب علیه السّلام ص103 الفصل الثامن حدیث 112و113و 114 چنین نقل کرده است عن سلمان قال: قلت: یا رسول الله لکل نبی وصی فمن وصیک؟ فسکت عنی فلما کان بعد رآنی فقال: یا سلمان! فاسرعت الیه، قلت: لبیک! قال: تعلم من وصی موسی؟ قلت: نعم، یوشع بن نون، قال: لم؟ قلت: لانه کان اعلمهم. قال: فان وصیی و موضع سری و خیر من اترک بعدی و ینجز عدتی و یقضی دینی علیّ بن ابی طالب علیه السّلام» و قندوزی حنفی در کتاب ینابیع الموده1/235/4، الباب الخامس عشر، از کتاب مسند احمد به این مضمون روایت کرده است. «محقق»

آنها که در نظر داشتم اکتفا نمودم) معلوم می شود که رسول اکرم صلی الله علیه وآله نص بر وجود علی علیه السّلام به وصایت نموده که معانی خلافت در او بارز و آشکار است.

علاوه شما که به تواتر اهمیت می دهید و هرگاه بخواهید حربه ای در مقابل ما قرار می دهید و هرکجا از جوانب می مانید به حبل تواتر می چسبید! بفرمایید تواتر حدیث لا نورث را از کجا ثابت می نمایید؟

و حال آنکه ناقل این حدیث (به قول شما) که ابو بکر یا اوس بن حدثان بوده و چند نفر معلوم الحال ذی نفع هم تصدیق نمودند.

ولی در هر دوره اقلاً ده ها میلیون از مسلمانان موحد پاک دل منکر این حدیث بوده اند و خصوصا انکار علی علیه السّلام باب علم رسول الله و تمامی عترت و اهل بیت پیغمبر که عدل قرآن مجیدند حجه بزرگ بر ابطال این حدیث است که با دلایل منطقی بطلان و ساختگی بودن آن حدیث را ثابت نموده اند که به بعضی از آنها اشاره شد که اهمّ از همه دلایل انکار و مخالفت صدیق و صدیقه علی و فاطمه‘ در حضور خود ابو بکر بوده و البته وقتی باب علی و وصی رسول الله صلی الله علیه وآله و امام اهل تقوی به فرمودة رسول الله تکذیب حدیثی را بنماید حجت تمام است و ساختگی بودن آن محرز می باشد.

اگر انبیاء عموما و خاتم الانبیاء خصوصاً ارثی نداشتند پس چگونه وصی و وارث قرار دادند که قبلا عرض کردم که آن حضرت فرمود:

«لکل نبی وصی و وارث و ان علیا وصیی و وارثی»

(برای هر پیغمبری وصی و وارثی بوده و علی وصی و وارث من است) وصی و وارث که بدون ارث مالی معنی ندارد.)

ص: 649

اگر می گویید مراد، ارث مالی نیست علمی می باشد (و حال آنکه با دلایل علمی و براهین عقل و نقل ثابت است که مراد ارث مالی بوده است) مطلب بهتر ثابت می شود، که اولا وارث علمی پیغمبر، اولی و احق به مقام خلافت می باشد تا دیگران که عاری از علم آن حضرت بوده اند.

ثانیاً: بعد از این که ثابت شد رسول خداصلی الله علیه وآله علی را وصی و وارث خود قرار داده به حکم اخباری که علمای خودتان نقل نموده اند (که به بعض از آن اشاره شد) خدا او را به این سمت معین فرموده چگونه ممکن است این حدیث را به وصی و وارث خود (و به عقیده شما وارث علمی خود) نفرموده باشد تا تولید اختلاف نشود ولی به کسی که وصی و وارث نبوده فرموده باشد؟!

خیلی عجب است در احکام دینی به مجردی که علی علیه السّلام حکمی می نمود ابوبکر و عمر با آن که بی اطلاع بودند قول آن جناب را حجت دانسته تصدیق می کردند که فرموده او صحیح است وهمان قسم هم عمل می کردند.

چنانچه علماء و مورخین خودتان قضاوت های آن حضرت را در زمان خلافت ابو بکر و عمر و عثمان نقل نموده اند؛ ولی در این مورد به خصوص، قول علی را قبول نکردند بلکه اهانت هم نمودند به مثل های رکیک که هر انسان عاقلی از نقل آنها خجالت می کشد.

حافظ: خیلی تعجب است که می فرمایید خلفاء رضی الله عنهم احکام دینی نمی دانستند و علی کرم الله وجهه آنها را یاد اور می شد!

داعی: تعجبی ندارد، زیرا احاطه بر جمیع احکام و قواعد کار مشکلی است و هر انسان عادی ممکن نیست چنین احاطه تام و تمام داشته باشد مگر آن که

ص: 650

پیغمبر یا باب علم پیغمبرصلی الله علیه وآله باشد.

علاوه دعاگو تنها قائل به این عقیده نیستم بلکه اکابر علمای خودتان در کتب معتبرة خود نقل نموده اند. برای روشن شدن مطلب یک فقره از آن پیش آمده ها را به

عرض تان می رسانم که امر بر بی­خبران مشتبه نگردد، گمان نکنند که ما قصد اهانت داریم.

حکم علیّ در باره زنی که بچه ی شش ماه زایید

امام احمد حنبل در مسند و امام الحرم احمد بن عبد الله شافعی در ذخایر العقبی(1)) و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه((2) و شیخ سلیمان حنفی در باب 56 ینابیع الموده(3) از احمد بن عبد الله و احمد بن حنبل و قلعی و ابن سمان روایت می کنند:

ان عمر رضی الله عنه اراد رجم المرأة التی ولدت لسته اشهر فقال علی علیه السّلام فی کتاب الله و حمله و فصاله ثلثون شهرا ثم قال و فصاله فی عامین فالحمل ستة اشهر فترکها و قال لو لا علی لهلک عمر.(4)

ص: 651


1- ذخائر العقبی، محب الدین طبری، ص82، ذکر رجوع ابوبکر و عمر الی قول علی علیه السّلام.
2- . شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 1/18 و 19، مقدمه القول فی نسب امیر المؤمنین علی علیه السّلام ... ابن ابی الحدید می نویسد: ... و اما عمر فقدعرف کل احد برجوعه الیه فی کثیر من المسائل التی اشکلت علیه و علی غیره من الصحابة، و قوله غیر مرة لولا علی لهلک عمر و قله «لا بقیت لمعظلة لیس لها ابو الحسن... وهوعلیه السّلام الذی افتی فی المرأة التی وضع لستة اشهر و هو الذی افتی فی الحامل الزانیة...
3- ینابیع الموده، قندوزی، 2/172، ح 490، باب 56.
4- بیهقی در کتاب السنن الکبری7/442، باب ما جاء فی اقل الحمل چنین نقل کرده است: «ان عمر رضی الله عنه اتی بإمرأة قد ولدت لستته اشهر فهم برجمها فبلغ ذلک علیا رضی الله عنه فقال لیس علیها رجم فبلغ ذلک عمر فأرسل الیه فسأله فقال: {وَ الْوالِداتُ یُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَیْنِ کامِلَیْنِ لِمَنْ أَرادَ أَنْ یُتِمَّ الرَّضاعَةَ} و قال: { وَ حَمْلُهُ وَ فِصالُهُ ثَلاثُونَ شَهْرًا} فستة اشهر حمله حولین تمام لا حد علیها او قال لا رجم علیها قال فخلی عنها ثم ولدت. و در ادامه دو روایات دیگر نیز در این مسئله بیان می کند. همچنین عبد الرزاق صنعانی در کتاب المصنف 7350/13443 و 13444 باب التی تصنع لستة اشهر و نیز ابن عبد البر در الاتذکار 7/493/ 5131، و این مسئله را فضیلتی بزرگ و شاهدی بر جایگاه بلند علی علیه السّلام در فقه دین ومعرف به کتاب خدا دانسته است ونیز ایجی در المواقف 3/636 فی بیان افضلیة علی این را بیان نموده است. «محقق»

(عمر خواست زنی را که بچه شش ماهه آورده بود سنگسار کند علی علیه السّلام فرمود: خدادر قرآن می فرماید: مدت حمل در رضاع و از شیر گرفتن او سی ماه است چون مدت فصال و از شیر گرفتن او دو سال است پس مدت حمل او شش ماه می شود. خلاصه معنی اینکه ممکن است زن بچه شش ماه بیاورد چه آن که اقل مدت حمل شش ماه است پس عمر ترک کرد سنگسار کردن زن را و گفت: اگر علی نبود عمر هلاک شده بود.)

و نیز در همان باب از مناقب احمد بن حنبل نقل می نماید:

«ان عمر بن الخطاب اذا اشکل علیه شیء اخذ من علی رضی الله عنهما»

(هرگاه امری بر عمر مشکل و کمیت فهم او لنگ می شد تعلیم از علی می گرفت.)

از این قبیل قضایا در دوره خلافت ابو بکر و عمر و عثمان بسیار اتفاق افتاده که امر آنها مشکل می شد، علی علیه السّلام حکم حقیقی می کرده و آنها هم قبول نموده

ص: 652

عملی می نمودند.

پس آقایان محترم فکر کنید چه چیز باعث شد که در اینجا قول علی را قبول نکردند، بلکه جسارت نموده و اهانت هم کردند؟! قطعا(به قول عوام) زیر کاسه نیم کاسه ای بوده که با هو و جار و جنجال، حق ثابت زهراء مظلومه را از میان بردند.

دلیل سیم بر بطلان این حدیث عمل و فعل خود خلیفه ابو بکر است زیرا اگر حدیث صحیح بود بایستی آنچه از رسول الله صلی الله علیه وآله مانده همه را ضبط نمایند ورّاث آن حضرت حق تصرف به هیچ چیز پیغمبرصلی الله علیه وآله نداشتند مع ذلک أبو بکر حجرۀ فاطمه را به او داد و حجرات عایشه و حفصه زوجات آن حضرت را از باب میراث به آنها داد! مثل معروف یک بام و دو هوا همین است {یؤمن ببعض و یکفر ببعض}.

علاوه بر اینها اگر این حدیث صحیح و ایمان به او داشتند که گفتۀ رسول الله صلی الله علیه وآله است پس چرا بعد از ضبط فدک که صدقه مسلمین بود (به عقیده آنها) ابو بکر نوشت من فدک را به فاطمه دادم و عمر مانع شد و نامه را گرفت و پاره کرد.

حافظ: این بیان شما تازگی دارد من نشنیدم که خلیفه فدک را برگردانده باشدسند این مطلب در کجا است.

رد فدک به فاطمه علیهاالسّلام و مانع شدن عمر

داعی: گمان می کنم جنابعالی به اخلاق داعی پی برده باشید که بدون سند

ص: 653

عرضی نمی نمایم و نیز گمان می کنم که شما کمتر وقت مطالعه کتب را دارید. ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه(1) و علی بن برهان الدین شافعی در صفحه 391 جلد سیم تاریخ سیره الحلبیّه(2) می نویسد ابو بکر از گفتار فاطمه متأثر شد

و گریه کرد (البته این قضیه بعد از چند روز در ملاقات منزل ابو بکر واقع شد).

«فاستعبر و بکی و کتب لها بردّ فدک» گریه کرد (به حال فاطمه) و نوشت من فدک را به فاطمه علیهاالسّلام ردّ نمودم عمر نامه را گرفت و پاره کرد.

و عجب آنکه همین عمری که آن روز نامه را پاره کرد و اعتراض نمود برد فدک، خود در دوره خلافت فدک را ردّ کرد و هم چنین خلفاء بعد از عمر (از امویّین و عباسیّین) فدک را به ورثۀ فاطمه علیهاالسّلام ردّ نمودند.

حافظ: این بیان شما خیلی اسباب تعجب است. چگونه ممکن است خلیفه عمر که به فرموده شما جدّا مانع از ردّ فدک به فاطمه شد، چون صدقه مسلمین بود تا آنجائی که (به قول شما) نامه را پاره کرد، خود فدک را به ورّاث فاطمه ردّ نماید؟

ص: 654


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 16/234، نامه 45، (و من کتاب له علیه السّلام لعثمان بن حنیف) [ذکر ما ورد من السیر و الأخبار فی امر فدک]، می نویسد: ... و ان ابابکر رق لها حیث لم یکن عمر حاضرا فکب لها بفدک کتابا فلما خرجت به وجدها عمر فمد یده إلیه لیأخذه مغالبة فمنعته فدفع لیده فی صدرها و أخذ الصحیفة، فخرقها بعد ان تفل فیها فمحاها...
2- سیره الحلبیه، حلبی شافعی، 3/362، باب یذکر فیه مده مرضه و ما وقع فیه و وفاته صلی الله علیه وآله ... حلبی می نویسد: و فی کلام سبط ابن الجوزی انه (ابابکر) کتب لها بفدک و دخل علیه عمر فقال: ما هذا؟ فقال: کتاب کتبته لفاطمة بمیراثها من ابیها فقال: مما ذا تنفق علی المسلمین و قد حاربتک العرب کما تری ثم اخذ عمر الکتاب فشقه...

داعی: حق دارید تعجب نمائید، ممکن است شما ندیده باشید، من الحال با اجازه خودتان با ذکر اسناد از اکابر علماءخودتان خلفائی را که دادند و پس گرفتند به شما معرفی می نمایم تا تعجب نکنید و بدانید ما ذی حقیم.

رد فدک توسط اولاد فاطمة علیهاالسّلام

علاّمه سمهودی محدث و مورّخ معروف مدینۀ منوره متوفی 911 در تاریخ المدینه(1) و یاقوت بن عبد الله رومی حموی در معجم البلدان(2) نقل می نمایند که

ص: 655


1- وفاءالوفاء، سمهودی، 3/995- 1000، باب 6، فصل 2، فی صدقات الرسول ... طلب فاطمه من ای بکر صدقات ابیها. سمهودی می نویسد: قال: و کانت فاطمة تسأل ابابکر نصیبها مما ترک رسول الله صلی الله علیه وآله من خیبر و فدک و صدقته بالمدینة فأبی ابوبکر علیها ذلک... فاما صدقته بالمدینة فدفعها عمر الی علی و عباس... و در صفحه 1000 می نویسد: عن عائشة ترد ما ذکره من دفع عمر فدک لعلی و عباس و اختصامهما فیها... ان ابابکر انتزع من فاطمة فدک...
2- معجم البلدان، یاقوت حموی، 4/238 و 239، ماده فدک. حموی می نویسد: قالت فاطمة رضی الله عنها ان رسول اله صلی الله علیه وآله نحلنیها. فقال ابوبکر: أرید لذلک شهودا و لها قصة ثم ادی اجتهاد عمر بن الخطاب بعده لما وصی الخلافة و فتحت الفتوح و اتسعت علی المسلمین ان یردها الی ورثة رسول الله صلی الله علیه وآله فکان علیّ بن ابی طالب و العباس بن عبد المطلب یتنازعان فیها فکان علی یقول: ان النبی صلی الله علیه وآله جعلها فی حیاته لفاطمة و کان العباس یأبی ذلک یقول: هی ملک لرسول الله صلی الله علیه وآله و انا وارثه، فکانا یختصمان الی عمر فیأبی ان یحکم بینهما و یقول انتما اعرف بشأنکما اما اذا فقد سلمتما الیکما فاقتصدا فیما یؤتی واحد منکما من قلة معرفة. و نیز بخاری در صحیح، 4/504 و 505، ح126 و 125، کتاب الخمس، باب فرض الخمس حدیث را این گونه نقل می کند: أخبرنی عروة بن الزبیر ان عائشة ام المؤمنین، اخبرته ان فاطمة علیهاالسّلام ابنة رسول الله صلی الله علیه وآله سألت ابابکر الصدیق بعد وفاة رسول الله صلی الله علیه وآله ان یقسم لها میراثها ما ترک رسول اله صلی الله علیه وآله مما افاء الله علیه فقال لها ابابکر: ان رسول الله صلی الله علیه وآله قال لا نورث ما ترکنا صدقة، فغضبت فاطمة بنت رسول الله صلی الله علیه وآله فهجرت ابابکر فلم تزل مهاجرته حتی توفیت و عاشت بعد رسول الله صلی الله علیه وآله ستة اشهر قالت و کانت فاطمة تسأل ابابکر نصیبها مما ترک رسول الله صلی الله علیه وآله من خیبر و فدک و صدقته بالمدینة فأبی ابوبکر علیها ذلک... فاما صدقته بالمدینة فدفعها عمر الی علی و عباس.

ابوبکر در زمان خلافت فدک را تصرف نمود و عمر در دوره خلافت خود واگذار کرد به علی علیه السّلام و عباس.

اگر ابو بکر به عنوان فیء مسلمانان حسب الامر رسول الله صلی الله علیه وآله فدک را تصرف نمود، عمر بچه دلیل حق مسلمانان را به یک نفر واگذار نمود؟

شیخ: شاید به عنوان یک فرد مسلمان واگذار کرده باشد که به خرج مسلمانان گذارده شود.

داعی: این توضیح جنابعالی توضیح بما لا یرضی صاحبه می باشد زیرا خود خلیفه چنین قصدی را نداشته و اگر برای خرج و مصرف مسلمانان واگذار کرده بود بایستی در تاریخ ثبت شده باشد و حال آنکه مورخین بزرگ خودتان می نویسند عمر فدک را به علی علیه السّلام و عباس واگذار کرد.

و اما علی علیه السّلام که فدک را قبول نمود به عنوان میراث بوده نه به عنوان یک فرد مسلمان و الاّ یک فرد مسلمان نمی تواند حق تمام مسلمانان را ضبط و تصرف در آنها بنماید.

شیخ: شاید مراد عمر بن عبد العزیز بوده است.

ص: 656

واگذاری فدک توسط عمر بن عبد العزیز

داعی: (با تبسّم) علی علیه السّلام و عباس در زمان عمر بن عبد العزیز اموی نبودند! حکم عمر بن عبد العزیز علی حده است، چنانچه علاّمه سمهودی در تاریخ المدینه(1) و ابن ابی الحدید در صفحه81 جلد چهارم شرح نهج البلاغه(2) از ابوبکر جوهری نقل می نمایند که چون عمر بن عبد العزیز به خلافت رسید به عامل خود در مدینه نوشت فدک را به اولادهای فاطمه واگذار کن. فلذا حسن بن حسن المجتبی و بعضی گفتند حضرت علی بن الحسین‘ را خواست و به آنها واگذار کرد.

ابن ابی الحدید در سطر اول صفحه 81 جلد چهارم شرح نهج(3) (چاپ مصر) این عبارت را نوشته که «کانت اوّل ظلامة ردها» یعنی این ردّ کردن عمر فدک را

ص: 657


1- وفاءالوفاء، سمهودی، 3/999، باب 6، فصل 2، فی صدقات الرسول... طلب فاطمه من ابی بکر صدقات ابیها. سمهودی می نویسد: «... فلما ولی عمر بن عبد العزیز الخلافة کتب الی عامله بالمدینة یأمره برد فدک الی ولد فاطمة فکانت فی ایدیهم ایامه، فلما ولّی یزید بن عبد الملک قبضها... فدفعها الی الحسن بن الحسن بن علی بن ابی طالب...».
2- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 16/216، نامه 45، (و من کتاب له علیه السّلام الی عثمان بن حنیف، [ذکر ما ورد السیر والاخبار فی امر فدک]. ابن ابی الحدید می نویسد: «فلما ولی عمر بن عبد العزیز الخلافة، کانت اول ظلامة ردها، دعا حسن بن الحسن بن علیّ بن ابی طالب علیه السّلام و قیل: بل دعا علی بن الحسین علیه السّلام فردها علیه، و کانت بید اولاد فاطمة مدة ولایة عمر بن عبد العزیز...
3- پیشتر اشاره شد.

به اولادهای فاطمه اول ظلم کرده و غارت شده ایست که ردّ نموده شد بآنها مدت زمانی در تصرف آنها بوده تا یزید بن عبد الملک خلیفه از آنها گرفت و در دست بنی امیه بود تا زمان خلافت بنی عباس عبد الله سفاح اول خلیفه عباسی فدک را واگذار کرد به اولادهای امام حسن و آنها به عنوان حق الارث میان بنی فاطمه تقسیم می نمودند.

رد فدک توسط عبد الله و مهدی و مأمون عباسی به ورثه فاطمه علیهاالسّلام

چون بنی حسن بر منصور خروج نمودند فدک را از آنها گرفت. چون پسرش مهدی خلیفه شد به آنها واگذار نمود. موسی بن هادی که خلیفه شد ضبط کرد تا زمان خلافت مأمون الرشید عباسی او امر کرد آن را به آل علی و بنی فاطمه واگذار کردند(1).

یاقوت حموی در معجم البلدان(2) (چاپ اول) ذیل حرف «فدک» عین حکم مأمون را ضبط نموده است که نوشت به قثم بن جعفر عامل خود در مدینه منوّره «انّه کان رسول الله صلی الله علیه وآله اعطی ابنته فاطمة رضی الله عنها فدک و تصدّق علیها بها و انّ ذلک کان امرا ظاهرا معروفا عند آله علیه الصلاة و السّلام»

(به درستی که رسول خداصلی الله علیه وآله عطا نمود فدک را به دخترش فاطمه و این امری ظاهر و معروف بوده در نزد اولاد آن حضرت.)

ص: 658


1- السقیفه و فدک، جوهری، ص106، فدک القسم الثانی، شرح نهج البلاغه، 16/217، نامه 45 (و من کتاب له علیه السّلام الی عثمان بن حنیف) «محقق»
2- معجم البلدان، یاقوت حموی، 4/240.

دعبل خزاعی شاعر معروف حاضر بود، برخاست اشعاری انشاد نمود که بیت اولش این بود.

اصبح وجه الزمان قد ضحکا

برد مأمون هاشم فدکا

(امروز روزگار خندان است که مأمون فدک را به بنی هاشم ردّ نمود.)

اثبات نحله بودن فدک

با دلائل قاطعه ثابت گردید که فدک نحلۀ فاطمه علیهاالسّلام بوده که روز اول بدون هیچ مجوّز شرعی غصب نمودند. لذا بعض از خلفا روی انصاف و یا روی سیاست به اولادهای بی بی مظلومه ردّ نمودند.

