سرشناسه : نادری، محمود، 1338 -
عنوان و نام پدیدآور : چریک های فدایی خلق/محمود نادری.
مشخصات نشر : تهران: موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی، 1386.
مشخصات ظاهری : 2ج.
شابک : دوره:978-600-5786-08-8 ؛ 80000ریال:ج.1:978-964-5645-66-1 ؛ 90000ریال:ج.2:978-600-5786-08-8
وضعیت فهرست نویسی : فیپا
یادداشت : ج.1. نخستین کنش ها تا بهمن 1357.-ج.2.انقلاب اسلامی و تغییر در گفتمان
موضوع : سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)
شناسه افزوده : موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی
رده بندی کنگره : DSR1541/ن2چ4 1386
رده بندی دیویی : 955/0824045
شماره کتابشناسی ملی : 1160304
ص:1
ص:2
چریک های فدایی خلق
جلد دوم
انقلاب اسلامی و بحران در گفتمان
محمود نادری
مؤسسة مطالعات و پژوهشهای سیاسی
تهران، بهار 1390
ص:3
مؤسسة مطالعات و پژوهشهای سیاسی
[
تهران، خیابان ولی عصر(عج)، بالاتر از بزرگراه شهید چمران، شماره 2828
تلفن: 22666704
چریک های فدایی خلق
جلد دوم
شمارگان: 3000 نسخه
978 -600 - 5786 - 08 - شابک: 8
978 -600 - 5786 - 09 - شابک (دوره): 5
این کتاب با حمایت معاونت فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی چاپ شده است
کلیه حقوق ناشر و مؤلف محفوظ است
قیمت: 12000 تومان
19615 - تهران: صندوق پستی 333
info@ir-psri.com
www.psri.ir
ص:4
پیشگفتار ط
ایدئولوژی سازمان و چرخش سیاسی 1
بحبوحه قیام و تزلزل در باور چریک ها 1
بازسازی سازمان: تحلیل چریکی، سیاست سازمانی 6
رؤیاهای ساواک: بازجویی از مسعود بطحایی 14
جنگ گنبد 23
گروه اشرف دهقانی 37
انشعاب حرمتی پور - صبوری 49
شاخه هرمزگان 63
جنگ کردستان 71
قدرت نمایی حزب دموکرات در برابر حاکمیت انقلاب 73
چریک های فدایی در کردستان 75
جنگ تمام عیار 79
اعزام هیأتی از سوی رهبر انقلاب به کردستان 83
درگیری های نقده 87
جنگ خونین پاوه 95
ص:5
ورود ارتش و قوای مسلح 96
دو رویة سیاست سازمان در کردستان 102
تلاش دولت برای حل مسئله کردستان 114
مواضع سازمان در قبال هیأت مذاکره کننده 120
پیام امام به مردم کُرد 122
انتقاد درونی از مواضع سازمان در کردستان 123
فرصت های صلح و کارشکنی ها 132
درخواست آتش بس و بروز چنددستگی در سازمان 141
تحلیل سازمان از ماهیت نیروهای درگیر 146
نقد جنگ در نظر 150
خروج اکثریت از کردستان و اصرار اقلیت و چریک ها به ادامه جنگ 157
پلنوم مهر 58 169
انشعاب اقلیت 177
تحلیل اقلیت از ماهیت طبقاتی حاکمیت 182
جنبش کمونیستی ایران در بحران 186
اقلیت و مسئله جنگ ایران و عراق 189
گرایش اقلیت به براندازی 191
تحلیل اقلیت از بن بست چپ در ایران 197
شکست بزرگ 202
اقلیت و سی ام خرداد 204
جنگ از دیدگاه مارکسیسم - لنینیسم 212
برخورد با شورای ملی مقاومت 223
اقلیت و بحران درون تشکیلاتی 239
کنگره آذرماه اقلیت 239
گزارش کمیته موقت 250
قطعنامه و مباحث پایانی 256
ص:6
بازتاب بحث های کنگره درون سازمان 263
انشعاب در اقلیت و تحلیل مرکزیت از ضربات 269
عقب نشینی به کردستان و بازسازی سازمان 280
پلنوم دی ماه اقلیت 287
تنبیه حماد شیبانی 293
برکناری سامع 296
بلاتکلیفی در سازمان و اختلال در شاخه ها 306
کبوتر پرقیچی 316
تردید و تزلزل 326
کشتار در گاپیلون 332
اکثریت و حاکمیت 349
اکثریت و اقلیت 365
حاکمیت و تحلیل ماهیت آن 377
اکثریت و حزب توده 385
جناح چپ اکثریت 399
جناح چپ و اقلیت 405
پیروان بیانیه 16 آذر 417
انشعاب کشتگر – هلیل رودی 417
بیانیه انشعاب 420
واکنش مرکزی سازمان به انشعاب 426
پاسخ انشعابیون 433
دامنه انشعاب و پس از آن 439
خروج از ایران 449
نشست های مرکزیت 453
دویدن به دنبال باد 454
نگاه انتقادی به مباحث 460
ص:7
ترازوی ترکیب دو جناح در هیأت سیاسی 463
در تور کا.گ.ب 465
پلنوم شهریور 1367 467
پلنوم اسفند 1367 470
پلنوم فوق العاده در آستانه فروپاشی اردوگاه سوسیالیسم 474
نقدهای درون سازمانی 478
نخستین کنگره 481
دهة کنگره ها و بحران در گفتمان 497
اتحاد با سلطنت طلبان 499
فهرست منابع و مآخذ 507
فهرست اعلام 513
پیوست ها 527
ص:8
سه سال پس از انتشار جلد نخست کتاب «چریک های فدایی خلق» اینک جلد دوم آن که رویدادها و تحولات این سازمان پس از پیروزی انقلاب اسلامی را مورد توجه قرار داده است در اختیار علاقه مندان به تاریخ معاصر قرار می گیرد.
جلد نخست کتاب، انتقاد برخی از صاحب نظران و فعالان این حوزه را برانگیخت که هنوز نیز ادامه دارد. این انتقادها که گاه با ناسزا همراه بود به منظور تکمیل کاستی ها و روشن ساختن نکات مبهم صورت نگرفت بلکه بیشتر آنها از سر عصبانیت و برای تخریب کتاب بود. استفاده از اسناد ساواک به ویژه بازجویی ها در تدوین اثر در کانون انتقادها قرار گرفته بود.
اصولاً در امر پژوهش تاریخی بسیار اتفاق افتاده است که درباره اهمیت، شمولیت و وثاقت برخی اسناد تردید شده و توافق حاصل نمی گردد. همین امر به انضمام عوامل دیگر موجب تنوع و گستردگی در پژوهش های تاریخی است. به طریق اولی تردید و عدم توافق پیرامون اسناد بازجویی که در «شرایط خاص» نگاشته شده بیش از اسناد دیگر است.
اما اگر استفاده از اسناد بازجویی از نظر برخی کنشگران سیاسی، عملی مجرمانه است از نظر برخی تاریخ پژوهان اجتناب ناپذیر می باشد.(1)
برای آنکه ضرورت و اجتناب ناپذیر بودن استفاده از بازجویی ها روشن تر گردد مثالی می زنم. در بهمن ماه سال 1349 حادثه سیاهکل روی داد. همه کسانی که نقش مؤثر و تعیین کننده ای در این رویداد داشتند، بلافاصله پس از دستگیری
ص:9
و پیش از آن که بتوانند خاطرات و خطرات خود را برای دیگران نقل کنند بی امان از دم تیغ گذشتند. برای بازشناسی این پدیدة تاریخی – قطع نظر از داوری ما درباره آن رویداد – منابع در دسترس کدامست؟ آیا باید به مطالب نشر یافته در مطبوعات بسنده کرد یا می توان برای شناخت دقیق تر آن رویداد نقبی نیز به اسناد دستگاه های اطلاعاتی – امنیتی زد. اگر بپذیریم که ناگزیر از مراجعه به این دسته اسناد هستیم، آنگاه این پرسش رخ می نماید که آیا مکاتبات اداری و گزارش ها و شرح عملیات دستگاه های امنیتی تکافوی نیاز ما برای شناخت کامل و همه جانبة واقعه را می کند یا خیر؟ از زمانی که گروه در نیمه شهریور ماه سال 1349 به جنگل رفت تا زمان حمله به پاسگاه سیاهکل، اتفاقاتی روی داد. اطلاع ما از رویدادها و حوادث این چند ماه چگونه و از چه منابعی ممکن است تأمین شود؟ آن اتفاقات که عده انگشت شماری از آن اطلاع داشتند به عنوان یک پدیده تاریخی آیا باید در سینه تاریخ دفن می شد و به عنوان یک راز سر به مهر باقی می ماند یا آنکه می توان آن را بازشناخت؟ آیا جز بازجویی ها، سند دیگری در دست است که بتوان با استناد به آن درباره آن روزها سخن گفت؟ بدون کمترین تردید هیچ منبع و مأخذی؛ جز بازجویی ها؛ وجود ندارد که ما را نسبت به حوادث، تعاملات و مناسبات گروه در طی آن چند ماه آگاه سازد. تاکنون در کدام یک از منابع مربوط به چریک ها و یا در خاطرات کدام یک از آنان با نام «ایرج صالحی» و پیوست و گسست او به گروه جنگل مواجه شدیم؟ اکنون به مدد اسناد بازجویی و توضیحات برادر ایشان(1) که پس از چهل سال و احتمالاً در نتیجه انتشار کتاب بیان می شود با بخشی از مسائل و مناسبات گروه در جنگل آشنا می شویم.
بنابراین مجرمانه خواندن استفاده از اسناد بازجویی سخنی خام و غیرعلمی است. ده سال پیش از این، بهروز خلیق پیشنهاد داد تا برای گرامیداشت سی امین سالگرد
ص:10
سازمان، تاریخ سازمان تدوین گردد. چه مانعی برای انجام این پیشنهاد وجود داشت؟
آیا در اختیار نداشتن اسناد متقن و معتبر از جمله اسنادی که عده ای استفاده از آن را مجرمانه می خواندند یکی از ده ها دلیل عدم تحقق این پیشنهاد نیست؟ البته حتی اگر سازمان چنین اسنادی را نیز در اختیار می داشت، هیچ گاه تاریخ سازمان تدوین نمی شد. چنان که تاریخچه اش در این سی ودو سال نگاشته نشد.
نگارنده این سطور از جانب برخی منتقدین متهم شد که با دخل و تصرف در اسناد، اهداف خاصی را در کتاب پی گرفته است. این منتقدین برای اثبات نظر خود هرگونه سخنی گفتند. یکی از منتقدین نوشت: «چند موردی که من از آن اطلاع داشتم، اطلاعات ارائه شده در کتاب را به واقعیت نزدیک یافتم».(1)
کاش ایشان آن چند مورد را که از آن اطلاع داشته و به واقعیت نزدیک یافته بیان می کرد تا خیال خوانندگان حداقل از بابت درستی آن چند مورد آسوده می گشت. ولی نتیجه گیری ایشان، فقط نیت وی در تخریب کتاب را آشکار می سازد. ایشان در پایان می نویسد: «کتاب در بسیاری از موارد غیر واقعی و مخدوش است.»(2)
پافشاری برای مخدوش ساختن کتاب، مانع از آن می شود که صدر و ذیل نظرات ایشان هماهنگ گردد. اگر ایشان اطلاعات ارائه شده در کتاب را در چند موردی که از آن اطلاع داشته به واقعیت نزدیک یافته، چگونه حکم صادر کرده است که کتاب در بسیاری از موارد غیر واقعی و مخدوش است؟ دانسته های ایشان که به چند مورد محدود می شود اجمالاً در کتاب تأیید شده است، بنابراین حتماً ایشان آن «بسیار موارد» را با نادانسته های خود سنجیده که غیرواقعی و مخدوش بودن آن را نتیجه گرفته است!
آقای نقی حمیدیان در نقد خود نوشته بود: «وی [نادری] می کوشد چریک های فدایی خلق را از هرگونه دانش و معلوماتی تهی نشان دهد تا هرگونه
ص:11
ارزش و اعتبار فکری و سیاسی نیز برایشان باقی نماند.»(1)
گرچه در مقاله «خیال اندیشی و ردّ حقیقت»(2) از قول آقای عبدالرحیم پور به ایشان پاسخ دادم ولی نکته در اینجاست که اکنون خود ایشان اظهار می کند: «ما همه در زندان بودیم، یا در خانه های تیمی، یا در خفا بودیم. مگر کتابی آزاد بود تا ما بخوانیم؟»(3)
اگر چریک ها یا در زندان بودند و یا مخفی بودند و کتابی نیز آزاد نبود تا بخوانند، آن دانشی که ایشان ادعا می کند چریک ها از آن بهره داشتند و نادری تلاش کرده آن را نادیده انگارد، چگونه و از کجا حاصل شده است؟ آیا سخن امروز ایشان ناقض نظرشان در نقد کتاب نیست؟
در بیش از سی صفحه از کتاب، نام اشرف دهقانی به میان آمده که در عداد نام های پرشمار است. ایشان پس از سه سال، سکوت خود را شکسته و در چهلمین سالگرد عملیات سیاهکل در تورنتو درباره کتاب چنین می گوید: «در این کتاب نظراتی را که بیژن جزنی چند سال بعد از تشکیل چریک های فدایی خلق در زندان نوشته به گروه جنگل نسبت داده و بعد با مقایسه آن با نظرات احمدزاده به خیال خودش کشفی کرده و گفته که این دوگانگی نهفته در سازمان بود. در حالی که نظراتی که بیژن در زندان نوشته بود، چند سال بعد از سیاهکل و تشکیل سازمان چریک های فدایی خلق بود و حتی بیشتر این نظرات در گروه خود وی نیز مطرح نبود.»(4)
اولاً اینجانب هیچ گاه نکوشیدم نظرات جزنی را به گروه جنگل نسبت دهم. ثانیاً شایسته تر بود ایشان درباره موارد مربوط به خود نیز که عموماً از میان اسناد بازجویی ها استخراج شده، سخن می گفت تا معلوم گردد آیا اسناد بازجویی ها
ص:12
یکسره غیرقابل اعتنا و استناد است؟
آقای ایرج نیری در سخنرانی خود به مناسبت چهلمین سالگرد سیاهکل ادعا کرده است به بازجویی او مطالبی افزوده شده است «که اساساً با نگاه او به مسائل بیگانه بود. از جمله شناسایی کارخانه چای لاهیجان برای به آتش کشیدن آن. چیزی که در ذهن هیچ فدایی خلقی نمی گنجد.»(1) می توان و باید به کتاب مراجعه کرد تا معلوم گردد در آنجا چه گفته شده است. در صفحه 172 در بازجویی ایشان چنین آمده: «چهارم، درباره نقشه کارخانجات منتصری که در کجا واقع شده اند و همچنین سینمای منتصری و نحوه ورود و آتش زدن آنها [آنجا] که من نقشه کارخانه را که در کجا واقع شده است برایشان مشخص کردم و سینما هم که پهلوی کارخانه بود برایشان مشخص کردم و نوشتم که چون تا ساعت یازده شب، در سینما، فیلم [نمایش] می دهند، مردم در سینما هستند اگر شما بخواهید سینما را آتش بزنید مردم بی گناه از بین می روند.»
آشکار است که برخلاف نظر آقای ایرج نیری مقصود سینماست و نه کارخانه. اینجانب حتی در برابر کلمة «آنها» که توأمان می تواند هم به کارخانه و هم به سینما اطلاق گردد در داخل قلاب کلمه «آنجا» را نوشتم تا تأکید کرده باشم که مقصود سینما بوده است. اکنون آقای نیری می گوید چگونه فدایی ها ممکن است کارخانه را به آتش بکشند؟ درباره سخن ایشان چه باید گفت؟ اخلاق یا سیاست؟ من نمی دانم منتصری که بود و آیا واقعاً افراد گروه تصمیم به آتش زدن سینمای او داشتند یا خیر؟ همان طور که نمی دانم آدرس منزل «جعفر طیاری نزولخوار» که در ادامه بازجویی ایشان آمده به چه کار گروه می آمد.
آقای نیری حسابگرانه سخن می گوید. از یک سو نمی خواهد و یا نمی تواند این سند را به کلی منکر شود و از دیگر سو با مشکل «آتش زدن آنها» که مستعد بدفهمی است چه کند؟ بنابراین اخلاقاً ترجیح می دهد آنچه را که قابل دفاع است
ص:13
بر عهده بگیرد و آنچه را که قابل دفاع نیست بگذارد بر گردن نادری! اصولاً این پدیده ای است عام. اسنادی صحیح است که ما را خوش آید.
البته آقای نیری دیگر نیازی ندید تا لختی بیندیشد که احتمالاً نقشه شهر پس از 40 سال تغییر کرده و ممکن است دیگر نه از منتصری خبری باشد و نه از سینما و کارخانه او اثری.
بنابراین نادری چگونه می تواند این همه اطلاعات را گردآورد تا سندی فراهم کند برای شرمنده ساختن آقای ایرج نیری.
متأسفانه همین نگاه برای عدم اعتراف به اتقان اسناد دامنگیر شورای مرکزی سازمان فداییان خلق نیز شده است. در مقاله «خیال اندیشی و...» نوشتم که یکی از تصفیه شدگان درون سازمانی شخصی است به نام «علی اکبر هدایت تبار نخ کلائی»؛ شورای مرکزی سازمان یک سال پس از انتشار مقاله اعلام می دارد با انجام تحقیقات به این نتیجه رسیده است که یکی از تصفیه شدگان «علی اکبر هدایتی» بوده است(1)
شورای مرکزی سازمان حتی پرهیز دارد نام این فرد را کامل و دقیق ذکر کند تا مبادا نادری از آن سوءاستفاده کند.
نام او هر چه که باشد فاقد اهمیت است، آنچه که اهمیت دارد این است که شورای مرکزی فدائیان عالمانه و عامدانه، نام او را تغییر می دهد. زمانی که آنها سندی را که در معرض دید همگان قرار گرفته چنین بی پروا مخدوش می سازند، چگونه می توان به اسناد و خاطراتشان اعتماد نمود؟ اسناد و خاطرات آنان دستمایه ای خواهد بود برای بازتولید آن اسطوره ها، اما بی شک راززدایی، اسطوره ها را در هم خواهد شکست.
مهدی فتاپور این نوع پریشان گویی های منتقدان را فقط «بی دقتی در طرح مطالب تاریخی» می خواند.(2) گویا ایشان مایل نیست بپذیرد که این «بی دقتی»های
ص:14
عامدانه فقط با هدف مخدوش ساختن اتقان اسناد صورت گرفت. اگر بتوان از این «بی دقتی ها» درگذشت چرا نتوان برخی کاستی ها را که در هر پژوهش تاریخی راه می یابد نادیده گرفت؟
اصولاً اگر این بی دقتی ها از جانب کنشگران آن، عمداً و یا سهواً، به تاریخنگاری راه یابد، آنگاه تاریخ جز آن خواهد بود که در واقعِ امر روی داده است.
لازم می دانم اکنون با اغتنام از فرصت و با توجه به اهمیت موضوع به اسنادی که در چرخه کار «اطلاعاتی – امنیتی» تولید می شوند نگاهی دوباره بیفکنم.
اسناد اطلاعاتی و خصوصاً اسناد ساواک درباره گروه ها و سازمان های سیاسی را می توان به هفت دسته کلی به شرح ذیل تقسیم کرد:
1. مکاتبات اداری: این مکاتبات یا درون سازمانی است و یا برون سازمانی. هنگامی که ساواک و یا دیگر ارگان های نظامی و انتظامی خبر و یا گزارشی از فعالیت های یک گروه سیاسی دریافت می کردند، این خبر و یا گزارش در چرخه مکاتبات اداری قرار می گرفت. باید توجه داشت این اخبار و گزارشات الزاماً دقیق و صحیح نمی توانست باشد. میزان احاطه گزارش دهنده بر موضوع در درستی خبر و گزارش تأثیر می گذاشت.
فعالیت جزنی و همسرش به نفع حزب توده در سال 1342 از این دست گزارشاتی است که از دقت برخوردار نیست. گرچه جزنی فعالیت می کرد، اما نه به نفع حزب توده. سال ها بود که جزنی از حزب توده بریده بود.
شهربانی، ژاندارمری و ضداطلاعات ارتش موظف بودند اخبار مربوط به گروه های سیاسی را به اطلاع ساواک برسانند و با این سازمان همکاری کنند. این اخبار پیگیری بیشتری را طلب می کرد. بنابراین یا اداره کل سوم ساواک که وظیفه مقابله با گروه های سیاسی را به عهده داشت، نیازمندی های بعدی خود را به ارگان های ارسال کننده خبر اطلاع می داد و یا آنها متعاقباً اخبار تکمیلی را در اختیار اداره کل سوم قرار می دادند.
البته در مواردی این مکاتبات ناتمام می ماند و یا پاسخ صحیح و دقیقی بدان داده نمی شد. چنانکه در تاریخ 27/1/1348 ریاست کل ساواک طی نامه ای از
ص:15
ضداطلاعات ارتش درخواست می کند که «ایرج» حسن پور را دستگیر و به ساواک تحویل دهند. ضداطلاعات ارتش به ساواک اطلاع می دهد که شخصی به نام «غفور» حسن پور در نیروی هوایی مشغول خدمت است. به علت عدم پیگیری طرفین، دستگیری حسن پور تا آذرماه سال 1349 و بر اثر رویدادی دیگر به تعویق افتاد.
2. اقدامات اطلاعاتی: پس از آنکه ساواک از فعالیت های سیاسی یک گروه مطلع می شد اقدامات لازم برای شناسایی کامل اعضاء آغاز می گردید. این اقدامات به طور عمده شامل تعقیب و مراقبت و یا شنود تلفن بود. به رغم اهمیت این دسته از اسناد، متأسفانه بخش اندکی از آنها در اختیار اینجانب می باشد.
فقط آن بخش از مکالمات تلفنی که توسط ساواک از روی نوار استخراج شده است قابل استفاده می باشد که بخش اندکی را شامل می شود. گزارشات تعقیب و مراقبت نیز چندان قابل استفاده نیست زیرا افراد تحت تعقیب با لفظ «یارو» یاد می شوند. افراد تماس گیرنده نیز با شماره مشخص می گردند. بنابراین دانسته نیست که «یارو» با چه کسانی ارتباط گرفته است و آن افراد آیا عضو سازمان بوده اند یا خیر؟
3. گزارش منابع: کلیه دستگاه های اطلاعاتی و امنیتی تلاش دارند با استخدام منابع از فعالیت گروه های سیاسی اطلاع کسب کنند. بسته به تعداد منابع و میزان نفوذ و نزدیکی آنان به افراد اصلی و مؤثر گروه، اخبار دقیق تر و کامل تری در اختیار ساواک قرار می گرفت. چنانچه به علت نزدیکی ناصر آقایان به عباس سورکی، گروه جزنی پیش از هر اقدامی ضربه خورد.
4. اسناد درون گروهی: این اسناد مشتمل است بر: نامه ها، گزارشات، اخبار، تحلیل ها و قرارها. این دسته از اسناد از نظر گروه دارای طبقه بندی متفاوت بودند. اسناد مهم تر و سرّی که طبقه بندی صفر و دو صفر داشت در صورت هجوم ساواک به یک خانه تیمی سریعاً به شعله های آتش سپرده می شد. بخش اندکی نیز به دست ساواک می افتاد.
اسناد درون گروهی آگاهی های مفیدی از تحولات درونی و عملکرد گروه به دست می دهند.
ص:16
در مقاله خیال اندیشی و... با استناد به جزوه درون گروهی نوشتم که مسرور فرهنگ توسط هم تیمی های خود به هنگام گریز از یورش ساواک کشته شد. اینک پس از سی وپنج سال خانم شیدا نبوی روشن می سازد که مسرور فرهنگ به همان ترتیب و توسط یوسف قانع خشکبیجاری کشته شد.(1) آیا نمی توان این اظهار خانم شیدا نبوی را در نتیجه انتشار آن سند دانست؟
5. نشریات و اعلامیه های گروه: بخشی از اطلاعیه ها و نشریات که توسط گروه برای توضیح و تبیین مواضع و فعالیت های خود برای عموم مردم تدوین می شد توسط ساواک جمع آوری و نگهداری می شد که یکی از منابع مهم در شناخت گروه به شمار می رود.
6. بازجویی: عمده ترین و مهم ترین بخش اسناد ساواک به بازجویی از اعضای دستگیر شده گروه اختصاص دارد. لغت نامه آکسفورد «هرگونه شاهد و مدرک مکتوب را سند» می نامد. مطابق با این تعریف، متن اعترافات متهمین نیز در زمره اسناد است. البته می توان اعترافات و اقاریر را به لحاظ اعتبار، شمول، دقت و صحت مورد سنجش قرار داد ولی نمی توان آن را به کلی نفی کرد و نادیده گرفت و از سندیت ساقط ساخت.
اگر متهم به خاطر پای بندی به آرمان ها و یا به سازمان خود تلاش کند اطلاعات ناکافی و یا دروغین در اختیار بازجو قرار دهد، بازجو با تکیه بر دیگر قرائن و شواهد اطلاعات بیشتری، نه الزاماً همه اطلاعات را، از متهم اخذ می کند. شکنجه، اعترافات را به لحاظ قضایی مخدوش می سازد ولی در کار تاریخ نگاری «هر شاهد و مدرک مکتوب، سند نامیده می شود.»
7. کیفرخواست و دفاعیات: پرونده اعضای دستگیر شده پس از تکمیل برای صدور حکم به دادرسی ارتش ارسال و ظاهراً از حوزه اختیارات ساواک خارج می شد ولی نسخه ای از کیفرخواست و دفاعیات در پرونده های ساواک وجود دارد. کیفرخواست ها مشتمل است بر اتهامات و اعترافات. متهم در مقام دفاع از
ص:17
خود روشن می سازد که کدام بخش از کیفرخواست را اتهام و کدام بخش را به عنوان اندیشه و عمل خود و یا گروهش قابل دفاع می داند. گرچه متهم اصولاً برای کاستن از کیفر تلاش دارد برخی از اقدامات خود را نیز انکار کند. ولی دفاعیات در کلیت خود، برخی واقعیات درباره گروه را روشن می سازد.
این اسناد هفت گانه پیوستگی معناداری با یکدیگر دارند. اصولاً اسناد با یکدیگر و یا گاه با دیگر منابع همپوشانی دارند.
عباس مفتاحی در بازجویی خود درباره «طرح بازگشت به کوه و شناسایی مناطق روستایی» و نقش اردشیر داور به تفصیل سخن گفته است.(1) اظهارات مفتاحی به شکل دیگر توسط حمید اشرف در جمع بندی سه ساله آمده است و یا عباس جمشیدی رودباری در بازجویی خود نوشت که عباس مفتاحی اعتقاد داشت اورانوس پورحسن خائن و مستحق مجازات اعدام است.(2) همین اعتقاد را نیز حمید اشرف درباره او در جمع بندی سه ساله بیان داشته است. بنابراین اسناد نمی تواند با واقعیات بیگانه باشد. یکی، دیگری را تکمیل می کند و همه آنها بخشی از فعالیت آن گروه را بازمی تابانند.
اما نقدها و انتقادها از جلد اول که عموماً جزئیات رویدادها را مورد توجه قرار داده بود زمینه طرح این پرسش اساسی تر را که چگونه می توان برای انقلاب کوشید ولی آمدنش را تا واپسین لحظات احساس نکرد و در برابرش غافلگیر شد به کلی سلب کرد.
به جرأت می توان ادعا کرد که انشعاب ها و کنش های فدایی ها از فردای پیروزی انقلاب واکنشی بود به آن غافلگیری. فدایی ها می خواستند عقب ماندگی خود را از سیر حوادث که بارها بدان اعتراف کردند جبران کنند، بنابراین هر یک راهی پیشنهاد دادند اما با هر بار شکست و مواجهه با بن بست، بار دیگر انشعاب می کردند. انشعاب، پس از انشعاب. آزمودن دگرباره آزموده ها.
ص:18
ادعا شده است که سازمان در سال 1356 و اواسط سال 1357 «به بزرگ ترین جریان سیاسی کشور بدل شده و در یک قدمی تبدیل شدن به یک حزب سیاسی بزرگ و پرنفوذ در کشور قرار داشت».(1)
در صورت قبول این ادعا باید پرسید چرا این سازمان پرنفوذ و قدرتمند ناگاه به هزار تکه تبدیل شد و هر یک از در دشمنی با دیگری درآمد و برخی از آنها چنان انحطاطی از خود نشان دادند که در گروه های سیاسی کمتر می توان مشابه آن را یافت.
آیا سرنوشت فدایی ها می توانست جز آن باشد که پس از انقلاب شاهد بودیم؟ یا آنکه باید آن سرنوشت را در سرشت سازمان چریک های فدایی خلق جستجو کرد.
این کتاب اهتمام دارد که بخشی از سرشت و سرنوشت چریک های فدایی را در معرض دید و داوری قرار دهد. دستمایه این پژوهش به طور عمده، نشریات، جزوات، اطلاعیه ها و اسناد درون گروهی شاخه های مختلف، «چریک های فدایی» که بالغ بر هزاران برگ می باشد، بوده است.
انبوهی و گستردگی منابع به میزان کمبود آن می تواند پژوهشگر را در تنگنا قرار دهد و دشواری هایی فراهم سازد. با این وجود تلاش شده است مواضع اصلی تمامی جریاناتی که ذیل عنوان «چریک های فدایی خلق» فعال بوده اند به درستی تبیین گردد.
انشعاب های پی درپی درون تمامی جریانات فدایی که به بهانه های ایدئولوژیک صورت می گرفت بر ساختار کتاب سایه انداخته است. روند رویدادها گاه با یک انشعاب از هم گسسته می شود. بنابراین تلاش شده است مواضع سیاسی و عملکرد هر یک از این جریانات به طور مستقل وارسی شود. به علت تداخل رویدادها و روندها نتوانستم ساختار کتاب را به نحوی تنظیم کنم که از یک پژوهش تاریخی انتظار می رود. مراجعه به صفحات پسین و پیشین برای بازشناسی هر یک از
ص:19
جریانات اجتناب ناپذیر شده است. از این بابت پوزش می طلبم.
امید است تکرار برخی مطالب برای خوانندگان ملال آور نباشد.
به مسائل نظری و تئوریک کمتر پرداخته شده است زیرا در جایی که عضو برجسته رهبری سازمان بر این باور است که «دوران تئوری ها گذشته است.» نمی توان انتظار داشت که عمل و پراتیک آنان بر تئوری مبتنی بوده باشد. لاجرم پرداختن به تئوری بلاموضوع است. «انطباق خلاقانه مارکسیسم» با جامعه ایرانی که پیشینیان از آن سخن می گفتند جای خود را به کپی برداری محض از تئوری های مارکسیستی سپرد.
در خاتمه باید تأکید کنم که به رغم پافشاری، بنا به ملاحظاتی، اسناد به تمامی در اختیار اینجانب قرار نگرفت. هرگاه بتوان از آن اسناد استفاده کرد، بی تردید این پژوهش، جلد سومی نیز خواهد داشت. لازم است در اینجا مراتب سپاس خود را از «مرکز بررسی اسناد تاریخی» که برخی اسناد را در اختیارم نهاد، اعلام دارم.
ساحت تاریخنگاری جدای از ساحت سیاست است. امید است در نقد این اثر این دو ساحت در هم نیامیزد.
ص:20
در آخرین ساعات روز 20 بهمن 1357 گارد جاویدان شاهنشاهی به مرکز آموزش نیروی هوایی در دوشان تپه حمله برد. ساعاتی پیش از آن، هنرجویان همافری که شاهد پخش فیلم و تصاویر مربوط به بازگشت رهبری انقلاب، امام خمینی، به ایران از تلویزیون بودند با فرستادن صلوات و سر دادن شعار، با انقلاب ابراز همبستگی کردند. این اقدام برخی از فرماندهان نیروی هوایی را نگران ساخت، خصوصاً آن که روز پیش نیز عده ای از افراد ارتش، عمدتاً افسران و همافران نیروی هوایی، در مدرسه علوی حضور یافته و با ادای احترام نظامی به رهبری انقلاب، تبعیت خود از ایشان و پیوند با مردم را آشکار ساختند. از این رو فرماندهان دوشان تپه سراسیمه از گارد جاویدان برای فروخواباندن آنچه که تمرّد و شورش می پنداشتند کمک خواستند. خبر حمله گارد و استمداد همافران به سرعت شهر را دربر گرفت و مردم شتابان از هر سو خود را به مرکز آموزش همافری و ستاد فرماندهی نیروی هوایی رساندند. همافران درهای اسلحه خانه ها را به روی مردم گشودند و مردم به سرعت مسلح شدند. در زد و خورد مسلحانه ای که صورت گرفت، مردم گارد شاهنشاهی را شکست دادند و سپس با حمله به دیگر مراکز نظامی و انتظامی تهران، یک به یک آنها را فتح کردند. ارتش که پیش از این از درون فروریخته بود، اعلام بی طرفی کرد. در نتیجه نظام پادشاهی در بیست ودوم بهمن ماه به پایان رسید.
انقلاب ایران در شرایطی پیروز شد که از چند ماه پیش از آن چریک های فدایی در
ص:1
معدود خانه های تیمی خود درگیر این بحث بودند که آیا شرایط عینی و ذهنی برای انقلاب فراهم است یا خیر؟ به یاد داریم که مسئله مهیا بودن شرایط عینی و ذهنی انقلاب همواره مهم ترین مسئله مورد بحث و مناقشه درون سازمان بود؛ ولی اینک اعضای سازمان به روشنی شاهد بودند که طبق فرمول لنین درباره انقلاب دیگر «پایینی ها حکومت را نمی خواهند و بالایی ها نیز قادر به ادامه حکومت نیستند»(1)بنابراین شرایط عینی آماده است. ولی آیا در غیاب یک سازمان پیشاهنگ که بتواند توده ها را تحت رهبری خود قرار دهد، می توان به پیروزی انقلاب امید بست؟ پاسخ بدین پرسش مهم ترین دغدغه آن روز رهبری سازمان بود. پرسشی که در همان روزها نیز مورد مزاح تعدادی از چریک ها واقع شده بود.(2)
گفته شده است احمد غلامیان لنگرودی (هادی) که در آن زمان یکی از رهبران سازمان به شمار می رفت، بیش از دیگران به طرح این بحث اصرار می ورزید. او که در میان چریک ها به کم دانشی و خشک اندیشی معروف بود، چنان در اندیشه های لنین در باب انقلاب غوطه ور بود که قادر به دیدن اطراف خود و درک واقعیات جامعه نبود؛ به طوری که در شب انقلاب، هنگامی که دو تن از افراد تحت مسئولیتش در میان مردم به هر سو می دویدند و هر یک وظیفه ای را به انجام می رسانیدند، آمرانه و تحکم آمیز از آنان خواست که به خانه تیمی بازگردند.(3) این یک دستور تشکیلاتی بود که نگاه سازمان به تکاپوهای مردم و انقلاب را بازمی تاباند. اگر چند چریک فدایی چون «مهرنوش و جواد» در این سو و آن سوی شهر «به همراه توده مردم، پیاده و یا سوار بر ماشین و وانت در خیابان های تهران اسلحه به دست به مراکز نظامی رژیم هجوم می آوردند و از این پادگان به آن پادگان می رفتند»(4)، بدون کسب اجازه از تشکیلات بوده است. زیرا در این شرایط بی مانند «هادی به عنوان مسئول و فرمانده نظامی» سازمان که باید
ص:2
به استقبال این موقعیت خطیر برود، با بی اعتمادی مطلق به تلاش مردم، دستور بازگشت اعضا به خانه را صادر می کند.
با آزادی زندانیان سیاسی در ماه های پایانی حیات رژیم پهلوی، گویا به ابتکار عبدالرحیم پور و با هدف ارتقای توانایی سیاسی سازمان تعدادی از اعضا و هواداران چریک ها با عنوان «کادرهای ویژه» مجدداً عضوگیری شدند. «کادر ویژه یعنی کسی که اندکی نوشتن بلد باشد. این افراد را جلب می کردند تا اعلامیه ها را بنویسند. معمولاً هم به این کادرهای ویژه اندکی مشکوک بودند.»(1) پیوستن این افراد که به واسطه مطالعه در زندان عموماً از دانش و تجربه سیاسی بیشتری نسبت به رهبری سازمان در آن سال ها برخوردار بودند، لاجرم با چالش هایی مواجه گردید. رهبری وقت سازمان با بی اعتمادی به تحولات جامعه می نگریست و همچنان برای حضور در قرارهای سازمانی در خیابان از بیم ساواک – که دیگر وجود نداشت – تمامی موارد امنیتی و حفاظتی را رعایت می کرد و اکیداً اعضا را از شرکت در ناآرامی ها منع کرده بود. اما «کادرهای ویژه»، که از زمان آزادی تا پیوست مجددشان توانسته بودند خارج از حصارهایی که در زندگی چریکی اجتناب ناپذیر است سپری کنند، نه تنها این مقررات را درک نمی کردند، بلکه برخی از آنان حتی شرایط را برای تشکیل سازمانی علنی مناسب تشخیص می دادند.
این دوگانگی در تحلیل شرایط چنان بر سازمان سایه افکنده بود که هنگامی که اعلامیه معروف به «قیام را باور کنید» منتشر شد، در سازمان شایع گردید که این اعلامیه از سوی ساواک انتشار یافته است. عنوان اعلامیه این است: «در این قیام خونین که آغاز شده مردم را یاری کنیم»؛ و در آخرین پاراگراف آن آمده است:
مبارزان آگاه خلق! روی سازمان با شماست. گول کسانی را که از شما می خواهند در این بحبوحه قیام، مردم را بی دفاع زیر رگبار گلوله های رژیم رها کنید و در خانه های خود به درازگویی بنشینید، نخورید که هیچ خیانتی کثیف تر از این نیست. مردم را رها نکنید. مردم قطعاً از شما بهتر فهمیده اند
ص:3
[که] پیروزی بر شاه جلاد و سرنگونی پهلوی چقدر نزدیک است. آنها این را خوب دریافته اند و دیده اند. از آنها بخواهید آنچه را که دیده اند به شما نیز بنمایانند. قیام را باور کنید.
این اعلامیه توسط فرخ نگهدار که به تازگی به سازمان پیوسته بود، نوشته شده بود و با تئوری مبارزه مسلحانه انطباقی نداشت. بنابراین به دستور رهبری سازمان جمع آوری و به شعله های آتش سپرده شد.(1) می توان با نقی حمیدیان هم رأی بود که این اعلامیه «خودی های سازمان را» مخاطب قرار داده بود و دانسته و یا ندانسته در نقطه مقابل تفکر رایج چریکی به حساب می آمد.(2) در این صورت نوشتن این اعلامیه کاری بود جسورانه. جسارت از آن روی که اعلامیه، رهبری سازمان را فراخوانده بود تا به جای درازگویی های بی حاصل درباره شرایط عینی انقلاب، به مردم بپیوندند؛ زیرا که انقلاب در تمام شریان های کشور جاری بود. البته در ذیل این اعلامیه شعار همیشگی چریک ها: «پیروزباد مبارزه مسلحانه تنها راه رهایی خلق ایران» همچنان به چشم می خورد. در حالی که این اعلامیه از نظر رهبری وقت سازمان «مستوجب آتش» بود، بعدها شاخه اکثریت صدور آن را در ردیف مهم ترین حوادث سازمان قرار داد.(3) ناتوانی رهبری رسمی سازمان در درک انقلاب و همسو ساختن خود با مردم ناگزیر به شکل گیری رهبری غیررسمی در میان کادرهای ویژه انجامید. این رهبری غیررسمی در دوران سپری ساختن محکومیت خود، تحت تأثیر آموزه های جزنی واقع شده بود. جزنی با آموزش ها و نقدهای خود توانسته بود نظریه «مبارزه مسلحانه، هم استراتژی و هم تاکتیک» را به حاشیه رانده و با تأکید بر محوری بودن کار نظامی، کار سیاسی – صنفی را به عنوان پای دوم جنبش، بقبولاند.
البته در همان روزها، برخی از چریک ها با اپورتونیست خواندن جزنی به مقابله با آراء او برخاستند؛ که انتقال این اختلافات از درون به بیرون زندان پایه
ص:4
انشعاب های بعدی شد.(1)
بدین ترتیب سازمان چریک های فدایی خلق با انبوهی اختلاف، با ترکیبی نامتجانس با بنیان های نظری متفاوت، با برخورداری از دانش اندک تئوریک با اعضایی انگشت شمار به طوری که «تا نیمه سال 57، آنچه از سازمان مانده بود کمتر از ده تیم بود که مسئولیت آن بر دوش سه چهار نفر از اعضای معمولی و کم تجربه سازمان افتاده بود»(2) و با هیأتی «دایناسوری با بدنه بسیار بزرگ و مغز بسیار کوچک»(3) چنان که گویا «سازمانی در کار» نبود،(4) اینک ناظر پیروزی انقلابی
ص:5
بود که توانست جمهوریت را جانشین نظام سلطنت کند.
انقلاب ها، سیاست را به امری عمومی تبدیل می کنند و آن را از چارچوب سازمان ها و احزاب خارج، و به سطح خیابان و خانه ها می کشاند. افراد جامعه نسبت به پدیده های سیاسی واکنش نشان می دهند و هر یک به فراخور تمایلات، آرمان ها و دلبستگی های خود به یک گروه و یا سازمان سیاسی علاقه مندی نشان می دهد و برای موفقیت آن می کوشد. سازمان های سیاسی نیز با بیان رنج ها و تلاش هایی که برای پیروزی انقلاب متحمل شده اند و با تبلیغ اهداف و برنامه های خود می کوشند هواداران بیشتری بیابند. کثرت هواداران می تواند حضور آنان را در قدرت تضمین کند.
