شب های پیشاور جلد 1

مشخصات کتاب

سرشناسه : سلطان الواعظین، محمد، 1276 - 1350.

Soltanolvaezin,Mohammad

عنوان و نام پدیدآور : شبهای پیشاور/ مولف سلطان الواعظین شیرازی ؛ محقق عبدالرضا درایتی ؛ [به سفارش] مجمع جهانی شیعه شناسی.

مشخصات نشر : قم: دارالتهذیب ، 1395 -

مشخصات ظاهری : ج.

شابک : ج.1: 978-600-96815-0-1 ؛ ج.2 978-600-96815-1-8 : ؛ ج.3 978-600-96815-2-5 :

وضعیت فهرست نویسی : فیپا

یادداشت : کتاب حاضر در سالهای مختلف توسط ناشران متفاوت منتشر شده است.

موضوع : شیعه -- دفاعیه ها و ردیه ها

موضوع : Shi'ah -- Controversial literature

موضوع : اهل سنت -- دفاعیه ها و ردیه ها

موضوع : Sunnites -- Apologetic works

موضوع : شیعه امامیه -- دفاعیه ها

موضوع : *Imamite Shia'h -- Apologetic works

شناسه افزوده : درایتی، عبدالرضا، 1352 -

شناسه افزوده : مجمع جهانی شیعه شناسی

شناسه افزوده : The World Center for Shite Studies

رده بندی کنگره : BP228/س8ش2 1394

رده بندی دیویی : 297/4172

شماره کتابشناسی ملی : 4403531

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

فهرست مطالب

مقدمه استاد حسین انصاریان 15

مقدمه مدیر مجمع جهانی شیعه شناسی 19

مقدمه محقق 21

سؤالاتی پیرامون خلافت و امامت 25

سؤالاتی پیرامون احکام 42

مختصری از شرح حال مؤلف 57

روش تحقیق 59

مقدمه مؤلف 65

1- اعتراض اهل ادب و جواب به آنان 68

2- اعتراض اهل خبر و جواب به آنها 69

3- اعتراض محافظه کاران و جواب به آنها 70

غرض ورزی دکتر هیکل مصری 81

احمد امین مصری و فجر الاسلام 84

جواب کاشف الغطاء به احمد امین در کتاب اصل الشیعه 86

مردوخ کردستانی و ندای اتحاد و ترهات آن 89

منصفانه قضاوت کنید 95

طول عمر حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف خرق عادت است 102

ص: 5

احمد کسروی و ترّهات او و اشاره به جواب مقالات او 112

نظری به علت چاپ این کتاب 116

مصادر و اسناد این کتاب از اکابر علمای سنّت و جماعت است 118

اشاره به غلط کاری احمد امین و جواب آنها 120

اشاره به غلط گویی های کسروی و جواب آنها 132

کتب علمای عامّه در فضایل عترت و اهل بیت طهارت 140

اشعار امام شافعی در اعتراف به فضایل عترت و اهل بیت طهارت علیه السّلام 142

اخبار در فضایل عترت و اهل بیت طهارت علیه السّلام 146

اخبار به وجود حضرت مهدی از طرق اهل تسنّن 154

حدیث عجیبی در فضایل علی علیه السّلام و اشاره به حضرت مهدی 167

حملات کسروی به دین مقدّس اسلام و جواب آن 171

آغاز سفر 183

مجلس مناظره 186

«جلسه اول». 189

جلسه اوّل «لیله جمعه 23 رجب 1345» 191

تعیین نسبت خانوادگی 194

سؤال و جواب هارون و موسی بن جعفرعلیه السّلام در باب ذریه رسول الله صلی الله علیه وآله 196

دلایل کافی بر اینکه اولادهای فاطمه اولادهای پیغمبرند 201

پیغمبر نماز ظهرین و مغربین را به جمع و تفریق ادا می فرمود 210

علت مهاجرت اجداد مؤلف به ایران سید امیر محمد عابد 228

ص: 6

حرکت قافله سادات هاشمی از مدینه و جنگ با قتلغ خان 229

سید امیر احمد شاه چراغ 231

جنگ و شهادت سید امیر احمد شاه چراغ 232

پیدا شدن جسد شاه چراغ 233

سید علاء الدین حسین 234

سید امیر محمد عابد و فرزند ایشان سید ابراهیم مجاب 236

فجایع اعمال بنی امیه 237

واقعه شهادت زید بن علی علیه السّلام 237

شهادت جناب یحیی 240

پیدایش قبر علی علیه السّلام 241

اختلاف در مدفن علی علیه السّلام 243

فرزندان ابراهیم مجاب 246

سادات شیرازی در تهران 248

مادّه ی تاریخ 252

وفات مرحوم آقای اشرف الواعظین شیرازی طاب ثراه 252

«جلسه دوم». 257

جلسه دوم «لیله شنبه 24 رجب 1345» 259

اشکال نمودن بر مذهب شیعه 260

پاسخ به اشکال تراشی های مخالفین 263

معنای شیعه و حقیقت تشیع 264

ص: 7

آیات و اخبار در تشریح مقام تشیع 267

مقام سلمان و ابوذر و مقداد و عمار 279

علت توجه و تشیع ایرانیان در زمان خلفاء و دیالمه و غازان خان و شاه خدابنده 282

ظهور تشیع در دوره ی مغول ها 288

مناظره ی علامه حلی با قاضی القضاه 288

اسلام تفاخرات نژادی را از بین برد 292

تمام فساد و جنگ ها روی تفاخرات نژادی می باشد 295

عقاید غلات و مذمت آنها و لعن عبدالله بن سباء 297

اشکال در صلوات بر آل محمد و جواب آن 307

در معنای «یس» و اینکه «س» نام مبارک پیغمبرصلی الله علیه وآله می باشد 308

مراد از آل یاسین آل محمدند 309

صلوات بر آل محمدصلی الله علیه وآله سنت و در تشهد نماز واجب است 313

«جلسه سوم». 321

جلسه سوم «لیله یکشنبه 25 رجب 1345» 323

عقاید زیدیه 324

عقاید کیسانیه 326

عقاید قدّاحیه 328

عقاید غلات 329

عقاید شیعه امامیه اثنا عشریه 330

اشکال راجع به خبر معرفت 334

ص: 8

جواب از اشکال 335

اخبار خرافی در صحیحین بخاری و مسلم 337

اخبار رؤیهْ الله تعالی از اهل تسنّن 341

دلایل و اخبار بر عدم رؤیهْ الله تعالی 347

اشاره به خرافات صحیحین 349

سیلی زدن موسی به صورت ملک الموت 352

انصاف موجب بینایی و اسباب سعادت است 358

نسبت شرک دادن به شیعه 363

در بیان اقسام شرک 366

شرک جلی 366

شرک در ذات 367

عقاید نصاریٰ 367

شرک در صفات 368

شرک در افعال 369

شرک در عبادت 370

در باب نذر 373

شرک خفی 376

شرک در اسباب 378

شیعه از هیچ راهی مشرک نیست 378

آوردن آصف تخت بلقیس را نزد سلیمان 380

ص: 9

آل محمد وسایط فیض حق اند 384

حدیث ثقلین 386

دقت نظر خالی از تعصّب، موجب سعادت است 387

بخاری و مسلم از رجال مردود و جعّال نقل خبر نموده اند 391

خبر مضحک و اهانت به رسول الله در صحیحین بخاری و مسلم 396

در اسناد حدیث ثقلین 399

حدیث سفینه 404

دعای توسّل 414

شهادت شهید اوّل به فتوای ابن جماعه 417

شهادت شهید ثانی به سعایت قاضی صیدا 420

گفتار نیک جهت جلب مردم منصف 422

اشاره به اعمال ننگین تراکمه و خوارزمیان و ازبکان و افاغنه با ایرانیان 423

تجاوزات خان خیوه به ایران و فتاوای علمای اهل تسنن به قتل و غارت شیعیان 424

فتاوای علمای اهل تسنّن به قتل و غارت شیعیان و حملات عبدالله خان ازبک به خراسان 426

رفتار امرای افاغنه با شیعیان افغانستان 427

تقدیر از امیر امان الله خان 428

شهادت شهید ثالث 429

اقدام شیخ و ایجاد شبهه و تهیه وسیله برای حمله و دفاع از آن 430

در آداب زیارت 432

ص: 10

نماز زیارت و دعای بعد از نماز 433

بوسیدن آستانه قباب ائمه شرک نیست 436

به خاک افتادن و سجده نمودن برادران حضرت یوسف 438

بقای روح بعد از فنای جسم 440

اشکال به بقای روح و جواب آن 442

ظهور اهل مادّه و طبیعت و مقابله ذیمقراطیس با سقراط حکیم 442

اقوال علمای الهی اروپا 443

دفاع مخالفین از خلافت معاویه و یزید و کفر آنها و جواب آن 447

دلایل بر کفر و ارتداد یزید 448

جواز علمای اهل تسنّن بر لعن یزید پلید 453

قتل عام اهل مدینه به جرم شکستن بیعت یزید 456

سرباز گمنام 461

آل محمد شهدای راه حق و زنده هستند 463

«جلسه چهارم». 468

جلسه چهارم «لیله دوشنبه 26 رجب 1345» 470

منّت بر ما نهاده کشف حقیقت نمودید 470

بحث در اطراف امامت 471

بحث در مذاهب اربعه اهل تسنّن و کشف حقیقت 472

دلیلی بر تبعیت مذاهب اربعه نیست 474

امر عجیبی است قابل تأمّل عقلای با انصاف 475

ص: 11

رد امامان و علمای اهل تسنّن به ابوحنیفه 479

امامت در عقیده شیعه ریاست عالیه الهیه است 484

مقام امامت بالاتر از نبوّت عامه است 488

در اختلاف مراتب انبیاء 490

خصیصه ی نبوّت خاصّه 492

دلایل بر اثبات مقام نبوّت از برای علی به حدیث منزلت 496

اسناد حدیث منزلت از طرق عامّه 497

شرح حال آمدی 504

سند حدیث منزلت از عمر بن الخطّاب 506

حکم خبر واحد در مذهب جماعت 508

اثبات منازل هارونی برای علی علیه السّلام 513

علی در جمیع صفات شریک و مماثل پیغمبر بود 519

به امر پیغمبر تمام درهای خانه ها به مسجد بسته شد مگر درِ خانه علی علیه السّلام 524

تقاضای پیغمبر از علی برای وزارت خود 538

«جلسه پنجم». 546

جلسه پنجم «لیله سه شنبه 27 رجب 1345» 548

کلمه منزلت افاده عموم می کند 548

حدیث منزلت در دفعات متعدّده غیر از تبوک وارد شده 552

خلیفه قرار دادن حضرت موسی برادر خود هارون را و فریب دادن سامری بنی اسرائیل را به گوساله پرستیدن 558

ص: 12

مطابقت حالات امیرالمؤمنین علیه السّلام با هارون علیه السّلام 559

حدیث الدار یوم الانذار و تعیین نمودن پیغمبرصلی الله علیه وآله علی علیه السّلام را به خلافت 562

احادیث مصرّحه ی به خلافت علی علیه السّلام 570

شیخ باز هم به صدا آمد 583

احدی منکر فضل صحابه نیست، ولی باید انتخاب افضل نمود 584

نقل خبر در فضیلت ابی بکر و جواب آن که مجعول است 585

شرح حال ابوهریره و مذمّت آن 589

علی از حق و قرآن جدا نمی باشد 590

مظلومیت شیعیان در مقابل مخالفین 596

نسبت های دروغ و تهمت های علمای سنّی به شیعیان 596

تهمت های ابن عبد ربه به شیعیان 597

تهمت های ابن حزم 600

تهمت های ابن تیمیّه 601

غلط کاریهای شهرستانی 608

اخبار در مذمّت ابوهریره و حالات آن 610

شرکت ابوهریره با بسر بن ارطاهْ در ظلم و کشتار مسلمین 612

مردود بودن ابوهریره و تازیانه زدن عمر به او 616

در جواب حدیث مجعولی که خدا فرموده من از ابی بکر راضیم، آیا او هم از من راضی هست یا نه؟ 623

اخبار در فضیلت ابی بکر و عمر و ردّ آنها 624

ص: 13

رد خبری که ابوبکر و عمر دو سیّد پیران اهل بهشت اند 630

در حدیث حسن و حسین سیّد جوانان اهل بهشت 634

رد جواب خبری که ابی بکر و عایشه محبوب پیغمبر بودند 639

فاطمه بهترین زنان عالم است 640

اقرار شافعی به وجوب حبّ اهل البیت 649

علی علیه السّلام محبوب ترین مردان نزد پیغمبرصلی الله علیه وآله 651

حدیث طیر مشوی 656

بیان حقیقت 663

اهل ذکر آل محمّدند 666

نقل آیه در طریقه ی خلافت خلفای اربعه و جواب آن 667

استدلال به آیه غار و جواب آن 672

شواهد و امثال 677

ابراز حقیقت 679

بلعم بن باعوراء 680

برصیصای عابد 681

نزول سکینه بر رسول خدا صلی الله علیه وآله 683

ص: 14

مقدمه استاد حسین انصاریان

هو المعین

ایامی که کلاس ششم ابتدایی را می گذراندم، در محل زندگیم خیابان لر زاده که یکی از خیابان های فرعی میدان خراسان تا میدان قیام بود، از برکت وجود علمای منطقه و ائمه جماعات و مردم مؤمن به هر مناسبتی: محرم و صفر، فاطمیه، رجبیه، شعبانیه و ماه مبارک رمضان مجالس مختلف مذهبی تشکیل می شد، که سهم مرحوم آیت الله حاج شیخ علی اکبر برهان در این زمینه از همه بیشتر بود، در آن منطقه در مجالس مذهبی اش از سخنرانان و خطبای به نامی چون خطیب مشهور حاج شیخ محمد تقی فلسفی، حاج سید مهدی قوام، حاج سید اسماعیل شفیعی، حاج سید رضا غروی شاهرودی، حاج میرزا علی حصه ای، حاج محقق خراسانی و سلطان الواعظین شیرازی که از جایگاه ویژه ای در علم و عمل و همچنین

میان مردم محل برخوردار بود استفاده می شد، من جذب این سخنرانان و خطباء بخصوص سخنرانی و خطابه های سلطان الواعظین که اکثر بحث و سخنرانی هایش پیرامون ولایت اهل بیت علیهم السّلام به ویژه امیر مؤمنان صاحب ولایت کلیه قطفیه الهی بود شدم و با او پیوندی عاطفی پیدا کردم، تا زمانی که دست رحمت الهی مرا به حوزه علمیه قم رهسپار کرد.

در ایام تحصیل روزهای پنج شنبه و جمعه برای زیارت پدر و مادرم که از بزرگان و وابستگان به اهل بیت علیهم السّلام گریه کنندگان ناب حضرت امام حسین علیه السّلام

ص: 15

بودند به تهران می آمدم و این در زمانی بود که سلطان الواعظین بر اثر بیماری قلبی خانه نشین بود، با سابقه آشنایی ام با سخنرانی هایش و منبرهایش پنجشنبه به اجازه خود او از ساعت نه صبح تا دوازده ظهر به عیادتش می رفتم و از مباحث شیرین و پر بارش بهره مند می شدم، انس طرفین ما دو نفر به یکدیگر تبدیل به انس و الفتی شد، تا جایی که آن وجودبزرگوار مرا که هنوز در سخنرانی پختگی لازم را نداشتم به جای خود به مجالس یا منبرهای ایام تبلیغش می فرستاد و این کار او در رشد من و باز شدن گویایی ام در سخنرانی های مذهبی اثر فوق العاده گذاشت.

او مردی با صلابت، با کرامت، اصیل و فوق العاده منیع الطبع و اخلاقی بود به پاس داشت و احترام علما پافشاری داشت در تشویق طلاب زبانی شیرین با او بود، افرادی معدود از علما و تجار محل که مرا در انس با او شناخته بودند گاهی پول قابل توجهی در اختیارم می گذاشتند که به آن حضرت تقدیم کنم، تا پایان عمرش یک بار هیچ پولی را نپذیرفت، تکیه و توکلش به خداوند عجیب بود، داستان سفرش به پیشاور و مباحث مستدل ده شبۀ آن شهر را خودش یک بار برایم تعریف کرد، شیرینی بازگو کردن سفرش هنوز در ذائقه ام چون عسل شیرین است، امید داشتم تا پیش از درگذشتش بقیه کتاب های او که بیش از چهل جلد می شد چاپ شود ولی این امید در دلم ماند و لباس تحقق نپوشید تا لحظات مرگش از عیادتش باز نایستادم، شاهد درگذشتش بودم که با ذکر مداوم همراه بود و نهایتاً روح بلندش به ملکوت پرواز کرد و در جوار حضرت معصومه سلام الله علیها در شهر قم آشیانه آل محمدصلی الله علیه وآله آرام گرفت.

ص: 16

همواره با کتاب با ارزشش (شبهای پیشاور) زنده است. مرحوم انصاری ریاست محترم مجمع جهانی شیعه شناسی آرزوی چاپ این کتاب را در مجمع داشت کتاب چاپ شد ولی حجت الاسلام انصاری به دیار باقی شتافته بود و چاپ آن را ندید، مسلما بهره اش نصیب او هم خواهد بود از مجمع جهانی شیعه شناسی و دست اندرکارانش بسیار تقدیر می کنم که این کتاب با ارزش و گرانبها را به جامعه اسلامی عرضه کردند، برای مؤلفش درخواست رحمت خاص و رضوان از حضرت حق دارم.

8/8/1395

حسین انصاریان

ص: 17

ص: 18

مقدمه مدیر مجمع جهانی شیعه شناسی

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم

«من لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق»

الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین علیهم السّلام

خداوند تبارک و تعالی مومنین را به اطاعت از خود و پیامبر اکرمش صلی الله علیه وآله و اولی الامر سفارش و دستورمی دهد که : ﴿یا أیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أطیعُوا اللهَ وَ أطیعُوا الرَّسُولَ وَ اُولِی اْلأمْرِ مِنْکُمْ﴾ ای اهل ایمان ! از خدا اطاعت کنید و از پیامبرو صاحبان امر خودتان اطاعت کنید. (سوره النساء آیه 59) بعد از نزول این آیه شریفه از رسول اکرم صلی الله علیه وآله سؤال شد، مراد از اولی الامر چه کسانی هستند؟ حضرت فرمودند: «هم خلفائی و ائمة المسلمین» حال این که خلفاء و ائمه المسلمین بعد از پیامبرصلی الله علیه وآله چه کسانی باید باشند مورد اختلاف بین مسلمین شد تا جایی که مبحث امامت و خلافت بعد از رحلت رسول اکرم صلی الله علیه وآله و بحث اینکه امامت یک امر الهی و انتصابی است یا انتخابی محققان و پژوهشگران را به خود مشغول کرده.

و در طول تاریخ قلم پژوهشگران را و هر صاحب قلمی در حد توان خویش در این زمینه به بررسی مسأله امامت و جانشینی بعد از پیامبر صلی الله علیه وآله پرداخته و همچنیین مناظره هایی و مباحثاتی در جانشینی و خلافت بعد از پیامبرصلی الله علیه وآله بین علمای مسلمانان صورت گرفته از جمله این کتاب حاضراست که بین یکی از

ص: 19

علمای شیعه مرحوم سلطان الواعظین شیرازی و علمای اهل سنت کشمیر صورت گرفته که در آن به آیات قرآن کریم و احادیث پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله که در کتب معروف اهل تسنن ذکر شده، استدلال شده است.

به امید اینکه این کتاب مورد تحقیق و توجه عموم مردم قرار گیرد و نشان دهنده راه و دست گیرنده و هدایت کننده باشد.

در پایان ازهمکاران مجمع که در انجام این کار تقبل زحمت فرمودند کمال تشکر می کنیم و خداوند را سپاس گذاریم که معارف دینی را همواره از رهگذر همت مؤلفان حقیقت جو یاری رسانده است.

کثر الله امثالهم، جزاه الله عن الاسلام اجرا، ادام الله ظله و دامت افاضاته.

والسلام علیکم و علی جمیع اخواننا المؤمنین

آیت پیمان

مدیر مجمع جهانی شیعه شناسی

ص: 20

مقدمه محقق

با وجود مقدمه مفصلی که مؤلف بر کتابش نوشته است، بنا نداشتم مقدمه ای بنویسم، لکن نکته مهمی که در سرتاسر این کتاب به آن پرداخته نشده، مرا بر این داشت تا درباره ی آن موضوع نکاتی را به اختصار یادآور شوم.

در میان مذاهب اسلامی تنها مذهب برخاسته از قرآن و سنت راستین رسول اکرم صلی الله علیه وآله، مذهب شیعه است. تشیع در هیچ زمان و در هیچ وضعیتی با ظلم و استبداد سازش ننموده و تسلیم حکومت ها و حاکمان جور نشده است. از این رو همواره مورد تهاجم دشمنان بوده و حکومت های استبدادی از هرگونه تلاش برای ضربه زدن بر این مذهب کوتاهی نکردند.

شیعه با تمسک به کلام امیرالمؤمنین علیه السّلام که در وصیتش به حسنین علیه السّلام فرمود: «کونا للظالم خصماو للمظلوم عونا»؛(1) «دشمن ظالمان و یاور مظلومان باشید» همواره با همه مظاهر استبداد در ستیز بوده و حمایت از مظلومان را شعار خویش قرار داده است.

در مکتب خلفاء نه تنها اثری از مبارزه با ظلم پیشگان و حکومت های مستبد به چشم نمی خورد، بلکه تمام تلاش خود را در توجیه استبداد حکومت های جور به کار برده و با احادیثی که به رسول اکرم صلی الله علیه وآله نسبت داده اند، به پیروان خود القا

ص: 21


1- نهج البلاغه، ص977، نامه ی 47 (من وصیته له للحسن والحسین علیه السّلام لما ضربه ابن ملجم).

می کنند که وظیفه ملت فرمان برداری از حاکمان جامعه است؛ اگرچه آنان دامنشان به ظلم و ستم آلوده باشد؛ زیرا آنان مسئول کارهای خویش و ملت نیز مسئول کارهای خود است.(1)

با توجه به آنچه بیان شد، همواره حکومت ها، با تمام توان و امکانات خود درحال مبارزه با مذهب شیعه بوده و از گسترش فرهنگ ظلم ستیز آن جلوگیری کرده اند. یکی از روش هایی که از آن استفاده کرده اند، محکوم و مقصّر جلوه دادن مذهب تشیع است.

شیعه را طوری معرفی کردند که چون با اکثریت مسلمانان تطابق ندارد راه صواب را نمی پیماید؛ در نتیجه همیشه باید پاسخگوی اعتقادات و اعمال خود باشد. این مسئله به طور طبیعی فرصت پرسش گری و انتقاد به اعتقادات و عملکرد عموم اهل تسنن را از شیعیان سلب کرده است. گرچه ما نمی گوییم شیعیان باید همیشه آغازگر و مهاجم باشند؛ اما دفاع همیشگی به نفع این مذهب نخواهد بود.

بعد از پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله تاکنون همواره شیعیان متهم شناخته شده و علاوه بر تهمت ها و دروغ هائی که به این مذهب نسبت می دهند، با طرح انبوهی از سؤالات و شبهات و جوّسازی منفی، این مذهب را در نظر سایر مسلمانان، مذهبی باطل و بیگانه با اسلام معرفی کرده اند.

چهار مذهب تسنن با وجود اینکه دلیلی از قرآن و حدیث صحیح، بر پیروی از آنها ندارند و با وجود همه اختلافاتی که با یکدیگر دارند، جزء مذاهب رسمی

ص: 22


1- صحیح مسلم، 3/1474، کتاب الاماره، باب فی طاعهْ الامر وان منعوا الحقوق.

اسلامی شناخته شده اند؛ اما مذهب شیعه که با تمسک به آیات قرآن و احادیث صحیح نبوی، همان مذهبی است که تمام مسلمانان باید از آن پیروی کنند، مذهب رسمی اسلامی قلمداد نمی شود.

اگر تنها دروغ ها و تهمت هایی که به شیعه نسبت داده اند آشکار شود، اثبات حقّانیت این مذهب نیاز به هیچ گونه دلیلی ندارد.

اگر تاکنون نیمی از آنچه اهل تسنن به عنوان سؤال و شبهات بر ضد شیعه مطرح کرده اند، بر عملکرد و اعتقادات اهل تسنن مطرح می شد، نتیجه غیر از آن بود که امروز شاهدیم.

اگر در مجامع علمی و جلسات و مناظرات و مباحثی که بین شیعه و سنی صورت می گرفت درمقابل هر شبهه ای که بر مذهب تشیع وارد می شد یک سؤال و شبهه هم بر مذهب تسنن مطرح می شد، وضع شیعه امروز این گونه نبود.

برادران اهل تسنن! قبل از آنکه برای اعمال و اعتقادات شیعیان دنبال دلیل قرآنی و روائی بگردید، کمی به اعتقادات و اعمال خود فکر کنید؛ چه میزان از اعتقادات و اعمال شما با آیات قرآن یا احادیث صحیح نبوی تأیید شده است؟ شما که در هر بحثی مدّعی هستید شیعیان باید از قرآن دلیل بیاورند، آیا خود می توانید بر اعتقادات و اعمالتان از آیات قرآن دلیل بیاورید؟ چرا در مناظرات و مباحثات علمی به جای آنکه به کتب و احادیث مورد قبول طرفین استدلال کنید، به کتب روایی خود تمسک جسته و دلیل بر حقّانیت خود را هر آنچه خود نقل کرده اید، می دانید؟ چه میزان از اعتقادات و اعمال شما با احادیث مورد قبول شیعه و سنی قابل اثبات است؟

برادران اهل تسنن! خوب است بدانید که بسیاری از اعتقادات و اعمال شیعیان

ص: 23

را می توان از منابع اهل تسنن اثبات کرد. به همین دلیل مقتضی است هر عاقل منصف، وجدان خود را حاکم نموده و ببیند مذهبی که اکثر اعتقادات و اعمالش از مدارک مخالفین قابل اثبات است، آیا به حق نیست؟ از این رو شایسته است در این مقدمه ی کوتاه، به طرح چند سؤال پرداخته شود، تا روشنفکران منصفِ اهل تسنّن با دقت در این سؤالات به دنبال جوابی منطقی بگردند، تا شاید به این وسیله فطرت های پاک - که زیر خاکستر تعصّب و جهل پنهان گردیده - حقیقت را دریافته از آن پیروی کنند.

از برادران اهل تسنّن تقاضا دارم این سؤالات را با دقت و خالی از هرگونه تعصّب و عناد، بررسی کنند و علمای خود را نیز مورد سؤال قرار دهند تا به امید خداوند، چهره ی زیبای حقیقت از زیر نقاب جهل و تعصب خارج شده و بر همه حق جویان جلوه گری کند.

ص: 24

سؤالاتی پیرامون خلافت و امامت

سؤال اوّل:

برادران اهل تسنّن! آیا تعیین خلیفه رسول اکرم صلی الله علیه وآله کار خوبی است یا نه؟ اگر خوب است، چرا می گویید رسول اکرم صلی الله علیه وآله خلیفه ی بعد از خود را تعیین نکرد؟ اگر بد است، چرا ابوبکر و عمر خلیفه ی بعد از خود را تعیین کردند؟

برادران اهل تسنّن! به این سؤال دقیقاً و به دور از هرگونه تعصّب فکر کنید و به حکم وجدان و فطرت خود عمل کنید:

آیا هیچ مسلمانی حتی تصوّر این را کرده است که بگوید فهم و درک شیخین از رسول اکرم صلی الله علیه وآله بیشتر است؟ حاشا و کلا!! چرا در مسئله تعیین خلیفه، عقل و درک شیخین را از رسول اکرم صلی الله علیه وآله بالاتر می دانید؟

چرا ادعا می کنید - نعوذ بالله - رسول اکرم صلی الله علیه وآله اهمیت تعیین جانشین برای خود را درک نکرد و برای خود خلیفه تعیین ننمود؟ چرا فکر می کنید رسول اکرم صلی الله علیه وآله مردم را رها کرد تا خود خلیفه تعیین کنند؟ مگر شیخین مصلحت اسلامی

را بهتر از رسول اکرم صلی الله علیه وآله می فهمیدند که نخواستند امت اسلامی بعد از آنان بدون رهبر بماند؟ آیا شرایط زمان رسول اکرم صلی الله علیه وآله برای اسلام و مسلمین حساس تر بود یا شرایط زمان شیخین؟

شما می گویید رسول اکرم صلی الله علیه وآله کسی را برای پیشوایی مردم معین نکرد و تعیین آن را به عهده مردم گذاشت، در حالی که این نظریه مخالف با کتاب و سنت است. خداوند متعال در سوره ی بقره درباره حضرت ابراهیم علیه السّلام می فرماید:

ص: 25

﴿إِنّی جَاعِلُکَ لِلنّاسِ إِمَاماً﴾.(1)

«ما تو را به عنوان امام و پیشوای مردم معین می کنیم.»

همچنین درباره حضرت داودعلیه السّلام می فرماید:

﴿یَا دَاوُدُ إِنّا جَعَلْنَاکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُم بَیْنَ النّاسِ بِالْحَقّ﴾.(2)

«ای داود! ما تو را خلیفه روی زمین قرار دادیم پس در میان مردم حاکم به حق باش».

حضرت موسی علیه السّلام از خداوند درخواست می کند که جانشین بعد از او را معین نماید:

﴿وَاجْعَل لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی﴾.(3)

خداوند در قرآن کریم در رابطه با بنی اسرائیل می فرماید:

﴿وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا﴾.(4)

«از میان ملت بنی اسرائیل افرادی را به عنوان رهبر و پیشوا انتخاب نمودیم.»

با دقت در این آیات و توجه به کلمه «جعل» که به معنای نصب و تعیین است و در تمام این آیات به خداوند نسبت داده شده، روشن می شود که تعیین و انتخاب خلیفه نه تنها به دست مردم نیست بلکه به دست پیامبر صلی الله علیه وآله هم نمی باشد. تعیین حاکم تنها باید توسط خداوند انجام شود.

ابن کثیر در «البدایهْ و النهایهْ»(5)

حدیثی از زهری نقل می کند که رسول

ص: 26


1- بقره: 124.
2- ص: 26.
3- طه: 29.
4- سجده: 24.
5- البدایهْ والنهایهْ، ابن کثیر، 3/171، فصل فی عرض رسول الله نفسه

اکرم صلی الله علیه وآله قبایل عرب را به اسلام دعوت می فرمود، برخی از شخصیت های بزرگ قبایل مانند؛ بنی عامر بن صعصعهْ به حضرت گفتند: اگر ما تو را یاری کنیم و کار تو بالا بگیرد، آیا ریاست و جانشینی تو به ما خواهد رسید؟ حضرت در جواب فرمودند: تعیین رهبری به دست من نیست بلکه به دست خداست و هر کس را بخواهد انتخاب خواهد کرد. وی گفت: ما حاضر نیستیم خود را فدای اهداف تو کنیم و پس از پیروزی تو، منصب ریاست به افراد دیگر برسد.

همچنین مشابه این قضیه با قشیر بن کعب بن ربیعه نیز اتفاق افتاد.

با دقت در این دو جریان و جریانات مشابه، روشن می شود زمانی که رسول اکرم صلی الله علیه وآله بیش از هر زمان نیاز به یاور و مدافع داشت و اگر این قبایل به اسلام گرایش پیدا می کردند، هم برای اسلام و هم برای رسول اکرم صلی الله علیه وآله پشت گرمی و تقویت چشم گیری به حساب می آمد؛ اما پیامبرصلی الله علیه وآله با رد پیشنهاد آنها فرمودند: انتخاب جانشین در دست خداست و من اختیاری در این امر ندارم.

برادران اهل تسنن! آیا می دانید وقتی رسول اکرم صلی الله علیه وآله برای چند روز از مدینه خارج می شدند یکی از اصحاب را به عنوان جانشین خود در مدینه معین می فرمودند.

همچنان که قرطبی نیز به این امر اشاره دارد.(1)

ابن حجر می نویسد: پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله در جنگ های فراوانی ابن ام مکتوم را به

ص: 27


1- الجامع لاحکام القران، قرطبی 1/268، ذیل آیه 30 سوره بقره.

عنوان جانشین خود در مدینه معین می کرد.(1)

مسعودی نیز می نویسد: پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله در غزوهْ السویق و غزوه بنی قینقاع أبالبابه را جانشین خود در مدینه قرار داد.(2)

آیا ممکن است پیامبری که هرگاه از مدینه خارج می شد برای خود جانشین تعیین می کرد و هر زمان که جایی توسط مسلمانان فتح می گردید، نماینده ای به آنجا می فرستاد، حال که به سفر همیشگی آخرت می رود، امت اسلامی را بدون رهبر رها کند؟

آیا در موارد یاد شده و موارد مشابه، یک مورد سراغ دارید که پیامبرصلی الله علیه وآله انتخاب جانشین را به عهده مردم گذاشته باشد، یا در یک مورد با مسلمانان در مورد جانشین خود مشورت کرده باشد؟

سؤال دوم:

برادران اهل تسنّن! آیا تا به حال از علمای خود پرسیده اید که جانشین رسول اکرم صلی الله علیه وآله چگونه باید تعیین شود؟ آیا بیعت و رأی مردم مهم است یا تعیین خلیفه قبلی و یا نظر شورا؟

اگر ملاک و معیار در تعیین خلیفه، بیعت عمومی و رأی اکثریت مردم باشد،

ص: 28


1- الاصابهْ، ابن حجر، 4/495، ترجمه شماره 5780، شرح حال عمر بن أم مکتوم. همچنین عظیم آبادی در عون المعبود 8/106، ح 2929، کتاب الخراج والفیء والإمارهْ، باب فی الضریر یولی و متقی هندی در کنز العمال، 8/268، ح 22860، کتاب الصلاهْ، باب 5، فی آداب الامام، به جانشینی ابن ام مکتوم اشاره دارند.
2- التنبیه و الاشراف، مسعودی، 2/408 - 410، حوادث سال دوم هجری.

خلافت عمر و عثمان نامشروع است؛ زیرا هیچ کدام با بیعت و رأی مردم، خلیفه نشدند؛ عمر با تعیین ابوبکر و عثمان با نظر شورا به خلافت رسیدند. گرچه خلافت ابوبکر هم با اجماع و بیعت عمومی و رأی اکثریت نبوده است، بلکه عموم بنی هاشم و امیرالمؤمنین و زبیر و عباس و ابوذر و مقداد و سلمان و گروهی از خارج مدینه و عده ای دیگر، با خلافت ابوبکر مخالف بوده اند.

ابن حزم(1)

می نویسد:

«ولعنة الله علی کل اجماع یخرج عنه علی بن أبی طالب علیه السّلام ومن بحضرته من الصحابه».

لعنت خدا بر هر اجماعی که علی بن ابی طالب علیه السّلام و اطرافیان او از صحابه در آن اجماع نباشند.

کسانی هم که با ابوبکر بیعت کردند، یا بر اثر ترس و تهدید و یا طمع و امثال آن بوده است. همچنانکه بخاری(2)

به تهدید مردم برای بیعت گرفتن برای ابوبکر اشاره می کند و این سند بهترین گواه بر بی ارزش بودن بیعت مردم با ابوبکر است. بخاری به نقل از عایشه زمانی که جریان سقیفه را نقل می کند، می نویسد:

«لقد خوّف عمر الناس».

عمر مردم را تهدید کرد و ترسانید.

این بحث به طور مفصل در مجلس هفتم از همین کتاب خواهد آمد.

ص: 29


1- المحلّی، ابن حزم، ج 8، ص398، مسئله ی 1770، کتاب الوصایا، اقوال المتأخرین فی حکم الوصیهْ بعتق أکثر من الثلث.
2- صحیح بخاری، 5/67، ح 190، کتاب فضائل اصحاب النبی، فضائل ابی بکر.

اگر بگویید خلیفه رسول اکرم صلی الله علیه وآله با تعیین خلیفه قبلی مشخص می شود، خلافت ابوبکر و عثمان باطل است؛ زیرا ابوبکر با بیعت وعثمان با نظر شورا خلیفه شدند. اگر معیار در نصب جانشین پیامبر صلی الله علیه وآله را نظر شورا بدانید، خلافت شیخین مشروعیت ندارد؛ زیرا هیچ کدام با نظر شورا خلیفه نشدند.

برادران اهل تسنّن! آیا می شود امر مهمی همچون جانشینی پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله، بدون هیچ شرط و معیاری مشخص و تنها با سلیقه های مختلف دست به دست شود؟

آیا عقل باور می کند که چنین مسئله ی مهمی، گاهی با بیعت، گاهی با تعیین، گاهی با شورا و گاهی با... مشخص شود؟

اگر شما صاحب کارخانه ای بزرگ باشید که با سختی های فراوان از ابتدا آن را تأسیس کرده اید، حال که می خواهید بعد از خود برای این کارخانه، مدیر عامل تعیین کنید آیا هیچ شرطی را مطرح نمی کنید؟ آیا هر کس با هر شرایطی که آمد مدیریت او را می پذیرید؟ قطعاً یک مدیر عاقل چنین عمل نمی کند. حال که برای مدیریت یک کارخانه شرایطی مطرح است، آیا جانشینی رسول اکرم صلی الله علیه وآله از مدیریت یک کارخانه هم کمتر است که بدون معیاری مشخص میان چند نفر در گردش باشد؟

سؤال سوم:

اشاره

برادران اهل تسنّن! آنچه تاکنون خوب فرا گرفته اید این است که اگر کسی به اصحاب پیامبرصلی الله علیه وآله توهین کند حکمش چیست، اما آیا تا به حال از علمای خود پرسیده اید که وقتی حکم توهین کننده به اصحاب پیامبرصلی الله علیه وآله دست کم نفاق است، حکم توهین به شخص رسول اکرم صلی الله علیه وآله چه خواهد بود؟!

ص: 30

برادران اهل تسنّن! آیا تا به حال صحیح بخاری را که بعد از قرآن صحیح ترین کتب می دانید به دقت خوانده اید؟ آیا آنجا که بخاری جریان تأسف بار کنار بستر پیامبرصلی الله علیه وآله را نقل می کند خوانده اید؟

بی گمان یا آن جریان را برای شما نخوانده اند، یا اگر خوانده اند، نگذاشته اند به دقت در اطراف آن بیندیشید.

بخاری در صحیح خود از ابن عباس حدیثی نقل می کند که گفت:

زمانی که بیماری پیامبرصلی الله علیه وآله شدت گرفت، فرمود: دوات و قلم بیاورید تا چیزی بنویسم که هرگز گمراه نشوید.(1) عمر بن الخطاب گفت: درد بر او غلبه کرده (هذیان می گوید). قرآن ما را بس است.

سپس بین اصحاب اختلاف شد بعضی می گفتند بگذارید پیامبر وصیت کند.

عده ای هم کلام عمر را تکرار می کردند و سر و صدا بلند شد. در این هنگام پیامبرصلی الله علیه وآله فرمودند: بیرون روید که نزاع نزد من سزاوار نیست.

با توجه به اینکه این حدیث علاوه بر منابع دیگر در صحیح بخاری هم نقل شده است لذا از جهت صحت و اتقان جای هیچ گونه تردیدی نیست. به عبارت دیگر این حدیث از جهت سند کاملا صحیح و نشانگر وقوع چنین واقعه ای می باشد. آنچه باید به آن پرداخته شود دلالت و محتوای حدیث است که با دقت درآن پاسخ بسیاری از سؤالات روشن می شود.

آنچه به طور آشکار از متن این حدیث استفاده می شود تقابل بعضی از صحابه

ص: 31


1- صحیح بخاری، کتاب العلم، باب کتابهْ العلم.

با رسول اکرم صلی الله علیه وآله است. به طور طبیعی این سؤال تقویت می شود که برادران اهل تسنن تا چه حد احترام رسول اکرم صلی الله علیه وآله را لازم می دانند؟ آیا بر طبق مبانی اهل تسنن، جایز است با اوامر رسول اکرم صلی الله علیه وآله مخالفت شود و آیا در این مسأله تفاوتی بین صحابه و غیر آن وجود دارد؟ آیا اهل تسنن مطلبی مهم تر از عمل به اوامر پیامبر و حفظ احترام آن حضرت را قائلند که می توان به دلیل آن، نه تنها با اوامر رسول اکرم صلی الله علیه وآله مخالفت کرد بلکه با کمال جسارت زبان به دشنام آن حضرت گشود؟ و آیا در مذهب اهل تسنن شأن و احترام پیامبرصلی الله علیه وآله بالاتر است یا صحابه؟ و آیا حکم تبعیت از اوامر پیامبر و حفظ احترام آن حضرت، برای همه مسلمانان وضع شده یا صحابه ی آن حضرت از این حکم خارجند؟

اینها سؤالاتی است که با دقت در متن این حدیث برای هر مسلمان منصفی مطرح است که در جای خود باید به طور مفصل به آن پرداخته شود.

آنچه ما در این جا در مقام تبیین آن هستیم بررسی اجمالی دلالت و محتوای این حدیث است. در این رابطه نکاتی را یادآور می شویم:

نکته اول: تمام مسلمانان معترفند، هر کلامی که با قرآن مخالف باشد بی ارزش و باطل است، گرچه آن کلام را به پیامبر نسبت دهند.

محتوای این جریان از دو جهت قابل بررسی است: اول: مخالفت هایی که اصحاب و مخصوصاً خلیفه ی دوم با آیات قرآن کردند. دوم: توهینی که شخص خلیفه ی دوم نسبت به مقام پیامبرصلی الله علیه وآله روا داشت.

جهت اول: با دقت در این جریان آشکار می شود که صحابه حداقل با سه آیه از آیات قرآن مخالفت کردند:

ص: 32

اول: آیا مخالفت خلیفه دوم و همراهان او با دستور رسول اکرم صلی الله علیه وآله، مبنی بر حاضر کردن دوات و قلم جهت نوشتن وصیتی که تا ابد مسلمانان را از گمراهی نجات دهد، مخالفت با این آیه شریفه نیست که خداوند در سوره ی حشر آیه 7 می فرماید:

﴿مَا آتَاکُمُ الرّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾.(1)

«از اوامر پیامبر اطاعت و از نواهی آن حضرت اجتناب کنید».

دوم: آیا سر وصدا و نزاع صحابه کنار بستر پیامبر، تا حدّی که پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله آنها را اخراج فرمود، مخالف با این آیه شریفه نیست که خداوند در سوره حجرات آیه 2 می فرماید:

﴿یَا أَیّهَا الّذِینَ آمَنُوا لاَ تَرْفَعُوا أَصْوَاتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النّبِیّ وَلاَ تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْضٍ أَن تَحْبَطَ أَعْمَالُکُمْ وَأَنتُمْ لاَ تَشْعُرُونَ﴾.(2)

«ای کسانی که ایمان آورده اید صدایتان را بلندتر از صدای پیامبر نکنید و همچنان که بعضی از شما با بعضی دیگر بلند سخن می گویید با او به صدای بلندسخن مگویید مبادا بی آنکه بدانید کرده هایتان تباه شود».

سوم: آیا کلام خلیفه دوم که گفت: درد بر پیامبر غلبه کرده، قرآن ما را بس است کنایه از اینکه سخنان پیامبر اعتباری ندارد، مخالف با این آیه قرآن نیست که خداوند در سوره نجم آیه 3 و 4 می فرماید:

﴿وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی * إِنْ هُوَ إِلّا وَحْیٌ یُوحَی﴾.(3)

ص: 33


1- حشر: 7.
2- حجرات: 2.
3- نجم: 3و4.

«پیامبر از روی هوس سخن نمی گوید بلکه آنچه می گوید وحی است».

جهت دوم: توهینی که خلیفه دوم بر پیامبر روا داشته به چند عبارت نقل شده است: بخاری در صحیحش به این لفظ آورده است:

«قال عمر ان النبی غلبه الوجع وعندنا کتاب الله حسبنا».

مسلم در صحیحش(1)

علاوه بر آنچه بخاری نقل کرده، به این لفظ نیز آورده است:

«ان رسول الله یهجر».

غزالی در «سر العالمین»(2)

این گونه نقل کرده است:

«دعوا الرجل فانه لیهجر».

از مجموع عبارات نقل شده آنچه می توان استفاده کرد این است که خلیفه دوم با این جملات بی اعتباری کلام پیامبر را بر اثر بیماری اعلام داشته است و به تعبیری، نسبت هذیان به رسول اکرم صلی الله علیه وآله داده است. شکی نیست که نسبت دادن این کلمات توهین آمیز به افراد عادی، قبیح است؛ چه رسد به مقام شامخ پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله.

برادران اهل تسنّن! خوب فکر کنید، کسی که چنین توهینی به پیامبر صلی الله علیه وآله روا دارد، چه حکمی دارد؟ چرا وقتی به خلفا توهین می شود، برآشفته می شوید و حکم صادر می کنید، ولی هنگامی که رسول اکرم صلی الله علیه وآله مورد توهین قرار می گیرد سکوت می کنید؟ آیا احترام خلفا بیشتر از پیامبر است؟

اگر تاکنون به کتب حدیثی و فقهی خود مراجعه نکرده اید، بدانید که اکثر

ص: 34


1- صحیح مسلم، 3/1259، کتاب الوصیه، باب ترک الوصیه لمن لیس له شیء یوصی فیه.
2- سر العالمین، غزالی، ص21، باب فی المقالهْ الرابعهْ فی ترتیب الخلافهْ.

محدّثان و فقهای اهل تسنّن توهین کننده به رسول اکرم صلی الله علیه وآله را کافر و واجب القتل می دانند و یا دست کم او را منافق معرفی می کنند.

حال بگویید آیا عمربن الخطاب چنین توهینی به رسول اکرم صلی الله علیه وآله کرده است، یا بخاری دروغ می گوید؟

البته این جریان به اندازه ای روشن است که نه تنها در صحیحین، بلکه در منابع فراوان دیگر اهل تسنّن آمده است و در همین کتاب به طور مفصل به آن اشاره شده است.

نکته دوم: در این نکته نیز دو جهت بررسی می شود:

جهت اول: اگر به کلمات خلیفه دوم درکنار بستر پیامبرصلی الله علیه وآله استناد کرده بگویید - نعوذ بالله - کلمات پیامبرصلی الله علیه وآله در حال بیماری حجت نیست، چطور مدعی هستید که همین پیامبرصلی الله علیه وآله با همین حالت بیماری در روزهای آخر عمر خود، ابوبکر را به عنوان امام جماعت به مسجد فرستاد و این را نیز دلیل بر مشروعیت خلافت او می دانید. اگر کلام بیمار حجت نیست، همچنان که خلیفه دوم ادعا کرده، چگونه به این حدیث ساختگی استناد نموده و برای ابوبکر فضیلت می تراشید؟ اگر غلبه درد باعث بی اعتباری کلام پیامبرصلی الله علیه وآله می شود چرا در این جا کلام پیامبرصلی الله علیه وآله را معتبر می دانید؟

جهت دوم: این جریان هم قابل تأمل است که ابوبکر نیز در مرض موتش قلم و کاغذ خواست و عمربن الخطاب هم حضور داشت، اما مانع از وصیت ابوبکر نشد و نگفت درد بر او غلبه کرده، قرآن ما را بس است! بلکه در مقام تبلیغ وصیت ابوبکر برآمد.

ص: 35

برادران اهل تسنّن! به دقت این دو جریان را بررسی کنید و به دور از هرگونه تعصّب و لجاجت بیندیشید که چرا عمربن الخطاب در لحظات پایانی عمر رسول اکرم صلی الله علیه وآله، از وصیت آن حضرت جلوگیری کرد، ولی نسبت به وصیت ابوبکر هیچ گونه اعتراضی ننمود؟! بلکه مردم را ملزم می کرد که به آن عمل کنند؟

اگر پیامبرصلی الله علیه وآله هم به آنچه ابوبکر وصیت کرد، سفارش می نمود باز هم عمر مانع وصیت رسول اکرم صلی الله علیه وآله می شد؟ مگر وصیت آن حضرت چه بود که عمر به خشم آمد و زبان به دشنام رسول اکرم صلی الله علیه وآله گشود؟! در این جا مناسب است به محتوای هر دو وصیت اشاره کنیم:

وصیت پیامبرصلی الله علیه وآله

ابن ابی الحدید در «شرح نهج البلاغه»(1) به نقل از احمد بن ابی طاهر صاحب تاریخ، حدیثی نقل می کند که مضمون وصیت رسول اکرم صلی الله علیه وآله روشن می گردد.

ابن ابی الحدید سند کامل این حدیث را ذکر نکرده، لکن در انتهای حدیث می نویسد: این حدیث را احمد بن ابی طاهر با سند کامل نقل کرده است.

خلاصه ی آنچه که ابن ابی الحدید نقل کرده است این است که:

ابن عباس می گوید: در اول خلافت عمر روزی بر او وارد شدم، بعد از سؤالاتی که از من پرسید این سؤال را مطرح کرد که پسر عمویت علی چه می کند؟ آیا هنوز گمان می کند که پیامبر او را خلیفه مسلمین قرار داده است؟ ابن عباس می گوید: گفتم آری و علاوه بر این، من نسبت به ادعای

ص: 36


1- شرح نهج البلاغهْ، ابن ابی الحدید، 12/20، خطبه 223، نکت من کلام عمر وسیرته.

علی از پدرم عباس پرسیدم او گفت: علی راست می گوید. عمر گفت: پیامبر نسبت به خلافت علی نظر داشت حتی در مرض فوتش خواست به اسم علی تصریح کند ولی من به جهت دلسوزی و حفظ اسلام مانع شدم.

«ولقد أراد أن یصرّح بإسمه فمنعت من ذالک اشفاقا وحیطة علی الاسلام...».

وصیت ابوبکر:

طبری(1)

و ابن اثیر(2)

و ابن کثیر(3)

و ابن خلدون(4)

و دیگران جریان وصیت ابوبکر را نقل کرده اند که ما این جریان را از طبری نقل می کنیم:

طبری به نقل از محمد بن ابراهیم بن حارث می نویسد:

ابوبکر در مرض موتش عثمان را طلبید و به او گفت بنویس به نام خداوند بخشنده مهربان، این عهدنامه و وصیت ابوبکر بن ابی قحافه است به سوی مسلمین، اما بعد؛ سپس ابوبکر بیهوش شد. عثمان نوشت: اما بعد به خلافت برگزیدم برای شما عمر بن الخطاب را و بهتر از او را برای شما نیافتم. سپس ابوبکر به هوش آمد و به عثمان گفت: بخوان آنچه نوشته ای. عثمان آنچه نوشته بود خواند. ابوبکر تکبیر گفت و آن نوشته را تایید کرد سپس به عثمان گفت: ترسیدی که اگر من به هوش نیایم و خلیفه را معین نکنم مردم اختلاف کنند؟ عثمان گفت: بلی. ابوبکر گفت خدا تو را جزای خیر دهد.

ص: 37


1- تاریخ طبری، 2/618، حوادث سال 13 هجری.
2- الکامل، ابن اثیر، 2/425 - 426، حوادث سال 13 هجری، ذکر استخلافه عمر.
3- البدایهْ و النهایهْ، ابن کثیر، 7/22، حوادث سال 13 هجری، خلافهْ عمر.
4- تاریخ ابن خلدون، 2/85، خلافهْ عمر.

سپس در ضمن حدیثی دیگر از اسماعیل بن قیس نقل می کند که گفت:

عمر بن خطاب را دیدم که با گروهی نشسته است و در دستش نوشته ای است و می گوید: ای مردم! بشنوید و اطاعت کنید گفتار خلیفه رسول خدا را؛ او گفته است بهتر از عمر را نیافته ام. اسماعیل می گوید: «شدید» غلام ابوبکر نیز همراه عمر بود و نوشته ای که تصریح به خلافت عمر شده بود را همراه داشت.

با توجه به متن هر دو وصیت، آیا ممانعت عمر از وصیت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله برای حب ریاست نبوده است؟ زیرا اگر به قول عمر «کتاب خدا ما را کافی است» و نیازی به سفارش و وصیت پیامبر نداریم، چطور در زمان ابوبکر علاوه بر کتاب خدا به وصیت ابوبکر هم نیازمند شدیم؟

کسی که به این مطلب معتقد باشد، یا - نعوذا بالله - سخنان ابوبکر را معتبرتر از پیامبر می داند - که بعید است مسلمانی چنین اعتقادی داشته باشد - و یا باید بگوید که این کار عمر از روی هوای نفس و به جهت کسب قدرت بوده است و به همین دلیل نگذاشته پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله در لحظات آخر عمر، وصیتی بنماید تا مسلمانان بعد از او گمراه نگردند؛ به عبارت دیگر اگر امروز بین مسلمانان تفرقه افتاده و عده زیادی از مسلمانان به گمراهی کشیده شده اند، به خاطر آن است که خلیفه دوم در روزهای آخر عمر پیامبرصلی الله علیه وآله مانع از وصیت آن حضرت شد. آن هم وصیت مهمی که به تعبیر پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله:

«أکتب لکم کتاباً لن تضلوا بعدی».

چیزی بنویسم که بعد از من هرگز گمراه نشوید!

ص: 38

نکته سوم: برادران اهل تسنّن! کسی که به مقام رسول اکرم صلی الله علیه وآله چنین توهینی کند آیا لیاقت جانشینی رسول اکرم صلی الله علیه وآله را دارد؟ مگر شما نمی گویید حکم کسی که به پیامبر توهین کند... . مگر ابوبکر کنار بستر پیامبر نبوده؟ مگر توهین عمر را نشنیده؟ چرا او را به عنوان خلیفه بعد از خود نصب کرد؟ آیا کسی که در واگذاری مقام خطیر رهبری امت اسلامی، سهل انگاری کرده و حتی ضروری ترین شرط این منصب را - که احترام و ادب نسبت به رسول الله صلی الله علیه وآله است - مراعات نمی کند و کسی را به عنوان خلیفه معین می کند که احترام پیامبر را نگاه نداشته و بی پروا به آن حضرت اهانت می کند، آیا چنین شخصی خود صلاحیت جانشینی پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله را دارد؟ و بالاخره آیا توهین کننده به پیامبرصلی الله علیه وآله - با توجه به حکمی که بزرگان اهل تسنّن برای چنین شخصی صادر کرده اند - اجازه دارد برای بعد از خود جانشین تعیین کند؟!

سؤال سوم:

برادران اهل تسنّن! شما حدیثی از رسول اکرم صلی الله علیه وآله نقل می کنید که حضرت فرمود:

«مثل أصحابی کالنجوم بأیّهم اقتدیتم اهتدیتم».

اصحاب من همانند ستارگان اند، از هر کدام پیروی کنید هدایت می شوید.

آیا تا به حال به شما گفته اند که عمر بن خطاب به یکی از صحابی اهل بدر (حاطب بن ابی بلتعه) ناسزا گفت و او را منافق نامید؟(1)

ص: 39


1- صحیح مسلم، ج 4، ص1941، ح 2494، کتاب فضائل الصحابه، باب من فضائل اهل البدر وقصهْ حاطب بن ابی بلتعهْ.

آیا تاکنون شنیده اید که امّ المؤمنین عایشه به عثمان توهین می کرده و او را «نعثل» می خوانده! نعثل به معنای کفتار است و به مردی یهودی نیز گفته می شد؟(1)

آیا تا به حال به شما گفته اند که اصحاب پیامبر حتی گاهی در حضور رسول اکرم صلی الله علیه وآله چه کلمات زشت و رکیکی به یکدیگر نسبت می دادند؟

در همین کتاب به توهین هایی که صحابه به یکدیگر می کردند، به طور مفصل اشاره شده است.

برادران اهل تسنّن! - با توجه به آنچه نقل شد - چرا هنگامی که توهینی نسبت به صحابه می شود مضطرب شده، حکم کفر و قتل صادر می کنید؟

مگر نه این است که خودتان حدیث نقل کردید که پیروی از صحابه رسول اکرم صلی الله علیه وآله باعث هدایت است؟

اگر سبّ صحابه کفر است، آیا جرأت می کنید عمربن الخطاب و امّ المؤمنین عایشه و حتی عثمان را - که کلمات زشتی به عمار بن یاسر، آن صحابی جلیل القدر می گفته که زبان از تکرار آن شرم دارد و ما در همین کتاب به طور مفصل به آن اشاره کرده ایم - به این حکم محکوم کنید؟

سؤال چهارم:

برادران اهل تسنّن! اگر هدف و نظر پیامبر در مسأله خلافت، تعیین ابوبکر یا

ص: 40


1- تاریخ طبری، ج 3، ص477، حوادث سال 36، قول عائشهْ والله لأطلبنّ بدم عثمان.

عمر بود، چرا آنان را در بیماری رحلتش (که قبلاً خبر نزدیک شدن رحلتش را داده بود) تحت فرماندهی اسامهْ بن زید به جبهه اعزام فرمود؟(1)

این مطلب نیز روشن است که به حکم عقل، برای فرماندهی لشکر باید تواناترین، مدیرترین و شجاع ترین فرد انتخاب شود. دقت کنید که چرا به رغم حضور شیخین در سپاه مسلمانان، رسول اکرم صلی الله علیه وآله آنها را لایق برای فرماندهی لشکر ندانست، بلکه اسامهْ بن زید را که نوجوانی بیش نبود به فرماندهی انتخاب کرد؟

کسانی که پیامبر آنها را لایق فرماندهی سپاه نمی داند، چگونه لیاقت جانشینی پیامبررا که مقامی بسیار بالاتر است، دارند؟

برادران اهل تسنّن! شما می گویید شیخین مصداق این آیه هستند که می فرماید:

﴿وَعَدَ اللهُ الّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ وَعَمِلُوا الصّالِحَاتِ لَیَسْتَخْلِفَنّهُمْ فِی الْأَرْضِ﴾.(2)

«خداوند وعده داده افراد با ایمان و دارای عمل صالح را به خلافت در زمین برساند».

خوب می دانید که اگر ابوبکر و عمر به دستور پیامبرصلی الله علیه وآله عمل می کردند و همراه لشکر اسامه از شهر بیرون می رفتند، قطعاً شخص دیگری خلیفه می شد، بنابراین چگونه سرپیچی از فرمان پیامبر زمینه اجرای وعده الهی شد؟

ص: 41


1- مدارک این رخداد مبنی بر اینکه شیخین هم در سپاه اسامهْ بوده اند، در مجلس هفتم همین کتاب خواهد آمد.
2- نور: 55.

سؤالاتی پیرامون احکام

سؤال اول:

برادران اهل تسنّن! شما که به جای سجده بر زمین و هر آنچه از زمین می روید به شرط آنکه خوراک و پوشاک انسان نباشد، بر فرش و موکت و امثال آن سجده می کنید، آیا از علمایتان پرسیده اید که رسول اکرم صلی الله علیه وآله بر چه چیزی سجده می کرده است؟ آیا ابوبکر و عمر بر آنچه شما امروز سجده می کنید سجده می کردند؟ مگر در زمان پیامبر و خلفا، فرش ها و موکت های امروزی بوده است؟

آیا تاکنون در جست وجوی این بوده اید که رسول اکرم صلی الله علیه وآله بر چه چیزی سجده می کرد؟ با مراجعه به تاریخ آشکار می گردد که پیامبر بر زمین سجده می فرمود و زمین مسجد پیامبر از خاک یا سنگ بوده، یا نهایت حصیر و فرش هایی که از درختان درست می شده است.

مگر این حدیث را نشنیده اید که انس می گوید:

«کان رسول الله صلی الله علیه وآله یصلی علی الخمره ویسجد علیها».(1)

پیامبر قطعه حصیری داشت به نام خمره و بر آن سجده می کرد.

مگر این حدیث را نشنیده اید که جابر می گوید:

«کنت اُصلّی مع رسول الله صلی الله علیه وآله الظهر فآخذ قبضة من الحَصی فی کفّی حتی

ص: 42


1- مسند احمد بن حنبل، 6/111، مسند عائشه، معجم الکبیر، طبرانی، 12/292، احادیث نافع بن عمر عن ابن عمر. صحیح بخاری، 1/231، ح 368، کتاب الصلاهْ باب الصلاهْ علی الخمره همین حدیث را این گونه نقل کرده است: عن میمونه قالت: کان النبی صلی الله علیه وآله یصلّی علی الخُمره.

تَبْرد واَضعها بجبهتی إذا سجدت من شدة الحرّ».(1)

نماز ظهر را با پیامبر به جماعت می خواندم. پس مشتی سنگ ریزه و شن از زمین بر می داشتم تا خنک شود و سپس بر آن سجده می کردم.

برادران اهل تسنّن! چرا وقتی می بینید شیعیان برای نماز خواندن مهر می گذارند غضبناک می شوید؟ مگر مهر از چه درست شده است؟ جز این است که خاک را گل کرده اند، سپس خشک شده و به این صورت در آمده است؟

مگر شما نمی گویید سجده بر خاک افضل است؟ در زندگی های امروز مگر می شود هر کس که می خواهد نماز بخواند مشتی خاک برداشته، روی فرش بریزد و بر آن نماز بخواند؟ جای تعجب است شما که خود را موظف می دانید نمازها را در پنج وقت بخوانید و می گویید پنج وقت افضل است، چرا حاضر نیستید بر خاک سجده کنید، در حالی که سجده بر خاک نیز افضل است؟!

چرا به شیعیان تهمت می زنید که چون بر مهر سجده می کنند، پس مهر را همانند بت، پرستیده و مشرک اند. اگر سجده بر هر چیز به منزله ی پرستش آن است، پس شما که به فرش و امثال آن سجده می کنید فرش را می پرستید و مشرکید!

برادران اهل تسنّن! چرا در دین خدا بدعت می گذارید؟ چرا آنچه در دین نیست، ندانسته یا مغرضانه داخل در دین می کنید؟ مگر مجازات بدعت گذار را نمی دانید؟ مگر نه این است که شما ادعای مسلمانی می کنید و پیامبرخود را

ص: 43


1- سنن الکبری، بیهقی، 2/105، کتاب الصلاهْ، باب الکشف عن الجبههْ فی السجود.

محمد بن عبدالله صلی الله علیه وآله می دانید؟ مگر نه این است که خود را پیرو سنّت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله می دانید؟ در کجای تاریخ ثبت است که رسول اکرم صلی الله علیه وآله و حتی شیخین بر روی فرش ها و موکت هایی که از مواد پلاستیکی و نفتی و مانند آن بافته شده است، سجده می کرده اند؟ به جای آنکه شیعیان از عمل شما به خشم آیند، شما با آنان برخورد می کنید؟ شیعیان بر مهر که همان خاک است سجده می کنند. پیامبر و صحابه هم بر خاک سجده می کردند. پس شیعه به سنت رسول اکرم صلی الله علیه وآله عمل می کند، اما شما جماعت اهل تسنّن، از سنت چه کسی تبعیت می کنید که بر هرچه یافتید سجده می کنید؟ چرا در آنچه به عموم مردم بی خبر از همه جا تلقین می کنید و معلوم نیست از کجا آورده اید، فکر نمی کنید؟

آیا گمان می کنید در این دوران هم مانند صدر اسلام، تمام اهل تسنّن بدون تحقیق و تفحّص، استدلال های شما را می پذیرند؟ مگر نمی دانید در این زمان که عصر ارتباطات است اگر کسی مطلبی را ادعا کند باید برای آن دلیل معقول و منطقی ارائه کند وگرنه حرفش پذیرفتنی نیست و این منحصر به تشیع یا تسنّن و اسلام یا هر دین دیگری نمی باشد. این اصلی است که بین عقلا مرسوم است. پس بدانید یا نباید اظهار نظر کنید و سخن گوی اسلام باشید، یا اگر چنین قصدی دارید باید خود را با این اصل مرسوم و عقلایی تطبیق داده، کلام بی منطق نفرمایید.

سؤال دوم:

برادران اهل تسنن! آیا تاکنون فکر کرده اید که این نماز «تراویح» در ماه مبارک رمضان را چه کسی ابداع کرد؟ شما که خود را سنی می دانید و ادعا می کنید که از سنت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله تبعیت می کنید آیا می دانید که رسول اکرم صلی الله علیه وآله چنین نمازی را

ص: 44

به این شکل نمی خوانده است؟ آیا می دانید که اول کسی که این نماز را پایه گذاری کرد عمر بود؛ همچنان که بزرگانی از اهل تسنن از قبیل:

طبری،(1)

ابن عبد البر،(2) ابن اثیر،(3)

ابن کثیر،(4)

سیوطی(5)

و دیگران به این امر اعتراف دارند.

آیا تاکنون این حدیث را در «صحیح» بخاری(6) خوانده اید که عبدالرحمن بن عبد القاری می گوید:

در یکی از شبهای ماه رمضان با عمر بن خطاب به مسجد رفتم و مردم را دیدم که به صورت جداگانه و متفرق نماز می خواندند. عمر گفت اگر نماز را به صورت جماعت بخوانند بهتر است، لذا مردم را جمع کرد و ابی بن کعب را امام آنان قرار داد. سپس شبی دیگر که باعمر به مسجد رفتم مردم را دیدم که نماز را به جماعت می خوانند عمر گفت: خوب بدعتی است این.

مگر نمی دانید پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله بدعت گذار را گمراه و اهل دوزخ خوانده است؟ آیا این حدیث را در «صحیح» مسلم(7)

نخوانده اید که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمودند:

«کل بدعة ضلالة».

هر بدعتی گمراهی است.

ص: 45


1- تاریخ طبری، 3/277، حوادث سال 23 هجری.
2- الاستیعاب، ابن عبد البر، 3/1145، ترجمه شماره 1878، شرح حال عمر بن الخطاب.
3- النهایهْ، ابن اثیر، 1/107، ذیل لغت بدع.
4- البدایهْ و النهایهْ، ابن کثیر، 7/150، حوادث سال 23 هجری، خبر سلمهْ بن قیس الاشجعی والاکراد.
5- تاریخ الخلفاء، سیوطی، ص131، تاریخ عمر، فی خلافته.
6- صحیح بخاری، 3/100، ح 265، کتاب صلاهْ التراویح، باب فضل من قام رمضان.
7- صحیح مسلم، 2/592، ح 867، کتاب الجمعهْ، باب تخفیف الصلاهْ والخطبه.

آیا این حدیث را در «سنن» نسائی(1) نخوانده اید که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمودند:

«کل بدعة ضلالة وکل ضلالة فی النار».

هر بدعتی گمراهی است و هر گمراهی در آتش است.

سؤال سوم:

برادران اهل تسنن! آیا تا به حال این فتوای عجیب و خنده آور را از امام بخاری شنیده اید؟ آیا می دانید که امام بخاری می گوید: اگر دو نوزاد از یک گاو یا بز شیر بخورند، خواهر و برادر رضاعی شده و با هم محرم می شوند و نمی توانند با هم ازدواج کنند؟

امام سرخسی بعد از آنکه نظر خود را بیان می کند و می گوید این گونه شیر خوردن سبب محرومیت نمی شود می نویسد:(2)

«وکان محمد بن اسماعیل البخاری صاحب التاریخ یقول: تثبت الحرمة وهذه المسألة کانت سبب اخراجه من بخارا».

محمد بن اسماعیل بخاری صاحب تاریخ می گوید: به وسیله این شیر خوردن محرمیت حاصل می شود. لذا به خاطر همین فتوی او را از بخاری بیرون کردند.

سؤال چهارم:

بانوان اهل تسنن! آیا می دانید در مکتب تسنن، زن ارزش و احترامی ندارد تا آنجا که در این مکتب، زن را در ردیف حیواناتی همچون سگ و الاغ و شتر قرار داده اند؟

ص: 46


1- سنن الکبری، نسائی، 3/450، ح 5892، کتاب العلم، باب الغضب عند الموعظه.
2- المبسوط، سرخسی، 30/297، کتاب الرضاع، باب تفسیر لبن الفحل.

مسلم از ابوهریره این حدیث را نقل می کند:

«قال رسول الله صلی الله علیه وآله یقطع الصلاة، المرأة والحمار والکلب».(1)

عبور زن و الاغ و سگ نماز را باطل می کند.

البته این تعبیرات به قدری سنگین و با کرامت زن تنافی دارد که مورد اعتراض شدید آنان قرار گرفته است. عائشه می گوید:(2)

«جعلتمونا بمنزلة الکلب والحمار...».

ما زنان را در ردیف سگ و الاغ قرار داده اید.

اینها نمونه مختصری از سؤالاتی است که باید جماعت اهل تسنن به آن پاسخ دهند. کسانی که مایل هستند سؤالات بیشتری را دراعتراض به اهل تسنن بدانند به دو کتاب «دریغ از یک جواب» و «چرا سکوت؟!» مراجعه نمایند. ما در این دو کتاب سعی کرده ایم با استناد به کتب معتبر اهل تسنن و ارائه تصویری از اصل کتاب، جماعت اهل تسنن را به پاسخ گویی دعوت نماییم.

این دو کتاب علاوه بر آنکه شبهات گوناگونی را بر مکتب تسنن وارد می کنند چون به شیوه ای جدید مطالب مستند شده، لذا از قوت و استحکام و اعتبار خاصی برخوردار هستند و کسی نمی تواند ادعا کند که فلان مطلب را در کتاب مورد نظر نیافتم چه اینکه ما اصل کتاب را مقابل چشمان خواننده گذاشته ایم و او را از مراجعه به کتب گوناگون بی نیاز نموده ایم.

در ادامه مناسب است درباره ی کتاب شبهای پیشاور به نکاتی اشاره کنیم:

ص: 47


1- صحیح مسلم، 1/366، ح 266، کتاب الصلاهْ، باب قدر ما یستر المصلی.
2- مسند احمد بن حنبل، 6/125، مسند عائشه.

این کتاب، یکی از کتاب هایی است که در نوع خود از محبوبیت خاصی برخوردار بوده و تاکنون بیش از چهل نوبت تجدید چاپ شده است.

موفقیت این اثر از عوامل گوناگونی سرچشمه گرفته که به برخی از آنها اشاره می کنیم:

1- اولین و مهم ترین عامل در موفقیت این اثر - با وجود اینکه بیش از پنجاه سال از تألیف آن می گذرد و همواره به همان شکل اولیه تجدید چاپ شده است - اخلاص مؤلف در نگارش این اثر است.

2- روش مناظره، روشی است که به دلیل تنوّع و تعدّد و کیفیت بیان مطالب، هر خواننده ای را به خود جذب می کند. و از آنجا که این کتاب به این روش تنظیم گردیده و مهم تر اینکه به زبان فارسی تألیف شده، از جذابیت خاصی برخوردار است.

3- جامعیت منابع از یک سو و کثرت موضوعات بررسی شده از سوی دیگر، این کتاب را در ردیف کتب موفق قرار داده است.

با این همه یکی از مهم ترین عواملی که استفاده از این اثر ارزشمند را محدودمی کند، همخوان نبودن منابع مورد استناد با کتب موجود است، به گونه ای که خواننده و محقق وقتی در پی منبعی که در این کتاب به آن استناد شده می رود در بسیاری از موارد، مطلب مورد نظر را در منبع یاد شده نمی یابد. این هماهنگ نبودن به دو دلیل صورت می گیرد:

1- با توجه به اینکه کتاب حاضر حدود پنجاه سال قبل تألیف گردیده و در این مدت، منابع مورد استناد در آن، بارها به صورت های گوناگون تجدید چاپ شده

ص: 48

است و منابعی که امروز در دسترس ماست با منابعی که مؤلف به آن دسترسی داشته، از نظر چاپ متفاوت است، در نتیجه منابعی که مؤلف به آنها استناد کرده از نظر جلد و صفحه ای که گاه مؤلف به آن اشاره کرده مراجعه می کند و مطلب مورد استناد را نمی یابد، گمان می کند که مطلب مورد نظر مستند نیست.

متأسفانه در بسیاری از تحقیقات قدیم و جدید این کاستی دیده می شود و باعث محدودشدن استفاده از این گونه تحقیقات گردیده است.

2- یکی از کارهایی که بعضی از اهل تسنّن مدت هاست به آن مشغول اند، تبدیل و تحریف در منابع خود است؛ به گونه ای که با حذف یا جابه جایی بعضی از مطالب، می خواهند بعضی از حقایق را کتمان کنند و این باعث شده است که برخی از مطالبی که مؤلف از کتب اهل تسنّن نقل کرده، در کتبی که امروز در دسترس است، پیدا نشود.

از این رو تصمیم گرفتیم با مستند کردن این کتاب و استخراج منابع آن و تطبیق آن با چاپ های کنونی، بر ارزش علمی این اثر بیفزاییم، تا علاوه بر عموم مردم، خواص نیز بتوانند از آن بهره مند گردند.

در اینجا لازم است به دو نکته مهم اشاره کنیم:

نکته اول: آنچه گاهی درباره ی اصل این کتاب مطرح می شود، این است که چنین مناظره ای که مؤلف ترسیم می کند، وقوع خارجی نداشته و این، ساخته و پرداخته خود مؤلف است؛ در جواب می گوییم:

اولاً: تمام مجلاتی که در آن زمان، این مناظره را به چاپ می رساندند، امروز در آرشیوها موجودند؛ همچنان که نسخه ای از صفحه ی اول مجله «دُرّ نجف» که

ص: 49

از وقوع چنین مناظره ای حکایت می کند، در چاپ های اولیه این کتاب و همچنین در آخرین چاپ نشان داده شده است. علاوه بر اینکه می توان با سفر به شهر پیشاور و مراجعه به محله هندی ها در نزدیکی مسجد رسالدار، از مکان مناظره دیدن کرد و حتی مکانی که سلطان الواعظین در آنجا می نشسته و مناظره می کرده همچنان موجود است و بعضی از بزرگان اخیراً از آن مکان دیدن کرده اند.

ثانیاً: بر فرض که چنین مناظره ای واقع نشده باشد، باز هم به اعتبار این کتاب آسیبی نمی رسد؛ زیرا اعتبار این گونه کتب، به منابع و استدلال های مطرح شده در آن است.

نکته دوم: اعتراض دیگری که بعضی ازمغرضان اهل تسنّن درباره ی این کتاب مطرح می کنند، این است که می گویند برخی از منابع مورد استناد در آن مرتبط با اهل تسنّن نیست، بلکه مؤلفان آنها متهم به تشیع هستند.

در جواب این اعتراض می گوییم:

اولاً، در میان اهل تسنّن رسم شده است که هر یک از بزرگانشان فضیلتی از اهل بیت رسول اکرم صلی الله علیه وآله یا مطاعنی از خلفا و یا حتی مطلبی را که به نفع تشیع باشد نقل کند، متهم به تشیع و رافضی بودن می شود؛ هر چند در جای دیگر به گفته همان عالم استناد می کنند.

ابن حجر در لسان المیزان در شرح حال ابراهیم بن عبدالعزیز بن الضحاک می نویسد:

«ذکره أبو الشیخ ثم أبو نعیم انه قعد للتحدیث فأخرج الفضائل، فأملی فضائل أبی بکر ثم عمر، ثم قال: نبدأ بعثمان أو بعلی فقالوا: هذا رافضی فترکوا

ص: 50

حدیثه». (1)

ابو الشیخ و ابو نعیم آورده اند که ابراهیم بن عبدالعزیز قرار شد حدیث بگوید. از فضائل آغاز کرد. ابتدا فضائل ابوبکر و سپس فضائل عمر را نقل کرد. آن گاه گفت: نمی دانم از فضائل عثمان شروع کنم یا فضائل علی. به این دلیل او را رافضی خوانده حدیثش را رها کردند.

سپس ابن حجر در نکوهش این تفکر می نویسد:

«هذا ظلم بیّن. فانّ هذا مذهب جماعة من أهل السنّة أعنی التوقف فی تفضیل احدهما علی الآخر وان کان الأکثر علی تقدیم عثمان، بل کان جماعة من أهل السنّة یقدّمون علیّاً علی عثمان، منهم سفیان الثوری و ابن خزیمة».

این ظلمی آشکار است. این کار شیوه گروهی از اهل تسنّن است؛ یعنی برتری دادن یکی را بر دیگری، ولی بیشتر عثمان را ترجیح می دهند؛ گرچه گروهی از اهل تسنّن هم علی را بر عثمان مقدم می دانند که سفیان ثوری و ابن خزیمهْ از آنانند.

از این رو با مراجعه به شرح حال بزرگانی از اهل تسنّن، همانند: احمدبن شعیب نسائی، حاکم نیشابوری، عبدالرزاق صنعانی، واقدی، عبدالله مدینی، عثمان بن ابی شیبه، ابن اسحاق، محمدبن جریر طبری، ابن ابی الحدید، سلیمان بن ابراهیم قندوزی حنفی، محمد بن یوسف گنجی شافعی، ابراهیم بن محمد حموینی، ابن مغازلی شافعی، موفق بن احمد خوارزمی و دیگران آشکار می شود که چگونه

ص: 51


1- لسان المیزان، ابن حجر عسقلانی، 1/113، ترجمه شماره 218، شرح حال ابراهیم بن عبدالعزیز بن ضحاک المدینی.

حاضرند به سبب عنادی که با مذهب تشیع دارند، بعضی از بزرگان خود را به دلیل بیان حقایقی متهم به تشیع نموده، در نهایت کلام آنها را بی اعتبار بدانند.

در اینجا مناسب است درباره ی این موضوع به نکاتی اشاره کنیم:

اول: رجالیون اهل تسنّن برای توثیق یک راوی شرایطی را بیان کرده اند، چنان که نووی می نویسد:(1)

«أجمع الجماهیر من أئمّة الحدیث والفقه انه یشترط فیه أن یکون عدلاً ضابطاً بأن یکون مسلماً بالغاً عاقلاً سلیماً من أسباب الفسق وخوارم المروءة متیقّظاً حافظاً...».

بیشتر پیشگامان در فقه و حدیث اجماع دارند که راوی حدیث باید عادل و دارای حافظه قوی باشد. همچنین مسلمان، بالغ، عاقل و ایمن از موجبات فسق و از بین برنده جوانمردی، بینا و نگاهبان باشد.

و نیز ابن صلاح در مقدمه اش(2) به همین شرایط اشاره کرده است.

با توجه به آنچه نقل شد، معلوم می شود که مذهب و اعتقادات راوی در اعتبار یا بی اعتباری گفته های او نقشی ندارد، چنان که ابن حجر عسقلانی می نویسد:(3)

«وأما التشیّع، فقد قدّمنا انه إذا کان ثبت الاخذ والاداء لا یضرّه.»

اما تشیع، قبلاً گفتیم که اگر قدرت ضبط و ارائه داشته باشد، ایرادی ندارد و می توان از او حدیث نقل کرد.

ص: 52


1- تدریب الراوی، سیوطی، ص197، نوع 23.
2- مقدمه ابن صلاح، ص104، نوع 23.
3- هدی الساری، ابن حجر عسقلانی، ص400، فصل 9.

از این کلام ابن حجر استفاده می شود که عقیده راوی در صحت و بطلان سخن او نقشی ندارد، بلکه مهم وثاقت و عدالت اوست.

دوم: در اصطلاح اهل تسنّن، شیعه به سه گروه اطلاق می شود:

1. کسانی که دوستدار امیرالمؤمنین علیه السّلام بوده و آن حضرت را بر اصحاب پیامبر صلی الله علیه وآله و عثمان مقدّم بدارند، به آنها شیعه می گویند.

ابن حجر در هدی الساری می نویسد:

«والتشیّع محبّة علیّ وتقدیمه علی الصحابه.»(1)

تشیع یعنی دوست داشتن علی علیه السّلام و مقدّم داشتن او بر اصحاب پیامبر صلی الله علیه وآله.

و در «تهذیب التهذیب» می نویسد:(2)

«فالتشیّع فی عرف المتقدّمین هو اعتقاد تفضیل علیّ علی عثمان».

شیعه بودن در میان گذشتگان، اعتقاد بر فضیلت علی علیه السّلام بر عثمان بوده است.

2. کسانی که امیرالمؤمنین علیه السّلام را بعد از رسول اکرم صلی الله علیه وآله از همه خلایق افضل و برتر می دانند و به برخی از صحابه، مانند عثمان، طلحه، زبیر، معاویه و... طعن می زنند؛ این گروه را غالیان در تشیع نامیده اند. با این حال، علمای رجال و صاحبان صحاح، روایات این دسته را پذیرفته، عقیده آنها را دلیل بر بی اعتباری آنها نمی دانند.

ابن حجر می نویسد:

ص: 53


1- همان، ص459، فصل 9.
2- تهذیب التهذیب، ابن حجر عسقلانی، 1/58، ترجمه شماره 145، شرح حال أبان بن تغلب.

«وربّما اعتقد بعضهم انّ علیّاً أفضل الخلق بعد رسول الله صلی الله علیه وآله وإذا کان معتقد ذلک ورعاً دیناً صادقاً مجتهداً فلا ترد روایته بهذا.»(1)

چه بسا برخی از غالیان معتقدند که علی پس از پیامبر، برترین خلق است. اگر کسی که این اعتقاد را دارد، پارسا، دیندار، راستگو و مجتهد باشد، به واسطه این اعتقاد، روایتش مردود شمرده نمی شود.

ذهبی در میزان الاعتدال می نویسد:

«فبدعة صغری کغلوّ التشیّع. وکالتشیّع بلا غلوّ و لا تحرف. فهذا کثیر فی التابعین وتابعیهم مع الدین والورع والصدق. فلو ردّ حدیث هؤلاء لذهب جملة من آثار النبویة وهذه مفسدة بیّنه». (2)

بدعت کوچک همانند غلو شیعیان و یا شیعه بی غلو و تحریف است. این اعتقاد در تابعان و تابعان تابعان با اینکه دیندار و پارسا و راستگو هستند، زیاد است. اگر حدیث این گروه قبول نشودمجموعه ای از آثار پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله نابود می شود و این فسادی روشن است.

سپس در چند سطر بعد این گروه را معرفی می کند:

«فالشیعی الغالی فی زمان السلف وعرفهم هو من تکلّم فی عثمان والزبیر وطلحة ومعاویة وطائفة ممن حارب علیّاً وتعرّض لسبّهم».(3)

شیعه غالی در عرف گذشتگان، کسی است که نسبت به عثمان و زبیر و طلحه و معاویه و گروهی که با علی جنگیدند سخن گفته، به آنان دشنام

ص: 54


1- همان.
2- میزان الاعتدال، ذهبی، 1/118، ترجمه شماره 2، شرح حال ابان بن تغلب.
3- همان.

می دهد.

ابن عدی در الکامل در شرح حال ابان بن تغلب می نویسد:

«لأبّان أحادیث ونسخ و أحادیثه عامّتها مستقیمة إذا روی عنه ثقة وهو من أهل الصدق فی الروایات وإن کان مذهبه مذهب الشیعة وهو معروف فی الکوفة وقد روی نحواً أو قریباً من مائة حدیث وقول السعدی مذموم المذهب مجاهر یرید به انّه کان یغلو فی التشیّع لم یرد به ضعفاً فی الروایة وهو فی الروایة صالح لا بأس به.»(1)

ابان، احادیث و نوشته هایی دارد که مجموع احادیثش درست است. او در حدیث گویی صادق است؛ گرچه شیعی مذهب است و حدود صد حدیث روایت کرده است و گفته سعدی که او را مذموم المذهب دانسته، مرادش این است که او در شیعه بودنش غلو می کرده، ولی این گفته ضعفی بر روایت ابان وارد نمی سازد و او در نقل حدیث بی اشکال و درستکار است.

بدین سان روشن می شود که سخن راوی - با هر عقیده و مذهبی - معتبر است و مذهب و عقیده او به اعتبار کلامش آسیبی نمی رساند.

شاهد مطلب، روایات فراوانی است که صحاح اهل تسنّن به ویژه صحیح بخاری و مسلم از راویانی با مذاهب گوناگون نقل نموده اند.

ابن حجر در «هدی الساری»(2) از حدود شصت نفر نام می برد که صحیحین از آنها حدیث نقل کرده اند، در حالی که آنها دارای مذهب هایی همانند شیعه،

ص: 55


1- الکامل، ابن عدی، 1/390، شرح حال ابان بن تغلب.
2- هدی الساری، ابن حجر عسقلانی، ص459، فصل 9.

خوارج، قدریه، ناصبی، اباضی، جهمیه و... هستند.

3- کسانی که امیرالمؤمنین علیه السّلام را بر ابوبکر و عمر مقدم بدارند، رافضی گویند.

ابن حجر در هدی الساری می نویسد:

«فمن قدّمه (علی علیه السّلام) علی أبی بکر و عمر، فهو غال فی تشیّعه ویطلق علیه رافضی».(1)

کسی که علی را بر ابوبکر و عمر مقدّم بدارد غلو کننده در تشیع است و به او رافضی گفته می شود.

از میان این سه گروه، تنها گروهی که اهل تسنّن گفتار آنان را معتبر نمی دانند، همین گروه سوم است وگرنه در نظر بزرگان اهل تسنّن، دو گروه اول معتبر و سخن ایشان قابل استناد است.

و پر واضح است کسانی که گاه سلطان الواعظین به کتب آنها استناد کرده است از گروه سوم نیستند، بلکه جزء کسانی هستند که اندک محبت اهل بیت پیامبرصلی الله علیه وآله در دل آنان جای داشته و با دیده انصاف به برخی از وقایع نگریسته اند. بنابراین شکی در سنّی بودن آنها نیست؛ چه اینکه به حداقل اصول مذهب شیعه اعتقاد ندارند.

ثانیاً: در صورتی که برخی از منابع مورد استناد توسط مؤلف را قبول نکنند، ما در پاورقی، بعد از اتمام هر بحث، ضمائم فراوانی را از سایر کتب اهل تسنّن در اثبات مطلب مورد بحث گردآوری کرده ایم که چه بسا ضمائم در مجموع این کتاب بیشتر از منابعی باشد که مؤلف به آن استناد کرده است.

ص: 56


1- همان.

در اینجا شایسته است این نکته را یادآور شویم که سلطان الواعظین در سرتاسر این کتاب افزون بر 2000 مرتبه به بیش از 210کتاب از اهل تسنّن استناد کرده است که ما علاوه بر استخراج حدود 90% از منابع مزبور، بیش از این مقدار، از دیگر کتب اهل تسنن به آن افزوده ایم.

مختصری از شرح حال مؤلف

قبل از پرداختن به روش تحقیق، مختصری از زندگی مؤلف را بیان می کنیم:

مرحوم سید الخطباء و المتکلمین سلطان الفضلاء، والواعظین، حاج سید محمد معروف به سلطان الواعظین شیرازی، عالمی کامل و واعظی عامل، از جمله ستارگان درخشنده و مشعل های فروزان حوزه علمیه قم است.

وی فرزند مرحوم سید علی اکبر (اشرف الواعظین) معروف به اکبر شاه می باشد، در ماه ذی القعدهْ الحرام سال 1314 قمری در تهران متولد شد. پس از گذراندن دوران طفولیت، مقدمات اولیه را در مدرسه پامنار تهران به اتمام رسانید و در سال 1326 قمری با پدر بزرگوارش عازم عتبات عالیات شد. در مدت دو سال که آنجا توقف داشت، تحصیلات سطوح را نزد مرحوم مرندی و شهرستانی به پایان رساند و همراه پدر به کرمانشاه بازگشت.

وی با استفاده از فن بیان و وعظ به نشر معارف اسلامی مشغول گردید. برای تکمیل علم و کمال و انجام وظایف و افاضه و استفاضه، مسافرت های بسیاری به کشورهای عراق، سوریه، فلسطین، اردن، مصر و هندوستان نموده و با طوایف بسیاری از یهود و هنود و منحرفان از دین، از قبیل بهائی ها و قادیانی ها، مناظرات دینی و مذهبی انجام داده که مهم ترین آنها دو مناظره مبسوطی است که در سال

ص: 57

1345 قمری در هندوستان صورت گرفته است:

1. مناظره ای که در دهلی، با دانشمندان و براهمه و بت پرستان هند در حضور گاندی، زعیم و قائد هند، برگزار گردیده و در پایان به اثبات حقانیت دین مقدس اسلام و خاتمیت رسول اکرم صلی الله علیه وآله انجامیده، چنان که در جراید آن زمان درج شده است.

2. مجلس مناظره بزرگی که با حضور حدوددویست نفر از رجال و بزرگان شیعه و اهل تسنّن در شهر پیشاور پنجاب هند (پاکستان کنونی) با دو عالم بزرگ اهل تسنّن، حافظ محمد رشید و شیخ عبدالسلام انجام می شده، هر شب متجاوز از هشت ساعت به طول می انجامید.

خبرنگاران چهار روزنامه و مجله بزرگ گفت و گوی طرفین را نوشته، در جراید و مجلات خود منتشر می کردند. در پایان شب دهم، شش نفر از بازرگانان و اصناف و اشراف پیشاور در همان مجلس، مذهب حقه جعفریه را اختیار کردند. همان مناظرات پس از سی سال، نخستین بار در سال 1375 قمری به دلیل نیاز اجتماع و در پاسخ به شبهه پراکنی های عده ای مغرض، با بازنگری و مشاوره با حضرت آیت الله العظمی بروجردی به صورت کتاب بزرگی منتشر گردید و پس از آن نیز سال هاست که منتشر می شود و همواره مشعل فروزان حق جویان بوده است.

مرحوم سلطان الواعظین در ده سال پایانی عمر به علت کسالت قلبی از منبر منع و به کلی خانه نشین شد، به گونه ای که حتی قادربر حرکت هم نبود. تا اینکه در ماه شعبان 1391 قمری در تهران دار فانی را وداع گفت؛ آن گاه پیکر ایشان با تجلیل فراوان به قم منتقل گردید و بعد از تشییع شکوهمندی که از طرف آیت

ص: 58

الله مرعشی نجفی انجام شد، در مقبره ابو حسین به خاک سپرده شد. روحش شاد و راهش پر رهرو باد.

آنچه از تألیفات ایشان به چاپ رسیده عبارت اند از:

1. کتاب شبهای پیشاور که تاکنون بیش از چهل نوبت به چاپ رسیده است. همچنین این کتاب به زبان های عربی همراه با تحقیقی مختصر و اردو و انگلیسی ترجمه شده است. البته چنان که از قرائن پیداست، مترجم انگلیسی - که شخصی پاکستانی الاصل بوده - در ترجمه امانت داری نکرده و برخی مطالب کتاب را وارونه و بر خلاف معتقدات شیعه ترجمه کرده است.

بی گمان اولین تحقیق نسبتاً مفصل همراه با اضافات، تحقیقی است که پیش روی شماست که انشاءالله در صورت نیاز، همین تحقیق به سه زبان یاد شده به طور کامل ترجمه خواهد شد.

2. صد مقاله سلطانی. این کتاب نیز بارها به چاپ رسیده است.

3. گروه رستگاران. این کتاب نیز بارها چاپ شده و اخیراً پس از تحقیق به عربی ترجمه و جلد اول آن منتشر گردیده است.

روش تحقیق

با توجه به آنچه یاد شد، در تحقیق کتاب حاضر نکات زیر قابل ذکر می باشد:

1. به دلایلی تمام منابع ذکر شده در این کتاب را نتوانستیم استخراج کنیم که در اینجا به چند مورد اشاره می کنیم:

الف) تا آنجا که ما جست وجو کردیم، برخی از کتبی که مؤلف به آنها استناد کرده، یا اصل آن مفقود گشته و یا دسترسی به آن بسیار دشوار است. و همچنان

ص: 59

برای ما مجهول است که آیا استناد مؤلف به این کتب نادره، به دلیل آن بوده که به آنها دسترسی داشته، یا با اعتماد و استناد به کتب دیگر از این کتب کمیاب یاد کرده است. البته در برخی از موارد، کتاب مورد نظر جزو کتب نادره نبود، ولی ما به آنها دسترسی پیدا نکردیم.

ب) در مواردی سلطان الواعظین نام مستعار مؤلفی را ذکر کرده مانند: حاکم، حافظ، نیشابوری و امثال آن و مطلبی را از او نقل کرده است. با جست وجوهای فراوان دریافتیم که این نام مشترک میان چند نفر است و با وجود اینکه آن افراد هر کدام تألیفات متعددی داشتند، در نهایت نتوانستیم در یابیم که مراد ایشان کدام مؤلف و کدام کتاب بوده است.

با در نظر گرفتن این دو مورد و نیز با توجه به تحریفات فراوانی که در کتب اهل تسنّن رخ داده، عدم توفیق در استخراج برخی منابع منطقی می نماید.

2. منابع به گونه ای استخراج شده که با تغییراتی که در چاپ های گوناگون از نظر تعداد مجلدات و صفحات دیده می شود، مطلب مورد نظر به راحتی قابل دسترسی است. بر این اساس علاوه بر ذکر جلد و صفحه، به باب

و فصل کتاب نیز اشاره شده است.

3. متن کامل حدیث یا عبارت مورد نظر را در پاورقی آورده ایم، به جز در موارد زیر:

الف) جایی که سلطان الواعظین متن کامل حدیث یا عبارت مورد استناد را به زبان عربی، به طور صحیح در متن آورده باشد.

ب) جایی که حدیث یا عبارت مورد نظر قبلاً به طور کامل در پاورقی ذکر شده باشد که با ارجاع به مورد پیشین، از تکرار آن خودداری کرده ایم.

ص: 60

ج) در مواردی اندک به دلیل آنکه ذکر کامل متن ضروری نمی نمود، به ذکر آدرس بسنده کرده ایم.

4. مواردی که مؤلف، متن یا حدیثی را کاملاً فارسی یا برخی از عبارات آن را فارسی نقل کرده و آنچه ما یافتیم با آنچه مؤلف نقل کرده کاملاً هماهنگی داشته باشد، در پاورقی ابتدا متن کامل حدیث یا عبارت مورد نظر را آورده ایم، سپس به آدرس آن اشاره کرده ایم، ولی اگر متن استخراج شده با آنچه سلطان الواعظین نقل کرده است متفاوت بوده، ابتدابه آدرس، سپس به متن کامل آن اشاره کرده ایم.

5. با توجه به اینکه مباحث به شکل مناظره ای بیان می شده و تقریباً به همان شکل هم تدوین گردیده، سلطان الواعظین در موارد متعددی احادیث و عبارات را با توضیحات اضافی و شرح و تفصیل بیان کرده است که با مراجعه به کتب مذکور، آن شرح و تفصیل دیده نمی شود، بلکه با در نظر گرفتن مجموع منابع ذکر شده، کلیات مطلب مورد بحث اثبات می شود.

6. در مواردی مؤلف، بخش های مختلفی از احادیث گوناگون را در کنار هم و به عنوان یک حدیث نقل کرده است که در چنین مواردی هر قسمت از عبارت را مستند کرده و در پاورقی به منبع دقیق آن اشاره کرده ایم. البته در جاهایی هم نتوانستیم دریابیم که عبارت نقل شده بخشی از حدیث است، یا قسمتی از عبارت کتابی است و یا اینکه در آنجا مؤلف کلام خود را به زبان عربی ایراد کرده است.

7. گاهی مؤلف حدیثی را از چند نفر نقل می کند که با مراجعه به آن کتب معلوم گردید که عبارت نقل شده مربوط به یکی از آن کتب است و بقیه با اختلاف فراوان در لفظ به آن حدیث اشاره کرده اند که تا حد امکان به این موارد هم در پاورقی اشاره کرده ایم.

ص: 61

8. در چاپ های قبل، ترجمه آیات و بعضی از عبارات عربی در پاورقی قرار داشت که ما آنها را در متن و بعد از عبارت عربی داخل پرانتز قرار داده ایم.

9. توضیحاتی که در پاورقی ذکر شده، اعم از بیان معانی لغات یا توضیح درباره ی بعضی از امکنه و یا هر نکته ای که جنبه ی توضیحی دارد، مربوط به مؤلف است.

10. کتاب «مودهْ القربی»، از میر سید علی همدانی و فصل الخطاب، از خواجه پارسا بخاری در زمان تحقیق در دسترس ما نبود. از این رو از کتاب «ینابیع المودّهْ» قندوزی که این دو کتاب را در خود جای داده است استفاده کرده ایم.

11. در مواردی سلطان الواعظین این گونه استناد می کند: قندوزی در «ینابیع المودّهْ» از مسند احمد از ترمذی از ثعلبی این حدیث را نقل می کند که در چنین مواردی به استخراج منبع اوّل بسنده کرده ایم.

12. از تمام منابعی که در این کتاب به آنها استناد شده است و تمام آنچه ما به آن افزوده ایم، تصویری تهیه شده که در صورت نیاز آن را جداگانه به عنوان اسناد این کتاب به چاپ خواهیم رساند.

13. از آنجا که روش تألیف کتاب تقریباً به شیوه گفتاری است خواننده در مواردی دچار مشکل می شود. لذا با ویرایش ادبی، سعی در روان تر شدن متن کتاب نموده ایم.

البته در متن کتاب تغییری ایجاد نکرده ایم و اگر جایی اضافه شدن کلمه ای برای روان تر شدن عبارت لازم می نمود آن را در میان دو قلاب قرار داده ایم.

این نکته نیز گفتنی است که با وجود همه تلاشی که در تکمیل این مجموعه صورت گرفت، همچنان مواردی باقی مانده است که به دلایلی استخراج منبع

ص: 62

نشده است؛ بنابراین ازخوانندگان تقاضا داریم اگر موارد جدیدی را استخراج نمودند ما را یاری نموده تا این کتاب در چاپ های بعد تکمیل گردد.

در پایان سزاوار است از آیت الله سید جعفر سیدان که همواره مشوق اینجانب بودند قدردانی نمایم. همچنین از مرحوم حجت الاسلام والمسلمین علی نقی مقدسیان که خدماتی را ارائه نمودند یادی کرده و از خداوند برای ایشان طلب مغفرت می نمایم.

همچنین شایسته است از احباب گرام حجج الاسلام سید جواد موسوی، سید رضا موسوی، سبط حیدر زیدی، مهدی شادمرادی، علی صارمی، مجید گچ کار تهرانی، حسین نگارنده، سید مصطفی حافظی، حسین کرامتی و جلال حسین زاده که هر کدام در مقطعی در تخریجات مرا را یاری نمودند تشکر نمایم.

همچنین از سرکار خانم طاهره موسوی که در حروفچینی و جناب آقای محمّد جواد واعظی که در حروفچینی اصلاحات و اضافات نهایی همکاری نمودند نیز تشکر می نمایم.

از خوانندگان محترم تقاضا دارم هرگونه خطای محقّق را به دیده اغماض نگریسته و با پیشنهادها و نظرات سازنده خود، این جانب را یاری نمایند.

امید است که این زحمات مورد قبول حجت بن الحسن المهدی قرار گرفته، موجبات خوشحالی صدیقه طاهره علیهاالسّلام را فراهم آورد.

15 شعبان 1427

عبدالرضا درایتی

ص: 63

ص: 64

مقدمه مؤلف

اشاره

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله الواحد الأحد الفرد الصمد الّذی لم یلد ولم یولد ولم یکن له کفواً أحد والصلاة والسلام علی رسوله سیّد الأوّلین والآخرین خاتم الأنبیاء والمرسلین الطهر الطاهر والعلم الزّاهر أبی القاسم محمّد بن عبدالله و علی أهل بیته الطیّبین الطاهرین سیّما ابن عمّه ووصیّه ووارث علمه وأمینه علی شرعه وخلیفته المنصوص فی أمّته أمیرالمؤمنین علیّ بن أبی طالب الفارق بین الحقّ والباطل ولعنة الله علی أعدائهم والمتنکّبین عن طریقتهم من الخوارج والنّواصب.

به فضل و لطف پروردگار متعال، از همان ایامی که وارد اجتماع شدم، پیوسته پیرو سادگی بوده و از حیث گفتار و کردار، خودنمایی نداشتم و از عُجب و خودخواهی برکنار بودم.

با آنکه نشو و نمایم در خانه ای بود که همه نوع وسایل تعین و اسباب تنعّم در آن فراهم بود، ولی به حکم طبع و فطرت ساده ی خود از تعیّش روی گردان و از تجمّل گریزان و از طلب شهرت و خودآرایی - که به آفات آن کاملاً واقف بودم - نفور و مُعرض [بودم].

در این موقع نیز که به امر و اصرار جمعی از مراجع و اکابرِ علمای اعلام و فقهای فخام و فضلاء و دانشمندان کرام و علاقه مندان به دیانت و اقتضای وقت، چاپ این کتاب، مطمح نظر قرار گرفت، به مقتضای همان اصل طبیعی و سادگی فطری می خواستم کتاب حاضر را با بساطت و بدون دیباچه و مقدمه و خالی از هر پیرایه

ص: 65

به چاپ رسانم، لکن به صلاحدید و اصرار بعضی از دوستان، خاصّه دانشمند عزیز آقای دکتر عبدالحمید گلشن ابراهیمی که از مفاخر اساتید فرهنگ می باشند، مصمّم شدم مختصر مقدّمه ای بر این کتاب بنویسم که در این مقدّمه کشف حقایق نموده و توضیح کاملی در بعضی از موضوعات کتاب داده و علت چاپ آن را ذکر نموده و به بعض از ایرادات و شبهات مخالفین مختصراً اشاره شود.

و چون ممکن است با چاپ این کتاب از هر طرف، مورد حملات و آماج تیرهای ملامت قرار گیرم - هم چنان که پیشینیان ما گرفتار این نوع حملات گردیده اند - لکن چه باک که به خوبی بر قول ادیب دانشمند معروف عتابی شامی(1) واقفم که به حقیقت درست گفته:

«من قرض شعراً أو وضع کتاباً فقد استهدف للخصوم واستشرف للألسن إلاّ عند من نظر فیه بعین العدل وحکم بغیر الهوی وقلیل ماهم».

هر کس شعری بگوید یا کتابی بنویسد هدف تیرهای زننده دشمنان و زبانهای تند آنها قرار گیرد، مگر آن کسانی که به دیده عدل و انصاف بنگرند و بدون هوی و هوس حکم بنمایند و این قبیل اشخاص بسیار کم اند.

بدیهی است همان طور که اهل نطق و بیان مورد حملات قرار می گیرند ارباب قلم و نویسندگانی هم که پرده ی ظلمت جهل [و] تعصّب را دریده و حقایق را آشکار می نمایند، از حمله ی مردمان ناراضی؛ یعنی کسانی که خلاف اغراض و اهوای آنها قلم فرسایی شده است، در امان نخواهند بود، ولی به مقتضای گفته

ص: 66


1- ابو عمرو کلثوم بن عمرو بن ایوب شامی کاتب شاعر بلیغ معروف و از شعرای دولت عبّاسیه و معاصر خلیفه مأمون الرشید عباسی بوده.

شیخ اجل شیراز:

سعدی افتاده ای است آزاده

کس نیاید به جنگ افتاده

ما را با مردمان پرخاشگر و ستیزه گر سر جنگ و مناقشه نیست. لیکن اگر حمله ای توأم با علم و عقل و منطق و نزاکت باشد با طیب خاطر و با جان و دل می پذیریم - هر چند که عالم منصف در مباحثات و مقابله با حقایق منطقی انصافاً حمله نمی کند - و اگر پای فحش و ناسزا و تهمت و افترا و اعتراضات بیجا در میان باشد و با هو و جنجال مقابله نمایند، داعی(1)

از مجادله بر کنار بوده وبه حکم آیه ی کریمه ی:

﴿وَعِبَادُ الرّحْمنِ الّذِینَ یَمْشُونَ عَلَی الْأَرضِ هَوْناً وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاَماً﴾.(2)

بندگان خاص خدای رحمان کسانی هستند که در روی زمین ره به تواضع و فروتنی روند و هرگاه مردم جاهل، به آنها خطاب و عتابی کنند، با سلامت نفس و شیرین زبانی پاسخ گویند، رفتار می نمایم.

چه خوش سُراید ادیب پارسی:

حاشا که جواب تلخ هر کس گویم

یک بد شنوم از کس و واکس گویم

این نیست بد من که بدم گوید کس

این است بد من که بدِ کس گویم

آنچه اکنون می توانم پیش بینی کنم، گذشته از عیب جویی های مردمان حسود و عنود،

ص: 67


1- بیان این کلمه از طرف نویسنده محترم به جهت تواضع ایشان است و در کتاب از خود با این لفظ نام می برد و معنای آن دعاگو می باشد. (محقق)
2- فرقان: 63.

از سه جهت ممکن است مورد اعتراض و ایراد و آماج تیرهای ملامت قرار گیرم:

1- اعتراض اهل ادب و جواب به آنان

نخست اعتراضی است که فضلاء و اهل ادب به ظواهر عبارات و معانی عالیه این کتاب خواهند نمود که چرا این کتاب از مضامین بکر ادبی و معانی بلند فلسفی و علمی و سجع و قافیه برکنار می باشد.

در پاسخ می گویم: اولا قبلاً تذکّر دادم که داعی در تمام عمر هیچ گاه قصد خودنمایی نداشته بلکه از روی واقع، آن ذرّه که در حساب ناید من هستم.

ثانیاً عقیده ی داعی این است که گوینده و نویسنده یا باید رسماً در مجالس درس و بحث فضلاء صحبت کند و برای آنها بنویسد، یا برای عموم و طبقه ی متوسط. بدیهی است در این قبیل موضوعات، فضلا و اهل علم و فلسفه کتاب های بسیار نوشته اند که تکرار و تحریر نظیر آنها برای فضلاء و طبقه ی خواص، زیره به کرمان بردن است «کحامل التمر إلی هجر و داعی مسودة إلی النّضال»، ولی برای عموم و طبقه متوسط که همیشه اکثریت جامعه را تشکیل می دهند، گفتن و نوشتن مطالب علمی و فلسفی به کلّی غلط و بی فایده و موجب تضییع عمر آنهاست و بایستی مطالب عالیه با بیانی ساده ادا شوند.

ثالثاً انگیزه ی داعی در اقدام به این کار، آن نبوده است که قلم به دست گرفته و با ابتکار قوه ی فکریه و علمیه کتاب جالبی تحویل جامعه بدهم، بلکه چون باب مناظرات، باز و مطالب عالیه ای با زبان ساده ادا شد و در دفاتر و جراید و مجلات ثبت شده بود، مقتضی موجود گردید که از نظر مسلمین، خاصه هموطنان گرامی بگذرد، تا منصفانه قضاوت به حق نموده و فریب فریبندگان را نخورند.

ص: 68

بر این اساس این کتاب، همان محاضرات و گفت وگوهایی است که بین داعی و چند تن از علمای تسنّن رخ داده و ارباب جراید و مجلات هند به وسیله مُخبرین تندنویس حاضر در مجلس مناظره، ضبط و در نامه های یومیه و هفتگی خود (روزنامه ها و هفته نامه ها) منعکس کرده اند و داعی در طی این کتاب، همان سخنان و گفت وگوها را که از روی جراید و مجلات استنساخ نموده، بدون جرح و تعدیل به نظر خوانندگان محترم می رسانم. فقط در بعض جملاتی که بین ما رد و بدل گردیده - و لو با حربه منطق و دلیل و برهان جواب داده شده - به مقتضای وقت، برای آنکه بهانه به دست بازیگران و ایادی مرموز داده نشود، از نقل آنها در این مجموعه خودداری و در نقل اسناد و مدارک و عبارات اخبار و مطالب تازه ای که لازم بود نیز به اقتضای حال، تجدید نظر بیشتری نموده و مبسوط تر در معرض افکار اهل علم و انصاف قرار داده ام.

امیدوارم که اهل علم و فضل و ادب، با نظر ساده و اصلاح به این کتاب بنگرند و از خُرده گیری و انتقادات ادبی صرف نظر نمایند و چنانچه به سهو و اشتباهی برخورند غمض عین فرموده و در مقام اصلاح باشند؛ چه آنکه سهو و نسیان، عادت ثانوی بشر است و غیر از ذوات مقدّسه انبیای عظام و اوصیای کرام، از این لغزش احدی مبرّا نیست.

2- اعتراض اهل خبر و جواب به آنها

اعتراضی است که ممکن است اهل خبر بنمایند که در این کتاب، مطلب تازه ای نیست، بلکه همان هایی است که در طی هزار و سیصد سال گفته و نوشته شده است و به کرّات تکرار گردیده و در کتب علماء موجود است.

ص: 69

جواب می گویم: موضوعات دینی، فرضیات علمی و مباحث ریاضی و فلسفی نیست که با تغییر زمان عوض گردد و ابتکاری ایجاد شود. قرآن مجید و اخبار وارده و احادیث منقوله و وقایع تاریخ، عوض شدنی نیست و البته هر خلفی از سلف خود بهره بر می دارد.

داعی هم آنچه دارم و بهره برداشته ام از آیات قرآن مجید و اخبار و احادیث منقوله و وقایع وارده و تحقیقات ارباب علم و دانش بوده که در حافظه ی خود ضبط و به موقع ابراز نمودم.

3- اعتراض محافظه کاران و جواب به آنها

اشاره

اعتراضی است که ممکن است افراد ساده ی محافظه کار ظاهر بین طالب اتحاد اسلامی بنمایند که سزاوار نیست به وسیله ی نطق و قلم، تحریک احساسات شود و این قبیل کتب ممکن است تحریک احساسات نماید و بالاخره

موجب تفریق کلمه و دودستگی گردد.

بدیهی است «آیین تقوا» ما نیز دانیم. اگر ابتدا قلم به دست گرفته و خارج از علم و منطق و ادب، جملاتی نوشته و حملاتی نموده و تهمت هایی بزنیم، قطعاً سزاوار نیست؛ ولی شخصاً با نظر محافظه کاران ظاهربین (یعنی آن اشخاصی که معتقدند که با ذکر حقایق نباید موجب ازدیاد رنجش اهل تسنّن گردید، تا جایی که هیچ نوع مباحثات علمی و منطقی نشود و در مقابل تهمت ها و اهانت ها هم هیچ جواب داده نشود) موافق نیستم و این روش را کاملاً به زیان عالم تشیع می دانم؛ زیرا به شهادت تاریخ دیده شده هر قدر از طرف ما سکوت و پرده پوشی و محافظه کاری گردیده، از طرف بعض از آنها بدون رعایت هیچ اصلی از اصول

ص: 70

علم و دانش و ادب و تمدّن و تدین، پیوسته حملات شدیدی توأم با تهمت و اهانت، قلماً و لساناً و عملاً به ما شده و جامعه ی شیعه پیروان اهل بیت طهارت علیه السّلام را مورد تاخت و تاز خود قرار داده اند.

از راه تجربه ثابت و محقّق آمده که هر چند از در محبّت و دوستی وارد شده ایم و به تمام اعمال خلاف عقل و شرع آنها با دیده ی اغماض نگریسته ایم و تمام فحش ها و تکفیرها و تهمت هایی را که بعض نویسندگان آنها به مقدّسات ما داده اند صرف نظر کرده ایم، در روش و رفتار آنها ذرّه ای تغییر پیدا نشده، بلکه جری تر شده اند و هر موقع که وقتی به دست آوردند نیش های خود را زده و ما را مورد حملات شدید قرار داده و به طبقه ی عوام، مشرک و کافر معرفی نموده اند.

بدیهی است با تمام این مقدّمات، چنانچه اشخاصی رعایت نزاکت و جانب دوستی را بنمایند و حاضر به دادن جواب نشوند، قطعاً در حدود وظیفه داری قصور نموده اند.

نه این است که تصوّر رود داعی مخالف اتّحاد فیمابین مسلمین باشم، بلکه طبق آیات قرآنیه و دساتیر(1)

عالیه ی رسول اکرم صلی الله علیه وآله وائمه معصومین علیهم السّلام از عترت طاهره، جدّاً طرفدار این معنی هستم، چون سعادت و سیادت و قومیت و ملیت اسلامیان در اتّحاد عموم طبقات مسلمین است، ولی رعایت این معنی و

ص: 71


1- دستایر، جمع دستور، این کلمه در آن زمان در میان عرف و اهل علم این گونه استعمال می شده است، همان طوری که در زمان ما نیز در مورد بعضی کلمات این گونه استفاده می شود. و در این کتاب همان طور که در چند صفحه قبل بیان شد رعایت عرف شده و کلماتی در آن آمده که مستعمل بین مردم بوده و آنها با آن انس دارند. (محقق)

حفظ نزاکت و ملاحظه دوستی و اتّحاد وقتی مستحسن و مثمر ثمر است که از هر دو طرف رعایت شود، نه آنکه ما به عنوان رعایت اتحاد و دوری از نفاق، غمض عین نموده و سکوت اختیار نماییم؛ بر عکس، پیوسته از میان آنها افرادی برخاسته و بر خلاف ما قلم فرسایی نمایند. چنین سکوت و غمض عین ها قطعاً به ضرر ما تمام می شود.

به طور قطع، داعی طالب حفظ دوستی و صمیمیت با برادران اهل تسنّن و خواهان تحکیم روابط بین فرق اسلام و آرزومند حسن تفاهم کامل با آنان هستم و صلاح اسلام و اسلامیان را در حصول این وضعیت می دانم، ولی به شرط آنکه برادران اهل تسنّن، علماء، زعماء، قائدین و زمامداران آنها هم خود را پایبند به این اصول و طالب این دوستی و یگانگی و اتحاد بدانند، و الاّ دوستی یک طرفه و رعایت یک طرفی و گذشت و غمض عین یک طرفی قابل دوام نیست.

چه خوش بی مهربانی از دو سر بی

که یک سر مهربانی درد سر بی(1)

این ترتیب و روش یک طرفه و رعایت آن از جانب ما بوده است که در هر دوره ای از ادوار، مخصوصاً در این ادوار اخیر، بعض از نویسندگان وقیح و بی همه چیزی که خود را به نام سنّی معرفی نموده اند، وادار نموده به نوشتن کتاب ها و مقالات، جسارت ها به مقدّسات مذهبی ما بنمایند و امر را به عوام بی خبر کاملا بر عکس نشان دهند. و عجب آنکه با این همه تخطّی و فحّاشی و اهانت ها و تهمت ها، باز خود را ذی حق بدانند و اگر فردی یا افرادی از جامعه ی

ص: 72


1- شعر از بابا طاهر عریان. (محقق)

شیعه در مقام جواب و دفاع از حقوق حقه خود بر آید، او را مورد حملات قرار داده و هزاران کلمات زشت و تهمت ها که عادات دیرینه ی آنهاست، به آنان بزنند. چون حربه عاجز، فحش و تهمت و اهانت است؛ اول العی الاختلاط.

و اعجب [و شگفت آورتر] از همه آنکه علمای بزرگ آنها هم جلوگیری از آن قلم ها ننموده و آنها را منع از حملات و اهانت ها و فحش ها و تهمت ها نمی نمایند، بر عکس گله از ما می نمایند که چرا جواب آنها را می دهید و سکوت اختیار نمی کنید.

مادامی ما سکوت و غمض عین می نماییم که آنها هم رعایت این معنی را بنمایند.

وقتی ما دیدیم امثال احمد امینها، قصیمی ها، محمد ثابت ها، کُرد علی ها، موسی جار الله و غیرهم را که در مقام جسارت به مقدّسات مذهبی شیعه بر آمدند، علمای بزرگ اهل تسنّن از جامع الازهر مصر و سایر مراکز علمی دمشق و بغداد و غیره، رسماً آنها را طرد و از نشر کتب و مقالات آنها - که حکم مواد محترقه را دارد - جلوگیری نمودند، ما هم با کمال صمیمیت، دست اتحاد به سوی آنها کشیده و دستشان را صمیمانه فشار داده و با اظهار علاقه، تشکیل اتحادیه بزرگی خواهیم داد تا سیادت و سعادت از دست رفته را به دست آوریم.

ولی قطعاً ایادی مرموز و نویسندگان بی باکی در بین اند که خود را سنّی می خوانند و نمی گذارند چنین اتحاد و صمیمیتی تشکیل شود و پیوسته با نیش قلم های شکسته ی خود، تخم نفاق و دوئیت را در قلوب مسلمین می کارند.

آیا عقول عُقلاء زیر این بار می رود و محافظه کارها قبول می کنند که پیوسته ما فحش ها و تکفیرها را بشنویم و تهمت ها را بپذیریم و در مقام جواب برنیاییم؟

ص: 73

آقایان محترمی که می گویند تحریک احساسات

نباید نمود، آیا نظری به کتاب ها و مقالات و حملات بعض از نویسندگان سنّی نما نمی نمایند تا ببینند آن قلم های شکسته است که تحریک احساسات می نماید، نه دفاع هایی که علماء و دانشمندان شیعه می نمایند؟

اگر در ادوار اخیره کتب و مقالاتی از علمای شیعه دیده شود، تمام در مقام جواب و دفاع از حقوق حقّه، ناچار از بیانات و جملات تندی بوده اند؛ جواب قلم های تندنویس را باید به تندنویسی داد.

قطعاً عقل هیچ ذی عقلی قبول نمی نماید تا آن اندازه سکوت و غمض عین به کار رود که زیر بار فحش ها و تهمت ها بروند.

چنانچه داعی از روزی که مسند نشین تبلیغات گردیدم و وظیفه بزرگ وعظ و خطابه و دفاع از حریم مقدّس اسلام را بر عهده گرفتم، خود را آماده ی هر نوع حمله ای از اعادی نمودم؛ چون که به یقین می دانستم جنگ با عادات خرافی و امیال شهوانی بشر بسیار مشکل است.

قطعاً جنگ با عادات، ایجاد دشمنی می نماید، چنانچه هادیان بزرگ و راهنمایان عظیم الشأن آدمیت که خواستند امم کج و معوج را به راه راست بخوانند و از افراط و تفریط های حیوانی باز دارند، پیوسته مورد حملات سخت و جاهلانه قرار گرفتند و از هیچ نوع مخالفتی نسبت به آنها مضایقه ننمودند.

تاریخ حیات و زندگانی انبیا و اوصیای کرام، روی همین اصل پر است از حملات عجیبی که عقول عقلا را محو و حیران می نماید که مخالفین سرسخت آنها از هیچ نوع عمل زشت و قبیح و تهمت های ناروا خودداری ننمودند.

ص: 74

ما هم که خوشه چین خرمن انبیا و پیرو طریقه ی آنها هستیم قطعاً بایستی انتظار حملات شدید و نسبت های ناروا را داشته و در مقابل شداید و تهمت ها صابر باشیم، تا با موالی خود محشور [شویم] و اجر و مزد کامل نصیب ما گردد.

بحمد الله تعالی تاکنون هم امتحان خود را داده که هر اندازه اعادی داخلی و خارجی،داعی را هدف تهمت ها و نسبت های بیجا قرار دادند - و شاید کمتر کسی مانند داعی مورد حملات و تهمت های ناروا قرار گرفته باشد - و به وسائل مختلفه تهدیدم نمودند، نه تنها در مقابل حملات گوناگون در مقام دفاع از خود بر نیامدم، بلکه ثابت قدم تر هم گردیدم و استقامت بر عقیده ام بیشتر شد و پیوسته رویه و رفتار و تاریخ حالات موالی و بزرگان دین، نصب العین داعی [بود] و می گفتم: الحکم لله.

من از حکم و فرمان حق نگذرم

اگر بگذرد تیغ خصم از سرم

شکر می نمایم خدای متعال را که تا به حال با این همه تهمت های ناروا و نسبت های بیجا حفظم نموده و بر احترام و محبوبیتم افزوده، تا به مردم بی دین ثابت کند که «من کان لله کان الله له». هیچ گاه بشری قادر به محو حق و حقیقت نخواهد بود.

گفتند آن یهودان چندان دروغ و بهتان

بر عیسی بن مریم، بر مریم و حواری

من کیستم که بر من نتوان دروغ گفتن

نه قرص آفتابم، نه ماه ده چهاری

آن همه تهمت های بیجا و نسبت های ناروا که به انبیای عظام و اوصیای کرام زدند؛ ازقبیل نسبت - نعوذ بالله - زنا به موسی کلیم الله و مریم بنت عمران (والده ی ماجده ی معصومه عیسی علیهاالسّلام) و ساحر و جادوگر و کذّاب و دروغگو خواندن همه ی آنها، گذشته از آنکه در ثبات قدم و استقامتشان تزلزلی راه پیدا

ص: 75

ننمود و درس عبرتی برای ما پیروان آنها گردید که از میدان فحش و تهمت و تکفیر فرار ننموده، بلکه بر عقید ه ی خود ثابت و در میدان مبارزه قوی تر باشیم.

چه آنکه دیدیم اعادی دین نتوانستند به انواع تهمت ها، نام نیک آنها را از میان ببرند و آنها را منفور جامعه نمایند؛ مانند معاویه علیه الهاویه که برای محو نمودن نام مبارک علی علیه السّلام چه جدیتها کرد، به هر عمل زشتی تشبّث نمود [و] با تهمت های ناروا؛ از قبیل نسبت تارک الصلاهًْ و جاه طلبی و ایجاد فتنه در مدینه و دخالت در قتل عثمان و غیره به آن حضرت دادن، عامه مردم را به لعن و سبّ بر آن بزرگوار وادار نمود که مدت هشتاد سال در منبر و محراب،

علنی و برملا و الی الحال در خفا، مورد عمل اتباع خوارج و نواصب است!

آنچه اموی ها سعی و کوشش برای محو نام مبارک آن حضرت نمودند نتیجه برعکس داد؛ خودشان از میان رفتند و نام ننگشان در تاریخ جهان ماند. نشانه ی حق و باطل همین است.

«وللباطل جولان وللحق دولة».

برای باطل جولانی است و برای حق، دولت ثابت و برقرار.

حتی از قبور آنها هم در عالم اثری نیست. کسانی که دمشق و شام را دیده اند، متحیر می شوند با کثرت علاقه ای که الحال هم اهالی شام به معاویه دارند، مع ذلک از قبور بنی امیه عموماً و معاویه و یزید خصوصاً اثری نمی باشد ولی قبور عالیه علی و اولاد امجاد آن بزرگوارعلیه السّلام در هر گوشه و کنار بلاد، کالشمس فی رابعة النهار، ظاهر و هویدا و مزار عارف و عامی و شاه و رعیت می باشد. حتی در خود شام که معاویه آن خلافت با اقتدار را چندروزی به کار برد، از قبرش اثری

ص: 76

نیست، ولی قبرستان بنی هاشم به انوار مقدّسه حضرت هاشم و سکینه و فاطمه و عبدالله جعفر طیار و غیرهم حتی بلال مؤذّن آن خانواده، روشن و درخشنده می باشد. علاوه بر قبر با عظمت و قبه و بارگاهی به نام عقیله ی بنی هاشم، صدیقه صغری، زینب کبری علیهاالسّلام در یک فرسخی شام - که مزار عموم است - ، جنب مسجد اموی، قبر کوچک ظریفی است به نام ستّی رقیه(1)

فرزند دلبند حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السّلام که گویند موقع اسیری در خرابه ی شام از دنیا رفته و در همان مکان دفن گردیده [و] هر سنّی و شیعه که از آنجا می گذرد، اظهار ارادتی به صاحب قبر نموده و از روح پرفتوح آن پاره تن رسول الله صلی الله علیه وآله استمداد نموده عبور می نمایند.(2)

امروز هم اتباع همان اقوام، عوض آنکه از خواندن تاریخ متنبّه گردند و از دیدن قبور و نام نیک و بد آنها پند گرفته هوشیار گردند و از اعمال زشت خود دست بردارند، پیوسته باب تهمت را به روی خود و افراد باز می کنند [و] مانند بقایای خوارج و نواصب، آن ایادی مرموز بیگانه پرست پیوسته مشغول عمل اند.

گاهی حمله به علی امیرالمؤمنین علیه السّلام و اهل بیت از عترت طاهره علیه السّلام می نمایند؛ مانند مردوخ (مردود) و امثال او از مصری ها و دمشقی ها و غیره. گاهی حمله به علما و مبلّغین شیعه نموده که چرا تبعاً لرسول الله مروّج طریقه عترت و اهل بیت رسالت می باشند و آنها را به انواع تهمت های گوناگون، به هر کس هرچه بتوانند. نسبت بدهند به مقتضای حال او؛ از قبیل جمع مال و بی امانتی در حقوق مسلمین

ص: 77


1- لهجه اهل شام این گونه است که به جای لفظ سیدتی، ستّی می گویند.
2- و در زمان حاضر نیز بر عظمت آن بسیار افزوده شده است. (محقق)

و گاهی بی قیدی در دین و بی عفتی در اخلاق، موهون و متّهم می نمایند، تا عقیده و اعتماد جامعه را سست و به آنها بدبین نمایند تااثر از کلامشان رفته و محبّتشان از دل ها خارج گردد، آن گاه به نتیجه خود که حیران و سرگردان نمودن عوام است موفق گردند [و] زمینه را برای غلبه بیگانگان آماده نمایند، غافل از آنکه همان طوری که تهمت های به انبیاء و اوصیاء بلااثر ماند و محبوبیت آنها روز به روز در جامعه زیادتر شد، امروز هم تهمت های به علما و وعّاظ و مبلّغین که خوشه چین خرمن آن ذوات مقدّسه هستند، بلااثر [بوده] روز به روز در دل های مردم بیشتر جا دارند، تا دشمنان بفهمند «من کان لله کان الله له» (کسی که با خدا باشد خدا با اوست.) خدای متعال در آیه 32 سوره 9 (توبه) فرماید:

﴿یُرِیدُونَ أَن یُطْفِئُوا نُورَ اللهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَیَأْبَی اللهُ إِلّا أَن یُتِمّ نُورَهُ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ﴾.(1)

دشمنان دین می خواهند که فرو نشانند نور خدای را (که آن چراغ درخشنده ی علم و دین و حجّت دالّه بر وحدانیت او) به نفس تیره و گفتار جاهلانه و با دهنهای خود (یعنی به تهمت ها و تکذیب ها که بر زبان ها جاری نمایند) خاموش کنند و نمی خواهد خدای متعال مگر آنکه تمام گرداند دین روشن خود را، گرچه مکروه طبع کافران و دشمنان دین مبین اسلام باشد.

چراغی را که ایزد بر فروزد

گر ابله پف کند ریشش بسوزد

خلاصه ی کلام، فحش و تهمت که عادت دیرینه ی مردمان بی مایه و عنود

ص: 78


1- توبه: 32.

است اگر شخصی باشد، قابل تحمّل و گذشت و عفو و اغماض است ولی اگر تهمت ها نوعی باشد، قابل تحمّل و گذشت نیست. سکوت در اینجا بی معنی است و جز عجز دلیلی ندارد.

عیناً مثل آن می ماند که دو نفر هم نبرد در مقابل هم قرار گیرند، آن گاه دست یکی را ببندند و بگویند صلاح نیست جنگ کنی، صبر و تحمل و سکوت [بنما،] تا ایجاد نفاق و دوئیت نگردد، ولی دست طرف [دیگر] را باز بگذارند که هرچه می خواهد بکند. قطعاً در مقابل این قبیل اشخاص اگر سکوت شود، علاوه بر ثبوت عجز، باعث گمراهی بی خبران گردد و البته چنین سکوتی جرم بزرگ است، برای آنکه در حدیث است که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:

«إذا ظهرت البدع فللعالم أن یظهر علمه وإذا کتم فعلیه لعنة الله».(1)

زمان ظهور بدعت ها، بر عالم است که علم خود را در دفع بدعت ها ظاهر نماید و اگر کتمان و خودداری نماید پس لعنت خدا بر او باد.

البته در امور شخصی، انسان باید با تحمل و با گذشت باشد، ولی در امور عمومی، بر خلاف باید خیلی صریح اللهجه و سخت و سمج باشد.

این درس عمل را از اجداد خود دارم که زیر بار امثال معاویه و یزید نرفتند، قیام

ص: 79


1- «عن محمد بن جمهور العمّی یرفعه قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله: إذا ظهرت البدع فی أمّتی فلیظهر العالم علمه، فمن لم یفعل فعلیه لعنة الله». اصول کافی، شیخ کلینی، 1/54، ح2، کتاب فضل العلم، باب البدع والرأی والمقائیس. متقی هندی از علمای اهل تسنّن در کنز العمال، 1/178، ح 903، باب 2، حدیث را این گونه نقل کرده است: «إذا ظهرت البدع ولعن آخر هذه الأمة أولها فمن کان عنده علم فلینشره فإن کاتم العلم یومئذ ککاتم ما أنزل الله علی محمّد (ابن عساکر عن معاذ).»

و مقاومت در مقابل ظلم و بی قانونی نمودند و فرمودند: «الموت خیر من رکوب العار».

بدیهی است هر مظلومی که قادر به دفاع باشد و دفاع از حق خود ننماید، خصوصاً وقتی که مانعی در بین نباشد، قطعاً با سکوت خود، کمک یار ظالم خواهد بود.

در اینجا ممکن است مورد سؤال بعضی قرار گیرم که چه واداشت مطالبی که بین شما و برادران اهل تسنّن در سی سال قبل مورد بحث قرار گرفته، الحال به نشر آن اقدام نموده اید؟

البته ایرادی است بجا؛ نظر به آنچه قبلاً عرض کردم که داعی طالب شهرت و خودنمایی نبوده و به آفات شهرت و خودنمایی کاملاً واقفم - چنانچه عملا هم همه دیده اند - تاکنون زیاده از 30 جلد کتاب در فنون مختلفه نوشته ام و ابداً به فکر تظاهرنبوده ام، ولی اخیراً جهاتی محرّک داعی در طبع و چاپ این کتاب گردیده:

اولاً در این ادوار اخیره مخصوصاً دوره ی فترت بیست ساله که دست و دهان ما را محکم بستند و دیگران را آزاد گذاردند، مجالس تبلیغات دینی مسدود و انواع مجامع ضدّ دین و مذهب مفتوح [بود] و به قول سخنگوی شیراز، سنگ را بستند و سگ را گشودند، از اطراف، قلم های خیانتکار مفسدان و لسان بازیگران، بنای جولان را گذاردند. چون میدان را خالی دیدند هرچه خواستند گفتند و هرچه توانستند نوشتند؛ آری:

مهر درخشنده چو پنهان شود

شب پره بازیگر میدان شود

مخصوصاً در مصر (که یکی از مراکز علمی و شهرهای دانش اسلامی امروز به حساب آمده) متأسفانه ایادی مرموزی جدّاً به کار پرداختند نفیاً و اثباتاً،

ص: 80

خودنمایی ها نمودند و به وسیله نشر کتب و مقالات، امر را بر عوام و بی خبران مشتبه نموده و برادران موحّد جعفری را در نظر برادران حنفی و مالکی و شافعی و حنبلی مشرک و کافر و غالی معرفی نمودند.

ولی بعضی از آنها که نمی توانم خود را راضی نمایم و آنها را جزء ایادی مرموز به حساب آوردم - چون اهل علم و قلم می باشند و داعی به تفاسیر و کتب و مجلات علمی آنها علاقه مند و مأنوس می باشم - روی عادت، خلفاً عن سلف، بسیار مؤدّب و در لفّافه و گاهی از ادب خارج شده علنی و برملا، کتاب هایی مشتمل بر تهمت های ناروا و دروغ های شاخدار، مانند «السنهْ والشیعهْ» نشر داده و نیش هایی به عالم تشیع زده و می زنند.

ولی بر عکس، بعض از آنها چنان لکّه های تاریخی برای خود در تألیفات گذاردند که هرگز پاک نگردد و بعد از گذشت سال ها و قرن ها، دانشمندان بی طرف، آنها را مردمان مُغرض یا بی اطلاع از وقایع تاریخی بشناسند.

غرض ورزی دکتر هیکل مصری

مانند دکتر محمدحسین هیکل، مؤلّف کتاب حیات محمّدصلی الله علیه وآله که غرض رانی یا بی اطلاعی خود رادر نوشتن آن کتاب ظاهر نموده!

چون علی القاعده رسم است کسی که زندگانی فردی از رجال روحانی یا سیاسی را می نویسد باید از حین ولادت تا دم مرگ، تمام وقایع زندگانی او را ضبط نماید و الا اگر نقصانی در آن تاریخ باشد نویسنده را یا بی اطلاع و یا مغرض می خوانند و بزرگ ترین نقص برای مورّخ آن است که در نوشتن تاریخ اعمال غرض نماید.

ص: 81

در تاریخ زندگانی رسول اکرم صلی الله علیه وآله، یک روز مهمی بوده و آن هیجدهم ذیحجهْ الحرام سال دهم هجری است که پیغمبر از سفر مکه (حجّهْ الوداع) برگشته و در صحرای بزرگی به نام غدیر خم - که منزلگاه نبوده - هفتاد هزار جمعیت حاج یا به عقیده بعض از اکابر علمای عامه، مانند امام ثعلبی در تفسیر و سبط ابن جوزی در تذکره و دیگران، یکصد و بیست هزار جمعیت را در آن صحرا سه روز نگاه داشته، وقت ظهری بعد از نماز منبر رفته، خطبه ای خوانده، عهد و پیمانی با مردم بسته و امّت را امر به بیعت با علی بن ابی طالب علیه السّلام نموده و آن سه روز از روزهای مهمّ تاریخی زندگانی رسول الله بوده است.

نمی دانم چرا آقای دکتر هیکل در کتاب تاریخ زندگانی رسول اکرم صلی الله علیه وآله وقایع تاریخی آن روز بزرگ را ذکر ننموده یا به قول بعضی در چاپ اول نقل نموده و در چاپ دوم محو نموده!

اگر بگویند در تاریخ زندگانی رسول الله همچو روزی نبوده، قطعاً خلاف فرموده اند؛ برای آنکه علمای بزرگ سنّی عموماً و کسانی که مراتب علمی آنها به مراتب از آقای دکتر هیکل بالاتر بوده، در کتب معتبره خود ثبت و ضبط نموده اند.

برای کشف حقیقت و پی بردن به اسناد حدیث غدیر، (این روز مهمّ تاریخی) از کتب اکابر علمای عامه مراجعه کنید به [مجلس هشتم] همین کتاب، تا بدانید چنین روزی وجود داشته و بسیار مهم هم بوده است. پس چرا ایشان ننوشته اند. قطعاً نمی توانم بگویم بی اطلاع از تاریخ بوده اند؛ زیرا کسی که به مقام استادی و وزارت فرهنگ می رسد، این اندازه بی اطلاع از تاریخ نخواهد بود؛ آن هم تاریخ اسلام. پس حتماً غرض ورزی گردیده و تحت تأثیر عادت قرار گرفتند و خیال نمودند با ننوشتن ایشان یا امثال ایشان حق از میان می رود و حال آنکه ایشان

ص: 82

خود را ضایع نمودند و الا محال است حق از میان برود.

نیست خفّاشک عدوی آفتاب

او عدوی خویش آمد در حجاب

هزار و سیصد سال متجاوز است که اموی ها و خوارج و نواصب و اتباع آنها خواستند این چراغ را خاموش کنند، نتوانستند، چگونه آقای هیکل و امثال آنها چنین قدرتی دارند. قطعاً جز فضاحت در دنیا و آخرت نتیجه ای نصیب آنها نخواهد گردید.

به قول امام شافعی (محمد بن ادریس) که گوید:

«تعجب است از حالات علی بن ابی طالب علیه السّلام که دشمنان آن حضرت از روی بغض و کینه فضایل او را پنهان می دارند [و] دوستان او از راه تقیه و ترس از اعادی، حقایق را اظهار نمی دارند، مع ذلک تمام کتاب ها از دوست و دشمن پر است ازفضایل و مناقب آن حضرت.»

پس معلوم می شود حق و حقیقت هیچ گاه زیر پرده نمی ماند؛ مانند آفتاب که اگر هم چند روزی زیر پرده ی ضخیم ابر بماند، عاقبت ظاهر خواهد گشت.

بدیهی است مورّخ و نویسنده، هر کس و دارای هر عقیده که باشد، قلم که به دست گرفت باید بی طرفانه بنویسد و اگر خیلی بی طاقت و عصبانی و ناراضی از پیش آمد تاریخی می باشد، پاورقی بدهد و مخالفت خود را ظاهر کند - چنانچه بعضی نمودند - نه آنکه به کلّی ترک نقل نموده و خود را مغرض معرفی کند.

واقعاً جای بسی تأسّف است که جزئیات زندگانی آن حضرت، حتی امور داخلی خانوادگی را که اخلاقاً نباید بنویسد؛ مانند شوخی و مزاحی که با عایشه در بستر بیماری نموده، نوشته است، ولی یک چنین واقعه ی مهمّی که در حضور هزاران نفر صورت وقوع یافته ترک نموده! نعوذ بالله من التّعصب والعناد.

ص: 83

خلاصه، از این قبیل نویسندگان که تحت تأثیر عادت، قلم فرسایی کرده اند بسیار می باشند، ولی بعض از آنها تندتر رفته و قلم های شکسته ی خود را بر خلاف حق و حقیقت روی ورق پاره ها آورده و حقایق را مستور [کرده] و با اسلام و اهل بیت پیغمبر به جنگ برخاسته اند.

واقعاً جای بسی تأثّر است افراد دانشمندی که به مقام استادی در جهات علمی و ادبی برسند بدون تفکر و از روی عادت کتاب هایی بنویسند و مطالبی در آن درج نمایند که به کلی خالی از حقیقت و صرف افترا [است] و هر بیننده ای را به تعجب آورد که چگونه مرد دانشمندی، سند بی اطلاعی یا غرض ورزی خود را در دسترس عموم قرار داده؟!

احمد امین مصری و فجر الاسلام

مانند احمد امین، نویسنده ی معروف مصری که دو کتاب از تألیفات او به نام فجر الاسلام و ضحی الاسلام به دست ما رسیده، با مقدمه ای که دکتر طه حسین بر آن نوشته و در آخر آن مقدمه صریحاً می گوید:

«بدون ترس و خوف می گویم که من و احمد امین با هم متحدیم تا حقایق را مجرّد نموده، در معرض عموم قرار دهیم!»

باید به آقای طه حسین گفت: اشتباه کرده و از تاریخ عبرت نگرفته اید که از هزار سال قبل تا به حال، برادران شما قوی تر از شماها اتحاد نمودند [ولی] نتوانستند نور ولایت را خاموش کنند؛ برای آنکه در قرآن می فرماید:

ص: 84

﴿وَاللهُ مُتِمّ نُورِهِ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ﴾.(1)

مطالبی که در این کتاب نوشته شده، هرگز از قلم یک عالم متدین سنّی و مرد دانشمند مطلع منصفی جاری نمی گردد؛ زیرا از لابلای اوراق این کتاب، عین عقایدی که قرن ها خوارج و نواصب نوشته اند و تهمت هایی که به عالم تشیع زده اند ظاهر و هویدا می باشد و کاملاً بی اطلاعی از عقاید ملل یا غرض رانی نویسنده بارز و آشکار است.

ولی شنیده ام به واسطه ی جواب هایی که داده شده و فشارهایی که به مؤلف وارد آمده، در چاپ جدید بعض مطالب را حذف نموده اند. چون چاپ ثانوی را ندیده ام نمی توانم قضاوت در چگونگی آن بنمایم ولی همین قدر می دانم عقلاً و منطقاً بلکه دیناً حذف کردن تهمت ها، تنها مفید تام نیست، بلکه باید صریحاً بنویسند آنچه قبلاً نوشتیم خالی از حقیقت بوده است.

ثانیاً بر فرض صحّت، در کتاب عربی حذف کردن، جبران خسارت هایی که از ترجمه فارسی آن اگر به بعض جوانان پارسی زبان بی خبر بی خرد وارد آمده، نمی نماید.

به همین دلیل ما ناچار شدیم برای بیداری آن دسته جوانانی که اگر تحت تأثیر کلمات فریبنده ی این قبیل نویسندگان بی مغز قرار گرفته اند، با نشر این کتاب کشف حقایق نماییم.

ص: 85


1- صف: 8.

جواب کاشف الغطاء به احمد امین در کتاب اصل الشیعه

خوشبختانه وقتی آن کتاب را مطالعه نمودم

که کتاب مقدّس اصل الشیعهْ واصولها تألیف آیت الله مجاهد، فخر الشیعهْ و ناصر الشریعهْ حضرت آقا شیخ محمد حسین آل کاشف الغطاء(1)

دامت برکاته از نجف اشرف در جواب او منتشر شده بود.

الحق کتابی است بسیار عالی و متین و ساده و بر هر فرد شیعه لازم است یک جلد از آن کتاب را در منزل داشته باشد و به اهل بیت خود بیاموزد، تا به حقیقت مذهب خود آشنا شده، فریب بازیگران را نخورند.

خداوند متعال توفیق کامل عنایت فرماید به فاضل دانشمند معاصر، شاهزاده والا تبارعلی رضا میرزا خسروانی که برای استفاده فارسی زبان ها به پارسی ترجمه نموده اند به نام ریشه های شیعه و پایه های آن.

علاوه بر احمد امین، نویسندگان دیگری در مصر و دمشق، چون محمد ثابت در الجولهْ فی ربوع شرق الادنی و عبد الله قصیمی در الصّراع بین الاسلام والوثنیهْ و محمد کُردعلی در اقوالنا و افعالنا و محمد سید گیلانی در شریف رضی و شیخ محمد خضری در محاضرات تاریخ الامم الاسلامیهْ و موسی جار الله در الوشیعهْ فی

ص: 86


1- مرحوم آیت الله کاشف الغطاء از مفاخر و اکابر علمای شیعه و از مراجع تقلید ساکن نجف اشرف بودند. در تابستان گذشته، جهت تغییر آب و هوا به کرند در خاک ایران آمدند، متأسفانه صبح دوشنبه هیجدهم ذی القعدهْ الحرام 1373 بعد از ادای نماز صبح به سکته قلبی، دار فانی را وداع گفته، جامعه ی مسلمین بالخصوص شیعیان، از این ضایعه اسفناک متألّم و متأثّر گردیدند. جنازه ی آن مرحوم قدس سره با تشییع عمومی ملّی و احترامات دولتین ایران و عراق، به نجف اشرف حمل [و] در مقبره ی مخصوصی در وادی السلام دفن گردید. (مؤلف)

نقد عقایدالشیعهْ و دکتر طه حسین در العثمان و دیگران به نوشتن کتاب ها و مقالات و مجلات و جرائد، قلوب شیعیان را جریحه دار و به تهمت های بسیار و اهانت های بی شمار، بین برادران مسلمان (سنّی و شیعه) کدورت ها ایجاد می نمایند.

عجبا! عدّه ای از فضلای ایرانی هم، دانسته یا ندانسته، یعنی به ضررهای آن واقف بوده یا نبوده، این قبیل کتب را به پارسی ترجمه نموده و در دسترس جوانان ظاهر مسلمان بی خبر از مبادی اسلام و تشیع قرار داده و آنها را به مبانی عالیه دین و مذهب مشکوک نموده اند.

این کتاب ما برای مصر و مصری ها و احمد امین و امثال آنها آماده نشده؛ چه آنکه آنها دیده ی انصاف را بسته و عینک بدبینی زده و با نظر تعصّب و عناد، حقایق را می نگرند.

خداوند متعال در آیه ی 82 سوره 17 (بنی اسرائیل) می فرماید:

﴿وَنُنَزّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ وَلاَ یَزِیدُ الظّالِمِینَ إِلّا خَسَاراً﴾.(1)

«و ما آنچه از قرآن فرستیم، شفای دل و رحمت الهی برای اهل ایمان است، و لکن ظالمان را به جز زیان چیزی نخواهد افزود».

پس نشر این کتاب برای بیداری جوانان نارس و برادران بی خبر پارسی زبان می باشد که فریب فریبندگان را می خورند؛ چه آنکه دستگاه هایی در همین تهران به کار افتاده که گردانندگان آنها به صورت شیعه، ولی در پس پرده، به عقیده ی

ص: 87


1- اسراء: 82.

وهابی ها و نواصب و بقایای خوارج و طرفداران اموی ها می باشند که علاوه بر نشریات فاسده، با نطق و گفتارهای فریبنده به نام طرفداری از اتحاد اسلام، جوانان بی خبر را منحرف و متزلزل می نمایند.

(یکی از آن نشریات، مرتّب برای داعی می آمد. چون هر کجا سراب را آب و مطالب را وارو[نه] نشان می دادند، داعی در جواب بر می آمدم و آنها ناچار می شدند جواب را در نشریه خود منتشر کنند. چون این عمل بر خلاف میل و رویه و عقیده آنها بود. بعدها از آن نشریات برایم داعی نفرستادند، تا از جواب های داعی مصون بمانند و رویه ی خود را که اشتباه کاری بر بی خبران باشد، عملی نمایند).

از این رو لازم است آن جوانان بی خبر، با کمال بی طرفی، با دیده ی انصاف [و] بدون تعصّب و عناد، این کتاب را دقیقانه مطالعه نمایند، تا بدانند آن قبیل اشخاص در خارج و داخل، تنها قاضی رفته، اباطیلی به نام حق انتشار دادند و بفهمند که آنها ایادی مرموزی هستند که برای از هم پاشیدن اساس قومیت و ملیت ما فعالیت هایی می نمایند، بلکه بی دینانی هستند مستقیم یا غیرمستقیم، دست نشانده بیگانگان و مرتبط با دستگاههای جاسوسی آنها که به قول امروزی ها، افراد حسّاس ستون پنجم بیگانگان اند که وظیفه آنها در این مملکت، تولید نفاق و اختلاف در بین جوانان شریف و ملّت نجیب ایرانی می باشد.

این قبیل اشخاص در لباس های مختلف مشغول انجام وظیفه اند. حتی در لباس مقدّس روحانیت (که بحمدالله ملّت به خوبی آنها را می شناسند)؛ مانند گرگی که به جلد میش رفته یا دزدی که عمامه به سر گذارده، برای ربودن گوهر

ص: 88

گرانبهای ایمان مردم خودنمایی می کنند.

چنانچه در نیم قرن اخیر بسیاری با این لباس مقدّس، به نام طرفداری از اتحاد اسلام،تیشه بر ریشه اسلام و تشیع می زدند و مرام نواصب و خوارج را به صورت دلسوزی دین در جامعه نشر داده، گاهی انکار رجعت و معراج رسول الله و شفاعت و عزاداری و زیارت قبور اولیاء الله و اهل بیت عترت و طهارت پیغمبرصلی الله علیه وآله نموده و اهانت به مقامات مقدّسه روحانیت و اهل علم و دانش را حیاً و میتاً، مدار کار خود قرار داده اند.

مردوخ کردستانی و ندای اتحاد و ترهات آن

مانند شیخ مردوخ (مردود) کردستانی ظاهر سنّی و بی خبر از کتاب و سنّت که به نشر کتاب های چندی ظاهراً به نام طرفداری اسلام - و در معنی به طرفداری خوارج و نواصب و اموی ها - نیش های خود را زده و تخم تفرقه و نفاق را بین مسلمانان پاشیده و باطن کثیف و عقیده ی سخیف خود را ظاهر نموده.

در دوره حکومت قبل، از طرف سلطان وقت، از شعاع عملیات او جلوگیری شده، [ولی] بعد از شهریور 1320 که بیگانگان، این مملکت اسلامی شیعه را بدون حق اشغال نمودند، پر و بال بازیگرها باز شد [و] جدّاً نشریات خود را به نفع آنها عملی نمودند؛ از جمله نشریات او کتاب ندای اتحاد است - که بر عکس نهند نام زنگی کافور - که از نشر این کتاب، نه فقط جامعه ی شیعیان را عصبانی و متألّم نموده، بلکه اکابر علمای اهل تسنّن را متأثّر و به نشر مقالات در مجلات، او را از خود طرد نمودند؛ زیرا در این کتاب، اهانتها و جسارت های بالاتر از آنچه بعضی از مصری ها نسبت به مقام مقدّس امیرالمؤمنین علی علیه السّلام نمودند، به زیر قلم شکسته

ص: 89

خود در آورده و عقاید خوارج و نواصب و اموی ها را تجدید نموده. نه همان معرفت به مقام مقدّس آن حضرت به وسیله ی کتاب و سنت و اخبار نداشته، بلکه ثابت است دشمن سرسخت آن حضرت و طرفدار جدّی اموی ها بوده.

در اول آن کتاب، با کلمات عوام فریبانه مانند آدم دلسوزی بی طرف، دم از اتحاد و یگانگی مسلمین می زند [و] فریقین (شیعه و سنّی) را نصیحت و به رهبری خود، دعوت به

ترک عقیده ی تشیع و تسنّن می نماید. وقتی آدمی دقیقانه کتاب را مطالعه می نماید، می فهمد که هدف و مقصود و دعوتش به نواصب و اموی ها و پیروی از نیات ناپاک مولای او معاویهْ بن ابی سفیان می باشد، غافل از شعر شاعر عرب که گوید:

ومن یکن الغراب له دلیلاً

یمرّ به علی جیف الکلاب

«هر کس را که کلاغ دلیل و راهنمای او باشد، می برد او را بر سر سگ های مرده.»

خدا زان خرقه بیزار است صد بار

که صد بت باشدش در آستینی

دیگری گوید:

إذا کان الغراب دلیل قوم

سیهدیهم سبیل الهالکین

«زمانی که کلاغ دلیل و راهنمای قومی باشد، زود است آنها را هدایت نماید به راه هلاکت و نیستی.»

در کتابش دَم از اتحاد می زند، در حالتی که به نیش قلم شکسته ی خود تخم نفاق پاشیده و به دستور اربابان و با عقیده ی ثابت خود، مولانا امیرالمؤمنین را در جمیع مراحل، مقصّر و معاویه علیه الهاویه را تبرئه و بامنتهی درجه جسارت،

ص: 90

کلمات اهانت آمیز به ساحت قدس آن حضرت وارد نموده!

اولین روزی که کتاب های او را خواندم، فهمیدم که صاحب این نام محرّف، هرگز سنّی نمی باشد بلکه قطعاً اموی و از پیروان عقاید خوارج و نواصب می باشد که برای لکه دار نمودن برادران اهل تسنّن به این لباس در آمده. و یا بی دینی است که برای رسیدن به هدف و مقصد خود - که جاه و مقام و شهرت یا چیز دیگر باشد - مرتکب هر عمل زشت و قبیحی می شود؛ چنانچه اهالی کردستان، مخصوصاً علمای محترم آنها به خوبی شاهد حالات او بوده و هستند و از چهل سال قبل که به طرفداری سالار به جنگ این ملّت بیچاره قیام نموده، عملیات او مورد توجه تمام اهالی غرب ایران، به خصوص مردمان محترم سنندج و کردستان می باشد.

عجب است که یک آدم فتنه جو، اینک طرفدار اتحاد اسلام گردیده و زیر پرده ی طرفداری اتحاد، عقاید مشئوم خود را ظاهر نموده وبه شیعیان موحّد پاک و موالی با عظمت آنها از عترت طاهره تاخته و در خلال سطور کتاب، مولانا امیرالمؤمنین علیه السّلام را نالایق و سفّاک و شیعیان را مشرک معرفی نموده است.

و الاّ هیچ سنّی به قول خودشان (چهار یاری) حاضر نمی گردد نسبت به ساحت قدس امیرالمؤمنین علیه السّلام - که خداوند آیه تطهیر [را] در شأن او فرستاده، چنانچه در [مجلس هشتم] همین کتاب مشروحاً ذکر شده و در آیه ی مباهله، آن بزرگوار را به منزله نفس رسول الله صلی الله علیه وآله معرفی نموده و از جمیع ارجاس و نقایص و خطایا پاک و پاکیزه و مبرّا فرموده - بتازد و خُرده گیری کند (چنانچه [در مجلس هفتم] همین کتاب مشروحاً در این باب بسط کلام داده شده است).

ص: 91

تا آنجا که در صفحه 23 «ندای اتحاد»(1) در تحت تیتر «عمده مزالق و مزلاّت امیر» سیزده سهو و خطا و نقص به آن حضرت نسبت داده که تمام آنها افک و تهمت هایی است که از نشریات و جعلیات مولای او، معاویه علیه الهاویه و اسباب دست خوارج و نواصب و بقایای آنها بوده و می باشد.

گرچه این شیخ مردود، قابل اعتنا نبوده که نام او برده شود و خیلی هم متأثرم که نام محرّف او را اجباراً در این سطور آورده ام. بدیهی است هر کلمه از کتاب او جواب های واضح و منطقی دارد که این وجیِزه ی مختصر، مجال نقل تمام آنها را نمی دهد ولی ناچارم برای بیداری و روشن شدن بعض از جوانان فریب خورده ی خواب رفته، به بعض از جهات آن فقط اشاره نمایم:

در صفحه 3 کتاب گوید: «در زمان حضرت رسول، اسمی از شیعه یا سنّی مذکور نبوده است.»

راجع به سنّی شاید آن طور باشد که نوشته، ولی راجع به شیعه غلط رفته، خوب است خوانندگان محترم برای پی بردن به غلط کاری های او مراجعه نمایند به [مجلس

دوم] همین کتاب تا روشن شوند که شیخ مردود تا چه اندازه، مانند مولایش معاویه، کذّاب و دروغ پرداز بوده است.

ایضاً در همان صفحه می گوید:

«و مؤسس اساس تشیع ابن سباء یهودی بوده.» جواب ترّهات و یاوه گویی های او در [مجلس دوم و سوم] همین کتاب داده شده است.

ص: 92


1- چاپ دوم، 1324 شمسی، شرکت سهامی چاپ فرهنگ.

و در صفحه 5 گوید:

«در قرن دهم هجری، دوره سلطنت شاه اسماعیل، مذهب تشیع در ایران رسمیت پیدا نمود.» جوابش [در مجلس دوم] داده شده.

و نیز در همان صفحه گوید: «ابوبکر اسن و اورع و الیق به مقام خلافت بوده، به این جهت مهاجر و انصار با نهایت رغبت با او بیعت کردند.»

اولاً: جواب اسن بودن ابی بکر در [مجلس هفتم] و [مجلس دهم] داده شده است.

ثانیاً: جواب اورع و الیق بودن ابی بکر را در [مجلس نهم] مطالعه خواهید فرمود.

و در صفحه 6 گوید: «دلیلی بر خلافت امیرموجود نبوده.» برای روشن شدن دلیل و نص مراجعه شود به [مجلس پنجم]، تا حقیقت واضح گردد.

و در همان صفحه منع نمودن عمر، پیغمبرصلی الله علیه وآله را از وصیت و مانع شدن از آوردن قلم و کاغذ، جهت اجرای امر وصیت را اعتراف نموده، ولی در مقابل، تأویلات بارده می نماید.

برای پی بردن به اصل حقیقت، لازم است مراجعه شود به [مجلس هشتم] همین کتاب. در صفحه 7، حدیث با عظمت غدیر را به عنوان دلیل برخلافت و امامت انکار نموده و مطلب را بسیار ساده و کوچک جلوه می دهد. بسیار لازم است خوانندگان محترم مراجعه کنند به [مجلس هشتم] همین کتاب، تا عظمت مطلب را واضح و آشکار مشاهده نمایند و لعن بر کذّاب و دروغگو بنمایند.

در صفحه 8 گوید:

«چون ابوبکر مونس و یار غار پیغمبرصلی الله علیه وآله بوده و در مرض موت به امر آن حضرت نماز را باامّت خوانده، تمام امّت بالاتفاق با میل و رغبت تمام با او

ص: 93

بیعت کردند.»

اولاً: توقف و مصاحبت چند روزه برای ابی بکر ممکن است افتخاری باشد - چه آنکه هر جاهلی در مصاحبت عالم افتخاری دارد - ، ولی چنین مسافرت و مصاحبت، هرگز دلیل بر ثبوت خلافت نخواهد بود. علاوه بر آنکه جواب آیه غار و استشهاد به آن را در [مجلس پنجم] داده ایم.

نماز خواندن ابی بکر با امت - به فرض ثبوت - دلیل حق تقدم در امر خلافت نخواهد بود.

ثانیاً: نیابت نماز ابی بکر از رسول اکرم صلی الله علیه وآله به طور قطع ثابت نیست [و] بر فرض ثبوت، دلیل بر حقانیت و حق تقدّم بر خلیفه منصوص (ابوالفضائل) نخواهد بود.

چه خوب است برای تقریب اذهان مثلی آوریم. اگر پادشاهی که ولیعهد ثابت دارد، هرگاه در بسیاری از کارها از قبیل افتتاح امکنه یا استقبال ها یا شرکت در جشن ها و غیره،فردی از بستگان را به عنوان نماینده خود بفرستد، آیا پس از مرگ پادشاه، آن نماینده می تواند با عدّه ای طرفدار دعوی نیابت سلطنت نموده و ولیعهد ثابت را از کار بر کنار و خود را سلطان بخواند، به دلیل آنکه روزی به نمایندگی پادشاه در فلان امر یا جشن و یا استقبال شرکت نموده و یا در مسافرت چند روزه ای با پادشاه بوده است؟ قطعاً جواب عند العقلاء منفی می باشد.

مثل دیگری نزدیک تر به مطلب عرض کنم که اگر فقیه و مجتهدی بیمار گردد و فردی از اصحاب خود را به نیابت بفرستد و نماز جماعت را با مردم به جای آورد، آیا پس از وفات آن مجتهد و فقیه، آن نایب نماز جماعت به استمساک

ص: 94

نیابت نماز، می تواند خود را جانشین آن فقیه مجتهد معرفی نموده، بگوید مسلمین مجبورند از من تقلید نمایند و اگر تمرّد نمایند از ربقه ی اسلام خارج اند!؟

و اگر جماعتی مخالفت نمایند - و بگویند چون ولیعهد موجود است و این مقامی است که احاطه ی علمی بر ظاهر و باطن شرع و شریعت در آن لازم است، علاوه بر واجد بودن جمیع صفات حمیده و اخلاق پسندیده، فقط به محض چند رکعتی نماز نیابت خواندن یا چند روز در مسافرت رفیق راه مجتهد بودن، ایجاد فقاهت نمی نماید - آتش بر در خانه آنها ببرند، با فحش و بد و اهانت، آنها را بکشند و بیاورند و مجبور نمایند که تسلیم گردند به جانشینی مجتهد و فقیه و اگر قبول ننمایند، مشرک و کافر و رافضی خواهند بود!

آقایان عاقلانه قضاوت نمایید. آیا جانشینی فقیه و مجتهد، علم و دانش و احاطه استدلالی بر احکام و قواعد دین نمی خواهد؟ آیا به محض نیابت نماز جماعت، فقاهت برای یک مسئله گو، هر اندازه هم آدم خوبی باشد، ثابت می گردد، [به گونه ای] که مردم وظیفه دار باشند تقلید از او بنمایند؟!

همچنین است موضوع نماز خواندن ابی بکر با امّت، بر فرض ثبوت، دلیل بر اثبات خلافت و امامت مسلمین نخواهد بود؛ چه آنکه ثبوت خلافت، علاوه بر نصّ جلی، عصمت و اعلمیت و افضلیت من جمیع الجهات می خواهد.

منصفانه قضاوت کنید

آیا چند شبی در مسافرت با پیغمبر بودن، یا چند رکعتی نماز با امّت خواندن - شما را به خدا قسم انصاف دهید - برابری می کند با آن همه نصوص جلیه و

ص: 95

خفیه و فضایل و کمالات، از قبیل حدیث الدار و احادیث بسیار دیگر؛ مانند: حدیث المنزلهْ و حدیث المدینهْ و حدیث المواخاهْ و حدیث الغدیر و آیات الولایهْ و مباهله [و] بالاخره نزول سیصد آیه - بنابر روایات اکابر علمای عامه که هر یک علی حده در متن کتاب مندرج است - در شأن مولانا امام المتقین، امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السّلام.

آیا آن کسی که بالفرض چند رکعتی نماز جماعت با مردم خوانده، اولی به مقام خلافت است، یا آن کسی که رسول اکرم صلی الله علیه وآله او را لایق مقام خلافت دیده و رسماً او را خلیفه ی خود قرار داده - نه نیابت به نماز جماعت - وصریحاً با بیان «أنت منّی بمنزلة هارون من موسی» جمیع منازل هارونی را به استثنای مقام نبوّت برای آن حضرت ثابت نمود که از جمله همان مقام خلافت رسول الله می باشد، چنانچه [در مجلس چهارم] همین کتاب مفصّلاً شرح دادم؛ فاعتبروا یا اولی الابصار.

ثالثاً: جواب از اجماع و تبعیت تمام امّت را [در مجلس هفتم] مطالعه نمایید، تا به معنای اجماع و تبعیت تمام امّت پی برید.

رابعاً: جواب کذب و دروغ شاخدار او را که نوشته، تمام امّت به میل و رغبت بیعت نمودند، [در مجلس هفتم] مطالعه نمایید، تا کذّاب [و] مفتری بازیگر را بشناسید.

در صفحه 9 نوشته است:

«علی و فاطمه علیهاالسّلام در موضوع فدک به حکم ابی بکر قانع و متقاعد شدند.»

برای پی بردن به اصل و حقیقت مطلب، مراجعه نمایید به [مجلس هشتم] همین کتاب، تا روشن و بیدار شوید.

و نیز در همان صفحه اشاره به حدیث خلّت در فضیلت ابی بکر می کند که

ص: 96

پیغمبرصلی الله علیه وآله فرمود: اگر من غیر از خدا بنا بود خلیلی برای خود بگیرم، ابوبکر را خلیل خود قرار می دادم.

این شیخ مردود، اگر اهل فضل و کمال و تحقیق بود، اول مراجعه می نمود به کتب ارباب جرح و تعدیل از اکابر علمای اهل تسنّن، آن گاه استشهاد به حدیثی می نمود که لااقل در نزد خود آنها مردود نباشد و این حدیث نزد محققین اکابر علمای عامّه از جمله ی مجعولات و کذب محض است، چنانچه علامه ذهبی در میزان الاعتدال(1)

ذیل ترجمه حال عمار بن هارون و قزعهًْ بن سوید گوید: این حدیث، جعل و کذب محض است.

بکریون از این قبیل احادیث در فضیلت ابی بکر بسیار جعل نمودند که در کتب اکابر علمای سنّت ثبت است.

در صفحه 10 گوید: «اگر علی ذی حق در امر خلافت بود، چرا قیام نکرد حق خود را بگیرد.»

جوابش را در [مجلس نهم] مطالعه نمایید.

در صفحه 13 گوید: «علمای بصیر شیعه اقرار به همدردی ما دارند. اگر این شیخ حقّه باز، کذّاب نبود، حق بود برای وضوح مطلب به اسامی آن علماء و محل اقرارشان اشاره می نمود، چنانچه ما در متن کتاب، ضمن گفتارمان در تمام

ص: 97


1- میزان الاعتدال، ذهبی، 5/472، ترجمه شماره 6900، شرح حال قزعهْ بن سوید. ذهبی می نویسد: «قال البخاری: لیس بذاک القوی؛ ... وقال أحمد: مضطرب الحدیث؛ ... وقال النسائی: ضعیف». سپس این حدیث را از او نقل می کند: «وله حدیث منکر عن إبن أبی ملیکة عن إبن عباس، مرفوعاً: لو کنت متخذاً خلیلاً لأتخذت أبابکر خلیلاً».

ده شب، به اقوال دهها [تن] از اکابر علمای اهل تسنّن با تعیین محل و نشانی و کتاب آنها متعرّض گردیده ایم که به نظر قارئین محترم می رسد.»

از صفحه 18 تا صفحه 20 به طرفداری از معاویه، دلایل مضحکی اقامه می کند که معاویه را تبرئه و علی علیه السّلام را مقصّر نشان دهد، و آن بیانات تماماً دلایل محکمی است که این مردود، اموی و ناصبی و از هواخواهان جدّی معاویه، بلکه تمام بنی امیه - حشره الله معهم - می باشد.

تا آنجا که در آخر صفحه 18 بعد از نقل وقایع صفّین و تعیین حکمین گوید:

«تابعین امیر، دیدند که اظهارات معاویه سراسر مبنی بر تقاضای عدل و داد خواهی است و اظهارات امیر همه از روی لجاج و عناد و خودخواهی می باشد.»

در صفحه 21 انکار می نماید اهانت به علی علیه السّلام را که به زور و جبر، آن حضرت را کشیدند و برای بیعت به مسجد بردند و نیز صدمات به بی بی فاطمه علیهاالسّلام و سقط جنین او را و جوابش در [مجلس هفتم] موجود است [که] بعد از مطالعه، حقیقت آشکار می شود.

در صفحه 22 توسل به ائمه از عترت طاهره را شرک و کفر و بت پرستی می داند. جوابش [در مجلس سوم] داده شده.

در صفحه 23 گوید: «خداوند عالم، رسول خدا را به لعنت مأمور نفرموده.»

مثل اینکه این مرد مرموز، با قرآن مجیدهم بیگانه بوده و این همه آیات لعن را در قرآن ندیده که صریحاً اقوامی را مورد لعن قرار داده، علاوه بر اخباری که در همین کتاب نقل گردیده که گروهی از امّت را ملعون خوانده.

برای روشن شدن مطلب و پی بردن به حال این مرد حیال مکّار به [مجلس

ص: 98

ششم] مراجعه نمایید، تا حقیقت مطلب را به دست آورید.

گویا این مردک آیه 60 سوره 17 (بنی اسرائیل) را ندیده که بنی امیه را با کمال صراحت لعنت کرده شده نامیده که می فرماید:

﴿وَالشّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِی الْقُرْآنِ ...﴾(1) که مراد از درخت لعنت کرده شده در قرآن، بنی امیه هستند، چنانچه امام فخر رازی(2) هم در تفسیر خود نقل نموده است.

و نیز در آیة 57 سوره 33 (احزاب) فرماید:

﴿إِنّ الّذِینَ یُؤْذُونَ اللهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللهُ فِی الدّنْیَا وَالْآخِرَةِ وَأَعَدَّ لَهُمْ عَذَاباً مّهِیناً﴾(3)).

«آنان که خدا و رسول را - به عصیان و مخالفت - آزار و اذیت می کنند خدا آنها را در دنیا و آخرت لعن کرده - و از رحمت خود دور فرموده - و برای آنان عذابی با ذلت و خواری مهیا ساخته است».

آن گاه در اخبار بسیاری رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرماید:

«کسی که علی و فاطمه را اذیت نماید مرا اذیت نموده و کسی که مرا اذیت کند خدا را اذیت نموده، کسی که آنها را اذیت نماید لعنت خدا بر او باد و خداوند او را به رو در آتش افکند».

علاوه بر صراحت در اخبار به این توضیحی که آن حضرت داده، اذیت کنندگان به علی و فاطمه علیهاالسّلام عملاً یا لساناً یا قلماً - مانندمعاویه و اموی ها و

ص: 99


1- اسراء: 60.
2- تفسیر الکبیر، فخر رازی، 20/237، ذیل آیه 61 سوره اسراء. فخر رازی می نویسد: «قال إبن عباس: الشجرة بنو أمیه یعنی الحکم بن أبی العاص».
3- احزاب: 57.

اتباع آنها از خوارج و نواصب علیهم لعائن الله [و] چون کسروی و مردوخ مردود و امثال آنها - مشمول این آیه شریفه و ملعون خدا و پیغمبر می باشند.

برای کشف حقیقت و پی بردن به دلایل بیشتری بر لعن ملعون بن ملعون، معاویهْ بن ابی سفیان لازم است مراجعه نمایید به [مجلس نهم] تا روشن و بیدار شوید از خواب غفلت و دشمنان خدا و پیغمبر را بشناسید.

و نیز گوید: «بر فاسق عاصی لعن جایز نیست.» باز هم می گویم این مردک از قرآن مجید به کلی بیگانه می باشد و آیات لعن را درباره آنها ندیده و دقت نظر در حقایق دین نداشته است.

چه کنم که مقدمه نویسی، مجال شرح و بسط مفصّل را به ما نمی دهد و الاّ با نقل آیات و اخبار و تحقیقات بلیغه، روی نویسنده را سیاه می نمودم، ولی برای روشن شدن مطلب اشاره ای می نمایم که ما هم می دانیم هر فاسق و هر عاصی کافر نمی شود، ولی ملعون می شود؛ چه آنکه هر عاصی، ظالم و هر ظالم، ملعون می باشد؛ برای آنکه مسلّم است که ظالمین بر سه طبقه می باشند: طبقه اوّل: کفار و مشرکین اند که ظلم به خدا نموده و شریک برای ذات اقدس او جلّ و علا قرار دادند - به موضوع شرک و مشرکین در [مجلس سوم] همین کتاب اشاره شده.

طبقه ی دوم: ظالمین به نفس اند که معصیت هایی می نمایند، ولی متعدّی به غیر نمی باشند.

طبقه ی سیم: معصیت کارانی هستند که به جان و مال و ناموس مردم متعرّض اند ولو ظاهراً کافر نیستند، ولی ملعون اند، چه آنکه صریحاً در آیات

ص: 100

قرآنیه، آنها را ملعون خوانده اند که از جمله در آیه 18 سوره 11 (هود) می فرماید:

﴿أَلاَ لَعْنَةُ اللهِ عَلَی الظّالِمِینَ﴾(1).

«بدانید و آگاه باشید که لعنت خدا بر ستمکاران است.»

و در صفحه 26 انکار وجود حضرت مهدی آل محمدعلیه السّلام را نموده و گوید:

«شیعیان گویند در کودکی در چاله ی آب سامره پنهان گردیده و بعد هم از همان سرداب بیرون می آید [و] دنیا را پر از عدل و داد می کند؟!»

این شیخ مردود خجالت نکشیده که چنین دروغ واضحی را نوشته و نتوانسته - و هرگز نخواهد توانست - کتابی را نشان دهد که در آنجا چنین خبری نقل شده باشد که حضرت مهدی در چاله ی آب پنهان است و از آنجا ظاهر می شود.

و حال آنکه ارباب خبر و تاریخ نوشته اند که بعد از وفات حضرت امام حسن عسکری علیه السّلام خلیفه معتمد عباسی شنید که کودکی از اندرون بیرون آمد و جعفر (کذّاب را) با خطاب «تأخّر یا عمّ» از مقابل جنازه حضرت عسکری علیه السّلام بر کنار [نمود] و خود بر آن بزرگوار نماز گزارد؛ فوری امر به احضار آن حضرت داد، وقتی رفتند، دیدند سرداب منزل را آب فرا گرفته و در آخر سرداب، حضرت مهدی مشغول نماز است. چون نتوانستند در آب بروند، به خلیفه خبر دادند، امر داد سقف سرداب را بر سر آن حضرت خراب نمایند. وقتی مشغول خراب کردن شدند. دیدند حضرت در سرداب نیست. فلذا معروف شد به سرداب

ص: 101


1- هود: 18.

غیبت؛ یعنی آن سرداب، محلّ غیبت آن حضرت گردید، نه آنکه در سرداب پنهان گردیده و از آنجا ظاهر شود.

بلکه اجماعی شیعه امامیه و اکابر علمای عامّه می باشد که زمان ظهور، آن حضرت از مکه معظّمه جلوه گر می شود و عالم را پر از عدل و داد می کند.

عقیده به وجود حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف اختصاص به شیعه ندارد، بلکه در کتب فریقین ثبت است و جمهور شافعیه و دیگران از علمای اهل تسنّن، به نزول حضرت عیسی علیه السّلام در آخر الزمان و در نماز اقتدا نمودن به حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف را معترف اند.

برای وضوح مطلب و شناسایی کامل به حالات شیخ مردود، به صفحات آخر همین مقدمه و به [مجلس دهم] همین کتاب مراجعه شود.

طول عمر حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف خرق عادت است

و نیز در همان صفحه حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف را مورد تمسخر قرار داده گوید:

«امام هزار و دویست ساله قادر به حرکت نیست و کاری از او ساخته نخواهد بود!»

این شیخ به قدرت خدا عقیده ندارد و نمی داند که این قبیل امور از نوادر طبیعت و جزء خرق عادت است و خدای قادر توانا، بعض افراد را نادراً از میان بشر به این نوع عمرهای طویل - ردّاً بر ارباب ماده و طبیعت - انتخاب می نماید و قوای آنها را هم قویاً محفوظ می دارد، تا حجّت را بر دشمنان کوردل - چون مردوخ و امثال او - تمام فرماید و نمونه ی کامل و شاهد زنده بر این معنی از قرآن مجید، حضرت نوح - شیخ الانبیاء علی نبینا و آله و علیه السلام - می باشد که در آیه 14 سوره 29 (عنکبوت) صریحاً می فرماید:

ص: 102

﴿وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحاً إِلَی قَوْمِهِ فَلَبِثَ فِیهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلّا خَمْسِینَ عَاماً﴾(1).

«همانا به تحقیق ما نوح را به رسالت قومش فرستادیم. او نهصد و پنجاه سال میان مردم درنگ کرد - و خلق را دعوت به خداپرستی نمود».

آنچه به صراحت از آیه ی شریفه معلوم می آید، مدّت دعوت قبل از طوفان حضرت نوح، نهصد و پنجاه سال بوده و قطعاً چهل سال متجاوز داشت که مبعوث گردید و بعد از طوفان هم به نقل روایات چهار صد سال دیگر هم جهت تمشیت امور در امت زندگانی نمود - و جمعی هزار و نهصد و پنجاه سال عمر او را نوشتند - ، چنانچه اکابر علمای عامه از قبیل طبری(2)

و ثعلبی(3)

و جار الله زمخشری(4)

و امام فخر رازی(5)

ذیل این آیه گویند این نوع اعمار، مافوق طبیعت و از عطایای الهی می باشد.

پس پیغمبر هزار و چهارصد ساله - یا هزار و نهصد ساله - چگونه از او کاری ساخته بوده. همان قسمی که پیغمبر هزار و چهار صد ساله - یا هزار و نهصد ساله - همه کاره بوده، از کوری چشم اموی ها و خوارج و نواصب و تابعین آنها - امثال احمد امین ها و مردوخ ها - امام هزار و دویست ساله هم، همه کار از او بر

ص: 103


1- عنکبوت: 14.
2- تفسیر طبری، ج 20، ص165. (محقق)
3- تفسیر ثعلبی، ج 5، ص165. (محقق)
4- تفسیر کشاف، ج 3، ص200. (محقق)
5- «قال بعض الأطبّاء العمر الانسانی لا یزید علی مائة وعشرین سنة والآیة تدلّ علی خلاف قولهم... لا نزاع بیننا وبینهم، لأنّهم یقولون العمر الطبیعی لا یکون أکثر من مائة وعشرین سنة ونحن نقول: هذا العمر لیس طبیعیاَ بل هو عطاء إلهی...». تفسیر الکبیر، فخر رازی، 25/42، ذیل آیه 14 سوره عنکبوت.

می آید؛ چه آنکه خدای قادر توانا قوای قویه ی او را نگهداری فرموده، تا روزی بیاید و انتقام از امثال احمد امین ها و مردوخ ها بگیرد.

بس است، بیش از این مجال مزاحمت نمی باشد و الا اگر قلم را رها کنم، خیلی گفتنی هاهست که در این مختصر وجیزه، مقتضی بیان نیست. این مقدار هم ناچار بودم و الا گفتار این شیخ قابل ذکر نیست و اثری در حقیقت اسلام و مذهب حق تشیع ندارد. چه خوش مناسب مقام سروده:

آب دریا کزو گهر زاید

به دهان سگی نیالاید

اگر ابن تیمیه و امثال آن با آن کرّ و فرّشان توانستند با نوشتن هزلیات، نور خدا را فراموش کنند، این شیخ مردود و امثال آن هم می توانند!

چقدر خوشوقت گردیدم وقتی در جراید و مجلات دینی نامه هایی دیدم از علمای بزرگ سنّی، مخصوصاً از اطراف کردستان که از این مرد بی باک، اظهار انزجار و تنفّر نمودند و رسماً اعلام نمودند که مردوخ (مردود) سنّی نیست، بلکه خارجی و بیگانه پرست است.

از جمله دلایل بر بیگانه پرستی این مردک و صحّت گفتار برادران بزرگ ما علمای اهل تسنّن آنکه بعد از جنگ اول (1914 - 1918 میلادی) متفقین افرادی را وادار می نمودند

تا به نام اتحاد و اتفاق، به مقدّسین یکدیگر اهانت نمایند، تا شعله آتش نفاق مشتعل گردد که از جمله، همین مردک از خدا بی خبر بوده.

از این رو در صفحه آخر کتاب گوید: «در این هنگام که متفقین هم به ما دست دوستی و همدستی داده اند باید موقع را مغتنم شمرده، سلاطین اسلام، فرمان وحدت و یگانگی را در ممالک خود به موقع اجرا گذارند»؛ یعنی به

ص: 104

طرفداری متفقین (کفار)، مسلمانان همگی با هم متحد گردند!

خلاصه این قبیل اشخاص، نمونه ی کامل خودخواهی و بیگانه پرستی هستند که می خواهند به نام اتحاد و وحدت کلمه، به مقدّسات دین و مذهب اهانت نموده و جسارت ها ورزیده، دل ها را لبریز خون گردانند و مسلمانان را مستعمره ی بیگانگان و همدست آنها قرار دهند.

اگر علمای روشنفکر جامع الازهر و سایر مراکز علمی برادران اهل تسنّن هم نسبت به کسانی که به مقام مقدّس امیرالمؤمنین علیه السّلام اهانت نموده و جسارت ها ورزیده و آن بزرگوار را دروغگو و خطاکار و دنیاطلب و حریص به ریاست و حبّ جاه و خونریزی معرفی می نمایند و به جامعه با عظمت شیعه و پیروان اهل بیت طهارت و عترت پاک پیغمبر اهانت ها نموده و آنها را رافضی و مشرک و کافر و غالی می خوانند و می خواهند بین صد میلیون مسلمانان شیعه با سایر مسلمین جدایی بیندازند و زمینه را برای غلبه بیگانگان در عالم اسلامیت مهیا نمایند، علناً اظهار تنفّر نموده و بیزاری بجویند، مقدمه ی اتحاد مسلمین فراهم می گردد و امثال ما را به زحمت جواب ها و نشر کتاب ها و مقالات جوابیه وادار نمی کنند. و الاّ تا این جدایی برقرار است و بازیگران و ایادی مرموز در کارند و مذهب حق تشیع را حزب سیاسی به عوام معرفی می نمایند، حفره ی جدایی روز به روز عمیق تر و وسیع تر می گردد و پیوسته به نشر کتب و مقالات، عمق و وسعت این حفره زیادتر می شود.

نصاری در مسجد پیغمبر آزاد به ادای فریضه بودند، ولی شیعیان مسلمان در ادای فرایض و نوافل در مساجد مسلمین آزاد نیستند.

ص: 105

به سبب همین تحریکات و تزریقات بر غیر حقیقت است که عموم برادران اهل تسنّن به جامعه شیعه، نظر کفر و الحاد می نمایند. زمانی که شیعیان موحّد از راههای دور، جهت ادای فریضه ی واجب (حج) شدّ رحال نموده، به قبله گاه خود می روند، مورد حملات برادران اهل تسنّن قرار می گیرند و در هر کوی و برزن و خیابان و بیابان، حجازی ها (سعودی ها)، مصری ها و بالاخره تمام سنّی ها - که این قبیل افراد ملبّس به لباس اهل علم و نویسندگان مبغض مغرض، امر را بر آنها مشتبه نموده اند - به مسلمانان پاک موحّد شیعه مذهب و پیروان عترت و اهل بیت طهارت با نظر کینه و عداوت می نگرند و آنها را مشرک می خوانند و پیوسته به آنها می گویند: انتم مشرکون!

واقعاً جای بسی تأسف است مسلمین صدر اسلام، زمانی که بلاد کفر را فتح می کردند، به تمام کفّار در عقاید و عمل در دین خود آزادی می دادند و آنها را مجبور به پیروی از طریقه اسلام نمی نمودند، بلکه حاضر به اهانت آنها هم نمی شدند.

حتی علماء و مورخین در وقعه ی مباهله نوشته اند وقتی نصارای نجران برای مناظره وارد مسجد پیغمبرصلی الله علیه وآله شدند، موقع نماز و عبادتشان رسید، به گوشه ی مسجد رفته، مشغول عبادت خود شدند. عده ای از مسلمانان جامد جاهل آن زمان - مانند جهّال زمان ما - خواستند از عمل آنها جلوگیری و ممانعت نمایند، رسول اکرم صلی الله علیه وآله مانع عمل آنها گردیده فرمود: بگذارید آزادانه عبادت خود را به جای آورند. از این رو در حضور پیغمبرصلی الله علیه وآله و اصحاب آن حضرت در مسجد بزرگ اسلام، نماز نصرانیت و عبادت مسیحیت گزاردند.

رسول اکرم صلی الله علیه وآله با این عمل - موافقت و مهربانی - خواست به اهل عالم،

ص: 106

معنای آزادی را بفهماند که دین مقدّس اسلام دین جبر و اکراه نیست، بلکه دین دلیل و برهان و منطق است، ولی متأسفانه امروز بر خلاف نصّ صریح قرآن مجید که در آیه 94 سوره 4 (نساء) می فرماید:

﴿وَلاَ تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقَی إِلَیْکُمُ السّلاَمَ لَسْتَ مُؤْمِناً﴾.(1)

«به آن کس که اظهار اسلام کند، نسبت کفر ندهید و به آنها نگویید شما مؤمن نیستید.»

تا مال و جانش را بر خود حلال کنید و بر خلاف سیره خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله - حتی خلفای خودشان - برادران اهل تسنّن به اغوای بعض علمای جامد متعصّب خود با مسلمانان، رفتار کفر و بغضاء می نمایند.

