سرشناسه : سلطان الواعظین، محمد، 1276 - 1350.
Soltanolvaezin,Mohammad
عنوان و نام پدیدآور : شبهای پیشاور/ مولف سلطان الواعظین شیرازی ؛ محقق عبدالرضا درایتی ؛ [به سفارش] مجمع جهانی شیعه شناسی.
مشخصات نشر : قم: دارالتهذیب ، 1395 -
مشخصات ظاهری : ج.
شابک : ج.1: 978-600-96815-0-1 ؛ ج.2 978-600-96815-1-8 : ؛ ج.3 978-600-96815-2-5 :
وضعیت فهرست نویسی : فیپا
یادداشت : کتاب حاضر در سالهای مختلف توسط ناشران متفاوت منتشر شده است.
موضوع : شیعه -- دفاعیه ها و ردیه ها
موضوع : Shi'ah -- Controversial literature
موضوع : اهل سنت -- دفاعیه ها و ردیه ها
موضوع : Sunnites -- Apologetic works
موضوع : شیعه امامیه -- دفاعیه ها
موضوع : *Imamite Shia'h -- Apologetic works
شناسه افزوده : درایتی، عبدالرضا، 1352 -
شناسه افزوده : مجمع جهانی شیعه شناسی
شناسه افزوده : The World Center for Shite Studies
رده بندی کنگره : BP228/س8ش2 1394
رده بندی دیویی : 297/4172
شماره کتابشناسی ملی : 4403531
ص: 1
ص: 2
ص: 3
ص: 4
مقدمه استاد حسین انصاریان... 17
مقدمه مدیر مجمع جهانی شیعه شناسی... 21
مقدمه... 23
جلسه ششم 27
سیصد آیه در شأن علیّ علیه السّلام.. 31
علیّ اول مؤمن به رسول الله صلی الله علیه وآله بود.. 60
تربیت علی توسط پیغمبر از طفولیت.. 67
سبقت علی علیه السّلام در اسلام.. 69
اشکال در ایمان علیّ به دلیل طفولیت و جواب آن 82
ایمان علیّ در کوچکی دلیل بر وفور عقل و فضل او می باشد 84
ایمان علیّ علیه السّلام از فطرت بوده نه از کفر.. 90
علیّ علیه السّلام افضل جمیع صحابه و امت.. 95
نزول آیه لیلة الهجره در شأن علیّ که در بستر رسول اکرم صلی الله علیه وآله خوابید 105
اعتراف علمای سنی به افضل بودن خوابیدن علی در بستر پیغمبر از مصحابت ابی بکر در غار.. 113
در مباحثات علمی مناظرات دیدنی ، شدتی برای عمر نبوده 118
ص: 5
اقرار عمر به برتری علی بر خودش علماً و عملاً.. 118
در اسناد گفتار عمر «لو لا علی لهلک عمر».. 121
اشاره به بعض مورادی که علی علیه السّلام خلفاء را نجات داده و آنها اقرار نمودند که اگر علی علیه السّلام نبود هلاک شده بودند... 124
در میدانهای جنگ شجاعت و رشادتی از خلیفه عمر دیده نشد 127
بازهم بیان حقیقت.. 129
شکست أبوبکر و عمر در خیبر.. 133
حدیث رایت در فتح خیبر.. 147
رویه و رفتار عثمان بر خلاف ابی بکر و عمر.. 159
روی کار آمدن فساق بنی امیه توسط عثمان.. 166
بنی امیه و حکم بن ابی العاص و مروان، ملعون خدا و پیغمبر بودند 166
حکم بن ابی العاص.. 175
ولید فاسق در حال مستی نماز جماعت خواند.. 178
غلط کاری های عثمان موجب قتل او شد.. 182
ایجاد نارضایتی در مردم منجر به قتل عثمان شد 185
صدمه زدن عثمان به اصحاب پیغمبرصلی الله علیه وآله.. 187
مضروب شدن ابن مسعود و مرگ وی.. 188
مضروب شدن عمار به امر عثمان.. 192
اذیت و تبعید نمودن اباذر و وفات او در صحرای ربذه 196
ابوذر محبوب خدا و پیغمبر و راستگوی امت بود 200
ص: 6
قضاوت منصفانه لازم است تا پرده های جهل را پاره نماید 203
اخراج ابی ذر اجبارا به ربذه.. 206
آثار رحم و عطوفت از علیّ بن ابی طالب علیه السّلام.. 208
ادب نمودن عقیل هنگامی که تقاضای کمک بیشتری نمود 210
عطوفت آن حضرت با مروان و عبد الله بن زبیر و عایشه 212
منع آب توسط معاویه و عطوفت علیّ علیه السّلام نسبت به او 214
لفظ جمع در آیه برای تعظیم و تفخیم است.. 217
نزول آیه ولایت در شان علی علیه السّلام به اتفاق جمهور.. 217
شبهات و اشکالات در آیه ولایت و جواب از آنها.. 222
شک نمودن عمر در حدیبیّه در نبوّت پیغمبرصلی الله علیه وآله.. 231
واقعة حدیبیّه.. 238
گفتگوهای غیر منتظره.. 240
جلسه هفتم 245
لیله پنجشنبه ٢٩ رجب 45 جلسه هفتم.. 247
فرق بین اتحاد مجاز و حقیقت.. 248
اتحاد نفسانی پیغمبر و علی.. 250
استشهاد به آیه مباهله.. 252
مباحثه پیغمبر با نصارای نجران.. 255
آماده شدن نصاری برای مباهله.. 256
شواهد از اخبار در اتحاد پیغمبر و علی.. 260
ص: 7
چون پیغمبر افضل بر انبیاء است علی علیه السّلام هم افضل از آنها می باشد 267
سؤالات صعصعه از علی علیه السّلام در علت افضل بودن از انبیاء و جواب آن 269
علی مرآت جمیع انبیاء.. 276
بیان گنجی شافعی در اطراف حدیث تشبیه.. 280
دلائل ردّ اجماع.. 288
گفت گوی اسامه با بازیگرها.. 295
واقع نشدن اجماع به اتفاق فریقین.. 301
دوری نمودن کبار صحابه از بیعت ابی بکر.. 305
در حدیث ثقلین و سفینه.. 311
رد این قول که چون أبو بکر سناً اکبر بود به خلافت بر قرار شد 316
با بودن شیوخ از صحابه پیغمبر علی جوان را اختیار می فرمود 317
علی علیه السّلام فارق بین حق و باطل است.. 319
رد قول عمر که گفت نبوت و سلطنت در یک جا جمع نگردد. 331
باز هم بیان حقیقت در تعیین خلافت.. 334
بیعت علی و بنی هاشم با تهدید و بعد از شش ماه بود 340
دوازده دلیل بر اینکه علی را با زور شمشیر به مسجد بردند 345
باید منصفانه قضاوت نمود.. 353
اخبار سقط جنین فاطمه علیهاالسّلام.. 361
دفاع از حق و اثبات مظلومیت لازم است.. 365
ص: 8
اشکال در حدیث حب علی حسنة و من بکی علی الحسین وجبت له الجنة و جواب آن.. 367
شیوع فحشا در بلاد اهل تسنن.. 368
اعتراف و انتقاد زمخشری از اهل تسنن.. 369
در اسناد حدیث «حب علی حسنه» از کتب اهل تسنن و معنای آن 371
کشف حقیقت.. 375
فرق بین کس و ناکس.. 378
اثر و نتیجه گریه و مجالس عزاداری.. 380
امام حسین ریاست خواه و جاه طلب نبود.. 386
خمسة النجباء از هر عمل رجسی مبرّا بودند.. 387
قیام امام حسین برای ریاست و خلافت ظاهری نبود 388
قیام امام حسین برای حفظ شجره طیبه لا اله الاّ الله بود 390
مقاله مادام انگلیسی در مظلومیت امام حسین علیه السّلام.. 405
نتیجة مطلوب، کشف حقیقت.. 407
در ثواب و فواید زیارت.. 409
اثرات مترتبه بر زیارت قبور ائمه اطهار.. 410
جلسه هشتم 415
جلسه هشتم.. 417
در فرق بین اسلام و ایمان.. 418
در مراتب ایمان.. 421
ص: 9
اهل سنت بر خلاف قواعد قرآن شیعیان را طرد می کنند 424
علت پیروی شیعه از علیّ و اهل بیت علیه السّلام و تقلید نکردن از امامان چهارگانه.. 426
امر رسول خداصلی الله علیه وآله به متابعت امت از عترت آن حضرت 428
تقلید کورکورانه شایسته آدمی نیست.. 435
آدمی باید پیرو دانش و خرد باشد.. 437
پیغمبرصلی الله علیه وآله عدد خلفا را دوازده معرفی نموده.. 439
اشاره به مقامات امام جعفر صادق علیه السّلام.. 443
ظهور مذهب جعفری.. 447
درد دل بزرگ و بی اعتنایی به عترت.. 450
تأثر فوق العاده.. 451
دلیل طعن شیعه بر صحابه و ازواج رسول الله.. 453
طعن و انتقاد بر صحابه موجب کفر نمی شود.. 455
توجه رسول اکرم صلی الله علیه وآله به اعمال نیک و بد صحابه.. 467
جواب از بیعت الرضوان.. 468
جواب از حدیث به اصحاب من اقتدا کنید.. 470
داستان عقبه و قصد قتل پیغمبر.. 475
پیغمبر امر به پیروی از دروغگویان ننموده.. 476
مخالفت اصحاب در سقیفه.. 477
مخالفت سعد بن عباده با ابو بکر و عمر.. 477
قیام طلحه و زبیر در مقابل علی علیه السّلام در بصره.. 477
ص: 10
سب علی علیه السّلام توسط معاویه و عمرو بن عاص علی.. 478
اسناد اصحابی کالنجوم ضعیف است.. 481
صحابه معصوم نبودند.. 483
شراب خوردن ده نفر از صحابه در مجلس سری.. 484
در نقض عهد نمودن صحابه.. 492
محمد و علی صادقین در قرآنند.. 493
در حدیث غدیر و چگونگی آن.. 496
روات معتبره از علماء عامه در نقل حدیث غدیر خم 499
طبری و ابن عقده و ابن حدّاد... 512
نصیحت عمر توسط جبرئیل.. 513
حدیث اقتداء به أصحاب مخدوش است.. 515
بعض از صحابه تابع هوای نفس و منحرف از حق شدند 516
قول غزالی در نقض عهد صحابه.. 517
سر العالمین کتاب غزالی است.. 520
شرح حال ابن عقده.. 521
مرگ طبری.. 523
کشته شدن نسائی.. 523
اشکال در کلمه مولی.. 525
نزول آیه الیوم اکملت لکم دینکم در غدیر خم.. 531
نظر سبط ابن جوزی در معانی مول.. 536
ص: 11
نظر ابن طلحه شافعی در معانی مولی.. 538
احتجاج علی به حدیث غدیر در رحبه.. 541
قرینه چهارم ألست اولی بکم من انفسکم.. 549
أشعار حسان در حضور رسول اکرم صلی الله علیه وآله.. 556
در عهد شکنی صحابه.. 561
نقض عهد نمودن صحابه در احد و حنین و حدیبیه 562
قضاوت منصفانه باید کرد.. 566
فرار صحابه در حدیبیه.. 574
خدا می داند که من اهل جدل نیستم.. 578
در حقیقتِ فدک و غصب آن.. 580
نزول آیه وَ آتِ ذَا اَلْقُرْبیٰ حَقَّهُ.. 581
استشهاد به حدیث لا نورث و جواب آن.. 585
دلائل فاطمه بر رد حدیث لا نورث.. 587
احتجاج علی علیه السّلام با ابو بکر.. 591
کلمات ابو بکر بالای منبر و دشنام دادن به علی و فاطمه‘ 592
قضاوت منصفانه لازم است.. 594
تعجب ابن ابی الحدید از گفتار ابو بکر.. 595
آزار به علی آزار به پیغمبر است.. 597
دشنام دادن به علیّ دشنام به پیغمبر است.. 598
علی باب علم و حکمت است.. 599
ص: 12
نقل اخبار در وصایت.. 602
سر مبارک رسول الله در سینه امیر المؤمنین علیه السّلام هنگام وفات 612
تحقیق در امر وصایت.. 615
اشعار بعض از صحابه اشاره به وصیت.. 616
اشاره به دستور وصیت.. 618
اطاعت امر پیغمبر واجب است.. 621
منع شدن پیغمبرصلی الله علیه وآله از وصیت.. 622
گریستن ابن عباس از مانع شدن پیغمبر از وصیت 623
در منابع حدیث منع وصیت.. 625
تعصب آدمی را کور و کر می کند.. 632
اعتراف علماء عامه به اینکه گوینده کلمه هذیان معرفت به مقام رسالت نداشته.. 634
اول فتنه در اسلام حضور رسول الله صلی الله علیه وآله.. 635
عذر بدتر از گناه.. 639
اعتراض قطب الدین شیرازی به گفتار عمر.. 643
مانع نشدن از عهد نامه ابو بکر در وقت مردن.. 644
مصیبت بزرگ و اهانت به رسول الله صلی الله علیه وآله دم مرگ و مانع شدن از نمایاندن راه هدایت.. 646
حکم علیّ در باره زنی که بچه ی شش ماه زایید.. 651
رد فدک به فاطمه علیهاالسّلام و مانع شدن عمر.. 653
ص: 13
رد فدک توسط اولاد فاطمة علیهاالسّلام.. 655
واگذاری فدک توسط عمر بن عبد العزیز.. 657
رد فدک توسط عبد الله و مهدی و مأمون عباسی به ورثه فاطمه علیهاالسّلام 658
اثبات نحله بودن فدک.. 659
قول مخالفین که ابو بکر به موجب آیه شهادت عمل نموده و جواب آن 661
شاهد خواستن از متصرف خلاف شرع بوده است.. 662
خزیمة ذو الشهادتین.. 663
رد شهود فاطمه.. 664
مراد از صادقین در آیه محمد و علی علیه السّلام هستند.. 665
علی افضل صدّیقین است.. 668
علی با حق و قرآن می گردد.. 671
اطاعت علی اطاعت خدا و پیغمبر است.. 674
منصفانه قضاوت عادلانه کنید.. 676
قضیه جابر و اعطاء مال به او موجب عبرت عقلا می باشد 678
اشکال در نزول آیه تطهیر.. 682
جواب اشکال و اثبات این که آیه در حق ازدواج نیست 683
زوجات پیغمبرصلی الله علیه وآله داخل اهل بیت نیستند.. 684
اخبار عامه درنزول آیه تطهیر در شان اهل بیت علیه السّلام 685
حدیث ام سلمه راجع به حریره فاطمه علیهاالسّلام و نزول آیه تطهیر 691
منع خمس از عترت و اهل بیت پیغمبرصلی الله علیه وآله.. 695
ص: 14
خدا علی علیه السّلام را شاهد پیغمبرصلی الله علیه وآله قرار داده.. 698
درد دل های علی علیه السّلام.. 703
اخبار در مذمت اذیت کنندگان علیّ علیه السّلام.. 704
عدم رضایت، فاطمه علیهاالسّلام از ابوبکر و عمر تا آخرعمر 708
اذیت فاطمه اذیت خدا و پیغمبر است.. 710
جواب از خطبه علی علیه السّلام با دختر ابی جهل.. 714
بیان ابی جعفر اسکافی راجع به جعل اخبار زمان معاویه 716
اشکال در اینکه غضب فاطمه دینی نبوده و جواب آن 720
قلب و جوارح فاطمه مملوّ از ایمان بود.. 721
غضب فاطمه دینی بوده.. 721
سکوت فاطمه موجب رضا نبود.. 722
علی در دوره خلافت آزادی در عمل نداشته.. 723
نماز تراویح.. 724
عیادت ابی بکر و عمر از فاطمه علیهاالسّلام.. 728
دفن فاطمه در شب.. 731
دردهای دل فاطمه تا قیامت تأثر آور است.. 732
ص: 15
ص: 16
هو المعین
ایامی که کلاس ششم ابتدایی را می گذراندم، در محل زندگیم خیابان لرزاده که یکی از خیابان های فرعی میدان خراسان تا میدان قیام بود، از برکت وجود علمای منطقه و ائمه جماعات و مردم مؤمن به هر مناسبتی: محرم و صفر، فاطمیه، رجبیه، شعبانیه و ماه مبارک رمضان مجالس مختلف مذهبی تشکیل می شد، که سهم مرحوم آیت الله حاج شیخ علی اکبر برهان در این زمینه از همه بیشتر بود، در آن منطقه در مجالس مذهبی اش از سخنرانان و خطبای به نامی چون خطیب مشهور حاج شیخ محمد تقی فلسفی، حاج سید مهدی قوام، حاج سید اسماعیل شفیعی، حاج سید رضا غروی شاهرودی، حاج میرزا علی حصه ای، حاج محقق خراسانی و سلطان الواعظین شیرازی که از جایگاه ویژه ای در علم و عمل و همچنین میان مردم محل برخوردار بود استفاده می شد، من جذب این سخنرانان و خطباء بخصوص سخنرانی و خطابه های سلطان الواعظین که اکثر بحث و سخنرانی هایش پیرامون ولایت اهل بیت علیهم السّلام به ویژه امیر مؤمنان
ص: 17
صاحب ولایت کلیه قطفیه الهی بود شدم و با او پیوندی عاطفی پیدا کردم، تا زمانی که دست رحمت الهی مرا به حوزه علمیه قم رهسپار کرد.
در ایام تحصیل روزهای پنج شنبه و جمعه برای زیارت پدر و مادرم که از بزرگان و وابستگان به اهل بیت علیهم السّلام گریه کنندگان ناب حضرت امام حسین علیه السّلام بودند به تهران می آمدم و این در زمانی بود که سلطان الواعظین بر اثر بیماری قلبی خانه نشین بود، با سابقه آشنایی ام با سخنرانی هایش و منبرهایش پنجشنبه به اجازه خود او از ساعت نه صبح
تا دوازده ظهر به عیادتش می رفتم و از مباحث شیرین و پر بارش بهره مند می شدم، انس طرفین ما دو نفر به یکدیگر تبدیل به انس و الفتی شد، تا جایی که آن وجود بزرگوار مرا که هنوز در سخنرانی پختگی لازم را نداشتم به جای خود به مجالس یا منبرهای ایام تبلیغش می فرستاد و این کار او در رشد من و باز شدن گویایی ام در سخنرانی های مذهبی اثر فوق العاده گذاشت.
او مردی با صلابت، با کرامت، اصیل و فوق العاده منیع الطبع و اخلاقی بود به پاس داشت و احترام علما پافشاری داشت در تشویق طلاب زبانی شیرین با او بود، افرادی معدود از علما و تجار محل که مرا در انس با او شناخته بودند گاهی پول قابل توجهی در اختیارم می گذاشتند که به آن حضرت تقدیم کنم، تا پایان عمرش یک بار هیچ پولی را نپذیرفت، تکیه و توکلش به خداوند عجیب بود، داستان سفرش به پیشاور و مباحث مستدل ده شبۀ آن شهر را خودش یک بار برایم تعریف کرد، شیرینی بازگو کردن سفرش هنوز در ذائقه ام چون عسل شیرین است، امید داشتم تا پیش از درگذشتش بقیه کتاب های او که بیش از
ص: 18
چهل جلد می شد چاپ شود ولی این امید در دلم ماند و لباس تحقق نپوشید تا لحظات مرگش از عیادتش باز نایستادم، شاهد درگذشتش بودم که با ذکر مداوم همراه بود و نهایتاً روح بلندش به ملکوت پرواز کرد و در جوار حضرت معصومه سلام الله علیها در شهر قم آشیانه آل محمدصلی الله علیه وآله آرام گرفت.
همواره با کتاب با ارزشش (شبهای پیشاور) زنده است. مرحوم انصاری ریاست محترم مجمع جهانی شیعه شناسی آرزوی چاپ این کتاب را در مجمع داشت کتاب چاپ شد ولی حجت الاسلام انصاری به دیار باقی شتافته بود و چاپ آن را ندید، مسلما بهره اش نصیب او هم خواهد بود از مجمع جهانی شیعه شناسی و دست اندرکارانش بسیار تقدیر می کنم که این کتاب با ارزش و گرانبها را به جامعه اسلامی عرضه کردند، برای مؤلفش درخواست رحمت خاص و رضوان از حضرت حق دارم.
8/8/1395
حسین انصاریان
ص: 19
ص: 20
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم
«من لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق»
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین علیهم السّلام
خداوند تبارک و تعالی مومنین را به اطاعت از خود و پیامبر اکرمش صلی الله علیه وآله و اولی الامر سفارش و دستور می دهد که : ﴿یا أیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أطیعُوا اللهَ وَ أطیعُوا الرَّسُولَ وَ اُولِی اْلأمْرِ مِنْکُمْ﴾ ای اهل ایمان ! از خدا اطاعت کنید و از پیامبرو صاحبان امر خودتان اطاعت کنید. (سوره النساء آیه 59) بعد از نزول این آیه شریفه از رسول اکرم صلی الله علیه وآله سؤال شد، مراد از اولی الامر چه کسانی هستند؟ حضرت فرمودند: «هم خلفائی و ائمة المسلمین» حال این که خلفاء و ائمه
المسلمین بعد از پیامبرصلی الله علیه وآله چه کسانی باید باشند مورد اختلاف بین مسلمین شد تا جایی که مبحث امامت و خلافت بعد از رحلت رسول اکرم صلی الله علیه وآله و بحث اینکه امامت یک امر الهی و انتصابی است یا انتخابی محققان و پژوهشگران را به خود مشغول کرده.
و در طول تاریخ قلم پژوهشگران را و هر صاحب قلمی در حد توان خویش در این زمینه به بررسی مسأله امامت و جانشینی بعد از پیامبرصلی الله علیه وآله پرداخته و
ص: 21
همچنیین مناظره هایی و مباحثاتی در جانشینی وخلافت بعد از پیامبرصلی الله علیه وآله بین علمای مسلمانان صورت گرفته از جمله این کتاب حاضراست که بین یکی از علمای شیعه مرحوم سلطان الواعظین شیرازی و علمای اهل سنت کشمیر صورت گرفته که در آن به آیات قرآن کریم و احادیث پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله که در کتب معروف اهل تسنن ذکر شده، استدلال شده است.
به امید اینکه این کتاب مورد تحقیق وتوجه عموم مردم قرار گیرد و نشان دهنده راه و دست گیرنده و هدایت کننده باشد.
در پایان ازهمکاران مجمع که در انجام این کار تقبل زحمت فرمودند کمال تشکر می کنیم و خداوند را سپاس گذاریم که معارف دینی را همواره از رهگذر همت مؤلفان حقیقت جو یاری رسانده است.
کثر الله امثالهم، جزاه الله عن الاسلام اجرا، ادام الله ظله و دامت افاضاته.
و السلام علیکم و علی جمیع اخواننا المؤمنین
دکتر آیت پیمان
مدیر مجمع جهانی شیعه شناسی
ص: 22
با وجود مقدمه مفصلی که مؤلف بر کتابش نوشته است، بنا نداشتم مقدمه ای بنویسم، لکن نکته مهمی که در سرتاسر این کتاب به آن پرداخته نشده، مرا بر این داشت تا درباره ی آن موضوع نکاتی را به اختصار یادآور شوم.
در میان مذاهب اسلامی تنها مذهب برخاسته از قرآن و سنت راستین رسول اکرم صلی الله علیه وآله، مذهب شیعه است. تشیع در هیچ زمان و در هیچ وضعیتی با ظلم و استبداد سازش ننموده و تسلیم حکومت ها و حاکمان جور نشده است. از این رو همواره مورد تهاجم دشمنان بوده و حکومت های استبدادی از هرگونه تلاش برای ضربه زدن بر این مذهب کوتاهی نکردند.
شیعه با تمسک به کلام امیرالمؤمنین علیه السّلام که در وصیتش به حسنین علیه السّلام فرمود: «کونا للظالم خصما وللمظلوم عونا»؛(1) «دشمن ظالمان و یاور مظلومان باشید» همواره با همه مظاهر استبداد در ستیز بوده و حمایت از مظلومان را شعار خویش قرار داده است.
در مکتب خلفاء نه تنها اثری از مبارزه با ظلم پیشگان و حکومت های مستبد به چشم نمی خورد، بلکه تمام تلاش خود را در توجیه استبداد حکومت های جور به کار برده و با احادیثی که به رسول اکرم صلی الله علیه وآله نسبت داده اند، به پیروان خود القا می کنند که وظیفه ملت فرمان برداری از حاکمان جامعه است؛ اگرچه آنان دامن به
ص: 23
ظلم و ستم آلوده باشد؛ زیرا آنان مسئول کارهای خویش و ملت نیز مسئول کارهای خود است.(1)
با توجه به آنچه بیان شد، همواره حکومت ها، با تمام توان و امکانات خود درحال مبارزه با مذهب شیعه بوده و از گسترش فرهنگ ظلم ستیز آن جلوگیری کرده اند. یکی از روش هایی که از آن استفاده کرده اند، محکوم و مقصّر جلوه دادن مذهب تشیع است.
شیعه را طوری معرفی کردند که چون با اکثریت مسلمانان تطابق ندارد راه صواب را نمی پیماید؛ در نتیجه همیشه باید پاسخگوی اعتقادات و اعمال خود باشد. این مسئله به طور طبیعی فرصت پرسش گری و انتقاد به اعتقادات و عملکرد عموم اهل تسنن را از شیعیان سلب کرده است. گرچه ما نمی گوییم شیعیان باید همیشه آغازگر و مهاجم باشند؛ اما دفاع همیشگی به نفع این مذهب نخواهد بود.
از بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله تاکنون همواره شیعیان متهم شناخته شده و علاوه بر تهمت ها و دروغ هائی که به این مذهب نسبت می دهند، با طرح انبوهی از سؤالات و شبهات و جوّسازی منفی، این مذهب را در نظر سایر مسلمانان، مذهبی باطل و بیگانه با اسلام معرفی کرده اند.
چهار مذهب تسنن با وجود اینکه دلیلی از قرآن و حدیث صحیح، بر پیروی از آنها ندارند و با وجود همه اختلافاتی که با یکدیگر دارند، جزء مذاهب رسمی اسلامی شناخته شده اند؛ اما مذهب شیعه که با تمسک به آیات قرآن و احادیث
ص: 24
صحیح نبوی، همان مذهبی است که تمام مسلمانان باید از آن پیروی کنند، مذهب رسمی اسلامی قلمداد نمی شود.
اگر تنها دروغ ها و تهمت هایی که به شیعه نسبت داده اند آشکار شود، اثبات حقّانیت این مذهب نیاز به هیچ گونه دلیلی ندارد.
اگر تاکنون نیمی از آنچه اهل تسنن به عنوان سؤال و شبهات بر ضد شیعه مطرح کرده اند، بر عملکرد و اعتقادات اهل تسنن مطرح می شد، نتیجه غیر از آن بود که امروز شاهدیم.
اگر در مجامع علمی و جلسات و مناظرات و مباحثی که بین شیعه و سنی صورت می گرفت درمقابل هر شبهه ای که بر مذهب تشیع وارد می شد یک سؤال و شبهه هم بر مذهب تسنن مطرح می شد، وضع شیعه امروز این گونه نبود.
برادران اهل تسنن! قبل از آنکه برای اعمال و اعتقادات شیعیان دنبال دلیل قرآنی و روائی بگردید، کمی به اعتقادات و اعمال خود فکر کنید؛ چه میزان از اعتقادات و اعمال شما با آیات قرآن یا احادیث صحیح نبوی تأیید شده است؟ شما که در هر بحثی مدّعی هستید شیعیان باید از قرآن دلیل بیاورند، آیا خود می توانید بر اعتقادات و اعمالتان از آیات قرآن دلیل بیاورید؟ چرا در مناظرات و مباحثات علمی به جای آنکه به کتب و احادیث مورد قبول طرفین استدلال کنید، به کتب روایی خود تمسک جسته و دلیل بر حقّانیت خود را هر آنچه خود نقل کرده اید، می دانید؟ چه میزان از اعتقادات و اعمال شما با احادیث مورد قبول شیعه و سنی قابل اثبات است؟
برادران اهل تسنن! خوب است بدانید که بسیاری از اعتقادات و اعمال شیعیان را می توان از منابع اهل تسنن اثبات کرد. به همین دلیل مقتضی است هر عاقل
ص: 25
منصف، وجدان خود را حاکم نموده و ببیند مذهبی که اکثر اعتقادات و اعمالش از مدارک مخالفین قابل اثبات است، آیا به حق نیست؟ از این رو شایسته است در این مقدمه ی کوتاه، به طرح چند سؤال پرداخته شود، تا روشنفکران منصف اهل تسنّن با دقت در این سؤالات به دنبال جوابی منطقی بگردند، تا شاید به این وسیله فطرت های پاک - که زیر خاکستر تعصّب و جهل پنهان گردیده - حقیقت را دریافته از آن پیروی کنند.
از برادران اهل تسنّن تقاضا دارم این سؤالات را با دقت و خالی از هرگونه تعصّب و عناد، بررسی کنند و علمای خود را نیز مورد سؤال قرار دهند تا به امید خداوند، چهره ی زیبای حقیقت از زیر نقاب جهل و تعصب خارج شده و بر همه حق جویان جلوه گری کند.
ص: 26
موضوعات کلی مورد بحث:
· آیات نازله در شأن امیر المؤمنین
· علی علیه السّلام اولین مسلمان و نماز گزار
· علی علیه السّلام افضل از جمیع صحابه
· لیلة الحجره
· ابابکر خود را از خلافت عزل کرد
· اگر علی علیه السّلام نبود عمر هلاک می شد
· از ابابکر و عمر شجاعتی دیده نشد
· شکست ابوبکر و عمر در خیبر
· فرار صحابه از جنگ
· پیروزی امیر المؤمنین علیه السّلام در خیبر
· مطاعن عمر ● مطاعن بنی امیه
· مهربانی امیر المؤمنین علیه السّلام
· نزول آیه ولایت در شأن امیر المؤمنین
· شک عمر در نبوت پیامبر اسلام
ص: 27
ص: 28
«قبل از غروب جناب غلام امامین که از تجّار محترم اهل تسنن و مرد شریف و متینی هستند و از شب اول حاضر مجلس بودند تشریف آوردند، خیلی متواضع و خون گرم شرح مبسوطی بیان نمودند که خلاصه اش این بود که زود آمدم و مزاحم شدم که خاطر شما را مسبوق نمایم که عده ای از ما را کاملاً مجذوب بیانات مستدل خود نموده اید و دلها کاملاً نرم گردیده، حرفهای نشنیدنی شنیده شد. دیگران روی اصل تقیه خود داری از گفتن می نمودند. ما هم به کلی از همه جا بی خبر، ولی شما بحمد الله با شجاعت و شهامت پرده ها را بالا زدید و در لفافة ادب، ما را به حقایق آشنا نمودید. شب گذشته که از اینجا رفتیم مدتی در راه آقایان علماء موردحملات ما واقع شدند و سخنان خارج از نزاکت هم ردّ و بدل شد. ما به زحمتی میانه را گرفتیم.
دو دستگی عجیبی بین خودمان به میان آمده، امشب آقایان از دست ما خیلی عصبانی هستند. موقع نماز که شد نماز مغرب و عشاء را به ما اقتداء نمودند و مانند ما ادای فریضه نمودند. کم کم آقایان تشریف آوردند. پس از تعارفات معموله و صرف چای و ابراز علاقة زیاده از حد، از طرف جناب نواب عبد القیوم خان صحبت شد.»
نواب: قبله صاحب! میل داریم فرموده های خویش را خاتمه دهید که مطلب
ص: 29
ناقص نماند، چون همه انتظار خاتمة امر و معنای حقیقی آیه را داریم.
داعی: چنان که آقایان میل داشته باشند (اشاره به آقایان علماء) و اجازه بدهند.
شب گذشته دلایل ادبی را بر ردّ قول قائلین به اینکه این آیه شریفه را در طریقة خلافت خلفای راشدین ذکر نموده اند بیان نمودیم. اینک می خواهیم از راه دیگر، مطالب را مورد بحث قرار دهیم تا کشف حُجُب گردیده، حقیقت آشکار شود.
جناب شیخ عبدالسلام (سلّمه الله تعالی) شب گذشته فرمودند: صفات چهارگانة در این آیه می رساند که آیه دربارة خلفای اربعه و ترتیب خلافت وارد شده.
اولاً از طرف مفسرین بزرگ فریقین در شأن نزول این آیة شریفه چنین بیانی نشده.
ثانیاً خود بهتر می دانید که هر صفتی وقتی به تمام معنی با موصوف مطابقت نماید مورد عنایت است و اگر صفتی با موصوف مطابقت ننماید مصداق حقیقت واقع نخواهد شد.
اگر بدون حب و بغض و به دیدة انصاف بنگریم و تحقیق نماییم، می بینیم که واجد صفات مندرجة در آیة مبارکه در تمام امت، فقط مولانا امیر المؤمنین صلوات الله علیه بوده و ابداً این صفات با موصوف علیهم که جناب شیخ بیان نمودند، مطابقت نمی نمایند.
حافظ: این همه آیات قرآنی را در بارة علیّ کرّم الله وجهه نقل نمودید، مُکفی نبوده که این آیه را هم می خواهید به زورِ سحر بیان درباره علیّ جاری نمایید؟ بفرمایید ببینیم چگونه با خلافت خلفای راشدین مطابقت نمی کند.
ص: 30
داعی: اینکه فرمودید آیات قرآنی را ما در شأن مولانا امیر المؤمنین علیه السّلام وارد نمودیم، خَلط مبحث عجیبی نمودید. مگر چشم بندی هم می شود. در تمام تفاسیر بزرگ و کتب معتبرخودتان آیات کثیره ای از قرآن مجید را که در شأن مولانا امیر المؤمنین علیه السّلام نازل شده نقل نموده اند، نه اختصاص به ما داشته باشد.
آیا حافظ ابو نعیم اصفهانی ما نزل من القرآن فی علیّ و حافظ ابو بکر شیرازی نزول القرآن فی علیّ را که استقلالاً نوشته اند شیعه بوده اند؟ آیا سایر مفسرین بزرگ مانند امام ثعلبی و جلال الدین سیوطی و طبری و امام فخر رازی و اکابر معلمایی مانند ابن کثیر و حتی ابن حجر متعصب در صواعق آیات قرآنیه ای که در شأن آن حضرت نازل گردیده ضبط نموده اند، شیعه بودند؟ بعضی از علماء مانند طبرانی و محمد بن یوسف گنجی شافعی در اول باب 62 مسنداً از ابن عباس و محدّث شام در تاریخ کبیر خود و دیگران که تا سیصد آیه از قرآن را در باره آن حضرت ثبت نموده اند شیعه بوده اند، یا از اکابر علماء و پیشوایان شما بوده اند.
خوب است آقایان با تأمل و تفکر بیان نمایید تا موجب ندامت و پشیمانی نگردد.(1))
ص: 31
ص: 32
ص: 33
ص: 34
ص: 35
ص: 36
ص: 37
ص: 38
ص: 39
ص: 40
ص: 41
ص: 42
ص: 43
ص: 44
ص: 45
ص: 46
ص: 47
ص: 48
ص: 49
ص: 50
ص: 51
ص: 52
ص: 53
ص: 54
ص: 55
ص: 56
ما در اثبات مقام مولانا امیر المؤمنین علیه السّلام احتیاجی به جعل و وضع نداریم که به زور آیه ای را در بارة آن حضرت نقل نماییم مقام آن حضرت کالشمس فی
ص: 57
رابعه النهار ظاهر و هویداست. آفتاب درخشنده است و خورشید زیر ابر نمی ماند.
امام محمد بن ادریس شافعی گوید: من تعجب می کنم از حال علیّ علیه السّلام چه آنکه دشمنان آن حضرت (از امویها و نواصب و خوارج) از بغض وکینه فضائل آن حضرت را نقل نمی کنند، دوستان هم از ترس و تقیه خودداری از ذکر مناقب می نمایند. مع ذلک تمام کتابها پر است از فضایل و مناقب آن حضرت که نقل تمام مجالس است.(1)
و اما موضوع این آیه، بنای سحر آمیزی نداریم، بلکه حقایقی را بیان می نماییم. استدلال هم به کتب معتبرة خودتان نموده و می نماییم.
ص: 58
ملاحظه می فرمایید که تا کنون استشهاد به اخبار شیعه ننموده ام، بعدها هم ان شاء الله نخواهم نمود. مکرر داعی در منابر و مجالس گفته ام که اگر تمام کتب شیعه را از میان ببرند از روی کتب معتبرة علمای عامه اثبات مقام ولایت و خلافت و اولویت مولانا امیر المؤمنین علیه السّلام را بهتر می نمایم.
و أمّا در این آیه شریفه هم قول داعی تنها نیست که شما را در سحر بیان قرار دهم بلکه علماء خودتان تصدیق این معنی را دارند خوب به خاطر دارم فقیه و مفتی عراقین محدث شام محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب ٢٣ کفایه الطالب(1) ضمن نقل حدیث تشبیه که رسول خداصلی الله علیه وآله علیّ را شبیه أنبیاء قرار داده گوید: اینکه علیّ را شبیه به نوح در حکم و حکمت قرار داده برای اینست که: انه علیه السّلام کان شدیدا علی الکافرین رءوفا بالمؤمنین کما وصفه الله تعالی فی القرآن بقوله {و الذین معه أشدّاء علی الکفّار رحماء بینهم} یعنی به درستی که علیّ علیه السّلام بر کفار شدید العمل
ص: 59
و بر مؤمنین رؤف و مهربان بود هم چنانکه خدا در قرآن او را وصف نموده به این آیه که علی چون همیشه با پیغمبر بوده بر کفّار شدید العمل و بر مؤمنین رؤوف بوده.
و أمّا اینکه جناب شیخ فرمودند {و الذین معه} دربارۀ أبو بکر است به دلیل آنکه چند روزی در غار خدمت رسول اکرم صلی الله علیه وآله بوده است (و حال آنکه شب گذشته عرض کردم که علماء خودتان نوشته اند به نحو تصادف و برای جلوگیری از پیش آمدهائی او را با خود بردند) بر فرض تسلیم که بگوئیم مخصوصا حضرت او را با خود بردند آیا چنین مسافری که چند روزی در مسافرت با آن حضرت بوده مقامش برابری می کند با کسی که از اوایل عمر با رسول اکرم صلی الله علیه وآله و تحت تعلیم و تربیت آن حضرت بوده؟
اگر با دیدۀ انصاف و حقیقت توجه نمائیدتصدیق خواهید نمود که مولانا علیّ علیه السّلام در این خصیصه اولی از أبو بکر و تمام مسلمین است که مشمول این آیه واقع شود. زیرا از حین طفولیّت با رسول اکرم صلی الله علیه وآله و تحت تربیت آن حضرت نموّ نموده مخصوصا از اوّل بعثت جز علیّ علیه السّلام دیگری با آن حضرت نبوده. روزی که علیّ با پیغمبر بود أبو بکر و عمر و عثمان و ابو سفیان و معاویه و تمام مسلمین منحرف از دین توحید و غرق در بت پرستی بودند.
چنانکه اکابر علماء شما مانند بخاری و مسلم در صحیحین(1) خود و امام
ص: 60
احمد حنبل درمسند(1) و ابن عبد البر در صفحه ٣٢ جلد سیم استیعاب(2) و امام ابو عبد الرحمن نسائی درخصائص العلوی(3) و سبط ابن جوزی در صفحه 6٣ تذکره(4) و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب ١٢ینابیع الموده(5) از ترمذی و مسلم
ص: 61
و محمّد بن طلحه شافعی در فصل اول مطالب السؤول(1)
و ابن ابی الحدید در صفحه ٢5٨ جلد سیم شرح نهج البلاغه(2) و ترمذی در صفحه ٢١4جلد دوم جامع(3) و حموینی در فرائد(4) و میرسید علیّ
همدانی در موده القربی(5) حتّی ابن
ص: 62
حجر متعصّب در صواعق(1) و دیگران از فحول اعلام شما با مختصر کم و زیادی در الفاظ از انس بن مالک و دیگران نقل نموده اند:
«بعث النبیّ فی یوم الاثنین و آمن علیّ یوم الثلاث»
(پیغمبر روز دوشنبه مبعوث به رسالت شد و علیّ در روز سه شنبه ایمان آورد.)
و نیز آورده اند که:
«بعث النبیّ فی یوم الاثنین و صلّی علیّ معه یوم الثلاث انّه اوّل من آمن برسول الله من الذکور.»
(پیغمبر در روز دوشنبه مبعوث شد و روزسه شنبه علیّ با او نماز گزارد.)
و نیز طبری در صفحه ٢4١ جلد دوم تاریخ(2) و ابن ابی الحدید در صفحه ٢56 جلد سیم شرح نهج و ترمذی در صفحه ٢١5 جلد دوم جامع(3) و امام احمد در
ص: 63
صفحه ٣6٨ جلد چهارم مسند(1) و ابن اثیر در صفحه ٢٢ جلد دوم کامل(2) و حاکم نیشابوری در صفحه ٣٣6 جلد چهارم مستدرک(3) و محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب ٢5 کفایه الطالب(4) به اسناد خود از ابن عباس روایت
ص: 64
ص: 65
نموده اند که «اول من صلّی علیّ» یعنی اول کسی که (در اسلام) نماز گذارد علی علیه السّلام بود. و از زید بن ارقم وارد است که: «اوّل من اسلم مع رسول الله علیّ بن ابی طالب علیه السّلام» و از این قبیل اخبار در کتب معتبرۀ شما بسی بسیار است که برای نمونه کافی می باشد.
ص: 66
سالی که در مکۀ معظّمه قحطی شد روزی رسول اکرم صلی الله علیه وآله (که هنوز بر حسب ظاهر مبعوث به رسالت نشده بود) به عبّاس عمّ اکرم خود فرمود برادرت ابو طالب کثیر العیال است و روزگار هم سخت و دشوار است برویم هر کدام ما تقاضا کنیم یک نفر از اولادهای او را قبول کنیم به کفالت تا بار عمّ عزیزم سبک شود عباس قبول کرد به اتّفاق به ملاقات جناب ابو طالب رفتند و علّت آمدن خود رانقل نموده اند سالی که در مکۀ معظّمه قحطی شد روزی رسول اکرم صلی الله علیه وآله (که هنوز بر حسب ظاهر مبعوث به رسالت نشده بود) به عبّاس عمّ اکرم خود فرمود برادرت ابو طالب کثیر العیال است و روزگار هم سخت و دشوار است برویم هر کدام ما تقاضا کنیم یک نفر از اولادهای او را قبول کنیم به کفالت تا بار عمّ عزیزم سبک شود عباس قبول کرد به اتّفاق به ملاقات جناب ابو طالب رفتند و علّت آمدن خود رابیان نمودند جناب ابو طالب موافقت فرمود عباس جعفر طیار را به عهده
ص: 68
گرفت و رسول اکرم صلی الله علیه وآله علی علیه السّلام را عهده دار شد آنگاه مالکی به این عبارت گوید:
«فلم یزل علیّ مع رسول الله حتّی بعث الله عزّ و جلّ محمّداصلی الله علیه وآله نبیّا فاتبعه علیّ علیه السّلام و آمن به و صدّقه و کان عمره اذ ذاک فی السنة الثالثة عشر من عمره لم یبلغ الحلم و انّه اوّل من اسلم و آمن برسول الله من الذکور بعد خدیجة»
(پیوسته علیّ با پیغمبر بود تا خدا آن حضرت را مبعوث به رسالت نمود، پس علیّ ایمان آورد و متابعت نمود پیغمیر را و تصدیق کرد او را در حالتی که از عمرش سیزده سال گذشته و به حد بلوغ نرسیده بود و او اول کسی بود که اسلام و ایمان آورد به آن حضرت از مردان بعد از خدیجه)
آنگاه مالکی(1) در همان فصل نقل قول امام ثعلبی را می نماید که در تفسیر آیه
ص: 69
101 سوره 9 (توبه) {وَ اَلسّٰابِقُونَ اَلْأَوَّلُونَ مِنَ اَلْمُهٰاجِرِینَ وَ اَلْأَنْصٰارِ} چنین آورده که ابن عبّاس و جابر ابن عبد الله انصاری و زید بن ارقم و محمّد بن منکدر و ربیعه المرائی گویند اوّل کسی که ایمان آورد بعد از خدیجه به رسول خداصلی الله علیه وآله علی علیه السّلام بوده آنگاه گوید علیّ کرّم الله وجهه اشاره به این معنی نموده در اشعار خودش که ثقات از علماء از قول او نقل نموده اند که فرمود.
محمّد النبی اخی و صنوی
و حمزة سیّد الشهداء عمّی
بنت محمّد سکنی و عرسی
منوط لحمها بدمی و لحمی
و سبطا احمد ولدای منها
فأیکم له سهم کسهمی (ابن طلحه)
سبقتکم الی الاسلام طفلا
صغیرا ما بلغت اوان حلمی
و اوجب لی ولایته علیکم
رسول الله یوم غدیرخم (ابن طلحه)
فویل ثم ویل ثم ویل
لمن یلقی الاله غدا بظلمی
(محمد رسول الله برادر و پسر عموی من است و حمزه سید الشهداء عم من است و فاطمه دختر پیغمبر همسر من است و دو دخترزادگان پیغمبر فرزندان من از فاطمه اند پس کدام یک از شما چنین قسمتی مانند من دارید اسبق از همه اسلام آوردم در حالتی که طفل بودم قبل از اینکه به
ص: 70
حد بلوغ برسم و واجب نمود پیغمبر برای من ولایت خود را بر شما روز غدیر خم آنگاه سه مرتبه فرمود وای بر کسی که ملاقات کند خدا را روز قیامت در حالتی که به من ظلم نموده باشد.)
و محمّد بن طلحه شافعی در صفحه11 مطالب السؤول(1) ضمن فصل اول از
ص: 71
باب اول و أکابرمورخین و محدثین علماء خودتان نقل نموده اند که این اشعار را آن حضرت در جواب معاویه نوشت موقعی که در نامۀ خود به آن حضرت مفاخره نموده که پدرم در جاهلیّت سیّد القوم بود و در اسلام پادشاهی نمود و من خال المؤمنین و کاتب الوحی و صاحب فضائل هستم.
حضرت بعد از مطالعه نامه فرمود: «أبالفضائل یفخر علیَّ ابن آکلة الاکباد» یعنی آیا به فضائل فخریه می کند پسر خورندۀ جگرها (یعنی هند مادر معاویه که جگر حمزه سید الشهداء را در احد برای او آوردند و در دهان جوید) آنگاه اشعار مذکور را برای او نوشت و در آن اشاره به غدیر خم نموده و اثبات می نماید که او است امام و خلیفه و اولی به تصرف در امور مسلمانان بعد از رسول خدا و به امر آن حضرت و معاویه با جدّیتی که به مخالفت آن حضرت داشت نتوانست در این مفاخرات تکذیب آن حضرت را بنماید.
و نیز حاکم ابو القاسم حسکانی(1) که از فحول اعلام و محل وثوق علمای
ص: 72
شما است در ذیل همین آیه مذکوره از عبد الرحمن بن عوف نقل می نماید که ده نفر از قریش ایمان آوردند اول آنها علیّ بن ابی طالب علیه السّلام بود.
و از انس بن مالک روایت می نمایند اکابر علماء شما مانند احمد بن حنبل در مسند و خطیب خوارزمی در مناقب(1) و سلیمان بلخی حنفی در باب12 ینابیع الموده (2) که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
صلّت الملائکة علیّ و علی علیّ سبع سنین و ذلک انّه لم ترفع شهادة ان لا اله الاّ الله الی السماء الا منّی و من علیّ.
(هفت سال ملائکة بر من و بر علیّ صلوات فرستادند؛ زیرا که در این مدت
ص: 73
کلمه شهادت از احدی به آسمان برنخاست مگر از من و علی)
و ابن ابی الحدید معتزلی از صفحه 375 تا صفحه 378 جلد اول شرح نهج البلاغه(1) اخبار بسیاری از طرق روات و علماء خودتان نقل نموده است که علیّ علیه السّلام از همۀ مسلمین اسبق در اسلام و ایمان بوده و در آخر همۀ اخبار و اختلاف اقوال گوید:
«فدلّ مجموع ما ذکرناه انّ علیّاعلیه السّلام اوّل الناس اسلاما و انّ المخالف فی ذلک شاذّ و الشذّ لا یعتدّ به».
(مجموع از آنچه ذکر نمودیم دلالت دارد بر آنکه علیّ علیه السّلام اول از همه اسلام آورد و مخالفین در این امر شاذ و کم نیستتند و به قول شاذ اعتنائی نیست.)
و امام ابو عبد الرحمن نسائی که یکی ازائمه صحاح ستّه است شش حدیث اول خصائص العلوی(2) را در این موضوع آورده و تصدیق نموده که اول کسی که ایمان آورد به رسول الله صلی الله علیه وآله و نماز گزارد با آن حضرت علیّ علیه السّلام بود.
و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 12 ینابیع المودّه(3) 31 خبر از ترمذی و حموینی و ابن ماجه و احمد حنبل و حافظ ابو نعیم و امام ثعلبی و ابن مغازلی و ابو المؤید خوارزمی و دیلمی به مضامین مختلفه نقل نموده است که خلاصه و
ص: 74
نتیجۀ همۀ آنها آنکه علیّ علیه السّلام اسبق از همه امت اسلام ایمان آورد، و حتّی ابن حجر مکی متعصّب در فصل دوم از صواعق(1) اخباری به همین مضامین نقل نموده که سلیمان بلخی هم در ینابیع بعض از آن اخبار را از او نقل نموده و در آخر باب 12 ینابیع خبر پر برکتی از مناقب به اسناد خودش از ابی الزبیر مکی از جابر بن عبد الله انصاری نقل نموده با اجازه آقایان این خبر را بخوانم تا حجّة تمام گردد که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«انّ الله تبارک و تعالی اصطفانی و اختارنی و جعلنی رسولا و انزل علیّ سیّد الکتب فقلت الهی و سیّدی انّک ارسلت موسی الی فرعون فسئلک ان تجعل معه اخاه هارون وزیرا یشدّ به عضده و یصدّق به قوله و انّی أسألک یا سیّدی و الهی ان تجعل لی من اهلی وزیرا تشدّ به عضدی فاجعل لی علیّا وزیرا و اخا و اجعل الشجاعة فی
قلبه و البسه الهیبة علی عدوه و هو اوّل من آمن بی و صدّقنی و اوّل من وحّد الله معی و انّی سألت ذلک ربّی عزّ و جلّ فاعطانیه فهو سیّد الاوصیاء اللّحوق به سعادة و الموت فی طاعته شهادة و اسمه فی التوریة مقرون الی اسمی و زوجته صدّیقة الکبری ابنتی و ابناه سیّدا شباب اهل الجنّة ابنای و هو و هما و الائمّة من بعدهم حجج الله علی خلقه بعد النّبیّین و هم
ص: 75
ابواب العلم فی امّتی من تبعهم نجی من النّار و من اقتدی بهم هدی الی صراط مستقیم لم یهب الله محبتهم لعبد الاّ ادخله الله الجنّة انتهی».
(خداوند متعال برگزید و اختیار نمود مرا (از میان خلق) و قرار داد مرا پیغمبر و نازل گردانید بر من بهترین کتابها را پس من عرض کردم الهی و سیدی موسی را فرستادی به سوی فرعون پس درخواست نمود از تو اینکه برادرش
هارون را وزیر او قرار دهی و محکم نمائی به وجود او بازوی او را و تصدیق نمایند به وسیله او دعوت او را. اینک من از تو درخواست می نمایم که از اهل من قرار دهی برای من وزیری که به وجود او محکم گردد بازوی من پس قرار بده برای من علیّ را به مقام وزارت و اخوت و شجاعت را در قلب او قرار بده و هیبتی به او مرحمت نما در مقابل دشمنانش و علیّ اول کسی ست که ایمان به من آورد و تصدیق مرا نمود و اول کسی ست که با من خدا را به وحدانیت یاد نمود - آنگاه فرمود من این سؤالی را که از پروردگار نمودم بمن عطا نمود (یعنی علیّ را وزیر و برادر من قرار داد) پس علیّ آقای اوصیاء می باشد ملحق شدن به او سعادت و مردن در اطاعت او شهادت است اسم او با اسم من در تورات می باشد و همسر او صدیقه کبری دختر من است و دو پسر او که دو سید جوانان اهل بهشتند فرزندان منند و علیّ و حسن و حسین و امامان بعد از آنها حجتهای خدابر خلق اند بعد از انبیاء و آنها هستند ابواب علم در امت من هر کس آنها را متابعت و پیروی نماید از آتش نجات یابد و هر کس به آنها اقتدا نماید هدایت یابد به راه راست عطا ننموده خدا محبت آنها را به بنده ای مگر آنکه آنها را داخل بهشت می نماید. (پس عبرت بگیرید ای صاحبان بصیرت و بینائی.) (فاعتبروا یا اولی الابصار)
ص: 76
و اگر بخواهم تمام اخباری را که فقط از طریق روات و أکابر علماء خودتان در این باب رسیده بدون استناد به کتب شیعه ذکر نمایم تمام وقت شب گرفته می شود(1) گمان می کنم برای نمونه کافی باشد آنچه عرض کردم تا آقایان بدانید
ص: 77
ص: 78
ص: 79
ص: 80
ص: 81
که علیّ آن کس است که از اول با رسول خداصلی الله علیه وآله بوده پس اولی و أحق است که آن بزرگوار را مشمول {و الذین معه} بدانیم نه آن کس را که چند شبی در مسافرت غار با پیغمبر بوده.
حافظ: این مطلب ثابت است و احدی انکار این معنی را ننموده که علیّ کرم الله وجهه اسبق از همه امّت در اسلام بوده ولی نکتۀ قابل توجه این است که او اسبق از همه امّت در اسلام بوده واین سبقت دلیل بر فضیلت و شرافت علیّ کرم الله وجهه بر دیگران از صحابه نمی باشد.
گرچه صحیح است که خلفای معظّم أبو بکر و عمر و عثمان رضی الله عنهم
ص: 82
مدتی بعد از علیّ کرم الله وجهه ایمان آوردند ولی ایمان آنها با ایمان علیّ فرق داشت و قطعا ایمان آنها از ایمان علیّ افضل بوده به دلیل آنکه علیّ طفلی نابالغ و آنها شیخی کبیر و با عقل کامل بودند.
بدیهی است ایمان پیر ورزیده و جهان دیده و صاحب عقل کامل از ایمان طفلی نو رسیده و نابالغ افضل و بالاتر است به علاوه ایمان علیّ تقلیدی و از آنها تحقیقی بوده قطعا ایمان تحقیقی از ایمان تقلیدی افضل است چون قطعا بچۀ نابالغ و غیر مکلّف ایمان نمی آورد مگر روی تقلید و علیّ بچۀ دوازده سیزده ساله تکلیفی بر او نبوده و حتما تقلیدا ایمان آورده است.
داعی: باعث تعجب است این نوع مذاکرات از مثل شما دانشمندان قوم متحیرم این نوع گفتار شما را حمل بر چه بنمایم بگویم عنادا لجاجت می فرمائید که قلبم راضی
نمی شود به عالمی چنین نسبتی بدهم مگر بگویم بدون فکر و تأمل تبعا للاسلاف صحبت می فرمائید یعنی شما تقلیدا (از خوارج و نواصب به تحریک امویها) حرف می زنید و تحقیقی در گفتار ندارید.
از شما سؤال می نمایم که آیا ایمان علی علیه السّلام در عالم طفولیت به میل و اراده خودش بوده یا به دعوت رسول الله صلی الله علیه وآله بوده.
حافظ: اولا جنابعالی از طرز صحبت چرا متأثر می شوید شبهه و اشکال در دل خلجان می کند باید مورد مذاکره قرار گیرد تا کشف حقایق شود.
و أمّا ثانیا جواب شما مسلّم است که به دعوت رسول خدا علیّ ایمان آورد نه به میل و ارادۀ خود.
داعی: آیا رسول اکرم صلی الله علیه وآله که علی علیه السّلام را دعوت به اسلام نمود می دانست که
ص: 83
تکلیفی بر طفل قبل از بلوغ نیست یا نمی دانست اگر بگوئید نمی دانست نسبت جهل به آن حضرت داده اید و اگر می دانست طفل صبی را تکلیفی در دین نمی باشد مع ذلک او را دعوت کرد کار لغو و عبث و بی جائی کرده بدیهی است نسبت لغو و عبث به رسول الله محققا کفر است.
چه آنکه پیغمبر معرّا و مبرّای از لغو و عبث است خصوصا خاتم الانبیاء زیرا که خداوند در آیه 3 سوره النجم/53 دربارۀ آن حضرت می فرماید {وَ مٰا یَنْطِقُ عَنِ اَلْهَویٰ إِنْ هُوَ إِلاّٰ وَحْیٌ یُوحیٰ}
(رسول خدا به هوای نفس سخن نمی گوید آنچه می گوید از روی وحی است که به او رسیده)
پس قطعا آن حضرت علیّ را قابل و لایق و آماده دعوت می دانسته و دعوت نموده چه آنکه عمل لغو از آن حضرت صادر نمی گردد علاوه بر این معنی صرف سن منافی کمال عقل نمی باشد. بلوغ، دلیل وجوب تکلیف نیست بلکه بلوغ در احکام شرعیه مراعات می شود نه در امور عقلیه و ایمان أمری از امور عقلیه می باشدنه تکلیف شرعی پس «ایمان علیّ فی الصغر من فضائله» ایمان علیّ در کوچکی از فضایل آن حضرت می باشد کما آنکه دربارۀ حضرت عیسی بن مریم علی نبیّنا و آله و علیه السلام و بچه تازه به دنیا آمده خداوند در آیه 31 سوره 19(مریم) خبر می دهد که گفت:
{إِنِّی عَبْدُ اَللّٰهِ آتٰانِیَ اَلْکتٰابَ وَ جَعَلَنِی نبِیًّا}
(به درستی که من بنده خاص خدایم و کتاب آسمانی و شرف نبوت مرا
ص: 84
عطا فرموده)و دربارۀ حضرت یحیی علیه السّلام در آیه 13 همان سوره فرماید:
{وَ آتَیْنٰاهُ اَلْحُکمَ صَبِیًّا}.
(و یحیی را در سن کودکی مقام نبوت بخشیدیم)
سید اسماعیل حمیری یمنی(1) که از شعراءمعروف اواسط قرن دوم هجری متوفی سال 179 بوده در اشعاری که در مدح آن حضرت سروده به همین جهت اشاره نموده و گفته:
وصی محمد و ابو بنیه و وارثه و فارسه الوقیا
و قد اوتی الهدی و الحکم طفلا کیحیی یوم اوتیه صبیا
(همچنان که یحیی در طفولیت و بچه گی واجد مقام نبوت گردیده علیّ علیه السّلام هم که وصی و وارث پیغمبر و پدر فرزندان آن حضرت بود صاحب حکم ولایت و هادی خلق در حال طفولیت گردید.)
فضل و مقامی را که پروردگار عطا نماید نیازمند رسیدن به سنّ بلوغ نیست بلکه رشد عقلی و صلاحیت مورد در اثر طینت پاک است که خداوند عالم السرّ و الخفیّات فقط به آن دانا و خبیر است و لذا یحیی در طفولیت و عیسی در مهد به نبوّت و علیّ در دوازده یاسیزده سالگی به ولایت مطلقه برسد مورد هیچ گونه
ص: 85
تعجبی نخواهد بود.
بیشتر تعجب داعی از این گفتار شما که اسباب تأثر شد آن بود که این نوع از گفتار و اشکالات از نواصب و خوارج و پیروان معاندین در تحت تحریکات امویها می باشد که به ایمان علیّ علیه السّلام خورده گیرند و گویند ایمان او از روی معرفت و یقین نبوده بلکه بر وجه تلقین و تقلید بوده است.
اوّلا موثقین از أکابر علماء شما همه اعتراف به این فضیلت دارند و اگر ایمان در کودکی برای آن حضرت فضل و فخری نبوده پس آن همه فخر و مباهاتی که آن حضرت در مقابل صحابه نمودند برای چه بوده؟
چنانچه عرض کردم اکابر علماء شما مانند محمّد بن طلحه شافعی(1) و ابن صباغ مالکی(2) و ابن أبی الحدید(3) و دیگران اشعار آن حضرت را نقل نموده اند که ضمنا فرمود:
سبقتکم الی الاسلام طفلا صغیرا ما بلغت اوان حلمی
و اگر ایمان آن حضرت در کودکی فضل و شرفی نبوده رسول اکرم صلی الله علیه وآله آن بزرگوار را به این فضل و خصیصه تخصیص نمی داد و آن حضرت خود فخر و مباهات به این معنی نمی نمود چنانچه سلیمان بلخی حنفی در صفحه 202 ینابیع
ص: 86
الموده (1) ضمن باب 56 از ذخایرالعقبی امام الحرم احمد بن عبد الله شافعی از خلیفۀ ثانی عمر بن الخطّاب نقل می نماید که گفت من و ابو بکر و ابو عبیدۀ جراح و جماعتی خدمت رسول خدا بودیم که دست مبارک بر شانه علی علیه السّلام زد و فرمود:
«یا علیّ انت اوّل المؤمنین ایمانا و اولهم اسلاما و انت منّی بمنزلة هارون من موسی»
(ای علیّ تو نخستین مومن و نخستین مسلمانی و تو برای من همانند هارونی برای موسی)
و نیز امام احمد بن حنبل در مسند نقل می نماید از ابن عباس «حبر امت» که گفت من و ابو بکر و ابو عبیدة بن جراح و جمعی دیگر از صحابه خدمت پیغمبر بودیم که دست مبارک بر کتف علیّ بن ابی طالب زد و فرمود:
«انت اوّل المسلمین اسلاما و انت اوّل المؤمنین ایمانا و انت منّی بمنزلة
ص: 87
هارون من موسی کذب یا علی من زعم انه یحبّنی و یبغضک»
(تو از حیث اسلام و ایمان اول مسلمین و مؤمنین هستی و تو برای من بمنزلة هارونی از موسی - یا علی، دروغ گفت کسی که گمان نمود مرا دوست دارد و تو را دشمن بدارد.)
و ابن صباغ مالکی در صفحه 125 فصول المهمّه((1) مثل همین خبر را از کتاب خصائص از ابن عباس و نیز امام ابو عبد الرّحمن نسائی در خصائص العلوی نقل می کنند که گفت از عمر بن الخطّاب (خلیفه ثانی) شنیدم که گفت: «علی را یاد نکنید، مگر به خیر زیرا که از پیغمبرصلی الله علیه وآله شنیدم فرمود در علی سه خصلت است من که عمرم دوست داشتم یکی از آنها برای من باشد چه آنکه هر یک از آنها نزد من دوستداشتنی تر است از هر چه آفتاب بر او می تابد.»
آنگاه گفت: ابو بکر و ابو عبیده و جمعی دیگر از صحابه هم حاضر بودند که آن حضرت دست بر کتف علی گذارد و گفت: (آنچه را که عرض کردم) و ابن صباغ این کلمات را زیاده از دیگران نقل نموده که فرمود:
«من احبّک فقد احبّنی و من احبّنی احبّه الله و من احبّه الله ادخله الجنّة
ص: 88
و من ابغضک فقد ابغضنی و من ابغضنی ابغضه الله تعالی و ادخله النار»
(کسی که تو را دوست بدارد مرا دوست داشته و کسی که مرا دوست دارد خدا او را دوست می دارد و کسی که خدا او را دوست بدارد داخل می کند او را به بهشت و کسی که تو را دشمن بدارد مرا دشمن داشته و کسی که مرا دشمن بدارد خدا او را دشمن داشته و داخل می کند او را به آتش)
پس ایمان علی علیه السّلام در صغر و کودکی دلیل بر وفور عقل و خرد است و خود فضیلتی است برای آن حضرت که لم یسبقه احد من المسلمین احدی از مسلمین بر او سبقت نگرفته است.
طبری در تاریخ خود(1) نقل می نماید از
محمّد بن سعد بن ابی وقاص که
ص: 89
گفت از پدرم سؤال کردم که آیا ابی بکر اول مسلمین است گفت نه: «و لقد اسلم قبله اکثر من خمسین رجلا» یعنی: زیاده از پنجاه نفر پیش از ابی بکر اسلام آوردند و لکن او افضل از ما بود از حیث اسلام و نیز نوشته است عمر بن الخطّاب بعد از چهل و پنج مرد و بیست و یک زن مسلمان شد(1).
«و لکن اسبق الناس اسلاما و ایمانا فهو علیّ بن ابی طالب»
(ولکن اسبق از همه مردم از حیث اسلام و ایمان علیّ بن ابی طالب بوده است.)
علاوه بر آنکه علیّ اسبق از همه مسلمین ایمان آورد فضیلت دیگری برای او در این باب می باشد که اهمّ فضائل است و از خصائص مخصوصۀ او می باشد که:
«اسلامه عن الفطرة و اسلامهم عن الکفر.»
(اسلام علیّ از فطرت بود و اسلام آنها از کفر بود)
علیّ امیر المؤمنین طرفه العینی میل به کفر و شرک ننمود بر خلاف عموم مسلمین و اصحاب که از کفر و شرک و بت پرستی بیرون آمده قبول اسلام
ص: 90
نمودند (چون آن حضرت قبل از بلوغ به دعوت پیغمبر ایمان آورد) چنانچه حافظ ابو نعیم اصفهانی در «ما نزل القرآن فی علیّ» و میر سید علیّ همدانی در «مودة القربی» از ابن عباس نقل نموده اند که گفت:
«و الله ما من عبد آمن بالله الاّ و قد عبد الصنم الاّ علیّ بن ابی طالب فانّه آمن بالله من غیر ان یعبد صنما»
(سوگند به خدا ایمان نیاورد احدی از عباد (یعنی از امت) مگر آنکه بر بت ستایش نموده بود مگر علیّ بن ابی طالب علیه السّلام که آن حضرت ایمان آورد به خدا و قبول اسلام نمود بدون آنکه به صنم و بت ستایش کرده باشد)
محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 24 کفایه الطالب(1) به اسناد خود از رسول اکرم صلی الله علیه وآله نقل می نماید که فرمود:
«سباق الامة ثلاثة فهم الصدیقون؛ حبیب النجار مؤمن آل یاسین و حزقیل مؤمن آل فرعون و علیّ بن ابی طالب و هو افضلهم»
ص: 91
«سبقت گیرندگان جمیع امتها (در مسابقه ایمان و توحید) سه نفر بودند (که شرک به خدا نیاوردند( که ایشان اند راستگویان؛ یعنی حبیب نجار مؤمن آل یاسین و حزقیل مؤمن آل فرعون و افضل آنها علیّ بن ابی طالب بود»
چنانچه در نهج البلاغه(1) است که خود فرموده:
«فانّی ولدت علیّ الفطرة و سبقت الی الایمان و الهجرة»
(من بر فطرت توحید متولد شدم و در ایمان و هجرت بر همه پیشی گرفتم)
و نیز حافظ ابو نعیم اصفهانی و شافعی و دیگران از علمای خودتان مانند ابن ابی الحدید(2) نقل نموده اند: «انّ علیّا لم یکفربالله طرفة عین» (به درستی که
ص: 92
علیّ علیه السّلام به اندازه چشم بر هم زدنی کافر نشد) و امام احمد حنبل در مسند و سلیمان بلخی حنفی درینابیع الموده(1) نقل نموده اند از ابن عباس که بزمعه بن خارجه گفت:
انّه لم یعبد صنما و لم یشرب خمرا و کان اول الناس اسلاما.
شما که می گوئید ایمان شیخین افضل از ایمان علیّ بن ابی طالب علیه السّلام بوده مگر این حدیث شریف را ندیده اید که ابن مغازلی شافعی(2)
در فضائل و امام احمد
ص: 93
بن حنبل در مسند و خطیب خوارزمی در مناقب(1) و سلیمان بلخی حنفی در ینابیع(2) و دیگران از اکابر علماء شما از رسول اکرم صلی الله علیه وآله نقل نموده اند که فرمود:
لو وزن ایمان علیّ و ایمان امّتی لرجح ایمان علیّ علی ایمان امّتی الی یوم القیمة.
«اگر ایمان علیّ را با ایمان امت من بسنجند، ایمان علیّ بر ایمان امت تا روز قیامت راجح خواهد بود.»
و نیز میر سید علیّ همدانی در موده هفتم صلی الله علیه وآله موده القربی(3) و خطیب خوارزمی در مناقب و امام ثعلبی در تفسیر نقل نموده اند از خلیفۀ ثانی عمر بن الخطّاب که گفت شهادت می دهم که از رسول خداصلی الله علیه وآله شنیدم که فرمود:
«لو ان السموات السبع و الارضین السبع وضعن فی کفة میزان و وضع ایمان علیّ فی کفة میزان لرجح ایمان علی.»
«اگر هفت آسمان و زمین را در یک کفه ترازو بگذارند و ایمان علیّ را در کفه دیگر هر آینه ایمان علیّ بر آنها رجحان و سنگینی خواهد نمود»
ص: 94
و عبدی شاعر معروف سفیان بن مصعب کوفی(1) روی همین اصل ضمن اشعار خود گفته:
اشهد بالله لقد قال لنا
محمد و القول منهه ما خفی
لو ان ایمان جمیع الخلق ممن
سکن الارض و من جلّ السماء
یجعل فی کفة میزان لکی
یوفی بایمان علیّ ما وفی
(به خدا قسم شهادت می دهم که محمد رسول الله صلی الله علیه وآله برای ما بیانی فرمود که برای احدی مخفی نماند که اگر ایمان جمیع خلایق از اهل آسمان و زمنی را در کفة تراز وبگذارند و ایمان علیّ را در کفة دیگر، هر آینه ایمان علیّ بر همه رجحان پیدا خواهد کرد)
میر سید علیّ همدانی عالم عارف فقیه شافعی در کتاب موده القربی(2) اخبار بسیاری در این باب نقل نموده که افضلیت علیّ علیه السّلام را با دلایل و براهین و احادیث صحیحه ثابت می نماید؛ از جمله در مودت هفتم از ابن عباس (حبر امت) نقل می کند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
ص: 95
«افضل رجال العالمین فی زمانی هذا علیّ علیه السّلام»
(علیّ برترین مرد زمان من است)
عقیده اکثر علمای منصف خودتان بر افضلیت علی علیه السّلام بوده و چنانچه ابن ابی الحدید در صفحه جلد سیم شرح نهج البلاغه(1) و آورده که
کتابی از شیخ معتزله ابو جعفر اسکافی به دستم رسید و در آنجا نوشته بود که مذهب بشر بن معتمر و ابو موسی و جعفر بن مبشر و سایر قدمای علمای بغداد این بود که: «ان افضل المسلمین علیّ بن ابی طالب ثم ابنه الحسن ثم ابنه الحسین ثم حمزة بن عبد المطلب ثم جعفر بن ابی طالب...»
(افضل و برتر از همه مسلمین علیّ بن ابی طالب و پس از آن فرزندش حسن و پس از آن، فرزندش حسین و پس از آن حمزه و پس از آن جعفر
ص: 96
بن ابی طالب (معروف به طیار) بوده اند)
و شیخ ما ابی عبد الله بصری و شیخ ابو القاسم بلخی و شیخ ابو الحسن خیاط (که شیخ متأخرین علمای بغداد بوده) عموما بر همان عقیدة ابو جعفر اسکافی بودند که (قول به افضلیت علیّ علیه السّلام باشد) و مراد از افضلیت آن بوده که گرامی ترین مردم بودند نزد خدا و ثواب آنها از همه بیشتر و منزلت آنها در روز جزا از همه بالاتر خواهد بود و بعد در آخر همان صفحه 40 شرح عقیده معتزله را به نظم چنین گفته است:
و خیر خلق الله بعد المصطفی اعظمهم یوم الفخار شرفا
السید المعظم الوصی بعل البتول المرتضی علیّ
وابناه ثم حمزة و جعفر ثم عتیق بعدهم لا ینکر
(بهترین مردم بعد از رسول خدا و بزرگ ترین آنها در روز افتخار از حیث شرف سید بزرگوار و وصی پیغمبر بتول (فاطمه علیهاالسّلام) علیّ مرتضی است و پس از آن، دو فرزندش (حسن و حسین) و پس از آن، حمزه و جعفر (طیار) بوده اند.)
شیخ: شما اقوال علماء را در اثبات افضلیت ایمان خلیفه ابی بکر اگر دیده بودید، این بیانات را نمی نمودید.
داعی: شما هم اگر از اقوال متعصبین به بیانات محققین از علمای منصف خودتان رجوع می نمودید، می دیدید که تمام آنها تصدیق به افضلیت علی علیه السّلام دارند.
برای نمونه مراجعه نمایید به صفحه 264 جلد سوم شرح نهج البلاغه معتزلی
ص: 97
که همین بیان شما را از جاحظ نقل نموده که ایمان ابی بکر افضل از ایمان علیّ علیه السّلام بوده، آنگاه جوابی را که ابو جعفر اسکافی که از اکابر علمای معتزله و شیخ آنها بوده بر ردّ او داده، مفصلاً ضبط نموده که با دلایل عقلیه و براهین نقلیه در صفحات چندی ثابت می کند که ایمان علیّ علیه السّلام در کوچکی افضل از ایمان ابی بکر و تمام صحابه بوده است: تا در صفحه 257 (1) گوید: که ابو جعفر گفته
ص: 98
است(1):
«اننا لا ننکر فضل الصحابة و«اننا لا ننکر فضل الصحابة و
سوابقهم و لکننا ننکر تفضیل احد من الصحابة علی علیّ بن ابی طالب علیه السّلام.» انتهی.
(ما انکار فضل صحابه و سوابق آنها را نمی نماییم، و لکن انکار می نماییم برتری احدی از صحابه را بر علیّ بن ابی طالب علیه السّلام)
از این اقوال گذشته، اصلا نام امیر المؤمنین علیه السّلام را در قبال دیگران از صحابه آوردن قیاس مع الفارق است؛ چه آنکه مقام آن حضرت به قدری رفیع است که ابداً نتوان آن را قیاس با احدی از صحابه و غیره نمود که شما بخواهید فضایل صحابه را با چند خبر یک طرفه (بر فرض صحت) در مقابل مقام منیع آن
ص: 99
حضرت جلوه دهید.
چنانچه میر سید علیّ همدانی در مودت هفتم موده القربی(1) از احمد بن الکرزی بغدادی نقل می کند که حنبل (رئیس الحنابله) ازمقام فضل صحابه، نام ابوبکر و عمر عثمان را آورد و ساکت شد.
«فقلت: یا ابت این علیّ بن ابی طالب علیه السّلام؟ قال: هو من اهل البیت لا یقاس به هؤلاء.» (پس گفتم پدر جان کجاست علیّ بن ابی طالب؟ (یعنی چرا نام او را نبردی؟ پدرم گفت: او از اهل بیت رسالت است، او را نمی توان با این اشخاص قیاس نمود.)
ص: 100
یعنی همان قسمی که مقام و مرتبة اهل بیت رسالت به حکم آیات قرآن و فرموده های رسول ذوالجلال بالاترین مقامات و مراتب می باشد، مقام و مرتبه علیّ علیه السّلام هم بالاتر از همه صحابه و غیره می باشد، به این معنی که نام آن حضرت را در عداد صحابه نباید آورد، بلکه نام آن بزرگوار در حساب نبوت و مقام رسالت محسوب است؛ چنانچه در آیه مباهله آن حضرت را به منزلة نفس رسول الله صلی الله علیه وآله معرفی نموده.
شاهد بر این معنی حدیث دیگری(1) است درهمین فصل و مودت هفتم از ابی وائل از عبد الله بن عمر بن خطاب که گفت: زمانی که ما شماره می کردیم اصحاب پیغمبر را گفتیم ابوبکر و عمر و عثمان. مردی گفت:
«یا ابا عبد الله فعلیّ علیه السّلام ما هو؟ قال: علیّ من اهل البیت لا یقاس به احد، هو مع رسول الله صلی الله علیه وآله فی درجته.»
(ای ابا عبدالرحمن (کنیه ی عبد الله بن عمر بود) نام علیّ را چرا از بیان انداختی؟ جواب گفت: علیّ از اهل بیت رسالت است که احدی را نتوان به او قیاس نمود. او با پیغمبر و در درجه آن حضرت می باشد.)
یعنی حساب علیّ علیه السّلام از حساب امت و صحابه خارج و در حساب خود پیغمبر و با آن حضرت و در درجة آن بزرگوار می باشد.
ص: 101
اجازه بفرمایید حدیث دیگری از همین فصل و مودت به عرضتان برسانم که از جابر بن عبد الله انصاری(1) نقل می کند که گفت: روزی در حضور مهاجر و انصار که گفت: روزی در حضور مهاجر و انصار که حاضر بودند، رسول خداصلی الله علیه وآله به علیّ فرمود:
«یا علیّ لو ان احداً عبد الله حق عبادته ثم شک فیک و اهل بیتک انکم افضل الناس کان فی النار».
(یا علی اگر بنده ای عبادت کند خدا را عبادت کامل، پس شک نماید در تو و اهل بیت تو به اینکه شما افضل از همه مردم هستید، جایگاه او در آتش جهنم می باشد.)
خلاصه اینها نمونه ای بود از اخبار بسیاری که در باب فضیلت و حق تقدم مولانا امیرالمؤمنین علی علیه السّلام بر صحابه و تمام امت وارد گردیده، یا باید همة این اخبار صحیحه ای که در کتب معتبره خودتان موجود است ردّ نمایید و یا باید به حکم عقل و نقل تسلیم شوید که ایمان آن حضرت افضل از همه صحابه و امت بوده که از جملة اصحاب، ابو بکر و عمر بودند.
اگر توجه کنید به حدیث متفق علی فرقین که در غزوة احزاب و جنگ خندق پس از کشته شدن عمرو بن عبدودّ شجاع معروف به دست مولانا امیر
ص: 102
المؤمنین علیه السّلام رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود: «ضربة علی یوم الخندق افضل من عبادة الثقلین»(1)
(شمشیر زدن علی علیه السّلام در روز خندق (برعمرو بن عبدود) افضل و بهتر بود از عبادت جن و انس.)
خود تصدیق خواهید نمود که وقتی یک عمل مولانا علی علیه السّلام افضل از عبادت جن و انس باشد، قطعا اگر با سایر اعمال و عبادات آن حضرت توأم گردد ایجاد افضلیت برای آن حضرت می نماید و انکار این معانی را نمی نماید مگر متعصب عنود لجوج.
ص: 103
و اگر هیچ دلیلی نبود بر افضلیت آن حضرت بر تمام صحابه و اهل عالم مگر آیه مباهله که خداوند علی علیه السّلام را به منزلة نفس رسول الله صلی الله علیه وآله افضل الناس است من الاولین و الآخرین پس به حکم کلمه انفسنا در آیه شریفه، علی علیه السّلام هم افضل الناس من الاولین و الآخرین می باشد.
پس آقایان تصدیق نمایید که مصداق حقیقی «و الذین معه» مولانا امیر المؤمنین علی علیه السّلام می باشد که از اول ظهور اسلام، قبل ازهمة مسلمین، با رسول خداصلی الله علیه وآله بوده و تا روز آخر عمر هم کوچک ترین لغزشی پیدا ننمود.
«وقت نماز شد، آقایان جهت ادای فریضه برخاستند. پس از خاتمه عمل و صرف چای، افتتاح کلام از طرف داعی شد.»
داعی: و اما جهت اینکه امیر المؤمنین علیه السّلام لیله الهجره در رکاب ظفر انتساب رسول الله صلی الله علیه وآله حرکت ننموده بسیار واضح و آشکار است؛ برای آنکه کارهای مهم تری به امر رسول اکرم صلی الله علیه وآله بر عهدة آن حضرت بود که باید در مکه معظمه بماند و انجام دهد.
چون برای پیغمبر امین تر از علی علیه السّلام کسی نبود که امانت مردم را که نزد پیغمبر بود به صاحبانش مسترد دارد. (چون به اتفاق دوست و دشمن؛ آن حضرت امین اهل مکه بود، حتی دشمنان هم امانات خود را به آن حضرت می دادند که از خطر محفوظ ماند. به همین جهت آن حضرت در مکه معروف بود به امین.)
دیگر وظیفه ای که بر عهدة امیر المؤمنین بود آنکه عیالات آن حضرت و بقیة مسلمین را به مدینه برساند.
ص: 104
علاوه بر اینها اگر آن شب علی علیه السّلام در غار نبود، بالاستقلال مقام بالاتر از آن را درک نمود که خوابیدن در بستر و رخت خواب پیغمبرصلی الله علیه وآله بود. اگر خلیفه ابی بکر به طفیل رسول الله صلی الله علیه وآله ثانی اثنین خوانده می شود، ولی در همان شب برای عمل نیکو و مهم تر از مصاحبت غار استقلالاً آیه ای در مدح آن حضرت نازل گردید.
و آن عمل، خود یکی از مفاخر فضایل و مناقب آن حضرت است که متفق علیه فریقین (شیعه و سنی) می باشد و اگر آن شب فداکاری و جانبازی امیر المؤمنین علیه السّلام نبود، جان مبارک رسول الله صلی الله علیه وآله در خطر عظیم بود.
چنانچه موثقین از اکابر علمای شما در تفاسیر و کتب معتبرة خود این منقبت بزرگ را نقل نموده اند، از قبیل ابن سبع مغربی در شفاء الصدور و طبرانی در اواسط(1) وکبیر(2)، ابن اثیر در ص25 جلد چهارم اسدالغابه(3) و نور الدین بن
ص: 105
صباغ مالکی درص33 فصول المهمّه فی معرفه الائمه(1) و ابو اسحاق ثعلبی(2) و فاضل نیشابوری(3) و امام فخر رازی(4) و جلال الدین سیوطی(5) در تفاسیرشان و
ص: 106
حافظ ابو نعیم اصفهانی محمد معروف شافعی در ما نزل من القرآن فی علیّ و خطیب خوارزمی در مناقب(1) و شیخ الاسلام ابراهیم بن محمد حموینی در فرائد(2) و محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 62 کفایه الطالب و امام احمد حنبل در مسند(3) و محمدبن جریر(4) به طرق مختلفه و ابن هشام در سیره
ص: 107
النبی(1) و حافظ محدث شامی در اربعین طوال و امام غزالی در ص223 ج سوم احیاء العلوم(2) و ابو السعادات و فضائل العتره الطاهره و ابن ابی الحدید در شرح
ص: 108
ص: 110
از اکابر علمای شمابه عبارات و الفاظ مختلفه ما حصل مقصود را نقل نموده اند و شیخ سلمان بلخی حنفی در باب 21 ینابیع الموده(1) از بسیاری از علماء آورده اند که چون رسول اکرم صلی الله علیه وآله به امر پروردگار اعلی عازم مدینه منوره شد در شب امیر المؤمنین علیه السّلام را امر فرمود که برد خضرمی سبزی که در شبها من بر خود می پیچیدم برخود بپوش و در بستر و رختخواب من به خواب؛ پس علی علیه السّلام به جای آن حضرت خوابید و برد خضرمی سبز را بر سر کشید تا کفار اطراف خانه نفهمند که علی در بستر است، تا رسول خداصلی الله علیه وآله به سلامت تشریف ببرند.
از حضرت حق خطاب رسید به جبرئیل و میکائیل که من در میان شما
ص: 111
برادری قرار دادم و عمر یکی از شما قطعا از عمر دیگری بیشتر است کدام یک از شما حاضرید آن زیادتی عمرتان را که نمی دانید به دیگری ببخشید؟ عرض کردند: امر است یا اختیار؟ خطاب رسید: امری نسیت مختارید. هیچ یک حاضر نشدند با اراده و اختیار، زیادتی عمر خود رابه دیگری واگذار نمایند. خطاب رسید:
«انّی آخیت بین علی ولیی و محمد نبیی فآثر علیّ حیاته اللنبیّ، فرد علی فراش النبی یقیه بمهجته. اهبطا الی الارض و احفظاه من عدوه.»
(به درستی که من بین علی ولیّ خودم و محمد پیغمبر خودم برادری قرار دادم،پس علی زندگانی خود را ایثار و فدای حیات و زندگانی پیغمبر نمود و در فراش و بستر او خوابید. بروید به زمین و او را از شر دشمنانش حفظ نمایید.)
پس به زمین آمدند. جبرئیل بالای سر و میکائیل نزد پاهای آن حضرت نشستند. جبرئیل گفت:
«بخّ بخّ من مثلک یابن ابی طالب و الله عزوجل یباهی بک الملائکة»
(به به! کسیت مثل و مانند تو ای پسر ابوطالب که خدای عزوجل به وجود تو به ملائکه مباهات می نماید).
آنگاه نازل گردید بر خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله آیه 207 سوره بقره:
{ وَ مِنَ النّاسِ مَنْ یَشْری نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ الله وَ الله رَءُوفٌ بِالْعِبادِ}
(بعضی از مردمانند (یعنی علیّ علیه السّلام) که از جان خود در راه رضای خدا در گذرند و خدا دوستدار چنین بندگان است.)
ص: 112
اینک از آقایان محترم تمنا می کنم به منزل که رفتید، این آیه شریفه را با آیه غار که مورد استشهاد شماست بی طرفانه و منصفانه بدون حب و بغض شیعه و سنی مورد قرار دهید، ببینید آیا افضلیت برای آن کس است که در مسافرت چند روزی با حزن و غم و اندوه با پیغمبر بوده، یا برای آن کس است که در همان شب جانبازی نموده و با قدرت و شجاعت و مسرّت عالما عامدا نفس خود را فدای رسول خدا نموده، تا آن حضرت به سلامت برود. پروردگار عالمیان به ملائکه روحانی به وجد او مباهات نموده و مستقلاً آیه ای در مدح او نازل فرموده است.
چنان چه علمای بزرگ خودتان با مختصر دقت و توجهی در مقابل معاندین لجوج از روی انصاف تصدیق نموده اند که علی علیه السّلام افضل از ابی بکر بوده و خوابیدن علی در بستر رسول الله صلی الله علیه وآله به مراتب بهتر و بالاتر از مصاحبت ابی بکر در غار بوده است.
و اگر از صفحه 269 تا صفحه 281 جلد سیم شرح نهج البلاغه(1) را عمیقانه
ص: 113
مطالعه نمایید و به بیانات و دلائل امام ابو جعفر اسکافی که از اکابر علماء و شیوخ معتزلیها می باشد در ردّ شبهات ابو عثمان جاحظ (ناصبی) در اثبات افضلیت علی علیه السّلام بر ابی بکر دقت نمایید، خواهید دید که آن عالم منصف با صراحت با دلایل محکمی ثابت می نماید که خوابیدن علی علیه السّلام در بستر پیامبرصلی الله علیه وآله به امر آن حضرت، افضل از مصاحبت چند روزه ابی بکر در مسافرت غار بوده است، تا آنجا که گوید:
«قال: علماء المسلمین ان فضیلة علی علیه السّلام تلک اللیلة لا نعلم احداً من البشر نال مثلها الا ما کان من اسحق و ابراهیم عند استسلامه للذبح»
(اتفاق علمای مسلمین است که احدی از بشر به فضیلت خوابیدن علی در فراش پیغمبر نرسیده است مگر اسحاق و ابراهیم در تسلیم به ذبح و قربانی (ولی عقیده اکثر مفسرین و مورخین و علمای اخبار است که ذبیح اسماعیل بوده نه اسحاق)
در آخر صفحه 271 نقل قول ابو جعفر اسکافی را در جواب ابو عثمان جاحظ ناصبی نقل نموده که گوید:(1)
ص: 114
«قد بینّا فضیلة المبیت علی الفراش علی فضیلة الصحبة فی الغار بما هو واضح لمن انصف و نزید ههنا تأکیداً
بما لم نذکره فیما تقدم فنقول: ان فضیلة المبیت علی الفراش علی الصحبة فی الغر لوجهین: احدهما ان علیّاًعلیه السّلام قد کان انس بالنبی صلی الله علیه وآله و حصل له بمصاحبته قدیماً انس عظیم و الف شدید، لما فارقه عدم ذکل الانس و حصل به ابوبکر فکان ما یجده علی علیه السّلام من الوحشة و الم الفرقة موجباً زیادة ثوابه، لان الثواب علی قدر المشقة - و ثانیهما انّ ابابکر کان یؤ ثر الخروج من مکة و قد کان خرج من قبل فردا، فازداد کراهیة للمقام، فلما خرج مع رسول الله وافق ذلک هوی قلبه و محبوب نفسه، فلم یکن له من الفضیلة ما یوازی فضیلة من احتمل المشقه العظیمة و عرض نفسه لوقع السیوف و رأسه لرضخ الحجارة، لان علی قدر سهولة العبادة یکون نقصان الثواب»
ص: 115
«ما حصل معنی آنکه قبلا فضیلت خوابیدن علی علیه السّلام در فراش رسول خداصلی الله علیه وآله بر مصاحبت ابی بکر در غار را بر قسمی که بر اهل انصاف واضح و آشکار گردد بیان نمودیم. اینک (به مقتضای وقت) تأکیداً بر آنچه قبلا ذکر کردیم از دو جهت دیگر مطلب را ثابت می نماییم.
اولاً انس و الفت فوق العاده علی علیه السّلام با رسول خداصلی الله علیه وآله طوری بود که نمی توانست آنی از پیغمبرصلی الله علیه وآله دور شود و بعکس عدم انس ابوبکر با رسول خداصلی الله علیه وآله باعث اشتیاق او به مصاحبت با آن حضرت بود؛ پس خوابیدن علی در فراش که باعث دروی از آن حضرت گردید ایجاد وحشت و الم شدیدی برای علی علیه السّلام نمود؛ پس دوری که سبب زجر آن حضرت و موجب ثواب بسیار بوده افضل است بر مصاحبت ابی بکر؛ برای آنکه ثواب عمل را به مقدار مشقت در عمل می دهند. (چنانچه گفته اند: افضل الاعمال احمزها).
ثانیاً، چون ابی بکر پیوسته عازم بر خروج از مکه بوده چنانچه گاهی هم تنها خارج شده، پس زیاد شد کراهت ماندن اودر مکه و لذا زمانی که با رسول خداصلی الله علیه وآله از مکه خارج شد به محبوبه ذاتی و معشوقه قلبی رسید؛ پس برای او فضیلتی نبود که برابر باشد با فضیلت علی علیه السّلام که در آن شب اختیاراً تحمل مشقت بزرگی نمود که جان خود را بر معرض شمشیرها و سر خود را مقابل سنگبارن دشمنان (که آن شب قصد آن بستر را داشتند که صاحب آن رسول الله صلی الله علیه وآله را به قتل رساندند) قرار داد. بدیهی است تحمل آن شداید به مراتب بالاتر و افضل از ابی بکر بود در راحتی لیله
ص: 116
الغار در مصاحبت رسول خداصلی الله علیه وآله)
و ابن سبع مغربی در شفاء الصدور(1) ضمن بیان شجاعت علی علیه السّلام گوید:
«علماء العرب اجمعوا علی ان نوم علی علیه السّلام علی فراش رسول الله صلی الله علیه وآله افضل من خروجه معه و ذلک انه وطّن نفسه علی مفاداته لرسول الله و آثر حیاته و اظهر شجاعته و بین اقرانه»
(اجماع علمای عرب است بر اینکه خوابیدن علی علیه السّلام لیله الهجره در فراش رسول خداصلی الله علیه وآله افضل بود از بیرون رفتن او با آن حضرت؛ زیرا که خود را در جای آن حضرت قرار داد و زندگانی خود را فدای آن حضرت نمود و به این وسیله شجاعت خود را بین اقران ظاهر نمود.)
پس مطلب به قدری واضح است که احدی انکار این معنی را ننموده مگر از روی جنون یا تعصب بدتر از جنون، بس است، خیلی معذرت می خواهم، رشتة سخن در اینجا طولانی شد. خوب است برویم بر سر مطلب.
و اما اینکه فرمودید مراد از «اشداء علی الکفار» خلیفه ثانی عمر بن خطاب بوده است فقط به محض ادعا از شما قبول نمی شود، باید دید که آیا این صفت هم با حال موصوف مطابقت می نماید یا خیر؟ چنانچه مطابقت نماید به جان و دل می پذیریم.
ص: 117
بدیهی است که شدت و غلظت در دو جهت متصور است: یکی در مباحث علیم و محاورات دینی که در مقابل علمای بیگانه شدید بالبیان بوده باشد، یا در میدانهای جنگ و جهاد فی سبیل الله شخصاً رشادت و شجاعت و غلظتی به کار برده باشد.
اما در موضوع محاورات دینی و مناظرات علیم برای خلیفه عمر ابدا در تاریخ رشادتی دیده نشده و آنچه در کتب اخبار و تواریخ فریقین (شیعه و سنی) حتی بیگانگان سیر نمودیم، غلظت و شدتی برای خلیفه عمر از این دو جهت ندیدیم.
چنانچه آقایان محترم هم چه هنر علمی و محاوره دینی و مباحث با علمای بیگانه از خلیفه عمر در تاریخ عمرش نظر دارید، بیان نمایید خیلی ممنون خواهم شد که بر معلومات داعی افزوده خواهد شد.
ولی آنچه داعی اطلاع دارم و بزرگان علمای خوتان در کتب معتبرة خود ضبظ نموده اند در ادوار خلافت خلفاء در جمیع موضوعات علمی و دینی، حلال مشکلات مولانا امیر المؤمنین علی علیه السّلام بوده.
با همه اخباری که امویها و بکریون و علاقه مندان به آنها در فضایل آنها جعل نمودند (چنانچه علمای خودتان در کتب جرح و تعدیل نوشته اند) مع ذلک نتوانستند این حقایق را بپوشانند که هر زمانی که علمای یهود و نصاری و سایر فرق از مخالفین نزد ابو بکر و عمر و عثمان در زمان زمامداری آنها می آمدند یا
ص: 118
می نوشتند و مسائل مشکله سؤال می کردند، ناچار متوسل می شدند به ذیل عبای مولانا امیر المؤمنین علی علیه السّلام و می گفتند این سؤالات مشکل و پیچیده را احدی نتواند جواب دهد جز علیّ بن ابی طالب.
لذا آن حضرت حاضر و جواب آنها را به قسمی می داد که قانع شده و مسلمان می شدند؛ چنانچه در تاریخ حالات خلفاء کاملاً وارد است.
بس است در اثبات این معنی اظهار عجز خلفاء (ابوبکر و عمر و عثمان) در مقابل علی علیه السّلام و اقرار به برتری آن حضرت و اینکه اگر علی نبود آنها هلاک شده بودند؛ چنانچه محققین از اکابر علمای خودتان آورده اند که خلیفه ابوبکر می گفت:
«اقیلونی اقیلونی، فلست بخیرکم و علیٌّ فیکم.(1)»
ص: 119
(مرا از این مقام بردارید؛ زیرا من از شما بهتر نیستم مادامی که علی در میان شماست.)
و متجاوز از هفتاد مرتبه خلیفه عمر در قضایای مختلفه و موارد متفاوته اقرار نموده که «لولا علی لهلک عمر» اگر علی نبود عمر هلاک شده بود.
و غالباً موراد مهالک را نوشته اند که اینک نمی خواهم وقت مجلس را بگیرم، شاید مطالب مهم تری برای مذاکره لازم باشد.
نواب: قبله صاحب، کدام مطلب مهم تر از(مرا از این مقام بردارید؛ زیرا من از شما بهتر نیستم مادامی که علی در میان شماست.)
و متجاوز از هفتاد مرتبه خلیفه عمر در قضایای مختلفه و موارد متفاوته اقرار نموده که «لولا علی لهلک عمر» اگر علی نبود عمر هلاک شده بود.
و غالباً موراد مهالک را نوشته اند که اینک نمی خواهم وقت مجلس را بگیرم، شاید مطالب مهم تری برای مذاکره لازم باشد.
نواب: قبله صاحب، کدام مطلب مهم تر ازاین موضوع است که بیان نمودید.
ص: 120
آیا در کتب معتبره ما این کلمات ضبط و نقل گردیده؟ چنانچه هست و نظر دارید برای مزید بیانی ما بیان فرمایید. ممنون خواهیم شد.
داعی: عرض کردم اکابر علمای سنت و جماعت اتفاق بر این معنی دارند (به استثنای قیلیلی از متعصبین لجوج) که با الفاظ و عبارات مختلفه در موارد متعدده نقل نموده ند. برای روشن شدن مطلب و اتمام حجت به بعضی از آن اسناد و کتب که در نظر دارم اشاره می نمایم.
1 - قاضی فضل الله بن روزبهان متعصب در ابطال الباطل، 2 - ابن حجر عسقلانی متوفی سال 852 در ص337 تهذیب التهذیب(1) (چاپ حیدر آباد دکن)، 3 - و نیز از ابن حجر درص509، جلد دوم الاصابه(2) (چاپ مصر) 4 - ابن قتیبه دینوری متوفی سال 276 در ص201و 202، کتاب تأویل مختلف الحدیث(3)، 5 - ابن حجر مکی متوفی سال 973 در صفحه 78 صواعق المحرقه(4)، 6 - حاج احمد افندی در ص146 و 152 هدایه المرتاب، 7 - ابن اثیر جزروی متوفی سال 630 در ص22 جلد چهارم اسد الغابه(5) 8 - جلال
ص: 121
الدین سیوطی در صفحه 66 تاریخ خلفاء(1) 9 - ابن عبد البر قرطبی متوفی سال 463 در صفحه 474 جلد دوم استیعاب(2)، 10 - سید مؤمن عبد البر قرطبی
متوفی سال 463 در صفحه 73 نور الابصار(3)، 11 - شهاب الدین احمد بن عبد القادر عجیلی در ذخیره المآل، 12 - محمد بن علی الصبان در صفحه 152، اسعاف الراغبین. 13 - نور الدین بن صباغ مالکی متوفی سال 855 در صفحه 18 فصول المهمه(4). 14 - نور الدین علی بن عبد الله سمهودی متوفی سال 911 در جواهد العقدین(5)، 15 - ابن ابی الحدید معنزلی متوفی 655 در صفحه 6 جلد اول شرح نهج البلاغه، (6) 16 - علامه قوشچی در صفحه 407 شرح تجرید. 17 - خطیب خوارزمی در صفحه48 و 60 مناقب(7)، 18 - محمد بن طلحه شافعی در صفحه29 ضمن فصل ششم مطالب
السئوول(8)، 19 - امام احمد بن حنبل در فضائل(9)، 20 - سبط ابن جوزی در ص85 و 87 تذکره(10)21 - امام ثعلبی در تفسیر کشف البیان، 22 - علامه ابن قیم جوزی در صفه 41 تا صفحه 53 طرق
ص: 122
الحکمیه ضمن نقل قضایای عدیده از آن حضرت، 23 - محمد بن یوسف گنجی شافعی متوفی سال 68 در باب 57 کفایه الطالب(1)). 24 - ابن ماجه قزوینی در سنن. 25 - ابن مغازلی شافعی در مناقب. 26 - ابراهیم بن محمد حموینی در فرائد، ((2) 27 - محمد بن علی بن الحسن الحکیم ترمذی در شرح فتح المبین. 28 - دیلمی در فردوس، 29 - شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 14 ینابیع الموده(3)
ص: 123
30 - حافظ ابو نعیم اصفهانی درحلیه الاولیاء و ما نزل من القرآن فی علی و بسیاری دیگر از اجله علمای خودتان به اختلافات الفاظ و عبارات، نقل اقوال خلیفه عمر را نموده اند و غالبا با ذکر مواردی قضایای وارده آورده اند که می گفت: «لو لا علی لهلک عمر».
از جمله فقیه گنجی شافعی در باب 57 کفایه الطالب(1) فی مناقب علی بن
ص: 124
ابی طالب علیه السّلام بعد از نقل اخباری مسندا خبر حذیفه بن الیمان را که دیگران از علمای شما هم نقل نموده اند ذکر نموده که روزی عمر با او ملاقت نمود و سؤال کرد چگونه صبح کردی؛ حذیفه گفت:
«اصبحت و الله اکره الحق و احب الفتنة و اشهد بما لم اره، و احفظ غیر المخلوق، و اصلی علی غیر وضوء و لی فی الارض ما لیس لله فی السماء»
(صبح کردم در حالی که اکراه دارم از حق و دوست می دارم فتنه را و شهادت می دهم به چیزی که ندیده ام و حفظ می کنم غیر مخلوق را و صلوات می فرستم بدون وضوء و برای من است در زمین چیزی که نیست برای خدا در آسمان.)
عمر از این کلمات غضبناک گردید و خواست که او را اذیت کند. در همان بین امیر المؤمنین علیه السّلام رسید، آثار غضب را در صورت عمر دید فرمود: از چه جهت غضبناکی؟ قضیه را نقل نمود حضرت فرمود: مطلب مهمی نیست، تمام را صحیح گفته است.
مراداز حق که او کراهت داد مرگ است و مراد از فتنه که او دوست دارد مال
ص: 125
و اولاد است و اینکه گفته شهادت می دهم به چیزی که آن را ندیده ام؛ یعنی شهادت می دهد به وحدانیت خدا و مرگ و قیامت و بهشت و دوزخ و صراط که هیچ کدام را ندیده است و اینکه گفته حفظ می کنم غیر مخلوق را مرادش قرآن است که مخلوق نیست و اینکه گفته بدون وضو صلوات می فرستم؛ یعنی صلوات به رسول خداصلی الله علیه وآله که جائز است بی وضو صلوات فرستادن و اینکه گفته برای من است در زمین چیزی که برای خدا در آسمان نیست؛ یعنی برای من زوجه ای است که خدای تعالی مبرای از زوجه و اولاد می باشد.
عمر گفت: «کان یهلک ابن الخطاب لو لا علی بن ابی طالب.»
(نزدیک بود عمر هلاک شود اگر علی نرسیده بود.)
آنگاه مؤلف گنجی گوید: این مطلب (که خلیفه می گفت: اگر علی نبود عمر هلاک می شد)
ثابت است نزد اهل خبر و جمع کثیری از اهل سیر او را نقل نموده اند.
و صاحب مناقب گوید: مکرر خلیفه عمر رضی الله عنه می گفت:
«لا عشت فی امة لیس فیها ابا الحسن»
نباشم در امتی که در این امت نباشد ابالحسن»
و نیز می گفت:
«عقمت النساء ان یلدن مثل علیّ بن ابی طالب»
(زنان از زاییدن مردی همانند علی بن ابی طالب علیه السّلام عقیم شدند.)
و محمّد بن طلحه شافعی در مطالب السؤول و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب14 ینابیع الموده از ترمذی نقلا از ابن عباس خبر مفصّلی نقل نموده که در
ص: 126
آخر آن خبر گوید:
«کانت الصحابة رضی الله عنهم یرجعون الیه علیه السّلام فی احکام الکتاب و یأخذون نه الفتاوی کما قال عمر بن الخطّاب رضی الله عنه فی عدّة مواطن لو لا علیّ لهلک
عمر - و قال صلی الله علیه وآله اعلم امّتی علیّ بن ابی طالب.»
(اصحاب پیغمبرصلی الله علیه وآله در احکام قرآن مراجعه به علیّ علیه السّلام می نمودند و اخذ فتاوا از او می کردند چنانچه عمر بن الخطاب در محلهای عدیده می گفت اگر علیّ نبود هلاک شده بودم و رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود داناترین امت من علیّ بن ابی طالب است)
پس با این مختصر بیانی که به مقتضای وقت مجلس نمودیم تصدیق می فرمائید که در مناظرات دینی و مباحثات علمی ابدا شدت و غلظتی از خلیفه عمر دیده نشد بلکه خود اقرار و اعتراف به عجز داشته و تصدیق می نموده که علیّ علیه السّلام فریادرس او بوده و از مهالک او را نجات می داده تا آنجا که متعصّبین از علماء شما مانند ابن حجر مکی در فصل سیم صواعق محرقه(1) نقلا از ابن سعد آورده که عمر می گفت:
«أعوّذ بالله من معضلة لیس لها ابوالحسن یعنی علیّا»
(بخدا پناه میبرم از معضله و امر پیچیده ای که ابو الحسن یعنی علیّ در او نباشد)
ص: 127
و اما در معارک و میدانهای جنگ هم هیچ تاریخی نشان نمی دهد که خلیفه عمر شخصا شدت و شجاعت و رشادتی از خود نشان داده باشد بر عکس بحکم تاریخ و بیان مورخین فریقین هرگاه در مقابل لشکری بزرگ یا مردمان قوی و پرزور از کفار قرار می گرفت ترک مقاومت می نمود که در اثر عمل او مسلمین فرار نموده و شکست بر لشکر اسلام وارد می آمد(1).
حافظ: کم کم بی لطفی را از نزاکت خارج نمودید و بمثل خلیفه عمر رضی الله عنه که فخر مسلمانان است و در زمان خلافت او فتوحات بزرگی نصیب مسلمانان گردیده و در همۀ جنگها بوجود او لشکر اسلام فاتح شدند اهانت نموده و آن بزرگوار را جبون و فرّار و وجودش را باعث شکست مسلمانان قلمداد می نمائید آیا سزاوار است مثل شما شخص شریفی تا این اندازه اهانت به مردمان بزرگی مانند خلیفه عمر رضی الله عنه که مایۀ فخر و مباهات و افتخار مسلمین است بنمائید و ما هم گوش بدهیم و حرف نزنیم.
داعی: خیلی اشتباه فرمودید و تعجب است که در این چند شب هنوز کما ینبغی داعی را نشناخته اید گمان می نمائید که ممکن است داعی روی هوای نفس و حبّ و بغض جاهلانه و بدون دلیل و برهان تعریف یا تقبیحی از اشخاص بنمایم خاصه نسبت باشخاصی که معروفیت در تاریخ دارند و لو از هر طبقه باشند.
ص: 128
فقط عیب بزرگی که در این قبیل مجالس موجود است و قرنها به همین جهات بین مسلمانان اسباب بدبختی گردیده سوء نظر وگمانهای بد است که بر خلاف دستور قرآن مجید از مسلمانان ظاهر می گردد با اینکه صریحا در آیه ١٢ سوره 4٩ (حجرات) می فرماید:
{یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا اِجْتَنِبُوا کثِیراً مِنَ اَلظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ اَلظَّنِّ إِثْمٌ}
(ای اهل ایمان زیاد دوری نمائید از ظن و گمان بد که برخی از گمانها معصیت است)
چون این جملاتی که عرض کردم از دهان یک فرد شیعه بیرون آمده لذا با نظر بدبینی تصور اهانت نمودید و حال آنکه مطلب غیر از اینست که شما گمان نمودید زیاده بر آنچه علماء و مورخین خودتان نوشته اند چیزی نگفتم.
بدیهی است ما و شما در ازمنۀ ماضیه نبوده ایم ولی به حکم عقل بایستی قضاوت نیک و بد افعال اشخاص را روی صفحۀ تاریخ بنمائیم.
اینکه فرمودید داعی نسبت بخلیفه عمراهانت نمودم (ببخشید) اینجا مغلطه نمودید یا خواستید به این جمله تحریک اعصاب مخالفین نمائید.
و حال آنکه صحبت ما راجع به خلیفه جنبۀ اهانت نداشت بلکه حکایت عین واقع ثبت در تاریخ را بیان نمودم و زیاده از آنچه علماء و مورخین بزرگ خودتان نوشته اند چیزی نگفته و نمی گویم ناچارم پرده را بردارم و مطلب را مشروح و واضح تر بیان نمایم تا بدبینی از میان برود.
اینکه فرمودید فتوحات عالیۀ اسلام رهین منت وجود خلیفه عمر است احدی
ص: 129
انکار این معنی را ننموده که در دوره زمامداری عمر اسلام به فتوحات عالیه نائل آمده ولی در عین حال نباید فراموش نمود که به شهادت و إقرار علمای بزرگ خودتان از قبیل قاضی أبو بکر خطیب در تاریخ بغداد و امام احمد حنبل در مسند و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه(1) و دیگران در تمام امور ملک و مملکت و مخصوصا لشکرکشیها خلیفه عمر با أمیر المؤمنین علیّ علیه السّلام شور می نمود و مطابق دستور آن حضرت رفتار می کرد(2).
ص: 130
علاوه بر اینها فتوحات اسلام در هر دوره و زمان تفاوت پیدا می نمود. قسمت اول فتوحات اولیۀ اسلام در زمان خود خاتم الانبیاء بوده که رهین منت شخص شخیص أمیر المؤمنین علیّ علیه السّلام می بود چه آنکه گفته اند.