پس از انقلاب ایران، افراد بسیاری به سازمان چریک های فدایی خلق پیوستند. چریک های فدایی که خود فاقد ساختارهای سازمانی بودند، در همان روزهای اولیه پس از پیروزی با دائر کردن ستاد در دانشکده فنی دانشگاه تهران به سازماندهی هواداران و علاقه مندان خود پرداختند. این هواداران به طور عمده از میان دانشجویان برخاسته بودند. پیش از این مهدی فتاپور که پس از آزادی از زندان در بهار 1357 مجدداً به سازمان پیوسته بود، به سازماندهی دانشجویان هوادار چریک ها پرداخته بود. بعدها این دانشجویان سازمان دانشجویی پیشگام را به وجود آوردند. اما سازمان چریک های فدایی که هنوز ساخت چریکی داشت، از توانایی لازم برای سازماندهی علاقه مندان و هواداران بی بهره بود. آنان بعدها نوشتند:
سازمان ما که قبل از قیام به جهت وجود انحرافات جدی در زمینه مسائل ایدئولوژیک و مضمون فعالیتش دارای ساخت سازمانی چریکی بود، قادر نشد نیروهای مشتاق را در تشکیلات جذب نماید. بعد از قیام که مضمون فعالیت سازمان دگرگون گشت و اشکال علنی مبارزه در پیش گرفته شد، بالطبع ساخت سازمانی چریکی و تجربیات گذشته سازمان توان پاسخگویی به مسائل
ص:6
پیچیده در شرایط متحول بعد از قیام را نداشت. دیدگاه های انحرافی سازمان در زمینه مسائل ایدئولوژیک و سیاسی اجازه نمی داد که به امر سازماندهی نیروها و ساخت تشکیلاتی مطابق با اصول و موازین حزبی برخورد شود. علیهذا آنچه که بر حرکت سازمان در زمینه مسائل تشکیلاتی حاکم گردید، نه عنصر آگاهی بلکه دقیقاً عنصر خودبخودی بود.(1)
اوضاع در استان ها نیز بدین منوال بود. با بازگشت زندانیان سیاسی به موطن خود، شعبه های سازمان بدون هیچ ارتباط ارگانیک با مرکز تشکیل می گردید. این خود به آشفتگی های موجود می افزود. در غیاب ارگان رهبری هر بخشی مستقل تصمیم می گرفت و عمل می کرد. تصمیم های سازمانی توسط جمعی مرکب از آخرین شورای عالی رهبری که به سرعت به محاق رانده می شد و اتوریته خود را از دست می داد و تعدادی از کادرهای ویژه اتخاذ می گردید. به عبارت دیگر رهبری غیررسمی که هنوز چند ماهی بیش از پیوستن مجدد آنان به سازمان نگذشته بود، اکنون تا سطح رهبری رسمی ارتقا یافته بود و در تصمیم گیری ها مشارکت می کرد. این جلسات همواره با جار و جنجال و منازعه توأم می شد؛ زیرا اعضای آخرین شورای رهبری و در رأس آنان غلامیان لنگرودی، که بر این باور بودند که سازمان توسط افراد «سیاسی کار» در حال تصرف شدن است، با بیشتر مصوبات و یا اعلامیه هایی که توسط این سیاسی کارها تدوین می شد مخالفت می کردند. غلامیان لنگرودی [هادی] که سابقه چند عملیات نظامی در کارنامه خود داشت، از نفوذی بلامنازع در تعدادی از شاخه ها برخوردار بود. همین موقعیت او تصمیم گیری ها را با مشکل مواجه می ساخت. گه گاه که اختلافات بالا می گرفت با پادرمیانی قربانعلی عبدالرحیم پور (مجید)، که عموماً به سود کادرهای سیاسی و تازه وارد موضع می گرفت، موضوع فیصله می یافت. این اختلافات عمدتاً پیرامون مسایل سیاسی روز بود. وجود گرایش های مختلف در سطح تصمیم گیران سازمان، مانع از پیروی از یک مشی واحد بود.
ص:7
سازمان چریک های فدایی خلق در اولین موضع گیری رسمی خود، از شرکت در همه پرسی مربوط به نظام جایگزین امتناع ورزید. از سوی رهبر انقلاب، «جمهوری اسلامی» به عنوان نظام مطلوب پیشنهاد گردید. مردم نیز در طول یک سال گذشته همواره شعار داده بودند «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی»؛ و هم در قطعنامه راهپیمایی عظیم اربعین 57، «جمهوری اسلامی» به عنوان تنها نظام مطلوب و موردنظر ایرانیان، رسماً اعلام شد. باری جمهوری اسلامی به رأی عموم گذاشته شد. سازمان با این استدلال که از محتوا و ماهیت چنین نظامی بی اطلاع است شرکت در همه پرسی را تحریم کرد.
بی گمان تحریم همه پرسی را باید در چارچوب اختلافات درونی سازمان و فقدان مشی روشن و واحد مورد ملاحظه قرار داد.
اما این عدم شرکت در همه پرسی تعیین نوع نظام جایگزین، مانعی برای شرکت در انتخابات مجلس خبرگان که چهارماه بعد برگزار شد، نبود.
مجلس خبرگان، جایگزین مجلس مؤسسان شده بود و وظیفه تدوین قانون اساسی نظام جمهوری اسلامی را برعهده داشت.
سازمان چریک های فدایی خلق با انتشار جزوه ای توضیح داد که «چرا در انتخابات مجلس خبرگان شرکت» می کند. به نظر می رسد این جزوه پیش از آن که مردم را مخاطب قرار داده باشد پاسخی بود به آن دسته از اعضاء که خواهان تحریم انتخابات بودند.
این جزوه توضیح می دهد که درباره انتخابات مجلس خبرگان دو رویکرد وجود دارد. یک دسته بر این اعتقاد هستند که برای «افشای محتوای ضدکارگری و غیردموکراتیک پیش نویس قانون اساسی و مجلس خبرگان» باید از شرکت در انتخابات امتناع ورزید و آن را تحریم کرد و دسته دوم معتقدند که «تنها از طریق پیوند عمیق با مردم» می توان توده ها را نسبت به ماهیت حاکمیت آگاه ساخت زیرا چنانچه «پیشرو» صرفاً درک خود از حاکمیت سیاسی را مبنای موضع گیری قرار دهد گرفتار چپ روی و ماجراجویی خواهد شد.
این جزوه با تبیین خواست ها و آمال اقشار مختلف شرکت کننده در انقلاب
ص:8
می نویسد ناآگاهی طبقه کارگر و فقدان صف مستقل و متشکل آن سبب گردید «تا وسیع ترین بخش پرولتاریا تحت رهبری خرده بورژوازی که کوشیده بود خود را مدافع همه توده ها جلوه دهد» قرار گیرد. گرچه به گمان نویسنده «ایستادگی مقابل حاکمیت سیاسی به طور اخص و عمده در میان خلق ها گسترش یافته» و «پروسه جدا شدن خلق از حاکمیت و متمایز شدن صف کارگران از خلق» آغاز شده است ولی همچنان «وجه غالب گرایشات توده ها، انتظار آمیخته به امید در مقابل حاکمیت سیاسی است» و در شرایط کنونی ذهن توده ها «مغلوب اوهام خرده بورژوایی است.» نویسنده نتیجه می گیرد که تاکتیک های سازمان باید با «روند حرکت غالب طبقه کارگر و توده ها تنظیم گردد.» و چون «در این زمان توده، کسانی را که از شرکت در انتخابات سر باز زنند عملاً خارج از صف خود می داند و به آنان به گونه نیرویی جدا از خود و بی ارتباط با مسائل خود می نگرد.» شرکت در انتخابات به منظور افشای حاکمیت و آگاه نمودن توده ها یک تاکتیک صحیح و پذیرفته شده است.
نویسنده جزوه، یادآور می شود «که لنین شرکت در انتخابات و پارلمان را در دوران اعتلاء انقلابی تحریم کرده است» در حالی که اکنون هیچ نشانی از اعتلاء انقلابی وجود ندارد. زیرا «شرط حتمی برای دوره اعتلاء انقلابی، بریده شدن کامل توده ها از حاکمیت سیاسی و قطع امید کامل او از تحقق خواسته هایش توسط دولت است» ولی اینک «اکثریت مردم حاکمیت را تأیید می کنند و در انتخابات شرکت می نمایند.» و به تحقق خواسته هایشان امید بسته اند. نویسنده با بیان اینکه حتی «در بهترین شرایط ممکن هم پارلمان نمی تواند برای مارکسیست – لنینیست ها چیزی جز وسیله افشاگری و آگاه سازی و سازماندهی پرولتاریا باشد» تأکید می کند «ما شرکت در انتخابات را نه با تأیید مجلس خبرگان بلکه بر پایه ردّ آن برگزیدیم.»
تحول از یک سازمان نظامی – مخفی به یک سازمان سیاسی – علنی در جایی که رهبران نظامی قادر به درک تحولات و همسویی با آن نیستند، نمی توانست به سهولت صورت بگیرد. در سازمانی که سلاح تقدیس می شود و دنیا را فقط از لوله تفنگ می توان نظاره کرد و اسلحه اولین و آخرین راه حل منازعات است نمی توان
ص:9
انتظار داشت که کادرهای سیاسی پرورده شود. عبدالرحیم پور در اعترافاتی چنان دیرهنگام که دیگر نمی توان آن را شجاعانه خواند، می گوید که در سال 56 در جزوه ای نوشته بود: «جنبش ما بیش از هر زمانی به مغزهای اندیشمند نیازمند است. دو ماه سر این جمله دعوا شد. هادی نمی گذاشت این جمله چاپ شود. یادش بخیر. گفت رفیق ما به پراتیسین احتیاج داریم. دوران تئوری ها گذشته است».(1) انتقاد عبدالرحیم پور از فقدان مغزهای اندیشمند به یک دوره خاص محدود نیست؛ بلکه به گمان او خانه از پای بست ویران بود. در سال 53 که به او پیشنهاد عضویت داده شد، او خود را شایسته عضویت در سازمان نمی دانست؛ ولی پس از آن که مخفی شد و با تنی چند از اعضای کمیته مرکزی ارتباط گرفت، تصوراتش شکست و سطح این اعضا را بسیار نازل یافت و حتی حمید اشرف را نیز هم سطح دیگران ارزیابی کرد. او ادامه می دهد:
حقیقت این است که حتی بنیان گذاران این سازمان مغزهای اندیشمندی نبودند. بهترین آنها جزنی است... یک سری آیه های مذهبی گونه درست کرده بودیم که گویا مارکسیسم– لنینیسم بودند. ما مارکسیست – لنینیست بودیم؛ ولی درست به همان اندازه مادر من که مسلمان است! کاش ما آثار مارکس و اینها را زیاد می خواندیم. اگر می خواندیم این قدر خرابکاری نمی کردیم. یکی «انسان چگونه غول شد» را خوانده بود و فکر می کرد مارکسیست است. بچه های ما کتاب های جزنی را می خواندند و می گفتند چون جزنی مارکسیست است و چون قضایا را مارکسیستی تحلیل می کند پس ما هم مارکسیست هستیم. رفقا! این عین حقایق است شما انتظار دارید از این جنبش که بر بستر پراتیک بنیان گذاشته شده بهتر از آنچه که الآن هست دربیاید؟(2)
به هر تقدیر سازمان با آن نیروی انسانی و با این پشتوانه تئوریک به بازسازی خود پرداخت. با انتقال ستاد سازمان از دانشکده فنی به یکی از ساختمان های
ص:10
ساواک در خیابان میکده که پس از انقلاب به دهکده تغییر نام داد، سامان بخشیدن به نابسامانی ها در دستور قرار گرفت. برای این منظور با ابتکار و تلاش عبدالرحیم پور و مهدی فتاپور چند کمیته شکل گرفت. نمایندگان سازمان برای تشکیل شاخه های استانی به مناطق مختلف اعزام شدند. اما کشاکش ها در سطح رهبری برای تسلط بر سازمان همچنان ادامه داشت. در این میان اشرف دهقانی و محمد حرمتی پور که به تازگی از خارج بازگشته بودند، به همراه تعدادی از کادرهای قدیمی همچون فریبرز سنجری و عبدالرحیم صبوری که همچنان به مبارزه مسلحانه به عنوان «هم استراتژی و هم تاکتیک» می نگریستند، جدی ترین چالش ها را با رهبری سازمان داشتند. تلاش های فرخ نگهدار برای حفظ آنان در چارچوب سازمان بی نتیجه ماند.
چریک ها برای حفظ و گسترش سازمان شان و تنظیم و تدوین اهداف و برنامه هایشان ناگزیر از ایجاد ساختارهای لازم بودند که مهم ترین آنها تعیین تکلیف کادر رهبری بود. بنابراین از اواخر بهار 58 تجدید سازمان رهبری در دستور کار قرار گرفت. عبدالرحیم پور و فتاپور به گفت وگو و تبادل نظر با چریک ها پرداختند. نهایتاً توافق شد تمامی چریک ها در جلسه ای گرد آیند و اعضای کادر رهبری را برگزینند. اما چه کسی «چریک» خوانده می شود؟ در این باره نیز توافق شد که تمامی کسانی که پیش از انقلاب رسماً عضو سازمان تلقی می شدند و یا در یکی از شاخه ها فعال بوده اند «چریک فدایی» و صاحب رأی محسوب گردند.(1) عضویت تعدادی از جمله مهدی سامع، فرج الله کاظمی و مصطفی مدنی محل تردید بود. بدین ترتیب به گفتة فتاپور 74 نفر، و به گفتة عبدالرحیم پور و نقی حمیدیان 90 نفر، عضو سازمان به شمار آمدند. چند روز پیش از رأی گیری فتاپور و عبدالرحیم پور با مراجعه به اعضا، افراد موردنظر خود را تبلیغ می کردند. جلسه رأی گیری در منزل مستوره احمدزاده و با حضور کسانی که امکان شرکت داشتند صورت گرفت. مدیریت جلسه به عهده فرخ نگهدار،
ص:11
قربانعلی عبدالرحیم پور و مهدی فتاپور بود. جمع آوری و قرائت آرا به عهده غبرایی، عبدالرحیم پور و فتاپور بود. پس از اخذ رأی هشت نفر اکثریت آرا را کسب کردند که به ترتیب عبارت بودند از: 1. قربانعلی عبدالرحیم پور 2. محمدرضا غبرایی 3. فرج الله ممبینی کاظمی 4. مهدی فتاپور 5. محمد دبیری فرد 6. هادی میرمؤیدی 7. علی رضا اکبری شاندیز 8. فرخ نگهدار.
این هشت نفر چهار نفر دیگر را نیز به جمع خود افزودند که عبارت بودند از علی توسلی، بهزاد کریمی، انوشیروان لطفی و نقی حمیدیان. این دوازده نفر کمیته مرکزی سازمان نامیده شدند.
نقی حمیدیان می نویسد که در تاشکند از فتاپور شنیده که برای حذف غلامیان لنگرودی از کادر رهبری در شمارش آرا جابجایی صورت گرفت. عبدالرحیم پور نیز ضمن تأیید این تخلف می افزاید که یک رأی لنگرودی به نگهدار داده شد.(1) این تقلب(2) در رأی گیری به بهانه مقابله با اقدامات انشعاب گرایانه لنگرودی
ص:12
صورت گرفت. کمیته مرکزی هفت نفر را نیز به عنوان مشاور به شرح ذیل برگزید: 1. جمشید طاهری پور 2. اکبر دوستدار صنایع 3. اصغر سلطان آبادی 4. بهروز سلیمانی 5. حشمت رئیسی 6. احمد غلامیان لنگرودی و 7. اکبر کامیابی.
با آن شناختی که از سطح دانش چریک ها به دست آوردیم، شاید اعجاب آور نباشد اگر بشنویم که از این جمع نوزده نفره «فقط 5 نفر توان قلم زنی داشتند. یعنی کسی که بتواند مطلبی را با چهار تا استدلال بنویسد. آن هم با نُرم مطبوعاتی حزبی و نه دارای [قدرت] قلم زدن در نشریات معتبر. چون به لحاظ انشایی نصف مطالبشان اشکال داشت... بر این پایه می توان گفت هفتاد درصد مرکزیت شامل دانشجویان مجرد حدوداً سی ساله به لحاظ معیشتی نامتکی بر خود [و] به لحاظ سیاسی بی تجربه و به لحاظ قلمی ناتوان تشکیل می شد... می توان گفت این
ص:13
ترکیب به لحاظ سیاسی بازیگوش و به لحاظ فرهنگی بی بضاعت بود. در جذب مغزهای علمی، ادبی، هنری، سیاسی، سندیکالیستی به سازمان و در نگهداری آنها ناتوان بود، ناکام بود و با شکست بسیار شدید روبرو شد.»(1) اگر سطح نازل دانش چریک ها مایه اعجاب نباشد، حتماً مایه اعجاب خواهد بود که بدانیم برخی از این کادر مرکزی تصور می کردند «یک مرکزیت دیگری در یک جای دیگر وجود دارد که در واقع» آنان را هدایت می کند.(2)
بنابراین به تعبیر فتاپور در سال 58 آنان در حالی که در توانایی خود در اداره سازمان تردید داشتند به کمیته مرکزی پرتاب شدند. با معین شدن اعضای کادر مرکزی و هیأت مشاوران کمیته هایی نیز طراحی و مسئولان آن تعیین گردیدند: عبدالرحیم پور مسئول کمیته سازماندهی و پرسنل ارتش؛ غلامیان لنگرودی مسئول کمیته نظامی، انتشارات و مالی؛ علی توسلی مسئول کمیته تهران؛ محمدرضا غبرایی مسئول کمیته استان ها؛ محمدرضا دبیری فرد مدیر نشریه کار؛ مهدی فتاپور مسئول دانشجویان پیشگام و مسئول روابط عمومی؛ مهدی سامع و محسن مدیرشانه چی نیز در همین قسمت عضو بودند. تدریجاً نیز کمیته های دیگر مانند زنان، معلمان، پزشکان، ترجمه و نشر به تعداد کمیته ها افزوده شد.
یکی از مهم ترین رویدادهای دوره استقرار چریک های فدایی در ساختمان ساواک واقع در خیابان دهکده، بازجویی از مسعود بطحایی بود. چریک ها هیچ گاه درباره محتوای بازجویی به رغم اهمیت آن سخنی نگفتند و ترجیح دادند سکوت اختیار کنند. این بازجویی در تاریخ 8/1/58 صورت گرفته است و بطحایی در یکصدوبیست ویک صفحه از روابط خود با ساواک و طرح های آن سازمان پرده
ص:14
برداشته است. نکته بسیار حائز اهمیت در اینجاست که 4 صفحه از این بازجویی که طرح ساواک برای نفوذ در سازمان، در آن توضیح داده شده است، مفقود است. گرچه در صفحات بعدی، طرح ساواک اجمالاً روشن می شود، ولی مفقود شدن آن صفحات که احتمالاً در آن، طرح با جزئیات بیشتری بیان شده است، نمی تواند اتفاقی باشد. مسلماً فدایی ها باید توضیح دهند که اولاً جزئیات طرح ساواک چه بوده است. ثانیاً چه کسانی به این بازجویی دسترسی داشتند و علت مفقود شدن آن صفحات چه می تواند باشد؟
مسعود بطحایی یکی از اعضای گروه «فلسطین» بود. اعضای گروه چون تصمیم داشتند برای آموزش چریکی به فلسطین بروند، بدین نام خوانده شدند. این گروه در سال 1348 در تور ساواک گرفتار آمد و ضربه خورد. بطحایی یکی از دستگیرشدگان گروه بود.
به موجب «گزارش کار»ی که «بخش اطلاعاتی» سازمان چریک های فدایی خلق به بازجویی بطحایی ضمیمه ساخته است، وی در سال 51 رسماً همکاری با ساواک را پس از مدتی چانه زنی پذیرفت و «پس از انقلاب از ترس اینکه ساواکی ها اسرار خیانتش را آشکار کنند خود را معرفی کرد و اطلاعاتی در اختیار گذارد که همگی دال بر خیانتش می باشد.» تأکید «بخش اطلاعاتی» سازمان بر خیانتکار بودن بطحائی برای تعیین نوع مجازات او بوده است. زیرا در نزد چریک ها، مجازات خیانت، مرگ بود. چریک ها با حکم خود تصمیم به قتل بطحایی گرفتند. اما گویا با وساطت برخی اعضای حزب توده وی را رها می سازند. بطحایی به خارج از کشور رفت و در آنجا فوت کرد.
مسعود بطحایی در سطر آغازین این بازجویی می نویسد: «خود افشایی وظیفه ای بود که می بایستی روزی آن را در برابر همه بچه های زندان و همه مردم انجام می دادم.»
او می گوید پس از آنکه در مرز عراق به اتفاق محمدرضا شالگونی دستگیر شد، تصمیم گرفت ساواک را بفریبد. از این رو در اولین جلسه بازجویی خود که یک روز پس از دستگیری انجام شد، ادعا کرد که قصدش از سفر به عراق ترور
ص:15
تیمور بختیار بوده است. بطحایی از مرز به تهران اعزام می شود. او همین ادعا را مجدداً مطرح می کند که مورد تمسخر سربازجو «حسین زاده» قرار می گیرد.
بطحایی پس از محاکمه به زندان برازجان تبعید می گردد. در آنجا نیز در این اندیشه بود که چگونه می توان خود را از دست ساواک خلاص کرد. تصمیم گرفت «خود را در شرایط شکنجه شدید قرار» دهد تا پس از آن باب گفت وگو و اظهار ندامت را باز کند. پس از اینکه از برازجان به زندان قصر آمد، در هنگام انتقال از قزل قلعه شروع به سردادن شعار علیه «شاه» کرد. فردای آن روز وی را به زندان اوین بردند. در آنجا حسینی و عضدی، او را به سختی کتک زدند. سپس عضدی به او گفت یا باید بمیری یا باید همکاری کنی. بطحایی فرصت را مناسب دید تا از این کتک زدن ها گلایه کند. در ملاقات روز بعد عضدی با او، اوضاع دگرگون شد. بطحایی از کارهای خود اظهار پشیمانی کرد. عضدی او را به نوشتن دانسته هایش تشویق کرد او این موارد را نوشت:
1. موضوع نامه ای که توسط مهدی [سامع] برای رفقای خارج از ایران نوشته بودم که از طریق کپسول پلاستیکی خورده شده بود.
2. مسئله ربودن هواپیمایی که توسط برادر رحیم خانی و دو تن از رفقایش به عراق برده شد و جریان اطلاع من، ناصر رحیم خانی و هیبت الله غفاری که غفاری در این زمان با گروه ستاره سرخ در زندان قصر بود و من... .
3. موضوع فرار از زندان برازجان که تا حدود زیادی عضدی از آن اطلاع داشت.
4. موضوع فرار از زندان قصر در سال 49 که یک توطئه بود و توسط یک عرب به زیر هشت گزارش شده بود.
5. موضوع خارج کردن دفاعیات من و پاک نژاد از زندان که توسط خانواده زندانیان و بچه های زندان در حین آزادی».
بطحایی برای انجام مصاحبه و اظهار ندامت، اظهار آمادگی کرد؛ ولی عضدی نپذیرفت و گفت اگر کارهایی که به تو می گویم در زندان انجام دهی به زودی آزاد خواهی شد. این «کارها» خبرچینی در مورد افکار و اعمال زندانیان بود.
ص:16
عضدی اضافه کرد:
ترا به زندان قزل قلعه می فرستیم و عده ای از بچه ها را هم از زندان های دیگر می آوریم آنجا. عده ای از بچه های بالای فدایی ها و افراد معروف دیگر و عده ای از بچه هایی که زندانشان تمام شده و می خواهند آزاد شوند همه اینها را به قزل قلعه می آوریم. کاری که از تو می خواهیم این است، ما می دانیم که بچه های بالای زندان کسانی را که آزاد می شوند به درون سازمان های خود می فرستند. اینها از داخل و خارج با هم رابطه دارند. تو در این بچه ها نفوذ کن، به تو اعتماد دارند... بعد به ما بگو که فلان کس در این تاریخ و در این ساعت و در این مکان قرار است با چریک ها تماس بگیرد. دیگر بقیه کارها با ما.
عضدی همچنین به بطحایی پیشنهاد می کند «با افرادی که مربوط به سازمان های چریکی داخل زندان نیستند جداگانه تماس بگیر و به آنها بگو که سازمانی در بیرون وجود دارد که تو صد در صد به آن اطمینان داری و اطمینان آنها را جلب کن و با آنها قرار بگذار، ما خودمان می رویم سر قرار و خودمان را سازمان چریکی معرفی می کنیم و بقیه کارها دیگر با ما.»
عضدی اضافه کرد که ناصر جعفری یکی از اعضای گروه فلسطین را به قزل قلعه خواهند آورد و بطحایی باید او را راضی سازد که پس از آزادی به عراق رفته و دیگر اعضای گروه را که در آن کشور بودند متقاعد کند که برای ادامه مبارزه به داخل کشور بازگردند.
عضدی همچنان به بطحایی وعده آزادی می داد. او گفت: «ما یک هواپیمای قلابی می دزدیم و اسم تو و چند نفر دیگر را در لیست قرار می دهیم. تو آزاد می شوی و کسی هم مشکوک نمی شود. بعداً تو وارد سازمان می شوی و ادامه می دهی.»
ناصر جعفری را به زندان قزل قلعه آوردند. بطحایی به رغم میلش او را به رفتن به عراق ترغیب کرد. جعفری نیز به رفتن شائق شد ولی در آخرین روزهای زندان، به بطحایی گفت که منصرف شده است و مایل است به زندگی خود بپردازد.
بطحایی در توضیح طرح می نویسد:
ص:17
طرح کلی و برنامه اصلی ساواک با مسئولیت عضدی این بود که عده ای از بچه های بالا و متوسط و پایین را در قزل قلعه جمع کند که این کار را به تدریج در مدت دو - سه ماه انجام دادند. قزل قلعه از 17-16 نفر در زمستان به 120 نفر در بعد از عید رسید. شرایط قزل قلعه رو به بهبود می رفت. ساواک می خواست بچه ها به تدریج به خواب خرگوشی روند و کم کم احساس کنند دستگاه با آنها کاری ندارد و ساواک هم به تدریج این فکر را اشاعه دهد که می خواهیم قزل قلعه را تبدیل به یک زندان نمونه نماییم. با توجه به کنار کشیدن ساواک و آزاد گذاشتن بچه ها در کارهایشان این شایعه کم کم پذیرفته می شد و بچه ها بی آنکه به منظور اصلی ساواک پی ببرند دست به کار می شوند. این طرحی بود که ساواک ریخته بود و به صورت عاجلی انتظار بهره برداری داشت. این مرحله اول طرح بود. در مرحله دوم من می بایستی وارد عمل می شدم و در مرحله سوم ساواک آزادی های بیشتری بدهد و حتی به تدریج پلیس های شناخته شده خودش را نیز بیرون بکشد و سرانجام ملاقات را کاملاً آزاد نماید و حتی در هفته دو – سه بار ملاقات بدهد و سرانجام طرح به صورت کامل پیاده شود. البته بعد از آن که من دست به کار می شوم بچه های بیشتری به عناوین مختلف می آمدند (بچه های در آستانه آزادی) البته چنانچه کسانی در عمل مخالفت خود را با وصل کردن ابراز می کردند با اشاره من به بهانه ای به زندان دیگری منتقل می شدند.
بطحایی از انجام این مأموریت به اشکال مختلف طفره می رفت و حتی آن را در نزد عضدی ناممکن توصیف می کرد. تا اینکه سعید کلانتری به زندان قزل قلعه منتقل شد. کلانتری بی اطلاع از طرح ساواک ضرورت ارتبا ط گیری با سازمان و معرفی افراد را در جمع گروه مطرح می سازد. بطحایی توضیح می دهد: «هنگامی که در گروه فکری آنجا [قزل قلعه] قرار داشتم و دیگر گروه با آمدن سعید [کلانتری] و عبدالله افسری تکمیل شده بود، اعضای این گروه اینها بودند: اصغر ایزدی، شهاب، مهدی سامع، خودم، عبدالله افسری و سعید کلانتری که بعداً پیوسته بودند. قبلاً گفته ام من در مورد وصل کردن افراد به ساواک به دروغ گفته
ص:18
بودم که با بچه ها صحبت کردم ولی مخالفت کردند. این موضوع را همواره در ملاقات هایم با عضدی و یا رسولی مطرح کرده بودم تا اینکه سعید کلانتری وارد گروه شد و مدتی بعد که زمانش دقیقاً به خاطرم نیست مسئله هولناکی را مطرح کرد. البته با توجه به اینکه من می دانستم ساواک چنین منظور کثیف و مهلکی دارد موضوع برایم هولناک جلوه کرد... به هر حال سعید طرح خود را در گروه مطرح کرد که این به تنهایی کافی نیست که ما در سطح کنونی فعالیت کنیم باید بعد از اینکه مدتی روی بچه های خوب که دارند آزاد می شوند کار کردیم و به نقطه نظرهای مشترک و اساسی رسیدیم آنها را به گروه در خارج [از زندان] وصل کنیم (منظور از گروه، سازمان چریک های فدایی خلق است) و از این طریق حداکثر خدمت را به جنبش انجام دهیم. در غیر این صورت این نیروهای انقلابی به هدر می روند.» گرچه ظاهراً امور مطابق میل و خواست ساواک در حال تحقق بود، ولی دانسته نیست چرا این طرح اجرا نشد.
بطحایی به آزادی می اندیشید و نه به همکاری با ساواک. او هیچ تمایلی برای چنین همکاری نداشت. بدین خاطر همواره عذر و بهانه می آورد و استدلال می کرد که این طرح و یا آن پیشنهاد عملی و دقیق نیست. او به عضدی گفت زندانی ها اساساً با برقراری ارتباط با خارج زندان مخالفند؛ زیرا «دلایلشان این است که زندانیان در شرایط خفقان، شکنجه و دیکتاتوری حق ندارند در اموری که مربوط به خارج از زندان و مربوط به سازمان های چریکی می باشد دخالت کنند... زیرا ممکن است روزی از طریقی این موضوع برای ساواک کشف گردد، آنگاه ساواک همه را زیر شکنجه خواهد کشید.»
عضدی استدلال زندانی ها را ناشی از بی اعتمادی آنان به بطحایی دانست. بطحایی از قزل قلعه به اوین منتقل شد. این بار رسولی به او گفت ترتیبی می دهم که در بندی قرار گیری تا «بچه های بالای فدایی» در آنجا نباشند و فقط افراد در آستانه آزادی در آنجا باشند تا بتوانی کار خود را انجام دهی. بطحایی این طرح را نیز نپذیرفت و گفت در صورت ضربه به من مشکوک خواهند شد. بطحایی پیشنهاد داد برای نفوذ در سازمان چریک های فدایی بهتر است او را آزاد کنند.
ص:19
مدتی بعد بطحایی از اوین به زندان کمیته مشترک ضدخرابکاری منتقل شد. این بار همان طرح به شکل دیگری به او پیشنهاد شد. طرح این بود که بطحایی به تنهایی به زندان قصر منتقل شود و پس از مبارزه ایدئولوژیک با بیژن جزنی نظرات وی را بپذیرد. بدین ترتیب در کنار او و در رأس تشکیلات داخل زندان قرار گیرد. بطحایی در پاییز 1352 از زندان کمیته مشترک به زندان قصر منتقل می شود. او می نویسد: «نزدیک شدن به بیژن کار ساده ای بود. جلب اعتماد بیژن پس از طی یک مبارزه ایدئولوژیک و انتقاد از خود و قبول نظرات وی» ممکن می شد. اما بطحایی از همان بدو ورود به قصر از نزدیک شدن به جزنی پرهیز می کرد. هنگامی که او برای عضدی توضیح داد که نتوانسته است به جزنی نزدیک شود، عضدی با عصبانیت گفت طرح دیگری دارم. «می خواهم یک شورش قلابی درست کنم و همه را به مسلسل ببندم و بعد هم اعلان کنیم می خواسته اند فرار کنند. مأموران آنها را زده اند. فقط تو مقدماتش را فراهم کن و اگر لازم دیدی حتی تو گوش زمانی [رئیس زندان] هم بزن و دعوا راه بینداز.»
این طرح گرچه به صورت قتل عام زندانیان انجام نشد، ولی در فروردین سال 1354، به شکل دیگری با تیرباران 9 تن از زندانیان به اجرا درآمد.
طرح های ساواک به اجرا درنیامد. در نتیجه در حالی که ساواک از بطحایی ناامید شده بود، وی را در سال 55 از زندان آزاد کرد؛ ولی همچنان به رابطه خود با بطحایی ادامه داد تا شاید او را طعمه گرداند. تا اینکه بالأخره در سال 56 عضدی به بطحایی گفت: «ما از آدم های بزرگ کارهای بزرگ می خواهیم تو در وضعی هستی که می توانی کارهای بزرگ انجام دهی. می خواهیم روی مسئله [جرج] حبش فکر کنی ببین چه کار می توانی بکنی اگر توانستی او را بکشی که هیچ، ولی اگر نتوانستی، در سازمان آنها نفوذ کن. من می دانم که تو این امکان را داری و می توانی از طریق بچه های فلسطین که در خارج هستند و ما می دانیم با سازمان حبش و فلسطین روابطی دارند اقدام کنی... عضدی گفت: فکر پولش را نکن یک میلیون، دو میلیون، سه میلیون، پنج میلیون، هر چه بخواهی برای این کار بودجه می گذاریم.»
ص:20
این طرح زمانی پیشنهاد شد که شرایط سیاسی کشور تدریجاً دگرگون می شد. بنابراین ساواک، دیگر پی آن را نگرفت.
بطحایی بدانچه که ساواک از او می خواست تن نداد؛ حتی هنگامی که برخی افراد مرتبط با گروه های مخفی با او تماس گرفتند، بطحایی برای نفوذ تلاشی نکرد. بنابراین همکاری او با ساواک محدود بود به دادن جسته و گریخته اخبار درون زندان که خطری نیز متوجه افراد نکرد. او حتی خود را در نزد محمدرضا شالگونی افشا کرد. بنابراین دانسته نیست چرا «بخش اطلاعاتی» سازمان که احتمالاً عبدالرحیم پور مسئولیت آن را به عهده داشت او را خائن نامید.
ص:21
ص:22
در نخستین روزهای سال 1358 یعنی به فاصله اندکی پس از فروپاشی رژیم پهلوی و استقرار دولت موقت، در گنبد و ترکمن صحرا جنگی درگرفت که در یک سوی آن سازمان چریک های فدایی خلق قرار داشت. منطقه گنبد و ترکمن صحرا به واسطه برخورداری از اراضی مرغوب و حاصلخیز، همواره مورد توجه درباریان و مقامات عالی رتبه ارتش بود. بنابراین بهترین و بیشترین این اراضی در تملک آنان بود. خرده مالکان بومی، سهم اندکی از این اراضی در اختیار داشتند. گرچه اصلاحات ارضی، بر تعداد خرده مالکان افزود، ولی این افزایش چندان قابل توجه نبود که وضعیت اقتصادی را به نفع اهالی تغییر دهد.
گذشته از ستم اقتصادی، که به واسطه تخصیص امکانات به درباریان و ارتش و بزرگ مالکان بر مردم منطقه صورت می گرفت سیاست فرهنگی رژیم پهلوی در منطقه نیز بر پایه ستم ملی و تحقیر ترکمانان استوار شده بود. در نتیجه آن ستم را مضاعف می ساخت.
اما ویژگی های فرهنگی ترکمانان به نحوی بود که این ستم اقتصادی و ستم ملی موجبی برای توجه آنان به سیاست و مبارزه با رژیم نبود به طوری که «سکوتی که بعد از شکست جنبش 32 آغاز شد تا آغاز جنبش سراسری سالهای 57-56 ادامه یافت و حتی در طی این سالها فعالیت سیاسی در سطح محفل نیز صورت نمی گرفته است.»(1)
ص:23
در اواخر دهه چهل برخی از افراد تحصیلکرده و روشنفکر منطقه با گرایش های چپ تلاش کردند محفلی به منظور احیاء و اشاعه فرهنگ قومی ترکمن سامان دهند. در این محفل افرادی چون دکتر آهنگری و بیگ مرادگری قرار داشتند اما چون ساواک حتی این محافل را نیزبرنمی تابید این محفل در اوایل دهه پنجاه مورد یورش قرار گرفت و متلاشی شد.
در نتیجه این فقر فرهنگی و سیاسی، پیوست ترکمانان به انقلاب، برخلاف غیرترکمانان ساکن در منطقه نه تنها بسیار دیرهنگام صورت گرفت، بلکه آنها تا آخرین لحظات در برابر انقلاب ایستادگی کردند.
در واپسین ماه های پایانی رژیم پهلوی، تحرکاتی از سوی دانشجویان و معلمان در گنبد آغاز گردید. این فعالان مشخصاً به سود سازمان چریک های فدایی موضع می گرفتند. بدین ترتیب محفلی از هواداران سازمان پدید آمد که در رأس آن ابراهیم لیماکشی و خانجان جبل عاملی قرار داشتند. با پیوستن دکتر بردی آهنگری و بیگ مرادگری و کاکا عنصری به آنان، این محفل اعتباری در سطح شهر یافت. اما فعالیت ها و اقداماتی که هواداران فدایی ها در ماه های پایانی حکومت پهلوی انجام می دادند، مخاطبی در نزد ترکمانان نمی یافت.
طرح شعارهایی چون «بازپس گرفتن زمین های غصب شده»(1) توسط هواداران سازمان در راهپیمایی ها برخلاف انتظار، در آغاز با استقبال ترکمانان مواجه نگردید؛ بلکه بهانه ای به دست آخوندهای مرتجع ترکمن و فئودال ها داد تا با تحریک روستائیان به اجتماعات مردم حمله کنند. به طوری که در روز بیستم بهمن ماه یعنی دو روز قبل از پیروزی انقلاب «جمعیتی با رقم تقریبی بیست هزار نفر از روستائیان ترکمن که برخی با خود قمه و شمشیر حمل می کردند» تظاهراتی به طرفداری از شاه و قانون اساسی برپا کردند.(2) پیش از برگزاری تظاهرات، هواداران چریک ها تلاش کردند روستائیان را از شرکت در این اجتماع منصرف کنند.(3) اما روستاییان
ص:24
بدین درخواست اعتنایی نکرده و در اجتماع موردنظر - که سخنرانان آن، آخوند آناقلیچ نقشبندی و سرهنگ قدرت دیده ور بودند -حاضر شدند و به تحریک عوامل آنان و «با پراکندن این شایعه که فارس ها به گنبد ریخته و ترکمن ها را آزار و اذیت می کنند توانستند جمعی از روستائیان ناآگاه ترکمن را»(1) فریفته و پس از پایان سخنرانی به منطقه شیعه نشین حمله کنند. در جریان این حمله نزدیک به پانزده نفر کشته و یکصد تن زخمی شدند.
یک هفته پس از پیروزی انقلاب یعنی در «تاریخ بیست وهفتم بهمن ماه 1357 بعد از گذشت 5 روز از قیام، کانون فرهنگی و سیاسی خلق ترکمن توسط هواداران سازمان در شهر گنبد تشکیل گردید.»(2)
این کانون با اشغال ساختمان کتابخانه عمومی شهر واقع در ضلع غربی باغ ملی، فعالیت خود را آغاز کرد. چند روز بعد نیز میهمانسرای فرمانداری گنبد در ضلع جنوبی همان باغ را تصرف کردند. در اواخر بهمن ماه به دعوت هواداران سازمان، محمود حسن پور و حشمت الله رئیسی از سوی سازمان عازم گنبد می شوند تا پیوند خود را با این هواداران مستحکم سازند. پس از آنکه آنان مأموریت خود را به پایان برده و به تهران بازگشتند، سازمان تصمیم گرفت ستاد خود را در مازندران سروسامان بخشد. از این رو نقی حمیدیان [عبدالله]، ناهید قاجار [مهرنوش]، حسن میرزائیان [عباس هاشمی]، حسن جعفری [قاسم] و محمود حسن پور را با تعیین وظایف هر یک از آنان به ساری اعزام کرد. پیش از عزیمت آنان، عبدالرحیم پور [مجید] به حمیدیان و ناهید قاجار در مورد «تک روی و یا تندروی هاشم» تذکراتی داد و از آنان خواست که هوای او را داشته باشند.(3)
با این ویژگی هایی که عبدالرحیم پور در عباس هاشمی [هاشم] سراغ داشت، اعزام او به منطقه ای که مستعد فعال شدن شکاف های اجتماعی اش است، از سهل انگاری و لاقیدی سازمان در قبال مسائل اجتماعی حکایت می کند. چنانکه
ص:25
بعداً آشکار شد تحلیل عبدالرحیم پور از عباس هاشمی کاملاً صحیح بود و حضور عباس هاشمی در گنبد در برافروخته شدن جنگ بسیار مؤثر بود. با این اوصاف نقی حمیدیان معتقد است «نباید تصمیمات خاص و حتی اشتباه آمیز مسئولین ستاد را عامل تعیین کننده شعله ور شدن جنگ دانست.»(1) اما وی توضیح نمی دهد که چرا نباید اتخاذ تصمیمات اشتباه از سوی مسئولین سازمان و ستاد را عامل جنگ دانست؟ صرف نظر از عوامل و مقدمات فراوان و گاه بغایت پیچیده، جنگ ها با همین اشتباهات آغاز می شوند. هنر سیاست در این نهفته است که به رغم موجود بودن اقتضائات جنگ، از بروز آن پیش گیرد. هیزم جنگ اندک اندک فراهم می آید، اما این مهم است که بالأخره چه کسی بر آن هیمه، شعله می افکند.
با استقرار گروه اعزامی سازمان در ساری، حسن جعفری به بندر ترکمن می رود و عباس هاشمی و محمود حسن پور راهی گنبد می شوند تا سازماندهی و شیوه های فعالیت کانون فرهنگی – سیاسی خلق ترکمن را به عهده بگیرند.