حافظ: اگر فدک نحلۀ فاطمه رضی الله عنها بود پس چرا ادعای ارث نمود و از نحله حرفی نزد؟

داعی: در مرتبۀ اول بی بی فاطمه علیهاالسّلام دعوای نحله نمود چون بر خلاف دستور شارع مقدّس اسلام از متصرف شاهد خواستند؛ وقتی هم شهود آورد شهود او را بر خلاف شرع انور ردّ نمودند، ناچار از راه ارث وارد شد تا احقاق حق نماید.

حافظ: گمان می کنم اشتباه می فرمائید چون در جائی دیده نشده که فاطمه رضی الله عنها از نحله حرفی زده باشد.

داعی: اشتباه نکرده بلکه یقین دارم نه در کتب شیعه فقط بلکه در کتب اکابر علماء خودتان هم ثبت است، چنانچه در صفحه 39 سیره الحلبیّه(1) تألیف علی

ص: 659


1- سیره الحلبیه، برهان الدین حلبی، 3/362، باب یذکر فیه مده مرضه وما وقع فیه و وفاته صلی الله علیه وآله. حلبی می نویسد: «کانها تأولت قوله صلی الله علیه وآله لا نورث و حملت ذلک علی الأموال ای الدراهم و الدنانیر کما جاء فی بعض الروایات لا تقسم ورثتی دینارا و لا درهما بخلاف الأراضی و لعل طلب ارثها من فدک کان منها بعد ان ادعت رضی الله عنها ان النبی صلی الله علیه وآله اعطاها فدک و قال لها هل لک بینة، فشه لها علی کرم الله وجهه و ام ایمن فقال لها أبرجل و امرأة تستحقیها...

بن برهان الدین حلبی شافعی متوفی 1044 نوشته شده است: اول

فاطمه علیهاالسّلام به عنوان تملیک و متصرفه و اینکه رسول خداصلی الله علیه وآله فدک را به او بخشیده با ابی بکر مناظره کرد چون شهود شرع پسند نداشت، ناچار از راه ادعای ارث وارد شد. پس ادعای ارث مؤخر از نحله بوده است و نیز امام فخر الدین رازی در تفسیر کبیر(1) ضمن ادعای فاطمه علیهاالسّلام و یاقوت حموی در معجم البلدان(2) و ابن ابی الحدید معتزلی در صفحه 80 جلد چهارم شرح نهج البلاغه(3) از ابو بکر جوهری و ابن حجر متعصّب در آخر صفحه 21 صواعق محرقه(4) ضمن کلام در شبهۀ هفتم از

ص: 660


1- تفسیر الکبیر، فخر رازی، 29/284، ذیل آیه 6 سوره حشر، مسأله 6. فخر رازی می نویسد: «... فلما مات ادعت فاطمة علیهاالسّلام انه کان ینحلها فدکا...»
2- معجم البلدان، یاقوت حموی، 4/238، ماده فدک. حموی می نویسد: و هی التی قالت فاطمة: ان رسول الله صلی الله علیه وآله نحلنیها، فقال ابوبکر: اردی لذلک شهودا...
3- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 16/277، نامه 45، (و من کتاب له علیه السّلام الی عثمان بن حنیف) فصل 3، فی ان فدک هل صح کونها نحله رسول الله صلی الله علیه وآله لفاطه ام لا؟ ابن ابی الحدید می نویسد: ثم ان الأمر فی ان الکلام فی النحل کان المتقدم ظاهرا و الروایات کلها به واردة...
4- صواعق المحرقه، ابن حجر مکی، ص37، باب 1 فصل 5، شبهه 7. ابن حجر می نویسد: و دعواها انه صلی الله علیه وآله نحلها فدک لم تأت علیها الا بعلی و ام ایمن.

شبهات رفضه نقل می نماید که اول ادعای فاطمه علیهاالسّلام نحله بود چون شهودش مردود شد متأثر گردید، فرمود دیگر با شما سخن نخواهم گفت!

و همین قسم هم شد دیگر با آنها ملاقات نکرد و هم کلام با آنها نشد تا زمان وفاتش رسید. وصیت کرد احدی از آنها بر او نماز نگذارند. عمویش عباس بر او نماز گذارد و شبانه دفنش نمودند.(1) (ولی به روایات شیعه و بیانات ائمّۀ از عترت طاهره علی علیه السّلام بر بی بی نماز گذارد).

قول مخالفین که ابو بکر به موجب آیه شهادت عمل نموده و جواب آن

حافظ: در اینکه فاطمه رضی الله عنها خیلی دلتنگ و رنجیده خاطر شد حرفی نیست ولی ابی بکر صدیق رضی الله عنه را هم نمی توان زیاد مقصر دانست زیرا مجبور بود به صورت ظاهر شرع عمل نماید چون آیه شهادت عمومیت دارد که برای اثبات مدعی بایستی دو شاهد مرد یا یک مرد و دو زن یا چهار زن که به منزلۀ دو مرد است شهادت بدهند چون موضوع شهادت مطابق شرع نبوده و شهود کامل نیاوردند نتوانستند حکم قطعی له فاطمه رضی الله عنها صادر نمایند.

داعی: ممکن است رشتۀ سخن در اینجا طولانی شود و اسباب ملالت آقایان محترم گردد لذا مقتضی است موافقت فرمائید بقیه صحبت بماند برای فرداشب.

نواب: قبله صاحب یکی از موضوعات مهمّه که بین ما مورد بحث بوده و

ص: 661


1- السقیفه و فدک، جوهری، ص104، القسم الثانی؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 16/214، نامه 45، ذکر ما ورد من السیر و الاخبار فی امر فدک. «محقق»

زیاده از حدّ علاقه مندیم که حقیقت آن بر ما معلوم شود واز حسن تصادف امشب مورد بحث قرار گرفته همین موضوع است متمنی است اگر خسته نشدید و ملال پیدا ننموده اید مطلب را قطع نکنید چه آنکه قطع مطلب رشتۀ توجه را قطع می نماید و اگر تا صبح طول بکشد از طرف ما مستمعین ابدا مانعی نیست بلکه با میل و شوق مفرطی حاضریم و تا این قضیه حل نشود ما از اینجا نخواهیم رفت مبسوطا صحبت فرمائید مگر آنکه واقعا خودتان ناراحت باشید در این صورت مزاحم نمی شویم.

داعی: برای دعاگو در موضوعات علمی و دینی ملالت نیست هیچ گاه خستگی در حقیر پیدا نمی شود ملاحظۀ حال آقایان حاضرین را می کنم چون رعایت حال همه را باید کرد.

(تمام اهل مجلس متفقا گفتند بیانات شما ملال آور نیست خصوصا در موضوع فدک که بسیار مهم و شنیدنی است که همه علاقه مند به آن هستیم).

داعی: جناب حافظ فرمودند خلیفه ناچار بود به صورت دستورات شرعیه عمل نماید چون شهود کامل نبود حکم صادر نشد در اینجا چند جمله هست که باید بیان شود و آقایان منصفانه قضاوت کنند.

شاهد خواستن از متصرف خلاف شرع بوده است

اولا آقای أبوبکر که به فرمودۀ شما مقیّد به امور شرعی بودند بفرمائید در کجای دستورات شرعیه وارد است که از متصرف شاهد بخواهند بالاتفاق ثابت است که حضرت فاطمه علیهاالسّلام متصرفه بوده آیا این عمل ابی بکر که تمام علماء

ص: 662

خودتان نوشته اند از بی بی مظلومه شاهد طلبید مطابق کدام اصل از قانون و دین و شریعت بوده مگر نه اینست که دستور شریعت است که مدعی باید شاهد بیاورد نه متصرف آیا این عمل خلاف شرع انور بوده یا نه؟ منصفانه قضاوت نمائید.

ثانیا موضوع عمومیت آیه شهادت مورد انکار احدی نیست و بر عمومیت خود باقیست ولی به مقتضای قاعدۀ مسلّمۀ «ما من عام الاّ و قد خصّ» قابل استثناء و تخصیص بردار است.

حافظ: آیا به چه دلیل می فرمائید که آیۀ شهادت تخصیص بردار است.

خزیمة ذو الشهادتین

داعی: دلیل بر این معنی خبری است که در صحاح معتبرۀ شما هم نقل شده است در موضوع خزیمه ابن ثابت که وقتی شهادت داد له پیغمبرصلی الله علیه وآله مقابل مرد عرب که در قضیۀ بیع اسب مدعی رسول الله صلی الله علیه وآله شده بود شهادت او یک نفری مورد قبول واقع شد و پیغمبرصلی الله علیه وآله او را ذو الشهادتین نامید که شهادت او را تنها برابر شهادت دو شاهد عادل قرار داد(1).

پس معلوم شد آیۀ شهادت تخصیص بردار است جائی که خزیمه یک فرد مؤمن صحابی از امت مخصّص آیه واقع شود علی و فاطمه علیهاالسّلام که به نصّ آیه تطهیر صاحب مقام عصمت بوده اند اولی به استثناء بودند قطعا معصوم و معصومه

ص: 663


1- مسند احمد، 5/189، حدیث زید بن ثابت؛ و 5/216، حدیث خزیمه بن ثابت؛ المستدرک، 3/396، مناقب خزیمه بن ثابت الانصاری، جعل شهاده خزیمه شهاده رجلین. «محقق»

صدّیق وصدّیقه مصون از کذب و دروغ می باشند و حتما ردّ بر آنها ردّ بر خدای تعالی است.

رد شهود فاطمه

فاطمۀ صدّیقۀ طاهره ادعا نمود فدک نحلۀ من است و پدرم به من بخشیده و در حیات خود آن حضرت متصرفه بوده ام بر خلاف دستور شرع انور از صدّیقۀ طاهرۀ معصومۀ متصرفه شاهد خواستند؟ بی بی مظلومه هم امیر المؤمنین علیه السّلام و امّ ایمن و حسنین علیهماالسّلام را به شهادت آورد آنها ر ا ردّ نمودند آیا این عمل بر خلاف حقیقت و قواعد شرع نبود!

اگر فاطمه هیچ شاهدی نداشت مگر تصرف، مطابق دستور شرع انور کافی بر حقّانیت او بود. به علاوه که خداوند در آیۀ تطهیر شهادت به پاکی بی بی داده است که از هر رجس پلیدی بر کنار است که از جمله آنها دروغ و ادعای به کذب است.

علی الخصوص که شاهد کاملی مانند علی امیر المؤمنین علیه السّلام شهادت بر حقّانیّت زهرای اطهر داد که قطعا ردّ شهادت علی ردّ بر خداست.

زیرا خدای عالی اعلی علی علیه السّلام را در آیات قرآن مجید صادق و صدّیق خوانده من نمی دانم به چه جرأت شهادت مصدّق خداوند را ردّ کردند.

و حال آنکه در قرآن مجید امر می فرماید با علی باشید یعنی پیرو او باشید و او را صادق خوانده مانند زیدٌ عدلٌ از شدت صداقت مجسمه صدق گردیده فلذا در آیۀ ١٢٠ سوره ٩(توبه) می فرماید.

ص: 664

1- {یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا اِتَّقُوا اَللّٰهَ وَ کونُوا مَعَ اَلصّٰادِقِینَ.}

(از جماعت مؤمنین بترسید از خدا و باشید با راستگویان (که مراد محمد و علی و عترت طاهره علیهم السّلام بودند).

حافظ: این آیه چه دلالتی با مقصود شما دارد که باید پیرو علی کرم الله وجهه باشند.

مراد از صادقین در آیه محمد و علی علیهما السّلام هستند

داعی: أکابر علماء شما در کتب و تفاسیر خود گویند این آیه در شأن محمّد و علی‘ نازل گردیده که مراد از صادقین محمّد و علی و در بعض اخبار علی علیه السّلام و در بعض دیگر عترت طاهره می باشند.

امام ثعلبی در تفسیر کشف البیان(1) و جلال الدین سیوطی در درّ المنثور(2) از ابن عباس و حافظ ابو سعد عبد الملک بن محمّد خرگوشی در کتاب شرف المصطفی از اصمعی و حافظ ابو نعیم اصفهانی در حلیه الاولیاء روایت می کنند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:

«هو محمد و علی علیهم السّلام و شیخ سلیمان حنفی در باب ٣٩ ینابیع الموده(3) صفحه ١١٩ چاپ اسلامبول از موفق بن أحمد خوارزمی و حافظ ابو نعیم اصفهانی و حموینی از ابن عباس روایت نموده که:

ص: 665


1- الکشف والبیان، ثعلبی، 5/109، ذیل آیه 119 سوره توبه.
2- در المنثور، سیوطی، 3/517، ذیل همین آیه.
3- در همین مجلس گذشت.

«الصادقون فی هذه الآیة محمّدصلی الله علیه وآله و اهل بیته.»

(راستگویان در این آیه محمدصلی الله علیه وآله و اهل بیت طاهرین آن حضرت اند).

و شیخ الاسلام ابراهیم بن محمّد حموینی که از اعیان علماء شما است در فرائد السمطین(1) و محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب 6٢ کفایه الطالب(2) و محدث شام در تاریخ خود مسندا نقل می نمایند که: مع الصادقین ای مع علیّ بن ابی طالب (3)علیه السّلام.

٢- آیه٣4سوره 39 (زمر) که می فرماید: {وَ اَلَّذِی جٰاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ أُولٰئِک هُمُ اَلْمُتَّقُونَ}

(آن کس که آورد سخن راست را (خاتم النبیین) و آن که تصدیق نمود به آن (علی بن ابی طالب) آنها پرهیزگارانند).

جلال الدین سیوطی در درّ المنثور(4) و حافظ ابن مردویه در مناقب(5) و حافظ ابو نعیم در حلیه الاولیاء و محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب 6٢ کفایه الطالب(6) و ابن عساکر در تاریخ(7) خود از جماعتی از اهل تفسیر نقل نموده اند از ابن عباس و مجاهد که:

ص: 666


1- فرائد السمطین، حموینی، 1/370، ح 299 و 300، سمط اول باب 68.
2- در همین مجلس گذشت.
3- همچنین در کتاب شواهد التنزیل، 10/341/ ح 350 تا 357، ذیل آیه شریفه و نیز تاریخ مدینه دمشق، 42/361؛ المناقب، خوارزمی، ص270، ح 273، الفصل السابع عشر. «محقق»
4- در المنثور، سیوطی، 5/615، ذیل آیه 33، سوره زمر.
5- مناقب ابن مردویه، ص314، ح 518، ِ سوره زمر.
6- کفایه الطالب، گنجی شافعی، ص233، باب 62.
7- تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر، 42/360، رقم 4933، شرح حال علیّ بن ابی طالب.

«الّذی جاء بالصدق محمّدصلی الله علیه وآله و الّذی صدّق به علیّ بن ابی طالب»

(آن کس که آورد سخن راست را محمدصلی الله علیه وآله و آن که تصدیق نمود او را (علی بن ابی طالب علیه السّلام) بود.)

٣- {و الّذین آمنوا بالله و رسله و اولئک هم الصدّیقون و الشهداء عند ربّهم لهم اجرهم و نورهم} حدید/18.

(آنان که به خدا و فرستادگانش ایمان آوردند به حقیقت راستگویان عالمند و بر ایشان خدا اجر شهیدان است. پاداش اعمال و نور ایمانشان را (در بهشت) می یابند.)

امام احمد بن حنبل در مسند(1) و حافظ ابو نعیم اصفهانی در ما نزل من القرآن فی علی(2) از ابن عباس روایت نموده اند که این آیه شریفه در شأن علی علیه السّلام نازل شده که آن حضرت از جملۀ صدیقان است.

4- آیه٧١سوره 4(نساء) {وَ مَنْ یُطِعِ اَللّٰهَ وَ اَلرَّسُولَ فَأُولٰئِک مَعَ اَلَّذِینَ أَنْعَمَ اَللّٰهُ عَلَیْهِمْ مِنَ اَلنَّبِیِّینَ وَ اَلصِّدِّیقِینَ وَ اَلشُّهَدٰاءِ وَ اَلصّٰالِحِینَ وَ حَسُنَ أُولٰئِک رَفِیقاً}

(آنان که خدا و رسول را اطاعت کنند البته با کسانی که خدا به آنها لطف

ص: 667


1- تا آنجا که ما جستجو کردیم این حدیث را در مسند نیافتیم. لکن احمد بن حنبل در فضائل الصحابه، 2/627 و 628، ح1072، فضائل علی بن بای طالب، حدیث را این گونه نقل می کند: عن عبد الرحمن بن ابی لیلی عن ابیه قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله ثم الصدیقون ثلاثة حبیب بن موسی النجار مؤمن آل یاسین و ترتیل مؤمن آل فرعون و علیّ بن ابی طالب الثالث و هو افضهلم.
2- ما نزل من القرآن، ابی نعیم اصفهانی، ذیل آیه 19، سوره حدید و آیه 33 سوره زمر (با استفاده از النور المشتعل، ص247، ح67) و ص204-205، ح56، و نیز آلوسی در روح المعانی، 6/43، ذیل آیه 119، سوره توبه، شوکانی در فتح القدیر، 2/414، ذیل آیه 119 سوره توبه مراد از مع الصادقین را علیّ بن ابی طالب می دانند.

و عنایت کامل فرموده یعنی با پیمبران و صدیقان و راستگویان وشهیدان و نیکوکاران محشور خواهند شد و اینان در بهشت چه نیکو رفیقانی هستند.)

مراد از صدّیقین در آیه شریفه علی علیه السّلام می باشد چنانچه روایات متکاثره از طرق ما و شما وارد است که علی علیه السّلام صدّیق و راستگوی این امت است بلکه افضل صدّیقین است.

علی افضل صدّیقین است

چنانچه اکابر علماء شما از قبیل امام فخر رازی در تفسیر کبیر(1) و امام ثعلبی در کشف البیان(2) و جلال الدین سیوطی در درّ المنثور(3) و امام أحمد بن حنبل در مسند(4) و ابن شیرویه در فردوس(5) و ابن أبی الحدید(6) در صفحه45١ جلد دوم شرح نهج البلاغه و ابن مغازلی شافعی در مناقب و ابن حجر مکی در حدیث سی ام از چهل حدیثی که در

صواعق(7) در فضایل علی علیه السّلام نقل نموده از

ص: 668


1- تفسیر الکبیر، فخر رازی، 27/57، ذیل آیه 28 سروه مؤمن (غافر) مسأله 1/
2- الکشف و البیان، ثعلبی، 8/126، ذیل آیه 27 سوره یس، چنین نقل می کند: عن عبد الرحمن بن ابی لیلی عن ابیه قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله: «سباق الامم ثلاثة لم یکفروا بالله طرفة عین: علیّ بن ابی طالب و صحاب آل یس و مؤمن آل فرعون، فهم الصدیقون و علی افضلهم.»
3- در المنثور، سیوطی، 5/492، ذیل آیه 29 سوره یس.
4- پیشتر گذشت.
5- الفردوس، دیلمی، 2/421، ح3866، باب الصاد.
6- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 9/172، خطیه 154، (و من خطبه علیه السّلام و ناظر قلب اللبیب به و یبصر امده) [ذکر الأحادیث والوارده فی فضائل علیّ]
7- مناقب ابن المغازلی، ص247، 294، قوله علیه السّلام الصدیقون ثلاثه...

بخاری از ابن عبّاس به استثناء جمله آخر روایت نموده اند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:

الصدّیقون ثلاثة حزقیل مؤمن آل فرعون و حبیب النجّار صاحب یس و علیّ ابن أبی طالب و هو افضلهم.

(راستگویان سه نفرند حزقیل مؤمن آل فرعون و حبیب نجار صاحب یس و علی بن ابی طالب و او افضل از آنها می باشد.)

و شیخ سلیمان بلخی حنفی در اول باب4٢ ینابیع الموده(1) از مسند امام احمد و أبو نعیم و ابن مغازلی شافعی و اخطب خوارزمی در مناقب(2) از ابی لیلی و ابو أیّوب أنصاری و ابن حجر مکی در حدیث سی و یکم از چهل حدیث صواعق(3) از ابو نعیم و ابن عساکر ازابی لیلی و محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب ٢4 کفایه الطالب(4) مسندا از ابی لیلی نقل نموده و در آخر خبر گوید محدث شام در تاریخ خود و حافظ ابو نعیم در حلیه الاولیاء ترجمه حالات علی علیه السّلام جمعا از رسول خداصلی الله علیه وآله روایت نموده اند که فرمود:

ص: 669


1- ینابیع الموده، قندوزی، 1/373، ح1، باب 42، و نیز در 2/235، ح657، باب 56.
2- مناقب خوارزمی، ص310، ح307، فصل 19.
3- صواعق المحرقه، ابن حجر مکی، ص125، باب 9، فصل 2 ح31.
4- کفایه الطالب، گنجی شافعی، ص123 و 124، باب 24، و نیز محب الدین طبری در ذخائر العقبی، ص56، قسم 1، باب فضائل علیّ بن ابی طالب علیه السّلام، ذکر اسمه علیه السّلام و کنیته، قرطبی در الجامع لأحکام القرآن، 15/20، ذیل آیه 27 سوره یس، سیوطی در جامع الصغیر، 2/115، ح5148- 5149، حرف الصاد، مناوی در فیض القدیر، 4/313، ح 5149-5148، حرف الصاد، متقی هندی در کنز العمال، 11/601، ح32897 – 32898، کتاب الفضائل باب 3، فصل 2، فضائل علیّ بن ابی طالب، حدیث را با اندک اختلاف در الفاظ نقل می کنند.

الصدّیقون ثلاثة حبیب النجّار مؤمن آل یس الّذی قال (یا قوم اتّبعوا المرسلین) و حزقیل مؤمن آل فرعون الّذی قال (أ تقتلون رجلا ان یقول ربّی الله) و علیّ بن ابی طالب و هو

افضلهم.

(راستگویان سه نفرند، حبیب نجار مؤمن آل یس (که گفت ای قوم متابعت کنید پیغمبران را) و حزقیل مؤمن آل فرعون (که می گفت آیا می کشید مرد مؤمن خدا پرست را) و علی بن ابی طالب و او افضل از آنها می باشد.)