سیاهی لشکر نیاید بکار که یک مرد جنگی به از صد هزار
و آن مرد جنگی که مایه فخر و مباهات اسلام و مسلمین و وجودش سبب فتح و پیروزی لشکر اسلام بود أمیر المؤمنین علیّ بن ابی طالب علیه السّلام بود که اگر در جنگی حاضر نمی شد فتح حاصل نمی گردید چنانچه در خیبر که آن حضرت درد چشم داشت و نمی توانست به میدان برود پی درپی مسلمین شکست خوردند تا زمانی که آن حضرت به دعای رسول اکرم صلی الله علیه وآله شفا یافت و حمله به دشمن نمود و فتح قلاع خیبر به دست آن حضرت واقع شد(1).
ص: 131
و در غزوه احد که مسلمین همگی فرار نمودند فقط علی علیه السّلام بود که به یاری پیغمبر استقامت نمود تا منادی غیبی ندا در داد:
«لا سیف الاّ ذو الفقار لا فتی الاّ علیّ»(1)
(نیست شمشیری مگر ذوالفقار و نیست جوانمردی جز علی علیه السّلام)
و امّا قسمت دوم فتوحات بعد از وفات خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله می باشد که تماما رهین منت شجعان نامی و سرداران زبردست بزرگ اسلام و نقشه کشی و کاردانی
ص: 132
آنها بوده است که در میدانهای جنگ مقابل دشمنان قوی شجاعت و فداکاری و جان بازی می نمودند تا بر آنها غالب می آمدند.
و در غزوه احد که مسلمین همگی فرار نمودند فقط علی علیه السّلام بود که به یاری پیغمبر استقامت نمود تا منادی غیبی ندا در داد:
«لا سیف الاّ ذو الفقار لا فتی الاّ علیّ»(1)
(نیست شمشیری مگر ذوالفقار و نیست جوانمردی جز علی علیه السّلام)
و امّا قسمت دوم فتوحات بعد از وفات خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله می باشد که تماما رهین منت شجعان نامی و سرداران زبردست بزرگ اسلام و نقشه کشی و کاردانی آنها بوده است که در میدانهای جنگ مقابل دشمنان قوی شجاعت و فداکاری و جان بازی می نمودند تا بر آنها غالب می آمدند.
ولی صحبت ما در اطراف فتوحات اسلامی نبوده که در زمان خلافت خلفاء مخصوصا زمان خلیفه عمر واقع شد بلکه در موضوع شدت و شجاعت و غلظت شخصی خلیفه عمر بن الخطّاب بود که عرض کردم در تاریخ سابقه ندارد.
حافظ: این اهانت نیست که شما می فرمائید خلیفه عمر رضی الله عنه از میدان جنگ فرار کرده و عمل او موجب شکست مسلمانان گردید.
داعی: اگر نقل وقایع تاریخی اشخاص اهانت است این نوع از اهانت را علماء بزرگ و مورخین خودتان نقل نموده اند و داعی نگفتم مگر آنچه را که مورخین خودتان ثبت نموده اند اگر ایراد و اشکالی دارید به علماء خودتان بنمائید که این وقایع را ثبت و ضبط نموده اند.
حافظ: در کجا علمای ما نوشته اند که خلیفه عمر رضی الله عنه از میدان جنگ فرار کرد و در کجا سبب شکست مسلمین گردید؟
داعی: در بسیاری از میدانهای جنگ که اهمّ از همۀ آنها واقعۀ مهمّۀ غزوۀ خیبر است که آقایان شکست خوردند چون علیّ علیه السّلام چشمهای مبارکش درد می کرد روز اول رسول اکرم صلی الله علیه وآله علم و پرچم مسلمین را به ابو بکر دادند و به سرداری مسلمین با لشکر رفتند مقابل یهود، مختصر جنگی نموده شکست خورده برگشتند؛ روز دوم علم را به عمر دادند ولی هنوز در مقابل یهود نرسیده
ص: 133
ترسیده فرار نمودند.
حافظ: این بیانات شما ساخته های شیعیان است و الاّ آنها مردمانی قوی دل و شجاع بودند.
داعی: مکرر عرض کردم شیعیان پیروان أئمه از اهل بیت هستند که صادق و مصدّق بودند هرگز دروغ نگفته و نمی گویند چون دروغ را از گناهان کبیره می دانند و ابدا احتیاجی به جعل حدیث ندارند غزوۀ خیبر از وقایع مهمّه تاریخی دورۀ زندگانی خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله می باشد که جمیع علماء و مورخین فریقین نوشته اند آنچه الحال در نظر دارم به عرضتان می رسانم حافظ ابو نعیم اصفهانی متوفی سال4٣٠ در صفحه 6٢ جلد اول حلیه الاولیاء(1) و محمّد بن طلحه شافعی در صفحه 4٠ مطالب السؤول(2) از سیرۀ ابن هشام و محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب ١4 کفایه الطالب(3) و دیگران از اکابر علماء ومورخین خودتان
ص: 134
ص: 135
که وقت مجلس اقتضای نقل اقوال تمام آنها را ندارد ولی برای شما أهمّ از همۀ آن
ص: 136
اقوال تصدیق دو عالم بزرگ و محل وثوق و اطمینان خودتان محمّد بن اسماعیل بخاری در صفحه ١٠٠ جلد دوم صحیح چاپ مصر سال ١٣٢٠ و مسلم بن حجّاج در صفحه ٣٢4 جلد دوم صحیح(1) چاپ مصر سال ١٣٢٠ که صریحا نوشته اند «فرجع ایضا منهزما» یعنی (خلیفه عمر) دو مرتبه از میدان جنگ فرارا بر گشت.
و از جمله دلائل واضحه بر این معنی اشعار صریحی است که ابن أبی الحدید معتزلی(2) ضمن
قصائد هفتگانۀ معروفۀ خود که بنام علویات سبع نامیده شده که
ص: 137
در فضائل مولانا أمیر المؤمنین علیّ علیه السّلام سروده به نام قصیده بائیّه در باب خیبر گفته است:
أ لم تخبر الاخبار فی فتح خیبر
ففیها لذی اللبّ الملبّ أعاجیب
و ما انس لا انس اللّذین تقدّما
و فرّهما و الفرّ قد علما حوب
و للرّایة العظمی و قد ذهبا بها
ملابس ذلّ فوقها و جلابیب
یشلّهما من آل موسی شمردل
طویل نجاد السیف اجید یعبوب
یمجّ منونا سیفه و سنانه
و یلهب نارا غمده و الانابیب
حضّرهما أم حضّرا خرج خاضب
و ذانهما ام ناعم الخدّ مخضوب
عذرتکما انّ الحمام لمبغض
و انّ بقاء النفس للنّفس محبوب
لیکره طعم الموت و الموت
طالب فکیف یلذّ الموت و الموت مطلوب
(ما حصل معنی آنکه آیا داستان فتح خیبر را مورد مطالعه قرار نداده اید که با چه نکات و رموز عجیبی آمیخته که موجب بهت و حیرت خردمند است. چون آن دو (ابی بکر و عمر) انس و عادت با علمداری نداشته و رموز پرچم داری را ندانسته و لذا لباسهای ذلت و خواری را بر آن (پرچم بزرگ) پوشانیدند و فرار بر قرار اختیار نمودند با آنکه میدانستند فرار از جنگ گناهی است کفرآمیز چه آنکه جوانی شجاع از سران یهود بلند قامت سوار بر اسبی کوه پیکر با شمشیر برهنه مانند شترمرغ نر پرشهوتی که هوا و سبزه بهار او را قوی نموده بایشان حمله ور گردید که گویا رو بدو خوش صورت حنا بسته میرود. و امواج آتش مرگ از برق شمشیر و نیزۀ او باعث ترس ایشان گردید. (آنگاه ابن ابی الحدید گوید) به جای شما (ای دو خلیفۀ بزرگوار) عذر خواهی می کنم (از شکست و فرار نمودن
ص: 138
از میان یهود بی قابلیت) زیرا مرگ در نظر هر فردی مبغوض و ادامۀ زندگانی محبوب است شما هم (مانند همه) از چشیدن طعم مرگ بیزار بودید و حال آنکه مرگ بدنبال هر کس هست پس چگونه باختیار خود موت رابخواهد و لذت او را بچشد)
پس تصدیق نمائید که ما قصد اهانت نداشتیم بلکه فقط نقل وقایع تاریخی نمودیم که معلوم شود در میدانهای جنگ شدت و غلظت و شجاعتی شخصا برای خلیفه نبوده، تا مشمول «اشداء علی الکفار» واقع شود، بلکه در مقابل دشمن قوی جاخالی نموده، از معرکه بر کنار می شدند.
و اگر خوب با نظر دقت و انصاف بنگرید، تصدیق خواهید نمود که واجد این صفت بزرگ هم علی علیه السّلام بوده که در تمام میدانهای جنگ شخصا شدید الغضب بر کفار و غالب بر آنها می آمده، چنانچه در آیه 54 سوره 5 (مائده) خدای تعالی تصدیق این معنی را نموده که می فرماید:
{یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکمْ عَنْ دینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی الله بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَی الْمُؤْمِنینَ أَعِزَّةٍ عَلَی الْکافِرینَ یُجاهِدُونَ فی سَبیلِ الله وَ لا یَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ ذلِک فَضْلُ الله یُؤْتیهِ مَنْ یَشاءُ وَ الله واسِعٌ عَلیمٌ}
(ای گروهی که ایمان آورده اید هر که از شما از دین خود مرتد شود، به زودی خدا قومی را می آورد که دوست دارد آنها را و آنها هم خدا را دوست دارند و نسبت به مؤمنان سرافکنده و فروتن و به کافران سرافراز و مقتدرند (مانند علی علیه السّلام و پیروانش) به نصرت اسلام بر می انگیزند که در راه خدا جهاد کنند و در راه دین از نکوهش و ملامت احدی باک ندارند. این
ص: 139
است فضل خدا هر که را بخواهد عطا کند و رحمت خدا وسعت دارد و به احوال هر که استحقاق آن را دارد دانا می باشد.)
حافظ: عجب است شما می خواهید با حسن بیان و اجبار، این آیه ای که در شأن تمام مؤمنین است که واجد این صفات و محبوب خدا و مشمول الطاف الهی بودند در شأن علی کرّم الله وجهه جاری نمایید.
داعی: مکرر دیده و تجربه کرده اید که داعی آنچه گفتیم بی دلیل نبوده؛ چنانچه پیوسته ایراد نمودید و جواب شنیدید، مع ذلک باز هم اعتراض می نمایید. خوب است به نحو سؤال بفرمایید آیا چه دلیل بر این گفتار هست، تا جواب عرض نمایم. اینک جواب فرمودة شما را به عرض می رسانم:
اولا اگر این آیه مخصوص تمام مؤمنین نازل شده و تمام آنها مشمول این آیه بودند، هرگز از میدانهای جنگ فرار نمی کردند.
حافظ: آیا انصاف است مؤمنین و صحابه رسول الله صلی الله علیه وآله را که آن همه جنگها و فتوحات نمودند، شما با لسان اهانت فرّار بخوانید؟
داعی: اوّلا داعی لسان اهانت نداشتم بلکه وصف حال آنها را نمودم. ثانیا داعی آنها را فرّار نخوانده ام بلکه تاریخ این طور نشان می دهد گویا آقایان فراموش نموده اید فرار مؤمنین و صحابه را در غزوه احد و حنین که عموما حتی کبار صحابه رفتند و پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله را در مقابل کفّار تنها گذاردند چنانچه طبری و دیگران از مورخین
بزرگ خودتان نوشته اند(1).
ص: 140
چگونه ممکن است کسانی که پشت به میدان جنگ نموده و از جهاد روی گردانیدند و رسول خدا را تنها در مقابل دشمن گذاردند محبوب خدا و رسول او باشند.
ثالثا در نزول این آیه در شأن علی علیه السّلام داعی نگفتم بلکه اکابر علمای خودتان مانند أبو اسحاق امام أحمد ثعلبی که خود تصدیق دارید امام اصحاب حدیث است در تفسیر کشف البیان(1) خود گوید این آیه شریفه در شأن علیّ بن ابی طالب شرف نزول یافته چه آنکه واجد تمام صفات مذکورۀ در آیه جز آن حضرت دیگری نبوده.
و در تمام سی و شش غزوه ای که برای رسول اکرم صلی الله علیه وآله پیش آمد هیچ مورّخی از خودی و بیگانه
ننوشته اند و لو یک مرتبه علیّ علیه السّلام از میدان جنگ و جهاد فی سبیل الله روی گردانده باشد.
حتّی در جنگ احد که جمیع أصحاب فرار نمودند فقط یگانه کسی که بعد از جنگ سخت مغلوبه و حمله پنج هزار سواره و پیادۀ دشمن بر مسلمانان و شهادت جناب حمزه (سید الشهداء) عمّ بزرگوار پیغمبرصلی الله علیه وآله استقامت ورزید و تا پایان فتح و پیروزی ثابت قدم ماند مولانا امیر المؤمنین علیّ علیه السّلام بود.
با آنکه قریب نود زخم بر بدن مبارکش وارد آمده و در اثر رفتن خون بسیار سستی تمام اعضایش را گرفته و چندین مرتبه برو بر زمین آمد مع ذلک به اثبات
ص: 141
قدم حفاظت از رسول خدا نمود تا جنگ را به نفع مسلمین تمام کرد.
حافظ: آیا خجالت ندارد که شما نسبت فرار به صحابه کبار بدهید و حال آنکه صحابه عموما و دو خلیفه بر حق أبو بکر و عمر رضی الله عنهما پروانهوار در أطراف رسول خدا می گشتند و آن حضرت را حفظ می نمودند.
داعی: مثل اینکه آقا تاریخ نخوانده اید که چنین بیانی می نمائید عموم مورخین نوشته اند که در جنگ احد و حنین و خیبر تمام صحابه فرار نمودند راجع به خیبر که عرض نمودم و اما در حنین مسلّم است که همه فرار نمودند(1) چنانچه حمیدی در جمع بین الصحیحین(2) و حلبی در صفحه ١٢٣ جلد سیم سیره الحلبیه(3) گوید تمام اصحاب فرار نمودند الاّ چهار نفر علیّ علیه السّلام و عباس جلو
ص: 142
روی پیغمبر و أبو سفیان بن حارث عنان مرکب آن حضرت را گرفته و عبد الله بن مسعود در طرف چپ آن حضرت ایستاده بود و امّا فرار مسلمین عموما در احد مورد انکار احدی نبوده. خوبست سیر در تواریخ بنمائید تا کشف حقیقت بر شما بشود مخصوصا ابن أبی الحدید در صفحه ٢٧6 جلد سیم شرح نهج البلاغه(1) ضمن ردّهزلیّات جاحظ ناصبی گوید: «فر المسلمون باجمعهم الاّ اربعة علیّ علیه السّلام و الزبیر و طلحة و ابو دجانة» یعنی روز احد تمام مسلمین فرار نمودند، مگر این چهار نفر پس وقتی از میان تمام مسلمانان چهار نفر را استثناء نمودند معلوم است که ابی بکر و عمر و عثمان هم جزو فراریها بودند فلذا جبرئیل ندا در داد «لا سیف الاّ ذو الفقار و لا فتی الاّ علیّ»
چنانچه اکابر علماء و مورخین بزرگ خودتان از قبیل ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه(2) و نور الدین مالکی در صفحه 4٣فصول المهمه(3) و دیگران ضبط
ص: 143
نمودند که قبلاعرض نمودم که در آن روز صدای منادی بلد شد و هاتفی ندا در داد:
«لا فتی الاّ علیّ لا سیف الاّ ذو الفقار»
ص: 144
(نیست جوانمردی مگر علی و نیست شمشیری مگر ذو الفقار (که شمشیر علی علیه السّلام بوده))
در تمام جنگ ها آن حضرت مؤیَد مٍن جانب الله بود و ملائکه بر نصرت و نگاهبانی او آماده و مهیا بودند.
چنانچه محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب ٢٧ کفایه الطالب(1) باسناد خود نقل می نمایداز عبد الله بن مسعود که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«ما بعث علیّ فی سریّة الاّ رایت جبرئیل عن یمینه و میکائیل عن یساره و السحابة تظله حتی یرزقه الله الظفر»
(به هیچ جنگی علیّ تنها فرستاده نشد مگر دیدی جبرئیل از راست و میکائیل از چپ او و ابری سایه بر او افکنده، تا آنکه فتح و ظفر نصیب او می گردید.)
و امام ابو عبد الرحمن نسائی در حدیث 202 خصائص العلوی(2) نقل
ص: 145
می نماید که امام حسن علیه السّلام با عمامه سیاه در مقابل مردم آمد و ضمن نقل اوصاف پدرش گفت: در غزوه خیبر وقتی علی رفت رو به قلعه «یقاتل جبرئیل عن یمینه و میکائیل عن یساره»
فلذا در تمام غزوات نصرت و ظفر زیر سایۀ شمشیر آن حضرت بود که با شدت و غلظت تمام مقابل دشمنان ایستادگی می نمود تا فاتح می شد و درک مقام محبوبیت را نزد خدا و رسول می نمود و جبرئیل و میکائیل دو ملک مقرب افتخار حضور داشتند که در دو طرف او جنگ می نمودند.
تا آنجا که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود: اسلام قوت نگرفت مگر به شمشیر علیّ علیه السّلام
رابعا: در این آیه می فرماید کسانی که دارای این صفات بودند خدا آنها را دوست می دارد و آنها هم خدا را دوست می دارند این صفت محبوبیت از خصائص أمیر المؤمنین است و دلائل بر این معنی بسیار است من جمله از آن اخبار خبری است که محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب ٧ کفایه الطالب(1)
ص: 146
باسناد خودنقل نموده از عبد الله بن عباس که گفت روزی من با پدرم عباس خدمت رسول اکرم صلی الله علیه وآله نشسته بودیم علیّ علیه السّلام وارد شد سلام نمود پس از ردّ سلام رسول خدا با بشاشت از جا برخاست و علیّ را در آغوش گرفت و بین دو چشمش را بوسید و طرف راست خود نشانید پدرم عباس عرض کرد یا رسول الله آیا دوست می داری او را حضرت فرمود ای عمّ بزرگوار:
«و الله الله اشدّ حبّا له منّی»
(به خدا قسم محبت و دوستی خداوند با او بیشتر از من است)
اهمّ از همۀ دلائل بر محبوبیت علیّ علیه السّلام و اینکه در میدانهای جنگ کرّار بوده نه فرّار حدیث رایت است که در صحاح معتبره شما مذکور است و احدی از اکابر علمای سنّت و جماعت انکار این حدیث ننموده مگر ناصبی متعصّب عنود.
نواب: قبله صاحب حدیث رایت چیست متمنی است اگر زحمت نیست با
ص: 147
سلسله اسنادش بیان فرمائید.
داعی: اکابر علماء و مورخین فریقین (شیعه و سنّی) متفقا حدیث رایت را نقل نموده اند از قبیل محمّد بن اسماعیل بخاری در کتاب الجهاد و السیر فی باب دعاء النبی جلد دوم صحیح(1) و نیز در کتاب المغازی فی باب غزوه خیبر جلد سیم صحیح(2) و مسلم بن حجاج در صفحه ٣٢4 جلد دوم صحیح(3) و امام ابو
ص: 148
عبد الرحمن نسائی در خصائص العلوی(1) وترمذی در سنن(2) و ابن حجر عسقلانی در صفحه 5٠٨ جلد دوم اصابه(3)) و محدث شام در تاریخ(4) خود و احمد بن حنبل در مسند(5) و ابن ماجه قزوینی در سنن(6) و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 6 ینابیع الموده(7) و سبط ابن جوزی در تذکره و محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب ١4 کفایه الطالب(8) و محمّد بن طلحه شافعی در مطالب السؤول(9) و حافظ ابو نعیم اصفهانی در حلیه الاولیاء(10) و ابو القاسم طبرانی در اوسط(11) و ابو القاسم حسین بن محمّد (راغب اصفهانی) در صفحه ٢١٢ جلد
ص: 149
دوم محاضرات الادباء(1) بالاخره عموم محدثین ومورخین شما در کتب معتبرۀ
ص: 150
ص: 151
خود این حدیث را آورده اند تا آنجا که حاکم گوید(1): «هذا حدیث دخل فی حدّ التواتر» و طبرانی گوید(2)
«فتح علیّ لخیبر ثبت بالتواتر.» خلاصه خبر این است که زمانی که لشکر اسلام قلاع خیبر را محاصره نموده بودند پس از این که سه مرتبه لشکر اسلام به علمداری ابی بکر و عمر شکست خورده فرار نمودند چنانچه اشاره نمودیم اصحاب از این شکستهای پی درپی (که برای مسلمین سابقه نداشت آن هم در مقابل یهود ناقابل) متأثر و دلتنگ شدند رسول اکرم صلی الله علیه وآله برای قوت قلب اصحاب و بشارت به فتح و پیروزی فرمودند:
«و الله لأعطینّ الرایة غدا رجلا کرّارا غیر فرّار یفتح الله علیّ یدیه
ص: 152
یحبّ الله و رسوله و یحبّه الله و رسوله»
(به خدا قسم فردا پرچم را به کسی دهم که حمله کننده باشد بر دشمنان نه گریزنده و فرارکننده، فتح کند خدا بر دست او و او است کسی که خدا و پیغمبر او را دوست می دارند و او هم خدا و پیغمبر را دوست می دارد)
آن شب تمام اصحاب در این فکر به خواب نرفتند که آیا فردا این شرف و فضل کهرا خواهد بود چون صبح شد همه لباسهای رزم پوشیدند و خود را مقابل پیغمبر جلوه می دادند آنگاه حضرت نظری میان اصحاب افکند فرمود این اخی و ابن عمّی علیّ بن ابی طالب کجا است برادر و پسر عمّم علیّ بن ابی طالب.
علیّ کو که حلاّل هر مشکل اوست علیّ کو که مفتاح قفل دل اوست
عرض کردند یا رسول الله درد چشم دارد بهقسمی که قادر به حرکت نمی باشد به سلمان فرمود او را حاضر نما سلمان رفت دست علیّ را گرفت در حالتی که چشمهای آن حضرت بر روی هم بود خدمت پیغمبر آمد سلام کرد حضرت پس از ردّ جواب فرمود: «کیف حالک یا ابا الحسن» حالت چونست یا ابا الحسن عرض کرد:
«بحمد الله خیرا صداع برأسی و رمد بعینی لا ابصر معه»
(بحمد الله خیر است سر و چشمم درد می کندکه جایی را نمی بینم)
حضرت فرمودند: «ادن منی» نزدیک من آی! چون نزدیک آمد:
«فبصق فی عینیه و دعا له فبرئ حتی کان لم یکن به وجع»
(آب دهان مبارک در چشمهای او گذارد و برای او دعا کرد. فوری چشم
ص: 153
او گشاده و روشن شد و مرض برطرف شد کانَّه ابداً دردی نداشت.)
آنگاه رایت و پرچم فتح و پیروزی اسلام را به او داد و رفت به سوی قلاع خیبر و با یهود جنگ کرد سران و شجعان یهود مانند مرحب و حارث و هشام و علقمه و دیگران را کشت و فتح کرد قلاع مهم خیبر را.
ابن صباغ مالکی در صفحه ٢١ فصول المهمه(1) این خبر را از صحاح سته نقل نموده و نیز محمّد بن یوسف گنجی شافعی(2) در باب ١4بعد از ذکر اخبار گوید حسّان بن ثابت شاعر مخصوص رسول الله صلی الله علیه وآله حاضر بود این اشعار را بالبداهه در مدح علیّ علیه السّلام گفت:
و کان علیّ ارمد العین یبتغی
دواء فلمّا لم یحسّ مداویا
شفاه رسول الله منه بتفلة
فبورک مرقیّا و بورک راقیا
و قال سأعطی الرایة الیوم فارسا
کمیّا شجاعا فی الحروب محامیا
یحبّ الاله و الاله یحبّه
به یفتح الله الحصون الاوابیا
فخصّ بها دون البریّة کلّها
علیّا و سمّاه الوصیّ المؤاخیا
و ابن صباغ(3) از صحیح مسلم نقل نموده که خلیفۀ ثانی عمر بن الخطّاب
ص: 154
گفت دوست نداشتم علمداری را مگر آن روز که حریص بودم بر این امر و خودم را به پیغمبرصلی الله علیه وآله نشان می دادم که شاید مرا بخواند و این افتخار نصیب من گردد مع ذلک علیّ را طلب کرد و این افتخار نصیب او گردید.
و سبط ابن جوزی در صفحه ١5 تذکره(1) و امام ابو عبد الرّحمن احمد بن علیّ نسائی در خصائص العلوی(2) بعد از نقل دوازده خبر و حدیث در موضوع علمداری علیّ علیه السّلام در خیبر همین خبر عمر و آرزوی علمداری نمودن او را در حدیث هیجدهم نقل نموده.
و نیز جلال الدین سیوطی در تاریخ الخلفاء(3) و ابن حجر مکی در
ص: 155
صواعق(1) وابن شیرویه در فردوس الاخبار نقل می نمایند که عمر بن الخطّاب می گفت: به علیّ علیه السّلام سه چیز داده شده که اگر یکی از آنها برای من بود دوست تر داشتم از آنکه شتران سرخ مو از آن من باشند تزویج فاطمه به علیّ، سکونت او در مسجد در همه احوال و این امر حلال نبود برای احدی مگر برای علیّ، علمداری او در فتح خیبر.
خلاصه از این حدیث معلوم و مستفاد می گردد که در میان تمام امت یگانه کسی که محبوب خدا و پیغمبر معرفی شد علیّ علیه السّلام بود.
و حدیث طیر مشویّ که شب گذشته ذکر شد خود دلیل دیگر است بر اثبات محبوبیت آن حضرت نزد خدا و رسول و این جمله بر احدی پوشیده نمی باشد
ص: 156
مگر بر مردمان جاهل بی اطلاع و یا بر اشخاص متعصب لجوج و عنود.
پس از این دلائل که راویان موثق خودتان نقل نموده اند که به مختصری از آنها من باب نمونه اشارت شد ثابت آمده که مستجمع جمیع صفات حمیده و اخلاق پسندیده و مشمول «یحبّهم و یحبّونه» در آیه شریفه امیر المؤمنین علیّ علیه السّلام می باشد نه دیگران از مؤمنین یا صحابه.
اینک بر آقایان معلوم شد که داعی نظر اهانت نداشتم بلکه عین واقع و حقیقت ثبت شدۀ در تاریخ را گفتم به طریقی که علمای خودتان با دلائل صریحه می رسانند و معلوم می شود که مشمول آیه شریفه {أَشِدّٰاءُ عَلَی اَلْکفّٰارِ} در میدانهای جنگ و مباحثات علمی علیّ علیه السّلام بوده است
علاوه بر گفتار داعی علماء بزرگ خودتان اقرار دارند که این آیه در وصف آن حضرت نازل شده آنچه الحال در نظر دارم من باب نمونه عرض می نمایم که محمّد بن یوسف گنجی شافعی متوفی در سال 65٨ قمری در باب ١٣کفایه الطالب(1) بعد از نقل حدیثی که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرموده هر
ص: 157
کس می خواهد نظر کند به آدم و نوح و إبراهیم نظر کند به علیّ علیه السّلام، بیاناتی دارد تا آنجا که گوید علیّ آن کسی ست که خدا در قرآن او را وصف نموده به آیه {وَ اَلَّذِینَ مَعَهُ أَشِدّٰاءُ عَلَی اَلْکفّٰارِ رُحَمٰاءُ بَیْنَهُمْ} الخ.
و خدای متعال در آیۀ شریفه شهادت می دهد علیّ علیه السّلام عزیز و شدید بوده است بر کفار که اگر شجاعت و شمشیر آن حضرت در میدانهای بزرگ جنگ و دلائل علمی آن بزرگوار در مباحثات و مناظرات و جوابهای منطقی به مسائل مشکله نبود رونقی از برای اسلام و پیشرفتی جهت مسلمین نبود.
چنانچه محمّد بن طلحه شافعی در مطالب السؤول از رسول اکرم صلی الله علیه وآله نقل نموده که فرمود: اسلام قوت نگرفت مگر به شمشیر علیّ و مال خدیجه پس علیّ علیه السّلام از هر کس اولی و الیق و أحق به این مقام و مرتبه بوده است.
و أما اینکه فرمودید: {رحماء بینهم} در شأن عثمان بن عفان است و اشاره به مقام خلافت او در مرتبه سوم نازل گردیده که بسیار رقیق القلب و رحم دل بوده متأسفانه این عقیده هم به شهادت تاریخ با حال و اخلاق ایشان مطابقت نمی کند و دلائل بر این معنی بسیار است ولی قلم اینجا رسید و سر بشکست - از آقایان محترم تمنا می کنم به همین مقدار از گفتار اکتفا نموده
ص: 158
و از این موضوع صرف نظر نمائید می ترسم موجب رنجش گردد.
حافظ: شما وقتی با دلائل و براهین و ذکر اسناد صحیحه صحبت نمائید هیچ گاه موجب رنجش نخواهد شد اگر بدون فحش دادن دلائلی هست بیان فرمائید.
داعی: اولا حقیر اهل فحش نیستم چنانکه در این شبها به شهادت آقایان حاضر فحشها شنیدم و جواب نگفتم مگر با دلیل و برهان.
ثانیا دلائل بسیاری موجود است که اگر بخواهم به تمام آنها استدلال نمایم وقت این مختصر مجلس ما کفایت نمی کند ولی چون امر فرمودید به خلاصۀ بعض از آنها اشاره می نمایم تا خود آقایان منصفانه قضاوت فرمائید رحم و عطوفت و رقّت قلب را در محل خود به دست آورید.
اول شرح نهج البلاغه(1) ودیگران از علماء شما آورده اند که عثمان بن عفّان
ص: 160
ص: 161
وقتی به مقام خلافت رسید بر خلاف سنّت رسول اکرم صلی الله علیه وآله و سیرۀ شیخین (ابی بکر و عمر) رفتار نمود و حال آنکه به اتفاق فریقین و جمیع مورخین(1)
ص: 162
در مجلس شوری اندکی عبد الرّحمن بن عوف با او بیعت نمود بر کتاب خدا و سنت پیغمبرصلی الله علیه وآله و طریقۀ شیخین و اینکه بنی امیّه را روی کار نیاورد و بر مردم مسلط ننماید. ولی وقتی بر امر خود مستقر شد کاملا بر خلاف سیرۀ آنها رفتار نمود و صریحا خلاف عهد نمود - و خود می دانید که نقض عهد و پیمان بحکم قرآن مجید و اخبار صحیحه از جمله گناهان بزرگ است - و به صراحت گفتار و شهادت اکابر علماء و مورخین خودتان خلیفه عثمان عملا نقض عهد نمود و در تمام دورۀ خلافت بر خلاف طریقۀ شیخین (ابی بکر و عمر) رفتار نمود و بنی امیّه را بر جان و مال و ناموس مردم مسلط نمود و این اولین لکۀ بزرگی بود که دامن او را آلوده ساخت.
حافظ: چگونه بر خلاف سنت رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسیرۀ ابی بکر و عمر رضی الله عنهما رفتار نمود.
داعی: اول قدمی که بر خلاف سنت رسول اکرم صلی الله علیه وآله و طریقۀ شیخین بر داشت بنابر آنچه مورخین مفصّلا نوشته اند و مسعودی محدّث و مورّخ
ص: 163
معروف مقبول الفریقین در صفحه4٣٣ جلد اول مروج الذهب(1) مختصرا ذکر نموده خانه ای بنا کرد از سنگ و کاشی و درهای او را از ساج و سرو قرار داد و اموال بسیار جمع نمود که علاوه بر آنچه در زمان حیاتش بذل و بخشش های بیجا به بنی امیّه ودیگران نمود) مانند آنکه خمس بلاد ارمنیه را که در زمان او فتح شد (بدون هیچ مجوّز شرعی) به مروان ملعون واگذار کرد به علاوۀ صد هزار درهم از بیت المال و چهار صد هزار درهم به عبد الله بن خالد و صد هزار درهم به حکم ابن ابی العاص ملعون و طرید رسول الله صلی الله علیه وآله و دویست هزار درهم به ابی سفیان از بیت المال واگذار نمود (چنانچه ابن ابی الحدید هم در صفحه 6٨ جلد اول شرح نهج البلاغه(2) ثبت
ص: 164
نموده) و روزی که او را کشتند در نزد خزانه دار شخصی خودش یکصد و پنجاه هزار دینار و دو کرور درهم وجه نقد موجود بود غیر از املاک او در وادی القری و حنین که آنها یکصد هزار دینار بود و گاو گوسفند و شتر که در بیابانها بی حساب داشت؟.
همین عمل او سبب شد که تمام بزرگان از بنی امیّه و غیره را که روی کار آورده بود ازید از آنچه او داشت تهیه نمودند و به غارت اموال مردم مشغول شدند؟ انتهی.
زیرا معروف است الناس علی دین ملوکهم شیخ می فرماید:
اگر ز باغ رعیت ملک خورد سیبی
بر آورند غلامان او درخت از بیخ
این قبیل اعمال و جمع سرمایۀ فراوان آن هم در آن دوره علاوه بر آنکه قبح عقلی و نقلی داشته آن هم برای خلیفه رسول الله صلی الله علیه وآله در مقابل فقر و تهی دستی مردم آن زمان بر خلاف رویه و طریقۀ رفقای او ابی بکر و عمر که ملتزم و متعهد شده بود در روز شوری که به طریقۀ آنها رفتار نماید بوده است.
مسعودی در جلد اول مروج الذهب(1) ضمن حالات عثمان می نویسد خلیفه عمر سفری با پسرش عبد الله به حج رفت و خرج راه او ایابا و ذهابا شانزده
ص: 165
دینار شد به پسرش عبد الله گفت: ما در خرج خود اسراف نمودیم.
اینک آقایان قضاوت کنید بین طریقۀ زندگانی خلیفه عمر و زیاده روی های عثمان و تصدیق نمائید که کاملا عثمان خلاف عهد و میثاق رفتار نموده است.
ثانیا فسّاق و فجّار بنی امیّه را روی کار آورد و بر جان و مال و نوامیس مردم مسلط نمود و در بلاد مسلمین امارات بنی امیّه ضرری شایع بوده است و افرادی را بر خلاف رضای رسول خدا و شیخین (ابی بکر و عمر) به کار گماشت.
از قبیل عمّ ملعونش حکم بن ابی العاص و پسرش مروان بن حکم که هر دو به شهادت تاریخ طرید و رانده و تبعید شده رسول اکرم صلی الله علیه وآله و مردود و ملعون به لسان مبارک آن حضرت بودند؟
حافظ: دلیل شما بر طرد و لعن آنها بالخصوص چه می باشد.
داعی: دلیل بر لعن دو قسم است یکی جنبه عمومی دارد که خداوند متعال صریحا بنی امیّه را شجرۀ ملعونه خوانده در آیه 6٢ سوره ١٧ (بنی اسرائیل) که فرماید «وَ اَلشَّجَرَةَ اَلْمَلْعُونَةَ فِی اَلْقُرْآنِ» (یعنی درخت لعنت کرده شده در قرآن).
ص: 166
آیه نومیه از ابن عباس (حبر امت) رضی الله عنه نقل نموده اند که مراد از شجرۀ ملعونه در قرآن بنی امیّه بودند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله آنها را در خواب به صورت بوزینه ها دید که منبر و محراب او را مورد تاخت وتاز خود قرار دادند بعد از بیداری جبرئیل به نزول این آیه خبر داد که بوزینه ها بنی امیّه هستند که بعد از تو غصب خلافت می نمایند و محراب و منبر تو هزار ماه در تصرف آنها خواهد بود.
مخصوصا امام فخر رازی(1) از ابن عباس نقل می نماید که از میان تمام بنی امیّه رسول اکرم صلی الله علیه وآله نام حکم بن ابی العاص را می برد پس به حکم قرآن مجید حکم بن ابی العاص ملعون است چون از شجرۀ ملعونه است و پیغمبرصلی الله علیه وآله بالخصوص نام او را به لعنت به زبان جاری می نمود و از طرق روات معتبرۀ فریقین (شیعه و سنی) احادیث بسیار در طرد و لعن آنها رسیده ولی چون در شب اول قرار گذاردیم که استشهاد به احادیث شیعه ننمائیم لذا به بعض از آنچه از علماء شما الحال در نظر دارم اشاره می نمایم تا کشف حقیقت گردد حاکم نیشابوری در صفحه 4٨٧ جلد چهارم مستدرک(2) و ابن حجر مکی در صواعق
ص: 170
محرقه(1)
نقل از حاکم می نماید که این خبر صحیحا از رسول اکرم صلی الله علیه وآله رسیده که فرمود:
«انّ أهل بیتی سیلقون بعدی من امّتی قتلا و تشریدا و انّ اشد قومنا لنا بغضا بنو امیه و بنو المغیرة و بنو مخزوم - و مروان بن الحکم کان طفلا قال له النبیّ صلی الله علیه وآله هو الوزغ بن الوزغ و الملعون بن الملعون»
(زود است که اهل بیتم بعد از من ملاقات می کنند از امت من، کسانی را که آنها را می کشند و پراکنده می کنند و به درستی که بغض و کینه و دشمنی بین امیه و بنی مغیره و بنی مخزوم نسبت به ما از همه بیشتر است - و مروان بن حکم در آن موقع بچه بود - حضرت فرمود: این وزغ
ص: 171
پسر وزغ (یعنی چلپاسه و مارمولک)و ملعون پسر ملعون است)
و نیز ابن حجر(1) به فاصلۀ یک حدیث از عمر بن مره الجهنی و حلبی در صفحه ٣٣٧ جلد اول سیره الحلبیه(2) و بلاذری در صفحه ١٢6 جلد پنجم انساب و سلیمان بلخی در ینابیع الموده(3) و حاکم در صفحه 4٨١ جلد چهارم مستدرک(4) و دمیری در صفحه ٢٩٩ جلد دوم حیات الحیوان(5) و ابن عساکر در تاریخ(6) خود و امام الحرم در ذخایر العقبی و دیگران نیز از عمر بن مره نقل نموده اند که:
ص: 172
«انّ الحکم بن ابی العاص استاذن علی النبی صلی الله علیه وآله فعرف صوته فقال: ائذنوا له علیه لعنة الله و علی من یخرج من صلبه الاّ المؤمن منهم و قلیل ما هم»
(حکم بن ابی العاص از رسول اکرم صلی الله علیه وآله اذن و اجازه ورود خواست. پیغمبرصلی الله علیه وآله صدای او را شناخت فرمود: اذن بدهید او را لعنت خدا بر او باد و بر اولادهای او که از صلبش بیرون آیند، مگر مؤمن از آنها و
آن مؤمنین بسیار اندکند.)
و امام فخر رازی در جلد پنجم از تفسیر کبیر(1) خود ذیل آیه {وَ اَلشَّجَرَةَ
ص: 173
اَلْمَلْعُونَةَ} ومعنای آن اشاره به قول ام المؤمنین عایشه می نماید که به مروان می گفت:
«لعن الله اباک و انت فی صلبه فأنت بعض من لعنه الله»
(خداوند لعنت نمود پدرت را در حالتی که تو در صلب او بودی؛ پس تو بعض از کسی هستی که خداوند او را لعنت نمود.)
و علامۀ مسعودی در صفحه 4٣5 جلد اول مروج الذهب(1) گوید مروان بن حکم، طرید و راندۀ معنای آن اشاره به قول ام المؤمنین عایشه می نماید که به مروان می گفت:
«لعن الله اباک و انت فی صلبه فأنت بعض من لعنه الله»
(خداوند لعنت نمود پدرت را در حالتی که تو در صلب او بودی؛ پس تو بعض از کسی هستی که خداوند او را لعنت نمود.)
و علامۀ مسعودی در صفحه 4٣5 جلد اول مروج الذهب(2) گوید مروان بن
ص: 174
حکم، طرید و راندۀ رسول الله صلی الله علیه وآله بود که از مدینه رانده و تبعید شده بود.
در زمان خلافت أبی بکر و عمر اجازه ورود به مدینه نیافت ولی عثمان که خلیفه شد بر خلاف سیره و رفتار رسول اکرم صلی الله علیه وآله و أبی بکر و عمر او را اجازه ورود داد و با سایر بنی امیّه بدور خود جمع و با آنها زیاده از حد
مهربانی نمود.
علی: قبله صاحب حکم بن ابی العاص که بوده و برای چه پیغمبر او را طرد نمود.
ص: 175
رسول الله صلی الله علیه وآله بود و بسیار آن حضرت را اذیت می نمود مخصوصا بعد از بعثت و بعد از فتح مکه به مدینه آمد و ظاهرا اسلام قبول نمود ولی پیوسته آن حضرت را در میان جامعه تحقیر می نمود وقتی حضرت حرکت می کرد در عقب آن حضرت
ص: 177
می آمد و با چشم و دماغ و دهان و دست شکلک در می آورد و به طریق تقلید، آن حضرت را آزار میداد، حتی در نماز با انگشت تحقیر به آن حضرت اشاره می نمود فلذا در اثر نفرین آن حضرت به همان حالت تشنّج باقی ماند بعلاوه بُله و نیمه مجنون شد. روزی به منزل آن حضرت رفت حضرت از حجره بیرون آمد فرمود کسی از طرف او عذر خواهی نکند، بایستی خودش و فرزندانش مروان و دیگران از مدینه بیرون روند، فلذا به امر آن حضرت فوری آنها را تبعید نمودندنوشته اند در جاهلیت همسایه رسول الله صلی الله علیه وآله بود و بسیار آن حضرت را اذیت می نمود مخصوصا بعد از بعثت و بعد از فتح مکه به مدینه آمد و ظاهرا اسلام قبول نمود ولی پیوسته آن حضرت را در میان جامعه تحقیر می نمود وقتی حضرت حرکت می کرد در عقب آن حضرت می آمد و با چشم و دماغ و دهان و دست شکلک در می آورد و به طریق تقلید، آن حضرت را آزار میداد، حتی در نماز با انگشت تحقیر به آن حضرت اشاره می نمود فلذا در اثر نفرین آن حضرت به همان حالت تشنّج باقی ماند بعلاوه بُله و نیمه مجنون شد. روزی به منزل آن حضرت رفت حضرت از حجره بیرون آمد فرمود کسی از طرف او عذر خواهی نکند، بایستی خودش و فرزندانش مروان و دیگران از مدینه بیرون روند، فلذا به امر آن حضرت فوری آنها را تبعید نمودندبه طائف و در زمان خلافت ابی بکر و عمر، عثمان شفاعت نمود که چون حَکَم عموی من است اجازه دهید برگردد به مدینه آنها قبول ننمودند و گفتند طرید و تبعید شده رسول الله را ما بر نمی گردانیم چون عثمان خود به خلافت رسید آنها را برگرداند هر چند مردم و اصحاب رسول الله اعتراض کردند اعتنا ننمود به علاوه مورد اکرام و بذل و بخشش خود قرار داد و مروان را پیشکار و رئیس دربار خلافت قرار داد و تمام أشرار بنی امیه را به دور خود جمع و مأموریتهای بزرگ و پستهای حسّاس را به آنها واگذار نمود که آنها بر حسب پیش بینی عمر خلیفه دوم سبب بدبختی او گردیدند.
که از جمله آنها ولید بن عقبه بن أبی معیط بود که او را به ولایت و امارت کوفه فرستاد. ولید کسی ست که بنا به روایت مسعودی در جلد اول مروج الذهب ذیل حالات عثمان: پیغمبر درباره او فرموده بود: «انّه من اهل النار» یعنی او اهل آتش است و در فسق و فجور به منتها درجه متجاهر بود که مسعودی در مروج
ص: 178
الذهب(1) و أبو الفداء در تاریخ(2) خود و سیوطی در صفحه ١٠4 تاریخ الخلفاء(3) و أبو الفرج در صفحه ١٧٨ جلدچهارم أغانی(4) و امام أحمد در صفحه ١44 جلد اول مسند(5) و طبری در صفحه 6٠ جلد پنجم تاریخ(6) و بیهقی در جلد هشتم
ص: 179
صفحه ٣١٨ سنن(1) و ابن أثیر در صفحه 4٢ جلد سیم کامل(2) و یعقوبی در صفحه ١4٢جلد دوم تاریخ(3) و ابن اثیر در صفحه ٩١ جلد پنجم اسد الغابه(4) و دیگران(5) می نویسند در أیام امارت کوفه شبی تا صبح مجلس عیش داشت و
ص: 180
صبح که صدای مؤذن برخاست در حالت مستی رفت در محراب مسجد و با مردم نماز صبح را چهار رکعت به جای آورد آنگاه به مردم گفت اگر میل دارید برای شما بیشتر بخوانم.
و نیز بعض از آنها می نویسند در محراب قی و استفراغ نمود که تمام مردم متأذی گردیده شکایت به عثمان بردند.
و از جملۀ آنها معاویه معلوم الحال بود که او را والی شام نمود و سعید بن عاص را بعد از ولید به کوفه فرستاد که در اثر عملیات آنها در تمام بلاد مسلمین ظلم و فساد به حد افراط رسید فریادها بلند شد و هر کس از هرکجا آمد نامه تظلم آورد به دربار خلافت، طردش نمودند.
امارت کوفه شبی تا صبح مجلس عیش داشت و صبح که صدای مؤذن برخاست در حالت مستی رفت در محراب مسجد و با مردم نماز صبح را چهار رکعت به جای آورد آنگاه به مردم گفت اگر میل دارید برای شما بیشتر بخوانم.
و نیز بعض از آنها می نویسند در محراب قی و استفراغ نمود که تمام مردم متأذی گردیده شکایت به عثمان بردند.
و از جملۀ آنها معاویه معلوم الحال بود که او را والی شام نمود و سعید بن عاص را بعد از ولید به کوفه فرستاد که در اثر عملیات آنها در تمام بلاد مسلمین ظلم و فساد به حد افراط رسید فریادها بلند شد و هر کس از هرکجا آمد نامه
ص: 181
تظلم آورد به دربار خلافت، طردش نمودند.
همین أعمال و رفتار او که بر خلاف رویه و رفتار رسول أکرم صلی الله علیه وآله حتی بر خلاف طریقه و مشی ابو بکر و عمر ظاهر و بارز گردید، سبب شد که خون مردم بهجوش آمد، نهضت ملّی تشکیل و شد آنچه شد.
قطعا مسئول قتل و بدبختی او خودش بود که در کارهای خود تجدید نظر ننموده و به نصایح مولانا امیر المؤمنین گوش نداد و فریب خودنمائی های اطرافیان خود از بنی امیّه را خورد تا عاقبت جان خود را بر سر دوستی آنها گذارد.
چنانچه خلیفه عمر این پیش بینی را نموده بود (چون بهاخلاق عثمان آگاهی داشت) بنابر آنچه ابن ابی الحدید در صفحه ١٠6 جلد سیم شرح نهج البلاغه(1)
ص: 182
(چاپ مصر) گفتگوی عمر رابا ابن عباس نقل نموده تا آنجا که گویدخلیفه عمر دربارۀ هر یک از شش نفر أصحاب شوری کلامی گفت و عیبی گرفت تا رسید به عثمان درباره او گفت:
«أوه ثلاثا و الله لئن ولیها لیحملن بنی ابی معیط علی رقاب الناس ثم لتنهض الیه العرب فتقتله.»
(پس از سه مرتبه آه کشیدن گفت: روزی که زمام امور دست عثمان برسد (پستهای حساس را) به بنی ابی معیط اختصاص داده و آنها را بر گردنهای مردم سوار خواهد نمود. پس از آن اضافه نموده گفت: در آن موقع عرب در مقابل او نهضت نموده و او را خواهند کشت.)
و نیز ابن ابی الحدید در صفحه 66 جلد اول شرح نهج البلاغه(1) بعد از نقل جمله مذکورگوید فراست عمر به صحت پیوست که وقتی عثمان خلیفه شد (چنانچه عمر پیش بینی نموده بود) بنی امیّه را بدور خود جمع و بر گردن
ص: 183
مردم بار نمود و با والی کردن آنها در ولایات کردند آنچه نباید بکنند با آنکه قادر بود آنها را معزول کند و تغییر دهد و مروان ملعون را از خود دور نماید ولی ننمود تا نارضایتی ها در مردم ایجاد نمودند و سبب شورش و قتل او گردیدند.
تمام این بلایا و هتک حرمتها را بر سر او مروان و اطرافیهای او در آوردند و بی اعتنائی او به نامه های امت منجر به قتل او گردید.
آقایان انصاف خوبست، مراجعه نمائید به صفحه ٣5٧ تاریخ بزرگ محمّد بن جریر طبری که از اکابر علماء شما در سیصد هجری و مورد اعتماد عموم بوده که نوشته:
«و قد رای رسول الله ابا سفیان مقبلا علی حماره و معاویة یقود به و یزید ابنه یسوق به فقال صلی الله علیه وآله : لعن الله الراکب و القائد و السائق»
(پیامبرصلی الله علیه وآله دید ابو سفیان سوار خری است و معاویه جول خر را می کشد و پسرش یزید از عقب، خر را می راند؛ فرمود: خدا لعنت کند سوار و جلودار و راننده را.)
آنگاه قضاوت کنید که خلیفه عثمان چرا ملعون و رانده شده پیغمبرصلی الله علیه وآله را مورد احترام قرار داده و در آغوش محبت پذیرفته بلکه امارت و حکومت به آنها داد تا ایجاد انقلاب در دین اسلام بنمایند. نه ما از این اعمال خلیفه و بی فکری او تعجّب می کنیم بلکه علماء بزرگ خودتان مانند طبری و ابن اعثم کوفی تعجب نموده اند و در تاریخ خود ثبت کرده اند که چرا وقتی أبو سفیان در مجلس عثمان در اول خلافتش منکر اسلام و نزول وحی و
ص: 184
جبرئیل شد خلیفه او را نکشت و فقط به یک تغیّری قضیه را ماست مالی نمود و حال آنکه به اتفاق جمیع مسلمین چنین ملعونی واجب القتل بوده است. «فاعتبروا یا اولی الابصار(1)»
و علاوه بر آنچه عرض شد مراجعه نمائید به خطبۀ ١6٣ نهج البلاغه و همچنین خبری را که ابن ابی الحدید در صفحه 4٨٢ جلد دوم شرح نهج البلاغه(2)
ص: 185
(چاپ مصر) از تاریخ کبیر(1)
طبری ضمن شرح خطبه نقل نموده که بعض از اصحاب رسول الله صلی الله علیه وآله نامه ها نوشته به ولایات و مسلمانان را دعوت به جهاد نمودند. در مدینه مقابل ظلم بنی امیّه به حمایت عثمان آنها را و در سال ٣4 جمعیت زیادی از ناراضیها از عمّال عثمان به مدینه آمده و خدمت امیر المؤمنین شرفیاب شدند و آن حضرت را واسطه قرار دادند نزد عثمان حضرت به ملاقات خلیفه رفتند تا آنجا که مقدور بود خلیفه را نصیحت نمودند که در تغییر عمّال و اعمال خود تجدید نظر کند و او را به عواقب امور متوجه ساختند و به او فهماندند که پای جان در بین است تا جائی که فرمودند:
و انّی انشدک الله ان تکون امام هذه الامّة المقتول فانّه کان یقال یقتل فی هذه الامّة امام یفتح علیه القتل و القتال الی یوم القیمة.
(تو را به خدا قسم می دهم اینکه مبادا پیشوای این امت باشی که کشته شوی؛ زیرا که قبلا گفته می شد که در این امت پیشوایی کشته خواهد
ص: 186
شد که به واسطه کشته شدن او فتح باب می شود به خونریزی و کشت و کشتار تا روز قیامت)
ولی مروان و اطرافیهای اموی نگذاردند که نصایح صادقانۀ آن حضرت اثر کند لذا بعد از خروج آن حضرت از منزل عثمان امر کرد مردم در مسجد جمع شدند رفت بالای منبر عوض آنکه تحبیب کند و از مردم عارض دل ربائی کند و بگوید عمّال و مأمورین من السّاعه معزول نوعی سخن گفت که دلهای رنجدیده رنجد یده تر شد، عاقبت رشته کشید تا به آنجا که خلیفه عمر پیش بینی نموده بود و عثمان به دست
مردم ناراضی کشته گردید.
پس سبب قتل عثمان ندانسته کاری های خود او بود که به نصایح بزرگان گوش نداد تا به جزای عمل خود رسید بر خلاف ابو بکر و عمر که به نصایح مولانا امیر المؤمنین علیه السّلام گوش می دادند و ترتیب اثر داده و قدردانی نموده نتیجه کامل می بردند.
و ثانیا آنکه عده ای از اصحاب پیغمبر را که ناصح و خیر خواه و معترض بعملیات بی رویۀ او بودند امر کرد آن قدر زدند که در اثر همان ضربات غالبا مردند و اگر ماندند علیل و ناتوان گشتند. که از جمله آنها عبد الله بن مسعود بود که حافظ و قاری و نگهبان و کاتب قرآن و از اصحاب خاص رسول خداصلی الله علیه وآله حتی مورد احترام أبو بکر و عمر و محل شور آنها بوده است.
ص: 187
مخصوصا ابن خلدون در تاریخ(1) خود نوشته است خلیفه ثانی عمر در دوره خلافتش اصرار داشت عبد الله از او جدا نگردد برای آنکه آگاهی کامل به قرآن و احکام دین داشت و رسول اکرم صلی الله علیه وآله مدح بسیار از آن نموده چنانچه ابن ابی الحدید و دیگران متعرض اند.
علماء و مورخین شما عموما نوشته اند که چون عثمان خواست قرآنها را جمع کند تمام نسخ قرآن را از کتّاب آنها خواست و همه را جمع آوری نمود من جمله قرآن عبد الله بن مسعود را که از جملۀ کتّاب وحی و مورد اطمینان خاتم الانبیاء بود طلبید عبد الله نداد عثمان خودش رفت منزل عبد الله و جبراً قرآن را از اوگرفت وقتی عبد الله شنید که قرآن او را هم مانند قرآنهای دیگر سوزانیدند خیلی دلتنگ شد. در مجالس و محافل احادیثی را که در قدح عثمان می دانست نقل می کرد و پرده ها را بالا می زد و با کنایات مردم را به حقایق متوجه می ساخت این خبرها را به عثمان دادند امر کرد غلامانش رفتند آن قدر عبد الله را زدند که از شدت آن ضربات دنده های او شکست و بستری شد و بعد از سه روز از دنیا
ص: 188
رفت. چنانچه ابن ابی الحدید(1) در صفحه 6٧ و ٢٢6جلد اول شرح نهج البلاغه(2) (چاپ مصر) ضمن
طعن ششم شرح قضایا را مفصلا نوشته تا آنجا
ص: 189
که گوید عثمان به عیادت عبد الله رفت و بینهما گفتگوهائی شد تا رسید به جائی که عثمان به عبد الله گفت:
«استغفر لی یا ابا عبد الرحمن قال اسأل الله ان یأخذ لی منک حقی»
(طلب مغفرت کن برای من ای ابا عبد الرحمن (کنیه ابن مسعود بود)
ص: 190
عبد الله گفت: از خدا می خواهم حق مرا از تو بگیرد؛ (یعنی هرگز از تو راضی نخواهم طعن ششم شرح قضایا را مفصلا نوشته تا آنجا که گوید عثمان به عیادت عبد الله رفت و بینهما گفتگوهائی شد تا رسید به جائی که عثمان به عبد الله گفت:
«استغفر لی یا ابا عبد الرحمن قال اسأل الله ان یأخذ لی منک حقی»
(طلب مغفرت کن برای من ای ابا عبد الرحمن (کنیه ابن مسعود بود) عبد الله گفت: از خدا می خواهم حق مرا از تو بگیرد؛ (یعنی هرگز از تو راضی نخواهم شد)
و نیز نقل(1) نموده است به جرم آنکه چرا بدرقۀ ابوذر نمود موقعی که او را به سمت ربذه تبعید می نمودند چهل تازیانه بر بدن عبد الله زد. لذا عبد الله به عمّار یاسر وصیّت نمود که نگذار عثمان بر جنازه من نماز گذارد عمّار هم قبول نمود روی همین اصل بعد از وفات عبد الله عمّار با جمعی از صحابه بر جنازه او نماز گذارده و دفنش نمودند.(2)وقتی خبر به عثمان دادند رفت سر قبر عبد الله و به عمّار گفت چرا چنین نمودی گفت حسب الوصیّة خودش ناچار بودم که عمل نمایم (این عمل عمّار سبب کینه ای شد که بعدا با او تلافی نمود).
ص: 191
واقعا کارهای خلیفه عثمان بنابر آنچه اکابر علماء و مورخین خودتان نوشته اند حیرت آور است مخصوصا عملیاتی که به صحابه خاص و پاک رسول الله صلی الله علیه وآله می نمود که حتی ابو بکر و عمر هم هرگز چنان رفتاری ننمودند بلکه بر خلاف رفتار عثمان با آنها احترام کامل از اصحاب رسول اکرم صلی الله علیه وآله می نمودند.
و از جمله اعمال عثمان که دلالت بر رقّت قلب او دارد؟ توهین به عمّار یاسر و زدن آن مرد شریف است که از صحابه خاص پیغمبرصلی الله علیه وآله بوده چنانچه علماء و مورخین(1) فریقین نوشته اند که چون ظلم و تعدّی عمّال بنی امیّه در اطراف بلاد
ص: 192
ص: 193
اسلام زیاد شد صحابه پیغمبرصلی الله علیه وآله جمع شدند و نامه ای به عثمان نوشتند و تمام مظالم او را یادآوری نمودند و با نصایح مشفقانه گوشزد نمودند که اگر پیروی از رویه و رفتار عمّال ظالم اموی ها و تقویت از آنها بنمائی و تجدید نظر در رویه و رفتار خود و اطرافی های خود ننمائی نتایج وخیم آن بیشتر شامل حال خودت خواهد شد علاوه بر آنکه ضرر به اسلام می زنی.
آنگاه شور نمودند که چه کسی نامه را ببرد عاقبت گفتند مقتضی آنست که حامل نامه عمّار باشد.
چه آنکه فضل و تقوی و عظمت عمّار مورد اقرار و اعتراف خود عثمان می باشد و مکرر از خودش شنیدیم که می گفت رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرموده است ایمان با گوشت و خون عمّار مخلوط است و نیز از آن حضرت نقل می نمود که می فرمود بهشت مشتاق سه کس است: علیّ بن ابی طالب و سلمان و عمّار یاسر(1).
فلذا به درخواست اصحاب، جناب عمّار کاغذ را برداشت به خانه عثمان رفت
ص: 194
وقتی رسید که عثمان می خواست از منزل خارج شود، در دهلیز منزل عمّار را دید سؤال کرد یا ابا الیقظان (کنیۀ عمّار بود) کاری داری گفت کار شخصی ندارم و لکن جمعی از اصحاب رسول الله صلی الله علیه وآله مطالبی را در این نامه گنجانیده اند که خیر و صلاح شما در او می باشد و توسط من فرستاده اند مطالعه نمائید و جواب آنان را بدهید.
نامه را گرفت چند سطری که از نامه خواند غضبناک شد با کمال تغیّر نامه را به زمین افکند جناب عمّار فرمود خوب نکردی نامۀ اصحاب رسول الله محترم است چرا بر زمین افکندی حق بود می خواندی و جواب می دادی.
با عصبانیّت تمام گفت: دروغ می گوئی. آنگاه امر کرد غلامانش جناب عمّار را به سختی زدند و او را بر زمین انداخته و می کوبیدند حتّی خود او هم چند لگدی بر شکم عمّار زد که به علّت همان ضربات عمّار پیر مرد مبتلا بمرض فتق شد و بی هوش گشت. خویشانش آمدند، او را به منزل امّ سلمه امّ المؤمنین بردند از ظهر تا قریب نصف شب بی هوش ماند تا چهار نماز از او فوت شد وقتی به هوش آمد نمازها را قضا کرد.
شرح مبسوط این قضایا در کتب معتبرۀ علماء خودتان ثبت است ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه(1) و مسعودی در صفحه 4٣٧ جلد
اول مروج
ص: 195
الذهب(1) ضمن مطاعنی که به عثمان وارد گردیده اشاره می کند که علّت انحراف قبیله هزیل و بنی مخزوم از عثمان عملیات او با عبد الله بن مسعود و عمّار یاسر و ضرباتی که بر آنها وارد آوردند بود اینک قضاوت با آقایان با انصاف است تا پی به رقّت قلب و رحم دلی او ببرند.
رابعا عمل و رفتار او با أبی ذر غفاری جندب بن جناده که از صحابۀ خاص رسول اکرم صلی الله علیه وآله و محبوب آن حضرت و دومین مرد عالم اسلام از صحابه بوده است جلب نظر هر انسان آزادی را می نماید.
تمام ارباب حدیث و مورخین بزرگ فریقین اقرار و اعتراف دارند که آن پیر مرد نودساله را با چه خفّت و آزار و اذیت، تبعید به شام و از آنجا به مدینه و از مدینه با دخترش سوار بر شتر برهنه به صحرای بی آب و علف ربذه تبعید نمودند
ص: 196
تا عاقبت در آن صحرا أبی ذر از دنیا رفت و دختر یتیمه اش بی سرپرست در آن وادی خوفناک تنها ماند.
علماء و مورخین بزرگ خودتان مانند ابن سعد در صفحه ١6٨ جلد چهارم طبقات(1) و بخاری در کتاب زکاه(2) صحیح و ابن ابی الحدید درصفحه ٢4٠ جلد اول و نیز در صفحه ٣٧5 تا ٣٨٧ جلد دوم شرح نهج البلاغه(3) و یعقوبی در
ص: 197
صفحه ١4٨ جلد دوم تاریخ(1) خود و أبو الحسن علیّ بن الحسین مسعودی محدث و مورخ معروف قرن چهارم متوفی سال ٣46 در صفحه 4٣٨ جلد اول مروج الذهب(2) و دیگران که وقت مجلس اجازه نمی دهد که مشروحة بیانات همگی آنها را به عرضتان برسانم که عملیات شدید عثمان و عمّال اموی او مانند معاویه و مروان و غیرهما را با آن پیر مرد مؤمن پاکدل محبوب رسول الله صلی الله علیه وآله به علاوۀ اهانت هائی که به أمیرالمؤمنین علیه السّلام به جرم آنکه چرا مشایعت أبی ذر رفته و همچنین به همین جرم چهل تازیانه به عبد الله بن مسعود حافظ و کاتب وحی
ص: 198
زدن را ثبت و ضبط نموده اند.
حافظ: اگر آزاری به ابی ذر وارد آمده از اثر عمل مأمورین بی حقیقت بوده و الاّ خلیفه عثمان بسیار دل رحم و رقیق القلب بوده و قطعا از چنین عملیاتی بی خبر بوده است.
داعی: مثلی معروف است که می گویند «ز مادر مهربان تر دایه خاتون» این دفاعی که جنابعالی از خلیفه عثمان می نمائید بر خلاف واقع و حقیقت است چنانچه مراجعه نمائید به کتب معتبرۀ تاریخ، قطعا تصدیق خواهید نمود که تمام آزار و اذیتها که به جناب أبی ذر وارد آورده اند به دستور صریح خود خلیفه بوده؟
دلیل بر این معنی کتب معتبرۀ علماء بزرگ خودتان است برای نمونه تمنّا می نمایم مراجعه نمائید به جلد اول نهایه ابن اثیر و تاریخ یعقوبی و مخصوصا صفحه ٢4١ جلد اول
شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید (چاپ مصر) که نامۀ خلیفه را به معاویه ثبت نموده اند که چون معاویه از شام، سعایت از ابی ذر نمود خلیفه عثمان به او نوشت که او را با زجر روانه مدینه نمائید. اصل نامه اینست:
فکتب عثمان الی معاویة: امّا بعد فاحمل جندبا الیّ علی اغلظ مرکب و اوعره فوجّه به مع من سار به اللیل و النهار و حمله علی شارف لیس علیها الاقتب حتّی قدم به المدینة و قد سقط لحم فخذیه من الجهد.
(عثمان برای معاویه چنین نگاشت: جندب را سوار بر شتری پیر و بی پالان، همراه با مردی بدخو نزد من فرست (به همین طرق که دستور داده بود آن مرد زاهد عابد، صحابی محبوب خدا و پیامبر را آوردند) و او
ص: 199
را در حالی که گوشت رانهایش ریخته بود به مدینه آورند)
شما را به خدا انصاف دهید اینست معنی رأفت و عطوفت و مهربانی و رقّت قلب؟!
آیا این ابو ذر نبوده است که خدای تعالی و رسول پروردگارصلی الله علیه وآله دربارۀ او آن همه توصیه نمودند که علماء بزرگ خودتان در کتب مبسوطه آن اخبار مفصّلۀ صادره از مقام رسالت را دربارۀ او ضبط نموده اند.
چنانچه حافظ ابو نعیم اصفهانی در صفحه ١٧٢ جلد اول حلیه الاولیاء(1) و ابن ماجه قزوینی در صفحه 66 جلد اول سنن(2) و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 5٩ ینابیع الموده(3) از صواعق(4) ابن حجر مکی حدیث پنجم از چهل حدیثی که در فضایل امیر المؤمنین آورده از ترمذی و حاکم با شرط صحت از بریده از پدرش و ابن حجر عسقلانی درصفحه 455 جلد سیم اصابه(5) و ترمذی در صفحه ٢١٣ جلد دوم صحیح(6) و ابن عبد البر در صفحه 55٧ جلد دوم استیعاب(7) و حاکم در صفحه ١٣٠ جلد سیم مستدرک(8) و سیوطی در جامع
ص: 200
الصغیر(1) نقل نموده اند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله
فرمود:
«انّ الله امرنی بحبّ اربعة و اخبرنی انّه یحبّهم قیل الله الإمام یا رسول الله سمّهم لنا قال علیّ منهم یقول ذلک ثلاثا و ابو ذر و مقداد و سلمان»
(خداوند مرا امر فرموده به دوستی چهار نفر و مرا خبر داده که این چهار نفر را دوست می دارد. عرض کردند: یا رسول الله نام آنها را بری ما بیان فرما. فرمود: علی علیه السّلام [سه بار نام علی را برد] ابی ذر، مقداد و سلمان)
پس معلوم شد این چهار نفر محبوب خدا و رسول او می باشند آیا انصاف آقایان اجازه می دهد که با محبوب خدا و رسول او چنین رفتار غیر عادلانه بنمایند و نامش را رقّت
قلب بگذارند چرا چنین نسبتها را به ابی بکر و عمر ندادند؟ چون نکردند، لذا ثبت در تاریخ نگردید ما هم نگفته ایم.
حافظ: آنچه مورخین نوشته اند أبوذر مرد ناراحتی بوده در شامات به نام علیّ
ص: 201
کرم الله وجهه تبلیغات شدیدی می نموده و مردم شامات را متوجه مقام علیّ نموده بود و می گفت از پیغمبر شنیدم که فرمود علیّ خلیفه من است چون دیگران را غاصب و علیّ را خلیفه منصوص معرفی می نمود لذا خلیفه عثمان رضی الله عنه برای حفظ اجتماع و جلوگیری از فساد ناچار بود او را از شامات بخواند.
وقتی یک فردی بخواهد مردم را بر خلاف صلاح اجتماع سوق دهد بر خلیفه عصر لازم است او را از محل انقلاب خارج نمایند.
داعی: اولا اگر کسی حرف حقّی بزند باید او را تبعید و زجر کشش نمایند که چرا معلومات حق خود را ظاهر می نمائی بر فرض هم یک فرد مسلمان را محاکمه نکرده و به صحت و سقم گفتار سعایت کننده نرسیده، بخواهند تبعیدیا احضار به مرکز خلافت نمایند، آیا قانون مقدّس اسلام چنین حکم می نماید که امر نمایند پیر نحیفی را سوار شترِ پیر بی پالان و تحت فشار غلام شدید الغضبی حرکت دهند که شب و روز نگذارد خواب راحت کند که وقتی به مقصد می رسد گوشت های پای او ریزش نماید اینست معنی رقّت قلب و رحم و مروّت؟!
و علاوه اگر نظر خلیفه حفظ اجتماع و جلوگیری از فساد بود پس چرا اموی های مفسد مانند مروان طرید و راندۀ رسول خدا و ولید بی دین متجاهر به فسقی که مست نماز می خواند و استفراغ در محراب می نماید و دیگران را از اطراف خود دور ننمود تا عملیّات آنها موجب فساد در اجتماع و منجر بقتل خلیفه نگردد.
ص: 202
حافظ: از کجا معلوم است که ابی ذر راست می گفته و معلومات حقّی را ابراز می داشته و وضع حدیث از قول رسول خدا نمی نموده.
داعی: از آنجائی که خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله خود تصدیق صداقت و راستگوئی او را نموده چنانچه در اخبار معتبره رسیده و اکابر علماء خودتان ثبت نموده اند که آن حضرت فرمود مثل ابو ذر در امت من مثل عیسی است در بنی اسرائیل در صداقت و راستی و زهد و تقوی.
چنانچه محمّد بن سعد که از اکابر علماء محدثین شما است در صفحه ١6٧ و ١6٨ جلد چهارم طبقات(1) و ابن عبد البر در صفحه ٨4 جلد اول استیعاب(2) باب جندب و ترمذی در صفحه ٢٢١ جلد دوم صحیح(3) و حاکم در صفحه ٣4٢ جلد سیم مستدرک(4) و ابن حجر در صفحه 6٢٢ جلد سیم اصابه و متّقی هندی در صفحه ١6٩ جلد ششم کنز العمّال(5) و امام احمد در صفحه ١6٣ و ١٧5 جلد
ص: 203
دوم مسند(1) و ابن ابی الحدید در صفحه ٢4١ جلد اول شرح نهج البلاغه(2) نقلا از واحدی و حافظ ابو نعیم اصفهانی در حلیه(3) و صاحب لسان العرب(4) و ینابیع
المودّه(5) از اخبار ابی ذر غفاری با سندهای متعدد نقل کرده اند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«ما اقلت الغبراءو ما اظلّت الخضراء علی رجل اصدق لهجة من ابیذر»
(زمین کسی را بر نداشت و آسمان سایه نیفکنده بر مردی که راستگوتر از ابی ذر باشد.)
بدیهی است کسی را که پیغمبر به شهادت علماء خودتان تصدیق راست گوئی او را نموده باشد قطعا آنچه می گفته راست گفته و هرگز خداوند شخص کذّاب
ص: 204
و یا وضّاع و جعّال حدیث را محبوب خود معرفی نمی کند خوبست دیدۀ انصاف را بگشائید تا حقّ و حقیقت را آشکار ببینید و اگر سابقه ای در کذب گفتار ابوذر بود قطعا متقدمین از علمای شما نقل می نمودند. چنانچه شرح حال ابو هریره و دیگران را نقل نمودند.
شما را به خدا قدری فکر کنید و انصاف دهید مردی که از اصحاب خاص رسول الله و محبوب خدا و پیغمبر و صادق و راست گوی امت بوده اگر به وظیفه دینی خود رفتار کرده امر به معروف و اشاعه حق نموده به جرم آنکه چرا نقل احادیث رسول الله نموده آن قدر توهین کنند و زجر دهند تا در بیابان بی آب و علف از دنیا برود! اینست معنی رحم و مروّت و رقّت قلب؟! آن هم دربارۀ کسی که رسول اکرم صلی الله علیه وآله شهادت به صالحیت او داده زمانی که خبر مصائب وارده را به او می داد چنانچه حافظ ابو نعیم اصفهانی در صفحه ١6٢ جلد اول حلیه الاولیاء(1) باسناد خود نقل می نماید از ابی ذر غفاری که گفت خدمت پیغمبر ایستاده بودم آن حضرت بمن فرمود:
«انت رجل صالح و سیصیبک بلاء بعدی قلت فی الله قال فی الله قلت مرحبا بامر الله»
(تو مرد صالحی هستی و زود است که بعد از من بلایی به تو برسد. عرض کردم: برای خدا؟ فرمود: برای خدا. گفت: مرحبا به امر خدای متعال (آیا
ص: 205
ابتلای ابی ذر به دست معاویه و امویهای اطال خلیفه عثمان به امر او تبعید به صحرای بی آب و علف و زجر کش شدن آن صحابی بزرگ بلایی نبود که رسول الله صلی الله علیه وآله خبر داده بود که برای خدا به آن بلیه مبتلا خواهد شد) فاعتبروا یا اولی الابصار).
خیلی عجب است حالات مختلف شما آقایان، از طرفی حدیث نقل می نمائید که رسول الله فرمود فرد فرد اصحاب من حکم ستارگان را دارند به هر یک از آنها پیروی کنید راه هدایت می باشد. و از طرفی با برجسته ترین صحابی پاک رسول الله صلی الله علیه وآله آنطور ظلم و خشونت می نمایند تا او را می کشند. به جرم اینکه چرا طرفداری از علیّ علیه السّلام نموده. شما هم از ظالمین دفاع می نمائید؟ یا باید تکذیب کنید جمیع علمای بزرگ خودتان را که این وقایع و احادیث را در کتابهای خود نوشته اند یا تصدیق نمائید که واجد صفات در آیه مذکوره کسانی نبوده اند که چنین ظلمهائی را نسبت به صحابۀ پاک رسول الله صلی الله علیه وآله نمودند.
حافظ: آنچه مسلّم است ابی ذر به میل و اختیار خود ربذه را قبول و به آنجا مسافرت نمود.
داعی: این بیانات جنابعالی اثر دست وپاهای بی جائی است که متأخرین از متعصّبین علمای شما برای پرده پوشی اعمال گذشتگان بکار برده اند و الاّ بیرون کردن جناب ابی ذر را به جبر و اکراه مسلّم عند العموم است برای نمونه به یک
ص: 206
خبر اکتفا می نمایم که امام احمد حنبل در صفحه ١56 جلد پنجم مسند(1) و ابن ابی الحدید در صفحه ٢4١ جلد اول شرح نهج(2) و واقدی در تاریخ خود ازابو الاسود دوئلی (که در نزد علمای رجال شما از ثقات است) نقل نموده اند که گفت میل داشتم ابی ذر را در ربذه ملاقات نمایم و از علّت خروجش سؤال کنم فلذا رفتم و از او سؤال نموده، گفت مرا اجبارا اخراج نمودند به این صحرای بی آب و علف و این خبر را رسول خداصلی الله علیه وآله بمن داد روزی که در مسجد خوابم برده بود آن حضرت تشریف آورد با پا به من زد که چرا در مسجد خوابیده ام
ص: 207
عرض کردم بی اختیار خوابم برد آنگاه فرمود چه خواهی کرد وقتی تو را از مدینه اخراج نمایند؟
عرض کردم می روم به زمین مقدس شام، فرمود: «چه خواهی کرد وقتی از آنجا هم اخراجت کنند؟» عرض کردم: «بر می گردم به سوی مسجد» فرمود: «چه خواهی کرد وقتی از اینجا هم اخراج شوی؟» عرض کردم: «شمشیر می کشم و جنگ می کنم». فرمود: «آیا دلالت بکنم تو را در چیزی که خیر تو در آن باشد؟» عرض کردم: «بلی» فرمود: «انسق معهم حیث ساقوک و تسمع و تطیع» پس شنیدم و اطاعت نمودم آنگاه گفت: «و الله لیلقین الله عثمان و هو آثم فی جنبی» یعنی: به خدا قسم عثمان خدا را ملاقات می کند در حالتی که گنه کار است در نزد من.
اگر با نظر دقت و انصاف و بی طرفی توجه کنید تصدیق خواهید نمود که اولی و الیق و احق به این رحم و شفقت و عاطفه مولانا امیر المؤمنین علیه السّلام بوده است که چون بر مسند خلافت ظاهری قرار گرفت بنابر آنچه تمام مورخین شما و مخصوصا ابن ابی الحدید مشروحا نوشته اند بدعتها را بر طرف نمود، حکام و مأمورین جور و فساد و فسّاق بنی امیّه و غیره را که در زمان خلافت عثمان بر ایالات مسلمین به امارت برقرار نموده بودند، عزل نمود.
بعضی از سیاسیون ظاهربین و دوستان علاقه مند به مقام منیع و ارجمند آن حضرت پیشنهاد نمودند که چندی بگذارید این حکام مانند معاویه و غیره در محل خود بمانند تا شما بر امر حکومت مستقر شوید آنگاه عزل آنها مانعی ندارد
ص: 208
حضرت فرمودند:
«و الله لا اداهن فی دینی و لا اعطی الریاء فی امری».
(به خدا قسم مداهنه در دین و ریای در امر نمی کنم.)
مرا وادار به مداهنه می نمائید ولی نمی دانید در مدتی که آنها از طرف من به حکومت برقرارند کما فی السابق به ظلم و تعدی اشتغال دارند، جواب آنها را در محکمۀ
عدل الهی من باید بدهم و من چنین توانائی ندارم.
و همین عمل عزل حکام جور سبب مخالفت عدّه ای جاه طلبان مانند معاویه علیه الهاویه شد و مقدمۀ جنگهای جمل و صفین فراهم آمد.
اگر موقعی که طلحه و زبیر به تقاضای حکومت کوفه و مصر آمدند خدمت مولانا امیر المؤمنین علیه السّلام، حکومت را به آنها داده بود از در مخالفت بر نمی خاستند و فتنۀ بصره و جنگ جمل را برپا نمی نمودند.
بعضی از مردمان قصیر الفکر ظاهربین ایراد به سیاست مداری آن حضرت می گیرند و حال آنکه مرکز سیاست عادلانه آن حضرت بود - منتها سیاست به معنای عمومی که در نزد اهل دنیا معمول است که دوروئی و ریاء در اعمال و مداهنه و کذب و دروغ و مماشات با اعادی و فریب دادن آنها برای جلب منافع ظاهریه و غیره باشد، البته در نزد آن حضرت که مجسّمۀ عدل و انصاف و ترس از پروردگار و معتقد به روز جزا بوده، راه نداشته.
زمانی بالای منبر ضمن بیانات و خطابات گریه نمود. از سبب گریه اش سؤال نمودند، فرمود: شنیده ام عساکر معاویه بر قریه ای از قراء فائق آمده خلخال از پای یک دختر یهودی که در جزیه و پناه اسلام است در آوردند.
ص: 209
رحم دلی آن حضرت با دوست و دشمن بالسواء بود با آن همه بدرفتاری هائی که عثمان با آن حضرت نموده بود (که ابی بکر و عمر گذشته از روزهای اول خلافت ابی بکر ظاهرا ابدا ننمودند) مع ذلک همین که عثمان از بالای بام برای آن حضرت پیغام داد در موقعی که محصور واقع شده بود که به علیّ بگوئید نان و آب را بروی ما بسته اند، فوری حضرت نان و آب تهیه دید و توسط دو فرزندش حسن و حسین علیهماالسّلام برای او فرستاد؛ چنانچه ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه(1) و دیگران مفصّل نوشته اند.
رأفت و مهربانی آن حضرت به دوست و دشمن، مورد انکار احدی نبوده آن قدر به زنان بیچاره و یتیمان درمانده مساعدت نمود که معروف شد به ابو الارامل و الایتام و المساکین(2) زنی را با مشگ آب در دوره خلافت ظاهری در کوچه دید وامانده و خسته شده مشگ را از او گرفت بدون آنکه خود را معرفی نماید بدوش کشیده به منزل او رسانیده آرد و خرما برای او برده و بچه های یتیم او را نوازش نموده در تنور نان برای آنها پخت و خیال آنها را راحت نمود.
خلیفه عثمان هم به جود و سخا و بخشش شهرت پیدا نمود اما به بستگانش از قبیل ابی سفیان و حکم بن ابی العاص و مروان بن حکم و غیره از بیت المال مسلمین بدون هیچ مجوز شرعی زیاده از حد می پرداخت؟!
ص: 210
ولی امیر المؤمنین علیه السّلام به بستگان نزدیک خود جز به قدر اقل احتیاج نمیداد زمانی جناب عقیل برادر بزرگ آن حضرت شرفیاب خدمت آن حضرت گردید و تقاضای کمک بیشتری از حقوق معموله نمود حضرت اعتنا ننمود زیاده از حد اصرار نمود که چون شما امروز خلیفه و زمامدار امور هستید بایستی به ما بیشتر رسیدگی کنید و کمک زیادتری نمائید حضرت برای آنکه برادر را متنبّه سازد قطعه آهنی را آهسته به آتش گرم ساخت و ببدن عقیل نزدیک نمود:
«فضجّ ضجیج ذی دنف من ألمها و کاد ان یحترق من میسمها.»(1)
(ناله کرد مانند ناله کردن بیمار ازدرد آن(آهن) و نزدیک بود از اثر آن بسوزد).
حضرت فرمود: «ثکلتک الثواکل یا عقیل أ تئنّ من حدیدة احماها انسانها للعبه و تجرنی الی نار سجرها جبارها لغضبه أ تئنّ من الاذی و لا أئن من لظی»(2)
(مادران در سوگ تو بگریند ای عقیل. آیا از آهن پاره ای که آدمی آن را برای بازی خود سرخ کرده ناله می کنی و مرا به سوی آتشی که خداوند قهار آن را برای خشم افروخته می کشانی؟ آیا تو از این رنج اندک می نالی، ولی من از آتش دوزخ ننالم؟)
بر آقایان با انصاف است که در مطابقت حال این دو خلیفه و طرز عمل آنها کشف حقیقت نموده پیرو حق و حقیقت گردند.
ص: 211
رأفت و عطوفت آن حضرت اختصاص به دوستان نداشته بلکه در ابراز ملاطفت و مهربانی دوست و دشمن نزد آن حضرت یکسان بودند.
هرگاه بر دشمنان غالب می آمد به قسمی مهربانی می کرد که همه را حیران می نمود.
یکی از اعادی و دشمنان سرسخت آن حضرت که شدت بغض و عداوت او نسبت به آن بزرگوار ضرب المثل عموم شده بود ملعون بن ملعون مروان بن حکم شقی بود ولی روز جمل وقتی بر او غالب آمد "فصفح عنه" او را بخشید و روی از او گردانید.
از جمله دشمنان بزرگ آن حضرت عبد الله بن زبیر بود که:
«یشتمه علی رءوس الاشهاد و خطب یوم البصرة فقال قد اتاکم الوغب اللئیم علیّ بن ابی طالب.»(1)
مع ذلک وقتی حضرت فتح جمل نمود، او را اسیر کردند، نزد حضرت آوردند حتی یک کلمه تند و تغیر هم به او نفرمود فصفح عنه روی مبارک برگردانید و او
ص: 212
را بخشید.
بالاتر از همه رفتار آن حضرت با ام المؤمنین عایشه بود که عقول عقلاء را محو گردانید در صورتی که فتنه انگیزی او اول خلافت و قیام کردن در مقابل آن حضرت و بدگوئی های بسیار که نسبت به آن حضرت نمود، آدمی را چنان عصبانی می کند که وقتی به او دست پیدا کند دمار از روزگار او برآورد و به اشدّ مجازاتش برساند، ولی وقتی آن حضرت بر او غالب آمد کوچکترین اهانت هم بر او ننمود.
برادرش محمّد بن ابی بکر را مأمور پذیرائی او نمود بعد از فراغت از کارهاعوض غضب و بی مهری، او را مورد اکرام قرار داد امر فرمود بیست نفر از زنان رشیده از قبیله عبد القیس لباس مردانه پوشیدند شمشیرها به کمر صورتها را لثام بستند که کسی نداند آنها زن هستند با عایشه روانه مدینه نمود وقتی در حضور زنان مدینه و زوجات رسول الله صلی الله علیه وآله از آن حضرت اظهار تشکر و امتنان می نمود و می گفت: من تا آخر عمر از علیّ ممنون و متشکرم و گمان نمی کردم علیّ این قدر بزرگ منش باشد که با آن همه دشمنی و فتنه انگیزی های من یک کلمه به روی من نیاورد بلکه کمال رأفت و عطوفت را دربارۀ من ابراز دارد.
ولی یک دلتنگی از او دارم که چرا مرا با مردان اجنبی به مدینه فرستاد فوری کنیزها آمدند لباسهای مردانه را از خود دور نمودند لثامها را از مقابل صورت بر کنار زدند معلوم شد همگی آنها کنیزانی بودند که با لباس مردانه همراه او بودند که از طرفی مردمانٍ طریق به خیال آنکه آنها دسته ای مَرداند بأموال آنها طمع
ص: 213
ننمایند و از طرف دیگر عایشه را با مردان نفرستاده باشد(1).
بلی؛ چنین کنند بزرگان چه کرد باید کار.
در جنگ صفین لشکر معاویه زودتر رسیدند و شریعه فرات را تصرف نمودند دوازده هزار مرد جنگی برای حفاظت فرات قرار دادند وقتی اردوی امیر المؤمنین رسید مانع برداشتن آب شدند.
حضرت برای معاویه پیغام دادند ما دراینجا نیامده ایم که بر سر آب جنگ کنیم دستور دهید مانع آب نشوند هر دو لشکر آزادانه آب بردارند معاویه گفت هرگز آب نمی دهم تا علی با لشکرش از تشنگی جان بدهند.
وقتی حضرت این جواب را شنید مالک اشتر را امر فرمود با یک عدّه سوار بیک حمله لشکر معاویه را پراکنده و فرات را تصرف نمودند.
اصحاب عرض کردند یا امیر المؤمنین اجازه بفرمائید ما تلافی نموده آب را از آنها منع نمائیم تا از تشنگی هلاک شوند و یا جنگ زودتر خاتمه پیدا کند حضرت فرمودند: لا و الله لا اکافیهم بمثل فعلهم افسحوا لهم عن بعض الشریعة
ص: 214
آنچه را که به اقتضای وقت مجلس یادآور شدیم مختصری از مفصل حالات آن حضرت در ابراز رأفت و عطوفت و مهربانی نسبت به دشمنان بود که علمای بزرگ شما تمام این مطالب را مشروحا و مفصلا ثبت نموده اند،مانند طبری در تاریخ(1) و ابن ابی الحدید در شرح نهجالبلاغه(2) و سلیمان بلخی حنفی در باب 5١ ینابیع(3) و مسعودی در مروج الذهب(4)
و دیگران از مورخین متعرّض اند.
تا آقایان محترم روشن فکر با انصاف دو صفحۀ حالات آن دو خلیفه (عثمان
ص: 215
و علی علیه السّلام) را مورد مطالعه قرار دهند و با فکر سلیم ببینند که کدام یک از آن دو خلیفه مشمول آیۀ شریفه - و رحماء بینهم - می باشند.
پس اگر دقیقانه و منصفانه بنگرید تصدیق خواهید فرمود که معنای آیۀ شریفه چنین می شود محمّد رسول الله مبتداء و الذین معه معطوف بر مبتداء و خبر آن و آنچه بعد از آنست خبر بعد از خبر و تمام صفات یک نفر است یعنی تمام این صفات که با پیغمبر بودن شدید الحال بر کفار در میدانهای جنگ و درمباحثه علمیه و مناظرات دینیه و رحیم دل و عطوف و مهربان بودن بر دوست و دشمن از آن کسی است که آنی از پیغمبر جدا نبوده بلکه خیال جدائی هم نمی نمود (و آن را هم قبلا ثابت نمودیم) که فقط علیّ بن ابی طالب علیه السّلام بوده است چنانچه عرض نمودیم علاّمه فقیه محمّد بن یوسف گنجی شافعی در کفایه الطالب گفته است خداوند علی علیه السّلام را به این آیه شریفه وصف نموده است.
شیخ: بیانات شما جواب بسیار دارد ولی اگر معانی آیه چنین باشد که شما می گوئید با جمله و الذین معه درست نمی شود زیرا که و الذین معه جمع است و خود این عبارت میرساند که آیه درباره یک نفر وارد نشده و اگر این صفات برای یک نفر بوده چرا لفظ جمع در آیه ذکر گردیده.
داعی: اولا اینکه فرمودید بیانات داعی جواب دارد پس چرا آقایان جواب نمی دهید که مطلب مبهم نماند پس سکوت آقایان خود دلیل کامل است بر اینکه دلائل داعی منطقی است (ولو اینکه راه برای مجادله و مغلطه کاری باز است) ولی چون شما آقایان با انصاف هستید در مقابل جوابهای منطقی سکوت اختیار می فرمائید.
ص: 216
ثانیا این بیان جنابعالی مناقشه در کلام است اوّلا خودتان می دانید که در کلمات عرب و عجم من باب تعظیم و تفخیم یا جهات دیگر اطلاق جمع بر واحد بسیار شایع و متداول است.
چنانچه در قرآن مجید که سند محکم آسمانی ما می باشد نظائر بسیار دارد مانند آیه مبارکۀ ولایت که آیه 6٠ سوره 5(مائده است) می فرماید:
«إِنَّمٰا وَلِیُّکمُ اَللّٰهُ وَ رَسُولُهُ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا اَلَّذِینَ یُقِیمُونَ اَلصَّلاٰةَ وَ یُؤْتُونَ اَلزَّکٰاةَ وَ هُمْ رٰاکعُونَ»
(جز این نیست که ولی امر و اولی به به تصرف و یار و مددکار شما تنها خدا و رسول و آن مؤمنانی خواهند بود که نماز به پا داشته و به فقیران در حال رکوع زکات می دهند.)
که اتفاقی جمهور مفسرین و محدثین است از قبیل. ١) امام فخر رازی در صفحه 4٣١ جلد سیم تفسیر کبیر(1) ٢) امام ابو اسحاق ثعلبی در تفسیر کشف البیان.(2) ٣) جار الله زمخشری در صفحه 4٢٢ جلد اوّل کشاف(3). 4) طبری در صفحه ١٨6 جلد ششم تفسیر(4). 5) أبو الحسن رمّانی در تفسیر. 6) ابن هوازن
ص: 217
نیشابوری در تفسیر. ٧) ابن سعدون قرطبی در صفحه ٢٢١ جلد ششم تفسیر(1).٨) نسفی حافظ در صفحه 4٩6
تفسیر(2) (در حاشیه تفسیر خازن بغدادی).٩) فاضل نیشابوری در صفحه 46١ جلد اوّل غرائب القرآن.(3)) ١٠) ابو الحسن واحدی در صفحه ١4٨ اسباب النزول.((4) ١1) حافظ أبو بکر جصّاص در صفحه 54٢ تفسیر أحکام القرآن.(5) ١٢) حافظ ابو بکر شیرازی در فیما نزل من القرآن فی أمیر المؤمنین. ١٣) أبو یوسف شیخ عبد السّلام قزوینی در تفسیر کبیرش ١4) قاضی بیضاوی در صفحه ٣45 جلد أوّل انوار التنزیل(6). ١5) جلال الدین سیوطی در صفحه ٢٩٣ جلد دوم در المنثور(7). ١6) قاضی شوکانی صنعائی در تفسیر فتح القدیر.(8) ١٧) سید محمود آلوسی در صفحه ٣٢٩ جلد دوم تفسیر.(9) ١٨) حافظ ابن ابی شیبه کوفی در تفسیر. ١٩) ابو البرکات در صفحه 4٩6 جلد اول تفسیر خود. ٢٠) حافظ بغوی در معالم التنزیل.(10) ٢١) امام ابو عبد الرحمن نسائی در صحیح خود ٢٢) محمد بن طلحه شافعی در صفحه ٣١
ص: 218
مطالب السئوول(1). ٢٣) ابن ابی الحدید در صفحه ٢٧5 جلد سیم شرح نهج.(2) ٢4) خازن علاء الدین بغدادی در صفحه 4٩6 جلد اوّل تفسیر.(3) ٢5) سلیمان حنفی در صفحه ٢١٢ ینابیع الموده (4). ٢6) حافظ ابو بکر بیهقی در کتاب مصنف. ٢٧) رزین عبدری در جمع بین الصحاح الستّه ٢٨) ابن عساکر دمشقی در تاریخ شام(5). ٢٩) سبط ابن جوزی در صفحه٩ تذکره.(6) ٣٠) قاضی عضد ایجی در صفحه ٢٧6 مواقف. ٣١) سید شریف جرجانی در شرح مواقف.(7) ٣٢) ابن صبّاغ مالکی در صفحه ١٢٣ فصول المهمّه(8). ٣٣) حافظ ابو سعد سمعانی در فضائل الصحابه. ٣4) ابو جعفر اسکافی در نقض العثمانیه. ٣5) طبرانی در اوسط(9). ٣6) ابن مغازلی فقیه شافعی در مناقب(10). ٣٧) محمّد بن یوسف گنجی شافعی در
ص: 219
کفایه الطالب(1). ٣٨) مولی علی قوشچی در شرح تجرید(2)). ٣٩) سید محمد مؤمن شبلنجی در صفحه ٧٧ نور الابصار(3). 4٠) محبّ الدین طبری در صفحه ٢٢٧ جلد دوم ریاض النضره.(4)
و بالاخره اکثر رجال علم و دانش خودتان تصدیق نموده اند نقلا از سدی و
ص: 220
مجاهد و حسن بصری و اعمش و عتبه بن ابی حکیم و غالب بن عبد الله و قیس بن ربیعه و عبایه بن ربعی و عبد الله بن عباس (حبر امت و ترجمان القرآن) و ابوذر غفاری و جابر بن عبد الله انصاری و عمّار و ابو رافع و عبد الله بن سلام و غیرهم که این آیه شریفه در شأن علیّ بن ابی طالب علیه السّلام نازل گردیده و هر یک بعبارات و الفاظ مختلفه ذکر نموده اند زمانی که آن حضرت در حال رکوع نماز انگشتر خود را در راه خدا انفاق و به سائل داد این آیۀ شریفه نازل گردید.
و حال آنکه با لفظ جمع آورده و این نیست مگر جهه تعظیم و تکریم مقام ولایت و اثبات امامت و خلافت آن حضرت که با کلمۀ حصر (انّما) می فرماید اولی به تصرف در امور امت بعد از خدا و پیغمبر آن کس است که در رکوع نماز صدقه مندوبه انفاق در راه خدا نموده است و آن علیّ بن ابی طالب علیه السّلام می باشد.
شیخ: البته تصدیق می فرمائید که مطلب به این محکمی نیست که شما فرمودید برای آنکه در شأن نزول این آیه اختلاف است بعضی گوینددر شأن انصار نازل گردیده و برخی گویند در شأن عباده بن صامت آمده و بعضی درباره عبد الله بن سلام آورده اند.
داعی از شما آقایان دانشمند تعجب می نمایم که در مقابل آراء و عقاید جمهور مفسّرین و اکابر علماء خودتان (علاوه بر تواتر علماء شیعه) که تصحیح نموده اند نزول این آیه شریفه را در شأن آن حضرت به اختلاف اقوال نفراتی متعصّب مجهول و ضعیف البیان که شاذ و مردود و غیر قابل قبول می باشند تمسک جوئید.
و حال آنکه عده ای از محققین اکابر فضلاء خودتان دعوی اتفاق بر این معنی
ص: 221
نموده اند مانند فاضل تفتازانی(1) و مولی علی قوشچی که در شرح تجرید(2) گوید:
«انها نزلت باتّفاق المفسّرین فی حقّ علیّ بن ابی طالب علیه السّلام حین اعطی السائل خاتمه و هوراکع فی صلواته.»
(به اتفاق مفسرین این آیه نازل گردیده در حق علی بن ابی طالب علیه السّلام زمانی که عطا نمود به سائل انگشتر خود را در حالتی که آن حضرت در رکوع بود.)
آیا عقل انسان منصف عالم اجازه می دهد که اقوال جمهور مفسرین و اکابر علماء اهل سنت را نادیده گرفته و به شذوذ اقوال پوچ بی معنای متعصبین بلکه معاندین از بقایای خوارج و نواصب اتکاء جوید؟
شیخ: جنابعالی ضمن بیان خود خواستید به تردستی بنقل این آیه اثبات خلافت بلافصل و امامت برای علی کرم الله وجهه بنمائید و حال آنکه کلمۀ ولی در این آیه به معنی محب و دوستدار است نه امام و خلیفۀ بلا فصل بعد الموت و اگر فرمودۀ شما صحیح باشد که مراد از ولی خلیفه و امام باشد به قاعدۀ مقرره العبره بعموم اللفظ لا بخصوص السبب نه تنهامشتمل بر یک نفر می شود بلکه بر افراد دیگری که علی کرم الله وجهه نیز یکی از ایشانست شامل می آید و صیغۀ جمع در کلمه ولیّکم الله و کلمه الذین مفید عموم می باشد و حمل جمع بر واحد
ص: 222
بدون دلیل و تأویل کلام خدا بدون مجوز جایز نیست.
داعی: اولا در کلمه ولیّکم اشتباه فرمودید چه آنکه ولیّ مفرد است و کم جمع است که مربوط به امت می باشد و اطلاق بر واحد نمی باشد که مورد اشکال شما قرار گرفته، ولیّ فرد واحدی است که در هر دوره ولایت بر امت دارد.
و ثانیا آن کلمات جمع که مورد تعرض بعضی از متعصّبین و اشکال تراشهای از نواصب و خوارج قرار گرفته و گویند حمل بر واحد نمی شود الذین و یقیمون و یؤتون می باشد.
جواب این اشکال هم در اصل مطلب که شاهد گفتارمان بود عرض کردم که در نزد اهل علم و ادب ثابت و شایع است و در بیانات ادباء و فضلاء بسیار دیده شده که من باب تعظیم وتجلیل یا جهات دیگر حمل جمع بر واحد نموده اند.
علاوه بر این بیان، همان قسمی که شما ادعا می نمائید به حسب عموم لفظ ما هم در حالی که این آیه شریفه را طبق کلمه انما حصر و نازل در شأن مولانا امیرالمؤمنین علیه الصّلاه و السّلام می دانیم دعوی اختصاص نمی کنیم افراد دیگری را هم از اهل عصمت مشمول این آیه می دانیم چنانچه در اخبار و احادیث معتبرۀ ما رسیده است که سایر ائمه از عترت طاهره نیز در این آیه داخلند و هر امامی در نزدیکی وصول به مقام امامت به این فضیلت و خصیصۀ عظمی نائل می گردد اینها همان افرادی هستند که شما ادعا می کنید که باید با امیر المؤمنین علیه السّلام مشمول این آیه قرار گیرند.
ص: 223
چنانچه جار الله زمخشری در کشاف(1) گوید ولو این آیه شریفه (حصر است) و در شأن علیّ علیه السّلام نازل گردیده ولی مقصود از اینکه به طریق جمع آورده شده آنست که دیگران هم رغبت و متابعت از آن حضرت بنمایند.
و ثالثا ضمن بیانتان برای آنکه امر را بر عوام مشتبه کنید سفسطه بزرگی نمودید که شیعیان این آیه را تأویل نموده و اختصاص به علی علیه السّلام داده اند.
و حال آنکه این آیه شریفه به اتفاق جمیع مفسرین و محدثین فریقین (شیعه و سنی) (غیر قلیلی از معاندین و متعصّبین) چنانچه قبلا عرض شد تنزیلا در شأن امیر المؤمنین علیه السّلام آمده نه آنکه به تأویل شیعیان این مقام به آن حضرت نسبت داد شده باشد.
شیخ: قطعا «ولی» در این آیه به معنای ناصر است و اگر به معنای اولی به تصرف می بود که همان مقام خلافت و امامت باشد بایستی در حال حیات رسول الله صلی الله علیه وآله هم این مقام را دارا بوده باشد و حال آنکه این مطلب بدیهی البطلان است.
داعی: نه آنکه دلیل بر بطلان این عقیده در دست نمی باشد بلکه ظاهر آیه
ص: 224
اثبات می نماید دوام این مقام و منصب را برای آن حضرت به دلالت جملۀ اسمیّه و اینکه ولی صفت مشبّهه است و این هر دو دلیل است بر ثبات و دوام این مقام بزرگ و مؤید این مطلب، خلیفه قرار دادن پیغمبر است آن حضرت را در سفر غزوه تبوک در مدینه منوّره و معزول ننمودن تا زمان وفات.
و تأیید می نماید این مطلب را حدیث منزله که مکرر رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود: «علی منّی بمنزلة هارون من موسی» (چنانچه در شبهای گذشته مفصلا شرح دادیم) و این خود دلیل دیگر است بر ولایت آن حضرت در زمان حیات و بعد از وفات رسول الله صلی الله علیه وآله.
شیخ: گمان می کنم اگر قدری فکر کنید صلاح در این است که بگوئیم این آیه در شأن آن جناب نازل نگردیده چون که مقام علی کرم الله وجهه اجلّ از آنست که به این آیه بخواهیم اثبات فضیلتی برای آن جناب بنمائیم زیرا این آیه گذشته از آنکه اثبات فضیلت نمی نماید بلکه لطمه هم به فضائل آن جناب می زند.
داعی: اوّلا ما و شما بلکه احدی از امت حتی صحابه کبار اجازه نداریم که در شأن نزول آیات دخالت نمائیم چه آنکه شأن نزول آیات دل بخواه نمی باشد و اگر کسانی من عندهم تصرف در معانی و نزول آیات بنمایند قطعا مردمانی بی دین می باشند مانند بکریّون که از قول عکرمه جعّال معلوم الحال نزول این آیه را درباره ابی بکر آورده اند.
ثانیا جنابعالی هر وقت به نطق می آئید واقعا کشف رموز و اسرار می نمائید؟ زیرااین اولین مرتبه ایست که چنین بیانی از شما شنیدم الحق فکر شما عالی و ابتکار خوبی فرمودید؟ خوبست بفرمائید از چه راه این آیه لطمه بمقام ولایت
ص: 225
مولی الموحدین امیر المؤمنین علیه السّلام وارد می آورد؟!
شیخ: یکی از مقامات عالیه مولانا علی کرم الله وجهه آنست که در وقت نماز چنان توجهی به حق داشت که ابدا خلقی نمی دید که توجهی به آنها داشته باشد و در نزد ما ثابت آمده که در یکی از جنگها چند تیر بر بدن آن جناب وارد آمد به قسمی که خروج آنها موجب درد و آزار بوده لذا وقتی به نماز ایستاد تیرها را بیرون آوردند از شدت خضوع و خشوع و استغراق در رحمت حق ابدا توجهی و احساس دردی ننمود اگر این قضیّه راست باشد که آن جناب در نماز انگشتر به سائل داده باشد لطمۀ بزرگی به نماز آن جناب وارد می آورد چگونه ممکن است کسی که در نماز به درد و الم که طبیعی هر بشر است از شدت حضور قلب به سوی خدا توجه ننماید به نالۀ سائلی چنان توجه نماید که انگشتر خود را در حال رکوع به او بدهد؟
علاوه، عمل خیر آن هم اداء زکاه مستلزم نیت است در حال نماز که بایستی سراپا توجه بحق باشد چگونه از نیت نماز منصرف به نیت دیگر و توجه بخلق می نماید چون ما مقام آن جناب را عالی می دانیم لذا تصدیق این معنی را نمی نمائیم.
و اگر عطائی به سائل شده حتما در حال نماز نبوده برای آنکه رکوع به معنای خشوع و تواضع است یعنی آن جناب با خشوع و تواضع انگشتر را به سائل داد نه در حال نماز.
داعی، عزیزم! خوب وردی آموخته ای - لیک سوراخ دعا گم کرده ای - این اشکال شما سست تر از خانۀ عنکبوت می باشد.
ص: 226
اولا این عمل لطمه ای به مقام آن حضرت نمی زند بلکه توجه به سائل و تصدق به او و دل او را خوش نمودن موجب کمال است چه آنکه آن حضرت پیوسته در همه حال توجه به خدا و رضای پروردگار داشته و در این عمل هم جمع
نموده میان عبادت بدنی و روحی با عبادت مالی که انفاق در راه خدا باشد.
آقای عزیز آن التفاتی که شنیده اید لطمه به خشوع نماز می زند و سبب نقصان عبادت می گردد التفات به امور دنیوی و اغراض نفسانی می باشد و الاّ توجه به عمل خیر که عبادتست در عبادت دیگر موجب کمال است.
مثلا در نماز اگر آدمی گریه کند برای عزیزانش و لو برای أعز خلق الله که خاندان محمّد و آل محمّد سلام الله علیهم اجمعین باشد موجب بطلان نماز می گردد ولی اگر در حال نماز برای شوق و اشتیاق به حق یا خوف از خداوند گریه نماید موجب کمال و فضیلت است.
ثانیا فرمودید: رکوع به معنای خشوع است در محل معیّن معتبر است ولی اگر امر به رکوع نماز را که فعل واجب معیّن است شما لغه بخواهید حمل بر خشوع کنید مورد ملعبۀ عقلاء و اهل دین و دانش خواهید شد.
در این آیه شریفه هم بر خلاف ظاهر نظر دادید و قطعا مورد اخراج لفظ است از معنی حقیقی عرفی خود زیرا خود می دانید که رکوع در عرف شرع اطلاق بر رکنی از ارکان نماز است و آن خمیده گردیدن است به حدّی که کف دست به زانو برسد و تصدیق این معنی را اکابر علماء خودتان نموده اند چنانچه قبلا عرض شد و فاضل قوشچی در شرح تجرید توضیح می دهد اقوال جمهور مفسرین را که «و هو راکع فی صلاته» یعنی آن حضرت انگشتر داد در حالتی که
ص: 227
در رکوع نماز بوده.
و از همه این حرفها گذشته بفرمائید این آیه شریفه با کلمۀ حصر نازل به مدح است یا مذمت.
شیخ: بدیهی است که در مورد مدح آمده.
داعی: پس وقتی که جمهور اکابر علماء و مفسرین و محدثین و محققین فریقین (شیعه و سنی) گفتند این آیه در شأن علیّ علیه السّلام نازل گردیده و مورد مدح و تمجید پروردگار قرار گرفته دیگر برای این قبیل مناقشات و ایرادات امثال آقایان راهی نخواهد بود که اهل عناد و تعصّب از خوارج و نواصب به آن تمسک جویند و از طفولیت در مغز مردمان پاکی مانند شما وارد نمایند که بدون تعمّق در هم چو مجلس رسمی با شهامت تمام بیان نمائید که ما تصدیق این قضیه را نمی نمائیم.
شیخ: آقا ببخشید چون جنابعالی خطیب و منبری و زبردست در نطق و بیان هستید گاهی در کلمات و ضمن فرمایشات خود کنایاتی به کار می برید که ممکن است در افراد بی اطلاع تولید خیالاتی نماید که نتایج خوبی نداشته باشد خوبست در بیانات خود رعایت این معانی را بنمائید.
داعی: در بیانات داعی جز حقایق چیز دیگری نمی باشد خدا شاهد است قصد کنایه ای نداشتم جهت هم ندارد که کنایه بکار برم زیرا هر چه بخواهم بگویم صریحا می گویم نه کنایة، ممکن است اشتباه فرموده یا به نظر خورده گیری اینطور تصور نموده اید، بفرمائید آن کنایه کدامست.
شیخ: الساعه ضمن صحبت و بیان صفات مندرجه در آیه: «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اَللّٰهِ»
ص: 228
فرمودید که اینها صفاتی است مخصوص علیّ بن ابی طالب کرم الله وجهه که از اول تا بآخر شک و تردیدی در ایمانش پیدا نشد این جمله کنایه ایست واضح که اثبات می نماید تردید دیگران را مگر خلفاء راشدین یا سائر صحابه شک و تردیدی در ایمان خود داشتند قطعا همۀ اصحاب بأجمعهم مانند علی کرم الله وجهه از اولی که ایمان آوردند تا به آخر عمر بدون شک و تردید ثابت قدم در عقیده بودند و آنی از رسول خداصلی الله علیه وآله انحراف و دوری ننمودند.
داعی: أوّلا داعی به این عبارت که آقا فرمودید تلفظ ننمودم ثانیا خود می دانید که اثبات شیء نفی ما عدا نمی کند ثالثا اگر شما نظر خورده گیری دارید شاید دیگران نداشته باشند حتما شما در این بیان خودتان (ببخشید معذرت می خواهم) مغلطه کاری نمودید خدا شاهد است دعاگو نظر کنایه گوئی و چنین خیالی که شما نمودید نداشته ام بر فرض که خیالی در ذهن شما آمد (اگر خیال مغلطه
کاری و ایجاد شبهه نداشتید) خوب بود این جمله را آهسته از داعی سؤال می نمودید تا جواب مثبت یا منفی را عرض می کردم.
شیخ: طرز کلام و گفتار شما می رساند که چیزی هست البته سکوت از جواب خود تولید خیالات می نماید متمنی است آنچه در نظر دارید با سند صحیح بیان فرمائید.