«کانون» در آغاز، فعالیت خود را بر مصادره زمین های کشاورزی و تشکیل شوراهای دهقانی متمرکز ساخت. با سازماندهی عباس هاشمی و محمود حسن پور، گروه های هوادار به روستاها رفته و روستائیان را به مصادره زمین هایی که اکنون صاحبان آن گریخته بودند و تشکیل شوراهای دهقانی تشویق و ترغیب می کردند. با گسترش این شوراها، به پیشنهاد عباس هاشمی «ستاد مرکزی شوراهای ترکمن صحرا» در محل میهمانسرای فرمانداری تشکیل گردید و امور اراضی و دهقانی از کانون به «ستاد» سپرده شد.
این ستاد به منظور گسترش فعالیت های خود در منطقه و اداره کنترل بهتر مسائل ارضی، اتحادیه شوراهای دهقانی را تشکیل داد. اتحادیه ها متشکل از چندین شورای روستایی همجوار بود. نمایندگان اتحادیه های دهقانی در اتحادیه سراسری عضویت داشتند که ماهیانه در محل ستاد تشکیل جلسه می دادند.
از فعالین ستاد می توان از محمد درخشنده توماج، عبدالحکیم مختوم، طواق
ص:26
محمد واحدی و حسین جرجانی و جبل عاملی نام برد و مسئولیت ستاد نیز به عهده اسفندیار کریمی [فریدون] بود.
به موازات فعالیت کانون و ستاد، نهادهای دیگر مرتبط با فدائیان مانند کانون جوانان پیشگام، کانون فرهنگیان ترکمن صحرا و ... آغاز به کار کرد.
بدین ترتیب سازمان توانسته بود مراکز قدرتمند و بی رقیبی در شهر ایجاد کند. احساس قدرت، چریک ها را در منطقه فعال مایشاء ساخته بود. آنان بر این گمان بودند که مجازند هر آنچه را که درست تشخیص می دهند به موقع اجرا گذارند. کوشش برای خلع سلاح پاسگاه های ژاندارمری، یکی دیگر از اقدامات نسنجیده چریک ها بود که به علت مرز مشترک ترکمن صحرا با اتحاد شوروی می توانست بدگمانی ها را برانگیزد. عبدالرحیم پور اظهار داشته در «جریان چنین تلاش ها و یا تصمیماتی قرار نداشته است»؛ ولی عباس هاشمی نقش محرک را در این میان ایفا می کرد. او برای خلع سلاح گروهان مرزی مراوه تپه اعلام کرد «اگر کسی داوطلب نیست من خود به تنهایی خواهم رفت». در نتیجه تعدادی از هواداران «برای خلع سلاح پاسگاه بسیج شدند».(1) چنانکه حمیدیان به درستی خاطرنشان می سازد این اقدام «معنایی جز بی دفاع کردن کشور در مناطق مرزی اتحاد شوروی نداشت که حساسیت کشوری به ماجرا می بخشید و حتی می توانست ابعاد جهانی هم پیدا کند.»(2)
پذیرفتنی است که تحریکات عباس هاشمی برای خلع سلاح پاسگاه های مرزی به منظور تمهید مقدمات الحاق به شوروی نبود ولی می توانست آن کشور را به طرح ادعاهای گزاف تشویق کند. ضمن آنکه بهانه لازم را به دست بهانه جویان می داد. مهاجمین موفق به خلع سلاح پاسگاه مراوه تپه نمی شوند، ولی در بازگشت یک خودروی ارتشی را خلع سلاح کرده و اسلحه ها را به گنبد منتقل می کنند.
اسلحه برای یک سازمان چریکی می توانست پشتوانه ای باشد برای پیش بردن
ص:27
اهداف خود و مذاکره قدرتمندانه با حاکمیت؛ و اقدامات عباس هاشمی باید در همین چارچوب مورد ارزیابی قرار گیرد.
در چنین شرایطی فقط یک حادثه می توانست شکاف های موجود در منطقه را فعال کرده و بلوای بزرگی ایجاد کند. این حادثه در روز پنجم فروردین 1358 رخ داد. در این روز مأمورین کمیته گنبد، مشغول جمع کردن سیگارفروش ها در سطح شهر بودند. یکی از سیگارفروش های ترکمن مقاومت کرده و از همراه شدن با مأمورین کمیته امتناع می کند. عده ای از جوانان ترکمن از فرد سیگارفروش حمایت می کنند. با افزایش جمعیت مدافعین، آنان به سوی شهربانی که محل استقرار نیروهای کمیته بود حرکت می کنند. افراد کمیته سعی می کنند اجتماع کنندگان را متفرق کنند. اما عده ای از جوانان ترکمن همچنان مقاومت می کنند. در نتیجه تیراندازی یک نفر کشته می شود. کشته شدن وی جمعیت را تهییج کرده، تلاش می کنند شهربانی را تصرف کنند.
به سرعت جوّ شهر ملتهب می شود. در بعد از ظهر آن روز جوانان ترکمن در چند نقطه، راه بندان ایجاد می کنند.
روز بعد، تشییع جنازه کشته شدگان در آرامش نسبی برگزار می شود. پیش از این رویداد، قرار بود راهپیمایی و گردهمایی از سوی کانون فرهنگی – سیاسی خلق ترکمن در محل پارک ملی گنبد و به منظور اعلام تحریم همه پرسی «جمهوری اسلامی» و همبستگی با مردم کردستان برگزار گردد. هنوز لحظاتی از راهپیمایی نگذشته بود که دیوار صوتی توسط یک فروند هواپیما شکسته شد. راهپیمایان به سرعت خود را به محل گردهمایی رساندند. به منظور حراست از مراسم، از سوی عباس هاشمی تعدادی از هواداران به طور مسلح در نقاط مختلف مستقر شده بودند. در حین انجام سخنرانی ها ناگهان از دو سو تیراندازی درگرفت. مردم وحشت زده به هر سو می گریختند. در نتیجه تیراندازی تعدادی کشته و مجروح شدند. بلافاصله به دستور محمود حسن پور و حاج رحیم عجمی، یکی از مسئولین ستاد و کانون، سنگربندی در بیست نقطه شهر آغاز گردید و هواداران مسلح چریک ها در آنجا مستقر شدند. در همان شب گروهی از هواداران سازمان به
ص:28
پاسگاه داشلی برون در 60 کیلومتری شرق گنبد حمله کرده و آنجا را خلع سلاح کرده و به مقرهای خود در گنبد منتقل می کنند. در سحرگاه روز هفتم فروردین هواداران سازمان و عناصر متشکل در شوراهای روستایی و کانون فرهنگی آق قلاء بندر ترکمن، گمیشان و دیگر نقاط برای حمایت از نیروهای سازمان، خود را به گنبد می رسانند. آنان توانستند برخی از مناطق حساس شهر را تصرف کنند. در نتیجه درگیری ها، عده ای دیگر از دو طرف کشته و زخمی می شوند. با رسیدن خبر درگیری ها به ستاد سازمان در تهران، عبدالرحیم پور از نقی حمیدیان می خواهد که خود را به گنبد رسانده و برای پیشگیری از ادامه درگیری ها تلاش کند؛ و اعتراض کنان به او می گوید که «چرا هاشم را تنها گذاشتی؟»(1) این اعتراض نشان می دهد که سازمان نیز عباس هاشمی را در برافروخته شدن شعله های جنگ کم تقصیر نمی داند.
نقی حمیدیان به سوی گنبد حرکت کرد. در نزدیکی شهر یکی از رفقایش را دید که به اتفاق چند نفر دیگر در آن سوی جاده در جهت مقابل وی می رفتند. از مقصد آنان پرسش کرد گفت «می رویم پاسگاه ژاندارمری را خلع سلاح کنیم و به سرعت به راهشان ادامه دادند.»(2)
پس از آنکه حمیدیان وارد شهر شد، با مشکلات زیاد یکی یکی دوستان را پیدا کرد؛ همه را مسلح یافت که با تمام قوا به فکر ادامه نبرد بودند.(3) با آنان جلسه ای تشکیل داد و اهدافشان را از ادامه جنگ جویا شد و به آنان نوید داد «به زودی مقداری اسلحه از سوی سازمان خواهد رسید و از این نظر سازمان به وظایف و تعهدات انقلابی خود عمل خواهد کرد!» حمیدیان این سخن را برای دلخوشی دوستانش نگفته بود؛ بلکه وی قبل از رفتن به گنبد «زمینه حمل مقداری اسلحه را آماده کرده بود.»(4)
ص:29
معلوم نیست که حمیدیان از سوی سازمان مأموریت داشت تا مانع از تشدید درگیری ها شود یا آنکه آنان را به رسیدن اسلحه دلگرم سازد؟ اگر در گنبد و ترکمن صحرا، پیش و پس از بروز جنگ، هواداران سازمان به تحریک عباس هاشمی و محمود حسن پور به پاسگاه های ژاندارمری حمله برده و اسلحه ها را به یغما برده و بر اندوخته سازمان می افزودند، قطعاً این اتفاقات در ساری، مرکز استان، رخ نداد. بنابراین حمیدیان چگونه می توانسته است در مدت یکی دو روز مقدار قابل توجهی سلاح تهیه کرده و در اختیار عباس هاشمی قرار دهد؟ آیا جز این است که سازمان پیشاپیش خود را برای جنگ احتمالی آماده کرده بود؟
با شدت گرفتن جنگ در روز هفتم فروردین، گلوگاه های ورودی شهر در اختیار اعضای کانون فرهنگی – سیاسی خلق ترکمن و ستاد مرکزی شوراهای ترکمن صحرا قرار گرفت. به طوری که اعضای هیأت اعزامی دولت بازرگان توسط آنان برای ساعاتی بازداشت شدند. ضمناً آنان موفق شدند محل کانون و ستاد را مجدداً متصرف شوند. گرچه با مذاکرات طرفین از ساعت 7 بعد از ظهر به مدت 72 ساعت آتش بس اعلام شد، ولی جنگ در روز 8 فروردین همچنان ادامه داشت. موقعیت برتر سازمان موجب گردید تا آنان در مذاکرات خود شرایط هشت گانه ای برای پذیرش آتش بس دائم قرار دهند؛ از جمله آن شروط، بازگرداندن تمامی اسناد و مدارک و سلاح های ستاد مرکزی شوراها در سراسر منطقه و تحویل اسلحه عناصر حوادث اخیر به شورایی مرکب از نمایندگان خلق ترکمن بود. ولی چون پذیرفتن این شروط، آشکارا به منزله نفی حاکمیت دولت در منطقه بود، هیأت اعزامی از سوی دولت آنها را نپذیرفت و این امر بهانه ای برای ادامه درگیری به دست آنان داد. به طوری که در دهمین روز فروردین ماه هواداران چریک ها، بخش های دیگری از شهر را تصرف کردند. در همین روز از سوی سازمان چریک های فدایی طی اطلاعیه ای اعلام شد که صبح روز جمعه دهم فروردین هیأتی با اختیارات کامل از سوی سازمان به گنبد اعزام خواهد شد تا با همکاری سایر هیأت های اعزامی ریشه ها و علل وقایع گنبد را بررسی کند. این هیأت مرکب بود از فرج الله کاظمی، مستوره احمدزاده و اشرف دهقانی. به موازات این هیأت، با توافق دولت موقت مهدی
ص:30
فتاپور، محسن مدیرشانه چی و مهدی سامع نیز راهی گنبد شدند تا شاید راهی برای پایان جنگ بیابند. بالأخره در حدود نیمه شب یازدهمین روز فروردین 1358 طرفین توافق کردند که از ساعت هفت بامداد روز یکشنبه 12/1/58 آتش بس به موقع اجرا گذاشته شود. اما به رغم این توافق، آتش بس به طور کامل به اجرا درنیامد. ناگزیر از سوی هیأت اعزامی دولت و وزارت کشور اطلاعیه ای صادر و در آن تأکید شد: «اینک که آرامش و امنیت این منطقه برقرار نشده است به نیروهای نظامی دستور داده شد چنانچه تا ساعت 15 روز دوشنبه 13 فروردین تیراندازی و تجاوز و مزاحمت قطع نشود و شهر به حالت عادی و آرام بازنگردد برای اعاده امنیت و حفظ جان و مال اهالی بی گناه و استقرار نیروهای انتظامی شهر و خلع سلاح و دستگیری اخلال گران متجاوز اقدام قاطع به عمل آورند.» متعاقب صدور این اطلاعیه، نیروهای مردمی از شهرهای اطراف راهی گنبد شدند. با پایان یافتن اولتیماتوم دولت در ساعت 15 روز سیزدهم فروردین بار دیگر تیراندازی شدید از دو سو آغاز شد که بیش از 5 ساعت ادامه یافت. با ورود نیروهای مردمی، هواداران کانون فرهنگی – سیاسی خلق ترکمن موقعیت برتر خود را از دست دادند و این بار با کوتاه آمدن از شروط پیشین خود آتش بس را پذیرفتند. البته آنان توانستند در مذاکرات مجوز فعالیت کانون فرهنگی – سیاسی و ستاد مرکزی شوراها را به دست آورند.
به رغم آشکار بودن نقش سازمان چریک های فدایی خلق در تأسیس کانون فرهنگی – سیاسی خلق ترکمن و نقش کانون و برخی از چریک ها در بروز جنگ، چریک ها تلاش داشتند این نقش را پنهان دارند و فعالیت خود را به امور پزشکی و درمانی محدود سازند.(1) شاید این بی رغبتی سازمان برای بیان نقش خود در جنگ، ناشی از بی میل یافتن ترکمانان برای این نوع درگیری ها بوده است. به طوری که حتی یک آخوند ترکمن به نام «ولی محمد ارزانش» که مورد احترام چریک ها بود و در هیأت نمایندگی ستاد برای برقراری آتش بس قرار
ص:31
داشت، به سیاست های جنگ افروزانه فریدون [اسفندیار کریمی] اعتراض می کند و فریدون به او پاسخ می دهد: ما همه فدایی هستیم و به خاطر اعتقاد و آرمانمان مرگ و نیستی را می پذیریم و مانند حزب توده فرار نمی کنیم.
ارزانش در جریان جنگ دوم از همان ابتدا راه خود را از سازمان و ستاد جدا کرد و آنان را به علت چپ روی و جنگ افروزی خائن به خلق ترکمن خواند. گرچه خود نیز پس از جنگ دوم گنبد به اتحاد شوروی گریخت. بنابراین جنگ در منطقه مقبولیت عمومی نیافت و موجب پدید آمدن شرایطی شد که چریک ها پس از جنگ دوم مجبور به ترک منطقه شدند.
بعدها چریک ها به نقش خود تلویحاً اعتراف کرده و نوشتند این جنگ «با هوشیاری و اتخاذ تاکتیکی اصولی از سوی سازمان چریک های فدایی خلق ایران به موقع مهار گردید.»(1)
در نتیجه جمع بندی ای که سازمان پس از جنگ 9 روزه داشت، برخی سیاست هایش در منطقه تغییر کرد. از آن پس «تأکید اساسی بر اتخاذ تاکتیک هایی بود ... تا فرصت بیابند مبارزات توده ها را هر چه بیشتر سازماندهی کنند و جنبه طبقاتی آنان را تعمیق بخشند.»(2) در این دوره می بایست از اتخاذ حرکات تحریک آمیز اجتناب می شد.
ستاد مرکزی شوراها که توانسته بود در مذاکره با هیأت اعزامی جواز فعالیت به دست آورد، همچنان مسائل ارضی و «مصادره زمین های زمین داران بزرگ اعم از بومی و غیربومی» را در دستور کار خود قرار داد. شعار «خودمختاری خلق ترکمن» جای خود را به «حق تعیین سرنوشت برای خلق ترکمن» که شعاری ملایم تر بود، سپرد.
اما نه سازمان و نه ستاد شوراها طرح مشخصی برای اراضی زراعی نداشتند. سازمان با طرح این شعار که «زمین متعلق به کسانی است که روی آن کار
ص:32
می کنند»، عملاً شعار حق تعیین سرنوشت برای خلق ترکمن را نفی کرد. زیرا بخش عمده کارگرانی که روی زمین کار می کردند سیستانی بودند و نه ترکمن. روستائیان ترکمن نیز خود را مالک اصلی زمین می دانستند و برای سیستانی های کارگر و مزدبگیر سهمی قائل نبودند. در برخی روستاها که ستاد، نفوذ فراوانی روی شوراها داشت و زمین های زراعی مصادره شده نیز نسبتاً زیاد بود، سیاست های سازمان پیاده می شد؛ ولی در اکثر روستاها پیشبرد این سیاست دشوار و حتی ناممکن بود؛ زیرا روستائیان و حتی شوراهای دهقانی مایل نبودند غیرترکمن ها و سیستانی ها را در استفاده از زمین سهیم سازند. ناتوانی سازمان در حل مسائل ارضی موجب پراکندگی تدریجی کشاورزان از گرد ستاد مرکزی شوراها گردید.
با پایان یافتن جنگ، عباس هاشمی و محمود حسن پور منطقه را ترک کردند ولی جمع آوری سلاح و آموزش نظامی به هواداران همچنان در دستور کار سازمان بود. در تابستان سال 58 بهمن جبل عاملی در حالی که در صدد بود مقداری سلاح و مهمات را از تهران به گنبد منتقل کند بازداشت گردید. چریک ها برای آموزش نظامی هواداران، آنان را به کردستان اعزام می کردند. در اولین گروه اعزامی به کردستان افرادی مانند حاجی رحیم عجمی، نازمحمد گوگلانی، حسین جرجانی و در گروه دوم خانجان جبل عاملی، محسن نیک پی، تاجی طالبی، عیسی پارسیان و حمید آرتا حضور داشتند.
چریک های فدایی که نیازمند ترمیم موقعیت خود در نزد ترکمانان بودند، تصمیم گرفتند سالگرد نوزدهم بهمن را با شکوه هر چه بیشتر برگزار کنند. پس از کسب اجازه از فرمانداری گنبد برای انجام راهپیمایی و گردهمایی، سراسر شهر گنبد و شهرهای اطراف از اعلامیه و تراکت که مردم را به این تظاهرات فرامی خواند آکنده شد. این اقدام به اندازه کافی تحریک آمیز بود. به نظر می رسید هر دو طرف مایلند قدرت خود را به رخ طرف مقابل بکشند. اهالی غیرترکمن در گنبد، تراکت ها و اعلامیه سازمان را از سطح شهر جمع آوری کردند؛ و نیز در شب نوزدهم بهمن به منظور پیشگیری از ورود احتمالی اسلحه به داخل شهر غیر
ص:33
از دو پل بسیار مهم داشلی برون در شمال و گدم آباد در مغرب که در منطقه ترکمن نشین قرار داشت در بقیه معابر شهر مستقر شدند.
راهپیمایی از ساعت 9 صبح روز نوزدهم بهمن آغاز شد و راهپیمایان از شمال شهر به سوی مرکز شهر به حرکت درآمدند. از سوی دیگر تعدادی از نیروهای مخالف تلاش داشتند به هر نحو ممکن مانع از برگزاری این تظاهرات شوند. هنگامی که این دو گروه با یکدیگر مواجه شدند، سرهنگ خوشکام رئیس شهربانی وقت کوشید مانع از ایجاد درگیری شود. نیروهای انتظامی بین این دو گروه حائل شدند؛ اما لحظاتی بعد درگیری آغاز شد. تعدادی از هواداران سازمان بر اساس رهنمود فریدون و دیگر مسئولین سازمان در چهارراه منوچهری متحصن شدند. در همان حال سلاح هایی که توسط حاج رحیم عجمی و آنه گلدی گوگلانی به گنبد آورده شده بود، در بین هواداران توزیع گردید و سنگربندی در نقاط مختلف شهر آغاز گردید. در روز بیستم بهمن درگیری آغاز شد و در روز بیست ویکم درگیری ها شدت یافت. با ورود ارتش به صحنه، هواداران سازمان صحنه را ترک و به منازل ترکمانان پناه می برند. ستاد مرکزی شوراها توسط مردم تسخیر می شود.
در پنجمین روز درگیری یعنی روز 23 بهمن، مردم پل گدم آباد و پل داشلی برون را -که به لحاظ تأمین تدارک نظامی برای چریک ها اهمیت فوق العاده ای داشت – تصرف می کنند. تلاش مسئولین سازمان و ستاد شوراها برای سازماندهی مجدد نیروهایشان مؤثر واقع نمی شود. بنابراین در شب 24 بهمن فریدون دستور عقب نشینی می دهد. عقب نشینی از ساعت 22 آغاز و تا ساعت 2 بامداد ادامه می یابد. از سوی مسئولین سازمان دستور می رسد که افراد درگیر در جنگ، گنبد را ترک و به شهرها و روستاهای اطراف بروند. این نیروها هنگام عقب نشینی سلاح های خود را مخفی می سازند و مسئولین سازمان نیز به تهران بازمی گردند. بدین ترتیب به علت عدم حمایت مردم و حتی انزجار آنان از جنگ، و عقب نشینی چریک ها، به فاصله کوتاهی آرامش به منطقه بازگشت. چریک ها برای پایان دادن به جنگ اتفاق نظر داشتند. گروهی از آن بابت که
ص:34
حاکمیت را ضدامپریالیست می دانستند، خواهان پایان جنگ بودند؛ و دسته ای دیگر استدلال می کردند چون منطقه کوهستانی نیست و در دشت نمی توان جنگید، با ادامه جنگ مخالفت می کردند.(1)
چند ماه پس از جنگ دوم، انشعابی در سازمان رخ داد. حفظ و نگهداری سلاح برای شاخه اکثریت دیگر بلاموضوع بود. بنابراین سلاح های مخفی شده تدریجاً به سپاه پاسداران تحویل گردید.
ص:35
ص:36
هنوز چند ماهی از پیروزی انقلاب و علنی شدن سازمان چریک های فدایی خلق نگذشته بود که این سازمان دستخوش انشعاب شد و منشعبین با حذف کلمه سازمان و با عنوان «چریک های فدایی خلق» اعلام موجودیت کردند. اشرف دهقانی و محمد حرمتی پور که در اوایل اسفند از اروپا به ایران بازگشته بودند، به همراه چند تن از اعضا که تدریجاً در طول مبارزات مردم از زندان آزاد شده بودند این انشعاب را رقم زدند. وجه اشتراک این افراد اعتقاد به مشی مسعود احمدزاده و تئوری «مبارزه مسلحانه هم استراتژی و هم تاکتیک» بود. بنابراین آنان از غلبه نظرات «بیژن جزنی» که از سال 55 به آرامی بر سازمان سایه می گسترد، ناخرسند بودند. منشعبین پیش از جدایی و در آخرین نشست هایی که با مرکزیت سازمان داشتند اعلام کردند که مایلند نظرات خود را در سازمان به بحث بگذارند و به مبارزه ایدئولوژیک بپردازند؛ ولی این درخواست که «به معنای قبول موجودیت فراکسیون در داخل سازمان بود» پذیرفته نشد.(1) خصوصاً آن که «در آن آشفتگی اوضاع سیاسی که همه می کوشیدند تحولات عظیمی که در کشور به وجود آمده بود را به شکلی تبیین کنند» غیرمفید و ناممکن دانسته شد.(2) شاخص ترین و معروف ترین این افراد اشرف دهقانی [ربابه عباس زاده دهقان] بود. فرار دهقانی از زندان در سال 52 و انتشار کتاب «حماسه مقاومت»اش نام او را در محافل مبارزاتی پرآوازه ساخته بود. دهقانی چند سال پس از پیوستن مجدد
ص:37
به سازمان راهی خارج از کشور شد و در آنجا به همراه محمد حرمتی پور بخش خارج از کشور سازمان را نمایندگی می کرد.
پس از آنکه سازمان به نظرات جزنی گرایش یافت، دهقانی و حرمتی پور که در اروپا به سر می بردند بدون هماهنگی با سازمان و در مخالفت با این گرایش جزوه ای به نام «درباره شرایط عینی انقلاب» منتشر کردند. انتشار این جزوه مورد مناقشه واقع شد و عضویت آن دو به حالت تعلیق درآمد؛ ولی با انتقادی که دهقانی و حرمتی پور از خود کردند، آنان همچنان به عنوان عضو سازمان تلقی می شدند. دهقانی و حرمتی پور تحت تأثیر اندیشه های تروتسکیستی سازمان وحدت کمونیستی بر این اعتقاد بودند که همه دنیای غیرکمونیست، زیر سلطه سرمایه داری جهانی قرار دارد و همگی زنجیره امپریالیستی را تشکیل می دهند و چون بحران در دنیای امپریالیسم عمومی است، لاجرم همه سرزمین هایی که در این زنجیره قرار دارند خود به خود بحران زده هستند و شرایط عینی انقلاب در آنها وجود دارد. دهقانی و حرمتی پور که در دانش تئوریک تُنک مایه بودند، با این اندیشه ها در کوران انقلاب به کشور بازگشتند. گفته شده است که دهقانی برای پنهان داشتن ضعف تئوریک خود دو – سه تن از اعضای کنفدراسیون را با خود همراه ساخت. یکی از آنان شخصی بود با نام جابر کلیبی. اطلاعات ما درباره وی بسیار اندک است. عبدالعظیم صبوری برادر عبدالکریم فقط به «شخص مرموزی» اشاره دارد که جزوات اشرف دهقانی را می نوشت.
به رغم برخی اختلافات دهقانی و حرمتی پور با رهبران سازمان، آن دو با حفظ مواضع، همچنان خود را عضوی از سازمان دانسته و با آن همکاری می کردند؛ ولی مایل بودند که این امکان برای آنان فراهم آید تا در چارچوب سازمان به تبلیغ دیدگاه های خود بپردازند و هواداران را از نظرات خود آگاه سازند.
در فضای به غایت سیاسی و مبارزاتی دوران انقلاب که هرگونه مبارزه با رژیم شاه احترام برانگیز و مایه مباهات بود، نام اشرف دهقانی که با مبارزه و شکنجه و حماسه و مقاومت همراه شده بود، می توانست بر اعتبار سازمان بیفزاید. بنابراین از سوی رهبران جدید سازمان به رغم آشکار بودن اختلاف در برخی
ص:38
دیدگاه ها، برای توافق با او تلاش هایی صورت گرفت؛(1) اما این رهبران به تقاضای دهقانی و حرمتی پور مبنی بر تبلیغ دیدگاه های خود تمایلی نشان نمی دادند. تدریجاً هواداران مشی احمدزاده که برخی از آنان به یک حوزه جغرافیایی تعلق داشتند، توانستند یکدیگر را بیابند و با پافشاری بر نظرات خود در برابر رهبری سازمان صف آرایی کنند.
هر دو گروه، یعنی هواداران نظرات جزنی و هواداران نظرات احمدزاده، تلاش می کردند تا دهقانی را به سوی خود جذب کنند. «فرخ [نگهدار] تمام تلاش خود را برای جلب اشرف به کار می برد. این موضوع موجب نگرانی حرمتی پور و صبوری شده بود. آن ها می ترسیدند که فرخ، اشرف را به سوی سازمان جذب کند و در نتیجه موضع آنها در مقابل سازمان و مبارزه با نظرات حاکم بر آن به کلی تضعیف گردد.»(2) هر دو جناح توجه داشتند که دهقانی از چنان دانش تئوریکی بهره مند نیست که بتوان با اتکا بر آن بر رقیب فائق آمد؛ بلکه آشکار است که این تلاش ها برای برخورداری از نام و اعتبار دهقانی صورت می گرفت؛ زیرا بی تردید او شناخته شده ترین «چریک فدایی» در قید حیات بود. اشرف دهقانی در نزد بسیاری «نماد چریک فدایی» بود. بنابراین جذب او یک امتیاز به حساب می آمد. چنین تصور می شد که گرایش اشرف دهقانی به هر یک از دو سو می تواند کفه ترازو را به لحاظ تعداد هوادار و اقبال اجتماعی بدان سو سنگین تر سازد. با وجود این روشن نیست چرا مهدی فتاپور در سخنرانی خود در دانشگاه صنعتی شریف در تاریخ 26 اردیبهشت 58 از جدا شدن اشرف دهقانی سخن گفت؟ آیا به راستی او تصور می کرد که دهقانی از سازمان جدا شده است؟ یا آنکه رهبری سازمان پس از چند بار گفت وگوی بدون نتیجه با نامبرده ترجیح داد زمینه جدایی او را از سازمان فراهم سازد؟ به هر جهت پس از سخنان فتاپور راهی جز انشعاب برای دهقانی و گروه همراه او باقی نماند.
ص:39
در مرکزیت این انشعاب که از این پس عنوان «چریک های فدایی خلق» را برای خود برگزید، محمد حرمتی پور (با نام مستعار مسعود)، عبدالکریم صبوری (با نام مستعار بهروز)، اشرف دهقانی (با نام مستعار شیرین)، فریبرز سنجری (با نام مستعار حسن) و رحیم کریمیان (با نام مستعار عباس) قرار داشتند.
نتیجه انشعاب برخلاف تصور مشترک دو طرف بود، زیرا طرفین بر این باور بودند که نام اشرف دهقانی خواهد توانست بی شماری از هواداران را جذب کند؛ اما چنین نشد. سهم انشعاب کنندگان در جلب و جذب هواداران بیش از آن که تصور شود اندک بود. «چریک های فدایی خلق» بر این گمان بودند که اقبال بخش هایی از جامعه به سازمان چریک های فدایی خلق به معنای اقبال به مبارزه مسلحانه است و این باور غلط را حتی پس از تحمل شکست های متوالی رها نکردند؛ در حالی که آنان از این نکته غافل ماندند که اقبال به چریک ها زمانی صورت گرفت که حداقل از نگاه این هواداران دیگر به مبارزه مسلحانه نیازی نبود.
مدت کوتاهی پس از آن که فتاپور جدایی دهقانی را از سازمان اعلام کرد، جزوه ای حاوی مصاحبه ای با اشرف دهقانی انتشار یافت. گفته شده است این جزوه «از پیش آماده» شده بود تا در صورت لزوم برای جلب نظر هواداران و اعضا از آن استفاده شود؛(1) اما سیاق مصاحبه و یا حداقل مدخل آن چنین اطلاعی به دست نمی دهد. احساس دهقانی نسبت به سازمان متبوعش پارادوکسیکال است؛ از یک سو با تأثر و تأسف از اخراج و یا خروجش سخن می گوید و علاقه و میل خود را به عضویت در سازمان پنهان نمی دارد و از سوی دیگر سازمان را اسیر «اپورتونیست ها» می داند. دهقانی امید داشت در سازمان بماند و پس از آن که مرکزیت جدید تحلیل خود را از تئوری مبارزه مسلحانه ارائه کرد، و در نزد کادرها و هواداران «مفتضح» شد آنها را به سهولت تصفیه کند.(2) دهقانی در مقام شارح تئوری مبارزه مسلحانه توضیح می دهد «که در شرایط حاکمیت بورژوازی وابسته به
ص:40
امپریالیسم» هیچ گونه مبارزه صرفاً سیاسی نمی تواند امپریالیسم را شکست داده و بیرون براند و فقط با تکیه بر «عالی ترین شکل مبارزه سیاسی یعنی مبارزه نظامی» امپریالیسم نابود خواهد شد. او «بهترین دلیل کارایی این تئوری» را در این می داند که اگر همه کادرها و اعضا کشته و دستگیر شوند، حتی یک نفر هم می تواند سازمان را احیا کند. به گمان دهقانی درباره بها دادن به کار سیاسی اختلاف چندانی میان نظرات جزنی و احمدزاده وجود ندارد و اساساً بحث بر سر اختلاف میان نظرات میان آن دو نیست، «بلکه بحث بر سر مبارزه اپورتونیست ها علیه تئوری مبارزه مسلحانه است که هم مسعود احمدزاده و هم بیژن جزنی، اگر چه با دیدگاه های متفاوت، از هواداران آن به حساب می آیند.»
دهقانی سپس با انتقاد از سازمان که چرا در حالی که «توده ها فوج فوج به سمت چپ گرایش پیدا می کنند» تحلیلی از اوضاع ارائه نمی کند و برای رهبری جنبش نمی کوشد، نظر خود را درباره ماهیت طبقاتی دولت مهندس بازرگان بیان می کند. به نظر او پایگاه طبقاتی دولت بازرگان با «اندک تفاوتی» همان پایگاه طبقاتی رژیم سابق است؛ یعنی همان بورژوازی وابسته که به خاطر داشتن تشکل توانست پس از سقوط شاه از سقوط خود جلو گیرد و اکنون شرایطی است که «خلق» باید تکلیف خود را با این بورژوازی یکسره کند. دهقانی وابسته دانستن بازرگان و دولت او را به آمریکا از «نتایج ناپسند(1)» بحث خود می داند بنابراین برای آنکه از این تناقض رهایی یابد و ضمناً به کسانی که بازرگان را نماینده بورژوازی ملی می دانند پاسخ داده باشد، می گوید نباید «تحلیل را از افراد» شروع کرد. دهقانی روشن نساخت در حالی که پایگاه طبقاتی دولت بازرگان بورژوازی وابسته است، چرا وابسته دانستن او و دولتش می تواند نتیجه ای ناپسند تلقی گردد؟
استدلال دهقانی در ردّ نظر کسانی که پایگاه طبقاتی دولت جدید را خرده بورژوازی می دانند نیز جالب توجه است. او می گوید: «خرده بورژوازی در کجا حکومت کرده که در اینجا بکند؟» دهقانی استدلال نمی کند که چون
ص:41
خرده بورژوازی دارای این و یا آن ویژگی است، پس فاقد توانایی و یا شایستگی برای حکومت کردن است؛ بلکه استدلال می کند چون تاکنون خرده بورژوازی حکومت نکرده است پس حکومت او امری محال است. این تناقض ها و مغالطه ها در گفتار او همچنان ادامه می یابد. وی می گوید نه تنها نباید با این دولت که پایگاه طبقاتی اش همان پایگاه طبقاتی رژیم شاه است جنگید، بلکه باید هوشیار بود که در صورت تعرض امپریالیسم به این دولت به یاری اش شتافت و برای این منظور «باید سازمان مسلح توده ها را به وجود آورد.» او می افزاید که باید روحانیون را متقاعد سازیم «که مسلح نگه داشتن خلق به نفع همه است». دهقانی هشدار می دهد در صورت «بی طرفی و بی تفاوتی» مردم، زمینه بار دیگر برای یک کودتای امپریالیستی آماده خواهد شد. بنابراین توصیه می کند: «باید خلق را برای جنگ آماده کرد» و ضرورت این امر توسط کمونیست ها و روحانیون مبارز باید برای مردم توضیح داده شود.
مصاحبه دهقانی حاوی جملات قصار دیگری نیز هست. مثلاً او می گوید: «این طبقه ای که ما کمونیست ها دل در گروش بسته ایم طبقه عجیبی است خودش پای در زنجیر دارد و به آزادی اسرای دیگر می اندیشد و آنها را آزاد هم می کند... [این طبقه] حتی بند از پای دژخیمان خویش باز می کند در حالی که خود همچنان در اسارت قرار دارد. وقتی به فکر باز کردن زنجیرهای پای خود می افتد که دیگر همه را از اسارت رهانیده باشد.»(1)
نظرات و دیدگاه های مطرح شده در مصاحبه صرفاً به اشرف دهقانی محدود نمی شود؛ بلکه او دیدگاه های دیگر افراد انشعابی را نیز بازمی تاباند. عبدالکریم صبوری که نظریه پرداز منشعبین شناخته می شد و بعدها به نقد مصاحبه اشرف دهقانی پرداخت، بلافاصله پس از انتشار آن به تمجید و تفسیر مصاحبه پرداخت.
صبوری مقاله خود را با بیتی از حافظ آغاز می کند که نمی دانیم وجه به کار بردن آن چیست. کدام خزف، بازار کدام لعل را شکسته است؟ آیا تعریض او به
ص:42
«اپورتونیست ها» است که چون بر سازمان مسلط شده اند، بازار منشعبین را کساد کرده اند؟ در این صورت این اعترافی سهمگین است. به هر تقدیر صبوری دفاع از مصاحبه را به عهده دارد. به گمان او این مصاحبه «روزنه های جدیدی» در پیشبرد مبارزه ایدئولوژیک گشوده است. بنابراین صبوری می کوشد تا به «اپورتونیست ها» نشان دهد که مصاحبه از «پشتوانة مارکسیستی – لنینیستی برخوردار است»(1) و «در پس ایده های آن، آتش سرخ روح مارکسیسم – لنینیسم زبانه می کشد.»(2) مضمون سخن صبوری این است که «اپورتونیست ها» طوطی وار سخنان لنین را تکرار می کنند و نیت خود را پشت آن پنهان می سازند؛ بدون آن که روح آن سخنان را دریابند. لنین می آموزد که وظیفه پیشاهنگ به تحلیل طبقاتی محدود نمی شود؛ بلکه پیشاهنگ باید این شناخت را توده ای کند و به تربیت سیاسی توده ها بپردازد «و یکی از مهم ترین وسائل برای تربیت سیاسی توده ها افشاگری های همه جانبه سیاسی» است. پیشاهنگ باید از مسائلی که توده ها به طور روزمره با آن مواجهند تحلیلی مارکسیستی ارائه کرده و برای رشد جنبش آن را به میان توده ها ببرد و بدین طریق «روح فعالیت انقلابی» را پرورش دهد و این همان مطلبی است که اشرف دهقانی در مصاحبه خود بر آن تأکید کرده است. صبوری می افزاید که «اپورتونیست ها» این وظیفه را به بعد از تشکیل حزب موکول ساخته اند؛ زیرا به گمان آنان فقط حزب می تواند استراتژی و تاکتیک مبارزه را تدوین کند. صبوری می گوید پذیرش این استدلال به معنای قبول فقدان استراتژی و تاکتیک می باشد؛ یعنی به دنبال توده ها دویدن و این همان چیزی است که دهقانی آن را در نقد فعالیت سازمان بدین شکل بیان کرده است. «به دنبال جریان شنا کردن چیزی است و پیشاپیش آن حرکت کردن چیزی دیگر». صبوری همچنین با استشهاد به اینکه لنین کتاب «چه باید کرد» و مارکس کتاب «کاپیتال» را، که استراتژی و تاکتیک کلی پرولتاریا در آنها مندرج است، در شرایط
ص:43
فقدان حزب نگاشته اند، نتیجه می گیرد که برخلاف تصور «اپورتونیست ها» برای تدوین استراتژی و تاکتیک مبارزه نیاز به وجود حزب نیست.
صبوری برای آن که نشان دهد که دهقانی در «وابسته دانستن دولت و امکان تعرض امپریالیسم» دچار تناقض گویی نشده است، می نویسد زمانی که جنبش اوج گرفت، امپریالیست ها به تکاپو پرداختند که جنبش را کنترل کنند. آنان شاه را بردند و کسانی را جایگزین ساختند که بتوانند جنبش را کنترل و مهار سازند. صبوری برای اثبات ادعای خود به پاکسازی در و دیوار شهر از شعارهای دوران انقلاب اشاره می کند. به گمان او «پاکسازی هیچ چیز نبود جز پاک کردن ذهن انقلابی توده ها؛ جز محو تفکر انقلابی شان».(1)
به عقیدة صبوری امپریالیست ها دولتی می خواهند که هیچ مانعی برای آنان فراهم نسازد «و حال آن که دولت کنونی که البته وابسته است؛ تحت تأثیر مبارزات توده ها، لااقل در شرایط کنونی در خود عناصری دارد که اینان مزدور و خودفروخته نیستند و بی شک در اجرای سیاست ها[ی امپریالیستی] موانعی ایجاد می کنند.» بنابراین امپریالیست ها برای برداشتن این موانع امکان دارد که تعرض نمایند؛ در نتیجه سخن دهقانی عاری از هرگونه تناقض است.(2) به گمان صبوری دولت وابسته است، ولی امپریالیسم برای برداشتن چند نفری که مزدور و خودفروخته نیستند و در سیاست های امپریالیستی خلل ایجاد می کنند، ممکن است لشکرکشی کند.
در مراسم گرامیداشت واقعه سیاهکل در روز نوزده بهمن سال 58، اشرف دهقانی در میتینگ هواداران سازمان در مهاباد سخنانی ایراد کرد. مضمون سخنان او تکرار مصاحبه بود. او ضمن تأکید بر وابستگی حاکمیت به امپریالیسم و شکست «قیام»، تاکتیک مبارزه گروهش را با حاکمیت نیز بیان می کند:
راه چریک های فدایی خلق به این صورت است که در جایی که مردم به
ص:44
مبارزه مسلحانه برخاسته اند آن مبارزات را سازمان داده و به پیش ببریم و در جاهایی که مردم فریب سیاست های مکارانه رژیم را خورده اند [و] دردها و آلام زندگی را به امید یک آینده واقعی تحمل می کنند، با افشاگری های همه جانبه و با ارتقاء سطح مبارزه مردم به آنها نشان دهیم که راه واقعی مبارزه همانست که خلق کرد. دلیرانه درگیر آنست. بنابراین شعار ما این است پیش به سوی سازماندهی مسلح توده ها.(1)
سخنرانی دهقانی همچون مصاحبه اش با انتقاد سازمان چریک های فدایی خلق روبرو گردید. شاخه کردستان سازمان، دهقانی را «بازمانده ای از دوران کودکی» خواند. در جزوه ای که گویا علی رضا اکبری شاندیز آن را نگاشت، دهقانی «ساده لوحی» خوانده شد که در میتینگ مهاباد «احساسات رمانتیک» خود را به نمایش گذاشت.