واقعا هر انسان عاقلی به حیرت فرو می رود که عادت و تعصّب چگونه بر علم و انصاف شما آقایان غالب آمده با اینکه خودتان با روایات متعدده طبق آیات قرآنیه ثابت می نمائید که علی علیه السّلام افضل الصدّیقین بوده است مع ذلک دیگران را صدّیق بخوانید؟ و حال آنکه یک آیه بر صدّیق بودن آنها نقل نگردیده است.

شما را به خدا آقایان محترم انصاف دهید و از عادت بر کنار شوید که آیا سزاوار بود کسی را که خدای متعال در قرآن مجید او را صدّیق خوانده که هرگز دروغ نگوید و نیز در قرآن امر فرماید پیرو او باشید (به اقرارعلمای خودتان) شهادتش را ردّ نمایند بلکه اهانت هم بنمایند!؟

آیا عقل باور می کند کسی که رسول خدا او را صدیق این امت خوانده بلکه افضل صدّیقین معرفی نموده و آیات قرآن دلالت بر صداقت او داشته روی هوای نفس دروغ بگوید آن هم شهادت دروغ بدهد؟!

ص: 670

علی با حق و قرآن می گردد

آیا رسول اکرم صلی الله علیه وآله نفرموده حق با علی و علی با حق توأما می گردند چنانچه خطیب بغدادی در صفحه٣٢١ جلد چهارم تاریخ(1) خود و حافظ ابن مردویه در مناقب(2) و دیلمی در فردوس(3) و حافظ هیثمی در صفحه٢٣6 جلد هفتم مجمع الزوائد(4) و ابن قتیبه در صفحه 6٨ جلد اول

الامامه و السیاسه(5) و حاکم أبو عبد الله نیشابوری در صفحه١٢4 جلد سیم مستدرک(6) و امام احمد بن حنبل در مسند و طبرانی در اوسط(7) و خطیب خوارزمی در مناقب(8) و فخر رازی در صفحه١١١ جلد اول تفسیر(9) و ابن حجر مکی در صفحه ٧4 و 75 و ١4٠ جلد دوم جامع الصغیر(10) و ضمن فصل دوم از باب ٩ حدیث بیست و یکم صواعق(11) در فضایل مولانا امیر المؤمنین علیه السّلام نقلا از اوسط از امّ سلمه و

شیخ

ص: 671


1- تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، 14/321، رقم 7643، شرح حال یوسف بن محمد المؤدب.
2- مناقب ابن مردویه، ص113- 117، ح 132- 143، فصل8.
3- الفردوس، دیلمی، 3/230، ح 4678، باب القاف ذکر فصول من ذوات الالف و اللام.
4- مجمع الزوائد، ابی بکر هیثمی، 7/235، کتاب الفتن، باب فیما کان فی الجمل و الصفین و غیرهما.
5- الامامه و السیاسه، ابن قتیبه، 1/73، فصل اتمام الحرب.
6- المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، 3/134 – 135، ح 4628- 4629، کتاب معرفه الصحابه، باب مناقب امیر المؤمنین.
7- معجم الاوسط، طبرانی، 5/455، ح 4877، احادیث عباد بن سعید.
8- مناقب خوارزمی، ص104، ح107، فصل 8.
9- تفسیر الکبیر، فخر رازی، 1/205، ذیل سوره فاتحه، باب 4، مسأله 9، حجت 5.
10- جامع الصغیر، سیوطی، 2/172، ح4412، و ح 5594، حرف العین.
11- صواعق المحرقه، ابن حجر مکی، ص124، باب 9، فصل 2، حدیث الحادی و العشرون.

سلیمان بلخی حنفی در باب٢٠ ینابیع الموده(1) از جمع الفوائد و اوسط و صغیر طبرانی و فرائد حموینی و مناقب خوارزمی و ربیع الابرار زمخشری از ام سلمه و ابن عباس و نیز ضمن باب 65 صفحه ١٨5 ینابیع المودّه چاپ اسلامبول از جامع الصغیر جلال الدین سیوطی و نیز در صفحه ١١6 تاریخ الخلفاء(2) و در صفحه ٣5٨ جلد4 فیض القدیر(3) از ابن عباس و در صفحه ٢٣٧ از مناقب السبعین(4) حدیث 44 از صاحب فردوس و در صفحه ٢٨٣ ضمن باب 5٩ از فصل دوم صواعق(5) از ام سلمه و محمّد بن یوسف گنجی شافعی در کفایه الطالب(6) بعضی از ام سلمه بعضی از عایشه و بعضی از محمّد بن ابی بکر از رسول اکرم صلی الله علیه وآله روایت نموده اند که فرمود:

«علیّ مع القرآن و القرآن مع علیّ لا یفترقان حتّی یردا علیّ الحوض.»

(علی با قرآن و قرآن با علی می باشد و از هم جدا نمی شوند تا درکنار حوض کوثر بر من وارد شوند).

برخی به این عبارت نقل نمودند که:

«الحقّ لن یزال مع علیّ و علیّ مع الحقّ لن یختلفا و لن یفترقا.»

ص: 672


1- ینابیع الموده، قندوزی، 1/269، ح1، باب 20.
2- تاریخ الخلفاء، سیوطی، ص173، شرح حال علیّ بن ابی طالب.
3- فیض القدیر، مناوی، 4/470، ح5594، حرف العین.
4- ینابیع الموده، قندوزی، 2/245، ح687، باب 56، الحدیث الرابع و الاربعون.
5- ینابیع الموده، قندوزی، 2/396، ح30، باب 59، الحدیث الحادی و العشرون و الصواعق المحرقه، ابن حجر مکی، ص124، باب9، فصل 2، حدیث الحادی و العشرون.
6- کفایه الطالب، گنجی شافعی، ص265، باب 62.

(حق هرگز از علی جدا نمی شود و پیوسته حق برای همیشه با علی و علی با حق بوده و هرگز از هم جدا نخواهند شد.)

و نیز ابن حجر در صفحه٧٧ صواعق(1) اواخر فصل دوم از باب٩ نقل می نماید که رسول اکرم صلی الله علیه وآله در مرض موت فرمود:

انی مخلّف فیکم کتاب الله و عترتی اهل بیتی ثم اخذ بید علیّ فرفعها فقال هذا علیّ مع القرآن و القرآن مع علیّ لا یفترقان حتی یردا علیّ الحوض فاسئلهما ما خلفت فیهما.

(من دو چیز را درمیان شما می گذارم، یکی کتاب خدا (قرآن) و دیگر عترت و اهل بیت من اند. آن گاه دست علی را گرفت بلند نود و فرمود: این علی با قرآن و قرآن با علی می باشد تا در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند پس از این هر دو از مقام جانشینی سؤال می نمایم)

و نیز عموما نقل می نمایند که فرمود:

«علیّ مع الحقّ و الحقّ مع علیّ یدور معه حیثما دار.»

(علی با حق و حق با علی دور می زند).

و سبط ابن جوزی در صفحه٢٠ تذکره خواص الامه(2) ضمن حدیث غدیر نقل می نماید که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:

«و ادر الحقّ معه حیثما دار و کیف مادار.»

ص: 673


1- صواعق المحرقه، ابن حجر مکی، ص126، باب 9، فصل 2.
2- تذکره الخواص، سبط ابن الجوزی، ص35، باب 2، فی ذکر فضائل علی علیه السّلام، حدیث فی قوله علیه السّلام من کنت مولاه فعلی مولاه.

(و بگردان حق را با علی هر کجا و هر طور که می گردد.)

آن گاه اظهار نظر نموده و گوید:

«فیه دلیل علی انّه ما جری خلاف بین علی علیه السّلام و بین احد من الصحابة الاّ و الحقّ مع علی علیه السّلام(1)

(در این حدیث دلیلی است بر اینکه اگر بین علی و یکی از اصحاب اختلافی واقع شود حق با علی خواهد بود.)

اطاعت علی اطاعت خدا و پیغمبر است

و نیز در همان کتابهائی که عرض کردم به علاوه در سایر کتب(2) معتبره شما نقل است که

در مکانهای بسیار و محلهای متعدده و به عبارات مختلفه خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله می فرمود:

ص: 674


1- تذکره الخواص، سبط ابن الجوزی، ص39، باب 2 فی ذکر فضائل علی علیه السّلام حدیث فی قوله علیه السّلام من کنت مولاه فعلی مولاه.
2- مستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، 3/131، ح4617، کتاب معرفه الصحابه و من مناقب امیر المؤمنین علیّ بن ابی طالب، حدیث را این گونه نقل می کند: «عن ابی ذر قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله من اطاعنی فقد اطاع الله و من عصانی فقد عصی الله و من اطاع علیا فقد اطاعنی و من عصی علیّاً فقد عصانی.» و نیز متقی هندی در کنز العمال، 11/614، ح 32973، کتاب الفضائل، باب3، فصل 2، فضائل علیّ بن ابی طالب، ابن عساکر در تاریخ مدینه دمشق، 42/270، رقم 4933، شرح حال علیّ بن ابی طالب، حدیث چنین نقل می کند: ... عن جده یعلی بن مرة الثقفی قال: سمعت رسول ا لله یقول: «من اطاع علیّاً فقد اطاعنی و من عصی علیا فقد عصانی ومن عصانی فقد عصی الله و من احب علیاً فقد احبنی و من احبنی فقد احب الله و من ابغض علیا فقد ابغضنی و من ابغضنی فقد ابغض الله، لا یحبک الا مؤمن و لا یبغضک الا کافر او منافق.»

«من اطاع علیا فقد اطاعنی و من اطاعنی فقد اطاع الله و من انکر علیّا فقد أنکرنی و من انکرنی فقد انکر الله»

(هر کس علی را اطاعت نماید مرا اطاعت کرده و کسی که مرا اطاعت کند خدا را اطاعت کرده و کسی که علی را انکار نماید مرا انکار کرده و کسی که مرا انکار نماید خدا را انکار کرده.)

و أبو الفتح محمّد بن عبد الکریم شهرستانی در ملل و نحل نقل(1) می نماید که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود: «لقد کان علیّ علی الحق فی جمیع احواله یدور الحق معه حیث دار.»

(علی در جمیع احوال بر حق است و حق با علی دور می زند.)

به همین جهت اهل نهروان را کافر می داند چون در مقابل علی علیه السّلام قیام کردند.

آیا ردّ و انکار و اعتراض به علی علیه السّلام با این همه اخبار صریحه مندرجه در کتب معتبره خودتان ردّ و انکار و اعتراض و اهانت بر خدا و رسول و تخلف از حق و حقیقت نبوده است.

مگر نه اینست که ابو المؤید موفق بن احمد خوارزمی در مناقب(2) و محمّد

ص: 675


1- ملل و النحل، شهرستانی، 1/33، مقدمه 4، اول شبهه وقعت فی المله الاسلامیه و کیفیه انشعابها. شهرستانی می نویسد: «و بالجمله: کان عی مع الحق و الحقه معه» و در صفحه 145 همین جلد قسم 1، جزء 1، باب 6 الشیعه الامامیه، می نویسد: ... ثم قال علیه السّلام و هو علی الرحال: «من کنت مولاه فعلی مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله وادر الحق معه حیث دار...»
2- مناقب خوارزمی، ص316، فصل 19، فی فضائل له شتّی. خوارزمی حدیث را اینگونه نقل می کند: عن علیّ بن ابی طالب علیه السّلام و فاطمة، فقال: سمعت رسول الله صلی الله علیه وآله یقول: علیکم بعلیّ بن ابی طالب علیه السّلام فانه مولاکم فأحبوه، و کبیرکم فاتبعوه، و عالمکم فأکرموه، و قائدکم الی الجنة و اذا دعاکم فأجیبوه و إذا امرکم فأطیعوه احبوه بحبی و اکرموه بکرامتی...

بن طلحه شافعی در مطالب السؤول(1) و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه(2) روایت می نمایند که: رسول اکرم صلی الله علیه وآله صریحا فرمود:

«من اکرم علیّا فقد اکرمنی و من اکرمنی فقد اکرم الله و من اهان علیّا فقد اهاننی و من اهاننی فقد اهان الله.»

(هر کس علی را اکرام کند مرا اکرام کرده و کسی که مرا اکرام کند خدا را اکرام کرده و کسی که علی را اهانت کند مرا اهانت کرده و کسی که مرا اهانت کند خدا را اهانت کرده.)

منصفانه قضاوت عادلانه کنید

آقایان با انصاف قضایای وارده را مطابقه کنید با این قبیل اخبار و احادیث رسیده و مندرجۀ در کتب معتبرۀ خودتان و عادلانه قضاوت کنید و به شیعیان بی گناه آن قدر بدبین نباشید.

و دیگر آنکه فرمودید: خلیفه مجبور بود عمل به دستور ظاهر شرع نماید و

ص: 676


1- مطالب السؤول، ابن طلحه شافعی، ص96، باب 1، فصل6 فی علمه و فضله. ابن طلحه حدیث را این گونه نقل می کند: قال رسول الله صلی الله علیه وآله هذا علی فأحبوه بحبی و اکرموه بکرمتی فان جبرائیل علیه السّلام امرنی بالذی قلت لکم عن الله عزوجل...
2- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید 9/170، خطبه 154، (و من خطب له علیه السّلام و ناظر اللبیب به یبصر امده)، ذکر الاحادیث و الاخبار الوارده فی فضائل علیّ.

چون آیه شهادت بر عمومیت، خود باقی بود نمی توانست بدون اقامه شهود شرع پسند، به محض ادعا، مال مسلمین را فاطمه علیهاالسّلام بدهد و به قدری احتیاط کار بود که از متصرف هم بر خلاف دستور شرع انور شاهد است!

اولاً: قبلا عرض کردم، مال مسلمین نبود بلکه ملک متصرفی و نحلة فاطمه علیهاالسّلام بود.

ثانیا: اگر راستی خلیفه اجرا کننده دستور شرع بود که بایستی سر مویی خلاف نکند. پس چرا تبعیض می نمود به محض ادعا بعضی را بدون شاهد از مال مسلمان می داد؟ ولی این حکم و احتیاط کاری خلیفه و سخت گیری فقط در باره ودیعة رسول الله صلی الله علیه وآله فاطمة مظلومه علیهاالسّلام بایستی اجرا شود؟! در صورتی قول و ادعای بی بی و شهادت علی علیه السّلام در نزد همگی واضح و آشکار بوده.

چنانچه ابن ابی الحدید در صفحه 105، جلد چهارم شرح نهج البلاغه(1) نقل می نماید. که از علی بن الفارقی مدرس مدرسه غربی بغداد سؤال نمودم:

«أکانت فاطمة صادقة قال: نعم» آیا فاطمه صادقه و راستگو بود (در ادعای

ص: 677


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 16/284، نامه 45 (و من کتاب له علیه السّلام الی عثمان بن حنیف) فصل 3، فی ان فدک هل صح کونها نحله رسول الله صلی الله علیه وآله لفاطمه علیهاالسّلام ام لا؟ ابن ابی الحدید این گونه نقل می کند: و سألت علی بن الفارقی مدرس المدرسة الغربیة ببغداد، فقلت له: أکانت فاطمة صادقة؟ قال: نعم. قلت: فلم لم یدفع الیها ابوبکر فدک و هی عنده صادقة؟ فتبسم ثم قال کلاما لطیفاً مستحسنا مع ناموسه و حرمته و قلّة دعابته، قال: لو اعطاها الیوم فدک بمجرد دعواها لجائت الیه غدا وادعت لزوجها الخلافة و زحزحته عن مقامه و لم یکن یمکنه الاعتذار و الموافقة بشیء لانها قد اسجل علی نفسه انها صادقة فیها تدّعی کائنا ما کان من غیر حاجة الی بیّنة و لا شهوده...

خود) گفت: بلی. گفتم: در صورتی که صادقه و راستگو بود، پس چرا خلیفه، فدک را به او واگذار نکرد؟ تبسمی نموده (با این که اهل شوخی نبود) کلام لطیف و مستحسنی گفت که خلاصه اش این بود که اگر آن روز به مجرد ادعاع فدک را به فاطمه واگذار می کرد، فردا می آمد ادعای خلافت را برای شوهرش می کرد آنگاه خلیفه ناچار بود حق را واگذار نماید؛ چون که قبلا تصدیق صداقت او را نموده بود. انتهی کلامه.

پس مطلب در نزد علمای بزرگ خودتان واضح و آشکار بوده و انصافا تصدیق حقیقت را نموده اند که روز اول حق با فاطمه مظلومه بوده، منتها سیاست برای حفظ مقام اقتضا کرد که عمدا بی بی مظلومه را از حق ثابتش محروم نمایند!

حافظ: به چه کس خلیفه مال مسلمین را بدون شاهد داد؟!

قضیه جابر و اعطاء مال به او موجب عبرت عقلا می باشد

داعی: به جابر، وقتی ادعا کرد که پیغمبرصلی الله علیه وآله وعده د اده از مال بحرین به من بدهد بدون آن که ایرادی بگیرند و شاهد بطلبند، هزار و پانصد دینار از مال مسلمانان؛ یعنی از بیت المال به او دادند.

حافظ: اولا این خبر را حقیر ندیده ام. شاید در کتاب­های شماها باشد ثانیا: از کجا معلوم است شاهد نخواسته باشد؟

داعی: خیلی تعجب است که شما ندیده اید؛ زیرا از جمله دلایلی که علمای خودتان اقامه می نمایند بر این خبر واحد عدل صحابی قابل قبول است، همین خبر جابر بن عبد الله انصاری است.

ص: 678

چنانچه شیخ الاسلام حافظ ابو الفضل احمد بن علی بن حجر عسقلانی در فتح الباری فی شرح صحصیح البخاری(1) فی باب من یکفل عن میت دینا می گوید:

«ان هذا الخبر فیه دلالة علی قبول خبر العدل من الصحابة و لو جر ذلک نفعا لنفسه لان ابابکر لم یلتمس من جابر شاهدا علی صحة دعواه»

(در این خبر دلالتی بر قبول خبر عدل صحابی و لو جرّ نفع به سوی خود بنماید برای این که ابی بکر از جابر شاهد نخواست بر صحت ادعایش).

همین خبر را مبسوط تر بخاری در صحیح(2)

خود نقل نموده است، فی باب من یکفل عن میت دینا فی کتاب الخمس فی باب ما قطع النبی صلی الله علیه وآله من البحرین نوشته است وقتی مال بحرین را به مدینه آوردند، منادی ابی بکر ندا در داد هرکس را پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله وعده داه یا طلبی از آن حضرت دارد بیاید بگیرد. جابر آمد و گفت: رسول اکرم صلی الله علیه وآله وعده داده که از مال بحرین به من بدهد زمانی که بحرین فتح شود و به تصرف مسلمین درآید. فوری بدون شاهد به محض

ص: 679


1- فتح الباری، ابن حجر عسقلانی، 4/475، ح2296، کتاب الکفاله، باب من تکفل عن میت دینا...
2- صحیح بخاری، 3/205، ح 529، کتاب الکفاله، باب من تکفل عن میت دنیا... و در جلد 4/530، ح 1332، کتاب الجزیه، باب ما اقطع النبی صلی الله علیه وآله من البحرین ... حدیث را این گونه نقل می کند: عن جابر بن عبد الله قال: قال النبی صلی الله علیه وآله: لو قد جاء مال البحرین قد اعطیتک هکذا و هکذا فلم یجیء مال البحرین حتی قبض النبی صلی الله علیه وآله فلما جاء مال البحرین امر ابوبکر فنادای من کان له عند النبی صلی الله علیه وآله عدّة او دین فلیأتنا فأتیته فقلت: ان النبی صلی الله علیه وآله قال لی کذا و کذا، فحثی لی حثیة فعددتها فإذا هی خمسمائه و قال خذ مثلیها.

ادعاء هزار و پانصد دینار به اودادند.

و نیز جلال الدین سیوطی در تاریخ الخلفاء(1) در فصل خلافت ابی بکر و آنچه واقع شده در خلافت او همین قضیة جابر را نقل نموده.

شما را به خدا آقایان با انصاف این عمل تبعیض نبوده است.

را نظر خصوصی در کار نبوده به همان جهتی که جایز آمد بر ابی بکر که بر خلاف آیة شهادت عمل نماید و بدون شاهد از اموال مسلمین به محض ادعا به جابر بدهد، بر فرض که فدک (به قول آنها) مال مسلیمن بوده (و حال آنکه ملک متصرفی فاطمه علیهاالسّلام بود)، لازم بود رعایت مقام رسالت بنمایدو دل فاطمة صدیقه و دیعة رسول خدا را نشکنند و ادعای او را قبول نموده فدک را به او ردّ نمایند.

علاوه بر اینها بخاری در صحیح و سایر علماء و فقهای شما خبر عدل صحابی را قبول می نمایند و لو جرّ نفع به سوی خد بنماید، ولی ادّعا و گفتار علی علیه السّلام را مردود می دانند به عذر این که یجر النفع الی نفسه!!

مگر علی علیه السّلام از اصحاب بلکه فرد کامل از اصحاب نبود؟ پس اگر منصفانه دقیق شوید تصدیق می فرمایید دسیسه بازی بوده نه اجرای حق و حقیقت.

حافظ: گمان می کنم علت آن که ابی بکر از جابر شاهد نطلبید آن بود که چون

ص: 680


1- تاریخ الخلفاء سیوطی ص79، تاریخ ابوبکر، فصل فی اولیاته... سیوطی حدیث را چنین نقل می کند: اخرج الشیخان عن جابر قال: قال النبی صلی الله علیه وآله لو جاء مال البحرین اعطیتک هکذا و هکذا، فلما جاء مال البحرین بعد وفاة النبی صلی الله علیه وآله، قال ابوبکر: من کان عند النبی صلی الله علیه وآله دین او عدة، فلیأتنا، فجئت و اخبرته فقال: خذ، فأخذت فوجدتها خمسمأة فأعطانی الفا و خمسمأة.

جابر از اصحاب نزدیک رسول الله صلی الله علیه وآله و تربیت شده آن حضرت بوده و قطعا از حضرت شینده بود:

«من کذّب علیَّ متعمداً فلیتبوء مقعده من النار»

(کسی که عمدا بر من دروغ ببندد پس نشیمن گاه او آتش جهنم خواهد بود.)