زیرا هر فردی از مسلمانان حنفی، مالکی، حنبلی، شافعی و زیدی، با همه اختلافاتی که در اصول و فروع با هم دارند، در معابد عمومی مسلمانان آزادی عمل دارند و مزاحمتی برای آنها نمی تراشند، مگر شیعیان جعفری که به جرم پیروی از عترت و اهل بیت پیغمبرصلی الله علیه وآله - حسب الامر آن حضرت که در متن کتاب ثابت نمودیم - مکه معظّمه و مدینه منوّره (همان جایی که یهود و نصاری در اظهار عقیده و عمل به دین خود آزاد بودند) با تازیانه و چوب خیزران آنها را می زنند که چرا - به حکم قرآن مجید - سجده بر خاک پاک می نمایند و یا قبر رسول خداصلی الله علیه وآله و محبوب خدا و رسول خداصلی الله علیه وآله و اهل بیت آن حضرت را می بوسند و سلام بر آنها می نمایند!

ص: 107


1- نساء: 94.

در حالتی که خودم در بغداد و معظّم دیدم سنّی های از دور آمده قبر شیخ عبدالقادر و ابوحنیفه را می بوسیدند و توسّل به آنها می جستند و احدی آنها را منع نمی کرد. در مدینه منوّره در پیش روی قبر مبارک رسول الله صلی الله علیه وآله کاشی های دیوار را به عنوان محلّ نزول جبرئیل می بوسیدند، احدی از شرطه های حرم ممانعت نمی کند، ولی شیعیان که می خواهند ضریح رسول الله صلی الله علیه وآله را ببوسند، آنها را می زنند وزجرشان می نمایند و مشرکشان می خوانند!

این فشار و سختی ها فقط برای شیعیان موحّد پاک و پیروان عترت و اهل بیت طهارت رسول الله صلی الله علیه وآله می باشد و حال آنکه صریحاً در قرآن مجید می فرماید: ؛ ﴿لاَ إِکْرَاهَ فِی الدّینِ﴾ کار دین به اجبار و اکراه نیست.

تقریباً هزار و سیصد سال است که این آقایان بی فکر، در پی چنین عملیاتی رفته، ولی با تجربیات بسیار، به اشتباه بزرگ خود پی نبرده و متنبّه نگردیده اند که به ضرب تازیانه و چوب خیزران و فحش و ناسزا و تهمت، بلکه قتل و کشتن، هیچ مؤمن موحّدی، دست از عقیده ی ثابت خود بر نمی دارد.

فلذا رسول اکرم خاتم الأنبیاءصلی الله علیه وآله آن قائد عظیم الشأن الهی دستور فرموده که حتی به کفار هم فشار و سخت گیری ننمایید، بلکه با ملاطفت و مهربانی و روح و ریحان با آنها رفتار نمایید، تا در اثر دیدن برهان و منطق، دل های آنها نرم گردد و به شما نزدیک شوند.

به حسن خلق توان کرد صید اهل نظر

به دام و دانه نگیرند مرغ دانا را

بدیهی است از این نوع عملیات و سختگیری ها، جز تأثّر خاطر نتیجه ای حاصل نگردد، بلکه قطعاً از این عملیات، در دلهای شیعیان بیشتر رنجیدگی و

ص: 108

گرفتگی ایجاد و جدایی حاصل گردد.

از قدیم گفته اند: «محبت، محبت آورد»، ولی وقتی محبت نباشد قطعاً تکدّر بار می آید.

اگر علمای بزرگ جامع الأزهر، جلو بعض نویسندگان مفسد را نگیرند و از عملیات و مقالات آنها بیزاری نجویند - چنانچه علمای سنّی ایرانی از مردوخ (مردود) کردستانی بیزاری جستند -، شیعیان ناچارند به مقتضای مثل معروف «جواب ناخدا با ناخدا توپ است در دریا» برای دفاع از حقوق حقّه ی ثابت خود، جواب تهمت ها و اکاذیب و لاطائلات آنها را بدهند.

خوشبختانه شنیده می شود چندی است جمعی از فضلاء و دانشمندان پاکدل منصف بی غرض از مذاهب مختلفه ی اسلامی (حنفی، مالکی،شافعی، حنبلی، جعفری، زیدی و غیره) تشکیل مجمعی داده اند به نام «دار التقریب بین المذاهب الاسلامیّهْ» و هدف آنها شناساندن حقایق مذاهب است به یکدیگر و مجلّه های ماهانه ای نشر می دهند به نام «رسالهْ الإسلام» که نویسندگان مذاهب مختلفه، معانی مذهب خود را به وسیله مقالات در آن مجله نشر می دهند. امید است این جمعیت موفق گردند تا هدف و مقصد خود را عملی نمایند.

ما کمک و مساعدتی از دار التقریب انتظار نداریم، مگر آنکه حقیقت عقاید ما جعفری ها را طبق کتب مؤلّفه علمای شیعه، به برادران سنّی حنفی و مالکی و حنبلی و شافعی برسانند، تا به نظر شرک و کفر و کینه و عداوت به جعفری ها ننگرند.

اگر دار التقریب بتواند آزادی نشر کتب را عملی نماید که شیعیان جعفری

ص: 109

تحت قیادت علمای بزرگ، کتب مؤلّفه ی عقاید حقّه جعفریه را در بلاد اسلامی اهل تسنّن آزادانه منتشرنمایند - همچنانی که کتب علمای اهل تسنّن در کتابخانه های شیعه آزاد [است] و در دسترس عموم قرار دارد - به مرور، تمام گفت وگوها از میان می رود و حقیقت و اتحاد جای آنها را خواهد گرفت.

بنابر آنچه می شنویم و در «رسالهْ الاسلام» گاهی می خوانیم، بیش از انتظار ما قدم های بلندی برای تقریب و تألیف قلوب برداشته شده است.

چنانچه فاضل دانشمند، آقای محمد تقی قمی، عضو شیعه جعفری دار التقریب نقل می نمودند، از زمان تأسیس دار التقریب و جدیت های فوق العاده ی اعضای دانشمند بی غرض آن، کتابی به وضع گذشته چاپ نگردیده، ما هم پیوسته دعا می کنیم و از خداوند متعال خواهانیم که این جمعیت را از گزند اشرار و ایادی مرموز محفوظ بدارد.

در همان موقع به جناب آقای قمی عرض کردم باورم نمی آید اشخاصی که خبث طینت دارند یا بازیگر دست بیگانگان اند، بتوانند از اعمال خود دست بردارند، چه آنکه مثلی است معروف که می گوید: توبه گرگ مرگ است. یا: اصل بد نیکو نگردد، چون که بنیادش بد است.

جناب ایشان اطمینان دادند که دکتر احمد امین در دستگاه دار التقریب متقبّل گردیدند که دیگر قلمی به نحو گذشته برخلاف حق و حقیقت به کار نبرند، ما هم با اطمینان و حفظ مقام آقای قمی سکوت اختیار نموده، به انتظار آینده ماندیم، ولی طولی نکشید که پیش بینی ما عملی شد.

متأسفانه باز هم از همان دکتر احمد امین مصری معروف صاحب کتاب فجر

ص: 110

الاسلام که در حضور حضرت آیت الله مجاهد حاج شیخ محمد حسین آل کاشف الغطاء در مدرسهْ العلمیه نجف اشرف با عذر به اینکه چون از مصادر کتب شیعه حاضر نداشتم، این خطا رفته و نادم و مستغفرم و در جلد دوم به نام ضحی الاسلام جبران می نمایم. - چنانچه در مقدمه اصل الشیعه نگارش یافته - جنایت تازه ای به ظهور پیوست و کتابی به نام المهدی والمهدویهْ در ردّ وجود حضرت مهدی آل محمّد امام دوازدهم ما شیعیان، عجل الله تعالی فرجه منتشر گردید که در سطر آخر مقدمه آن کتاب، با این عبارت ختم کلام نموده که و من الله نسأل ان یوفّقنا الی احقاق الحقّ وابطال الباطل!

معلوم شد که نظر ما صحیح بوده، این قبیل اشخاص از خود اراده ای ندارند، بلکه فطرتاً یا جهت تبعیت اوامر و دستورات موالی خود، وظیفه دارند که هر چند صباح یک مرتبه با قلم شکسته خود به جنگ مسلمین برخاسته و با سنگ تفرقه و جدایی، قلوب میلیون ها نفر از شیعیان موحّد را جریحه دار نموده و خود را نزد اهل علم و دانش رسوا و مفتضح و در حضور صاحب شریعت حضرت رسول اکرم صلی الله علیه وآله خجل و منفعل سازند که به جنگ عترت آن حضرت رفته اند.

و حال آنکه متجاوز از هزار سال است در اطراف وجود مقدّس حضرت ولی الله الاعظم، محمد بن الحسن مهدی آل محمّد، عجّل الله تعالی فرجه امثال احمد امین ها، بلکه بهتر و بالاتر ازاو، مانند ابن تیمیه و ابن حجر و امثال آنها ایجاد شبهات نموده و جواب های شافی و کافی از طرف محققین علمای اعلام داده شده و ثبوت وجود آن حضرت را که به نحو تواتر طبق احادیث معتبره از طرق علمای اهل تسنّن، گذشته از روایات شیعه، به ضرورت دین واضح و آشکار

ص: 111

نمودند. این هم خود لطفی از پروردگار است که به سبب مخالفت مردمان حسود عنود و ایجاد شبهات آنها روز به روز حق آشکارتر گردد. به قول ادیب عرب:

وإذ أراد الله نشر فضیلة

طویت اتاح لها لسان حسود(1)

و در مثل ادبای عرب است: «ولو لا النار ما فاح طیب العود».

و نیز آن مجمع و یا هر فرد و جمعیتی که سعی و کوشش آنها کشف حقایق و دور بودن از تعصّب و عناد و ایجاد اتحاد بین مسلمین می باشد، باقی و پایدار و مؤید به تأییدات خود فرماید.

غرض ما هم از نشر این کتاب (شبهای پیشاور) بیدار کردن بعض جوانانی است که ترجمه فجر الاسلام و بعض کتب دیگر، آنها را مشکوک و مردد نموده است.

احمد کسروی و ترّهات او و اشاره به جواب مقالات او

از جمله ی آن ایادی مرموز خطرناک که به نفع بیگانگان در مرکز ایران مأموریت تولید اختلاف داشت، احمد کسروی تبریزی بود که قدم را از همه ی اقرانش بالاتر گذارد و دعوی برانگیختگی - نبوّت به خیال خودش - نمود.

بدعت های بسیار گذارد که یکی از بدع مجنونانه او تأسیس روز عید کتاب سوزی بود که دستور داد به اتباع خود که در روز معین، هر کجا هستند، آنچه کتاب علمی، عرفانی و ادبی حتی کتب ادعیه و سور قرآنی به دست آورند،

ص: 112


1- ولو لا اشتعال النار فیما جاورت ما کان یعرف طیب عرف العودالاتقان فی علوم القرآن، سیوطی، ج 2، ص540؛ کشف الخفاء، ج 1، ص360؛ وفیات الاعیان، ج 1، ص86. (محقق)

بسوزانند و غیر از کتاب های خود او چیزی باقی نگذارند. و همه ساله این عمل مجنونانه با تشریفات مخصوصی انجام داده می شد؛ چنانچه در صفحه 23 کتاب دادگاه خود چنین نوشته:

«یک دسته هم سوزانیدن مفاتیح الجنان و جامع الدعوات و مانند اینها را دستاویز گرفته، هوچیگری راه می انداختند و می گفتند: در اینها سوره هایی از قرآن می بوده و شما سوزانیده اید، نادانان نمی دانند که بیشتر بدآموزان و گمراه کنندگان، آیه ها و سوره های قرآن را در کتاب های خود آورده اند؛ و این نشدنی است که ما به پاس آنها از سوزانیدن آنها چشم پوشیم. قرآن هر زمانی که دستاویز بدآموزان و گمراه کنندگان گردید باید از هر راهی که هست، قرآن را از دست آنان گرفت» گرچه با نابود گردانیدن آن باشد.

و در صفحه 24 همان کتاب پس از اعتراف به سوزانیدن کتاب مفاتیح الجنان - که مشتمل بر هفده سوره ی قرآنی است - چنین نوشته:

«ما بسیار نیک کرده ایم که آنها راسوزانیده ایم، باز هم خواهیم سوزانید.»

این عمل و دستور او بهترین معرّف جنون و نادانی و بیگانه پرستی او بوده است که به این وسیله اساس معارف و افتخار و اسلامیت و قومیت ایرانیان را بر باد فنا می داده است؛ چون که رد نمودن طریقه ی هر قوم و ملت به سوزاندن کتب و اساس معارف آنها نیست، بلکه بطلان هر عقیده ای را باید با حربه ی برهان و عقل و علم و منطق به کار برد، نه با سوزانیدن کتب و معارف آنها، چنانچه هیچ یک از داعیان حق، اقدام به چنین عمل مجنونانه ای ننمودند.

فقط اسکندر مقدونی در حال مستی امر به آتش زدن کتابخانه تاریخی ایران

ص: 113

در تخت جمشید (پرسپولیس) داد. و فرانسوی ها کتابخانه ی معروف رم و عمرو بن عاص به امر خلیفه دوم عمر بن الخطاب کتابخانه اسکندریه را که مشتمل بر تمام کتب یونان و مصر و غالب کتب رومی ها بوده و مغول ها کتابخانه فوق العاده مهمی را که در شهر

آوه، جنب ساوه بوده سوزانیدند و به همین جهت، تاریخ دنیا متزلزل و یا نیست و نابود گردید! و این اشخاص با این اعمال، لکه ی سیاهی بر تاریخ خود باقی گذاردند.

و دیگر احدی چنین دستور مجنونانه ای نداد مگر کسروی تبریزی که به این دستور، جنون خود را ثابت نمود.

مانند علی محمد باب، که هر دو شاگرد و دستور گیرنده از یک دستگاه استعماری معلوم الحال بوده اند، که گفت: «غیر از کتاب بیان، به هیچ کتابی نباید توجه نمود»!

به علاوه این مرد از حیث اخلاق، بسیار تندخو و بداخلاق و فحّاش - چنانچه از لابلای سطور و اوراق مطبوعه ی او کاملاً واضح و آشکار است - در مقابله ی با هر قوم و فرقه و در مناظره ی با هر فردی، بسیار وقیحانه و خارج از ادب رفتار می نمود.

گاهی در کتب خود حمله به شیعیان می کرد و شیعه گری می نوشت و هزاران تهمت ها و فحش ها و دروغ ها به آنها نسبت می داد!

گاهی قدم را بالاتر می گذارد و به دختر پاک پیغمبر و امامان معصوم و عترت طاهره رسول اکرم صلی الله علیه وآله جسارت ها می نمود که خوانندگان کتاب ها و مقالات او خیال می کردند او سنّی عامی متعصّب و یا از بقایای خوارج بی حیا و نواصب است.

ص: 114

بعد در پیرامون دین مقدّس اسلام وارد شده و منکر خاتمیت گردیده، حمله به تمام شعائر دینی و علمای اسلام از نجف اشرف تا جامع الازهر مصر نموده و تمام مبانی دین مقدّس اسلام را از توحید و نبوّت و امامت تا معاد را با اهانت های مسخره آمیز بیان کرده و مطرود دانسته!

خلاصه مأموریت این مرد فاسد تریاکی... تولید انقلاب دینی بوده که جوانان بی خبر از همه جا را - که رجال آینده این مملکت اند - با دروغ پردازی های خود به اهل دین و مذهب، بدبین و لاابالی کرده و پایه محکم و اساس متین دین مقدّس اسلام را متزلزل سازد.

الحق در ادوار تاریخ، کمتر همچو بازیگری زبردست، برای بیگانگان تهیه شده بود.

انقلاب عجیبی برپا نمود. شیخی و صوفی، شیعه و سنّی، متجدّد و متقدّم، پیر و جوان را به هم ریخته، دروغ هایی بافته، تهمت هایی به همه زده و خلاصه زمینه ساز قابلی برای ایجاد اختلاف و غلبه و استعمارطلبی بیگانگان بود.

در قرون اخیر، بیگانگان ایادی مرموز بسیاری از یهودی ها، بابی ها، ازلی ها، بهائی ها، قادیانی ها و غیر آنها در این مملکت برای تولید اختلال در نظام و اختلاف بین افراد ملّت و بین دولت و ملّت تهیه دیدند، ولی باید تصدیق نمود که این مرد مرموز، خطرناک تر از همه آنها بوده و اگر دست انتقام حق، او را از میان نبرده بود(1)،ضررهای جبران ناپذیری به نفع بیگانگان، به این آب و خاک و دولت و ملّت می رسانید.

ص: 115


1- منظور فدائیان اسلام و سید مجتبی نواب صفوی است. (محقق)

الحاصل، سخن کوتاه کنیم و به اصل مطلب بپردازیم و علت نشر این کتاب را به عرضتان برسانیم.

نظری به علت چاپ این کتاب

در مدت بیست سال فترت که از یک طرف، بعضی از کتاب های مضرّه مصری و اروپایی ترجمه و در دست جوانان ما گذارده شد و از طرف دیگر، کتاب های فریبنده کسروی، بعض جوانان بی خبر ما را منقلب و به دین مقدّس اسلام، مخصوصاً به مذهب حقّه شیعه بدبین نمود. نتیجه ی بزرگی که از این تبلیغات سوء به دست آمد، چنددستگی بزرگی در مسلمانان پیدا شد، بالخصوص تهمت ها و دروغ هایی که احمد امین مصری و کسروی تبریزی بیش از دیگران به عالم تشیع بستند، بعضی از جوانان خامد شیعه را که از مبادی مذهب شیعه به کلی بی خبر و تقلیداً راهی را می پیمودند، متزلزل نمودند!

داعی از دو جهت ناراحت بودم و نمی توانستم آرام بگیرم و ناظر این صحنه ی بازیگری و اعمال زشت و دروغ ها و تهمت های بیجا گردم.

یکی از جهت آنکه قبلاً ذکر شد که در حدیث وارد است:

«إذا ظهرت البدع فللعالم أن یظهر علمه وإذا کتم فعلیه لعنة الله».(1)

زمان ظهور بدعت ها بر عالم است که علم خود را در دفع بدعت ها ظاهر نماید، و اگر کتمان و خودداری نماید، پس لعنت خدا بر او باد.

ص: 116


1- «عن الصادقین‘: إذا ظهرت البدع فعلی العالم ان یظهر علمه فإن لم یفعل سلب نور الایمان ...» عیون اخبار الرضاعلیه السّلام، شیخ صدوق، ج 2، ص103، باب 10، ج 2، الغیبهْ، شیخ طوسی، ص64. (محقق)

داعی دیدم اگر سکوت نمایم و این حرکات و رفتار را با خونسردی تلقّی نمایم، و به قدر وسع خود دفاع از حریم تشیع ننمایم، مورد لعنت خدای متعال واقع خواهم شد.

جهت ثانی، مقام سیادت بود که غیرت هاشمیت و جوش سیادت، درونم را می گداخت و تحریک به مبارزه می نمود. البته تا آنجا که وظیفه داشتم، در منابر بزرگ و مجالس مهم در حلّ شبهات و تثبیت عقاید و در رفع اباطیل آنها کوشیدم. طبقه جوانان تحصیل کرده ی روشنفکر را که به داعی نظر نیک دارند، - کما اینکه داعی هم به آنها نظر خاص دارم، چون رجال آتیه مملکت اند - به خطرات بزرگ متوجّه و آنها را متنبّه ساخته و به حقایق دین و مذهب و بازیگری های بازیگران توجه داده، ولی خیلی میل داشتم مستقلاً کتابی بر ردّ اباطیل و دروغ پردازی های آنها بنویسم و با حربه منطق و برهان، اساس پوچ آنها را بر هم زنم و پرده بازیگران را پاره و مردم را آگاه و به حقایق، آشنا نمایم.

متأسفانه گرفتار کسالت ممتدّی گردیدم و یک سالی را در بیمارستان ها گذرانیدم، به طوری که قوای خود را از دست داده، توانایی چنین امر بزرگی در داعی نمانده بود. دکترهای مهم تهران و بیروت هم دستور استراحت کامل دادند، به قسمی که نه بخوانم و نه بنویسم و نه فکر نمایم و نه تأثّر وتألّم پیدا کنم!

روزی - در پایان فکر بسیار که ناراحتم نموده بود - میان بستر بیماری به این نکته متوجه شدم که آنچه این اشخاص عنود بی انصاف از خدا بی خبر در اطراف مذهب حقه ی جعفریه نوشته و تهمت ها زده و اخلالات نموده اند، ممکن است خلاصه جواب آنها در کتاب مناظرات پیشاور ما که از روی جراید و مجلات

ص: 117

هندی استنساخ نموده بودم موجود باشد. لذا در همان بستر بیماری این کتاب را مطالعه ی عمیق نمودم. قدری قلبم آرام شد، چون دیدم بیشتر شبهات و اشکالات بسیاری که احمد امین مصری و کسروی تبریزی و مردوخ (مردود) کردستانی و دیگران به شیعیان نموده اند، در آن جلسات مناظرات مورد بحث ما قرار گرفته و جواب هایی که داده شده، در این کتاب موجود است.

بهتر آن دیدم که به مقتضای «ما لا یدرک کلّه لا یترک کلّه» درخواست اکابر علمای اعلام و مراجع تقلید و دوستان فاضل دانشمند باحرارت را که مدت ها امر به چاپ این کتاب می نمودند، عملی نمایم که جوابی ولو مختصر به آنها داده شده باشد.

هزاران شکر خداوندی را که به داعی بهبود عنایت فرمود، تا موفق به نشر این کتاب گردم و هدف اصلی از نشر این کتاب، متوجّه ساختن جوانان منوّر الفکر روشن ضمیر این مملکت است به حقیقت مذهب حقّه ی تشیع، تا فریب فریبندگان را نخورند.

مصادر و اسناد این کتاب از اکابر علمای سنّت و جماعت است

یکی از مزایای این کتاب آن است که از ورق اول تا به آخر، به استثنای چند خبری که از علمای شیعه نقل شده و مورد قبول آنها هم بوده، بنابر قرارداد قبلی فیمابین ما و آنها - چنانچه در صفحات اولیه اصل کتاب مشاهده می نمایید - ابداً استشهادی به اخبار شیعه ننمودم و جواب آنها را از زبان علمای خودشان داده ام؛ یعنی تمام دلایلی که در این کتاب موجود است، از کتب معتبره علمای بزرگ اهل تسنّن استخراج شده که مورد قبول خود آنها می باشد.

ص: 118

چون یکی از شاهکارهای بازیگران که برای فریب دادن بی خبران به کار می برند، آن است که می گویند و می نویسند که «آنچه اخبار در موضوع تشیع و امامان اثنی عشری نقل شده، ساخته ی خود شیعیان است»! لذا هر منصف عاقلی که این کتاب را بی طرفانه بخواند، پی به دروغ پردازی های آنان می برد و می فهمد که تمام این اخبار از کتب معتبره اکابر علمای تسنّن هم به ما رسیده و متفق علیه فریقین (شیعه و سنّی) می باشد.

منتهی آنها بعد از نقل اخبار صحیحه و صریحه، چون تحت تأثیر عادت قرار گرفته اند، تأویلات بارده می نمایند، ولی ما به اصل اخبار توجّه نموده، بعد از مطابقت با آیات شریفه قرآنی، به قوه ی عقل مورد عمل قرار داده، انتخاب احسن می نماییم.

ممکن است علماء و فضلاء بلکه عموم اهل تسنّن در ابتدا از دیدن این کتاب عصبانی شوند، ولی پس از آنکه قدری دقیق شوند و بی طرفانه خالی از عادت و با نظر انصاف مطالعه نمایند، به بی غرضی ما پی خواهند برد؛ زیرا وقتی مصادر کتب را دیدند و در مقام مطابقت بر آمدند، می فهمند که ما در این کتاب زائد بر آنچه علمای آنها نوشته اند، ننوشته ایم.

می توان گفت این کتاب، لسان علماء و دانشمندان عامّه و مجموعه منقوله از کتب معتبره آنها می باشد.

نوشته های آنها را نقل نموده و با تطبیق بین الاخبار کشف حقایق نموده، تا خوانندگان بی غرض با انصاف بدانند که نویسندگان مرموز بی انصاف آنچه می نویسند، از روی غرض و کینه ورزی به اهل بیت طهارت و شیعیان آنها

ص: 119

می باشد.

اشاره به غلط کاری احمد امین و جواب آنها

مثلاً احمد امین در فصل اول از باب 6 صفحه 322 فجر الاسلام در اخباری که در کتب معتبره علمای خودشان راجع به علم علی علیه السّلام نقل شده،مانند حدیث «أنا مدینة العلم وعلیّ بابها»؛ «من شهر علمم و علی دروازه آن است.» و ندای «سلونی قبل أن تفقدونی»؛ «سؤال کنید از من قبل از اینکه مرا نیابید.» دادن آن حضرت و کلام «سلونی عن کتاب الله فإنّی أعلم ممّن نزلت وفی أیّ شیء نزلت»؛ «سؤال کنید از من از کتاب خدا، پس به درستی که من داناترم برای چه کس نازل گردیده و در چه چیز نازل شده.» و امثال اینها گفت و گو می کند و آنها را از مجعولات شیعه و واهی می داند.

ولی عجب آنکه در صفحه بعد قول عکرمه غلام بربری مجهول الحال را که می گوید: «بر تفسیر تمام قرآن واقفم»، نقل می کند و رد نمی نماید.

این نیست مگر عین تعصّب و بی اطلاعی از علم درایه و حدیث، یا عناد و لجاج و خبث فطرت.

در فصل اول از باب2 صفحه 131 راجع به ابی ذر غفاری که دومین مرد پاک از صحابه رسول الله صلی الله علیه وآله بوده - که خود او هم در آخر مقالش تصدیق می کند که ابی ذر از پاک ترین اصحاب پیغمبر و مرد متقی و پرهیزکار بوده - ، نسبت عقیده اشتراکی(1)می دهد و تهمت های ناروا به آن مرد پاک می زند و او را اتباع عبدالله

ص: 120


1- یعنی، مارکسیستی. (محقق)

بن سباء یهودی می خواند! و حال آنکه در احادیث معتبره ی منقوله در کتب اکابر علمای اهل تسنّن بسیار رسیده است که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود: «خدا مرا امر نموده چهار نفر را دوست بدارم که یکی از آنها ابی ذر غفاری است.»(1)

چنانچه اکابر علمای سنّی از قبیل: ابن حجر مکی در «صواعق محرقه»(2)

و احمد بن حنبل در «مسند»(3) و شیخ سلیمان بلخی حنفی در «ینابیع المودهْ»(4) و ابن عبد البر در «استیعاب»(5)و دیگران نقل نموده اند و در [مجلس ششم] همین کتاب ذکر گردیده است.

تنها جُرمی که ابی ذر غفاری و آن مؤمن موحّد پاک را مبغوض احمد امین و طبری و غیره قرار داده که او را متهم به تبعیت ابن سباء لعین و اشتراکی بخوانند، آن است که مطیع امر رسول خداصلی الله علیه وآله بوده و به امر آن حضرت، تابع علی علیه السّلام و از بیعت ابی بکر سرپیچی نموده و در منزل آن حضرت معتکف گردیده و موقع تبعید در شامات، مردم را به خلافت و امامت علی علیه السّلام می خوانده و خلافت دیگران را بر خلاف حق می دانسته و آنچه از رسول اکرم صلی الله علیه وآله درباره علی علیه السّلام

ص: 121


1- «عن النبی صلی الله علیه وآله: قال امرنی الله عزّوجلّ بحب أربعة من أصحابی... وأخبرنی انه یحبّهم علی منهم وأبوذر وسلمان والمقداد الکندی». سنن ابن ماجه، ج 1، ص53، ح 149، فضل سلمان و أبی ذر و...؛ سنن الترمذی، ج 5، ص299، ح3802 مناقب علی بن ابی طالب رضی الله عنه، المستدرک، حاکم نیشابوری، ج 3، ص130، من فضائل علی بن أبی طالب رضی الله عنه. (محقق)
2- صفحه 122. (محقق)
3- جلد 5، صفحه 356، حدیث بریدهْ الأسلمی. (محقق)
4- جلد 1، ص375، الباب الثانی و الاربعون، ح 8؛ و جلد 2، ص89، ح 189. (محقق)
5- جلد 2، صفحه 636؛ و جلد 4، صفحه 1482. (محقق)

شنیده بود، به مردم می رسانید.

همین عمل آن مرد بزرگ صحابی، سبب بغض و کینه ی فراوان گردید که او را مورد تیرهای تهمت قرار دهند. بدیهی است که از آثار جهل و عناد و تعصّب است که محبوب خدا و پیغمبر را اشتراکی مزدکی و تابع ابن سباء لعین بدانند.

عجبا! نمی نویسند ابی ذر تابع و شیعه ی خالص الولای علی بن ابی طالب علیه السّلام و پیرو طریقه ی آن حضرت به امر خدا و رسول او بوده، با کمال وقاحت می نویسند: «تابع عبدالله بن سباء لعین و اشتراکی بوده»!

نوشته ها و تهمت های این قبیل نویسندگان است که بهانه به دست دشمنان دین داده و راهی برای تبلیغات آنها باز نموده، چنانچه شنیده می شود کمونیست های عرب (شیوعی ها) مخصوصاً مصری ها برای جلب قلوب جوانان بی خبر و بی خرد مسلمانان، به همین نوشته ها استناد جسته، می گویند و می نویسند دین اسلام دین کمونیستی است؛ به دلیل آنکه ابی ذر غفاری از اصحاب پاک پیغمبر اسلام، مردم را امر به اشتراک می نموده!

اینجاست که باید گفت: «آتش به جان شمع فتد کین بنا نهاد.» خداوند بشکند دست وقلمی را که چنین تهمت های ناروا و نسبت های دروغ را روی تعصّب به اصحاب پاک رسول الله صلی الله علیه وآله می دهند، تا بهانه ای به دست دشمنان افتاده، وسیله تبلیغات برای عقاید باطله خود قرار دهند.

عجبا! می نویسند: «چون ابی ذر در شامات، به اغنیا و متموّلین می گفت: با فقرا مساعدت و مواسات کنید؛ اگر پولها را جمع کنید و نگهداری نمایید روز قیامت با همین سیم و زرها، سر و صورت و پشت و پهلوی شما را داغ می کنند، پس از

ص: 122

این جهت، این عقیده اشتراکی شبیه آیین مزدکی می باشد»!

اولاً ما در آن زمان نبوده و نمی دانیم آن جناب چگونه بیاناتی می نموده. بدیهی است قلم در دست دشمن بوده، هرچه خواسته نوشته [و] حاکم شام، اعدا عدوّ علی بن ابی طالب علیه السّلام قطعاً نمی خواسته عملیات تبعید شده خلیفه ی عصر و دوست و طرفدار علی علیه السّلام و موحّد پاک حقیقی را به خوبی جلوه دهد.

ولی [اگر] همین عبارتی را که صاحب فجرالاسلام نوشته، مورد دقت قرار داده، بخواهیم قضاوت کنیم، می بینیم عین ترجمه ی قرآن مجید است که در آیه 34 و 35 سوره ی 9 (توبه) خدای متعال فرماید:

﴿وَالّذِینَ یَکْنِزُونَ الذّهَبَ وَالْفِضّةَ وَلاَ یُنفِقُونَهَا فِی سَبِیلِ اللهِ فَبَشّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِیمٍ * یَوْمَ یُحْمَی عَلَیْهَا فِی نَارِ جَهَنّمَ فَتُکْوَی بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ هذَا مَا کَنَزْتُمْ لأَنْفُسِکُمْ﴾(1).

«آنان که جمع و ذخیره می کنند طلا و نقره را و انفاق نمی کنند در راه خدا، پس بشارت ده آنها را به عذابی دردناک در آن روزی که گرم کرده و گداخته شود در آتش دوزخ؛ پس داغ کرده شود به آن طلا و نقره های گداخته پیشانی ها و پهلوها و پشتهای ایشان - و گویند - این است آنچه جمع و ذخیره نهاده بودید برای خودتان».

آنچه در اخبار و تفاسیر فریقین رسیده، مخصوصاً اکابر علمای عامّه، مانند امام فخررازی در تفسیر «مفاتیح الغیب»(2) و دیگران ذیل این آیه شریفه قضیه را نقل

ص: 123


1- توبه: 35 .
2- تفسیر الکبیر، فخر رازی، 16/43، ذیل آیه 34 سوره توبه، مسئله اوّل. این بحث به طور مفصل در مجلس ششم از همین کتاب بررسی خواهد شد.

می نمایند، آن است که ابی ذر غفاری در شامات مقابل متموّلین همین آیه مذکوره را می خوانده، چون با معاویه اختلاف عقیده پیدا نموده و گفتار ابی ذر بر خلاف میل و سیاست حکومت او بود و زیر بار میل او هم نمی رفت. لذا سعایت نامه برای عثمان نوشت و امر را بر خلاف جلوه داد. فلذا امریه عثمان صادر شد ابی ذر را - به طریقی که در [مجلس ششم] همین کتاب نوشته شده - به مدینه آوردند و از آنجا به ربذه تبعید نمودند، چنانچه در خبر زید بن وهب که عموم مفسّرین فریقین حتی امام فخر رازی هم نقل نموده، این قضیه واضح و آشکار است که ابی ذر بر اهل شام آیه زکات را قرائت نمود، نه دعوت به مسلک اشتراکی - ،منتهی معاویه می گفت این آیه درباره اهل کتاب است. ابی ذر می فرمود درباره آنها و ما وارد آمده. معاویه از این گفتار رنجیده و متوحش شد و برای او پاپوشی ساخت که منجر به مرگ او گردید.

هیچ یک از علمای عامه چنین نسبتی را که احمد امین به آن مرد پاک موحّد داده، نداده اند بلکه برخلاف این عقیده، حقایقی نوشته اند که ابی ذر به واسطه ی قرائت آیات قرآن، مردم را امر به اجرای احکام اسلام می نموده که از جمله ادای زکات بود. عوض آنکه از روی علم و انصاف تصدیق کنند که این عقیده ی محمدی است - طبق صراحت قرآن مجید - روی غرض رانی و تعصّب جاهلانه، یک رجل موحّد کامل، مانند ابی ذر غفاری را سست عقیده و فریب خورده ی عبدالله بن سباء ملعون قرار می دهند و به جامعه عوام، او را مزدکی و اشتراکی

ص: 124

معرفی می نمایند حال آنکه دیگران از اکابر علمای عامّه نوشته اند ابی ذر فقط همین آیه را بر اهل شام قرائت می نموده است.

وای بر احمد امین از آن روزی که محکمه عدل الهی تشکیل گردد - اگر معتقد به آن روز باشد - و در مقابل خود، پیرمرد نود ساله ی مؤمن موحّد از اصحاب خاص و محبوب رسول الله صلی الله علیه وآله را ببیند، نمی دانم از این تهمتی که زده چه جواب خواهد داد.

واقعاً جای تعجّب است که این اشخاص، از طرفی انتقاد از شیعه می نمایند که چرا بر بعضی از اصحاب پیغمبر خُرده گیری می نمایند و انتقاد می کنند و حدیث «أصحابی کالنجوم» را به رخ ما می کشند که نباید به اصحاب پیغمبر توهین و یا انتقادی نمود، ولی خودشان هرچه می خواهند به اصحاب پیغمبر می گویند و می نویسند، حتی نسبت کفر و شرک به آنها می دهند [و] احدی حق جواب به آنها نباید داشته باشد!

اگر تبعیض بد است، همه جا باید بد باشد و اگر انتقاد جایز است، چرا وقتی شیعیان مطابق آنچه علمای تسنّن در کتب خودنوشته اند، می نویسند یا نقل می نمایند، مشرک می شوند و آنها را رافضی می خوانند! ولی وقتی خودشان نوشتند و از صحابه خاص پیغمبر و محبوب آن حضرت - بنابر روایات منقوله ی خودشان - انتقاد می کنند، بلکه توهین نموده و نسبت شرک و بی دینی می دهند، صحیح و بجا می باشد!

درد دلها بسیار است، بگذاریم و بگذریم.

در فصل دوم باب 7، تهمت ها و نسبت های ناروایی به شیعیان می دهد؛ از

ص: 125

جمله عقاید غلات - لعنهم الله را به شیعیان پاک موحّد نسبت می دهد و حال آنکه بین عقاید شیعه جعفری اثنا عشری با غلات فرق بسیار است و این مرد مرموز از روی تعصّب یا غرض رانی یا بی اطلاعی، به شیعیان پاک و پیروان اهل بیت طهارت تهمت می زند.

برای روشن شدن مطلب و پی بردن به غرض رانی او مراجعه شود به [مجلس دوم و سوم] همین کتاب، تا بدانید شیعیان پاک، غالی نیستند، بلکه مسلمان و مؤمن موحّد پاک می باشند.

در اوایل همان فصل نوشته: «شیعیان قائل به خلافت علی علیه السّلام گردیدند و حال آنکه هیچ دلیل و نصّی از آیه و حدیث صراحت بر این امر نداشته.»

جوابش در [مجلس پنجم] و نیز در [مجلس نهم] همین کتاب موجود است، مطالعه نمایید.

و نیز در همان فصل نوشته: «عقیده به وصایت علی از جعلیات شیعه است.»

جوابش در [مجلس هشتم و دهم] همین کتاب داده شده، مراجعه نمایید تا دکتر مفتری را بشناسید.

با آنکه در افضلیت علی علیه السّلام بر صحابه، قول ابن ابی الحدید معتزلی را در همان فصل نقل نموده، مع ذلک روی تعصّب یا غرض و عناد آن را انکار می نماید و ابن ابی الحدید را شیعه معتدل می خواند و حال آنکه این حرف غلط است. اگر می گفت سنّی معتدل و منصف، مناسب تر بود و الا شیعه معتدل معنی ندارد.

قول به افضلیت علی علیه السّلام از جمیع صحابه، اختصاص به ابن ابی الحدید ندارد و به حول و قوه پروردگار متعال، افضلیت آن حضرت را نه بر صحابه، بلکه بر انبیای عظام

ص: 126

[در مجلس هفتم و نهم و دهم] همین کتاب به نحو اتم و اکمل واضح نموده ایم.

و در آخر همان مقال، تهمت دیگری به شیعیان می زند که علی را افضل از خاتم الانبیاء صلی الله علیه وآله می دانند و می گویند خدا حلول در علی کرده و با جسم علی یکسان است (؟)

واقعاً جای بسی تأسف است که چگونه اشخاص راضی می شوند دین و ایمان خود را ملعبه ی هوی و هوس قرار دهند.

عقاید غلات (علی اللهی) کجا و شیعیان پاک عقیده ی موحّد کجا.

اگر احمد امین یک کتاب از علمای شیعه ی امامیه ارائه داد که در آن کتاب. این عقاید نسبت داده موجود باشد، سایر گفتارهای او همه صحیح است و اگر نیاورد - و هرگز نخواهد آورد - پس در مقابل همان علمای مصری و همکارهای خودش، سر به زیر شود که چنین مطالب بی جایی را ناروا نوشته و امر را وارو[نه] نشان داده و عقاید غلات (علی اللهی) و حلولی ها را به شیعیان پاک عقیده نسبت داده است.

اگر بخواهم به تمام جملات بی پر و پای او جواب بدهم، مطلب طولانی شده و مقدمه از اصل کتاب مفصل تر می گردد.

خلاصه، آنچه نسبت به عقاید شیعه داده، تهمت و دروغ محض است. کتب علمای شیعه که اکثراً چاپ و در دسترس عموم قرار گرفته اند را مطالعه کنید تا مغرض مفتری را بشناسید.

اگر فرقه ای به نام شیعه، قائل به حلول و اتحادند، در نزد ما جزء غلات می باشند و ابداً شیعه محسوب نمی گردند. از روی غرض یا بی اطلاعی، این دو

ص: 127

فرقه ی کاملاً متمایز را به هم مخلوط نموده و شیعه را در دنیا به بدنامی معرفی می نمایند و حال آنکه علمای بزرگ شیعه کتاب ها بر ردّ آنها نوشته اند.

اگر غلات خود را شیعه بخوانند، باید نویسنده ی منصف، عقاید آنها را با عقاید شیعیان مطابقت کند و خود قضاوت عادلانه نماید. وقتی دید با عقاید فریقین مطابقت ندارد، تشیع آنها را تکذیب نماید، نه آنکه بر خلاف، تثبیت و تنقید نموده و تمام شیعیان موحّد پاک را غالی و مشرک بخواند.

کبار از علمای شیعه هر یک کتاب مستقلی در عقاید نوشته اند؛ از قبیل مرحومین صدوق و مجلسی و علامه ی حلّی و دیگران؛ علیهم الرحمهْ والرضوان، مطالعه نمایید تا کذّاب مُفتری را بشناسید.

در [مجلس سوم] همین کتاب، مختصراً ما عقاید شیعه را ذکر نموده ایم، مراجعه کنید تا بدانید شیعیان، مشرک و غالی و تابع ابن سباء ملعون یهودی نیستند.

اگر ما هم بی انصاف و مُغرض و یا بی اطلاع بودیم، اختلاف عقاید مذاهب اربعه (حنفی، مالکی، حنبلی [و] شافعی) و فتاوای بی ربط امامان آنها را در اصول و فروع مخلوط نموده، تمام سنّیها را جزء مجسّمه(1) و

گمراهان و مشرکین، به شمار می آوردیم؛ مثلا عقاید مجسّمه اشاعره و حنابله و حشویه را که شهرستانی هم در «ملل و نحل» نقل نموده، پای عموم حساب می کردیم و می گفتیم سنّیها همگی قائل به جسمیت و رؤیت خدا و مشرک و کافر هستند.

ص: 128


1- تجسیم گران.

اگر چنین می گفتیم، قطعاً خلاف گفته و حتماً مغرض بودیم؛ زیرا عقاید عموم اهل تسنّن کجا و عقیده به تجسّم و رؤیت که بعضی از آنها قائل اند کجا.

اگر در میان اهل تسنّن جمعی کرامیه، مشارکیه و حوریه مجسمه، قائل به خرافات در عقاید گردیده، ربطی به مذهب عموم اهل تسنّن ندارد.

نویسنده ی منصف، همه را مخلوط نمی نماید که تمام آنها را به یک چشم ببیند و همه را فاسد و کافر بداند.

آیا انصاف است فتاوای نادره ای که از ائمه اربعه اهل تسنّن (ابوحنیفه، و مالک و شافعی و احمد بن حنبل) رسیده، به دست گرفته و مخلوط به هم نموده و تمام جامعه اهل تسنّن را اهل بدعت و فاسد بخوانیم؛ از قبیل حکم به مباح بودن گوشت سگ و وضو گرفتن با نبیذ و سجده نمودن به نجاست خشک و نکاح نمودن پدر دخترش را به زنا و مواقعه با محارم به وسیله ی پارچه حریری که بر آلت تناسلی بپوشانند و نکاح امارد در سفر و غیر آنها! که اینک در مقام شرح و تفصیل تمامی آن فتاوای وارده و ردّ آنها نیستم؛ من باب نمونه و شاهد اشاره شد.

اگر احمد امین مُغرض و یا بی اطلاع و مغلطه کار نبود، در صفحه 132 و صفحه 134 تهمت ها به شیعیان نمی زد و نمی گفت که شاه پرستی زردشتی های ایرانی داخل مذهب شیعه شده، به همین جهت اطاعت امام را مثل اطاعت خدا واجب می دانند.

جواب این تهمت ها را [در مجلس دهم] همین کتاب بخوانید، تا بدانید که وجوب اطاعت امام در طریقه ی حقه امامیه از شاه پرستی ایرانیان قدیم - به قول او - گرفته نشده،بلکه از کتاب خدای متعال (قرآن مجید) و احادیثی که علمای

ص: 129

بزرگ خودشان نقل نموده اند، اخذ گردیده است، گذشته از منقولات متواتره ی نزد اکابر علمای شیعه.

در صفحه 318 انکار نصوص می کند و می گوید:

«پیغمبر تعیین خلافت ننموده و نامی از خلافت نبرده و امر را به رأی امّت واگذار نموده».

اولاً جواب این انکار [در مجلس پنجم و هشتم] همین کتاب داده شده است.

ثانیاً خوب بود آقای احمد امین با کمک گرفتن از تمام علمای اهل تسنّن معین می نمودند که در کجا رسول اکرم صلی الله علیه وآله امر خلافت را به رأی امّت واگذار نموده و چنین دستوری داده است.

ما که اسناد نصّ خلافت و دلایل خود را در اصل کتاب ذکر نموده ایم؛ خوب بود آقایان هم یک سند ذکر می نمودند که پیغمبر فرموده باشد امر خلافت را به رأی امّت واگذار نمودم که خودشان جمع گردند و تعیین خلیفه نمایند.

فقط آقایان اهل تسنّن یک جمله دارند که با آب و تابی آن را نقل می نمایند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود: «لا تجتمع أمّتی علی الضلال»(1)؛ «امت من اجتماع بر گمراهی نمی نمایند.» پس به همین دلیل، اجماع امّت در خلافت، اثبات حق می نماید.

جواب از اجماع و این دلیل پوچ آنها را هم [در مجلس هفتم] همین کتاب مطالعه فرمایید، تا حق آشکار گردد.

ص: 130


1- در سنن ابن ماجه چنین روایت شده، «ان امتی لا تجتمع علی الضلالة فاذا رأیتم».

در صفحه 322 گوید: شیعیان از قول علی جعل کرده اند که فرموده: «سلونی قبل أن تفقدونی»؛ (سؤال کنید از من قبل از اینکه مرا نیابید.)

جواب این جمله مفصلاً [در مجلس دهم] همین کتاب موجود است، مطالعه فرمایید تا بدانید احمد امین چگونه غرض ورزی نموده یا بی اطلاع بوده و نمی دانسته که شیعیان هرگز جعل ننموده اند، بلکه علمای عامّه که به مراتب اعلم و اکمل از استاد احمد امین بودند، نقل نموده اند.

و نیز گوید: «شیعیان امامیه گویند امام منتظری خواهد آمد و این از بدع عقاید آنها می باشد»!

خوانندگان محترم راجع به این موضوع مراجعه کنند به [مجلس دهم] همین کتاب و همچنین در آخر همین مقدمه، اخباری از علمای عامه و عقاید آنها بر اثبات مرام نقل نموده ایم، مطالعه کنید تا مغلطه کار سفسطه باز را بشناسید.

خوب است سخن کوتاه کنیم و بیش از این در اطراف دروغ های شاخدار و تهمت های عجیب آن مرموز بی انصاف بحث ننماییم.

مردمان منصف پاک دل می دانند که شیعیان طبق دستورات پیشوایان دین خود (رسول اکرم و امامان از عترت طاهره ی آن حضرت، سلام الله علیهم اجمعین) بهترین دین پاک توحیدی رادارند و بین عقاید یهود و نصاری و مجوس و غلات و اسلام به خوبی فرق می گذارند و انتخاب احسن نموده، دین پاک توحیدی اسلام را خالی از خرافات قبول نموده اند.

مطلب را همین جا ختم می کنیم و مناسب این مقام، شعر ادیب پارسی زبان را که بسیار نیکو سروده ذکر می نماییم که گوید:

ص: 131

ای مگس عرصه ی سیمرغ نه جولانگه توست

عرض خود می بری و زحمت ما می داری(1)

و اما کلمات و گفتارهای کسروی تبریزی به قدری متشتّت و مانند خود او، درهم و برهم است که به گفتار مجانین و بُلها (که گاهی فحش می دهند و گاهی پرت و پلا می گویند) شبیه تر است، تا به کلمات عاقل منطقی که محتاج به جواب باشد.

اشاره به غلط گویی های کسروی و جواب آنها

ولی برای بیداری جوانان روشن ضمیر منصف که باید دزدان خانگی و سفسطه بازهای مغلطه کار را بشناسند، مختصراً اشاره می نماییم.

در گفتار یکم شیعه گری - مانند گذشتگان از خوارج و نواصب - پیدایش شیعه را از عبدالله بن سباء یهودی می داند.

جوابش را در مجلس دوم همین کتاب مطالعه کنید، تا بازیگران و فریب دهندگان قرن علم و دانش را بشناسید.

در صفحه 5 گوید: «از جعلیات شیعه است که علی را به زور برای بیعت به مسجد بردند.»

جوابش در مجلس هفتم همین کتاب داده شده است، تا خوانندگان محترم بدانند که این موضوع از جعلیات شیعه نیست، بلکه بزرگان علمای سنّی هم نوشته و اقرار نموده اند که آن حضرت را در بدو امر به زور و جبر برای بیعت بردند.

در چندین جای همان کتاب تکرار نموده - چون مکرّرات درهم و برهم در

ص: 132


1- دیوان حافظ.

کتاب های او بسیار است - که از مجعولات شیعه است اخباری از قبیل آنکه دوستی علی علیه السّلام ثوابی است که گناهی به آن ضرر نمی رساند، و گریستن بر

حسین علیه السّلام باعث دخول در بهشت است.

جواب این مغلطه [در مجلس هفتم] داده شده است.

در گفتار دوم، اعتراض نموده که عصمت امامان را از کجا می گویید و به چه دلیل ثابت می نمایید. دلایل بر عصمت ائمه هدی - سلام الله علیهم اجمعین - بسیار است که مختصراً در [مجلس دهم] همین کتاب نقل گردیده.

در صفحه 21 راجع به غدیر خم و نصب علی علیه السّلام به خلافت و امامت اشکالاتی نموده است. جوابش در [مجلس هشتم] همین کتاب مورد مطالعه قرار گیرد، تا رفع اشکال گردد.

در صفحه 23 نوشته است که «علی علیه السّلام هیچ گاه از عقب ماندگی خود دلتنگ نبوده، بلکه راضی هم بوده»! دلایل بر بطلان قول او و اثبات اینکه آن حضرت کاملاً دلتنگ و ناراضی بوده، بسیار است. به مختصری از مفصل در [مجلس نهم و دهم] همین کتاب اشاره شده است.

در صفحه 27 با استشهاد به آیه شریفه قرآن مجید می رساند که رسول الله صلی الله علیه وآله بشری بوده مانند دیگران!!

برای حل معمّا و جواب این مغلطه و پی بردن به اینکه خداوند علم غیب خود را به بعض از برگزیدگان خلق افاضه نموده، مراجعه شود به [مجلس دهم] همین کتاب.

در صفحه 31 و 34 گوید: «امامان مانند دیگران مردگان و هیچ کاره اند و زیارت قبور ائمّه بت پرستی است»!

ص: 133

جوابش را [در مجلس سوم] همین کتاب مطالعه نمایید.

در صفحه 39 نوشته است: «حسین بن علی به طلب خلافت برخاست و نتوانست کاری از پیش ببرد، [لذا] کشته شد»!

جوابش را [در مجلس هفتم] همین کتاب بخوانید، تا بدانید که مفخر شهدای عالم حسین بن علی‘ قیام به حق نموده، نه برای جلب خلافت و ریاست ظاهریه.

در چندین جای کتابش تکرار می کند که بر خلافت علی نصّی و دلیلی نبوده.

جواب پراکنده گویی های او در اثبات دلایل و نصوص صریحه در [مجلس پنجم و هشتم] داده شده که علی علیه السّلام خلیفه منصوص بوده است.

اگر بخواهم به تمام پراکنده گویی ها و سفسطه بازی های او جواب بدهم، خود کتابی علی حده می خواهد [و] با مقدمه نویسی مناسبتی ندارد.

علاوه بر همه اینها، دروغ ها و تهمت های بسیاری آن افسار گسسته به شیعیان و علمای شیعه زده است، حقّه بازی ها نموده و برای جلب نظر عوام و جوانان نارس بی خبر از همه جا، عکس هایی چاپ نموده و مذهب شیعه را روی آن عکس ها به حقّه بازی، خرافی نشان داده است.

عجب آنکه سفسطه بازها و فریب خوردگان او می گویند که چون علماء و خطباء و مبلّغین مسلمانان نتوانستند جواب او را بدهند و در مجلس مناظره، قدرت علمی نداشتند حاضر شوند، لذا او را کشتند!

خوب به خاطر دارم در زمان حیاتش که هیاهویی راه انداخته بود، علاوه بر کتاب ها، مقالاتی در روزنامه ی خود موسوم به «پرچم» ومجله «پیمان» نشر می داد و به آن وسیله جوانان بی خبر را به دور خود جمع نموده، دعوی برانگیختگی

ص: 134

می نمود.

به وسیله چند نفر از جوانان فهمیده چندین مرتبه برای او پیغام دادم که محلّی را به میل خود معین کند، خلوت یا جلوت، دو نفری با هم روبرو [شویم] و صحبت کنیم. اگر دلایل مثبتی بر گفتار خود داشتی، من تسلیم می شوم و الا حلّ مشکلات شده، نقار از میان برداشته، بیش از این کمک به اختلاف و تفرقه ی جامعه ننموده و زمینه ساز برای بیگانگان نشوید.

جواب می داد: من مصاحبه و مناظره ی حضوری نمی کنم - این جوابی بود که به همه ی علماء و بزرگان می داده - مکاتبه کنید و بنویسید، تا جواب بدهم!

اشتباه بزرگ همین جاست که مردم خبر نداشتند که از طرف علماء و مبلّغین دین، چه به وسیله جراید علنی و چه به وسیله اشخاص، از قم و تهران و شیراز و مشهد و سایر

شهرها به ایشان ابلاغ می شد که حاضر شود برای مناظره حضوری، جواب می داد: من مناظره حضوری نمی نمایم؛ بنویسید تا جواب بدهم و این خود فرار از مباحثات بود، چون اهل فنّ کلام می دانند به قدری که در مکاتبه راه فرار هست، در مناظره و مباحثه و مکالمه حضوری نیست.

مع ذلک عده ای از علماء، حاضر به مکاتبه هم شدند، مخصوصاً در روزنامه کیهان مدت مدیدی بین علمای شیراز و ایشان مکاتبه ی سرگشاده می شد و به قدری پراکنده گویی و مکرّرات الفاظ و معانی به کار برد که تمام خوانندگان خسته و به پراکنده گویی های او خندان بودند.

یکی از کوچک ترین مبلّغین خدمتگزاران دین، داعی بودم که بعد از پیغام های مکرر برای تشکیل مجالس مناظره ی حضوری و شنیدن جواب یأس، عاقبت

ص: 135

ناچار شدم به وسیله آقایان مذکور به بعض سفسطه های او مختصر جوابی بدهم - که همان سبب شد عده ای از جوانان فریب خورده روشن شده، فی المجلس از او برگشتند و پی به حقّه بازی های او بردند - ؛ مثلاً جوانان فریب خورده را روشن نموده، گفتم یکی از غلط کاری های شما آن است که مذهب شیعه را به وسیله ی عکس هایی که از دستجات مردمان عوام بادکوبه یا جاهای دیگر چاپ نموده وارونه نشان دادید که هر بیننده ی بی خبر گمان کند عقاید مذهبی شیعیان، روی موازین این عکس هاست. و حال آنکه علی القاعده، عقلاً و منطقاً در عقاید هر قوم و ملّتی باید از روی اسناد و کتب علمای آنها بحث نمود. اگر شما یک کتاب از کتب علماء و فقهاء و مراجع تقلید شیعیان نشان دادید که به سیخ زدن و قفل و قمه و قدّاره زدن و حجله ی قاسم ساختن و شبیه و سایر چیزهایی که حقّه بازی و سفسطه کرده ای و به وسیله ی عکس های وارونه نشان داده ای، دستور داده باشند و از ائمه ی هدی و پیشوایان دین و مذهب در این موضوعات خبری نقل نموده، من تسلیم می گردم.

و حال آنکه در دستورات شرعیه و رسائل عملیه برای حفظ تن و بدن، موازینی معین گردیده، کتب فقهیه و رسائل عملیه ی علماء و فقهای شیعه در دسترس عموم می باشد؛ از قبیل: شرح لمعه و شرایع و رساله های عملیه؛ مانند: جامع عباسی و مجمع الرسائل و عروهْ الوثقی مرحوم آیت الله یزدی و وسیلهْ النجاهْ مرحوم آیت الله اصفهانی و ترجمه های آنها - قدّس الله اسرارهم - را مطالعه کنید، ببینید در مذهب شیعه برای حفظ تن و بدن، چه احکامی مقرّر آمده و صریحاً می رسانند که اوجب از هر واجبی، حفظ تن و بدن آدمی است و هر

ص: 136

عملی که موجب ضرر تن و بدن گردد، حرام است.

حتی در اعمال واجبه، مانند وضو و غسل و روزه و حج و غیر آنها که ابواب مفصّلی در فقه جعفری دارد، گاهی ساقط می گردد؛ مثلاً در وضو و اغسال واجبه و مستحبه که مقدّمه ی طهارت است، اگر مسلمان بداند در عمل کردن آنها ضرر به عضوی از اعضای بدن می رساند،

ولو احتمال درد استخوان و غیره بدهد که باعث خوف شود، با شرایط وارده ساقط می گردد.

یکی از موارد جواز تیمّم، خوف ضرر استعمال آب است به سبب مرض یا درد چشم یا ورم اعضاء یا جراحت و امثال آنها که بترسد از استعمال آب، متضرّر یا متألّم شود.

با اهمیتی که مذهب مقدّس جعفری به طهارت و نظافت می دهد و آن را جزء شرایط ایمان آورده، مع ذلک حفظ تن و بدن را مقدّم بر هر چیزی قرار داده است. فقه جعفری اجازه نمی دهد عمداً بدون جهت شرعی حتی سوزنی به تن و بدن فرو کنند یا ناخن را عمداً قسمی بگیرند که خون ظاهر شود. حتی اجازه نمی دهند در مصائب وارده، مو بکنند یا صورت بخراشند و یا خود را بزنند، به قسمی که بدن را کبود نمایند و اگر هر یک از این اعمال را بنمایند، گناه کرده باید استغفار نموده و کفّاره بدهند. چنان که در باب دیات و کفّارات مراجعه شود، به عظمت دین مقدّس

اسلام و مذهب حقه ی جعفری پی برده و لعنت می کنند بر سفسطه بازان و بازیگرانی که می خواهند با نوامیس دینی مردم بازی نموده، امر را بر مردمان بی خبر مشتبه و وارونه نشان دهند! عکس بیندازند که مرد عامی - خرافی بر خلاف دستور شرع و مذهب حقه ی جعفری - تمام بدنش را

ص: 137

سیخ و میخ و قمه و قداره و کارد و قفل زده و یا مردانی لباس زنان پوشیده، در حجله و غیره، شبیه در آورده و بگویند اینها دستور مذهب جعفری است!

اعمال مردمان عامی خرافی و جاهل را به حساب مذهب جعفری در آوردن و از دلایل بطلان مذهب قرار دادن که مردمان بی خبر گمان کنند واقعاً امامان و یا علماء و فقهای شیعه از طرف آن مبادی عالیه، امر به چنین اعمال زشتی نموده اند، جنایت بزرگ است.

بسیاری از اعمال زشت و خرافی در افراد قومی جاری است که مبنای اساسی ندارد [و] نمی توان آن اعمال را دلیل بر خرابی و فساد اصل مذهب قرار داد. این وارونه نشان دادن ها، دلیل بر حُقّه بازی و سفسطه های مغلطه کاری و فساد عقیده گوینده و نویسنده می باشد.

از جمله مطالبی که مکرّر این مرد بازیگر حیال، در کتاب شیعه گری ذکر نموده، جسارت هایی است که به خاندان پیغمبرصلی الله علیه وآله - عموماً و خصوصاً - متعرّض گردیده و صریحاً نوشته، ابداً این خانواده رجحانی بر دیگران ندارند، تا به آنها احترامی گذارده یا مقامی برای آنها قائل شویم! کجا خدا و پیغمبر مقامی برای آنها قائل شده اند؟!

و در چند جای کتابش نسبت به ساحت قدس امام به حق، ناطق و کاشف اسرار حقایق، جعفر بن محمد الصادق‘ با کمال وقاحت جسارت ها نموده که قطعاً در وقت هوشیاری و با قلم خرد و دانش ننوشته؛ چه خوش سراید شاعر پارسی:

بزرگش نخوانند اهل خرد

که نام بزرگان به زشتی برد

اولاً: جواب این لاطائلات، مکرّر در ضمن بیانات مفصله در لیالی مناظرات

ص: 138

پیشاور داده شده و در غالب اوراق این کتاب، دلایل متقنه از آیات قرآن مجید و اخبار صحیحه از طرق عامّه ذکر گردیده، مخصوصاً در [مجلس سوم و هفتم] به دلایل آیات شریفه و اخبار صریحه اشاره شده است.

ثانیاً: گویا این مرد شیاد، قرآن نخوانده و اگر خوانده، چون معتقد نبوده، عمداً امر را بر بی خبران مشتبه نموده، مگر نه این است که خدای متعال در آیات بسیاری، این خاندان جلیل را ستوده و برای آنها امتیازاتی قائل و مصطفای از خلق قرار داده، چنانچه در آیه 33 و 34 سوره 3 (آل عمران) می فرماید:

﴿إِنّ اللهَ اصْطَفَی آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْرَاهِیمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَی الْعَالَمِینَ * ذُرّیّةً بَعْضُهَا مِن بَعْضٍ﴾.

«به درستی که خدا برگزیده آدم و نوح و خانواده ابراهیم و خانواده عمران را بر جهانیان. فرزندانی هستند برخی از نسل برخی دیگر».

و در آیه 23 سوره 42 (شوری) فرماید:

﴿قُل لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلّا الْمَوَدّةَ فِی الْقُرْبَی وَمَن یَقْتَرِفْ حَسَنَةً نّزِدْ لَهُ فِیهَا حُسْناً﴾.

«بگو (ای پیغمبر) من از شما اجر رسالت جز این نمی خواهم که مودّت و محبّت مرا را در حقّ خویشاوندان منظور دارید. هر که کار نیکو انجام دهد ما بر نیکویی اش بیفزاییم».

ولی بیشتر تأثّر من در این است که اکابر علمای عامّه و اهل تسنّن صریحاً اقرار به ولایت و برتری و مقام عالی اعلای علی و عترت طاهره پیغمبر صلّی الله علیه وعلیهم اجمعین می نمایند؛ ولی این ناخلف به ظاهر شیعی زاده، انکار نماید فضایل آنها را!

ص: 139

تمام علمای سنّی با احترام تمام، نام اهل بیت طهارت را می برند، ولی این مرد مرموز هتّاک برای جلب نظر دشمنان، دین باطل فاسد خود را ظاهر نموده و با وقاحت نام آنها را برده.

کتب علمای عامّه در فضایل عترت و اهل بیت طهارت

اهل اطلاع می دانند که عموم علمای اهل تسنّن - به استثنای عده ای خوارج و نواصب -در هر دوره ای از ادوار، معترف بوده اند به فضایل و مناقب آل محمد سلام الله علیهم اجمعین و حق تقدّم آنها بر تمام امّت و مخصوصاً جمع کثیری از اکابر آنها کتاب مستقلی به نام اهل بیت طهارت افتخارا نوشته اند و آنچه به نظر داعی رسیده و الحال در کتابخانه خود حاضر دارم «مودهْ القربی»، میر سید علی شافعی همدانی؛ «ینابیع المودهْ»؛ شیخ سلیمان بلخی حنفی؛ «معراج الوصول فی معرفهْ آل الرسول»، حافظ جمال الدین زرندی؛ «مناقب و فضائل اهل البیت»، حافظ ابو نعیم اصفهانی؛ «مناقب اهل البیت»، ابن مغازلی فقیه شافعی؛ «رشفهْ الصادی من بحر فضائل بنی النبی الهادی»، تألیف سید ابی بکر بن شهاب الدین علوی؛ کتاب «الاتحاف بحبّ الاشراف»، تألیف شیخ عبدالله بن محمد بن عامر شبروای؛ «احیاء المیت بفضائل اهل البیت»، تألیف جلال الدین سیوطی؛ «فرائد السمطین فی فضائل المرتضی والزهراء والسبطین»، شیخ الاسلام ابراهیم بن محمد حموینی (حموئی)؛

«ذخایر العقبی»، امام الحرم شافعی؛ «فصول المهمّهْ فی معرفهْ الائمهْ»، نور الدین بن صباغ مالکی؛ «تذکرهْ خواص الأمّهْ فی معرفهْ الأئمهْ»، یوسف سبط ابن جوزی؛ «کفایهْ الطالب»، محمد بن یوسف گنجی شافعی؛ «مطالب السؤول فی مناقب آل الرسول»، محمد بن طلحه شافعی؛ «مناقب»، اخطب

ص: 140

الخطباء خوارزم؛ «تشریح و محاکمه در تاریخ آل محمد» محقق و مورّخ شهیر، قاضی بهلول بهجت زنگنه زوری می باشد.

علاوه بر اینها در تمامی کتب معتبره و تفاسیر بزرگ علمای عامّه و اهل تسنّن، فضایل و مناقب اهل بیت طهارت متفرقاً بسیار ثبت شده است.

نمی دانم چرا کسروی خجالت نمی کشید در حالی که می دانست مغلطه می کند و گذشته از شیعیان، سنیها بر او می خندند! پس خوب است مریدان فریب خورده ی او بخوانند این کتاب را و عوض برانگیخته شدن سر خجلت به زیر اندازند و متنبّه گردند و بازیگران قرن بیستم را - به قول امروزی ها - بشناسند.

اگر با کتاب های عربی سر و کار زیادی نداشت، اقلاً می خواست کتاب ترکی تألیف قاضی محمد بهلول بهجت افندی زنگنه زوری را که از اجلّه ی فضلاء و علمای معروف قرن اخیر ترکیه و در علوم عقلیه و نقلیه و فقه و عرفان در اسلامبول و آناتولی مشهور بوده به نام «تشریح و محاکمه در تاریخ آل محمدصلی الله علیه وآله» را بخواند که به فارسی هم ترجمه گردیده و چاپ­های متعدد شده (چاپ اول ترکی و فارسی او هم در کتابخانه داعی موجود است.) و واقعاً بر هر شیعه شاکّی لازم است آن کتاب مقدّس را خریداری کرده و حقایق را از بیان عالم بزرگ سنّی بشنوند و نفرین بر بازیگران مغلطه کار بنمایند و مخصوصاً برادران روشنفکر وجوانان بی خبر اهل تسنن را توصیه به مطالعه آن کتاب می نماییم.

ناچارم علاوه بر آنچه در متن همین کتاب درج گردیده، در اینجا هم اغتنام فرصت نموده، به نقل اقوال بعضی از اکابر علمای اهل تسنّن در فضایل امیرالمؤمنین علی و اهل بیت طهارت علیه السّلام اشاره نمایم، تا خوانندگان محترم بدانند

ص: 141

که کسروی تبریزی با احمد امین مصری و مردوخ (مردود) کردستانی و امثالهم تنها به قاضی رفته اند که نسبت جعّالی به شیعیان داده اند!

آنها نمی دانند که شیعیان چون معتقد به مبدأ و معادند و پیرو عترت طاهره صادقین اند، ابداً دروغ نگفته و جعل خبر نمی نمایند؛ چه آنکه احتیاجی به جعل خبر ندارند؛ زیرا تمامی علمای جماعت، با ما در نقل فضایل اهل بیت علیه السّلام هم صدا هستند؛ از جمله امامان بزرگ اهل تسنّن که از پیشوایان و ائمه اربعه آنها می باشد، محمد بن ادریس شافعی است که مکرّر، نظماً و نثراً، اقرار و اعتراف به فضایل و مناقب اهل البیت علیه السّلام نموده است.

اشعار امام شافعی در اعتراف به فضایل عترت و اهل بیت طهارت علیه السّلام

چنانچه علامه سمهودی سید نورالدین شافعی

که اعلم العلمای مصر و حجاز در اوایل قرن دهم هجری بوده در «جواهر العقدین»(1)

از حافظ ابوبکر بیهقی از ربیع بن سلیمان که از اصحاب امام شافعی بوده نقل می نماید و نیز نورالدین مالکی در صفحه 5 «فصول المهمّه»(2)

از کتاب بیهقی که در «مناقب» شافعی نوشته، نقل نموده و خواجه سلیمان بلخی حنفی در اول باب 62 «ینابیع المودّه»(3)

ص: 142


1- «وقد نقل البیهقی عن الریبع بن سلیمان أحد أصحاب الشافعی قال: قیل للشافعی إنّ أناسا لا یصبرون علی سماع منقبة أو فضیلة لأهل البیت، فإذا رأوا واحداً منّا یذکرها یقولون: هذا رافضی، ویأخذون بکلام آخر، فأنشأ الشافعی یقول ...». جواهر العقدین، سمهودی، 2/110، قسم 2، باب 4.
2- فصول المهمهْ، ابن صبّاغ مالکی، 1/110، مقدمه مؤلف.
3- ینابیع المودهْ، قندوزی، 2/373، ح 55، باب 58. و نیز: حموینی در فرائد السمطین، 1/135، ح 98، سمط اول، باب 22. و شبلنجی در نور الأبصار، ص232، باب 2. همین شعر را از شافعی نقل کرده اند.

از «جواهر العقدین» نور الدین سمهودی، (نویسنده تاریخ المدینه) که در زمان خود اعلم علمای مصر و حجاز بوده، نقلاًاز بیهقی مشروحاً ذکر نموده که گفت:

روزی به امام شافعی گفتند که مردم صبر و طاقت ندارند مناقب و فضایل اهل البیت را بشنوند - مانند کسروی و احمد امین و اقرانشان - و اگر مشاهده کنند که یکی از ما ذکر فضایل اهل البیت را می نماید، «یقولون هذا رافضی»؛ می گویند او رافضی است. فوری شافعی فی المجلس انشاد اشعاری نموده و حقایق را آشکار ساخته، گفت:

إذا فی مجلس ذکروا علیّاً

وسبطیه وفاطمة الزّکیّة

فأجری بعضهم ذکری سواه

فأیقن انّه سلقلقیّة

إذا ذکروا علیّاً أو بنیه

تشاغل بالروایات العلیّة

یقال تجاوزوا یا قوم هذا

فهذا من حدیث الرافضیّة

برئت إلی المهیمن من أناس

یرون الرفض حبّ الفاطمیّة

علی آل الرسول صلاة ربّی

ولعنته لتلک الجاهلیّة

خلاصه معنای این اشعار آنکه گوید:

«زمانی که در مجلسی ذکر علی و فاطمه و حسن و حسین علیه السّلام می شود، بعض دشمنان برای آنکه مردم را از ذکر آل محمد منصرف کنند، ذکر دیگری به میان می آورند. پس یقین کنید آن کس که مانع ذکر این خانواده می شود، سلقلق است (یعنی زنی که از دبرش حیض شود). آنها روایات بلند نقل می کنند که ذکر علی و بچه های او نشود و گفته می شود: بگذرید ای قوم از این ذکر؛ (یعنی ذکر علی و بچه های او)؛ زیرا این حدیث رافضی هاست.

ص: 143

بیزاری می جویم - من که امام شافعی هستم - به سوی خدا از مردمی که می بینند رفض را دوستی فاطمه. بر آل رسول صلوات پروردگار من است و لعنت خداوند بر این نوع جاهلیت که دوستان آل محمد را رافضی بخوانند.»

و سلیمان بلخی حنفی ضمن باب 62 «ینابیع المودّه»(1)

صفحه 355 (چاپ اسلامبول) و سید مؤمن شبلنجی در صفحه 139 «نور الابصار»(2)،چاپ سال 1290، نقلاً از بیهقی و نور الدین ابن صبّاغ مالکی در صفحه 4 «فصول المهمّه»(3)

و نیز حافظ جمال الدین زرندی در «معراج الوصول»(4)

بعد از این اشعار گفته اند که شافعی گفت:

قالوا ترفّضتَ قلتُ کلاّ

ما الرفض دینی ولا اعتقادی

لکن تولّیت غیر شکٍّ

خیر إمام و خیر هادٍ

إن کان حبّ الوصیّ رفضاً

فإنّنی أرفض العباد

«به من گفتند: رافضی شدی. گفتم: ابداً نیست رفض دین من و نه اعتقاد من، لکن دوست می دارم بدون شک، بهترین امام و بهترین هادی را.

اگر معنای رفض، دوستی وصی پیغمبر و آل طاهرین آن حضرت است، پس به درستی که من رافضی تر از همه مردم هستم».

ص: 144


1- ینابیع المودهْ، قندوزی، 3/98، باب 62.
2- نور الابصار، شبلنجی، ص232، باب 2.
3- فصول المهمّه، ابن صبّاغ مالکی، 1/107، مقدمه مؤلف.
4- معارج الوصول، زرندی، ص38، شرح حال امام علی علیه السّلام، الأحادیث الواردهْ فی حقه. - و نیز این شعر را در کتاب نظم الدرر السمطین، ذیل مناقب الامام امیرالمؤمنین، صفحه 111 ذکر کرده است. (محقق)

یاقوت حموی در صفحه 387 جلد ششم «معجم الأدباء»(1)

و ابن حجر مکی در صفحه 79 ضمن فصل دوم از باب 9 «صواعق»(2)

(چاپ مصر، سال 1312) و امام فخر رازی در صفحه 406 جلد هفتم تفسیر کبیرش(3)

ذیل آیه شریفه: ﴿قُل لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلّا الْمَوَدّةَ فِی الْقُرْبَی﴾(4) و خطیب خوارزم در صفحه 129 «مقتل الحسین»(5)،فصل 13 و سید مؤمن شبلنجی در صفحه 140 «نور الابصار»(6)،(چاپ سال 1290) ضمن باب 2 و سلیمان بلخی حنفی در صفحه 356 (چاپ اسلامبول) باب 62 «ینابیع المودّه»(7)

از ربیع بن سلیمان که یکی از اصحاب شافعی بوده، نقل نموده اند که این اشعار را شافعی انشاد نموده و گفت:

یا راکباً قف بالمُحصّب من منّی

واهتف بساکن خیفها والناهض

سحراً إذا فاض الحجیج إلی منی

فیضاً کمُلتَطم الفرات الفائض

إن کان رفضاً حبّ آل محمّد

فلیشهد الثقلان انّی رافض

ما حصل این اشعار آنکه گوید:

«ای سوار رونده به سوی مکه معظمه بایست در ریگزار منی و به ساکنین مسجد خیف، وقت سحر که حجاج به سوی منی می آیند - بدون تقیه علنی و برملا - ندا بده و بگو: اگر رفض، دوستی آل محمد است، پس شهادت بدهند

ص: 145


1- معجم الادباء، یاقوت حموی، 5/208، ترجمه شماره 813، شرح حال محمّد بن ادریس شافعی.
2- صواعق المحرقه، ابن حجر مکی، ص133، باب 9، فصل 4.
3- تفسیر الکبیر، فخر رازی، 27/166، ذیل آیه 23 سوره شوری.
4- شوری: 23.
5- مقتل الحسین، خوارزمی، 2/146، فصل 13.
6- نور الابصار، شبلنجی، ص232، باب 2.
7- ینابیع المودهْ، قندوزی، 3/99، باب 62.

جن و انس که من (امام شافعی) رافضی هستم.»

و نیز علامه جلیل القدر شیخ عبدالله بن محمد بن عامر شبروای در صفحه 29 کتاب «الاتحاف بحبّ الاشراف» و سید ابی بکر بن شهاب الدین علوی در صفحه 31 از باب 2 و صفحه 49 از باب 4 «رشفهْ الصادی من بحر فضائل بنی النبی الهادی»(1)، (چاپ مطبعه اعلامیه مصر در سال 1303) و حافظ جمال الدین زرندی در «معراج الوصول فی معرفهْ آل الرسول»(2)

و ابن حجر مکی متعصّب در «صواعق محرقه»(3) از ابوالشیخ دیلمی نقل می نماید که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:

«من لم یعرف حقّ عترتی من الأنصار والعرب، فهو لاحدی ثلاث: إمّا منافق وإمّا ولد زانیة وإمّا امرؤ حملت به أمّه فی غیر طهر».

کسی که نشناسد حق عترت مرا از انصار و عرب، پس او یکی از سه چیز خواهد بود: یا منافق است، یا ولد الزنا است، یا ولد حیض است.

اخبار در فضایل عترت و اهل بیت طهارت علیه السّلام

از کوری چشم دشمنان و بدخواهان این خاندان جلیل - امثال کسرویها - حبّ و بغض عترت طاهره، مفتاح بهشت و دوزخ و علامت ایمان و کفر است چنانچه اکابر علمای عامّه و اهل تسنّن، با نقل اخبار بسیار از رسول اکرم صلی الله علیه وآله تصدیق این معنی را نموده اند.

ص: 146


1- رشفهْ الصادی، علوی حضرمی، ص71، باب 2 وص 96، باب 4.
2- معارج الوصول، زرندی، ص16، مقدمه مؤلف.
3- صواعق المحرقه، ابن حجر مکی، ص173، باب 11، فصل 1، مقصد 2.

از جمله امام احمد ثعلبی(1) که امام اصحاب حدیث شمرده شده و از اکابر علمای عامّه است، در تفسیر خود ذیل آیه مودّت آورده که محبّت و مودّت اهل بیت طهارت، از جمله اصول دین و ارکان اسلام است و هر کس خلاف این عقیده داشته باشد، کافر و از دین اسلام خارج و ناصبی می باشد و دلیل بر این معنی، خبری است که عبدالله بن حامد اصفهانی به اسناد خود از جریر بن عبدالله بجلی روایت نموده که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:

«من مات علی حبّ آل محمّد مات شهیداً. ألا ومن مات علی حبّ آل محمّد مات مغفوراً له. ألا ومن مات علی حبّ آل محمّد مات تائباً. ألا ومن مات علی حبّ آل محمّد مات مؤمناً مستکمل الایمان. ألا ومن مات علی حبّ آل محمّد بشّره ملک الموت بالجنّة، ثمّ منکر ونکیر. ألا ومن مات علی حبّ آل محمّد یزفّ إلی الجنّة کما تزفّ العروس إلی بیت زوجها. ألا ومن مات علی حبّ آل محمّد فتح له فی قبره بابان إلی الجنّة. ألا ومن مات علی حبّ آل محمّد جعل الله قبره مزار ملائکة الرحمة. ألا ومن مات علی حبّ آل محمّد مات علی السنّة والجماعة. ألا ومن مات علی بغض آل محمّد جاء یوم القیامة مکتوباً بین عینیه آیس من رحمة الله. ألا ومن مات علی بغض آل محمّد مات کافراً. ألا ومن مات علی بغض آل محمّد لم یشمّ رائحة الجنّة.»

کسی که بمیرد بر دوستی آل محمّد، مرده است شهید و توبه کننده از گناه و آمرزیده شده و مؤمنی که دارای ایمان کامل می باشد و رحمت گردیده و کسی که بمیرد بر دوستی آل محمّد، بشارت می دهد او را ملک

ص: 147


1- الکشف و البیان، ثعلبی، 8/314، ذیل آیه 23 سوره شوری.

الموت و منکر و نکیر به بهشت و کسی که بمیرد بر دوستی آل محمّد، می رود به سوی بهشت، همچنان که عروس می رود به سوی خانه شوهرش و کسی که بمیرد بر دوستی آل محمّد، باز می شود در قبر او دو در به سوی بهشت و کسی که بمیرد بر دوستی آل محمّد، قرار می دهد خداوند قبر او را زیارتگاه ملائکه ی رحمت و کسی که بمیرد بر دوستی آل محمّد، مرده است بر سنّت و جماعت و کسی که بمیرد بر دشمنی آل محمّد، روز قیامت بین دو چشم او نوشته شده است: ناامید است از رحمت خدا و کسی که بمیرد بر دشمنی آل محمّد، کافر مرده است و کسی که بمیرد بر دشمنی آل محمّد، استشمام نمی نماید بوی بهشت را.

و نیز سید ابی بکر بن شهاب الدین علوی در صفحه 45 از باب 4 «رشفهْ الصادی من بحر فضائل بنی النبی الهادی»(1)

(چاپ مطبعه اعلامیه مصر در سال 1303)، از تفسیر ثعلبی و امام فخر رازی در صفحه 405 جلد هفتم تفسیر کبیرش(2) ذیل آیه مودّت از صاحب «کشاف» همین خبر را نقل نموده اند.

و کواشکی نیز در تفسیر خود موسوم به تبصرهْ از ضحاک و عکرمه - که از مشاهیر مفسّرین اند - روایت کرده که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:

«لا أسئلکم علی ما أدعوکم إلیه أجراً إلاأن تحفظونی فی قرابتی علیّ وفاطمة والحسن والحسین وأبنائهما.»

من از برای ارشاد شما به سوی حق و حقیقت مزدی نمی خواهم مگر آنکه

ص: 148


1- رشفهْ الصادی، علوی حضرمی، ص90، باب 4.
2- تفسیر الکبیر، فخر رازی، 27/165 - 166، ذیل آیه 23 سوره شوری، المسألهْ الثالثه.

حفظ نمایید مقام مرا در اقارب و خویشان من؛ یعنی برای خاطر من احترام نمایید اقارب و خویشان مرا و آنها علی و فاطمه و حسن و حسین و اولاد و ذریه آن هر دو می باشند.(1)و میر سید علی همدانی شافعی در مودّت دوم از «مودّهْ القربی»(2) از جابر بن عبدالله انصاری نقل می نماید که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:

«توسّلوا بمحبّتنا إلی الله تعالی واستشفعوا بنا، فانّ بنا تکرمون وبنا تحبّون وبنا ترزقون، فمحبّونا أمثالنا غداً کلّهم فی الجنّة.»

توسّل بجویید به دوستی ما به سوی خدای تعالی و طلب شفاعت نمایید به ما؛ پس به درستی که به ما اکرام می شوید و به وسیله ما دوست داشته می شوید. و به وسیله ما روزی داده می شوید پس دوستان ما امثال ما هستند [و] فردا (یعنی قیامت) تمامشان در بهشت اند.

ص: 149


1- جلال الدین سیوطی در کتاب تفسیر خود درالمنثور (ج 6 صفحه 7) ذیل آیه شریفه ی این روایت را بیان کرده و در ادامه آن روایات بسیاری در اهمیت محبت به اهل بیت علیه السّلام ذکر کرده است و نیز این روایت در کتاب معجم الکبیر طبرانی جلد 3 صفحه 47، مسند حسن بن علی علیه السّلام، بقیه ی اخبار الحسن بن علی، حدیث 2641 بیان شده، و نیز ثعلبی در کتاب تفسیر خود ج 8، صفحه 310 ذیل آیه شریفه از رسول خداصلی الله علیه وآله چنین سؤال می شود: «من قرابتک هؤلاء الذین وجبت علینا مودتهم؟ قال: (علی و فاطمة و ابناهما)» و در تأیید این معنا روایات دیگری را نیز ذکر می کند. و نیز ذیل آیه تطهیر (آیه 33 سوره احزاب) به (ج 8 صفحه 38) این روایت و روایات دیگر استناد شده است و نیز در کتاب شواهد التنزیل ذیل آیه شریفه 23 شوری (ج 2 صفحه 189-215) روایات بسیاری در فضیلت اهل بیت علیه السّلام ذکر شده است. (محقق)
2- مودّهْ القربی، سید علی همدانی، مودهْ 2 (با استفاده از ینابیع المودهْ، قندوزی، 2/266، ح 754، باب 56).

و نیز از خالد بن معدان(1) روایت نموده که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:

«من أحبّ أن یمشی فی رحمة الله ویصبح فی رحمة الله فلا یدخلنّ قلبه شکّ بأنّ ذرّیّتی أفضل الذرّیّات و وصیّی أفضل الأوصیاء.»

کسی که دوست دارد آنکه مشی کند در رحمت خدا و صبح کند در رحمت خدا، پس داخل نکند در قلبش شکی به اینکه ذریه و اولاد من بهترین ذراری هستند و وصی من بهترین اوصیاء می باشد.

و نیز از جابر روایت(2)

نموده که آن حضرت فرمود:

«ألزموا مودّتنا أهل البیت، فانّ من التقی الله وهو یودّنا دخل الجنّة معنا والّذی نفس محمّد بیده لا ینفع عبداً عمله إلاّ بمعرفة حقّنا.»

ثابت باشید در دوستی ما اهل بیت؛ پس به درستی که اهل تقوا که ما را دوست بدارند، با ما داخل بهشت می شوند. به آن خدایی که جان محمد در قبضه ی قدرت اوست هیچ عملی به بنده ای نفع نمی رساند، مگر به شناختن دوستی ما.

و ابن حجر مصری مکی در فصل دوم صواعق(3) از ابو یعلی از سلمهْ بن اکوع نقل نمود که آن حضرت فرمود:

«النجوم أمان لأهل السماء وأهل بیتی أمان لأمّتی من الاختلاف.»

ص: 150


1- مودهْ القربی، سید علی همدانی، مودهْ 2 (با استفاده از ینابیع المودهْ، قندوزی، 2/267، ح 758، باب 56).
2- همان (با استفاده از ینابیع المودهْ قندوزی، 2/272، ح 775، باب 56).
3- صواعق المحرقه، ابن حجر مکی، ص187، باب 11، فصل 2. ابن حجر حدیث را این گونه نقل کرده است: «أخرج أبو یعلی عن سلمة بن الأکوع أنّ النبی صلی الله علیه وآله قال: النجوم أمان لأهل السماء و أهل بیتی أمان لأمّتی».

ستارگان امان اند از برای اهل آسمان ها و اهل بیت من امان اند برای امت من از اختلاف.

این اخبار نمونه ای از هزاران خبر است که درباره آل محمد سلام الله علیهم اجمعین از طرق عامّه و اهل تسنّن رسیده است که در مقدمه نویسی، بیش از این، مجال نقل ندارد.

از جمله اعتراضات کسروی و احمد امین مخصوصاً در کتاب «المهدی والمهدویت» به شیعیان در اعتقاد به وجود امام زمان است که غائب از انظار می باشد و این معنی را در

صفحات مکرّره با آب و تابی تکرار کرده و هیاهویی راه انداخته اند و نوشته اند این عقیده، از جعلیات و ساخته های شیعیان است که می گویند: امامی هست مهدی نام و از نظرها ناپیدا. و حال آنکه خبر نداشتند و زحمت مطالعه و سیر در کتب را به خود ندادند و در مقام تحقیق بر نیامدند و الا اگر فقط در کتب علمای تسنّن - گذشته از کتب شیعه - غور نموده بودند و عناد و تعصّب بیجا نمی نمودند، می فهمیدند اعتقاد به وجود حضرت مهدی محمد بن الحسن حجّهْ العصر والزمان که غیبت نموده و از انظار پنهان گردیده، مخصوص به شیعیان تنها نمی باشد. بلکه در کتب معتبره علمای بزرگ اهل تسنّن نیز ثبت گردیده و اکابر علمای عامّه، از قبیل علامه سمهودی در «جواهر العقدین»(1) و

ص: 151


1- جواهر العقدین، سمهودی، 2/190 به بعد، قسم 2، فصل 8. سمهودی پس از نقل احادیث مختلفی درباره ی حضرت مهدی در صفحه 199 می نویسد: «والأحادیث فی أمر المهدی کثیرة شهیرة وأفردها غیر واحد».

طبرانی در «اوسط»(1)

و احمد بن حنبل در «مسند»(2) و ابی داود در «سنن»(3) و ابن ماجه در «سنن»(4) و حموینی در «فرائد»(5) و خواجه کلان بلخی در «ینابیع المودّهْ»(6) و ابن حجر در «صواعق»(7) و امام نسایی در «سنن» و «خصائص العلوی»

ص: 152


1- طبرانی در معجم الاوسط، 7/276 و 277، ح 6536، ذیل احادیث محمد بن رزیق بن جامع، این حدیث را نقل کرده است: «عن علی بن علی الهلالی عن أبیه قال: دخلت علی رسول الله صلی الله علیه وآله فی شکاته التی قبض فیها، فاذا فاطمه عند رأسه قال: فبکت حتی ارتفع صوتها، فرفع رسول الله صلی الله علیه وآله طرفه الیها فقال: حبیبتی فاطمة ما الذی یبکیک؟ قالت: أخشی الضیعة من بعدک. قال: یا حبیبتی أما علمت أنّ الله اطلع علی الأرض اطلاعة اختار منها أباک... ونحن أهل بیت لکم أعطانا الله سبع خصال لم یعط أحداً قبلنا ولا یعطی أحداً بعدنا... ومنّا سبطا هذه الأمّة وهما إبناک الحسن والحسین. وهما سیّدا شباب أهل الجنّة وأبوهما والّذی بعثنی بالحقّ خیر منهما. یا فاطمة والّذی بعثنی بالحقّ إنّ منهما مهدیّ هذه الأمّة إذا صارت الدنیا هرجاً ومرجاً وتظاهرت الفتن وتقطّعت السبل وأغار بعضهم علی بعض، فلا کبیر یرحم الصغیر ولا صغیر یوقّر الکبیر، فیبعث الله عند ذلک منهما من یفتح حصون الضلالة وقلوباً غلفا یهدمها هدماً، یقوم بالدین فی آخر الزمان کما قمت به فی أول الزمان یملأ الدنیا عدلاً کما ملئت جوراً...».
2- مسند احمد بن حنبل 1/84، مسند علی بن ابی طالب، احمد بن حنبل این حدیث را نقل کرده است: «عن علی (رضی الله عنه) قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله: المهدیّ منّا أهل البیت، یصلحه الله فی لیلة».
3- سنن أبی داود، 4/106 - 109، ح 4279 - 4290، کتاب المهدی. ابی داود احادیث مختلفی را نقل کرده است.
4- سنن ابن ماجه 2/1366 - 1368، ح 4082 - 4088، کتاب الفتن، باب خروج المهدی. ابن ماجه نیز احادیث مختلفی را نقل کرده است.
5- فرائد السمطین، حموینی، 2/310 - 343، ح 561 - 594، سمط 2، باب 61.
6- ینابیع المودهْ، قندوزی، 3/261 - 270، ح 1 - 35، باب 73.
7- صواعق المحرقه، ابن حجر مکی، ص167، باب 11، فصل 1، آیه 12. ابن حجر بعد از نقل احادیثی دربارة حضرت مهدی می نویسد: «الأظهر أنّ خروج المهدیّ قبل نزول عیسی وقیل بعده: قال ابو الحسین الآجری قد تواترت الأخبار و استفاضت بکثرة رواتها علی المصطفی صلی الله علیه وآله بخروجه وانه من أهل بیته وانّه یملأ الأرض عدلاً ...». سپس دربارة خصوصیات حضرت، نکاتی را بیان می کند.

و خواجه پارسا در «فصل الخطاب»(1)

و محمد بن طلحه در «مطالب السؤول»(2) و نور الدین جامی در «شواهد النبوهْ» و حافظ بلاذری در «مسلسلات» و محمد بن یوسف گنجی در کتاب «البیان فی اخبار صاحب الزمان»(3) و ابن صباغ مالکی در «فصول المهمّه»(4) و میر سید علی همدانی شافعی در «مودّهْ القربی»(5) و علامه صلاح الدین در «شرح الدائره» و جمال الدین شیرازی در «روضهْ الأحباب» و بیهقی در صحیح خود «شعب الایمان» و شیخ محی الدین عربی در «فتوحات» و «عنقاء المغرب» و ملک العلماء شهاب الدین در «هدایهْ السعداء»

و سبط ابن جوزی در «تذکره»(6)

و شیخ عبدالرحمن بسطامی در «درّهْ المعارف» و شیخ محمد الصبان المصری در «اسعاف الراغبین»(7)و مؤید الدین خطیب خوارزمی در «مناقب» و علامه شعرانی در «یواقیت»(8) و شیخ علی منقی در «مرقاهْ شرح مشکوهْ»(9) و

ص: 153


1- فصل الخطاب، خواجه پارسا بخاری، ترجمه امام مهدی علیه السّلام (با استفاده از ینابیع المودهْ، قندوزی، 3/171، باب 65).
2- مطالب السؤول، محمد بن طلحه شافعی، ص311 - 321، باب 12.
3- گنجی شافعی، این کتاب را در بیست و پنج باب تنظیم کرده و مطالب مختلفی را دربارة حضرت مهدی بیان نموده است.
4- فصول المهمهْ، ابن صبّاغ مالکی، 2/1095 - 1136، باب 12.
5- مودهْ القربی، سید علی همدانی، مودهْ 10 (با استفاده از ینابیع المودهْ، قندوزی، 2/314 - 318، ح905 - 912، باب 56).
6- تذکرهْ الخواص، سبط ابن جوزی، ص325 - 326، باب 12، فصل فی ذکر الحجهْ المهدی.
7- اسعاف الراغبین (بهامش نور الأبصار)، محمّد بن علی الصبان، ص145 - 161، باب 2، الکلام علی المهدی وانه من ولد فاطمهْ.
8- الیواقیت والجواهر، عبدالوهاب شعرانی، 2/127 - 130، مبحث 65.
9- مرقاهْ المفاتیح، علی بن سلطان محمّد القاری، 5/179 - 181، باب شراط الساعهْ، فصل 2.

دیگران از اکابر علمای اهل تسنّن - که این صفحات مختصر، مجال نوشتن نام تمام آنها را نمی دهد - اخبار بسیاری راجع به آن حضرت نقل نموده اند و حتی بسیاری از آنها تحقیقات عمیقی در این باب کرده اند.(1)

برای نمونه چند خبری به اقتضای مقدمه نویسی از اکابر علمای عامّه جهت بینایی جوانان روشنفکر - زائداً علی ما سبق - در اینجا نقل می نماییم، تا بدانند این عقیده از جعلیات و ساخته های شیعیان نیست، بلکه کسروی تبریزی حیال فریبنده و احمد امین مصری عنود و امثال آنها مغلطه کار بوده اند و امر را بر بی خبران مشتبه می نموده اند.

علاوه بر آنکه در [مجلس دهم] همین کتاب، اشاراتی به اخبار وارده در موضوع حضرت مهدی علیه السّلام شده و در اینجا هم بیان دیگری می نماییم و بعض اخبار دیگر را ذکر می کنیم تا کشف حقیقت گردد.

اخبار به وجود حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف از طرق اهل تسنّن

1. خواجه کلان شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 73 «ینابیع المودّهْ»(2) و

ص: 154


1- در اینجا نامه مؤتمر علمای اهل تسنن در جواب سؤال از خوب یهدی توسط آن سودانی آورده شود در پاورقی با ذکر آدرس آن.
2- «عن أبی أیوب الأنصاری قال: إنّ النبیّ صلی الله علیه وآله مرض فأتته فاطمة وبکت، فقال: یا فاطمة انّ لکرامة الله إیّاک زوجک من هو أقدمهم سلماَ وأکثرهم علماَ. انّ الله تعالی إطلع إلی أهل الأرض إطلاعة، فاختارنی منهم فجعلنی نبیّاً مرسلاً، ثم اطلع اطلاعة ثانیة، فاختار منهم بعلک، فأوحی الیّ أن أزوّجه إیّاک واتخذه وصیّاً. یا فاطمة منّا خیر الأنبیاء وهو أبوک ومنّا خیر الأوصیاء وهو بعلک، ومنّا خیر الشهداء وهو حمزه عمّ أبیک، ومنّا من له جناحان یطیر بهما فی الجنّة حیث شاء وهو جعفر ابن عمّ أبیک، ومنّا سبطا هذه الأمّة وسیّدا شباب أهل الجنّة الحسن والحسین، وهما ابناک، والّذی نفسی بیده منّا مهدیّ هذه الأمّة وهو من ولدک». ینابیع المودّهْ، قندوزی، 3/269، ح 33، باب 73.

علامه سمهودی شافعی در «جواهر العقدین»(1) و ابن حجر مکی در «صواعق محرقه»(2) و طبرانی در «اوسط»(3)

از ابو ایوب انصاری و علی بن هلال - به مختصر تفاوتی در الفاظ و عبارات - نقل نموده اند که در مرض موت رسول اکرم صلی الله علیه وآله فاطمه علیهاالسّلام گریه می کرد.

رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:

«انّ لکرامة الله إیّاک زوّجک من هو أقدمهم سلماً وأکثرهم علماً.»

از جمله کرامت های پروردگار به تو آن است که تزویج کرد تو را به کسی که اقدم مردم است اسلاماً و بیشتر آنها از حیث علم و دانش.

آن گاه فرمود: خداوند متعال نظر فرمود بر اهل زمین، پس مرا اختیار نمود پیغمبر مرسل. آن گاه نظر دیگر فرمود، علی را برگزید به وصایت. پس به من وحی نمود که تو را تزویج نمایم به او و قرار دهم او را وصی خودم.

«یا فاطمة منّا خیر الأنبیاء وهو أبوک ومنّا خیر الأوصیاء وهو بعلک ومنّا خیر

ص: 155


1- جواهر العقدین، سمهودی، 2/196، قسم 2، فصل 8. سمهودی بخش دوم حدیث را این گونه نقل کرده است: «عن أبی أیّوب الأنصاری، قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله لفاطمة رضی الله عنها: نبیّنا خیر الأنبیاء وهو أبوک وشهیدنا خیر الشهداء وهو عمّ أبیک حمزة، ومنّا من له جناحان یطیر بهما فی الجنّة حیث شاء وهو ابن عمّ أبیک جعفر، ومنّا سبطا هذه الأمّة الحسن والحسین وهما ابناک، ومنّا المهدی».
2- صواعق المحرقه، ابن حجر مکی، ص165، باب 11، فصل 1، آیه 12. مؤلف حدیث را با اعتماد بر تخریج طبرانی، همانند سمهودی نقل کرده است.
3- معجم الأوسط، طبرانی، 7/276، ح 6536، احادیث محمد بن رزیق بن جامع. بخشی از حدیثی را که طبرانی در معجم الأوسط نقل کرده است در صفحات قبل آورده ایم.

الشهداء وهو حمزة عمّ أبیک ومنّا من له جناحان یطیر بهما فی الجنّة حیث شاء وهو جعفر ابن عمّ أبیک ومنّا سبطا هذه الأمّة و سیّدا شباب أهل الجنّة الحسن والحسین وهما ابناک والّذی نفسی بیده منّا مهدیّ هذه الأمّة وهو من ولدک.»

یا فاطمه از ماست بهترین انبیاء و او پدر تو می باشد و از ماست بهترین اوصیاء و او شوهر تو می باشد و از ما است بهترین شهداء و او حمزه عموی پدر تو می باشد و از ما است کسی که برای اوست دو بال که پرواز می کند به آنها در بهشت و او جعفر، پسر عموی پدر تو می باشد و از ما است دو سبط این امت و دو سید جوانان اهل بهشت، حسن و حسین و آنها پسرهای تو هستند. به آن خدایی که جان من در ید قدرت اوست، از ما است مهدی این امت و او از اولاد تو می باشد.

2. شیخ الاسلام حموینی در «فرائد السمطین»(1)

و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 77 «ینابیع المودّهْ»(2) از عبایهْ بن ربعی از جابر بن عبدالله انصاری نقل می نمایند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:

«أنا سیّد النبیّین وعلیّ سیّد الوصیّین وانّ أوصیائی بعدی اثنا عشر أوّلهم علیّ وآخرهم القائم المهدیّ علیه السّلام.»

من آقای انبیاء و علی آقای اوصیاء می باشد و به درستی که اوصیای من بعد از من دوازده نفرند؛ اول آنها علی و آخر آنها قائم مهدی می باشد.

ص: 156


1- فرائد السمطین، حموینی، 2/313، ح 564، سمط 2، باب 61. حموینی حدیث را این گونه نقل می کند: «عن عبدالله بن عباس قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله أنا سید المرسلین وعلی بن أبی طالب سیّد الوصیین وإن أوصیائی بعدی إثنا عشر أوّلهم علی بن أبی طالب وآخرهم القائم».
2- ینابیع المودّهْ، قندوزی، 3/291، ح 7، باب 77.

3. و از سلیم بن قیس هلالی از سلمان فارسی نقل می کنند که گفت: وارد شدم بر رسول اکرم صلی الله علیه وآله دیدم حسین بر پای آن حضرت نشسته و پیوسته دو طرف صورتش را می بوسید و می فرمود:

«أنت سیّد بن سیّد أخو السیّد وأنت الامام بن الامام وأنت حجّة بن الحجّة أخو الحجّة أبو حجج تسعة تاسعهم قائمهم المهدی علیه السّلام.»

تویی سید پسر سید، [برادر سید] و تویی امام پسر امام و تویی حجت، پسر حجت، و برادر حجت و پدر حجت های نه گانه که نهمی آنها قائم مهدی می باشد.

4. و نیز شیخ الاسلام حموینی در «فرائد»(1) از سعید بن جبیر از ابن عباس نقل می کند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:

«إنّ خلفائی وأوصیائی و حجج الله علی الخلق بعدی الاثنا عشر أوّلهم علیّ وآخرهم ولدی المهدیّ، فینزل روح الله عیسی بن مریم فیصلّی خلف المهدیّ وتشرق الأرض بنور ربّها و یبلغ سلطانه المشرق والمغرب.»

به درستی که خلفاء و اوصیای من و حجت های خدا بر خلق بعد از من دوازده نفرند؛ اول آنها علی و آخر آنها فرزند من مهدی است. پس نازل می گردد عیسی بن مریم روح الله، پس نماز می گزارد عقب مهدی و

ص: 157


1- «عن سعید بن جبیر عن عبدالله بن عباس قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله: إنّ خلفائی وأوصیائی و حجج الله علی الخلق بعدی لإثنا عشر، أوّلهم أخی و آخرهم ولدی. قیل: یا رسول الله ومن أخوک؟ قال: علیّ بن أبی طالب. قیل: فمن ولدک؟ قال: المهدیّ الّذی یملؤها قسطاً وعدلاً کما ملئت جوراً وظلماً. والّذی بعثنی بالحقّ بشیراً لو لم یبق من الدنیا إلاّ یوم واحد لطوّل الله ذلک الیوم حتی یخرج فیه ولدی المهدیّ، فینزل روح الله عسی بن مریم فیصلّی خلفه، وتشرق الأرض بنور ربّها ویبلغ سلطانه المشرق والمغرب». فرائد السمطین، حموینی، 2/312، ح 562، سمط 2، باب 61.

روشن می کند آن مهدی زمین را به نور خدا و می رساند سلطنت او را به مشرق و مغرب.

5. و نیز از سعید بن جبیر از ابن عباس (حبر امّت) نقل می کند(1)

که آن حضرت فرمود:

«إنّ علیّاً وصیّی ومن ولده القائم المنتظر المهدیّ الّذی یملأ الأرض قسطاً وعدلاً کما ملئت جوراً وظلماً والّذی بعثنی بالحقّ بشیراً ونذیراً انّ الثابتین علی القول بإمامته فی زمان غیبته لأعزّ من الکبریت الأحمر. فقام إلیه جابر بن عبدالله فقال: یا رسول الله وللقائم من ولدک غیبة؟ قال صلی الله علیه وآله: ای وربیّ ﴿وَلِیُمَحّصَ اللهُ الّذِینَ آمَنُوا وَیَمْحَقَ الْکَافِرِینَ﴾(2). ثم قال: یا جابر، إنّ هذا أمر من أمر الله وسرّ من سرّ الله، فإیّاک والشکّ، فانّ الشکّ فی أمر الله عزّوجلّ کفر.»

به درستی که علی وصی من است و از اولاد او قائم منتظر مهدی است که پر می کند زمین را از عدل و داد، همچنان که پر شده باشد [از] جور و ظلم. به آن خدایی

که مرا به حق مبعوث گردانیده بشارت دهنده و بیم دهنده، به درستی که ثابتین بر قول و عقیده به امامت آن حضرت در زمان غیبتش عزیزترند از کبریت احمر.

ص: 158


1- «عن سعید بن جبیر عن إبن عباس قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله: إنّ علی بن أبی طالب إمام أمّتی و خلیفتی علیها من بعدی ومن ولده القائم المنتظر الّذی یملأ الله به الأرض عدلاً وقسطاً کما ملئت ظلماً و جوراً. والّذی بعثنی بالحقّ بشیراً انّ الثابتین علی القول [به] فی زمان غیبته لأعزّ من الکبریت الأحمر. فقام إلیه جابر بن عبدالله الانصاری فقال: یا رسول الله وللقائم من ولدک غیبة قال: ای وربّی لیمحّص الله [به] الذین آمنوا ویمحق الکافرین. یا جابر انّ هذا الأمر من أمر الله وسرّ من سرّ الله. علمه مطویّ عن عباده. فإیّاک والشکّ فیه، فانّ الشکّ فی أمر الله کفر». فرائد السمطین، حموینی، 2/335، ح 589، سمط 2، باب 61.
2- آل عمران: 141.

جابر از جا برخاست و عرض کرد: یا رسول الله، برای قائم از فرزند شما غیبتی است؟ فرمودند: آری، قسم به پروردگار من. آن گاه آیه 141 سوره 3 (آل عمران) را قرائت نمودند؛ یعنی: پاک و پاکیزه گرداند خدا مؤمنان را از گناهان در وقت مغلوبیت ایشان و نیست گرداند و هلاک سازد کافران را اگر مغلوب گردند.

ملخّص معنی آنکه در آن غیبت، اگر دولت بر مؤمنان باشد، به جهت تمیز است و استشهاد و تمحیص و غیر آن از آنچه اصلح باشد مر ایشان را و اگر بر کافران است، به جهت محق و محو آثار ایشان است پس از آن فرمود:

ای جابر، این غیبت امری است از امر خدا و سرّی است از سرّ خدا. پس بپرهیز از شک؛ به درستی که شک در امر خدای عزّوجلّ کفر است.

6. و نیز خواجه کلان حنفی در باب 79 «ینابیع المودهْ» (1) از «فصل الخطاب» خواجه سید محمد پارسا که از اکابر علمای عامّه است نقل می کند که گوید: از امامان اهل بیت طهارت، ابو محمد امام حسن عسکری علیه السّلام می باشد که متولّد گردیده در سال 231، روز جمعه، ششم ربیع الأول و بعد از پدر بزرگوارش شش سال زندگانی نمود و در پهلوی پدرش دفن گردید. آن گاه نوشته:

«ولم یخلف ولداً غیر أبی القاسم محمّد المنتظر المسمّی بالقائم والحجّة والمهدیّ وصاحب الزمان وخاتم الأئمّة الاثنا عشر عند الامامیة وکان مولد المنتظر لیلة النصف من شعبان سنة خمس وخمسین ومائتین، أمّه أمّ ولد یقال لها نرجس، توفّی أبوه وهو ابن خمس سنین، فاختفی إلی الآن.»

ص: 159


1- ینابیع المودهْ، قندوزی، 3/171، باب 65 و 3/304، باب 79.

برای آن حضرت (یعنی امام حسن عسکری علیه السّلامفرزندی نماند مگر ابوالقاسم محمد منتظر، نامیده شده به قائم و حجّت و مهدی و صاحب الزمان و خاتم امامان دوازده گانه نزد امامیه و مولد آن امام منتظر نیمه شعبان سال دویست و پنجاه و پنج بوده است و مادرش امّ ولد بود که او را نرجس می گفتند و در موقع وفات پدر بزرگوارش پنج ساله بوده و الی الآن مخفی و پنهان می باشد.

7. حافظ ابن حجر مکی در صفحه 127 صواعق محرقه(1) بعد از شرح حالات حضرت عسکری امام یازدهم گوید:

«ولم یخلف غیر ولده (ابی القاسم محمّد الحجّة) وعمره عند وفات أبیه خمس سنین، لکن أتاه الله (تبارک وتعالی) فیها الحکمة ویسمّی القائم المنتظر، لأنّه ستر بالمدینة وغاب فلم یعرف أین ذهب.»

باقی نماند برای آن حضرت مگر فرزندش ابی القاسم محمد حجّت و عمر آن حضرت دروقت وفات پدرش پنج سال بوده است، لکن در همان طفولیت، خداوند متعال او را حکمت داده بود و نامیده شد به قائم منتظر؛ برای آنکه آن حضرت غیبت نموده و پنهان شد و شناخته نشد به کجا رفت.

8. شیخ سلیمان بلخی حنفی(2) از باب 71 تا باب 86 را اختصاص داده است به حالات حضرت مهدی و نقل نموده است اقوال اکابر علمای خودشان را از قبیل هاشم بن سلیمان در کتاب «المحجّهْ» و علامه ی سمهودی در «جواهر

ص: 160


1- صواعق المحرقه، ابن حجر مکی، ص208، باب 11، انتهای فصل 3.
2- ینابیع المودهْ، قندوزی، 3/235 - 341، باب 71 - 84.

العقدین» و ابن ابی الحدید در «شرح نهج البلاغه» و محمد بن ابراهیم در «فرائد السمطین» و محمد الصبّان المصری در «اسعاف الراغبین» و محمد بن طلحه در «مطالب السؤول» و صلاح الدین صفدی در «شرح الدائره» و ابو نعیم در «حلیهْ الأولیاء» و ابن صبّاغ در «فصول المهمّه» و گنجی شافعی در کتاب «البیان» و خوارزمی در «مناقب» وغیرهم از بسیاری از صحابه و مخصوصاً باب 82 را اختصاص داده به کسانی که حضرت مهدی را در زمان حیات پدر بزرگوارش دیدند به این عنوان:

«فی بیان الامام أبو محمد الحسن العسکری أری ولده القائم المهدیّ لخواصّ موالیه وأعلمهم انّ الامام من بعده ولده رضی الله عنهما.»

در بیان آنکه امام ابو محمد حسن العسکری نشان داد فرزندش قائم مهدی را به خواص دوستانش و به آنها تعلیم نموده که امام بعد از او فرزندش مهدی می باشد.

و در این باب دوازده خبر نقل می کند از جمع بسیاری که حضرت مهدی را در زمان پدرش امام حسن عسکری علیه السّلام زیارت نمودند.

تا پیروان کسروی بخوانند و برانگیخته ی حیالشان را بشناسند که نوشته است: وجود مهدی امام غائب را شیعیان ساخته اند و احدی او را ندیده، چگونه بوده و کجا بوده! علاوه بر صدها کتب غیبت که اکابر علماء و موثّقین

و محدّثین شیعه نوشته اند، از بیانات علمای سنّی بشنوید و بر کسروی و احمد امین و مردوخ و بازیگران و فریبندگان و دین سازان مغلطه کار لعنت نمایید.

و در باب 83 همان کتاب یازده خبر نقل می کند از کسانی که در غیبت کبری

ص: 161

خدمت آن حضرت رسیده اند به این عنوان:

«فی بیان من رأی صاحب الزمان المهدیّ علیه السّلام بعد غیبته الکبری.»

در بیان کسانی که دیده اند صاحب الزمان مهدی علیه السّلام را بعد از غیبت کبری - یعنی در مدت هزار سال - .

که از نقل آن اخبار جهت حفظ اختصار صرف نظر شد. هر کس طالب است، به اصل کتاب «ینابیع المودّهْ»، مخصوصاً باب 82 و 83 مراجعه نماید، تا کشف حقیقت شود.

خلاصه اکثر علمای منصف عامّه با نقل اخبار بسیار که ضیق صفحات، مجال نقل همه آنها را نمی دهد، اظهار عقیده و نظر هم نموده اند که مراد از حضرت مهدی ابی القاسم محمّد، فرزندبرومند حضرت امام حسن عسکری علیه السّلام می باشد.

9. چنانچه محمد بن طلحه شافعی در «مطالب السؤول فی مناقب آل الرسول»(1)

در حق آن حضرت گوید:

«هو ابن أبی محمّد العسکری ومولده بسامراء.»

او فرزند ابی محمد امام حسن عسکری علیه السّلام می باشد و محل تولدش سامراء بوده است.

10. و نیز شیخ صلاح الدین صفدی در «شرح الدائره» نوشته است:

«إنّ المهدی الموعود هو الامام الثانی عشر من الأئمّة أوّلهم سیّدنا علیّ وآخرهم المهدیّ رضی الله عنهم.»

ص: 162


1- «محمد بن الحسن الخالص ... المهدیّ الحجة الخلف الصالح المنتظر ... فأمّا مولده فبسّر من رأی...». مطالب السؤول، محمد بن طلحه شافعی، ص311، باب 12.

به درستی که مهدی موعود او امام دوازدهم از ائمه ای می باشد که اول آنها علی و آخر آنها حضرت مهدی رضی الله عنهم است.

11. و خواجه کلان بلخی حنفی در آخر باب 79«ینابیع الموده»(1)، بعد از نقل اقوال اکابر علمای عامّه راجع به حضرت مهدی علیه السّلام و ولادت آن حضرت، چنین اظهار عقیده نموده:

«المعلوم المحقَّق عند الثقات أنّ ولادة القائم علیه السّلام کانت لیلة الخامس عشر من شعبان سنة خمس و خمسین و مائتین فی بلدة سامرّاء عند القران الأصغر الّذی کان فی القوس وکان الطالع الدرجة الخامسة والعشرین من السرطان وزایجته المبارکة فی أفق سامرّاء.»

معلوم و محقّق است نزد ثقات اینکه ولادت قائم علیه السّلام در شب پانزدهم شعبان سال دویست و پنجاه و پنج بوده است در سامراء نزد قرآن کوچک آن چنانه ای که باشد در قوس و او چهارم قرآن بزرگ آن چنانه ای است در قوس و بوده است طالع او در درجه بیست و پنج از سرطان و زایجه ی مبارکه او در أفق سامراء بوده است.

12. و ابو عبدالله فقیه محمد بن یوسف گنجی شافعی در کتاب «البیان فی أخبار صاحب الزمان»(2)

در آخر باب 20 نوشته است:

«إنّ المهدیّ ولد الحسن العسکری، فهو حیّ موجود باق منذ غیبته إلی الآن

ص: 163


1- ینابیع المودهْ، قندوزی، 3/306، باب 79.
2- البیان فی أخبار صاحب الزمان، گنجی شافعی، ص148، باب 25، گنجی می نویسد: «فی الدلالة علی کون المهدی علیه السّلام حیّا باقیاً مذ غیبته إلی الآن ولا إمتناع فی بقائه بدلیل بقاء عیسی وإلیاس وخضر، من أولیاء الله تعالی، وبقاء الدجّال وإبلیس الملعونین أعداء الله تعالی وهؤلاء قد ثبت بقاؤهم بالکتاب والسنّة، وقد اتفقوا علیه ثم أنکروا جواز بقاء المهدیّ».

ولا امتناع فی بقائه بدلیل بقاء عیسی والخضر وإلیاس علیه السّلام.»

به درستی که مهدی فرزند حسن عسکری زنده و موجود و باقی است [از زمان] غیبت او الی الآن و امتناعی ندارد بقای او به دلیل بقای عیسی و خضر و الیاس علیه السّلام.

13. و یوسف سبط ابن جوزی در صفحه 204 «تذکرهْ خواصّ الامّهْ فی معرفهْ الأئمهْ»(1) پس از اینکه سلسله ی نسب آن حضرت را به علی بن ابی طالب علیه السّلام نقل نموده آن گاه گوید:

«وهو الخلف الحجّة صاحب الزمان القائم المنتظر والتالی وهو آخر الأئمّة.»

و اوست خلف حجت، صاحب الزمان، قائم منتظر و تالی و اوست آخر امامان و اوست مهدی علیه السّلام.

بعد از نقل چند خبر از طرق علمای خودشان (اهل تسنّن) راجع به ظهور آن حضرت چنین گوید: «فذلک هو المهدیّ علیه السّلام.»

14. و محمد بن طلحه شافعی در باب 12 «مطالب السؤول فی مناقب آل الرسول»(2) با دلایل بسیاری اثبات وجود حضرت مهدی را می نماید به این عنوان:

«الباب الثانی عشر فی أبی القاسم محمّد بن الحسن الخالص بن علیّ المتوکّل بن محمّد القانع بن علیّ الرضا بن موسی الکاظم بن جعفر الصادق بن محمّد الباقر بن علیّ زین العابدین بن الحسین الزکیّ بن علیّ المرتضی أمیرالمؤمنین بن أبی طالب، المهدیّ الحجّة الخلف الصالح المنتظرعلیهم السّلام.»

ص: 164


1- تذکرهْ الخواص، سبط ابن جوزی، ص325، باب 12، فصل فی ذکر الحجّهْ المهدی.
2- در صفحات قبل به آدرس آن اشاره شد.

و ابتدا می نماید این باب را به اشعاری در مدیحه آن حضرت و اثبات مقامات عالیه ی آن وجود مقدّس که برای اثبات مرام ذکر می شود:

فهذا الخلف الحجّة قد أیّده الله

هذا یا منج الحقّ وأتاه سجایاه

وأعلی فی ذری العلیا بالتأیید مرقاه

واتاه خلی فضل عظیم فتحلاه

وقد قال رسول الله قولاً قد رویناه

وذو العلم بما قال إذا أدرک معناه

یری الأخبار فی المهدیّ جائت بمسماه

وقد أبداه بالنسبة والوصف وسماه

ویکفی قوله منی لاشراق محیاه

ومن بضعة الزهراء مرساه ومسراه

ولن یبلغ ما اوتیه أمثال وأشباه

فمن قالوا هو الهدیّ ما مانوا بمافاه

بیش از یک ورق با دلایل عقلیه و براهین نقلیه ثابت می نماید که جمیع اخبار مأثوره از رسول اکرم صلی الله علیه وآله و ادله و علاماتی را که راجع به حضرت مهدی علیه السّلام بیان نموده و در کتب - فریقین حتی صحیح بخاری و مسلم و ترمذی - نقل گردیده، کاملاً مطابقت دارد با محمّد المهدی، خلف صالح حضرت عسکری که در ایام معتمد علی الله، (خلیفه ی عباسی) در سامراء متولّد و از ترس اعادی پنهان گردیده.

و نیز قاضی فضل بن روزبهان که از اکابر متعصّبین علمای عامّه می باشد که از شدت تعصّب، انکار اخبار صحیحه صریحه را می نماید، ولی در موضوع حضرت ولی عصر، مهدی آل محمّد موافقت با نظر و عقیده امامیه اثنا عشریه دارد و عجب آنکه در کتاب «ابطال الباطل» که ردّ بر «نهج الحق» علامه حلّی رحمه الله (یعنی ردّ بر شیعیان نوشته) کلماتی در فضایل و مناقب اهل بیت طهارت دارد که از جمله اشعاری در مدح ائمه اطهار انشاء نموده که اشاره به حضرت مهدی و ظهور آن حضرت می نماید، که به مناسبت مقام، ذکر می نماییم که گوید:

سلام علی المصطفی المجتبی

سلام علی السیّد المرتضی

سلام علی سیّدتنا فاطمة

من أختارها الله خیر النساء

ص: 165

سلام من المسک أنفاسه

علی الحسن الألمعیّ الرضا

سلام علی الأورعی الحسین

شهید یری جسمه کربلا

سلام علی السیّد العابدین

علیّ بن الحسین الزکیّ المجتبی

سلام علی الباقر المهتدی

سلام علی الصادق المقتدی

سلام علی الکاظم الممتحن

رضیّ السجایا إمام التقیّ

سلام علی الثامن المؤتمن

علیّ الرضا سیّد الأصفیاء

سلام علی المتّقیّ التقیّ

محمّد الطیّب المرتجی

سلام علی الألمعیّ النقیّ

علیّ المکرّم هادی الوری

سلام علی السیّد العسکریّ

امام یجهز جیش الصفا

سلام علی القائم المنتظر

أبی القاسم الغرّ نور الهدی

سیطلع کالشمس فی غاسق

ینجیه من سیفه المنتفی

تری یملأ الأرض من عدله

کما ملأت جور أهل الهوی

سلام علیه و آبائه

وأنصاره ما تدوم السماء

ماحصل کلام به مقتضای مقام آنکه بعد از سلام به ارواح مقدّسه ائمه اثنا عشر و ستودن مراتب و درجات مرتب آنها، به نام امام دوازدهم که می رسد بعد از سلام بر آن حضرت اقرار می نماید که اوست قائم منتظر که کنیه مبارکش ابوالقاسم است و زود است که مانند خورشید تابان طالع و ظاهر گردد و عالم را پر از عدل و داد کند؛ همچنان که پر از ظلم و جور شده باشد.

برای اثبات مرام و بیداری جوانان روشن ضمیر که بخواهند به سفسطه بازی و مغلطه کاری و دروغ سازی های کسروی و احمد امین و امثال او پی ببرند و بدانند که عقیده به وجود حضرت مهدی منتظر عجّل الله تعالی فرجه و ولادت او در هزار و صد و بیست سال قبل واینکه فرزند برومند حضرت عسکری و یازدهمین فرزند علی، امیرالمؤمنین علیه السّلام و دوازدهمین وصی حضرت ختمی

ص: 166

مرتبت صلی الله علیه وآله بوده و غیبت او از جعلیات شیعه نیست، بلکه سنّی و شیعه معتقد به این معنی هستند، همین مقدار از اخبار، من باب نمونه، کافی است و الا اگر بخواهم تمام روایات منقوله از کتب اکابر علمای عامّه و اظهار عقاید آنها را بر اثبات مرام ذکر نمایم، خود کتابی بسیار بزرگ خواهد شد.

و برای اهل لسان لازم است مراجعه کنند به کتاب «کشف الأستار» تألیف علامه ْ المحدّثین، مرحوم حاج میرزا حسین نوری قدس سره القدوسی و کتاب «المهدی» که به قلم سید جلیل و عالم نبیل، حجت الاسلام مرحوم سید صدر الدین صدر رضوان الله علیه، نزیل دار العلم قم می باشد که مبسوطاً از کتب اکابر علمای عامّه استخراج نموده و خدمت بزرگی به عالم تشیع فرمودند.

در اینجا به یادم آمد خبر پر فایده ای که علاوه بر فضایل و مناقب مولی الموحّدین امیرالمؤمنین علی ابن ابی طالب علیه الصلاهْ والسلام، ذکری از حضرت مهدی و ظهور آن حضرت شده است و مقتضی دیدم خلاصه ی آن حدیث را یادآور شوم، تا خوانندگان محترم بدانند که اکابر علماء از سنّی و شیعه، چگونه به نقل اخبار، کشف حقایق نموده اند، تا روی نویسندگان عنود سیاه گردد.

حدیث عجیبی در فضایل علی علیه السّلام و اشاره به حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف

شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 75 «ینابیع المودّهْ»(1) از ابو المؤید موفّق بن

ص: 167


1- ینابیع المودّهْ، قندوزی، 3/278، ح 2، باب 75، قندوزی ابتدای حدیث را این گونه نقل کرده است: «أخرج موفّق بن أحمد أخطب خطباء خوارزم: بسنده عن عبدالرحمان بن أبی لیلی عن أبیه قال: دفع النبی صلی الله علیه وآله الرایة یوم خیبر إلی علیّ ففتح الله بیده، ثمّ فی غدیر خمّ أعلم الناس أنّه مولی کلّ مؤمن ومؤمنة وقال أنت منّی وأنا منک ...».

احمد، اخطب خطباء خوارزم به سند خودش ازعبدالرحمان بن ابی لیلی از پدرش نقل می نماید که گفت:

در روز خیبر رسول اکرم صلی الله علیه وآله علَم را به علی بن ابی طالب علیه السّلام داد و خداوند به دست آن حضرت فتح را نصیب مسلمانان نمود و در غدیر خم علی را به مردم شناسانید به این عبارت که:

«إنّه مولی کلّ مؤمن ومؤمنة وقال له أنت منّی وأنا منک وأنت تقاتل علی التأویل کما قاتلت علی التنزیل وأنت منّی بمنزلة هارون من موسی وأنا سلم لمن سالمک وحرب لمن حاربک وأنت العروة الوثقی وأنت تبیّن ما اشتبه علیهم من بعدی وأنت إمام وولیّ کلّ مؤمن ومؤمنة بعدی وأنت الّذی أنزل الله فیه ﴿مِنَ اللهِ وَرَسُولِهِ إِلَی النّاسِ یَوْمَ الْحَجّ الْأَکْبَرِ﴾(1) وأنت الآخذ بسنّتی وذابّ البدع عن ملّتی وأنا أوّل من انشقّ الأرض عنه وأنت معی فی الجنّة وأوّل من یدخلها أنا وأنت والحسن والحسین وفاطمة وانّ الله أوحی إلیّ أن أخبر فضلک، فقمت به بین الناس وبلّغتهم ما أمرنی الله بتبلیغه وذلک قوله تعالی ﴿یَا أَیّهَا الرّسُولُ بَلّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِن رَبّکَ﴾(2) إلی آخر الآیة.»

به درستی که علی بن ابی طالب اولی به تصرف بر هر مؤمن و مؤمنه است. آن گاه فرمود به علی: تو از منی و من از تو و تو جنگ می کنی بر تأویل (قرآن) همچنان که من جنگ کردم بر تنزیل (قرآن) و تو از من به منزله ی هارونی از موسی و من در سلم و سلامتم با کسی که با تو از در سلم و سلامت باشد و در جنگم با کسی که با تو در جنگ است و تویی

ص: 168


1- توبه/ 3.
2- مائده/ 67.

عروهْ الوثقی و تویی بیان کننده هر چیزی که مشتبه می شود بر آنها بعد از من و تویی امام و ولی هر مؤمن و مؤمنه بعد از من - این کلمه بعدی که در بسیاری از اخبار رسیده، برای اهل بصیرت و انصاف واضح می نماید که کلمه مولی به معنای اولی به تصرف است، نه به معنای محبّ و ناصر که اهل تسنّن گمان نموده اند و اگر

به معنای محبّ و ناصر بود، جمله بعدی معنی نداشت؛ زیرا دوستی علی و نصرت او در حیات و ممات پیغمبر بایستی عملی باشد، نه [اینکه] فقط بعد از پیغمبر او را دوست بدارند و یاری نمایند. پس کلمه مولی به معنای اولی به تصرّف است که در زمان حیات رسول الله خود، اولی به تصرّف است و بعد از وفات آن حضرت، این مقام مقدس را علی واجد است. - و درباره تو نازل گردیده (آیه 3 سوره 9 توبه) یعنی ندایی است از خدا و رسول به سوی مردم روز حج اکبر - اشاره است به بردن علی علیه السّلام آیات اول سوره ی برائت را و قرائت نمودن بر اهل مکه - و تویی عمل کننده ی به سنّت من و برطرف کننده بدعت ها از امّت من و من اوّل کسی بودم که بدعت ها را برطرف نمودم و تو با منی در بهشت و اوّل کسی که وارد بهشت می شود من و تو و حسن و حسین و فاطمه هستیم و خداوند وحی نمود که فضیلت و مقام تو را خبر دهم. پس برخاستم بین مردم - در روز غدیر - و رسانیدم به آنها آنچه راکه خداوند به من امر نموده بود تبلیغ او را. این است معنی فرموده ی حق تعالی که ای پیغمبر و رسول مکرّم برسان به مردم چیزی را که نازل گردیده به تو از جانب خدا تا آخر آیه شریفه.

آن گاه فرمود:

«یا علی إتّق الضغائن التی هی فی صدور من لا یظهرها الاّ بعد موتی، أولئک

ص: 169

یلعنهم الله ویلعنهم اللاعنون، ثمّ بکی صلی الله علیه وآله وقال: أخبرنی جبرئیل أنّهم یظلمونه بعدی وانّ ذلک الظلم یبقی حتی إذا قام قائمهم وعلت کلمتهم واجتمعت الأمّة علی محبّتهم وکان الشانیء لهم قلیلاً والکاره لهم ذلیلاً وکثر المادح لهم وذلک حین تغیّرت البلاد و ضعف العباد والیأس من الفرج، فعند ذلک یظهر قائم المهدیّ من ولدی بقوم یظهر الله الحقّ بهم ویخمد الباطل بأسیافهم ویتبعهم الناس راغباً إلیهم أو خائفاً، ثمّ قال: معاشر الناس إبشروا بالفرج، فانّ وعد الله حقّ لا یخلف وقضائه لا یرد وهو الحکیم الخبیر وانّ فتح الله قریب.»

یا علی بپرهیز از کینه هایی که در سینه ها پنهان است و ظاهر نمی کنند آن را مگر بعد از مردن من. آنها کسانی هستند که لعنت می کند آنها را خدا و هر لعنت کننده. پس گریه کرد پیغمبر و فرمود که جبرئیل مرا خبر داده است که آنها ظلم می کنند به علی و اهل بیت من و این ظلم باقی می ماند، تا آنکه قیام نماید قائم آل محمد و بلند شود سخن آنها و اجتماع نمایند امّت من بر دوستی آنها و دشمن آنها کم باشند و بی میل به آنها ذلیل باشند و زیاد شود مدح کنندگان آنها و آن در زمانی خواهد بود که شهرها تغییر پیدا می نماید و مردم ضعیف گردند و از فرج ظهور مأیوس شوند.

پس در آن وقت ظاهر می گردد قائم مهدی از فرزندان من و قیام می نماید و ظاهر می کند خداوند به آل محمّد، حق را و به شمشیرهای آنها باطل را از میان می برد و مردم، چه با کمال رغبت و میل و چه با خوف و ترس، تبعیت می نمایند آنها را. پس از آن فرمود: ای گروه مردم!

بشارت باد شما را به فرج. پس به درستی که وعده خداوند حق است و رد نمی شود قضای

ص: 170

او و اوست حکیم و دانای آگاه. به درستی که فتح خداوند نزدیک است.

برای خاتمه مطلب، خبری نثار روح احمد امین و کسروی و مردوخ (مردود) و منکرین ظهور حضرت مهدی می نماییم و این خبری است که شیخ الاسلام حموینی در «فرائد السمطین»(1)

از محدّث فقیه شافعی، ابراهیم بن یعقوب کلاباذی بخاری و خواجه کلان شیخ سلیمان بلخی حنفی در «ینابیع المودّهْ»(2) از جابر بن عبدالله انصاری نقل می نماید که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:

«من أنکر خروج المهدیّ فقد کفر بما أنزل علی محمّدصلی الله علیه وآله.»

کسی که منکر خروج حضرت مهدی باشد، محقّقاً کافر است به آنچه نازل گردیده بر محمدصلی الله علیه وآله.

حملات کسروی به دین مقدّس اسلام و جواب آن

نه گمان رود که این مرد دیوانه ی مرموز فقط حملاتی به عالم تشیع داشته، بلکه در سایر مؤلّفاتش حملات شدیدی به اصل دین مقدّس اسلام و تمام قوانین مقدّسه ی آن دارد، تا آنجا که می نویسد: «دین اسلام امروز مردود است» و کسروی طریقه ی منحوسه ی خود را «پاک دینی» نام نهاده و پیروی از آن را امر حیاتی و لازم می داند.

مثلاً نوشته: «چون جمعی از مسلمانان، عامل به قوانین دین اسلام نیستند یا تابع قوانین اروپایی شدند، معلوم می شود که این دین ارزش خود را از دست داده

ص: 171


1- فرائد السمطین، حموینی، 2/334، ح 585، سمط 2، باب 61.
2- ینابیع المودهْ، قندوزی، 3/295، ح 1، باب 78.

باشد، عوض شود و واجب است مردم اسلام را بگذارند، «پاک دینی» مرا بپذیرند؛ چه آنکه من برانگیخته شده و برای سعادت این ملت آمدم»؟!

مغز و کلّه ی این مرد مرموز آن قدر خالی و گندیده بود و نمی فهمید - یا می فهمید و عمداً سهو می کرد؛ یعنی مأموریت داشت که مردم را گمراه و ایجاد اختلاف نماید - که اگر مَرضی و بیماران به دستورات دکتر و طبیب حاذق عمل نکنند، دلیل بر آن نیست که دستورات طبیب، فاسد و از کار افتاده و ارزش خود را از دست داده و باید طبیب و دکتر را عوض نمود؛ بلکه باید به وسائل مختلفه مرضی و بیماران را وادار نمایند که دستورات طبیب حاذق را عملی کنند و اگر عمل نمودند و در پی تمام دستورات رفتند و نتیجه نگرفتند، آن گاه باید طبیب را عوض نمایند.

این مرد مرموز حیال، خیال می کرد که اگر مردم قانون مقدّس اسلام را گذاردند و پیرو قانون اروپایی شدند، دلیل بر نقص قانون مقدّس اسلام است و حال آنکه این طور نیست.

اگر مریضی دستورات طبیب حاذق و دکتر بزرگ را عملی نکند و پیرو دستورات زنان همسایه گردد، دلیل بر نقص دستور دکتر و عملی نبودن آن دستورات است؟

قطعاً نه چنین است، بلکه این نقص به اولیای امور بر می گردد نه به اصل دستور؛ زیرا اولیای امور بیمارستان باید مراقبت نمایند به حال بیماران که دستورات دکتر - از دوا و غذا و پرهیز و غیره - هر یک به موقع خود عملی گردد و الاّ بیماران خود متوجّه به دستورات نیستند و از روی جهل و نادانی پیش خود

ص: 172

خیال می کنند هر چند روزی باید رجوع به دکتر جدیدی بکنند، به خیال آنکه شاید مفید واقع شود؛ فلذا همیشه حیران و سرگردان اند و غالباً گرفتار شیادها شده، جان خود را از دست می دهند.

او نوشته است: «قانون اسلام در هزار سال قبل می توانست اصلاح امور کند و مملکت داری نماید، ولی امروز با قانون اسلام نمی شود مملکت داری نمود»!

برای اثبات نادانی و وارونه نشان دادن و سفسطه بازی و مغلطه کاری این مرد مرموز، پسندیده است نظر کردن به خاک حجاز، که دولت سعودی با اینکه با تمام ممالک خارجه ارتباط دارد و برای استخراج معادن،خارجی ها در مملکت او بسیارند، ابداً توجّهی به قوانین اروپایی ندارد و بلکه در سرتاسر مملکت حجاز، قانون قرآن مجید حکم فرماست. به همین جهت در میان آن مردمان بیسواد و برهنه و عریان از جمیع شئون تمدّن امروزی، چنان امنیت قابل توجّهی موجود است که در اروپا حتی در مملکت سوئیس، که معروف به عدالت و صحت عمل می باشند، هم وجود ندارد.

نوشته است: «یکی از دلایلی که می رساند قانون اسلام و دستورات آن، امروزه در دنیا عملی نیست، آن است که در دنیای کنونی دست دزد را نمی برند و حال آنکه در قانون اسلام، حکم به قطع ید سارق نموده است.»

آن بیچاره ی بدبخت، مانند صدها هزار مردم بی فکر و مقلّد، غلط گمان کرده و می کنند که هر عملی که مورد پسند اروپایی ها قرار گرفت، تمام روی قواعد علم و عقل است و حال آنکه چنین نیست.

بسیاری از قوانین در اروپا مورد عمل قرار گرفته که جز ضرر از آن چیزی

ص: 173

نمی بینند؛ از جمله اگر همین حکم سارق و دزد را که محل استشهاد این مرد مرموز عجیب است مورد دقت قرار دهیم، می بینیم از زمانی که این حکم را تغییر دادند، امنیت از مملکت ما رخت بربسته، دزدی های کوچک و بزرگ به قدری فراوان شده که شب و روز، خُفیه و آشکار، مردم امنیت ندارند.

اولاً ایمان که اصل و پایه هر چیزی است از میان مردم برداشته شده که هر بشری با توجّه به مبدأ و معاد و ترس از روز حساب، دست به عمل زشت و خیانت به مال مردم و دزدی نزنند.

ثانیاً دزدها مطمئن اند اگر به رشوه و دادن حق و حساب از مجازات در نرفتند، چند ماهی بیشتر در زندان نخواهند ماند؛ آن هم زندانی که برای آنها به منزله مدرسه ی کار است؛ چون دزدها را که در حبس مجرّد نمی برند، بلکه عده ی بسیاری از دزدها در یک سالن زندگانی می کنند و در تمام مدّت حبس بیکار ننشسته، رموز و اسرار دزدی را به یکدیگر آموخته وقتی از زندان خلاص شدند دزد هنرمند و ورزیده ای گردیده، باز به جان ملّت می افتند.

بر فرض در تهران، به واسطه مراقبت پلیس نتوانند بمانند، به سایر بلاد می روند؛ اگر در ایران نتوانستند عملی کنند، به سایر ممالک می روند، تغییر صورت و لباس می دهند و باعث بدبختی ملّتها می شوند؛ چنانچه دزدهای بین المللی بسیارند که تمام ممالک دنیا از دست آنها عاجز و در پی آنها هستند و از گرفتن آنها عاجزند.

ولی اگر به حکم آیه 38 سوره ی 5 (مائده)

ص: 174

﴿وَالسّارِقُ وَالسّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَیْدِیَهُمَا جَزَاءً بِمَا کَسَبَا نَکَالاً مِنَ اللهِ﴾(1).

«دست مرد و زن را به کیفر اعمالشان - که آن خیانت به مال مردم است - ببرید. این عقوبتی است که خدا بر آنان مقرر داشته.»

قطع ید عملی می شد و دست دزد را می بریدندمانند سابق، امنیت مالی برقرار می شد.

بریدن دست دزد اقلاً دو اثر نیکو در جامعه دارد:

یکی آنکه دزد بی دست در هر کجای دنیا برود چون نشانی دارد، به دست بریده ی او نگاه کرده، او را می شناسند ولو به هر صورت و لباس در آید، از او اجتناب می نمایند و دیگر احتیاجی به پلیس و پاسبان نیست که او را تحت نظر بگیرند، بلکه تمام عملیاتش تحت نظر افراد مردم است و از او کاملاً دوری می نمایند. به همین جهت زندگانی اجتماعی او در همه جا در خطر می افتد.

اثر دیگری که دارد آنکه اگر افراد دیگری خیال چنین عمل زشتی داشته باشند، چون می دانند دست عزیزشان حتماً قطع می شود و بعد از دو مرتبه تکرار عمل، حیاتشان در معرض خطر قرار می گیرد و حکم اعدام درباره آنها جاری می گردد، قطعاً به دنبال چنین عمل شنیع و ننگینی نمی روند؛ بالنتیجه مردم راحت شده و امنیت اجتماعی حاصل می شود، چنان که درمملکت حجاز - که امروز این حکم عملی می شود - دزدی ابداً وجود ندارد، ولی در سراسر ممالک اروپا و آمریکا و غیره که دست دزد را نمی برند، دزدی های علمی و غیر علمی بسیار رواج دارد.

پس احکام اسلام عملی است و باید اجرا بنمایند، تا نتیجه بگیرند و عمل

ص: 175


1- مائده: 38.

نکردن به قوانین اسلام، مایه ی بدبختی و بیچارگی است.

اسلام به ذات خود ندارد عیبی

هر عیب که هست در مسلمانی ماست

اگر مسلمانان مانند بیماران خودسر، تنبل و تن پرور و جاهل شدند، چه ربطی به اصل دین دارد. قرآن مجید مردم را امر به کار نموده، امر به تدبّر و تفکّر و تعقّل نموده، سعی و عمل یکی از دستورات مهمّه ی دین مقدّس اسلام است.

قانون مجری می خواهد. در ازمنه ی سالفه اجرای قانون می کردند، عملی می شد، امروز هم بکنند، عملی خواهد شد؛ چنانچه حجازی ها عمل می نمایند و نتیجه می گیرند. این خود حجّتی است برای تخطئه کنندگان دین که بدانند

قوانین دینی در هر دوره ای اجرا شود عملی می باشد.

بدیهی است قانون برای مردم است نه مردم برای قانون؛ پس قانون را باید عملی نمود و از روی هوای نفس نباید وضع قانون نمود، بلکه روی صلاح ظاهر و باطن مردم باید قانون وضع شود و قانونگذاری که بتواند به ظاهر و باطن و صورت و معنای مردم احاطه داشته باشد جز ذات اقدس پروردگار نمی باشد. پس قوانین الهی را که روی صلاح مردم وضع شده اجرا نمایند، تا اثرات صالحه ی آن را ببینند. مثلاً یکی از احکام مهمّه ی اجتماعیه اسلامیه، حلیت بیع و شراء و حرمت رباست، چنانچه در آیات چندی این معنی را واضح می نماید و صریحاً می فرماید:

﴿أَحَلّ اللهَ الْبَیْعَ وَحَرّمَ الرّبَا﴾(1).

«حلال نموده خداوند بیع را و حرام نموده ربا را».

ص: 176


1- بقره: 275.

چون ربا ایجاد تنبلی می نماید و باعث تمرکز سرمایه ها در افراد معدود و سبب بیچارگی عامه مردم می باشد، حرام گردیده است.

آیا اگر دنیای جهل و نادانی مادیت، معاملات ربوی را معمول داشتند و بنگاه ها و مؤسسه های ربوی ایجاد نمودند، مسلمانان هم کورکورانه باید تقلید نمایند؟ به دلیل آنکه مردم هوی پرست سرمایه دار، پیروی از آنها نمودند.

آیا عملیات یک دسته از مردمان مادّی سرمایه دار باید سبب بر طرف شدن حکم مسلّم الهی و حلیت ربا گردد. دولت ها و ملّت ها عمل بنمایند تا نتیجه حاصل گردد.(1)

مثلاً یکی از احکام حافظ اجتماع در اسلام، حکم حرمت مشروبات الکلی و منع مسکرات است که مورد قبول عقل و نقل و طب و دانش است، ولی چون اروپا حکم به آزادی مسکرات داده و مسلمانان شهوتران هم پیروی نمودند - به عقیده و میل آقای کسروی - باید اصل این حکم عقلانی از میان برود، تا فساد اخلاق در جامعه زیاد گردد و دولت و ملّت در زحمت جبران ناپذیر افتند - چنانچه افتاده اند - بدیهی است عند العقلاء جواب منفی است.

ص: 177


1- در این موقع که چاپ دوم کتاب را مشغولیم، به مناسبت مطلب فوق لازم دانستم پیشامد جدیدی را یادآور شوم که چند ماه قبل، ملک سعود پادشاه حجاز به مناسبت دعوت رئیس جمهور آمریکا رسماً مسافرتی به آن مملکت نمود. تمام جراید دنیا نوشتند و رادیوها گفتند که رئیس جمهور آمریکا پیشنهاد کرد که دولت آمریکا به شما وام می دهد و در مدت طولانی با سودش مستهلک می نماید. ملک سعود گفت: از قبول این وام معذورم؛ چون معاملات ربوی در دین مقدّس اسلام حرام است. این عمل و گفتار پادشاه حجاز سبب شد بدون سود وام دادند. فاعتبروا یا أولی الأبصار؛ پس قوانین اسلام قابل عمل و اجرا می باشد. (مؤلف)

ولی بر انگیخته ای که خود معتاد به این عمل بوده و مغز سرش فاسد و گندیده گردیده، هر اندازه دانا هم باشد نمی تواند پی به مضرّاتش ببرد.

و از همین قبیل است جمیع احکام اسلام که روی قواعد عقلیه برقرار گردیده است. بدیهی است قواعد عقلانی بر خلاف هواهای نفسانی است و البته مردمان حیوان صفت که دم از عقل و خرد می زنند و از آثار آن بی خبرند، نمی توانند زیر بار قواعد عقلانی و احکام الهی بروند؛ لذا آنها را عملی نمی دانند و حال آنکه یگانه قانونی که روی قواعد عقل و خرد، اسباب سعادت بشر است، قانون مقدّس اسلام است و بس.

قطعاً اگر احکام اسلام مجری داشت و اولیای امور محو ظواهر نمی گردیدند و تحت تأثیر غربیها قرار نمی گرفتند و قوانین اسلام را طابق النعل بالنعل عملی می نمودند، مخصوصاً باب قصاص را در همه جا مورد عمل قرار می دادند، می دیدند چگونه امنیت قضایی و حیات اجتماعی برقرار می شد، چنانچه در آیه 179 سوره 2 (بقره) می فرماید:

﴿وَلَکُمْ فِی الْقِصَاصِ حَیَاةٌ یَا أُوْلِی الْأَلْبَابِ﴾(1).

«ای صاحبان عقل و خرد، حکم قصاص برای حیات شماست».

چنانچه هشتصد سال تمام، اولیای امور، قوانین مقدّسه اسلامی را مورد عمل قرار دادند، گوی سبقت را از همگان ربوده، سیادت بالاستقلال جهان از آن آنها بود و از زمانی که تمدّن غربیها آنها را تحت نفوذ خود قرار داد و محو زرق و

ص: 178


1- بقره: 179.

برق ظاهر فریبنده گردیدند، سیادت و سعادت را از دست دادند.

آنچه گفتم من به قدر فهم توست

مردم اندر حسرت فهم درست

در اینجا حرف بسیار است، بگذارم و بگذرم، می ترسم چنانچه قلم را رها کنم و وارد مباحث علمی و عملی و اجتماعی اسلام گردم، - مانند مقدمه ابن خلدون - طولانی و کتاب علی حده گردد و از وضع مقدمه نویسی خارج. به همین مقدار هم که طولانی شد، ناچار و بی اختیار بودم و از ارباب ذوق و خرد معذرت می خواهم.

ولی در خاتمه به برادران و خواهران جوان عزیزم توصیه می نمایم خودتان را زود تسلیم اشخاص ننمایید و هر کلامی را باور نکنید و به دنبال هر صدا به خیال صدا نروید. هر کس راجع به دین مقدّس اسلام و مذهب حقّه ی تشیع حرفی زد و شبهه و اشکالی نمود، بروید از اهلش که علماء و مبلّغین پاک می باشند، سؤال کنید تا در چاه ضلالت نیفتید. بازیگران و دین سازان شما را فریب ندهند؛ زیرا آنها اشخاصی هستند که می خواهند استقلال شما را متزلزل و در استعمار، بلکه استحمار بیگانگان وارد کنند. لذا سعی می کنند با جملات فریبنده، اباطیلی را به صورت حق جلوه دهند و شما را به دین و مذهب و علماء و مبلّغین و متدینین بدبین نمایند، سنگ تفرقه در شما بیندازند و به نام اصلاح در میان دین و جلوگیری از خرافات، شما را از اصل دین و مذهب دور نمایند و نتیجه ی خود را که تفرقه و جدایی و بدبینی به یکدیگر است بگیرند [و] اسباب حکومت و آقایی بیگانگان را فراهم نمایند؛ زیرا یگانه چیزی که ما را از هر قوم و ملّت به دور خود جمع می کندو دست اتحادمان را به هم می دهد، دین و مذهب است. این قبیل اشخاص می خواهند از همین راه به نام دین و مذهب و اصلاح در دین و مذهب و

ص: 179

اصلاح در دین و اتحاد مسلمین، مسلمانان را از هم جدا و سیاست بیگانگان را بر گردن بیچارگان وارد نمایند.

ای بسا ابلیس آدم روی هست

پس به هر دستی نباید داد دست(1)

آن قدر بدانید که ارباب اباطیل، پیوسته بر اباطیل خود لباس حق می پوشانند، تا جامعه را فریب داده، در دام بدبختی انداخته و زمینه را برای سیاستمداران باطل آماده ساخته و از سعادت و سیادت ابدی باز دارند. مردمان فهمیده و بیدار باید با حربه ی عقل و علم و منطق، پرده اباطیل را پاره نموده و خود را از منجلاب ضلالت و گمراهی نجات بدهند.

من آنچه شرط بلاغ است با تو می گویم

تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال

در خاتمه به مقتضای کلام معجز نظام رسول الله صلی الله علیه وآله که فرمود:

«من لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق».

کسی که شکرانه - محبت های - مخلوق را به جای نیاورد شکرانه حق را به جای نیاورده.

بر داعی مسکین، علم و عمل فرض و واجب بود که از آقایان دوستان و فضلاء و دانشمندان و محبّین خاندان رسالت و اهل بیت طهارت و موالی خود که در تهیه ی وسائل مادی این کتاب (ولایت) سعی بلیغ و کمک شایانی نمودند یاد نموده و هر یک را به فراخور حال و لیاقت و استعداد مدح و ثنا نمایم، تا اقلّ شکرانه ی عمل را به جای آورده باشم، ولی متأسفانه چون اشخاصی پاک و بی آلایش و مایل به خودنمایی نبودند و مخصوصاً از داعی درخواست نمودند،

ص: 180


1- شعر از ملا احمد نراقی. (محقق)

بلکه جدّاً امر فرمودند که نام آن بزرگواران برده نشود - چه آنکه معامله با مقام ارجمند صاحب ولایت نمودند - فلذا تقاضای عوض، جز از ذات ذو الجلال حق توسط مولانا و مولی الکونین صلوات الله علیه

نداشتند.

ناچار دست نیاز به درگاه خالق بی نیاز برداشته و از کرم بلا انتهای کریم علیم مسألت می نمایم که توفیق سعادت جاودانی به آنان عنایت و با عطای خیر و برکت و عوض در دنیا به توفیقات و تأییدات شایسته و کرامت ازلی خود موفّق و مؤید و در آخرت با خاندان رسالت و اهل بیت طهارت محشور و نام نیکشان را الی الابد باقی و پایدار و بر این شیوه ی مرضیه مستدام بدارد و این عمل را از آنان قبول و ذخیره و سرمایه ی ابدی اخروی قرار دهد.

یرحم الله عبداً قال آمینا

وأنا العبد فانی محمد الموسوی سلطان الواعظین الشیرازی

ص: 181

ص: 182

آغاز سفر

در ربیع الاول سال 1345 هجری قمری در حالی که مرحله سی ام عمر خود را طی می نمودم، پس از تشرف به عتبات عالیات و فراغت از زیارت قبور ائمه طاهرین سلام الله علیهم اجمعین از طریق هندوستان عازم عتبه بوسی امام هشتم مولانا ابو الحسن الرضا حضرت علی بن موسی علیه وعلی آبائه و اولاده ائمهْ الهدی آلاف التحیه والثناء گردیده، پس از ورود به کراچی(1)

و بمبئی - که دو شهر مهم بندری هندوستان بود - بر خلاف انتظار، خبر ورود داعی را جراید مهمّه نشر دادند.

دوستان قدیمی و احباب صمیمی و ایمانی از اقصی بلاد هند مطلع شده داعی را دعوت بدان صوب نمودند. به حکم اجبار اجابت دعوات نموده، به دهلی و آگره و لاهور پنجاب و سالکوت و کشمیر و حیدرآباد بهار و لپور و کویته و سایر شهرها رفته و در هر کجا که وارد می شدم با تجلیلات بی سابقه ی ملّی مورد استقبال واقع می شدم و در غالب این شهرهای مهم از طرف علمای ادیان و مذاهب، باب مناظرات باز می شد.

از جمله مجالس مهم، مناظره ای بود که با علمای هنود و براهمه در شهر دهلی با حضور گاندی، پیشوای ملی هند واقع شد که در جراید مفصلاً درج گردید. به حول و قوه ی پروردگار متعال و توجهات خاصه ی حضرت خاتم

ص: 183


1- کراچی در این تاریخ، مرکز حکومت اسلامی پاکستان و بمبئی شهر بندری هندوستان می باشد. (مؤلف

الانبیاءصلی الله علیه وآله موفقیت با داعی بود و حقانیت دین مقدس اسلام و مذهب حقه ی جعفریه را ثابت نمودم.

آن گاه از طرف انجمن اثنا عشریه شهر «سیالکوت» به ریاست جناب ابو البشیر سید عنایت علیشاه نقوی، مدیر محترم نامه ی هفتگی «درّ نجف» دعوت شده، بدان صوب حرکت نمودم.

از حسن اتفاق، دوست قدیمی صمیمی داعی جناب سردار محمد سرور خان رسالدار فرزند مرحوم رسالدار محمد اکرم خان و برادر کلنل محمد افضل خان که از سرداران نامی خاندان قزلباش هندوستان در پنجاب می باشند که در سال های 1339 و 40 قمری در کربلا و کاظمین و بغداد حکومت داشتند و از مردان شریف با نام و مؤمنین متعصب پاکدامن خاندان قزلباش در شهر سیالکوت، رئیس اداره عبدلیه و مورد احترام عموم اهالی بودند، با جمعیت بسیاری از طبقات مختلفه، استقبال شایان از داعی نمودند و در منزل جناب ایشان وارد گردیدم.

چون خبر ورود داعی به پنجاب به وسیله جراید منتشر شد، با جدیت و اصراری که برای حرکت به سمت ایران داشتم، از اطراف و اکناف پیوسته نامه های دعوت می رسید، مخصوصاً از طرف حجت الاسلام جناب آقای سید علی رضوی لاهوری مفسّر سی جلد تفسیر معروف «لوامع التنزیل»، از شهر لاهور که از مفاخر علمای شیعه در پنجاب ساکن لاهور می باشند، داعی راوادار می کرد که پیوسته در حرکت بوده و به زیارت اخوان مؤمنین نائل می گردیدم.

از جمله از طرف مؤمنین و برادران خاندان محترم قزلباش که از رجال مهم شیعه در پنجاب هندوستان هستند، به پیشاور - که آخرین شهر مهم سر حدّی

ص: 184

پنجاب به افغانستان می باشد - دعوت شدم.

به اصرار جناب محمد سرور خان پذیرفته و در چهاردهم رجب بدان صوب حرکت کردم. پس از ورود و احترامات فوق التصور تقاضای منبر نمودند؛ - چون زبان هندی را کامل نمی دانستم در هیچ یک از بلاد هند منبر نرفتم، ولی چون اهالی پیشاور عموماً زبان فارسی را به خوبی می دانند - اجابت نموده، عصرها در امام باره ی (حسینیه) مرحوم عادل بیک رسالدار، مجلس مهمی تشکیل و با حضور جمعی کثیر از صاحبان ادیان و مذاهب مختلفه ادای وظیفه می نمودم.

چون اکثریت اهالی پیشاور مسلمان و از برادران اهل تسنّن هستند، لذا در مدت سه ساعت که منبر بودم روی سخن با آنها [بود] و در اثبات امامت بیشتر دقت و صرف وقت می نمودم. لذا محترمین علمای آنها که حاضر مجلس تبلیغ می شدند، تقاضای مجلس خصوصی نمودند؛ چند شبی تشریف می آوردند در منزل و ساعاتی به مباحثات می گذشت.

یک روز که از منبر فرود آمدم، خبر دادند که دو نفر از اکابر علمای کابل از ضلع ملتان به نام «حافظ محمد رشید» و «شیخ عبد السلام» وارد [شدند] و تقاضای ملاقات نمودند. وقت دادیم، ده شب پی در پی بعد از نماز مغرب می آمدند و در هر شبی ساعات ممتد که غالباً به شش و هفت ساعت می کشید - و بعضی شبها تا مقارن طلوع فجر مشغول بودیم - وقتمان به مباحثات و مناظرات می گذشت و در پایان شب آخر، شش نفر از رجال و ملاّکین و اصناف محترم اهل تسنن، مذهب حقه ی تشیع را اختیار نمودند.

و چون چهار نفر از مخبرین جراید و مجلات مهمّه با حضور قریب دویست

ص: 185

نفر از رجال محترمین فریقین (شیعه و سنی) مناظرات و مقالات طرفین را می نوشتند و روز بعد در جراید و مجلات نشر می دادند، داعی از روی جراید و مجلات و مقالات، گفتارهای شبانه را یادداشت نموده، اینک آن مقالات و مناظرات است که به نظر قارئین محترم می رسد. فلذا این کتاب را موسوم نمودم به شبهای پیشاور.

آنچه به نظر محترم اهل ادب می رسد خُرده به داعی نگیرند، چه آنکه در موقع مناظره احدی توجه به الفاظ و زیبایی گفتار ندارد، بلکه تمام توجه به معانی و حقایق است؛ تغییری در رونوشت جراید نداده، بلکه عین آنچه نوشته شده به نظر محترمتان می رسد.

و آنچه در این مناظرات مورد بحث و گفت و گوست، مستنبط از آیات قرآن مجید و اخبار معتبره و بیانات مهمّه ی محققین و اساتید سخن و دانشمندان بزرگ و رؤسای دین و افاضات غیبی بوده است.

من به سر منزل عنقا نه به خود بردم راه

قطع این مرحله با مرغ سلیمان کردم

مجلس مناظره

دولت منزل، جناب آقای میرزا یعقوب علی خان قزلباش(1) که از رجال مهم

ص: 186


1- قزلباش عبارت از دو کلمه می باشد «قزل» به معنای سرخ، «باش» به معنای سر است؛ یعنی سرخ سر و آنها فوج خاصه صفویه بودند که به همراهی نادرشاه افشار فتح افغانستان نمودند و در موقع حرکت، نادر جمعی از آنها را در آنجا گذارد و فی الحقیقه در آنجا متوطن شدند و نژاد آنها بسیار معروف گردید. در زمان امارت امیر عبدالرحمان خان و امیر حبیب الله خان در اثر ظلم های بسیار و کشتارهای دسته جمعی که از شیعیان نمودند، خاندان محترم قزلباش فرارا به هندوستان رفتند و در آن سامان از آنها پذیرایی کامل نمودند، تا الی الحال جمعیت کثیری از آنها در تمام بلاد هند مخصوصا در پنجاب موجود می باشند. بسیار مردان قوی و شیعیان با ایمان و غیور و با حرارتی هستند. (مؤلف)

پیشاور و میزبان داعی بودند، چون وسعت کامل داشت، به علاوه برای پذیرایی جمعیت بسیار همه نوع وسایل موجود بود، مخصوص مجلس مناظره قرار داده شد؛ که تمام ده شب مجلس در آنجا برقرار [گردید] و از آن همه جمعیت با کمال صمیمیت پذیرایی شایان نمودند.

ص: 187

ص: 188

«جلسه اول»

اشاره

موضوعات کلی مورد بحث:

· فرزندان فاطمه اولاد پیامبرند

· جمع بین صلاتین

· علت مهاجرت اجداد مؤلف به ایران

ص:189

ص: 190

جلسه اوّل «لیله جمعه 23 رجب 1345»

آقای حافظ(1)

محمد رشید و شیخ عبدالسلام و سید عبدالحی و عده ای دیگر از علما و بزرگان آنها از طبقات مختلفه، در ساعات اول شب وارد شدند. زیاده از حد با آنها گرم گرفته و با روی خوش و خندان از واردین محترم پذیرایی نمودیم. گرچه آنها خیلی گرفته و ملول بودند؛ ولی چون داعی نظر خصوصی و تعصّب و عناد جاهلانه نداشتم به وظیفه ی اخلاقی خود عمل می نمودم. در حضورجمع کثیری از محترمین فریقین (شیعه و سنّی) مذاکرات شروع شد. طرف صحبت رسماً جناب حافظ محمد رشید بودند [و] گاهی هم دیگران با اجازه وارد صحبت می شدند.

در جراید از داعی به نام «قبله کعبه» که از القاب مهمّه ی مرسومه ی روحانیت در هندوستان است تعبیر نموده، ولی در این صفحات یادداشت، این کلمه را تغییر داده، از خود به «داعی» و از جناب حافظ محمد رشید به «حافظ» تعبیر می کنیم.

ص: 191


1- از برای معنای حافظ در اصطلاح اهل حدیث اطلاقاتی است؛ از جمله حافظ کسی را گویند که احاطه علمی بر صد هزار حدیث متناً و اسناداً داشته باشد و دیگر حافظ کسی را گویند که حافظ کتاب خدا و سنّت رسول باشد. به همان جهت بسیاری از علمای شیعه و سنی را حافظ می خوانند و به همین اطلاق معروف می باشند. (مؤلف)

حافظ: قبله صاحب! از زمان تشریف فرمایی شما به پیشاور و بیانات منبری شما، مجالس بحث و گفت و گو و اختلاف بسیار شده. چون بر ما لازم است که برای رفع اختلاف قیام نماییم، این است که طی طریق نموده، برای رفع شبهات به پیشاور آمده و امروز را در امام باره کاملا مستمع کلمات و بیانات شما بودیم. سحر بیانات شما را بیش از آنچه شنیده بودیم، دیدیم. امشب هم به فیض ملاقات نایل آمدیم. چنانچه میل داشته باشید وارد

صحبت شویم و قدری با شما صحبت اساسی نماییم.

داعی: با کمال میل برای اصغای کلمات و فرمایشاتتان حاضرم، ولی به یک شرط که آقایان لطفاً دیده ی تعصّب و عادت را بسته و با نظر انصاف و علم و منطق مانند دو برادر برای حلّ شبهات صحبت کنیم، مجادلات و تعصّبات قومی را به کنار بگذاریم.

حافظ: فرمایش شما بسیار بجاست. بنده هم یک شرط دارم، امید است که مورد قبول واقع شود؛ که در مکالمات فیمابین از دلایل قرآنیه تجاوز ننماییم.

داعی: این تقاضای شما مورد قبول عقلاء و علماء نمی باشد؛ یعنی علماً و عقلاً مردود است. برای آنکه قرآن مجید کتاب مقدّسی است موجز و مجمل و مختصر(1)، که معانی عالیه آن محتاج به بیان مبین است و ما ناچاریم در اطراف

ص: 192


1- و عمیق و دارای بطون و بسیار است و برای درک حقایق عمیق آن باید برای فهم آن به اهل ذکر و عالم به آن که پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله و جانشینان واقعی آن حضرت مراجعه کرد. و این طور که بگوییم بعضی چیزها در قرآن بیان نشده و باید توسط پیامبر صلی الله علیه وآله بیان شود صحیح نیست بلکه بیان و عمل و تقریر معصوم برگرفته از قرآن است. (محقق)

کلّیات قرآن مجید به اخبار و احادیث معتبره استشهاد نماییم.

حافظ: صحیح است، فرمایشی است متین، ولی در مواقع لزوم تقاضا دارم به اخبار و احادیث مُجمع علیه استشهاد نماییم و از کلمات و مسموعات عوام اجتناب نماییم و نیز برای آنکه ملعبه ی دیگران واقع نشویم از تندی و عصبانیت خودداری نماییم.

داعی: اطاعت می شود. بسیار کلام بجایی فرمودید. از اهل علم و دانش مخصوصاً مثل داعی که افتخار سیادت و انتساب به رسول الله را دارم سزاوار نیست که بر خلاف سیره و سنّت جدّ بزرگوارم رسول الله صلی الله علیه وآله - که واجد تمامی حسن اخلاق و مخاطب به آیه ی شریفه ﴿وَإِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظیمٍ﴾(1)؛ «به درستی که تو صاحب خلق عظیم

می باشی.» بوده - و بر خلاف دستور قرآن مجید عمل نماییم که می فرماید:

﴿ادْعُ إِلَی سَبِیلِ رَبّکَ بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالّتِی هِیَ أَحْسَنُ﴾(2).

«ای رسول ما) خلق را به حکمت برهان و موعظه ی نیکو به راه خدا دعوت نما و مجادله کن با آنها با بهترین طریق به نحو احسن».

حافظ: ببخشید! چون انتساب خود را به رسول الله صلی الله علیه وآله ضمن گفتارتان بیان نمودید و همین طور هم معلوم و مشهور است، ممکن است تقاضای بنده را بپذیرید [و] برای مزید بینایی ما شجره ی نسب خود را بیان فرمایید که بدانیم نسب شما از چه طریق به پیغمبر منتهی می شود.

ص: 193


1- قلم: 4.
2- نحل: 125.

تعیین نسبت خانوادگی

داعی: نسب خاندان ما از طریق امام همام حضرت موسی الکاظم علیه السّلام به رسول الله صلی الله علیه وآله منتهی می شودبدین طریق:

«محمد بن علی أکبر (أشرف الواعظین) بن قاسم (بحر العلوم) بن حسن بن اسماعیل المجتهد الواعظ بن ابراهیم بن صالح بن أبی علی محمی بن علی (المعروف بالمردان) بن أبی القاسم محمد تقی بن (مقبول الدین) حسین بن أبی علی حسن بن محمد بن فتح الله بن اسحاق بن هاشم بن أبی محمد بن ابراهیم بن أبی الفتیان بن عبدالله بن الحسن بن احمد (أبی الطیّب) بن أبی علی حسن بن أبی جعفر محمد الحائری (نزیل کرمان) بن ابراهیم الضریر (المعروف بالمجاب) بن امیر محمد العابدین بن امام موسی الکاظم بن امام جعفر الصادق بن امام محمد الباقر بن امام علی زین العابدین بن امام ابی عبدالله الحسین (سید الشهداء) الشهید بالطف بن امیرالمؤمنین علی بن أبی طالب علیه السّلام»(1)

حافظ: این شجره ای که بیان نمودید منتهی می گردد به امیرالمؤمنین علی کرّم الله وجهه؛ در حالتی که شما خود را منتسب به رسول خدا صلی الله علیه وآله خواندید. حقاً با این سلسله ی نسب می بایستی خود را از اقربای رسول الله بخوانید نه اولاد آن حضرت؛ زیرا اولاد کسی است که از ذریه و نسل رسول الله باشد.

داعی: نسب ما به رسول الله صلی الله علیه وآله از طرف حضرت زهراء صدیقه ی کبری فاطمه علیهاالسّلام می باشد که والده ی ماجده ی حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السّلام است.

ص: 194


1- در اینجا (یعنی صفحه بعد) دست خط اجازه روایت و شجره نامه که توسط آیت الله مرعشی آمده آورده شود. (چاپ دار الکتب الاسلامیه، ص101)

حافظ: عجب است از شما که اهل علم و اطلاع هستید این قسم تفوّه (1) بنمایید! چون خود می دانید که عقب و نسل آدمی از طرف اولاد ذکور است نه اناث و حضرت رسول اکرم صلی الله علیه وآله را عقب از ذکور نبوده است. پس شما نوه و از دختر زادگان رسول خدا هستید نه اولاد آن حضرت.

داعی: گمان نداشتم آقایان محترم لجاج در کلام نمایید و الاّ در مقام جواب بر نمی آمدم.

حافظ: بر صاحب اشتباه شده، لجاجی در گفتارم نبوده، بلکه واقعاً نظرم همین است، چنانچه بسیاری از علماء هم با حقیر هم عقیده هستند که عقب و نسل از اولاد ذکور است نه اناث، چنانچه شاعر گفته است:

بنونا بنو أبنائنا وبناتنا

بنوهنّ ابناء الرجال الاّ باعد(2)

«پسران و پسران پسران و دختران من از منند، ولی پسران دختران از مردان دورند (یعنی: از من نیستند.»

اگر شما دلیلی بر خلاف دارید که دخترزادگان رسول اکرم در شمار اولاد آن حضرت اند بیان فرمایید. چنانچه دلیل شما کامل باشد البته قبول خواهیم نمود، بلکه ممنون هم خواهیم شد.

ص: 195


1- یعنی: صحبت و گفتگو کنید.
2- غریب الحدیث ابن قتیبه، ج 1، ص46، قرطبی در کتاب تفسیر خود ذیل آیه 28 سوره زخرف که خدای تعالی درباره حضرت ابراهیم علیه السّلام می فرماید: ﴿وَجَعَلَهَا کَلِمَةً بَاقِیَةً فِی عَقِبِهِ لَعَلّهُمْ یَرْجِعُونَ﴾ به این مسئله پرداخته که خوب عیسی طبق آیه است 84 و 85 سوره انعام از فرزندان حضرت ابراهیم علیه السّلام است و بعد این شعر را که قول شاعری نامعلوم در جاهلیت بوده را ذکر کرده و آن را رد می کند. (تفسیر قرطبی، ج 16، ص79، ذیل آیه 28 سوره زخرف). (محقق)

داعی: دلایل از قرآن مجید و اخبار معتبر فریقین بسیار قوی است.

حافظ: متمنی است بیان فرمایید تا مستفیض شویم.

داعی: در ضمن گفتار شما یادم آمد مناظره ای که در همین موضوع بین هارون الرشید، خلیفه ی عباسی و حضرت امام هُمام ابی ابراهیم موسی بن جعفرعلیه السّلام واقع شد و حضرت جواب کافی به هارون دادند که خودش تصدیق نمود.

حافظ: آن مناظره چگونه بوده است، متمنی است بیان فرمایید.

سؤال و جواب هارون و موسی بن جعفرعلیه السّلام در باب ذریه رسول الله صلی الله علیه وآله

داعی: ابوجعفر محمد بن علی بن الحسین بن موسی بن بابویه قمی، ملقب به صدوق - که از اکابر علماء و فقهای شیعه در قرن چهارم هجری بود، نقّاد در علم حدیث و بصیر به حال رجال و در میان علمای قم و خراسان مانند او کسی در حفظ و کثرت علم پیدا نشد. صاحب سیصد تصنیف بوده که از جمله ی آنها کتاب «من لا یحضره الفقیه» است که از کتب اربعه شیعه می باشد، که بر آنهاست مدار در اعصار، و در سال 381 قمری در ری نزدیک تهران پایتخت حالیه ایران وفات نموده و قبر شریفش الی الآن مزار اهالی تهران و واردین است - در کتاب معتبرش «عیون اخبار الرضا»(1)

و نیز ابو منصور احمد بن علی بن ابی طالب

ص: 196


1- «عن محمد بن محمود باسناده رفعه الی موسی بن جعفرعلیه السّلام، أنه قال: لما دخلت علی الرشید سلّمت علیه فردّ علیّ السلام، ثم قال: ... کیف قلتم: أنا ذریّة النبی صلی الله علیه وآله والنبی صلی الله علیه وآله لم یعقب وانّما العقب للذکر لا للأنثی: وأنتم ولد البنت ولا یکون لها عقب؟! فقلت: أسألک یا أمیرالمؤمنین بحق القرابة والقبر ومن فیه الا ما أعفانی عن هذه المسألة، فقال: لا أو تخبرنی بحجتکم فیه یا ولد علی وأنت یا موسی یعسوبهم وامام زمانهم کذا أنهی الیّ، ولست أعفیک فی کل ما أسألک عنه حتی تأتینی فیه بحجة من کتاب الله تعالی وأنتم تدعون معشر ولد علی انه لا یسقط عنکم منه بشیء ألف ولا واو، الا وتاویله عندکم واحتججتم بقوله عزّوجلّ: ﴿مَا فَرّطْنَا فِی الْکِتَابِ مِن شَیْ ءٍ﴾ وقد استغنیتم عن رأی العلماء وقیاسهم، فقلت: تأذن لی فی الجواب: قال: هات. قلت: ﴿أعوذُ بالله مِنَ الشّیطان الرّجیم، بسم الله الرّحمن الرّحیم، وَمِن ذُرّیّتِهِ دَاوُدَ وَسُلَیْمَانَ وَأَیّوبَ وَیُوسُفَ وَمُوسَی وَهَارُونَ. وَکَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ. وَزَکَرِیّا وَیَحْیَی وَعِیسَی وَإِلْیَاسَ﴾. من أبو عیسی یا أمیرالمؤمنین؟ فقال: لیس لعیسی أب. فقلت: إنّما ألحقناه بذراری الأنبیاءعلیه السّلام من طریق مریم علیهاالسّلام وکذلک ألحقنا بذراری النبی صلی الله علیه وآله من قبل أمّنا فاطمة علیهاالسّلام. أزیدک یا أمیرالمؤمنین؟ قال: هات. قلت: قول الله عزوجل: ﴿فَمَنْ حَاجّکَ فِیهِ مِن بَعْدِمَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَکُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَکُمْ ثُمّ نَبْتَهِل فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللّهِ عَلَی الْکَاذِبِینَ﴾ ولم یدع أحد أنه أدخل النبی صلی الله علیه وآله تحت الکساء عند المباهلة للنصاری الا علی بن أبی طالب و فاطمة والحسن والحسین، فکان تأویل قوله تعالی ﴿أبنائنا﴾ الحسن والحسین ﴿ونسائنا﴾ فاطمة ﴿وأنفسنا﴾ علی بن أبی طالب علیه السّلام، علی أن العلماء قد أجمعوا علی ان جبرائیل علیه السّلام قال یوم أحد: یا محمد إن هذه لهی المواساة من علیّ، قال: لانه منّی وأنا منه، فقال جبرائیل: وأنا منکما یا رسول الله صلی الله علیه وآله ثم قال: لا سیف الا ذوالفقار ولا فتی الا علی، فکان کما مدح الله تعالی به خلیله علیه السّلام: اذ یقول: ﴿فَتی یَذْکُرُهُمْ یُقَالُ لَهُ إِبْرَاهِیمُ﴾ إنا معشر بنی عمّک نفتخر بقول جبرائیل: انه منّا، فقال: أحسنت یا موسی إرفع الینا حوائجک...». عیون اخبار الرضا، شیخ صدوق، 1/78 - 82، ح 9، باب جل من أخبار موسی بن جعفرعلیه السّلام مع هارون الرشید ومع موسی بن المهدی.

الطبرسی در کتاب «احتجاج»(1) شرح مناظره را مفصلاً نوشته اند، که حضرت امام موسی الکاظم علیه السّلام فرمود:

روزی در مجلس خلیفه هارون الرشید عباسی وارد شدم، از من سؤالاتی نمود و جواب هایی شنید. از جمله سؤالاتش همین سؤال شما بود که گفت:

«کیف قلتم أنا ذرّیّة النبی صلی الله علیه وآله والنبی لم یعقب وإنما العقب للذّکر لا للأنثی وأنتم ولد البنت ولا یکون له عقب.»

ص: 197


1- الاحتجاج، شیخ طبرسی، 2/335 - 340، ح 271، احتجاج ابی ابراهیم موسی بن جعفر‘ فی أشیاء شتّی علی المخالفین. شیخ طبرسی این حدیث را با همین الفاظ نقل کرده است.

چگونه شما می گویید ما ذریه پیغمبریم و حال آنکه پیغمبر عقبی نداشت. و جز آن نیست که عقب از برای پسر است نه از برای دختر و شما اولاد دخترید و نبود برای آن حضرت عقبی. (یعنی از اولاد ذکور).

حضرت در جواب او قرائت فرمودند آیه 84 وابی طالب الطبرسی در کتاب «احتجاج»(1) شرح مناظره را مفصلاً نوشته اند، که حضرت امام موسی الکاظم علیه السّلام فرمود:

روزی در مجلس خلیفه هارون الرشید عباسی وارد شدم، از من سؤالاتی نمود و جواب هایی شنید. از جمله سؤالاتش همین سؤال شما بود که گفت:

«کیف قلتم أنا ذرّیّة النبی صلی الله علیه وآله والنبی لم یعقب وإنما العقب للذّکر لا للأنثی وأنتم ولد البنت ولا یکون له عقب.»

چگونه شما می گویید ما ذریه پیغمبریم و حال آنکه پیغمبر عقبی نداشت. و جز آن نیست که عقب از برای پسر است نه از برای دختر و شما اولاد دخترید و نبود برای آن حضرت عقبی. (یعنی از اولاد ذکور).

حضرت در جواب او قرائت فرمودند آیه 84 و85 از سوره 6 (انعام) را:

﴿وَمِن ذُرّیّتِهِ دَاوُدَ وَسُلَیْمَانَ وَأَیّوبَ وَیُوسُفَ وَمُوسَی وَهَارُونَ وَکَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ * وَزَکَرِیّا وَیَحْیَی وَعِیسَی وَإِلْیَاسَ کُلّ مِنَ الصّالِحِینَ﴾(2).

«هدایت نمودیم از ذریه نوح یا ابراهیم - نظر به اختلاف تفاسیر - داوود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسی و هارون و زکریا و یحیی و عیسی و الیاس را که همه از صالحین بودند.»

آن گاه حضرت به محل استشهاد از آیه عنایت نموده و فرمود به هارون:

«من أبو عیسی یا أمیرالمؤمنین؟» یعنی کیست پدر عیسی؟

هارون در جواب گفت:

«لیس لعیسی أب»، یعنی برای عیسی پدری نبوده.

حضرت فرمودند:

«إنّما ألحقه الله بذراری الأنبیاءعلیه السّلام من طریق مریم و لذلک ألحقنا بذراری النبی من قِبَل اُمّنا فاطمة.»

یعنی جز این نیست که خدای تعالی ملحق گردانید او را به ذراری انبیاء از طریق مریم و همچنین ملحق گردانیده است ما را به ذریه ی پیغمبرصلی الله علیه وآله از قبل مادرمان فاطمه علیهاالسّلام.

ص: 198


1- الاحتجاج، شیخ طبرسی، 2/335 - 340، ح 271، احتجاج ابی ابراهیم موسی بن جعفر‘ فی أشیاء شتّی علی المخالفین. شیخ طبرسی این حدیث را با همین الفاظ نقل کرده است.
2- انعام: 84 و 85 .

و امام فخر رازی در صفحه 124 جلد چهارم «تفسیر کبیر»(1)

ذیل همین آیه شریفه درمسئله ی پنجم گوید:

این آیه دلالت دارد بر اینکه حسن و حسین ذریه ی رسول الله می باشند؛ برای آنکه خداوند در این آیه عیسی را از ذریه ی ابراهیم قرار داده و پدری برای عیسی نبوده؛ این انتساب از طرف مادر است. همچنین حسنین از طرف مادر ذریه ی رسول الله صلی الله علیه وآله می باشند، کما اینکه حضرت باقر العلوم (امام پنجم) در نزد حجاج به همین آیه استدلال نمود.

ص: 199


1- «المسألة الخامسة: الآیة تدلّ علی أن الحسن والحسین من ذریة رسول الله صلی الله علیه وآله، لأن الله تعالی جعل عیسی من ذریّة ابراهیم مع أنه لا ینتسب إلی ابراهیم الا بالأم، فکذلک الحسن والحسین من ذریة رسول الله صلی الله علیه وآله، وان انتسبا إلی رسول الله بالأم وجب کونهما من ذریّته، ویقال: ان أبا جعفر الباقر استدل بهذه الآیة عند الحجاج بن یوسف». تفسیر الکبیر، فخر رازی، 13/66، ذیل آیه 85 سوره انعام. و نیز ابن کثیر در تفسیر القرآن العظیم، 2/135، ذیل همین آیه شریفه می نویسد: «وفی ذکر عیسی علیه السّلام فی ذریّة ابراهیم أو نوح - علی القول الآخر - دلالة علی دخول ولد البنات فی ذریة الرجل، لأن عیسی علیه السّلام انما ینسب إلی ابراهیم علیه السّلام بأمه مریم علیهاالسّلام فانه لا أب له». سپس این حدیث را نقل می کند: «عن أبی الحرب بن أبی الاسود قال: أرسل الحجاج إلی یحیی بن یعمر. فقال: بلغنی أنک تزعم ان الحسن والحسین من ذریة النبی صلی الله علیه وآله تجده فی کتاب الله؟ وقد قرأته من أوله إلی آخره فلم أجده. قال: ألیس تقرأ سورة الأنعام ﴿وَمِن ذُرّیّتِهِ دَاوُدَ وَسُلَیْمَانَ﴾ حتی بلغ ﴿وَیَحْیَی وَعِیسَی﴾ قال: بلی. قال ألیس عیسی من ذریة ابراهیم ولیس له أب؟ قال: صدقت... وقال آخرون: ویدخل بنو البنات فیهم ایضا لما ثبت فی صحیح البخاری ان رسول الله صلی الله علیه وآله قال للحسن بن علی: >ان ابنی هذا سید ولعل الله أن یصلح به بین فئتین عظیمتین من المسلمین< فسمّاه ابناً فدلّ علی دخوله فی الابناء». و بروسوی در روح البیان 3/61 ذیل همین آیه می نویسد: «وفی ذکره دلیل علی أن الذریّة تتناول اولاد البنت، فیکون الحسن والحسین من ذریّة سید المرسلین محمدصلی الله علیه وآله مع انتسابهما الیه بالأم ومن آذاهما فقد آذی ذریته علیه السّلام ...».

آن گاه فرمود: آیا زیاد بکنم دلیل از برای تو؟

هارون عرض کرد: بیان کن.

حضرت قرائت فرمودند آیه شریفه مباهله را که آیه 61 از سوره 3 (آل عمران) است:

﴿فَمَنْ حَاجّکَ فِیهِ مِن بَعْدِمَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَکُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَکُمْ ثُمّ نَبْتَهِل فَنَجْعَلْ لَعْنَةَ اللهِ عَلَی الْکَاذِبِینَ﴾(1).

«هر کس با تو در مقام مجادله بر آید درباره ی عیسی، بعد از آنکه به وحی خدا به احوال او آگاهی یافتی؛ بیایید ما و شما با فرزندان و زنان و کسانی که به منزله نفس ما هستند با هم به مباهله برخیزیم (یعنی در حق یکدیگر نفرین کرده و در دعا و التجاء به درگاه خدا اصرار کنیم)، تا دروغگویان و کافران را به لعن و عذاب خدا گرفتار سازیم.»

آن گاه فرمود: احدی ادعا ننموده است که در موقع مباهله به امر پروردگار در مقابل نصاری داخل نموده باشد پیغمبر در زیر کساء مگر علی بن ابی طالب و فاطمه و حسن و

حسین علیه السّلام را. پس چنین مستفاد می شود که مراد از (انفسنا) علی بن ابی طالب است و مراد از (نسائنا) فاطمه زهرا و مراد از (ابنائنا) حسن و حسین اند؛ که خداوند آنها را پسران رسول خود خوانده است.

همین که هارون این دلیل واضح را شنید بی اختیار گفت: احسنت یا ابا الحسن.

ص: 200


1- آل عمران: 61 .

پس از این استدلال حضرت امام موسی الکاظم علیه السّلام برای هارون که حسن و حسین‘ فرزندان رسول خدا هستند، ثابت می شود که جمیع سادات فاطمی الی انقراض العالم، به این افتخار جلیل مفتخرند و تماماً ذراری و اولادهای رسول الله هستند.