داعی: سبب تولید خیال شما شدید که این سؤال را نمودید بازهم عرض می کنم خوبست از این مرحله بگذرید و اصرار نفرمائید.
شیخ: اگر خلاف اخلاقی شده گذشته چاره جز جواب ندارید اگر جواب صریح مثبت یا منفی ندهید حتما تولید نگرانی نموده گمان می کنم نتایج خوبی
ص: 229
نداشته باشد.
داعی: از طرف داعی هیچ گاه اسائۀ ادب نمی شود، اصرار شما و این که به عباره اخری تهدیدم فرمودید سبب گردید تا کشف حقایق شود و از روز اول هم کشف این نوع از حقایق از طرف علماء خودتان شده که حقایق را در کتب خود ثبت نمودند. اما در مورد شک وتردید اتفاقا غالب صحابه که هنوز ایمانشان به مرتبۀ کمال نرسیده بود گاهی گرفتار شک و تردید میشدند.
منتها بعض از آنها به حال شک و تردید می ماندند و آیات در مذمت آنها نازل می گردید مانند منافقین که سوره ای در قرآن مجید در مذمت آنها آمد. ولی این قبیل سؤالات اخلاقا سزاوار نیست علنی گردد نکند مردمان بی خرد روی حبّ و بغض جاهلانه خورده گیری کنند باز هم تمنا می کنم از این موضوع صرف نظر نمائید یا اجازه بفرمائید بموقع خود جوابش را آهسته خودمانی عرض کنم.
شیخ: یعنی می خواهید بگوئید که خلفاء راشدین رضی الله عنهم جزء آنها بودند که شک می نمودند.
داعی: واقعا مغلطه کاری می کنید و تحریک اعصاب می نمائید حال که اصراری دارید داعی هم شما را بلا جواب نمی گذارم اگر عکس العملی پیدا نماید در میان عوام بی خردمسئول آن شما هستید و اینکه فرمودید ما می گوئیم اشتباه فرمودید یا عمدا سهو نمودید علماء بزرگ خودتان نقل نموده اند و ثبت در تاریخ گردیده.
شیخ: در چه موضوع نوشتند و شک آنها در کجا بوده و چه اشخاصی شک نمودند مقتضی است بیان فرمائید.
داعی: آنچه از سیر در کتب اخبار و تواریخ معلوم می شود یک مرتبه نبوده
ص: 230
بلکه در دفعات متعدده اشخاصی شک می نمودند بعد که کشف حقیقت می شد بر می گشتند ولی بعضی بر آن شک باقی می ماندند و مغضوب غضب الهی قرار می گرفتند.
ص: 232
ص: 233
ص: 234
ص: 235
ص: 236
عمر بن الخطّاب رضی الله عنه: ما شککت فی نبوّة محمّد قطّ کشکی یوم الحدیبیّه.
ص: 237
(عمر بن الخطاب گفت: من هرگز همانند روز حدیبیه در نبوت محمد شک نکرده بودم)
طرز کلام خلیفه می رساند که مکرر در نبوت آن حضرت شک نموده است منتها شک در حدیبیّه از همه قوی تر بوده است(1).
نواب: ببخشید قبله صاحب مگر در حدیبیّه چه بوده که باعث شک در امر نبوت گردیده.
داعی: شرح این قضیه مفصّل است ولی خلاصه اش را به اقتضای وقت مجلس به عرضتان می رسانم.
رسول اکرم صلی الله علیه وآله شبی در عالم رؤیا دید با
اصحاب به مکه تشریف برده و عمره بجای آورده، صبح برای اصحاب نقل نمود عرض کردند شما خود معبّر خوابهای ما هستید بفرمائید تعبیر این خواب چیست حضرت فرمودند ان شاء الله ما به مکه خواهیم رفت و عمل به جای خواهیم آورد (ولی تعیین زمان تشرف را ننمودند).
در همان سال پیغمبرصلی الله علیه وآله نظر به شوقی که به زیارت بیت الله داشت با اصحاب به عزم مکه معظمه حرکت فرمودند در حدیبیّه (که چاهی است نزدیک
ص: 238
مکه نصفش جزء حرم و نصف دیگر خارج از حرام است) کفّار قریش خبر شدند با تجهیزاتی جلو آمدند و ممانعت نمودند از ورود به مکه.
چون پیغمبرصلی الله علیه وآله به قصد جنگ نیامده هدفش فقط زیارت بود لذا با کفّار مکه صلح نمودند و صلح نامه نوشتند رسول اکرم صلی الله علیه وآله از همانجا برگشت.
اینجا بود مورد شک عمر. بنا به گفتۀ خودش چنانچه علمای بزرگ خودتان نوشته اندکه شک در اصل نبوت آن حضرت نمود آمد خدمت پیغمبر عرض کرد یا رسول الله شما که پیغمبر و صادق القول هستید مگر نفرمودید ما می رویم مکه و عمل به جای می آوریم و در آنجا حلق رأس و تقصیر می نمائیم الحال چرا بر خلاف شد.
حضرت فرمودند: آیا من تعیین زمان نمودم و گفتم امسال می رویم عرض کرد نه یا رسول الله حضرت فرمودند پس آنچه گفتم صحیح است و خواهیم رفت ان شاء الله و تعبیر خواب واقع خواهد شد منتها تعبیر خواب به مشیت خداوند دیر و زود دارد فلذا جبرئیل نازل گردید برای تصدیق رسول اکرم صلی الله علیه وآله آیه٢٧ سوره4٨(فتح) را آورد که: {لَقَدْ صَدَقَ اَللّٰهُ رَسُولَهُ اَلرُّؤْیٰا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ اَلْمَسْجِدَ اَلْحَرٰامَ إِنْ شٰاءَ اَللّٰهُ آمِنِینَ مُحَلِّقِینَ رُؤُسَکمْ وَ مُقَصِّرِینَ لاٰ تَخٰافُونَ فَعَلِمَ مٰا لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِنْ دُونِ ذٰلِک فَتْحاً قَرِیباً}
(هر آینه به تحقیق پروردگار متعال حقیقت و صدق خواب رسولش را آشکار ساخت که البته افراد مسلمین با دل ایمن و خاطر آسوده وارد مکه و مسجد الحرام می شوند و بعد از اعمال حج و تشریفات مذهبی با تراشیدن سر تقصیر نموده از احرام خارج می گردند. خداوند داناست به
ص: 239
آنچه نمی دانید و به همین نزدیکی فتح و ظفری نصیب شما خواهد شد (که مراد فتح خیبر بود))
این بود خلاصه ای از قضیۀ حدیبیّه که امتحانی بود برای مؤمنین ثابت و مردمان متزلزل.
«سخن که به اینجا رسید آقایان به ساعتها نظر کرده خندۀ شدید نموده گفتند: به قدری مطلب شیرین و گیرنده است که از خود به کلی بی خود می شویم و واقعا اسباب زحمت اهل مجلس شدیم دیشب خیلی از وقت آقایان گرفته شد امشب هم خیلی از نصف شب گذشته و اخلاقا کار نیکوئی نیست خوبست مجلس را خاتمه دهیم» در همین بین چای و قدری شیرینی و خوراکی آوردند سرگرم مزاح و تفریح شدیم که آقایان را از گرفتگی خاطر بیرون آوریم.
حافظ: قبله صاحب ما از ملاقات شما مخصوصا از جذبۀ اخلاقی شما خیلی مسرور شدیم میل داشتیم که بیشتر وقت خود را با شما صرف نمائیم جاذبۀ شما بقدری قوی است که هر کس با شما مجالس و هم کلام شود مجذوب تمام و ساکت می ماند و هر حرفی هم دارد در باطن خیالش می ماند چنانچه ما خیلی حرفها داشتیم و داریم که در بوتۀ اجمال مانده ولی چه کنیم که ناچار بحکم اجبار باید بوطن برگردیم در آنجا هم کارهای لازم شخصی و عمومی داریم که وقتش می گذرد امید است جنابعالی بر ما منت بگذارید به منزل و مأوای ما تشریف فرما شوید تا از محضرتان کاملا بهره مند شویم.
نواب: (رو به حافظ) ما نمی گذاریم شما حرکت کنید زیرا کار به جاهای
ص: 240
باریک رسیده بایستی مطلب یک طرفه شود زیرا شماها همیشه به ماها می گفتید که آقایان رافضی ها (شیعه ها) به کلی فاقد دلیل و برهانند وتنها قاضی می روند اگر در مقابل ما قرار گیرند زود ساقط می شوند.
بر عکس گفتار شما آقایان در این جلسات کاملا ما، شما را ساقط و زبون می بینیم بایستی حتما حقیقت معلوم شود تا ما ناظرین و مستمعین عاقل هر طریقی را حق دیدیم پیروی کنیم.
حافظ: (رو به نوّاب) اشتباه نمودید که ما را ساکت و ساقط پنداشتید بلکه جذّابیت اخلاقی و طلاقت لسان و حسن بیان خطیب ارجمند ما را ساکت نموده که رعایت ادب نموده و مهمان عزیز را آزار ندهیم و الا ما هنوز وارد سخنان اساسی نشده ایم و اگر کاملا گرم صحبت شویم با اقامه برهان و دلیل خواهید دید که حق با ما و دلائل ما مثبت حق است.
نواب: (رو به حافظ) ما تا امشب آنچه از مولی و سرور و قبله سلطان الواعظین صاحب شنیدیم تمام منطقی و با برهان و دلیل بوده و شما را در مقابل منطق و دلیل ساکت دیدیم.
چنانچه می فرمائید دلائلی هست پس قطعا باید بمانید و اقامه دلیل نمائید من صریحا به شما می گویم و اعلام خطر می نمایم که گفتگوهای این شبها و نقل در روزنامه ها و مجلات باعث تردید در عقیده عدّه ای شده است و اگر حق را چنانچه سزاوار است ظاهر نکنید قطعا در نزد صاحب شریعت مسئول خواهید بود. (در این وقت مجلس سکوت بهت آوری به خود گرفت پس از قدری سکوت)
ص: 241
حافظ: (با رنگ پریده رو به نواب) شما ملاحظۀ این آقای مهمان عزیز را هم بنمائید ایشان بنا به فرمودۀ خودشان مسافر مشهد هستند وقتشان عزیز است گویا خیال حرکت داشتند محض خاطر ما ماندند سزاوار ادب و اخلاق نیست که بیش از این اسباب زحمتشان شویم.
داعی: خیلی ممنون از لطف شما هستم ولی راجع به حرکت مخلص بیانی فرمودید صحیح است ولی در عین حال هر کار مهمی داشته باشم درمقابل خدمات دینی ناچیز می دانم از طرف داعی هیچ مانعی نیست تا یک سال دیگر هم آقایان حاضر باشید داعی هم حاضرم چون وظیفۀ ما همین است که پیوسته انجام وظیفه بنمائیم تا حق از زیر پرده بیرون آید گذشته از اداء وظیفه داعی از مجالس اهل علم خورسندم که بهره برداری می نمایم مخصوصا جنابعالی که اخلاقا داعی را مجذوب خود قرار داده اید.
فقط از میزبان محترم آقای میرزا یعقوب علی خان خیلی خجلم که اسباب زحمت ایشان شده ایم.
«میرزا یعقوب علی خان و ذو الفقار علی خان و عدالت علی خان اخوان محترم که از رجال محترم قزلباش می باشند یک مرتبه با حال منقلب صدا بلند کردند که ما از شما انتظار این نوع بیان را نداشتیم ما صاحب منزل نیستیم اگر مادام العمر جنابعالی دراین منزل بمانید زحمتی بما ندارید چون ما در این منزل سرا دار هستیم و وجود شما سبب افتخار ما می باشد جناب آقای سید محمد شاه
ص: 242
«از اشراف پیشاور» و جناب آقا سید عدیل اختر (از علماء شیعه پیشاور) فرمودند ممکن است چند شبی افتخار این مجلس دینی را به منزل ما بدهید.
آقای میرزا یعقوب علی خان فرمودند: غیر ممکن است مادامی که قبله سلطان الواعظین در پیشاور هستند و این مجلس برقرار است بایستی همین جا باشند.
داعی: از آقایان عموما و از میزبانان محترم خصوصا کمال تشکر و امتنان را دارم.
حافظ: (بعد از قدری سکوت) مانعی ندارد و چون میل آقایان هست چند روز دیگر می مانیم ولی همین طوری که قبله صاحب فرمودند هر شب آمدن جمعیت در اینجا اسباب زحمت است خوبست منزل ما را مرکز مباحثات قرار دهید تاتعادل کامل فراهم آید.
داعی: اصراری ندارم که حتما آقایان تشریف فرما شوید چون این منزل وسیع است باغ و عمارت با وسعت دارد و برای این جمعیت آماده تر است خودتان قرار بر اینجا گذاردید و الاّ از طرف مخلص مانعی نیست هر جا امر بفرمائید با کمال میل حاضرم خدمت می رسم.
میرزا یعقوب علی خان: از منزل و جماعت قزلباش هیچ مانعی نیست اگر آقای حافظ تازه تشریف آوردند و به حال ما سابقه ندارند ولی عموم اهالی می دانند که جماعت قزلباش عموما خدمتگذار نوع هستند و از پذیرائی و خدمتگزاری واردین خستگی ندارند. مخصوصا این منزل همیشه مرکز واردین است علی
ص: 243
الخصوص که پیرایه ای بر او بستند. مجلس علم و بحث دینی و مناظرات مذهبی بیش از پیش عموم را خورسند و متشکر می نماید.
حافظ: با اینکه بر من خیلی دشوار است توقف در پیشاور، چون کارهای بسیاری در محل دارم که معطل مانده ولی برای اجابت دعوت آقایان اطاعت می نمایم پس حالا مرخص می شویم تا فردا شب ان شاء الله.
ص: 244
موضوعات کلی مورد بحث
· اتحاد پیامبر و علی
· آیه مباهله
· اتحاد پیابمر و علی
· علی علیه السّلام افضل از انبیاء
· علی علیه السّلام آیه تمام انبیاء
· برخلافت ابوبکر اجماعی نبوده
· علی علیه السّلام فاروق اکبر است نه عمر
· حق با علی است
· علی علیه السّلام با اختیار و فورا بیعت نکرد
· هجوم به خانه فاطمه
· محبت علی حسنه است
· فضائل امام حسین علیه السّلام
ص: 245
ص: 246
«اول شب آقایان تشریف آوردند پس از صرف چای و صحبتهای معمولی و رسمیت مجلس از طرف آقایان افتتاح کلام شد»
سید عبد الحی: (امام جماعت سنّت و جماعت) قبله صاحب چند شب قبل بیاناتی نمودید که قبله و سرور حافظ صاحب از شما دلیل خواستند یا طفره رفتید یا به اصطلاح به مغلطه علمی ما را سرگرم نمودید و مطلب از میان رفت.
داعی: بفرمائید مطلب چه بوده و کدام سؤال شما بی جواب مانده نظرم نیست خواهش می کنم یادآوری فرمائید.
سید: مگر شما چند شب قبل نفرمودید که سیدنا علی کرم الله وجهه اتحاد نفسانی با رسول خداصلی الله علیه وآله داشته به همین جهت افضل بر تمام انبیاء بوده.
داعی: صحیح است این گفتار و عقیدۀ داعی بوده و هست.
سید: پس چرا اشکال ما را بلاجواب گذاردید.
داعی: خیلی اشتباه فرمودید و تعجب است از شما که تمام شبها سراپا گوش بودید نسبت طفره و مغلطه کاری به دعاگو بدهید طفره و مغلطه ای در کار نبوده بلکه آنچه صحبت شده به مقتضای «الکلام یجر الکلام» بوده حرف حرف آورده و اگر خوب دقت کنید خواهید تصدیق نمود که دعاگو حرف خارجی به میان نیاوردم بلکه آقایان سؤالاتی نمودند و داعی مجبور به جواب بودم الحال هر سؤالی دارید بفرمائید برای جواب حاضرم به عون الله تعالی.
ص: 247
سید: خیلی مایلیم بفهمیم چگونه ممکن است دو نفر با هم متحد گردند و اتحاد نفسانی چنان بین آنها حاصل آید که هر دو یکی باشند.
داعی: موضوع اتحاد بین الاثنین به معنای حقیقت محال و ممتنع و بدیهی البطلان است و استحالۀ آن در مقام خود مبرهن آمده بلکه امتناع او از بدیهیات اولیه است پس دعوی اتحاد نیست مگر از جهت مجاز و مبالغه در کلام.
زیرا دو نفر که با هم شدت محبت را دارند یا در جهتی از جهات مشابهت دارند غالبا دعوی اتحاد می نمایند.
و در کلمات بزرگان از ادباء و شعراء عرب و عجم این نوع از مبالغه بسیار است حتّی در کلمات اولیاء حق هم ظاهر و بارز است که از جمله در دیوان منسوب به مولانا امیر المؤمنین علی علیه الصلاه و السّلام است که می فرماید.
هموم الرجال فی امور کثیرة
و همی فی الدنیا صدیق مساعد
یکون کروح بین جسمین قسمت
فجسمهما جسمان والروح واحد(1)
(همت عالی مردان عالم در امور مختلفة بسیاری است و تنها همت من در
ص: 248
دنیا دوست مساعدی است که آن دوست مانند روحی باشد در دو بدن که در آینة حقیقت از ما دو جسم و یک روح منعکس گردد.)
در حالات مجنون عامری معروف است زمانی که خواستند فصدش کنند، التماس می کرد مرا فصد نکنید که می ترسم نیشتر به لیلی من برسد که لیلی در عروق و اعصاب من جای گرفته؛ فلذا ادبا همین معنی را به نظم در آورده اند:
گفت مجنون من نمی ترسم ز نیش
صبر من از کوه سنگین است بیش
لیک از لیلی وجود من پر است
این صدف پر از صفات آن در است
داند آن عقلی که آن دل روشنی است
در میان لیلی و من فرق نیست
ترسم ای فصّاد چون فصدم کنی
نیش را ناگاه بر لیلی زنی
من کیم لیلی و لیلی کیست
من ما یکی روحیم اندر دو بدن
روحه روحی و روحی روحه
من یری الروحین عاشا فی البدن
(روح او روح من است و روح من روح اوست. چه کسی دیده است که دو روح در یک بدن زندگانی کنند)
و اگر کتب ارباب ادب را مطالعه کنید من حیث المبالغة از این قبیل تعبیرات مجازاً بسیار خواهید دید چنانچه شاعر شیرین بیان و ادیب لبیب سروده:
انا من اهوی و من اهوی انا
نحن روحان حللنا بدنا
فاذا ابصرتنی ابصرته
و اذا ابصرته کان انا(1)
ص: 249
بیشتر از این وقت آقایان را در مقدمه نگیرم اینک اخذ نتیجه می کنم به این که اگر عرض کردم امیر المؤمنین علیه السّلام اتحاد نفسانی با رسول اکرم صلی الله علیه وآله دارد توجه شما به اتحاد حقیقی نرود چه آنکه احدی دعوی اتحاد حقیقی ننموده و اگر کسی قائل به چنین اتحاد شود قطعا عاطل و باطل و از درجۀ اعتبار ساقط است.
پس این اتحاد از حیث مجاز است نه حقیقت و مراد از آن تساوی روح و کمالات است نه جسم و مسلّما علی امیر المؤمنین علیه السّلام در جمیع فضائل و کمالات و صفات با رسول اکرم صلی الله علیه وآله مساوی بوده است الاّ ما خرج بالنّص و الدّلیل.
حافظ: پس روی این قاعده بایستی محمّد و علی هر دو پیغمبر باشند و این گفتار شما می رساند که علی هم شریک در پیغمبری بوده و لابدّ نزول وحی هم از جهت تساوی بر هر دو بوده است.
داعی: الحق مغلطه فرمودید این قسم که شما بیان نمودید نیست، نه ما و نه احدی از شیعیان به چنین چیزی عقیده نداریم و از شما انتظار نداشتم که وقت مجلس را به مجادله بگیرید که مطالب گفته تکرار گردد.
الحال عرض کردم که در جمیع کمالات متّحدند الاّ ما خرج بالنص و الدلیل مگر آن چیزی که به نص و دلیل خارج گردیده و آن همان مقام نبوت خاصّه و شرائط آن است. که از جمله نزول وحی و احکام است.
مگر بیانات لیالی ماضیه فراموش شده و اگر فراموش فرمودید به جرائد و مجلات منتشره مراجعه فرمائید خواهید دید که ما در شبهای گذشته باثبات رساندیم ضمن حدیث منزله که امیر المؤمنین علیه السّلام واجد مقام نبوت بوده و لکن
ص: 250
در تحت تبعیت دین و شریعت خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله فلذا نزول وحی بر آن بزرگوار نبوده و مقام نبوتش بیش از آنچه هارون در زمان موسی داشته نبوده است.
حافظ: وقتی شما قائل به تساوی جمیع فضایل و کمالات شدید لازمه اش عقیده به تساوی در نبوت و شرایط نبوت است.
داعی: در ظاهر ممکن است این طور به نظر بیاید ولی قدری که دقیق شدید تصدیق خواهید فرمود مطلب غیر از اینست که بیان نمودید چنانچه در لیالی ماضیه ثابت نمودیم که به حکم آیات شریفه قرآن مجید از برای نبوت
مراتبی است صاحبان بعض از آن مراتب بر بعض دیگر مقام برتری دارند چنانچه صریحا در قرآن مجید فرماید:
{تِلْک اَلرُّسُلُ فَضَّلْنٰا بَعْضَهُمْ عَلیٰ بَعْضٍ}
(فرستادگان بعضی از آن رسولان را بر بعضی دیگر برتری دادیم)
و اکمل از جمیع مراتب انبیاء مرتبۀ نبوت خاصّۀ محمّدیه است به همین جهت در آیه 4٠ سوره ٣٣(احزاب) می فرماید:
{مٰا کٰانَ مُحَمَّدٌ أَبٰا أَحَدٍ مِنْ رِجٰالِکمْ وَ لٰکنْ رَسُولَ اَللّٰهِ وَ خٰاتَمَ اَلنَّبِیِّینَ}
(محمد پدر هیچ یک از مردان شما نیست، لکن او رسول خدا و خاتم پیامبران است)
همان کمال نبوت اختصاصی است که موجب خاتمیّت گردیده پس در این کمال اختصاصی احدی راه ندارد ولی سایر کمالات در حکم مساوات وارد است و برای ثبوت این معنی دلائل و براهین بسی بسیار و بیشمار است.
سید: آیا از قرآن مجید دلیلی بر اثبات مدعا دارید.
ص: 251
داعی: بدیهی است البته اولین دلیل ما از قرآن کریم است که سند محکم آسمانی ما می باشد و بزرگتر دلیل از قرآن مجید آیه مباهله است که صریحا می فرماید:
«فَمَنْ حَاجَّک فِیهِ مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَک مِنَ اَلْعِلْمِ فَقُلْ تَعٰالَوْا نَدْعُ أَبْنٰاءَنٰا وَ أَبْنٰاءَکمْ وَ نِسٰاءَنٰا وَ نِسٰاءَکمْ وَ أَنْفُسَنٰا وَ أَنْفُسَکمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اَللّٰهِ عَلَی اَلْکٰاذِبِینَ» (آل عمران، آیه 61)
(پس هر کس با تو در مقام مجادله بر اید درباره عیسی بعد از آنکه به وحی خدا به احوال او آگاهی یافتی، بگو بیایید ما و شما با فرزندان و زنان خود و نزدیکانی که از غایت بزرگواری به منزلة نفس ما باشند با هم به مباهله برخیزیم (یعنی در حق یکدیگر نفرین کرده و در دعا و التجاء به درگاه خدا اصرار ورزیم) تا دروغگو و کافران را به لعن و عذاب خدا گرفتار سازیم.)
رجال بزرگ از اعیان علماء و مفسّرین خودتان مانند امام فخر رازی در تفسیر کبیر(1) و امام ابو اسحاق ثعلبی در تفسیر کشف البیان(2) و جلال الدّین سیوطی در در المنثور(3) و قاضی بیضاوی در انوار التنزیل(4) و جار الله زمخشری در کشّاف(5)
ص: 252
و مسلم بن حجّاج در صحیح(1)) و ابو الحسن فقیه ابن مغازلی شافعی واسطی در مناقب(2) و حافظ ابو نعیم اصفهانی در حلیه الاولیاء(3) و نورالدین مالکی در فصول المهمّه(4) و شیخ الاسلام حموینی در فرائد(5) و ابو المؤیّد خوارزمی در مناقب(6) و شیخ سلیمان بلخی حنفی در ینابیع الموده(7) و سبط ابن جوزی در تذکره(8) و محمد بن طلحه در مطالب السؤول(9) و محمد بن یوسف گنجی شافعی در کفایه الطالب(10)) و ابن حجر مکی در صواعق محرقه(11)
و غیرهم به
ص: 253
مختصر کم و زیادی در الفاظ و عبارات نزول این آیه را در یوم المباهله
ص: 254
می نویسند که آن ٢4 یا ٢5 ذی حجّه الحرام بوده.
پس از اینکه خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله نصارای نجران
و غیرهم به مختصر کم و زیادی در الفاظ و عبارات نزول این آیه را در یوم المباهله می نویسند که آن ٢4 یا ٢5 ذی حجّه الحرام بوده.
مباحثه پیغمبر با نصارای نجران
پس از اینکه خاتم الانبیاء صلی الله علیه وآله نصارای نجران
را دعوت باسلام نمود علماء بزرگ آنها از قبیل سید و عاقب و جاثلیق و علقمه و دیگران که زیاده از هفتاد نفر بودند آمدند به مدینه با اتباع خود که قریب سیصد نفر بودند و در چند جلسه ملاقات با پیغمبر صلی الله علیه وآله در مناظرات علمی و مقابل دلائل ثابتۀ آن حضرت که بسیار مفصّل است مجاب شدند.
زیرا که دلائل آن حضرت از روی کتب معتبره ای که در دست آنها بود بر اثبات حقانیّت خود و اینکه حضرت عیسی خبر آمدن آن حضرت را با علایم و آثار داده و نصاری روی اخبار حضرت روح الله انتظار چنین ظهوری را دارند که سوار بر شتر از کوههای فاران (در مکه) ظاهر و ما بین عیر و احد (که در مدینه است) مهاجرت می نماید به اندازه ای قوی بود که جوابی نداشتند جز آنکه تسلیم گردند.
ولی حبّ جاه و مسند و مقام نگذارد که تسلیم گردند. چون از اسلام و تسلیم سر پیچیدند رسول اکرم صلی الله علیه وآله حسب الامر پروردگار به آنها پیش نهاد مباهله نمود تا صادق از کاذب جدا گردد نصاری قبول کردند این امر موکول بروز بعد شد.
فردا که روز وعده گاه بود تمام جمعیت نصاری به اتّفاق زیاده از هفتاد نفر از علمای خود در بیرون دروازۀ مدینه دامنۀ کوه یک طرف ایستاده و منتظر بودند که
ص: 255
رسول اکرم صلی الله علیه وآله لابدّ با طمطراق و تشکیلات بسیار عالی با جمعیت فراوان برای مرعوب کردن آنها تشریف فرما شود.
ناگاه در قلعه مدینه بازشد و خاتم الانبیاء بیرون آمد در حالتی که جوانی در طرف راست و زن محجوبۀ مجلّله ای در طرف چپ و دو بچه در مقابل روی آن حضرت آمدند تا در زیر درختی مقابل نصاری قرار گرفتند (و دیگر احدی با آنها بیرون نیامد) اسقف نصرانی اعلم علمای آنها سؤال کرد از مترجمین: اینها کیستند که با محمّد بیرون آمدند؟ گفتند آن جوان داماد و پسر عمّش علیّ بن ابی طالب و آن زن دخترش فاطمه و آن دو پسر بچه نوه و دخترزادگان او حسن و حسین اند.
اسقف به علمای نصرانی گفت ببینید محمّد چگونه مطمئن است که خویشان نزدیک و فرزندان و خاصّان و عزیزترین عزیزان خود را بمباهله آورده و در معرض بلا قرار داده و الله اگر او را تردیدی یا خوفی در این باب بودی هرگز ایشان را اختیار نکردی و حتما از مباهله احتراز نمودی و یا لااقل عزیزان خود را از این حادثه بر کنار گذاردی ابدا مصلحت نیست که با او مباهله کنیم اگر جهت خوف از قیصر روم نبود بوی ایمان می آوردم پس صلاح در این است که با وی مصالحه کنیم به هر چه او خواهد و به شهر خود مراجعت کنیم همه گفتند آنچه گفتی عین مصلحت است پس اسقف برای حضرت پیغام فرستاد که: «انّا لا نباهلک یا أبا القاسم» ما با تو مباهله نمی کنیم بلکه مصالحه می کنیم حضرت هم قبول فرمودند.
صلح نامه به خط أمیر المؤمنین نوشته شد بر دو هزار حلّه از حلّه های اواقی
ص: 256
که قیمت هر حلّه چهل درهم باشد و هزار مثقال طلا که نصف آن را که هزار حلّه و پانصد مثقال طلا بود در محرّم و نصف دیگر را در رجب بدهند و به امضاء طرفین رسید آنگاه به وطن خود برگشتند در بین راه عاقب که یکی از علماء آنها بود بیاران خود گفت و الله من و شما می دانیم که این محمّد همان پیغمبر موعود است و آنچه می گوید از قبل خدا است به خدا قسم که هیچ کس با هیچ پیغمبری مباهله نکرده مگر آنکه مستأصل شده و از بزرگ و کوچک آنها یکی زنده نمانده و قطعا اگر ما مباهله می کردیم همگی هلاک می شدیم و بر روی زمین هیچ ترسائی باقی نمی ماند.
به خدا قسم که من در ایشان نظر کردم صورتهائی دیدم که اگر از خدا درخواست می کردند کوهها را از محل خود حرکت می دادند.
حافظ: آنچه را بیان فرمودید صحیح و مورد قبول تمام مسلمین است ولی چه ربطی با موضوع بحث ما دارد که علی کرم الله وجهه با رسول خدا اتحاد نفسانی دارد.
داعی: استشهاد ما در این آیه با جمله أَنْفُسَنٰا می باشد زیرا در این قضیه چند مطلب بزرگ ظاهر و هویدا می باشد.
اولا اثبات حقّانیت رسول اکرم صلی الله علیه وآله است که اگر ذی حق نبود جرأت مباهله نمی نمود و علماء بزرگ مسیحی از میدان مباهله فرار نمی نمودند.
ثانیا آنکه این آیه دلالت می کند بر آنکه امام حسن و امام حسین علیهما السّلام فرزندان رسول الله صلی الله علیه وآله می باشد (چنانچه در شب اول اشاره نمودم).
ثالثا به این آیه شریفه ثابت می گردد که أمیر المؤمنین علی و فاطمه و حسن و
ص: 257
حسین علیهم السّلام بعد از حضرت ختمی مرتبت اشرف خلق و عزیزترین مردم بوده اند نزد آن حضرت، چنانچه جمیع علماء متعصّب خودتان از قبیل زمخشری و بیضاوی و فخر رازی و غیر ایشان نوشته اند.
و مخصوصا جار الله زمخشری در ذیل این آیه شریفه با مشروحۀ مفصّله ذکر حقایقی از اجتماع این پنج تن آل عبا را نموده تا آنجا که گوید این آیه بزرگ تر دلیلی است که اقوای از این دلیل بر افضلیت اصحاب عبا که با پیغمبرصلی الله علیه وآله در زیر عبا جمع شدند نمی باشد(1).
رابعا آنکه امیر المؤمنین علی علیه السّلام از جمیع أصحاب پیغمبر بالاتر و افضل از همه بوده به دلیل آنکه خداوند متعال او را نفس رسول الله صلی الله علیه وآله در آیه شریفه خوانده است
بدیهی است مراد از انفسنا نفس شخص حضرت محمّد خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله نیست زیرا که دعوت اقتضای مغایرت دارد و انسان هرگز مأمور نمی شود که خود را بخواند پس باید مراد دعوت دیگری باشد که به منزله نفس پیغمبراست.
و چون به اتفاق موثّقین مفسّرین و محدثین فریقین (شیعه و سنّی) غیر از علی و حسن و حسین و فاطمه علیه السّلام احدی با آن حضرت در مباهله حاضر نبوده اند پس با جمله «ابنائنا و ابنائکم» حسنین علیهماالسّلام و با «نساءنا و نساءکم» حضرت زهراعلیهاالسّلام خارج می شوند و دیگر کسی که به «انفسنا» تعبیر کرده شود در آن هیئت
ص: 258
مقدسه جز أمیر المؤمنین علیّ بن ابی طالب علیه السّلام نبوده پس از همین جمله انفسنا است که اتحاد نفسانی بین محمّد و علی علیهماالسّلام ثابت می شود که حق تعالی جلّت عظمته علی را نفس محمّدصلی الله علیه وآله خوانده و چون اتحاد حقیقی میان دو نفس محال است پس قطعا مراد اتحاد مجاز است.
آقایان بهتر می دانند که در علم اصول وارد است که حمل لفظ بر اقرب مجازات اولیست از حمل بر ابعد و اقرب مجازات تساوی در جمیع امور و شرکت در جمیع کمالات است مگر آنچه بدلیل خارج شود و ما قبلا عرض کردیم که آنچه بدلیل و اجماع خارج است نبوت خاصّه آن حضرت و نزول وحی است که علی علیه السّلام را با پیغمبر معظّم در این خصیصه شریک نمی دانیم. ولی بحکم آیۀ شریفه در سایر کمالات شریک می باشند و قطعا فیض از مبدء فیّاض علی الاطلاق به وسیله خود پیغمبرصلی الله علیه وآله بر علی علیه السّلام رسیده و این خود دلیل اتحاد نفسانی است که مدعای ما می باشد.
حافظ: از کجا دعوت نفس مجازا مراد نباشد و مجازی از مجاز دیگر اولی نمی باشد.
داعی: تمنا می کنم مناقشه نکنید و وقت مجلس را ضایع نکنید و از طریق انصاف خارج نشوید و وقتی به بن بست رسیدید انصافا بگذارید و بگذرید و قطعا از مثل شما عالم جلیل باانصافی انتظار مناقشۀ در کلام و مجادله را نداریم.
زیرا خود می دانید و در نزد اهل فضل نیز ثابت است که اطلاق نفس مجازا شایع تر است از مجاز دیگر و در السنه و افواه فضلاء عرب و عجم و ادباء و شعراء شایع است که دعوی اتحاد مجازا می نمایند چنانچه قبلا عرض کردم
مکرر
ص: 259
شده است که افرادی به یکدیگر گفته اند تو به منزله جان منی و مخصوصا این معنی در لسان اخبار و احادیث دربارۀ حضرت أمیر المؤمنین علی علیه السّلام بسیار رسیده که هر یک دلیلی است علی حده بر اثبات مقصود.
از جمله امام احمد بن حنبل در مسند(1) و ابن مغازلی فقیه شافعی در مناقب(2) و موفق بن احمد خطیب خوارزم در مناقب نقل می نمایند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله مکرر می فرمود:
«علی منی و انا منه من احبّه فقد احبّنی و من احبّنی فقد احبّ الله.»
(علی از من است و من از علی هستم. هر کس او را دوست بدارد مرا دوست داشته وکسی که مرا دوست بدارد خدا را دوست داشته.)
و نیز ابن ماجه در صفحه٩٢ جزء اول سنن(3) و ترمذی در صحیح(4) و ابن حجر در حدیث ششم از چهل حدیثی که در فضایل امیر المؤمنین علیه السّلام در صواعق(5) نقل نموده از امام احمد و ترمذی و نسائی و ابن ماجه و امام احمد بن حنبل در صفحه١64 جلد چهارم مسند(6) و محمد بن یوسف گنجی شافعی در
ص: 260
باب6٧ کفایه الطالب(1) از جزء چهارم مسند ابن سماک و معجم کبیر طبرانی و امام ابو عبد الرحمن نسائی در خصائص و سلیمان بلخی حنفی در باب٧ ینابیع الموده(2) از مشکاه همگی از جیش بن جناده السلولی روایت نموده اند که در سفر حجه الوداع در عرفات رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«علیّ منّی و انا من علیّ و لا یؤدّی عنّی الاّ انا او علیّ.»
(علی از من است و من از علی هستیم و از من کسی ادا نمی کند (یعنی وظیفه مرا انجام نمی دهد که تبلیغ به خلق است)مگر خودم و یا علی)
و سلیمان بلخی حنفی در باب٧ ینابیع الموده(3) از زوائد مسند عبد الله بن احمد بن حنبل مسندا از ابن عباس نقل نموده که رسول اکرم صلی الله علیه وآله بامّ سلمه (امّ المؤمنین) رضی الله عنها فرمود:
«علیّ منّی و انا من علیّ(4) لحمه من لحمی ودمه من دمی و هو منّی بمنزلة
ص: 261
هارون من موسی(1) یا امّ سلمة اسمعی و اشهدی هذا علیّ سیّد المسلمین.»
(علی از من است و من از علیّ هستم. گوشت و خون او از من است و او برای من مانند هارون است برای موسی. ای ام سلمه بشنو و شهادت بده که این علی سید و آقای مسلمین است.)
حمیدی در جمع بین الصحیحین و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه نقل می کنند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
ص: 262
«علیّ منّی و انا منه و علیّ منّی بمنزلة الراس من البدن من اطاعه فقد اطاعنی و من اطاعنی فقد اطاع الله»
(علی از من است و من از علی هستم و علی از من به منزله سر است برای بدن. کسی که اطاعت کند او را مرا اطاعت نموده و کسی که مرا اطاعت کند خدا را اطاعت نموده.)
محمد بن حریر طبری در تفسیر و میرسید علی همدانی فقیه شافعی در مودت هشتم از موده القربی(1) از رسول اکرم صلی الله علیه وآله نقل می نمایند که فرمود:
«انّ الله تبارک و تعالی أید هذا الدّین بعلیّ و انّه منّی و انا منه و فیه انزل أ فمن کان علی بیّنة من ربّه و یتلوه شاهد منه.»
(به درستی که خداوند تبارک و تعالی تأیید نموده است این دین را به علی علیه السّلام زیرا که اواز من است و من از او هستم و در او نازل گردیده آیه شریفه (17 سوره 11-هود) که خلاصه معنی آنکه پیغمبر از جانب خدا دلیلی روشن مانند قرآن دارد با گواهی صادق مانند علی علیه السّلام که به تمام شئون وجودی گواه صدق رسالت است.)
و شیخ سلیمان بلخی حنفی باب ٧ ینابیع الموده را اختصاص به این موضوع داده به این عنوان که الباب السابع فی بیان انّ علیّا کرّم الله وجهه کنفس رسول الله صلی الله علیه وآله و حدیث «علیّ منّی و انا منه.» (باب هفتم در بیان اینکه علی مثل نفس رسول خدا می باشد و حدیث علی از من است و من از علی هستم.)
ص: 263
و در این باب بیست و چهار حدیث به طرق مختلفه و الفاظ متفاوته از رسول خداصلی الله علیه وآله نقل می نماید که فرمود علی به منزلۀ نفس من است و در آخر باب حدیثی(1) از مناقب از جابرنقل می کند که گفت شنیدم از رسول خداصلی الله علیه وآله که
ص: 264
فرمود در علی خصالی هست که اگر یکی از آنها برای مردی بود کافی بود برای فضل و شرف او و آن خصال عبارت است از فرموده های آن حضرت درباره علی از قبیل: «من کنت مولاه فعلیّ مولاه» - و قوله: «علیّ منّی کهارون من موسی» - و قوله: «علیّ منّی و انا منه» و
نقل می کند که گفت شنیدم از رسول خداصلی الله علیه وآله که فرمود در علی خصالی هست که اگر یکی از آنها برای مردی بود کافی بود برای فضل و شرف او و آن خصال عبارت است از فرموده های آن حضرت درباره علی از قبیل: «من کنت مولاه فعلیّ مولاه» - و قوله: «علیّ منّی کهارون من موسی» - و قوله: «علیّ منّی و انا منه» و
قوله: «علیّ منّی کنفسی طاعته طاعتی و معصیته معصیتی.» و قوله: «حرب علیّ حرب الله و سلم علیّ سلم الله.» و قوله: «ولیّ علیّ ولیّ الله و عدوّ علیّ عدوّ الله.» و قوله: «علیّ حجّة الله علی عباده و قوله حبّ علیّ ایمان و بغضه کفر.» و قوله: «حزب علیّ حزب الله و حزب اعدائه حزب الشیطان» و قوله: «علیّ مع الحقّ و الحقّ معه لا یفترقان» - و قوله: «علیّ قسیم الجنّة و النار.» و قوله: «من فارق علیّا فقد فارقنی و من فارقنی فقد فارق الله.» و قوله: «شیعة علیّ هم الفائزون یوم القیمة.»
(هر کس من مولای او هستم، پس علی مولا (و اولی به تصرف در امر او) می باشد. علی برای من همانند هارون است برای موسی. علی از من است و من از علی هستم. علی برای من همانند جان من است. اطاعت از او اطاعت از من است و معصیت او معصیت من است. جنگ با علی جنگ با خداست، صلح و آشتی با علی صلح و آشتی با خداست. دوست علی ایمان است و دشمنی او کفر است. گروه و جمعیت علی گروه وجمعیت خدا
ص: 265
است و گروه دشمنان علی گروه شیطان است. علی با حق است و حق با اوست و از هم جدا نمی شوند. علی قسمت کننده بهشت و دوزخ است. کسی که از علی جدا شد از من جدا شده و کسی که از من جدا شد از خدا جدا شده. شیعیان علی در روز رستاخیز رستگارانند.»
در آخر باب(1) خبر دیگری از مناقب نقل می نماید که مفصّل است در خاتمۀ آن می فرماید:
«اقسم بالله الذی بعثنی بالنبوّة و جعلنی خیر البریّة انّک لحجّة الله علی خلقه و أمینه علی سرّه و خلیفة الله علی عباده.»
از این قبیل اخبار در صحاح و کتب معتبرۀ علماء شما بسیار رسیده که از نظرتان گذشته یا بعدها مطالعه خواهید فرمود و تصدیق خواهید نمود که اینها تماما قرینۀ این مجاز است پس کلمه (انفسنا) دلالت واضحی بر شدت ارتباط و
ص: 266
اتحاد علی علیه السّلام بحسب کمالات نسبی و حسبی و خارجی علما و عملا دارد.
و شما چون اهل علم و دانش هستید و ان شاء الله از عناد و لجاج دور می باشید باید تصدیق نمائید که این آیۀ شریفه خود دلیل قاطعی است بر اثبات مرام و مقصود ما و از همین آیه جواب سؤال دوم شما هم داده می شود.
زیرا وقتی ما ثابت نمودیم که علی علیه السّلام در جمیع کمالات باستثناء نبوت خاصه و نزول وحی با خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله به حکم آیۀ انفسنا شریک بوده آنگاه می دانیم که از جمله کمالات و مقامات و خصائص آن حضرت أفضل بودن بر جمیع صحابه و امت می باشد که همان افضل بر صحابه و امت بوده است بلکه به همین دلیل آیۀ شریفه و هم به حکم عقل و نقل بایستی افضل بر انبیاء و از تمام امت و صحابه باشد بدون استثناء چنانچه رسول اکرم صلی الله علیه وآله افضل بر تمام انبیا و امت بوده است.
شما وقتی کتب معتبره خودتان از قبیل احیاء العلوم امام غزالی و شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید معتزلی و تفسیر امام فخررازی و تفسیر جار الله زمخشری و بیضاوی(1) و نیشابوری و دیگران از علماء را مطالعه نمایید، می بینید که از
ص: 267
رسول اکرم صلی الله علیه وآله حدیثی نقل می نمایند که حضرت فرمود:
«علماء امتی کأنبیاء بنی اسرائیل»
(علماء امت من مانند انبیاء بنی اسرائیل اند)در خبر دیگر فرموده:
«علماء امتی افضل من انبیاء بنی اسرائیل»
(علمای امت من افضل و بهتر از انبیای بنی اسرائیل اند)
آن گاه انصافا تصدیق خواهید نمود جایی که علمای این امت به واسطه آنکه علمشان از سرچشمة علم محمدی است، مانند یا افضل و بهتر از انبیای بنی اسرائیل باشند حتما علی بن ابی طالب علیه السّلام که منصوص است به گفتار رسول اکرم بنا بر آنچه اکابر علمای خودتان نقل نموده اند که فرمود: «انا مدینة العلم و علیٌّ بابها»(1)، «و انا دار الحکمة و علیٌّ بابها»(2) (من شهرستان علم و خانه حکمتم و علی دروازة آن می باشد) افضل از انبیاء می باشد و هرگز در آن شک و تردید نمی نمایید.
و از خود علیّ علیه السّلام وقتی سؤال این معنی را
نمودند، به بعضی از جهات
ص: 268
افضلیت اشاره فرمود.
در روز بیستم ماه مبارک رمضان سال چهلم هجرت که آثار مرگ بر آن حضرت ظاهر شد در اثر ضربت شمشیر زهر آب داده ای که اشقی الاولین و الآخرین (نظر به خبری که رسول اکرم صلی الله علیه وآله داده بودند) عبد الرحمن بن ملجم مرادی بر فرق سر مبارکش وارد آورده بود، فرمود به فرزندش امام حسن علیه السّلام شیعیانی که بر در خانه اجتماع نموده اند اجازه دهید بیایند مرا ببینند. وقتی آمدند اطراف بستر را گرفتند و آهسته به حال آن حضرت گریه می نمودند، حضرت با کمال ضعف فرمودند:
«سلونی قبل ان تفقدونی، و لکن خففوا مسائلکم»
(سؤال کنید از من هرچه می خواهید قبل از آنکه مرا نیابید، و لکن سؤالهای خود را سبک و مختصر کنید)
اصحاب هر یک سؤالی می نمودند و جوابهایی می شنیدند؛ از جلمه سؤال کنندگان صعصعه بن صوحان بود که از رجال بزرگ شیعه و از خطبای معروف کوفه و از روات بزرگی است که علاوه بر علمای شیعه، کبار از علمای خودتان حتی صاحبان صحاح، روایتهای او را از علی علیه السّلام و ابن عباس نقل قول نموده اند.
در نقل و ترجمه حالات او علمای بزرگ خودتان، از قبیل ابن عبد البر در
ص: 269
الاستیعاب(1) و ابن سعد در طبقات(2) و ابن قتیبه در معارف(3) ودیگران مشروحاتی نوشته و او را توثیق نموده اند که مردی عالم و فاضل و صادق و متدین و از اصحاب خاص علی علیه السّلام بوده.
صعصعه عرض کرد: «اخبرنی انت افضل ام آدم» (مرا خبر دهید شما افضل هستید یا آدم؟)
حضرت فرمودند: «تزکیة المرء نفسه لقبیح»
قبیح است که مرد خود را تعریف و تزکیه کند و لکن از باب {وامّا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ}
(نعمتهایی را که خدا به تو داده نقل کن)
عرض کرد: «و لم ذلک یا امیر المؤمنین»؛ به چه دلیل افضل از آدم هستی؟
حضرت بیانی فرمود: که خلاصه اش این است که برای آدم همه قسم وسایل
ص: 270
رحمت و راحت و نعمت در بهشت فراهم بود. فقط از یک شجره گندم منع گردید و او متنهی نشد و از آن شجره منهیّه خورد و از بهشت و جوار رحمت حق خارج شد، ولی خداوند مرا از خوردن گندم منع ننمود، من به میل و اراده خود، چون دنیا را قابل توجه نمی دانستم از گندم نخودرم.
کنایه از آنکه کرامت و فضیلت شخص در نزد خدا به زهد و ورع و تقواست. هر کس اعراض او از دنیا و متاع دنیا بیشتر است، قطعا قرب و منزلت او در نزد خدا بیشتر و منتهای زهد این است که از حلال غیر منهی اجتناب نماید.
عرض کرد: «انت افضل ام نوح؟ قال: انا افضل من نوح»
شما افضل هستید یا نوح؟ فرمود: من افضل هستم از نوح.
عرض کرد: «لم ذلک؟» چرا افضل هستید از نوح؟
فرمود: نوح قول خدا را دعوت کرد به سوی خدا اطاعت نکردند، به علاوه اذیت و آزاربسیاربه آن بزرگوار نمودند. تا درباره آنها نفرین کرد:
{رَبِّ لا تَذَرْ عَلی الْاَرضِ مِن الکافِرِینَ دَیّاراً} [نوح/26]
(پروردگارا مگذار بر زمین از کافرین دیاری را.)
اما من بعد از خاتم الانبیاء با آن همه صدمات و اذیتهای بسیار فراوانی که از این امت دیدم درباره آنها نفرین نکردم و کاملا صبر نمودم (چنانچه در ضمن خطبه معروف به شقشقیه فرمود: «صبرت و فی العین قذی و فی الحلق شجیً» صبر کردم در حالی که در چشم من خاشاک و در گلوی من استخوان بود. کنایه از آنکه اقرب خلق به سوی حق کسی است که صبرش بر بلا بیشتر باشد.
عرض کرد: «انت افضل ام ابراهیم؟ قال: انا افضل من ابراهیم»
ص: 271
شما افضل هستید یا ابا ابراهیم؟ فرمود: من افضل از ابراهیم هستم.
عرض کرد: «لم ذلک» چرا شما افضل ازابراهیم هستید:
فرمود: ابراهیم عرض کرد: { رَبّ ِ أَرِنی کیْفَ تُحْیِ الْمَوْتی قالَ أَوَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلی وَ لکنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبی} (آیه 260 سوره بقره، پروردگارا به من نشان بده که چگونه مردگان را زنده خواهی کرد. خداوند فرمود: آیا باور نداری؟ عرض کرد: آری باور دارم لکن می خواهم با مشاهده آن دلم آرام گیرد.)
ولی ایمان من به جایی رسیده که گفتم: «لو کشف الغطاء ما ازددت یقیناً» (اگر پرده ها بالا رود و کشف حجب گردد، یقین من زیاد نخواهد شد.) کنایه از آنکه علو درجة شخص به مقام یقین او می باشد که واجد مقام حق الیقین شود.
عرض کرد: «انت افضل ام موسی؟ قال: انا افضل من موسی»
شما افضل هستید یا موسی؟ فرمود: من افضل هستم. عرض کرد: به چه دلیل شما افضل از موسی هستید. فرمود: وقتی خداوند او را مأمور کرد به دعوت فرعون که به مصر برودعرض کرد: {قالَ رَبّ ِ إِنّی قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْسًا فَأَخافُ أَنْ یَقْتُلُونِ وَ أَخی هارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنّی لِسانًا فَأَرْسِلْهُ مَعی رِدْءًا یُصَدِّقُنی إِنّی أَخافُ أَنْ یُکذِّبُونِ} (قصص/33-34)
(موسی عرض کرد: ای خدا من از آنها (فرعونیان) یک نفر را کشته ام و می ترسم (که به خونخواهی و کینه دیرینه) مرا به قتل رسانند. (با این حال اگر از رسالت ناگزیرم) برادرم هارون که ناطقه اش از من فصیح تر است با من یار و شریک در کار رسالت فرما تا مرا تصدیق کند، می ترسم آنها تکذیب رسالتم کنند.)
ص: 272
اما من وقتی رسول اکرم صلی الله علیه وآله از جانب خدا مأمورم کرد که بروم در مکه معظّمه بالای بام کعبه آیات اول سورۀ برائت را بر کفار قریش قرائت نمایم با آنکه کمتر کسی بود که برادر یا پدر یا عم یا خال یا یکی از اقارب و خویشانش بدست من کشته نشده باشند مع ذلک ابدا خوف نکردم اطاعت امر نموده تنها رفتم مأموریت خود را انجام دادم آیات سورۀ برائت را بر آنها خواندم و مراجعت
نمودم.
کنایه از آنکه فضیلت شخص با توکل به خداست هر کس توکلش بیشتر است فضیلت او بیشتر است، موسی اتکاء و اعتماد به برادرش نمود ولی امیر المؤمنین علیه السّلام توکل کامل به خدا و اعتماد به کرم و لطف عمیم ذات ذو الجلال حق نمود.
قال: انت افضل ام عیسی؟ قال: انا افضل من عیسی. قال: لم ذلک؟
عرض کرد: شما افضل هستید یا عیسی فرمود: من افضل از عیسی هستم. عرض کرد: برای چه شما افضل هستید؟ فرمود: پس از آنکه مریم به واسطه دمیدن جبرئیل در گریبان او به قدرت خدا حامله شد همین که موقع وضع حمل رسید وحی شد به مریم که: «اخرجی عن البیت فان هذه بیت العبادة لا بیت الولادة» از خانه بیت المقدس بیرون شو زیرا که این خانه محل عبادت است نه زایشگاه و محل ولادت و زائیدن، فلذا از بیت المقدس بیرون رفت در میان صحرا پای نخله خشکیده عیسی به دنیا آمد.
اما من، وقتی مادرم فاطمه بنت اسد را درد زائیدن گرفت در حالتی که وسط مسجد الحرام بود به مستجار کعبه متمسک گردیده و عرض کرد الهی بحق این
ص: 273
خانه و بحق آن کسی که این خانه را بنا کرده این درد زائیدن را بر من آسان گردان همان ساعت دیوار خانه شکافته شد مادرم فاطمه را با ندای غیبی دعوت به داخل خانه نمودند که: «یا فاطمه ادخلی البیت» فاطمه مادرم وارد شد و من در همان خانه کعبه به دنیا آمدم کنایه از آنکه در مرتبه اول شرف مرد به حسب و نسب و طاهریت مولد است هر که روح و نفس و جسد او پاکیزه است او افضل است.
(از این امر پروردگار به فاطمه در دخول کعبه معظّمه و نهی از مریم از وضع حمل در بیت المقدس با توجه به شرافت مکه معظّمه بر بیت المقدس شرافت فاطمه بر مریم و شرافت علی علیه السّلام بر عیسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام معلوم می شود)(1).
ص: 274
ص: 275
موقع نماز شد آقایان برای نماز برخاستند بعد از اداء فریضه و استراحت و صرف چای علی مرآت جمیع انبیاء
موقع نماز شد آقایان برای نماز برخاستند بعد از اداء فریضه و استراحت و صرف چای داعی افتتاح کلام نموده عرض کردم علاوه بر آنچه عرض شد در کتب معتبره و موثق علماء خودتان است که علی علیه السّلام را مرات جمیع صفات انبیاء و واجد آن صفات قرار داده اند.
چنانچه ابن ابی الحدید معتزلی در صفحه 44٩ جلد دوم شرح نهج البلاغه(1) و حافظ ابو بکر فقیه شافعی احمد بن الحسین بیهقی در مناقب و امام احمد حنبل در مسند و امام فخر رازی در ذیل آیه مباهله در تفسیر کبیر(2) و محی الدین عربی در صفحه ١٧٢ ازمبحث ٣٢ کتاب یواقیت و جواهر(3) و شیخ
ص: 276
سلیمان بلخی حنفی در اول باب4٠ ینابیع الموده(1) از مسند احمد و صحیح بیهقی و شرح المواقف و الطریقه المحمدیه و نور الدین مالکی در صفحه ١٢١ فصول المهمّه(2) از بیهقی و محمد بن طلحه شافعی در صفحه ٢٢ مطالب السؤول((3) و محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب ٢٣ کفایه الطالب(4) به
ص: 277
ص: 278
مختصر کم و زیادی در الفاظ و عبارات روایت نموده اند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود: «من اراد ان ینظر الی آدم فی علمه و الی نوح فی تقوائه (فی حکمته) و الی ابراهیم فی خلّته (فی حلمه) و الی موسی فی هیبته و الی عیسی فی عبادته فلینظر الی علیّ بن ابی طالب علیه السّلام.
(هر کس می خواهد نظر کند آدم را در علمش (یعنی از کمیت و کیفیت علم آدم بهرمند گردد) به علم علی توجه کند و هر کس که می خواهد حقیقت تقوای نوح را (که بهترین صفات او بوده) یا حکم حکمت او را ببند و خلت و حل ابراهیم وهیبت موسی و عبادت عیسی را ببیند، پس نظر کند به سوی علی بن ابی طالب علیه السّلام)
و میر سید علی همدانی شافعی در مودت هشتم از موده القربی(1) این حدیث شریف را با زیادتی هائی نقل می نماید و در آخر آن آورده از جابر که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
فانّ فیه تسعین خصلة من خصال الانبیاء جمعها الله فیه و لم یجمعها فی احد غیره.
ص: 279
(پس به درستی که در علی علیه السّلام نود خصلت از
خصال انبیاء می باشد که خداوند در او جمع کرده نه در غیر او)
و شیخ فقیه محدث شام صدر الحفّاظ محمّد بن یوسف گنجی شافعی(1) پس از نقل حدیث خود به عنوان قلت بیانی دارد که گوید تشبیه نمودن علی به آدم در علم او، برای اینست که خداوند آموخت بآدم علم و صفت هر چیزی را، هم چنانکه در سورۀ بقره فرماید {وَ عَلَّمَ آدَمَ اَلْأَسْمٰاءَ کلَّهٰا} (بقره/31 خدا همه اسماء رابه آدم تعلیم داد.) و هم چنین نیست چیزی و نه حادثه و واقعه ای مگر آنکه در نزد علی می باشد علم آن و فهم درک و استنباط معنای آن به واسطه همین علم الهی بود که حضرت آدم مخلع به خلعت خلافت آمد که خداوند در آیه ٢٨ سورۀ ٢(بقره) خبر می دهد که فرمود: إِنِّی جٰاعِلٌ فِی اَلْأَرْضِ خَلِیفَةً. (بقره/30. من در زمین خلیفه خواهم گماشت)
پس هر انسان با ذوقی تشبیه حضرت علی به آدم را می فهمد که چون آن علم سبب افضلیت آدم و برتری و مسجودیت او بر ملائکه و صاحب مقام خلافت
ص: 280
گردید، علی علیه السّلام هم افضل و برتر از همۀ خلایق و واجد مقام خلافت بعد از خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله می باشد.
و تشبیه نمودن علی را به نوح در حکمت آن کانّه می خواهد برساند که علی علیه السّلام بر کفّار شدید و بر مؤمنین رؤف بوده هم چنانکه خداوند در قرآن او را وصف نموده {وَ اَلَّذِینَ مَعَهُ أَشِدّٰاءُ عَلَی اَلْکفّٰارِ رُحَمٰاءُ بَیْنَهُمْ} (فتح29) (این خود دلیل است بر آنکه این آیه در وصف علی علیه السّلام نازل گردیده چنانچه قبلا عرض نمودم).
و نوح نسبت به کفار بسیار شدید بود چنانچه در قرآن خبر می دهد:
{وَ قٰالَ نُوحٌ رَبِّ لاٰ تَذَرْ عَلَی اَلْأَرْضِ مِنَ اَلْکٰافِرِینَ دَیّٰاراً} (نوح/26)
(نوح عرض کرد: پروردگارا مگذار درزمین از کافران دیاری را)
و تشبیه نمودن علی علیه السّلام را به حلم ابراهیم برای آنست که در قرآن ابراهیم علی نبیّنا و آله و علیه السلام را به این صفت وصف نموده که: {إِنَّ إِبْرٰاهِیمَ لَأَوّٰاهٌ حَلِیمٌ} (توبه 114) (به درستی که ابراهیم هر آینه بردبار بود.)
این تشبیهات می رساند که علی علیه السّلام متخلّق به اخلاق انبیاء و متّصف به صفات اصفیاء بوده انتهی.
پس آقایان محترم اگر قدری منصفانه دقیق شوید می بینید از مضامین این حدیث شریف که مجمع علیه فریقین (شیعه و سنی) می باشد مستفاد می شود که امیر المؤمنین علیه السّلام جامع جمیع صفات عالیۀ ممکنه است که هر صفتی از وی مساوی بهترین صفات انبیاء می باشد، پس علی القاعده بایستی که از حیث جامعیت افضل سلسلۀ جلیلۀ نبویّه باشد.
ص: 281
و این حدیث خود دلیل دیگری است بر افضلیّت علی علیه السّلام بر انبیاء عظام (به استثناء خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله) زیرا وقتی با هر یک از انبیاء عظام در فضیلت و خصلت مخصوصۀ به آن نبی مساوی باشد و به فضایل و خصال دیگران نیز اختصاص داشته باشد لازم می آید که افضل از همۀ انبیاء باشد. چنانچه خود محمد بن طلحه شافعی در مطالب السؤول(1) بعد از نقل حدیث تصریح به این معنی نموده و توضیحاگوید رسول اکرم صلی الله علیه وآله ثابت نموده است برای علی علیه السّلام به این حدیث، علمی شبیه علم آدم و تقوائی شبیه تقوای نوح و حلمی شبیه حلم ابراهیم و هیبتی شبیه هیبت موسی و عبادتی شبیه عبادت عیسی تا آنجا که گوید:
«و تعلوا هذه الصفات الی اوج العلی حیث شبّهها بهؤلاء الانبیاء المرسلین من الصفات المذکوره»
(بلند می کند این اوصاف حمیده علی علیه السّلام را به منتها درجه رفعت و علو شأن زیرا که پیغمبرصلی الله علیه وآله تشبیه کرده است آن حضرت را به انبیای مرسلین از حیث صفات)
آیا ممکن است در امت مرحومه کسی را پیدا کنید از صحابه و تابعین و غیره که واجد تمام صفات حمیده و اخلاق پسندیدۀ انبیاء عظام باشد غیر از امیرالمؤمنین علیّ بن ابی طالب علیه السّلام در حالتی که این معنی مورد قبول و اعتراف
ص: 282
رجال بزرگ از علمای خودتان می باشد. چنانچه شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 4٠ینابیع الموده(1)) از مناقب خوارزمی از محمّد بن منصور نقل مینماید که گفت شنیدم از احمد بن حنبل (امام حنابله اهل سنّت) که می گفت:
«ما جاء لاحد من الصحابة من الفضائل مثل ما لعلیّ بن ابی طالب»
(نیامده است از برای احدی از صحابه از فضایل مثل آنچه برای علی بن ابی طالب آمده است)
و محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب ٢ کفایه الطالب(2) مسندا از محمّد بن منصورطوسی به این طریق از امام احمد نقل نموده که گفت:
«ما جاء لاحد من اصحاب رسول الله ما جاء لعلیّ بن ابی طالب»
ص: 283
(نیامده است از برای احدی از اصحاب رسول خدا آن چیزی که برای علی بن ابی طالب آمده است.)
قول به فضلیت امیر المؤمنین علیه السّلام اختصاص به امام احمد ندارد بلکه اکثر علماء منصف شما تصدیق این معنی را نموده اند چنانچه ابن ابی الحدید معتزلی در صفحه 46 جلد اول شرح نهج البلاغه(1)) گوید:
«انّه علیه السّلام کان اولی بالامر و احقّ لا علی وجه النص بل علی وجه الافضلیة فانّه افضل البشر بعد رسول الله و احقّ بالخلافة من جمیع المسلمین»
(علی علیه السّلام اولی و احق به امر ولایت بود از جهت افضلیت نه از جهت نص؛ زیرا که او افضل تمام بشر بود بعد از رسول خداصلی الله علیه وآله و احق به مقام خلافت از تمام مسلمانان.)
شما را به ذات ذو الجلال پروردگار عالمیان قسم قدری منصفانه فکر کنید ببینید آیا بی انصافی نیست که فقط روی عادت و تقلید از اسلاف و گذشتگان بدون فکر و تأمل کسانی را که فاقد این صفات بوده اند مقدم دارند به چنین شخصیت بزرگی بدون دلیل و برهان آیا عقلاء و فضلاء به مقدار فکر و فهم گذشتگان نمی خندند که روی سیاست و دسته بندی افضل امت را خانه نشین نموده و مفضول به تمام معنی را بر مسند خلافت بر قرار نمایند و لا اقل در سقیفه آن بزرگوار را برای شور در امر بزرگی مانند خلافت خبر ننمایند. تا به کلّی متروک گردد؟
ص: 284
مخالفین گویند تمسک به اجماع حق است؟
حافظ: ما بی انصافیم یا جنابعالی که می فرمائید بدون دلیل و برهان اصحاب پیغمبر دیگران را مقدم دانسته و خلافت را برده اند واقعا شما همۀ ما را بی فکر و نادان و مقلد بی پر و پا فرض کرده اید کدام دلیل بالاتر از دلیل اجماع است که تمام صحابه و امت اجماعا بر خلافت ابی بکر حکم نموده و تسلیم شدند، حتّی مولانا علی کرم الله وجهه! مخالفین گویند تمسک باجماع حق است؟
بدیهی است اجماع امت حجّة است و اطاعت آن اجماع واجب زیرا که رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود:
«لا تجتمع امتی علی الخطاء لا تجتمع امّتی علی الضلالة»
(امت من بر خطا و ضلالت و گمراهی می نمایند)
پس ما کورکورانه دنبال اسلاف و گذشتگان خود نرفته وقتی تمام امت روز اول بعد از وفات پیغمبر اجماعا صحّه بر خلافت ابی بکر گذاردند و ما در مقابل امر واقع شده قرار گرفتیم لازمۀ عقل است که بایستی مطیع صرف باشیم.
داعی: اصلا بفرمائید دلیل بر حقّانیّت خلافت بعد از رسول اکرم چیست- یعنی خلافت به چه دلیل ثابت می گردد.
حافظ: بدیهی است بزرگتر دلیل بر اثبات وجود خلیفه بعد از رسول خداصلی الله علیه وآله اجماع تمام امت می باشد.
علاوه بر دلیل اجماع که زانوی هر عاقل و دانائی را بزمین تسلیم فرود می آورد کبر سن و شیخوخیّت است که حق تقدم را به أبی بکر و عمر داده و علی کرم الله وجهه با تمام فضل و کمال و نزدیکی به رسول الله صلی الله علیه وآله که مورد قبول
ص: 285
تمام امّت است به واسطۀ صغر سن و جوانی عقب ماند و انصافا حق نبود جوان نورسی تقدّم بر
کبار از صحابه پیدا نماید و ما این عقب افتادگی را از حیث خلافت برای علی کرم الله وجهه نقص نمی دانیم چون که افضلیّت آن جناب عند العموم ثابت است.
و نیز حدیثی که خلیفه عمر رضی الله عنه نقل نموده که فرمود: «لا یجتمع النبوة و الملک فی اهل بیت واحد» (نبوت و سلطنت در یک خانواده جمع نخواهد شد) علی کرم الله وجهه را از مقام خلافت ساقط نمود چون علی اهل بیت رسول خدا بوده است لذا نمی شد واجد مقام خلافت گردد.
داعی: خیلی اسباب تحیّر و تعجّب است وقتی این قبیل دلائل از مثل شما مردمان دانشمند فهمیده شنیده می شود که تا چه اندازه تحت تأثیر عادت قرار گرفته اید که چشم بسته بدون تفکر حق را پشت سر انداخته و تفوّه به دلائلی می کنید که یضحک به الثکلی می باشد خود شما هم اگر قدری فکر کنید می دانید که این قبیل دلائل پوچ و تشبّث بحشیش است.
ولی تأسف در اینجا است که آقایان حاضرنمی شوید ساعتی لباس تعصّب و تسنّن را از خود دور و در دلایل علماء بزرگ شیعه مقابل دلایل بی پروپا منصفانه تعمّق و تدقّق نمائید.
نه تنها عوام شما بی خبر از دلائل هستند، بلکه هرکجا با علماء شما صحبت نمودم، آنها را بی خبر از دلائل امامیّه و غرق در تعصّب دیدم. این نیست مگر از جهت آنکه کتابهای معتبر اکابر متکلمین و محدثین از علماء شیعه در کتابخانه های شما برای مطالعه دیده نمی شود بلکه یکدیگر را منع می کنند از
ص: 286
مطالعۀ آن کتب به عنوان کتب ضلال!
من خودم در بصره و بغداد و شام و بیروت و حلب یعنی بلاد سنّی در بازار کتاب فروشها نام هر یک از کتب معتبرۀ علماء شیعه را پرسیدم گفتند نمی شناسیم بلکه کتب عالیه ای را که علماء اهل تسنّن در اثبات مقام ولایت و تعریف عترت و اهل بیت پیغمبر نوشته و چاپ شده است بمعرض فروش نمیگذارند و اگر هم گاهی تصادفا به کتابی از کتب شیعه برخورد نمائید چون با نظر کینه و عداوت مطالعه می نمائید بقسمی عصبانی و متأثر می شوید که نمی خواهید به هاضمه علم و منطق و انصاف وارد نمائید تا کشف حقیقت گردیده نتیجه کامل به دست آید ولی بر عکس از طرف ما جامعۀ شیعیان هیچ مانعی برای نشر کتب علماء شما وجود ندارد بلکه کتب معتبره و تفاسیری که به قلم علمای شما صادر گردیده و همچنین کتب ادبی و علم الحدیث از آنها در بازار شیعیان برای فروش آماده و در منازل و کتابخانه های عمومی و شخصی مورد مطالعه و اخذ نتیجه می باشد.
اینک داعی نظر به وظیفه بزرگی که عهده دارم ناچارم برای جلب نظر آقایان روشن فکر که تصور ننمایند واقعا دلائل شما متقن و غیر قابل ردّ است به اقتضای وقت مجلس مختصرا جواب عرض نمایم.
اولا فرمودید اجماع امت حجّت و دلیل محکم است به استناد حدیثی که شاهد آوردید.
ص: 287
البته شما خود بهتر می دانید که لفظ امت اضافه شده بر یای متکلم افادۀ عموم می کند پس معنای حدیث (بر فرض صحت آن) چنین می شود که تمام امت من اجتماع بر خطاء و گمراهی نمی کنند.
یعنی هرگاه کافّۀ امت پیغمبر اتفاق بر امری نمودند آن امر خطاء نمی باشد.
ما هم این مطلب را قبول داریم که اجتماع تمام امت بدون استثناء فردی، منتج نتیجه خواهد بود. زیرا که خداوند از خواصّ این امت قرار داده که پیوسته در میان آنها طایفه ای باشند که حق با ایشان و ایشان با حق می باشند یعنی حجّت و نمایندۀ خدا حتما در میان آنها می باشد و قطعا در موقع اجتماع جمیع امت آن طایفه اهل حق و حجّت خدا در میان آنها خواهند بود و مانع خواهند شد که امت راه خطاء و ضلالت بپیمایند.
اگر قدری دقیق شوید و خوب فکر نمائید خواهید دید که این حدیث (بر فرض صحت) ابدادلالت ندارد بر ثبوت آنکه رسول اکرم صلی الله علیه وآله حق تعیین خلافت را (از خود ساقط) و به امت واگذار نموده باشد.
و اگر قول و عقیدۀ جنابعالی صحیح باشد که آن حضرت صاحب دین کامل و اکمل با بیان «لا تجتمع امتی علی الخطاء و یا علی الضلالة» حق تعیین خلافت را از خود ساقط و به امت واگذار نموده باشد (و حال آنکه همچو دلالتی ابدا ندارد) قطعا این حق عموم امت است؛ یعنی مسلمین عموما چون در امر خلافت ذی نفع هستند، لذا در رأی خلافت باید همگی دخالت داشته باشند؛ یعنی بعد از وفات رسول اکرم صلی الله علیه وآله بایستی جمیع امت جمع گردند و شور نمایند یک فرد کاملی را برای اجماع عموم امت به خلافت برقرار نمایند.
ص: 288
اینک از شما سؤال می نمایم که آیا در آن چند روزه وفات رسول الله صلی الله علیه وآله در سر پوشیدۀ کوچکی بنام سقیفه که ندای خلافت ابی بکر بر خواست چنین اجماعی که تمام مسلمین متّفقا رأی داده باشند، واقع شده یا خیر.
حافظ: بیان غریبی فرمودید در مدت دو سال و اندی که ابی بکر رضی الله عنه به مسند خلافت بر قرار گردید عموم مسلمین در تحت تبعیت و انقیاد فرمانبرداری از ایشان نمودند این خود معنی اجماع است که دلیل بر حقّانیّت است.
داعی: واقعا در جواب مغلطه فرمودید سؤال مخلص راجع به تمام دوره خلافت ابی بکر نبود بلکه عرض کردم در سقیفه بنی ساعده در وقت رأی دادن به خلافت ابی بکر، اجماع امت علی القاعده دخالت داشتند یا فقط چند نفری که تشکیل دستۀ کوچکی را می دادند در آن سر پوشیده کوچک رأی دادند و بیعت کردند؟(1)
ص: 289
حافظ: بدیهی است آن عدۀ قلیل کبار از صحابه بودند ولی به مرور اجماع واقع شد.
داعی: بسیار ممنون شدم که مطلب را پیچ ندادید و حقیقت را بیان نمودید. شما را به خدا انصاف دهید رسول خدا که اولی و احق بود به اینکه صراط
ص: 290
مستقیم و راه راست را به روی امت باز نماید، این حق بزرگ را از گردن خود ساقط و به امت حافظ: بدیهی است آن عدۀ قلیل کبار از صحابه بودند ولی به مرور اجماع واقع شد.
داعی: بسیار ممنون شدم که مطلب را پیچ ندادید و حقیقت را بیان نمودید. شما را به خدا انصاف دهید رسول خدا که اولی و احق بود به اینکه صراط مستقیم و راه راست را به روی امت باز نماید، این حق بزرگ را از گردن خود ساقط و به امت واگذار نمود که فقط چند نفری سیاست بازی نمایند یکی از آنها با دیگری بیعت نماید چند نفر دیگر از رفقا هم بیعت نمایند (و قبیلۀ اوس روی عداوتی که با قبیلۀ خزرج از قدیم داشتند و اینکه مبادا آنها جلو بیفتند و سعد بن عباده امیر گردد بیعت نمایند) بعد مردم به مرور از ترس و یا طمع تسلیم گردند و حکومتی برقرار گردد که امشب جنابعالی نام آن چند نفر را اجماع بگذارید؟! آیا سایر مسلمین متفرق در بلاد مکه و یمن و جدّه و طائف و حبشه و سایر مدائن و قراء از امت مرحومه نبودند حق نظر و رأی در تعیین خلافت نداشتند.
اگر دسیسه ای در کار نبود و سیاست بازی و قراردادهای قبلی منظور نبود و این دلیل شما حق بود، چرا صبر نکردند تا نظر جمیع مسلمین را در امر با عظمت خلافت اخذ نمایند تا اجماع جمیع امت مصداق حقیقت پیدا نموده ضلالت و گمراهی در او راه نداشته باشد.
چنانچه در میان تمام ملل راقیۀ جهان معمول است برای تعیین ریاست جمهور یا پیشوا استعلام عمومی می نمایند و برأی عموم ملت احترام می گذارند، رأی و نظر اکثر ملت مورد عمل قرار می گیرد.
اگر به تاریخ جهان مراجعه نمائید چنین تشکیل بی اساس و تعیین رئیسی که به دست چند نفر برگزار شود نمی بینید، بلکه جهان داران تمدن و دانشمندانٍ با فکر، به این عمل خندانند.
و اعجب از هر عجب آنکه تشکیل چنین دستۀ کوچکی را در یک سر
ص: 291
پوشیده کوچک، اجماع نام گذاری کنند و بعد از هزار و سیصد و سی و پنج سال هنوز هم روی این حرف و عمل غلط و بی پروپا تعصّبا پا فشاری و ایستادگی نمایند و بگویند اجماع امت دلیل بر حقّانیّت خلافت است یعنی چنین اجماعی که دستۀ کوچک چند نفری در سر پوشیده سقیفه جمع شدند و مقدرات یک ملت و امت را به دست یک نفر دادند حق وبایستی حتما مورد تبعیت قرار گیرد؟
حافظ: چرا بی لطفی می کنید مراد از اجماع، اجماع عقلاء و کبار از صحابه بود که در سقیفه واقع شد.
داعی: اینکه فرمودید مراد از اجماع، اجماع عقلاء و کبار از صحابه بوده محض تحکم و بی دلیل و منطق است، زیرا شما دلیلی جز این حدیث ندارید. بفرمائید از کجای این حدیث که محل اتّکاء شما است عقلاء و کبار صحابه بیرون می آید شما حدیث را به خیال خود معنی می کنید که عقلاء و دانشمندان با نظر عجیب به آن می نگرند و حال آنکه عرض کردم یاء نسبت در امّتی عمومیت را میرساند نه خصوصیت عدۀ قلیلی از صحابه را و لو آنکه عقلاء و فضلاء باشند.
بر فرض تسلیم به فرمودۀ شما (که مراد اجماع عقلاء و کبار اصحاب بوده است) آیا عقلاء و کبار از صحابه همان عدّه ای بودند که در سر پوشیده کوچک سقیفه به پیشوائی ابو بکر و عمر و ابو عبیدۀ گور کن (جرّاح) رأی دادند و بیعت نمودند؟
آیا در سایر بلاد مسلمین عقلاء و بزرگان صحابه نبودند؟ آیا تمام عقلاء قوم
ص: 292
و کبار از صحابه حین وفات رسول اکرم صلی الله علیه وآله در مدینه آن هم در سر پوشیده کوچک سقیفه جمع بودند و همگی اجماع بر این امر نمودند که امشب دلیل شما باشد؟
حافظ: چون امر خلافت مهم بود و ممکن بود دسیسه هائی به کار رود فرصت آنکه مسلمین بلاد را خبر بدهند نبود لذا ابو بکر و عمر رضی الله عنهما وقتی شنیدند عدّه ای از انصار در آنجا جمع شده اند با عجله خود را رسانیدند صحبتهائی نمودند. عمر که مردی سیاست مدار بود صلاح امت را چنان دید با ابو بکر بیعت نماید عدّه ای هم تبعیت نموده بیعت نمودند، ولی جمعی از انصار و قبیلۀ خزرج پیروی از سعد بن عباده نموده بیعت ننموده از سقیفه خارج شدند. این بود جهت عجله در این کار.
داعی: پس خودتان تصدیق نمودید چنانچه جمیع مورخین و اکابر علماء خودتان هم تصدیق نموده اند در روز سقیفه که اول کار بود اجماعی واقع نشد ابی بکر روی حسن سیاست به عمر و ابو عبیده جراح تعارف کرد آنها هم تعارف را برگرداندند و گفتند تو اولی و الیق هستی. روی سیاست فوری بیعت نمودند چند نفر حاضر هم که عدّه ای از قبیلۀ اوس بودند روی سابقۀ عداوتی که با خزرجیها داشتند(1) برای آنکه آنها جلو نیفتند و سعد بن عباده
ص: 293
امیر نگردد بیعت نمودند تا بعدها به مرور توسعه پیدا نمود و حال آنکه دلیل اجماع اگر متقن بود می بایستی صبر کنند تا همگی امت (یا عقلاء بقول شما) جمع شوند و در میان شور عموم اخذ رأی شود تا مسأله اجماع صورت حقیقت پیدا کند.
حافظ: عرض کردم به واسطۀ آنکه دسیسه هائی در کار بود دو قبیله اوس و خزرج در سقیفه جمع بودند و میان خود نزاع داشتند و هر یک می خواستند امارت و حکومت مسلمین را از خود معین نمایند بدیهی است کوچکترین غفلت به نفع انصار تمام می شد و دست مهاجرین از کار کوتاه می گردید به همین جهت ناچار بودند تعجیل در عمل نمایند.
ص: 294
داعی: ما هم غمض عین نموده بگفتۀ شما تسلیم می شویم و از فرموده خودتان اتخاذ سند می کنیم و بنابر آنچه مورخین خودتان مانند محمد بن جریر طبری در صفحه 45٧ جلد دوم تاریخ(1) خود و دیگران نوشته اند
ص: 295
مسلمانان در سقیفه برای شور در امر خلافت جمع نشدند بلکه دو قبیله اوس و خزرج می خواستند برای خودشان تعیین امیر نمایند.
ابو بکر و عمر خود را به مجلس مخاصمه آنها رسانیده و از این اختلاف به نفع خود بهره برداری نمودند و اگر واقعا برای امر خلافت و شور در این امر بزرگ جمع شده بودند بایستی همۀ مسلمانان را خبر می دادند که برای دادن رأی حاضر شوند. و چنانچه به فرمودۀ شما فرصت خبر دادن تمام مسلمین نبود و وقت می گذشت ما هم با شما هم صدا شده و می گوئیم به مکه و یمن مسلمانان در سقیفه برای شور در امر خلافت جمع نشدند بلکه دو قبیله اوس و خزرج می خواستند برای خودشان تعیین امیر نمایند.
ابو بکر و عمر خود را به مجلس مخاصمه آنها رسانیده و از این اختلاف به نفع خود بهره برداری نمودند و اگر واقعا برای امر خلافت و شور در این امر بزرگ جمع شده بودند بایستی همۀ مسلمانان را خبر می دادند که برای دادن رأی حاضر شوند. و چنانچه به فرمودۀ شما فرصت خبر دادن تمام مسلمین نبود و وقت می گذشت ما هم با شما هم صدا شده و می گوئیم به مکه و یمن و طائف و سایر بلاد و ولایات مسلمین دست رسی نداشتند. آیا به اردوی اسامه بن زید هم که نزدیک مدینه بود دست رسی نداشتند که بزرگان صحابه را که در اردو بودند خبر نمایند، بیایند و با آنها شور نمایند که یکی از آنها بلکه فرد مؤثر از جمعیت اردوی مسلمانان، امیر لشکر اردو، اسامه بن زید بود که رسول اکرم او را امیر بر اهل اردو قرار داد که از جملۀ آنها ابوبکر و عمر بودند که در تحت امارت اسامه بودند که وقتی شنید دسیسه ای به کار رفته و به دست سه نفر خلیفه تراشی شده و بدون شور و اطلاع آنها با یک نفر بیعت نمودند سوار شد آمد در مسجد که تمام مورّخین نوشته اند فریاد زد این چه غوغائی است برپا نموده اید با اجازه کی شما خلیفه تراشی نمودید شما چند نفر چه کاره بودید بدون شور مسلمانان و کبار صحابه و اجماع آنها تعیین خلیفه نمودید.
ص: 296
عمر جهت میل پیدا کردن پیش آمد گفت:
اسامه، کار تمام شده و بیعت واقع گردیده شق عصا منما تو هم بیعت بنما. اسامه متغیر شد گفت: پیغمبر مرا بر شما امیر قرار داده بود و از امارت هم عزل نگردیدم، چگونه امیری که رسول خداصلی الله علیه وآله بر شما به امارت و ریاست برگزیده بیاید در تحت امر و بیعت مأمورین خود قرار گیرد؟! تا آخر محاجّه که نمی خواهم زیاد طول کلام بدهم،(1) غرض شاهد حال بود.
اگر بگوئید اردوی اسامه هم از شهر مقداری دور بود وقت می گذشت، آقایان، از سقیفه و مسجد تا خانۀ پیغمبر هم مسافت بسیار بود؟! چرا علی علیه السّلام را که به اتفاق فریقین عضو مؤثر در میان مسلمانان بود و عباس عمّ اکرم پیغمبر و تمام بنی هاشم که عترت و مورد توصیه رسول الله صلی الله علیه وآله و عدیل القرآن بودند و کبار صحابه که در آنجابودند خبر نکردند بیایند و از رأی آنها استفاده نمایند؟
حافظ: گمان می کنم اوضاع به قسمی خطرناک بوده که فرصت غفلت و بیرون آمدن از سقیفه را نداشتند.
داعی: بی لطفی می فرمائید فرصت داشتند ولی عمدا نخواستند علی علیه السّلام و بنی هاشم و کبار صحابه را که در خانه جمع بودند خبر نمایند.
حافظ: دلیل شما بر تعمّد عمل آنها چه بوده.
ص: 297
داعی: بزرگترین دلیل آنکه خلیفه عمر تا در خانه پیغمبر آمد ولی داخل نشد که علی علیه السّلام و بنی هاشم و کبار صحابه مجتمع در آن خانه با خبر نشوند.
حافظ: قطعا این مطلب از ساخته های روافض است.
داعی: باز بی لطفی فرمودید کسی این مطلب را نساخته خوبست مراجعه نمائید به صفحه 456 جلد دوم تاریخ(1) بزرگ محمد بن جریرطبری که از
ص: 298
اکابر علمای خودتان در قرن سیم بوده است که می نویسد عمر آمد به در خانۀ پیغمبر داخل نشد پیغام داد به ابی بکر زود بیا کار لازم دارم ابو بکر گفت الحال وقت ندارم باز پیغام داد امر مهمّی پیش آمده وجود تو لازم است.
ابو بکر بیرون آمد محرمانه قضیه اجتماع انصار را در سقیفه به او خبر داد و گفت لازم است به فوریت به آنجا برویم. دو نفری رفتند در راه ابو عبیدۀ (گورکن) راهم با خود بردند تا سه نفری تشکیل اجماع امت بدهند و امشب مورد اتّکاء شما باشد؟ شما را به خدا انصاف دهید اگر دسیسه و قرار دادی در کار نبوده عمر تا در خانۀ پیغمبر رفت چرا داخل نشد که حادثه وارده را به سمع تمام بنی هاشم و کبار صحابه برساند و از همگی استمداد نماید؟ آیا ابو بکر عقل کل منحصر به فرد در امت پیغمبر بود! و دیگران از صحابه و عترت پیغمبر بیگانه بودند که نباید از این حادثه با خبر شوند!
چشم باز و گوش باز و این عمی حیرتم از چشم بندی خدا
آیا این اجماع ساختگی شما که جمیع مورخین خودتان نوشته اند بدست سه نفر (ابو بکر و عمر و ابو عبیده (قبرکن) جرّاح) برقرار شد؟
آیا در کجای دنیا این عقیده قابل قبول است که اگر سه نفر و یا دستۀ بیشتر
ص: 299
در شهری و لو پایتخت مملکت جمع شدند بر فرض که اهل آن شهر اجماع هم نمودند بر وجود فردی به ریاست و سلطنت و یا خلافت، بر سایر عقلاء و علماء و دانشمندان بلاد دیگر واجب است تبعیت از آنها بنمایند؟! یا رأی یک دسته از عقلاء که منتخب از جانب سایرین هم نباشند بر سایر عقلاء مطاع باشد، آیا خفه کردن افکار یک ملت در مقابل هو و جنجال و تهدید دسته ای جایز است؟!
آقایان انصاف دهید اگر جمعی هم بخواهند حرف حق بزنند و مباحثات و انتقادات علمی و عملی کنند و بگویند این خلافت و اجماع ساختگی مطابق هیچ قانونی از قوانین آسمانی و زمینی مشروع نیست، آنها را رافضی و مشرک و نجس بخوانند، قتلشان را واجب بدانند و از هیچ نوع تهمتی دربارۀ آنها فروگذار ننمایند!
شما می فرمائید پیغمبر امر خلافت را به امت (یا به قول شما به عقلای امت) واگذار نمود، شما را به خدا انصاف دهید امت وعقلاء امت فقط سه نفر بودند (ابو بکر و عمر و ابو عبیده (قبر کن) جراح) که با یکدیگر تعارف نموده دو نفر که تسلیم به یک نفر گردیدند، بر عامۀ مسلمانان واجب است راه آنها را بپیمایند و اگر بعضی گفتند این سه نفر هم مانند سایر امت و صحابه بودند، چرا با همه اصحاب شور ننمودند، آنها کافر و مردود و مهدور الدّم گردند؟
ص: 300
آقایان اگر قدری فکر کنید و جامۀ تعصّب را بر کنید و در اطراف اجماع فکر کنید بخوبی می دانید ما بین اقلیّت و اکثریّت و اجماع فرق بسیار است.
اگر مجلس شورا برای امر مهمّی منعقد گردد عدّۀ کمی رأی بدهند می گویند اقلیّت مجلس چنین رأی داد و اگر بیشتر آنها رأی دادند می گویند رأی اکثریّت بود و اگر همگی بالاتفاق در یک جلسه رأی داندمی گویند اجماع واقع شد یعنی حتی یک نفر هم مخالف نبود.
شما را به خدا قسم در سقیفه و بعد در مسجد و بعد در شهر مدینه چنین اجماعی بخلافت ابو بکر رأی دادند؟ اگر حق رأی را مطابق خواستۀ شما جبرا از تمام امت سلب نمائیم و با شما هم آواز شویم و بگوئیم مراد از اجماع همان عقلاء کبار صحابه مرکز اسلامی یعنی مدینه منوره کفایت می نمود، شما را به ذات پروردگار قسم می دهم آیا اجماعی که تمام عقلای مدینه و کبار از صحابه متّفقا رأی به خلافت ابو بکر داده باشند واقع شد؟ آیا همان جماعت کمی هم که در سقیفه حاضر بودند همگی رأی دادند؟ قطعا جواب منفی است؛ چنانچه صاحب مواقف(1) خود معترف است در خلافت
ص: 301
ابو بکراجماعی واقع نشده حتّی در خود مدینه و از اهل حلّ و عقد! زیرا که سعد بن عباده انصاری و اولاد او و خواصّ از صحابه و تمام بنی هاشم و دوستان آنها و علیّ بن ابی طالب علیه السّلام تا شش ماه مخالفت نموده، زیر بار نرفتند.
واقعا از روی حقیقت و انصاف وقتی مراجعه به تاریخ می کنیم می بینیم که در خود مدینه منوّره هم که مرکز نبوت و حکومت اسلامی بوده چنین اجماعی که عموم عقلاء و صحابه حاضر در مدینه در تعیین خلافت ابو بکر متّحدا رأی داده باشند واقع نگردید.
غالب روات ثقات و مورخین بزرگ خودتان از قبیل امام فخر رازی و جلال الدین سیوطی(1)
و ابن ابی الحدید معتزلی(2) و طبری(3) وبخاری(4) و
ص: 302
ص: 303
مسلم(1) و غیر آنها به عبارات مختلفه رسانیده و نقل نموده اند که اجماع کامل در خود مدینه واقع نگردید.
علاوه بر آنکه تمامی بنی هاشم (که بستگان و عترت و اهل بیت رسول الله و عدیل القرآن بودند و نظر و رأی آنها اهمیت داشت) و بنی امیّه بلکه عموم اصحاب به استثناء سه نفر در سقیفه موقع رأی دادن به خلافت حاضر نبودند بلکه بعد از شنیدن کاملامختلفه رسانیده و نقل نموده اند که اجماع کامل در خود مدینه واقع نگردید.
علاوه بر آنکه تمامی بنی هاشم (که بستگان و عترت و اهل بیت رسول الله و عدیل القرآن بودند و نظر و رأی آنها اهمیت داشت) و بنی امیّه بلکه عموم اصحاب به استثناء سه نفر در سقیفه موقع رأی دادن به خلافت حاضر نبودند بلکه بعد از شنیدن کاملامورد اعتراض قرار دادند!
ص: 304
حتی جمعی از کبار صحابه از مهاجرین و انصار علاوه بر آنکه عمل بیعت سقیفه را مورد انتقاد قرار دادند عدّه ای از رجال و بزرگان آنها به مسجد رفته و با ابی بکر احتجاجاتی نمودند مانند: سلمان فارسی، ابو ذرّ غفاری، مقداد بن اسود کندی، عمار یاسر، بریده الاسلمی، خالد بن سعید بن العاص اموی (از مهاجرین)، ابو الهیثم بن التیهان، خذیمه بن ثابت ذو الشهادتین (که رسول اکرم او را ذو الشهادتین لقب داد)، ابو ایوب انصاری، ابی بن کعب، سهل بن حنیف، عثمان بن حنیف (از انصار) و هر یک از آنها در میان مسجد حجّتهای شافیه و براهین کافیه اقامه نمودند که این مجلس مختصر با ضیق وقت اجازۀ مذاکرات آنها را نمی دهد.
فقط برای ازدیاد بصیرت و بینائی حاضرین و غائبین اتماما للحجّه بدین مختصر بیان اکتفا نمودیم که بدانید دلیل اجماع به کلی باطل و بی اساس است که در خود مدینه هم اجماع واقع نشد، حتی اجماع اکابر اصحاب و عقلاء حاضر در خود مدینه هم دروغ محض است. فهرستی از بعض اسامی مخالفین خلافت را از کتب معتبره خودتان به عرض می رسانم.
الصفا(1) و ابن عبد البر در استیعاب(2)) و دیگران گویند که سعد بن عباده و طایفه خزرج و طایفه ای از قریش با ابو بکر بیعت ننمودند و هیجده نفر از کبار صحابه نیز با ابو بکربیعت ننمودند و رافضی شدند و آنها شیعه علیّ بن ابی طالب بودند!!
اسامی آن هیجده نفر از این قرار بود ١- سلمان فارسی ٢- ابو ذر غفاری
ص: 306
٣- مقداد بن اسود کندی 4- عمار یاسر 5- خالد بن سعید بن العاص 6- بریده الاسلمی ٧- ابی بن کعب ٨- خزیمه بن ثابت ذو الشهادتین ٩- ابو الهیثم بن التیهان ١٠- سهل بن حنیف ١١- عثمان بن حنیف ذو الشهادتین ١٢- ابو ایوب انصاری ١٣- جابر بن عبد الله الانصاری ١4- حذیفه بن الیمان ١5- سعد بن عباده ١6- قیس بن سعد ١٧- عبد الله بن عباس ١٨- زید بن ارقم و یعقوبی در تاریخ خود می گوید(1): «قد تخلف عن بیعة ابی بکر
ص: 307
ص: 308
ص: 309
قوم من المهاجرین و الانصار و ما لوامع علیّ بن ابی طالب- منهم العباس بن عبد المطلب- و الفضل بن العباس- و الزبیر بن العوام بن العاص- و خالد بن سعید- و المقداد بن عمر- و سلمان الفارسی- و ابو ذر الغفاری- و عمار بن یاسر- و البراء بن عازب- و ابی بن کعب» یعنی قومی از مهاجر و انصار تخلّف و دوری نمودند از بیعت ابو بکر و مایل شدند با علیّ بن ابی طالب علیه السّلام از جمله آنها بودند عباس بن عبد المطلب و نه نفر دیگر که اسامی آنها را ذکر نموده است.
آیا این افراد عقلاء قوم و اکابر اصحاب و غالبا محل شور رسول اکرم صلی الله علیه وآله نبودند؟ آیا علی علیه السّلام و عباس عم اکرم رسول الله صلی الله علیه وآله و بزرگان بنی هاشم از عقلای قوم نبودند؟! شما را به خدا انصاف دهید چگونه اجماعی بوده که بدون حضور و شور و قبول و تصدیق آنها صورت حقیقت به خود گرفته؟ فقط ابو بکر را تنها، محرمانه از میان آن جمع بیرون ببرند و دیگران از کبار صحابه را خبر ننمایند و رأی آنها را نگیرند، آیا معنی اجماع می دهد یا دسیسۀ سیاسی در کار بوده؟
پس علاوه بر اینکه اجماع تمام امت در بدو امر برای تعیین خلافت منعقد نگردید، اجماع تمام اهل مدینه هم نبوده بلکه به خروج سعد بن عباده و همراهانش اجماع تمام در سر پوشیده کوچک سقیفه هم واقع نشده بلکه
ص: 310
نخستین کودتائی بود که عالم اسلامیت به تاریخ بشر امانت سپرد!
از همه اینها گذشته بنی هاشم و عترت و أهل بیت پیغمبرصلی الله علیه وآله هم که اجماع ایشان حتما حجت بوده است به اعتبار حدیث مسلّم بین الفریقین که در لیالی ماضیه با اسناد معتبره عرض نمودم که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی اهل بیتی ان تمسکتم بهما فقد نجوتم (و فی نسخة) لن تضلوا بعدها أبدا»
(من دو چیز بزرگ را در میان شما می گذارم که اگر به این دو چنگ زده و متمسک شدید هرگز گمراه نگردید و قطعا نجات می یابید و این دو یکی قرآن کتاب آسمانی و دیگر عترت و اهل بیت هستند) (مراجعه شود به مجلس سوم همین کتاب)
حاضر در سقیفه نبوده و موافقت با خلافت أبی بکر ننمودند (یعنی آنها را خبر نکردند که به آنجا حاضر شوند تا حقیقت اجماع حاصل شود؟!).
و نیز در حدیث مشهور دیگر که معروف به حدیث سفینه است و در لیالی ماضیه با اسناد آن ذکر نمودیم که رسول أکرم صلی الله علیه وآله فرموده: «مثل اهل بیتی کمثل سفینة نوح من توسل بهم نجی و من تخلف عنهم هلک» (مثل اهل بیت من مثل کشتی نوح است، کسی که توسل به آنها جست نجات می یابد و کسی که تخلف و دوری از آنها بنماید هلاک خواهد شد (مراجعه شود به مجلس سوم همین کتاب) می رساند که همان قسمی که در طوفان و بلایای وارده نجات امت نوح به توسل سفینه بوده امّت من هم در حوادث و گرفتاری ها بایستی
ص: 311
متوسّل و متمسّک به أهل بیت من گردند تا نجات پیدا کنند هر کس از آنها تخلف و روی گردان شود هلاک خواهد شد.
و نیز ابن حجر در صفحه٩٠ صواعق(1) ذیل آیه چهارم از ابن سعد دو حدیث نقل می کند در لزوم توجه به أهل بیت رسالت و عترت طاهره یکی آنکه پیغمبرصلی الله علیه وآله فرمود:
«أنا و أهل بیتی شجرة فی الجنة و أغصانها فی الدنیا فمن شاء أن یتخذالی ربه سبیلا فلیتمسک بها».
(من و اهل بیت من درختی هستیم در بهشت که شاخه های آن در دنیاست. پس کسی که خواهد راهی به سوی خدا پیدا کند باید تمسک
ص: 312
بجوید به آنها.)
حدیث دوم آنکه فرمود: فی کل خلف من امتی عدول من اهل بیتی ینفون عن هذا الدّین تحریف الضالین و انتحال المبطلین و تأویل الجاهلین ألا و انّ أئمتکم وفد کم الی الله عز و جل فانظروا من توفدون.
(در هر دوره برای امت من عدولی هستند از اهل بیت من که زایل و دور می کنند از این دین تحریف گمراهان و انتحال مبطلین (یعنی ادعای مدعیان باطل) و تأویل جالهین را. بدانید به درستی که امامان شما پیشوایان هستند که وارد کننده هستند شما را به سوی خدایتعالی پس نظر کنید چه کس را پیشوا نمایید)
خلاصۀ این قبیل احادیث که در کتب معتبرۀ خودتان بسیار رسیده این است که می رساند به امّت اگر از اهل بیت من دوری نمودیددشمنان بر شما غالب می شوند و گمراهتان می نمایند و بدعتها و رأی و قیاسها به میان می آید باز نجات شما به وسیله اهل بیت من خواهد بود آنها را از خود دور نکنید و خودتان از آنها دور نگردید که هلاک خواهید شد.
بالاخره تمام آن اشخاصی که حضورشان در اجماع و بیعت و تعیین خلیفه مؤثر بوده جزء متخلّفین در بیعت بودند، پس این چگونه اجماعی بوده که صحابۀ کبار و عقلاء قوم و عترت و أهل بیت رسالت حاضر در مدینه در آن شرکت نداشتند؟!
جای تردید نیست که اجماعی واقع نشد بلکه اکثریت هم وقوع پیدا ننمود چنانچه ابن عبد البر قرطبی که از بزرگان علمای خودتان است در
ص: 313
استیعاب(1) و ابن حجر در اصابه(2) و دیگران گویند سعد بن عباده انصاری که مدعی مقام خلافت بود به ابی بکر و عمر ابدا بیعت نکرد و آنها هم متعرّض او نشدند چون صاحب قبیله بود از ترس آن که مبادا تولید فساد شود لذا سعد به شام رفت به روایت روضه الصفا(3) به
تحریک یکی از عظما و بزرگان (که عند العقلاء معلومست چه کس بوده که حکمش نافذ بوده) شبانه تیری بر او زدند و کشته شد و نسبتش را به اجنّه دادند (ولی به روایت
ص: 314
مورّخین- زننده تیر خالد بن ولید بود که بعد از کشتن مالک بن نویره و تصرف عیال او در اوّل خلافت ابی بکر- مغضوب غضب خلیفۀ ثانی عمر بود تا در دورۀ خلافت او خواست خود را نزد خلیفه پاک کند چنانکه کرد. لذا شبانه با تیر او را زد معروف شد اجنّه او را کشتند).
شما را به خدا آقایان عادت و تعصّب را کنار بگذارید و قدری فکر کنید این چگونه اجماعی بوده که علیّ بن ابی طالب علیه السّلام و عباس عمّ اکرم رسول الله و ابن عباس و تمام بنی هاشم- عترت و اهل بیت پیغمبر و بنی امیّه و أنصار در او داخل نبودند.
حافظ: چون احتمال فساد می رفت و به تمام امت هم دسترسی نداشتند ناچار با عجله و شتاب به همان عدّۀ حاضر در سقیفه اکتفا نموده بیعت نمودند بعدها امّت تسلیم شدند.
داعی: بر رجال و بزرگان صحابه و عقلای قوم خارج از مدینه دست نداشتند شما را به خدا انصاف دهید اگر دسیسه ای در کار نبوده چرا حاضرین مدینه را خبر نکردند در مجلس شور حاضر گردند؟ آیا نظر و رأی عباس (شیخ القبیله) عمّ اکرم رسول الله و علیّ بن ابی طالب داماد آن حضرت و بنی هاشم و کبار صحابۀ حاضر در مدینه لازم نبود فقط رأی و نظر عمر و أبو عبیدۀ جرّاح کفایت از حال عموم می نمود فاعتبروا یا اولی الابصار!
پس دلیل اجماع شما عموما و خصوصا که عقلاء و کبار از صحابه از مهاجر و أنصار در او شرکت نکردند بلکه مخالفت هم کردند به کلی عاطل و باطل
ص: 315
و از درجه اعتبار عند العقلاء ساقط است.
چون اجماع عرض کردم آن را گویند که أحدی از آن تخلف ننماید و در این اجماع ساختگی شما به اقرار علماء و مورخین خودتان عموما و به تصدیق خودتان جماعت عقلاء و علماء عموما شرکت در رأی دادن ننمودند. چنانچه امام فخر رازی در نهایت الاصول صریحا گوید در خلافت أبو بکر و عمر ابدا اجماع واقع نشد تا بعد از کشته شدن سعد بن عباده آنگاه اجماع منعقد شد.
نمی دانم چگونه شما چنین اجماع معدومی را دلیل بر حقّانیّت گرفتید پس جواب دلیل اولتان با همین مختصر بیان باقتضای وقت مجلس داده شده.
و امّا دلیل دوم شما که فرمودید چون أبی بکر أسن از أمیر المؤمنین علیه السّلام بود لذا حق تقدم برای او بود در امر خلافت بسیار مردود از دلیل اوّل پوچ تر و مضحک تر و بی معنی تر است.
برای آنکه اگر سن شرط در خلافت بود اکبر از أبو بکر و عمر بسیار بودند و محققا أبو قحافه پدر أبو بکر اکبر از پسرش بود و در آن زمان حیات داشت چرا او را خلیفه قرار ندادند.
حافظ: کبر سن أبی بکر توأم با لیاقت بود چون شیخی جهان دیده و محبوب رسول الله وقتی در قومی باشد جوان نارسی را زمام دار نمی نمایند.
ص: 316
داعی: اگر امر چنین باشد که شما می گوئیدکه با وجود پیرمرد آزموده جوانی را به کار آن هم کار خدا داده نباید گماشت این اعتراض اول به رسول خداصلی الله علیه وآله میرود که در غزوه تبوک وقتی رسول اکرم صلی الله علیه وآله عازم حرکت شد منافقین محرمانه قرار دادی کردند که در غیاب آن حضرت در مدینه انقلابی برپا کنند فلذا برای اداره امر مدینه مرد کاردانی لازم بود که به جای آن حضرت در مدینه بماند و با قوت قلب و حسن سیاست مدینه را اداره و عملیات منافقین را خنثی نماید.
تمنّا می کنم از آقایان محترم بفرمائید پیغمبر چه کس را در مدینه به خلافت و جانشینی خود برقرار نمود.
حافظ: مسلّم است که علی رضی الله عنه را خلیفه و نایب مناب خود قرار داد.
داعی: مگر أبو بکر و عمر و سایر پیر مردان از صحابه در مدینه نبودند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله أمیر المؤمنین علیه السّلام جوان را خلیفه رسمی و جانشین خود قرار داد و صریحافرمود:
«انت خلیفتی فی اهل بیتی و دار هجرتی»
(تو جانشین من هستی در اهل بیت من و در مدینه که خانه و محل هجرت من است)
پس آقایان در اقامۀ دلائل قدری فکر نمائید که موقع جواب بلا جواب نمانید پس هدف و مقصد آن حضرت از اینکه علی علیه السّلام را در عین شباب و
ص: 317
جوانی با حضور شیوخ و کبار از صحابه امثال ابی بکر و عمر و دیگران به خلافت برقرار نمود تهیۀ جواب عملی برای امشب شما بود که نگوئید با بودن شیخ جهان دیده جوانی را بکار نباید گماشت.
عمل رسول اکرم صلی الله علیه وآله بزرگتر دلیل است که در تعیین خلافت و ابلاغ رسالت پیری و جوانی مدخلیت ندارد.
اگر با وجود پیران سالخورده جوان نورس را نباید به کار گماشت پس چرا در موقع فرستادن آیات اول سوره برائت بر اهل مکه که قطعا در چنین مواردی وجود پیرمرد سالخوردۀ با تدبیر و جهان دیده ای لازم بود که با حسن سیاست اداء وظیفه نماید، رسول اکرم صلی الله علیه وآله ابی بکر پیر مرد را از وسط راه بر گردانیده و علی جوان را مأمور آن کار بزرگ کرد به عذر اینکه خدا فرستاده که ابلاغ رسالت مرا نباید بنماید مگر خودت یا یک نفر مثل خودت.
و همچنین برای هدایت اهل یمن چرا از وجود شیوخ سالخورده مانند ابی بکر و عمر و دیگران استفاده ننمود و امیر المؤمنین علیه السّلام را مأمور هدایت اهل یمن نمود.
از این قبیل موارد بسیار است که آن حضرت با وجود شیوخ قوم مانند ابو بکر و عمر و دیگران، علیٍ جوان را انتخاب نموده و کارهای بزرگ را به او واگذار می نمود.
پس معلوم شد که این شرط سالخوردگی شما پوچ اندر پوچ و بی مغز و معنی می باشد و از شرائط نبوت و ولایت و خلافت ابدا کبر سن نمی باشد، بلکه شرط اصلی خلافت مانندنبوت جامعیت کامل است که مورد پسند و
ص: 318
قبول پروردگار باشد و هر فردی که جامع جمیع صفات عالیه شد، خواه پیر و یا جوان خداوند او را به مقام خلافت برگزیند و به وسیله نبی و رسول مکرم به مردم معرفی فرماید و بر مردم است که اطاعت او را مانند اطاعت خدا و پیغمبر بنمایند.
دلیل بزرگ دیگری که بیادم آمد و می توان آن را بزرگتر دلیل بر ابطال خلافت آنها دانست مخالفت شخص امیر المؤمنین و فارق بین حق و باطل علیّ بن ابی طالب علیه السّلام می باشد از آن اجماع ساختگی.
چه آنکه وجود علی علیه السّلام بنا به فرموده رسول اکرم صلی الله علیه وآله فارق بین حق و باطل بوده است چنانچه علماء بزرگ شما اخبار بسیاری در این باب نقل نموده اند.
از جمله شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب١6ینابیع الموده(1) از کتاب السبعین فی فضائل امیر المؤمنین و امام الحرم الشریف ابی جعفر احمد بن عبد الله شافعی حدیث دوازدهم از هفتاد حدیث را از فردوس دیلمی و میر سید علی همدانی شافعی(2) در مودت ششم از موده القربی(3) و حافظ در امالی و محمّد بن یوسف
ص: 319
گنجی شافعی در باب44 کفایه الطالب(1) سه خبرمسندا از ابن عباس و ابو لیلی
ص: 320
غفاری و ابو ذر غفاری همگی به مختصر تفاوت و کم و زیادی در الفاظ و عبارات و اتحاد در جمله آخر حدیث از رسول اکرم صلی الله علیه وآله نقل نموده اند که فرمود:
«ستکون من بعدی فتنة فاذا کان ذلک فالزموا علیّ بن ابی طالب انّه اوّل من یرانی و اوّل من یصافحنی یوم القیمة و هو معی فی السماء العلیا و هو الفاروق بین الحق و الباطل»
(زود است بعد از من فتنه ای برپاشود. پس اگر چنین شد شما ملزم هستید با علی بن ابن طالب باشید؛ چون اوست اول کسی که مرا می بیند و با من مصافحه می نماید روز قیامت و او با من است در مرتبه بلند و علیا و اوست جدا کننده بین حق و باطل)
پس علی القاعده بعد از وفات رسول خداصلی الله علیه وآله در چنین پیش آمد و فتنۀ بزرگ که مهاجر و انصار به هم افتادند و هر یک می خواستند خلیفه از آنها باشد (به اصطلاح و مثل معروف از آب گل آلود ماهی بگیرند)، به حکم و دستور آن حضرت بایستی امت، علی را بیاورند و دست به دامن او گردند تا حق را از باطل نشان دهد و البته بنا به فرموده آن حضرت هر طرفی که علی علیه السّلام بوده حق و در مقابلش باطل.