اما تحلیل «چریک های فدایی خلق» از ماهیت دولت و وابستگی اش به امپریالیسم، تحلیل پایه ای و استراتژیک آنان محسوب می شد و کلیه رفتارها و تاکتیک هایشان بر این مدار قرار گرفته بود. همه تحولات سیاسی در پرتو وابسته دانستن دولت بورژوایی بازرگان به امپریالیسم تحلیل و تفسیر می شد و «مبارزه مسلحانه هم استراتژیک و هم تاکتیک» نیز کلید رمزگشای این تحولات بود. به گمان آنان، امپریالیسم که از رادیکالیزه شدن جنبش هراسان بود، با سه شرط تغییر رژیم را پذیرفت. اولاً: ارتش به عنوان پایگاه اصلی امپریالیسم باقی بماند. ثانیاً: نفت تولید و صدور آن ادامه پیدا کند. ثانیاً: با کمونیست ها مبارزه شود.(2) آنچه که چریک ها را به این تحلیل رهنمون می ساخت این بود که تاکتیک های رهبری جنبش اثبات می کند «چشم انداز مساعدی از انتقال قدرت و جابجایی آن را
می دید».(3) به عبارت دیگر چون رهبری جنبش مردم را از درگیری با ارتش منع
ص:45
ساخته بود و مردم نیز بر اساس این رهنمود شعار می دادند که ارتش برادر ماست، بنابراین رهبر انقلاب پیشاپیش از انتقال مسالمت آمیز قدرت اطمینان حاصل کرده بود. چریک های فدایی خلق که از این منظر به تحولات سیاسی جامعه می نگریستند، لاجرم دولت بازرگان را «محصول قیام توده ها» نمی دانستند و دولتی که «ارگان قیام نباشد» و بر اساس زد و بند به قدرت رسیده باشد، «روابط خود را طوری تنظیم می کند که به این زد و بند لطمه ای وارد نیاید.» چریک ها برای آن که نشان دهند «رهبری جنبش اخیر ایران» اهداف بورژوازی کمپرادور را تعقیب می کند، استدلال می کنند که این رهبری «کوچکترین صحبتی از مسائل اقتصادی ایران به میان» نمی آورد و برنامه اقتصادی ارائه نمی دهد؛(1) و حتی شعارهای سیاسی او نیز مبهم است.
چریک ها که در جزمیات خود غوطه ور بودند برای اثبات گزاره های خود به خوانش وارونه تحولات سیاسی روی می آورند. تسخیر سفارت آمریکا در سیزده آبان 58 که به قطع روابط ایران و آمریکا و سقوط دولت بازرگان منتهی گردید، خود دلیل مهمی بر وابستگی حاکمیت به آمریکا دانسته شد. «حادثه اخیر نیز درس های آموزنده ای دارد. سفارت آمریکا ابتدا به وسیله پاسداران وارسی می شود. بعد عده ای وارد آن می شوند درها را می بندند و از ورود مردم جلوگیری می کنند. در حقیقت اشغال سفارت با محاسبه کامل انجام پذیرفت.»(2) اشغال سفارت آمریکا «فریبی» دانسته شد که حاکمیت برای غلبه بر بحران ها و تضادهای درونی اش به کار گرفت. چریک ها یک سر این «فریبکاری» را در داخل و یک سر دیگر آن را در آمریکا می دانستند:
اگر توجه کنیم که انتخابات ریاست جمهوری آمریکا نزدیک است و همواره در آستانه انتخابات درگیری های گروه های مالی آمریکا تشدید
می گردد؛ اگر به یاد آوریم که کارتر؛ این تجسم تمامی جنایت های امپریالیسم
ص:46
محبوبیت خویش را هر چه بیشتر از دست داده بود و حال با استفاده از موضوع تسخیر سفارت آمریکا در ایران در اوج محبوبیت بسر می برد درخواهیم یافت که اشغال سفارت را نباید تنها در محدوده ایران مورد بررسی قرار داد بلکه باید آن را در ارتباط با تضادهای بین امپریالیست ها و انعکاس این تضادها در ایران دانست.(1)
و این در حالی بود که پس از تسخیر سفارت آمریکا، کارتر نتوانست موقعیت خود را در نزد افکار عمومی آمریکا ترمیم کند، در نتیجه در دوره بعدی انتخابات ریاست جمهوری، جای خود را به جمهوری خواهان داد.
چریک ها همچنین ادعا می کنند که حاکمیت با مشاهده عدم استقبال مردم از انتخابات شورای شهر، و «جو انفجاری حاکم در جامعه» بدین نتیجه رسید که باید با قربانی کردن بازرگان مسئولیت «تمام فجایع» را به گردن او بگذارد و چون این امر اگر با «مانور جدیدی» توأم نمی شد موفقیتی به دست نمی آورد، آن را با «تسخیر سفارت آمریکا» با «تمام عواقب خطرناکش» همراه کرد.
به گمان چریک ها حتی اعدام «جنایتکاران رژیم سابق» دلیل دیگری بود بر وابستگی. زیرا آمریکا می دانست «تثبیت حاکمیتی که از قبل از قیام با او بر سر میز مذاکره نشسته بود، تنها از طریق فریب توده ها» امکان پذیر است.(2)
چریک ها اصرار داشتند حوادث را به نحوی تحلیل کنند تا درستی تئوری خود را اثبات کرده و بقبولانند. آنان آشکارا بر طبل جنگ می کوبیدند. نشریات و اعلامیه هایی که آنان در دکه های خود به فروش می رساندند و یا در کوی و خیابان در دست مردم می نهادند، مبارزه مسلحانه را علیه حاکمیت جدید تبلیغ می کرد. آنان برای رادیکالیزه کردن فضای سیاسی می کوشیدند؛ زیرا گمان می کردند در این صورت است که می توانند درستی نظر خود را به اثبات برسانند.
اما آنان به رغم همه هیاهوی خود برای «سازماندهی مسلح توده ها» و جنگ
ص:47
چریکی شهری فاقد توانایی بودند. آنان هم دچار فقدان تئوری بودند و هم دچار کمبود نیرو. بنابراین کردستان تنها نقطه ای بود که می توانست نشان دهد آنان به تئوری شان وفادارند. به گواهی اسناد و اعلامیه هایی که گروه منتشر کرد، در کردستان نیز گهگاه به عنوان چرخ پنجم ایفای نقش می کردند و حضورشان با فقدانشان برابر بود.
ص:48
در تیرماه سال 60 در گروه «چریک های فدایی خلق» انشعابی رخ داد؛ و چند تن از افراد نامدار گروه که در رأس آنان محمد حرمتی پور و عبدالکریم صبوری قرار داشتند، از «چریک های فدایی خلق» جدا شدند. منشعبین از آن پس عنوان «ارتش رهایی بخش خلق های ایران» (آرخا) را به نام گروه – چریک های فدایی خلق – افزودند.
ریشه های نظری این انشعاب به همان مصاحبه اشرف دهقانی بازمی گردد؛ مصاحبه ای که از همان آغاز مسائل و مباحثی را در میان اعضا و هواداران خصوصاً در نزد معتقدین و مدافعین مشی مسلحانه برانگیخت. برخی از اعضای مرکزیت «چریک های فدایی خلق» به «این نتیجه رسیدند که نمی توانند از موضع مشی مسلحانه به سئوالات، اشکالات و انتقادات» هواداران به مصاحبه دهقانی پاسخ گویند؛ زیرا بین «مصاحبه» او و نظرات مسعود احمدزاده اختلافات اساسی وجود داشت.(1) گذشته از اختلاف در تبیین نظرات احمدزاده، ناتوانی در سازماندهی، انتقادهای اعضا و هواداران علیه مرکزیت را علنی ساخت. در این میان برخی مسائل دیگر نیز مورد بحث و مناقشه بود؛ از جمله این مسائل «مسئله جبهه شمال و رابطه آن با کردستان بود.»
بالأخره مرکزیت «چریک های فدایی خلق» در آذر 59 نشستی برگزار کرد تا به بررسی عملکرد خود بپردازد. در این نشست برخی اعضا ضمن انتقاد از گذشته گروه تأکید کردند که رهبری گروه «از مشی انقلابی، مبارزه مسلحانه هم استراتژی
ص:49
و هم تاکتیک، عدول کرده است».(1) پس از این نشست که بدون دستیابی به نتیجه مشخص به پایان رسید، نشست دیگری مرکب از مسئولین هسته ها و شاخه ها تدارک دیده شد. در این نشست مسائلی مانند «جبهه شمال» مورد بحث واقع گردید که بیشتر اعضا با آن موافقت داشتند. افراد شرکت کننده در نشست همچنین برای نظارت بر مرکزیت گروه یک «شورای عالی» انتخاب کردند. این شورا مرکب بود از: 1. فریبرز سنجری 2. محمد حرمتی پور 3. عبدالکریم صبوری 4. شاهرخ نعمتی 5. اشرف دهقانی 6. محمدرضا خادمی 7. سهراب افشارقاسمی 8. رحیم کریمیان 9. محسن فرزانیان و 10. علی اصغر نیک خواه. شورای عالی، مرکزیت پیشین مرکب از محمد حرمتی پور، عبدالکریم صبوری، اشرف دهقانی، رحیم کریمیان و فریبرز سنجری را ابقا کرد. اما اختلافات چنان عمیق بود که امیدی نمی رفت شورا بتواند آن را حل و فصل کند. در اولین جلسه شورا برخی اعضا در درستی گشودن «جبهه شمال» ابراز تردید کردند. اما چون این امر مصوب نشست عمومی آذر 59 بود، شورا نمی توانست آن را ملغی سازد. بنابراین دو تن از اعضای مرکزیت برای اجرای مصوبه کنگره تعیین گردیدند. اما مخالفت ها در خصوص گشودن جبهه شمال همچنان ادامه یافت و در نتیجه «تضادهای درونی مرکزیت هر چه بیشتر حاد شده و این اندیشه قوت گرفت که مرکزیت موجود توانایی هدایت سازمان را ندارد.»(2) برای حل بحران، شورای عالی تشکیل جلسه داد و «مرکزیت جدیدی را انتخاب کرد که اکثریت آن (به جز یک نفر) معتقدین به مبارزه مسلحانه هم استراتژی و هم تاکتیک بوده و به گشودن جبهه شمال و تبدیل سازمان به سازمان سیاسی – نظامی مؤمن و معتقد بودند.»(3)
شورای عالی، مبارزه ایدئولوژیک را مبرم ترین وظیفه مرکزیت می دانست و آن را در دستور کار قرار داد. شورا بر این گمان بود که با مبارزه ایدئولوژیک خواهد توانست درون گروه وحدت ایجاد کند. نامه ای از یکی از اعضای مرکزیت به یک
ص:50
هسته در دست است که ابعاد اختلافات و فقدان وحدت نظر در پیروان مشی احمدزاده را به نمایش می گذارد:
رفقا!
شورایعالی سازمان در تاریخ 11/1/60 در دومین نشست خود با اکثریت قاطع مبارزه ایدئولوژیک را تا روشن شدن تطبیق مشی، جزو اساسی ترین و مهم ترین وظایف سازمانی خوانده. شورا بر این عقیده بود از آنجایی که تطبیق مشی در شرایط کنونی مشخص نمی باشد مبارزه ایدئولوژیکی باید در سرلوحه وظایف سازمان ما قرار داشته باشد.
همانطور که می دانید در جلسه شورا به تاریخ 11/1/60 یکی از مسائل مهمی که مورد بحث قرار گرفت، این بود که خط سیاسی – ایدئولوژیک سازمان مشخص نیست و همه رفقا اذعان داشتند که وحدت سیاسی – ایدئولوژیک به معنی واقعی خود در سازمان وجود ندارد و به دلیل اینکه قبلاً مبارزه ایدئولوژیک حول مسائل مبارزاتی جریان داشته است، رفقا از نظرات همدیگر مطلع نیستند.
انتخاب مرکزیت جدید که در آن دیگر نامی از اشرف دهقانی و رحیم کریمیان مشاهده نمی شد و شاهرخ نعمتی و نیک خواه جایگزین آن دو شده بودند به حل بحران کمکی نکرد. گروه در آستانه متلاشی شدن بود. مسئول خبرنامه گروه در تبانی با فراکسیون دهقانی – سنجری و با این بهانه که ما نه یک سازمان بلکه یک محفل هستیم، استعفای خود را به مرکزیت ارائه کرد. به گمان منشعبین «در کُنه این نظر، اپورتونیسم موذیانه ای پنهان شده» بود.(1) مسئول جدید کردستان نیز اعلام کرد که به کردستان نخواهد رفت و در مقابل تقاضای مرکزیت مبنی بر عزیمت به کردستان تهدید به استعفا نمود. فرد دیگری که تعیین شده بود تا در «ارگان اعلامیه نویسی» فعالیت کند، از قبول آن سر باز زد. فریبرز سنجری مسئول شاخه تهران «خودسرانه» اعلامیه منتشر می ساخت و به انتقاد اکثریت قاطع
ص:51
مرکزیت وقعی نمی نهاد. هرج و مرج تمامی ارکان گروه را دربر گرفته بود. «در حقیقت آنها با انتقام جویی خرده بورژوازی خود می خواستند به قول خویش نشان دهند که این مرکزیت توانایی اداره سازمان را ندارد.»(1) بالأخره فراکسیون حرمتی پور – صبوری به این نتیجه قطعی رسید که «این افراد فرصت طلبانی هستند که می کوشند تا به هر نحو که شده مانع پیشرفت پراتیک انقلابی» شوند.(2)
صرف نظر از روند شکل گیری و گسترش اختلافات، گفتیم که مصاحبه اشرف دهقانی محوری ترین علت انشعاب بود.
عبدالکریم صبوری از نخستین افرادی بود که به نقد این مصاحبه پرداخت. این نقد اول بار در نشریه تئوریک درون تشکیلاتی انتشار یافت. بعدها «چریک های فدایی» آن را در جزوه ای تحت عنوان «بر ما چه گذشت؟ تحلیلی از انشعاب تحمیلی سال 60» منتشر کردند.
صبوری که پیش تر کوشیده بود تا نشان دهد در پس ایده های مصاحبه دهقانی «آتش سرخ روح مارکسیسم – لنینیسم زبانه می کشد» اکنون می کوشد تا نشان دهد در پس ایده های مصاحبه خاکستر کبود روح اپورتونیسم پنهان است.
صبوری می نویسد که: «روح بیژن جزنی در این مصاحبه زنده می شود» و این در تقابل آشکار با آموزه ها و نظرات مسعود احمدزاده است. مهم ترین ایراد صبوری به «مصاحبه» این است که از ضرورت مبارزه مسلحانه تبیین نادرستی ارائه کرده است. زیرا ضرورت مبارزه مسلحانه را فقط در ربط با «دیکتاتوری سیاه» مورد ملاحظه قرار داده است و «این همان چیزی است که بیژن جزنی برجسته ترین نماینده آن بوده است و... موجب می شود که ایده های بیژن جزنی از طریق ما و زیر نام رفیق مسعود، همچنان به حیات خود ادامه دهد.»
صبوری همچنین نشان می دهد که اشرف دهقانی در مصاحبه خود «تضاد عمده را تضاد بین خلق و دیکتاتوری شاه می داند و این دقیقاً همان تز جزنی
ص:52
است». دهقانی در مصاحبه خود درباره مذهب با تساهل سخن می گوید و تأکید می کند که کمونیست ها «در صورت لزوم با مذهب استثمارگران مبارزه می کنند و نه با مذهب استثمارشوندگان»(1)صبوری این نظر او را به «غایت غیرمارکسیستی – لنینیستی» دانسته و آن را برنمی تابد و تأکید می کند «کمونیست ها دشمن مذهب اند و این فرقی ندارد، چه مذهب استثمارکنندگان باشد، چه مذهب استثمارشوندگان».
اشرف دهقانی، در مصاحبه خود مبارزه صنفی را پیش درآمد مبارزه سیاسی و سپس مبارزه مسلحانه می داند، ولی صبوری آن را انکار می کند و یادآور می شود که در یک جامعه دیکتاتوری مبارزه صنفی و یا سیاسی می تواند رخ دهد، ولی این مبارزات بدون مبارزه مسلحانه راه به جایی نخواهد برد. به عبارت دیگر در جامعه ای که امپریالیسم مسلط است، مبارزه صنفی و یا سیاسی به تنهایی نمی تواند شرایط را به نفع مردم تغییر دهد، بلکه مبارزه مسلحانه است که می تواند چنین تغییری را ایجاد کند: «[تئوری] مبارزه مسلحانه اعتقاد نداشت که مبارزه صنفی بلافاصله به مبارزه سیاسی و مبارزه سیاسی بلافاصله به مبارزه نظامی تبدیل می شود... اما این اعتقاد را داشت که شرط ارتقای مبارزه توده ها و دستیابی به اهداف مشخص انقلابی در تبدیل اشکال صنفی یا سیاسی مبارزه به مبارزه مسلحانه است.» و بالأخره آن که از دیدگاه صبوری، اشرف دهقانی تعریف درستی از یک سازمان سیاسی – نظامی به دست نمی دهد. زیرا که دهقانی مهارت های نظامی را یک رجحان و مزیت برای یک عضو سازمان می داند؛ ولی صبوری این تعریف را نیز نادرست می داند و یادآور می شود که سازمان سیاسی – نظامی با عملکردش تعریف می شود و نه با دارا بودن این و یا آن مهارت.
دهقانی همچنین در سخنرانی خود گفته بود در جایی که مردم به مبارزه مسلحانه برخاسته اند، چریک های فدایی آن مبارزات را سازمان داده و به پیش می برند و در جایی که مردم فریب سیاست های مکارانه رژیم را خورده اند
ص:53
چریک های فدایی با افشاگری های همه جانبه خود، راه مبارزه واقعی را به آنان نشان خواهند داد.
از سوی گروه آرخا نظر دهقانی با تئوری مبارزه مسلحانه مغایرت داشت. بر پایه این تئوری پیشاهنگ مسلح، مبارزه مسلحانه را آغاز می کند و در جریان آن توده ها را در آن شرکت می دهد در حالی که دهقانی به مبارزه مسلحانه مردم تقدم بخشیده است که چریک ها بعداً آن را سازمان دهی کرده و به پیش می برند. گروه آرخا همچنین به شعار «پیش به سوی سازماندهی مسلح توده ها» که از جانب دهقانی مطرح شده بود، ایراد گرفت و شعار «پیش به سوی تشکیل ارتش خلق» را جایگزین آن ساخت.
تعداد دیگری از اعضا و از جمله شاهرخ نعمتی [بهرام] نیز نقدهایی بر مصاحبه نوشته و خط حاکم بر آن را انحرافی دانستند؛ اما دانسته نیست آیا محمد حرمتی پور که زمانی با اشرف دهقانی مشترکاً «درباره شرایط عینی انقلاب» جزوه ای منتشر کرد، نیز نقدی بر مصاحبه نگاشته است یا خیر؟ ولی می دانیم که او دهقانی را فردی خوانده بود که فاقد تئوری است و از این سبب دست به دامان این و آن شده است.
صرف نظر از اختلافات نظری که منشعبین با اشرف دهقانی و گروه او داشتند، رویکرد آنان پیرامون جغرافیای مبارزه نیز تفاوت داشت. «آرخا» برخلاف «چریک ها» به تقدم مبارزه در کوه قائل بود و استدلال می کرد که اگر در زمان شاه چریک شهری عمده می شد، بدین خاطر بود که جنبش در حال رکود و خمودگی بود و عملیات مسلحانه وجهی تبلیغی داشت تا جنبش از رکود خارج شود؛ ولی اینک جنبش در حال اعتلاء است و «ما در دورانی طوفانی و انقلابی زندگی می کنیم... و جامعه در حال انفجار است.»(1) و لاجرم مردم برای شروع مبارزه مسلحانه در انتظار پیشاهنگ اند؛ و دیگر آنکه به خاطر کمبود امکانات در شهر، چریک نمی تواند برای مدت طولانی خود را از تعرض مصون دارد؛ ولی در کوه
ص:54
چریک نه تنها خود را حفظ می کند، بلکه قادر است نیروی خود را گسترش دهد.
«آرخا» کوه های شمال ایران را برای مقصود خود گزینه ای مناسب می دانست؛ زیرا بر این باور بود که «در شمال دارای روابط توده ای» است و «علاوه بر حمایت معنوی، تا اندازه ای از حمایت مادی نیز برخوردار» است.(1) گذشته از آن، جنگل های انبوه، تراکم جمعیت، فراوانی روستا و توریستی بودن منطقه برای چریک امتیاز محسوب می شد؛ به طوری که آرخا بر این پندار بود که هرگونه عملیاتی از جانب آنان از نظر تبلیغی برد وسیعی خواهد یافت و حاکمیت نیز قادر بر دستیابی به آنان نخواهد بود.
آرخا با انفجاری دانستن وضعیت جامعه «به وجود آمدن کردستان های دیگر را بسیار محتمل» می دید. آرخا توضیح داد که اگر در کردستان حضور یافت، بدین خاطر بود که مبارزه مسلحانه در آنجا در دستور روز بود؛ ولی اکنون جامعه مستعد است تا کردستان های دیگری به وجود آورد و چون آرخا در شمال از موقعیت برتر و از حمایت توده ای برخوردار است و این امکان را دارد که مردم را به سرعت مسلح کند، بنابراین آنجا بر کردستان ترجیح دارد؛ و از همه مهم تر این که در کردستان وضعیت «طوری است که کومله و دمکرات تمام نقاط را قبضه کرده اند»، در حالیکه در شمال «موانعی همچون کومله و دمکرات» وجود ندارد.(2) با این تحلیل آرخا با انشعاب از «چریک های فدایی خلق» بیشتر نیروهای خود را از کردستان راهی جنگل های شمال ایران کرد.
اما از نظر «چریک های فدایی خلق» این انشعاب «بی مسما و غیراصولی» بود. بیش از دو سال پس از انشعاب یعنی در بهمن ماه سال 62، چریک ها به بررسی ابعاد انشعاب پرداختند و توضیح دادند که در سال 60 بر آنان چه گذشته است. این تحلیل از آن رو ارائه شد که در همان اوان از سوی باقیماندگان آرخا دو جزوه یکی به نام «پاسخ به انحلال طلبان» که گویا توسط شاهرخ نعمتی نوشته
ص:55
شده بود، و دیگری به نام «برخورد به گذشته» انتشار یافته بود. اما این توضیح و تحلیل بسیار دیرهنگام بود؛ زیرا دیگر نه از تاک نشان مانده بود و نه از تاک نشان. نه از آرخا جز چند نفر نشانی مانده بود و نه از نظریه پردازان انشعاب. به هر حال از نظر «چریک های فدایی خلق» این انشعاب کاری تر از «ضربه اپورتونیست های مدافع کار آرام سیاسی» بود؛ چون بار دیگر «مسئله مرگ و زندگی» را در برابر چریک ها نهاد.(1) «چریک های فدایی خلق» نوشتند کسانی به مخالفت با مصاحبه برخاستند که پیش تر نیز از موضع و منظر دیگر با آن مخالفت کرده بودند. بنابراین به گمان چریک ها استنباط منشعبین از مصاحبه ناگهان دستخوش تغییر شد. چریک ها به استهزاء نوشتند که احتمالاً مضمون مصاحبه تغییر کرده است «و اگر چنین چیزی در عالم واقعیت، غیرممکن باشد خواهیم دید که رفقا چگونه آن را ممکن ساختند... همه آن چیزهایی که مصاحبه می گفت درست است، رفقا به او نشان خواهند داد بر عکس می گوید غلط است. همه آن چیزهایی که مصاحبه می گفت باید انجام داد، رفقا به او نشان خواهند داد که اینک می گوید نباید انجام داد».(2) چریک ها می گویند ناقدین مصاحبه «ایده های» مندرج در آن را نادیده گرفته و «ایده های» خود را بر کلمات مصاحبه سوار می کنند. «چریک های فدایی خلق» تلاش می کنند تا نشان دهند که برخلاف تصور منشعبین، خط احمدزاده بر «مصاحبه» حاکم است و نه خط جزنی.
چریک ها همچنین توضیح دادند که مخالف «گشودن جبهه شمال» نبودند، بلکه فقط بر «روشن» نبودن موفقیت این حرکت تأکید کرده اند.
به هر تقدیر پس از انشعاب، محمد حرمتی پور که تا این زمان مسئول شاخه کردستان بود، با سپردن مسئولیت خود به کاظم [علی اصغر نیک خواه]، مسئولیت شمال را به عهده گرفت و عبدالرحیم صبوری نیز به عنوان پشت جبهه مسئولیت شهر را عهده دار شد و محسن فرزانیان نیز با نام مستعار سیروس رابط کوه و شهر
ص:56
شد؛ او مدتی بعد جای خود را به حسن رادمریخی سپرد.
گروه کوه در اوایل شهریورماه سال 60 با استعداد تقریباً 20 نفر در جنگل های نور مستقر شد و شناسایی ها برای انجام عملیات آغاز گردید. اولین عملیات در روز دوشنبه مورخه 20/7/60 رخ داد. چریک ها به فرماندهی علی عمادیان در این روز به تأسیسات تلویزیونی مرکز مازندران در ارتفاعات شهر نور واقع در محلی به نام سوردار حمله بردند و آن را برای لحظاتی از کار انداختند. آرخا در اطلاعیه ای اعلام نمود «یک مبارزه انقلابی – جدی و قاطع از جانب چریک ها آغاز شده است». در این اطلاعیه از مردم خواسته شده بود که در «دفتر ارتش خلق نام نویسی» کنند.
یک ماه بعد، در تاریخ 25/8/60 تعداد بیست نفر از افراد آرخا که به دو گروه تقسیم شده بودند به پاسگاه جنگلبانی در جاده هراز-کرسنگ حمله کردند. وظیفه گروه اول حمله به پاسگاه جنگلبانی بود که در طی آن تعدادی از جنگلبانان کشته شدند. وظیفه گروه دوم مسدود کردن جاده هراز و پیاده کردن مسافرین برای تبلیغ هویت و اهداف گروه بود. در بین مسافرین یک روحانی به نام شریعتی و پسر او حضور داشتند. پس از آنکه جلیل [اسد رفیعیان] حضور آن دو را به اطلاع بهرام، فرمانده عملیات، رساند، بهرام [شاهرخ نعمتی] هر دو را به قتل رساند.
در آخرین ساعات روز جمعه 7/12/60 افراد آرخا به مقر بسیج شهر شیرگاه حمله برده و افراد حاضر در آنجا را به اسارت گرفته و سپس هشت نفر از آنان را در همانجا کشته و به جنگل بازگشتند و عضو مجروح تیم عملیاتی را پس از مرگ در جنگل دفن کردند.
در ساعت 9 بعد از ظهر 4 فروردین سال 61، یک گروه از آرخا جاده ساری – قائم شهر را تحت کنترل خود درآورده و به تبلیغ خود پرداختند. عبدالعظیم صبوری در داخل اتوبوس های عبوری گروه را معرفی کرده و هدف خود را از مسدود ساختن جاده بیان می کرد. افراد گروه سه تن از مسافرین معترض یکی به نام محمد منتظرظهور دانشجوی پزشکی تهران، دیگری به نام هوشنگ قیله چی دانشجوی پزشکی دانشگاه کراچی در پاکستان و دیگری به نام ناصر حسینی را از
ص:57
یک اتوبوس و از یک اتومبیل سواری پیاده کرده و در همانجا کاظم که فرماندهی گروه را به عهده داشت هر سه را در برابر چشمان وحشت زده مسافرین به قتل رساند. در اطلاعیه ای که آرخا به همین مناسبت منتشر کرد اعلام نمود که آن سه تن پاسدار بوده اند. گروه عملیاتی پس از بازگشت به مقر خود دریافت که افراد باقی مانده در مقر ضربه خورده و فرمانده جنگل یعنی محمد حرمتی پور به همراه چهار تن دیگر کشته شده اند.
پس از کشته شدن حرمتی پور مدتی کاظم عهده دار فرماندهی جنگل بود که در خلال آن چند عملیات دیگر از جمله حمله به پاسگاه ژاندارمری لاویج از توابع شهرستان نور در تاریخ 30/4/61 و یا درگیری با مأمورین در جنگل های هراز در تاریخ 20/7/61 که منجر به کشته شدن سه تن از مأمورین شد، صورت پذیرفت؛ ولی شکست این استراتژی قطعی شده بود. همچنین بی انگیزگی و اختلافات افراد جنگل رو به گسترش بود؛ به طوری که برخی افراد به عنوان اعتراض، جنگل را ترک و به کردستان بازگشتند و برخی دیگر نیز خواهان بازگشت به شهر و ادامه مبارزه در شهر بودند. در این میان سرقت های شبانه از مواد غذایی که توسط افراد گروه صورت می گرفت، شرایط بغرنجی پدید آورده بود و از سوی دیگر با کشته شدن عبدالرحیم صبوری که نظریه پرداز گروه محسوب می شد، پشت جبهه به کلی متلاشی شده بود.
تشکیلات، مدت ها پیش از کشته شدن صبوری و حرمتی پور بحران زده بود. نامه ای از بهرام (شاهرخ نعمتی) خطاب به مسعود [محمد حرمتی پور] در دست است که بخشی از بحران را نشان می دهد. بهرام در این نامه به جلسه ای اشاره می کند که با سیروس [محسن فرزانیان] و کاظم [علی اصغر نیک خواه] داشت. او می نویسد: «در مورد وضعیت کوه و چشم اندازهای آن سعی کردم رفقا را در جریان آنجا قرار دهم و روی مسئله نیرو بسیار تأکید داشتم. در این رابطه رفیق کاظم مطرح کرد که حداکثر 10 نفر نیرو می توانیم به شما بدهیم. من حتی شرایط کوه و اینکه معیارهای ما در یک حد متوسط دور می زند را تشریح کردم و از رفیق سیروس خواستم که کلیه هوادارانی که در شهرهای مختلف وجود دارند را
ص:58
در نظر گرفته و با ارزیابی آنها نیرو در اختیار ما قرار دهند و رفیق مطرح کرد که حتی یک نفر هم نمی تواند برای کوه بفرستند به هر حال قرار شد حداقل این 10 نفر از کردستان به کوه اعزام گردند.» بهرام نیز تأیید می کند به «علت ضعف سازمان در شهر عملاً امکان تماس و جمع آوری هواداران بسیار مشکل است و تنها کاری که ما می توانیم در شرایط کنونی انجام دهیم در این است که بخشی از نیروهای بالفعل کردستان و شهر را به کوه منتقل کنیم تا بدین طریق موجب تقویت جبهه شمال گردد.»
هنوز چند ماهی بیش، از صدور اعلامیه آرخا مبنی بر آغاز یک مبارزه جدی، قاطع و انقلابی نمی گذشت که رهبران آن از ناتوانی و شکست خود در جلب نیرو حتی با معیارهای متوسط سخن می گویند. مرگ صبوری و حرمتی پور که شیفتگان مبارزه چریکی در کوه و جنگل بودند، فقط این شکست را تسریع و نمایان ساخت؛ به طوری که بهرام که در جنگل معاون حرمتی پور بود و در چند عملیات در کوه شرکت داشت، ترجیح داد «جبهه شمال» را ترک کرده و به کردستان برود. پس از کشته شدن حرمتی پور، به پیشنهاد کاظم، افراد به جنگل فراخوانده شدند که در طی «مبارزه ایدئولوژیک» خطوط حرکت آینده را ترسیم کنند. افراد شرکت کننده در کنگره عبارت بودند از: علی اصغر نیک خواه؛ علی عمادیان؛ محسن فرزانیان؛ شاهرخ نعمتی؛ جمال بابایی؛ نسرین نیک سرشت؛ زینت مهدی نیا و حسن رادمریخی. کاظم (نیک خواه) با خود نقدی از فعالیت گروه به همراه داشت. او توانست با تبلیغ ایده های خود آراء تعدادی را جلب کند؛ اما بهرام و یوسف با او مخالفت کردند. یوسف [علی عمادیان] که در غیاب کاظم مسئول کردستان بود و بازگشت او را به کردستان برنمی تابید، خواهان ادامه حرکت در جنگل بود. بالأخره بیشتر افراد به تعطیل جنگل و بازگشت به کردستان تمایل نشان می دادند. در نتیجه این نظر فائق آمد و افراد تدریجاً از کوه پائین آمدند تا به کردستان بروند و در آنجا بار دیگر «مبارزه ایدئولوژیک» کنند تا شاید به نتیجه برسند. در کردستان سه جناح در برابر یکدیگر صف آرایی کردند: جناح کاظم اعتقاد داشت که جنگل را باید برای همیشه تعطیل کرد. جناح بهرام – یوسف معتقد بودند که باید هر چه سریع تر
ص:59
امکانات پشت جبهه را تدارک دیده و بار دیگر حرکت خود را در جنگل آغاز کرد. این جناح استدلال می کرد که در پروسه معین می توان از یک واحد چریکی به چند واحد چریکی و از چند واحد چریکی به یک ستون و از یک ستون به چند ستون و از چند ستون چریکی به یک ارتش خلق دست یافت و از درون ارتش خلق می توان حزب طبقه کارگر را سامان داد! و تنها در این صورت است که حزب طبقه کارگر از هرگونه تعرضی مصون می ماند. جناح سوم را حمید [عبدالعظیم صبوری] نمایندگی می کرد که موضعی بینابین داشت. این اختلافات چند پارگی در آرخا ایجاد کرد و البته هیچ کدام از آنان هرگز به جنگل های شمال بازنگشتند و پس از ضرباتی که در کردستان متحمل شدند، هر یک به سویی رفتند و سرنوشتی یافتند.
یک سال و نیم پس از انشعاب، در یازدهم اسفند سال 61 دو گروه «چریک های فدایی خلق» و آرخا بار دیگر بیانیه مشترک وحدت و وصلت صادر کردند. در این بیانیه آمده است «وقتی مبارزه مسلحانه شیوه اصلی مبارزه در جامعه ماست وحدت اصولی نیز در جریان این مبارزه امکان پذیر می شود.» بنابراین دوگروه با درس گیری از گذشته و برای انجام بهتر مسئولیتی که بر عهده دارند بار دیگر وحدت می کنند؛ اما این وحدت هیچ گاه حاصل نشد. گهگاه عده ای از آرخا جدا می شدند و به «چریک های فدایی خلق» می پیوستند و مدتی بعد نیز از چریک ها جدا و به سوی دیگر گروه ها می رفتند.
آرخا برای تأمین نیازهای تدارکاتی خود در «جبهه شمال»، شاخه ای نیز در شهر داشت که مسئولیت آن به عهده عبدالرحیم صبوری بود. فعالیت این شاخه محدود به چند مورد سرقت از بانک بود: در اولین مورد بانک تجارت واقع در خیابان جلال آل احمد مورد دستبرد واقع گردید که طی آن دویست و بیست هزار تومان موجودی بانک به سرقت رفت. در دومین مورد مبلغ چهارمیلیون و سیصد هزار تومان از بانک ملی شعبه آبشار واقع در خیابان ولی عصر(عج) روبروی پارک ساعی به سرقت رفت. در سومین مورد به بانک ملی شعبه حافظ واقع در خیابان حافظ پایین تر از کریم خان حمله شده و مبلغ یکصدوپنجاه هزار تومان از پیشخوان بانک به سرقت رفت. صرف نظر از این چند مورد سرقت مسلحانه که جنبه تدارکاتی
ص:60
داشت، مهم ترین عملیاتی که گروه انجام داد حمله به «اتومبیل یکی از سیاستمداران امپریالیست یعنی سفیرکبیر آلمان غربی» بود. این عملیات در روز دوشنبه مورخ 19/11/60 در بزرگراه مدرس روی داد. «پنجره ضدگلوله اتومبیل سفیر آلمان با ضربات پتک و رگبار مسلسل تقریباً خُرد شده و سیاستمدار جنایتکار عاجزانه به گریه و تضرع پرداخته بود.» این حمله بدان سبب روی داد که «دولت آلمان غربی یکی از سرسخت ترین و پایدارترین متحدین آمریکا» به حساب می آمد و دیگر اینکه «نقش آلمان غربی در اقتصاد وابسته ما به عیان و آشکار است» و بالأخره اینکه «آلمان غربی کوشش های ذیقیمتی در سازمان دادن دستگاه های امنیتی» جمهوری اسلامی به خرج داده است. آرخا در اطلاعیه ای که به مناسبت این حمله منتشر کرد فرصت را غنیمت شمرد تا بار دیگر به آراء جزنی تعریض زند. این اعلامیه با اشاره به برخی گروه ها که برای مبارزه علیه جمهوری اسلامی به جلب حمایت امپریالیست ها پرداخته اند می نویسد: «آنها می خواهند بار دیگر قصه معروف اول شاه و بعد آمریکا را در گوش خلق ما بخوانند.»(1)
مدت کوتاهی پس از این عملیات، عبدالرحیم صبوری مسئول شاخه شهر طی یک درگیری کشته شد و فعالیتهای شهر به کلی تعطیل گردید. چند تن از دیگر اعضای شهر نیز بعدها ضربه خورده و نابود شدند. یکی از هواداران اقلیت در تاریخ 3/6/62 دستگیر شد. مدتی بعد وی توسط یکی از خویشاوندان علیرضا بامری، مسئول اقلیت در سیستان و بلوچستان، با او قراری گذاشت. این قرار در تاریخ 7/10/62 در میدان کرج اجرا گردید و بامری نیز دستگیر شد. بامری در بازجویی های خود از حسن رادمریخی نام برد و به ارتباط او با آرخا اشاره کرد. بنابراین رادمریخی نیز در تاریخ 17/10/62 در منزل خود در لاهیجان دستگیر شد. رادمریخی در تاریخ 21/10/62 سر قرار جمال بابایی حضور یافت. جمال بابایی دستگیر و فرد همراه وی به نام فرهاد کشته شد. سه روز بعد جمال بابایی
ص:61
بار دیگر سر قرار فیروز حاضر شد. فیروز که احتمال دستگیری بابایی را می داد، در حالی که از سوی یک گروه پنج نفره مسلح حمایت می شد، در این قرار حضور یافت. در نتیجة درگیری، فیروز به همراه یک مرد و یک زن کشته شدند. بدین ترتیب شاخه شهر «آرخا» نیز از پای درآمد.
ص:62
شاخه ای که به «چریک های فدایی خلق» پیوست، محفلی بود که در بندرعباس تشکیل شده بود. این محفل که در رأس آن فتح الله فربد و عزیز پوراحمدی جای داشتند، از اواخر سال 56 تدریجاً با برخی منابع و متون مربوط به چریک های فدایی آشنا شد. در خرداد سال 58 اعضای اصلی گروه که تحت تأثیر آوازه اشرف دهقانی بودند برای حضور در سخنرانی او و ارتباط گیری با چریک ها راهی مهاباد شدند. پس از این تماس روابط این محفل با چریک ها ادامه یافت و آنان به عنوان هوادار به تبلیغ و ترویج «چریک های فدایی خلق» در هرمزگان پرداختند.
چریک ها برای تبیین دیدگاه ها و تقویت ارتباطشان، درآغاز فردی به نام منوچهر را به عنوان نماینده خود راهی بندرعباس کردند؛ ولی به علت ناتوانی او در ساماندهی این هواداران مدتی بعد شخصی با نام مستعار محمدحسین [غلامرضا لولوئی کوهپایه] و دختری با نام مستعار طیبه [نسرین سلمانی کُله] را جایگزین او کردند. محمدحسین به سازماندهی نیروهای موجود خصوصاً در میان دانش آموزان پرداخت. به طوری که نسبت به دیگر گروه های رقیب موقعیت برتری داشت و آن گروه ها بدون جلب نظر موافق محمدحسین در سطح شهر اقدامی انجام نمی دادند.
شاخه هرمزگان تا نیمه های سال 59 به توسعه و گسترش خود پرداخت و از آن پس برای تأمین نیازهای مالی و تدارکاتی برای شروع مبارزه مسلحانه که شعار محوری گروه بود به چند مورد سرقت اقدام نمود. در نیمه شهریور مبلغ یک میلیون ودویست هزار تومان از شعبه مرکزی بانک صادرات سرقت شد. در دی ماه همین سال اتومبیل حامل پول های نیروی دریایی در فلکه یادبود مورد
ص:63
حمله واقع شد. دو تن از محافظین کشته و مبلغ هشت میلیون تومان به سرقت رفت. در همین ایام بانک ملی شعبه سورا مورد تهاجم واقع و با کشته شدن یکی از پرسنل نیروی دریایی مبلغ پانصدهزار تومان به سرقت رفت. گروه با تأمین نسبی مالی برای تهیه دیگر نیازهای خود به چند مورد سرقت دستگاه های کپی، تایپ، تکثیر و بی سیم دست زد. پس از این کلیه بخش های گروه برای شناسایی منطقه مناسب برای آغاز درگیری و شروع مبارزه مسلحانه فعال شدند. در نتیجه این پژوهش ها کوه های بلوچستان از این نظر مناسب تشخیص داده شد. خصوصاً آن که فردی به نام عیسی احمدی که به تازگی به گروه پیوسته بود، از اهالی آن منطقه بوده و آشنایی نسبی با کوه های آنجا داشت. گروه در رشته کوه دستکرد در امتداد کوه های بشاگرد و در محلی به نام قلعه گنج مستقر شد. رشته کوه دستکرد از شمال غربی به کوه های حاجی آباد و از آنجا یک رشته به کوه های کرمان و یک رشته به کوه های بختیاری متصل می شد. از طرف جنوب شرقی نیز به کوه های تفتان که تا مرز پاکستان ادامه می یافت ختم می شد.