دلایل کافی بر اینکه اولادهای فاطمه اولادهای پیغمبرند

چنانچه ابن ابی الحدید معتزلی - که از اعیان علمای شماست - در «شرح نهج البلاغه»(1)

و ابوبکر رازی در تفسیر خود، به همین آیه و جمله «ابنائنا» استدلال

ص: 201


1- «فان قلت: أیجوز أن یقال للحسن والحسین وولدهما: أبناء رسول الله وولد رسول الله، وذریة رسول الله، ونسل رسول الله؟ قلت: نعم، لان الله تعالی سمّاهم «أبناءه» فی قوله تعالی: ﴿ندع أبنآءنا وأبناءکم﴾، وإنّما عنی الحسن والحسین، ولو أوصی لولد فلان بمال دخل فیه أولاد البنات، وسمّی الله تعالی عیسی ذریّة ابراهیم فی قوله: ﴿وَمِن ذُرّیّتِهِ دَاوُدَ وَسُلَیْمَانَ﴾ إلی أن قال: ﴿وَیَحْیَی وَعِیسَی﴾ ولم یختلف أهل اللغة فی أنّ ولد البنات من نسل الرجل». شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 11/26، خطبه 200 (ومن کلام له علیه السّلام فی بعض ایام صفین و قد رأی الحسن ابنه علیه السّلام یتسرع الی الحرب) ونیز قرطبی در الجامع لاحکام القرآن، 4/104، ذیل آیه 61 سوره آل عمران، المسألهْ الثالثهْ می نویسد: قال کثیر من العلماء: ان قوله علیه السّلام فی الحسن والحسین لما باهل ﴿نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ﴾ وقوله فی الحسن: «ان ابنی هذا سید» مخصوص بالحسن والحسین أن یسمیّا ابنی النبی صلی الله علیه وآله دون غیرهما، لقوله علیه السّلام: «کل سبب ونسب ینقطع یوم القیامة الا نسبی و سببی». وإبن حجر مکی در صواعق المحرقه، ص155، باب 11، فصل 1، آیه 9 می نویسد: «قال فی الکشاف لا دلیل أقوی من هذا علی فضل أصحاب الکساء وهم علیّ وفاطمة والحسنان، لانها لما نزلت دعاهم صلی الله علیه وآله فاحتضن الحسین وأخذ بید الحسن ومشت فاطمة خلفه، وعلی خلفهما فعلم أنهم المراد من الآیة وأن أولاد فاطمة وذریّتهم یسمّون أبناءه وینسبون الیه نسبة صحیحة نافعة فی الدنیا والآخرة». و فخر رازی در تفسیر الکبیر 8/81، ذیل آیه مباهله، المسألهْ الرابعه می نویسد: «هذه الآیة دالّة علی أن الحسن والحسین علیه السّلام کانا إبنی رسول الله صلی الله علیه وآله، وعد أن یدعوا أبناءه، فدعا الحسن والحسین، فوجب أن یکونا إبنیه».

می نمایند؛ که حسن و حسین از طرف مادر پسران رسول خداصلی الله علیه وآله هستند، همچنان که خداوند در قرآن مجید، حضرت عیسی را از ذریه ی ابراهیم خوانده از طرف مادرش مریم.

محمّد بن یوسف گنجی شافعی در «کفایهْ الطالب»(1) و ابن حجر مکی در صفحه 74 و 93 «صواعق محرقه»(2) از طبرانی از جابر بن عبدالله انصاری و خطیب خوارزمی در «مناقب»(3)

از ابن همین آیه و جمله «ابنائنا» استدلال می نمایند؛ که حسن و حسین از طرف مادر پسران رسول خداصلی الله علیه وآله هستند، همچنان که خداوند در قرآن مجید، حضرت عیسی را از ذریه ی ابراهیم خوانده از طرف مادرش مریم.

محمّد بن یوسف گنجی شافعی در «کفایهْ الطالب»(4) و ابن حجر مکی در صفحه 74 و 93 «صواعق محرقه»(5) از طبرانی از جابر بن عبدالله انصاری و خطیب خوارزمی در «مناقب»(6)

از ابن عباس نقل می کنند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:

«إنّ الله عزّوجلّ جعل ذرّیة کل نبیّ فی صلبه وجعل ذرّیتی فی صلب علی بن أبی طالب.»

یعنی: خدای عزّوجل ذریه ی هر پیغمبر را در صلب خودش قرار داد و ذریه ی مرا در صلب علی بن ابی طالب قرار داد.

ص: 202


1- کفایهْ الطالب، گنجی شافعی، ص379، باب 100، فصل فی بیان أن ذریهْ النبی صلی الله علیه وآله من صلب علی علیه السّلام.
2- صواعق المحرقه، ابن حجر مکی، ص124، ح 27، باب 9، فصل 2.
3- مناقب خوارزمی، ص327، ح 339، فصل 19 و متقی هندی در کنز العمال، 11/600، ح 32892، کتاب الفضایل، باب 3، فصل 2 فضایل علی، این حدیث را با همین الفاظ نقل کرده اند. همچنین خطیب بغدادی در تاریخ بغداد، 1/316، ترجمه شماره 206، در شرح حال محمد بن احمد بن عبدالرحیم المؤدب حدیث را این طور نقل می کند: «عن أبی عبدالله بن العباس قال: کنت أنا وأبی العباس بن عبدالمطلب جالسین عند رسول الله صلی الله علیه وآله، اذ دخل علی بن أبی طالب، فسلّم فردّ علیه رسول الله صلی الله علیه وآله، وبشّ به وقام الیه واعتنقه وقبّل بین عینیه وأجلسه عن یمینه. فقال العباس: یا رسول الله أتحب هذا؟ فقال النبی صلی الله علیه وآله: «یا عمّ رسول الله والله لله أشد حبّا له منّی، ان الله جعل ذریّة کل نبی فی صلبه، وجعل ذریّتی فی صلب هذا».
4- کفایهْ الطالب، گنجی شافعی، ص379، باب 100، فصل فی بیان أن ذریهْ النبی صلی الله علیه وآله من صلب علی علیه السّلام.
5- صواعق المحرقه، ابن حجر مکی، ص124، ح 27، باب 9، فصل 2.
6- مناقب خوارزمی، ص327، ح 339، فصل 19 و متقی هندی در کنز العمال، 11/600، ح 32892، کتاب الفضایل، باب 3، فصل 2 فضایل علی، این حدیث را با همین الفاظ نقل کرده اند. همچنین خطیب بغدادی در تاریخ بغداد، 1/316، ترجمه شماره 206، در شرح حال محمد بن احمد بن عبدالرحیم المؤدب حدیث را این طور نقل می کند: «عن أبی عبدالله بن العباس قال: کنت أنا وأبی العباس بن عبدالمطلب جالسین عند رسول الله صلی الله علیه وآله، اذ دخل علی بن أبی طالب، فسلّم فردّ علیه رسول الله صلی الله علیه وآله، وبشّ به وقام الیه واعتنقه وقبّل بین عینیه وأجلسه عن یمینه. فقال العباس: یا رسول الله أتحب هذا؟ فقال النبی صلی الله علیه وآله: «یا عمّ رسول الله والله لله أشد حبّا له منّی، ان الله جعل ذریّة کل نبی فی صلبه، وجعل ذریّتی فی صلب هذا».

و نیز خطیب خوارزمی در «مناقب»(1) و می رسید علی همدانی شافعی در «مودّهْ القربی»(2)

و امام احمد بن حنبل - که ازفحول علمای شما می باشد - در «مسند»(3) و سلیمان حنفی بلخی در «ینابیع الموّدهْ»(4)

نقل می نمایند - با مختصر

ص: 203


1- مناقب خوارزمی، ص287، ح 279، فصل 19. خوارزمی این حدیث را نقل می کند: «عن سلیمان بن مهران الأعمش... قلت: أخبرنی والدی، عن أبیه، عن جدّه قال: کنّا ذات یوم جلوساً عند رسول الله صلی الله علیه وآله، اذ أقبلت فاطمة بنته علیهاالسّلام فدخلت علی رسول الله صلی الله علیه وآله فقالت له: یا أبة، انّ الحسن والحسین خرجا من عندی آنفاً وما أدری أین هما؟ فقد طار عقلی و قلق فؤادی و قلّ صبری، وبکت وشهقت حتّی علا بکاؤها، فلما رآها، رحمها ورق لها فقال: لا تبکی یا فاطمة، فوالّذی نفسی بیده، انّ الّذی خلقهما هو أرأف بهما منک وأرحم بصغرهما منک، قال: فقام النبی صلی الله علیه وآله من ساعته فرفع یدیه الی السماء وقال: اللهم انّهما ولدای، قرّة عینی وثمرة فؤادی، وأنت أرحم بهما (منّی) وأعلم بموضعهما، یا لطیف بلطفک الخفی، أنت عالم الغیب والشهادة، اللهم ان کانا أخذا برّاً أو بحراً فاحفظهما وسلّمهما حیث کانا، وحیثما توجها، قال: فلما دعا رسول الله صلی الله علیه وآله فما استتمّ الدعاء فاذا بجبرئیل علیه السّلام قد هبط من السماء ومعه عظماء الملائکة وهم یؤمّنون علی دعاء النبی صلی الله علیه وآله فقال جبرئیل: یا حبیبی، یا محمد لا تحزن ولا تغتمّ وأبشر، فانّ ولدیک فاضلان فی الدنیا و فاضلان فی الآخرة وأبوهما خیر منهما، وهما نائمان فی حظیرة بنی النجّار، وقد وکّل الله بهما ملکاً یحفظهما...». گرچه حدیثی که مؤلف از مناقب نقل کرده با این حدیث متفاوت است، لکن این حدیث دو جمله دارد که مطلب مورد نظر را ثابت می کند: جمله اول، جمله ای است که رسول اکرم صلی الله علیه وآله در هنگام دعا فرمود: «اللهم انما ولدای». و جمله دوم، جمله ای است که جبرئیل خطاب به رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود: «فان ولدیک» که هر دو جمله امام حسن و امام حسین علیه السّلام را فرزندان رسول خداصلی الله علیه وآله خوانده است.
2- مودهْ القربی، سید علی بن شهاب همدانی، مودّهْ 12 (با استفاده از ینابیع المودهْ قندوزی 2/326، ح948، باب 56). همدانی این بخش از حدیث را نقل می کند: «وعن أمیرالمؤمنین علی علیه السّلام رفعه: الولد ریحانة و ریحانتای الحسن والحسین».
3- مسند احمد بن حنبل، 5/51، مسند ابوبکرهْ. احمد بن حنبل بخش اول حدیث را این گونه نقل می کند: «عن ابوبکرة: ان رسول الله صلی الله علیه وآله کان یصلی فإذا سجد وثب الحسن علی ظهره وعلی عنقه، فیرفع رسول الله صلی الله علیه وآله رفعا رفیقا لئلا یصرع. قال فعل ذلک غیر مرّة، فلما قضی صلاته قالوا یا رسول الله: رأیناک صنعت بالحسن شیئاً ما رأیناک صنعته. قال: انه ریحانتی من الدنیا وإن ابنی هذا سید وعسی الله تبارک وتعالی أن یصلح به بین فئتین من المسلمین».
4- ینابیع المودهْ، قندوزی، 2/480، ح 350 - 352، باب 59، فصل 3. قندوزی بخش اول حدیث را این گونه نقل می کند: «اخرج الترمذی عن ابن عمر مرفوعاً: انّ الحسن والحسین هما ریحانتای فی الدنیا». سپس این حدیث را نقل می کند: «أخرج الترمذی والطبرانی عن أسامة بن زید مرفوعاً: هذان ابنای وابنا ابنتی، والله انّی أحبّهما (فأحبّهما) وأحبّ من یحبّهما». حدیثی که مؤلف نقل کرده متشکل از دو حدیث است که بخش دوم آن را (ابنای هذان امامان قاما أو قعدا) در منابع اهل تسنّن نیافتیم؛ گرچه در منابع شیعی به همین لفظ فراوان است. ولی بخش اول حدیث (ابنای هذان ریحانتان من الدنیا) به الفاظ مختلف در منابع اهل تسنّن فراوان دیده می شود که به عنوان نمونه به چند منبع اشاره می کنیم: صحیح بخاری، 8/322، ح 876، کتاب الادب، باب رحمهْ الولد و تقبیله و معانقته؛ الجامع الصحیح، محمد بن عیسی ترمذی، ص989، ح 3779، کتاب المناقب، باب مناقب الحسن والحسین؛ کنزالعمال، متقی هندی، 12/113، ح 34252، کتاب الفضایل، باب 5، فصل 2، مناقب الحسن والحسین؛ أسد الغابه، ابن اثیر، 2/19، شرح حال حسین بن علی بن ابی طالب؛ الاصابه، ابن حجر عسقلانی، 2/68، ترجمه شماره 1729، شرح حال حسین بن علی بن أبی طالب. در موارد یاد شده، این حدیث گاهی به لفظ «ان ابنی هذین ریحانتای...» و گاهی به لفظ «هما ریحانتای...» و گاهی به لفظ «ان الحسن و الحسین ریحانتای...» نقل شده است که از همه آنها نکته ی مورد نظر استفاده می شود.

کم و زیادی در الفاظ - که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:

«ابنای هذان ریحانتان من الدنیا، إبنای هذان إمامان قاما أو قعدا.»

یعنی این دو فرزند من (حسن و حسین) ریحانه ی من اند از دنیا و هر دو فرزندان من امامان اند، خواه قائم به امر امامت باشند و خواه ساکت و قاعد.

و شیخ سلیمان حنفی، باب 57 از «ینابیع المودّهْ» را مخصوص همین موضوع قرار داده و احادیث بسیاری به طرق مختلفه از علمای بزرگ خودتان، از قبیل:

ص: 204

طبرانی و حافظ عبدالعزیز و ابن ابی شیبه و خطیب بغدادی و حاکم و بیهقی و بغوی و طبری به الفاظ و عبارات مختلفه نقل نموده که حسن و حسین فرزندان رسول خدا هستند.

در آخر همین باب(1)

از ابوصالح و حافظ عبدالعزیز بن الاخضر و ابو نعیم و طبری - و ابن حجر مکی در صفحه 112 «صواعق»(2) و محمد بن یوسف گنجی شافعی در آخر فصل اول بعد از صد باب «کفایهْ الطالب»(3) و طبری در ترجمه حالات حضرت امام حسن - نقل نموده اند از خلیفه ی ثانی عمر بن الخطاب که گفت:

«إنّی سمعت رسول الله یقول کلّ حسب ونسب فمنقطع یوم القیامة ما خلا حسبی ونسبی وکلّ بنی أنثی عصبتهم لأبیهم ما خلا بنی فاطمة، فإنّی أنا أبوهم وأنا عصبتهم.»

شنیدم از رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمود: هر حسب و نسبی منقطع است روز قیامت مگر حسب و نسب من و هر اولاد دختری عصبه ی آنها از جانب پدر است مگر اولادهای فاطمه که من پدر و عصبه آنها هستم.

و نیز شیخ عبدالله بن محمد بن عامر شبراوی شافعی در کتاب «الاتحاف بحبّ

ص: 205


1- ینابیع المودهْ، قندوزی، 2/349، ح 13، باب 57.
2- صواعق المحرقه، ابن حجر مکی، ص156، باب 11، فصل 1، آیه 9. ابن حجر حدیث را این گونه نقل کرده است: «بل صحّ عن عمر أنه خطب أم کلثوم من علی فاعتلّ بصغرها وبأنه أعدّها لابن أخیه جعفر فقال له: ما أردت الباءة ولکن سمعت رسول الله صلی الله علیه وآله یقول کل سبب و نسب ینقطع یوم القیامة ماخلا سببی و نسبی و کل بنی أنثی عصبتهم لأبیهم ما خلا ولد فاطمة، فانی أنا أبوهم وعصبتهم».
3- کفایهْ الطالب، گنجی شافعی، ص381، باب 100، فصل فی بیان ان ذرّیهْ النبی صلی الله علیه وآله من صلب علی علیه السّلام. گنجی شافعی به نقل قسمت دوم حدیث «کل بنی انثی فان عصبتهم...» اکتفا کرده است.

الاشراف»(1)

این حدیث را از بیهقی و دار قطنی، از عبدالله ابن عمر از پدرش در موقع تزویج ام کلثوم نقل نموده.

و جلال الدین سیوطی در کتاب «احیاء المیت بفضائل اهل البیت»(2) نقلاً از

ص: 206


1- الإتحاف بحب الاشراف، محمد بن عامر شبراوی، ص19، باب 1. شبراوی حدیث را به این الفاظ نقل می کند: «وأخرج الطبرانی عن فاطمة الزهراء قالت قال النبی صلی الله علیه وآله: لکل بنی أنثی عصبة ینتمون الیه الاّ ولد فاطمة فأنا ولیّهم وأنا عصبتهم». سپس این حدیث را نقل می کند: «وأخرج البیهقی والدار قطنی عن ابن عمر عن أبیه عمر ابن الخطاب قال حین نکح أم کلثوم بنت علی بن أبی طالب رضی الله عنه: سمعت رسول الله صلی الله علیه وآله یقول کل صهر أو سبب أو نسب ینقطع یوم القیامة الاصهری وسببی ونسبی».
2- إحیاء المیت، جلال الدین سیوطی، ص30 - 31، ح 31 - 33. سیوطی احادیثی نقل کرده است که به دو حدیث اشاره می کنیم: أخرج الحاکم عن جابر، قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله: «لکل بنی أم ینتمون الی عصبة الا ولدی فاطمة فأنا ولیّهما وعصبتهما». سپس این حدیث را نقل می کند: أخرج الطبرانی فی الاوسط، عن جابر: انه سمع عمر بن الخطاب یقول للناس حین تزوج بنت علیّ: ألا تهنئونی سمعت رسول الله صلی الله علیه وآله یقول: «ینقطع یوم القیامة کل سبب ونسب الا سببی ونسبی». و نیز قسمت دوم این حدیث (کل بنی أنثی ...) را حاکم نیشابوری در المستدرک علی الصحیحین، 3/179، ح4770، کتاب معرفهْ الصحابه، باب مناقب الحسن و الحسین؛ طبرانی در معجم الکبیر، 3/44، ح2631 و 2632، مسند حسن بن علی؛ ابن حجر مکی در صواعق المحرقه، ص187، ح20 و 21 باب 11، مقصد 5، فصل 2؛ متقی هندی در کنز العمال، 12/114، ح 34253 و 34254، کتاب الفضائل، باب 5، فصل 2 فضائل الحسن والحسین؛ مناود در فیض القدیر، 5/22 - 23، ح 6293 و 6294، حرف الکاف؛ ومزّی در تهذیب الکمال، 19/483، ترجمه شماره 3857، شرح حال عثمان بن محمد بن ابراهیم بن عثمان بن خواستی العبسی، از طریق فاطمه زهراعلیهاالسّلام و جابر و عمر بن خطاب و ابن عمر نقل کرده اند. ابن عساکر در تاریخ دمشق، 36/313، ترجمه شماره 4122، شرح حال عبدالعزیز بن عبدالملک بن نصر أبو الاصبغ الاموی الاندلسی حدیث را به این الفاظ آورده است: «عن جابر بن عبدالله قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله: إنّ لکلّ بنی أب عصبةً ینتمون إلیها، الاّ ولد فاطمة، فأنا ولیّهم، وأنا عصبتهم، وهم عترتی، خلقوا من طینتی، ویل للمکذّبین بفضلهم، من أحبّهم أحبّه الله، ومن أبغضهم أبغضه الله».

طبرانی دراوسط از خلیفه عمر نقل می نماید.

و سید ابی بکر بن شهاب الدین علوی در صفحه 39 باب 3 الی صفحه 42 «رشفهْ الصادی من بحر فضائل بنی النّبی الهادی»(1) (چاپ مطبعه اعلامه مصر در سال 1303) نقل و استشهاد نموده که اولادهای فاطمه علیهاالسّلام اولاد رسول الله اند.

و اما شعر شاعر که شاهد آوردید، در مقابل این همه دلائل محکمه، مردود می شود،چنان که محمد بن یوسف گنجی شافعی، فصل اول بعد از صد باب «کفایهْ الطالب»(2)

را درجواب همین شعر شاعر، اختصاص به این معنی داده که

ص: 207


1- رشفهْ الصادی، شهاب الدین علوی حضرمی، ص77 - 85، باب 3.
2- کفایهْ الطالب، گنجی شافعی، ص379، باب 100، فصل فی بیان أن ذریة النبی صلی الله علیه وآله من صلب علی علیه السّلام. گنجی شافعی می نویسد: فان قیل لا اتصال لذریة النبی صلی الله علیه وآله بعلی علیه السّلام الا من جهة فاطمة‘، وأولاد البنات لا تکون ذریة لقول الشاعر: بنونا بنو ابنائنا وبناتنا بنوهن أبناء الرجال الا باعد قلت: فی التنزیل حجة واضحه تشهد بصحة هذه الدعوی، وهو قوله عزّوجلّ فی سورة الأنعام ﴿وَوَهَبْنَا لَهُ﴾ أی لابراهیم ﴿إِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ کُلّاً هَدَیْنَا وَنُوحاً هَدَیْنَا مِن قَبْلُ وَمِن ذُرّیّتِهِ﴾ ای من ذریّة نوح ﴿دَاوُدَ وَسُلَیْمَانَ﴾ إلی أن قال: ﴿وَزَکَرِیّا وَیَحْیَی وَعِیسَی وَإِلْیَاسَ﴾ فعدّ عیسی علیه السّلام من جملة الذرّیّة الذین نسبهم إلی نوح علیه السّلام وهو ابن بنت لا اتصال له الا من جهة أمّة مریم و فی هذا أکد دلیل أن أولاد فاطمة علیهاالسّلام ذریّة للنبی صلی الله علیه وآله ولا عقب له الا من جهتها، وانتسابهم إلی شرف النبوة، وإن کان من جهة الأم لیس بممتنع کانتساب عیسی إلی نوح إذ لا فرق وصیانة. و نیز بخاری در کتاب صحیح خود، 5/92، ح 257، کتاب فضائل اصحاب النبی، باب مناقب الحسن والحسین، این حدیث را نقل کرده است: «عن أبابکرة سمعت النبی صلی الله علیه وآله علی المنبر والحسن إلی جنبه ینظر الی الناس مرّة والیه مرّة ویقول ابنی هذا سیّد ولعل الله أن یصلح به بین فئتین من المسلمین». همچنین در جای دیگر (9/689، ح 1929، کتاب الفتن، باب قول النبی للحسن بن علی ان ابنی هذا لسید...) همین حدیث را به طریق دیگر از ابی بکرهْ نقل کرده است. و محمد بن عیسی ترمذی در الجامع الصحیح، ص989، ح 3778 و 3781 کتاب المناقب، باب مناقب الحسن والحسین این دو حدیث را نقل کرده است: «أخبرنی أبی أسامة بن زید قال: طرقت النبی صلی الله علیه وآله ذات لیلة فی بعض الحاجة فخرج النبی صلی الله علیه وآله وهو مشتمل علی شیء لا أدری ما هو، فلما فرغت من حاجتی، قلت: ما هذا الذی أنت مشتمل علیه؟ قال: فکشفه فاذا حسن و حسین علیه السّلام علی ورکیه، فقال هذان ابنای وابنا ابنتی، اللهم انی أحبّهما فأحبّهما وأحبّ من یحبّهما. عن انس بن مالک یقول: سئل رسول الله صلی الله علیه وآله أیّ أهل بیتک أحبّ الیک؟ قال: الحسن والحسین. وکان یقول لفاطمة أدعی لی ابنی فیشمّهما ویضمّهما الیه». و نیز احمد بن شعیب نسائی در السنن الکبری، 5/149، ح 8524، کتاب الخصائص، باب قول النبی الحسن والحسین ابنای؛ وابن ابی شیبه در المصنف، 7/512، ح 8، کتاب الفضائل، باب ما جاء فی الحسن والحسین. حدیث اولی را که از ترمذی نقل کردیم، با همان الفاظ نقل کرده اند. ابن عساکر در تاریخ دمشق، 13/202، ترجمه شماره 1383، شرح حال حسن بن علی بن ابی طالب، این حدیث را نقل کرده است. «عن ابی بکرة قال: کان الحسن والحسین یثبان علی ظهر رسول الله صلی الله علیه وآله وهو یصلّی فیمسکهما بیده حتی یرفع صلبه ویقومان علی الارض فلما فرغ أجلسهما فی حجرة [ثم] قال: إن ابنی هذین ریحانتی من الدنیا». متقی هندی در کنز العمال، 12/112، ح 34247، کتاب الفضائل، باب 5، فصل 2، فضائل الحسن والحسین این حدیث را نقل کرده است: «ابنای هذان الحسن والحسین سیدا شباب أهل الجنة وأبوهما خیر منهما». (ابن عساکر - عن علی و عن ابن عمر) آنچه از مجموع این احادیث استفاده می شود این است که رسول اکرم صلی الله علیه وآله امام حسن و امام حسین علیه السّلام را فرزند خود خوانده است. در پایان، توجه به این نکته ضروری است که طرح این مسئله، نخستین بار توسط بنی العباس صورت گرفت؛ چه اینکه می خواستند با کنار زدن اهل بیت پیامبرعلیه السّلام به این بهانه که شما فرزندان علی علیه السّلام هستید نه فرزندان پیامبرصلی الله علیه وآله، به حکومت خود مشروعیت داده، از آنجایی که نسب خود را از طریق عباس عموی پیامبر، نزدیک تر به رسول اکرم علیه السّلام می دانستند، خلافت را حق قانونی و شرعی خود قلمداد کنند.

دختر زادگان پیغمبر فرزندان آن حضرت اند.

و علاوه این شعر شاعر، کفر است که قبل از اسلام سروده، چنانچه صاحب

ص: 208

«جامع الشواهد» نقل نموده.

از این قبیل دلایل بسیار است که ثابت می نماید فرزندان فاطمه ی صدیقه علیهاالسّلام فرزندان رسول الله اند. پس وقتی سلسله ی نسب ما به حضرت جواب همین شعر شاعر، اختصاص به این معنی داده که دختر زادگان پیغمبر فرزندان آن حضرت اند.

و علاوه این شعر شاعر، کفر است که قبل از اسلام سروده، چنانچه صاحب «جامع الشواهد» نقل نموده.

از این قبیل دلایل بسیار است که ثابت می نماید فرزندان فاطمه ی صدیقه علیهاالسّلام فرزندان رسول الله اند. پس وقتی سلسله ی نسب ما به حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السّلام ثابت گردید - بنابر دلایل معتبره ای که بیان نمودیم(1)

- ثابت است که فرزندان و ذراری رسول خدا هستیم و بزرگ ترین افتخار ما همین معنی می باشد و احدی چنین افتخاری ندارد مگر ذراری رسول الله صلی الله علیه وآله، چه خوش گوید فرزدق شاعر:

أولئک آبائی فجئنی بمثلهم

إذا جمعتنا یا جریر المجامع(2)

«اینها هستند پدران من؛ پس بیاورید مرا به مثل اینها (ای جریر) آن گاه که محافل و انجمن ها ما را گردهم آرد.»

خلاصه احدی از ابنای زمان و مردم دنیا نمی توانند به بزرگی پدران خود فخر و مباهات کنند مگر شرفاء و سادات که نسبت آنها منتهی می شود به خاتم الانبیاء و علی مرتضی صلوات الله و سلامه علیهما.

حافظ: دلایل شما بسیار مکفی و تمام بود. قطعاً انکار آن را نمی نمایند مگر اشخاص لجوج عنود و خیلی هم ممنون شدم که کشف حجب فرموده، ما را مستفیض فرمودید تا رفع این شبهه ی بزرگ شد.

در این موقع صدای مؤذّن در مسجد برخاست که اعلام نماز عشاء را می نمود. - چون برادران اهل تسنّن به طور وجوب نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء را

ص: 209


1- در اینجا از کتاب نسخه عربی صفحه 23 از اول پاراگراف دوم «ومعناک ...» با پاورقی های آن در اینجا آورده شود و ضمیر «کم» را به اهل تسنن تغییر دهید. (محقق)
2- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 1، ص46؛ مختصر المعانی، تفتازانی، ص53. (محقق)

از هم جدا و در موقع فضیلت آن به جا می آورند بر خلاف شیعه که تبعاً لرسول الله و ائمه ی از آل اطهارعلیه السّلام در جمع و تفریق مختارند.

آقایان آماده شدند برای رفتن [به] مسجد و ادای فریضه. بعضی از آقایان گفتند اگر بنای برگشتن و ادامه دادن به مذاکرات است، چون [با] رفتن به مسجد و برگشتن خیلی از وقت مجلس گرفته می شود، خوب است تا این مجلس برقرار است نماز عشاء همین جا ادا شود. فقط آقای سید عبد الحی (امام جماعت مسجد) بروند در مسجد با مردم نماز بگزارندو برگردند.

پیشنهاد مورد قبول آقایان قرار گرفت. فلذا در تمام مدت مناظره که ده شب طول کشید، موقع نماز عشاء در همان مجلس ادای وظیفه می نمودند. در این موقع آقایان به اتاق بزرگ دیگر رفتند [و] بعد از ادای وظیفه به اتاق محل مناظره مراجعت نمودند.

نواب عبدالقیوم خان - که یکی از اشراف و ملاّکین اهل تسنن و مرد کنجکاو و جوینده ای بودند - گفتند: قبله صاحب! اجازه فرمایید تا آقایان چای میل می نمایند خارج از موضوع بحث مجلس سؤالی دارم به عرض برسانم.

داعی: بفرمایید حاضرم برای استماع.

پیغمبر نماز ظهرین و مغربین را به جمع و تفریق ادا می فرمود

نواب: سؤال بنده خیلی مختصر است، چون مدتهاست در دلم بوده که از آقایان با اطلاع شیعیان سؤال نمایم، فرصتی به دستم نیامده، اینک مقتضی موجود گردیده، خواستم عرض نمایم چرا آقایان شیعیان بر خلاف سنت رسول خداصلی الله علیه وآله نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء را جمع می خوانند.

ص: 210

داعی: اولاً آقایان (اشاره به علمای مجلس) می دانند که در مسائل فرعیه مابین علماء اختلاف بسیار است، چنانچه ائمه ی اربعه ی شما هم بسیار اختلاف دارند.

ثانیاً اینکه فرمودید عمل شیعیان بر خلاف سنّت رسول الله صلی الله علیه وآله می باشد، امر را بر شما اشتباه نمودند؛ زیرا که آن حضرت نمازها را گاهی جمع و گاهی به تفریق ادا می نمودند.

نواب: رو به علمای خودشان - آیا چنین است، رسول خداصلی الله علیه وآله به نحو جمع و تفریق ادا می نمودند؟

حافظ: فقط در سفر و مواقع عذر از قبیل باران و غیره این نوع عمل می نمودند، برای آنکه امت در تعب و مشقت نباشند و الا در حضر، پیوسته به نحو تفریق ادا می نمودند. گمان می کنم قبله صاحب اشتباه نمودند [و] سفر را تصور حضر نمودند.

داعی: خیر اشتباه ننمودیم، بلکه یقین دارم، حتی در روایات خودتان وارد است که گاهی در حضر و بدون عذر هم به نحو جمع ادا می نمودند.

حافظ: گمان می کنم روایات شیعه را با روایات ما اشتباه نمودید.

داعی: روات شیعه که اتفاق بر این معنی دارند، گفت وگو در روات شما می باشد. روایات صحیح چندی در صحاح و کتب معتبره ی شما در این باب وارد است.

حافظ: ممکن است اگر در نظر دارید محل آنها را معین فرمایید.

داعی: مسلم بن حجاج در باب الجمع بین الصلوتین فی الحضر در

ص: 211

«صحیح»(1) خود با نقل

سلسله ی روات از ابن عباس نقل نموده که گفت:

«صلّی رسول الله صلی الله علیه وآله الظهر و العصر جمعاً والمغرب والعشاء جمعاً فی غیر خوف ولا سفر.»

رسول خداصلی الله علیه وآله نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء را بدون خوف و ترس و سفر جمعاً ادا می نمود.

و نیز(2)

از ابن عباس نقل نموده که گفت:

«صلّیت مع النبی ثمانیاً جمعاً و سبعاً جمعاً.»

با رسول خدا هشت رکعت نماز ظهر و عصر و هفت رکعت نماز مغرب و عشاء را با هم ادا می نمودیم.

و همین حدیث را امام احمد بن حنبل درصفحه 221 جزء اول «مسند»(3) نقل نموده به علاوه(4) حدیث دیگر که ابن عباس گفت:

ص: 212


1- صحیح مسلم، 1/489، ح 49، کتاب صلاهْ المسافرین و قصرها، باب الجمع بین الصلاتین فی الحضر. مسلم حدیث را اینگونه نقل می کند: «عن إبن عباس قال: صلّی رسول الله صلی الله علیه وآله الظهر و العصر جمیعاً والمغرب والعشاء جمیعاً فی غیر خوف و لا سفر». و نیز مالک بن انس در الموطأ، 1/144، ح 4، کتاب قصر الصلاهْ فی السفر، باب الجمع بین الصلاتین فی الحضر والسفر؛ ابی داود در السنن، 2/6، ح 1210، کتاب الصلاهْ، باب الجمع بین الصلاتین؛ واحمد بن شعیب نسایی در السنن الکبری، 1/491، ح 1573، کتاب مواقیت الصلاهْ، باب الجمع بین الصلاتین فی الحضر من غیر خوف، همین حدیث را با همین الفاظ نقل کرده اند.
2- صحیح مسلم، 1/491، ح 55، کتاب صلاهْ المسافرین وقصرها، باب الجمع بین الصلاتین فی الحضر.
3- مسند احمد بن حنبل، 1/221، مسند ابن عباس. احمد بن حنبل به جای کلمه «جمعا» کلمه «جمیعا» را آورده است.
4- همان. و نیز مسلم در صحیح خود، 1/491، ح 56، کتاب صلاهْ المسافرین و قصرها، باب الجمع بین الصلاتین فی الحضر، این حدیث را این گونه نقل کرده است: «عن ابن عباس: أن رسول الله صلی الله علیه وآله صلّی بالمدینة سبعاً، و ثانیاً. الظهر والعصر والمغرب والعشاء».

«صلّی رسول الله فی المدینة مقیماً غیر مسافر سبعاً وثمانیاً.»

نماز گزارد رسول خدا در مدینه در حال اقامت نه مسافرت هفت رکعت و هشت رکعت (یعنی مغرب و عشاء و ظهر و عصر را با هم).

چند حدیث از این قبیل مسلم نقل می نماید، تا آنجا که می نویسد(1):

عبدالله ابن شقیق گفت: روزی بعد العصر ابن عباس برای ما خطبه می خواند و صحبت می نمود تا آنکه آفتاب غروب کرد، ستاره ها ظاهر شد، صدای مردم برخاست: الصلاهْ الصلاهْ.

ابن عباس گفت:

«أتعلّمنی بالسنّة لا أمّ لک، رأیت رسول الله جمع بین الظهر والعصر والمغرب والعشاء.»

ص: 213


1- «عن عبد الله بن شقیق قال: خطبنا ابن عباس یوماً بعد العصر حتی غربت الشمس وبدت النجوم وجعل الناس یقولون: الصلاة الصلاة. قال: فجاءه رجل من بنی تمیم لا یفتر ولا ینثنی. الصلاة الصلاة. فقال ابن عباس: أتُعلّمنی بالسنة لا أمّ لک؟ ثم قال: رأیت رسول الله صلی الله علیه وآله جمع بین الظهر والعصر والمغرب والعشاء. قال عبدالله بن شقیق: فحاک فی صدری من ذلک شیء، فأتیت أبا هریرة فسألته، فصدّق مقالته». صحیح مسلم، 1/491، ح 57، کتاب صلاهْ المسافرین وقصرها، باب الجمع بین الصلاتین فی الحضر. و نیز احمد بن حنبل در مسند، 1/351، مسند ابن عباس، این حدیث را به این الفاظ نقل کرده است: «عن عبدالله بن شقیق: قال: قام رجل الی ابن عباس فقال الصلاة، فسکت عنه، ثم قال الصلاة، فسکت عنه، ثم قال الصلاة. فقال: أنت تعلّمنا بالصلاة قد کنّا نجمع بین الصلاتین مع رسول الله صلی الله علیه وآله أو علی عهد رسول الله صلی الله علیه وآله». و بیهقی در السنن الکبری، 3/168، کتاب الصلاهْ، باب الجمع فی المطر بین الصلاتین، این حدیث را همانند مسلم نقل کرده است.

بی مادر تو مرا سنّت یاد می دهی. خودم دیدم رسول خدا جمع کرد بین نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء.

عبدالله گوید: از این کلام در دل من خدشه ای پیدا شد، رفتم از ابو هریره سؤال نمودم، تصدیق نمود و گفت همان قسم است که ابن عباس گفته.

و نیز به طریق دیگر از عبدالله بن شقیق عقیلی نقل می نماید که(1)

وقتی منبر عبدالله ابن عباس طول کشید تا هوا تاریک شد، مردی سه مرتبه پی در پی ندا در داد: الصلاهْ.

ابن عباس متغیر شد، گفت:

«لا أمّ لک، أتعلّمنا بالصلاة وکنّا نجمع بین الصلاتین علی عهد رسول الله.»

بی مادر تو ما را نماز یاد می دهی وحال آنکه ما در زمان رسول خدا جمع بین دو نماز می نمودیم (یعنی ظهر را با عصر و مغرب را با عشاء).

و نیز زرقانی که از اکابر علمای شماست در صفحه 263 جزء اول شرح «الموطأ»(2) مالک در باب جمع بین الصلاتین از نسائی از طریق عمرو بن هرم از

ص: 214


1- صحیح مسلم، 1/492، ح 58، کتاب صلاهْ المسافرین و قصرها، باب الجمع بین الصلاتین فی الحضر. مسلم حدیث را این گونه نقل کرده است: «عن عبدالله بن شقیق العقیلی قال: قال رجل لأبن عباس: الصلاة، فسکت ثم قال: الصلاة، فسکت ثم قال: الصلاة، فسکت، ثم قال: لا أمّ لک أتعلّمنا بالصلاة وکنّا نجمع بین الصلاتین علی عهد رسول الله صلی الله علیه وآله».
2- «وللنسائی من طریق عمرو بن هرم عن أبی الشعثاء أن ابن عباس صلّی بالبصرة الأولی والعصر لیس بینهما شیء والمغرب والعشاء لیس بینهما شیء فعل ذلک من شغل وفیه رفعه الی النبی صلی الله علیه وآله». شرح زرقانی بر موطأ، 1/418، کتاب الصلاهْ، باب الجمع بین الصلاتین فی الحضر والسفر. در حدیثی که زرقانی نقل می کند، عبارت «فعل ذلک من شغل» حدیث را از اطلاق خارج می کند؛ در نتیجه برای اثبات مطلب مناسب نخواهد بود. و با وجود احادیث صریح و صحیحی که در این باب وجود دارد - که به بعضی اشاره کرده و به بعضی نیز اشاره خواهیم کرد - تمسک به این گونه احادیث ضرورت نخواهد داشت. البته احتمال دارد نسخه ای که مؤلف از آن نقل کرده آن ذیل را نداشته است.

أبی الشعثاء نقل می نماید که در بصره ابن عباس نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء را جمع می خواند بدون آنکه بین آنها فاصله و چیزی بوده باشد و می گفت رسول خدا این قسم نماز ادا می نمود (یعنی ظهر را با عصر و مغرب را با عشاء جمع می نمود).

و نیز مسلم در «صحیح»(1) و مالک در باب جمع بین الصلاتین «الموطأ»(2) و امام احمد بن حنبل در «مسند»(3) با نقل سلسله ی روات از سعید بن جبیر از ابن

ص: 215


1- «عن سعید بن جبیر عن ابن عباس قال صلی الله علیه وآله: الظهر والعصر جمیعاً بالمدینة فی غیر خوف ولا سفر. قال أبو الزبیر: فسألت سعیداً: لِمَ فعل ذلک؟ فقال: سألت ابن عباس کما سألتنی. فقال: أراد أن لا یحرج أحداً من أمته. صحیح مسلم، 1/490، ح 50، کتاب صلاة المسافرین وقصرها، باب الجمع بین الصلاتین فی الحضر».
2- الموطأ، مالک بن انس، 1/144، ح 4، کتاب الصلاهْ، قصر الصلاهْ فی السفر، باب الجمع بین الصلاتین فی الحضر والسفر. مالک حدیث را به این لفظ آورده است: «عن عبدالله بن عباس أنه قال: صلّی رسول الله صلی الله علیه وآله الظهر والعصر جمیعاً فی غیر خوف و لا سفر».
3- مسند احمد بن حنبل، 1/283، مسند ابن عباس. احمد بن حبل حدیث را این گونه نقل می کند. «عن سعید بن جبیر عن ابن عباس قال: جمع النبی صلی الله علیه وآله بین الظهر والعصر بالمدینة فی غیر سفر ولا خوف. قال قلت یا أبا العباس ولم فعل ذلک؟ قال: ذلک أراد أن لا یحرج أحداً من أمته». و نیز أبی داود در سنن، 2/6 ح 1210، کتاب الصلاهْ، باب الجمع بین الصلاتین؛ احمد بن شعیب نسایی در السنن الکبری، 1/491، ح 1573، کتاب مواقیت الصلاهْ، باب الجمع بین الصلاتین فی الحضر من غیر خوف؛ بیهقی در السنن الکبری، 3/166، کتاب الصلاهْ، باب الجمع فی المطر بین الصلاتین؛ ابن حبان در الصحیح، 4/471، کتاب الصلاهْ، 3/166، کتاب الصلاهْ، باب الجمع فی المطر بین الصلاتین؛ ابن حبان در الصحیح، 4/471، کتاب الصلاهْ، باب الجمع بین صلاتین فی السفر؛ ابن خزیمه در الصحیح، 2/85، باب الرخصهًْ فی الجمع فی الحضر للمطر؛ طبرانی در معجم الکبیر، 12/58، مسند سعید بن جبیر؛ صالحی شامی در سبل الهدی والرشاد، 8/236، جماع أبواب سیرته صلی الله علیه وآله فی صلاهْ الفرائض فی السفر، باب 3؛ زیلعی در نصب الرایه، 2/201، کتاب الصلاهْ، باب صلاهْ المسافر، احادیث الجمع بین الصلاتین فی السفر واحمد بن محمد بن سلمه در شرح معانی الآثار، 1/160، کتاب صلاهْ، باب الجمع بین الصلاتین کیف هو، همین حدیث را به الفاظ گوناگون نقل کرده اند.

عباس روایت نموده اند که گفت:

«صلّی رسول الله الظهر والعصر جمعاً بالمدینة فی غیر خوف ولا سفر.»

نماز گزارد رسول خداصلی الله علیه وآله ظهر و عصر را با هم در مدینه بدون ترس و سفر.

ابو زبیر گوید: از سعید سؤال نمودم برای چه پیغمبر جمع می نمود نماز را؟

سعید گفت: همین سؤال را من از ابن عباس نمودم، گفت:

«أراد أن لا یحرج أحداً من أمته»؛ یعنی برای آن جمع می نمود که احدی از امتش در سختی و مشقت نباشد.

و نیز در چند خبر نقل می نمایند که ابن عباس گفت(1):

ص: 216


1- صحیح مسلم، 1/490، ح 54، کتاب صلاهْ المسافرین وقصرها، باب الجمع بین الصلاتین فی الحضر. مسلم حدیث را به این لفظ آورده است: «عن سعید بن جبیر عن ابن عباس قال: جمع رسول الله صلی الله علیه وآله بین الظهر والعصر والمغرب والعشاء بالمدینة فی غیر خوف ولا مطر (وفی حدیث وکیع) قال: قلت لابن عباس: لم فعل ذلک؟ قال: کی لا یحرج أمّته. وفی حدیث أبی معاویه قیل لابن عباس: ما أراد إلی ذلک؟ قال: أراد أن لا یحرج أمّته». و نیز احمد بن حنبل در مسند، 1/223، مسند ابن عباس؛ ترمذی در الجامع الصحیح، ص61، ح 187، ابواب الصلاهْ، باب ما جاء فی الجمع بین الصلاتین فی الحضر؛ ابی داود در سنن، 2/6، ح 1211، کتاب الصلاهْ، باب الجمع بین الصلاتین؛ احمد بن شعیب نسایی در السنن الکبری، 1/491، ح1574، کتاب مواقیت الصلاهْ، باب الجمع بین الصلاتین فی الحضر من غیر خوف و لا مطر؛ و ابن ابی شیبه در المصنف، 2/344، ح5، کتاب صلاهْ التطوع و الامامهْ، باب من قال یجمع المسافر بین الصلاتین، همین حدیث را با اختلاف اندکی در الفاظ نقل کرده اند.

«جمع رسول الله بین الظهر والعصر والمغرب والعشاء فی غیر خوف ولا مطر.»

جمع نمود رسول خداصلی الله علیه وآله بین نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء بدون این که ترسی باشد و بارانی بیاید.

اخبار در این باب بسیار نقل نموده اند، ولی واضح ترین دلیل بر جواز جمع، همین تعیین ابواب است به نام «جمع بین الصلاتین» و نقل نمودن احادیث جمع را در همین باب تا از ادله جواز جمع باشد مطلقاً؛ و اگر غیر از این بود باب مخصوصی برای جمع در حضر و بابی در سفر باز می نمودند.

پس این روایات منقوله ی در صحاح و سایر کتب معتبره ی شما مربوط به جواز در سفر و حضر است.

حافظ: چنین بابی و نقل روایاتی در صحیح بخاری نمی باشد.

داعی: اولاً وقتی سایر ارباب صحاح از قبیل: مسلم و نسایی و احمد بن حنبل و شارحین صحیحین (مسلم و بخاری) و دیگران از اکابر علمای خودتان نقل نموده اند، کفایت می نماید هدف و مقصد ما را.

ثانیاً آقای بخاری هم همین روایات را - که دیگران نقل نموده اند - در صحیح خود آورده، منتهی با زرنگی تمام از محل خود که جمع بین الصلاتین است به محل دیگر انتقال داده. چنانچه «باب تأخیر الظهر إلی العصر من کتاب مواقیت الصلاهْ»(1) و «باب ذکر العشاء والعتمه»(2)

و «باب وقت المغرب»(3)

را مطالعه کنید

ص: 217


1- صحیح بخاری، 1/286، ح 510، کتاب مواقیت الصلاهْ، باب تأخیر الظهر الی العصر. این حدیث را نقل می کند: عن ابن عباس: ان النبی صلی الله علیه وآله صلّی بالمدینهْ سبعاً وثمانیاً الظهر والعصر والمغرب والعشاء.
2- همان، 1/294، ح 530، کتاب مواقیت الصلاهْ، باب ذکر العشاء والعتمهْ. این حدیث را نقل می کند: «وقال ابن عمر و أبو أیوب و ابن عباس رضی الله عنه: صلّی النبی المغرب والعشاء»
3- همان، 1/293، ح 529، کتاب مواقیت الصلاهْ، باب وقت المغرب. این حدیث را نقل می کند: «عن إبن عباس قال: صلّی النبی صلی الله علیه وآله سبعاً جمیعاً ثمانیاً جمیعاً». و نیز بخاری در جای دیگر از صحیح خود (1/288، ح 516 کتاب مواقیت الصلاهْ، باب وقت العصر) این حدیث را نقل می کند: «عن ابی بکر بن عثمان بن سهل بن حنیف قال: سمعت أبا أمامة یقول صلّینا مع عمر بن عبد العزیز الظهر ثم خرجنا حتی دخلنا علی أنس بن مالک فوجدناه یصلّی العصر فقلت: یا عمّ ما هذه الصلاة التی صلّیت؟ قال: العصر وهذه صلاة رسول الله صلی الله علیه وآله التی کنّا نصلّی معه». گرچه بخاری در صحیح خود، احادیثی که در این باب با الفاظ مختلف، از کتب معتبر اهل تسنّن نقل کردیم، ذکر نکرده است، ولی این چهار روایتی که از صحیح بخاری نقل کردیم به طور صریح، جواز جمع بین صلاتین را اثبات می کند. البته جای تعجب نیست، زیرا روش بخاری این است که هر حدیثی را که بتوان به نفع مذهب شیعه از آن بهره برداری کرد، نقل نمی کند؛ هر چند بزرگان اهل تسنّن آن حدیث را با اسناد صحیح، در سایر کتب صحاح اهل تسنّن نقل کرده باشند. و از بعضی بزرگان اهل تسنّن حتی در عصر حاضر جای بسی تعجب است که ملاک صحت و سقم حدیث را وجود آن در صحیحین می دانند. به این معنی که اگر حدیثی در صحیحین باشد صحیح است وگرنه صحیح نخواهد بود و به این نکته توجه ندارند که اگر بخواهند بر احادیثی که در صحیحین نیست ایراد وارد کنند و آنها را به همین جهت معتبر ندانند، باید از بسیاری از اعتقادات و اعمال خود دست بر دارند؛ زیرا بسیاری از معتقدات و اعمال اهل تسنن دلیلی از صحیحین ندارد.

و مورد دقت قرار دهید، تمام این احادیث جمع را مشاهده می فرمایید.

پس نقل این احادیث به عنوان اجازه و رخصت در جمع بین الصلاتین عقیده ی جمهور علمای فریقین است در حالتی که اقرار به صحت این احادیث در صحاح خود نموده اند؛ چنانچه علامه نووی در «شرح صحیح مسلم»(1) و

ص: 218


1- صحیح مسلم بشرح نووی، 5/219، کتاب صلاهْ المسافرین و قصرها، باب جواز الجمع بین الصلاتین فی السفر. نووی می نویسد: «وذهب جماعة من الأئمة إلی جواز الجمع فی الحضر... وهو قول ابن سیرین و أشهب من أصحاب مالک و حکاه الخطابی عن القفال و الشاشی الکبیر من أصحاب الشافعی عن أبی إسحاق المروزی عن جماعة من أصحاب الحدیث واختاره ابن المنذر ویؤیده ظاهر قول إبن عباس أراد أن لا یحرج أمته، فلم یعلّله بمرض ولاغیره». نووی پس از آنکه تأویلات و توجیهاتی را که علمای اهل تسنن دربارة احادیث جمع بین صلاتین مطرح کرده اند بیان می کند و بعضی از آنها را باطل می داند، سپس توجیهی را پسندیده، احادیث جمع بین صلاتین را به آن وسیله توجیه و تاویل می کند - که با مراجعه به اطلاق احادیث این باب، بطلان مختار نووی نیز روشن است - در پایان، قول عده ای از اهل تسنن را نقل می کند که می گویند در وطن می شود نماز را به جمع خواند و آن گاه برای این قول، مؤیدی از کلام ابن عباس ذکر می کند. نکته قابل توجه این است که عبارت نووی: (فلم یعلّله بمرض ولا غیره) نه تنها توجیهات احادیث جمع را باطل می کند، بلکه آنچه را که پیشتر خود نووی به عنوان مختار قبول کرده و به آن ملتزم شده است نیز باطل می کند؛ زیرا کلام ابن عباس مطلق است و هیچ توجیهی نمی تواند آن را مقید کند.

عسقلانی(1)

و قسطلانی(2)

و زکریای انصاری در شروحی که بر «صحیح» بخاری نوشته اند و زُرقانی در شرح بر «الموطأ» مالک(3)

ودیگران از اکابر علمای خودتان بعد از نقل احادیث - مخصوصاً حدیث ابن عباس - اعتراف به صحت آن - و

ص: 219


1- فتح الباری، عسقلانی، 2/23 - 24، کتاب مواقیت الصلاهْ، باب تأخیر الظهر الی العصر. ابن حجر نیز همانند نووی تأویلات و توجیهات دربارة احادیث جمع را به تفصیل بیان کرده و به دقت از همه آنها جواب داده است و در پایان می نویسد: «وما ذکره ابن عباس من التعلیل بنفی الحرج ظاهر فی مطلق الجمع».
2- ارشاد الساری، قسطلانی، 2/197، کتاب مواقیت الصلاهْ، باب تأخیر الظهر الی العصر. قسطلانی نیز با نقل بعضی از تأویلات، به پاسخ آنها پرداخته است.
3- شرح زرقانی بر موطأ، 1/418، کتاب الصلاهْ، باب الجمع بین الصلاتین فی الحضر والسفر. زرقانی بعد از نقل حدیث ابن عباس می نویسد: «وما ذکره ابن عباس من التعلیل بنفی الحرج ظاهر فی مطلق الجمع».

اینکه این احادیث، دلیل اجازه و رخصت است در حضر برای آنکه امت در حرج و مشقت نباشند - نموده اند.

نواب: چگونه ممکن است احادیثی از زمان رسول خداصلی الله علیه وآله بر عمل به جمع رسیده باشد، ولی علماء در حکم و عمل بر خلاف آن رفتار نمایند!

داعی: فقط اختصاص به این موضوع ندارد، بعدها خواهید فهمید که نظایر بسیار دارد. در این موضوعِ به خصوص، همه آقایان فقهای اهل تسنّن یا جهت قصور افکار و یا جهت دیگری که من نمی فهمم، آن احادیث معتبره را تاویلات بارده بر خلاف ظاهر آنها نموده اند؛ از قبیل آنکه گویند:

شاید این احادیث ناظر به موقع عذر باشد؛ مانند ترس و خوف و نزول باران و گل که جماعتی از اکابر متقدمین شما مانند امام مالک(1) و امام شافعی(2)

و عده ای از فقهای مدینه به آن تاویل فتوا داده اند؛ و حال آنکه این عقیده را ابن عباس با این حدیث صریحاً رد می نماید می گوید: «من غیر خوف ولا مطر»؛ یعنی بدون ترس و نزول باران، نماز را جمع می خواندند.

بعضی دیگر پیش خود بافته اند که شاید هوا ابر بوده و وقت را نشناختند و همین که نماز ظهر را تمام نمودند، ابر برطرف گردید، دیدند وقت عصر است، نماز عصر را خواندند؛ لذا جمع شد بین الظهر والعصر!

ص: 220


1- الموطأ، مالک بن انس، 1/144، ح 4، کتاب قصر الصلاهْ فی السفر، باب الجمع بین الصلاتین فی الحضر والسفر. مالک پس از نقل حدیث می گوید: أری ذلک کان فی مطر.
2- الأم .

گمان نمی کنم باردتر از این تأویل یافت شود. گویا تأویل کنندگان فکر نکردند که نماز کننده، رسول الله صلی الله علیه وآله است و برای رسول خدابود و نبود ابر، اثری نداشته، چه آنکه علم آن حضرت مربوط به اسباب نبوده، بلکه محیط بر تمام اسباب و آثار بوده است.

و گذشته از آنکه این دسته مردمان قصیر الفکر دلیلی در دست ندارند که چنین امری واقع شده باشد، بطلان این تاویل ثابت می گردد به جمع نماز مغرب و عشاء که در آنجا وجود ابر و برطرف شدن آن اثری ندارد، علاوه بر آنکه خلاف ظواهر احادیث است.

چنانچه عرض کردیم، حدیث ابن عباس (حبر امت) صراحت دارد که خطابه ی آن جناب به قدری طول کشید که مستمعین چندین مرتبه فریاد زدند: الصلاهْ؛ یعنی یادآوری نمودند که ستاره ها ظاهر و وقت نماز گردیده، مع ذلک عمداً نماز مغرب را به عقب انداخت تا وقت نماز عشاء هر دو را با هم ادا نمود، و ابو هریره هم تصدیق این عمل را نموده که رسول الله صلی الله علیه وآله بدین قسم عمل نموده است.

البته این نوع تاویلات در نزد ما مردود است، بلکه علمای بزرگ خودتان هم رد نموده و تاویلات را بر خلاف ظواهر احادیث دانسته اند، چنان که شیخ الاسلام انصاری از اکابر علمای خودتان در «تحفهْ الباری فی شرح صحیح البخاری»؛ در باب صلاهْ الظهر مع العصر والمغرب مع العشاء در آخر صفحه 292 جزء دوم و همچنین علامه قسطلانی در صفحه 293 جزء دوم «ارشاد الساری فی

ص : 221

شرح صحیح البخاری»(1) و دیگران از شارحین صحیح بخاری و جمّ غفیری از محققین علمای خودتان آورده که این نوع از تاویلات، خلاف ظواهر احادیث است و مقید بودن به آنکه حتماً باید تفریقاً ادا نمود، ترجیح بلامرجّح و تخصیص بلا مخصّص است.

نواب: پس این اختلاف از کجا آمده که دو دسته برادران مسلمان به جان هم افتاده وبا نظر عداوت به یکدیگر می نگرند و قدح در اعمال هم می نمایند؟

داعی: اولاً اینکه فرمودید: دو دسته از مسلمانان با نظر عداوت به هم می نگرند، مجبورم از طرف جماعت شیعیان اهل بیت طهارت و خاندان رسالت دفاع بنمایم که ما جماعت شیعیان به هیچ یک از علماء و عوام برادران اهل تسنن به چشم حقارت و یا عداوت نظر نمی نماییم، بلکه آنها را برادران مسلمان خود می دانیم و بسیار متأسفیم که چرا تبلیغات بیگانگان و خوارج و نواصب و امویها و تحریکات شیاطین جن و انس در قلوب برادران اهل تسنن مؤثر افتد، تا آنجا که برادران شیعی خود را که از جهت قبله و کتاب و نبوت و عمل به جمیع احکام و واجبات و مستحبات و ترک کبایر و معاصی با آنها شریک اند، رافضی و مشرک و کافر دانسته و از خود جدا نمایند و با نظر عداوت و دشمنی به آنها بنگرند.

ثانیاً فرمودید: این اختلاف از کجا آمده،از سوز دل عرض می نمایم:

آتش به جان شمع فتد کاین بنا نهاد.

ص: 222


1- ارشاد الساری، قسطلانی، 2/197، کتاب مواقیت الصلاهْ، باب تاخیر الظهر الی العصر. قسطلانی می نویسد: «... وحمله بعضهم علی الجمع للمرض، وقوّاه النووی، لان المشقة فیه أشد من المطر وتعقّب بأنه مخالف لظاهر الحدیث وتقییده به ترجیح بلا مرجّح وتخصیص بلا مخصّص».

اینک وقت آن نیست که عرض نمایم این نوع اختلافات از کجا سرچشمه گرفته، شاید ان شاء الله در شبهای بعد به مناسباتی پرده برداشته شود و خود متوجه به اصل حقیقت گردید.

ثالثاً راجع به نماز جمع و تفریق، آقایان فقهای اهل تسنن اخبار معروضه را - که دلالت بر رخصت و جواز دارد مطلقاً، در جمع خواندن نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء برای سهولت و راحتی و جلوگیری از سختی و مشقت و حرج امت - نقل نموده، ولی نمی دانم به چه جهت تاویلات بارده می نمایند و جمع خواندن نمازها را بدون عذر جایز نمی دانند! بلکه بعضی از آنها مانند ابی حنیفه(1) و تابعین او مطلقاً منع جمع می نمایند؛ با عذر، و

بدون عذر، سفراً ام حضراً.

و اما سایرین از شافعی ها(2) و مالکی ها(3)

و حنبلی ها(4)

با اختلافاتی که در

ص: 223


1- المبسوط، سرخسی، 1/149، باب مواقیت الصلاهْ. سرخسی می نویسد: «ولا یجمع بین صلاتین فی وقت احداهما فی حضر ولا فی سفر...».
2- المجموع، نووی، 4/370، کتاب الصلاهْ، باب موقف الامام والمأموم السنهْ ... فرع مذاهب العلماء إذا فاتته صلاهْ فی الحضر. نووی می نویسد: «یجوز الجمع بین الظهر والعصر وبین المغرب والعشاء فی السفر...».
3- استذکار، ابن عبد البر، 2/195، کتاب قصد الصلاهْ فی السفر، باب الجمع بین الصلاتین فی الحضر والسفر.
4- المغنی، ابن قدامه، 2/112، کتاب الصلاهْ، باب صلاهْ المسافر و صلاهْ اهل الاعذار، الجمع بین الصلاتین فی السفر، ابن قدامه می نویسد: «ان الجمع بین الصلاتین فی السفر فی وقت احداهما جایز». در پایان این بحث توجه به این نکته ضروری است که جمع بین صلاتین صورت های مختلفی دارد: یک - جمع بین صلاتین در مزدلفه و عرفه؛ دو - جمع بین صلاتین در سفر؛ سه - جمع بین صلاتین در حضر به خاطر عذرهایی مانند باران و گل و امثال آن؛ چهار - جمع بین صلاتین در حضر با اختیار و بدون هیچ عذری. در جواز جمع بین صلاتین در مزدلفه و عرفه اختلافی نیست. بلکه اختلاف در سایر اقسام است. و ما به طور اختصار دربارۀ قسم چهارم نکاتی را بیان می کنیم: برای جواز جمع بین صلاتین در وطن، بدون هیچ عذری به دو دلیل تمسک می شود: کتاب خدا و سنّت رسول الله. اما قرآن: خداوند متعال در سوره اسراء آیه 78 می فرماید: ﴿أَقِمِ الصّلاَةَ لِدُلُوکِ الشّمْسِ إِلَی غَسَقِ اللّیْلِ وَقُرْآنَ الْفَجْرِ إِنّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کَانَ مَشْهُوداً﴾. نماز را از زوال خورشید تا نهایت تاریکی شب «نیمه شب» بر پا دار و همچنین قرآن فجر (نماز صبح) را، چرا که قرآن فجر مورد مشاهده «فرشتگان شب و روز» است. خداوند متعال در این آیه شریفه به اقامه نماز از دلوک خورشید تا غسق شب و همچنین به نماز صبح امر می کند. این آیه اوقات نمازهای پنج گانه را به طور کلی بیان فرموده است. «دلوک الشمس» به معنای زوال آفتاب از دائره نصف النهار است که وقت ظهر می باشد، چنان که ابن اثیر در النهایه، 2/130، ذیل لغت «دلک» و ابن منظور در لسان العرب 4/392، ذیل همین لغت به آن اشاره دارند. البته بعضی، احتمالات دیگری در معنای دلوک داده اند که قابل ملاحظه نیست. «غسق اللیل» به معنای شدت ظلمت است، همچنان که راغب اصفهانی در مفردات ذیل این لغت به آن اشاره کرده است و از آنجا که تاریکی شب در نیمه آن از هر وقت بیشتر است، در نتیجه غسق اللیل نیمه شب را می رساند. «قرآن الفجر» قرآن به معنای چیزی است که قرائت می شود و این جمله روی هم رفته اشاره به نماز صبح دارد. اکنون با روشن شدن معنای دلوک و غسق و قرآن الفجر در می یابیم که خداوند متعال در آیه مورد بحث به پنج نماز امر فرموده و اوقات آن را نیز ذکر کرده است، چون می فرماید: از ابتدای ظهر نماز را اقامه کنید تا نیمه شب و نماز فجر را نیز به پا دارید. بدین سان از آیه شریفه استفاده می شود که از اول ظهر تا نیمه شب، وقت برای گزاردن نمازهای چهارگانه است. اگر دلیل قطعی نداشتیم که باید ظهر و عصر را پیش از غروب و نماز مغرب و عشاء را بعد از غروب بخوانیم، می توانستیم با تمسک به اطلاق آیه شریفه بگوییم: از اول ظهر تا نیمه شب وقت مشترک برای این چهار نماز است، ولی چون دلیل قطعی داریم که نماز ظهر و عصر باید قبل از غروب و نماز مغرب و عشاء باید بعد از غروب خوانده شود به این مقدار، اطلاق آیه را تقیید می کنیم و در موارد باقی مانده می توانیم به اطلاق آیه شریفه تمسک نموده بگوییم: از ابتدای ظهر تا غروب وقت مشترک برای ظهر و عصر است - البته ترتیب در ظهر و عصر باید حفظ شود - و از مغرب تا نیمه شب - یا ثلث یا فجر بنا به اختلاف - وقت مشترک برای مغرب و عشاء می باشد. و از اینجاست که فخر رازی از مفسران بزرگ اهل تسنن در تفسیر الکبیر، 21/27، ذیل همین آیه مسأله 4، اعتراف می کند که از این آیه شریفه اوقات مشترکه استفاده می شود. فخر رازی می نویسد: «فإن فسّرنا الغسق بظهور أول الظلمة کان الغسق عبارة عن أول المغرب وعلی هذا التقدیر یکون المذکور فی الآیة ثلاثة أوقات: وقت الزوال، ووقت أول المغرب ووقت الفجر و هذا یقتضی أن یکون الزوال وقتاً للظهر والعصر، فیکون هذا الوقت مشترکاً بین هاتین الصلاتین. وأن یکون أول المغرب وقتاً للمغرب والعشاء، فیکون هذا الوقت مشترکاً ایضاً بین هاتین الصلاتین. فهذا یقتضی جواز الجمع بین الظهر والعصر وبین المغرب والعشاء مطلقاً». (اگر غسق را به ظاهر شدن آغاز تاریکی تفسیر کنیم، به اول مغرب غسق گفته می شود؛ بنابراین، آیه در مقام بیان سه وقت است: وقت زوال، اول وقت مغرب و وقت صبح؛ در نتیجه وقت زوال، مشترک است بین نماز ظهر و عصر. و اول مغرب نیز وقت مشترک بین نماز مغرب و عشاء است. این مستلزم جواز جمع بین ظهر و عصر و مغرب و عشاء است مطلقاً). آنچه تا اینجا فخر رازی به آن اعتراف کرده، سخن حقی است که شکی در آن راه ندارد و مقتضای ادله و قواعد نیز همین است، ولی تعصّب و تبعیت از گذشتگان، او را واداشته که از سخنش عدول کرده، مطلبی را ادعا کند که هر محقق منصفی در باطل بودن آن شک ندارد. او می نویسد: «الا أنه دلّ الدلیل علی أن الجمع فی الحضر من غیر عذر ولا یجوز، فوجب أن یکون الجمع جائزاً بعذر السفر وعذر المطر وغیره». (همانا ادله دلالت می کند که جمع بین دو نماز بدون عذر در وطن جایز نیست. پس لازم است جمع بین دو نماز را در صورت مسافرت یا باران یا عذرهای دیگر جایز بدانیم). یک مسلمان محقق و منصف اگر بخواهد بر مطلبی استدلال کند، یا باید از قرآن کریم دلیلی بیاورد، یا از سنت و روایات صحیح رسول اکرم صلی الله علیه وآله. اما از قرآن، خود فخر رازی بر حسب تحقیقش اثبات کرد که از آیه شریفه جواز جمع به طور مطلق استفاده می شود. و اما از سنت رسول اکرم صلی الله علیه وآله، بر هر کسی که اندک تفحّصی در روایات باب داشته باشد پوشیده نیست که اخبار فراوانی در کتب معتبر فریقین وجود دارد که به طرق مختلف و به طور مطلق جواز جمع بین صلاتین را می فهماند، چنان که مؤلف به مقداری از آن احادیث و ما نیز به بخشی دیگر اشاره کردیم. و مجموع روایات، حاکی از این است که رسول اکرم صلی الله علیه وآله گاهی در مدینه بدون هیچ خوف و عذری، بین دو نماز جمع می کردند تا کسی فکر نکند که جدا خواندن نمازها واجب است. حتی اجماع اهل تسنن هم بر جایز نبودن جمع محقق نشده است؛ چه اینکه عده ای از اهل تسنن مطلقاً جمع بین صلاتین را روا می شمارند. ابن رشد در بدایهْ المجتهد، 1/177، کتاب الصلاهْ، صلاهْ السفر، الفصل الثانی فی الجمع، مسأله سوم می نویسد: «واما الجمع فی الحضر لغیر عذر ... واجاز ذلک جماعة من اهل الظاهر وأشهب من اصحاب مالک». (اما جمع خواندن نماز در وطن بدون هیچ عذری را گروهی از اهل ظاهر و اشهب از اصحاب مالک اجازه داده اند.) و نیز نووی، در المجموع، 4/384، کتاب الصلاهْ، فرع فی مذاهبهم فی الجمع فی الحضر بلا خوف ولا سفر ولا مرض می نویسد: «و حکی ابن المنذر عن طائفة جوازه بلا سبب ...» (ابن منذر از گروهی نقل کرده است که جمع بین صلاتین جائز است بدون سبب.) بدین سان روشن می شود که عدول فخر رازی از سخن خود، نه با قرآن موافق است نه با سنت و نه با اجماع. البته در بی انصافی و فتوای بی دلیل دادن، فخر رازی تنها نیست، بلکه برخی از محدثان و فقهای اهل تسنن به جای آنکه روایات صحیح و صریح رسول اکرم صلی الله علیه وآله را در این باب، مقیاس حق و باطل قرار دهند، این روایات صحیح را در حد فتوای بزرگان خود پایین آورده، بسیاری از آنها به این روایات عمل نمی کنند. گرچه عده ای نیز به این احادیث عمل کرده و بر طبق آن فتوا داده اند، چنان که بیان کردیم. طبیعی است کسانی که غبار تعصّب چهره ی آنها را پوشانده، به حدّی که اگر در مقابل ادله صحیح و صریح قرار بگیرند باز هم به حق اعتراف نمی کنند و از آنجایی که مضمون روایات باب، با فقه رایج اهل تسنن مخالفت دارد، دست به توجیه و تأویل احادیث صریح این باب زده اند، تا شاید بتوانند عقیده باطل خود را همواره ترویج کنند و پر واضح است آنچه در این مقام اهمیت دارد دلیل و مدرک و برهان است و نظرات بزرگان زمانی پذیرفتنی است که با دلیل و برهان مخالف نباشد؛ در نتیجه، عمل نکردن به روایات در این باب، نمی تواند ملاک بطلان احادیث گردد.

ص: 224

ص: 225

ص: 226

جمیع اصول و فروع دارند، در سفر مباح مانند حج و عمره و جنگ و غیرهم اجازه داده اند.

ولی فقهای شیعه تبعاً للائمهْ الطاهرین من آل محمدعلیه السّلام - که بنا به فرموده ی رسول اکرم صلی الله علیه وآله فارق بین حق و باطل و عدیل القرآن اند - حکم به جواز جمع می نمایندمبعث و بزرگ ترین اعیاد اسلامی بود، شربت و شیرینی مفصّلی به مجلس آمد و با مسرّت و شادی مجلس خاتمه پیدا نمود».

مبعث و بزرگ ترین اعیاد اسلامی بود، شربت و شیرینی مفصّلی به مجلس آمد و با مسرّت و شادی مجلس خاتمه پیدا نمود».

مبعث و بزرگ ترین اعیاد اسلامی بود، شربت و شیرینی مفصّلی به مجلس آمد و با مسرّت و شادی مجلس خاتمه پیدا نمود».

و فروع دارند، در سفر مباح مانند حج و عمره و جنگ و غیرهم اجازه داده اند.

ولی فقهای شیعه تبعاً للائمهْ الطاهرین من آل محمدعلیه السّلام - که بنا به فرموده ی رسول اکرم صلی الله علیه وآله فارق بین حق و باطل و عدیل القرآن اند - حکم به جواز جمع می نمایندمطلقاً، خواه در سفر یا در حضر، با عذر و یا بی عذر، به جمع تقدیم و یا جمع تاخیر.

و این جواز با اختیار مصلّی است؛ یعنی نمازگزار اگر بخواهد نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء را برای سهولت و راحتی در یک جلسه بخواند و یا ظهر و مغرب را در اول وقت فضیلت بخواند و نماز عصر و عشاء را هم در اول وقت فضیلت آنها ادا نماید، مختار است. و البته از هم جدا و هر یک را در وقت فضیلت خود به جا آوردن افضل از جمع است، چنانچه در کتب استدلالیه و رسائل عملیه فقهای شیعه کاملاً ذکر گردیده، و لکن چون مردم غالباً گرفتار مشاغل و هموم بسیاری هستند و ممکن است به مختصر غفلتی از آنها فوت گردد، لذا برای سهولت و رفع عسر و حرج - که هدف شارع مقدس بوده - شیعیان جمع می خوانند به تقدیم یا به تأخیر.

گمان می کنم برای روشن شدن ذهن آقایان محترم و سایر برادران اهل تسنن که با دیده غیظ و غضب به ما می نگرند همین مقدار جواب کافی باشد. چون مطالب مهم تری اصولاً در پیش است، خوب است برگردیم به اصل مذاکرات اولیه؛ زیرا وقتی مطالب مهمه ی اصولی حل گردید بالتبع فروعات حل خواهد شد.

ص: 227

حافظ: خیلی خوشوقتم که در جلسه ی اول پی بردم به معلومات قبله صاحب و دانستم طرف صحبت ما کسی است که خیلی جامد نیست و از کتب ما کاملاً با اطلاع اند. همان قسمی که فرمودند، بسیار بجاست که همان صحبت قبل را تعقیب نماییم.

با اجازه قبله صاحب می خواهم بفهمم که جناب عالی با این بیانات شیوا که ثابت نمودید حجازی و هاشمی و دارای چنین نسب پاکی هستید، چگونه شد که به ایران (مرکز مجوس) آمدید. چنانچه علت و تاریخ این مهاجرت را بیان فرمایید خیلی خوشوقت خواهیم شد.

علت مهاجرت اجداد مؤلف به ایران سید امیر محمد عابد

داعی: اولین مهاجر از اجداد ما به ایران حضرت سید امیر محمد عابد، فرزند بلافصل امام هفتم حضرت موسی الکاظم علیه السّلام بوده است که بسیار با فضل و تقوا و از کثرت عبادت معروف به عابد گردیده، در تمام عمر، قائم اللیل و صائم النهار بوده و به ندرت ایامی را افطار می نموده و عشق بسیاری به کتابت کلام الله مجید داشته و از حق الکتابه ی کلام الله، بندگان بسیار خریداری و آزاد نمودند.

بقعه ی مبارکه اش الی الحال در شیراز، مطاف و مزار عامّه ی ناس من الأعالی و الأدانی می باشد. قبّه و بارگاهش بسیار عالی و در اطراف قبر مبارکش برای حفاظت قبر از پامال شدن در موقع هجوم جمعیت بسیار از زائرین آن جناب، شاهزاده ی اویس میرزا معتمد الدوله ثانی، فرزند دانشمند عالیقدر مرحوم حاج فرهاد میرزا معتمد الدوله (عمّ اکرم مرحوم ناصر الدین شاه قاجار) ضریح زیبایی از نقره ساخته و حرم مطهرش را - که مسجدی است برای عبادت زائرین و ادای

ص: 228

فرایض و مستحبات و اقامه ی نماز جماعت - آیینه کاری نموده و اهالی فارس بالخصوص توجه زیادی به آن بقعه ی مبارکه دارند و به وسیله روح پر فتوح صاحب بقعه - که از عترت پاک رسول الله صلی الله علیه وآله و مورد توصیه و سفارش آن حضرت بوده اند - ، درک فیض از مبدأ فیاض می نمایند.

حافظ: علت مهاجرت ایشان از حجاز به شیراز چه بوده.

حرکت قافله سادات هاشمی از مدینه و جنگ با قتلغ خان

داعی: به قصد شیراز از حجاز حرکت ننمودند، بلکه در آخر قرن دوم هجری که حضرت امام علی بن موسی الرضا‘ را مأمون الرشید (خلیفه ی عباسی) جبراً ولیعهد خود نمود و به طوس (مرکز خلافت) برد، مدتی بین اخوان با آن حضرت جدایی افتاد و شوق زیارت آن حضرت، اخوان بزرگوارش را تحریک نمود؛ به وسیله نامه از حضور مقدس حضرت رضاعلیه السّلام و خلیفه مأمون الرشید استیذان نمودند برای حرکت به سمت طوس. خلیفه (مکار و حیال) حسن استقبال نموده، همگی آنها را احضار نمود.

جناب سید امیر احمد (شاه چراغ) به اتفاق جناب سید امیر محمد عابد (جدّ اعلای ما) و جناب سید علاء الدین حسین، برادران معظم و جمع کثیری از برادرزادگان و بنی اعمام و اقارب و دوستان، به قصد زیارت حضرت رضاعلیه السّلام از حجاز به سمت طوس حرکت نمودند. - طریق مسافرت به طوس در آن زمان غالباً از راه کویت و بصره و اهواز و بوشهر و شیراز بوده - . در بین راه نیز جمع کثیری از شیعیان و علاقه مندان به خاندان رسالت، به سادات معظّم ملحق می شدند و به اتفاق حرکت می نمودند.

ص: 229

می نویسند: به نزدیک شیراز که رسیدند، تقریباً یک قافله پانزده هزار نفری رجالاً و نساء تشکیل شده بود. مأمورین و حکّام شهرها خبر حرکت چنین قافله ی بزرگی را به مأمون دادند. مأمون ترسید که اگر چنین جمعیتی از بنی هاشم و دوستداران و فدایی های آنها به طوس برسند اسباب تزلزل مقام خلافت گردد.

لذا امریه ای صادر نمود به تمام حکّام بلاد که در هر کجا قافله بنی هاشم رسیدند مانع از حرکت شوید و آنها را به سمت مدینه برگردانید. به هر کجا این حکم رسید، قافله حرکت کرده بود مگر شیراز که قبل از رسیدن قافله ی حکم به حکومت وقت رسید.

قتلغ خان (حاکم شیراز) که مردی بود بسیار جدی و مقتدر، فوری با چهل هزار لشکر جرّار در «خان زنیان» هشت فرسخی شیراز اردو زدند. همین که قافله بنی هاشم رسیدند، پیغام داد برای امامزادگان معظم که حسب الامر خلیفه، آقایان از همین جا باید برگردید.

حضرت سید امیر احمد فرمودند: اولاً ما قصدی از این مسافرت نداریم جز دیدار برادر بزرگوارمان حضرت رضاعلیه السّلام.

ثانیاً ما بی اجازه نیامدیم، از شخص خلیفه استیذان نمودیم و به دستور خود او حرکت نمودیم.

قتلغ خان گفت: امر است که ما ممانعت از حرکت نماییم. ممکن است به اقتضای وقت امر ثانوی صادر شده و باید اجرا گردد. آقایان ناچارید از همین جا مراجعت نمایید.

جناب سید امیر احمد با اخوان و سایر بنی هاشم و دوستان و همراهان شور

ص: 230

نمودند، هیچ یک حاضر به مراجعت نشدند.

صبح، که قافله خواست حرکت نماید احتیاطاً زنان را عقب قافله قرار دادند؛

همین که کوس رحیل نواخته شد، لشکر قتلغ خان سر راه را بستند. عاقبت کار از حرف به عمل کشید، جنگ شدید خونینی شروع شد. لشکر قتلغ خان در اثر فشار و شجاعت بنی هاشم پراکنده شد و شکست بر آنها وارد آمد. در این بین سران لشکر شکست خورده، تدبیری کردند. - راست یا دروغ - عده ای بالای بلندی ها فریاد زدند: آقایان! اگر به پشتگرمی علی بن موسی (ولیعهد خلیفه) جنگ می کنید الآن خبر رسید که ولیعهد وفات کرد. یک مرتبه این خبر مانند برق ارکان وجود شیعیان و مردمان سست عنصر را تکان داده، از اطراف امامزادگان متفرق شدند؛ لذا جناب سید امیر احمد، شبانه با اخوان و اقارب،

از بیراهه به شیراز رهسپار گردیدند. جناب احمد فرمودند: چون دشمن در تعقیب ماست خوب است با لباس مبدّل پراکنده شوید تا گرفتار نشوید.

امامزادگان شبانه به اطراف پراکنده شدند - که گویند غالب امامزادگان در ایران، متفرق شدگان همان نهضت هستند -، ولی جناب امیر احمد و سید امیر محمد عابد و سید علاء الدین حسین به شیراز وارد و هر یک با لباس ناشناس از هم جدا شدند و در گوشه ای تنها به عبادت مشغول شدند.

سید امیر احمد شاه چراغ

جناب سید امیر احمد (معروف به شاه چراغ) - که بعد از حضرت رضاعلیه السّلام در علم و زهد و ورع و تقوا سر آمد سی و هشت اولاد ذکور و اناث حضرت امام موسی الکاظم علیه السّلام بوده که آن حضرت در زمان حیات، باغستانی به نام «سریه» که

ص: 231

هزار دینار خریداری نموده بودند به آن جناب هبه فرمودند. و این امامزاده واجب التعظیم در مدت عمر، هزار بنده در راه خداآزاد نمودند - وقتی به شیراز وارد شدند، در منزل یکی از دوستان صمیمی اهل بیت طهارت در محله ی «سردزک» (همین مکان که الآن بقعه و بارگاه آن حضرت است) پنهان و شب و روز را به عبادت می گذرانیدند.

از طرف قتلغ خان (والی فارس) مفتّشین بسیاری برای پیدا کردن امامزادگان معظم گماشتند که تا بعد از یک سال جناب سید امیر احمد را یافتند. خبر به حکومت دادند، لشکر بسیاری برای دستگیری آن حضرت فرستادند.

جنگ و شهادت سید امیر احمد شاه چراغ

جناب احمد با آن قوم دغا به عنوان دفاع از خود جنگ نموده، یک تنه با یک شهر مخالف چنان دفاعی به کار برده و شجاعتی به خرج داده است که هنوز بعد از هزار و صد سال اسباب عبرت و حیرت ارباب تاریخ می باشد.

عاقبت چون دیدند از عهده اش بر نمی آیند، از طرفی خانه ی همسایه را سوراخ کرده، وارد خانه ای شدند که پناهگاه آن حضرت بود و هروقت از جنگ خسته می شد در آنجا تنفس و قدری استراحت نموده به حمله می پرداخت.

در موقع استراحت که تکیه به دیوار داده بود از عقب شمشیری بر فرق نازنینش زدند و از طرف دیگر در همان حال جمعی مشغول خراب کردن خانه بودند. فلذا بدن مبارکش زیر توده های خاک پنهان شد.

خبر قتلش معروف شد و آن خانه ی خرابه منفور اهالی گردیده و زباله دان بزرگی شد، چون شهر شیراز عموماً به استثنای عده ی قلیلی، از مخالفین بودند؛ تا

ص: 232

اول قرن هفتم هجری که سلطنت فارس به وجود ذی جود «اتابک ابوبکر بن سعد مظفر الدین» قرار گرفت که پادشاهی بود بسیار صالح. و در سی و شش سال دوره ی سلطنت خود، به زهّاد و عبّاد و علماء و فضلاء، تعظیم بسیار می نمود و در ترویج شریعت مطهره اسلامیه سعی بلیغ داشت.

نظر به فحوای کلام «الناس علی دین مُلوکهم»، وزرا و رجال مملکت فارس همگی مردمانی پاک و متظاهر به شعائر اسلام بودند؛ از جمله وزرا و مقربان دربار اتابک مظفر الدین، «امیر مقرب الدین مسعود بن بدر الدین» بوده که میل بسیاری به عمران و آبادی داشت. فلذا امر کرد آن تلّ زباله دان را که وسط شهر شیراز را به صورت بدی در آورده بود بردارند و در آن محل خانه ی خراب شده، عمارت بزرگی بر پا کنند. عمله جات بسیاری به کار افتادند و خاکها و زباله ها را به خارج شهر می بردند؛ روزی در اثنای کار دیدند جسد تر و تازه ی مقتولی بدون تغیر و تبدّل با فرق شکافته، زیبا و وجیه روی زمین، زیر آوار قرار گرفته. خبر به وزارتخانه رسید، حسب الامر وزیر اعظم جمعی به تفتیش قضیه آمدند.

پیدا شدن جسد شاه چراغ

پس از تفتیشات بسیار فقط اثری که در بدن آن مقتول جوان دیدند که معرّف او شد، حلقه انگشتری بود که بر خاتمش نقش بود: العزة لله احمد بن موسی.

با سابقه ی تاریخی و شهرت کامل جنگ هاشمی در آن مکان و شهادت احمد بن موسی فهمیدند آن جسد شریف جناب سید امیر احمد بن موسی الکاظم علیه السّلام امامزاده واجب التعظیم شهید است که تقریباً بعد از چهار صد سال به این طریق، صحیح و سالم ظاهر و اسباب هدایت بینندگان و باعث استبصار جمعی از مخالفین گردید.

ص: 233

حسب الامر اتابک و وزیر اعظم در همان محل که جسد ظاهر گردید بقعه ی عالی بر پا کردند و قبری حفر نموده، با احترام بسیار در حضور علماء و بزرگان، جسد شریف را به خاک سپردند و بر احترام بقعه افزودند و پیوسته مورد احترام عموم بود، تا در سال 658 قمری که اتابک وفات یافت و در سال 750 که سلطنت شیراز و فارس با شاه اسحاق بن محمود شاه بود؛ مادر شاه (ملکه تاشی خاتون) که بانویی جلیله خیره صالحه بوده بقعه ی مبارکه ی آن حضرت را تعمیری عالی نموده و گنبد بسیار زیبایی بر آن قبر برافراشت و قصبه ی «میمند» را که در هجده فرسخی شیراز است وقف بر آن بقعه مبارکه نمود که الی

الحال باقی و گلاب «میمند» معروف جهان است.

سید علاء الدین حسین

جناب سید علاء الدین حسین فرزند دیگر حضرت امام موسی الکاظم علیه السّلام که با برادر بزرگوارش به شیراز آمدند، در گوشه ای پنهان و شب و روز به عبادت مشغول بود. در آن نزدیکی قتلغ خان را باغی وسیع بوده، روزی حضرت در گوشه ی آن باغ تفرّج می نموده که آن حضرت را شناختند، همانجا شهیدش نمودند، در حالتی که قرآنی در دست مبارکش بوده زیر خاک پنهان گردید.

سال ها گذشت، قتلغ مرد و آن باغ خراب شد. اثری از آن سید بزرگوار ظاهر نبود تا در زمان صفویه در این باغ خرابه، ساختمان می نمودند، ناگاه جسد خون آلود جوان مقتولی، تر و تازه از زیر خاک نمایان شد؛ کأنّه او را تازه کشته اند، در حالتی که در یک دست قرآن مجید داشت و در دست دیگرش شمشیری صحیح و سالم.

با علامات و قراینی که در دست داشتند،فهمیدند بدن مبارک جناب سید علاء

ص: 234

الدین حسین (فرزند شهید موسی بن جعفر) است، لذا در آن باغ او را دفن نمودند و قتلغ خان(1) بر قبر او بقعه ای ساخت.

بعد از مدتها میرزا علی مدنی از مدینه به زیارت امامزادگان(2) معظم آمد، چون صاحب ثروت بسیار بود بنایی عالی بر قبر آن بزرگوار گذارد، املاک و باغات بسیاری خرید و بر آن بقعه ی مبارکه وقف نمود و بعد ازفوت، خودش را هم در همان آستانه ی مقدسه دفن نمودند. و در زمان شاه اسماعیل مرحوم، مرمّت زیبایی بر آن قبر شد که الی الحال مزار عموم اهالی فارس و مورد توجه آنها می باشد.

بعضی ها گویند: این سید بزرگوار، عقیم و بلانسل بوده است و بعضی گویند: صاحب نسل بوده، ولی بعداً منقرض گردیده و همچنین جناب سید امیر احمد (شاه چراغ) هم اولاد ذکور نداشته فقط دارای دختر عفیفه ی صالحه بود، چنانچه در عمدهْ الطالب فی انساب آل أبی طالب ثبت است و برخی گویند: اولاد ذکور داشته است.

ص: 235


1- قتلغ در ترکی به معنای بزرگ است. در ازمنه سالفه به بعض حکّام و بزرگان از جانب سلاطین لقب قلتغ داده می شد، چنانچه بعد از غلبه چنگیزیان در ایران (اوکتای قاآن) لقب قتلغ خانی را به اتابک اعظم مظفر الدین ابوبکر بن سعد زنگی که با آنها مخالفت ننموده بود داده. پس این قتلغ خان که بقعه ای بر قبر جناب سید علاء الدین ساخت غیر از آن قتلغ است که از جانب مأمون والی فارس [گردید] و با امامزادگان جنگید. (مؤلف)
2- حقاً سزاوار است شیعیان، خاصه اهالی ایران، همان قسمی که به زیارت فاطمه معصومه علیهاالسّلام به قم می روند، شدّ رحال نموده و به شیراز جنت طراز رفته، رضای خاطر حضرت رسول اکرم صلی الله علیه وآله را در زیارت فرزندان عالم عابد شریف آن حضرت فراهم نمایند، قطعاً اجر جزیل در زیارت آن بزرگواران حاصل است. (مؤلف)

سید امیر محمد عابد و فرزند ایشان سید ابراهیم مجاب

و اما جناب سید امیر محمد عابد که در گوشه ی انزوا اشتغال به عبادت داشت تا به اجل طبیعی از دنیا رفت، فرزندان عالیقدری داشته که اهمّ از همه ی آنها از حیث علم و زهد و ورع و تقوا جناب سید ابراهیم «مجاب»

است که از طرف حضرت امیرالمؤمنین علیه السّلام در بیداری مفتخر به جواب سلام گردیده، فلذا معروف شد به «مجاب».

بعد از وفات پدر بزرگوارش به عزم زیارت اجداد طاهرین مخصوصاً حضرت امیرالمؤمنین علیه السّلام که قبر مبارکش تازه کشف شده و در آن اوان شهرت تامی پیدا نموده، عازم عتبات عالیات گردید.

حافظ: مگر قبر امیرالمؤمنین علی کرّم الله وجهه تا آن زمان در چه حال بوده که بعد از صد و پنجاه سال کشف شده؟

داعی: چون شهادت امیرالمؤمنین علیه السّلام در زمان خلافت معاویه (علیه الهاویه) و طغیان بنی امیه اتفاق افتاد و لذا حضرت امیر وصیت فرمود جسد مبارکش را شبانه و محرمانه دفن نمودند و حتی علامت معمولی هم بر روی قبر نگذاردند. فقط عده ی قلیلی از اصحاب خاص و فرزندان آن حضرت در موقع دفن حاضر بودند. و صبح روز 21 رمضان برای آنکه امر بر اعادی مشتبه شود و محل قبر آن حضرت راندانند، دو محمل بستند؛ یکی را به سمت مدینه و دیگری را به طرف مکه معظمه روانه نمودند.

به همین جهت قبر مبارک آن حضرت سالها پنهان بود و جز فرزندان آن حضرت و خواص اصحاب سرّ، کسی از مدفن و قبر آن بزرگوار خبری نداشت.

ص: 236

حافظ: جهت این وصیت و اصرار بر پنهان داشتن چه بوده؟

داعی: شاید از ترس بنی امیه ی بی دین بوده، چون مردمان طاغی و یاغی و مبغض، مخصوص آل محمد سلام الله علیهم اجمعین بودند. ممکن بود اسائه ی ادبی به قبر مبارک آن حضرت بنمایند و این ظلم سر آمد ظلمها می گردید.

حافظ: این چه فرمایشی است، مگر ممکن است پس از مرگ و دفن جسد، به قبر مسلمانی - ولو دشمنی هم در کار باشد - سوء عملی انجام دهند.

فجایع اعمال بنی امیه

داعی: مگر جناب عالی سیر در تاریخ ننگین بنی امیه و فجایع اعمال خجالت آور آنها ننموده اید که از روز اولی که این شجره ی ملعونه و طایفه خبیثه زمام دار خلافت و امارت مسلمین شدند، باب ظلم و تعدّی و فساد در میان مسلمان ها باز شد.

چه ظلم ها که ننمودند و چه خون ها که نریختند و چه ناموسها که هتک ننمودند. این قوم رسوای بی همه چیز، پایبند به هیچ چیز نبودند؛ چنانچه مثالب اعمال آنها را بزرگان از علماء و مورخین خودتان با خجالت تمام ثبت و ضبط نموده اند.

واقعه شهادت زید بن علی علیه السّلام

مخصوصاً علامه ی مقریزی (ابو العباس احمد بن علی شافعی) - که از اکابر علمای شماست - در کتاب معروف خود «النزاع والتخاصم فیمابین بنی هاشم و بنی امیه»، فجایع اعمال و افعال آنها را مبسوطاً شرح داده که زنده و مرده

ص: 237

نمی شناختند؛ برای نمونه دو وقعه ی مهم تاریخی و نشانی کاملی از اعمال فجیعه ی این قوم رسوا (بنی امیه) را به عرضتان می رسانم که آقایان تعجب نکنید و بدانید آنچه داعی می گویم، با سند و اساس است.

و آن وقعه ی مهم، شهادت حضرت زید بن علی بن الحسین بن علی علیه السّلام و فرزندش یحیی می باشد که جمعی مورخین فریقین ثبت نموده اند که چون هشام بن عبدالملک بن مروان در سال 105 قمری به خلافت رسید - و آن مردی بود بسیار قسی القلب و شدید الغضب - بنای ظلم و تعدّی را گذارد و مخصوصاً نسبت به بنی هاشم، خود و اتباعش اذیت و آزار را به حدّ اعلی رسانیدند.

عاقبت جناب زید بن علی آن یگانه راد مرد شریف، عالم، عابد، زاهد، فقیه و متقی به شام نزد خلیفه به تظلّم رفت. در «رصافه» با هشام ملاقات نمود، قبل از اینکه حضرت جهت آمدن خود را بیان نماید، عوض مساعدت و رسیدگی به کارها و پذیرایی از مهمان تازه وارد، آن هم پاره ی تن رسول الله صلی الله علیه وآله لدی الورود اهانت سختی به آن حضرت نمود و با دشنام های بدی که زبان حقیر یارای گفتن ندارد آن

جناب را از دربار خلافت راند.

چنانچه مورخین بزرگ ما و شما از قبیل امام مسعودی در صفحه 181 جلد دوم «مروج الذهب»(1)

و علامه ی مقریزی در «النزاع والتخاصم فیمابین بنی هاشم

ص: 238


1- مروج الذهب، مسعودی، 3/207، ذکر ایام هشام بن عبدالملک بن مروان، استشهاد زید بن علی. مسعودی می نویسد: «... فراح زید مثخناً بالجراح وقد أصابه سهم فی جبهته فطلبوا من ینزع النصل، فاتی بحجام من بعض القری فاستکتموه أمره فاستخرج النصل فمات من ساعته فدفنوه ماء، وجعلوا علی قبره التراب والحشیش وأجری الماء علی ذلک وحضر الحجام مواراته، فعرف الموضع، فلما أصبح مضی الی یوسف متنصّحاً فدلّه علی موضع قبره، فاستخرجه یوسف، وبعث برأسه الی هشام، فکتب الیه هشام أن اصلبه عریاناً فصلبه یوسف کذلک... ثم کتب هشام الی یوسف یأمره باحراقه وذروه فی الریاح».

و بنی امیه»(1)

و ابن ابی الحدید معتزلی در «شرح نهج البلاغه»(2)

و دیگران مفصلاً می نویسند که بعداز فحاشی و ضربات شدیده وارده و رانده شدن از نزد خلیفه، ناچار از شام به کوفه رفت و برای برطرف کردن ظلم، نهضتی بر ضدّ اموی ها تشکیل داد.

یوسف بن عمر ثقفی (حاکم شهر کوفه) با لشکر بسیاری به مبارزه برخاست. آن جناب با شجاعت و شهامت هاشمی، مبارزه می نمود و تمثل به این اشعار می جست:

اذلّ الحیات وعز الممات

وکلا أراه طعاماً وبیلا

فان کان لابد من واحد

فسیری إلی الموت سیراً جمیلا

ناگهان تیری از دشمن بر پیشانی مبارکش نشست، شربت شهادت نوشیده، جان به جان آفرین تسلیم نمود. جناب یحیی فرزند آن بزرگوار به اتفاق شیعیان در آن هیاهو بدن مبارکش را محرمانه بردند، در کنار شهر وسط نهر آب قبری کندند و دفن نمودند. پس از گذاردن لحد، آب را در نهر جاری نمودند که دشمن ها نفهمند قبر آن بزرگوار در کجاست.

ص: 239


1- النزاع والتخاصم، تقی الدین مقریزی، ص31، مثالب بنی امیه، مقریزی می نویسد: «... ونبشوا زیداً وصلبوه وألقوا رأسه فی عرصة الدار تطؤه الاقدام وتنقر دماغه الدجاج ...».
2- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 3/287، خطبه 51 (ومن کلام له علیه السّلام لما غلب اصحابه معاویهْ اصحابه علیه السّلام علی شریعهْ الفرات بصفین ومنعوهم من الماء). ابن ابی الحدید می نویسد: «... وأبلی بنفسه بلاء حسناً وجهاداً عظیماً حتی أتاه سهم غرب فأصاب جانب جبهته الیسری فثبت فی دماغه فحین نؤع منه مات علیه السّلام».

ولی مفسدین شر اندیش به یوسف بن عمر خبر دادند؛ فرستاد قبر را نبش نموده، بدن آن جناب را از قبر بیرون آوردند، سرش را از بدن جدا نموده، برای هشام به شام فرستادند.

آن نانجیب نا اصل ملعون نیز به یوسف (حاکم کوفه) دستور داد بدن جناب زید را عریاناً به دار بیاویزند. همین عمل را آن ملاعین اجرا نمودند و در ماه صفر سال 121 قمری بدن ذریه ی رسول اکرم صلی الله علیه وآله را برهنه به دار آویختند. چهار سال تمام بدن آن عالم زاهد - پاره تن رسول الله - بر بالای دار ماند تا سال 126 که ولید بن یزید ابن عبدالملک بن مروان به خلافت رسید، امر نمود استخوان های آن بزرگوار را از دار فرود آورده آتش زدند، پس از سوختن خاکسترش را به باد دادند!(1)

شهادت جناب یحیی

همین عمل را این ملعون با بدن جناب یحیی بن زید بن علی بن الحسین‘ در جرجان (از بلاد خراسان است و الحال گرگان نامیده می شود)(2)

نمود، چه آنکه آن بزرگوار هم علیه ظلم و جور بنی امیه قیام نمود - که تاریخ آن مفصل است(3) - و در میدان رزم شهید گردید، سرش را از بدن جدا کردند و به شام فرستادند. بدنش

ص: 240


1- ابو الشیخ و ابو نعیم آورده اند که ابراهیم بن عبدالعزیز قرار شد حدیث بگوید. از فضائل آغاز کرد. ابتدا فضائل ابوبکر و سپس فضائل عمر را نقل کرد. آن گاه گفت: نمی دانم از فضائل عثمان شروع کنم یا فضائل علی. به این دلیل او را رافضی خوانده حدیثش را رها کردند.
2- ابوالفرج اصفهانی و بعض دیگر، قبر یحیی را در جوزجان که معرّب کوزکان است می دانند. (مؤلف)
3- این ظلمی آشکار است. این کار شیوه گروهی از اهل تسنن است؛ یعنی برتری دادن یکی را بر دیگری، ولی بیشتر عثمان را ترجیح می دهند؛ گرچه گروهی از اهل تسنّن هم علی را بر عثمان مقدم می دانند که از آنهایند سفیان ثوری و ابن خزیمه.

را نیز مانند پدر بزرگوارش به دارآویختند، شش سال بر بالای دار ماند! که دوست و دشمن به حال آن بزرگوار می گریستند، تا ولید به درک واصل شد.

ابو مسلم خراسانی که بر ضد بنی امیه به هواخواهی بنی عباس قیام نمود، بدن آن ذریه ی رسول الله را از دار ستم نجات داد و در جرجان (گرگان) دفن نمودند که الی الحال قبر مبارکش مزار عمومی و مورد احترام مسلمانان است.

«تمام اهل مجلس از شنیدن این وقایع متأثر شدند و بعضی گریستند و بی اختیار بر آن ملاعین لعن نمودند.»

پس با یک چنین سوابقی از این خاندان خبیث لعین که نمونه ای از آنها ذکر گردید، جای تعجبی نبود که اگر وقت به دستشان می آمد، با بدن امام بر حق، امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السّلام هم چنین معاملاتی می نمودند.

پیدایش قبر علی علیه السّلام

فلذا حسب الوصیه، جنازه آن حضرت شبانه دفن شد و علامتی هم بر قبر گذارده نشد و آن قبر از نظر عموم مخفی بود، تا زمان هارون الرشید خلیفه عباسی) که روزی به صحرای نجف - که نیزار و مرکز آهوان بود - به شکار رفت. تازیها و فهدها دسته ی آهوان را تعقیب نمودند. آنها بالای تلّ نجف(1)

پناه بردند. تازیها و فهدها از از تل بالا نرفتند. چندین مرتبه این عمل تکرار شد؛ یعنی

ص: 241


1- نجف در لغت به معنای پشته و بلندی است که آب به او نرسد و نام بند آبی است پشت کوفه که مانع رسیدن سیل است به خانه ها و قبرهای آنها و در نزدیکی آن بند، قبر حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السّلام می باشد، چنانچه فیروزآبادی در قاموس ضمن لغت نجف ذکر نموده. (مؤلف)

تازیها که عقب می رفتند آهوها پایین می آمدند، همین که تعقیب می شدند باز پناه به تل می بردند.

خلیفه فهمید که باید در این مکان سرّی باشد که تازیها بالا نمی روند؛ فرستاد پیرمردی از اهل آنجا را یافتند و نزد خلیفه آوردند، سؤال کرد در این تل چه سرّی است که تازی ها به دنبال آهوان بالا نمی روند.

پیر گفت: سرّش را من می دانم، ولی ایمن از گفتن نیستم. خلیفه امانش داد، گفت: خلیفه! با پدرم آمدم در بالای این تل، زیارت و نماز کرد، گفتم: اینجا چه چیز است؟ گفت: با حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام اینجا به زیارت آمدیم و آن حضرت فرمود:

اینجا قبر جدّ ما علی بن ابی طالب علیه السّلام است که به زودی آشکار خواهد شد.

خلیفه امر کرد آن محل را حفر کردند تا به علامت قبری رسیدند. در آنجا لوحی دیدند که بر آن به خط سریانی دو سطر نقش شده بود، ترجمه نمودند این کلمات ظاهر شد:

«بسم الله الرحمن الرحیم هذا ما حفره نوح النبی لعلی وصی محمدصلی الله علیه وآله قبل الطوفان بسبع مأة عام.»(1)

این قبری است که حفر نموده او را نوح پیغمبر برای علی، وصی محمدصلی الله علیه وآله قبل از طوفان به هفتصد سال.

ص: 242


1- الدر النظیم، ص421، مناقب آل ابی طالب علیه السّلام، ج 2، ص173؛ الغارات، ج2، ص846 ؛ رسالهْ الدلائل البرهانیهْ فی تصحیح الحضرهْ الغرویهْ، الباب الثانی، فی ما ورد عن امیرالمؤمنین علیه السّلام فی ذلک. (محقق)

هارون احترام کرد و امر کرد خاکها را به جای خود ریختند، پیاده شد وضو گرفت دو رکعت نماز گزارد و گریه ی بسیاری کرد و خود را به خاک قبر مطهر غلتانید.

آن گاه امر کرد شرحی خدمت موسی بن جعفر‘ به مدینه نوشتند و از این قضیه سؤال کردند. حضرت در جواب مرقوم داشتند: بلی، همان جا قبر جدّ بزرگوارم امیرالمؤمنین علیه السّلام است.

هارون امر کرد با سنگ، بنایی بر قبر آن حضرت ساختند که معروف شد به «تحجیر هارونی» این خبر در اطراف شهرت پیدا نمود. مؤمنین از اطراف شدّ رحال نموده، به زیارت آن حضرت می آمدند. فلذا جناب سید ابراهیم مجاب هم همین که فرصتی به دست آورد، ازشیراز عازم زیارت شد. پس از فراغت از زیارت در کربلای معلّی ندای حق را لبیک گفته و از دنیا رفت و در جوار قبر جدّ بزرگوارش حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السّلام دفن شد که الحال قبر شریفش در گوشه ی شمال غربی رواق آن حضرت، مزار دوستان است.

اختلاف در مدفن علی علیه السّلام

حافظ: گمان می کنم به این محکمی که شما فرمودید، قبر مولانا علی کرّم الله وجهه در نجف نباشد؛ زیرا علماء را در آن اختلاف است. بعضی گویند در قصر الاماره کوفه و بعضی گفته اند در قبله مسجد جامع کوفه. بعضی نوشته اند که در باب الکنده مسجد کوفه است و بعضی گفته اند در رحبه کوفه. بعضی دیگر گفته اند در قبرستان بقیع، پهلوی قبر فاطمه است. در نزدیکی کابل افغانستان ما هم بقعه ای هست به نام «مزار علی». معروف است که جسد مولانا علی کرّم الله

ص: 243

وجهه را در صندوقی گذاردند و بر شتری بسته به سمت مدینه حرکت دادند. جمعی به خیال آنکه در صندوق اشیای نفیسه می باشد او را ربوده، وقتی گشوده و جسد مبارک آن حضرت را دیدند به کابل آورده، در آنجا دفن نمودند و به همان جهت عموم مردم آن بقعه را احترام می نمایند.

داعی: تمام این اختلافات از اثر وصیت آن حضرت پیدا گردید که امر به اختفاء نمود که حقیر نخواستم مفصلاً شرح دهم. چنانچه از امام به حق ناطق جعفر بن محمد الصادق‘ مروی است که حضرت امیرالمؤمنین هنگام وفات به فرزندش امام حسن فرمود: پس از اینکه مرا در نجف دفن نمودی، چهار قبر برای من حفر نما در چهار موضع: 1- در مسجد کوفه 2- در رحبه 3- در خانه ی جعدهًْ هبیره 4- در غری، تا کسی بر قبر من آگاهی پیدا ننماید.

و البته این اختلاف در میان علمای شماها می باشد که به گفتار اشخاص ترتیب اثر می دهند، ولی جامعه ی علمای شیعه اتفاق دارند که قبر مبارک آن حضرت در نجف اشرف می باشد، چه آنکه آنها از اهل بیت طهارت گرفتند. بدیهی است اهل البیت ادری بما فی البیت.

و اما اینکه فرمودید: در نزدیکی کابل، مزار علی می باشد، بسیار خنده آور است و این شهرت کاملاً دروغ می باشد و این قضیه به افسانه نزدیک تر است تا به یک خبر صحیح. و عجب از علمای شما می باشد که در همه جا از عترت طاهره و نقل اقوال آنها دوری نمودند، حتی حاضر نشدند که محل قبر پدر را از فرزندان او سؤال نمایند تا تولید اختلاف نشود؛ زیرا که اهل البیت ادری بما فی البیت. بدیهی است فرزندان به محل قبر و مدفن پدر آگاه تر هستند از دیگران.

اگر هر یک از این شهرت ها صحت داشت، محققاً ائمه ی اطهار به شیعیان خود

ص: 244

خبر می دادند و حال آنکه بر عکس، نجف اشرف را تقویت نمودند، بلکه خود رفتند و شیعیان را هم تحریص و ترغیب به زیارت آن حضرت در نجف نمودند.

سبط ابن جوزی در صفحه 103 «تذکره»(1)

اختلاف اقوال را ذکر نموده، تا آنجا که گوید:

«والسادس انه علی النجف فی المکان المشهور الّذی یزار فیه الیوم وهو الظاهر وقد استفاض ذلک».

و ششم به طور استفاضه ثابت است که قبر علی بن ابی طالب علیه السّلام در همین مکان نجف اشرف است که امروزه مزار عموم قرار گرفته و ظاهراً خلافی ندارد.

و همچنین سایر علمای شما از قبیل: خطیب خوارزم در «مناقب»(2)

و خطیب بغداد در «تاریخ»(3) خود و محمد بن طلحه شافعی در «مطالب السؤول»(4) و ابن ابی الحدید در«شرح نهج البلاغه»(5) و فیروزآبادی در لغت نجف در قاموس و

ص: 245


1- تذکرهْ الخواص، سبط ابن الجوزی، ص163، باب 7، ذکر صفهْ مقتله وسببه.
2- مناقب، ص392، الفصل السادس والعشرون فی بیان مقتله، ح 411. (محقق)
3- تاریخ بغداد، ج 1، ص145، ترجمهْ امیرالمؤمنین و ابن عم خاتم النبیین. (محقق)
4- مطالب السؤول، محمد بن طلحه شافعی، ص224 باب اول، فصل 12. ابن طلحه می نویسد: «... فلما مات علیه السّلام غسله الحسن والحسین ومحمد یصب الماء ثم کفن وحنط وحمل ودفن فی جوف اللیل بالغری».
5- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 1/16، القول فی نسب امیرالمؤمنین علی علیه السّلام. ابن ابی الحدید می نویسد: «... وقد کانت الروایات وردت أنه یقتل فی لیلة بدرعلیه السّلام وقبره بالغریّ وما یدعیه اصحاب الحدیث - من الاختلاف فی قبره، وانه حمل الی المدینة، أو أنه دفن فی رحبة الجامع، أو عند باب قصر الامارة أو ندّ البعیر الّذی حمل علیه فأخذته الاعراب - باطل کله لا حقیقة له، وأولاده أعرف بقبره وأولاد کل الناس أعرف بقبور آبائهم من الأجانب».

دیگران نقل نموده اند که مدفن آن حضرت نجف اشرف می باشد.

فرزندان ابراهیم مجاب

خلاصه به مناسبت الکلام یجر الکلام از اصل مطلب دور افتادیم. پس از وفات حضرت ابراهیم مجاب در کربلای معلّی از آن جناب سه پسر قابل لایق باقی ماند به نام احمد و محمد و علی. هر سه به عنوان تبلیغ دین جد بزرگوارشان به سمت ایران که در آن زمان دار العامه بود حرکت نمودند.

جناب احمد تشریف فرمای قصر ابن هبیره شدو در همانجا ماند و اولادش در آنجا معروف و مشغول خدمات شدند.

جنابان محمد و علی عازم کرمان شدند. جناب علی ساکن سیرجان شد (که از توابع کرمان است و تا آن شهر سی فرسنگ فاصله دارد) و اولاد و احفادشان در آن بلاد اشتغال به تبلیغات داشتند.

و جناب محمد، معروف به حایری، تشریف فرمای کرمان شدند و از آن جناب سه پسر به نام ابو علی الحسن و محمد حسین الشیتی و احمد ماندند و احفاد شریفی پیدا کردند.

محمد حسین و احمد به کربلا برگشتند و در جوار قبر جد بزرگوارشان، عمر خود را به پایان رسانیدند و قبایل بزرگی از سادات معظّم از نسل ایشان در کربلا و اطراف معروف اند، از قبیل سادات محترم آل شیته و آل فخّار که از نسل جناب محمد حسین الشیتی هستند.

و سادات آل ابو نصر و آل طعمه، خدام بااحترام آستانه ی قدس حسینی ارواحنا فداه از نسل جناب احمد می باشند.

ص: 246

جناب ابو علی الحسن به شیراز تشریف فرما شدند، چون اهالی شیراز از متعصبین عامه و اهل تسنن و غالباً ناصبی و از پیروان خوارج بودند و عداوت مخصوصی به اهل بیت طهارت داشتند، آن جناب نتوانستند علنی و برملا به نام سیادت جلوه نمایند. لذا با لباس عربی در گودالی کنار خندق شهر خانه های عربی ساخته و در آنجا سکنی نمودند.(1)

خانواده های شیعیان که در محله «سردزک» شیراز منزل داشتند با امامزاده های معظم رابطه پیدا نمودند. امامزاده ها هم در خُفیه مشغول تبلیغات و خدمات دینیه و نشر حقایق ولایت شدند.

بعد از وفات جناب ابوعلی، احمد ابو الطیب فرزند بزرگ آن جناب، توسعه ای در امر تبلیغ داد. کم کم شهرتشان زیاد شد و بسیاری از مخالفین مستبصر شده، به راه حق آمدند. جامعه ی شیعیان رو به ازدیاد گذارد، در اثر تبلیغات و اقدامات امامزادگان معظّم تشکیلات مهمه دادند، تا آنجا که منبر تبلیغات به نام سادات عابدی و مجابی در شیراز برقرار شد.

از اعمام و اقوام خود به اطراف می فرستادند و آنی از خدمات دینی و تبلیغات مذهبی آرام نبودند و دایره ی تبلیغات آنها در اطراف بلاد ایران روز به روز توسعه

ص: 247


1- کم کم شهر وسعت پیدا نمود تا زمان سلطنت آقا محمد خان قاجار سر سلسله سلاطین قاجار که خندق و گودال های اطراف جزء شهر شدند و همان محلی که امامزادگان در خانه های عربی تبلیغات می نمودند، الحال در شیراز معروف است به محله گودعربان و مسجدی در آن محل هست که مرحوم شیخ علیخان زند، برادر کریم خان زند پادشاه ایران، از جهت جد اعلای ما مرحوم حاج سید ابراهیم مجتهد که از علمای معروف آن عصر بودند، بنا نمودند. (مؤلّف)

پیدا می نمود، تا در زمان دیالمه و دوره سلطنت غازان خان (محمود) و الجایتو (سلطان محمد خدابنده) مغول که تشیع اختیار نمودند و در سلطنت صفویه کاملاً آزاد شدند. خدمات بزرگی به عالم تشیع ابراز نمودند و در بسیاری از

بلاد ایران نشر حقایق مذهب شیعه ی امامیه به وسیله این خاندان جلیل بوده است.

سادات شیرازی در تهران

تا در اواخر سلطنت مرحوم فتحعلی شاه قاجار، جدّ اعلای ما (مرحوم آقا سید حسن واعظ شیرازی طاب ثراه) که برجسته ترین فرزندان مرحوم سید الفقهاء و المجتهدین علامه ی کبیر حاج سید اسماعیل مجتهد مجابی بودند، در مراجعت از زیارت مشهد مقدس رضوی که به تهران وارد شدند، از طرف شاهنشاه مسلمان علم پرور به ایشان ابراز علاقه و تقاضای توقف در تهران (پایتخت شاهنشاهی) شد.

تقاضای شاهانه حسب الوظیفه دینی، مورد قبول آن جناب واقع گردید و چون در آن زمان در تهران جز در مساجد که علماء احکام و مسائل دینیه بیان می نمودند، مجالس تبلیغی مانند امروز معمول و متداول نبود. فقط در تکایا تعزیه و شبیه خوانی برقرار می شد که مهم تر از همه آن مجالس، تکیه ی دولت شاهنشاهی بود. فلذا به امر و دستور جناب آقای سید حسن و تایید شاهنشاه تکایا اوقات شبیه و تعزیه را مبدّل به مجالس تبلیغات نمودند.

به همین جهت مؤسس اساس مجالس تبلیغ و تشکیل منابر تبلیغی در تهران، مرحوم آقا سید حسن واعظ شیرازی شد که کمک و مدد شایانی به مجتهدین و مراجع تقلید گردید.

فلذا مرحوم آقا سید حسن نوشتند به شیراز به والد ماجد خود مرحوم حاج

ص: 248

سید اسماعیل مجتهد از میان فرزندان خود که زیاده از چهل نفر بودند، آقا سید جعفر و آقا سید رضا مجتهد فقیه و حاج سید عباس و آقا سید جواد و آقا سید مهدی و آقا سید مسلم و آقا سید کاظم و آقا سید فتح الله به تهران آمدند.

نظر به تقاضای اهالی قزوین، جنابان آقا سید مهدی و آقا سید مسلم و آقا سید کاظم را جهت تبلیغات بدان صوب روانه نمودند که سادات مجابی الی الحال از نسل آن سه بزرگوار در آنجا معروف اند.

و خود با بقیه ی اخوان در تهران، مجالس تبلیغ را تشکیل و پیوسته توسعه دادند. به وسیله محراب و منبر به ترویج شرع انور کوشیدند و بعد از وفات مرحوم آقا سید حسن رضوان الله علیه در سال 1291 قمری ریاست سلسله ی جلیله، حقاً به فرزند ارشد آن بزرگوار مرحوم آقا سید قاسم بحر العلوم (پدر بزرگ داعی) منتقل گردید. چه آنکه لباس زیبای ریاست سلسله ی جلیله در آن زمان میان هزار نفر خاندان بزرگ سادات شیرازی، تنها به اندام آن بزرگوار متناسب و برازنده بود که در زهد و ورع و تقوا مشهور، جامع معقول و منقول، حاوی اصول و فروع، نادره ی زمان و نابغه ی دهر در علم و عمل و حسن سیاست معروفیت کامل داشتند.

و از سال 1308 قمری - که مرحوم بحر العلوم به رحمت ایزدی پیوست و در کربلای معلی میان ایوان میرزا موسی وزیر، پشت سر حضرت سیدالشهداء ارواحنا فداه، جنب قبر والد ماجدش مرحوم آقا سید حسن واعظ شیرازی دفن گردید - تا این زمان، ریاست خاندان جلیل با والد ماجد بزرگوارم که حامی شیعه و محیی شریعت، ناصر ملت و دین، مروج احکام سید المرسلین، ثقهْ الاسلام

ص: 249

والمسلمین فرید دهر و وحید عصر، حضرت آقا سید علی اکبر دامت برکاته که از طرف ناصر الدین شاه قاجار به لقب «اشرف الواعظین» ملقب گردیده اختصاص یافته.

و این رادمرد بزرگ که قریب هشتاد سال است، پرچمدار توحید بوده و با کمال شهامت و از خودگذشتگی با قدرت و نفوذ نامتناهی خود در پیشامدهای گوناگون و مخصوصاً حوادث نیم قرن اخیر و دست اندازی های مختلف روزگار در مقابل اعادی دین و بیگانگان، پیوسته با ثبات قدم و استقامت کامل در ترویج دین مبین مجاهدت ها نموده و خدمات شایان تمجید ایشان، در نشر احکام و جلوگیری از منهیات و حفظ ظواهر شریعت مطهره و ابلاغ حقایق و اشاعه ی معالم، مورد تصدیق دوست و دشمن بوده، بیانات سحرآمیز و تأثیر کلمات آن بزرگوار اظهر من الشمس و

مورد توجه خاص و عام و علمای اعلام و مراجع تقلید در ازمنه ی مختلف بوده است.

مخصوصاً حجج اسلام آیات الله العظام مرحمت و غفران پناه، مراجع تقلید و نوابع روزگار، مرحوم حجت الاسلام حاج میرزا محمد حسن شیرازی بزرگ (مجدّد مذهب سید البشر، علی رأس المأهْ الثالثهْ عشر) و حاج میرزا حبیب الله رشتی و حاج شیخ زین العابدین مازندرانی و حاج میرزا حسین و حاج میرزا خلیل طهرانی و آقا سید محمد کاظم یزدی طباطبایی و حاج شیخ فتح الله شریعت اصفهانی و آقا سید اسماعیل صدر اصفهانی و آقا میرزا محمد تقی شیرازی قدس الله اسرارهم زیاده از حد ابراز لطف و محبت درباره ی آن بزرگوار مرعی داشتند.

ص: 250

بالأخص در این عصر مشعشع که ریاست فرقه ی ناجیه ی امامیه با فقیه اهل بیت عصمت و طهارت سید الفقهاء والمجتهدین آیت الله فی الارضین نابغهْ الدهر حضرت آقا سید ابوالحسن اصفهانی متع الله المسلمین بطول

بقائه در دار العلم نجف اشرف می باشد، که الحق در علم و فضل و دانش پژوهی و حسن سیاست توانسته است لوای «أنا مدینة العلم وعلی بابها» را در برابر یک دنیا مخالف، بالای کاخ ناسوت بر افرازد. و تا ماورای بحار، احکام اسلام را نشر دهد و سبب ورود جمع کثیری از ارباب ملل و نحل در حوزه ی اسلام و مذهب حقه جعفریه گردد.(1)

و نیز استاد الاساتید آیت الله العظمی آقای حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی مد ظلّه العالی که مدیریت با عظمت سازمان مدارس عالیه علوم الهی قم به آن وجود مقدس اختصاص دارد،(2)

زیاده از حد تصور، والدبزرگوارم را مورد توجه و تأیید قرار داده اند و پیوسته در توقیعات مبارکه با عنوان سیف الاسلام ایشان را مخاطب ساخته اند. برای آنکه مشاهده می نمایند که با نیروی خلل ناپذیر شمشیر برنده زبان و نیش خامه و بنان، کاخ کفر و الحاد و زندقه و فساد را خراب می کند و از جهاد در راه دین و فداکاری در اعلای کلمتین و نشر احکام و بسط مذهب حقه، خودداری ننموده و با نفوذ و قدرت خداداد، آنی از قلع و قمع ملحدین و

ص: 251


1- در نهم ماه ذی الحجه 1365 قمری در کاظمین در سن 88 سالگی پس از سی سال ریاست و زعامت مسلمین جهان به رحمت ایزدی پیوست و با تشییع جنازه عمومی عجیبی که بعد از مرحوم شیخ مفید اعلی الله مقامه نظیر نداشته، به نجف اشرف حمل و در حجره ی جنب در صحن، مقابل ایوان طلا به آرامگاه ابدی سپرده شد رضوان الله علیه. (مؤلف)
2- در هفدهم ذی القعده 1355 قمری در قم به رحمت ایزدی پیوست و در مدرس بالای سر دفن گردید رحمهْ الله علیه. (مؤلف)

نابود کردن مرام های مسموم مخالفین اسلام، آسوده ننشسته و علی رغم اعادی داخلی و خارجی که برای محو و جلوگیری از مقاصد حق ایشان کوشا بودند، بر اریکه ی عزت الهی برقرار و دائماً دین و ملت اسلام را عموماً و مذهب حقه ی جعفری را خصوصاً حامی و خدمتگزار بوده و می باشند.(1)

خلاصه الی الحال، این سلسله ی جلیله در تهران و اطراف به نام سادات شیرازی و عابدی و مجابی در خدمتگزاری به شرع و شریعت برقرار بوده و با مجاهدت های طاقت فرسا انجام وظیفه نموده و در مقابل کارشکنی ها و تهمت های مخالفین، ثابت بوده و از بوته ی امتحان به خوبی بیرون آمدند.

مادّه ی تاریخ

وفات مرحوم آقای اشرف الواعظین شیرازی طاب ثراه

چرا از خامه بوی عود و مشک عنبرین آمد

یقین در وصف گلزار امام هفتمین آمد

شهی کش چرخ از بهر رکوعش تا ابد شد خم

مهی کز فرش تا عرشش به تسخیر نگین آمد

محمد عابد آن نسل بلافصل شه کاظم

که عصر خود چو جدش شاه زین العابدین آمد

ص: 252


1- در 21 شهر شعبان سال 1351 قمری در سن 83 سالگی در کرمانشاهان به رحمت ایزدی پیوست. بعد از سه روز تعطیل عمومی جنازه ی آن مرحوم به اتفاق خود داعی حمل به عتبات عالیات [گردید] و با تشییع عموم طبقات اهالی کربلا از علمای اعلام و تجار و اصناف و دستجات ملی در رواق مطهر پشت سر حضرت سیدالشهداء ارواحنا فداه (جنب قبر جد بزرگوارش سید ابراهیم مجاب، پهلوی درب مقبره سلاطین قاجار) به آرامگاه ابدی قرار گرفت. (مؤلف)

حریم او به شیراز ار پناه دردمندان شد

نگر کحل البصر خاکش به چشم زائرین آمد

هزار افزون گذشته گر ز سال رحلتش، نسلش

پی ترویج دین مأمور ربّ العالمین آمد

از آن تاریخ فرزندان او سادات شیرازی

علمداران اسلامی یکایک در زمین آمد

به هر دور از تشیع یا تسنّن هر یکی از جان

نهان و آشکارا در پی تبلیغ دین آمد

زمان بگذشت تا شد فتحعلی شه خسرو ایران

به شیرازش نظر از مهر چشم دوربین آمد

بدید آنجاست یک اختر ز برج زهره ی زهراء

مجابی واعظ آن درّ درخشان ثمین آمد

بُد او سید حسن فرزند آن علامه ی عظمی

که اسماعیل نام آن فقیه المسلمین آمد

شهش تهران طلب بنمود کز درک حضور وی

برد فیضی که از دربار ربّ العالمین آمد

سپس کوشید بر ترویج دین جدّ پاک خود

به تعظیم شعائر گوئیا حصنی حصین آمد

ز آثارش یکی تأسیس منبر شد در این تهران

شبیه و تکیه ها تبدیل وعظ واعظین آمد

پس از او قرّهْ العینش که بُد ار شد به فرزندان

چو سید قاسم بحر العلومش جانشین آمد

بُدی او جامع المعقول والمنقول آن بحری

که علمش رشحه ای از علم میرمتقین آمد

ص: 253

ز بعدش پرچم منبر مهین سید علی اکبر

گرفت از باب و اشرف ز اولین تا آخرین آمد

رئیس خاندان پاک آن سادات شیرازی

به رزم دشمنان چون ذوالفقار آتشین آمد

به عصر وی اعادی را نه جرئت بر تظاهر شد

جلوگیری زمنهیاتش از حقّ آفرین شد

پی ترویج دین اقدس جدّ مُنیر خود

ز جان کوشا به صبح و شام با عزمی متین آمد

بگفتا عارف یک دل به تاریخ وفات او

بر اشرف نک بیا احسان نجزی المحسنین آمد

این بود مختصری از مفصل حالات و شرح زندگانی این سلسله ی جلیله که سؤال فرمودید چرا به ایران آمدند و برای چه آمدند که به طور خلاصه عرض نمودم.

هدف و مقصد این خاندان جلیل از زمان جناب سید امیر محمد عابد و سید ابراهیم مجاب (فرزندان امام کاظم موسی بن جعفر‘) که تقریباً هزار و صد سال می شود، خدمتگزار به دین و شریعت اسلام بوده و با در نظر گرفتن آیه 39 سوره 33 (احزاب):

﴿الّذِینَ یُبَلّغُونَ رِسَالاَتِ اللهِ وَیَخْشَوْنَهُ وَلاَ یَخْشَوْنَ أَحَداً إِلّا اللهَ وَکَفَی بِاللهِ حَسِیباً﴾.

«آن کسانی که می رسانند پیغام های خدای را بدون کتمان و از او می ترسند و نمی ترسند از احدی مگر از خدای تعالی، پس ذات پروردگار کفایت کننده است مقاصد ترسندگان از او را.»

بر مسند تبلیغات برقرار [بوده] و بدون ترس و خوف با ثبات و استقامت

ص: 254

کامل و اتکای به حق، خلفاً عن سلف انجام وظیفه داده اند.

«مذاکرات که به اینجا رسید، آقا سید عبدالحی به ساعت نظر کرده، فرمودند خیلی از شب گذشته، چنانچه اجازه فرمایید بقیه ی صحبت ها بماند برای فردا شب ان شاء الله زودتر می آییم که وقت بیشتری برای صحبت داشته باشیم. داعی با تبسم و روی باز موافقت نموده، بعد از صرف چای و تنقل از اقسام تنقلات هندی برخاستند، با صمیمیت و وداد آنان را بدرقه نمودیم».

ص: 255

ص: 256

«جلسه دوم»

اشاره

موضوعات کلی مورد بحث:

· پیدایش شیعه

· علت تشیع ایرانیان

· غلات، شیعه نیستند

· وجوب صلوات بر آل پیامبر

ص: 257

ص: 258

جلسه دوم «لیله شنبه 24 رجب 1345»

«بعد از مغرب آقایان ورود نمودند. همان اشخاص دیشب به علاوه چند نفری از محترمین که بعداً معلوم شد از تجّار و ملاّکین بودند. پس از تعارفات و صرف چای آقای حافظ افتتاح کلام نمودند».

حافظ: قبله صاحب! راستی بدون تملّق، از مجلس دیشب خاطرات شیرینی با خود بردیم. از خدمت شما که مرخّص شدیم در تمام راه با همراهان صحبت شما در بین بود. واقعاً جاذبه ی شما به قدری قوی است که همه ی ما را مجذوب صورت و سیرت خود قرار دادید.

کمتر اتفاق می افتد در اشخاص که واجد حسن صورت و سیرت توأماً باشند، اشهد انک ابن رسول الله حقاً. مخصوصاً امروز صبح که به کتابخانه رفتم چند جلدی از کتب انساب وتاریخ مخصوصاً هزار مزار و آثار عجم را در انساب سادات جلیل القدر مطالعه و در اطراف فرمایشات دیشب شما دقت نمودم، واقعاً حظّ کردم و لذت بردم و حقیقتاً غبطه خوردم به این نسب شریف و مدتی در فکر بودم. در پایان افکار خود خیلی متأثر و متألم گردیدم که شخص شریف صحیح النسبی مانند جناب عالی با این حسن صورت و سیرت چرا بایستی تحت تأثیر عادات سخیفه ی گذشتگان قرار گرفته و از طریقه ی ثابته ی اجداد

ص: 259

بزرگوارتان منحرف شده و رویه ی سیاسی ایرانیان مجوس را بپذیرید.

داعی: اولاً از حسن ظن و نظر لطف جناب عالی ممنون و متشکرم و بدون شکسته نفسی واقعاً، آن ذره ای که در حساب ناید من هستم.

ثانیاً چند جمله مخلوط به هم و مبهم فرمودید که دعاگو نفهمیدم هدف و مقصدتان چیست، متمنّی است جملات را تفکیکاً بیان فرمایید تا اصل حقیقت آشکار شود.

عادات سخیفه گذشتگان کدام است. طریقه ی

ثابته ی اجداد بزرگوارم که داعی از آن رویگردان شده ام چه چیز است و رویه سیاسی ایرانیان را که پیروی نموده ام چیست؟

حافظ: مرادم از عادات سخیفه ی گذشتگان، تأسیسات و عقاید و بدعت هایی است که به دست بیگانگان یهود، داخل در دین حنیف اسلام شده.

داعی: ممکن است لطفاً توضیح بیشتری بدهید که معلوم شود آن بدعت ها کدام است که دعاگو پیروی نموده ام.

اشکال نمودن بر مذهب شیعه

حافظ: البته خاطر عالی به خوبی مسبوق است به شهادت تاریخ که بعد از گذشتن هر یک از انبیای بزرگ، اعادی در اصل آن دین که کتاب مقدس آنها بود، مانند تورات و انجیل دست پیدا نمودند و به واسطه ی تحریفات بسیار، آن دین را ضایع و از درجه ی اعتبار ساقط نمودند.

ولی در اسلام به واسطه محکم بودن قرآن حکیم چون آن قدرت را پیدا نکردند، لذاعده ای از یهودی ها که همیشه حیال و مکّار بوده اند و تاریخ زندگانی

ص: 260

آنها پیوسته لکه دار به حیله و تزویر بوده است، مانند «عبدالله بن سباء صنعائی» و «کعب الاحبار» و «وهب بن منبه» و دیگران که اسلام آوردند و بنای سمپاشی را گذاردند، عقاید باطلی را با رأی و عقیده ی خود توأم با نام گفتار پیغمبرصلی الله علیه وآله در میان مسلمانان انتشار دادند.

خلیفه سوم «عثمان بن عفان (رضی الله عنه)» آنها را تعقیب نمود. از ترس خلیفه فرار نموده و مصر را مرکزگاه خود قرار دادند. کم کم جمعی از عوام را فریب داده، اتباعی پیدا نمودند و حزبی تشکیل دادند به نام «شیعه» و علی رغم خلیفه عثمان، علی را به امامت و خلافت معرفی نمودند و احادیثی بر له(1) مرام ساختگی خود، جعل کردند به این معنی که پیغمبر علی را خلیفه و امام قرار داده.

در اثر قیام این حزب خون های بسیار ریخته شد، تا عاقبت منجر به قتل خلیفه عثمان مظلوم و نصب علی بر مسند خلافت گردید. جماعتی هم که از عثمان دلتنگی هایی داشتند اطراف علی را گرفتند.

از آن زمان حزب شیعه سر و صورتی به خود گرفت، ولی در دوره ی خلافت بنی امیه و کشتار آل علی و دوستان آن جناب، این حزب ظاهراً در محاق افتاد.

ولی افرادی مانند سلمان فارسی و ابی ذر غفاری و عمار یاسر، جدّاً بر له علی کرّم الله وجهه تبلیغات می نمودند - که روح علی قطعاً از آن نوع تبلیغات بیزار بود - تا در زمان خلافت هارون الرشید و مخصوصاً فرزندش مأمون الرشید عباسی که به دست ایرانیان بر برادرش محمد امین غالب آمد و مسند خلافتش

ص: 261


1- یعنی: بر تأیید.

محکم گردید، شروع کردند به تقویت نمودن از علی بن ابی طالب و علی را بناحق بر خلفای راشدین تفضیل دادن!

ایرانیان هم چون با عربها بد بودند، به واسطه ی آنکه مملکتشان به دست قدرت اعراب اشغال گردیده و استقلالشان از میان رفته بود، در پی بهانه ای بودند که طریقه ای پیدا کنند به نام دین تا در مقابل اعراب قیام نمایند. لذا این رویه ی ناحق را پسندیده و پیروی نمودند، بلکه در اطراف این حزب (شیعه) هیاهویی بر پا نمودند، تا در دوره ی دیالمه تقویت شدند و در سلطنت با اقتدار صفویه رسمیت پیدا نمودند؛ یعنی حزب «شیعه» به نام مذهب رسمی معرفی شدند و ایرانیان مجوس هم الی الحال از روی سیاست، مذهب خود را شیعه می نامند.

پس مذهب شیعه مذهبی است سیاسی و حادث؛ و ابداع او به دست عبدالله بن سباء یهودی بوده، و الاّ سابقاً در اسلام نامی از شیعه نبوده و جد بزرگوار شما نبی اکرم صلی الله علیه وآله قطعاً از این نام بیزار است؛ زیرا بر خلاف میل او قدم به این راه برداشته شده است و فی الحقیقه می توان گفت شیعه شعبه ای از مذهب یهود و عقاید آنها می باشد!

به همین جهت من تعجب می کنم که مانند شما شخص شریف با این نسب پاک چرا باید روی عادت و تقلید اسلاف، بدون دلیل و برهان، طریقه ی جد بزرگوارتان دین پاک اسلام را بگذارید و رویه ی یهودی بدعت گذاری را پیروی نمایید، در صورتی که شما اولی و أحقّید که جداً پیرو قرآن و سنت جدتان رسول خداصلی الله علیه وآله باشید.

«دیدم اهل مجلس و مؤمنین با شرف هندی مخصوصاً قزلباش های با غیرت

ص: 262

پر حرارت که از متنفّذین شیعیان هندوستان می باشند، از بیانات جناب حافظ بسیار عصبانی و رنگ های آنها پریده گردید. داعی قدری آنها را نصیحت نموده و با امر به صبر و حوصله و تحمل گفتم در ایران ضرب المثل است که می گویند شاهنامه آخرش خوش است، صبر کن؛ الصبر مفتاح الفرج. آن گاه در جواب جناب حافظ گفتم».

پاسخ به اشکال تراشی های مخالفین

داعی: از شخص عالمی مانند شما بعید بودکه استشهاد نمایید به کلمات ساختگی خرافی موهوم بی اصل که ابداً پایه و اساس متینی ندارد، مگر اشاعه ی منافقین خوارج و اعادی متعصب نواصب و اموی ها و تبعیت عوام بدون تحقیق و دلیل و برهان.

اینک اگر اجازه بفرمایید برای روشن شدن مطلب، جواب بیانات بی اساس شما را اختصاراً به اقتضای وقت مجلس بدهم، تا حل معما گردیده و کشف حقیقت گردد.

حافظ: بفرمایید برای استماع فرمایشات شما حاضر و سراپا گوشیم.

داعی: اولاً جناب عالی دو امر کاملاً متباین را با هم مخلوط نمودید. اگر عبدالله بن سباء یهودی منافق ملعون که در اخبار شیعه مذمت بسیاری از او شده و در شمار منافقین و ملاعین معرفی گردیده، چند روزی به نام دوستی علی علیه السّلام که محبوبیت عمومی داشته، متظاهر گردیده، چه مربوط است به نام شیعه ی امامیه. اگر گرگی به لباس میش و یا دزدی به لباس روحانیت و اهل علم در منبر ومحراب جلوه کند و زیان هایی از طرف او به اسلام و مسلمین برسد، شما باید

ص: 263

به اصل علم و روحانیت بدبین شوید و تمام اهل علم را دزد و بازیگر بخوانید؟

واقعاً از انصاف دور شدید که مذهب پاک شیعه را به حساب عبدالله بن سباء ملعون در آوردید. خیلی تعجب آور است که مذهب حق شیعه را تخفیف داده، به نام حزب سیاسی نامیدید و از آثار عبدالله بن سباء ملعون و بدع او در زمان عثمان دانستید.

حقاً خیلی خطا رفتید؛ زیرا که شیعه حزب نبوده، بلکه مذهب و طریقه ی حق بوده [و] زمان خلافت عثمان حادث نگردیده، بلکه در زمان خود خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله و به دستور و گفتار خود آن حضرت شایع گردیده(1)

اگر شما به کلمات مجعوله ی خوارج عامه و نواصب استشهاد می کنید، ولی داعی به آیات قرآن مجید و اخبار معتبره ی خودتان استشهادمی نمایم، تا حق از باطل تمیز داده شود. و من باب تذکر عرض می کنم همیشه در گفتار و کردارتان دقیق شوید که بعد از کشف حقیقت اسباب خجلت نشود.

چنانچه اجازه فرمایید و بیانات دعاگو مُکره طبع شما نیست، جواب فرمایشاتتان را بدهم تا معلوم شود مطلب غیر از این است که شما فرمودید.

حافظ: البته بفرمایید، اصل تأسیس این مجلس و حضور ما برای همین است که کشف حقایق و رفع شبهات گردد. قطعاً رنجش و کراهتی از بیانات برهانی نداریم.

معنای شیعه و حقیقت تشیع

داعی: البته آقایان می دانید که شیعه لغهْ به معنای پیرو است. شیعهْ الرجل،

ص: 264


1- .

پیروان و یاری دهندگان مردند و فیروزآبادی که از اکابر علمای شماست در «قاموس اللغه»(1) گوید:

«وقد غلب هذا الاسم علی من یتولی علیاً واهل بیته، حتی صار اسماً لهم خاصاً».

غالب شده است اسم شیعه بر هر کس که دوست بدارد علی علیه السّلام و اهل بیت او را تا آنکه گشته است شیعه مخصوصاً اسم از برای ایشان.

عین همین معنی را ابن اثیر در «نهایهْ اللغه»(2) بیان نموده است.

ولی اشتباهی که شما نمودید، عمداً یا سهواً یا به واسطه عدم احاطه بر تفاسیر و اخبار و واقع شدن تحت تأثیر گفتار اسلاف، بدون دلیل و برهان فرمودید: لفظ شیعه و اطلاق آن بر پیروان علی و اهل بیت رسالت علیه السّلام از زمان عثمان پیدا شده و واضع آن عبدالله بن سباء یهودی بوده، و حال آنکه این طور نیست، بلکه طبق اخبار معتبره ی مندرجه در کتب و تفاسیر خودتان، شیعه ی اصطلاحی به معنای پیرو علی بن ابی طالب علیه السّلام از زمان خود خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله بوده. و واضع لفظ شیعه برپیروان علی علیه السّلام بر خلاف فرموده شما، شخص خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله بوده و این کلمه بر زبان خود صاحب وحی جاری شده؛ - همان پیغمبری که خداند در آیه 3 از سوره 53 (النجم) درباره او فرموده:

﴿وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی * إِنْ هُوَ إِلّا وَحْیٌ یُوحَی﴾.

«هرگز به هوای نفس خود سخن نمی گوید. سخن او هیچ غیر وحی خدا

ص: 265


1- قاموس المحیط، فیروزآبادی، 3/49، لغت شیع.
2- النهایهْ، ابن اثیر، 2/519، لغت شیع.

نیست.»

و اتباع و پیروان علی علیه السّلام را شیعه و رستگار و ناجی نامیده است.

حافظ: در کجا همچو چیزی هست که ما تا به حال ندیده ایم.

داعی: شما ندیده اید یا نخواسته اید ببینید، یا دیده اید و صلاح مقام خود را در اعتراف به حقیقت نمی دانید و یا ملاحظه اتباع و مریدان خود را می نمایید.

ولی ما دیده ایم و حق پوشی را هم صلاح دین و دنیای خود نمی دانیم، برای آنکه خداوند متعال در دو آیه از قرآن مجید صریحاً کتمان کنندگان حق را ملعون و اهل آتش خوانده

است:

اول در آیه 159 از سوره 2 (بقره) فرموده:

﴿إِنّ الّذِینَ یَکْتُمُونَ مَا أَنزَلْنَا مِنَ الْبَیّنَاتِ وَالْهُدَی مِن بَعْدِ مَا بَیّنّاهُ لِلنّاسِ فِی الْکِتَابِ أُولئِکَ یَلْعَنُهُمُ اللّهُ وَیَلْعَنُهُمُ اللّاعِنُونَ﴾.

«آن کسانی که آیات واضحه ای که برای هدایت خلق فرستادیم کتمان نموده و بعد از آنکه برای هدایت مردم در کتاب بیان کردیم، پنهان داشتند خدا و تمام جن و انس و ملائکه آنها را لعن می کنند.»

دوم در آیه 174 همان سوره فرموده:

﴿إِنّ الّذِینَ یَکْتُمُونَ مَا أَنْزَلَ اللهُ مِنَ الْکِتَابِ وَیَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَلِیلاً أُولئِکَ مَا یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ إِلّا النّارَ وَلاَ یُکَلّمُهُمُ اللهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَلاَ یُزَکّیهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ﴾.

«آن کسانی که پنهان داشتند و کتمان نمودند آیاتی را که نازل نمودیم از کتاب آسمانی و آنها را به بهای اندک فروختند، جز آتش جهنم نصیب آنها نباشد و در قیامت، خدا (از خشم) با آنها سخن نگوید و از پلیدی

ص: 266

عصیان پاک نگردند و آنان را عذاب دردناک خواهد بود.»

حافظ: آیات شریفه حق است و البته اگرکسی کتمان حق بنماید مشمول همین آیات می باشد، ولی ما تاکنون حقی را نشناخته ایم که کتمان بنماییم و البته بعد از معرفت هر حقی اگر کتمان بنماییم، ما هم در حکم همین آیات خواهیم بود و امیدواریم که هیچ وقت در حکم آیات قرار نگیریم.

داعی: اینک به لطف و عنایت خداوند منّان و توجهات خاصه ی خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله تا آنجا که مقدور داعی می باشد، حق را که اظهر من الشمس است، از زیر پرده استتار بیرون می آورم و بر برادران عزیزم (اشاره به اهل تسنن حاضر در مجلس) ظاهر می کنم. امیدوارم آیتین شریفتین پیوسته در مقابل روی ما باشد. نکند خدای نکرده عادت و تعصب غالب آید و کتمان حقی بشود.

حافظ: خدا را شاهد می گیرم هر ساعتی که حقی بر من ظاهر شود جدال نمی نمایم، چون جناب عالی با حقیر معاشرت ننموده اید و از اخلاقم آگاهی ندارید، به قدری جدی هستم و سعی می کنم که بر هوای نفس غالب آیم وهرگاه شما دیدید که حقیر در مقابل بیانی ساکت شدم بدانید که در آن موضوع کاملاً روشن شده ام. اگر راهی هم برای مجادله و مغلطه و غلبه در مطالب داشته باشم جدال نمی کنم و اگر در جدال بر آمدم قطعاً مشمول همین دو آیه خواهم بود.

الحال حاضر برای استماع بیانات حق هستم. امید است خداوند ما و شما را راهنمای حق گرداند.

آیات و اخبار در تشریح مقام تشیع

داعی: حافظ ابو نعیم اصفهانی (احمد بن عبدالله) - که از اجله ی علمای عظام

ص: 267

و محدثین فخام و محققین کرام شما می باشد که ابن خلکان در وفیات الاعیان تعریف او را کرده است که از اکابر حفاظ ثقات و اعلم محدثین است و مجلدات عشره کتاب «حلیهْ الاولیاء» او از احسن کتب است. و صلاح الدین خلیل بن ایبک الصفدی در «وافی بالوفیات» درباره ی او گوید: تاج المحدثین حافظ ابو نعیم که امام در علم و زهد و دیانت بوده و در نقل و فهم روایات و قوه ی حفظ و درایت مقام عالی اعلا داشته و از مصنفات بسیار زیبای او ده جلد «حلیهْ الاولیاء» می باشد که مستخرج از صحیحین است که علاوه بر احادیث بخاری و مسلم احادیث بسیاری نقل نموده، کانّه به گوش خود شنیده. و محمد بن عبدالله الخطیب در جال «مشکوهْ المصابیح» در تعریف او گوید: هو من مشایخ الحدیث الثقاة المعمول بحدیثهم المرجوع إلی قولهم کبیر القدر وله من العمر ستّ وتسعون سنه. خلاصه یک همچو عالم حافظ محدث نود و شش ساله ای - که محل وثوق و مفخر علمای شماست - در کتاب معتبرش «حلیه الاولیاء»(1)

روایت می کند به اسناد خودش از ابن عباس (حبر امت) که چون نازل شد آیه 7 و 8 از سوره 98 (البینه):

﴿إِنّ الّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحَاتِ أُولئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیّةِ * جَزَاؤُهُمْ عِندَ رَبّهمْ جَنّاتُ عَدْنٍ تَجْری مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَداً رَضِیَ اللهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ﴾.

«آنان که ایمان آورده اند و نیکوکار شدند به حقیقت بهترین اهل عالم اند. پاداش آنها نزد خدا باغهای بهشت عدن است که نهرها زیر درختانش

ص: 268


1- تا آنجا که ما جست و جو کردیم، حدیث یادشده را در حلیهْ الاولیاء نیافتیم، لکن ابو نعیم اصفهانی کتاب دیگری دارد به نام «ما نزل من القرآن فی علی» که این حدیث با همین الفاظ در آن کتاب، صفحه 274، ذیل آیه 7 سوره بینه آمده است.

جاری است و در آن بهشت ابد جاودان متنعم اند و خدا از آنها خشنود و آنها هم از خدا راضی و خشنودند.»

رسول اکرم صلی الله علیه وآله خطاب کرد به علی بن ابی طالب و فرمود:

«یا علی هو أنت وشیعتک، تأتی أنت وشیعتک یوم القیامة راضین مرضیّین.»

یا علی مراد از خیر البریه در آیه شریفه تویی و شیعیان تو. روز قیامت تو و شیعیان تو بیایید در حالتی که خداوند از شما راضی [است] و شما هم از خداوند راضی و خشنود باشید.

ابو المؤید موفق بن احمد خوارزمی در فصل هفدهم «مناقب»(1)

و حاکم ابوالقاسم عبیدالله بن عبدالله الحسکانی - که از فحول اعلام مفسرین بزرگ شماست - در کتاب «شواهد التنزیل فی قواعد التفصیل»(2)

و محمد بن یوسف گنجی شافعی در صفحه 119 «کفایهْ الطالب»(3)

و سبط ابن جوزی در صفحه 31 «تذکرهْ خواص الامهْ فی معرفهْ الأئمه»(4)(به حذف آیه) و منذر بن محمد بن

ص: 269


1- «عن یزید بن شراحیل الانصاری - کاتب علی علیه السّلام - قال: سمعت علیاًعلیه السّلام یقول: حدثنی رسول الله صلی الله علیه وآله وانا مسنده إلی صدری فقال: أی علیّ ألم تسمع قول الله تعالی: ﴿إِنّ الّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحَاتِ أُولئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیّةِ * جَزَاؤُهُمْ عِندَ رَبّهمْ جَنّاتُ عَدْنٍ تَجْری مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَداً رَضِیَ اللهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ﴾ أنت وشیعتک وموعدی وموعدکم الحوض إذا جثت الامم للحساب تدعون غراً محجّلین». مناقب خوارزمی، ص265، ح 247، فصل 17.
2- شواهد التنزیل، حسکانی، 2/459، ح 1125، ذیل آیه 7 سوره ی بینه.
3- کفایهْ الطالب، گنجی شافعی، ص246، باب 62.
4- تذکرهْ الخواص، سبط ابن جوزی، ص56، باب 2. ذیل عنوان حدیث فی شیعته علیه السّلام ابن جوزی این حدیث را نقل می کند: «عن ابی سعید الخدری قال: نظر النبی صلی الله علیه وآله الی علی بن ابی طالب فقال: هذا وشیعته هم الفائزون یوم القیامة». آنچه سبط ابن جوزی در تذکره نقل کرده است گرچه در لفظ با آنچه مؤلف به او نسبت داده متفاوت است، لکن آنچه از حدیث استفاده می شود کاملا مطلب مورد بحث را ثابت می کند. و نیز سیوطی در الدرّ المنثور، 6/643، و آلوسی در روح المعانی، 15/432، ذیل آیه 7 سوره ی بینه، به حذف اسناد و با اختلاف اندکی در بعضی از الفاظ همین حدیث را نقل کرده اند.

منذر و مخصوصاً حاکم روایت نموده که حاکم ابو عبدالله حافظ - که از اکابر علمای شما می باشد - خبر داد ما را با اسناد مرفوع به یزید بن شراحیل انصاری کاتب حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب کرّم الله وجهه که گفت شنیدم از آن حضرت فرمود: وقت رحلت خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله پشت مبارکش به سینه ی من بود، فرمودند:

«یا علی الم تسمع قول الله تعالی: ﴿إِنّ الّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحَاتِ أُولئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیّةِ﴾ - الخ - هم شیعتک وموعدی وموعدکم الحوض إذا اجتمعت الأمم للحساب تدعون غراً محجلین.»

یا علی، آیا نشنیده ای آیه شریفه را (صاحبان اعمال صالحه و خیر البریه)ایشان اند شیعیان تو و وعده گاه من و شما کنار حوض کوثر خواهد بود در وقتی که جمع شوند خلایق برای حساب، شما را بخوانند و شما سفید رویان باشید و شما را آن روز غر محجلین ندا کنند؛ یعنی پیشوای سفید رویان.

و نیز جلال الدین سیوطی - که از مفاخر علمای شماست و در قرن نهم هجری، او را مجدد طریقه ی سنت و جماعت دانسته اند چنانچه صاحب فتح المقال نوشته - در تفسیر خود «درّ المنثور فی کتاب الله بالمأثور»(1) از ابوالقاسم

ص: 270


1- «عن جابر بن عبدالله قال: کنا عند النبی صلی الله علیه وآله فأقبل علیه، فقال النبی صلی الله علیه وآله: والّذی نفسی بیده ان هذا وشیعته لهم الفائزون یوم القیامة ونزلت {إِنّ الّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحَاتِ أُولئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیّةِ} فکان أصحاب النبی صلی الله علیه وآله إذا أقبل علیّ قالوا: جاء خیر البریّة». الدرّ المنثور، سیوطی، 6/643، ذیل آیه 7 سوره بینه. و نیز شوکانی در فتح القدیر، 5/477، ذیل همان آیه، این حدیث را با همین الفاظ نقل کرده است.

علی بن الحسن، معروف به ابن عساکر دمشقی - که از فضلای دهر و محل وثوق رجال علمای شما می باشد، چنانچه ابن خلکان در «وفیات الاعیان» و ذهبی در «تذکرهْ الحفاظ» و خوارزمی در رجال «مسند ابی حنیفه» و در «طبقات شافعیه» و حافظ ابو سعید در «تاریخ» خود او را تعریف و توثیق نموده اند که ابن عساکر، فخر شافعیه و در زمان خود، امام اهل حدیث بوده، کثیر العلم و غریز الفضل ثقه و با تقوا و در سال 550 هجری در میان علمای سنت و جماعت علم بوده. - از جابر بن عبدالله انصاری که از کبار صحابه خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله بوده، نقل می نماید که گفت: در خدمت رسول اکرم صلی الله علیه وآله بودیم که علی بن ابی طالب علیه السّلام وارد شد، پیغمبر فرمود:

«والّذی نفسی بیده انّ هذا وشیعته لهم الفائزون یوم القیامة، فنزل ﴿إِنّ الّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحَاتِ أُولئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیّةِ﴾.»

قسم به کسی که جان من در قبضه قدرت اوست این مرد (اشاره به علی علیه السّلام) و شیعه او روز قیامت رستگاران اند. آن گاه آیه مذکوره نازل گردید.

و نیز در همان «تفسیر»(1) از ابن عدی از ابن عباس (حبر امت) روایت نموده که چون آیه ی مذکور نازل گردید، رسول اکرم صلی الله علیه وآله به امیرالمؤمنین علی علیه السّلام فرمود:

ص: 271


1- «واخرج ابن عدی عن ابن عباس قال: لما نزلت {إِنّ الّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحَاتِ أُولئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیّةِ} قال رسول الله صلی الله علیه وآله لعلی: هو أنت وشیعتک یوم القیامة راضین مرضیّین». الدرّ المنثور، سیوطی، 6/643، ذیل آیه 7 سوره ی بینه.

«تأتی أنت وشیعتک یوم القیامة راضین مرضیّین.»

می آیی تو و شیعیان تو روز قیامت در حالی که از خداوند راضی [باشید] و خداوند از شما راضی باشد.

و در فصل نهم «مناقب» خوارزمی(1) مسنداً

از جابر بن عبدالله نقل نموده که گفت: خدمت رسول خدا بودیم، علی علیه السّلام رو به ما آمد، حضرت فرمود:

«قد اتاکم اخی».

یعنی رو به شما آمد برادر من (علی).

آن گاه ملتفت شد به سمت کعبه و دست علی را گرفت و فرمود:

«والّذی نفسی بیده إنّ هذا وشیعته هم الفائزون یوم القیامة.»

[قسم] به آن خدایی که جان من در دست اوست این علی و شیعیان او رستگاران اند روز قیامت.

سپس فرمود: این علی اول از همه شما ایمان آورد و باوفاترین شماها می باشد به عهد خدا و عادل ترین شماهاست در میان رعیت و تقسیم کننده تر از همه شما

ص: 272


1- «عن جابر قال: کنّا عند النبی صلی الله علیه وآله وأقبل علی بن أبی طالب علیه السّلام فقال رسول الله صلی الله علیه وآله: قد أتاکم أخی، ثم التفت إلی الکعبة فضربها بیده ثم قال: والّذی نفسی بیده إنّ هذا وشیعته هم الفائزون یوم القیامة، ثم قال: إنّه أولکم ایماناً معی وأوفاکم بعهد الله تعالی وأقومکم بأمر الله وأعدلکم فی الرعیة وأقسمکم بالسویة وأعظمکم عند الله مزیّة. قال: ونزلت فیه {إِنّ الّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحَاتِ أُولئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیّةِ} قال: فکان أصحاب النبی صلی الله علیه وآله إذا أقبل علی علیه السّلام قالوا: قد جاء خیر البریّة». مناقب خوارزمی، ص111، ح 120، فصل 9. همچنین ابن عساکر در تاریخ دمشق، 42/371، ترجمه شماره 4933، شرح حال علی بن ابی طالب؛ حموینی در فرائد السمطین، 1/156، ح 118، سمط اول، باب 31؛ و حسکانی در شواهد التنزیل، 2/467 - 473، ح 1139 - 1148، ذیل آیه 7 سوره بینه، این حدیث را با اسناد مختلف و با اختلاف کمی در بعضی از الفاظ نقل کرده اند.

بالسویه و مرتبه اش از همه شماها در نزد پروردگار بزرگ تر است. در همان وقت آیه مذکوره نازل گردید. از آن به بعد هرگاه علی در میان قومی ظاهر می شد اصحاب پیغمبر می گفتند: جاء خیر البریه؛ یعنی آمد بهترین مردم. و نیز ابن حجر در «صواعق»(1)

و ابن اثیر در جلدسوم «نهایه»(2)

همین خبر را در نزول آیه شریفه نقل نموده اند.

و نیز ابن حجر در باب 11 «صواعق»(3) از حافظ جمال الدین محمد بن یوسف زرندی مدنی - که از فحول فقهاء و علمای شما می باشد - نقل نموده که

ص: 273


1- صواعق المحرقه، ابن حجر مکی، ص161، باب 11، فصل 1، آیه 11، ابن حجر این حدیث را نقل کرده است: «اخرج الحافظ جمال الدین الذرندی عن ابن عباس رضی الله عنهما أن هذه الآیة لما نزلت قال صلی الله علیه وآله لعلی: هو أنت وشیعتک، تأتی أنت وشیعتک یوم القیامة راضین مرضیّین ویأتی عدوک غضابا مقمحین، قال: ومن عدوّی؟ قال: من تبرأ منک ولعنک». نکته قابل توجه این است که ابن حجر به دلیل تعصب و عنادی که با مذهب حقه شیعه دارد، پس از نقل این حدیث می گوید: فیه کذّاب. در حالی که با مراجعه به سایر کتب معتبر اهل تسنن در می یابیم که بزرگانی همچون طبرانی، حاکم حسکانی، متقی هندی، ابن اثیر، ابن منظور، ابن صبّاغ مالکی، سمهودی و دیگران این حدیث را نقل کرده و هیچ گونه ایرادی نسبت به آن بیان نکرده اند که در جای خود به مدرک دقیق آن اشاره خواهیم کرد. به علاوه، اگر به نظر ابن حجر در طریق این حدیث، شخص کذاب وجود دارد، چرا نام او را بیان نکرده تا از جهت رجالی بررسی شود. پرواضح است که به صرف یک ادعا نمی شود حدیثی را که عده ای از بزرگان اهل تسنن آن را تکذیب نکرده اند، کذب دانست.
2- النهایه، ابن اثیر، 4/106، ذیل لغت قمح این حدیث را نقل می کند: «فی حدیث علی قال له النبی صلی الله علیه وآله: ستقدم علی الله أنت وشیعتک راضین مرضیّین ویقدم علیه عدوّک غضاباً مقمحین». گرچه این حدیث و حدیثی که از صواعق نقل کردیم با آنچه مؤلف ادعا کرده در الفاظ متفاوت است، لکن از نظر معنی و مفهوم، مطلب مورد بحث را کاملاً اثبات می کند.
3- صواعق المحرقه، ابن حجر مکی، ص161، باب 11، فصل 1، آیه 11. ابن حجر حدیث را با اختلاف اندکی در الفاظ نقل کرده است.

چون آیه مذکوره نازل گردید، رسول اکرم صلی الله علیه وآله به علی علیه السّلام فرمود:

«یا علی أنت وشیعتک خیر البریّة تاتی یوم القیامة أنت وشیعتک راضین مرضیّین ویاتی عدوّک غضباناً مقمحین. فقال: من عدوّی؟ قال: من تبرّأ منک ولعنک.»

یا علی تو و شیعیان تو خیر البریه هستید. می آیید روز قیامت تو و شیعیان تو در حالتی که از خدا راضی [هستید] و خدا هم از شما راضی است و می آیند دشمنان تو خشمناک، دستهایشان به گردنشان بسته می باشد. پس امیرالمؤمنین عرض کرد: کیست دشمن من، فرمود: کسی که بیزاری می جوید از تو و لعن می نماید تو را.

و نیز علامه سمهودی در «جواهر العقدین»(1) نقلاً از حافظ جمال الدین زرندی مدنی و نور الدین علی بن محمد بن احمد مالکی مکی مشهور به ابن صبّاغ که از اکابر علماء و فحول فقهای شماست - در صفحه 122 «فهول المهمه»(2)

از ابن عباس نقل می نمایند که چون آیه مذکوره نازل شد، رسول اکرم

ص: 274


1- جواهر العقدین، سمهودی، 2/178، قسم 2، فصل 7.
2- فصول المهمهْ، ابن صبّاغ مالکی، 1/576، فصل 1، فصل فی ذکر مناقبه الحسنه. همچنین حاکم حسکانی در شواهد التنزیل، 2/460، ح 1126، ذیل آیه 7 سوره بینه؛ ابن اثیر در النهایه، 4/106، لغت قمح؛ و ابن منظور در شواهد التنزیل، 2/460، ح 1126، ذیل آیه 7 سوره بینه؛ ابن اثیر در النهایه، 4/106، لغت قمح؛ و ابن منظور در لسان العرب، 11/298، لغت قمح، این حدیث را با اسناد مختلف نقل کرده اند. و نیز طبرانی در معجم الأوسط، 4/555، ح 3946، احادیث علی بن سعید رازی؛ و متقی هندی در کنز العمال، 13/156، ح 36483، کتاب الفضائل، بعد از باب 10، فضائل علی، حدیث را این گونه نقل کرده اند: «عن عبد الله بن یحیی ان علیاً أتی یوم البصرة بذهب وفضة فقال: أبیضیّ وأصفری غرّی غیری غرّی اهل الشام غدا إذا ظهروا علیک فشقّ قوله ذلک علی الناس، فذکر ذلک له فأذّن فی الناس فدخلوا علیه فقال: ان خلیلی صلّی الله علیه وسلّم قال: یا علی انک ستقدم علی الناس وشیعتک راضین مرضیّین ویقوم علیک عدوّک غضاباً مقمحین، ثم جمع علیّ یده إلی عنقه یریهم الاقماح».

به علی علیه السّلام فرمود:

«هو أنت وشیعتک تاتی یوم القیامة أنت وهم راضین مرضیّین ویأتی اعداؤک غضباناً مقمحین.»

یعنی آن خیر البریه تو و شیعیان توهستید، می آیید روز قیامت تو و آنها در حالی که از خداوند راضی هستید و خدا هم از شما راضی است و می آیند دشمنان تو خشمناک، [در حالی که] دستهاشان به گردنشان بسته می باشد.

و نیز میر سید علی همدانی شافعی که از موثقین علمای شماست، در کتاب «مودهْ القربی»(1)

و ابن حجر متعصب در «صواعق محرقه»(2) از ام سلمه (ام

ص: 275


1- مودهْ القربی، سید علی همدانی، مودهْ 9 (با استفاده از ینابیع المودهْ، قندوزی، 2/314، ح 903، باب 56). همدانی حدیث را به این لفظ نقل می کند: «عن فاطمة علیهاالسّلام قال: إن أبی صلی الله علیه وآله نظر إلی علیّ وقال: هذا وشیعته فی الجنّة».
2- صواعق المحرقه، ابن حجر مکی، ص161، باب 11، فصل 1، آیه 11. حدیثی که ما در صواعق یافتیم، دارای ذیلی است که مطلب مورد نظر را اثبات نمی کند گرچه ممکن است آن ذیل، جزء حدیث نباشد، ولی با وجود احادیث صریح و صحیحی که نقل شد، مطلب مورد بحث کاملاً ثابت است و تمسک به این گونه احادیث ضرورت ندارد. خطیب بغدادی در تاریخ بغداد، 12/289، ترجمه شماره 6731، شرح حال عصام بن الحکم العکبری حدیث را به این لفظ آورده است: «... عن علی قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله أنت وشیعتک فی الجنّه». ابن عساکر در تاریخ دمشق 42/334، ترجمه شماره 4933، شرح حال علی بن ابی طالب، حدیث را به این لفظ آورده است: «أبشر یا علی أنت وأصحابک فی الجنة أبشر یا علی أنت وشیعتک فی الجنة...».

المؤمنین)، زوجه محترمه ی رسول اکرم نقل نموده اند که آن حضرت فرمود:

«یا علی أنت وأصحابک فی الجنّة، أنت وشیعتک فی الجنّة.»

یا علی تو و اصحاب و شیعیانت در بهشت می باشید.

و موفق بن احمد (اخطب الخطباء خوارزم) در فصل نوزدهم «مناقب»(1)

مسنداً نقل می نماید از رسول اکرم صلی الله علیه وآله که به علی علیه السّلام فرمودند:

«مثلک فی أمتی مثل المسیح عیسی بن مریم.»

یعنی مثل تو در امت من مثل عیسی بن مریم حضرت مسیح است که قوم او سه فرقه شدند؛ فرقه ای مؤمنین و آنها حواریون بودند و فرقه ای دشمنان او و آنها یهود بودند، فرقه ای غلات که درباره ی آن جناب غلو نمودند (یعنی او را خدا و شریک خدا قرار دادند) و امت من هم درباره تو سه فرقه می شوند: «فرقةٌ شیعتک وهم المؤمنون»؛ یعنی فرقه ای شیعیان تو هستند و آنها مؤمنین اند؛ و فرقه ای دشمنان تو هستند و آنها ناکثین و شکنندگان عهد و بیعت تو می باشند، و فرقه ای غلو کنندگان درباره تو می باشند و آنها جاهلین و گمراهان اند.

«فأنت یا علی وشیعتک فی الجنة ومحبو شیعتک فی الجنة وعدوک والغالی فیک فی النار.»

یعنی تو یا علی و شیعیان تو و دوستان شیعیان تو در بهشت خواهید بود

ص: 276


1- «عن علی بن الحسین عن أبیه قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله: یا علی مثلک فی أمّتی فی أمّتی مثل المسیح عیسی بن مریم افترق قومه ثلاث فرق؛ فرقة مؤمنون وهم الحواریون وفرقة عادوه وهم الیهود وفرقة غلوا فیه فخرجوا عن الایمان وان امتی ستفترق فیک ثلاث فرق؛ فرقة شیعتک وهم المؤمنون وفرقة أعداؤک وهم الناکثون وفرقة غلوا فیک وهم الجاحدون السابقون. فأنت یا علی وشیعتک فی الجنّة ومحبوا شیعتک فی الجنّة وعدوک والغالی فیک فی النار». مناقب خوارزمی، ص317، ح 318، فصل 19.

و دشمنان و غلوکنندگان درباره تو در آتش جهنم اند.

«در این موقع صدای مؤذن اعلان نماز عشاء داد. آقایان برخاستند برای نماز. پس از فراغت از نماز و اشتغال به خوردن چای، جناب آقای سید عبدالحی که برای ادای نماز جماعت به مسجد رفته بودند مراجعت نمودند. فرمودند: چون منزل نزدیک بود، این چند جلد کتاب را با خود آوردم و اینها تفسیر سیوطی و «مودّهْ القربی» و «مسند» امام احمد بن حنبل و «مناقب» خوارزمی است - که تا شب آخر جلسات این کتاب ها نزد داعی ماند - . کتابها را باز نموده، همان احادیث قرائت شد، به علاوه چند حدیث دیگر مؤید همین مطلب. آقایان رنگ به رنگ می شدند، مخصوصاً متوجه بودم که در پیش اتباع خودشان خجالت می کشیدند.»

آن گاه در «مودّهْ القربی» حدیث فوق را خواندند. به علاوه این دو حدیث هم پیش آمدقرائت نمودند که روایت می نماید از رسول اکرم صلی الله علیه وآله که فرمود:

«یا علی ستقدم علی الله أنت وشیعتک راضین مرضیّین ویقدم علیه عدوّک غضباناً مقمحین.»(1)

یا علی زود است تو و شیعیانت بر خدا وارد می شوید در صورتی که از خدا راضی [هستید] و خدا از شما راضی است و دشمنانت بر خدا خشمناک وارد می شوند در حالتی که دستشان بر گردنشان بسته می باشد.

داعی: این بود مختصری از دلایل محکمه مؤید به کتاب الله مجید و اخبار

ص: 277


1- المعجم الاوسط، طبرانی، ج 4، ص187؛ کنزل العمال، متقی هندی، ج 13، ص156، فضائل علی رضی الله عنه، ح 36483؛ مناقب علی بن ابی طالب علیه السّلام وما نزل من القرآن من علی علیه السّلام، ابن مردویه، ص187، فصل 18، ح 255. (محقق)

معتبره مندرجه ی در کتب اکابر علمای خودتان. گذشته از اخباری که در تمامی کتب و تفاسیر علمای شیعه نقل گردیده که اگر بخواهم تا صبح برای شما از حفظ و از روی همین کتاب هایی که در برابرشماست اثبات مرام نمایم، به حول و قوه ی پروردگار قادرم، ولی گمان می کنم برای نمونه و رفع اشتباه به همین مقدار نقل روایات کافی باشد که آقایان بعدها تفوّه به جملات بی سر و ته معاندین ننمایید و با پیروی از مجعولات خوارج و نواصب و امویها امر را بر عوام بی خبر مشتبه نکنید که واضع لفظ شیعه عبدالله بن سباء یهودی ملعون بوده است.

آقایان محترم! ما شیعیان، یهودی نیستیم، بلکه محمدی هستیم و واضع لفظ شیعه هم بر پیروان علی علیه السّلام، عبدالله بن سباء ملعون نبوده، بلکه شخص رسول اکرم صلی الله علیه وآله بوده و عبدالله را هم مردی منافق و ملعون می دانیم و تبعیت از هیچ فرد و جمعی هم بدون دلیل و برهان نمی نماییم.

از زمان عثمان به بعد - بنا به گفته شما - لفظ شیعه را بر پیروان علی اطلاق ننمودند، بلکه در زمان خود پیغمبر صحابه ی خاصّ آن حضرت را شیعه می خواندند، چنانچه

حافظ ابو خاتم رازی در کتاب «الزینهْ»(1) که در تفسیر الفاظ متداوله میان ارباب علوم نوشته، می نویسد:

اولین نامی که در اسلام در زمان رسول خداصلی الله علیه وآله به وجود آمد نام شیعه بوده

ص: 278


1- «یقال: ان الشیعة لقب لقوم کانوا قد ألفوا امیرالمؤمنین علی بن أبی طالب صلوات الله علیه فی حیاة رسول الله صلی الله علیه وآله وعرفوا به، مثل سلمان الفارسی وأبی ذر الغفاری والمقداد بن الاسود و عمار بن یاسر و غیرهم... کان یقال لهم شیعة علی و اصحاب علی...». الزینهْ، ابی حاتم رازی، ص259، ذکر القاب الفرق فی الاسلام، معنی الشیعه.

است که چهار تن از صحابه دارای این لقب بودند: «1 - ابوذر غفاری 2 - سلمان فارسی 3 - مقداد ابن اسود کندی 4 - عمار بن یاسر.»

آقایان فکر کنید چگونه ممکن است زمان پیغمبر چهار نفر از صحابه خاص، بلکه محبوب خدا و پیغمبر را به لقب شیعه بخوانند و پیغمبر بداند که این کلمه بدعت است و آنها را منع ننماید؟

پس معلوم می شود که آنها از خود پیغمبرشنیده بودند که شیعیان علی علیه السّلام اهل نجات اند، لذا افتخار به این سمت می نمودند، تا آنجایی که برملا، آنها را شیعه می خواندند.

مقام سلمان و ابوذر و مقداد و عمار

از این بیان گذشته، شما عمل اصحاب پیغمبر را حجت می دانید و حدیثی از آن حضرت نقل می نمایید که فرمود:

«إن أصحابی کالنّجوم بأیهم اقتدیتم اهتدیتم.»

به درستی که اصحاب من مانند ستارگان اند، به هر یک از آنها اقتدا کنید هدایت می شوید.

مگر ابو الفداء در «تاریخ» خود(1) ننوشته

که این چهار نفر از جمله اصحاب

ص: 279


1- «فبایع عمر ابابکر و انثال الناس علیه یبایعونه فی العشر الأوسط من ربیع الأول سنة احدی عشرة خلا جماعة من بنی هاشم والزبیر وعتبة بن أبی لهب و خالد بن سعید بن العاص والمقداد بن عمرو و سلمان الفارسی و ابی ذر و عمار بن یاسر و البراء بن عاؤب و أبی بن کعب و مالوا مع علی بن أبی طالب». المختصر فی اخبار البشر، اسماعیل بن محمود (معروف به تاریخ ابو الفداء)، 1/156، خلافهْ ابی بکر.

پیغمبر بودند که روز سقیفه ی بنی ساعده به همراهی علی از بیعت ابی بکر خودداری نمودند؛ پس چرا عمل آنها و سرپیچی از بیعت را حجت نمی دانید؟ با اینکه علمای خودتان نوشته اند آنها محبوب خدا و پیغمبر بودند و ما هم پیرو آنها می باشیم که آنها پیرو علی علیه السّلام بودند. پس به حکم حدیث منقوله ی خودتان ما راه هدایت را به دست آورده ایم.

با اجازه آقایان به مقتضای وقت چند خبر برای شما نقل می نمایم:

حافظ ابو نعیم اصفهانی در صفحه 172 جلد اول «حلیهْ الاولیاء»(1) و ابن حجر مکی در حدیث پنجم از چهل حدیثی که در «صواعق محرقه»(2) در فضایل علی علیه السّلام آورده، از ترمذی و حاکم از بریدهْ نقل نموده اند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:

ص: 280


1- حلیهْ الأولیاء، ابو نعیم اصفهانی، 1/172، ترجمه شماره 28، شرح حال مقداد بن أسود. ابو نعیم حدیث را به این لفظ بیان کرده است: «عن عبدالله بن بریدة عن أبیه قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله: ان الله تعالی أمرنی بحب أربعة واخبرنی أنه یحبهم، وانک یا علیّ منهم والمقداد وابوذر وسلمان».
2- صواعق المحرقه، ابن حجر مکی، ص122، باب 9، فصل 2، الحدیث الخامس. ابن حجر حدیث را به این لفظ بیان کرده است: «عن بریدة قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله: ان الله أمرنی بحب أربعة واخبرنی أنه یحبهم، قیل یا رسول الله سمّهم لنا قال: علیّ منهم یقول ذلک ثلاثاً وابوذر والمقداد وسلمان». همچنین ابن اثیر در اسد الغابه، 4/410، شرح حال مقداد، همین حدیث را نقل کرده است. و نیز احمد بن حنبل در مسند، 5/356، مسند بریدهْ، حدیث را به این عبارت نقل کرده است: «عن ابن بریدة عن أبیه عن النبی صلی الله علیه وآله قال: أمرنی الله عزّوجلّ بحب اربعة من اصحابی أری شریکا قال وأخبرنی انه یحبهم، علیّ منهم وابوذر وسلمان والمقداد الکندی». و ابن ماجه در سنن، 1/53، ح 149، مقدمه، باب فی فضائل اصحاب رسول الله صلی الله علیه وآله، فضل سلمان وابوذر ومقداد، این حدیث را به این لفظ بیان کرده است: «عن ابن بریدة عن أبیه قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله: ان الله أمرنی بحب اربعة من أصحابی وأخبرنی انه یحبهم، قال: قلنا من هم یا رسول الله وکلنا نحبّ أن نکون منهم فقال: ألا ان علیاً منهم، ثم سکت ثم قال: أما ان علیاً منهم ثم سکت».

«ان الله أمرنی بحب أربعة وأخبرنی انه یحبّهم».

یعنی: خداوند مرا امر فرموده به دوستی چهار نفر و مرا خبر داده که آنها را دوست می دارد.

عرض کردند: یا رسول الله آن چهار نفر کیان اند؟ فرمود: علی ابن ابی طالب و ابوذر و مقداد و سلمان.(1)

و ابن حجر((2))

در حدیث 39 از ترمذی و حاکم(3) از انس بن مالک نقل نموده که آن حضرت فرمود:

«الجنة تشتاق إلی ثلاثة: علی وعماروسلمان».

یعنی: بهشت اشتیاق دارد به سوی سه نفر و آن سه نفر علی و عمار و سلمان اند.

آیا اعمال و رفتار اصحاب خاص رسول خدا که محبوب خدا و پیغمبر و اهل بهشت اند سند نیست و حجیت ندارد که مورد قبول مسلمانان باشد و به آنها ترتیب اثر بدهند؟ آیا خجالت آور نیست که اصحاب در نظر شما همان عده ای باشند که موافقت با بازی سقیفه نمودند و بقیه صحابه پاک رسول الله صلی الله علیه وآله که

ص: 281


1- ترمذی این روایت را در ج 5، ص399، ح 3802، باب مناقب علی بن ابی طالب رضی الله عنه نقل کرده است. (محقق)
2- . صواعق المحرقه، ابن حجر مکی، ص125، باب 9، فصل 2، الحدیث التاسع والثلاثون.
3- المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، 3/148، ح 4666، کتاب معرفهْ الصحابه، باب مناقب علی علیه السّلام، ذکر اسلام امیرالمؤمنین. و نیز ترمذی در الجامع الصحیح، ص994، ح 3806، کتاب المناقب، باب مناقب سلمان؛ ابن عساکر در تاریخ دمشق، 21/409، ترجمه شماره 2599، شرح حال سلمان فارسی؛ و ابن اثیر در أسد الغابه، 2/331، شرح حال سلمان فارسی، همین حدیث را با اختلاف اندکی در الفاظ نقل کرده اند.

مخالفت با مرام اهل سقیفه نمودند از درجه اعتبار ساقط و بی اثر باشند؟ پس خوب بود حدیثی را که نقل نمودید به طور اطلاق نمی گفتید، بلکه می گفتید انّ بعض اصحابی کالنجوم، تا گرفتار این محذور نشوید و ما را از دایره ی هدایت خارج ننمایید.

علت توجه و تشیع ایرانیان در زمان خلفاء و دیالمه و غازان خان و شاه خدابنده

و اما اینکه فرمودید: «مذهب شیعه مذهبی است سیاسی و ایرانیان مجوس از روی سیاست برای فرار از سلطه و سلطنت اعراب پذیرفته اند»، بی لطفی نمودید و بدون توجه و تعمّق تبعاً للاسلاف بیان فرمودید، برای آنکه قبلاً ثابت نمودیم که شیعه مذهبی است اسلامی و طریقه ای است که خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله به امر خدا پیش پای امت گذارده و ما حسب الامر آن حضرت پیروی از علی امیرالمؤمنین و آل طاهرینش سلام الله علیهم اجمعین می نماییم و خود را هم - به امید حق، مطابق دستوراتی که به ما داده اند و عمل می نماییم - ناجی می دانیم.

بلکه آن کسانی که بدون کوچک ترین دستور رسول الله صلی الله علیه وآله، اساس سقیفه را تشکیل دادند سیاسی بودند، نه پیروان عترت طاهره به دستور پیغمبرصلی الله علیه وآله، چه آنکه برای پیروی از عترت و اهل بیت رسالت از آن حضرت دستور رسیده و در کتاب های معتبر شما بسیار وارد است، ولی راجع به سقیفه و پیروی از اهل سقیفه به عنوان خلیفه تراشی ابداً دستوری صادر نگردیده است.

و اما در جهت توجه ایرانیان به مقام ولایت امیرالمؤمنین و اهل بیت طاهرینش، آقایان اهل تسنن از روی عناد و تعصب و یا روی عادت خلفاً عن

ص: 282

سلف بدون تعمّق و تحقیق قضاوت نموده اند، و همچنین نویسندگان دیگر که در اثر معاشرت با اهل تسنن و سیر در کتب آنها به اشتباه رفته و به مثل معروف تنها به قاضی رفتند و خوشحال برگشتند، گمان نموده اند که ایرانیان از روی سیاست، مذهب حق تشیع را اختیار نموده اند!

واقعاً نخواسته اند و یا نتوانسته اند بخواهند که تعمق نمایند و از عادت و تعصب بر کنار شوند و علهًْ العلل توجه ایرانیان و علاقه مندی آنها را به امیرالمؤمنین و اهل بیت آن حضرت پیدا نمایند. و اگر مختصری دقت و تأمّل و تعمّق می نمودند، زود به حقیقت می رسیدند و می فهمیدند که هر فردی یا قومی اگر عملی را روی سیاست انجام دهند موقت است و بعد از گرفتن نتیجه و رسیدن به هدف و مقصد خود، از همان راهی که آمده اندبرمی گردند، نه آنکه هزار سال بر این عقیده ی حقه، ثابت مانده و در این راه جانبازی ها نموده، تا پرچم تشیع را با خون خود حفظ و افتخار به کلمه علی ولی الله - بعد از لا اله الا الله محمد رسول الله - بنمایند.

اینک با اجازه آقایان برای روشن شدن تاریخ با مختصر اشاره ای به اقتضای وقت، علهْ العلل علاقه مندی ایرانیان را در میان ارباب ملل به آن حضرت و اهل بیت طاهرینش به عرض می رسانم، تا بدانید که آنها روی سیاست، اظهار تشیع ننمودند، بلکه از روی حقیقت و برهان و علاقه مندی قلبی مذهب حق تشیع را اختیار نمودند.

ص: 283

اولاً: هوش و ذکاوت ایرانیان(1) ایجاب می کند که هرگاه جهل و عادت و تعصب مانع آنها نگردد، حق و حقیقت را زود درک نموده و به جان و دل بپذیرند. چنانچه بعد از فتح ایران به دست اعراب مسلمین، با آزادی کاملی که مسلمانان به آنها داده بودند و اجبار و اکراهی هم در قبول دین مقدس اسلام نداشتند، همین که در اثر معاشرت با مسلمانان و کنجکاوی های دقیق، پی به حقیقت اسلام بردند، دین آتش پرستی و مجوسیت چندین هزار ساله را باطل تشخیص داده و با یک دنیا شوق و میل و علاقه قلبی، از عقیده ی به دو مبدأ «اهریمن» و «یزدان» روی گردانده و دین توحیدی اسلام را اختیار نمودند.