با این وعده شدید هرگز مرد مؤمن صحابی نزدیک و تربیت شده آن حضرت حاضر نبود اقدام به چنین امری از روی دروغ بنماید و آخرت خود را برای جیفة بی قدر و قابلیت دنیای فانی خراب کند ودروغ از قول رسول خداصلی الله علیه وآله نقل نماید.

داعی: آیا جابر نزدیک تر بود به رسول خداصلی الله علیه وآله یا علی و فاطمه علیهم السّلام که تربیت شده­ی آن حضرت بودند؟

حافظ: بدیهی است علی و فاطمه علیهم السّلام رضی الله عنهما که از اول عمر تحت تربیت پیغمبرصلی الله علیه وآله بودند از هر کس به آن حضرت نزدیک­تر بودند.

داعی: اولی بودند که با چنین وعیدی از قول پیغمبرصلی الله علیه وآله دعوای دروغ ننمایند و بر آنها بود که دعوای فاطمة صدیقه را بپذیرند؛ زیرا که بالقطع و الیقین مقام آن دو بزرگوار از جابر بالاتر بوده (چنانچه خودتان هم اعتراف دارید) بلکه از همة اصحاب چون که مشمول آیه تطهیر و معصوم بوده اند.

و آیه تطهیر صراحت دارد در عصمت و پاکی پنج نفر که مشمولین آیه تطهیر محمد، علی، فاطمه، حسن و حسین علیهما السّلام بودند.

به علاوه اکابر علمای خودتان تصدیق صداقت و راستگویی آنها را نموده اند.

راجع به مولانا امیر المؤمنین علیه السّلام قبلا عرض کردم که رسول اکرم صلی الله علیه وآله او را

ص: 681

صدّیق و راستگوی این امت معرفی فرموده و خداوند هم در قرآن مجید او را صادق خوانده.

واما در بارة حضرت صدیقه کبری فاطمه علیهاالسّلام اخبار بسیار است از آن جمله حافظ ابو نعیم اصفهانی در صفحه2 جلد دوم حلیه الأولیاء(1) از عایشه روایت می نماید که گفت:

«ما رأیت احدا قطا صدق من فاطمة ابیها»

(هرگز ندیدم احدی را راستگوتر از فاطمه غیر از پدر بزرگوارش).

اشکال در نزول آیه تطهیر

حافظ: این ادعای شما در بارة نزول آیه تطهیر در شأن آن پنج بزرگوار غیر مسلم است؛ چون در این جلسات بر ما واضح آمده که شما با کتابهای ما کاملا مأنوس هستید.تصدیق بفرمایید در این موضوع اشتباه فرمودید؛ چون که عقیده مفسرین از قبیل قاضی بیضاوی و زمخشری این است که این آیه شریفه در شأن زوجات رسول الله صلی الله علیه وآله نازل گردیده و اگر قولی در نزول آیه در باره آن چند تن شریف باشد قطعا ضعیف است!

برای آن که خود آیه دلالت بر خلاف این معنی دارد چه آن که صدر و ذیل آیه تطهیر مربوط به ازواج است لذا نتوان وسط آیه را ساقط و به دیگران ملحق نمود!

ص: 682


1- حلیه الاولیاء ابی نعیم اصفهانی، 2/41و 42، رقم 133 شرح حال فاطمه بنت رسول الله صلی الله علیه وآله.

جواب اشکال و اثبات این که آیه در حق ازدواج نیست

داعی: این ادعای جناب­عالی به جهاتی مردود است. اولاً: این که فرمودید صدر و ذیل آیه چون مربوط به ازواج است پس علی و فاطمه علیهاالسّلام خارج­اند از شمول آیه شریفه، جوابش آن است که در عرف عام، بسیار اتفاق می افتد که در اثنای کلام روی سخن را به طرف دیگری نموده و خطاب به غیر می کنند و بعد از آن به کلام اول بر می گردند؛ علاوه بر این که در اشعار فصحاء و بلغاء و ادبای عرب جاری است، حتی در خود قرآن کریم نظیر آن بسیار

است. مخصوصا در خود همین سوره احزاب دقت فرمایید که در خطاب به زوجات، عدول به خطاب مؤمنان شده است و بعد روی خطاب به آنها برگشته که وقت مجلس مقتضی نیست شواهد را مفصلا در معرض فکر شما قرار دهم.

ثانیاً: اگر این آیه دربارة زوجات رسول الله بود بایستی ضمیر تأنیث مربوط به آنها آورده بفرماید: «لیذهب عنکن و یطهرکن» چون به صیغة تذکیر آمده معلوم می شود که جهت عترت و اهل بیت پیغبمرصلی الله علیه وآله نازل گردیده نه زوجات آن حضرت.

نواب: مگر به گفتة شما فاطمه رضی الله عنها داخل آن جمع نیست پس چرا ملاحظه او نشده و ذکر تأنیث در او نیامده؟

داعی: آقایان (اشاره به علما) می دانند که صیغة تذکیر در این آیه شریفه با بود فاطمه علیهاالسّلام در جمعیت، به اعتبار تغلیب است؛ چه آنکه تغلیب در جایی است که افراد جمع بعضی مذکر و بعضی مؤنث باشند آنگاه مذکر را بر مؤنث غالب گردانند و صیغة تذکیر در این آیه خود دلیل قاطع است که این قول ضعیف

ص: 683

نیست؛ بلکه کاملا قوی است.

و اگر آیه درباره زوجات رسول الله صلی الله علیه وآله نازل شده بود در جمع مؤنث صیغه مذکر به کلی غلط بود.

علاوه بر اینها روایات صحیحه در کتب معتبرة خودتان حکم می کند که این آیه در شأن عترت و اهل بیت آن حضرت است نه زوجات.

چنانچه ابن حجر مکی با کمال تعصبی که دارد در ذیل همین آیه در صواعق المحرقه(1) گوید:

«اکثر المفسرین را عقیده آن است که این آیه در شأن علی و فاطمه و حسن و حسین علیهماالسّلام نازل گردید (لتذکیر ضمیر عنکم و یطهرکم) به اعتبار آن که ضمیر عنکم و یطهرکم ضمیرجمع مذکر است.»

زوجات پیغمبر صلی الله علیه وآله داخل اهل بیت نیستند

گذشته از این دلایل واضحه، زوجات رسول الله صلی الله علیه وآله داخل اهل بیت نیستند.

چنانچه مسند(2) در جامع الاصول(3) روایت شده است که حصین بن سمره از

ص: 684


1- صواعق المحرقه، ابن حجر مکی، ص143، باب 11، فصل 1، آیه 1، چنین نقل می کند: الآیة الاولی قال الله تعالی: { إِنَّما یُریدُ الله لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیرًا} اکثر المفسرین علی انها نزلت فی علی و فاطمة و الحسن والحسین، لتذکیر ضمیر عنکم و ما بعده.
2- صحیح مسلم، 4/1874، ح37، کتاب فضائل الصحابه، باب من فضائل علیّ بن ابی طالب. مسلم حدیث را این گونه نقل می کند: عن زید بن ارقم قال: دخلنا علیه فلنا له: ... و فیه: فقلنا من اهل بیته؟ نسائه؟ قال: لا و ایم الله ان المرأة تکون مع الرجل العصر من الدهر ثم یطلقها، فترجع الی ابیها و قومه. اهل بیته اصله و عصیبته الذین حرموا الصدقة بعده.
3- . جامع الاصول، ابن اثر، 10/103، ح 6695، باب 4، فصل 3 فی فضائل اهل بیت. ابن اثیر حدیث را همانند مسلم نقل می کنند. و نیز ابن ابی شیبه در المصنف، 3/104، ح10، کتاب الزکاه باب من قال لا تحل الصدقه علی بنی هاشم چنین نقل می کند: عن یزید بن حیان قال: انطلقت انا و حصین بن عقبة الی زید بن ارقم، فقال له یزید و حصین، من اهل بیته، ألیس نسائه من اهل بیته؟ قال: لا و لکن اهل بیته من حرم الصدقة علیه...

زید بن ارقم پرسید که آیا زنان رسول الله صلی الله علیه وآله از اهل بیت اند؟ زید گفت: نه به خدا قسم زیرا که زن مدتی با شوهر خود می باشد چون طلاقش داد به خانه پدرش می رود و به قوم پدری ملحق می شود و از شوهر به کلی جدا می گردد. بلکه اهل بیت او خویشان او می باشند که صدقه بر ایشان حرام است و به هر خانه و به کجا بروند از اهل بیت او جدا نمی باشند.

ثالثا گذشته از اجماع شیعه امامیه نقلا از عترت و اهل بیت طهارت اخبار متکاثره از طرق خودتان بر خلاف این معنی حکم می کنند.

اخبار عامه درنزول آیه تطهیر در شان اهل بیت علیه السّلام

چنانچه امام ثعلبی در تفسیر کشف البیان(1) و امام فخر رازی در صفحه 783 جلد

ششم تفسیر کبیر(2) جلال الدین سیوطی در صفحه199 جلد پنجم در

ص: 685


1- الکشف و البیان، ثعلبی، 8/42و 43، ذیل آیه 33 سوره احزاب. ثعلبی حدیث را این گونه نقل می کند: عن ابی سعید الخدری قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله نزلت هذا الآیة فی و فی علی و حسن و حسین و فاطمة {إِنَّما یُریدُ الله لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیرًا}.
2- . تفسیر الکبیر، فخر رازی، 25/209، ذیل آیه 33 سوره احزاب.

المنثور(1) و صفحه 154، جلد دوم خصائص الکبری(2) و نیشابوری در جلد سیم تفسیر(3) و امام عبد الرزاق الرسعنی در تفسیر رموز الکنوز و ابن حجرعسقلانی در صفحه 207 جلد چهارم اصابه(4) و ابن عساکر در صفحه 204 و 206 جلد چهارم تاریخش(5)و امام احمد حنبل در صفحه 331 جلد اول

ص: 686


1- در المنثور، سیوطی، 5/377، ذیل آیه 33 سوره احزاب. سیوطی حدیث را همانند ثعلبی نقل می کند.
2- خصائص الکبری، سیوطی، 2/264، باب ما شرف به اولاده و ازواجه و آل بیته و اصحابه و قبیله من اجله’. سیوطی حدیث را این گونه نقل می کند: عن ام سلمة قالت فی بیتی نزلت { إِنَّما یُریدُ الله لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیرًا} فأرسل الی علی و فاطمة و ابنیهما فقال هؤلاء اهل بیتی.
3- غرائب القرآن نظام الدین نیشابوری، 22/10، ذیل آیه 33 سوره احزاب. نظام الدین می نویسد: «اهل البیت» نصب علی النداء او علی المدح و قد مرّ فی آیة المباهلة انهم اهل العباء للنبی صلی الله علیه وآله لانه اصل فاطمة و الحسن و الحسین بالاتفاق و الصحیح ان علیا رضی الله منهم لمعاشرته بنت النبی صلی الله علیه وآله و ملازمته ایاه ...
4- سبل الهدی و الرشاد، ابن حجر عسقلانی، 18/265، رقم 11587 کتاب النساء، شرح حال فاطمه الزهرا. این حجر این حدیث را این گونه نقل می کند: وقالت ام سلمة: فی بیتی نزلت { إِنَّما یُریدُ الله لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیرًا} قالت: فأرسل رسول الله صلی الله علیه وآله الی فاطمة و علی و الحسن و الحسین فقال: «هؤلاءاهل بیتی».
5- تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر، 42/98، رقم 4933، شرح حال علیّ بن ابی طالب. ابن عساکر چنین نقل می کند: قال: دعا رسول الله صلی الله علیه وآله الحسن و الحسین و علیا و فاطمة علیهم السّلام و مدّ علیهم ثوبا ثم قال: «اللهم هؤلاءاهل بیتی و حامتی فأهب عنهم الرجس و طهرهم تطیهرا»

مسند جلد اول مسند(1) و محب الدین طبری در صفحه 188 جلد دوم ریاض النضره(2)و مسلم بن حجاج در صفحه 331 جلد دوم و در صفحه 130 جلد هفتم صحیح(3) و نبهانی در صفحه 10شرف المؤید (چاپ بیروت) و محمد بن یوسف گنجی شافی در باب 100 کفایه الطالب(4) با نقل شش خبر مسندا و شیخ سلیمان بلخی

ص: 687


1- مسند احمد بن حنبل، 6/304، مسند ام سلمه. احمد بن حنبل حدیث را چنین نقل می کند: عن ام سلمة ان النبی صلی الله علیه وآله جلل علی علی و حسن و حسین و فاطمة کساء ثم قال: اللهم هؤلاء اهل بیتی و خاصتی، اللهم اذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهیرا، فقال: ام سلمة یارسول الله انا منهم قال: انک علیٰ خیر.
2- ریاض النضره، محب الدین طبری، 3/152، و 153، باب 4، فصل 6 فی خصائصه، ذکر اختصاصه بانه زوجته و ابنیه اهل البیت. طبری این چنین نقل می کند: و لما نزل قوله تعالی: { إِنَّما یُریدُ الله لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ } دعا رسول الله صلی الله علیه وآله فاطمه و علیا و حسنا و حسینا فی بیت ام سلمة و قال: اللهم ان هؤلاء اهل بیتی فأذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهیرا. و نیز در ذخائر العقبی، ص21، قسم 1، باب فی بیان ان فاطمه و علیا والحسن والحسین هم اهل البیت چنین نقل می کند: عن عمر بن ابی سلمة ربیب رسول الله صلی الله علیه وآله قالرک نزلت هذه الآیة علی رسول الله صلی الله علیه وآله { إِنَّما یُریدُ الله لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ} – الایه، فی بیت ام سلمة رضی الله عنها فدعا النبی صلی الله علیه وآله فاطمة و حسنا و حسینا فجللهم بکساء و علی خلف ظهره ثم قال: اللهم هؤلاء اهل بیتی، فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهیرا. قالت ام سلمة و انا معهم یا رسول الله؟ قال: انت علی مکانک و انت علی خیر.
3- صحیح مسلم، 4/1883، ح 61، کتاب فضائل الصحابه، باب فضائل اهل بیت النبی صلی الله علیه وآله. مسلم حدیث را این گونه نقل می کند: قالت عایشه خرج النبی صلی الله علیه وآله غداة و علیه مرط مرحّلٌ من شعر اسود جاء الحسن بن علیّ، فأدخله ثم جاء الحسین فدخل معه، ثم جائت فاطمة فأدخلها ثم جاء علیّ، فأدخله ثم قال: { إِنَّما یُریدُ الله لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیرًا}.
4- کفایه الطالب، گنجی شافعی، ص54، باب 1 فی بیان صحه خطبته صلی الله علیه وآله بما یدعی خماً گنجی حدیث را همانند مسلم نقل می کند.

حنفی در باب 33 ینابیع الموده(1) از صحیح مسلم و شواهد(2)حاکم از عایشه (ام المؤمنین) و ده خبر از ترمذی و حاکم و علاء الدوله سمنانی و بیهقی و طبرانی و محمد بن جریر و احمد بن حنبل و ابن ابی شیبه و ابن منذر و ابن سعد و حافظ زرندی و حافظ ابن مردویه(3) از ام المؤمنین ام سلمه و عمر بن ابی سلمه (ربیب النبی) و انس بن مالک و سعد بن ابی وقاص و وائله بن اسقع و ابو سعید خدری نقل می نمایند که این آیه تطیهر در شأن پنج تن آل عباء نازل گردیده.

و حتی ابن حجر مکی با کمال تعصبی که دارد در صفحه 85 و 86 صواعق(4) از هفت طریق با اعتراف به صحت، این واقعة مهمه را نقل نموده که این آیه در شأن محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین نازل گردیده و فقط این پنج تن مقدس بودند که مشمول طهارت این آیه شریفه واقع گردیدند.

و سید ابی بکر بن شهاب الدین علوی در صفحه 14 تا صفحه 19 کتاب رشفه

ص: 688


1- ینابیع الموده، قندوزی، 1/319- 323، ح 8-1، باب 33 فی تفسیر آیه التطهیر و حدیث کساء و نیز در 2/429- 432، ح 192- 176، باب 59، حدیث را با الفاظ مختلف نقل می کند.
2- شواهد التنزیل، حاکم حسکانی، 2/18- 140، ح645- 774، ذیل آیه 33 سوره احزاب. حسکانی این حدیث را به طرق و الفاظ گوناگون نقل کرده است که به یک حدیث اشاره می کنیم: عن البراء بن عازب قال: جاء علی و فاطمة والحسن و الحسین الی باب النبی صلی الله علیه وآله فخرج النبی صلی الله علیه وآله فقال بردائه فطرحه علیهم و قال اللهم هؤلاء عترتی.
3- مناقب ابن مردویه، ص301- 303، ح 475- 485، ذیل آیه 33 سوره احزاب. ابن مردویه علاوه بر اینکه این حدیث را به طرق و الفاظ گوناگون نقل کرده می نویسد: من ازید من مأة طریق انها فی محمد و علی و فاطمة والحسن و الحسین علیهم السّلام .
4- صواعق المحرقه، ابن حجر مکی، ص143، باب 11، فصل1، فی الآیات الوارده فیهم.

الصادی من بحر فضائل بنی النبی الهادی(1) (چاپ مطبعه اعلامیه مصر در سال 1303) ضمن باب 1 از ترمذی و ابن جریر و ابن منذر و حاکم و ابن مردویه و بیهقی و بن ابی حاتم و طبراین و احمد بن حنبل و ابن کثیر و مسلم بن حجاج و ابن ابی شیبه و سمهودی، با تحقیقات عمیقه از اکابر علمای خودتان روایت نموده که این آیه شریفه در شأن پنج تن مقدس آل عبا نازل گردیده.

به علاوه استدلال ثابت می کند که تمام ذراری و اهل بیت رسول اکرم صلی الله علیه وآله که صدقه بر آنها حرام است تا قیام قیامت مشمول این آیه می باشند.

و در جمع بین الصحاح السته عن موطأ مالک بن انس الاصبحی و صحاح(2) بخاری و مسلم(3) و سنن ابی داود(4) و سجستانی و ترمذی(5) وجامع الاصول

ص: 689


1- رشفه الصادی، علوی حضرمی، ص34- 29، باب 1. علوی می نویسد: أخرج الامام ابو عیسی الترمذی، و صححه و ابن جریر وابن المنذر و الحاکم و صحه و ابن مردویه و البیهقی فی سننه من طرق عن ام سلمة زوج النبی صلی الله علیه وآله و رضی عنها قالت: فی بیتی نزلت: { إِنَّما یُریدُ الله لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیرًا} و فی البیت فاطمة و علی و الحسن و الحسین فجللهم رسول الله صلی الله علیه وآله بکساء کان علیه ثم قال: «هؤلاء اهل بیتی فأذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهیرا»
2- تاریخ الکبیر، بخاری، 8/25، ح205، کتاب الکنی باب الحاء، ابوالحمراء. بخاری حدیث را این گونه نقل می کند: عن ای الحمراء قال صحبت النبی صلی الله علیه وآله تسعة اشهر فکان اذا اصبح کل یوم یأتی باب علی و فاطمة فیقول السلام اهل البیت { إِنَّما یُریدُ الله لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیرًا}
3- صحیح مسلم، 4/1883، ح 61، کتاب الفضائل الصحابه، باب فضائل اهل البیت النبی صلی الله علیه وآله.
4- الجامع الصحیح، ترمذی، ص854، ح 3205 کتاب التفسیر، باب و من سوره الاحزاب. ترمذی حدیث را این گونه نقل می کند: عن عمر بن ابی سلمة قال: لما نزلت هذه الآیة علی النبی صلی الله علیه وآله { إِنَّما یُریدُ الله لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیرًا} فی بیت ام سلمة فدعا فاطمة و حسنا و حسینا فجلهم بکساء و علی خلف ظهره فجلله بکساء ثم قال: اللهم هؤلاء اهل بیتی فأذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهیرا. قالت ام سلمة: و انا معهم یا نبی الله؟ قال: انت علی مکانک وانت علی خیر.
5- جامع الاصول، ابن اثیر، 10/100- 102، ح 6689- 6692، باب 4 فصل 3، فی فضائل اهل البیت. ابن اثیر حدیث را همانند ترمذی نقل کرده: قال ابن عباس: ... و أخذ رسول الله صلی الله علیه وآله ثوبه فوضعه علی علی و فاطمة و حسن و حسین و قال: { إِنَّما یُریدُ الله لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیرًا}. و در صفحه 158 همین جلد، ح4705، کتاب معرفه الصحابه، مناقب اهل رسول الله صلی الله علیه وآله حدیث را همانند ابن حجر نقل می کند. طبرانی در معجم الصغیر، 1/65و 135، باب من اسمه احمد و باب من اسمه الحسن حدیث را این گونه نقل می کند: عن شهر بن حوشب قال: أتیت ام سلمة اعزیها عن الحسین بن علی علیه السّلام فقالت: »دخل علی رسول الله صلی الله علیه وآله فجلس علی منامة لنا فجائته فاطمة رضوان الله و رحمته علیها بشیء وضعته، فقال: دعی لی حسنا و حسینا و ابن عمک علیاً فلما اجمتعوا عنده قال لهم: هؤلاء حامتی و اهل بیتی فأذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهیرا.» نسائی در خصائص امیرالمؤمنین، ص49، منزله علیّ بن ابی طالب کرم الله وجهه من الله عزوجل، حدیث را همانند ابن حجر نقل می کند. محمد بن جریر طبری در جامع البیان، 12/9- 12، ح 21727، ذیل آیه 33 سوره احزاب حدیث را همانند ثعلبی نقل می کند. شوکانی در فتح القدیر، 4/279، ذیل آیه 33 سوره احزاب، حدیث را همانند علوی حضرمی نقل می کند. آلوسی در روح المعانی، 11/195- 199 ذیل آیه 33 سوره احزاب حدیث را همانند علوی حضرمی نقل می کند. واحدی نیشابوری در اسباب النزول، صلی الله علیه وآله 239، ذیل آیه 33 سوره احزاب، حدیث را چنین نقل می کند: عن ابی سعید: { إِنَّما یُریدُ الله لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیرًا} قال: نزلت فی خمسة، فی النبی صلی الله علیه وآله و علی و فاطمة و الحسن و الحسین علیهم السّلام ابن اثیر در اسد الغابه، 2/12 و 2، شرح حال حسن بن علیّ بن ابی طالب علیه السّلام و شرح حال حسن بن علی، حدیث را چنین نقل می کند: روی الاوزعی عن شداد بن عبد الله قال سمعت واثلة بن الاستع و قد جیء برأس الحسین، فلعن رجل من اهل الشام و لعن اباه فقام واثلة و قال: و الله لا ازال احب علیا و الحسن و الحسین و فاطمة بعد ان سمعت رسول الله صلی الله علیه وآله یقول فیهم ماقال لقد رأیتین ذات یوم و قد جئت النبی صلی الله علیه وآله فی بیت ام سلمة، فجاء الحسن فأجلسه علیٰ فخذه الیمنیٰ و قبّله، ثم جاء الحسین فأجلسه علیٰ فخذه الیسری و قبله ثم جائت فاطمة فأجلسها بین یدیه ثم دعا بعلی ثم قال: { إِنَّما یُریدُ الله لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیرًا} بهقیی در سنن الکبری، 2/150، کتاب الصلاه، باب الدلیل عی ان ازواجه من اهل بیته فی الصلاه علیهنَّ، حدیث را همانند ابن حجر عسقلانی نقل می کند.