هدف گروه از عزیمت به کوه در ابتدا کسب آموزش های رزمی و سپس شناسایی کامل و دقیق منطقه و ایجاد انبارک برای نگهداری سلاح، مواد غذایی و دارو بود. این اقدامات چند ماهی ادامه داشت؛ ولی به علت درگیر شدن با مردم محلی و دادن دو کشته و تعدادی زخمی و فاش شدن محل استقرارشان، برنامه متوقف و ناچار از بازگشت به شهر شدند و مترصد فرصتی ماندند تا بار دیگر از نقطه ای دیگر کار خود را در کوه پی گیرند. اما پس از آن که مرکزیت «چریک های فدایی خلق» از قصد هواداران خود در هرمزگان مطلع شد، با آن مخالفت ورزید. محمدحسین برای سرپوش نهادن بر شکست خود در کوه، از اوایل فروردین سال 60 شعار «پیش به سوی خلع سلاح» را مطرح کرد که در نتیجه گروه به چند مورد ترور و ربایش سلاح از مأموران دولت اقدام نمود. هواداران گروه چریک ها - که مصمم بود هژمونی خود را بر دیگر گروه ها حفظ کند - در نهم اردیبهشت ماه یعنی دو روز پیش از روز جهانی کارگر که از جانب سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر مردم به راهپیمایی دعوت شده بودند، اقدام به ربودن
ص:64
اتومبیل حامل سلاح بسیج نمود که در جریان آن نیز یکی از اعضای بسیج کشته شد و شش قبضه اسلحه به سرقت رفت. بنابراین راهپیمایی تحت تأثیر این واقعه لغو شد. چند روز بعد یعنی در پانزدهم همان ماه یکی از شهروندان به نام مهدی عراقی توسط همین گروه مجروح و موتور او به سرقت رفت. شش روز بعد دو تن از پاسداران به نام صمد شمشیری و محمد سعادتی توسط گروه کشته شدند. در روز بیست ونهم یک پاسبان ترور و اسلحه یوزی وی به سرقت رفت. در سوم خرداد یک ستوان راهنمایی و رانندگی مجروح و بی سیم وی سرقت شد. محمدحسین که توانسته بود پس از ناکامی در بلوچستان موقعیت خود را بازسازی کند، به منظور متقاعد ساختن مرکزیت گروه برای شروع مجدد فعالیت در کوه های بلوچستان راهی تهران شد.
در نشستی که در اردیبهشت ماه اعضای شورای هرمزگان با مرکزیت گروه در تهران داشتند، بار دیگر مرکزیت گروه مخالفت شدید خود را با شروع عملیات در کوه های بلوچستان اعلام نمود و حتی به آنان هشدار داده شد که در صورت انجام عملیات در کوه های بلوچستان حق استفاده از نام و آرم «چریک های فدایی خلق» را ندارند؛ ولی از آنان خواسته شد که اعضای خود را به تهران اعزام دارند تا در صورت بازگشایی جبهه ای در کوه های شمال ایران آنان به عنوان پشت جبهه شمال به فعالیت بپردازند. بر اساس این تصمیم از اوایل خرداد گروه هرمزگان شش هسته پنج نفره خود را به تهران گسیل داشت و یک هسته را نیز به زاهدان اعزام کرد.
استقرار این هسته ها در تهران مصادف بود با علنی شدن انشعاب آرخا؛ و چون محمدحسین با فریبرز سنجری در ارتباط بود، ناگزیر او و شاخه هرمزگان به «چریک های فدایی خلق» پیوستند. مدت کوتاهی بعد یکی از هسته ها برای تأمین نیازهای مالی گروه، موجودی بانک سپه کرج را به سرقت برد.
اما از مردادماه ضربه به گروه آغاز شد و محمدحسین، طیبه، فتح الله فربد و دو تن دیگر در کرج دستگیر شدند. این ضربات متوالیاً ادامه یافت؛ به طوری که تا شهریورماه بیشتر اعضا دستگیر و یا کشته شدند. در این ایام محمدحسین که به
ص:65
همراه چهار نفر دیگر برای محاکمه به بندرعباس اعزام شده بود، توانست از زندان بگریزد و مجدداً به سازماندهی گروه بپردازد. او به همراه حسین رکنی به سازماندهی چند مورد ترور پرداخت. در بیست ودوم مردادماه یوسف دقت؛ در پنجم شهریور فردی به نام دژواخ، کارمند دادگاه مبارزه با مواد مخدر؛ در نوزدهم همان ماه باقر پیشداد؛ و یک زن به نام مریم جلالی؛ و در اوایل آبان ماه علی عوض پور و سعید صفرزادگان توسط این گروه به شهادت رسیدند. در یازدهم همین ماه دو تن دیگر به نام های دامن باغ و بشکال ترور شدند که در نتیجه دامن باغ کشته و دیگری مجروح شد.
پس از آن که در اواخر آبان هسته حسین رکنی ضربه خورد و اعضای آن دستگیر شدند، محمدحسین به سازماندهی ترورها پرداخت؛ ولی فرار محمدحسین از زندان و ضرباتی که گروه پی درپی متحمل می شد، شائبة همکاری او را با دستگاه های امنیتی قوت بخشید. بنابراین محمدحسین از سوی گروه به اعدام محکوم گردید. اجرای حکم به اسحاق فلامرزی واگذار شد. با کسب اطلاع محمدحسین از حکم صادره او به دفاع از خود پرداخت و بالأخره دفاعیات او پذیرفته شد و توانست مجدداً موقعیت پیشین خود را در نزد گروه تثبیت کند. محمدحسین برای تحکیم موقعیت خود چند مورد ترور دیگر را نیز پی ریزی کرد. در بیست وششم دی ماه فردی به نام شاهوند و در دوازدهم بهمن دو تن از کارمندان جهاد سازندگی به نام های سبزه غلامی و آبسوران توسط گروه کشته شدند. چند مورد ترور دیگر نیز نافرجام ماند. محمدحسین پس از آن به کردستان رفت تا کارنامه خود را به مرکزیت «چریک های فدایی خلق» عرضه کند. گزارش عملکرد گروه هرمزگان که در مقر «سرد کوهستان» و توسط «اسمر» تایپ شد، با استقبال «چریک ها» مواجه گردید. زیرا این گزارش نشان می داد که «چریک های فدایی خلق» همچنان به تئوری «مبارزه مسلحانه هم استراتژی و هم تاکتیک» وفادارند و لاجرم «اکثریتی» شدن اشرف دهقانی که آرخا آن را می پراکند، شایعه ای بیش نیست. بنابراین در جلسه ای که مرکزیت چریک ها در «دایماب» برگزار کرد، محمدحسین را به عضویت مرکزیت گروه ارتقا داد و
ص:66
گروه هرمزگان نیز به عنوان شاخه پذیرفته شد. به پیشنهاد محمدحسین و تصویب مرکزیت، هواداران شاخه هرمزگان از تهران، زاهدان و بندرعباس از اسفند سال 60 راهی کردستان شدند تا به دیگر پیشمرگه ها بپیوندند. محمدحسین که اکنون به مرکزیت راه یافته بود، مصمم بود با اتکا به «بندری»ها مرکزیت را تحت انقیاد خود درآورد. او برای تأمین این نیت خود پیشنهاد عضویت یکی از بندری ها را در مرکزیت گروه داد؛ ولی این پیشنهاد با مخالفت روبرو شد. محمدحسین برای به چنگ آوردن گروه مانعی به نام عباس [رحیم کریمیان] پیش روی داشت. بنابراین در غیاب پولاد [فریبرز سنجری] محمدحسین توانست نظر موافق تورج [محمدرضا خادمی] و اشرف دهقانی را برای اخراج عباس به دست آورد، ولی اصرار او برای تسریع در این امر بدون نتیجه ماند. پس از آنکه پولاد از فرانسه به کردستان بازگشت و در جریان موضوع قرار گرفت، با این تصمیم مخالفت کرد. پولاد با شناختی که از برتری جویی محمدحسین داشت، می دانست که پس از کریمیان نوبت دیگران فراخواهد رسید که توسط محمدحسین حذف و قلع و قمع شوند. از آن پس محمدحسین به محاق رانده شد. او نیز متقابلاً مخالفت خود را با مرکزیت علنی ساخت و آنان را به بی تحرکی و اپورتونیسم متهم می کرد و از آنان خواست تا کارنامه فعالیت خود را منتشر سازند. اظهارات محمدحسین، دیگر اعضای مرکزیت را علیه او برانگیخت. بنابراین کمی بعد، یعنی در تیرماه سال 61، همکاری بندری ها و چریک ها از هم گسست. پس از این جدایی محمدحسین که مسئول «بندری ها» بود، با تعیین جانشین در دو مقر «کلب رضا خان» و «دایماب»، در شهریورماه به ارومیه رفت تا گشایشی در وضع مالی گروه پدید آورد. این بار نوبت محمدحسین بود که در غیابش یکی از معاونینش با نام مستعار عارف که هویتی افغانی داشت و از همان آغاز و در بندرعباس با «بندری ها» پیوند یافته بود با یادآوری اشتباهات او از جمله استبداد رأی و جدایی از چریک ها به انتقاد از او پرداخته و مخالفت خود را علنی سازد و دیگران را علیه او بشوراند. محمدحسین در شهریورماه از گروه اخراج و یک شورای پنج نفره جایگزین او شد. محمدحسین در دوران اقامت در ارومیه با
ص:67
حمله به اتومبیل حامل پول بانک و کشتن پاسبان محافظ، مبلغ یک میلیون و ششصد هزار تومان به سرقت برد و مدتی بعد نیز با ترور یک استوار ارتش، مسلسل وی را سرقت کرد؛ ولی پس از آن که وی در مهرماه به مقر دایماب بازگشت، دریافت که دیگر جایگاهی در نزد شاخه ندارد. بنابراین به همراه چند تن به ارومیه رفت و مدتی بعد یکی از افراد خود را به بندرعباس اعزام کرد تا به جذب نیرو بپردازد؛ ولی با دستگیری فرد اعزامی، خانه محمدحسین در ارومیه لو رفت و در آبان ماه همگی در آنجا ضربه خوردند.
اما شورای پنج نفره در ارزیابی خود از دوران اقامت در کردستان آن را ناموفق دانسته و تصمیم به بازگشت به شهرهای کرمان، زاهدان و بندرعباس گرفت. تدریجاً تعدادی از افراد از کردستان خارج شدند. پس از آن که خبر انشعاب بندری ها و تصمیم آنان مبنی بر خروج از کردستان در سطح گروه های موجود در منطقه انتشار یافت، «اقلیت» با همکاری حزب دمکرات و به بهانه آن که بندری ها قصد تحویل سلاح های خود را به حاکمیت دارند، آنها را خلع سلاح کردند. «چریک های فدایی خلق» برای جلب رضایت بندری ها و در اعتراض به اقدام اقلیت در تاریخ 28/9/61 در اطلاعیه ای اعلام کردند:
اقلیت که پس از اخراج این عده از طرف سازمان ما احساس نزدیکی زیادی به آنها می کرد و حتی بارها پیشنهاد همکاری های هر چه بیشتری را به آنها داده بود ناگهان به این نتیجه رسید که آنها در صدد فروش اسلحه های خود و فرار از کردستان هستند و به این بهانه به عنوان میهمان به مقر آنها رفته و حدود نیمه شب ناگهان به روی آنها ریخته و اسلحه های آنها را جمع آوری می کنند.
«چریک های فدایی خلق» به اقلیت هشدار دادند که این رفتارها به جنبش ضدامپریالیستی لطمه زده و موجب خشنودی امپریالیسم است. به هر تقدیر پس از چند ساعت درگیری سنگین با وساطت دفتر سیاسی حزب دموکرات، طرفین به جنگ خود خاتمه دادند.
باقیمانده بندری ها در کردستان برای تثبیت موقعیت خود در دی ماه سال 61 با حذف کلمه شاخه با عنوان «چریک های فدایی خلق هرمزگان» اعلام موجودیت
ص:68
کردند. این گروه نیز در کردستان در پیوند با حزب دمکرات، در چند عملیات شرکت کرد؛ مثلاً بر اساس «اطلاعیه سیاسی – نظامی» این گروه در تاریخ 5/7/63 پیشمرگان این گروه به همراه دسته ای از پیشمرگان حزب دمکرات کردستان در 2 کیلومتری شهر اشنویه در کمین پاسداران نشستند و در ساعت 6 بعدازظهر یک خودرو پر از پاسدار به کمین افتاد که تمام آنان در دم کشته شدند. اما بخش عمده گروه تدریجاً راهی بندرعباس شدند و یکی پس از دیگری ضربه خورده و نابود شدند. بدین ترتیب شاخه هرمزگان که زمانی مایه مباهات «چریک های فدایی خلق» به شمار می رفت، به پایان خود رسید.
ص:69
ص:70
صرف نظر از فقر و محرومیتی که در دوران پهلوی سراسر کشور را فراگرفته بود، مناطق کرد نشین به رغم برخورداری از ظرفیت های مطلوب برای توسعه و آبادانی به خاطر وجود سنت مبارزاتی با گرایش های تند قومی که یک مورد جمهوری خودمختار را نیز در پیشینه خود داشتند، با بی اعتنایی مطلق رژیم پهلوی روبروشدند. این بی اعتنایی تأثیرات خود را بر جای می نهاد. بنابراین نه تنها از سنت مبارزه و حس نوستالژیک مردم نسبت به جمهوری مهاباد نکاست، بلکه آن خطه همچون آتش زیر خاکستر باقی ماند. از این رو کردستان در چارچوب «مسئله ملیت ها» همواره مورد توجه گروه های مارکسیست – لنینیست بود. بیژن جزنی جنبش خلق کرد را در رأس جنبش های ملی خلق های تحت ستم دانسته و چون این جنبش در مقابل رژیم وابسته به امپریالیسم قرار دارد، به گمان او به طور خودبخود ماهیتی ضدامپریالیستی می یابد. جزنی توصیه می کند تا با «پایان دادن به هر گونه تنگ نظری بورژوایی و خرده بورژوایی در زمینه مسئله ملی سنگ بنای وحدت و همبستگی خلق های ایران در یک جامعه آزاد و دمکراتیک» گذاشته شود. او همچنین پیشنهاد می دهد که جنبش [سراسری] حتی نیروهای نظامی خود را ولو جنبه سمبلیک داشته باشد، در اختیار این جنبش های قومی و محلی قرار دهد. زیرا زمینه های فکری ترقیخواهانه در کردها عامل مهمی برای پیوند جنبش انقلابی مسلحانه با جنبش ملی خلق کرد به شمار می رود.(1) به رغم این توصیه جزنی، سازمان چریک های فدایی تا آستانه انقلاب جز چند هوادار در
ص:71
کردستان فاقد پایگاه اجتماعی بود. علیرضا اکبری شاندیز یکی از مسئولان سازمان در کردستان، می نویسد: «تا دوران قیام، به واسطه دیدگاه حاکم بر سازمان در زمینة مشی مسلحانه پیشتاز که مرحلة فعالیت خود را تنها در شهرهای بزرگ و مناطقی که مشکلات زندگی مخفی تیمی قابل حل باشد، می یافت، ... سازمان هیچ گاه فعالیت مشخصی را در کردستان سازماندهی ننمود. و تنها چند ماه قبل از قیام بود که توانست در سنندج با یکی از گروه های هوادار تماس بگیرد و در ارتباط با آنها در دوران قیام چند عملیات مسلحانه علیه ارتش انجام دهد.»(1) اولین گروه هوادار که قبل از انقلاب در ارتباط با سازمان قرار گرفت، گروه مبارزین در سنندج بود که توسط بهروز سلیمانی، جلیل حواری نسب، علی اکبر مرادی و چند تن دیگر تشکیل شده بود. در اسفندماه 57 بهزاد کریمی از سوی سازمان مأموریت یافت تا کمیته ایالتی کردستان را ایجاد کند. این انتخاب از آن رو صورت گرفت که وی در گذشته خدمت سربازی خود را در کردستان سپری کرده بود و اندکی با مسائل کردستان آشنایی داشت. متعاقب او افراد دیگری مانند اصغر جیلو، یوسف کشی زاده، جواد اصغرزاده، اکبر صادقی بناب، حمزه فراحتی، کیان آذرفام، ماشاءالله خاکساری و دیگران به کردستان رفتند. نخست قرار بود سنندج به عنوان مرکز شاخه و کمیته ایالتی انتخاب شود. اما پس از مذاکراتی که صورت گرفت، شهر مهاباد به خاطر موقعیت سیاسی و فرهنگی و نقش تاریخی اش جهت استقرار دفتر مرکزی انتخاب شد. این انتخاب با مخالفت دفتر سنندج مواجه گردید. زیرا بهروز سلیمانی و دیگر اعضای دفتر که نیروهای بومی بودند برای خود صلاحیت بیشتری قائل بودند تا برای افرادی که از خارج از منطقه آمده بودند. مرکزیت سازمان برای حل این مشکل، سلیمانی را به عنوان مشاور برگزیده و مسئولیت شهرهای جنوبی کردستان را به او سپرده بود. حضور فرد ماجراجویی چون سلیمانی در رأس دفتر سنندج و دیگر عوامل، شرایط را برای
ص:72
آشوب مستعد ساخته بود. برپایه این پیشینه در حالی که هنوز رژیم شاهنشاهی به تمامی فرونپاشیده بود، حزب دمکرات با استفاده از خلأ قدرت در مرکز و پیش از استقرار دولت بازرگان جنگ خود را علیه حاکمیت جدید آغاز کرد.
در روز بیست وسوم بهمن ماه، یعنی یک روز پس از سقوط رژیم پهلوی حزب دموکرات به تحریک عبدالرحمن قاسملو دبیرکل آن حزب به کلانتری ها، قرارگاه اصلی شهربانی و مرکز ژاندارمری مهاباد هجوم برده و اسلحه های موجود را به غارت بردند. سپس برای غارت سلاح های موجود در پادگان مهاباد آنجا را محاصره کردند. غنی بلوریان می نویسد:
دکتر قاسملو... برای تصرف پادگان طرح ریزی می کرد. او در این زمینه با من هیچ مشورتی نکرد ولی من از کانال دیگری از اقداماتش مطلع می شدم. به این خاطر به او گفتم: پیش از این که اقدامی صورت گیرد بهتر است ما مردم کرد علیه حکومت موقت بازرگان قیام نکنیم اگر شما معتقد هستید که مسئله کرد باید از طریق مسالمت آمیز حل شود لازم است از همان موضع حرکت کنیم.
دکتر گفت: این پادگان مایه شر و فساد است و باید برچیده شود. گفتم: این گفته شما برخلاف نظر حزب دمکرات است ما اگر به آشتی اعتقاد داریم و می خواهیم از طریق مسالمت آمیز مسئله کُرد را حل کنیم دیگر نباید به کاری دست بزنیم که بعدها برایمان مشکلاتی به وجود آورد. دکتر گفت: این موضوع راه آشتی را نخواهد بست.(1)
یکی از کسانی که بعدها اسنادی درباره ارتباط وی با یکی از مأموران آژانس مرکزی اطلاعات آمریکا منتشر شد(2)، بدون آن که به تاریخ حمله حزب دمکرات به پادگان مهاباد اشاره ای کند آن را نشان هوشیاری قاسملو در برابر رژیم جدید
ص:73
ارزیابی می کند.(1)
آشکار است که این اقدام حزب دمکرات، پیش از آن که چانه زنی درباره خودمختاری در چارچوب تمامیت ارضی باشد، عملاً قدرت نمایی در برابر حاکمیت جدید بود. خصوصاً آن که شیخ عز الدین حسینی (امام جمعه مهاباد) در همان روز در این شهر شورای انقلاب تشکیل داد. محاصره پادگان یک هفته به طول انجامید و بالأخره در سی ام بهمن ماه همزمان با حضور هیأت نمایندگی دولت موقت در مهاباد سقوط کرد و سلاح های سبک و سنگین آنجا توسط هواداران حزب دمکرات و کومله به یغما رفت. در همین روز طرح هشت ماده ای مصوبه نمایندگان شوراهای انقلابی اعزامی از شهرهای کردستان ایران در گردهم آیی 30 بهمن در شهر مهاباد منتشر شد. به موجب این طرح همه پادگان ها در کردستان باید تحت نظر شورای انقلابی اداره شود و همچنین «همه نمایندگان حاضر که نماینده شهرستانهای کردنشین هستند اعلام می دارند که حضرت آیت الله سیدعز الدین حسینی صلاحیت دارند تا در رأس هر هیأتی قرار بگیرند که از طرف خلق کرد با دولت مرکزی مذاکره نمایند و دستگاه رهبری انقلاب و دولت موقت را از مذاکره و تماس با عناصر ارتجاعی کرد برحذر می دارند.»
در اولین روز اسفندماه قریب به چهارهزار نفر به دعوت «جمعیت دفاع از آزادی و انقلاب» در سنندج راهپیمایی کردند و شعارهایی چون «شورای انقلابی – نظامی فقط با انتخاب آزاد سربازان، درجه داران و افسران تشکیل گردد» سر دادند. «گرچه نماینده تمامی جریان های سیاسی چپ» در این جمعیت حضور داشتند(2)، عناصر اصلی تشکیل دهنده این جمعیت اعضای سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان – کومله – بودند. این سازمان از تداوم محفلی با گرایش های مائوئیستی پدید آمده بود و سازمان چریک های فدایی خلق آن را «یک سازمان مترقی و ضدامپریالیست با گرایشات چشمگیر مارکسیستی –
ص:74
لنینیستی» و پرچمدار دموکراتیسم انقلابی و نماینده خرده بورژوازی کردستان ارزیابی می کرد.(1) در حالی که گروه هواداران چریک ها در آنجا «گروهی نوپا و از نظر تشکل هنوز کم تجربه بود و نمی توانست نقش مهمی در بسیج توده ها به عهده بگیرد.(2)
سازمان چریک های فدایی از هیچ گونه جاذبه ای در کردستان برخوردار نبود. مبارزه مسلحانه آنان و شعارهایشان برای کردها بی فروغ بود. یافتن متحد در کردستان برای چریک ها از چنان اهمیتی برخوردار بود که ناگزیر چشم بر پاره ای از اصول خود بستند. زیرا می دانستند بدون وصل کردن خود به افراد و یا سازمانی بومی در منطقه ای که ساخت عشیره ای دارد امکان فعالیت نخواهند یافت. بنابراین سازمان چریک های فدایی در حالی که سازمانی سراسری بود، در مناطق کرد نشین در ذیل سازمان های قومی قرار گرفت و لاجرم برای تثبیت موقعیت متزلزل خود دنباله رو سازمان های سیاسی آنجا شد و به ایفای نقشی حاشیه ای رضایت داد. چریک های فدایی مشروعیت خود را در کردستان در پیوند و همکاری با سازمان های بومی آنجا می جستند؛ و با این کار به خاطر پیشینه خود، به سازمان جدیدالتأسیس و مجهول الهویه کومله و حزب دمکرات که سابقه همکاری با رژیم عراق را در پرونده خود داشت نیز مشروعیت می بخشیدند. این سازمان در اولین اعلام رسمی حضور خود در چهارم اسفندماه در سنندج راهپیمایی کرد. سه روز بعد به دعوت جمعیت دفاع از آزادی و انقلاب گروهی از مردم سنندج راهپیمایی کردند و در قطعنامه پایانی خود خواهان تشکیل ارتش خلقی شدند و متعاقب آن کومله در پیامی خطاب به نیروهای نظامی پادگان های کردستان از آنان خواست تا «راه انقلابیون پادگان مهاباد» را انتخاب کنند. در بیانیه
ص:75
کومله ادعا شده بود که داخل پادگان ها سنگربندی شده، و در اطراف پادگان ها و اطراف شهرهای کردستان توپ و مسلسل کار گذاشته شده است. در همین روز هواپیماهای عراقی به یک منطقه مرزی به نام سیرین در نزدیکی بانه حمله بردند و در نتیجه آن حدود پانزده نفر کشته شدند.
چریک ها در این روزها از تلگرامی به امام خمینی سخن به میان آوردند که به موجب آن عبدالله مرادی یکی از خان های کردستان به همراه ده تن از خوانین دیوان دره «آمادگی خود را برای قلع و قمع معلمان و کمونیست ها به دستور مفتی زاده اعلام می کنند.»(1) در درستی این خبر می توان تردید کرد. زیرا در صورت صحت، دستاویز مناسبی بود؛ هم برای شیخ عزالدین حسینی جهت از میان به در بردن مفتی زاده که رقیب او بود و هم برای کومله جهت جنجال آفرینی.
روابط چریک ها با احمد مفتی زاده خصمانه بود. زیرا به گمان آنان پیش از انقلاب تنها فعالیت مدرسه او «تاختن به مارکسیست ها و فلسفه علمی بود و در جهت برنامه های رژیم عمل می کرد... افراد این مدرسه در آغاز حرکت انقلابی، نقش ترمز داشتند... مفتی در اوج قدرقدرتی ژنرال ازهاری و همزمان با تبلیغات شدید ضدمارکسیستی دولت در مسجد جامع شدیدترین توهین ها را به مارکسیست ها نمود و به همکاری و همگامی نیروهای مذهبی و چپی ضربه زد و این آغاز تفرقه جدی در صفوف خلق بود و به تدریج اوج یافت تا جایی که مذهبیون واقعی و مبارز را مفتی آنچنان منحرف کرد که نماز جهاد خواندند و قصد تصرف دفتر هواداران را نمودند.»(2) اما حسن امینی اطلاع دیگری به دست می دهد:
در اواخر سال 1356 [مفتی زاده] به دنبال تأسیس مدرسه قرآن در شهر مریوان؛ در سنندج نیز مدرسه قرآن را تأسیس کرد... آن زمان در ایران به خصوص در شهرهای بزرگ تظاهرات خیابانی و اعتراضات علنی مردم علیه رژیم شاه به راه
ص:76
افتاده بود و آقای مفتی زاده رهبری همراه شدن مردم کرد و بعضی مناطق دیگر اهل سنت را با شجاعت و فداکاری و سازش ناپذیری به عهده گرفت که در آن برهه همه راهپیمایی ها در سنندج از مدرسه قرآن ترتیب [داده] و راه اندازی می شد. تنها کسی که با خط و امضای خود اعلامیه های افشاگرانه و شدید اللحن درکردستان علیه رژیم شاه و مسئولانش می نوشت مرحوم آقای مفتی زاده بود.(1)
در روز نهم اسفند در مریوان تظاهراتی صورت گرفت. این تظاهرات بدان خاطر که عده ای شعار می دادند «جمهوری دمکراتیک کردستان وطن ماست» به خشونت گرایید و به جراحت عده ای انجامید. در بانه نیز که زیر نگین شیخ جلال حسینی برادر شیخ عزالدین بود تظاهراتی صورت پذیرفت. تظاهرکنندگان در اعلامیه ای ده ماده ای اعلام کردند که شیخ عز الدین حسینی تنها نماینده خلق کرد است. آنان همچنین موضع گیری رادیو و تلویزیون در مورد اعلام رهبری احمد مفتی زاده را به شدت محکوم کردند.
همچنین از بانه خبر می رسید که عراق در مرز مشترک خود با بانه نیرو پیاده کرده است. اوضاع در مناطق کرد نشین متشنج و ناآرام بود. عوامل حزب دموکرات در اجتماعاتی که به مناسبت شروع فعالیت حزب در شهرهای مختلف تشکیل می گردید مسلحانه شرکت می کردند. به برخی پادگان ها مانند پادگان جلدیان شبانه حمله می شد. به درستی معلوم نبود که این حملات از جانب چه گروه هایی صورت می گرفت. زیرا صرف نظر از سازمان های بومی و هواداران چریک های فدایی، عوامل رژیم پیشین مانند سپهبد پالیزبان و سردار جاف تحرکاتی را علیه حکومت جدید آغاز کرده بودند. اعدام سالار جاف نماینده مجلس شورای ملی توسط دادگاه انقلاب، سولیوان، سفیر آمریکا در تهران را متقاعد کرده بود که این امر موجب «رادیکال شدن روزافزون جنبش کردها و در نهایت مواجهه خشونت بار با دولت مرکزی» خواهد شد.(2)
ص:77
بیژن جزنی که ساده انگارانه تصور می کرد چون جنبش های ملی در برابر رژیم وابسته به امپریالیزم قرار دارند لاجرم خودبخود ماهیتی ضدامپریالیستی می یابند، هرگز نمی توانست پیش بینی کند که به زودی زمانی فراخواهد رسید که میراث داران او با کارگزاران رژیم وابسته به امپریالیسم و عوامل رژیم بعث عراق دوشادوش یکدیگر جنبش کردی را به پیش می برند. سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان – کومله – با انتشار اطلاعیه ای از زحمتکشان خواست تا مسلح شوند. در این اطلاعیه که در بیست وچهارم اسفند انتشار یافت، آمده است: «درست در شروع و اوج مقاومت مسلحانه تضاد و شکافی در صفوف انقلاب ظهور نمود. تضاد بین بخشی از رهبری و توده های مسلح؛ زیرا مردم نه تنها از هیچ مرجعی دستور مقاومت مسلحانه را دریافت نکرده بودند حتی توسط سازشکاران از مقاومت منع می شدند. ولی آنها با شور انقلابی و ابتکار خویش راه صحیح مبارزه را برگزیده بودند. سازشکاران وقتی که دیدند نمی توانند مردم را از صحنه نبرد خارج سازند با سران خونخوار ارتش مقابله نموده و ارتش را از میدان نبرد خارج نمودند. ارتش را به پادگان ها برگرداندند برای این که حفظش کنند. این اولین شکاف در انقلاب بود». کومله در ادامه اطلاعیه خود مهم ترین مسائلی را که مسلح شدن زحمتکشان را ضروری می ساخت، چنین برمی شمارد: «کتک کاری و زخمی نمودن معلمین قریه بوریدر (بین مریوان و سنندج) حمله به ستاد چریک های فدایی خلق در خانه (پیرانشهر). حسین آغائی بیزیلی و برادرش قرنی آغا مالکین قریه بالان نزدیک سردشت با دسته ای مسلح به قریه تالان حمله نموده بعد از کتک کاری و ارعاب مسلحانه طناب به گردن دهقان ها انداخته و آنها را دوره گردانده است. جعفر آغا مالک قریه سدرآباد در منطقه بوکان از تشکیل شورای دهقانان جلوگیری کرده و به زور اسلحه در مسجد را به روی مردم بسته است تا مانع تجمع آنها بشود. حاج احمد بیگ حیدری مالک مرتجع قریه گویزه کویره از دهات مریوان اخیراً زمین یکی از دهقانان را به زور تصرف نموده است.» این موارد کفایت می کرد تا کومله حکم خود را مبنی بر مسلح شدن زحمتکشان صادر کند.
ص:78
نزدیک به یک دهه پیش برجسته ترین نظریه پردازان فدایی با مطالعه ساخت اقتصادی – سیاسی جامعه و با تأکید بر نوع مناسبات رژیم پهلوی با دنیای سرمایه داری و با مشاهده و تحلیل دیگر انقلاب های جهان و با زیرورو کردن متون مارکسیستی مبارزه مسلحانه را برگزیدند؛ ولی اینک میراث داران آنان اختیار خود را به گروهی سپرده بودند که کتک کاری در یک روستا، مسلح شدن مردم را در نظرشان اجتناب ناپذیر می ساخت.
کومله آشکارا برای شروع جنگی تمام عیار علیه حاکمیت جدید لحظه شماری می کرد. بنابراین تلاش می کرد از اختلافات موجود در میان مدعیان «واقعاً جاه طلب و خودخواه»(1) رهبری کرد - که به طور مشخص احمد مفتی زاده و شیخ عز الدین حسینی بودند - استفاده کند. کومله و به تبع آن چریک های فدایی در حالی که موضعی دشمنانه در برابر مفتی زاده داشتند، «دور شیخ عز الدین حسینی را گرفته و بزرگش می کردند. او هم فکر کرده بود کسی است و می خواست خودش را با آیت الله خمینی برابر کند.»(2) و متقابلاً عز الدین حسینی نیز «به دستور کومله» کار می کرد و «افسارش» در دست کومله بود.(3)
در روز 26 اسفند مفتی زاده طی نامه ای به سرهنگ صفری فرمانده لشکر 28 سنندج خواهان دریافت فشنگ برای اسلحه های پاسداران کمیته تحت فرماندهی خود می شود. او در این نامه یادآور می شود «تا حالا آشوبگران بارها طرح حمله به پادگان را داشته اند و ما همیشه آن را خنثی کرده ایم.» مفتی زاده از این آشوبگران نامی به میان نمی آورد، ولی آشکار است که آشوبگران مورد نظر او عوامل کومله می باشند. سرهنگ صفری تحویل فشنگ را به موافقت حجت الاسلام صفدری موکول کرد. سازمان چریک های فدایی ادعا کرد «صفدری
ص:79
به بهانه اینکه شنیده است افراد مفتی زاده فشنگ ها را می فروشند و از ترس آن که اسلحه علیه خودش به کار رود، حاضر نشد اسلحه و مهمات در اختیار مفتی زاده قرار دهد.»(1)
شایعات منتشره در شهر مردم را نگران ساخته بود. فردای آن روز عده ای در استانداری تحصن کردند. گروهی از بازاریان سنندج برای گماردن نگهبانان بیشتری در بازار به کمیته مستقر در استانداری مراجعه و درخواست کردند برای حفظ جان و مال آنها به درخواستشان ترتیب اثر داده شود تا در نگهبانی و حفاظت شهر اشکالی پیش نیاید. افراد کمیته مفتی زاده آنان را به سوی کمیته صفدری ارجاع دادند. صفدری در میان آنان حاضر شد. نشریه کار ارگان سازمان مدعی است صفدری آنان را به تجزیه طلبی و اخلال متهم کرد.(2) با تحریک عده ای کمیته صفدری محاصره و درگیری آغاز شد. سرهنگ صفری سرپرست لشکر 28 کردستان برای تشریک مساعی و بازگرداندن آرامش به سنندج از بهروز سلیمانی و صدیق کمانگر نمایندگان چریک های فدایی و کومله «استدعا» کرد به ستاد لشکر «تشریف فرما» شوند؛ اما به تحریک صدیق کمانگر به ستاد لشکر 28 سنندج حمله شد و سرهنگ صفری و سرگرد مسعودی در دفتر کارشان توسط عناصر کومله بازداشت شدند. ساعاتی بعد عناصر کومله و چریک های فدایی با حمله به پادگان ژاندارمری، آنجا را تصرف و سلاح های موجود را به یغما بردند. مهاجمین با اسلحه های غارت شده به سوی پادگان سنندج یورش بردند؛ اما با مقاومت پرسنل حاضر در پادگان مواجه شدند. از این رو کمانگر با تحت فشار قرار دادن سرهنگ صفری که به اسارت آنان درآمده بود، تلاش کردند دیگر فرماندهان را تسلیم و پادگان را تصرف کنند؛ اما با استنکاف این فرماندهان مقاومت در برابر مهاجمین ادامه یافت. در ساعات پایانی همان روز عوامل کومله و چریک های فدایی به سرکردگی صدیق کمانگر رادیو و تلویزیون سنندج را
ص:80
اشغال کردند و «صدیق کمانگر یکی از مسئولان وقت کومله در سنندج از تلویزیون مردم را تهییج می کند که به کمک مردمی که در پادگان به دام افتاده اند بروند. خود افراد کومله نیز وارد جریان شده سرانجام درگیری به وجود می آید.»(1)
کومله که از پیش مترصد فرصت بود، تلاش کرد دامنه آشوب را به دیگر شهرها بگستراند. در همین روز عزیز رضایی یکی دیگر از «سران کومله» به ملاعبدالله محمدی امام جمعه سقز گفت: «جنگ سنندج شروع شده، نیروهای جلال طالبانی به کمک ما آمده اند و تیربار و خمپاره آورده اند و پادگان سنندج نزدیک است که سقوط کند؛ شما اجازه بدهید ما به پادگان سقز حمله کنیم. اگر کمک نمی کنید لااقل مخالفت نکنید... ایشان دست انداخت زیر عبا و برگشت یک نگاهی به او کرد و با لحنی تحقیرآمیز و محکم گفت: برو (پادگان) را بگیر، به قرآن قسم گفته ام اگر یک نفرتان دوروبر (پادگان) بروید همه تان را بزنند.»(2)
رادیو سنندج که در تصرف عناصر کومله و فدایی بود از آنان که اسلحه در اختیار داشتند دعوت کرد تا به مهاجمین در پادگان بپیوندند. در همان روز شورای موقت انقلاب سنندج اعلام موجودیت کرد. این شورا در پیام شماره یک خود - که در ساعت 3 بامداد روز 28 اسفند انتشار یافت - از همه رزمندگان خلق خواست «1. جاده های شهر را ببندید 2. در خیابان ها و محله سنگربندی کنید 3. با سلاح خود به کمیته نظامی واقع در خیابان 22 بهمن (شاپور سابق) ستاد لشکر 28 سنندج مراجعه کنید.» شهر وضعیتی جنگی به خود گرفته بود. شورای مذکور در دومین پیام خود از مردم می خواهد «در سنگرهای ساخته شده در محله ها و کوچه ها به دفاع از شهر» بپردازند. با انتشار شرایط اضطراری در شهر هواداران مسلح چریک های فدایی و کومله از شهرهای مهاباد؛ بوکان؛ سقز؛ مریوان؛ بانه؛ دیواندره؛ کامیاران؛ نقده و... راهی سنندج شدند.(3)
با تلاش های صورت گرفته مذاکره برای برقراری آتش بس آغاز شد و توافق
ص:81
گردید که ستاد لشکر 28 و رادیو و تلویزیون از سوی مهاجمین تخلیه و فرمانده لشکر نیز آزاد شود.
شورای موقت انقلاب سنندج در بیانیه شماره 3 خود آتش بس را به اطلاع مردم رساند. در عین حال از آنان خواست تا با ماندن در سنگرهای کوچه ها و محلات شهر، آماده دفاع از شهر باشند. سازمان چریک های فدایی در نامه ای سرگشاده به نخست وزیر ادعا کرد «به هیچ وجه در آغاز درگیری خونین روزهای اخیر سنندج شرکت نداشته است.»
در روز 29 اسفند آتش بس شکسته شد و مهاجمین بار دیگر پادگان را زیر آتش گرفتند. معاون استانداری کردستان در ساعت 30 دقیقه بامداد این روز با ارسال یادداشتی برای امیرانتظام، معاون نخست وزیر، و سرلشکر قر نی، رئیس ستاد مشترک ارتش، اعلام کرد: «با تمام تلاشی که برای حفظ ادامه آتش بس به عمل آمد، متأسفانه حدود ساعت 11 شب آتش بس شکسته شد و هم اکنون تیراندازی به شدت ادامه دارد.» فرمانده لشکر که در دست مهاجمان اسیر بود به کلیه یگان های لشکر دستور داد: «چون نیروهایی که در شورا شرکت دارند نمایندگان مردم هستند، هیچ گونه مقاومتی در برابر آن نکنند و بی قید و شرط تسلیم شورای موقت انقلاب سنندج شوند.» اما ستاد ارتش از تهران به مدافعان پادگان پیغام داد که به مقاومت خود در برابر مهاجمان ادامه دهند. رادیو صدای سنندج که در دست عوامل کومله بود با تحریک مردم از آنان خواست که برای جنگ با ارتشیان به مهاجمان یاری رسانند.
ارسال اخبار نگران کننده به ستاد ارتش سرلشکر قرنی رئیس ستاد ارتش و سرهنگ ظهیرنژاد فرمانده لشکر 64 ارومیه را به برگزیدن راه حل نظامی برای حل بحران کردستان متقاعد ساخته بود. قرنی از رهبر انقلاب اجازه خواست از این طریق به بحران فیصله بخشد. اما ایشان در پاسخ گفت: «من نمی خواهم خون از دماغ هیچ کس بریزد.»(1)
ص:82
در اولین روز فروردین 1358 شورای موقت انقلاب سنندج در هفتمین اطلاعیه خود به مردم توصیه می کند: «همچنان به ساختن سنگر در کوچه ها و محلات شهر ادامه دهند.»
در ساعات پایانی این روز هیأتی مرکب از آیت الله سیدمحمود طالقانی، آیت الله سیدمحمد حسینی بهشتی، احمد صدر حاج سیدجوادی (وزیر کشور)، ابوالحسن بنی صدر و آقای هاشمی رفسنجانی برای بررسی اوضاع از سوی رهبر انقلاب وارد سنندج شد و از ساعات اولیه بامداد گفت وگوی خود را با نمایندگان گروه های سیاسی آغاز کرد. گزارش دفتر هواداران چریک های فدایی از این گفت وگوها مخدوش و ناقص است.
غنی بلوریان هنگامی که قصد داشت به اتفاق عبدالله حسن زاده از جانب حزب دمکرات در این جلسه حضور یابند، صدیق کمانگر مانع ورود او شد و گفت به بعثی ها اجازه شرکت نخواهد داد. بالأخره غنی بلوریان بدون همراهی حسن زاده در این جلسه شرکت می کند. «مسائل مختلفی مورد بحث قرار گرفت. هنگامی که صدیق کمانگر شروع به صحبت کرد، طالقانی گفت: صدای شما خیلی به گوشم آشناست، شما کی هستید؟ کمانگر گفت: من از جانب شورای شهر آمده ام. طالقانی گفت: شورای شهر منتخب مردم است؟ کمانگر گفت: خیر، کومله و چریک های فدایی آن را تشکیل داده اند. طالقانی گفت: ما شما را نماینده مردم نمی شناسیم. آن گاه نواری را روی ضبط صوت گذاشت. صدای کمانگر از نوار برمی خاست که مردم را به جانب پادگان فرامی خواند. طالقانی از کمانگر پرسید: این صدای شماست؟ کمانگر گفت: بله، صدای من است. طالقانی با عصبانیت گفت: شما با اجازه کی مردم را تحریک کرده و جنگ به راه انداخته اید؟»(1) فتنه طلبی و جنگ افروزی شورای موقت موجب گردید که آیت الله طالقانی در اجتماع مردم سنندج اظهار دارد: «هیأتی از سوی گروه های مختلف به عنوان شورای موقت
ص:83
انتخاب شده و این هیأت یک هفته مهلت دارد تا مقدمات اخذ آرای عمومی مردم در جهت گزینش نمایندگان شورای شهر را فراهم کند.» بی اعتمادی آیت الله طالقانی به شورای موقت به تشکیل کمیته ای برای اداره شهر و برگزاری انتخابات منتهی گردید. این کمیته مرکب از پنج نفر بود که دو تن آن منتخب شورای موقت انقلاب کردستان و دو تن منتخبین ستاد عملیات انقلاب اسلامی و یک نفر منتخب آیت الله طالقانی از بین کردهایی که در خارج از کردستان اقامت داشته باشد. این کمیته آیین نامه ای برای برگزاری انتخابات تدوین نمود. همزمان با گفت وگوهای هیأت اعزامی با نمایندگان گروه های سیاسی کردستان، دولت موقت برای نشان دادن حسن نیت خود و حل مسالمت آمیز بحران سرلشکر قرنی رئیس ستاد کل ارتش را برکنار و سرلشکر ناصر فربد را جانشین وی ساخت همچنین ابراهیم یونسی نیز به استانداری کردستان منصوب شد.