و همچنین وقتی دلایل مثبِته ی حقانیت را در مذهب تشیع، یعنی پیروی از علی علیه السّلام دیدند، روی خرد و دانش تبعیت و پیروی نمودند، و برخلاف فرموده ی شما و بسیاری از نویسندگان بی فکر شما، توجه ایرانیان به مقام ولایت و علاقه مندی آنها به امیرالمؤمنین در زمان خلافت هارون و مأمون نبوده، بلکه از زمان خود رسول الله صلی الله علیه وآله این عقد مودّت در دل ایرانیان ریشه دوانید؛ چه آنکه هر ایرانی وقتی به مدینه می آمد و مسلمان می شد، روی هوش و ذکاوت خاصه ایرانیت، حق و حقیقت را در علی علیه السّلام می دید؛ لذا به حبل متین و ریسمان محکم

ص: 284


1- احمد بن حنبل در کتاب مسند ج 2، ص420 و 422 و 469 مسند ابی عریره از رسول اکرم صلی الله علیه وآله نقل کرده است: «لو کان العلم بالثریا لتناوله أناس من ابناء الفارس» و به همین مضمون در صفحه 296 و 297 نقل شده و نیز با تعابیر دیگر نیز به خارج علم، ایمان؟؟ که در کتاب سنن ترمذی نقل شده است ج 5، ص60 ح 33146، تفسیر سوره محمد و نیز در ج 5، ص86 ح 3364 ذیل سوره جمعه و نیز ج 5، ص382 و 383 باب فی فصل عجم ذکر نشده است و نیز در کتب دیگر آنان نیز ذیل سوره جمعه و سوره محمد و فضل عجم، ذکر شده است. (محقق)

ولایت آن حضرت به امر و راهنمایی رسول اکرم صلی الله علیه وآله چنگ می زد.

سر سلسله ی آنها سلمان فارسی بوده که واجد جمیع درجات و مراتب ایمان گردید، تا آنجا که خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله - بنابر آنچه علمای فریقین نوشته اند - درباره او فرمود:

«سلمان منا اهل البیت».(1)

سلمان از ما اهل بیت است.

از همان اوان معروف شد به سلمان محمدی و این سلمان از شیعیان خالص و علاقه مند به ولایت آن حضرت و از مخالفین جدی سقیفه بود که پیروی از او به حکم حدیث منقوله در کتب شما طریق هدایت است.

از جهت آنکه آیات قرآن مجید و بیانات رسول الله را درباره آن حضرت شنیده بود و به عین الیقین فهمیده بود که اطاعت علی اطاعت خدا و پیغمبر است؛ زیرا که مکرر از رسول اکرم می شنید که می فرمود:

«من اطاع علیاً فقد اطاعنی ومن اطاعنی فقد اطاع الله ومن خالف علیاً فقد خالفنی ومن خالفنی فقد خالف الله».(2)

ص: 285


1- المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، 3/598، کتاب معرفهْ الصحابهْ، ذکر سلمان الفارسی رضی الله عنه؛ المعجم الکبیر، طبرانی، ج 6، ص212، 213، سلمان فارسی، در این کتاب در مناسبت حدیث مؤاخاهْ و نیز در مناسبت جریان جنگ خندق این فضیلت از رسول خداصلی الله علیه وآله برای جناب سلمان نقل شده است. (محقق)
2- المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، 3/131، ح 4617، کتاب معرفهْ الصحابه، باب مناقب علی رضی الله عنه، ذکر اسلام امیرالمؤمنین. و نیز متقی هندی در کنز العمال، 11/614، ح 32973، کتاب الفضائل، باب 3، فصل 2، فضائل علی رضی الله عنه، حدیث را این طور نقل می کنند: «عن ابی ذر قال: قال رسول الله: من أطاعنی فقد أطاع الله عزوجل ومن عصانی فقد عصی الله ومن اطاع علیاً فقد أطاعنی ومن عصی علیا فقد عصانی». ابن عساکر نیز در تاریخ مدینه دمشق، 42/270، ترجمه شماره 4933 شرح حال علی بن ابی طالب، حدیث را این گونه نقل می کند: «عن یعلی بن مرة الثقفی قال: سمعت رسول الله صلی الله علیه وآله یقول: من أطاع علیاً فقد أطاعنی ومن عصی علیاً فقد عصانی ومن عصانی فقد عصی الله ومن أحب علیا فقد أحبنی ومن أحبنی فقد أحب الله ومن أبغض علیاً فقد أبغضنی ومن أبغضنی فقد أبغض الله. لا یحبک الا مؤمن ولا یبغضک الا کافر أو منافق».

کسی که علی را اطاعت نماید مرا اطاعت نموده و کسی که مرا اطاعت نماید خدا را اطاعت نموده و کسی که علی را مخالفت نماید مرا مخالفت نموده و کسی که مرا مخالفت نماید خدا را مخالفت نموده.

و نیز هر ایرانی که به مدینه رفته و مسلمان گردیده، چه در زمان پیغمبر و چه در ازمنه ی بعدیه، در اطاعت و سلک آن حضرت وارد می شد.

به همین جهت خلیفه ی ثانی سخت عصبانی گردیده، برای آنها محدودیت هایی قائل شد! که همان محدودیتها و فشارها تولید کینه و عداوت در دل آنها نموده و بسیار متأثر شدند که چرا خلیفه بر خلاف دستورات و سیره ی رسول الله آنها را طرد و از حقوق اسلامی منع نموده!

و علاوه بر اینها آن چیزی که بیش از همه، ایرانیان را به مقام مقدس علی علیه السّلام و عترت طاهره ی آن حضرت متوجه نمود که در اطراف آن حضرت تحقیقات کامله نموده و محبتش در دل آنها قرار گرفت، طرفداری کاملی بود که امیرالمؤمنین علی علیه السّلام از شاهزادگان اسیر ایرانی نمود؛ چه آنکه وقتی اسرای مداین (تیسفون) را به مدینه وارد نمودند، خلیفه ثانی امر کرد تمام زنهای اسیر را به کنیزی به مسلمانان

ص: 286

بدهند. امیرالمؤمنین منع نموده و فرمود: شاهزادگان مستثنی و محترم اند. دو دختر یزدجرد شاهنشاه ایران، میان اسرا هستند، نتوان آنها را به کنیزی داد.

خلیفه گفت: پس چه باید کرد.

آن حضرت فرمودند: امر کن برخیزند و هر فردی از مسلمانان را طالب شدند آزادانه به شوهری بپذیرند. فلذا به دستور آن حضرت برخاستند، در میان صحابه نظر کردند. شاه زنان محمد بن ابی بکر را (که تربیت شده و ربیب آن حضرت بود) و شهربانو حضرت امام حسین سبط رسول الله را انتخاب نمودند و به عقد شرعی به خانه آنها رفتند که از شاه زنان، خداوند فرزندی به محمد داد (قاسم فقیه)، پدر امّ فروه، مادر امام ششم صادق آل محمد سلام الله علیها. و از شهربانو، امام چهارم زین العابدین علی علیه السّلام متولد گردیدند.(1)

وقتی این خبر و طرفداری آن حضرت از شاهزادگان ایرانی به ایرانیان رسید، علاقه مخصوصی به آن حضرت پیدا نمودند. همین مطلب و علاقه مندی به آن حضرت سبب شد که در اطراف آن حضرت تحقیقات عمیقانه نمایند. مخصوصاً بعد از فتح ایران به دست مسلمانان و تماسی که با آنها پیدا نمودند، به دلایل حقّه بر ولایت و امامت و خلافت بلافصل آن حضرت پی بردند و قلباً توجه کامل حاصل نموده و همین که مانع برطرف و مقتضی موجود شد، عقاید و علاقه ی قلبی خود را علنی و مذهب خود را ظاهر نمودند.

ص: 287


1- ینابیع المودهْ، قندوزی، 3/151، باب 65، قندوزی به نقل از کتاب فصل الخطاب خواجه پارسای بخاری، این جریان را در عصر خلیفه سوم دانسته، به اختصار نقل می کند. - الغارات، ابراهیم بن محمد ثقفی، ج 2، ص26 و 825، توضیح حول کلمهْ «الموالی». (محقق)

پس این ظهور عقیده و آزادی مذهب، ربطی به زمان خلافت هارون و مأمون و یا دوره سلطلنت صفویه - چنانچه فرمودید - نداشته، بلکه از هفتصد سال قبل از ظهور سلطنت صفویه، مذهب حق تشیع در ایران جلوه گر گردید؛ (یعنی در قرن چهارم هجری) که زمام امور در ایران به دیالمه آل بویه واگذار شد، پرده از روی این حقیقت برداشته و ایرانیان آزادی کامل پیدا نموده، بی پرده اظهار علاقه نمودند و مکنونات قلبیه ی خودرا ظاهر ساختند.(1)

ظهور تشیع در دوره ی مغول ها

تا در سال 694 هجری که سلطنت ایران به غازان خان مغول که (نام اسلامی او محمود بود) رسید، چون توجه خاصی به اهل بیت طهارت علیه السّلام پیدا نموده، مذهب حق تشیع ظاهرتر گردید و بعد از وفات او در سال 707 که سلطنت به الجایتو (محمد شاه خدابنده) برادر غازان خان رسید، بنابر آنچه حافظ و عالم و مورخ شافعی همدانی در تاریخ خود آورده است.

مناظره ی علامه حلی با قاضی القضاه

در اثر مباحثات و مناظراتی که در حضور شخص پادشاه در دربار شاهنشاهی بین جمال الملهًْ والدین علامه کبیر حسن بن یوسف بن علی بن مطهر حلی که از نوابغ دهر و مفاخرعلمای شیعه در آن عصر بوده است، با خواجه نظام الدین عبدالملک مراغی قاضی القضاهْ شافعی که افضل و اعلم علمای اهل تسنن در آن

ص: 288


1- مطالب صفحه 63 با عنوان آل بویه و پاورقی های آن ترجمه و اینجا آورده شود و مطالب تشیع در قرن چهارم که توسط آقای زارع نوشته شده به اینجا برای نشان دادن دولت های شیعه آورده شود.

زمان بوده، واقع گردید. و در آن محضر، مبحث امامت مورد گفت و گو قرار گرفت و جناب علامه با دلایل ساطعه و براهین قاطعه اثبات امامت و خلافت بلافصل امیرالمؤمنین علی علیه السّلام و ابطال دعوی دیگران را به وجهی ظاهر نموده که راه تشکیک برای احدی از حاضران نماند، تا جایی که خواجه نظام الدین گفت:

«ادله جناب علامه بسیار ظاهر و قوی است، ولی چون گذشتگان ما راهی را رفته اند، ما هم باید برای اسکات عوام و جلوگیری از تفرقه کلمه اسلام آن راه را برویم و پرده دری ننماییم.»

در آن میانه، چون شاهنشاه تعصبی نداشت و با گوش عقلانی دلایل طرفین را استماع می نمود، بعد از خاتمه مباحثات، حقیقت تشیع بر او ظاهر و هویدا گردید. لذا مذهب حق امامیه را اختیار و اعلان آزادی مذهب شیعه

را به تمام بلاد ایران صادر نمود. و از همان مجلس به تمام حکام و فرمانداران ولایات اعلام نمود که در تمام مساجد و مجامع، خطبه به نام امیرالمؤمنین و ائمه طاهرین سلام الله علیهم اجمعین بخوانند و امر داد روی دنانیر مسکوکه، کلمه طیبه «لا اله الا الله محمد رسول الله علی ولی الله» را در سه سطر متوازی نقش کردند.(1)

و جناب علامه حلی را که از حلّه برای حل مسئله محلل احضار نموده بود - و به همین جهت در آن مجلس باب مناظره باز و حقیقت تشیع ظاهر گردید - در نزد خود نگاه داشت و برای او مدرسه سیاره تهیه کرد و طلاب علوم اطراف آن جناب را گرفتند.

ص: 289


1- عکس سکّه ها در کتاب دار الکتب الاسلامیه ص166 آمده در پاورقی آورده شود.

در اثر تبلیغات بسیار که بی پرده، علنی و برملا حقایق را بیان می نمودند، بی خبران هم پی به حقیقت طریقه ی حقه ی امامیه برده،خورشید درخشنده ولایت از زیر ابر تقیه بیرون آمد.

از همان زمان، مذهب حق تشیع خورشیدوار از زیر ابر جهل و نادانی ظاهر و هویدا گردید. و تقریباً بعد از هفتصد سال به تقویت سلاطین با اقتدار صفویه و تبلیغات کامله آن زمان، ابرهای تیره و تار به کلی پراکنده و خورشید ولایت و امامت، جهان تاب شد.

پس اگر روزی ایرانیان، مجوسی و معتقد به دو مبدأ «یزدان» و «اهریمن» بودند، لکن به محض آنکه دلایل و براهین منطقی اسلامیان را شنیدند، به جان و دل پذیرفتند و الی الحال با صمیمیت کامله بر عقیده اسلامی خود ثابت اند.

و اگر افرادی در میان ایرانیان پیدا شوند که مجوسی بوده یا پایبند به جایی نباشند یا در سلسله غلات وارد شده و علی علیه السّلام را از مقام خودش ترقی داده و در مرتبه الوهیت وارد کنند و او را خالق و رازق عبادبدانند، یا معتقد به حلول و اتحاد و وحدت وجود باشند، ربطی به اصل جامع و جمعیت ایرانیان پاک دل ندارد.

در هر قوم و ملتی این نوع مردمان بی علاقه یا بی فکر و خرد پیدا می شوند، ولی اکثریت ملت نجیب و دانشمند ایرانی، دارای عقیده و ایمان ثابت به وحدانیت حق تعالی جلّت عظمته و نبوت خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله و پیروان امیرالمؤمنین و یازده فرزندان آن حضرت حسب الامر رسول الله صلی الله علیه وآله می باشند.

حافظ: عجب است از جناب عالی حجازی مکی و مدنی! برای ایامی چند که در ایران توقف نمودید، آن قدر طرفداری از ایرانیان می نمایید و آنها را پیرو علی

ص: 290

کرّم الله وجهه می دانید، در حالتی که علی خود بنده و مطیع و فرمانبردار پروردگار متعال بوده، ولی شیعیان ایرانی همگی علی را خدا می دانند و از خدا جدا نمی دانند و در اشعار خود علی را نازل منزله ی حق، بلکه عین حق می دانند؛ چنانچه در دیوانها و دفترچه های آنها این نوع کفریات ظاهر است.

مگر نه این قبیل اشعار از عرفای شیعه ایرانی وارد است که از قول علی کرّم الله وجهه می گویند - و قطعاً علی از چنین عقیده ای بیزار است - :

من طلسم غیب و کنز لاستم

چون به کنز لا رسی الاستم

یعنی از لله ولا بالاستم

نقطه ام با را به با گویاستم

کژ مغز تار است پندارت کنند

مظهر کل عجایب کیست من

مظهر سرّ غرایب کیست من

صاحب عون نوائب کیست من

در حقیقت ذات واجب کیست من

دیگری گفته:

در مذهب عارفان آگاه (گمراه)

الله علی علی است الله

داعی: عجب از شماست که بدون تحقیق، تمام شیعیان ایرانی را غالی و علی پرست می دانید و به همین کلمات امر را بر برادران سنی بی خبر ما مشتبه می کنید! برادرکشی را باب می نمایید که در افغانستان و هندوستان و ازبکستان و تاجیکستان و غیره به قدری از مسلمانان شیعه را کشتند که خونها جاری نمودند!

مسلمانان ازبکستان و ترکستان در اثرتحریکات علمای خود که می گفتند: شیعیان علی پرست و مشرک و کافر هستند و قتلشان واجب است»، آن همه خون ها از مسلمانان ایرانی ریختند که اوراق تاریخ را لکه دار نمودند.

عوام بیچاره اهل تسنن به رهبری امثال شما آقایان علماء با نظر کینه، بلکه کفر

ص: 291

و شرک و ارتداد به مسلمانان ایرانی می نگرند.

در ازمنه سالفه ترکمن ها در راه خراسان سر راه قوافل ایرانی را می گرفتند و به قتل و غارت مشغول شده و می گفتند هر کس هفت نفر رافضی (شیعه) را بکشد بهشت بر او واجب می شود!

قطع بدانید که مسئولیت این اعمال و قتل عامها بر عهده ی امثال شما آقایان است که به گوش آنها می رسانید شیعیان علی پرست و مشرک و کافرند، سنی های عوام بی خبر خوش باور هم قبول می کنند، فلذا به قصد ثواب پیرامون چنین اعمالی می گردند.

اسلام تفاخرات نژادی را از بین برد

اولاً: جواب جمله ی اولتان را عرض کنم تابه اصل مطلب برسیم. اینکه فرمودید: داعی حجازی مکی مدنی چرا طرفداری از برادران ایرانی می نمایم. بدیهی است افتخار داعی به این است که مکی و مدنی و محمدی هستم، ولی تعصب نژادی هم که از آثار جهل و نادانی است، در داعی راه ندارد؛ برای آنکه جد بزرگوارم خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله با آنکه حفظ قومیت و وطنیت هر ملتی را ملحوظ داشته و با جمله ی «حبّ الوطن من الایمان» هر قوم و ملتی را به وطن دوستی امر فرموده است. یکی از قدمهای بزرگی که برای اتحاد بشر و رفع هر نوع خیالات واهی از افراد آدمیان برداشت، آن بود که تفاخرات نژادی و تعصبات جاهلانه را به کلی از بین برد و با یک ندای بلند و رسا عالمیان را متوجه به فرموده ی خود نمود که:

«لا فخر للعرب علی العجم ولا للعجم علی العرب ولا للابیض علی الاسود

ص: 292

ولا للاسودعلی الابیض الا بالعلم والتقی.»(1)

عرب را فخر و مباهاتی بر عجم و عجم را فخری بر عرب و سفید را بر سیاه و سیاه را بر سفید فخر و مباهاتی نیست مگر به علم و تقوا.

و نیز برای آنکه امر بر مردمان عالم و متقی مشتبه نگردد که از فرموده ی آن حضرت اتخاذ سند کنند و از تواضع و فروتنی بر کنار روند و اظهار کبر و منیت بر دیگران کنند، فرمود:

«انا من العرب ولا فخر وانا سید ولد آدم ولا فخر.»(2)

من از عرب و سید و آقای اولاد آدمم و به آن فخر نمی نمایم.

ما حصل معنی آنکه من با اینکه خود، عرب و آقای اولاد آدمم، به این نژاد و مقام بر سایرین فخر و مباهاتی ندارم، فقط فخریه ی پیغمبران به این بود که بنده ی مطیع پروردگاراند.

در مقام مناجات عرض می کرد: «کفی بی فخراً أن اکون لک عبداً»؛(3) یعنی:

ص: 293


1- شیخ مفید در کتاب «الاختصاص» خود در باب فضل سلمان فارسی رضی الله عنه ص341، از رسول خداصلی الله علیه وآله بعد از اینکه عمر به بالا نشستن سلمان فارسی در میان اعراب اعتراض داشت چنین فرمودند: «... لا فضل للعربی علی العجمی ولا للأحمر علی الاسود الا بالتقوی، سلمان بحر لا ینذف وکنز لا ینفذ، سلمان منا اهل البیت و... در مسند احمد ج 5 ص411 چنین نقل کرده: یا ایها الناس الا انّ ربّکم واحد وان أباکم واحد الا لافضل لعربی علی أعجمی ولا لعجمی علی عربی ولا لأحمر علی الاسود ولا اسود علی احمر الاّ بالتقوی». (محقق)
2- احمد بن حنبل در کتاب مسند، ج 3، ص3، مسند أبی سعید خدری از رسول خداصلی الله علیه وآله نقل می کند: «أنا سید ولد آدم یوم القیامة ولا فخر وانا أول من تنشق عنه الأرض یوم القیامة ولا فخر، وأنا أول شافع یوم القیامة ولا فخر». (محقق)
3- در کتاب خصال شیخ صدوق (ص 420) در مناجات امیرالمؤمنین نقل کرده که آن حضرت این چنین مناجات می کردند: «الهی کفی لی عزّا أن أکون لک عبدا وکفی بی فخرا ان تکون لی ربّا».

کفایت است مرا فخر و مباهاتی که بنده ی چون تو پروردگاری هستم.

خداوند متعال که در آیه 13 سوره ی 49 (حجرات) می فرماید:

﴿یَا أَیّهَا النّاسُ إِنّا خَلَقْنَاکُم مِن ذَکَرٍ وَأُنثَی وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوباً وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللهِ أَتْقَاکُمْ﴾.

«ای مردم، ما همه شما را از مرد و زنی آفریدیم و شعبه ها و فرق مختلفه گردانیدیم تا یکدیگر را بشناسید - و بدانید که اصل و نسب و نژاد مایه افتخار نیست - ، بلکه بزرگوارترین شما نزد خدا پرهیزکارترین شما هستند.»

فضل و شرف و کرامت را در تقوا قرار داده.

و نیز در آیه 10 همین سوره فرموده است:

﴿إِنّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَیْنَ أَخَوَیْکُمْ﴾.

«جز این نیست که مؤمنان همه برادر یکدیگرند؛ پس همیشه بین برادران ایمانی خود - چون نزاعی شود - صلح دهید.»

آسیایی و افریقایی، اروپایی و امریکایی از نژاد سفید و سیاه و سرخ و زرد، شهرستانی و کوهستانی، همگی در تحت لوای اسلام و کلمه ی طیبه لا اله الا الله، محمد رسول الله با هم برادرند و هیچ فخر و مباهاتی به یکدیگر ندارند.

عملاً هم قائد عظیم الشأن اسلام، خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله نشان داد سلمان فارسی را از عجم و صهیب رومی را از روم و بلال سیاه را از حبشه در آغوش محبت پذیرفت، ولی ابولهب شریف النسب، عمّ خود را که از بهترین نژاد عرب بود، از خود دور نمود (خداوند) یک سوره در مذمت او نازل کرد و صریحاً فرمود:

ص: 294

﴿تَبّتْ یَدَا أَبِی لَهَبٍ وَتَبّ﴾.

«بریده باد دو دست ابولهب؛ (که در پی آزار رسول خدا بود).»(1))

تمام فساد و جنگ ها روی تفاخرات نژادی می باشد

تمام فتنه و فسادها و جنگ و جدال های بشر روی همین تفاخرات نژادی و تعصبات جاهلانه است.

آلمان ها می گویند: «نژاد آرین و جرمن بالای همه است.» ژاپنیها می گویند: «حق سیادت از آن نژاد زرد است.» اروپایی ها می گویند: «سفیدها آقا و بزرگ بر همه هستند.» هنوز در ممالک متمدنه امریکا، سیاهها از حقوق اجتماعی محروم اند، حتی حق دخول در کافه و سینما و مهمانخانه های سفیدپوست ها را ندارند، حتی سیاه پوست نصرانی حق ورود در کلیسای سفیدپوستان را ندارد.

عجبا در معبد هم حق ندارند با هم مساوی نشینند. فضلا و دانشمندان سیاه پوست در مجامع دانشمندان سفیدپوست اگر رفتند، باید در صف نعال(2)

بنشینند و اظهار دانش در مقابل سفید پوست ها نباید بکنند. پیر دانشمند سیاه بایستی در مقابل جوان سفیدپوست تعظیم نموده، تسلیم باشد. دانش آموزهای سفیدپوست، سیاه پوست ها را در مدارس خود راه نمی دهند. حتی در اتاق های راه آهن اگر سیاه پوستی مانده باشد حق ورود به اتاق های خالی سفید پوستان را ندارد.

ص: 295


1- لقد رفع الاسلام سلمان فارسی وقد وضع الشرک الشریف ابی لهب (محقق)
2- یعنی در ردیف کفش ها در انتهای مجلس که جای پستی به شمار می آید. (محقق)

خلاصه سیاه پوستان در امریکا - با همه جدیت هایی که برای آزادی آنها به کار می رود - در شمار حیوانات اند و مانند سفید پوستان حق استفاده از وسایل تمدن [را] ندارند(1)،ولی دین مقدس اسلام تمام عقاید خرافی و موهوم را در هزار و سیصد سال قبل از میان برداشت و فرمود:

«مسلمین همه با هم برادرند، ولو از هرنژاد و قبیله باشند.»

مسلمانان اروپایی و امریکایی، آسیایی و افریقایی باید یکدیگر را در آغوش محبت و وداد بگیرند و پیوسته در هر کجای عالم باشند یار و غمخوار هم باشند. اسلام، مسلمانان حجازی و مکی و مدنی را با مسلمین سایر ممالک ابداً فرق نمی گذارد.

پس اگر داعی نژادم حجازی و قرشی و هاشمی و محمدی است، سزاوار نیست کتمان حق نمایم و روی خیالات واهی، حق را زیر پا بگذارم. قطعاً حجازیان قلاّبی را مردود و شیعیان ایرانی را دوست می دارم.

ما درون را بنگریم و حال را

نی برون را بنگریم و قال را

ثانیاً شما غلات ایرانی را بی تناسب و بی دلیل و برهان، با شیعیان خالص موحد پاک مخلوط نمودید.

ص: 296


1- موسولینی ایتالیایی قائد و پیشوای ایتالیا دستور داد نماینده او از جامعه ملل خارج گردد به عذر آنکه برای من ننگ است که نماینده من در مجمعی بنشیند که نماینده سیاه پوست های حبشی در آنجا نشسته باشد، ولی پیغمبر عظیم الشان اسلام در چهارده قرن قبل، بلال سیاه حبشی را در آغوش محبت گرفته و می فرمود: ارحنا یا بلال؛ قرآن برای من بخوان و مرا مسرور و فرحناک گردان. حال خوانندگان محترم قضاوت کنند و ببینند تفاوت ره از کجاست تا به کجا. (مؤلف)

عقاید غلات و مذمت آنها و لعن عبدالله بن سباء

شیعیان امیرالمؤمنین علی علیه السّلام همه، بندگان خالص حق تعالی و مطیع و فرمانبردار خداوند سبحان - جلّ و علا - و محمدصلی الله علیه وآله - بنده و رسول او - می باشند و درباره علی بن ابی طالب علیه السّلام نمی گویند و عقیده ندارند مگر آنچه پیغمبر درباره او فرمود.

ما علی را عبد صالح پروردگار و وصی و خلیفه ی منصوص رسول الله صلی الله علیه وآله می دانیم و هر کس غیر از این عقیده داشته باشد، او را مردود و از خود دور می دانیم، مانند غلات از مسلمین از قبیل: سبائیه و خطابیه و غرابیه و علیاویه و مخمّسه و بزیغیه و امثال آنها، مانند نصیریه که در قسمتی از شهرها و قرای ایران و سایر بلاد، مانند موصل و سوریا متفرق هستند به نام اهل حق.

عموم شیعیان از آنها بری هستند و آنها را کافر و مرتد و نجس می دانند و در تمام کتب فقهیه و رسایل عملیه ی فقهای امامیه، غلات را در شمار کفار آورده اند، به علت آنکه آنها دارای عقاید فاسده ی بی شمار می باشند؛ از قبیل آنکه می گویند:

«چون ظهور روحانی در هیکل جسمانی محال نیست چنانچه جبرئیل به صورت دحیه ی کلبی برپیغمبر ظاهر می گردید، لذا حکمت حکیمانه حق اقتضا کرد که ذات اقدسش در هیکل بشر آشکار گردد؛ فلذا به صورت و جسم علی ظاهر گردید!»

به همین جهت، مقام علی علیه السّلام را بالاتر از مقام مقدس پیغمبر خاتم می دانند و از زمان خود آن حضرت - به اغوای شیاطین جن و انس - جمعی به این عقیده قائل بودند، و آن حضرت، خود جمعی از اهل هند و سودان را که آمدند و اقرار به

ص: 297

الوهیت آن حضرت نمودند، هر چند آنها را پند داد فایده نبخشید؛ عاقبت امر فرمود آنها را در چاههای دود، به طریقی که در کتب اختبار ثبت است، هلاک ساختند؛ چنانچه شرح این قضیه تفصیلاً در مجلد هفتم «بحار الانوار»(1) تألیف علامه ی جلیل القدر مرحوم ملا محمد باقر مجلسی قدّس سرّه القدوسی مسطور است.

حضرت امیرالمؤمنین و ائمه معصومین سلام الله علیهم اجمعین آنها را لعن نموده و از آنها بیزاری جسته اند؛ مانند آنچه در کتب معتبره ما از(2)

مولانا امیرالمؤمنین علیه السّلام نقل شده که فرمود:

«اللهم انی بریء من الغلاة کبرائة عیسی بن مریم من النصاری. اللهم اخذلهم ابداً ولا تنصر منهم احداً.»

پروردگارا! من بیزارم از طایفه غلات، مثل بیزاری جستن عیسی از نصاری. خداوندا! مخذول و منکوب فرما ایشان را و یاری مفرما احدی از ایشان را.

و در خبر دیگر است(3)

که آن حضرت فرمود:

«یهلک فیّ اثنان ولا ذنب لی: محبّ مفرط ومبغض مفرط. انا لنبرأ إلی الله ممن

ص: 298


1- «عن مسمع أبی سیار عن رجل عن أبی جعفرعلیه السّلام قال: ان علیاَعلیه السّلام لما فرغ من قتال اهل البصرة اتاه سبعون رجلاً من الزط فسلموا علیه وکلّموه بلسانهم فردّ علیهم بلسانهم وقال لهم: انی لست کما قلتم، انا عبدالله مخلوق. قال: فأبوا علیه وقالوا له: أنت أنت هو. فقال لهم لئن لم ترجعوا عما قلتم فیّ وتتوبوا إلی الله تعالی لأقتلنّکم. قال: فأبوا أن یرجعوا أو یتوبوا، فامر أن یحفر لهم آبار فحفرت، ثم خرق بعضها إلی بعض، ثم قذفهم فیها، ثم طم رؤوسها، ثم ألهب النار فی بئر منها لیس فیها أحد، فدخل الدخان علیهم فماتوا». بحارالانوار، مجلسی، 25/287، ح 43، کتاب الامامهْ، باب نفی الغلو فی النبی والأئمهْ علیه السّلام.
2- بحار الانوار، مجلسی، 25/284، ح 32، کتاب الامامهْ، باب نفی الغلو فی النبی والأئمه.
3- عیون اخبار الرضا، شیخ صدوق، 2/217، ح 1، باب 46. شیخ صدوق این حدیث را با اختلاف اندکی در الفاظ نقل کرده است.

یغلوا فینا فوق حدنا کبرائة عیسی بن مریم من النصاری.»

هلاک می گردند درباره من دو طایفه و مرا گناهی نیست (یعنی چون به عمل آنها راضی نیستم لذا گنهکار نیستم): یک طایفه آنهایی هستند که در محبت من افراط می نمایند و غلو بسیار می کنند و طایفه دیگر کسانی اند که بغض و عداوت بی جهت به من دارند. به درستی که ما بیزاری می جوییم به سوی خداوند از کسانی که غلو می نمایند در حق ما و ما را از حد خودمان تجاوز می دهند، مانند بیزاری عیسی بن مریم از نصاری.

و نیز فرمود:(1)

«یهلک فیّ اثنان: محبّ غال ومبغض قال.»

هلاک می گردند درباره من دو طایفه؛ یکی دوستی که از راه محبت، غلو می نماید و دیگری دشمنی که مرا از حد خودم فرود آورد.

به همین جهت جامعه شیعه امامیه اثنا عشریه، بیزاری می جویند از هر کس که نظماً و نثراً درباره ی علی امیرالمؤمنین و اهل بیت اطهارش غلو بنماید و در مقام تعریف، آنها را از مقامی که خدا و رسول برای آنها معین نموده اند بالاتر ببرد و از عبودیت به ربوبیت برساند و کسانی که چنین عقیده ای داشته باشند از ما نیستند، بلکه از غلات و ملاعین اند. شما حساب جامعه شیعه امامیه اثنا عشریه را از آنها جدا بدانید؛ چه آنکه اجماع علمای امامیه بر کفر و نجاست غلات می باشد و اگر مراجعه نمایید به کتب استدلالیه فقهای شیعه، مانند «جواهر الکلام» و «مسالک» و غیره و رسایل عملیه، مانند «عروهْ الوثقی» مرحوم آیت الله یزدی قدس سره و«وسیلهْ

ص: 299


1- بحار الانوار، مجلسی، 25/285، ح 36، کتاب الامامهْ، باب نفی الغلو فی النبی والأئمه.

النجاهْ» آیت الله العظمی اصفهانی مد ظله العالی علی رؤوس الانام در باب طهارت و باب زکات و باب ازدواج و باب ارث، فتاوای فقهای ما را بر کفر و نجاست آنها می بینید و مشاهده می کنید که همگی فتوا داده اند که جایز نیست مداخله در غسل و دفن آنها و حرام است مزاوجت با آنها - با آنکه به طریق متعه مزاوجت اهل کتاب را جایز می دانند - و حق الارث مسلمان به آنها داده نمی شود و حتی از دادن صدقات و زکات به آنها منع گردیده.

و در کتب کلامیه و عقاید فرقه ناجیه شیعه مبسوطاً و مستدلاً بیان گردیده که این فرقه، فاسد و کافر و تبرّی و بیزاری از آنها بر هر مسلمانی خاصه شیعیان خالص العقیده لازم و واجب است.

و دلایل کامله محکمه از آیات و اخبار بر منع و ردّ غلات وارد است که به بعض از آنها اشاره نمودیم.

در آیه 77 سوره 5 (مائده) صریحاًمی فرماید:

﴿قُل یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لاَ تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ غَیْرَ الْحَقّ وَلاَ تَتّبِعُوا أَهْوَاءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلّوا مِن قَبْلُ وَأَضَلّوا کَثِیراً وَضَلّوا عَن سَوَاءِ السّبِیلِ﴾.

«بگو (ای احمد) ای اهل کتاب در دین خود به ناحق غلو نکنید؛ غلو ناروا و باطل - مانند غلو نصاری درباره حضرت مسیح و یهود درباره عزیر - و از پی خواهش های آن قومی که خودگمراه شدند، بسیاری را نیز گمراه کردند و از راه راست دور افتادند نروید.»

مرحوم علامه مجلسی قدس سره در جلد سیم «بحار الانوار» (که دایرهْ المعارف شیعه امامیه می باشد) اخبار بسیاری در مذمت آنها و دور بودن خاندان رسالت از

ص: 300

مدعای آنها نقل نموده؛ از جمله نقل می نماید از امام به حق ناطق، کاشف اسرار حقایق، امام جعفر بن محمد الصادق‘ که فرموده:

«وما نحن الا عبید الّذی خلقنا واصطفانا ... والله ما لنا علی الله من حجة ولا معنا من الله برائة وانّا لمیّتون وموقوفون

ومسئولون.(1)

من أحبّ الغلاة فقد أبغضنا ومن أبغضهم فقد أحبنا.((2)

الغلاة کفّار والمفوّضة مشرکون.(3)

لعن الله الغلاة.»(4)

خلاصه ی معنی آنکه: ما بندگان خدایی هستیم که ما را آفریده و از میان خلق برگزیده. به درستی که ما می میریم و در نزد پروردگار ایستاده و سؤال کرده می شویم؛ (یعنی ما هم بشری مانند شما هستیم). کسی که دوست بدارد

غلات را دشمن ما می باشد و کسی که آنها را دشمن بدارد دوست ما می باشد. غلات کافر و مفوضه مشرک اند. لعن خدا بر غلات باد.

و نیز از آن حضرت (پیشوای بزرگ شیعیان) نقل کرده اند(5)

که فرمود:

ص: 301


1- این عبارات مضمون چند حدیث باشد. ابتدای آن تا «وموقوفون و مسئولون» بخشی از حدیثی است که علامه مجلسی در بحار الانوار، 25/289، ح 46، کتاب الامامهْ، باب نفی الغلو فی النبی والأئمه به اضافه این جملات «و مقبورون و منشورون و مبعوثون» نقل کرده است.
2- . بحار الانوار، 25/266، ح 8، کتاب الامامهْ، باب نفی الغلو فی النبی والأئمه نقل کرده است، لکن با این تفاوت که به جای «من احب الغلاهْ»، فمن أحبهم آمده است.
3- بحار الانوار، 25/273 ح 19، کتاب الامامهْ، باب نفی الغلو فی النبی والأئمه.
4- بحارالانوار، 25/273، کتاب الامامهْ، باب نفی الغلو فی النبی والأئمه، قسمی از حدیث 18. (محقق)
5- بحار الانوار، علامه مجلسی، 25/286، ح 40، کتاب الامامهْ، باب نفی الغلو فی النبی والأئمه.

«لعن الله عبدالله بن سباء انه ادعی الربوبیة فی امیرالمؤمنین وکان والله امیرالمؤمنین عبداً لله طائعاً. الویل لمن کذب علینا وان قوماً یقولون فینا ما لا نقوله فی أنفسنا نبرء إلی الله منهم نبرء إلی الله منهم.»

لعنت خدا بر عبدالله بن سباء که ادعا نمود ربوبیت و خدایی را در حق امیرالمؤمنین علیه السّلام. به خدا قسم که آن حضرت بنده مطیع خدا بود. وای بر کسانی که دروغ گفتند بر ما. طایفه ای می گویند درباره ما چیزی را که نمی گوییم ما آن را در حق خودمان. آن گاه دو مرتبه فرمود: ما بیزاری می جوییم به سوی خدااز ایشان.

و در کتاب «عقاید صدوق»(1) ابو جعفر محمد بن علی بن الحسین بن موسی بن بابویه قمی که از مفاخر فقهای شیعه امامیه است، خبری از زرارهْ بن اعین که از موثقین روات شیعه و حافظ علم اهل البیت و از اصحاب حضرت باقر العلوم و صادق آل محمد سلام الله علیهم اجمعین بوده است، نقل نموده است که گفت: خدمت حضرت صادق علیه السّلام (امام ششم) عرض کردم مردی از اولاد عبدالله بن سباء قائل به تفویض است، فرمودند تفویض چیست؟ عرض کردم می گوید:

ص: 302


1- «روی عن زرارة انه قال: قلت للصادق علیه السّلام: ان رجلاً من ولد عبدالله بن سبا یقول بالتفویض. فقالعلیه السّلام: وما التفویض؟ فقلت: یقول: ان الله عزوجل خلق محمداًصلی الله علیه وآله وعلیاعلیه السّلام ثم فوّض الأمر الیهما فخلقا ورزقا وأحییا وأماتا، فقال علیه السّلام کذب عدوّ الله إذا رجعت الیه فاقرأ علیه الآیة التی فی سورة الرعد {أَمْ جَعَلُوا للّهِ ِ شُرَکَاءَ خَلَقُوا کَخَلْقِهِ فَتَشَابَهَ الْخَلْقُ عَلَیْهِم قُلِ اللّهُ خَالِقُ کُلّ شَیْ ءٍ وَهُوَ الْوَاحِدُ الْقَهّارُ}. فانصرفت الی الرجل فاخبرته بما قال الصادق علیه السّلام فکأنّما ألقمته حجراً، أو قال: فکأنّما خرس». الاعتقادات، شیخ صدوق، ص74، باب 74.

«ان الله عزّوجلّ خلق محمداً وعلیاً ثم فوّض الأمر إلیهما، فخلقا ورزقا واحیا وأماتا».

خدای عزّوجلّ آفرید محمد و علی را؛ پس امور عباد را به ایشان سپرد؛ پس ایشان اند خالق و رازق و زنده کننده و میراننده.

حضرت فرمود: «کذب عدو الله»؛ دروغ گفته دشمن خدا. زمانی که برگشتی به سوی او، بخوان این آیه را که از سوره ی رعد است:

﴿أَمْ جَعَلُوا للهِ ِ شُرَکَاءَ خَلَقُوا کَخَلْقِهِ فَتَشَابَهَ الْخَلْقُ عَلَیْهِم قُلِ اللهُ خَالِقُ کُلّ شَیْ ءٍ وَهُوَ الْوَاحِدُ الْقَهّارُ﴾.(1)

«آیا مشرکان برای خدای تعالی شریکانی قرار دادند که آنها هم مانند خدا چیزی خلق کردند و بر ایشان خلق خدا مشتبه گردید و ندانستند که آفریده ی خدا کدام است و آفریده شرکا کدام. بگو (ای محمد) (هرگز چنین نیست) بلکه تنها خدای متعال آفریننده همه چیزهاست واوست یگانه در الوهیت که همه عالم مقهور اراده اوست.»

این آیه شریفه خود صراحت دارد بر توحید خدای تعالی.

زراره گفت وقتی نزد او رفتم و این آیه را که امام فرموده بود بر او خواندم، کأنّه سنگ بر دهانش افکندم، لال شد.

از این قبیل اخبار در کتب معتبره ما از ائمه طاهرین سلام الله علیهم اجمعین و پیشوایان به حق شیعه در طعن و لعن و سبّ طایفه غلات بسیار وارد شده، خوب است همان قسمی که ما کتاب های علمای شما را می خوانیم، شما هم کتب

ص: 303


1- آیه 16 سوره 13 (رعد).

معتبره ی علمای شیعه را بخوانید، تا تفوّه به کلماتی ننمایید که باعث اغوای عوام بیچاره گردد و شما هم در محکمه عدل الهی گرفتار باشید.

از آقایان محترم انصاف می خواهم، آیا در صورتی که ائمه ما چنین بیاناتی برای راهنمایی شیعیان خود فرموده اند و شیعیان واقعی (یعنی پیروان علی و آل علی علیه السّلام) ازموالی خود این اخبار را شنیده باشند، مع ذلک آنها را خدا یا در مقام خدا قرار می دهند؟

طایفه غلات به کلی از ما بر کنار هستند و ما از آنها بیزار و برکنار هستیم، ولو صورتاً دعوی تشیع نمایند. خدا و پیغمبر و علی و آل علی علیه السّلام همگی از آنها بیزار و تمامی شیعیان هم از آنها بیزار و برکنار هستند؛ چنانچه مولای ما امیرالمؤمنین علیه السّلام رئیس غلات (عبدالله بن سباء ملعون) را تا سه روز حبس نمود و امر به توبه فرمود، چون قبول نکرد، لاجرم او را به آتش سوزانید.(1)

شما را به خدا خجالت ندارد که علمای شما روی تعصب و عادت و تبعیت از اسلاف بنویسند مؤسس اساس تشیع، این عبدالله ملعون بوده که به امر علی علیه السّلام سوزانیده شده است؟ و حال آنکه علمای شیعه در تمام کتب مربوطه پیروی از ائمه خود نموده و عبدالله را ملعون خوانده اند. پس پیروان عبدالله هم ملعونند؛ چه

ص: 304


1- «عن عبدالله بن سنان عن أبیه عن أبیه جعفرعلیه السّلام ان عبدالله بن سباء کان یدّعی النبوّة ویزعم ان امیرالمؤمنین علیه السّلام هو الله تعالی عن ذلک فبلغ ذلک امیرالمؤمنین علیه السّلام فدعاه وسأله، فأقرّ بذلک وقال: نعم أنت هو وقد کان ألقی فی روعی إنک أنت الله وأنّی نبیّ، فقال له امیرالمؤمنین علیه السّلام: ویلک قد سخر منک الشیطان فارجع عن هذا ثکلتک أمّک وتُب. فأبی، فحبسه واستتابه ثلاثة أیام، فلم یتب، فأحرقه بالنار وقال: ان الشیطان استهواه فکان یأتیه ویلقی فی روعه ذلک». بحارالانوار، علامه مجلسی، 25/286، ح 39، کتاب الامامهْ، باب نفی الغلو فی النبی والأئمهْ.

آنکه از غلات اند نه شیعیان خالص الولای آل محمد و عترت طاهره ی پیغمبرصلی الله علیه وآله که از غلو درباره آن خاندان جلیل دور و بر کنارند.

اگر مؤسس اساس تشیع عبدالله ملعون بوده و شیعیان پیرو آن بوده اند - چنانچه متعصبین از علمای شما نوشته و دیگران هم کورکورانه تبعیت از آنها نموده و در مجالس نقل می نمایند - لااقل بایستی در یکی از کتب شیعه تمجیدی از او شده باشد.

اگر شما یک کتاب از علمای شیعه ی امامیه نشان دادید که تمجیدی از عبدالله ملعون نموده باشند، داعی تسلیم به تمام گفتارهای شما می شوم و اگر نشان ندادید - و هرگز نمی توانید نشان داد - پس بترسید از روز حساب و محکمه عدل الهی و شیعیان موحد پاک را پیروان عبدالله ملعون نخوانید و امر را بر عوام بی خبر مشتبه ننمایید.

و نیز از جناب عالی برادرانه تقاضا دارم چون اهل علم هستید، پیوسته روی قاعده ی علم و منطق و حقیقت صحبت کنید نه روی گفتار بی منطق و حقیقت و شهرت های بی اساس که اعادی در اطراف شیعیان عناداً و لجاجاً نسبت داده اند.

حافظ: نصایح برادرانه شما مورد قبول و توجه هر عاقلی است، ولی اجازه بفرمایید حقیر هم من باب تذکر جملاتی به عرضتان برسانم.

داعی: بسیار ممنون می شوم، بفرمایید.

حافظ: شما در بیانات پیوسته می فرمایید ما غلو درباره امامان نمی نماییم و غلات را مردود و ملعون و اهل آتش می دانید، ولی دراین دو شب مکرر کلماتی از شما شنیده می شود درباره امامان، که روی قواعدی که خودتان بیان می نمایید،

ص: 305

آنها راضی به این قبیل امور نیستند. ممکن است شما هم در موقع گفتار با ملاحظه باشید تا مورد طعن واقع نشوید؟

داعی: داعی خشک و جامد و متعصب و جاهل نمی باشم. خیلی ممنون می شوم که اگر لغزشی در گفتارم ظاهر شود یادآور شوید، چون انسان مرکز سهو و نسیان است. تمنّا می کنم آنچه در این دو شب ملاحظه فرمودید [اگر] بر خلاف رضای ائمه هدی گفته شده که مطابقت با علم و عقل و منطق نمی کند، بیان فرمایید.

حافظ: در این دو شب، مکرر از شما شنیدم در موقعی که نام امامان خود را می برید، عوض آنکه بفرمایید رضی الله عنهم، سلام الله علیهم [یا] صلوات الله علیهم فرموده اید و حال آنکه خود می دانید به حکم آیه شریفه سوره احزاب که می فرماید:

﴿إِنّ اللهَ وَمَلاَئِکَتَهُ یُصَلّونَ عَلَی النّبِیّ یَا أَیّهَا الّذِینَ آمَنُوا صَلّوا عَلَیْهِ وَسَلّمُواتَسْلِیماً﴾.(1)

«خدا و فرشتگانش بر روان پاک پیغمبر درود می فرستند. شما هم ای اهل ایمان بر او درود بفرستید و سلام گویید؛ و تسلیم فرمان او شوید».

سلام و صلوات فقط مخصوص رسول خداصلی الله علیه وآله می باشد و حال آنکه شما در بیانات خود صلوات و سلام را درباره امامان نیز می آورید. بدیهی است این عمل بر خلاف نص صریح قرآن مجید است، از جمله ایراداتی که به شما می نمایند همین موضوع است که می گویند این امر، بدعت [است] و اهل بدعت اهل ضلالت اند.

ص: 306


1- آیه 56 سوره 33 (احزاب).

اشکال در صلوات بر آل محمد و جواب آن

داعی: جامعه شیعه هرگز عملی بر خلاف نص ننموده و نمی نمایند، منتها در قرون ماضیه اعادی آنها از خوارج و نواصب و اموی ها و اتباع آنها بهانه جویی ها نموده و برای آنکه شیعیان را اهل بدعت معرفی نمایند،دلایل ساختگی اقامه نمودند که بزرگان علمای شیعه جواب تمام آنها را داده و ثابت نموده اند که ما اهل بدعت نیستیم. قلم در دست دشمن که افتاده تنها به قاضی رفته، هرچه می خواهند می نویسند. جواب از همین موضوع هم مفصلاً داده شده، ولی چون وقت گذشته، از جواب مفصل صرف نظر می نمایم. برای اینکه فرمایش شما بلاجواب نماند و امر هم بر آقایان جلساء و برادران عزیزم مشتبه نگردد، مختصراً عرض می نمایم.

اولاً: در این آیه منع از سلام و صلوات بر دیگری ننموده، فقط امر می فرماید که بر مسلمانان لازم است که بر آن حضرت صلوات بفرستند.

ثانیاً: همان خداوند متعال که این آیه را نازل فرموده، در آیه 130 سوره 37 «صافات» می فرماید: ﴿سَلاَمٌ عَلَی آل یَاسِینَ﴾.

یکی از خصایص بزرگ خاندان رسالت همین است که در قرآن همه جا سلام مخصوص به انبیای عظام می نماید و می فرماید:

﴿سَلاَمٌ عَلَی نُوحٍ فِی الْعَالَمِینَ﴾ «سوره صافات آیه 79»، ﴿سَلاَمٌ عَلَی إِبْرَاهِیمَ﴾ «سوره صافات آیه 109»، ﴿سَلاَمٌ عَلَی مُوسَی وَهَارُونَ﴾ «سوره صافات آیه 120».

ولی در هیچ کجای قرآن سلام بر اولاد انبیاء ننموده، مگر به اولادهای خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله که می فرماید: ﴿سَلاَمٌ عَلَی آل یَاسِینَ﴾.

ص: 307

در معنای «یس» و اینکه «س» نام مبارک پیغمبرصلی الله علیه وآله می باشد

«یس» یکی از نام های خاتم الانبیاء است.

چون می دانید که در قرآن مجید پنج اسم از دوازده اسم پیغمبر برای مزید بینایی امت ذکر گردیده و آن پنج اسم مقدس، محمد و احمد و عبدالله و نون و یس است و در اول سوره «یس» می فرماید:

﴿یس * وَالْقُرْآنِ الْحَکِیمِ * إِنّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ﴾.

«ای سید رسولان و ای کامل ترین انسان. قسم به قرآن حکمت بیان. به درستی که تو البته از پیغمبران خدایی.»

«یا» حرف نداء و «س» نام مبارک آن حضرت و اشاره به حقیقت و سویت اعتدالیه ظاهریه و باطنیه آن حضرت می باشد.

نواب: علت اینکه میان حروف تهجّی «س» نام مبارک آن حضرت گردیده است چیست؟

داعی: عرض کردم اشاره ای است به عالم معنی و حقیقت اعتدال آن حضرت، چه آنکه حایز مقام خاتمیت کسی است که وجودش به حد اعتدال رسیده باشد و آن وقتی است که ظاهر و باطن او یکسان باشد و این مرتبه در وجود اقدس آن حضرت موجود بوده، فلذا با حرف «س» اثبات مقام برای آن حضرت می نماید.

به بیان نزدیک تر به فهم عموم آنکه در میان حروف تهجّی فقط «س» است که ظاهر و باطن آن مساوی است، به این معنی که از برای هر یک از حروف بیست و هشت گانه تهجّی در نزد علمای علم اعداد، زُبَر و بینه ای است که در موقع تطبیق زُبر و بینهْ هر حرفی، قطعاً یا زبُرش زیادتر است یا بینه اش.

ص: 308

نواب: قبله صاحب، ببخشید من جسارت می نمایم، چون که برای فهم مطالب بی طاقتم، مستدعی است در این شبها مطالب را به قسمی ساده و واضح بیان نمایید که مورد توجه و قابل قبول فهم همه ما باشد. چون معنی زُبَر و بینه را نفهمیدیم، متمنی است با بیان ساده توضیح دهید تا حل معما گردد.

داعی: اطاعت می شود. زُبَر عبارت از صورت حرف است که روی کاغذ نوشته می شود و بینه، آن زیادتی است که در وقت تلفظ معلوم می آید.

«س» در روی کاغذ یک حرف است، ولی در وقت تلفظ سه حرف می شود: س، ی، ن. در تلفظ ی و ن به او زیاد می شود، چون در میان بیست و هشت حرف تهجی فقط «س» است که در موقع تطبیق حساب زبر و بینه اش مساوی می باشد.

«س» شصت عدد است. بینه اش هم که عبارت از ی و ن باشد شصت است؛ ی (10)، ن (50)، می شود شصت.

به همین جهت خطاب می کند در قرآن مجید به خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله یس، اشاره به ظاهر و باطن پیغمبر، یعنی ای کسی که از حیث ظاهر و باطن واجد اعتدال می باشی.

مراد از آل یاسین آل محمدند

پس چون «س» نام مبارک آن حضرت می باشد، در این آیه شریفه می فرماید: ﴿سَلاَمٌ عَلَی آل یَاسِینَ﴾(1)؛

یعنی سلام بر آل محمدصلی الله علیه وآله.

ص: 309


1- غیسی از علمای اهل تسنن در کتاب عمدهْ القاری (ج 15 ص223) ذیل آیه شریفه قرائت ابن عامر و نافع و یعقوب را آل یاسین ذکر کرده و نیز آلوسی در کتاب تفسیر خود ذیل آیه شریفه (ج 23 ص142) علاوه بر ابن عامر و نافع و یعقوب قرائت زید بن علی را نیز آل یاسین کرده است و در ادامه اضافه می کند که در مصحف عثمانی نیز منفصل نوشته شده که تایید این قرائت است و همین طور حاکم حسکانی از علمای بزرگ اهل تسنن در کتاب شواهد التنزیل ذیل آیه شریفه (ج 2 ص165 ح 791 تا 797) ضمن بیان احادیث مؤید این قرائت آن را قرائت نافع و ابن عامر و ورش و شیبه بیان کرده و در کتب دیگر اهل تسنن نیز روایات آن از ابن عباس و امیرالمؤمنین علیه السّلام ذکر شد. (المعجم الکبیر، طبرانی، ج 11، ص56؛ و صحیح بخاری، ج 4، ص106، کتاب بداء الخلق) و نیز ابن حجر در کتاب فتح الباری (ج 6، ص265) قرائت اهل مدینه را آل یاسین ذکر کرده است. و علاوه بر منابع اهل تسنن در کتب شیعه قرائت اهل بیت علیه السّلام را آل یاسین ذکر کرده است و جالب این است که امام رضاعلیه السّلام در مجلس مامون که مناظره بین آن حضرت و علمای اهل تسنن آن زمان برگزار شده بود به این آیه در فضیلت اهل بیت استدلال می کنند و از علمای حاضر در مجلس می پرسند که «یس» کیست؟ همه می گویند پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله، و حضرت می فرمایند پس آل یاسین، آل پیامبر هستند و خدای متعال در سوره صافات در ردیف پیامبران اولوا العزم بر آنان سلام فرستاده است، و احدی از علمای حاضر به آن حضرت نسبت به قرائت آیه ایراد نمی گیرند که بگویند قرائت شما صحیح نیست و صحیح آن «الیاسین» صحیح است و از این جریان معلوم می شود که تا آن زمان بین مسلمانان قرائت آل یاسین رواج داشته است. (محقق)

حافظ: این بیاناتی است که شما می خواهید با سحر کلام اثبات نمایید و الا در میان علماء چنین معنایی نیامده که سلام بر آل یس باشد.

داعی: تمنّا می نمایم در منفیات به طور جزم کلامی نفرمایید، بلکه به طریق تردید بفرمایید که در موقع جواب افسردگی حاصل نگردد. اگر شما از کتب علمای خود بی خبرید یا باخبرید و صلاح در تصدیق نمی دانید، ولی ما از کتب شما باخبر هستیم و انکار حق هم نمی نماییم.

در کتب علمای بزرگ شما، زیاد اشاره به این معنی شده است؛ از جمله ابن

ص: 310

حجر مکی متعصب در ذیل آیه سیم از آیاتی که در «صواعق محرقه»(1)

در فضایل اهل بیت نقل نموده، نوشته است که جماعتی از مفسرین از ابن عباس (مفسر و حبر امت) نقل نموده اند که «ان المراد بذلک سلام علی آل محمد»؛ یعنی مراد از آل یاسین آل محمدند؛ پس سلام بر آل یس؛ یعنی سلام بر آل محمد و می نویسد(2)

که امام فخر رازی ذکر نموده است:

«ان اهل بیته صلی الله علیه وآله یساوونه فی خمسة اشیاء: فی السلام، قال: السلام علیک ایها النبی وقال: ﴿سَلاَمٌ عَلَی آل یَاسِینَ﴾، وفی الصلاة علیه وعلیهم فی التشهد، وفی الطهارة قال تعالی: ﴿طه﴾ یا طاهر وقال: ﴿یطهّرکم تطهیراً﴾،

وفی تحریم الصدقة، وفی المحبة قال تعالی: ﴿قُلْ إِن کُنْتُمْ تُحِبّونَ اللهَ فَاتّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللهُ﴾ وقال: ﴿قُل لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلّا الْمَوَدّةَ فِی الْقُرْبَی﴾».

اهل بیت آن حضرت در پنج چیز با آن حضرت برابری می کنند؛ اول: در سلام. فرموده سلام بر پیغمبر بزرگوار و نیز فرموده سلام بر آل یس (یعنی سلام بر آل محمد) و دوم: در صلوات بر آن حضرت و بر ایشان در تشهد نماز. سیم: در طهارت. خدای متعال فرموده است: طه؛ یعنی ای طاهر و درباره انها آیه تطهیر را نازل فرموده. چهارم: در تحریم صدقه که بر پیغمبر و اهل بیت آن حضرت صدقه حرام است. پنجم: در محبت که خدای تعالی فرموده: بگو اگر شما دوست می دارید خدا را، پس متابعت

ص: 311


1- صواعق المحرقه، ابن حجر مکی، ص148، باب 11، فصل 1، آیه 3.
2- همان، ص149، باب 11، فصل 1، آیه 3. - نظم درر السمطین، زرندی حنفی، ص239، قوله تعالی: ﴿إِنّمَا یُرِیدُ اللهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرّجْسَ أهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهّرَکُمْ تَطْهِیراً﴾ این قول را از امام فخر الدین محمد بن عمر الرازی نقل کرده است. (محقق)

نمایید مرا تا دوست بدارد خدا شما را و درباره اهل بیت آن حضرت فرموده: محمد بگو (به امت) من اجر و مزدی از شما نمی خواهم مگر دوستی ذوی القربی و اهل بیت من.

و سید ابی بکر بن شهاب الدین علوی در صفحه 24 باب اول «رشفهْ الصادی من بحرفضائل بنی النبی الهادی»(1)

(چاپ مطبعه ی اعلامیه ی مصر در سال 1303 هجری) از جماعتی از مفسرین از ابن عباس و نقاش از کلبی و در صفحه 34 از باب 2 نیز نقل نموده(2)

که مراد از آل یس در آیه، آل محمدند. و امام فخر رازی در صفحه 163 جلد هفتم تفسیر کبیر(3)

ذیل همین آیه شریفه وجوهی در معنای آیه نقل نموده، در وجه دوم گفته است مراد از آل یاسین آل محمدند سلام الله علیهم اجمعین. و نیز ابن حجر در «صواعق»(4)

آورده که جماعتی از مفسرین نقل نموده اند از ابن عباس که گفت سلام علی آل یاسین، سلام بر آل محمد است.

و اما راجع به صلوات بر اهل بیت طهارت، امری است مسلّم بین الفریقین؛ حتی بخاری و مسلم هم در صحیحین خود تصدیق دارند که پیغمبر فرمود:

ص: 312


1- «نقل جماعة من المفسرین عن إبن عباس انه قال فی قوله تعالی ﴿سلام علی آل یس﴾ سلام علی أل محمدصلی الله علیه وآله ونقله النقاش عن الکلبی فقال: علی آل یس علی آل محمدصلی الله علیه وآله». رشفهْ الصادی، علوی حضرمی، ص56، باب 1، آیه 5.
2- همان، ص75، باب 2.
3- تفسیر الکبیر، فخر رازی، 26/162، ذیل آیه 130 سورهْ صافات. همچنین ابن کثیر در تفسیر القرآن العظیم، 4/21؛ قرطبی در الجامع لاحکام القرآن، 15/119؛ سیوطی در الدرّ المنثور، 5/539؛ و آلوسی در روح المعانی، 12/135، ذیل آیه 130 سوره صافات اعتراف کرده اند که مراد از آل یس، آل محمدند.
4- در صفحات قبل به آن اشاره کردیم.

«بین من و اهل بیت من در صلوات جدایی نیندازید».(1)

صلوات بر آل محمدصلی الله علیه وآله سنت و در تشهد نماز واجب است

مخصوصاً بخاری در جلد سیم از «صحیح»(2)

ومسلم در جلد اول «صحیح»(3)

ص: 313


1- البته گفته مؤلف به این معنا نیست که پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله روایتی را به این معنی فرموده باشند بلکه منظور ایشان همان روایاتی است که در ادامه بیان کرده اند. (محقق)
2- صحیح بخاری، 7/434، ح 1226، کتاب الدعوات، باب الصلاهْ علی النبی. بخاری حدیث را این گونه نقل کرده است: «حدثنا الحکم قال سمعت عبدالرحمان بن أبی لیلی قال: لقینی کعب بن عُجره فقال ألا أهدی لک هدیة ان النبی صلی الله علیه وآله خرج علینا فقلنا یا رسول الله قد علمنا کیف نسلّم علیک، فکیف نصلّی علیک، قال: فقولوا اللهم صلّ علی محمد وعلی آل محمد کما صلّیت علی آل ابراهیم انک حمید مجید. اللهم بارک علی محمد وعلی آل محمد کما بارکت علی آل ابراهیم انک حمید مجید». و نیز بخاری در کتاب صحیح خود در «کتاب بدء الخلق» 45/118 نیز اینطور نقل کرده است: «... قال اخبرنی ابو حمید الساعدی رضی الله عنه انهم قالوا یا رسول الله کیف نصلی علیک؟ فقال رسول الله صلی الله علیه وآله: قولوا اللهم صل علی محمد و ازواجه وذریته کما صلّیت علی آل ابراهیم وبارک علی محمد وازواجه وذرّیته کما بارکت علی آل ابراهیم انک حمید مجید». و در ادامه روایت دیگری نقل می کند: «... حدثنی عبدالله بن عیسی سمع عبد الرحمن بن ابی لیلی قال لقینی کعب بن عجرة فقال الا اهدی لک هدیه سمعتها من النبی صلی الله علیه وآله!! فقلت بلی فاهدها لی فقال سالنا رسول الله صلی الله علیه وآله!! فقلنا یا رسول الله کیف الصلاه علیکم اهل البیت فان الله قد علمنا کیف نسلّم قال قولوا اللهم صلی علی محمد و آل محمد کما صلیت علی ابراهیم و علی آل ابراهیم انک حمید مجید اللهم بارک علی محمد و علی آل محمد کما بارکت علی ابراهیم و آل ابراهیم انک حمید مجید». و نیز در سوره احزاب باب قوله ﴿إِنّ اللهَ وَمَلاَئِکَتَهُ یُصَلّونَ عَلَی النّبِیّ یَا أَیّهَا الّذِینَ آمَنُوا صَلّوا عَلَیْهِ وَسَلّمُوا تَسْلِیماً﴾ ج 6 ص27 نیز در این ارتباط چهار روایت ذکر می کند: «... عن کعب بن عجره رضی الله عنه قیل یا رسول الله اما السلام علیک فقد عرفناه فکیف الصلاة قال قولوا اللهم صل علی محمد وآل محمد کما صلّیت علی آل ابراهیم انّک حمید مجید اللّهم بارک علی محمّد وآل محمد کما بارکت علی آل ابراهیم انک حمید مجید». «عن عبدالله بن خباب عن ابی سعید الخدری قال قلنا یا رسول الله هذا التسلیم فکیف نصلی علیک قال قولوا اللهم صل علی محمد عبدک ورسولک کما صلیت علی آل ابراهیم وبارک علی محمد وعلی آل محمد کما بارکت علی ابراهیم قال ابو صالح عن اللیث علی محمد وعلی آل محمد کما بارکت علی آل ابراهیم. حدثنا ابراهیم بن حمزه حدثنا ابن أبی حازم والدراوردی عن یزید وقال کما صلیت علی ابراهیم وبارک علی محمد وآل محمد کما بارکت علی ابراهیم وآل ابراهیم». (محقق)
3- صحیح مسلم، 1/305، ح 65 و 66، کتاب الصلاهْ، باب الصلاهْ علی النبی. مسلم علاوه بر آنچه از بخاری نقل کردیم، این حدیث را نیز نقل کرده است: «عن أبی مسعود الانصاری: قال: أتانا رسول الله صلی الله علیه وآله ونحن فی مجلس سعد بن عبادة، فقال له بشیر ابن سعد: امرنا الله تعالی أن نصلّی علیک یا رسول الله فکیف نصلّی علیک؟ قال: فسکت رسول الله حتی تمنّینا انه لم یسأله ثم قال رسول الله صلی الله علیه وآله قولوا: اللهم صل علی محمد وعلی آل محمد کما صلیت علی آل ابراهیم وبارک علی محمد وعلی آل محمد کما بارکت علی آل ابراهیم فی العالمین انک حمید مجید. والسلام کما قد علمتم».

و سلیمان بلخی حنفی در «ینابیع الموده»(1)، حتی ابن حجر

متعصب در «صواعق»(2)

و دیگران از علمای بزرگ شما از کعب بن عجزه نقل می کنند که

ص: 314


1- ینابیع المودهْ، قندوزی، 2/433، ح 193، باب 59، فصل فی الآیات الواردهْ فی فضائل اهل البیت، آیه2. قندوزی روایت را این گونه نقل کرده است: «عن کعب بن عُجرة قال: لما نزلت هذه الآیة قلنا: یا رسول الله قد علمنا کیف نسلّم علیک، فکیف نصلّی علیک فقال: قولوا اللهم صل علی محمد وعلی آل محمد...».
2- صواعق المحرقه، ابن حجر مکی، ص146، باب 11، فصل 1، آیه 2. ابن حجر حدیث را به همان لفظی که از ینابیع نقل کردیم آورده است و بعد از حدیث می نویسد: «فسؤالهم بعد نزول الآیة واجابتهم باللهم صل علی محمد وعلی آل محمد إلی آخره، دلیل ظاهر علی أن الامر بالصلاة علی اهل بیته وبقیة آله مراد من هذه الآیة والا لم یسألوا عن الصلاة علی اهل بیته وآله عقب نزولها ولم یجابوا بما ذکر، فلما أجیبوا به دلّ علی أن الصلاة علیهم من جملة المأمور به وانه صلی الله علیه وآله أقامهم فی ذلک مقام نفسه، لان القصد من الصلاة علیه مزید تعظیمه ومنه تعظیمهم ومن ثم لما أدخل من مرفی الکساء قال: اللهم انهم منی وأنا منهم، فاجعل صلاتکورحمتک ومغفرتک ورضوانک علیّ وعلیهم، وقضیة استجابة هذا الدعاء ان الله صلی علیهم معه فحینئذٍ طلب من المؤمنین صلاتهم علیهم معه». جای تعجب است که ابن حجر در اینجا اثبات می کند که صلوات بر آل پیامبر در کنار صلوات بر خود رسول اکرم لازم است، و لکن خود او در همین عبارات و در جاهای دیگر بعد از نام پیامبر جمله صلی الله علیه وسلّم را می آورد و این نشانه تعصّب فوق العاده است.

چون آیه ﴿إِنّ اللهَ وَمَلاَئِکَتَهُ یُصَلّونَ عَلَی النّبِیّ﴾ الخ نازل گردید، عرض کردیم:

یا رسول الله طریقه سلام کردن بر تو را دانستیم، «کیف نصلی علیک»؛ چگونه صلوات بر شما بفرستیم؟

حضرت فرمودند، به این طریق صلوات بفرستید: «اللهم صل علی محمد وآل محمد» و در روایات دیگر «کما صلیت علی ابراهیم وآل ابراهیم انک حمید مجید.»

و امام فخر رازی در صفحه 797 جلد ششم «تفسیر کبیر»(1)

نقل می نماید که از رسول اکرم صلی الله علیه وآله سؤال نمودند چگونه صلوات بر شما بفرستیم، فرمودند بگویید:

«اللهمّ صلّ علی محمّد وعلی آل محمّد، کما صلیت علی ابراهیم وعلی آل ابراهیم وبارک علی محمّد وعلی آل محمّد، کما بارکت علی ابراهیم وعلی آل ابراهیم انک حمید مجید.»

و ابن حجر همین روایت را با مختصر اختلافی(2) در الفاظ از حاکم نقل نموده، آن گاه اظهار عقیده و رأی نموده گوید:

«وفیه دلیل ظاهر علی ان الأمر بالصلوات علیه الصلوات علی آله.»

یعنی در حدیث، دلیل ظاهر است بر اینکه امر به صلوات بر پیغمبرصلی الله علیه وآله صلوات بر آل آن حضرت هم هست(3)

و نیز روایت نموده است(4) که فرمود:

ص: 315


1- تفسیر الکبیر، فخر رازی، 25/227 - 228، احزاب آیه 56، المسألهْ الثالثه.
2- آنچه در اینجا ابن حجر نقل می کند حدیثی است از کعب بن عجرهْ که متن آن را از ینابیع نقل کردیم و در ادامه اظهار نظر او را به طور کامل از صواعق آوردیم.
3- البته امر به صلوات به پیامبر و آل آن حضرت در کتب صحاح و دیگر کتب اهل تسنن نیز ذکر شده که به آدرس بعضی از آنان اشاره می کنیم: سنن ابن ماجه؛ ح 1، ص292 و 293 کتاب اقامهْ الصلاهْ، باب الصلاهْ علی النبی، حدیث 903 تا 906؛ سنن ابی داود، ج 1، ص221 و 222، کتاب الصلاهْ، باب الصلاهْ علی النبی صلی الله علیه وآله!! بعد التشهد، حدیث 976 تا 982؛ سنن الترمذی، ج 5، ص38 سورهْ الاحزاب، حدیث 3273؛ سنن النسائی: ج 3، ص45 باب الامر بالصلاهْ علی النبی صلی الله علیه وآله!! و ص47 تا 49 باب کیف الصلاهْ علی النبی صلی الله علیه وآله!! مسند احمد بن حنبل، ج 4، ص118، بقیه ی حدیث أبی مسعود البدری؛ وج 4 و 241 و 243 و 244، حدیث کعب بن عجزه؛ و ج 5، ص274، حدیث ابی مسعود عقبهْ بن عمرو الانصاری؛ وج 5، ص346، حدیث بریدهْ الاسلمی؛ وج 5، ص424، حدیث ابی حمید الساعدی؛ وج 1، ص162، و ج 5، ص374، احادیث رجال من اصحاب النبی صلی الله علیه وآله!! مسند ابی محمد طلحهْ بن عبیدالله؛ وج 3، ص47، مسند ابی سعید الخدری؛ سنن دارمی، ج 1، ص310، باب الصلاهْ علی النبی صلی الله علیه وآله!! صحیح ابن خزیمهْ، ج 1، ص351، باب صفهْ الصلاهْ علی النبی صلی الله علیه وآله؛ صحیح ابن حیان ج 3، ص193، ذکر الاخبار المفسده لقوله جل وعلا «یا ایها الذین آمنوا صلّوا علیه وسلّموا تسلیما»؛ و ج 5، ص286 و 288 و 289، و ج5، ص295 و 296، ذکر وصف الصلاهْ علی المصطفی صلی الله علیه وآله!! ذکر الامر بالصلاهْ علی المصطفی صلی الله علیه وآله وذکر کیفیتها. (محقق)
4- در صفحه قبل به متن کامل این حدیث اشاره کردیم.

«لا تصلّوا علَیَّ الصلاة البَترا».

یعنی صلوات بترا و بریده بر من نفرستید.

عرض کردند: یا رسول الله صلوات بترا کدام است؟ فرمود: اینکه بگویید: اللهم صل علی محمد، بلکه بگویید: «اللهمّ صلّ علی محمّد و علی آل محمّد.»

و نیز از دیلمی نقل نموده(1) که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود: «الدعاء محجوب حتی یصلی علی محمّد وآله»؛ یعنی دعا در حجاب می ماند (و مستجاب نمی شود) تا

ص: 316


1- صواعق المحرقه، ابن حجر، ص146، باب 11، فصل 1، آیه 2. ابن حجر حدیث را این گونه نقل کرده است: «ویروی: لا تصلّوا علیّ الصلاة البتراء. فقالوا: وما الصلاة البتراء؟ قال تقولون: اللهم صلّ علی محمّد وتمسکون؛ بل قولوا اللهم صلّ علی محمّد وعلی آل محمّد».

صلوات بر محمد و آل محمد بفرستند.(1)

و از شافعی نقل می کنند(2) که گفت:

یا اهل بیت رسول الله حبکم

فرض من الله فی القرآن انزله

کفاکم من عظیم القدر انکم

من لم یصل علیکم لا صلاة له(3)

ای اهل بیت رسول الله، دوستی شما را خدا در قرآن مجید واجب نموده.

در بزرگی مقام و مرتبه شما همین بس است که هر کسی بر شما صلوات نفرستد نماز او قبول نمی شود (مراد واقعی، صلوات در تشهد نماز است که اگر عمداً ترک کنند باعث بطلان و عدم قبولی نماز است).

نظر به فرموده ی رسول اکرم صلی الله علیه وآله که [فرمود:]

«الصلاة عمود الدین، إن قُبلت قُبل ما سواها وان ردّت ردّ ما سواها».(4)

نماز ستون و نگاهبان دین است، اگر نماز قبول شد ماسوای آن از اعمال قبول می شود و اگر نماز رد شد ماسوای آن هم رد می شود.

قبولی تمام اعمال بسته به نماز است و نظر به اخباری که عرض شد، قبولی نماز

ص: 317


1- ینابیع المودّه، ج 1، ص37، ح 14. (محقق) المعجم الاوسط، طبرانی، ج 1، ص220، و مجمع الزوائد، هیثمی، ج 10، ص160، باب الصلاهْ علی النبی صلی الله علیه وآله!! و بعد از نقل این حدیث گفته که این حدیث را طبرانی در اوسط نقل کرده و رجال آن ثقه هستند. (محقق)
2- همان.
3- دیوان شافعی، ص115؛ وفیات الاعیان، ابن خلکان، ج 2، ص96؛ معارج الوصول الی معرفهْ فضل آل الرسول علیه السّلام، زرندی شافعی، ص25. (محقق)
4- به همین مضمون شیخ صدوق در کتاب علل الشرائع، ج 2، ص359، باب 77، از امام صادق علیه السّلام چنین روایت کرده است: «وفی قبول صلاة العبد یوم القیامة قبول سائر اعماله فإذا سلمت له صلاته سلمت جمیع أعماله، وان لم تسلم صلاته وردت علیه ردّ ما سواها من الأعمال الصالحة». (محقق)

هم به صلوات بر محمّد و آل محمّد است؛ چنانچه شافعی خود اقرار نموده است.

و سید ابی بکر بن شهاب الدین علوی از صفحه 29 تا صفحه 35 ضمن باب 2 کتاب «رشفهْ الصادی من بحر فضائل بنی النبی الهادی»(1) بیاناتی در وجوب صلوات بر محمد و آل محمددارد و دلایلی از نسائی و دار قطنی و ابن حجر و بیهقی از ابوبکر طرطوسی از ابو اسحاق مروزی و از سمهودی و نووی در تنقیح و شیخ سراج الدین قصیمی یمنی آورده که صلوات بر آل محمد بعد از نام مبارک محمدصلی الله علیه وآله در تشهد نماز واجب است که چون وقت گذشته، از بیان مفصل آن صرف نظر نموده و قضاوت را به ضمیر پاک آقایان واگذار می نمایم.

پس آقایان تصدیق می فرمایید که سلام و صلوات بر اهل بیت پیغمبرصلی الله علیه وآله بدعت نیست، بلکه سنت و عبادتی است که دستور خود پیغمبر است و انکار این معنی را قطعاً نمی کنند مگر خوارج و نواصب و متعصبین عنود و مبغضین لجوج

ص: 318


1- رشفهْ الصادی، علوی حضرمی، ص67 به بعد، باب 2. همچنین ابی داود در سنن، 1/257، ح 976، کتاب الصلاهْ، باب الصلاهْ علی النبی بعد التشهد؛ احمد بن شعیب نسائی در السنن الکبری، 6/17، ح 9875، کتاب عمل الیوم واللیلهْ، کیف الصلاهْ علی النبی صلی الله علیه وآله؛ احمد بن حنبل در مسند، 4/118، بقیهْ حدیث ابی مسعود و 4/244 حدیث کعب بن عجره؛ ابن حجر عسقلانی در فتح الباری، 11/159، کتاب الدعوات، باب الصلاهْ علی النبی؛ جلال الدین سیوطی در تدریب الراوی، ص324، نوع 27؛ ابن ابی شیبه در المصنف، 2/390، ح 1 - 6 کتاب صلاهْ التطوع والامامهْ، باب الصلاهْ علی النبی کیف هی؛ دیلمی در الفردوس، 3/201، ح 4566، باب القاف، فصل؛ مناوی در فیض القدیر، 4/691، ح 6162، حرف القاف؛ بیهقی در السنن الکبری، 2/146، کتاب الصلاهْ، باب الصلاهْ علی النبی فی التشهد؛ عبدالرزاق در المصنف، 2/212، ح 3105 - 3107؛ باب الصلاهْ علی النبی صلی الله علیه وآله و حاکم نیشابوری در المستدرک علی الصحیحین، 3/160، ح 4710، کتاب معرفهْ الصحابه، باب مناقب اهل رسول الله، احادیثی نقل کرده اند که همراه صلوات بر رسول اکرم، صلوات بر آل آن حضرت را لازم می داند.

خذلهم الله که امر را بر برادران اهل تسنن مشتبه نموده و می نمایند.

بدیهی است کسانی که در این حکم قرین خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله هستند و در ذکر، مقدم بر غیرند؛ قیاس آنان بر دیگران نمودن و دیگران را بر آنها ترجیح دادن، از سفاهت و جهالت یا تعصب و بی خبری است.

«در این موقع چون شب از نصف گذشته و آثار کسالت در بعضی جلساء ظاهر [شده بود]، مجلس را ختم نمودیم. پس از صرف چای و قرار اینکه فردا شب زودتر تشریف بیاورند، متفرق گردیدند».

ص: 319

ص: 320

«جلسه سوم»

اشاره

موضوعات کلی مورد بحث:

· طبقات شیعه

· عقاید شیعه امامیه

· شیعه مشرک نیست

· خرافات و کفریات در صحیحین

· اقسام شرک

· توسل

· اعتراض به صحیحین

· خرافات صحیحین

· حدیث ثقلین

· حدیث سفینه

· قتل و غارت شیعیان توسط اهل تسنن

· اثبات کفر و لعن یزید

ص: 321

ص: 322

جلسه سوم «لیله یکشنبه 25 رجب 1345»

اشاره

از نماز مغرب فارغ شدیم. آقایان تشریف آوردند. بعد از تعارفات معموله مشغول صرف چای شدند. داعی هم نماز عشاء را خاتمه داده، با خیال آسوده برای اصغای کلمات آقایان حاضر شدم.

حافظ: قبله صاحب! دیشب که به منزل رفتیم، خیلی خود را ملامت کردم که چرا ما دقت بیشتری در باب عقاید ارباب ملل نمی کنیم و فقط به بعض کتب متعصّبین (به قول شما) اکتفا می کنیم که حقیقت از ما پوشیده ماند.

داعی: از آنجایی که خدای تعالی در آیه 149 سوره 6 (انعام) می فرماید: ﴿قُلْ فَلِلّهِ الْحُجّةُ الْبَالِغَةُ﴾؛ «بگو ای پیغمبر برای خدا حجت بالغه است»، مجلس دیشب حجّتی از حجج الهی بود که آقایان در ابتدای صحبت، قدری از عادت بیرون آمده و با دیده انصاف و علم و عقل به عرایض داعی توجه نمایید و بدانید که آنچه را می گویم، روی موازین علم و عقل و منطق و حقیقت است و آنچه به سمع مبارک آقایان رسانیده و ذهن شما را مشوب نموده اند، روی عناد و لجاج مردمان متعصّب خودخواه بوده است.

خدا را شاهد می گیرم که در این مجالس هیچ نظری ندارم که در گفتار خود غالب آیم و آقایان را مغلوب نمایم، بلکه مانند همیشه هدف و مقصدم دفاع از حریم تشیع و ابراز حق و حقیقت است.

ص: 323

حافظ: از جملات بیانات دیشب شما کشف شد که شیعه بر طبقات مختلفه می باشند. آیا کدام طبقه از شیعه را ذی حق و گفتار و عقاید آنها را حق می دانید؟ چنانچه ممکن است طبقات شیعه را برای روشن شدن مطلب بیان فرمایید که ما بدانیم در کدام قسمت وارد بحث شویم.

داعی: شب گذشته عرض نکردم که شیعه برطبقات مختلفه هستند، بلکه شیعه به آن معنی که شرح دادم، یعنی بندگان مطیع خدا و پیغمبر و پیروان خاندان رسالت به امر آن حضرت یک طبقه بیشتر نیستند، ولی طبقات بازیگری به نام تشیع خودنمایی و مردم جاهل بی خبر را به دور خود جمع نمودند و از نام مقدّس شیعه سوء استفاده نموده و عقاید باطل، بلکه کفر و زندقه را به این نام میان مردم انتشار دادند. لذا مردمان بی خبر که تحقیق در حقایق نمی نمایند، به نام شیعه در تاریخ از آنها یاد نموده اند و آنها چهار طبقه اصلی هستند که از آن چهار طبقه اصلی هم فقط دو فرقه باقی مانده اند و دو فرقه ی آنها به کلّی از میان رفته اند و از هر طبقه آنها طبقات دیگر پیدا شدند و آن چهار فرقه عبارت اند از: زیدیه و کیسانیه و قداحیه و غلات.

عقاید زیدیه

فرقه اول زیدیه می باشند و آنها کسانی هستند که خود را اتباع زید بن علی بن الحسین علیه السّلام می دانند و زید را بعد از امام زین العابدین علیه السّلام امام می دانند و الحال در یمن و اطراف آن، زیدیها بسیار می باشند.

عقیده آنها بر آن است که هر علوی فاطمی که عالم و زاهد و شجاع باشد و علاوه خروج به سیف و شمشیر نموده و مردم را دعوت به خود نماید، آن امام

ص: 324

است. و چون جناب زید در زمان خلافت هشام بن عبدالملک اموی به واسطه فشار و ظلم بنی امیه در کوفه خروج کرد و شربت شهادت نوشید - چنانچه پریشب شرح حال آن بزرگوار را به مناسبتی عرض نمودم - او را امام دانسته و پیروی او را بر خود حتم می دانند، و حال آنکه مقام جناب زید بالاتر از آن است که چنین نسبتی را به او بدهند.

جناب زید از سادات بزرگ بنی هاشم بوده در زهد و علم و فضل و فهم و دین و ورع و عبادت و شجاعت و سخاوت، برجسته قوم و پیوسته قائم اللیل و صائم النهار بوده.

رسول اکرم صلی الله علیه وآله خبر شهادت آن جناب را داده،چنانچه از حضرت سیدالشهداء ابا عبدالله الحسین علیه السّلام رسیده که فرمود:

«وضع رسول الله یده علی صلبی قال: یا حسین سیخرج من صلبک رجل یقال له زید، یقتل شهیداً، فإذا کان یوم القیامة یتخطّی هو وأصحابه رقاب الناس ویدخله الجنّة».(1)

رسول اکرم صلی الله علیه وآله دست مبارکش را گذارد بر پشت من و فرمود: یا حسین زود است بیرون می آید از صلب تو مردی که او را زید می گویند، کشته می شود در حال شهادت. چون روز قیامت شود، خود و اصحابش پا می گذارند بر گردن های مردم و داخل بهشت می شوند.

بدیهی است مراد اصحابی هستند که به نام نهضت در مقابل ظلم بنی امیه با آن

ص: 325


1- بحارالانوار، مجلسی، 46/199، ح 72، تاریخ علی بن الحسین السجادعلیه السّلام، باب احوال اولاده و ازواجه.

حضرت قیام نمودند؛ ولی خود جناب زید ابداً ادعای امامت نداشته و این تهمتی است که به آن حضرت نسبت داده اند و الاّ آن جناب خود را تابع و مطیع امامت برادر بزرگوارش حضرت امام محمد باقرعلیه السّلام می دانسته، ولی بازیگرانی بعد از آن حضرت قائل به اصلی شدند که:

«لیس الامام من جلس فی بیته وأرخی ستره، بل الامام کل فاطمی عالم صالح ذو رأی یخرج بالسیف».

امام نیست آن کسی که در خانه بنشیند و خود را بپوشاند از مردم، بلکه امام، هر فاطمی عالم صالح صاحب رای است که خروج به شمشیر بنماید.

از این رو مردم را دعوت به امامت آن حضرت نموده و تشکیلاتی دادند و به اصطلاح دکانی برای پیشرفت مقاصد خود باز نمودند و آنها پنج فرقه گردیدند: مغیریه، جارودیه، ذکیریه، خشبیه و خلقیه.

عقاید کیسانیه

فرقه دوم کیسانیه بودند و آنها اصحاب کیسان، مولی و آزاد کرده علی بن ابی طالب علیه السّلام به شمار می رفتند.

آنها قائل به امامت محمد بن الحنفیه، فرزند بزرگ حضرت امیرالمؤمنین بعد از حسنین‘ بودند، ولی جناب محمد خود چنین داعیه ای نداشته، بلکه او را سید التابعین می گفتند و در علم و زهد و ورع و تقوا و اطاعت امر مولی معروف بوده.

بعضی بازیگرها دستاویز نمودند قضیه مخالفت های او را با حضرت سجاد امام زین العابدین علیه السّلام و دلیل بر ادعای او قرار دادند، و حال آنکه اصل حقیقت این نبود که ادعای امامت داشته، بلکه مقصود جناب محمد از این مخالفت ها

ص: 326

اثبات مقام حضرت سجادعلیه السّلام امام چهارم بوده که به این طریق مریدهای جاهل و معتقدین ساده ی خود را متوجه سازند که من واجد این مقام نیستم، کما آنکه در همان مسجد الحرام، بعد از ثبوت حق در مقابل حجر الاسود و اقرار حجر به امامت حضرت سجادعلیه السّلام که در کتب اخبار و تواریخ مفصلاً ثبت گردیده،(1) ابو خالد کابلی که سر سلسله معتقدین به

آن جناب بود، با جمعی از معتقدین به

ص: 327


1- «عن أبی عبیدة وزرارة جمیعاَ، عن أبی جعفرعلیه السّلام قال: لمّا قتل الحسین علیه السّلام أرسل محمد بن الحنفیة إلی علی بن الحسین علیه السّلام فخلا به فقال له: یابن أخی قد علمت أنّ رسول الله صلی الله علیه وآله دفع الوصیّة والإمامة من بعده إلی أمیرالمؤمنین علیه السّلام ثمّ إلی الحسن علیه السّلام ثمّ إلی الحسین علیه السّلام وقد قتل أبوک رضی الله عنه و صلّی علی روحه و لم یوص، و أنا عمّک و صنو أبیک وولادتی من علیّ علیه السّلام فی سنّی وقدیمی أحقّ بها منک فی حداثتک، فلا تنازعنی فی الوصیّة والإمامة ولا تحاجّنی، فقال له علی بن الحسین علیه السّلام: یا عمّ اتق الله ولا تدّع ما لیس لک بحقّ، إنّی أعظک أن تکون من الجاهلین، إنّ أبی یا عمّ صلوات الله علیه أوصی إلیّ قبل أن یتوجّه إلی العراق وعهد إلیّ فی ذلک قبل أن یستشهد بساعة وهذا سلاح رسول الله صلی الله علیه وآله عندی، فلا تتعرّض لهذا، فإنّی أخاف علیک نقص العمر وتشتّت الحال، إنّ الله عزّوجلّ جعل الوصیّة والإمامة فی عقب الحسین علیه السّلام فإذا أردت أن تعلم ذلک فانطلق بنا إلی الحجر الأسود حتّی نتحاکم إلیه ونسأله عن ذلک. قال أبو جعفرعلیه السّلام: وکان الکلام بینهما بمکّة، فانطلقا حتّی أتیا الحجر الأسود. فقال علیّ بن الحسین لمحمد بن الحنفیة: إبدأ أنت فابتهل إلی الله عزّوجلّ و سله أن ینطق لک الحجر ثمّ سل، فابتهل محمد فی الدعاء وسأل الله ثمّ دعا الحجر فلم یجبه، فقال علیّ بن الحسین علیه السّلام یا عمّ لو کنت وصیّاً وإماماً لأجابک، قال له محمد: فادع الله أنت یا ابن أخی وسله، فدعا الله علیّ بن الحسین علیه السّلام بما أراد ثم قال: أسألک بالّذی جعل فیک میثاق الأنبیاء ومیثاق الأوصیاء ومیثاق الناس أجمعین لمّا أخبرتنا من الوصیّ والإمام بعد الحسین بن علیّ علیه السّلام قال: فتحرّک الحجر حتّی کاد أن یزول عن موضعه. ثمّ أنطقه الله عزّوجلّ بلسان عربیّ مبین، فقال: اللّهم إنّ الوصیّة والإمامة بعد الحسین بن علیّ‘ إلی علیّ بن الحسین بن علیّ بن أبی طالب وابن فاطمة بنت رسول الله صلی الله علیه وآله قال: فانصرف محمد بن علیّ وهو یتولّی علیّ بن الحسین علیه السّلام». اصول کافی، شیخ کلینی، 1/348، ح 5، کتاب الحجهْ، باب ما یفصل به بین دعوی المحق والمبطل فی أمر الامامهْ. قطب راوندی در الخرائج والجرائح، 1/257، ح 3، باب 5، همین حدیث را با الفاظی دیگر از ابی خالد کابلی نقل کرده است.

امامت محمّد، تبعیت از جناب محمد نموده و به امامت حضرت سجّاد معترف شدند، ولی یک عده از شیادها، جمعی از عوام بی خرد بی خبر را بر آن عقیده نگاه داشتند، به این بهانه که جناب محمد شکسته نفسی نموده و در مقابل بنی امیه، سیاست اقتضای چنین امری را نمود، و الا امامت جناب محمد مسلّم است و بعد از وفات جناب محمد هم ثابت ماندند و گفتند جناب محمد نمرده، بلکه در شعب جبل رضوی پنهان گردیده، زمانی بیرون آید و جهان راپر از عدل و داد کند و ایشان چهار فرقه بوده اند: مختاریه، کربیه، اسحاقیه [و] حربیه، ولی بر این عقیده امروز کسی باقی نمانده است.

عقاید قدّاحیه

طایفه دوم قدّاحیه اند. اصل مذهب این طایفه ظاهراً تشیع، ولی باطناً کفر محض است. و اصل تشکیلات این مذهب به دست میمون بن سالم یا «دیصان» معروف به قدّاح و عیسی چهار لختان در مصر شروع شد و باب تاویلات را در قرآن مجید و اخبار به میل خود باز نمودند و از برای شریعت ظاهر و باطنی قرار دادند و گفتند باطن شریعت را خداوند به پیغمبر و پیغمبر به علی و او هم به فرزندان و شیعیان خالص تعلیم داد و گویند کسانی که باطن شریعت را دانستند، از قید طاعت و عبادت ظاهریه آزاد و آسوده شدند.

و ایشان مذهب را بر هفت پایه قرار دادند، به هفت پیغمبر معتقدند و به هفت امام معترف اند و امام هفتم را غایب

می شمارند و منتظر ظهور آن هستند و ایشان دو طایفه بودند:

ناصریه؛ اصحاب ناصر خسرو علوی که در اشعار و گفتار و کتاب های خود به

ص: 328

نام شیعه، بسیار مردم را به کفر و الحاد کشانیده و در طبرستان شیوع بسیار داشتند.

صبّاحیه؛ طایفه دوم اصحاب حسن صبّاح که اصلاً اهل مصر بود و به ایران آمده و واقعه ی اسفناک و فتنه بزرگ الموت را در قزوین برپا کرد و باعث قتل های فراوان شد که در تاریخ مفصّلاً ثبت شده است که این مجلس مختصر، مقتضی شرح مفصّل حالات تاریخی آن نمی باشد.

عقاید غلات

طایفه چهارم غالیه اند که پست ترین اقوام و طوایفی هستند که به نام تشیع معروف شده اند و تمامی آنها کافر و نجس و فاسد و مفسد می باشند. و آنها هفت فرقه ی اصلی هستند: سبائیه، منصوریه، غرابیه، بزیغیه، یعقوبیه، اسماعیلیه [و] ازدریه.

شرح حالات و پیدایش آنها را شب گذشته مختصراً به اقتضای مجلس عرض کردم. ما جامعه ی شیعه ی امامیه ی اثنا عشریه، بلکه تمام مسلمین دنیا از آنها و عقاید آنها بریء هستند و آنها را انجس از هر نجس و کافر ملحد بی دین می دانیم. و هر عقیده ای به نام شیعه روی قاعده کفر و الحاد، صراحهْ یا کنایهْ، در السنه و افواه مشهور و در بعض کتب عمداً یا سهواً درج گردیده، بیشتر از این طایفه می باشند که خود را شیعه ی علی علیه السّلام می خوانند، ولی جماعت شیعه ی امامیه ی اثنا عشریه که زاید بر صد میلیون جمعیت در دنیا هستند، از این عقاید فاسده دور، بلکه اصل دین و مذهب پاک و لبّ و لباب شریعت را که به وسیله باب علم رسول الله، علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین علیه السّلام رسیده در نزد آنها یافت می شود.

ص: 329

عقاید شیعه امامیه اثنا عشریه

طایفه پنجم شیعه ی امامیه و فرقه ی حقّه ی عشریه اند که لبّ لباب شریعت را مطابق عقل ونقل دارا هستند و اصل شیعه ی واقعی اینها هستند و آن چهار فرقه، شیعه ی قلاّبی اند. و خلاصه ی عقیده ی این شیعیان حقیقی را برای شما به طور فهرست وار عرض می نمایم، تا بعدها نسبت های غلط به آنها ندهید؛

جامعه ی شیعه ی امامیه معتقدند به وجود ذات واجب الوجود، حضرت احدیت جلّ و علا که اوست واحد و احد که شبیه و عدیل و نظیر ندارد، نه جسم است و نه صورت، نه جوهر است و نه عرض و از جمیع صفات امکانیه معرّا و مبرّا می باشد، بلکه خالق جمیع اعراض و جواهر است و شریکی در خلق موجودات و افاضه فیوضات بر موجودات ندارد.

بعضی از عرفا صفات سلبیه پروردگار را به شعر آورده و گفته اند:

نه مرکّب بود و جسم نه جوهر نه عرض

بی شریک است و معانی تو غنی دان خالق

و چون ذات واجب الوجود هرگز رؤیت نشود و از طرفی هم بایستی خلق را هدایت و راهنمایی نماید، لذا رسل و فرستادگانی از جنس بشر برگزیده کامل عیار برای هدایت

افراد بشر با دلایل و براهین و معجزات و بینات و دستورات کافیه، به اقتضای حال و احتیاجات اهل هر زمان فرستاده، که عدد آنها بسی بسیار و بی شمار است و تمامی آنها در تحت اوامر پنج پیغمبر اولو العزم که نوح شیخ الانبیاء و ابراهیم خلیل الرحمن و موسی کلیم الله و عیسی روح الله - علی نبینا و آله وعلیهم السلام باشند - هادی و راهنمای بشر بودند و پیغمبر آخر، وجود اقدس خاتم الانبیاء محمد مصطفی صلی الله علیه وآله می باشد که دین و شریعت او تا روز

ص: 330

قیامت باقی و برقرار است.

جماعت شیعه معتقدند که:

«حلال محمّد حلال إلی یوم القیامة وحرامه حرام إلی یوم القیامة وشریعته مستمرّة إلی یوم القیامة».(1)

حلال محمد حلال است تا روز قیامت و حرام آن حضرت هم حرام است تا روز قیامت و شریعت او هم باقی و مستمر است تا روز قیامت.

و خداوند متعال از برای جمیع اعمال از نیک و بد، سزا و جزایی معین فرموده که در بهشت یا دوزخ به آنها داده می شود.

و روزی که برای سزا و جزای اعمال معین گردیده، یوم الجزاء گویند که بعد از تمام شدن عمر دنیا، تمام خلایق را از نیک و بد، من الاولین و الآخرین همه را زنده می کند با همین بدن عنصر جسمانی - نه بدن لطیف و هور غلیایی -، به صحرای محشر می آورد و بعد از محاکمه و رسیدگی، هر یک را به جزای خود می رساند؛ چنانچه در کتب آسمانی عموماً و بالخصوص تورات و انجیل و قرآن مجید خبر داده است. و سند محکم و ثابت و محقّق ما همین قرآن کریم است که با سند متّصل، دست نخورده و تحریف نگردیده از زمان رسول اکرم صلی الله علیه وآله به ما رسیده و ما عامل به دستورات آن هستیم و امیدواریم که عندالله ماجور باشیم.

و به جمیع احکام واجبه ی مندرجه در این کتاب اقدس اعظم، از قبیل نماز و

ص: 331


1- شیخ کلینی در کتاب الکافی، ج 1، ص58، ح 19 باب البدع والرای والمقایس، از امام صادق علیه السّلام چنین نقل می کند: «عن زرارة قال: سألت ابا عبدالله علیه السّلام عن الحلال والحرام فقال: حلال محمد حلال أبداَ إلی یوم القیامة وحرامه حرام أبدا إلی یوم القیامة، لا یکون غیره ولا یجیء غیره». (محقق)

روزه و زکات و خمس و حج و جهاد و غیره معتقدیم.

و همچنین به فروعات و واجبات و مستحبات و دستوراتی که به وسیله رسول خدا به ما رسیده، معترف و عازم و جازم به عمل با توفیقات خداوند متعال هستیم. و از جمیع معاصی و گناهان کبیره و صغیره، از قبیل شراب و قمار و زنا و لواط و ربا و قتل نفس و ظلم و غیر آنها از آنچه در قرآن مجید و اخبار وارده منع از آنها گردیده، اجتناب می نماییم.

و ما جماعت شیعه معتقدیم همان قسمی که احکام و دساتیر الهیه، آورنده ای دارد که خداوند متعال او را برگزیده و به آدمیان معرفی نموده، بعد از وفات آورنده که رسول خدا می باشد. بایستی نگاهدارنده ای باشد که حافظ و حارس و نگاهبان آن دین و شریعت باشد، همان قسمی که پیغمبر و آورنده ی دین را خدا برانگیزد و به مردم معرفی نماید، وصی و خلیفه و نگاهدار دین را هم بایستی خداوند انتخاب فرماید و به وسیله پیغمبر به امت معرفی نماید. چنانچه تمام انبیاء به امر خدای متعال اوصیای خود را معرفی نمودند، پیغمبر خاتم هم که اکمل و افضل از همه آنها بوده، برای جلوگیری از فساد و اختلاف، امّت را به حال خودشان نگذارده و اوصیای خود را به امر پروردگار روی سنّت جاریه به آنها معرفی فرموده است.

و عدد آن اوصیای منصوص رسول اکرم صلی الله علیه وآله که از جانب خدای متعال معرفی شدند، دوازده می باشد:

«أولهم سیّد الأوصیاء علیّ بن أبی طالب فبعده ابنه حسن ثمّ أخوه الحسین ثمّ ابنه علیّ زین العابدین ثمّ ابنه محمّد باقر العلوم ثمّ ابنه جعفر الصادق ثمّ ابنه

ص: 332

موسی الکاظم ثمّ ابنه علیّ الرضا ثمّ ابنه محمّد التقیّ ثمّ ابنه علیّ النقیّ

ثمّ ابنه حسن العسکریّ ثم ابنه محمّد المهدیّ وهو الحجّة القائم الّذی غاب عن الأنظار لا عن الأمصار یملأ الله الأرض به قسطاً وعدلاً کما ملئت ظلماً وجوراً.»

اعتقاد شیعه امامیه آن است که این دوازده امام بر حق، از جانب خدا به وسیله پیغمبر به ما معرفی شدند که دوازدهمی آنها، بنابر اخبار متواتر و مستفیض که از علمای شما هم بسیار رسیده، غیبت اختیار نموده، مانند غیبتی که در تمامی ادوار انبیاء و اوصیاء بوده است.

و آن وجود مقدّس را خداوند ذخیره قرار داده برای رفع ظلم و نشر عدل، و مُصلح کل است که تمام اهل عالم، انتظار ظهور چنین مصلحی را دارند.

خلاصه جماعت شیعه معتقدند به جمیع احکام خمس که در قرآن مجید و اخبار صحیحه، به وسیله روات معتبره، از طرق اهل بیت طهارت و عترت پاک رسول اکرم صلی الله علیه وآله و مؤمنین نیک فطرت از صحابه خاص آن حضرت به آنها رسیده، ازاول باب طهارت تا آخرین باب دیات.

شکر می کنم خداوند متعال را که به داعی توفیق عنایت فرمود تا از روی تحقیق و منطق و برهان، نه از راه تقلید آباء و امّهات به این عقاید مقدّسه معتقد باشم و افتخار به این دین و مذهب دارم، و هر کس در این دین و مذهب گفت وگویی دارد، یا در شک و شبهه و اشتباه باشد، داعی برای حلّ شبهات و اثبات حقایق به حول و قوّه پروردگار حاضرم.

«صدای مؤذّن برخاست و موقع نماز شد. پس از فراغت از نماز و صرف چای، جناب حافظ افتتاح کلام نمودند.»

ص: 333

حافظ: قبله صاحب، خیلی ممنون شدم که شرح حالات فرق شیعه را بیان نمودید، ولی در کتب اخبار و ادعیه شما مطالبی وارد است که ظواهر آنها بر خلاف گفتار شما، کفر و الحاد شیعه اثنی عشریه را مخصوصاً می رساند.

داعی: خوب است آن اخبار و ادعیه و موارد اشکال را بیان فرمایید تا حق آشکار گردد.

اشکال راجع به خبر معرفت

حافظ: اخبار زیادی دیده ام، ولی آنچه الحال در نظر دارم، در تفسیر صافی که به قلم یکی از علماء و مفسرین بزرگ شما فیض کاشی می باشد، خبری نقل می کند که روزی حضرت حسین، الشهید بالطف، در مقابل اصحاب ایستاد و گفت:

«ایّها الناس انّ الله تعالی جلّ ذکره ما خلق العباد إلاّ لیعرفوه، فإذا عرفوه عبدوه فإذا عبدوه استغنوا بعبادته عن عبادة من سواه.

قال رجل من أصحابه: بأبی أنت وأمّی یابن رسول الله فما معرفة الله؟ قال علیه السّلام: معرفة أهل کلّ زمان إمامهم الّذی تجب علیهم طاعته.»(1)

ای مردم! خداوند جلّ ذکره، خلق نفرموده است بندگان را مگر برای شناختن او. پس زمانی که او را شناختند، عبادتش کردند و همین که عبادت کردند، مستغنی شوند

به عبادت او از عبادت هرچه غیر اوست.

مردی از اصحاب عرض کرد: پدر و مادرم فدای تو باد پسر پیغمبر، حقیقت معرفت خدا چیست؟

فرمود: معرفت و شناختن اهل هر زمان است امامی را که اطاعتش بر

ص: 334


1- علل الشرایع، شیخ صدوق، 1/43، ح 1، باب 9.

ایشان لازم است.

جواب از اشکال

داعی: اولاً باید به سلسله سند خبر توجه کرد که آیا این خبر صحیح است یا موثّق و معتبر و حسن است، یا ضعیف قابل توجّه است، یا مردود.

بر فرض صحّت، به خبر واحدی نتوان نصوص صریحه در توحید، از آیات قرآن مجید و اخبار متواتره از طرق آل اطهار و ائمه هدی سلام الله علیهم اجمعین را از ظواهر خود منصرف ساخت.

شما چرا این همه اخبار و احادیث و گفتار ائمه دین را در توحید و مناظراتی را که بزرگان از ائمه اثنی عشر - که در مواقع مقتضی - با مادیین و دهریین نموده اند و اثبات توحید خالص فرموده اند، نمی بینید و به آنها توجّه نمی نمایید، در حالی که تمام تفاسیر مهمّه شیعه و کتب اخبار، از قبیل توحید مفضّل و توحید صدوق و کتاب توحید از بحار الانوار علامه مجلسی قدّس الله اسرارهم و سایر کتب توحیدیه علمای بزرگ شیعه امامیه مملوّ از اخبار متواتره از اهل بیت طهارت است.

چرا رساله «النکت الاعتقادیه» ابو عبدالله محمد بن محمد بن نعمان، معروف به «مفید» که از مفاخر علمای شیعه در قرن چهارم و متوفّای سال 413 قمری بوده و همچنین «اوائل المقالات فی المذاهب» و «المختارات» تالیف آن بزرگوار را مطالعه نمی کنید و نیز مراجعه نمی نمایید به کتاب «احتجاج» شیخنا الاجل، ابو منصور احمد بن علی بن ابی طالب الطبرسی، تا بدانید امام بر حق، حضرت رضا علیه الصلاهْ والسلام چگونه در مقابل مخالفین و منکرین توحید، اثبات توحید

ص: 335

خالص فرموده؟

که می گردید خبرهای واحد متشابهی را پیدا می کنید و به آنها اتکاء نموده و شیعیان را مورد حمله قرار می دهید.

چه خوش گوید شاعر عرب:

أتبصر فی العین منّی القذی

وفی عینک الجذع لا تبصر

«آیا می بینی در چشم من ریزه خاشاک را، اما در چشم خود چوب خرما را نمی بینی - کنایه از اینکه عیب کوچک مرا می بینی، ولی عیب بزرگ خود را نمی بینی».

مثل این است که آقایان محترم به کتاب های خودتان دقیق نمی شوید، تا خرافات و موهومات، بلکه کفریات مندرجه در آن کتاب ها را که یضحک به الثکلی است ببینید و از خجالت سر بلند ننمایید، حتی در صحاح معتبره خودتان به قدری اخبار خنده آور نقل شده که عقل را مبهوت و حیران می نماید.

حافظ: خنده آور گفتار و کلمات شماست که تخطئه می نمایید کتبی را که در عظمت و بزرگی مانند آن نیامده، مخصوصاً صحیحین بخاری و مسلم، که عموم علمای ما اتفاق دارند به قطعیت احادیث مندرجه در آنها و اگر کسی انکار این دو کتاب و اخبار مندرجه در آنها را بنماید و در مقابل تخطئه آنها بر آید، در حقیقت انکار اصل مذهب سنّت و جماعت را نموده؛ زیرا که مدار اعتبار این جامعه بعد از قرآن مجید، به این دو کتاب بزرگ است، چنانچه ابن حجر مکی در اوّل صواعق محرقه - اگر به نظرتان رسیده باشد - نوشته است:

«الفصل فی بیان کیفیّتها» (ای کیفیّة خلافة ابی بکر) روی الشیخان البخاری و

ص: 336

مسلم فی صحیحیهما اللذین هما أصحّ الکتب بعد القرآن باجماع من یعتدّ به.

بدیهی است که اخبار مندرجه در صحیحین قطعی الصدور است از جناب رسول اکرم صلی الله علیه وآله:

«لأنّ الأمّة اجتمعت علی قبولهما وکلّ ما اجتمعت الأمّة علی قبوله مقطوع فما فی الصحیحین فمقطوع به.»

در بیان کیفیت خلافت ابی بکر که روایت نمودند شیخان (بخاری و مسلم) درصحیحین خود، که صحیح ترین کتابهاست بعد از قرآن، به اجماع امّت؛ برای آنکه امّت اجتماع بر قبول آنها نمودند و هرچه را که امّت اجتماع بر قبول آنها بنمایند مقطوع است. پس به همین دلیل، احادیث مندرجه در صحیح بخاری و مسلم مقطوع الصدور است.

پس چگونه ممکن است کسی جرئت نماید بگوید در این دو کتاب، کفریات و هزلیات و خرافات و موهومات موجود است.

اخبار خرافی در صحیحین بخاری و مسلم

داعی: اولاً در جمله ای از بیاناتتان که فرمودید این دو کتاب مورد قبول تمام امّت است، اعتراضات علمی وارد است و این ادعای شما استناداً به قول ابن حجر، علماً و عملاً و منطقاً مردود یکصد میلیون مسلمان با علم و عمل می باشد. پس اجماع امّت در اینجا مانند همان اجماعی است که برای صدر اسلام در امر خلافت قائل شدید؟!

ثانیاً آنچه داعی می گویم با برهان و دلیل است. آقایان محترم هم اگر دیده رضا را ببندید و با دیده حقیقت بین به آن کتابها نظر کنید، می بینید آنچه ما

ص: 337

می بینیم و مانند ما و تمام عقلاء از مندرجات آنها متحیر و متبسّم خواهید شد، چنانچه بسیاری از اکابر علمای خودتان، مانند دار قطنی(1)

و ابن حزم(2)

و شهاب الدین احمد بن محمدقسطلانی در «ارشاد الساری» و علامه ابوالفضل جعفر بن ثعلب شافعی در کتاب «الامتاع فی احکام السماع» و شیخ عبدالقادر بن محمد قرشی حنفی در «جواهر المضیئه فی طبقات الحنفیه» و شیخ الاسلام ابو زکریای نووی در «شرح صحیح»(3) و شمس الدین علقمی درّ کوکب منیر «شرح جامع

ص: 338


1- دار قطنی کتابی دارد به نام الزامات و تتبع که در آن به نقد و انتقاد به برخی از احادیث صحیحین پرداخته است.
2- المحلّی، ابن حزم، 7/565، مساله 1566، کتاب البیوع، بیع الشطرنج والمزامیر والعیدان والمعازف. ابن حزم بعد از نقل حدیثی از صحیح بخاری 7/201، کتاب الاشربه، باب ما جاء فیمن یستحلّ الخمر می نویسد: «وهذا منقطع لم یتصل ما بین البخاری وصدقة بن خالد ولا یصحّ فی هذا الباب شیء أبداً وکل ما فیه فموضوع». و نیز در همین جلد، صفحه 158، مساله 1394، کتاب الحجر، محاولهْ عبدالله بن الزبیر الحجر علی عائشهْ می نویسد: «واما الروایة عن ابن الزبیر فطامة الابد، لا ندری کیف استحل مسلم أن یحتج بخطیئة وهلة وزلة کانت من ابن الزبیر والله تعالی یغفر له إذ أراد مثله فی کونه من أصاغر الصحابه أن یحجر علی مثل أمّ المؤمنین التی أثنی الله تعالی علیها أعظم الثناء فی نصّ القرآن وهو لا یکاد یتجزی منها فی الفضل عندالله تعالی».
3- صحیح مسلم با شرح نووی، 1/16، مقدمه. شارح می نویسد: «واما قول مسلم رحمه الله فی صحیحه فی باب صفة صلاة رسول الله صلی الله علیه وآله: لیس کلّ شیء صحیح عندی وضعته ههنا؛ یعنی فی کتابه هذا الصحیح وانما وضعت ههنا ما اجمعوا علیه، فمشکل. فقد وضع فیه أحادیث کثیرة مختلفاً فی صحّتها، لکونها من حدیث من ذکرناه ومن لم نذکره ممن اختلفوا فی صحّة حدیثه». و نیز در 2/207، کتاب الایمان، باب بدء الوحی در ذیل حدیثی که مضمونش این است: اولین سوره ای که بر رسول خداصلی الله علیه وآله نازل شد سورهْ (یا ایها المدثر) بوده است می نویسد: «ضعیف بل باطل والصواب ان اوّل ما انزل علی الاطلاق اقرأ باسم ربک...». این کلام نووی نشانگر آن است که او تمام احادیث صحیح مسلم را صحیح نمی داند، بلکه در مقام طعن به مسلم بن حجاج است.

الصغیر» و ابن القیم در «زاد المعاد فی هدی خیر العباد»(1)

وبالاخره جمیع علمای حنفیه و دیگران از اکابر سنّیه، صریحاً در مقام نقد و انتقاد به بعض احادیث

ص: 339


1- زاد المعاد، ابن قیم جوزی، ص380، فصل فی الاسراء والمعراج، حدیثی از صحیح بخاری 5/132، ح 393، کتاب مناقب الانصار، باب المعراج، از مالک بن صعصعهْ در توصیف معراج نقل می کند که بخش پایانی حدیث چنین است: «... ثم فرضت علیّ الصلوات خمسین صلاة کلّ یوم، فرجعت فمررت علی موسی فقال: بما أمرت؟ قال: أمرت بخمسین صلاة کلّ یوم. قال: انّ أمّتک لا تستطیع خمسین صلاة کلّ یوم وانّی والله قد جربت الناس قبلک و عالجت بنی اسرائیل أشدّ المعالجة، فارجع إلی ربّک فاسأله التخفیف لامّتک. فرجعت فوضع عنّی عشراً، فرجعت إلی موسی فقال مثله، فرجعت فوضع عنّی عشراً، فرجعت إلی موسی، فقال مثله، فرجعت فوضع عنّی عشراً، فرجعت إلی موسی فقال مثله، فرجعت فأمرت بعشر صلوات کلّ یوم، فرجعت فقال مثله، فرجعت فأمرت بخمس صلوات کلّ یوم، فرجعت إلی موسی فقال: بما أمرت؟ قلت: أمرت بخمس صلوات کلّ یوم. قال: انّ أمّتک لا تستطیع خمس صلوات کلّ یوم وانّی قد جربت الناس قبلک وعالجت بنی اسرائیل اشدّ المعالجة، فارجع إلی ربّک فاسأله التخفیف لأمّتک. قال. سألت ربّی حتی استحییت، ولکن أرضی وأسلم. قال: فلما جاوزت نادی مناد أمضیت فریضتی وخففت عن عبادی». سپس ابن قیم در صفحه 383 فصل فی انّ الاسراء کانت مرّهْ واحدهْ می نویسد: «و یا عجبا لهؤلاء الذین زعموا أنّه مراراً، کیف ساغ لهم أن یظنّوا انّه فی کلّ مرّة تفرض علیه الصلاة خمسین ثم یتردّد بین ربّه وبین موسی حتی تصیر خمساً ثم یقول: «أمضیت فریضتی وخففت عن عبادی»، ثم یعیدها فی المرّة الثانیة إلی خمسین ثم یحیطها عشراً عشراً وقد غلط الحفاظ شریکا فی الفاظ من حدیث الاسراء». با توجه به حدیثی که از بخاری نقل کردیم که ابن قیم هم قسمت اخیر حدیث را به همین الفاظ نقل کرده و در ادامه اشاره کرده است که: هذا لفظ البخاری فی بعض الطرق و با دقت در اظهار نظر و انتقادی که نسبت به این حدیث دارد و با توجه به الفاظی که از این حدیث به عنوان شاهد می آورد، روشن می شود که مراد ابن قیم از جمله «ویا عجبا لهؤلاء الذین...» محمد بن اسماعیل بخاری است؛ چه اینکه او یکی از کسانی است که حدیث معراج را به همین شکل نقل کرده است. و از آنجا که بخاری و صحیحش نزد اکثر اهل تسنّن مقدّس است و ابن قیم هم نخواسته این تقدّس لکه دار شود، به نام بخاری اشاره نکرده و به جمله «هؤلاء الذین ...» اکتفا نموده است.

صحیحین برآمده و اعتراف دارند که بسیاری از احادیث ضعیفه ی غیر صحیحه در صحیحین موجود است؛ چه آنکه هدف بخاری و مسلم جمع اخبار بوده، نه دقّت در صحّت آنها و بعض از محقّقین علمای خودتان، مانند کمال الدین جعفر بن ثعلب در بیان فضایح و قبایح روایات صحیحین و نشر مثالب بالاخره جمیع علمای حنفیه و دیگران از اکابر سنّیه، صریحاً در مقام نقد و انتقاد به بعض احادیث صحیحین برآمده و اعتراف دارند که بسیاری از احادیث ضعیفه ی غیر صحیحه در صحیحین موجود است؛ چه آنکه هدف بخاری و مسلم جمع اخبار بوده، نه دقّت در صحّت آنها و بعض از محقّقین علمای خودتان، مانند کمال الدین جعفر بن ثعلب در بیان فضایح و قبایح روایات صحیحین و نشر مثالب و معایب آنها سعی بلیغ نموده اند و اقامه دلایل و براهین در این باب، بارز و آشکار می باشد.(1)

ص: 340


1- در اینجا مناسب است به نام چند نفر از علمای اهل تسنّن که در جرح و تعدیل صحیحین و مخصوصاً صحیح بخاری کتاب نوشته اند اشاره کنیم: اوّل: عبدالرحمان بن محمّد بن ادریس بن المنذر بن داود التمیمی الرازی (متوفی 327)، مؤلف کتاب «بیان خطا البخاری». دوم: ابوبکر احمد بن علی بن ثابت بن احمد البغدادی (متوفی 463)، کتاب مؤلف «الموضح لاوهام البخاری». سوم: ابو الولید، سلیمان بن خلف بن سعد بن ایوب بن وارث التمیمی الباجی (متوفی 474)، مؤلف کتاب «التعدیل والتجریح لمن خرج عنه البخاری فی الصحیح». چهارم: ابو علی الحسین بن محمّد بن احمد الغسانی المعروف بالجیانی (متوفی 498)، مؤلف کتاب «التنبیه علی ما وقع فی کتاب البخاری من الاوهام». پنجم: ابو محمّد عبدالمؤمن بن خلف بن ابی الحسن الدمیاطی (متوفی 705)، مؤلف کتاب «اوهام الجامع الصحیح للبخاری». ششم: شهاب الدین ابو سعید احمد بن احمد بن الحسین بن موسی الهکاری المصری (متوفی 763)، مؤلف کتاب «العقد الجلی فی حل اشکال الجامع الصحیح للبخاری». هفتم: زین الدین ابوالفضل عبدالرحیم بن الحسین بن عبدالرحمان الکردی الرازیانی العراقی (متوفی 806)، مؤلف کتاب «الاحادیث المخرجهْ فی الصحیحین التی تکلم فیها بضعف وانقطاع». هشتم: احمد بن عبدالرحیم بن الحسین بن ابراهیم القاهری (ابوزعهًْ العراقی) (متوفی 826)، مؤلف کتاب «البیان والتوضیح لمن اخرج له فی الصحیح ومس بضرب من التجریح». نهم: موفق الدین ابوذر احمد بن ابراهیم بن محمّد بن خلیل الطرابلسی (متوفی 884)، مؤلف کتاب «التوضیح لمبهمات الجامع الصحیح». دهم: عمر کریم الحنفی البتونی، مؤلف کتاب «الجرح علی البخاری».

پس تنها ما نیستیم که تحقیق در مطالب می نماییم که مورد حمله شما قرار گیریم، بلکه اکابر علمای خودتان که محقّق در حقایق بوده، این قبیل بیانات را نموده اند.

حافظ: خوب است از دلایل و براهین خود برای اهل مجلس بیان کنید، تا قضاوت به حق کنند.

داعی: گرچه گفت و گوی ما در این موضوع نبوده و اگر بخواهم وارد این بحث گردم، از رشته سؤال شما باز می مانم، ولی برای اثبات مرام، به چند نمونه ای مختصراً اشاره می نمایم.

اخبار رؤیهْ الله تعالی از اهل تسنّن

اگر شما اخبار کفر آمیز حلول و اتحاد و عقیده به جسمانیت و رؤیت پروردگار جلّ و علا را که دیده می شود در دنیا و یا در آخرت، علی اختلاف العقاید - چنانچه عدّه ای از حنابله و اشاعره قائل اند - بخواهید مطالعه نمایید، مراجعه کنید به کتب معتبره خودتان، مخصوصاً صفحه 100 از جلد اول «صحیح بخاری»،(1)

باب فضل السجود من کتاب الاذان و نیز صفحه 92 جلد چهارم، باب الصراط من کتاب الرقاق(2)

و در صفحه 86 جلد اول «صحیح مسلم»، (3) باب

ص: 341


1- صحیح بخاری، 2/381، ح 762، کتاب الصلاهْ، کتاب صفهْ الصلاهْ، باب فضل السجود.
2- همان، 7/502، ح 1434، کتاب الرقاق، باب الصراط جسر جهنّم.
3- صحیح مسلم، 1/163، ح 296 - 298، کتاب الایمان، باب اثبات رؤیهْ المؤمنین فی الآخرهْ ربّهم.

اثبات الرؤیهْ المؤمنین ربّهم فی الآخرهْ و امام احمد حنبل در صفحه 275 جلد دوم «مسند»،(1) به خوبی به دست می آورید.

من باب نمونه، دو خبر از همان ابواب را به عرض محترمتان می رسانم که از ابو هریره روایت می نمایند که:

«انّ النار تزفر وتتقیّظ تقیّظاً شدیداً فلا تسکن حتی یضع الربّ قدمه فیها، فتقول قطّ قطّ حسبی حسبی.»(2)

صدای شعله پیوسته رو به ازدیاد می رود و آرام نمی گیرد، تا آنکه خداوند پای خود را در میان آتش نهاده امر می کند تا این زمان کافی است.

و نیز از ابو هریره روایت نموده اند که جماعتی از مردم از رسول اکرم صلی الله علیه وآله سؤال نمودند:

«یا رسول الله هل نری ربّنا یوم القیامة؟

قال: نعم. هل تضارّون فی رؤیة الشمس بالظهیرة صحوا لیس معها سحاب؟

قالوا: لا یا رسول الله.

وهل تضارّون فی رؤیة القمر لیلة البدر صحوا لیس فیها سحاب؟

ص: 342


1- مسند احمد بن حنبل، 2/275، مسند ابی هریرهْ.
2- این روایت با تعابیر مختلف در کتب اهل تسنّن ذکر شده که به بعضی از آنها اشاره می کنیم: صحیح بخاری، ج 6، ص47 و 48، سوره ق؛ و ج 7، ص224 و 225، کتاب الایمان والنذور؛ وج 8، ص186 و 187، کتاب التوحید؛ صحیح مسلم، ج 8، ص151 و 152؛ سنن ترمذی، ج 4، ص95 و 96 و 97، باب 19 «ما جاء فی خلود اهل الجنهْ واهل النار ح 2682 و 2683؛ وج 5، ص65 و 66، سوره ق، ح 3326؛ مسند احمد، ج 2، مسند ابی هریره، ص276، وص 312 تا 315، و ص368 و 369، وص 507؛ وج 3، مسند انس بن مالک، ص134، وص 141، وص 229 و 230، وص 234، وص 279؛ سنن دارمی، ج 2، ص340 و 341، باب قوله تعالی «هل من مزید». (محقق)

قالوا: لا یا رسول الله.

قال: ما تضارّون فی رؤیة الله یوم القیامة إلاّ کما تضارّون فی رؤیة أحدهما. إذا کان یوم القیامة أذّن مؤذّن لیتّبع کلّ أمّة ما کانت تعبد، فلا یبقی أحد کان یعبد غیر الله من الأصنام والأنصاب إلاّ یتساقطون فی النار، حتّی إذا لم یبق إلاّ من کان یعبد الله من برّ وفاجر أتاهم ربّ العالمین فی أدنی صورة من التی رأوه فیها، فیقول: أنا ربّکم.

فیقولون: نعوذ بالله منک، لا نشرک بالله شیئاً.

فیقول: هل بینکم وبینه آیة فتعرفونه بها؟!

فیقولون: نعم.

فیکشف الله عن ساق ثمّ یرفعون رؤوسهم وقد تحوّل فی صورة التی رأوه فیها أوّل مرّة فقال: أنا ربّکم.

فیقولون: أنت ربّنا.»(1)

ص: 343


1- این روایت با تعابیر مختلف در کتب اهل تسنن ذکر شده که به بعضی از آنها اشاره می کنیم: صحیح بخاری، ج 1، ص195 تا 197، کتاب الاذان، باب فضل السجود؛ وج 5، ص179، کتاب تفسیر القرآن؛ و ج 7، ص205 تا 206، کتاب الرقاق، باب الصراط جسر جهنم؛ صحیح مسلم، ج 1، ص112 تا 117؛ سنن ابن ماجه، ج 1، ص63 تا 65، باب 13 فیما انکرت الجهمیه، ح 177 تا 183؛ مسند احمد، ج 2، مسند ابی هریره، ص275 تا 276، وص 533 و 534؛ وج 3، مسند ابی سعید الخدری، ص16 و 17؛ سنن دارمی، ج 2، ص325 و 326، باب النظر الی الله تعالی؛ السنن الکبری، بیهقی، ج 10، ص41 تا 42، باب ما جاء فی الحلف بصفات الله تعالی.. ؛ مسند ابی داود الطیالسی، ص314؛ المصنف، عبدالرزاق صنعانی، ج 11، ص407 تا 409، باب من یخرج من النار، ح 20856؛ السنن الکبری، نسائی، سوره الجاثیه، ج 6، ص457 و 458، ح 11488، قوله تعالی «کل امّهْ تدعی الی کتابها»، و سورهْ القیامهْ، ص504، قوله تعالی: «وجوه یومئذ ناضرهْ إلی ربّها ناظرهْ»، ح 11637؛ صحیح ابن حیان، ج 10، ص499 و 500، باب 5 (فضل النفقهْ فی سبیل الله)؛ وج 16 و ص450 تا 452، باب وصف الجنهْ واهلها؛ مسند ابی یعلی، ج 2، ص263، من مسند ابی سعید الخدری، و 286 و 287، ح 33 - (1006)؛ و ج 11، ص241 تا 243، ح 6360؛ و ج 12، ص45 تا 46، ح 6689. (محقق)

آیا ما می بینیم پروردگار خود را در روز قیامت؟

فرمود: آری. آیا در وقت ظهر روزی که آسمان خالی از ابر است از مشاهده خورشید ضرری به شما می رسد؟

عرض کردند: نه.

فرمود: آیا دیدن ماه تمام را در شبهایی که آسمان از ابر خالی است ضرر به شما می رساند؟

عرض کردند: نه.

فرمود: پس از رؤیت پروردگار در قیامت به شما ضرری نخواهد رسید، همچنان که از دیدار یکی از آن دو ضرری به شما نمی رسد.

روز قیامت که شد، از طرف خداوند اعلام می شود هر گروهی معبود خود را تبعیت کند. پس باقی نماند فردی که غیر از خالق یگانه را پرستش کرده از بتها مگر پرتاب می شوند در آتش، به طوری که از اطراف بشر در خارج جهنّم باقی نماند از خوب و بد جز افرادی که خداوند یگانه را پرستش کرده باشند.

در آن حال خالق عالمیان می آید به صورت خاصی که بشر می تواند او را ببیند. پس فرماید: من خالق شما هستم.

مؤمنین عرض کنند: پناه به خدا بریم اگر تو خدا باشی. ما گروهی نیستیم که غیر از خالق یکتا را عبادت کرده باشیم.

ص: 344

خداوند در جواب گوید: آیا بین شما و خداوند نشانه ای هست که به آن نشانه خدا را ببینید و بشناسید؟

جواب گویند: آری.

پس خداوند ساق پای خود را باز کند (یعنی پای خود را عریاناً نشان دهد).

آن گاه مؤمنین سر خود را بالا کنند وببینند خداوند را در همان صورتی که دفعه نخست دیده بودند.

پس فرماید: من خدای شما هستم. آنها هم اقرار کنند که تو خدای ما هستی.

شما را به خدا انصاف دهید آیا این نوع کلمات، کفر آور نیست که خدا خود را مجسّم و با صورت عنصری به بشر نشان دهد و پای خود را باز نماید؟ و بزرگ ترین دلیل بر اثبات گفتار ما آن است که مسلم بن حجاج بابی در اثبات رؤیت خدای متعال جلّ و علا در صحیح خود افتتاح نموده و اخبار مجعوله ای از ابو هریره و زید بن اسلم و سوید بن سعید و دیگران نقل نموده که علمای بزرگ خودتان، از قبیل ذهبی در «میزان الاعتدال»(1)

وسیوطی در کتاب «اللآلی المصنوعهْ فی أحادیث الموضوعهْ» و سبط ابن جوزی در «الموضوعات»، (2)

ص: 345


1- مسلم در صحیح خود، 1/167، ح 302، کتاب الایمان، باب معرفهْ طریق الرؤیه، حدیثی را از سوید بن سعید نقل کرده است که ذهبی در میزان الاعتدال، 3/345، ترجمه شماره 3626، شرح حال سوید بن سعید می نویسد: «قال البخاری حدیثه منکر. وقال النسائی ضعیف واما ابن معین فکذّبه وسبّه وروی ابن الجوزی انّ احمد قال: متروک الحدیث». با توجه به آنچه نقل کردیم، روشن است که سوید بن سعید قابل اعتماد نیست، در حالی که مسلم در صحیح خود، یکی از احادیث رؤیهْ الله را از سوید بن سعید نقل می کند.
2- الموضوعات، ابن الجوزی، 1/115، کتاب المبتدأ، باب خفهْ اللحیه و 1/124، کتاب المبتدأ، باب کبر السنّ فی الاسلام و 1/102، کتاب المبتدأ، باب خلق الآدمی و فوائد أجزائه و 2/287، کتاب الأحکام والقضایا، باب ذمّ القول بالرأی. ابن الجوزی احادیث ضعیفی را نقل می کند که در طریق آن سوید بن سعید است و در شرح حال سوید بن سعید می نویسد: «وأمّا الطریق الثانی ففیه سوید بن سعید وکان یحیی یحمل علیه فوق الحد». و در جای دیگر می نویسد: «وقال النسائی: سوید لیس بثقه». و در جای دیگر می نویسد: «قال المصنف: قلت فی الاسناد الاول سوید بن سعید وقد کان یحید بن معین یحمل علیه جداً». از این عبارات استفاده می شود که ابن جوزی هم با استناد به اقوال بزرگان، روایات سوید بن سعید را معتبر نمی داند، در حالی که مسلم در صحیحش از او حدیث نقل کرده است.

جعلیت آنها را مستدلاً بیان نموده اند و اگر دلایلی بر ابطال گفتار آنهانبود مگر آیات بسیاری از قرآن مجید که صریحاً نفی رؤیت نموده اند، از قبیل آیه 103 سوره 6 (انعام) که می فرماید:

﴿لَاتُدْرِکُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصَارَ وَهُوَ اللّطِیفُ الْخَبِیرُ﴾.

«هیچ چشمی او را درک ننماید و او همه دیدگان را مشاهده می کند و او لطیف و نامرئی و به همه چیز آگاه است.»

و نیز در آیه 139 سوره هفتم (اعراف) در قصه موسی و بنی اسرائیل نقل می فرماید که وقتی بر حسب فشار بنی اسرائیل جناب موسی علیه السّلام در مقام مناجات عرض کرد:

﴿رَبّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ قَالَ لَنْ تَرَانِی﴾.

«خدایا خود را به من آشکارا بنما تا تو را مشاهده نمایم. خداوند در جواب او فرمود: هرگز، تا ابد مرا نخواهی دید.»

سید عبدالحی (امام جماعت اهل تسنّن) - مگر نه از مولی علی کرّم الله وجهه

ص: 346

نقل است که فرمود: «لم أعبد ربّاً لم أره»؛ یعنی بندگی نمی کنم خداوندی را که نبینم. پس معلوم می شود حق تعالی دیدنی است که علی چنین کلامی فرماید.

دلایل و اخبار بر عدم رؤیهْ الله تعالی

داعی: جناب عالی فقط به یک جمله از خبر اشاره فرمودید. با اجازه آقایان، تمام خبر را می خوانم، آن گاه شما جواب خود را خواهید دریافت. این خبر را ثقهْ الاسلام، شیخ با عظمت، محمد بن یعقوب کلینی قدس سره، در باب ابطال الرؤیه از کتاب توحید «اصول کافی»(1)

و شیخ بزرگوار صدوق ابو جعفر محمد بن علی بن الحسین بن موسی بن بابویه قمی قدّس الله تربته در کتاب «توحید»(2) خود در باب ابطال عقیدهْ رؤیهْ الله چنین نقل نموده اند از امام به حق ناطق، جعفر بن محمّد الصادق‘ که فرمود:

«جاء حبر إلی أمیرالمؤمنین علیه السّلام فقال: یا أمیرالمؤمنین هل رأیت ربّک حین عبدته؟ فقال: ما کنت أعبد ربّاً لم أره.

قال: وکیف رأیته؟

قال: لا تدرکه العیون فی مشاهدة الأبصار، ولکن رأته القلوب بحقایق الایمان.»

عالمی [از یهود] خدمت امیرالمؤمنین علیه السّلام عرض کرد: یا امیرالمؤمنین آیا در وقت عبادت خدا را می بینی؟

حضرت فرمود: من خدایی را که نبینم عبادت نمی نمایم.

ص: 347


1- اصول کافی، شیخ کلینی، 1/97، ح 6، کتاب التوحید، باب فی ابطال الرؤیهْ.
2- توحید صدوق، ص109، ح 6، باب ما جاء فی الرؤیهْ.

عرض کرد: چگونه او را می بینی؟

فرمود: ذات باری تعالی را با چشم سر، یعنی چشم عنصری نمی بینم، بلکه او را با چشم قلب و نور حقیقت ایمان می بینم.

پس از این جواب مولانا امیرالمؤمنین علیه السّلام معلوم می شود که مراد از رؤیت، با چشم عنصری جسمانی نمی باشد، بلکه به نور ایمان قلبی می باشد و این معنی از خود کلمه «لن» واضح و آشکار می شود؛ چه آنکه می دانید «لن» برای نفی ابد استعمال می شود و در این آیه شریفه تاکید است به آیه ﴿لَاتُدْرِکُهُ الْأَبْصَارُ﴾؛ یعنی هرگز در دنیا و آخرت به هیچ صورت، خداونددیده نمی شود.

دلایل عقلیه و براهین نقلیه بر این معنی وارد است که علاوه بر محقّقین علماء و مفسّرین شیعه، اکابر علمای خودتان، از قبیل قاضی بیضاوی و جار الله زمخشری(1)

در تفسیر خود ثابت نموده اند که رؤیهْ الله تعالی محال عقلی است و هر کس معتقد به رؤیهْ الله گردد، چه در دنیا و چه در آخرت، قطعاً خدا را محاط خود قرار داده و قائل به جسمانیت برای ذات با برکات او گردیده؛ چه آنکه تا جسم عنصری نباشد، با چشم محسوس عنصری دیده نگردد و چنین عقیده ای قطعاً کفر است، چنانچه علمای بزرگ ما و شما در تفاسیر و کتب علمیه خود ذکر نموده اند که اینک مورد بحث ما نیست و من باب شاهد، جملاتی عرض شد.

و اما راجع به خرافات و موهومات بسیاری که در کتب معتبره شما ثبت است، من باب نمونه، خلاصه ای از دو خبر را نقل می نمایم، تا آقایان محترم به بعض

ص: 348


1- الکشّاف، زمخشری، 2/147 - 149، ذیل آیه 143 سوره اعراف.

خبرهای واحد که قابل حل و تاویل است از کتب شیعه ایراد نگیرید.

شما تصور می نمایید صحاح ستّه، مخصوصاً صحیحین بخاری و مسلم، مثل کتاب وحی است. تمنّا می نمایم قدری آقایان با دیده انصاف و خروج از تعصّب به اخبار آنها بنگرید تا آن قدر غلو ننمایید.

اشاره به خرافات صحیحین

بخاری در باب من اغتسل عریانا از کتاب غسل «صحیح»(1) خود و مسلم در جزء دوم «صحیح» خود، در باب فضایل موسی علیه السّلام(2) و امام احمد بن حنبل در صفحه 315 جزء دوم از «مسند»(3)

و دیگران از علمای شما از ابو هریره نقل نموده اند که در میان بنی اسرائیل رسم بود همگی با هم بدون ساتر عورت در آب می رفتند [و] خود را شست و شو می دادند، در حالتی که به عورت های هم نظر می نمودند و این عمل در میان آنها عیب نبود. فقط حضرت موسی در میان آنها تنها به آب می رفت که کسی عورت او را نبیند.

بنی اسرائیل می گفتند: علت آنکه موسی تنها به عمل تغسیل می رود و از ما دوری می نماید، آن است که صاحب نقص است و قطعاً فتق دارد [و] نمی خواهد

ص: 349


1- «عن ابی هریرة عن النبیّ صلی الله علیه وآله قال: کانت بنو اسرائیل یغتسلون عراة ینظر بعضهم الی بعض وکان موسی یغتسل وحده. فقالوا: والله ما یمنع موسی أن یغتسل معنا الاّ أنّه أدر. فذهب مرّة یغتسل، فوضع ثوبه علی الحجر، ففرّ الحجر بثوبه، فخرج موسی فی إثره یقول: ثوبی یا حجر، حتی نظرت بنو إسرائیل إلی موسی فقالوا: والله ما بموسی من بأس وأخذ ثوبه، فطفق بالحجر ضرباً. فقال أبوهریرة: والله إنّه لندب بالحجر ستة أو سبعة ضرباً بالحجر». صحیح بخاری، 1/185، ح 270، کتاب الغسل، باب من اغتسل عریاناً.
2- صحیح مسلم، 4/1841، ح 155، کتاب الفضائل، باب من فضائل موسی.
3- مسند احمد بن حنبل، 2/315، مسند ابی هریرهْ.

ما او را ببینیم.

روزی حضرت موسی به کنار آبی رفت که غسل بنماید، لباسها را در آورده، بالای سنگی گذارد و رفت در میان آب.

«ففرَّ الحجر بثوبه فجمح موسی بأثره یقول: ثوبی حجر، ثوبی حجر، حتی نظر بنوا إسرائیل إلی سوأة موسی فقالوا: والله ما بموسی من بأس. فقام الحجر بعد حتی نظر إلیه فأخذ موسی ثوبه، فطفق بالحجر ضرباً. فوالله انّ بالحجر ندباً ستّة أو سبعة!»

یعنی: سنگ با لباس موسی فرار نمود، موسی در عقب او می رفت و می گفت: لباسم ای سنگ، لباسم ای سنگ (یعنی لباسم را کجا می بری). آن قدر سنگ رفت و موسی بدون ساتر عورت در عقبش رفت، تا آنکه بنی اسرائیل به عورت جناب موسی نظر نمودند! و گفتند: به خدا قسم، موسی نقصی ندارد؛ یعنی فتق ندارد. آن گاه سنگ از زمین برخاست و جناب موسی لباس ها را گرفت. پس از آن با تازیانه سنگ را زد، به قسمی که شش یا هفت مرتبه سنگ ناله نمود!

شما را به خدا انصاف دهید یک همچو عملی اگر با یکی از شماها آقایان محترم بشود،چقدر رکاکت دارد که به دنبال لباستان برهنه در میان مردم بروید که عورت شما را ببینند؟

بر فرض اگر چنین پیشامدی بشود، آدمی کناری می نشیند تا بروند و لباس او را بیاورند، نه آنکه بدون ساتر عورت در میان مردم برود، تا عورت او را ببینند.

آیا عقل باور می کند چنین عملی از مثل موسی کلیم الله ظاهر شده باشد؟ آیا باور می شود که سنگ جامد حرکت بنماید و لباس های موسی را ببرد؟

ص: 350

سید عبدالحی: آیا حرکت سنگ بالاتر است، یا اژدها شدن عصا. حرکت سنگ بالاتر است، یا معجزات نُه گانه که خداوند خبر می دهد؟

داعی: به مثل معروف «خوب وردی آموخته اید، لیک سوراخ دعاگم کرده اید» آقای عزیز! ما منکر معجزات انبیاء نیستیم، بلکه به حکم قرآن مجید، مؤمن به معجزات و خرق عادات هستیم، ولی تصدیق بفرمایید که صدور معجزات و خرق عادات در مقام تحدّی می باشدکه خصم را در مقابل صدور آن عمل، عاجز و حق را ظاهر نماید.

آیا در این عمل، چه تحدّی و ظهور حقی بوده جز آنکه فضاحتی به میان آمده و عورت پیغمبر خدا در میان خلق ظاهر گردیده؟

سید عبدالحی: کدام حق بالاتر از آن بوده که حضرت موسی را تبرئه نماید که مردم بدانند فتق ندارد.

داعی: بر فرض که جناب موسی صاحب فتق بوده، چه ضرری به مقام نبوت داشته. آنچه برای پیغمبران نقص است نواقص ذاتی است؛ از قبیل کوری و کری و احول بودن یا شش انگشتی و چهار انگشتی و لب شکری (به اصطلاح) یا فالج و شل مادر زاد بودن و امثال اینها و الا نقایص جسمانی که به واسطه امراض پیدا می شود؛ مانند کوری یعقوب و شعیب پیغمبر در اثر گریه بسیار و جراحات بدن ایوب و شکستگی سر و دندان پیغمبر خاتم در جنگ احد و امثال اینها، ضرری به مقام نبوّت نمی رساند.

فتق هم یکی از امراض جسمانی است که برای آدمی بعدها پیش می آید. چه اهمیتی داشته که بخواهد او را تبرئه نماید به ظهور خرق عادت و معجزه ای که منجر به هتک حرمت و کشف عورت پیغمبر خدا شود که بنی اسرائیل عورت او

ص: 351

را ببیند. آیا این خبر از خرافات و موهومات نیست که بگویند جناب موسی بدون ساتر عورت به دنبال لباس برود و به قدری عصبانی شود که سنگ را بزند، به قسمی که شش یا هفت مرتبه، سنگ ناله بزند؟! - یا للعجب، پیغمبر خدا نداند که سنگ، چشم و گوش و حس تأثّری ندارد که او را بزند و ناله جماد را بلند کند! - نعوذ بالله من هذه الخرافات.

سیلی زدن موسی به صورت ملک الموت

برای آنکه جناب آقا سید عبدالحی در مقام دفاع از ابوهریره و یا بخاری و مسلم - که بی فکر، این قبیل مجعولات خرافی را نقل نموده اند - بر نیاید به یک خبر مضحک تر اشاره می نمایم، تا آقایان محترم قطع نمایند که صحاح آنها آن قسمی نیست که درباره آنها غلو نموده اند.

بخاری در صفحه 158 جلد اول و صفحه 163 جلد دوم از صحیح(1)

خود، خبر خرافی عجیبی را نقل نموده؛ یکی در باب «مَن أحبّ الدفن فی الأرض المقدّسه من أبواب الجنائز» و دیگر در باب وفاهْ موسی، جلد دوم، با اسناد صحیحه به عقیده او از ابوهریره و نیز مسلم در صفحه 309 جلد دوم صحیح

ص: 352


1- «عن أبی هریرة قال: أرسل ملک الموت إلی موسی‘ فلمّا جاءه صکّه، فرجع إلی ربّه فقال: أرسلتنی إلی عبد لا یرید الموت. فردّ الله علیه عینه وقال: ارجع فقل له یضع یده علی متن ثور، فله بکلّ ما غطّت به یده بکلّ شعرة سنة. قال: ای رب ثم ماذا قال ثم الموت قال فالان فسأل أن یدنیه من الأرض المقدّسة رمیة بحجر قال قال رسول صلی الله علیه وآله فلو کنت ثم لاریتکم قبره إلی جانب الطریق عند الکثیب الأحمر». صحیح بخاری، 2/569، ح 1249، کتاب الجنائز، باب من أحبّ الدفن فی الأرض المقدّسهْ و 4/619، ح 1563، کتاب الأنبیاء، باب وفاهْ موسی.

خود(1)

در باب فضائل موسی ایضاً از ابو هریره که گفت:

«جاء ملک الموت إلی موسی‘ فقال له: أجب ربّک، قال ابو هریرة: فلطم موسی عین ملک الموت ففقأها! فرجع الملک إلی الله تعالی فقال: إنّک أرسلتنی إلی عبد لک لا یرید الموت، ففقأ عینی، قال: فرد الله إلیه عینه وقال: إرجع إلی عبدی فقل: الحیاة ترید. فإن کنت ترید الحیاة فضع یدک علی متن ثور فما توارت بیدک من شعرة فانّک تعیش بها سنة.»

ملک الموت خدمت موسی رسید [و] عرض کرد: اجابت کن پروردگارت را. پس جناب موسی چنان سیلی به چشم ملک الموت زد که چشم او کور گردید و به صورتش ریخت. پس برگشت به سوی پروردگار [و] عرض کرد: مرا فرستادی به سوی بنده خودت که اراده مردن ندارد و چشم مرا کور نمود. پس خداوند چشم ملک الموت را برگرداند و فرمود:

برگرد به سوی بنده من، پس بگو اگر زندگانی دنیا را طالب هستی، دست خود را بر پشت گاوی بگذار، پس هرچه مو به دستت آمد، به شماره هر یک [از] آنهایک سال زندگانی خواهی نمود.

و امام احمد حنبل در صفحه 315 جلد دوم «مسند»(2) و محمد بن جریر

ص: 353


1- صحیح مسلم، 4/1843، ح 158، کتاب الفضائل، باب من فضائل موسی. گفتنی است متن حدیث یاد شده را مؤلف با اختلاف اندکی در الفاظ از مسلم نقل کرده است.
2- «عن أبی هریرة عن النبی صلی الله علیه وآله وقال یونس رفع الحدیث إلی النبی صلی الله علیه وآله قد کان ملک الموت یأتی الناس عیاناً قال فأتی موسی فلطمه ففقأ عینه، فأتی ربّه عزّوجلّ فقال: یا ربّ عبدک موسی فقأ عینی ولو لا کرامته علیک لعنفت به - وقال یونس لشققت علیه - فقال له إذهب إلی عبدی فقل له فلیضع یده علی جلد أو مسک ثور، فله بکلّ شعرة وارت یده سنة. فأتاه فقال له ما بعد هذا قال الموت قال فالان قال فشمه شمة فقبض روحه. قال یونس فردّ الله عزوجل عینه وکان یأتی الناس خُفیة». مسند احمد بن حنبل، 2/533، مسند ابی هریرهْ.

طبری(1)در جلداوّل از تاریخ خود ضمن ذکر وفات حضرت موسی، همین خبر

ص: 354


1- تاریخ طبری، محمد بن جریر طبری، 1/305، ذکر وفاهْ موسی و هارون. در پایان این بحث مناسب است به برخی احادیث خرافی دیگری از صحیحین اشاره نماییم، تا کسانی که صحیح بخاری و مسلم را صحیح ترین کتب بعد از قرآن می دانند، در این اعتقاد خود تجدیدنظر کنند. آیا حضرت موسی قسی القلب است؟ صحیح بخاری، 4/479، ح 1200، کتاب الجهاد و السیر، باب هل للأسیر أن یقتل أو یخدع ... و صحیح مسلم، 4/1759، ح 148، کتاب السلام، باب النهی عن قتل النمل این حدیث را نقل کرده است: «ان أبا هریرة قال: سمعت رسول الله صلی الله علیه وآله یقول: قَرَّصَت نَملة نبیاً من الانبیاء فأمر بقریة النمل فأحرقت فأوحی الله الیه أن قرصتک نملة أحرقت أمة من الأمم تسبح الله.» (ابو هریرهْ نقل می کند که مورچه ای پای یکی از پیامبران را نیش زد. آن پیامبر هم ناراحت گردید و دستور داد که لانه مورچه ها را آتش زدند. در این هنگام از طرف خداوند توبیخی بدین صورت صادر گردید که: ای پیامبر من آیا به جهت نیش زدن یک مورچه، امتی را که تسبیح خدا را می گویند آتش می زنی؟!) بنابر قول قسطلانی در ارشاد الساری، 6/493، ح 3019، کتاب الجهاد والسیر، باب اذا حرّق المشرک المسلم هل یحرّق؟، که از ترمذی نقل کرده است، این پیامبر قسی القلب که هزاران مورچه وذی روح را به جرم نیش زدن یک مورچه، به آتش کشیده است حضرت موسی، پیامبر خدا بوده است. از این حدیث که معلوم نیست ابوهریره از کدام داستان ساز و افسانه گو گرفته است، استفاده می شود که موسی بن عمران علیه السّلام به جرم یک مورچه از صدها مورچه بی گناه انتقام گرفت. آری این جریان که به یکی از بزرگ ترین پیامبران نسبت داده شده است گذشته از اینکه از نظر پروردگار ممنوع و مبغوض بوده و لذا طبق همین حدیث مورد توبیخ قرار گرفته است، با عواطف بشری به خصوص با مهر و مودت و روح لطیفی که پیامبران دارا هستند، سازگار نیست. و ابو هریره در این داستان و افسانه اش حضرت موسی را آنچنان سنگدل و قسّی القلب معرفی می کند که حتی این پیامبر بزرگ را از سطح افراد عادی هم که اندک عاطفه ای داشته باشند پایین تر می آورد، چه اینکه هر انسان معمولی که اندک عاطفه ای داشته باشد، دست به چنین عملی نخواهد زد، چه رسد به پیامبری همچون حضرت موسی. آیا رسول خدا ایستاده بول می کرد؟! صحیح بخاری، 1/166، ح 218 - 220، کتاب الوضوء، باب البول قائماً و قاعداً و باب البول عند صاحبه والتستر بالحائط، این دو حدیث را نقل کرده است: «عن حذیفة قال: أتی النبی صلی الله علیه وآله سباطة قوم فبال قائما ثمّ دعا بماء فجئته بماء فتوضأ.» (حذیفه نقل می کند که رسول خدا به مزبله ای رسید و ایستاده بول کرد، سپس آب خواست و وضو گرفت). «عن ابی وائل: قال: کان ابوموسی الاشعری یشدد فی البول ویقول: ان بنی اسرائیل کان إذا أصاب ثوب احدهم قرضه فقال حذیفة لیته أمسک أتی رسول الله صلی الله علیه وآله سباطة قوم فبال قائما.» (ابی وائل می گوید که ابوموسی اشعری در نجاست بول سختگیر بود و می گفت قانون تطهیر در میان بنی اسرائیل چنین بوده است که اگر به لباسشان بول می رسید، عوض شست و شو آنجا را با قیچی قطع می نمودند. حذیفه گفت: ای کاش ابوموسی از این سخت گیری خودداری می نمود؛ زیرا رسول اکرم در مزبله ای ایستاده بول کرد.) مسلم نیز در صحیح خود 1/228، ح 73 - 74، کتاب الطهاره، باب المسح علی الخفین، چند حدیث به همین مضمون نقل کرده است. ما در این مختصر از اظهار نظر دقیق علمی درباره این نسبتی که به رسول اکرم داده اند صرف نظر می کنیم؛ زیرا قباحت این سخن به قدری روشن است که حتی علمای اهل تسنّن و شارحان صحیحین نیز به آن اعتراف دارند و اهانت بودن این نسبت را به مقام نبوت و قبح این جریان را درک کرده اند، تا آنجا که در مقام توجیه و تأویل آن بر آمده و علت های اشمئزاز آوری ذکر کرده اند و در واقع به عذرهای بدتر از گناه روی آورده اند. آوازه خوانی در خانه پیامبر؟! طبق مضمون حدیث هایی که در صحیحین نقل شده است گاهی دخترها در خانه ی پیامبر و در حضور آن حضرت آوازه خوانی می کردند. ابوبکر که وارد خانه پیامبر می شد از وجود چنین صحنه ای ناراحت می گشت و در صدد جلوگیری از آوازه خوانی آنان بر می آمد، ولی رسول اکرم به ابوبکر می فرمود: «روزهای جشن و سرور است، بگذار آنان به کار خویش مشغول باشند.» اینک به متن یکی از این احادیث اشاره می کنیم: صحیح بخاری، 5/151، ح 432، کتاب مناقب الانصار، باب مقدم النبی و اصحابه المدینهْ. این حدیث را نقل کرده است: «عن عائشة انّ ابابکر دخل علیها والنبی صلی الله علیه وآله عندها یوم فطر أو أضحی وعندها قینتان تغنّیان بما تقاذفت الانصار یوم بعاث، فقال ابوبکر: مؤمار الشیطان مرتین، فقال النبی صلّی الله علیه وسلّم دعهما یا ابابکر، انّ لکلّ قوم عیداً وانّ عیدنا هذا الیوم.» (عائشه می گوید عید فطر و یا عید قربان بود، و دو دختر آوازه خوان در خانه من اشعار جنگ بعاث را که - انصار در این اشعار به همدیگر فحاشی نموده و نسبت های بد داده بودند - می خواندند. در این هنگام که رسول اکرم هم در خانه بود، ابوبکر وارد شد و از این صحنه ناراحت شد و گفت: موسیقی؟ موسیقی؟ رسول خدا فرمود: ابوبکر کاری به آنها نداشته باش! زیرا هر ملتی عیدی دارند و عید ما مسلمانان امروز است. همین حدیث را به الفاظی دیگر مسلم در صحیح خود، 2/608، ح 16، کتاب صلاهْ العیدین، باب الرخصهْ فی اللعب نقل کرده است. آیا رسول خدا در مجالس عروسی زنانه شرکت می کرد؟! از مجموعه ی دیگری از حدیث هایی که در صحاح آمده است استفاده می شود که رسول خداصلی الله علیه وآله گاهی در مجالس جشن عروسی زنانه شرکت می نمود و به آواز دخترانی که در این مجالس، شنوندگان را با صدای دلنشین خود متلذذ می کردند گوش فرا می داد. و گاهی نیز در مجالس عروسی مردانه که خدمت و پذیرایی آنان را خود عروس به عهده داشته، شرکت می کرده است و رسول اکرم از پذیرایی گرم و اظهار محبت عروس برخوردار می گردید. اینک به یک حدیث در این زمینه اشاره می کنیم: صحیح بخاری، 7/37، ح 79، کتاب النکاح، باب ضرب الدف فی النکاح والولیمهْ، این حدیث را نقل کرده است: «عن خالد بن ذکوان قال: قالت الربیع بنت معوّذ بن عفراء: جاء النبی صلی الله علیه وآله فدخل حین بنی علیّ فجلس علی فراشی کمجلسک منی فجعلت جُوَیْریات لنا یضربن بالدف ویندبن مَن قُتل من آبائی یوم بدر إذ قالت احداهن وفینا نبیّ یعلم ما فی غد، فقال: دعی هذه وقولی بالّذی کنت تقولین.» (خالد بن ذکوان می گوید: ربیع دختر معوذ بن عفرا گفت: روزی که جشن عروسی من بر پا گردید، رسول خدا در آن مجلس شرکت نمود. به همان ترتیبی که تو نشسته ای، رسول خدا هم روی فرش مخصوصی که برای من گسترده شده بود در نزدیکی من نشست. دخترهایی در این مجلس مشغول دف زدن و خواندن بودند. و در ضمن اشعاری را که درباره کشته شدن پدران من در جنگ بدر سروده شده بود می خواندند. اتفاقاً یکی از دختران این کلمات را خواند: در میان ماست پیامبری که می داند آنچه را که در آینده واقع خواهد شد. رسول خدا که این جمله را شنید فرمود: این حرف ها را کنار بگذار و آنچه را که قبلاً می خواندی بخوان). رکیک بودن مضمون این حدیث و منافی بودن مفهوم آن، با مقام ارجمند نبوت بسیار واضح و روشن است؛ زیرا قابل تصور نیست که یک مرد مذهبی و یا دانشمند روحانی ولو در سطح خیلی پایین هم که باشد، در میان بانوانی که خود را با لباس ها و وسایل دیگر آرایش کرده و با هلهله و شادی در مجلس عروسی شرکت نموده اند، بنشیند و به ترانه و آواز دختران گوش فرا دهد و گاهی نیز درباره ی ترانه آنها اظهارنظر نماید. آری این وضع از یک فرد عادی قبیح است، چه رسد به مقام ارجمند نبوت. لذا شارحان بخاری توجیهات و عذرهای بدتر از گناه برای این حدیث بیان نموده اند که به دلیل اختصار از نقل و بررسی آنها خودداری می نماییم. این بود نمونه ای از خرافات صحیحین که به آنها اشاره کردیم و اگر می خواستیم تمام احادیث خرافی و کذبی که در صحیحین وجود دارد، و هر عاقل منصفی در مردود بودن آنها شک نمی کند، به طور کامل نقل کنیم، این تحقیق از حالت اختصار خارج می گردید، و گمان می کنم برای کسانی که این دو کتاب را اصح الکتب بعد از قرآن می دانند، همین چند نمونه کافی باشد تا بیشتر در اطراف آنچه به آنها به عنوان اعتقاد تعلیم داده شده، فکر کنند و بسنجند آیا کتابی که چنین نسبت های ناروا به رسول اکرم می دهد، نسبت هایی که اگر به هر کدام از خود شما داده شود بر آشفته می شوید، آیا می تواند تمام منقولاتش صحیح باشد؟! در پایان مناسب است به اختصار، انگیزه جعل این گونه احادیث را بررسی کنیم. بررسی تاریخ نشان می دهد که از دوران خلافت عثمان، دستگاههای حکومت و خلافت اسلامی، به هرج و مرج شدید و فساد اخلاقی حادّی گرفتار شد. درباریان و وابستگان و استانداران خلیفه از هیچ عمل ناشایست و ضد اخلاقی و ضد مذهبی خودداری نمی کردند. عیاشی و میگساری و تشکیل مجالس شب نشینی و غنا و خوانندگی، رواج فوق العاده ای داشت. موسیقی و غنا در دو شهر مهم و مرکزی اسلام (مکه و مدینه) بیش از سایر شهرها رونق پیدا کرد و بعدها به نقاط دیگر نیز کشیده شد. ولی گردانندگان حکومت، چون بر پایه خلافت و حکومت اسلامی بر مردم ریاست می کردند و به عنوان نماینده و وابسته به جانشین و خلیفه پیامبر، زمام امور مردم را به دست می گرفتند. با اینکه در مجالس عیش و خوشگذرانی شرکت می کردند، مسائل و مشکلات مذهبی مردم را نیز حل و فصل می نمودند. با اینکه میگساری می کردند، مقام امام جمعه و جماعت مسلمانان را نیز اشغال می کردند. لذا مجبور بودند که مطالب ناروا و دروغ هایی به رسول اکرم نسبت دهند و مقام نبوت را پایین آورند، تا راه را بر اعمال و جنایات خویش هموار سازند و در افکار مسلمانان آن چنان پیامبری را ترسیم نمایند، تا این چنین جانشینانی را بدون ایراد و اشکال بپذیرند.

ص: 355

ص: 356

ص: 357

را از ابوهریره نقل نموده اند به زیادتی آنکه زمان موسی، ملک الموت برای قبض روح بندگان، ظاهر و علنی می آمد، ولی بعد از آن زمان که موسی سیلی بر صورت او زد و چشمش کور شد، برای قبض روح خلایق مخفیانه و پنهانی می آید (برای آنکه می ترسد مردم جاهل هر دو چشمش را کور نمایند!)

(جمع کثیری شدیداً خندیدند.)

اینک من از آقایان انصاف می خواهم این خبر از خرافات و موهومات نیست که شما از شنیدنش خنده می نمایید و من تعجّب از نویسندگان و نقل کنندگان چنین خبر[ی] می نمایم که فکر ننموده، مطالب خرافی و موهوم را چگونه به زیر قلم آورده اند.

انصاف موجب بینایی و اسباب سعادت است

آیا عقل هیچ ذی عقلی قبول می نماید که پیغمبر اولوالعزمی مانند موسی کلیم الله - العیاذ بالله - آن قدر بی معرفت و خشن باشد که عوض اطاعت امر پروردگار، رسول او را چنان محکم سیلی بزند که چشمش را کور بنماید؟

شما را به خدا اگر کسی بگوید که جناب حافظ را شخص بزرگی دعوت [به] مهمانی نموده، عوض قبول دعوت، قاصد و پیام آورنده را حافظ سیلی زده و چشمش را کور نموده، شما خنده نمی کنید؟ حافظ نمی فرماید این مطلب توهین به من است، چه آنکه پس از یک عمر تحصیل علم و تزکیه نفس، آن قدر معرفت

ص: 358

پیدا ننمودم که بفهمم پیام آورنده تقصیری ندارد و علاوه بر آنکه احترام به من نموده و از طرف شخص بزرگی مرا به مهمانی خوانده!

از هیچ آدم پست، جاهل [و] قسی القلبی چنین عملی صادر نمی گردد، تا چه رسد به کلیم الله، پیغمبر اولوالعزم که اولی و احق به معرفهْ است.

چگونه ممکن است پیغام دعوت پروردگار را نادیده گرفته، به علاوه ملک پیام آورنده را- که هیچ گناهی جز آوردن پیام نداشته - سیلی بزند و چشم او را کور بنماید؟!

غرض از ارسال رسل، هدایت بشر و بازداشتن آنهاست از افعال حیوانی که تحت تأثیر نفس حیوانی قرار نگیرند و آثار سَبُعیت از آنها صادر نگردد.

ظلم و تعدّی حتی به حیوانات، از یک بشر جاهل بی معرفت قبیح است، تا چه رسد از پیغمبر اولوالعزم، آن هم نسبت به مقام ملک مقرّبی که رسول و پیام آورنده پروردگار باشد.

هر شنونده ای می فهمد که چنین خبری جهل و بهتان است و جعل کنندگان چنین خبری قطعاً غرضی نداشتند جز عدم ادراک و اهانت به مقام نبوّت و یا کوچک و خوار نمودن انبیای عظام را در نزد جامعه ی بشر.

داعی از امثال ابو هریره تعجبی ندارم؛ چه آنکه او آدمی بوده است که علمای خودتان نوشته اند برای شکم پر نمودن از سفره چرب و شیرین معاویه خبرها جعل نموده و خلیفه عمربرای جعل خبر، او را تازیانه زد، به قسمی که پشت از خون

ص: 359

آلوده گردید،(1) ولی تعجّب داعی از آن اشخاصی است که واجد مقام عالی علم و دانش بوده، چگونه فکر نکرده، امثال این اخبار خرافی را در کتاب های خود ثبت نموده و دیگران از علمای امثال جناب حافظ هم این نوع کتاب ها را تالی تلو کلام الله قرار داده و بدون مطالعه و تأمل بگویند: هما أصحّ الکتب بعد القرآن!

پس وقتی در کتب عالیه خودتان چنین اخبار خرافی مندرج است، حق ندارید زبان اعتراض به کتب شیعه و اخباری که در آنها درج است و غالباً قابل توجیه و تأویل می باشند باز نمایید.

معذرت می خواهم، خیلی حاشیه رفتم، الکلام یجرّ الکلام. برگردیم به اصل مطلب و در اطراف خبری که شما نقل نمودید، بحث نماییم و ببینیم که آیا چنین خبری قابل حل است یا خیر؟

بدیهی است که هر عالم صالح منصفی وقتی به این قبیل خبرهای واحد و مبهم بر می خورد - که در کتب ما و شما بسیار است - در مقابل هزارها اخبار صحیح السند و صریح العبارهْ اگر قابل اصلاح است، اصلاح می کند و الا مطرودش می دارد و یا لااقل در مقابل آنها سکوت می نماید، نه آنکه آنها را حربه ی تکفیر قرار داده و حمله به برادران دینی خود نماید!

الحال در خود این خبر هم چون تفسیر صافی موجود نیست و از سلسله سندش بی خبریم و نمی دانیم در کجا و چگونه نقل نموده و آیا خود بیانی در اطراف آن نموده یا نه، بایستی دقّت کنیم ببینیم قابل اصلاح است یا خیر.

ص: 360


1- این مسئله در مجلس پنجم به طور مفصل بررسی خواهد شد.

داعی با فکر ضعیفم در اطراف این خبر همچو تصوّر می نمایم که فرموده ی آن حضرت یا محمول است بر قاعده ی معروفه ی مابین متکلّمین که علم تام به معلول، علم تام به علت است؛ یعنی همین که امام را من حیث أنّه امام شناخت، البته خدا را شناخته است. و یا محمول بر مبالغه است؛ مانند کسی که بگوید: هر کس وزیر اعظم را بشناسد اوست کسی که پادشاه را شناخته و قرینه ی بر این مبالغه، نصّ سوره توحید و سایر آیات قرآنیه و اخبار کثیره ای است که از خود اباعبدالله الحسین و سایر ائمه معصومین سلام الله علیهم اجمعین در اثبات توحید خالص رسیده.

پس می توان گفت مقصود از این خبر، آن است که شناختن امام از اعظم عباداتی است که غایت خلقت جن و انس بوده. همین است معنای محالّ معرفهْ الله، در زیارت جامعه ی مأثوره از ائمه طاهرین علیه السّلام.

و ممکن است قسم دیگری هم معنی کنیم، چنانچه محقّقین در این قبیل امور معنی نموده اند که فاعل هر فعل و بانی هر بنایی را از استحکام فعل و بنای وی می توان شناخت. پس هر بنا و اثر وی، خود یک دلیل کاملی است بر یک جهتی از جهات وی.

چون رسول خدا و آل طاهرینش صلوات الله علیه وعلیهم اجمعین جمیع مقامات امکان اشرف را دارا بودند، لذا اثری محکم تر و مخلوقی جامع تر از آنها نبود. پس راهی که به سوی معرفت خدا واضح تر و جامع تر از ایشان باشد، وجود نداشته. پس محلّ معرفت خدا که حقّ معرفت ممکنه باشد از برای بندگان خدا نیست مگر ایشان.

ص: 361

پس کسی که ایشان را شناخته خدا را شناخته، چنانچه خودشان فرمودند:(1) «بنا عرف الله و بنا عبدالله»؛ یعنی: به وسیله ما خداشناخته می شود و به وسیله ما خدا عبادت کرده می شود. یعنی طریق معرفت و عبادت حق تعالی در دست ما است.

خلاصه، راه منحصر به فرد برای شناسایی خدای تعالی، این خاندان جلیل می باشند و اگر بی رهبری این خانواده، بشر بخواهد راه را پیدا کند، در وادی ضلالت، حیران و سرگردان گردد. و بسیار نادر است گم گشته ی وادی ضلالت و حیرت، بدون دلیل به سر منزل سعادت برسد.

به همین جهت است که در حدیث مُجمعٌ علیه فریقین وارد است که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:

«یا أیّها الناس انّی ترکت فیکم ما إن أخذتم بهما لن تضلّوا؛ کتاب الله عزّوجلّ وعترتی أهل بیتی.»(2)

ای مردم! من می گذارم در میان شما دو چیزی را که اگر از آن دو بگیرید (یعنی مایحتاج خود را) هرگز گمراه نشوید. یکی کتاب خدای عزّوجلّ و دیگری عترت واهل بیت من اند.

حافظ: اختصاص به همین یک خبر ندارد که شما در مقام اصلاح برآیید، بلکه

ص: 362


1- «عن ابن أبی یعفور قال: قال أبو عبدالله علیه السّلام: إنّ الله واحد أحد متوحّد بالوحدانیة، متفرّد بأمره، خلق خلقاً ففوّض إلیهم أمر دینه، فنحن هم، یا ابن أبی یعفور نحن حجّة الله فی عباده وشهداؤه علی خلقه و أمناؤه علی وحیه وخزّانه علی علمه و وجهه الّذی یؤتی منه وعینه فی بریّته ولسانه الناطق وقلبه الواعی و بابه الّذی یدلّ علیه و نحن العاملون بأمره والداعون إلی سبیله، بنا عرف الله و بنا عبدالله. نحن الأدلاّء علی لله ولو لانا ما عبدالله». توحید صدوق، ص152، ح 9، باب تفسیر قول الله عزّوجلّ: ﴿کُلّ شَی ءٍ هَالِکٌ إِلّا وَجْهَهُ﴾.
2- آدرس حدیث ثقلین در کتب سنی ها.

در تمام ادعیه وارده در کتب شما نمونه ای از آثار شرک و کفر دیده می شود؛ از قبیل طلب حاجت نمودن از امامان، بدون توجه به ذات پروردگار عالمیان و این خود، دلیل کامل شرک است که از غیر خدا حاجت بطلبند.

داعی: از جناب عالی بسیار بعید بود که تبعاً للاسلاف، به چنین کلام سخیف و بی جایی تکلّم نمایید. واقعاً خیلی بی انصافی می نمایید، یا توجّه ندارید که چه می فرمایید، یا به معانی شرک توجه ننموده بیان می کنید. متمنّی است اوّل معنای شرک و مشرک را بیان نمایید، تا کشف حقیقت شود.

نسبت شرک دادن به شیعه

حافظ: مطلب به قدری واضح است که گمان نمی کنم محتاج به توضیح باشد. بدیهی است با اقرار به خداوند بزرگ، توجّه نمودن به غیر خدای تعالی شرک است و مشرک کسی است که روی به غیر خدا نموده و طلب حاجت از او بنماید.

جامعه شیعه بنابر آنچه مشهود است، ابداً توجّهی به خدا ندارند و تمام تقاضای خود را از امامان خود می نمایند، بدون اینکه نام خدا را ببرند. حتی می بینم فقرای شیعه در معابر و درب خانه ها و دکانها که می آیند، می گویند: یا علی، یا امام حسین، یا امام رضای غریب، یا حضرت عباس. یک مرتبه شنیده نشده یا الله بگویند. اینها خود دلیل شرک است که جامعه شیعه ابداً توجّهی به خدا ندارند، بلکه تمام توجّه خود را به غیر خدا می نمایند.

داعی: نمی دانم این نوع گفتار شما را حمل بر چه معنایی بنمایم. آیا دلیل بر لجاج است که عمداً سهو می نمایید، یا دلیل بر عدم توجّه شما به حقایق است. امیدوارم اهل لجاج نباشید.

ص: 363

چون یکی از شرایط عالم عامل، انصاف است. آن کس که حق را بداند، ولی برای اثبات مرام و مقصد خود حق کشی نماید، انصاف ندارد، و کسی که انصاف ندارد، عالم بلاعمل است؛ در حدیث است که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمودند:

«العالم بلا عمل کالشجر بلاثمر».

عالم بی عمل مانند درخت بی میوه است.

چون مکرّر بین جملات خود پیوسته جملات شرک و مشرک را بر زبان جاری می نمایید و اصراری دارید که با دلایل پوچ و بی مغز خودتان شیعیان موحّد را مشرک معرفی نمایید. و ممکن است بیانات شما در عوام بی خبر برادران اهل تسنّن مؤثر واقع شود و شیعیان را مشرک بدانند - چنانچه تا به حال در آنها اثر سوء بخشیده - ولی همین آقایان شیعیان محترم حاضر در مجلس، در اثر بیانات شما کاملاً عصبانی و ناراحت هستند و شما را یک عالم مغرض و مفتری می دانند؛ چه آنکه به عقاید خود توجّه دارند و می دانند که هیچ یک از این کلمات شما در آنها وجود ندارد.

پس در کلمات و بیانات خود سعی فرمایید یک نوع جملاتی ادا نمایید که صدق مطلب برآنها واضح و قلوبشان به شما جذب گردد.

ناچارم برای روشن شدن اذهان ساده آقایان حاضرین و غائبین و برادران اهل تسنّن، چنانچه اجازه فرمایید، به اقتضای وقت مجلس، مختصری در اطراف شرک و مشرک، آنچه را که عقیده محقّقین حکماء و فقهاء و علمای بزرگ اسلام است؛ از قبیل علاّمه حلّی و محقّق طوسی و علاّمه مجلسی رضوان الله علیهم که از نوابغ و مفاخر علمای شیعه هستند و دیگران از حکماء و ارباب تحقیق، مانند

ص: 364

صدر المتألّهین شیرازی و ملانوروز علی طالقانی و حاجی ملاّهادی سبزواری و دو صهر با عظمت صدر، مرحومین فیض کاشانی و فیاض لاهیجانی قدس الله اسرارهم، استخراجاً از آیات قرآنیه و دساتیر عالیه ائمه طاهرین سلام الله علیهم اجمعین به عرضتان برسانم، تا آقایان جلسای محترم گمان نکنند معنای شرک همان است که آقا مغلطه کاری می فرمایند.

حافظ: (با عصبانیت) بفرمایید.

نواب: قبله صاحب! چون وضع این مجلس برای

فهم بیسوادان است، چنانچه قبلاً هم عرض و تقاضا نموده ام، تمنّا داریم در فرمایشاتتان نهایت درجه رعایت سادگی را بفرمایید. فقط نظرتان به آقایان علماء و جواب مطابق فهم آنها نباشد، رعایت اکثریت اهل مجلس، بالخصوص اهالی هند و پیشاور - که اهل لسان نیستند - لازم است. مستدعی است مطالب پیچیده و مشکل نفرمایید.

داعی: جناب آقای نواب، یادآوری های شما مورد توجّه است و اختصاص به این مجلس ندارد، بلکه قبلاً هم عرض کردم عادت داعی بر این است در هر مجلسی که عدّه ای از عوام و بی خبران حاضر باشند، قطعاً روی سخن را به خواص معطوف نمی دارم؛ چه آنکه غرض از ارسال رسل و انزال کتب، جلب نظر بی خبران است و البته این منظور عملی نمی شود مگر آنکه حقایق - همان قسمی که فرمودید - ساده و به لسان قوم بیان شود، چنانچه در حدیث است که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:(1)

ص: 365


1- «عن سعید رفعه: انا معشر الأنبیاء أمرنا أن نکلّم الناس علی قدر عقولهم». لسان المیزان، ابن حجر عسقلانی، 7/432، ترجمه شماره 9281، شرح حال یحیی بن مالک بن أنس الأصبحی. المحاسن، احمد بن محمد بن خالد البرقی، ج1، ص195، ح 17 باب العقل؛ و در کتاب اصول کافی چنین روایت شده است؛ «انا معاشر الأنبیاء أمرنا ان نکلّم الناس علی قدر عقولهم»، ج1، ص23، ح15، کتاب العقل و الجهل؛ و ج 8، ص268، ح 394، شرح نهج البلاغهْ، ج 18، ص186؛ کشف الخفاء، ج1، ص196. (محقق)

«نحن معاشر الأنبیاء نکلّم الناس علی قدر عقولهم.»

ما جماعت پیغمبران با مردم به مقدار عقل های آنها حرف می زنیم.

البته تقاضای شما کاملاً اساسی و پیوسته، مورد توجّه داعی بوده، امید است بر وفق مرامتان بیش از پیش عمل نمایم و هر کجا غفلتی بی اراده از داعی بشود، متمنّی است آقایان محترم یادآور شوید.

در بیان اقسام شرک

اشاره

داعی: آنچه از خلاصه آیات قرآنیه و اخبارمتکاثره و تحقیقات کامله محقّقین از علماء و مخصوصاً توضیحات مهمه ای که مرحومین صدر المتألهین و فاضل طالقانی داده اند، شرک بر دو قسم است و سایر اقسام شرک در این دو قسم مستتر است؛ اول شرک جلی و آشکار. دوم شرک خفی و پنهان.

شرک جلی

شرک جلی و آشکار عبارت است از آنکه آدمی شریکی برای خدای متعال قرار دهد در ذات و یا صفات و یا افعال و یا عبادات.

ص: 366

شرک در ذات

اشاره

شرک در ذات آن است که در مرتبه الوهیت و ذات وحدانیت حق تعالی شریک قرار دهد و به لسان قال معترف گردد، چون ثنویه (بت پرست ها) و مجوس، که به دو اصل و مبدأ نور و ظلمت (یزدان و اهریمن) قائل اند، و نصاری که قائل به اقانیم ثلاثه گردیدند و ذات خداوندی را به سه قسمت أب و ابن و روح القدس تقسیم نمودند و به عقیده بعض از

آنها عوض روح القدس مریم می باشد.

و از برای هر یک از این سه خاصیتی قائل شدند که آن دو ندارند و تا این سه با هم جمع نگردند، حقیقت ذات خداوندی بارز نگردد.

چنان که در آیه 73 سوره 5 (مائده) انتقاد و ردّ قول آنها و اثبات وحدانیت خود نموده که [فرمود]:

﴿لَقَدْ کَفَرَ الّذِینَ قَالُوا إِنّ اللهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ وَمَا مِنْ إِلهٍ إِلّا إِلهٌ وَاحِدٌ﴾.

«البته کافر گردیدند آن کسانی که خدا را یکی از سه خدا دانستند؛ یعنی سه خدا قائل شدند (اب و ابن و روح القدس را خدا گفتند) و حال آنکه جز خدای یگانه خدایی نخواهد بود.»

عقاید نصاری

این آیه شریفه حکایت است از قول نسطوریه و ملکائیه و یعقوبیه از فرق نصاری، که آنها هم این عقیده را از ثنویه و بت پرستهاگرفتند.(1)

خلاصه نصاری مانند ثنویه و مجوس مشرک اند؛ چون قائل به اقانیم ثلاثه هستند.

ص: 367


1- مراجعه شود به کتاب الوثنیهْ فی الدیانهْ النصرانیهْ، تألیف تنیر بیرونی. (مؤلف)

به عبارت واضح تر، آنها می گویند: الوهیت مشترک است میان خدا و مریم و عیسی و به عقیده بعض از آنها، خدا و عیسی و روح و هر یک از آنها اله اند و الله جلّ جلاله یکی از آن سه می باشد! و می گویند از اول خدایان سه بودند: اقنوم الاب، اقنوم الابن [و] روح القدس (به لسان سریانی اقنوم به معنای وجود و هستی است) و بعد از آن، این سه اقنوم یکی شدند که آن مسیح است.

و شبهه ای نیست که با دلایل عقلیه و براهین نقلیه، بطلان اتحاد ثابت و اتحاد حقیقی به این معنی محال است، حتی در غیر ذات واجب الوجود. فلذا در آخر آیه می فرماید: ﴿وَمَا مِنْ إِلهٍ إِلّا إِلهٌ وَاحِدٌ﴾؛ یعنی نیست در وجود، ذاتی واجب که مستحقّ عبادت باشد، مگر خدای یگانه که موصوف است به وحدانیت محضه و متعالی از توهّم شرک و مبدأ جمیع موجودات ممکنه، آن ذات واحد بی همتا می باشد.

شرک در صفات

شرک در صفات آن است که صفات خداوند متعال از قبیل علم و حکمت و قدرت و حیات و غیر آنها را قدیم و زائد بر ذات باری تعالی بدانند؛ مانند اشعریون که اصحاب ابی الحسن علی بن اسماعیل اشعری بصری می باشند، چنان که اکابر علمای خودتان، مانند علی بن احمد بن حزم الظاهری در صفحه 207 جزء چهارم فصل(1) و فیلسوف معروف اندلسی ابن رشد محمد بن احمد در صفحه 58 کتاب «الکشف عن مناهج الأدلّهْ فی عقائد الملّهْ» نقل نموده اند، معتقدند که صفات الله زائد بر ذات باری تعالی و قدیم می باشند.

ص: 368


1- الفصل، ابن جزم، 4/207، شنع المرجئیهْ.

پس هر کس صفات خداوندی را در حقیقت، زائده بر ذات او جلّ و علا بداند؛ یعنی خدارا وصف کند به صفت عالمیت یا قادریت یا حکمت یا حیات و غیر آن و آن صفات را عین ذات حق تعالی نداند، مشرک؛ چه آنکه کفو و قرین و هم سر از برای او در قدم ثابت نموده و حال آنکه جز ذات ازلی حق تعالی قدیمی در عالم وجود ندارد و صفات خداوندی عین ذات او می باشد؛ مانند شیرینی و شکر و چربی و روغن که قابل تفکیک نیستند. شیرینی و چربی، شیء علی حده ای نیستند که بر ذات شکر و روغن وارد شده باشند. همان وقتی که خداوند متعال شکر و روغن را خلق کرد، شیرین و چرب آفرید. اگر بنا شود شیرینی و چربی را از شکر و روغن بگیرند دیگر شکر و روغن نمی ماند.

﴿تِلْکَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنّاسِ وَمَا یَعْقِلُهَا إِلّا الْعَالِمُونَ﴾(1) مثلها برای تقریب اذهان است، تا متوجّه شویم که صفات خداوندی زائد بر ذات باری تعالی نیست. وقتی گفتیم خدا؛ یعنی عالم حی قادر حکیم الخ.

شرک در افعال

و اما شرک در افعال آن است که خدا را در معنی و حقیقت، متوحّد و متفرّد بالذات نداند، به این معنی که فردی یا افرادی از مخلوقات را مؤثّر یا جزء مؤثّر در افعال و تدابیر الهیه بداند، یا آنکه امور را بعد از خلقت، مفوّض به خلق بداند؛ مانند آنچه یهود قائل بودند که خداوند خلق خلایق نمود و دیگر از تدبیر امور باز مانده و کار را به خلق واگذار نموده و خود به کناری رفته. لذا در آیه 64

ص: 369


1- عنکبوت: 43.

سوره 5 (مائده) در مذمت آنها فرموده:

﴿وَقَالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللهِ مَغْلُولَةٌ غُلّتْ أَیْدِیهِمْ وَلُعِنُوا بِمَا قَالُوا بَلْ یَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ یُنفِقُ کَیْفَ یَشَاءُ﴾.

«یهود گفتند دست خدا بسته شد - و دیگر تغییری در خلقت نمی دهد و چیزی از عدم به وجود نخواهد آمد - به واسطه این گفتار دروغ، دست آنها بسته شد و به لعن خدا گرفتار گردیدند، بلکه دو دست خدا گشاده است؛ (یعنی قدرت و رحمت او) و هرگونه بخوهد انفاق می کند.»

و مشرکین غلات - که آنها را مفوّضه نیز خوانند - قائل اند که خداوند تفویض امور به امامان نموده، آنها خلق می کنند و روزی می دهند.

بدیهی است که در افعال خداوندی هر کس به هر طریقی کسی را ذی مدخل بداند - به طریق جزء مؤثر یا تفویض امور به انبیاء یا امم یا امامان یا مأمومین - قطعاً مشرک است.

شرک در عبادت

اشاره

و اما شرک در عبادت آن است که در موقع عبادت، توجّه ظاهر و یا نیت دل را به غیر حق کند؛ مثلاً در نماز توجّه به خلق داشته باشد، یا نذر می کند برای خلق [عبادت] کند و امثال ذلک از عباداتی که احتیاج به نیت دارد.

اگر نیت در وقت عمل برای غیر خدا باشد مشرک است؛ زیرا صریحاً در آیه 110 سوره 18 (کهف) منع از این نوع عمل (شرک) نموده که [فرمود]:

﴿فَمَن کَانَ یَرْجُوا لِقَاءَ رَبّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صَالِحاً وَلَا یُشْرِکْ بِعِبَادَةِ رَبّهِ أَحَداً﴾.