ص: 690

بالاخره عموم علما و محدثین و مورخین فقهای شما اقرار دارند که این آیه شریفه در شأن این پنج تن آل عبا نازل گردیده و در نزد شما قریب به تواتر آمده،جامع الاصول بالاخره عموم علما و محدثین و مورخین فقهای شما اقرار دارند که این آیه شریفه در شأن این پنج تن آل عبا نازل گردیده و در نزد شما قریب به تواتر آمده،اگر چند نفری عناد ورزیده حق کشی کرده و خبر را ضعیف دانسته اند، لطمه به این همه اخبار متاثره معتبره مندرجه در کتب اکابر علمای خودتان نمی زند.

نیست خفاشک عدوی آفتاب او عدوی خویش آمد در حجاب

حدیث ام سلمه راجع به حریره فاطمه علیهاالسّلام و نزول آیه تطهیر

منتها بعضی مبسوطا با نقل حریره نوشته اند و بعضی به اختصار نقل نموده اند. از جمله امام ثعلبی در تفسیر(1) و امام

احمد بن در مسند(2) و ابن اثیر در جامع

ص: 691


1- الکشف والبیان، ثعلبی، 8/42، ذیل آیه 33 سوره احزاب. ثعلبی حدیث را این گونه نقل می کند: عن عطاء ّ» ابی رباح حدثنی من سمع ام سلمة تذکر ان النبی صلی الله علیه وآله کان فی بیتها فأتته فاطمة ببرمة فیها حریرة فدخلت بها علیه. فقال لها: آدعی زوجلک و ابنیک قالت: فجاء علی و حسن و حسین فدخلوا علیه فجلسوا یأکلون من تلک الحریرة و هو علی منامة له علیهم السّلام دکان تحته کساء خیبری قالت: و انا فی الحجرة اصلّی. فانزل الله تعالی هذه الآیه: {إِنَّما یُریدُ الله لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیرًا}.
2- مسند احمد بن حنبل، 6/292، مسند ام سلمه. احمد بن حنبل حدیث را همانند ثعلبی نقل می کند.

الاصول از صحیح ترمذی و مسلم به مختصر اختلافی در الفاظ نقل نموده اند از ام المؤمنین ام سلمه زوجة رسول اکرم که گفت:

«رسول الله صلی الله علیه وآله در منزل من بود که فاطمه علیهاالسّلام ظرف حریره ای برای آن حضرت آورد در حالی که حضرت در صفّه نشسته بود که خوابگاه آن حضرت بود، در زیر پای مبارکش عبای خیبری گسترده بود و من در حجره نماز می کردم، پیغمبرصلی الله علیه وآله به فاطمه علیهاالسّلام فرمود: برو شوهرت و پسرهایت را با خود بیاور، طولی نکشید علی و حسنین علیهم السّلام آمدند مشغول خوردن حریره شدند در آن حال جبرئیل نازل و این آیه شریفه را بر آن حضرت قرائت نمود:

{إِنَّما یُریدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیرًا}

(اراده پروردگار است که هر الایش را از شما خانواده نبوت ببرد و شما را از هرعیب پاک و منزه گرداند.)

آن گاه حضرت زیادتی عبا را بر آنها کشید و دست مبارکش سوی آسمان بلند نموده عرض کرد:

«اللهم هؤلاء اهل بیتی و عترتی فأذهب عنهم الرجس أهل البیت و طهرهم تطهیرا»

(پروردگارا اینها اهل بیت و عترت منند هر رجس و پلیدی را از ایشان دور گردان و پاک نما آنها را پاک کردنی).

ص: 692

ام سلمه گوید: من سرم را پیش بردم در داخل عبا عرض کردم: من هم با شمایم؟ «انا معکم یا رسول الله قال: انک علی خیر» حضرت فرمود: "تو نیکو زنی هستی و بر خیر و خوبی هستی" به این معنی که رتبة اهل بیت مرا نداری و در زمره همه آنها نیستی ولی عاقبت به خیری پس این آیه شریفه دلالت تام دارد بر اینکه این پنج تن بزرگوار از کفر و شقاق و شرک و شک و تردید و کذب و ریا و هر گناه کبیره یا صغیره معصوم و پاکند.

چنانچه امام فخر رازی در تفسیر(1)) خود گوید:

لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ؛ یعنی جمیع گناهان را از شما زایل گردانید: و لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ یعنی خلعت های کرامت خود را به شما پوشانید.

واقعا جای تعجب است از علمای بی انصاف که در کتب معتبرة خود نقل می نمایند که علی و فاطمه علیهما السّلام مشمول آیه تطهیر بودند و مُعرّی و مُبرّی از هر رجس بودند که اهم از همه ارجاس دروغ می باشد مع ذلک تکذیب می نمایند دعوای امامت آن حضرت را و تکذیب نمودند شهادت آن حضرت را دربارة فاطمه علیهاالسّلام و تکذیب نمودند ادعای بی بی طاهره را در باب فدک! نمی دانم مردمان

ص: 693


1- تفسیر الکبیر، فخر رازی، 25/209، ذیل آیه 33 سوره احزاب. فخر رازی می نویسد: و قوله تعالی: { لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ} فیه لطیفة و هی ان الرجس قد یزول عینا و لا یطهر المحل فقوله تعالی { لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ} ای یزیل عنکم الذنوب و یطهرکم ای یلبسکم خلع الکرامة.

با انصاف در اینجا چگونه قضاوت می نمایند.

فاطمه ای را که خداوند درباره آنها می فرماید که از ارجاس ظاهریة و باطنیه پاک و منزه هستند یعنی معصوم از کبائر و صغائر می باشند رد بنمایند ولی ادعای جابر را که یک فرد مسلمان مؤمن عادی است قبول نمایند و حق ثابت آن خاندان جلیل را از میان ببرند!

حافظ: هرگز نمی توان باور نمود که خلیفة پیغمبر و فرد مؤمن صحابی با کمال قربی که به رسول خداصلی الله علیه وآله داشته عمدا در مقام غصب فدک برآید؛ قطعا انسان هر عملی می نماید برای مقصودی می باشد. خلیفه ای که تمام بیت المال مسلمین در تحت تصرف او بوده است چه احتیاجی به باغ و قریة فدک داشته که آن را غصب نماید؟

داعی: بدیهی است که موضوع احتیاج نبوده، بلکه مستأصل نمودن خاندان پیغمبرصلی الله علیه وآله و عترت طاهرة آن حضرت در نظر سیاسیون وقت بوده که چون اولویت مقام خلافت را داشتند باید به قسمی به خود مشغول و با فقر و تهی دستی گرفتار باشند که خیال خلافت را ننمایند چه آن که مردمان دنیا طلب به جایی می روند که دنیای آنها اداره شود.

خیال می کردند اگر آن خاندان جلیل علم و فضل و ادب و تقوی که جامعیت کامل داشتند، دستشان از مال دنیا پر باشد قطعا مردم رو به آنها می روند، فلذا نه تنها فدک را سیاستا عصب نمودند بلکه تمام طرقی که منتهی به جلب اموال دنیوی می شد بر آنها مسدود نمودند.

ص: 694

منع خمس از عترت و اهل بیت پیغمبرصلی الله علیه وآله

از جمله طرق مغصوبه حق ثابت خمس مؤکد به آیه شریفه قرآن مجید بوده که چون خداوند صدقات را به رسول الله و آل طاهرین آن حضرت سلام الله علهیم اجمعین حرام نموده به اجماع جمهور امت، باب خمس را بر روی آنها باز و صریحا فرموده:

{وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْ ءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی وَ الْیَتامی وَ الْمَساکینِ وَ ابْنِ السَّبیلِ} انفال/42

(ای مؤمنان بدانید که هرچه به شما غنیمت و فایده رسد (زیاد یا کم) خمس آن خاص خدا و رسول و خویشان او و یتیمان و گدایان و در راه سفر ماندگان است).

تا اولاد و ذراری آن حضرت، تا قیامت در رفاه و آسایش باشند و احتیاجی به رعایای خود پیدا ننمایند. ولی بعد از وفات آن حضرت از این جهت هم عترت و اهل بیت آن حضرت را تحت فشار قرار دادند. خلیفه ابی بکر به اتفاق هم دستان خود، حق خمس واضح ثابت را از آنها سلب نمودند و گفتند: خمس باید به مصرف تجهیزات جنگی و خرید اسلحه و لوازم حرب برسد فلذا؛ دست آنها از همه جا کوتاه شد چه آن که صدقات بر آنها حرام بود، خمس حق ثابت مسلم را هم از آنها منع نمودند. چنان چه امام شافعی محمد بن ادریس در صفحه 69 کتاب الاُمّ(1) در این باب گوید:

ص: 695


1- الاُمّ، محمد بن ادریس شافعی، 2/106و 107، کتاب قسم الصدقات، باب العله فی القسم.

«و اما آل محمد الذین جعل لهم الخمس عوضا من الصدقة فلا یعطون من الصدقات المفروضات شیئا قل او کثر لا یحل لهم ان یأخذوها و لا یجزی عمن یعطیهموها اذا عرفهم»

تا آنجا که گوید:

«و لیس منعهم حقهم فی الخمس یحل لهم ما حرم علیهم من الصدقة»

به آل محمد که خداوند خمس را در عوض صدقه برای آنها معین نموده نباید از صدقات واجبه کم یا زیاد به آنها داده شود و بر آنها حلال نیست که اخذ صدقه نمایند و برای کسانی که آنها را بشناسند دادن صدقه به آنها کفایت دین از آنها نمی نماید و منع نمودن حق خمس را از آنها (یعنی از بنی هاشم و اقرباء رسول خداصلی الله علیه وآله سبب حلّیت صدقه محرمه بر آنها نمی شود.)

و از زمان خلافت عمر بن الخطاب، به عذر آن که خمس زیاد شده و نمی توان همه را به ذوی القربی داد بلکه باید به مصرف تهیه وسایل حربیه برسد، دست آنها را از حق ثابت خود کوتاه و تا به امروز آنها را از حق مسلّم خدا داده، محروم نمودند.

حافظ: امام شافعی رحمه الله فرموده است: باید خمس به پنج قسم شود سهم پیغمبرصلی الله علیه وآله به مصرف ومصالح مسلمین برسد و سهمی نصیب ذوی القربی و سه سهم دیگر خرج ایتام و مساکین و ابن السبیل شود.

داعی: در زمان رسول اکرم صلی الله علیه وآله به اتفاق جمهور مفسرین این آیه برای مساعدت ذراری و اقارب رسول الله گردید و به مصرف آنها می رساندند. پس رد نظر فقهاء امامیه تبعا لعتره الائمه الاطهار مطابق صراحت آیه شریفه خمس به

ص: 696

شش قسمت می شود سهم خدا و پیغمبر و ذوی القربی به امام می رسد و در غیبت امام به نایب الامام که مجتهد فقیه عادل باشد داده می شود که به مصالح شایسته مسلمین که صلاح بداند می رساند و سه سهم دیگر مخصوص ایتام و محتاجان و ابن السبیل بنی هاشم از عترت طاهره می باشد ولی بعد از وفات رسول الله صلی الله علیه وآله این حق را از بین هاشم سلب نمودند. چنانچه اکابر علمای شما مانند جلال الدین سیوطی در جلد سیم درّ المنثور(1) وطبری(2) و امام ثعلبی در تفسیر کشف البیان(3)و جارالله زمخشری

در کشاف(4) قوشچی در شرح تجرید(5) و

ص: 697


1- در المنثور، سیوطی، 3/335 و 336، ذیل آیه 41 انفال. سیوطی حدیث را این گونه نقل می کند: عن قیس بن مسلم الجدلی قال: سألت الحسن بن محمد بن علیّ بن ابی طالب ابن الحنفیة عن قول الله { وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْ ءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ} قال: هذا مفتاح کلام، لله الدنیا و الآخرة و (للرسول و لذی لاقربی) فاختلفوا بعد رسول الله صلی الله علیه وآله فی هذین السهمین قال قائل: سهم ذوی القربی لقرابة الخلیفة، و قال قائل: سهم النبی للخلیفة من بعدی. و اجتمع رأی اصحاب رسول الله صلی الله علیه وآله علی ان یجعلوا هذین السهمین فی الخیل و العدة فی سبیل الله تعالی، فکان کذلک فی خلافة ابی بکر وعمر.
2- جامع البیان، محمد بن جریر طبری، 6/10و 11ذیل آیه 41 سوره انفال.
3- الکشف و البیان، ثعلبی، 4/357و 358، ذیل آیه 41 سوره انفال.
4- الکشاف، زخمشری، 2/214و 215، ذیل آیه 41 سوره انفال. زمخشری می نویسد: عند ابی حنیفه انها کانت فی عهد رسول الله صلی الله علیه وآله عی خمسة اسهم، سهم لرسول الله صلی الله علیه وآله و سهم لذی قرباء من بنی هاشم و بین عبد المطلب دون بنی عبد شمس و بنی نوفل... و اما بعد رسول الله صلی الله علیه وآله فسهمه ساقط بموته و کذلک سهم ذوی القربی و انما یعطون لفقرهم... و عن ابن عباس انه کان علی ستة اسهم لله و للرسول سهمان و سهم لأقاربه حتی قبض فاجری ابوبکر الخمس علی ثلاثة. وکذلک روی عن عمر و من بعده من ا لخلفاءو روی ان ابابکر منع بنی هاشم الخمس...
5- شرح تجرید قوشجی، ص374، مقصد 5 فی الامامه. قوشجی می نویسد: و منع فاطمة و اهل البیت عن خمسهم و لم یکن ذلک فی زمن النبی صلی الله علیه وآله.

نسائی در کتاب الفیء(1)و دیگران همگی اقرار به این معنی دارند که این بدعت بعد از رسول خدا به دست سیاستمداران با هوش برای پیشرفت مقاصد خود عملی شد!

حافظ: آیا شما حق رأی و نظر را برای مجتهد جایز نمی دانید؟ قطعا خلیفه ابی بکر و عمر رضی الله عنهما برای کمک به مسلیمن اجتهادا اعمال نظر نمودند!

داعی: بلی رأی مجتهد مجاز است ولی نه در مقابل نصّ! آیا شما رأی و نظر خلیله ابی بکر و عمر را در مقابل آیه و عمل رسول الله قرار می دهید؟ آیا انصافا جائز است؟

خداو پیغمبر حکمی نمایند ولی خلیفه پیغمبر صلاح امت را بهتر بداند و اجتهاد در مقابل نص نماید. شما را به خدا انصاف دهید آیا نظر خاصی در این کارها نبوده؟ قطعا هر انسان عاقل بی طرفی اگر بررسی و توجه دقیق نماید به آن دستگاه سوء ظن قوی پیدا می نماید و می فهمد قضایا خیلی ساده نبوده بلکه هدف بیچاره نمودن خاندان پیغمبر بوده است!

خدا علی علیه السّلام را شاهد پیغمبرصلی الله علیه وآله قرار داده

علاوه بر اینها خداوند علی علیه السّلام را شاهد و

گواه پیغمبر قرار داده و صریحا می فرماید:

ص: 698


1- سنن الکبری، نسائی 3/47، ح4445، کتاب الخمس، باب1. نسائی حدیث را همانند سیوطی نقل می کند.

{أَ فَمَنْ کانَ عَلی بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ یَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ} هود25

(آیا پیغمبر که از جانب خدا دلیلی روشن (مانند قرآن) دارد با گواهی صادق (مانند علی که به تمام شئون وجودی گواه صدق رسالت است))

حافظ: آن چه در نظر دارم مراد از صاحب بینه رسول خداصلی الله علیه وآله و شاهد او قرآن کریم می باشد. شما با چه دلیل و برهان شاهد را به علی کرم الله وجهه تعبیر نمودید؟

داعی: دعاگو کوچکتر از آنم که قدرت و جرأت نموده تصرف در آیات قرآن یا تفسیر به رأی نمایم، بلکه عترت و اهل بیت پیغمبر که عدیل القرآنند به ما رساندند که مراد از شاهد و گواه علی علیه السّلام می باشد.

علاوه علماء و مفسرین چنین نقل نموده اند. قریب سی حدیث از اکابر علمای خودتان مانندامام ابو اسحاق ثعلبی سه حدیث در تفسیرش(1) نقل نموده و جلال الدین سیوطی در درّ المنثور(2) از ابن مردویه و ابن ابی حاتم وابو نعیم نقل نموده

ص: 699


1- الکشف و البیان، ثعلبی، 5/162، ذیل آیه 17 سوره هود. ثعلبی حدیث را این گونه نقل می کند: عن ابن عباس قال: { أَفَمَنْ کانَ عَلی بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ} رسول الله صلی الله علیه وآله {وَ یَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ} علی خاصة. عن زاذن قال: سمعت علیا والذی فلق الحبّه و برأ النسمة... فقام رجل فقال: ما آیتک یا امیر المؤمنین التی نزلت فیک؟ قال: { أَفَمَنْ کانَ عَلی بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ یَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ} رسول الله صلی الله علیه وآله علی بینه من ربه و انا شاهد منه.
2- در المنثور، سیوطی، 3/586 و 587، ذیل آیه 17 سوره هود. سیوطی حدیث را این گونه نقل می کند: و اخرج ابن مردویه و ابن عساکر عن علی رضی الله عنه فی الآیة قال: رسول الله صلی الله علیه وآله علی بینة من ربه و انا شاهد منه.

و نیز ابراهیم بن محمد حموینی در فرائدالسمطین(1) به سه سندو سلیمان بلخی(2) حنفی در باب 26 از ثعلبی و حموینی و خوارزمی و ابو نعیم و واقدی و ابن مغازلی از ابن عباس و جابر بن عبد الله و دیگران نقل می نمایند و حافظ ابو نعیم اصفهانی(3) به سه طریق و طبری(4) و ابن مغازلی(5) فقیه شافعی و ابن ابی

ص: 700


1- فرائد السمطین، حموینی، 1/341- 338، ح 262- 260، باب 63، سمط 1. حموینی حدیث را این گونه نقل می کند: قال علیّ بن ابی طالب علیه السّلام: ما من رجل من قریش الا و قد نزلت فیه آیة او آیتان فقال له رجل: أنت ای شیء نزل فیک؟ قال له علی علیه السّلام: اما تقرأ الآیة التی هی فی سورة هود «و یتلوه شاهدمنه».
2- ینابیع الموده، قندوزی، 1/294 و 295، ح 3 و 4، باب 26. قندوزی حدیث را این گونه نقل می کند: عن عباد بن عبد الله قال: سمعت علیا کرم الله وجهه یقول فی خطبته: ما نزلت آیة من کتاب الله (عزوجل) تسوقه الی جنة او نار. قال رجل: یا امیر المؤمنین فما نزل فیک؟ قال: لو لا انک سألتنی علیٰ رؤوس الملأ اما تقرأ {أَ فَمَنْ کانَ عَلی بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ یَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ} الآیة. فرسول الله صلی الله علیه وآله علی بینة من ربه و انا التالی الشاهد منه اتلوه و اتبعه. و الله لئن تعلمون ما خصنا الله عزوجل به اهل البیت احب الی مما علی الارض من ذهبة حمراء او فضة بیضاء
3- ما نزل من القرآن فی علیّ، ابو نعیم اصفهانی، ذیل آیه 17 سوره هود، (با استفاده از النور المشتعل، ص106، ح26-28). ابو نعیم حدیث را با اختلاف در الفاظ همانند ثعلبی نقل می کند.
4- جامع البیان، محمد بن جریر طبری، 7/22 و 24، ح 13945 و 13958، ذیل آیه 17 سوره هود. طبری حدیث را این گونه نقل می کند: حدثنا ابو خالد سمعت سفیان یقول: {أَ فَمَنْ کانَ عَلی بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ} قال: محمد و قال آخرون: هو علیّ بن ابی طالب.
5- مناقب ابن مغازلی، ص270، ح318، قوله تعالی: {أَ فَمَنْ کانَ عَلی بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ یَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ} ابن مغازلی حدیث را همانند قندوزی نقل می کند.