حافظ: این خبری که شما نقل نمودید خبر واحد است و به خبر واحد اعتمادی نبوده تا مورد عمل قرار گیرد.
داعی: خیلی تعجب است که زود فراموش می فرمائید یا عمدا سهو می نمائید
ص: 321
جواب خبر واحد را در شب های اول عرض کردم که علمای سنت و جماعت حجّیت خبر واحد را قبول دارند و شما از این جهت نمی توانید این خبر را به عنوان خبر واحد مردود دارید.
به علاوه همین یک خبر نیست بلکه اخبار بسیاری از طرق موثقین علماء شما به عبارات مختلفه اثبات مرام می نماید که ما به بعض از آنها در لیالی ماضیه اشاره نمودیم منتها برای آنکه وقت مجلس زیاد گرفته نشود فقط به سلسلۀ روات و کتب آنها اکتفا نموده و از نقل تمام آن أحادیث مسنده صرف نظر نموده اینک هم باز برای تأیید عرایضم تا آنجائی که وقت و حافظه ام اجازه می دهد به بعض دیگر اشاره می کنم.
از جمله خبری است که محمّد بن طلحه شافعی در مطالب السؤول و طبری در کبیر(1) و
بیهقی در سنن و نور الدین مالکی در فصول المهمّه و حاکم در مستدرک(2) و حافظ ابو نعیم در حلیه و ابن عساکر در تاریخ(3) وابن ابی
ص: 322
الحدید در شرح نهج(1) و طبرانی در اوسط و محبّ الدین در ریاض(2) و حموینی در فرائد(3) و سیوطی در درّ المنثور ازابن عباس و سلمان و ابی ذر
ص: 323
و حذیفه نقل می نمایند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله به دست مبارک اشاره نمود به سوی علی بن ابی طالب و فرمود:
«انّ هذا اوّل من آمن بی و اوّل من یصافحنی یوم القیمة و هذا الصدیق الاکبر و هذا فاروق هذه الامّة یفرق بین الحق و الباطل»
(به درستی که این (علیّ علیه السّلام)اول کسی است که به من ایمان آورده و اول کسی است که روز قیامت با من مصافحه می نماید واین علی صدیق اکبر و راستگوی بزرگ و فاروق این امت است که جدایی می اندازد بین حق و باطل)
و محمد بن یوسف گنجی در باب 44 کفایه الطالب((1)) همین حدیث را نقل نموده به اضافه این کلمات:
«و هو یعسوب المؤمنین و هو بابی الذی اؤتی منه و هو خلیفتی من بعدی»
(و اوست پادشاه مؤمنین و اوست باب من که می آیند از او و اوست خلیفه من بعد از من. آنگاه گنجی شافعی گوید: این حدیث را محدث شام در جزء چهل و نهم و بعد از سیصد حدیث در فضائل علیّ در کتاب خود
ص: 324
آورده است.)
و نیز محمّد بن طلحه شافعی در مطالب السؤول و خطیب خوارزمی در مناقب(1) و ابن صباغ مالکی در فصول المهمّه و خطیب بغداد در صفحه٢١ جلد چهاردهم تاریخ بغداد و حافظ ابن مردویه در مناقب و سمعانی در فضائل الصحابه و دیلمی در فردوس و ابن قتیبه در صفحه6٨ جلد اول الامامه و السیاسه و زمخشری در ربیع الابرار(2) و حموینی در باب٣٧ فرائد(3) و طبرانی در اوسط(4) و فخر رازی در صفحه١١١ جلد اول تفسیر کبیر(5) و گنجی شافعی در کفایه الطالب(6) و امام احمد در مسند ودیگران از علماء شما نقل نموده اند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود: «علی مع الحق و الحق مع علی حیث دار»
ص: 325
(علی با حق و حق با علی می گردد. هیچ گاه علی از حق و حق از علی جدا نخواهد شد)
و نیز در همان کتابها به علاوه شیخ سلیمان قندوزی حنفی در باب٢٠ ینابیع الموده(1) از حموینی نقل نموده اند که آن حضرت فرمود:
«علیّ مع الحقّ و الحقّ مع علیّ یمیل مع الحقّ کیف مال»
(علی با حق و حق با علی است و علی به طرف حق مایل است هرگونه میل کند)
و حافظ ابو نعیم احمد بن عبد الله اصفهانی متوفی سال4٣٠ در صفحه6٣ جلد اول حلیه الاولیاء(2) باسناد خود نقل نموده است که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
ص: 326
«یا معشر الانصار! أ لا أدلّکم علی ما ان تمسّکتم به لن تضلّوا بعده ابدا؟ قالوا: بلی یا رسول الله. قال: هذا علیّ فاحبّوه بحبّی و اکرموه بکرامتی فانّ جبرئیل امرنی بالذی قلت لکم من الله عزّ و جلّ»
(ای جماعت انصار آیا دلالت نکنم شما را به کسی که اگر به آن چنگ زنید و تمسک جویید هرگز بعد از او گمراه نشوید؟ عرض کردند: بلی ای رسول خدا. فرمود:
آن کس که به آن چنگ زنید و تمسک جویید تا گمراه نشوید این علی می باشد. پس او را دوست بدارید به دوستی من و اکرام بنمایید او را به کرامت من و آنچه من به شما گفتم جبرئیل از جانب پروردگار مرا چنین امر چنین امر نموده.)
این احادیث نبویّه با اختلاف الفاظ و تعدد روات و حفّاظ آن اگر چه هر حدیثی در نظر اول خبر واحدی می آید که برای مدلول خاصی بیان گردیده و لکن در نظر اهل علم تعبیر به تواتر معنوی می شود که از مضامین تمامی آنها مستفاد می گردد که دلائل خاصه ای است که برای مدلول عام آمده که با تشریک یکدیگر آن مدلول عام به اثبات می رسد.
و مراد از آن مدلول عام عنایت رسول اکرم صلی الله علیه وآله است نسبت به مقام ولایت، که استثناءً ثابت می کنند تمایل آن حضرت را به علی علیه السّلام نه به دیگری و نیز می رسانند که فقط علی علیه السّلام
مورد شفقت و مهربانی آن حضرت بوده و پیوسته از آن بزرگوار به تنهایی کمک طلبیده؛ چه آنکه علی علیه السّلام متخصص در کمک دادن بوده
ص: 327
و به همین جهت امت را هم امر می کند که بعد از من رجوع به علی علیه السّلام کنید و تمسک به او جویید که پیوسته با حق توأم و فارق میان حق و باطل است. با مطالعه در این قبیل اخبار، انصاف دهید که آیا مخالفت علی علیه السّلام با ابو بکر و کنار رفتن از اجماعٍ خیالی شما و بیعت نکردن با ابی بکر، دلیل بر حقانیت ابو بکر می باشد یا بطلان خلافت او؟
اگر خلافت ابو بکر حق بود، پس چرا علی علیه السّلام که مجسمة حق و حقیقت بود رسول اکرم صلی الله علیه وآله در باره او فرمود: «همیشه علی با حق و حق با او می گردد» بیعت ننمود، بلکه مخالفت هم نمود؟
واقعاً جای بسی تأسف و تعجب است، عجله ای که در روز سقیفه نمودند که قطعا هر عاقل دقیقی را به وضع آن روز بدبین می نماید که اگر دسیسه ای در کار نبود، چرا تإمل ننمودند (و لو چند ساعتی باشد) تا علی بن ابی طالب علیه السّلام فارق بین حق و باطل به فرمودة پیغمرصلی الله علیه وآله و کبار از صحابه و بنی هاشم وبالخصوص عباس عم اکرم آن حضرت همگی حاضر شوند و نظر و رأی خود را در امر خلافت که وظیفه عمومی بود بدهند؟
حافظ: بدیهی است دسیسه ای در کار نبود بلکه چون اوضاع رادر خطر دیدند تعجیل در تعیین خلافت برای حفظ اسلام نمودند.
داعی: یعنی می خواهید بفرمایید ابو عبیده جراح (قبر کن سابق مکه) و یا دیگران از عباس عمّ بزرگوار پیغمبرصلی الله علیه وآله و علی بن ابی طالب علیه السّلام که جان خود را در راه این دین گذارده و یا دیگران از کبار صحابه و بنی هاشم دلسوزتر بودند و اگر آن مقداری که آنجا حرف زدند، تأمل می نمودند و یا ابو بکر و عمر حرف
ص: 328
می زدند و مجلس را سرگرم می نمودند و ابو عبیده یا دیگر را فوری می فرستادند عباس و علیّ را خبر می دادند و اعلام خطر می نمودند که به فوریت بیایند، آیا اگر ساعتی صبر می نمودند تا آن بزگواران بیایند، اسلام از میان می رفت و فتنه ای بر پا می شد که جلوی آن را نمی شدگرفت؟
انصاف دهید که قطعا اگر قدری صبر می کردند، لا اقل بین هاشم و کبار از صحابه با عباس و علی خبر می کردند که در سقیفه حاضر شوند، بر تقویت آن سه نفر اگر حق می گفتند افزوده می شد و اختلاف کلمه در اسلام پیدا نمی شد که امشب بعد از هزار و سیصد و سی و پنج سال (تاریخ زمان مذاکره) ما و شما برادران مسلمان هم در این مجلس مقابل هم قرار نمی گرفتیم، بلکه تمام قوا را همراه و با دشمنان اصلی به جنگ بر می خواستیم.
پس تصدیق کنید هرچه بر سر اسلام آمد از آن روز آمد و آن نبود مگر در اثر تعجیلی که آن سه نفر به کار بردند و مقاصد پنهانی خود را آشکار نمودند.
نواب: قبله صاحب، پس سبب چه بود که آن همه عجله به کار بردند که به فرمودة شما حاضرین مسجد و خانه پیغمبر را هم خبر ندادند؟
داعی: قطع بدانید علت تعجیل در عمل آن بود که می دانستند اگر صبر کنند تا تمام مسلمانها حاضر شوند، یا لا اقل اکابر اردوی اسامه بن زید و بزرگان صحابه حاضر در مدینه و بنی هاشم وغیره، همگی حاضر شوند و شرکت در شور نمایند، حتما در میان اشخاصی که اسم برده می شد طرفداران حق و حقیقت با دلایل واضحه ای که در دست بود، کلاه آنها را پشت معرکة سیاست می انداختند! لذا عجله نمودند که تا هاشم و کبار صحابه به غسل و کفن پیغمبر مشغولند
ص: 329
کارخود را بنمایند و ابو بکر را به آن وضع دو نفری به خلافت بر قرار نمایند؛ چنانچه کردند تا امشب آقایان نامش را اجماع مسلمین بگذارند. چنانچه اکابر علمای خودتان از قبیل طبری(1) و ابن ابی الحدید(2) و دیگران نوشته اند که عمر
ص: 330
می گفت: «خلافت ابو بکر با عجله و فوریت (بغته) انجام و صورت گرفت، خداوند امر او را به خیر فرماید.»
و اما دلیل دیگر شما استناداً به قول خلیفه عمر که گفته نبوت و سلطنت در یک خانواده جمع نمی شود نیز مردود است به نص صریح آیه 54 سوره 4 (نساء) که می فرماید:
{ اَمْ یَحْسُدُونَ النّاسَ عَلی ما آتاهُمُ الله مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهیمَ الْکتابَ وَ الْحِکمَةَ وَ آتَیْناهُمْ مُلْکا عَظیمًا}
(آیا حسد می روزند مردم با آنچه خدا آنها را به فضل خود برخوردار نموده پس به تحقیق ما بر آل ابراهیم کتاب و حکمت فرستادیم و به آنها ملک و سلطنت بزرگ عطا کردیم)
پس به حکم این آیه شریفه این دلیل شما مردود است و قطعا این حدیث، ضعیف و بلکه از موضوعات است که به خلیفه عمر نسبت داده اند؛ چه آنکه هرگز رسول اکرم بر خلاف نص صریح قرآن سخنی نفرماید و این آیه خود ادل دلیل است بر اینکه نبوت و سلطنت ممکن است با هم جمع گردد (چنانچه در آل ابراهیم و دیگران جمع گردید).
ص: 331
علاوه بر این مقام خلافت جزئی از اجزای نبوت است، بلکه خاتمة مقام نبوت است، سلطنت و پادشاهی نیست که شما بگویید در یک خانواده جمع نمی شود.
اگر جناب هارون علیه السّلام برادر حضرت موسی علیه السّلام ازخلافت موسی برکنار است علی هم باید از خلافت خاتم الانبیاء برکنار باشد و چنانچه نبوت و خلافت در موسی و هارون جمع شد به حکم قرآن قطعا در محمد و علی‘ هم جمع می شود به مناسبت حدیث منزلت که در لیالی قبل عرض کردم. پس این حدیث شما قطعا از موضوعات امویها و مجعول و مردود است و از همه طرف غیر قابل قبول است.
و اگر نبوت و خلافت (یا به قول خلیفه عمر سلطنت) در یکجا جمع نمی شود، پس چرا در مجلس شورای دیکتاتوری، خلیفه عمر علی علیه السّلام را نامزد خلافت نمود بعد هم در مرتبة چهارم، شما آن حضرت را به خلافت قبول دارید.
عجبا نبوت با خلافت بلا فصل (به وضع حدیثی) جمع نمی گردد، ولی با خلافت مع الفصل جمع می گردد؟!
چشم باز و گوش باز و این عمی
حیرتم از چشم بندی خدا
به علاوه رسول اکرم صلی الله علیه وآله صریحاً می فرماید هر راهی که علی می رود بروید، نه راه دیگران را.
شما می گویید نبوت و سلطنت با هم در یک خانواده جمع نمی شود و حال آنکه آن حضرت پیروی از عترت خود را بر امت واجب قرار داده و مخالفت آنها راگمراهی و ضلالت صرف دانسته به صریح حدیث معتبر متفق علیه فرقین که در
ص: 332
شبهای گذشته با ذکر اسنادش به عرضتان رساندم که در دفعات متعدده فرمود:
«انی تارک فیکم الثلقین: کتاب الله وعترتی اهل بیتی ان تمسکتم بهما لن تضلوا ابداً»
(به درستی که من دو چیز بزرگ نفیس میان شما گزاردم که اگر به هر دو آنها تمسک جویید هرگز گمراه نشوید؛ یکی قرآن مجید و دیگر عترت من هستند. (مراجعه شود به مجلس سوم))
همان قسمی که در پیشامد طوفان به امر حضرت نوح، هر کس در کشتی ساختة آن حضرت نشست، نجات یافت و هر کس تخلف نمود هلاک گردید و لو فرزند صلبی خود آن حضرت، دراین امت مرحومه هم خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله عترت و اهل بیت خود را به منزلة کشتی نوح معرفی فرموده که در پیشامد ها و اختلافات، دست به دامن فکر و علم و عقل و ظاهر و باطن این خانواده بیندازند تا نجات پیدا کنند و اگر تخلف نمایند مانند تخلف کنندگان از کشتی نوح هلاک خواهند شد. (چنانچه در مجلس سوم مشروحاً نقل نمودیم).
پس روی این قبیل نصوص صریحه و قواعد جلیّه بایستی امت مرحومه پیشامد ها و اختلافات از رأی عترت و اهل بیت آن حضرت استفاده کنند و قطعا امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیه السّلام فرد اکمل از عترت و اهل بیت آن حضرت بوده به اضافة مزایای دیگر از علم و عمل و اوامر اکیدة پیغمبرصلی الله علیه وآله. پس چرا ساعتی تأمل نکردند و آن حضرت را خبر نداند، تا از نظر و فکر و رأی صائب آن حضرت استمداد نمایند؟!
قطعا، رمزی در کار بوده که اهل علم و عقل و ا نصاف مات و مبهوتند. وقتی
ص: 333
منصفانه قضاوت می نمایند به عمق حقیقت می رسند و کورکورانه راهی را که پیشینیان رفته اند نمی روند و می فهمند که بازرگانان سیاسی برای آنکه علی را ازحق خود برکنار کنند، عجله و شتاب نموده و بدون حضور آن حضرت و سایر اصحاب و اهل تقوا، ابو بکر را به اریکه خلافت قرار دادند.
شیخ: به چه دلیل شما می فرمایید که فقط باید پیروی از علی بن ابی طالب کرم الله وجهه نموده و آراء و اجماع صحابه رضی الله عنهم را در پرده محاق گذارد؟
داعی: اولا ما نگفتیم که آراء صحابه و اجماع آنها مورد احترام نمی باشد. فرقی که ما با شما داریم این است که شما به نام صحابی که رسیدید و لو بر منافقی باشد اگرچه ابوهریره ای که خلیفه عمر او را تازیانه می زد و کذابش می خواند، زانوی تسلیم بر زمین می گذارید، ولی ما این طورنیستیم. آن صحابی در نزد ما اهمیت دارد و قدمش را بر چشم می گذاریم که به شرایط مصاحبت رسول الله صلی الله علیه وآله عمل نموده، تابع هوی هوس نگردیده و مطیع بلا شرط به اوامر خدا و پیغمبر تا آخر عمر بوده.
ثانیا ما با دلایل محسوسه بر شما ثابت نمودیم که در سقیفه و روز بیعت برای خلیفه ابو بکر اجماعی واقع نشده که با رأی اجماع امت ابو بکر به خلافت تعیین گردد. اگر جواب حسابی بر ردّ عرایض داعی دارید بفرمایید، تا آقایان حاضرین در مجلس قضاوت به حق کنند و بنده هم در مقابل آراء اجماع سر تسلیم فرود
ص: 334
آورم. اگر شما در کتب اخبار خود نشان دادید که در سقیفه تمام امت یا لا اقل به عقیدة شما تمام عقلای قوم جمع شدند و به اجماع رأی دادند که باید ابو بکر خلیفه شود، ما تسلیم می شویم و اگر جز دو نفر (عمر و ابو عبیده) و عده ای از قبیله اوس نظر به مخالفت و عداوت سابقه دار با قبیله خزرج، دیگران بیعت نکردند، تصدیق نمایید که ما بی راهه نمی رویم.
ثالثاً انتقاد ما به این جمله این است که عقلای عالم را به قضاوت می پذیریم که آیا سه نفر صحابی می توانند زمام امور یک ملتی را به دست گرفته، میان خودشان با تعارف (یا به قول عوام ایرانی ها) جنگ زرگری دو نفر با یک نفر بیعت نموده و بعد با تهدید و شمشیر و آتش و اهانت مرعوب و مجبور نمایند به تسلیم نقشه آنها؟ قطعا جواب منفی است.
باز تکرار مطلب نموده، عرض می نمایم که ایراد ما به این است که آن روز وقتی آن سه نفر (ابو بکر و عمر و ابوعبیده) به سقیفه رفتند، دیدند صحبت از خلافت است؛ چرا استمداد از رجال قوم و عقلاء و کبار از صحابه که عده ای در منزل پیغمبر و جمعی در اردوی اسامه بودند، ننمودند؟
شیخ: ما می گوییم غفلتی شده یا نشده، در آن روز حاضر نبودیم ببینیم آنها در چه محذوری گیر کرده بودند، ولی امروز که در مقابل عمل واقع شده قرار گرفتیم و لو به
مرور هم اجماع واقع شده باشد، نباید در مقابل آن اجماع ایستادگی کنیم بلکه باید سرتعظیم در مقابل آن خم نموده، راهی که آنها رفتند برویم.
داعی: به به! به استدلال شما، آفرین به فکر و عقیده شما که می خواهید به ما
ص: 335
تحمیل کنید که دین مقدس اسلام دین کورکورانه می باشدش که اگر هر دو،سه نفری در یک جا جمع شدند، رأی و نظری دادند و عده ای هم اطراف آنها را گرفتند و هوچی گری کردند، سایر مسلمانان چون در مقابل عمل انجام شده قرار گرفتند، کورکورانه تسلیم گردند؟! این است معنای دین پاک خاتمیت که صریحاً در آیه 17 و 18 سوره زمر می فرماید:
{فَبَشِّرْ عِبادِالَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ}
( ای رسول خدا به لطف و رحمت من بشارت آر و آن بندگانی که چون سخن بشنوند پس متابعت کنند نیکوتر آن را (یعنی تحقیق کنند، نه کورکورانه به راه غیر معلوم
بروند).
و حال آنکه دین مقدس اسلام دین تحقیقی است نه تقلیدی، آن هم تقلیدی از ابو عبیده (قبر کن) معروف به جراح! رسول اکرم صلی الله علیه وآله خود راه را به روی ما باز کرده و به ما نشان داده که هرگاه امت دو دسته شدند، ما در کدام یک از آن دو دسته وارد شویم تا نجات یابیم. می فرمایید به چه دلیل ما باید پیرو امیر المؤمنین علیه السّلام باشیم. جوابش آشکار است؛ به دلیل آیات قرآنیه و احادیث متقنة مندرجه در کتب معتبرة خودتان.
از جمله روایات و نصوص وارده که امت مجبورند در حوادث و انقلابات پیرو علی علیه السّلام باشند، حدیث حدیث معروف عمار یاسر است که اکابر علمای شما از قبیل حافظ ابو نعیم اصفهانی در حلیه و محمد بن طلحه شافعی در مطالب السؤول و بلاذری در تاریخ خود و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 43 ینابیع
ص: 336
الموده(1)) از حموینی و میر سید علی همدانی شافعی در مودت پنجم از موده القربی(2) و دیلمی در فردوس(3) و دیگران از موثقین علماء شما حدیث مفصلی
ص: 337
از ابو ایوب انصاری نقل نموده اند که وقت مجلس اقتضای ذکر تمام آن حدیث را ندارد ولی خلاصه نتیجه آن حدیث اینست که وقتی سؤال نمودند از ابو ایوب (بلکه اعتراض نمودند به او) که چرا رفتی به طرف علیّ بن ابی طالب علیه السّلام و با ابو بکر بیعت ننمودی در جواب گفت روزی خدمت پیغمبرصلی الله علیه وآله بودیم عمار یاسر وارد شد از آن حضرت سؤالی نمود حضرت ضمن صحبت فرمود:
یا عمّار ان سلک الناس کلّهم وادیا و سلک علیّ وادیا فاسلک وادی علیّ و خلّ عن الناس، یا عمّار علیّ لا یردّک عن هدی و لا یدلّک علی ردی، یا عمّار طاعة علی طاعتی و طاعتی طاعة الله.
(ای عمار اگر تمام مردم به راهی می روند و علی تنها راه دیگر پس براهی برو که علی می رود و بی نیاز شو از همه مردم ای عمار علی ترا از هدایت بر نگرداند و دلالت بر هلاکت ننماید ای عمار اطاعت علی اطاعت من است و اطاعت من اطاعت خداست.)
آیا سزاوار بود با این نصوص ظاهره و أوامر وارده که در کتب معتبرۀ خودتان ضبط است با مخالفت صریحی که علی علیه السّلام با خلافت ابو بکر کرد و لو سایر امت از بنی هاشم و بنی امیّه و کبار صحابه و عقلاء قوم از مهاجر و انصار هم با او
ص: 338
همراه نبودند (با آنکه همراه بودند) راه علی را بگذارند و پیروی از راهنمای دیگری بنمایند؟ لا اقل می خواستند آن قدر صبر نمایند تا علی بیاید و رأی و نظر او را بگیرند.
«صدای مؤذّن اعلام نماز عشاء نمود آقایان برخاستند برای اداء فریضه پس از ختم نماز و صرف چای آقای حافظ افتتاح کلام نمودند.»
حافظ: صاحب شما ضمن بیاناتتان دو کلام عجیب فرمودید؛ اولا مکرر می فرمائید ابو عبیده قبر کن از کجا معلوم شد که این مرد محترم قبر کن بوده است ثانیا فرمودید: که علی و بنی هاشم و أصحاب در بیعت وارد نشدند و مخالفت هم نمودند در صورتی که جمیع ارباب حدیث و تاریخ نوشته اند که علی و بنی هاشم و اصحاب همگی بیعت نمودند.
داعی: گویا آقایان در نوشتجات علماء خود هم دقیق نمی شوند اولا راجع به اینکه ابو عبیده قبرکن بوده ما نگفتیم در کتب خودتان ثبت است مراجعه نمائید به صفحه٢66 و 267 جلد پنجم البدایه و النهایه(1) تألیف ابن کثیر شامی که در
ص: 339
باب دفن رسول الله صلی الله علیه وآله نوشته که چون ابو عبیدۀ جرّاح مانند قبرهای اهل مکه
حفر می کرد لذا جناب عباس یکی را به دنبال ابی طلحه قبرکن مدینه فرستاد و یکی را هم در پی ابو عبیده فرستاد تا تهیه قبر رسول الله صلی الله علیه وآله را بنمایند.
ثانیا فرمودید که علی علیه السّلام و بنی هاشم و اصحاب همگی بیعت نمودند بلی شما کلمۀ بیعت نمودند را می خوانید اما تعمّق در حقیقت نمی نمائید که چه وقت بیعت نمودند و چگونه نمودند جمیع علماء حدیث و بزرگان از مورخین خودتان نوشته اند که علی علیه السّلام و بنی هاشم (ظاهرا) بیعت نمودند ولی بعد از شش ماه آن هم به جبر و فشار و تهدید به شمشیر و قتل و اهانت های بسیاری که به آن بزرگوار نمودند و محرومیت هائی که برای آنها فراهم ساختند.
حافظ: از مثل شما شخص شریفی بعید است که تفوّه کنید به کلمات و عقاید عوام شیعه که می گویند علی را جبرا کشیدند و بردند و تهدید بقتلش نمودند و حال آنکه آن جناب همان روزهای اول با کمال میل و رغبت تسلیم
به خلافت ابو بکر گردید.
داعی: اینکه فرمودید بیعت علی علیه السّلام و بنی هاشم فوری بود گمان می کنم عمدا سهو نمودید چه آنکه عموم مورخین شما نوشته اند بیعت علی علیه السّلام بعد از وفات فاطمه علیهاالسّلام بوده چنانچه بخاری(1) در صفحه٣٧ جلد سوم صحیح باب غزوۀ خیبر-
ص: 340
و مسلم بن حجاج(1) در صفحه١54 جلد پنجم صحیح باب قول النبی لا نورث نقل
می نماید که بیعت علی علیه السّلام بعد از وفات فاطمه علیهاالسّلام بوده است و همچنین عبد الله بن مسلم بن قتیبه دینوری متوفی سال ٢٧6 قمری در آخر صفحه١4 الامامه و السیاسه گوید:
«فلم یبایع علیّ کرّم الله وجهه حتّی ماتت فاطمة رضی الله عنها.»
(علی علیه السّلام بیعت نکرد با ابو بکر تا فاطمه وفات نمود)
منتها بعض از علمای شما وفات حضرت فاطمه علیهاالسّلام را هفتاد و پنج روز بعد از وفات رسول الله صلی الله علیه وآله می دانند مانند خود ابن قتیبه و لکن عموم مورخین(2) خودتان شش ماه بعد از وفات آن حضرت می دانند؛ پس نتیجه آن می شود که بیعت علی علیه السّلام و بنی هاشم بعد از شش ماه از خلافت بوده چنانچه مسعودی در صفحه 4١4 جلد اول
مروج الذهب(3) گوید:
«و لم یبایعه احد من بنی هاشم حتّی ماتت فاطمة».
(احدی از بین هاشم بیعت ننمودند با ابو بکر تا فاطمه علیهاالسّلام وفات نمود.)
ص: 341
و ابراهیم بن سعد ثقفی که از ثقات علماء مقبول الطرفین است از زهری روایت نموده که علیّ بن ابی طالب علیه السّلام بیعت نکرد مگر بعد از شش ماه و بر او جرأت بهم نرسانیدند مگر بعد از وفات فاطمه علیهاالسّلام چنانچه ابن ابی الحدید در شرح نهج نقل نموده است.
بالاخره اکابر علمای خودتان در کتب معتبرۀ خود نقل نموده اند که بیعت علی علیه السّلام فوری نبوده بلکه بعد از توقف بسیار بوده که وسائل و اسباب فراهم و مقتضی موجود گردید.
و ابن ابی الحدید در آخر صفحه ١٨ جلد دوم شرح نهج البلاغه(1) از زهری از
ص: 342
عایشه روایت نموده: «فلم یبایعه علیّ ستّة اشهر و لا أحد من بنی هاشم حتّی بایعه علیّ»
(علی و احدی از بنی هاشم بیعت ننمودند با ابو بکر مدت شش ماه، تا زمانی که علی بیعت نمود.)
و نیز أحمد بن اعثم کوفی شافعی در فتوح(1) و أبو نصر حمیدی در جمع بین الصحیحین(2) از نافع از زهری روایت نموده اند که:
«انّ علیّا لم یبایعه الاّ بعد ستّة اشهر.»
(علی علیه السّلام بیعت ننمود مگر بعد از شش ماه)
و اما اینکه فرمودید چرا داعی پیروی از عقاید عوام نموده ام خیلی معذرت می خواهم از اینکه بگویم امر بر شما مشتبه شده است اینها عقاید عامیانه نیست بلکه اعتقاد عالمانه است شما بیخود بما حمله می کنید با اینکه از مضامین کتب خود آگاهی دارید.
ص: 343
و الله قسم علماء هر قوم مسئول فسادها هستند که امر را بر عوام مشتبه می کنند که گمان نمایند این خبرها را ما ساخته ایم و حال آنکه علمای بزرگ خودتان معترف به این معانی می باشند.
حافظ: علمای ما در کجا گفته اند که علی را جبرا کشیدند و آتش در خانه اش زدند که در ألسنه و أفواه شیعه معروف است و در مجالس با حال تأثر نقل می نمایند و تحریک اعصاب می نمایند که فاطمه رضی الله عنها را آزردند و بچه اش را سقط نمودند.
داعی: آقایان محترم یا واقعا مطالعاتتان بسیار کم است و یا عمدا روی عادت تبعا للأسلاف میخواهید بیچاره شیعیان مظلوم را در نظر عوام خود متهم سازید و به این جملات خودتان و بزرگان اسلاف خود را تبرئه نمائید.
لذا می گوئید و می نویسید که این اخبار را شیعیان جعل نموده اند (مخصوصا از زمان سلطنت صفویه انار الله برهانهم) که به امر ابو بکر، عمر با جمعی آتش به در خانۀ علی بردند و علی را با شمشیر و هیاهو کشیدند و بردند به مسجد برای بیعت.
و حال آنکه چنین نیست قبلا هم عرض کردم که نقل این قضایای تاریخی مخصوص به شیعیان نیست بلکه اکابر علماء و مورّخین منصف خودتان نوشته اند ولی بعضی از روی تعصّب خودداری از نقل نموده اند چنانچه میل داشته باشید برای اثبات مرام چند خبری که در نظر دارم به اقتضای وقت مجلس از موثقین علمای خودتان به عرض برسانم تا آقایان با انصاف بدانند که ما بی تقصیریم و نمی گوئیم مگر آنچه شما خود می گوئید.
ص: 344
حافظ: بفرمائید برای استماع حاضریم.
داعی:
١- ابو جعفر بلاذری احمد بن یحیی بن جابر البغدادی متوفی سال ٢٧٩ قمری که از موثقین محدثین و مورخین معروف شما می باشد در تاریخ(1) خود روایت نموده که چون ابو بکر علی علیه السّلام را برای بیعت طلبید و قبول نکرد عمر را فرستاد آتشی آورد که خانه را بسوزاند حضرت فاطمه علیهاالسّلام بر در خانه او را ملاقات کرد فرمود: ای پسر خطاب آمده ای خانه را بر من بسوزانی گفت آری این عمل قوی تر است در آنچه پدرت آورده.
٢- عزّ الدین ابن أبی الحدید معتزلی(2) و محمّد بن جریر طبری(3) که
ص: 345
معتمدترین مورخین شما هستند روایت کرده اند که عمر با اسید بن خضیر و سلمه بن اسلم و جماعتی به در خانه علی رفتند عمر گفت: بیرون آئید و إلاّ خانه را بر شما می سوزانم.
٣- ابن خزابه در کتاب غرر از زید بن اسلم روایت کرده که گفت: من از آنها بودم که به امر هیزم برداشتم و به در خانه فاطمه بردیم در وقتی که علی و اصحابش از بیعت ابا نمودند عمر به فاطمه گفت: بیرون کن هر که در این خانه است و إلاّ خانه و هر که در خانه است می سوزانم. در آن وقت علی و حسنین و فاطمه علیه السّلام و جماعتی از صحابه و بنی هاشم در آن خانه بودند. فاطمه فرمود: آیا
ص: 346
خانه را بر من و فرزندانم می سوزانی؟ گفت: بلی و الله تا بیرون آیند و بیعت کنند با خلیفه پیغمبر.
4- ابن عبد ربه که از مشاهیر علمای شما است در صفحه 6٣ جزء سیم عقد الفرید(1) نوشته که علی علیه السّلام و عباس در خانه فاطمه نشسته بودند. ابو بکر به عمر گفت: برو اینها را بیاور اگر ابا کنند از آمدن با ایشان قتال کن پس عمر آتشی برداشت و آمد که خانه را بسوزاند فاطمه بر در خانه آمده فرمود: ای پسر خطّاب آمده ای که خانه ما را بسوزانی؟ گفت بلی الخ.
5- ابن ابی الحدید معتزلی در صفحه١٣4جلد اول شرح نهج البلاغه(2) (چاپ
ص: 347
مصر) از کتاب سقیفه جوهری قضیۀ سقیفۀ بنی ساعده را مبسوطا نقل نموده تا آنجا که گوید: بنی هاشم در خانه علی علیه السّلام جمع شدند و زبیر با ایشان بود؛ زیرا خود را از بنی هاشم می شمرد (حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام می فرمود: زبیر همیشه با ما بود تا آنکه پسرهایش بزرگ شدند و او را از ما برگرداندند) پس عمر با گروهی رفتند به سوی خانه حضرت فاطمه با اسید و سلمه و گفت: بیرون بیائید و بیعت کنید، ایشان امتناع نمودند. زبیر شمشیر کشید بیرون آمد عمر گفت: این سگ را بگیرید سلمه بن اسلم شمشیرش را گرفت و بر دیوار زد آنگاه علی را بجبر و عنف کشیدند به سوی ابو بکر، بنی هاشم هم با او می آمدند و ناظر بودند بر او که چه می کنند علی می گفت: من بندۀ خدا و برادر رسول او هستم و کسی اعتنا به گفتار او نمی کرد تا او را به نزد ابو بکر بردند گفت: بیعت کن! حضرت فرمود: من احقم به این مقام و با شما بیعت نمی کنم، شما اولی هستید که با من بیعت کنید. شما این امر را از انصار گرفتید به سبب قرابت با رسول خداصلی الله علیه وآله و من نیز با همان حجّت بر شما احتجاج می کنم، پس شما انصاف دهید اگر از خدا می ترسید و به حق ما اعتراف کنید؛ چنانچه انصار در حق شما انصاف کردند و
ص: 348
الاّ معترف شوید که دانسته بر من ستم می کنید.
عمر گفت: هرگز از تو دست بر نمی داریم تا بیعت کنی. حضرت فرمودند: خوب با یکدیگر ساخته اید امروز تو برای او کار می کنی که فردا او بتو برگرداند (این مقام را) به خدا سوگند! قبول نمی کنم سخن تو را و با او بیعت نمی کنم چون او باید با من بیعت نماید.
آنگاه روی به مردم نمود فرمود: ای گروه مهاجران از خدا بترسید سلطه و سلطنت محمّدی را از خانوادۀ او که خدا قرار داده بیرون نبرید و دفع مکنید اهل او را از مقام و حق او، به خدا قسم ما اهل بیت احقیم به این امر از شما، تا در میان ما کسی باشد که عالم به کتاب خدا و سنّت رسول و فقیه در دین باشد به خدا قسم اینها تمام در ما هست، پس متابعت و پیروی از نفس خود مکنید که از حق دور می شوید.
آنگاه علی علیه السّلام بیعت نکرده به خانه بر گشت و ملازم خانه شد، تا حضرت فاطمه از دنیا رفت ناچار بیعت کرد.
6- ابو محمّد عبد الله بن مسلم بن قتیبه بن عمرو الباهلی الدینوری که از اکابر علماء خودتان است و مدتها در شهر دینور قاضی رسمی بوده و در سال ٢٧6 قمری وفات نموده در صفحه١٣ جلد اول کتاب معروف خود تاریخ الخلفاء الراشدین و دولت بنی امیه معروف به الامامه و السیاسه(1) (چاپ مصر) قضیۀ
ص: 349
ص: 350
سقیفه را مفصلا شرح می دهد و ابتداء می کند مطلب را به این عبارت:
«انّ ابا بکر رضی الله عنه تفقّد قوما تخلّفوا عن بیعته عند علیّ کرّم الله وجهه فبعث الیهم عمر فجاء فناداهم و هم فی دار علی فأبوا ان یخرجوا فدعا بالحطب و قال و الّذی نفس عمر بیده لتخرجنّ او لاحرقنّها علی من فیها فقیل له یا ابا حفص انّ فیهاسقیفه را مفصلا شرح می دهد و ابتداء می کند مطلب را به این عبارت:
«انّ ابا بکر رضی الله عنه تفقّد قوما تخلّفوا عن بیعته عند علیّ کرّم الله وجهه فبعث الیهم عمر فجاء فناداهم و هم فی دار علی فأبوا ان یخرجوا فدعا بالحطب و قال و الّذی نفس عمر بیده لتخرجنّ او لاحرقنّها علی من فیها فقیل له یا ابا حفص انّ فیهافاطمة فقال و انّ فخرجوا فبایعوا الاّ علیّا الخ.»
خلاصه کلام آنکه چون ابو بکر باخبر شد که جمعی از امت تخلف نموده اند از بیعت او، در خانۀ علی علیه السّلام جمع شده اند، پس عمر را به سوی آنها فرستاد عمر آمد بر در خانه علی علیه السّلام آنها را طلب نمود برای بیعت، ابا کردند از بیرون آمدن عمر هیزم طلبید و گفت: به آن خدائی که جان عمر در قبضۀ قدرت اوست یا بیرون بیائید یا خانه را با هر کس در آن خانه است می سوزانم. مردم گفتند: یا ابا حفص (کنیۀ عمر بود) فاطمه در این خانه است. گفت: هر چند که او باشد می سوزانم. پس همه بیرون آمدند و بیعت کردند مگر علی علیه السّلام که گفت: سوگند یاد کرده ام تا قرآن را جمع آوری نکنم بیرون نیایم و لباس در بر ننمایم. عمر قبول نکرد ولی نالۀ فاطمه علیهاالسّلام و توبیخ نمودن آنها سبب شد که عمر برگشت نزد ابوبکر و تحریک کرد او را برای بیعت گرفتن از آن حضرت، ابی بکر چند مرتبه قنفذ رافرستاد به طلب آن حضرت و جواب یأس شنید عاقبت عمر با جماعتی رفت به در خانه فاطمه و دق الباب نمود فاطمه که صدای آنها را شنید به صدای بلند ندا
ص: 351
در داد:
«یا ابت یا رسول الله ما ذا لقینا بعدک من ابن الخطّاب و ابن ابی قحافة.»
خلاصه معنی آنکه: بابا یا رسول الله بعد از تو چه بما می رسد از عمر بن الخطاب و ابو بکر بن ابی قحافه و چگونه با ما ملاقات نمودند.
همین که مردم صدای گریه و نالۀ فاطمه را شنیدند برگشتند در حالتی که اشکها جاری و جگرها سوخته ولی عمر با عده ای ماندند تا علی را جبرا از خانه بیرون آورده نزد ابو بکر بردند و به آن حضرت عرض کردند بیعت بنما با ابو بکر حضرت فرمود: اگر بیعت نکنم چه خواهید کرد؟ قالوا: اذا و الله الذی لا اله الاّ هو نضرب عنقک. گفتند: به خدا قسم گردنت را می زنیم. علی علیه السّلام فرمود: پس بندۀ خدا و برادر رسول او را خواهید کشت؟ عمر گفت:
تو برادر رسول خدا نیستی! ابو بکر در مقابل تمام این حوادث و گفتار ساکت بود و هیچ نمی گفت. عمر به ابو بکر گفت: آیا به امر تو این کارها را نمی کنیم؟ ابو بکر گفت: مادامی که فاطمه هست او را اکراه نمی نمائیم.
امیر المؤمنین علیه السّلام خود را به قبر رسول الله رسانید با گریه و ناله عرض کرد به پیغمبرصلی الله علیه وآله آنچه را که هارون به برادرش موسی گفت و خداوند در قرآن خبر داده {اِبْنَ أُمَّ إِنَّ اَلْقَوْمَ اِسْتَضْعَفُونِی وَ کٰادُوا یَقْتُلُونَنِی} سوره اعراف/ 150(پسر مادرم، مردم مرا ضعیف نمودند و خواستند مارا بکشند.)
شرح قضیّه را مفصل نقل نموده تا آنجا که گوید علی علیه السّلام بیعت نکرده به منزل برگشت و بعدها ابو بکر و عمر رفتند به منزل فاطمه علیهاالسّلام که استرضای خاطر او را فراهم نمایند فرمود خدا را شاهد می گیرم شما دو نفر مرا اذیت نمودید در هر
ص: 352
نمازی شما را نفرین می کنم تا پدرم را ببینم و از شما شکایت نمایم انتهی.
شما را به خدا آقایان انصاف دهید معنی اجماع همین است که اصحاب پیغمبر را با ضرب و اهانت و زور و خوف و تهدید به قتل و آتش زدن خانه برای بیعت ببرند و نامش را اجماع بگذارند؟!
اگر آقایان با انصاف قدری دقیق و از عادت بر کنار شوید می بینید که بازی آن روز هم مثل و مانند امروز بوده است که نظایرش بسیار دیده می شود که عده ای اطراف یک نفر را گرفته و با هو و جنجال او را به مقام ریاست یا سلطنت می رسانند بعد می گویند ملت او را به این مقام برگزیدند.
آن روز هم عده ای بازیگر بدور هم جمع شده یک نفر را انتخاب نمودند بعد بقیه مردم را با هو و جنجال و اهانت و تهدید به آتش و سوزانیدن و شمشیر کشیدن و تخویف نمودن برای بیعت حاضر نمودند که امشب آقایان اسمش را بگذارید اجماع و این حربۀ کند را دلیل بر حقّانیّت خود بگیرید.
و عجب آنکه بما هم می گوئید کور و کر شوید و نافهم گردید بتاریخ گذشته ابدا توجه نکنید و تحقیق در دین ننمائید و هر چه کردند همه را نیک بدانید و کورکورانه تصدیق نمائید که اجماع واقع شده و خلافت حقی بوده که بطریق اجماع معین گردیده است؟!
بخدا قسم اگر آقایان با نظر بی طرفی و انصاف و ذره بینی بنگرید خواهید تصدیق نمود که دسته بندی و حزب بازی آنها در آن روز سیاسی بوده نه طریقۀ
ص: 353
جامعه شیعه که مطابق دستور رسول اکرم صلی الله علیه وآله اطراف عترت طاهره آن حضرت اجتماع نموده و گفتند چون پیغمبرصلی الله علیه وآله خود فرموده به قرآن و عترت من متمسک شوید ما هم اطاعت نموده از آنها جدا نمی شویم و اطاعت آنها را می نمائیم لا غیر.
٧- احمد بن عبد العزیز جوهری که از ثقات علمای شما است بنابر آنچه ابن ابی الحدیدتوثیق نموده به این عبارت «هو عالم محدّث کثیر الادب ثقة ورع اثنی علیه المحدّثون و رووا عنه مصنفاته» (او عالم محدث و صاحب ادب بسیار بوده، ثقه و با ورع، مدح ثنا نمودند بر او محدثین و در مصنفات خود از او روایت نمودند.) در کتاب سقیفه آورده چنانچه ابن ابی الحدید معتزلی مذکور هم در صفحه ١٩ جلد دوم شرح نهج البلاغه(1) (چاپ مصر) از او نقل نموده مسندا از ابی الاسود که گفت جمعی از اصحاب و رجال مهاجرین غضب کردند در بیعت ابو بکر که چرا با آنها مشورت نشده و نیز علی و زبیر هم غضب نموده و از بیعت بر کنار شده و وارد خانه فاطمه شدند آنگاه عمر با اسید بن خضیر و سلمه بن سلامه بن قریش (که هر دو از بنی عبد الاشهل بودند) و گروهی از مردم هجوم آوردند به منزل فاطمه هر چند فاطمه ناله زد و آنها را قسم داد فایده نکرد شمشیر علی و زبیر را
ص: 354
گرفتند و به دیوار زدند و شکستند و آنها را به جبر و عنف کشیدند و به مسجد بردند برای بیعت!.
٨- و نیز جوهری(1) از سلمه بن عبد الرحمن روایت کرده که چون ابو بکر بالای منبر نشست و شنید که علی و زبیر و جمعی از بنی هاشم در خانۀ فاطمه جمع شده اند عمر را فرستاد که آنها را بیاورند عمر رفت در خانه فاطمه فریاد زد بیرون بیائید و الا بحق خدا خانه را با شما می سوزانم.
٩- و نیز جوهری بنابر آنچه ابن ابی الحدید در صفحه ١٩ جلد دوم شرح نهج البلاغه(2) (چاپ مصر) مسندا از شعبی روایت نموده که وقتی ابو بکر شنید اجتماع بنی هاشم را در خانه علی علیه السّلام به عمر گفت خالد کجا است گفت حاضر است أبو بکر گفت: هر دو بروید علی و زبیر را بیرون آورید تا بیعت کنند پس عمر داخل خانه فاطمه شد و خالد بر در خانه ایستاد عمر به زبیر گفت: این
ص: 355
شمشیر چیست گفت این را مهیا کرده ام برای بیعت علی، گرفت شمشیر زبیر را کشید و زد بر سنگی که در خانه بود و شکست، آنگاه دست زبیر را گرفت و برخیزانید و بیرون آورد و به دست خالد داد برگشت میان خانه و در خانه جمعیت زیادی بودند مانند مقداد و جمیع بنی هاشم به علی علیه السّلام گفت برخیز برویم با ابو بکر بیعت کن، حضرت امتناع نمود دست حضرت را گرفت و کشید و به دست خالد داد و با خالد جمعیت بسیاری بودند که ابو بکر به مدد فرستاده بود خالد و عمر هجوم آورده آن حضرت را به عنف و جبر شدید می کشیدند تمام کوچه ها را مردم پر کرده و تماشا می نمودند حضرت فاطمه وقتی عملیات عمر را دید با زنان بسیار از بنی هاشم و غیر ایشان (که جهت تسلیت فاطمه جمع شده بودند) بیرون آمدند و صدای فریاد و ولوله و شیون آنها بلند بود تا در حجره حضرت فاطمه ندا کرد و به أبو بکر فرمود: خوش زود غارت آوردید بر خانه اهل بیت رسول خدا، به خدا قسم است که با عمر حرف نخواهم زد تا خدا را ملاقات نمایم (به قسم و عهد خود باقی و وفا نمود و با آنها تکلم ننمود تا از دنیا رفت) چنانچه بخاری(1) و مسلم در صحیحین(2) خودنوشته اند:
ص: 356
«فغضبت فاطمة علی ابی بکر و لم تتکلم به حتی توفیت»
(فاطمه علیهاالسّلام در حال غضب ابوبکر را ترک نمود و بر آن حال باقی ماند و با او حرف نزد تا وفات نمود و از دنیا رفت؛ چنانچه در جزء پنجم و هفتم صحیح بخاری نقل گردیده است)
١٠- أبو ولید محب الدین محمّد بن محمّد بن الشحنه الحنفی متوفی سال ٨١5 قمری که از اکابر علماء شما و سالها قاضی مذهب حنفی در حلب بوده در کتاب تاریخ خود به نام روضه المناظر فی اخبار الاوائل و الاواخر(1)
در شرح قضیه سقیفه خبر آتش را می نویسد به این عبارت:
«ان عمر جاء الی بیت علی لیحرقه علی من فیه فلقیته فاطمة فقال: ادخلوا فیما دخلت الامّة» یعنی عمر آمد در خانه علی برای آنکه آتش بزند هر کس در آن خانه است پس فاطمه او را ملاقات نمود، عمر گفت: داخل شوید در چیزی که
ص: 357
امت داخل شدند و تا آخر قضیّه را نقل می نماید.
١١- طبری در صفحه 44٣ جلد دوم تاریخ خود(1) نقل نموده از زیاد بن کلیب که طلحه و زبیر و جماعتی از مهاجرین در خانه علی علیه السّلام بودند عمر بن الخطّاب آمد و گفت: بیرون بیائید برای بیعت و الا آتش بر همه می زنم.
١٢- ابن شحنه مورخ معروف در صفحه ١١٢ جلد یازدهم حاشیه کامل ابن اثیر(2) ضمن داستان سقیفه می نویسد زمانی که جماعتی از اصحاب و بنی هاشم مانند زبیر و عتبه بن ابی لهب و خالد بن سعید بن العاص و مقداد بن اسود کندی و سلمان فارسی و ابی ذرّ غفاری و عمّار بن یاسر و براء بن عازب و ابیّ بن کعب تخلف از بیعت ابو بکر نموده و متمایل به علی علیه السّلام در خانه آن حضرت جمع بودند، عمر بن الخطّاب آمد تا هر که در آن خانه هست آتش بزند، فاطمه علیهاالسّلام با او ملاقات نمود عمر گفت داخل شوید در آنچه مردم داخل شدند (یعنی بیائید بیعت کنید و پیروی کنید از عده ای که بیعت نمودند).
ص: 358
و شاهد بر این مطالب قول ابی الحسن علی بن الحسین مسعودی مورخ و فاضل جلیل القدر مقبول الفریقین است که در صفحه ١٠٠ جلد دوم تاریخ مروج الذهب(1) ضمن نقل قضایای عبد الله
بن زبیر که در مکه دعوای ریاست و خلافت داشت نوشته است در آن هنگام که بنی هاشم (به) اتفاق محمد بن الحنفیّه فرزند امیر المؤمنین علیه السّلام در شعب ابی طالب جمع شدند و لشکر عبد الله آنها را محاصره نموده بودند هیزم بسیاری آوردند که آنها را آتش بزنند و شعلۀ آتش هم بلند شد مع ذلک بنی هاشم تسلیم نشدند تا لشکر مختار رسیدند و بنی هاشم را نجات دادند.
گوید: نوفلی در کتاب خودش در أخبار آورده که عروه بن زبیر در مقابل مردم از برادرش عبد الله در مجلسی که قضیّۀ محاصره در شعب مطرح بود، مردم از آتش زدن شعب مذمت می کردند، عروه عذر خواهی می کرد که برادرم عبد الله مقصر نبود، غرضش از آوردن آتش و هیزم و افروختن آتش بر بنی هاشم ترسانیدن آنها بود: «انما أراد بذلک إرهابهم لیدخلوا فی طاعته کما ارهب بنی هاشم و
ص: 359
جمع لهم الحطب لاحراقهم اذ هم ابوا البیعة فی ما سلف».
ما حصل معنی آنکه عبد الله زبیر این عمل آتش آوردن در اطراف بنی هاشم در شعب ابی طالب برای ترسانیدن آنها را سرمشق و دستور از سلف خود (عمر و اصحاب ابو بکر گرفت) که آنها هم وقتی دیدند بنی هاشم و اکابر اصحاب و مهاجرین زیر بار بیعت نمیروند هیزم آوردند برای آتش زدن آنها که بترسند و تسلیم شوند و بیعت نمایند! (تا تشکیل اجماع داده شود امشب دلیل محکم آقایان محترم باشد).
این اخبار و بیان مورخین نمونه ای از اخبار و بیانات بسیاری است که روات موثق خودتان در کتب معتبره خود نقل نموده اند به قدری این قضیه در نزد علماء منصف شیوع کامل داشته که حتّی شعراء هم در اشعار خود وارد میکردند منتها بعض از علماء شما به حساب آنکه اگر نقل کنیم این قضایا را سندی میشود بر ابطال عقیدۀ اجماع، لذا احتیاطا از نقل آن خودداری می نمودند و الا مطلب در نزد همه آشکار بوده یکی از شعرای معروف خودتان عالم نبیل حافظ ابراهیم مصری است در قصیدۀ عمریّه من باب مدح و تمجید خلیفه گوید:
و کلمة لعلیّ قالها عمر
اکرم بسامعها اعظم بملقیها
حرقت بیتک لا ابقی علیک بها
ان لم تبایع و بنت المصطفی فیها
ما کان غیر ابی حفص بقائلها
یوما لفارس عدنان و حامیها
ما حصل معنی آنکه غیر أبو حفص (کنیۀ عمر بوده) کسی نمی توانست به علی که یکه سوار قبیله عدنان بود و به حمایت کنندگان او بگوید اگر بیعت نکنید خانه ات را آتش می زنم و کسی را در خانه باقی نمی گذارم با اینکه فاطمه در این
ص: 360
خانه می باشد.
حافظ: این أخبار نشان می دهد که جهتٍ ارهاب و ترساندن و بهم زدن اجتماع مخالفین خلافت، آتش آوردند و حال آنکه شیعیان جعل نمودند که در خانه را آتش زدند و در میان در و دیوار محسن بچه شش ماهه را سقط نمودند.
داعی: عرض کردم جهت ضیق وقت به اختصار کوشیدم و از نقل اخبار مفصل خود داری نمودم و الا اخبار در این باب بسیار است؛ برای نمونه پی بردن به اینکه شیعیانٍ موحد و معتقد به روز جزا دروغ نمی گویند و جعل نمی نمایند و غرض شخصی هم با احدی ندارند، خوب است آقایان مراجعه فرمایید به کتاب اثبات الوصیه(1) تألیف عالم فاضل مورخ شهیر، مقبول القول فریقین (شیعه و سنی) ابنی الحسن علی بن الحسین مسعودی صاحب مورج الذهب متوفی سال 346، قمری که شرح قضاییا آن روز را مفصل می نویسد، تا آنجا که گوید:
«فهجموا علیه و أحرقوا بابه و استخرجوه منه کرها و ضغطوا سیدة النساء بالباب حتی اسقطت محسنا.»
(پس هجوم آوردند بر علی علیه السّلام و در خانه اش را سوزانیدند و آن حضرت را با اکراه و اجبار از خانه بیرن کشیدند وسیدة زنان فاطمه را میان در و دیوار فشار دادند، تا محسن خود را سقط کرد.)
پس بدانید که از جعلیات شیعه نیست، بلکه آنچه واقع شده ضبط در تاریخ
ص: 361
است و تاریخ هرگز گم نخواهد شد. اگر بعضی ملاحظه کاری کنند و خود داری از ثبت آن نمایند، مردمان منصف دیگری هستند که ثبت می نمایند.
قضیة سقط جنین اظهر من الشمس در تاریخ است، منتها بعض از علماء حباً لخلفائهم، پرده پوشی و سکوت نمودند. مع ذلک گاهی بی اختیار حقیقت به زیر قلمشان آمده و شاهد صادق بر اثبات مدعای ما گردیده است.
مراجعه فرمایید به آخر صفحه 351 جلد سیم شرح نهج البلاغه(1) (چاپ
ص: 362
مصر) تا مطلب برشما واضح گردد که ابن ابی الحدید نوشته، وقتی برای استاد خود ابی جعفر نقیب شیخ معتزله نقل نمودم که وقتی خبر به رسول خدا دادند که هبّار بن اسود با نیزه به هودج زینب دختر شما حمله برد و زینب از ترس بچه سقط کرد (زینب دختر رسول الله صلی الله علیه وآله عیال پسر خاله اش ابو العاص بن ربیع بن عبد الغرّی بود. در جنگ بدر ابو العاص اسیر شد با اسرای بسیار از کفار، بنا شد مشرکین فدا بدهند و خود را خلاص کنند. ابو العاص پیغام داد برای زینب که فدیه برای او بفرستد. بی بی مالی تهیه کرد با گردنبند مرواریدی که با عقیق یمانی و یاقوت زمانی مرصع بود و از مادرش خدیجه به او رسیده بود، فرستاد خدمت پیغمبر. رسول خدا محزون شد. امت برای شما واضح گردد که ابن ابی الحدید نوشته، وقتی برای استاد خود ابی جعفر نقیب شیخ معتزله نقل نمودم که وقتی خبر به رسول خدا دادند که هبّار بن اسود با نیزه به هودج زینب دختر شما حمله برد و زینب از ترس بچه سقط کرد (زینب دختر رسول الله صلی الله علیه وآله عیال پسر خاله اش ابو العاص بن ربیع بن عبد الغرّی بود. در جنگ بدر ابو العاص اسیر شد با اسرای بسیار از کفار، بنا شد مشرکین فدا بدهند و خود را خلاص کنند. ابو العاص پیغام داد برای زینب که فدیه برای او بفرستد. بی بی مالی تهیه کرد با گردنبند مرواریدی که با عقیق یمانی و یاقوت زمانی مرصع بود و از مادرش خدیجه به او رسیده بود، فرستاد خدمت پیغمبر. رسول خدا محزون شد. امت برای خاطر آن حضرت از فدیه گذشته و ابوالعاص را ازاد نمودند. پیغمبر فرمود به ابی العاص که چون زینب بر تو حرام است، او را روانه مدینه نما، قبول نمود.
حضرت، زید بن حارثه پیر مرد را با او روانه نمود که زینب را بیارود. چون مشرکین فهمیدند که زینب را حرکت دادند، جمعی به اتفاق ابو سفیان حرکت کردند در ذی طوی به آنها رسیدند. هبار بن اسود با نیزه به هودج زینب زد که سر نیزه به پشت بی بی رسید. بی بی زینب وحشت کرد و از ترس بچه ای را که در رحم داشت سقط نمود. وقتی زینب به مدینه آمد و برای رسول خداصلی الله علیه وآله نقل نمود. حضرت فوق العاده محزون شد و خون هبّار را مباح نمود و امر نمود دست و پای او را قطع نموده به قتل رسانند.) حضرت خون او را مباح نمود.
ص: 363
ابی جعفر گفت:
«لو کان رسول الله حیا لأباح دم من روع فاطمة، حتی القت ذا بطنها»
(اگر رسول خداصلی الله علیه وآله زنده بود حتما مباح
می کرد خون کسی که فاطمه را ترسانید، تا آنکه بچه اش (محسن) سقط گردید.)
و نیز صلاح الدین خلیل بن ابیک الصفدی در وافی بالوفیات(1)، ضم حرف الف، کلمات و عقاید ابراهیم بن سیار بن هانی بصری معروف به نظام معتزلی را نقل نموده تا آنجا که گوید نظام گفته است:
«ان عمر ضرب بطن فاطمة یوم البیعة حتی القت المحسن من بطنها»
(یعنی روز بیعت عمر چنان به شکم فاطمه علیهاالسّلام زد که محسن از شکمش ساقط گردید. (این جلد وافی بالوفیات خطی در کتابخانه ملی «حاجی حسین آقا ملک» در تهران موجود است)
پس بی جهت آقایان، تبعاً للاسلاف، جامعة شیعه را متهم نسازید و در نزد عوام بی خبر، ما را مقصر قلمداد نکنید که گمان نمایند این اخبار را شیعیان جعل نمودند و به آنها امر را مشتبه کنید و بگویید خلفای ما به علیّ و فاطمه آزاری ننمودند، بلکه آنها خود ناراضی به خلافت خلفاء بودند.
قضیة آتش جبر و اجبار اکراه و توهین به علی و بنی هاشم برای بیعت و
ص: 364
سقط جنین و سایر مظالم در کتب معتبرة علمای با انصاف خودتان ضبط است. اگر اعتراضی دارید به بلاذری و طبری و ابن خزابه و ابن عبد ربه و جوهری و مسعودی و نظام و ابن ابی الحدید و ابن قتیبه و ابن شحنه و حافظ ابراهیم و امثالهم بنمایید که چرا در کتابهای خود نوشته و در اشعار خود سرودند و ما آنچه می گوییم با سند ثابت و مسلّم، نه روی هوای نفس و تعصب جاهلانه جعل اخبار بنماییم.
حافظ: اصلا نقل این قبیل اخبار چه نتیجه ای دارد. قطعا جز تولید نقار و نفاق و دو نیت فایده ای بر آنها مترتب نیست.
داعی: اولا خوب است این اعتراض را به علماء و مورخین خودتان بنمایید که چرا نوشتند. قطعا حق زیر پرده نمی ماند. «فلله الحجة البالغة». تاریخ گم نمی شود. عاقبت در هر قوم و ملتی مردمان پاک و منصف و بی غرض پیدا می شوند که حقایق را بنویسند؛ مانند علمای منصف خودتان که نوشتند و در کتابهای خود ضبط نمودند و از زیر پردة استتار بیرون آوردند.
ثانیا فرمودید چرا می گوییم و می نویسیم. بدیهی است این گفتنها و نوشتنها دفاعی است در مقابل حملات و تهمت های گویندگان و نویسندگان بی مغز و مغرض و مفتری شما که جهت تفرقه مسلمین امر را بر برادران مسلمان بی خبر ما مشتبه می کنند و جامعة شیعیان مؤمن موحد را کافر و مشرک و ملحد معرفی می نمایند و این قبیل قضایا و وقایع تاریخی را از جعلیات شیعه جلوه می دهند و
ص: 365
اذهان ساده را به نقل این نوع اکاذیب مشوب
می نمایند.
ما ناچاریم از حق مظلومانة خود دفاع نماییم و به برادران روشنفکر مسلمان خود که در اقطار عالم متفرقند نشان دهیم که شیعیان اهل بیت رسالت؛ یعنی پیروان علی و آل علی گویندگان «لا اله الا اله، محمد رسول الله» می باشند و در باره علی علیه السّلام نمی گویند مگر آنچه رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود؛ چنانچه شبهای گذشته با دلایل عقلیه و براهین نقلیه ثابت نمودیم که علی را بندة صالح خدا و خلیفه و وصی منصوص و برادر رسول خداصلی الله علیه وآله می دانیم و با هر عملی که برای غیر خدا باشد مخالفیم.
می فرایید چرا می گوییم، چه نتیجه ای دارد گفتن حقایق، ما هم به شما می گوییم نگویید تا نگوییم، ننویسید تا ننویسیم. دفاع از حق و حقوق واجبه لازم است. ما نمی گوییم، ما را وادار به گفتن می نمایید. همین امشب اگر شما نمی فرمودید اینها عقاید عوام شیعه است و حقیقتی ندارد، داعی مجبور نمی شدم پرده بردارم و به آقایان برادران حاضر بفهمانم عوضی شنیده اند. اینها عقاید عوام شیعه نیست، بلکه اعتقاد علمای منصف سنت و جماعت است چنانچه نمونه ای از آنها را به عرض رسانیدم. ما جماعت شیعه که موحدین پاک هستیم، جز عقاید صحیحه که مستند به کتاب و سنت و عقل و اجماع باشد چیز دیگری نداریم.
حافظ: این فرموده های شما موجب حیرت و تعجب است؛ زیرا در کتابهای مهم علمای شیعه اخباری است که بر خلاف کتاب و سنت می باشد و کاملا باعث جسارت شیعیان و لا ابالی شدن آنها در معاصی می شود و قطعا این قبیل اخبار از موضوعات است و مصرفی جز فساد اخلاق امت ندارد. شماها هم منع
ص: 366
از آنها می نمایید؟
داعی: خیلی تعجب است که جناب عالی مطالب را بدون ربط بیان می فرمایید. خوب است از اخباری که به نظر شما جعل و موجب فساد می باشد بیان فرمایید تا مطلب باز شود.
حافظ: آخوند ملا محمد باقر مجلسی اصفهانی که از علمای بزرگ شماست در بسیاری از مجلدات بحار الانوار نقلیاتی دارد که از جمله آنها که الحال در نظر دارم، حدیث تعجب آوری است که از رسول خداصلی الله علیه وآله نقل می کند که فرمود:
«حب علیّ حسنة لا یضر معها سیئة»
(دوستی علی علیه السّلام حسنه ای است که هیچ گناه (صغیره ای) به او ضرر نمی رساند.)
و نقل می نماید که آن بزرگوار فرمود:
«من بکی علی الحسین وجبت له الجنة»
(کسی که گریه کند بر حسین علیه السّلام بهشت بر او واجب می شود)
و از این قبیل اخبار بسیار دیدم اخبار بسیار دیدم که سبب تولید فساد در امت است و همین اخبار موجب جسارت شیعیان و لاابالی گری آنها در معاصی می شود که هر نوع معصیتی را بنمایند، به امید آنکه چون علیّ را دوست
می دارند از آن معاصی به آنها ابدا ضرری نمی رسد، یا مرتکب هر گناهی می شوند به خیال آنکه یک قطره اشک بر ایمام حسین علیه السّلام گناهان ما را پاک می کند و وارد بهشت
ص: 367
می شویم. وقتی امید بی حساب، این اندازه در مردم زیاد شد، رفته رفته موجب شیوع فحشا و فساد اخلاق می شود؛ چنانچه ما جماعت بسیاری از شیعیان را می شناسیم که در تمام دوره سال غرق در معصیت هستند، ایام عاشورا را مشغول عزاداری می شوند و می گویند این ده روز که تمام شد در اثر عزاداری از گناه بیرون می آییم، مانند روزی که از مادر متولد شدیم.
داعی: اولاً اقایان اشتباه بزرگی فرموده اید که شیوع فحشا و یا لا ابالی گری را که در بعض افراد شیعه ملاحظه نموده اید، در اثر عقیده به این قبیل اخبار به حساب آوردید.
اگر ارتکاب معاصی بعض افراد عوام شیعه مربوط به این قبیل احادیث است، فرمایید برادران اهل تسنن که معتقداتشان به مناسبت راهنمایی امثال آقایان!! بر خلاف این احادیث است چرا غرق در فحشا و منکرات، بلکه متجاهر در معاصی می باشند؟
در بلاد اهل تسنن و شهرهای مهم آنها مانند مصر و اسکندریه و شام و بیت المقدس و بیروت و عمان و حلب و بغداد و بصره و عشار و قصبات کوچک بسیار که داعی دیده ام و اکثریت، بلکه تمام جمعیت در بعض شهرها و بلادها تسنن هستند، مع ذلک در تمام قهوه های عمومی از بزرگ و کوچک، علنی و بر ملا اقسام قمار محرم بین آنها شایع و جزء عادت ثانوی آنها قرار گرفته، به علاوه سایر فحشا و منکرات. زائد بر آنچه میان بعض از عوام شیعه هست بین آنها
ص: 368
معمول است. علنی و بر ملا در تمام خیابانها و کوچه ها قمار بازی و شرب مسکرات و سازندگی و فاحشه خانه های رسمی و سایر فحشا که از بیان آنها خجالت می کشم دایر است!
اگر ما هم مانند شما خرده بین و بهانه جو بودیم، می گفتیم: علل شیوع فحشا از زنا و لوطا و شراب و قمار و غیره در میان برادران اهل تسنن و ایجاد تجری و لا ابالی گری آنها به احکام دین فتاوای بی جای امامان و فقیهان آنها می باشد؛ از قبیل حکم به طهارت سگ و حلال دانستن خوردن گوشت آن و طهارت منی و مسکرات و عرق جنب از حرام و نکاح مادر در سفر و مقاربت با محارم به وسیله حریر و لفافه ای که به قضیب خود ببندند و امثال آنها که عوام را جری و لا ابالی به منهیات نموده اند.؟!
ولی فقهای شیعه تمام آنها را حرام می دانند و از مرتکبین آنها تبری می جویند.
حافظ: این نسبتها اکاذیبی افسانه مانند است! شما چه دلیلی بر گفتار خود دارید؟
داعی: شما خود می دانید، ولی عمداً از روی ناچاری دفاع بما لا یرضی صاحبه می نمایید و الا کتب فقهیه خودتان که فتاوای فقها را آورده اند موجود است که وقت اجازه نقل تمام آنها را نمی دهد. به قدری مطلب واضح و غیر عقلایی است که اکابر علمای خودتان هم غالباً در مقام انتقاد برآمده اند؛ برای
ص: 369
نمونه لازم است مراجعه نمایید به آخر تفسیر کشاف(1)
اذا سألوا عن مذهبی لم ابح به
و أکتمه کتمانه لی اسلم
فان حنفیّا قلت قالوا بأنّنی
ابیح الطّلا و هو الشّراب المحرّم
و ان مالکیّا قلت قالوا بأنّنی
ابیح لهم اکل الکلاب و هم هم
و ان شافعیّا قلت قالوا بأنّنی
ابیح نکاح البنت و البنت تحرم
و ان حنبلیا قلت قالوا بأنّنی
ثقیل حلولی یفیض مجسم
وان قلت من اهل الحدیث و حزبه
یقولون تیس لیس یدری و یفهم
تعجبت من هذا الزمان و اهله
فما احد من السن الناس یسلم
و اخّرنی دهری و قدم معشرا
علی انهم لا یعلمون و اعلم
و مذ افلح الجهال ایقنت انّنی
انا المیم و الایام افلح اعلم
(اگر از من سؤال نمایند از مذهبم، فاش نخواهم نمود تا سالم بمانم؛ زیرا اگر بگویم حنفی هستم، می گویند: شراب حرام را حلال می دانی و اگر بگویم مالکی هستم، می گویند گوشت سگ را مباح می دانی و اگر بگویم شافعی هستم، می گویند نکاح دختر را (که حرام است) حلال می شماری و اگر بگویم حنبلی هستم، می گویند حلولی مذهب و مجسمه هستی و اگر بگویم اهل حدیث هستم، می گویند گوساله است و نمی فهمد (یعنی اینها فتاوای فقهای مذاهب اربعه می باشد، بلکه نمونه ای از آنها می باشد.)
ص: 370
فوق العاده جای بسی تعجب است که در این زمان (و تمام زمانها) احدی از زبان مردم سالم نمی ماند. چه کنم که روزگا مرا به عقب برده و گروهی نفهم را به روی کار آورده. همین که متوجه شدم جهال روی کار آمده اند، به یقین دانستم که مانند شمع باید بسوزند و مردم از روشنایی من استفاده کنند و روزگار هر ناکسی را
بخواهد روی کار بیاورد.)
یک چنین عالم جلیل و مفسر نبیل می گوید من شرم دارم از آنکه خود را از اهل مذاهب اربعه معرفی نمایم! برای فتاوای فاسده و عقاید ناجور آنها. آنگاه آقایان انتظار دارید ما خود را تابع چنین مذهب عجیبی معرفی نماییم.
بگذارید و بگذریم، برویم بر سر مطلب. ثانیا این نوع از اخبار که شما بیان نمودید از موضوعات شیعیان نیست به دو جهت: جهت اول آنکه مکرر عرض کردم شیعیان احتیاجی به جعل و وضع حدیث ندارند و جهت دوم انکه در بسیاری از کتب معتبرة علمای بزرگ خودتان از این قبیل اخبار بسیار رسیده است و اختصاص به علامه مجلسی قدس سره ندارد بلکه عموم شیعیان نقل نمود اند چون نمی خواهم خلاف عهد نمایم فلذا اقوال عموم علمای شیعه را می گذاریم و نقل اقوال علمای خودتان را می نماییم.
چنانچه همین خبری را که شما از بحار الانوار علامه جلیل القدر مجلسی نقل نمودید، امام احمد بن حنبل در مسند و خطیب خوارزمی در آخر فصل ششم
ص: 371
مناقب(1) و سلیمان قندوزی حنفی در باب 42 ینابیع الموده(2) و نیز ضمن باب 56 ص180 از کنوز الحقائق شیخ عبد الرئوف المناوی المصری در ص239 از مناقب السبعین، حدیث 49 نقلا از فردوس دیلمی از معاذ جبل و میر سید علی فقیه همدانی شافعی در مودت ششم از موده القربی(3) و امام الحرم شافعی محب الدین ابی جعفر احمد عبدالله طبری در حدیث 59 از هفتاد حدیثی که در فضایل اهل بیت طهارت نقل نموده در ذخایر العقبی و محمد بن طلحه شافعی در مطالب السؤول و محمد بن یوسف گنجی شافعی در کفایه الطالب و دیگران از علمای شما از انس بن مالک و معاذ جبل از رسول اکرم روایت نموده اند که فرمود:
«حب علیّ حسنه لا یضر معها سیئة و بغض علیّ سیئة لا تنفع معها حسنة»
(دوستی علیّ حسنه و ثوابی است که هیچ سیئه و گناهی به او ضرر نمی رساند و دشمنی علی گناهی است که با وجود آن هیچ عمل خیری نفع نمی رساند.)
و نیز امام الحرم احمد بن عبد الله طبری شافعی در ذخائر العقبی(4) و ابن
ص: 372
حجر در صفحه 215 نقلا از ملا و سلیمان بلخی حنفی در صفحه 246 ینابیع الموده(1) ضمن باب 56 حدیث 33 از مناقب السبعین از فردوس دیلمی و ابن عساکر در صفحه 159 جلد چهارم تاریخ(2) خود از نسائی از ابن عباس آورده اند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«حب علیّ بن ابی طالب یأکل الذنوب کما تأکل النار الحطب»
(دوستی علی بن ابی طالب علیه السّلام می خورد گناهان را همچنان که آتش هیزم را می خورد.)
ثالثا کسانی که شم فهم اخبار را دارند، دقت کامل می کنند تا کشف حجب شده معما حل گردد، نه آنکه وقتی خبری را نفهیدند یا به حقیقت معانی آن نرسیدند، فوری زبان طعن باز کنند و نسبت جعل بدهند، منفی بافی کارآسانی است ولی خدا را باید پیوسته در نظر گرفت. قرآن مجید در ایه 7 سوره 21 انبیاء به ما دستور کافی داده که:
{فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکرِ إِنْ کنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ}
(سؤال کنید اهل ذکر را (مراد از ذکر، قرآن یا رسول الله می باشد) اگر
ص: 373
شما نمی دانید.)
و اما معانی این خبر که مجمع علیه فرقین است و به نظر شما و بسیاری از مردمان سطحی معما آمده اتفاقا بسیار سهل و آسان است حل آن؛ زیرا وقتی مراجعه به قرآن مجید می کنیم، می بینیم گناهان را به دو قسمت تقسیم نموده؛ کبیره و صغیره و از صغیره در مقابل کبیره در بعض آیات تعبیر به سیئه می نماید؛ چنانچه در آیه 31 سوره نساء صریحا می فرماید:
{إِنْ تَجْتَنِبُوا کبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکفِّرْ عَنْکمْ سَیِّئاتِکمْ وَ نُدْخِلْکمْ مُدْخَلاً کریمًا}(اگر شما دوری کنید از گناهان بزرگی که نهی کرده شدید از آن ما از گناهان دیگر شما (که کوچک است ) در گذریم و شما را به مقامی نیکو و بلند برسانیم)
پس به حکم همین آیه اگر بنده از کبائر گناهان دوری نماید و مرتکب آنها نشود، از سیئات و گناهان کوچکش غمض عین و چشم پوشی می شود و می آمرزد او را.
در این حدیث هم می فرماید دوستی علی علیه السّلام یک سنه و ثوابی است که هیچ سیئه و گناه کوچکی به آن ضرر نمی رساند.
حافظ: مگر نه این است که خداوند صریحا می فرماید:
{ إِنَّ الله یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمیعًا}
(به درستی که خداوند می آمرزد جمیع گناهان را)
هر بنده عاصی و گنهکار خواه عمل او کبیره باشد و یا صغیره، وقتی نادم شد
ص: 374
و بازگشت به سوی خدا نمود، قطعا آمرزیده می شود؛ پس فرقی ما بین کبیره و صغیره نمی باشد.
داعی: گویا آقا توجه به آیه شریفه ننمودید و الا ایراد نمی نمودید اولا بین کبیره و صغیره داعی فرق نگزاردم بلکه پروردگار متعال این فرق را گزارده.
ثانیا بنده هم مانند شما معترفم که هر بندۀ مؤمن گنهکاری که معتقد به غفّاریت حق باشد هرگاه نادم شد و توجه به حق نمود خداوند غفّار او را می آمرزد ولی اگر بدون توبه از دنیا برود در عقبات بعد الموت پیوسته او را عذاب می نمایند تا پای حساب اگر عملش زیاد بزرگ نبوده به مجازات خود رسیده در موقع حساب معفو می شود.
و اگر عملش بسیار و گناهان کبیره زیاده نموده او را به جهنم می برند و به قدری که نافرمانی نموده عذابش می نمایند آنگاه نجاتش می دهند.
ولی در سیئات و صغائر اعمال اگر بی توبه از دنیا برود و محبّ علی علیه السّلام باشد خداوند او را عفو نموده به مجازات عقبات بعد الموت نمی رسد و جحیم و جهنم نمی بیند او را داخل بهشت می نمایند چنانکه فرمود: و ندخلکم مدخلا کریما.
و نفهمیدم شما از چه راه این حدیث را موجب جسارت و لاابالی گری دانسته اید؟ آیا در حدیث شریف امر به سیئات یا کبائر و صغائر شده که شما آن را سبب جرأت و تجرّی شیعیان قرار داده اید بدیهی است جواب منفی است.
پس راه دیگری در بین نمی باشد إلاّ فکر و خیال بی جا و حال آنکه این
ص: 375
حدیث شریف جلو ناامیدی بشر را می گیرد نه آنکه موجب امید بی پایان گردد.
چه آنکه مردمان معتقدی هستند که گرفتار هوای نفسند وقتی مرتکب صغائری شدند شیاطین جن و انس آنها را وسوسه می کنند که دیگر روی رحمت نخواهید دید چون غالبا جوان و جاهل و نادانند فریب خورده ناامید می شوند می گویند ما که آمرزیده نمی شویم پس چرا نفس
خود را از هواهای کلی بازداریم رفته رفته موجب طغیان و سرکشی می شود و از صغائر گذشته غرق در کبائر می شوند.
ولی امثال این حدیث روزنۀ امیدی در دلها باز می کند و می فهماند که چون بشر جایز الخطا است اگر سیئاتی از او صادر شود و راستی محبّ و دوست علی علیه السّلام باشد به او ضرر نمی رساند.
چون خدای متعال در آیه شریفه وعده عفو داده و برای عفو و آمرزش وسائلی قرار داده حبّ و وداد علی علیه السّلام یکی از وسائلی است که مورد عفو قرار می دهد.
و إلاّ شیعه هرگز لا ابالی نخواهد شد چون وقتی به معنای تشیّع بر می خورد می بیند که شیعه علی، یعنی پیرو علی علیه السّلام آن کسی است که طابق النعل بالنعل پیروی کند گفتار و رفتار آن حضرت را، پس أهل نجات است چه آنکه در تمام تفاسیر و کتب معتبره علماء شما به الفاظ و عبارات مختلفه رسیده که ما در لیالی اول ببعض از آنها اشاره نمودیم که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«یا علی انت و شیعتک هم الفائزون فی الجنة.»
ص: 376
(یا علی تو و شیعیانت رستگارانید در بهشت)(1)
پس اگر بخواهید ایراد بگیرید به این نوع از اخبار بیشتر می توانید ایراد بگیرید که چون شیعه فهمید پیغمبر فرموده رستگار و اهل بهشت است پس جرأت و جسارت پیدا نموده و هر عمل زشتی می نماید و حال آنکه این طور نیست.
شیعه در اوّل تکلیف بعد از معرفت خدا و پیغمبر بایستی معنای تشیّع را بفهمد، وقتی فهمید و دانست شیعه یعنی پیرو علی و آل علی آنگاه می فهمد پیرو علی آن کسیست که ِعلما و عملا و قولا و فعلا، کردار و گفتار مانند علی باشد پا جای پای علی بگذارد، یعنی آنچه علی نموده بنماید و آن چه علی ترک نموده ترک نماید، پس شیعۀ علی وقتی فهمید که علی علیه السّلام مرتکب کبائر و صغائر نگردیده بلکه عمل مکروهی هم از او صادر نگردیده سعی و کوشش می کند مانند مولای خود متصف به صفات حمیده گردد و از اخلاق و عادات رذیله دوری نماید؛ چون قوۀ عصمت علمی که مخصوص مقام نبوت و امامت است ندارد و به تمام معنی علی شدن کار مشکلی است، بلکه محال! سعی می نماید لا اقل مرتکب کبائر ابدا نشود و اصرار بر صغائر هم نمی نماید تا محبوب علی علیه السّلام گردد و نامش در زمره شیعیان ثبت گردد.
ولی چون معصوم نیست و ممکن الخطاء است اگر سیّئۀ و یا صغیره ای از او صادر گردد به وسیله محبت و دوستی امیر المؤمنین علیه السّلام مورد عفو و اغماض قرار می گیرد و اگر خدای نکرده بی توبه از دنیا رفت به واسطه این محبت و دوستی
ص: 377
مسئول صغائر و سیئات قرار نمی گیرد.
و اما معنای حدیث من بکی علی الحسین وجبت له الجنة هم خیلی ساده و مناسب فهم هر کس از عارف و عامی می باشد و جوابی هم که الحال مطابقت با نظر أکثر آقایان حاضرین بنماید که مکرر تقاضا نمودند که در جواب رعایت حال آنها بشود عرض می کنم معنای ساده و تحت اللفظی این حدیث شریف چنین است که هر کس گریه کند بر حسین واجب می شود بر او بهشت.
مفهوم مخالفش اینست که اگر ناکس گریه کند، بهشت که بر او واجب نمی شود، بلکه هیچ نتیجه ای هم از گریه خود نمی گیرد.
حافظ: فرق بین کس و ناکس چیست که گریه برای کس نتیجه می دهد ولی به ناکس نمی دهد.
داعی: گرچه در کلمه من موصوله کس و ناکس راه ندارد، ولی در معانی فارسی کس و ناکس می آید. لذا عرض می کنم: کس مؤمنی را گویند که موحد و خدا پرست باشد، اصول عقاید را استدلالا یا به دستورات آخرین انبیاء خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله بداند و به معاد جسمانی و وجودبهشت و دوزخ و ولایت آل محمدصلی الله علیه وآله و عترت طاهره آن حضرت عقیده داشته، علی و یازده فرزند بزرگوارش سلام الله علیهم اجمعین را عباد صالحین و امام برحق و نایب مناب رسول الله بداند و یازدهمین فرزند علی که دوازدهمین وصی پیامبر خاتم است زنده و موجود و زمامدار عالم بداند و قرآن مجید را بعد از اعتقاد به کتب
ص: 378
سماویه حق و از جانب خدا بداند و به مندرجات آن معتقد و به دستورات و اوامر و مناهی آن عامل باشد.
و ناکس مسلمانی را گویند که صوره و اسما مسلمان و به تمام دستورات قائل ولی در مقام عمل صالح نباشد یا تارک محض باشد یا به بعض از آنها عمل و از بعض دیگر رویگردان باشد یا مرتکب بعض کبائر از قبیل قتل نفس یا شرابخواری و یا زنا و لواط کاری یا رباخواری و کم فروشی و امثال اینها گردد. چنین آدمی هر قدر هم گریه کند، برای برای او نتیجه ای ندارد و جبران ترک واجبات از قبیل نماز و روزه و حج وخمس و زکات و غیره را نمی نماید؛ مگر آنکه توبه کند از اعمال زشت و مصمم گردد به جبران مافات و حق الناس را به صاحبانش برگرداند و ترضیة خاطر آنها و یا اگر مرده اند وارث آنها را فراهم نماید. آنگاه به وسیلة گریه و محبت خاندان رسالت جبران مافات و عقب ماندگیهای او گردد.
و الا اگر مثلاً نماز نخوانده یا روزه نگرفته یا مستطیع شده حج بیت الله نرفته یا مشمول خمس یا زکات گردیده، ادای وظیفه ننموده، آنگاه گریه کند، یا زنا و لواط کند و گریه کند، یا ربا بخورد و مال مردم را به حرام ببرد و معاملات ربوی بنماید و یا کم فروشی بنماید و گریه کند، ظلم و تعدی و آدم کشی کند و گریه کند، به خیال آنکه اعمال زشت او به وسیلة گریه عفو می شود، اشتباه رفته، آل محمد از چنین اشخاصی بیزارند. گریه برای این اشخاص نفع و نتیجه ای ندارد؛ چنانکه ما مکرر در منابر و مجالس درس و مجامع دینی این معانی رامشروحا گوشزد جامعه نموده ایم.
ص: 379
و الا اگر این عقیدة غلط صحیح باشد که آدمی هر عمل زشتی بنماید و گناهان کبیره از او صادر شود و یا ترک واجبات بنماید، خیال کند گریه و یا زیارت آل محمد سلام الله علیهم جبران ما فات می کند و او را نجات می دهد، باید دشمنان آل محمد همگی بهشتی باشند؛ چون غالبا بر مظلومیت آل محمد گریه کردند.
چنانچه ارباب مقاتل در واقعة کربلا نوشته اند: «و الله بکت و أبکت کل عدوٍّ و صدیق» دوست و دشمن در آن مصیبت عظمی گریستند. پسر پیغمبر و اصحاب و احفادش حتی اطفال صغیر و شیرخوارش را کشتند، ولی در دیدن مصائب اهل بیتش گریه هم کردند؛ پس قطع بدانید گریه برای این نوع مسلمانان ناکس که صورت دارند ولی سیرت ندارند، نفع و نتیجه ای ندارد. تا مؤمن نگردند، گریه برای آنها نتیجه نخواهد داد.
حافظ: اگر فرد مسلمانی معتقد به اصول عقاید و عامل به دستورات شرعیه باشد خود اهل نجات است؛ پس گریه برای او چه اثر دارد و تشکیل مجالس گریه برای چه و چه نتیجه بر او متصور است که هر سال مبالغ گزافی خرج این نوع از مجالس بشود که مؤمنین گریه کنند؟
داعی: بدیهی است مسلمانان هرچند عامل کامل عیار باشد معصوم نخواهد بود. بالأخره بشر است و جایز الخطا. اگر لغزش و خطاهایی از او سرزده و غافل بوده حضرت باری تعالی با مهربانی و لطفی که نسبت به بندگان خود دارد از
ص: 380
روی فضل و کرم عمیم به وسائل و اسبابهایی آنها را عفو می کند.
گاهی حب علی بن ابی طالب علیه السّلام را وسیله قرار می دهد، گاهی به گریه بر مظلومیت سید الشهداءعلیه السّلام و خاندان رسالت و زیارت آن حضرت و اهل بیت طهارت عطف توجه فرماید و اشک چشم آنها را به منزلة آب توبه قرار می دهدو از گناهان آنان می گذرد.
اگر مؤمن و عادلند و هیچ گناه کبیره و صغیره ای از آنها صادر نشده، حب و ولایت علی و اهل بیت رسالت و گریه بر مصائب وارده بر آنها که علامت مهر و محبت به آن خاندان جلیل می باشد، وسیله ترفیع مقام آنها می شود.
و اما اینکه فرمودید: در تشکیل این مجالس به نام عزاداری آل محمد و مصارف بسیار، چه اثر است؟ آقایان محترم چون دور هستید از اثرات و نتایج مترتبه بر این مجالس، غافل می باشید.
چون روی عادت و تبلیغات سوئی که پیوسته می شود که این مجالس بدعت است، حاضر نمی شوید، یا اگر گاهی به جهاتی حاضر شوید، چون نظر سوء دارید دقیقانه توجه نمی کنید تا آثار آن را ببینید. اگر آقایان در این قبیل مجالس حاضر شوید و با دیدة انصاف و محبت بنگرید، تصدیق خواهدی نمود که این نوع مجالس، مدارس اکابر آل محمد است، به این معنی که به نام آل محمد مجالسی تشکیل می گردد و به جاذبة آن خاندان جلیل، افراد مسلمین از هر طبقه (حتی بیگانگان از دین) حاضر می شوند. آنگاه خطباء و وعاظ و متکلمین و محدثین و گویندگان از علماء ساعتها حقایق دین را اعم از توحید و نبوت و معاد و فروع احکام و اخلاق و دستورات حیاتی فردی و اجتماعی را برای آنها
ص: 381
بیان می کنند و آنها را به ضررها و مفاسد معاصی و گناهان و اخلاق رذیله آشنا می نمایند و دلایل حقانیت دین مقدس اسلام را در مقابل سایر ادیان برای آنها ظاهر و بارز می کنند و نتایج بسیار می گیرند.
سالی نیست که به وسیله همین مجالس و تبلیغات دینی، افرادی از بیگانگان، اسلام را قبول ننمایند. چه بسا از منحرفین که تحت تأثیر تبلیغات دینی قرار گرفته و از اعمال گذشته خود توبه نموده و به راه راست وارد گردند.
در هر سالی به وسیلة این مجالس و حضوردر مجامع عزا و تأثیر آیات و اخبار و مواعظ، جمعیتهای بسیاری از مردمان لاابالی و معصیت کار توبه نموده و به واسطه ترک معاصی داخل در حوزه اختیار گردند.
این است یک جهت از فرمایش رسول اکرم صلی الله علیه وآله که علمای فرقین(1) نقل
ص: 382
نموده اند: «حسین منّی وانا من حسین» حسین از من است و من از حسینم، یعنی احیای دین من به واسطه حسین است؛ در زمان حیاتش جانبازی کرد و به نیروی مظلومیت، ریشۀ ظلم بنی امیه را کند. چه آنکه آنها می خواستند ریشۀ دین را بکنند!
و هزار سال است که مجالس معظمی به نام آن بزرگوار خفیه و آشکار تشکیل می شود. مردمان حاضر می شوند به وسیلۀ مبلغین و ناطقین پی به حقایق دین برده و قدم در صراط مستقیم می گذارند. این است مختصری از اثرات و نتایج مجالس عزاداری که مدارس اکابر آل محمد علیه السّلام می باشد(1).
ص: 383
و نیز توضیحاً عرض می کنم که محبّ و شیعه علی علیه السّلام زائر و عزادار حسین بن علی علیه السّلام علاقه مندان و عشّاق او ترک واجبات نمی کنند و مرتکب کبائر معاصی نمی شوند چون می دانند و به آنها گفته شده است که حضرت أبا عبد الله الحسین علیه السّلام شهید راه دین است و برای ترویج و نیز توضیحاً عرض می کنم که محبّ و شیعه علی علیه السّلام زائر و عزادار حسین بن علی علیه السّلام علاقه مندان و عشّاق او ترک واجبات نمی کنند و مرتکب کبائر معاصی نمی شوند چون می دانند و به آنها گفته شده است که حضرت أبا عبد الله الحسین علیه السّلام شهید راه دین است و برای ترویج شعائر دین شربت شهادت نوشید چنانچه در زیارت وارث و سایر زیارات وارد است که می خوانیم:
«اشهد انّک قد اقمت الصلاة و آتیت الزکاة و امرت بالمعروف و نهیت عن المنکر و أطعت الله و رسوله حتی أتاک الیقین.»
(شهات می دهم که تو اقامه نماز و ادای زکات نمودی و امر معروف و نهی
ص: 384
از منکر واطاعت خدا و رسول او نمودی تا دم مرگ)و در اخبار معتبرۀ فریقین از امّ المؤمنین عایشه و جابر و أنس و دیگران رسیده که پیغمبرصلی الله علیه وآله فرمود: «من زار الحسین بکربلا عارفا بحقّه وجبت له الجنّة»
(هرکس زیارت نماید حسین را در کربلا در حالتی که عارف به حق آن بزرگوار باشد، بهشت بر او واجب می گردد.)
و نیز می فرماید: «من بکی علی الحسین عارفا بحقّه وجبت له الجنّة»
(هرکس گریه کند بر حسین علیه السّلام در حالتی که عارف به حق آن بزرگوار باشد بهشت براو واجب می گردد.)
همان قسمی که عبادات از واجبات و مستحبّات فرع بر معرفت خدا است اگر خدا را کما ینبغی نشناسد قصد قربت پیدا نمی شود لذا عبادات او هر چند کامل هم باشد عاطل و باطل است.
گریه و زیارت هم فرع بر معرفت پیغمبر و امام است یعنی باید آن بزرگوار را پسر پیغمبر و امام بر حق و وصی سوم رسول الله صلی الله علیه وآله بداند که قائم بحق بوده و برای حق کشته شده و مخالفتش با یزید برای آن بوده که یزید احکام دین را زیر پا گذارده تارک واجبات و فاعل محرمات بوده و ترویج أباطیل نموده و چنین زائر و عزاداری بر خلاف طریقه و رویّۀ مولای خود هرگز عمل نمی نماید.
نواب: قبله صاحب گرچه ما معتقد هستیم که حسین الشهید اهل حق و برای حق و بناحق به دست عمّال بنی امیّه کشته شده ولی در میان ما جماعتی هستند مخصوصا جوانانی که در مکاتب و مدارس و اسکول های جدید تحصیل می کنند می گویند جنگ کربلا جنگ دنیائی بوده یعنی حب ریاست و میل به خلافت
ص: 385
حسین بن علی را به سمت کوفه کشانید البته بر هر حکومت مقتدری لازم است که دفع مخاطرات کند ناچار یزید و عمّالش مقابله با این فتنه کردند و به آن جناب پیشنهاد تسلیم (بلاشرط) و تبعیت از خلیفه یزید که اطاعتش واجب بوده است نمودند که به شام رود تا نزد خلیفه محترم باشد یا سلامت به وطن برگردد آن جناب زیر بار نرفت تا آنکه کشته گردید پس عزاداری برای چنین دنیا طلبی که برای حبّ جاه و ریاست کشته شده معنی ندارد بلکه بدعت است؟
آیا جواب صحیحی دارید که آنها را ساکت کنید تا از این عقیده برگردند و بدانند که جنگ کربلا جنگ دنیائی نبوده بلکه آن جناب فقط برای خدا و حفظ دین خدا قیام نمود و جنگید تا کشته شد.
داعی: چون وقت گذشته اگر در این مرحله وارد شویم می ترسم سخن طولانی شود و اسباب کسالت گردد.
نواب: خیر خیر أبدا کسل نمی شویم بلکه با علاقۀ مفرطی میل بشنیدن این موضوع و کشف حقیقت داریم که در مقابلۀ با مخالفین قادر به جواب باشیم قطع بدانید جواب دادن به این قوم و لو مختصر باشد خدمت بزرگی است تمنا می کنم بفرمائید.
داعی: قبلا عرض کردم هر عمل نیک و بدی فرع بر معرفت است معترضین اول باید خدای خود را بشناسند و بعد از معرفت حق کتاب آسمانی که از جانب خدای علیّ اعلی بر خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله نازل شده مورد تصدیق قرار گیرد و لازمۀ
ص: 386
تصدیق آنست که هر چه در آن کتاب است باید مورد ستایش و قبول باشد.
و اگر معترضین، اهل ماده و عالم محسوسند و دلائل محسوسه می خواهند جواب آنها بسیار سهل است. اینک مختصراً به اقتضای وقت مجلس که گذشته است به هر دو جهت فقط اشاره می کنیم.
اوّلا هر مسلمانی که تابع قرآن است، نسبت دنیا طلبی و حب جاه و ریاست به ریحانه رسول الله حسین بن علی‘ دادن بر خلاف حق و حقیقت و انکار قرآن و رسول خدا نمودن است چه آنکه خداوند متعال در آیه ٣٣ سوره احزاب شهادت به طهارت آن حضرت داده و آن بزرگوار را مانند جدّ و پدر و مادر و برادرش معرّا و مبرّای از هر رجس و پلیدی معرّفی نموده آنجا که می فرماید:
{إِنَّمٰا یُرِیدُ اَللّٰهُ لِیُذْهِبَ عَنْکمُ اَلرِّجْسَ أَهْلَ اَلْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکمْ تَطْهِیراً}
(جز این نیست که خدا چنین می خواهد که هر رجس و آلایش را از شما خانواده نبوت ببرد و شما را از هر عیبی پاک و منزه گرداند.)
به اتّفاق جمهور اکابر علمای(1) خودتان ازقبیل مسلم و ترمذی و ثعلبی و سجستانی و ابو نعیم اصفهانی و أبو بکر شیرازی و سیوطی و حموینی و احمد بن حنبل و زمخشری و بیضاوی و ابن اثیر و بیهقی و طبرانی و ابن حجر و فخر رازی و نیشابوری و عسقلانی و ابن عساکر و غیرهم که جمیعا معتقدند و مبسوطا آورده اند که این آیه در شأن پنج تن آل عبا محمّد و علیّ و فاطمه و
ص: 387
حسن و حسین علیه السّلام نازل گردیده.
و این آیه شریفۀ أدلّ دلائل است بر عصمت این پنج تن بزرگوار از ارجاس و پلیدیها. بدیهی است از اهمّ پلیدیها حب جاه و مقام و توجه به دنیای دَنی است که آیات و اخبار بسیاری در مذمت این دنیا یعنی علاقه به ریاست این دنیا روی هوای نفس مانند امراء و سلاطین و طلاب آنها از رسول اکرم صلی الله علیه وآله و أئمۀ طاهرین رسیده تا آنجا که پیغمبرصلی الله علیه وآله می فرماید:
«حبّ الدّنیا رأس کلّ خطیئة»
(محبت و دوستی دنیا بالای همه بدیهااست)
پس قطعا أبا عبد الله الحسین علیه السّلام حب جاه و ریاست دنیا را طالب نبوده و برای چنین ریاست فانیه، جانبازی ننموده و اهل بیت خود را به اسارت نداده و اگر کسی با علم به این معنی آن حضرت را دنیاطلب بخواند حتما منکر قرآن مجید گردیده.
و أما فرقۀ دیگر مردمانی هستند که طالب دلائل حسّی هستند. دلائل محسوس برای آنها بسیار است که در این وقت تنگ به تمام آن دلائل نتوان استشهاد نمود ولی من باب نمونه به مختصری اشاره می نمایم.
أولا قیام حضرت ابا عبد الله الحسین علیه السّلام علیه یزید پلید اگر جنبه جاه طلبی و ریاست داشت نبیّ مکرم امر به یاری آن حضرت نمی نمود چنانچه اخبار بسیاری
ص: 388
از طرق خودتان در این باب رسیده که به یکی از آنها اکتفا می کنیم.
شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 6٠ ینابیع الموده(1) از تاریخ بخاری و بغوی و ابن السکین و ذخائر العقبی(2) امام الحرم شافعی از سیرۀ ملا و غیرهم نقل می نماید از أنس بن حارث بن نبیه که گفت شنیدم از رسول اکرم صلی الله علیه وآله که فرمود:
«انّ ابنی هذا یعنی الحسین یقتل بارض یقال لها کربلا فمن شهد ذلک منکم فلینصره فخرج انس بن الحارث الی کربلا فقتل بها مع الحسین رضی الله عنه و عمّن معه.»
(به درستی که این پسر من حسین کشته می شود در زمین کربلاء؛ پس هر کس از شما آن روز حاضر باشد یاری کند حسین را. آنگاه نوشته است انس بن حارث رفت به سوی کربلا و به دستور پیامبرصلی الله علیه وآله عمل کرد و کشته شد با ابا عبد الله علیه السّلام.)
پس معلوم می شود قیام آن حضرت در کربلا قیام به حق بوده نه حب ریاست مشئوم، از اینها گذشته اگر معترضین فکر کنند از خود عمل و حرکت آن حضرت تا شهادت و اسیری أهل بیت طهارت، حق و حقیقت ظاهر و هویدا
ص: 389
می باشد. زیرا اگر فردی در مملکتی حب ریاست داشته باشد و بخواهد بر دولت وقت خروج نماید هرگز با عیال و اطفال حرکت نمی کند؛ اطفال، صغیر و زن حامله و بچۀ شیر خوار با خود نمی برد بلکه تنها و منفرد و با یک عدۀ زبده سواران کاری حرکت می کند، پس از آنکه بر دشمن غالب و محور کار به دستش آمد و روزگار بر وفق و مرامش شد آنگاه عیالاتش را می طلبد.
حرکت دسته جمعی حضرت ابا عبد الله علیه السّلام با عیالات و اطفال صغیر خود دلیل کامل است که آن حضرت به قصد ریاست و خلافت ظاهری و غلبه بر خصم نیامده و اگر چنین قصدی داشت قطعا به سمت یمن می رفت که همه از دوستان خود و پدر بزرگوارش و ثابت قدم در ارادت بودند، آنجا را مرکز کار قرار داده آنگاه با تجهیزات کامل و مجرد، حملات خود را شروع می نمود.
چنانچه مکرّر بنی اعمام و دوستان و برادران این پیشنهاد را به آن حضرت نمودند و جواب یأس شنیدند، چه آنکه از هدف و مقصد اصلی آن حضرت خبر نداشتند.
ولی خود آن حضرت می دانست که وسیلۀ غلبۀ ظاهری فراهم نمی شود، لذا حرکت آن حضرت با هشتاد و چهار زن و بچه برای یک نتیجه نهائی اساسی بود چون که امام می دید شجرۀ طیّبۀ «لا اله الاّ الله» را که جد بزرگوارش خاتم الأنبیاءصلی الله علیه وآله با خون جگرها غرس و آبیاری او رابا خون های شهداء بدر و احد و حنین نموده و به دست باغبانی مانند علیّ بن ابی طالب علیه السّلام سپرد که از او
ص: 390
نگهداری نماید، ولی به واسطه خارج نمودن باغبان عالم دانا را با ظلم و تعدی و تهدید به شمشیر و قتل و آتش و کوتاه نمودن دست او از آب یاری شجره طیّبه، اساس و بنیان باغ توحید و نبوت رو به نابودی می رفت.
و لو آنکه گاه گاهی به توجه باغبان اصلی تقویتی می شد ولی نه تقویت کامل حقیقی تا آنکه زمام باغ به کلّی به دست باغبانان جهول عنود لجوج (یعنی بنی امیه) افتاد.
از زمان خلافت خلیفۀ سوم عثمان بن عفّان که دست بنی امیه بازشد و زمامدار امور شدند و أبو سفیان لعین که در آن موقع کور شده بود دستش را گرفتند به مجلس آوردند با صدای بلند گفت:
«یا بنی امیّه تداولوا الخلافة فانّه لا جنّة و لا نار»
(ابو سفیان تشجیع می کند فامیل خود رابه اینکه دولت بی پایان خلافت را دست به دست دهید؛ زیرا بهشت و دوزخی در کار نیست)
و نیز گفت: یا بنی امیّه تلقّفوها تلقّف الکرة فو الّذی یحلف به ابو سفیان ما زلت ارجوها لکم و لتصیرنّ الی صبیانکم وراثة.
(ای بنی امیه بکوشید و خلافت را مانند گوی به چنگ آورید. سوگند به آن چیزی که قسم می خورم به آن (مراد بتهاست که همیشه به آن قسم می خوردند)، پیوسته طالب و شایق یک همچو سلطنت و پادشاهی برای شما بوده ام. شما هم آن را نگهبان باشید تا به اولاد خود به ارث برسانید.)
به کلّی آن قوم رسوای بی عقیده تمام طرق را مسدود نمودند و دست باغبانان معنوی و حقیقی را بالکل از تصرف در باغ کوتاه نمودند و مانع از ظهور آب
ص: 391
حیات شدند کم کم شجرۀ طیبه رو به ضعف گذارد تا در دورۀ خلافت یزید پلید چیزی از عمر درخت شریعت باقی نمانده نزدیک بود شجرۀ طیّبۀ لا اله الاّالله به کلی خشک شود و نام خدا از میان برود و حقیقت دین محو گردد.
بدیهی است هر باغبان عالمی وقتی فهمید از هر طرف آفات به باغش روی کرده فوری باید در مقام علاج برآید و الا به کلی ثمرات باغش از میان خواهد رفت.
در آن موقع هم که باغبانی باغ توحید و رسالت به باغبان عالم دین حضرت ابا عبد الله الحسین علیه السّلام سپرده شده بود متوجه شد که لجاج و عناد و الحاد بنی امیه کار را به جائی رسانیده که نزدیک است درخت توحید خشک شود بلکه قصد دارند شجرۀ طیّبه لا اله الاّ الله را از ریشه بکنند و دور بیندازند قد مردانگی عَلَم کرد، فقط و فقط صرفا برای آبیاری باغ رسالت و تقویت شجرۀ طیبۀ لا اله الاّ الله به سمت کربلا حرکت کرد ولی به خوبی می دانست بی آبی به ریشۀ درخت اثر کرده و دیگر آبهای معمولی اثری ندارد، احتیاج به تقویت قوی دارد.
چنانچه در علمِ عملی فلاحت رسم است وقتی فلاّحان و باغبانان دانشمند دیدند درختی به کلی بی قوت شده، تقویت قوی لازم دارد، علاج او را به قربانی می کنند یعنی گوسفندی یا موجود جان داری را کنار آن درخت ذبح می کنند و با پوست و گوشت و خون در پای درخت دفن می نمایند تا درخت از نو قوت و قدرت جدید بگیرد.
حضرت سید الشهداء ریحانه رسول الله صلی الله علیه وآله هم که باغبانی عالم بود دید این
ص: 392
شجرۀ طیّبه را به قدری بی آبی داده اند (بخصوص در سنوات اخیره و زمام داری بنی امیه) که به آبهای معمولی و مبانی علمی حیات پیدا نخواهد کرد فداکاری لازم است.
قطعا آبیاری شجرۀ طیّبه و درخت شریعت بایستی با خونابه های قومی قوی شود لذا دست بهترین جوانان و اصحاب و اطفال صغیر خود را گرفت برای قربانی و آبیاری شجرۀ طیّبه لا اله الاّ الله به سمت کربلا حرکت کرد.
بعضی کوته نظران گویند چرا از مدینه خارج شد همانجا می ماند و کوس مخالفت می کوبید وقربانیها را می داد ولی نمی دانند که اگر آن بزرگوار در مدینه می ماند امر او بر مردمان فهیم عالم پوشیده می ماند و نمی دانستند که مخالفت آن حضرت برای چه بوده. مانند هزاران حامیان دین که در شهری قیام به حق نمودند و کشته شدند و کسی نفهمید هدف و مقصد قائم چه بوده و برای چه کشته گردیده و دشمنان هم وارونه نشان می دادند.
ولی آن یگانه رادمرد بینا برای ظهور حق و حقیقت در ماه رجب موقعی که مردمان برای عمره به مکه حاضر بودند تشریف فرمای مکه شد تا روز عرفه در مقابل صدها هزار جمعیت که در خانه خدا جمع بودند خطبه ها خواند و خطابه ها کرد ندای حق و حقیقت را به سمع تمام عالمیان رسانید که یزید پلید تیشه برداشته به ریشۀ شجرۀ طیّبه لا اله الاّ الله می زند گوشزد عامۀ مسلمین نمود که بدانند یزیدی که دعوی خلافت اسلام دارد عملا اساس دین را از میان می برد شراب می خورد قمار می بازد با سگ و میمون بازی می کند احکام دین را زیر پا می گذارد زحمات جدم پیغمبر را بر باد می دهد من نمی گذارم دین جدم از میان
ص: 393
برود بر من واجب است فداکاری نمایم جان می دهم و دین را حفظ می کنم.
پس قیام آن حضرت و خروج از مدینه به مکه و از مکه به سمت کوفه و عراق برای حفظ شعائر دین و اعلام نمودن به جامعه بشریت، اطوار و رفتار و مفاسد اخلاق و عقاید خراب و عملیات جبران ناپذیر آن پلید عنید بی دین بوده است.
لذا برادران و بنی اعمام و دوستان علاقه مند که برای ممانعت می آمدند عرض می کردند اهل کوفه که از شما استقبال نموده اند و دعوت نامه ها فرستادند، به بی وفائی معروفند.
و علاوه با قدرت بنی امیه و سلطنت یزید پلید که سالها است در این مملکت ریشه دوانیده اند نمی توانی مقابله نمائی چون أهل حق کماند. مردم، عبد و عبید دنیا هستند و دنیای آنها نزد بنی امیه اصلاح می شود لذا
اطراف آنها جمعاند، نفع و غلبه با شما نخواهد بود. پس، از این سفر صرف نظر نما و اگر هم مایل نیستی به ماندن و توقف در حجاز، پس برو به یمن که علاقه مندان به شما در آنجا بسیارند؛ مردمان غیوری هستند، شما را تنها نمی گذارند، می توانی عمری را در آن صفحات به راحتی بگذرانی.