«هر کس به لقای (رحمت) پروردگار امیدوار است باید نیکوکار شود؛

ص: 370

یعنی عمل پاک [و] پسندیده بنماید و هرگز در پرستش و عبادت خدا احدی را با او شریک نگرداند.»

در موقع عمل و عبادت باید توجّه به غیر خدا ننماید، صورت پیغمبر یا امام یا مرشد را در نظر نگیرد، به این معنی که ظاهر هر عمل از نماز و روزه و حج و خمس و زکات و نذر و غیر آن از هر نوع عبادتی، واجب یا مستحب، برای خدا باشد، ولی در دل و باطن، توجّه به غیر خدا؛ یعنی برای شهرت و جلب نظر خلایق یا غیر آن باشد؛ چون که ریای در عمل - به لسان اخبار - شرک اصغر خوانده شده است که تباه کننده عمل هر عاملی است، چنانچه در خبر از رسول اکرم صلی الله علیه وآله رسیده که فرمود:(1)

«اتقوا الشرک الاصغر».

یعنی بپرهیزید از شرک کوچک.

عرض کردند: یا رسول الله شرک کوچک کدام است؟

فرمود: «الریا والسمعه»؛ ریا و سمعه، شرک اصغر است.

ص: 371


1- الدرّ المنثور، سیوطی، 4/462، ذیل آیه 110 سوره کهف. سیوطی حدیث را این گونه نقل کرده است: «وأخرج ابن مردویه عن أبی هریرة قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله: اتقوا الشرک الأصغر، قالوا: وما الشرک الأصغر؟ قال: الریاء یوم یجازی الله العباد بأعمالهم، یقول: اذهبوا إلی الذین کنتم تراؤون فی الدنیا، انظروا هل تصیبون عندهم الجزاء». علامه مجلسی در بحار الانوار، 69/303، ح 50، کتاب الایمان والکفر، باب الریا، این حدیث را نقل کرده است: «قال رسول الله صلی الله علیه وآله: انّ أخوف ما أخاف علیکم الشرک الأصغر، قالوا: وما الشرک الأصغر یا رسول الله؟ قال: هو الریاء. یقول الله تعالی یوم القیامة إذا جازی العباد بأعمالهم اذهبوا إلی الذین کنتم تراؤون فی الدنیا، فانظروا هل تجدون عندهم الجزاء».

و نیز از آن حضرت مروی است که فرمود:(1)

«انّ أخوف ما أخاف علیکم الشرک الخفیّ. إیّاکم والشرک السر. فانّ الشرک أخفی فی أمّتی من دبیب النمل علی الصفا فی اللیلة الظلماء.»

بدترین چیزی که من می ترسم بر شما، شرک پوشیده و پنهان است. پس از شرک سرّ و پنهان دور باشید که شرک پوشیده تر است در امّت من از نرم رفتن مورچه بر سنگ نرم در شب تاریک.

آن گاه فرمود:(2)

هر کس نماز به ریا کندمشرک است. هر کس روزه به ریا گیرد یا صدقه به ریا دهد یا حج به ریا کند یا اعتاق به ریا کند مشرک باشد.

البته این نوع اخیر، چون مربوط به امور قلبیه است، مشمول شرک خفی هم می شود.

حافظ: ما از فرمایش خودتان اتخاذ سند می کنیم که فرمودید: اگر کسی نذر برای خلق کند مشرک است؛ پس شیعیان مشرک اند، برای آنکه همیشه نذر برای

ص: 372


1- حاکم نیشابوری در المستدرک علی الصحیحین، 2/319، ح 3148، کتاب التفسیر، سوره ی آل عمران، این حدیث را نقل کرده است: «عن عائشة قالت: قال رسول الله صلی الله علیه وآله: الشرک أخفی من دبیب الذر علی الصفا فی اللیلة الظلماء ...».
2- «فی روایة أبی الجارود عن أبی جعفرعلیه السّلام قال: سئل رسول الله صلی الله علیه وآله عن تفسیر قول الله: {فمن کان یرجو لقاء ربه} الآیة فقال: من صلّی مرائاة الناس فهو مشرک ومن زکی مرائاة الناس فهو مشرک ومن صام مرائاة الناس فهو مشرک ومن حجّ مرائاة الناس فهو مشرک ومن عمل عملاً ممّا أمر الله به مرائاة الناس فهو مشرک ولا یقبل الله عمل مراء». بحار الانوار، مجلسی، 69/297، ح 25، کتاب الایمان والکفر، باب الریا. حاکم نیشابوری در المستدرک علی الصحیحین، 4/365، ح 7938، کتاب الرقاق، این حدیث را نقل کرده است: «عن شداد بن أوس قال: سمعت رسول الله صلی الله علیه وآله یقول: من صلّی وهو یرائی فقد أشرک ومن صام وهو یرائی فقد أشرک ومن تصدّق وهو یرائی فقد أشرک».

امام و امامزاده می کنند. چون نذر برای غیر خداست، البته شرک است.

در باب نذر

داعی: قاعده عقل و علم و منطق این است که در عقاید هر قوم و ملتی اگر بخواهند قضاوت کنند، از روی اقوال و یا افعال قوم بی سواد و بی خبر قضاوت نمی کنند، بلکه بررسی کامل در قوانین آن قوم و کتب مضبوطه آنها

می نمایند.

آقایان محترم هم که می خواهید بررسی دقیق در عقاید شیعیان بنمایید، به اقوال و افعال عوام بی خبر شیعه نبایستی توجه نمایید که اگر فقرای بیسواد در کوچه ها گفتند یا علی، یا امام رضا، شما آن گفتار را دلیل بر شرک آنها و یا تمام شیعه قرار بدهید، یا اگر عامی محض ندانسته، نذر برای امام و یا امامزاده بنماید، شما آن را مدرک غلبه بر خصم قرار دهید؛ زیرا افراد بی سواد و لاابالی در عوام هر قوم پیدا می شوند.

ولی اگر شما مردمان بی غرض و در پی بهانه و عیب جویی نیستید و می خواهید بررسی عاقلانه بنمایید، به کتب فقهیه شیعه که در دسترس عموم است و چاپی و خطی، در همه کتابخانه ها موجود است، مراجعه نمایید.

چنانچه کتب فقه استدلالی و رسائل عملی را مطالعه نمایید، خواهید دید که در فقه جعفری علاوه بر اینکه طریقی به سوی شرک وجود ندارد، دستورات خرافی هم ندارد، بلکه لبّ لباب توحید از بطون فقه جعفری بارز و آشکار است.

شرح لمعه و شرایع در تمام کتابخانه ها موجود است، مطالعه نمایید در همین باب نذر و نیز در تمام رسایل عملیه، فتاوای جمیع فقهای شیعه است که چون نذر، بابی از ابواب عبادات است، در التزام به عملی برای خدا حتماً در موقع نذر

ص: 373

بایستی دو شرط منظور گردد که اگر یکی از آن دو نباشد نذر منعقد نمی شود؛ اوّل نیت مقارن با عمل. دوم صیغه، به هر لسانی باشد.

همین که مسلمان فهمید که نذرش صورت حقیقت پیدا نمی کند مگر به وجود این دو شرط، سعی می کند اول معنای این دو شرط و چگونگی آنها را بفهمد و بعد نذر نماید.

وقتی در مقام سؤال از فقیهی یا مطالعه رساله ای برآمد، می فهمد که اوّلاً باید نیت در تمام عبادات، مخصوصاً در نذر، لله و فی الله و طلباً لمرضات الله باشد. پس نیت برای غیر خدابه کلّی از بین می رود.

شرط دوم که تتمیم شرط اوّل و تثبیت کننده آن می باشد، آن است که نذر کننده حتماً باید در موقع نذر صیغه بخواند و در صیغه تا نام خدا نباشد، صیغه جاری نمی شود؛ مثلاً [اگر] می خواهد نذر روزه بنماید باید بگوید: «لله علیّ أن أصوم»، یا می خواهد ترک شراب کند باید بگوید: «لله علی أن أترک شرب الخمر». و به همین طریق است تمام نذورات. و چنانچه اجرای صیغه عربی برای فارسی زبان یا هندی زبان یا غیر آنها میسور نباشد، می توانند به زبان خود اهل هر قوم و ملّت اجرای صیغه بنمایند، به شرط آنکه معنای آن مرادف با صیغه مزبوره باشد.

و اگر در نیت غیر خدا باشد یا دیگری را، از زنده یا مرده، با نام خدا داخل کند - خواه نام پیغمبر یا امام یا امامزاده باشد - قطعاً آن نذر باطل است و اگر عمداً از روی علم این عمل را بنماید مشرک است؛ چه آنکه صریحاً در آیه مذکوره فرماید: ﴿وَلَا یُشْرِکْ بِعِبَادَةِ رَبّهِ أَحَداً﴾.

البته بر اهل علم لازم است که بی خبران را بفهمانند که نذر باید حتماً به نام

ص: 374

خدا و برای خدا باشد، چنانچه وعّاظ و مبلّغین پیوسته انجام وظیفه می نمایند.

فقهای شیعه عموماً بیان دارند که نذر برای هر زنده یا مرده - ولو پیغمبر و امام باشد - باطل است و اگر عالماً عامداً بنماید، شرک است. نذر را باید برای خدا بنمایند، ولی در مصرفش مختارند به هر جا قرار بدهند.

مثلاً نذر می کند گوسفندی برای خدا ببرد در فلان خانه یا معبد یا بقعه امام و یا امامزاده بکشد، عیب ندارد. نذر می کند پولی یا لباسی برای خدا به فلان سید [و] ذریه رسول الله یا عالم یا یتیم یا فقیری بدهد، عیب ندارد، ولی اگر نذر کند برای پیغمبر یا امام یا امامزاده یا عالم یا یتیم و بینوا حتماً باطل است و اگر از روی علم و تعمّد باشد، قطعاً شرک است.

وظیفه هر رسول و فقیه و عالم و واعظ و مبلّغ نوشتن و گفتن است:

﴿وَمَا عَلَی الرّسُولِ إِلّا الْبَلاَغُ الْمُبِینُ﴾.

«بر رسول جز ابلاغ رسالت کامل تکلیفی نخواهد بود. (آیه54 سوره 24 (نور).»

و وظیفه مردم شنیدن و عمل کردن است!

اگر فردی یا افرادی در پی تعلیم و تعلًم وظایف دینی نروند و به وظایف دینی خود مطابق دستورات عمل ننمایند، نقصی به اصل آن عقیده و طریقه و دستور وارد نیست.

گمان می کنم به همین مقدار از جواب، کشف حقیقت شد تا بعدها آقایان محترم، شیعیان را مشرک نخوانید و امر را بر عوام مشتبه نکنید.(1)

ص: 375


1- همه شیعیان حتی عوام ترین آنان به خوبی می دانند که تمام مقام و منزلت و عظمت معصومین علیه السّلام و اولیاء آنان به خاطر بندگی و پاکی و ایمان و تقوی آنان است و شیعیان به جهت تعظیم آن بزرگان که خدای تعالی آنان را چنین ستوده است، ﴿فَضّلَ اللهُ الْمُجَاهِدِینَ عَلَی الْقَاعِدِینَ أجْرَاً عَظِیماً﴾ (نساء:95). و نیز فرموده: ﴿إِنّمَا یُرِیدُ اللهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهّرَکُمْ تَطْهِیراً﴾ (احزاب: 33) و همچنین به جهت بزرگداشت آنان امر فرموده است: ﴿قُل لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلّا الْمَوَدّةَ فی الْقُرْبَی﴾ (شوری: 23) و لذا شیعیان نذورات خود را به خاطر خدای تعالی و تعظیم امر او قرار داده و به جهت ادای اجر رسالت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله ثواب آن را به این مجاهدان پاک و فرزندان پیامبر اهداء می نمایند تا به این وسیله حق نعمت را به جا آورده و اجر رسالت را ادا نموده باشند، و هیچ کدام از آنان حتی لحظه ای در ذهنش خطور نمی کند که این کار را بدون در نظر گرفتن خدای تعالی و فقط و فقط برای امام علیه السّلام بجا آورده باشد و اگر در زبان متعارف می گویند این مال را نذر امام کرده ام به خاطر این است که این حقیقت برای او مانند روز روشن است و در نیت خود آنچه را که بیان شد در نظر دارند و البته در مقام تثبیت نذر خود نیز صیغه نذر را به زبان جاری می کند که به صراحت بیان می کند که «به خاطر خدا بر عهد من است که فلان کار را انجام دهم». (محقق)

شرک خفی

خوب است بر گردیم به گفتار اولیه و مطلب را تمام کنیم. قسم دوم شرک خفی و پنهان است و آن، شرک در اعمال و ریا در طاعات و عبادات است.

فرق میان این نوع از شرک و شرک در عبادت، که از اقسام شرک جلی شماره نمودیم،این است که در شرک عبادت، برای خدا شریک قرار می دهد و در مقام عبادت او را پرستش می کند؛ مثلاً در نماز اگر غیر خدا را در نظر بگیرند، مثل آنکه به اغوای شیاطین صورت مقام ولایت را در نظر آورند یا مرشدی را منظور بدارند، قطعاً آن عمل باطل و شرک محض است.

در عبادت جز ذات حضرت احدیت، احدی در ذهن و فکر انسانی نباید بیاید و الاّ داخل در شرک جلی می باشد.

ص: 376

و از رسول اکرم صلی الله علیه وآله رسیده که فرمود:

«یقول الله تعالی من عمل عملاً صالحاً أشرک فیه غیری، فهو له کلّه وأنا منه بریء وأنا أغنی الأغنیاء عن الشرک.»(1)

خدای تعالی می فرماید کسی که عملی نماید و در آن عمل، غیر مرا شریک قرار دهد، پس آن عمل به تمامی از برای اوست و من از آن عمل یا عامل عمل بیزار هستم و من بی نیازتر از همه بی نیازانم از شرک.

و نیز در خبر است که می فرماید: کسی که نماز کند یا روزه بگیرد یا حج کند و نظرش آن باشد که مردم برای آن عمل او را مدح کنند «فقد أشرک فی عمله». پس به تحقیق شریک قرار داده است از برای خدا در آن عمل.

و نیز از حضرت امام به حق ناطق، کاشف اسرار حقایق، جعفر بن محمد الصادق علیه السّلام رسیده است که:(2)

«اگر بنده ای عملی بنماید برای طلب رحمت خدا و جزای آخرت، پس داخل کند در آن عمل، رضای یکی از مردم را، آن عمل کننده مشرک می باشد.»

ص: 377


1- سبل السلام، ابن حجر عسقلانی، 4/185، کتاب الجامع، باب التحذیر من الشرک الأصغر. ابن حجر این حدیث را با مختصر اختلاف در الفاظ نقل کرده است. و نیز علامه مجلسی در بحار الانوار، 69/304، ح 51، کتاب الایمان والکفر، باب الریا، و مسلم در صحیح خود، 4/2289، ح 46، کتاب الزهد والرّقائق، باب من أشرک فی عمله غیر الله، این حدیث را به الفاظی مشابه نقل کرده اند.
2- وسائل الشیعه، شیخ حر عاملی، 1/49، ح 11، کتاب الطهاره، باب تحریم قصد الریا والسمعه بالعبادهْ. حدیث را چنین نقل کرده است: «عن ابی جعفرعلیه السّلام قال: لو أنّ عبداً عمل عملاً یطلب به وجه الله والدار الآخرة وأدخل فیه رضا أحد من الناس کان مشرکاً». بحار الانوار، ج 69، ص302. (محقق)

دامنه شرک خفی بسیار وسیع است و در هر عملی به مختصر توجهی که به غیر خدا بنمایند، مشرک می شوند.

شرک در اسباب

یکی از اقسام این شرک، شرک در اسباب است، چنانچه غالب مردم چشم امید و خوف به اسباب و خلق دارند. این هم شرک است؛ اما شرک مغفور.

مراد از شرک به اسباب، آن است که اثر را در اسباب بدانند؛ مثلا خورشید مؤثّر در تربیت اشیاء می باشد. اگر این اثر را از خود خورشید بدانند بدون توجّه [به] مؤثّر [واقعی] شرک است و اگر اثر را از مؤثّر حکیم بدانند و خورشید را وسیله افاضه فیض، ابداً شرک نیست، بلکه خود یک نوع از عبادت است؛ زیرا توجّه به آیات حق، مقدّمه توجّه به

حق است، کما اینکه در آیات بسیاری از قرآن مجید اشاره و امر به آن شده است که نظر به آیات الهی بنمایید، چون این نظرها خود مقدّمه توجّه به خدای متعال است.

و همچنین است توجّه به هر سببی از اسباب؛ از قبیل نظر و توجّه تاجر به تجارت و زارع به زراعت و فلاّح به فلاحت و کاسب به کسب و اداری به اداره و بالأخره شاغل هر شغلی به شغل و عمل خود. اگر توجّه استقلالی بنماید، مشرک است و اگر نظرش نظر سبب و اسباب باشد، به این نیت که «لا مؤثّر فی الوجود الاّ الله»؛ یعنی اثر دهنده[ای] جز خدای متعال نیست، هیچ مانعی ندارد و شرک هم نمی باشد.

شیعه از هیچ راهی مشرک نیست

با این مختصر مقدّمه که مطلب واضح شد و اصول شرک و معانی و آثار آن را

ص: 378

بیان نمودیم، اینک اجازه بفرمایید از بیانات خود نتیجه بگیریم که آیا شما از کدام یک از طرق شرک جلی و خفی - که بیان نمودیم - شیعیان را مشرک می دانید؟

آیا در کجا و از کدام شیعه عارف یا عامی شنیده اید که در ذات و صفات و افعال حضرت باری جلّت عظمته، شریکی قائل باشند، یا در عبادت پروردگار، معبود دیگری را در نظر داشته باشند!

یا در کتب اخبار و احادیث شیعه دیده اید که در باب اصول و فروع و عقاید، دستوری از بزرگان دین و ائمه و پیشوایان شیعه راجع به آثار طرق شرکی که عرض نمودم، رسیده باشد.

اما راجع به شرک خفی و اقسام طرق آن، از قبیل عمل ریایی که برای خوشایند و جلب نظر مردم عملی را بنمایند یا علاقه و امید به اسباب پیدا نمودن، اختصاص به شیعیان تنها ندارد، بلکه شیعه و سنّی همگی در عالم اجسام گرفتارند که به واسطه عدم معرفت و دانش و تزکیه نفس و توجه کامل، گاهی فریب وساوس شیطانی خورده عمل ریایی می کنند، یا سراپا غرق در اسباب می شوند و از اطاعت حق بیرون رفته و در اطاعت شیطان واردمی گردند!

اگرچه در معنی، شرک به حق آورده - بنابر آنچه عرض شد - ولی از نوع شرک مغفور است و البته قابل عفو و اغماض می باشد را به مختصر توجّهی روحیه آنها عوض می شود.

پس از چه راه شما شیعیان را مشرک می دانید و امر را بر عوام مشتبه می نمایید، چنانچه الحال اشاره فرمودید.

حافظ: تمام فرمایشات شما صحیح است، ولی عرض کردم خود شما هم اگر

ص: 379

دقت فرمایید، تصدیق خواهید فرمود که حاجت از امامان خواستن و توسّل به آنها نمودن، خود شرک است؛ چون ما احتیاجی به واسطه بشری نداریم. هر زمان که توجّهی به حق نماییم نتیجه حاصل می گردد.

داعی: خیلی محلّ تعجب است که مثل شما عالم منصف [و] فکور چرا باید تحت تأثیر عادات اسلاف، بدون تحقیق قرار گرفته و چنین بیانی بفرمایید.

گویا جناب عالی خواب بودید و یا توجّهی به عرایض داعی نداشتید که بعد از ذکر این مقدّمات و گفتار - که تشریح مطالب نمودم - باز می فرمایید حاجت از امامان خواستن شرک است.

عزیزم مگر مطلق حاجت خواستن از خلق شرک است. اگر چنین باشد، پس تمام خلایق مشرک اند و ابداً موحّدی یافت نگردد. اگر حاجت طلبیدن از خلق و تقاضای کمک نمودن از آنها شرک باشد، پس انبیاء چرا از خلایق کمک می طلبیدند. خوب است آقایان قدری در آیات قرآن مجید دقت فرمایید، تا کشف حقیقت بر شما بشود.

آوردن آصف تخت بلقیس را نزد سلیمان

مقتضی است به آیات 38 تا 40 سوره 27 (نمل) توجه نمایید که می فرماید:

﴿قَالَ یَا أَیّهَا الْمَلَؤُا أَیّکُمْ یَأْتِینِی بِعَرْشِهَا قَبْلَ أَن یَأْتُونِی مُسْلِمِینَ * قَالَ عِفْرِیتٌ مّنَ الْجِنّ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَن تَقُومَ مِن مّقَامِکَ وَإِنّی عَلَیْهِ لَقَوِیّ أَمِینٌ * قَالَ الّذِی عِندَهُ عِلْمٌ مّنَ الْکِتَابِ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَن یَرْتَدّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ فَلَمّا رَآهُ مُسْتَقِرّاً عِندَهُ قَالَ هذَا مِن فَضْلِ رَبّی﴾.

«جناب سلیمان به حضّار مجلس گفت: کدام یک از شما تخت بلقیس را

ص: 380

پیش از آنکه نزد من آید و تسلیم امر من شود، خواهید آورد. از آن میان، عفریت جن گفت: من چنان در آوردن تخت او قادر و امینم که پیش از آنکه تو از جایگاه [قضاوت] خود بر خیزی آن را به حضور آورم. و آن کس که به بعض از علم کتاب الهی دانا بود (یعنی آصف بن برخیا که دارای اسم اعظم بود) گفت که من پیش از آنکه چشم بر هم زنی، تخت را بدین جا آورم. چون سلیمان سریر را نزد خود مشاهده کرد، گفت: این [توانایی] از فضل خدای من است.»

بدیهی است تخت بلقیس با آن عظمت را از منازل طولانی قبل از چشم برهم زدن نزد سلیمان آوردن، کار مخلوق عاجز نیست و مسلّم است که این امری است بر خلاف عادت و جناب سلیمان با علم به اینکه این عمل، قدرت خدایی می خواهد، از خداوند درخواست آوردن تخت را ننمود، بلکه از مخلوق عاجز تقاضای حاجت و کمک نمود و از حاضرین مجلس خودخواست که آن تخت باعظمت را برای او حاضر نمایند. پس خود این تقاضا نمودن جناب سلیمان از مخلوق عاجز که کدام یک از شما می توانید با قوه خدا داده به شما این امر را عملی نمایید و تخت بلقیس را قبل از آمدن خودش نزد من حاضر نمایید، می رساند مطلق حاجت خواستن از خلق شرک نمی باشد.(1)

خداوند دنیا را دار

ص: 381


1- اینجا این سؤال مطرح می شود که چرا حضرت سلیمان از آصف بن برخیا خواستند که این کار را انجام دهد و آیا خود ایشان دارای این قدرت نبودند که این کار را به انجام برسانند؟ این سئوالی است که یحیی بن اکثم از امام هادی علیه السّلام پرسیده بود و حضرت هادی علیه السّلام در جواب این سئوال به نکته مهمی اشاره کرده و چنین فرمودند: «سألت عن قول الله جل وعز: «قال الّذی عنده علم من الکتاب» فهو آصف بن برخیا ولم یعجز سلیمان علیه السّلام عن معرفة ما عرف آصف لکن صلوات الله علیه السلام أودعه عند آصف بأمر الله، ففهمه ذلک لئلا یختلف علیه فی إمامته ودلالته کما فهم سلیمان علیه السّلام فی حیاة داودعلیه السّلام لتعرف نبوته وإمامته من بعده لتأکد الحجة علی الخلق...». از قول خدای تعالی پرسیدی قال الّذی عنده علم من الکتاب، أو آصف بن برخیا بود و سلمان از دانستن آنچه آصف می دانست ناتوان نبود ولی او که صلوات خدا بر او باد دوست داشت که امّتش اعم از جن و انس بشناساند که آصف حجت بعد از او (بر آنان است) آنچه آصف می دانست از علم سلیمان علیه السّلام بود که به امر الهی در نزد او گذاشته بود، پس او را به آن علم آگاه کرد تا اینکه امت او در امامت آصف اختلاف نکنند همان طور که در زمان زندگی حضرت داودعلیه السّلام این فهم به سلیمان علیه السّلام داده شد تا به این وسیله نبوتش و امامتش شناخته شود و بر خلق حجت تمام شود. (تحف العقول، ص478، ما روی عن الامام أبی الحسن علی بن محمدعلیه السّلام؛ الاختصاص، شیخ مفید، ص93، حدیث ابی الحسن الهادی. شیعیان نیز به وسیله براهین و معجزاتی که خدای تعالی به وسیله ائمه علیه السّلام و امامزادگان والامقام به آنان نشان داده است پی به مقام و عظمت و امامت آنان برده اند و به آنان توسل کرده و حاجات خود را از آنان به عنوان کسانی که در نزد خدا تقرب دارند می خواهند و در محضر آنان نذورات خود را ادا می کنند و ثواب آن را هدیه به آنان می نمایند. (محقق)

اسباب قرار داده، شرک هم امر قلبی است. اگر کسی را که حاجت از او می طلبد خدا و یا شریک خدا نداند، ابداً مانعی ندارد تقاضای حاجت از او بنماید، چنان که این عمل نزد عموم متداول است که پیوسته به در خانه زید و بکر و عمرو می روند و تقاضای کمک می کنند، بدون آنکه اسم خدا را بر زبان آورند.

پس اگر مریضی درب منزل طبیب و دکتر برودو بگوید آقای دکتر به دادم برس، درد و مرض مرا کشت، آیا این مریض مشرک است؟!

اگر غریقی در میان دریا فریاد بزند مردم به دادم برسید، نجاتم بدهید، بدون اینکه نام خدا را ببرد، مشرک است!

یا اگر ظالمی مظلوم بی گناهی را تعقیب نمود، مظلوم رفت در خانه وزیر

ص: 382

اعظم گفت آقای وزیر به دادم برس، دستم به دامنت، من جز تو امیدی ندارم، مرا از دست این ظالم نجات بده، مشرک است!

اگر دزدی به خانه کسی به قصد جان یا مال یا ناموس او برود و او در بالای بام از همسایگان خود طلب کمک نماید و رسماً بگوید ای مردم به دادم برسید، نجاتم بدهید و ابداً اسم خدا را در آن ساعت به زبان جاری نکند، مشرک است!

قطعاً جواب منفی است و احدی از عقلا این نوع از مردم را مشرک نمی خوانند و اگر مشرک بخوانند، یا نادان اند و یا غرض ورزی نموده اند.

آقایان محترم انصاف دهید [و] مغلطه کاری ننمایید. جامعه شیعه عموماً متفق اند اگر کسی آل محمد را خدایان خود بداند، یا آنها را شریک در ذات و صفات و افعال خدایی بداند، قطعاً مشرک است و ما از آنها بیزاری می جوییم.

اگر شما شنیده اید شیعیان در گرفتاری ها می گویند: «یا علی ادرکنی»، «یا حسین ادرکنی»، معنای آن این نیست که یا علی الله ادرکنی، یا حسین الله ادرکنی، بلکه چون دنیا دار اسباب است که: «أبی الله أن یجری الأمور إلاّ بأسبابها»(1)، آن خاندان جلیل را وسیله و اسباب نجات می دانند و به وسیله آنها توجّه به خدای متعال می جویند.

حافظ: چرا مستقلاً از خدا طلب حاجت نمی نمایند که به دنبال وسیله و واسطه می گردند.

ص: 383


1- در کتاب اصول کافی (ج 1، ص183، ح 7) از امام صادق علیه السّلام چنین روایت شده است: «ابی الله أن یجری الاشیاء الا بأسباب، فجعل لکل شیء سببا و جعل لکل سبب شرحاً و جعل لکل شرح علما و جعل لکل علم ناطقاً، عرفه من عرفه، وجهله من جهله، ذاک رسول الله صلی الله علیه وآله ونحن». (محقق)

داعی: توجّه استقلالی ما در طلب حوایج و دفع هموم و غموم نسبت به ذات یگانه پروردگار محفوظ است، ولی قرآن مجید - که سند محکم آسمانی است - ما را هدایت می نماید که با وسیله باید به درگاه باعظمت او رفت؛ چنانچه در آیه 35 سوره 5 (مائده) می فرماید:

﴿یَا أَیّهَا الّذِینَ آمَنُوا اتّقُوا اللهَ وَابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَةَ﴾.

«ای اهل ایمان از خدا بترسید و [به وسیله اولیای حق] توسّل جویید به خدای متعال [؛ یعنی با وسیله به درگاه با عظمت او بروید، تا به نتیجه کامل برسید].»

آل محمد وسایط فیض حق اند

ما شیعیان، آل محمد سلام الله علیهم اجمعین را مستقل در حل و عقد امور نمی دانیم، بلکه آنها را عباد صالحین و واسطه فیض از مبدأ فیاض می دانیم و توسّل ما به آن خاندان جلیل بر حسب دستور رسول اکرم صلی الله علیه وآله می باشد.

حافظ: در کجا نبی مکرّم صلی الله علیه وآله دستور توسّل به آنها را داده و از کجا معلوم شده که مراد از وسیله در آیه آل محمدند.

داعی: در بسیاری از اخبار امر فرموده که برای نجات از مهالک، متوسّل به عترت و اهل بیت من شوید.

حافظ: ممکن است از آن اخبار، اگر در نظر دارید، برای ما بیان فرمایید.

داعی: اما اینکه فرمودید از کجا معلوم است که مراد از وسیله، عترت و اهل بیت پیغمبرند، اکابر علمای شما؛ از قبیل حافظ ابو نعیم اصفهانی در نزول القرآن فی علی و حافظ ابوبکر شیرازی در ما نزل من القرآن فی علی و امام احمد

ص: 384

ثعلبی در تفسیر(1) خودنقل می نمایند که مراد از وسیله در آیه شریفه، عترت و اهل بیت پیغمبرند، چنانچه اخبار بسیاری از رسول خداصلی الله علیه وآله در این باب رسیده.

و ابن ابی الحدید معتزلی که از اشراف علمای شما می باشد، در صفحه 79 جلد چهارم «شرح نهج البلاغه»،(2)

خطبه حضرت صدیقه کبری فاطمه زهراعلیهاالسّلام در قضیه غصب فدک در حضور مهاجر و انصار را نقل نموده که در اوّل خطبه، بی بی مظلومه اشاره به معنای این آیه می فرماید به این عبارت:

«وأحمد الله الّذی لعظمته ونوره یبتغی من فی السموات والأرض إلیه الوسیلة ونحن وسیلته فی خلقه.»

حمد می کنم خدای را که از پرتو نور عظمتش بندگی می کنند اهل آسمان ها و زمین ها و هدف تمام وسائل ذات اقدس اوست و مائیم وسیله

ص: 385


1- الکشف و البیان، ثعلبی، 4/59، ذیل آیه 35 سوره مائده. ثعلبی این حدیث را نقل کرده است: «روی سعید بن طریف، عن الأصمعی، عن علی بن أبی طالب علیه السّلام قال: فی الجنّة لؤلؤتان الی بطنان العرش: احداها بیضاء والأخری صفراء. فی کلّ واحد منهما سبعون ألف غرفة، أبوابها وأکوابها من عرق واحد. فالبیضاء واسمها الوسیلة لمحمّد وأهل بیته والصفراء لابراهیم وأهل بیته».
2- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 16/211، نامه 45 (نامه حضرت به عثمان بن حنیف)، ذکر ماورد من السیر والأخبار فی أمر فدک. ابن ابی الحدید این حدیث را نقل کرده است: «عن عبدالله بن حسن بن الحسین قالوا جمیعاً: لمّا بلغ فاطمة علیهاالسّلام اجماع أبی بکر علی منعها فدک، لاثت خمارها، وأقبلت فی لمّة من حفدتها ونساء قومها تطأفی ذیولها ما تخرم مشیتها مشیة رسول الله صلی الله علیه وآله حتی دخلت علی أبی بکر... ثم قالت: أبتدأ بحمد من هو أولی بالحمد ... وذکر خطبة طویلة جیدة قالت فی آخرها: فاتقوا الله حق تقاته وأطیعوا فیما أمرکم به، فانّما یخشی الله من عباده العلماء واحمدوا الله الّذی لعظمته ونوره یبتغی من فی السموات والأرض إلیه الوسیلة، ونحن وسیلته فی خلقه ونحن خاصّته...». این واقعه را جوهری - یکی از علمای قرن دوم اهل تسنن - در کتاب «السقیفه و فدک» ص103 القسم الثانی، فدک، نقل کرده است. (محقق)

در میان خلق.

حدیث ثقلین

از جمله دلایل متقنه بر جواز تمسّک و توسّل و پیروی آل محمّد و عترت طاهره از اهل بیت رسالت، حدیث شریف ثقلین است که با اسناد صحیحه عند الفریقین (شیعه و سنّی) به حد تواتر رسیده که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:

«ان تمسّکتم به لن تضلّوا بعدی».

اگر تمسّک به آن جویید هرگز گمراه نشوید بعد از من.

حافظ: گمان می کنم اشتباه فرمودید که این حدیث را صحیح الاسناد و متواتر خواندید؛ برای آنکه این مطلب در نزد اکابر علمای ما غیر معلوم است و دلیل بر این معنی آنکه شیخ بزرگوار ما، قبله و کعبه سنّت و جماعت، محمّد بن اسماعیل بخاری در صحیح معتبر خود - که بعد از قرآن کریم اصحّ کتب نزد ما می باشد - ذکر ننموده.

داعی: اولاً آنکه داعی اشتباه ننمودم، بلکه صحّت اعتبار این حدیث شریف در نزد علمای خودتان مسلّم است، حتی ابن حجر مکّی باکمال تعصّبی که دارد، اعتراف به صحّت این حدیث نموده.

مقتضی است برای روشن شدن فکرتان مراجعه نمایید به صفحه 89 و 90 آخر فصل دوم «صواعق محرقه»(1)

ذیل آیه چهارم از باب 11، پس ازاینکه نقل

ص: 386


1- «ثمّ اعلم أنّ الحدیث التمسّک بذلک طرقاً کثیرة وردت عن نیف وعشرین صحابیاً ومر له طرق مبسوطة فی حادی عشر الشبه وفی بعض تلک الطرق انّه قال ذلک بحجّة الوداع بعرفة وفی أخری انّه قاله بالمدینة فی مرضه وقد امتلأت الهجرة بأصحابه وفی أخری انّه قال ذلک بغدیر خم وفی أخری انّه قال لما قام خطیباً بعد انصرافه من الطائف کما مر ولا تنافی إذ لا مانع من أنه کرّر علیهم ذلک فی تلک المواطن وغیرها اهتماماً بشأن الکتاب العزیز والعترة الطاهرة». صواعق المحرقهْ، ابن حجر مکی، ص150، باب 11، فصل 1، آیه 4.

اخبار از ترمذی و امام احمد بن حنبل و طبرانی و مسلم نموده، گوید:

«اعلم أنّ لحدیث التمسّک بالثقلین طرقاً کثیرة وردت عن نیف وعشرین صحابیاً.»

بدانید برای حدیث تمسّک به ثقلین (عترت طاهره و قرآن مجید) طرق بسیاری می باشد که نقل گردید از زیاده از بیست نفر از اصحاب.

آن گاه گوید: اختلافی در طرق حدیث است. در بعض طرق گویند در حجّهْ الوداع در عرفات و در بعض طرق گویند در مدینه در مرض موت، در وقتی که حجره پر بود از صحابه و در بعض آنهاست در غدیر خم و در بعض آنها بعد از

برگشتن از طایف بوده. پس از آن، خود اظهارنظر نموده گوید: منافاتی در این اختلافات نمی باشد و مانعی ندارد که در تمام این امکنه (که ذکر گردیده) رسول اکرم صلی الله علیه وآله این حدیث را تکرار نموده باشد برای اثبات عظمت شأن قرآن کریم و عترت طاهره.

دقت نظر خالی از تعصّب، موجب سعادت است

و اما اینکه فرمودید چون بخاری در صحیح خود نقل ننموده، دلیل بر عدم صحّت این حدیث شریف می باشد! از جهات بسیاری این بیان، مردود و عند العلماء منفور است. چه آنکه این حدیث را اگر بخاری نقل ننموده، ولی عموم

ص: 387

اکابر علمای شما نقل نموده اند، حتی عدل بخاری، مسلم بن حجاج و تمام ارباب صحاح ستًه مبسوطاً در کتب معتبره خود ذکر نموده اند.

یا باید آقایان محترم تمام صحاح و کتب معتبره علمای خود را شسته و به دور اندازید و منحصر نمایید عقاید خودتان را به صحیح بخاری و اگر معترفید به عدالت وعلم و دانش سایر علمای خود که هر یک در زمان خود میان اهل تسنّن، نابغه علم و دانش و تقوا بوده اند، مخصوصاً ارباب صحاح ستّه، مقتضی است که اگر خبری را به جهاتی بخاری نقل ننموده و دیگران نقل نموده اند، قبول نمایید.

حافظ: جهاتی نداشته، فقط بخاری بسیار محتاط بوده و در نقل اخبار، دقّت بسیار می نموده، هر خبری که سنداً یا متناً مخدوش و قابل قبول عقل نبوده، نقل ننموده.

داعی: اشتباه آقایان اهل تسنّن روی قاعده «حبّ الشیء یعمی ویصم»؛ «دوستی هر چیزی آدمی را کور و کر می نماید» همین جاست، چون درباره او غلو دارید. گمان می کنید که آقای بخاری بسیار دقیق بوده و هر خبری را که در صحیح خود آورده، بسیار معتبر و مانند وحی مُنزل است و حال آنکه چنین نیست. در سلسله اسناد بخاری بسیاری اشخاص مردود، منفور، کذّاب [و] جعّال موجود است.

حافظ: این بیان شما مردود و منفور است،برای اینکه اهانت به مقام علم و دانش بخاری نموده اید (یعنی اهانت به تمام اهل تسنّن و جماعت نموده اید).

داعی: اگر انتقاد علمی اهانت است، پس تمام بزرگان از علمای شما که دقیقانه به اخبار رسیدگی نموده و بسیاری از اخبار مندرجه در صحاح معتبره

ص: 388

شما، مخصوصاً صحیحین بخاری و مسلم را از جهت وجود اشخاص مردود، کذّاب [و] جعّال در سلسله اسناد آنها رد نموده اند، همگی اهانت کننده به مقام علم و دانش و مردود بوده اند.

خوب است آقایان قدری دقیق شوید در کتب اخبار و در موقع مطالعه به حالت غلو ننگرید که چون بخاری یا مسلم است، پس آنچه نقل نموده، به تمام معنی صحیح و مقطوع الصدور است.

لازم است جناب عالی و سایر علمای اعلام که به صحاح ستّه، مخصوصاً به صحیحین بخاری و مسلم نظر غلو دارید، قبلاً به کتبی که در جرح و تعدیل اخبار نوشته اند، مراجعه

نمایید تا قدر و عظمت آقای بخاری و شدت امعان نظر ایشان را در نقل احادیث بدانید.

اگر شما «اللآلی المصنوعهْ فی احادیث الموضوعه» سیوطی(1)

و «میزان الاعتدال»(2) و «تلخیص المستدرک» ذهبی و «تذکرهْ الموضوعات» ابن جوزی(3) و

ص: 389


1- اللآلی المصنوعه، سیوطی، 1/206، کتاب العلم. سیوطی بعد از آنکه حدیثی از صحیح بخاری، 7/247، ح 634، کتاب الطب، باب الشرط فی الرقیه بقطیع من الغنم، نقل می کند می نویسد: «عمرو له مناکیر وثابت لا یعرف والحدیث منکر، ای من هذا الطریق بهذه القصة والا فهو بهذا اللفظ فی صحیح البخاری».
2- میزان الاعتدال، ذهبی، 1/269، ترجمه شماره 506، شرح حال احمد بن عیسی المصری التستری. ذهبی این عبارت را نقل می کند: «وقال سعید البردعی: شهدت أبازُرعة ذکر عنده صحیح مسلم فقال: هؤلاء قوم أرادوا التقدّم قبل أوانه، فعملوا شیئاً یتسوقون به».
3- صحیح مسلم، 4/2193، ح 54، کتاب الجنّهْ وصفهْ نعیمها وأهلها، باب النار یدخلها الجبّارون والجنّة یدخلها الضعفاء، مسلم این حدیث را نقل می کند: «... حدّثنا افلح بن سعید... قال سمعت أبا هریرة یقول: سمعت رسول الله صلی الله علیه وآله یقول: ان طالت بک مدة، أوشک أن تری قوماً یغدون فی سخط الله ویروحون فی لعنته فی أیدیهم مثل أذناب البقر». در حالی که سبط ابن الجوزی در کتاب الموضوعات، 2/292، کتاب الأحکام السّلطانیّهْ، باب ذم الشرط، آن حدیث را به این عبارت تضعیف می کند: «و اما حدیث أبی هریرة ... قال رسول الله صلی الله علیه وآله: ان طالت بک مدة أوشک أن تری... قال ابن حبان: هذا الخبر بهذا اللفظ باطل. وافلح (بن سعید) کان یروی عن الثقاة الموضوعات لا یحلّ الاحتجاج به».

«تاریخ بغداد»(1)

تألیف ابوبکر احمد بن علی خطیب بغداد وتألیف ابوبکر احمد بن علی خطیب بغداد وبالاخره کتب رجالیه

ص: 390


1- محمد بن اسماعیل بخاری صاحب کتاب صحیح، اعتقاد دارد که الفاظ قرآن مخلوق است و این عقیده نزد اکثر اهل تسنّن بدعت و گمراهی به شمار می رود. لذا او را از بخارا و نیشابور بیرون کردند و محدّثین بزرگی مانند ابو حاتم و ابو زرعهْ رازی بر او طعنه زدند و محمّد بن یحیی ذهلی ارتباط با بخاری را ممنوع کرد. همچنان که خطیب بغدادی در تاریخ بغداد، 2/31، ترجمه شماره 424، شرح حال محمّد بن اسماعیل بخاری، ذکر قصّهًْ البخاری مع محمّد بن یحیی الذهلی بنیسابور، از ابا حامد اعمش نقل می کند که گفت: «رأیت محمّد بن اسماعیل البخاری فی جنازة أبی جنازة أبی عثمان سعید بن مروان و محمّد بن یحیی یسأله عن الأسامی والکنی وعلل الحدیث ویمر فیه محمد بن اسماعیل مثل السهم، کأنّه یقرأ قل هو الله أحد. فما أتی علی هذا شهر حتی قال محمّد بن یحیی: ألا من یختلف إلی مجلسه لا یختلف إلینا فانّهم کتبوا إلینا من بغداد أنّه تکلّم فی اللفظ ونهیناه فلم ینته، فلا تقربوه ومن یقربه فلا یقربنا. فأقام محمّد بن إسماعیل هاهنا مدّة وخرج إلی بخاری». سپس خطیب بغدادی به سند خودش از ابا حامد شرقی از محمد بن یحیی ذهلی نقل می کند که او گفت: «القرآن کلام الله غیر مخلوق... ومن زعم انّ القرآن مخلوق فقد کفر وخرج عن الایمان وبانت امرأته یستتاب‘ فإن تاب وإلاّ ضربت عنقه وجعل ماله فیئاً بین المسلمین ولم یدفن فی مقابر المسلمین ومن وقف وقال: لا أقول مخلوق أو غیر مخلوق، فقد ضاهی الکفر، ومن زعم انّ لفظی بالقرآن مخلوق، فهذا مبتدع لا یجالس ولا یکلم ومن ذهب بعد مجلسنا هذا إلی محمد بن إسماعیل البخاری فاتهموه، فانّه لا یحضر مجلسه إلاّ من کان علی مثل مذهبه». محمد بن اسماعیل بخاری از کسانی است که نظر به خلق قرآن دارد و تمام آنچه محمد بن یحیی ذهلی گفت بر او نیز تطبیق می کند. با دقت در آنچه نقل شد، معلوم می گردد که بخاری و مسلم و کتب صحاحشان آن مقدار که نزد بعضی از اهل تسنّن محترم و معتبر و غیرقابل انتقاد است، نزد بعضی از بزرگان آنها این گونه نیست، بلکه با نگاهی انتقادی به این دو نفر و کتب صحاحشان می نگرند و حتی گاهی گام را فراتر گذاشته، بخاری و مسلم را به اموری متّهم می کنند، هچنان که نظر ابازرعه رازی را نسبت به مسلم و دیدگاه محمد بن یحیی ذهلی را نسبت به بخاری نقل کردیم. اگر نسبت به بخاری و مسلم هتک حرمتی شده است از ناحیه بزرگان اهل تسنّن بوده و مذهب شیعه جز اعتراض و انتقاد به مرویات کتاب صحیح بخاری و مسلم و جرح و تعدیل احادیث آنها، نسبتی دیگر به آن دو نداده است. در حالی که محمد بن یحیی ذهلی که از بزرگان اهل تسنّن است، به بخاری نسبت بدعتگذار می دهد.

علمای بزرگ خود را بخوانید، به داعی ایراد نمی گیرید و نمی فرمایید که به آقای بخاری اهانت نموده ایم.

بخاری و مسلم از رجال مردود و جعّال نقل خبر نموده اند

مگر داعی چه عرض کردم که جناب عالی عصبانی شدید. عرض داعی جز این بود که گفتم اخبار موضوعه از رجال مردوده کذّابین در صحاح شما، حتی در صحیحین بخاری و مسلم، موجود است.

شما اخبار صحیح بخاری را با مراجعه به کتب رجال دقیقانه اگر مطالعه نمایید، می بینید از بسیاری از رجال جعّال، وضّاع و مردود نقل خبر نموده؛ از قبیل ابو هریره کذّاب و عکرمه خارجی محمّد بن عبد سمرقندی و محمّد بن بیان و ابراهیم بن مهدی ابلّی و بنوس بن احمد واسطی و محمد بن خالد حبلی و احمد بن محمّد یمانی و عبدالله بن واقد حرّانی و ابو داوود سلیمان بن عمرو کذّاب و عمران

بن حطّان و دیگران از روات مردوده نقل خبر نموده اند(1) که وقت مجلس و

ص: 391


1- تا آنجا که ما جست و جو کردیم، از میان افرادی که مؤلّف به عنوان رجال ضعیف صحیحین نام برده، تنها از سه نفر در صحیحین حدیث نقل شده است و آن سه نفر ابوهریره، عمران بن حطان و عکرمه می باشند و از سایر افراد به این اسامی که مؤلف نقل کرده، حدیثی نقل نشده است. و ممکن است مؤلف در ضبط نام آنها خلط کرده یا از این افراد با اسامی مشابه حدیث نقل شده است. ابو هریره: کتب مختلفی در شرح حال او تألیف شده که مفصّل ترین آنها را شیخ ابو ریه و سید شرف الدین تألیف نموده اند و ما در مقام تکرار آن مطالب نیستیم لکن نکته قابل توجّه این است که چون ابوهریره از راویانی است که در مجامع حدیثی اهل تسنّن و به خصوص صحاح آنها، احادیث فراوانی از او نقل شده، رجالیون اهل تسنّن نتوانسته اند به جرئت و به طور مستقیم او را تضعیف کنند، ولی با مراجعه به زندگی او و برخورد سایر صحابه، حتی خلفاء و عایشه با کیفیت و کثرت نقل حدیث او، و اظهار نظر بزرگان نسبت به احادیث او و حتی اعترافات ضمنی که خود او دارد، بی اعتباری احادیثش معلوم می گردد. در نتیجه چگونه می توان به احادیث ابوهریره اطمینان کرد؟ هر چند این احادیث را صحیحین نقل کرده باشند! عمران بن حطان: ابن حجر در تهذیب التهذیب، 8/109، ترجمه شماره 5365، در شرح حال عمران بن حطان می نویسد: «وقال العقیلی: عمران بن حطان لا یتابع وکان یری رأی الخوارج، یحدث عن عایشه ولم یتبین سماعه منها، وقال الدار قطنی: متروک لسوء اعتقاده وخبث مذهبه». همچنین در صفحه 108 از همان جلد می نویسد: «قلت: ذکر ابو زکریا الموصلی فی تاریخ الموصل عن محمّد بن بشر العبدی الموصلی قال: لم یمت عمران بن حطان حتی رجع عن رأی الخوارج انتهی. هذا أحسن ما یعتذر به عن تخرج البخاری له». این جمله، تعصًب ابن حجر را می رساند؛ چه اینکه در صدد عذر تراشی برای بخاری است. عمران بن حطان که خود ابن حجر به باطل بودن مذهبش اعتراف دارد، اما چون بخاری از او حدیث نقل کرده، در صدد دفاع از او بر می آید. مضحک تر آنکه برای توجیه نقل بخاری از عمران بن حطان، به دلیلی تمسّک کرده که در چند سطر بعد آن را باطل می کند. توجیهی که ابو زکریای موصلی دارد و ابن حجر آن را بهترین عذر می داند، این است که عمران بن حطان در آخر عمر از رأی خودش که گرایش به خوارج بوده دست برداشته است، در حالی که خود ابن حجر در چند سطر بعد می نویسد احادیثی که عمران بن حطان نقل کرده، در زمانی بوده که به رأی خوارج باور داشته است. تفصیل این مطلب را در صفحه 108 از جلد یادشده به این الفاظ بیان می کند: «... واما قول من قال انه خرج ما حمل عنه قبل أن یری ما رأی، ففیه نظر؛ لأنّه أخرج له من روایة یحیی بن أبی کثیر عنه ویحیی انّما سمع منه فی حال هربه من الحجاج وکان الحجاج یطلبه لیقتله من أجل المذهب وقصته فی هربه مشهوره». با توجه به آنچه گفته شد، عمران بن حطان کسی نیست که احادیث او قابل اعتماد باشد، در حالی که بخاری در صحیح خود، 7/278، ح 727، کتاب اللباس، باب لبس الحریر وافتراشه للرجال ...، و 7/307، ح 838، کتاب اللباس، باب نقض الصور، به این طریق از عمران حدیث نقل می کند: «... عن یحیی بن أبی کثیر عن عمران بن حطان ...». عکرمهًْ: ابن حجر در تهذیب التهذیب، 7/231، ترجمه شماره 4838، در شرح حال عکرمهْ البربری می نویسد: «کان مالک لا یری عکرمة ثقة ویأمر أن لا یؤخذ عنه». و در صفحه 233 همان جلد می نویسد: «سمعت ابن أبی ذئب یقول: کان عکرمة غیر ثقه». و در صفحه 230 نیز می نویسد: «وقال أبو خلف الخزاز عن یحیی البکاء سمعت ابن عمر یقول لنافع اتق الله ویحک یا نافع ولا تکذب علیّ کما کذّب عکرمة علی ابن عباس». و در همین صفحه می نویسد: «وقال مصعب الزبیری کان عکرمة یری رأی الخوارج وزعم أن مولاه کذلک». با توجه به آنچه ابن حجر نقل کرد و ذهبی هم در میزان الاعتدال ذیل شرح حال عکرمه به بعضی از آن اشاره دارد، معلوم می شود که عکرمه ثقه نیست، در حالی که بخاری در صحیحش بیش از دویست مورد از او حدیث نقل کرده است که به عنوان نمونه بعضی از موارد آن را به اختصار یاد می کنیم: کتاب العلم، کتاب الصلاهْ، کتاب الأذان، کتاب الجمعه، کتاب العیدین، کتاب الجنائز، کتاب الحج و موارد فراوان دیگر. شایان ذکر است که در زمینه جرح و تعدیل صحیحین، کتب متعددی تألیف شده است و هر یک با دید خاصی به این دو کتاب نگاه کرده اند، که در گذشته به بعضی از آن کتب اشاره کردیم. انتقاد به صحیحین به دو صورت امکان پذیر است: گاهی انتقاد بدین سبب است که در این دو کتاب احادیثی نقل شده که از نظر متن باطل است؛ چنان که در گذشته مؤلف به بعضی از آنها و ما نیز به برخی دیگر اشاره کردیم و در آینده هم مؤلف به برخی از آنها اشاره خواهد کرد. گاهی انتقاد از این روست که بخاری و مسلم در کتب صحیحشان از کسانی حدیث نقل کرده اند که اعتباری به گفته آنها نیست. جالب این است که بخاری در کتاب صحیحش از کسانی حدیث نقل می کند که خود او در کتاب الضعفاء نام آنها را به عنوان راوی ضعیف آورده است؛ به عنوان نمونه به چند مورد اشاره می کنیم: 1- ایوب بر عائذ الطاعی الکوفی بخاری در صحیح، 5/282، ح 792، کتاب المغازی، باب بعث أبی موسی و معاذ الی الیمن قبل حجّهْ الوداع، از او حدیث نقل کرده است، در حالی که ذهبی در میزان الاعتدال، 1/459، ترجمه شماره 1085، شرح حال أیوب بن صالح بن عائذ الکوفی می نویسد: «وکان من المرجئة قاله البخاری، وأورده فی الضعفاء لارجائه. والعجب من البخاری یغمزه وقد احتج به لکن له عنده حدیث». 2- ثابت بن محمّد الکوفی العابد الشیبانی بخاری در صحیح خود، 3/324، ح 814، کتاب الهبه، باب هبهْ الواحد للجماعهْ، و 5/23، ح 54، کتاب المناقب، باب ما ینهی عن دعوی الجاهلیه، 9/782 و 801، ح 2188 و 2241، کتاب التوحید، باب قول الله: وهو الذی خلق السموات والأرض بالحق و باب قول الله: وجوه یومئذ ناضرهْ از او حدیث نقل کرده است، در حالی که ذهبی در میزان الاعتدال، 2/87، ترجمه شماره 1374، شرح حال ثابت بن محمد الکوفی می نویسد: مع کون البخاری حدث عنه فی صحیحه ذکره فی الضعفاء. 3- حصین بن عبدالرحمان ابو الهذیل السلمی بخاری در صحیح خود در موارد مختلفی از او حدیث نقل کرده است؛ از جمله: 2/590، ح 1301، کتاب الجنائز، باب ما جاء فی قبر النبی وأبی بکر و 3/71، ح 175، کتاب الصوم، باب قول الله: وکلوا واشربوا حتی یتبین... و 4/471، ح 1175، کتاب الجهاد والسیر، باب التسبیح اذا هبط و 4/620، ح 1566، کتاب الانبیاء، باب وفاهْ موسی، و 5/170، ح 480، کتاب المغازی، باب فضل من شهد بدراً و 7/251، ح 649، کتاب الطب، باب من لم یرق، و 8/402، و 1133، کتاب الاستئذان، باب من نظر فی کتاب من یحذر علی المسلمین... . در حالی که ذهبی در میزان الاعتدال، 2/311، ترجمه شماره 2078، شرح حال حصین بن عبدالرحمان أبوالهذیل السلمی می نویسد: «ذکره البخاری فی کتاب الضعفاء وابن عدی والعقیلی». 4- عباد بن راشد البصری بخاری در صحیح خود، 6/351، ح 956، کتاب التفسیر، سوره بقره باب قوله: واذا طلّقتم النساء از او حدیث نقل کرده است، در حالی که ذهبی در میزان الاعتدال، 4/26، ترجمه شماره 4118، شرح حال عباد بن راشد البصری می نویسد: «أخرج له البخاری مقروناً بغیره، ولکنّه ذکره فی کتاب الضعفاء». 5- کهمس بن المنهال السدوسی البصری بخاری در صحیح خود، 5/72، ح 205، کتاب فضائل أصحاب النبی، باب مناقب عمر از او حدیث نقل کرده است، در حالی که ذهبی در میزان الاعتدال، 5/504، ترجمه شماره 6988، شرح حال کهمس بن المنهال می نویسد: «وله حدیث منکر أدخله من أجله البخاری فی کتاب الضعفاء». 6- عبدالرحمان بن یزید بن جابر أبو عتبه الأزدی الدارانی الدمشقی بخاری از این راوی هم احادیث فراوانی در صحیح خود نقل کرده که به عنوان نمونه به چند مورد اشاره می کنیم: کتاب تقصیر الصلاهْ، کتاب الحج، کتاب الصوم، کتاب المزارعهْ، کتاب فضائل أصحاب النبی، کتاب التفسیر، کتاب النکاح وکتاب الأشربه، در حالی که ذهبی در میزان الاعتدال، 4/328، ترجمه شماره 5012، شرح حال عبدالرحمان بن یزید می نویسد: لم أرأحداً ذکره فی الضعفاء غیر أبی عبدالله البخاری، فانّه ذکره فی الکتاب الکبیر فی الضعفاء. در انتها یادآوری می کنیم که ما در اینجا در صدد بیان تمام راویان ضعیف در صحیحین نیستیم، بلکه به چند راوی (که خود بخاری به ضعف آنها اعتراف دارد در حالی که از همان راویان حدیث نقل است) اشاره کردیم، تا متعصّبین به صحیحین بدانند که حتی خود بخاری و مسلم هم به آنچه متعصّبین به این دو کتاب بیان می کنند، معتقد نیستند. لذا خوب است انسان تابع عقل و منطق و برهان باشد، نه تابع احساسات. «کسانی که مایل هستند در این رابطه به اطلاعات بیشتری دست پیدا کنند به کتاب الامام بخاری و صحیحه الجامع، نوشته استاد بزرگوارم جناب حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ حسین هرساوی مراجعه نمایند». البته در جای دیگر اشاره کرده ایم که این تئوری (تقدّس صحیحین) را بازیگرانی طراحی کرده اند که می خواستند دو مسئله مهم را نزد عوام اهل تسنّن کم رنگ و حتی مخفی کنند: مسئله اوّل، نقل نشدن فضائل امیرالمؤمنین و اهل بیت علیه السّلام، مسئله دوم: بازگو نشدن مطاعن و قبایح خلفاء، اعم از خلفای ثلاثه و خلفای بنی امیه وبنی عباس و بهترین کتاب هایی که به این اهداف کمک می کنند، در درجه اول کتاب صحیح بخاری و سپس صحیح مسلم است.

ص: 392

ص: 393

ص: 394

حافظه داعی،اقتضای نقل تمام آنها را ندارد. چنانچه به کتب رجالیه مراجعه نمایید، حقیقت امر بر شما آشکار گردد که آقای بخاری، آن قسمی که در نظر شما جلوه گر است نمی باشد؛ یعنی فوق العاده دقیق و محتاط نبوده و در نقل اخبار به ظواهر اشخاص توجّه داشته و به اصطلاح خودمانی، خیلی خوش بین بوده و خوش باور و هر خبری را از هر کس شنیده که ظاهر الصلاح بوده، ضبط نموده.

دلیل بر این معنی کتب رجالیه علمای خودتان است که به بعض از آنها اشاره نمودیم که اخبار موضوعه مردوده را جدا نموده و در سلسله روات بخاری و

ص: 395

مسلم، امعان نظر دقیقانه نموده و پرده بسیاری از آنها را دریده، تا امروز مورد توجّه ما و شما باشد و با توجّه به آن کتب، امشب نفرمایید حدیث ثقلین و تمسّک به عترت طاهره را که بخاری نقل ننموده، از جهت احتیاط کاری او بوده. آیا عقل باور می کند که عالم دقیق محتاط اخبار موضوعه از روات غیر موثّق، کذّاب و وضّاع را نقل نماید، تا مورد تمسخر اهل علم و عقل و دانش قرار گیرد؟ آیا حدیث سیلی زدن کلیم الله بر صورت عزرائیل و کور نمودن او و یا برهنه و بدون ساتر عورت رفتن موسی در میان بنی اسرائیل را که قبلاً عرض نمودم،(1)

از خرافات و موهومات نمی باشد.

آیا احادیث رؤیت پروردگار در روز قیامت با پای مجروح و ظاهر ساختن ساق پای خود،که در «صحیح»(2)

نقل نموده و به بعض از آنها اشاره نمودیم، از کفریات نمی باشد؟

خبر مضحک و اهانت به رسول الله در صحیحین بخاری و مسلم

آیا از شدّت احتیاط در علم و عمل بخاری است که در صفحه 120 جلد دوم «صحیح»(3) خود،باب «اللهو بالحراب» و همچنین مسلم در جلد اول

ص: 396


1- در همین مجلس بیان شد.
2- «عن أبی سعید قال: سمعت النبی صلّی الله علیه وسلّم یقول یکشف ربنا عن ساقه فیسجد له کلّ مؤمن و مؤمنة ویبقی من کان یسجد فی الدنیا رئاء وسمعة فیذهب لیسجد فیعود ظهره طبقاً واحداً». صحیح بخاری، 6/545، ح1343، کتاب التفسیر، سوره قلم، آیه یوم یکشف عن ساق.
3- «عن عائشة قالت: دخل علیّ رسول الله صلی الله علیه وآله وعندی جاریتان تغنیان بغناء بُعاث، فاضطجع علی الفراش وحوّل وجهه ودخل أبوبکر فانتهرنی وقال مزمارة الشیطان عند النبی صلی الله علیه وآله فأقبل علیه رسول الله صلی الله علیه وآله فقال: دعهما فلما غفل غمزتهما فخرجتا وکان یوم عید یلعب السودان بالدرق والحراب فاما سألت النبی صلی الله علیه وآله واما قال أتشتهین تنظرین؟ فقلت: نعم، فأقامنی وراءه خدّی علی خدّه وهو یقول دونکم یا بنی أرفدة حتی إذا مللت. قال: حسبک، قلت: نعم، قال: فاذهبی». صحیح بخاری، 2/435، ح 896، کتاب العیدین، باب الحراب والدرق یوم العید. - و نیز بخاری در جلد سوم، صفحه 228 در کتاب الجهاد والسیر، باب الدرق این روایت را ذکر کرده است. (محقق)

«صحیح»(1) در باب «الرخصة فی اللعب الّذی لا معصیة فیه فی أیّام العید» از ابوهریره نقل می نمایند که روز عیدی جمعی از سیاحان سودانی در مسجد رسول خدا جمع شده بودند و با اسباب لهو و لعب، مردم را سرگرم می نمودند. رسول اکرم صلی الله علیه وآله به عایشه فرمود: میل داری تماشا کنی. عرض کرد: بلی یا رسول الله. حضرت او را پشت خود سوار نمود، به قسمی که سرش را از روی کتف آن حضرت کشیده و صورت به صورت مبارکش گذارد. حضرت برای لذّت بردن عایشه آنها را ترغیب می نمود که خوب تر بازی کنند، تا زمانی که عایشه خسته شد. آن گاه او را بر زمین گذارد؟!

شما را به خدا انصاف دهید که اگر چنین نسبتی به یک نفر از شماها بدهند عصبانی نمی شوید و آن را اهانت به خود نمی دانید.

اگر جناب حافظ بگوید که گوینده [ای] گفته است دیشب پشت منزل آقای حافظ، دسته ای بازیگر مشغول سازندگی و بازیگری بودند، دیدم آقای حافظ عالم جلیل القدر، عیالش را بر پشت خود بلند نموده و تماشا می کند، حتی به بازیگرها می گوید خوب بازی کنید، تا عیال من لذّت ببرد، شما را به خدا آقای حافظ از

ص: 397


1- صحیح مسلم، 2/609، ح 19، کتاب صلاهْ العیدین، باب الرخصهْ فی اللعب الّذی لا معصیهْ فیه فی أیّام العید، حدیث را همانند بخاری نقل کرده است.

شنیدن این حرف خجالت نمی کشد و متأثر نمی گردد. و اگر بنده ی مخلص شما چنین حرفی را از گوینده ای - ولو ظاهر الصلاح باشد - شنیدم، آیا سزاوار است نقل کنم و اگر نقل کردم، عقلا نمی گویند فلانی جاهلی حرفی را زد، شما که عاقل هستید، چرا نقل نمودید.

آن گاه قضاوت کنید به منقولات بخاری که اگر واقعاً دقیق و حلاج اخبار بوده، بر فرض چنین خبری [را] شنید، سزاوار بود در کتاب خود نقل نماید و آقایان هم آن کتاب را اصحّ الکتب بعد القرآن بخوانید.

ولی حدیث ثقلین را که رسول اکرم صلی الله علیه وآله امر می فرماید امّت خود را که بعد از من تمسّک به قرآن مجید و عترت معصومین از اهل بیت من بجویید، (چون نام عترت در میان است) نقل ننماید، و لکن اخبار مجعوله ی موهومه که وقت مجلس اجازه نقل تمام آنها را نمی دهد، در ابواب کتب خود نقل نماید.

ولی از یک جهت، داعی تصدیق می نمایم بیان شما را که آقای بخاری در میان علمای سنّت و جماعت بسیار محتاط بوده، به این معنی که به هر خبری برخورده که راهی به اثبات ولایت علی علیه السّلام و حرمت اهل بیت طهارت به عنوان مقام ولایت داشته، احتیاطاً نقل ننموده که مبادا روزی حربه دست دانشمندان گردد و حق و حقیقت را ظاهر نمایند.

چنانچه مجلّدات صحاح را با صحیح بخاری مقابله می نماییم، به این موضوع روشن بر می خوریم که هر خبری و لو متواتر و ضروری و مؤید به قرآن و آیات الهیه بوده، ایشان نقل ننمودند؛ مانند احادیث بسیار در سبب نزول آیات شریفه:

ص: 398

﴿یَا أَیّهَا الرّسُولُ بَلّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِن رَبّکَ ...﴾.(1)

﴿إِنّمَا وَلِیّکُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ وَالّذِینَ آمَنُوا الّذِینَ یُقِیمُونَ الصّلاَةَ وَیُؤْتُونَ الزّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ﴾.(2) و ﴿وَأَنذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ ...﴾.(3)

و حدیث الولایهْ یوم الغدیر و حدیث الانذار یوم الدار و حدیث المؤاخاهْ و حدیث السفینه و حدیث باب الحطّه و غیر اینها آنچه نسبتی به اثبات مقام ولایت و حرمت اهل بیت طهارت داشته، ایشان احتیاطاً نقل ننمودند، ولی هر حدیثی - ولو از هر جعّال، کذّاب و وضّاع بوده - که در اهانت به مقامات مقدّسه انبیای عظام و بالاخص وجود مقدّس خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله و عترت طاهره آن حضرت راهی داشته، بدون احتیاط نقل نموده که به بعض از آنها اشاره نمودیم.

در اسناد حدیث ثقلین

اینک ناچارم به بعض از کتب معتبره شمااشاره نمایم، تا بدانید که اگر حدیث شریف ثقلین را آقای بخاری نقل ننموده، دیگران از اکابر و موثّقین علمای شما حتی عدل بخاری (در صحّت بیان نزد شما) مسلم بن حجّاج نقل نموده اند: مسلم بن حجّاج در صفحه 122 جلد هفتم «صحیح»(4)

و ابی داوود در «صحیح»(5) و

ص: 399


1- مائده/ 67.
2- مائده/ 55.
3- شعراء/ 214.
4- صحیح مسلم، 4/1873، ح 36، کتاب فضائل الصحابه، باب فضائل علی بن أبی طالب.
5- سنن أبی داود، 2/185، ح 1905، کتاب المناسک، باب صفهْ حجّهْ النبی. ابی داود این حدیث را به طور ناقص و در ضمن حدیثی طولانی این گونه نقل کرده است: «ثنا جعفر بن محمّد عن أبیه قال: دخلنا علی جابر بن عبدالله ... ثمّ قال: إنّ رسول الله صلّی الله علیه وسلّم مکث تسع سنین لم یحج‘ ثم أذن فی الناس فی العاشرة أنّ رسول الله صلّی الله علیه وسلّم حاج ... فخطب الناس فقال صلّی الله علیه وسلّم ... وانّی قد ترکت فیکم مالن تضلّوا بعده ان اعتصمتم به کتاب الله، وانتم مسؤولون عنّی فما أنتم قائلون؟ قالوا: نشهد انّک قد بلّغت وأدّیت ونصحت...».

ترمذی در صفحه 307، جزء دوم «سنن»(1) و نسایی در صفحه 30 «خصایص» وامام(2)

احمد بن حنبل در صفحه 14 و 17 جلد سیم و صفحه 26 و 59 جلد چهارم و صفحه 182 و 189 جلد پنجم «مسند»(3)

و حاکم در صفحه 109 و صفحه 148 جلد سیم «مستدرک»(4)

و حافظ ابو نعیم اصفهانی در صفحه 355 جلد اول «حلیه الأولیاء»(5)

و سبط ابن جوزی در صفحه 182 «تذکره»(6) و ابن اثیر جزری در صفحه 12 جلد دوم و صفحه 147 جلد سوم «أسد الغابه»(7)

وحمیدی در «جمع بین الصحیحین»(8) و رزین در «جمع بین الصحاح الستّه» و

ص: 400


1- الجامع الصحیح، ترمذی، ص991، ح 3794، کتاب المناقب، باب فی مناقب اهل بیت النبی.
2- خصائص امیرالمؤمنین، احمی بن شعیب نسائی، ص93، باب قول النبی صلی الله علیه وآله: من کنت ولیّه فهذا ولیّه.
3- مسند احمد بن حنبل، 3/14 و 17، مسند أبی سعید الخدری، 5/182 و 189، مسند زید بن ثابت، که در دو مورد اخیر، حدیث را به لفظ: انّی تارک فیکم خلیفتین ... نقل کرده است.
4- المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، 3/160 - 161، ح 4711، کتاب معرفهْ الصحابه، باب مناقب اهل رسول الله.
5- حلیهْ الاولیاء، ابو نعیم اصفهانی، 1/355، ترجمه شماره 57، شرح حال حذیفه بن أسید.
6- تذکرهْ الخواص، سبط ابن الجوزی، ص290، باب 12.
7- أسد الغابه، ابن اثیر، 2/12، شرح حال حسن بن علی بن أبی طالب و 3/147، شرح حال عبدالله بن حنطب الحارث، که در مورد اخیر هم حدیث را به این عبارت نقل کرده است: «... قال صلی الله علیه وآله: انّی سائلکم عن اثنتین؛ عن القرآن وعن عترتی».
8- الجمع بین الصحیحین، حمیدی، 1/515، ح 841، مسند زید بن ارقم.

طبرانی در «کبیر»(1)

و ذهبی در «تلخیص مستدرک»(2) و ابن عبد ربّه در «عقد الفرید»(3) و محمد بن طلحه شافعی در «مطالب السؤول»(4) و خطیب خوارزمی در «مناقب»(5) و سلیمان بلخی حنفی در باب 4 «ینابیع المودّه»(6)

و میر سید علی همدانی در مودّهْ دوم از «مودّهْ القربی»(7)

و ابن ابی الحدید در «شرح نهج البلاغه»(8) و شبلنجی در صفحه 99 «نور الابصار»(9) و نور الدین بن صبّاغ مالکی در صفحه 25 «فصول المهمه»(10)

و حموینی در «فرائد السمطین»(11) و امام ثعلبی در تفسیر «کشف البیان»(12) و سمعانی و ابن مغازلی شافعی در «مناقب»(13)

و

ص: 401


1- معجم الکبیر، طبرانی، 3/65 - 66، ح 2678 - 2679 و 2681، مسند حسن بن علی.
2- تلخیص المستدرک، ذهبی، 3/109، کتاب معرفهْ الصحابه، باب فضائل امیرالمؤمنین، وصیهْ النبی صلّی الله علیه وسلّم فی کتاب الله وعترهْ رسوله.
3- عقد الفرید، ابن عبد ربّه، 4/126، کتاب الواسطهْ فی الخطب، خطبهْ رسول الله صلی الله علیه وآله فی حجّهْ الوداع.
4- مطالب السؤول، محمد بن طلحه شافعی، ص39، مقدّمه مؤلّف، تحت عنوان اللفظهْ الثانیهْ.
5- مناقب خوارزمی، ص200، ح 240، فصل 16، الفصل الثالث. خوارزمی ضمن حدیثی طولانی به این حدیث اشاره کرده است.
6- ینابیع المودّه، قندوزی، 1/97، ح 9، باب 4، فصل 1.
7- مودّهْ القربی، سید علی همدانی، مودّه (با استفاده از ینابیع المودهْ قندوزی، 2/269، ح766، باب 56).
8- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 9/133، خطبه 150 (یؤمی فیها الی الملاحم)، شرح جمله «وهجروا السبب الّذی أمروا بمودّته».
9- نور الأبصار، شبلنجی و بهامشه اسعاف الراغبین، محمد بن علی الصبان، ص119. ما این حدیث را در حاشیه کتاب یافتیم و احتمال دارد که مؤلّف با اعتماد بر حاشیه، حدیث را از متن نقل کرده است.
10- فصول المهمّهْ، ابن صبّاغ مالکی، 1/237، فصل 1، فصل فی مؤاخاهْ رسول الله. ابن صبّاغ حدیث را به این لفظ آورده است: «... أیّها الناس: قد خلفت فیکم ما إن تمسّکتم به لن تضلّوا بعدی: کتاب الله وأهل بیتی ...».
11- فرائد السمطین، حموینی، 2/233 - 234، ح 513، سمط 2، باب 46.
12- الکشف والبیان، ثعلبی، 8/40، ذیل آیه ی 33 سوره ی احزاب. ثعلبی حدیث را به دو لفظ «ثقلین» و «خلیفتین» نقل کرده است.
13- مناقب ابن مغازلی، ص234 - 236، ح 281 - 284، باب قوله: إنّی تارک فیکم الثقلین. ابن مغازلی این حدیث را به طرق مختلف نقل کرده است.

محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب اول در بیان صحّ-ت خطبه غدیر خم و در صفحه 130 «کفایهْ الطالب»(1)

ضمن باب 62 و محمد بن سعد کاتب در صفحه 8 جلد چهارم «طبقات»(2)

و فخر رازی در صفحه 18 جلد سیم «تفسیر»(3) ضمن آیه اعتصام و ابن کثیر دمشقی در صفحه 113 جلد چهارم «تفسیر»(4)

ضمن آیه مودّت و ابن عبد ربّه در صفحه 158 و 346 جلد دوم «عقد الفرید» و ابن ابی الحدید در صفحه 130 جزء ششم شرح نهج البلاغه و سلیمان حنفی در صفحات 18 و 25 و29 و 30 و 31 و 32 و 34 و 95 و 115 و 126 و 199 و 230 «ینابیع المودّهْ»(5) به عبارات مختلفه و ابن حجر مکّی در صفحات 75 و 87 و 90 و 99 و 136 «صواعق»(6) به عبارات مختلفه و دیگران از اکابر علمای شما -که نقل اقوال تمام آنها مقتضی وقت این مختصر مجلس ما نیست - به مختصر اختلافی در الفاظ و عبارات، این حدیث شریف را که به نقل اقوال خاصّهْ و عامّه به حد تواتر

ص: 402


1- کفایهْ الکبری، گنجی شافعی، ص53، باب 1 وص 259، باب 62 .
2- طبقات الکبری، محمَد بن سعد، 2/150، ذکر عرض رسول الله القرآن علی جبرئیل واعتکافه فی السنهْ التی قبض فیها.
3- تفسیر الکبیر، فخر رازی، 8/163، ذیل آیة 103 سوره آل عمران.
4- تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر، 4/102، ذیل آیه 23 سوره شوری.
5- ینابیع المودهْ، قندوزی، 1/95 به بعد، باب 4.
6- صواعق المحرقه، ابن حجر مکی، ص149 - 151، باب 11، فصل 1، آیه 4. ابن حجر حدیث را با اسناد و الفاظ مختلف نقل کرده است.

رسیده، از رسول اکرم صلی الله علیه وآله نقل نموده اند که فرمود:

«إنّی تارک فیکم الثقلین؛ کتاب الله وعترتی أهل بیتی، لن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض. من توسّل (تمسّک) بهما فقد نجی ومن تخلّف عنهما فقد هلک. ما ان تمسّکتم بهما لن تضلّوا أبداً».

به درستی که می گذارم در میان شما دو چیز بزرگ را که کتاب خدا (قرآن مجید)و عترت اهل بیت من اند و این هر دو هرگز از هم جدا نمی شوند، تا در کنار حوض (کوثر) بر من وارد شوند. هر کس توسّل و تمسّک به آن دو بنماید، پس به تحقیق نجات یافته است و هر کس از آن دو دوری نماید پس به تحقیق هلاک شده است. کسی که تمسَک به آن دو نماید هرگز گمراه نخواهد شد.

این دلیل محکم ماست که ناچار به امر رسول الله صلی الله علیه وآله بایستی تمسّک و توسّل بجوییم به قرآن کریم و اهل بیت طهارت سلام الله علیهم اجمعین.

شیخ: این حدیث را صالح بن موسی بن عبدالله بن اسحاق بن طلحهْ بن عبد الله القرشی التیمی الطلحی به سند خود از ابو هریره به این طریق نقل نموده که:

«انّی قد خلفت فیکم ثنتین؛ کتاب الله وسنّتی ...».

داعی: باز با نقل حدیث یک طرفه از یک فرد طالح، متروک ضعیف و مردود ارباب جرح و تعدیل (از قبیل ذهبی(1)

و یحیی(2)

ص: 403


1- میزان الاعتدال، ذهبی، 3/414، ترجمه شماره 3835، شرح حال صالح بن موسی الطلحی. ذهبی می نویسد: «کوفی ضعیف. قال یحیی: لیس شیء ولا یکتب حدیثه. قال البخاری: منکر الحدیث. وقال النسائی: متروک».
2- تاریخ یحیی بن معین. 1/115، ترجمه شماره 654، شرح حال صالح بن موسی الطلحی، الأوَل من التابعین ومن بعدهم من أهل المدینه. یحیی بن معین می نویسد: «سمعت یحیی یقول: صالح الطلحی، لیس حدیثه بشیء».

و امام نسایی(1)

و بخاری(2)

و ابن عدی(3)

و غیرهم) وقت مجلس را گرفتید. آقای من، نقل این همه اخبار معتبره از اکابر علمای خودتان شما را قانع ننموده که به چنین حدیث غیر قابل قبول نزد جهابذه علمای خودتان استناد جستید و حال آنکه اتفاقی فریقین (شیعه و سنّی) است که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود: «کتاب الله وعترتی»، نه سنتی؛ چه آنکه کتاب و سنّت هر دو مبین می خواهند. سنّتی که خود محتاج به مبین است نمی تواند مبین قرآن باشد. پس عترت عدیل القرآن است که هم مبین قرآن و هم ظاهر کننده سنّت رسول الله صلی الله علیه وآله می باشد.

حدیث سفینه

و دیگر از دلایل ما در توسّل به اهل بیت رسالت، حدیث معتبره سفینه است که بسیاری از علمای بزرگ شما تقریباً به حدّ تواتر نقل نموده اند.

ص: 404


1- الضعفاء والمتروکین، احمد بن شعیب نسائی، ص136، ترجمه شماره 314، شرح حال صالح بن موسی الطلحی. نسائی می نویسد: «صالح بن موسی الطلحی متروک الحدیث».
2- الضعفاء الصغیر، بخاری، ص447، ترجمه شماره 169، شرح حال صالح بن موسی. بخاری می نویسد: «صالح بن موسی: من ولد طلحهًْ بن عبیدالله، منکر الحدیث».
3- الکامل فی ضعفاء الرجال، ابن عدی، 5/105، ترجمه شماره 918، شرح حال صالح بن موسی. ابن عدی می نویسد: «عن یحیی قال: صالح الطلحی حدیثه لیس بشیء. ثنا الجنیدی، ثنا البخاری قال: صالح بن موسی من ولد طلحة بن عبیدالله منکر الحدیث. قال السعدی: صالح بن موسی ضعیف الحدیث. وقال النسائی فیما أخبرنی محمّد بن العبّاس عنه، قال: صالح بن موسی الطلحی منکر الحدیث».

و آنچه در نظر دارم، زیاده از صد نفر از اکابر علمای خودتان در کتب معتبره خود ثبت نموده اند از قبیل: مسلم(1) بن حجّاج در «صحیح» خود و امام احمد بن حنبل در «مسند»((2) و حافظ ابو نعیم اصفهانی در«حلیه»(3)

و ابن عبدالبر در «استیعاب» و ابوبکر خطیب بغدادی در «تاریخ بغداد»(4) و محمّد بن طلحه شافعی در «مطالب السؤول» و ابن اثیر در «نهایه»(5)

و سبط ابن جوزی در «تذکره»(6) و ابن صبّاغ مالکی در «فصول المهمّه»(7) و علامه نورالدین سمهودی در «تاریخ المدینه»(8) و سید

ص: 405


1- گرچه این حدیث را در صحیح مسلم نیافتیم، لکن ابن حجر مکی در صواعق المحرقه، 152، باب 11، فصل 1، آیه 7 بعد از نقل کامل این حدیث می نویسد: «وفی روایة مسلم و من تخلف عنها غرق». و این حاکی از آن است که این حدیث را مسلم نقل کرده است؛ گرچه امروز در صحیح مسلم دیده نمی شود و این تحریفی آشکار است. - البته حاکم نیشابوری در کتاب المستدرک، در کتاب التفسیر و در تفسیر سوره هود، ج 2، 343، این حدیث را این گونه از ابوذر نقل کرده است: «مثل اهل بیتی مثل سفینة نوح من رکبها نجا و من تخلف عنها غرق»، و البته درباره این حدیث با این عبارت و راویان گفته است: این حدیث صحیح به شرط مسلم است ولی آن را نیاورده است و در کتاب ینابیع المودهْ، ج 2، 443، فی خلافهْ الحسن علیه السّلام وفضائله ذیل روایت 220، روایت مسلم را ذکر کرده و بیان می کند که عبارت مسلم در انتهای حدیث این است ... ومن تخلف عنها غرق. (محقق)
2- . تا آنجا که ما جست و جو کردیم این حدیث را در مسند نیافتم، لکن احمد بن حنبل در فضائل الصحابه، 2/987 ح 1402، باب فضائل الحسن والحسین حدیث سفینه را نقل کرده است.
3- حلیهْ الاولیاء، أبو نعیم اصفهانی، 4/306، ترجمه شماره 275، شرح حال سعید بن جبیر، آثاره فی التفسیر.
4- تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، 12/91، ترجمه شماره 6507، شرح حال علی بن محمّد المطرز.
5- النهایه، ابن اثیر 2/298، لغت زخخ.
6- تذکرهْ الخواص، سبط ابن جوزی، ص291، باب 12.
7- فصول المهمّه، ابن صبّاغ مالکی، 1/141، مقدمه مؤلّف، تنبیه علی ذکر شیء مما جاء فی فضلهم وفضل محبتهم.
8- گرچه این حدیث را در تاریخ المدینهْ نیافتیم، لکن سمهودی در جواهر العقدین، 2/120، قسم2، فصل 5، همین حدیث را به طور کامل نقل کرده است.

مؤمن شبلنجی در «نور الأبصار»(1)

و امام فخر رازی در تفسیر «مفاتیح الغیب»(2) و جلال الدین سیوطی در«درّ المنثور»(3) و امام ثعلبی در «تفسیر کشف البیان» و طبرانی در «اوسط»(4)

و حاکم در صفحه151 جلد سیم «مستدرک»(5) و سلیمان بلخی حنفی در باب4 «ینابیع المودهْ»(6) و میر سید علی همدانی در مودّت دوم از «مودّهْ القربی»(7)

و ابن حجر مکّی در ذیل آیه هشتم از «صواعق»(8) و طبری در تفسیر و تاریخ خود و محمّد بن یوسف گنجی در باب 100 صفحه ی 233 «کفایهْ الطالب»(9)

و دیگران ازاعاظم علمای شما نقل نموده اند که رسول اکرم، خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله فرمود:

«إنّما مثل أهل بیتی فیکم کمثل سفینة نوح، من رکبها نجی ومن تخلّف عنها هلک».

ص: 406


1- نور الأبصار، شبلنجی، ص229، باب 2.
2- تفسیر الکبیر، فخر رازی، 27/167، ذیل آیه 23 سوره شوری، المسألهْ الثانیه.
3- الدّر المنثور، سیوطی، 3/603، ذیل آیه 43 سوره هود.
4- . معجم الأوسط، طبرانی، 6/406، ح 5866، احادیث محمد بن عبدالعزیز بن محمد بن ربیعهْ الکلابی و 4/284، ح 3502، احادیث حسین بن احمد بن منصور بن سجاده.
5- المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، 3/163، ح 4720، کتاب معرفهْ الصحابه، باب مناقب اهل رسول الله.
6- ینابیع المودّهْ، قندوزی، 1/94، ح 5، باب 4.
7- مودّهْ القربی، سید علی همدانی، مودّه2 (با استفاده از ینابیع المودّهْ، قندوزی، 2/269، ح 768، باب 56).
8- صواعق المحرقه، ابن حجر مکّی، ص152، باب 11، فصل 1، آیه 7.
9- کفایهْ الطالب، گنجی شافعی، ص379، باب 100.

«جز این نیست که مَثَل اهل بیت من در میان شما مَثَل کشتی نوح است. کسی که سوار بر او شد نجات یافت و کسی که دوری از او نمود هلاک گردید.»

و نیز امام محمّد بن ادریس شافعی در ابیات خود، به صحّت این حدیث اشاره نموده، چنانچه علامه فاضل عجیلی در ذخیرهْ المآل، آن ابیات را به این طریق نقل نموده:

ولمّا رأیت الناس قد ذهبت بهم

مذاهبهم فی البحر الغیّ والجهل

رکبت علی اسم الله فی سفن النجا

وهم أهل بیت المصطفی خاتم الرسل

وأمسکت حبل الله وهو ولاؤهم

کما قد أمرنا بالتمسّک بالحبل

إذا افترقت فی الدین سبعون فرقة

ونیفاً علی ما جاء فی واضح النقل

ولم یک ناج منهم غیر فرقة

فقل لی بها یا ذا الرجاحة والعقل

أفی الفرقة الهلاک آل محمّد

أم الفرقة اللاتی نجت منهم قل لی

فإن قلت فی الناجین فالقول واحد

وإن قلت فی الهلاک حفت عن العدل

إذا کان مولی القوم منهم فإنّنی

رضیت بهم لا زال فی ظلّهم ظلّ

رضیت علیّاً لی إماماً ونسله

وأنت من الباقین فی أوسع الحل(1)

«چون مردم را غرق دریای جهل و گمراهی دیدم، به نام خداوند متعال در کشتی های نجات که آنها خاندان رسالت و اهل بیت خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله بودند تمسّک جستم و به حبل الله که دوستی آن خاندان جلیل است چسبیدم، همچنان که به ما امر شده که به آن حبل الله تمسّک جوییم، زمانی که دین را به هفتاد و سه فرقه متلاشی نمودند، چنان که در اخبار واضحاً نقل گردیده؛ فقط یکی از آنها حق

ص: 407


1- رشفهْ الصادی، علوی حضرمی، ص57، باب 1، آیه 6. حضرمی سه بیت اوّل این اشعار را نقل کرده است.

[است] و باقی بر باطل اند. بگو به من ای کسی که اهل خرد و دانشی، آیا خاندان رسالت آل محمد سلام الله علیهم اجمعین در فرقه های باطل می باشند، یا با فرقه حق اند؟ اگر بگویی با فرقه حق هستند، پس کلام ما و شما یکی است و اگر بگویی با فرق باطله و هلاک شده اند، قطعاً از راه مستقیم منحرف شده ای و در نتیجه بدان که آن خاندان جلیل قطعاً بر حق و با حق و در طریق مستقیم اند. من هم راضی شدم به آنها و اختیاراً طریقه ایشان را قبول کردم که خداوند سایه ایشان را بر سر من پاینده و جاوید بدارد. من راضی شدم به امامت علی و اولاد اوعلیه السّلام که بر حق اند و تو باش در آن فرق باطله، تا روزی که کشف حقیقت کنی.»

اگر خوب توجّه بنمایید به این اشعار واضح و آن هم از امام شافعی، پیشوای بزرگ سنّت و جماعت، می بینید چگونه اقرار می نماید که رکوب به این سفینه و تمسّک و توسّل به این خانواده طاهره، اسباب نجات است؛ زیرا فرقه ی ناجیه از هفتاد فرقه ی امّت مرحومه، فقط متمسّکین و متوسّلین به ذیل عنای آل محمّدند و بس. پس شیعیان حسب الامر خود رسول اکرم صلی الله علیه وآله، توسّل می جویند به این خاندان جلیل به سوی خدای متعال.

مطلب دیگر یادم آمد که اگر بنا به فرموده شما بشر احتیاج به واسطه و وسیله ندارد و اگر با وسیله به سوی خدا بنالد واستغاثه کند کار غلطی نموده و مشرک می باشد، پس خلیفه ثانی عمر بن الخطاب چرا در موقع احتیاج و اضطرار با واسطه به سوی خدا می رفت و استغاثه می کرد، تا نتیجه می گرفت.

حافظ: هرگز خلیفه عمر رضی الله عنه باواسطه عملی انجام نداده و این اوّل مرتبه ای است که چنین حرفی را می شنوم. متمنّی است موردش را بیان فرمایید.

ص: 408

داعی: خلیفه مکرّر در مواقع احتیاج، توسّل به اهل بیت رسالت و عترت طاهره آن حضرت می جست و به وسیله آنها به سوی خدا می رفت، تا نتیجه می گرفت. به اقتضای مجلس، به دو مورد از آن موارد برای نمونه اشاره می نمایم:

1. ابن حجر مکی بعد از آیه 14 در «صواعق محرقه»((1) از تاریخ دمشق نقل می نماید که درسال 17 هجری، مکرّر مردم برای استسقاء رفتند و نتیجه نگرفتند. همگی متأثر و پریشان شدند.

عمر بن الخطاب گفت: هر آینه فردا طلب آب می کنم به وسیله کسی که حتماً خدا به واسطه او به ما آب خواهد داد.

صبح فردا که شد، خلیفه عمر نزد عبّاس، عمّ اکرم رسول الله صلی الله علیه وآله رفت و گفت:

«اخرج بنا حتی نستسقی الله بک».

ص: 409


1- . «وفی تاریخ دمشق انّ الناس کرّروا الاستسقاء عام الرمادة سنة سبع عشرة من الهجرة فلم یسقوا، فقال عمر: لأستسقین غداً بمن یسقینی الله به. فلمّا أصبح غداً للعبّاس فدقّ علیه الباب. فقال من؟ قال: عمر. قال: ما حاجتک؟ قال: اخرج حتی نستسقی الله بک. قال: أقعد. فأرسل إلی بنی هاشم أن تطهّروا وألبسوا من صالح ثیابکم، فأتوه، فأخرج طیبا فطیبهم ثم خرج وعلیّ أمامه بین یدیه والحسن عن یمینه والحسین عن یساره وبنو هاشم خلف ظهره، فقال: یا عمر لا تخلط بنا غیرنا، ثمّ أتی المصلّی فوقف، فحمد الله وأثنی علیه وقال: اللهم انّک خلقتنا ولم تؤامرنا وعلمت ما نحن عاملون قبل أن تخلقنا فلم یمنعک علمک فینا عن رزقنا. اللهم فکما تفضّلت فی أوّله تفضّل علینا فی آخره. قال جابر: فما برحنا حتی سحت السماء علینا سحا فما وصلنا إلی منازلنا إلاّ خوضا. فقال العباس: أنا المسقی ابن المسقی ابن المسقی ابن المسقی خمس مرّات وأشار إلی أنّ أباه عبدالمطّلب استسقی خمس مرّات فسقی». صواعق المحرقه، ابن حجر مکّی، ص178، باب 11، فصل 1، آیه 14، مقصد 5. این روایت در کتاب تاریخ مدینه دمشق، 26/361، ذیل ترجمه 3106 العباس بن عبدالمطلب بیان شده و نیز در کتاب السیرهْ الحلبیه 2/226 و کتاب ینابیع المودّهْ، 2/466 حدیث 303، فی خلافهْ الحسن وفضائله ومزایاه وکرامته ذکر شده است. (محقق)

بیرون بیا با ما، تا به وسیله تو طلب آب نماییم از خداوند متعال.

جناب عباس فرمود: عمر قدری بنشین، تا وسیله فراهم نمایم. آن گاه فرستاد بنی هاشم را خبر کردند، لباس پاک پوشیده، بوی خوش استعمال نموده، در آن حال، جناب عبّاس بیرون آمد در حالتی که علی علیه السّلام در جلو او و امام حسن علیه السّلام طرف راست و امام حسین علیه السّلام طرف چپ و بنی هاشم در عقب سرش [بودند]، آن گاه فرمود: یا عمر، احدی را با ما مخلوط منما. پس به همین حال رفتند تا به مصلّی. جناب عبّاس دست به مناجات برداشت و عرض کرد: پروردگارا تو ما را خلق فرمودی و دانا بودی به آنچه ما عمل به آن می نماییم. آن گاه عرض کرد:

«اللّهم کما تفضّلت علینا فی أوّله فتفضّل علینا فی آخره.»

پروردگارا هم چنان که تفضّل فرمودی بر ما در اوّل امر، پس تفضّل نما بر ما در آخر آن.

جابر می گوید: هنوز دعایش تمام نشده بود که ابرها حرکت کردند و باران بنای باریدن را گذارد. هنوز ما به منزلهامان نرسیده بودیم مگر از باران تر شدیم.

و نیز از بخاری نقل می نماید(1) که در زمان قحطی عمر بن الخطاب به وسیله عبّاس بن عبدالمطّلب طلب آب از درگاه حق تعالی می نمود و عرض می کرد:

«اللّهم إنّا نتوسّل إلیک بعمّ نبیّنا فاسقنا فیسقون.»

پروردگارا ما توسّل می جوییم به تو به عموی پیغمبرت که به ما باران

ص: 410


1- «عن أنس أنّ عمر بن الخطاب کان إذا قحطوا استسقی بالعبّاس بن عبدالمطّلب فقال: اللّهم إنّا کنّا نتوسّل إلیک بنبیّنا فتسقینا وانّا نتوسّل إلیک بعمّ نبیّنا فاسقنا قال: فیسقون». مدرک قبل، و صحیح بخاری، 2/453، ح 947، کتاب الاستسقاء، باب سؤال الناس الامام الاستسقاء اذا قحطوا.

دهی، پس باران به آنها عطا شد.

2 - ابن ابی الحدید معتزلی در صفحه 256 جلد دوم شرح نهج البلاغه(1)

ص: 411


1- «و روی عبدالله بن مسعود انّ عمر بن الخطاب خرج یستسقی بالعبّاس فقال: اللّهم إنّا نتقرّب إلیک بعمّ نبیّک وقفیة آبائه وکبر رجاله، فانّک قلت وقولک الحق: {وَأَمّا الْجِدَارُ فَکَانَ لِغُلاَمَیْنِ یَتِیمَیْنِ فِی الْمَدِینَةِ} فحفظتهما لصلاح أبیهما، فاحفظ اللّهم نبیّک فی عمّه دلّونا به إلیک مستشفعین ومستغفرین». این روایت در صحیح بخاری 4/209 باب مناقب المهاجرین و فضلهم، ذکر العباس بن عبدالمطلب رضی الله عنه نیز آورده شده و نیز در کتاب السنن الکبری بیهقی 3/352، باب الاستسقاء بمن ترجی برکهْ دعائه و نیز در کتاب المعجم الکبیر طبرانی 1/72/ ح 84، ما السند عمر بن خطاب عن رسول الله صلی الله علیه وآله و نیز کتاب الطبقات الکبری، محمد بن سعد، 3/321 و 322، ذکر استخلاف عمر رحمه الله و نیز جلد 4 ص28 الطبقهْ الثانیه نیز ذکر شده است. (محقق) و همچنین در شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 7/274، خطبه 114 (فی الاستسقاء)، أ خبار و أحادیث فی الاستسقاء. و نیز ابن حجر عسقلانی در بلوغ المرام، ص94، ح 539، کتاب الصلاهْ، باب صلاهْ الاستسقاء؛ و شوکانی در نیل الأوطار، 4/8، ح 1347، کتاب الاستسقاء، باب الاستسقاء بذوی الصلاح؛ محب الدین طبری در ذخائر العقبی، ص198 - 199، قسم دوم، باب اوّل، فصل سوم، ذکر استسقاء بذوی الصلاح؛ محب الدین طبری در ذخائر العقبی، ص198 - 199، قسم دوم، باب اوّل، فصل سوم، ذکر استسقاء الصحابه بالعباس؛ حاکم نیشابوری در المستدرک علی الصحیحین، 3/377، ح 5438، کتاب معرفهْ الصحابه، ذکر مناقب العباس بن عبدالمطلب؛ ابن عماد حنبلی در شذرات الذهب، 1/29، حوادث سال 18 هجری و ابن عساکر در تاریخ دمشق 26/361، ترجمه شماره 3106، شرح حال عباس بن عبدالمطلب، این جریان را به الفاظ گوناگون نقل کرده اند. همچنین ابن اثیر در أسد الغابه، 3/111، شرح حال عباس عبدالمطلب این جریان را این گونه نقل کرده است: « ... استسقی عمر بن الخطاب بالعباس رضی الله عنه عام الرمادة لما اشتد القحط، فسقاهم الله تعالی به وأخصبت الأرض، فقال عمر: هذا والله الوسیلة إلی الله والمکان منه ... ولما سقی الناس طفقوا یتمسحون بالعباس ویقولون هنیئاً لک ساقی الحرمین». وبرهان الدین حلبی در سیرهْ الحلبیه، 2/48، باب الهجرهْ، همین حدیث را با تفصیلی بیشتر نقل کرده است. آنچه ابن اثیر و برهان الدین حلبی نقل کرده اند عبارتی دارد که صریح در مطلب است و آن جمله ای است که عمر بن خطاب می گوید: «هذا والله هو الوسیلة إلی الله».

(چاپ مصر) نقل می نماید: خلیفه عمر با جناب عبّاس، عمّ اکرم رسول الله صلی الله علیه وآله به استسقاء رفتند. خلیفه عمر در محل استسقاء عرض کرد:

«اللّهمّ إنّا نتقرّب إلیک بعمّ نبیّک وبقیّة آبائه وکبر رجاله، فاحفظ اللّهم نبیّک فی عمّه فقد دلّونا به إلیک مستشفعین ومستغفرین.»

پروردگارا ما توسّل می جوییم به سوی تو به عمّ پیغمبرت و باقیمانده از پدرانش و بزرگان از رجال بنی هاشم. پس حفظ فرما مقام پیغمبرت را در عموی او؛ زیرا که او ما را دلالت نموده به سوی تو که طلب شفاعت و استغفار نماییم از درگاه باعظمت تو.

حکایات آقایان سنّی ها و اتباع خلیفه عمر، همان مَثَل معروف کاسه گرم تر از آش است؛ زیرا که خلیفه عمر در وقت دعا و احتیاج و اضطرار، عترت و اهل بیت پیغمبر را شفیع قرار می داد و به وسیله آنها از خداوند طلب حاجت می نمود و مورد اعتراض هم قرار نمی گرفت، ولی وقتی ما شیعیان، آن خاندان طهارت را شفیع قرار می دهیم و به آنها توسّل می جوییم، به ما اعتراض نموده، کافر و مشرک می خوانند؟!

اگر شفیع بردن آل محمد و عترت طاهره به سوی خدای متعال شرک است، پس قطعاً طبق روایات علمای خودتان، خلیفه عمر بن الخطاب اول مشرک بوده.

و اگر آن عمل خلیفه شرک نبوده، بلکه احسن اعمال بوده (چون خلیفه انتخاب نموده)، پس حتماً اعمال شیعیان و توسّل آنها به آل محمّد سلام الله

ص: 412

علیهم اجمعین نیز هرگز شرک نخواهد بود.

پس حتما باید آقایان از این گفتار خودتان برگردید، بلکه استغفار نمایید - که چنین نسبتی را به شیعیان پاک موحّد دادید - ، تا مغضوب غضب حق واقع نشوید؛ زیرا جایی که خلیفه عمر با بودن کبار صحابه هرچه دعا کنند، نتیجه نگیرند مگر به وسیله اهل بیت پیغمبرصلی الله علیه وآله، شما چگونه انتظار دارید که ما بی واسطه و مستقل دعا کنیم و نتیجه بگیریم.

پس آل محمّد سلام الله علیهم اجمعین در تمام ادوار - از زمان پیغمبر الی زماننا هذا - وسایل عباد به سوی خدا بودند و ما هم برای آنها استقلالی در قضای حوایج قائل نیستیم،مگر آنکه آنها را عباد صالحین و امامان برحق و مقرّبین درگاه حق تعالی دانسته، لذا واسطه بین خود و خدا قرار می دهیم. و بزرگ ترین دلیل بر این معنی کتب ادعیه ما می باشد که در تمام ادعیه مأثوره از ائمه ی معصومین - غیر از آنچه عرض کردم - به ما دستور داده نشده و ما هم غیر از این طریق عملی ننموده و نخواهیم نمود.

حافظ: این بیانات شما بر خلاف مسموعات ما است.

داعی: مسموعاتتان را بگذارید، از مشهودات صحبت بفرمایید. آیا هیچ [یک از] کتب معتبره ادعیه علمای بزرگ شیعه را ملاحظه و مطالعه فرموده اید؟

حافظ: دسترسی نداشته ام.

داعی: مقتضی آن بود که اول این قبیل کتب را مطالعه فرموده، آن گاه ایراد می فرمودید. اینکه دو جلد کتاب دعا و زیارت همراه دارم؛ یکی «زاد المعاد»، تالیف علامه مجلسی قدس سره القدّوسی و دیگر «هدایهْ الزائرین»، تالیف فاضل محدّث

ص: 413

متبحّر معاصر «آقای حاج شیخ عباس قمی دامت برکاته»(1) برای مطالعه حاضر است. (هر دو را خدمت آقایان گذاردم و مورد مطالعه قرار دادند، ادعیه توسّل را خواندند و دیدند در هیچ کجا استقلالی برای خاندان رسالت ذکر نشده، بلکه در همه جا آنها را واسطه خوانده اند. آن گاه آقا سید عبدالحی دعای توسّل را که علامه مجلسی نقلاً از محمد بن بابویه قمی اعلی الله مقامهم از ائمه طاهرین سلام الله علیهم اجمعین برای نمونه ذکر نموده، و تا به آخر، قرائت نمودند که مطلعش این است:

دعای توسّل

«اللّهمّ إنّی أسئلک وأتوجّه إلیک بنبیّک نبیّ الرحمة محمّدصلی الله علیه وآله یا أباالقاسم یا رسول الله یا إمام الرحمة یا سیّدنا ومولانا إنّا توجّهنا واستشفعنا وتوسّلنا بک إلی الله وقدّمناک بین یدی حاجاتنا یاوجیهاً عندالله اشفع لنا عندالله.

یا أبا الحسن یا أمیرالمؤمنین یا علیّ بن أبی طالب یا حجّة الله علی خلقه یا سیّدنا ومولانا إنّا توجّهنا واستشفعنا وتوسّلنا بک إلی الله وقدّمناک بین یدی حاجاتنا یا وجیهاً عندالله اشفع لنا عندالله.»

به همین معانی که خطاب به امیرالمؤمنین نموده و بعد از آن، به تمام ائمه معصومین وارد است، منتها در خطاب به آنها «یا حجّهْ الله علی خلقه» گفته می شود؛ یعنی ای حجت خدا بر خلق خدا، یکایک ائمه طاهرین را اسم می برند و توسّل می جویند. تا آخر دعا این قسم عموم ائمه را مخاطب قرار می دهند که ای سید و مولای ما، توجّه و توسّل و طلب شفاعت می نماییم به وسیله شما به سوی

ص: 414


1- در 23 ذیحجه 1359 قمری به رحمت ایزدی پیوست و در طرف راست درب قبله نجف اشرف مدفون گردید رحمه الله علیه. (مؤلف)

خدای تعالی، ای آبرومند در نزد خدای متعال شفاعت بنما من (بی آبرو) را نزد خداوند متعال، تا در آخر دعا عموم خاندان رسالت را مخاطب ساخته و می گویند:

«یا سادتی و موالیّ إنّی توجّهت بکم أئمّتی وعدّتی لیوم فقری وحاجتی إلی الله وتوسّلت بکم إلی الله واستشفعت بکم إلی الله فاشفعوا لی عندالله واستنقذونی من ذنوبی عندالله فإنّکم وسیلتی إلی الله وبحبّکم وبقربکم أرجو نجاة من الله فکونوا عندالله رجائی یا سادتی یا أولیاء الله.»

ایشان که دعاها را می خواندند پیوسته بعضی از رجال محترم و اهل ادب سنی دست بر دست می زدند و مکرّر می گفتند: لا اله الاّ الله سبحان الله چگونه امر را مشتبه می کنند.

(گفتم) از خود آقایان انصاف می خواهم در کجای عبارات این دعاها اثری از آثار شرک می باشد.

مگر در همه جا نام مبارک خدای متعال نیست. در کدام عبارت از دعا، ما آنها را شریک باری تعالی خوانده ایم. چرا تخم عدوات و دشمنی در دل مسلمانان پخش می کنید، چرا امر را بر مردمان بی خبر مشتبه می نمایید، تا به برادران دینی و ایمانی خود با نظر کفر بنگرند؟

چه بسیار مردمان عوام بی خبر و متعصب از شماها، که بیچاره شیعیان را می کشند به خیال آنکه کافری را کشته و اهل بهشت اند!

مظلمه این قبیل امور در گردن شما علماء می باشد.

چرا تاکنون شنیده نشده که یک نفر شیعه - ولو در بیابان تنها باشد و عامی صرف و بیابانی - در قتل یک سنّی اقدام نموده باشد؛ چون علماء و مبلّغین شیعه

ص: 415

سم پاشی نمی کنند، تخم عداوت بین شیعه و سنّی نمی پاشند [و] قتل نفس را گناهی بزرگ می دانند.

هرگاه ما بِه الاختلاف شیعه و سنّی را علماً و منطقاً بیان نموده و آنها را به حقیقت مذهب آشنا نمودیم؛ ولی در ضمن گفتار، به آنها فهمانیدیم که سنّی ها برادران مسلمان ما هستند، شما جامعه شیعه نباید به آنها با نظر کینه و عداوت بنگرید، بلکه باید برادرانه با هم متحد باشید تا پرچم لا اله الا الله را بلند کنیم.

ولی بر عکس، عملیات علمای متعصّب سنّی ما را متأثّر می نماید که پیروان ابوحنیفه و مالک بن انس و محمّد بن ادریس و احمد بن حنبل را - با اختلافات بسیاری که اصولاً و فروعاً با هم دارند - در همه جا آزاد و برادران مسلمان می خوانند، اما پیروان علی بن ابی طالب و جعفر بن محمد را - که عترت و اهل بیت رسالت اند - غالی و مشرک و کافر معرفی نمایند و سلب آزادی از آنها بکنند که از حیث جان و مال در ممالک سنّت و جماعت در امان نباشند.

چه بسیار از اهل علم و تقوای شیعه که به فتوای علمای سنّی شهید گردیدند، ولی برعکس، چنین عملی از طرف علمای شیعه، بلکه عوام آنها نسبت به علماء که سهل است، بلکه به یک عامی سنّی صادر نگردیده.

علمای شما غالباً عموم شیعیان را لعن می نمایند، ولی در هیچ کتابی از علمای شیعه دیده نشده است که بنویسند اهل تسنّن لعنهم الله.

حافظ: بی لطفی می فرمایید. کدام یک از اهل علم و تقوای شیعه به فتوای علمای ما کشته شدند که تحریک احساسات می فرمایید و کدام یک از علمای ما عموم شیعیان را لعن نموده اند.

ص: 416

داعی: اگر بخواهیم شرح عملیات علماء و عوام شما را ذکر نمایم، نه یک مجلس، بلکه ماهها وقت لازم است، ولی برای نمونه و اثبات مرام، به بعض اعمال و رفتار آنها - که ثبت در تاریخ است - اشاره می نمایم، تا بدانید تحریک احساسات نمی نمایم، بلکه عین حقیقت را می گویم.

اگر شما کتب اکابر علمای متعصّب خودتان را دقیقانه مطالعه نمایید، مراکز لعن را می بینید؛ برای نمونه مطالعه نمایید مجلّدات تفسیر امام فخر رازی(1)

را که هر کجا فرصت به دستش آمده، مانند آنچه ذیل آیه ولایت و اکمال دین و غیره مکرّر در مکرّر می نویسد: «وأمّا الرفضة لعنهم الله - هؤلاء الرفضة لعنهم الله - أمّا قول الروافض لعنهم الله»، ولی از قلم هیچ یک از علمای شیعه چنین عباراتی نسبت به عموم برادران اهل تسنّن بلکه به خصوص آنها هم صادر نگردیده.

شهادت شهید اوّل به فتوای ابن جماعه

از جمله فجایع اعمال علمای شما نسبت به مفاخر علم و عمل شیعیان، عمل عجیب و فتوای غریبی است که از دو قاضی بزرگ شام «برهان الدن مالکی» و «عباد بن الجماعة الشافعی» نسبت به یکی از فقهای بزرگ شیعه صادر گردیده.

آن فقیه بزرگ که در زهد و ورع و تقوا و علم و فقاهت، سرآمد اهل زمان بوده و در احاطه بر ابواب فقه، چشم روزگار تالی اورا ندیده و نمونه ای از

ص: 417


1- تفسیر فخر رازی، 12/29، ذیل آیه ی 55 سوره ی مائده، الحجّهْ الخامسه. فخر رازی بعد از آنکه مطلبی را از شیعه نقل می کند می نویسد: «... وذلک یوجب القطع بسقوط قول هؤلاء الروافض لعنهم الله».

احاطه فقهی او کتاب «لمعه» می باشد که در مدت هفت روز این کتاب را (بدون اینکه کتب فقهی در نزد او موجود باشد غیر از مختصر نافع) تصنیف نموده، علمای چهار مذهب حنفی، مالکی، شافعی و حنبلی طوق اطاعت او را بر گردن گرفته و از محضر علمش بهره برداری می نمودند، جناب ابو عبدالله محمد بن جمال الدین مکّی عاملی رحمه الله بوده.(1)

ص: 418


1- انباء الغمر بأنباء العمر، ابن حجر عسقلانی، 2/181، وفیات سنهْ 786. ابن حجر می نویسد: «محمّد بن مکی العراقی کان عارفاً بالاصول والعربیة، فقتل علی الرفض ومذهب النصیریه فی جمادی الأولی». از جمله وقایع قابل ذکر که بر داعی اثبات وقایع تاریخی را نموده، پیشامدی است که ذیلاً به نحو اختصار نقل می نماییم: در 19 جمادی الثانی سال1371 هجری که از زیارت مسجد اقصی (بیت المقدس) مراجعت [می کردم] و عازم دمشق بودم، اول شب جهت ادای فریضه به مسجد جامع عمان در شرق اردن (که بسیار مسجدی زیبا می باشد) وارد [شدم]. جامعه مسلمین اهل تسنّن نماز مغرب را خاتمه داده و بعضی خارج [می شدند] و بعضی هم به ادای نوافل مشغول بودند. داعی هم به گوشه مسجد رفته، به ادای فریضه مغرب و عشا مشغول [شدم]. پس از فراغت فریضه و نوافل متوجّه شدم که بعضی از آنها به داعی سخت غضبناک اند، مخصوصاً عالمی در بالای سکوی مرکز قرائت قرآن با چند نفری اشتغال به قرائت داشتند و شدیداً ناظر به حال داعی بودند. پس از خاتمه تعقیبات، از مسجد خارج [شدم] و به گاراژ رفته، منتظر حرکت اتومبیل بودم. پس از صرف غذا، صدای مؤذّن مسجد که اعلام نماز عشاء را می داد، داعی را متوجّه ساخت که اگر حرکت نمودیم، ممکن است در راه اتومبیل توقّف ننماید و توفیقی برای ادای نوافل شب فراهم نیاید، خوب است الحال که فراغتی هست، برویم مسجد، ادای نوافل نموده، با خیال آسوده حاضر حرکت باشیم. پس از تجدید وضو به مسجد رفتم. از درب بزرگ عمومی وارد نشدم، از درب گوشه غربی آخر شبستان بزرگ (که مربّع مستطیل است) وارد شده و در کنار یکی از ستون های بزرگ که جای خلوتی بود، به ادای نوافل مشغول شدم. دیدم آن عالمی که ساعتی قبل به قرائت مشغول و به داعی بدنظر بود، جمعیت را بعد از فراغ از نماز جمع کرده و در وسط آنها ایستاده، در اطراف شرک و مشرک صحبت می نماید، تا بعد از مقدّماتی، رشته سخن را کشانید به جایی که با کمال حدّت و شدّت گفت: شما مسلمانان مسئولید، روز قیامت باید جواب دهید؛ برای آنکه خدا فرموده مشرکین نجس هستند، آنها را به مسجد راه ندهید. ساعتی قبل یک مشرک بت پرست [و] نجس به مسجد آمد و در حضور همه شما سجده به بت نمود، شما او را طرد ننمودید. من مشغول قرائت بودم، شما مرده بودید. چرا نباید ازاله نجاست شرک از مسجد بنمایید و رافضی مشرک [و] بت پرست را دفع نموده یا به قتل برسانید؛ چه آنکه مشرک در مسجد مسلمانان اگر بت پرستی کرد، قتلش واجب است. چنان با حرارت خطابه و تحریک احساسات مردم بی خبر را نمود که اگر من حاضر در آن محل بودم، قطعاً کشته می شدم. بعد از اتمام خطابه، نصف جمعیت آمدند که از درب آخر شبستان بیرون بروند. داعی در نماز وتر بودم، نشستم که جلب نظر آنها نشود، ولی دفعتاً چشمشان به داعی افتاد. چنان در حال حمله اطرافم را گرفتند و با مشت و تُک پا آزارم می دادند که حساب نداشت. پیوسته خطاب می نمودند: قُم یا مشرک، اخرج یا مشرک. از حیات به کلّی مأیوس بودم، تا موقع تشهّد که گفتم: «أشهد أن لا إله إلاّ الله وحده لا شریک له وأشهد أنّ محمّداً عبده ورسوله»، اختلاف میان آنها افتاد، به هم می گفتند چگونه مشرکی است که شهادت به وحدانیت خدا و رسالت خاتم انبیاء می دهد. دسته ای می گفتند: ما نمی دانیم، قاضی می گفت رافضی و مشرک است. و البته قاضی غلط نمی گفت. آنها در اختلاف و گفت و گو بودند که داعی سلام نماز داده، جانی گرفته با قوّت قلبی، جهت دفاع آماده [شدم] و با نطق و خطابه مفصّلی که اینکه مجال بیانش نیست (به لسان عربی) آنها را مجاب و مغلوب و دوست خود نموده و آن قاضی بدجنس از خدا بی خبر را مرد مرموز معرفی نموده که می خواهد از جهت تفرقه و جدایی مسلمانان، وسیله قهر و غلبه بیگانگان ستمکار را بر مسلمین آماده و مهیا نماید. خلاصه از داعی عذرخواهی نموده، حتی تقاضای پذیرایی از داعی را جدّا نمودند که به عذر آنکه عازم حرکت هستم، تودیع و حرکت نمودم. این یک نمونه ای بود از صدها عملیات علمای اهل تسنّن که در اشتباه کاری امر را بر عوام بیچاره وارو[نه] نشان دادند که باعث قتل و اهانت مسلمانان مظلوم می باشد. (مؤلف)

با آنکه در اثر فشار سنّیها، جناب ایشان بسیار تقیه می نموده و علنی اظهار تشیع نمی نموده، مع ذلک قاضی بزرگ شام، عباد بن الجماعه، نسبت به آن عالم ربّانی حسادت ورزیده، در نزد والی شام (بیدمر) از آن جناب سعایت نموده و به

ص: 419

تهمت رفض و تشیع چنین عالم فقیهی را گرفتار نمود. بعد از یک سال که در زندان عذابش دادند، در 9 یا 19 جمادی الأولی سال 786 هجری به فتوای آن دو قاضی بزرگ سنّی «ابن الجماعه» و «برهان الدین»، اوّل آن جناب را به شمشیر کشتند، بعد بدنش را به دار زدند. پس از آن به تحریک آنها، به نام اینکه رافضی مشرکی بالای دار است، عوام مردم بدنش را در بالای دار سنگسار نمودند. آن گاه بدنش را از دار فرود آورده، آتش زده و خاکسترش را بر بادمبعث و بزرگ ترین اعیاد اسلامی بود، شربت و شیرینی مفصّلی به مجلس آمد و با مسرّت و شادی مجلس خاتمه پیدا نمود».

با آنکه در اثر فشار سنّیها، جناب ایشان بسیار تقیه می نموده و علنی اظهار تشیع نمی نموده، مع ذلک قاضی بزرگ شام، عباد بن الجماعه، نسبت به آن عالم ربّانی حسادت ورزیده، در نزد والی شام (بیدمر) از آن جناب سعایت نموده و به تهمت رفض و تشیع چنین عالم فقیهی را گرفتار نمود. بعد از یک سال که در زندان عذابش دادند، در 9 یا 19 جمادی الأولی سال 786 هجری به فتوای آن دو قاضی بزرگ سنّی «ابن الجماعه» و «برهان الدین»، اوّل آن جناب را به شمشیر کشتند، بعد بدنش را به دار زدند. پس از آن به تحریک آنها، به نام اینکه رافضی مشرکی بالای دار است، عوام مردم بدنش را در بالای دار سنگسار نمودند. آن گاه بدنش را از دار فرود آورده، آتش زده و خاکسترش را بر باددادند.

شهادت شهید ثانی به سعایت قاضی صیدا

از جمله علماء و مفاخر فقهای شیعه در شامات در قرن دهم هجری، شیخ اجل فقیه بی نظیر، زین الدین بن نور الدین علی بن احمد عاملی قدّس الله اسراره بوده است که در علم و فضل و زهد و ورع و تقوا مشار بالبنان دوست و دشمن و در شامات شهرتی بسزا داشت، با آنکه شب و روز خود را با تألیف و تصنیف می گذرانید و پیوسته از خلق کناره جویی می نمود و زیاده از دویست کتاب به خطّ خود در علوم مختلفه به یادگار گذارد.

با عُزلتی که از مردم داشت، مع ذلک علمای آن سامان از او دلتنگ گردیده و از توجّه مردم به آن بزرگوار، دیگ حسدشان به جوش آمد، مخصوصاً قاضی بزرگ صیدا سعایت نامه ای جهت سلطان سلیم (پادشاه آل عثمان) نوشت بدین عنوان که:

«انّه قد وجد ببلاد الشام رجل مُبدع خارج عن المذاهب الاربعة».

به تحقیق ثابت آمده که در بلاد شام، مرد بدعت گذاری پیدا شده که از چهار مذهب خارج و برکنار است.

ص: 420

از طرف دربار سلطان سلیم امر به احضار آن عالم فقیه صادر شد که برای محاکمه به اسلامبول ببرند. در مسجد الحرام آن جناب را گرفتند و چهل روز در مکّه او را زندانی نمودند. آن گاه از راه دریا به سمت اسلامبول (مقرّ سلطنت و خلافت) حرکت دادند. هنوز به محاکمه نرسیده، در ساحل دریا سر مبارکش را بریدند، بدنش را در دریا افکنده و سرش را برای سلطان بردند.(1)

آقایان محترم شما را به خدا انصاف دهیدو قضاوت عادلانه نمایید. آیا در هیچ تاریخی خوانده یا شنیده اید که از طرف علمای شیعه نسبت به یک عالم سنّی، بلکه عوام آنها چنین سوء قصدها و اعمال شنیع زشتی صادر شده باشد، به جرم آنکه چون از مذهب جعفری برکنار است او را به قتل رسانیده باشند؟ شما را به خدا این هم جرم و جنایت شد که «انّه خارج عن المذاهب الاربعه».

شما را چه دلیل است که اگر کسی از مذاهب اربعه (حنفی، مالکی، شافعی و حنبلی) سرپیچی نمود، کافر و قتلش واجب است.

آیا مذاهبی را که بعد از قرن ها رسمیت پیدا نموده اطاعتش واجب، ولی مذهبی که از زمان رسول اکرم صلی الله علیه وآله مورد توجه بوده، کفرآور و مطیعین آن، مهدورالدم باشند؟!

ص: 421


1- معجم المطبوعات، سرکیس، 2/1157، سرکیس به طور مختصر جریان را این گونه نقل کرده است: «قبض شیخنا الشهید الثانی بمکّة المشرّفة بأمر السلطان سلیم ملک الروم فی خامس شهر ربیع الأوّل سنة 965 وکان القبض علیه بالمسجد الحرام بعد فراغه من صلاة العصر وأخرجوه إلی بعض دور مکّة وبقی محبوساَ هناک شهراَ وعشرةَ أیّام ثمّ ساروا به علی طریق البحر إلی قسطنطنیة وقتلوه بها فی تلک السنة».

گفتار نیک جهت جلب مردم منصف

شما را به خدا «ابوحنیفه یا مالک بن انس و یا شافعی و یا امام احمد بن حنبل» در زمان رسول خداصلی الله علیه وآله بوده و اصول و فروع مذهب خود را از آن حضرت بی واسطه اخذ نموده اند؟

حافظ: احدی چنین ادعایی ننموده که ائمه اربعه به شرافت درک مصاحبت آن حضرت رسیده باشند.

داعی: آیا امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السّلام درک مصاحبت رسول خدا را نموده و باب علم آن حضرت بوده یا نه؟!

حافظ: بدیهی است که از کبار صحابه و بلکه از جهاتی افضل آنها بوده است.

داعی: پس روی این قاعده، اگر ما بگوییم پیروی از علی بن ابی طالب علیه السّلام - به حکم آنکه پیغمبر فرموده «اطاعت علی اطاعت من است» و باب علم آن حضرت بوده و امّت را امر فرموده که هر کس مایل است از علم من بهره بر دارد باید به در خانه علی برود - واجب است، حق گفته ایم و اگر بگوییم سرپیچی از مذهب جعفری که عین مذهب محمّدی است، نظر به اینکه خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله پیشوایان آنها را عدیل القرآن معرّفی نموده و تخلّف از آنها را موجب هلاکت قرار داده - به مقتضای حدیث شریف ثقلین و حدیث سفینه، که متفق علیه فریقین (شیعه و سنّی) می باشد، چنانچه قبلاً اشاره گردید که عدم پیروی از آنها موجب خذلان است - حق داریم و دلیل داریم که بگوییم سرپیچی از عترت طاهره، تمرّد امر رسول الله و خروج از صراط مستقیم و عدم استمساک به حبل المتین است.

ص: 422

مع ذلک چنین اعمالی از طرف علمای شیعه نسبت به جاهلی از جهّال اهل تسنّن صادر نگردیده، تا چه رسد نسبت به علمای آنها و پیوسته به جامعه شیعه گفته ایم که اهل تسنّن برادران مسلمان ما هستند و باید با هم متحد و متفق باشیم؛ ولی بر خلاف، علمای شما پیوسته شیعیان مؤمن، موحّد، پاک و پیروان اهل بیت رسالت را اهل بدعت و رافضی و غالی و یهودی، بلکه کافر و مشرک می خوانند و به جرم اینکه چرا تقلید به یکی از فقهای اربعه (ابوحنیفه، مالک بن انس، محمد بن ادریس، و احمد بن حنبل) نمی نمایند، مشرک و کافر و رافضی باشند (و حال آنکه هیچ دلیلی در دست نیست که مسلمین مجبور باشند حتماپیروی از یکی از آنها بنمایند)، ولی بر عکس، کسانی که پیروی از اهل بیت رسالت و عترت طاهره به امر آن حضرت می نمایند، قطعاً اهل نجات می باشند.

به همین فتاوای بیجا و گفتارهای ناهنجار، بهانه به دست عوام خود داده که هر وقت فرصتی به دست آوردند، تمام عملیاتی که بایستی با کفار بنمایند، بلکه بدتر، با شیعیان مؤمن موحّد می نمودند؛ از قتل و غارت و هتک حرمت نوامیس آنها.

اشاره به اعمال ننگین تراکمه و خوارزمیان و ازبکان و افاغنه با ایرانیان

حافظ: از جناب عالی انتظار نداشتیم که روی مطالب کذب و دروغ که ابداً در عالم، وقوع پیدا ننموده، تحریک احساسات فرمایید.

داعی: اشتباه فرمودید تصور نمودید که داعی بدون برهان، آن هم در هم چه مجلس باعظمتی نسبت بی جایی به برادران مسلمانان خود بدهم. گذشته از آنچه من باب نمونه، عملیات قضات و علمای اهل تسنّن را با فقهای

بزرگ شیعه به عرض رسانیدم، اگر به تاریخ حالات تراکمه و خوارزمیان و ازبکیان و افاغنه و

ص: 423

حملات مکرّر آنها به ایران مراجعه کنید، خواهید فهمید حق به جانب داعی است، بلکه از عملیات آنها با جامعه شیعیان خجالت خواهید کشید که هر وقت توانستند و اوضاع ایرانیان را در اثر جنگ های خارجی یا اوضاع داخلی دگرگون دیدند، حملات شدیدی به شمال شرق ایران نموده و گاهی تا خراسان و نیشابور و سبزوار، حتی یک مرتبه در زمان شاه سلطان حسین صفوی تا اصفهان آمده و اطراف آنها را مورد تاخت و تاز قرار داده و از هیچ نوع عمل منافی عفّت و انسانیت و اسلامیت خودداری ننموده و بعد از قتل و غارت و آتش زدن اموال بیچارگان شیعه و هتک حرمت نوامیس آنها جمعیت بسیاری را به اسارت برده و مانند اسرای کفار در بازار جهان به فروش رسانیدند.

چنانچه ارباب تواریخ می نویسند، در شهرهای ترکستان زیاده از صد هزار شیعه به فروش رفته، مانند غلامان کفّار، بلکه بدتر، با آنها به سختی معامله و رفتار می نمودند. این نوع عملیات را فقط به حکم و فتوای علمای خود مورد عمل قرار می دادند.

تجاوزات خان خیوه به ایران و فتاوای علمای اهل تسنن به قتل و غارت شیعیان

حافظ: این قبیل جنگ ها و حملات سیاسی بوده و ربطی به فتاوای ارباب مذاهب نداشته.

داعی: نه چنین است. این قبیل حملات و قتل و غارت ها و هتک نوامیس در اثر فتاوای علماء و قضات اهل تسنّن بوده؛ چنانچه در اوایل سلطنت مرحوم ناصرالدین شاه قاجار و صدارت میرزا تقی خان امیر نظام که لشکریان ایران

ص: 424

گرفتار غایله خراسان و فتنه سالار بودند، فرصتی به دست امیر خوارزم محمد امین خان ازبک معروف به خان خیوه (خوارزم) افتاده، با لشکر بسیار حمله به مرو و خراسان نمود و بعد از قتل و غارت و خرابی فراوان، جمع کثیری را به اسارت برد.

بعد از خاتمه امر، سالار دولت به فکر خان خیوه و سرکوبی آن افتاد، به تدبیر مرحوم امیر نظام، صدر اعظم مقتدر و مدبّر ایران اول از در استمالت در آمدند.

مرحوم رضا قلی خان هزار جریبی (لله باشی) متخلّص به هدایت را که از اکابر دانشمندان دربار ایران بود، به رسالت نزد خان خیوه فرستاد که شرح آن بسیار مفصّل است و مقتضی گفتار ما نیست.

شاهد عرضم آن است که وقتی مرحوم هدایت به ملاقات خان خیوه رسید، ضمن بیانات خود گفت: عجب است که اهالی ایران به هر یک از ممالک خارجه از روم و روس و هند و فرنگ روند با عزت بمانند و با عافیت باز آیند، الاّ در حدود بلاد شما که بستگان شما به قتل و نهب و غارت و اسارت اهل اسلام و فروش آنها مانند بردگان کفّار، ساعی بوده و اقسام خواری ها به آنها بنمایند، حال آنکه همگی مسلمان و اهل یک قبله و یک کتاب (قرآن مجید) و یک پیغمبر و معتقد به یک خدا هستند؛ چرا چنین رفتار می کنند؟

خان خیوه در جواب گفت: از حیث سیاست، ما تقصیری نداریم، ولی از حیث مذهب، علماء و مفتیان و قضات بخارا و خوارزم فتوا می دهند و می گویند شیعیان چون رافضی و کافر و اهل بدعت اند سزای آنها همین است؛ پس قتل آنها و اخذ اموال و نهب و اسر کفّار، لازم و واجب است.

ص: 425

چنانچه شرح این قضایا مفصّلاً در تاریخ «روضهْ الصفای»(1) ناصری و «سفارت نامه خوارزم»(2)، چاپ تهران، تألیف مرحوم رضا قلی خان هدایت ثبت است.

فتاوای علمای اهل تسنّن به قتل و غارت شیعیان و حملات عبدالله خان ازبک به خراسان

و نیز در زمانی که عبدالله خان ازبک شهر خراسان را محاصره نموده بود، علمای خراسان شرح مفصّلی به عبدالله خان نوشتند و اعتراضات به عملیات آنها نمودند که چرا در مقام قتل و غارت و هتک حرمت گویندگان «لا اله الا الله، محمد رسول الله» و پیروان قرآن و عترت رسول الله صلی الله علیه وآله بر آمده اید، در حالتی که اسلام اجازه نداده حتی این نوع عملیات را به کفّار هم وارد آورید.

عبدالله خان، نامه علما و اهالی مشهد را داد به علما و قضات سنّی که همراه او بودند، تا جواب بدهند. آنها جواب مفصّلی دادند و علمای مشهد هم جواب آن جواب را از مشهد دادند و آنها را مجاب نمودند (شرح آن نامه ها که در ناسخ التواریخ ثبت است بسیار مفصّل می باشد). شاهد مطلب آن است که علمای سنّی ازبک ضمن نامه نوشتند چون شیعیان رافضی و کافرند، خون و مال و حرمت آنها بر مسلمین مباح است.

رفتار امرای افاغنه با شیعیان افغانستان

و اگر بخواهم فقط شرح عملیات افاغنه اهل تسنّن را در ادوار ماضیه،

ص: 426


1- روضهْ الصفا، رضا قلی خان هدایت، 15/8541، ذکر ملاقات و مقالات با محمد امین خان ازبک.
2- سفارتنامه خوارزم، ص66.

مخصوصاً در دوره زمامداری و ریاست امیر دوست محمد خان وکهندل خان و شاه شجاع الملک و عبدالمؤمن خان و امیر عبدالرحمان خان و امیر حبیب الله خان را با جماعت شیعیان در کابل و قندهار و هرات و اطراف آنها و کشتارهایی که از خواص و عوام، حتی اطفال بی گناه آنها نمودند ذکر نمایم، خجالت آور و از حوصله مجلس خارج است. گمان می کنم خود آقایان در طول تاریخ، بهترین ناظر فجایع اعمال آنها بوده اید و آقایان محترم قزلباش های با شهامت در هندوستان، مخصوصاً در پنجاب، نمونه بارزی از آثار ظلم افاغنه اند که ناچار جلای وطن اختیار نموده و در پنجاب هند متواری شدند و سکونت اختیار نمودند.

ارباب تواریخ تمام این وقایع را ثبت نموده و برای قضاوت به دست نژاد آتیه داده اند که از جمله آن وقایع دلسوز، واقعه سال 1267 هجری قمری است که در روز جمعه عاشورای آن سال، شیعیان قندهار در امام باره ها (حسینیه ها) جمع و سرگرم عزاداری برای عترت طاهره و ذراری پاک پیغمبر و سبط اعظم رسول الله صلی الله علیه وآله بودند. دفعتاً بی خبر سنّی های متعصّب با انواع اسلحه ریختند در امام باره و جمع کثیری از شیعیان بی دفاع، حتی اطفال آنها را به فجیع ترین وضعی به قتل رسانیدند و اموالشان را به تاراج بردند.

سال ها گذشت که شیعیان با ذلّت و حقارت زندگی می نمودند و آزادی عمل نداشتند، حتی روزهای عاشورا دو سه نفری در ته سردابها برای ریحانه رسول الله و مقتولین و مظلومین وقعه کربلا عزاداری می نمودند.(1)

ص: 427


1- در این زمینه به همت مجمع جهانی شیعه شناسی کتابی با عنوان «شیعیان افغانستان» تألیف شده است که در آن به تاریخ شیعیان آن و مظلومیت های آنها پرداخته شده است. (محقق)

تقدیر از امیر امان الله خان

من می توانم در این مجلس از طرف خود و عموم علماء و وعّاظ و مبلّغین، بلکه جامعه شیعیان از اعلی حضرت امیر امان الله خان، پادشاه فعلی افغانستان تشکّر نمایم که از زمان زمامداری و رسیدن به مقام سلطنت افغانستان، نفاق سنّی و شیعه را از میان برداشتند و آزادی کامل به همه دادند که بیچاره شیعیان موحّد مظلوم بعد از سالها کشتار دادن و بی خانمان و فراری بودن، روی آسایش و آزادی به خود دیدند. خداوند او را از گزند زمانه و شرّ تحریکات بیگانگان برای حفظ حوزه مسلمین مصون و محفوظ بدارد.

از قراری که می شنوم، دولت استعماری انگلستان برای دفع این پادشاه مهربان، تحریکات عجیبه می نماید. بر عموم مسلمانان (سنّی و شیعه) لازم است که برای حفظ و نگهداری چنین سلطان جوان بخت، فهمیده و مهربان، وطن دوست و اسلام خواه، در مقابل بیگانگان کوشا باشند و تحریکات آنها را بلااثر گردانند.(1)

آقایان به تاریخ ناظر شوید، ببینید درهمین هندوستان، در اثر جنگ های سنّی و شیعه به تحریک بیگانگان چه خونها ریخته شد و چه علمای با فضل و تقوا و مؤمنین پاک دامن، قربانی هوسبازی جهّال شدند.(2)

ص: 428


1- متأسّفانه تحریکات بیگانگان، عاقبت کار خود را نمود [و] با ایجاد انقلاب های داخلی، اسباب سقوط آن پادشاه فعّال و خدمتگزار به اتحاد مسلمین را فراهم و از سلطنت برکنار نمودند. (مؤلف)
2- درباره مظلومیت بخشی از شیعیان هند کشمیر کتابی با عنوان «شیعیان کشمیر» تألیف شده است که در آن شرح حال شیعیان و بزرگان آن سامان شده و پرده از تاریخ و مظلومیت تشیع در آن کشور برداشته است. (محقق)

شهادت شهید ثالث

یکی از صحنه های ملال انگیز این وقایع شوم قبرستان «اکبر آباده آگره» است که در همین سفر وقتی به آنجا رفتم، خدا می داند چقدر متأثّر شدم از حماقت و جهالت های مردمان متعصّب، مخصوصاً وقتی مشرّف شدم به زیارت قبر فقیه اهل بیت طهارت، عالم باورع و تقوا، نابغه دهر، پاره تن رسول الله صلی الله علیه وآله قاضی سید نور الله شوشتری قدّس الله تربته - که یکی از قربانی های تعصّب و عناد ملّت اسلامی بوده - که در سال 1019 هجری در اثر سعایت علمای بزرگ آن زمان، به تهمت رفض و تشیع به امرجهانگیر مغول، پادشاه متعصّب [و] جاهل هندوستان در سن هفتاد سالگی به دست خود علمای سنّی شربت شهادت نوشید.

خود می دانید الی الحال، قبر آن سید بزرگوار و عالم جلیل القدر مزار مسلمین شیعه در آگره می باشد و روی سنگ قبرش (که از مرمر است) دیدم با سنگ سیاه نقش شده است:

ظالمی اطفاء نور الله کرد

قرّهْ العین نبی را سر برید

سال قتلش حضرت ضامن علی

گفت نور الله سید شد شهید (1019)

حافظ: شما بی جهت ما را مورد حمله قرار می دهید. البته از زیاده رویها و افراط کاری های جهّال و عوام و عملیات آنها هم - که بیان نمودید - حقیر خیلی متأثّر هستم، ولی اعمال شیعیان هم خود کمک یار می شود و آنها را تحریک بر این اعمال می نماید.

ص: 429

داعی: چه اعمالی از شیعیان صادر می شود که موجب قتل [و] نهب و هتک نوامیس باید بشود.

حافظ: روزی هزاران نفر در مقابل قبور اموات ایستاده و از آنها طلب حاجات می نمایند. آیا این رفتار شیعیان، مرده پرستی نیست؟ چرا علماء، آنها را منع نمی نمایند که به نام زیارت مردگان، میلیون ها نفر در مقابل آن قبور، صورت روی خاک گذارده، سجده نموده، مرده پرستی کنند و بهانه به دست مردمان پاک داده که افراط در اعمال نمایند و عجب اینکه جناب عالی نام این اعمال را توحید گذارده و این قبیل اشخاص را موحّد می خوانید.

اقدام شیخ و ایجاد شبهه و تهیه وسیله برای حمله و دفاع از آن

«در موقعی که ما مشغول و سرگرم سخن بودیم، آقای شیخ عبدالسلام فقیه حنفی، کتاب هدیهًْ الزائرین را که در مقابلش بود ورق می زد و مطالعه می نمود؛ مثل آنکه می گردید راه ایرادی پیدا کند. کلام جناب حافظ که به اینجا رسید، ایشان سربلند نموده و با یک حمله جدّی، مانند کسی که وسیله مهمی تهیه نموده، رو به داعی فرمودند:»

شیخ: بسم الله ببینید در همین جا (اشاره به کتاب) علماء و پیشوایان شما دستور می دهند که زوّار وقتی در حرم امامها زیارتشان تمام شد، دو رکعت نماز زیارت بخوانند. مگر در نماز، قصد قربت شرط نیست؛ پس نماز زیارت یعنی چه. آیا نماز برای امام خواندن شرک نیست؟ همین اعمال زوّار که رو به قبر امام می ایستند و نماز می خوانند، بزرگ ترین دلیل بر شرک آنها می باشد. شما در اینجا چه جواب دارید. این سند صحیح ثابت و کتاب معتبر خودتان است.

ص: 430

داعی: چون وقت گذشته، آقایان کسل و ناراحت می شوند. چنانچه موافقت فرمایید، جواب بیانات شما و جناب آقای حافظ بماند فرداشب.

«تمام اهل مجلس (سنّی و شیعه) به صدا آمدند که امکان ندارد. ما از اینجا نمی رویم تا جواب جناب شیخ صاحب داده شود و معنای مرده پرستی واضح گردد. ابداً کسالت و

ناراحتی نداریم. با خنده و تبسّم رو به جانب حافظ نموده، گفتم: چون حرارت جناب شیخ بسیار قوی است و حربه بزرگی تهیه فرمودند! اجازه فرمایید اوّل جواب ایشان را بدهم، بعد جواب جناب عالی را عرض نمایم.»

حافظ: بفرمایید، ما هم برای استماع حاضر هستیم.

داعی: جناب شیخ واقعاً بهانه جویی های بچه گانه می نمایید. آیا شما زیارت رفته اید و عملیات زوّار را از نزدیک مشاهده نموده اید؟

شیخ: خیر، حقیر نرفته و ندیده ام.

داعی: پس از کجا می فرمایید زوّار نماز رو به قبر امام علیه السّلام می خوانند که این نماز و زیارت را علامت شرک برای شیعیان مؤمن و موحّد قرار داده اید.

شیخ: از روی همین کتاب دعای شما که می نویسد نماز زیارت برای امام بخوانید.

داعی: مرحمت نمایید ببینم چگونه نوشته شده است (وقتی کتاب را دادند، دیدم تصادفاًدستور زیارت مولانا امیرالمؤمنین علیه الصلاهْ والسلام است).

داعی: عجب حسن تصادفی که حربه برنده ای خودتان علیه خود تهیه فرمودید. از آنجایی که خداوند همیشه یار ما است، در همه جا وسایل و اسباب کمک و یاری ما را فراهم می فرماید.

ص: 431

اوّلاً خوب است از اوّل دستور زیارت که در این کتاب موجود است، از هر قسمت آن، جملاتی به اقتضای وقت مجلس بدون تبعیض قرائت نمایم، تا برسیم به موضوع نماز مورد بحث شما، تا آقایان حاضرین مجلس قضاوت فرمایند و در هر کجای آنها علامت شرک ملاحظه نمودند، یادآور شوند.

و اگر جز علامت توحید در سراسر زیارتنامه ندیدید، خجالت نکشید و بدانید اشتباه کرده اید، با اینکه کتاب در مقابل شماست، ندیده وارسی ننموده، حمله می نمایید. از همین جا آقایان حاضر در مجلس بفهمند که سایر ایرادات آقایان هم مثل همین ایرادتار عنکبوتی، ایجاد شبهه است.

در آداب زیارت

ملاحظه بفرمایید، دستور این است که زائر مولانا امیرالمؤمنین چون به خندق کوفه رسید، بایستد و بگوید:

«الله أکبر الله أکبر أهل الکبریاء والمجد والعظمة، الله أکبر أهل التکبیر والتقدیس والتسبیح والآلاء، الله اکبر مما أخاف وأحذر، الله أکبر عمادی وعلیه أتوکّل، الله أکبر رجایی وإلیه أنیب ...».

چون به در دروازه نجف رسید، بگوید:

«الحمد لله الّذی هدانا لهذا وما کنّا لنهتدی لو لا أن هدانا الله ...».

چون به در صحن مطهّر رسید، پس از حمد باری تعالی بگوید:

«أشهد أن لا إله إلاّ الله وحده لا شریک له و أشهد أنّ محمّداً عبده ورسوله جاء بالحقّ من عندالله وأشهد أنّ علیّاً عبدالله وأخو رسول الله. الله أکبر الله أکبر الله أکبر لا إله إلا الله والله أکبر والحمد لله علی هدایته وتوفیقه لما دعا إلیه من سبیله ...».

ص: 432

چون بر در حرم و بقعه مبارکه رسید، بگوید:

«أشهد أن لا إله إلا الله وحده لا شریک له...».

بعد از آنکه با اذن و اجازه خدا و پیغمبر و ائمه طاهرین، زائر وارد حرم مطهّر شد، زیارات مختلفه که مشتمل است بر سلام بر پیغمبر و امیرالمؤمنین علیهما الصلاهًْ والسلام می خواند. بعد از فراغت از زیارت، دستور دارد شش رکعت نماز بخواند؛ دو رکعت هدیه برای امیرالمؤمنین و چهار رکعت هدیه برای آدم ابوالبشر و نوح شیخ الانبیاء، علی نبینا وآله و علیهما السلام که در جوار قبر آن حضرت مدفون اند.

نماز زیارت و دعای بعد از نماز

آیا نماز هدیه شرک است؟ آیا درباره ی نماز هدیه برای والدین و ارواح مؤمنین دستور نداریم؛ پس تمام این دساتیر شرک است!

اگر زائر دو رکعت نماز هدیه برای امیرالمؤمنین به جای آورد قربهْ الی الله تعالی، آیا شرک است؟

لازمه انسانیت هر انسانی این است که وقتی به دیدار دوست می رود، هدیه ای برای او ببرد، کما آنکه از رسول اکرم صلی الله علیه وآله در جمله ای از کتب اخبار فریقین بابی هست در ثواب هدیه دادن به مؤمن و چون زائر در مقابل قبر مولای محبوبش قرار می گیرد و می داند که بهترین چیزی را که در مدّت حیات، آن حضرت دوست می داشته نماز بوده، لذا دستور رسیده که زائر دو رکعت نماز بخواند قربهْ الی الله. آن گاه ثوابش را هدیه کند به روح پر فتوح آن حضرت. آیا این عمل به نظر شما شرک است؟!

جناب عالی دستور نماز را خواندید، می خواستید دعای بعد از نماز را هم

ص: 433

بخوانید، تا به جواب شبهه خود نایل آیید. اگر خوانده بودید، قطعاً ایراد نمی گرفتید.

با اجازه خودتان برای روشن شدن افکار آقایان محترم، اینک دعا را می خوانم، تابعدها اعمال شیعیان را با دیده انصاف بنگرید و بدانید ما موحّد هستیم، نه مشرک و در همه احوال، خدا را فراموش نمی نماییم.

اینکه علی علیه السّلام را هم دوست می داریم، برای آن است که بنده صالح خدا و وصی و خلیفه رسول اکرم صلی الله علیه وآله می باشد.

دستور دعا این است که بعد از فراغت از نماز در بالای سر آن حضرت، (بر خلاف آنچه جناب شیخ فرمودند رو به قبر می خوانند)، رو به قبله در حالتی که قبر مبارک در دست چپ واقع است، این دعا را بخواند:

«اللّهمّ إنّی صلّیت هاتین الرکعتین هدیة منّی إلی سیّدی ومولای ولیّک وأخی رسولک أمیرالمؤمنین وسیّد الوصیّین علیّ بن أبی طالب صلوات الله علیه و علی آله. اللّهمّ فصلّ علی محمّد وآل محمّد وتقبّلها منّی وأجزنی علی ذلک جزاء المحسنین. اللّهمّ لک صلّیت ولک رکعت ولک سجدت وحدک لا شریک لک، لأنّه لا تجوز الصلاة والرکوع والسجود إلاّ لک، لأنّک أنت الله لا إله إلاّ أنت.»

ماحصل معنی آنکه:

پروردگارا این دو رکعت نماز را هدیه نمودم به سوی سید و مولای خود، ولی تو و برادر رسول تو امیرالمؤمنین و سید الوصیین علی بن ابی طالب. پروردگارا رحمت خود را بفرست بر محمّد وآل محمّد و قبول نما این دو رکعت نماز را از من و برای این عمل، جزای احسان کنندگان به من مرحمت

ص: 434

فرما. پروردگارا برای تو نماز خواندم و برای تو رکوع و سجود نمودم. تویی خدای واحد که شریک نداری؛ برای آنکه جایز نیست نماز و رکوع و سجود مگر برای تو؛ چه آنکه تویی خدای بزرگ که نیست خدایی غیر از تو.

شما را به خدا آقایان محترم انصاف دهید، چنین زائری که از اوّلین قدمش به خاک نجف تا آخرین ساعتی که از نماز زیارت فارغ می شود، متذکّر به حق باشد و نام خدا بر زبان داشته و او را به عظمت و وحدانیت یاد نماید و علی علیه السّلام را عبد صالح و برادر و وصی رسول الله صلی الله علیه وآله بخواند و به زبان حال و قال،اعتراف به این معنی بنماید، مشرک است؟

پس اگر نماز خواندن و شهادت به وحدانیت خدا دادن شرک است، تمنّا می کنم طریقه توحید را به ما یاد دهید، تا از طریقه خدا و پیغمبر بیرون آمده و داخل در طریقه شما گردیم.

شیخ: عجبا شما نمی بینید در اینجا نوشته عتبه را ببوس، وارد حرم شو. به همین سبب است که ما شنیده ایم زوّار بر در حرم های امامان خود که می رسند، سجده می کنند. آیا این سجده برای علی نیست؟ آیا این عمل شرک به خدا نیست که سجده بنمایند غیر او را؟

داعی: من اگر جای جناب عالی بودم، بعد از اینکه جواب صحیح منطقی می شنیدم، تا آخر شب، بلکه تا آخر مجالس مناظره دیگر حرف نمی زدم و ساکت می ماندم، ولی عجب از شما است که باز هم به حرف آمدید، ولی حرفی که هر شنونده ای را به خنده می آورد (خنده شدید حضار).

ص: 435

بوسیدن آستانه قباب ائمه شرک نیست

ناچارم باز هم مختصر جوابی به شما بدهم که بدانید بوسیدن عتبه و آستانه مقدّسه ائمه معصومین شرک نمی باشد و جناب عالی هم مغلطه فرمودید و بوسیدن را حمل بر سجده نمودید. جایی که در حضور خود ما عبارت را این قسم از روی کتاب بخوانید و تحریف نمایید، نمی دانم وقتی تنها در مقابل عوام بی خبر قرار می گیرید، چه تهمت ها به ما می زنید.

دستوری که در این کتب و سایر کتاب ادعیه و مزار رسیده، این است که ملاحظه می فرمایید زائر برای اظهار ادب، عتبه را ببوسد، نه آنکه سجده بنماید.

اوّلاً روی چه قاعده[ای] شما بوسیدن را حمل بر سجده نمودید. ثانیاً شما در کجا دیده اید از قرآن مجید و اخبار و احادیث که منع از بوسیدن عتبه درگاه پیغمبر یا امامی شده باشد و یا بوسیدن را علامت شرک قرار داده باشند.

پس وقتی جواب منطقی یا مُسکتی در این باب ندارید، وقت مجلس را ضایع نکنید. و اما اینکه فرمودید شنیده ام زوّار سجده می کنند، کاملاً دروغ است؛ دروغ شاخدار.

بسی فرق است دیدن تا شنیدن

شنیدن کی بود مانند دیدن

مگر خداوند متعال در آیه 6 از سوره 49 (حجرات) نمی فرماید:

﴿إِن جَاءَکُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیّنُوا أَن تُصِیبُوا قَوْماً بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَی مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِینَ﴾.

«هرگاه فاسقی خبری برای شما آورد (تصدیق نکنید)، تا تحقیق کنید. مبادا به سخن چینی فاسقی از نادانی به قومی رنجی رسانید و پشیمان گردید.»

ص: 436

مطابق این دستور قرآن مجید، به کلام فاسق نباید ترتیب اثر داد، تا موجب ندامت و خجالت نگردد، بلکه باید تحقیق کرد و در صدد کشف حقیقت برآمد. زحمت سفر به خود داده، بروید از نزدیک ببینید، آن گاه ایراد و اشکال نمایید.

چنانچه وقتی داعی به قبر ابوحنیفه و شیخ عبدالقادر در بغداد رفتم و طرز اعمال عوام را نسبت به آن قبرها - به مراتب اشد از آنچه شما تهمت به شیعیان زدید - دیدم، هیچ گاه در مجلس و محفلی واگو ننمودم.

خدای بزرگ شاهد است روزی که به قبر ابوحنیفه در معظّم رفتم، جماعتی از برادران اهل تسنّن هندی را دیدم عوض عتبه، چندین مرتبه زمین را می بوسیدند و به خاک می افتادند. چون نظر کینه و عداوت نداشتم و دلیلی بر حرمت عمل ندیدم، تا این ساعت مورد نقل قرار ندادم؛ چون دیدم از روی محبّت رفتار می نمایند نه از روی عبودیت.

آقای محترم بدانید که هیچ زائر شیعه - عارف یا عامی - هرگز سجده ننموده و نمی کند مگر برای خدای تعالی و این فرموده شما کاملاً تهمت و افتراء و دروغ محض است.

در حالتی که اگر هم به طرز سجده که عبارت از به خاک افتادن و صورت و پیشانی بر زمین مالیدن باشد - نه به قصد عبودیت - مانعی ندارد؛ چه آنکه تعظیماً و تکریماً در مقابل شخص بزرگی - نه به قصد خدایی یاشریک برای خدا قرار دادن - خم شدن و روی زمین افتادن و صورت روی خاک گذاردن ابداً شرک نمی باشد، بلکه کثرت و شدّت علاقه ی به محبوب، موجب تعظیم و صورت روی خاک مالیدن و بوسیدن می شود.

ص: 437

شیخ: چگونه ممکن است روی خاک افتاده و پیشانی بر زمین گذارند و سجده نباشد؟؟

داعی: تصدیق می فرمایید سجده مربوط به نیت است و نیت امر قلبی است و عالم به قلوب و نیات قلبی خدای تعالی می باشد. ظاهراً می بینیم فردی یا افرادی به حال سجده روی زمین افتاده (و البته به چنین حالی که مخصوص به خدای تعالی است، شایسته نیست در مقابل غیر خدا قرار گیرد ولو بدون نیت باشد)، ولی چون از نیت قلب او خبر نداریم، نمی توانیم حمل به سجده نماییم، مگر در اوقات سجده مخصوص که معلوم است ظاهرش را سجده می نامیم.

به خاک افتادن و سجده نمودن برادران حضرت یوسف

پس به طرز سجده به عنوان تعظیم و تکریم (نه نیت سجده) روی خاک افتادن، کفر و شرک نیست، چنانچه برادران یوسف در مقابل یوسف چنین سجده ای را نمودند و دو پیغمبر حاضر (یعقوب و یوسف) منعشان ننمودند به صراحت آیه 100 سوره 12 (یوسف) که خداوند خبر می دهد:

﴿وَرَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَی الْعَرْشِ وَخَرّوا لَهُ سُجّداً وَقَالَ یَا أَبَتِ هذا تَأْوِیلُ رُؤْیایَ مِن قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبّی حَقّاً﴾.

«پدر و مادرش را بر تخت بنشاند. آن گاه افتادند و او را سجده نمودند. در آن حال یوسف گفت: بابا این است تعبیر خوابی که از پیش دیدم که خدای من آن خواب را واقع و محقّق گردانید (و آن خوابی است که در اوّل همین سوره خبر می دهد که یوسف به پدر عرض کرد: در خواب دیدم آفتاب و ماه و یازده ستاره مرا سجده می کردند و حضرت یعقوب

ص: 438

تعبیر نمود که به زودی به مقام بزرگی خواهی

رسید و پدر و مادر و یازده برادر تو را تعظیم می نمایند).»

مگر در چند جای قرآن کریم خبر از سجده نمودن ملائکه به آدم ابو البشر نمی دهد.(1)

پس اگر بیان شما صحیح باشد که به طرز سجده (بدون نیت عبودیت) روی خاک افتادن شرک باشد، بایستی برادران یوسف و ملائکه مقرّبین همگی مشرک بوده باشند. فقط ابلیس لعین موحّد بود که ترک سجده نمود؟! و حال آنکه چنین نیست و تمام آنها موحّد و خداپرست بودند.

تمنّا می کنم آقایان محترم، اشکالات عامیانه و مسموعات بی اساس را که امویها و بقایای خوارج و نواصب و متعصّبین نقل نموده اند، در چنین مجلس باعظمتی که مخصوص گفتار حق و کشف حقیقت است، مورد بحث قرار ندهید، تا موجب ندامت و تضییع وقت گردد و مشت خود را باز نکنید که معلوم شود ایرادات شماها به شیعیان همیشه از این قبیل است.

جواب - لازم است مختصری هم جواب جناب حافظ را بدهم. چون وقت گذشته، اقتضای بحث طولانی ندارد.

ص: 439


1- ﴿وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِکَةِ اسْجُدُوْا لآِدَمَ فَسَجَدُوا إِلّا إِبْلِیسَ أَبَی وَاسْتَکْبَرَ وَکَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ﴾ (بقره/34). ﴿وَلَقَدْ خَلَقْنَاکُمْ ثُمّ صَوّرْنَاکُمْ ثُمّ قُلْنَا لِلْمَلاَئِکِةِ اسْجُدُوا لآِدَمَ فَسَجَدُوا إِلّا إِبْلِیسَ لَمْ یَکُن مِنَ السّاجِدِینَ﴾ (اعراف/11). ﴿وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلّا إِبْلِیسَ قَالَ ءَأَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طِیناً﴾ (اسراء/61). ﴿وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلّا إِبْلِیسَ کَانَ مِنَ الْجِنّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبّهِ أَفَتَتّخِذُونَهُ وَذُرّیّتَهُ أَوْلِیَاءَ مِن دُونِی وَهُمْ لَکُمْ عَدُوّ بِئْسَ لِلظّالِمِینَ بَدَلاً﴾ (کهف/ 50). ﴿وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلّا إِبْلِیسَ أبَی﴾ (طه/ 116). (محقق)

بقای روح بعد از فنای جسم

خوب است آقایان محترم که اهل علم هستید، با تعمّق و تفکّر سخن بگویید، نه روی عادات و گفتار اسلاف و هوای نفس و خیال. شما که می فرمایید چرا شیعیان در مقابل قبور اموات حاجت می طلبند، مگر خدای نکرده با اهل مادّه و طبیعت هم عقیده می باشید که به حیات بعد الموت عقیده ندارند و می گویند: «اذا مات فات» که خداوند در آیه 37 سوره 23 (مؤمنون)اقوال آنها را نقل می فرماید که گویند:

﴿إِنْ هِیَ إِلَّا حَیاتُنَا الدُّنْیا نَمُوتُ وَ نَحْیا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثین ﴾.

«زندگانی جز این چند روزه حیات دنیا بیش نیست که زنده شده و خواهیم مُرد و هرگز دیگر از خاک برانگیخته نخواهیم شد؟!»

آقایان که به خوبی می دانید یکی از عقاید ثابته الهیین، عقیده به حیات بعد الموت است. آدمی که بمیرد، بر خلاف حیوانات، جسم عنصری از کار می افتد، ولی روح و نفس ناطقه اش باقی و پایدار و بر ابدانی شبیه و مماثل با همین ابدان، منتها لطیف تر در عالم برزخ، زنده متنعّم و یا معذّب خواهد بود.

مخصوصاً شهدا و کشته شدگان راه خدا که آنها با مزایای بیشتری زنده و متنعّم به نعم الهی و مسرور و شادمان به پاداش خود می باشند، چنانچه صریحاً در آیه 169 و 170 سوره 3 (آل عمران) می فرماید:

﴿وَلاَ تَحْسَبَنّ الّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبّهِمْ یُرْزَقُونَ *فَرِحِینَ بِمَا آتَاهُمُ اللهُ مِن فَضْلِهِ وَیَسْتَبْشِرُونَ بِالّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلّا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ﴾.

«البته نپندار که شهیدان راه خدا مردگان اند، بلکه زنده به حیات ابدی شدند و در نزد خدا متنعّم و روزی داده می شوند، در حالتی که به فضل و

ص: 440

رحمتی که از خداوند نصیبشان گردیده شادمان اند و به آن مؤمنان که هنوز به آنها نپیوسته اند و بعد در پی آنها خواهند شتافت، مژده دهند که از مردن هیچ نترسند و محزون نباشند.»

آیا اخذ روزی و سرور و شادمانی و استفاده از فضل و کرم پروردگار از لوازم اموات است یا احیاء؟ علاوه بر آنکه صریحاً می فرماید: ﴿أحْیَاءٌ عِنْدَ رَبّهِمْ یُرْزَقُونَ﴾؛ یعنی آنها زنده هستند و در نزد خدا روزی می خورند.

این اشخاص چگونه زنده هستند و چگونه روزی می خورند؟ پس از همان جایی که دهان روزی خوردن دارند، گوش حرف شنیدن هم دارند و جواب هم می دهند، منتها پرده طبیعت جسمانی روی گوشهای ما را گرفته، صدای آنها

را نمی شنویم.(1)

اشکال به بقای روح و جواب آن

«جوان متجدّدی از اهل تسنّن به نام داود پوری که در زاویه مجلس، مستمع کلمات بود با اجازه، ایجاد شبهه ای به نام سؤال نمود به این عبارت:»

داود پوری - قبله صاحب! این بیان شما با کشف علوم محیر العقول امروزی جور نمی آید. البته در ازمنه گذشته که علوم طبیعی ترقّی نداشت، مردمی از روی

ص: 441


1- و همچنین آیات دیگر قرآن بر این حقیقت دلالت دارد مانند قصه مؤمن آل فرعون که بعد از دنیا رفتن می گوید: ﴿قِیلَ ادْخُلِ الْجَنّةَ قَالَ یَا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ * بِمَا غَفَرَ لِی رَبّی وَجَعَلَنِی مِنَ الْمُکْرَمِینَ﴾ (یس/26 و 27) و نیز عذاب قوم نوح که خدای متعال می فرماید: ﴿مِمّا خَطِیئاتِهِمْ اُغْرِقُوا فَاُدْخِلُوا نَاراً فَلَمْ یَجِدُوا لَهُم مِن دُونِ اللهِ أنصَاراً﴾ و نیز عذاب آل فرعون بلافاصله بعد از مرگشان: ... ﴿وَحَاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذَابِ * النّارُ یُعْرَضُونَ عَلَیْهَا غُدُوّاً وَعَشِیّاً وَیَوْمَ تَقُومُ السّاعَةُ أدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أشَدّ الْعَذَابِ﴾ (غافر/45 و 46). (محقق)

جهالت به قوّه ی مرموزی که نامش را روح می گذاردند معتقد بودند، ولی امروزه که قرن طلایی علم و دانش است وعلوم طبیعی سیر تکاملی خود را نموده، پنبه این نوع عقاید پوسیده زده شده، مخصوصاً در بلاد مهمّه اروپا که مهد ترقّیات علمیه می باشد، دانشمندانی مانند «داروین انگلیسی» و «بخنر آلمانی» و دیگران بطلان این نوع عقاید پوسیده مخصوصاً عقیده به وجود روح و بقای آن را ظاهر نمودند.

داعی: عزیزم این نوع از اقوال تازگی نداشته و اختصاص به قرن طلایی - به قول شما - ندارد، بلکه در حدود دو هزار و چهارصد سال است تقریباً در تحت لوای ارباب ماده و طبیعت جلوه گری نموده.

ظهور اهل مادّه و طبیعت و مقابله ذیمقراطیس با سقراط حکیم

یعنی زمانی که ذیمقراطیس و اتباع او در مقابل سقراط و افلاطون و ارسطو و امثال آن حکمای الهی در یونان قیام نموده و قائل به مادّه و طبیعت شدند و منکر خدای با علم و اراده و قدرت و شعور گردیدند و گفتند به غیر از «ماتیر» یعنی مادّه و مادّیات - که به یکی از حواسّ خمسه ادراک گردد - چیز دیگر در عالم موجود نیست و جمیع تأثیرات لازمه ناشی از طبع مواد است. به همین جهت مشهور گردیدند به طبیعی و مادّی (که خلاصه و جوهر اصلی آنها امروز به نام کمونیست در عالم جلوه گری می نمایند).

این نوع عقاید فاسده که از لوازم انکار وجود خالق با علم و اراده و قدرت و شعور است، در میان آن فرقه ی کوتاه نظر ظاهر گردیده و علماء و فلاسفه الهی در هر دوره ای از ادوار، جواب آنها را علماً و منطقاً داده اند، ولی چون نامی از اروپا و عقاید داروین و بخنر بردید، ناچارم به شما آقایان متجدّدین برادرانه

ص: 442

نصیحت نموده، یادآور شوم که لازمه ی علم و عقل و منطق این است که تحت تأثیر هر کلامی قرار نگیرید.

اگر فلسفه داروین را (که فرضیات است نه فلسفه) مطالعه نمودید، لازم است نقد و انتقاداتی را نیز که بر کتاب و گفتار و عقاید آن نوشته شده است بخوانید، آن گاه قضاوت عاقلانه نموده، انتخاب احسن نمایید.

چون سلطه و سلطنت اروپائی ها علماً و عملاً بر شماها زیاد شده، لذا وقتی کتابی از داروین و بخنر یا امثال آنها به دستتان می آید در نظر شما با ابّهت و عظمت می نماید و خیال می کنید واقعاً سراسر اروپا دارونیزم گردیده و این کتاب نمونه ای از عقاید تمام فلاسفه اروپاست و حال آنکه این طور نیست (تازه اگر هم باشد ارزش علمی ندارد).

اقوال علمای الهی اروپا

همین قسمی که فلسفه داروین طبیعی را می خوانید، کتب فلاسفه الهی را هم که در دست عموم است بخوانید؛ مانند کتاب های «کامیل فلاماریون» فرانسوی که از علمای ریاضی مشهور اروپا می باشد و سالها در معرفت النفس غور نموده و کتابهای بسیاری در اثبات وحدانیت حق تعالی و عظمت روح و بقای آن بعد از مرگ نوشته؛ مانند «دیو دان لاناتور» یعنی «خدا در طبیعت»، و مجلّدات «مرگ و اسرار آن» که علمای ایرانی و مصری آنها را به فارسی و عربی ترجمه نموده اند.

در آن کتب مفصّلاً در اطراف مرگ قلم فرسایی نموده و صریحاً گوید مرگ حقیقی به معنای فنا و نیستی وجود ندارد. مرگ عبارت است از نقل و انتقال از عالمی به عالم دیگر. فقط آدمی قالب عوض می کند، از این بدن عنصری بیرون

ص: 443

آمده، به هیکل و صورت لطیف تری می رود؛ چه آنکه روح (مایه حیات) ابداً فنا ندارد، بلکه باقی و پایدار است.

و این معنی با تجربیات قطعی سالیان دراز به دست آمده که روح غیر از این بدن است و خود استقلال معنوی دارد پس از متلاشی شدن تن و بدن باقی مانده و جلوگیری می نماید انتهی.

و امثال این قبیل علماء و فلاسفه الهی، مانند «بروکسون فرانسوی» فیلسوف معاصر و «ویکتور هوگو» شاعر دانشمند معروف فرانسه و «نرمال» محقّق آلمانی و «دکارت» فیلسوف شهیر فرانسوی و غیرهم - که نقل اقوال تمامی آنها بلکه ذکر اسامی آنها مقتضی این مجلس نمی باشد - بسیارند و دانشمندان اروپا به وجود آنها افتخار می نمایند، نه به وجود داروین و بخنر طبیعی مادّی.

اولاً چنانچه شما آقایان جوانان روشنفکر تحت تأثیر غربی ها قرار گرفته و ناچارید به گفتار آنها توجه نمایید، اقلاً منحصراً کتاب های داروین انگلیسی و بخنر آلمانی را نخوانید، بلکه به سایر کتب فلاسفه و دانشمندان اروپایی هم مراجعه نمایید.

ثانیاً عقاید هر دو فرقه (الهی و طبیعی) را مورد توجّه و دقّت قرار دهید و نقد و انتقاداتی را که بر آن کتاب ها نوشته شده بخوانید، آن گاه انتخاب احسن نمایید.

چنانچه از روی انصاف و با دیده علم و عقل و منطق کتب فریقین (الهی و طبیعی) را مطالعه نمایید، بالقطع و الیقین تصدیق خواهید نمود که تن و بدن آدمی، چون مخلوق از عناصر عالم خلق است فانی و متلاشی می گردد، ولی روح که مخلوق عالم امر است زنده و پایدار می باشد و هرگز نمرده و نمی میرد و مخصوصاً شهدا و کشته شدگان راه حق و حقیقت توحید که به حکم کتب

ص: 444

آسمانی و تعالیم رحمانی، علاوه بر جنبه روحانی از جهت جسمانی زنده و دارای گوش شنوا و چشم بینا می باشند.

چنانچه در زیارت حضرت سیدالشهداء علیه الصلاهْ والسلام وارد است: «اشهد أنّک تسمع کلامی و تردّ جوابی»(1)؛ یعنی شهادت می دهم که تو کلام مرا می شنوی و جواب مرا می دهی.

آیا خطبه 87 نهج البلاغه را نخوانده اید، آنجایی که عترت طاهره رسول اکرم صلی الله علیه وآله را معرفی می نماید می فرماید: «أیّها الناس خذوها من خاتم النبیّین صلی الله علیه وآله انّه یموت من مات منّا ولیس بمیّت ویبلی من بلی منّا ولیس ببال.»

یعنی ای مردم، این مطلب را از خاتم النبیین بگیرید (یعنی فرموده اوست) که از ما هر که بمیرد (در حقیقت) مرده نیست و ازما هر که به ظاهر بپوسد (در حقیقت) پوسیده نیست.

یعنی پیوسته در عالم انوار و ارواح زنده و پایداریم، چنانچه ابن ابی الحدید(2)

و میثمی(3)

و شیخ محمد عبده(4)،مفتی معروف دیار مصر در شرح این کلمات می گویند که اهل بیت پیغمبر، مانند دیگران در حقیقت مرده نیستند.

پس اگر ما ظاهراً در مقابل قبور ائمه معصومین از عترت رسالت می ایستیم،

ص: 445


1- در بحار الانوار ج 97/295، در زیارت امام حسین و آدم و نوح علیه السّلام نزد قبر مولانا امیرالمؤمنین علیه السّلام عبارت چنین نقل شده ... «عالماً انک تسمع کلامی و تردّ کلامی ...». (محقق)
2- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 6/377، خطبه 86 .
3- شرح نهج البلاغه، کمال الدین میثم بن علی بن میثم بحرانی، 2/302، خطبه 84 .
4- شرح نهج البلاغه، شیخ محمد عبده، ص182، خطبه 86 .

مقابل قبور اموات نمی ایستیم و با مرده حرف نمی زنیم، بلکه در مقابل احیاء و زندگان ایستاده ایم و با زندگان حرف می زنیم. پس ما مرده پرست نیستیم، بلکه خدا پرستیم؛ چون خدا روح و جسم آنها را زنده نگاه می دارد.

آیا شما حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب و یا حضرت سیدالشهداء ابا عبدالله الحسین‘ و شهدای بدر و حنین و احد و کربلا را فداییهای دین و جانبازان راه حق نمی دانید که در مقابل ظلم خانمانسوز قریش و بنی امیه و یزید و یزیدیان (که منتها درجه فعالیتشان انکار حقایق دین و محو آثار آن بوده) قیام نمودند و جان خود را در راه دین مقدّس اسلام و کلمه طیبه «لا اله الا الله» فدا نمودند.

همان طوری که قیام صحابه رسول الله و جانبازیهای شهدای بدر و احد و حنین سبب برطرف شدن شرک و کفر و اعلای کلمه «لا اله الا الله» گردید، ما قیام و جانبازی حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السّلام نیز برای تقویت دین مقدس اسلام اثر بجایی بخشید.

اگر قیام آن حضرت نبود، یزید عنید اساس دین را از میان برده و کفریات باطن و عقاید فاسده خود را در جامعه مسلمین لباس عمل می پوشانید.

دفاع مخالفین از خلافت معاویه و یزید و کفر آنها و جواب آن

شیخ: خیلی از شما تعجّب است که خلیفهًْ المسلمین، یزید بن معاویه را کافر و فاسد بخوانید و حال آنکه نمی دانید یزید را خلیفه امیرالمؤمنین و خال المؤمنین، معاویهْ بن ابی سفیان به مقام خلافت نصب نمود و معاویه را خلیفه ثانی، عمر بن الخطّاب و خلیفه ثالث، عثمان مظلوم رضی الله عنهما به مقام امارت مسلمین در شامات منصوب نمودند و مردم به طیب خاطر روی لیاقت و قابلیتی

ص: 446

که داشتند، آنها را به مقام خلافت پذیرفتند. پس نسبت کفر و ارتدادی که شما به خلیفهْ المسلمین می دهید، علاوه بر آنکه اهانتی به تمام مسلمانان نمودید که ایشان را به خلافت پذیرفتند، اهانت بزرگی است به خلفای قبل که مقام امارت و حقیقت خلافت آنها را تصویب نمودند؟!

فقط از ایشان یک زلّه و خطا و ترک اولایی صادر شد که در دوره خلافت ایشان، ریحانه رسول الله را به قتل رسانیدند و این عمل هم قابل عفو و اغماض بود، فلذا توبه نمودند. خداوند غفور هم از او گذشت، چنانچه امام غزالی و دمیری(1)

مشروحاً این مطلب را در کتب خود آورده و پاکی و طهارت خلیفه یزید را ثابت نمودند؟!

داعی: هیچ انتظار نداشتیم که درجه تعصّب جناب عالی تا این اندازه باشد که وکیل مدافع یزید عنید [و] پلید گردید.

و اما اینکه فرمودید چون اسلاف او صحّه بر امارت آنها گذاردند، پس حقّاً مسلمانان باید کورکورانه تسلیم گردیده و اطاعت آنها را بنمایند، این بیان شما علیل و قابل قبول عقلاء مخصوصاً در این دوره علم و حکمت (به اصطلاح) دموکراسی نمی باشد.

و همین است یکی از براهین ما که می گوییم خلیفه بایستی معصوم و از جانب خدا منصوب باشد، تا دچار این اشکالات نشویم.

و دیگر آنکه فرمودید امام غزالی و یا دمیری و دیگران دفاع از اعمال یزید

ص: 447


1- حیاهْ الحیوان، 2/201. (محقق)

نموده اند، آنها هم مانند شما [بودند] که تعصّبتان بر علم و عقلتان غالب آمده و الاّ هیچ انسان عاقلی نمی آید وکیل مدافع یزید پلید گردد! که از هیچ طریقی راه دفاع ندارد.

و دیگر آنکه فرمودید فقط یک زلّه و خطا از او صادر شده و آن شهادت حضرت سیدالشهداء سلام الله علیه بوده. اوّلاً آنکه شهادت پاره تن رسول الله بدون تقصیر با هفتاد نفر صغیر و کبیر و اسارت نوامیس بزرگ اسلام - دختران رسول خداصلی الله علیه وآله - مانند اسراء روم و فرنگ، زلّه و خطا نبوده، بلکه از گناهان کبیره بوده است.

ثانیاً عملیات زشت و کفریات او اختصاص به شهادت آن حضرت تنها ندارد، بلکه طرق مختلفی برای اثبات کفر و ارتداد او موجود است.

نواب: قبله صاحب! تمنّا می نماییم اگر دلایل واضحی بر کفر و ارتداد یزید هست در دسترس ما بگذارید، خیلی ممنون خواهیم شد.

دلایل بر کفر و ارتداد یزید

داعی: دلایل بر کفر و ارتداد یزید بسیار واضح و آشکار است، چنانچه در کلمات خود پیوسته - نظماً و نثراً - کفریات باطنی را ظاهر می ساخت؛ مخصوصاً در اشعار خمریه اش دلایل واضحی به دست است که گفته:

شمیسة کرم برجها قعر دنها

فمشرقها الساقی ومغربها فمی

فان حرمت یوماً علی دین أحمد

فخذها علی دین المسیح بن مریم(1)

خلاصه معنی آنکه گوید: شراب انگور از مشرق دست ساقی طالع می گردد و

ص: 448


1- کتاب الاربعین، ص277. (محقق)

در مغرب دهان من غروب می نماید و اگر شراب در دین محمدصلی الله علیه وآله حرام است، بگیر او را بر دین مسیح بن مریم؛ یعنی پیروی از دین مسیح بنما و نیز گوید:

أقول لصحب ضمت الکاس شملهم

وداعی صبابات الهوی مترنّم

خذوا بنصیب من نعیم ولذّة

فکل وإن طال المدی یتصرّم(1)

در این اشعار می رساند که هرچه هست همین دنیاست. غیر از این عالم عالمی نیست. پس باید دست از لذّت و نعیم این عالم بر نداشت.

اینها اشعاری است که در دیوان او ثبت است و ابوالفرج ابن جوزی در کتاب «الردّ علی المتعصّب العنید»(2)

شهادت به او داده و از جمله اشعاری که دلالت بر کفر و زندقه و الحاد او دارد، اشعاری است که سبط ابن جوزی در «تذکره»(3) و جدش ابو الفرج مفصّلاً نقل نموده اند که در مطلع آن گوید:

علیّة هاتی ناولینی وترنّمی

حدیثک انّی لا أحبّ التناجیا

به معشوقه خود خطاب نموده گوید: نزدیک بیا خانم عزیزم، آگاه ساز مرا علنی از مطالب درونی خود. من دوست ندارم که آهسته سخن برانی (تا آنجا که گوید):

فإن الّذی حدثت عن یوم بعثنا

أحادیث زور تترک القلب ساهیا

یعنی: آن کسی که به داستان قیامت تخویف می کند، گزارشاتی به دروغ است که قلب را از آهنگهای ساز و آواز دور می نماید.

چنانچه ابراهیم بن اسحاق معروف به «دیک الجن» که از اجلّه فقهاء و علماء و فضلاء و ادبای شیعه بوده، در حضور خلیفه هارون الرشید عبّاسی تمام آن

ص: 449


1- وفیات الاعیان، 3/287 . (محقق)
2- وفیات الاعیان، 3/587 . (محقق)
3- الردّ علی المتعصب العنید، ص45 - 47. (محقق)

اشعار را قرائت نموده، هارون بی اختیار یزید را لعن کرده و گفت: زندیق کاملاً انکار صانع و حشر و نشر را نموده است.

از جمله اشعاری که دلالت بر کفر و الحاد او می کند، آن است که در موقع ترنّم و عیش می گفت:

یا معشر الندمان قوموا

واسمعوا صوت الأغانی

واشربوا کاس مدام

واترکوا ذکر المعانی

شغلتنی نغمة العیدا

ن عن صوت الأذان

وتعوّضت عن الحور

عجوزاً فی الدنان(1)

ما حصل معنی آنکه به ندماء و هم پیاله های خود گوید: برخیزید و به ساز وآواز گوش دهید و از شراب ناب استفاده کنید و ترک کنید خرافات دینی را؛ زیرا ساز مرا به خود جلب نموده، از صدای اذان. تعویض و مصالحه می کنم بهشت و حور العین را به پیرزن های خواننده.

و در کتب مقاتل همه جا نقل است و حتی سبط ابن جوزی در صفحه 148 تذکره(2)

آورده که چون اهل بیت رسالت را به شام آوردند، یزید پلید بر منظره قصر خود - که مشرف بر محلّه جیرون(3) بود - قرار گرفته - این دو بیت را نشاد

ص: 450


1- تذکرهْ الخواص، ص261 . (محقق)
2- تذکرهْ الخواص، سبط ابن الجوزی، ص235، باب 9، ذکر حمل الرأس الی یزید. ابن جوزی می نویسد: «قال مجاهد: نافق وقال الزهری: لما جاءت الرؤوس کان یزید فی منظره علی جیرون فأنشد لنفسه: لمّا بدت تلک الحمول وأشرقت...».
3- یاقوت حموی در معجم البلدان گوید: جیرون سقفی مستطیل است بر ستون ها بنا کرده شده، نزدیک دروازه دمشق و برگرد آن شهری است که یکی از جبابره در زمان قدیم، قلعه ای در آنجا ساخته و بعدها صابئین آنجا عمارت کردند و در داخل آن، معبدی برای مشتری ساختند و آنجا تفرج گاه عمومی بوده است. (مؤلف)

کرد [و] کفر خود را ثابت نمود:

لمّا بدت تلک الحمول وأشرقت

تلک الشموس علی ربا جیرون

نعب الغراب فقلت نح او لا تنح

فلقد قضیت من النبیّ دیونی

خلاصه معنی آنکه چون محمل های اسرای آل محمدصلی الله علیه وآله ظاهر شد، کلاغی صدا کرد (که در عرب، آن صدا را به فال بد می گرفتند). گفتم: ای کلاغ! بخوانی یا نخوانی من وام خود را از پیغمبر گرفتم. کنایه از اینکه اعمام و اقاربم را در بدر و اُحد و حنین کشتند، من هم تلافی نموده، فرزندانش را کشتم.

و از جمله ادلّه بر کفر یزید آن است که وقتی مجلس جشن برای شهادت پسر پیغمبر بر پا نمود، به اشعار کفرآمیز عبدالله بن الزبعری تمثّل جست که حتی سبط ابن جوزی(1)

و ابوریحان بیرونی و دیگران نوشته اند آرزوی وجود و حیات کسانی را نمود از اجداد خودش که همه مشرک و کافر محض بودند و به امر خدا و پیغمبر در جنگ بدر کبری کشته شدند. ظاهراً شعر دوم و پنجم از خود یزید است که

در حضور عموم حاضرین از مسلمانان و یهود و نصاری گفت:

لیت أشیاخی ببدر شهدوا

جزع الخزرج من وقع الأسل

لأهلّوا واستحلّوا فرحاً

ثمّ قالوا یا یزید لا تشل

قد قتلنا القرم من ساداتهم

و عدلناه ببدر فاعتدل

لعبت هاشم بالملک فلا

خبر جاء ولا وحی نزل

لست من خندف(2) إن لم أنتقم

من بنی أحمد ما کان فعل

ص: 451


1- تذکرهْ الخواص، سبط ابن جوزی، ص235، باب 9، ذکر حمل الرأس الی یزید.
2- خندف یکی از اجداد یزید بوده است. (مؤلف)

قد أخذنا من علیّ ثارنا

وقتلنا الفارس اللیث البطل(1)

«ای کاش پیران و گذشتگان قبیله من که در بدر کشته شدند، می دیدند زاری کردن قبیله خزرج را از زدن نیزه. (در جنگ اُحد) از شادی فریاد می زدند و می گفتند: ای یزید! دستت شل مباد که مهتران و بزرگان آنها را کشتیم و این عمل را به جای بدر کردیم که سر به سر شد. بنی هاشم با سلطنت بازی کردند. نه خبری از آسمان آمد و نه وحی نازل شد. من از دودمان خندف نیستم اگر انتقام از فرزندان پیغمبر نگیرم. ما خون خود را از علی گرفتیم به کشتن فرزند بزرگ او.»

و بعض از علمای خودتان، مانند ابوالفرج(2) و شیخ عبدالله بن محمد بن عامر شبراوی شافعی در صفحه 18 کتاب «الاتحاف بحبّ الاشراف»(3)

و خطیب خوارزمی در جلد دوم «مقتل الحسین»(4) و دیگران می نویسند: «یزید ملعون در

ص: 452


1- تذکرهْ الخواص، ص235. (محقق)
2- الرّد علی المتعصّب العنید، ابی الفرج ابن الجوزی، ص47 - 48، احادیث آخر فی ضرب یزید بالقضیب و الخیزران ... . ابن الجوزی جریان را این گونه نقل می کند: «عن مجاهد قال: جیء برأس الحسین بن علی فوضع بین یدی یزید بن معاویه فتمثل بهذین البیتین: لیت اشیاخی ببدر شهدوا...».
3- الاتحاف بحبّ الاشراف، عبدالله بن محمد بن عامر شبراوی، ص56، باب 2. شبراوی جریان را این گونه نقل کرده است: «... حتی جیء برأس الحسین فوضع بین یدی یزید فأمر الغلام فرفع الثوب الّذی کان علیه فحین رآه غطی وجهه بکمه کأنه شم رائحة وقال: الحمد لله الّذی کفانا المؤن بغیر مؤنه کلما أوقدوا نارا للحرب اطفأها الله قالت دباحاضنة یزید دنوت من رأس الامام الحسین حین شم یزید منه رائحة لم تعجبه فإذا تفوح منه رائحة من روح الجنة کالمسک الاذفر بل أطیب والّذی ذهب بنفسه وهو قادر علی أن یغفر لی لقد رأیت یزید وهو یقرع ثنایاه بقضیب فی یده ویقول: یا غراب البین ما شئت فقل انما تندب امرا قد حصل ان اشیاخی ببدر ...».
4- مقتل الحسین، خوارزمی، 2/65، ح 29، فصل 11 مقتل الامام الحسین. خوارزمی نیز این جریان این گونه نقل کرده است: «عن مجاهد ان یزید حین اُتی برأس الحسین بن علی و رؤوس أهل بیته، قال ابن محفز: یا امیرالمؤمنین! جئناک برؤوس هؤلاء الکفرة اللئام. فقال یزید: ما ولدت ام محفز أکفر وألأم وأذم، ثم کشف عن ثنایا رأس الحسین بقضیبه ونکته به وانشد ... لیت اشیاخی...».