الحدید(1) معتزلی و محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 62 کفایه الطالب(2) و بسیاری دیگر از علمای شما این عقیده را دارند که به مختصر تفاوتی در الفاظ و عبارات نوشته اند که مراد از شاهد در این آیه علی بن ابی طالب علیه السّلام است و خطیب خوارزمی در مناقب(3) گوید: از ابن عباس پرسیدند: مرا از شاهد کیست؟

ص: 701


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 2/287، خطبه 37، و من کلام له علیه السّلام یجری مجری الخطبه [الاخبار الوارده عن معرفه الامام علی بالامور الغیبیه]. ابن ابی الحدید حدیث را این گونه نقل می کند: عن عبد الله بن الحارث قال: قال علی علیه السّلام علی المنبر: ما احد جرت علیه المواسی الا و قد انزل الله فیه قرآنا: فقام الیه رجل من مبغضیه فقال له: فما انزل الله تعالی فیک؟ فقام الناس الیه یضربونه. فقال: دعوه، اتقرأ سورة هود؟ قال: نعم. قال: فقرأعلیه السّلام { أَ فَمَنْ کانَ عَلی بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ یَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ} ثم قال: الذی کان علی بینة من ربه محمدصلی الله علیه وآله و الشاهد الذی یتلوه انا.
2- کفایه الطالب، گنجی شافعی، ص235، باب 62، فی تخصیص علیّ علیه السّلام بمأه منقبه... حدیث را این گونه نقل می کند: عن الحارث عن علی علیه السّلام قال قال رسول الله صلی الله علیه وآله: علیّ علی بینة من ربه و انا الشاهد منه.
3- مناقب خوارزمی، ص278، ح 267، فصل 17، فی بیان ما نزل من الآیات فی شأنه حدیث را این گونه نقل می کند: قوله تعالی: {أَ فَمَنْ کانَ عَلی بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ یَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ} قال ابن عباس هو علی علیه السّلام شهد للنبی صلی الله علیه وآله و هو منه. و نیز ابن سبط الجوزی در تذکره الخواص، ص25 و 26، باب 2 فی ذکر فضائله حدیث را همانند ثعلبی نقل می کند. ابن عساکر در تاریخ مدینه دمشق، 42/360، رقم 4933، شرح حال علی بن ا بی طالب، حدیث را همانند گنجی شافعی نقل می کند. متقی هندی در کنز العمال، 2/439، ح4439 -4441، کتاب الاذکار، باب فی القرآن فصل فی فضائل السوره و الآیات سوره هود حدیث را همانند حموینی نقل می کند. حاکم حسکانی در شواهد التنزیل، 1/359- 369، ح 372- 387، ذیل آیه 17سوره هود، حدیث را با الفاظ گوناگون نقل کرده است. شایان ذکر است شأن نزول این آیه شریفه در مجلس ششم در بحث آیات الولایه مفصل بررسی شد.

گفت: «هو علیّ یشهد للنبی صلی الله علیه وآله و هو منه» او علیّ است که شهادت برای پیغمبرصلی الله علیه وآله داده و آن بزرگوار از پیغمبر است.

پس بنا بر دلایل و اخبار معتبره که اکابر علمای خودتان تصدیق دارند، بر امت واجب بوده است قبول شهادت علی علیه السّلام را که خداوند او را شاهد بر پیغمبرصلی الله علیه وآله قرار داده.

همان قسمی که رسول اکرم صلی الله علیه وآله برای خزیمه بن ثابت، مزیتی قایل شد که شهادت او برابر دو نفر قرار داد و ذو الشهادتین خواند، خدای متعال هم در این آیه مزیتی برای علیّ قایل شده در بین مسلمین که او را شاهد و گواه بر پیغمبرصلی الله علیه وآله قرار داد. علاوه بر آن که به حکم آیه تطهیر علیّ علیه السّلام معصوم و خالی از هر خطاء بود هرگز شهادت دروغ برای جلب منافع نمی داده.

نمی دانم چگونه جرأت کردند و به چه ملاک شرعی شهادت او را رد نمودند بلکه اهانت هم نمودند و در موقع ردّ شهادت گفتند: شهادت علیّ علیه السّلام قبول نیست، لانّه یجر النفع الی نفسه یعنی چون علی در این قضیه ذی نفع است وجری نفع به سوی خود می نماید؛ لذا شهادتش مردود است.

گذشته از اهانت­ها و کنایات بسیاری که در مجلس حضورا و غیاباً ابراز نمودند که به بعض از آنها قبلا اشاره نمودم و دیگر نمی خواهم در جزئیات مطلب وارد شوم.

همین قدر عرض می کنم آیا شما راضی می شوید بشنوید به مثل مولای متقیان

ص: 702

امیر المؤمنین علیه السّلام شخصیت بزرگی که دنیا را سه طلاق نموده و بی اعتنا ترین اشخاص به دنیا بوده و اعمال و رفتارش مورد تصدیق دوست و دشمن بوده، دنیا طلب و بلکه بالاتر کلماتی بگوید که زبانم یارای گفتن ندارد که در کتابهای خودتان نوشته اند؟

خلاصه با جملة «انه یجر النفع الی نفسه» به مردم القاء و تزریق کنند که ممکن است علی ّ علیه السّلام چون در این قضیه ذی نفع است به نفع عیالش (العیاذ بالله) شهادت دروغ بدهد، لهذا شهادتش قابل قبول نیست. خداوند شهادت او را مورد قبول قرار داده ولی عده ای مردم

بازیگر ردّ نمودند.!

آیا این بود نتیجة نزول آیات قرآنی و توثیق مقام ولایت و توصیه و سفارشات رسول اکرم صلی الله علیه وآله در بارة علی بن ابی طالب علیه السّلام؟

درد دل های علی علیه السّلام

که آن قسم آزار و اذیتش نمایند که در خطبه شقشقیه درد دل می کند و می فرماید:

«صبرت و فی العین قذی و فی الحق شجی»

(صبر نمودم مانند آدمی که در چشمش خار و خاشاک و در گلویش استخوانی مانده باشد).

این دو جمله از فرمایش آن حضرت کنایه از شدت غم و غصه و اندوه و مرارت صبر و الم بوده است.

ص: 703

بی خود نبوده که می فرمود:

«و الله لابن ابی طالب آنس بالموت من الطفل بثدی امه»(1)

(به خدا قسم پسر ابوطالب علیه السّلام انس و علاقه اش به مردن بیشتر است از بچه رضیع به پستان مادر.)

آن قدر دل پردردی داشت و از زندگانی سیر که وقتی اشقی الاولین و الآخرین عبد الرحمن بن ملجم مرادی، شمشیر زهر آب داده را بر فرق مبارکش زد، در محراب عبادت می فرمود: «فزت و رب الکعبة» یعنی راحت شدم به خدای کعبه.

آقایان! روزهای اول، به شهادت تاریخ آن هم به نقل مورخین بزرگ خودتان، شد آنچه نباید بشود. کردند انچه نباید بکنند و گفتند آنچه نباید بگویند. ولی امروز دیگر شایسته نیست شما علماء دانشمند، عزیز و محبوب خدا و پیغمبر را اذیت نمایید و امر را بر مردم بی خبر مشبته کنید. با آنکه می دانید ایذاء علی بن ابی طالب علیه السّلام محققا ایذاء رسول الله است.

اخبار در مذمت اذیت کنندگان علیّ علیه السّلام

چنانچه اکابر علمای خودتان از قبیل امام احمد بن حنبل در مسند(2) خود به چند طریق و امام ثعلبی در تفسیر(3) و شیخ الاسلام حموینی در فرائد(4) نقل

ص: 704


1- نهج البلاغه، خطبه 5. «محقق»
2- مسند احمد بن حنبل، 3/483، مسند عمرو بن شاس الاسلمی.
3- الکشف و البیان، ثعلبی، 8/63، ذیل آیه 58 سوره احزاب.
4- فرائد السمطین، حموینی، 1/298، ح 236، سمط اول، باب 55.

نموده اند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:

«من آذی علیّاً فقد آذانی ایها الناس من أری علیّا بعث یوم القیامة یهودیا او نصرانیا.»

(کسی که اذیت کند علی را مرا اذیت کرده. ای گروه مردمان کسی که علی را اذیت کند مبعوث شود روز قیامت یهودی یا نصرانی).

ابن حجر مکی(1)در صفحه 76 ضمن فصل دوم از باب 9 حدیث 16 از سعد بن ابی وقاص و محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 68 کفایه الطالب(2) مسندا از رسول اکرم صلی الله علیه وآله نقل نموده اند که فرمود: «من آذی علیّاً فقد آذانی»(3) (هر کس اذیت کند علی را مرا اذیت نموده).

حدیث دیگر یادم آمد اجازه دهید بخوانم چون گفتن و شنیدن حدیث رسول الله صلی الله علیه وآله عبادت است. این حدیث را بخاری در صحیح و امام احمد در مسند و میر سید علی همدانی شافعی در موده القربی و حافظ ابو نعیم اصفهانی در کتاب ما نزل من القرآن فی علیّ و خطیب خوارزمی در مناقب و ابن مغازلی شافعی در مناقب(4) و حاکم ابو القاسم حسکانی(5) از حاکم ابو عبدالله حافظ از احمد بن

ص: 705


1- صواعق المحرقه، ابن حجر مکی، 123، باب 9، فصل 2، حدیث 16.
2- کفایه الطالب، گنجی شافعی، ص276، باب 68.
3- المستدرک، حاکم، نیشابوری، 3/122، فضائل علیّ بن ابی طالب علیه السّلام ؛ مجمع الزوائد، هیثمی، 9/12) باب مناقب علیّ بن ابی طالب، باب منه جامع فیمن یحبه و من یبغضه رضی الله عنه. «محقق»
4- مناقب خوارزمی، ص328، ح 344، فصل 19.
5- شواهد التنزیل، حاکم حسکانی، 2/147، ح 776، ذیل آیه 57و 58، سوره احزاب. و نیز سیوطی در جامع الصغیر، 2/547، ح 8267، حرف المیم، زرندی حنفی در نظم درر السمطین، ص105، ذکر محبه الله و رسوله لعلی و محبته لهما، ابن عساکر در تاریخ مدینه دمشق، 5/308، رقم 6788، شرح حال محمد بن علی بن الحسین اسدی کوفی معروف به ابن الخابط، متقی هندی در کنز العمال، 12/95، ح 34154، کتاب المناقب، باب 5 فصل 1، فندوزی حنفی در ینابیع الموده، 2/101، 474، ح 268و 322، باب 56 و 59 حدیث را چنین نقل کرده است: أخرج ابن عساکر عن علی مرفوعاً: من آذی شعرة منی فقد آذانی و من آذانی فقد آذی الله تعالی.

محمد بن ابی داود حافظ از علی بن احمد عجلی از عباد بن یعقوب از ارطاط بن حبیب از ابو خالد واسطی از زید بن علی بن الحسین علیه السّلام از پدرش حسین بن علی از پدرش علی بن ابی طالب علیه السّلام نقل نموده اند و هر یک از این روات مذکوره، موی خود را به دست گرفته و گفتند: رسول اکرم صلی الله علیه وآله این قسم موی مبارک خود را به دست گرفت و فرمود:

«یا علی من آذی شعرة منک فقد آذانی و من آذانی فقد آذی الله و من آذی الله فعلیه لعنة الله.»

(ای علی هر کس به موئی از تو ایذاءبرساند به من ایذاء رسانیده و هر کس به من ایذاء رساند به خدا اذیت رسانده و هر کس خدا را اذیت کند بر او باد لعنت خداوند.)

و سید ابی بکر بن شهاب الدین علوی در صفحه60 کتاب رشفه الصادی من بحر فضائل بنی النبی الهادی(1) (چاپ مطبعه العامیه مصر در سال 1303) من باب 4 از کبیر طبرانی و صحیح ابن حبان و حاکم، با قول صحت حدیث از مولانا امیر

ص: 706


1- رشفه الصادی، علوی حضرمی، ص107، باب 4، ما ورد فی أذیه و سب اهل البیت. و نیز متقی هندی و کنز العمال، 12/103، ح34197، کتاب المناقب، باب 5 فصل 1 چنین نقل می کند: من آذانی فی اهلی فقد آذی الله.

المؤمنین علیه السّلام روایت نموده که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:

«من اذانی فی عترتی فعلیه لعنة الله»

(هر کسی مرا اذیت نماید در عترت من پس بر او باد لعنت خداوند متعال)

امید است عرایض صادقانه ام مؤثر افتد و آقایان محترم بیش از این راضی نشوند که روح مقدس آن حضرت، آزرده شود که جواب دادن در محکمه عدل الهی بسیار مشکل است.

( در تمام مدت این جلسه خودم با چشم گریان حرف می زدم و اشک در چشم غالب حضار جمع بود بعضی به صورت هاشان جاری گردید حتی جناب حافظ هم گاهی اشک از چشمش جاری می شد.)

آقایان قدری فکر کنید، دقیق شوید خودتان را درمعرض عمل قرار دهید ببینید که در میان جمعیت امت (آن هم امتی که دو ماه قبل زیر پای آن بزرگوار نشسته و او تنها بالای دست پیغمبر و همگی با او بیعت نموده و سر تسلیم در مقابل او به امر خدا و پیغمبر فرود آوردند) آن ساعتی که شهادت علی را رد نمودند و حکم قطعی شد که ملک متصرفی و نان اولادهای فاطمه صدیقه مظلومه را ضبط نمایند، بر آن دو امانت پیغمبرصلی الله علیه وآله چه گذشت از آن اهانت بزرگ تا از در مجلس دشمن شاد بیرون رفتند.

این غیظ و غضب بر فاطمه مظلومه چنان مؤثر و مستولی شد که در عین شباب و جوانی از شدت غصه و درد از دنیا رفت!

حافظ: بدیهی است در اوایل امر، بی بی دلتنگ و غضبناک شد ولی عاقبت، امر

ص: 707

اصلاح شد چون دید خلیفه حکم به حق نموده از آنها راضی شد و با کمال رضایت از دنیا رفت!

عدم رضایت، فاطمه علیهاالسّلام از ابوبکر و عمر تا آخرعمر

داعی: اگر امر چنین است پس چرا اکابر علمای خودتان بر خلاف این معنی می نویسند، مانند بخاری(1) و مسلم(2) دو عالم موثق درصحیحین خود نوشته اند:

«فوجدت ای فغضبت فاطمة علی ابی بکر فهجرته فلم تکلمه حتی توفیت فلمّا فتوفیت دفنها زوجها علیّ لیلا و لم یؤذن بها ابابکر و صلی علیها»

وجد در لغت چنان که فیروزآبادی در قاموس گوید: به معنای خشم و غضب است یعنی؛ فاطمه علیهاالسّلام در حال خشم و غضب ابی بکر را ترک نموده و او غضبناک ماند و با او حرف نزد تا وفات نمود، آن گاه امیر المؤمنین علیه السّلام بر او نماز گذارد و شبانه دفنش نمود و ابی بکر را اعلام نداد که بر جنازه حاضر شود و نماز بر جنازة

ص: 708


1- صحیح البخاری، 5/252، ح 704، کتاب المغازی، باب غزوه خیبر. بخاری حدیث را این گونه نقل می کند: و لأعلمن فیها بما عمل به رسول الله صلی الله علیه وآله فأبی ابوبکر ان یدفع الی فاطمة منها شیئا فوجدت فاطمة علی ابی بکر فی ذلک فهجرته فلم تکلمه حتی توفیت و عاشت بعد النبی صلی الله علیه وآله ستة اشهر فلما توفیت دفنها زوجها علی لیلا و لم یؤذن بها ابابکر و صلی علیها و کان لعلی من الناس وجه حیاة فاطمة فلما توفیت استنکر علی وجوه الناس فالتمس مصالحة ابی بکر و مبایعته و لم یکن یبایع تلک الاشهر...
2- صحیح مسلم، 3/1380، ح 52، کتاب الجهاد و السیر، باب قول النبی صلی الله علیه وآله لا نورث ما ترکناه فهو صدقه. مسلم حدیث را همانند بخاری نقل می کند.

بی بی نماز گذارد.

چنانچه بخاری در صفحه 9 ضمن جزء پنجم صحیح با غزوه خیبر و نیز در صفحه 87 جلد هفتم در باب قول النبی لا نورث ما ترکناه صدقة نقل موده است که «فهجرته فاطمة فلم تکلمه حتی ماتت» و محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 99 کفایه(1) همین خبر را نقل نموده و نیز ابو محمد عبد الله بن مسلم بن قتیبه دینوری در صفحه 14 الامامه و السیاسه(2) آورده که فاطمه علیهاالسّلام در بستر بیماری به ابی بکر و عمر فرمود:

«انی اشهد الله و ملائکته انکما اسخطتمانی و ما ارضیتمانی لئن لقیت النبیّ لأشکونکما».

(خدا و ملائکه را شاهد و گواه می گیرم که شما دونفر (ابی بکر و عمر) مرا به سخط آوردید و رضایت مرا فراهم ننمودید اگر پیغبمر را ملاقات کنم شکایت شما را خواهم نمود.)

ص: 709


1- کفایه الطالب، گنجی شافعی، ص370، باب 99 گنجی می نویسد: قال: فغضبت فاطمة و هجرته و لم تکلّمه حتی ماتت فدفنها علی لیلاً و لم یؤذن ابابکر.
2- الامامه والسیاسه، ابن قتیبه، 1/20، کیف کانت بیعه عی بن ابی طالب. ابن قتیبه می نویسد: ... فقالت: نشدتکما الله الم تسمعا رسول الله یقول: رضا فاطة من رضای و سخط فاطمة من سخطی فمن احبّ فاطمة ابنتی فقد احبنی و من ارضی فاطمة فقد ارضانی و من اسخط فاطمة فقد اسخطنی؟ قالا: نعم سمعناه من رسول الله صلی الله علیه وآله. قالت: فانی اشهد الله و ملائکته انکما اسخطتمانی و ما ارضیتمانی و لئن لقیت النبی لأشکونکما الیه. فقال: ابوبکر انا عائذ بالله تعالی من سخطه وسخطک یافاطمة ثم انتحب ابوبکر یبکی حتی کادت نفسه ان تزهق و هی تقول و الله لأدعون الله علیک فی کل صلاة اصلیها ثم خرج باکیا...

و نیز در همان کتاب نوشته است:

«غضبت فاطمة من ابی بکر و هجرته الی ان ماتت.»

(غضبناک شد فاطمه از ابی بکر و ترک نمود او را به همین حال غضب تا زمان مرگ)

در مقابل این اخبار، اخبار و احادیث دیگر در کتب معتبره شما بسیار است که آقایان بی طرفانه و منصفانه قضاوت کنید و طریقه جمع بین این اخبار را برای دعاگو بیان نمایید.

اذیت فاطمه اذیت خدا و پیغمبر است

از قبیل خبر معروفی که عموم علمای خودتان مانند امام احمد در مسند(1) و

ص: 710


1- مسند احمد بن حنبل، 4/323، مسند مسور بن مخرمه. احمد حنبل حدیث را این گونه نقل می کند: عن المسور ... ولکن رسول الله صلی الله علیه وآله قال فاطمة بضعة منی یقبضی ما قبضها و یبسطنی ما یبسطها... عن المسور بن مخرمة قال سمعت رسول الله صلی الله علیه وآله فلا آذن لهم ثم قال: لا آذن قال لا آذن فانما ابنتی بضعة منی یریبنی ما ارباها و یؤذینی ما آذاها. و نیز در مورد آزار به حضرت فاطمه علیهاالسّلام عبارت های مختلفی وارد شده که از جملة آنها عبارتند از: «انما فاطمة بضعة منی یؤذینی ما آذاها»، «فاطمة بضعة منی من آذاها فقد آذانی»، «انما فاطمة بضعة منی یؤذینی ما آذاها و ینصبنی ما انصبها». سیر اعلام النبلاء، ذهبی، 2/119، رقم 18، شرح حال فاطمه بنت رسول الله’، سنن ابن ماجه، 1644، ح 1998، کتاب النکاح، باب 56، الغیره، عون المعبود، عظیم آبادی، 6/56و 57، ح 2071، کتاب النکاح، باب ما یکره ان یجمع بینهن من النساء، اسد الغابه، ابن کثیر، 5/521، کتاب النساء شرح حال فاطمه بنت رسول الله صلی الله علیه وآله، سبل الهدی و الرشاد ابن حجر عسقلانی، 8/265، کتاب النساء، حرف الفاء، رقم 11587، شرح حال فاطمه الزهراء تهذیب التهذیب، ابن حجر عسقلانی، 12/392، کتاب النساء، حرف الفاء، رقم 9005، شرح حال فاطمه بنت رسول الله’، تفسیر القرآن العظیم، ابن اثیر، 3/222، ذیل آیه 101، سوره المؤمنین، سنن الکبری، نسائی، 5/97، ح 6/8370، کتاب المناقب، مناقب فاطمه بنت محمدصلی الله علیه وآله، صحیح مسلم، 4/1903، ح 94، کتاب فضائل الصحابه، فضائل فاطمه، سنن الکبری، بیهقی، 10/201 و 202، کتاب الشهادات، باب من قال لا نجوز الشهاده الوالد...، کنز العمال، متقی هندی، 12/111، ح 34241، باب 5، فی فضل اهل البیت، فصل 2، فاطمه رضی الله عنها، سنن ترمذی، ص1007، ح 3878، کتاب المناقب، باب 61، فضل فاطمه بنت محمد’، المستدرک علی الصحیحین حاکم نیشابوری، 3/173، ح 349/4751، کتاب معرفه الصحابه، ذکر مناقب فاطمه بنت رسول الله صلی الله علیه وآله.

سلیمان قندوزی در ینابیع الموده و میر سید علی همدانی در موده القربی و ابن حجر در صواعق نقلا از ترمذی و حاکم و غیر آنها به مختصر کم و زیادی در الفاظ و عبارات نقل نموده اند که رسول الله صلی الله علیه وآله مکرر می فرماید:

«فاطمة بضعة منی و هی و نور عینی و ثمرة فؤادی و روحی التی بین جنبی من آذانی و من آذانی فقد آذی الله و من اغضبها فقد اغضبنی یؤذینی ما آذها.»

(فاطمه پاره تن من است و میوه دل ونور چشم من و روح من که بین دو پهلوی من است کسی که فاطمه را اذیت نماید مرا اذیت نموده و کسی که مرا اذیت نماید خدا را اذیت نموده و کسی که فاطمه را به غضب آورد مرا به غضب آورده، اذیت می کند مرا کسی که او را اذیت نماید.)

ابن حجر عسقلانی در اصابه ضمن ترجمه حالات حضرت فاطمه علیهاالسّلام از صحیحین بخاری و مسلم نقل نموده که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:

«فاطمة، بضعتی منی یؤذینی ما آذاها و یریبنی ما ارابها»

(فاطمه پاره تن من است کسی که او را بیازارد مرا آزرده و هر کس به او

ص: 711

بدی کند به من بدی کرده)

محمد بن طلحه شافعی در صفحه6 مطالب السؤول و حافظ ابو نعیم اصفهانی در صفحه40 جلد دوم حلیه الاولیاء و امام ابو عبد الرحمن نسائی در خصائص العلوی نقل می نمایند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:

«انما فاطمة ابنتی بضعة منی یریبنی ما ارباها و یؤذینی ما آذاها.»