با تدبیر آیت الله طالقانی مقدمات انتخاب شورای شهر سنندج فراهم، و انتخابات در روز 24 فروردین با شرکت 66 داوطلب برگزار گردید. پس از اخذ رأی، اعتراض به نحوه برگزاری از هر سو آغاز شد و شمارش آرا را به تعویق انداخت. گروه های طرفدار مفتی زاده خواهان لغو انتخابات و برگزاری مجدد آن شدند. آقای مظفر پرتو ماه نماینده آیت الله طالقانی درشورای برگزارکننده انتخابات برخی تخلفات در مورد ثبت نام مردم سنندج و در نوشتن اسامی نامزدهای مورد علاقه افراد بی سواد را تأیید کرد؛ ولی با مساعی ایشان شمارش آرا آغاز گردید. احمد صدر حاج سیدجوادی – وزیر کشور – با اعلام صحت انتخابات گفت: «اخلال هایی که گروهی در کار انتخابات به عمل آوردند، نتوانست موجب ابطال انتخابات شود.» دفتر هواداران سازمان چریک های فدایی خلق در سنندج در نامه ای به آیت الله طالقانی ادعا کرد: «ما شواهد و مدارک فراوانی داریم که افراد طرفدار آقای مفتی زاده پس از آن که متوجه شدند مردم گرایشی به سوی آنها ندارند، مسئله تحریم را پیش کشیدند و در اعتراض به نحوه برگزاری انتخابات شورای یازده نفری شهر سنندج، اقدام به تحصن در مسجد جامع شهر کردند.»
ص:84
اما نتایج آرا برخلاف ادعای چریک ها بود. زیرا نتیجه انتخابات به نفع گروه مؤتلفان اسلامی بود و آنان توانسته بودند 8 نماینده در شورای شهر داشته باشند؛ ولی مردم شهر ورود همان 3 تن از گروه های دیگر را نتیجه تقلب در انتخابات دانسته و با ترک مسجد جامع که در آنجا متحصن بودند به خیابان ها ریخته و با شعارهایی که می دادند در صدد تخلیه دفاتر هواداران چریک ها و جمعیت دفاع از آزادی و انقلاب کردستان برآمدند. تظاهرکنندگان خشمگین به هواداران چریک های فدایی و کومله اخطار کردند که باید دفاتر خود را تعطیل کنند و به حضور نظامی خود در شهر پایان دهند و تا ساعت 8 روز بعد به آنان مهلت دادند. مفتی زاده در میدان آزادی شهر برای تظاهرکنندگان سخنرانی کرد و آنان را به خویشتن داری دعوت نمود و گفت: «من اعتراض همه شما را در مورد انتخابات و تقلباتی که به نفع گروه های پیشرو صورت گرفته قبول دارم؛ اما برای احقاق حق و مبارزه با باطل حتماً نباید به اسلحه متوسل شد». مفتی زاده همچنین در گفت وگو با روزنامه اطلاعات اظهار داشت: «پرونده بسیار قطوری از انواع تقلباتی که چپی ها در این انتخابات انجام داده اند در کمیته پنج نفری موجود است.» متقابلاً چریک های فدایی ادعا کردند که چهل نفر از افراد قیاده موقت – نیروهای ملامصطفی بارزانی – در روز 27/1/58 در سنندج حضور یافتند تا انتخابات به نفع مفتی زاده خاتمه یابد.(1) با پایان یافتن مهلت مقرر بار دیگر مردم شهر در روز 30/1/58 از نخستین ساعات بامداد در برابر دفاتر چریک های فدایی و جمعیت دفاع از آزادی و انقلاب کردستان اجتماع کرده و خواستار برچیده شدن آن دفاتر شدند. هواداران سازمان چریک ها با ارسال تلفنگرامی برای مهندس بازرگان اعلام کردند که «عده ای در سنندج قصد حمله به دفتر این سازمان را دارند، در صورتی که دولت جلوی این توطئه شوم را نگیرد، ما مسئول عواقب وخیم حاصله نخواهیم بود.» صدیق کمانگر نیز در گفت وگو با روزنامه
ص:85
کیهان گفت: «ما به هیچ وجه دفاتر خود را تعطیل نمی کنیم و از آن ها دفاع خواهیم کرد. اگر حادثه ای پیش آید مقصر بعضی رهبران این شهر هستند.»(1)
در واکنش به اجتماع مردم، تعدادی از هواداران گروه های سیاسی نیز در مقابل محل ژاندارمری سابق سنندج میتینگی برگزار کرده و قطعنامه ای در هفت ماده منتشر کردند که در بند 6 آن آمده است: «ما تهدید عوامل اخلالگر را به حمله و به اصطلاح تعطیل دفاتر سازمان های مترقی و مردمی از جمله جمعیت دفاع از آزادی و انقلاب و دفتر هواداران سازمان چریک های فدایی خلق و شورای زنان و دیگر نیروهای دمکراتیک تحت هر نام و لوایی که انجام گیرد کاملاً ضدانقلابی و برخلاف خواست توده مردم ارزیابی کرده و ضمن محکوم کردن آن اعلام می داریم که به هیچ وجه در مقابل چنین دسیسه ها و توطئه ها سر خم نمی کنیم.»
شهر که در آستانه آشوبی مجدد بود با پیام آیت الله طالقانی آرام گرفت و متحصنین پس از 7 روز تحصن و با امضای یک توافقنامه مسجد جامع را ترک کردند.
در فردای آن روز یعنی 31/1/58 حزب دمکرات در اقدامی تحریک آمیز دفتر خود را در نقده افتتاح کرد. «متأسفانه کردها دچار احساسات شدید قومی شدند و نتوانستند به دقت به بررسی موضوع بپردازند.»(2)
بنابراین حزب دمکرات با استفاده از احساسات قومی و تحریک کردها علیه ترکهایی که سه چهارم ساکنین شهر نقده را شامل می شدند و به رغم مخالفت شورای شهر با برگزاری میتینگ مسلحانه از سوی آن حزب با فراخوان هواداران خود از شهرستان های پیرانشهر، سقز، مهاباد، سردشت، اشنویه، بانه، نقده، بوکان و دیگر مناطق کردنشین که گروهی از آنان مسلح بودند با اجتماع در استادیوم ورزشی شهر گشایش دفتر خود را اعلام کرد. به هنگام اجرای مراسم گلوله ای از سمت جنوب استادیوم شلیک می شود. ترک های شهر که این میتینگ را قدرت نمایی حزب دمکرات ارزیابی می کردند و به آن بدگمان بودند به مقابله
ص:86
برخاستند. ناگهان شهر به دو بخش تقسیم شد و درگیری آغاز گردید. حزب دمکرات که خود را برای چنین لحظاتی آماده ساخته بود، راه های منتهی به شهر را مسدود ساخت. روزنامه کیهان گزارش داد که همزمان با آغاز درگیری ها در نقده، گروهی از کردها جاده های این شهر را بسته اند و مانع ورود اتومبیل و مسافر و ارسال کمک به این شهر هستند.(1) نماینده حزب دموکرات کردستان در تهران اعلام کرد: «عاملین اصلی وقایع خونین این شهر فئودال هایی هستند که در روستای صومای برادوست(2) دهقانان را از زمین هایشان بیرون راندند!»(3)
با گسترش درگیری ها و سپری شدن دو روز از آغاز آن، استاندار آذربایجان غربی از اعضا و هواداران حزب دمکرات که برای شرکت در میتینگ به نقده آمده بودند خواست که نقده را ترک کنند تا غائله پایان پذیرد. اما تلاش ها برای ختم درگیری بدون نتیجه ماند. بنابراین دولت اعلام کرد که برای پیشگیری از ادامه درگیری، ارتش از نزدیک ترین پادگان راهی منطقه خواهد شد تا بین طرفین درگیر حائل شود. با قطعی شدن اعزام ارتش به منطقه حزب دموکرات سعی کرد مانع حرکت ارتش به آن سمت شود. غنی بلوریان در نامه ای به آیت الله طالقانی از ایشان خواست که مانع ورود ارتش به نقده شود. قاسملو نیز هشدار داد: «من توصیه می کنم دولت از اعزام ارتش به نقده خودداری کند.» با ورود ارتش به نقده از شدت تیراندازیها کاسته شد و آرامش به شهر بازگشت. در حالی که عبدالله حسن زاده دبیرکل حزب دمکرات بعدها در خاطرات خود اعتراف کرد که در فاجعه نقده «رهبران حزب سهل انگاری کردند و در دام خطرناکی افتادند»؛ ولی چریک های فدایی نه می خواستند و نه می توانستند از اقدامات آشوب طلبانه و جنگ افروزانه حزب دمکرات انتقاد جدی به عمل آورند. آنان در جزوه ای که به
ص:87
مناسبت حادثه نقده منتشر کردند، با اشاره به واقعه سنندج و گنبد نوشتند: «حادثه مثل دو مورد قبلی از شلیک یک تیر از سوی مأمورین کمیته آغاز شد.»(1) آنان به یک انتقاد ملایم از حزب دمکرات بسنده کردند؛ زیرا نیاز چریک ها به سازمان های بومی در کردستان چشم آنان را کاملاً بسته بود؛ به طوری که وقتی حزب دمکرات به متحد خود، عشیره منگور، حمله برد تا اسلحه های آنان را از چنگشان درآورد؛ و تعدادی از آنان را قتل عام کرد، چریک ها هیچ گونه واکنشی نشان ندادند.
آشفتگی در مناطق کردنشین موج می زد. سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان ایران – کومله – و متحدانش بر این آشفتگی ها دامن می زدند. این سازمان تقریباً به طور روزانه اعلامیه های تحریک کننده منتشر می کرد. در اعلامیه مورخه 2/3/58 این سازمان ادعا شده است که «سران حکومت به قیاده موقت کمک مالی می کنند و دولت موقت بازرگان با سکوت در مقابل توطئه و جنایات قیاده موقت ماهیت واقعی اش را بیش از پیش روشن می کند. با دادن پول و کمک های نظامی به دارودسته قیاده موقت، با پشتیبانی و اجیر کردن خانها و جاش ها و مزدوران محلی، بار دیگر همان روش های آریامهری را برای به بند کشیدن بیشتر خلق ستم دیده کُرد و سایر خلق های ایران به کار می برد و این به خوبی نشان می دهد که پایه های رژیم منحوس پهلوی چطور هنوز باقی مانده اند.»
دو روز بعد این سازمان در اطلاعیه دیگری به اختلاف مالکان و دهقانان در روستاهای سوستان، آلاوان و میوه ژ در منطقه نه لین(2) و زدوخورد مسلحانه بین آنان اشاره می کند و در انتها به دهقانان توصیه می کند: «مسلح شوید تا بتوانید با قدرت از حق خودتان دفاع کنید.»
در روز 7/3/58 از سوی سازمان مذکور اطلاعیه دیگری درباره حوادث «نه لین» انتشار می یابد و دولت موقت متهم می شود که در مقابل اخراج و غارت
ص:88
دهقانان توسط مالک ها در صومای برادوست، ترگور و مرگور هیچ عکس العملی نشان نمی دهد. «این نمونه ها و صدها نمونه دیگر نمایان گر پشتیبانی دولت از مالکان غارت گر و مرتجع» می باشد.
در روز 21/4/58 سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان در اطلاعیه ای هشدار داد که دولت موقت حملات همه جانبه ای را به خلق کُرد آغاز کرده است. این اطلاعیه به خوبی نیات صادرکنندگان آن را آشکار می ساخت و نشان می داد که توطئه دیگری در شرف وقوع است. در این اطلاعیه آمده است:
دولت موقت انقلابی برای استقرار کامل قدرت سیاسی خود در کردستان مدت هاست تلاش کرده و در این تلاش ها مانند غریق به هر تخته پاره ای متوسل شده است. دولت به جای تکیه بر خلق کرد و تحقق بخشیدن به خواست های عادلانه اش به دشمنان خلق کرد متوسل شد. دولت به عمال امپریالیسم آمریکا و صهیونیسم یعنی قیاده موقت پناه برد و فاجعه ها آفرید... دست اندرکاران دولت فعلی به خلق کرد برچسب ناچسب تجزیه طلبی می زنند. اتهاماتی که بوی تعفن و گندیدگی رژیم منفور پهلوی از آن برمی خیزد و مشام تمام خلق های ایران را می آزارد، تهمتی که هدفی جز آماده کردن زمینه برای حمله ارتش به کردستان نمی تواند داشته باشد و خبر نقل وانتقالات ارتش حاکی از این توطئه و در همین رابطه است.
دو روز پس از آن یعنی در روز 23/4/58 مریوان شاهد حمله شدید گروه های مسلح به مقر پاسداران بود. در این روز گروه های مختلف مردم مریوان در اعتراض به گزارش های رادیو و تلویزیون درباره رویدادهای کردستان دست به راهپیمایی زدند. یک گروه سیصد نفره از این راهپیمایان در حالی که همگی مسلح بودند، هنگامی که به مقابل ساختمان کمیته انقلاب اسلامی مریوان رسیدند، از پاسداران مستقر در کمیته خواستند که سلاح های خود را تحویل دهند؛ ولی با مقاومت پاسداران مواجه شدند. بنابراین زدوخورد آغاز شد که در نتیجه تعدادی از طرفین کشته و بیش از چهل نفر نیز زخمی شدند. کومله که مسبب اصلی این درگیری بود، در اطلاعیه ای اعلام کرد: «معلم شهید رئوف کهنه پوشی در تاریخ 23/4/58 در
ص:89
عملیات خلع سلاح جاش های مریوان به شهادت رسید.» عز الدین حسینی مدعی شد که در این درگیری «مالکین مرتجع قیاده موقت نیز شرکت داشته اند.»(1) سخنگوی سازمان دفاع از زحمتکشان کردستان اعلام کرد که پاسداران، اعضای مکتب اسلام و افراد قیاده موقت به سوی مردم تیراندازی کردند و «تظاهرات کنندگان نیز با سنگربندی پاسخ تیراندازی های آنان را دادند.»(2) سخنگوی حزب دمکرات نیز اعلام کرد این راهپیمایی «در نتیجه عملیات مالکین به تصادم شدید منجر شد و پس از ساعت ها زدوخورد خونین، 13 تن از وابستگان به کمیته و 4 نفر از دهقانان کشته شدند.» سخنگوی سپاه پاسداران مهاجمین را از حزب دمکرات دانسته و اظهار داشت: «13 تن از 25 تن برادران پاسدار مبارز شهید شدند و بقیة کشته شدگان مربوط به مهاجمین است.» کومله که طراح اصلی این حمله بود، برای تحت فشار گذاردن حکومت خانواده های هوادار خود را از شهر خارج کرد و در اطراف مریوان اسکان داد؛ ولی با ناموفق بودن این توطئه، کومله در تماسی با بهروز سلیمانی از وی خواست که برای انعکاس این واقعه یک راه پیمایی از سنندج به سوی مریوان را تدارک ببیند. راهپیمایی هواداران گروه ها آغاز شد. راهپیمایان پس از 6 روز به اردوگاه آوارگان رسیدند. سلیمانی از سوی فدایی ها برای آنان سخنرانی کرد؛ ولی مردم که از این وضعیت خسته شده بودند تدریجاً به شهر بازگشتند. کومله سعی کرد مردم را به سوی جاده پادگان هدایت کند؛ اما شاید حضور عبدالرحیم پور در مریوان مانع از آن شد که سلیمانی با تبعیت از کومله بار دیگر آتش افروزد. مصطفی چمران نیز می نویسد: «در شهر مریوان 25 پاسدار کرد محلی زندگی می کردند که اهل مریوان بودند... در تاریخ 23 تیرماه 58 صدها نفر از مسلحین احزاب چپ وارد مریوان شدند و پاسداران را محاصره کردند و نیمی از آنها را کشتند... یکی از مجروحین پاسدار را با موزاییک سر بریدند و جسد او را روی سنگ فرش ها و اتاق ها کشاندند و نواری پهن از خون او همه جا را گلگون
ص:90
کرده بود». به هر تقدیر با اعزام نیروهای کمکی از کرمانشاه آرامش به شهر بازگشت. مصطفی چمران از سوی دولت مأموریت یافت که به همراه سرتیپ فلاحی، فرمانده نیروی زمینی، به مریوان رفته و موضوع را فیصله بخشد. در گفت وگوهای چمران با مقامات محلی توافق شد که مسلحین حزبی و نیروهای خارجی از شهر خارج شوند و هیچ مسلحی مزاحم دیگران نشود؛ حتی آنها که کشته داده اند حق انتقام گیری ندارند و فقط دادستان انقلاب و یا دادگستری حق رسیدگی به اتهامات مجروحین را دارند. اهالی شهر که از این توافق خرسند بودند از مسلحین گروه های سیاسی خواستند که شهر را ترک کنند و مردم که توسط این گروه ها در خارج از شهر اسکان داده شده بودند، گروه گروه به شهر مراجعه می کردند؛ «ولی در همان روز حدود 35 نفر از چریک های فدایی خلق و احتمالاً همراه با احزاب دیگر در پشت ساختمان دژبان مریوان که تلفن خانه هم بود تحصن کردند و با این توافق مخالفت می نمودند.»(1)
وزارت کشور در اطلاعیه ای که در روز 26/4/58 منتشر کرد تعداد کشته شده ها را 11 نفر اعلام کرد «که تعداد چهار نفر از کشته شدگان مربوط به افرادی هستند که راهپیمایی می کردند و هفت نفر دیگر مربوط به پاسداران انقلاب می باشند.»
سازمان انقلابی دفاع از زحمتکشان کردستان در بیانیه ای که در روز 28 تیرماه منتشر کرد، ادعا کرد که نوکران شاه سابق با کمک نمایندگان دولت موقت جمهوری اسلامی و گرفتن اسلحه از آنها دست به توطئه زده و به نام سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در مریوان ستاد خرابکاری خود را ایجاد کرده در محل ساختمان ساواک منحله! که روبه روی مرکز رادیو تلویزیون مریوان می باشد مستقر شدند. این سازمان سپس با ارائه تحلیلی از حوادث مریوان نتیجه می گیرد که حل مسئله کردستان جدا از حل طبقاتی آن نبوده، خلق کرد تا به دست آوردن حق تعیین سرنوشت خود به مبارزه ادامه خواهد داد؛ و در انتها از همه سازمان ها و
ص:91
جمعیت های دمکراتیک می خواهد که «آمادگی انقلابی خود را در برابر چنگال های تیز جلادان و عاملان امپریالیزم صدچندان کنند.»
سازمان مذکور در همین روز به مناسبت کشته شدن جلال جلالی عضو جمعیت مبارزین راه آزادی اطلاعیه ای صادر کرد و در آن نوشت:
دولت جمهوری اسلامی حاصل تبانی قبلی امپریالیسم آمریکا با مرتجعین و سرسپردگان داخلی اش است که دست آوردهای قیام خلق های ایران را غصب می کند.
و سپس توصیه می کند که برای آمادگی در برابر توطئه و خرابکاری مرتجعین اتحادیه های دهقانی را مستحکم تر و سرتاسری کنیم و با بالا بردن آگاهی سیاسی خود تفنگ هایمان را محکم تر در دست بفشاریم.
سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان که سازمانی مائوئیستی بود، در غیاب طبقه کارگر برای برافروختن مبارزه طبقاتی! در کردستان لاجرم دهقانان را پیشگام این مبارزه می دانست. بنابراین بیانیه هایش آکنده بود از تحریک و تحریص دهقانان به این مبارزه. آنان به عام ترین و نازل ترین اختلافات ملکی رنگ طبقاتی و انقلابی می زدند و آن را نشانی از اعتلای جنبش دهقانی برمی شمردند. در اطلاعیه ای که شاخه این سازمان در کامیاران منتشر کرد به اختلاف «مهری خانم با دهقانان خامسان بر سر قطعه زمینی» در سال های 46-45 اشاره دارد که پس از انقلاب، دهقانان خامسان زمین های خود را به زور از مهری خانم پس گرفتند! به گمان کومله بازپس گیری زمین از «مهری خانم» توسط دهقانان خامسان نشانة اعتلاء انقلابی و اوج گیری مبارزه طبقاتی بود. با ورود هیأت اعزامی از تهران به مریوان گفت وگوی هیأت با اعضای شورای شهر و نمایندگان گروه های مسلح آغاز شد. نمایندگان این گروه ها پیشنهاد دادند که سپاه پاسداران شهر را ترک کند و افراد مسلح بازداشت شده که از بانه و سقز برای کمک به مردم مریوان به این شهر آمده بودند، آزاد شوند.
دفتر هواداران سازمان چریک های فدایی با انتشار اطلاعیه ای در روز 1/5/58 دولت را مسئول «سرکوب وحشیانه زحمتکشان در سنندج، نقده، جلدیان و سرو» دانست و اعلام کرد: «دولت کنونی سعی دارد جنگ خونین دیگری را به خلق
ص:92
مبارز کُرد تحمیل نماید». از این رو از مردم سنندج خواست تا در راهپیمایی روز 2/5/58 شرکت کنند. در پایان راهپیمایی که در این روز برگزار شد، قطعنامه ای صادر شد که در آن آزادی بی قید و شرط افراد دستگیر شده؛ خروج پاسداران از مریوان؛ و قطع توطئه گری دولت علیه حق خلق کرد خواسته شده بود. از سوی دیگر در پی بی نتیجه ماندن گفت وگوی هیأت اعزامی از تهران با نمایندگان گروه ها این هیأت به تهران بازگشت. حجت الاسلام لاهوتی که سرپرستی این هیأت را به عهده داشت در مورد درخواست گروه ها گفت: «خواست های آنان آزادی 16 نفر از افراد مسلح بازداشت شده؛ خروج کلیه پاسداران اعزامی به مریوان؛ و تحویل پاسدارانی که پس از حمله به پاسدارخانه اسلامی مریوان به پادگان مریوان پناهنده شده اند، به آنان است.»
حجت الاسلام لاهوتی گفت: «این سه خواسته به هیچ وجه عملی نیست. زیرا من شخصاً در مورد 16 نفر بازداشت شده تأکید کرده ام که آزاد نشوند؛ چون آنها علاوه بر این که 40 قبضه اسلحه همراه داشته اند، مدارک باارزشی نیز از آنان به دست آمده است که نشان می دهد یکی از آنان شکنجه گر معروف ساواک است.»
استقرار سپاه پاسداران در مناطق کردنشین که می توانست نیات پنهان گروه های سیاسی را خنثی کند، با مخالفت شدید آنان مواجه گردید. تشکیلات سنندج حزب دمکرات در اعلامیه 2/5/58 خود نوشت: «پاسداران اعزامی نیز اس.اس وار، مُصراً می خواهند به هر شکل و صورتی که شده وجود زائد خود را به مردم شرافتمند مریوان تحمیل نمایند. «دفتر هواداران سازمان چریک های فدایی» نیز به استقرار عناصر مزدور و بعضی از مرتجعان به عنوان سپاه پاسداران اعتراض کرده و تأکید می کند «مبارزه ما و تمامی نیروهای انقلابی زمانی پایان می پذیرد که امپریالیسم و وابستگانش نابود شوند. ما ایمان داریم نابودی امپریالیسم و در رأس آن آمریکا فقط با مبارزات پی گیر و بی امان توده ها و به رهبری طبقه کارگر امکان پذیر است. فقط حزب طراز نوین طبقه کارگر است که قادر است مبارزات توده ها را رهبری کرده و به پیروزی برساند».
چند روز بعد همین دفتر پیامی به «اهالی آگاه و مبارز دهات جاده مریوان»
ص:93
ارسال می کند و خطاب به آنان می نویسد:
در زمانی که دولت با ارتش و پاسداران ضدخلقی در اندیشه سرکوب زحمتکشان است... در زمانی که پاسداران مزدور را می خواهد بر گردة مردم مریوان و تمامی شهرها و روستاها سوار کند... در زمانی که شوراهای روستایی و اتحادیه های دهقانی پایه حکومت نیست و دولت می خواهد با جهاد سازندگی و اردوگاه عمران و هزارویک نقشه دیگر به روستاها نفوذ کند و تخم تفرقه بپاشد، هوشیاری و آگاهی شما عزیزان زحمتکش مایه دلگرمی بیشتر و پشت گرمی فراوان ماست.
در همین روز دفتر هواداران سازمان چریک های فدایی تحلیلی از تحولات کردستان و «سیاست ضدخلقی دولت» ارائه می دهد. اعلامیه های گروه های سیاسی پیاپی صادر می شد و با بحرانی خواندن منطقه، مردم را علیه حکومت جدید تحریک می کرد. سازمان چریک های فدایی خلق در اعلامیه ای که در مورخه 9/5 منتشر کرد نوشت:
کارشناسان نظامی امپریالیسم که مردم آنها را با دادن هزاران شهید بیرون ریختند بار دیگر جهت پاسداری از منافع امپریالیسم و صهیونیسم به میهن ما بازمی گردند و قراردادهای تسلیحاتی با امپریالیست ها مرتباً ابقا و تمدید می شود.
این اعلامیه اضافه می کند:
آنها (دولت) نمی توانند به خواست های کارگران، دهقانان و زحمتکشان پاسخ دهند و زحمت کشان ما همچون گذشته در بدترین شرایط ممکن زندگی می کنند و امروز اکثریت مردم ما می دانند که دولت به هیچ یک از وعده هایی که در نخستین روزهای پس از قیام زیر فشار توده ها پذیرفته بود عمل نکرده است. بدین جهت فشار از جانب توده ها روز به روز بر آنها شدت می یابد.
جمعیت طرفدار زحمتکشان و دفاع از حقوق ملی خلق کرد که گروهی مجهول الهویه و خلق الساعه بود، با انتشار بیانیه ای با اشاره به هزاران سال اسارت خلق کرد، نوشت:
در حالی که غبار یأس و بدبینی، گرانی و بی کاری، سانسور و خفقان، دسیسه و
ص:94
توطئه چینی فضای ایران را فراگرفته، شعله فروزان ادامه انقلاب از کردستان، این سرزمین مبارزه و جنبش زبانه می کشد تا نوید بخش همه خلق های ایران گردد.
دفتر هواداران سازمان چریک های فدایی با انتشار اطلاعیه در مورخه 11/5 نوشت:
گروهی از مردم مبارز که از راهپیمایی همبستگی با مردم مریوان به سنندج بازمی گشتند در نزدیکی سنندج با «پاسداران مزدور» مواجه می شوند. پاسداران آنان را به رگبار می بندند که در نتیجه 3 نفر زخمی شده و در بیمارستان مداوا می شوند و بدین ترتیب ماهیت ضدخلقی خود را بار دیگر نشان دادند. یکی از مجروحین این حادثه گفت: «نمی توان جلوی حرکت تاریخ را با توپ و تانک گرفت.»
این دفتر در همین روز به مناسبت فصل درو، اطلاعیه ای صادر کرد و هشدار داد که مالکین می خواهند دسترنج دهقانان را به غارت ببرند.
هنوز آرامش به مریوان بازنگشته بود که پاوه درگیر جنگی تمام عیار شد. یک هفته پیش از شروع درگیری، حزب دمکرات در نامه ای به رهبری انقلاب هشدار داد که کردستان در آستانه فاجعه بزرگی قرار دارد... قرائن و شواهد نشان می دهد که فاجعه نزدیک است. چند روز بعد یعنی در مورخه 20/5/58 سازمان های سیاسی کردستان در قریه قوری قلعه در حومه پاوه اجتماع کرده و قطعنامه ای در 12 ماده منتشر کردند. فردای آن روز بین یکی از اهالی پاوه و یکی از عشایر مشاجره ای درگرفت. تهدیدات دو طرف درگیر به سرعت شهر را دربر گرفت. مردم نگران و مضطرب به فرمانداری پناه برده و خواستار تأمین امنیت شهر توسط ارتش و سپاه پاسداران شدند و در آنجا متحصن شدند. عشایر مسلح وابسته به سردار جاف و عوامل حزب دمکرات بلافاصله راه های منتهی به شهر را مسدود، کامیون های حامل مواد غذایی را غارت و پاوه را محاصره کردند. سرهنگ کریمی فرمانده هنگ ژاندارمری کرمانشاهان به قوری قلعه رفت تا با نمایندگان گروه ها گفت وگو کند. استاندار کرمانشاهان به همراه نماینده لشکر 81 زرهی با هلیکوپتر به پاوه رفته از
ص:95
مردم خواست تا به تحصن خود خاتمه دهند؛ ولی محاصره کنندگان شهر حلقه محاصره را تنگ تر کرده و در نیمه شب 24/5 به شهر حمله بردند. از سوی دولت موقت به مصطفی چمران مأموریت داده شد تا به پاوه رفته و با گفت وگو موضوع را فیصله بخشد. هنگامی که او و سرتیپ فلاحی به پاوه رسیدند، شهر و بلندی های آن در اختیار مهاجمین بود. مهاجمین برای تصرف بیمارستان شهر 25 تن از محافظان را قتل عام کردند. پاسگاه ژاندارمری و خانه پاسداران تنها مراکزی بود که در برابر مهاجمین مقاومت می کرد. این مقاومت چند روز ادامه یافت. از سوی دیگر در روز 28 مردادماه از سنندج خبر رسید که در شهر شایعه شده است که اشرار، زنان را می ربایند. در ساعت 13:30 همان روز خبرگزاری پارس از سنندج خبر داد که نفربرهای ارتش مورد حمله واقع شده است و عوامل گروه های سیاسی نیز سرگرم سنگربندی در خیابان ها هستند. در این روز اعضای گروه های سیاسی سنندج از جمله هواداران سازمان چریک های فدایی یک دستگاه اتوبوس حامل افراد هوابرد شیراز را که از فرودگاه عازم محل لشکر سنندج بود خلع سلاح کردند.
متعاقب بروز حوادث پاوه و انتشار اخباری ناگوار از سنندج، رهبری انقلاب در روز بیست وهشتم مردادماه به قوای مسلح فرمان داد تا در اسرع وقت به سوی کردستان حرکت کرده و با شدت تمام اشرار را سرکوب نمایند. با این فرمان رهبری انقلاب، ارتش، سپاه پاسداران و نیروهای مردمی رهسپار پاوه شدند و مهاجمین نیز عقب نشینی کردند. غنی بلوریان که آن زمان از اعضای رهبری حزب دمکرات بود تلاش دارد با کمرنگ ساختن نقش این حزب، حادثه پاوه را به اختلاف عشیره جاف و مردم پاوه فروبکاهد. او می نویسد که قاسملو با اعزام چند نفر مسلح به پاوه «گناه جنگ پاوه را که با دخالت غیرمستقیم رژیم بعث عراق شروع شد به گردن حزب دمکرات انداخت.»(1)
ص:96
پس از این حادثه حزب دمکرات که از سوی شورای انقلاب غیرقانونی اعلام گردیده بود، نامه ای سرگشاده خطاب به برخی رهبران کشورها و سازمان های بین المللی منتشر کرد و ادعا نمود انهدام یکپارچه خلق کرد در کردستان ایران به هدف نهایی دستگاه جمهوری اسلامی مبدل شده است. برخلاف نظر غنی بلوریان که حادثه پاوه را در نتیجه دسیسه عشیره جاف و دخالت غیرمستقیم رژیم بعث عراق می داند، جمعیت دفاع از آزادی و انقلاب و سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان با انتشار اطلاعیه های جداگانه که متضمن اعلان جنگ رسمی به حاکمیت جدید بود، دولت را مسبب حوادث پاوه دانستند.
حوادث پاوه و شایعات در مورد سنندج موجب شد که صادق خلخالی که به واسطه شدت عمل در محاکمه سران رژیم پیشین اشتهاری به دست آورده بود، به عنوان حاکم شرع راهی کردستان شود. وی در اطلاعیه ای به همه افراد مسلح و شورشی در مناطق کردنشین هشدار داد که به شهر و دیار خود بازگردند و دست از شورش و یاغی گری بردارند. حضور خلخالی و محاکمات سریع او در کردستان در سرکوب «اشرار و متجاسرین» موفق نبود.
سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان در پیامی به مردم سردشت، نیت خود را برای آغاز جنگ آشکار کرد. این گروه همه سازمان های ملی و مترقی را علیه دولت فاشیستی وابسته به امپریالیسم به اتحاد فرا خواند و یادآور شد: «مهم تر از همه و قبل از هر چیز باید سیاست جنگ مقاومت را به درستی درک کرده و رهبری کرد». این سازمان پیش بینی کرد که جنگی فرسایشی در پیش رو دارد و این جنگ تا زمان مداخله وسیع و همه جانبه جنبش سراسری ایران به رهبری طبقه کارگر طول خواهد کشید. بنابراین از کسانی که در شهر و دهات اسلحه در اختیار دارند، می خواهد که به آنان ملحق شوند تا آنها را سازماندهی کنند. سپس برای همگانی و توده ای کردن این جنگ اکیداً دستور می دهد: «باید مردم شهرها و دهات آذوقه و خواروبار پیشمرگه ها را تأمین کنند» همچنین به هواداران توصیه می کنند سلاح و مهمات و دیگر اجناس موردنیاز را ذخیره کنند.
در فردای انتشار این اطلاعیه یعنی در آخرین روز مردادماه حملاتی علیه
ص:97
ارتش در حوالی پل سقز روی داد؛ و تعدادی کشته و مجروح بر جای گذارد. به گفته سرهنگ سپهر چند روز پیش از این حادثه، عوامل مهاجم با بلندگو در خیابان های سقز به راه می افتادند و اعلام می کردند که پادگان سقز سقوط کرده و در اختیار آنهاست. ایشان می افزاید عوامل مهاجم از تمام راه های خاکی به داخل سقز رخنه کرده بودند و مرتباً نیز به آنها کمک می شد. خصوصاً از منطقه بوکان افراد مسلح به یاری آنها آمده بودند و ما درتمام این موارد گزارش های موثقی داشتیم.(1)
روابط عمومی ستاد مشترک ارتش با انتشار اطلاعیه ای اعلام کرد که یک گردان از لشکر سنندج به منظور تقویت تیپ سقز عازم این شهرستان شد و در بدو ورود به شهر، تهاجم به آن آغاز گردید. فرمانده تیپ سقز سرهنگ دوم محمد فراشاهی به منظور جلوگیری از ریخته شدن خون غیرنظامیان، موقتاً ستون را متوقف و هنگام تلاش برای مذاکره با مهاجمین در حالی که با در دست داشتن پرچم سفید به سوی مهاجمین می رفت با رگبار مسلسل مهاجمین مواجه و به شهادت رسید.
با استقرار گردان مذکور در پادگان سقز، پادگان به محاصره درآمد و با فرارسیدن شب، حملات مهاجمین که از سلاح سنگین برخوردار بودند شدت گرفت. در جریان این درگیریها تعداد 26 نظامی و یک پاسدار کشته و 18 نظامی و 19 پاسدار زخمی گردیدند. فردای آن روز آمبولانس شیروخورشید سرخ ایران هنگام انتقال مجروحان به بیمارستان سقز مورد هجوم قرار گرفت که در نتیجه سه تن از بهیاران کشته شدند. مهاجمین به هنگام ترک شهر انبارهای نفت این شهر را به آتش کشیدند به طوری که از کیلومتر ها دورتر شعله های آتش و دود مشاهده می شد.
سازمان انقلابی زحمت کشان کردستان با انتشار اعلامیه ای ادعا کرد «نیروهای فاشیست در اولین حمله شکست فاحشی خوردند و با دادن حداقل 50 کشته از
ص:98
میدان جنگ فرار کردند. رزمندگان خلق کرد با تجهیزات اندک خود توانستند تلفات سنگینی به نیروهای دشمن وارد آورند و صدها اسیر و ده ها کشته از دشمن بگیرند.» این اطلاعیه می افزاید: «نیروهای مترقی با تشکیل ستادهای سقز، بانه و بوکان توانستند نقش انقلابی خود را به عمل آورند.»(1) با استقرار ارتش و سپاه در پادگان این شهر و ناکامی مهاجمین در تصرف پادگان، آنان ناگزیر عقب نشینی کردند. مهدی بازرگان «نخست وزیر» با ارسال پیامی به «برادران عزیز پادگان پرافتخار سقز» از آنان به خاطر «دفاع دلیرانه ای که در روز 31 مرداد» از پادگان و شهر سقز و از وطن و انقلاب به عمل آوردند خاضعانه تشکر نمود.
روزنامه اطلاعات به نقل از خبرنگار اعزامی خود به سقز گزارش داد که در روز 3/6/58 به دنبال تک تیراندازی هایی که در جاده بوکان پیش آمد، یک تانک برای پاکسازی به طرف جاده بوکان حرکت کرد؛ اما فرمانده تانک که برای رهبری عملیات از تانک خارج شده بود از داخل یک خانه هدف گلوله قرار گرفت و کشته شد. لحظاتی پس از کشته شدن ستوان یکم قهرمان دودانگه خانه مذکور محاصره و چهار مهاجم مستقر در آنجا دستگیر شدند. آنان اعتراف کردند که عضو سازمان چریک های فدایی خلق هستند که از تهران به سقز آمده اند. از دستگیرشدگان مقدار زیادی اسلحه از جمله انواع اسلحه های کالیبر کوچک ژ-3، ام-یک، مسلسل ام.جی، اسلحه ضدتانک، موشک و تفنگ 106 متعلق به تیپ مهاباد به دست آمد.(2) این عملیات از جمله همکاری های مشترک سازمان چریک های فدایی خلق با سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان بود.(3) سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان پی درپی اطلاعیه صادر می کرد. در رهنمودهای تشکیلاتی که این سازمان خطاب به اعضا و هواداران خود در سوم شهریور صادر کرد، تحلیلی از «موقعیت فوق العاده حساس و خطرناک خلق کرد و انقلاب
ص:99
دمکراتیک ملی ایران» ارائه داد. بر اساس این تحلیل یورش نظامی به کردستان از ماهیت ارتجاعی رژیم که از روحانیت ارتجاعی و دولت وابسته به امپریالیسم تشکیل شده و از ناتوانی این رژیم در حل بحران عظیم اقتصادی سیاسی و نظامی سرچشمه می گیرد. این سازمان سپس سیاست کلی خود را برای «ایجاد یک جبهه مقاومت متشکل از سازمان ها و جمعیت های کردستان، چریک های فدایی خلق ایران شاخه کردستان، حزب دمکرات و کلیه نیروهای میهن پرست و مبارز خلق کرد» اعلام می دارد. این اعلامیه یادآور می شود که هر اندازه مواضع گروه ها به هم نزدیک تر باشد، اتحاد بیشتر امکان پذیر است. بنابراین نتیجه می گیرد «ما اول با جمعیت ها، سپس با چریک های فدایی خلق و سرانجام با حزب دمکرات کردستان ممکن است بتوانیم به توافق برسیم.» این توافق به منظور «تدارک و شروع جنگ پارتیزانی در شهر و روستا» صورت می گرفت. سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان با طرح شعار «زنده باد جنبش مقاومت بر علیه اشغال کردستان» استراتژی خود را که کردستانی مستقل است به نمایش می گذارد. این سازمان در اطلاعیه مورخه هفتم شهریور اظهار امیدواری کرد که شعله های این مبارزه نوین خلق کرد از کردستان به تمام ایران کشیده خواهد شد. «هر کوه و دره، هر جنگل و دشت و هر شهر و ده آتشگاهی خواهد شد که لانه های پلید مهاجمان فاشیست و جاش هایشان را به خاکستر تبدیل خواهد کرد».