موقع چوب زدن بر لب و دندان های آن حضرت این اشعار را می خواند.»

جواز علمای اهل تسنّن بر لعن یزید پلید

اکثر علمای شما آن زندیق ملعون را کافر دانسته اند، حتی امام احمد بن حنبل (امام الحنابله) و بسیاری از اکابر علمای شما تجویز لعن بر او نموده اند و مخصوصاً عبدالرحمان ابوالفرج ابن جوزی کتاب مستقلی در این باب نوشته موسوم به «کتاب الرّد علی المتعصّب العنید المانع عن لعن یزید لعنه الله» و ابو العلاء معرّی در این باب گفته است:

أری الأیّام تفعل کلّ نکیر فما

أنا فی العجایب مستزید

ألیس قریشکم قتلت حسیناً

وکان علی خلافتکم یزید

ما حصل معنی آنکه: روزگار، پیوسته بر ضدّ توحید و اهل توحید، نقشه های ابلیسی می کشد و این گونه رلهای بازیگر دنیا سبب استعجاب من است؛ چرا که ذاتی دنیا مکر و حیله بازی است. دلیل بر مدّعا، کشته شدن حسین علیه السّلام به دست قریش و زمام اختیار امور و خلافت به دست یزید (علیه اللعنه) دادن است.

فقط عدّه ای از متعصّبین علمای شما، از قبیل غزالی طرفداری از یزید نموده و عذرهای غیر موجّه مضحک برای تبرئه آن ملعون تراشیده اند، در حالتی که عموم علمای خودتان عملیات کفرآمیز و رفتار ظالمانه او را مشروحاً ذکر نموده اند، که

ص: 453

ظاهراً به عنوان خلافت بر مسند ریاست مسلمین برقرار بود، ولی عملاً جدّیت می نمود بساط دین و توحید را بر چیند و منکرات را به عنوان معروف عمل می کرد.

چنانچه دمیری در «حیاهْ الحیوان»(1) و مسعودی در «مروج الذهب»(2) نوشته اند، میمون های زیادی داشت که لباس های حریر و زیبا بر آنها پوشانیده، طوق های طلا به گردن آنها نموده، سوار بر اسب ها می نمود. و همچنین سگ های بسیاری طوق به گردن داشت که با دست خود آنها را شست و شو می داد و با جام طلا به آنها آب می داد و سپس نیم خورده آنها را خودش می خورد و در اثر اعتیاد به مشروبات الکلی پیوسته مست و مخمور بود.

و مسعودی در جلد دوم «مروج الذهب»(3) گوید سیرت یزید سیرت فرعونی بود، بلکه فرعون در رعیت داری اعدل از یزید بود و سلطنت او ننگ بزرگی در

ص: 454


1- حیاهْ الحیوان، دمیری، 2/201، القرد. دمیری می نویسد: «ولقد درب قرد لیزید علی رکوب الحمار وسابق به مع الخیل».
2- مروج الذهب، مسعودی، 3/67 - 68، ذکر لمع من أخبار یزید، فسوق یزید و عمّاله مسعودی می نویسد: «وکان له قرد یکنّی بأبی قیس یحضره مجلس منادمته ویطرح له متِکأ وکان قرداً خبیثاً وکان یحمله علی أتان وحشیة قد ریضت وذللت لذلک بسرج ولجام ویسابق بها الخیل یوم الحلبه، فجاء فی بعض الأیّام سابقاً فتناول القصبة ودخل الحجرة قبل الخیل وعلی أبی قیس قباء من الحریر الأحمر والأصفر مشمر وعلی رأسه قلنسوة من الحریر ذات ألوان بشقائق وعلی الاتان سرج من الحریر الأحمر منقوش ملمع بأنواع من الألوان».
3- همان، 3/68، ذکر لمع من أخبار یزید، فسوق یزید وعماله مسعودی می نویسد: «ولما شمل الناس جور یزید وعمّاله وعمّهم ظلمه وما ظهر من فسقه من قتله ابن بنت رسول الله صلی الله علیه وآله وأنصاره وما أظهر من شرب الخمور وسیره سیرة فرعون بل کان فرعون أعدل منه فی رعیّته وأنصف منه لخاصّته وعامّته».

اسلام شد؛ زیرا مثالب بسیاری برای او می باشد از شرب خمر و کشتن پسر پیغمبر و لعن نمودن وصی پیغمبر (علی بن ابی طالب) و آتش زدن و خراب نمودن خانه خدا (مسجد الحرام) و خون ریزی های بسیار (مخصوصاً قتل عام اهل مدینه) و فسق و فجور بی شمار و غیر آنها که به حساب نیاید می رساند عدم غفران و آمرزش او را.

نواب: قبله صاحب! موضوع قتل عام مدینه به امر یزید چه بود. متمنّی است بیان فرمایید.

داعی: عموم مورّخین مخصوصاً سبط ابن جوزی

در صفحه 63 «تذکره»(1) می نویسد جماعتی از اهل مدینه در سنه شصت و دو رفتند به شام. وقتی از فجایع اعمال و کفریات یزید باخبر شدند، برگشتند به مدینه و بیعت او را شکستند و علناً او را لعن می نمودند و عامل او عثمان بن محمد بن ابی سفیان را بیرون نمودند. عبدالله بن حنظله (غسیل الملائکه) گفت: ای مردم! ما از شام بیرون نیامده و خروج بر یزید ننمودیم مگر آنکه دیدیم

«هو رجل لا دین له ینکح الأمّهات والبنات والأخوات ویشرب الخمر ویدع الصلاة ویقتل أولاد النبیّین».

ص: 455


1- تذکرهْ الخواص، سبط ابن جوزی، ص259، باب 9، فصل فی یزید بن معاویه. سبط بن جوزی می نویسد: «أن جماعة من أهل المدینة وفدوا علی یزید سنة اثنتین بعد ما قتل الحسین فرأوه یشرب الخمر ویلعب بالطنابیر والکلاب فلما عادوا إلی المدینة أظهروا سبّه وخلعوه وطردوا عامله عثمان بن محمد بن أبی سفیان و قالوا قدمنا من عند رجل لادین له یسکر ویدع الصلاة وبایعوا عبدالله بن حنظلة الغسیل؛ وکان حنظلة یقول یا قوم والله ما خرجنا علی یزید حتی خفنا أن نومی بالحجارة من السماء رجل ینکح الأمّهات والبنات والأخوات ویشرب الخمر ویدع الصلاة ویقتل أولاد النبیّین...».

او مرد بی دینی است که نزدیکی می کند با مادرها و دخترها و خواهرها، شراب می خورد و نماز نمی خواند و اولاد پیغمبران را می کشد.

قتل عام اهل مدینه به جرم شکستن بیعت یزید

چون این خبر به یزید رسید، مسلم بن عقبه را با لشکر کثیری از اهل شام برای سرکوبی اهل مدینه فرستاد و آنها سه شبانه روز اهل مدینه را قتل عام نمودند. ابن جوزی((1))

و مسعودی و دیگران می نویسند آن قدر کشتند که خون در کوچه ها جاری گشت

«وخاض الناس فی الدماء حتی وصلت الدماء قبر رسول الله صلی الله علیه وآله وامتلأت الروضة والمسجد.»

به قدری خون در کوچه های مدینه جاری بود که مردم در خون فرو رفته بودند، تا اینکه خون به قبر رسول خدا رسید و مسجد و قبر آن حضرت پر از خون گردید.

هفتصد نفر از رجال محترم و وجوه اشراف قریش و انصار و مهاجرین را کشتند و ده هزار نفر از عامّه مسلمین به قتل رسیدند و راجع به هتک حرمت و نوامیس مسلمین، دعاگو خجالت می کشم به عرضتان برسانم. همین قدر اکتفا

ص: 456


1- . «وذکر المداینی فی کتاب >الحرة< عن الزهری قال: کان القتلی یوم الحرة سبع مائة من وجوه الناس من قریش والأنصار والمهاجرین ووجوه الموالی. وامّا من لم یعرف من عبد أو حرّ أو امرأة فعشرة آلاف وخاض الناس فی الدماء حتی وصلت الدماء إلی قبر رسول الله وامتلأت الروضة والمسجد. قال مجاهد: التجأ الناس إلی حجرة رسول الله ومنبره والسیف یعمل فیهم». تذکرهْ الخواص، سبط ابن الجوزی، ص259، باب 9، فصل فی یزید بن معاویه.

می نمایم به یکی از عبارت های صفحه 163 «تذکره» سبط ابن جوزی(1)

که از ابوالحسن مداینی نقل می نماید که: «ولدت الف امرأة بعد الحرة من غیر زوج».

بعد از واقعه «حره»؛ یعنی قتل عام مدینه، هزار زن بدون شوهر وضع حمل نمودند(کنایه از آنکه لشکر فاتح به هتک نوامیس، آنها را حامله نمودند).)

بیش از این نمی خواهم وقت مجلس را بگیرم و آقایان محترم را متأثر نمایم. همین مقدار برای روشن شدن افکار کفایت می کند.

شیخ: تمام آنچه ذکر فرمودید، دلالت بر فسق یزید می نماید و عمل هر شخص فاسق و معصیت کار قابل عفو و اغماض است و قطعاً یزید توبه نموده، خدا هم غفار الذنوب است و او را آمرزیده. پس شما به چه علت پیوسته او را لعن کرده و ملعون می خوانید.

داعی: بعض از وکلای دعاوی برای آنکه حقوقی نصیبشان گردد، ناچار تا آخرین فرصت دفاع از موکل خود می نمایند ولو آنکه حق بر آنها آشکار گردد، ولی نمی دانم جناب عالی روی چه منافعی، آن قدر پافشاری در دفاع از آن لعین پلید می نمایید و می فرمایید یزید توبه کرده است و حال آنکه گفتار کفرآمیز و شهادت اولیاء الله وقتل عام اهل مدینه و غیره، درایت است و گفتار شما که یزید توبه نموده، روایت است و آن ثابت نگردیده و مقابله به درایت نمی نماید.

آیا انکار مبدأ و معاد و وحی و رسالت و ارتداد از دین، به نظر شما لعن آور

ص: 457


1- همان، سبط ابن جوزی می نویسد: «وذکر أیضاً المدائنی عن أبی قرة قال: قال هشام بن حسان ولدت ألف امرأة بعد الحرّة من غیر زوج وغیر المدائنی یقول عشرة آلاف امرأة».

نخواهد بود؟ آیا ظالمین را خداوند صریحاً در قرآن کریم لعن نفرموده؟ آیا شما یزید را ظالم نمی دانید؟ اگر به نظر مبارک جناب عالی، وکیل مدافع جدّی یزید بن معاویه (خنده شدید حضار) این دلایل مکفی نمی باشد، با اجازه خودتان دو خبر از منقولات علمای بزرگ خودتان نقل می نمایم و عرضم را خاتمه می دهم.

بخاری(1)

و مسلم(2)

در صحیحین خود و علامه سمهودی در «تاریخ المدینه»(3) و ابوالفرج ابن جوزی در کتاب «الرّد علی المتعصّب العنید»(4)

و سبط ابن جوزی در «تذکره خواص الامّه»(5) و امام احمد حنبل در «مسند»(6) و دیگران از رسول اکرم صلی الله علیه وآله نقل نموده اند که فرمود:

«من أخاف أهل المدینة ظلماً أخافه الله وعلیه لعنة الله والملائکة والناس

ص: 458


1- صحیح بخاری، 3/53 -54، ح 129، کتاب فضائل المدینهْ باب حرم المدینهْ. بخاری این حدیث را نقل کرده است: «عن علی رضی الله عنه قال: ما عندنا شیء إلاّ کتاب الله وهذه الصحیفة عن النبی صلّی الله علیه وسلّم المدینة حرم مابین عائر إلی کذا من أحدث فیها حدثاً أو آوی محدثاً فعلیه لعنة الله والملائکة والناس أجمعین، لا یقبل منه صرف ولا عدل وقال: ذمّة المسلمین واحدة فمن أخفر مسلماً فعلیه لعنة الله والملائکة والناس أجمعین، لا یقبل منه صرف ولا عدل ومن تولّی قوماً بغیر إذن موالیه فعلیه لعنة الله والملائکة والناس أجمعین، لا یقبل منه صرف ولا عدل ومن تولّی قوماً بغیر إذن موالیه فعلیه لعنة الله والملائکة والناس أجمعین، لا یقبل منه صرف و لا عدل».
2- صحیح مسلم، 2/995 - 998، ح 467، کتاب الحج، باب فضل المدینهْ. مسلم حدیث را این گونه نقل کرده است: «عن أبی هریرة عن النبی صلی الله علیه وآله قال: المدینة حرم، فمن أحدث فیها حدثاً أو آوی محدثاً فعلیه لعنة الله والملائکة والناس أجمعین، لا یقبل منه یوم القیامة عدل ولا صرف».
3- وفاء الوفاء، سمهودی، 1/46، باب 2، فصل 2، وعید من أحدث بها حدثاً. - تاریخ المدینهْ، 58/110. (محقق)
4- الرد علی المتعصّب العنید، ابن الجوزی، ص60، احادیث آخر فی ضرب یزید بالقضیب والخیزران...
5- . تذکرهْ الخواص، سبط ابن جوزی، ص258، باب 9، فصل فی یزید بن معاویه.
6- مسند احمد بن حنبل، 4/55، مسند سائب بن خلاّد أبی سهله.

أجمعین لا یقبل الله منه یوم القیامة صرفاً وعدلاً.»

کسی که بترساند اهل مدینه را از روی ظلم، بترساند خدای تعالی او را (یعنی در روز قیامت) و بر او باد لعنت خدا و ملائکه و تمام مردم، و روز قیامت از چنین کسی خدا قبول نمی نماید هیچ عملی را.

و نیز فرمود:

«لعن الله من أخاف مدینتی (أی أهل مدینتی).»

لعنت خدا بر کسی که بترساند شهرستان مرا (یعنی اهل مدینه را).

آیا این همه قتل عام و هتک نوامیس و نهب اموال در مدینه، موجب ترس و خوف آنها نبوده و اگر بوده، تصدیق نمایید به لسان خدا و پیغمبر و ملائکه و تمام مردم، آن نانجیب پلید ملعون بوده و خواهد بود تا روز قیامت.

اکثر علمای خودتان یزید پلید را لعن نموده و کتاب ها بر جواز لعن او نوشته اند؛ از جمله علامه جلیل القدر عبدالله بن محمد بن عامر شبراوی شافعی در کتاب «الاتحاف بحبّ الاشراف»(1)

راجع به لعن یزید در صفحه 20 نقل می نماید که وقتی نزد ملا سعد تفتازانی نام یزید برده شد، گفت:

«فلعنة الله علیه وعلی أنصاره وعلی أعوانه.»

لعنت خدا بر او و بر انصار و اعوان و یاری کنندگان او باد.

ص: 459


1- الاتحاف، عبدالله بن محمد بن عامر شبراوی، ص62، باب 3 (فی حکم لعن یزید). شبراوی می نویسد: «قال السعد التفتازانی بعد ذکره نحو ذلک والحق أن رضا یزید بقتل الحسین واهانته أهل بیت رسول الله مما تواتر معناه وان کانت تفاصیله أحادا، فنحن لا نتوقّف فی شأنه بل فی ایمانه. فلعنة الله علیه وعلی أنصاره وعلی أعوانه».

و از «جواهر العقدین»(1) علامه سمهودی نقل می نمایی که گفت:

«اتفق العلماء علی جواز لعن من قتل الحسین رضی الله عنه أو أمر بقتله أو أجازه أو رضی به من غیر تعیین.»

عموم علماء اتفاق نمودند بر جواز لعن کسی که حسین رضی الله عنه را کشت یا امر و اجازه به کشتن آن بزرگوار نمود یا راضی به کشتن او گردید.

و از ابن جوزی(2)

و ابو یعلی(3)

و صالح بن احمد بن حنبل(4) نقل می نماید که با ذکر دلایل، از آیات قرآن و غیره اثبات لعن یزید می نمایند که وقت مجلس بیش از این، اجازه گفتار نمی دهد.

پس اگر مجلس طولانی شده و ساعاتی از نصف شب می گذرد، بسیار لازم بود حلّ این معمّاگردد که آقایان از این مقدّمات پی ببرید به حق بزرگی که ابا عبدالله الحسین علیه السّلام بر اسلام و اسلامیان دارد که ریشه چنین ظلم و ظالمی را به نیروی مظلومیت خود کَند و به خون خود و اهل بیت عزیزش، شجره طیبه «لا اله الا الله» را که به واسطه ظلم بنی امیه، مخصوصاً یزید پلید نزدیک بود خشک شود، آبیاری نمود و حیات نوینی به اسلام و توحید داد.

ص: 460


1- جواهر العقدین، سمهودی، 3/397، قسم دوم، فصل 14. سمهودی می نویسد: «ویجوز اتفاقاً اللعن علی من قتل الحسین رضی الله عنه أو أمر بقتله أو أجازه أو رضی به».
2- تذکرهْ الخواص، ص258. (محقق)
3- مسند ابویعلی، 2/60 . (محقق)
4- مسند احمد 2/522 مسند ابی هریره: «سمع ابا هریره یقول سمعت رسول الله صلی الله علیه وآله یقول: لیرعفن علی منبری جبار من جبابرة بنی امیة یسیل رعافه». این روایت در کتاب تاریخ مدینه دمشق 46/36 ترجمه عمرو بن سعید بن العاص نیز ذکر شده است. (محقق)

جای بسی تأسف است و عوض آنکه خدمت آن بزرگوار را تقدیر نمایید، به زیارت رفتن زائرینش اعتراض نموده، خُرده گیری می نمایید و نامش را مرده پرستی می گذارید و متأسف هستید که چرا میلیونها نفر همه ساله به زیارت قبر آن بزرگوار می روند و مجالس عزا برای آن حضرت تشکیل می دهند و بر غریبی آن مظلوم گریه می نمایند.

سرباز گمنام

در جراید و مطبوعات و مجلاّت می خوانیم و مسافرین نقل می نمایند که در مراکز ممالک متمدّنه دنیا، از قبیل پاریس و لندن وبرلین و واشنگتن آمریکا و غیره، مرکز محترمی هست به نام قبر «سرباز گمنام».

می گویند در میدان جنگ، این سرباز که در راه دفاع از وطن، مقابل ظلم ظالمان جانبازی نموده، چون در بدن و لباس و کشته او نشان واضحی نبوده که معلوم شود از چه فامیل و خانواده و اهل کدام شهر و ناحیه است، نظر به اینکه با خون خود، با ظلم مبارزه کرده و لو گمنام و بی نام و نشان است محترم می باشد. هر کس به آن شهرها وارد می شود از سلاطین و رؤسای جمهور و وزرا و رجال و بزرگان از هر طبقه، احتراماً به زیارت قبر آن سرباز گمنام می روند و تاج گلی بر قبر او می گذارند. به نام تقدیر از یک سرباز گمنام، آن قدر احترام می کنند که حیثیات ملّی خود را در مقابل ملل عالم حفظ نموده باشند.

ولی آقایان با انصاف! شرم آور نیست که ما مسلمین، هفتاد و دو سرباز با نام و نشان داشته باشیم که همگی عالم و عابد و باتقواو بعض از آنها قاری و حافظ قرآن، در راه دین و توحید و دفاع از حریم اسلام و عدل و عدالت در مقابل ظلم

ص: 461

ظالمان جان دادند و غالب آنها ودایع خدا و پیغمبر و عترت پاک رسول الله صلی الله علیه وآله بودند. عوض تقدیر و تشویق مردم به زیارت آنها و امر به احترام قبورشان، [آنها را] مورد انتقاد قرار دهند و فرقه دیگر علاوه بر نقد و انتقاد، به تحریک علمای متعصّب خود، قبور آنها را خراب نمایند و از صندوق بالای قبرشان قهوه بسازند؟!

چنانچه در سال 1216 قمری در روز عید غدیر که اهالی کربلا عموماً - به استثنای قلیلی - به نجف اشرف برای زیارت مشرّف گردیده بودند، وهابی های نجدی وقت را غنیمت شمرده، حمله به کربلا نموده، به قتل و غارت شیعیان ضعیف بی دفاع مشغول شدند و به نام دین، قبور مقدسه فدائیان دین توحید (یعنی حضرت ابا عبدالله الحسین و یاران آن حضرت) را خراب و با خاک یکسان نمودند؟! قریب پنج هزارنفر از اهالی کربلا و علماء و ضعفای ناتوان حتی زنان و اطفال بی گناه شیعیان را به قتل رسانیدند؟! خزانه حضرت سیدالشهداء را غارت و جواهرات و قنادیل طلا و اشیای قیمتی و فروش گرانبهای عتیق را بردند. صندوق قیمتی بالای قبر مقدّس را سوزانیده و از آن قهوه ساختند، جمع کثیری را اسیر نموده با خود بردند. «إنّا لله وإنّا إلیه راجعون» (اف بر این مسلمانی).

واقعاً تأسّف آور است که در تمام ممالک متمدّنه دنیا، قبور علماء و سلاطین و دانشمندان حتی سرباز گمنام خود را محترم بشمارند، ولی مسلمانان که اولی واحق اند به حفظ قبور مفاخر خود، مانند وحشی های آدم خوار، قبور آنها را خراب و نابود نمایند. حتی قبور شهدای احد مانند حمزه سیدالشهداء و آباء و اجداد پیغمبر، چون عبدالمطّلب و عبدالله و اعمام و اقوام آن حضرت و فرزندان رسول خدا، مانند سبط اکبر امام ممتحن حضرت حسن و سید الساجدین زین

ص: 462

العابدین، امام علی بن الحسین و باقر العلوم محمد بن علی، امام پنجم و صادق آل محمد جعفر بن محمّد، امام ششم سلام الله علیهم اجمعین و دیگران از بنی هاشم و علمای اعلام و مفاخر اسلام را در مکه و مدینه با خاک یکسان نموده، مع ذلک خود را مسلمان بخوانند؟! ولی قبور صنادید و سلاطین خود را با تشکیلاتی مجلّل برقرار نمایند!

و حال آنکه علمای ما و شما چه بسیار اخبار در تشویق زیارت مؤمنین اهل قبور نقل نموده اند، تا به این وسیله قبور مؤمنین از دستبرد حوادث محفوظ بماند و خود رسول الله صلی الله علیه وآله به زیارت قبور مؤمنین می رفت و برای آنها طلب مغفرت می نمود.

نه آنکه ایادی مرموزی به نام دین، به دست خود، قبور مفاخر خود را خراب و با خاک یکسان نمایند و اثری از آنها در عالم باقی نگذارند. سخن را کوتاه کنم، درد دل بسیار است.

شرح این هجران و این خون جگر

این زمان بگذار تا وقت دیگر

آل محمد شهدای راه حق و زنده هستند

آیا شما آن خاندان جلیلی که جان در راه دین و توحید دادند، شهید می دانید یا نه؟ اگر بگویید شهید نیستند، دلیل شما چیست و اگر شهیدند و کشتگان راه خدا و فداکاران دین حق هستند، چگونه آنها را مرده می دانید و حال آنکه صریحاً در قرآن مجید فرماید: ﴿أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبّهِمْ یُرْزَقُونَ﴾.

پس به حکم آیات قرآنیه و اخبار وارده، آن ذوات مقدسه زندگانند و مرده نیستند. پس ما مرده پرست نیستیم و سلام بر مرده نمی کنیم، بلکه با زندگان حرف می زنیم.

ص: 463

علاوه، هیچ شیعه ای از عارف و عامی، آنها را مستقل در قضای حوایج نمی دانند، بلکه آنان را عباد صالح و واسطه آبرومند به سوی خدای متعال می دانند.

فقط حوایج خود را به آنها عرض می نمایند که آن امامان برحق و آبرومندان صالح، از خدا بخواهند به ما مردمان نالایق، عطف توجه فرمایند و اگر به زبان قال می گویند: «یا

علی ادرکنی یا حسین ادرکنی»، عیناً مانند آن آدمی است که حاجتی به سلطان مقتدری دارد، به در خانه وزیر اعظم می رود و می گوید: جناب وزیر به دادم برس. هرگز این گوینده، وزیر را سلطان و پادشاه و مستقل در قضای حاجت خود نمی داند، بلکه مقصودش این است که چون شما نزد پادشاه آبرو دارید، وساطت کنید کار من انجام داده شود.

شیعیان هم آل محمد سلام الله علیهم اجمعین را خدا و شریک در افعال خدایی نمی دانند، بلکه آنها را عبادالله الصالحین می دانند که در اثر عبادت و تقوا و ریاضات شرعیه به علاوه فطرت پاک، منظور نظر حق تعالی گردیدند. لذا مناصب امامت و ولایت و درجات عالی اعلا در دو عالم را به آنها دادند که به امر و اجازه پروردگار، تصرف در موجودات می نمودند.

چون امناء و نمایندگان حضرت ذو الجلال اند، حوایج صاحبان حاجت را به عرض حق می رسانند. اگر صلاح در قضای حاجت آن سائل می باشد، اجابت می فرماید و الا عوض را در آخرت به آنها می دهند؛ چنانچه عملاً هم می بینیم و نتایج هم می گیریم.

این جملات، مختصری از مفصّل بود که در جواب شما ناچار عرض شد، که فرمودید چرا با مرده حرف می زنید. و در عین حال یک نکته ناگفته نماند که

ص: 464

شیعیان مقام ائمه معصومین را بالاتر از آن می دانند که فقط اثبات حیاتی، مانند حیات سایر شهدای اسلام برای آنها بنمایند.

حافظ: این جمله بیان شما معمّایی بود که محتاج به حل است. مگر فرق امامان شما با سایر ائمه چیست. فقط مقام سیادت و انتساب به رسول اکرم صلی الله علیه وآله آنها را متمایز از دیگران قرار داده.

داعی: ابداً معمّایی در کار نیست، فقط تصوّر این مطلب برای شما که یک عمر از معرفت مقام امامت دورید، بسیار مشکل است. اوّل باید از عادت و تعصّب خارج شوید و با نظر علم و عقل و منطق و انصاف مطالعه ی مقام امامت بنمایید، آن گاه توجّه خواهید نمود که فرق بین و آشکاری بین مقام امامت در اعتقاد شیعه و امامت در عقاید شما می باشد.

اگر بخواهم اثبات این مرام بنمایم باید انتظار صبح کشید. این موضوع مهم موکول است به یک مجلس مبسوط تری که وقت صحبت باشد ان شاء الله «مجلس را ختم نمودیم، چون مقارن اذان صبح بود و رشته سخن طولانی شده بود، گفتند موضوع امامت بماند برای فردا شب. با خنده و مزاح، آقایان را بدرقه نمودیم، به سلامت تشریف بردند.»

ص: 465

ص: 466

«جلسه چهارم»

اشاره

موضوعات کلی مورد بحث:

· طبقات شیعه

· دلیلی بر تبعیت از مذهب اربعه نیست

· مذاهب تسنن و طعن به یکدیگر

· امامت از اصول دین است

· جایگاه نبوت و امامت

· اثبات مقام نبوت برای علی علیه السّلام

· حدیث منزلت

· حجیت خبر واحد نزد اهل تسنّن

· شراکت علی علیه السّلام در جمیع صفات با پیامبر

· اسناد حدیث سد الابواب

· علی علیه السّلام وزیر پیامبر

ص: 467

ص: 468

جلسه چهارم «لیله دوشنبه 26 رجب 1345»

منّت بر ما نهاده کشف حقیقت نمودید

«اوّل مغرب، سه نفر از آقایان محترمین جماعت وارد شدند. گفتند قبل از رسمیت مجلس برای اطلاع شما عرض کنیم، امروز تا غروب در همه جا از مسجد و خانه و اداره و بازار صحبت شما بود. روزنامه ها در هر کج دست یک نفر بود، جمعیت بسیاری اطراف آنها جمع و در اطراف بیانات شما بحث می نمودند. ماها علاقه مُفرطی به شما پیدا نمودیم، در دل همه جا کرده اید و بر ما خیلی حق دارید؛ زیرا حلّ شبهاتی را می نمایید که از اوّل عمر، پیشوایان ما بر خلاف آن به ما نشان دادند و راستی خیلی معذرت می خواهیم از اینکه ما، جماعت شیعیان را مشرک می دانستیم، چه کنیم به ما از طفولیت این طور معرفی نموده اند. امید است خداوند غفور توبه ما را قبول فرماید.

این چند روزه که گفتارهای شبانه در جراید و روزنامه ها نشر پیدا نموده، خریداران روزنامه ها چندین برابر و بسیاری از مردم روشن شده اند. و مخصوصاً ماها که حاضر در مجلس هستیم و از لطافت گفتار شما بهره مند می شویم، بیشتر علاقه مند شدیم. مخصوصاً شب گذشته که بسیار خوب پرده ها را بالا زدید و حقایق زیر پرده را آشکار نمودید. امید است پرده های بیشتری بالا برود و کشف حقایق زیادتری بشود.

و مطلب دیگری که می خواهیم به شما یادآوری نماییم، آن است که بیش از

ص: 469

پیش، آنچه مؤثّر در ما و جامعه ما گردیده، چنانچه قبلاً هم عرض کردیم، بساطت در کلام و سادگی در گفتار شماست که به قدری شما مطلب را روشن و عوام فهم بیان می کنید و به زبان خود ما صحبت می نمایید که تمام بیسوادان ما را جذب نموده اید. و البته این قسمت را کاملاً منظور نظر قرار دهید که جامعه مردم از صد نفر، پنج نفر با علم و اطلاع نیستند.

کورکورانه آنچه از طفولیت شنیده اند و در دل و قلب آنها قرار گرفته، با همان سادگی بایستی به آنها فهماند؛ چنانچه شما همین عمل را نموده اید و امید است نتیجه کامل حاصل آید.»

«در همین بین آقایان وارد شدند، با گرمی و ملاطفت خوش امد گفتیم. پس از صرف چای و تعارفات معموله شروع به صحبت شد.»

نواب: قبله صاحب! شب گذشته قرار شد امشب در اطراف امامت صحبت شود. خیلی ما شایق فهم این موضوع مهم هستیم؛ چون این موضوع ریشه مطالب است. تمنّا می کنیم فقط همین موضوع را مورد بحث قرار دهید که بدانیم بین ما و شما چه اختلافی در موضوع امامت هست.

داعی: از طرف حقیر مانعی نیست. چنانچه آقایان مایل باشند، دعاگو حاضرم.

حافظ: (با رنگ پریده و صورت گرفته) از طرف ما هم مانعی نیست، هر نوع صلاح می دانید بفرمایید.

بحث در اطراف امامت

داعی: خاطر آقایان به خوبی مسبوق است که از برای امام معانی چندی است

ص: 470

از حیث لغت و اصطلاح؛ اما در لغت،(1)

امام به معنای پیشواست که «الامام هو المتقدّم بالناس»؛ یعنی امام پیشوای مردم است. امام جماعت؛ یعنی پیشوای مردم در نماز جماعت. امام الناس؛ یعنی پیشوای مردم است در امور سیاسی و یا روحانی و یا غیر آن. امام جمعه؛ یعنی کسی که پیشوای نماز جمعه می باشد.

بحث در مذاهب اربعه اهل تسنّن و کشف حقیقت

به همین جهت است که جماعت اهل تسنّن؛ یعنی صاحبان مذاهب اربعه، پیشوایان خود را امام می گویند، به نام امام ابوحنیفه، امام مالک، امام شافعی و امام احمد؛ یعنی فقهاء و مجتهدینی که در امر دین، پیشوای آنها هستند که با ابتکار و فکر خود، اجتهاداً یاقیاساً، احکام را از حلال و حرام برای آنها معین نموده اند.

(به همین جهت کتب فقهیه چهار امام شما را که مطالعه می کنیم، از حیث اصول و فروع، اختلافات بسیاری در آنها مشاهده می نماییم.)

از این قبیل ائمه و پیشوایان در تمام مذاهب و ادیان هستند. حتی در مذهب شیعه هم علماء و فقهاء، همان مقامی را دارند که شما برای ائمه خودتان قائلید و لهذا در غیبت حضرت ولی عصر، امام دوازدهم ، در هر دوره و زمان، روی موازین علمی با ادلّه اربعه، کتاب و سنّت و عقل و اجماع فتوا می دهند. منتهی ما آنها را امام نمی خوانیم؛ چه آنکه امامت اختصاص دارد به اوصیاء اثنی عشر از عترت طاهره، با یک فرق که بزرگان شما بعداً باب اجتهاد را مسدود نموده؛ یعنی از قرن پنجم که به امر پادشاه وقت، آرای مستحدثه علماء و فقهاء را جمع نموده

ص: 471


1- لسان العرب، ابن منظور، 1/215، لغت أمم.

و منحصر به چهار نمودند و مذاهب اربعه حنفی، مالکی، شافعی و حنبلی را رسمیت دادند ومردم را مجبور نمودند که به یکی از آن چهار مذهب عمل نمایند که تاکنون رایج است.

و معلوم نیست که در مقام تقلید، ترجیح فردی بر افراد دیگر به چه دلیل و برهان است. امام حنفیها چه خصیصه ای دارد که مالکی ها ندارد و امام شافعی ها چه دارد که امام حنبلی ها ندارد. و اگر ملّت اسلامی مجبور باشند که از فتاوای آن چهار تجاوز ننمایند، جمودت بسیار سختی جامعه ی مسلمین را فرا گرفته و ابداً ترقّی و تعالی در آنها راه پیدا نمی کند.

و حال آنکه یکی از خصائص دین مقدّس اسلام این است که با قافله تمدّن در هر دوره و زمانی پیش می رود و این مطلب، لازم دارد فقهاء و مجتهدینی را که در هر دوره و زمان، با حفظ موازین شرعیه، با کاروان تمدّن پیش بروند و حفظ مرکزیت مذهبی را بنمایند؛ چون بسیاری از امور است که به واسطه حدوثش، تقلید میت در او راه ندارد و حتماً باید مراجعه به فقیه و مجتهد حی نمودو از ابتکار فکر او استفاده و فتوای او را مورد عمل قرار داد.

با اینکه بعدها در میان شما مجتهدین و فقهای عالی مقامی پیدا شدند که به مراتب از آن چهار امام اعلم و افقه بودند، نمی دانم این ترجیح بلا مرجِّح و حصر نمودن مقام اجتهاد را به آن نفر و ضایع نمودن حقّ علمی دیگران از چه راه بوده است، ولی در جامعه شیعه تمام فقهاء و مجتهدین در هر دوره و زمان، تا ظهور ولی عصرعجل الله تعالی فرجه الشریف حقّ حیات دارند. ما تقلید میت را ابتداءً و در مسائل حادثه ابداً جایز نمی دانیم.

ص: 472

دلیلی بر تبعیت مذاهب اربعه نیست

عجبا شما جامعه شیعیان را مبدع و مرده پرست می خوانید که به دستورات ائمه اثنی عشر از اهل بیت خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله به امر آن حضرت (که با نصوص عالیه ای که در کتب خودتان هم مشروحاً مندرج است) عمل می نمایند، ولی معلوم نیست شماها به چه دلیل مسلمانان را اجبار می دهید در اصول،به مذهب اشعری یا اعتزال و در فروع، حتماً به یکی از مذاهب اربعه عمل نمایند.

و اگر به آنچه شما بی دلیل می گویید عمل ننمایند؛ یعنی پیرو مذهب اشعری و یا اعتزال و یا یکی از مذاهب اربعه نگردیدند، رافضی و مشرک و مهدور الدم هستند.

و اگر به شما ایراد نمایند که چون دستوری از پیغمبر برای پیروان ابوالحسن اشعری و یا ابوحنیفه و مالک بن انس و محمد بن ادریس شافعی و احمد بن حنبل نرسیده که آنها هم از علماء و فقهای اسلامی بوده اند، حصر کردن تقلید را به آنها بدعت است؛ چه جواب خواهید گفت؟

حافظ: ائمه اربعه چون دارای مقام فقاهت و علم و اجتهاد توام با زهد و ورع و تقوا و امانت و عدالت بودند، پیروی از آنها بر ما لازم آمد.

داعی: اوّلاً آنچه فرمودید، دلایلی نیست که موجب حصر گردد، [به گونه ای] که تا روز قیامت مسلمانان مجبور باشند پیروی ازطریقه آنها بنمایند؛ چون که این صفات را شما برای تمام علماء و فقهای خودتان قائل هستید و انحصار به آنها چهار نفر دادن توهین به علمای بعد است؛ زیرا اجبار به پیروی از فردی یا افرادی وقتی خواهد بود که دستور و نصّی از خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله رسیده باشد و حال

ص: 473

آنکه چنین دستور و نص از آن حضرت درباره ائمه اربعه شما نرسیده. پس چگونه شما حصر نمودید مذاهب را به چهار و اینکه حتمی بودن پیروی از یکی از آن چهار امام را حق بدانید.

امر عجیبی است قابل تأمّل عقلای با انصاف

خیلی مُضحک و خنده آور است که چند شب قبل شما، مذهب شیعه را سیاسی به حساب آوردید و گفتید چون در دوره رسول الله نبوده و در خلافت عثمان به وجود آمده، پیروی از آن جایز نیست. و حال آنکه با دلایل عقلیه و نقلیه، پریشب ثابت نمودیم که ریشه ی مذهب تشیع در زمان رسول الله صلی الله علیه وآله و به دستور مبارک خود آن حضرت به کار رفته و رئیس شیعیان امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السّلام از طفولیت در دامن نبوّت رسول اکرم صلی الله علیه وآله تربیت شده و معالم دین را از آن حضرت آموخته. مطابق اخباری که در کتب معتبره خودتان رسیده، پیغمبر آن حضرت را باب علم خود(1)خوانده و صریحاً فرموده اطاعت علی، اطاعت من است(2)

و مخالفت او، مخالفت من است و در حضور هفتاد هزار جمعیت، او را به امارت و خلافت منصوب نموده و عموم مسلمین حتی عمر و

ص: 474


1- منابع این حدیث، به تفصیل، در مجلس دهم خواهد آمد.
2- عن ابی ذر رضی الله عنه قال: «قال رسول الله صلی الله علیه وآله: من اطاعنی فقد اطاع الله ومن عصانی فقد عصی الله ومن اطاع علیّاً فقد اطاعنی ومن عصی علیّاً فقد عصانی». المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، 3/131، ح 4617، کتاب معرفهْ الصحابه، باب مناقب علیّ. و نیز محبّ الدین طبری در ذخائر العقبی، ص66، قسم اول، باب فضائل علی، ذکر انّه من آذاه فقد آذی النبی، و متقی هندی در کنز العمّال، 11/614، ح 32973، کتاب الفضائل، باب 3، فصل 2، فضائل علی، همین حدیث را نقل کرده اند.

ابی بکر را امر فرمود با او بیعت نمودند.(1)

ولی مذاهب اربعه شما - حنفی، مالکی، شافعی و حنبلی - روی چه پایه ای قرار گرفته اند. کدام یک از آن چهار امام شما رسول خدا را ملاقات نمودند، یا دستور و نصّی از آن حضرت درباره آنها رسیده که مسلمانان مجبور باشند کورکورانه تبعیت از آنها بنمایند، چه آنکه شما هم بی دلیل، تبعیت از اسلاف خود نموده و پیروی می نمایید چهار امامی را که هیچ دلیلی بر امامت مطلقه آنها ندارید، مگر آنچه را که فرمودید فقیه، عالم، مجتهد، زاهد و باتقوا بودند که اهل هر زمان، در حیات آنها به فتاوای آن علما می بایستی عمل نموده باشند، نه آنکه مسلمین جهان تا روز قیامت اجبار داشته باشند که پیروی از آنها بنمایند.

علاوه بر اینها اگر این صفات به اضعاف مضاعف، توأم با نصوص وارده از رسول اکرم صلی الله علیه وآله در عترت طاهره آن حضرت جمع شد، تبعیت و پیروی از آنها اولی است، یا تبعیت و پیروی از کسانی که ابداً از رسول خداصلی الله علیه وآله درباره آنها دستور و نصّی نرسیده؟

آیا مذاهبی که در زمان پیغمبر اثری از آنها نبوده و هیچ یک از ائمه اربعه در زمان آن حضرت نبودند و دستوری از آن حضرت درباره آنها نرسیده و بعد از قرنی در دنیا پدید آمدند، مذهب من در آوری و سیاسی می باشند؟ یا مذهبی که

ص: 475


1- مناقب ابن مردویه، ص56، ح 15؛ فصل 3. ابن مردویه این حدیث را نقل کرده است: «حدّثنی سالم المنتوف - مولی علی - قال: کنت مع علی علیه السّلام فی أرض یحرثها حتی جاء أبوبکر و عمر، فقالا: سلام علیک یا أمیرالمؤمنین ورحمة الله وبرکاته. فقیل: کنتم تقولون فی حیاة رسول الله صلی الله علیه وآله. فقال عمر: هو أمرنا بذلک».

ریشه گذار آن رسول خدا و پیشوای آن تربیت شده ی دست آن حضرت بوده و همچنین سایر امامان یازده گانه که درباره تمام آنها و به نام فردفرد آنها دستور رسیده و آنها را عدیل قرآن قرار داده؟ و صریحاً در حدیث ثقلین فرموده:

«من تمسّک بهما فقد نجی ومن تخلّف عنهما فقد هلک» و در حدیث سفینه فرموده: «ومن تخلّف عنهم فقد هلک.»

و ابن حجر در صفحه 135 «صواعق»،(1) باب وصیهْ النبیّ از آن حضرت نقل می نماید که فرمود:

«قرآن و عترت من در میان شما ودیعه من هستند که اگر به هر دو آنها معاً و توأماً تمسّک جستید. هرگز گمراه نخواهید شد.»

آن گاه ابن حجر گوید: مؤید این قول، حدیث دیگری است که آن حضرت درباره قرآن و عترت فرموده است:

«فلاتقدّموهمافتهلکوا ولاتقصّروا عنهما فتهلکوا ولاتعلّموهم فإنّهم أعلم منکم.»(2)

ص: 476


1- «وفی روایة صحیحة کأنّی قد دعیت فأجبت إنّی قد ترکت فیکم الثقلین أحدهما آکد من الآخر: کتاب الله عزّوجلّ وعترتی. أی بالمثناة - فانظروا کیف تخلفونی فیهما، فإنّهما لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض ... فلا تتقدّموهما فتهلکوا ولا تقصّروا عنهما فتهلکوا ولا تعلّموهم فإنّهم أعلم منکم ... وفی قوله صلی الله علیه وآله: «لا تتقدّموهما فتهلکوا ولا تقصّروا عنهما فتهلکوا ولا تعلّموهم فإنّهم أعلم منکم»، دلیل علی أن ّ من تأهل منهم للمراتب العلیة والوظائف الدینیة، کان مقدّماً علی غیره ویدلّ له التصریح بذلک فی کلّ قریش کما مرّ فی الأحادیث الواردة فیهم. وإذا ثبت هذا الجملة قریش، فأهل البیت النبویّ الّذین هم غرة فضلهم ومحتد فخرهم والسبب فی تمییزهم علی غیرهم بذلک أحری وأحقّ وأولی...». صواعق المحرقه، ابن حجر مکی، ص228 - 229، خاتمه، باب وصیهْ النبیّ صلی الله علیه وآله بهم.
2- این فراز از روایت در کتب دیگر اهل تسنّن آورده شده است: المعجم الکبیر، طبرانی، ج 3/66، بقیهًْ اخبار الحسن بن علی؛ و نیز در همین کتاب ج 5/167/خ 497 ترجمه ابوالطفیل عامر بن واثله عن زید بن ارقم؛ کنز العمال، متقی هندی، ج 1/186/ح 946، وص 188 ح 957، الباب الثانی فی الاعتصام بالکتاب والسنه.

بر قرآن و عترت من تقدّم نجویید و تقصیر از خدمت آنها ننمایید که هلاک خواهید شد و به عترت من تعلیم ندهید؛ زیرا که آنها اعلم از شما می باشند.

آن گاه ابن حجر اظهارنظر نموده که این حدیث شریف دلالت دارد بر اینکه عترت و اهل بیت آن حضرت، در مراتب علمیه و وظایف دینیه، حقّ تقدّم بر دیگران دارند. عجبا با اذعان او به اینکه عترت از اهل بیت بایستی مقدّم بر دیگران باشند، بدون هیچ دلیل و برهان، در اصول ابوالحسن اشعری و در فروع فقهای اربعه را مقدّم بر آن خاندان جلیل می دارند؟ این نیست مگر از روی تعصّب و عناد و لجاج و چنانچه فرموده ی شما صحت دارد وامامان فقهای شما از جهت علم و ورع و تقوا و عدالت مطاع بوده اند، پس چرا بعض از آنها بعض دیگر را تفسیق و تکفیر نموده اند.

حافظ: خیلی بی لطفی می نمایید که هرچه به زبانتان می آید می گویید، تا به این حد که تهمت می زنید به فقهاء و امامان ما که آنها در مقام رد و تضعیف و یا تفسیق و تکفیر یکدیگر بر آمده اند. این بیان شما قطعاً کذب محض است. اگر ردّی و یا نقدی درباره آنها گفته شده، از طرف علمای شیعه بوده و الاّ از طرف علمای ما جز تعظیم و تجلیل که شایسته مقام آنها بوده، قلمی روی کاغذ نرفته.

داعی: معلوم می شود جناب عالی توجّهی به مندرجات کتب معتبره علمای خود ندارید، یا عمداً سهو می نمایید؛ یعنی می دانید، ولی غلط اندازی می کنید و الاّ اکابر از علمای خودتان کتاب ها بر ردّ آنها نوشته اند، حتی خود ائمه اربعه

ص: 477

یکدیگر را تفسیق و تکفیر نموده اند.

حافظ: بفرمایید آن علماء کیانند و مندرجات کتب آنها چیست؟ اگر در نظر دارید،بیان نمایید.

داعی: اصحاب ابی حنیفه و ابن حزم (علی بن احمد اندلسی، متوفّای سال 456 ق) و غیرهما پیوسته در مقام طعن به امام مالک و محمد بن ادریس شافعی هستند و همچنین اصحاب شافعی، مانند امام الحرمین و امام غزالی و غیر آنها طعن می زنند به ابوحنیفه و مالک. به علاوه از جناب عالی سؤال می نمایم؛ بفرمایید امام شافعی و ابو حامد محمد بن محمد غزالی و جار الله زمخشری چگونه اشخاصی هستند.

حافظ: از فحول فقهاء و علماء و ثقه و امام جماعت اند.

رد امامان و علمای اهل تسنّن به ابوحنیفه

داعی: امام شافعی گوید:

«ما ولد فی الاسلام أشأم من أبی حنیفة».

«متولّد نگردیده در اسلام مشئوم تر از ابوحنیفه».(1)

ص: 478


1- «حدًثنا الفزاری قال: سمعت الأوزاعی و سفیان یقولان: ما ولد فی الاسلام مولود أشأم علیهم - وقال الشافعی شرّ علیهم - من أبی حنیفه». تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، 13/419، ح 22، ترجمه شماره 7297، شرح حال نعمان بن ثابت (أبوحنیفه). و نیز در همین جلد، صفحه 415، ح 8، این عبارت را نقل می کند: «حدّثنا إسحاق بن إبراهیم الحنینی قال: قال مالک: ما ولد فی الاسلام مولود أضرّ علی أهل الاسلام من أبی حنیفه». و در صفحه 416 همین جلد، ح 9، این عبارت را نقل می کند: «حدّثنا حبیب، کاتب مالک بن أنس عن مالک بن أنس. قال: کانت فتنة أبی حنیفه أضرّ علی هذه الأمّة من فتنة إبلیس فی الوجهین جمیعاً، فی الارجاء، وما وضع من نقض السنن». و نیز بخاری در تاریخ الاوسط، 2/77، ح 1196، در گذشتگان بین سال های 140 و 150 هجری، شرح حال نعمان بن ثابت (أبو حنیفه) این عبارت را نقل می کند: «حدّثنا الفزاری، قال: کنت عند سفیان، فنعی أبوحنیفة فقال: الحمد لله کان ینقض الإسلام عروة عروة، ما ولد فی الإسلام أشأم منه».

و نیز گفته:

«نظرت فی کتب أصحاب أبی حنیفة فإذا فیها مائة وثلاثون ورقة خلاف الکتاب والسنّة.»

نظر کردم در کتب اصحاب ابی حنیفه، پس در آنهاست صد و سی ورقه خلاف کتاب خداو سنت رسول خداصلی الله علیه وآله.(1)

و ابو حامد غزالی در کتاب «منخول فی علم الاصول»(2)

گوید:

«فأمّا أبو حنیفة فقد قلَّب الشریعة ظهر البطن وشوَّش مسلکها وغیّر نظامها وأردف جمیع قواعد الشرع بأصل هدم به شرع محمّد المصطفی ومن فعل شیئاً من هذا مستحلاًّ کفرو من فعله غیر مستحلٍّ فسق».

پس به تحقیق ابوحنیفه شریعت را واژگون گردانید و مشوّش نموده راه او را و تغییر داد نظام او را و هر یک از

قوانین شرع را با اصلی مقرون ساخت

ص: 479


1- «أخبرنا محمّد بن عبدالله بن عبدالحکم. قال: قال لی محمّد بن إدریس الشافعی: نظرت فی کتب لأصحاب أبی حنیفة، فإذا فیها مائة و ثلاثون ورقة، فعددت منها ثمانین ورقة خلاف الکتاب والسنّة. قال أبو محمّد: لأنّ الأصل کان خطأ، فصارت الفروع ماضیة علی الخطأ». تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، 13/437، ح 90، ترجمه شماره 7297، شرح حال نعمان بن ثابت (أبو حنیفه).
2- «وأمّا أبو حنیفة - رضی الله عنه - فقد قلّب الشریعة ظهراً لبطن، وشوّش مسلکها وغیّر نظامها». المنخول، غزالی، ص613، کتاب الفتوی، باب 2، فصل 8، مسلک 3. و در ص616، این عبارت را آورده است: «... ثم أردف جمیع قواعد الشریعة بأصل هدم به شرع محمّدصلی الله علیه وآله قطعاً».

که با آن اصل، شرع پیغمبر را ویران نمود. هر کس این عمل را عمداً بنماید وآن را حلال بداند، کافر است و هر کس بدون تعمّد بنماید فاسق است. (پس قطعاً ابوحنیفه به گفتار این عالم بزرگ یا کافر است یا فاسق.

و آن گاه در این باب، کلام بسیاری در طعن و رد و تفسیق او نوشته که داعی از بیانش خودداری می نمایم.

و جار الله زمخشری صاحب تفسیر کشّاف - که از ثقات علمای شماست - در «ربیع الابرار»(1)

نوشته است:

«قال یوسف بن أسباط ردّ أبوحنیفة علی رسول الله أربع مائة حدیث أو أکثر.»

یوسف بن اسباط گفته است: رد نموده ابوحنیفه بر رسول خداصلی الله علیه وآله چهارصد حدیث یا بیشتر.

و نیز گوید یوسف که ابوحنیفه می گفت:

«لو أدرکنی رسول الله لاخذ بکثیر من قولی.»

اگر پیغمبر مرا درک می نمود، بیشتر از اقوال و گفته های مرا می گرفت، (یعنی پیروی از گفتار من می نمود!).

از این قبیل مطاعن، از علمای شما بسیار است در باب ابوحنیفه و سائر ائمه اربعه، که از مراجعه به کتاب منخول غزالی و کتاب نکت الشریفه شافعی و ربیع الأبرار زمخشری و منتظم ابن جوزی و دیگران معلوم می آید، تا آنجا که امام

ص: 480


1- ربیع الأبرار، زمخشری، 4/93، باب العلم والحکم والأدب والکتاب والقلم.

غزالی در «منخول» گوید:(1)

«إنّ أبا حنیفة النعمان بن ثابت الکوفی یلحن فی الکلام ولا یعرف اللغة والنحو ولا یعرف الأحادیث.»

در گفتار ابوحنیفه نعمان بن ثابت کوفی غلطهای بسیاری بوده و معرفت به علم لغت و نحو و احادیث نداشته.

و نیز می نویسد: چون عارف به علم حدیث (که بعد از قرآن، پایه و اساس دین است) نبوده، لذا فقط به قیاس عمل می نموده و حال آنکه «أوّل من قاس ابلیس»؛ یعنی اوّل کسی که عمل به قیاس نمود ابلیس بود. (پس هر کس به قیاس عمل نماید با ابلیس محشور خواهد شد).

و ابن جوزی در منتظم گوید:(2) «اتفق الکلّ علی الطعن فیه»؛ یعنی همگی علماء

ص: 481


1- غزالی در المنخول، ص581، کتاب الفتوی، باب 1، فصل 4 می نویسد: «وأمّا أبوحنیفه: فلم یکن مجتهداً لأنّه کان لا یعرف اللغة وعلیه یدلّ قوله: ولو رماه بأبو قبیس وکان لا یعرف الأحادیث ولهذا ضری بقبول الأحادیث الضعیفة وردّ الصحیح منها».
2- «قال مؤلّف الکتاب وبعد هذا فاتفق الکلّ علی الطعن فیه، ثم انقسموا علی ثلاثة أقسام: فقوم طعنوا فیه لما یرجع إلی العقائد والکلام فی الأصول. وقوم طعنوا فی روایته وقلّة حفظه وضبطه وقوم طعنوا فیه لقوله بالرأی فیما یخالف الأحادیث الصحاح». المنتظم، ابن الجوزی، 8/131، وقایع سال 150 هجری، شرح حال نعمان بن ثابت (أبو حنیفه). همچنین عقیلی در الضعفاء الکبیر، 4/284 - 285، ترجمه شماره 1876، شرح حال نعمان بن ثابت (ابوحنیفه) چند حدیث در تضعیف و تنقیص ابوحنیفه نقل کرده است که به متن بعضی از آنها اشاره می کنیم: «حدّثنا سلیمان بن داود العقیلی، قال: سمعت احمد بن الحسن الترمذی، قال: سمعت احمد بن حنبل، یقول: أبو حنیفة یکذب». «حدّثنا عبدالله بن محمّد المروزی، قال: سمعت الحسین بن الحسن المروزی، یقول: سألت أحمد بن حنبل، فقلت: ما تقول فی أبی حنیفة؟ فقال: رأیه مذموم وحدیثه لا یذکر». «حدّثنا محمّد بن عثمان، قال: سمعت یحیی بن معین و سئل عن أبی حنیفة، قال: کان یضعف فی الحدیث». ذهبی نیز در میزان الاعتدال، 7/38، ترجمه شماره 9099، شرح حال ابوحنیفه می نویسد: «ضعّفه النسائی من جهة حفظه وابن عدی و آخرون». ابن حبان نیز در المجروحین، ص3/61-73، شرح حال نعمان بن ثابت می نویسد: «لا یجوز ان یحتج به عند أئمتنا قاطبة لا أعلم بینهم فیه خلافا علی أنّ ائمة المسلمین وأهل الورع فی الدین فی جمیع الأمصار و سائر الأقطار جرحوه وأطلقوا علیه القدح...». سپس احادیثی در مذمت ابوحنیفه نقل می کند که به بعضی از آنها اشاره می کنیم: «قال معاذ بن معاذ العنبری سمعت سفیان الثوری یقول: استتیب أبوحنیفة من الکفر مرّتین. ابن منصور یقول سمعت مبشر بن عبدالله بن رزم النیسابوری: کتب الینا ابراهیم بن طهمان من العراق: ان امحوا ما کتبتهم عنّی من آثار أبی حنیفه. قال ابن المبارک: کان أبوحنیفة فی الحدیث یتیماً».

متفق اند در طعن بر ابوحنیفه. منتهی طعن کنندگان بر سه قسم تقسیم شده اند: دسته ای او را مورد طعن قرار داده اند؛ زیرا که در اصول عقاید متزلزل بوده و گروهی دیگر گفتند قوّه حافظه و ضبط در روایات نداشته و قومی دیگر او را طعن می زنند به اینکه صاحب رأی و قیاس بوده و رأی او پیوسته مخالفت با احادیث صحاح داشته.

پس از این قبیل گفتار و مطاعن از علمای خودتان درباره امامانتان بسیار است که اینک وقت گفتارش نیست؛ چه آنکه داعی در مقام انتقاد نبودم، ولی شما رشته ی سخن را به اینجا آوردید که فرمودید مطاعن منقوله از طرف علمای شیعه است و هر چه بر زبان داعی می آید، می گویم. خواستم بگویم شما انتقاد بیجا می کنید و فراراً دفاع بلا منطق می نمایید و الاّ مطلب این قسم نیست. آنچه بر زبان داعی جاری می شود، مطابق علم و عقل و منطق و خالی از تعصّب می باشد

ص: 482

و علمای شیعه درباره ی ائمه ی اربعه ی شما غیر از آنچه علمای خودتان نوشته اند، نسبت نداده اند و توهین هم نمی نمایند.

ولی بر خلاف علمای شما، در میان علمای شیعه ی امامیه نسبت به مقامات مقدّسه ی ائمه اثنی عشر ما هیچ نوع ایرادی وجود ندارد؛ چون ما ائمه ی طاهرین سلام الله علیهم اجمعین را شاگردان یک مدرسه می دانیم که افاضات فیض الهی بر آنها یکسان بوده است و آنها عموماً، من أوّلهم الی آخرهم، مطابق دساتیر الهیه که به وسیله خاتم النبیین صلی الله علیه وآله به آنها ابلاغ شد، عمل می نمودند.

[آنها] به رأی و قیاس و ابتکار فکر خود نظری نداشتند؛ هرچه داشتند از پیغمبر داشتند. فلذا اختلافی بین دوازده امام نبوده (مانند اختلافات ائمه ی اربعه شما در جمیع عقاید و احکام)؛ چه آنکه آنها امام بودند، ولی نه امام لغوی که به معنای پیشوا باشد.

امامت در عقیده شیعه ریاست عالیه الهیه است

بلکه در اصطلاح علم کلام، که محقّقین علماء بیان نموده اند، آن امامت به معنای ریاست عالیه ی الهیه و اصلی از اصول دین می باشد و ما هم بر آن عقیده ایم که:

«الامامة هی الرسالة العامّة الالهیة خلافة عن رسول الله فی امور الدین والدنیا بحیث یجب اتباعه علی کافّة الأمّة.»

امامت، ریاست عمومی الهی است بر همه خلایق، به طریق خلافت، از جانب رسول الله صلی الله علیه وآله در امر دین و دنیا که واجب است متابعت او بر کافه ی مردم.

ص: 483

شیخ: خوب بود به طور قطع و جزم نمی فرمودید که امامت اصطلاحی از اصول دین می باشد؛ چه آنکه اکابر علمای مسلمین گویند امامت از اصول دین نیست، بلکه از فروعات مسلّمه می باشد که علمای شما بدون دلیل، جزء اصول دین آوردند.

داعی: این بیان اختصاص به شیعیان تنها ندارد، بلکه اکابر علمای شما هم بر این عقیده هستند؛ از آن جمله قاضی بیضاوی مفسّر معروف خودتان در کتاب «منهاج الاصول»(1) ضمن بحث اخبار، با کمال صراحت گوید:

«إنّ الامامة من أعظم مسائل أصول الدین التی مخالفتها توجب الکفر والبدعة.»

به درستی که امامت از بزرگ ترین اصول دین است که مخالفت آن، موجب کفر و بدعت می باشد.

و ملا علی قوشچی(2)

در «شرح تجرید»، مبحث امامت گوید:

«وهی ریاسة عامة فی أمور الدین والدنیا خلافة عن النبی صلی الله علیه وآله.»

امامت، ریاست عمومی است در امور دین و دنیا، به طریق خلافت، از پیغمبرصلی الله علیه وآله.

و متعصّب ترین علمای شما، مانند قاضی روزبهان(3) نقل این معنی را نموده

ص: 484


1- منهاج الاصول، بیضاوی، کتاب الثانی (فی السنهْ)، باب اوّل (فی افعاله)، فصل دوم (فیما علم کذبه) (با استفاده از الابهاج فی شرح المنهاج، علی بن عبدالکافی السبکی، 2/295). بیضاوی می نویسد: «الثانی مالوصح لتوفیر الدواعی علی نقله کما نعلم انه لا بلدة بین مکة والمدینة أکبر منهما إذ لو کان لنقل وأدعت الشیعة أن النص دل علی إمامة علی ولم تتواتر کما تتواتر الاقامة والتسمیة ومعجزات الرسول صلی الله علیه وآله قلنا: الأولان من الفروع ولا کفر ولا بدعة فی مخالفتهما بخلاف الامامة وأمّا تلک المعجزات فلقلّة المشاهدین».
2- شرح تجرید، قوشچی، ص365، مقصد 5.
3- احقاق الحق، تستری، 2/304، فی مباحث الامامهْ واشتراط العصمهْ فیها. (کلمات این روزبهان در این کتاب نقل و بررسی شده است).

است که امامت، ریاست بر امّت و نیابت و خلافت رسول الله صلی الله علیه وآله است به این عبارت که:

«الامامة عند الأشاعرة هی خلافة الرسول فی إقامة الدین وحفظ حوزة الملّة بحیث یجب اتباعه علی کافّة الأمّة.»

امامت نزد اشاعره، خلافت رسول الله است در بر پا نمودن دین و حفظ حوزه ملّت اسلام، به نحوی که واجب است متابعت او بر جمیع امّت.

اگر امامت از فروع دین بود، رسول اکرم صلی الله علیه وآله نمی فرمود:

«کسی که امام را نشناسد و بمیرد، به طریق اهل جاهلیت مرده»؛ چنانچه اکابر علمای شما، مانند حمیدی در «جمع بین الصحیحین»(1) و ملاسعد تفتازانی در «شرح عقاید نسفی»(2)

و دیگران نقل نموده اند که فرمود:

ص: 485


1- الجمع بین الصحیحین، حمیدی، 2/296، ح 1498، مسند عبدالله بن عمر. حمیدی حدیث را به این لفظ آورده است: «عن عبدالله بن عمر قال: سمعت رسول الله صلی الله علیه وآله یقول: ... ومن مات ولیس فی عنقه بیعة مات میتة جاهلیه».
2- شرح العقائد النسفیه، تفتازانی، ص110. این حدیث، به گونه های مختلف نقل شده است، که به بعضی از آنها اشاره می کنیم: «من مات ولم یعرف امام زمانه مات میتة جاهلیه». این حدیث در منابع شیعی فراوان است و از منابع اهل تسنّن، قندوزی، در ینابیع المودهْ، 3/372، ح 3، باب 91، از امام صادق علیه السّلام آن را نقل کرده است: «من مات بغیر امام مات میتة جاهلیه». این حدیث را طبرانی در معجم الأوسط، 6/384، ح 5816، احادیث محمد بن عبدالله الحضرمی؛ أبی یعلی در مسند، 13/366، ح 7375، مسند معاویه بن أبی سفیان؛ عمر بن أبی عاصم در کتاب السنه، ص713، ح 1091، باب فی ذکر السمع والطاعه، حدیث من مات ولیس علیه امام ... نقل کرده اند: «من مات ولیس علیه امام مات میتة جاهلیه». این حدیث را ابن حبان در صحیح خود، 10/434، کتاب السیر، باب طاعهْ الأئمه، تخوف المصطفی صلی الله علیه وآله علی أمّته من الأئمّه المضلّین نقل کرده است. شایان ذکر است که گرچه این حدیث با الفاظ مختلفی نقل شده، ولی با دقت در همه آنها در می یابیم که معنی و مفهوم همه آنها یکی است و می توان با تمسک به آنها نیز اثبات کرد که امامت، از اصول دین است.

«من مات ولم یعرف إمام زمانه فقد مات میتة جاهلیة.»

کسی که بمیرد و امام زمان خود رانشناخته باشد، پس به تحقیق مرده است به مردن اهل جاهلیت.

بدیهی است عدم معرفت به فرعی از فروع دین، موجب تزلزل دین و مردن به اصل جاهلیت نخواهد بود، به گونه ای که بیضاوی صریحاً گوید:

«مخالفتش موجب کفر و بدعت گردد.»

پس ثابت است که امامت، داخل در اصول دین و تتمیم مقام نبوّت می باشد.

فلذا فرق در معنای امامت بسیار است. شما که علمای خود را امام می خوانید: امام اعظم، امام مالک، امام شافعی، امام حنبل، امام فخر، امام ثعلبی، امام غزالی، وغیره، به معنای لغوی است.

ما هم امام جمعه داریم، امام جماعت داریم. دامنه این نوع از امامان وسیع است و ممکن است در یک زمان صدها امام باشد، ولی امام به آن معنی که عرض کردم، ریاست عامّه ی مسلمین بر عهده اوست، در هر زمانی فقط یک نفر است و آن امام است که حتماًبایستی واجد جمیع صفات حمیده و اخلاق پسندیده و اعلم و افضل و اشجع و ازهد و اورع و اتقای از همه ناس و صاحب

ص: 486

مقام عصمت باشد.

و هیچ گاه زمین از وجود چنین امامی خالی نخواهد بود تا روز قیامت و بدیهی است چنین امامی، که واجد جمیع صفات عالیه انسانیت باشد، مقامش بالاترین مقامات روحانیت است و حتماً چنین امامی باید منصوب از جانب خدای تعالی و منصوص من جانبِ الرسول باشد، که اعلی و ارفع از جمیع خلایق، حتی انبیای عظام می باشد.

حافظ: از طرفی شما مذمّت می کنید غلات را و از طرفی خودتان درباره امام غلو می نمایید و مقام آنها را بالاتر از مقام نبوّت می دانید و حال آنکه علاوه از دلایل عقلیه، قرآن مجید مقام انبیاء را بالاترین مقامات معرفی فرموده. مابین مقام واجب و ممکن، همان مقام انبیاء می باشد. این ادعای شما چون بدون دلیل است، محض تحکّم و غیر قابل

قبول می باشد.

مقام امامت بالاتر از نبوّت عامه است

داعی: هنوز جناب عالی استفسار از دلیل ننموده، می فرمایید ادعای بی دلیل است و حال آنکه بالاترین دلیل، کتاب محکم آسمانی قرآن مجید است که در سوره بقره، شرح حال ابراهیم خلیل الرحمن، علیه وعلی نبینا وآله السلام را نقل می فرماید که پس از امتحان ثلاثه (جان و مال و فرزند) که در تفاسیر مشروحاً ثبت است، خداوند متعال اراده فرمود رفعت مقامی به آن بزرگوار عنایت فرماید. چون بعد از مقام نبوّت و رسالت و اولوالعزمی و خلّت - که واجد بود - مقامی ظاهراً نبود که آن حضرت را ترفیع مقام بدهد الاّ مقام امامت - که مافوق جمیع مقامات روحانی بود - لذا در آیه 124 سوره 2 (بقره) به رسول اکرم صلی الله علیه وآله خبر می دهد:

ص: 487

﴿وَإِذِ ابْتَلَی إِبْرَاهِیمَ رَبّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمّهُنّ قَالَ إِنّی جَاعِلُکَ لِلنّاسِ إِمَاماً قَالَ وَمِنْ ذُرّیَتِی قَالَ لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظّالِمِینَ﴾.

«به یاد آر هنگامی که خداوند ابراهیم را به اموری امتحان فرمود و او همه را به جای آورد. خدا به او فرمود: من تو را امام و پیشوا قرار دادم برای مردم. ابراهیم عرض کرد: این امامت را به فرزندان من نیز عطا خواهی کرد، فرمود: عهد من که امامت است، به مردم ستمکار نخواهد رسید.»

از این آیه ی شریفه برای اثبات مقام امامت، اثرات و فوایدی حاصل است که از جمله اثبات مقام باعظمت امامت است که رتبهْ و درجهْ بالاتر از مقام نبوّت است؛ زیرا بعد از مقام نبوّت و رسالت، ابراهیم را مخلًّع به خلعت امامت گردانید. پس به همین دلیل، مقام امامت بالاتر از مقام نبوّت می باشد.

حافظ: پس بنا بر قول شما، که علی کرّم الله وجهه را امام می دانید، بایستی مقام او بالاتر از مقام پیغمبر خاتم باشد و این همان عقیده ی غلات است که خودتان بیان نمودید.

داعی: این قسم نیست که شما تعبیر می نمایید؛ زیرا شما خود می دانید که بین نبوّت خاصه و نبوت عامّه فرق بسیار است. مقام امامت بالاتر از نبوّت عامّه و پست تر از نبوّت خاصّه می باشد که نبوّت خاصّه، همان مقام شامخ ارجمند خاتمیت است.

نواب: ببخشید قبله صاحب، اگر گاهی خود را داخل صحبت می کنم؛ چون فراموشکارم و نیز عجولم، زود جسارت می نمایم، بفرمایید مگر انبیاء همگی فرستادگان حق تعالی نیستند، در رتبه و مقام هم لابد همگی یکسان اند؛ چنانچه

ص: 488

در قرآن مجید می فرماید:

﴿لاَ نُفَرّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِن رُسُلِهِ﴾(1).

«میان هیچ یک از پیغمبران فرق نگذاریم.»

پس چگونه شما فرق گذاردید و نبوّت را به دو قسمت تقسیم نمودید و عامّه و خاصّه خواندید.

داعی: بلی، این آیه در محل خود صحیح است؛ یعنی در مقام دعوت و هدف بعثت - که دعوت به مبدأ و معاد و تربیت جامعه است - تمام انبیاء،من آدم الی الخاتم یکسان اند، ولی در فضل و کمال و طریقه ی بعثت و محل بعثت و درجه و رتبه متفاوت اند.

در اختلاف مراتب انبیاء

آیا آن پیغمبری که بر هزار نفر مبعوث گردیده، با آن پیغمبری که بر سی هزار نفر یا بیشتر مبعوث شده و با آن پیغمبری که بر کافّه ی ناس مبعوث است یکسان اند؟

مثلی عرض کنم: آیا معلّم کلاس اوّل با معلّم کلاس ششم یکی است؟ یا معلّم کلاسهای عالی با پرفسور و استاد اونیورسیتی (یعنی دانشگاه به اصطلاح امروز) یکسان اند؟ بدیهی است از جهت آنکه از یک مبدأ و وزارتخانه مأمورند و در تحت یک پرگرام و برنامه اند و هدف و مقصدشان، عالم کردن و تربیت جامعه است یکسان اند، ولی در معلومات و مقام و رتبه هرگز یکسان نیستند.

هر کدام به قدر معلومات و فضل و کمالی که دارند به علاوه محل خدمت

ص: 489


1- بقره/ 285.

مأموریتشان، بالاتر و متفاوت می باشند.

انبیای عظام هم از جهت دعوت یکسان اند، ولی از جهت رتبه و مقام و معلومات متفاوت اند، چنانچه در آیه 253 همین سوره می فرماید:

﴿تِلْکَ الرّسُلُ فَضّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ مِنْهُم مَن کَلّمَ اللّهُ وَرَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجَاتٍ﴾.

«افزونی و فضیلت دادیم بعض انبیاء را بر بعض دیگر به خصایص و فضایلی - که دیگران به مرتبه آنها نرسیده اند؛ اگرچه در نبوّت مساوی بودند و به بعض جهات فضیلت اشاره فرموده - که بعض از آن انبیاء کسی است که خدا سخن گفت با او (مانند آدم ابوالبشر که به او خطاب فرموده و در آیه 35 سوره 2 (بقره) خبر می دهد: ﴿یَا آدَمُ اسْکُنْ أَنتَ وَزَوْجُکَ الْجَنّةَ﴾ و در آیه 12 سوره 20 (طه) است که به حضرت موسی فرمود: ﴿أَنَا رَبّکَ فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ﴾ و در آیه 10 سوره 53 (النجم) وحی نمودن به پیغمبر خاتم صلی الله علیه وآله را درشب معراج خبر داده که: ﴿فَأَوْحَی إِلَی عَبْدِهِ مَا أَوْحَی﴾. پس انبیاء در مراتب و درجات با هم مساوی نیستند و ترفیع داد بعضی از آنها را درجات.»

جار الله زمخشری، عالم فاضل و مفسّر خودتان در تفسیر «کشّاف»(1)

گوید:

ص: 490


1- «... ﴿وَرَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجَاتٍ﴾ والظاهر أنّه أراد محمّداًصلی الله علیه وآله لأنّه هو المفضل علیهم، حیث أوتی مالم یؤته أحد، من الآیات المتکاثرة المرتقیة إلی ألف آیة أو أکثر. ولو لو یؤت إلاّ القرآن وحده لکفی به فضلاً منیفاً علی سائر ما أوتی الأنبیاء لأنّه المعجزة الباقیة علی وجه الدهر دون سائر المعجزات». الکشّاف، جار الله زمخشری، 1/293، ذیل أیه 253 سوره بقره. وابن کثیر در تفسیر القرآن العظیم، 3/43، ذیل أیه 55 سوره اسراء می نویسد: «ولا خلاف أنّ الرسل أفضل من بقیّة الأنبیاء وأنّ أولی العزم منهم أفضل ... ولا خلاف أنّ محمّداًصلی الله علیه وآله أفضلهم...» وتفسیر جلالین (جلال الدین محلی و جلال الدین سیوطی)، ص42، ذیل همین آیه می نویسد: «﴿وَرَفَعَ بَعْضَهُمْ﴾ أی محمّداًصلی الله علیه وآله ﴿دَرَجَاتٍ﴾ علی غیره بعموم الدعوة وختم النبوّة وتفضیل النبوّة وتفضیل أمّته علی سائر الأمم والمعجزات المتکاثرة والخصائص العدیدة».

مراد به این بعض، پیغمبر ما است که فضیلت دارد بر انبیاء، به فضائل بسیار و خصایص بی شمار که اهمّ از همه ی آنها، مقام خاتمیت است.

نواب: خیلی خوشوقت و ممنون شدیم که حلّ این معمّا را فرمودید. اینک یک سؤال دیگر دارم. با اینکه خارج از موضوع است، با اجازه آقایان تمنّا داریم خصیصه ی نبوّت خاصّه را ولو مختصر شده، با بیان ساده نزدیک به فهم همه ما بفرمایید؛ چون سالها میل و آرزوی بنده این بود که این سؤال را از آقایان علماء بنمایم، ولی کثرت مشغله، ایجاد فراموشی می نمود. اینک فرصت به دست آمده را غنیمت می شمارم.

داعی: خصایص نبوّت خاصّه بسیار و دلایل در این باب بی شمار است که چگونه می شود یک فرد کاملی از میان انبیاء واجد نبوّت خاصًه گردد که همان مقام خاتمیت باشد.

ولی این مجالس از برای اثبات نبوّت خاصّه، آن هم برای مسلمانان پاک طینت برقرار نشده و اگر بخواهیم وارد بحث نبوّت خاصّه شویم، از موضوع امامت باز می مانیم و وقت مجلس به کلّی گرفته می شود، ولی برای آنکه ردّ تقاضای شما را ننموده باشم، به مقتضای «ما لا یدرک کلّه لا یترک کلّه» مختصر اشاره ای می نمایم.

خصیصه ی نبوّت خاصّه

اگر قدری توجّه به اصل خلقت انسانیت فرمایید، راه وصول به این مقام به

ص: 491

خوبی باز می شود؛ چه آنکه خدای متعال کمال بشریت را در کمال نفس قرار داده و کمال نفسانی برای انسان حاصل نمی گردد، مگر به تزکیه نفس و تزکیه ی نفس ممکن نگردد، مگر آنکه به راهنمایی قوّه ی عاقله با دو قوّه ی علم و عمل پرواز کند، تا به اوج مقام انسانیت نایل آید؛ چنانچه در کلام منسوب به مولی الموحّدین امیرالمؤمنین علیه السّلام است که فرمود:

«خلق الانسان ذانفس ناطقة إن زکّیها بالعلم والعمل فقد شابهت جواهر أوائل عللها و إذا اعتدل مزاجها وفارقت الأضداد فقد شارک بها السبع الشداد وصار موجوداً بما هو إنسان دون أن یکون موجوداً بما هو حیوان».(1)

«انسان خلق گردیده، - علاوه بر تن و بدن جسمانی - دارای نفس ناطقه ای می باشد (که آن حقیقت انسانیت است)، اگر به علم و عمل تزکیه شود، شبیه خواهد شد به موجودات عوالم علویه که مبدأ اصلی

ص: 492


1- تا آنجا که ما جست و جو کردیم، عبارت یاد شده در بردارنده دو حدیث است، بخش اوّل آن تا «فقد شارک بها السبع الشداد» حدیثی است که علامه مجلسی در بحار الانوار، 40/165، ح 54، تاریخ أمیرالمؤمنین، باب فی علمه و أنّ النبی صلی الله علیه وآله علّمه ألف باب؛ و قندوزی در ینابیع المودّهْ، 1/211، ح 12، باب 14، با این عبارت آغاز کرده است: «وسئل عن العالم العلوی، فقال: صور عاریة عن المواد، عالیة عن القوّة والاستعداد، تجلی الله لها فأشرقت، وطالعها فتلألأت وألقی فی هویتها مثاله فأظهر عنها أفعاله وخلق الإنسان ذا نفس ناطقة...». و بخش دوم آن را «وصار موجود ...» مرحوم نمازی در مستدرک سفینهْ البحار، 8/308، لغت فلسف، الروایهْ العلویه علیه السّلام با این عبارت شروع کرده است: «عن أمیرالمؤمنین علیه السّلام فی جواب الیهودی المعترض علیه بأنّه لا یعلم الفلسفة، قال: ألیست الفلسفة من اعتدلت طباعه، ومن اعتدلت طباعه صفی مزاجه ومن صفی مزاجه قوی أثر النفس فیه، ومن قوی أثر النفس فیه سما إلی ما یرتقیه، ومن سما إلی ما یرتقیه فقد تخلّق بالأخلاق النفسانیة، ومن تخلّق بالأخلاق النفسانیة فقد صار موجوداً بما هو إنسان دون أن یکون موجوداً بما هو حیوان».

خلقت او می باشد و زمانی که به مقام اعتدال رسید و از مواد طبیعیه فارغ شد با موجودات عالم علوی شریک، آن گاه از عالم حیوانیت خارج و به مقام حقیقت انسانیت نائل خواهد شد.»

صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی.

غیر از این هیکل جسمانی، آدمی صاحب نفس ناطقه است و همان نفس است که باعث برتری موجودات می شود، ولی به یک شرط و آن، این است که نفس خود را پاک کند و تزکیه نماید به دو قوّه ی علم و عمل (که این دو عامل مؤثر در انسان، به منزله دو بال است در طیور و مرغان پرنده که به آن دو قوّه پرواز می کنند. هر اندازه بالهای آنها قوی تر، اوج گرفتن و پرواز آنها در جوّ هوا بیشتر است.

آدمی هم هر قدر علم و عملش قوی تر باشد به کمال نفسانی بیشتر نائل می شود. چه خوش سراید شیخ اجل، استاد سخن سرای شیراز ما - افتخار فارس - سعدی شیرین کلام:

طیران مرغ دیدی تو ز پای بند شهوت

به در آی تا ببینی طیران آدمیت

پس خروج از عالم حیوانیت و وصل به مقام

اعلای انسانیت، بستگی کامل به کمال نفس دارد و هر بشری که در مقام استکمال نفس، قوای علمیه و عملیه را در خود جمع نمود و به خواص ثلاثه ی آنها رسید، به ادنی مرتبه مقام نبوّت رسیده.

و هرگاه چنین آدمی مورد توجّه خاصّ ذات حق تعالی قرار گرفت، مخلّع به خلعت نبوّت می گردد.

البته نبوت هم - چنانچه در ابواب نبوّت کاملاً و مفصّلاً ذکر گردیده - مراتب متفاوته دارد، تا زمانی که نبی می رسد به مرتبه ای که مشتمل بر اقوی مراتب

ص: 493

خصایص قوای ثلاثه ی مذکوره باشد که اقوای از آن در حیز امکان متصوَّر نباشد و آن مرتبه بالاترین مراتب امکانیه باشد که حکما آن را عقل اوّل گویند، که معلول اوّل و صادر اوّل است. و بالاتر از آن مرتبه در مراتب وجود امکانی نباشد که همان وجود خاتم الانبیائی است که مقام و منزلتش مادون مقام واجب و مافوق تمام مراتب امکانیه است؛ چون حضرتش به این

مرتبه نائل شد، نبوّت به وجود مبارکش ختم گردید.

و امامت مقامی است یک درجه پایین تر از مقام خاتمیت و مافوق تمام مراتب نبوّت و امیرالمؤمنین علی علیه السّلام چون واجد مقام نبوّت بوده و اتحاد نفسانی هم با خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله داشته، لذا مخلَّع به خلعت امامت و افضل بر انبیای سلف گردید.

«صدای مؤذّن برخاست و آقایان محترم جهت ادای فریضه رفتند. پس از مراجعت و صرف چای و تنقل، آقای حافظ ابتدای به سخن نمودند.»

حافظ: شما در بیانات خود پیوسته مطلب را مشکل و پیچیده تر می کنید. هنوز حلّ مشکلی نشده، اشکال دیگر به میان می آورید.

داعی: امر مشکل و پیچیده ای نداشتیم. خوب است آنچه به نظر شما مشکل می آید، بفرمایید تا جواب عرض نمایم.

حافظ: در این بیان آخرتان چند جمله ی خیلی مشکل فرمودید که حلّ آنها غیر ممکن است.

اول آنکه علی بن ابی طالب کرّم الله وجهه واجد مقام نبوّت بوده. ثانیاً اتحاد نفسانی با پیغمبر داشته. ثالثاً افضلیت بر انبیای عظام. این جملات ادعایی شما را

ص: 494

فقط تحکّماً باید قبول کرد، یا دلیلی بر اثبات مدّعا دارید؟ اگر بی دلیل است که قابل قبول نیست و چنانچه دلیلی هست، بیان فرمایید.

داعی: اینکه فرمودید بیانات داعی از مشکلات پیچیده و حلّ آنها غیر ممکن است، البته در نظر شما و امثال شما که نمی خواهید تعمّق در حقایق بنمایید، همین طور است که فرمودید، ولی در نظر محقّقین از علمای منصف، حقیقت هویدا و آشکار است.

اینک به هر یک از اشکالات شما جواب عرض می کنم، تا راه عذر مسدود گردد و نفرمایید مشکل و پیچیده و حلّ آن غیر ممکن است.

دلایل بر اثبات مقام نبوّت از برای علی به حدیث منزلت

اوّلاً دلیل بر اینکه علی علیه السّلام واجد مقام نبوّت بوده، حدیث شریف منزلهْ است که با صحت تمام، متواتراً از طرق ما و شما به مختصر کم و زیاد در الفاظ ثابت گردیده که خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله در دفعات متعدده و محافل مختلفه، گاهی به امیرالمؤمنین علی علیه السّلام فرمود:

«أما ترضی أن تکون منّی بمنزلة هارون من موسی إلاّ أنّه لا نبیّ بعدی.»

آیا راضی نیستی که از من به منزله هارون از موسی باشی الاّ آنکه بعد از من پیغمبری نخواهد بود.

و گاهی به امت فرمود:

«علیّ منّی بمنزلة هارون من...»

حافظ: صحت این خبر معلوم نیست. بر فرض صحت، خبر واحد است و به خبر واحد اعتباری نیست.

ص: 495

داعی: اما اینکه تشکیک در صحت خبر فرمودید، گویا به واسطه قلّت مطالعه و سیر در کتب اخبار است و یا عمداً سهو فرموده، نخواستید تسلیم عقل و منطق شوید و الا صحت این خبر از مسلّمات ست و انکار صحت این خبر شریف و آن را خبر واحد گفتن - همان قسمی که

عرض کردم - یا به واسطه عدم اطلاع از کتب اخبار است، یا از راه عناد و لجاج می باشد، ولی امیدوارم در مجلس ما لجاجت و عنادی نباشد.

اسناد حدیث منزلت از طرق عامّه

ناچارم برای روشن شدن مطلب و زیادتی بصیرت حاضرین و غائبین مجلس ما به بعض اسناد این حدیث شریف از کتب معتبره خودتان - به مقداری که حافظه ی داعی کمک می نماید - اشاره نمایم، تا بدانید خبر واحد نیست، بلکه فحول از علمای خودتان، مانند سیوطی و حاکم نیشابوری و دیگران با تعدّد طرق و تکثیر سند و تواتر آن، اثبات مرام نموده اند.

1. ابو عبدالله بخاری در صفحه 54 جلد سیم از کتاب «مغازی»(1)

در باب غزوه تبوک و درصفحه 185 از کتاب «بدء الخلق»((2) صحیح خود در مناقب علی علیه السّلام؛ 2. مسلم بن حجّاج در صفحه 236 و 237 جلد دوم «صحیح»(3) خود، چاپ مصر سال 1290 و در کتاب «فضل الصحابه»، باب فضائل علی علیه السّلام. 3. امام احمد بن حنبل در صفحه 98 و 118 و 119 جلد اول «مسند»(4)

در وجه تسمیه ی

ص: 496


1- صحیح بخاری، 6/309، ح 857، کتاب المغازی، باب غزوه تبوک.
2- . همان، 5/81، ح 225، کتاب فضائل أصحاب النبی، باب مناقب علی.
3- صحیح مسلم، 4/1870 -1871، ح 30 -32، کتاب فضائل الصحابه، باب فضائل علی رضی الله عنه.
4- مسند احمد بن حنبل، 1/170، 173، 175، 177، 79، 182، 184 و 185، مسند ابی سعید الخدری و مسند جابر بن عبدالله، و 6/369 و 438، مسند اسماء بنت عمیس.

حسنین و در صفحه 31 حاشیه ی جزء پنجم همان کتاب؛((1)

4. ابو عبدالرحمان نسائی از صفحه 19 «خصائص العلویه»(2)

هیجده حدیث نقل نموده؛ 5. محمد بن سوره ترمذی در

«جامع»(3) خود؛ 6. حافظ ابن حجر عسقلانی در صفحه 507 جلد دوم «اصابه»؛(4)

7. ابن حجر مکّی در صفحه 30 و 74 «صواعق محرقه»، (5)

باب 9؛ 8. حاکم ابو عبدالله محمد بن عبدالله نیشابوری در صفحه 109 جلد سیم «مستدرک»؛(6)

9. جلال الدین سیوطی در صفحه 65 «تاریخ الخلفاء»؛(7)

10. ابن عبد ربّه در صفحه 194 جلد دوم «عقد الفرید»؛(8)

11. ابن عبد البردر صفحه 473 جلد دوم «استیعاب»؛(9) 12. محمد بن سعد کاتب الواقدی در «طبقات

ص: 497


1- . حاشیه مسند احمد بن حنبل (منتخب کنز العمّال)، 5/31، باب فضائل علی.
2- خصائص امیرالمؤمنین، احمد بن شعیب نسائی، ص 76 - 85، باب منزلهْ علی بن أبی طالب رضی الله عنه من النبی صلی الله علیه وآله.
3- الجامع الصحیح، محمد بن عیسی ترمذی، ص981 -982، ح 3739 -3740، کتاب المناقب، باب مناقب علی بن أبی طالب رضی الله عنه.
4- الاصابه، ابن حجر عسقلانی، 4/464، ترجمه شماره 5704، شرح حال علی بن أبی طالب رضی الله عنه.
5- صواعق المحرقه، ابن حجر مکی، ص120 -121، باب 9، فصل 1 و 2.
6- . المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، 3/117، ح 4575، کتاب معرفهْ الصحابهْ، باب مناقب علی رضی الله عنه.
7- تاریخ الخلفاء، جلال الدین سیوطی، ص168، شرح حال علی بن أبی طالب 2، فصل فی أحادیث الواردهْ فی فضله.
8- عقد الفرید، ابن عبد ربه، 5/58، فضائل علی بن أبی طالب رضی الله عنه.
9- استیعاب، ابن عبد البر، 3/1097، ترجمه شماره 1855، شرح حال علی بن أبی طالب رضی الله عنه.

الکبری»؛(1)

13. امام فخر رازی در تفسیر «مفاتیح الغیب»؛ 14. محمد بن جریر طبری در تفسیر و تاریخ(2)

خود؛ 15. سید مؤمن شبلنجی در صفحه 68 «نور الابصار»؛(3)

16. کمال الدین ابو سالم محمد بن طلحه شافعی در صفحه 17 «مطالب السؤول»؛(4)

17. میر سید علی بن شهاب الدین همدانی در آخر مودّت هفتم از «مودهْ القربی»؛(5)

18. نور الدین علی بن محمد مالکی مکی، معروف به ابن صبّاغ در صفحه 23 و 125 «فصول المهمّه»؛(6)

19. علی بن برهان الدین شافعی در صفحه 26 جلد دوم «سیرهْ الحلبیه»؛(7) 20. علی بن الحسین مسعودی در صحفه 49 جلد دوم «مروج الذهب»؛(8)

21. شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 9 و 17 «ینابیع المودّه»(9)

و مخصوصاً در باب 6، هیجده خبر از بخاری و مسلم و احمد و ترمذی و ابن ماجه و ابن مغازلی و خوارزمی و حموینی نقل نموده

ص: 498


1- طبقات الکبری، ابن سعد، 3/16 -17، طبقات البدریین من المهاجرین، ذکر طبقهْ الاولی علیّ بن أبی طالب رضی الله عنه.
2- تاریخ طبری، 2/368، حوادث سال نهم هجری.
3- نور الابصار، شبلنجی، ص157، باب 1، فصل فی مناقب سیدنا علی بن أبی طالب.
4- مطالب السؤول، محمد بن طلحه شافعی، ص82، باب 1، فصل 5.
5- مودّهْ القربی، سید علی همدانی، مودّهْ هفتم، (با استفاده از ینابیع المودّهْ، قندوزی، 2/302، ح 865 - 866، باب 56).
6- فصول المهمّهْ، ابن صبّاغ مالکی، 1/220، 227، 228 و 274، فصل 1، فصل فی مؤاخاهْ رسول الله له.
7- السیرهْ الحلبیه، برهان الدین حلبی، 3/132، باب غزوه تبوک.
8- مروج الذهب، مسعودی، 3/14، ذکر خلافهْ معاویهْ بن ابی سفیان، بین سعد و معاویه.
9- ینابیع المودًهْ، قندوزی، 1/156 -162، ح 22 -34، باب 6 و 1/179، ح 6، باب 9، و 1/259 -260، ح 8 و 10، باب 17، و و 2/86، ح 161، باب 56.

است؛ 22. مولی علی متقی در صفحه 152 و 153 جلد ششم «کنز العمّال»؛(1)) 23. احمد بن علی خطیب در«تاریخ بغداد»؛(2) 24. ابن مغازلی شافعی در «مناقب»؛(3) 25. موفق بن احمد خوارزمی در «مناقب»؛(4) 26. ابن اثیر جزری علی بن محمددر «اسد الغابه»؛(5)27.

ابن کثیر دمشقی در «تاریخ» خود؛(6) 28. علاء الدوله احمد بن محمد در «عروهْ الوثقی»؛ 29. ابن اثیر مبارک بن محمد شیبانی در «جامع الاصول فی أحادیث الرسول»؛(7) 30. ابن حجر عسقلانی در «تهذیب التهذیب»؛(8)

ص: 499


1- کنز العمال، متقی هندی، 11/606 -607، ح 32931 -32937، کتاب الفضائل، باب 3، فصل 2، فضائل علی رضی الله عنه.
2- تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، 1/325، ترجمه شماره 227، شرح حال محمد بن احمد الفزاری؛ 3/289، ترجمه شماره 1376، شرح حال محمد بن مزید ابن أبی الازهر؛ 3/406، ترجمه شماره 1534، شرح حال محمد بن یوسف البلخی؛ 4/71، شرح حال احمد بن صالح ابو عبدالله البزاز؛ 4/383، ترجمه شماره 2261، شرح حال احمد بن محمد ابن بنت حاتم؛ 7/453، ترجمه شماره 4023، شرح حال حسن بن یزید الحنظلی الجصاص؛ 8/53، ترجمه شماره 4115، شرح حال حسین بن شداد القطان؛ 8/268، ترجمه شماره 4365، شرح حال حریز بن عثمان ابوعثمان الرحبی؛ 9/365، ترجمه شماره 4932، شرح حال طریف بن عبیدالله الموصلی؛ 10/43، ترجمه شماره 5171، شرح حال عبدالله بن الفضل الورّاق؛ 11/432، ترجمه شماره 6323، شرح حال علی بن سراج المصری؛ 12/323، ترجمه شماره 6767، شرح حال غیاث بن ابراهیم النخعی.
3- مناقب ابن مغازلی، ص27 -37، ح 40 -56، باب قوله: «أنت منّی بمنزلة هارون من موسی».
4- مناقب خوارزمی، ص39، ح 7، فصل 1 و ص108 -109، ح 115 -116، فصل 9 و ص133، ح 148، فصل 14.
5- اسد الغابهْ، ابن اثیر، 4/26، شرح حال علی بن أبی طالب علیه السّلام.
6- البدایهْ و النهایهْ، ابن کثیر، 5/11 وقایع سال 9 هجری، ذکر غزوه تبوک و 7/374 -378، وقایع سال 40 هجری، حدیث المؤاخاهْ.
7- جامع الاصول، ابن اثیر، 9/468، ح 6477، باب 4، فصل 2، فرع 2، فضائل علی علیه السّلام.
8- تهذیب التهذیب، ابن حجر عسقلانی، 7/286، ترجمه شماره 4925، شرح حال علی بن أبی طالب علیه السّلام.

31. ابوالقاسم حسین بن محمد راغب اصفهانی. در صفحه 212 جلد دوم «محاضرات الأدباء»(1) و دیگران از محقّقین اعلام شما این حدیث شریف را با الفاظ مختلفه از جمع کثیری از اصحاب رسول الله صلی الله علیه وآله نقل نموده اند؛ از قبیل 1. خلیفه عمر بن الخطّاب، 2. سعد بن ابی وقّاص، 3. عبدالله بن عباس (حبر امّت)، 4. عبدالله بن مسعود، 5. جابر بن عبدالله انصاری، 6. ابو هریره، 7. ابو سعید خدری، 8. جابر بن سمره، 9. مالک بن حویرث، 10. براء بن عازب، 11. زید بن ارقم، 12. ابو رافع، 13. عبدالله بن ابی اوفی، 14. ابی سریحه، 15. حذیفه ْ بن اسید، 16. انس بن مالک، 17. ابو بریده اسلمی، 18. ابو ایوب انصاری، 19. سعید بن مسیب، 20. حبیب بن ابی ثابت، 21. شرحبیل بن سعد، 22. ام سلمه (زوجهْ النبیّ صلی الله علیه وآله)، 23. أسماء بنت عمیس (زوجهْ ابی بکر)، 24. عقیل بن ابی طالب، 25. معاویهْ بن ابی سفیان و جماعتی دیگر از اصحاب که وقت مجلس و حافظه ی داعی، اجازه شماره نامهای همه آنها را نمی دهد. خلاصه همگی از خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله - به مختصر تفاوتی در الفاظ و موارد مختلفه - روایت نموده اند که فرمود:

«یا علیّ أنت منّی بمنزلة هارون من موسی إلاّ أنّه لا نبیّ بعدی.»

یا علی تو از من به منزله ی هارونی از موسی، الا آنکه بعد از من پیغمبری نخواهد.

آیا با اینکه این همه از اعیان علمای شما - که قلیلی از کثیر آنها را ذکر نمودم - این حدیث شریف را با اسناد مرتّبه از کثیری از اصحاب پیغمبر نقل نموده اند،

ص: 500


1- محاضرات الأدباء، راغب اصفهانی، 4/463، حد 20، ومما جاء فی فضائل أعیان الصحابه، فضائل علی بن أبی طالب رضی الله عنه.

اثبات یقین و تواتر برای شما نمی نماید؟

آیا تصدیق می نمایید که اشتباه فرموده، خبر واحد نیست، بلکه از متواترات اخبار است؛ چنانچه محقّقین از علمای خودتان دعوی تواتر نموده اند؛ مانند جلال الدین سیوطی در سیوطی در «رسالهْ الازهار المتناثرهْ فی الأحادیث المتواترهْ» این حدیث شریف را داخل در تواترات ضبط نموده و در «ازالهْ الخفاء»(1)

و «قرّهْ العینین»(2) هم تصدیق تواتر نموده؟

چون شما روی عادت، تشکیک در صحت سند این حدیث شریف می نمایید، خوب است مراجعه و مطالعه نمایید به باب 7 «کفایهْ الطالب فی مناقب علی بن أبی طالب علیه السّلام»،(3) تألیف محمد بن یوسف گنجی شافعی که از فحول اعلام شماست که بعد از ذکر شش حدیث مسنداً توأم با مفاخر دیگر برای آن حضرت در صفحه 149 اظهار نظر نموده و حقایق را بیان می نماید که اگر شما قول ما را قبول ندارید، بیان این عالم شافعی (خالی از تعصّب) حجّت را بر شما تمام می کند که می نویسد:

«هذا حدیث متفق علی صحته رواة الأئمّة الأعلام الحفّاظ کأبی عبدالله البخاری فی صحیحه و مسلم بن حجِّاج فی صحیحه و أبی داود فی سننه وأبی عیسی الترمذی فی جامعه و أبی عبدالرحمان النسائی فی سننه وابن ماجة

ص: 501


1- ازالهْ الخفاء عن خلافهْ الخلفاء، ولی الله دهلوی، 2/260، مآثر حضرت علی بن ابی طالب رضی الله عنه، سبب کثرت فضائل سیدنا علی.
2- . قرهْ العینین فی تفضیل الشیخین، ولی الله دهلوی، ص207.
3- کفایهْ الطالب، گنجی شافعی، ص283، باب 70.

القزوینی فی سننه واتفق الجمیع علی صحته حتی صار ذلک اجماعاً منهم. قال الحاکم النیسابوری هذا حدیث دخل فی حد التواتر.»

این حدیثی است که اتفاق نموده اند بر صحت آن روات ائمه از علمای اعلام و حفّاظ؛ مانند ابی عبدالله بخاری در صحیح خود و مسلم بن حجّاج در صحیح خود و ابی داود در سنن و ابو عیسی ترمذی در جامع و ابو عبدالرحمان نسائی در سنن و ابن ماجه قزوینی در سنن اتفاق نموده اند عموماً بر صحت این حدیث و این امر مورد اجماع آنها می باشد. و حاکم نیشابوری گفته است این حدیثی است که داخل شده در حدّ تواتر.

گمان می کنم ابهامی در کار و احتیاجی به ذکر دلایل بیشتری بر صحت و تواتر این حدیث شریف نباشد.

حافظ: حقیر آدم بی ایمان و لجوجی نیستم که در مقابل دلایل و براهین شما - که در غایت اعتبار است - ایستادگی کنم، ولی قدری تأمّل کنید در گفتار عالم فقیه ابوالحسن آمدی که از متکلّمین و متبحّرین علماء

می باشد که این حدیث را با دلایلی رد نموده است.

داعی: خیلی تعجّب می نمایم از مثل شما عالم دقیق و منصف که با نقل اقوال این همه از اکابر علمای خودتان - که همگی ثقه و مورد اطمینان عموم شما می باشند - توجّه می نمایید به قول آمُدی، که مردی شریر و بی عقیده و تارک الصلاهْ بوده.

شیخ: بشر در اظهار عقیده آزاد است و اگر کسی اظهار عقیده ای نمود نباید او را متّهم به بدی نمود و از مثل شما شخص شریفی که مجسّمه ی اخلاق هستید، خیلی قبیح بود که عوض جواب منطقی، با لسان سوء، عالم فقیهی را متّهم سازید.

ص: 502

داعی: اشتباه فرمودید. دعاگو لسان سوء نسبت به احدی ندارم و در زمان آمُدی هم نبوده ام، ولی عقاید سوء او را علمای بزرگ خودتان نقل نموده اند.

شیخ: علمای ما در کجا او را به بدی و سوء عقیده یاد نموده اند.

شرح حال آمدی

داعی: ابن حجر عسقلانی در «لسان المیزان»(1)

نوشته است:

«السیف الآمدی المتکلّم علیّ بن أبی علیّ صاحب التصانیف قد نفی من دمشق لسوء اعتقاده وصح عنه انّه کان یترک الصلاة.»

سیف آمدی متکلّم علی بن ابی علی که صاحب تصانیف بوده، او را از دمشق تبعید کردند به واسطه سوء اعتقاد او و صحیح است آنکه تارک الصلاهْ بوده.

و نیز ذهبی که از علمای بزرگ شما می باشد در «میزان الاعتدال»(2) این قضیه را نقل

نموده، به علاوه در اظهار نظر می گوید مسلّم است که آمُدی از مبتدعه بوده.

اگر شما با نظر دقیق بنگرید، خواهید فهمید که اگر آمُدی اهل بدعت و شریر و بی ایمان نبود، هرگز خبث طینت خود را ظاهر نمی ساخت که بر خلاف تمام

ص: 503


1- لسان المیزان، ابن حجر عسقلانی، 3/467، ترجمه شماره 4080، شرح حال سیف آمدی.
2- میزان الاعتدال، ذهبی، 3/358، ترجمه شماره 3652، شرح حال سیف آمدی. شایان ذکر است جمله اخیری را که مؤلف به ذهبی نسبت داده است در میزان الاعتدال نیافتیم، ولکن ابن حجر در لسان المیزان، 3/469، ذیل شرح حال سیف، این عبارت را نقل کرده است. «... وقد بالغ التاج السبکی فی الحط علی الذهبی فی ذکره السیف الآمدی... فی هذا الکتاب». «... ثم اعتذر عنه بأنّه یعتقد أنَ هذا من النصیحة لکونه عنده من المبتدعة». از این عبارت استفاده می شود که تاج سبکی می گوید: سیف آمدی نزد ذهبی از مبتدعه است.

صحابه رسول الله صلی الله علیه وآله حتی خلیفه ی خود، عمر بن الخطّاب (که یکی از روات حدیث است) و تمام ثقات علمای اعلام خودتان، قیام نماید.

اعجب از همه آنکه شما آقایان محترم، شیعیان را مورد طعن قرار می دهید که چرا احادیث صحیحین را مورد عنایت قرار نمی دهند (و حال آنکه این طور نیست. اگر احادیثی صحیح الاسناد باشد، ولو در صحاح شما، مورد قبول ما می باشد).

ولی حدیث مسلّمی را که بخاری و مسلم وسایر ارباب صحاح در صحاح خود نقل نموده اند، آمُدی رسماً رد می نماید و مورد توجه شما قرار می گیرد.

اگر در نزد شما هیچ عیبی بر آمُدی نبود مگر همین که بر خلاف صحیحین شما اظهار عقیده نموده، بلکه فی الحقیقهْ تکذیب عمر و بخاری و مسلم را نموده است، کافی بود بر طعن او. و اگر شما بخواهید در اطراف این حدیث شریف بیشتر دقت کنید و دلایل تام و تمام اسناد کامله ی از روات بزرگان علمای خود را بنگرید و بهتر روشن شوید و نفرین بر امثال آمُدیها بنمایید، مراجعه کنید به مجلدات باعظمت «عبقات الانوار» تألیف عالم عادل، زاهد، محقّق و نقّاد اخبار و احادیث، علامه ی متبحّر مرحوم میر سید حامد حسین دهلوی اعلی الله مقامه الشریف و مخصوصاً جلد حدیث منزلت را مطالعه نمایید، تا کشف حقیقت بر شما بشود که این عالم بزرگ شیعی، اسناد و مدارک این حدیث را از طرق شما چگونه جمع و حلاّجی نموده.

حافظ: فرمودید یکی از روات این حدیث خلیفه عمر بن الخطّاب رضی الله عنه بوده. ممکن است اگر نظر دارید، سند آن را بیان فرمایید.

ص: 504

سند حدیث منزلت از عمر بن الخطّاب

داعی: ابوبکر محمد بن جعفر المطیری و ابو اللیث نصر بن محمد السمرقندی الحنفی در کتاب مجالس و محمد بن عبدالرحمان ذهبی در «ریاض النضره»(1) و مولی علی متقی در «کنز العمّال»(2) و ابن صبّاغ مالکی در صفحه 125 «فصول المهمّه»(3) نقلاً از «خصایص» و امام الحرم در «ذخایر العقبی»(4)

و شیخ سلیمان

ص: 505


1- ریاض النضره، ذهبی، 3/118، باب 4، فصل 4، ذکر اختصاصه بأنه من النبی بمنزلهْ هارون من موسی. ذهبی حدیث را این گونه نقل کرده است: «عن عمرو قد سمع رجلاً یسبّ علیّاً فقال: انی لأظنّک من المنافقین. سمعت رسول الله صلی الله علیه وآله یقول لعلی: أنت منّی بمنزلة هارون من موسی الاّ انّه لا نبی بعدی».
2- کنز العمّال، متقی هندی، 13/122 - 123، ح 36392، کتاب الفضائل، بعد از باب 10، فضائل علیّ رضی الله عنه. متقی هندی حدیث را این گونه نقل کرده است: «عن ابن عباس قال: قال عمر بن الخطّاب: کفّوا عن ذکر علی بن أبی طالب، فإنّی سمعت رسول الله صلی الله علیه وآله یقول: فی علیّ ثلاث خصال لأن یکون لی واحدة منهن أحبّ الیّ مما طلعت علیه الشمس، کنت أنا وأبوبکر وأبو عبیدة ابن الجراح ونفر من أصحاب رسول الله صلی الله علیه وآله والنبیّ صلی الله علیه وآله متّکی علی علیّ بن أبی طالب حتّی ضرب بیده علی منکبه ثم قال: أنت یا علیّ أوّل المؤمنین إیماناً وأوّلهم إسلاماً. ثم قال: أنت منّی بمنزلة هارون من موسی و کذب علیّ من زعم أنّه یحبنی ویبغضک».
3- فصول المهمّهْ، ابن صبّاغ مالکی، 1/588، فصل 1، فصل فی ذکر مناقبهْ الحسنه. ابن صبّاغ حدیث را به این لفظ آورده است: «ومن کتاب الخصائص عن عبّاس بن عبدالمطّلب رضی الله عنه قال: سمعت عمر بن الخطّاب وهو یقول: کفّوا عن ذکر علیّ بن أبی طالب إلاّ بخیر فانی سمعت رسول الله صلی الله علیه وآله یقول: فی علی ثلاث خصال وددت لو أن لی واحدة منهنّ کل واحدة منهن أحب الیّ مما طلعت علیه الشمس وذاک أنی کنت أنا وأبوبکر وأبو عبیدة ابن الجراح ونفر من أصحاب رسول الله صلی الله علیه وآله إذ ضرب النبیّ صلی الله علیه وآله علی کتف علیّ بن أبی طالب وقال: یا علی أنت أول المسلمین إسلاما وأنت أول المؤمنین إیمانا، وأنت منّی بمنزلة هارون من موسی کذب من زعم انه یحبنی وهو مبغضک یا علی من أحبک فقد أحبنی ومن أحبنی أحبه الله ومن أحبه الله أدخله الجنة، ومن أبغضک فقد أبغضنی ومن أبغضنی فقد أبغض الله تعالی وأدخله النار».
4- ذخائر العقبی، محبّ الدین طبری، ص58، قسم 1، باب فی ذکر أمیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السّلام، ذکر أنّه أوّل من أسلم. طبری حدیث را این گونه نقل کرده است: «عن عمر قال: کنت أنا وأبو عبیدة وأبوبکر وجماعة إذ ضرب رسول الله صلی الله علیه وآله منکب علی بن أبی طالب فقال: یا علی أنت أول المؤمنین إیمانا وأنت أول المسلمین إسلاما وأنت منّی بمنزلة هارون من موسی».

بلخی حنفی در «ینابیع المودّهْ»(1) و ابن ابی الحدید در صفحه 258 جلد سوم شرح نهج(2) از «نقض العثمانیه» شیخ ابوجعفر اسکافی با مختصر اختلافی در الفاظ از ابن عباس (حبر امّت) نقل نموده اند که گفت روزی عمر بن الخطّاب گفت: واگذارید نام علی را؛ (یعنی آن قدر از علی غیبت نکنید)؛ زیرا من شنیدم از پیغمبر صلی الله علیه وآله که فرمود: در علی سه خصلت است «که اگر یکی از آنها برای من که عمر هستم بود دوست تر می داشتم از هرچه آفتاب بر او می تابد». آن گاه گفت:

«کنت أنا وأبوبکر وأبو عبیدة بن الجرّاح ونفر من أصحاب رسول الله وهو متکئ علی علیّ بن أبی طالب حتّی ضرب بیده منکبیه ثمّ قال: أنت یا علیّ أوّل المؤمنین إیماناً وأوّلهم إسلاماً ثمّ قال: أنت منّی بمنزلة هارون من موسی وکذب علیّ من زعم أنّه یحبّنی و یبغضک.»

من وابوعبیده جرّاح و عده ای از اصحاب حاضر بودیم، رسول اکرم صلی الله علیه وآله تکیه داده بود بر علی بن ابی طالب، تا آنکه زد بر شانه های علی و فرمود: تو یا علی اوّل مؤمنین هستی از حیث ایمان و اوّل مسلمین هستی از

ص: 506


1- ینابیع المودّهْ، قندوزی، 2/146، ح 403، باب 56. قندوزی حدیث را همانند طبری نقل کرده است.
2- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 13/230، خطبه 238 (قاصعه)، القول فی اسلام أبی بکر وعلی. ابن ابی الحدید به نقل از ابوجعفر اسکافی این حدیث را از عمر بن خطاب، به الفاظی شبیه آنچه از کنز العمال نقل کردیم آورده است، لکن جمله «أنت منّی بمنزلة هارون من موسی علیه السّلام» را با نقطه چین آورده است.

حیث اسلام. آن گاه فرمود: یا علی تو از من به منزله هارونی از موسی و دروغ گفته است بر من کسی که گمان می کند مرا دوست می دارد در حالتی که تو را دشمن می دارد.

آیا ردّ قول خلیفه عمر در مذهب شما جایز است؟ اگر جایز نیست، پس چرا اظهار عقیده و توجّه به قول سخیف آمُدی معلوم الحال می نمایید.

حکم خبر واحد در مذهب جماعت

و اما یک جمله دیگر از بیان شما بلا جواب ماند که فرمودید این حدیث، خبر واحد است و خبر واحد را اعتباری نیست.

اگر ما این نوع سخن بگوییم، با موازین رجالی که در دست داریم، صحیح است، ولی از شما تعجّب است تفوّه به چنین کلامی؛ زیرا در مذهب شما حجیت خبر واحد ثابت است؛ زیرا که محقّقین از علمای شما منکر خبر واحد را کافر یا فاسق می دانند؛ چنانچه ملک العلماء شهاب الدین دولت آبادی در «هدایهْ السعداء» گفته است در «مضمرات فی کتاب الشهادات»:

«ومن أنکر الخبر الواحد والقیاس وقال إنّه لیس بحجّة، فانّه یصیر کافراً ولو قال هذا الخبر الواحد غیر صحیح وهذا القیاس غیر ثابت، لا یصیر کافراً ولکن یصیر فاسقاً.»

کسی که انکار کند خبر واحد و قیاس را در حالتی که بگوید خبر واحد حجت نیست، پس کافر گردیده است، ولی اگر بگویداین خبر واحد صحیح نیست یا این قیاس ثابت نیست، کافر نمی شود، ولی فاسق می باشد.

حافظ: خیلی مسرور شدم از حسن بیان شما و زیادتی اطلاع شما از کتابهای ما،

ص: 507

برخلاف آنچه شنیده ام آقایان علمای شیعه کتابهای ما را با دستگیره و مقّاش و پارچه بر می دارند که دستشان به جلد کتاب نخورد، تا چه رسد به آنکه مطالعه نمایند.

داعی: قطعاً دلیلی بر اثبات این مدّعا ندارید؛ چه آنکه ایادی مرموزی از بیگانگان و بیگانه پرستان و شیاطین داخلی پیوسته می خواهند آب را گل نموده و از نفاق مسلمانان به نفع خود بهره برداری نمایند. لذا این قبیل مطالب دروغ را می سازند و انتشار می دهند که افراد مسلمین را به یکدیگر بدبین کنند و نتیجه ی خود را ببرند.

وظیفه ی ما و شما پیوسته توجّه دادن مردم است به دستورات عالیه ی قرآن مجید که از جمله در این باب می فرماید در آیه 6 سوره49 (حجرات):

﴿إِن جَاءَکُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیّنُوا أَن تُصِیبُوا قَوْماً بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَی مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِینَ﴾.

«هرگاه فاسقی خبری برای شما آورد (تصدیق مکنید) تا تحقیق کنید، مبادا به سخن چین فاسقی از نادانی به قومی رنجی رسانید و سخت پشیمان گردید.»

نه آنکه خود از آن دساتیر غافل باشیم. اگر این دستور بزرگ نصب العین آقایان محترم بود، کلمات اعادی در شما اثر نمی نمود که امروز پشیمانی آورد.

ما کتاب های کفّار و مشرکین و مرتدّین را با انبر و مقّاش بر نمی داریم، چگونه ممکن است کتابهای برادران مسلمان را با نظر حقارت بنگریم. بر خلاف فرموده شما، کتابهای معتبره ی علمای شما را دقیقانه مطالعه می کنیم و احادیث صحیح الاسناد آنها را هم قبول می کنیم. اختلافات علمی و منطقی، ربطی به عقیده و

ص: 508

مذهب ندارد. آیا شما اطلاع ندارید که نوع محصلین شیعه قسمت زیادتر ازعلوم صرف و نحو و معانی و بیان و منطق و لغت و تفسیر و کلام را از کتب و تألیفات علمای شما استفاده می نمایند؛ پس چگونه آن کتب را با انبر و مقّاش بر می دارند؟

منتها بعض از روات در احادیث منقوله ی شما هستند که مقدوحند و اعتباری به اقوال آنها نیست؛ از قبیل انس و ابوهریره و سمره و غیر آنها، که قبلاً عرض نمودم (چنانچه بعض از علمای خودتان هم از قبیل ابوحنیفه آنها را مردود می دانند). ما هم احادیث منسوبه به این قبیل روات را مردود و غیرقابل قبول می دانیم. و الاّ کتب معتبره ی علمی محقّقین علمای شما مورد توجه ما می باشد و بالخصوص داعی که در سیره ی پیغمبر و ائمه ی معصومین صلوات الله علیهم اجمعین آنچه زیاد مطالعه و اخذ سند نموده ام، از کتب معتبره ی علمای سنّت و جماعت است.

در کتابخانه ی شخصی داعی در حدود دویست جلد از تفاسیر و کتب اخبار علمی و تواریخ معتبره علمای بزرگ شما - خطّی و چاپی -موجود و مورد استفاده داعی می باشد. منتها عملاً ما حکم صرّاف بینا را داریم که می توانیم خوب و بد آنها را تمیز داده، فریب شبهات و اشکالات امثال فخر رازیها و مغلطه کاری امثال ابن حجرها و روزبهان ها و آمُدیها و ابن تیمیه ها را نخوریم و تحت تأثیر غلط کاری های آنها قرار نگیریم. و قبول فرمایید که مراتب معرفت و یقین داعی به مقامات مقدّسه ائمه ی معصومین و اهل بیت رسالت و ودایع رسول الله صلی الله علیه وآله بیشتر به وسیله مطالعه ی کتب معتبره ی علمای شما تکمیل گردیده.

حافظ: از مطلب دور افتادیم، بفرمایید وجه دلالت این حدیث منزلهْ بر مقصود چیست و دلالت آن از چه راه است که علی کرّم الله وجهه واجد مقام نبوّت بوده است.

ص: 509

داعی: از این حدیث شریف که به نحو تواتر به ما رسیده، سه خصیصه برای امیرالمؤمنین علیه السّلام ثابت می شود:

یکی مقام نبوّت که در معنی و حقیقت برای حضرت بوده. یکی هم مقام خلافت و وزارت ظاهری آن حضرت بعد از رسول اکرم صلی الله علیه وآله و دیگر افضلیت آن حضرت بر تمام امّت، از صحابه و غیرهم.

چه آنکه رسول اکرم صلی الله علیه وآله علی را به منزله ی هارون معرفی نموده و حضرت هارون واجد مقام نبوّت و خلافت حضرت موسی و افضل بر تمام بنی اسرائیل بوده است.

نواب: قبله صاحب! ببخشید، مگر حضرت هارون برادر حضرت موسی نبی بوده است.

داعی: بلی، وجد مقام نبوّت بوده اند.

نواب: عجب، من تا به حال نشنیده بودم، آیا در قرآن هم آیه ای که شاهد این مرام باشد هست؟

داعی: بلی، در آیات چندی خداوند متعال نبوّت آن جناب را تصریح فرموده است.

نواب: ممکن است آن آیات را جهت درک فیوضات برای ما قرائت فرمایید، تا مورد استفاده ما قرار گیرد.

داعی: در آیه، 163 سوره 4 (نساء) فرماید:

﴿إِنّا أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ کَمَا أَوْحَیْنَا إِلَی نُوحٍ وَالنّبِیّینَ مِن بَعْدِهِ وَأَوْحَیْنَا إِلَی إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ وَالْأَسْبَاطِ وَعِیسی وَأَیّوبَ وَیُونُسَ وَهَارُونَ

ص: 510

وَسُلَیْمانَ وَآتَیْنَا دَاوُود زَبُوراً﴾.

«به درستی که ما وحی کردیم به سوی تو، هم چنان که وحی کردیم به سوی نوح و انبیای بعد از او و وحی کردیم به سوی ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط و عیسی و ایوب و یونس و هارون و سلیمان و دادیم داود را زبور.»

و در آیه 51 سوره 19 (مریم) نیز می فرماید:

﴿وَاذْکُرْ فِی الْکِتَابِ مُوسَی إِنّهُ کَانَ مُخْلَصاً وَکَانَ رَسُولاً نّبِیّاً * وَنَادَیْنَاهُ مِن جَانِبِ الطّورِ الْأَیْمَنِ وَقَرّبْنَاهُ نَجِیّاً * وَوَهَبْنَا لَهُ مِن رّحْمَتِنَا أَخَاهُ هَارُونَ نَبِیّاً﴾.

«یاد کن در کتاب موسی را، به درستی که بود خالص شده و رسولی پیغمبر. و ندا کردیم او را از جانب طور ایمن و نزدیک گردانیدیم او را راز گوینده. و بخشیدیم مر او را از رحمت خود برادری چون هارون که صاحب مقام نبوّت بود.»

حافظ: پس روی این قاعده و استدلال شما،محمّد و علی هر دو، پیغمبر و مبعوث بر خلق بودند.

داعی: این قسم که شما تقریر نمودید، داعی نگفتم. البته شما خود می دانید که عدد و شماره ی انبیاء بسیار مورد اختلاف است. تا یک صد و بیست هزار و بیشتر هم نوشته اند، ولی تمام آنها به اقتضای زمان هر دسته و فرقه ای، تابع پیغمبر صاحب کتاب احکام بوده اند که پنج نفر از آنها اولوالعزم بوده اند؛ حضرت نوح و حضرت ابراهیم و حضرت موسی و حضرت عیسی علیه السّلام و حضرت خاتم الانبیاء محمّد مصطفی صلی الله علیه وآله که مقامش از همه بالاتر بوده است که همان خاتمیت می باشد.

ص: 511

اثبات منازل هارونی برای علی علیه السّلام

جناب هارون از جمله پیغمبرانی بود که استقلال در امر نبوّت نداشت، بلکه تابع شریعت برادرش حضرت موسی بود. حضرت علی علیه السّلام هم واجد مقام نبوّت بوده، ولی استقلالی در امر نبوّت نداشته، بلکه تابع شریعت خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله بوده.

غرض و مقصود رسول اکرم در این حدیث شریف آن است که به امّت بفهماند همان قسمی که هارون واجد مقام نبوّت بود، ولی تابع پیغمبر اولوالعزمی مانند حضرت موسی بود، حضرت علی علیه السّلام هم واجد مقام نبوّت و با رتبه و مقام امامت در اطاعت شریعت باقیه ی خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله بود که این خود خصیصه ی عالیه ای برای آن حضرت است.

ابن ابی الحدید در «شرح نهج البلاغه»(1) ذیل نقل این حدیث گوید که پیغمبر به این حدیث و بیان شریف اثبات کرد برای علی بن ابی طالب علیه السّلام جمیع مراتب و منازل هارونی را از موسی و اگر حضرت محمّدصلی الله علیه وآله خاتم الانبیاء نبود، هر آینه شریک در امر پیغمبری او هم بود، ولی به جمله «انّه لا نبی بعدی»

می رساند که اگر بنا بود پیغمبری بعد از من بیاید، علی واجد آن مقام بود. لذا نبوّت را استثنا نموده و آنچه ماعدای نبوّت است از مراتب هارونی در آن حضرت ثابت است.

چنانچه محمد بن طلحه شافعی در اوّل صفحه 19 «مطالب السؤول»(2)

پس

ص: 512


1- «وقال له أیضاً >أنت منّی بمنزلة هارون من موسی إلاّ أنّه لا نبیّ بعدی< فأباننفسه منه بالنبوّة، وأثبت له ما عداها من جمیع الفضائل والخصائص مشترکاً بینهما». شرح نهج البلاغه، ابن أبی الحدید، 10/222، خطبه 193 (فی شأن معاویه).
2- مطالب السؤول، محمد بن طلحه شافعی، ص88 - 90، باب 1، فصل 5.

از کشف اسراری در بیان منزلت هارونی و توضیحاتی که می دهد اظهار نظر کرده و گوید:

«فتلخیص منزلة هارون من موسی أنّه کان أخاه ووزیره وعضده وشریکه فی النبوّة وخلیفته علی قومه عند سفره وقد جعل رسول الله علیّاً منه بهذه المنزلة وإثباتها (أثبتها) له إلاّ النبوّة فانّه استثناها فی آخر الحدیث بقوله صلّی الله علیه انّه (غیر انّه) لا نبیّ بعدی، فبقی ماعدا النبوّة المستثناة ثابتاً لعلی علیه السّلام من کونه أخاه ووزیره وعضده وخلیفته علی أهله عند سفره إلی تبوک وهذه من

المعارج الشراف والمدارج الازلاف، فقد دلّ الحدیث بمنطوقه ومفهومه علی ثبوت هذه المزیة العلیة لعلیّ علیه السّلام وهو حدیث متفق علی صحته.»

خلاصه از بیانات آنکه منزلت هارون از موسی آن بود که برادر و وزیر و بازو و شریک در نبوّت و خلیفه موسی بر قومش بود. پس پیغمبر خاتم هم علی را در حدیث شریف، صاحب مقام و منزلت هارونی قرار داده به استثنای نبوّت. پس باقی می ماند برای او آنچه ماعدای نبوّت است از برادری و وزارت و خلافت او بر قومش و این خصیصه از معارج شرافت و مدارج علیا است برای علی علیه السّلام. پس این حدیث از حیث منطوق و مفهوم دلالت دارد بر ثبوت این مزیت بزرگ برای آن حضرت، و این حدیثی است که عموم اتفاق بر صحت آن دارند.

و همین کلام را بان صبّاغ مالکی در صفحه 29 «فصول المهمّه»(1)

و دیگران از

ص: 513


1- فصول المهمّهْ، ابن صبّاغ مالکی، 1/279، فصل 1، فصل فی مؤاخاهْ رسول الله. ابن صباغ عبارت یاد شده را این گونه نقل کرده است: «فتلّخص: أنّ منزلة هارون من موسی صلوات الله علیهما أنّه کان أخاه ووزیره وعضده فی النبوّة، وخلیفته علی قومه عند سفره، وقد جعل رسول الله صلی الله علیه وآله علیّاً منه بهذه المنزلة، الاّ النبوّة، فانّه صلی الله علیه وآله استثناها بقوله: »غیر أنّه لا نبیّ بعدی«. فعلیّ أخوه ووزیره وعضده وخلیفته علی أهله عند سفره إلی تبوک».

اکابر علمای شما - که ذکر نام و عقیده هر یک از آنها در این وقت کوتاه شب مقتضی نیست - آورده و تصدیق این معنی را نموده اند.

حافظ: گمان می کنم این استثنا عدم نبوّت است نه اصل نبوّت.

داعی: خیلی بی لطفی نموده، روی تبعیت از اسلاف خود ایراد وارد آوردید و مطلب به این آشکاری را انکار نمودید و حال آنکه توجّه ننمودید به بیان شافعی که الحال عرض کردم می گوید:

«فبقی ما عدا النبوّة المستثناة ثابتاً لعلیّ».

و این بیان خود نصّ است در آنکه مستثنی در حدیث شریف، نبوّت است، نه عدم نبوّت ودیگر ضمیر منصوب و استثناها در قول او که گوید: >فانّه استثناها فی آخر الحدیث بقوله: انّه لا نبیّ بعدی< راجع به نبوّت است.

و مثل این نوع از عبارت در کتب علمای شما بسیار است که همه آنها دلالت بر استثنای نبوّت می کند، نه عدم نبوّت و نظر آن کسانی که قائل به عدم نبوّت شده اند، جز عناد و لجاج و تعصّب چیز دیگری نبوده است. نستجیر بالله من التعصّب فی الدین.

حافظ: گمان می کنم این ادعای شما که اگر پیغمبر ما خاتم الانبیاء نبود و بنا بود پیغمبری بیاید، علی واجد این مقام بود، مخصوص به خودتان باشد و الاّ احدی چنین بیانی ننموده.

ص: 514

داعی: این ادعا فقط از مخصوصات دعاگو و علمای شیعه نیست، بلکه اکابر علمای خودتان هم اقرار به این معنی دارند.

حافظ: کدام یک از علمای ما چنین ادعایی نموده اند. اگر در نظر دارید بیان فرمایید.

داعی: یکی از علمای بزرگ و محلّ وثوق علمای رجال شما ملا علی بن سلطان محمد هروی قاری است که وقتی خبر فوت او به مصر رسید، علمای مصر در حضور زیاده از چهار هزار نفر برای او نماز غیبت خواندند، صاحب تصانیف و تألیفات بسیاری است در «مرقاهْ» شرح بر «مشکوهْ» در شرح حدیث منزلهْ گفته:

«فیه إیماء إلی انّه لو کان بعده نبیّاً لکان علیّاً.»

یعنی در این حدیث اشاره است به اینکه اگر بنا بود بعد از خاتم الانبیاء پیغمبری باشد، آن علی علیه السّلام بود.

و از جمله علمای بزرگ شما که اقرار به این معنی نموده، علامه ی شهیر جلال الدین سیوطی در آخر کتاب «بغیهْ الوعّاظ فی طبقات الحفّاظ»(1) با ذکر سلسله روات تا به جابر بن عبدالله انصاری که رسول اکرم صلی الله علیه وآله به امیرالمؤمنین فرمود:

«أما ترضی أن تکون منّی بمنزلة هارون من موسی إلاّ أنّه لا نبیّ بعدی ولو کان لکنته.»

خلاصه معنی آنکه اگر بنا بود پیغمبری بعد از من باشد، تو آن بودی یا علی.

ص: 515


1- بغیهْ الوعّاهْ، جلال الدین سیوطی، 2/414 - 415، ح 47، باب فی أحادیث منتقاهْ من الطبقات الکبری.

و نیز میر سید علی همدانی، فقیه شافعی در حدیث دوم از مودّهْ ششم «مودّهْ القربی»(1)

از انس بن مالک روایت نموده که پیغمبرصلی الله علیه وآله فرمود:

«إنّ الله اصطفانی علی الأنبیاء فاختارنی واختار لی وصیّاً وخیّرت ابن عمّی وصیّی یشدّ عضدی کما یشدّ عضد موسی بأخیه هارون وهو خلیفتی ووزیری ولو کان بعدی نبیّاً لکان علیّ نبیّاً ولکن لا نبوّة بعدی.»

به درستی که خداوند برگزید مرا بر انبیاء و اختیار نمود مرا (به برگزیدگی). پس اختیار نمود برای من وصیی و برگزید پسر عمّم (علی) را وصی من و محکم نمود بازوی مرا، هم چنان که محکم نمود بازوی موسی را به برادرش هارون و اوست (یعنی علی) خلیفه و وزیر من. اگر بنا بود بعد از من پیغمبری [باشد] هر آینه علی پیغمبر بود، و لکن بعد از من پیغمبری نخواهد بود.

پس با این مختصر دلایل ثابت شد که قول به نبوّت از برای علی فقط از ما نیست، بلکه از خود رسول خداست، بنابر آنچه علمای خودتان هم تصدیق نموده اند که بنا به فرموده آن حضرت، علی علیه السّلام واجد مقام نبوّت بوده و هیچ امر پیچیده و مشکلی هم نبوده که شما را به تعجّب آورده. و چون از منازل و مراتب هارونی نبوّت مستثنی شده به استثنای متصل، قطعاً ماعدای آن به شهادت علمای خودتان - که ذکر نمودیم - برای علی علیه السّلام باقی و ثابت می ماند که از همه ی آن منازل بالاتر، منزله ی خلافت و افضلیت است، چنان که در خلافت هارون، قرآن

ص: 516


1- مودّهْ القربی، سید علی همدانی، مودّهْ 6 (با استفاده از ینابیع المودّهْ قندوزی، 2/288، ح 823، باب 56).

مجید صراحت دارد و در آیه ی 142 سوره 7 (اعراف) می فرماید:

﴿وَقَالَ مُوسَی لْأَخِیهِ هَارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَأَصْلِحْ وَلاَتَتّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ﴾.

«موسی به برادرش هارون گفت: خلیفه و جانشین من باش در قوم من و راه صلاح پیش گیر و پیرو اهل فساد مباش.»

حافظ: با اینکه در آیات گذشته بیان نمودید که حضرت هارون با برادرش حضرت موسی شریک در امر نبوّت بوده، پس چگونه او را خلیفه قرار دادند و حال آنکه مسلّم است شریک انسان مقامش بالاتر از آن است که خلیفه و جانشین او شود و اگر شریک را خلیفه قرار دهند او را از مقام و مرتبه خودش تنزّل داده اند؛ چه آنکه مقام نبوّت بالاتر از مقام خلافت است.

داعی: یک عدّه از آقایان محترم بدون فکر و تأمّل به این اشتباه رفته اند و حال آنکه اگر قدری فکر می فرمودید، محتاج به جواب داعی نبوده، خود می دانستید که نبوّت حضرت موسی علی نبینا و آله و علیه السلام بالأصاله و نبوّت حضرت هارون علیه السّلام تبعاً بوده،کأنّه خلیفه ی آن حضرت بوده، با توجه به اینکه حضرت هارون با برادر بزرگوارش حضرت موسی علیه السّلام شریک در امر تبلیغ بوده؛ چنانچه از تقاضای خود حضرت موسی معلوم می شود که از آیه 25 تا 32 سوره 20 (طه) نقل قول حضرت موسی را می نماید که:

﴿قَالَ رَبّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی * وَ یَسّرْ لِی أَمْرِی * وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِن لِسَانِی * یَفْقَهُوا قَوْلِی * وَاجْعَل لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی * هَارُونَ أَخِی * اُشْدُدْ بِهِ أَزْرِی * وَأَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی﴾.

«پروردگار گشاده گردان برای من سینه مرا و آسان گردان برای من کار مرا که تبلیغ رسالت است و بگشا گره را از زبان من، تا بفهمند کلمات مرا

ص: 517

و قرار بده برای من وزیری از کسان من که آن هارون برادر من باشد و محکم گردان به وی پشت مرا و شریک ساز او را با من در امر من (که تبلیغ رسالت است).»

زیرا که علی علیه السّلام فقط یگانه رادمردی بوده است که به استثنای مقام نبوّت خاصّه، در تمام مراحل کامله و صفات مخصوصه شریک با رسول اکرم صلی الله علیه وآله بوده.

حافظ: پیوسته تعجّب ما زیادتر می شود که می بینیم درباره علی کرّم الله وجهه چنان غلو می نمایید که عقول عقلاء محو و حیران می گردد که از جمله ی آنها همین جملاتی بود که الحال بیان نمودید که علی کرم الله وجهه جمیع صفات و خصایص پیغمبر خداصلی الله علیه وآله را دارا بوده.

داعی: اولاً این نوع از گفتار غلو نیست، بلکه عین واقع و حقیقت است؛ چه آنکه خلیفه ی پیغمبر روی قاعده ی عقلانی باید در جمیع صفات، مثل و مانند پیغمبر باشد.

ثانیاً در این ادعا ما تنها مدّعی این معنی نیستیم، بلکه بزرگان از علمای خودتان در کتابهای معتبره ی خود اقرار به این معنی دارند.

علی در جمیع صفات شریک و مماثل پیغمبر بود

چنانچه امام ثعلبی در «تفسیر» و عالم فاضل سید احمد شهاب الدین که از فحول علمای شما می باشد، در کتاب «توضیح الدلائل علی ترجیح الفضائل»(1)

ص: 518


1- توضیح الدلائل علی تصحیح الفضائل، شهاب الدین احمد بن جلال الدین الایجی، ص410 (نسخه خطی).

مشروحاً به این معنی اشاره نموده و به این عبارت گوید:

«ولا یخفی انّ مولانا أمیرالمؤمنین قد شابه النبیّ فی کثیر بل أکثر الخصال الرضیة والفعال الزکیة وعاداته وعباداته وأحواله العلیة وقد صح ذلک له بالأخبار الصحیحة والآثار الصریحة ولا یحتاج إلی إقامة الدلیل والبرهان ولا یفتقر إلی إیضاح حجّة وبیان وقد عدّ بعض العلماء بعض الخصال لأمیرالمؤمنین علی الّتی هو فیها نظیر سیّدنا النبیّ الأمّیّ.»

پوشیده و پنهان نمی باشد آنکه مولای ما امیرالمؤمنین علیه السّلام شباهت دارد به رسول اکرم صلی الله علیه وآله در بیشتر از خصال رضیه و افعال زکیه از عادات و عبادات و احوال علیه ی آن حضرت و به صحت پیوسته این معنی به اخبار صحیحه و آثار صریحه که احتیاجی به دلیل و برهان خارجی ندارد و محتاج به توضیح حجت و بیان نمی باشد. بعض ازعلماء بعض از آن خصال حمیده را به شماره آورده اند که در آن خصال حمیده علی علیه السّلام نظیر پیغمبر خاتم صلی الله علیه وآله است.

از جمله آنکه در اصل نسب نظیر یکدیگرند:

و نظیره فی الطهارة، بدلیل قوله تعالی: ﴿إِنّمَا یُرِیدُ اللهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهّرَکُمْ تَطْهِیراً﴾.

یعنی علی نظیر پیغمبر است در طهارت، به دلیل آیه ی تطهیر (که درباره ی پنج تن آل عبا محمّد و علی و فاطمه و حسن و حسین علیه السّلام نازل گردیده).

«ونظیره فی آیة ولیّ الأمّة بدلیل قوله: ﴿إِنّمَا وَلِیّکُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ وَالّذِینَ آمَنُوا الّذِینَ یُقِیمُونَ الصّلاَةَ وَیُؤْتُونَ الزّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ﴾».

و نظیر آن حضرت است در آیه ی مزبوره از حیث ولایت بر امّت، به دلیل

ص: 519

[فرموده او]: ﴿إِنّمَا وَلِیّکُمُ اللهُ الخ﴾ (که به اتفاق فریقین درباره ی علی علیه السّلام نازل گردیده؛ چنانچه در همین کتاب به شرح مفصّل آمده).

«ونظیره فی الأداء والتبلیغ‘ بدلیل الوحی الوارد علیه یوم إعطاء سورة برائة لغیره، فنزل جبرئیل قال لا یؤدّیها إلاّ أنت أو من هو منک، فاستعادها منه، فأدّاها علیّ رضی الله تعالی عنه فی الموسم.»

یعنی نظیر آن حضرت است در ادای رسالت و تبلیغ دین، به دلیل موضوع سوره ی برائت و نزول بر خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله (که آن حضرت آیات سوره برائت را داد به ابی بکر ببرد [و] در موسم حج بر اهل مکه قرائت نماید (چنانچه در همین کتاب ثبت گردید) که جبرئیل نازل گردید و عرض کرد: ادای رسالت نمی تواند بنماید مگر خودت یا کسی که از تو باشد. پس آن حضرت آیات سوره ی برائت را از ابی بکر گرفت به امر خدای تعالی و به علی علیه السّلام داد که در موسم حج ادا نمود).

«ونظیره فی کونه مولی الأمّة بدلیل قوله صلی الله علیه وآله: من کنت مولاه فهذا علیّ مولاه.»

و نظیر آن حضرت است در مولای امّت بودن، به دلیل فرموده ی رسول اکرم صلی الله علیه وآله (در غدیر خم، چنانچه در

ص: 520

این کتاب مشروحاً ذکر گردیده) که هر کس را من اولی به تصرف در امر او هستم، پس این علی اولی به تصرف در امر او می باشد.

«ونظیره فی مماثلة نفسیهما وان نفسه قامت مقام نفسه وان الله تعالی اجری نفس علیّ مجری نفس النبیّ صلی الله علیه وآله فقال: ﴿فَمَنْ حَاجّکَ فِیهِ مِن بَعْدِمَا جَاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَکُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَکُمْ﴾.»

و نظیر آن حضرت است در اتحاد نفسانی که نفس علی علیه السّلام قائم مقام نفس رسول الله صلی الله علیه وآله می باشد، چنانچه خداوند در آیه مباهله (به اتفاق فریقین، چنانچه در این کتاب مشروحاً ذکر گردیده)، علی را به منزله ی نفس آن حضرت قرار داده.

«ونظیره فی فتح بابه فی المسجد کفتح باب رسول الله وجواز دخول المسجد جنباً کحال رسول الله صلی الله علیه وآله علی السواء.»(1)

و نظیر آن حضرت است در فتح باب او در مسجد، مثل فتح باب رسول الله صلی الله علیه وآله (که به امرپیغمبر تمام درهای خانه که به مسجد باز بود بسته شد، الاّ در خانه ی پیغمبر و علی) و جواز ورود در مسجد در حال جنابت؛ مانند رسول خداصلی الله علیه وآله.

(همهمه ای در برادران اهل تسنن پیدا شد. سؤال نمودیم که چه شده آقایان به حرف آمدید).

نواب: اتفاقاً همین جمعه گذشته که به مسجد جهت ادای نماز رفتیم، جناب حافظ در خطبه با نقل احادیثی، این فتح باب مسجد را اختصاص به خلیفه ابوبکر رضی الله عنه دادند. حال که شما فرمودید اختصاص به علی کرم الله وجهه دارد، اسباب تحیر حاضرین گردیده و این گفت و گوها مربوط به این قضیه است. متمنّی است حلّ معمّا فرمایید.

داعی: (رو به جناب حافظ) آیا چنین بیانی فرمودید؟

حافظ: بلی، چون در احادیث صحیحه ی ما وارد است از صحابی ثقه و عدل! ابو هریرهْ رضی الله عنه که رسول مکرّم صلی الله علیه وآله امر فرمود که تمام درهایی که به مسجد باز بود بستند، مگر در خانه ی ابی بکر رضی الله عنه را که فرمود: ابی بکر از من و من از ابی بکر می باشم.

ص: 521


1- همان، ص411.

داعی: لابد به نظر آقایان محترم رسیده است که امویها سعی بلیغ نمودند که در مقابل هر فضیلتی که از خصایص مولانا امیرالمؤمنین علیه السّلام به شمار آمده، حدیثی به وسیله ی ایادی مرموز و کاسه لیسهای سفره معاویه، مانند ابوهریره و مغیره و عمرو بن عاص و غیره وضع نمایند و همین عمل را هم نمودند و بکریون هم روی حبّ و علاقه مفرط که به خلیفه ابی بکر داشتند، آن احادیث را تقویت نمودند؛ چنانچه ابن ابی الحدید در جلد اول و مخصوصاً در صفحه 17 جلد سوم «شرح نهج البلاغه»(1)

این وقایع را مشروحاً نقل نموده و گوید: از جمله احادیث موضوعه، حدیث «سد ابواب است به جز باب ابی بکر».

بدیهی است که این حدیث موضوع، در مقابل احادیث صحیحه ی متکاثره ای است که علاوه بر کتب معتبره شیعیان که به نحو تواتر و اجماع ثابت آمده، در کتب صحاح معتبره ی اکابر علمای خودتان، با قید به اینکه از احادیث صحیحه است نقل نموده اند که تمام درهای خانه های مردم را به مسجد رسول اکرم صلی الله علیه وآله به امر خداوند بست، مگر در خانه علی علیه السّلام را.

نواب: چون این واقعه مورد اختلاف قرار گرفته، جناب حافظ می فرماید از خصایص ابی بکر رضی الله عنه است، عالی جناب می فرمایید از خصایص مولانا

ص: 522


1- «وضعت [البکریه] صاحبها أحادیث ... ونحو سدّ الأبواب فانّه کان لعلیّ علیه السّلام فقلبته البکریة إلی أبی بکر...». شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 11/49، خطبه 203، (ومن کلام له علیه السّلام وقد سأله سائل عن أحادیث البدع ...)، فصل فیما وضع الشیعه والبکریه من الأحادیث. و نیز سبط ابن جوزی در تذکرهْ الخواص، ص46، باب 2، حدیث فی سد الابواب، ابن جوزی می نویسد: «أمّا قولهم إنّ النبیّ صلی الله علیه وآله أمر بسدّ أبواب المسجد إلا باب أبی بکر فنقول قد أخرج أحمد وترمذی أنّ الواقعه کانت لعلیّ».

علی کرّم الله وجهه می باشد، چنانچه ممکن است، به بعض اسناد از کتب معتبره ی ما اشاره فرمایید، تا شنوندگان به اسناد جناب حافظ مطابقت نموده، انتخاب احسن نمایند.

به امر پیغمبر تمام درهای خانه ها به مسجد بسته شد مگر درِ خانه علی علیه السّلام

داعی: امام احمد حنبل در صفحه 175 جلد اوّل و صفحه 26 جلد دوم و صفحه 369 جلد چهارم «مسند»((1))

و امام ابو عبدالرحمان نسائی در «سنن»(2)

و صفحه 13 و 14 «خصائص العلوی» و حاکم نیشابوری در صفحه 117 و 125 جلد سیم «مستدرک»(3)

و سبط ابن جوزی در صفحه 24 و 25 «تذکره»(4)، با

ص: 523


1- . «عن عبدالله بن الرقیم الکنانی قال: خرجنا إلی المدینة زمن الجمل فلقینا سعد بن مالک بها فقال: امر رسول الله صلی الله علیه وآله بسدّ الأبواب الشارعة فی المسجد وترک باب علیّ رضی الله عنه». مسند احمد بن حنبل، 1/175، مسند سعد بن مالک. و نیز در 2/26، مسند ابن عمر به این لفظ آمده است: «عن ابن عمر قال: ... ولقد أوتی ابن أبی طالب ثلاث خصال لان تکون لی واحدة منهن أحب إلیّ من حمر النعم ... وسدّ الأبواب إلاّ بابه فی المسجد». و در 4/369، مسند زید بن أرقم به این لفظ آمده است: «عن زید بن أرقم قال: کان لنفر من أصحاب رسول الله صلی الله علیه وآله أبواب شارعة فی المسجد قال: فقال یوماً سدّوا هذه الأبواب إلاّ باب علیّ. قال: فتکلّم فی ذلک الناس قال: فقام رسول الله صلی الله علیه وآله فَحَمِدَ الله تعالی وأثنی علیه ثم قال: أمّا بعد، فإنّی أمرت بسدّ هذه الأبواب إلاّ باب علیّ وقال فیه قائلکم وانّی والله ما سددت شیئاً ولا فتحته ولکنّی أمرت بشیء فأتبعته».
2- «حدّثنا عمر بن میمون قال: إنّی لجالس إلی ابن عباس إذ أتاه تسعة رهط، فقالوا: إمّا أن تقوم معنا، وإمّا أن تخلونا یا هؤلاء - وهو یومئذ صحیح قبل أن یعمی - قال: أنا أقوم معکم. فتحدثوا فلا أدری ما قالوا. فجاء وهو ینفض ثوبه وهو یقول: أف وتف یقعون فی رجل له عشر وقعوا فی رجل قال رسول الله صلی الله علیه وآله... و سدّ أبواب المسجد غیر باب علیّ وکان یدخل المسجد وهو جنب...». سنن الکبری، احمد بن شعیب نسائی، 5/112 - 113، ح 8409، کتاب الخصائص، باب ذکر قول النبی صلی الله علیه وآله فی علیّ انّ الله لا یخزیه أبداً. و در صفحه 118 همین جلد، ح 8423، آنچه را که احمد بن حنبل از زید بن ارقم نقل کرده آورده است.
3- المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، 3/135، ح 4631، کتاب معرفهْ الصحابه، باب مناقب علی، ذکر اسلام امیرالمؤمنین. حاکم همان حدیثی که از مسند احمد از زید بن ارقم نقل کردیم، نقل کرده است.
4- تذکرهْ الخواص، سبط ابن الجوزی، ص46، باب 2، حدیث فی سدّ الابواب. ابن جوزی علاوه بر حدیث زید بن أرقم، حدیث زیر را هم نقل کرده است: «عن عمر بن میمون عن ابن عباس قال: أمر رسول الله صلی الله علیه وآله بسدّ الأبواب الاّ باب علی علیه السّلام».

بیانات مشروحی اثبات این حدیث از طریق ترمذی و احمد می نمایند و ابن اثیر جزری در صفحه 12 «أسنی المطالب»(1)

و ابن حجر مکّی در صفحه 76 «صواعق»(2) و ابن حجر عسقلانی در صفحه 12 جلد 7 «فتح الباری»(3)

و طبرانی در«اوسط»(4) و خطیب بغداد در صفحه 205 جلد 7 «تاریخ»(5) خود و ابن کثیر

ص: 524


1- أسنی المطالب، شمس الدین محمد جزری شافعی، ص65 - 66 . جزری حدیث را این گونه نقل کرده است: «عن أبی هریرة قال: قال عمر بن الخطّاب: لقد أعطی علیّ بن أبی طالب ثلاث خصال لان یکون فی خصلة منهنّ أحبّ إلیّ من أن أعطی حمر النعم. قیل: وما هن؟ قال: ... وسکناه بالمسجد مع رسول الله صلّی الله علیه وسلّم یحلّ له فیه ما یحلّ له ...».
2- صواعق المحرقه، ابن حجر مکی، ص124، باب 9، فصل 2، حدیث الرابع والعشرون. ابن حجر قسمت پایانی حدیث زید بن ارقم را نقل کرده است.
3- فتح الباری، ابن حجر عسقلانی، 7/14، کتاب فضائل الصحابه، باب قول النبی سدّوا الأبواب الاّ باب أبی بکر. عسقلانی حدیث را این طور نقل می کند: «عن سعد بن أبی وقّاص قال: أمرنا رسول الله صلی الله علیه وآله بسدّ الأبواب الشارعة فی المسجد وترک باب علیّ. أخرجه أحمد والنسائی وأسناده قوی».
4- معجم الاوسط، طبرانی، 4/553، ح 3942، احادیث علی بن سعید الرازی. طبرانی این حدیث را نقل می کند: «عن مصعب بن سعد عن أبیه قال: أمر رسول الله صلی الله علیه وآله بسدّ الأبواب إلاّ باب علیّ، قالوا: یا رسول الله سددت الأبواب کلّها إلاّ باب علیّ؟ قال: ما أنا سددت أبوابکم ولکنّ الله سدّها».
5- تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، 7/205، ترجمه شماره 3669، شرح حال جعفر بن محمّد العلوی الحسنی. خطیب بغدادی این حدیث را نقل کرده است: «عن جابر بن عبدالله یقول: سمعت رسول الله صلی الله علیه وآله یقول: سدّوا الأبواب کلّها الاّ باب علی وأومأ بیده الی باب علی».

در صفحه 342 جلد هفتم «تاریخ»(1) خود و متقی هندی در صفحه 408 جلد ششم «کنز العمّال»(2)

و هیثمی در صفحه 115 جلد نهم «مجمع الزوائد»(3) و محبّ الدین طبری در صفحه 192 جلد دوم «ریاض»(4) [و] ابن ابی الحدید در صفحه 451 جلد دوم شرح نهج(5)

و حافظ ابو نعیم در «فضائل الصحابه» و صفحه 153 جلد 4 «حلیهْ الاولیاء»(6)

و جلال الدین سیوطی در صفحه 116

ص: 525


1- البدایهْ والنهایه، ابن کثیر، 7/379، وقایع سال 40 هجری، شیء من فضائل امیرالمؤمنین علی بن أبی طالب. حدیث المؤاخاهْ. ابن کثیر حدیث زید بن ارقم را نقل کرده است.
2- کنز العمّال، متقی هندی، 11/618، ح 33004 - 33005، کتاب الفضائل، باب 3، فصل 2، فضائل علی. متقی هندی بخش پایانی حدیث زید بن ارقم را نقل کرده است.
3- مجمع الزوائد، هیثمی، 9/114 - 115، کتاب المناقب، مناقب علی، باب فتح باب الذی فی المسجد. هیثمی بعد از نقل حدیث زید بن أرقم می نویسد: «رواه أحمد وفیه میمون ابو عبدالله، وثّقه ابن حبان وضعّفه جماعة وبقیة رجاله رجال الصحیح».
4- ریاض النضرهْ، محبّ الدین طبری، 4/158، باب 4، فصل 6، ذکر الأحادیث والأخبار الواردهْ فی فضائل علی، حدیث العشرون. ابن ابی الحدید بخشی از حدیث زید بن ارقم را نقل کرده است.
5- حلیهْ الأولیاء، ابو نعیم اصفهانی، 4/153، ترجمه شماره 258، شرح حال عمرو بن میمون الأودی. ابو نعیم حدیث را این طور نقل کرده است: «عن ابن عباس قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله: سدّوا أبواب المسجد کلّها الاّ باب علی».
6- تاریخ الخلفاء، سیوطی، ص172، تاریخ علی بن أبی طالب. سیوطی علاوه بر حدیث عمر بن الخطّاب، این حدیث را هم نقل کرده است: «أخرج البزّاز عن سعد قال: قال النبیّ علیه الصلاة والسلام لعلیّ: لا یحلّ لأحد أن یجنب فی هذا المسجد غیری وغیرک».

«تاریخ الخلفاء»(1) و «جمع الجوامع»(2)

و«خصائص الکبری» و صفحه 181 جلد اول «لئالی المصنوعهْ»(3) و خطیب خوارزمی درمبعث و بزرگ ترین اعیاد اسلامی بود، شربت و شیرینی مفصّلی به مجلس آمد و با مسرّت و شادی مجلس خاتمه پیدا نمود».

«خصائص الکبری» و صفحه 181 جلد

ص: 526


1- جمع الجوامع، سیوطی، 4/422، ح 12963، السین مع الدال. سیوطی بخش مورد نظر را از حدیث زید بن ارقم نقل کرده است.
2- اللآلی المصنوعه، سیوطی، 1/347، کتاب المناقب، مناقب الخلفاء الأربعه. گرچه سیوطی این حدیث را از احادیث ضعاف شمرده است، لکن ابن حجر عسقلانی در فتح الباری، 7/14 - 15. کتاب فضائل الصحابه، باب قول النبی سدّوا الأبواب الاّ باب أبی بکر، بیانی دارد که با دقت در آن، نادرستی سخن سیوطی آشکار می شود. ابن حجر می نویسد: (تنبیه). جاء فی سدّ الأبواب التی حول المسجد أحادیث یخالف ظاهرها حدیث الباب [أی حدیث سدّ الأبواب إلاّ باب أبی بکر] منها: حدیث سعد بن أبی وقّاص قال: (أمرنا رسول الله صلی الله علیه وآله بسدّ الأبواب الشارعة فی المسجد وترک باب علیّ) أخرجه أحمد والنسائی وأسناده قوی، وفی روایة للطبرانی فی الاوسط رجالها ثقات من الزیادة >فقالوا یا رسول الله سددت أبوابنا، فقال: ما أنا سددتها ولکنّ الله سدّها« وعن زید بن أرقم قال: »کان لنفر من الصحابة أبواب شارعة فی المسجد، فقال رسول الله صلی الله علیه وآله سدّوا هذه الأبواب إلاّ باب علیّ، فتکلّم ناس فی ذلک فقال رسول الله صلی الله علیه وآله: إنّی والله ما سددت شیئاً ولا فتحته ولکن أمرت بشیء فأتبعته«. أخرجه أحمد والنسائی والحاکم ورجاله ثقات، وعن ابن عباس قال: »أمر رسول الله صلی الله علیه وآله بأبواب المسجد فسدت إلاّ باب علیّ« وفی روایة »وأمر بسدّ الأبواب غیر باب علیّ، فکان یدخل المسجد وهو جنب، لیس له طریق غیره« أخرجهما أحمد والنسائی ورجالهما ثقات. وعن جابر بن سمرة قال: »أمرنا رسول الله صلی الله علیه وآله بسدّ الأبواب کلّها غیر باب علیّ فربّما مرّ فیه وهو جنب». أخرجه الطبرانی. وعن ابن عمر قال: «کنّا نقول فی زمن رسول الله صلی الله علیه وآله: رسول الله صلی الله علیه وآله خیر الناس، ثمّ أبابکر، ثمّ عمر، ولقد أعطی علیّ بن أبی طالب ثلاث خصال لان یکون لی واحدة منهنّ أحبّ إلیّ من حمر النعم: زوّجه رسول الله صلی الله علیه وآله ابنته وولدت له، وسدّ الأبواب إلاّ بابه فی المسجد، وأعطاه الرایة یوم خیبر«. أخرجه أحمد وأسناده حسن. وأخرج النسائی من طریق العلاء بن عرار بمهملات قال: »فقلت لابن عمر: أخبرنی عن علیّ وعثمان - فذکر الحدیث وفیه - وأمّا علیّ، فلا تسأل عنه أحداً وانظر إلی منزلته من رسول الله صلی الله علیه وآله قد سدّ أبوابنا فی المسجد وأقر بابه<. و رجاله رجال الصحیح إلاّ العلاء وقد وثّقه یحیی بن معین وغیره وهذه الأحادیث یقوی بعضها بعضاً وکلّ طریق منها صالح للاحتجاج، فضلاً عن مجموعها. وقد أورد ابن الجوزی هذا الحدیث فی الموضوعات، أخرجه من حدیث سعد بن أبی وقّاص وزید بن أرقم وابن عمر مقتصراً علی بعض طرقه عنهم وأعلّه ببعض من تکلّم فیه من رواته، ولیس ذلک بقادح لما ذکرت من کثرة الطرق... علاوه بر این، قسطلانی در ارشاد الساری، 8/147، کتاب فضائل الصحابه، باب قول النبیّ سدّوا الأبواب إلاّ باب أبی بکر، نیز اسناد این حدیث را صحیح دانسته است. اوّلاً با توجه به کلمات ابن حجر روشن می شود که تضعیف افرادی مانند سیوطی و دیگران ضرری به صحت حدیث یاد شده نمی رساند؛ چه اینکه این حدیث به الفاظ مختلف از طرق گوناگون نقل شده است. همچنان که خود ابن حجر به بعضی از آن طرق اشاره کرد، گرچه ابن حجر در پایان خواسته است میان این دو روایت «سدّوا الأبواب الاّ باب علی - سدّ الأبواب الاّ باب أبی بکر» تعارض ایجاد کرده، سپس با توجیهاتی میان آن دو روایت جمع کند، لکن هر محقق منصفی که به توجیهات ابن حجر بنگرد، در می یابد که توجیهات او مصداق این ضرب المثل معروف است: الغریق یتمسّک بکلّ حشیش، (شخصی که در حال غرق شدن است به هر خار و خاشاکی دست می اندازد تا خود را از غرق شدن نجات دهد.) ثانیاً جدای از سند حدیث «سدّوا الأبواب الاّ باب أبی بکر» دقّت در دلالت آن، نادرستی اش را اثبات می کند. افرادی که خواسته اند در مقابل حدیث صحیح «انّ النبی أمر بسدّ الأبواب الاّ باب علی»، این حدیث را در فضیلت ابابکر جعل کنند، به این نکته مهم توجّه نکرده اند که با اندک تأمّل در ظاهر حدیث، ساختگی بودن آن روشن می شود. در اثبات نادرستی این حدیث، توجّه به چند نکته ضروری است: اول - دستور رسول اکرم به بسته شدن تمام درهای منتهی به مسجد بجز در خانه امیرالمؤمنین علیه السّلام، از روی محبت و خویشاوندی نسبت به امیرالمؤمنین نبوده است؛ چنان که در حدیث زید بن ارقم نقل کردیم که رسول اکرم فرمود: «وانّی والله ما سددت شیئاً ولا فتحته ولکن أمرت بشیء فأتبعته.» بلکه این کار پیامبر اکرم بر پایه ی بیان حکمی شرعی بوده است. دوم - بر اساس حکم شرعی بر هیچ کس جایز نیست در حال جنابت وارد مسجد شود، مگر کسانی که به نصّ آیه تطهیر پاک و منزّه اند. و از همین جاست که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود: «یا علیّ لا یحلّ لأحد ان یجنب فی هذا المسجد غیری وغیرک.» این حدیث را به زودی از ترمذی نقل خواهیم کرد. سوم - در بین فریقین، نازل نشدن آیه تطهیر در شأن ابابکر مورد اجماع است؛ در نتیجه وارد شدن او در حال جنابت به مسجد حرام است. با دقّت در این سه نکته آشکار می گردد که از نظر عقلی محال است که این جمله «سدّوا الأبواب الاّ باب أبی بکر» از رسول اکرم صادر شده باشد؛ چه اینکه از جهت شرعی چون ابابکر طاهر نیست، حرام است با حال جنابت وارد مسجد شود؛ و باز بودن در خانه او به طرف مسجد ملازم با انجام این حرام است، و از آنجا که رسول اکرم به نص آیه تطهیر معصوم است، محال است که حرامی مرتکب شود یا به آن فرمان دهد. در نتیجه وقتی که این حدیث از جهت متن خدشه دار شد - گرچه از جهت سند هم نادرستی آن روشن است - حدیث «سدّوا الأبواب الاّ باب علی» صحیح و بدون معارض باقی خواهد ماند.
3- مناقب خوارزمی، ص299 - 302، ح 296، فصل 19. خوارزمی حدیث را این گونه نقل کرده است: «عن أبی ذرّ قال: لمّا کان أوّل یوم من البیعة لعثمان ... فاجتمع المهاجرون والأنصار فی المسجد ... إذ جاء أبو الحسن ... قال: فلما بصروا بأبی الحسن علی بن أبی طالب علیه السّلام، سر القوم طراً فانشأ علیّ وهو یقول: ... ثمّ قال: هل تعلمون أنّ أحداً کان یدخل المسجد غیری جنباً؟ قالوا: اللهم لا. قال: فانشدکم الله هل تعلمون أنّ أبواب المسجد سدّها وترک بابی؟ قالوا: اللهم نعم».

ص: 527

اول «لئالی المصنوعهْ»(1) و خطیب خوارزمی در«مناقب»(2) و حموینی در «فرائد»(3) و ابن مغازلی در «مناقب»(4) و مناوی مصری در «کنوز الدقایق» و (کنوز الحقایق)(5)

سلیمان بلخی حنفی در صفحه 87 «ینابیع المودّهْ»(6)، باب 17 را

ص: 528


1- . مناقب خوارزمی، ص299 - 302، ح 296، فصل 19. خوارزمی حدیث را این گونه نقل کرده است: «عن أبی ذرّ قال: لمّا کان أوّل یوم من البیعة لعثمان ... فاجتمع المهاجرون والأنصار فی المسجد ... إذ جاء أبو الحسن ... قال: فلما بصروا بأبی الحسن علی بن أبی طالب علیه السّلام، سر القوم طراً فانشأ علیّ وهو یقول: ... ثمّ قال: هل تعلمون أنّ أحداً کان یدخل المسجد غیری جنباً؟ قالوا: اللهم لا. قال: فانشدکم الله هل تعلمون أنّ أبواب المسجد سدّها وترک بابی؟ قالوا: اللهم نعم».
2- فرائد السمطین، حموینی، 1/207، ح 162، سمط 1، باب 41. حموینی این حدیث را نقل کرده است: «عن ابن عبّاس: انّ رسول الله صلی الله علیه وآله أمر بالأبواب کلّها أن تسدّ إلاّ باب علیّ».
3- مناقب ابن مغازلی، ص256 - 258، ح 304 - 307، حدیث سدّوا الأبواب إلاّ بابه وطرقه. ابن مغازلی حدیثی را که از زید بن ارقم نقل کردیم، با همان الفاظ، به نقل از براء بن عازب می آورد. افزون بر آن، این حدیث را هم نقل می کند: «عن سعد بن أبی وقّاص قال: کانت لعلیّ علیه السّلام مناقب لم یکن لأحد: کان یبیت فی المسجد، وأعطاه الرایة یوم خیبر. وسدّ الأبواب إلاّ باب علیّ».
4- کنوز الحقایق، مناوی، 1/323، ح 4054، حرف السین. مناوی قسمت مورد نظر را نقل می کند.
5- ینابیع المودّهْ، قندوزی، 1/257 - 260، ح 1 - 10، باب 17. قندوزی این حدیث را به الفاظ و طرق مختلف نقل کرده است.
6- . ارشاد الساری، قسطلانی، 8/147، کتاب فضائل الصحابه، باب قول النبی سدّوا الأبواب الاّ باب أبی بکر. قسطلانی حدیث را این گونه نقل کرده است: «وقد وقع فی حدیث سعد بن أبی وقّاص عند أحمد والنسائی بأسناد قوی أمر رسول الله صلی الله علیه وآله بسدّ الأبواب الشارعة فی المسجد وترک باب علیّ».

اختصاص به همین معنی داده و شهاب الدین قسطلانی در صفحه 81 جلد ششم «ارشاد الساری»(1)

و حلبی در صفحه 374 جلد سوم «سیره ی الحلبیه» و محمد بن

ص: 529


1- السیرهْ الحلبیه، برهان الدین حلبی، 3/346، حجّهْ الوداع، باب یذکر فیه مدّهْ مرضه صلی الله علیه وآله وما وقع فیه ووفاته. حلبی بعد از آنکه بعضی از احادیث گذشته را نقل کرده، می نویسد: «فالباب فی قصة ابی بکر رضی الله عنه لیس المراد به حقیقة بل الخوخة وفی قصة علی کرّم الله وجهه المراد به حقیقة (أقول) و ممّا یدلّ علی تقدّم قصّة علیّ کرّم الله وجهه ما روی عنه قال أرسل رسول الله صلی الله علیه وآله إلی أبی بکر أن سدّ بابک قال سمعاً وطاعة فسدّ بابه...». با توجّه به این عبارت و مطالبی که قبلاً بیان شد، ماهیت حدیث «سدّوا الأبواب الاّ باب أبی بکر» روشن تر می شود؛ چه اینکه خود اهل تسنّن در اصل قضیه اختلاف دارند. یکی می گوید: تمام درها بسته شد مگر در خانه ابی بکر. دیگری مانند ابن حجر عسقلانی در فتح الباری در وجه جمع ین این دو حدیث معارض می گوید: مراد از در خانه ابی بکر پنجره است، که عبارت ابن حجر مفصلاً بیان شد. برهان الدین حلبی هم در اینجا به همین مطلب معتقد است و تصریح می کند که در خانه ابابکر هم به دستور رسول اکرم بسته شد. در پایان اشاره به این نکته ضروری است که اگر واقعاً این حدیث از رسول اکرم صادر شده باشد، به چه دلیل عده ای از بزرگان اهل تسنّن، بر خلاف ظاهر حدیث توجیهاتی بیان می کنند؛ چه اینکه ظاهر حدیث «باب ابی بکر» است، حال چرا از ظاهر دست برداشته و «باب ابی بکر» را به «خوخه ِ ابی بکر» تفسیر کرده اند؟! و این نیست جز آنکه با جعل این حدیث با مشکلاتی روبرو شده اند و خواسته اند با این توجیهات از آن مشکلات بکاهند و از طرفی نیز کوشیده اند این فضیلت جعلی را همواره برای ابی بکر حفظ نمایند. ثانیاً چطور می توان به حدیثی اطمینان کرد که جدای از بحث سندی، در متن و دلالت آن هم بین اهل تسنّن اختلاف است؟ در حالی که با دقت در حدیث «أمر النبی بسدّ الأبواب الاّ باب علی» روشن می شود که این حدیث هم از جهت سند و هم از جهت دلالت، جزء احادیث صحیح می باشد. ثالثاً با توجه به اینکه از این دو حدیث یکی باید صحیح باشد - چه اینکه مفهوم هر دو حدیث، حصر است - و هر دو حدیث در مجامع حدیثی اهل تسنّن به عنوان حدیث صحیح نقل شده است، لذا حدیثی ترجیح دارد که از جهت دلالت قوی تر باشد، و با توجه به اختلافاتی که خود اهل تسنّن در دلالت حدیث «سدّوا الأبواب الاّ باب أبی بکر» داشتند که به اختصار به آنها اشاره کردیم، آشکار می شود که حدیث «سدّوا الأبواب الاّ باب علی» که علاوه بر صحت سند، هیچ اختلافی در دلالت آن وجود ندارد، ترجیح دارد. شایان ذکر است تمام مطالب بیان شده در صورت اثبات تعارض میان این دو خبر است، در حالی که پرواضح است میان خبر مجعول و صحیح هیچ گونه تعارضی نیست تا نیازی به بیان این گونه مطالب باشد و آنچه یاد شد، به این جهت بود که حدیث مزبور بر طبق مبانی خود اهل تسنّن هم نمی تواند از رسول اکرم صلی الله علیه وآله صادر شده باشد.

طلحه شافعی در صفحه 17 «مطالب السؤول»(1)

و بالاخره عموم اکابر علمای شما از کبر صحابه، از قبیل خلیفه عمر بن الخطّاب و عبدالله بن عباس و عبدالله بن عمر و زید بن ارقم و براء بن عازب و ابو سعید خدری و ابو حازم اشجعی و سعد بن ابی وقّاص و جابر بن عبدالله انصاری و غیرهم، به عبارات مختلفه، از رسول اکرم صلی الله علیه وآله آورده اند که امر فرمود تمام 374 جلد سوم «سیره ی الحلبیه» و محمد بن طلحه شافعی در صفحه 17 «مطالب السؤول»(2)

و بالاخره عموم اکابر علمای شما از کبر صحابه، از قبیل خلیفه عمر بن الخطّاب و عبدالله بن عباس و عبدالله بن عمر و زید بن ارقم و براء بن عازب و ابو سعید خدری و ابو حازم اشجعی و سعد بن ابی وقّاص و جابر بن عبدالله انصاری و غیرهم، به عبارات مختلفه، از رسول اکرم صلی الله علیه وآله آورده اند که امر فرمود تمام درهای مسجد را بستند مگر در خانه علی علیه السّلام را و مخصوصا بعض از اکابر علمای شما برای مزید بینایی فریب خوردگان امویها و بکریون و غیره توضیحات کاملی داده اند؛ مانند محمد بن یوسف گنجی شافعی که باب 50 «کفایهْ الطالب»(3)

را اختصاص به همین موضوع

ص: 530


1- مطالب السؤول، محمد بن طلحه شافعی، ص84، باب 1، فصل 5. ابن طلحه حدیث ابن عباس را نقل کرده است.
2- مطالب السؤول، محمد بن طلحه شافعی، ص84، باب 1، فصل 5. ابن طلحه حدیث ابن عباس را نقل کرده است.
3- «عن ابن عباس انّ النبی صلی الله علیه وآله أمر بسدّ الأبواب إلاّ باب علیّ بن أبی طالب. قلت: هذا حدیث حسن عال، وانّما أمر النبیّ صلی الله علیه وآله بسدّ الأبواب، وذلک لأنّ أبواب مساکنهم کانت شارعة إلی المسجد، فنهی الله تعالی عن دخول المساجد مع وجود الحیض والجنابة، فعمّ النبیّ صلی الله علیه وآله بالنهی عن الدخول فی المسجد والمکث فیه للجنب والحائض. وخصّ علیّاً بالاباحة فی هذا الموضع وما ذاک دلیل علی إباحته المکروه له، وانّما خصّ بذلک لعلم المصطفی صلی الله علیه وآله بأنّه یتحرّی من النجاسة هو وزوجته فاطمة وأولاده صلوات الله علیهم، وقد نطق القرآن بتطهیرهم فی قوله عزّوجلّ: ﴿إِنّمَا یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهّرَکُمْ تَطْهِیراً﴾». کفایهْ الطالب، گنجی شافعی، ص202، باب 50.

داده و بعد از نقل احادیث مسند، بیانی دارد به این عنوان که «هذا حدیث عال». آن گاه گوید: چون عده ای از درهای منازل اصحاب به مسجد باز می شد و رسول اکرم صلی الله علیه وآله نهی نمود ورود و توقف در مساجد را در حال حیض و جنابت، لذاامر فرمود تمام درهای منازل را به مسجد مسدود نمودند، الاّ در خانه علی علیه السّلام را باز گذارند به این عبارت که:

«سدّوا الأبواب کلّها إلاّ باب علی بن أبی طالب وأومأ بیده إلی باب علیّ علیه السّلام.»

تمام درها را ببندید مگر در خانه علی را باز بگذارید و به دست مبارک اشاره نمود به در خانه علی علیه السّلام.

پس از آن گوید: این اباحه و ورود و توقّف در مسجد در حال جنابت، خصیصه ای بود برای علی علیه السّلام، و لکن این عمل دلیل بر آن نمی باشد که هر جنب و حائضی می تواند در مساجد ورود و توقف نماید.

«إنّما خصّ بذلک لعلم المصطفی بانّه یتحرّی من النجاسة هو وزوجته فاطمة واولاده صلوات الله علیهم وقد نطق القرآن بتطهیرهم فی قوله عزّوجلّ ﴿إِنّمَا یُرِیدُ اللهُ...﴾».

ما حصل معنی آنکه اختصاص دادن پیغمبر علی را به این معنی و این

ص: 531

خصیصه ی عظمی، برای آن بود که آن حضرت علم قطعی داشت که علی و فاطمه و اولادهای آنها متحرّی و دور از نجاست اند؛ چنانچه آیه تطهیر تصریح به این معنی دارد که آن خاندان جلیل، منزّه از جمیع ارجاس و نجاسات اند.

با توضیح کاملی که این عالم شافعی داده، جناب حافظ مقایسه کنند با خبری که نقل نمودند و اگر دلیلی بر طهارت ابی بکر دارند گذشته از این همه اسناد معتبره ی ما، آن خبر را نقل نمایند. و حال آنکه بخاری و مسلم هم در صحیحین(1)

خود اشاره به این معنی نموده اند در باب آنکه جنب حقّ ورود وتوقّف در مسجد ندارد؛ زیرا که رسول اکرم فرمود:

«لا ینبغی لأحد أن یجنب فی المسجد إلاّ أنا وعلیّ.»

سزاوار نیست برای احدی که جنب شود در مسجد مگر من و علی.

این نوع از اخبار با اسناد معتبره ثابت می کند سدّ جمیع ابواب مگر باب علی علیه السّلام را؛ زیرا اگر غیر از باب پیغمبر و علی باب دیگر باز می بود، بایستی جایز باشد که غیر از آن دو بزرگوار (محمّد و علی‘) هم در حال جنابت ورود در مسجد نمایند و حال آنکه آن حضرت صریحاً می فرماید: «لا ینبغی لأحد أن یجنب

ص: 532


1- گرچه این حدیث را در صحیحین نیافتیم، اما ترمذی در الجامع الصحیح، ص981، ح 3736، کتاب المناقب، باب مناقب علی، حدیث را به این لفظ آورده است: «عن أبی سعید قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله لعلیّ: یا علیّ لا یحلّ لأحد یجنب فی هذا المسجد غیری وغیرک». و نیز بیهقی در السنن الکبری، 7/66، کتاب النکاح، باب دخول المسجد جنباً؛ ابو یعلی در مسند، 2/311، ح 1042، مسند ابی سعید الخدری، و متقی هندی در کنز العمّال، 11/599، ح 32885 از ابی سعید و در صفحه 626 از همین جلد، ح 33051 با اختلاف اندک در الفاظ، از امّ سلمه، کتاب الفضائل، باب 3، فصل 2، فضائل علی علیه السّلام همین حدیث را نقل کرده اند.

فی المسجد الاّ أنا و علی.»

پس این اخبار، برهان قاطع است (که بخاری و مسلم هم نقل نموده اند) بر ردّ اخباری که امویها و بکریون و دیگران نقل نموده اند که فتح باب برای دیگران بوده است. و بالقطع والیقین مسلّم است که فتح باب در مسجد، از خصایص علی علیه السّلام بوده است.

اجازه بدهید برای خاتمه ی عرایضم در این باب، حدیثی از خلیفه ی ثانی، عمر بن الخطّاب به عرضتان برسانم که حاکم در صفحه 125 جلد سیم «مستدرک»(1)

و سلیمان بلخی حنفی ضمن باب 56 صفحه 210 «ینابیع المودهْ»(2) نقلاً از «ذخایر العقبی»(3)

امام الحرم از مسندامام احمد بن حنبل(4)

و خطیب خوارزمی در

ص: 533


1- المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، 3/135، ح 4632، کتاب معرفهْ الصحابه، باب مناقب علی، ذکر اسلام امیرالمؤمنین. حاکم حدیث را این گونه نقل کرده است: «عن أبی هریرة قال: قال عمر بن الخطّاب: لقد أعطی علی بن أبی طالب ثلاث خصال لان تکون لی خصلة منها أحبّ إلیّ من أن أعطی حمر النعم. قیل: وما هنّ یا امیرالمؤمنین؟ قال: تزوّجه فاطمة بنت رسول الله صلی الله علیه وآله وسکناه المسجد مع رسول الله صلی الله علیه وآله یحلّ له فیه ما یحلّ له، والرایة یوم خیبر».
2- . ینابیع المودهْ، قندوزی، 2/406، ح 76، باب 59، فصل 3. قندوزی حدیث را این گونه نقل کرده است: «قال عمر بن الخطّاب لقد أعطی علیّ ثلاث خصال فسئل وما هی؟ قال تزویج النبیّ صلی الله علیه وآله ابنته [له] وسکناه المسجد لا یحلّ لأحد فیه ما یحلّ لعلیّ ...».
3- ذخائر العقبی، محبّ الدین طبری، ص77، قسم 1، باب فضائل علی، ذکر انّ النبی أمر بسدّ الأبواب الشارعة فی المسجد إلاّ باب علیّ. طبری حدیث را این گونه نقل کرده است: «عن ابن عمر قال: لقد أوتی ابن أبی طالب ثلاث خصال ... زوّجه رسول الله صلی الله علیه وآله ابنته وولدت له وسدّ الأبواب إلاّ بابه فی المسجد وأعطاه الرایة یوم حنین».
4- مسند احمد بن حنبل، 2/26، مسند ابن عمر. احمد بن حنبل حدیث را همان گونه که از ذخائر نقل کردیم، آورده است جز اینکه جمله «یوم حنین» در آخر حدیث را «یوم خیبر» نقل کرده است و با توجّه به اینکه ذخائر العقبی حدیث را از مسند احمد نقل کرده، ضبط صحیح همان یوم خیبر خواهد بود.

صفحه 261 «مناقب»(1) و ابن حجر در صفحه 76 «صواعق»(2) و سیوطی در «تاریخ الخلفاء»(3) و ابن اثیر جزری در «أسنی المطالب»(4) ودیگران نقل نموده اند - به مختصر کم و زیاد در الفاظ - که خلیفه گفت:

«لقد أوتی (علی) ابن أبی طالب ثلاث خصال لان تکون لی واحدة منهنّ أحبّ إلیّ من حمر النعم: زوّجه النبیّ صلی الله علیه وآله بنته وسدّ الأبواب إلاّ بابه، وسکناه المسجد مع رسول الله یحلّ له فیه ما یحلّ له، وأعطاه الرایة یوم خیبر.»

ص: 534


1- مناقب خوارزمی، ص332، ح 354، فصل 19. خوارزمی حدیث را همانند مستدرک حاکم نقل کرده است.
2- صواعق المحرقه، ابن حجر مکی، ص127، باب 9، فصل 3. ابن حجر حدیث را همانند قندوزی نقل کرده است.
3- تاریخ الخلفاء، سیوطی، ص172، شرح حال علی بن أبی طالب، فصل فی الأحادیث الواردهْ فی فضله. سیوطی حدیث را همانند مستدرک حاکم نقل کرده است.
4- أسنی المطالب، محمد جزری شافعی، ص65 - 66. و نیز ابن ابی شیبه در المصنّف، 7/500، ح 36، کتاب الفضائل، فضائل علی بن أبی طالب؛ ابن اثیر در اسد الغابه، 3/214، شرح حال عبدالله بن عثمان (ابوبکر)؛ سمهودی در وفاء الوفاء، 2/475، السنهْ العاشرهْ من الهجرهْ، باب 3، فصل 11؛ متقی هندی در کنز العمّال، 13/110، ح 36359، کتاب الفضائل بعد از باب 10، باب فضائل الصحابهْ، فضائل علیّ؛ هیثمی در مجمع الزوائد، 9/120، کتاب المناقب، مناقب علی، باب جامع فی مناقبه. هیثمی بعد از نقل حدیث می نویسد: «رواه أحمد و أبو یعلی و رجالهما رجال الصحیح». و ابن کثیر در البدایهْ و النهایهْ، 7/377، حوادث سال 40 هجری، شیء من فضائل أمیرالمؤمنین علی بن أبی طالب. این حدیث را بعضی از ابن عمر و بعضی از عمر بن الخطّاب با تفاوت اندک و جابه جایی مختصر در الفاظ نقل کرده اند.

هر آینه به تحقیق عطا شد به علی بن ابی طالب سه خصلت که اگر یکی از آنها برای من بود بهتر بود برای من از حیوانات سرخ مو: 1- تزویج نمود پیغمبر به او دختر خود را. 2- و تمام درهای مسجد را بست مگر در خانه او را و آرام گرفت با پیغمبر در مسجد [و] حلال بود در مسجد برای او چیزی که حلال بود بر پیغمبر. 3- و عطا نمود به او پرچم اسلام را در روز خیبر.

گمان می کنم حلّ معما برای آقای نواب و برادران عزیزم شد و راه عذری باقی نماند. جناب حافظ هم کاملاً روشن شدند.

خوب است برگردیم به گفتار اولیه و بقیه ی بیانات سید شهاب الدین(1)

که در آخر تحقیقات خود گوید:

«ومن تتبّع أحواله فی الفضائل المخصوصة وتفحّص أحواله فی الشمائل المنصوصة یعلم أنّه کرّم الله تعالی وجهه بلغ الغایة فی اقتفاء آثار سیّدنا المصطفی واتی النهایة فی اقتباس أنواره حیث لم یجد فیه غیره مقتضی - انتهی.»

اگر کسی تتبّع و تفحّص در احوال آن حضرت بنماید، می بیند که در بسیاری از فضایل مخصوصه و شمایل منصوصه شباهت تام با رسول الله صلی الله علیه وآله دارد که غیر از او احدی افتخار [برخورداری از] این خصایص را ندارد.

این نمونه ای از بیانات و اعتراف علمای خودتان بود راجع به مقامات عالیه و فضایل مخصوصه ی مولانا و مولی الموحّدین امیرالمؤمنین علی علیه السّلام، تا آقایان بدانند که داعی هیچ گاه غلو ننموده و ادعای بی مغز نمی نمایم، بلکه جامعه ی شیعیان - من السلف الی الخلف - بی دلیل و برهان بیانی نمی نمایند. تمام دلایل و براهین ما

ص: 535


1- توضیح الدلائل علی تصحیح الفضائل، شهاب الدین احمد ایجی شافعی، ص411 و 412 (خطی).

همان است که مبدأ و اساسش نزد شماها و در کتب معتبره ی خودتان می باشد.

ولی متأسفم که وقتی نزد عوام و مردم بی خبر می نشینید، روی عادت تبعاً للاسلاف، برای حفظ مقامتان تنها قاضی رفته، رطب ویابسها به هم بافته، تهمت ها می زنید و امر را بر آنها مشتبه می نمایید.