(جز این نیست که فاطمه دختر من پارة تن من است، کسی که به او بدی نماید به من بدی نموده و کسی که او را اذیت کند مرا اذیت کرده.)

و ابو القاسم حسین بن محمد (راغب اصفهانی) در صفحه 214 جلد دوم محاضرات الأدباء نقل می نماید که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:

«فاطمة بضعةمنی فمن اغضبها فقد اغضبنی.»

(فاطمه پاره تن من است هر کس او را به غضب آورد مرا به غضب آورده.)

حافظ ابو موسی بن المثنی بصری متوفی سال 252 قمری در معجم خود و ابن حجر عسقلانی در صفحه 375 جلد 4 الاصابه و ابویعلی موصلی در سنن طبرانی در معجم و حاکم نیشابوری در صفحه 154 جلد سیم مستدرک و حافظ ابو نعیم اصفهانی در فضائل الصحابه و احفظ ابن عساکر در تاریخ شام و سبط ابن جوزی در صفحه 175 تذکره و محب الدین طبری در صفحه 39 ذخائر و ابن حجر مکیّ در صفحه 105 صواعق و ابو العرفان الصبّان در صفحه 171 اسعاف الراغبین نقل نموده اند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله به دخترش فاطمه علیهاالسّلام فرمود:

«یا فاطمة ان الله یبغض لغضبک و یرضی لرضاک»

(ای فاطمه به درستی که خداوند غضب می کند به غضب تو و راضی

ص: 712

می شود به رضای تو.)

و محمد بن اسماعیل بخاری در صفحه 71 صحیح(1) در باب مناقب قرابه رسول الله از مسور بن مخرمه و نیز در صفحه 75 نقل نموده که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:

«فاطمة بضعةمنی فمن اغضبها فقد اغضبنی.»

(فاطمه پاره تن من است هر کس او را به غضب آورد مرا به غضب آورده.)

از این قبیل اخبار درکتب معتبرة خودتان مانند صحیحین بخاری و مسلم(2) و سنن ابی داود(3) و ترمذی(4) و مسند امام احمد بن حنبل(5) و صواعق ابن حجر و ینابیع الموده شیخ سلیمان بلخی حنفی و دیگران در فضائل فاطمه علیهاالسّلام بسیار رسیده است. چگونه این اخبار را جمع می کنید با آن اخباری که فاطمه از آنها غضبناک و ناراضی از دنیا رفت؟

ص: 713


1- صحیح البخاری، 5/83 و 96، ح232 و 278، کتاب فضائل اصحاب النبی، باب مناقب فاطمه. بخاری حدیث را این گونه نقل می کند: عن المسور بن مخرمة ان رسول الله صلی الله علیه وآله قال: فاطمة بضعة منی، فمن اغضبها اغضبنی.
2- صحیح مسلم، 4/1903، ح 94، کتاب فضائل الصحابه، باب فضائل فاطمه بنت النبی صلی الله علیه وآله قال رسول الله صلی الله علیه وآله «انما فاطمه بضعه منی، یؤذنینی ما آذاها».
3- سنن ابی داود، 2/226، ح 2071، کتاب النکاح، باب ما یکره ان یجمع بینهن من النساء. ابی داود حدیث را این گونه نقل می کند: عن مسور بن مخرمة حدث انه سمع رسول الله صلی الله علیه وآله ... فانما ابنتی بضعة منی یریبنی ما ارابها ویؤذینی ما آذاها.
4- صواعق المحرقه، ابن حجر مکی، ص190، ح 5، باب 11 فصل 3.
5- ینابیع الموده، قندوزی، 2/98، ح 244، باب 56. قندوزی حدیث رااین گونه نقل کرده: فاطمة بضعة منی یقبضنی ما یقبضها و یبسطنی ما یبسطها...

شیخ: این اخبار صحیح است ولی در باره علیّ کرم الله وجهه رسیده که چون خواست دختر ابی جهل را به عقد ازواج گیرد رسول خدا بر او غضبناک شد فرمود: هر کس فاطمه را بیازارد مرا آزار داده و کسی که مرا آزار دهد مغضوب خداست ومرادش علی بوده است!

جواب از خطبه علی علیه السّلام با دختر ابی جهل

داعی: فرق بین انسان و انواع حیوانات، بسیار است. از جمله امتیازات کامله ای که انسان بر حیوانات دارد به دوقوه ای است که در مغز سر و نخاع او قرار داده شده است. یکی عقل و خرد و دیگری فکر است.

یعنی آن آدمی بر حیوان برتری دارد که در جمیع شؤون زندگی تحت راهنمایی فکر و عقل باشد به این معنی که هر چه شنید فوری مورد قبول ندهد بلکه ببرد در کارخانه فکر و عقل حلاّجی کند اگر عقل او را پذیرفت بپذیرد و الاّ ردّ نماید. لذا در قرآن مجید فرماید:

{فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِکَ الَّذینَ هَداهُمُ اللّهُ وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا اْلأَلْبابِ} زمر/19

(بشارت ده (ای رسول خدا) آن بندگانی که چون سخن بشنوند و پیروی کنند نیکوتر آن را، آنان هستند که خدا آنها را به لطف خاص خود هدایت فرموده و هم آنان به حقیقت خردمندان عالمند.)

یک خبری را گذشتگان شما نقل نمودند بدون آن که در دستگاه با عظمت عقل، جرح و تعدیلش کنند. امشب هم شما روی عادت و تبعیت صرفه از گذشتگان، این جملات را می گویید بدون تفکر و تعقل. اینک مجبورم مختصرا

ص: 714

جوابی عرض کنم.

اولا علمای خودتان تصدیق نموده اند (چنانچه قبلا عرض شد) که علی مشمول آیه تطیهر است. طهارت ذاتی دارد یعنی از هر رجس و کثافت و لهو و لعب و اخلاق رذیله منزه و مبرا می باشد.

و دیگر آن که در آیه مباهله خداوند او را به منزله نفس پیغبمرصلی الله علیه وآله خوانده که لیله ماضیه مفصلا در این باب بحث نمودیم. از طرف دیگر باب علم رسول الله صلی الله علیه وآله بوده است که به خوبی از قرآن و احکام و دستورات آن خبر داشته و می دانسته که خداوند در آیه 53 سوره احزاب فرموده:

{و ما کان لکم ان تؤذوا رسول الله}

(و نباید هرگز رسول خدا را (درحیات) وبعد از (وفات) بیازارید.)

چگونه ممکن است عقل باور کند آن حضرت عملی کند که به واسطه افعال و گفتار او رسول خداصلی الله علیه وآله آزرده خاطر و غضبناک گردد و چگونه عقل باور کند که مجسمه خلق عظیم غضب کند بر کسی که محبوب خداست آن هم در یک امر مباحی که خدا در قرآن مجید در آن امر تبعیضی قایل نشده و امر نکاح به حکم آیه 3 سوره نساء:

{ فَانْکِحُوا ما طابَ لَکُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنی وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ}

(به نکاح خود از زنان آرید آن کس که شما را نیکو و مناسب با عدالت است دویا سه یا چهار)

عمومیت دارد بین انبیاء و اوصیاء و جمیع امت و اگر بر فرض امیر المؤمنین علیه السّلام چنین خیالی می کرد بر او جائز بود شرعا و رسول اکرم صلی الله علیه وآله برای

ص: 715

یک امر مباحی هرگز غضب نمی نمود و چنین کلماتی نمی فرمود (اگر چه از اخبار شیعه استفاده می شود که بر امیر المؤمنین علیه السّلام جائز نبوده در حیاه حضرت زهرا علیهاالسّلام زنی دیگر اختیار نماید لکن ذکر این موضوع مناسب با مجلس مناظره نبوده).

پس هر انسان عاقل بعد از تفکر و تحقیق می فهمد که این حدیث از موضوعات اموی ها می باشد که اکابر علمای خودتان هم اعتراف به این معنی دارند.

بیان ابی جعفر اسکافی راجع به جعل اخبار زمان معاویه

چنانچه ابن ابی الحدید معتزلی در صفحه 358 جلد اول شرح نهج البلاغه(1) از شیخ واستاد خودش ابی جعفر اسکافی بغدادی در این باب بیانی دارد و

ص: 716


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 4/63- 65، خطبه 56، (و من کلام له علیه السّلام لاصحابه) [فصل فی ذکر الاحادیث الموضوعه فی ذم علیّ] ابن ابی الحدید می نویسد: وذکر شیخنا ابو جعفر الاسکافی... ان معاویة وضع قوما من الصحابة و قوما من التابعین علی روایة اخبار قبیحة فی علی علیه السّلام تقتضی الطعن فیه و البرائة منه و جعل لهم علی ذلک جعلا یرغب فی مثله؛ فاختلفوا ما ارضا، منهم ابو هریرة و عمرو بن العاص و المغیرة بن شعبة و من التابعین عروة بن الزبیر فأسخطه، فخطب علی المنبر، و قال: لاها الله! لا تجتمع ابنة ولی الله و ابنة عدو الله ابی جهل! ان فاطمة بضعة منی یؤذینی ما یؤذیها فان کان علی یرید ابنة علی یرید ابنة ابی جهل فلیفارق ابنتی، و لیفعل ما یرد، او کلاما هذا معناه و الحدیث مشهور من روایة الکرابیسی. قلت: هذا الحدیث ایضا مخرج فی صحیحی مسلم و البخاری عن المسور بن مخرمه الزهری، و قد ذکره المرتضی فی کتابه المسمی «تنزیه الانبیاء و الأئمة» و ذکر انه روایة حسین الکرابیسی و انه مشهور بانحراف عن اهل البیت علیهم السّلام و عداوتهم و المناصبة لهم فلا تقبل روایته.

گوید: معاویه بن ابی سفیان جمعی از صحابه و تابعین را معنی نموده بود که جعل اخبار قبیحه در باره علی علیه السّلام بنمایند و آن حضرت را مورد طعن ومذمت قرار دهند تا مردم از آن بزرگوار بیزاری جویند. از جمله آنها ابوهریره و عمرو بن عصا و مغیره بن شعبه و از تابعین عروه بن زبیر و به بعض از آن اخبار مجعوله هم اشاره نموده تا می رسد به نام ابوهریره، گوید: ابو هریره کسی است که روایت نموده حدیثی را که معنای آن این است که علی علیه السّلام خواستگاری نمود دختر ابی جهل را در حیات رسول خداصلی الله علیه وآله آن حضرت بر او سخط و غضب نمود و بالای منبر فرمود: جمع بین دوست خدا و دشمن خدا نمی شود. فاطمه پاره تن من است، کسی که او را اذیت نماید مرا اذیت نموده، کسی که می خواهد دختر ابی جهل را بگیرد باید از دختر من دوری نماید.

آنگاه ابو جعفر اسکافی گوید: «و الحدیث مشهور من روایة الکرابیسی» یعنی این حدیث مشهور است به روایات کرابیسی؛ به این معنی که هر روایت بی اساس را کرابیسی می خوانند.

و ابن ابی الحدید گوید: این حدیث در صحیحین بخاری و مسلم از مسور بن محزمه الزهری روایت شده و سید مرتضی علم الهدی (که از اکابر مفاخر محققین علمای شیعه می باشد) در کتاب تنزیه الانبیاء و الأئمه گوید: این روایت از حسین کرابیسی رسیده و او مشهور است به انحراف از اهل بیت طهارت و از نواصب و دشمنان بزرگ آن خاندان جلیل بوده است و روایت او مورد قبول

ص: 717

نمی باشد.(1)

زیرا بنا بر اخبار متکاثره ای که در کتب معتبرة خودتان رسیده مبغض علی منافق است. منافق به حکم قرآن مجید اهل آتش می باشد، پس روایت او مردود است.

به علاوه بر اخبار در مذمت ایذاء کنندگان به فاطمه علیهاالسّلام فقط اختصاص به نقل از کرابیسی یا ابو هریره در خطبه ساختگی دختر ابی جهل نمی باشد بلکه اخبار بسیاری در این موضوع وارد است. از جمله خواجه پارسای بخاری در فصل الخطاب و امام احمد بن حنبل در مسند و میر سید علی همدانی شافعی در مودت سیزدهم از موده القربی حدیثی از سلمان محمدی نقل می نماید که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:

«حب فاطمة ینفع فی مأة من المواطن ایسر تلک المواطن الموت و القبر و المیزان و الصراط والحساب فمن رضیت عنه ابنتی فاطمة رضیت عنه

ص: 718


1- شخیصت حسین کرابیسی در نزد احمد بن حنبل و یحیی بن معین نیز مردود است و او را در حدیث و قرآن نا آشنا بیان کرده است. حدثنا ابن ابی عصمة ثنا أحمد بن یحیی قال: سمعت ابا نصر بن عبد المجید یسأل احمد بن حنبل فقال: تعرف حسین الکرابسی؟ فقال: لا اعرفه عافاک الله. فقال: یا ابا عبد الله یزعم انه کان یناظرک عند الشافعی و کان معکم عند یعقوب بن ابراهیم بن سعد. فقال: لا اعرفه بالحدیث و لا بغیره» الکامل، ابن عدی، 2/365، ترجمه الحسین بن علی ابو علی الکرابیسی (126/495) «... حدثنا جعفر بن ابی عثمان الطیالسی، قال: سمعت یحیی بن معین، و قیل له: ان حسیناً الکرابیسی یتکلم فی احمد بن حنبل فقال: و من حسین الکرابیسی؟! لعنه الله...» (تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، 8/64، ترجمه 4139، الحسین بن علی بن یزید، ابو علی الکرابیسی) فقال لی ابو عبد الله (احمد بن حنبل)؛ ایاک ایاک و هدا الکرابیس لا تکلمه و لا تکلم من یکلمه اربع مرات او خمس مرات. «محقق»

و من رضیت عنه رضی الله عنهاو من غضب علیه ابنتی فاطمة غضبت علیه و من غضبت علیه غضبت الله علیه ویل لمن یظلمها ویظلم بعلها علیا و ویل لمن یظلم ذریتها و شیعتهما.»

(دوستی فاطمه نفع و فایده می بخشد در صد موضع و مکان که آسان ترین آنها مرگ است و قبر ومیزان و صراط و حساب، پس کسی که راضی باشد دختر من فاطمه از او، من از او راضی هستم و کسی که من از او راضی باشم خدا از او راضی می باشد و کسی را که فاطمه بر او غضب نماید من بر او غضبناک می باشم و بر هر کس من غضبناک باشم خداوند بر او غضبناک است. وای بر آن کس که ظلم کند به فاطمه و وای بر کسی که ظلم کند بر شوهر و همسرش علی و وای بر کسی که ظلم کند بر ذریه و شیعیان علی و فاطمه علیهم السّلام).

برای شاهد و نمونه کافیست همین مقدار از اخبار که ذکر شد. اینک آقایان محترم بفرمایید این اخبار صحیح که درکتب معتبره یقین بسیار است با اخباری که قبلا عرض کردم که اکابر علمای خودتان مانند بخاری و مسلم و دیگران آورده اند که فاطمه بر ابی بکرعلمای خودتان مانند بخاری و مسلم و دیگران آورده اند که فاطمه بر ابی بکر و عمر غضبناک و ناراضی بود تا از دنیا رفت چگونه باید جمع کرد؟

حافظ: این اخبار صحیح است و درکتب معتبره ما بسیار و مفصل تر روایت شده اولا: راجع به حدیث کرابیسی، راجع به خواستگاری علی کرم الله وجهه دختر ابی جهل را عقده ای بود در دل من و نمی توانستم باور کنم ولی خیلی ممنون شدم که امشب حل معما فرمودید.

ص: 719

اشکال در اینکه غضب فاطمه دینی نبوده و جواب آن

ثانیاَ: مراد از غضب در این اخبار، غضب دینی است نه غضب عادتی و این غضب فاطمه رضی الله عنها بر ابوبکر و عمر که در تمام کتب صحیحة ما رسیده غضب دینی نبوده؛ یعنی برای یک عمل خلاف مقررات دینی فاطمه علیهاالسّلام بر شیخین رضی الله عنهما غضب ننموده.

و البته هر کس فاطمه را به غضب دینی بیازارد قطعا مغضوب غضب خدا و پیغمبرصلی الله علیه وآله خواهد بود ولی این غضب فاطمه علیهاالسّلام یک نوع تغییر حالتی بوده است که هر انسان حساسی وقتی به هدف و مقصد خود نرسید در او پیدا می شود!

چون فاطمه رضی الله عنها درخواست فدک نمود و خلیفه موافقت به ردّ فدک ننمود بالطبع متأثر شد و آن ساعت غضبناک گردیده ولی بعدا همین غضب معمولی هم از دلش بیرون رفت و راضی شد به حکم خلیفه و دلیل بر رضایت آن بی بی مجلله همانا سکوت آنها بوده است و حتی علی کرّم الله وجهه وقتی هم خلافت رسید با قدرت و نفوذی که داشت فدک را ضبط ننمود و این خود دلیل قاطعی است که به حکم خلفای قبل راضی بوده است.!

داعی: مطالبی فرمودید که هر یک جواب مفصل دارد چون از وقت هر شب خیلی گذشته است و لو کسالتی در آقایان محترم نمی بینم ولی خوبست موافقت فرمایید جوابها بماند برای فردا شب.

(تمام اهل مجلس به صدا در آمدند و گفتند هرگز موافقت نداریم چون به جای حساس رسیده ایم تا نتیجة این مطلب بزرگ معلوم نشود نمی رویم.)

داعی: اطاعت می نمایم ولی از جواب مفصل به اقتضای وقت صرف نظر

ص: 720

می نمایم فقط به مختصری می پردازم.

قلب و جوارح فاطمه مملوّ از ایمان بود

اولا: اینکه فرمودید غضب فاطمة صدیقة علیهاالسّلام غضب دینی نبوده بلکه هوایی بوده اشتباه نمودید و بدون تفکر و تحقیق و تأمل فرمودید برای آنکه در دستورات اخلاقی طبق آیات قرآنی و اخباری که از رسول اکرم صلی الله علیه وآله رسیده مؤمن کامل هرگز چنین غضبی نمی نماید تا چه رسد به فاطمة ممجّدة به آیة تطهیر و آیه مباهله و سوره هل اتی.

و در کتب معتبره ما و شما بسیار رسیده که فاطمه علیهاالسّلام به مقام کمال ایمان رسیده مخصوصا رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:

«ان ابنتی فاطمة ملأ الله قلبها و جوارحها ایمانا الی مشاشها»(1)

(خداوند متعال پرکرده است قلب و جوارح فاطمه دختر مرا از ایمان تا استخوان بالای شانه های او. کنایه از این که فاطمه غرق در ایمان است.)

غضب فاطمه دینی بوده

هرگز هیچ مؤمن ومؤمنه ای که علامت ایمانشان تسلیم به اوامر حق است چنین عملی را نمی نماید که وقتی حاکمی حکم به حق کند یعنی حکم خدا را جاری نماید بر او غضب نماید آن هم غضبی که با حقد و کینه توأم باشد و بر آن غضب باقی بماند تا دم مرگ حتی وصیت نماید نگذارید احدی از آن حکم

ص: 721


1- . الثاقب فی المناقب، ابن حمزه، ص291، ح248، باب 4، فصل 3.

کنندگان حق بر جنازه من نماز گذارند، اولا فاطمه ای که خداوند حکم به طهارت او می نماید هرگز ادعای دروغ ننماید که حاکم حکم علیه او بنماید.

ثانیا: اگر غضب بی بی فقط تغییر حالتی بود بایستی زود زایل شود، مخصوصا بعد از عذر خواهی که از او نمودند بایستی از دلش بیرون برود چون که پیغمبرصلی الله علیه وآله فرموه است: «المؤمن لیس بحقود» یکی از صفات و علائم مؤمن آن است که حقد و کینه روی عادت و هوای نفس در دل نداشته بادش و نیز در خبر دارد که می فرماید: مؤمن اگر گرفتار خطائی گردد بیش از سه روز عداوت مؤمن را در دل نگاه نمی دارد تا چه رسد به فاطمة صدیقة طاهرة ممجّدة به آیة تطهیر که سراپا غرق در ایمان بوده و از هر نوع ارجاس و کثافات اخلاق رذیله به شهادت خداوند متعال پاک و مبرا بوده هرگز حقود و کینه ور نبوده است.

و از طرفی اتفاق فریقین است که فاطمه علیهاالسّلام با حالت غضب و نارضایتی از ابوبکر و عمر از دنیا رفت.

پس معلوم می شود که غضب بی بی، دینی بوده که چون دید حکمی بر خلاف حکم خدا و پدربزرگوارش خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله صادر شده لذا غضب نموده به غضب دینی و این آن غضب است که موجب غضب خدا و پیغمبر است.

سکوت فاطمه موجب رضا نبود

ثالثاً: فرمودید سکوت فاطمه علیهاالسّلام علامت رضای آن معصومة مظلومه بوده. ایضا اشتباه فرمودید. هر سکوتی که موجب رضا نمی شود. بعضی مواقع از شدت قدرت ظالم، مظلوم مجبور به سکوت می شود تا آبروی خود را در مقابل هو و

ص: 722

جنجال حفظ نماید و حضرت بی بی مظلومه فاطمه علیهاالسّلام راضی که نبوده به علاوه ناراضی و غضبناک هم از دنیا رفت. چنانکه عرض کردم اقوال اکابر علمای خودتان مخصوصا دو عالم بزرگ موثق شما بخاری ومسلم که نوشته اند:

«فغضب فاطمة علی ابی بکر فهجرته و لم تکلمه حتی توفیت.»(1)

(غضب کرد فاطمه بر ابی بکر و از او دوری نمود و با او حرف نزد تا وفات نمود).

علی در دوره خلافت آزادی در عمل نداشته

رابعا: فرمودید: «که چون علی علیه السّلام در دورة تصدی خلافت (ظاهری) فدک را تصرف نکرد و به بچه های فاطمه علیهاالسّلام نداد علامت رضاء به حکم بوده است» باز هم اشتباه فرمودید.