حضرت نمی توانست برای همه کاملا پرده برداری نماید، لذا هر یک را به جوابهای مختصری ساکت می نمود ولی به بعض از اصحاب سرّ و أقارب محرم مانند برادرش محمّد بن الحنفیّه و ابن عم گرامش عبد الله بن عباس می فرمود راست می گوئید، من هم می دانم غلبه ظاهری با من نخواهد بود، من هم برای فتح و غلبه ظاهری نمی روم بلکه برای کشته شدن می روم، یعنی می خواهم به
ص: 394
نیروی مظلومیت ریشۀ ظلم و فساد را بر کنم.
برای قوت قلب بعضی حقیقت را آشکار نموده می فرمود: جدّم رسول خدا را در خواب دیدم به من فرمود:
«اخرج الی العراق فانّ الله شاء أن یریک قتیلا»
(بیرون برو به سوی عراق؛ پس به درستی که خدای تعالی می خواهد تو را کشته ببیند.)
محمّد بن الحنفیّه و ابن عباس عرض کردند اگر امر چنین است، زنها را چرا میبرید؟ فرمود: جدّم فرمود:
«انّ الله قد شاء ان یراهنّ سبایا»
(به درستی که خدای تعالی خواسته است که ایشان را اسیر ببیند.)
به امر رسول الله صلی الله علیه وآله آنها را برای اسیری می برم (یعنی نکات و أسراری در شهادت من و اسیری اهل بیت من است که متمّم شهادت من، اسارت زنان است که علم و پرچم مظلومیت را بر دوش بگیرند، بروند شام در مرکز خلافت و قدرت یزید ریشۀ آنها را بکنند و پرچم ظلم و کفرشان را سرنگون نمایند.
چنانچه عملی کردند، خطبه و خطابۀ بی بی عقیلۀ بنی هاشم صدیقۀ صغری زینب کبری علیهاالسّلام درمجلس قدرت و جشن پیروزی یزید در مقابل صدها نفر از اشراف قوم و بزرگان بنی امیه و سفراء بیگانه و رجال از یهود و نصاری و خطبه و خطابه معروف سیّد السّاجدین امام چهارم زین العابدین علی بن الحسین علیهما السّلام در مسجد اموی شام بالای منبر در مقابل یزید نیروی قدرت او را شکست و پرچم عظمت بنی امیه را سرنگون و مردم را بیدار نمود).
ص: 395
پس از حمد و ثنای خداوند متعال فرمود(1):
ایّها النّاس اعطینا ستّا و فضّلنا بسبع اعطینا العلم و الحلم و السّماحة و الفصاحة و الشّجاعة و المحبّة فی قلوب المؤمنین و فضّلنا بأنّ منّا النّبی المختار محمدصلی الله علیه وآله و منّا الصدّیق و منّا الطّیارّ و منّا اسد الله و اسد رسوله و منّا سبطا هذه الامّة و منّا مهدیّ هذه الامّة.
(ای مردمان به ما (ما آل محمد از جانب خدای تعالی) عطا شده شش خصلت و ترجیح داده شدیم بر سایر خلق به هفت فضیلت. عطا کرده شده ایم به علم و بردباری و جوانمردی و خوش رویی و فصاحت و شجاعت و محبت در دلهای مؤمنان و ترجیح و زیادتی داده شده ایم بر مردم به اینکه از ما است پیغمبر برگزیده و حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه وآله و از ما است صدیق (امیر المومنین علیه السّلام) و از ما است جعفر طیار و از ما است حمزه شیر خدا و رسول او و از ما است دو سبط این امت (حسن و حسین) و از ما است مهدی این امت (یعنی حجه بن الحسن). )
آنگاه شروع به معرفی از خود نمود، فرمود: هر کس مرا می شناسد که می شناسد و آن کس که مرا نمی شناسد اینک حسب و نسب خودم را به آنها می رسانم: منم فرزند صاحب صفات و فضائل مخصوصۀ (که با کلمات طولانی آن صفات را بیان می نماید که وقت مجلس اجازه نقل تمام را نمی دهد) خاتم الانبیاء محمّد بن عبد الله صلی الله علیه وآله.
پس از آن، روی همان منبری که سال ها شب و روز از زمان معاویه علیه
ص: 396
الهاویه علنی و بر ملا مولانا و مولی الموحدین امیر المؤمنین علی علیه السّلام را لعن و سبّ می نمودند و هزاران نسبتهای ناروا به آن حضرت داده بودند در حضور خود یزید و رجال بنی امیه و دشمنها فضائل و مناقب جد بزرگوارش امیر المؤمنین را (که نگذارده بودند به گوش مردم شامی برسد) بیان نمود و فرمود:
«انا ابن من ضرب خراطیم الخلق حتّی قالوا لا اله الاّ الله انا ابن من ضرب بین یدی رسول الله صلی الله علیه وآله بسیفین و طعن برمحین و هاجر الهجرتین و بایع البیعتین و قاتل ببدر و حنین و لم یکفر بالله طرفة عین انا ابن صالح المؤمنین و وارث النبیّین و قامع الملحدین و یعسوب المسلمین و نور المجاهدین و زین العابدین و تاج البکائین و اصبر الصّابرین و افضل القائمین من آل یس رسول ربّ العالمین انا ابن المؤیّد بجبرئیل المنصور بمیکائیل انا ابن المحامی عن حرم المسلمین و قاتل المارقین و الناکثین و القاسطین و المجاهد اعدائه النّاصبین و افخر من مشی من قریش اجمعین واوّل من اجاب و استجاب للّه و لرسوله من المؤمنین و اوّل السّابقین و قاصم المعتدین و مبید المشرکین و سهم من مرامی الله علی المنافقین و لسان حکمة ربّ العالمین و ناصر دین الله و ولیّ امر الله و بستان حکمة الله و عیبة علمه سمح سخی بهلول زکیّ ابطحیّ رضیّ مقدام همام صابر مهذّب قوّام قاطع الاصلاب و مفرّق الاحزاب اربطهم عنانا و اثبتهم جنانا و امضاهم عزیمة و اشدّهم شکیمة اسد باسل یطحنهم فی الحروب اذا از دلفت الاسنّة و قربت الاعنّه طحن الرحی و یذروهم فیها ذرو الریح الهشیم لیث الحجاز و کبش العراق مکی مدنیّ
ص: 397
حنفیّ عقبیّ بدریّ احدیّ شجریّ مهاجریّ من العرب سیّدها و من الوغی لیثها وارث المشعرین و ابو السّبطین الحسن و الحسین ذاک جدّی علیّ بن ابی طالب علیه السّلام.
منم فرزند کسی که شمشیر زد بر بینیهای مردم تا گفتند لا اله الا الله منم فرزند کسی که شمشیر زد پیش روی رسول الله به دو شمشیر (یعنی مدتی به شمشیر و مدتی به ذو الفقار) و نیزه زد به دو نیزه و هجرت نمود به دو هجرت و بیعت نمود به دو بیعت. و با کافران مقاتله نمود در جنگ بدر و حنین و کافر نگشت به خدا چشم برهم زدنی. منم فرزند صالح مؤمنان و وارث پیامبران و براندازة ملحدان و پادشاه مسلمانان و نور جهادکنندگان و زینت عابدان و تاج گریه کنندگان از خوف خدا و صبر کننده ترین صبر کنندگان وبهترین نماز گزارندگان از آل یس رسول رب العالمین. منم فرزند مؤید به جبرئیل و منصور به میکائیل. منم فرزند حمایت کننده از حرم مسلمانان و کشنده برگشتگان از دین (یعنی اهل نهروان) و شکنندگان بیعت (یعنی اهل جنگ جمل در بصره) و اهل بغی و طغیان (یعنی اهل جنگ صفین و جهاد کننده با دشمنان خود، ناصبیها و فخر کننده ترین همه کسانی که راه رفتند از طایفه قریش (یعنی افخر از همه قریش) و اول کسی که اجابت دعوت خدا و رسول او را نمود از مؤمنان و اول سبقت کنندگان به سوی ایمان و شکنندة ظالمان و هلاک کننده مشرکان و تیری از تیرهای خدای تعالی بر منافقان و لسان حکمت پروردگار عالمیان و یاری دهنده دین خدا و ولی امر خدا و گلستان حکمت خدا و صندوق علم او، جوانمرد با سخاوت و گشاده رو و جامع
ص: 398
جمیع خیرات اجتماعی پسندیدة بطحا که اختیارا در جنگ ها پیش قدم بوده، پادشاه صبر کننده، پاکیزه اخلاق، کثیر القیام، قطع کنده پشت ها و متفرق کنندة احزاب (فاسد)، کسی که با ثبات قدم عنان
اختیار نفس خود را در دست داشته و دلش از همه کس قوی تر و ثابت تر و عزمش از همه راسخ تر و شکیمه اش از همه کس محکم تر (یعنی مهم ترین افراد بشر بود در احقاق حق مظلومان)، شیر ژیان بود در میدان نبرد، خرد می کرد دشمنان را در جنگ ها وقتی که به او نزدیک می شدند (سواره و یا پیاده) با نیزه های خود و خرد و متفرق می ساخت آنها را همچنان که طوفان شنها و خار و خاشاک خشک را پراکنده می کند، شجاع ترین اهل حجاز و دلیرترین اهل عراق، مکی و مدنی و پاکیزه ترین افراد مسلمین در دین، بیعت کنندة در عقبه، شهسوار بدر و احد و رادمرد بیعت شجره و یگانه فداکار مهاجرت وسید عرب و شیر میدانهای جنگ و وارث مشعرین و پدر دو سبط (پیغمبرصلی الله علیه وآله) حسن و حسین علیه السّلام این است فضایل جد ما علی بن ابی طالب علیه السّلام.
آنگاه فرمود:
«انا ابن خدیجة الکبری، انا ابن فاطمة الزهراء انا ابن المذبوح من القفاء انا ابن العطشان حتی قضی. انا ابن من ممنعوه من الماء و احلوه علی سائر الوری. انا ابن من لا یغسل له و کفن یری. انا ابن من رفع رأسه علی القنا. انا ابن من هتک حریمه بأرض کربلاء. انا ابن من جسمه بأرض و رأسه بأخری. انا بن من سبیت حریمه الی الشام تهدی، ثم انه صلوات الله علیه انتحب و بکی فلم یزل یقول انا انا حتی ضج الناس
ص: 399
بالبکاء و النحیب.»
(منم فرزند خدیجة کبری. منم فرزند فاطمه زهرا، منم فرزند سربریدة از قفا. منم فرزند آن کسی که با لب تشنه از دنیا رفت. منم فرزند آن که آب را از او منع کردند و حلال و مباح داشتند بر سایر خلق. منم فرزند آن که او را غسل ندادند و کفن نکردند. منم فرزند آنکه سر مطهر او را بر نیزه بلند نمودند. منم فرزند آنکه حرم او را درزمین کربلا هتک حرمت نموده اسیر نمودند. منم فرزند آن که بدن مقدسش در جایی و سر مطهرش در جایی دیگر. منم فرزند آن که حرم او را اسیر نموده به شام آوردند.
پس از آن امام علیه السّلام با صدای بلند گریست و پیوسته انا انا فرمود؛ یعنی آنقدر از مفاخر و مدایح اجداد خود فرمود و مصائب پدر بزرگوار و اهل بیت خود را بیان کرد تا آنکه خروش از مردم برخاست، همگی به گریه و ناله و فریاد مشغول شدند.)
اول مجلس نقل مصائب که بعد از شهادت حضرت امام حسین علیه السّلام منعقد گردید، در همین مسجد جامع اموی شام بود که حضرت سید الساجدین امام زین العابدین علیه السّلام بعد از نقل فضایل و مناقب جد بزرگوارش امیر المؤمنین در محضر دشمنان آن قدر مصائب پدر عزیزش را فرمود که با حضور یزید پلید، صدای ضجه و شیون مردم شام برخاست، به قسمی که یزید را خوف برداشت و نتوانست بنشیند، از روی ترس و واهمه از مسجد خارج گردید.
از همان مسجد و اثر خطبه و خطابه آن حضرت، مقدمات نهضت ضد اموی شروع شد. (که یزید ناچار از روی سیاست، اظهار ندامت نمود و عبید الله بن
ص: 400
مرجانه لعنه الله را لعن نمود که چنین عمل فجیعی نموده)، تا عاقبت کاخ کفر و ظلم و الحاد بنی امیة سرنگون گردید. که الی الحال در شام و پایتخت ظالمانه آن قوم فاسد، قبری از بین امیه وجود ندارد، ولی قبرستان بنی هاشم مورد توجه شامیان و قبور بسیاری از عترت و اهل بیت رسول خداصلی الله علیه وآله مزار هر عارف و عامی از شیعه و سنی می باشد.
خلاصه، تمام ارباب مقاتل و تواریخ نوشته اند که آن حضرت از مدینه تا به مکه و کربلا پیوسته، کنایه و صراحه خبر شهادت خود را می داد و به مردم می فهماند که برای کشته شدن می رود.
از جمله خطبه مفصلی است که روز ترویه در مکه معظمه مقابل جامعه مسلمین خواند و ضمن خطبه، خبر شهادت خود را علنی داد که بعد از حمد پروردگار(1) متعال و درود بر خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله فرمود:
«خط الموت علی ولد آدم مخط القلادة علی جید الفتاة و ما اولهنی الی آسلافی اشتیاق یعقوب الی یوسف و خیر لی مصرع انا لاقیه، کانی بأوصالی یتقطعها عسلان الفلوات بین النواویس و کربلاء.»
(مرگ، بر فرزندان آدم چنین بسته است که قلاده بر گردن دختر جوان باشد و چه قدر آرزومندم به صحبت گذشتگان خود؛ چنانکه یعقوب مشتاق یوسف بود و برای من برگزیده و پسندیده گشت، زمینی که پیکر من در آن افکنده شود. باید بدان زمین برسم و گویی می بینم بند بند مرا
ص: 401
گرگان بیابان ها از یکدیگر جدا می کنند میان نواویس و کربلا.)
(مرحوم ثقه الاسلام محدث جلیل القدر حاج شیخ عباس قمی طاب ثراه در نفس المهموم گوید: شیخ ما محدث نوری در کتاب، نفس را رحمن گفته است (نواویس) گورستان نصاری است)؛ چنانچه در حواشی کفعمی نوشته اند و شنیده ایم که این گورستان در آنجا واقع بوده است که اکنون مزار حر بن یزید ریاحی است در شمال غربی شهر کربلا و اما کربلای معروف نزد مردم آن نواحی پاره زمینی است در کنار نهری که از جنوب باروی شهر روان است و بر مزار معروف به ابن حمزه می گذرد. پاره ای از آن، باغ و قسمتی کشتزار و شهر کربلا میان این دو می باشد.)
با این قبیل جملات به مردم می فهماند که من به کوفه و مقر خلافت نخواهم رسید، بلکه بین نواویس و کربلا کشته خواهم شد به دست گرگهای خون آشام. مراد از گرگها اشاره ای است که به قَتَله [قاتلین] خود از بنی امیه و غیره می نماید که مانند گرگ های خونخوار ما را قطعه قطعه نموده، به قتل می رسانند.
بالاخره این قبیل اخبار و گفتار می رساند که امام حسین به قصد شهادت حرکت فرمودند، نه به قصد ریاست و خلافت. در تمام این راه به طرق مختلفه خبر مرگ خود را می داد و در هر منزل، اصحاب و حفاد خود را جمع می کرد و پیوسته می فرمود از پستی و بی قدری دنیا همین بس که سر یحیی را بریدند و برای زن زناکاری به هدیه بردند. عن قریب سر من مظلوم را هم از بدن جدا می کنند و برای یزید شرابخوار می برند.
آقایان فکر کنید موقعی که در ده فرسخی کوفه حر بن یزید ریاحی، با هزار
ص: 402
سوار سر راه حضرت را گرفت و عرض کرد امر عبید الله است که شما را نگاه دارم و نگذارم به کوفه بروید و با شما باشم تا امر امیر برسد، چرا حضرت تسلیم شد و فرود آمد و خود را در اختیار حرّ گذارد؟
قطعاً اگر حضرت خیال امارت و خلافت در سر داشت تسلیم لشکر حرّ نمی شد، در حالتی که با حر بیش از هزار نفر نبودند و با آن حضرت هزار و سیصد سوار و پیاده بودند که در میان آنها جوانانی از بنی هاشم بودند؛ مانند جناب عباس قمر بنی هاشم و علی اکبر که هر یک خود یک تنه برای پراکندگی هزار نفر کافی بودند و تا کوفه هم ده فرسنگ بیشتر نبود. علی القاعده می بایستی آنها را پراکنده می کردند و خود را به مرکز حکومت (کوفه) می رساندند. مردم هم که منتظر بودند، تشکیلات و تجهیزات خود را محکم می کردند و مشغول مبارزه می شدند، تا آنکه غالب آیند، نه آنکه در مقابل گفتار حرّ تسلیم گردیده و فوری فرود آیند و خود را میان بیابان در حصار دشمن قرار دهند که بعد از چهار روز کمک به دشمنان برسد و کار را بر پسر پیامبرصلی الله علیه وآله سخت نمایند.
آقایان اگر به قراین مطلب خود دقت کنید، جواب خود را به خوبی به دست می آورید و می دانید که آن حضرت به قصد دیگری طی مسافات نمود؛ زیرا اگر خیال ریاست داشت در موقعی که محاصرة دشمن در منتها درجه شدت رسیده و فرسنگ ها اطراف او را قوای قویه دشمن گرفته، وسائلی فراهم نمی کرد که جمعیت قلیل و نفرات آمادة خود را متفرق نماید.
خطبه و خطابة آن حضرت در شب عاشورا بزرگ ترین دلیل بر اثبات مدعای ما است؛ زیرا تا شب عاشورا هزار و سیصد سواره و پیاده آمادة جنگ در خدمت
ص: 403
آن حضرت بودند.
ولی در آن شب بعد از نماز مغرب و عشاء حضرت بر روی کرسی قرار گرفت، خطبة مفصلی ادا نمود، ضمن خطبه صریحاً کلماتی فرمود که آن لشکر و مردم جاه طلب را خوف گرفته که تمام ارباب مقاتل نوشتند. حضرت فرمود: کسانی که به خیال ریاست و حکومت دنیوی آمده اند، بدانند که فردا هر کس در این زمین باشد کشته خواهد شد و این مردم جز به من احدی را نمی خواهند. من بیعتم را از گردن شما برداشتم. تا شب است برخیزید و بروید. هنوز فرمایشات آقا تمام نشده بود که تمام آن جمعیت رفتند. برای آن حضرت باقی نماند مگر چهل و دو نفر؛ هیجده نفربنی هاشم، بیست و چهار نفر اصحاب. بعد از نصف شب، سی نفر از شجاعان لشکر دشمن به قصد شبیخون آمدند. وقتی صدای تلاوت قرآن آن حضرت را شنیدند مجذوب وار به اردوی توحیدی حسینی ملحق شدند که مجموعاً بنا بر اشهر، هفتاد و دو نفر قربانی های حق گردیدند که اکثر آنها زهاد و عبّاد و قاریان قرآن بودند.
اینها تمام دلایل و قراین واضحی است که می رساند آن حضرت به قصد انقلاب و حبّ جاه و ریاست و رسیدن به مقام خلافت حرکت نفرموده، بلکه صرفا هدفش ترویج دین مقدسش، حمایت و دفاع از حریم اسلام بوده، آن هم به طریقی که جان بدهد و جانبازی نمودن، پرچم لااله الا الله را بلند و پرچم کفر و فساد را سرنگون نماید. زیرا نصرت و یاری دین گاهی به کشتن است و زمانی به کشته شدن. فلذا آن حضرت دامن همت بر کمر زد و مردانه قیام کرد. با نیروی مظلومیت و دادن قربانی های بسیار، مخصوصا اطفال صغار. ریشه ظلم و فساد
ص: 404
بنی امیه را کند؛ به قسمی که خدمات بزرگ آن حضرت در اعلای کلمة لا اله الا الله و آبیاری شجره مقدسه اصلها ثابت، در نظر دوست و دشمن مورد تصدیق و تقدیر است. حتی بیگانگان ازدین، روی برهان و دلیل، اقرار به این معنی دارند.
در دائره المعارف قرن نوزدهم فرانسه مقاله ای است از خانم دانشمند انگلیسی تحت عنوان «سه شهید»، بسیار مفصل است که خلاصة آن این است که نوشته سه نفر در تاریخ بشریت برای اعلاق کلمة حق جانبازی و فداکاری نمودند که از سایر فداکاران و جانبازان گوی سبقت ربودند.
اول سقراط حکیم یونانی در آتن. دوم حضرت مسیح بن مریم علیه السّلام در فلسطین (البته این عقیده مشار الیها است که مسیحی می باشد و الا عقیدة ما مسلمین حضرت مسیح علیه السّلام مصلوب و مقتول نگردیده، به صریح آیه 157 و 158 سوره نساء که فرموده:
{وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلَکِنْ شُبِّهَ لَهُمْ وَإِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُوا فِیهِ لَفِی شَکٍّ مِنْهُ مَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلا اتِّبَاعَ الظَّنِّ وَمَا قَتَلُوهُ یَقِینًا. بَلْ رَفَعَهُ الله إِلَیْهِ}
(عیسی بن مریم را نکشتند و نه به دار کشیدند، بلکه امر برآنان مشتبه شد و همانا آنان که در باره او عقاید مختلف اظهار داشتند، از روی شک و تردید سخنی گفتند و عالم به آن بودند، جز آنکه از پی گمان خود می رفتند و به طور یقین (شما مؤمنین بدانید) که مسیح را نکشتند. بلکه خدا، او را به سوی خود بالا برد.)
ص: 405
سوم، حضرت حسین علیه السّلام فرزند زادة محمدصلی الله علیه وآله، پیغمبر مسلمانان. آنگاه نوشته است: هرگاه به تاریخ حالات و چگونگی شهادت و جانبازی هر یک از این سه نفر شهید سعید آگاهی حاصل گردد، تصدیق می شود که جانبازی و فداکاری حضرت حسین علیه السّلام از آن دو نفر (یعنی سقراط وعیسی) قوی تر و مهم تر بوده است. به همین جهت ملقب گردید به سید الشهداء؛ زیرا سقراط و حضرت مسیح فقط در راه حق به تفدیة جان خود حاضر شدند، ولی حضرت حسین علیه السّلام جلای وطن اختیار نمود، در بیابانی دور از جمعیت در محاصره دشمن واقع شده و عزیزترین عزیزانش را که از دست دادن هر یک از آنها از سَردادن خودش مهم تر بوده، فدای حق نموده، به دست خود مقابل دشمن فرستاده و تمامی آنها را قربانی راه حق نمود.
بزرگ ترین دلیل بر اثبات مظلومیت حسینِ مسلمانها قربانی دادن بچة شیرخواره اش بود که در هیچ تاریخی سابقه ندارد بچة شیرخواری را برای طلب آب (بی قیمت و قدر) بیاورند و آن قوم دغا عوض دادن آب، او را طعمة تیر جفا قرار دهند.
این عمل دشمن، اثبات مظلومیت حسین را نمود و به همین نیروی مظلومیت، بساط عزت خاندان مقتدر بنی امیه را برچید و رسوای عالمشان نمود. در اثر جانبازیهای او و اهل بیت بزرگش دین محمدصلی الله علیه وآله، حیات نوینی به خود گرفت. انتهی.
دکتر ماربین آلمانی و دکتر جوزف فرانسوی و دیگران از مورخین اروپایی همگی در تاریخ خود تصدیق دارند که عملیات حضرت سید الشهداء سلام الله
ص: 406
علیه و فداکاری های آن بزرگوار سبب حیات دین مبین اسلام گردید؛ یعنی دست ظلم و کفر بنی امیه را قطع نمود و الا اگر خدمات و قیام به حق آن حضرت نبود، بنی امیه اساس دین توحید را به کلی از میان می بردند و نامی از خدا و پیغمبر و دین و شریعت در عالم باقی نمی گذاردند.
پس نتیجة عرایضم این شد که قیام و جنگ حضرت سید الشهداء ارواحنا فداه که مورد تصدیق دوست و دشمن منصف است، قیام و جنگ دینی بوده است. لذا زوار و عزاداران و شیعیان و علاقه مندان به آن حضرت وقتی می شنوند که آن حضرت با یزید جنگید، برای آنکه عمل به منکرات می نمود، متوجه می شوند که عمل به منکرات مرضیّ آن حضرت نخواهد بود. لذا هرگز گرد محرمات و منکرات که مُکره طبع آن بزرگوار است نمی گردند و عمل به واجبات را بر خود فریضة حتمی قرار می دهند.
وقتی می شنوند و در کتب مقاتل و تواریخ می خوانند که آن حضرت در روز عاشورا با آن حدت و شدت بلایا و مصائب که در تاریخ جهان روزی چنین سخت سابقه ندارد، نمازش را ترک نکرد، حتی نماز ظهر را به جماعت خواند، البته جدیت در ادای واجبات، بلکه نوافل و مستحبات می نمایند، تا مورد توجه و محبوب آن حضرت گردند که محبوب آن حضرت قطعاً محبوب خدای تعالی می باشد.
پس آن قسمی که آقا و دیگران تصور نموده اید، خلاف حقیقت و مغلطه
ص: 407
کاری است. اشتباه فرمودید و تعبیر بی جا نمودید، بلکه بر خلاف گفته شما و امثال شما این قبیل احادیث، تحریک قوای روحی شیعان را می نمایدو آنها را آمادة عمل می کند، مخصوصا که گویندگان و خطبای قابل در اطراف مطلب شرح دهند و فلسفة شهادت آن حضرت را کما ینبغی بیان نمایند، نتایج بسیار نیکویی گرفته می شود.
چنانچه خود ما پیوسته شاهد و ناظر این معانی بوده ایم که در هر ماه محرم به واسطه هجوم مردم در این مجالس، جوانان بسیار فریب خودگان شیطان از برکت وجود آن حضرت و مجالسی که به نام آن بزرگوار منعقد می شود، در اثر بیانات وعاظ و تبلیغ مبلغین عظام به راه راست و صراط مستقیم شده و تئب و ترک جمیع اعمال زشت را نموده و در صف شیعیان واقعی قرار گرفتند.
«سخن که به اینجا رسید، اکثر آقایان با چشم گریان حالت سکوت به خود گرفتند. عزم شدیم جلسه را ختم نماییم.»
نواب: علاوه بر اینکه وقت خیلی گذشته، جناب قبله صاحب، ما را زیاده از حد متأثر نمودید و مرد شریف فداکاری را که ریحانه رسول الله صلی الله علیه وآله بوده، به همین مختصر بیاناتتان آن طوری که بوده به ما شناساندید و همگی ما را رهین منت خود قرار دادید. جَدَت رسول خداصلی الله علیه وآله به شما عوض عنایت فرماید. گمان نمی کنم امشب در این مجلس فرد حاضری بوده که برای آن جناب متأثر نشده باشد. خدا از شما راضی باشد و شما را مشمول مراحم و الطاف خود قرار دهد که ما را مستفیض فرمودید.
و واقعا خیلی جای تأثر است که ما تا کنون کورکورانه تحت تأثیر اشخاص از
ص: 408
فیض زیارت آن مولای مظلوم و حضور در مجالس عزاداری و نتایج مترتبه بر آن محروم مانده ایم و این نبوده مگر در اثر تبلیغات غلط و بیجایی که از روی تعصب به ما می کردند و می گفتند که زیارت آن مولی و رفتن به مجالس عزا بدعت است.
واقعاً عجب بدعت خوبی است که انسان را بیدار و صاحب معرفت می نماید وبه حقیقت اهل بیت پیغمبرصلی الله علیه وآله و خدمتگزاران به شرع و شریعت آشنا می کند.
داعی: این جمله ای که راجع به بدعت عزاداری آل محمد و عترت طاهرة رسول اکرم صلی الله علیه وآله و زیارت قبور آنها فرمودید، قطعا سرچشمه از عقاید نواصب و خوارج گرفته و علمای اهل تسنن هم عادت پیروی از آنها نموده اند، بدون آنکه فکر کنند بدعت آن چیزی است که دستوری از جانب خدا یا پیغمبر و یا آل البیت آن حضرت که عدیل القرآنند، در بارة آن نرسیده باشد.
و حال آنکه در اخبار راجع به گریستن و زیارت آن حضرت، علاوه بر آنکه در کتب معتبرة شیعه متواتراً رسیده، در کتب معتبرة خودتان و مقاتلی که علمای بزرگ جمهور نقل کرده اند موجود است که به بعض از آنها قبلا اشاره نمودیم. اینک به واسطة ضیق وقت، راجع به زیارت به نقل خبر معروفی که در تمام مقاتل و کتب حدیث ثبت شده است، اکتفامی نماییم:
یک روز رسول اکرم صلی الله علیه وآله در حجرة ام المؤمنین عایشه تشرف داشتند، حسین علیه السّلام وارد شد. پیامبرصلی الله علیه وآله او را در آغوش محبت کشید و بسیار بوسید و
ص: 409
بوئید. عایشه عرض کرد: پدر و مادرم فدای تو باد، چقدر حسین را دوست می داری. حضرت فرمود: مگر نمی دانی که او پارة جگر و ریحانة من است. آنگاه آن حضرت گریست. عایشه از سبب گریه سؤال نمود، فرمود: جای شمشیرها و نیزه ها را می بوسم که بنی امیه بر حسینم می زنند. عایشه عرض کرد: مگر او را می کشند؟ فرمود: آری با لب تشنه و شکم گرسنه شهید می کنند. شفاعت من هرگز به آنها نمی رسد. خوشا به حال کسی که بعد از شهادت او را زیارت کند. عایشه عرض کرد: یا رسول الله برای زائر او چه اجری خواهد بود؟ فرمود: اجر یک حج من. عایشه از روی تعجب عرض کرد: یک حج شما؟ فرمود: ثواب دو حج من. عایشه بیشتر تعجب کرد. حضرت فرمود: ثواب چهار حج من. عایشه پیوسته تعجب می نمود و پیغمبرصلی الله علیه وآله ثواب را زیاد می نمود تا رسید به جایی که فرمود: عایشه هر کس حسین را زیارت کند خداوند ثواب نود حج و نود عمرة مرا در نامه عمل آن بزرگوار می نویسد. دیگر عایشه سکوت کرد.
شما را به خدا آقایان انصاف دهید، چنین زیارتی بدعت است که مورد توجه و سفارش رسول الله باشد؟ قطعا مخالفت با زیارت و رفتن مجالس عزای آن حضرت و تعبیر به بدعت نمودن، دشمنی با آن حضرت و اهل بیت طاهرینش می باشد.
علاوه بر فواید معنوی و اجور اُخروی، توجه به منافع ظاهری که در زیارت قبور ائمه طاهرین ملحوظ است، هر انسان عاقلی را تحریک می کند که از این
ص: 410
عبادت بزرگ که سبب عبادات بسیار می گردد صرف نظر نکند.
شما اگر به آن اعتاب مقدسه مشرف گردید بالحسّ و العیان مشاهده می نمایید در بیست وچهار ساعت (به استثنای چند ساعت وسط شب که ابواب قباب مبارکه برای استراحت خدمه و تنظیف حرم بسته می گردد) از دو ساعت به طلوع فجر تا قریب نصف شب پیوسته آن حرمها و مساجد اطراف قبرها پر و مملو از زوار و مجاور از خواص و عوام است و تمامی آنها سرگرم انواع عبادات، از نمازهای واجب و مستحب و قرائت قرآن و اشتغال به اذکار و اوراد و ادعیه می باشند.
کسانی که در بلاد و اوطان خود توفیق عبادت بسیار ندارند مگر ادای واجبات، ولی در آن امکنة مقدسه به عشق زیارت و وصال محبوب از دو ساعت به طلوع فجر مشرف گردیده، توفیق تهجد و مناجات با پروردگار و قرائت قرآن و گریه های فراوان از خوف خداوند متعال برای آنها عادت ثانوی می شود که وقتی به اوطان خود برگشتند، پیوسته سرگرم عبادات و ترک معاصی می باشند و ادای نوافل و قضای نمازها را با اشتیاق تمام به جای می آورند.
آیا این عمل که موجب اعمال بسیار می گردد و توفیق جبری پیدا می نمایند و سرگرم اقسام عبادات می شوند بدعت است؟ که در هر شبانه روزی اقلاً سه مرتبه سحرها و ظهرها و سرشبها هر مرتبه اقلاً دو، سه ساعت به اقسام عبادات از نماز و دعا و قرآن و اذکار و اوراد پرداخته و خود را مشمول مراحم و الطاف حضرت پروردگار قرار دهند.
اگر هیچ اثری برای زیارت قبور ائمة اطهار نبود مگر همین توفیق جبری و
ص: 411
سرگرمی به اقسام عبادات، کافی بود که مسلمانان را تشویق کنند به رفتن زیارت، تا به این وسائل و سرگرمی به عبادات (که در بلاد و اوطانشان به واسطه اشتغال به امور دنیوی، توفیق کامل پیدا نمی نمایند)، رابطه با یزدان پاک را که اساس تمام خوشبختی هاست محکم نموده، صفای باطن پیدا نمایند.
شما در بلاد اهل تسنن کدام محل مقدسی را می توانید به ما نشان دهید که عالم و جاهل و خواص و عوام، در بیست و چهار ساعت اشتغال به عبادت داشته باشند، جز مساجد که فقط نمازی خوانده و فوری متفرق می شوند. در بغداد و معظم که قبر شیخ عبد القادر گیلانی و امام ابو حنیفه می باشد همیشه درهای آنها بسته، فقط موقع نماز درِ مسجدهای مجاور قبر آنها باز می شود. یک عدة مخصوصی می آیند نماز خوانده، متفرق می شوند.
در شهر سامراء که مدفن دو امام بر حق شیعه حضرت هادی علی النقی علیه السّلام (امام دهم) و حضرت عسکری حسن بن علی علیه السّلام (امام یازدهم) می باشد، تمام اهالی و ساکنین شهر و حتّی خدام آستانه مقدسه از برادران اهل تسنن هستند، مقارن طلوع فجر به زحمت بسیار و داد و فریاد زوار و اهل علم و مجاورین شیعه، درب حرم را باز می کنند، ولی یک نفر از پیر و جوان عالم و جاهل سنی ها را نمی بینیم که در کنج و زوایای آن مسجد به عبادت مشغول باشند. حتی خدام هم که در را باز می نمایند، می روند و می خوابند، ولی شیعیان در اطراف حرم باشوق و ذوق تمام مشغول عبادتند. این است آثار و برکاتی که از این قباب مبارکه نصیب شیعیان می گردد.
خداوند توفیق دهد مشرف شوید در عراق عرب، دو شهر پهلوی یکدیگر
ص: 412
می بینید به فاصله دو فرسنگ؛ یعنی کاظمین و بغداد که اولی مرکز شیعه و مجاور قبر دو امام همام، حضرت ابا ابراهیم موسی بن جعفر و ابا جعفر محمد بن علی الجواد می باشد.
و دومی مرکز اهل تسنن و مجاور قبر شیخ عبد القادر گیلانی و امام اعظم شما ابو حنیفه می باشد، مورد دقت قرار دهید تا پی به تعالیم عالیة پیشوایان و امامان بر حق شیعیان برده و به چشم خود ببینید از برکات قبر ائمه اطهار و علاقه به زیارت آن قبر انور، مردم کاظمین و زوار چگونه اول شب را زود به خواب رفته و دو ساعت به طلوع فجر مانده، با شوق و ذوقی برای عبادت و تهجد و سحر خیزی آماده و بیدارند. حتی عدة بسیاری از تجار شیعه که در بغداد تجارتخانه دارند، ولی منزل هایشان در کاظمین است، وقت سحر در حرم مطهر مشغول عبادت حق تعالی هستند.
ولی اهل بغداد چگونه غرق در معاصی و گناهند و سرگرم عیاشی و شهوات و در خواب غفلت فرو رفته اند؟
نواب: واقعا جای دارد که الحال بر خود لعنت کنم که چرا کورکورانه، بدون تحقیق به دنبال اقوال اشخاص می رویم. چند سال قبل قافله ای از اینجا حرکت کرد که من، بنده هم بدبختانه با آنها بودم، رفتیم بغداد به زیارت امام اعظم ابوحنیفه و جناب عبد القادر رضی الله عنهما. ولی یک روز که بنده به تماشای کاظمین رفتم و برگشتم مورد حملات سخت رفقا واقع شدم. الحق جای بسی تعجب است که زیارت امام اعظم در معظم و یا شیخ عبد القادر در بغداد و یا خواجه نظام الدین در هند و یا شیخ اکبر مقبل الدین در مصر جایز و موجب
ص: 413
ثواب باشد که در هر سال، جماعتی از ما به زیارت آنها می روند که قطعا خبری از پیغمبرصلی الله علیه وآله درباره آنان نرسیده، ولی زیارت ریحانة رسول خدا، فداکار و مجاهد فی سبیل الله که پیغمبرصلی الله علیه وآله آن همه ثواب برای زیارت او بیان فرموده و عقلاً امری است مستحسن، بدعت باشد؟!
الساعه تصمیم قطعی گرفتم که ان شاء الله اگر زنده ماندم امسال قربه الی الله و طلباً لمرضاته، به زیارت فرزند عزیز رسول الله جناب حسین شهید بروم و از خدا بخواهم که از گذشته های ما بگذرد. امشب را با تأثر خاطر از خدمت مرخص می شویم، تا فردا شب ان شاء الله.
ص: 414
موضوعات کلی مورد بحث:
· حدیث غدیر ● فرار صحابه از جنگ
· فحش های صحابه به یکدیگر
· فدک
· توهین ابابکر به حضرت فاطمه علیهاالسّلام
· دشنام به علی علیه السّلام دشنام به پیامبرصلی الله علیه وآله است
· علی علیه السّلام باب علم و حکمت ● علی علیه السّلام وصی پیامبرصلی الله علیه وآله
· جلوگیری عمر از وصیت پیامبرصلی الله علیه وآله
· عمر از وصیت ابوبکر جلوگیری نکرد
· علی علیه السّلام افضل صدیقین● علی علیه السّلام با حق و قرآن است.
· اطاعت از علی علیه السّلام اطاعت از خدا متعال و پیامبرصلی الله علیه وآله
· آیه تطهیر ● منع خمس از اهل بیت
· نزول آیه شاهد در شأن علی علیه السّلام ● اذیت علی علیه السّلام شرک است
· غضب فاطمه علیهاالسّلام بر خلیفه
· اذیت فاطمه علیهاالسّلام اذیت خدا و رسول است. ● نماز تراویح
ص: 415
ص: 416
اول شب داعی مشغول نماز عشاء بودم، آقایان محترم تشریف آوردند. بعد از فراغت از نماز و صرف چای مذاکرات شروع شد.
سید عبد الحیّ: قبله صاحب! شب گذشته بیابانی فرمودید که حقاً از مثل شمایی سزاوار نبود تفوه به این نوع کلمات نمایید که بالاخره منجر به دوئیت و افتراق کلمه در مسلمین گردد. خود بهتر می دانید که نفاق و دوئیت و افتراق کلمه، باعث فنای مسلمین گردیده؛ کما آنکه اتفاق و یگانگی، سبب ظهور و غلبه مسلمین بوده.
داعی: (با کمال تعجب)، خوبست بیان فرمایید کدام قسمت از گفتار داعی، سبب دوئیت و افتراق کلمه می باشد، که اگر ایراد شما به جاست و غفلتی از داعی شده منتبه گردم و الا جواب عرض نموده و رفع اشکال
شود.
سید: در موقع توضیح و تعریف کس و ناکس، مسلمین را به دو قسمت تقسیم کرده و تعبیر به مسلم و مؤمن فرمودید. در صورتی که مسلمانان همگی یکی هستند و گویندگان «لا اله الا الله محمدا رسول الله» با هم برادرند. نبایستی آنها را از هم جدا نمود و تشکیل دو دستگی داد؛ که به ضرر اسلام تمام می شود. و در اثر بیانات امثال شما آقایان است که خاص و عام پیدا گردیده و شیعیان، خود را مؤمن و ما را مسلم می خوانند. چنانچه در هندوستان دیده اید، شیعه را
ص: 417
مؤمن و سنی را مسلم می خوانند. حال آنکه اسلام و ایمان یکی می باشد؛ زیرا اسلام انقیاد و قبول نمودن احکام و تسلیم به آن است و این همان حقیقت تصدیق و معنی ایمان می باشند.
لذا جمهور امت، اتفاق نموده ند بر اینکه اسلام عین ایمان است و ایمان حقیقت اسلام است و از هم جدایی ندارند و شما بر خلاف جمهور صحبت نمودید که اسلام و ایمان از هم جدا نمودید.
داعی: (پس از قدری سکوت و تبسم) متحیرم چگونه جواب عرض نمایم. اولاً جمهوری که منظور نظر شما است و در بیان خود به آن اشاره نمودید، به معنای عموم امت نیست. بلکه مراد از جمهور، بعض از اهل سنت و جماعت می باشد.
ثانیاً: راجع به اسلام و ایمان، متأسفانه بیان شما کافی نیست. چه آنکه در این موضوع نه فقط شیعه با اهل سنت و جماعت اختلاف عقیده دارند؛ بلکه فرق چندی از اشعریون و معتزله و حنفی و شافعی در این باب اختلاف عقیده دارند. که اینک وقت، اجازه نقل تمامی اقوال فرقه های مختلفه را نمی دهد.
ثالثاً: آقایان که عالم و اهل قرآن هستید و آگاهی بر آیات قرآن دارید، چرا باید این نوع اشکالات عامیانه بنمایید؟ شاید غرض آقایان این است که وقت مجلس گرفته شود و
الاّ مطالب اصولی مهم تری هست که ممکن است از آنها استفاده ببریم.
ص: 418
این نوع اعتراضات کودکانه از مثل شما بعید است که بفرمایید داعی اسلام و ایمان ساخته ام و اسباب دو دستگی و دوئیت را به قول شما فراهم کرده ام!
و حال آنکه این تقسیم و دو دستگی را (به قول شما) خداوند حکیم در قرآن کریم آیات چندی نموده. مگر آقایان فراموش کرده اند ذکر اصحاب یمین و اصحاب شمال در قرآن مجید؟ مگر نه این است که در آیه 14 سوره 49 (حجرات) صریحا می فرماید:
{قَالَتِ الأعْرَابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلَکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا یَدْخُلِ الإیمَانُ فِی قُلُوبِکُمْ}
البته می دانید که این آیه شریفه در مذمت اعراب بنی اسد حجاز نازل گردیده که در سال قحط به مدینه منوره آمده و اظهار اسلام و بیان نموده و کلمتین شهادتین بر زبان جاری کردند ولی چون ظاهراً برای استفاده از تنعمات مدینة منوره اسلام آورده بودند، خداوند آنان را در این آیه تکذیب نموده است به این معنی که (ای رسول) اعراب (بنی اسد و غیره) که بر تو منت گذراده و گفتند ما ایمان آورده ایم، به آنان بگو: ایمان نیاورده اید، لیکن بگویید: ما اسلام آورده ایم (که عبارت از داخل شدن در اسلام و اظهار شهادت و انقیاد احکام برای ارتقاء است از قتل و سبی و اخذ تنعمات) و هنوز در نیامده است ایمان در دلهای شما.
ظاهر این آیه شریفه حکم می کند که مسلمین دو دسته هستند: یک فرقه مسلمین حقیقی که از روی قلب و عقیده، ایمان به حقایق پیدا نموده اند که آنها را مومن گویند.
ص: 419
و فرقه دیگر، مسلمین ظاهری هستند که برای اغراض و مقاصدی از ترس و با طمع، مانند قبیله بنی اسد و غیره فقط کلمتین شهادتین گویند و خود را مسلمان خوانند ولی از معنا و حقیقت اسلام که ایمان معنوی باشد در قلب و دل آنها اثری نیست. و لو جواز معاشرت با آنها بر حسب ظاهر داده شده است ولی به حکم قرآن {لیس لهم فی الآخرة من خلاق} یعنی در آخرت برای آنها ثوابی نیست.
پس به اقرار به کلمتین شهادتین و تظاهر به اسلام، تنها منتج نتیجة معنوی نخواهد بود.
سید: این بیان شما صحیح است، ولی قطعاً اسلام بی ایمان را اعتباری نیست. کما آنکه ایمان بدون اسلام، مورد اثر نمی باشد. مگر در آیه 94، سوره 4 (نساء) نمی فرماید:
{لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقَی إِلَیْکُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِنًا}
(نگویید به کسی که به شما اظهار اسلام می نماید تو مؤمن نیستی)
این آیه، بزرگترین دلیل است که ما مأمور به ظاهر هستیم؛ که هر کس بگوید «لااله الا الله محمدا رسول الله» او را پاک و طاهر و مقدس وبرادر خود بدانیم و نفی ایمان از او ننماییم. این خود بهترین دلیل است که اسلام و ایمان در حکم واحدند.
داعی: اولا این آیه در باره شخص معینی نازل شده که آن اسامه بن زید و یا محلّم بن جثامه لیثی بوده که گوینده لا اله الا الله را در میان جنگ به خیال آن که از ترس، کلمه ای گفته و مسلمان گردیده به قتل رسانیدند. و لکن تصدیق دارید
ص: 420
که افادة عموم می نماید. به همین جهت هم هست که تمام مسلمین را تا وقتی که عمل خلاف بینی، آشکارا از آنها دیده نشده و منکر ضروریات نگردیدند و ابراز به کفر تبرّی از دین ننمودند، مسلمان و پاک می دانیم و با آنها معاشرت اسلامی می نماییم و از حدود ظاهر هم تجوز نمی کنیم و به باطن آنها هم کاری نداریم و حق تجسس در باطن اشخاص هم نداریم.
ولی برای کشف حقیقت، عرض می نمایم که میان اسلام و ایمان به حسب مورد، اختلاف عموم مطلق وعموم من وجه است.
چه آنکه برای ایمان مراتبی می باشد و اخبار اهل بیت طهارت علیه السّلام است که اختلاف اقوال را از میان بر می دارد و کشف حقیقت می نماید.
چنانچه امام به حق ناطق، کاشف اسرار حقایق، جعفر بن محمد الصادق علیه السّلام در روایت عمرو(1) زبیری فرموده:
«ان للایمان حالات و درجات و طبقات و منازل فمنه الناقص البین نقصانه و منه الراجح الزاید رجحانه، و منه التام المنتهی تمامه.»
(برای ایمان، حالات و درجات و طبقات و منازلی است. بعضی از آن ناقصی است که ظاهر است نقصان او و بعضی از آن ایمان راجحی است
ص: 421
که زاید است رجحان آن ایمان و بعض از آن ایمان تام و تمامی است که به منتهای تمامت و کمال رسیده.)
ایمان ناقص، همان مرتبه اول از ایمان است که آدمی به واسطه آن از دایره کفر خارج و داخل حوزة مسلمین می گردد. جان و مال و عرض و خون او در امان مسلمین می باشد.
و اما ایمان راجح در حدیث، عبارت است از ایمان کسی که به واسطة واجد شدن بعض از صفات ایمانی، ایمان او رجحان پیدا می کند بر ایمان آن کسی که فاقد آن صفات می باشد، که به بعض از آن صفات در بعض اخبار اشاره شده است. که از آن جمله در کتاب مستطاب کافی(1) و نهج البلاغه از مولی الکونین امیر المؤمنین علیه السّلام و جعفر بن محمد الصادق علیه السّلام رسیده است که فرموده اند:
«ان الله تعالی وضع الایمان علی سبعة اسهم علی البر و الصدق و الیقین والرضا و الوفاء و العلم و الحلم ثم قسم ذلک بین الناس فمن جعل فیه هذه السبعة الأسهم فهو کامل محتمل»
(به درستی که خدای تعالی قرار داده است ایمان را بر هفت قسمت، به عبارت دیگر مؤمن باید داری هفت صفت باشد که عبارت است از: برّ و نیکویی و صداقت و راستی و یقین به خدا و رضا و وفاء و علم و حلم و بردباری. پس این هفت قسمت تقسیم شده است بین مردم؛ هر کس تمام این هفت صفت را دارد مؤمن کامل است.)
پس هر کس بعض از این صفات را واجد و فاقد بعض دیگر می باشد،
ص: 422
ایمانش رجحان دارد بر ایمان آن کسی که فاقد الصفات می باشد.
و اما ایمان، تمام ایمان کسی است که واجد تمام صفات حمیده و اخلاق پسندیده باشد. پس اسلام، عبارت است در درجة اول از ایمان که قول صرف و اقرار به وحدانیت خداوند متعال و نبوت خاتم الأنبیاءصلی الله علیه وآله باشد، ولی حقیقت دین و ایمان در قلب او داخل نگردیده چنان چه رسول اکرم صلی الله علیه وآله به فرقه ای ازامت فرمود(1):
«یا معشر من اسلم بلسانه و لم یخلص الایمان بقلبه»
(ای جماعتی که اسلام آورده اید به زبان خود، ولی خالص نگردیده ایمان در قلب شما.)
بدیهی است بین اسلام و ایمان فرق آشکارا می باشد؛ ولی ما مأمور به بواطن اشخاص نیستیم و در شب گذشته هم نگفتیم که باید مسلمین را جدا کرد، دوئیت و جدایی و تفرقه بین آنها انداخت، فقط گفتیم علامت مؤمن، عمل او می باشد. ولی ما حق تفتیش در اعمال مسلمین را نداریم و لکن ناچاریم علائم ایمان را بیان کنیم تا آنهایی که غافلند، در پی عمل بروند و از ظاهر به باطن و از صورت به معنی رفته و حقیقت ایمان را باور نمایند و بدانند که نجات آخرت فقط به عمل است؛ زیرا در حدیث وارد است که فرمود:(2)
«الایمان هو الاقرار باللسان و العقد بالجنان والعمل بالارکان.»
ایمان اقرار به زبان و اعتقاد به آخرت و عمل کردن با جوارح است.
ص: 423
و قرآن در این زمینه می فرماید:
(قسم به عصر که نوع انسان در خطر و خسران عظیم اند مگر کسانی که ایمان آوردند و عمل صالح نمودند. (1)
پس به حکم قرآن مجید اساس ایمان، عمل صالح است و بس و اگر کسی عمل ندارد و لو به زبان و قلب هم معتقد باشد ایمان ندارد.
و اما موضوعی که تذکر آن لازم است این است که از گفتار خودتان اتخاذ سند نموده،عرض می کنم که: اگر این گفته شما صحیح است و بر این عقیده ثابت هستید که باید مأمور به ظاهر و گوینده «لا اله الا الله و محمد رسول الله» را مسلمان و مؤمن و برادر خود بدانید، پس چرا شماها شیعیان و پیروان اهل بیت رسالت را که اقرار به وحدانیت پروردگار و نبوت خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله می نمایند و همگی اهل یک قبله و یک کتاب می باشند و عامل به تمام احکام و واجبات بلکه مستحباتند، نماز می خوانند، روزه می گیرند، حج بیت الله می روند، ترک محرمات می نمایند، ادای خمس و زکوه می کنند و معتقد به معاد جسمانی می باشند کافر و مشرک و رافضی می خوانید واز خود دور می نمایید؟ عجب است که هنوز اثر تبلیغات خوارج و نواصب و امویها در شما ظاهر است!
پس تصدق نمایید که وسیلة افتراق کلمه و دوئیت و نفاق، شما هستید که زیاده از صد میلیون مسلمان مؤمن موحد را از خود جدا کرده و به آنها کافر و
ص: 424
مشرک و رافضی می گویید؛ در صورتی که کوچکترین دلیلی برشرک و کفر آنها ندارید. آنچه می کنید تهمت محض و خلط مبحث و مغلطه کاری می باشد.
قطع بدانید این تحریکات، از بیگانگان است می خواهند مسلمانان را به این حرفها از هم جدا کرده و در اثر نفاق و دوئیت بین مسلمان، بر خرِ مراد سوار و مسلمانان را مقهور و مغلوب خود قرار دهند.
در اصول قواعد و احکام غیر از امامت و ولایت که بین ما اختلافی نیست. اگر در فروع احکام اختلاف است این نوع از اختلافات که بین مذاهب اربعه خودتان شدیدتر از اختلاف با ما می باشد. که الحال مقتضی نیست اختلافات حنفیها با مالکی ها یا شافعیها با حنبلی ها را عرض نمایم. هرچه من فکر می کنم دلیلی که شما بتوانید در محکمه عدل الهی اقامه نمایید بر کفر و شرک شیعیان، نمی بینم. جز تهمت و افتراء و تعصب محض!
فقط گناه لا یُغْفَر شیعیان در نظر برادران اهل تسنن که خوارج و نواصب به تحریک اموی ها و پیروان آنها جلوه داده بزرگش نموده اند این است که اوامر و احکام و احادیث رسول خداصلی الله علیه وآله را به میل و هوای نفس روی رأی و قیاس، تغییر و تبدیل نمی دهند و واسطه بین خود و رسول خدا ابو هریره ها و انسها و سمره هایی را که فقهای خودتان حتی خلفای بزرگتان مردود و تکذیبشان نموده اند قرار نمی دهند.
ص: 425
بلکه به امر و دستور خود پیغمبرصلی الله علیه وآله، پیرو اهل بیت آن حضرت هستند، باب علمی که پیغمبرصلی الله علیه وآله خود به روی امت باز نموده، نمی بندند و باب دل بخواه باز کنند! بزرگترین گناهی که آقایان اهل سنت بر شیعیان وارد می آورند این است که چرا پیروی از علی و ائمه اثنا عشر از عترت و اهل بیت پیغمبرصلی الله علیه وآله می نمایند و تقلید از ائمه اربعه و فقهای چهار گانه شما نمی کنند و حال آنکه شما ابدا دلیلی از رسول خداصلی الله علیه وآله در دست ندارید که مسلمین حتماً باید در اصول، پیرو اشعری و یا معتزلی و در فروع پیرو مالکی یا حنفی یا حنبلی یا شافعی باشند.
ولی بر عکس، اوامر او دستورات بسیار از رسول اکرم صلی الله علیه وآله مؤکّداً از طرق رواه و علمای شما علاوه بر آنچه متواترا در دست خودمان است به ما رسیده که اهل بیت و عترت طاهر را عدیل القرآن قرار داده و به امت امر فرموده تمسک به آنها جویند و پیروی از آنها نمایند که از جمله آنهاست حدیث ثقلین و حدیث سفینه و حدیث باب حطّه و سایر احادیثی که شبهای قبل به مناسباتی با اسناد آنها را عرض نمودم. اینها بزرگترین سند محکم ما شیعیان است که در کتب معتبرة علمای شما هم ثبت است. حال شما یک حدیث بیاورید و لو یک طرفه و از کتب خودتان که آن حضرت فرموده باشد امت من بعد از من باید در اصول، پیرو ابوالحسن اشعری و واصل بن عطا و غیره و در فروع پیرو یکی از چهار نفر: مالک بن انس و یا احمد بن حنبل و یاابوحنیفه و یا محمد بن ادریس شافعی
ص: 426
باشند.(1)
ص: 427
آقایان قدری عادت و تعصب را کناربگذارید؛ ببینید شیعیان چه گناهی دارند. اگر صد یک آن اخبار که در کتب معتبرة شما راجع به عترت طاهره و دستور پیروی از آنها رسیده، در بارة یکی از پیشوایان مذهبی شما رسیده بود، ما قبول می کردیم!
ولی چه کنیم، سراسر کتب معتبرة شما پر است از اخبار بسیاری که مثبِت مرام و کمک به عقیده ی ماست که اگر بخواهیم به همة آنها استشهاد نماییم ماه ها وقت لازم است. باز هم من باب نمونه خبری یادم آمد به عرضتان می رسانم تا بدانید که شیعیان چاره ای جز راهی که رفته اند نداشته اند.
شیخ سلیمان بلخی حنفی، در باب 4 ینابیع الموده(1)از فرائد حموینی از ابن عباس (حبر امت) نقل نموده که رسول اکرم صلی الله علیه وآله به امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود:
«یا علی انا مدینة العلم و انت بابها و لن تؤتی المدینة الا من قبل الباب و کذب من زعم انه یحبنی و یبغضک لانک منی و انا منک لحمک لحمی و دمک دمی و روحک من روحی و سریرتک من سریرتی و علانیت من علانیتی، سعد من اطاعک و شقی من عصاک و
ص: 428
ربح من تولاک و خسر من عاداک، فاز من لزمک و هلک من فارقک مثلک و مثل الأئمة من ولدک بعدی مثل سینة نوح من رکبها نجی و من تخلف عنها غرق و مثلهم کمثل النجوم کلما غاب نجم طلع نجم الی یوم القیامة»
در این حدیث شریف صریحا می فرماید:
(ای علی تو باب علم منی و هرگز کسی به شهر علم من راه پیدا نمی کند مگر از باب علم که علی علیه السّلام باشد. می فرماید: گوشت و روح و خون و ظاهر و باطن علی از من است. اطاعت علی را سعادت و مخالفتش را شقاوت دانسته است و در آخر حدیث می فرماید: مثل تو و مثل امامان از اولاد تو بعد از من مثل کشتی نوح است که هرکس سوار بر او شد نجات یافت و هر کس تخلف از آن نمود غرق شد. یعنی هر کس تمسک و توسل به این خانواده جست، نجات یافت و هر کس تخلف از آن نماید هلاک خواهد شد. و مثل شما مثل ستارگان است که هر وقت ستاره ای پنهان شده ستاره ای دیگر طالع و آشکار می شود تا روز قیامت. یعنی این خانواده تا روز قیامت راهنمای خلقند)
و در حدیث ثقلین که متفق علیه ما و شما می باشد صریحا می فرماید: اگر تمسک و توسل به عترت طاهره و ا هل بیت پیغمبر جستید هرگز گمراه نخواهید شد.» و این حدیثی است که به طرق مختلفه، روات موثق شما آن را نقل نموده اند. چنانچه در شب های قبل به قسمتی از روات و سلسله اسناد و کتب معتبر خودتان اشاره نمودیم. اینک به مقتضای وقت و اثبات حقیقت، تأکیداً عرض می کنم که ابن حجر مکی متعصب در صفحه 92، ضمن فصل اول از
باب
ص: 429
11 صواعق(1)، ذیل آیه {وَقِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْئُولُونَ} (در موقف حساب نگاهشان دارند که در کارشان سخت پرسیده شوندگانند) آیه 24 سوره 37(صافات) به روایات متفق علیه شیعه و سنی چنانچه ابن حجر هم ذیل آیه نقل نموده، روز قیامت از امت سؤال می شود از ولایت علی و اهل بیت رسول خدا’.
در این باب تحقیقاتی دارد که شیخ سلیمان بلخی حنفی هم در باب 59 ینابیع الموده(2)
صفحه 269 (چاپ استانبول) از صواعق نقل نموده که این حدیث به طرق مختلفه رسیده تا آنجا که ابن حجر گوید:
«ان لحدیث التمسک بالثلقین طرقا کثیرة وردت من نیف و عشرین صحابیا»
(بدان به درستی که حدیث تمسک به ثقلین (قرآن و عترت) از طرف بسیاری وارد گردیده، از زیاده از بیست نفر از اصحاب رسول خداصلی الله علیه وآله)
ص: 430
آنگاه گوید: در بعض از این طرق است در عرفه و در بعضی در مرض موت پیغمبر موقعی که حجره پر از اصحاب بود و در بعض دیگر در خطبه وداع بوده، بعد ابن حجر اظهار عقدیه نموده که:
«و لا تنافی اذ لا مانع من انه کرر علیهم ذلک فی تلک المواطن و غیرها اهتماما بشأن الکتاب العزیز و العترة الطاهرة»
(منافات و مانعی در کار نیست که پیغمبرصلی الله علیه وآله این حدیث را در محل های متعدده تکرار نموده باشد، اهتماماَ به شأن قرآن عزیز و عتره طاهره)
و نیز در اول همان صفحه گوید:
«و فی روایة صحیحة انی تراک فیکم امرین لن تضلوا ان اتبعتموهما و هما کتاب الله و عترتی اهل بیتی - و زاد الطبرانی انی سئلت ذلک لهما فلا تقدموهما فتهلکوا و لا تقصروا عنهم فتهلکوا و لا تعلموهم فانهم اعلم منکم»
(در روایت صحیحه است که فرمود: من می گذارم در میان شما دو امر را که اگر تبعیت بنمایید آن دو را هرگز گمراه نشوید؛ آن دو امر کتاب خدا قرآن و عترت و اهل بیت من هستند. طبرانی این حدیث را با زیادتی نقل نموده که پیغمبرصلی الله علیه وآله فرموده است، سؤآل می کنم شما را از این دو (که قرآن و عترت باشند) پس مقدم ندارید بر آنها و سبقت نگیرید بر ایشان و تقصیر و کوتاهی نکنید از انها، که هلاک شوید و تعلیم ندهید به آنها پس به درستی که آنها (یعنی عترت و اهل بیت من) اعلم و داناتر از شما هستند.)
ص: 431
و نیز با کمال تعصبی که دارد، در آخرهمین صفحه 92(1)، بعد از نقل حدیث ازطبرانی و غیره گوید:
«رسول خداصلی الله علیه وآله قرآن و عترت را ثقلین نامیده برای آن که اینها دو فردند که از هر حیث سنگین و باوقارند.
چه آنکه مراد از ثقل، آن چیز است که پاکیزه و پسندیده و پر بها و پر فایده باشد و از هر رذیله منزه گردد و حقا ً قرآن و عترت چنینند؛ زیرا که هر کدام معدن علم و دین و اسرار و حکم علمی و احکام وقوانین شرعی است.
و لهذا وصیت رسول اکرم صلی الله علیه وآله به پیروی و تمسک به هر یک از این دو (کتاب و عترت) و تعلیم گرتن از آنها وارد است.
ص: 432
چراکه فرمود: «الحمد لله الذی جعل الحکمة فینا اهل البیت» یعنی حمد می کنم خداوندی را که قرار داد حکمت را در سینه اهل بیت من.
و گروهی گفته اند: قرآن و عترت را ثقلین نام گذارد، به سبب لزوم رعایت حقوق هر کدام و سبب سفارش فوق العاده آن حضرت به اهل البیت این است که آنان متخصصین علم کتاب (قرآن) و سنت رسول الله هستند. زیرا این دو یعنی قرآن و عترت هیچ وقت از هم جدا نخواهند شد تا در کنار حوض کوثر بر آن حضرت وارد شوند.
و مؤید این بیان خبری است که سابقا گذشت که فرمود:
«و لا تعلموهم فانهم اعلم منکم» یعنی هیچ وقت به عترت چیزی تعلیم ننمایید؛ زیرا که آنها اعلم و داناتر از همه شما می باشند و ایشان را به این اوصاف از باقی دانشمندان خودتان جدا نمایید. به علت آنکه خداوند ایشان را پاک و پاکیزه آفرده است و ایشان را به کرامات باهره و مزایای متکاثره، به جامعه معرفی فرموده است و در اخباری که مفاد آنها دستور تمسک به عترت و اهل بیت اطهار است، نکته دقیقی می باشد به این که تا روز قیامت، هیچ وقت جهان از افراد اهل بیت که از طرف خداوند مأمور نشر احکامند، منقطع نخواهد بود.»
و عجب است با این که خود، اقرار دارد که هر کس از عترت و اهل بیت پیغمبرصلی الله علیه وآله واجد مراتب عالیة علمیه و وظایف دینیة عملی باشد، مقدم است بر کسانی که از اهل بیت و عترت طاهره آن حضرت نباشند. مع ذلک خودش، عملا کسانی را که شایستگی حق تقدم نداشته – بر خلاف دستور رسول الله- مقدم داشته و آن خاندان جلیل را متروک داشتند. فاعتبروا یا اولی الابصار- نعوذ بالله
ص: 433
من الفتن و التعصب!
اینک از آقایان محترم، انصاف می خواهم که با این تأکیدات بلیغه که سعادت و نجات امت را در تبعیت و تقلید و پیروی از قرآن کریم و عترت طاهره توأما قرار داده، تکلیف ما چیست؟
آقایان! راه باریک و پر خطر است. عادت اسلاف را بگذارید، علم و عقل و انصاف را حکومت دهید. آیا ما و شما می توانیم قرآن را عوض کنیم و به صلاح زمان و مکان، کتاب دیگر انتخاب کنیم؟
سید: هرگز چنین امری نخواهد شد. چون ودیعة رسول اکرم صلی الله علیه وآله و سند محکم آسمانی و راهنمای بزرگ می باشد.
داعی: احسنت! حقیقت همین است. پس وقتی نتوانیم قرآن را عوض کنیم و به جای او کتاب دیگر به صلاح ملک و مملکت انتخاب کنیم، در عدل و تالی قرآن هم همین حکم جاری است. پس روی چه قاعده، کسانی که از عترت نبودند را بر عترت مقدم داشتند؟
جواب این سؤال سادة حقیر را بدهیدبفرمایید ببینم، آیا خلفای ثلاثه: ابو بکر و عمر و عثمان، از عترت و اهل بیت پیغمبرند که مشمول نزول آیات و اخبار کثیره (ثقلین وسفینه و باب حطه و غیره) باشند که ما مجبور باشیم به حکم رسول الله صلی الله علیه وآله آنها را اطاعت بنماییم؟
سید: هرگز کسی چنین ادعایی ننموده که خلفا رضی الله عنهم – به استثناء علیّ کرم الله وجهه- از عترت و اهل بیت پیغمبر بوده اند ولی از صلحا صحابه رسول الله هستند.
ص: 434
داعی: بفرمایید اگر رسول اکرم صلی الله علیه وآله امر به اطاعت و پیروی از فردی یا قومی بنماید و جمعی از امت بگویند صلاح در این است که پیروی از افراد دیگر بنماییم – و لو آن افراد دیگر هم بسیار مؤمن و صالح باشند- آیا اطاعت امر پیغمبرصلی الله علیه وآله واجب است یا اطاعت صلاح بین امت؟
سید: بدیهی است اطاعت پیغمبر واجب است.
داعی: پس در این صورت که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرموده: «پیروی از قرآن و عترت توأماً بنمایید و دیگران را مقدم بر آنها ندارید» چرا دیگران را مقدم داشتند به عترت و اعلم و افضل امت؟
آیا ابو الحسن علی بن اسماعیل اشعری و واصل بن عطا و مالک بن انس و ابوحنیفه و محمد بن ادریس شافعی و احمد بن حنبل و عترت و اهل بیت پیغمبرند، یا امام امیر المؤمنین علیه السّلام و یازده امام از فرزندان آن حضرت از قبیل امامجعفر بن محمد صادق و دیگران؟ انصافاً جواب صریح بدهید.
سید: بدیهی است احدی نگفته است که آنها از عترت و اهل بیت پیغمبرند ولی از صلحاء فقهاء برجستة امت بوده اند.
داعی: ولی به اتفاق جمهور امت، امامان اثنا عشر ما همگی از عترت و صحیح النسب و اهل بیت خاص پیغمبرند. که رسول اکرم صلی الله علیه وآله به اقرار علماء بزرگ خودتان آنان را عدل وتالی قرآن و اطاعتشان را اسباب نجات قرار داده و صریحاً می فرمایند: «آنها اعلم از شما هستند بر آنها سبقت نگیرید.»
ص: 435
با چنین دستورات اکیده چه جواب خواهند گفت، زمانی که پیغمبر از آنان سؤال نماید که چرا تمرد امر من نمودید و دیگران را بر عترت من که اعلم از شما بودند مقدم داشتید با این که من دستور دادم بر ایشان سبقت نگیرید؟
پس شیعیان، مذهب خود را حسب الامر رسول خداصلی الله علیه وآله از امیر المؤمنین علیه السّلام باب علم پیغمرصلی الله علیه وآله و از عترت و اهل بیت طاهره آن حضرت گرفتند، که از زمان علی و حسن و حسین ^ که درک نمودند آن حضرت را خلفاً عن سلف برقرار بودند.
ولی دیگران که در اصل، مذهب اشعری یا معتزلی و در فروعات مالکی و حنبلی و حنفی و شافعی هستند، چه دستوری از رسول خداصلی الله علیه وآله در تبعیت و پیروی آنها در دست دارند؟
علاوه بر آن که از عترت طاهره نیستند ودستوری به پیروی از آنان نرسیده، تقریبا تا سه قرن بعد از پیغمبرصلی الله علیه وآله که ادوار صحابه و تابعین بوده، ابدا نامی از آنها در میان نبوده و بعدها از روی سیاست یا جهت دیگر که نمی دانم چه بوده جلوه گر میدان شدند.
ولی ائمه از عترت و اهل بیت پیامبرصلی الله علیه وآله از زمان خود آن حضرت جلوه گر بودند و مخصوصا علی وحسن و حسین و ائمه علیهم السّلام از عترت و اهل بیت پاک پیغمبر صلوات الله علیهم اجمعین را که به امر آن حضرت، پیروان آن امامان معصوم منصوص گردیدند، مشرک و کافر و مهدور الدم بدانند!
کردند کاری که نباید بکنند. مقدم داشتند کسانی را که اهلیت نداشتند و از عترت پیغمبرصلی الله علیه وآله نبودند بر فقهاء عترت و عدل قرآن مجید. ما هم معارضه با شما
ص: 436
نداریم، شماها را کافر و مشرک نمی خوانیم، بلکه برادر دینی خود می دانیم.
ولی شما چه جواب خواهید گفت در محکمة عدل الهی که به عوام بیچاره، امر را مشتبه می کنید و اتباع و شیعیان و پیروان عترت و اهل بیت پیغمبرصلی الله علیه وآله را که مطابق دستور آن حضرت عمل نموده و پیرو عترت طاهر گردیده اند، کافر و مشرک و رافضی و اهل بدعت می نامید!
که چرا مذهب خود را حنفی یا مالکی یا حنبلی یا شافعی معرفی ننموده و پیرو مذهب جعفر بن محمد الصادق علیه السّلام از عترت طاهر گردیده اند. ما شیعیان کینه و عداوتی با کسی نداریم. ولی چون عقل و خرد و دانش به ما حکم می کند کورکورانه به راهی نرویم و قرآن مجید، کتاب حق آسمانی هم ما را راهنمایی نموده در آیه 18 سوره 39 (زمر) که فرموده:
{فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ}
(ای رسول به لطف و رحمت من بشارت ده آن بندگانی را که سخن بشنوند و پیروی از نیکوتر بنمایند)
بدون دلیل و برهان متابعت از کسی نمی کنیم هادی و راهنمای ما خدای عزوجل و رسول خدا می باشد. خدا و پیغمبرصلی الله علیه وآله هر راهی پیش پای ما آوردند، ما به همان راه می رویم فلذا دلایل و براهین بسیار در آیات قرآن مجید و بیانات رسول الله صلی الله علیه وآله بنا بر آنچه در کتب معتبر شما رسیده (علاوه بر تواتر در روات شیعه) به ما ارائه دادند که راه حق و صراط مستقیم در پیروی آل محمدصلی الله علیه وآله و عترت و اهل بیت آن حضرت علیهم السّلام می باشد.
ص: 437
اگر شما آیه ای از قرآن یا حدیثی از رسول الله به ما نشان دادید که باید در اصول، اشعری و یا معتزلی و در فروع، مقلد و پیرو یکی از چهار امام: ابوحنیفه، مالک، احمد حنبل، شافعی، باشیم ولی از احادیث خودتان باشد، حقیر تسلیم می شوم و الحال مذهب خود را اعلام می نمایم.
ولی قطعاً شما چنین دلیلی در دست ندارید. مگر آنکه بگویید آنها فقهای اسلامی بودند در سال 666 هجری. ملک طاهر بیبرس مردم رااجبار داد که حتما باید از یکی از این چهار مذهب تقلید نمایند! که اینک وقت اجازة شرح آن قضایا را نمی دهد. حصر کردن تقلید به این چهار امام بدون نص و دستور خاصّ، ظلم فاحش است به جمیع فقهاء و علماء اسلام و ضایع کردن حق علمی آنها.
در حالتی که تاریخ نشان می دهد که در اسلام، فقهاء و علماء بسیاری مخصوصا در مذهب خودتان جلوه نمودند که روی موازین علمی که در دست است قطعاً اعلم و افقه از آن چهار امام بودند که حق آنها کاملا ضایع گردیده.
واقعا جای تعجب است، که شما زیر بار نمی روید که پیروی نمایید از امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیه السّلام با آن همه نصوص و دلایل واضحی که علمای بزرگ خودتان در کتب معتبرة خود ثبت نموده اند – که خدا و پیغمبر در آیات و اخبار کثیره به جامعه معرفی نمودند- ولی بدون هیچ دلیل و نصی چشم بسته، انحصار دادید تقلید و تبعیت را به
آن چهار امام و باب فقاهت و تقلید را مسدود نمودید.
سید: روی همان دلیل و برهان که شما انحصار دادید تبعیت را به دوازده امام، ما هم انحصار دادیم به چهار امام.
ص: 438
داعی: به به! احسنت بسیار خوب بیانی نمودید. دعاگو هم روی همین قاعدة شما تسلیم می شوم به برهان و دلیل شما اگر دارید بیان نمایید در آیة 111 سوره 2 (بقره) می فرماید:
{ قُلْ هاتُوا بُرْهانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ}
(بگو (به مخالفین) بیاورید دلیل و برهان خود را اگر راست می گویید)
اولا ائمه اثنا عشر و امامان دوازده گانه را جماعت شیعیان یا علمای آنها در اعصار و قرون بعدیه، منحصر به دوازده ننمودند. بلکه نصوص وارده و اخبار متکاثره ای که از طرق ما و شما رسیده می رساند که خود صاحب شریعت، خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله عدد ائمه را دوازده قرار دادند.
چنانچه اکابر علمای خودتان به آن اشاره نموده اند از جمله: شیخ سلیمان قندوزی حنفی در اول باب 77 ینابیع الموده(1)، صفحه 444 (چاپ استانبول) به این عبارت نوشته «تحقیق حدیث بعدی اثنا عشر خلیفه» (درتحقیق حدیث که بعد از من دوازده خلیفه می باشند) بعد از نقل یک خبر گوید:
«ذکر یحیی بن الحسن فی کتاب العمدة من عشرین طریقا فی ان الخلفاء بعد النبی صلی الله علیه وآله اثنا عشر خلیفة کلهم من قریش فی البخاری من ثلاثة طرق و فی مسلم من تسعة طرق و فی ابی داود من ثلاثة طرق و فی الترمذی من طریق واحد و فی الحمیدی من ثلاثة طرق».
ص: 439
(یحیی بن حسن در کتاب عمده از بیست طریق آورده که خلفاء بعد از پیغمبرصلی الله علیه وآله دوازده خلیفه می باشند که تمام آنها ازقریشند و در صحیح بخاری از سه طریق و در صحیح مسلم از نه طریق و در سنن ابن داود از سه طریق و در سنن ترمذی از یک طرق و در جمع بین الصحیحین حمیدی از سه طریق خبر دوازده خلیفه را نقل نموده اند).
علاوه بر اینها سایر علمای شما از قبیل حموینی در فرائد(1) و خوارزمی و ابن مغازلی در مناقب و امام ثعلبی در تفسیر و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه و مخصوصا میر سید علی همدانی شافعی در موده القربی(2)،دوازده خبر از عبد الله
ص: 440
بن مسعود و جابر بن سمره و سلمان فارسی و عبد الله بن عباس و عبایه بن ربعی و زید بن حارثه و ابوهریره و از مولی الموحدین امیر المؤمنین علیه السّلام که جمعا به طرق مختلفه از رسول اکرم صلی الله علیه وآله نقل نموده اند که فرمود: عدد خلفاء و ائمّه بعد از من دوازده می باشد، تمام آنها از قریش و در بعض از آن اخبار از بنی هاشم است و در بعض از آنها نام های آنها را معین نمودند ودوازده خبر از عبد الله بن مسعود و جابر بن سمره و سلمان فارسی و عبد الله بن عباس و عبایه بن ربعی و زید بن حارثه و ابوهریره و از مولی الموحدین امیر المؤمنین علیه السّلام که جمعا به طرق مختلفه از رسول اکرم صلی الله علیه وآله نقل نموده اند که فرمود: عدد خلفاء و ائمّه بعد از من دوازده می باشد، تمام آنها از قریش و در بعض از آن اخبار از بنی هاشم است و در بعض از آنها نام های آنها را معین نمودند ودر بعضی فقط عدد شماری نمودند.
اینها نمونه ای بود از اخبار که بسیار در کتب معتبرة خودتان ثبت گردیده. اینک بر شماست که در عدد چهار از پیغمبرصلی الله علیه وآله خبری دارید بیان نمایید و لو یک خبر، ما نسبت به همان خبر شما تسلیم می شویم.
ص: 441
گذشته از این که شما خبری راجع به ائمه اربعه ندارید، مابین امامان شیعه با امامان شما فرق بسیار است. چنانچه در شب های گذشته به مناسباتی اشاره نمودیم که امامان اثنا عشر ما اوصیاء رسول الله و منصوص از جانب خدا هستند
ابداً طرف مقایسه با امامان چهارگانه شما نیستند؛ زیرا امامان شما جنبة فقاهت و اجتهاد دارند و بعض از آنها مانند ابو حنیفه به اقرار و اعتراف علماء خودتان، اهل حدیث و فقه و اجتهاد نبودند؛ بلکه اهل قیاس بودند، که خود دلیل بر بی سوادی می باشد(1). ولی ائمّه اثناعشر ما، حجج الهیة و اوصیاء و خلفاء منصوص
ص: 442
رسول خداصلی الله علیه وآله می باشند.
ما تقلید از آنها نمی کنیم بلکه حسب الامر پیغمبرصلی الله علیه وآله پیرو طریقة آنها هستیم. ولی در هر دوره و زمانی از برای شیعه، فقها و مجتهدینی هستند که استنباط احکام الله را با موازین کتاب و سنت و عقل و اجماع نموده، احکامی صادر می نمایند و فتاوای آنها مورد عمل ما است و تقلید از آنها می نماییم.
با اینکه فقهاء شما از خوشه چینان خرمن امامان از عترت طاهره بودند، شما روی تقلید و عادت، اساتید علم و عمل را گذارده، پیرو شاگردانی شدید که مبانی علمی را گذارده و به رأی و قیاس عمل نمودند.
سید: از کجا معلوم است که امامان ما اخذمطالب از امامان شما می نمودند؟
داعی: حساب تاریخ است. ثبت در کتب است. اکابر علمای خودتان ثبت نموده اند. مراجعه فرمایید به کتاب فصول المهمه(1)، تألیف عالم جلیل القدر، نور الدین بن صباغ مالکی. در حالات امام به حق ناطق، کاشف اسرار حقایق، جعفر بن محمد الصادق علیه السّلام آورده که آن حضرت بارز و برجسته در علم و فضل بوده تا آنجا که گوید:
«نقل الناس عنه من العلوم ما سارت به الرکبان و انتشر صیته و ذکره فی سایر البلدان و لم ینقل العلماء عن احد من أهل بیته من نقل عنه من الحدیث.»
ص: 443
(به قدری از آن حضرت نقل علم شده که سواره های دانشجو، برای درک فیض به سوی آن حضرت حرکت می نمودند. صیت و نام نیک آن حضرت در سایر شهرها منتشر گردیده، و نقل ننمودند علما از احدی از اهل بیت طهارت به قدری که از آن حضرت حدیث نقل نمودند).
آنگاه(1) گوید: جماعت بسیاری از اعیان امت مانند یحیی بن سعید و ابن جریح و مالک بن انس (امام مالکی ها) و سفیان ثوری و ابو عیینه و ابو ایوب سجستانی و ابو حنیفه (امام حنفی ها) و شعبه و غیرهم از آن حضرت روایت نمودند. (انتهی)
و کمال الدین ابن ابی طلحه در مناقب می نویسد: بسیاری از اکابر اعیان علما و ائمّه دین از آن حضرت نقل حدیث نموده اند و از علم و دانشش بهره بردای نمودند. من جمله همین افرادی را که صاحب فصول المهمه ذکر نموده نام برده.
فضایل و کمالات صوری و معنوی آن حضرت مورد تصدیق دوست و دشمن بوده است اکابر علمای منصف غیر عنود خودتان در کتب عالیه خود ثبت نموده اند. مانند شهرستانی در ملل و نحل(2) و مالکی در فصول المهمه(3)
ص: 444
مخصوصا شیخ ابو عبد الرحمن سلمی در طبقات المشایخ گوید:
«ان الامام جعفر الصادق فاق جمیع اقرانه و هو ذو علم غزیر فی الدین و زهد بالغ فی الدنیا و ورع تام عن الشهوات و أدب کامل فی الحکمة»
(به درستی که امام جعفر صادق، برتر و بالاتر از جمیع اقران و امثال خود بود. چون صاحب علم طبیعی و قریحة کامل در دین و زهد بالغ در دنیا و ورع و پرهیزگاری از شهوات و فرهنگ کامل در حکمت بود.)
و محمد بن طلحه شافعی در صفحه 81 اول باب 6 مطالب السؤول تمام این معانی را نقل نموده و گوید:
«هو من عظماء اهل البیت و ساداتهم، ذو علم جمة و عبادة موفرة و اوراد متواصلة و زهادة بینة و تلاوة کثیرة یتع معانی القرآن الکریم و یستخرج من بحره جواهره و یستنتج عجایبه و یقسمه اوقاته علی انواع الطاعات بحیث یحاسب علیها نفسه رؤیته تذکرة الآخرة واستماع کلامه زهد فی الدنیا و الاقتداء بهدیه یورث الجنة نور قسماته شاهدانه من سلالة النبوة و طهارة افعاله تصدق بآنه من ذریة الرسالة نقل عنه الحدیث و استفاد منه العلم جماعة من الأئمة و اعلامهم مثل یحیی بن
ص: 445
سعید الانصاری و ابن جریح و مالک بن انس و الثوری و ابن عیینه و شعبة و ایوب السجستانی و غیره مرضی الله عنهم عدوا اخذهم عنه منقبة شرفوا بها و فضیلة اکتسبوها.»
(آن بزرگوار از بزرگان و نوابغ اهل بیت و صاحب انواع علوم و اقسام عبادات خارج از حد توصیف بوده است. پیوسته متذکر بوده و دارای زهد بیّن و فوق العاده شائق تلاوت قرآن مجید بوده که هر آیه ای را قرائت می فرمود: تفسیر آن را بیان می کرد. اصحاب آن بزرگوار غواص مانند، جواهرات کلمات آن حضرت را از اقیانوس علم استخراج و از مطالعه آنهانتایج عجیب علوم را استفاده می کردند. اوقات شبانه روزی را بر انواع امور که جمیع آنها جزء طاعات و عبادات بودند تقسیم نموده و کاملا عمل به آن تقسیم را رعایت می نموده و پیوسته به این حساب رسیدگی می کرد. مثل این که روز قیامت و در موقف حساب است و اصغای کلام آن حضرت، زهد در این جهان و پیروی از دستوراتش، موجب ورود در درجات اخروی بوده و نور گونه های صورت آن حضرت، گواهی می دادند از خاندان نبوت است و از کردار پاکیزه آن حضرت که تمام ابزار حق و حقیقت بوده، کشف می شد که از ذریه رسول خداصلی الله علیه وآله است. گروهی بسیار از آن حضرت نقل حدیث واستفادة علوم می کردند که هر کدام خود یکی از ائمه یا یکی از نوابغ عصر به شمار می آمدند. مانند یحیی بن سعید و ابن جریح و مالک بن انس و (سفیان) ثوری و ابن عیینه و شعبه و ایوب سجستانی و امثال آنها که در سایه احادیث و علوم اقتباس شدة از آن حضرت افتخار می کرد و فضیلت خود را
بر اهل عصر به اکتساب آن
ص: 446
علوم و احادیث دانستند.)
اگر بخواهم نقل اقوال و اظهار نظر و عقاید اکابر علمای خودتان را در باره آن حضرت بیان نمایم، رشته سخن بسیار طولانی می ود. خلاصه آنکه عموم علمای منصف شما اقرار دارند به این که در علم و زهد و ورع و تقوی و اخلاق حمیده، سرآمد اهل زمان بوده است.
بدیهی است تعریف و تمجید از آفتابست. زبان ها اَلکن است که بتواند بیان عشری از اعشار، بلکه هزار یک از مقامات عالیه آن حضرت را بنماید.
نواب: قبله صاحب! معذرت می خواهم در بین فرمایشات شما سؤال می کنم. چون فراموش کارم از دستم می رود. اگر اجازه می فرمایید عرض کنم.
داعی: مانعی ندارد بفرمایید. خواهش می کنم از سؤال در هر وقت مضایقه نکنید. دعاگو ابداً دلتنگ نمی شوم.
نواب: با این که ملت تشیّع بنا بر آنچه در این شبها بیان نمودید اثنا عشری دوازده امامی است، به چه علت این مذهب به نام امام جعفر صادق علیه السّلام نامیده شده است و مذهب جعفری می گویند؟
داعی: رسول اکرم، خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله روی ناموس حقیقی نبوت که هر پیغمبری قبل از وفات وصی و جانشینی از جانب خدا برای خود معین می نمودند، امیر المؤمنین علیه السّلام را باب علم و وصی و خلیفه جانشین خود معرفی و امت را امر به اطاعت آن حضرت نمودند.
ولی بعد از وفات رسول اکرم صلی الله علیه وآله به جهاتی که عند العقلاء واضح است
ص: 447
سیاسهً امر خلافت به ابو بکر و عمر و عثمان قرار گرفت. ولی در تمام دوره خلافت (به استثنای روزهای اول) ابو بکر و عمر کاملا به آن حضرت در جمیع امور شور می نمودند و مطابق فرموده های آن حضرت عمل می کردند. به علاوه رجال ازدانشمندان ادیان هم که برای کشف حقایق به مدینه می آمدند و در مباحثات و مناظرات، علی علیه السّلام آنها را مجاب می نمود. بالآخره تا آن حضرت حیات داشت به طرق مختلفه خدمات شایان خود را به دین مقدس اسلام نمود.
ولی پس از شهادت آن حضرت که زمام امور به دست بنی امیه آمد، مقام ولایت و امامت کاملا به محاق افتاد. با منتها درجه قساوت، ظلم وتعدی به عترت و اهل بیت پیغمبرصلی الله علیه وآله وارد آوردند.
امام بر حق حضرت امام حسن مجتبی و امام حسین شهید و امام زین العابدین و امام محمد باقرعلیهم السّلام به سختی در تحت فشار و ایذاء و اذیت امویها قرار گرفتند. تمام طرق و راه ها را بر آنها مسدود نمودند و جز عدة قلیلی از شیعیان خالص الولاء موفق به دیدار و اخذ علوم و حقایق از آنها نمی شدند، تا عاقبت هر یک را به طریقی شهید نمودند.
تا در اوایل قرن دوم هجری که مردم از ظلم و تعدی و فجایع اعمال امویها به جان رسیده، برای برانداختن حکومت آنها از اطراف قیام نمودند، جنگهای خونینی مخصوصا بین داعیان بنی عباس و بنی امیه درگرفت.
در آن موقع که امویها مشغول دفاع از حکومت خود بودند، روزنة فَرَجی باز شد. چنان به خود مشغول شدند که دیگر آن سخت گیری های شدید را به عترت و اهل بیت رسول الله نمی نمودند.
ص: 448
فلذا امام به حق ناطق، از این فرصت، نتیجة کامل گرفتند و در خانه را باز نموده از حالت انزوا که در اثر فشار و سختی های اموی ها پیدا شده بوده خارج شدند و آزادانه در مسجد، منبر تشریف برده و به نشر علوم احکام و قواعد دین پرداختند. چهار هزار دانشجوی علم ودانش و حدیث، بدون مانع پای منبر آن حضرت حاضر شده و از بحر بی پایان علم آن حضرت استفاده می نمودند.
اصحاب خاص و دانشجوهای برگزیده، پای منبر آن حضرت از مبانی علمی که بهره برداری نموده بودند، چهار صد اصل نوشتندکه معروف شد به اصول اربعمائه.
امام یافعی یمنی در تاریخ خود، آن حضرت را وصف نموده که در کثرت علم و وسعت فضل، تالی نداشته و حد و حصری برای علوم عالیه و دانش آن حضرت نبوده است.
یکی از شاگردان محضر او، (جابر بن حیان صوفی) از علوم صادره از آن حضرت، کتابی مشتمل بر هزار ورق و پانصد رساله تألیف نموده. (انتهی)
اکابر فقهاء اعلام و ائمه عظام اهل تسنّن، از شاگردان و دانشجویان مجلس فیض آن حضرت بودند.
مانند ابوحنیفه و مالک بن انس و یحی بن سعید انصاری و ابن جریح و محمد بن اسحاق و یحیی بن سعید قطان و سفیان بن عیینه و سفیان ثوری و دیگران که قبلا اشاره شد که هر کی به قدر استعداد خود، از محضر انور آن حضرت بهره مند می شدند.
چنین ریاست علمی از حیث ظهور، برای احدی از آباء و ابناء کرام آن
ص: 449
حضرت پیش آمدننمود؛ که بدون مانع بتوانند به نشر احکام و قواعد دین و تفسیر آیات قرآن مجید و مبانی علم و حدیث و کشف اسرار و حقایق علنی و برملاء بپردازند.
چه آنکه بنی امیّه مانع آباء آن حضرت بودند و بنی عباس با منتها درجة بی شرمی، ائمه از ابناء آن بزرگوار را تحت فشار قرار دادند.
فی الحقیقه ظهور حقیقت تشیع بی پرده و عیان و نشر معارف آل محمدصلی الله علیه وآله و عترت طاهر که سرچشمه از رسول خداصلی الله علیه وآله می گرفت به وسیله آن حضرت، بارز و آشکار گردید.
فلذا این مذهب حق، به نام آن حضرت معروف شد به مذهب جعفری و الا ما بین امام صادق و آباء اربعه و ابناء سته آن حضرت که تماماً به اتفاق عم بزرگوارش حضرت امام حسن مجتبی علیهم السّلام امامان برحق بودند، فرقی نبوده.
ولی جای تأسف است که چنین امام با عظمتی
را که دوست و دشمن اقرار به اعلمیت و اکملیت او نموده اند، پیشینیان شما حاضر نشدند به عنوان اعلم و افقه و اکمل از همه بشناسند؛ بلکه آن اندازه هم روا ندادند که نام شریفش را در عداد ائمّة اربعه قرار دهند و حال آنکه آن حضرت با آن همه مراتب عالیه علم و فضل و زهد و ورع و تقوی و کمال که مورد تصدیق علمای خودتان هم می باشد چون از عترت و اهل بیت پاک رسول اکرم بوده حق تقدم بر دیگران نداشته است.
و اگر از حیث پیروان هم بخواهیم به شمار آوریم معلوم نیست که پیروان هر
ص: 450
یک از امامان از عترت طاهره و از علماء و فقهاء بزرگ از سادات علوی و حسینی و سجادی و موسوی و رضوی و غیره از قبیل: زید بن علی بن الحسین (الشهید) و یحیی بن زید و محمد بن عبد الله (نفس زکیه) و حسین بن علی مدفون به فخ و یحیی بن عبد الله بن حسن و برادرش ادریس و محمد بن جعفر الصادق و محمد بن ابراهیم (معروف به ابن طباطبا) و محمد بن محمد بن زید وعبد الله بن حسن و علی بن جعفر (عریضی) و غیر آنها که همگی از اکابر علماء و فقهاء خاندان رسالت بودند، نقل حدیث و روایت ننمودند.
ولی روایتهای ابو هریره معلوم الحال و عکرمه خارجی و یک عده کذّاب جعّال را که علمای خودتان تصدیق به آن دارند ما هم در شب های قبل اشاره به حالات آنها نمودیم، به جان ودل پذیرفته و از آنها نقل نموده اند.
و حتی ابن البیّع نوشته که بخاری از هزار و دویست نفر از خوارج و نواصب از قبیل عمران بن حطان (مادح عبد الرحمن بن ملجم مرادی قاتل امیر المؤمنین علیه السّلام) روایت نموده است.
و بسیار جای تأثر است که پیروان و مقلدین امام اعظم و امام مالک و امام شافعی و امام حنبل را که هیچ یک، از عترت واهل بیت رسول الله نبودند، مسلمان پاک بدانند و هر یک از آن فٍرق در طریق خود آزاد باشند؛ با آن که در اصول و فروع با هم اختلاف بسیار دارند.
ولی پیروان جعفر بن محمد الصادق علیه السّلام را کافر و مشرک و رافضی بخوانند! و
ص: 451
در بلاد سنّی حتی در مکّه معظمه که خداوند در باره آن مکان مقدس می فرماید: {و من دخله کان آمنا} آزادی در عقیده و اعمال و عبادات نداشته باشند.
چه خوش گوید حافظ شیرازی:
گر مسلمانی همین است که حافظ دارد وای اگر از پس امروز بود فردایی پس آقایان بدانند که ما جماعت شیعیان، باعث افتراق کلمه نیستیم. دوئیت را ما ایجاد نمی کنیم؛ بلکه آنچه می شود از طرف شما می شود، که زیاده از یکصد میلیون جمعیت مسلمان موحد مؤمن را که در جهت قبله و نماز و روزه و حج و سایر احکام دین با شما شرکت دارند، از خود دور و بیگانه و مشرک و کافر محسوب می دارید.
«در این موقع مؤذن اعلام نماز داد. آقایان به فریضه عشاء مشغول شدند، بعد از فراغت از نماز و صرف چای، جناب حافظ افتتاح کلام نمود.»
حافظ: حقیقت امر همین است که فرمودید. من آدم بی انصاف و حق کش نیستم. در قسمتهای مهمی از بیانات شما، حقیر معترفم که افراط کاریهای متعصبانه زیاد شده و مخصوصا در این لیالی، بدون تملق و چاپلوسی، مخلص که به سهم خود از محضر شما خیلی استفاده نموده و کاملا روشن گردیدم. ولی در عین حال با اجازه خودتان می خواهم جمله ای عرض کنم که هم گله باشد و هم دفاعی ازحریم اهل تسنن و آن این است که چرا شما مبلّغین و دانشمندان شیعه، عوام خود را منع نمی کنید از رفتار و گفتارهایی که عاقبتش کفر است؛ تا بهانه به دست دیگران ندهید که کلمة کفر بر زبان نیاورند؟
چون غالبا انسان به واسطه یک کلام بی جا و یا گفتار بی محل مورد حملات قرار
ص: 452
می گیرد وبی خود هم شما آقایان اهل جماعت را موردحملات قرار ندهید. بلکه خود شیعیانند که بهانه به دست می دهند و کلماتی می گویند که تأثیر در قلوب نموده لذا نسبت کفر به آنها داده میشود.
داعی: رفتار و گفتاری که عاقبتش کفر است از چه قبیل است؟ متمنی است توضیح دهید تا معما حل گردد.
حافظ: گفتار شنیع آنها از قبیل: طعن و انتقاداتی است که نسبت به صحابه خاص رسول الله صلی الله علیه وآله و بعض ازواج طاهرات آن حضرت رضی الله عنهم می نمایند که محققاً کفر محض است. چون که سالها در اعلاء کلمه توحید در رکاب ظفر انتساب آن حضرت، با کفار جهاد ها نمودند. بدیهی است که خدمات آنها خالی از شوائب و نقایص بوده و قطعا مستحق جنان خواهند بود. خصوصا آنهایی که به مقتضای آیه 18 سورة 48 (فتح) که می فرماید:
{لَقَدْ رَضِیَ الله عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبَایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ}
(هر آینه به تحقیق خدا از مؤمنانی که زیر درخت حدیبیه با تو بیعت کردند خوشنود گشت.)
به شرف رضوان حضرت حق مشرف گشتند و شکی نیست که آنها قولا و فعلا مورد توقیر رسول الله صلی الله علیه وآله بوده اند و البته منکر کمال ایشان در خذلان و گمراهی خواهد بود. و در حقیقت به مقتضای آیه شریفة سورة النجم که می فرماید:
{وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوی}
ص: 453
(هرگز به هوای نفس سخن نمی گوید و سخن او جز غیر وحی خدا نیست)
منکر پیغمبرصلی الله علیه وآله و قرآن گردیده و هر کس انکار پیغمبر و قرآن کند محققا کافر است.
داعی: میل نداشتم که جناب عالی این قبیل موضوعات را در این مجلس علنی مورد بحث و سؤال یا به قول خودتان گله قرار دهید، که داعی مجبور شوم جواب دهم.
آنگاه حرف دست مردم جاهل و یک دسته معاند عنود بیفتد و قضاوت بر خلاف نمایند. خوب بود محرمانه بین خودمان این مطالب ردّ و بدل می شد تا جواب مطابق صواب عرض می کردم. حالا هم تمنا می کنم تقاضای داعی را بپذیرید و از بحث علنی در این موضوع صرف نظر نمایید یا روز صبح خودم خدمت تان میرسم و دو نفری قضیه را حل می کنیم.
حافظ: بنده بی تقصیرم چون آقایان حاضر، چند شب است به من فشار می آورند که این موضوع مورد بحث قرار گیرد. لذا این درخواست را مطابق میل آقایان نمودم. چون شما متانت در کلام دارید، گمان می کنم ضرری نداشته باشد که جواب مُسکتی به آقایان بدهید که رضای خاطرشان فراهم گردد و یا تصدیق نمایید که حق با ماست.
نواب: صحیح است، همگی انتظار داریم حل این معما گردد.
داعی: چون امر می فرمایید اطاعت می نمایم ولی از مثل شما شخص فاضل و محترمی انتظار نداشتم با مشروحات مفصله ای که در لیالی ماضیه به عرض
ص: 454
رسانیدم و جهات کفر آور را بیان نمودم، باز هم نسبت کفر به جامعة شیعیان بدهید. در صورتی که در شبهای اول کاملا برای شما روشن نمودم که شیعه اثنا عشریه چون پیروان محمد و آل محمد سلام الله علیهم اجمعین هستند، هرگز کافر نخواهند بود.
و چون جملاتی را درهم بیان فرمودید، ناچارم آنها را از هم تفکیک نموده هر یک را علی حدّه جواب عرض نمایم. تا آقایان حاضرین محترم و هم چنین غائبین مجلس، خود منصفانه قضاوت نموده و از شبهاتی که در دل آنها افکنده اند بیرون بیایند و بدانند که شیعیان هرگز کافر نخواهند بود و طرق کفر آن نیست که آقای محترم بیان نمودید.
اولا فرمودید که طعن و انتقادی که شیعیان از صحابه و بعض از ازواج رسول خداصلی الله علیه وآله می نمایند موجب کفر آنها گردیده.
نفهیمدم روی چه دلیل و برهان این بیان را نمودید؟ قطعا اگر طعن و انتقاد، مستند به دلیل و برهان باشد که ابداً مذمت ندارد، تا چه رسد به آن که کفر آور باشد و اگر بدون دلیل و برهان و محض اتهام باشد، باز هم سبب کفر نمی گردد. بر فرض به مؤمنی و لو صحابی باشد بی جهت هم طعن و نقد و یا لعنی هم بنمایند، کافر نخواهد شد ؟ بلکه فاسق می شوند؛ مانند آن که شراب بخورند یا زنا کنند. بدیهی است هر فسق و عصیانی قابل عفو و اغماض است.
چنان چه ابن حزم ظاهری اندلسی متولد 456 قمری، در صفحه 227 جزء
ص: 455
سوم کتاب الفصل فی الملل و النحل (1) گوید:
«کسی که به اصحاب رسول الله صلی الله علیه وآله دشنام دهد ازروی جهل و نادانی معذور است و اگر روی بصیرت و بینایی باشد فاسق خواهد بود مانند آن که به معاصی از قبیل زنا دزدی مشغول شده، وقتی کافر می شود که به قصد آن که چون اصحاب رسول خداصلی الله علیه وآله می باشند دشنام دهد که منتهی می شود به عداوت و اهانت با خدا و رسول او که البته آن وقت کافر خواهد شد.»
و الا صرف دشنام به صحابه، موجب کفر نمی گردد. چنانچه خلیفه عمر به پیغمبر عرض کرد: اجازه بده گردن حاطب منافق را بزنم – با آنکه از صحابه بزرگ و مهاجرین و از اصحاب بدر بود- مع ذلک برای این دشنام و نسبت نفاق به او دادن کافر نشد. انتهی کلامه.
پس چطور ممکن است شیعیان را برای دشنام دادن به بعضی از افراد صحابه- به فرض صدق و یقین شما - کافر خواند؟ و حال آنکه اکابر متقدمین از علمای شما بر خلاف عقیده شما در کتب معتبره خود از روی انصاف، دفاعها از حق و حقیقت نموده اند.
از جمله قاضی عبد الرحمن ایجی شافعی در مواقف(2) وجوهی را که
ص: 456
متعصبین علمای شما در کفر شیعه آورده اند ردّ کرده و آنها را نظر متعصبانه دانسته است وامام محمد غزالی صریحا می نویسد: سب و شتم صحابه ابدا کفر نمی باشد. حتی سبّ شیخین هم کفر آور نمی باشد.(1)
ملا سعد تفتازانی در شرح عقاید نسفی(2) گوید: این که جمعی متعصب گویند سبّ کنندگان صحابه کافرند، مورد اشکال می باشد و کفر آنها غیر معلوم
ص: 457
است. چه آن که بعض ازدانشمندان به صحابه حسن ظن داشتند. بدی های اعمال آنها را ندیده گرفتند بلکه تأویلات سستی نمودند و گفتند صحابه رسول الله از گمراهی و فسق مصون بودند و حال آنکه این قسم نبوده و دلیل بر این امر جنگ هایی است که بین آنها اتفاق افتاده ثابت می نماید که آنها گمراه و اهل فسق و عصیان بودند و حسادت و جاه طلبی آنها را وادار به اعمال زشت می نموده و منحرف می شدند. حتی بزرگان از صحابه که مصون از کارهای زشت نبودند! پس اگر کسی با نقل دلیل، نقد و انتقادی از آنها بنماید، موجب کفر نخواهد شد. چه آنکه بعضی روی حسن ظن، چشم پوشی نموده نقل ننمودند. ولی برخی، اعمال آنها را نقل نموده و مورد انتقاد قرار می دهند. [در هر صورت] نمی توان گفت آنها کافر هستند. برای آنکه هر صحابی که رسول خدا را دیده، معصوم و بی گناه نبوده است. انتهی نقل به معنی.
علاوه بر اینها ابن اثیر جزری صاحب جامع الاصول شیعیان را از فرق اسلامی به شمارآورده شما چگونه اثبات کفر بر آنها می نمایید؟
از جمله دلایل بر عدم کفر سبّ کنندگان بعضی از صحابه جهت اعمال شان، آن است که زمان حیات خلفاء، اشخاصی به آنها سبّ و شتم می نمودند و دشنامهای رکیک می دادند، مع ذلک خلفاء امر به کفر و قتل آنها نمی دادند.
چنانکه حاکم نیشابوری در صفحه 335 و 334 جزء چهارم المستدرک(1) و
ص: 458
امام حنبل در صفحه 9 جزء اول مسند(1) و ذهبی در تلخیص مستدرک(2) و قاضی عیاض در باب اول جزءچهارم کتاب شفاء(3) و امام غزالی در جلددوم احیاء
ص: 459
العلوم نقل می نمایند که در زمان خلافت ابو بکر روزی مردی بر او وارد شد و شدیداً بر او فحّاشی نمود و دشنام داد به طوری که حاضرین متأثر شدند ابو برزۀ اسلمی گفت خلیفه، اجازه بده او را به قتل رسانم چه آنکه کافر گردید ابو بکر گفت: نه چنین است، احدی نمی تواند چنین حکمی بنماید مگر پیغمبرصلی الله علیه وآله.
واقعا آقایان اهل تسنّن دایه از مادر مهربان ترند! خود خلیفه سبّ و شتم و دشنام را می شنود و حکم به کفر و امر به قتل نمی نماید، ولی آقایان محترم عوام بی خبر را اغوا می کنند (روی فرض و خیالات خود) که شیعیان کافر و مهدور الدّمند، چون سبّ صحابه می نمایند.
اگر سبّ صحابه کفرآور است، پس چرا آقایان محترم، معاویه و اتباع او را که به فرددوم احیاء العلوم نقل می نمایند که در زمان خلافت ابو بکر روزی مردی بر او وارد شد و شدیداً بر او فحّاشی نمود و دشنام داد به طوری که حاضرین متأثر شدند ابو برزۀ اسلمی گفت خلیفه، اجازه بده او را به قتل رسانم چه آنکه کافر گردید ابو بکر گفت: نه چنین است، احدی نمی تواند چنین حکمی بنماید مگر پیغمبرصلی الله علیه وآله.
واقعا آقایان اهل تسنّن دایه از مادر مهربان ترند! خود خلیفه سبّ و شتم و دشنام را می شنود و حکم به کفر و امر به قتل نمی نماید، ولی آقایان محترم عوام بی خبر را اغوا می کنند (روی فرض و خیالات خود) که شیعیان کافر و مهدور الدّمند، چون سبّ صحابه می نمایند.
اگر سبّ صحابه کفرآور است، پس چرا آقایان محترم، معاویه و اتباع او را که
ص: 460
به فرداکمل از صحابه و افضل خلفاء امیر المؤمنین علیّ بن ابی طالب علیه السّلام سبّ و لعن نمودند کافر نمی خوانید؟! پس بدانید هدف شما امر دیگر است و آن جنگ با اهل بیت و عترت طاهره و پیروان آنها می باشد!
اگر سبّ صحابه مخصوصا خلفای راشدین کفرآور است پس چرا آقایان حکم به کفر عایشه امّ المؤمنین نمی نمائید که تمام علماء و مورخین(1) خودتان نوشته اند پیوسته به خلیفه عثمان سبّ و شتم می نمود و علناً می گفت «اقتلوا نعثلا فقد کفر» یعنی بکشید این پیر خرفت را (که مراد عثمان باشد) پس به تحقیق کافر شده! اگر یک فرد شیعۀ مظلوم بگوید خوب شد عثمان را کشتند چون کافر بود، فوری شما آقایان او را کافر و حکم قتلش را صادر می نمائید ولی در حضور خود عثمان، عایشه او را نعثل و کافر خواند! نه خلیفه، نه صحابه، او را منع و زجر ننمودند. شما هم او را مورد مذمت قرار نمی دهید.
نواب: قبله صاحب مگر نعثل چه معنی دارد که مورد گفتار قرار گرفته.
ص: 461
داعی: فیروزآبادی که از علمای بزرگ خودتان است در قاموس اللغه (1)در معنی نعثل گوید: نعثل پیر خرفت را گویند و نیز یهودی پرریشی بود در مدینه که عثمان را به اوتشبیه می نمودند و شارح قاموس (علاّمۀ قزوینی) همین معنی را گفته به علاوه گوید: ابن حجر در تبصره المنتبه ذکر کرده است که «ان نعثل یهودیّ کان بالمدینة هو رجل لحیانیّ یشبه به عثمان.» یعنی نعثل یهودی پرریشی بود در مدینه که مردم مدینه عثمان را تشبیه به او می نمودند.
از همه بالاتر اگر دشنام دادن به صحابه بد و امر قبیح است و دشنام دهنده کافر می شود پس چرا خلیفه ابو بکر در بالای منبر حضور صحابه و جامعۀ مسلمین به فرد اکمل از صحابه علیّ بن ابی طالب علیه السّلام دشنام داد؟! شما هیچ متأثر نمی شوید- بلکه ابو بکر را تقدیس می نمائید و حال آنکه باید تقبیح نمائید.
حافظ: چرا تهمت می زنید کجا خلیفه ابو بکر رضی الله عنه به خلیفه علی کرم الله وجهه دشنام داده.
داعی: ببخشید ما اهل تهمت نیستیم، تا به چیزی علم پیدا نکنیم نقل نمی نمائیم. خوبست مراجعه نمائید به صفحه ٨٠ جلد چهارم شرح نهج البلاغه(2) که ابو بکر در مسجد بالای منبر در مقام انتقاد از امیر المؤمنین علیه السّلام گفت:
«انّما هو ثعالة شهیده ذنبه مربّ لکلّ فتنة هو الذی یقول کروها جذعة بعد ما
ص: 462
هرمت یستعینون بالضعفة و یستنصرون بالنساء کامّ طحّال احبّ اهلها الیها البغی(1)»
(جز این نیست که او (علی علیه السّلام) روباهی می باشد که شاهد او دم اوست! ماجراجو و برپا کنندة فتنه می باشد و فتنه های بزرگ را کوچک نشان می دهد و مردم را به فتنه و فساد ترغیب و ترهیب می نماید. کمک از ضعفاء و یاری از زنها می طلبد مانند ام طحال است (که زنی بود زانیه در جاهلیت چنانچه ابن ابی الحدید توضیح می دهد که دوست می داشت به نزدیکان خود زنا بدهد.)