پس از این مقدماتی که ذکر شد، ثابت گردید که علی علیه السّلام در جمیع جهات نظیر و شریک رسول الله صلی الله علیه وآله بوده، کما آنکه هارون نسبت به حضرت موسی علیه السّلام بوده. فلذا چون موسی هارون را در میان تمام بنی اسرائیل اولی و الیق به این مقام و افضل از همه دید، از پروردگار متعال درخواست نمود که او را شریک امر من قرار بده که وزیر من باشد.

همین قسم هم خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله چون در میان تمام امّت، از علی قابل و لایق تر احدی را برای این مقام ندید که افضل از همه امّت باشد، لذا از خداوند متعال درخواست نمود همان قسمی که هارون را وزیر و شریک موسی قرار دادی، علی را وزیر و شریک من قرار بده.

نواب: قبله صاحب! آیا در این باب اخباری هم رسیده؟

داعی: بلی، علاوه بر اجماع شیعیان، درکتب معتبره ی خودتان هم اخبار بسیاری در این موضوع وارد است.

نواب: چنان که ممکن است، از آن اخبار برای ما قرائت فرمایید، خیلی ممنون خواهیم شد.

داعی: دعاگو حاضرم چنانچه آقایان میل داشته باشد (اشاره به علمای آنها).

حافظ: مانعی ندارد؛ چون نقل حدیث و همچنین استماع آن، عبادت است.

ص: 536

تقاضای پیغمبر از علی برای وزارت خود

داعی: ابن مغازلی فقیه شافعی در «مناقب»(1) و جلال الدین سیوطی در تفسیر «درّالمنثور»(2) و امام اصحاب حدیث، احمد ثعلبی در تفسیر «کشف البیان»(3) و سبط ابن

ص: 537


1- مناقب ابن مغازلی، ص328، ح 375، ذیل آیه 96 سوره ی مریم. ابن مغازلی این حدیث را نقل کرده است: «عن ابن عباس قال: اخذ رسول الله صلی الله علیه وآله بیدی واخذ بید علی فصلّی أربع رکعات ثم رفع یده إلی السماء فقال »اللهم سألک موسی بن عمران وانّ محمداً سألک أن تشرح لی صدری و تیسّرلی امری وتحلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی واجعل لی وزیراً من أهلی علیّا أشدد به أزری وأشرکه فی امری« قال ابن عباس: فسمعت منادیاً ینادی: یا أحمد قد أوتیت ما سألک فقال النبی: یا ابا الحسن ارفع یدک الی السماء وادع ربک وسله یعطیک. فرفع علیّ یده الی السماء وهو یقول:»اللهم اجعل لی عندک عهداً واجعل لی عندک ودّاً» فانزل الله علی نبیّه: ﴿إِنّ الّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحَاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرّحْمنُ وُدّاً﴾ فتلاها النبی صلی الله علیه وآله علی أصحابه فعجبوا من ذلک عجبا شدیداً فقال النبی صلی الله علیه وآله ممّ تعجبون؟! ان القرآن أربعة أرباع فربع فینا اهل البیت خاصّة [وربع فی اعدائنا] وربع حلال و حرام و ربع فرائض واحکام والله انزل فی علیّ کرائم القرآن».
2- الدرّ المنثور، جلال الدین سیوطی، 4/528، ذیل آیه 29 سوره طه. سیوطی این حدیث را نقل کرده است: «عن أبی جعفر محمّد بن علی قال: لمّا نزلت ﴿وَاجْعَل لِی وَزِیراً مِنْ أهْلِی * هَارُونَ أخِی * اشْدُدْ بِهِ أزْرِی﴾ کان رسول الله صلی الله علیه وآله علی جبل، ثمّ دعا ربّه وقال: (اللهم أشدد أزری بأخی علی) فأجابه إلی ذلک».
3- عن الأعمش عن عبادة بن الربعی، قال: بینا عبدالله بن عبّاس جالس علی شفیر زمزم إذ أقبل رجل متعمّم بالعمامة فجعل ابن عباس لا یقول، قال رسول الله: إلاّ قال الرجل، قال رسول الله؟ فقال ابن عبّاس: سألتک بالله من أنت؟ قال: فکشف العمامة عن وجهه، وقال: یا أیها الناس من عرفنی فقد عرفنی فقد عرفنی ومن لم یعرفنی فأنا جُندب بن جنادة البدری، أبوذرّ الغفاریّ، سمعت رسول الله صلی الله علیه وآله بهاتین وإلاّ صمّتا ورأیته بهاتین وإلاّ فعمیتا یقول: علیّ قائد البررة، وقاتل الکفرة، منصور من نصره، مخذول من خذله. أما انّی صلّیت مع رسول الله یوماً من الأیّام صلاة الظهر فدخل سائل فی المسجد فلم یعطه أحد، فرفع السائل یده إلی السماء وقال: اللهم اشهد انّی سألت فی مسجد رسول الله فلم یعطنی أحد شیئاً وکان علیّ راکعاً فأومی إلیه بخنصره الیمنی وکان یتختّم فیها فأقبل السائل حتّی أخذ الخاتم من خنصره وذلک بعین النبی صلی الله علیه وآله. فلمّا فرغ النبی من الصلاة فرفع رأسه إلی السماء وقال وقال: »اللهم إنّ أخی موسی سألک، فقال: {رَبّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی * وَیَسّرْ لِی أمْرِی * وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِن لِسَانِی * یَفْقَهُوا قَوْلِی * وَاجْعَل لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی * هَارُونَ أَخِی * اشْدُدْ بِهِ أَزْرِی} الآیة، فأنزلت علیه قرآناً ناطقاً {سَنَشُدّ عَضُدَکَ بِأَخِیکَ وَنَجْعَلُ لَکُمَا سُلْطَاناً} اللهم وأنا محمّد نبیّک وصفیّک، اللهم فاشرح لی صدری ویسّرلی أمری واجعل لی وزیراً من أهلی علیّاً أشدد به ظهری«. قال ابوذر: فو الله ما استتمّ رسول الله الکلمة حتی أنزل علیه جبرئیل من عندالله فقال: یا محمّد اقرأ، فقال: وما أقرأ؟ قال: اقرأ {إِنّمَا وَلِیّکُمُ اللهُ وَرَسُولُهُ} الی {رَاکِعُونَ}. الکشف والبیان، ثعلبی، 4/80 - 81، ذیل آیه 55 سوره مائده. شایان ذکر است جایگاه واقعی این حدیث ذیل همین آیه است که بیان شد، لکن در نسخه چاپی از تفسیر ثعلبی، این حدیث از جایگاه خود خارج و ذیل آیه 57 آورده شده است، در حالی که هیچ ارتباطی با آن آیه ندارد و این، دلیلی روشن بر تحریف است که ظاهراً از سوی محقق یا ناشر صورت گرفته است.

جوزی در«تذکرهْ خواصّ الامّه»(1) ضمن نزول آیه ولایت و نیز در صفحه 14 نقل می نمایند از ابی ذرّ غفّاری و اسماء بنت عمیس (زوجه ابی بکر) که گفتند: روزی نماز ظهر را در مسجد به جای آوردیم و رسول اکرم صلی الله علیه وآله حاضر بوده، سائلی برخاست سؤال نمود. احدی به او چیزی نداد. علی علیه السّلام که در رکوع نماز بود، با دست اشاره به انگشت خود نمود، سائل انگشتر را از انگشت او بیرون آورد. پیغمبرصلی الله علیه وآله دید آن قضیه را، پس سر مبارک به سمت آسمان بلند نمود و عرض کرد:

«اللهم إنّ أخی موسی سألک فقال ربّ اشرح لی صدری ویسّر لی أمری - الآیة إلی قوله - وأشرکه فی أمری، فانزل علیه قرآناً ناطقاً سنشدّ عضدک

ص: 538


1- تذکرهْ الخواص، سبط ابن الجوزی، ص24، باب 2. سبط ابن الجوزی حدیث را از ثعلبی و به همان الفاظ نقل کرده است. و نیز زرندی حنفی در نظم در السمطین، ص87، سمط 1، قسم 2؛ حاکم حسکانی در شواهد التنزیل، 1/230 - 231، ح 235، ذیل آیه 55 سوره مائده و فخر رازی در تفسیر الکبیر 12/26 ذیل آن آیه همین حدیث را از جمله «اما انی صلّیت مع رسول الله یوما ...» به بعد با اختلاف اندکی در الفاظ نقل کرده اند.

بأخیک ونجعل لکما سلطاناً فلا یصلون إلیکما.»

یعنی: پروردگارا برادرم موسی از تو سؤال نمود و گفت: خدایا گشاده گردان برای من سینه ی مرا و آسان کن برای من امر و کار مرا (در تبلیغ رسالت)، تا آنجا که گفت: شریک ساز برادرم هارون را در کار من، پس نازل فرمود بر آن حضرت آیه ای را که به موسی فرموده بود ما تقاضای تو را پذیرفتیم و به همدستی و وزارت برادرت هارون بازویت را بسیار قوی می گردانیم و به شما در عالم قدرت و حکومت می دهیم که هرگز به شما دست نیابند.

آن گاه عرض کرد:

«اللهم وأنا محمّد صفیّک ونبیّک، فاشرح لی صدری ویسّر لی أمری واجعل لی وزیراً من أهلی علیّاً اشدد به أزری.»

یعنی پروردگارا من محمّد برگزیده و پیغمبر تو هستم، پس گشاده گردان برای من سینه ی مرا و آسان کن برای من امر و کارمرا (در تبلیغ رسالت)، تا آنجا که گفت: شریک ساز برادرم هارون را در کار من، پس نازل فرمود بر آن حضرت آیه ای را که به موسی فرموده بود ما تقاضای تو را پذیرفتیم و به همدستی و وزارت برادرت هارون بازویت را بسیار قوی می گردانیم و به شما در عالم قدرت و حکومت می دهیم که هرگز به شما دست نیابند.

آن گاه عرض کرد:

«اللهم وأنا محمّد صفیّک ونبیّک، فاشرح لی صدری ویسّر لی أمری واجعل لی وزیراً من أهلی علیّاً اشدد به أزری.»

یعنی: پروردگارا من محمّد برگزیده و پیغمبر تو هستم، پس گشاده گردان سینه مرا و آسان کن برای من امر مرا و قرار بده برای من وزیری از اهل من، که

ص: 539

آن علی علیه السّلام باشد و قوی گردان به وجود او پشت مرا.

ابی ذر گوید: به خدا قسم هنوز دعای پیغمبر تمام نشده بود، جبرئیل نازل شد و آیه ﴿إِنّمَا وَلِیّکُمُ الله وَرَسُولُهُ...﴾ را بر آن حضرت قرائت نمود. انتهی.

معلوم شد دعای پیغمبرصلی الله علیه وآله مستجاب و علی علیه السّلام (مانند هارون برای موسی) به وزارت رسول اکرم صلی الله علیه وآله برقرار گردید.

و محمد بن طلحه شافعی در صفحه 19 «مطالب السؤول»(1)

با شرح مفصّلی اشاره به این معنی می نماید.

و حافظ ابو نعیم اصفهانی در کتاب «منقبهْ المطهّرین» و شیخ علی جفری در «کنز البراهین» و امام احمد بن حنبل در «مسند» و سید شهاب الدین در «توضیح الدلایل»(2)

و جلال الدین سیوطی در «درّ المنثور» و دیگران از اکابر علمای شما - که

ص: 540


1- «قوله: أنت منّی بمنزلة هارون من موسی. اعلم بصّرک الله بخفایا الأسرار و غوامض الحکم أن رسول الله صلی الله علیه وآله لمّا وصف علیّاًعلیه السّلام بکونه منه بمنزلة هارون من موسی علیه السّلام، فلابدّ فی کشف سرّه من بیان المنزلة التی کانت لهارون من موسی... فظهر انّ منزلة هارون من موسی کونه وزیراً له والوزیر مشتق من أحد معان ثلاثة ... والمعنی الثالث من الأزر وهو الظهر ومنه قوله تعالی عن موسی {أُشدُد بِهِ أَزری}، فیحصل بالوزیر قوّة الأمر واشتداد الظهر کما یقوی البدن ویشتد به، فکان من منزلة هارون من موسی أنّه یشدّ أزره ویعاضده ... وأمّا من کونه شریکه فی أمره، فکان شریکه فی النبوّة علی ما نطق به القرآن الکریم ... فتلخیص منزلة هارون من موسی أنّه کان أخاه ووزیره وعضده وشریکه فی النبوّة وخلیفته علی قومه عند سفره. وقد جعل رسول الله صلی الله علیه وآله علیّاًعلیه السّلام منه بهذه المنزلة وأثبتها له إلاّ النبوّة ... فبقی ما عدا النبوّة المستثناة ثابتاً لعلی علیه السّلام من کونه أخاه ووزیره وعضده وخلیفته علی أهلی عند سفره إلی تبوک وهذه من المعارج الشراف ومدارج الازلاف. فقد دلّ الحدیث بمنطوقه ومفهومه علی ثبوت هذه المزیة العلیة لعلیّ علیه السّلام وهو حدیث متفق علی صحته». مطالب السؤول، محمد بن طلحه شافعی، ص89، باب 1، فصل 5، ایقاظ وتنبیه.
2- توضیح الدلایل، شهاب الدین احمد ایجی شافعی، ص311 و 312 (خطی).

به واسطه ضیق وقت از ذکر نام آنها خودداری می شود - در مصنَّفات و مؤلَّفات خود این حدیث را نقل نموده اند. بعضی از اسماء بنت عمیس (زوجه ابی بکر) و بعضی از دیگران صحابه، تا می رسد به ابن عباس (حبر امّت) رضوان الله علیه که گفت:

«اخذ رسول الله صلی الله علیه وآله بیدی وبید علیّ بن أبی طالب فصلّی أربع رکعات.»

یعنی رسول خداصلی الله علیه وآله دست من و علی را گرفت، پس چهار رکعت نماز گزارد. آن گاه دست به سوی آسمان بلند نموده، عرض کرد:

«اللهمّ سألک موسی بن عمران وأنا محمّد أسألک أن تشرح لی صدری وتیسّر لی أمری وتحلّ عقدة من لسانی یفقهوا قولی واجعل لی وزیراً من أهلی علیّاً اشدد به أزری وأشرکه فی أمری.»

پروردگارا موسی بن عمران از تو سؤال نمود (برادرش هارون را برای وزارت و شرکت در امر نبوّت و ابلاغ رسالت). من هم که محمد هستم، درخواست می نمایم که گشاده گردانی سینه مرا و آسان نمایی امر مرا و بازنمایی گره را از زبان من، تا بفهمند حرف مرا و قرار بده برای من وزیری از اهل من و آن علی بن ابی طالب است. محکم کن به او پشت مرا و شریک قرار بده او را در کار من (که رسالت و ابلاغ حقایق باشد).

ابن عباس گفت: صدای منادی را شنیدم که گفت:

«یا أحمد قد أوتیت ما سألت یا أحمد.»

به تو عطا کردیم آنچه سؤال نمودی.

آن گاه رسول اکرم صلی الله علیه وآله دست علی را گرفت و فرمود: دستها را به سوی آسمان بردار و از خدای خودت درخواست بنما که چیزی به تو عطا فرماید، پس علی

ص: 541

دستها را بلند نمود و عرض کرد:

«اللهم اجعل لی عندک عهداً واجعلنی عندک وداً.»

پروردگارا قرار بده برای من نزد خودت عهدی و پدید آور برای من در نزد خودت محبّت و مودّت را.

پس جبرئیل نازل گردید و این آیه شریفه (آخر سوره ی مریم) را آورد:

﴿إِنّ الّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحَاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرّحْمنُ وُدّاً﴾.

«آنان که ایمان آوردند و نیکوکار شدند، خدای رحمان آنها را محبوب می گرداند؛ (یعنی محبّت و مودّت آنان را در دلهای مسلمین افکند).»

اصحاب از این قضیه تعجّب نمودند، رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:

«ممّا تعجبون انّ القرآن أربعة أرباع، فربع فینا أهل البیت خاصّاً وربع حلال وربع حرام و ربع فرائض و أحکام و الله أنزل فی علی علیه السّلام کرائم القرآن.»

از چه چیز تعجب می کنید. قرآن چهار قسمت است: یک ربع قرآن مخصوص ما اهل بیت است و یک ربع قرآن حلال و یک ربع حرام و یک ربع فرائض و احکام است. به خدا قسم نازل گردیده درباره علی کرائم قرآن مجید، انتهی.

شیخ: بر فرض صحت، حدیث اختصاص به علی کرّم الله وجهه ندارد، بلکه همین حدیث درباره ی دو خلیفه عظیم الشأن، ابوبکر و عمر رضی الله عنهما صادر گردیده؛ چنانچه قزعه ی بن سوید از ابن ابی ملیکه از ابن عباس نقل نموده که رسول الله فرمود: ابوبکر و عمر منّی بمنزلهًْ هارون من موسی؟؟

داعی: اگر آقایان قدری فکر می نمودید و به رجال روات مراجعه می نمودید، خود را به زحمت نمی انداختید که گاهی به قول آمُدی و گاهی به قول قزعه ی

ص: 542

کذّاب جعّال استشهاد نمایید و حال آنکه اکابر علمای خودتان او را مردود و احادیث منقوله او را غیر قابل قبول آورده اند؛ مخصوصاً علامه ی ذهبی در «میزان الاعتدال»(1)

در ترجمه ی حالات قزعهْ بن سوید و عمار بن هارون، منکر این حدیث گردیده و گوید: «هذا کذب». پس وقتی قزعه مردود علمای خودتان گردید، حدیثی هم که از او نقل گردید مردود می باشد.

بر فرض تسلیم آقایان مطابقت کنید روایت قزعه را با سلسله روایاتی که ما نقل نمودیم از اکابر علمای خودتان، گذشته از جمیع علمای شیعه که به نحو تواتر مسلّم نقل نموده اند، آن گاه منصفانه قضاوت کنید که کدام یک از این دو حدیث قابل قبول است.

«سخن که به اینجا رسید، به ساعتها نظر کرده، گفتند: ما خیلی سرگرم صحبت شدیم و از خود غافل. مدّتی است شب از نصف گذشته، خوب است بقیه حرفها در همین موضوع بماند برای فردا شب، برخاستند شب به خیر گفته، به سلامت تشریف بردند.»

ص: 543


1- میزان الاعتدال، ذهبی، 5/472، ترجمه شماره 6900، شرح حال قزعهًْ بن سوید. ذهبی می نویسد: «قال البخاری لیس بذلک القوی. قال أحمد مضطرب الحدیث. قال النسائی ضعیف. وقال أبو حاتم لا یحتجّ به». (بخاری می گوید: قوی نیست. احمد می گوید: حدیثش مضطرب است. نسائی می گوید: ضعیف است.) سپس در همین جلد، صفحه 207، ترجمه شماره 6015، شرح حال عمار بن هارون می نویسد: «حدّثنا عمّار بن هارون المستملی، حدّثنا قزعة بن سوید عن ابن أبی ملیکة عن ابن عباس... وزاد فیه: أبوبکر وعمر منّی بمنزلة هارون من موسی. قلت: هذا کذب».

ص: 544

«جلسه پنجم»

اشاره

موضوعات کلی مورد بحث:

· حدیث منزلت

· حدیث یوم الدار

· تصریح به خلافت علی علیه السّلام

· علی با حق و با قرآن است

· تهمت هایی بر شیعه

· مطاعن ابو هریره

· جعل حدیث در فضیلت ابوبکر و عمر

· جعل حدیث در فضیلت ابوبکر و عائشه

· آیه مودّت

· حدیث طیر

· آیه ای در فضیلت خلفاء نازل نشد

· آیه غار فضیلت نیست

ص: 545

ص: 546

·

جلسه پنجم «لیله سه شنبه 27 رجب 1345»

«اوّل شب، آقایان با جماعت بیشتر تشریف آوردند. بعد از تعارفات مرسومه و صرف چای، جناب حافظ افتتاح کلام نمودند».

حافظ: امروز مدّتی در اطراف بیانات دیشب شما فکر می نمودم. بالأخره به این نتیجه رسیدم که شما ماشاءالله بسیار طلیق اللسان هستید. علاوه بر آنکه سحر بیان دارید، می خواهید با حسن بیان و شاخ و برگهای زیاد، برسانید که مراد پیغمبر بزرگوار از بیان مبارک در این حدیث به منزله ی، اثبات خلافت بلافصل علی کرّم الله وجهه بوده است. و حال آنکه این حدیث جنبه ی خصوصی داشته و در سفر غزوه تبوک گفته شده و دلیلی بر عمومیت آن نمی باشد.

کلمه منزلت افاده عموم می کند

داعی: اگر این اشکال را یکی از آقایان اهل مجلس می نمودند، تعجّبی نداشت، ولی ازمثل شما خیلی تعجّب است. با اینکه اهل لسان و عالم به ادبیات عرب و مبانی اصولی هستید، چرا چنین بیانی می نمایید و حال آنکه خود می دانید، استثناء و مستثنی منه در کلمات متعارفه ی اهل لسان در هر مورد، دلالت بر عموم دارد و در این حدیث شریف بالخصوص، کلمه ی منزله ی مضاف به سوی علم، بالقطع و الیقین افاده عموم می کند به دلیل صحّت استثناء از آنکه «الاّ أنّه لا نبی بعدی» باشد که استثنای متصل است. علاوه بر این می دانید که اصولیین تصریح کرده اند بر اینکه اسم جنس مضاف، افاده ی عموم می کند، خصوصاً زمانی

ص: 547

که محلّی به الف و لام باشد. پس لفظ منزله ی - که در کلام آن حضرت، مضاف به سوی علم است - مفید عموم می باشد.

گرچه بعضی از علماء بر خلاف این عقیده رفته اند، ولی علمای بزرگ و کمّلین از اکابر اصولیین بر عقیده ی ما هستند که مفرد مضاف به معرفه - بنابر اصح - برای عموم است و در این حکم فرق نیست بین آنکه معرفه علم

باشد یا ضمیر و وجود استثناء شرط دلالت بر عموم نیست، بلکه صحّت استثناء کافی در عموم است.

پس بنابراین «أنت منّی بمنزلة هارون من موسی إلاّ أنّه لا نبیّ بعدی» دلالت بر عموم می کند و جمله «لا نبی بعدی» حمل بر معنی است که «الاّ النبوّة» باشد و قاعده ی حمل بر معنی از قواعد معروفه و معمول بها است و در کلمات فصحاء و بلغاء، نظماً و نثراً، شایع است.

حافظ: گمان می کنم اگر جناب عالی قدری دقیق شوید، متوجّه خواهید شد که «أنه لا نبی بعدی» جمله خبریه است و او را از منازل هارون مستثنی نمی توان کرد. گذشته از اینها خروج از صراحت و حمل بر معنی و حذف کلمه نبوت چرا؟

داعی: بی لطفی نمودید که از در جدال وارد شدید و از شخص شریف شما انتظار جدال نمی رود. اگر قدری تفکّر در جملات اوّلیه بنمایید، جواب جمله ی خبریه عرض شد.

و اما اینکه فرمودید چرا حمل بر معنی نموده و به لفظ ظاهر ادای حقیقت ننمودند، خودتان بهتر می دانید و عمداً سهو می کنید؛ چه آنکه در نظر علمای علم بیان شایع است که جهت ایجاز در کلام و حسن بیان، حذف کلمه می نمایند و در آیات و کلمات بلغاء و فصحاء شواهد بسیاری موجود است که شما خود

ص: 548

داناتر به آنها هستید.

علاوه، ما وقتی احتیاج به تحقیق داریم که در اخبار کلمه نبوّت نیامده باشد و حال آنکه مکرّر آن حضرت با کلمه نبوّت، اثبات این مقام را از برای علی علیه السّلام نمودند و گاهی جهت ایجاز در کلام و حسن بیان، با حذف کلمه نبوّت، اظهار مرام نمودند.

در بعضی اوقات با جمله «أنّه لا نبی بعدی» و حذف کلمه نبوّت و گاهی با بیان ظاهر کلمه «الاّ النبوّة» اثبات حقیقت نمودند. چنان چه علمای بزرگ خودتان هر دو را ضبط نمودند؛ برای نمونه چند خبری را ذکر می نمایم تا حجّت تمام شود.

محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 70«کفایهْ الطالب»(1)

و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب شش «ینابیع المودّهْ».(2)

و ابن کثیر در «تاریخ» خود(3)

از عایشه بنت سعد از پدرش از رسول خدا و سبط ابن جوزی در صفحه 12 «تذکره»(4) از مسند امام احمد و مسلم و غیر آن از ابی برده و امام احمد حنبل در «مناقب»(5)

و ابو عبدالرحمان احمد بن شعیب نسائی

ص: 549


1- کفایهْ الطالب، گنجی شافعی، ص284، باب 70.
2- ینابیع المودهْ، قندوزی، 1/160، ح 32، باب 6. گرچه در متن کتاب، این حدیث به لفظ لا نبی بعدی نقل شده، محقّق این کتاب در پاورقی آورده است: وفی المصدر: الاّ النبوّهْ.
3- البدایهْ و النهایه، ابن کثیر، 7/377، حوادث سال 40 هجری، حدیث المؤاخاهْ.
4- تذکرهْ الخواص، سبط ابن جوزی، ص28، باب 2، حدیث فی اخبار رسول الله لعلی علیه السّلام.
5- فضائل الصحابه، أحمد بن حنبل، 2/592، ح 1006، باب فضائل علی. ومسند، 1/170، مسند سعد بن أبی وقّاص.

(که از ارباب صحاح ستّه است) در «خصائص العلوی»(1) چهار حدیث به اسناد خود از سعد بن ابی وقّاص و عایشه ازپدرش و خطیب خوارزمی در «مناقب»(2)

از جابر بن عبدالله انصاری نقل نموده اند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله به علی علیه السّلام فرمود:

«أما ترضی أن تکون منّی بمنزلة هارون من موسی إلاّ النبوّة».

آیا راضی نیستی اینکه باشی نزد من به منزلت هارون از موسی مگر نبوّت و پیغمبری را.

و میر سید علی همدانی در مودّهْ ششم از «مودّهْ القربی»(3) حدیثی از انس بن مالک نقل می کند (که شب گذشته، تمام حدیث را عرض کردم). در آخر آن حدیث می فرماید:

«ولو کان بعدی نبیّ لکان علیٌّ نبیّاً ولکن لا نبوّة بعدی.»

گمان می کنم برای نمونه کافی باشد که آقایان مغلطه نفرمایند و بدانند که مستثنی نبوّت است، نه عدم نبوّت.

و به این حدیث معتبر ثابت است همان قسمی که موسی کلیم الله علیه السّلام در غیبت چهل روزه، امر امّت را به خودشان وانگذارد و هارون را که افضل از همه بنی اسرائیل بود، خلیفه و وصی خود قرار داد تا امر نبوّت در فقدان او مختل نگردد،

ص: 550


1- خصائص أمیرالمؤمنین، أحمد بن شعیب نسائی، ص83، منزلهْ علی بن أبی طالب من النبی.
2- مناقب خوارزمی، ص109، ح 116، فصل 9.
3- «عن أنس رفعه: انّ الله اصطفانی علی الأنبیاء فاختارنی واختار لی وصیّاً واخترت ابن عمّی وصیّی یشدّ [به] عضدی کما یشدّ عضد موسی بأخیه هارون وهو خلیفتی ووزیری، ولو کان بعدی نبیّاً لکان علیّ نبیّاً ولکن لا نبوّة بعدی». مودّهْ القربی، سیّد علی همدانی، مودّهْ 6 (با استفاده از ینابیع المودّهْ قندوزی، 2/288، ح 823، باب 56).

پیغمبر خاتم هم که شریعتش اکمل و دستوراتش اتم و قوانینش تا روز قیامت باقی و پایدار است، به طریق اولی باید مردم جاهل را به خودشان وانگذارد و مردم نادان را حیران ننماید و شریعت را به دست جهّال ندهد، تا هر کس به میل خود در او تصرفات نماید؛ یکی به رأی و قیاس عمل نماید، دیگری تفریق شریعت و طریقت کند و فرصت به دست راهزنان افتاده، یک ملّت حنیف و ساده ای را به هفتاد و سه قسمت تقسیم نمایند.

فلذا در این حدیث شریف می فرماید: علی ازمن به منزله ی هارون است از موسی؛ یعنی جمیع منازل هارونی را برای آن حضرت ثابت نموده که از جمله، افضلیت آن حضرت بر تمام صحابه و امّت و تعیین مقام وزارت و خلافت است؛ یعنی همان قسمی که هارون را موسی در غیبت خود خلیفه قرار داد، علی علیه السّلام هم در غیبت من، خلیفه ی من است.

حافظ: آنچه در عظمت این حدیث فرمودید، بالاتر از آن است که تصوّر شود، ولی گمان می کنم اگر قدری تفکّر فرمایید، تصدیق نمایید [که] عمومیتی در این حدیث نیست؛ چون فقط اختصاص به غزوه تبوک دارد که برای مدّت معینی رسول خدا صلّی الله علیه وسلّم سیدنا علی کرّم الله وجهه را خلیفه خود قرار داد.

حدیث منزلت در دفعات متعدّده غیر از تبوک وارد شده

داعی: این فرمایش شما وقتی صحیح بود که این حدیث فقط در غزوه ی تبوک آمده بود، در صورتی که جملات این حدیث، در دفعات متعدّده و مراکز مختلفه از لسان دُرَر بار پیغمبر باعظمت شنیده شده، که از جمله در مؤاخات اوّل که در مکه معظمه بین مهاجر و انصار، ایجاد برادری نمود و مرتبه ی دوم در

ص: 551

مدینه ی منوّره که علی علیه السّلام را به برادری برگزید فرمود:

«أنت منّی بمنزلة هارون من موسی إلاّ أنّه لا نبیّ بعدی.»

حافظ: بیان عجیبی است که تاکنون آنچه دیده و شنیده ام، حدیث منزلت در غزوه ی تبوک بوده که پیغمبر علی را جا گذارد و آن حضرت دلتنگ شد. پیغمبر برای رفع دلتنگی آن جناب، این کلمات را فرمود. گمان می کنم شما در بیانات اشتباه فرمودید.

داعی: خیر اشتباه ننمودم، بلکه یقین دارم علاوه بر اتفاق علمای شیعه، در بسیاری از کتب معتبره ی علمای خودتان نقل گردیده؛ از جمله مسعودی (مقبول القول فریقین) در صفحه 49 جلد دوم «مروج الذهب»(1)

و حلبی درصفحه 26 و 120 جلد دوم «سیرهْ الحلبیه»(2)

و امام ابو عبدالرحمان نسائی در صفحه 19 «خصائص العلوی»(3)

و سبط ابن جوزی در صفحه 13 و 14 «تذکره»(4) و سلیمان

ص: 552


1- مروج الذهب، مسعودی، 2/425، ذکر خلافهْ أمیرالمؤمنین علیّ بن أبی طالب کرّم الله وجهه، فضائله. مسعودی می نویسد: قال المسعودی: والأشیاء التی استحقّ بها أصحاب رسول الله صلی الله علیه وآله الفضل هی: ... وکّل ذلک لعلیّ علیه السّلام منه النصیب الأوفر والحظّ الأکبر إلی ما ینفرد به من قول رسول الله صلی الله علیه وآله حین آخی بین أصحابه «أنت أخی» وهو صلی الله علیه وآله لا ضدّ له ولاندّ وقوله صلوات الله علیه: »أنت منّی بمنزلة هارون من موسی إلاّ أنّه لا نبیّ بعدی«.
2- سیرهْ الحلبیه، برهان الدین حلبی، 3/132، غزوهْ تبوک.
3- خصائص أمیرالمؤمنین، احمد بن شعیب نسائی، ص76 - 87، منزلهْ علیّ بن أبی طالب کرّم الله وجهه من النبیّ صلی الله علیه وآله.
4- تذکرهْ الخواص، سبط ابن الجوزی، ص29، باب 2. سبط ابن الجوزی این حدیث را نقل می کند: «عن مجدوح بن زید الباهلی قال: آخی رسول الله بین المهاجرین والأنصار، فبکی علیّ فقال رسول الله: ما یبکیک؟ فقال: لم تؤاخ بینی وبین أحد. فقال: إنّما أدخرتک لنفسی، ثمّ قال لعلیّ: أنت منّی بمنزلة هارون من موسی».

بلخی حنفی در باب 9 و 17 «ینابیع المودّهْ»(1) از مسندامام احمد حنبل و عبدالله بن احمد در «زوائد مسند» و خوارزمی در «مناقب»(2) این حدیث رانقل

ص: 553


1- ینابیع المودّهْ، 1/177، ح 1، باب 9. قندوزی حدیث را این گونه نقل می کند: «أحمد فی مسنده بسنده عن زید بن أبی أوفی قال: لمّا آخی رسول الله صلی الله علیه وآله بین أصحابه فقال علیّ: یا رسول الله آخیت بین أصحابک ولم تؤاخ بینی وبین أحد. فقال: والّذی بعثنی بالحقّ نبیّاً ما أخرتک إلاّ لنفسی فأنت منّی بمنزلة هارون من موسی إلاّ أنّه لا نبیّ بعدی وأنت أخی ووارثی».
2- مناقب خوارزمی، ص150 - 152، ح 178، فصل 14. خوارزمی این حدیث را نقل می کند: «عن یزید بن أبی أوفی قال: دخلت علی رسول الله مسجده فقال: أین فلان أین فلان؟ ... ثم قال: ... وانی أصطفی منکم من أحبّ أن یصطفی ومؤاخ بینکم کما آخی الله بین الملائکة ... فقال له علیّ: لقد ذهب روحی وانقطع ظهری حین رأیتک فعلت بأصحابک ما فعلت غیری. فإن کان هذا من سخط علیّ فلک العتبی والکرامة، فقال رسول الله صلی الله علیه وآله: والّذی بعثنی بالحقّ ما أخرتک إلاّ لنفسی و أنت منّی بمنزلة هارون من موسی غیر أنّه لا نبیّ بعدی وأنت أخی ووارثی...». حدیث منزلهْ غیر از تبوک، حداقل در ده مورد دیگر ذکر شده است: اوّل: در مؤاخاهْ طبرانی در معجم الکبیر، 5/221 - ح 5146، احادیث زید بن أبی أوفی الأسلمی؛ متقی هندی در کنز العمّال، 9/170، ح 25555، کتاب الصحبه، باب فی فضلها؛ سیوطی در الدّر المنثور، 4/669، ذیل آیه 75 سوره حج؛ ابن حبان در الثقات، 1/141 - 142، السنهْ الاولی من الهجرهْ، ذکر قدوم النبی المدینهْ؛ و ابن عساکر در تاریخ دمشق، 21/415، ترجمه شماره 2599، شرح حال سلمان بن الاسلام ابو عبدالله الفارسی؛ حدیث منزلهْ را در مؤاخاهْ و به همان لفظی که از مناقب خوارزمی نقل کردیم، با مختصر جابجایی در الفاظ از ابن أبی أوفی نقل کرده اند. شایان ذکر است که حدیث مؤاخاهْ از کسانی مانند: مجدوح بن زید الذهلی و عبدالله بن عباس و أنس بن مالک و عمر بن الخطّاب و یعلی بن مرّهْ نیز نقل شده است. دوم: در هنگام ولادت امام حسن و امام حسین علیه السّلام «عن علیّ بن الحسین علیه السّلام قال: حدّثتنی أسماء بنت عمیس قالت: قبّلت جدّتک فاطمة بالحسن والحسین. فلمّا ولد الحسن جاءنی النبیّ صلی الله علیه وآله فقال: یا اسماء هاتی ابنی ... ثم قال لعلیّ: أیّ شیء سمّیت ابنی؟ قال: ما کنت لأسبقک باسمه یا رسول الله کنت أحبّ أن أسمّیه - حربا - فقال النبیّ صلی الله علیه وآله: ولا أنا أیضاً أسبق باسمه ربّی عزّوجلّ فهبط جبرئیل صلی الله علیه وآله فقال: السلام علیک یا محمّد. العلیّ الأعلی یقرئک السلام ویقول: علیّ منک بمنزلة هارون من موسی ولا نبیّ بعدک. سم ابنک هذا باسم - ابن هارون - ..». این حدیث را خوارزمی در مقتل الحسین، 1/136، ح 2، فصل 6. و محب الدین طبری در ذخائر العقبی، ص120، قسم 1، ذکر آن تسمیتهما الحسن والحسین کانتا بأمر الله. و قندوزی در ینابیع المودّهْ، 2/200، ح 579، باب 56، فضائل الحسنین نقل کرده اند. سوم: روز فتح خیبر «عن علی بن أبی طالب علیه السّلام قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله یوم فتحت خیبر: لو لا أن تقول فیک طوائف من أمّتی ما قالت النصاری فی عیسی بن مریم، لقلت فیک الیوم مقالاً لا تمرّ علی ملاء من المسلمین، إلاّ أخذوا من تراب رجلیک وفضل طهورک، یستشفون به، ولکن حسبک أن تکون منّی وأنا منک، ترثنی و أرثک وأنت منّی بمنزلة هارون من موسی إلاّ أنّه لا نبیّ بعدی ...». این حدیث را خوارزمی در مناقب، ص129، ح143، فصل 13؛ گنجی شافعی در کفایهْ الطالب، ص264، اواخر باب 62 و قندوزی در ینابیع المودّهْ، 1/200، ح 2، باب 13، با همین الفاظ نقل کرده اند. چهارم: حدیث منزلهْ در هنگام نهی رسول اکرم از خوابیدن در مسجد «عن جابر بن عبدالله الأنصاری قال: جائنا رسول الله صلی الله علیه وآله ونحن مضطجعون فی المسجد وفی یده عسیب رطب فضربنا وقال: أترقدون فی المسجد، أنّه لا یرقد فیه أحد، فأجفلنا وأجفل معنا علیّ بن أبی طالب، فقال رسول الله صلی الله علیه وآله: تعال یا علیّ أنّه یحلّ لک فی المسجد ما یحلّ لی. یا علیّ ألا ترضی أن تکون منّی بمنزلة هارون من موسی إلاّ النبوّة ...». تاریخ مدینهْ دمشق، ابن عساکر، 42/139، ترجمه شماره 4933، شرح حال علیّ بن أبی طالب. پنجم: حدیث منزلهْ در ذیل حدیث سدّ الأبواب «عن حذیفة بن أسید الغفاری قال: لمّا قدم اصحاب النبیّ صلی الله علیه وآله المدینة لم یکن لهم بیوت یبیتون فیها، فکانوا یبیتون فی المسجد، فقال لهم النبیّ صلی الله علیه وآله: لا تبیتوا فی المسجد فتحتلموا. ثمّ انّ القوم بنوا بیوتاً حول المسجد وجعلوا أبوابها إلی المسجد وانّ النبیّ صلی الله علیه وآله بعث إلیهم معاذ بن جبل فنادی ابابکر فقال: إنّ رسول الله یأمرک ان تخرج من المسجد فقال: سمعاً وطاعة فسدّ بابه وخرج من المسجد، ثم ارسل إلی عمر، فقال: ان رسول الله صلی الله علیه وآله یأمرک ان تسدّ بابک الّذی فی المسجد وتخرج منه، فقال: سمعاً وطاعة لله ولرسوله ... وعلیّ علی ذلک یتردّد لا یدری أهو فیمن یُقیم أو فیمن یخرج وکان النبیّ صلی الله علیه وآله قد بنا له بیتاً فی المسجد بین أبیاته. فقال له النبیّ صلی الله علیه وآله اسکن طاهراً مطهّراً. فبلغ حمزة قول النبیّ صلی الله علیه وآله لعلیّ فقال: یا محمّد تخرجنا وتمسک غلمان بنی عبدالمطّلب؟ فقال له نبیّ الله: لا، لو کان الأمر لی، ما جعلت من دونکم من أحد، والله ما أعطاه ایّاه إلاّ الله وانک لعلی خیر من الله ورسوله أبشر فبشّره النبیّ صلی الله علیه وآله ... فبلغ ذلک النبیّ صلی الله علیه وآله فقام خطیباً فقال: إنّ رجالاً یجدون فی أنفسهم فی أنّی أسکنت علیّاً فی المسجد. والله ما أخرجتهم ولا أسکنته. إنّ الله عزّوجلّ أوحی إلی موسی وأخیه ﴿أن تَبَوّءَا لِقَوْمِکُمَا بِمِصْرَ بُیُوتاً وَاجْعَلُوا بُیُوتَکُمْ قِبْلَةً وَأقِیمُوا الصّلاَةَ﴾ وأمر موسی أن لا یسکن مسجده ولا ینکح فیه ولا یدخله إلاّ هارون وذرّیّته وانّ علیّاً منّی بمنزلة هارون من موسی ...». مناقب ابن مغازلی، ص254 - 255، ح 303، حدیث سدّ الأبواب. ششم: حدیث منزلهْ در حالی که رسول اکرم بر علی تکیه فرموده بود «عن ابن عباس قال: قال عمر بن الخطّاب کفّوا عن ذکر علی بن أبی طالب، فانّی سمعت رسول الله صلی الله علیه وآله یقول فی علیّ ثلاث خصال لأن یکون لی واحدة منهنّ أحبّ إلیّ ممّا طلعت علیه الشمس، کنت أنا وأبوبکر وأبو عبیدة ابن الجرّاح ونفر من أصحاب رسول الله صلی الله علیه وآله والنبی صلی الله علیه وآله متّکیء علی علیّ بن أبی طالب حتّی ضرب بیده علی منکبه، ثمّ قال: أنت یا علیّ أوّل المؤمنین إیماناً وأوّلهم إسلاماً، ثمّ قال: أنت منّی بمنزلة هارون من موسی و کذب علیّ من زعم أنّه یحبّنی ویبغضک». کنز العمّال، متقی هندی، 13/122، ح 36392، کتاب الفضائل، بعد از باب 10 فضائل علی؛ ذخائر العقبی، محب الدین طبری، ص58، قسم 1، باب فی ذکر امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السّلام، ذکر أنّه علیه السّلام أوّل من أسلم، این حدیث را نقل کرده اند. هفتم: حدیث منزلهْ در خانه أمّ سلمه «عن النبی صلی الله علیه وآله أنّه قال لأمّ سلمة: یا أمّ سلمة انّ علیّاً لحمه من لحمی و دمه من دمی و هو منّی بمنزلة هارون من موسی إلاّ أنّه لا نبیّ بعدی». تاریخ مدینهْ دمشق، ابن عساکر، 42/169، ترجمه شماره 4933، شرح حال علی بن أبی طالب؛ و فرائد السمطین، حموینی، 1/150، ح 113، سمط 1، باب 29؛ و کفایهْ الطالب، گنجی شافعی، ص168، باب 37؛ و معجم الکبیر، طبرانی، 12/15، ح 12341، احادیث حبیب بن أبی ثابت، عن سعید بن جبیر و کنز العمال، متقی هندی، 11/607، ح 32936، کتاب الفضائل، باب 3، فصل 2، فضائل علی. و مناقب خوارزمی، ص142، ح 163، فصل 14، این حدیث را نقل کرده اند. هشتم: حدیث منزلت در قضیه دختر حمزه خصائص امیرالمؤمنین، احمد بن شعیب نسائی، ص88، ذکر النبی علی منی و انا منه، الاختلاف علی ابی اسحاق فی هذا الحدیث. نهم: حدیث منزلت در غدیر خم «... ولما رجع النبی صلی الله علیه وآله من مکّة، شرّفها الله تعالی عام حجّة الوداع، ووصل إلی هذا المکان وآخی علیّ بن أبی طالب رضی الله عنه قال: علیّ منّی کهارون من موسی، اللّهم وال من والاه وعاد من عاداه...». وفیات الاعیان، ابن خلّکان 5/230 - 231، ترجمه شماره 728، شرح حال المستنصر العبیدی. دهم: حدیث منزلت در کلام رسول الله با عقیل «عن عقیل بن أبی طالب عن رسول الله صلی الله علیه وآله أنّه قال: ... یا عقیل والله انّی لأحبّک لخصلتین، لقرابتک ولحبّ أبی طالب ایّاک - وکان أحبّهم إلی أبی طالب - وأمّا أنت یا جعفر، فانّک خلقک یشبه خلقی وأنت یا علیّ فأنت منّی بمنزلة هارون من موسی غیر أنّه لا نبیّ بعدی». ابن عساکر در تاریخ دمشق، 41/18، ترجمه شماره 4735. شرح حال عقیل بن أبی طالب؛ و کنز العمّال، متقی هندی، 11/740، ح 33616، کتاب الفضائل، باب 3، فصل 3، فضائل عقیل بن أبی طالب این حدیث را نقل کرده اند.

ص: 554

ص: 555

نموده اند. حتی در مواردی غیر از مؤاخاهْ که اینک وقت مجلس اجازه نقل تمام آن موارد را نمی دهد.

پس آقایان! تصدیق فرمایید که این حدیث شریف جنبه ی خصوصی نداشته، بلکه عمومیت آن ثابت است که رسول اکرم صلی الله علیه وآله به این وسیله، هر کجا مقتضی دیده، خلافت علی را بعد از خود به این عبارت که «علیّ منّی بمنزلة هارون من موسی إلاّ أنّه لا نبیّ بعدی» تثبیت نموده که یکی از آن موارد غزوه ی تبوک بوده.

حافظ: چگونه ممکن است اصحاب رسول خدا این مبعث و بزرگ ترین اعیاد اسلامی بود، شربت و شیرینی مفصّلی به مجلس آمد و با مسرّت و شادی مجلس خاتمه پیدا نمود».

مبعث و بزرگ ترین اعیاد اسلامی بود، شربت و شیرینی مفصّلی به مجلس آمد و با مسرّت و شادی مجلس خاتمه پیدا نمود».

مبعث و بزرگ ترین اعیاد اسلامی بود، شربت و شیرینی مفصّلی به مجلس آمد و با مسرّت و شادی مجلس خاتمه پیدا نمود».

نقل نموده اند. حتی در مواردی غیر از مؤاخاهًْ که اینک وقت مجلس اجازه نقل تمام آن موارد را نمی دهد.

پس آقایان! تصدیق فرمایید که این حدیث شریف جنبه ی خصوصی نداشته، بلکه عمومیت آن ثابت است که رسول اکرم صلی الله علیه وآله به این وسیله، هر کجا مقتضی دیده، خلافت علی را بعد از خود به این عبارت که «علیّ منّی بمنزلة هارون من موسی إلاّ أنّه لا نبیّ بعدی» تثبیت نموده که یکی از آن موارد غزوه ی تبوک بوده.

حافظ: چگونه ممکن است اصحاب رسول خدا این حدیث را با جنبه ی عمومی تلقی نموده و علی را به عنوان خلافت شناخته، مع ذلک، بعد از آن حضرت مخالفت نموده و دیگری را به عنوان خلافت پذیرفته و با او بیعت نمودند.

خلیفه قرار دادن حضرت موسی برادر خود هارون را و فریب دادن سامری بنی اسرائیل را به گوساله پرستیدن

داعی: برای جواب شما مطالب و شواهد بسیار حاضر دارم، ولی بهترین برهان که مناسب مقام است، همانا قضیه ی جناب هارون است که حضرت موسی کلیم الله

ص: 556

به صراحت آیات قرآن مجید، جناب هارون را خلیفه و جانشین خود قرار داد. بنی اسرائیل را جمع نمود (که طبق بعض از اخبار هفتاد هزار نفر بودند) و به آنها تأکید نمود اطاعت امر هارون را که خلیفه و جانشین او می باشد. آن گاه به کوه طور به مهمانی پروردگار رفت. هوز یک ماه تمام نشده بود که فتنه سامری بر پا شد. انقلاب و اختلاف کلمه در بنی اسرائیل ظاهر گردید. سامری گوساله ی طلا را جلوه داده، بنی اسرائیل فوج فوج،هارون خلیفه ثابت الخلافهْ حضرت موسی را گذارده، اطراف سامری حقّه باز را گرفته، طولی نکشید هفتاد هزار نفر از همان بنی اسرائیل پاک نژاد که از حضرت موسی شنیده بودند که فرمود: هارون در غیاب من خلیفه ی من است، اطاعت امر او را نموده، مخالفتش ننمایید - به اغوای سامری، گوساله پرست شدند. هر چند جناب هارون نالید و آن را منع از آن عمل شنیع نمود، گوش نداده، بلکه در صدد قتلش بر آمدند؛ چنانچه آیه 149 سوره 7 (اعراف) صراحت دارد که جناب هارون به برادرش حضرت موسی در موقع برگشتن درد دل نمود که ﴿إِنّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی وَکَادُوا یَقْتُلُونَنِی﴾؛ یعنی آنها مرا خوار و زبون داشتند. (وقتی با قوم خصومت و ممانعت کردم) نزدیک بود مرا به قتل رسانند.

شما را به خدا آقایان قدری از تعصّب خارج شوید و انصاف دهید که آیا این عمل بنی اسرائیل و تمرّد از اوامر حضرت موسی و تنها گذاردن خلیفه ی منصوص او جناب هارون و به اغوای سامری بازیگر گوساله پرست شدن،دلیل بر بطلان خلافت هارون و حقّانیت سامری و گوساله ی ساخته ی او می باشد؟!

آیا اعمال جهّال و هوی پرستان بنی اسرائیل را باید دلیل آن قرار داد که اگر خلافت هارون حق بود و مردم از حضرت موسی نصّی درباره او شنیده بودند،

ص: 557

هرگز او را تنها نمی گذاردند و به دنبال سامری و گوساله ی او نمی رفتند؟

قطعاً خودتان می دانید که مطلب بر خلاف این است. جناب هارون به حکم قرآن مجید، خلیفه ی منصوص حضرت موسی بود. بنی اسرائیل نصّ صریح را از لسان خود آن حضرت درباره ی او شنیده بودند. منتها بعد از غیبت حضرت موسی، فرصت دست سامری بازیگر افتاد، گوساله ی طلا را ساخته، عالماً عامداً بنی اسرائیل را اغوا نمود. آنها هم با علم به اینکه جناب هارون خلیفه و جانشین حضرت موسی می باشد، روی نفهمی یا مقاصد دیگر، در پی سامری رفته و جناب هارون را تنها و متروک گذاردند؟!

مطابقت حالات امیرالمؤمنین علیه السّلام با هارون علیه السّلام

همچنین بعد از وفات رسول الله صلی الله علیه وآله همان مردمی که مکرّر از آن حضرت صراحهْ و کنایهْ شنیده بودند علی علیه السّلام خلیفه ی من می باشد، همان قسمی که جناب هارون خلیفه ی موسی بود، علی را رها نموده روی هوای نفس و حبّ جاه و بعضی روی عداوت با بنی هاشم و جمعی از جهت حقد و کینه و حسد و بغضی که نسبت به شخص علی علیه السّلام داشتند، تشکیلات مخصوصی دادند؛ چنانچه امام غزالی در اوّل مقاله چهارم «سرّ العالمین»(1)

اشاره به این معنی نموده وصریحاً

ص: 558


1- سرّ العالمین، غزالی، ص21، باب فی المقالهْ الرابعهْ. غزالی می نویسد: «... لکن أسفرت الحجة وجهها وأجمع الجماهیر علی متن الحدیث من خطبته فی یوم غدیر خمّ بإتفاق الجمیع وهو یقول صلی الله علیه وآله: »من کنت مولاه فعلیّ مولاه«. فقال عمر: بخٍ بخٍ لک یا أبا الحسن، لقد أصبحت مولای ومولی کلّ مؤمن ومؤمنة. فهذا تسلیم ورضی وتحکیم. ثمّ بعد هذا غلب الهوی لحبّ الریاسة وحمل عمود الخلافة وعقود البنود وخفقان الهوی فی قعقعة الرایات واشتباک ازدحام الخیول وفتح الأمصار سقاهم کأس الهوی، فعادوا إلی الخلاف الأوّل، فنبذوه وراء ظهورهم واشتروا به ثمناً قلیلاً فبئس ما یشترون».

می نویسد: حق را پشت سر انداخته، برگشتند به جهالت اولیه.

به همین جهت، شباهت تام بین هارون و امیرالمؤمنین بود که محقّقین از علماء و مورّخین خودتان؛ مانند ابو محمّد عبدالله بن مسلم بن قتیبه باهلی دینوری، قاضی معروف دینور در صفحه 14 جلد اوّل «الإمامهْ والسیاسهْ»(1) قضیه ی سقیفه را مفصّلاً می نویسد، تا آنجا که گوید: وقتی که آتش بردند در خانه علی و با تهدید و فشار آن حضرت را به مسجد آوردند و گفتند: بیعت کن

و الاّ گردنت را می زنیم، خود را به قبر پیغمبر رسانید و گفت همان کلماتی که خداوند در قرآن از قول هارون به موسی نقل نموده که ﴿إِنّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی وَکَادُوا یَقْتُلُونَنِی﴾.

کانّه یک جهت آنکه پیغمبرصلی الله علیه وآله علی را در این حدیث شبیه به هارون می نماید، آن است که برساند به امّت که همان معامله ای که بنی اسرائیل در غیاب موسی با جناب هارون نمودند، بعد از وفات من با علی می نمایند.

لذا علی علیه السّلام هم برای اثبات این معنی، وقتی فشار امّت و سیاست بازی بازیگران را دید که تا پای قتل او ایستاده اند، خطاب به قبر مبارک، پیغمبر همان

ص: 559


1- «ثمّ قال عمر، فمشی معه جماعة حتی أتوا باب فاطمة فدّقوا الباب: فلمّا سمعت أصواتهم نادت بأعلی صوتها: یا أبت، یا رسول الله! ماذا لقینا بعدک من ابن الخطّاب وابن أبی قحافه. فلمّا سمع القوم صوتها وبکائها، انصرفوا باکین، وکادت قلوبهم تنصدع وأکبادهم تنفطر، وبقی عمر ومعه قوم، فأخرجوا علیّاً فمضوا به إلی أبی بکر، فقالوا له: بایع. فقال: إن أنا لم أفعل فمه؟ قالوا: إذاً والله الذی لا إله إلاّ هو نضرب عنقک... فلحق علیّ بقبر رسول الله صلی الله علیه وآله یصیح ویبکی وینادی: یابن أُمّ إنَّ القوم استضعفونی وکادوا یقتلوننی...». الامامهْ والسیاسیهْ، ابن قتیبه، 1/20، کیف کانت بیعهْ علیّ بن أبی طالب.

آیه ای را قرائت نمود که خداوند از درد دل هارون به موسی خبر داده.

(اهل مجلس سرها به زیر انداخته، با حالت بهت، دقایقی با سکوت گذشت.)

نواب: قبله صاحب! اگر خلافت علی بن ابی طالب کرّم الله وجهه ثابت بوده، چرا پیغمبر با این الفاظ و اشارات و کنایات می فرموده وصریحاً به نام خلافت، آن جناب را معرّفی ننموده که بفرماید: علی خلیفه ی من است، تا راه عذری نماند.

داعی: عرض کردم که رسول اکرم صلی الله علیه وآله به هر دو جهت بیان حقیقت نموده؛ چنان که احادیث صریحه ی به خلافت، در کتب معتبره ی خودتان هم بسیار ثبت است، و لکن این نوع از کنایات، لطافتش از صراحت بیشتر است و اهل ادب می دانند که «الکنایة أبلغ من التصریح»، آن هم این قسم از کنایه که یک عالم معنی در او مستتر است.

نواب: ممکن است از احادیث مصرّحه ای که می فرمایید در کتب علمای ما می باشد راجع به امر خلافت، اگر حاضر دارید، ما را مستفیض فرمایید، تا کشف حقیقت شود؛ زیرا مکرّر به ما گفته اند ابداً حدیثی که صراحت بر خلافت آن جناب داشته باشد، وجود ندارد.

داعی: احادیث مصرّحه به نام خلافت مولانا امیرالمؤمنین در کتب معتبره شما بسیار است، ولی به اقتضای وقت مجلس، به بعض ازآنها که در حافظه خود حاضر دارم، اشاره می نمایم.

حدیث الدار یوم الانذار و تعیین نمودن پیغمبر’ علی× را به خلافت

اهمّ از همه ی احادیث، حدیث الدار است، از جهت آنکه اوّلین روزی که خاتم الانبیاء صلی الله علیه وآله نبوّت خود را ظاهر ساخت، به خلافت علی علیه السّلام هم صراحت فرمود؛

ص: 560

چنانچه امام احمد بن حنبل (رئیس الحنابله) در صفحه 111 و 159 و 333 از جزء اوّل «مسند»(1) و امام ثعلبی در «تفسیر»(2)

آیه انذار و صدر الأئمه موفّق بن احمد

ص: 561


1- مسند احمد بن حنبل، 1/111، مسند علی بن أبی طالب. احمد بن حنبل، حدیث را این گونه نقل کرده است: «عن علیّ رضی الله عنه قال: لمّا نزلت هذه الآیة ﴿وَأنذِرْ عَشِیرَتَکَ الأقْرَبِینَ﴾ قال: جمع النبیّ صلّی الله علیه وسلّم من أهل بیته، فاجتمع ثلاثون فأکلوا وشربوا قال: فقال لهم: من یضمن عنّی دینی و مواعیدی و یکون معی فی الجنّة و یکون خلیفتی فی أهلی فقال رجل لم یسمه شریک یا رسول الله أنت کنت بحراً من یقوم بهذا قال: ثم قال الآخر. قال: فعرض ذلک علی أهل بیته فقال علیّ رضی الله عنه أنا». این روایت در کتاب تفسیر ابن کثیر، ج 3، ص363 ذیل آیه 214 سوره شعرا (وانذر عشرتک الأقربین) و نیز کتاب تاریخ مدینه دمشق، ج 4، ص32 باب ما عرف من جوده و سنحائه ذکر شده است. البته دیگر مفسرین اهل تسنن نیز ذیل آیه شریفه احادیث این اتفاق را نقل کرده اند. (محقق) و در صفحه 159 از همین جلد (مسند احمد ج 1) حدیث را این گونه نقل کرده است: «عن علیّ رضی الله عنه قال: جمع رسول الله صلی الله علیه وآله أو دعا رسول الله صلی الله علیه وآله بنی عبدالمطّلب فیهم رهط کلّهم یأکل الجذعة و یشرب الفرق. قال: فصنع لهم مدّاً من طعام فأکلوا حتّی شبعوا قال بقی الطعام کما هو کأنّه لم یمس، ثمّ دعا بغمر فشربوا حتی رووا وبقی الشراب کأنّه لم یمس أو لم یشرب. فقال: یا بنی عبدالمطّلب إنّی بعثت لکم خاصّة وإلی الناس بعامّة وقد رأیتم من هذه الآیة ما رأیتم فأیّکم یبایعنی علی أن یکون أخی وصاحبی. قال: فلم یقم إلیه أحد. قال: فقمت إلیه وکنت أصغرالقوم. قال: فقال: اجلس. قال ثلاث مرات کلّ ذلک أقوم إلیه فیقول لی اجلس، حتّی کان فی الثالثة ضرب بیده علی یدی». این روایت توسط نسائی که یکی از نویسندگان صحاح است در کتاب السنن الکبری، ج 5، کتاب الخصائص، ذکر خصائص أمیرالمؤمنین علی بن أبی طالب رضی الله عنه، ذکر الاخوهْ، ص126، ح8451 و نیز این روایت را با کمی اختلاف در عبارت نسائی در کتاب خصائص امیرالمؤمنین علیه السّلام، منزلت علی کرم الله وجهه من النبی صلی الله علیه وآله، ص86 نقل کرده است، و نیز در کتاب تاریخ مدینهْ دمشق ج 42 از صفحه 46 تا 50 و همچنین در کتاب مناقب علی بن ابی طالب علیه السّلام وما نزل من القرآن من علی علیه السّلام ذیل آیه 214 سوره شعرا، ص287 تا 291 ح 455 تا 458 ذکر شده است. (محقق)
2- الکشف والبیان، ثعلبی، 7/182، ذیل آیه 214 سوره شعراء. ثعلبی این حدیث را نقل کرده است: «عن البراء قال: لمّا نزلت ﴿وَأَنذِرْ عَشِیرَتَکَ الأقْرَبِینَ﴾ جمع رسول الله صلی الله علیه وآله بنی عبدالمطّلب وهم یومئذ أربعون رجلاً الرجل منهم یأکل المسنّة ویشرب العس، فأمر علیّاً برجل شاة فأدمها ثمّ قال: ادنوا باسم الله فدنا القوم عشرة عشرة فأکلوا حتّی صدروا، ثمّ دعا بقعب من لبن فجرع منه جرعة ثمّ قال لهم: اشربوا باسم الله، فشرب القوم حتّی رووا فبدرهم أبولهب فقال: هذا ما یسحرکم به الرجل، فسکت النبیّ صلی الله علیه وآله یومئذ فلم یتکلّم. ثمّ دعاهم من الغد علی مثل ذلک من الطعام والشراب ثمّ أنذرهم رسول الله فقال صلی الله علیه وآله: یا بنی عبدالمطّلب إنّی أنا النذیر إلیکم من الله سبحانه والبشیر لما یجیء به أحد منکم جئتکم بالدنیا والآخرة، فأسلموا وأطیعونی تهتدوا ومن یؤاخینی ویؤازرنی ویکون ولیِی ووصیّی بعدی وخلیفتی فی أهلی ویقضی دینی؟ فسکت القوم وأعاد ذلک ثلاثاً کلّ ذلک یسکت القوم ویقول علیّ: أنا. فقال: >أنت<. فقام القوم وهم یقولون لأبی طالب: أطع ابنک، فقد اُمّر علیک».

خوارزمی در «مناقب»(1) و محمد بن جریر طبری

در «تفسیر»(2) خود ذیل آیه و در

ص: 562


1- مناقب خوارزمی، ص7 - 8، مقدمه مؤلف. خوارزمی حدیث را این گونه نقل کرده است: «یوم أمره سبحانه بإنذار الأقربین من عشیرته، فدعی الأقربین إلی داره فخاطبهم بقوله: والله الّذی لا إله إلاّ هو انّی رسول الله إلیکم خاصّة وإلی الناس عامّة ... فأیّکم یؤازرنی علی هذا الأمر علی أن یکون أخی ووصیّی وخلیفتی فیکم، فأحجم القوم عنها جمیعاً وقلت وانّی لأحدثهم سناً وأرمصهم عیناً ... أنا یا نبیّ الله ... فأخذ برقبتی، ثمّ قال: إنّ هذا أخی ووصیّی وخلیفتی فیکم».
2- جامع البیان، محمد بن جریر طبری، 11/148، ح 20374، ذیل أیه 214 سوره شعراء. طبری این حدیث را نقل کرده است: «عن علیّ بن أبی طالب: لمّا نزلت هذه الآیة علی رسول الله صلی الله علیه وآله ﴿وَأنذِرْ عَشِیرَتَکَ الأَقْرَبِینَ﴾ دعانی رسول الله صلی الله علیه وآله فقال لی: »یا علیّ إنّ الله أمرنی أن أنذر عشیرتی الأقربین« قال: »فضقت بذلک ذرعاً، وعرفت انّی متی ما أنادهم بهذا الأمر أر منهم ما أکره، فصمت حتّی جاء جبرائیل فقال: یا محمّد! انک الاّ تفعل ما تؤمر به یعذّبک ربّک. فاصنع لنا صاعاً من طعام واجعل علیه رجل شاة واملاء لنا عُسّاً من لبن، ثم اجمع لی بنی عبدالمطّلب حتّی أکلّمهم وأبلغهم ما أمرت به، ففعلت ما أمرنی به ثمّ دعوتهم له وهم یومئذ أربعون رجلاً یزیدون رجلاً أو ینقصونه فیهم أعمامه: أبو طالب وحمزة والعبّاس وأبولهب. فلما اجتمعوا إلیه دعانی بالطعام الّذی صنعت لهم فجئت به. فلمّا وضعته تناول رسول الله صلی الله علیه وآله حِذْیة من اللحم فشقّها بأسنانه، ثم ألقاها فی نواحی الصحفه، قال: خذوا باسم الله فأکل القوم حتّی مالهم بشیء حاجة وما أری إلاّ مواضع أیدیهم وأیم الله الّذی نفس علیّ بیده إن کان الرجل الواحد لیأکل ما قدمت لجمیعهم، ثمّ قال: اسق الناس فجئتهم بذلک العُسّ. فشربوا حتّی رووا منه جمیعاً وأیم الله إن کان الرجل الواحد منهم لیشرب مثله. فلمّا أراد رسول الله صلی الله علیه وآله أن یکلّمهم بَدَره أبولهب إلی الکلام، فقال لهَّدَ ما سحرکم به صاحبکم فتفرّق القوم ولم یکلّمهم رسول الله صلی الله علیه وآله فقال: الغد یا علیّ، انّ هذا الرجل قد سبقنی إلی ما قد سمعت من القول، فتفرّق القوم قبل أن أکلّمهم فاعدّ لنا من الطعام مثل الّذی صنعت ثمّ أجمعهم لی، قال: ففعلت ثمّ جمعتهم ثمّ دعانی بالطعام فقرّبته لهم ففعل کما فعل بالأمس فأکلوا حتّی مالهم بشیء حاجة. قال: اسقهم فجئتهم بذلک العسّ فشربوا حتّی رووا منه جمیعاً، ثمّ تکلّم رسول الله صلی الله علیه وآله فقال: یا بنی عبد المطّلب انّی والله ما أعلم شابّاً فی العرب جاء قومه بأفضل ممّا جئتکم به، انّی قد جئتکم بخیر الدنیا والآخرة وقد أمرنی الله أن أدعوکم إلیه فأیّکم یؤازرنی علی هذا الأمر، علی أن یکون أخی وکذا وکذا. قال: فأحجم القوم عنها جمیعاً وقلت وإنّی لأحدثهم سنّاً وأرمصهم عیناً وأعظمهم بطناً وأخمشهم ساقاً: أنا یا نبیّ الله أکون وزیرک فأخذ برقبتی ثمّ قال: إنّ هذا أخی وکذا وکذا فاسمعوا له وأطیعوا، قال: فقام القوم یضحکون ویقولون لأبی طالب: قد أمرک أن تسمع لابنک وتطیع».»

صفحه 217جزء دوم «تاریخ الامم والملوک»(1)

به طرق مختلفه و ابن ابی الحدید معتزلی در صفحه 263 و 281 جلد سیم «شرح نهج البلاغه»(2) نقلاً از نقض العثمانیهْ ابو جعفر اسکافی و ابن اثیر در صفحه 22 جزء دوم «کامل»(3)

مرسلاً و حافظ ابو نعیم در «حلیهْ الأولیاء» و حمیدی در «جمع بین الصحیحین» و بیهقی در «سنن» و «دلائل»((4) و ابو الفداء در صفحه 116جزء اوّل تاریخ خود(5)

و حلبی در

ص: 563


1- طبری همین حدیثی را که در تفسیرش با تحریف نقل کرده و به جای جملات رسول اکرم، کلمه کذا و کذا را آورده است، در تاریخش حدیث را به طور کامل نقل می کند. «... فأیّکم یؤازرنی علی هذا الأمر علی أن یکون أخی ووصیّی وخلیفتی فیکم ... ثمّ قال: إنّ هذا أخی ووصیّی وخلیفتی فیکم». و این نمونه ای روشن از تحریفی است که طبری در تفسیر خود انجام داده است. تاریخ طبری، 2/63، ذکر الخبر عما کان من امر نبی الله.
2- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 13/211، خطبه 238 (خطبه قاصعه)، ذکر حال رسول الله فی نشوئه. ابن ابی الحدید حدیث را به همان لفظی که طبری در تاریخش نقل نموده، آورده است.
3- الکامل، ابن اثیر، 2/63، ذکر أمر نبیه باظهار دعوته. ابن اثیر نیز حدیث را به همان الفاظی که از تاریخ طبری نقل کردیم آورده است.
4- . دلائل النبوهْ، بیهقی، 2/179، باب مبتدأ الفرض علی رسول الله ثمّ علی الناس وما وجد فی جمعه قریشاً واطعامه إیّاهم من البرکهْ فی طعامه. بیهقی ابتدای حدیث را به همان لفظی که از تاریخ طبری نقل کردیم آورده است، لکن قسمت اخیر حدیث که فضیلتی برای امیرالمؤمنین بوده، حذف شده است.
5- المختصر فی أخبار البشر (معروف به تاریخ أبو الفداء)، عماد الدین اسماعیل ابی الفداء، 1/116، فصل 5، ذکر أوّل من أسلم من الناس. ابو الفداء حدیث را به همان لفظی که از تاریخ طبری نقل کردیم آورده است.

صفحه 381 جزء اوّل «سیرهْ الحلبیّه»(1) و امام ابو

عبدالرحمان نسائی در صفحه 6 حدیث 65 «خصائص العلوی»(2) و حاکم أبو عبدالله در صفحه 132 جزءسیم

ص: 564


1- السیرهْ الحلبیه، علی بن برهان الدین حلبی، 1/285 - 286، باب استخفائه صلی الله علیه وآله وأصحابه فی دار الأرقم بن أبی الأرقم. حلبی حدیث را این گونه نقل کرده است: «وروی انّه لمّا نزل قوله تعالی ﴿وَأَنذِرْ عَشِیرَتَکَ الأَقْرَبِینَ﴾ جمع بنی عبدالمطّلب فی دارأبی طالب وهم أربعون وفی الإمتاع خمسة وأربعون رجلاً وامرأتان فصنع لهم علیّ طعاماً أی رجل شاة مع مدمن البر وصاعاً من لبن، فقدمت لهم الجفنة وقال کلوا بسم الله فأکلوا حتّی شبعوا وشربوا حتّی نهلوا وفی روایة حتی رووا وفی روایة قال ادنوا عشرة عشرة فدنا القوم عشرة عشرة ثمّ تناول القعب الّذی فیه اللبن فجرع منه ثمّ ناولهم وکان الرجل منهم یأکل الجذعة وفی روایة یشرب العس من الشراب فی مقعد واحد، فقهرهم ذلک فلمّا أراد رسول الله صلّی الله علیه وسلّم یتکلّم بدره أبولهب بالکلام فقال لقد سحرکم صاحبکم سحراً عظیماً وفی روایة محمّد وفی روایة ما رأینا کالسحر الیوم فتفرّقوا ولم یتکلّم رسول الله صلّی الله علیه وسلّم فلمّا کان الغد قال: یا علیّ عد لنا بمثل ما صنعت بالأمس من الطعام والشراب. قال علیّ: ففعلت ثمّ جمعتهم له صلّی الله علیه وسلّم فأکلوا حتّی شبعوا وشربوا حتّی نهلوا ثمّ قال لهم: یا بنی عبدالمطّلب إنّ الله قد بعثنی إلی الخلق کافّة وبعثنی إلیکم خاصّة فقال {وَأَنذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ} وأنا أدعوکم إلی کلمتین خفیفتین علی اللسان ثقیلتین فی المیزان: شهادة أن لا إله إلاّ الله وإنّی رسول الله فمن یجیبنی إلی هذا الأمر ویؤازرنی أی یعاوننی علی القیام به. قال علیّ: أنا یا رسول الله وأنا أحدثهم سنّاً وسکت القوم. زاد بعضهم فی الروایة: یکن أخی ووزیری ووارثی و خلیفتی من بعدی. فلم یجبه أحد منهم فقام علیّ وقال: انا یا رسول الله قال: اجلس ثم أعاد القول علی القوم ثانیاً فصمتوا فقام علیّ وقال أنا یا رسول الله فقال اجلس ثمّ أعاد القول علی القوم ثالثاً فلم یجبه أحد منهم فقام علیّ فقال: أنا یا رسول الله فقال: اجلس، فأنت أخی ووزیری ووصیّی ووارثی وخلیفتی من بعدی».
2- خصائص أمیرالمؤمنین، احمد بن شعیب نسائی، ص86، منزلهْ علیّ بن أبی طالب من النبیّ. نسائی حدیث را این گونه نقل کرده است: «عن ربیعة بن ماجد: أنّ رجلاً قال لعلیّ بن أبی طالب رضی الله عنه یا أمیرالمؤمنین لم ورثت دون أعمامک؟ قال: جمع رسول الله صلی الله علیه وآله أو قال دعا رسول الله صلی الله علیه وآله بنی عبد المطّلب فصنع لهم مدّاً من الطعام فأکلوا حتّی شبعوا وبقی الطعام کما هو، کأنّه لم یمس، ثمّ دعا بغمر فشربوا حتّی رووا وبقی الشراب کأنّه لم یمس أولم یشرب. فقال یا بنی عبدالمطّلب انّی بعثت إلیکم خاصّة وإلی الناس عامّة، وقد رأیتم من هذه الآیة ما قد رأیتم وأیّکم یبایعنی علی أن یکون أخی وصاحبی ووارثی. فلم یقم إلیه أحد، فقمت إلیه وکنت أصغر القوم، فقال: إجلس، ثمّ قال: ثلاث مرّات کل ذلک أقوم إلیه فیقول: إجلس. حتّی کان فی الثالثة ضرب بیده علی یدی، ثمّ قال: فبذلک ورثت ابن عمّی دون عمی».

«مستدرک»(1)

و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 31 «ینابیع المودّهْ»(2) از مسند امام احمد و تفسیر ثعلبی و محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 51 «کفایهْ الطالب»(3) و دیگران از اکابر علمای شما، به مختصر کم و زیادی در الفاظ و عبارات نقل نموده اند: زمانی که نازل شد آیه 214 سوره 26 (شعراء) ﴿وَأَنذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ﴾ رسول اکرم صلی الله علیه وآله چهل نفر از اشراف و رجال بزرگ و

ص: 565


1- المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، 3/143، ح 4652، کتاب معرفهْ الصحابه، مناقب علیّ بن أبی طالب. حاکم حدیث را این گونه نقل کرده است: «عن عمرو بن میمون قال إنّی لجالس عند ابن عبّاس إذ أتاه تسعة رهط ... فابتدؤوا فتحدّثوا فلا ندری ما قالوا. قال: فجاء ینفض ثوبه ویقول أف وتف وقعوا فی رجل له بضع عشرة فضائل لیست لأحد غیره ... وقال النبیّ صلی الله علیه وآله لبنی عمّه: أیّکم یوالینی فی الدنیا والآخرة. قال وعلیّ جالس معهم، فقال رسول الله صلی الله علیه وآله و أقبل علی رجل منهم فقال: أیّکم یوالینی فی الدنیا والآخرة فأبوا. فقال لعلیّ أنت ولیّی فی الدنیا والآخرة ...». این روایت را احمد بن حنبل در کتاب مسند احمد، مسند عبدالله بن عباس، ج 1، ص331 و نسائی در کتاب خصائص امیرالمؤمنین، ص63 و خوارزمی در کتاب مناقب، ص126، الفصل الثانی عشر، ذکر کرده اند. (محقق)
2- ینابیع المودهْ، قندوزی، 1/312، ح 2، باب 31. قندوزی این حدیث را با اختصار و به همان الفاظی که از مسند احمد آوردیم نقل کرده است.
3- کفایهْ الطالب، گنجی شافعی، ص205، باب 51. گنجی شافعی این حدیث را به طرق مختلف و با الفاظی که نقل کردیم آورده است.

خویشاوندان خود را از قریش دعوت نمود در منزل عمّ اکرمش، جناب ابوطالب و برای آنها یک ران گوسفند و قدری نان و صاعی از شیر غذا حاضر نمود. حضرات خندیدند و گفتند: محمّد غذای یک نفر را هم حاضر نکرده، (چون در میان آنها کسانی بودند که یک شتر بچه را تنها می خوردند). حضرت فرمودند: «کلوا بسم الله»؛ بخورید به نام خداوند متعال. پس از آنکه خوردند و سیر شدند، به یکدیگر می گفتند: «هذا ما سحرکم به الرجل»؛ محمّد به این غذا شما را سحر نمود.

آن گاه حضرت برخاست و در میان آنها پس از مقدماتی از سخن - که نمی خواهم به نقل تمام کلمات آن حضرت طول کلام بدهم، شاهد مقصود این است که - فرمود:

«یا بنی عبدالمطّلب انّ الله بعثنی بالخلق کافّة وإلیکم خاصّة وأنا أدعوکم إلی کلمتین خفیفتین علی اللسان وثقیلتین علی المیزان، تملکون بهما العرب والعجم وتنقاد لکم بهما الأمم وتدخلون بهما الجنّة وتنجون بهما من النار: شهادة أن لا إله إلاّ الله و انّی رسول الله فمن یجبنی إلی هذا الأمر ویؤازرنی إلی القیام به، یکن أخی و وزیری و وارثی و خلیفتی من بعدی.»

یعنی ای فرزندان عبدالمطّلب خدای تعالی مرا مبعوث فرمود بر عموم مردمان و به خصوص بر شما و من شما را دعوت می کنم به دو کلمه ای که بر زبان سبک و آسان است و در ترازوی اعمال سنگین و گران و شما به گفتن این دو کلمه بر عرب و عجم مالک شوید و ایشان شما را منقاد گردند و جمیع امم درتحت انقیاد شما در آیند و به این دو کلمه به بهشت روید و از دوزخ نجات یابید و آن دو کلمه، گواهی دادن به وحدانیت خدا و رسالت من است. پس هر کس مرا

ص: 566

اجابت کند در این کار (یعنی اول کس باشد که مرا اجابت نماید) و معاونت من نماید، او برادر من و وزیر و وارث و خلیفه ی من خواهد بود بعد از من. و این جمله ی آخر را سه مرتبه تکرار نموده و در هر سه مرتبه احدی جواب نداد، الاّ علی علیه السّلام که جواب داد: «أنا أنصرک ووزیرک یا نبیّ الله»؛ یعنی: من شما را کمک و یاوری می نمایم ای پیغمبر خدا.

پس حضرت او را نوید خلافت داد و آب دهان مبارک در دهان او افکند(1) و فرمود: «إنّ هذا أخی ووصیّی وخلیفتی فیکم»؛ یعنی این علی وصی و خلیفه من است در میان شما. و در بعضی از آن کتابهاست خطاب به خود علی نموده فرمود: «أنت وصیّی وخلیفتی من بعدی»؛ یعنی تو یا علی وصی و خلیفه ی منی بعد از من.

علاوه بر علمای اسلام از شیعه و سنّی، مورّخین بیگانه از سایر ملل که تاریخ اسلام را نوشته اند، با نداشتن تعصّب مذهبی (چه آنکه نه سنّی بودند و نه شیعه)، این مجلس مهمانی را نقل نموده اند که از جمله آنها مورّخ و فیلسوف غرب «توماس کارلیل انگلیسی» بوده که در قرن هیجدهم میلادی در اروپا شهرت جهانی داشته، وی در کتاب مشهور خود که مصریها ترجمه به عربی نموده اند به نام «الابطال و عبادهْ المبطولهْ»(2)، شرح مجلس مهمانی قریش را در منزل جناب ابی طالب داده، تا آنجا که می نویسد: بعد از خطابه ی پیغمبر، علی از جا برخاست و ابراز ایمان نمود و آن مقام بزرگ خلافت نصیب او گردید.

ص: 567


1- با این عبارات و خصوصاً توضیحی که در بعد آن آمده که «آب دهان مبارک در دهان افکند» در روایات اهل تسنن در تحقیقی که انجام شد مشاهده نگردید. (محقق)
2- الابطال وعبادهْ المبطوله، توماس کارلیل، (ترجمه ابو عبدالله زنجانی، ص56)

و مسیوپول لهوژور فرانسوی، معلّم دار الفنون پاریس در رساله ی مختصری که در حالات حضرت خاتم النبیین صلی الله علیه وآله نوشته و در سال 1884 میلادی در پاریس چاپ شده و نیز جرجیس صال انگلیسی و هاشم نصرانی شامی در «مقالهًْ فی الاسلام»(1)

از صفحه 83 تا 86 از نسخه مطبوعه سال 1891 با تعصّب و مخالفتی که با اسلام و مسلمین داشتند و مخصوصاً مستر جان دیون پورت، که مؤلف عالیقدر و با انصاف

بوده، در صفحه 20 کتاب ذی قیمت خود «محمّد و قرآن» با فکری روشن و قلبی پاک اقرار نمودند بر اینکه پیغمبر در اوّل نشر رسالت، علی را برادر و وزیر و وصی و خلیفه خود قرار داد. علاوه بر این خبر شریف، در بسیاری از امکنه و ازمنه اشاره به این معنی نموده؛ از جمله:

احادیث مصرّحه ی به خلافت علی علیه السّلام

1- امام احمد حنبل در «مسند»(2) و میر سیدعلی همدانی شافعی در آخر مودّت

ص: 568


1- . مقالهْ فی الإسلام، جرجیس سال، (ترجمه هاشم نصرانی شامی، ص79، فصل 2.) جرجیس سال می نویسد: «... فدعا لذلک علیّاً بن أبی طالب وأمره أن یصنع صاعاً من طعام وأن یجمع له بنی عبد المطّلب حتّی یکلّمهم ویبلّغهم ما أمر به، فدعاهم نحو أربعین رجلاً فلمّا همّ محمّد أن یکلّمهم نهض عمّه أبولهب فخاطبهم بما حملهم علی التفرّق قبل استماع کلامه، فاضطرّ أن یدعوهم ثانیة فی الغد، فلمّا اجتمعوا خاطبهم فقال: ما أعلم إنساناً فی العرب جاء قومه بأفضل ممّا جئتکم به. قد جئتکم بخیر الدنیا والآخرة وقد أمرنی ربّی أن أدعوکم إلیه. فأیّکم یؤازرنی علی هذا الأمر علی أن یکون أخی ووصیّی وخلیفتی فیکم. فأحجم القوم جمیعاً حتّی قام علیّ فقال: أنا أکون وزیرک علیهم، فأخذ محمّد برقبته وقال: إنّ هذا أخی ووصیّی وخلیفتی فیکم، فاسمعوا له وأطیعوا...».
2- «عن عمرو بن میمون قال: إنّی لجالس إلی ابن عبّاس اذ أتاه تسعة رهط ... قال: فابتدؤوا فتحدّثوا فلا ندری ما قالوا قال: فجاء ینفض ثوبه ویقول أف وتف وقعوا فی رجل له عشر وقعوا فی رجل قال له النبیّ صلّی الله علیه وسلّم ... فقال له أما ترضی أن تکون منّی بمنزلة هارون من موسی إلاّ أنّک لست بنبیّ. انّه لا ینبغی أن أذهب إلاّ وأنت خلیفتی...». مسند احمد بن حنبل1/330 - 331، مسند ابن عبّاس. این روایت مسند احمد را نیز حاکم نیشابوری در المستدرک ج 3، ص133 و 134، در النهی عن شکایهًْ علی رضی الله عنه و نیز نسائی در کتاب خصائص امیرالمؤمنین علیه السّلام، ص64 و طبرانی در المعجم الکبیر، ج 12، ص78، ترجمه عمرو بن میمون عن ابن عباس این را نقل کرده اند. (محقق)

چهارم از «مودّهْ القربی»(1) نقل می کنند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله به علی علیه السّلام فرمود:

«یا علیّ أنت تبرء ذمّتی وأنت خلیفتی علی أمّتی.»

یا علی تو بری می نمایی ذمه ی مرا و تو خلیفه ی منی بر امّت من.

2- امام احمد در مسند به طرق متعدده و الفاظ متفاوته(2)

و ابن مغازلی فقیه شافعی در «مناقب»(3) و ثعالبی در تفسیر خود نقل می نمایند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود به علی علیه السّلام:

«تو برادر و وصی و خلیفه و اداکننده دین منی.»

3- ابوالقاسم حسین بن محمد (راغب اصفهانی) در صفحه 213 جلد دوم

ص: 569


1- . مودّهْ القربی، سید علی همدانی، مودّهْ چهارم، (با استفاده از ینابیع المودّهْ قندوزی، 2/280، ح 806، باب 56).
2- مسند احمد، 1/111، مسند علی بن ابی طالب رضی الله تعالی عنه، و 1/331، مسند عبدالله بن العباس.
3- گرچه حدیث فوق را در مناقب ابن مغازلی نیافتیم لکن ابن مغازلی در مناقب ص266، ح 313، باب قوله علیه السّلام انظروا الی هذا الکوکب ... حدیثی نقل می کند که صراحت به خلافت امیرالمؤمنین دارد: «عن أنس قال: انقضّ کوکب علی عهد رسول الله صلی الله علیه وآله فقال رسول الله صلی الله علیه وآله: أنظروا الی هذا الکوکب فمن انقضّ فی داره فهو الخلیفة من بعدی فنظروا فاذا هو قد انقضّ فی منزل علی فأنزل الله تعالی: ﴿وَالنّجْمِ إِذَا هَوَی * مَا ضَلّ صَاحِبُکُمْ وَمَا غَوَی * وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی * إِنْ هُوَ إِلّا وَحْیٌ یُوحَی ﴾». همین حدیث را حاکم حسکانی در شواهد التنزیل 2/275 - 276، ح 910، ذیل آیه اوّل سوره والنجم؛ ابن عساکر در تاریخ دمشق، 42/392، ترجمه شماره 4933، شرح حال علی بن ابی طالب و گنجی شافعی در کفایهْ الطالب، ص260، باب 62 نقل کرده اند.

«محاضرات الادباء و محاورات الشعراء والبلغاء»(1))

(چاپ مطبعهْ عامره شرفیه سید حسین افندی، 1326 قمری) از انس بن مالک نقل نموده که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:

«انّ خلیلی ووزیری وخلیفتی و خیر من أترک بعدی یقضی دینی وینجز موعدی علیّ بن أبی طالب.»

«به درستی که دوست من و وزیر و خلیفه من و بهترین کسی که بعد از خود به جا می گذارم که دین مرا ادا و وعده ی مرا وفا می نماید، علی بن ابی طالب می باشد.»

4- میر سید علی همدانی شافعی در اوایل مودّت(2) ششم از «مودّهْ القربی» از خلیفهْ ثانی عمر بن الخطّاب نقل می نماید که چون پیغمبر عقد اخوّت بین اصحاب بست فرمود:

«هذا علیّ أخی فی الدنیا والآخرة وخلیفتی فی أهلی ووصیّی فی أمّتی ووارث علمی، قاضی دینی، ماله منّی، مالی منه، نفعه نفعی وضرّه ضری، من أحبّه فقد أحبّنی ومن أبغضه فقد أبغضنی.»

ص: 570


1- محاضرات الأدباء، راغب اصفهانی، 4/464، حد 20، ممّا جاء فی فضائل أعیان الصحابه، فضائل علی. و نیز حاکم حسکانی در شواهد التنزیل 1/487 - 490، ح 510 - 517، ذیل آیه 29 - 33، سوره طه چند حدیث را با الفاظ مختلف بیان نموده که در بعضی تصریح به لفظ خلیفتی شده و در بعضی به لفظ وزیری اشاره شده است. و ابن عساکر در تاریخ مدینه دمشق، 42/57، ترجمه شماره 4933، شرح حال علی بن أبی طالب همین حدیث را نقل کرده اند. لکن ابن عساکر به جای کلمه «خلیفتی» جمله «و خیر من أخلف بعدی» را آورده است.
2- مودّهْ القربی، سید علی همدانی، مودّهْ ششم، (با استفاده از ینابیع المودّهْ قندوزی، 2/289، ح 825، باب 56).

این علی برادر من است در دنیا و آخرت و خلیفه ی من است در اهل من و وصی من است در امّت من و وارث علم و اداکننده ی دَین من. مال او از من است و مال من از اوست. نفع او نفع من است و ضرر او ضرر من است. کسی که او را دوست بدارد مرا دوست داشته و کسی که او را دشمن بدارد مرا دشمن داشته است.

5- در همین مودّت ششم(1)

از انس بن مالک حدیثی نقل می کند که قبلاً عرض کردم. در آخر آن حدیث ذکر می نماید که رسول اکرم صلی الله علیه وآله صریحاً فرمود: «و هو خلیفتی و وزیری»؛ یعنی: علی خلیفه و وزیر من است.

6- محمد بن یوسف گنجی شافعی در «کفایهْ

الطالب»(2)

از ابی ذر غفاری روایت کرده که پیغمبرصلی الله علیه وآله فرمود:

«ترد علیّ الحوض رایة علیّ امیرالمؤمنین وإمام الغرّ المحجّلین والخلیفة من بعدی.»

وارد شود بر من در کنار حوض (کوثر) پرچم علی امیرالمؤمنین و پیشوای

ص: 571


1- «عن أنس رفعه: انّ الله اصطفانی علی الأنبیاء فاختارنی واختار لی وصیاً واخترت ابن عمّی وصیی یشدّ به عضدی کما یشدّ عضد موسی بأخیه هارون وهو خلیفتی ووزیری ولو کان بعدی نبیاً لکان علی نبیاً ولکن لا نبوّة بعدی». مودّهْ القربی، سید علی همدانی، مودّهْ ششم (با استفاده از ینابیع المودّهْ قندوزی، 2/288، ح 823، باب 56).
2- کفایهْ الطالب، گنجی شافعی، ص187، باب 44. گنجی این حدیث را نقل کرده است: «عن ابن عبّاس قال: ستکون فتنة فمن أدرکها منکم فعلیه بخصلة من کتاب الله تعالی وعلیّ بن أبی طالب علیه السّلام فانّی سمعت رسول الله صلی الله علیه وآله وهو یقول: هذا أوّل من آمن بی وأوّل من یصافحنی وهو فاروق هذه الأمّة، یفرق بین الحقّ والباطل وهو یعسوب المؤمنین والمال یعسوب الظلمة وهو الصدّیق الأکبر وهو بابی الذی أوتی منه وهو خلیفتی من بعدی». همین حدیث را ابن عساکر در تاریخ دمشق، 42/42، ترجمه شماره 4933، شرح حال امیر المؤمنین نقل کرده است.

روی و دست و پاسفیدان و خلیفه ی من بعد از من.

7- بیهقی و خطیب خوارزمی(1) و ابن مغازلی شافعی در «مناقب» خودشان نقل نموده اند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود به علی علیه السّلام.

«انّه لا ینبغی أن أذهب إلاّ وأنت خلیفتی وأنت أولی بالمؤمنین من بعدی.»

سزاوار نیست که من از میان مردم بروم مگر آنکه تو (یا علی) خلیفه و اولی به مؤمنین باشی بعد از من.

8- امام ابو عبدالرحمان نسائی - که یکی از ائمّه صحاح ستّه است - ضمن حدیث 23 «خصائص العلوی»(2) که مفصًلاً از ابن عبّاس مناقب علی علیه السّلام را نقل نموده، بعد از ذکرمنازل هارونی آورده که رسول اکرم صلی الله علیه وآله به علی علیه السّلام فرمود:

«أنت خلیفتی؛ یعنی فی کلّ مؤمن مِن بعدی».

تو خلیفه ی منی؛ یعنی در هر مؤمن بعد از من.

«بدیهی است به وسیله این جمله و حرف تراخی پس از اعطای کلّ منازل و

ص: 572


1- مناقب خوارزمی، ص127، ح 140، فصل 12. خوارزمی حدیثی را که از مسند احمد نقل کردیم، با اختلاف اندکی یاد کرده است.
2- خصائص أمیرالمؤمنین، احمد بن شعیب نسائی، ص64، باب قوله صلّی الله علیه وسلّم فی علی: انّ الله لا یخزیه أبداً. و نیز حاکم نیشابوری در المستدرک علی الصحیحین، 3/143، ح 4652، کتاب معرفهْ الصحابه، باب مناقب علی؛ گنجی شافعی در کفایهْ الطالب، ص243، باب 62، طبرانی در معجم الکبیر، 12/78، ح12593، احادیث شعبی عن ابن عبّاس؛ ابن عساکر در تاریخ مدینهْ دمشق، 42/100، ترجمه شماره 4933، شرح حال علی بن أبی طالب و ابن کثیر در البدایهْ والنهایهْ، 7/374، وقایع سال 40 هجری، شیء من فضائل أمیرالمؤمنین، حدیث المؤاخاهْ. بعد از نقل حدیث منزلت با اشاره به جمله «ألا وأنت خلیفتی» تصریح به خلافت امیرالمؤمنین کرده اند.

مراتب هارونی به علی علیه السّلام نصّ جلی فرموده بر امارت علی؛ یعنی تو ای علی، خلیفه ی منی در امّت من و در هر مؤمن بعد از من».

و لفظ «من» در بیان پیغمبر در این حدیث شریف و سایر احادیث وارده، یا من بیانیه است؛ یعنی بعد از مرگ من، یا من ابتدائیه است؛ یعنی تو خلیفه ی من در امّت من می باشی از ابتدای مرگ من.

علی التقدیرین، به این جملات، خلافت بلافصل علی علیه السّلام ثابت و محقّق آمده که آن حضرت خلیفهْ الله و خلیفهْ الرسول - به نصّ جلی و خفی - بعد از رسول اکرم صلی الله علیه وآله بر تمام امّت بوده است.

9- حدیث خلقت است که به طرق مختلفه نقل گردیده که از جمله امام احمد بن حنبل در «مسند»(1) و میر سید علی همدانی شافعی در «مودّهْ القربی»(2) و ابن مغازلی شافعی در «مناقب»(3) و دیلمی در «فردوس»(4) به مختصر تفاوتی در

ص: 573


1- فضائل الصحابه، احمد بن حنبل، 2/662، ح 1130. ابن حنبل این حدیث را از سلمان نقل کرده، ولی ذیل آن را حذف کرده است.
2- مودّهْ القربی، سید علی همدانی، مودّهْ هشتم، (با استفاده از ینابیع المودّهْ قندوزی، 2/307، ح875، باب 56). شایان ذکر است مؤلف مودّهْ القربی جمله «و فی علی الخلافهْ» را «وفی علی الوصیهْ» نقل کرده است.
3- مناقب ابن مغازلی، 88، ح 130، باب قوله کنت أنا وعلی نوراً بین یدی الله. ابن مغازلی حدیث را این گونه نقل کرده است: «عن سلمان قال: سمعت حبیبی محمّدصلی الله علیه وآله یقول: کنت أنا وعلیّ نوراً بین یدی الله عزّوجلّ یسبّح الله ذلک النور ویقدّسه قبل أن یخلق الله آدم بألف عام، فلمّا خلق الله آدم رکب ذلک النور فی صلبه فلم یزل فی شیء واحد حتّی افترقنا فی صلب عبدالمطّلب: ففیّ النبوّة وفی علیّ الخلافة»
4- الفردوس، دیلمی، 2/191، ح 2952، باب الخاء. شایان ذکر است که دیلمی جمله «بأربعهْ عشر ألف عام» را «بأربعهْ آلاف عام» نقل کرده است.

الفاظ، با سلسله روایات و اسنادصحیحه نقل می نمایند که پیغمبرصلی الله علیه وآله فرمود:

«خلقت أنا وعلیّ من نور واحد قبل أن یخلق الله تعالی آدم بأربعة عشر ألف عام فلمّا خلق الله تعالی آدم رکب ذلک النور فی صلبه فلم یزل فی شیء واحد حتّی افترقا فی صلب عبدالمطّلب ففیّ النبوّة وفی علیّ الخلافة.»

من و علی از یک نور آفریده شدیم قبل از ایجاد آدم به چهارده هزار سال. پس از خلقت آدم، آن نور را در صلب آدم قرار داد. پس بلا زوال با هم یکی بودیم، تا اینکه در صلب عبدالمطّلب از هم جدا شدیم. پس در من نبوت و در علی خلافت مقرّر گردید.

10- حافظ ابو جعفر محمّد بن جریر طبری(1)

متوفی سال 310 هجری، در

ص: 574


1- پس از طبری تا قرن دهم، نصوص متقنی در اختیار است که از کتاب الولایهْ نقل حدیث کرده اند. یکی از آنها زین الدین علی بن یونس عاملی بیاضی است که در مقدمه کتاب الصراط المستقیم خود، فهرستی از منابعش را ذکر نموده و از جمله، نام کتاب الولایهْ طبری را آورده است. بر همین قیاس نقلهایی از این کتاب را در کتابش آورده که به ظن قوی، آنها را از ابن شهر آشوب، ابن طاووس و یا منابع دیگر گرفته است. در میان این نقل ها یک نقل مفصّل از زید بن ارقم به نقل از کتاب الولایهًْ طبری دارد که ظاهراً مؤلف هم آن را از بیاضی نقل کرده ا ست. بیاضی وقتی کسانی که طرق حدیث غدیر را جمع کرده اند می شمارد می نویسد: «ومنهم الشیخ ابو جعفر محمّد بن جریر الطبری فقد أورده من نیّف وسبعین طریقاً وأفرد له کتاباً سمّاه کتاب الولایة. منها: بإسناده إلی زید بن أرقم: لمّا نزل النبی صلی الله علیه وآله بغدیر خم فی حرّ شدید أمر بالدوحات فقمّمت ونادی: الصلاة جماعة. فاجتمعنا، فخطب خطبة بالغة، ثم قال: إنّ الله تعالی أنزل الیّ ﴿بَلّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِن رَبّکَ وَإِن لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النّاسِ﴾ وقد أمرنی جبرائیل عن ربّی أن أقوم فی هذا المشهد واعلم کلّ أبیض وأسود أن علیّ بن أبی طالب أخی ووصیّی وخلیفتی والامام بعدی. فسألت جبرائیل أن یستعفینی من ربّی لعلمی بقلّة المتقین وکثرة المؤذین لی واللائمین. لکثرة ملازمتی لعلیّ وشدّة إقبالی علیه، حتّی سمّونی أذناً. فقال تعالی فیهم: ﴿الّذِینَ یُؤْذُونَ النّبِیّ وَیَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَیْرٍ لَکُمْ﴾ ولو شئت أن أسمّیهم وأدل علیهم لفعلت، ولکنّی بسترهم قد تکرّمت فلم یرض الله إلاّ بتبلیغی فیه. فاعلموا معاشر الناس ذلک فإنّ الله قد نصبه لکم إماماً وفرض طاعته علی کلّ أحد، ماض حکمه، جائز قوله، ملعون من خالفه، مرحوم من صدّقه، اسمعوا واطیعوا، فانّ الله مولاکم وعلیّ إمامکم، ثمّ الامامة فی ولدی من صلبه إلی یوم القیامة...». الصراط المستقیم، زین العابدین علی بن یونس عاملی بیاضی، 1/301 - 302، باب 7، فیما جاء فی النص علیه من رسول الله.

کتاب الولایهْ نقل می نماید که رسول اکرم صلی الله علیه وآله در اوایل خطبه ی غدیر خم فرمود:

«وقد أمرنی جبرئیل عن ربّی أن أقوم فی هذا المشهد وأعلم کلّ أبیض وأسود انّ علیّ بن أبی طالب أخی ووصیّی وخلیفتی والامام بعدی.»

آن گاه فرمود:

«معاشر الناس ذلک فان الله قد نصبه لکم ولیّاً وإماماً وفرض طاعته علی کلّ احد، ماض حکمه، جائز قوله، ملعون من خالفه، مرحوم من صدّقه.»

جبرئیل از جانب پروردگار مرا امر نموده که در این مکان قیام نمایم و آگاه کنم تمام سفید و سیاهان را که علی بن ابی طالب علیه السّلام برادر من و وصی من و خلیفه من و امام بعد از من است. ای جماعت مردم، خداوند نصب نموده علی را بر شما ولی (یعنی اولی به تصرف) ومتوفی سال 310 هجری، در کتاب الولایهْ نقل می نماید که رسول اکرم صلی الله علیه وآله در اوایل خطبه ی غدیر خم فرمود:

«وقد أمرنی جبرئیل عن ربّی أن أقوم فی هذا المشهد وأعلم کلّ أبیض وأسود انّ علیّ بن أبی طالب أخی ووصیّی وخلیفتی والامام بعدی.»

آن گاه فرمود:

«معاشر الناس ذلک فان الله قد نصبه لکم ولیّاً وإماماً وفرض طاعته علی کلّ احد، ماض حکمه، جائز قوله، ملعون من خالفه، مرحوم من صدّقه.»

جبرئیل از جانب پروردگار مرا امر نموده که در این مکان قیام نمایم و آگاه کنم تمام سفید و سیاهان را که علی بن ابی طالب علیه السّلام برادر من و وصی من و خلیفه من و امام بعد از من است. ای جماعت مردم، خداوند نصب نموده علی را بر شما ولی (یعنی اولی به تصرف) وامام و واجب نموده طاعت او را بر هر فردی، مُمضی است حکم او و جایز است (از جانب خدای تعالی) قول او. ملعون است کسی که مخالفت نماید او را و مرحوم است کسی که او را تصدیق نماید.

11- شیخ سلیمان بلخی حنفی در «ینابیع المودّهْ»(1) از «مناقب» احمد از ابن

ص: 575


1- ینابیع المودّهْ، قندوزی، 1/397، ح 17، باب 44. علمای دیگر اهل تسنن نیز در کتب خود فرازهایی از این روایت را نقل کرده اند: مناقب علی بن ابی طالب علیه السّلام و ما نزل من القرآن من علی علیه السّلام، ابن مردویه، ص65 تا 66، الفصل الثالث، ح 34 تا ح39؛ فضائل امیرالمؤمنین علیه السّلام، ابن عقده، ص17، الفصل الثانی، 3 - سید المسلمین و امام المتقین. (محقق)

عبّاس (حبر امّت) روایتی نقل می کند که علاوه بر نام خلافت، مشتمل بسیاری از صفات مخصوصه ی آن حضرت است که هر یک علی حده قرینه ای است بر اثبات مقام خلافت آن حضرت. لذا با اجازه ی آقایان تمام خبر را عرض می کنم، تا حجت تمام گردد و آقایان محترم بدانند که بعد از مقام رسالت خاتم الأنبیاءصلی الله علیه وآله مقام ومرتبه ی علی علیه السّلام بالاترین مقامات است. خلاصه ی کلام، ابن عبّاس گوید که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:

«یا علی أنت صاحب حوضی و صاحب لوائی و حبیب قلبی ووصیّی ووارث علمی وخلفتی وأنت مستودع مواریث الأنبیاء من قبلی وأنت أمین الله فی أرضه و حجة الله علی بریّته وأنت رکن الایمان و عمود الاسلام وأنت مصباح الدجی و منار الهدی والعلم المرفوع لأهل الدنیا یا علیّ من اتبعک نجی و من تخلّف عنک هلک وأنت الطریق الواضح والصراط المستقیم وأنت قاعد الغرّ المحجلین ویعسوب المؤمنین وأنت مولی من أنا مولاه وأنا مولی کلّ مؤمن و مؤمنة. لا یحبّک إلاّ طاهر الولادة ولا یبغضک إلاّ خبیث الولادة وما عرجنی ربّی إلی السماء وکلّمنی ربّی إلاّ قال یا محمّدصلی الله علیه وآله اقرء علیّاً منّی السّلام وعرّفه انّه إمام أولیائی ونور أهل طاعتی وهنیئاً لک هذه الکرامة یا علیّ.»

یا علی تو صاحب حوض منی و صاحب لواء و پرچم منی و حبیب دل و وصی و وارث علم من و خلیفه منی و مستودع مواریث انبیاء و امین خدا و حجت پروردگاری بر تمام خلق. تویی رکن ایمان و نگهبان اسلام و چراغ ظلمت و نور هدایت و عَلَم بلند شده از برای اهل دنیا. هر کس

ص: 576

پیروی کند تو را نجات یابد و هر کس تخلّف نماید هلاک شود. تویی راه واضح و صراط مستقیم و تویی پیشوای سفیدرویان و سلطان مؤمنان و مولی و آقای کسی که من آقا و مولای او هستم و منم آقای هر مؤمن و مؤمنه. دوست نمی دارد تو را مگر حلال زاده و دشمن نمی دارد تو را مگر حرام زاده. خداوند مرا به آسمان نبرد و با من تکلّم نکرد، مگر آنکه فرمود: یا محمّد! علی را از من سلام برسان [و] به او اعلام کن که او امام دوستان من و نور مطیعان من است. آن گاه حضرت فرمودند به علی علیه السّلام: گوارا باد بر تو این کرامت یا علی.

12- ابو المؤید موفّق الدین اخطب خطباء خوارزم، در صفحه 240 کتاب فضائل امیرالمؤمنین علیه السّلام(1) (چاپ سال 1313 قمری) ضمن فصل نوزدهم، به اسناد خود از رسول الله خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله نقل نموده که فرمود: در معراج وقتی رسیدم به سدرهْ المنتهی، خطاب رسید: ای محمّد! خلق را آزمودی؛ کدام کس را فرمانبردارتر دیدی نسبت به خود. عرض کردم: علی را «قال: صدقت یا محمّد».

ص: 577


1- مناقب خوارزمی، ص303، ح 299، فصل 19. حموینی در فرائد السمطین 2/312 و 335، ح 562 و 589، سمط 2، باب 62، دو حدیث نقل کرده است که به خلافت امیرالمؤمنین تصریح شده است در این جا به متن این دو حدیث اشاره می کنیم: «عن عبدالله بن عباس، قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله ان خلفائی و أوصیائی و حجج الله علی الخلق بعدی لإثنا عشر أولهم أخی وآخرهم ولدی قیل: یا رسول الله ومن أخوک؟ قال: علی بن أبی طالب. قیل: فمن ولدک؟ قال: المهدی الّذی یملؤها قسطا وعدلا کما ملئت جورا وظلماً. والّذی بعثنی بالحق بشیراً لو لم یبق من الدنیا الا یوم واحد لطوّل الله ذلک الیوم حتی یخرج فیه ولدی المهدی فینزل روح الله عیسی بن مریم فیصلّی خلفه وتشرق الأرض بنور ربها ویبلغ سلطانه المشرق والمغرب». «عن ابن عباس قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله ان علی بن أبی طالب امام أمتی وخلیفتی علیها من بعدی ومن ولده القائم المنتظر الّذی یملأ الله به الأرض عدلاً وقسطاً کما ملئت ظلماً وجوراً ...».

راست گفتی.

آن گاه فرمود:

«فهل اتخذت لنفسک خلیفة یؤدّی عنک ویعلم عبادی من کتابی مالا یعلمون.

قال قلت: یا ربّ اختر لی، فانّ خیرتک خیرتی. قال: أخترت لک علیّاًعلیه السّلام، فاتخذه لنفسک خلیفة ووصیّاً ونحلته علمی وحلمی وهو أمیرالمؤمنین حقّاً لم ینالها أحد قبله ولیست لأحد بعده.»

آیا انتخاب خلیفه برای خود نموده ای، تا مقاصد تو را به مردم برساند و تعلیم بدهد بندگان مرا از کتاب من آنچه نمی دانند.

عرض کردم: پروردگارا هر کس را تو اختیار نمایی، من آن را اختیار می نمایم. خطاب آمد: من اختیار نمودم برای تو علی را خلیفه و وصی و او را مفتخر به علم و حلم خود نمودم و اوست امیر مؤمنان به حق، که نه در گذشته و نه در آینده، احدی به مقام او نخواهد آمد.

از این قبیل اخبار در کتب معتبره ی شمابسیار است، ولی آنچه در حافظه داشتم، به عرضتان رسانیدم، تا جناب حافظ بدانند که ما شاخ و برگ نمی دهیم، بلکه عین واقع و حقیقت را می گوییم. فلذا بعضی از اکابر علمای منصف خودتان، تصدیق این معنی را نموده اند؛ مانند نظّام بصری، چنانچه صلاح الدین صفدی در «وافی بالوفیات»(1) ضمن حرف الف، ذیل حالات ابراهیم بن سیار بن

ص: 578


1- وافی بالوفیات، صفدی، 6/15، ترجمه شماره 91، شرح حال ابراهیم بن سیار بن هانی. گرچه صفدی، ابراهیم بن یسار را به خاطر نقل این جریان، متمایل به شیعه دانسته، لکن این امر به ابراهیم بن سیار اختصاص ندارد، بلکه بزرگانی از اهل تسنّن، به اتهام اینکه مطاعن خلفا یا مناقب اهل بیت را بیان کرده اند، به علاقه مندی به شیعه متهم شده اند؛ از قبیل: احمد بن شعیب نسائی، حاکم نیشابوری، ابن مغازلی، گنجی شافعی، موفّق بن احمد خوارزمی، قندوزی، سید علی همدانی، ابن ابی الحدید و دیگران. جالب توجه است گاهی به کلامی از کلمات بزرگان خود استناد کرده طبق آن عمل می کنند، لکن زمانی که آن عالم منقبتی از اهل بیت، یا مطاعنی از خلفا را نقل می کند، او را به رافضی بودن یا تمایل به رافضی داشتن متّهم نموده، کلام او را مردود می دانند.

هانی بصری معروف به نظّام معتزلی گفته است:

«نصّ النبیّ صلی الله علیه وآله علی انّ الامام علیٌّ - و عیّنه - وعرفت الصحابة ذلک، ولکن کتمه عمر لأجل أبی بکر رضی الله عنهما.»

«نص نموده است رسول اکرم صلی الله علیه وآله بر امامت علی علیه السّلام و تعیین نمود آن حضرت را به امامت و می شناختند صحابه این معنی، را و لکن عمر بن الخطّاب کتمان نمود امامت و خلافت علی را به خاطر ابی بکر».

متأسفانه ما درک زمان خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله را ننموده ایم، ولی امروز که می خواهیم راه حق را پیدا کنیم، ناچاریم با توجّه به آیات قرآنیه و اخبار صحیحه ی صریحه ی متفق علیه فریقین قضاوت کنیم.(1)

ص: 579


1- ابن ابی الحدید در کتاب شرح نهج البلاغه خود (12/21 نکته من کلام عمرو سیرته واخلاقه) روایتی را که در آن ابن عباس با عمر مناظره کرده است را بیان کرده است و در آن عمر بن خطاب اعتراف می کند که می دانسته پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله به چه چیز می خواسته وصیت کند و او به همین جهت از وصیت آن حضرت جلوگیری کرده است: «... ولقد أراد فی مرضه ان یصرح باسمه فمنعت من ذلک اشفاقاً و حیطة علی الاسلام لادرب هذه البنیة لا تجتمع علیه قریش ابداً ولو ولیها لا نتقضت علیه العرب من اقطارها، فعلم رسول الله صلی الله علیه وآله انی علمت ما فی نفسه، فامسک وأبی الله الاّ امضاء ما حتم» و در ادامه چنین می گوید: این خبر را احمد بن ابی طاهر صاحب کتاب تاریخ بغداد در کتاب خود با ذکر سند بیان کرده است. در اینجا این سئوال مطرح است عمر که خود را دلسوز بر اسلام نشان می دهد و به خاطر این جهت در مقابل خواست رسول خداصلی الله علیه وآله می ایستد و مانع وصیت آن حضرت می شود چرا زمانی که ابوبکر در حال مرض می خواست برای او به خلافت وصیت کند، نگفت آنچه را که به رسول خدا گفت که «غلبه الوجع» و بلکه مردم را به اطاعت ابوبکر دعوت کرد و گفت اسمعوا و أطیعوا قول خلیفه ی رسول الله!! (تاریخ طبری، 2/618، السنهْ الثالثهْ عشر، ذکر اسماء قضاته وکتابه ...) و چه زیبا سروده شاعر عرب: اوصی النبی فقال قائلهم قی ظل یهجر سید البشر وأری أبابکر أصاب ولم یهجر وقد اوصی إلی عمر!! (محقق).

و قطعاً هر کس محبوب خداوند بوده و با دلایل آیات قرآن مجید و اخبار متکاثره ی متواتره ای که رسول اکرم صلی الله علیه وآله در زمان خود، تقدّم علمی و فضلی به او داده و او را افضل و برتر از همه ی امّت معرفی فرموده، ما هم حقّاً پیروی و اطاعت از او نماییم.

صراحت در لفظ خلافت و ولایت و وصایت دراخبار مندرجه در کتب معتبره ی خودتان بسیار آمده؛ علاوه از آنها چون علی علیه السّلام مجموعه خصایص و فضایل است که در شبهای گذشته اشاراتی نمودیم که با پیغمبر خاتم در تمام خصایص به استثنای نبوّت خاصّه شرکت داشته و افضل از تمام امّت بوده و طبق آیات قرآنیه و اخبار متکاثره ی متواتره، احدی از آحاد بشر، به عُشری از اعشار، بلکه هزار یک از فضایل و کمالات آن بزرگوار نمی رسد.

چنانچه خطیب خوارزمی در «مناقب»(1) از جمهور نقلاً از ابن عبّاس و محمّد

ص: 580


1- مناقب خوارزمی، ص32، مقدمه مؤلف. خوارزمی حدیث را به این لفظ آورده است: «لو أنّ الغیاض أقلام ...».

بن یوسف گنجی شافعی در «کفایهْ الطالب»(1)

و سبط ابن جوزی در «تذکره»(2) و ابن صبّاغ مالکی در «فصول المهمّه» و سلیمان بلخی حنفی در «ینابیع المودّه»(3)

و میر سید علی همدانی در مودّت پنجم از «مودّهْ القربی»(4) از خلیفه ی ثانی عمر بن الخطّاب نقل نموده که همگی از رسول اکرم صلی الله علیه وآله به مختصر پس و پیشی در الفاظ که فرمود:

«لو أنّ الریاض أقلام والبحر مداد والجنّ حسّاب والانس کتّاب ما أحصوا فضائل علیّ بن أبی طالب.»

اگر درختان قلم گردند و دریا مرکّب و جنّیان حساب کننده و آدمیان نویسنده، نمی توانند شماره کنند فضایل علی بن ابی طالب را.

چه خوش گوید شاعر پارسی:

کتاب فضل تو را آب بحر کافی نیست

که تر کنی سرانگشت و صفحه بشماری

فلذا آن حضرت اولی و احق به مقام خلافت و جانشینی رسول الله صلی الله علیه وآله بوده است.

ص: 581


1- کفایهْ الطالب، گنجی شافعی، ص251، باب 62. گنجی شافعی حدیث را همانند خوارزمی نقل کرده است.
2- تذکرهْ الخواص، سبط ابن الجوزی، ص23، باب 2. ابن جوزی حدیث را به این لفظ آورده است. «لو أنّ الشجر أقلام والبحور مداد والانس والجنّ کتّاب وحسّاب ما أحصوا فضائل أمیرالمؤمنین علیّ علیه السّلام».
3- ینابیع المودّهْ، قندوزی، 1/364، ح 5، باب 40. قندوزی حدیث را به این لفظ آورده است: «لو أنّ الأشجار أقلام ...».
4- مودهْ القربی، میر سید علی همدانی، مودّهْ 5 (با استفاده از ینابیع المودهْ قندوزی، 2/285. ح 813، باب 56). همدانی حدیث را به این لفظ آورده است: «عن عمر بن الخطّاب رضی الله عنه رفعه: لو أنّ البحر مداد والریاض أقلام والانس کتّاب والجنّ حسّاب ما أحصوا فضائلک یا أبا الحسن - قال لعلیّ - ».

شیخ باز هم به صدا آمد

شیخ عبدالسلام: (رو به حافظ محمد رشید نموده گفت:) اجازه بدهید مختصری هم حقیر عرایضی بنمایم، شما هم قدری تنفّس و استراحت بنمایید. (آن گاه رو به داعی نموده گفتند:) صاحب! هرگز ما منکر فضایل مولانا علی کرّم الله وجهه نیستیم، و لکن انحصار دادن به آن جناب غیر معقول است؛ چون که خلفای راشدین رضی الله عنهم صحابه ی خاصّ پیغمبر، هر یک صاحب فضایل و همگی با هم برابر بودند. شما تمام یک طرفه صحبت می نمایید، ممکن است امر بر آقایان حاضرین و غائبین مشتبه شود و گمان نمایند امر چنان است که شما می فرمایید. چنانچه اجازه می دهید، قدری از آن احادیث که در فضایل آنهاست ذکر نماییم، تا حق زیر پرده نماند.

داعی: ما نظر خاص به اشخاص نداریم، فقط تابع عقل و علم و منطقیم. ما یک طرفه صحبت نمی نماییم. آیات قرآنیه و اخبار صحیحه ی صریحه ی متفق علیه فریقین یک طرفه به ما نشان می دهند و اما در موضوع صحابه هم خدا شاهد است حبّ و بغض جاهلانه در کار نیست. تعصّب یک طرفه هرگز به کار نبرده و نخواهم برد و از آقایان حاضرین محترم نیز تقاضا می کنم هر کجا تعصّبی از داعی دیدند، یا کلامی که توأم با عقل و برهان و منطق نبود شنیدند، ابراز لطف نموده یادآور شوند، ممنون خواهم شد.

احدی منکر فضل صحابه نیست، ولی باید انتخاب افضل نمود

و البته خیلی بجاست که احادیث مجمع علیه و مقبول الطرفین را بیان نمایید،

ص: 582

به جان و دل می پذیرم؛ زیرا داعی منکر فضل صحابه پاک نیستم. قطعاً هر یک در محل خود فضیلتی داشته اند، ولی باید افضل امّت را که مورد قبول فریقین (شیعه و سنّی) هستند به دست آورد، چون صحبت ما در فاضل نیست؛ چه آنکه فضلاء بسیارند، بلکه باید فهمید چه کس افضل امّت بوده بعد از رسول اکرم صلی الله علیه وآله، تا به حکم عقل و نقل، او را مقدّم بدانیم و پیروی از او بنماییم.

شیخ: پس مقصود شما طفره می باشد؛ چون که در کتاب های شما حتّی یک حدیث هم در فضایل خلفا وجود ندارد، چگونه به اخبار متفق علیه استشهاد نماییم.

داعی: اوّلاً این ایراد به خود شما بر می گردد که چرا شب اوّل، بی مطالعه صحبت نمودید. اگر نظرتان باشد این پیشنهادی بود که شب اوّل جناب حافظ سلّمه الله نمودند که طی مذاکرات، استشهاد ما به آیات قرآن مجید و اخبار مجمع علیه فریقین باشد، دعاگو هم از جهت مطالعات بسیاری که در کتب معتبره ی شماها داشتم قبول نمودم و به شهادت خودتان و تمام اهل مجلس، از شب اوّل تاکنون، از میزان قرارداد خارج نشدم و آنچه استشهاد نمودم به آیات قرآن مجید و اخبار صحیحه ی صریحه ی مندرجه در کتب معتبره ی موثًقین از علمای خودتان بوده و تا هر زمانی هم که این مجلس منعقد باشد و به فیض ملاقات آقایان نائل باشم، ان شاء الله از این قرارداد تجاوز نمی نمایم.

ثانیاً شما وقتی این قرارداد را نمودید، فکر ننمودید که خود زمانی دچار این محظور خواهید شد، ولی دعاگو قرارداد را بهانه سخت گیری نمی کنم، حاضرم اخبار صحیحه ی صریحه ی یک طرفه ی شما را که مجعول نباشد و با دلایل عقل و نقل موافقت نماید، استماع نموده، آن گاه ما و شما منصفانه قضاوت عادلانه نماییم چنانچه مقابله با کثرت فضایل علی علیه السّلام بنماید، مورد قبول قرار دهیم.

ص: 583

شیخ: راجع به نصوص خلافت نقل احادیث نمودید، ولی غافل بودید که از این قبیل احادیث در باب خلیفه ابوبکر رضی الله عنه بسیار رسیده.

داعی: با توجه به اینکه اکابر علمای خودتان، چون ذهبی(1) و سیوطی و ابن أبی الحدید(2)

و غیره نقل نموده اند که امویها و بکریون احادیث بسیاری در فضایل ابی بکر وضع نموده اند، من باب نمونه از آن بسیاری که فرمودید، حدیثی نقل نمایید، تا مورد قضاوت قضات منصف و غیر متعصّب قرار گیرد.

نقل خبر در فضیلت ابی بکر و جواب آن که مجعول است

شیخ: حدیث معتبری از عمر بن ابراهیم بن خالد از عیسی بن علی بن عبدالله بن عبّاس از پدرش از جدّش عبّاس نقل نموده اند که رسول خداصلی الله علیه وآله به آن بزرگمرد فرمود:

«یا عمّ انّ الله جعل أبابکر خلیفتی علی دین الله، فاسمعوا له وأطیعوا تفلحوا.»

ای عمو به درستی که خدای تعالی قرار داد ابی بکر را خلیفه من بر دین خدا. پس بشنوید از او و اطاعت نمایید او راتا رستگار شوید.

داعی: گذشته از آنکه این حدیث یک طرفه است و قرار ما نبود که به احادیث یک طرفه استشهاد نماییم، مع ذلک همین حدیث یک طرفه هم اگر

ص: 584


1- در همین مجلس خواهد آمد.
2- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 11/49، خطبه 203، (ومن کلام له علیه السّلام وقد سأله سائل عن أحادیث البدع ...). ابن ابی الحدید می نویسد: «وضعت [البکریة] لصاحبها أحادیث ... ونحو سدّ الأبواب، فانّه کان لعلیّ علیه السّلام فقلّبته البکریة إلی أبی بکر».

مردود نبود، در اطراف آن بحث می نمودیم.

شیخ: چگونه مردود است. شما همه ی مطالب را می خواهید به حرف درست کنید.

داعی: اشتباه فرمودید. ما اهل حرف نیستیم، بلکه اهل عملیم. این حدیث را ما رد ننموده ایم، بلکه اکابر علمای خودتان رد نموده اند؛ چه آنکه روات این حدیث در نظر آنها کذّاب و جعّال می باشند. به همین جهت آن را باطل و از درجه ی اعتبار ساقط می دانند؛ چنانچه ذهبی در «میزان الاعتدال»(1)

ضمن ترجمه حال ابراهیم بن خالد و خطیب بغداد ضمن ترجمه حال عمر بن ابراهیم در «تاریخ»(2)

خود می نویسد: «انّه کذّاب». پس قطعاً حدیث شخص کذّاب و دروغگو باطل و مردود و غیرقابل قبول می باشد.

شیخ: در اخبار صحیحه از صحابی ثقه ابو هریره رضی الله عنه رسیده است که جبرئیل بر پیغمبرصلی الله علیه وآله نازل شد و عرض کرد: خداوند سلامت می رساند و می فرماید: من از ابی بکر راضی هستم. از او سؤال بنما آیا او هم از من راضی

ص: 585


1- میزان الاعتدال، ذهبی، 5/217، ترجمه شماره 6050، شرح حال عمر بن ابراهیم بن الخالد الکردی الهاشمی. ذهبی می نویسد: «قال الدار القطنی: کذّاب، خبیث، وقال الخطیب: غیر ثقة». سپس این حدیث را نقل می کند: «حدّثنا عیسی بن علیّ بن عبدالله بن عبّاس، عن أبیه عن جدّه، أنً رسول الله صلی الله علیه وآله قال للعبّاس: «یا عمّ، انّ الله جعل أبابکر خلیفتی علی دین الله فاسمعوا له وأطیعوا تفلحوا». هذا الحدیث لیس بصحیح ویبطله أنّ العبّاس قال لعلیّ: ألا تدخل بنا الی رسول الله صلی الله علیه وآله فنسأله».
2- تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، 11/202، ترجمه شما 5905، شرح حال عمر بن ابراهیم الکردی. خطیب بغدادی می نویسد: «وکان غیر ثقة، یروی المناکیر عن الاثبات».

هست یا نه؟

داعی: البته لازم است مقدمه این جمله را بدانیم که در نقل اخبار باید خیلی دقیق شویم، تا مورد ایراد عقلا واقع نشویم و ضمناً من باب تذکّر، شما را یادآور می شوم به نقل حدیثی که اکابر علمای شما، مانند ابن حجر در «اصابه»(1)

و ابن عبدالبر در «استیعاب»(2) از خود ابو هریره نقل نموده اند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:

«کثرت علیّ الکذابة ومن کذب علیّ متعمّداً فقد تبوّء مقعده من النار وکلّما حدّثتم بحدیث منّی فاعرضوه علی کتاب الله.»

زیاد گردیدند بر من دروغگویان. کسی که بر من عمداً دروغ ببندد نشیمنگاه او آتش جهنم می باشد. هر وقت از من حدیثی به شما گفتند، پس او را عرضه کنید به قرآن مجید؛ (یعنی اگر مطابقت با قرآن نمود، بپذیرید و الاّ رد نمایید.

و نیز حدیث متفق علیه فریقین است - چنانچه امام فخر رازی هم در آخر صفحه 371 جلد سیم تفسیر کبیرش از آن حضرت نقل نمود - که فرموده:

«إذ روی لکم عنّی حدیث فاعرضوه علی کتاب الله تعالی، فإن وافقه فاقبلوه وإلاّ فردّوه.»

ص: 586


1- الاصابهْ، ابن حجر عسقلانی، 7/359، ترجمه شماره 10680، شرح حال ابو هریره. ابن حجر حدیث را چنین آورده است: «من کذب علیّ متعمّداً فلیتبوَّأ مقعده من النار».
2- الاستیعاب، ابن عبد البر، 4/1764، ترجمه شماره 3195، شرح حال أبو موسی الغافقی. ابن عبد البر حدیث را به این عبارت نقل می کند: «عن أبی موسی الغافقی قال: آخر ما عهد إلینا رسول الله صلی الله علیه وآله أنّه قال: سترجعون بعدی إلی قوم یُحبون الحدیث عنّی، فعلیکم بکتاب الله ومن حفظ شیئاً فلیحدّث به، ومن قال علیّ ما لم أقل فلیتبوّأ مقعده من النار».

هرگاه برای شما حدیثی از من روایت نمایند، عرضه نمایید او را به کتاب خدا (قرآن مجید). پس اگر موافقت با کتاب دارد، قبول نمایید و الا او را رد نمایید.

چنانچه در کتب اکابر علمای شما وارد است، از جمله جعل کنندگان حدیث از قول رسول الله صلی الله علیه وآله همین ابو هریره مردود بوده که شما این خبر را از او نقل نمودید و بی جهت او را ثقه خواندید.

شیخ: از مثل شما عالم و مبلّغ جلیل فرزندرسول خدا انتظار نمی رود که نسبت به اصحاب رسول خداصلی الله علیه وآله طعن و رد نمایید.

داعی: اوّلاً با کلمه صحابی بودن می خواهید داعی را مرعوب نمایید و حال آنکه اشتباه می فرمایید که فقط صحابی بودن را اسباب شرف و فضل می دانید. قطعاً مصاحبت رسول اکرم صلی الله علیه وآله مؤثّر و موجب شرف و فضل است، به شرط آنکه مصاحب، مطیع و فرمانبردار آن حضرت باشد، ولی اگر بر خلاف اوامر و دساتیر آن حضرت عمل نماید و تابع هوی و هوس گردد، حتماً مردود و گاهی ملعون و مستحق نار و عذاب الیم خواهد بود.

مگر منافقینی که آیات قرآن مجید شهادت به فساد احوال و خبر از دخول نار آنها می دهد، از مصاحبین رسول الله صلی الله علیه وآله نبودند که ملعون و اهل آتش گردیدند. پس تعجّب نکنید که ابوهریره هم یکی از همان مردودین و ملاعین مستحقّ نار می باشد.

شیخ: اوّلاً مردود بودن او معلوم نیست. بر فرض که در نزد بعضی مردود باشد، دلیل براهل آتش بودن او چیست. مگر هر مردودی ملعون و اهل آتش می باشد. ملعون کسی است که به نصّ صریح قرآن کریم یا گفتار پیغمبر ملعون باشد.

ص: 587

شرح حال ابوهریره و مذمّت آن

داعی: دلایل بر مردودیت ابوهریره بسیار و اظهر من الشمس است، چنان که اکابر علمای خودتان هم تصدیق نموده اند؛ از جمله دلایل بر مردودیت او آن که از موافقین ملعون ابن ملعون علی لسان رسول الله، معاویهْ بن ابی سفیان و در سلک منافقین و مردمان دورو بوده؛ زیرا در صفّین بعضی از روزها نماز را اقتدا به امیر مؤمنان علی علیه السّلام می نموده، ولی حاشیه نشین سفره ی چرب و نرم معاویه بوده، چنانچه زمخشری در «ربیع الأبرار»(1) و ابن ابی الحدید در «شرح نهج» و دیگران نقل نموده اند که وقتی از این دو حالت از او سؤال می نمودند می گفت:

«مضیرة(2) معاویة ادسم والصلاة خلف علیّ أفضل.»

ابو هریره گفت: مضیره و طعام معاویه چرب تر و نماز در عقب علی افضل است.

تا آنکه معروف گردید به شیخ المضیرهْ.

علی از حق و قرآن جدا نمی باشد

و حال آنکه علمای خودتان (علاوه بر اجماع علمای شیعه) از قبیل شیخ الاسلام حموینی در باب 37 «فرائد»(3)

و خوارزمی در «مناقب»(4) وطبرانی در

ص: 588


1- ربیع الأبرار، زمخشری، 3/370 - 371، باب الطعام وألوانه وذکر الأطعام والضیافه. زمخشری حدیث را چنین می نویسد: «وکان [ابوهریرة] تعجبه المضیرة جدّاً فأکلها مع معاویة. فاذا حضرت الصلاة، صلّی خلف علیّ رضی الله عنه فإذا قیل له قال: مضیرة معاویة أدسم وأطیب، والصلاة خلف علیّ أفضل. فکان یقال له شیخ المضیرة».
2- «مضیرهْ» طعامی است که با شیر عمل می آورند و غذایی بود مخصوص معاویه.
3- فرائد السمطین، حموینی، 1/176 - 177، ح 138 - 140، سمط 1، باب 36. حموینی این حدیث را از سه طریق با سه عبارت متفاوت نقل کرده است: یک - «عن علیّ علیه السّلام قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله: رحم الله علیّاً اللهم أدر الحقّ معه حیث دار». دو - «عن عبدالله بن عبّاس قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله: الحقّ مع علیّ بن أبی طالب حیث دار». سه - «عن شهر بن حوشب قال: کنت عند أمّ سلمة رضی الله عنها إذ استأذن رجل فقالت له: من أنت؟ قال: أنا أبو ثابت مولی علیّ بن أبی طالب علیه السّلام. فقالت أمِ سلمة: مرحباً بک یا أبا ثابت، ادخل فدخل فرحّبت به، ثمّ قالت: یا أبا ثابت أین طار قلبک حین طارت القلوب مطائرها؟ فقال: مع علی علیه السّلام. قالت: وفّقت والّذی نفسی بیده لقد سمعت رسول الله صلی الله علیه وآله یقول: علیّ مع الحقّ والقرآن والحقّ والقرآن مع علیّ، ولن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض».
4- مناقب خوارزمی، ص104، ح 107، فصل 8، خوارزمی حدیث را همانند اولین حدیثی که از فرائد السمطین نقل کردیم آورده است.

«اوسط»(1)

و گنجی شافعی در «کفایهْ الطالب»(2) و ابن قتیبهْ در صفحه 68 جلد اوّل «الامامهْ والسیاسهْ»(3) و امام

احمد حنبل در مسند و سلیمان بلخی در «ینابیع المودّهْ»(4) و ابویعلی در «مسند»(5) و متقی هندی در صفحه 157 جلد ششم «کنز

ص: 589


1- معجم الأوسط، طبرانی، 6/422، ح 5902، احادیث محمد بن یحیی القّزاز. طبرانی حدیث را همانند اوّلین حدیثی که از فرائد السمطین نقل کرده ایم آورده است.
2- کفایهْ الطالب، گنجی شافعی، ص265، باب 62. گنجی حدیث را این گونه نقل می کند: «عن علیّ بن أبی طالب علیه السّلام قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله یوم فتحت خیبر ... وانّ الحقّ معک، والحقّ علی لسانک وفی قلبک وبین عینیک...».
3- الإمامه والسیاسهْ، ابن قتیبهْ، 1/73، فصل: التحام الحرب. ابن قتیبه حدیث را در ضمن بیان جنگ صفین چنین نقل می کند: «... وأتی محمّد بن أبی بکر، فدخل علی أخته عائشة رضی الله عنها قال لها: أما سمعت رسول الله صلی الله علیه وآله یقول: علیّ مع الحقّ والحقّ مع علیّ؟...».
4- ینابیع المودّهْ، قندوزی، 1/172 -173، ح 22، باب 7. قندوزی حدیث را این گونه نقل می کند: «عن جابر بن عبدالله قال: لقد سمعت رسول الله صلی الله علیه وآله یقول فی علیّ خصالاً لو کانت واحدة منها فی رجل اکتفی بها فضلاً وشرفاً ... قوله صلی الله علیه وآله: علیّ مع الحقّ والحقّ معه لا یفترقان».
5- مسند أبو یعلی، 1/418، ح 550، مسند علیّ علیه السّلام. ابویعلی حدیث را همانند اوّلین حدیثی که از فرائد السمطین نقل کردیم، آورده است.

العمّال»(1) و سعید بن منصور در «سنن» و خطیب بغداد در صفحه 321 جلد 14 «تاریخ»(2)

خود وحافظ ابن مردویه در «مناقب»(3)

و سمعانی در «فضائل الصحابه» و امام فخر رازی در صفحه 111 جلد اوّل «تفسیر»(4) و ابوالقاسم حسین بن محمّد (راغب اصفهانی) در صفحه 113 جلد دوم «محاضرات الادباء»(5)

و دیگران از همین ابی هریره و غیره نقل نموده اند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:

ص: 590


1- کنز العمّال، متقی هندی، 11/642، ح 33124، کتاب الفضائل، باب 3، فصل 3 فی ذکر الصحابهْ. متقی هندی حدیث را همانند اوّلین حدیثی که از فرائد السمطین نقل کردیم نقل می کند.
2- تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، 14/321، ترجمه ی شماره 7643، شرح حال یوسف بن محمد المؤدب. خطیب حدیث را چنین می آورد: «عن أبی ثابت مولی أبی ذر، قال: دخلت علی أمّ سلمة فرأیتها تبکی وتذکر علیّاً وقالت: سمعت رسول الله صلی الله علیه وآله یقول: علیّ مع الحقّ والحقّ مع علیّ، ولن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض یوم القیامة».
3- مناقب ابن مردویه، ص113 - 117، ح 132 - 142، فصل 8 . ابن مردویه این حدیث را به الفاظ گوناگون نقل کرده است که به عنوان نمونه به دو حدیث اشاره می کنیم: یک - «عن ابی ذر، أنه سئل عن اختلاف الناس، فقال: علیک بکتاب الله والشیخ علیّ بن أبی طالب علیه السّلام. فانّی سمعت النبیّ صلی الله علیه وآله یقول: علیّ مع الحقّ والحقّ مع علیّ وعلی لسانه، والحقّ یدور حیثما دار علیّ». دو - «عن أبی موسی الاشعری، قال: أشهد أنّ الحقّ مع علیّ، ولکن مالت الدنیا بأهلها ولقد سمعت النبیّ صلی الله علیه وآله یقول: >یا علیّ، أنت مع الحقّ والحقّ بعدی معک، لا یحبّک إلاّ مؤمن ولا یبغضک إلاّ منافق< وإنّا لنحبّه ولکن الدنیا تغرّ بأهلها».
4- تفسیر الکبیر، فخر رازی، 1/205، ذیل سوره فاتحه، باب 4، مسئله 9، حجت 5. فخر رازی می نویسد: «ومن اقتدی فی دینه بعلیّ بن أبی طالب فقد اهتدی والدلیل علیه قوله علیه السّلام: اللهم أدر الحقّ مع علیّ حیث دار».
5- محاضرات الأدباء، راغب اصفهانی، 3/464، حد 20، وممّا جاء فی فضائل أعیان الصحابهْ، باب فضائل علیّ. راغب حدیث را این گونه نقل می کند: «عن البراء انّ النبیّ صلی الله علیه وآله قال لعلیّ: أنت منّی وأنا منک وقال علیه الصلاة والسلام: الحقّ مع علیّ وعلیّ مع الحقّ لن یزولا حتّی یردا علیّ الحوض».

«علیّ مع الحقّ والحقّ مع علیّ، یدور معه کیف دار.»

علی با حق و حق با علی می گردد.

آن گاه علی علیه السّلام را بگذارد و اطراف معاویه بگردد، مردود نیست!؟

کسی که افعال شنیعه و ظلم و ستم معاویه را ببیند و ساکت بماند، به علاوه برای جلب منافع دنیا و پر کردن شکم و رسیدن به مقام، حاشیه نشین مجلس آن ملعون و کمک یار او باشد، مردود نیست؟!

ابوهریره ای که خود نقل می کند - بنابر آنچه اکابر علمای خودتان، مانند حاکم نیشابوری در صفحه 124 جلد سوم «مستدرک»(1) و امام احمد حنبل در «مسند»(2) و طبرانی در«اوسط»(3) و ابن مغازلی فقیه شافعی در «مناقب»(4) و متقی

ص: 591


1- المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، 3/130 - 135، ح 4614 - 4629، کتاب معرفهْ الصحابهْ، باب مناقب أمیرالمؤمنین. شایان ذکر است که حاکم این حدیث را به ترتیب یاد شده نقل نکرده است، بلکه هر قسمت آن را در ضمن حدیثی آورده است. اما بخش اول حدیث (علی مع القرآن والقرآن مع علی لن یفترقا حتّی یردا علی الحوض) را در انتهای حدیثی در همین جلد، صفحه 134، حدیث 4628 نقل کرده است و نیز بخش دوم حدیث (علی منی و أنا من علی) را در صفحه 130، حدیث 4614 در ضمن حدیثی از قول پیامبرصلی الله علیه وآله به این لفظ آورده است: (أنت منّی وأنا منک) و قسمت اخیر حدیث را (من سبّه فقد سبّنی ومن سبّنی فقد سبّ الله) در صفحه 1313، حدیث 4616 در انتهای حدیثی به این لفظ آورده است: من سبّ علیاً فقد سبّنی ومن سبّنی فقد سبّ الله.
2- مسند احمد بن حنبل، 6/323. مسند امّ سلمهْ و 4/165، حدیث حبشی بن جناده السلولی. شایان ذکر است احمد بن حنبل بخش دوم حدیث (علی منّی وأنا من علی) را در جلد 4، صفحه 165 از قول پیامبرصلی الله علیه وآله به این لفظ آورده است: «علی منّی وأنا منه.» و قسمت اخیر حدیث (من سبّه فقد سبّنی) را در جلد 6، صفحه 323 به این لفظ ذکر می کند: «من سبّ علیاً فقد سبّنی.»
3- معجم الأوسط، طبرانی، 5/455، ح 4877، احادیث عباد بن سعید. طبرانی بخش اوّل حدیث را (علی مع القرآن ...) از أمّ سلمه نقل می کند.
4- مناقب ابن مغازلی، ص221 - 229، ح 267 - 276، باب قوله صلی الله علیه وآله علیّ منّی وأنا منه. ابن مغازلی بخش دوم حدیث را به الفاظ گوناگون نقل کرده است.

هندی در صفحه 153 جلد ششم «کنزالعمّال»(1) و شیخ الاسلام حموینی در «فرائد»(2) و ابن حجر مکّی در صفحه 74 و 75«صواعق»(3) و سلیمان بلخی حنفی در «ینابیع المودّهْ»(4) و جلال الدین سیوطی در صفحه 116 «تاریخ الخلفاء»(5)

و امام ابو عبدالرحمان نسائی در «خصائص العلوی»(6)

و دیگران

ص: 592


1- کنز العمّال، متقی هندی، 11/602 و 603، ح 32912 - 32913، کتاب الفضائل، باب 3، فصل 2، فضائل علی علیه السّلام. شایان ذکر است بخش اوّل حدیث را در صفحه 603، ح 32912، و بخش دوم حدیث را در صفحه 603، ح 32913 با این اضافه «... ولا یؤدّی عنّی الاّ أنا أو علیّ» و بخش سوم حدیث را در صفحه 602، ح 32903 به این لفظ از أمّ سلمهْ نقل می کند: «من سبّ علیّاً فقد سبّنی ومن سبّنی فقد سبّ الله».
2- فرائد السمطین، حموینی، 1/177، ح 140، سمط 1، باب 36، حموینی بخش اوّل حدیث را نقل می کند و در صفحه 302 از همین جلد، حدیث 241، باب 56، بخش اخیر حدیث را چنین نقل می کند: «عن ابن عبّاس سمعت النبیّ صلی الله علیه وآله یقول: من سبّ علیّاً فقد سبّنی ومن سبّنی فقد سبّ الله عزّوجلّ ومن سبّ الله أکبّه الله علی منخریه فی النار».
3- صواعق المحرقه، ابن حجر مکّی، ص122 - 125، حدیث الخامس والثامن عشر والحادی والعشرون، باب 9، فصل 2. ابن حجر بخش اوّل حدیث را در صفحه 124 و بخش دوم حدیث را در صفحه 122 و بخش سوم حدیث را در صفحه 123 به این لفظ از أمّ سلمه نقل می کند: «من سبّ علیاً فقد سبّنی».
4- ینابیع المودهْ قندوزی، 1/269، ح 1، باب 20، بخش اوّل حدیث و در صفحه 165 - 173 از همین جلد، ح 7 و 10 - 14، باب 7، بخش دوم حدیث را به الفاظ گوناگون و در جلد 2/156، ح 437 - 438، باب 56، قسمت اخیر حدیث را نقل کرده است.
5- تاریخ الخلفاء، سیوطی، ص169 و 173، تاریخ علی بن ابی طالب. سیوطی علاوه بر نقل بخش اوّل و دوم حدیث، بخش اخیر حدیث را از امّ سلمه این گونه نقل کرده است: «من سبّ علیّاً فقد سبّنی».
6- خصائص أمیرالمؤمنین، أحمد بن شعیب نسائی، ص87 وص 99. نسائی دو بخش اخیر حدیث را نقل کرده است.

آورده اند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:

«علیّ مع القرآن والقرآن مع علیّ، لن یفترقا حتّی یردا علیّ الحوض. علیّ منّی وأنا من علیّ، من سبّه فقد سبّنی ومن سبّنی فقد سبّ الله.»

علی با قرآن و قرآن با علی می باشد و هرگز از هم جدا نمی شوند، تا در کنار حوض (کوثر) بر من وارد شوند. علی از من و من از علی هستم. کسی که علی را سب و شتم نماید، مرا شتم نموده و کسی که مرا سب و شتم نماید، خدا را سب و شتم نموده.

مع ذلک خود ناظر باشد که معاویه علیه الهاویه، علنی و بر ملا حتّی بالای منبر و خطبه ی نماز جمعه، علی و حسن و حسین علیه السّلام را لعن نماید و نیز امر دهد در تمام منابر و مجالس آن حضرت را لعن نمایند، آن گاه با چنین ملاعینی مباشر و به عمل آنها مسرور باشد، مردود نیست!؟

علاوه بر معاشرت با آنها، با جعل احادیث کمک یار آنها باشد و مردم را تهییج و وادار به لعن آن حضرت نماید؟!؟

شیخ: آیا معقول است که ما این تهمت ها را قبول نماییم که صحابی پاک دل، مردم را با جعل احادیث وادار به لعن و سبّ علی کرّم الله وجهه بنماید؟ آیا این نوع از تهمت ها از ساخته های شیعیان نمی باشد؟

ص: 593

داعی: قطعاً معقول نیست که صحابی پاک دل چنین عملی را بنماید و اگر فردی از صحابه چنین عملی را نمود، دلیلی قطعی بر عدم پاکی دل او می باشد و حتماً منافق و مردود و ملعون خواهد بود، چه آنکه سب کننده ی خدا و پیغمبر قطعاً مردود و ملعون و اهل آتش است، به نصّ اخبار بسیاری که علاوه بر اجماع علمای شیعه، اکابر علمای خودتان نقل نموده اند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود: هر کس علی را سب نماید، مرا و خدای مرا سب نموده است.

و اما اینکه فرمودید: این نوع از تهمت ها از جعلیات شیعیان است، اشتباه فرمودید وتصور نمودید روی سخن با بعض از علمای خودتان دارید که برای رسیدن به هدف و مقصود خود دروغ ها می سازند و تهمت ها به شیعیان پاک دل می زنند و عوام بی خبر را گمراه می سازند و باکی از قیامت و محاکمه ی عندالله ندارند.

شیخ: البته وقتی جناب عالی به اصحاب رسول الله صلی الله علیه وآله تهمت جعل اخبار بدهید، ما چگونه انتظار ببریم که نسبت به مفاخر اسلامیان جهابذه ی از علمای سنّت و جماعت نسبت بد ندهید. شما شیعیان منتها درجه از هنر نماییتان، نسبت بد و تهمت و دشنام دادن به بزرگان است.

داعی: خیلی بی لطفی نمودید که چنین نسبت هایی به ما دادید. کتب تواریخ چهارده قرن اسلام (از سنّی و شیعه) شهادت برخلاف گفتار شما می دهد.

مظلومیت شیعیان در مقابل مخالفین

از صدر اوّل اسلام و قدرت ظهور اموی ها تاکنون، پیوسته فحش دادن و لعن و سب نمودن و تهمت زدن به اعاظم، از ائمّه ی معصومین از عترت طاهره و شیعیان مظلوم آنها، مخصوص بازیگران سیاسی مسلمانان (به نام سنّی؛ یعنی پیرو

ص: 594

سنّت و جماعت اموی ها) بوده که تاکنون برجسته ترین افراد از علمای شما در کتب معتبره ی خود برای اغوای عوام بی خبر و ایجاد تفرقه و جدایی میان مسلمانان، صدها تهمت ها و دروغ های شاخدار به شیعیان مظلوم نسبت داده و آنها را رافضی و کافر و مشرک و غالی نامیده و به سب و لعن - مانند رهبران اوّلیه ی خود - آنها را در نظر برادران پاک دل سنّی بی خبر منفور می نمایند.

شیخ: کدام عالم سنّی در کتاب خود، نسبت به شیعیان تهمت زده و دروغ بسته. اگر شما نتوانید این امر را ثابت نمایید، قطعاً محکوم به سقوط می باشید؛ زیرا علمای ما آنچه گفته و نوشته اند، عین حقیقت است. شیعیان اعمال و عقاید فاسده را کنار بگذارند، تا راحت باشند و انتقاد از آنها ننمایند.

نسبت های دروغ و تهمت های علمای سنّی به شیعیان

داعی: دعاگو را مجبور نمودید به بعض از آنچه در حافظه حاضر دارم، نمونه ای از هزاران اکاذیب و جعلیات و تهمت هایی که اکابر علمای شما به شیعیان [نسبت] داده اند، در این مجلس محترم، برای روشن شدن افکار مردم بی خبر بیان و قضاوت را به روح پاک مسلمانان روشن ضمیر واگذار نمایم.

تهمت های ابن عبد ربه به شیعیان

یکی از مفاخر علمای ادبی شما شهاب الدین ابو عمر احمد بن محمّد بن عبد ربه قرطبی اندلسی مالکی، متوفّای سال 328 قمری در قرطبه بوده که در صفحه 269 از جلد اوّل «عقد الفرید»(1)

شیعیان موحّد پاک دل را که لبّ لباب اسلام و

ص: 595


1- عقد الفرید، ابن عبد ربه، 2/222، القول فی اصحاب الاهواء، الرافضهْ. ابن عبد ربه می نویسد: «... ثمّ قال: أحذّرک الأهواء المضلّة، شرّها الرافضة، فانّها یهود هذه الأمّة، یبغضون الاسلام کما یبغض الیهود النصرانیه...». سپس در صفحه 223 از همین جلد می نویسد: «والیهود لا تری الطلاق الثلاث شیئاً وکذا الرافضة والیهود لا تری علی النساء عدّة وکذلک الرافضة والیهود تستحلّ دم کلّ مسلم، وکذلک الرافضة والیهود حرّفوا التوراة وکذلک الرافضة حرّفت القرآن والیهود تبغض جبریل وتقول: هو عدوّنا من الملائکة، وکذلک الرافضة تقول غلط جبریل فی الوحی إلی محمّد بترک علیّ بن أبی طالب...».

ایمان را دارا هستند، یهود این امّت معرفی نموده و نوشته همان قسمی که یهودی ها نصاری را دشمن می دارند، شیعیان هم اسلام را دشمن می دارند. آن گاه با این عنوان، تهمت های بسیار به شیعیان زده است؟!

از جمله گوید: شیعیان مانند یهود به سه طلاق عقیده ندارند؟ و نیز قائل به عدّه ی بعد از طلاق نیستند؟

الحال آقایان محترم شیعیان حاضر در مجلس، بلکه خود شما و تمام سنّی هایی که معاشر با شیعیان هستند، به این تهمت های آقای ابن عبد ربه نمی خندید؛ چه آنکه تمام کتب فقهیه و رسائل عملیه ی ما مشحون از دستورات سه طلاق وطریقه ی عدّه نگاه داشتن بعد از طلاق است. به علاوه عملیات شیعیان در طلاق و عدّه نگاه داشتن بعد از طلاق، بزرگ ترین برهان بر کذب این ادیب دور از ادب می باشد.

و نیز گوید: شیعیان مانند یهود، جبرئیل را دشمن می دارند؛ به علت آنکه چرا وحی را عوضی برای پیغمبر آورده، در حالتی که بایستی بر علی وحی آورده باشد؟! (شیعیان مجلس همگی خندیدند). ملاحظه بفرمایید که آقایان شیعیان از شنیدن این حرف خندیدند، تا چه رسد به آنکه معتقد به چنین عقیده ی سخیفی باشند.

ص: 596

اگر این مرد از گوشه ی آفریقا قدمی پیش می گذارد، یا زحمت تهیه و مطالعه کتب شیعیان را به خود می داد، خجالت می کشید و چنین تهمتی را نمی زد. شاید هم عمداً زده، تا امر را بر بی خبران مشتبه نماید و مسلمانان را از هم جدا کند؟

ما شیعیان، حضرت محمّد مصطفی خاتم الأنبیاءصلی الله علیه وآله را پیغمبر ثابت بر حق می دانیم که ابداً اشتباهی در نزول وحی به آن حضرت به کار نرفته و مقام جبرئیل امین را بالاتر از آن می دانیم که آن مرد بی حقیقت نسبت داده و به آن علی بن ابی طالب معتقدیم که جبرئیل (امین وحی الهی) او را از جانب خدای متعال به وصایت و خلافت خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله معرفی نموده است.(1)

ص: 597


1- در یکی از سال ها که از کاظمین به وسیله راه آهن با جمعی از زوّار شیعه عازم سامراء بودیم، در اتاق ما جمعی از اهل موصل بودند. به اتفاق دو نفر از قضات و علمای اهل تسنّن پیوسته بر ما خرده می گرفتند و مسخره می کردند و تهمت ها می زدند، غافل از اینکه حقیر با لسان عربی آشنایی دارم. ما همه را به سکوت گذرانیدیم تا آنکه یکی از آن قضات گفت: این رافضی ها عادات و اخلاق فاسد بسیار دارند. تماماً اهل بدعت و مشرک هستند؛ مثلاً یکی از بدعت های عجیب آنها این است که سلام نماز را که می دهند، دستها را بلند می نمایند و سه مرتبه می گویند: «خان الأمین؛ یعنی امین خیانت کرد». آنها پرسیدند: امین که بوده و خیانت او چه بوده؟ شیخ گفت: شیعه ها می گویند پیغمبرصلی الله علیه وآله و علی و جعفر در کوه حرا خوابیده بودند. جبرئیل امین مأمور شد از جانب خدا وحی نبوّت را به علی بدهد، ولی خیانت کرد و عوضی به خاتم الأنبیاءصلی الله علیه وآله داده! این است که تمام شیعیان با جبرئیل دشمن اند و بعد از هر نماز سه مرتبه می گویند: جبرئیل خیانت کرد؛ یعنی وحی را عوض علی به خاتم الأنبیاء داد. حقیر بی طاقت شدم، گفتم: جناب شیخ! دروغ و تهمت از گناهان کبیره است یا صغیره. گفت: کبیره است. گفتم: پس جناب عالی با این محاسن سفید، چرا دو گناه بزرگ نمودید و این نسبت غلط را به شیعیان دادی؟ گفت: مطلب همین است. از آن آقایان موصلی سؤال کردم فارسی می دانید، دو سه نفر از آنها گفتند: بلی. من ده دوازده نفر از پیر و جوان زائرین را که از موضوع خبر نداشتند، یکی یکی صدا کردم و پرسیدم: شما بعد از سلام نماز که دستها را بر می دارید تا مقابل گوش چه می گویید؟ گفتند: برای قبولی نماز سه مرتبه می گوییم: الله اکبر. گفتم: جناب شیخ! خجالت کشیدید یا نه؟ گفت: شما یادشان دادید. گفتم: از خدا بترسید. من که پهلوی شما نشسته ام و از جا برنخاستم و حرفی نزدم. رو کردم به آقایان موصلی گفتم: خواهش می کنم برخیزید بروید به اتاق های دیگر و از زائرین شیعه که در اتاق های راه آهن هستند، سؤال کنید. چند نفر جوان فهمیده که زبان هم می دانستند، رفتند و بعد برگشتند بر افروخته حمله کردند به جناب شیخ که شما چه منظور از این دروغ داشتید. ما از همه زوّارهای دهاتی و شهری سؤال کردیم، عموماً گفتند: الله اکبر می گوییم. حتّی ما سؤال از کلمه ی خان الأمین کردیم، گفتند: ما هم چه کلمه ای را نمی شناسیم. شیخ گفت: من هم در کتابها خوانده ام که شیعه ها این طور می گویند. جوانها چون تحصیل کرده بودند، بنا کردند شیخ را تقبیح نمودن که انسان عالم تا چیزی را تحقیق ننماید، نباید بگوید. این عملیات، نمونه ای از تهمت هایی است که بعض از علمای سنّی به شیعیان می زنند، تا جامعه برادران اهل تسنّن را به ما بدبین نمایند؟! در کتب علمای شیعه ذکر شده که گفتن سه تکبیر به کلمه بلند کرده است موازی گوشها از اولین تعقیبات نماز بوده و مستحب است. (فلاح السائل، سید بن طاووس، ص135، النهایهْ، شیخ طوسی، ص84، باب التعقیب؛ المهذب، قاضی ابن براج، 1/95 بعض المستحبات فی الصلاهْ). (محقق)

و نیز گوید: شیعیان مانند یهودان اند، به سنّت پیغمبر عمل نمی کنند وقتی به هم می رسند، عوض سلام می گویند:

«السام علیکم؛ یعنی مرگ بر شما باد؟»

(شیعیان شدیداً خندیدند). طرز عمل و معاشرت شیعیان با یکدیگر و با شما برادران اهل تسنّن، بزرگ تر این دلیل بر کذب گفتار او می باشد.

و عجیب تر گوید: شیعیان مانند یهود، خون تمام مسلمانان را حلال می دانند و همچنین خوردن مال مسلمانان را حلال می دانند؟

و نیز گوید: شیعیان مانند یهودان اند، به سنّت پیغمبر عمل نمی کنند وقتی به هم می رسند، عوض سلام می گویند:

«السام علیکم؛ یعنی مرگ بر شما باد؟»

(شیعیان شدیداً خندیدند). طرز عمل و معاشرت شیعیان با یکدیگر و با شما برادران اهل تسنّن، بزرگ تر این دلیل بر کذب گفتار او می باشد.

ص: 598

و عجیب تر گوید: شیعیان مانند یهود، خون تمام مسلمانان را حلال می دانند و همچنین خوردن مال مسلمانان را حلال می دانند؟

و حال آنکه شما خود شاهد اعمال شیعیان هستید و می بینید که ما جان و مال کفّار را حلال نمی دانیم، تا چه رسد که تصرّف در جان و مال برادران مسلمان خود بنماییم و در مذهب شیعه، حق الناس بزرگ ترین گناه به شمار آمده و قتل نفس از گناهان کبیره می باشد.

اینها بعضی از اقوال یکی از علمای بزرگ شما می باشد که وقت مجلس بیش از این اجازه نمی دهد به هزلیات گفتار او بپردازم.

تهمت های ابن حزم

یکی از اکابر علمای شما ابو محمّد علی بن احمد بن سعید بن حزم اندلسی، متوفّای سال 456 قمری در بادیه لبله می باشد که در کتاب خود الفصل فی الملل والنحل جسارت های بسیار توأم با دروغها و تهمتهای عجیب به شیعیان زده است. مخصوصاً جلد اوّل آن کتاب را مطالعه کنید، ببینید چه هزلیاتی گفته؛ از جمله صریحاً گوید: شیعیان مسلمان نیستند، بلکه کفّار و دروغگویانی هستند که سرچشمه از یهود و نصاری گرفته اند؟!

و در صفحه 182 جلد چهارم گوید: شیعیان نکاح نُه زن را جایز می دانند؟!(1)

بزرگ ترین دلیل بر کذب گفتار و تهمت عجیب این مرد کذّاب، کتب فقهیه ی

ص: 599


1- الفصل، ابن حزم، 4/182، ذکر العظائم المخرجهْ إلی الکفر. ابن حزم می نویسد: «ومن الامامیه من یجیز نکاح تسع نسوه».

استدلالیه و رسائل عملیه ی قرون متمادیه شیعیان است که در همه جا دستور است بیش از چهار زن به نکاح دائم حرام است که گذشته از فقهاء و دانشمندان اهل عرفان، تمام شیعیان جاهل بیابانی هم می دانند که چنین دستوری ابداً وجود خارجی نداشته.

و اگر شما جزوات آن کتاب را ببینید، از نقل اقوال دروغ و تهمتها و فحشها و نسبتهای بدی که به شیعیان می دهد، واقعاً خجالت می کشید؛ برای نمونه به همین مقدار کفایت است.

تهمت های ابن تیمیّه

از همه ی علمای شما احمد بن عبدالحلیم حنبلی معروف به ابن تیمیه، متوفای سال 727 قمری است که نسبت به شیعیان، بلکه مولانا امیرالمؤمنین و عترت طاهره رسول الله صلی الله علیه وآله بغض و کینه ی عجیبی داشته و اگر کسی مجلّدات کتاب منهاج السنّهْ این مرد را بخواند، مبهوت می شود از شدّت عداوت او، که روی همین اصل، گذشته از آنکه تمام نصوص صریحه و فضایل عالیه مولانا امیرالمؤمنین و اهل بیت طاهرین را رد و تکذیب می نماید، دروغها و تهمت های عجیبی به شیعیان مظلوم نسبت داده که عقل هر شنونده مات و حیران می گردد که اگر بخواهم به هر یک از آنها جواب بدهم، رشته ی سخن به مجالس کثیره خواهد کشید، ولی برای نمونه - که جناب شیخ بدانند تهمت و دروغ از خصایص بعض علمای آنها می باشد، نه علمای شیعه - به بعضی از آنها اشاره می نمایم و عجیب آنکه با آن همه دروغ هایی که خود نسبت به شیعیان می دهد،

ص: 600

برای اغوای عوام بی خبر در صفحه 15 جلد اوّل می نویسد احدی(1) از طوایف اهل قبله مانند شیعیان دروغ نگفته اند. فلذا اصحاب صحاح، روایات آنها را نقل ننموده اند؟!

و در صفحه 23 جلد 10 گوید:(2) شیعیان اصول دین را چهار می دانند: توحید، عدل، نبوّت و امامت، و حال آنکه کتب کلامیه امامیه در دسترس عموم است و همه جا نوشته اند - چنانچه ما هم در شبهای قبل اشاره نمودیم - (مراجعه شود به مجلس سوّم) که شیعیان معتقدند که اصول دین سه می باشد: توحید، نبوّت، معاد. عدل را جزء توحید و امامت را جزء نبوّت می دانند.

و در صفحه 131 جلد اول گوید:(3) شیعیان به مساجد اعتنایی ندارند. مساجد آنها خالی از جمعیت می باشد. نه جمعه و نه جماعت، در مساجد بر پا نمی کنند و اگر گاهی نماز بگزارند، فرادا می خوانند؟! (خنده شدید شیعیان).

آقای شیخ خود شما و تمام برادران حاضر و غائب اهل تسنّن، مساجد شیعیان را پر از جمعیت ندیده اید؟ و جماعت های منعقده در مساجد را مشاهده

ص: 601


1- منهاج السنه، ابن تیمیه، 1/66، مقدمه مؤلف، الرافضة هم أضلّ الناس فی العقول والنقول. ابن تیمیه می نویسد: «أن العلماء کلهم متفقون علی ان الکذب فی الرافضة أظهر منه فی سائر أهل القبلة... حتی أن أصحاب الصحیح کالبخاری لم یرو عن أحد من قدماء الشیعة».
2- همان، 1/99، فصل فی مقدمهْ کتاب ابن المطهّر. ابن تیمیه می نویسد: «أصول الدین عند الامامیة أربعة التوحید والعدل والنبوة والامامة».
3- همان، 1/474، فصل فی الرد علی قوله انّهم یقولون إنّ الأنبیاء غیر معصومین، غلوّ الرافضهْ فی الرسل والأئمّهْ وتعظیمهم للمشاهد. ابن تیمیه می نویسد: «فتجیهم یعطلون المساجد التی أمر الله أن ترفع ویذکر فیها اسمه فلا یصلون فیها جمعة ولا جماعة ولیس لها عندهم کبیر حرمة وإن صلّوا فیها صلّوا فیها وحدانا».

ننموده اید در عراق و ایران ما - که عاصمه تشیع می باشد - گذشته از آنکه در هر شهری، مساجد عالیه ای پر از جمعیت، آماده و مهیای عبادت می باشد.

در هر قریه و دهکده ای که وارد شوید،می بینید مسجدی دارند که گذشته از ماه مبارک رمضان، تمام ایام و لیالی، نمازها را به جماعت در آنجا برگزار می نمایند (برای نمونه، سه قطعه عکس از نماز جماعت سه نفر از مراجع بزرگ تقلید، مرحوم حجت الاسلام آیت الله حاج میرزا محمّد حسن شیرازی در سامراء - و مرحوم آیت الله آقا سید ابوالحسن اصفهانی در نجف اشرف - و مرحوم آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حائری قدس الله اسرارهم را در قم با جامعه ی شیعیان به نظر شما می رساند). (شکل 17 و 18 و 19). این عکسها در صفحات 337 تا 340 کتاب دار الکتب الاسلامیه آمده است.

شما آقایان اهل علم کتب فقه استدلالی علماء را ببینید و همچنین برادران عزیز (اهل تسنّن و جماعت) رسائل عملیه ی فقهاء را مطالعه کنید، ببینید چقدر ثواب برای نماز جماعت و رفتن به مساجد نقل نموده اند، تا آنجا که ثواب نماز در مساجد را نسبت به منازل، به اضعاف مضاعف ذکر نموده اند. فلذاشیعیان تا آنجا که قدرت دارند، اصرار دارند که نمازها را در مساجد و به جماعت ادا نمایند. آن گاه پی ببرید که این مرد هتّاک و کذّاب چه نسبت دروغی به شیعیان می دهد!؟

و نیز در همان صفحه گوید:(1) شیعیان مانند مسلمانان به حج بیت الله

ص: 602


1- همان. ابن تیمیه می نویسد: «ویعظمون المشاهد المبینة علی القبور فیعکفون علیها مشابهة للمشرکین ویحجّون الیها کما یحجّ الحاجّ إلی بیت العتیق ومنهم من یجعل الحج الیها أعظم من الحج الی الکعبة بل یسبّون من لا یستغنی بالحج الیها عن الحج الّذی فرض الله علی عباده».

نمی روند، بلکه حجّ آنها زیارت قبور می باشد. ثواب حجّ قبور را از حجّ خانه ی خدا بالاتر می دانند، بلکه سب و لعن می نمایند کسانی را که به حجّ قبور نمی روند؟! (خنده شیعیان).

و حال آنکه اگر کتب و رسائل عبادات شیعیان را باز کنید، می بینید که فصل مخصوصی راجع به این عبادت قرار داده اند به نام «کتاب الحج - باب الحج». گذشته از

آنکه هر فقیهی کتاب مناسک حج دارد که در آنها دستورات عالیه برای شیعیان در تشرّف به حج داده اند، تا آنجا که اخباری از ائمّه ی معصومین نقل نموده اند که مسلمان (شیعه یا سنّی) اگر مستغنی شد و حجّ بیت الله را ترک نمود، از ربقه ی اسلام خارج است و هنگام مرگ

«یقال له مت أی میتة؛ إن شئت یهودیا وإن شئت نصرانیاً وإن شئت مجوسیّاً.»

به آن تارک حج (از غیب عالم) گفته می شود: به چه طریق میل داری بمیری؛ به دین یهود یا نصرانیت و یا مجوسیت.(1)

آیا عقل باور می کند با چنین دستوراتی، شیعیان ترک حجّ بیت الله نمایند؟ شما از یک شیعه عامی دهاتی که تشرّف به عتبات عالیات و زیارت قبور ائمّه اطهار می نماید، سؤال کنید که عمل حج را کجا باید به جای آورد، جز مکّه

ص: 603


1- از امام صادق علیه السّلام روایت شده است: «من مات ولم یحج حجة الاسلام ولم یمنعه من ذلک حاجة تجحف به او مرض لا یطیق الحج معه، أو سلطان یمنعه فلیمت ان شاء یهودیاً أو نصرانیاً»، (المقنعهْ، شیخ مفید، ص386، کتاب المناسک باب 2؛ الکافی، لشیخ کلینی، 4/268/1 و 5، کتاب الحج، باب من سوف الحج و هو مستطیع و در بابهای یاد شده روایات بسیاری در اهمیت حج ذکر شده است).

معظّمه به شما جواب نخواهد داد.

آن گاه این مرد از خدا بی خبر به یکی از مفاخر علمای شیعه، شیخ اجل اعظم، محمّد بن محمّد بن نعمان مفید نسبت دروغ می دهد که کتابی دارد به نام «مناسک الحج المشاهد» و حال آنکه کتاب شیخ به نام منسک الزیارات در دست عموم است که در آن کتاب، دستورات زیارت و تشرّف به اعتاب مقدّسه ائمّه طاهرین سلام الله علیهم اجمعین را مانند سایر مزارات داده است.

و اگر شما کتب مزار را مطالعه نمایید، خواهید دید که در اوّل آنها نوشته است از عبادات مندوبه (نه واجبه)، زیارت قبور عالیه پیغمبر اکرم و ائمّه طاهرین از عترت آن حضرت علیه السّلام می باشد. و بزرگ ترین دلیل بر کذب گفتار این مرد از خدا بی خبر، عمل شیعیان است که در هر سالی هزاران نفر افتخار تشرّف به بیت الله نصیب آنها می گردد و بعد از مراجعت افتخار می نمایند که آنها را حاجی بنامند.

آن گاه به دروغ پردازی های این مرد کذّاب پی ببرید!!

و در صفحه 11 جلد اول گوید:(1) شیعیان سگهای خود را به نام ابی بکر و عمر می نامند و پیوسته آنها را لعن می کنند؛ یعنی ابابکر و عمر را لعن نموده اند؟!

(خنده شیعیان با تعجّب).

واقعاً انسان تعجّب می کند از عناد و تعصّب و نداشتن دین این مرد، که تا این اندازه نسبت کذب و دروغ و تهمت به شیعیان مظلوم بدهد!

ص: 604


1- همان، 1/50، مقدّمه مؤلّف، بعض حماقات الشیعهْ. ابن تیمیه می نویسد: «ومنهم من یسمّی کلابه بإسم أبی بکر و عمر و یلعنهما ومنهم من إذا سمّی کلبه فقیل له «بکیر» یضارب من یفعل ذلک ویقول: تسمی کلبی باسم أصحاب النار».

و حال آنکه در تمام کتب احکام و اخبارشیعه، بر خلاف عقیده ی ایشان، سگ را نجس العین معرفی نموده اند و در همه جا آورده اند که اگر در خانه ی مسلمانی سگ باشد، رحمت خدا به اهل آن خانه نازل نمی گردد.

مسلمانان شیعه ممنوع از نگهداری سگ هستند مگر در چند جا (برای شکار، و پاسبانی خانه و گله بانی) با شرایط مخصوصی که ثبت نموده اند.(1) یک علّت مخالفت حضرت سیدالشهداء، سبط شهید پیغمبر اکرم ابا عبدالله الحسین علیه السّلام با یزید، برای آن بود که یزید سگ بازی می نمود و در خانه، بدون جهات مذکوره، سگ نگهداری می نمود.

و اگر مسلمانی از شیعه و سنّی را ببینید که در خانه سگ نگهداری می نماید (بدون جهات مذکوره که مستثنا شده) ما آنها را متّهم در دین نموده و عقیده به آنها نداریم.

آن گاه چگونه ممکن است شیعه با این تأکیدات بلیغه (که سگ در هر خانه آزاد باشد، آن خانه نجس است)، در خانه سگ نگهداری نماید. به علاوه نام صحابه رسول خداصلی الله علیه وآله را بر آنها بگذارد؟! یا آنها را سب و لعن نمایند؟

اُف بر این نوع مسلمان. پناه به خدا می بریم از تعصّب و عناد و لجاج.

ص: 605


1- علاوه بر آیات قرآن کریم که در تحریم سگ و نجس بودن آن وارد شده است در روایات اهل بیت علیه السّلام نیز بر تحریم آن تأکید شده است و حتی ثمن آن نیز باطل است. روی عن النبی صلی الله علیه وآله انه قال: (ان الله تعالی حرم الکلب و حرم ثمنه و حرم الخمر وحرم ثمنها) (الخلاف، شیخ طوسی، 3/466)، و نیز از امام صادق علیه السّلام روایت شده است: البحث ثمن المیته وثمن الکب... (الکافی 5/127/2، باب البحث) عن ابی عبدالله علیه السّلام... انّ الله لم یخلق خلقاً شراً من الکلب وان الناصب اهون علی الله من الکلب (کافی، 3/14/1 باب ماء الحمام). (محقق)

اگر شما یک شیعه ولو عامی جاهل نشان دادید که چنین عملی کرده باشد، ما تسلیم به تمام گفته های این مرد می شویم و اگر نتوانستید (و هرگز نخواهید توانست)، پس لعن کنید بر مردمان عنود، لجوج و متعصّب که به لباس اهل علم، باعث اغوای مردم بی خبر شده و ایجاد اختلاف و عداوت در میان مسلمانان می نمایند.

و نیز در جلد دوم می نویسد:(1) شیعیان چون منتظر امام منتظر می باشند، لذا در بسیاری از جاها مانند سرداب در سامراء، روزها مرکبی از اسب یا قاطر یا غیر آن حاضر می کنند و فریاد می زنند به امام خود که مرکب حاضر است و همه مسلّح آماده خدمت هستیم؛ خروج نما و در اواخر ماه مبارک رمضان رو به مشرق ایستاده، آن حضرت را صدا می زنند تا خروج نماید و میان آنها اشخاصی ترک نماز می کنند که مبادا آن حضرت ظاهر شود و او در نماز باشد و از خدمتگزاری آن حضرت محروم گردد؟!

(خنده شدید حضار از سنّی و شیعه).

عجب از گفتارهای ناهنجار و تهمت های بی حساب و خنده آور آن مردی که در گوشه ی بیابان های دور افتاده، چنین هزلیاتی گفته نداریم، بلکه تعجّب از علمای امروز مصری و دمشقی و غیره داریم که در تمام بلاد با شیعیان محشورند

ص: 606


1- همان، 1/44، مقدّمه مؤلّف، بعض حماقات الشیعه. ابن تیمیه می نویسد: «ومن حماقتهم ایضا انهم یجعلون للمنتظر عدة مشاهد ینتظرونه فیها کالسرداب الّذی بسامرّا الّذی یزعمون انه غاب فیه ومشاهد أخرز یقیمون هناک دابة - اما بغلة واما فرسا - لیرکبها إذا خرج ویقیمون هناک اما فی طرفی النهار واما فی أوقات أخر من ینادی علیه بالخروج: یا مولانا اخرج ویشهرون السلاح ولا احد هناک یقاتلهم وفیهم من یقوم فی أوقات الصلاة دائماً لا یصلی خشیة أن یخرج وهو فی الصلاة فیشغل بها عن خروجه وخدمته».

و مخصوصاً در سامراء که تمام اهالی آن از برادران اهل تسنّن می باشند و حتی خدّام سرداب مقدّس هم همگی سنّی هستند، از آنها تحقیق نکرده و از علمای بزرگ نشنیده، تبعیت از هزلیات امثال ابن تیمیه ها نموده و این قبیل خرافات و ترّهات را در کتاب های خود درج می نمایند! (مانند عبدالله قصیمی مصری در الصراع بین الاسلام والوثنیه و محمد ثابت مصری در الجولهًْ فی ربوع شرق الأدنی و موسی جار الله ترکستانی در الوشیعهًْ فی نقد عقاید الشیعه و احمد امین مصری در فجر الاسلام وضحی الاسلام - وغیرهم).

اینها بودند نمونه ای از تهمت ها و دروغهای شاخدار و اهانت هایی که اکابر علمای اهل تسنّن به جامعه شیعیان نسبت داده اند و اگر می خواستم به فهرست اقوال تمامی آنها، از قبیل ابن حجر مکّی و جاحظ و قاضی روزبهان و امثالهم بپردازم، بایستی شبهای بسیار وقت شما را بگیرم و عمر شماها را ضایع نمایم به استماع گفتار و هزلیات این قبیل از علماء که می خواستند راهنمای دیگران گردند.

غلط کاریهای شهرستانی

چه بسا از کتب آنها که بسیار معروفیت جهانی پیدا نموده، در صورتی که تحقیقاً قدر و قیمتی از جهت علم و اطلاع مؤلّف آن ندارد؛ مانند ملل و نحل محمّد بن عبدالکریم شهرستانی، متوفای سال 548 قمری که در نزد ارباب تحقیق به قدر پشیزی قدر و قیمت ندارد.

صفحات آن کتاب را که آدمی باز می نماید، می بیند چه نسبت های ناروا و تهمت های بی جا که به شیعیان داده. گذشته از نسبت علی پرستی و عقیده به

ص: 607

تناسخ و تشبیه(1)

و خرافاتی که عقل و شرع از آنها دور و روح شیعیان از آنها برکنار است، به آنها داده است و معلوم است که قوه ی تشخیص و تعمّق در حقایق نداشته است.

به علاوه واضح است علم و اطلاع کافی هم بر وقایع تاریخ نداشته. گوشه ی دنیا نشسته، هر کس هرچه گفته، بدون تحقیق کافی، روی خیال نگاشته، نامش را کتاب ملل و نحل گذارده. وقتی انسان عاقل به گفته های کذب و دروغ در قسمتی از کتاب برخورد می نماید، بقیه ی کتاب در نظر او از اعتبار افتاده می شود که از کجا در سایر قسمت های کتاب هم، همین قسم روی خیال، قلم اندازی ننموده باشد.

برای نمونه به یک واقعه ی ساده ی تاریخی اشاره می نمایم که خوانندگان محترم از همین امر جزئی پی به مطالب کلی کتاب برده و مؤلّف را بشناسند.

ضمن وقایع و حالات اثنی عشریه می نویسد:(2) بعد از حضرت امام محمّد تقی «حضرت امام علی بن محمد النقی و مشهد مکرمش در قم است» (و حال آنکه هر عارف و عامی حتی دشمنان و اطفال هم می دانند که قبر مبارک حضرت هادی، امام علی النقی سلام الله علیه در سامراء، پهلوی قبر فرزند والا تبارش امام حسن عسکری علیه السّلام می باشد، دارای حرم و گنبد طلای بسیار عالی است که مرحوم ناصرالدین شاه قاجار، افتخار مذهَّب نمودن آن را داشته است).

بس است بیش از این طول کلام ندهم. برای نمونه از هزار یک را اشاره نمودم، تا جناب شیخ نفرمایند شیعیان دروغ می گویند و تهمت می زنند، بلکه

ص: 608


1- الملل والنحل، شهرستانی، 1/155 - 157، باب 6، الغالیه.
2- همان، 1/150، باب 6، الشیعهْ الاثنا عشریه.

اکابر علمای خودشان این کاره هستند.

و برای اینکه بدانند داعی تنها به آقای ابوهریره جسارت ننمودم و تهمت نزدم، بلکه اکابر علمای اهل تسنّن هم وقایع حالات او را ضبط نموده اند، به نحو اختصار به بعض از آن اشاره می نمایم.

اخبار در مذمّت ابوهریره و حالات آن

ابن ابی الحدید معتزلی در صفحه 358 جلد اوّل و نیز در جلد چهارم شرح «نهج البلاغه»(1)

از شیخ و استاد خود، امام ابو جعفر اسکافی نقل می نماید که معاویه ی بن ابی سفیان جمعی از صحابه و تابعین را مأمور نمود که اخبار قبیحه در طعن و بیزاری جستن از علی علیه السّلام جعل نمایند و میان مردم انتشار دهند. فلذا آنها پیوسته مشغول این امر بودند و انتشار قبایح می دادند؛ از جمله ی آن اشخاص (که جعل احادیث قبیحه در طعن و مذمّت علی علیه السّلام می نمودند)، ابو هریره و عمرو بن عاص و مغیرهْ بن شعبه بودند.

وی سپس قضایا را شرح مفصّل می دهد تا در صفحه 359 از اعمش روایت نموده(2)

که وقتی ابو هریره با معاویه وارد مسجد کوفه شد و کثرت استقبال

ص: 609


1- . شرح نهج البلاغهْ، ابن ابی الحدید، 4/63، خطبه 56 (ومن کلام له علیه السّلام لأصحابه)، فصل فی ذکر الأحادیث الموضوعهْ فی ذمّ علیّ. ابن أبی الحدید می نویسد: «وذکر شیخنا أبو جعفر الإسکافی رحمه الله تعالی ... أَنّ معاویة وضع قوماً من الصحابة وقوماً من التابعین علی روایة أخبار قبیحة فی علیّ علیه السّلام، تقتضی الطعن فیه والبرائة منه وجعل لهم علی ذلک جعلاً یرغب فی مثله؛ فاختلقوا ما أرضاه، منهم أبوهریرة و عمرو بن العاص و المغیرة بن شعبة. ومن التابعین عروة بن الزبیر».
2- همان، 4/67، خطبه 56 (ومن کلام له علیه السّلام لأصحابه)، فصل فی ذکر الأحادیث الموضوعهْ فی ذمّ علیّ. ابن أبی الحدید می نویسد: «قال أبو جعفر: وروی الأعمش، قال: لمّا قدم أبو هریرة العراق مع معاویة عام الجماعة، جاء إلی مسجد الکوفة، فلما رأی کثرة من استقبله من الناس جثا علی رکبتیه ثم ضرب صلعته مراراً وقال: یا أهل العراق، أتزعمون أنّی أکذب علی الله وعلی رسوله وأحرق نفسی بالنار والله لقد سمعت رسول الله صلی الله علیه وآله یقول: >إنّ لکلّ نبیّ حرماً، وانّ حرمی بالمدینة، ما بین عیر إلی ثور، فمن أحدث فیها حدثاً فیها حدثاً فعلیه لعنة الله والملائکة والناس اجمعین< وأشهد بالله أنّ علیّاً أحدث فیها. فلمّا بلغ معاویة قوله، أجازه وأکرمه وولاّه إمارة المدینة».

کنندگان را دید، بر دو پای خود برخاست، در حالتی که دو دستی بر سر می زد (برای جلب توجّه مردم). آن گاه گفت: ای مردم عراق! آیا گمان می برید من دروغ بر خدا و پیغمبر بگویم و آتش جهنّم را بر خودم بخرم؟ بشنوید از من آنچه را که من از پیغمبرصلی الله علیه وآله شنیدم که فرمود:

«انّ لکلّ نبیّ حرماً والمدینة حرمی، فمن أحدث فیها حدثاً فعلیه لعنة الله والملائکة والناس أجمعین. قال: وأشهد بالله أنّ علیّاً أحدث فیها حدثاً.»

برای هر پیغمبری حرمی است و حرم من مدینه است. هر کس احداث حادثه ای در مدینه بنماید بر او باد لعنت خدا و ملائکه و تمام مردم. آن گاه ابوهریره گفت: خدا را گواه می گیرم که علی در مدینه احداث حادثه نمود! (یعنی مردم را تحریک نمود که به فرموده ی پیغمبر باید علی را لعن نمود.

وقتی این خبر به معاویه رسید (که ابوهریره همچو خدمتی به او نموده، آن هم در کوفه، مرکز خلافت علی علیه السّلام، فرستاد او را آوردند، اکرامش نمود، جایزه اش داد و او را والی مدینه گردانید. انتهی

آیا این اعمال، دلیل بر مردودیت او نمی باشد و سزاوار است چنین آدمی را که برای خوشایند معاویه با یکی از خلفای راشدین، بلکه اکمل و افضل و اشرف

ص: 610

آنها آن قسم رفتار نموده؛ چون که روزی از صحابه رسول الله صلی الله علیه وآله بوده، نیک و ممدوح بدانید؟!

شیخ: چه دلیلی بر ملعونیت او در دست شیعیان است که او را مردود و ملعون بخوانند.

داعی: دلایل بسیاری در دست می باشد. یکی از دلایل آنکه سب کننده ی پیغمبر، به اتفاق فریقین، حتماً ملعون و مردود و اهل آتش می باشد.

و بنابر اخباری که قبلاً عرض نمودم، اکابر علمای خودتان نقل نموده اند که رسول الله صلی الله علیه وآله فرمود: هر کس علی را سب نماید، مرا سب نموده و کسی که مرا سب نماید، خدا را سب نموده؛ چون ابوهریره از جمله کسانی بوده که علاوه بر سب و لعن نمودن مولانا و مولی الموحّدین امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السّلام به واسطه جعل و وضع حدیث - چنانچه عرض شد - مردم را وادار به سبّ آن حضرت می نمود!