چه آن که آن بزرگوار در دوره خلافت آزادی در عمل نداشته تا اقدام به هر کاری که می خواست بکند و یا حکم به حقی کند یا بدعتی را از میان بردارد به مجردی که اقدام به امری می نمود فریاد هایی بلندمی شد!

اگر آن حضرت فدک را به اولادهای فاطمه بر می گرداند، قطعا فرصت به

ص: 723


1- بخاری این جریان را چنین روایت کرده است. «... فأبی ابوبکر ان یدفع الی فاطمة منها شیئا فوجدت فاطمة علی الی بکر فی ذلک فهجره فلم تکلمه حتی توفیت.» (صحیح بخاری، 5/82/ باب غزوه خیبر) مسلم این روایت را نقل کرده و در ادامه چنین آورده است: «لما توفیت دفنها زوجها علیّ بن ابی طالب لیلا و لم یؤذن بها أبا بکر وصلی علیها...» صحیح مسلم، 5/154، کتاب الجهاد و السیر، باب قول النبی صلی الله علیه وآله لا نورث... «محقق»

دست مخالفین مخصوصاً معاویه و اتباعش افتاده گفتارهای قبلی را که گفتند علی برای خود جرّ نفع می نماید ثابت نموده و خود را تقویت می کردند که علی بر خلاف طریقه ابو بکر و عمر رفتار نموده.

علاوه، صدور چنین حکمی از آن حضرت، مستلزم قدرت و آزادی در عمل بوده و حال آن که برای آن حضرت چنین نیرو و قدرتی نگذارده بودند که بر خلاف گفته و کرده سابقین خود بتواند رفتار نماید.

چنانچه در قضیه منبر و نماز تراویح معلوم شد. چون قبل از آن حضرت خلفای قبلی منبر را از محلی که رسول اکرم صلی الله علیه وآله گذارده بود برداشتند و جای او را عوض کردند. وقتی آن حضرت به مقام خلافت ظاهری مستقر شد خواست منبر را به جای اولی که رسول اکرم صلی الله علیه وآله گذارده بود، برگرداند. فریاد مردم برخواست و زیر

بار نرفتند که بر خلاف سیرة شیخین عمل شود و لو مطابق عمل رسول الله صلی الله علیه وآله بوده؟!

همچنین مردم را از نماز تراویح به جماعت منع نمود. باز فریادها بلند شد که علی می خواهد بر خلاف حکم خلیفه عمر رفتار نماید.

نواب: قبله صاحب نماز تراویح چه بوده که علی کرم الله وجهه مردم را از جماعت آن منع نمود.

نمازتراویح

داعی: تراویح در لغت جمع ترویحه در اصل اسم برای جلسه می باشد، بعدها نامیده شده به جلسه و نشستن بعد از چهار رکعت نماز در شبهای ماه مبارک

ص: 724

رمضان برای استراحت مردم و بعدها نام چهار رکعت نماز مستحبی، در لیالی رمضان المبارک شد (یا نام بیست رکعت نماز مستحبی در تمام شبها).

بدیهی است در دیانت مقدسه اسلامیه، فقط نمازهای فریضه و واجب را به جماعت می توانند بخوانند ولی نمازهای مستحبی ممنوع است؛ زیرا خود پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:

«ان الصلاة باللیل فی شهر رمضان من النافلة فی جماعة بدعةو صلاة الضحی معصیة ألا فلا تجتمعوا شهر رمضان فی النافلة و لا تصلوا صلاة الضحی فانّ قلیلا من السنة خیر من کثیر من بدعة ألا و ان کل بدعة ضلالة و کل ضلالة سبیلها إلی سبیلها الی النار.»(1)

(ای گروه مسلمانان نماز نافله شبهای ماه رمضان به جماعت بدعت است و نماز ضحی بدعت و معصیت می باشد. مردم نماز نافله شبهای ماه رمضان را به جماعت نخوانید و نیز نماز ضحی نخوانید. پس به درستی که عمل کمی که مطابق با سنت پیغبر باشد بهتر است از عمل بسیاری که بدعت باشد. بدانید هر بدعتی ضلالت است و هر ضلالتی راهی است به سوی آتش جهنم.)

ص: 725


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 12/282، خطبه 223، (و من کلام له علیه السّلام فی شأن عمر بن الخطاب رضی الله عنه طعن10) ابن ابی الحدید این گونه نقل می کند: «أیها الناس إن الصلاة باللیل فی شهر رمضان من النافلة جماعة بدعة وصلاة الضحی بدعة ألا فلا تجتمعوا لیلا فی شهر رمضان فی النافلة ولا تصلوا صلاة الضحی فان قلیلا فی سنة خیر من کثیر فی بدعة ألا وإن کل بدعة ضلالة وکل ضلالة سبیلها فی النار»

شبی عمر در دوره خلافت سال14 هجری وارد مسجد شد، دید چراغ هایی روشن ومردم جمع شده اند. پرسید: چه خبر است؟ گفتند: مردم جمع شده اند برای نماز تطوع به جماعت گفت: «بدعة و نعمت البدعة» این عمل بدعت است ولی نیکو بدعتی است!

بخاری در صحیح(1) از عبد الرحمن بن عبدالقاری نقل می نماید که خلیفه چون دید مردم نماز را متفرق می خوانند، گفت: به جماعت نماز را بخوانند بهتر است و امر کرد اُبی بن کعب با آنها نماز را به جماعت گذارد. شب بعد که به مسجد آمد دید امر را اجراء نموده و به جماعت می خوانند گفت: «نعم البدعة هذه» یعنی خوب بدعتی است این بدعت!

از آن زمان این علم معمول بود تا زمان خلافت مولانا امیر المؤمنین علیه السّلام حضرت این عمل را منع نمود(2) که چون در زمان رسول خداصلی الله علیه وآله معمول نبوده

ص: 726


1- صحیح بخاری، 3/1000، ح 265، کتاب صلاه التراویح، فضل من قام رمضان. بخاری حدیث را این گونه نقل می کند: عن عبد الرحمن بن عبد القاری انّه قال: خرجت مع عمر بن الخطاب لیلة فی رمضان إلی المسجد فإذا الناس أوزاع متفرقون یصلَّی الرجل لنفسه ویصلَّی الرجل فیصلَّی بصلاته الرهط، فقال عمر: إنّی أری لو جمعت هؤلاء علی قارئ واحد لکان أمثل، ثمّ عزم فجمعهم علی أبی بن کعب، ثمّ خرجت معه لیلة أخری والناس یصلَّون بصلاة قارئهم، قال عمر: نعم البدعة هذه...
2- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 12/283، خطله 223، (و من کلام له علیه السّلام فی شأن عمر بن الخطاب طعن 10) می نویسد: قد روی أن أمیر المؤمنین علیه السّلام لما اجتمعوا إلیه بالکوفة فسألوه أن ینصب لهم إماما یصلی بهم نافلة شهر رمضان، زجرهم وعرفهم أن ذلک خلاف السنة فترکوه واجتمعوا لأنفسهم وقدموا بعضهم فبعث إلیهم ابنه الحسن علیه السّلام فدخل علیهم المسجد ومعه الدرة فلما رأوه تبادروا الأبواب وصاحوا: وا عمراه...

بلکه ممنوع بوده نباید عمل شود.

تا زمانی که به کوفه تشریف آوردند، اهل کوفه از آن حضرت درخواست نمودند که امامی برای ایشان معین فرماید که نافله شبهای رمضان را به جماعت بخوانند حضرت آنها را منع از آن عمل به جماعت نمود با وجودی که حضرت منع نمود چون عادت کرده بودند، متنبه نشدند. همین که حضرت تشریف برد جمع شدند یک نفر را از خودشان به امامت برقرار نمودند که نماز را به جماعت بخوانند. فوری خبر به حضرت رسید فرزند بزرگ خود حضرت امام حسن علیه السّلام را طلبید. فرمود: تازیانه بردار و با آن جمعیت را منع نما از آن که نماز نافله را به جماعت بخوانند چون مردم حال را بدان منوال دیدند ناله و فریادشان بلند شد که ای وای علی آمده ما را از نماز منع می نماید!

با آن که خود می دانستند زمان رسول خداصلی الله علیه وآله چنین نمازی معمول نبوده و در زمان عمر معمول بوده، زیر فرمان و دستورات مولاناعلیه السّلام نرفتند با این که مطابق دستور پیغمبر اکرم بود!

پس چگونه آن حضرت می توانست فدک را به اولادهای فاطمه بدهد؟ اگر این عمل را می کرد و می فرمود ظلماً غصب شده باید به وراث مظلومه برگردد، فوری فریادها بلند می شد که علی بن ابی طالب علیه السّلام مایل به دنیا است حق مسلمانان را به نفع اولاد های خود ضبط نموده. لذا ناچار صبر را کما فی السابق پیشه نمود چون صاحب حق هم از دنیا رفته بود احقاق حق را گذارد تا احقاق کننده حقوق خلایق امام زمان مهدی آل محمد بیاید و حق آنها را بگیرد.

پس سکوت آن حضرت هم دلیل بر رضای به حکم نبوده و اگر آن حضرت

ص: 727

عملیات خلفای قبل از خود را در امر فدک حق می دانست اولا: با آنها محاجّه نمی فرمود و ثانیاً: درد دل و اظهار نارضایتی نمی کرد و خدای حکم علی الاطلاق را حکم قرار نمی داد.

چنانچه در نهج البلاغه(1) است ضمن نامه ای به عثمان بن حنیف انصاری که عامل آن حضرت و حکمران در بصره بود درد دل می کند، می نویسد:

«کانت فی ایدینا فدک من کل ما اظلته سماء فشحّت علیها نفوس قوم و سخت عنها نفوس قوم آخرین و نعم الحکم الله.»

(از تمام آنچه آسمان بر آن سایه افکنده است (از مال دنیا) فدک در دست ما بود که گروهی (خلفاء قبل) بر آن بخل ورزیدند (و از دست ما گرفتند) و دیگران (فاطمه و اولادهایش) بخشش نموده از آن گذشتند و خداوند نیکو حاکم و داوری است. (که بین حق و باطل حکم خواهد نمود)).

و این که فرمودید: فاطمة مظلومه علیهاالسّلام در آخر عمر راضی شد و از آنها گذشت. باز هم خیلی اشبتاه فرمودید، چه آنکه چنین امری هرگز صورت وقوع پیدا نکرد چنان چه در اخباری که قبلا عرض شد، ثابت نمودیم که آن بی بی مظلومه تا دم مرگ به حال نارضایتی وغضب باقی بود.

عیادت ابی بکر و عمر از فاطمه علیهاالسّلام

اینک هم برای خاتمه عرضم خبر دیگری برای اثبات مطلب به عرضتان

ص: 728


1- نهج البلاغه، ص967، آمده 45، (و من کتاب له علیه السّلام الی عثمان بن حنیف)

می رسانم که ابو محمد عبد الله بن مسلم بن قتیبة دینوری متفی در سال 276 هجری در صفحه 14 جلد اول تاریخ الخلفاء الراشیدین معروف به الامامه و السیاسه(1) و دیگران از علماء شما از قبیل ابن ابی الحدید(2) و غیره در کتب معتبره

خود نقل نموده اند که «قال عمر لابی بکر انطلق بنا الی فاطمة فانا قد اغضبناها» یعنی عمر به ابی بکر گفت: بیا با من برویم به سوی فاطمه زیرا که ما او را به غضب آورده ایم (و در بعض اخبار است که ابی بکر به عمر گفت: با من بیا برویم و ظاهرا این صحیح است.) خلاصه با هم رفتند درب منزل فاطمة مظلومه، بی بی اجازة ملاقات نداد. علی علیه السّلام را واسطه قرار دادند، بی بی در جواب علی علیه السّلام ، سکوت کرد. آن حضرت به همین مقدار اکتفاء کرده، اجازه ورود داد. وارد شدند، سلام کردند. بی بی مظلومه رو به دیوار کرد. ابی بکر گفت: ای حبیبة رسول خدا به خدا قسم خویشی رسول الله را دوست تر دارم از خویشی خودم و تو را از دخترم عایشه بیشتر دوست می دارم. ای کاش بعد از رسول خدا صلی الله علیه وآله مرده بودم. من قدر و شرف و فضل تو را از همه بهتر می دانم و ا گر تو را از حق ارث منع کردم از جانب آن حضرت بوده که خودم شنیدم فرمود: «لا نورث ما ترکناه

ص: 729


1- الامامه والسیاسه، ابن قتیبه، 1/20، کیف کانت بیعه علیّ بن ابی طالب.
2- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 16/281، نامه 45 (و من کتاب له علیه السّلام الی عثمان بن حنیف..) فصل 3، فی ان فدک هل صحّ کونها نحله رسول الله صلی الله علیه وآله لفاطمه ام لا؟ ابن ابی الحدید می نویسد: و صرحت بذلک و عهدت فیه عهدا بعد ان کان استأذنا علیها فی مرضها لیعوداها، فأبت ان تأذن لهما، فلما طالت علیهما المدافعة رغبا الی امیر المؤمنین علیه السّلام فی ان یستأذن لهما، و جعلاها حاجة الیه و کلمها علیه السّلام فی ذلک. و الح علیها، فأذنت لهما فی الدخول، ثم اعرضت عنهما عند دخولهما و لم تکلمها.

فهو صدقة.»

حضرت فاطمه علیهاالسّلام به امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: من حدیثی از رسول اکرم صلی الله علیه وآله به یادشان می آورم، شما را به خدا قسم آیا نشنیدید از آن حضرت که فرمود:

«رضا فاطمة من رضای و سخط فاطمة من سخطی فمن احب فاطمة ابنتی فقداحبنی و من ارضی فاطمة فقد ارضانی و من اسخط فاطمة فقد اسخطنی(1)»

(رضای فاطمه رضای من است و سخط فاطمه از سخط من است پس هر کس دوست بدارد دختر من فاطمه را مرا دوست داشته و هر کس راضی بدارد فاطمه را مرا راضی داشته و هر کس به خشم آورد فاطمه را به تحقیق مرا به خشم آورده.)

«قالا نعم سمعناه من رسول الله صلی الله علیه وآله» گفتند: بلی شنیدم از رسول خداصلی الله علیه وآله این کلمات را آنگاه بی بی مظلومه فرمودند:

«فانی اشهد الله و ملائکة انکما اسخطتمانی و ما ارضیتمانی و لئن لقیت النبی صلی الله علیه وآله لاشکونکما الیه.»

(خدا و ملائکه را شاهد و گواه می گیرم شما دو نفر رضای خاطر مرا فراهم ننمودید بلکه به خشم آوردید. اگر پیغمبر را ملاقات کنم شکایت شما دو نفر را خواهم نمود.)

ابی بکر از کلمات و بیانات بی بی دلتنگ و گریان شد و گفت: به خدا پناه می برم از سخط تو و سخط آن حضرت. آنگاه فاطمه با ناله فرمود:

ص: 730


1- الامامه والسیاسه، ابن قتیبه، 1/ 20، کیف کانت بیعه علی بن ابی طالب.

«و الله لأدعون علیک فی کل صلاة اصلیها ثم خرج باکیا»

یعنی به خدا قسم در هر نمازی بر تو نفرین می نمایم ابی بکر از شنیدن این کلمات با چشم گریان بیرون رفت. مردم اطرافش راگرفتند دلداریش می دادند گفت: وای بر شما، همه خوشحال به خانه های خود پهلوی عیالاتتان می روید، مرا واگذارید لا حاجة فی بیعتکم اقیلونی بیعتی(1) هیچ احتیاجی به بیعت شما ندارم مرا واگذارید به خدا قسم میل ندارم بیعت من بر گردن مسلمانی باشد بعد از آنچه دیدم و شنیدم از فاطمه علیهاالسّلام انتهی.

پس از این قبیل اخباری که اکابر علمای خودتان نوشته اند معلوم می آید که فاطمة مظلومه از ابی بکر و عمر تا دم مرگ غضبناک و ناراضی بود و با دل پر غصه از دنیا رفت و ابدا رضایت از آنها پیدا ننمود!

دفن فاطمه در شب

بالاترین دلیل بر غم و غصه بی بی مظلومه و نارضایتی او از وضیع و شریف امت آن است که به همسر خود مولانا امیر المؤمنین علی علیه السّلام وصیت نمود:

« لا یشهد أحد جنازتی من هؤلاء الذین ظلمونی وأخذوا حقی، فإنهم عدوی وعدو رسول الله صلی الله علیه وآله، ولا تترک أن یصلی علی أحد منهم ولا من أتباعهم، وادفنی فی اللیل إذا هدأت العیون ونامت الابصار.»(2)

ص: 731


1- الامامه والسیاسه، ابن قتیبه، 1/20، کیف کانت بیعه علیّ بن ابی طالب علیه السّلام. شایان ذکر است که این عبارت در مجلس ششم مفصل بررسی شده است.
2- روضه الواعظین، فتال نیشابوری، 1/151، مجلس فی ذکر وفاه فاطمه.

(نباید احدی از این مردمانی که به من ظلم نمودند و حق مرا گرفتند بر جنازه من حاضر شوند؛ زیرا که آنها دشمن من و دشمن رسول خداصلی الله علیه وآله هستند و نگذار احدی از این جماعت ونه از اتباع آنها بر من نماز بگذارند و همین که شب شد و دیده ها به خواب رفت مرا دفن نما)

چنانچه بخاری درصحیح(1) گوید: وصیت فاطمه را علی عملی نمود و شبانه او را دفن نمودند هر چند تفحص کردند و جستند نیافتند که در کجا فاطمه را دفن نمودند.

دردهای دل فاطمه تا قیامت تأثر آور است

بالاتفاق این مطلب ثابت است که فاطمة طاهره علیهاالسّلام را حسب الوصیة خودش شبانه دفن نمودند.

آقایان محترم شما را به خدا انصاف دهید، پیغمبری که برای سعادت و عظمت امت آن همه زحمات طاقت فرسا بکشد و هستی حیات خود را در راه خوشی و راحتی این امت به کار برد، وقت مردن یک دختر از خود به یادگار بگذارد و آن همه سفارشات هم لیلاً و نهاراً و سراً و جهراً بنماید که درکتب معتبره اکابر علمای خودتان هم پر است که فرموده: فاطمه پاره تن من است ودیعه و امانت من است مانند من از او نگهدای کنید کاری نکنید که از شما ناراضی بشود که اگر او از شما ناراضی شد من از شما ناراضی خواهم بود.

ص: 732


1- صحیح بخاری، 5/252، ح 704 کتاب المغازی، باب غزوه خیبر. بخاری حدیث را این گونه نقل می کند: عاشت بعد النبی صلی الله علیه وآله ستة أشهر فلما توفیت دفنها زوجها علی لیلا ولم یؤذن بها أبا بکر و صلی علیها.

که میر سید علی همدانی فقیه شافعی در موده القربی(1) گوید: پیغمبر خاتم صلی الله علیه وآله فرمود: من محاکمه سخت می کنم روز قیامت با کسانی که فاطمه را آزار نمایند. رضای فاطمه رضای من است. وای بر آن کسی که من از او ناراضی و غضبناک باشم.

آنگاه این امت هیچ اعتنایی به دستورات و توصیه و سفارشات آن حضرت ننمایند به قدری او را اذیت نمایند و حق ثابت او را ببرند و چنان غصه دار بشود که در عین شباب و ناکامی بنالد و بگوید:

صبت علیَّ مصائب لو انها

صبت علی الأیّام صرن لیالیا(2)

(آن قدر مصیبت بر من ریخته شده که اگر بر روزها ریخته می شد تمام شب ها تار می گردید.)

از فشار مصائب و غم و غصه و اندوه آن بی بی مظلومة ناکام عزیز کرده و محبوب رسول خداصلی الله علیه وآله از درگاه حق تعالی پیوسته تقاضای مرگ می نمود که

ص: 733


1- موده القربی، سید علی همدانی موده 13 ( بااستفاده از ینابیع الموده، قندوزی، 2/332، ح970، باب 56، ) همدانی این حدیث را این گونه نقل می کند: عن سلمان رفعه قال رسول الله صلی الله علیه وآله: یا سلمان من أحبَّ فاطمة ابنتی فهو فی الجنة معی و من ابغضها فهو فی النار ... یا سلمان ویل لمن یظلمها و یظلم بعلها علیاً، و ویل لمن یظلم ذریتهما و شیعتهما.
2- الاتحاف بحب الاشراف، ابن عامر شبراوی، ص33، باب 2 فی اخبار الامام الحسن اخیه الامام الحسین علیه السّلام و نیز ابن حجر عسقلانی در سبل الهدی و الرشاد، 12/337، فی دفنه و من دفنه، فتال نیشابوری در روضه الواعظین، ص75، مجلس فی ذکر وفاه سیدنا و مولانا، ابن صباغ مالکی در فصول المهمه، 1/672، فصل اول، فصل فی ذکر بتول.

اللهم عجل وفاتی سریعا(1) عاقبت هم وصیت کند جنازه مرا شبانه به خاک بسپارید و احدی از مخالفین مرا نگذارید بر جنازه من حاضر شود و نماز بر من بگذارد.

آقایان محترم منصانه قضاوت کنید آیا این قضایا از رضای فاطمة مظلومه علیهاالسّلام بوده یا از شدت غیظ آن بی بی مظلومه؟ آن گاه جمع بین اخبار نموده حقیقت را آشکار مشاهده نمایید.

اندکی پیش تو گفتم غم دل ترسیدم

که دل آزرده شوی ورنه سخن بسیار است

«در این بیانات همگی اهل مجلس گریان بودم مخصوصا جناب حافظ که سر به زیر افکنده و پیوسته قطرات اشک بر دانش جاری و به کلمات استرجاع و استغفار مشغول و از آن شب به بعد دیگر به سخن نیامد. معلوم بود بسیار متأثر و دلایل منطقی ما ایشان را که عالمی منصب بودند منقلب نمود که معناً با قبول تشیع حزن و اندوه به خود گرفت جای گرفت. چای آوردند؛ احدی نخورد سه ساعت بعد از نیمه شب مقارن اذان صبح مجلس خاتمه پیدا نمود.

ص: 734


1- سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، 12/288، فی دفنه.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109