ولی در سایر تواریخ به این عبارت آمده که ابو بکر گفت: انما هی ثعالة شهیدها ذنبها.
اینک آقایان مطابقه کنید فحش های خلیفه ابو بکر را به مولی الموحدین امیر المؤمنین با طعن و انتقادی که یک شیعه به آنها بنماید چقدر تفاوت دارد.
پس اگر دشنام دادن به یکی از اصحاب کفرآور است بایستی ابو بکر و دخترش عایشه و معاویه و پیروانشان کافر باشند و اگر کفرآور نیست شما نمی توانید به این جهت شیعیان را کافر بدانید.
چنانچه طبق احکام و فتاوای فقهاء و خلفاء بزرگتان، دشنام دهندگان کافر و واجب القتل نمی باشند.
همچنانکه امام احمد حنبل در جلد سوم مسند و ابن سعد کاتب در صفحه ٢٧٩ جزء پنجم کتاب طبقات(2) و قاضی عیاض در باب اول جزء چهارم شفاء(3)
ص: 463
نقل نموده اند که عامل خلیفه عمر بن عبد العزیز از کوفه به او نوشت که شخصی به عمر بن الخطّاب خلیفه ثانی سبّ نموده و دشنام داده، اجازه می دهید او را بکشیم؟ در جواب نوشت خون هیچ مسلمانی مباح نمی شود برای سبّ و شتم نمودن به مسلمانی مگر دشنام دهنده، به رسول خداصلی الله علیه وآله دشنام داده باشد.
علاوه بر این اقوال، عقاید اکابر علماء خودتان چون ابو الحسن اشعری و پیروان آن اینست که اگر کسی قلبا مؤمن ولی تظاهر به کفر نماید (مانند یهودیت و نصرانیت و غیره) یا به جنگ رسول الله صلی الله علیه وآله برخیزد یا خدا و رسول را بدون عذر شدیدا دشنام دهد مع ذلک کافر نمی شود و نمی توان حکم کفر بر او جاری نمود چه آنکه ایمان عقیده قلبی است و چون از قلب او احدی اطلاع ندارد نمی توان فهمید تظاهر به کفر از روی دل و قلب بوده یا فقط جنبۀ تظاهر داشته!
و این مراتب را علمای اشعری در کتب خود درج نموده اند مخصوصا ابن حزم آندلسی در صفحه ٢٠4 و ٢٠6 جزء چهارم کتاب الفصل(1)
مبسوطا این
ص: 464
عقاید را نقل نموده است.
پس در این صورت چگونه آقایان حکم کفر بر شیعیان موحّد پاکدل مطیع خدا و پیغمبر و عامل به تمام احکام شرع انور از واجبات و مستحبات صادر می نمائید- به فرض آنکه بعضی از آنها سبّ و شتم و دشنام با دلیل و برهان (به خیال خودشان) به بعضی از صحابه بنمایند- شما نمی توانید طبق عقاید و گفتار اکابر پیشوایان خودتان حکم به کفر آنها بنمائید.
و حال آنکه در کتب معتبرۀ خودتان مانند جلد دوم مسند احمد حنبل(1) صفحه ٢٣6 و جلددوّم سیره الحلبیّه(2) حلبی صفحه ١٠٧ و جلد دوم صحیح
ص: 465
بخاری(1) صفحه ٧4 و صحیح مسلم(2) کتاب جهاد و اسباب النزول(3) واحدی صفحه ١١٨ و غیر هم بسیار رسیده که در حضور خود پیغمبر غالبا اصحاب مانند ابو بکر و غیره به هم دشنام می دادند بلکه یکدیگر را می زدند و رسول خدا صلی الله علیه وآله مشاهده می نمود و آنها را کافر نمی خواند و اصلاحشان می داد.
البته این قبیل اخبار جنگ و نزاع اصحاب در مقابل رسول الله صلی الله علیه وآله در کتب علماء اهل تسنن است نه در کتاب های علمای شیعه.
پس جواب ایراد اولتان را با همین مختصربیان شنیدید که لعن و دشنام به
ص: 466
احدی از صحابه موجب کفر نمی شود و اگر بدون دلیل و برهان سبّ و لعنی بنمایند فاسق می شوند نه کافر و هر عمل فسقی قابل عفو و آمرزش می باشد.
ثانیا فرمودید صحابه مورد توقیر و احترام و تعظیم رسول اکرم صلی الله علیه وآله بوده اند صحیح است داعی هم تصدیق دارم بلکه عموم مسلمین و اهل علم و دانش متّفقند که نیک و بد اعمال اشخاص مورد توجه و مطالعه خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله بوده و عمل نیک هر فردی را تقدیر می نمودند چنانچه عدالت انوشیروان و سخاوت حاتم طائی را تقدیر فرمودند.
ولی این مطلب هم مسلّم است که آن حضرت اگر توقیر و تقدیر از فردی یا جمعی می نمودند مربوط به همان عمل نیکی بوده که از آنها صادر گردیده.
بدیهی است توقیر و تقدیر فردی یا جمعی در عمل مخصوصی قبل از صدور خلاف از ایشان دلالت بر سلامت و حسن عاقبت نمی کند چه آنکه عقوبت قبل از صدور عصیان با آنکه معلوم الصدور هم باشد جائز نیست.
چنانچه مولانا امیر المؤمنین علی علیه السّلام با آنکه از عمل عبد الرحمن بن ملجم مرادی و شقاوت و سوء عاقبت او آگاه و مکرر هم باو می فرمود تو قاتل من هستی و در یک مجلس صریحا فرمود:
ارید حیاته و یرید قتلی غدیرک من خلیل من مرادی
(من زندگانی او را خواهان و او قتل مرا طالب است و این غدّار ظاهر
ص: 467
دوست از طائفه (چنانچه ابن حجر مکی هم در صفحه 72 صواعق(1) آخر باب 9 نقل نموده است.)
مع ذلک در مقام عقوبت او بر نیامد پس روایتی که دلالت بر حسن فعل و عمل مخصوصی نماید افاده تام نمی نماید.
ثالثا فرمودید چون صحابه در بیت الرضوان حاضر بودند و در تحت شجره با آن حضرت بیعت نمودند مستحق مدحند نه مذمت چون مشمول آیه شریفه گشتند.
محققین از علماء در این موضوع جواب ها داده اند که مدلول آیه مذکوره عند التوفیق رضاء املیّه است از آن فعل مخصوص که بیعت است نه رضای ابدی تا روز آخر عمر در تمام مراحل زندگانی.
زیرا خود می دانید که در آن بیعت (تحت شجره) در حدیبیّه هزار و پانصد نفر از امت حاضر بودند که عدّه ای از آنها مشمول آیات نفاق شدند که خدا آنها را وعدۀ خلود در آتش داد.
آیا ممکن است خدا و رسول از عدّه ای راضی باشند و حال آنکه قسمتی از آنها مخلّد در آتش و قسمت دیگر در بهشت جاویدان باشند.
پس معلوم می شود رضایت خدای تعالی تنها در اثر بیعت تحت شجره نبوده بلکه معلّق به ایمان خالص و عمل صالح بوده یعنی آنان که با اعتقاد قلبی به
ص: 468
توحید و نبوت بیعت نمودند مورد رضای پروردگار و خلود در جنت قرار گرفتند و اما کسانی که یا ایمان نداشتند و بیعت نمودند و یا ایمان داشتند و بیعت نکردند مورد سخط خداوندی قرار گرفته و مخلّد در آتش خواهند بود.
پس بنابراین بیعت تحت شجره تنها، کافی از رضای پروردگار نیست و اشخاصی که مخلّد در آتشاند معلوم می شود آن روز ایمان نداشتند و بدیهی است که مورد انکار احدی از مسلمین نیست که بعض از افعال حسنۀ مرضیه از صحابه صادر می شد که مورد تقدیر بوده و البته هر عمل نیکی که از کسی ظاهر شود مورد مدح واقع می شود (مانند بیعت نمودن در تحت شجره) مادامی که عمل خلافی از او ظاهر نگردد- و اگر عمل زشتی هم از مؤمن و لو صحابی باشد ظاهر گردد مورد نقد وانتقاد قرار خواهد گرفت.
جامعۀ شیعیان، افعال و اعمال نیک صحابه را پیوسته نقل نموده و مذعن بخوبی آن أعمال هستند.
و آن کسانی که در مقام طعن و انتقاد در آمده اند در حالتی که اذعان باعمال نیک آنها دارند از قبیل بیعت الرضوان و مهاجرت با رسول خداصلی الله علیه وآله و مانند انصار و پذیرائی نمودن از آن حضرت و حاضر شدن به جنگها (و لو آنکه فتح بدست علی علیه السّلام واقع می شد) و سایر اعمال نیک صادرۀ از آنها اعمال ناپسند و زشت آنها هم رطب اللسان و مورد بحثشان می باشد.
حافظ: خیلی حیرت آور است که می فرمائید از صحابه رسول خداصلی الله علیه وآله افعال ناپسند و زشت ظاهر گردیده و حال آنکه رسول خداصلی الله علیه وآله فرد فرد آنها را هادی و مقتدای امت قرار داده و در حدیث معروف که فرموده:
ص: 469
«انّ اصحابی کالنجوم بأیّهم اقتدیتم اهتدیتم»
(به درستی که اصحاب من مانند ستارگانند و به هر یک از آنها اقتدا کنید هدایت شده اید).
قطعا شما در عقیدۀ خود منفردید و ما عقیده منفرد را نمی توانیم بپذیریم.
داعی: حدیثی شاهد مقال آوردید که حقیر را در یک سنگلاخ بزرگی انداختید که گوهر را از میان آن بیرون آوردن افتخار بزرگی است. ناچارم قدری در اطراف این حدیث مختصرا بحث کنم و بعد به جواب اصلی شما بپردازم و البته بحث ما در سند حدیث و صحت و سقم آن نقدا نمی باشد زیرا ما را به کلی از مطلب دور می نماید، فقط بحث در مدلول حدیث می باشد.
بدیهی است کسانی که رسول اکرم صلی الله علیه وآله را زیارت نموده و یا به ضبط حدیث از آن حضرت موفق گردیده اند، صحابه و اصحاب می گویند؛ خواه از مهاجر و انصار و خواه غیر از اینها از موالی و غیره باشد.
اشتباه بزرگی که آقایان نموده اید اینست که روی حسن نظر تصور فرموده اید صحابه و اصحاب رسول الله عموما پاک و منزه از جمیع عیوب بوده اند و حال آنکه اینطور نبوده. اصحاب آن حضرت مخلوط از نیک و بد بودند که خدا و رسول بزرگوار به حال خوب و بد آنها آگاهی داشتند و دلیل بر این معنی سوره منافقون و آیاتی که در سایر سور قرآن مجید مانند توبه و احزاب در مذمت منافقین و فاسقین از اصحاب وارد گردیده، اکابر علماء خودتان در کتب معتبرۀ خود مثالب آنها را نقل نموده اند و بعض از آنها مانند هشام بن محمّد سایب کلبی
ص: 470
که از اعیان علماء شما می باشد، کتاب مخصوصی در مثالب صحابه تصنیف و تألیف نموده است.
و منافقینی که خداوند در قرآن مجید و رسول اکرم صلی الله علیه وآله آنها را مذمت و اهل آتش معرفی فرموده اند مردمان دو روئی بودند که ظاهر مسلمانی داشتند و باطن آنها فاسد و خراب بوده و تمامی آنها در سلک اصحاب آن حضرت بودند. در این صورت چگونه می توانیم به تمام اصحاب آن حضرت نظر نیک داشته باشیم که به هر یک از آنها اقتدا نمائیم، نجات یابیم؟(1)
ص: 471
آیا در داستان عقبه از همان منافقین اصحاب نبودند که ظاهری آراسته داشتند ولی در صدد قتل خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله بر آمدند.
حافظ: داستان عقبه را جمعی از علماء از ساخته های شیعه می دانند و صحت آن غیر معلوم است.
داعی: بی لطفی فرمودید عقاید عدّه ای از اصحاب خوارج و نواصب را مدرک گفتار قرار دادید. این قضیه به قدری مشهور و واضح و آشکار و مستفیض است
ص: 472
که مورد تصدیق علمای خودتان می باشد.
آیا در داستان عقبه از همان منافقین اصحاب نبودند که ظاهری آراسته داشتند ولی در صدد قتل خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله بر آمدند.
حافظ: داستان عقبه را جمعی از علماء از ساخته های شیعه می دانند و صحت آن غیر معلوم است.
داعی: بی لطفی فرمودید عقاید عدّه ای از اصحاب خوارج و نواصب را مدرک گفتار قرار دادید. این قضیه به قدری مشهور و واضح و آشکار و مستفیض است که مورد تصدیق علمای خودتان می باشد.
مراجعه نمائید به کتاب دلائل النبوه(1)
تألیف حافظ ابو بکر أحمد بن حسین بیهقی شافعی که از اکابر فقهاء و دانشمندان خودتان می باشد. داستان بطن عقبه را مسندا با سلسلۀ روات و امام احمد حنبل در آخر جلد پنجم مسند(2) از ابو طفیل
ص: 473
و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه(1) ضبط نموده اندو به طور استفاضه مشهور است که حضرت جماعتی از اصحاب را در آن شب لعن فرمودند.
نواب: قبله صاحب قضیّۀ عقبه چه بوده است و چه اشخاصی می خواستند
ص: 474
رسول خدا را به قتل رسانند؟ متمنی است و لو مختصرا بیان فرمائید.
داعی: اکابر علمای فریقین نوشته اند که در مراجعت از غزوۀ تبوک چهارده نفر از منافقین تصمیم محرمانه به قتل رسول اکرم صلی الله علیه وآله گرفتند. در بطن عقبه که راه باریکی در دامنه کوه بود که فقط یکی یکی باید عبور بنمایند خواستند تصمیم خود را عملی نمایند. جبرئیل رسول خدا را خبر داد. آن حضرت حذیفۀ نخعی را فرستادند در دامنه کوه پنهان گردید وقتی آن عدّه آمدند و با هم حرف زدند همه را شناخت که هفت نفر آنها از بنی امیّه بودند. حذیفه خود را به آن حضرت رسانید و آنها را معرفی نمود. حضرت فرمود: رازدار باش، خدا نگهدار ما می باشد. اول شب حضرت، مقدّم بر اردو حرکت نمود، عمّار یاسر مهار شتر را گرفته، حذیفه شتر را از عقب می راند. وقتی به راه باریک رسیدند، آنها دبّه های خود را پر از ریگ کرده (یا شیشه های پر از روغن) با فریاد مقابل شتر پرتاب نمودند که شتر رمیده و آن حضرت را به درّۀ عمیق پرتاب نماید، ولی خدای تعالی آن حضرت را حفظ فرمود. آنها هم فرار نموده و در جمعیت خود را پنهان نمودند.
اینها مگر از اصحاب نبودند؟ پس این عمل آنها نیک و پیروی آنها راه هدایت بوده؟
آیا سزاوار است خوش بینی آدمی تا آنجا برود که وقتی گفتند اصحاب رسول الله یعنی کسانی که پیغمبر را دیده اند یا نقل حدیث از آن حضرت نموده اند، دیگر غمض عین کنند،عیوب و بدیهای آنها را نبینند و بگویند همگی اهل روضۀ رضوان و ناجی بلکه پیروان هر یک از آنها هم ناجی می باشند؟
ص: 475
آیا ابو هریره کذّاب که شب های قبل اشاره به حالات او نمودم که خلیفه عمر او را تازیانه زد و گفت از پیغمبرصلی الله علیه وآله زیاد حدیث به دروغ نقل می کند جزء اصحاب نبوده و ناقل أحادیث بسیار نبوده؟ همچنین دیگران از اصحاب مانند سمرة بن جندب و غیره که وضع حدیث می نمودند، از اصحاب نبودند؟ آیا رسول خداصلی الله علیه وآله امت را امر می نماید پیروی کنید از کذّاب و جعّال تا هدایت شوید؟!
اگر این حدیثی که شما مدرک عظمت اصحاب قرار دادید صحیح است که به هر یک از اصحاب اگر اقتداء نمودند هدایت می یابند، بفرمائید اگر دو تن از اصحاب دو راه مخالف رفتند ما پیروی از کدام یک کنیم تا هدایت شویم؟ اگر دو دسته از اصحاب با هم محارب و یا مخالف در عقیده شدند ما پیروی از کدام دسته بنمائیم تا رستگار شویم؟
حافظ: اولا اصحاب پاک رسول الله با هم مخالفت و جنگی هرگز نمی نمودند و اگر مخالفت نمودند غور و دقت نمائید هر کدام از آنها پاکتر و گفتارشان مستدل تر است از آنها پیروی کنید.
داعی: بنابراین بیان شما اگر ما غور کردیم و تحقیق نمودیم و یکی از دو را پاک و اهل حق شناختیم قطعا آن دستۀ دیگر از اصحاب ناپاک و بر باطل خواهند بود؟ پس این حدیث به خودی خود عقلاً از درجۀ اعتبار ساقط می گردد، چه آنکه نمی شود به هر یک از صحابه اقتدا نموده و هدایت یافت!
ص: 476
و اگر این حدیث صحیح است، شما چه ایرادی به شیعیان دارید، زیرا اینها پیروی نمودند طریقۀ عدّه ای از اصحاب را مانند سلمان وابوذر و مقداد و عمار یاسر و ابو ایوب انصاری و حذیفۀ نخعی و خزیمۀ ذو الشهادتین و امثال آنها را که قبلا در شب های گذشته اشاره بنام آنها نمودیم که بیعت با ابو بکر ننمودند و بلکه مخالفت و محاجّه هم کردند.
پس این دو دسته از اصحاب که در مقابل هم ایستادند کدام دسته حق بودند قطعا یک دسته از آنها بر باطل بودند و حال آنکه در حدیثی که شما نقل نمودید می گوید به هر یک از اصحاب اقتدا کنید هدایت می شوید؟
مگر سعد بن عباده انصاری(1) از اصحاب نبود که با ابو بکر و عمر بیعت نکرد به اتفاق جمهور مورخین اسلامی از شیعه و سنی رفت در شام ماند تا اواسط خلافت عمر کشته شد. پس اقتداء به او کردن و مخالفت با ابو بکر و عمر به حکم این حدیث راه هدایت می باشد.
آیا طلحه و زبیر از اصحاب و بیعت کنندگان تحت شجره نبودند؟ آیا قیام آنها در مقابل خلیفۀ حق پیغمبر نبود (و به عقیده شما مسلّما خلیفۀ چهارم) و سبب
ص: 477
ریختن خون بسیاری از مسلمانان نگردیدند؟ آیا این دو دسته از اصحاب که در مقابل هم قرار گرفتند، پیروی و اقتداء به کدام یک از آنان سبب هدایت بوده، اگر بگوئید هر دو دسته چون تابع اصحاب بودند، حق بودند! راه غلط پیموده اید؛ زیرا جمع بین ضدّین محال است که دو فرقۀ محارب هر دو اهل هدایت و روضۀ رضوان منزلگاه آنها باشد.
پس قطعاً آن طرفی که اصحاب علیّ بن ابی طالب علیه السّلام بودند هدایت یافته و طرف مقابل بر باطل و این خود دلیل دیگر است بر ابطال فرمودۀ شما که اصحاب حاضر در بیعت الرضوان تحت شجره تماما رستگارند، زیرا دو نفر از بیعت کنندگان تحت الشجره طلحه و زبیر بودند که به جنگ امام و خلیفه بر حق برخاستند؛ آیا آن عملشان که قیام در مقابل خلیفۀ پیغمبر و جنگ با کسی که آن حضرت دربارۀ او فرمود: «حربک حربی» ننگ بزرگی نبوده و جنگ با رسول خدا نبوده؟ پس چطور ممکن است بفرمائید کلمه اصحاب یا حاضر بودن در بیعت الرضوان، رستگاری کامل می آورد.
آیا معاویه و عمرو بن العاص از اصحاب نبودند که با خلیفۀ پیغمبر جنگیدند به علاوه در منابر و مجالس حتی در خطبۀ نماز جمعه علی علیه السّلام را سبّ(1) و لعن
ص: 478
می نمود با آنکه اکابر علماء خودتان در کتب معتبرۀ خود نقل نمودند که مکرر رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«من سبّ علیّا فقد سبّنی و من سبّنی فقد سبّ الله»(1)
ص: 479
(کسی که دشنام دهد علی را پس به تحقیق مرا سب و دشنام داده و کسی که مرا سب و دشنام دهد خدا را سب و دشنام داده.)
پس روی قاعده این حدیثی که شما مدرک آوردید «اتباع ملعون بن ملعون علی لسان رسول الله’» و سب کنندگان علی علیه السّلام که فی الحقیقه سب کنندگان خدا و پیغمبر بودند (بنا بر آنچه علمای خودتان نوشتند) هدایت یافته و اهل بهشتند!
فاضل تفتازانی در شرح مقاصد(1) مفصلا در این موضوع بیانی دارد. گوید: «چون بین صحابه محاربات سخت و مشاجرات شدید واقع شده، معلوم می شود که بعض از آنها از طریق حق منحرف گردیده، از روی حقد و حسد و عناد و حب ریاست و میل به لذات شهوانیّه هر نوع ظلم و تعدی نمودند.»
بدیهی است که چون هر صحابی معصوم نبوده مرتکب فجایع اعمال گردیدند
ص: 480
ولی بعض از علماء از جهت حسن ظن به صحابه، اعمال و رفتار زشت آنها را تأویلات بارده نمودند!
از این قبیل دلائل محسوسه بر ابطال این حدیث منقولۀ شما بسیار است که دیگر وقت اجازۀ بیش از این گفتار نمی دهد. پس قطعا این حدیث از موضوعات است؛ چنانچه بسیاری از علماء خودتان در کتاب الموضوعات در سلسلۀ اسنادش خدشه نموده اند.
چنانچه قاضی عیاض در صفحه ٩١ جلد دوّم شرح الشفاء(1) این حدیث را نقل نموده و گویددارقطنی در فضائل و ابن عبد البرّ از طریق او آورده اند که، به اسناد این حدیث حجّتی نمی باشد.
و نیز از عبد ابن حمید در مسند خود از عبد الله ابن عمر نقل نموده که «بزار منکر صحت این حدیث بوده».
و نیز گوید ابن عدی در کامل باسناد خود از نافع از عبد الله ابن عمر نقل نموده که اسناد این حدیث ضعیف است.
ص: 481
و همچنین گوید: بیهقی روایت نموده که متن این حدیث مشهور است ولی اسانید اوضعیف است انتها.
چه آنکه در اسناد این حدیث حارث ابن غصین(1) مجهول الحال و حمزه ابن ابی حمزه نصیری(2) که متهم به کذب و دروغ گوئی بوده اند، می باشند. لذا ضعف حدیث ثابت است.
و نیز ابن حزم(3) گفته است این حدیث مکذوب و موضوع و باطل است.
ص: 482
پس چنین حدیثی با سلسله اسناد ضعیفه قابل اعتماد و اتکاء به استناد به آن نمی باشد و بر فرض بگوئیم این حدیث صحیح است، قطعا عمومیت آن منظور نظر نبوده بلکه مراد اقتداء به خوبان و نیکوکاران از اصحاب بوده که به حکم آن حضرت تبعیت از کتاب کریم و عترت طاهره نمودند.
پس با این مقدماتی که عرض شد اگر نقد وانتقادی از بعض صحابه بشود مورد مذمت نخواهد بود چه آنکه صحابه عموما بشری بودند عادی و غیر معصوم، پس وقتی معصوم نبودند جایز الخطا بوده اند.
حافظ: ما هم قائلیم که صحابه معصوم نبودند ولی مسلّما همگی آنها عدول بودند، معصیتی از آنها صادر نمی شد.
داعی: بی لطفی فرمودید که به طور مسلّم آنها را عادل و مبرّا از معاصی دانستید. زیرا که اخبار منقولۀ در کتب معتبرۀ علمای خودتان بر خلاف این معنی حکم می کند که بسیاری از اکابر صحابه روی عادت دیرینه گاهی مرتکب معاصی می شدند.
حافظ: ما که از چنین اخبار اطلاع نداریم، چنانچه شما دارید بیان فرمائید.
داعی: گذشته از آنچه در جاهلیت می نمودند در اسلام هم مرتکب بسیاری از معاصی می شدند که داعی من باب نمونه به نقل یکی از آن اخبار اکتفا می نمایم.
ص: 483
زیرا که بزرگان از علماء خودتان در کتب معتبره خود نقل می نمایند که سال فتح مکه (هشتم هجری) عدّه ای از کبار صحابه مجلس انسی داشتند که در آن مجلس سرّی شراب صرف نمودند.
حافظ: به طور قطع این خبر از مجعولات مخالفین است زیرا که صحابه بزرگ در مجلس فساد حاضر نمی شدند تا چه رسد به نوشیدن شراب بعد از حکم به حرمت!
داعی: قطعا از مجعولات مخالفین نیست بلکه اگر جعل نمودند علماء خودتان نمودند.
نواب: قبله صاحب چنین مجلسی اگر بوده حتما نام صاحب خانه و مدعوین برده شده است. شما می توانید این مطلب را برای ما باز نمائید؟
داعی: بلی این مطلب کاملا در نزد علماء شما به طور وضوح بیان گردیده.
نواب: متمنی است بیان فرمائید تا حلّ معمّا گردد.
داعی: ابن حجر در صفحه٣٠ جلد دهم فتح الباری(1) می نویسد ابو طلحه زید
ص: 484
بن سهل در منزل خود مجلس شرابی تشکیل داد و ده نفر را به آن مجلس دعوت کرد که همگی شراب نوشیدند و ابو بکر اشعاری در مرثیۀ کفار مشرکین و کشته شدگان بدر سرود!
نواب: آیا نام های مدعوین را ذکر نموده اند؟ چنانچه نقل نموده اند برای ما بیان فرمائید تا کشف حقیقت شود.
داعی: ١- ابو بکر بن ابی قحافه ٢ - عمر بن الخطّاب ٣ - ابو عبیده جراح 4 - ابیّ بن کعب 5 - سهل بن بیضاء 6 - ابو أیوب انصاری ٧ - ابو طلحه (دعوت کننده و صاحب البیت)٨ - ابو دجانه سماک بن خرشه ٩ - ابو بکر بن شغوب ١٠ - انس بن مالک که در آن وقت هیجده ساله و ساقی مجلس بوده - چنانچه بیهقی در صفحه ٢٩ جلد هشتم سنن(1) از خود انس نقل می نماید که گفت من در آن روز از همه کوچکتر و ساقی مجلس بودم - (هم همۀ شدید در مجلس).
شیخ: (با عصبانیت) به ذات پروردگار این خبر از ساخته های دشمنان ما می باشد.
ص: 485
داعی: (با تبسّم) خیلی تند رفتید و قسم بی جائی یاد نمودید تقصیر شما هم نیست مطالعاتتان کم است و اگر زحمت مراجعه به کتب را به خود می دادید می دیدید که اکابر علماء خودتان نوشته اند - پس استغفار کنید.
ناچار شدم برای روشن شدن ذهن آقایان محترم که بدانید ما آنچه می گوئیم نقل قول علمای خودتان را می نمائیم به بعض از اسناد این واقعه که در نظر دارم اشاره نمایم.
محمد بن اسماعیل بخاری در تفسیر آیه خمر در سوره مائده در صحیح(1) خود و مسلم ابن حجّاج در کتاب اشربه باب تحریم الخمرصحیح(2) خود و امام احمد حنبل در صفحه ١٨١ و ٢٢٧ جلد سیم مسند(3) و ابن کثیر در صفحه ٩٣ و
ص: 486
٩4 جلد دوم تفسیر(1) و جلال الدین سیوطی درصفحه ٣٢١ جلد دوّم درّ المنثور(2) و طبری در صفحه ٢4 جلد هفتم تفسیر(3) و ابن حجر عسقلانی در صفحه ٢٢ جلد چهارم اصابه(4) و در صفحه ٣٠ جلد دهم فتح الباری و بدر الدین
ص: 487
حنفی در صفحه٨4 جلد دهم عمده القاری(1) و بیهقی در صفحه ٢٨6 و ٢٩٠ سنن(2) و دیگران شرح قضایا را مفصّل و مبسوط نقل نموده اند.
شیخ: شاید قبل از تحریم بوده نه بعد ازتحریم.
داعی: روی قواعد مندرجۀ در کتب تفاسیر و تاریخ معلوم می شود بعد از ورود آیات تحریم، بعض از مسلمین و صحابه شراب ممنوع را می خوردند.
چنانچه محمد بن جریر طبری در صفحه ٢٠٣ جلد دوم تفسیر کبیر(3) خود
ص: 488
ص: 489
مسندا از أبی القموس زید بن علی نقل نموده که گفت خداوند سه مرتبه آیات خمریه نازل فرموده مرتبۀ اول آیه ٢١٩ سوره (بقره)
{یَسْئَلُونَک عَنِ اَلْخَمْرِ وَ اَلْمَیْسِرِ قُلْ فِیهِمٰا إِثْمٌ کبِیرٌ وَ مَنٰافِعُ لِلنّٰاسِ وَ إِثْمُهُمٰا أَکبَرُ مِنْ نَفْعِهِمٰا}
القموس زید بن علی نقل نموده که گفت خداوند سه مرتبه آیات خمریه نازل فرموده مرتبۀ اول آیه ٢١٩ سوره (بقره)
{یَسْئَلُونَک عَنِ اَلْخَمْرِ وَ اَلْمَیْسِرِ قُلْ فِیهِمٰا إِثْمٌ کبِیرٌ وَ مَنٰافِعُ لِلنّٰاسِ وَ إِثْمُهُمٰا أَکبَرُ مِنْ نَفْعِهِمٰا}
(ای پیغمبر از تو از حکم شراب و قمار می پرسند بگو: این دو کار، گناه بزرگ است و سودهایی برای مردم دارد ولی زیان گناه آن بیش از منفعت آن است).
نازل گردید ولی مسلمین متنبّه نگردیده و می خوردند شراب را، حتی دو نفر شراب خورده و مست به نماز مشغول شدند و کلمات بی معنی می گفتند خداوند آیه 4٣ سوره 4(نساء) را نازل فرموده که:
{یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا لاٰ تَقْرَبُوا اَلصَّلاٰةَ وَ أَنْتُمْ سُکٰاریٰ حَتّٰی تَعْلَمُوا مٰا تَقُولُونَ}
(ای اهل ایمان هرگز در حال مستی به نماز نزدیک نشوید، تا بدانید چه می گویید و چه می کنید)
بازهم می خوردند شراب را، ولی در حال مستی به نماز نمی ایستادند تا آنکه روزی مردی شراب خورد (بنا بروایت بزّار و ابن حجر و ابن مردویه أبو بکر بود) و اشعاری در مرثیۀ کشته گان بدر گفت. رسول الله صلی الله علیه وآله شنید
با حال غضب
ص: 490
تشریف آورد با چیزی که در دست مبارکش بود خواست او را بزند گفت پناه می برم به خدا از غضب خدا و پیغمبرش به خدا قسم دیگر نمی خورم آنگاه نازل گردید آیۀ ٩١ سوره 5(مائده) که:
{یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا اَلْخَمْرُ وَ اَلْمَیْسِرُ وَ اَلْأَنْصٰابُ وَ اَلْأَزْلاٰمُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ اَلشَّیْطٰانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّکمْ تُفْلِحُونَ.}
(ای اهل ایمان: شراب و قمار و بت پرستی و تیرهای گروبندی (که رسمی بود در جاهلیت) تماما پلیدی و از عمل شیطان است، البته از آن دوری کنید تا رستگار شوید.)
ما حصل از آنچه عرض شد آن بود که آقایان بدانید صحابه هم مانند سایر مؤمنین و مسلمین خوب و بد داشتند یعنی هر کدام از آنها که در اطاعت اوامر خدا و پیغمبر جدّی بودند به منتها درجه سعادت رسیدند و هر کدام تابع هوای نفس فریب شیطان خوردند، فاسد شدند.
پس آن کسانی که در مقام طعن و انتقاد به صحابه هستند دلائل منطقی دارند می گویند. مطاعن زشت و ناپسند صحابه، علاوه بر آنکه در کتب معتبرۀ خودتان ثبت است با شواهد آیات قرآنیه مورد مذمت قرار گرفته، به همین جهت مورد انتقاد شیعیان واقع شده. چنانچه جواب منطقی در مقابل انتقادات منطقی باشد مورد قبول است.
یکی از صفات مذمومه اینست که آدمی حب و بغض بی جا بکار بَرد، یعنی روی محبت و علاقه ای که به فردی یا افرادی دارد، اعمال و یا افعال و گفتار آنها را تماما با چشم خوبی ببیند و بگوید ابدا بدی در عالم وجود ندارد.
ص: 491
حافظ: بسیار خوب بفرمائید اعمال و افعال زشت و ناپسند اصحاب از چه قبیل بوده چنانچه منطبق با دلیل و برهان باشد ما هم قبول می نمائیم.
داعی: عجب است که بعد از این همه صفات مذمومۀ آنها (که مختصری از مفصل عرض شد) تازه می فرمائید صفات مذمومۀ آنها چه بوده؟! - اینک برای تأیید عرایضم به یکی از اعمال زشت و ناپسندی که از آنها صادر گردیده و در تمام کتب فریقین ثبت می باشد اشاره می نمایم و آن عمل نقض عهد و بیعت آنها بوده که خداوند متعال در قرآن مجید ناقضین عهد را مورد انتقاد و لعن قرار داده علاوه بر آنکه در آیه ٩٣ سوره ١6(نحل) وفای به عهد را واجب نموده که می فرماید:
{وَ أَوْفُوا بِعَهْدِ اَللّٰهِ إِذٰا عٰاهَدْتُمْ وَ لاٰ تَنْقُضُوا اَلْأَیْمٰانَ بَعْدَ تَوْکیدِهٰا}
(امر دراین آیه برای وجوب است علی الاقوی) چون (با خدا و رسول بندگانش) عهدی نمودید به آن عهد وفا کنید. سوگند به پیمان را که مؤکد و استوار گردید مشکنید.)
و در آیه ٢5 سوره ١٣(رعد) ناقضین عهد راملعون خوانده که می فرماید:
{وَ اَلَّذِینَ یَنْقُضُونَ عَهْدَ اَللّٰهِ مِنْ بَعْدِ مِیثٰاقِهِ وَ یَقْطَعُونَ مٰا أَمَرَ اَللّٰهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ وَ یُفْسِدُونَ فِی اَلْأَرْضِ أُولٰئِک لَهُمُ اَللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ اَلدّٰارِ}
(آنان که پس از پیمان بستن، (با خدا و رسول) عهد خود را شکستند و هم آن چه خدا امر به پیوند آن کرده (مانند صله رحم و دوستی و ولایت علی علیه السّلام) پاک بگسستند و در روی زمین فتنه و فساد بر انگیختند
ص: 492
مرایشانراست لعنت و دوری از رحمت و ابتلاء به عذاب دوزخ.)
پس به حکم آیات قرآن مجید و اخبار بسیاری که در کتب ما و شما وارد است نقض عهد نمودن گناه بزرگ است خصوصا نقض عهد با خدا و به امر خدا و به دستور رسول خداصلی الله علیه وآله که قطعا برای اصحاب و نزدیکان آن حضرت اقبح قبایح بوده است.
حافظ: کدام عهد و بیعتی بوده که به امر خدا و رسول ابلاغ شده و اصحاب و یاران پیغمبرصلی الله علیه وآله نقض عهد نمودند تا بگوئیم مشمول آیات قرآنی واقع شدند؟ گمان می کنم اگر توجه نمائید خواهید تصدیق نمود که اینها از جعلیّات عوام شیعه می باشد و إلاّ صحابۀ رسول الله صلی الله علیه وآله مبرّای از این اعمال بوده اند.
داعی: مکرر عرض کرده ام که شیعیان چون ناچارند پیروی از موالی صادق و مصدّق خود بنمایند و إلا شیعه نخواهند بود. پس خواص و عوام آنها هرگز جعل خبر نمی نمایند و دروغ نخواهند گفت برای آنکه موالی آنها به تمام معنی صادق و مصدّق بودند که قرآن مجید به صدق آنها شهادت داده بنا بر آنچه علماء بزرگ خودتان از قبیل امام ثعلبی(1) و جلال
الدین سیوطی(2) در تفسیر و حافظ ابو نعیم
ص: 493
اصفهانی در ما نزل من القرآن فی علیّ(1) و خطیب خوارزمی در مناقب(2) و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب ٣٩ ینابیع الموده(3) ازخوارزمی و حافظ ابو نعیم و حموینی و محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 6٢ کفایه الطالب(4) مسنداً و نیز از تاریخ محدث شام، همگی نقل نموده اند که مراد از صادقین در آیه ١٢٠ سوره ٩(توبه) که می فرماید:
ص: 494
{یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا اِتَّقُوا اَللّٰهَ وَ کونُوا مَعَ اَلصّٰادِقِینَ}
(ای اهل ایمان خدا ترس باشید و پیرو باشید با مردمان راستگو (که محمد و علی و ائمه عترت آنها باشند))
محمّد وعلی علیهم السّلام هستند و در بعضی از آن روایات مراد از صادقین، پیغمبر صلی الله علیه وآله و أئمّه از
اهل بیت آن حضرت هستند.
پس پیروان آن خاندان جلیل از عارف و عامی، أهل جعل و دروغ نیستند زیرا جعل و دروغ را باید کسی بگوید که دلائل صدق و راستی بر حقّانیّت خود نداشته باشد. آنچه را شیعیان می گویند همان است که اکابر علماء و مورخین خودتان ثبت و ضبط نموده اند. اگر ایرادی هست اول باید به علماء خودتان بگیرید که چرا نوشته اند.
اگر أکابر علماء خودتان نقض عهد صحابه را در کتب معتبر خود ننوشته بودند هرگز داعی در همچو مجلسی تفوّه به چنین کلامی نمی نمودم.
حافظ: کدام یک از علماء جماعت و در کجا نوشته اند که صحابه نقض عهد نمودند و نقض عهد آنها چه بوده؟ به حرف که مطلب درست نمی شود.
داعی: حرف نیست بلکه برهان و منطق و حقیقت است. در بسیاری از جاها صحابه نقض عهد نمودند و بیعتی را که خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله أمر به آن نمود شکستند که اهم از همه آنها عهد و بیعت در غدیر خم بوده است.
که جمهور علماء فریقین (شیعه و سنی) معترفند که روز هیجدهم ذی الحجه الحرام در حجه الوداع سال دهم هجرت، زمان برگشتن از مکه معظمه تمامی
ص: 495
اصحاب را در بیابانی که آنجا را غدیر خم می گفتند جمع نمود. حتی جلو رفته گان قافله را به امر آن حضرت برگرداندند و عقب ماندگان هم رسیدند که به سند شیعه و اکثر علماء و مورخین بزرگ خودتان هفتاد هزار نفر و به سند بعض از علماء شما از قبیل امام ثعلبی در تفسیرش(1)
و سبط ابن جوزی در تذکره خواص الامّه فی معرفه الائمّه(2) و دیگران(3) یکصد و بیست هزار نفر حاضر در غدیر خم بودند. رسول اکرم خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله تشریف برد بالای منبری که برای آن حضرت مرتب نمودند خطبۀ بسیار طولانی قرائت فرمود که غالب آن خطبه در مدایح و فضایل مولانا أمیر المؤمنین علی علیه السّلام
بود و غالب آیاتی که درباره
ص: 496
علی علیه السّلام نازل شده قرائت و تجدید نمودند و جامعه امت را به خوبی متوجه مقام مقدس ولایت امیر المؤمنین علیه السّلام نموده آنگاه فرمودند:
«معاشر الناس الست اولی بکم من انفسکم؟ قالوا: بلی! قال: من کنت مولاه فهذا علیّ مولاه»
(ای جماعت مردم ایا من اولی به تصرف از شما در نفسهای شما نیستم؟ (اشاره به آیه شریفه {النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم} عرض کردند: چرا. فرمود: هر کس من مولای او هستم، (یعنی اولی به تصرف در امر اوهستم) پس این علی علیه السّلام مولای اوست (یعنی اولی به تصرف درامر او می باشد))
آنگاه دست ها را برداشت و دعا کرد:
{اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله}
(خداوندا دوست بدار کسی که علیّ را دوست بدارد و دشمن بدار کسی که علی را دشمن بدارد. یاری کن کسی را که علی رایاری کند و واگذار کسی را که علی را واگذارد.)
سپس امر فرمود خیمه ای برپا کردند و أمیر المؤمنین را امر فرمود در خیمه بنشیند و به تمام امت که حاضر بودند امر فرمود بروید و با علی بیعت کنید زیرا که من از جانب پروردگار مأمورم که از شما بیعت برای علی بگیرم.
«اوّل من بایع ذلک الیوم علیّا کان عمر ثمّ ابا بکر ثمّ عثمان ثمّ طلحة ثمّ زبیر و کانوا یبایعون ثلاثة ایام متواترة»
(اول کسی که آن روز بیعت کرد عمر و پس از آن ابو بکر و عثمان و طلحه و زبیر بودند. این پنج نفر هر سه روز که پیغمبر در آن بیابان توقف
ص: 497
فرموده متوالیا بیعت نمودند.)
حافظ: آیا می شود باور نمود که امر با این پر اهمیتی که شما بیان نمودید واقع شده باشد و علماء بزرگ آن را نقل ننموده باشند.
داعی: هیچ انتظار نداشتم که شما این قسم بیان نمائید در حالتی که قضیّۀ غدیر خم کالشمس فی رابعه النهار ظاهر و هویدا می باشد و کسی انکار این معنی را نمی نماید مگر عنود لجوج که خود را رسوا و مفتضح نماید.
چه آنکه جمهور علماء ثقات شما این وقعۀ مهم را در کتب معتبرۀ خود ثبت نموده اند که به بعض آنها که در نظر دارم برای وضوح مطلب اشاره می نمایم تا بدانید که مورد قبول و باور جمهور از أکابر علماء خودتان می باشد.
(٣) جلال الدین سیوطی در تفسیر درّ المنثور(1).
(4) ابو الحسن علی بن احمد واحدی نیشابوری در اسباب النزول(2).
(5) محمّد بن جریر طبری در تفسیر کبیر.
(6) حافظ أبو نعیم اصفهانی در کتاب ما نزل من القرآن فی علی(3) و در حلیه الاولیاء(4).
ص: 499
(٧) محمّد بن اسماعیل بخاری در صفحه ٣٧5 جلد اول تاریخ(1) خود.
(٨) مسلم بن حجاج نیشابوری در صفحه ٣٢5 جلد دوم صحیح(2).
(٩) أبی داود سجستانی در سنن.
(١٠) محمد بن عیسی ترمذی در سنن(3).
(١١) حافظ ابن عقده در کتاب الولایه(4).
(١٢) ابن کثیر شافعی دمشقی در تاریخ(5)خود.
ص: 500
(١4) ابو حامد محمد بن محمد الغزّالی در سرّ العالمین(1).
(١5) ابن عبد البرّ در استیعاب(2).
(١6) محمد بن طلحۀ شافعی در صفحه ١6 مطالب السؤول(3).
(١٧) ابن مغازلی فقیه شافعی در مناقب(4).
(١٨) نور الدین بن صبّاغ مالکی در صفحه ٢4 فصول المهمه(5).
ص: 502
(١٩) حسین بن مسعود بغوی در مصابیح السنه(1).
(٢٠) ابو المؤیّد موفق بن احمد خطیب خوارزمی در مناقب(2).
(٢١) مجد الدین ابن اثیر محمد بن محمد شیبانی در جامع الاصول(3).
(٢٢) حافظ ابو عبد الرحمن احمد بن علی نسائی در خصائص العلوی(4) و سنن(5).
(٢٣) سلیمان بلخی حنفی در باب 4 ینابیع الموده(6).
ص: 503
(٢4) شهاب الدین احمد بن حجر مکی در صواعق محرقه(1) و کتاب المنح الملکیه و مخصوصا در صفحه ٢5 باب اوّل صواعق با کمال تعصّبی که داشته گوید: انّه حدیث صحیح لا مریة فیه و قد اخرجه جماعة کالترمذی و النسائی و احمد و طرقه کثیرة جدّا.
(٢5) محمد بن یزید حافظ ابن ماجۀ قزوینی در سنن(2).
(٢6) حافظ ابو عبد الله محمد بن عبد الله حاکم نیشابوری در مستدرک(3).
(٢٧) حافظ سلیمان بن احمد طبرانی در اوسط(4).
ص: 504
(٢٨) ابن اثیر جزری در اسد الغابه(1).
(٢٩) یوسف سبط ابن جوزی در صفحه ١٧ تذکره خواص الامه(2)
(٣٠) ابو عمر احمد بن عبد ربّه در عقد الفرید(3).
(٣١) علاّمۀ سمهودی در جواهر العقدین(4).
(٣٢) ابن تیمیّه احمد بن عبد الحلیم در منهاج السنّه(5).
(٣٣) ابن حجر عسقلانی در فتح الباری(6) و تهذیب التهذیب(7).
ص: 505
(٣4) ابو القاسم محمد بن عمر جار الله زمخشری در ربیع الأبرار(1).
(٣5) ابو سعید سجستانی در کتاب الدّرایه فی حدیث الولایه.
(٣6) عبید الله بن عبد الله حسکانی در دعاه الهدی إلی اداء حق الموالات.
(٣٧) رزین بن معاویه العبدری در جمع بین الصحاح الستّه.
(٣٨) امام فخر رازی در کتاب الأربعین(2) گوید اجماع نموده اند تمام امت بر این حدیث شریف.
ص: 506
(٣٩) مقبلی در احادیث المتواتره.
(4٠) سیوطی در تاریخ الخلفاء(1).
(4١) میر سید علی همدانی در موده القربی(2).
(4٢) ابو الفتح نظزی در خصائص العلوی.
(4٣) خواجه پارسای بخاری در فصل الخطاب.
(44) جمال الدین شیرازی در کتاب الاربعین.
(45) عبد الرءوف المناوی در فیض القدیر فی شرح جامع الصغیر(3).
ص: 507
(46) محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب ١ کفایه الطالب(1).
(4٧) یحیی بن شرف النووی در کتاب تهذیب الاسماء و اللّغات(2).
(4٨) ابراهیم بن محمّد حموینی در فرائد السمطین(3).
(4٩) قاضی فضل الله بن روزبهان در ابطال الباطل.
(5٠) شمس الدین محمّد بن احمد شربینی در سراج المنیر.
(5١) ابو الفتح شهرستانی شافعی در ملل و نحل(4).
ص: 508
(5٢) حافظ ابو بکر خطیب بغدادی در تاریخ(1) خود.
(5٣) حافظ ابن عساکر ابو القاسم دمشقی در تاریخ کبیر(2).
(54) ابن ابی الحدید معتزلی در شرح نهج البلاغه(3).
ص: 509
(55) علاء الدین سمنانی در عروه الوثقی.
(56) ابن خلدون در مقدمه تاریخ(1) خود.
(5٧) مولی علی متّقی هندی در کنز العمّال(2).
ص: 510
(5٨) شمس الدین ابو الخیر دمشقی درأسنی المطالب(1).
(5٩) سید شریف حنفی جرجانی در شرح مواقف(2).
(6٠) نظام الدین نیشابوری در تفسیر غرائب القرآن(3).
خلاصه کلام تا این مقدار که در حافظه ام حاضر بود به عرضتان رسانیدم.
و الا زیاده از سیصد نفر از اکابر علماء خودتان به طرق مختلفه حدیث غدیر
ص: 511
خم و نزول آیات تبلیغ و اکمال و مناشدۀ در رحبه و غیره را مسنداً از زیاده از صد نفر از صحابه رسول الله صلی الله علیه وآله نقل نموده اند که اگر بخواهم فهرست تمام روات و اسامی آنها را به عرضتان برسانم خود یک کتاب مستقلّی خواهد شد. برای نمونه گمان می کنم همین مقدار اسامی کافی باشد.
در اثبات تواتر بعض از اکابر علماء شما کتاب مستقلّی در این باب نوشته اند، مانند ابو جعفر محمّد بن جریر طبری مفسّر و مورّخ معروف قرن چهارم متوفی سال ٣١٠ در کتاب الولایه که استقلالا در حدیث غدیر نوشته و از هفتاد و پنج طریق روایت نموده و حافظ ابو العباس احمد بن محمّد بن سعید بن عبد الرحمن الکوفی معروف به ابن عقده متوفی سال ٣٣٣ قمری در کتاب الولایه این حدیث شریف را به یکصد و بیست و پنج طریق از صد و بیست و پنج تن از صحابه با تحقیقات بلیغه نقل نموده است و ابن حدّاد حافظ ابو القاسم حسکانی متوفی 4٩٢ در کتاب الولایه مشروحا واقعه غدیر را با نزول آیات نقل نموده است.
خلاصه همگی علماء و محققین فضلاء خودتان - به استثنای عدۀ قلیلی از متعصّبین عنود، با سلسلۀ روات از رسول اکرم صلی الله علیه وآله نقل نموده اند که در آن روز (١٨ ذیحجه) سال حجه الوداع، رسول اکرم صلی الله علیه وآله علی علیه السّلام را به ولایت نصب نمود.
تا جائی که خلیفه عمر بن الخطّاب از همه اصحاب بیشتر خوش حالی می نمود و دست آن حضرت را گرفت و گفت:
«بخّ بخّ لک یا علیّ اصبحت مولای و مولی کلّ مؤمن و مؤمنة»
(بخ بخ اسم فعل است برای مدح و اظهار رضایت به چیزی گفته می شود.
ص: 512
و تکرارش برای مبالغه است در رضای به آن چیزی که در نظر است و لذا عمر گفت: به به! یا علی صبح کردی در حالتی که آقای من و آقای هر مؤمن و مؤمنه ای شدی.)
از جمله امور مسلّمه است که این حدیث شریف از متواترات است نزد فریقین.
و مخصوصاً میر سید علی همدانی فقیه شافعی که از فضلاء و موثقین فقهاء و علماء خودتان در قرن هشتم هجری بوده در مودت پنجم از کتاب موده القربی(1) نوشته است که جمعیت بسیاری از صحابه در مکانهای مختلفی از خلیفه عمر بن الخطّاب رضی الله عنه نقل نموده اند که گفت: «نصب رسول الله صلی الله علیه وآله علیّا علما» یعنی نصب نمود رسول خداصلی الله علیه وآله علی را مهتر و بزرگتر و راهنمای قوم و بعد او را به مولائی به جامعه معرفی نمود و بعد از دعا دربارۀ دوستان و دشمنان آن حضرت عرض کرد: «اللهم انت شهیدی علیهم» خدایا تو گواه منی بر ایشان (یعنی ابلاغ رسالت نمودم).
ص: 513
در آن حال جوان زیبائی با حسن صورت و بوی خوش پهلوی من نشسته بود و به من گفت: «لقد عقد رسول الله عقدا لا یحلّه الاّ المنافق فاحذر أن تحلّه»
(عهد بست پیغمبر عهد بستنی محکم که نقض این عهد نمی کند مگر منافق. پس حذر کن عمر، که تو ناقض و بازکننده این گره محکم نباشی. (یعنی اگر نقض این عهد نمودی در سلسله منافقین خواهی بود))
من به رسول خداصلی الله علیه وآله عرض کردم وقتی شما درباره علی سخن می راندید پهلوی من جوان خوش رو و خوشبوئی نشسته بود و با من چنین گفت. حضرت فرمود:
«انّه لیس من ولد آدم لکنّه جبرئیل اراد أن یؤکد علیکم ما قلته فی علیّ علیه السّلام»
(او از اولاد آدم نبوده. بلکه جبرئیل امین بود که به این صورت جلوه گر شده بود که تأکید نماید بر شما آنچه را که من گفتم درباره علی علیه السّلام)
اینک از آقایان محترم انصاف می طلبم آیا سزاوار بود یک چنین عهد و پیمان محکمی را که رسول خدا با آن مردم بست به امر خدای تعالی دو ماه نگذرد نقض عهد نموده و بیعت را بشکنند و روی هوا و هوس حق را به پشت سر اندازند و بکنند آنچه را که نباید بکنند، آتش به در خانه اش ببرند و شمشیر به رویش بکشند اهانت ها نمایند و باکراه و اجبار و هو و جنجال و اهانت و تهدید برای بیعت دیگری به مسجد ببرند؟!
حافظ: ما از شخص شما سید جلیل القدر مؤدّب انتظار نداریم که نسبت هواپرستی به أصحاب رسول خداصلی الله علیه وآله بدهید و حال آنکه أصحاب را آن حضرت أسباب هدایت قوم قرار داده که می فرماید:
ص: 514
«اصحابی کالنجوم بایّهم اقتدیتم اهتدیتم»
(به درستی که اصحاب من ستارگانند، به هر یک از آنها اقتدا کنید هدایت شده اید.)
داعی: اولا تمنا می کنم تکرار مطلب نفرمائید الحال استشهاد به این حدیث جستید و جواب عرض کردم که اصحاب هم مانند سائر خلق ممکن الخطاء بودند پس وقتی ثابت شد معصوم نبودند تعجبی ندارد اگر روی برهان نسبت هواپرستی به بعض از آنها داده شود.
ثانیا برای اینکه فکر شما روشن شود و نیز یادآوری نمایم که بعدها به چنین احادیثی استشهاد نجوئید جواب عرض می کنم چون تجدید کلام نمودید داعی هم تکرار می نمایم. بنابر گفتار و تحقیق اکابر علماء خودتان این حدیث مخدوش است. قبلا هم عرض نمودم چنانکه قاضی عیاض مالکی از فحول اعلام خودتان نقل نموده که چون در سلسلۀ روات آن نام حارث بن قضین مجهول الحال و حمزه بن ابی حمزه نصیبی متهم به کذب و دروغ برده شده، قابل نقل نمی باشد
و نیز در شرح شفاء قاضی عیاض و در کتاب بیهقی نقّاد تعدیل احادیث حکم به موضوعیت این حدیث نموده و سند آن را ضعیف و مردود به شمار آورده اند.
ثالثا داعی خارج از ادب و نزاکت هرگز سخنی نخواهم گفت و نمی گویم مگر
ص: 515
آنچه را که علماء خودتان نوشته اند. خوب است آقایان محترم شرح مقاصد(1) فاضل تفتازانی را مطالعه نمائید چنانچه قبلا عرض نمودم ببینید صریحاً می نویسد چون بین صحابه غالبا مخالفتها و محاربات و مشاجرات واقع گردید، معلوم میشود که بعض از آنها از طریق حق منحرف و تابع هوای نفس گردیده، بلکه ظالم و فاسق بودند.
پس نباید هر فردی و یا جمعی را که به مصاحبت رسول اکرم صفحه نائل آمدند محترم شمرد، بلکه احترام به اعمال و کردار آنها است. اگر اهل نفاق نبودند و مطیع و فرمانبردار رسول الله بودند و بر خلاف اوامر ودستورات آن حضرت رفتار ننمودند، محترم خواهند بود و خاک قدم آنها توتیای چشم ما خواهد بود.
یا باید آقایان با انصاف بگوئید بسیاری از اخباری که در کتب معتبرۀ خودتان راجع به حرب با امیر المؤمنین علی علیه السّلام نقل گردیده که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود جنگ با علی جنگ با من است اساس ندارد یا اگر تصدیق نمودید که این نوع از اخبار غایت اعتبار را دارد چه آنکه با سلسلۀ اسناد صحیحه در کتب معتبرۀ اکابر علماء خودتان رسیده است (علاوه بر تواتر در کتب معتبرۀ علماء شیعه)، ناچار
ص: 516
باید تصدیق کنید عدّه ای از اصحاب فاسد و کاسد و اهل باطل بودند مانند معاویه و عمرو بن عاص و ابو هریره و سمره بن جندب و طلحه و زبیر و غیره که به جنگ علی علیه السّلام برخاستند؛ زیرا جنگ با علی جنگ با رسول خدا بوده است پس قطعا منحرف از حق گردیدند که به جنگ رسول الله قیام نمودند.
پس اگر ما گفتیم که بعض از صحابه تابع هوی و هوس گردیدند بیجا نگفته ایم، بلکه با برهان و دلیل گفته ایم. علاوه بر این ما در گفتار به این که بعض از صحابه فاسق و ظالم و منحرف از حق گردیدند و در حلقۀ منافقین وارد بودند منفرد نیستیم بلکه اتخاذ سند از اکابر علماء خودتان می نمائیم.
شما اگر کتاب «سر العالمین» تألیف حجه الاسلام ابو حامد محمد بن محمد غزالی طوسی را مطالعه نمائید هرگز به ما ایراد نمی نمائید. ناچارم قسمتی از مقاله چهارم آن را برای اثبات حق به عرضتان برسانم که گوید:
«اسفرت الحجّة وجهها و اجمع الجماهیر علی متن الحدیث عن خطبة یوم غدیر خمّ باتّفاق الجمیع و هو یقول من کنت مولاه فعلیّ مولاه فقال عمر بخ بخ لک یا ابا الحسن لقد اصبحت مولای و مولی کلّ مؤمن ومؤمنة؟! هذا تسلیم و رضی و تحکیم- ثمّ بعد هذا غلب الهوی لحبّ الرئاسة و حمل عمود الخلافة و عقود البنوّة و خفقان الهوی فی قعقعة الرایات و اشتباک ازدحام الخیول و فتح الامصار سقاهم کاس الهوی فعادوا الی الخلاف الاول فنبذوه وراء ظهورهم و اشتروا به ثمنا قلیلا
ص: 517
فبئس ما یشترون! و لمّا مات رسول الله قال قبل وفاته ایتونی بدوات و بیاض (و بیضا نسخة) لازیل عنکم اشکال الامر و اذکر لکم من المستحقّ لها بعدی قال عمر دعوا الرجل فانّه لیهجر!! و قیل یهذو فاذا بطل تعلقکم بتأویل النصوص فعدتم الی الاجماع و هذا منقوض ایضا فانّ العباس و اولاده و علیّا و زوجته و اولاده لم یحضروا حلقة البیعة و خالفکم اصحاب السقیفة فی مبایعة الخزرجیّ ثمّ خالفهم الانصار.»
«ما حصل معنی آنکه نسبت به خلافت اتفاق فریقین است بر اینکه حجاب از صورت دلیل برداشته شده، همه کس واقع و حقیقت را با کمال وضوح و آشکارا فهمیده است و از این رو هر گونه شک زائل و تردید مرتفع و به طور قطع و یقین علی علیه السّلام جانشین و خلیفه بلا فصل شناخته شده چه آنکه اجماع دسته جات مختلف و جماهیر مسلمین بر صحت وقوع قضایای غدیر خم و شمول خطبه آن روز نسبت به مورد بحث منعقد است و به این ملاک هر اشکالی بی مورد و هر اعتراضی لغو و باطل است، زیرا همین که رسول خداصلی الله علیه وآله سخن فرسائی خود را به پایان آورد فوری عمر مبادرت به تظاهر نموده تبریکات لازمه را ضمن بیانات بخ بخ لک یا علی تقدیم نمود. بدیهی است این نحوه تبریک گفتن تسلیم در مقابل صدور فرمان جدید و رضایت به وقوع خلافت علی علیه السّلام (و مثبت ادعاء شیعه است) و لکن مع الوصف با اینکه با کمال طوع و رغبت و یک عالم بشاشت و شادمانی سر تسلیم پیش آورد، تشریفات تبریک را فراهم نمود. سپس نفس اماره بر آنهاغالب، حب ریاست و جاه طلبی عواطف و مزایای انسانیت را از آنها سلب، خرگاه خلافت سازی را بالا برده، سازمان سیاست مذموم
ص: 518
خلیفه تراشی را در سقیفه بنی ساعده تهیه نمودند- چرا که شهوتشان به حرکت آمده اشتیاق مفرط پیدا نمودند که پرچمهای نیرو را در احتزاز و صفوف سواره و پیاده را زیر فرمان خویش مشاهده نمایند، توسعه کشور و فتح بلاد بنمایند تا نام خود را به صفحات تاریخ به ودیعه بگذارند؛ فلذا جام شراب هوای نفسانی را نوشیدند و به قهقرا برگشتند، قرآن را پشت سر، احکام و سنت پیغمبر را ملعبه خود نموده دین را به دنیا فروختند. چه زشت معامله باطلی با خدا کردند که جز اخفاء حق و ورشکستگی آخرت نتیجه دیگری نداشت. اگر چنین نبود پس چرا در مرض موت پیغمبرصلی الله علیه وآله برای نوشتن دستور جامع وقتی کاغذ و دوات طلبید در پاسخ، «ان الرجل لیهجر» شنید (یعنی پیغمبر هذیان می گوید)!! پس خلافت ابو بکر فاقد منطق ودلیل است. اگر حربه اجماع را به منظور تصحیح خلافت به کار برید البته منقوض است چه آنکه عباس و پسرانش و علی علیه السّلام با زن و فرزندانش هیچ کدام شرکت در اجماع (ساختگی) نداشتند. همچنین بعض حاضرین سقیفه نیز متمرد و مخالفت با آن اجماع (ساختگی) نموده بیعت با خزرجی ننموده و از سقیفه خارج شدند، پس از آن انصار هم مخالفت نمودند.»
پس آقایان محترم متوجه باشید که شیعیان نمی گویند مگر همان چیزی را که علماء بزرگ منصف خودتان می گویند. منتها چون بما نظر بد دارید به حرفهای حسابی ما هم خورده می گیرید ولی به علماء خودتان خورده نمی گیرید که چرا نوشتند بلکه ندیده گرفته و می گذرید و حال آنکه از روی علم و انصاف حق را ظاهر نموده و وقایع را به طور حقیقت در صفحۀ تاریخ ثبت نمودند.
شیخ: کتاب سرّ العالمین منتسب به امام غزالی نیست و مقام او بالاتر از آن
ص: 519
است که چنین کتابی بنویسد و رجال از علماء تصدیق ندارند که این کتاب از آن بزرگوار عالی مقام باشد.
داعی: عدّه ای از علماء خودتان تصدیق نموده اند که این کتاب نوشته امام غزالی می باشد آنچه الحال در نظر دارم یوسف سبط ابن جوزی که خیلی دقیق است در نقل مطالب و با احتیاط قلم را به کار برده و در امر جماعت هم متعصّب است در صفحه ٣6 تذکره خواص الامه در همین موضوع استشهاد به قول امام غزالی از سرّ العالمین نموده و همین عباراتی که عرض نمودم در آنجا نقل نموده و چون در اطراف گفتار او اظهار نظری ننموده ثابت است که اولا تصدیق دارد این کتاب از غزالی بوده و ثانیا با گفته های او که مفصلا زائد بر آنچه ما به مقتضای وقت مجلس عرض نمودیم نقل نموده موافقت دارد و الا نقد و انتقادی در اطراف گفتار او می نمود.
ولی متعصّبین از علماء شما وقتی در مقابل این قبیل از حقایق و بیانات اکابر علماء قرار می گیرند و عاجز از جواب منطقی می شوند یا می گویند این کتاب تألیف آن عالم نیست یا نسبت تشیّع به او می دهند و اگر بتوانند آن افراد با انصاف را تفسیق و تکفیر نموده به کلّی از میان می برند که چرا انصاف ورزیده حق و حقیقت را ظاهر نمودند زیرا.
مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز
ورنه در مجلس رندان خبری نیست که نیست
ص: 520
چنانچه تاریخ نشان می دهد بسیاری از اکابر علماء خودتان روی حق گوئی و حق نویسی در زمان حیاتشان بیچاره و موهون و آواره شدند و خواندن کتاب های آنها را علماء متعصّب و عوام بی خرد تحریم نمودند و عاقبت هم سبب قتل آنها گردیدند.
مانند حافظ ابن عقده ابو العباس احمد بن محمّد بن سعید همدانی متوفی ٣٣٣ قمری که از اکابر علمای شما است و علمای رجال خودتان از قبیل ذهبی و یافعی و غیره او را توثیق نموده و در ترجمه حالات او می نویسند سیصد هزار حدیث با سندهای آن حفظ داشته و بسیار ثقه و راستگو بوده.
ولی چون در مجامع عمومی در قرن سیم هجری در کوفه و بغداد مثالب و معایب شیخین (ابی بکر و عمر) را می گفته او را رافضی خواندند و از نقل روایاتش خودداری نمودند.
چنانچه ابن کثیر(1) و ذهبی(2) و یافعی درباره او نوشته اند:
ص: 521
«انّ هذا الشیخ کان یجلس فی جامع براثا و یحدّث الناس بمثالب الشیخین و لذا ترکت روایاته و الاّ فلا کلام لاحد فی صدقه و ثقته»
(شیخ ابن عقده می نویسد در جامع براثا (که الحال مسجد براثا بین بغداد و کاظمین معروف است) معایب شیخین (ابو بکر و عمر) را برای مردم نقل می کرده برای همین عمل او، ما ترک نمودیم روایات او را و الا احدی در صداقت و راست گویی و موثق بودن او حرفی نزده است.)
و خطیب بغداد در تاریخ(1) خود او را تعریف می کند ولی در آخر بیانات خود گوید:
«انّه کان خرّج مثالب الشیخین و کان رافضیّا»
(یعنی آن که چون معایب و مثالب شیخین (ابی بکر و عمر) را نقل می نمود رافضی شد.)
پس آقایان تصور ننمایند که شیعیان فقط حقایق را بیان می نمایند بلکه اکابر علماء خودتان مانند امام غزالی و ابن عقده و دیگران هم مثالب و معایب کبار صحابه را نقل می نمودند.
از این قبیل علماء و دانشمندان در تاریخ ازمنه بسیار بودند که در اثر حق گوئی و حق نویسی بیچاره و مردود و یا مقتول گشتند مانند محمّد بن جریر طبری(2)
ص: 522
مفسّر و مورخ معروف قرن سوم که مفاخر اکابر علماء شما بوده وقتی در سال ٣١٠ در سن هشتاد و شش سالگی در بغداد از دنیا رفت. چون مانع بودند در روز جنازه اش را بردارند و مورد خطر بود، لذا ناچار شدند شبانه او را در منزلش دفن نمودند.
است که یکی از اعلام و ائمۀ صحاح ستّه می باشد و از مفاخر اکابر علماء شما در اواخر قرن سوم هجری بوده است.
مختصر از مفصل آن واقعه چنان است که در سال ٣٠٣ قمری وارد دمشق شد دید اهالی آن شهر در اثر تبلیغات سوء اموی ها علنی و بر ملا بعد از هر نماز حتی در خطبه نماز جمعه امیر المؤمنین علیّ بن ابی طالب علیه السّلام (مظلوم) را سب و لعن می نمایند، خیلی متأثر شد. تصمیم گرفت احادیثی که با سلسله اسناد خود از رسول خدا در فضایل امیر المؤمنین علیه السّلام در حافظه دارد به زیر قلم آورد.
فلذا کتاب خصائص العلوی را در اثبات مقامات عالیه و فضائل متعالیه آن حضرت نوشت و بر روی منبر آن کتاب و احادیث مضبوطه در آن را می خواند و به این طریق فضایل و مناقب آن حضرت را نشر می داد.
یکی از روزهائی که بالای منبر مشغول نقل فضایل آن حضرت بود ملت جاهل متعصّب هجوم آوردند او را از منبر به زیر کشیدند و با شدت تمام او را زدند و خصیتین او را کوفتند و آلت تناسل او را گرفتند و به همان حال کشیدند و از مسجد بیرونش انداختند. در اثرات همان ضربات سخت و لگدمال نمودند او بعد از چند روز وفات کرد و حسب الوصیت جنازه اش را بردند در مکه دفن
ص: 524
نمودند!
این عملیات از آثار عناد و لجاج و جهل مرکب و تعصّبات احمقانه قومی است که مفاخر خود را رسوا و مفتضح و مقتول می نمایند به جرم آنکه چرا حق گوئی کرده و پرده از روی حقایق برداشته اند.
غافل از آنکه هر اندازه حق پوشی کنند مثَل حق، مثَل آفتاب است بالاخره از زیر پرده بیرون خواهد آمد.
خلاصه معذرت می خواهم از مطلب خارج شدم غرض این است که مقام ولایت مولانا امیر المؤمنین علیه السّلام فقط به زیر قلم علماء شیعه جاری نگردیده بلکه اکابر علماء خودتان هم نقل نموده اند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله در حضور هفتاد هزار و یا صد و بیست هزار نفر دست علی را بالای دست بلند نمود و به امارت و امامت به مردم معرفی فرمود.
حافظ: در مورد این قضیّه و اصل حدیث شک و شبهه و اشکالی نیست ولی نه به این اهمیت وآب و تابی که شما بیان نمودید. علاوه بعض اشکالات در متن حدیث موجود است که مطابقت با هدف و مقصد شما نمی کند، از جمله در کلمۀ مولی می باشد که جناب عالی ضمن بیانات خود خواستید برسانید که مولی به معنای اولی به تصرف می باشد و حال آنکه ثابت آمده که کلمۀ مولی در این حدیث به معنای محب و ناصر و دوست می باشد که پیغمبرصلی الله علیه وآله چون می دانست علی کرم الله وجهه دشمن زیاد دارد، خواست توصیه او را بنماید و به امت
ص: 525
برساند که هر کس را من محبّ و دوست و ناصر او می باشم علی هم محب و دوست و ناصر آن می باشد و اگر بیعتی از مردم گرفت برای آن بود که بعد از پیغمبرصلی الله علیه وآله علیّ کرم الله وجهه را اذیت نکنند.
داعی: گمان می کنم گاهی به حکم اجبار، تبعیت از اسلاف و عادات می نمائید و الاّ اگر قدری دقیق شوید و علم و انصافتان را به کار اندازید و توجهی به قرائن نمائید، حق و حقیقت کاملا واضح و آشکار می باشد.
حافظ: با کدام قرائن می خواهید ثابت کنید؟ متمنی است بیان فرمائید.
داعی: قرینۀ أول، قرآن مجید و نزول آیه 67 سوره 5(مائده) می باشد که در اثبات معنی مولی به اولی به تصرف بودن و نزول آیه:
{ی یٰا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْک مِنْ رَبِّک وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمٰا بَلَّغْتَ رِسٰالَتَهُ وَ اَللّٰهُ یَعْصِمُک مِنَ اَلنّٰاس}
(ای پیغمبر آن چه ازخدا بر تو نازل شد، به خلق برسان که اگر نرسانی تبلیغ رسالت و اداء وظیفه نکرده ای و خدا تو را از شر و آزار مردمان محفوظ خواهد داشت)
حافظ: از کجا معلوم است که این آیه در آن روز برای این امر نازل گردیده باشد.
داعی: فحول علماء خودتان از قبیل جلال الدین سیوطی در صفحه ٢٩٨ جلد دوم در المنثور(1) و حافظ ابن ابی حاتم رازی درتفسیر غدیر(2) و حافظ ابو
ص: 526
جعفر طبری در کتاب الولایه و حافظ أبو عبد الله محاملی در امالی و حافظ ابوبکر شیرازی در ما نزل من القرآن فی امیر المؤمنین و حافظ ابو سعید سجستانی در کتاب الولایه و حافظ ابن مردویه در تفسیر آیه(1) و حافظ ابو القاسم حسکانی در شواهد التنزیل(2) و ابو الفتح نظزی در خصائص العلوی و معین الدین میبدی در شرح دیوان و قاضی شوکانی در صفحه5٧ جلد سیم فتح القدیر(3) و سید جمال الدین شیرازی در اربعین و بدر الدین حنفی در صفحه5٨4 جلد هشتم عمده القاری فی شرح صحیح البخاری و امام اصحاب حدیث احمد
ص: 527
ثعلبی در تفسیر کشف البیان(1) و امام فخر رازی در صفحه 6٣6 جلدسیم تفسیر کبیر(2) و حافظ ابو نعیم اصفهانی در ما نزل من القرآن فی علی(3) و ابراهیم بن محمّد حموینی در فرائد السمطین(4) و نظام الدین نیشابوری در صفحه ١٧٠ جلد ششم تفسیر(5) خود و سید شهاب الدین آلوسی بغدادی در صفحه٣4٨ جلد دوم روح المعانی(6) و نور الدین بن صباغ مالکی در صفحه ٢٧ فصول المهمّه(7) و
ص: 528
علی بن احمد واحدی در صفحه١5٠ اسباب النزول(1) و محمّد بن طلحه شافعی در صفحه ١6 مطالب السؤول(2) و میر سید علی همدانی شافعی در مودت پنجم از موده القربی(3) و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب ٣٩ ینابیع الموده(4)، خلاصه آنچه دیدم قریب سی تن از اعلام خودتان در معتبرترین کتب و تفاسیر خود نوشته اند که این آیه شریفه در شأن امیر المؤمنین علی علیه السّلام روز غدیر خم نازل گردید.
حتی قاضی فضل بن روزبهان با همۀ عناد و لجاج و تعصّبی که دارد نوشته است:
فقد ثبت هذا فی الصحاح یعنی پس به تحقیق ثابت آمده این قضیّه در صحاح معتبره ما که چون این آیه نازل شد رسول خداصلی الله علیه وآله دست علی را گرفت و فرمود:
«من کنت مولاه فهذا علیّ مولاه»
و عجب آنکه همان قاضی عاصی در کشف الغمّه خبر غریبی از رزین بن عبد الله نقل نموده که گفت: ما در زمان رسول خداصلی الله علیه وآله این آیه را چنین قرائت
ص: 529
می کردیم:
{یا أیّها الرسول بلّغ ما انزل الیک من ربّک - انّ علیّا مولی المؤمنین- فان لم تفعل فما بلّغت رسالته}
(ای پیغمبر آنچه از خدا بر تو نازل شد، به خلق برسان (که آن عبارت است از این که علی علیه السّلام اولی به تصرف در امور مؤمنین است) پس اگر نرسانی (ولایت علی را) تبلیغ رسالت و اداء وظیفه نکرده ای.)
و نیز سیوطی در درّ المنثور(1) از ابن مردویه- و ابن عساکر و ابن ابی حاتم ازابو سعید خدری و عبد الله بن مسعود (یکی از کتّاب وحی) و قاضی شوکانی در تفسیر فتح القدیر(2) نقل نموده اند که ما در زمان رسول خداصلی الله علیه وآله همین قسم آیه را می خواندیم. خلاصه از تأکید کردن بلکه تهدید نمودن در این آیه که می فرماید: اگر این امر را تبلیغ ننمائی و به مردم نرسانی هیچ رسالت خود را تبلیغ ننموده ای صراحه معلوم می آید که آن امر مهم عظیمی که مأمور ابلاغ آن گردیده تالی تلو مقام رسالت بوده است و قطعا آن امر امامت و وصایت و أولی به تصرف بودن است که حافظ و نگاهبان دین و احکام است بعد از رسول خداصلی الله علیه وآله.
ص: 530
قرینه دوم، نزول آیه 3 سوره 5 (مائده)می باشد که در تکمیل دین می فرماید:
{الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی وَ رَضیتُ لَکُمُ اْلإِسْلامَ دینًا}
(امروز کامل گردانیدم برای شما دین شما را و تمام کردم بر شما نعمت خود را و اختیار کردم برای شما اسلام را دینی پاکیزه).
حافظ: آنچه مسلّم است، این آیه در روز عرفه نازل گردیده و احدی از علماء، نازل در روز غدیر را معترض نشدند.
داعی: تمنا می کنم در بیانات خود تعجیل به نفی نفرمایید، شاید راهی به اثبات باشد. مطالب را با قید احتیاط تلقی فرمایید تا در موقع جواب، اسباب ناراحتی روح نگردد. البته تصدیق می کنم که بعض از علمای شما گفته اند که این آیه در عرفه نازل گردیده، ولی جمع کثیری از اکابر علمای خودتان، نزول آیه را در روز غدیر نقل نموده اند و نیز عده ای از علمای خودتان گویند: محتمل است این آیه دو مرتبه نازل گردیده باشد؛ یک مرتبه غروب عرفه و یک مرتبه در غدیر. چنانچه سبط ابن جوزی در آخر صفحه 18 تذکره خواص(1) الامه گوید: «احتمل ان الآیة نزلت مرتین مرة بعرفة و مرة یوم الغدیر کما نزلت «بسم الله الرحمن الرحیم» مرتین مرة بمکة و مرة بالمدینة»
(احتمال دارد این آیه دو مرتبه نازل شده باشد، یک مربته در عرفه و مرتبه
ص: 531
دیگر در روز عید غدیر. همچنان که «بسم الله الرحمن الرحیم» دو مرتبه نازل گردید، یک مرتبه در مکه و مرتبه دیگر در مدینه).
و الا اکابر از موثقین علمای خودتان از قبیل: جلال الدین سیوطی در صفحه 256 جلد دو در المنثور(1) و در صفحه 31 جلد اول اتقان(2) و امام المفسرین ثعلبی در کشف البیان و حافظ ابو نعیم اصفهانی در ما نزل من القرآن فی علیّ(3) وابو الفتح نطنزی در خصائص العلوی و ابن کثیر شامی در صفحه 14 جلد دوم تفسیر(4) خود، ازطریق حافظ ابن مردویه و محمد بن جریر طبری،
ص: 532
عالم مفسر مورخ قرن سیم هجری در تفسیرکتاب الولایه و حافظ ابو القاسم حسکانی در شواهد التنزیل(1) و سبط ابن جوزی در صفحه 18 تذکره الخواص الأمه(2) و ابو اسحاق حموینی ودر باب دوازدهم فرائد السمطین(3) و ابو سعید سجستانی در کتاب الولایه و خطیب بغدادی در صفحه 290 جلد هشتم تاریخ بغداد(4) و ابن مغازلی در فقیه شافعی در مناقب(5) و ابو المؤید
ص: 533
موفق بن احمد خوارزمی در فصل چهاردهم مناقب(1) و در فصل چهارم مقتل الحسین(2) و دیگران از علمای خودتان نوشته اند که چون در روز غدیر خم رسول اکرم صلی الله علیه وآله به حکم عالی اعلی، علی علیه السّلام را به مردم معرفی و نصب به ولایت نموده و آنچه بدان مأمور بود رسانید در شأن علی، و آن قدر علی علیه السّلام را بالای دست بلند نمود که دو زیر بغلش نمودار شد، آنگاه امر فرمود به امت که «سلموا علی علی بامرة المؤمنین» یعنی سلام کنید به علی به امارت مؤمنین، و امت همگی اذعان به آن نمودند. هنوز از هم جدا نشده بودند که آیه شریفه مذکوره نازل گردید.
خاتم الانبیاء صلی الله علیه وآله از نزول این آیه بسیار مسرور شد، لذا توجه به حاضرین
ص: 534
نموده، فرمود:
«الله اکبر علی اکمال الدین و اتمام النعمة و رضا الرب برسالتی و الولایة لعلی بن ابی طالب بعدی»
(خدای بزرگ که دین را کامل و نبوت را تمام نمود راضی شد به رسالت و پیغمبری من و ولایت برای علی بعد از من)
امام حسکانی و امام احمد حنبل مشروحا این قضیه را نقل نموده اند. اگر آقایان محترم ساعتی از عادت خارج شوید و با دوربین انصاف و حقیقت بین بنگرید از نزول آیات کریمه و حدیث شریف بر شما واضح وروشن می گردد که کلمه مولی به معانی امامت و ولایت و اولی به تصرف می باشد.
و اگر مولی و ولی به معنای اولی به تصرف نبود، جمله بعدی بی معنی بود و این جمله که در همه جا از لسان مبارک رسول خداصلی الله علیه وآله صادر گردیده، ثابت می کند که مولی و ولی به معنی اولی به تصرف می باشد که می فرماید: بعد از من این مقام مخصوص علی علیه السّلام است. ثالثا قدری با دقت فکر کنید وانصاف دهید در آن هوای گرم، در محل بی آب و آبادانی که سابقا مرکزیت برای توقف در آنجا نبوده، تمامی امت را در آنجا جمع کند و جلو رفتگان قافله را امر کند برگردانند، مقابل آفتاب سوزان که پاها را به دامنها پیچیده و در پناه شترها نشسته بودند منبر برود آن خطبه طولانی را که خوارزمی و ابن مردویه در مناقب(1) خود و طبری در کتاب الولایه ودیگران نقل نموده اند در اثبات فضایل و مقامات امیر
ص: 535
المؤمنین اداء نماید، تا سه روز هم وقت مردم را بگیرد ودر صحرای خشک و گرم آنها را نگاه دارد و امر کند تمامی افراد از عالی و دانی بایستی فرداً بعد فرد با علی علیه السّلام بیعت کنند، نتیجه آن باشد که علی را دوست بدارید یا آنکه علی علیه السّلام دوست و ناصر شماست؟!
در صورتی که نبود احدی از افراد امت که کثرت علاقه آن حضرت را به علی علیه السّلام نداند و مکرر توصیه و سفارش نشنیده باشد که به بعض از آنها قبلا اشاره شد. دیگر در همچون مکان گرمی با نزول آیات و تأکیدات بلیغه لزومی نداشت که مردم را در زحمت و معطل نماید که نتیجه آن باشد که علی را دوست بدارید.
بلکه اگر خوب دقت کنید این عمل در نظر عقلاء چنانچه جهت اهم و ارجحی نداشته باشد، لغو می آید و عمل لغو از رسول اکرم صلی الله علیه وآله هرگزصادر نمی گردد. پس عند العقلاء ثابت است که این همه تشریفات آسمانی و زمینی برای محبت ودوستی فقط نبوده بلکه امر مهمی تالی تلو مقام رسالت بوده که آن همان امر ولایت و امامت و اولی به تصرف در امور مسلمانان بوده است.
چنانچه جمعی از اکابر علمی خودتان از روی دقت و انصاف، تصدیق این معنی را نموده اند. از جمله سبط ابن جوزی در باب دوم صفحه 20 تذکره خواص الامه از برای کلمه مولی ده وجه و معنی ذکر نموده، آنگاه در آخر آن جملات گوید:
ص: 536
هیچ یک از این ده معنی مطابقت با کلام رسول الله نمی یابد.
«و المراد من الحدیث الطاعة المحضة المخصوصة فتعین وجه العاشر و هو الاولی و معناه من کنت اولی به من نفسه فعلیّ اولی به.»
(مراد از حدیث، طاعت محضه مخصوصه است پس متعین، وجه و معنای دهم است و آن اولی به تصرف بودن است و معنی چنین شود: کسی را که من اولی به تصرف به او هستم از نفس او پس علی اولی به تصرف به او می باشد.)
و صراحت دارد به این معنی قول حافظ ابو الفرج، یحیی بن سعید ثقفی اصفهانی در کتب مرج البحرین که روایت نموده است که این حدیث را به اسناد خودش از مشایخ خود گفته است که پیغمبرصلی الله علیه وآله گرفت دست علی را و فرمود:
«من کنت ولیّه و اولی به من نفسه فعلیّ ولیّه»
(کسی را که من ولی و اولی به تصرف به او از نفس او می باشم پس علی ولی و اولی به تصرف او می باشد.)
آنگاه سبط ابن جوزی گوید:
«و دل علیه ایضا قوله علیه السّلام ألست اولی بالمومنین من انفسهم و هذا نص صریح فی اثبات مامته و قبول طاعته»
(جمله الست اولی بالمؤمنین من انفسهم که در ابتداء کلام خود فرمود دلیل دیگراست بر این که کلمة مولی به معنی اولی به تصرف است و این خود، نص صریح است در اثبات امامت و قبول طاعت علی علیه السّلام) انتهی قوله.
ص: 537
و نیز محمد بن طلحه شافعی در صفحه 16 مطالب السؤول(1) اواسط فصل پنجم از باب اول گوید:
از برای کلمه مولی معنی متعدده می باشد از قبیل: اولی به تصرف و ناصر و وارث و صدیق و سید.
آن گاه گوید: این حدیث شریف از اسرار آیه مباهله است چه آن که خداوند علیّ اعلی، علیّ علیه السّلام را به منزلة نفس پیغمر خوانده و بین نفس پیغمبر و نفس علی جدایی نبوده است آن دو را هم به ضمیر مضاف به سوی رسول الله صلی الله علیه وآله اثبت رسول الله صلی الله علیه وآله لنفس علی بهذا الحدیث ما هو ثابت لنفسه علی المؤمنین عموما فانه صلی الله علیه وآله اولی بالمؤمنین و ناصر المؤمنین و سید المؤمنین و کل معنی امکن اثباته مما دل علیه لفظ المولی لرسول الله فقد جعله لعلی و هی مرتبة سامیة و منزلة سامعة و درجة علیة و مکانة رفیعة خصصه بها دون غیره فلهذا صار ذلک الیوم عید
ص: 538
موسم سرور لأولیائه.
(ثابت نمود رسول اکرم صلی الله علیه وآله برای نفس علی علیه السّلام به این حدیث و لفظ مولی هر چیزی که ثابت است بر نفس خودش بر مؤمنین، پس به درستی که رسول خداصلی الله علیه وآله اولی به تصرف در امور مؤمنین است و یاور مؤمنین است و سید و آقای مؤمنین است و هر معنی که امکان دارد اثبات او از چیزی که دلالت دارد بر او لفظ مولی برای رسول خدا صلی الله علیه وآله قرار داد آن را در این حدیث شریف و گفتار لطیف برای علی بن ابی طالب علیه السّلام و این مرتبه سامیه و منزلت عالیه و درجه و مکان بلندی است برای آن حضرت که تخصیص داده است او را پیغمبر منحصراً به این خصیصه برای همین معنی. فلذا آن روز (غدیر) عید و موسم سرور و شادمانی گردید برای دوستان آن حضرت) انتهی بیانه.
حافظ: نظر به فرمودة خودتان چون لفظ مولی به معنی متعدده آمده، پس تخصیص مولی به معانی اولی به تصرف از بین تمام معانی،بلا مخصص و باطل می باشد.
داعی: البته خاطر آقا به خوبی مسبوق است که محققین علم اصول، بیانی دارند در لفظی که از حیث لغت به معانی متعدده آمده؛ معنی واحد در آنها حقیقی می باشد و باقی معانی مجاز است. بدیهی است در هرجا[یی]، حقیقت مقدم بر مجاز می باشد. پس روی این اصل، در لفظ مولی و ولی معانی حقیقی اولی به تصرف می باشد؛ چنانچه ولی النکاح به معنی متولی امر نکاح است و ولی المرأه زوجها و ولی الطفل ابوه به معنی اولی به می باشد، ولیعهد سلطان به معنی متصرف در امور سلطنت بعد از سلطان است و از این قبیل است تمامی معانی.
ص: 539
علاوه، این اشکال به خودتان وارد است؛ چه آن که لفظ ولیّ و مولی را که ذو معانی می باشد اختصاص داده اید به محب و ناصر؛ پس این تخصیص بلا مخصص قطعا باطل است و این ایراد بیشتر به خودتان وارد است تا به ما.
زیرا اگر ما تخصیص دادیم، بلا مخصص نیست؛
بلکه روی قرائن و دلایل بسیاری است که بر این معنی وارد است از آیات و اخبار و گفتار بزرگان که از جمله دلایلی است که علمای بزرگ خودتان مانند: سبط ابن جوزی و محمد بن طلحه شافعی ذکر نموده اند.
و بالاترین دلیل، قراین داخله و خارجه است که مخصص این می باشد؛ چنانچه به بعض از آن قراین اشاره نمودیم که از جمله احادیث بسیاری است از طرق شما که آیه شریفه را این قسم نقل نموده اند:
«یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک فی ولایة علیّ و امامة امیر المؤمنین» چنانچه جلال الدین سیوطی که از اکابر علمای شماست در درّ المنثور آن احادیث را جمع نموده(1).
ص: 540
و اگر این حدیث و لفظ مولی نص بر امامت و خلافت ابتدائیه نبود، حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام مکرر به آن احتجاج نمی نمود و مخصوصا در جلسات شوری استشهاد به آن نمی کرد؛ چنانچه خطیب خوارزمی در صفحه 217 مناقب(1) و ابراهیم بن محمد حموینی در باب 58 فرائد(2) و حافظ ابن عقده در کتاب
الولایه(3) و ابن حاتم دمشقی در درّ النظیم و ابن ابی الحدید معتزلی در صفحه 61 جلد دوم شرح نهج البلاغه(4) مفصلا نقل نموده اند بالاخص در رحبه که سی نفر
ص: 541
از اصحاب به آن شهادت دادند.
چنانچه امام احمد بن حنبل در صفحه 119، جزء اول و در صفحه 370 جزء چهارم مسند(1) و ابن اثیر جرزی در صفحه307، جلد سیم وصفحه205 و276، جلد پنجم اسد الغابه(2) و ابن قتیبه در صفحه 194 معارف و محمد بن
یوسف
ص: 542
گنجی شافعی در کفایه الطالب(1) و ابن ابی الحدید در صفحه 362 جلد اول شرح نهج البلاغه(2) و حافظ ابو نعیم اصفهانی در صفحه
26 جلد پنجم حلیه الاولیاء(3)
ص: 543
و ابن حجر عسقلانی در صفحه 408 جلد دوم الاصابه(1) ومحب الدین طبری در صفحه 67 ذخائر العقبی(2) وامام ابو عبد الرحمن نسائی در صفحه 26 خصائص العلوی(3)و علامه سمهودی در جواهرالعقدین (4) و شمس الدین جزری در
ص: 544
عقده در کتاب الولایه(1) و دیگران از اکابر علمای شما احتجاج علی علیه السّلام را در رحبه کوفه با مسلمانان
نقل نموده اند که حضرت در مقابل مردم ایستاد و فرمود: سوگند می دهم شما را هرکس در غدیر خم از رسول خداصلی الله علیه وآله به گوش خود در باره من چیزی شنیده برخیزد و گواهی دهد، سی تن از اصحاب برخاستند که دوازده تن از آنها بدری بودند و گفتند: درروز غدیر خم دیدیم که رسول خداصلی الله علیه وآله دست علی را گرفت و به مردم فرمود:
«أتعلمون انی اولی بالمؤمنین من انفسهم؟ قالوا: نعم. قال: من کنت مولاه فهذا علی مولاه»
(آیا می دانید که من سزاوارترم به مؤمنان از خود آنها؟ گفتند: آری. فرمود: هر کس را من مولای او هستم این علی مولای اوست.)
ص: 546
سه تن از آن جمعیت شهادت ندادند که یکی از آنها انس بن مالک بود که گفت: پیری مرا گرفته فراموش نمودم.حضرت نفرینشان نمود و مخصوصا در بارة انس فرمود: اگر دروغ می گویی خداوند تو را به پیسی و برص مبتلاکند که عمامه او را نپوشاند. پس أنس از جای برنخاست مگر آنکه بدنش مبروص و پیس شد. (در بعضی اخبار دارد کور و پیس شد).
بدیهی است حجت قرار دادن این حدیث و استشهاد نمودن به آن دلیل کامل بر اثبات حق اعظم خود که امارت و خلافت منصوصه باشد، بوده است.(1)
ص: 547
«در این موقع صدای مؤذن بلند و آقایان برای أداء نماز عشاء برخاستند و بعد از اداء فریضه و استراحت و صرف چای.»
داعی: رابعا قرینه کلام در خود حدیث اثبات مرام می نماید که مراد از مولی اولی به تصرف می باشد؛ زیرا در خطبة غدیریه و حدیث است که رسول اکرم صلی الله علیه وآله قبل از بیان مطلب فرمود(1): «الست اولی بکم من انفسکم» یعنی آیا من اولی به
ص: 548
تصرف نیستم به شما از نفس های شما (اشاره به آیه 6 سوره 33 احزاب است) که فرموده:
{النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم}
(پیغمبرصلی الله علیه وآله سزاوارتر و اولی به تصرف استبه مؤمنین از نفسهای ایشان) و در حدیث صحیح هم در کتب فرقین وارد است که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«ما من مؤمن الا انا اولی به فی الدنیا و الآخرة»(1)
(نیست هیچ مومنی مگر آنکه من اولی به تصرف هستم به او در دنیا و
ص: 549
آخرت)
همگی گفتند: بلی تو اولی به تصرفی از ما به نفسهای ما هستی. بعد از آن فرمود: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه» پس سیاق کلام می رساند که مراد از مولی همان اولویت است که رسول الله صلی الله علیه وآله به امت داشته است.
حافظ: در بسیاری از اخبار بیانی از این قرینه نمی باشد که فرموده باشد: «ألست اولی بکم من انفسکم»
داعی: عبارت و الفاظ در موضوع حدیث غدیر و نقل ناقلین، مختلف است. در اخبار امامیه عمومیت دارد و جمهور علماء اثنا عشریه در کتب معتبره خود با همین قرینه نقل نموده اند.
و در کتب معتبره شما هم بسیار هست و آنچه الحال در نظر دارم، سبط ابن جوزی در صفحه 18 تذکره خواص الامه(1) و امام احمد بن
حنبل در مسند(2) و
ص: 550
نور الدین بن صباغ مالکی در فصول المهمه(1) نقلا از امام احمد و زهری و حافظ ابوبکر بیهقی و ابو الفتوح اسعد بن ابو الفضایل بن خلف العجلی فی کتابه الموجز فی فضائل الخلفاء الاربعه و خطیب خوارزمی در فصل چهاردهم مناقب(2) و محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب اول کفایه الطالب(3) و شیخ سلیمان بلخی در باب 4 ینابیع الموده(4) نقلا از مسند احمد و مشکوه المصابیح و
ص: 551
سنن ابن ماجه و حلیه الاولیاء حافظ ابو نعیم اصفهانی و مناقب ابن مغازلی شافعی در کتاب الموالات ابن عقده و دیگران از اکابر علمای شما به مختصر اختلافی در الفاظ و طریق گفتار، حدیث غدیر را نقل نموده اند که تامی آنها جملة «ألست اولی بکم من انفسکم» موجود است و برای تیمن و تبرک، ترجمه حدیثی که امام اصحاب حدیث، احمد حنبل (امام حنابله) در صفحه 281، جلد چهارم مسند نقل نموده مسنداً از براء بن عازب به عرض تان می رسانم که گفت:
با رسول خدا بودیم در سفری تا رسیدم به غدیر، آن حضرت در میان جمعیت ندا داد:
الصلاه الجامعه- عادت و رسم چنین بود که هرگاه پیش آمد مهمی روی مید اد آن حضرت امر می فرمودند: ندا می کردند الصلاه جامعه، امت جمع می شدند بعد از ادای نماز آن امر مهم را ابلاغ می فرمود- آن گاه میان دو درخت را برای پیغمبرصلی الله علیه وآله اختصاص دادند، پس از اداء نماز دست علی را گرفت مقابل جمعیت و فرمود:
«ألستم تعلمون انی اولی بالمؤمنین من انفسهم؟ قالوا: بلی. قال: ألستم
ص: 552
تعلمون انی اولی بکل مؤمن من نفسه؟ قالوا: بلی. قال: من کنت مولاه فعلی مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه، فلقیه عمر بن الخطاب بعد ذلک فقال له: هنیئا لک یابن ابی طالب أصبحت و امسیت مولی کل مؤمن و مؤمنة»
(آیا شما نیستید که می دانید که من اولی به تصرف به مؤمنین هستم از نفسهای ایشان؟ گفتند: بلی یا رسول الله.
فرمود: آیا شما نیستید که می دانید من اولی به تصرف هستم به هر مؤمنی از نفس او؟ گفتند: بلی. آنگاه که اقرار از آنها گرفت، فرمود: هر کس را من اولی به تصرف در نفس او هستم، پس علی همان اولویت را دارد. آنگاه دعا کرد خدایا دوست بدار کسی را که علی را دوست بدارد و دشمن بدار کسی که علی را دشمن بدارد. پس ملاقات نمود عمر بن الخطاب علی علیه السّلام را بعد از این بیانات و گفت: گوارا باد تو را پسر ابی طالب، صبح و شب نمودی در حالتی که مولای هر مؤمن و مؤمنه ای شدی).
و نیز میر سید علی همدانی شافعی در موده پنجم از موده القربی(1) و سلیمان بلخی در ینابیع و حافظ ابو نعیم در حلیه(2) به
مختصر تفاوتی در الفاظ، همین
ص: 553
حدیث را ضبط نموده اند.
و مخصوصا حافظ ابو الفتح که ابن صباغ هم در فصول المهمه(1) از او نقل نموده به این عبارت آورده که خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله فرمود:
«ایها الناس ان الله تبارک وتعالی مولا و انا اولی بکم من انفسکم لا و من کنت مولاه فعلی مولاه»
(ای مردم، خدای تبارک و تعالی مولا من است و من اولی به تصرف هستم به شما از نفسهای شما و بدانید که هر کس را من اولی به تصرف در نفس او هستم پس علی علیه السّلام همان اولویت را دارد.)
و نیز ابن ماجه قزوینی در سنن(2) و امام ابو عبد الرحمن نسائی(3) در احادیث 81 و 83 و 93 و 95 این قرینه را نقل نموده اند و در حدیث 84 از زید بن ارقم به این عبارت نقل نموده که رسول خدا ضمن خطبه فرمود:
«أ لستم تعلمون انی اولی بکل مؤمن و مؤمنة من نفسه؟ قالوا: بلی:
ص: 554
نشد لانت اول بکل مؤمن من نفسه. قال: فانی من کنت مولاه فهذا مولاه و اخذبید علیّ علیه السّلام»
(آیا نمی دانید که من اولی به تصرف هستم به هر مؤمن و مؤمنه از نفس او؟ همگی گفتند: بلی شهادت می دهیم که تو اولی به تصرفی به هر مؤمن از نفس او. آنگاه فرمود: هر کس را می اولی به تصرف او هستم پس این (علی) اولی به تصرف در او می باشد و گرفت دست علی را تا همه ببینند...)
و نیز از ابوبکر احمد بن علی، خطیب بغداد متوفی سال 462 هجری در صفحه 289 و صفحه 290 جلد هشتم تاریخ بغداد(1) حدیث مفصلی از ابو هریره نقل کرده است که هر کس روز هیجدهم ذی الحجه الحرام (روز غدیر) روزه بگیرد، ثواب شصت ماه روزه گرفتن برای او می باشد. آنگاه حدیث غدیر مذکور را با ذکر همان قرینه نقل نموده است(2).
گمان می کنم برای نمونه به همین مقدار کافی باشد نقل این اخبار، تا آقا نفرمایند که در اخبار، نامی از قرینه «ألست اولی بکم من انفسکم» نمی باشد.
ص: 555
قرینه پنجم، اشعار حسان بن ثابت اشعر شعراء مخضرمین بلکه اشعر اهل بلاد در زمان خود و شاعر مخصوص پیامبرصلی الله علیه وآله بود و مخصوصا آن حضرت برای او در مسجد منبر نصب نموده و هجو کفار را از او استماع می نمود ومی فرمود: «اجب عنی» یعنی از طرف من به ایشان جواب ده.
ابن عبد البر در استیعاب گوید: روزی حسان در مسجد انشاد شعر می کرد، عمر بن الخطاب رسید و با تغیر گفت:
«أتنشد الشعر فی مسجد رسول الله» آیا در مسجد رسول خداصلی الله علیه وآله شعر می گویی؟
حسان گفت:
«قد کنت انشد و فیه من هو خیر منک» یعنی من انشاد شعر در مسجد به حضور کسی که از تو بهتر است (یعنی رسول خدا) می نمایم پس عمر ساکت شد(1).
پیغمبر می فرمود: شعر حسان را نتوان شعر گفت، بلکه تمامش حکمت است، (غالبا او را مدح می فرمود). حسان بن ثابت انصاری است که در حضور رسول اکرم صلی الله علیه وآله در همان مجلس که علی را به ولایت نصب ومعرفی نمود با اجازه خود آن حضرت انشاد نمود که سبط ابن جوزی(2) و دیگران می نویسند: حضرت وقتی
ص: 556
اشعار را شنید، فرمود:
«یا حَسّان لا تزال مؤیادا بروح القدس ما نصرتنا او نافحت بلسانک»
(ای حسان مادامی که به ما اهل بیت یاری نمودی به مدحی یا کلمة خوبی، مؤید به روح القدس می باشی (یعنی این اشعار تو امروز از نفحة روح القدس بوده.))
چنان چه حافظ ابن مردویه، احمد بن موسی، مفسر و محدث معروف قرن چهارم هجری متوفی سال 352 قمری در مناقب و صدر الأئمة موفق بن احمد خوارزمی در مناقب(1) و صدر الأئمه موفق بن احمد خوارزمی درمناقب(2) و در فصل چهارم مقتل الحسین علیه السّلام(3) و جلال الدین سیوطی در رساله الازهار فیما
ص: 557
عقده الشعراء و حافظ ابو سعد خرگوشی در شرف المصطفی و حافظ ابو الفتح نطنزی در خصائص العلویه حافظ جمال الدین زرندی در نظم درر المسمطین(1) و حافظ ابو نعیم اصفهانی در ما نزل من القرآن فی علیّ(2) و ابراهیم بن محمد حموینی در باب 12 فرائد السمطین(3) و حافظ ابو سعید سجستانی در کتاب الولایه و یوسف سبط ابن جوزی در صفحه 20 تذکره خواص الامه و محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب اول کفایه الطالب و دیگران از علماء و مورخین خودتان از سعید خدری نقل می نمایند که در روز غدیر خم بعد از خطبه و شرح قضایا که مختصرا ذکر شد و
نصب امیر المؤمنین علیه السّلام، حسان بن ثابت عرض کرد: «أتأذن لی ان اقول ابیاتا قال صلی الله علیه وآله قل ببرکة بالله» یعنی آیا اذن می دهی که ابیاتی در این باب بگویم؟ حضرت فرمود: بگو به برکت خداوند یعنی با لطف و عنایت پروردگار متعال. پس رفت بالای زمین بلندی، ارتجالاً شروع کرد به گفتن این
ص: 558
ابیات:
ینادیهم یوم الغدیر نبیهم
بخم فاسمع بالرسول منادیا
و قال فمن مولاکم و ولیکم
فقالوا و لم یبدوا هناک التعامیا
الهک مولانا و انت ولینا
و لم تلف منا فی الولایة عاصیا
فقال له قم یا علی فاننی
رضیتک من بعدی اماما و هادیا
فمن کنت مولاه فهذا ولیه
فکونوا له انصار صدق موالیا
هناک دعا اللهم وال ولیه
و کن للذی عادی علیا معادیا
(روز دیر خم نبی اکرم ندا می کرد امت را و آنها شنیدند ندای منادی را، آن حضرت فرمود: کیست مولی و ولی شما (یعنی اولی به تصرف در امور شما) گفتند: خدا مولای ما و تو ولی ما هستی و احدی انکار و عصیان این معنی ندارد. پس به علی فرمود: برخیز یا علی به
درستی که راضی شدم بعد از من توهادی و امام خلق باشی، پس هر کس را من ولی و اولی به تصرف درامر او می باشم این علی ولی و اولی به تصرف در امر او می باشد پس تمام شما امت، علی را یار صدق و راستی مانند غلامان باشید. آنگاه دعا کرد خدایا دوست دار دوست او را و دشمن باش آن کس که دشمن علی می باشد.)
این اشعار از اوضح دلایل است که نشان می دهد در همان موقع روز، اصحاب از لفظ مولی درک نکردند مگر خلافت را برای علی علیه السّلام و اگر مولی به معنی امام و هادی و اولی به تصرف نبود، قطعا بایستی حضرت موقعی که شنید حسان ضمن اشعار گفت: «رضیتک من بعدی اماما و هادیا» بفرماید: حسان اشتباه کردی
ص: 559
و مقصود مرا نفهمیدی زیرا هدف و مقصد من از این بیان، امام و هادی و اولی به تصرف تالی تلو مقام نبوت نبوده بلکه مرادم محب و ناصر بوده، گذشته از آنکه تکذیب ننمودند با جملات «لا تزال مؤیدا بروح القدس» تصدیق آن را نمودند. به علاوه ضمن خطبه با کمال وضوح، بیان امامت و خلافت آن حضرت را نمودند.
لازم است آقایان محترم مراجعه کنند به خطبه ولایت که رسول اکرم صلی الله علیه وآله در روز غدیر بیان نموده که ابو جعفر محمد بن جریر طبری متوفی سال 310، هجری در کتاب الولایه تمام را نقل نموده که فرمود:
«اسمعوا و اطیعوا فانّ الله مولاکم و علیّ امامکم ثم الامامة فی ولدی من صلبه الی یوم القیامة معاشر الناس هذا اخی و وصییّ واعی علمی و خلیفتی علی من آمن بی و علی تفسیر کتاب ربی»
(بشنوید و اطاعت نمایید. پس به درستی که خدای عزوجل مولای شما و علی امام بر شما می باشد. پس امامت تا قیامت در اولاد من است از صلب علی علیه السّلام. ای جماعت مردم، علی علیه السّلام برادر من و وصی من و حافظ علم من و خلیفه من است بر کسی که ایمان به من آورده و بر تفسیر کتاب پروردگار من.)
پس آقایان انصاف دهید که سکوت آن حضرت در موقع شنیدن این اشعار، علاوه بر بیانات خود آن حضرت، دلیل قاطع است که مقصود آن حضرت محب و ناصر نبوده بلکه همان بوده که حسان ضمن اشعار بیان نموده یعنی امام و هادی و اولی به تصرف درامور مسلمین؛ فلذا فرمود: حسان به تأیید روح القدس
ص: 560
این حقیقت بر زبان تو جاری گردید.
علی ایّ تقدیر، فرمایش آن حضرت به معنی حقیقی، ولایت مطلقه و یا به عقیده شما به معنای محب و انصار باشد، مسلم است که اصحاب به امر آن حضرت در آن روز دستی فشار داده و بیعتی کرده و عهدی نمودند؛ چنان چه اتفاقی علمای فریقین (شیعه و سنی) است. پس چرا آن عهد و بیعت را شکستند؟ بر فرض، فرموده شما صحیح باشد که منظور آن حضرت دوستی و یاری بوده، شما را به خدا انصاف دهید آیا معنی دوستی و فایده یاری و نصرت
که عهد بستند، همین بود که آتش در خانه اش ببرند و زن و بچه هایش را که فرزندان رسول خداصلی الله علیه وآله بودند آزار نموده بترسانند و او را جبرا بکٍشند به مسجد ببرند و با شمشیر برهنه تهدید به قتلش کنند و بدن فاطمه محبوب خدا و پیغمبر را بلرزانند و بچه نارسش را سقط نمایند!؟ آیا همین بود مقصود آن تشکیلات با عظمت در آن روز بزرگ و سفارشات رسول اکرم صلی الله علیه وآله با آن همه تأکیدات بلیغه؟ آیا این عملیات بعد از وفات آن حضرت نقض عهد با خدا و پیغمبرصلی الله علیه وآله نبوده است؟!
آیا کسانی که نقض عهد نمودند و یا عهد دوستی را (به عقیده شما) به آخر نرسانیدند آیه 25 سوره 13 (رعد) را نخوانده بودند(1)؟
ص: 561
اگر حب و بعض جاهلانه را به کنار بگذاریم، حق و حقیقت آشکارا جلوه گر است.
گر پرده ز روی کارها بردارند معلوم شود که در چه کاریم همه
آیا در غزوه احد و حنین که رسول اکرم صلی الله علیه وآله از تمامی اصحاب عهد گرفت که امروز فرار ننمایید، آیا فرار ننمودند؟ آیا این فرار و تنها گذاردن پیغمبرصلی الله علیه وآله در مقابل اعداء که طبری(1) و ابن ابی الحدید و ابن اعثم کوفی و دیگران از مورخین
ص: 562
ص: 563
ص: 564
خودتان نوشته اند نقض عهد نبوده؟
و الله شماها بی جهت به ما اشکال می نمایید، شیعیان همان می گویند که علمای بزرگ خودتان گفته اند و در کتاب ها همان می نویسند که علماء و مورخین خودتان نوشته اند.
اگر انتقادی از علماء شیعه نسبت به صحابه وارد است، همان هایی است که علمای خودتان نوشته اند.
ص: 565
پس چرا شماها خلفاً عن سلف به ما حمله بی جا می نمایید؟ شماها بنویسید عیبی ندارد و مورد انتقاد نیست ولی اگر ما گفتیم و نوشتیم آن چه را که اکابر علماء سنی نوشتند کافر می شویم و قتل مان واجب می شود؟
برای آنکه افعال زشت و اعمال قبیحه بعض صحابه را مورد انتقاد قرار داده و تقبیح می نماییم.