شرکت ابوهریره با بسر بن ارطاهًْ در ظلم و کشتار مسلمین

از جمله دلایل آنکه اکابر مورّخین خودتان، چون «طبری»(1)

و ابن اثیر(2)

و ابن ابی الحدید(3)

و علامه ی سمهودی(4)

و ابن خلدون(5)

و ابن خلّکان و دیگران

ص: 611


1- تاریخ طبری، ابن جریر طبری، 4/106 - 107، وقایع سال 40 هجری. طبری می نویسد: «فمما کان فیها من ذلک توجیه معاویة بسر بن أبی أرطاة فی ثلاثة آلاف من المقاتلة الی الحجاز ... وقتل بسر فی مسیره ذلک جماعة کثیرة من شیعة علیّ بالیمن ... ثم سار حتی أتی المدینة وأبو هریره یصلی بهم ... ثم خرج منصرفا الی الکوفه وعاد أبو هریرة فصلی بهم».
2- الکامل، ابن اثیر، 3/384، وقایع سال 40 هجری، ذکر سریهْ بسر بن أبی أرطاهْ. ابن اثیر این جریان را مشابه آنچه از طبری نقل کردیم آورده است.
3- شرح نهج البلاغه، ابن أبی الحدید، 1/340، خطبه 25 (ومن خطبة له علیه السّلام وقد تواترت علیه الأخبار باستیلاء أصحاب معاویة علی البلاد)، بسر بن أبی أرطاة ونسبه. ابن ابی الحدید می نویسد: «بعثه [بسر بن ارطاة] معاویه إلی الیمن فی جیش کثیف وأمره أن یقتل کل من کان فی طاعة علیّ علیه السّلام فقتل خلقا کثیراً...».
4- وفاء الوفاء، سمهودی، 1/46، باب 2، فصل 2، بسر بن أرطاهْ یغزو المدینهْ. سمهودی نیز کشتار بسر بن ارطاهْ را به طور گذرا نقل کرده است.
5- تاریخ ابن خلدون، 3/4 و 5، بعث معاویهْ العمّال إلی الأمصار. ابن خلدون نیز به جنایات بسر بن ارطاهْ اشاره می کند.

نوشته اند: موقعی که معاویهْ بن ابی سفیان بسر بن ابی ارطاهْ سفاک، خونخوار، قسی القلب و شقی النفس را برای سرکوبی اهل یمن و شیعیان مولانا امیرالمؤمنین علیه السّلام با چهار هزار مرد جنگی شامی از طریقه مدینه روانه نمود، در مدینه و مکّه و طائف و تباله (که شهری است در تهامه) و نجران و قبیله ی ارحب (که از قبایل همدان بود) و صنعا و حضرموت و اطراف آنها، منتها درجه ی اهانت و سفّاکی و قتل عام و ظلم و تعدّی را اعمال نمودند، به پیر و جوان بنی هاشم و شیعیان امیرالمؤمنین اکتفا ننمودند، حتی دو طفل صغیر عبیدالله بن عباس - ابن عمّ اکرم رسول الله صلی الله علیه وآله را که از طرف امیرالمؤمنین علیه السّلام والی یمن بود، سر برید، تا آنجا که شماره کشته شدگان به امر آن ملعون را در آن سفر، زیاده از سی هزار نفر آورده اند؟!

از آنها تعجّبی نیست؛ چه آنکه از اموی ها و اتباع آنها بیش از اینها دیده شده، ولی عجب از آقای ابوهریره مطلوب شماست که در این مسافرت، به معیت و معاونت بُسر سفّاک خونخوار حاضر و ناظر عملیات فجیع او بود.

ص: 612

مخصوصاً در ظلم و ستمی که به اهل مدینه منوّره وارد آوردند و آن مردم بی گناه بلادفاع، مانند جابر بن عبدالله انصاری و ابو ایوب انصاری و دیگران، همگی ترسان و لرزان، بعضی فراری و برخی در خانه ها پنهان گشتند و خانه های آنها را مانند خانه ابو ایوب انصاری - که از صحابه خاصّ رسول الله بود - آتش زد. ابوهریره می دید و حرفی نمی زد، بلکه معاون و کمک یار او بود.

مخصوصاً بعد از حرکت آن لشکر نکبت اثر، به سمت مکّه معظّمه، ابوهریره به همان عنوان نیابت در آنجا ماند و بعد هم از طرف معاویه به جبران این خدمتگزاری و مساعدت با بسر بن ارطاهْ، والی مدینه گردید.

شما را به خدا انصاف دهید آیا این مرد دنیاپرست که در مدّت سه سال(1)

که

ص: 613


1- (در طبقات ابن سعد [1/265، ذکر وفادات العرب علی رسول الله صلی الله علیه وآله، وفد دَوس. ابن سعد می نویسد: «قالوا لمّا أسلم الطفیل بن عمرو الدوسی دعا قومه فأسلموا وقدم معه منهم المدینة سبعون أو ثمانون أهل بیت وفیهم ابوهریرة وعبدالله بن اُزَیهر الدوسی و رسول الله صلی الله علیه وآله بخیبر...» و اصابه ابن حجر 7/359، ترجمه شماره 10680، شرح حال أبوهریرهْ. ابن حجر می نویسد: «و انما قدم قبل وفاة رسول الله صلی الله علیه وآله بیسیر؛ فقال ابو هریرة: قدمت و رسول الله صلی الله علیه وآله بخیبر...» و سایر کتب معتبره اکابر علمای اهل تسنّن وارد است که ابوهریره در فتح خیبر مسلمان شد و به روایت بخاری در باب علامات النبوّهْ فی الاسلام، [صحیح البخاری، 5/42، ح 119، کتاب المناقب، باب علامات النبوّهْ فی الاسلام. بخاری این حدیث را نقل می کند: عن قیس قال أتینا ابا هریرة رضی الله عنه فقال صحبت رسول الله صلی الله علیه وآله ثلاث سنین ...] بیش از سه سال موفّق به ملاقات رسول اکرم صلی الله علیه وآله نبوده و به روایت ابن حجر در اصابه [7/362، ترجمه شماره 10680، شرح حال ابو هریرهً. ابن حجر به نقل از ابو سلیمان بن زبیر می نویسد: عاش أبوهریرهْ ثمانیاً و سبعین سنه ...] و حاکم در مستدرک [3/581، ح 6154، کتاب معرفهْ الصحابهْ، ذکر أبی هریرهْ الدوسی. حاکم این حدیث را نقل کرده است: عن ضمرة بن ربیعة قال: مات أبو هریرة سنة ثمان وخمسین ویقال مات سنة تسع وخمسین وهو ابن ثمان وسبعین سنة] و ابن عبدالبر در استیعاب [4/1772، ترجمه شماره 3208، شرح حال ابو هریره. ابن عبد البر می نویسد: قال الواقدی: توفی سنة تسع و خمسین وهو ابن ثمان وسبعین ... وقال غیره مات بالعقیق ...] و دیگران در سن هفتاد و هشت سالگی و در سال 57 قمری در وادی عقیق مُرد، جنازه اش را به مدینه حمل نموده و در بقیع دفن نمودند.)

مشرّف به زیارت و مصاحبت رسول اکرم صلی الله علیه وآله بوده و زیاده از پنج هزار حدیث از آن حضرت نقل نموده؟ آیا احادیث معروف را که تمام علمای فریقین، از قبیل علامه سمهودی در تاریخ المدینه و احمد حنبل در مسند و سبط ابن جوزی در صفحه 163 «تذکره»(1)

و دیگران با سلسله اسناد از رسول اکرم صلی الله علیه وآله نقل نموده اند، نشنیده بود که مکرر می فرمود:

«من أخاف أهل المدینه ظلماً أخاف الله وعلیه لعنة الله والملائکة والناس أجمعین، لا یقبل الله منه یوم القیامة صرفاً ولاعدلاً. لعن الله من أخاف مدینتی. لا یرید أهل المدینة أحد بسوء إلاّ أذابه الله فی النار ذوب الرصاص.»

هر کس اهل مدینه را بترساند از روی ظلم، خداوند او را بترساند و بر او باد لعنت خدا و ملائکه و تمام مردم و قبول نمی نماید خداوند از او روز قیامت هیچ چیزی را. لعنت خدا بر کسی که بترساند اهل مدینه مرا. احدی اراده بدی به اهل مدینه نمی نماید مگر آنکه خداوند او را مانند سرب در آتش آب خواهد نمود.

پس در این صورت چگونه شرکت نمود در لشکری که آن همه ظلم و تعدّی و ایجاد خوف و ترس در اهل مدینه نمودند. به علاوه مخالفت با خلیفه ی حق و وصی رسول الله صلی الله علیه وآله و عترت طاهره آن حضرت، به جعل احادیث و وادار نمودن مردم را به سب کسی که پیغمبر سب او را سبّ بر خود قرار داده. شما را به خدا

ص: 614


1- منابع مربوط به این حدیث در مجلس سوم گذشت.

انصاف دهید چنین کسی که از قول رسول الله صلی الله علیه وآله به وضع و جعل احادیث مشغول بوده، مردود خدا و رسول نمی باشد.؟

شیخ: بی لطفی می فرمایید که موثّق ترین اصحاب پیغمبرصلی الله علیه وآله را بی دین و وضّاع و جعّال می خوانید.

مردود بودن ابوهریره و تازیانه زدن عمر به او

داعی: داعی تنها نسبت به ابو هریره بی لطفی ننمودم، بلکه اوّل کسی که این نوع بی لطفی را نسبت به او عنایت نموده، خلیفه ی ثانی عمر بن الخطّاب بود که ارباب تاریخ، مانند ابن اثیر در حوادث سال 23 و ابن ابی الحدید در صفحه 104 جلد سوم «شرح نهج البلاغه»(1)

چاپ مصر و دیگران نقل نموده اندکه چون خلیفه عمر در سال 21 ابو هریره را والی بحرین نمود، به او خبر دادند مال بسیاری جمع نموده و اسبهای زیادی خریده و لذا در سال 23 او را معزول نموده. همین که خدمت خلیفه رسید، خلیفه گفت:

«یا عدوّ الله وعدوّ کتابه أسرقت مال الله».

یعنی ای دشمن خدا و دشمن کتاب خدا آیا دزدی نمودی مال خدا را؟

گفت: هرگز دزدی نکردم، بلکه عطایایی مردم به من دادند.

ص: 615


1- شرح نهج البلاغهْ، ابن ابی الحدید، 16/165، خطبهْ 40 (ومن کتاب له علیه السّلام إلی بعض عمّاله). ابن ابی الحدید می نویسد: «ولمّا قدم أبو هریرة من البحرین قال له عمر: یا عدوّ الله وعدوّ کتابه، اَسَرقتَ مالَ الله تعالی؟ قال أبو هریرة: لستُ بعدّو الله ولا عدوّ کتابه، ولکنّی عدوّ من عاداهما، ولم أسرق مالَ الله. فضربَه بجریدة علی رأسه، ثم ثناه بالدّرة وأغرمَه عشرة آلاف درهم، ثم أحضره، فقال: یا أبا هریرة من أین لک عشرة آلاف درهم؟ قال: خَیلی تناسَلَت وعطائی تلاحق وسهامی تتابعت. قال عمر: کلاّ والله ...».

و نیز ابن سعد در صفحه 90 جلد چهارم «طبقات»(1) و ابن حجر عسقلانی در «اصابه»(2)

و ابن عبدربه در جلد اوّل «عقد الفرید»(3)

می نویسد: خلیفه گفت: ای دشمن خدا! وقتی تو را والی بحرین نمودم، کفش و نعلینی به پا نداشتی. اینک شنیده ام اسبهایی به هزار و ششصد دینار خریداری نمودی، از کجا آوردی؟

ص: 616


1- طبقات الکبری، ابن سعد، 4/250، ترجمه شماره 520، طبقهْ الثانیهْ من المهاجرین والأنصار، شرح حال ابو هریرهْ. ابن سعد این جریان را نقل می کند: «عن أبی هریرة قال: کنت عاملاً بالبحرین فقدمت علی عمر بن الخطّاب فقال: عدوّ لله وللاسلام - أو قال: عدوّاً لله ولکتابه - سرقت مال الله، قلت: لا، ولکنّی عدوّ من عاداهما، خیل لی تناتجت و سهام لی اجتمعت، فأخذ منّی اثنی عشر ألفاً، قال ثم أرسل الیّ بعد أن لا تعمل؟ قلت: لا. قال: لم؟ ألیس قد عمل یوسف؟ قلت: یوسف نبیّ ابن نبیّ، فأخشی من عملکم ثلاثاً أو اثنتین. قال: أفلا تقول خمساً؟ قلت: لا، أخاف أن یشتموا عرضی ویأخذوا مالی ویضربوا ظهری وأخاف أن أقول بغیر حلم وأقضی بغیر علم».
2- الاصابهْ، ابن حجر عسقلانی، 7/360، ترجمه شماره 10680، شرح حال ابو هریرهْ. ابن حجر می نویسد: «انّ عمر استعمل أبا هریرة علی البحرین، فقدم بعشرة ألاف، فقال له عمر: استأثرت بهذه الأموال، فمن أین لک؟ قال: خیل نتجت وأعطیة تتابعت، وخراج رقیق لی، فنظر فوجدها کما قال، ثمّ دعاه لیستعمله فأبی، فقال: لقد طلب العمل من کان خیراً منک؟ قال: ومن؟ قال: یوسف، قال: انّ یوسف نبیّ الله، ابن نبیّ الله وأنا ابو هریرة بن أممیة وأخشی ثلاثاً أن أقول بغیر علم، أو أقضی بغیر حکم ویضرب ظهری ویُشتم عِرضی، وینزع مالی».
3- عقد الفرید، ابن عبد ربه، 1/34، کتاب اللؤلؤهْ فی السلطان، ما یؤخذ به السلطان من الحزم والعزم. ابن عبد ربه می نویسد: «ثمّ دعا أبا هریرة فقال له: هل علمت من حین أنّی استعملتک علی البحرین وأنت بلانعلین، ثمّ بلغنی انک ابتعت أفراساً بألف دینار و ست مائة دینار؟ قال: کانت لنا افراس تناتجت وعطایا تلاحقت، قال: قد حسبتُ لک رزقک ومؤونتک وهذا فضل، فأدّه. قال: لیسلک ذلک. قال: بلی والله وأوجع ظهرک ثمّ قام إلیه بالدّرة، فضربه حتّی أدماه، ثمّ قال: ایت بها. قال: احتسبتها عندالله. قال ذلک لو أخذتها من حلال وأدّیتها طائعاً أجئت من أقصی حجر بالبحرین بحبی الناس لک لا لله ولا للمسلمین؟ ما رجعت بک أُمَیمة إلاّ لرعیة الحمر وأممیة أم أبی هریرة».

گفت: عطایای مردم است که نتایج آن بسیار گردیده.

خلیفه متغیر گردید، از جا برخاست و آن قدر تازیانه بر پشت او زد تا خون آلود شد. آن گاه امر کرد ده هزار دینار که در بحرین ذخیره نموده بود، از او گرفته و تحویل بیت المال دادند.

نه تنها در زمان خلافت او را زد، بلکه مسلم در صفحه 34 جلد اوّل «صحیح»(1)

می نویسدکه در زمان رسول خدا، عمر بن الخطّاب ابوهریره را آن قدر زد تا به پشت بر زمین خورد. ابن ابی الحدید در اوایل صفحه 360 جلد اوّل «شرح نهج البلاغه»(2)

گوید:

«قال أبو جعفر (الاسکافی): و أبوهریرة مدخول عند شیوخنا، غیر مرضیّ الروایة، ضربه عمر بالدرة وقال قد اکثرت من الروایة أحری بک أن تکون کاذباً علی رسول الله صلی الله علیه وآله.»

ابو جعفر اسکافی (شیخ معتزله) گفته است: ابو هریره در نزد شیوخ ما

ص: 617


1- صحیح مسلم، 1/60، ح 52، کتاب الایمان، باب الدلیل علی أنّ من مات علی التوحید دخل الجنّهْ قطعاً. مسلم این حدیث را نقل می کند: «حدّثنی أبو هریرة - قال ... فدخلت علی رسول الله صلی الله علیه وآله فقال: >أبو هریرة؟< فقلت: نعم یا رسول الله ... فقال: >یا أبا هریرة< (وأعطانی نعلیه. قال: >اذهب بنعلی هاتین، فمن لقیت من وراء هذا الحائط یشهد أن لا إله إلاّ الله، مستیقناً بها قلبه، فبشّره بالجنّة<. فکان اوّل من لقیت عمر. فقال: ما هاتان النعلان یا أبا هریرة؟ فقلت: هاتان نعلا رسول الله صلی الله علیه وآله، بعثنی بهما من لقیت یشهد أن لا إله إلاّ الله مستیقناً بها قلبه بشّرته بالجنّة. فضرب عمر بیده بین ثَدیَیّ فخررتُ لا ستی، فقال: إرجع یا أبا هریرة، فرجعت إلی رسول الله صلی الله علیه وآله فأجهشت بُکاءً. ورکبنی عمر. فإذا هو علی أثری. فقال لی رسول الله صلی الله علیه وآله مالک یا أبا هریرة. قلت: لقیتُ عمر فاخبرتُه بالّذی بعثتنی به، فضرب بین ثدیی ضربةً خررت لاستی...».
2- شرح نهج البلاغهْ، ابن ابی الحدید، 4/68 - 67، خطبه 56 (ومن کلام له علیه السّلام لأصحابه)، فصل فی ذکر الأحادیث الموضوعهْ فی ذمّ علیّ.

مدخول است (یعنی از حیث عقل) و روایت او مورد رضا و قبول ما نمی باشد و عمر او را تازیانه زد و گفت: زیاده روی در روایت نموده ای و تو سزاوارتری از آنکه دروغ نسبت بدهی به رسول خداصلی الله علیه وآله.

ابن عساکر در «تاریخ کبیر»(1) و متقی در صفحه 239 «کنز العمّال»(2) نقل می نمایند: خلیفه عمر او را با تازیانه زد و زجرش نمود و منع از نقل حدیث از رسول الله نمود و گفت: چون روایت زیاد نقل می نمایی ازپیغمبر و تو سزاوارتری از اینکه دروغ بگویی از طرف آن حضرت؛ (یعنی مثل تو ناجنسی از قول آن حضرت دروغ می گوید). لذا باید ترک کنی نقل حدیث را از قول آن حضرت و الاّ تو را می فرستم به زمین دوس (که قبیله ای است در یمن که ابوهریره از آنجا بوده) و یا به زمین بوزینگان، یعنی کوهستانی که بوزینگان در آنجا زیاد هستند.

و نیز ابن ابی الحدید در صفحه 360 جلد اوّل «شرح نهج البلاغه»(3)

چاپ

ص: 618


1- تاریخ دمشق، ابن عساکر، 50/172، ترجمه شماره 5817، شرح حال کعب بن ماتع بن هیسوع. ابن عساکر می نویسد: «عن السائب بن یزید قال سمعت عمر بن الخطّاب یقول لأبی هریرة: لتترکنّ الحدیث عن رسول الله صلی الله علیه وآله أو لألحقنّک بأرض دوس وانقطع من کتاب أبی بکر کلمة معناها دوس و قال لکعب لتترکنّ الحدیث أو لالحقنّک بأرض القردة».
2- کنز العمّال، متقی هندی، 10/291، ح 29472، کتاب العلم، باب فی آداب العلم والعلماء، فصل فی روایهْ الحدیث. متقی هندی حدیث را همانند ابن عساکر نقل کرده است.
3- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 4/68، خطبه 56 (ومن کلام له علیه السّلام مع اصحابه یخبر عما سیکون من شأن رجل یأمر بسبّه والبرائهْ منه)، فصل فی ذکر الأحادیث الموضوعهْ فی ذمّ علیّ. و نیز در جلد 20، صفحه 24، کلمات قصار 413. ابن ابی الحدید می نویسد: «وقد صرّح [امیرالمؤمنین] غیر مرّة بتکذیب أبی هریرة، وقال: لا أحد أکذب من هذا الدوسی علی رسول الله».

مصر، از استاد خود، امام ابو جعفر اسکافی نقل نموده که حضرت مولی الموحّدین امیرالمؤمنین سلام الله علیه فرمود:

«ألا انّ أکذب الناس - أو قال أکذب الأحیاء - علی رسول الله صلی الله علیه وآله أبوهریرة الدوسی.»

بدانید که دروغگوترین مردم - یا فرمود دروغگوترین زندگان - به رسول خداصلی الله علیه وآله ابوهریره دوسی می باشد. (دوس قبیله ای است در یمن)

ابن قتیبه در تأویل «مختلف الحدیث»(1) و حاکم در جلد سیم «مستدرک»(2) و ذهبی در تلخیص «المستدرک»(3) و مسلم در جلد دوم

«صحیح»(4) در فضایل ابوهریره همگی نقل می نمایند که مکرّر عایشه او را رد نموده و می گفت: ابو هریره کذّاب است و از قول رسول خدا بسیار جعل حدیث می نماید.

ص: 619


1- تأویل مختلف الحدیث، ابن قتیبه، ص89، الرد علی أصحاب الکلام وأصحاب الرأی، الرد علی ما قیل فی ابی هریرهْ. ابن قتیبه می نویسد: «وکانت عائشة رضی الله عنها أشدّهم إنکاراً علیه، لتطاول الأیّام بها وبه».
2- المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، 3/582، ح 6160، کتاب معرفهْ الصحابهْ، ذکر أبی هریرهْ الدوسی. حاکم این حدیث را نقل می کند: «عن عائشة أنّها دعت أبا هریرة فقالت له: یا أبا هریرة ما هذه الأحادیث التی تبلغنا أنّک تحدّث بها عن النبی صلی الله علیه وآله، هل سمعت إلاّ ما سمعنا وهل رأیت الاّ ما رأینا؟ قال: یا أمّاه انّه کان یشغلک عن رسول الله صلی الله علیه وآله المرآة والمکحلة والتصنّع لرسول الله صلی الله علیه وآله وانّی والله ما کان یشغلنی عنه شیء».
3- تلخیص المستدرک، ذهبی، 3/509، کتاب معرفهْ الصحابهْ. ذکر أبی هریرهْ الدوسی. ذهبی بعد از نقل آنچه از مستدرک حاکم نقل کردیم، می نویسد: «صحیح».
4- صحیح مسلم، 4/1940، ح 160، کتاب فضائل الصحابهْ، باب فضائل أبی هریرهْ. مسلم می نویسد: «انّ عائشة قالت: ألا یعجبک أبو هریرة جاء فجلس إلی جنب حجرتی یحدّث عن النبی صلی الله علیه وآله، یسمعنی ذلک وکنت أسبّح. فقام قبل أن أقضی سبحتی ولو أدرکته لرددت علیه: إنّ رسول الله صلی الله علیه وآله لم یکن یسرد الحدیث کسردکم».

بالأخره ابو هریره را ما تنها مردود نخوانده ایم. بلکه در نزد خلیفه عمر و مولانا امیرالمؤمنین و امّ المؤمنین عایشه و صحابه و تابعین مردود بوده است.

چنانچه شیوخ معتزله و علمای آنها و حنفی ها عموماً احادیث ابوهریره را مردود می دانند و هر حکمی که سندش منتهی به ابوهریره می شود، باطل می دانند؛ چنانچه

نووی در شرح صحیح مسلم، مخصوصاً جلد چهارم، مبسوطاً متعرّض است.

و ابو حنیفه(1)،پیشوای جماعت شما می گفت: صحابه رسول الله عموماً ثقه و عادل بودند. من از هر کدام و به هر سند باشد، حدیث می گیرم، مگر حدیثی که سندش منتهی گردد به ابو هریره و انس بن مالک و سمرهْ بن جندب که از آنها نمی پذیرم.

پس آقایان به ما اعتراض ننمایید که چرا ابو هریره صحابی را انتقاد می نمایید. ما آن ابو هریره ای را انتقاد می نماییم که خلیفه ی ثانی عمر او را تازیانه زده و سارق بیت المال و کذّابش خوانده.

ما آن ابو هریره ای را انتقاد می نماییم که امّ المؤمنین عایشه ابوحنیفه و کبار ازصحابه و تابعین و اکابر از شیوخ و علمای معتزله و حنفی ها او را انتقاد نموده و مردود خوانده اند.

خلاصه ما آن ابو هریره ای را انتقاد می نماییم که مولانا و مولد الموحّدین امیرالمؤمنین و ائمه ی طاهرین از عترت رسول الله سلام الله علیهم اجمعین - که

ص: 620


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 4/68، خطبه 56 (ومن کلام علیه السّلام لأصحابه)، فصل فی ذکر الأحادیث الموضوعهْ فی ذمّ علیّ. ابن ابی الحدید می نویسد: «قال: قلت لأبی حنیفة: الخبر یجیء عن رسول الله صلی الله علیه وآله یخالف قیاسنا ما تصنع به؟... قال: والصحابة کلّهم عدول ماعدا رجالاً، ثم عدّ منهم أباهریرة وأنس بن مالک».

عدیل القرآن اند - او را کذّاب و مردود خوانده اند.

ما آن ابوهریره ای را انتقاد می نماییم که شکم پرست بوده و با علم به افضلیت امیرالمؤمنین، از آن حضرت صرف نظر نموده، حاشیه نشین سفره ی چرب و نرم معاویه ی ملعون گردیده که با تقویت جعل احادیث او، امام المتقین و خلیفهْ المسلمین را (که خود شما قبول دارید یکی از خلفای راشدین است) سب و لعن نمایند.

بس است. بیش از این وقت مجلس را نگیرم. خیلی هم معذرت می خواهم که قدری وقت شما را گرفتم. چون فرمودید ما بی لطفی می نماییم، خواستم ثابت کنم که ما تنها نیستیم، بلکه خلفاء و صحابه و اکابر علمای خودتان مقر ومعترف به مردودیت او می باشند.

پس وقتی چنین افراد جعّال و وضّاعی برای رسیدن به جاه و مقام و معمور شدن دنیای آنها از قول رسول خدا جعل حدیث کرده و با احادیث صحیحه مخلوط نمودند، به هر حدیثی نتوان اعتماد نمود. به همین جهت آن حضرت فرمود:

«کلمّا حدّثتم بحدیث منّی فاعرضوه علی کتاب الله.»

«چون در موضوع مهمی سرگرم بحث بودیم، از موقع نماز آقایان قدری گذشت. صحبت که به اینجا رسید، برخاستند برای نماز. بعد از ادای نماز عشاء و صرف چای، مجلس رسمیت پیدا نمود.»

داعی: نظر به بیانات قبل، اینک ما و شما ناچاریم به هر حدیثی از احادیث منقوله از رسول اکرم صلی الله علیه وآله برخوردیم، اول رجوع به قرآن مجید نماییم. اگر مطابقت با اصلی در قرآن نمود، بپذیریم و الاّ رد نماییم.

ص: 621

در جواب حدیث مجعولی که خدا فرموده من از ابی بکر راضیم، آیا او هم از من راضی هست یا نه؟

این حدیثی را هم که شما نقل نمودید (ولو یک طرفه می باشد)، ناچار باید مطابقت با قرآن مجید نماییم؛ چنانچه مانعی از قبول نباشد، قطعاً می پذیریم. فلذا جمعی در جواب گفته اند: خدای متعال در آیه 16 سوره ی 50 (ق) می فرماید:

﴿وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ﴾.

«ما انسان را خلق کرده ایم و از وساوس و اندیشه های نفس او کاملاً آگاهیم و از رگ گردن به او نزدیک تریم.»

آقایان می دانید حبل الورید، مَثَلی معروف است که مستعمل در فرط قُرب(1)

است و اضافه آن، بیانی است و ممکن است که اضافه لا می باشد.

و حقیقت معنای این آیه شریفه راجع است به اینکه علم خداوند متعال بر وجهی محیط است به احوال انسان که هیچ چیزی از خفایای صدور و سرائر قلوب بر ذات اقدس او جلّ و علا مخفی و پوشیده نمی باشد.

و در آیه 62 سوره 10 (یونس) می فرماید:

﴿وَمَا تَکُونُ فِی شَأْنٍ وَمَا تَتْلُوا مِنْهُ مِن قُرْآنٍ وَلاَ تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلّا کُنّا عَلَیْکُمْ شَهُوداً إِذْ تُفِیضُونَ فِیهِ وَمَا یَعْزُبُ عَن رَبّکَ مِن مِثْقَالِ ذَرّةٍ فِی الْأَرْضِ وَلاَ فِی السّماءِ وَلاَ أَصْغَرَ مِن ذلِکَ وَلاَ أَکْبَرَ إِلّا فِی کِتَابٍ مُبِینٍ﴾.

«(ای رسول ما) در هیچ حال نباشی و هیچ آیه از قرآن تلاوت نکنی و به

ص: 622


1- نزدیکی زیاد. (محقق)

هیچ عملی تو و امّت وارد نشوید، جز آنکه همان لحظه شما را مشاهده می کنیم و هیچ ذرّه ای در همه زمین و آسمان از خدای تو پنهان نیست و کوچک تر از ذرّه و بزرگ تر از آن، هرچه هست، همه در کتاب مبین و لوح علم الهی مسطور است.»

به حکم این آیات شریفه و تأیید دلایل عقلیه، هیچ فعل و قولی از خدا پوشیده نمی باشد و پروردگار عالمیان به علم حضوری، عالم به جمیع افعال و اعمال و اقوال عباداست. اینک ملاحظه فرمایید این حدیثی را که بیان نمودید، با این دو آیه و سایر آیات شریفه چگونه تطبیق نماییم و به چه نحو ممکن است رضا و عدم رضای ابی بکر بر خدا مخفی باشد که محتاج به سؤال از خود او باشد.

علاوه بر آنکه رضای حق تعالی مربوط به رضای خلق است. قطعاً تا بنده به مقام رضا نرسد، محبوب خدا نخواهد شد. پس چگونه خداوند اظهار رضایت از ابی بکر می کند و حال آنکه هنوز نمی داند ابی بکر به مقام رضا رسیده و از خدا راضی هست یا نه؟!

اخبار در فضیلت ابی بکر و عمر و ردّ آنها

شیخ: دیگر تردیدی نیست که رسول خدا فرمود:

«إنّ الله یتجلّی للناس عامّة ویتجلّی لأبی بکر خاصّة.»

به درستی که خداوند تجلی فرماید از برای همه مردم عمومی و برای ابی بکر خصوصی.

و نیز فرموده است:

«ما صبّ الله فی صدری شیئاً إلاّ صبّه فی صدر أبی بکر.»

نریخت خداوند در سینه من چیزی را مگر آنکه ریخت در سینه ابی بکر.

ص: 623

و نیز فرمود:

«أنا وأبی بکر کفرسی رهان.»

من و ابی بکر هر دو با هم مساوی هستیم؛ مانند دو اسب که در مسابقه با هم برابر باشند.

و نیز فرمود:

«إنّ فی السماء الدنیا ثمانین ألف ملک یستغفرون لمن أحبّ أبابکر وعمر وفی السماء الثانیة ثمانین ألف ملک یلعنون من أبغض أبابکر وعمر.»

در آسمان دنیا هشتاد هزار ملک استغفار می نمایند برای کسی که دوست بدارد ابی بکر و عمر را و در آسمان دوم هشتاد هزار ملک لعن می نمایند دشمنان ابی بکر و عمر را.

و نیز فرمود:

«أبوبکر و عمر خیر الأوّلین والأخرین.»

ابوبکر و عمر، بهترین اوّلین و آخرین اند.

و عظمت مقام ابی بکر و عمر رضی الله عنهما از این خبر بهتر معلوم می گردد که فرمود:

«خلقنی الله من نوره وخلق أبابکر من نوری و خلق عمر من نور أبی بکر و خلق أمّتی من نور عمر و عمر سراج أهل الجنّة.»

خلق نموده خدای تعالی مرا از نور خودش و خلق نموده ابی بکر را از نور من و خلق نموده عمر را از نور ابی بکر و خلق نموده است امّت مرا از نور عمر و عمر، چراغ اهل بهشت است.

از این قبیل اخبار در کتب معتبره ی ما بسیار رسیده که من باب نمونه، به

ص: 624

بعض از آنها اشاره نمودم، تا حقیقت مقام خلفا بر شما واضح و روشن گردد.

داعی: اوّلاً مضامین ظواهر این اخبار خود دلالت کامله بر فساد و کفر آنها دارد که می رساند از لسان مبارک رسول اکرم، چنین مضامین صادر نگردیده؛ زیرا حدیث اوّل، دلیل بر تجسّم است و قطعاً عقیده بر جسمیت حضرت باری تعالی کفر محض است و حدیث دوم می رساند که ابی بکر شریک رسول الله بوده در آنچه بر آن حضرت نازل می شده و حدیث سوم می رساند که خاتم الانبیاء هیچ گونه تفوّقی بر ابی بکر نداشته؛ چه هر دو با هم مساوی بودند و دو خبر دیگر، مخالف است با اخبار کثیره ای که مُجمع علیه فریقین است که بهترین اهل عالم، محمّد و آل محمّد سلام الله علیهم اجمعین اند.

و خبر آخری مخالف با قرآن مجید است؛ چه آنکه در آیه 13 سوره 76 (دهر) می فرماید: ﴿لاَ یَرَوْنَ فِیهَا شَمْساً وَلاَ زَمْهَرِیراً﴾. بهشت جای آفتاب و ماه نمی باشد. حجر و شجر و مدر و در و دیوار بهشت، تماماً روشن و نورانی می باشد. اهل دنیا هستند که احتیاج به چراغ دارند و الا اهل بهشت، احتیاج به چراغ ندارند.

علاوه بر این ظواهر، اکابر علمای درایت و رجال خودتان، از قبیل عالم جلیل مقدّسی در«تذکرهْ الموضوعات»(1) و فیروزآبادی شافعی در کتاب «سفر السعادات»(2)

ص: 625


1- تذکرهْ الموضوعات، مقدسی، ص17، باب الألف. مقدّسی می نویسد: «إنّ الله لیتجلّی للمؤمنین عامّة ولأبی بکر خاصّة: فیه علی بن عبدة بن قتیبة، کان یسرق الحدیث».
2- سفر السعادهْ، فیروزآبادی، ص141، خاتمهْ الکتاب. فیروزآبادی می نویسد: «من الموضوعات انّ الله یتجلّی للناس عامّة، لأبی بکر خاصّة، وحدیث ما صبّ الله فی صدری شیئاً إلاّ وصبّه فی صدر أبی بکر وحدیث کان صلی الله علیه وآله إذا اشتاق إلی الجنّة قبل شیبة أبی بکر و حدیث أنا وأبوبکر کفرسی رهان وحدیث انّ الله لمّا اختار الأرواح اختار روح أبی بکر و أمثال هذا من المفتریات المعلوم بطلانها ببدیهة العقل».

و حسن بن کثیر ذهبی در «میزان الاعتدال»(1)

و ابوبکر احمدبن علی خطیب بغدادی در «تاریخ»(2) خود و ابوالفرج ابن جوزی در کتاب «الموضوعات»(3)

و

ص: 626


1- میزان الاعتدال، ذهبی، 2/259 - 260، ترجمه شماره 1907، شرح حال حسن بن علی بن زکریا بن صالح أبو سعید العدوی البصری. ذهبی می نویسد: «عن أبی هریرة مرفوعاً >انّ فی السماء ثمانین ألف ملک یستغفرون لمن أحبّ أبابکر وعمر و ثمانین ألفا یلعنون مَن أبغضهما« ویرویه شیخ مجهول ... وقد رواه أبو حفص الکتانی عن العدوی ... عن أبی هریرة مرفوعاً »انّ فی السماء ثمانین ألف ...« قلت: هذا شیخ قلیل الحیاء، ما تفّکر فیما یفتریه. قال أبو أحمد الحاکم: فیه نظر ... وقال الدار قطنی: ذاک متروک وقال حمزة السهمی: سمعت أبا محمّد الحسن بن علی البصری یقول: أبو سعید العدوی کذّاب علی رسول الله صلی الله علیه وآله یقول علیه مالم یقل». و نیز در جلد 5، صفحه 148، ترجمه شماره 5814، شرح حال علی بن الحسن المکتب می نویسد: «عن جابر، قال رسول الله صلی الله علیه وآله: إنّ الله تعالی لیتجلّی للناس عامّة ویتجلّی لأبی بکر خاصّة. فهذا أقطع بأنّه من وَضع هذا الشویخ علی القطان ... قال الدار قطنی: کان یضع الحدیث».
2- تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، 12/19، ترجمه شماره 6381، شرح حال علی بن عبدهْ المکتب التمیمی. خطیب این حدیث را نقل می کند: «عن جابر بن عبدالله قال قال رسول الله صلی الله علیه وآله: انّ الله یتجلّی للناس عامّة ولأبی بکر خاصّة وهکذا رواه محمّد بن المسیّب عن ابن عبدة وهو باطل». و نیز در جلد 7، 7/383، ترجمه شماره 3910، شرح حال حسن بن علی أبو سعید العدوی خطیب بغدادی پس از نقل حدیث «إنّ فی السماء الدنیا ثمانین ألف ...» می نویسد: «وضعه العدوی عن کامل بن طلحة».
3- الموضوعات، ابن الجوزی، 1/225 - 228، و 237 و 242 - 244 کتاب الفضائل، باب فی فضل أبی بکر. بعد از نقل این حدیث «إنّ الله یتجلّی للخلائق یوم القیامة عامّة ویتجلّی لک یا أبابکر خاصّة» با الفاظ گوناگون، از انس به سه طریق، از جابر به چهار طریق، از ابی هریرهْ به یک طریق و از عایشه نیز به یک طریق این حدیث را نقل کرده است. سپس در مقام جرح و تعدیل بر آمده و تمام طرق این حدیث را باطل کرده است که متن کلام ابن جوزی به این شرح است: «أمّا حدیث أنس ففی الطریق الأوّل: محمّد بن عبد. قال أبوبکر الخطیب. هذا حدیث لا أصل له عند ذوی المعرفة بالنقل فیما نعلمه. وقد وضعه محمّد بن عبد اسناداً ومتناً. قال الدار قطنی: محمّد بن عبد یکذب ویضع. وفی الطریق الثانی: بنوس و هو مجهول لا یعرف. والطریق الثالث: فیه مجاهیل وأحدهم قد سرقه من محمّد بن عبد. وأمّا حدیث جابر. فالطریق الأوّل تفرّد به محمّد بن خالد وقد کذّبوه. والطریق الثانی فیه علی بن عبدة. قال الدار قطنی: کان یضع الحدیث. وأمّا الطریق الثالث فأنبأنا القزاز قال أنبأنا أبوبکر الخطیب قال: الحمل فیه علی أبی حامد بن حسنویه، فانّه لم یکن ثقة. قال ویروی أن أبا حامد وقع إلیه حدیث علی بن عبدة فرکبه علی هذا الإسناد مع أنّا لا نعلم أنّ الحسن بن علی بن عفان سمع من یحیی بن أبی کثیر شیئاً والله اعلم. وأمّا الطریق الرابع: فقال أبو الفتح بن أبی الفوارس: فی أبی القاسم نظر. وأمّا حدیث أبی هریرة فهو حدیث أنس الأوّل ونری أنّ أحمد بن محمّد بن عمر الیمانی سرقه وغیّر أسناده. قال أبو حاتم الرازی وابن صاعد: کان الیمانی کذّاباً. وقال الدار قطنی: متروک الحدیث وقال ابن حبّان: حدّث بأحادیث مناکیر وبنسخ عجایب. وأمّا حدیث عائشة ففیه عبدالله بن واقد. قال أحمد ویحیی: لیس بشیء. وقال النسائی: متروک الحدیث. وقال ابن حبّان: غفل من الاتقان وحدث علی التوهم، فوقعت المناکیر فی اخباره».

جلال الدین سیوطی در «اللآلی المصنوعه فی

الأحادیث الموضوعه»(1)

حکم بر

ص: 627


1- اللآلی المصنوعهْ، سیوطی، 1/286 - 288، کتاب المناقب، باب مناقب الخلفاء الأربعهْ. سیوطی این حدیث را به الفاظ گوناگون و طرق مختلف نقل کرده و تمامی طرق را باطل می کند. و ما در اینجا تنها طرق حدیث و کلمات سیوطی را نقل می کنیم و از آوردن الفاظ گوناگون حدیث خودداری می نماییم. (الخطیب) أنبأنا محمّد بن أحمد بن رزق حدّثنا محمّد بن یوسف الهمدانی حدّثنا محمّد بن عبد بن عامر حدّثنا عبد بن حمید حدّثنا عبد الرزاق أنبأنا معمّر عن قتادة عن أنس قال ... قال الخطیب: لا أصل له، وضعه محمّد بن عبد إسناداً ومتناً. رأیت له متابعاً أخرجه أبو العباس الولید بن أحمد الزوزنی فی کتاب شجرة العقل. قال حدّثنا أبو الحسن الأسواری حدّثنا محمّد بن بیان حدّثنا الحسن بن کثیر حدّثنی أحمد بن حنبل الشیبانی حدّثنا عبد الرزاق به: الحسن بن کثیر مجهول و محمّد بن بیان إن کان الثقفی فهو متهم بوضع الحدیث والله اعلم. (أخبرنا) عبد الأوّل بن عیسی أنبأنا عبدالله بن محمّد الأنصاری أنبأنا إسماعیل بن ابراهیم بن محمّد و عبدالرحمان بن حمدان البصری قالا حدّثنا بنوس بن أحمد بن بنوس حدّثنا أبو خلیفة الجمحی حدّثنا أحمد بن المقدام العجلی حدّثنا یزید بن هارون عن حمید عن أنس قال ...: بنوس مجهول لا یعرف. (أنبأنا) علیّ بن عبیدالله أنبأنا علیّ بن الحسین حدّثنا محمّد بن عبدالله بن خلف حدّثنا عمر بن محمّد بن عیسی الجوهری أنبأنا إبراهیم بن مهدی حدّثنا السکن بن سعید القاضی ومحمّد بن سعید بن مهران قالا حدّثنا عمرو بن عون حدّثنا یزید بن هارون عن قتادة عن أنس به: فیه مجاهیل وأحدهم سوقة بن محمّد بن عید. (أبو نعیم) حدّثنا أبو علیّ محمّد بن أحمد بن الحسن ومحمّد بن عمر بن سلم قالا حدّثنا یوسف بن الحکیم حدّثنا محمّد بن خالد الختلی حدّثنا کثیر بن هشام حدّثنا جعفر بن برقان عن محمّد بن سوقه عن محمّد بن محمّد المنکدر عن جابر قال ...: تفرّد به محمد بن خالد وهو کذّاب ... (الخطیب) أنبأنا الأزهری أنبأنا الدار قطنی حدّثنا الحسین بن إسماعیل حدّثنا أبو الحسن علی بن عبدة حدّثنا یحیی بن سعید القطّان عن أبی ذئب عن محمّد بن المنکدر عن جابر ... علی بن عبدة یضع. (قلت) أخرجه ابن عدی وقال هذا باطل. وقال فی المیزان هذا أقطع بأنّه من وضع ابن عبدة علی القطّان ... (الخطیب) أنبأنا أبو القاسم عبد الرحمان بن محمّد بن عبدالله السراج أنبأنا أبو حامد أحمد بن علی بن حسنویة المقری حدّثنا الحسین بن علیّ بن عفّان العامری حدّثنا یحیی بن أبی بکیر حدّثنا ابن أبی ذئب به: قال الخطیب: الحمل فیه علی ابن حسنویه فانّه غیر ثقة ونری أنّه وقع له حدیث علی بن عبدة فرکبه علی هذا الاسناد مع أنا لا نعلم أنّ ابن عفّان سمع من یحیی بن أبی بکیر شیئاً. وقال أنبأنا محمّد بن عمر بن بکیر أنبأنا أبو القاسم عمر بن محمّد بن عبدالله الترمذی حدّثنا عبّاس الشکلی و أبو سعید أحمد بن محمّد بن عبید الله الخلال قالا حدّثنا الحسن بن عرفة أنبأنا أبو معاویة عن الأعمش عن الزبیر عن جابر ...: فی أبی قاسم نظر (ابن حبّان) أنبأنا محمّد بن أحمد الفرج حدّثنا محمّد بن محمّد بن عمر بن یونس الیمامی حدّثنا أبی عن ابن أبی الزناد عن أبیه عن الأعرج عن ابی هریرة ...: أحمد الیمامی کذّاب و نراه سرقه و غیّر أسناده أخبرنا علیّ بن عبید الله بن نصر أنبأنا علی بن أحمد بن البسری أنبأنا أبو عبدالله بن بطة حدّثنا أبو محمّد الحسن بن علی بن زید حدّثنا عبدالله بن محمّد الحرانی حدّثنا أبو قتادة عبدالله بن واقد حدّثنا ابن جریج عن هشام بن عروة عن أبیه عن عائشه ...: عبدالله بن واقد متروک. همچنین عجلونی در کشف الخفاء، 2/419، خاتمهْ یختم به الکتاب، می نویسد: «أشهر المشهورات من الموضوعات کحدیث ان الله یتجلی للناس عامة ولأبی بکر خاصة وحدیث ما صب الله فی صدری شیئاً الا وصببته فی صدر أبی بکر وحدیث کان صلی الله علیه وآله إذا أشتاق إلی الجنة قبل شیبة ابی بکر وحدیث أنا وابی بکر کفر سی رهان وحدیث ان الله لما اختار الارواح اختار روح ابی بکر و امثال هذا من المفتریات المعلوم بطلانها ببدیهة العقل».

موضوعیت ومجعولیت این احادیث نموده اند و صریحاً درباره هر یک از آنها گویند که از جهت سلسله روات و اسناد، این احادیث از موضوعات و مفتریات است؛ چه آنکه علاوه بر افراد نااهل و جعّال و کذّابی که در سلسله روات موجود است، بطلان آنها با قواعد عقلیه و آیات قرآنیه ظاهر و آشکار است.

مجعولیت این احادیث نموده اند و صریحاً درباره هر یک از آنها گویند که از جهت سلسله روات و اسناد، این احادیث از موضوعات و مفتریات است؛ چه آنکه علاوه بر افراد نااهل و جعّال و کذّابی که در سلسله روات موجود است، بطلان آنها با قواعد عقلیه و آیات قرآنیه ظاهر و آشکار است.

ص: 628

شیخ: دیگر در این حدیث خلافی نیست که رسول خدا فرمود:

«أبو بکر و عمر سیّدا کهول أهل الجنّة.»

ابی بکر و عمر، دو سید پیران اهل بهشت اند.

رد خبری که ابوبکر و عمر دو سیّد پیران اهل بهشت اند

داعی: در این حدیث هم اگر قدری فکر و تأمّل کنیم، گذشته از آنکه اکابر علمای درایت و رجال خودتان آن را از موضوعات می دانند، ظاهر عبارت آن می رساند که این عبارت از رسول خدا نمی باشد؛ چه آنکه از مسلّمات است که بهشت مرکز شیوخ و پیران نمی باشد و در آنجا مانند دنیا سیر تکاملی وجود ندارد که آدمی از جوانی به سنّ پیری برسد. تا به کمال سیادت نائل آید.

و در روایات ما و شما اخبار بسیاری مصدَّق این معنی است که از جمله قضیه(1) اشجعیه است

که زن پیری بود، آمد خدمت رسول اکرم صلی الله علیه وآله. حضرت در ضمن صحبت فرمود: «إنّ الجنّة لا تدخلها العجایز»؛ یعنی عجایز و پیران داخل بهشت نمی شوند.

آن زن متأثر شد، ناله کنان عرض کرد: یا رسول الله! پس من وارد بهشت نمی شوم. این را گفت و از خدمت حضرت بیرون رفت.

حضرت فرمودند: «أخبروها انّها لیست یومئذ بعجوز»؛ یعنی خبر دهید او را که در آن روز پیر نخواهد بود، بلکه همه ی پیران را خلعت جوانی بپوشند و داخل بهشت

ص: 629


1- زاد المسیر، ابن جوزی، 5/251، ذیل آیه 63 سوره ی انبیاء. ابن جوزی می نویسد: «وقد قال رسول الله صلی الله علیه وآله لعجوز «إنّ الجنّة لا یدخلها العجائز» أراد قوله تعالی: إنّا أنشأناهنّ إنشاءً». تفسیر الدر المنثور، 6/158، تفسیر سوره واقعه؛ تفسیر ثعلبی، 9/210، ذیل سوره واقعه؛ الشمائل المحمدیّه، ترمذی، ص131، باب ما جاء فی صفه مزاح رسول الله صلی الله علیه وآله؛ تفسیر ابن کثیر، 4/312، ذیل سوره واقعه؛ المعجم الأوسط، طبرانی، 5/357. (محقق)

نمایند. آن گاه آیه 35 تا 36 سوره 56 (واقعه) را قرائت فرمود که خداوند فرماید:

﴿إِنّا أَنشَأْنَاهُنّ إِنشَاءً * فَجَعَلْنَاهُنّ أَبْکَاراً * عُرُباً أَتْرَاباً * لِأَصْحَابِ الْیَمِینِ﴾.

انشاء بر صیغه ماضی به جهت تحقّق وقوع است؛ یعنی «بیافریده ایم زنان بهشتی را (در کمال حسن و زیبایی) و همیشه آنان را باکره و دوشیزه گردانیده ایم. دوستان و عاشقان شوهران خود با غنج و ناز و شیرین سخن جوان همسالان هم. مخصوص اصحاب یمین.»

و در حدیث از طرق(1)

ما و شما وارد است که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:

«یدخل أهل الجنّة الجنّة جرداً مرداً بیضاً جعّاداً مکحّلین ابناء ثلاث وثلاثین.»

اهل بهشت که در بهشت آیند، همه جرد و مرد و بی مو و سفید اندام مجعّد موی چشم های سرمه کشیده و در سنّ سی و سه سالگی باشند.

ص: 630


1- مسند احمد بن حنبل، 2/295، مسند أبی هریرهْ. ابن حنبل حدیث را این گونه نقل می کند: «عن أبی هریرة عن النبیّ صلی الله علیه وآله قال: یدخل أهل الجنّة الجنّة جرداً مرداً بیضاً جعاداً مکحّلین أبناء ثلاث و ثلاثین علی خلق آدم ستّون ذراعاً فی عرض سبع أذرع». و نیز ابن کثیر در البدایهْ و النهایهْ، 2/112، قصّه عیسی بن مریم، ذکر رفع عیسی إلی السماء. ابن کثیر می نویسد: «وقال الحسن البصری کان عمر عیسی علیه السّلام یوم رفع أربعاً و ثلاثین سنة وفی الحدیث: إنّ أهل الجنّة یدخلونها جرداً مرداً مکحّلین أبناء ثلاث و ثلاثین». ابن سعد در طبقات الکبری، 1/28، ذکر من ولد رسول الله صلی الله علیه وآله من الأنبیاء، این حدیث را همانند احمد بن حنبل نقل می کند. و نیز ترمذی در سنن ترمذی، 4/89 / 2669 باب ما جاء فی سن اهل الجنهْ، المعجم الصغیر، طبرانی 2/17، باب المیم من الله محمد نیز در 20/140 باب من اسمه یحیی؛ المعجم الکبیر، طبرانی، 20/64، شهر بن حوشب کمن عبدالرحمن بن غنم عن معاذ این روایت را نقل کرده و هیثمی در مجمع الزوائد 10/8 و 3 باب کیف یدخل اهل الجنهْ به نقل از طبرانی در الاوسط آن را نقل کرده و بیان کرده که: اسناده جید و نیز از ابی هریره آن را از طبرانی در صغیر و اوسط روایت کرده و بیان کرده اسناده حسن. (محقق)

شیخ: این بیانات شما به جای خود صحیح است، و لکن این حدیث، مخصّصی است برای اهل بهشت.

داعی: معنای این فرمایش جناب عالی را نفهمیدم. این حدیث مخصّص چه چیز است؟ یعنی خداوند جمعی را پیر وارد بهشت می نماید، تا ابی بکر و عمر را سید آنها قرار دهد! و حال آنکه اگر بنا شود ابی بکر و عمر داخل بهشت

گردند، خداوند آنها را هم جوان خواهد نمود، نه آنکه دیگران را پیر نماید، تا سیادت آنها ثابت شود.

علاوه عرض کردم اکابر علمای خودتان این حدیث را از موضوعات به شمار آوردند و رسول اکرم برای راهنمایی ما اصلی معین فرموده، تا خیال ما راحت گردد؛ چنانچه قبلاً عرض کردم، هر حدیثی که مطابقت با قرآن مجید ننماید، مردود است. فلذا علمای رجال ما و اهل درایت هم بسیاری از اخبار را که به نام رسول و ائمّه ی طاهرین صلوات الله علیهم اجمعین از طریق خودمان رسیده. به دستور خودشان که فرمودند:

«إذا روی(1) لکم عنّی حدیث فاعرضوه علی کتاب الله. فإن وافقه فاقبلوه وإلاّ فردّوه».

زمانی که حدیثی از من برای شما روایت نمایند، آن را به قرآن مجید عرضه نمایید، اگر موافق با قرآن بود، قبول نمایید و الاّ او را رد نمایید.

ص: 631


1- کنز العمّال، متقی هندی، 1/196، ح 994، باب الثانی فی الاعتصام بالکتاب والسنهْ. متقی هندی حدیث را این گونه نقل می کند: «ستکون عنّی رواة یروون الحدیث، فاعرضوه علی القرآن فإن وافق القرآن فخذوها وإلاّ فدعوها». وجصّاص در أحکام القرآن، 2/253، باب الشهود، الشاهد و الیمین، حدیث را این گونه نقل می کند: «روی عن النبیّ صلی الله علیه وآله: ما أتاکم عنّی فاعرضوه علی کتاب الله. فما وافق کتاب الله فهو منّی وما خالفه فلیس منّی».

رد می نمایند و مورد قبول قرار نمی دهند.(1)

و قبلاً عرض کردم که بسیاری از اکابر علمای ارباب جرح و تعدیل خودتان هم کتب مبسوطه تألیف و تصنیف نموده اند در ردّ احادیث موضوعه؛ مانند شیخ مجد الدین محمّد بن یعقوب فیروزآبادی (صاحب قاموس در صفحه 142 کتاب «سفر السعادهْ» و جلال سیوطی در کتاب «اللآلی»(2)

و ابن جوزی در «موضوعات»((3) و مقدّسی در «تذکره الموضوعات» و شیخ محمّد بن درویش، مشهور به حوت بیروتی، در صفحه 123 کتاب اسنی المطالب آورده اند که در سند حدیث «أبوبکر و عمر سیّدا کهول أهل الجنّة» یحیی بن عنبسه می باشد و ذهبی گوید: یحیی از جمله ضعفاست و ابن جان دجّال گفته: یحیی وضع حدیث می نموده.

ص: 632


1- در کتاب اصول کافی (1/70) کتاب فضل العلم بابی به عنوان «الاخذ بالسنهْ وشواهد الکتاب» وجود دارد که در آن روایاتی بیان شده که این معنا را بیان کرده است. «عن ابی عبدالله علیه السّلام قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله: ان علی کل حق حقیققة وعلی کل صواب نورا، فما وافق کتاب الله فخذوه وما خالف کتاب الله فدعوه». «سمعت ابا عبدالله علیه السّلام یقول: کل شیء مردود إلی الکتاب والسنة، وکل حدیث لا یوافق کتاب الله فهو زخرف». «عن ابی عبدالله علیه السّلام قال: ما لم یوافق من الحدیث القرآن فهو زخرف». «عن أبی عبدالله علیه السّلام قال: خطب النبی صلی الله علیه وآله بمنی فقال: ایها الناس ما جاءکم عنی یوافق کتاب الله فأنا قلته وما جاءکم یخالف کتاب الله فلم اقله». (محقق)
2- اللالی المصنوعهْ، سیوطی، 1/380، کتاب المناقب، مناقب الخلفاء الأربعهْ. سیوطی بعد از نقل حدیث فوق می نویسد: «قال الخطیب موضوع: من عمل القصاص وضعه عمر بن واصل أو وضع علیه».
3- . الموضوعات، ابن الجوزی، 1/299، ح 52، کتاب الفضائل، باب فی فضائل علی. ابن جوزی تضعیف این حدیث را همانند سیوطی نقل می کند.

پس علاوه بر دلایلی که ما ذکر نمودیم، به بیان نقّادین علمای خودتان هم - که ارباب جرح و تعدیل اند - این حدیث از موضوعات است.

واقعاً احتمال قوی می رود که از مجعولات بکریون یا بنی امیه باشد؛ چه آنکه برای رد و تضعیف بنی هاشم و عترت طاهره و اهل بیت رسول الله، در مقابل هر حدیثی از احادیث ثابته ی عند الفریقین در مدح و عظمت خاندان رسالت، حدیثی جعل می نمودند و مردمانی مانند ابوهریره و امثال آنها هم برای قرب دستگاه فاسد بنی امیه پیوسته در این کار جدیت می نمودند؛ زیرا از کینه و عداوتی که با آل محمّد داشتند، در مقابل حدیث شریف ثابتی که علاوه بر اجماع علمای شیعه، اکابر علمای شما نیز نقل نموده اند، این حدیث را جعل نمودند.

نواب: آن حدیث مسلّم کدام است که در مقابلش جعل حدیث نمودند.

در حدیث حسن و حسین سیّد جوانان اهل بهشت

داعی: آن حدیث شریف، ثابت و مسلّم آن است

که رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود:

«الحسن والحسین سیّدا شباب أهل الجنّة وأبوهما خیر منهما.»

و بسیاری از علمای شما این حدیث را نقل نموده اند، از قبیل خطیب خوارزمی در «مناقب»(1)

و میر سید علی همدانی در مودّت هشتم از «مودّهْ القربی»(2)) و امام ابو عبدالرحمان نسائی سه حدیث در «خصائص العلوی»(3)

و ابن

ص: 633


1- مناقب خوارزمی، ص294، ح 283، فصل 19.
2- مودهْ القربی، سید علی همدانی، مودّهْ 12 (با استفاده از ینابیع المودهْ، قندوزی، 2/325، ح 945، باب 56).
3- خصائص أمیرالمؤمنین، أحمد بن شعیب نسائی، ص123، الأخبار المأثورهْ فی أنّ الحسن والحسین سیّدا شباب أهل الجنّهْ.

صبّاغ مالکی در صفحه 159 «فصول المهمّه»(1)

و سلیمان بلخی حنفی در باب 54 «ینابیع المودّهْ»(2) از ترمذی و

ابن ماجه و امام احمد بن حنبل و سبط ابن جوزی در صفحه 133 «تذکره»(3)

و امام احمد بن حنبل در «مسند»(4) و ترمذی در «سنن»(5)

و محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب 97 «کفایهْ الطالب»(6) بعد از نقل این حدیث گوید: امام اهل حدیث، ابوالقاسم طبرانی در «معجم الکبیر»(7)

در شرح حال امام حسن علیه السّلام جمع نموده است جمیع طرق این حدیث شریف را از بسیاری از صحابه پیغمبر، از قبیل امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب و خلیفه ثانی عمر بن الخطّاب و حذیفهْ یمانی و ابو سعید خدری و جابر بن عبدالله انصاری و ابو هریره و اسامهْ بن زید و عبدالله بن عمر، آن گاه محمّد بن یوسف اظهار نظر

ص: 634


1- فصول المهمّهْ، ابن صبّاغ مالکی، 2/700، فی ذکر الحسن بن علیّ بن أبی طالب، فصل فیما ورد فی حقّه من رسول الله.
2- ینابیع المودّهْ، قندوزی، 2/38، ح 20، باب 54.
3- تذکرهْ الخواص، سبط ابن الجوزی، ص211، باب 9.
4- مسند احمد بن حنبل، 5/391، مسند حذیفهْ بن الیمان. ابن حنبل حدیث را این گونه نقل کرده است: «عن حذیفة قال: سألتنی أمّی منذ متی عهدک بالنبیّ صلی الله علیه وآله قال: فقلت لها منذ کذا کذا. قال: فنالت منّی وسبّتنی. قال: فقلت لها: دعینی، فانّی آتی النبیّ صلی الله علیه وآله فاصلّی معه المغرب ثم لا أدعه حتّی یستغفر لی ولک. قال: فأتیت النبیّ صلی الله علیه وآله فصلّیت معه المغرب فصلّی النبیّ صلی الله علیه وآله العشاء، ثمّ انتفل فتبعته، فعرض له عارض فناجاه، ثمّ ذهب فأتبعته فسمع صوتی، فقال: من هذا؟ فقلت: حذیفة. قال: مالک؟ فحدّثته بالأمر فقال: غفر الله لک ولأمک، ثمّ قال: أما رأیت العارض الّذی عرض لی قبیل؟ قال قلت: بلی. قال: فهو ملک من الملائکة لم یهبط الأرض قبل هذه اللیلة فاستأذن ربّه أن یسلم عَلَیّ ویبشّرنی انّ الحسن والحسین سیّدا شباب أهل الجنّة وانّ فاطمة سیّدة نساء أهل الجنّة».
5- الجامع الصحیح، محمد بن عیسی ترمذی، ص988، ح 3777، کتاب المناقب، باب مناقب الحسن والحسین.
6- کفایهْ الطالب، گنجی شافعی، ص422، باب 8 بعد از صد باب.
7- معجم الکبیر، طبرانی، 3/30، ح 2617، مسند حسن بن علی.

نموده گوید: این حدیثی است حسن که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:

«الحسن والحسین سیّدا شباب أهل الجنّة وأبوهما خیر منهما (و در بعض از اخبار) أفضل منهما.»

حسن و حسین دو سید جوانان اهل بهشت اند و پدر آنها بهتر و افضل از آنها می باشد.

و انضمام اسناد این حدیث به یکدیگر، دلیل بر صحّت این حدیث می باشد. انتهی

و نیز حافظ ابو نعیم اصفهانی در «حلیه»(1) و ابن عساکر در صفحه 206 جلد چهارم «تاریخ کبیر»(2) و حاکم در «مستدرک»(3)

و ابن حجر مکّی در صفحه 82 «صواعق»(4) و بالأخره اتفاقی اکابر علمای شما می باشد که این حدیث، از لسان دُرربار

رسول خداصلی الله علیه وآله جاری شده است.

شیخ: دیگر منکر این خبر واحدی نمی شود که رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود:

«ما ینبغی لقوم فیهم أبوبکر أن یتقدّم علیه غیره.»

این خبر، خود دلیل حقّ تقدم ابی بکر است بر عموم امّت؛ برای آنکه

ص: 635


1- حلیهْ الاولیاء، ابو نعیم اصفهانی، 4/190، ترجمه شماره 274، شرح حال زر ابن حبیش. ابو نعیم حدیث را همان گونه که از مسند احمد نقل کردیم آورده است.
2- تاریخ دمشق، ابن عساکر، 5/374، ترجمه شماره 158، شرح حال احمد بن محمد بن الصلت بن المغلّس.
3- المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، 3/182، ح 4779، کتاب معرفهْ الصحابهْ، باب مناقب الحسن والحسین.
4- صواعق المحرقه، ابن حجر مکّی، ص187، الحدیث الخامس عشر، باب 11، فصل 2. و نیز ابن ماجه در سنن، 1/44، ح 118، مقدمهْ، فضل علی بن أبی طالب. و خطیب بغدادی در تاریخ بغداد، 1/140، ترجمه شماره 2، شرح حال حسن بن علی. و حموینی در فرائد السمطین، 2/129، ح 428، سمط دوم، باب 29، همین حدیث را نقل کرده اند.

می فرماید: سزاوار نیست برای قومی که ابی بکر در میان آنها باشد و دیگری را بر او مقدم دارند.

داعی: متأسّفم که آقایان محترم چرا بدون فکر به هر خبری توجه می نمایید. اگر این خبر فرموده ی رسول اکرم صلی الله علیه وآله بوده، چرا خود عمل به آن نمی نمود که با بود ابی بکر، علی علیه السّلام را مقدّم می داشت. در قضیه ی مباهله(1)

مگر ابی بکر حاضر نبود که علی را مقدّم بر او داشت. در غزوه تبوک(2)

با بود ابی بکر کاردان پیرمرد، چرا علی علیه السّلام را خلیفه خود

قرار داد؟ در سفر مکّه(3)

چرا ابی بکر را معزول و علی را منصوب برای ابلاغ رسالت و قرائت سوره برائت نمود؟ در مکه با بودن ابی بکر، چرا علی را با خود برای بت شکنی(4)

برد، حتی به روی شانه ی خود

ص: 636


1- جریان مباهله در مجلس هفتم خواهد آمد.
2- حدیث منزلت در آغاز مجلس پنجم گذشت.
3- جریان عزل ابی بکر از ابلاغ برائت در مجلس دهم خواهد آمد.
4- المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، 2/395، ح3387، کتاب التفسیر، تفسیر سورهْ بنی اسرائیل. حاکم این حدیث را نقل می کند: «عن علیّ بن أبی طالب رضی الله عنه قال: انطلق بی رسول الله صلی الله علیه وآله حتی أتی بی الکعبة فقال لی: اجلس فجلست إلی جنب الکعبة، فصعد رسول الله صلی الله علیه وآله بمنکبی، ثمّ قال لی: »انهض« فنهضت فلمّا رأی ضعفی تحته قال لی اجلس فنزلت وجلست ثمّ قال لی: یا علیّ اصعد علی منکبی. فصعدت علی منکبیه ثمّ نهض بی رسول الله صلی الله علیه وآله فلمّا نهض بی خیل إلیّ لو شئت نلت أفق السماء فصعدت فوق الکعبة وتنحی رسول الله صلی الله علیه وآله فقال لی: الق صنمهم الأکبر، صنم قریش وکان من نحاس موتداً بأوتاد من حدید إلی الأرض، فقال لی رسول الله صلی الله علیه وآله عالجه ورسول الله صلی الله علیه وآله یقول لی: إیه إیه ﴿جاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقًا﴾ [الأسراء: 81] فلم أزل أعالجه حتّی استمکنت منه، فقال: اقذفه فقذفت فتکسر وتردیت من فوق الکعبة فانطلقت أنا والنبیّ صلی الله علیه وآله نسعی وخشینا أن یرانا أحد من قریش وغیرهم. قال علیّ: فما صعد به حتّی الساعة». و نیز متقی هندی در کنز العمّال، 13/171، ح 36516، کتاب الفضایل بعد از باب فضائل علی علیه السّلام، احمد بن حنبل، در مسند، 1/84، مسند علی بن أبی طالب علیه السّلام؛ خطیب بغدادی، در تاریخ بغداد، 13/302، ترجمه شماره 7282، شرح حال نعیم بن حکیم المدائنی، همین حدیث را با اختلاف الفاظ نقل کرده اند.

سوار کرد و امر به شکستن بت هُبل نمود؟ با حضور ابی بکر، چرا علی علیه السّلام را برای حکومت و دعوت مردم یمن(1)

فرستاد و علاوه بر همه، با بودن ابی بکر، علی را چرا وصی خود قرار داد؟

شیخ: حدیث بسیار ثابتی از رسول خداصلی الله علیه وآله رسیده که أبداً مورد انکار نیست که عمرو بن عاص گفت:

روزی به پیغمبر عرض کردم: یا نبی الله! أحبّ زنان عالم به سوی شما کیست؟

ص: 637


1- تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، 3/54، ترجمه شماره 997، شرح حال محمّد بن علی الرضا. خطیب این حدیث را نقل می کند: «عن علیّ قال: بعثنی النبیّ صلی الله علیه وآله إلی الیمن فقال لی وهو یوصینی یا علیّ ما خاب من استخار و لا ندم من استشار، یا علیّ علیک بالدُّلجة، فإنّ الأرض تطوی باللیل ما لا تطوی بالنهار یا علی أغد بسم الله فانّ الله بارک لأمتی فی بکورها». و نیز احمد بن حنبل، در مسند 1/111، مسند علی بن ابی طالب این حدیث را نقل کرده است: «عن سمّاک عن حنش عن علی رضی الله عنه قال: بعثنی رسول الله صلی الله علیه وآله إلی الیمن قال فقلت یا رسول الله تبعثنی إلی قوم أسن منی و أنا حدیث لا أبصر القضاء، قال فوضع یده علی صدری وقال: اللّهم ثبّت لسانه واهد قلبه. یا علیّ إذا جلس الیک الخصمان فلا تقض بینهما حتی تسمع من الآخر». و بیهقی، در سنن الکبری 8/111، کتاب الدیات، باب ما ورد فی البئر جبار، والمعدن جبار این حدیث را نقل کرده است: «عن علیّ بن أبی طالب رضی الله عنه قال: لمّا بعثنی رسول الله صلی الله علیه وآله إلی الیمن حفر قوم زبیة للأسد فازدهم الناس علی الزبیة ووقع فیها الأسد فوقع فیها رجل وتعلق برجل وتعلّق الآخر بآخر حتّی صاروا أربعة فجرحهم الأسد فیها فهلکوا وحمل القوم السلاح فکاد أن یکون بینهم قتال...». و ابن ماجه در سنن 2/774، ح 2310، کتاب الاحکام، باب ذکر القضاهْ، این حدیث را نقل کرده است: «عن علیّ قال: بعثنی رسول الله صلی الله علیه وآله إلی الیمن، فقلت: یا رسول الله تبعثنی وأنا شابّ أقضی بینهم ولا أدری ما القضاء؟ قال: فضرب بیده فی صدری، ثمّ قال: >اللّهم اهد قلبه وثبّت لسانه«. قال: فما شککتُ بعد فی قضاء بین اثنین».

فرمودند: عایشه.

عرض کردم: احبّ مردان به سوی شما کیست؟

فرمودند: پدر عایشه ابی بکر. پس به همین جهت که محبوب پیغمبرند، حقّ تقدّم دارند بر تمام امّت و این خود یک دلیل قاطع است برخلافت ابی بکر رضی الله عنه.

رد جواب خبری که ابی بکر و عایشه محبوب پیغمبر بودند

داعی: این حدیث علاوه بر آنکه از موضوعات و مجعولات(1) بکریون است، با احادیث ثابته ی مسلّمه ی عند الفریقین معارَض است. فلذا مردودیت آن ثابت می باشد.

در این حدیث از دو جهت باید امعان نظر نمود: اول از جهت امّ المؤمنین عایشه و دوم از جهت خلیفه ابی بکر.

امّا در محبوبیت عایشه، به طریقی که احبّ زنان باشد، نزد رسول خدا اشکال است؛ چون که عرض کردم معارض است این قول با احادیث صحیحه ی ثابته ای که در کتب معتبره ی فریقین (شیعه و سنّی) ثبت گردیده.

شیخ: با کدام اخبار معارض است، ممکن است بیان نمایید، تا مطابقت نموده، قضاوت عادلانه نماییم.

ص: 638


1- سنن الکبری، نسائی، 5/39، ح 8117، کتاب المناقب، باب 2، فضل أبی بکر و عمر. نسائی این حدیث را نقل می کند: «عن أبی عثمان قال: حدّثنی عمرو بن العاص قال: استعملنی رسول الله صلی الله علیه وآله علی جیش ذات السلاسل فأتیته فقلت: یا رسول الله أیّ الناس أحبّ إلیک؟ قال: عائشة. قلت: من الرجال؟ قال: أبوها. قلت: ثمّ من؟ قال: فعدّ رجالاً». سپس در انتهای حدیث می نویسد: «قال أبو عبدالرحمان: بعض حروف أبی عثمان لم تصح».

داعی: احادیث بسیاری از طرق علماء و روات شما، بر خلاف گفته ی شما، درباره ی حضرت صدیقه ی کبری امّ الائمهْ النجباء فاطمهْ الزهراء سلام الله علیها وارد است.

فاطمه بهترین زنان عالم است

از جمله حافظ ابوبکر بیهقی در تاریخ و حافظ این عبدالبر در «استیعاب»(1)

و میرسید علی همدانی در «مودّهْ القربی»(2)

ودیگران از علمای شما نقل نموده اند

ص: 639


1- استیعاب، ابن عبدالبر، 4/1897، ترجمه شماره 4057، شرح حال فاطمهْ بنت رسول الله صلی الله علیه وآله. ابن عبدالبر حدیث را این گونه نقل می کند: «عن جمیع بن عمیر، قال: دخلت علی عائشة، فسألت أیّ الناس کان أحبّ إلی رسول الله صلی الله علیه وآله قالت: فاطمة: قلت فمن الرجال؟ قالت: زوجها، ان کان ما علمته صوّاماً قوّاماً». این روایت با تعابیر مختلف در دیگر کتب اصلی اهل تسنّن ذکر شده است که به بعضی از آنها اشاره می کنیم: سنن ترمذی، 5/362/3965، باب ما جاء فی فضل فاطمه رضی الله عنها؛ المستدرک، حاکم نیشابوری، 3/154 و 157، باب ذکر مناقب فاطمه رضی الله عنها؛ السنن الکبری، نسائی، 5/140 و 139 ح8496 و 8497 و 8498؛ خصائص امیرالمؤمنین علیه السّلام، ص110؛ المعجم الکبیر، طبرانی، 22/403 باب «ومن مناقب فاطمه؛ تاریخ مدینهْ دمشق، ابن عساکر، 42/260 تا 265». (محقق)
2- مودّهْ القربی، سید علی همدانی، مودّة 11 (با استفاده از ینابیع المودهْ، قندوزی، 2/320، ح 925 باب 56، فصل فی فضائل فاطمهْ). همدانی حدیث را با اختلاف اندک در الفاظ همانند استیعاب نقل کرده است. و نیز احمد بن شعیب نسائی در السنن الکبری، 5/146، ح 8515، کتاب الخصائص، باب 41، ذکر الأخبار المأثورهْ بانّ فاطمهْ بنت رسول الله صلی الله علیه وآله سیّدهْ نساء هذه الأمّهْ، این حدیث را نقل کرده است: «عن أبی هریرة قال: أبطأ رسول الله صلی الله علیه وآله، عنّا رسول الله صلی الله علیه وآله، عنّا یوماً صدر النهار، فلمّا کان العشی قال له قائلنا: یا رسول الله! قدشقّ علینا لم نرک الیوم. قال: إنّ ملکاً من السماء لم یکن رآنی، فاستأذن الله فی زیارتی فأخبرنی - أو بشّرنی - أنّ فاطمة ابنتی سیّدة نساء اُمّتی وإن حسناً وحسیناً سیدا شباب أهل الجنّة». و طبرانی در معجم الکبیر، 22/403، ح 1006، من مناقب فاطمهْ، حدیث را این گونه نقل کرده است: «عن أبی هریرة أنّ رسول الله صلی الله علیه وآله قال: إنّ ملکاً من السماء لم یکن زارنی، فاستأذن الله فی زیارتی، فبشّرنی أو أخبرنی أنّ فاطمة سیّدة نساء أمّتی». و متقی هندی در کنز العمّال، 11/605، ح 32925، کتاب الفضائل، باب 3، فصل 2، فضائل علیّ، از ابی هریره از رسول اکرم صلی الله علیه وآله این حدیث را نقل کرده است: «أما ترضین انّی زوّجتک أوّل المسلمین إسلاماً وأعلمهم علماً، فانّک سیّدة نساء أمّتی کما سادت مریم قومها اما ترضین یا فاطمة انّ الله اطّلع علی أهل الأرض فاختار منهم رجلین فجعل أحدهما أباک والآخر بعلک». و بخاری در تاریخ الکبیر، 1/232، ح 728، احادیث محمّد بن مروان الذهلی، حدیث را این گونه نقل می کند: «عن أبی هریرة أنّ النبیّ صلی الله علیه وآله قال: انّ فاطمة سیّدة نساء أمّتی». و ذهبی در سیر اعلام النبلاء، 2/127، ترجمه شماره 18، شرح حال فاطمهْ بنت رسول الله صلی الله علیه وآله. و مزی در تهذیب الکمال، 26/391، ترجمه شماره 5596، شرح حال محمد بن مروان الذهلی، حدیث را همانند طبرانی نقل کرده انی به اضافه این جملات: «وانّ الحسن والحسین سیّدا شباب أهل الجنّة».

که رسول اکرم صلی الله علیه وآله مکرّر می فرمود:

«فاطمة خیر نساء امّتی».

یعنی: فاطمه بهترین زنان امّت من است.

امام احمد بن حنبل در «مسند»(1) و حافظ

ابوبکر شیرازی در «نزول القرآن فی علی» نقل می نمایند از محمّد بن حنفیه از امیرالمؤمنین علیه السّلام؛ و ابن عبد البر در «استیعاب»(2) ضمن نقل حالات فاطمه علیهاالسّلام و خدیجه امّ المؤمنین از عبد الوارث

ص: 640


1- مسند احمد بن حنبل، 1/293، مسند عبدالله بن عبّاس. ابن حنبل حدیث را این گونه نقل می کند: «عن ابن عبّاس قال خطّ رسول الله صلی الله علیه وآله فی الأرض أربعة خطوط قال: تدرون ما هذا؟ فقالوا: الله ورسوله أعلم». «فقال رسول الله صلی الله علیه وآله: أفضل نساء أهل الجنّة خدیجة بنت خویلد و فاطمة بنت محمّد و آسیة بنت مزاحم امرأة فرعون ومریم ابنة عمران رضی الله عنهنّ أجمعین».
2- استیعاب، ابن عبدالبر، 4/1896، ترجمه شماره 4057، شرح حال فاطمهْ بنت رسول الله صلی الله علیه وآله. ابن عبد البر حدیث را به این لفظ آورده است: «عن أبی هریرة قال: قال رسول الله صلی الله علیه وآله: خیر نساء العالمین أربع: مریم بنت عمران و آسیة بنت مزاحم و خدیجة بنت خویلد و فاطمه بنت محمّدصلی الله علیه وآله».

بن سفیان و ابو هریره - و ضمن حالات خدیجه امّ المؤمنین از ابو داود، نقلاً از ابو هریره و انس بن مالک - و شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 55 «ینابیع المودّه»(1)

و میر سید علی همدانی در مودّت سیزدهم از «مودّهْ القربی»(2)

از انس بن مالک و نیز بسیاری از ثقات محدًثین به طرق خود از انس بن مالک روایت نموده اند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:

«خیر نساء العالمین أربع: مریم بنت عمران و آسیة بنت مزاحم و خدیجة بنت خویلد و فاطمة بنت محمّدعلیه السّلام.»

خطیب در «تاریخ بغداد»(3)

نقل می نماید که رسول خدا این چهار زن را بهترین زنان عالم به حساب آورده، آن گاه فاطمه علیهاالسّلام را در دنیا و آخرت بر آنها تفضیل داده.

محمّد بن اسماعیل بخاری در صحیح و امام احمد بن حنبل(4)

در «مسند» از

ص: 641


1- ینابیع المودّهْ، قندوزی، 2/58، ح 37، باب 55. قندوزی این حدیث را همانند استیعاب نقل کرده است.
2- مودّهْ القربی، سیّد علی همدانی، مودّهْ 13 (با استفاده از ینابیع المودّهْ قندوزی، 2/331، ح 967، باب 56)؛ طبرانی در معجم الکبیر، 22/402، فصل ومن مناقب فاطمهْ؛ ابن حبّان در صحیح خود، 15/402، مناقب فاطمهْ و ابن حجر عسقلانی، در الاصابهْ، 8/264، ترجمه شماره 11587، شرح حال فاطمهْ الزهراء همین حدیث را به همان الفاظی که از استیعاب آوردیم، نقل کرده اند.
3- تاریخ بغداد، خطیب بغدادی، 7/185، ترجمه شماره 3636، شرح حال جعفر بن محمّد ابو یحیی الزعفرانی. خطیب همان حدیثی را که از استیعاب نقل کردیم آورده است.
4- گرچه این حدیث را به الفاظ یاد شده در منابع فوق و دیگر منابع نیافتیم، لکن ابن شهر آشوب در مناقب آل ابی طالب، 3/323 باب مناقب فاطمه، همین حدیث را با همین الفاظ از عایشه نقل کرده است.

عایشه بنت ابی بکر نقل می نمایند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله به فاطمه فرمود:

«یا فاطمة ابشری فانّ الله اصطفیک وطهّرک علی نساء العالمین و علی نساء الاسلام وهو خیر دین.»

ای فاطمه! مژده و بشارت باد تو را که خداوند برگزیده تو را و پاکیزه گردانیده است بر زنان عالمیان عموماً و بر زنان اسلام خصوصاً و اسلام از همه دینی بهتر است.

و نیز بخاری در صفحه 64 جزء چهارم «صحیح»(1) و مسلم(2)

در باب فضائل

ص: 642


1- صحیح بخاری، 8/411 - 412، ح 1158، کتاب الاستئذان، باب من ناجی بین یدی الناس. بخاری حدیث را این گونه نقل کرده است: «حدّثتنی عائشة اُمّ المؤمنین قالت إنّا کنّا أزواج النبیّ صلی الله علیه وآله عنده جمیعاً لم تغادر منّا واحدة، فأقبلت فاطمة علیهاالسّلام تمشی لا والله ما تخفی مشیتها من مشیة رسول الله صلی الله علیه وآله فلما رآها رحّب. قال مرحباًبابنتی ثمّ أجلسها عن یمینه أو عن شماله، ثمّ سارّها. فبکت بکاءاً شدیداً فلمّا رأی حزنها سارّها الثانیة، إذا هی تضحک. فقلت لها: أنا من بین نسائه خصّک رسول الله صلی الله علیه وآله بالسرّ من بیننا ثم أنت تبکین. فلمّا قام رسول الله صلی الله علیه وآله سألتها عمّا سارّک. قالت: ما کنت لأفشی علی رسول الله صلی الله علیه وآله سرّه. فلمّا توفّی قلت لها عزمت علیک بما لی علیک من الحق لمّا أخبرتنی. قالت: أمّا الآن فنعم فاخبرتنی. قالت: أمّا حین سارّنی فی الأمر الأوّل فانّه أخبرنی انّ جبرئیل کان یعارضه بالقرآن کلّ سنة مرّة وانّه قد عارضنی به العام مرّتین ولا أری الأجل إلاّ قد اقترب، فاتقی الله واصبری. فانّی نعم السلف انا لک. قال: فبکیت بکائی الّذی رأیت. فلمّا رأی جزعی سارّنی الثانیة قال: یا فاطمة ألا ترضین أن تکونی سیّدة نساء المؤمنین أو سیّدة نساء هذه الأمّة». و نیز بخاری در (4/209) کتاب بداء الخلق، باب مناقب المهاجرین و فضلهم بابی را به عنوان باب مناقب قرابهْ رسول الله صلی الله علیه وآله ومنقبهْ فاطمهْ علیهاالسّلام بنت النبی صلی الله علیه وآله وقال النبی صلی الله علیه وآله فاطمه سیدهْ نساء اهل الجنهْ، ذکر کرده است و در ادامه روایت فوق را با کمی تفاوت در عبارات ذکر کرده است امّا در انتهای روایت به جای عبارت ذکر شده چنین ذکر شده «فأخبرنی انی اول أهل بیته اتبعه فضحکت». و همچنین، در همین باب صفحه 219 در آغاز باب مناقب فاطمه رضی الله عنه نیز چنین بیان کرده و قال النبی صلی الله علیه وآله فاطمه سیده نساء اهل الجنهْ. (محقق)
2- صحیح مسلم، 4/1905، ح 98، کتاب فضائل الصحابهْ، باب فضائل فاطمهْ. این روایت با تعابیر مختلف در کتب دیگر صحاح و صاحبان آن نیز نقل شد: سنن ابن ماجهْ، 1/518، ح1621، کتاب الجنائز، باب ما جاء فی ذکر مرض رسول الله صلی الله علیه وآله، حدیث؛ سنن ترمذی، 5/326، ح3870، ابواب المناقب، باب مناقب ابی محمد الحسین بن علی بن أبی طالب والحسین بن علی بن ابی طالب رضی الله عنهما، باب 110؛ فضائل الصحابه، نسائی، ص58، حذیفهْ بن الیمان و ص76 و 77، مناقب فاطمه بنت رسول الله صلی الله علیه وآله رضی الله عنها. (محقق)

فاطمه درجزء دوم «صحیح» و حمیدی در «جمع بین الصحیحین»(1) و عبدی در «جمع بین الصحاح الستّه» و ابن عبدالبر در «استیعاب»(2)

ضمن حالات حضرت فاطمه علیهاالسّلام و امام احمد در صفحه 282 جزء ششم «مسند»(3)

و محمّد بن سعد کاتب درجزء دوم «صحیح» و حمیدی در «جمع بین الصحیحین»(4) و عبدی در «جمع بین الصحاح الستّه» و ابن عبدالبر در «استیعاب»(5)

ضمن حالات حضرت فاطمه علیهاالسّلام و امام احمد در صفحه 282 جزء ششم «مسند»(6))

و محمّد بن سعد کاتب درجلد دوم «طبقات»، ضمن فرموده های رسول الله صلی الله علیه وآله در مرض و بستر و بیماری و در جلد هشتم در نقل حالات بی بی فاطمه علیهاالسّلام ضمن حدیث طولانی (که وقت مجلس، اجازه نقل آن را نمی دهد)، مسنداً از عایشه امّ المؤمنین نقل نموده اند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمود:

«یا فاطمة ألا ترضین أن تکونی سیّدة نساء العالمین.»

یعنی آیا تو راضی نیستی که سیده ی زنان عالمین باشی؟

ص: 643


1- الجمع بین الصحیحین، حمیدی، 4/145، ح 3357، مسند عائشهْ.
2- استیعاب، ابن عبد البر، 4/1894، ترجمه شماره 4057، شرح حال فاطمه بنت رسول الله صلی الله علیه وآله.
3- مسند احمد بن حنبل، 6/282، أحادیث فاطمهْ بنت رسول الله صلی الله علیه وآله. طبقات الکبری، محمّد بن سعد، 2/191، ذکر ما قال رسول الله صلی الله علیه وآله لفاطمهْ ابنته فی مرضه و نیز 8/22، ذکر بنات رسول الله صلی الله علیه وآله، فاطمهْ بنت رسول الله صلی الله علیه وآله.
4- الجمع بین الصحیحین، حمیدی، 4/145، ح 3357، مسند عائشهْ.
5- استیعاب، ابن عبد البر، 4/1894، ترجمه شماره 4057، شرح حال فاطمه بنت رسول الله صلی الله علیه وآله.
6- مسند احمد بن حنبل، 6/282، أحادیث فاطمهْ بنت رسول الله صلی الله علیه وآله. طبقات الکبری، محمّد بن سعد، 2/191، ذکر ما قال رسول الله صلی الله علیه وآله لفاطمهْ ابنته فی مرضه و نیز 8/22، ذکر بنات رسول الله صلی الله علیه وآله، فاطمهْ بنت رسول الله صلی الله علیه وآله.

و ابن حجر عسقلانی این عبارت را ضمن حالات بی بی در «اصابه»(1)

نقل نموده است؛ یعنی تو بهترین زنان عالمین هستی.

و نیز بخاری و مسلم در «صحیحین» خود و امام ثعلبی در «تفسیر»(2)

و امام احمد حنبل در «مسند» و طبرانی در «معجم الکبیر»(3)

و سلیمان بلخی حنفی در باب 32 «ینابیع المودّهْ» (4) از تفسیر ابن ابی حاتم و «مناقب» و حاکم و وسیط و واحدی و «حلیه ی الاولیاء» حافظ ابو نعیم اصفهانی و «فرائد» حموینی، (5) و ابن حجر مکّی در ذیل آیه چهاردهم «صواعق»(6) از احمد و محمّد بن طلحه شافعی در صفحه 8 «مطالب السؤول»(7) و طبری در «تفسیر»(8)

و واحدی در «اسباب

ص: 644


1- . الاصابهْ، ابن حجر عسقلانی، 8/266، ترجمه شماره 11587، شرح حال فاطمهْ الزهراء. و نیز ابو نعیم اصفهانی در حلیهْ الاولیاء، 2/40، ترجمه شماره 133، شرح حال فاطمهْ بنت رسول الله صلی الله علیه وآله، همین حدیث را نقل کرده اند. شایان ذکر است که مسلم بن حجّاج و ابن عبدالبر و احمد بن حنبل و ابن حجر و ابو نعیم این حدیث را با الفاظ گوناگون و به همان محتوای حدیثی که از بخاری آوردیم نقل کرده اند، ولی همگی جمله مورد استشهاد را (یا فاطمة ألا ترضین أن تکون سیدة نساء العالمین) یکسان نقل کرده اند.
2- الکشف والبیان، ثعلبی، 8/310، ذیل آیه 23 سوره ی شوری. ثعلبی این حدیث را نقل می کند: «عن ابن عبّاس، قال: لمّا نزلت ﴿قُل لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلّا الْمَوَدّةَ فِی الْقُرْبَی﴾ قالوا: یا رسول الله صلی الله علیه وآله من قرابتک هؤلاء الّذین وجبت علینا مودّتهم؟ قال: علیّ وفاطمة وابناءهما».
3- معجم الکبیر، طبرانی، 3/39، ح 2641، مسند حسن بن علی بن أبی طالب علیه السّلام.
4- ینابیع المودهْ، قندوزی، 1/315، ح 1 - 6، باب 32.
5- فرائد السمطین، حموینی، 2/13، ح 359، سمط 2، باب 2.
6- صواعق المحرقه، ابن حجر مکی، ص170، باب 11، فصل 1، آیه 14.
7- مطالب السؤول، محمّد بن طلحه شافعی، ص40 و 52، مقدمه.
8- جامع البیان، محمّد بن جریر طبری، 13/33، ح 23698، ذیل آیه 23 سوره ی شوری. طبری این حدیث را نقل می کند: «عن أبی الدیلم قال: لمّا جیء بعلیّ بن الحسین رضی الله عنهما أسیراً فأقیم علی درج دمشق، قام رجل من أهل الشام، فقال: الحمد لله الّذی قتلکم واستأصلکم وقطع قربی الفتنة. فقال له علیّ بن الحسین رضی الله عنه: أقرأت القرآن؟ قال: نعم. قال: أقرأت آل حم؟ قال: قرأت القرآن ولم أقرا آل حم. قال: ما قرأت ﴿قُل لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلّا الْمَوَدّةَ فِی الْقُرْبَی﴾. قال: وانّکم لأنتم هم؟ قال: نعم». همچنین ابن کثیر در تفسیر القرآن العظیم، 4/101، ذیل آیه 23 سوره شوری همین حدیث را نقل کرده اند.

النزول»(1) و ابن مغازلی شافعی در «مناقب»(2) و محبّ الدین طبری در ریاض و مؤمن شبلنجی در «نورالابصار»(3)

و زمخشری در «تفسیر»(4) و سیوطی در «درّ المنثور»(5) و ابن عساکر در «تاریخ»(6) و علامه ی سمهودی در «تاریخ المدینه» و فاضل نیشابوری در «تفسیر»(7)

و قاضی بیضاوی در «تفسیر»(8) و امام فخر در

ص: 645


1- تا آنجا که ما جستجو کردیم، حدیث مزبور را در اسباب النزول واحدی نیافتیم، لکن واحدی نیشابوری کتابی دارد به نام الوسیط فی تفسیر القرآن المجید که در 4/52، ذیل آیه 23 سوره ی شوری، آنچه از ثعلبی نقل کردیم آورده است.
2- مناقب ابن مغازلی، ص309، ح 352، باب قوله تعالی: ﴿قُل لاَ أسْألُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلّا الْمَوَدّةَ فی الْقُرْبَی﴾.
3- نور الابصار، شبلنجی، ص227، باب 2.
4- تفسیر کشاف، زمخشری، 4/213، ذیل آیه 23 سوره ی شوری.
5- الدرّ المنثور، سیوطی، 5/701، ذیل آیه 23 سوره ی شوری.
6- تاریخ دمشق، ابن عساکر، 41/335، ترجمه شماره 4851، شرح حال علی بن الحسن بن القاسم. ابن عساکر این حدیث را نقل کرده است: «عن أبی امامة الباهلی قال قال رسول الله صلی الله علیه وآله: إنّ الله خلق الأنبیاء من أشجار شتّی وخلقنی وعلیّاً من شجرة واحدة. فأنا أصلها وعلیّ فرعها والحسن والحسین ثمارها وأشیاعها أوراقها. فمن تعلّق بغصن من أغصانها نجا ومن زاغ هوی ولو أنّ عبداً عبدالله عزّوجلّ بین الصفا والمروة ألف عام ثمّ ألف عام ثمّ ألف عام ولم یدرک محبّتنا لأکبه الله علی منخریه فی النار، ثمّ تلا: ﴿قُل لاَ أسْألُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلّا الْمَوَدّةَ فی الْقُرْبَی﴾».
7- غرائب القرآن، نظام الدین حسن بن محمد نیشابوری، ذیل آیه 23 سوره شوری (به هامش تفسیر طبری طبع دار المعرفهْ 25/27).
8- تفسیر بیضاوی، 4/91، ح 23، ذیل آیه 23 سوره ی شوری.

«تفسیر کبیر»(1) و سید ابی بکر شهاب الدین علوی در صفحه 22 تا 23 باب اوّل «رشفهْ الصادی من بحر فضائل بنی النبی الهادی»(2)

از «تفسیر بغوی» و ثعلبی و سیره ی ملا و «مناقب» احمد و کبیر و «اوسط» طبرانی و سدی و شیخ عبدالله بن محمّد بن عامر شبراوی شافعی در صفحه 5 کتاب «الاتحاف»(3)

از حاکم و طبرانی و احمد و جلال الدین سیوطی در «احیاء المیت»(4)

از تفاسیر ابن منذر و

ص: 646


1- تفسیر الکبیر، فخر رازی، 27/166، ذیل آیه 23 سوره ی شوری. فخر رازی بعد از نقل حدیث می نویسد: «فثبت انّ هؤلاء الأربعة أقارب النبیّ صلی الله علیه وآله وإذا ثبت هذا وجب أن یکونوا مخصوصین بمزید التعظیم ویدلّ علیه وجوه: (الأوّل) قوله تعالی: ﴿إِلّا الْمَوَدّةَ فی الْقُرْبَی﴾ ووجه الاستدلال به ما سبق. (الثانی) لاشک أنّ النبیّ صلی الله علیه وآله کان یحبّ فاطمة علیهاالسّلام قال صلی الله علیه وآله: »فاطمة بضعة منّی یؤذینی ما یؤذیها» و ثبت بالنقل المتواتر عن رسول الله صلی الله علیه وآله انّه کان یحبّ علیّاً والحسن والحسین وإذا ثبت ذلک وجب علی کلّ الأمّة مثله لقوله: ﴿وَاتّبِعُوهُ لَعَلّکُمْ تَهْتَدُونَ﴾ و لقوله تعالی: ﴿فَلْیَحْذَرِ الّذِینَ یُخَالِفُونَ عَنْ أمْرِهِ﴾ و لقوله: ﴿قُلْ إِن کُنْتُمْ تُحِبّونَ اللهَ فَاتّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللهُ﴾ و لقوله سبحانه: ﴿لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فی رَسُولِ اللهِ اُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾. (الثالث) انّ الدعاء للآل منصب عظیم ولذلک جعل هذا الدعاء خاتمة التشهد فی الصلاة هو قوله: اللهم صلّ علی محمّد وعلی آل محمّد وارحم محمّداً وآل محمّد. وهذا التعظیم لم یوجد فی حقّ غیر الآل. فکلّ ذلک یدلّ علی أنّ حبّ آل محمّد واجب». با دقت در کلمات فخر رازی روشن می شود که او مصداق این آیه شریفه است که خداوند در آیه 146 سوره بقره می فرماید: ﴿الّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ یَعْرِفُونَهُ کَمَا یَعْرِفُونَ أبْنَاءَهُمْ وَإِنّ فَرِیقاً مِنْهُمْ لَیَکْتُمُونَ الْحَقّ وَهُمْ یَعْلَمُونَ﴾. افرادی که همانند فخر رازی حقانیت اهل بیت پیامبر را درک کرده اند، لزوم مراجعه تمام امّت را به آنها دریافته به باطل بودن راههای دیگر غیر از طریق آنها اعتراف دارند، لکن برخی کتمان حق نموده اند، در حالی که خود آگاهند.
2- رشفهْ الصادی، علوی حضرمی، ص52، باب 1، تفسیر آیهْ المودّهْ فی أهل البیت، الآیهْ الثانیهْ.
3- . الاتحاف، شبراوی، ص17 و 18، باب 1.
4- احیاء المیّت، سیوطی، ص8، حدیث الثانی. و نیز ابن مردویه در مناقب علی بن ابی طالب، ص316، ح 522، ذیل آیه 23 سوره ی شوری. همین حدیث را نقل کرده اند. در پایان این بحث، اشاره به این نکته ضروری است که این حدیث غالباً به همان الفاظی که از ثعلبی نقل کردیم نقل شده است، بجز در برخی از منابع که به متن کامل حدیث اشاره کرده ایم. حاکم نیشابوری در المستدرک علی الصحیحین، 3/189، ح 4802، کتاب معرفهْ الصحابه، باب مناقب حسن بن علی، این حدیث را نقل کرده است: «عن علیّ بن الحسین قال: خطب الحسن بن علی الناس... ثمّ قال: ... وأنا من أهل البیت الّذی افترض الله مودّتهم علی کلّ مسلم، فقال تبارک وتعالی لنبیّه: ﴿قُل لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلّا الْمَوَدّةَ فِی الْقُرْبَی وَمَن یَقْتَرِفْ حَسَنَةً نّزِدْ لَهُ فِیهَا حُسْناً﴾ فاقتراف الحسنة مودّتنا أهل البیت». و نیز ابن صبّاغ، مالکی در فصول المهمّه،1/155، مقدمه؛ گنجی شافعی در کفایهْ الطالب، ص91، باب11. و حاکم حسکانی در شواهد التنزیل، 2/189، ح 822 و 824 و 825، ذیل آیه 23 سوره ی شوری همین حدیث را نقل کرده اند.

ابن ابی حاتم و ابن مردویه و معجم الکبیر طبرانی و ابن ابی حاتم و حاکم بالأخره عموم اکابر علمای شما (به استثنای عدّه ی قلیلی از متعصّبین و پیروان امویها و دشمنان اهل بیت) از ابن عباس (حبر امّت) و دیگران نقل نموده اند که وقتی آیه 22 سوره 42 (شوری) نازل شد:

﴿قُل لاَ أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلّا الْمَوَدّةَ فِی الْقُرْبَی وَمَن یَقْتَرِفْ حَسَنَةً نّزِدْ لَهُ فِیهَا حُسْناً﴾.

«بگو (به امّت) من از شما اجر رسالت جز این نخواهم که مودّت و محبّت مرا در حقّ خویشاوندان من منظور دارید و هر که کار نیکو انجام دهد ما بر نیکویی اش بیفزاییم.»

جمعی از اصحاب عرض کردند:

«یا رسول الله من قرابتک الّذین فرض الله علینا مودّتهم؟ قال صلی الله علیه وآله: علیّ

ص: 647

وفاطمة والحسن والحسین.»

یعنی نزدیکان شما کیانند که خدا واجب گردانیده است مودّت و دوستی آنها را بر ما (یعنی در این آیه شریفه)؟

فرمود: آنها علی و فاطمه و حسن و حسین اند - و در بعضی از اخبار دارد «وابناهما»؛ یعنی پسران آنها.

از این قبیل اخبار در کتب معتبره ی شما بسیار رسیده که وقت، مجال نقل همه آنها را نمی دهد و در نزد علمای شما این معنی به حدّ شیاع رسیده.

اقرار شافعی به وجوب حبّ اهل البیت

تا آنجا که ابن حجر متعصّب هم در صفحه 88«صواعق»(1) و حافظ جمال الدین زرندی در «معراج الوصول»(2) و شیخ عبدالله شبراوی در صفحه 29 کتاب «الاتحاف»(3) و محمّد بن علی صبان مصری در صفحه 119 «اسعاف الراغبین»(4) و دیگران از امام محمّد بن ادریس شافعی که از ائمه ی اربعه شما و رئیس و پیشوای شافعی ها می باشد، نقل نموده اند که می گفت:

یا أهل البیت رسول الله حبّکم

فرض من الله فی القرآن أنزله

کفاکم من عظیم القدر انّکم

من لم یصلّ علیکم لا صلاة له

ص: 648


1- صواعق المحرقه، ابن حجر مکّی، ص148، باب 11، فصل 1، آیه 2.
2- معارج الوصول، جمال الدین زرندی، ص16، مقدمه مؤلّف.
3- . الاتحاف بحبّ الاشراف، محمد بن عامر شبراوی، ص83، باب 4.
4- اسعاف الراغبین، محمّد بن علی صبان، (در حاشیه نور الابصار، شبلنجی، ص129) و نیز زرندی حنفی در نظم درر السمطین، ص18، مقدمه مؤلف. و قندوزی در ینابیع المودهْ، 2/434، ح 197، باب 59، به همین اشعار اشاره کرده اند.

«ای اهل بیت رسول خدا محبّت و دوستی شما واجب گردیده از جانب خدا - که در قرآن نازل شده (اشاره به آیه فوق می باشد).

کفایت می کند در عظمت قدر شما (آل محمّد) آنکه هر کس بر شما صلوات نفرستد، نماز او قبول نخواهد شد.»

اینک از آقایان محترم با انصاف سؤال می کنم آیا خبر یک طرفه ای را که شما نقل نمودید، با این همه اخبار صحیحه ی صریحه متفق علیه فریقین (شیعه و سنّی) که از حدّ احصاء خارج است، مقابله می کند؟

آیا عقل قبول می کند که رسول اکرم صلی الله علیه وآله کسی را که خداوند در قرآن مجید مودّت و محبّت او را بر مردم فریضه قرار داده، بگذارد و دیگران را بر او ترجیح دهد؟

آیا تصور هوی و هوس در آن حضرت می رود که بگوییم روی هوای دل، عایشه را - که هیچ دلیلی بر افضلیت او نیست (جز آنکه همسر رسول خدا و امّ المؤمنین بوده؛ مانند سایر زنان پیغمبر) - از فاطمه ای که در قرآن مجید، خدای متعال مودّت و محبّت او را فریضه و واجب قرار داده و آیه ی تطهیر در شإن او نازل کرده و افتخار ورود در مباهله را به

حکم قرآن به او داده، بیشتر دوست دارد؟

شما خود می دانید که انبیاء و اولیاء در پی هوای نفس نمی رفتند و جز خدا کسی را نمی دیدند، مخصوصاً رسول خدا خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله که حقیقت حبّ فی الله و بغض فی الله بوده است و قطعاً دوست نمی داشته، مگر کسی را که خدا دوست داشته و دشمن نمی داشته. مگر کسی را که خدا دشمن داشته.

چگونه فاطمه ای که خدا محبّت و مودّت او را فریضه قرار داده، می گذارد و دیگری را بر او ترجیح می دهد. پس قطعاً اگر فاطمه علیهاالسّلام را دوست داشته، برای آن بوده که محبوبیت الهی داشته.

ص: 649

آیا عقل باور می کند که آن حضرت ترجیح دهد در محبّت، فردی از افراد زنان خود را بر کسی که خود می فرمود خدا او را برگزیده و محبّتش را بر مردم فریضه قرار داده؟

یا باید این همه اخبار صحیحه ی صریحه ی را - که مورد قبول اکابر علماء فریقین می باشد و با آیات قرآن مجید تأیید گردیده - ردبنمایید یا این خبری را که بیان نمودید از موضوعات مسلّمه ندانید، تا تناقض از بین برداشته شود.

و اما درباره ی خلیفه ابی بکر که فرمودید آن حضرت فرموده: احبّ مردان در نزد من ابی بکر می باشد، مغایرت دارد با اخبار بسیار معتبری که از طریق روات ثقات و علمای بزرگ خودتان نقل گردیده که محبوب ترین مردان امّت نزد پیغمبرصلی الله علیه وآله علی علیه السّلام بوده است.

علی علیه السّلام محبوب ترین مردان نزد پیغمبرصلی الله علیه وآله

چنانچه شیخ سلیمان بلخی حنفی در باب 55 «ینابیع المودّه»(1)

از ترمذی(2)

ص: 650


1- ینابیع المودّهْ، قندوزی، 2/54، ح 27، باب 55. و نیز محمد بن عیسی ترمذی در الجامع الصحیح، ص1006، ح 3877، کتاب المناقب، باب فضل فاطمهْ بنت محمّد؛ حاکم نیشابوری در المستدرک علی الصحیحین، 3/168، ح 4735، کتاب معرفهْ الصحابه، مناقب فاطمهْ بنت رسول الله صلی الله علیه وآله؛ احمد بن شعیب نسائی در السنن الکبری، 5/140، ح8497، کتاب الخصائص، ذکر منزلهْ علیّ بن أبی طالب وقربه من النبیّ؛ طبرانی در معجم الأوسط، 8/130، ح7258، احادیث محمد بن راشد؛ ابن عساکر در تاریخ دمشق، 42/260 - 264، ترجمه شماره 4933، شرح حال علیّ بن أبی طالب و زرندی در نظم درر السمطین، ص100، ذکر محبّهْ الله ورسوله لعلیّ ومحبّهْ لهما وابن اثیر در اسد الغابه، 5/522، شرح حال فاطمهْ زهراءعلیهاالسّلام ومزی در تهذیب الکمال، 5/126، همین حدیث را نقل کرده اند.
2- در کتاب سنن ترمذی با کمی اختلاف در روایت به این معنا اشاره شده است. (محقق) البته اصل روایت در پاورقی صفحه بعد ذکر شده است.

نقل می کنداز بریده که گفت:

«کان احبّ النساء إلی رسول الله صلی الله علیه وآله فاطمة ومن الرجال علیّ علیه السّلام.»(1)

محبوب ترین زنان نزد پیغمبر فاطمه و از مردان علی علیه السّلام بود.

و نیز محمّد بن یوسف گنجی شافعی در باب 91

«کفایهْ الطالب»(2)

مسنداً از امّ المؤمنین عایشه نقل نموده که گفت:

«ما خلق الله خلقاً کان احبّ إلی رسول الله صلی الله علیه وآله من علیّ بن أبی طالب علیه السّلام.»

خلق نفرموده خداوند خلقی را که محبوب تر باشد به سوی رسول الله صلی الله علیه وآله از علی بن ابی طالب علیه السّلام.

آن گاه گوید: این حدیثی است که روایت نموده او را ابن جریر در «مناقب» خود و ابن عساکر دمشقی(3)

در ترجمه حالات علی علیه السّلام.

و نیز محی الدین و امام الحرم احمد بن عبدالله شافعی در «ذخایر العقبی»(4)

از

ص: 651


1- حاکم نیشابوری در کتاب «المستدرک» 3/155 باب ذکر من مناقب فاطمه رضی الله عنها روایتی از عمر بن خطاب ذکر می کند که به این معنا اقرار کرده و قسم می خورد که محبوب ترین نفر در نزد رسول خدا صلی الله علیه وآله حضرت فاطمه زهراعلیهاالسّلام است: «... عن عمر رضی الله عنه انه دخل علی فاطمه بنت رسول الله صلی الله علیه وآله فقال یا فاطمه والله ما رأیت احداً أحب إلی رسول الله صلی الله علیه وآله منک والله ما کان احد من الناس بعد أبیک صلی الله علیه وآله أحب إلیّ متک!! هذا حدیث صحیح الاسناد علی شرط الشیخین». (محقق)
2- کفایهْ الطالب، گنجی شافعی، ص324، باب 91. و نیز ابن عساکر در تاریخ دمشق، 42/260، ترجمه شماره 4933، شرح حال علی بن أبی طالب. همین حدیث را نقل کرده است.
3- تاریخ مدینهْ دمشق، ابن عساکر، ج 42، ص260 تا 265 روایات زیادی را در این موضوع بیان کرده است. (محقق)
4- دخائر العقبی، محبّ الدین طبری، ص35، باب فی ذکر سیّدة نساء العالمین فاطمة، ذکر أنّها کانت احبّ الناس إلی رسول الله صلی الله علیه وآله.

ترمذی(1)

نقل می نماید که از عایشه سؤال نمودند که کدام یک از مردم نزد رسول خداصلی الله علیه وآله محبوب تر بودند، گفت: فاطمه.

گفتند از مردها چه کس محبوب تر بود نزد آن حضرت. گفت:

«زوجها علیّ بن أبی طالب.»؛ یعنی همسرش علی ابن ابی طالب.

و نیز از مخلص ذهبی و حافظ ابوالقاسم دمشقی از عایشه نقل می نماید که گفت:

«ما رأیت رجلاً أحبّ إلی النبیّ صلی الله علیه وآله من علیّ ولا أحبّ إلیه من فاطمة.»(2)

ص: 652


1- سنن ترمذی، 5/362، ح 3965، باب ما جاء فی فضل فاطمه رضی الله عنها «ای الناس کان أحب إلی رسول الله صلی الله علیه وآله؟ قالت: فاطمه، فقیل: من الرجال، قالت: زوجها، إن کان ما علمت صواماً قواماً». (محقق)
2- حاکم نیشابوری در کتاب «المستدرک» (3/154، ذکر مناقب فاطمه بنت رسول الله صلی الله علیه وآله روایتی را از عایشه بیان کرده است که به همین معنا دلالت می کند. «...عن جمیع بن عمیر قال دخلت مع أمی علی عائشة فسمعتها من وراء الحجاب وهی تسألها عن علی فقالت تسألنی عن رجل والله ما اعلم رجلاً کان احب إلی رسول الله صلی الله علیه وآله من علی ولا فی الأرض أمرأة کانت احب إلی رسول الله صلی الله علیه وآله من إمرائة« هذا حدیث صحیح الاسناد ولم یخرجاه». در ادامه باب از جمیع بن عمیر روایت دیگری را که راویان دیگری داشته و از جهت عبارات کمی با این روایت تفاوت دارد را چنین بیان می کند: «... دخلت مع عمتی علی عائشة رضی الله عنها فسئلتُ ایّ الناس کان احبّ إلی رسول الله صلی الله علیه وآله قالت فاطمه قیل فمن الرجال قالت زوجها إن کان ما علمته صواماً قواماً». هذا حدیث صحیح الاسناد ولم یخرجاه نسائی در کتاب «السنن الکبری» 5/139، ح8496 و 8497 و 8498 در باب 35 ذکر منزلت علی بن ابی طالب و قربه من النبی صلی الله علیه وآله نقل کرده است. البته این سه روایت را نیز نسائی در کتاب دیگر خود خصائص امیرالمؤمنین علیه السّلام، باب منزلت علی کرم الله وجهه من النبی صلی الله علیه وآله (ص 110) ذکر کرده است. و همین طور این روایت را ابی یعلی موصلی در کتاب «مسند ابی یعلی (8/270/4857) و طبرانی در کتاب المعجم الکبیر (22/403 تا 404) باب مناقب فاطمه علیهاالسّلام این احادیث را با کمی اختلاف ذکر کرده است». (محقق)

ندیدم مردی را محبوب تر باشد به سوی رسول خدا از علی و نه محبوب تر باشد به سوی آن حضرت از فاطمه.

و نیز از حافظ خجندی از معاذهْ الغفاریه نقل می نماید که گفت: مشرّف شدم خدمت رسول اکرم صلی الله علیه وآله در منزل عایشه و علی علیه السّلام در خارج منزل بودند. به عایشه فرمود:

«إنّ هذا أحبّ الرجال إلیّ وأکرمهم علیّ.

فأعر فی حقّه واکرمی مثواه.»

این علی محبوب ترین مردان است به سوی من و گرامی ترین آنها بر من. پس بشناس حقّ او را و گرامی بدار منزلت او را.

و نیز شیخ عبدالله بن محمّد بن عامر شبراوی شافعی - که از اجلّه علمای شما می باشد - در صفحه 9 کتاب «الاتحاف بحبّ الاشراف»(1) و سلیمان بلخی در «ینابیع»(2)

و محمّد بن طلحه شافعی در صفحه 6 «مطالب السؤول»(3)

از ترمذی از جمیع بن عمیر نقل می کنند که گفت:

با عمّه ام نزد امّ المؤمنین عایشه رفتیم. من از او سؤال نمودم از محبوب ترین اشخاص نزد رسول خدا عایشه گفت: از زنها فاطمه و از مردان شوهرش علی بن ابی طالب.

ص: 653


1- الاتحاف بحبّ الاشراف، محمّد بن عامر شبراوی، ص31، باب 1. شبراوی حدیث را این گونه نقل کرده است: «عن جمیع بن عمیر دخلت مع عمّتی علی عائشة فذکرت علیّاً فقالت: ما رأیت رجلاً کان أحبّ إلی رسول الله صلی الله علیه وآله منه ولا امرأة أحبّ إلی رسول الله من امرأته».
2- ینابیع المودهْ، قندوزی، 2/39، ح 23، باب 54. قندوزی حدیث را این گونه نقل می کند: «عن جمیع بن عمیر قال دخلت مع عمّتی علی عائشه أمّ المؤمنین فسألت أیّ الناس کان أحبّ إلی رسول الله صلی الله علیه وآله قال: فاطمة. فقیل: من الرجال؟ قالت: زوجها».
3- مطالب السؤول، محمّد بن طلحه شافعی، ص46، مقدمهْ مؤلف. ابن طلحه حدیث را همانند قندوزی نقل کرده است.

همین خبر را میر سید علی همدانی شافعی در مودّت یازدهم «مودّهْ القربی»(1) نقل نموده با این تفاوت که جمیع گفت: از عمه ام سؤال کردم و جواب شنیدم.

و نیز خطیب خوارزمی در آخر فصل ششم «مناقب»(2) از جمیع بن عمیر از عایشه این خبر را نقل نموده است.

و نیز ابن حجر مکّی در آخر فصل دوم از «صواعق»، (3)

بعد از نقل چهل حدیث در فضل علی علیه السّلام، از ترمذی از عایشه نقل نموده که گفت:

«کانت فاطمة أحبّ النساء إلی رسول الله صلی الله علیه وآله وزوجها أحبّ الرجال إلیه.»

محبوب ترین زنان نزد پیغمبر فاطمه و از مردان، شوهرش علی علیه السّلام بود.

و نیز محمّد بن طلحه شافعی در صفحه 7 مطالب السؤول، (4) بعد از نقل اخباری در این موضوع که مفصّل است، اظهار عقیده و نظر می کند به این عبارت:

«فثبت بهذه الأحادیث الصحیحة والأخبار الصریحة کون فاطمة کانت أحبّ إلی رسول الله من غیرها وانّها سیّدة نساء أهل الجنّة وانّها سیّدة نساء هذه الأمّة وسیّدة نساء أهل المدینة.»

به این احادیث صحیحه و اخبار صریحه ثابت گردیده که فاطمه محبوب ترین همه بود به سوی رسول خداصلی الله علیه وآله از غیر او؛ زیرا که او سیده ی زنان اهل بهشت و سیده ی زنان این امّت و سیده ی زنان اهل مدینه بوده است.

ص: 654


1- مودّهْ القربی، سیّد علی همدانی، مودّهْ 11 (با استفاده از ینابیع المودّهْ، قندوزی، 2/320، ح 925 باب، 56).
2- مناقب خوارزمی، ص79، ح 63، فصل 6.
3- صواعق المحرقه، ابن حجر مکّی، ص121، باب 9، فصل 2.
4- مطالب السؤول، محمّد بن طلحه شافعی، ص47 - 48، مقدمه مؤلّف.

پس این مطلب با دلایل عقل و نقل ثابت است که علی و فاطمه علیهاالسّلام محبوب ترین خلق بودند نزد رسول الله صلی الله علیه وآله و از همه این اخبار مهم تر بر اثبات محبوبیت علی و تقدّم بر دیگران در نزد پیغمبر، خبر معروف طیر مشوی است که به آن حدیث کاملاً ثابت می شود علی محبوب ترین تمام امّت بود نزد آن حضرت و البته خودتان بهتر می دانید که حدیث طیر به قدری معروف است نزد فریقین (شیعه و سنّی) که احتیاج به نقل سند ندارد، ولی برای مزید بینایی آقایان محترمین اهل مجلس - که امر بر آنها مشتبه نشود و گمان ننمایند شیعیان این قبیل احادیث را جعل می نمایند - به بعض از آن اسناد که در خاطر دارم، اشاره می نمایم.

حدیث طیر مشوی

احمد بن حنبل در مسند(1)

و ابن ابی الحدید در شرح «نهج البلاغه»(2) و ابن صبّاغ مالکی در صفحه 21 «فصول المهمّه»(3)

و سلیمان بلخی حنفی باب 8

ص: 655


1- گرچه این حدیث را در مسند احمد بن حنبل نیافتیم، لکن همین حدیث در فضائل الصحابه، احمد بن حنبل، 2/560 - 562، ح 945 موجود است.
2- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 3/264، خطبهْ 51 (ومن کلام له علیه السّلام لمّا غلب أصحاب معاویة أصحابه علیه السّلام علی شریعة الفرات) ابن ابی الحدید تنها به عنوان حدیث اشاره می کند: «قیل لشیخنا أبی عبدالله البصری أتجد فی النصوص ما یدلّ علی تفضیل علیّ علیه السّلام بمعنی کثرة الثواب لا بمعنی کثرة مناقبه، فانّ ذلک أمر مفروغ منه، فذکر حدیث الطائر المشوی...». و در 18/24، نامه 65 (ومن کتاب له علیه السّلام إلی معاویة جواباً عن کتابه) به بخش اوّل حدیث فهرست وار اشاره می کند: «ألیس یعلم معاویة وغیره من الصحابة أنّه لو قال له فی ألف مقام ... وقوله »اللّهم ائتنی بأحبّ خلقک إلیک».»
3- فصول المهمّه، ابن صباغ مالکی، 1/210، فصل 1، فصل فی محبّهْ الله ورسول الله.

«ینابیع المودّه»(1) را اختصاص به حدیث طیر و نقل روایات آن داده و از احمد بن حنبل و ترمذی و موفّق بن احمد و ابن مغازلی و سنن ابی داود از سفینه مولی النبی و انس بن مالک و ابن عبّاس روایت نموده، تا آنجا که گوید: حدیث طیر را بیست و چهار نفر از انس نقل نموده اند و مخصوصاً مالکی در «فصول المهمّه»(2)

به این عبارت نوشته:

«وذلک انّه صحّ النقل فی کتب الأحادیث الصحیحة والأخبار الصریحة عن أنس بن مالک.»

خلاصه معنی آنکه به صحت پیوسته نقل حدیث طیر در کتب احادیث صحیحه [و] اخبار صریحه از انس بن مالک. و سبط ابن جوزی در صفحه 23 «تذکره»(3) از فضایل احمد و سنن ترمذی و مسعودی در صفحه 49 جلد دوم «مروج الذهب»(4)

به آخر حدیث - که دعای پیغمبر و اجابت آن باشد - اشاره نموده است و امام ابو عبدالرحمان نسائی در حدیث نهم «خصائص العلوی»(5)

و حافظ بن عقده و محمّد بن جریر طبری، هر یک کتابی مخصوص در تواتر و اسانید این حدیث از سی و پنج نفر از صحابه از انس نوشته اند و حافظ ابو نعیم کتاب ضخیمی در این باب نوشته است.

خلاصه اکابر علمای شما همه تصدیق نموده و در کتب معتبره خود ثبت

ص: 656


1- ینابیع المودّهْ، قندوزی، 1/175، ح 1 - 4، باب 8.
2- فصول المهمّهْ، ابن صباغ مالکی، 1/207، فصل 1، فصل فی محبّهْ الله ورسوله صلی الله علیه وآله له علیه السّلام.
3- تذکرهْ الخواص، سبط ابن الجوزی، ص44، باب 2، حدیث الطائر.
4- مروج الذهب، مسعودی، 2/425، ذکر خلافهْ أمیرالمؤمنین علیّ بن أبی طالب، فضائله.
5- خصائص أمیرالمؤمنین، احمی بن شعیب نسائی، ص51، منزلهْ علیّ بن أبی طالب من الله.

نموده اند این حدیث شریف را، چنانچه علامه محقّق، زاهد عادل، بارع ثقه، سید میر حامد حسین دهلوی - که شما آقایان، نظر به قرب جوار به مکان ایشان بهتر می دانید مقام علم و عمل و تقوای ایشان را که در هندوستان اظهر من الشمس بوده است - یکی از مجلّدات بزرگ کتاب عبقات الأنوار خود را با آن قطر و عظمت، اختصاص به حدیث طیر مشوی داده است و تمام اسناد معتبره ی کتب عالیه ی علمای بزرگ شما را در آنجا جمع نموده که الحال نظر ندارم که به چند سند این حدیث را نقل نموده، آن قدر می دانم که وقت قرائت اسناد آن حدیث مبهوت شدم از زحمات و خدمات مهم آن سید جلیل القدر که یک حدیث کوچکی را چگونه متواتراً فقط از طریق شماها ثابت نموده است که خلاصه و نتیجه ی تمامی آن اخبار، این است که کافّه ی مسلمین از شیعه و سنی در هر دوره و زمان، اقرار و اعتراف و تصدیق به صحّت این حدیث نموده اند که روزی زنی مرغ بریانی جهت رسول اکرم خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله به هدیه آورد. آن حضرت قبل از تناول مرغ بریان، دست نیاز به دربار حضرت بی نیاز بلند نموده عرض کرد:

«اللّهم ائتنی بأحبّ خلقک إلیّ وإلیک حتّی یأکل معی من هذا الطیر، فجاء علیّ فأکل معه.»

پروردگارا بفرست نزد من محبوب ترین خلق خودت را نزد تو و نزد من، تا بخورد با من از این مرغ بریان. در آن حال علی علیه السّلام آمد و خورد با آن حضرت از آن مرغ بریان.

ص: 657

و در بعضی از کتب شما مانند «فصول المهمّه»(1) مالکی و تاریخ حافظ(2)

نیشابوری و «کفایهْ الطالب»(3)

گنجی شافعی و مسند احمد و غیر آن که نقل از انس بن مالک می نمایند، به این طریق ذکر نموده اند که انس گفت: پیغمبرصلی الله علیه وآله مشغول این دعا بود. سه مرتبه علی در خانه آمد. من عذر آوردم و او را پنهان نمودم. مرتبه سوم با پا به در زد، رسول خدا فرمود: واردش کن. همین که علی وارد شد، حضرت فرمود:

«ما حبسک عنّی یرحمک الله؟»

چه چیز تو را بازداشت از من، خدا تو را رحمت کند.

عرض کرد: سه مرتبه بر در خانه آمدم و این مرتبه سوم است که خدمت رسیدم.

حضرت فرمود: انس، چه چیز تو را به این عمل واداشت که علی را مانع از ورود شدی.

ص: 658


1- فصول المهمّهْ، ابن صبّاغ مالکی، 1/210، فصل 1، فصل فی محبّهْ الله ورسوله صلی الله علیه وآله له علیه السّلام. ابن صبّاغ این حدیث را از ابن عبّاس به اختلاف الفاظ - همان گونه که از مستدرک حاکم نقل خواهیم کرد، آورده است.
2- «عن أنس بن مالک قال: کنت أخدم رسول الله صلی الله علیه وآله فقدم لرسول الله فرخ مشوی فقال: «اللّهم ائتنی بأحبّ خلقک إلیک یأکل معی من هذا الطیر قال». فقلت: اللّهم اجعله رجلاً من الأنصار، فجاء علیّ علیه السّلام فقلت: إنّ رسول الله صلی الله علیه وآله علی حاجة، ثمّ جاء فقلت إنّ رسول الله صلی الله علیه وآله علی حاجة، ثمّ جاء فقال رسول الله صلی الله علیه وآله افتح. فدخل، فقال رسول الله صلی الله علیه وآله: ما حبسک علیّ. فقال: إنّ هذه آخر ثلاث کرّات یردّنی أنس یزعم انّک علی حاجة، فقال: ما حملک علی ما صنعت؟ فقلت: یا رسول الله سمعت دعاءک، فأحبت أن یکون رجلاً من قومی، فقال رسول الله صلی الله علیه وآله: إنّ الرجل قد یحبّ قومه». المستدرک علی الصحیحین، حاکم نیشابوری، 3/142، ح 4650، کتاب معرفهْ الصحابهْ، باب مناقب علیّ.
3- کفایهْ الطالب، گنجی شافعی، ص150، باب 33 فی حدیث الطائر. گنجی شافعی نیز این حدیث را با اندکی اختلاف در الفاظ با آنچه نقل کردیم، آورده است.

عرض کرد: حقیقت امر این است که دعای شما را شنیدم و دوست داشتم یک نفر از قوم من صاحب این مقام شود.

حال از آقایان محترم سؤال می کنم که آیا خدای متعال دعا و درخواست رسولش خاتم الانبیاء را اجابت فرموده یا رد نموده؟

شیخ: بدیهی است چون خداوند در قرآن کریم وعده ی اجابت دعوات نموده و نیز می داند که پیغمبر با عظمت، هرگز درخواست بیجا نمی کند، قطعاً خواهش و تقاضای آن حضرت را پیوسته قبول و اجابت می نموده.

داعی: پس در این صورت، حضرت احدیت جلّ و علا، محبوب ترین خلقش را اختیار و انتخاب نموده و نزد پیغمبرش ارسال داشته و آن محبوب بزرگوار از میان همه ی امّت - که منتخب از همه ی خلق و محبوب ترین همه ی امّت نزد خدا و پیغمبر بوده - علی بن ابی طالب علیه السّلام بوده است.

چنانچه علمای بزرگ خودتان تصدیق این معنی را نموده اند؛ مانند محمّد بن طلحه ی شافعی که از فقهاء و اکابر علمای شما بوده است، در اوایل فصل پنجم از باب اول «مطالب السؤول»،(1)

صفحه 15، به مناسبت حدیث رایت وحدیث طیر،

ص: 659


1- «اعلم أیّدک الله بروح منه، أنّ إخبار النبیّ صلی الله علیه وآله صدق وأقواله حقّ. فإذا أخبر عن شیء فهو محقَّق لا یرتاب فی صحّته ذوو الإیمان ولا أحد من المهتدین وکان صلی الله علیه وآله قد اطلع بنور النبوّة علی أنّ علیّاًعلیه السّلام ممّن یحبّه الله تعالی و أراد أن یتحقّق الناس ثبوت هذه المنقبة السنیّة والصفة العلیّة الّتی هی أعلا درجات المتقین لعلیّ علیه السّلام وکان بین الصحابة رضوان الله علیهم یومئذ من هم حدیثوا عهد بالإسلام ومن هم سمّاعون لأهل الکتاب ومن فیهم شیء من نفاق. فأحبّ رسول الله صلی الله علیه وآله أن یثبت ذلک لعلیّ علیه السّلام فی نفوس الجمیع فلا یتوقّف فیه أحد، فقرن صلی الله علیه وآله فی خبره بثبوت هذه الصفة وهی المحبّة الموصوفة من الجانبین لعلیّ التی هی صفة معیّنة معنویة لا تدرک بالعیان بصفة محسوسة تدرک بالأبصار أثبتها له، وهی فتح خیبر علی یدیه، فجمع فی قوله صلی الله علیه وآله فی وصف علیّ بین المحبّة والفتح بحیث یظهر لکلّ ناظر صورة الفتح ویدرک بحاسّته فلا یبقی عنده توقّف فی ثبوت الصفة الأخری المقترنة بهذه الصفة المحسوسة فیترسّخ فی نفوس الجمیع ثبوت هذه الصفة الشریفة العظیمة لعلیّ علیه السّلام، وهکذا فی حدیث الطیر، جعل إتیانه وأکله معه وهو أمر محسوس مرئیّ مثبت عند کلّ من علم أنّ علیّاًعلیه السّلام متصف بهذه الصفة العظیمة، وزیادة الأحبیّه علی أصل المحبّة وفی ذلک دلالة واضحة علی علوّ مکانه علیّ علیه السّلام وارتفاع درجته وسموّ منزلته واتصافه بکون الله (عزّوعلا) یحبّه وانّه علیه السّلام أحبّ خلقه إلیه وکانت حقیقة هذه المحبّة قد ظهرت علیه آثارها وانتشرت لدیه أنوارها، فانّه کان قد أزلفه الله (تعالی) من مقر التقدیس. فانّه نقل الترمذی فی صحیحه انّ رسول الله دعا علیّاً یوم الطائف فانتجاه فقال الناس: لقد طال نجواه مع ابن عمّه، فقال رسول الله صلی الله علیه وآله: ما انتجیته ولکن الله انتجاه...». مطالب السؤول، محمّد بن طلحه شافعی، ص77، باب 1، فصل 5.

قریب به یک صفحه با بیانات شیرین و تحقیقات نمکین، اثبات مقام با عظمت علی علیه السّلام را در میان تمام امّت به محبوبیت نزد خدا و پیغمبر نموده و ضمنا گوید:

«وأراد النبیّ أن یتحقّق الناس ثبوت هذه المنقبة السنیّة والصفة العلیّة الّتی هی أعلا درجات المتقین لعلیّ علیه السّلام الخ.»

اراده نمود پیغمبر که محقَّق نماید به مردم، ثبوت این منقبت سنیه و صفت علیه ای را (که محبوبیت نزد خدا و رسول است) که بالاترین درجات پرهیزکاران است برای علی علیه السّلام.

و نیز محمّد بن یوسف گنجی شافعی، حافظ و محدّث شام، در سال 658، در باب 33 «کفایهْ الطالب فی مناقب علی بن أبی طالب علیه السّلام»(1) بعداز نقل حدیث طیر

ص: 660


1- «قلت: رواه المحاملی فی الجزء التاسع من أمالیه، کما أخرجناه سواء، وفیه دلالة واضحة علی أنّ علیّاًعلیه السّلام أحبّ الخلق إلی الله وأدلّ الدلالة علی ذلک إجابة دعاء النبیّ صلی الله علیه وآله فیما دعا به». «وقد وعد الله تعالی من دعاه بالإجابة، حیث قال عزّوجلّ ﴿ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ﴾، فأمر بالدعاء ووعد بالإجابة وهو عزّوجلّ لا یخلف المیعاد وما کان الله عزوجل لیخلف وعده رسله ولا یردّ دعاء رسوله لأحبّ الخلق إلیه ومن أقرب الوسائل إلی الله تعالی محبّته ومحبّة من یحبّ لحبّه ... وحدیث أنس الّذی صدرته فی أوّل الباب أخرجه الحاکم أبو عبدالله الحافظ النیسابوری عن ستّة و ثمانین رجلاً کلّهم رووه عن أنس وهذا ترتیبهم علی حروف المعجم». کفایهْ الطالب، گنجی شافعی، ص151، باب 33، فی حدیث الطائر. و نیز ابن عساکر در تاریخ دمشق، 37/406، ترجمه ی شماره 4428، شرح حال عبیدالله بن اسحاق بن سهل، ابوالقاسم السنجاری. 15/200، ترجمه شماره 1753، شرح حال حمزهْ بن حراش 42/247، ترجمه شماره 4933، شرح حال علی بن أبی طالب و 45/84، ترجمه شماره 5225، شرح حال عمر بن صالح بن عثمان و 51/60، ترجمه شماره 5913، شرح حال محمّد بن احمد بن الطیب؛ دمیری در حیاهْ الحیوان، 338/2، ذیل الحام؛ أبو نعیم اصفهانی در ذکر أخبار اصفهان، 1/232، باب الباء، شرح حال بشر بن الحسین الاصبهانی، و در 1/205، باب من اسمه اسماعیل و در حلیهْ الأولیاء، 6/339، ترجمه شماره 386، شرح حال مالک بن أنس؛ مناوی در کنوز الحقائق، 1/94، ح 1086، حرف الهمزه؛ متقی هندی در کنز العمّال، 13/166، ح 36505 و 36507، کتاب الفضائل، بعد از باب 10، باب فضائل علیّ بن أبی طالب؛ حموینی در فرائد السمطین، 1/210 - 215، ح 165 - 167، سمط اول، باب 42؛ ابن اثیر در اسد الغابهْ، 4/30، شرح حال علیّ بن أبی طالب؛ خطیب بغدادی در تاریخ بغداد، 3/171، ترجمه شماره 1215، شرح حال محمد بن القاسم ابو العیناء؛ ابن اثیر در جامع الاصول، 9/471، ح 6482، کتاب الفضائل، باب فضائل علیّ؛ بخاری در تاریخ الکبیر، 2/3، ح 1488، احادیث أحمد بن یزید بن إبراهیم أبوالحسن الحرانی؛ طبرانی در معجم الأوسط، 2/443، ح 1765، احادیث أحمد بن الجعد الوشاء و 6/414، ح 5882، احادیث محمد بن خلید العبدی و 7/288، ح 6557، احادیث محمّد بن أبی غسان الفرائضی و 8/225، ح 7462، احادیث محمد بن شعیب و 10/702 - 172، ح 9368، احادیث هارون بن محمّد بن المنخل الحارثی الواسطی؛ منصور علی ناصف در التاج الجامع للأصول، 3/336، کتاب الفضائل، باب مناقب علیّ بن أبی طالب؛ بلاذری در انساب الأشراف، 2/378، شرح حال علیّ بن أبی طالب؛ حاکم نیشابوری در المستدرک علی الصحیحین، 3/140، ح 4650 - 4651، کتاب معرفهْ الصحابهْ، باب مناقب علیّ بن أبی طالب؛ ابن مغازلی در مناقب أمیرالمؤمنین، ص175 - 156، ح 212 - 189، حدیث الطائر وطرقُه؛ موفّق بن احمد خوارزمی در مناقب، ص107 - 108، ح 113 - 114، فصل 9، فی بیان أنّه صلی الله علیه وآله أفضل الأصحاب؛ عبدالله خطیب تبریزی در مشکاهْ المصابیح، ص564، کتاب الفتن، باب مناقب علیّ بن أبی طالب، فصل 2؛ علامه شعرانی در الیواقیت و الجواهر، 2/20، مبحث 32؛ محبّ الدین طبری در ریاض النضرهْ، 3/115 - 114، ذکر اختصاصه بأحبیهْ الله تعالی له این حدیث را به طرق و الفاظ مختلف نقل کرده اند.

از چهار طریق با اسناد معتبره ی خود از انس و سفینه گوید: محاملی در جزء نهم

ص: 661

امالی خود این حدیث را آورده، آن گاه گوید: در این حدیث دلالت واضحه است بر اینکه علی علیه السّلام احبّ خلق است به سوی خدای از نقل حدیث طیر از چهار طریق با اسناد معتبره ی خود از انس و سفینه گوید: محاملی در جزء نهم امالی خود این حدیث را آورده، آن گاه گوید: در این حدیث دلالت واضحه است بر اینکه علی علیه السّلام احبّ خلق است به سوی خدای تعالی و ادلّ دلایل بر این معنی آنکه خدا وعده داده دعای رسول خود را مستجاب فرماید. چون رسول اکرم صلی الله علیه وآله دعا نمود، خدا هم فوری اجابت فرمود و احبّ خلق را به سوی آن حضرت فرستاد و آن علی علیه السّلام بود.

آن گاه گوید: حدیث طیر مشوی منقول از انس را حاکم ابو عبدالله حافظ نیشابوری از هشتاد و شش نفر نقل نموده که تمام آنها از انس روایت نموده اند و اسامی تمام آن هشتاد و شش نفر را ثبت نموده. (طالبین مراجعه به «کفایهْ الطالب» باب 32 نمایند)

اینک آقایان محترم انصاف دهید آیا این حدیثی که شما نقل نمودید، می تواند با احادیث معارض و مخصوصاً حدیث رایت و این حدیث با عظمت طیر مشوی مقابله نماید؟ قطعاً جواب منفی است. پس به یک حدیث یک طرفه ی شما در مقابل احادیثی که جمیع اکابر علمای شما (به استثنای معدودی متعصّب عنود) نقل و تصدیق به صحّت آن نموده اند، هرگز نمی توان اتخاذ سند نمود، بلکه در نزد ارباب تحقیق جرح و تعدیل مردود و بی اعتبار می باشد.

شیخ: گمان می کنم شما تصمیم گرفته اید که آنچه ما بگوییم، قبول ننمایید و با اصرار زیادی رد نمایید.

بیان حقیقت

داعی: خیلی تعجّب می کنم از مثل شما شخص عالمی که در حضور این همه شاهد حاضر در مجلس چنین نسبتی به داعی بدهید. کدام وقت آقایان دلیلی که مطابقت با علم و عقل و منطق نماید، اقامه نمودید که داعی لجاج نموده و قبول

ص: 662

ننمودم، تا مورد سرزنش شما قرار گیرم. از حول و قوه ی پروردگار بیرون روم اگر در وجود من ذرّه ای لجاج و عناد و تعصّب جاهلانه باشد، یا با آقایان برادران اهل تسنّن - عموماً و خصوصاً - نظر عداوتی داشته باشم.

خدا را شاهد و گواه می گیرم که در مناظرات با یهود و نصاری و هنود و براهمه و بهایی های بی قابلیت در ایران و قادیانی ها در هندوستان و یا با ارباب مادّه و طبیعت و

سایر منحرفین لجاجی در کار نبوده، در همه جا و همه وقت، خدا را در نظر گرفته و پیوسته هدف من حق و ابراز حقیقت روی قواعد علم و عقل و منطق و انصاف بوده است.

با مردمان کافر و مرتد و نجس لجاجت ننموده ام، تا چه رسد به شما که برادران مسلمان ما هستید و همه اهل یک ملّت و شریعت و یک قبله و یک کتاب و تابع احکام یک پیغمبر می باشیم. منتها یک اشتباهاتی از اوّل در مغز و دماغ شماها وارد شده و روی عادت، طبیعت ثانوی شده، باید با مروحه ی منطق و انصاف برطرف شود.

بحمد الله شما عالم هستید، فقط اگر مختصری از عادت و پیروی اسلاف و تعصّب دور شوید و در دایره ی انصاف وارد گردید، به نتیجه ی کامل می رسیم.

شیخ: ما طریقه ی مناظرات شما را با هنود و براهمه در شهر لاهور در روزنامه ها و مجلات هفتگی خواندیم و خیلی هم مسرور شدیم و هنوز به ملاقات شما نائل نشده، در خودعلاقه ی قلبی به شما احساس نمودیم. امید است خداوند به ما و شما توفیق دهد تا حق و حقیقت آشکار شود.

ما معتقدیم چنانچه در اخبار خدشه ای باشد، به فرموده ی خودتان باید مراجعه

ص: 663

به قرآن کریم نمود: اگر در فضیلت خلیفه ابی بکر رضی الله عنه و طریقه ی خلافت خلفای راشدین - رضی الله عنهم - احادیث را مخدوش بدانید، آیا در دلایل مستفاد از آیات قرآن کریم هم شما خدشه وارد خواهید نمود؟

داعی: خدا نیاورد آن روزی را که داعی خدشه در دلایل قرآنی و یا احادیث صحیحه بنمایم. فقط چیزی که هست، با هر فرقه و قومی حتّی منحرفین و مرتدین از دین هم وقتی رو به رو شدیم، آنان بر حقانیت خود، استدلال به آیات قرآن مجید می نمودند، چه آنکه آیات قرآن مجید ذو معانی می باشد. لذا خاتم الانبیاء برای جلوگیری از زیاده رویهای اشخاص و غلط اندازیهای آنها قرآن را تنها ودیعه میان امّت نگذارد، بلکه به اتفاق علمای فریقین (شیعه و سنّی) چنانچه شبهای قبل عرض کردم فرمود:

«إنّی تارک فیکم الثقلین؛ کتاب الله وعترتی. ما إن تمسّکتم بهما فقد نجوتم - و در بعض از روایات فرمود - لن تضلّوا أبداً.»

به درستی که من می گذارم در میان شما دو چیز بزرگ را؛ کتاب خدا و عترت من. اگر تمسّک جستید به این هر دو (کتاب و عترت) نجات یافته و هرگز گمراه نخواهید شد.

به همین جهت، معنی و حقیقت و شأن نزول قرآن را باید از خود رسول الله صلی الله علیه وآله که مبین حقیقی قرآن است و بعد از آن حضرت، از عدل قرآن - که عترت و اهل بیت آن حضرت اند - سؤال نمود. لذا در آیه ی 7 سوره 21 (انبیاء) فرموده است:

﴿فَسْأَلُوا أَهْلَ الذّکْرِ إِن کُنتُم لاَ تَعْلَمُونَ﴾.

(ای رسول ما به امّت بگو) که شما خود اگر نمی دانید، بروید از اهل ذکر و دانشمندان امّت (یعنی آل محمّد که اعلم از همه بودند) سؤال کنید.

ص: 664

اهل ذکر آل محمّدند

مراد از اهل ذکر، علی و ائمّه از اولاد آن حضرت علیهم السلام اند که عدیل القرآن اند؛ چنانچه شیخ سلیمان بلخی حنفی در صفحه 119 «ینابیع المودّه»(1)

باب 39، چاپ اسلامبول از «تفسیر کشف البیان» امام ثعلبی، نقلاً از جابر بن عبدالله انصاری آورده که گفت:

«قال علیّ بن أبی طالب نحن أهل الذکر.»

یعنی علی علیه السّلام فرمود: ما (خاندان رسالت) اهل ذکر هستیم.

چون «ذکر» یکی از نامهای قرآن است و آن خاندان جلیل اهل قرآن اند، به همین جهت است که علمای ما و شما در کتب(2) معتبره ی خود

نقل نموده اند که

ص: 665


1- «أخرج الثعلبی: عن جابر بن عبدالله قال: قال علیّ بن أبی طالب: نحن أهل الذکر». ینابیع المودّهْ، قندوزی، 1/357، ح 12، باب 39.
2- زرندی حنفی در نظم درر السمطین، ص126، سمط اول، قسم دوم حدیث را این گونه نقل کرده است: «عن أبی الطفیل قال: شهدت علیّاًعلیه السّلام وهو یخطب ویقول: سلونی سلونی، فو الله لا تسألونی عن شیء یکون إلی یوم القیامة إلاّ حدّثتکم. به فانّ تحت الجوانح منّی لعلماً جمّاً، سلونی عن کتاب الله عزّوجلّ، ما منه آیة الا وأنا أعلم بلیل أو نهار أم سهل نزلت أم بجبل». «وفی روایة قال: ما نزلت آیة إلاّ وقد علمت فیما نزلت وأین نزلت وعلی من نزلت. انّ ربّی عزّوجلّ وهب لی قلباً عقولاً ولساناً ناطقاً ...». و نیز طبری در جامع البیان، 8/145، ح 16317، ذیل آیه 43 سوره ی نحل؛ حسکانی در شواهد التنزیل، 1/436، ح 464، ذیل همان آیه؛ قرطبی در الجامع لأحکام القرآن 11/272، ذیل آیه 7 سوره ی انبیاء؛ ابن کثیر در تفسیر القرآن العظیم، 2/493، ذیل آیه ی 43 سوره ی نحل، این حدیث را از حضرت امیرالمؤمنین و امام باقرعلیه السّلام نقل کرده اند. ابن ابی شیبه در المصنّف، 6/227، ح 8، کتاب الادب، باب 171، من کان یستحبّ ان یسأل ویقول: سلونی، این حدیث را نقل می کند: «عن أبی الطفیل قال: قال علیّ: سلونی عن کتاب الله فانّه لیس من آیة إلاّ وقد عرفت بلیل نزلت أم بنهار، فی سهل أم فی جبل».

علی علیه السّلام می فرمود:

«سلونی قبل أن تفقدونی، سلونی عن کتاب الله. فانّه لیس من آیة إلاّ وقد عرفت بلیل نزلت أم نهار أم فی سهل أم فی جبل. والله ما نزلت آیة إلاّ وقد علمت فیما نزلت وأین نزلت وعلی من أنزلت وانّ ربّی وهب لی لساناً طلقاً وقلباً عقولاً.»

پس استدلال به هر آیه ای از آیات قرآن باید مطابقت با مفهوم حقیقی و بیان مفسّرین واقعی بنماید و الاّ هر کس از پیش خود و روی ذوق و فکر و عقیده خود بخواهد آیات قرآن را معنی بنماید، اثری جز اختلاف کلمه و تشتّت آراء نخواهد داشت.

اینک با توجه به این مقدّمه خواهش می کنم آیه ی منظور خود را بیان فرمایید. چنانچه مطابقت با واقع نماید، به جان و دل پذیرفته و بر سر خود جای دهم.

نقل آیه در طریقه ی خلافت خلفای اربعه و جواب آن

شیخ: در آیه 29 سوره 48 (فتح) صریحاً می فرماید:

﴿مُحَمّدٌ رّسُولُ اللهِ وَالّذِینَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلَی الْکُفّارِ رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُکّعاً سُجّداً یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللهِ وَرِضْوَاناً سِیَماهُمْ فِی وُجُوهِهِم مِنْ أَثَرِ السّجُودِ﴾.

محمّدصلی الله علیه وآله فرستاده ی خداست و یاران و همراهانش بر کافران بسیار سخت دل و با یکدیگر بسیار مشفق و مهربان اند. آنان را بسیار در حال رکوع و سجود بنگری که فضل و رحمت خدا و خشنودی او را می طلبند. بر رخسارشان از اثر سجده نشانهای نورانیت پدیدار است.

این آیه شریفه از جهتی فضل و شرف ابی بکر رضی الله عنه را ثابت می کند و از جهت دیگر طریقه ی خلافت خلفای راشدین رضی الله عنهم را معین می نماید.

ص: 666

به خلاف آنچه جامعه ی شیعه ادعا می نمایند که علی کرّم الله وجهه خلیفه ی اوّل می باشد این آیه صراحتاً علی را خلیفه ی چهارم معرّفی می نماید.

داعی: از ظاهر آیه ی شریفه چیزی که دلیل بر طریقه ی خلافت خلفای راشدین و فضل ابی بکر باشد، دیده نمی گردد. البته لازم است توضیح دهید که این صراحت در کجای آیه است که مکشوف نمی باشد.

شیخ: دلالت آیه بر فضیلت و شرافت خلیفه ابی بکر رضی الله عنه آن است که در اوّل آیه با کلمه ﴿وَالَّذینَ مَعَه﴾ اشاره به مقام آن مرد شریف شده که در لیلهْ الغار با پیغمبرصلی الله علیه وآله بوده است.

و اما طریقه ی خلافت خلفای راشدین در این آیه با کمال صراحت واضح است؛ زیرا مراد از ﴿وَالَّذینَ مَعَه﴾ ابی بکر رضی الله عنه است که در غار ثور [در] لیلهْ الهجرهْ با پیغمبر بوده است و مراد از ﴿أشِدّاءُ عَلَی الْکُفّار﴾ عمر بن الخطاب رضی الله عنه است که بسیار شدید العمل بر کفار بوده و ﴿رُحَماء بَیْنَهُم﴾ عثمان بن عفان رضی الله عنه است که بسیار رقیق القلب و رحم دل بوده و ﴿سیماهُم فی وُجُوهِهِم مِن أثر السُّجُود﴾ علی بن ابی طالب کرّم الله وجهه می باشد.

امیدوارم با نظر پاک شما موافقت نماید و تصدیق نمایید حق با ما است که علی را خلیفه ی چهارم می دانیم، نه خلیفه ی اوّل که خداوند هم در قرآن او را در مرتبه چهارم نام برده.

داعی: متحیرم چگونه جواب عرض نمایم که تصور غرض رانی نشود، ولی اگر با نظر انصاف بدون تعصّب بنگرید، تصدیق خواهید فرمود که غرضی در کار نیست، بلکه غرض، کشف حقیقت است.

گذشته از آنکه ارباب تفاسیر در شأن نزول آیه شریفه چنین بیانی ننموده اند،

ص: 667

حتّی درتفاسیر بزرگ علمای خودتان - و اگر چنین آیه ای در قرآن راجع به امر خلافت بود، روز اوّل بعد از وفات رسول اکرم صلی الله علیه وآله در مقابل اعتراضات علی علیه السّلام و بنی هاشم و کبار از صحابه - که سرپیچی از بیعت نمودند - تمسّک به شاخ و برگهای بی مغز نمی نمودند.

بلکه با نقل آیه، جواب ساکت کننده به همه می دادند. پس معلوم است آیه را به این معنی که شما نمودید، دست و پاهایی است که بعدها تفسیر بما لا یرضی صاحبه نمودند؛ زیرا هیچ یک از اکابر مفسّرین خودتان، از قبیل طبری و امام ثعلبی و فاضل نیشابوری و جلال الدین سیوطی و قاضی بیضاوی و جار الله زمخشری و امام فخر رازی و غیرهم چنین معنایی ننمودند؛ پس شما از کجا می گویید و از چه وقت این معنی و به دست چه اشخاصی جلوه نموده نمی دانم. علاوه در خود آیه ی شریفه موانع علمی و ادبی و عملی در کار است که ثابت می کند هر کس قائل به این قول شده، دست و پای بی جایی زده و متوجّه نشده است به آنچه علمای بزرگ خودتان در اوّل تفاسیرشان(1) نقل از رسول اکرم صلی الله علیه وآله نموده اند که فرمود:

«من فسّر القرآن برأیه فمقعده فی النار.»

هرکس تفسیر کند قرآن را برای خودش، پس نشمینگاه او در آتش است.

ص: 668


1- الجامع لاحکام القرآن، قرطبی، 1/32، باب ما جاء من الوعید فی تفسیر القرآن بالرأی. قرطبی حدیث را این گونه نقل می کند: «عن ابن عبّاس عن النبیّ صلی الله علیه وآله قال: اتقوا الحدیث علیّ إلاّ ما علمتم. فمن کذب علیّ متعمداً فلیتبوّأ مقعده من النار ومن قال فی القرآن برأیه فلیتبوّأ مقعده من النار». و نیز محمّد بن جریر طبری در تفسیر جامع البیان، 1/54، ح 63، ذکر بعض اخبار التی رویت بالنهی عن القول فی تأویل القرآن بالرأی، حدیث را اینگونه نقل می کند: «عن ابن عبّاس انّ النبیّ صلی الله علیه وآله قال: من قال فی القرآن برأیه فلیتبوّأ مقعده من النار».

اگر بگویید تفسیر نیست، بلکه تأویل است، می گوییم شما که باب تأویل را مطلقاً مسدود می دانید. علاوه بر آنکه این آیه ی شریفه علماً و ادباً و اصطلاحاً بر خلاف مقصود شما نتیجه می دهد.

شیخ: انتظار نداشتم که جناب عالی درمقابل آیه ی با این صراحت هم استقامت کنید. البته اگر ایرادی به این آیه برخلاف حقیقت دارید بیان نمایید، تا کشف حقیقت شود.

نواب: قبله صاحب! خواهش می کنیم همان قسمی که تاکنون تقاضاهای ما را پذیرفته اید و مطالب را به قسمی ساده بیان نمودید که تمام جلسای مجلس و غائبین بهره مند شدند، اینجا هم خیلی بیشتر رعایت سادگی را در کلام بفرمایید که موجب امتنان همگی ما است؛ چون همین آیه است که پیوسته برای ما قرائت شده و همه ما را مجذوب و محکوم به حکم قرآن نموده اند.

داعی: اوّلاً عظمت آیه و نقل قول بازیگران چنان آقایان را مجذوب نموده که از توجّه به باطن و ضمایر آیه غافل شده اید و اگر خودتان مختصر توجّهی به ترکیبات نحوی و معانی ادبی آن می نمودید، بر خودتان معلوم می شد که با هدف و مراد شما ابداً مطابقت نمی دهد.

شیخ: متمنّی است خودتان ضمائر و ترکیبات را بیان نمایید، ببینید چگونه مطابقت نمی دهد.

داعی: امّا از جهت ترکیبی آیه شریفه خودتان بهتر می دانید که ترکیب این آیه - علی الاقوی - از دو حال خارج نیست؛ یا محمّد مبتداست و رسول الله عطف بیان و والذین معه عطف بر محمّد و اشداء، خبر آن و آنچه بعد از آن است، خبر

ص: 669

بعد از خبر. و یا والذین معه مبتداست و اشدّاء خبر آن و آنچه بعد از آن است، خبر بعد از خبر.

روی این قواعد، اگر بخواهیم آیه را مطابق عقیده و گفته ی شما معنی بنماییم، دو قسم معنی ظاهر می شود: اگر محمّد مبتدا باشد والّذین معه معطوف بر مبتدا و آنچه بعد از آن است خبر بعد از خبر. آنگاه معنای آیه چنین می شود که محمدصلی الله علیه وآله ابی بکر و عمر و عثمان و علی است.

و اگر والذین معه مبتدا باشد و اشداء خبر آن و آنچه بعد از آن است، خبر بعد از خبر آنگاه معنای آیه چنین می شود که ابی بکرو عمر و عثمان و علی است. بدیهی است هر طلبه ی مبتدی می داند که این نحوه ی از کلام، غیر معقول و خارج از نظم ادب است.

علاوه بر این، اگر مقصود از این آیه ی شریفه خلفای اربعه بودند، بایستی در فاصله کلمات «واو» عاطفه گذارده می شد، تا مطابقت با مقصود شما نماید و حال آنکه بر خلاف این معنی می باشد.

جمیع مفسّرین(1)

خودتان این آیه شریفه رابه حساب تمام مؤمنین آورده اند؛

ص: 670


1- تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر دمشقی، 4/180، ذیل آیه 29 سوره ی فتح. ابن کثیر می نویسد: «﴿وَالّذِینَ مَعَهُ أشِدّاءُ عَلَی الْکُفّارِ رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ﴾ کما قال: یَأتِی اللهُ بِقَومٍ یحبّهُم ویُحبّونَهُ أذلة عَلَی المؤمنین أعزّةً علی الکافرین وهذه صفة المؤمنین...». و نیز قرطبی در الجامع لاحکام القرآن، 16/292، ذیل آیه 29 سوره ی فتح، می نویسد: «وقیل المراد ب-«الذین معه».» و واحدی نیشابوری در الوسیط، 4/146، ذیل همان آیه، می نویسد: «﴿وَالّذین معه﴾ قال یعنی اهل الحدیبیة وقال مقاتل والّذین آمنوا من المؤمنین ...». و فخر رازی در تفسیر الکبیر، 28/107، ذیل همان آیه می نویسد: «(والّذین معه) عطف علی محمّد وقوله (أشدّاء) خبره، کأنّه تعالی قال (والّذین معه) جمیعهم (اشدّاء علی الکفار رحماء بینهم)، لأنّ وصف الشدة والرحمة وجد فی جمیعهم، أمّا فی المؤمنین فکما فی قوله تعالی: ﴿أذلة علی المؤمنین أعزة علی الکافرین﴾ و أما فی حقّ النبیّ صلی الله علیه وآله فکما فی قوله (واغلظ علیهم) وقال فی حقه (بالمؤمنین رؤوفٌ رحیم)».

یعنی می گویند اینها صفات تمام مؤمنین است.

و ظاهر آیه خود دلیل است که این معانی تماماً صفات یک نفر است که از اوّل با پیغمبر بوده اند نه چهار نفر - و اگر بگوییم آن یک نفر، علی امیرالمؤمنین علیه السّلام بوده است، با مطابقت عقل و نقل اولی به قبول است تا دیگران.

استدلال به آیه غار و جواب آن

شیخ: عجب است که شما می فرمایید جدل نمی کنم و حال آنکه الحال در مجادله هستید. مگر نه این است که خداوند در آیه 40 سوره 9 (توبه) صریحاً می فرماید:

﴿فَقَدْ نَصَرَهُ اللهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الّذِینَ کَفَرُوا ثَانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُمَا فِی الْغَارِ إِذْ یَقُولُ لِصَاحِبِهِ لاَتَحْزَنْ إِنّ اللهَ مَعَنَا فَأَنْزَلَ اللهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ وَأَیّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا﴾.

«البته خداوند او را (که رسول الله باشد) یاری خواهد کرد، چنان که هنگامی که کفّار آن حضرت را از مکّه خارج کردند، خدا یاری اش کرد. آن گاه یکی از آن دو تن که در غار بودند (یعنی رسول الله صلی الله علیه وآله) به رفیق و همسفر خود (ابوبکر که پریشان و مضطرب بود) فرمود: مترس که خدا با ما است. آن زمان خدا وقار و آرامش خاطر بر او (یعنی رسول الله) فرستاد و او را به سپاه و لشکرهای غیبی خود که شما آن را ندیده اید، مدد فرمود.»

این آیه علاوه بر آنکه مؤید آیه قبل است و ثابت می کند معنای ﴿وَالَّذِینَ مَعَهُ﴾

ص: 671

را که ابی بکر در غار لیلهْ الهجرهْ با رسول خدا بوده، خود این مصاحبت و با پیغمبر بودن، دلیل بزرگی است بر فضیلت و شرافت ابی بکر بر تمام امّت؛ برای آنکه پیغمبرصلی الله علیه وآله چون می دانست به علم باطن که ابی بکر خلیفه ی اوست و وجود خلیفه بعد از او لازم است، باید او را هم مانند خود نگهداری بنماید. لذا او را با خود برد، تا به دست دشمن گرفتار نشود واین عمل را با احدی از مسلمین نکرد. پس به همین جهت، حقّ تقدّم خلافت برای او ثابت است.

داعی: هرگاه آقایان ساعتی لباس تسنّن را از خود دور کنید و از تعصّب و عادت بیرون آیید و مانند یک فرد بیگانه و خالی از نظر تعصّب در اطراف این آیه شریفه بنگرید، خواهید تصدیق نمود که آن نتیجه ای که مقصود شماست، از این آیه به دست نمی آید.

شیخ: خوب است اگر دلایل منطقی بر خلاف مقصود هست، بیان فرمایید.

داعی: تمنّا می کنم از این مرحله صرف نظر نمایید؛ زیرا کلام، کلام می آورد. آن گاه ممکن است بعضی از مردمان بی انصاف، با نظر عناد بنگرند و تولید نقار شود و تصوّر رود که ما می خواهیم اهانت به مقام خلفا نماییم و حال آنکه مقام هر فردی محفوظ است. احتیاج به تفسیر و تأویل بیجا ندارند.

شیخ: خواهش می کنم طفره نروید و مطمئن باشید دلایل منطقی تولید نقار نمی کند، بلکه کشف حجب می شود.

داعی: چون نام طفره بردید، ناچارم مختصری جواب عرض نمایم، تا بدانید طفره ای در کار نبوده، بلکه رعایت ادب در گفتار را نمودم. امید است به مقالات داعی خُرده نگیرید و با نظر انصاف بنگرید؛ چه آنکه جواب از این گفتار را

ص: 672

محقّقین علماء به طرق مختلفه داده اند. اوّلاً جمله ای فرمودید خیلی تعجّب آور و بی فکر بود که چون رسول اکرم صلی الله علیه وآله می دانست ابی بکر خلیفه بعد از او خواهد بود و حفظ وجود خلیفه بر آن حضرت لازم بود، لذا او را با خود برد.

جواب این بیان شما بسیار ساده است؛ چه آنکه اگر خلیفه پیغمبر منحصر به ابی بکر بود، ممکن بود چنین احتمالی داد، ولی شما خود معتقدید به خلافت خلفای راشدین و آنها چهار نفر بودند. اگر این برهان شما صحیح و حفظ وجود خلیفه در مقابل خطرات لازم بود، می بایستی پیغمبرصلی الله علیه وآله هر چهار خلیفه را - که حاضر در مکّه بودند - با خود ببرد، نه آنکه یکی را ببرد و سه نفر دیگر را بگذارد،بلکه یکی از آنها را در معرض خطر شمشیرها قرار دهد و در بستر خود بخواباند که محقّقاً آن شب، بستر پیغمبرصلی الله علیه وآله مخطور بوده و در معرض حمله ی دشمنان بود.

ثانیاً بنابر آنچه طبری در جزء سیم تاریخ(1) خود نوشته، ابوبکر از حرکت آن حضرت خبر نداشته، بلکه وقتی نزد علی علیه السّلام رفت و از حال آن حضرت جویا شد، علی علیه السّلام فرمود: به غار رفتند. اگر کاری داری نزد آن حضرت بشتاب.

ص: 673


1- تاریخ طبری، 2/100، ذکر الخبر عمّا کان من أمر نبیّ الله صلی الله علیه وآله. طبری می نویسد: «وقد زعم بعضهم انّ أبابکر أتی علیّاً فسأله عن نبیّ الله صلی الله علیه وآله فأخبره انّه لحق بالغار من ثور وقال ان کان لک فیه حاجة فالحقه. فخرج أبوبکر مسرعاً فلحق نبیّ الله صلی الله علیه وآله فی الطریق، فسمع رسول الله صلی الله علیه وآله جرس أبی بکر فی ظلمة اللیل فحسبه من المشرکین. فأسرع رسول الله صلی الله علیه وآله المشی فانقطع قبال نعله ففلق إبهامه حجر فکثر دمها و أسرع السعی، فخاف أبوبکر أن یشقّ علی رسول الله صلی الله علیه وآله فرفع صوته و تکلّم فعرفه رسول الله صلی الله علیه وآله فقام، حتّی أتاه، فانطلقا ورجل رسول الله صلی الله علیه وآله تستن دماً حتّی انتهی إلی الغار...».

ابی بکر شتابان رفت، در وسط راه به آن حضرت رسید و ناچار به اتفاق آن حضرت رفتند. پس معلوم می شود که حضرت او را با خود نبرد، بلکه او بی اجازه رفت و از وسط راه با آن حضرت رفت.

بلکه بنابر اخبار دیگر، بردن ابی بکر تصادفی و از خوف فتنه و خبر دادن به دشمنان بوده، چنان که علمای منصف خودتان اقرار به این معنی دارند که از جمله شیخ ابوالقاسم بن صبّاغ - که از مشاهیر علمای خودتان است(1) - در کتاب «النور والبرهان» در حالات رسول اکرم صلی الله علیه وآله از محمد بن اسحاق از حسّان بن ثابت انصاری روایت نموده که قبل از هجرت آن حضرت جهت عمره به مکّه رفتم، دیدم کفّار قریش سب و قذف می نمایند اصحاب آن حضرت را. در همان اوان،

«امر رسول الله صلی الله علیه وآله علیّاً فنام فی فراشه وخشی من ابن أبی قحافة أن یدلّهم علیه، فأخذه معه ومضی إلی الغار.»

امر کرد رسول خدا علی علیه السّلام را که در فراش آن حضرت بخوابد و خوف داشت از اینکه ابی بکر کفار را دلالت و راهنمایی کند به رسول خدا. پس او را مصاحبت خود قرار داده و به جانب غار روانه شدند.

ثالثاً خیلی بجا بود محل استشهاد و جهت فضیلت را در آیه بیان می نمودید که مسافرت و همراه بودن با رسول خداصلی الله علیه وآله چه دلیلی بر اثبات خلافت دارد.

شیخ: محل استشهاد معلوم است. اوّلاً مصاحبت با رسول الله و اینکه خداوند او را مصاحب رسول الله می خواند.

ص: 674


1- از علماء مالکی می باشند. (محقق)

ثانیاً آنکه از قول آن حضرت که خبر می دهد ﴿انّ الله معنا﴾.

ثالثاً نزول سکینه از جانب خدا در این آیه بر ابی بکر بزرگ تر دلیل شرافت است و مجموع این دلایل، اثبات افضلیت و حق تقدّم خلافت را برای او می نمایند.

داعی: البته احدی انکار مراتب ابی بکر را نمی نماید که او پیرمرد مسلمان و از کباراصحاب و پدر زن رسول خداصلی الله علیه وآله بوده، ولی این دلایل شما برای اثبات فضیلت خاص و حقّ تقدّم در خلافت مکفی نمی باشد.

اگر بخواهید در مقابل بیگانه ی بی غرضی با بیاناتی که در اطراف این آیه شریفه نمودید، اثبات فضیلتی خاص برای او بنمایید، قطعاً مورد اعتراض قرار خواهید گرفت؛ زیرا در جواب شما خواهند گفت: تنها مصاحبت با نیکان، دلیل فضیلت و برتری نمی باشد، چه بسا بدان که مصاحبت با نیکان و چه بسیار کفّار که مصاحب با مسلمین بوده و هستند؛ چنانچه این معنی در مسافرتها کاملاً و بیشتر مشهود است.

شواهد و امثال

مگر آقایان فراموش نموده اید آیه 39 سوره 12 (یوسف) را که نقل قول حضرت یوسف را می نماید که:

﴿یَا صَاحِبَیِ السّجْنِ ءَأَرْبَابٌ مّتَفَرّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللهُ الْوَاحِدُ الْقَهّارُ﴾.

«ای دو رفیق زندان من (از شما می پرسم) آیا خدایان متفرّق بی حقیقت (مانند بتان و فراعنه و غیره) بهتر و در نظام خلقت مؤثرترند، یا خدای یکتای قاهر؟»

ص: 675

مفسّرین در ذیل این آیه شریفه نوشته اند: روزی که یوسف را به زندان بردند، طبّاخ و ساقی پادشاه را هم - که هر دو کافر و قائل به ارباب انواع بودند - با او به زندان بردند. پنج سال این سه نفر (مؤمن و کافر) با هم مصاحب بودند و یوسف در موقع تبلیغ آنها را مصاحب می خواند؛ چنانچه در این آیه خبر می دهد. حال آیا این مصاحبت پیغمبر برای آن دو نفر کافر، دلیل بر شرافت و فضیلت بوده، یا در مدّت مصاحبت تغییری در عقیده ی آنها پیدا شده است؟ بنابر آنچه صاحبان تفاسیر و تواریخ نوشته اند، بعد از پنج سال مصاحبت، عاقبت با همان حال از هم جدا شدند.

و نیز مراجعه فرمایید به آیه 37 سوره 18 (کهف) که می فرماید:

﴿قَالَ لَهُ صَاحِبُهُ وَهُوَ یُحَاوِرُهُ أَکَفَرْتَ بِالّذِی خَلَقَکَ مِن تُرَابٍ ثُمّ مِن نُطْفَةٍ ثُمّ سَوّاکَ رَجُلاً﴾.

«رفیق (با ایمان فقیر) در مقام گفت و گو و اندرز به برادر خود گفت: به خدایی که نخست از خاک و بعد از نطفه تو را آفرید و آن گاه مردی کامل و آراسته خلقت ساخت، کافر شدی.»

عموم مفسّرین نوشته اند دو برادر بودند؛ یکی مؤمن به نام یهودا و دیگری کافر به نام براطوس (چنان که امام فخر رازی هم که از اکابر علمای شماست، در تفسیر(1)

کبیرش نقل می نماید). این دو با هم محاوراتی داشتند که اینک وقت،

ص: 676


1- تفسیر الکبیر، فخر رازی، 21/126، ذیل آیه 37 سوره ی کهف، بحث 1. و نیز ابن کثیر در تفسیر القرآن العظیم، 3/74، و شوکانی در فتح القدیر، 3/286، ذیل همان آیه به همین مطلب اشاره می کنند.

اجازه ی نقل مشروحه ی مفصّله را نمی دهد. غرض آنکه خداوند آن دو کافر و مؤمن را مصاحب هم خوانده. آیا از مصاحبت برادر مؤمن، کافر را فایده و نصیبی رسیده است؟ قطعاً جواب منفی است.

پس مصاحبت فقط، دلیل بر فضیلت و شرافت وبرتری نمی باشد. دلایل و امثال بر این معنی بسیار است که وقت بیش از این اجازه بیان نمی دهد.

و امّا اینکه فرمودید چون رسول اکرم صلی الله علیه وآله به ابی بکر فرمود: ﴿انّ الله معنا﴾، پس قطعاً به مناسبت آنکه خدا با او بوده، این خود دلیل شرافت و مثبت خلافت است، خوب است در این عقاید و گفتار خود تجدید نظر فرمایید، تا مورد اعتراض قرار نگیرید که بگویند مگر خدای تعالی فقط با مؤمنین و اولیاء الله می باشد و با غیر مؤمن نمی باشد.

آیا تصوّر می نمایید جایی باشد که خدا نباشد و کسی در عالم هست که خدا با او نباشد؟ اگر مؤمن و کافری در مجلسی باشند، عقل باور می کند که خدا با آن مؤمن باشد، ولی با کافر نباشد. مگر نه در آیه ی 7 سوره ی 58 (مجادله) می فرماید:

﴿أَلَمْ تَرَ أَنّ اللهَ یَعْلَمُ مَا فِی السّماوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ مَا یَکُونُ مِن نَجْوَی ثَلاَثَةٍ إِلّا هُوَ رَابِعُهُمْ وَلاَ خَمْسَةٍ إِلّا هُوَ سَادِسُهُمْ وَلاَ أَدْنَی مِن ذلِکَ وَلاَ أَکْثَرَ إِلّا هُوَ مَعَهُمْ أَیْنَ مَا کَانُوا﴾.

«به طریق استفهام تقریری فرماید: - آیا ندیدی و ندانستی که آنچه در آسمانها و زمین است خدا بر آن آگاه است. اگر چنانچه سه نفر با هم رای گویند، خدا چهارم آنهاست و نه پنج کس، جز آنکه او ششم آنها و نه کمتر از آن و نه بیشتر، جز آنکه هر کجا باشند، خدا با آنهاست؛ (چه آنکه خدا را احاطه ی کامل وجودی بر همه جزئیات عالم است)».

ص: 677

پس به حکم این آیه و سایر آیات و دلایل عقلیه و نقلیه، خدای تعالی با همه کس هست؛ با دوست و دشمن، مسلمان و کافر، مؤمن و منافق. پس اگر دو نفر با هم باشند و یکی از آنها بگوید خدا با ما است، دلیل بر فضیلت شخص خاصّی نخواهد بود.

همان طوری که دو نفر خوب اگر با هم باشند خدا با آنهاست، دو نفر بد و یا دو نفر خوب و بد هم اگر با هم باشند قطعاً خدا با هر دو آنهاست. اگر سعید باشند یا شقی، خوب باشند یا بد.

شیخ: مراد از خدا با ما است؛ یعنی چون ما محبوب خدا هستیم، برای آنکه رو به خدا و برای خدا و حفظ دین خدا حرکت کردیم، لطف خدا شامل حال ما است.

ابراز حقیقت

داعی: باز هم اگر این معنی در نظر گرفته شود، مورد اعتراض است، به گونه ای که گویند: چنین خطابی دلیل بر سعادت ابدی نخواهد بود؛ زیرا خداوند متعال به اعمال اشخاص می نگرد. چه بسا اشخاص که در زمانی اعمال نیک داشتند و مشمول لطف و رحمت خداوندی بودند. بعداً اعمال بدی از آنها سرزد و در وقت امتحان، نتیجه معکوس داد و مبغوض پروردگار شدند و از لطف و مرحمت حق محروم و رانده و مردود و ملعون گردیدند؛ چنانچه ابلیس سالها در عبادت پروردگار خلوص نیت داشت. از این رو مشمول الطاف و مراحم بود، ولی به محض آنکه متمرّد شد و از اوامر حق سرپیچی نمود و تابع هوای نفس شد، مردود حق و از رحمت بی حساب عمیم او برکنار و به خطاب:

﴿فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنّکَ رَجِیمٌ * وَإِنّ عَلَیْکَ اللّعْنَةَ إِلَی یَوْمِ الدّینِ﴾.

ص: 678

آیه 34 و 35 سوره 15 (حجر) عتاب حق به او شد که:

«از صف ساجدان و ملائکه و بهشت خارج شو که تو رانده ی درگاه ما شدی و لعنت ما تا روز جزا بر تو محقّق و حتمی گردید.» و ملعون ابدی گردید.

ببخشید، می دانید در مثال مناقشه نیست، بلکه برای تقریب اذهان است.

و اگر به عالم بشریت بنگریم، نظایر بسیار دارد از اشخاصی که مقرَّب عندالله شدند، ولی عند الامتحان مردود و مغضوب پروردگار قرار گرفتند؛ برای نمونه به دو نفر اشاره می نماییم که قرآن مجید هم برای بیداری مردمان و تنبیه غافلان امّت به آنها اشاره فرموده.

بلعم بن باعوراء

که از جمله ی آنها بلعم بن باعوراء می باشد که در زمان حضرت موسی علیه السّلام آن قدر مقرَّب عندالله شد که خداوند اسم اعظم به او عطا فرمود، به گونه ای که در اثر یک دعا، حضرت موسی را در وادی تیه سرگردان نمود، ولی موقع امتحان، حبّ جاه و ریاست طلبی او را وادار به مخالفت خدا و متابعت شیطان نمود جایگاه او جحیم و جهنّم گردید، چنان که تمام مفسّرین و مورّخین شرح حال او را مفصّلاً نگاشته اند. حتّی امام فخر رازی هم در صفحه 463 جلد چهارم تفسیر(1) خود از ابن عبّاس و ابن مسعود و مجاهد، قصّه ی او را نقل نموده. خداوند در آیه 174 سوره ی 7 (اعراف) به رسول اکرم صلی الله علیه وآله خبر می دهد که:

﴿وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الّذِی آتَیْنَاهُ آیَاتِنَا فَانْسَلَخَ مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشّیْطَانُ فَکَانَ مِنَ الْغَاوِینَ﴾.

ص: 679


1- تفسیر الکبیر، فخر رازی، 15/53 و 54، سوره اعراف آیه 175.

(ای پیغمبر) بخوان بر این مردم حکایت آن کس را (که بلعم بن باعوراء باشد) که ما آیات خود را به او عطا کردیم. از آن آیات به عصیان سرپیچید، چنانچه شیطان او را تعقیب کرد و از گمراهان عالم گردید.

برصیصای عابد

دیگری برصیصای عابد بود که در اوّل امر، به قدری در عبادت جدّیت نمود که مستجاب الدعوه گردید، ولی عند الامتحان عاقبت به شر شد و فریب شیطان را خورده، با دختری زنا نمود، تمام زحمات خود را به باد داده، به چوبه دار آویخته گردید کافر از دنیا رفت. فلذا در آیه 16 سوره 59 (حشر) به قصه ی او اشاره می فرماید:

﴿کَمَثَلِ الشّیْطَانِ إِذْ قَالَ لِلْإِنسَانِ اکْفُرْ فَلَمّا کَفَرَ قَالَ إِنّی بَرِی ءٌ مِنکَ إِنّی أَخَافُ اللهَ رَبّ الْعَالَمِینَ * فَکَانَ عَاقِبَتَهُمَا أَنّهُمَا فِی النّارِ خَالِدَیْنِ فِیهَا وَذلِکَ جَزَاؤُا الظّالِمِینَ﴾.

«این (منافقان) در مثل مانند شیطان اند که انسان را گفت (یعنی به برصیصای عابد): به خدا کافر شو. پس از آنکه کافر شد، آن گاه بدو گفت: من از تو بیزارم؛ زیرا که من از عقاب پروردگار [جهانیان] می ترسم. پس عاقبت شیطان و «برصیصای عابد» که به امر او کافر شد، این است که هر دو در آتش دوزخ مخلَّدندو آن دوزخ، جزای ستمکاران است.»

پس اگر عمل نیکی از آدمی در زمانی صادر شد، دلیل بر عاقبت به خیری او نمی باشد. فلذا در دستور است که در دعا بگویید:

«اللهم اجعل عواقب أمورنا خیراً».

پروردگارا عواقب امور ما را نیک قرار بده.

ص: 680

علاوه بر اینها خود می دانید که در نزد علمای معانی و بیان محقَّق است که تأکید در کلام ذکر نمی شود، مگر آنکه مخاطب در شک و تردید باشد و یا توهّم خلاف آن را کرده باشد و از تصریح آیه ی شریفه - که کلام خود را با جمله اسمیه و انّ مشدّده آورده - فساد عقیده ی طرف، ظاهر می گردد که متزلزل و متوهّم و در شک و تردید بوده.

شیخ: انصاف دهید. از مثل شمایی سزاوار نبود مَثَل ابلیس و بلعم باعوراء و برصیصا را در این مورد بیاورید.

داعی: ببخشید، مگر نشنیدید الآن عرض کردم که در مَثَل مناقشه نیست. در مباحثات علمی ومناظرات مذهبی، امثال را برای تقریب اذهان و تثبیت مقاصد می آورند. خدا شاهد است در ذکر شواهد و امثال هیچ گاه قصد اهانتی نداشته ام، بلکه برای ثبوت نظر و عقیده خود، شواهد و امثالی که در نظر می آید، به زبان جاری می گردد.

شیخ: دلیل در این آیه بر اثبات فضیلت، قرینه ای در خود آیه ی کریمه است که می فرماید: ﴿فَأَنْزَلَ اللهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ﴾. چون [ارجاع] ضمیر سکینه بر ابی بکر رضی الله عنه خود دلیل واضح است بر شرافت و فضیلت او بر دیگران و دفع توهّم از امثال شما.

داعی: اشتباه می فرمایید. ضمیر(1)

سکینه راجع است به رسول اکرم صلی الله علیه وآله و نزول

ص: 681


1- تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر،2/310، ذیل آیه 40 سوره ی توبه. ابن کثیر می نویسد: «ولهذا قال تعالی: ﴿فَاَنزَلَ اللهُ سَکِینَتَهُ عَلَیهِ﴾، أی تأییده ونصره علیه، أی علی الرسول صلی الله علیه وآله فی أشهر القولین». و نیز محمد بن جریر طبری در جامع البیان، 6/177، ح 13001 ذیل همان آیه می نویسد: «یقول تعالی ذکره: فانزل الله طمأنینته و سکونه علی رسوله». و بروسوی در روح البیان، 3/435، ذیل همان آیه می نویسد: «(فانزل الله سکینته) امنته الّتی تسکن عندها القلوب وقال الکاشفی علیه، أی النبیّ صلی الله علیه وآله».

سکینه بر آن حضرت بوده، نه بر ابی بکر، به قرینه جمله ی بعدیه که فرموده: ﴿وَأَیّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا﴾ و محقّقاً مؤید به جنود حق، رسول اکرم صلی الله علیه وآله بوده نه ابی بکر.

شیخ: مسلَّم است که رسول خداصلی الله علیه وآله مؤید به جنود حق بوده، ولی ابی بکر رضی الله عنه هم در مصاحبت آن حضرت بی نصیب نبوده.

نزول سکینه بر رسول خدا صلی الله علیه وآله

داعی: اگر هر دو مصاحب مشمول الطاف و مراحم الهیه بودند، بایستی علی القاعده ضمائر تثنیه در تمام جملات آیه ی شریفه آمده باشد و حال آنکه تمام ضمائر را قبلاً و بعداً مفرد آورده، تا اثبات مقام شخص خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله گردد و معلوم آید که آنچه نزول رحمت و مرحمت از جانب پروردگار می شود، به شخص آن حضرت می باشد و اگر به طفیل آن حضرت بر دیگران هم نازل آید، اسم برده می شود. فلذا در نزول سکینه و رحمت هم در این آیه و سایر آیات، فقط پیغمبر را مورد عنایت قرار داده.

شیخ: رسول خدا مستغنی از نزول سکینه بوده و احتیاجی بدان نداشته و سکینه هرگز از او مفارقت نمی نموده. پس نزول سکینه مخصوص ابی بکر رضی الله عنه بوده.

ص: 682

داعی: چرا بی لطفی می کنید و وقت مجلس را به تکرار مطالب می گیرید. به چه دلیل می گویید که خاتم الانبیاءصلی الله علیه وآله مستغنی از نزول سکینه بوده و حال آنکه احدی از آحاد خلایق، از پیغمبر و امّت امام و مأموم، از الطاف و رحمات حق تعالی مستغنی نمی باشند. مگر فراموش نموده اید آیه 26 سوره ی 9 (توبه) را که در قصّه حنین می فرماید:

﴿أَنْزَلَ اللهُ سَکِینَتَهُ عَلَی رَسُولِهِ وَعَلَی الْمُؤْمِنِینَ﴾.

«آن گاه خدای قادر مطلق سکینه و وقار خود را (یعنی شکوه و سطوت و جلال ربّانی) بر رسول خود و مؤمنان نازل فرمود.»

و نیز در آیه 26 سوره 48 (فتح) مثل همین آیه شریفه را آورده.

همین طوری که در این آیه، بعد از رسول اکرم صلی الله علیه وآله اشاره به مؤمنین نموده، در آیه غار هم اگر ابی بکر جزء مؤمنینی بود که باید مشمول سکینه و آرامش قرار گیرد، بایستی یا ضمیر تثنیه آورده و یا علی حده به نام او اشاره نموده باشد.

این قضیه به قدری واضح است که علمای منصف خودتان هم اقرار دارند که ضمیر سکینه مربوط به ابی بکر نبوده.

خوب است آقایان کتاب نقض العثمانیه، تألیف شیخ ابوجعفر محمّد بن عبدالله اسکافی را که از اکابر علماء و شیوخ معتزله می باشد، مطالعه نمایید ببینید آن مرد عالم منصف در جواب لاطائلات ابو عثمان جاحظ چگونه حق را آشکار نموده؛ چنانچه ابن ابی الحدید هم در صفحه 253 تا صفحه 281 جلد سوم «شرح نهج البلاغه»(1)

بعض از آن جوابها را نقل نموده است.

ص: 683


1- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، 13/265، خطبه 238 (خطبه قاصعه)، القول فی اسلام أبی بکر و علی و خصائص کل منهما. ابن ابی الحدید می نویسد: «وأمّا السکینة فکیف یقول: إنّها لیست راجعة إلی النبیّ صلی الله علیه وآله وبعدها قوله: ﴿وَأَیّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا﴾. أتری المؤیَّد بالجنود کان أبابکر أم رسول الله صلی الله علیه وآله».

ص: 684

ص: 685

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109