به رغم استقرار ارتش و سپاه پاسداران در سقز، هنوز شهرهای مهاباد، بانه و سردشت در اختیار سازمان های مسلح بود. خبرنگار خبرگزاری پارس در سنندج کسب اطلاع کرد که بسیاری از افراد وابسته به حزب دمکرات هنوز در مهاباد به سر می برند و افراد مسلح در تپه های اطراف این شهر و نیز در پشت بام ها موضع گرفته اند و مرکز رادیو و تلویزیون نیز همچنان در تصرف حزب دمکرات قرار دارد و این در حالی است که ارتش به چند کیلومتری مهاباد رسیده بود. در یک گزارش درون گروهی سازمان چریک های فدایی که متأسفانه نویسنده آن معلوم نیست چه کسی است و تاریخ نگارش آن نیز پس از تشکیل هیأت ویژه حل مسئله کردستان است، با عنوان «گزارشی از اوضاع عمومی منطقه» می نویسد:
ص:100
مهاباد با توجه به اهمیت سیاسی آن به عنوان مرکز کردستان اکنون کاملاً در دست نیروهای سیاسی در رأس آنها حزب دمکرات قرار دارد و ارتش و سپاه پاسداران فاقد هرگونه قدرت عملی و اجرایی می باشند؛ حتی برای رفت و آمد عادی خود در شهر از پیشمرگه ها اجازه می گیرند؛ زیرا تا روزهای اخیر آنها حتی اجازه رفت و آمد در سطح شهر برای خرید نیز نداشتند. نیروهای مسلح به صورت علنی در همه جا حضور دارند. سازمان های سیاسی عملاً دفاتر علنی خود را مجدداً باز کرده اند. ما نیز جهت ارتباط گیری با هواداران و کسانی که از خارج کردستان می آیند دفتر موقت باز کرده ایم. حزب دموکرات با توجه به عمده نیرو بودنش در مهاباد و اینکه در جریانات اخیر پیشمرگه هایش نیروی عمده بوده اند با سایر نیروها در این شهر برخوردهای بسیار بدی دارد مخصوصاً با سازمان انقلابی زحمتکشان در چند مورد برخورد داشته اند و در چند مورد جزئی با ما. آنها از هم اکنون به صورت ژاندارم در شهر عمل می کنند و تلاش دارند همانند حکومت حدود آزادی های دموکراتیک! را برای سایر نیروها مشخص نمایند. همچنین از نظر تبلیغی وسیعاً علیه سایر نیروها دست به سمپاشی زده اند و می خواهند آنها را به صورت نیروهایی که ضد خودمختاری عمل می کنند معرفی نمایند. مخصوصاً هفته گذشته که دمکرات ظاهراً آتش بس اعلام کرده و رفقای ما و کومله (سازمان انقلابی...) علیه ارتش دو عملیات انجام دادند، آنها اینگونه تبلیغ کردند که اینها تا به حال علیه دولت نجنگیده اند؛ ولی حالا که ما می خواهیم خودمختاری بگیریم با این اعمال خود می خواهند جلوی آن را بگیرند. عملیات انجام شده عبارت بود از حمله با موشک 5/2 به مقر پاسداران و ژاندارمری و مین گذاری سنگر نظامیان در سر جاده های فرعی شهر که هر دو مورد، موفقیت آمیز بود. در مردم شهر یک حالت انتظار آمیخته به امیدواری نسبت به مذاکرات صلح وجود دارد. بدین دلیل در موقعیت کنونی مهاباد نمی توان دست به حرکات نظامی زد؛ به اضافه اینکه مردم خود را پیروز شده می بینند. حزب دمکرات در روز عید قربان تظاهرات دعوت شده از جانب شیخ عز الدین حسینی را تحریم کرد و برای آن
ص:101
نیز هیچ گونه توضیحی نداد. بدین دلیل این مسئله در بین نیروهای خودش نیز ایجاد مسئله کرده بود. در روز عید مردم شهر به دعوت شیخ پاسخ گفتند و در تظاهرات شرکت کردند. همچنین تعداد زیادی از پیشمرگه های حزب نیز آمده بودند که جریان تظاهرات عید قربان در مهاباد به زیان حزب دمکرات تمام شد... در این روز شعارهای تظاهرات به طرفداری از عز الدین حسینی و شعارهایی نظیر فدایی دمکرات کومله متحد شوید بود.
رادیو لندن از قول خبرگزاری رویتر همدلانه گزارش می دهد:
برخلاف آنچه که گزارش داده شده بود که شهر بانه در 60 کیلومتری سقز به دست نیروهای دولتی افتاده است، این شهر هنوز در دست افراد کرد است و به عنوان ستاد فرماندهی شیخ عزالدین حسینی درآمده است.(1)
مقارن با این روزها، علیرضا اکبری شاندیز از سوی مرکزیت سازمان، به عنوان مسئول امور سیاسی به کردستان اعزام شد. گفته شده است این انتخاب در پی اوج گیری اختلافات درون سازمانی صورت گرفت. جناح فرخ نگهدار به واسطه بی اعتمادی به سلیمانی و دادن این احتمال که در صورت انشعاب در سازمان، که تدریجاً علایم آن آشکار شده بود، سلیمانی جانب جناح رقیب را خواهد گرفت، اکبری را به آن منطقه روانه کردند تا مواضع اکثریت مرکزیت را در شاخه کردستان تبلیغ و ترویج کند.
در آستانه ورود ارتش به مهاباد و بانه، هجده تن از ائمه جماعات مهاباد تلگرام فوری برای امام خمینی ارسال کردند و در آن اظهار تأسف کرده بودند که چرا ایشان تحت تأثیر تبلیغات سوء علیه کردها و اهل تسنن اعلام بسیج عمومی نموده است. این بیانیه می تواند بر اثر فشار و تهدید گروه های سیاسی که در مهاباد مستقر بودند صادر شده باشد. این گروه ها می خواستند بدین وسیله اهل سنت را سپر اقدامات خود
ص:102
سازند و احتمالاً برای خود مصونیت ایجاد کنند و یا هرگونه تعرض به خود را تعرض شیعیان به اهل سنت تبلیغ کنند تا شاید بدین طریق جنگ خود با حاکمیت را به جنگ میان شیعیان و اهل سنت تبدیل سازند، اما پاسخ رهبری انقلاب به این ائمه جماعات مانع از بهره برداری گروه های سیاسی شد. امام خمینی در بیانیه ای که صادر کرد تأکید نمود همواره «من مکرر اعلام کردم که در اسلام، نژاد، زبان، قومیت و گروه و ناحیه مطرح نیست. تمام مسلمین – چه اهل سنت و چه شیعی – برادر و برابر و همه برخوردار از همة مزایا و حقوق اسلامی هستند.» ایشان در ادامه افزودند: «آیا ما برادران اهل سنت را دشمن می دانیم که بارها و بارها اعلام کرده ایم که هیچ فرقی بین این دو فرقه نیست.» و بالأخره ایشان در خاتمه تضمین می دهند: «آن دسته از اعضای حزب منحله دمکرات و سایر برادران ما که به وسیله تبلیغات باطل سران جنایتکار این حزب اغفال شده اند، در صورتی که به برادران مسلمان بپیوندند، اسلحه را زمین گذاشته و تسلیم شوند، باز هم مورد عفو هستند و در امان حکومت اسلامی می باشند.(1)» اما سازمان های مسلح در کردستان همچنان بر طبل جنگ می کوبیدند و مانع استقرار ارتش در شهرها می شدند. ارتش و سپاه پاسداران در روز دوازدهم پس از چند ساعت درگیری در گردنه بالای شهر و در نقطه ای به نام قرچ دابان وارد بانه شدند و افراد مسلح به سوی سردشت عقب نشینی کردند. به گزارش خبرنگار اعزامی کیهان قبل از ورود ارتش و پاسداران به شهر، دمکرات ها با بلندگو به مردم گفتند که اگر شهر را ترک نکنید فانتوم ها و هلیکوپترها شما را بمباران می کنند و زن و بچه های شما را می کشند. همین گزارش می افزاید: «گزارش هایی که از ستاد دمکرات های مسلح قبل از ورود ارتش به شهر به دست آمده و اسناد و پرونده هایی که در این ستاد موجود بود همگی نشان دهنده آن است که افراد مسلح کرد در آینده دست به جنگ چریکی خواهند زد و میدان عمل آنان تمام نقاط کردستان خواهد بود».(2) همزمان با بازپس گیری بانه، مهاباد نیز از تصرف گروه های مسلح خارج شد.
ص:103
هواداران چریک های فدایی نیز شهر را ترک کرده و در اطراف سردشت در مرز ایران و عراق مستقر شدند. حضور اکبری شاندیز در کردستان تغییری در سیاست های جنگ طلبانه سازمان نداد؛ زیرا همان طور که خواهیم دید گزارش های متعددی از وی در دست است که بر ادامه جنگ پای می فشرد.
در اوایل شهریورماه، پیش از آن که ارتش به سوی مهاباد حرکت کند، حزب توده توسط رضا شلتوکی به حزب دمکرات اطلاع داده بود که ارتش درصدد است «از طریق جاده ارومیه خودش را به مهاباد نزدیک کند. به همین دلیل لازم است هوشیار باشید و به دام نیفتید.»(1) حزب دمکرات تصمیم به تخلیه شهر گرفت. هنگامی که بانه و مهاباد به تصرف ارتش درآمد، شیخ عز الدین حسینی خود را به روستای «نستان»، که غنی بلوریان در آنجا بود، رساند. شیخ سرآسیمه به بلوریان گفت: «کاک غنی حال دیگر نه تنها باید از عراق اسلحه بگیریم بلکه باید دست نیاز به سوی ترکیه و ناتو هم دراز کنیم.»(2)
به رغم تمام تلاش های گروه های سیاسی برای رودررو قرار دادن مردم با ارتش، زندگی در مهاباد پس از چند روز به حالت عادی بازگشت. «افرادی که در دوره حاکمیت حزب در شهر مهاباد طپانچه می بستند و کلاشینکف بر دوش می انداختند، به هنگام اشغال مهاباد با اسلحه و بدون اسلحه فرار کردند و پس از چند روز به مهاباد برگشتند و ساکت و آرام سر جای خود نشستند.»(3)
حزب دمکرات در اعلامیه ای که در پانزدهم شهریور صادر کرد، اظهار داشت که برای حل مسالمت آمیز مسئله کرد تلاش کرده است؛ ولی سردمداران ایران قصد دارند با توسل به دروغ و نیرنگ بار دیگر مردم کردستان را فریب دهند. این اعلامیه همچنین می افزاید که عملکرد رهبری ایران در واقع عبارت است از پیاده نمودن نقشه های امپریالیسم آمریکا. بالأخره این حزب حاکمیت را به شروع جنگ مسلحانه تهدید می کند: «همچنان که رهبری حزب ما قبلاً تصمیم گرفته
ص:104
بود مهاباد و دیگر شهرهای کردستان را ترک کردیم و اینک خود را برای یک جنگ پارتیزانی درازمدت آماده می کنیم.» اما سرلشکر شاکر رئیس ستاد مشترک ارتش در یک مصاحبه اختصاصی با روزنامه کیهان امکان جنگ چریکی از سوی دمکرات ها را خیلی ضعیف دانست. وی در این مصاحبه گفت دمکرات ها در سقز با نیرنگ و ذبح کردن گوسفند جلو پای مأموران و دادن شیرینی ابتدا از ارتش استقبال کرده و سپس رگبار مسلسل های خود را به طرف آنان گرفتند. سرلشکر شاکر با توجه به سابقه چهل ساله حزب دمکرات گفت که این حزب می توانست حزبی مورد احترام باشد، ولی آنها سطح توقعاتشان حیرت آور بود.(1)
مقاومت ارتش و سپاه پاسداران در برابر تجزیه طلبان؛ و آزادسازی مناطق تحت تصرف آنان در مدتی کوتاه برخلاف پیش بینی گروه های سیاسی بود. رادیو کلن در روز بیست ونهم شهریور گزارش داد که وقتی قاسملو تصمیم به جدایی کردستان از ایران گرفت، به هواداران خود گفت که ارتش ایران از بین رفته است و دیگر قوایی وجود ندارد که بتواند مانع اجرای این تصمیم گردد. نمی دانیم که این وعده قاسملو به هوادارانش را خبرنگار رادیو کلن از کجا به دست آورده است، ولی احتمالاً باید از یکی از منابع نزدیک به او دریافت کرده باشد.
با ناکامی گروه های سیاسی – نظامی در رسیدن به اهداف خود، آنان دست به اقدامات و حملات غافلگیرانه به اهداف نظامی زدند. این اقدامات که از آن به جنگ چریکی تعبیر می شد، همان تهدیدی بود که حزب دمکرات پیش از این کرده بود. سازمان زحمتکشان در تاریخ 9/7/58 اعلام کرد که پیشمرگان این سازمان همراه با دیگر پیشمرگان سازمان های دیگر به دو کامیون نظامی که راهی پاسگاه پل سردشت بودند حمله برده و 8 نفر از پاسداران را کشته و 11 نفر را زخمی کردند. فردای همان روز افراد مسلح حزب دمکرات در سردشت 5 تن از پاسداران را کشته و 8 نفر را زخمی کردند. در همین روز کومله ادعا کرد که به پاسگاه پیران حمله برده و عده ای از جاش ها [= مزدوران] را کشته است. دومین
ص:105
شماره خبرنامه سازمان چریک های فدایی در مورخه 27/7/58 گزارش می دهد که در روز دوازدهم همان ماه «در حمله ای به پاسداران در جاده بانه سردشت نزدیک بانه 5 پاسدار را کشته و 8 نفر را زخمی کردند». چند روز بعد کومله در بیانیه ای اعلام کرد که پیشمرگان این سازمان در ارساوین در نزدیکی بانه کمین کرده و به یک ستون پاسدار حمله برده که در این حمله بیش از 50 نفر از پاسداران کشته و 15 نفر دستگیر می شوند.» فرمانده سپاه پاسداران بانه ضمن تأیید این خبر می افزاید که مهاجمین پس از کشتن پاسداران اجساد آنان را آتش زدند به همین جهت شناسایی پاسداران مقدور نشد. بر اساس گزارش درون گروهی سازمان چریک های فدایی:
حمله اخیر به ستون ارتش در اطراف بانه عمدتاً توسط شیخ جلال حسینی (برادر شیخ عزالدین...) و تعدادی از پیشمرگه های حزب و رفقای ما صورت گرفت و در جریان آن یک ستون کامل ارتش نابود شد. این بزرگ ترین ضربه ای بود که تا به حال آنها خورده بودند... همچنین قبل از آن رفقا در یک عملیات مشترک با کومله یک پاسگاه مهم ژاندارمری را خلع سلاح کردند و خوابگاه پادگان را با آر.پی.جی مورد حمله قرار دادند که ارتش تلفات زیادی را متحمل شد و در جریان یک حمله کمین نشین یک کامیون حامل نظامیان و یک تانکر با مین ضدتانک توسط رفقا منهدم شد. ...در روستاها رژیم هیچ گونه حضور نظامی ندارد و در سایر شهرها نیز موقعیت رژیم بسیار متزلزل است و در همه آنها شرایط به گونه ای است که با یک حرکت جدی از جانب پیشمرگه ها امکان آزاد نمودن کامل آنها وجود دارد. اکنون به راستی می توان گفت با توجه به ضعف رژیم و قدرت جنبش مقاومت در کردستان خلق کرد قادر است یکجانبه اعلام خودمختاری نماید و رهبرانی که بدون توجه بدین اوضاع با رژیم به سازش بنشینند و چیزی کمتر از توان تحقق یافته مردم بخواهند، تنها می توان گفت که خیانت کرده اند.(1)
ص:106
سازمان چریک های فدایی برای دست یافتن به اهداف خود از هیچ اقدامی فروگذار نمی کرد. بهروز سلیمانی که به واسطه آشوب طلبی به «آواژه چی(1)» مشهور شده بود، در مقاله ای بدون تاریخ و با عنوان «نظری به آیا در کردستان موقعیت انقلابی وجود دارد؟» چنین می نویسد:
در تهران رفقا را ملاقات و پیشنهادم را دادم. در سنندج که پشت جبهه است خرابکاری کنیم، بمب اندازی راه اندازیم، پاسدار و عمّال مفتی [= احمد مفتی زاده] را مورد یورش قرار دهیم و نشان دهیم کردستان بعد از تصرف، جنگش آغاز می شود و نگذاریم جناح خمینی ادعا کند که منطقه آرام شده. تضاد درون طبقه حاکمه را گسترش دهیم. اگر در دیگر نقاط کردستان هم چنین مسئله ای پیش آید آنگاه کمکی است برای شلوغ تر شدن کردستان. سرگرم شدن رژیم و پاسدارانش در کردستان و هجوم رژیم به نیروهای چپی در ایران عقب می افتد و سازمان و دیگر جریانهای م-ل [= مارکسیستی لنینیستی] فرصتی می یابند برای تجدید سازمان. از سوی دیگر جناح مذاکره کننده رژیم تقویت می شود و از سوی دیگر ما نفوذمان را در بین هواداران که به هر حال می فهمند ما عمل می کنیم از دست نمی دهیم و برای اینکه می خواهیم یورش به سازمان را عقب اندازیم بهتر است بی نام عمل کنیم. رفقای مرکزیت با هشدار اینکه حداقل نیروی منسجم را به کار بگیریم پذیرفتند و به منطقه برگشتیم. البته این مسئله برای رفقای سنندجی هنوز کاملاً حل نشده و لذا جسارت عمل واقعی را به خود نداده اند. ولی به هر حال موج بمب اندازی به منازل و دکان های عمال مفتی که در غیاب ما به وسیله جوانان شهر یا هواداران غیرمرتبط آغاز شده بود اوج گرفته و طبق گزارش رفقا روحیه ها بالا رفته و پذیرش توده ای دارد. البته رفقای سنندج چون مسئله کاملاً برایشان حل نشده، دنبال یک سری استدلالهایی هم می گردند که کم عمل کردن و دیر عمل کردن خود را بر حق سازند. منجمله اینکه اگر عمل بزرگ
ص:107
انجام شود (شلیک کردن، یورش بردن مسلحانه و...) دولت می داند که کار یک نیروی سیاسی متشکل است و یورش برای خانه گردی و دستگیری اوج می گیرد. ولی عملیات انفجاری را رژیم به حساب مردم می گذارد و حساسیت زیادی به خرج نمی دهد که البته به نظر می رسد بار توجیه کردن حل نشده مسئله را با خود دارد چون از سوی دیگر مطرح می کنند که عمال مفتی حسابی ترسیده اند، به خواهش افتاده اند. پاسداران جرأت گشت زنی ندارند و... که اگر اینگونه است رژیم باید شدت عملش را بالا می برد ولی رفقا می گویند جوّ مساعدی به وجود آمده از اول مهر مرتب تظاهرات دانش آموزی وجود دارد و رفقای مخفی ما می توانند در شهر آزادانه تر حرکت کنند و حتی اسلحه نبندند. به هر حال ما اعلامیه می دهیم، توضیح می دهیم، تشویق می کنیم، تحریک می نماییم و به نام سازمان فقط افشاگری سیاسی را به عهده می گیریم... وقتی پیشنهاد اقدام مسلحانه ایذایی داده شد منظور این بود که در اصل اگر مردم هم نپذیرند و حرکت نکنند ما دشمن را در منطقه مشغول کنیم. نتایج آن را در اصل در ارتباط با فرصتی به سازمان و نیروهای م-ل می دیدیم وقتی برای رفقا دلایل بیشتری را مطرح کردم گفتم که از دو حال خارج نیست که اولی همان دیدگاه طرح شده است که مردم نمی پذیرند و ما تاکتیکی تا مدت محدودی که سازمان بخواهد اقداماتمان را ادامه می دهیم، اما مسئله دومی هم مطرح است. مردم سرکوب شده اند، اگر مردم بی حرکت هستند این به خاطر استقبال از نیروی یورشگر نیست، به این خاطر نیست که مردم تضادشان حل یافته، خواسته هایشان برآورده شده است و رژیم در منطقه پایگاهی یافته است. عدم حرکت فعال مردم به خاطر شدت سرکوب است و این موج توهین کردن ها، نفرین نمودن ها، رو ترش کردن ها پس از مدتی اوج می گیرد... بهانه های رژیم برای مردم که مقصر نابسامانی و بحران اقتصادی و کم کاری ها و بدکاری ها، کمونیست ها و کردها هستند بر سر خود رژیم ویران می شود... رژیم نمی تواند مسئله ملی را حل کند و حتی به آن دامن می زند... آنگاه حرکت توده شروع می شود و وظیفه پیش رو این است که در نبودن اعتراض، افشاگری کند. دشمن
ص:108
سرکوبگر را ذله کند و حرکت مردم را ارتقا بخشد. اگر اقدامات مسلحانه ما به تدریج تأثیر کمی هم در رشد و اعتلای حرکت مردم بگذارد وقتی مردم فعال شدند، دیگر لازم نیست ما به طور ایذایی و رد گم کردن دست به اقدام مسلحانه بزنیم، بلکه می توانیم و باید با تمام وجود شرکت فعالانه ای در مبارزه توده بنماییم.(1)
به رغم آن که آشکار است که از نظر این عضو مشاور مرکزیت شرایط عینی انقلاب در کردستان فراهم نیست، سازمان چریک های فدایی شاید با همان استدلال هایی که دیدیم، خواهان مشارکت در جنگی تمام عیار علیه حکومت درکردستان بود. نامه ای از سوی یکی از مسئولان سازمان در کردستان در دست است که بر ادامه جنگ تأکید می کند. حسب قرائن، نویسنده نامه اکبری شاندیز است. متن آن چنین است:
با درود به همه رفقا! دراینجا روزبه روز اوضاع حادتر می شود بدین ترتیب که عملیات مسلحانه نیروهای پیشمرگه در شهرها و روستاها گسترش یافته و روحیه توده ها مجدداً اعتلای گذشته را بازمی یابد که این جریان مترادف است با حرکات اعتراض و تظاهرات اوج یابنده در شهرها و توان یافتن مجدد حزب دمکرات از لحاظ نیروی انسانی. همچنین سایر جریاناتی که در درگیریهای موجود شرکت عملی دارند. رفقای ما در سرتاسر کردستان زیر فشار شدید قرار دارند و مرتب از ما رهنمود و تحلیل می خواهند و ما هم تا به حال، دادن رهنمود را محول به چگونگی برخورد سازمان در قبال درگیریهای موجود نموده ایم. نیروهای ما در شهرها سر در گم هستند تا جایی که تعدادی از پیشگام های مهاباد و بوکان در یک جلسه مشترک تصمیم گرفته بودند که طی اعلامیه ای قطع ارتباط خود را با سازمان اعلام نمایند و دلیلشان هم موضع منفعل سازمان در قبال مسائل بود. نیروهای سیاسی کومله دفتر شیخ عزالدین و حزب دمکرات نیز
ص:109
مرتب در مورد موضع ما سئوال می کنند و به بحران موجود دامن می زنند... پریشب حزب دمکرات از منطقه بیدران و کومله از طرف دیگر پادگان سردشت را تا صبح کوبیده اند. (به وسیله توپ، خمپاره و آر.پی.جی). در مهاباد درگیریهای شدیدی رخ داده که از 10 شب تا 9 صبح ادامه داشته و در جریان آن چند تانک منهدم شده و تعدادی از نظامیان و پاسداران کشته شده اند. طبق خبرهای موجود، دشمن در پی آن است که حمله های خود را به پایگاه های کوهستانی نیروها تشدید نماید... اکنون درگیریها در جاده پیرانشهر- بانه و مهاباد – سردشت ادامه دارد و حزب همچنان این جاده ها را زیر کنترل دارد. فقط از جاده بانه ستون های بزرگ نظامی با حمایت هلیکوپترها می توانند حرکت کنند و تا به حال تمام ستون های ضعیف در این جاده نابود شده اند. در این جاده در روزهای اخیر دو مینی بوس جاشی که از سردشت عازم بانه بودند به وسیله آر.پی.جی کاملاً نابود شدند. پاسگاه پل فلزی سردشت نابود شد و تمام جاشهای مستقر در آن کشته و زخمی شدند... احمد فراش جاش معروف و تعدادی از دیگر جاشهای سرشناس تا به حال اعدام شده اند که این حرکات در روحیه سایر جاشها تأثیر گذاشته و بسیاری از آنها جا خورده اند... منطقه واقعاً دارد تبدیل به باتلاقی برای رژیم می شود که به این سادگی قادر به بیرون کشیدن خود از آن نیست. در بوکان شهر عملاً از غروب آفتاب در اختیار پیشمرگه هاست و آنها با آزادی در آن رفت و آمد می کنند و روز در اختیار پاسداران و ارتش. تا به حال 40 پاسدار پس از اشغال بوکان کشته شده اند. بگذریم...!! طی بحث ها و صحبت هایی که در اینجا با رفقای کمپ های مختلف داشتیم مجموعاً رفقا خواهان شرکت ما، در درگیریهای موجود هستند. البته در موضع گیری رفقا تأثیر مسائل منطقه مشهود است و طبیعی است که قادر به ارائه تحلیلی همه جانبه نیستند. اما رفقای کادر کلاً با ارائه دلایلی که رفیق محمد [بهزاد کریمی] تا حدودی شما را در جریان آن نهاده خواهان شرکت ما می باشند. آنها اعتقاد دارند عدم شرکت فعال ما باعث تقویت سلطه جریانات ناسیونالیستی موجود در کردستان خواهد شد و همان تجربه ای که درکردستان عراق ناظرش بودیم در
ص:110
اینجا نیز به دلیل موضع منفعل ما تکرار خواهد شد. با توجه به درگیریهای روزانه ما فرصت تدوین و تنظیم نظراتمان را نیافته ایم و رفیقی که به عنوان پیک شب رسید و صبح می بایست بازمی گشت از جانب خودم فقط این را تأکید می کنم که با توجه به جریاناتی که هر روز در گوشه و کنار ایران شاهد اوج گیری آن هستیم بیشتر از قبل روی نظراتی که رفیق محمد بیان کرد، پافشاری می کنم و اعتقاد دارم که در هر گوشه ای از ایران که درگیریهای طبقاتی و ملی وجود دارد ما باید به اشکال این مبارزات در جهت تشدید آن شرکت کنیم و نقطه نظری را که معتقد به عدم شرکت ما در جریانات کردستان است، راست روانه می دانم. این دیدگاه به نظر من اساساً درک غلطی از رابطه میان مبارزه طبقاتی و ملی دارد و در تحلیل دورنماهای سیاسی آینده عاجز است و در تنگنای درگیریهای ایدئولوژیک و تشکیلاتی جسارت لازم را جهت موضع گیری های لازم ندارد. در مورد مشکل شرکت ما باید به نام سازمان در منطقه حضور داشته باشیم و عدم بیان این مسئله بار استراتژیک شرکت ما را در منطقه نزول خواهد داد و به اهداف ما صدمات شدید وارد خواهد نمود و اساساً این نظر که می گوید نباید به نام سازمان در درگیریها شرکت جست عملاً با موضع گیریهایی که رفقا تا به حال در هفته نامه کار نموده اند در تضاد است. هنگامی که رفقا رسماً جنایات رژیم را در کردستان محکوم می کنند و مبارزه خلق کرد را مبارزه ای عادلانه می دانند و رسماً از نیروهایی که از جانب رژیم متهم به ضدانقلاب شده اند حمایت می کنند چگونه می خواهند در موضع گیری عملی از سازمان نامی به میان نیاید. چنین موضعی قابل توجیه نیست! در هر صورت در اولین فرصت از این نظرات به صورت مشروح تری دفاع خواهم کرد. در پایان با توجه به نقش استراتژیکی مسئله و اینکه هرگونه تصمیم گیری غیراصولی روی آن، روی تمام مسائل تأثیر خود را به جای می گذارد، موفقیت همه رفقا را در اتخاذ مواضع انقلابی خواستاریم. پیروز باشید. 13/7/58.(1)
ص:111
به گزارش خبرنامه سازمان چریک های فدایی در روز پانزدهم مهرماه 58 به مناسبت «چهلمین روز شهادت رزمندگان سقز، تظاهراتی توسط شورای دانش آموزان» برگزار شد و همچنین در عصر همان روز اکثر مردم شهر در تظاهراتی که «شعارهای آنها بر ضد مزدوران اشغالگر پاسدار و ارتش و دولت ضدخلقی بوده شرکت کردند... و شعارهایی نیز به نفع عز الدین حسینی و انقلابیون کرد داده شد».(1) چند روز بعد در پی ورود 7 نفر پاسدار به مهاباد، مهاجمین به سوی آنان آتش گشودند. پاسداران به شهربانی پناه بردند. مهاجمین در تعقیب آنان ساختمان شهربانی را به گلوله بستند. در نتیجه این حمله رئیس شهربانی به همراه سه تن از مأموران کشته شدند. همزمان با تهاجم به شهربانی خبرنامه سازمان چریک های فدایی گزارش داد که «با توپ های به غنیمت گرفته شده، به پاسداران ارتجاع که روی کوه آربابا پایگاه ساخته بودند حمله کرده و 14 نفر پاسدار کشته و 4 نفر زخمی شدند.»
سازمان چریک های فدایی خلق که عز الدین حسینی را به عنوان تنها رهبر مذهبی کردها پذیرفته بود، گهگاه حملات سختی به رقیب او احمد مفتی زاده می کرد. در سومین شماره خبرنامه هواداران سازمان چریک های فدایی در کردستان به مناسبت سخنرانی مفتی زاده در حسینیه ارشاد نوشت که: «این «علامه دهر» که برای رژیم «پا اندازی» فراوانی کرده، هنوز درک درستی از حماقت ها و تنگ نظری های رژیم نداشت و خیلی مفت خود را فروخت... احمق خود را فریب می دهد و دنبال آبروی ریخته شده خود به گدایی نشسته است.»(2)
این خبرنامه همچنین گزارش می دهد که در تاریخ 26/7 ساعت 11:30 شب پیشمرگه های خلق به فرمانداری بانه مقر سپاه پاسداران حمله کردند. این نبرد تا ساعت 3 بامداد ادامه داشت. در این نبرد عده ای پاسدار کشته و زخمی شدند.
در حالی که گفت وگوی مقامات سیاسی با افراد و نمایندگان کرد در جریان
ص:112
بود، سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان و هواداران سازمان چریک های فدایی خلق ضمن حملات پراکنده به مراکز نظامی شهر اعلامیه های تحریک آمیز نیز منتشر می ساختند. متعاقب تبعید عده ای از پاسبانان سنندج در روز 28/7 شماری از اهالی شهر در یک راهپیمایی اعتراض آمیز خواهان لغو این حکم شدند. دفتر هواداران سازمان در سنندج با حمله به دکتر شکیبا استاندار «خودفروش» کردستان نوشت:
احمق می پندارد چون زبان کردی حرف می زند به راحتی می تواند با مبارزین کردستان به توافق برسد. کودنی او در این است که می پندارد هر کس کرد باشد مورد احترام است... دولت ضدخلقی هم درست با این دید احمقانه او را استاندار کرده است که شاید استاندار کرد بهتر بتواند کردها را آرام سازد. این کودن های تاریخی نمی دانند مسئله کردستان فقط مسئله کرد بودن و کردی حرف زدن نیست. مسئله مبارزه ای اصیل طبقاتی – ملی است.(1)
سازمان چریک های فدایی همچنین با انتشار اطلاعیه ای به اهالی شهر اطلاع داد که «دارودسته فاشیستی هیأت حاکمه» همه توان خود را در جهت سرکوب مبارزه بر حق خلق کرد بسیج کرده است. بنابراین باید به مبارزات پی گیر خود ادامه دهیم.
این خبرنامه همچنین گزارش می دهد که در تاریخ 30/7 پیشمرگه های دلیر کوه با آر.پی.جی. 7 به ماشین پاسداران که در میدان شهر مستقر بود حمله کردند و با نیروهای اشغالگر درگیر شدند که حدود 3 ساعت این نبرد طول کشید و 10 نفر از پاسداران کشته شدند و یک پیشمرگه شهید شد... .
دولت موقت همواره فعالیت های اقتصادی و عمرانی و مذاکره با گروه های سیاسی را بر هرگونه کار نظامی ترجیح می داد. اما این تصمیمات و اقدامات دولت موقت برای جبران عقب ماندگی های مناطق کردنشین و تخصیص اعتبارات ویژه برای آبادانی در این مناطق با طرد گروه های سیاسی مواجه می شد.
ص:113
«کمیته های عمرانی ما مورد نفرت گروه های جدایی طلب کرد به خصوص کومله بودند. هر جا اینها را گیر می آوردند بی رحمانه می کشتند. آن موقع دفتر برنامه و بودجه استان در کارهای عمران فعال بود. کومله ای ها با سازمان برنامه خیلی بد بودند به طوری که یکی از کارکنان ما را به طرز فجیعی کشتند.»(1) سازمان چریک های فدایی نیز به پیروی از این سیاست هرگونه تلاش برای سازندگی را عوام فریبانه ارزیابی می کرد. دفتر این سازمان در سنندج در اطلاعیه 1/8/1358 خطاب به مردم سنندج اظهار می کند که «دارودسته فاشیستی هیأت حاکمه» با سیاست های عوام فریبانه اش یعنی عفو عمومی، عمران و آبادانی و مذاکرات سیاسی و... نتوانست عزم پولادین خلق قهرمانمان را در هم بشکند. بنابراین دست به توطئه بزرگی زده و شهر مهاباد را محاصره اقتصادی و نظامی کرده است. «ارتجاع سیاه می خواهد مهاباد را به تل زعتر ثانی تبدیل نماید.» این اعلامیه از مردم شهر سنندج می خواهد با اعتصاب به یاری مردم مهاباد بشتابند. این دفتر همچنین در تحلیلی که در خبرنامه خود منتشر کرد، نوشت که هیأت حاکمه در لفافه عمران و آبادی می خواهد «بدین وسیله کار خون آشامان و پاسداران ارتجاع را برای پیشبرد مقاصد پلیدشان آسان نماید» این خبرنامه می افزاید: «این کوردلان مرتجع هنوز نمی دانند که رزمندگان مسلح فرزندان همین روستاییان زحمتکشان بوده و برای کسب حقوق همه زحمتکشان با ارتجاع سیاه به مقابله برخاسته اند و رهایی خلق های ایران آیین نبرد آنهاست.»(2)
دولت همچنان بر حل مشکلات کردستان به شیوة مسالمت آمیز پای می فشرد. بنابراین هیأت وزیران تصویب نمود اختیارات خود را در آن چه مربوط به امور عمرانی، فرهنگی، نظامی، رفاهی و بودجه ای مربوط به استان های کردنشین
ص:114
می شود به یک هیأت چهار نفری متشکل از آقایان هاشم صباغیان وزیر کشور، داریوش فروهر وزیر مشاور، دکتر مصطفی چمران وزیر دفاع، مهندس عزت الله سحابی وزیر مشاور و سرپرست سازمان برنامه و بودجه تفویض نماید.
این هیأت که «هیأت ویژه حل مسئله کردستان» نام گرفته بود در شرایطی خود را آماده دیدار و گفت وگو با گروه های سیاسی کردستان می کرد که متن اعلامیه ها و اقدامات کومله و سازمان چریک های فدایی کاملاً جنگ طلبانه بود. خبرنامه سازمان چریک های فدایی گزارش داد که روز 10/8/58 مردم دیواندره در تظاهراتی که به دعوت شیخ عزالدین حسینی و سازمان های سیاسی کردستان برگزار شد، خشم خود را از دشمنان خلق، ارتش ضدخلقی و پاسداران اشغالگر ابراز داشتند. همین خبرنامه گزارش می دهد که پیشمرگان رزمنده بانه با سنگربندی مانع ورود ارتش غارتگر(!) به شهر می شوند که در نتیجه درگیری بین آنان 38 نفر از ارتش ضدخلقی کشته و بیشتر از 40 نفر زخمی می شوند و تعداد زیادی نیز به گروگان گرفته می شوند.
با عزیمت هیأت تعیین شده از سوی دولت به کردستان، کومله با انتشار اطلاعیه ای اعلام کرد «آنهایی که فکر می کنند در برابر هیأت مذاکره کننده دولت گویا ما نیز باید [اعلام] آتش بس کنیم، سخت در اشتباهند. حسن نیت ما ادامه مبارزه است». این اظهارات کومله تعریضی بود به حزب دمکرات که مایل بود مذاکره را بدون حضور دیگر گروه ها پیش ببرد. این سازمان بالأخره تأکید می کند: «زحمتکشان خلق کرد که اکنون نبرد را به عالی ترین سطح آن یعنی جنگ توده ای مسلحانه در دهات و قیام مسلحانه در شهرها ارتقا داده اند هرگز دست از مبارزه برنخواهند داشت.» اما استقبال مردم از مذاکره با نمایندگان دولت، گروه های سیاسی را مجبور به امضای توافق نامه ای در تاریخ 12/8/58 نمود که به موجب آن هیأتی به ریاست عز الدین حسینی و نمایندگانی از سوی حزب دمکرات کردستان، سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان (کومله) و سازمان چریک های فدایی خلق (شاخه کردستان) در تمام مراحل مذاکرات شرکت نمایند. این پیشنهاد از سوی چریک های فدایی و کومله ارائه شد. در گزارش درون گروهی
ص:115
چریک ها آمده است:
در جلسه ای که روز چهاردهم با حضور شیخ عزالدین و اعضای دفترش، رفقای کومله، ما و نمایندگان حزب در منطقه سردشت تشکیل شد، مسئله چگونگی فرستادن هیأت نمایندگی خلق کرد مورد بررسی قرار گرفت که نمایندگان حزب بر اساس موضع یادشده برخورد می کردند و مسئله را از اینکه چه کسانی سخنگو باشند شروع می کردند که ما و کومله طرح کردیم قبل از اینکه مسئله سخنگو روشن شود باید ببینیم که سخنگویان ما چه می خواهند بگویند و طرح خواست های حداقل ما چیست؟... با توجه به مواضع انحصارگرانه حزب و مسئله سازش قریب به یقین آن که برای سایر نیروها عواقب سنگینی خواهد داشت، ما و کومله و دفتر شیخ فکر می کنیم که باید روی یک برنامه مشترک کار کنیم تا بتوانیم در مقابل حزب از موضع واحدی برخورد کنیم. اعضای دفتر شیخ نیز طرفدار این هستند که اگر حزب دمکرات مواضع سازشکارانه گرفت مشترکاً علیه او موضع گیری شود. اما مسئله ای که ما با آن در مذاکرات روبرو هستیم نقش شیخ عز الدین است؛ با توجه به محبوبیت شیخ و مقبولیت آن در نزد مردم اینکه شیخ در قبال مذاکرات و به خصوص حزب چه موضعی داشته باشد در برخوردهای آینده نقش قاطعی دارد. حزب سعی دارد شیخ را در درجه اول به طرف خود بکشد و به توده ها چنین وانمود کند که با شیخ هیچ گونه اختلافی ندارد زیرا رو شدن این اختلاف در میان نیروهایش شکاف ایجاد خواهد کرد و در درجه دوم حداقل شیخ را بی طرف نگهدارد و در عین حال آنها در روزهای اخیر دست به تبلیغ علیه شیخ زده اند و شعارهای خودپرستی محکوم است درودیوار مهاباد را پوشانده است. اما شیخ با اینکه در مجموع مواضع ما و کومله و اعضای دفترش را تأیید می کند، منتظر است تا اینکه موضع حزب در مذاکرات آشکار شود و فاقد آن قاطعیت لازم جهت یک موضع گیری فعال در قبال حزب است. اگر ما نتوانیم شیخ را در مواضع خود نگاهداریم مسلماً ابتکار مذاکرات همچنان در دست حزب باقی خواهد ماند. حزب عملاً در قبال ما و شیخ سیاست دفع الوقت و مذاکره پنهان را دنبال
ص:116
می کند و تلاش دارد به هر قیمت شده وقایع را به گونه ای سازمان دهد که به دولت وانمود کند که بدون وجود حزب هیچ مذاکره ای نتیجه نخواهد داد و حتی حزب تنها طرف مذاکره است. شب پانزدهم، داریوش فروهر دنبال شیخ فرستاده بود که ما با رفتن شیخ مخالفت کردیم. بدین دلیل تا قبل از مشخص شدن هیأت نمایندگی و توافق روی طرح حداقل رفتن شیخ هیچ مسئله ای حل نخواهد شد و چون اینگونه مذاکرات به نتیجه نخواهد رسید نتیجه طبیعی آن تحکیم مواضع حزب دموکرات است و شیخ هم این را پذیرفت و فقط دو نفر از اعضای دفترش را فرستاد برای اینکه بپرسند فروهر چه می گوید و چه می خواهد.(1)
در همین روزها بهزاد کریمی نیز گزارشی در 27 صفحه برای مرکزیت سازمان ارسال می کند. این گزارش صرف نظر از آن که پرده از نقش سازمان در مسائل کردستان برمی دارد، اختلافات گروه های سیاسی و دسیسه های آنان را نیز آشکار می سازد. گزارش مربوط است به «مذاکرات با هیأت دولت در مورد کردستان در ده «به پوران» سردشت، 19 و 20 آبان 58».