و حال آنکه اگر طعن بر صحابه، مذموم و موجب رفض می گردد، قطعا تمام صحابه رافضی بودند نه فقط شیعیان؛ چه آنکه تمام صحابه عموما یکدیگر را مورد طعن قرار داده و تقبیح هم نموده اند، حتی خلیفه ابی بکر و عمر.(1)
اگر ملاحظه تنگی وقت نبود، مشروحا اقوال آنها را بیان می نمودم. اگر مایلید به خوبی پی ببرید به این که اصحاب رسول الله مانند سایر مردم ممکن الخطا بوده اند، هر یک تقوی پیشه نمودند مؤمنین پاک و مورد احترام گردیدند و هر یک در پی هوی و هوس رفتند و افعال زشت از آنها صادر گردیده، مطعون و مذموم واقع شدند، مراجعه نمایید به جلد چهارم شرح نهج البلاغه(2) ابن ابی
ص: 566
الحدید از صفحه454 تا صفحه462 جواب مفصل زیدی را به اعتراض ابوالمعالی جوینی راجع به صحابه که ابو جعفر نقیب نقل نموده، بینید تا بدانید چه اختلاف و انقلابی در صحابه بوده که پیوسته یکدیگر را تفسیق و تکفیر و لعن و سب(1)
ص: 567
ص: 568
ص: 569
ص: 570
ص: 571
ص: 572
می نمودند.
منتهی فرقی که بین شیعیان و بعض از منصفین علمای شما با عموم اقایان اهل سنت و جماعت می باشد در مسئله حب و بغض است، چون شماها به بعض از صحابه مهر و محبت وعلقه و علاقة مفرط دارید، روی قاعدة «حب الشیء یعمی و یصم» بدی در آنها نمیبینید چون با دیدة محبت نظر می کنید، لکه های بد آنها را هم خوب می بینید، فلذا سعی می نمایید از تمام مطاعن، آنها را تبرئه نمایید و جوابهایی که داده می شود در مقابل مطاعن واضحه، خنده آوره است.
ولی ما خدا را به شهادت می طلبیم که با بغض و کینه و عداوت به اصحاب رسول الله صلی الله علیه وآله نظر نمی کنیم، بلکه به وقایع اتفاقیه با نظر برهان و منطق می نگریم، خوبیها را خوب و بدی ها را به دیده قضاوت به حق می نماییم.
آقایان محترم! ما و شما معتقد به قیامت و یوم الجزاء هستیم. چهار روز عمر دنیا ارزشی ندارد، می گذرد، فکری برای آن روز باید نمود.
و الله ما شیعیان مظلومیم. بی جهت امر را بر عوام بی خبر مشتبه ننمایید. شیعیان موحد را کافر و رافضی نخوانید. آیا سزاوار است پیروان محمد و آل محمد صلوات الله علیهم
اجمعین را به بهانه پوچ، رافضی و مورد حمله قرار دهید؟ در حالتی که اگر برای نوع انتقادات و بیان حقایق، شیعیان را بد می دانید و کافر می خوانید، اول باید اکابر علمای خودتان را بد بدانید؛ چه آنکه این نوع انتقادات از زیر قلم آنها بیرون آمده و در کتب معتبره خودشان ثبت نموده اند.
ص: 573
مثلا در قضیه حدیبیه، ابن الحدید در شرح نهج البلاغه و سایر مورخین خودتان می نویسند: بعد از قرارداد صلح، اکثر صحابه با عمر بن الخطاب عصبانی بودند(1) و رسول اکرم صلی الله علیه وآله را ملامت نمودند که ما راضی به صلح نبودیم و می خواستیم جنگ کنیم چرا صلح نمودید؟ حضرت فرمود: اگر میل به جنگ دارید، مختارید. فلذا حمله کردند، چون قریش آماده بودند، حمله آنها را جواب متقابل دادند. چنان شکستی از کفار به آنها وارد آمد که در موقع فرار مقابل پیغمبر هم نتوانستند بایستند، از آنجا هم فرار نموده به صحرا رفتند!
حضرت به علی علیه السّلام فرمود: شمشیر برادر جلو قریش را بگیر همین که قریش علی را در مقابل خود دیدند، برگشتند. آنگاه اصحاب فراری کم کم مراجعت نموده خیلی از عمل خود خجل و شرمنده، بنای عذر خواهی را گذارند.
رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمودند: مگر من شما را نمی شناسم، آیا شما نبودید که در غزوه بدر کبری مقابل دشمن می لرزیدید، خداوند ملائکه را به یاری ما فرستاد؟ آیا شما نبودید اصحاب من که در روز احد فرار کردید و به کوه ها بالا می رفتید و مرا تنها گذاردید هر چند شما را خواندم نیامدید؟ خلاصه حضرت تمام سستی ها و بی ثباتی های آنها را بیان نمود آنها پیوسته عذر خواهی می نمودند.
بالاخره ابن ابی الحدید در اینجا می نویسد: حضرت این عتابها را به عمر نمودبعد از این که تکذیب نموده وعده های آن حضرت را، آن گاه نوشته اند از بیانات
ص: 574
پیغمبرصلی الله علیه وآله معلوم می شود خلیفه عمر باید در احد گریخته باشد که حضرت ضمن معاتبات آن را ذکر نموده.(1)
حالا آقایان ملاحظه بفرمائید این قضیه ای را که علماء بزرگی مانند ابن ابی الحدید و دیگران نوشته اند اگر ما بگوئیم فوری از ما خورده گرفته و رافضی و کافرمان می خوانید که چرا می گوئید و توهین به خلیفه می نمائید ولی به ابن ابی الحدید و امثال او ایرادی نیست، هر چه ما بگوئیم قصد توهین نداریم بلکه وقایع تاریخی را نقل می نمائیم، چون شما به ما نظر بد دارید مؤثر واقع نمی گردد. چه
ص: 575
خوش سراید شاعر عرب که خیلی مناسب این مقام است:
و عین الرضا عن کلّ عیب کلیلة
و لکنّ عین السخط تبدی المساویا
ما خیلی محاکمات روز قیامت با علماء شما داریم، دنیا می گذرد ولی باید خود را برای ناله مظلومانه ما در محکمه عدل الهی حاضر نمائید.
حافظ: چه ظلمی به شما شده که روز قیامت داد خواهی نمائید؟
داعی: ظلمها بسیار، هتک حرمتها فراوان که اگر از همه آنها غمض عین نمائیم حقیر که افتخار دارم یکی از اولادها و ذراری فاطمه صدیقه مظلومه علیهاالسّلام هستم هرگز از حق خود نخواهم گذشت و روزی که محکمۀ عدل الهی تشکیل شود و ما معتقد به آن روز هستیم، راجع به بسیاری از ظلمها و تعدّیها دادخواهی خواهیم نمود و قطع داریم که عادلانه رسیدگی می شود.
حافظ: خواهش می کنم تحریک اعصاب نکنید، چه حقی از شما رفته و چه ظلمی به شما شده بیان نمائید.
داعی: ظلم و تعدی و اخذ حق ما مخصوص به امروز نیست بلکه از زمان بعد از وفات جدّ بزرگوارمان خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله این پایه گذارده شده که حق ثابتی که خدا و پیغمبر به جدّۀ مظلومه ما زهرای اطهرعلیهاالسّلام برای نان فرزندانش واگذار نموده غصب نمودند و به نالۀ مظلومانه جدّۀ ما ابدا ترتیب اثر ندادند تا در عنفوان شباب، آن یادگار پیغمبر با دل پردرد از دنیا رفت.
حافظ: عرض کردم جنابعالی خیلی زرنگ هستید با کلمات و گفتار مهیّج تحریک احساسات می نمائید. حق ثابت فاطمه رضی الله عنها چه بوده که غصب نمودند؟ قطع بدانید اگر شما در حضور برادران مؤمن خود نتوانید مدعای خود را
ص: 576
ثابت نمائید هرگز در محکمۀ عدل الهی از عهدۀ این امر بر نمی آئید. خیال کنید امروز محکمۀ عدل الهی تشکیل شده، مدعای خود را ثابت نمائید.
داعی: آنجا محکمۀ عدل است، اغراض و تعصّبات راه ندارد و با نظر پاک بی آلایش قضاوت می کنند. اگر آقایان محترم هم نظرانصاف داشته باشید مانند قاضی عادل بی طرف گوش به عرایض داعی بدهید، قطعا تصدیق به حقّانیّت ما خواهید نمود.
حافظ: به حق خدا و به حق بزرگی که جدّ امجد شما رسول خداصلی الله علیه وآله به ما دارد که من شخصا عناد و لجاج و تعصّبی ندارم.
در این شبها که به فیض ملاقاتتان نائل آمدیم باید کاملا متوجه شده باشید که حقیر اهل مجادله نیستم، هرکجا حرف حسابی توأم با دلیل و برهان اساسی شنیدم سکوت و آرامشی در خود مشاهده کردم. خود سکوت ما دلیل بر تسلیم ما به حرف حق و حساب است و الا اگر می خواستیم بازیگری کنیم و از راه جدل دست اندازی نمائیم می توانستیم بیانات و دلائل شما را در دست اندازهای مغلطه کاری انداخته و ردّ نمائیم؛ چنانچه گذشتگان ما همین عمل را انجام دادند.
ولی طبعا حقیر اهل جدل و بازی نبوده ام،مخصوصا از آن ساعتی که در مقابل شما قرار گرفتم (و لو اینکه قبل از ورود و ملاقات شما به قصد دیگر آمدیم) جذبۀ حقیقت و دل پاک و ادب و اخلاق نیک و سادگی شما چنان در من اثر نمود که با خدای خود عهد نمودم در مقابل حرف حساب و منطق کاملا تسلیم
ص: 577
گردم و لو اینکه با امیال اشخاص مطابقت و موافقت نکند.
یقین بدانید حقیر آن آدم شب اول نیستم، واضح و آشکار می گویم و از کسی باک ندارم که دلائل و براهین و درد دلهای شما در شخص حقیر تأثیرات عمیقی نموده، امیدوارم با حبّ ولای محمّد و آل محمّد بمیرم و در مقابل رسول خداصلی الله علیه وآله سفید رو باشم.
داعی: از شخص عالم منصفی مانند شما غیر از این انتظار نداشته و نخواهیم داشت. فرمایشات شما در داعی اثر دیگری نمود و قلبا علاقه خاصّی به شما پیدا نمودم. اینک می خواهم از جنابعالی تقاضائی نمایم، امید است مورد قبول واقع شود.
حافظ: خواهش می کنم بفرمائید.
داعی: تقاضای دعاگو این است که امشب شما را قاضی قرار دهم، آقایان دیگر هم به عنوان شاهد و گواه با کمال بی طرفی منصفانه قضاوت فرمائید که آیا عرایض داعی حق است و می توانم مدعای خود را ثابت نمایم یا خیر و لو ممکن است موضوعی که می خواهم وارد بحث آن گردم قدری طولانی تر از هر شب شود، ولی تحمّل نموده تا دردهای درونی را خارج و قدری سبک شوم.
بعض از جهّال و حاشیه نشینهای بی خبر می گویند امری که در هزار و سیصد سال قبل واقع شده ما چرا باید در او گفتگو نمائیم و حال آنکه نفهمیدند مقالات علمی در هر دوره و زمان قابل بحث می باشد و در مباحثات عادلانه کشف حقایق می شود. علاوه دعوای ارثی قانونا در هر زمانی به وسیلۀ احدی از ورّاث می تواند مطرح و مورد محاکمه قرار گیرد و چون داعی أحدی از ورّاث هستم
ص: 578
می خواهم از شما سؤالی نمایم. متمنی است جواب منصفانه بفرمائید.
حافظ: با کمال میل و علاقه برای استماع فرمایشات شما حاضر هستیم.
داعی: اگر پدری در زمان حیاتش ملکی را به فرزند خود هبه کند و ببخشد اگر کسی بعد از مردن پدر آن ملک را از دست فرزند متصرف بیرون آورد ظلم است یا نه؟
حافظ: بدیهی است تصرف من غیر حق در ملک غیر، ظلم و غاصب قطعا ظالم است. قبایح، ظلم گردیده ولی مقصودتان از این ظالم و مظلوم و غاصب و مغصوب کیست و چیست؟ خوب است روشن تر بفرمائید.
داعی: از اوضح واضحات است ظلمی که به جدّۀ ما صدّیقۀ کبری فاطمه زهراءعلیهاالسّلام وارد شده به أحدی نشده که بعد از فتح قلاع خیبر، بزرگان و مالکین فدک و عوالی (که هفت قریه در هم بوده در دامنه کوههای مدینه تا سیف البحر کنار دریا، هم غلّه خیز بوده و هم نخلستان فراوان داشته. عرض و طول اراضی آن بسیار وسیع بوده، از حدود اربعه اش معلوم می شود که حدّی به کوه احد نزدیک مدینه منوره، حدّی به عریش حدّی به سیف البحر حدّی به حومه دومه الجندل) آمدند خدمت رسول اکرم صلی الله علیه وآله و قرار داد صلحی نمودند که نصف تمام فدک از آن حضرت باشد و نصف دیگر مال خودشان باشد چنانچه یاقوت حموی صاحب معجم البلدان(1) در صفحه ٣4٣ جلد ششم از فتوح البلدان و احمد بن
ص: 579
یحیی بلاذری بغدادی متوفی سال ٢٧٩ در تاریخ(1) خود و ابن ابی الحدید معتزلی در صفحه ٧٨ جلد چهارم شرح نهج البلاعه(2) (چاپ مصر) نقلا از ابو بکر أحمد بن عبد العزیز جوهری و محمد بن جریر طبری در تاریخ کبیر(3) و دیگران از
ص: 580
محدثین و مورخین خودتان ثبت نموده اند.
بعد از برگشتن به مدینه طیبه جبرئیل از جانب رب جلیل نازل و آیه ٢٨ سوره 17(بنی اسرائیل) را بر آن حضرت خواند که:
{وَ آتِ ذَا اَلْقُرْبیٰ حَقَّهُ وَ اَلْمِسْکینَ وَ اِبْنَ اَلسَّبِیلِ وَ لاٰ تُبَذِّرْ تَبْذِیراً}
(حقوق خویشان و ارحام خود را اداء کن و فقراء و رهگذران بی چاره را به حق خودشان برسان و هرگز اسراف و تبذیر منمای)
رسول اکرم صلی الله علیه وآله تأمل نمود که ذوی القربی کیست و حق آنها چیست؟ جبرئیل مجددا شرفیاب گردیده و عرض کرد خداوند می فرماید:
«ادفع فدکا إلی فاطمة» (فدک را به فاطمه واگذار کن) رسول اکرم صلی الله علیه وآله فاطمه علیهاالسّلام را طلبید و فرمود:
«انّ الله امرنی ان ادفع الیک فدکا» خداوند مرا امر فرموده فدک را به شما واگذارم فلذا در همان مجلس فدک را به فاطمه هبه و واگذار نمود.
حافظ: آیا در کتب و تفاسیر شیعه این معنی را در نزول آیه شریفه نوشته اند یا شواهدی در کتب معتبره ما دیده اید؟
داعی: امام المفسرین أحمد ثعلبی در تفسیر کشف البیان(1) و جلال الدین
ص: 581
سیوطی در جلد چهارم تفسیر(1) خود از حافظ ابن مردویه أحمد بن موسی مفسر معروف متوفی سال ٣5٢ از ابی سعید خدری و حاکم ابو القاسم حسکانی(2) و ابن کثیر عماد الدین اسماعیل ابن عمر دمشقی فقیه شافعی در تاریخ و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب ٣٩ ینابیع الموده(3) ازتفسیر ثعلبی و جمع الفوائد و عیون الاخبار نقل می کنند که:
«لمّا نزلت و آت ذا القربی حقّه دعا النبیّ صلی الله علیه وآله فاطمة فأعطاها فدک الکبیر.»
ص: 582
(چون نازل شد آیه و آت ذالقربی حقه رسول اکرم صلی الله علیه وآله فاطمه را خواند و فدک بزرگ را به او عطا فرمود.)
تا رسول اکرم صلی الله علیه وآله حیات داشت، فدک در تصرف فاطمه علیهاالسّلام بود. خود بی بی اجاره می داد و مال الاجاره را به اقساط ثلاثه می آوردند. بی بی فاطمه به قدر قوت یک شب خود و فرزندانش بر می داشت، بقیه را در میان فقراء بنی هاشم و زائد آن را به سایر فقراء و ضعفاء به میل خود ارفاقا تقسیم می نمود.
بعد از رحلت رسول خداصلی الله علیه وآله مأمورین خلیفۀ وقت رفتند ملک را از تصرف مستأجرین بی بی بیرون آورده، ضبط نمودند! شما را به خدا آقایان انصاف دهید نام این عمل را چه باید گذارد؟
حافظ: این اول مرتبه ایست که از شما می شنوم رسول خدا فدک را به امر پروردگار به فاطمه واگذار کرد!
داعی: ممکن است شما ندیده باشید، ولی ما زیاد دیدیم. عرض کردم بسیاری از اکابر علماء شما در کتب معتبرۀ خود ضبط نموده اند بازهم توضیحا عرض می نمایم که حافظ ابن مردویه(1) و واقدی و حاکم در تفسیر و تاریخ خود و جلال الدین سیوطی در صفحه ١٧٧ جلد چهارم در المنثور(2) و مولی علی متقی درکنز العمال(3) و در حاشیه مختصری که در مسند(4) امام احمد بن حنبل نوشته
ص: 583
در مسأله صله رحم از کتاب الاخلاق و ابن ابی الحدید در جلد چهارم شرح نهج البلاغه(1) از طرق مختلفه غیر از طریق ابی سعید خدری نقل نموده اند که وقتی این آیه شریفه نازل شد پیغمبرصلی الله علیه وآله فدک را به فاطمه علیهاالسّلام واگذار نمود.
حافظ: آنچه مسلّم است خلفاء فدک را به استناد حدیث معروفی که خلیفه ابو بکر گفت، از رسول خداصلی الله علیه وآله شنیدم که فرمود:
«نحن معاشر الانبیاء لا نورّث ما ترکناه صدقة» (ما جماعت انبیاء ارث قرار نمی دهیم هرچه از ما بماند صدقه است (یعنی به امت واگذار می شود) ضبط نمودند.
داعی: أولا إرث نبوده و هبه بوده، ثانیا این عباراتی را که به عنوان حدیث نقل نمودید به جهاتی مورد اشکال و مردود است.
حافظ: دلیل شما بر مردودیت این حدیث مسلّم چیست؟
داعی: دلائل مردودیت آن بسیار است که مورد تصدیق اهل علم و انصاف
ص: 584
می باشد.
اولا سازندۀ این حدیث هر کس بوده بی فکر و بی تأمل تفوّه به این جملات نموده، زیرا اگر فکر کرده بود عبارتی می گفت که موجب پشیمانی و تمسخر عقلا و دانشمندان نگردد و هرگز نمی گفت «نحن معاشر الانبیاء لا نورّث»
زیرا می دانست یک روز کذب او از خود عبارت حدیث ساختگی بیرون می آید.
چنانکه می گفت: انا لا اورّث یعنی فقط من که خاتم الانبیاء هستم ارث قرار نداده ام، راه فرار در گفتار باز بود ولی وقتی کلمه جمع آورده که ما جماعت انبیاء ارث قرار نمی دهیم ناچار می شویم برای پی بردن به صحت و سقم حدیث بنا به فرمودۀ خودشان مراجعه به قرآن مجید نموده تا اثبات حقیقت گردد.
وقتی مقابله با قرآن نموده مردودیت آن ثابت می شود چه آنکه می بینیم در قرآن مجید آیات بسیاری راجع به ارث انبیاء موجود است، می رساند که انبیاء عظام همگی ارث داشتند و وراث بعد از فوت آنها تصرف می کردند پس مردودیت این حدیث واضح می شود.
چنانچه عالم محدّث أبو بکر احمد بن عبد العزیز جوهری که به توثیق ابن ابی الحدید در صفحه ٧٨ جلد چهارم شرح نهج از اکابر علماء و محدثین صاحب ورع و تقوای اهل تسنّن بوده در کتاب سقیفه(1) و ابن اثیر در نهایه(2) و مسعودی در اخبار الزمان و اوسط و ابن ابی الحدید در صفحه ٧٨ جلد چهارم شرح نهج
ص: 585
البلاغه از ابو بکر احمد جوهری در کتاب سقیفه و فدک به طرق و اسانید بسیار که بعض از آنها از امام پنجم أبو جعفر محمّد بن علی الباقرعلیهما السّلام از صدیقۀ صغری زینب کبری و بعضی دیگر از عبد الله بن حسن بن حسن از صدیقۀ کبری علیهاالسّلام و در صفحه٩٣ مسندا از عایشه ام المؤمنین و در صفحه٩4 نقلا از محمّد بن عمران مرزبانی از جناب زید بن علی بن الحسین علیهم السّلام از پدرش از جدش از بی بی صدیقه علیهاالسّلام و دیگران از علماء شما خطبه و خطابه و محاجّۀ حضرت زهراء مظلومه علیهاالسّلام را در میان مسجد مجمع عمومی مسلمانان مقابل مهاجر و انصار نقل نموده اند که مخالفین خود را مجاب نمود به قسمی که نتوانستند جواب بگویند (چون جواب منطقی نداشتند به هو و جنجال گذرانیدند).
از جمله دلائل بی بی در مقابل آن حدیث پوچٍ مردود بی مغز آنها این بود که فرمود اگر این حدیث صحیح است و انبیاء ارث نداشتند پس این همه آیات ارث در قرآن مجید برای چیست؟.
یک جا می فرماید:
{و ورث سلیمان داود}
(میراث برد سلیمان از داود)
و در قصۀ حضرت زکریا فرموده:
{فَهَبْ لِی مِنْ لَدُنْک وَلِیًّا یَرِثُنِی وَ یَرِثُ مِنْ آلِ یَعْقُوبَ}
(از لطف خاص خود فرزند صالحی و جانشینی شایسته به من عطا فرما که او وارث من و همه آل یعقوب باشد.)
ص: 586
راجع به دعای زکریا فرماید:
{وَ زَکرِیّٰا إِذْ نٰادیٰ رَبَّهُ رَبِّ لاٰ تَذَرْنِی فَرْداً وَ أَنْتَ خَیْرُ اَلْوٰارِثِینَ فَاسْتَجَبْنٰا لَهُ وَ وَهَبْنٰا لَهُ یَحْییٰ}
(آیا حال زکریا را هنگامی که خدا را ندا کرد که بارالها مرا تنها نگذار و به من فرزندی که وارث من باشد عطا فرما که تو بهترین وارث اهل عالم هستی. ما هم دعای او را مستجاب کردیم و یحیی را به او عطا فرمودیم.)
آنگاه فرمود:
«یا بن ابی قحافه أ فی کتاب الله ان ترث اباک و لا ارث ابی لقد جئت شیئا فریّا افعلی عمد ترکتم کتاب الله و نبذتموه وراء ظهورکم»
(پسر ابی قحافه آیا در کتاب خدا است که تو از پدرت ارث ببری و من از پدرم ارث نبرم؟! افتراء بزرگی بر خدا بسته اید. آیا با علم و دانایی و از روی عمد علم به کتاب خدا را ترک نمودید و قرآن را پشت سر خود انداختید؟)
آیا من فرزند پیغمبر نیستم که مرا از حقم محروم می کنید؟ پس این همه آیات ارث عموما للناس و خصوصا للانبیاء چیست که درقرآن مجید درج گردیده؟
مگر نه این است که آیات قرآن مجید بر حقیقت خود باقیست تا روز قیامت مگر نه در قرآن می فرماید: {وَ أُولُوا اَلْأَرْحٰامِ بَعْضُهُمْ أَوْلیٰ بِبَعْضٍ} (نساء/12)
(در ارث خویشاوندان برخی از آنها مقدم بر برخی دیگر می باشند)
{یُوصِیکمُ اَللّٰهُ فِی أَوْلاٰدِکمْ لِلذَّکرِ مِثْلُ حَظِّ اَلْأُنْثَیَیْنِ کتِبَ عَلَیْکمْ إِذٰا حَضَرَ أَحَدَکمُ اَلْمَوْتُ إِنْ تَرَک خَیْراً اَلْوَصِیَّةُ لِلْوٰالِدَیْنِ وَ اَلْأَقْرَبِینَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَی اَلْمُتَّقِینَ} (بقره/176)
ص: 587
(دستور داده شده که چون یکی از شما را مرگ فرا رسد اگر دارای متاع دنیاست و وصیت کند برای پدر و مادر خویشان به چیزی شایسته عدل این کار فریضه و سزاوار مقام پرهیزکاران است).
آیا چه خصوصیتی مرا از ارث پدر محروم داشته:
«أفخصّکم الله به آیة اخرج ابی منها ام انتم اعلم بخصوص القرآن و عمومه من ابی و ابن عمّی؟!»
(آیا خداوند شما را به آیه ای مخصوص گردانیده که پدر مرا از آن آیه اخراج کرده ایا شما به خاص و عام قرآن از پدرم محمدصلی الله علیه وآله و پسر عمم علی بن ای طالب داناترید؟!)
چون در مقابل این دلائل و فرمایشات حق تماما ساکت ماندند و جوابی نداشتند مگر مغلطه کاری و فحش دادن و اهانت نمودن که بالاخره بی بی مظلومه را از این راه ها بی چاره نمودند- ناله اش بلند شد، فرمود: امروز دل مرا شکستید و حق مرا ضبط نمودید و بردید ولی من روز قیامت در محکمه عدل الهی با شما محاکمه خواهم نمود. خداوند قادر توانا حق مرا از شما خواهد گرفت.
«فنعم الحکم الله و الزعیم محمّدصلی الله علیه وآله و الموعد القیامة و عند الساعة یخسر المبطلون و لا ینفعکم اذ تندمون {و لکلّ نباء مستقرّ و سوف تعلمون من یاتیه عذاب یخزیه و یحلّ علیه عذاب مقیم}»
(خداوند بهترین حکم کننده و محمدصلی الله علیه وآله کفیل و آقا و رئیس می باشد و وعدگاه ما و شما قیامت است و آن روز است که اهل باطل زیان می بینند و ندامت و پشیمانی نفعی به شما نخواهد داد و برای هر چیزی وقتی است که در آن وقت واقع خواهد شد و زود است که می دانید عذاب خوار
ص: 588
کننده و ابدی بر چه کس ورود و حلول می نماید.)
حافظ: کدام کس جرأت داشت بودیعه و بضعۀ رسول خداصلی الله علیه وآله فاطمه رضی الله عنها جسارت نماید که شما می فرمائید در مغلطه کاری به بی بی فحش دادند؟ حقیر که این بیان شما را باور نمی کنم، مغلطه کاری ممکن است ولی فحش غیر ممکن است. شما هم تکرار نفرمائید.
داعی: بدیهی است کسی چنین جرأتی نداشت مگر خلیفۀ شما ابو بکر که در مقابل دلائل ثابتۀ بی بی مظلومه چون جوابی نداشت همان ساعت منبر رفت و بنای جسارت را گذارد نه به فاطمه علیهاالسّلام فقط بلکه به شوهر و ابن عمش محبوب خدا و پیغمبرصلی الله علیه وآله امیر المؤمنین علی علیه السّلام هم اهانت نمود!
حافظ: گمان می کنم این نوع از تهمت ها از طرف عوام شیعه و متعصّبین آنها انتشار پیدا نموده باشد.
داعی: اشتباه فرمودید از طرف عوام شیعه نبوده بلکه از طرف خواص و علماء بزرگ سنّت و جماعت انتشار پیدا نموده و در جامعه شیعه بسیار نادر است که اظهار تعصّب شود به قسمی که مطالب دروغی انتشار دهند بلکه محال است و لو هر اندازه عوام و متعصّب باشند جعل خبر نمی نمایند. پس این خبر صدق و صحیح است که اکابر علماء خودتان هم نقل نموده اند.
شما کتب معتبرۀ معروفۀ علمای خود را ببینید تا تصدیق نمائید اکابر علماء منصف خودتان هم اقرار به این معانی نموده اند.
ص: 589
چنانچه ابن ابی الحدید معتزلی در صفحه ٨٠ جلد چهارم شرح نهج البلاغه(1) (چاپ مصر) از ابو بکر احمد بن عبد العزیز جوهری شرح منبر رفتن ابو بکر را بعد از احتجاج علی و فاطمه‘ و اهانت هائی که به آن دو ودیعه رسول الله صلی الله علیه وآله نموده ضبط نموده است.
چنانچه دیگران هم نوشته اند بعد از اینکه بی بی مظلومه فاطمه علیهاالسّلام خطبه را تمام کرد علی علیه السّلام در مقام احتجاج برآمد در حضور مهاجر و انصار و مجمع عموم مسلمانان در مسجد رو به ابی بکر نمود و فرمود چرا فاطمه را از حق میراث پدرش محروم نمودی و حال آنکه علاوه بر ارث در حیات پدر متصرفه و مالکه بوده است؟!
ابی بکر گفت فدک «فیء» مسلمانان است. اگر فاطمه شاهد کامل بیاورد که ملک او می باشد البته به او می دهم و الا محروم خواهم نمود.
حضرت فرمودند: أ تحکم فینا بغیر ما تحکم فی المسلمین آیا حکم می کنی دربارۀ ما به غیر آنچه حکم می کنی در میان مسلمانان مگر رسول خدا صلی الله علیه وآله نفرمود «البیّنة
ص: 590
علی من ادعی و الیمین علی من ادعی علیه»؟ تو قول رسول خدا صلی الله علیه وآله را ردّ نمودی و بر خلاف دستور شرع انور از فاطمه علیهاالسّلام که از زمان پیغمبرصلی الله علیه وآله تاکنون متصرفه بوده شاهد می خواهی؟ مگر عمل و قول فاطمه علیهاالسّلام (که یکی از اصحاب کساء و مشمول آیه تطهیر است) حق نیست. اخبرنا لو انّ شاهدین شهدا علی فاطمه بفاحشة ما کنت صانعة بها قال اقیم علیها الحدّ کسایر النساء قال علیه السّلام کنت اذا عند الله من الکافرین لانّک رددت شهادة الله لها بالطهارة حیث قال {انّما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهّرکم تطهیرا}.
(ما را خبر بده که اگر دو شاهد شهادت بدهند که فاطمه علیهاالسّلام (العیاذ بالله ثم العیاذ بالله) فاحشه و عمل بدی از او سر زده با او چه معامله خواهی کرد؟ گفت: بر او حد می زنم مانند سایر زنها. حضرت فرمود: اگر چنین کاری کنی در نزد خدا از جمله کفار خواهی بود برای آن که ردّ کرده ای شهادت خدا را در باره فاطمه علیهاالسّلام به طهارت چنان که می فرماید در قرآن: «جز این نیست که خداوند اراده می نماید که شما را پاک و پاکیزه کند و ببرد از شما هر رجس و بدی را».)
مگر این آیه در حق ما نازل نگردیده؟ گفت: چرا! فرمود: آیا فاطمه ای که خدا شهادت به طهارت او داده برای مال ناقابل دنیا دعوای بی جا می نماید؟ شهادت طاهره را ردّ می نمائی (و قبلت شهادة اعرابیّ بائل علی عقبه) ولی قبول می کنی شهاده اعرابی را که بر پاشنه پای خود بول
می کند؟!
این جملات را فرمود و متغیّرا به منزل رفت. از این احتجاج هیاهوی عجیبی در مردم پیدا شد که همه می گفتند: حق با علی و فاطمه است، به خدا قسم
ص: 591
علی راست می گوید، این چه نوع عمل است که با دختر پیغمبرصلی الله علیه وآله می نمایند!
اینجا است که ابن ابی الحدید نقل می کند که چون احتجاج علی و فاطمه در مردم مؤثر و به صدا در آمدند، بعد از رفتن علی و فاطمه علیهما السّلام ابو بکر رفت بالای منبر و گفت أیها الناس این چه هیاهوئیست که برپا کرده اید و گوش به حرف هر کس می دهید؟ چون شهادتش را ردّ کرده ایم این حرفها را می زند!
«انّما هو ثعالة شهیده ذنبه (در سایر کتب دارد که گفت: انما هی ثعالة شهیدها ذنبها) (یعنی فاطمه علیهاالسّلام روباهی است که شاهد او دم اومی باشد)
مربّ لکلّ فتنة هو الذی یقول کروها جذعة بعد ما هرمت یستعینون بالضعفة و یستنصرون بالنساء کامّ طحّال احبّ اهلها الیها البغیّ»(1)
(جز این نیست که او (علی علیه السّلام) روباهی است شاهد اودم او باشد ماجراجو و بر پاکننده فتنه می باشد و فتنه های بزرگ را کوچک نشان می دهد و مردم را به فتنه و فساد ترغیب و ترهیب می نماید کمک از ضعفا و یاری از زنها می طلبد مانند ام طحان است (که زنی بود زانیه در جاهلیت چنان چه ابن ابی الحدید ذیل همین گفتار توضیح می دهد) که دوست می د اشت نزدیکان او با او زنا کنند.)
ص: 592
آقایان تعجب می کنید از کلمه فحش و اهانت؟ مگر این کلمات جسارت و دشنام واهانت نبوده است؟ نسبت روباه و دم روباه و ام طحال، زن زناکار نسبت به علی و فاطمه‘ دادن تعارف و احترام و محبت و نصرت و یاری است که پیغمبرصلی الله علیه وآله دستور داده بودند؟!
آقایان تا کی غرق در خوش بینی و تعصب هستید و نسبت به شیعیان بی چاره بد بین هستید و آنها را رافضی و کافر می خوانید که چرا انتقاد می کنند از گفتار و رفتار اشخاصی که در کتب خودتان ثبت است.
ولی دیدۀ حق بین و انصاف باز نمی کنید که حقیقت را ببینید، آیا این عمل و گفتار ناهنجار از پیر مرد مصاحب رسول الله سزاوار و شایسته بوده است؟
اگر یک مرد ولگرد بی آبرو به آدمی دشنام بدهد فرق دارد تا یک مرد پیری که شب و روز مقیم مسجد و اهل ذکر و عبادت است، کلمات زشت و ناهنجار و فحش و دشنام و نسبت های رکیک از دهان معاویه و مروان و خالد معلوم
الحال آن قدر دلها را نمی سوزاند تا از دهان مصاحب غار رسول الله صلی الله علیه وآله!
آقایان ما در آن زمان نبوده ایم، نامهائی از علی و ابو بکر و عمر و عثمان و طلحه و زبیر و معاویه و مروان و خالد و ابو هریره و غیره می شنویم، نسبت به هیچ یک دوستی و دشمنی نداریم، فقط به دو چیز نظر می کنیم: یکی آنکه کدام یک محبوب خدا و رسول و مورد توصیه آنها قرار گرفته و دیگر توجه به اعمال و افعال و گفتار آنها می نمائیم و قضاوت منصفانه به حق می کنیم. مانند شما
ص: 593
آقایان محترم زود باور نیستیم و تسلیم بلا جهت نمی شویم، نمی توانیم با دیدۀ خوش بینی غمض عین کنیم و هر عمل زشتی را از هر کس حمل به صحت کنیم و در مقابل آنها سر تعظیم فرود آوریم و از هر عمل زشتی دفاع بی مورد نمائیم.
آدمی وقتی عینک سفید بر دیدگان خود گذارد، هر رنگی را به جای خود می بیند نه آنکه رنگهای سیاه و زرد و سرخ را سفیدببیند - چون طالب سفید است- آقایان هم اگر عینک سفید نورانی انصاف بر دیده گذارده و حب و بغض را کنار بگذارید، خوب را خوب و بد را بد خواهید دید. تصدیق خواهید نمود که این عمل و گفتار از مثل ابو بکر، آدمی در منتها درجه قباحت است کسی که خود را خلیفه مسلمین می داند و یک مدت زمانی مصاحب رسول الله صلی الله علیه وآله بوده برای حب جاه و حفظ مقام حاضر شود کلمات رکیک و دشنام های بسیار قبیح بر زبان جاری کند آن هم به دو محبوب خدا و پیغمبرصلی الله علیه وآله!
نه فقط این عمل اسباب تعجّب ما است بلکه علمای منصف خودتان هم به تعجب آمدند. چنانچه ابن ابی الحدید در صفحه٨٠ جلد چهارم شرح نهج البلاغه(1) گوید از این گفتارخلیفه تعجب نمودم از استاد خود ابو یحیی نقیب
ص: 594
جعفر بن یحیی بن ابی زید البصری سؤال نمودم کنایه و تعریض خلیفه در این کلمات به که بوده؟ گفت کنایه و تعریض نبود، بلکه صراحت در کلام بود. گفتم: اگر صراحت داشت، سؤال نمی نمودم. فضحک و قال بعلیّ بن ابی طالب علیه السّلام قلت هذا الکلام کلّه لعلیّ یقوله؟ قال نعم انّه الملک یا بنی.
(پس خندید و گفت: (این نسبتها را) به علی علیه السّلام داد. گفتم این سخنن ناشایست تمامش نسبت به علی بود؟! گفت: بلی پسر، سلطنت همین است.)
یعنی عقیم و دنباله بریده است. اشخاص ریاست طلب برای رسیدن به هدف و مقصد خود که ریاست و آقایی باشد، هر عمل زشت و ناشایسته ای را می کنند.
آقایان با انصاف عبرت بگیرید و قضاوت منصفانه بنمائید؛ اگر کسی به پدر و مادر شما این نوع جسارت و اهانت نماید، مثل روباه و دم روباه و زن زناکار به آنها بزند دل شما از او پاک می گردد و انصاف است به ما اعتراض کنید که چرا انتقاد می کنیم؟ باز ایمان ما مانع است که نگوئیم و ننویسیم مگر آنچه واقع شده و مورد تصدیق اکابر علماء خودتان هم می باشد.
اگر شخصی در مقابل این جمعیت بگوید آقای حافظ روباه و آقای شیخ دم آن می باشد و مانند زن فاحشه در مجلس حرف می زنند چه قدر به شما سخت می گذرد؟
آقایان چشمها را بر هم نگذارید و با دیدة انصاف به مسجد رسول الله صلی الله علیه وآله بنگرید که مرد پیری یار غار پیغمبر به عنوان خلافت بالای منبر پیغمبر در مقابل مهاجر و انصار بگوید: علی بن ابی طالب (العیاذ بالله) روباه است و فاطمه دم
ص: 595
روباه می باشد (یا بر عکس بنا بر گفتار سایر روات) و مانند زن فاحشة زناکار میان مردم مردم حرکت می کند، بر مولای ما امیر المؤمنین و جدة ما فاطمة مظلومه در مقابل مردم چه گذشت، خدا می داند. الآن تمام بدن داعی می لرزد می بینید با ارتعاش و اشک جاری با شما حرف می زنم، بیش از این حال گفتار در این باب ندارم.
درد دل ما بسیار است. این زمان بگذار تا وقت دگر.
آیا سزاوار بود از مصاحب و مسند نشین رسول الله که در مقابل طلب حق و حرف حساب صحیح دشنام بدهد و به کلمات رکیک مؤمنین واقعی و ودایع پیغمبرصلی الله علیه وآله را اهانت نماید؟ معلوم است فحش حربه عجز است، کسی که جواب صحیح ندارد با فحش طرف را مغلوب می کند! آن هم به علی علیه السّلام که تمام علماء شما در کتب معتبره خود نوشته اند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله در باره او فرمود:
«علیّ مع الحق و الحق مع علی حیث دار»(1)
(علی با حق و حق با علی می گردد).
و بعد از دشنام نسبت فتنه انگیزی بدهد و تمام فتنه ها را از او بداند!
آیا این بود ثمره ونتیجة سفارشات پیغمبرصلی الله علیه وآله در باره علی و فاطمه علیهماالسّلام که تمام علمای شما در کتب معتبره خود نوشته اند درباره هر یک از علی و فاطمه علیهماالسّلام علی حده فرمود: اذیت آنها اذیت من است که خلاصه کلمات آن
ص: 596
می شود که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«من آذاهما فقد آذانی و من آذانی فقد اذی الله»
(هر کس این دو تن (علی و فاطمه) را آزار کند مرا آزرده وکسی که مرا آزار دهد خدا را آزرده.)
«من آذی علیا فقد آذانی».
(کسی که علی را بیازارد مرا آزرده)(1)
و بالاتر از اینها در تمام کتب معتبره شما ثبت است که آن حضرت فرمود:
«من سب علیاً فقد سبنی و من سبنی فقد سب الله»(2)
(هر کس علی را دشنام دهد مرا دشنام داده و هر مرا دشنام دهد خدا را دشنام داده است.)
ص: 597
و محمد بن یوسف گنجی شافعی در اول باب 10 کفایه الطالب(1) حدیث مفصلی از ابن عباس مسندا نقل نموده که در مقابل جمعی از اهل شام که علی را لعن و سبّ می نمودند فرمود: شنیدم از رسول خداصلی الله علیه وآله که به علی علیه السّلام می فرمود:
«من سبک فقد سبنی و من سبنی فقد سب الله اکبه الله علی منخریه فی النار»
(کسی که تو را دشنام دهد مرا دشنام داده و کسی که مرا دشنام دهد خدا را دشنام داده و کسی که خدا را دشنام دهد خدا او را به رو در آتش اندازد.)
و بعد از این حدیث احادیث دیگری مسندا نقل می نماید که تمامی آنها دلالت بر کفر کسانی که علی را دشنام بدهند؛ چنانچه عنوان باب 10را به این عبارت آورده الباب العاشر فی کفر من سبّ علیّا (باب دهم در کفر کسی که
علی را سب و دشنام دهد) و نیز حاکم در صفحه 121 جلد سیم مستدرک(2) همین حدیث را به استثنای جمله آخر نقل نموده است.
پس طبق این احادیث، سبّ کنندگان به علی علیه السّلام سب کنندگان خدا و پیغمبر می باشند و سب کنندگان خدا و پیغمبر (مانند معاویه و امویها و خوارج و نواصب و امثال آنها) ملعون و اهل آتش می باشند.
بس است، قیامت گرچه دیر آید، بیاید. چون جدة مظلومة ما سکوت نموده و
ص: 598
محاکمه را موکول به روز قیامت در محکمه عدل الهی نموده، ما هم سکوت را پیشه کنیم. برویم بر سر دلایل خود بر ردّ حدیث مورد استشهاد شما.
دلیل دوم بر مردودیت حدیث لا نورث است که نظر به حدیث شریف متفق علیه (شیعه و سنی)که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«انا مدینة العلم و علی بابها- انا دار الحکمة و علی بابها»
(من شهرستان علمم و علی در آن می باشد، من خانه حکمتم و علی در آن می باشد هر کس اراده دارد از علم من بهره ای بردارد پس باید برود در خانه علی)(1)
روی این قواعد عقل و دانش، حتما بایستی باب علم رسول الله صلی الله علیه وآله احادیث و دستورات آن حضرت مخصوصا آن چه مربوط به احکام است بالاخص راجع به ارث که نظم و اختلال جامعة امت مربوط به اوست، آگاهی کامل داشته باشد و الا باب علم نخواهد بود که رسول خداصلی الله علیه وآله بفرماید «من اراد العلم فلیأت الباب».
چگونه ممکن است عقل باور کند که رسول الله صلی الله علیه وآله بنا بر اخباری که در تمام کتب معتبره شما وارد است علی علیه السّلام را اَقضای از امت معرفی نموده و فرموده باشد: علیّ اقضاکم. یعنی علی در علم قضاوت، از همة شما امت اولی می باشد.
آیا خنده آور نیست که پیغمبر تصدیق کند کسی را که درعلم قضاوت از همه بالاتر است اما از ارث و حقوق اطلاع کامل ندارد و احکام ارث را به او نگوید؟!
ص: 599
در صورتی که قاضی باید به جمیع علوم مخصوصا به علم فقه و حقوق که قانون ارث از اهم آنها است آگاه و مطلع باشد.
چگونه می توان باور نمود که حدیثی آن هم راجع به ارث مخصوصا مربوط به امور داخلی و شخصی رسول خداصلی الله علیه وآله باشد، علی وصی و باب علم آن حضرت نشنیده باشد ولی (اوس بن حدثان یا ابو بکر بن ابی قحافه) شنیده باشد؟
آیا عقل شما قبول می نماید که بگویند یک فرد عادی بی سواد، وصیت بکند و برای خود وصی مورد اطمینانی قرار دهد و همه قسم دستورات عمل بعد از خود به وصی خود بدهد ولی نکتة اهم در وصیت را که موضوع ارث به بازماندگان است به وصی نگوید و به یک فردبیگانه بگوید که بعد از من چنین و چنان شود؟ تا چه رسد به مقام منیع رسول الله صلی الله علیه وآله آن هم خاتم الانبیاء که اصل غرض از بعثتش حفظ نظام اجتماعی بشر و فراهم نمودن آسایش دنیا و آخرت بوده است و وصی و وارث و جانشینی برای خود معین ننماید؟ یعنی خدا تعیین نماید علی را وصی و وارث آن حضرت و آن گاه چنین حدیثی که نظم و نظام خصوصی و عمومی را به هم می زند به آن وصی بزرگوار خود که علاوه بر مقام وصایت، باب علم و حکمت آن حضرت نیز بوده، نفرماید!
شیخ: هیچ یک از این دوموضوع در نزد ما ثابت نمی باشد، چون که حدیث مدینه قبول اکابر علماء نمی باشد و اما موضوع وصایت در نزد علمای جمهور مردود و غیر مسلم است، چه آن که بخاری و مسلم در صحیحین خود و دیگران از بزرگ عالمان ما مسندا از ام المؤمنین عایشه رضی الله عنها نقل نموده اند که گفت: در وقت احتضار سر پیغمبرصلی الله علیه وآله به سینه من بود تا ازدنیا رفت، یعنی من
ص: 600
شاهد بودم که وصیتی ننمود!
چگونه ممکن است وصیتی نموده باشد و بر ام المؤمنین که تا دم آخر سر مبارک رسول الله صلی الله علیه وآله بر سینه او بوده است مخفی مانده باشد و اگر وصیت نموده بود قطعا ام المؤمنین رضی الله عنها نقل می نمود. پس موضوع وصیت به کلی منتفی می باشد!
داعی: راجع به حدیث مدینه بی لطفی فرمودید؛ زیرا که عرض کردم اتفاقی فریقین است و تقریبا به حد تواتر آمده(1)و در کتب معتبرة اکابر علمای شما از قبیل امام ثعلبی و فیروز آبادی و حاکم نیشابوری و محمد جزری و محمد بن جریر طبری و سیوطی و سخاوی و متقی هندی و محمد بن یوسف گنجی شافعی و محمد بن طلحه شافعی و قاضی فضل بن روزبهان و مناوی و ابن حجر مکی و خطیب خوارزمی و سلیمان قندوزی حنفی و ابن مغازلی فقیه شافعی و دیلمی و ابن طلحه شافعی و میر سید علی همدانی و حافظ ابو نعیم اصفهانی و شیخ الاسلام حموینی و ابن ابی الحدید معتزلی و طبرانی و سبط ابن جوزی و امام ابو عبد الرحمن نسائی و غیرهم نقل نموده اند.
و اما موضوع وصایت و نصوص وارد از رسول اکرم صلی الله علیه وآله بسی بسیار و بی شمار و از متواترات مسلمه است و قعطا انکار وصایت را نمی نماید مگر عنود لجوج و متعصب جهول.
نواب: خلیفة پیغمبر، خود وصی آن حضرت است که به کارهای خانوادگی
ص: 601
آن حضرت هم رسیدگی می نماید؛ چنان چه خلفاء رضی الله عنهم رسیدگی می کردند و مخارج زوجات رسول الله را می دادند از کجا معلوم است که علی کرم الله وجهه را بالخصوص به وصایت معین نموده باشد.
داعی: صحیح فرمودید بدیهی است خلیفه و وصی رسول الله فرد واحد بوده چنانچه دلایل ونصوص خلافت را در شبهای گذشته به عرضتان رسانیدم و وصایت آن حضرت با نصوص جلیه واضح و آشکار است که به امر آن حضرت در موقعی که دیگران در پی دسیسه بازی بودند، مشغول غسل و کفن و دفن آن حضرت بود. بعد هم به آراء و ردّ امانات موجوده نزد آن حضرت پرداخت و این مطلب از اوضح واضحات و مورد اتفاق جمیع علماء ما و شما می باشد.
میر سید علی همدانی در مودت ششم از موده القربی(1) از خلیفة دوم (عمر بن خطاب) نقل می نمایند که گفت:
«ان رسول الله صلی الله علیه وآله لما عقد المؤاخاة بین اصحابه قال: هذا علیّ اخی فی الدنیا و الآخرة و خلیفتی فی اهلی و وصیی فی امتی و وارث علمی و قاضی دینی ماله منی و مالی منه نفعه نفعی و ضره ضری من احبه فقد احبنی ومن ابغضه فقد ابغضنی.
(رسول اکرم صلی الله علیه وآله در روزی که عقد اخوت و برادری بین اصحاب خود قرار داد فرمود: این علی برادر من است در دنیا و آخرت و خلیفه من است در اهل من و وصی من در امت من و وارث علم من و ادا کننده دین من خلاصه بین من و علی جدائی نیست نفع او نفع من وضرر او ضرر من است کسی که او را دوست بدارد مرا دوست داشته و کسی که او را دشمن بدارد مرا دشمن داشته است.)
2- شیخ سلیمان بلخی حنفی باب 15 ینابیع الموده(2) را اختصاص به این موضوع داده و 20 خبر از امام ثعلبی و حموینی و حافظ ابو نعیم و احمد بن حنبل و ابن مغازلی و خوارزمی و دیلمی در اثبات وصایت علی علیه السّلام نقل می نماید که بعض از آن اخبار را برای روشن شدن ذهن آقایان عرض می کنم.
از مسند امام احمد حنبل نقل می نماید(3) و سبط ابن جوزی هم درصفحه 26
ص: 603
تذکره خواص الامه(1) و ابن مغازلی شافعی در مناقب نیز
این خبر را آورده اند که انس بن مالک گفت: به سلمان گفتم سؤال کن از پیغمبر که وصی او کیست؟
فقال سلمان: یا رسول الله من وصیک؟ فقال صلی الله علیه وآله: یا سلمان من کان وصی موسی؟ فقال: یوشع بن نون. قال علیهماالسّلام: ان وصیی و وارثی یقضی دینی و ینجز موعدی علی بن ابی طالب.
(سلمان عرض کرد: یا رسول الله وصی شما کیست؟ فرمود: ای سلمان وصی موسی که بود؟ عرض کرد: یوشع بن نون. فرمود: وصی من و وارث من و ادا کننده دین من و وفا کننده به وعده من علی بن ابی طالب است.)
3- و از موفق بن احمد اخطب الخطباء خوارزم از بریده نقل می کند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«لکل نبی وصی و وارث و ان علیا وصییّ و وارثی»
(از برای هر پیغمبری وصی و وارثی بوده و به درستیکه علی وصی و وارث من است.)
ص: 604
و محمد بن یوسف گنجی شافعی در صفحه 131 کفایه الطالب(1) ضمن باب 62 مسندا همین خبر را آورده وبعد از نقل خبر گوید: این حدیث نیکویی است که محدث شام هم در تاریخ خود ذکر نموده.
4- و از شیخ الاسلام حموینی(2) نقل می کنداز ابی ذر غفاری که گفت:
قال رسول الله صلی الله علیه وآله: انا خاتم النبیین و انت یا علی خاتم الوصیین الی یوم الدین.
(پیغمبرصلی الله علیه وآله فرمود: من خاتم انبیاء هستم و تو یا علی خاتم اوصیاء هستی تا روز قیامت)
5- و نیز از خطیب خوارزمی(3) نقل می نماید از ام سلمه ام المؤمنین که گفت: رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«ان الله اختار من کل نبی وصیا و علی وصیی فی عترتی و اهل بیتی و امتی بعدی».
(خداوند اختیار نمود برای هر پیغمبری وصی و علی وصی من است در عترت و اهل بیت و امت من بعد از من.)
6- و از ابن مغازلی فقیه شافعی نقل می کند از اصبغ بن نباته (که از اصحاب
ص: 605
خاص امیر المؤمنین علیه السّلام بوده و بخاری و مسلم هم از او روایت نموده اند) که گفت: مولانا امیر المؤمنین در بعضی از خطبه های خود فرمود:
«ایها الناس انا امام البریة و وصی خیر الخلیفه وابو العترة الطاهرة الهادیة انا اخو رسول الله و وصییّه و ولیّه و صفیّه و حبیبه انا امیر المؤمنین و قائد غر المحجلین و سید الوصیین حربی حرب الله و سلمی سلم الله و طاعتی و طاعة الله و ولایتی ولایة الله و اتباعی اولیاء الله و انصاری انصار الله.»
«ای مردم منم امام خلایق و وصی بهترین مخلوقات و پدر عترت طاهرة هادیه منم برادر رسول خدا و وصی او و ولی او و صفی او و حبیب او. منم امیر المؤمنین و پیشوای دست و پا و پیشانی سفیدان و آقا و سید اوصیاء. جنگ با من جنگ با خداست و صلح و سلم با من صلح و سلم با خداست. اطاعت من اطاعت خداست و دوستی من دوستی با خداست و پیروان من دوستان خدا هستند و یاران من یاران خدا هستند.)
7- و نیز از ابن مغازلی شافعی در مناقب(1) از عبد الله بن مسعود نقل می کند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«انتهت الدعوة الیَّ و الی علیٍّ لم نسجد احد منا لصنم قط فاتخذنی الله نبیا و اتخذ علیا وصیّا»
(منتهی شد دعوت رسالت به من و علی که هیچ کدام از ما دو نفر سجده به بت ننمودیم. من را پیغمبر و علی را وصی قرار داد.)
ص: 606
8- میر سید علی همدانی شافعی در مودت چهارم از موده القربی(1) از عتبه بن عامر الجهنی نقل می کند که گفت:
«بایعنا رسول لله صلی الله علیه وآله علی قول ان لا اله
الا الله وحده لا شریک له و ان محمدا نبیه و علیاً وصیّه فأی من الثلاثة ترکناه کفرنا»
(بیعت نمودیم با رسول خدا بر این که بگوییم و شهادت به وحدانیت خدای متعال که شریکی برای او نیست و این که محمد پیغبمر اوست و علی وصی او پس هر یک از این سه را ترک نماییم کافر شده ایم.)
9- و نیز در همان کتاب موده القربی(2) است که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«ان الله تعالی جعل لکل نبی وصیا جعل شیث وصی آدم و یوشع وصی موسی وشمعون وصی عیسی و علیا وصیی و وصیی خیر الاوصیاء فی البداء و انا الداعی و هو المضیء».
(ای فاطمه از کرامت های خدای تعالی به تو این است که همسر تو قرار داد کسی را که، اسلامش مقدم بر همه و علمش از همه بیشتر و بردباریش از همه زیادتربود. به درستی که خدای عزوجل آگاه است و اهل زمین (به اطلاع خالق و مخلوقی) اختیار نمود مرا از میان آنها و مبعوث نمود مرا پیغمبر مرسل و همچنین به اطلاع (خالق و مخلوقی) اختیار نمود از آنها شوهر تو را، پس وحی نمود به سوی من که تزویج نمایم میان شما و او را وصی قرار دهم.)
ص: 607
10- صاحب ینابیع(1) از مناقب موفق بن احمد خوارزمی نقل می کند از ابو ایوب انصاری که گفت: در موقع مرض رسول الله صلی الله علیه وآله فاطمه علیهاالسّلام آمد و گریه کرد؛ پیغمبر فرمود:
«یا فاطمة ان لکرامة الله ایاک زوجک من هو اقدمهم سلما و اکثرهم علما واعظمهم حلما ان الله عزوجل اطلع الی اهل الارض اطلاعة فاختارنی منهم فبعثنی نبیا مرسلا ثم اطلع اطلاعة فاختار منهم بعلک فاوحی الیَّ ان ازوجه ایاک و اتخذه وصیاً»
(ای فاطمه از کرامتهای خدای تعالی به تو این است که همسر تو قرار داده کسی را که اسلامش از همه اقدم و علمش از همه بیشتر و بردباریش ازهمه زیاد تر بود. به درستی که خدای عزوجل آگاه است و اهل زمین (به اطلاع خالق و مخلوقی) اختیار نمود مرا از میان آنها و مبعوث نمود مرا پیغبمر مرسل و همچنین به اطلاع (خالق مخلوقی) اختیار نمود از آنها شوهر تو را پس وحی نمود به سوی من که تزویج نمایم میان شما و او را وصی قرار دهم)
ابن مغازلی فقیه شافعی در مناقب(2) بعداز نقل این خبر این جملات را زیادتر
ص: 608
نقل نموده که فرمود:
«یا فاطمة انا اهل البیت اعطینا سبع خصال لم یعطها احد من الأولین و لا یدرکها احد من الآخرین منا الافضل الانبیاء و هو ابوک و وصینا خیر الأوصیاء هو بعلک و شهیدنا خیر الشهداء و هو حمزة عمک و منا من له جناحان یطیر بهما فی الجنة حیث یشاء و هو جعفر ابن عمک و منا سبطان و سیدا شباب اهل الجنة ابناک والذی نفسی بیده ان مهدی هذه الامة یصلی عیسی بن مریم خلفه فهو من ولدک.»
(ای فاطمه به ما اهل بیت هفت خصلت عطاء شده که به احدی از اولین عطا نشده و احدی از آخرین آنها را درک نمی کند. از ماست که افضل است از همه پیغمبران و آن پدر تو می باشد و وصی ما بهترین اوصیاء است و او شوهر تو می باشد و شهید ما بهترین شهدا است و او حمزه عموی تو می باشد و از ما است کسی که برای او دو بال است که پرواز می کند با آن دو بال در بهشت هر وقت بخواهد و او جعفر پسر عموی تو می باشد و از ما است دو سبط و دو سید جوانان اهل بهشت و آنها فرزندان تو می باشند به آن خدائی که جان من در دست او است به
ص: 609
درستی مهدی این امت است که عیسی بن مریم عقب او نماز می گذارد، از اولاد تومی باشد.)
ابراهیم بن محمد حموینی در فرائد این جملات را بعد از نقل حدیث زیادتر آورده که فرمود بعد از نام مهدی علیه السّلام:
«یملأ الارض عدلا و قسطا بعد ما ملئت جوراو ظلما. یا فاطمة لاتحزنی و لا تبکی فان الله عزوجل ارجم بک و ارئف علیک منی و ذلک لمکانک و موقعک من قلبی قد زوجک الله زوجا و هو اعظمهم حسبا و اکرمهم نسبا و ارحمهم بالرعیة و اعدلهم بالسویة و ابصرهم بالقضیة.»
(پر می کند زمین را از عدل و داد بعد از این که پر شده باشد از ظلم و جور. ای فاطمه محزون مباش گریه مکن؛ زیرا که خداوند رحیم تر و مهربان تر است بر تو از من و این از برای موقعیت و مکان تو است از قلب من، به تحقیق تزویج نموده تو را همسری که او بزرگتر از همه می باشد از حیث حسب و گرامی تر از همه است از حیث نسب و مهربان تر از همه به رعیت و عادل تر از همه به مساوات و بیناتر از همه به قضاوت بین دو نفر می باشد).
گمان می کنم به همین مقدار نقل احادیث نبوی برای اطمینان خاطر آقای نواب و رفع اشتباه جناب شیخ کافی باشد و الا احادیث منقوله از مقام نبوت که در هر یک از آنها به مناسبتی نامی از وصایت آن حضرت برده شده بسی بسیار و
ص: 610
بی شمار است.(1)
ص: 611
و اما این که جناب شیخ فرمودند: در وقت وفات، سر مبارک رسول الله صلی الله علیه وآله به سینه ام المؤمنین عایشه بود به کلی مردود است، برای آن که معارض است با اخبار بسیاری، علاوه بر آن که در نزد عترت و اهل بیت طهارت ثابت و محقق آمده و اجماع علماء شیعه به نحو تواتر آن را نقل نموده اند. در کتب معتبرة اکابر علماء خودتن هم آمده که سر مبارک رسول الله در سینه امیر المؤمنین علیه السّلام هنگام وفات
و اما این که جناب شیخ فرمودند: در وقت وفات، سر مبارک رسول الله صلی الله علیه وآله به سینه ام المؤمنین عایشه بود به کلی مردود است، برای آن که معارض است با اخبار بسیاری، علاوه بر آن که در نزد عترت و اهل بیت طهارت ثابت و محقق آمده و اجماع علماء شیعه به نحو تواتر آن را نقل نموده اند. در کتب معتبرة اکابر علماء خودتن هم آمده که در وقت وفات سر مبارک رسول الله صلی الله علیه وآله در سینه مولانا امیر المؤمنین علیه السّلام بوده و در آن ساعت ابواب علوم را به سینة علی علیه السّلام باز نموده.
شیخ: در کدام کتاب علمای ما چنین مطلبی راذکر نموده اند؟
داعی: خوب است مراجعه نمایید به صفحه 55 جلد چهارم و صفحه392 و 400 جلد ششم کنز العمال(1) در صفحه 51 جزء دوم طبقات(2) محمدبن سعد
ص: 612
کاتب و صفحه 139 جلد سیم مستدرک حاکم نیشابوری و تلخیص ذهبی و سنن ابن ابی شبیه و کبیر طبرانی و جلد سیم مسند امام احمدحنبل و حلیه الاولیاء حافظ ابو نعیم و کتب معتبره دیگر که همگی به اختلاف الفاظ و مطالب نقل می نمایند از ام المؤمنین ام سلمه و جابر بن عبد الله انصاری و دیگران که در وقت وفات رسول الله صلی الله علیه وآله علی علیه السّلام را طلبید و سر مبارکش در سینه او بود تا روح از بدن شریفش مفارقت نمود.
و از همة این اخبار مهم تر بیان خود امیر المؤمنین علیه السّلام است که در نهج البلاغه و ابن ابی الحدید در صفحه561 جلد دوم شرح نهج البلاغه(1) آورده که ضمن بیانات خود صریحافرموده:
«ولقد قبض رسول الله صلی الله علیه وآله و ان رأسه لعلی صدری و لقد سالت نفسه فی کفّی فامررتها علی وجهی.»
ص: 613
(هر آینه به تحقیق رسول خدا قبض روح شد در حالتی که سر مبارکش روی سینه من قرار داشت و روح آن حضرت در دست من خارج شد و من دستهایم را بر صورتم کشیدم)
ولی ابن ابی الحدید در صفحه 562 جلد دوم ذیل بیان آن حضرت گوید: در حالتی که سر آن حضرت روی سینه ام بود چند قطره خون از آن حضرت جاری شد و علی علیه السّلام به صورت خود مالید.
و نیز در صفحه590 همان جلد(1) ضمن دفن صدیقة کبری علیهاالسّلام است که فرمود خطاب به رسول الله «فلقد سودتک فی ملحودة قبرک و فاضت بین نحری و صدری نفسک».
(هر آینه به تحقیق تو را در خوابگاه قبر تکیه دادم و روح تو مابین گلو و سینة من خارج شد)
و ابن ابی الحدید همین معنی را تصدیق دارد که روح آن حضرت در سینه علی خارج شد.
اینها تمام دلایل متقنه است که خبر عایشه مردود و غیر قابل قبول است؛ چه
ص: 614
آنکه سابقة عداوت و دشمنی عایشه با مولانا امیر المؤمین علیه السّلام بسیار قوی است که شاید ان شاء الله در لیالی آتیه وقت مناسبی به دستم بیایدبه عرضتان برسانم.
و از همین احادیث هم کاملا جواب دوم آقای نواب مفهوم می شود که فرمودند: با بودن خلیفه چه احتیاجی به وجود وصی می باشد؛ زیرا اگر انسان عاقل از عادت خارج شود و قدر ی با انصاف در خود احادیث دقت کند، مخصوصا آن احادیثی را که می فرماید: همان خدایی که اوصیاء انبیاء عظام را معین نموده، علی را به وصایت من مقرر داشته. می فهمد مراد، وصیت خصوصی عادی خانوادگی نیست که هر فردی، بشر برای بعد از خود معین می نماید. بلکه مراد همان وصایت به معنای خلافت است که متصرف در جمیع شئون اجتماعی و انفرادی امت باشد که همان وصایت تالی تلو مقام نبوت است(1).
ص: 615
مقام وصایت آن حضرت مورد تصدیق تمام علمای بزرگ خودتان می باشد و انکار این معنی را ننموده اند مگر قلیلی از متعصبین معاندین که انکار همة فضایل آن حضرت را
نموده اند.
چنان چه ابن ابی الحدید در صفحه 26 جلد اول شرح نهج البلاغه(1) (چاپ مصر) گوید:
«فلا ریب عندنا ان علیاعلیه السّلام وصی رسول الله صلی الله علیه وآله و ان خالف فی ذلک من هو منسوب عندنا العناد.»
(شک و شبهه ای نیست در نزد ما که علی علیه السّلام وصی رسول خدا بوده و اگر چه مخالف این معنی، در نزد ما از اهل عناد می باشد)
آنگاه اشعار بسیاری از اصحاب رسول الله صلی الله علیه وآله نقل نموده که تمام آنها متضمن وصایت آن حضرت می باشد، از جمله دو شعر از عبد الله بن عباس((2)) (حبر امت) است که در شعر اول خودگوید:
ص: 616
وصی رسول الله من دون اهله
و فارسه ان قیل هل من منازله
و نیز خزیمه بن ثابت ذو الشهادتین نقل نموده که ضمن اشعار خود گوید(1):
وصی رسول الله من دون اهله
و انت علی ما کان من ذاک شاهده
و نیز از جمله اشعار ابو الهیثم بن تیهان صحابی است گوید(2):
ان الوصی امامنا ولینا
برح الخفاء و باحت الاسرار
برای اثبات مرام به همین مقدار اکتفاء می نمایم؛ چنان چه مایلید بقیه اشعار و گفتار را در این باب، مراجعه کنید به آن کتاب تا کشف بیشتری بر شما گردد که گوید: اگر ملامت نمی آورد اوراق بسیاری پر می کردم از اشعاری که ذکر وصیت در او می باشد.
پس معلوم شد وصایت توأم با مقام نبوت که فصل مادون مقام نبوت است، همان مقام خلافت و ریاست عامه الهیة است.
شیخ: چنانچه این اخبار صحیح است چرا درکتب آثار به وصیت نامۀ از رسول خداصلی الله علیه وآله بنام علی کرم الله وجهه بر نمی خوریم مانند وصیت نامۀ ابی بکر و عمر رضی الله عنهما وقت مردن.
داعی: موضوع وصی بودن مولانا امیر المؤمنین و دستوراتی که از خاتم الانبیاء نسبت به مقام ولایت صادر شده بسیار صریح و واضح در کتب معتبرۀ اکابر علماء شیعه از طریق اهل بیت طهارت به طریق تواتر ثبت و ضبط گردیده ولی چون شب اول قرار شد به اخبار یک طرفه استدلال ننمائیم ناچار به بعض از آن
ص: 617
اخباری که در کتب معتبره خودتان رسیده و الحال در نظر دارم اشاره می نمایم.
و اگر بخواهید به تمامی اخبار راجع به وصیت رسول خداصلی الله علیه وآله و دستوراتی که به مولانا امیر المؤمنین داده شده پی ببرید مراجعه نمائید به صفحه 6١ و 63 جلد دوم طبقات ابن سعد و صفحه 54 جلد چهارم کنز العمال(1) متقی و نیز در صفحه ١55 و 393 و 4٠٣ جلد ششم کنز العمال و در صفحه ١64 جلد چهارم مسند امام احمد بن حنبل(2) و در صفحه 59 و١١١ جلد سیم مستدرک حاکم و بالاخره در سنن و دلائل بیهقی و استیعاب ابن عبد البر و کبیر طبرانی(3) وتاریخ ابن مردویه(4) و دیگران از اکابر علماء خودتان که به عبارات مختلفه در ازمنۀ
ص: 618
متفاوته دستورات آن حضرت را نقل نموده اند.
که خلاصۀ آن عبارات که مکرر ذکر گردیده اینست که فرمود:
یا علیّ انت اخی و وزیری و تقضی دینی و تنجز و عدی و تبری ذمّتی و انت تغسلنی و تؤدّی دینی و توارینی فی حفرتی.
(یا علی تو برادر و وصی منی که دین مرا اداء و وعدة مرا وفا و ذمه مرا بری می کنی، تو مرا غسل می دهی و دین مرا اداء می کنی و مرا در قبر پنهان می نمایی.)
علاوه بر بیان اخبار صریحه که از این قبیل دستورات به آن حضرت بسیار داده شده - آثار علائم عمل به وصیت است که بنا به امر و دستور وصیت مولانا امیر المؤمنین علی علیه السّلام آن حضرت را غسل داده و کفن نموده و در حجره خود دفن نموده است و پانصد هزار درهم دین آن حضرت را اداء نموده چنانچه عبد الرزاق در جامع خود نقل نموده.
ص: 619
شیخ: روی قاعده و دستور قرآن که می فرماید: کتب علیکم اذا حضر احدکم الموت ان ترک خیرا الوصیّة للوالدین و الاقربین بالمعروف حقّا علی المتّقین.
(دستور داده شد که چون یکی از شما را مرگ فرا رسد اگر دارای متاع دنیوی است وصیت کند برای پدر و مادر و خویشان به چیزی شایسته عدل این کار سزاوار مقام پرهیزکاران است (آیه 176 سوره بقره))
لازم بود در وقت وفات وصیت بنماید و وصی خود را معین کند پس چرا در آن موقع که آثار موت را مشاهده نمود رسول خداصلی الله علیه وآله وصیت ننمود هم چنانکه ابوبکر و عمر رضی الله عنهما وصیت نمودند.
داعی: اولا مراد از اذا حضر احدکم الموت معاینه موت و مرگ نیست، یعنی لحظات آخر زندگی نمی باشد؛ زیرا در آن حالت کمتر کسی است که به هوش باشد و بتواند به وظایف خود با شعور کامل عمل نماید. پس مراد اسباب و آثار و علامات مرگ است از پیری و ضعف بدن و مرض و غیره.
ثانیا این بیان شما تأثر درونیم را تازه نموده و مصیبت بزرگی را به یادم آورد که هرگز فراموش شدنی نیست و آن مصیبت بزرگ این است که جدّ امجد بزرگوارم رسول الله صلی الله علیه وآله با آن همه تأکیدات بلیغه که در تعقیب آیات قرآن مجید برای وصیت نمود، تا آنجا که فرمود:
من مات بغیر وصیّة مات میتة جاهلیّة(1).
ص: 620
(کسی که بدون وصیت بمیرد مرده است به مردن اهل جاهلیت.)
تا فردی از امت او بی وصیت نمیرد مبادا بعد از مردن در بازماندگان آنها تولید نزاع گردد.
نوبت که به خود آن بزرگوار رسید با آنکه در مدت بیست و سه سال پیوسته وصیتهای خود را تحت نظامنامه مرتب به یگانه وصی با عظمتی که خداوند متعال برای آن بزرگوار معین نموده گوشزد و مورد عنایت قرار داده بود.
در مرض موت هم خواست آنچه در آن مدت گفته تکمیل نماید تا با آن وسیله جلو ضلالت و گمراهی و جنگ و نزاع و دودستگی امت را بگیرد. متأسفانه بازیگران سیاسی مانع شدند و نگذاردند وظیفه شرعی إلهی خود را عملی نماید تا مستمسکی برای شما گردد. امشب بفرمائید چرا آن حضرت در مرض موت وصیت ننمود؟!
شیخ: گمان می کنم این بیان شما حقیقت نداشته باشد زیرا عقل باور نمی کند که کسی قدرت ممانعت از رسول خداصلی الله علیه وآله داشته، چه آنکه صریح قرآن کریم است:
ص: 621
{وَ مٰا آتٰاکمُ اَلرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مٰا نَهٰاکمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا} (حشر/7)
(آنچه رسول حق دستور دهد شما را بگیرید و هر چه نهی کند شما را از آن پس واگذارید)
و در آیات متعدده أمر به اطاعت أوامر آن حضرت نموده که: {أَطِیعُوا اَللّٰهَ وَ أَطِیعُوا اَلرَّسُولَ}(1)بدیهی است سرپیچی از اطاعت امر رسول خدا صلی الله علیه وآله کفر است هرگز صحابه و بستگان آن حضرت چنین عملی را نمی نمودند که مانع وصیت آن حضرت گردند. ممکن است از اخبار مجعوله باشد که به دست ملحدین برای بی اعتنا نشان دادن امت به أمر آن حضرت انتشار یافته است.
داعی: تمنّا می کنم عمدا سهو نفرمائید، ازاخبار مجعوله نیست بلکه از اخبار صحیحه مسلّمه است که عموم فرق مسلمین اتفاق بر صحت آن دارند حتّی شیخین بخاری و مسلم هم با همه احتیاط کاری که در نقل اخبار داشتند که مبادا خبری نقل نمایند که مورد توجه و استشهاد مخالفینشان قرار گیرد در صحیحین خود این قضیّۀ مؤلمه را نقل نموده اند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله عند الموت فرمود دوات و کاغذ بیاورید تا برای شما بنویسم چیزی که هرگز گمراه نشوید.
عدّه ای از حضار مجلس به اغوای یک نفر (مرد سیاسی) مانع شدند، به قسمی داد و فریاد نمودند که دل آن حضرت شکست و با تغیّر آنها را از اطراف بستر
ص: 622
خود خارج ساخت.
شیخ: من که نمی توانم باور کنم این مطلب را کدام کَس می توانسته چنین جرأتی بکار برد که در مقابل گفته رسول خداصلی الله علیه وآله ایستادگی نماید و حال آنکه اگر یک فرد مسلمان عادی بخواهد وصیت نماید مانع آن نمی گردند تا چه رسد به رسول خدا که اطاعتش واجب و تمرّد و مخالفتش کفرآور است! چه آنکه وصیت بزرگان اسباب هدایت است، احدی ممانعت نمی نماید- چنانچه خلیفه ابو بکر و خلیفه عمر رضی الله عنهما وصیت نمودند و احدی ممانعت ننمود. باز عرض می کنم که حقیر نمی توانم زیر بار چنین خبری بروم.
داعی: حق دارید باور نکنید. نه، شما تعجب می نمائید بلکه هر مسلمانی! بالاتر بگویم هر شنونده ای از هر قوم و ملت از این قضیّه در حیرت است که چگونه پیغمبر مطاعی در أیام آخر عمر بخواهد وصیتی بنماید که هدف و مقصدش جلوگیری از اضلال امت و نشان دادن راه سعادت به آنها باشد، او را مانع شوند - ولی چه می توان گفت که این عمل واقع شده باعث زیادتی غم و مصیبت مسلمانان گردیده.
خودتان روایت نموده اند که عبد الله بن عبّاس (حبر امت) پیوسته اشک می ریخت و می گفت: «یوم الخمیس ما یوم الخمیس» و آن قدر گریه می کرد که زمین از اشک چشم او تر می شد.
سؤال نمودند چه چیز واقع شد در روز پنجشنبه که یاد آن روز تو را به گریه می آورد؟ می فرمود چون مرض بر رسول خدا مستولی شد أمر فرمود دوات و کتفی بیاورید تا بنویسم برای شما کتابی که هرگز گمراه نشوید. بعض از حضّار مجلس مانع شدند به علاوه گفتند محمّدصلی الله علیه وآله هذیان می گوید آن روز یوم الخمیس بود که هرگز فراموش نخواهد شد چه آن که گذشته از اینکه مانع شدند و نگذاردند آن حضرت وصیت بنماید بلکه زخم زبان هم زدند!
شیخ: چه کس ممانعت از وصیت نمودن رسول خدا نمود؟
داعی: خلیفه ثانی عمر بن الخطاب بود که مانع از وصیت آن حضرت گردید.
ص: 624
شیخ: خیلی ممنون شدم که زود خیالم را راحت نمودید، چون که از این بیانات خیلی ناراحت بودم و بر دلم گذشته بود که بگویم این قبیل اخبار از مجعولات عوام شیعه است ولی به ملاحظه جنابعالی از بیان آن خودداری می نمودم اینک آنچه در دل دارم ظاهر می نمایم و به جناب عالی توصیه می کنم که به این نوع مجعولات ترتیب اثر ندهید.
داعی: داعی هم به شما توصیه می کنم فکر نکرده نفی و اثبات ننمائید که از کشف حقیقت متأثر شوید، از جمله در همین موضوع هم عجله نمودید و بدون فکر روی عادت دیرینه و بدبینی بما نسبت جعل به شیعیان پاک دادید و حال آنکه مکرّر عرض کردم که ما شیعیان احتیاجی به جعل نداریم زیرا در کتابهای خودتان آن قدر دلائل له ما و بر اثبات عقیده ما موجود است که حساب ندارد.
و در همین موضوع مورد بحث هم اگر به کتب معتبره علماء خودتان مراجعه نمائید می بینید که اکابر علماء خودتان این قضیه را نقل نموده اند از قبیل بخاری(1)
ص: 625
ص: 626
جمع بین الصحیحین(1) و امام احمد حنبل در صفحه ٢٢٢ جلد اول مسند(2) و ابن ابی الحدید در صفحه 56٣ جلد دوم شرح نهج البلاغه(3) و کرمانی در شرح
ص: 628
صحیح(1)
وصیت و حمیدی در جمع بین الصحیحین(2) و امام احمد حنبل در صفحه ٢٢٢ جلد اول مسند(3) و ابن ابی الحدید در صفحه 56٣ جلد دوم شرح نهج البلاغه(4) و کرمانی در شرح صحیح(5)
بخاری و نووی در شرح صحیح مسلم(6) و ابن حجر در صواعق و قاضی أبو علی و قاضی روزبهان و قاضی عیاض(7) و امام غزالی(8) و قطب الدین شافعی و محمّد بن عبد الکریم شهرستانی(9) و ابن اثیر(10) و حافظ ابو نعیم اصفهانی(11) و سبط ابن جوزی(12) بالاخره عموم علمای شما وقوع قضیۀ مولمه را تصدیق نموده اند که بعد از مراجعت از حجه الوداع رسول اکرم صلی الله علیه وآله مریض شده جمعی از اصحاب به عیادت آن حضرت رفتند. فرمود:
«ایتونی بدوات و بیاض لاکتب لکم کتابا لن تضلّوا بعدی.»
(دوات و سفیدی برای من بیاورید تا برا شما بنویسم کتابی که بعد از من گمراه نشوید.)
امام غزّالی در مقاله چهارم سرّ العالمین(13) که سبط ابن جوزی هم در صفحه
ص: 629
٣6تذکره از او نقل نموده و بعض دیگر از رجال علماء شما چنین آورده اند که فرمود دوات و سفیدی بیاورید «لازیل عنکم اشکال الامر و اذکر لکم من المستحق لها بعدی» (تا زائل کنم از شما اشکال امر را و یاد کنم برای شما کسی را که مستحق تر است به امر بعد از من یعنی امر خلافت)
و در بعض اخبار دارد که فرمود:
«لا کتب لکم کتابا لا تختلفون فیه بعدی»
(بنویسم برا شما کتابی که اختلاف پیدا نکنیم در او بعد از من.)
فقال عمر دعوا الرجل فانه لیهجر!؟ حسبنا کتاب الله.
(پس عمر گفت: واگذارید این مرد را (یعنی رسول الله را) زیرا او هزیان
ص: 630
می گوید. کتاب خدا ما را بس است.)
أصحاب حاضر در مجلس دو دسته شدند بعضی طرفدار عمر یعنی گفتار او را تقویت نمودند جمعی طرفدار رسول اکرم صلی الله علیه وآله به قسمی بهم ریختند و داد فریاد بلند شد که آن حضرت (مجسّمۀ خلق عظیم) متغیّر شد فرمود: «قوموا عنی و لا ینبغی عندی التنازع» برخیزید از پیش من زیرا سزاوار نیست نزد من جنگ و نزاع.
این اول فتنه و فسادی بود که در میان مسلمانان در حضور خود پیغمبر بعد از بیست و سه سال زحمات طاقت فرسای آن حضرت واقع شد و سبب این فتنه و دودستگی خلیفه عمر شد که به گفتار خود تخم نفاق و اختلاف کلمه را
پاشید و ایجاد دودستگی نمود! که تا امشب آمده، ما و شما برادران مسلمان را به عنوان دودستگی مقابل هم قرار داده است!
شیخ: از مثل شما شخص مؤدّب اخلاقی انتظار چنین جرأت و جسارتی نمی رفت که به مقام بزرگ خلیفه چنین نسبتی بدهید.
داعی: شما را به خدا حبّ و بغض را کنار بگذارید و چشم بدبینی را ببندید و از روی انصاف بگوئید آیا جرأت و جسارت را داعی نمودم که در مقابل انکار شما نقل وقایع تاریخی مندرجه در کتب خودتان را نمودم یا خلیفه عمر که به ساحت قدس خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله منتها درجۀ جسارت را نمود که علاوه بر منع نمودن از وصیت و ایجاد فتنه و فساد و داد و فریاد بالای سر بیماری مانند رسول الله صلی الله علیه وآله دشنام حضوری بدهد و بگوید این مرد هذیان می گوید چه خوش گوید شاعر عرب مناسب این مقام:
ص: 631
أ تبصر فی العین منّی القذی
و فی عینک الجذع لا تبصر
(آیا در گوشة چشم من ذره خاشاک رامی بینی ولی در چشم خودت شاخة خرما را نمی بینی؟ (کنایه از این که پیوسته عیبهای کوچک مرا می بینی و اشکال می نمایی ولی عیبهای بزرگ خودت را نمی بینی)
آیا خداوند متعال در آیه40 سوره 33(احزاب) نمی فرماید:
{مٰا کٰانَ مُحَمَّدٌ أَبٰا أَحَدٍ مِنْ رِجٰالِکُمْ وَ لٰکِنْ رَسُولَ اَللّٰهِ وَ خٰاتَمَ اَلنَّبِیِّینَ}
(محمدصلی الله علیه وآله پدر هیچ یک از مردان شما (زید یا عمرو) نیست و لیکن رسول الله و خاتم انبیاء می باشد (کنایه است به این که همیشه باید آن حضرت را با ادب و احترام یاد نمود. رسول الله و خاتم النبیین خواند (نه مردک به آن حضرت اشاره نماید))
یعنی آن حضرت را به نام نخوانید بلکه رسول الله بگوئید آن وقت عمر بدون رعایت ادب و دستور الهی به نام هم نخواند بلکه به عبارت این مرد اشاره به آن حضرت نمود! شما را به خدا انصاف دهید جسارت را من کردم یاخلیفه!
شیخ: از کجا معلوم است که هجر به معنای هذیان باشد تا احتمال جسارت و سوء ادب رود؟
الصحاح(1) و دیگران همه گفته اند هجر به معنای هذیان است. آقای من آدمی باید برهنه شود از لباس تعصّب و عناد تا حقایق را واضح و آشکار ببیند نه دفاع بیجا بنماید.
آیا نسبت به پیغمبری که قرآن مجید دستور می دهد که او را رسول الله و خاتم النبیّین بخوانید کسی عمدا بگوید ان الرجل لیهجر مقام آن حضرت را آن
ص: 633
قدر کوچک نماید که بگوید این مرد هذیان می گوید؟! بر خلاف دستور قرآن و ادب سخن نرانده. آیا نسبت به رسول الله صلی الله علیه وآله که تا دم مرگ نبوت و عصمت از او زائل نمی گردد مخصوصا که در مقام تبلیغ و هدایت قوم باشد اهانت هذیان گوئی بنماید دلیل بر عدم معرفت و ایمان به مقام آن حضرت نمی باشد؟
شیخ: آیا سزاوار است چنین نسبتی به مقام خلافت داده شود که معرفت و ایمان به مقام رسالت نداشته؟
داعی: اولا چرا جنابعالی وقتی شنیدید نسبت هذیان به رسول الله صلی الله علیه وآله دادند متأثر نشدید؟! که حتما بایستی هر مسلمانی از نسبت دهنده هذیان و این دشنام حضوری به آن حضرت بیزاری بجوید؟
ولی وقتی به یک مرد عادی که منتها درجۀ مقامش اینست که از اصحاب رسول الله صلی الله علیه وآله بوده و با دست عده ای مردم بعدها به مسند خلافت قرار گرفته چنین اشاره ای شد متألم شدید و حال آنکه این کلام ابتکار فکر داعی تنها نبوده بلکه هر انسان عالم عاقل منطقی (تا چه رسد به مسلمان خوشدل پاک طینت) بعد از شنیدن این وقایع بی اراده چنین فکری برای او می آید که آدم مؤمن به رسول الله صلی الله علیه وآله چنین نسبتی نمی دهد.
چنانچه علماء منصف و متفکر خودتان از قبیل قاضی عیاض شافعی در کتاب شفا و کرمانی در شرح صحیح بخاری و نووی در شرح صحیح مسلم نوشته اند
ص: 634
که گوینده این کلام هر که بوده اصلا ایمان به رسول الله صلی الله علیه وآله نداشته و از معرفت کامل به مقام و مرتبه آن حضرت عاجز بوده.
چه آنکه در نزد ارباب مذاهب ثابت است که انبیاء عظام در مقام ارشاد و هدایت خلق اتصال به غیب عالم دارند خواه در حال صحت یا در حال مرض حتما باید اوامر آنها اطاعت کرده شود. پس مخالفت با آن حضرت خاصّة توام با جسارت و دشنام و کلمه هذیان دلیل بر عدم معرفت به مقام آن حضرت می باشد انتهی کلامهم.
و اما آنکه فرمودید چرا گفتم ایجاد نفاق و فتنه نمود این کلام هم از داعی تنها نبوده بلکه علماء منصف خودتان تصدیق این معنی را نموده اند عالم جلیل حسین میبدی در شرح دیوان(1) گوید:
اول فتنه ای که در اسلام واقع شد در حضورخود رسول الله صلی الله علیه وآله بود. در مرض موت که خواست وصیت نماید و عمر مانع شد ایجاد فتنه و دودستگی و اختلاف کلمه بین مسلمانان گردید.
ص: 635
و نیز شهرستانی در مقدمۀ چهارم از کتاب ملل و نحل(1) خود گوید:
اول خلافی که در اسلام واقع شد منع نمودن عمر بود از آوردن دوات و کاغذ به امر رسول الله صلی الله علیه وآله برای نوشتن وصیت.
و ابن ابی الحدید در صفحه 563 جلد دوم شرح نهج اشاره به این معنی نموده.
شیخ: اگر این کلام از خلیفه عمر رضی الله عنه باشد، گمان نمی کنم سوء ادبی به کار بوده بلکه این قبیل از امور از عوارض جسمانی بشریت است گاهی که مرض بر انسان غلبه نماید حرفهای نامرتب می زند که از آنها تعبیر به هذیان می نمایند و در این غرایز جسمانی فرقی بین پیغمبر و سایر مردم نخواهد بود.
داعی: به خوبی می دانید که یکی از صفات خاصه نبوت عصمت است که تا دم مرگ از پیغمبر سلب نمی گردد خاصّه آنکه در مقام ارشاد و هدایت خلق باشد که بفرماید می خواهم چیزی برای شما بنویسم تا گمراه نشوید.
پس چون در مقام هدایت و ارشاد بوده است قطعا توأم با مقام عصمت و اتصال به حق بوده با توجه به آیه شریفه.
{وَ مٰا یَنْطِقُ عَنِ اَلْهَویٰ إِنْ هُوَ إِلاّٰ وَحْیٌ یُوحیٰ}
ص: 636
و آیه مبارکه:
{وَ مٰا آتٰاکُمُ اَلرَّسُولُ فَخُذُوهُ} و آیه {وَ أَطِیعُوا اَللّٰهَ وَ أَطِیعُوا اَلرَّسُولَ} کشف حقیقت بر شما می شود، خواهید دانست که منع نمودن ازآوردن دوات و کاغذ و مانع شدن از نوشتۀ آن حضرت که اسباب هدایت امت گردد مخالفت پروردگار بوده است.
مسلّما کلمه هذیان دشنامی آشکار بوده است توأم با کلمه رجل که موجب اهانت شدید است.
آقایان انصاف دهید اگر از گوشۀ مجلس ما یک فردی به شما اشاره کند و بگوید که این مرد خیلی هذیان می گوید شما این جمله را چه نوع تلقی می کنید با اینکه ما و شما معصوم نیستیم و ممکن است هذیان هم بگوئیم؟ آیا این کلام را نوعی از ادب و احترام در گفتار می دانید یا خلاف ادب و توهین و توام با جسارت؟
اگر کلامی خارج از ادب و احترام است تصدیق نمائید نسبت بخاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله اشدّ عمل و جسارت به کار رفته و قابل انکار نیست که انزجار از گویندۀ چنین کلام اهانت آمیز به رسول خدا از لوازم اسلامیّت هر مسلمانی می باشد. با اینکه صریحا در قرآن مجید خداوند متعال آن حضرت را رسول الله و خاتم النبیّین خوانده است.
حب و بغض و تعصب را کنار بگذارید. عقل و انصاف شما چگونه حکم می نماید درباره کسی که آن حضرت را رسول الله و خاتم النبیین نخوانده و احترام نگذارده بلکه گفته این مرد هذیان می گوید؟!
ص: 637
شیخ: بر فرض که قائل به خطا شویم، چون خلیفۀ پیغمبر بوده برای حفظ دین و شریعت اجتهاد نموده قطعا مصون و قابل عفو و گذشت است.
داعی: اولا بی لطفی فرمودید در بیان آنکه چون خلیفۀ پیغمبر بوده اجتهاد نموده چون آن روز که عمر این حرف را زد خلیفه نبود بلکه خواب خلافت را هم نمی دید. بعد از وفات رسول الله صلی الله علیه وآله به عجله و شتاب به طریقی که خودتان بهتر می دانید عدّه ای ابو بکر را خلیفه نمودند و بعد هم به زور و تهدید به قتل و اهانت، آتش به در خانه زدن دیگران را تسلیم نمودند و بعد از دو سال و سه ماه موقع مردن أبو بکر، عمر را به خلافت منصوب
نمود.
ثانیا: فرمودید اجتهاد نموده، خیلی عجب است که آقا توجه ننمودید که اجتهاد در مقابل نص معنی ندارد بلکه خطای غیر قابل عفو و گذشت است!
ثالثا: فرمودید برای حفظ دین و شریعت جلوگیری نمود این خطای گفتار امثال شما علماء که تعصّب بر علم و انصافتان غالب آمده موجب بسی حیرت است. آقای عزیز! حفظ دین و شریعت بر عهدۀ رسول خدا می باشد یا بر عهده عمر بن الخطاب؟ آیا عقل شما قبول می نماید که رسول خداصلی الله علیه وآله نداند که وصیّت نوشتن برای امت با قید (به اینکه هرگز بعد از این نوشتن گمراه نشوید) بر خلاف دین و شریعت است!! ولی عمر بن الخطاب بداند و برای حفظ دین و شریعت مانع از وصیت آن حضرت شود!! فاعتبروا یا اولی الابصار.
خود می دانید خطا در ضروریات دین عین کفر می باشد و ابدا مورد عفو و اغماض نخواهد بود.
شیخ: لا بد خلیفه عمر رضی الله عنه از اوضاع و احوال پی برده بود که اگر
ص: 638
رسول خداصلی الله علیه وآله چیزی بنویسد ایجاد اختلاف می شود و فتنه برپا می گردد، لذا روی خیر خواهی به نفع خودٍ پیغمبر، منع از آوردن دوات و کاغذ نموده؟!
داعی: عذر بدتر از گناه همین است که شما فرمودید یادم می آید در موقع تحصیل استادی داشتم جامع منقول و معقول از فضلاء دهر فاضل قزوینی حاج شیخ محمد علی (اگر زنده است خدا حفظش کند و اگر فوت شده خدایش رحمت کند) می فرمود غلطی را اگر بخواهند اصلاح کنند ممکن است یک غلط صد غلط گردد. عینا می بینم دفاعی که شما ناچار از خلیفه می نمائید خطا و غلط فاحشی را، غلطها جلوه می دهید.
از این کلام شما همچو معلوم می آید که رسول اکرم صلی الله علیه وآله با مقام عصمت (که مصون از خطابوده) و اتصال به غیب، عالم در مقام ارشاد و هدایت امت، توجّهی به صلاح و فساد نداشته که خلیفه عمر خیرخواهی و راهنمائی برای آن حضرت نموده! اگر جنابعالی آیه 36 سوره 33 (احزاب) را مورد دقت قرار دهید که می فرماید:
{وَ مٰا کٰانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لاٰ مُؤْمِنَةٍ إِذٰا قَضَی اَللّٰهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ اَلْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ یَعْصِ اَللّٰهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلاٰلاً مُبِیناً}
(هیچ مرد و زن مؤمن را در کاری که خدا و رسول حکم کنند (یعنی قولا و عملا جلوی امر آن حضرت را بگیرند) اراده و اختیاری نیست (که رای خلافی اظهار نمایند) و هر کس نافرمانی خدا و رسول کند دانسته، به گمراهی سختی افتاده است.)
ص: 639
قطعا حرف خود را پس خواهید گرفت و به عمل خلیفه عمر پی خواهید برد که تمرّد امر رسول الله صلی الله علیه وآله و منع از وصیت نمودن و جسارت به کلمه هذیان عملی بسیار شنیع بوده که آن حضرت را چنان متأثر ساخت که امر به اخراج آنها از نزد خود نمود.
شیخ: صلاح بینی خلیفه از کلام آخرش معلوم است که گفت حسبنا کتاب الله یعنی کتاب خدا قرآن کریم ما را کفایت می کند احتیاجی به نوشته رسول خدا صلی الله علیه وآله نمی باشد.
داعی: اتفاقا همین کلام خود دلیل بزرگ است بر عدم معرفت و توجه به قرآن مجید یا تعمّد به آزردن رسول اکرم صلی الله علیه وآله و مانع شدن از عملی که مخالف با خیالات آنها بوده است؛ زیرا اگر معرفت کامل به قرآن مجید داشتند می دانستند که قرآن به تنهائی کفایت امور نمی نماید، چه آنکه قرآن یگانه کتاب محکمی است موجز و مجمل که بیان کلیات احکام را نموده ولی جزئیات آنها را موکول به بیان مبین فرموده و همان کلیات مجمل و موجز مندرجه در قرآن مجید مشتمل است بر ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه و عام و خاص و مطلق و مقید و مجمل و مؤول.
چگونه ممکن است یک فرد عادی بدون فیض الهی و بیان مبین ربانی از این قرآن قلیل اللفظ و کثیر المعانی استفاده نماید؟
علاوه بر اینها اگر قرآن کفایت امر امت را تنها می نمود چرا در قرآن فرموده: {وَ مٰا آتٰاکُمُ اَلرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مٰا نَهٰاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا} مگر نه اینست که در آیه 85 سورۀ 4 نساء فرموده:
ص: 640
{وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَی اَلرَّسُولِ وَ إِلیٰ أُولِی اَلْأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ اَلَّذِینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ}
(اگر به رسول و صاحبان حکم (پیشوایان اسلام بعد از رسول) رجوع می کردند، همانا تدبیر کار را آنان که اهل بصیرتند می دانستند و در آن واقعه صلاح اندیشی می کردند)
پس مسلّم است که قرآن مجید فقط تنها مفید فایده نیست مگر با بیان مبیّنین قرآن که خاندان جلیل محمّد و آل محمّد صلوات الله علیهم اجمعین می باشند.
چنانچه در حدیث متواتر بین الفریقین (که در لیالی ماضیه بجمله ای از اسناد آن اشاره نمودیم 2وارد است که خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله مکرّر فرمود:
«انّی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی اهل بیتی لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض ان تمسکتم بهما فقد نجوتم لن تضلّوا ابدا.»
(من که رسول خدا هستم دو چیز بزرگ را در میان شما می گذارم که هرگز از هم جدا نمی شوند تا در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند و اگر به این دو تمسک جستید نجات می یابید. (در عبارت دیگر است که فرمود) هرگز گمراه نخواهید شد. آن دو چیز بزرگ قرآن و عترت می باشند.)
عجب است از فهم صاحبان فطنت که چرا تفطّن و تفکر نمی نمایند که رسول خدا آنچه می گوید از جانب خدا می باشد به حکم آیۀ {وَ مٰا یَنْطِقُ عَنِ اَلْهَویٰ إِنْ هُوَ إِلاّٰ وَحْیٌ یُوحیٰ} (نجم/3و4) قرآن را به تنهایی، در مقام هدایت و نجات امت کافی نمی داند. بیان آن را توأم می کند با عترت طاهره خود و صریحا می فرماید اگر به هر دو (قرآن و عترت) تمسّک جستید نجات یافته و هرگز گمراه نخواهید شد. ولی خلیفه عمر گفت قرآن تنها کفایت می کند.
ص: 641
اینک آقایان محترم انصاف دهید و قضاوت به حق کنید بین این دو قول که رسول اکرم خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله فرستادۀ به حق از جانب پروردگار فرموده تمسّک جوئید به قرآن و عترت که این دو توأم با هم هستند و عدیل یکدیگر می باشند و سبب هدایت می باشند تا روز قیامت ولی عمر گفت قرآن به تنها ما را کافی است نه فقط عترت را قبول ندارد بلکه دستور و نوشته پیغمبر را هم قبول ندارد؟
اطاعت کدام یک از این دو قول واجب است قطعا هیچ انسان عاقلی نمیگوید قول رسول خدا را که اتصال به حق دارد بگذاریم و قول عمر را قبول نمائیم!
شما چرا قول عمر را گرفته و فرمودۀ رسول خدا را کنار گذارده اید؟!
اگر کتاب خدا فقط کافی بود پس چرا در آیه 45 سوره 16(نحل) فرموده:
{فَسْئَلُوا أَهْلَ اَلذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ}
(اگر نمی دانید سئوال کنید از اهل ذکر (یعنی اهل قرآن که خاندان رسالت و عترت طاهره نبوت هستند))
ما را امر فرموده که سؤال از اهل ذکر نمائیم که مراد از ذکر، قرآن یا رسول الله صلی الله علیه وآله و اهل ذکر، عترت آن حضرت می باشند.
چنانچه در لیالی ماضیه با دلائل و اسناد عرض کردم علماء بزرگ خودتان از قبیل سیوطی و دیگران آورده اند که مراد از اهل ذکر، یعنی عترت پاک رسول الله هستند که عدیل القرآن می باشند.
شما با نظر بدبینی به گفته های ما ننگرید و تصور ننمائید فقط مائیم که به این گفته ها خورده می گیریم بلکه اکابر علماء خودتان هم در عالم انصاف به این قول خلیفه عمر لبخند می زنند.
ص: 642
چنانچه قطب الدین شافعی شیرازی که از اکابر علمای شماست در کشف الغیوب گوید: این امر مسلم است که راه را بی راهنمانتوان پیمودند و تعجب می نماییم از کلام خلیفه عمر که گفته چون قرآن در میان ما هست به راهنما احتیاجی نیست. این کلام مانند کلام آن کس ماند که گوید: چون کتب طب در دست هست احتیاجی به طبیب نمی باشد. بدیهی است که این حرف غیر قابل قبول و خطای محض است؛ چه آنکه هر کس از کتب طبیه نتوانن سر در آورد، قطعا باید رجوع نماید به طبیبی که عالم به آن علم است.
همین قسم است قرآن کریم که هر کس نتواند به فکر خود از آن بهره برداری کند ناچار باید رجوع نماید به آن کسانی که عالم به علم قرآنند چنانچه در قرآن می فرماید:
{وَ لَوْ رَدُّوهُ إِلَی الرَّسُولِ وَ إِلی اولی اْلأَمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذینَ یَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُمْ} (نساء/85)
(اگر به رسول خداصلی الله علیه وآله و به صاحبان امر (پیشوایان اسلام) رجوع می کردند همانا تدبیر کار آنان که اهل بصیرتند می دانستند و در آن واقعه صلاح اندیشی
می کردند)
کتاب حقیقی سینه اهل علم است چنانچه در آیه 48 سوره عنکبوت فرماید:
{بَلْ هُوَ آیاتٌ بَیِّناتٌ فی صُدُورِ الَّذینَ أُوتُوا الْعِلْمَ}
(بلکه این قرآن آیات روشن الهی است در سینة آنان که از خدا نور علم و دانش یافتند.)
ص: 643
به همین جهت حضرت علی کرم الله وجهه فرمود:
انا کتاب الله الناطق و هذا هو الصامت؛ یعنی من کتاب ناطق خدا هستم و این قرآن کتاب صامت است. انتهی.
پس اول و آخر گفتار خلیفه، مخدوش و منفور اهل علم و عقل و دانش و انصاف است و تصدیق نمایید که ظلم بزرگی به رسول الله صلی الله علیه وآله نمودند که نگذارند وصیت نماید.
و اما این که مکرر فرمودید که از وصیت ابی بکر و عمر جلوگیری نکردند صحیح است.
همین مطلب است که بسیار مورد حیرت و تعجب است که تمام مورخین و محدیثن خودتان در کتب معتبره خود ثبت نموده اند که خلیفه ابو بکر در وقت مردن به عثمان عفان گفت: بنویس آنچه من می گویم که این عهدنامه من است به سوی این مردم و او نوشت آنچه را که ابو بکر تقریر نمود.(1)
ص: 644
خلیفه عمر و دیگران حاضر بودند، احدی اوانکار ننمود. مخصوصا عمر نگفت: حسبنا کتاب الله ما چه احتیاجی به عهدنامه ابو بکر داریم؛ زیرا قرآن ما را کفایت می نماید؟!
ولی خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله را مانع از وصیت شدند به بهانه آن که کتاب خدا ما را کفایت می کند. فاعتبروا یا اولی الابصار.؟!
اگر هیچ دیلی ما را مانع از تبعیت این دستگاه نشود مگر همین توهین و جسارت و دشنام دادن به رسول اکرم صلی الله علیه وآله و مانع شدن از وصیتی که سبب هدایت
ص: 645
و جلوگیری از ضلالت و گمراهی امتی می گردید کفایت می نماید هر عالم عاقل بینای منصفی را که بداند اساس آن روز روی برهان و دلیل نبوده بلکه روی جار و جنجال بوده است.
حق داشت ابن عباس (حبر امت) گریه کند بلکه تمام مسلمین حقا باید خون گریه کنند که نگذارند خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله وصیت کند وتکلیف امت را معین نماید بلکه مزد رسالتش را ساعت آخر عمر به دادن دشنام و اهانت اداء نمودند!
و اگر گذارده بودند وصیت بنماید، قطعا امر خلافت بسیار واضح می شد و تأیید می گردید گفته های قبل آن حضرت ولی سیاستمداران بینا فهمیدند با اهانت به آن حضرت جلوگیری نمودند.
شیخ: از کجا معلوم است که آن حضرت می خواست راجع به خلافت چیزی بفرماید؟
داعی: اولا مطلب بارز است که در دم مرگ از احکام و قواعد دین چیزی باقی نمانده بود که بخواهد یاد اوری نماید که موجب هدایت امت گردد؛ زیرا آیه اکمال دین نازل شده بود فقط موضوع خلافت بود که خواست تأییداً به گفتارهای مدت بیست و سه سالة خود روشن فرماید؛ چنان چه عرض کردم امام غزالی درمقاله سر العالمین(1) آورده که آن حضرت فرمود:
ص: 646
ایتونی بدوات و بیاض لازیل عنکم اشکال الأمر و اذکر لکم من المستحق لها بعدی و دیگر جمله لن تضلوا بعدی می رساند که موضوع هدایت امت در آن نوشته بوده و از طرق هدایت چیزی جز امر خلافت و راهنما نمانده بود.
علاوه ما هم اصرار نمی نماییم که آن حضرت می خواست راجع به خلافت و امامت چیزی بگوید. ولی قطعا می خواسته بیانی برای هدایت وراهنمایی امت بفرماید که جلو ضلالت و گمراهی را بگیرد. چرا ممانعت نمودند؟ بر فرض خواستند ممانعت نمایند آیا لازمة ممانعت فحش و دشنام و اهانت بوده است؟!
چشم با ز و گوش باز و این عمی حیرتم از چشم بندی خدا ببخشید! رشته سخن طولانی شد به اختیار حقیر نبوده بلکه دردهای دل بود که مختصری از آن به یادآوری شما بی اراده از لسان الکن جاری شد.
پس با این مقدمات معلوم شد که علی علیه السّلام وصی آن حضرت بوده و دستوراتی هم داده، منتهی در مرض موت اتماما للوصیه خواست به نوشتن حقایق تکلیف امت را معین نماید، بازیگران سیاسی فهمیدند چه می خواهد بنویسد، با هوی و جنجال و اهانت مانع شدند و نگذاردند!
ص: 647
مخصوصا اتماما للحجه برای رفع شبهه، در بعض احادیث فرموده است: همان خدایی که برای انبیاء اولوالعزم چون آدم و نوح و موسی و عیسی وصی معین نموده برای من هم علی راوصی قرار داده.
و نیز فرموده است: علی وصی من است در اهل بیت و امت من بعد از من و این خود دلیل ثابت است بر این که وصایت در این مقام به معنای خلافت است پس علی علیه السّلام وصی و خلیفة رسول الله است.(1)
شیخ: این اخبار چنانچه صحیح باشد متواتر نیست، چگونه به آنها اتخاذ سند می نمایید.
داعی: مسئله تواتر وصیت، در نزد ما از طریق اهل بیت عترت و طهارت که عدیل القرآنند ثابت و مسلم است. اما در نظردارید که در شبهای گذشته عرض کردم که علمای شما در بیان علمی خود خبر واحد را حجت می دانند. از آن گذشته اگر در این اخبار تواتر لفظی نباشد، قطعا تواتر معنوی موجود است.
و از مجموع این اخبار متکاثره (که از نقل تمام آنها به واسطه ضیق وقت و حاضر نداشتن در حافظه معذورم فقط به اقتضای وقت مجلس به نقل بعض از
ص: 648
آنها که در نظر داشتم اکتفا نمودم) معلوم می شود که رسول اکرم صلی الله علیه وآله نص بر وجود علی علیه السّلام به وصایت نموده که معانی خلافت در او بارز و آشکار است.
علاوه شما که به تواتر اهمیت می دهید و هرگاه بخواهید حربه ای در مقابل ما قرار می دهید و هرکجا از جوانب می مانید به حبل تواتر می چسبید! بفرمایید تواتر حدیث لا نورث را از کجا ثابت می نمایید؟
و حال آنکه ناقل این حدیث (به قول شما) که ابو بکر یا اوس بن حدثان بوده و چند نفر معلوم الحال ذی نفع هم تصدیق نمودند.
ولی در هر دوره اقلاً ده ها میلیون از مسلمانان موحد پاک دل منکر این حدیث بوده اند و خصوصا انکار علی علیه السّلام باب علم رسول الله و تمامی عترت و اهل بیت پیغمبر که عدل قرآن مجیدند حجه بزرگ بر ابطال این حدیث است که با دلایل منطقی بطلان و ساختگی بودن آن حدیث را ثابت نموده اند که به بعضی از آنها اشاره شد که اهمّ از همه دلایل انکار و مخالفت صدیق و صدیقه علی و فاطمه‘ در حضور خود ابو بکر بوده و البته وقتی باب علی و وصی رسول الله صلی الله علیه وآله و امام اهل تقوی به فرمودة رسول الله تکذیب حدیثی را بنماید حجت تمام است و ساختگی بودن آن محرز می باشد.
اگر انبیاء عموما و خاتم الانبیاء خصوصاً ارثی نداشتند پس چگونه وصی و وارث قرار دادند که قبلا عرض کردم که آن حضرت فرمود:
«لکل نبی وصی و وارث و ان علیا وصیی و وارثی»
(برای هر پیغمبری وصی و وارثی بوده و علی وصی و وارث من است) وصی و وارث که بدون ارث مالی معنی ندارد.)
ص: 649
اگر می گویید مراد، ارث مالی نیست علمی می باشد (و حال آنکه با دلایل علمی و براهین عقل و نقل ثابت است که مراد ارث مالی بوده است) مطلب بهتر ثابت می شود، که اولا وارث علمی پیغمبر، اولی و احق به مقام خلافت می باشد تا دیگران که عاری از علم آن حضرت بوده اند.
ثانیاً: بعد از این که ثابت شد رسول خداصلی الله علیه وآله علی را وصی و وارث خود قرار داده به حکم اخباری که علمای خودتان نقل نموده اند (که به بعض از آن اشاره شد) خدا او را به این سمت معین فرموده چگونه ممکن است این حدیث را به وصی و وارث خود (و به عقیده شما وارث علمی خود) نفرموده باشد تا تولید اختلاف نشود ولی به کسی که وصی و وارث نبوده فرموده باشد؟!
خیلی عجب است در احکام دینی به مجردی که علی علیه السّلام حکمی می نمود ابوبکر و عمر با آن که بی اطلاع بودند قول آن جناب را حجت دانسته تصدیق می کردند که فرموده او صحیح است وهمان قسم هم عمل می کردند.
چنانچه علماء و مورخین خودتان قضاوت های آن حضرت را در زمان خلافت ابو بکر و عمر و عثمان نقل نموده اند؛ ولی در این مورد به خصوص، قول علی را قبول نکردند بلکه اهانت هم نمودند به مثل های رکیک که هر انسان عاقلی از نقل آنها خجالت می کشد.
حافظ: خیلی تعجب است که می فرمایید خلفاء رضی الله عنهم احکام دینی نمی دانستند و علی کرم الله وجهه آنها را یاد اور می شد!
داعی: تعجبی ندارد، زیرا احاطه بر جمیع احکام و قواعد کار مشکلی است و هر انسان عادی ممکن نیست چنین احاطه تام و تمام داشته باشد مگر آن که
ص: 650
پیغمبر یا باب علم پیغمبرصلی الله علیه وآله باشد.
علاوه دعاگو تنها قائل به این عقیده نیستم بلکه اکابر علمای خودتان در کتب معتبرة خود نقل نموده اند. برای روشن شدن مطلب یک فقره از آن پیش آمده ها را به
عرض تان می رسانم که امر بر بیخبران مشتبه نگردد، گمان نکنند که ما قصد اهانت داریم.
امام احمد حنبل در مسند و امام الحرم احمد بن عبد الله شافعی در ذخایر العقبی(1)) و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه((2) و شیخ سلیمان حنفی در باب 56 ینابیع الموده(3) از احمد بن عبد الله و احمد بن حنبل و قلعی و ابن سمان روایت می کنند:
ان عمر رضی الله عنه اراد رجم المرأة التی ولدت لسته اشهر فقال علی علیه السّلام فی کتاب الله و حمله و فصاله ثلثون شهرا ثم قال و فصاله فی عامین فالحمل ستة اشهر فترکها و قال لو لا علی لهلک عمر.(4)
ص: 651
(عمر خواست زنی را که بچه شش ماهه آورده بود سنگسار کند علی علیه السّلام فرمود: خدادر قرآن می فرماید: مدت حمل در رضاع و از شیر گرفتن او سی ماه است چون مدت فصال و از شیر گرفتن او دو سال است پس مدت حمل او شش ماه می شود. خلاصه معنی اینکه ممکن است زن بچه شش ماه بیاورد چه آن که اقل مدت حمل شش ماه است پس عمر ترک کرد سنگسار کردن زن را و گفت: اگر علی نبود عمر هلاک شده بود.)
و نیز در همان باب از مناقب احمد بن حنبل نقل می نماید:
«ان عمر بن الخطاب اذا اشکل علیه شیء اخذ من علی رضی الله عنهما»
(هرگاه امری بر عمر مشکل و کمیت فهم او لنگ می شد تعلیم از علی می گرفت.)
از این قبیل قضایا در دوره خلافت ابو بکر و عمر و عثمان بسیار اتفاق افتاده که امر آنها مشکل می شد، علی علیه السّلام حکم حقیقی می کرده و آنها هم قبول نموده
ص: 652
عملی می نمودند.
پس آقایان محترم فکر کنید چه چیز باعث شد که در اینجا قول علی را قبول نکردند، بلکه جسارت نموده و اهانت هم کردند؟! قطعا(به قول عوام) زیر کاسه نیم کاسه ای بوده که با هو و جار و جنجال، حق ثابت زهراء مظلومه را از میان بردند.
دلیل سیم بر بطلان این حدیث عمل و فعل خود خلیفه ابو بکر است زیرا اگر حدیث صحیح بود بایستی آنچه از رسول الله صلی الله علیه وآله مانده همه را ضبط نمایند ورّاث آن حضرت حق تصرف به هیچ چیز پیغمبرصلی الله علیه وآله نداشتند مع ذلک أبو بکر حجرۀ فاطمه را به او داد و حجرات عایشه و حفصه زوجات آن حضرت را از باب میراث به آنها داد! مثل معروف یک بام و دو هوا همین است {یؤمن ببعض و یکفر ببعض}.
علاوه بر اینها اگر این حدیث صحیح و ایمان به او داشتند که گفتۀ رسول الله صلی الله علیه وآله است پس چرا بعد از ضبط فدک که صدقه مسلمین بود (به عقیده آنها) ابو بکر نوشت من فدک را به فاطمه دادم و عمر مانع شد و نامه را گرفت و پاره کرد.
حافظ: این بیان شما تازگی دارد من نشنیدم که خلیفه فدک را برگردانده باشدسند این مطلب در کجا است.
داعی: گمان می کنم جنابعالی به اخلاق داعی پی برده باشید که بدون سند
ص: 653
عرضی نمی نمایم و نیز گمان می کنم که شما کمتر وقت مطالعه کتب را دارید. ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه(1) و علی بن برهان الدین شافعی در صفحه 391 جلد سیم تاریخ سیره الحلبیّه(2) می نویسد ابو بکر از گفتار فاطمه متأثر شد
و گریه کرد (البته این قضیه بعد از چند روز در ملاقات منزل ابو بکر واقع شد).
«فاستعبر و بکی و کتب لها بردّ فدک» گریه کرد (به حال فاطمه) و نوشت من فدک را به فاطمه علیهاالسّلام ردّ نمودم عمر نامه را گرفت و پاره کرد.
و عجب آنکه همین عمری که آن روز نامه را پاره کرد و اعتراض نمود برد فدک، خود در دوره خلافت فدک را ردّ کرد و هم چنین خلفاء بعد از عمر (از امویّین و عباسیّین) فدک را به ورثۀ فاطمه علیهاالسّلام ردّ نمودند.
حافظ: این بیان شما خیلی اسباب تعجب است. چگونه ممکن است خلیفه عمر که به فرموده شما جدّا مانع از ردّ فدک به فاطمه شد، چون صدقه مسلمین بود تا آنجائی که (به قول شما) نامه را پاره کرد، خود فدک را به ورّاث فاطمه ردّ نماید؟
ص: 654
داعی: حق دارید تعجب نمائید، ممکن است شما ندیده باشید، من الحال با اجازه خودتان با ذکر اسناد از اکابر علماءخودتان خلفائی را که دادند و پس گرفتند به شما معرفی می نمایم تا تعجب نکنید و بدانید ما ذی حقیم.
ابوبکر در زمان خلافت فدک را تصرف نمود و عمر در دوره خلافت خود واگذار کرد به علی علیه السّلام و عباس.
اگر ابو بکر به عنوان فیء مسلمانان حسب الامر رسول الله صلی الله علیه وآله فدک را تصرف نمود، عمر بچه دلیل حق مسلمانان را به یک نفر واگذار نمود؟
شیخ: شاید به عنوان یک فرد مسلمان واگذار کرده باشد که به خرج مسلمانان گذارده شود.
داعی: این توضیح جنابعالی توضیح بما لا یرضی صاحبه می باشد زیرا خود خلیفه چنین قصدی را نداشته و اگر برای خرج و مصرف مسلمانان واگذار کرده بود بایستی در تاریخ ثبت شده باشد و حال آنکه مورخین بزرگ خودتان می نویسند عمر فدک را به علی علیه السّلام و عباس واگذار کرد.
و اما علی علیه السّلام که فدک را قبول نمود به عنوان میراث بوده نه به عنوان یک فرد مسلمان و الاّ یک فرد مسلمان نمی تواند حق تمام مسلمانان را ضبط و تصرف در آنها بنماید.
شیخ: شاید مراد عمر بن عبد العزیز بوده است.
ص: 656
داعی: (با تبسّم) علی علیه السّلام و عباس در زمان عمر بن عبد العزیز اموی نبودند! حکم عمر بن عبد العزیز علی حده است، چنانچه علاّمه سمهودی در تاریخ المدینه(1) و ابن ابی الحدید در صفحه81 جلد چهارم شرح نهج البلاغه(2) از ابوبکر جوهری نقل می نمایند که چون عمر بن عبد العزیز به خلافت رسید به عامل خود در مدینه نوشت فدک را به اولادهای فاطمه واگذار کن. فلذا حسن بن حسن المجتبی و بعضی گفتند حضرت علی بن الحسین‘ را خواست و به آنها واگذار کرد.
ابن ابی الحدید در سطر اول صفحه 81 جلد چهارم شرح نهج(3) (چاپ مصر) این عبارت را نوشته که «کانت اوّل ظلامة ردها» یعنی این ردّ کردن عمر فدک را
ص: 657
به اولادهای فاطمه اول ظلم کرده و غارت شده ایست که ردّ نموده شد بآنها مدت زمانی در تصرف آنها بوده تا یزید بن عبد الملک خلیفه از آنها گرفت و در دست بنی امیه بود تا زمان خلافت بنی عباس عبد الله سفاح اول خلیفه عباسی فدک را واگذار کرد به اولادهای امام حسن و آنها به عنوان حق الارث میان بنی فاطمه تقسیم می نمودند.
چون بنی حسن بر منصور خروج نمودند فدک را از آنها گرفت. چون پسرش مهدی خلیفه شد به آنها واگذار نمود. موسی بن هادی که خلیفه شد ضبط کرد تا زمان خلافت مأمون الرشید عباسی او امر کرد آن را به آل علی و بنی فاطمه واگذار کردند(1).
یاقوت حموی در معجم البلدان(2) (چاپ اول) ذیل حرف «فدک» عین حکم مأمون را ضبط نموده است که نوشت به قثم بن جعفر عامل خود در مدینه منوّره «انّه کان رسول الله صلی الله علیه وآله اعطی ابنته فاطمة رضی الله عنها فدک و تصدّق علیها بها و انّ ذلک کان امرا ظاهرا معروفا عند آله علیه الصلاة و السّلام»
(به درستی که رسول خداصلی الله علیه وآله عطا نمود فدک را به دخترش فاطمه و این امری ظاهر و معروف بوده در نزد اولاد آن حضرت.)
ص: 658
دعبل خزاعی شاعر معروف حاضر بود، برخاست اشعاری انشاد نمود که بیت اولش این بود.
اصبح وجه الزمان قد ضحکا
برد مأمون هاشم فدکا
(امروز روزگار خندان است که مأمون فدک را به بنی هاشم ردّ نمود.)
با دلائل قاطعه ثابت گردید که فدک نحلۀ فاطمه علیهاالسّلام بوده که روز اول بدون هیچ مجوّز شرعی غصب نمودند. لذا بعض از خلفا روی انصاف و یا روی سیاست به اولادهای بی بی مظلومه ردّ نمودند.
حافظ: اگر فدک نحلۀ فاطمه رضی الله عنها بود پس چرا ادعای ارث نمود و از نحله حرفی نزد؟
داعی: در مرتبۀ اول بی بی فاطمه علیهاالسّلام دعوای نحله نمود چون بر خلاف دستور شارع مقدّس اسلام از متصرف شاهد خواستند؛ وقتی هم شهود آورد شهود او را بر خلاف شرع انور ردّ نمودند، ناچار از راه ارث وارد شد تا احقاق حق نماید.
حافظ: گمان می کنم اشتباه می فرمائید چون در جائی دیده نشده که فاطمه رضی الله عنها از نحله حرفی زده باشد.
داعی: اشتباه نکرده بلکه یقین دارم نه در کتب شیعه فقط بلکه در کتب اکابر علماء خودتان هم ثبت است، چنانچه در صفحه 39 سیره الحلبیّه(1) تألیف علی
ص: 659
بن برهان الدین حلبی شافعی متوفی 1044 نوشته شده است: اول
فاطمه علیهاالسّلام به عنوان تملیک و متصرفه و اینکه رسول خداصلی الله علیه وآله فدک را به او بخشیده با ابی بکر مناظره کرد چون شهود شرع پسند نداشت، ناچار از راه ادعای ارث وارد شد. پس ادعای ارث مؤخر از نحله بوده است و نیز امام فخر الدین رازی در تفسیر کبیر(1) ضمن ادعای فاطمه علیهاالسّلام و یاقوت حموی در معجم البلدان(2) و ابن ابی الحدید معتزلی در صفحه 80 جلد چهارم شرح نهج البلاغه(3) از ابو بکر جوهری و ابن حجر متعصّب در آخر صفحه 21 صواعق محرقه(4) ضمن کلام در شبهۀ هفتم از
ص: 660
شبهات رفضه نقل می نماید که اول ادعای فاطمه علیهاالسّلام نحله بود چون شهودش مردود شد متأثر گردید، فرمود دیگر با شما سخن نخواهم گفت!
و همین قسم هم شد دیگر با آنها ملاقات نکرد و هم کلام با آنها نشد تا زمان وفاتش رسید. وصیت کرد احدی از آنها بر او نماز نگذارند. عمویش عباس بر او نماز گذارد و شبانه دفنش نمودند.(1) (ولی به روایات شیعه و بیانات ائمّۀ از عترت طاهره علی علیه السّلام بر بی بی نماز گذارد).
حافظ: در اینکه فاطمه رضی الله عنها خیلی دلتنگ و رنجیده خاطر شد حرفی نیست ولی ابی بکر صدیق رضی الله عنه را هم نمی توان زیاد مقصر دانست زیرا مجبور بود به صورت ظاهر شرع عمل نماید چون آیه شهادت عمومیت دارد که برای اثبات مدعی بایستی دو شاهد مرد یا یک مرد و دو زن یا چهار زن که به منزلۀ دو مرد است شهادت بدهند چون موضوع شهادت مطابق شرع نبوده و شهود کامل نیاوردند نتوانستند حکم قطعی له فاطمه رضی الله عنها صادر نمایند.
داعی: ممکن است رشتۀ سخن در اینجا طولانی شود و اسباب ملالت آقایان محترم گردد لذا مقتضی است موافقت فرمائید بقیه صحبت بماند برای فرداشب.
نواب: قبله صاحب یکی از موضوعات مهمّه که بین ما مورد بحث بوده و
ص: 661
زیاده از حدّ علاقه مندیم که حقیقت آن بر ما معلوم شود واز حسن تصادف امشب مورد بحث قرار گرفته همین موضوع است متمنی است اگر خسته نشدید و ملال پیدا ننموده اید مطلب را قطع نکنید چه آنکه قطع مطلب رشتۀ توجه را قطع می نماید و اگر تا صبح طول بکشد از طرف ما مستمعین ابدا مانعی نیست بلکه با میل و شوق مفرطی حاضریم و تا این قضیه حل نشود ما از اینجا نخواهیم رفت مبسوطا صحبت فرمائید مگر آنکه واقعا خودتان ناراحت باشید در این صورت مزاحم نمی شویم.
داعی: برای دعاگو در موضوعات علمی و دینی ملالت نیست هیچ گاه خستگی در حقیر پیدا نمی شود ملاحظۀ حال آقایان حاضرین را می کنم چون رعایت حال همه را باید کرد.
(تمام اهل مجلس متفقا گفتند بیانات شما ملال آور نیست خصوصا در موضوع فدک که بسیار مهم و شنیدنی است که همه علاقه مند به آن هستیم).
داعی: جناب حافظ فرمودند خلیفه ناچار بود به صورت دستورات شرعیه عمل نماید چون شهود کامل نبود حکم صادر نشد در اینجا چند جمله هست که باید بیان شود و آقایان منصفانه قضاوت کنند.
اولا آقای أبوبکر که به فرمودۀ شما مقیّد به امور شرعی بودند بفرمائید در کجای دستورات شرعیه وارد است که از متصرف شاهد بخواهند بالاتفاق ثابت است که حضرت فاطمه علیهاالسّلام متصرفه بوده آیا این عمل ابی بکر که تمام علماء
ص: 662
خودتان نوشته اند از بی بی مظلومه شاهد طلبید مطابق کدام اصل از قانون و دین و شریعت بوده مگر نه اینست که دستور شریعت است که مدعی باید شاهد بیاورد نه متصرف آیا این عمل خلاف شرع انور بوده یا نه؟ منصفانه قضاوت نمائید.
ثانیا موضوع عمومیت آیه شهادت مورد انکار احدی نیست و بر عمومیت خود باقیست ولی به مقتضای قاعدۀ مسلّمۀ «ما من عام الاّ و قد خصّ» قابل استثناء و تخصیص بردار است.
حافظ: آیا به چه دلیل می فرمائید که آیۀ شهادت تخصیص بردار است.
داعی: دلیل بر این معنی خبری است که در صحاح معتبرۀ شما هم نقل شده است در موضوع خزیمه ابن ثابت که وقتی شهادت داد له پیغمبرصلی الله علیه وآله مقابل مرد عرب که در قضیۀ بیع اسب مدعی رسول الله صلی الله علیه وآله شده بود شهادت او یک نفری مورد قبول واقع شد و پیغمبرصلی الله علیه وآله او را ذو الشهادتین نامید که شهادت او را تنها برابر شهادت دو شاهد عادل قرار داد(1).
پس معلوم شد آیۀ شهادت تخصیص بردار است جائی که خزیمه یک فرد مؤمن صحابی از امت مخصّص آیه واقع شود علی و فاطمه علیهاالسّلام که به نصّ آیه تطهیر صاحب مقام عصمت بوده اند اولی به استثناء بودند قطعا معصوم و معصومه
ص: 663
صدّیق وصدّیقه مصون از کذب و دروغ می باشند و حتما ردّ بر آنها ردّ بر خدای تعالی است.
فاطمۀ صدّیقۀ طاهره ادعا نمود فدک نحلۀ من است و پدرم به من بخشیده و در حیات خود آن حضرت متصرفه بوده ام بر خلاف دستور شرع انور از صدّیقۀ طاهرۀ معصومۀ متصرفه شاهد خواستند؟ بی بی مظلومه هم امیر المؤمنین علیه السّلام و امّ ایمن و حسنین علیهماالسّلام را به شهادت آورد آنها ر ا ردّ نمودند آیا این عمل بر خلاف حقیقت و قواعد شرع نبود!
اگر فاطمه هیچ شاهدی نداشت مگر تصرف، مطابق دستور شرع انور کافی بر حقّانیت او بود. به علاوه که خداوند در آیۀ تطهیر شهادت به پاکی بی بی داده است که از هر رجس پلیدی بر کنار است که از جمله آنها دروغ و ادعای به کذب است.
علی الخصوص که شاهد کاملی مانند علی امیر المؤمنین علیه السّلام شهادت بر حقّانیّت زهرای اطهر داد که قطعا ردّ شهادت علی ردّ بر خداست.
زیرا خدای عالی اعلی علی علیه السّلام را در آیات قرآن مجید صادق و صدّیق خوانده من نمی دانم به چه جرأت شهادت مصدّق خداوند را ردّ کردند.
و حال آنکه در قرآن مجید امر می فرماید با علی باشید یعنی پیرو او باشید و او را صادق خوانده مانند زیدٌ عدلٌ از شدت صداقت مجسمه صدق گردیده فلذا در آیۀ ١٢٠ سوره ٩(توبه) می فرماید.
ص: 664
1- {یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا اِتَّقُوا اَللّٰهَ وَ کونُوا مَعَ اَلصّٰادِقِینَ.}
(از جماعت مؤمنین بترسید از خدا و باشید با راستگویان (که مراد محمد و علی و عترت طاهره علیهم السّلام بودند).
حافظ: این آیه چه دلالتی با مقصود شما دارد که باید پیرو علی کرم الله وجهه باشند.
داعی: أکابر علماء شما در کتب و تفاسیر خود گویند این آیه در شأن محمّد و علی‘ نازل گردیده که مراد از صادقین محمّد و علی و در بعض اخبار علی علیه السّلام و در بعض دیگر عترت طاهره می باشند.
امام ثعلبی در تفسیر کشف البیان(1) و جلال الدین سیوطی در درّ المنثور(2) از ابن عباس و حافظ ابو سعد عبد الملک بن محمّد خرگوشی در کتاب شرف المصطفی از اصمعی و حافظ ابو نعیم اصفهانی در حلیه الاولیاء روایت می کنند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«هو محمد و علی علیهم السّلام و شیخ سلیمان حنفی در باب ٣٩ ینابیع الموده(3) صفحه ١١٩ چاپ اسلامبول از موفق بن أحمد خوارزمی و حافظ ابو نعیم اصفهانی و حموینی از ابن عباس روایت نموده که:
ص: 665
«الصادقون فی هذه الآیة محمّدصلی الله علیه وآله و اهل بیته.»
(راستگویان در این آیه محمدصلی الله علیه وآله و اهل بیت طاهرین آن حضرت اند).
و شیخ الاسلام ابراهیم بن محمّد حموینی که از اعیان علماء شما است در فرائد السمطین(1) و محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب 6٢ کفایه الطالب(2) و محدث شام در تاریخ خود مسندا نقل می نمایند که: مع الصادقین ای مع علیّ بن ابی طالب (3)علیه السّلام.
٢- آیه٣4سوره 39 (زمر) که می فرماید: {وَ اَلَّذِی جٰاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ أُولٰئِک هُمُ اَلْمُتَّقُونَ}
(آن کس که آورد سخن راست را (خاتم النبیین) و آن که تصدیق نمود به آن (علی بن ابی طالب) آنها پرهیزگارانند).
جلال الدین سیوطی در درّ المنثور(4) و حافظ ابن مردویه در مناقب(5) و حافظ ابو نعیم در حلیه الاولیاء و محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب 6٢ کفایه الطالب(6) و ابن عساکر در تاریخ(7) خود از جماعتی از اهل تفسیر نقل نموده اند از ابن عباس و مجاهد که:
ص: 666
«الّذی جاء بالصدق محمّدصلی الله علیه وآله و الّذی صدّق به علیّ بن ابی طالب»
(آن کس که آورد سخن راست را محمدصلی الله علیه وآله و آن که تصدیق نمود او را (علی بن ابی طالب علیه السّلام) بود.)
٣- {و الّذین آمنوا بالله و رسله و اولئک هم الصدّیقون و الشهداء عند ربّهم لهم اجرهم و نورهم} حدید/18.
(آنان که به خدا و فرستادگانش ایمان آوردند به حقیقت راستگویان عالمند و بر ایشان خدا اجر شهیدان است. پاداش اعمال و نور ایمانشان را (در بهشت) می یابند.)
امام احمد بن حنبل در مسند(1) و حافظ ابو نعیم اصفهانی در ما نزل من القرآن فی علی(2) از ابن عباس روایت نموده اند که این آیه شریفه در شأن علی علیه السّلام نازل شده که آن حضرت از جملۀ صدیقان است.
4- آیه٧١سوره 4(نساء) {وَ مَنْ یُطِعِ اَللّٰهَ وَ اَلرَّسُولَ فَأُولٰئِک مَعَ اَلَّذِینَ أَنْعَمَ اَللّٰهُ عَلَیْهِمْ مِنَ اَلنَّبِیِّینَ وَ اَلصِّدِّیقِینَ وَ اَلشُّهَدٰاءِ وَ اَلصّٰالِحِینَ وَ حَسُنَ أُولٰئِک رَفِیقاً}
(آنان که خدا و رسول را اطاعت کنند البته با کسانی که خدا به آنها لطف
ص: 667
و عنایت کامل فرموده یعنی با پیمبران و صدیقان و راستگویان وشهیدان و نیکوکاران محشور خواهند شد و اینان در بهشت چه نیکو رفیقانی هستند.)
مراد از صدّیقین در آیه شریفه علی علیه السّلام می باشد چنانچه روایات متکاثره از طرق ما و شما وارد است که علی علیه السّلام صدّیق و راستگوی این امت است بلکه افضل صدّیقین است.
چنانچه اکابر علماء شما از قبیل امام فخر رازی در تفسیر کبیر(1) و امام ثعلبی در کشف البیان(2) و جلال الدین سیوطی در درّ المنثور(3) و امام أحمد بن حنبل در مسند(4) و ابن شیرویه در فردوس(5) و ابن أبی الحدید(6) در صفحه45١ جلد دوم شرح نهج البلاغه و ابن مغازلی شافعی در مناقب و ابن حجر مکی در حدیث سی ام از چهل حدیثی که در
صواعق(7) در فضایل علی علیه السّلام نقل نموده از
ص: 668
بخاری از ابن عبّاس به استثناء جمله آخر روایت نموده اند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
الصدّیقون ثلاثة حزقیل مؤمن آل فرعون و حبیب النجّار صاحب یس و علیّ ابن أبی طالب و هو افضلهم.
(راستگویان سه نفرند حزقیل مؤمن آل فرعون و حبیب نجار صاحب یس و علی بن ابی طالب و او افضل از آنها می باشد.)
و شیخ سلیمان بلخی حنفی در اول باب4٢ ینابیع الموده(1) از مسند امام احمد و أبو نعیم و ابن مغازلی شافعی و اخطب خوارزمی در مناقب(2) از ابی لیلی و ابو أیّوب أنصاری و ابن حجر مکی در حدیث سی و یکم از چهل حدیث صواعق(3) از ابو نعیم و ابن عساکر ازابی لیلی و محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب ٢4 کفایه الطالب(4) مسندا از ابی لیلی نقل نموده و در آخر خبر گوید محدث شام در تاریخ خود و حافظ ابو نعیم در حلیه الاولیاء ترجمه حالات علی علیه السّلام جمعا از رسول خداصلی الله علیه وآله روایت نموده اند که فرمود:
ص: 669
الصدّیقون ثلاثة حبیب النجّار مؤمن آل یس الّذی قال (یا قوم اتّبعوا المرسلین) و حزقیل مؤمن آل فرعون الّذی قال (أ تقتلون رجلا ان یقول ربّی الله) و علیّ بن ابی طالب و هو
افضلهم.
(راستگویان سه نفرند، حبیب نجار مؤمن آل یس (که گفت ای قوم متابعت کنید پیغمبران را) و حزقیل مؤمن آل فرعون (که می گفت آیا می کشید مرد مؤمن خدا پرست را) و علی بن ابی طالب و او افضل از آنها می باشد.)
واقعا هر انسان عاقلی به حیرت فرو می رود که عادت و تعصّب چگونه بر علم و انصاف شما آقایان غالب آمده با اینکه خودتان با روایات متعدده طبق آیات قرآنیه ثابت می نمائید که علی علیه السّلام افضل الصدّیقین بوده است مع ذلک دیگران را صدّیق بخوانید؟ و حال آنکه یک آیه بر صدّیق بودن آنها نقل نگردیده است.
شما را به خدا آقایان محترم انصاف دهید و از عادت بر کنار شوید که آیا سزاوار بود کسی را که خدای متعال در قرآن مجید او را صدّیق خوانده که هرگز دروغ نگوید و نیز در قرآن امر فرماید پیرو او باشید (به اقرارعلمای خودتان) شهادتش را ردّ نمایند بلکه اهانت هم بنمایند!؟
آیا عقل باور می کند کسی که رسول خدا او را صدیق این امت خوانده بلکه افضل صدّیقین معرفی نموده و آیات قرآن دلالت بر صداقت او داشته روی هوای نفس دروغ بگوید آن هم شهادت دروغ بدهد؟!
ص: 670
آیا رسول اکرم صلی الله علیه وآله نفرموده حق با علی و علی با حق توأما می گردند چنانچه خطیب بغدادی در صفحه٣٢١ جلد چهارم تاریخ(1) خود و حافظ ابن مردویه در مناقب(2) و دیلمی در فردوس(3) و حافظ هیثمی در صفحه٢٣6 جلد هفتم مجمع الزوائد(4) و ابن قتیبه در صفحه 6٨ جلد اول
الامامه و السیاسه(5) و حاکم أبو عبد الله نیشابوری در صفحه١٢4 جلد سیم مستدرک(6) و امام احمد بن حنبل در مسند و طبرانی در اوسط(7) و خطیب خوارزمی در مناقب(8) و فخر رازی در صفحه١١١ جلد اول تفسیر(9) و ابن حجر مکی در صفحه ٧4 و 75 و ١4٠ جلد دوم جامع الصغیر(10) و ضمن فصل دوم از باب ٩ حدیث بیست و یکم صواعق(11) در فضایل مولانا امیر المؤمنین علیه السّلام نقلا از اوسط از امّ سلمه و
شیخ
ص: 671
سلیمان بلخی حنفی در باب٢٠ ینابیع الموده(1) از جمع الفوائد و اوسط و صغیر طبرانی و فرائد حموینی و مناقب خوارزمی و ربیع الابرار زمخشری از ام سلمه و ابن عباس و نیز ضمن باب 65 صفحه ١٨5 ینابیع المودّه چاپ اسلامبول از جامع الصغیر جلال الدین سیوطی و نیز در صفحه ١١6 تاریخ الخلفاء(2) و در صفحه ٣5٨ جلد4 فیض القدیر(3) از ابن عباس و در صفحه ٢٣٧ از مناقب السبعین(4) حدیث 44 از صاحب فردوس و در صفحه ٢٨٣ ضمن باب 5٩ از فصل دوم صواعق(5) از ام سلمه و محمّد بن یوسف گنجی شافعی در کفایه الطالب(6) بعضی از ام سلمه بعضی از عایشه و بعضی از محمّد بن ابی بکر از رسول اکرم صلی الله علیه وآله روایت نموده اند که فرمود:
«علیّ مع القرآن و القرآن مع علیّ لا یفترقان حتّی یردا علیّ الحوض.»
(علی با قرآن و قرآن با علی می باشد و از هم جدا نمی شوند تا درکنار حوض کوثر بر من وارد شوند).
برخی به این عبارت نقل نمودند که:
«الحقّ لن یزال مع علیّ و علیّ مع الحقّ لن یختلفا و لن یفترقا.»
ص: 672
(حق هرگز از علی جدا نمی شود و پیوسته حق برای همیشه با علی و علی با حق بوده و هرگز از هم جدا نخواهند شد.)
و نیز ابن حجر در صفحه٧٧ صواعق(1) اواخر فصل دوم از باب٩ نقل می نماید که رسول اکرم صلی الله علیه وآله در مرض موت فرمود:
انی مخلّف فیکم کتاب الله و عترتی اهل بیتی ثم اخذ بید علیّ فرفعها فقال هذا علیّ مع القرآن و القرآن مع علیّ لا یفترقان حتی یردا علیّ الحوض فاسئلهما ما خلفت فیهما.
(من دو چیز را درمیان شما می گذارم، یکی کتاب خدا (قرآن) و دیگر عترت و اهل بیت من اند. آن گاه دست علی را گرفت بلند نود و فرمود: این علی با قرآن و قرآن با علی می باشد تا در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند پس از این هر دو از مقام جانشینی سؤال می نمایم)
و نیز عموما نقل می نمایند که فرمود:
«علیّ مع الحقّ و الحقّ مع علیّ یدور معه حیثما دار.»
(علی با حق و حق با علی دور می زند).
و سبط ابن جوزی در صفحه٢٠ تذکره خواص الامه(2) ضمن حدیث غدیر نقل می نماید که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«و ادر الحقّ معه حیثما دار و کیف مادار.»
ص: 673
(و بگردان حق را با علی هر کجا و هر طور که می گردد.)
آن گاه اظهار نظر نموده و گوید:
«فیه دلیل علی انّه ما جری خلاف بین علی علیه السّلام و بین احد من الصحابة الاّ و الحقّ مع علی علیه السّلام(1)
(در این حدیث دلیلی است بر اینکه اگر بین علی و یکی از اصحاب اختلافی واقع شود حق با علی خواهد بود.)
و نیز در همان کتابهائی که عرض کردم به علاوه در سایر کتب(2) معتبره شما نقل است که
در مکانهای بسیار و محلهای متعدده و به عبارات مختلفه خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله می فرمود:
ص: 674
«من اطاع علیا فقد اطاعنی و من اطاعنی فقد اطاع الله و من انکر علیّا فقد أنکرنی و من انکرنی فقد انکر الله»
(هر کس علی را اطاعت نماید مرا اطاعت کرده و کسی که مرا اطاعت کند خدا را اطاعت کرده و کسی که علی را انکار نماید مرا انکار کرده و کسی که مرا انکار نماید خدا را انکار کرده.)
و أبو الفتح محمّد بن عبد الکریم شهرستانی در ملل و نحل نقل(1) می نماید که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود: «لقد کان علیّ علی الحق فی جمیع احواله یدور الحق معه حیث دار.»
(علی در جمیع احوال بر حق است و حق با علی دور می زند.)
به همین جهت اهل نهروان را کافر می داند چون در مقابل علی علیه السّلام قیام کردند.
آیا ردّ و انکار و اعتراض به علی علیه السّلام با این همه اخبار صریحه مندرجه در کتب معتبره خودتان ردّ و انکار و اعتراض و اهانت بر خدا و رسول و تخلف از حق و حقیقت نبوده است.
مگر نه اینست که ابو المؤید موفق بن احمد خوارزمی در مناقب(2) و محمّد
ص: 675
بن طلحه شافعی در مطالب السؤول(1) و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه(2) روایت می نمایند که: رسول اکرم صلی الله علیه وآله صریحا فرمود:
«من اکرم علیّا فقد اکرمنی و من اکرمنی فقد اکرم الله و من اهان علیّا فقد اهاننی و من اهاننی فقد اهان الله.»
(هر کس علی را اکرام کند مرا اکرام کرده و کسی که مرا اکرام کند خدا را اکرام کرده و کسی که علی را اهانت کند مرا اهانت کرده و کسی که مرا اهانت کند خدا را اهانت کرده.)
آقایان با انصاف قضایای وارده را مطابقه کنید با این قبیل اخبار و احادیث رسیده و مندرجۀ در کتب معتبرۀ خودتان و عادلانه قضاوت کنید و به شیعیان بی گناه آن قدر بدبین نباشید.
و دیگر آنکه فرمودید: خلیفه مجبور بود عمل به دستور ظاهر شرع نماید و
ص: 676
چون آیه شهادت بر عمومیت، خود باقی بود نمی توانست بدون اقامه شهود شرع پسند، به محض ادعا، مال مسلمین را فاطمه علیهاالسّلام بدهد و به قدری احتیاط کار بود که از متصرف هم بر خلاف دستور شرع انور شاهد است!
اولاً: قبلا عرض کردم، مال مسلمین نبود بلکه ملک متصرفی و نحلة فاطمه علیهاالسّلام بود.
ثانیا: اگر راستی خلیفه اجرا کننده دستور شرع بود که بایستی سر مویی خلاف نکند. پس چرا تبعیض می نمود به محض ادعا بعضی را بدون شاهد از مال مسلمان می داد؟ ولی این حکم و احتیاط کاری خلیفه و سخت گیری فقط در باره ودیعة رسول الله صلی الله علیه وآله فاطمة مظلومه علیهاالسّلام بایستی اجرا شود؟! در صورتی قول و ادعای بی بی و شهادت علی علیه السّلام در نزد همگی واضح و آشکار بوده.
چنانچه ابن ابی الحدید در صفحه 105، جلد چهارم شرح نهج البلاغه(1) نقل می نماید. که از علی بن الفارقی مدرس مدرسه غربی بغداد سؤال نمودم:
«أکانت فاطمة صادقة قال: نعم» آیا فاطمه صادقه و راستگو بود (در ادعای
ص: 677
خود) گفت: بلی. گفتم: در صورتی که صادقه و راستگو بود، پس چرا خلیفه، فدک را به او واگذار نکرد؟ تبسمی نموده (با این که اهل شوخی نبود) کلام لطیف و مستحسنی گفت که خلاصه اش این بود که اگر آن روز به مجرد ادعاع فدک را به فاطمه واگذار می کرد، فردا می آمد ادعای خلافت را برای شوهرش می کرد آنگاه خلیفه ناچار بود حق را واگذار نماید؛ چون که قبلا تصدیق صداقت او را نموده بود. انتهی کلامه.
پس مطلب در نزد علمای بزرگ خودتان واضح و آشکار بوده و انصافا تصدیق حقیقت را نموده اند که روز اول حق با فاطمه مظلومه بوده، منتها سیاست برای حفظ مقام اقتضا کرد که عمدا بی بی مظلومه را از حق ثابتش محروم نمایند!
حافظ: به چه کس خلیفه مال مسلمین را بدون شاهد داد؟!
داعی: به جابر، وقتی ادعا کرد که پیغمبرصلی الله علیه وآله وعده د اده از مال بحرین به من بدهد بدون آن که ایرادی بگیرند و شاهد بطلبند، هزار و پانصد دینار از مال مسلمانان؛ یعنی از بیت المال به او دادند.
حافظ: اولا این خبر را حقیر ندیده ام. شاید در کتابهای شماها باشد ثانیا: از کجا معلوم است شاهد نخواسته باشد؟
داعی: خیلی تعجب است که شما ندیده اید؛ زیرا از جمله دلایلی که علمای خودتان اقامه می نمایند بر این خبر واحد عدل صحابی قابل قبول است، همین خبر جابر بن عبد الله انصاری است.
ص: 678
چنانچه شیخ الاسلام حافظ ابو الفضل احمد بن علی بن حجر عسقلانی در فتح الباری فی شرح صحصیح البخاری(1) فی باب من یکفل عن میت دینا می گوید:
«ان هذا الخبر فیه دلالة علی قبول خبر العدل من الصحابة و لو جر ذلک نفعا لنفسه لان ابابکر لم یلتمس من جابر شاهدا علی صحة دعواه»
(در این خبر دلالتی بر قبول خبر عدل صحابی و لو جرّ نفع به سوی خود بنماید برای این که ابی بکر از جابر شاهد نخواست بر صحت ادعایش).
همین خبر را مبسوط تر بخاری در صحیح(2)
خود نقل نموده است، فی باب من یکفل عن میت دینا فی کتاب الخمس فی باب ما قطع النبی صلی الله علیه وآله من البحرین نوشته است وقتی مال بحرین را به مدینه آوردند، منادی ابی بکر ندا در داد هرکس را پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله وعده داه یا طلبی از آن حضرت دارد بیاید بگیرد. جابر آمد و گفت: رسول اکرم صلی الله علیه وآله وعده داده که از مال بحرین به من بدهد زمانی که بحرین فتح شود و به تصرف مسلمین درآید. فوری بدون شاهد به محض
ص: 679
ادعاء هزار و پانصد دینار به اودادند.
و نیز جلال الدین سیوطی در تاریخ الخلفاء(1) در فصل خلافت ابی بکر و آنچه واقع شده در خلافت او همین قضیة جابر را نقل نموده.
شما را به خدا آقایان با انصاف این عمل تبعیض نبوده است.
را نظر خصوصی در کار نبوده به همان جهتی که جایز آمد بر ابی بکر که بر خلاف آیة شهادت عمل نماید و بدون شاهد از اموال مسلمین به محض ادعا به جابر بدهد، بر فرض که فدک (به قول آنها) مال مسلیمن بوده (و حال آنکه ملک متصرفی فاطمه علیهاالسّلام بود)، لازم بود رعایت مقام رسالت بنمایدو دل فاطمة صدیقه و دیعة رسول خدا را نشکنند و ادعای او را قبول نموده فدک را به او ردّ نمایند.
علاوه بر اینها بخاری در صحیح و سایر علماء و فقهای شما خبر عدل صحابی را قبول می نمایند و لو جرّ نفع به سوی خد بنماید، ولی ادّعا و گفتار علی علیه السّلام را مردود می دانند به عذر این که یجر النفع الی نفسه!!
مگر علی علیه السّلام از اصحاب بلکه فرد کامل از اصحاب نبود؟ پس اگر منصفانه دقیق شوید تصدیق می فرمایید دسیسه بازی بوده نه اجرای حق و حقیقت.
حافظ: گمان می کنم علت آن که ابی بکر از جابر شاهد نطلبید آن بود که چون
ص: 680
جابر از اصحاب نزدیک رسول الله صلی الله علیه وآله و تربیت شده آن حضرت بوده و قطعا از حضرت شینده بود:
«من کذّب علیَّ متعمداً فلیتبوء مقعده من النار»
(کسی که عمدا بر من دروغ ببندد پس نشیمن گاه او آتش جهنم خواهد بود.)
با این وعده شدید هرگز مرد مؤمن صحابی نزدیک و تربیت شده آن حضرت حاضر نبود اقدام به چنین امری از روی دروغ بنماید و آخرت خود را برای جیفة بی قدر و قابلیت دنیای فانی خراب کند ودروغ از قول رسول خداصلی الله علیه وآله نقل نماید.
داعی: آیا جابر نزدیک تر بود به رسول خداصلی الله علیه وآله یا علی و فاطمه علیهم السّلام که تربیت شدهی آن حضرت بودند؟
حافظ: بدیهی است علی و فاطمه علیهم السّلام رضی الله عنهما که از اول عمر تحت تربیت پیغمبرصلی الله علیه وآله بودند از هر کس به آن حضرت نزدیکتر بودند.
داعی: اولی بودند که با چنین وعیدی از قول پیغمبرصلی الله علیه وآله دعوای دروغ ننمایند و بر آنها بود که دعوای فاطمة صدیقه را بپذیرند؛ زیرا که بالقطع و الیقین مقام آن دو بزرگوار از جابر بالاتر بوده (چنانچه خودتان هم اعتراف دارید) بلکه از همة اصحاب چون که مشمول آیه تطهیر و معصوم بوده اند.
و آیه تطهیر صراحت دارد در عصمت و پاکی پنج نفر که مشمولین آیه تطهیر محمد، علی، فاطمه، حسن و حسین علیهما السّلام بودند.
به علاوه اکابر علمای خودتان تصدیق صداقت و راستگویی آنها را نموده اند.
راجع به مولانا امیر المؤمنین علیه السّلام قبلا عرض کردم که رسول اکرم صلی الله علیه وآله او را
ص: 681
صدّیق و راستگوی این امت معرفی فرموده و خداوند هم در قرآن مجید او را صادق خوانده.
واما در بارة حضرت صدیقه کبری فاطمه علیهاالسّلام اخبار بسیار است از آن جمله حافظ ابو نعیم اصفهانی در صفحه2 جلد دوم حلیه الأولیاء(1) از عایشه روایت می نماید که گفت:
«ما رأیت احدا قطا صدق من فاطمة ابیها»
(هرگز ندیدم احدی را راستگوتر از فاطمه غیر از پدر بزرگوارش).
حافظ: این ادعای شما در بارة نزول آیه تطهیر در شأن آن پنج بزرگوار غیر مسلم است؛ چون در این جلسات بر ما واضح آمده که شما با کتابهای ما کاملا مأنوس هستید.تصدیق بفرمایید در این موضوع اشتباه فرمودید؛ چون که عقیده مفسرین از قبیل قاضی بیضاوی و زمخشری این است که این آیه شریفه در شأن زوجات رسول الله صلی الله علیه وآله نازل گردیده و اگر قولی در نزول آیه در باره آن چند تن شریف باشد قطعا ضعیف است!
برای آن که خود آیه دلالت بر خلاف این معنی دارد چه آن که صدر و ذیل آیه تطهیر مربوط به ازواج است لذا نتوان وسط آیه را ساقط و به دیگران ملحق نمود!
ص: 682
داعی: این ادعای جنابعالی به جهاتی مردود است. اولاً: این که فرمودید صدر و ذیل آیه چون مربوط به ازواج است پس علی و فاطمه علیهاالسّلام خارجاند از شمول آیه شریفه، جوابش آن است که در عرف عام، بسیار اتفاق می افتد که در اثنای کلام روی سخن را به طرف دیگری نموده و خطاب به غیر می کنند و بعد از آن به کلام اول بر می گردند؛ علاوه بر این که در اشعار فصحاء و بلغاء و ادبای عرب جاری است، حتی در خود قرآن کریم نظیر آن بسیار
است. مخصوصا در خود همین سوره احزاب دقت فرمایید که در خطاب به زوجات، عدول به خطاب مؤمنان شده است و بعد روی خطاب به آنها برگشته که وقت مجلس مقتضی نیست شواهد را مفصلا در معرض فکر شما قرار دهم.
ثانیاً: اگر این آیه دربارة زوجات رسول الله بود بایستی ضمیر تأنیث مربوط به آنها آورده بفرماید: «لیذهب عنکن و یطهرکن» چون به صیغة تذکیر آمده معلوم می شود که جهت عترت و اهل بیت پیغبمرصلی الله علیه وآله نازل گردیده نه زوجات آن حضرت.
نواب: مگر به گفتة شما فاطمه رضی الله عنها داخل آن جمع نیست پس چرا ملاحظه او نشده و ذکر تأنیث در او نیامده؟
داعی: آقایان (اشاره به علما) می دانند که صیغة تذکیر در این آیه شریفه با بود فاطمه علیهاالسّلام در جمعیت، به اعتبار تغلیب است؛ چه آنکه تغلیب در جایی است که افراد جمع بعضی مذکر و بعضی مؤنث باشند آنگاه مذکر را بر مؤنث غالب گردانند و صیغة تذکیر در این آیه خود دلیل قاطع است که این قول ضعیف
ص: 683
نیست؛ بلکه کاملا قوی است.
و اگر آیه درباره زوجات رسول الله صلی الله علیه وآله نازل شده بود در جمع مؤنث صیغه مذکر به کلی غلط بود.
علاوه بر اینها روایات صحیحه در کتب معتبرة خودتان حکم می کند که این آیه در شأن عترت و اهل بیت آن حضرت است نه زوجات.
چنانچه ابن حجر مکی با کمال تعصبی که دارد در ذیل همین آیه در صواعق المحرقه(1) گوید:
«اکثر المفسرین را عقیده آن است که این آیه در شأن علی و فاطمه و حسن و حسین علیهماالسّلام نازل گردید (لتذکیر ضمیر عنکم و یطهرکم) به اعتبار آن که ضمیر عنکم و یطهرکم ضمیرجمع مذکر است.»
زید بن ارقم پرسید که آیا زنان رسول الله صلی الله علیه وآله از اهل بیت اند؟ زید گفت: نه به خدا قسم زیرا که زن مدتی با شوهر خود می باشد چون طلاقش داد به خانه پدرش می رود و به قوم پدری ملحق می شود و از شوهر به کلی جدا می گردد. بلکه اهل بیت او خویشان او می باشند که صدقه بر ایشان حرام است و به هر خانه و به کجا بروند از اهل بیت او جدا نمی باشند.
ثالثا گذشته از اجماع شیعه امامیه نقلا از عترت و اهل بیت طهارت اخبار متکاثره از طرق خودتان بر خلاف این معنی حکم می کنند.
المنثور(1) و صفحه 154، جلد دوم خصائص الکبری(2) و نیشابوری در جلد سیم تفسیر(3) و امام عبد الرزاق الرسعنی در تفسیر رموز الکنوز و ابن حجرعسقلانی در صفحه 207 جلد چهارم اصابه(4) و ابن عساکر در صفحه 204 و 206 جلد چهارم تاریخش(5)و امام احمد حنبل در صفحه 331 جلد اول
ص: 686
مسند جلد اول مسند(1) و محب الدین طبری در صفحه 188 جلد دوم ریاض النضره(2)و مسلم بن حجاج در صفحه 331 جلد دوم و در صفحه 130 جلد هفتم صحیح(3) و نبهانی در صفحه 10شرف المؤید (چاپ بیروت) و محمد بن یوسف گنجی شافی در باب 100 کفایه الطالب(4) با نقل شش خبر مسندا و شیخ سلیمان بلخی
ص: 687
حنفی در باب 33 ینابیع الموده(1) از صحیح مسلم و شواهد(2)حاکم از عایشه (ام المؤمنین) و ده خبر از ترمذی و حاکم و علاء الدوله سمنانی و بیهقی و طبرانی و محمد بن جریر و احمد بن حنبل و ابن ابی شیبه و ابن منذر و ابن سعد و حافظ زرندی و حافظ ابن مردویه(3) از ام المؤمنین ام سلمه و عمر بن ابی سلمه (ربیب النبی) و انس بن مالک و سعد بن ابی وقاص و وائله بن اسقع و ابو سعید خدری نقل می نمایند که این آیه تطیهر در شأن پنج تن آل عباء نازل گردیده.
و حتی ابن حجر مکی با کمال تعصبی که دارد در صفحه 85 و 86 صواعق(4) از هفت طریق با اعتراف به صحت، این واقعة مهمه را نقل نموده که این آیه در شأن محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین نازل گردیده و فقط این پنج تن مقدس بودند که مشمول طهارت این آیه شریفه واقع گردیدند.
و سید ابی بکر بن شهاب الدین علوی در صفحه 14 تا صفحه 19 کتاب رشفه
ص: 688
الصادی من بحر فضائل بنی النبی الهادی(1) (چاپ مطبعه اعلامیه مصر در سال 1303) ضمن باب 1 از ترمذی و ابن جریر و ابن منذر و حاکم و ابن مردویه و بیهقی و بن ابی حاتم و طبراین و احمد بن حنبل و ابن کثیر و مسلم بن حجاج و ابن ابی شیبه و سمهودی، با تحقیقات عمیقه از اکابر علمای خودتان روایت نموده که این آیه شریفه در شأن پنج تن مقدس آل عبا نازل گردیده.
به علاوه استدلال ثابت می کند که تمام ذراری و اهل بیت رسول اکرم صلی الله علیه وآله که صدقه بر آنها حرام است تا قیام قیامت مشمول این آیه می باشند.
و در جمع بین الصحاح السته عن موطأ مالک بن انس الاصبحی و صحاح(2) بخاری و مسلم(3) و سنن ابی داود(4) و سجستانی و ترمذی(5) وجامع الاصول
ص: 689
ص: 690
بالاخره عموم علما و محدثین و مورخین فقهای شما اقرار دارند که این آیه شریفه در شأن این پنج تن آل عبا نازل گردیده و در نزد شما قریب به تواتر آمده،جامع الاصول بالاخره عموم علما و محدثین و مورخین فقهای شما اقرار دارند که این آیه شریفه در شأن این پنج تن آل عبا نازل گردیده و در نزد شما قریب به تواتر آمده،اگر چند نفری عناد ورزیده حق کشی کرده و خبر را ضعیف دانسته اند، لطمه به این همه اخبار متاثره معتبره مندرجه در کتب اکابر علمای خودتان نمی زند.
نیست خفاشک عدوی آفتاب او عدوی خویش آمد در حجاب
الاصول از صحیح ترمذی و مسلم به مختصر اختلافی در الفاظ نقل نموده اند از ام المؤمنین ام سلمه زوجة رسول اکرم که گفت:
«رسول الله صلی الله علیه وآله در منزل من بود که فاطمه علیهاالسّلام ظرف حریره ای برای آن حضرت آورد در حالی که حضرت در صفّه نشسته بود که خوابگاه آن حضرت بود، در زیر پای مبارکش عبای خیبری گسترده بود و من در حجره نماز می کردم، پیغمبرصلی الله علیه وآله به فاطمه علیهاالسّلام فرمود: برو شوهرت و پسرهایت را با خود بیاور، طولی نکشید علی و حسنین علیهم السّلام آمدند مشغول خوردن حریره شدند در آن حال جبرئیل نازل و این آیه شریفه را بر آن حضرت قرائت نمود:
{إِنَّما یُریدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیرًا}
(اراده پروردگار است که هر الایش را از شما خانواده نبوت ببرد و شما را از هرعیب پاک و منزه گرداند.)
آن گاه حضرت زیادتی عبا را بر آنها کشید و دست مبارکش سوی آسمان بلند نموده عرض کرد:
«اللهم هؤلاء اهل بیتی و عترتی فأذهب عنهم الرجس أهل البیت و طهرهم تطهیرا»
(پروردگارا اینها اهل بیت و عترت منند هر رجس و پلیدی را از ایشان دور گردان و پاک نما آنها را پاک کردنی).
ص: 692
ام سلمه گوید: من سرم را پیش بردم در داخل عبا عرض کردم: من هم با شمایم؟ «انا معکم یا رسول الله قال: انک علی خیر» حضرت فرمود: "تو نیکو زنی هستی و بر خیر و خوبی هستی" به این معنی که رتبة اهل بیت مرا نداری و در زمره همه آنها نیستی ولی عاقبت به خیری پس این آیه شریفه دلالت تام دارد بر اینکه این پنج تن بزرگوار از کفر و شقاق و شرک و شک و تردید و کذب و ریا و هر گناه کبیره یا صغیره معصوم و پاکند.
چنانچه امام فخر رازی در تفسیر(1)) خود گوید:
لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ؛ یعنی جمیع گناهان را از شما زایل گردانید: و لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ یعنی خلعت های کرامت خود را به شما پوشانید.
واقعا جای تعجب است از علمای بی انصاف که در کتب معتبرة خود نقل می نمایند که علی و فاطمه علیهما السّلام مشمول آیه تطهیر بودند و مُعرّی و مُبرّی از هر رجس بودند که اهم از همه ارجاس دروغ می باشد مع ذلک تکذیب می نمایند دعوای امامت آن حضرت را و تکذیب نمودند شهادت آن حضرت را دربارة فاطمه علیهاالسّلام و تکذیب نمودند ادعای بی بی طاهره را در باب فدک! نمی دانم مردمان
ص: 693
با انصاف در اینجا چگونه قضاوت می نمایند.
فاطمه ای را که خداوند درباره آنها می فرماید که از ارجاس ظاهریة و باطنیه پاک و منزه هستند یعنی معصوم از کبائر و صغائر می باشند رد بنمایند ولی ادعای جابر را که یک فرد مسلمان مؤمن عادی است قبول نمایند و حق ثابت آن خاندان جلیل را از میان ببرند!
حافظ: هرگز نمی توان باور نمود که خلیفة پیغمبر و فرد مؤمن صحابی با کمال قربی که به رسول خداصلی الله علیه وآله داشته عمدا در مقام غصب فدک برآید؛ قطعا انسان هر عملی می نماید برای مقصودی می باشد. خلیفه ای که تمام بیت المال مسلمین در تحت تصرف او بوده است چه احتیاجی به باغ و قریة فدک داشته که آن را غصب نماید؟
داعی: بدیهی است که موضوع احتیاج نبوده، بلکه مستأصل نمودن خاندان پیغمبرصلی الله علیه وآله و عترت طاهرة آن حضرت در نظر سیاسیون وقت بوده که چون اولویت مقام خلافت را داشتند باید به قسمی به خود مشغول و با فقر و تهی دستی گرفتار باشند که خیال خلافت را ننمایند چه آن که مردمان دنیا طلب به جایی می روند که دنیای آنها اداره شود.
خیال می کردند اگر آن خاندان جلیل علم و فضل و ادب و تقوی که جامعیت کامل داشتند، دستشان از مال دنیا پر باشد قطعا مردم رو به آنها می روند، فلذا نه تنها فدک را سیاستا عصب نمودند بلکه تمام طرقی که منتهی به جلب اموال دنیوی می شد بر آنها مسدود نمودند.
ص: 694
از جمله طرق مغصوبه حق ثابت خمس مؤکد به آیه شریفه قرآن مجید بوده که چون خداوند صدقات را به رسول الله و آل طاهرین آن حضرت سلام الله علهیم اجمعین حرام نموده به اجماع جمهور امت، باب خمس را بر روی آنها باز و صریحا فرموده:
{وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْ ءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبی وَ الْیَتامی وَ الْمَساکینِ وَ ابْنِ السَّبیلِ} انفال/42
(ای مؤمنان بدانید که هرچه به شما غنیمت و فایده رسد (زیاد یا کم) خمس آن خاص خدا و رسول و خویشان او و یتیمان و گدایان و در راه سفر ماندگان است).
تا اولاد و ذراری آن حضرت، تا قیامت در رفاه و آسایش باشند و احتیاجی به رعایای خود پیدا ننمایند. ولی بعد از وفات آن حضرت از این جهت هم عترت و اهل بیت آن حضرت را تحت فشار قرار دادند. خلیفه ابی بکر به اتفاق هم دستان خود، حق خمس واضح ثابت را از آنها سلب نمودند و گفتند: خمس باید به مصرف تجهیزات جنگی و خرید اسلحه و لوازم حرب برسد فلذا؛ دست آنها از همه جا کوتاه شد چه آن که صدقات بر آنها حرام بود، خمس حق ثابت مسلم را هم از آنها منع نمودند. چنان چه امام شافعی محمد بن ادریس در صفحه 69 کتاب الاُمّ(1) در این باب گوید:
ص: 695
«و اما آل محمد الذین جعل لهم الخمس عوضا من الصدقة فلا یعطون من الصدقات المفروضات شیئا قل او کثر لا یحل لهم ان یأخذوها و لا یجزی عمن یعطیهموها اذا عرفهم»
تا آنجا که گوید:
«و لیس منعهم حقهم فی الخمس یحل لهم ما حرم علیهم من الصدقة»
به آل محمد که خداوند خمس را در عوض صدقه برای آنها معین نموده نباید از صدقات واجبه کم یا زیاد به آنها داده شود و بر آنها حلال نیست که اخذ صدقه نمایند و برای کسانی که آنها را بشناسند دادن صدقه به آنها کفایت دین از آنها نمی نماید و منع نمودن حق خمس را از آنها (یعنی از بنی هاشم و اقرباء رسول خداصلی الله علیه وآله سبب حلّیت صدقه محرمه بر آنها نمی شود.)
و از زمان خلافت عمر بن الخطاب، به عذر آن که خمس زیاد شده و نمی توان همه را به ذوی القربی داد بلکه باید به مصرف تهیه وسایل حربیه برسد، دست آنها را از حق ثابت خود کوتاه و تا به امروز آنها را از حق مسلّم خدا داده، محروم نمودند.
حافظ: امام شافعی رحمه الله فرموده است: باید خمس به پنج قسم شود سهم پیغمبرصلی الله علیه وآله به مصرف ومصالح مسلمین برسد و سهمی نصیب ذوی القربی و سه سهم دیگر خرج ایتام و مساکین و ابن السبیل شود.
داعی: در زمان رسول اکرم صلی الله علیه وآله به اتفاق جمهور مفسرین این آیه برای مساعدت ذراری و اقارب رسول الله گردید و به مصرف آنها می رساندند. پس رد نظر فقهاء امامیه تبعا لعتره الائمه الاطهار مطابق صراحت آیه شریفه خمس به
ص: 696
شش قسمت می شود سهم خدا و پیغمبر و ذوی القربی به امام می رسد و در غیبت امام به نایب الامام که مجتهد فقیه عادل باشد داده می شود که به مصالح شایسته مسلمین که صلاح بداند می رساند و سه سهم دیگر مخصوص ایتام و محتاجان و ابن السبیل بنی هاشم از عترت طاهره می باشد ولی بعد از وفات رسول الله صلی الله علیه وآله این حق را از بین هاشم سلب نمودند. چنانچه اکابر علمای شما مانند جلال الدین سیوطی در جلد سیم درّ المنثور(1) وطبری(2) و امام ثعلبی در تفسیر کشف البیان(3)و جارالله زمخشری
در کشاف(4) قوشچی در شرح تجرید(5) و
ص: 697
نسائی در کتاب الفیء(1)و دیگران همگی اقرار به این معنی دارند که این بدعت بعد از رسول خدا به دست سیاستمداران با هوش برای پیشرفت مقاصد خود عملی شد!
حافظ: آیا شما حق رأی و نظر را برای مجتهد جایز نمی دانید؟ قطعا خلیفه ابی بکر و عمر رضی الله عنهما برای کمک به مسلیمن اجتهادا اعمال نظر نمودند!
داعی: بلی رأی مجتهد مجاز است ولی نه در مقابل نصّ! آیا شما رأی و نظر خلیله ابی بکر و عمر را در مقابل آیه و عمل رسول الله قرار می دهید؟ آیا انصافا جائز است؟
خداو پیغمبر حکمی نمایند ولی خلیفه پیغمبر صلاح امت را بهتر بداند و اجتهاد در مقابل نص نماید. شما را به خدا انصاف دهید آیا نظر خاصی در این کارها نبوده؟ قطعا هر انسان عاقل بی طرفی اگر بررسی و توجه دقیق نماید به آن دستگاه سوء ظن قوی پیدا می نماید و می فهمد قضایا خیلی ساده نبوده بلکه هدف بیچاره نمودن خاندان پیغمبر بوده است!
علاوه بر اینها خداوند علی علیه السّلام را شاهد و
گواه پیغمبر قرار داده و صریحا می فرماید:
ص: 698
{أَ فَمَنْ کانَ عَلی بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ وَ یَتْلُوهُ شاهِدٌ مِنْهُ} هود25
(آیا پیغمبر که از جانب خدا دلیلی روشن (مانند قرآن) دارد با گواهی صادق (مانند علی که به تمام شئون وجودی گواه صدق رسالت است))
حافظ: آن چه در نظر دارم مراد از صاحب بینه رسول خداصلی الله علیه وآله و شاهد او قرآن کریم می باشد. شما با چه دلیل و برهان شاهد را به علی کرم الله وجهه تعبیر نمودید؟
داعی: دعاگو کوچکتر از آنم که قدرت و جرأت نموده تصرف در آیات قرآن یا تفسیر به رأی نمایم، بلکه عترت و اهل بیت پیغمبر که عدیل القرآنند به ما رساندند که مراد از شاهد و گواه علی علیه السّلام می باشد.
علاوه علماء و مفسرین چنین نقل نموده اند. قریب سی حدیث از اکابر علمای خودتان مانندامام ابو اسحاق ثعلبی سه حدیث در تفسیرش(1) نقل نموده و جلال الدین سیوطی در درّ المنثور(2) از ابن مردویه و ابن ابی حاتم وابو نعیم نقل نموده
ص: 699
و نیز ابراهیم بن محمد حموینی در فرائدالسمطین(1) به سه سندو سلیمان بلخی(2) حنفی در باب 26 از ثعلبی و حموینی و خوارزمی و ابو نعیم و واقدی و ابن مغازلی از ابن عباس و جابر بن عبد الله و دیگران نقل می نمایند و حافظ ابو نعیم اصفهانی(3) به سه طریق و طبری(4) و ابن مغازلی(5) فقیه شافعی و ابن ابی
ص: 700
الحدید(1) معتزلی و محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 62 کفایه الطالب(2) و بسیاری دیگر از علمای شما این عقیده را دارند که به مختصر تفاوتی در الفاظ و عبارات نوشته اند که مراد از شاهد در این آیه علی بن ابی طالب علیه السّلام است و خطیب خوارزمی در مناقب(3) گوید: از ابن عباس پرسیدند: مرا از شاهد کیست؟
ص: 701
گفت: «هو علیّ یشهد للنبی صلی الله علیه وآله و هو منه» او علیّ است که شهادت برای پیغمبرصلی الله علیه وآله داده و آن بزرگوار از پیغمبر است.
پس بنا بر دلایل و اخبار معتبره که اکابر علمای خودتان تصدیق دارند، بر امت واجب بوده است قبول شهادت علی علیه السّلام را که خداوند او را شاهد بر پیغمبرصلی الله علیه وآله قرار داده.
همان قسمی که رسول اکرم صلی الله علیه وآله برای خزیمه بن ثابت، مزیتی قایل شد که شهادت او برابر دو نفر قرار داد و ذو الشهادتین خواند، خدای متعال هم در این آیه مزیتی برای علیّ قایل شده در بین مسلمین که او را شاهد و گواه بر پیغمبرصلی الله علیه وآله قرار داد. علاوه بر آن که به حکم آیه تطهیر علیّ علیه السّلام معصوم و خالی از هر خطاء بود هرگز شهادت دروغ برای جلب منافع نمی داده.
نمی دانم چگونه جرأت کردند و به چه ملاک شرعی شهادت او را رد نمودند بلکه اهانت هم نمودند و در موقع ردّ شهادت گفتند: شهادت علیّ علیه السّلام قبول نیست، لانّه یجر النفع الی نفسه یعنی چون علی در این قضیه ذی نفع است وجری نفع به سوی خود می نماید؛ لذا شهادتش مردود است.
گذشته از اهانتها و کنایات بسیاری که در مجلس حضورا و غیاباً ابراز نمودند که به بعض از آنها قبلا اشاره نمودم و دیگر نمی خواهم در جزئیات مطلب وارد شوم.
همین قدر عرض می کنم آیا شما راضی می شوید بشنوید به مثل مولای متقیان
ص: 702
امیر المؤمنین علیه السّلام شخصیت بزرگی که دنیا را سه طلاق نموده و بی اعتنا ترین اشخاص به دنیا بوده و اعمال و رفتارش مورد تصدیق دوست و دشمن بوده، دنیا طلب و بلکه بالاتر کلماتی بگوید که زبانم یارای گفتن ندارد که در کتابهای خودتان نوشته اند؟
خلاصه با جملة «انه یجر النفع الی نفسه» به مردم القاء و تزریق کنند که ممکن است علی ّ علیه السّلام چون در این قضیه ذی نفع است به نفع عیالش (العیاذ بالله) شهادت دروغ بدهد، لهذا شهادتش قابل قبول نیست. خداوند شهادت او را مورد قبول قرار داده ولی عده ای مردم
بازیگر ردّ نمودند.!
آیا این بود نتیجة نزول آیات قرآنی و توثیق مقام ولایت و توصیه و سفارشات رسول اکرم صلی الله علیه وآله در بارة علی بن ابی طالب علیه السّلام؟
که آن قسم آزار و اذیتش نمایند که در خطبه شقشقیه درد دل می کند و می فرماید:
«صبرت و فی العین قذی و فی الحق شجی»
(صبر نمودم مانند آدمی که در چشمش خار و خاشاک و در گلویش استخوانی مانده باشد).
این دو جمله از فرمایش آن حضرت کنایه از شدت غم و غصه و اندوه و مرارت صبر و الم بوده است.
ص: 703
بی خود نبوده که می فرمود:
«و الله لابن ابی طالب آنس بالموت من الطفل بثدی امه»(1)
(به خدا قسم پسر ابوطالب علیه السّلام انس و علاقه اش به مردن بیشتر است از بچه رضیع به پستان مادر.)
آن قدر دل پردردی داشت و از زندگانی سیر که وقتی اشقی الاولین و الآخرین عبد الرحمن بن ملجم مرادی، شمشیر زهر آب داده را بر فرق مبارکش زد، در محراب عبادت می فرمود: «فزت و رب الکعبة» یعنی راحت شدم به خدای کعبه.
آقایان! روزهای اول، به شهادت تاریخ آن هم به نقل مورخین بزرگ خودتان، شد آنچه نباید بشود. کردند انچه نباید بکنند و گفتند آنچه نباید بگویند. ولی امروز دیگر شایسته نیست شما علماء دانشمند، عزیز و محبوب خدا و پیغمبر را اذیت نمایید و امر را بر مردم بی خبر مشبته کنید. با آنکه می دانید ایذاء علی بن ابی طالب علیه السّلام محققا ایذاء رسول الله است.
نموده اند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«من آذی علیّاً فقد آذانی ایها الناس من أری علیّا بعث یوم القیامة یهودیا او نصرانیا.»
(کسی که اذیت کند علی را مرا اذیت کرده. ای گروه مردمان کسی که علی را اذیت کند مبعوث شود روز قیامت یهودی یا نصرانی).
ابن حجر مکی(1)در صفحه 76 ضمن فصل دوم از باب 9 حدیث 16 از سعد بن ابی وقاص و محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 68 کفایه الطالب(2) مسندا از رسول اکرم صلی الله علیه وآله نقل نموده اند که فرمود: «من آذی علیّاً فقد آذانی»(3) (هر کس اذیت کند علی را مرا اذیت نموده).
حدیث دیگر یادم آمد اجازه دهید بخوانم چون گفتن و شنیدن حدیث رسول الله صلی الله علیه وآله عبادت است. این حدیث را بخاری در صحیح و امام احمد در مسند و میر سید علی همدانی شافعی در موده القربی و حافظ ابو نعیم اصفهانی در کتاب ما نزل من القرآن فی علیّ و خطیب خوارزمی در مناقب و ابن مغازلی شافعی در مناقب(4) و حاکم ابو القاسم حسکانی(5) از حاکم ابو عبدالله حافظ از احمد بن
ص: 705
محمد بن ابی داود حافظ از علی بن احمد عجلی از عباد بن یعقوب از ارطاط بن حبیب از ابو خالد واسطی از زید بن علی بن الحسین علیه السّلام از پدرش حسین بن علی از پدرش علی بن ابی طالب علیه السّلام نقل نموده اند و هر یک از این روات مذکوره، موی خود را به دست گرفته و گفتند: رسول اکرم صلی الله علیه وآله این قسم موی مبارک خود را به دست گرفت و فرمود:
«یا علی من آذی شعرة منک فقد آذانی و من آذانی فقد آذی الله و من آذی الله فعلیه لعنة الله.»
(ای علی هر کس به موئی از تو ایذاءبرساند به من ایذاء رسانیده و هر کس به من ایذاء رساند به خدا اذیت رسانده و هر کس خدا را اذیت کند بر او باد لعنت خداوند.)
و سید ابی بکر بن شهاب الدین علوی در صفحه60 کتاب رشفه الصادی من بحر فضائل بنی النبی الهادی(1) (چاپ مطبعه العامیه مصر در سال 1303) من باب 4 از کبیر طبرانی و صحیح ابن حبان و حاکم، با قول صحت حدیث از مولانا امیر
ص: 706
المؤمنین علیه السّلام روایت نموده که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«من اذانی فی عترتی فعلیه لعنة الله»
(هر کسی مرا اذیت نماید در عترت من پس بر او باد لعنت خداوند متعال)
امید است عرایض صادقانه ام مؤثر افتد و آقایان محترم بیش از این راضی نشوند که روح مقدس آن حضرت، آزرده شود که جواب دادن در محکمه عدل الهی بسیار مشکل است.
( در تمام مدت این جلسه خودم با چشم گریان حرف می زدم و اشک در چشم غالب حضار جمع بود بعضی به صورت هاشان جاری گردید حتی جناب حافظ هم گاهی اشک از چشمش جاری می شد.)
آقایان قدری فکر کنید، دقیق شوید خودتان را درمعرض عمل قرار دهید ببینید که در میان جمعیت امت (آن هم امتی که دو ماه قبل زیر پای آن بزرگوار نشسته و او تنها بالای دست پیغمبر و همگی با او بیعت نموده و سر تسلیم در مقابل او به امر خدا و پیغمبر فرود آوردند) آن ساعتی که شهادت علی را رد نمودند و حکم قطعی شد که ملک متصرفی و نان اولادهای فاطمه صدیقه مظلومه را ضبط نمایند، بر آن دو امانت پیغمبرصلی الله علیه وآله چه گذشت از آن اهانت بزرگ تا از در مجلس دشمن شاد بیرون رفتند.
این غیظ و غضب بر فاطمه مظلومه چنان مؤثر و مستولی شد که در عین شباب و جوانی از شدت غصه و درد از دنیا رفت!
حافظ: بدیهی است در اوایل امر، بی بی دلتنگ و غضبناک شد ولی عاقبت، امر
ص: 707
اصلاح شد چون دید خلیفه حکم به حق نموده از آنها راضی شد و با کمال رضایت از دنیا رفت!
داعی: اگر امر چنین است پس چرا اکابر علمای خودتان بر خلاف این معنی می نویسند، مانند بخاری(1) و مسلم(2) دو عالم موثق درصحیحین خود نوشته اند:
«فوجدت ای فغضبت فاطمة علی ابی بکر فهجرته فلم تکلمه حتی توفیت فلمّا فتوفیت دفنها زوجها علیّ لیلا و لم یؤذن بها ابابکر و صلی علیها»
وجد در لغت چنان که فیروزآبادی در قاموس گوید: به معنای خشم و غضب است یعنی؛ فاطمه علیهاالسّلام در حال خشم و غضب ابی بکر را ترک نموده و او غضبناک ماند و با او حرف نزد تا وفات نمود، آن گاه امیر المؤمنین علیه السّلام بر او نماز گذارد و شبانه دفنش نمود و ابی بکر را اعلام نداد که بر جنازه حاضر شود و نماز بر جنازة
ص: 708
بی بی نماز گذارد.
چنانچه بخاری در صفحه 9 ضمن جزء پنجم صحیح با غزوه خیبر و نیز در صفحه 87 جلد هفتم در باب قول النبی لا نورث ما ترکناه صدقة نقل موده است که «فهجرته فاطمة فلم تکلمه حتی ماتت» و محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 99 کفایه(1) همین خبر را نقل نموده و نیز ابو محمد عبد الله بن مسلم بن قتیبه دینوری در صفحه 14 الامامه و السیاسه(2) آورده که فاطمه علیهاالسّلام در بستر بیماری به ابی بکر و عمر فرمود:
«انی اشهد الله و ملائکته انکما اسخطتمانی و ما ارضیتمانی لئن لقیت النبیّ لأشکونکما».
(خدا و ملائکه را شاهد و گواه می گیرم که شما دونفر (ابی بکر و عمر) مرا به سخط آوردید و رضایت مرا فراهم ننمودید اگر پیغبمر را ملاقات کنم شکایت شما را خواهم نمود.)
ص: 709
و نیز در همان کتاب نوشته است:
«غضبت فاطمة من ابی بکر و هجرته الی ان ماتت.»
(غضبناک شد فاطمه از ابی بکر و ترک نمود او را به همین حال غضب تا زمان مرگ)
در مقابل این اخبار، اخبار و احادیث دیگر در کتب معتبره شما بسیار است که آقایان بی طرفانه و منصفانه قضاوت کنید و طریقه جمع بین این اخبار را برای دعاگو بیان نمایید.
از قبیل خبر معروفی که عموم علمای خودتان مانند امام احمد در مسند(1) و
ص: 710
سلیمان قندوزی در ینابیع الموده و میر سید علی همدانی در موده القربی و ابن حجر در صواعق نقلا از ترمذی و حاکم و غیر آنها به مختصر کم و زیادی در الفاظ و عبارات نقل نموده اند که رسول الله صلی الله علیه وآله مکرر می فرماید:
«فاطمة بضعة منی و هی و نور عینی و ثمرة فؤادی و روحی التی بین جنبی من آذانی و من آذانی فقد آذی الله و من اغضبها فقد اغضبنی یؤذینی ما آذها.»
(فاطمه پاره تن من است و میوه دل ونور چشم من و روح من که بین دو پهلوی من است کسی که فاطمه را اذیت نماید مرا اذیت نموده و کسی که مرا اذیت نماید خدا را اذیت نموده و کسی که فاطمه را به غضب آورد مرا به غضب آورده، اذیت می کند مرا کسی که او را اذیت نماید.)
ابن حجر عسقلانی در اصابه ضمن ترجمه حالات حضرت فاطمه علیهاالسّلام از صحیحین بخاری و مسلم نقل نموده که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«فاطمة، بضعتی منی یؤذینی ما آذاها و یریبنی ما ارابها»
(فاطمه پاره تن من است کسی که او را بیازارد مرا آزرده و هر کس به او
ص: 711
بدی کند به من بدی کرده)
محمد بن طلحه شافعی در صفحه6 مطالب السؤول و حافظ ابو نعیم اصفهانی در صفحه40 جلد دوم حلیه الاولیاء و امام ابو عبد الرحمن نسائی در خصائص العلوی نقل می نمایند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«انما فاطمة ابنتی بضعة منی یریبنی ما ارباها و یؤذینی ما آذاها.»
(جز این نیست که فاطمه دختر من پارة تن من است، کسی که به او بدی نماید به من بدی نموده و کسی که او را اذیت کند مرا اذیت کرده.)
و ابو القاسم حسین بن محمد (راغب اصفهانی) در صفحه 214 جلد دوم محاضرات الأدباء نقل می نماید که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«فاطمة بضعةمنی فمن اغضبها فقد اغضبنی.»
(فاطمه پاره تن من است هر کس او را به غضب آورد مرا به غضب آورده.)
حافظ ابو موسی بن المثنی بصری متوفی سال 252 قمری در معجم خود و ابن حجر عسقلانی در صفحه 375 جلد 4 الاصابه و ابویعلی موصلی در سنن طبرانی در معجم و حاکم نیشابوری در صفحه 154 جلد سیم مستدرک و حافظ ابو نعیم اصفهانی در فضائل الصحابه و احفظ ابن عساکر در تاریخ شام و سبط ابن جوزی در صفحه 175 تذکره و محب الدین طبری در صفحه 39 ذخائر و ابن حجر مکیّ در صفحه 105 صواعق و ابو العرفان الصبّان در صفحه 171 اسعاف الراغبین نقل نموده اند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله به دخترش فاطمه علیهاالسّلام فرمود:
«یا فاطمة ان الله یبغض لغضبک و یرضی لرضاک»
(ای فاطمه به درستی که خداوند غضب می کند به غضب تو و راضی
ص: 712
می شود به رضای تو.)
و محمد بن اسماعیل بخاری در صفحه 71 صحیح(1) در باب مناقب قرابه رسول الله از مسور بن مخرمه و نیز در صفحه 75 نقل نموده که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«فاطمة بضعةمنی فمن اغضبها فقد اغضبنی.»
(فاطمه پاره تن من است هر کس او را به غضب آورد مرا به غضب آورده.)
از این قبیل اخبار درکتب معتبرة خودتان مانند صحیحین بخاری و مسلم(2) و سنن ابی داود(3) و ترمذی(4) و مسند امام احمد بن حنبل(5) و صواعق ابن حجر و ینابیع الموده شیخ سلیمان بلخی حنفی و دیگران در فضائل فاطمه علیهاالسّلام بسیار رسیده است. چگونه این اخبار را جمع می کنید با آن اخباری که فاطمه از آنها غضبناک و ناراضی از دنیا رفت؟
ص: 713
شیخ: این اخبار صحیح است ولی در باره علیّ کرم الله وجهه رسیده که چون خواست دختر ابی جهل را به عقد ازواج گیرد رسول خدا بر او غضبناک شد فرمود: هر کس فاطمه را بیازارد مرا آزار داده و کسی که مرا آزار دهد مغضوب خداست ومرادش علی بوده است!
داعی: فرق بین انسان و انواع حیوانات، بسیار است. از جمله امتیازات کامله ای که انسان بر حیوانات دارد به دوقوه ای است که در مغز سر و نخاع او قرار داده شده است. یکی عقل و خرد و دیگری فکر است.
یعنی آن آدمی بر حیوان برتری دارد که در جمیع شؤون زندگی تحت راهنمایی فکر و عقل باشد به این معنی که هر چه شنید فوری مورد قبول ندهد بلکه ببرد در کارخانه فکر و عقل حلاّجی کند اگر عقل او را پذیرفت بپذیرد و الاّ ردّ نماید. لذا در قرآن مجید فرماید:
{فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِکَ الَّذینَ هَداهُمُ اللّهُ وَ أُولئِکَ هُمْ أُولُوا اْلأَلْبابِ} زمر/19
(بشارت ده (ای رسول خدا) آن بندگانی که چون سخن بشنوند و پیروی کنند نیکوتر آن را، آنان هستند که خدا آنها را به لطف خاص خود هدایت فرموده و هم آنان به حقیقت خردمندان عالمند.)
یک خبری را گذشتگان شما نقل نمودند بدون آن که در دستگاه با عظمت عقل، جرح و تعدیلش کنند. امشب هم شما روی عادت و تبعیت صرفه از گذشتگان، این جملات را می گویید بدون تفکر و تعقل. اینک مجبورم مختصرا
ص: 714
جوابی عرض کنم.
اولا علمای خودتان تصدیق نموده اند (چنانچه قبلا عرض شد) که علی مشمول آیه تطیهر است. طهارت ذاتی دارد یعنی از هر رجس و کثافت و لهو و لعب و اخلاق رذیله منزه و مبرا می باشد.
و دیگر آن که در آیه مباهله خداوند او را به منزله نفس پیغبمرصلی الله علیه وآله خوانده که لیله ماضیه مفصلا در این باب بحث نمودیم. از طرف دیگر باب علم رسول الله صلی الله علیه وآله بوده است که به خوبی از قرآن و احکام و دستورات آن خبر داشته و می دانسته که خداوند در آیه 53 سوره احزاب فرموده:
{و ما کان لکم ان تؤذوا رسول الله}
(و نباید هرگز رسول خدا را (درحیات) وبعد از (وفات) بیازارید.)
چگونه ممکن است عقل باور کند آن حضرت عملی کند که به واسطه افعال و گفتار او رسول خداصلی الله علیه وآله آزرده خاطر و غضبناک گردد و چگونه عقل باور کند که مجسمه خلق عظیم غضب کند بر کسی که محبوب خداست آن هم در یک امر مباحی که خدا در قرآن مجید در آن امر تبعیضی قایل نشده و امر نکاح به حکم آیه 3 سوره نساء:
{ فَانْکِحُوا ما طابَ لَکُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنی وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ}
(به نکاح خود از زنان آرید آن کس که شما را نیکو و مناسب با عدالت است دویا سه یا چهار)
عمومیت دارد بین انبیاء و اوصیاء و جمیع امت و اگر بر فرض امیر المؤمنین علیه السّلام چنین خیالی می کرد بر او جائز بود شرعا و رسول اکرم صلی الله علیه وآله برای
ص: 715
یک امر مباحی هرگز غضب نمی نمود و چنین کلماتی نمی فرمود (اگر چه از اخبار شیعه استفاده می شود که بر امیر المؤمنین علیه السّلام جائز نبوده در حیاه حضرت زهرا علیهاالسّلام زنی دیگر اختیار نماید لکن ذکر این موضوع مناسب با مجلس مناظره نبوده).
پس هر انسان عاقل بعد از تفکر و تحقیق می فهمد که این حدیث از موضوعات اموی ها می باشد که اکابر علمای خودتان هم اعتراف به این معنی دارند.
چنانچه ابن ابی الحدید معتزلی در صفحه 358 جلد اول شرح نهج البلاغه(1) از شیخ واستاد خودش ابی جعفر اسکافی بغدادی در این باب بیانی دارد و
ص: 716
گوید: معاویه بن ابی سفیان جمعی از صحابه و تابعین را معنی نموده بود که جعل اخبار قبیحه در باره علی علیه السّلام بنمایند و آن حضرت را مورد طعن ومذمت قرار دهند تا مردم از آن بزرگوار بیزاری جویند. از جمله آنها ابوهریره و عمرو بن عصا و مغیره بن شعبه و از تابعین عروه بن زبیر و به بعض از آن اخبار مجعوله هم اشاره نموده تا می رسد به نام ابوهریره، گوید: ابو هریره کسی است که روایت نموده حدیثی را که معنای آن این است که علی علیه السّلام خواستگاری نمود دختر ابی جهل را در حیات رسول خداصلی الله علیه وآله آن حضرت بر او سخط و غضب نمود و بالای منبر فرمود: جمع بین دوست خدا و دشمن خدا نمی شود. فاطمه پاره تن من است، کسی که او را اذیت نماید مرا اذیت نموده، کسی که می خواهد دختر ابی جهل را بگیرد باید از دختر من دوری نماید.
آنگاه ابو جعفر اسکافی گوید: «و الحدیث مشهور من روایة الکرابیسی» یعنی این حدیث مشهور است به روایات کرابیسی؛ به این معنی که هر روایت بی اساس را کرابیسی می خوانند.
و ابن ابی الحدید گوید: این حدیث در صحیحین بخاری و مسلم از مسور بن محزمه الزهری روایت شده و سید مرتضی علم الهدی (که از اکابر مفاخر محققین علمای شیعه می باشد) در کتاب تنزیه الانبیاء و الأئمه گوید: این روایت از حسین کرابیسی رسیده و او مشهور است به انحراف از اهل بیت طهارت و از نواصب و دشمنان بزرگ آن خاندان جلیل بوده است و روایت او مورد قبول
ص: 717
نمی باشد.(1)
زیرا بنا بر اخبار متکاثره ای که در کتب معتبرة خودتان رسیده مبغض علی منافق است. منافق به حکم قرآن مجید اهل آتش می باشد، پس روایت او مردود است.
به علاوه بر اخبار در مذمت ایذاء کنندگان به فاطمه علیهاالسّلام فقط اختصاص به نقل از کرابیسی یا ابو هریره در خطبه ساختگی دختر ابی جهل نمی باشد بلکه اخبار بسیاری در این موضوع وارد است. از جمله خواجه پارسای بخاری در فصل الخطاب و امام احمد بن حنبل در مسند و میر سید علی همدانی شافعی در مودت سیزدهم از موده القربی حدیثی از سلمان محمدی نقل می نماید که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«حب فاطمة ینفع فی مأة من المواطن ایسر تلک المواطن الموت و القبر و المیزان و الصراط والحساب فمن رضیت عنه ابنتی فاطمة رضیت عنه
ص: 718
و من رضیت عنه رضی الله عنهاو من غضب علیه ابنتی فاطمة غضبت علیه و من غضبت علیه غضبت الله علیه ویل لمن یظلمها ویظلم بعلها علیا و ویل لمن یظلم ذریتها و شیعتهما.»
(دوستی فاطمه نفع و فایده می بخشد در صد موضع و مکان که آسان ترین آنها مرگ است و قبر ومیزان و صراط و حساب، پس کسی که راضی باشد دختر من فاطمه از او، من از او راضی هستم و کسی که من از او راضی باشم خدا از او راضی می باشد و کسی را که فاطمه بر او غضب نماید من بر او غضبناک می باشم و بر هر کس من غضبناک باشم خداوند بر او غضبناک است. وای بر آن کس که ظلم کند به فاطمه و وای بر کسی که ظلم کند بر شوهر و همسرش علی و وای بر کسی که ظلم کند بر ذریه و شیعیان علی و فاطمه علیهم السّلام).
برای شاهد و نمونه کافیست همین مقدار از اخبار که ذکر شد. اینک آقایان محترم بفرمایید این اخبار صحیح که درکتب معتبره یقین بسیار است با اخباری که قبلا عرض کردم که اکابر علمای خودتان مانند بخاری و مسلم و دیگران آورده اند که فاطمه بر ابی بکرعلمای خودتان مانند بخاری و مسلم و دیگران آورده اند که فاطمه بر ابی بکر و عمر غضبناک و ناراضی بود تا از دنیا رفت چگونه باید جمع کرد؟
حافظ: این اخبار صحیح است و درکتب معتبره ما بسیار و مفصل تر روایت شده اولا: راجع به حدیث کرابیسی، راجع به خواستگاری علی کرم الله وجهه دختر ابی جهل را عقده ای بود در دل من و نمی توانستم باور کنم ولی خیلی ممنون شدم که امشب حل معما فرمودید.
ص: 719
ثانیاَ: مراد از غضب در این اخبار، غضب دینی است نه غضب عادتی و این غضب فاطمه رضی الله عنها بر ابوبکر و عمر که در تمام کتب صحیحة ما رسیده غضب دینی نبوده؛ یعنی برای یک عمل خلاف مقررات دینی فاطمه علیهاالسّلام بر شیخین رضی الله عنهما غضب ننموده.
و البته هر کس فاطمه را به غضب دینی بیازارد قطعا مغضوب غضب خدا و پیغمبرصلی الله علیه وآله خواهد بود ولی این غضب فاطمه علیهاالسّلام یک نوع تغییر حالتی بوده است که هر انسان حساسی وقتی به هدف و مقصد خود نرسید در او پیدا می شود!
چون فاطمه رضی الله عنها درخواست فدک نمود و خلیفه موافقت به ردّ فدک ننمود بالطبع متأثر شد و آن ساعت غضبناک گردیده ولی بعدا همین غضب معمولی هم از دلش بیرون رفت و راضی شد به حکم خلیفه و دلیل بر رضایت آن بی بی مجلله همانا سکوت آنها بوده است و حتی علی کرّم الله وجهه وقتی هم خلافت رسید با قدرت و نفوذی که داشت فدک را ضبط ننمود و این خود دلیل قاطعی است که به حکم خلفای قبل راضی بوده است.!
داعی: مطالبی فرمودید که هر یک جواب مفصل دارد چون از وقت هر شب خیلی گذشته است و لو کسالتی در آقایان محترم نمی بینم ولی خوبست موافقت فرمایید جوابها بماند برای فردا شب.
(تمام اهل مجلس به صدا در آمدند و گفتند هرگز موافقت نداریم چون به جای حساس رسیده ایم تا نتیجة این مطلب بزرگ معلوم نشود نمی رویم.)
داعی: اطاعت می نمایم ولی از جواب مفصل به اقتضای وقت صرف نظر
ص: 720
می نمایم فقط به مختصری می پردازم.
اولا: اینکه فرمودید غضب فاطمة صدیقة علیهاالسّلام غضب دینی نبوده بلکه هوایی بوده اشتباه نمودید و بدون تفکر و تحقیق و تأمل فرمودید برای آنکه در دستورات اخلاقی طبق آیات قرآنی و اخباری که از رسول اکرم صلی الله علیه وآله رسیده مؤمن کامل هرگز چنین غضبی نمی نماید تا چه رسد به فاطمة ممجّدة به آیة تطهیر و آیه مباهله و سوره هل اتی.
و در کتب معتبره ما و شما بسیار رسیده که فاطمه علیهاالسّلام به مقام کمال ایمان رسیده مخصوصا رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«ان ابنتی فاطمة ملأ الله قلبها و جوارحها ایمانا الی مشاشها»(1)
(خداوند متعال پرکرده است قلب و جوارح فاطمه دختر مرا از ایمان تا استخوان بالای شانه های او. کنایه از این که فاطمه غرق در ایمان است.)
هرگز هیچ مؤمن ومؤمنه ای که علامت ایمانشان تسلیم به اوامر حق است چنین عملی را نمی نماید که وقتی حاکمی حکم به حق کند یعنی حکم خدا را جاری نماید بر او غضب نماید آن هم غضبی که با حقد و کینه توأم باشد و بر آن غضب باقی بماند تا دم مرگ حتی وصیت نماید نگذارید احدی از آن حکم
ص: 721
کنندگان حق بر جنازه من نماز گذارند، اولا فاطمه ای که خداوند حکم به طهارت او می نماید هرگز ادعای دروغ ننماید که حاکم حکم علیه او بنماید.
ثانیا: اگر غضب بی بی فقط تغییر حالتی بود بایستی زود زایل شود، مخصوصا بعد از عذر خواهی که از او نمودند بایستی از دلش بیرون برود چون که پیغمبرصلی الله علیه وآله فرموه است: «المؤمن لیس بحقود» یکی از صفات و علائم مؤمن آن است که حقد و کینه روی عادت و هوای نفس در دل نداشته بادش و نیز در خبر دارد که می فرماید: مؤمن اگر گرفتار خطائی گردد بیش از سه روز عداوت مؤمن را در دل نگاه نمی دارد تا چه رسد به فاطمة صدیقة طاهرة ممجّدة به آیة تطهیر که سراپا غرق در ایمان بوده و از هر نوع ارجاس و کثافات اخلاق رذیله به شهادت خداوند متعال پاک و مبرا بوده هرگز حقود و کینه ور نبوده است.
و از طرفی اتفاق فریقین است که فاطمه علیهاالسّلام با حالت غضب و نارضایتی از ابوبکر و عمر از دنیا رفت.
پس معلوم می شود که غضب بی بی، دینی بوده که چون دید حکمی بر خلاف حکم خدا و پدربزرگوارش خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله صادر شده لذا غضب نموده به غضب دینی و این آن غضب است که موجب غضب خدا و پیغمبر است.
ثالثاً: فرمودید سکوت فاطمه علیهاالسّلام علامت رضای آن معصومة مظلومه بوده. ایضا اشتباه فرمودید. هر سکوتی که موجب رضا نمی شود. بعضی مواقع از شدت قدرت ظالم، مظلوم مجبور به سکوت می شود تا آبروی خود را در مقابل هو و
ص: 722
جنجال حفظ نماید و حضرت بی بی مظلومه فاطمه علیهاالسّلام راضی که نبوده به علاوه ناراضی و غضبناک هم از دنیا رفت. چنانکه عرض کردم اقوال اکابر علمای خودتان مخصوصا دو عالم بزرگ موثق شما بخاری ومسلم که نوشته اند:
«فغضب فاطمة علی ابی بکر فهجرته و لم تکلمه حتی توفیت.»(1)
(غضب کرد فاطمه بر ابی بکر و از او دوری نمود و با او حرف نزد تا وفات نمود).
رابعا: فرمودید: «که چون علی علیه السّلام در دورة تصدی خلافت (ظاهری) فدک را تصرف نکرد و به بچه های فاطمه علیهاالسّلام نداد علامت رضاء به حکم بوده است» باز هم اشتباه فرمودید.
چه آن که آن بزرگوار در دوره خلافت آزادی در عمل نداشته تا اقدام به هر کاری که می خواست بکند و یا حکم به حقی کند یا بدعتی را از میان بردارد به مجردی که اقدام به امری می نمود فریاد هایی بلندمی شد!
اگر آن حضرت فدک را به اولادهای فاطمه بر می گرداند، قطعا فرصت به
ص: 723
دست مخالفین مخصوصاً معاویه و اتباعش افتاده گفتارهای قبلی را که گفتند علی برای خود جرّ نفع می نماید ثابت نموده و خود را تقویت می کردند که علی بر خلاف طریقه ابو بکر و عمر رفتار نموده.
علاوه، صدور چنین حکمی از آن حضرت، مستلزم قدرت و آزادی در عمل بوده و حال آن که برای آن حضرت چنین نیرو و قدرتی نگذارده بودند که بر خلاف گفته و کرده سابقین خود بتواند رفتار نماید.
چنانچه در قضیه منبر و نماز تراویح معلوم شد. چون قبل از آن حضرت خلفای قبلی منبر را از محلی که رسول اکرم صلی الله علیه وآله گذارده بود برداشتند و جای او را عوض کردند. وقتی آن حضرت به مقام خلافت ظاهری مستقر شد خواست منبر را به جای اولی که رسول اکرم صلی الله علیه وآله گذارده بود، برگرداند. فریاد مردم برخواست و زیر
بار نرفتند که بر خلاف سیرة شیخین عمل شود و لو مطابق عمل رسول الله صلی الله علیه وآله بوده؟!
همچنین مردم را از نماز تراویح به جماعت منع نمود. باز فریادها بلند شد که علی می خواهد بر خلاف حکم خلیفه عمر رفتار نماید.
نواب: قبله صاحب نماز تراویح چه بوده که علی کرم الله وجهه مردم را از جماعت آن منع نمود.
داعی: تراویح در لغت جمع ترویحه در اصل اسم برای جلسه می باشد، بعدها نامیده شده به جلسه و نشستن بعد از چهار رکعت نماز در شبهای ماه مبارک
ص: 724
رمضان برای استراحت مردم و بعدها نام چهار رکعت نماز مستحبی، در لیالی رمضان المبارک شد (یا نام بیست رکعت نماز مستحبی در تمام شبها).
بدیهی است در دیانت مقدسه اسلامیه، فقط نمازهای فریضه و واجب را به جماعت می توانند بخوانند ولی نمازهای مستحبی ممنوع است؛ زیرا خود پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:
«ان الصلاة باللیل فی شهر رمضان من النافلة فی جماعة بدعةو صلاة الضحی معصیة ألا فلا تجتمعوا شهر رمضان فی النافلة و لا تصلوا صلاة الضحی فانّ قلیلا من السنة خیر من کثیر من بدعة ألا و ان کل بدعة ضلالة و کل ضلالة سبیلها إلی سبیلها الی النار.»(1)
(ای گروه مسلمانان نماز نافله شبهای ماه رمضان به جماعت بدعت است و نماز ضحی بدعت و معصیت می باشد. مردم نماز نافله شبهای ماه رمضان را به جماعت نخوانید و نیز نماز ضحی نخوانید. پس به درستی که عمل کمی که مطابق با سنت پیغبر باشد بهتر است از عمل بسیاری که بدعت باشد. بدانید هر بدعتی ضلالت است و هر ضلالتی راهی است به سوی آتش جهنم.)
ص: 725
شبی عمر در دوره خلافت سال14 هجری وارد مسجد شد، دید چراغ هایی روشن ومردم جمع شده اند. پرسید: چه خبر است؟ گفتند: مردم جمع شده اند برای نماز تطوع به جماعت گفت: «بدعة و نعمت البدعة» این عمل بدعت است ولی نیکو بدعتی است!
بخاری در صحیح(1) از عبد الرحمن بن عبدالقاری نقل می نماید که خلیفه چون دید مردم نماز را متفرق می خوانند، گفت: به جماعت نماز را بخوانند بهتر است و امر کرد اُبی بن کعب با آنها نماز را به جماعت گذارد. شب بعد که به مسجد آمد دید امر را اجراء نموده و به جماعت می خوانند گفت: «نعم البدعة هذه» یعنی خوب بدعتی است این بدعت!
از آن زمان این علم معمول بود تا زمان خلافت مولانا امیر المؤمنین علیه السّلام حضرت این عمل را منع نمود(2) که چون در زمان رسول خداصلی الله علیه وآله معمول نبوده
ص: 726
بلکه ممنوع بوده نباید عمل شود.
تا زمانی که به کوفه تشریف آوردند، اهل کوفه از آن حضرت درخواست نمودند که امامی برای ایشان معین فرماید که نافله شبهای رمضان را به جماعت بخوانند حضرت آنها را منع از آن عمل به جماعت نمود با وجودی که حضرت منع نمود چون عادت کرده بودند، متنبه نشدند. همین که حضرت تشریف برد جمع شدند یک نفر را از خودشان به امامت برقرار نمودند که نماز را به جماعت بخوانند. فوری خبر به حضرت رسید فرزند بزرگ خود حضرت امام حسن علیه السّلام را طلبید. فرمود: تازیانه بردار و با آن جمعیت را منع نما از آن که نماز نافله را به جماعت بخوانند چون مردم حال را بدان منوال دیدند ناله و فریادشان بلند شد که ای وای علی آمده ما را از نماز منع می نماید!
با آن که خود می دانستند زمان رسول خداصلی الله علیه وآله چنین نمازی معمول نبوده و در زمان عمر معمول بوده، زیر فرمان و دستورات مولاناعلیه السّلام نرفتند با این که مطابق دستور پیغمبر اکرم بود!
پس چگونه آن حضرت می توانست فدک را به اولادهای فاطمه بدهد؟ اگر این عمل را می کرد و می فرمود ظلماً غصب شده باید به وراث مظلومه برگردد، فوری فریادها بلند می شد که علی بن ابی طالب علیه السّلام مایل به دنیا است حق مسلمانان را به نفع اولاد های خود ضبط نموده. لذا ناچار صبر را کما فی السابق پیشه نمود چون صاحب حق هم از دنیا رفته بود احقاق حق را گذارد تا احقاق کننده حقوق خلایق امام زمان مهدی آل محمد بیاید و حق آنها را بگیرد.
پس سکوت آن حضرت هم دلیل بر رضای به حکم نبوده و اگر آن حضرت
ص: 727
عملیات خلفای قبل از خود را در امر فدک حق می دانست اولا: با آنها محاجّه نمی فرمود و ثانیاً: درد دل و اظهار نارضایتی نمی کرد و خدای حکم علی الاطلاق را حکم قرار نمی داد.
چنانچه در نهج البلاغه(1) است ضمن نامه ای به عثمان بن حنیف انصاری که عامل آن حضرت و حکمران در بصره بود درد دل می کند، می نویسد:
«کانت فی ایدینا فدک من کل ما اظلته سماء فشحّت علیها نفوس قوم و سخت عنها نفوس قوم آخرین و نعم الحکم الله.»
(از تمام آنچه آسمان بر آن سایه افکنده است (از مال دنیا) فدک در دست ما بود که گروهی (خلفاء قبل) بر آن بخل ورزیدند (و از دست ما گرفتند) و دیگران (فاطمه و اولادهایش) بخشش نموده از آن گذشتند و خداوند نیکو حاکم و داوری است. (که بین حق و باطل حکم خواهد نمود)).
و این که فرمودید: فاطمة مظلومه علیهاالسّلام در آخر عمر راضی شد و از آنها گذشت. باز هم خیلی اشبتاه فرمودید، چه آنکه چنین امری هرگز صورت وقوع پیدا نکرد چنان چه در اخباری که قبلا عرض شد، ثابت نمودیم که آن بی بی مظلومه تا دم مرگ به حال نارضایتی وغضب باقی بود.
اینک هم برای خاتمه عرضم خبر دیگری برای اثبات مطلب به عرضتان
ص: 728
می رسانم که ابو محمد عبد الله بن مسلم بن قتیبة دینوری متفی در سال 276 هجری در صفحه 14 جلد اول تاریخ الخلفاء الراشیدین معروف به الامامه و السیاسه(1) و دیگران از علماء شما از قبیل ابن ابی الحدید(2) و غیره در کتب معتبره
خود نقل نموده اند که «قال عمر لابی بکر انطلق بنا الی فاطمة فانا قد اغضبناها» یعنی عمر به ابی بکر گفت: بیا با من برویم به سوی فاطمه زیرا که ما او را به غضب آورده ایم (و در بعض اخبار است که ابی بکر به عمر گفت: با من بیا برویم و ظاهرا این صحیح است.) خلاصه با هم رفتند درب منزل فاطمة مظلومه، بی بی اجازة ملاقات نداد. علی علیه السّلام را واسطه قرار دادند، بی بی در جواب علی علیه السّلام ، سکوت کرد. آن حضرت به همین مقدار اکتفاء کرده، اجازه ورود داد. وارد شدند، سلام کردند. بی بی مظلومه رو به دیوار کرد. ابی بکر گفت: ای حبیبة رسول خدا به خدا قسم خویشی رسول الله را دوست تر دارم از خویشی خودم و تو را از دخترم عایشه بیشتر دوست می دارم. ای کاش بعد از رسول خدا صلی الله علیه وآله مرده بودم. من قدر و شرف و فضل تو را از همه بهتر می دانم و ا گر تو را از حق ارث منع کردم از جانب آن حضرت بوده که خودم شنیدم فرمود: «لا نورث ما ترکناه
ص: 729
فهو صدقة.»
حضرت فاطمه علیهاالسّلام به امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: من حدیثی از رسول اکرم صلی الله علیه وآله به یادشان می آورم، شما را به خدا قسم آیا نشنیدید از آن حضرت که فرمود:
«رضا فاطمة من رضای و سخط فاطمة من سخطی فمن احب فاطمة ابنتی فقداحبنی و من ارضی فاطمة فقد ارضانی و من اسخط فاطمة فقد اسخطنی(1)»
(رضای فاطمه رضای من است و سخط فاطمه از سخط من است پس هر کس دوست بدارد دختر من فاطمه را مرا دوست داشته و هر کس راضی بدارد فاطمه را مرا راضی داشته و هر کس به خشم آورد فاطمه را به تحقیق مرا به خشم آورده.)
«قالا نعم سمعناه من رسول الله صلی الله علیه وآله» گفتند: بلی شنیدم از رسول خداصلی الله علیه وآله این کلمات را آنگاه بی بی مظلومه فرمودند:
«فانی اشهد الله و ملائکة انکما اسخطتمانی و ما ارضیتمانی و لئن لقیت النبی صلی الله علیه وآله لاشکونکما الیه.»
(خدا و ملائکه را شاهد و گواه می گیرم شما دو نفر رضای خاطر مرا فراهم ننمودید بلکه به خشم آوردید. اگر پیغمبر را ملاقات کنم شکایت شما دو نفر را خواهم نمود.)
ابی بکر از کلمات و بیانات بی بی دلتنگ و گریان شد و گفت: به خدا پناه می برم از سخط تو و سخط آن حضرت. آنگاه فاطمه با ناله فرمود:
ص: 730
«و الله لأدعون علیک فی کل صلاة اصلیها ثم خرج باکیا»
یعنی به خدا قسم در هر نمازی بر تو نفرین می نمایم ابی بکر از شنیدن این کلمات با چشم گریان بیرون رفت. مردم اطرافش راگرفتند دلداریش می دادند گفت: وای بر شما، همه خوشحال به خانه های خود پهلوی عیالاتتان می روید، مرا واگذارید لا حاجة فی بیعتکم اقیلونی بیعتی(1) هیچ احتیاجی به بیعت شما ندارم مرا واگذارید به خدا قسم میل ندارم بیعت من بر گردن مسلمانی باشد بعد از آنچه دیدم و شنیدم از فاطمه علیهاالسّلام انتهی.
پس از این قبیل اخباری که اکابر علمای خودتان نوشته اند معلوم می آید که فاطمة مظلومه از ابی بکر و عمر تا دم مرگ غضبناک و ناراضی بود و با دل پر غصه از دنیا رفت و ابدا رضایت از آنها پیدا ننمود!
بالاترین دلیل بر غم و غصه بی بی مظلومه و نارضایتی او از وضیع و شریف امت آن است که به همسر خود مولانا امیر المؤمنین علی علیه السّلام وصیت نمود:
« لا یشهد أحد جنازتی من هؤلاء الذین ظلمونی وأخذوا حقی، فإنهم عدوی وعدو رسول الله صلی الله علیه وآله، ولا تترک أن یصلی علی أحد منهم ولا من أتباعهم، وادفنی فی اللیل إذا هدأت العیون ونامت الابصار.»(2)
ص: 731
(نباید احدی از این مردمانی که به من ظلم نمودند و حق مرا گرفتند بر جنازه من حاضر شوند؛ زیرا که آنها دشمن من و دشمن رسول خداصلی الله علیه وآله هستند و نگذار احدی از این جماعت ونه از اتباع آنها بر من نماز بگذارند و همین که شب شد و دیده ها به خواب رفت مرا دفن نما)
چنانچه بخاری درصحیح(1) گوید: وصیت فاطمه را علی عملی نمود و شبانه او را دفن نمودند هر چند تفحص کردند و جستند نیافتند که در کجا فاطمه را دفن نمودند.
بالاتفاق این مطلب ثابت است که فاطمة طاهره علیهاالسّلام را حسب الوصیة خودش شبانه دفن نمودند.
آقایان محترم شما را به خدا انصاف دهید، پیغمبری که برای سعادت و عظمت امت آن همه زحمات طاقت فرسا بکشد و هستی حیات خود را در راه خوشی و راحتی این امت به کار برد، وقت مردن یک دختر از خود به یادگار بگذارد و آن همه سفارشات هم لیلاً و نهاراً و سراً و جهراً بنماید که درکتب معتبره اکابر علمای خودتان هم پر است که فرموده: فاطمه پاره تن من است ودیعه و امانت من است مانند من از او نگهدای کنید کاری نکنید که از شما ناراضی بشود که اگر او از شما ناراضی شد من از شما ناراضی خواهم بود.
ص: 732
که میر سید علی همدانی فقیه شافعی در موده القربی(1) گوید: پیغمبر خاتم صلی الله علیه وآله فرمود: من محاکمه سخت می کنم روز قیامت با کسانی که فاطمه را آزار نمایند. رضای فاطمه رضای من است. وای بر آن کسی که من از او ناراضی و غضبناک باشم.
آنگاه این امت هیچ اعتنایی به دستورات و توصیه و سفارشات آن حضرت ننمایند به قدری او را اذیت نمایند و حق ثابت او را ببرند و چنان غصه دار بشود که در عین شباب و ناکامی بنالد و بگوید:
صبت علیَّ مصائب لو انها
صبت علی الأیّام صرن لیالیا(2)
(آن قدر مصیبت بر من ریخته شده که اگر بر روزها ریخته می شد تمام شب ها تار می گردید.)
از فشار مصائب و غم و غصه و اندوه آن بی بی مظلومة ناکام عزیز کرده و محبوب رسول خداصلی الله علیه وآله از درگاه حق تعالی پیوسته تقاضای مرگ می نمود که
ص: 733
اللهم عجل وفاتی سریعا(1) عاقبت هم وصیت کند جنازه مرا شبانه به خاک بسپارید و احدی از مخالفین مرا نگذارید بر جنازه من حاضر شود و نماز بر من بگذارد.
آقایان محترم منصانه قضاوت کنید آیا این قضایا از رضای فاطمة مظلومه علیهاالسّلام بوده یا از شدت غیظ آن بی بی مظلومه؟ آن گاه جمع بین اخبار نموده حقیقت را آشکار مشاهده نمایید.
اندکی پیش تو گفتم غم دل ترسیدم
که دل آزرده شوی ورنه سخن بسیار است
«در این بیانات همگی اهل مجلس گریان بودم مخصوصا جناب حافظ که سر به زیر افکنده و پیوسته قطرات اشک بر دانش جاری و به کلمات استرجاع و استغفار مشغول و از آن شب به بعد دیگر به سخن نیامد. معلوم بود بسیار متأثر و دلایل منطقی ما ایشان را که عالمی منصب بودند منقلب نمود که معناً با قبول تشیع حزن و اندوه به خود گرفت جای گرفت. چای آوردند؛ احدی نخورد سه ساعت بعد از نیمه شب مقارن اذان صبح مجلس خاتمه پیدا نمود.
ص: 734