کریمی می نویسد که در نوبت اول مذاکرات عزالدین حسینی با داریوش فروهر یک نفر از فدایی ها و یک نفر از کومله نیز بدون مشخص شدن هویتشان شرکت داشتند و طرح ارائه شده از جانب عز الدین حسینی نظر مشترک آنان بوده است. این زمینه مشترک موجب شد در مذاکرات دوم «این سه نیرو به همکاری تنگاتنگ تری بپردازند.» طرح پیش شرط مذاکرات «هر چند در اعلامیه های جداگانه ولی در اصل با محتوای واحد» نتیجه همین همکاری مشترک بود. حسب اظهار کریمی حزب دمکرات به عز الدین حسینی گفته بود که کومله و فدایی حاضر به برقراری آتش بس نیستند و خواهان ادامه جنگ می باشند. این دیدگاه از آنجا حاصل شده بود که در اولین طرح مشترک آنان «جنبه تبلیغاتی» مدنظر قرار گرفته بود؛ «ولی پس از پیروزیهای نظامی اخیر و تشدید بحران
ص:117
اقتصادی و سیاسی هیأت حاکمه» این امید به وجود آمد که رژیم عقب نشینی کرده و «دوران صلح مسلح برقرار شود.» حزب دمکرات مدعی بود که در مذاکرات باید «طرف اصلی به حساب آمده و سخنگوی هیأت مذاکره کننده خلق کرد باشد.» ولی کومله و فدایی تعیین سخنگو را به بعد از روشن شدن حداقل خواسته هایشان موکول کردند. در تاریخ 17/8/58 حزب دمکرات عز الدین حسینی را به پایگاه خود در نواحی مرز دعوت کرده و به او فهماند که حزب بر روی سخنگو بودن خود اصرار دارد و همچنین به او اعلام کرد که ریاست وی را در هیأت نمی پذیرد. «در مورد فدایی ها مسئله بی نام جنگیدن و اینکه خودمختاری برای سازمان مسئله نیست و حساسیت رژیم را درباره فدایی ها عنوان کرده و در مورد کومله گفته بودند که عناصری هستند هرج ومرج طلب و بی برنامه». در جلسه ای که فردای آن روز تشکیل شد، قاسملو ضمن انتقاد از بی نام جنگیدن چریک های فدایی بر سخنگو بودن حزب تأکید کرد که با مخالفت نمایندگان کومله و فدایی روبرو گردید. این جلسه بدون نتیجه به پایان رسید. کریمی از این جلسه نتیجه می گیرد «موضع حزب اولاً ضعیف بود زیرا از این ترس دارد که اولاً: بدون موافقت ماها آتش بس عملاً برقرار نشود. ثانیاً: مصالحه به تنهایی در میان مردم مسائل مهمی برایش پیش آورد و موقعیت خود را از دست بدهد». در حالی که حزب دمکرات برای حضور کومله و سازمان چریک های فدایی در مذاکره با هیأت ویژه بی میل بود این دو گروه نیز حضور خود را به حضور دیگری موکول می کرد. دو روز پیش از این در جلسه ای که با حضور یکی از اعضای حزب دموکرات؛ شیخ عزالدین حسینی؛ و نمایندگان سازمان و کومله برگزار گردید، نماینده حزب اعلام کرد حزب ریاست شیخ را می پذیرد؛ به شرطی که فقط شیخ و حزب در مذاکره شرکت کنند و سخنگو هم حزب باشد و در صورت عدم پذیرش این پیشنهاد هیأت نمایندگی شامل حزب، شیخ عزالدین حسینی، کومله و سازمان چریک های فدایی باشد؛ و حزب و عز الدین حسینی توأمان سخنگوی هیأت باشند. کریمی با تفرقه افکنانه خواندن این دو پیشنهاد، منظور اصلی حزب را «جلب شیخ و منفرد کردن کومله و فدایی» می داند. اما این
ص:118
«دسیسه» ناموفق ماند و فدایی ها و کومله متحداً بر حضور خود تأکید ورزیدند. کریمی در این گزارش خود تأکید می کند که رژیم می خواهد هر طور شده آتش بس داده و جنگ پایان بپذیرد. از نظر او آن چه که رژیم را در برابر این ناگزیری قرار داده عبارت است از: 1. شکست مفتضحانه 2. عملکرد تضادهای درونی خودشان که اینک وضع جدیدی پیدا کرده است 3. حدت پیدا کردن تضاد با عراق و انگولک های آن 4. در پیش بودن زمستان و برف سنگین کردستان. کریمی با بیان میل حزب دمکرات به صلح می گوید «ما سعی خواهیم کرد با این مسئله برخورد کنیم». کریمی در توصیف وضعیت سازمان در کردستان می نویسد:
از نظر سیاسی به عنوان یکی از سه نیروی عمده مطرح هستیم (بدون استثنا از نظر همه). کومله به خاطر عملکرد بسیار فعال و نیز صددرصد محلی بودنش از ما جلو افتاده است. حداقل از نظر حزب دموکرات و از نظر شیخ. ولی روی موضعگیری های سیاسی و حرفهای ما خیلی حساب می کنند. مثلاً شاید تعجب کنید که بگویم شیخ روی حرفهای من بسیار حساس است و ظاهراً معتقد. اینک در مهاباد و بوکان دفتر زده ایم و در سقز پیشگام می زنیم و در بانه هم همچنین. از نظر نظامی در گرفتن شهرها نقش فعالی ایفا کردیم. اما چند فرصت را که می توانست امکانات تسلیحاتی خوبی برایمان به وجود بیاورد خارج از اراده خودمان و صرفاً بر اساس بدشانسی از دست دادیم. اما نزدیک به 30 قبضه ژ-3 و کلت(1) به دست آورده ایم. اما از نظر تشکیلاتی مسائل به هم ریخته بود ولی اینک به سرعت به طرف یک سازماندهی اساسی و جدید حرکت می کنیم... اما از نظر تسلیحاتی باید مسئله را جدی بگیرید. ما خودمان ترتیب حمل و نقل را می دهیم. نارنجک انداز، آر.پی.جی7، فشنگ ژ-3 به تعداد بین 100 تا 200... در مورد تشکیلات جدید هم باید بگویم که این مسئله به فوریت ممکن نیست. به خصوص که ما نمی توانستیم درست در آستانه صلح با نام دیگری اقدام نماییم. لذا این مسئله را تدریجاً پیش خواهیم برد و الآن
ص:119
مشغول تهیه مقاله ای هستیم که اعلام وجود بکنیم با نام (سازمان وحدت انقلابی خلقهای ایران – بخش کردستان) کار خواهیم کرد».
به رغم استقبال حزب دمکرات از هیأت مزبور، سازمان چریک های فدایی خلق و کومله به کارشکنی علیه این گفت وگوها پرداخته و سعی در تحریم هیأت داشتند. محمدرشید شکیبا استاندار کردستان به خبرنگار کیهان گفت وقتی هیأت حسن نیت دولت به سنندج آمد، هیأت اعلام کرد که آماده مذاکره با کلیه گروه ها و دسته های سیاسی منطقه است. به جز تعدادی از مردم و یکی دو نماینده آنان، هیچ کس از این آمادگی در جهت رفع بعضی از مشکلات استفاده نکرد... در سنندج به جای مذاکره با هیأت دولت، دسته ها و گروه ها در سطح شهر به راه افتادند و قبل از حضور در استانداری و مذاکره با هیأت دولت میتینگ و تظاهرات راه انداختند و در سطح شهر اعلامیه و شعار دادند.(1)
خبرنامه هواداران سازمان چریک های فدایی گزارش داد که دو تن از این هیأت به اصطلاح حسن نیت در یک توطئه کثیف با مرتجع ترین عناصر مذاکره پنهانی دارد و مردم پس از کسب اطلاع از این توطئه در یک راهپیمایی خودجوش خواستار مذاکره هیأت با شیخ عز الدین و سازمان های سیاسی درگیر در جنگ می شوند. این گزارش همچنین می افزاید که مردم سنندج با شعارهایی مانند مذاکره با مفتی و مرتجعین توهین به خلق کرد است و بدین وسیله پشتیبانی خود را از جان برکفان قهرمان اعلام می دارند.(2)
خبرنامه کومله نیز گزارش می دهد که:
در روز 26/8/58 هیأت نمایندگی دولت با سیاست عوام فریبانه خود قصد داشت مردم را در مسجد جامع شهر بانه جمع کرده و برای آنان سخنرانی کند
ص:120
ولی به درخواست شیخ جلال برادر شیخ عزالدین حسینی و سازمان زحمتکشان کومله مردم آن را تحریم کرده و به راهپیمایی پرداختند و در قطعنامه پایانی خواستار آن شدند که رژیم باید با عز الدین حسینی و نمایندگان گروه های سیاسی مذاکره کند و نه با سازشکاران و جاش ها.(1)
سازمان چریک های فدایی برای مذاکره با هیأت ویژه پیش شرط هایی تعیین کرد. «پذیرش هیأت نمایندگی خلق کرد مرکب از همه نیروهای سهیم در جنبش مقاومت خلق کرد به ریاست شیخ عزالدین حسینی، انحلال سپاه پاسداران در کردستان و خودداری از هرگونه نقل و انتقالات نظامی و تجدید نیروهای ارتشی در کردستان» از جمله این پیش شرط ها بود. چریک ها همچنین درباره دوره انتقال از وضع کنونی به کردستان خودمختار طرحی ارائه کردند که به موجب آن نمایندگان گروه های سیاسی شرکت کننده در «جنبش مقاومت خلق کرد» می بایست در اسرع وقت انتخابات برگزار کنند تا «مجلس ملی موقت» تشکیل شود. این مجلس به عنوان بالاترین ارگان کردستان خودمختار موظف است در مدت معین زمینه لازم برای ایجاد و گسترش شوراهای مردمی را فراهم نماید تا در انقضای مدت تعیین شده شورای عالی خلق کرد بر اساس نظام شورایی ایجاد شده تشکیل یابد و پس از تشکیل شورای عالی، مجلس ملی موقت منحل و از آن پس کردستان خودمختار بر اساس طرح شوراها اداره گردد.(2)
سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان نیز در همین روز با انتشار اطلاعیه ای شرایطی برای آتش بس ارائه کرد که اهم آن همان شرایط سازمان چریک های فدایی بود. اما این دو سازمان در آغاز درباره چگونگی طرح خودمختاری با یکدیگر اختلافاتی داشتند. چریک های فدایی با این استدلال که نظام شورایی راه را برای تشدید مبارزه طبقاتی در کردستان بیشتر باز می کند، طرح خودمختاری را بر اساس نظام شورایی پیشنهاد می دادند. اما کومله طرح خودمختاری را با این
ص:121
استدلال که مجلس ایالتی وسیع ترین پشتیبانی را می تواند کسب کند، خودمختاری را بر اساس نظام پارلمانی پیشنهاد می داد. این دو سازمان پس از بحث های زیاد بالأخره به توافق رسیدند.(1) سازمان انقلابی زحمتکشان کردستان در ادامه کارشکنی های خود برای به شکست کشاندن مأموریت هیأت ویژه، در فردای روز بازگشت این هیأت به تهران، در شامگاه 21/8/58 با سلاح های سبک و سنگین به پاسگاه ژاندارمری مریوان حمله کرد. همزمان با این اقدام بر اثر کمین این گروه در مسیر جاده مریوان به چناره به یک ستون ارتش، تعدادی کشته و زخمی شدند. اما هیأت، در مذاکرات خود با گروه های سیاسی درگیر در کردستان، با تمام افت وخیزها به توافق هایی دست یافت.
هیأت ویژه حل مسئله کردستان سه روز پس از بازگشت به تهران با رهبری انقلاب ملاقات و گزارشی از مذاکرات و مسائل کردستان به ایشان ارائه کرد. هاشم صباغیان عضو این هیأت درباره نتایج گفت وگو با رهبری انقلاب گفت: «کلیه مسائلی که در کردستان درباره آن گفت وگو شده مورد تأیید امام قرار گرفت و ادامه مذاکرات تا رسیدن به راه حل نهایی و قطعی و خاتمه مسئله کردستان همچنان ادامه می یابد و ادامه این کوشش مورد تأیید امام قرار گرفته است». با مساعی و تلاشی که هیأت صورت داد، امام خمینی در روز 26/8/58 خطاب به مردم کرد اطلاعیه ای صادر کرد. ایشان با اشاره به ظلم و ستمی که در رژیم پهلوی به همه اقوام شده بود یادآور شدند: «نوسازی و عمران در محیطی که آشفته است و مردم در امان نیستند مشکل یا غیرممکن است» ایشان از هیأت ویژه خواستند «که به مذاکرات خود با کمال حسن نیت ادامه» داده تا آرامش و امن در منطقه برقرار گردد. امام خمینی در این پیام یادآور شدند که دین اسلام تمام تبعیض ها را محکوم نموده و در جمهوری اسلامی «حق اداره امور داخلی و محلی و رفع هرگونه تبعیض
ص:122
فرهنگی و اقتصادی و سیاسی متعلق به تمام قشرهای ملت است.» ایشان در ادامه خطاب به هم میهنان می نویسند: «من دست خود را پیش شما دراز می کنم و از شما به خاطر خدا و اسلام و کشور عاجزانه می خواهم که تمام توان خود را برای نجات کشورتان به کار برید و اسلحه های سرد و گرم یعنی قلم و بیان و مسلسل را از نشانه گیری به روی یکدیگر منحرف و به سوی دشمن های انسانیت که در رأس آنها آمریکاست نشانه روید.(1)» این اطلاعیه بازتاب گسترده ای داشت. عزت الله سحابی می گوید: «فردای آن روز (27 آبان) به سازمان برنامه آمدم. دکتر شیرازی داماد قاضی محمد که در زندان زرهی سال 34 با ما بود[، و] با مرحوم بازرگان هم خیلی آشنا بود، با دسته گل پیش ما آمد و گفت: آقا! دیشب مهاباد و سنندج جشن و پایکوبی بود. این اعلامیه آقای خمینی خیلی مؤثر افتاده است.»(2)
هواداران سازمان چریک های فدایی خلق (شاخه کردستان) در اطلاعیه ای که به مناسبت پیام امام خمینی صادر کردند آن را نتیجه مقاومت جنبش خلق کرد در مبارزه با هجوم فاشیست ها دانستند. کومله نیز در تحلیل خود از این پیام نوشت که هیأت حاکمه می خواهد به اهداف زیر دست یابد از جمله:
1. برقراری آتش بس و جلوگیری از فروریختن پایه های ارتش شکست خورده.
2. فرصت برای بازسازی ارتش و تجدید آمادگی سپاه پاسداران.
3. برقراری محیط امن برای انجام رفراندوم مربوط به قانون اساسی و انتخاب رئیس جمهور و انتخابات مجلس شورای ملی به طوری که مردم کردستان نیز در آن شرکت داشته باشند.
4. بالأخره جلوگیری از اوج گیری جنبش مقاومت و سقوط رژیم.
پیش از این، یعنی در اولین پلنوم سازمان چریک های فدایی خلق، در مهرماه 1358
ص:123
جنگ در کردستان یکی از محوری ترین مسائل پلنوم بود. جناحی در سازمان، خصوصاً در مرکزیت، حضور در جنگ را مفید ارزیابی نمی کرد؛ ولی چون این گرایش، قدرت مقابله با جنگ طلبان را که عمدتاً در کردستان تجمع کرده بودند، نداشت، با سلب مسئولیت از مرکزیت تصمیم گیری درباره آن را به پلنوم واگذار کرد. پلنوم نیز بی نام جنگیدن در کردستان را تصویب نمود. سازمان گمان می کرد که با اتخاذ این مشی اولاً نیروهای خود را در کردستان راضی نگه خواهد داشت و آنان را از دست نخواهد داد و از این طریق از منافع احتمالی جنگ بهره خواهد برد. چنانچه با پایان یافتن جنگ و شروع مذاکرات صلح برخی از مخالفین با نام جنگیدن تغییر عقیده داده و اظهار می کردند «آیا بهتر نبود ما از ابتدا با نام شرکت می کردیم که بعد از جنگ بتوانیم از موقعیت مستحکم تری برخوردار باشیم؟».(1) ثانیاً دیگر مضار جنگ دامنگیر آنان نخواهد شد و آنان همواره خواهند توانست به توده هوادار خود در دیگر شهرها که خواهان مشارکت سازمان در جنگ نبودند، پاسخ دهند. اما این مشی به سختی مورد انتقاد قرار گرفت. تعدادی از اعضا که بعدها به اقلیت پیوستند، با این استدلال که طبقه کارگر باید با چنان روحیه انترناسیونالیستی تربیت شود که از مبارزه طبقاتی در همه جهان حمایت کند، از جنگیدن با نام سازمان در کردستان دفاع می کردند. به گمان اینان از طریق مشارکت مارکسیست – لنینیست ها در جنبش خلق کرد خواهد بود که این جنبش در مسیر صحیح خود هدایت خواهد شد و جنبه طبقاتی می یابد. جناح اقلیت در نقد جایگاه جناح اکثریت می نویسد:
آنها استدلال می کنند که اگر سیاست خودمان را اعلام کنیم، چون اکثریت توده های کارگر به حاکمیت اعتماد دارند، موضع گیری ما باعث تحریک توده ها علیه ما می گردد و در نتیجه از اطراف ما پراکنده می شوند و کار ما مشکل تر می شود. ما سئوال می کنیم توده های کارگر را برای چه و حول چه سیاستی می خواهیم جمع کنیم مگر نه این است که ما باید کارگران را حول
ص:124
سیاست مستقل پرولتاریایی متشکل کنیم و می خواهیم طبقه کارگر را برای نبرد بی امان طبقاتی آماده کنیم. آنکس که تنها به کمیت نیرو توجه کند بدون آن که اهداف را روشن کند مارکسیست – لنینیست نیست.(1)
تنی چند از مسئولین سازمان در کردستان نیز به رد سیاست بی نام جنگیدن پرداختند. در اولین واکنش جواد [اکبری شاندیز] در تاریخ 3/8/1358 نامه ای به مرکزیت سازمان نوشت و در آن با اشاره به تزلزل اعتقاد خود و دیگر مسئولین شاخه به سیاست های سازمان در کردستان، می افزاید که این رفقا اعتقاد دارند که «سازمان همچنان به برخورد التقاطی خود ادامه خواهد داد». شاندیز در علت یابی این برخورد سازمان با مسئله کردستان به «وجود بحران های درون تشکیلاتی و ضعف قدرت رفقا در حل آن» اشاره می کند. وی همچنین از انجام عملیات بدون نام انتقاد کرده و می نویسد:
ما نمی توانیم از جانبی در عملیات شرکت کنیم و عملیات خود را گسترش دهیم ولی از جانب دیگر در مورد کاربرد تبلیغی و سیاسی آن سکوت کنیم و عملیات خود را در خدمت یک جریان انحرافی در منطقه قرار دهیم و یا بالفرض تحت عنوان نام مسخره رزمندگان خلق اعلامیه بدهیم با این خیال که مردم فلان شهر می دانند که رزمندگان همان چریک ها هستند.
جواد این سیاست مرکزیت را به ریشه های عمیقی نسبت می دهد و یادآور می شود: «آنچه با توجه به ماهیت بحران سراسری جامعه تأکید دارم این است که موقعیت کردستان دارای اهمیت ویژه است.» تأکید شاندیز بر ادامه و گسترش جنگ علیه حاکمیت جدید از آن رو بود که به گمان وی «حاکمیت کنونی مرتجع تر و عقب مانده تر از آن است که بتواند تضادهای پیچیده ای را که از رژیم گذشته به ارث برده و خود سعی در بازسازی آنها دارد، حل کند. سیر وقایع و رویدادها از هنگام حمله به کردستان این مسئله را روشن می کند. تشدید تضادهای درونی هیأت حاکمه؛ ادامه بحران اقتصادی و سیاسی در سراسر ایران؛
ص:125
و جدا شدن روزافزون توده ها از آن نشانه های بارز عمیق شدن این بحران است.» این دلایل کافیست تا اکبری شاندیز نظر خود را مبنی بر لزوم اتخاذ سیاست جنگ طلبانه اعلام کند. «در این شرایط اگر ما اهمیت وضعیت منطقه و رابطه آن را با تشدید تضادهای هیأت حاکمه درک کرده باشیم دیگر نمی توانیم اینگونه با مسئله برخورد دوگانه داشته باشیم. اعتقاد داریم در این شرایط هرگونه برخوردی که به تثبیت حاکمیت موجود و تخفیف بحران کمک کند یک حرکت ماهیتاً ارتجاعی است». اکبری شاندیز به مرکزیت هشدار می دهد «دست و دل هیچ کس با این برخورد به کار نمی آید.» اکبری شاندیز برای مرکزیت می نویسد:
در اکثر نقاط کردستان واقعاً حالت قیام حکمفرماست و قهرمانی مردم در حمایت از پیشمرگه ها همیشه در تاریخ باقی خواهد ماند. در حال حاضر در مهاباد دشمن برای نیروهای مستقر در تپه های اطراف شهر با هلیکوپتر غذا می برد و آنها چند روز بی غذا مانده بودند زیرا عملاً هر خودرو ارتش که در شهر خواسته بود برای آنها غذا ببرد نابود شده بود. حتی تانکها. رفقا در تمام مناطق روستایی کردستان به راحتی حرکت می کنند و کوچکترین مشکلی از نظر تدارکات و غذا ندارند. همه جا پایگاه نیروهای پیشمرگه است.
شاندیز در پایان اعلام می کند که قادر نیست مواضع جدید سازمان را به افراد شاخه اعلام کند. بنابراین پیشنهاد می دهد: «بهتر است رفقایی که چنین مواضعی دارند به منطقه بیایند و با رفقا برخورد کنند. از نظر من بحران تشکیلاتی موجود در سازمان و عدم برخورد اصولی با گذشته یک جریان راست را در سازمان رشد داده است که ضعف تئوریک مجموعه رفقا به تقویت مواضع آن کمک کرده است.»(1) سه روز بعد یعنی در تاریخ 6/8 قباد [ارسلان پورقباد؟] نامه ای در 24 صفحه و با عنوان «بی نام جنگیدن اصولی است؟» برای مرکزیت ارسال کرده و سیاست پیشنهادی پلنوم را به چالش می کشد. از نظر قباد «در مورد کردستان کسانی به قضاوت و چاره اندیشی
ص:126
نشستند که توانایی لازم را برای این امر در آن لحظه تاریخی نداشتند». قباد به نقل از یکی از «رفقای مرکزیت» می نویسد: «قبل از تشکیل پلنوم دو سوم مرکزیت» معتقد بودند که باید در جنگ کردستان بی نام شرکت» کنند ولی در طول پلنوم نظرات تغییر و تکامل یافت. قباد با انتقاد از بی توجهی مرکزیت به مسئله کردستان و آمادگی آنان برای پذیرش صلح می نویسد:
رفقای ما اصولاً مسئله جنگ کردستان و ابعاد آن و آینده جنگ را تمام شده فرض کرده و شروع کردند به تقسیم نعمات فراوان دوران صلح و انگار رفقا رودرروی هیأت دولت ایستاده بودند و پای اصلی مذاکره هستند.
قباد برخورد پلنوم با مسئله کردستان را که «مسئله خطیر مرکزیت» بود، «نمونه بارز برخورد غیرمارکسیستی، ذهنی گرایی، بلاتکلیف گذاری، سودجویی فرصت طلبانه، پاسیفیسم چندش آور، بی توجهی به آینده سازمان عدم [!] برخورد غیرمسئولانه به مسئله کردستان و نقش سازمان» می دانست. قباد می نویسد:
هواداران از ما می پرسند چرا دورویی می کنید و اعلام نمی کنید که رزمندگان خلق همان خود شما هستید؟ این همان اپورتونیسم مسلط بر سازمان است که سبب می شود شما با چهره سیاسی – تشکیلاتی آشکار در اعلامیه های با مهر سازمان و در چهره نظامی رزمندگان ظاهر می شوید و شرم دارید حقانیت مبارزه مسلحانه را اقرار نمایید.
قباد از دو دیدگاه در مرکزیت سازمان سخن می گوید. یک دیدگاه معتقد بود که باید بی نام در کردستان جنگید و دیدگاه دیگر اعتقاد داشت که جنگ باید با نام صورت پذیرد. به نظر قباد معتقدین به دیدگاه دوم «با شورانگیزترین کلمات به رأی دهنده فهمانیده اند که افرادی که معتقدند سازمان باید با نام در کردستان شرکت کند، خود از نظر استراتژیکی و تاکتیکی دیدگاه های بسیار بسیار متفاوتی دارند و خلاصه فهمانده اند که مبادا به آن رأی دهید؛ چون جاافتادگی ندارد و دلیلی هم پشت آن نخوابیده است!» قباد سپس با بررسی دیدگاه اول و نقد آن هشدار می دهد:
رفقای سنندج صراحتاً و رسماً هشدار می دهند ما داریم هواداران را از دست می دهیم. شرکت بی نام را هیچ هواداری درک نمی کند و نمی پذیرد... در
ص:127
تهران به علت وجود بحران ایدئولوژیکی – سیاسی – تشکیلاتی اعلامیه های گروه رزمندگان که سهل است، اعلامیه های شاخه کردستان و بخش سنندج تکثیر نشده است و البته اگر هم تکثیر می شد آیا می توان به همه توضیح داد که فداییان خلق در کردستان به نام رزمندگان خلق می جنگند؟ اگر می شود توضیح داد و قابل فهم است و مورد استقبال قرار می گیرد و حیثیت آفرین است چرا فداییان با نام خودشان جنگ نکنند؟
قباد با استهزا ادامه می دهد:
شاید راه حل درست آن باشد که مقداری اسلحه تحویل دشمن دهیم و صراحتاً بگوییم در جنگ کردستان شرکت نمی کنیم و از پاسداران شهید هم تجلیل کنیم و ستاد و روزنامه علنی به دست آوریم و از امکانات علنی استفاده کنیم و ضربه خوردن را به صفر برسانیم.
قباد در برابر این گزارش که مایل بود جنگ را به یک سازمان جنبی واگذارد، می پرسد:
چرا روشن نکردید سازمان فدایی از سازمان جنبی حمایت علنی نماید یا ننماید؟ چرا مشخص نکردید با حزب دمکرات و کومله چه معامله ای بکنیم؟ اگر آنها شرط همکاری را در نام اصلی ما عنوان کردند چه بگوییم؟ اگر در امر بسیار مطلوب شما – مذاکره- راهمان ندادند – تکلیف ما چیست؟ اگر در مذاکره شرکت کردیم و هیأت مذاکره کننده دولتی فهمید فدایی ها هم در طرف مقابلش ایستاده اند چه برخوردی بکنیم؟ بگوییم آری فدایی هستیم یا انکار کنیم؟
قباد علت مخالفت اکثر افراد با شرکت با نام در جنگ را ناشی از این واقعیت می داند که تشکیلات فدایی در سراسر ایران به هم ریخته، نابسامان، بی رویه گسترش یافته و ضربه پذیر می باشد. او از این بحث طولانی خود چنین نتیجه می گیرد:
رفقا! مسئله ملی در کردستان واقعیتی است غیرقابل انکار؛ ولی به علت هجوم فاشیستی رژیم، به علت فقر آگاهی توده ها، به علت شیوه برخورد حزب
ص:128
دمکرات و کومله، و به علت عدم برخورد فعال ما، ناسیونالیسم تنگ نظرانه ای به شدت رواج یافته که همراه کیش فردپرستی مسخره ای که کومله به آن دامن می زند، انحراف در حرکت ملی – طبقاتی خلق کرد را به شدت تدارک دیده و امر طبقاتی را نادیده می گیرند و یا آگاهانه سرپوش می گذارند. وظیفه یک جریان اصیل مارکسیستی این است که آگاهی سوسیال دمکراتیک را به میان توده ها ببرد و در شرایط فعلی کردستان وقتی از ما حرف شنوی خواهند داشت که با نام خودمان شرکت فعال در جنگ داشته باشیم. ما وقتی می توانیم سیاست های مماشات گرانه و سازشکارانه و یا وحشی گریهای بعضی عناصر شووینیست حزب دمکرات را افشا کنیم که در منطقه با نام خودمان حضور فعال داشته باشیم. وقتی می توانیم در جریان مذاکره – که ادامه مبارزه است – نقش فعال و مارکسیستی به عهده بگیریم که از سازشکاریها و خیانت ها جلوگیری کنیم و دوران صلح مسلح را غنا بخشیم و برای مرحله بعد از صلح مسلح در بین توده ها به سرعت پایگاه بزنیم و نفوذ را بالا ببریم و نماینده دفاع از حق تعیین سرنوشت باشیم که بجنگیم و مشخص کنیم چه کسانی هستیم.
قباد بار دیگر تأکید می کند بی نام جنگیدن و یا با نام سازمان جنبی جنگیدن به منزله قرار دادن توان آتش خود در اختیار حزب دمکرات و یا رشد دادن جریان ناسیونالیستی – خلقی کومله می باشد. قباد با واقعی توصیف کردن جنگ کردستان یادآور می شود که این جنگ با مذاکره تمام نخواهد شد و این رژیم «مسئله طبقاتی در کردستان را با تف و پفِ یک روز پول نفت هم نمی تواند حل نماید.» به گمان وی رشد مبارزات کارگران، دهقانان و رنجبران و نیروهای مناطق خلقی ایران «بر پیکر رژیمی ضربه می زند که به خاطر ماهیتش، به خاطر تضادهای درون طبقه حاکمه اش، به خاطر همین مبارزات طبقاتی – توده ای نمی تواند بحران اقتصادی – سیاسی را چاره ساز باشد. وظیفه کمونیست ها این است که با شرکت فعالانه در جنبش طبقاتی – توده ای و ارتقاء سطح مبارزات توده ها نگذارند رژیم مستقر شود. نگذارند توده ها فریب بخورند. نگذارند بورژوازی لیبرال و خرده بورژوازی کلریکال بر گُردة توده ها سوار شوند. با
ص:129
افشاگری، با آگاه سازی، با شرکت واقعی و فعال در زندگی مبارزاتی توده ها و ارتقاء سطح مبارزاتی آنها»(1) پیش از آن که مذاکرات هیأت ویژه با طرف های درگیر در جنگ به سرانجام برسد و دورنمای صلح آشکار گردد، نامه ای با عنوان «آیا موضع گیری پلنوم در قبال مسئله کردستان صحیح بود؟!» به مرکزیت نوشته شد. فقط بر اساس تشابه خط می توان این نامه را به اکبری شاندیز نسبت داد. او در این نامه می نویسد:
رفقا! سازمان در جریان بحث های پلنوم در مورد موضع گیری بر سر مسئله کردستان بدین نتیجه رسید که در شرایط مشخص کنونی نباید شرکت خود را در جنگ کردستان رسماً اعلام نماید. در پلنوم تصمیم گرفته شد که شاخه کردستان از طریق ایجاد یک سازمان جنبی سیاست جنگی خود را پیش برده و تمامی مواضع و عملیات این سازمان از جانب سازمان مورد حمایت رسمی قرار گیرد.
این تصمیم گیری در شرایطی به شاخه کردستان اعلام شد که هیچ یک از رفقای مسئول شاخه کردستان حاضر به دفاع از این موضع گیری نبوده و در هنگام اعلام این تصمیم گیری نیز هیچ یک از رفقای شاخه کردستان نیز آن را قبول نداشت.
ولی از آنجا که اعلام رسمی این موضع با آغاز مذاکرات صلح در کردستان مصادف گردید و ما نیز تنها با اسم سازمان می توانستیم در این مذاکرات شرکت کنیم و شرکت کردیم. تصمیم گیری ذکر [؟] از آن جا در مورد پیشبرد سیاست جنگ بود در عین مخالفت رفقای شاخه با بازتاب تشکیلاتی زیاد مهمی روبرو نگردید و تا لحظه حاضر اجرای عملی آن همچنان مسکوت باقی مانده است.
این سیاست در شرایطی اتخاذ شد که علیرغم آغاز مذاکرات صلح، جنگ در کردستان همچنان ادامه داشت و دورنمای تحولات اخیر هیأت حاکمه روشن نشده بود. در روزهای اخیر دورنمای مذاکرات صلح در کردستان روشن تر شد
ص:130
و از جانب دیگر عملاً روشن شد که هیأت حاکمه دیگر قادر به ادامه جنگ در کردستان نیست و هیأت نمایندگی دولت برای حل و فصل مسئله کردستان اجباراً با کسانی به مذاکره نشست که تا دیروز مفسد فی الارض اعلام شده بودند و عقب نشینی آنها در این زمینه دارای انعکاس وسیع سیاسی در سراسر ایران است. اکنون کسانی که در جریان جنگ فعال ترین نیرو بوده و توانستند در جریان جنبش مقاومت مسلحانه بیشترین نیروی توده ای را به جانب خود جلب نموده و مسلح کنند از بیشترین پایگاه مردمی برخوردار شده و در کردستان تعیین کننده سیاست جنگ و صلح می باشند و هیأت حاکمه نیز با قبول مذاکره با آنها عملاً بر حقانیت مبارزه خلق کرد صحه گذاشته است. به راستی می توان ادعا کرد کردستان شمشیر دو دمی بود که اکنون تیغه دوم آن گلوی خود هیأت حاکمه را پاره می کند و تمام سیاستهای ضدکردی آنها علیه خودشان بازگشته است. امروز هیأت حاکمه مجبور است آن جریانی را که بیشترین ضربات را در کردستان به او وارد ساخته، بیشتر از همه به حساب آورد. گویی که اصولاً این پیشمرگه های دمکرات نبودند که تا دیروز دسته دسته نظامیان و پاسداران را نابود می کردند. اکنون حزب دمکرات به واسطه نیروی تعیین کننده اش طرف اصلی مذاکره است و هیأت حاکمه با توجه به ماهیت سازشکارانه این جریان تلاش دارد با به مناقصه گذاشتن خودمختاری و سیاست مذاکره جداگانه سایر نیروهای انقلابی را در منطقه منزوی نماید و آنها را تضعیف کند.
ما فکر می کنیم که تصمیم اتخاذ شده از جانب سازمان در مورد مسئله کردستان بر یک ارزیابی صحیح از موقعیت عینی جنبش خلق کرد و چگونگی پیوند آن با جنبش طبقه کارگر در امتداد نبوده و اهمیت مسئله آن طور که باید با توجه به وجود بحران ایدئولوژیک – تشکیلاتی سازمان مورد توجه قرار نگرفته و نوعی یک جانبه نگری و کم بها دادن به توان عملی مبارزه خلق کرد در این موضع گیری به روشنی دیده می شود. با توجه به اهمیت مسئله و اینکه کردستان در آینده همچنان به صورت یکی از کانون های مستحکم نیروهای
ص:131
دمکراتیک و انقلابی باقی خواهد ماند و هیأت حاکمه قادر نخواهد بود حاکمیت خود را آنگونه که می اندیشید در آنجا اعمال کند. با توجه به اینکه از نظر ما پس از یک دور آرامش همراه با درگیری های پراکنده احتمال آغاز مجدد جنگ همچنان وجود دارد تصمیم اتخاذ شده از جانب سازمان را در مورد عدم اعلام رسمی حضور سازمان در جنبش مقاومت مسلحانه خلق کرد را به زیان سازمان و مجموع جنبش کمونیستی ایران می دانیم و اعتقاد داریم که نتایج جنگ نیز عملاً غلط بودن مواضع پلنوم در قبال مسئله کردستان را عملاً به اثبات رسانیده است.
با این انگیزه، دیدگاه خود را که انعکاس مجموع نظریات رفقای شاخه است طرح نموده و خواستار بررسی مجدد و برخورد فعال با مسئله کردستان هستیم.
صرف نظر از حزب دمکرات که تمایلی برای حضور چریک های فدایی و کومله در روند مذاکرات صلح نداشت، هیأت ویژه نیز با این استدلال که این دو گروه به اساس جمهوری اسلامی اعتقاد ندارند، مایل به گفت وگو با آنان نبود؛ و حتی هاشم صباغیان به کارشکنی این دو گروه در روند مذاکرات اشاره کرد(1) و آنان را عاملان حوادث سردشت، بانه و دیگر حوادث کردستان که پس از مأموریت هیأت رخ داد دانست و گفت: این گروه ها، مغازه داران را وادار به اعتصاب می کنند و اگر کسی به حرفهایشان گردن نگذارد، منازلشان را منفجر می کنند. اما به هر تقدیر هیأت نمایندگی خلق کرد با مشارکت نمایندگان سازمان چریک های فدایی خلق و کومله طرح مشترک خودمختاری را در چهارم آذرماه اعلام کرد. در این طرح خواسته شده بود که خودمختاری کردستان در قانون اساسی درج گردد. به موجب این طرح مناطق کردنشین که در چهار استان پراکنده بود به عنوان یک واحد شناخته گردد و از مجلس ملی برخوردار شود و این مجلس حکومت
ص:132
خودمختار کردستان را برای اداره کلیه امور اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و انتظامی برخواهد گزید. همچنین به موجب این طرح زبان کردی، زبان تدریس و مکاتبه در ادارات و مؤسسات کردستان شناخته می شود.
رابطه جنبش ملی با جنبش طبقه کارگر موضوعی بود که سازمان چریک های فدایی می بایست برای آن پاسخی درخور می یافت. بنابراین نشریه کار ارگان شاخه کردستان در سرمقاله خود با اشاره به «بسی پیچیده» و نامتوازن بودن آن دو، یادآور می شود که برای مارکسیست ها مهم تر از حق تعیین سرنوشت این است که «دریابند ماهیت طبقاتی این قدرت کردی چیست و در خدمت کدام قشر و طبقه ای عمل می کند.» به گمان سرمقاله نویس کار مبارزه ملی – طبقاتی در کردستان از یک سو جنبش توده ای را در سراسر کشور تحت تأثیر خود قرار داده و از سوی دیگر به علت عدم توازن سطح و اشکال مبارزة خلق کرد با شکل و سطح مبارزة طبقاتی در سایر نقاط ایران، این جنبش تمایز و برجستگی خاصی یافته است. این مقاله گسترش پیروزمند مبارزه خلق کُرد را با رشد و گسترش جنبش سراسری طبقة کارگر مربوط دانسته و می نویسد:
اپورتونیسم چپ بدون درک درستی از توان تاریخی – طبقاتی جنبش خلق کرد و مشخصات سیاسی حاکم بر آن بدون توجه به کیفیت رابطه جنبش مردم کردستان با جنبش طبقة کارگر این جنبش را به مثابه اهرمی فرض می کند که باید با توسل بدان بر حاکمیت کنونی غلبه نمود. آنها به کلی درکی از خودپویی جنبش خلق کرد ندارند و توان طبقاتی و تاریخی مشخص این جنبش را به سود تمایلات رؤیاگرایانه خود ارزیابی می کنند... اینان به مبارزه طبقاتی کارگران و نقش طبقة کارگر به مثابه اساسی ترین عامل و روندی که می باید مبنای هر تحول بنیادی در جامعه قرار گیرد، اعتقاد ندارند و جنبش کنونی مقاومت خلق کرد را همان انقلاب دمکراتیک خلق های ایران می دانند.(1)
اما مبارزه مسلحانه در کردستان مسئله ای نبودکه چریک ها بتوانند به آسانی از
ص:133
آن صرف نظر کنند. بنابراین در حالی که مذاکرات برای تأمین صلح در جریان بود، به ناگاه چریک ها به یاد آوردند که در «تاریخ 17 مهرماه 58 اعلامیه ای توسط لشکر 64 ارومیه صادر گردید که بیانگر ماهیت ارتش و نیروهایی است که بر خلق» حکومت می کنند. در آن اعلامیه ارتش از اهالی آبادی های منطقه آذربایجان غربی خواسته بود تا با پیشمرگه های حزب دمکرات همکاری نکنند و آنان را پناه ندهند؛ در غیر این صورت مجازات خواهند شد. اکنون با گذشتن بیش از دو ماه از آن اطلاعیه و پیش آمدن شرایط جدید نشریه کار می نویسد:
تُف بر این جانیان آدم کش که در رژیم گذشته دستشان تا آرنج به خون مردم ما آغشته بود و حالا با آب توبه ای که به سر ریخته اند و به طریقه اسلامی روستاییان زحمتکش کردستان را تهدید به قتل و کشتار می نمایند.(1)
اما خودمختاری موضوع مورد اختلاف هیأت ویژه حل مسئله کردستان و هیأت نمایندگی بود. هیأت ویژه استدلال می کرد که این عنوان مستعد سوءتعبیر است و به برخی بدگمانی ها مبنی بر تجزیه کشور دامن می زند. بنابراین پیشنهاد داد که خودگردانی جایگزین خودمختاری شود؛ ولی هیأت نمایندگی این عنوان را برای منویات خود مناسب نمی دید. چریک های فدایی اعلام کردند:
آن چه تحت عنوان خودگردانی از جانب هیأت ویژة دولت ارائه گردیده در بهترین شکل خود چیزی بیشتر از پاره ای اختیارات محدود اداری و فرهنگی نیست که هیأت حاکمه برای جلوگیری از تمرکز اداری می تواند در هر گوشه ای از کشور آن را پیاده نماید و هیچ ارتباطی با ستم ملی و طبقاتی ندارد.
به گمان آنان آنچه در مادة 2 طرح خودگردانی آمده، اساساً به معنای نفی کامل حق حاکمیت خلق کرد و سایر خلق های ایران می باشد و این همان حیلة قدیمی نمایندگان سرمایه داری است که در محدودة حاکمیت آنها، توده ها حق ندارند از منافع خود دفاع کنند.(2)
سازمان چریک های فدایی و کومله که آتش بس را برخلاف اهداف خود می دیدند، به اشکال مختلف تلاش می کردند بار دیگر آتش جنگ را برافروزند. بنابراین در روز هفدهم دی ماه که یک ستون ژاندارمری به منظور تعویض پرسنل خود در مهاباد عازم این شهر بود، «افراد مسلح کومله و چریک های فدایی از ورود آنان جلوگیری کردند.» این واقعه فرصتی بود برای حزب دموکرات تا میل خود را به مذاکرات صلح و کارشکنی کومله را به مردم کرد نشان دهد. دفتر سیاسی این حزب در اطلاعیه ای که صادر کرد نوشت:
نگاهی گذرا به اعلامیه های کومله طی این دو ماه به خوبی نشان می دهد که رهبران کومله همیشه سعی بر این داشته اند که به تشنجات در منطقه دامن بزنند و حساسیت های بی مورد ایجاد نمایند... آن چه بیشتر جای تأسف است این است که ماموستا شیخ عز الدین نیز همواره از سیاست و برداشت های کومله سرسختانه دفاع نموده است و حتی اعمال آشوب طلبانه افرادی بی مسئولیت نیز مورد تأیید ماموستا و کومله بوده است.(3)
ص:134
تشنج آفرینی های کومله و سازمان چریک های فدایی، حزب دمکرات را متقاعد ساخت که مذاکرات صلح را مستقلاً پی گیرد. از این رو با طرحی 6 ماده ای به دیدار ابوالحسن بنی صدر که در بهمن ماه به ریاست جمهوری برگزیده شده بود، شتافت. گرچه حزب دمکرات به تبعیت از کومله و سازمان چریک های فدایی انتخاب ریاست جمهوری را تحریم کرده بود، ولی بنی صدر ضمن پذیرش آنان، وعده داد با تمامی توان به آنان کمک کند. اقدام مستقل حزب دمکرات که می توانست هیأت نمایندگی خلق کرد را بلاموضوع سازد، با مخالفت و کارشکنی کومله و سازمان چریک های فدایی مواجه گردید. به طوری که حزب در برابر موج انتقادات آنان مبنی بر کاهش طرح 26 ماده ای هیأت به طرح 6 ماده ای خود ناگزیر از این توضیح بود که این طرح 6 ماده ای همان طرح 26 ماده ای است. سازمان چریک های فدایی با انتشار اطلاعیه ای اعلام کرد مذاکره حزب دمکرات با
ص:135
رئیس جمهور که بدون اطلاع هیأت نمایندگی صورت گرفته، لطمه ای جدی به جنبش مقاومت هیأت نمایندگی و نتیجتاً به صفوف متحد خلق کرد می آورد. چریک ها همچنین به حزب دمکرات یادآور می شوند که برای اثبات حسن نیت خود به دولت نباید در صفوف متشکل خلق که حامل امید پیروزی است شکاف بیندازد. این اطلاعیه از حزب دمکرات می پرسد چرا با وجود این که خود در تهیه طرح 26 ماده ای شرکت داشته و طرح مورد تأیید اکثریت مردم کردستان نیز هست نادیده گرفته و طرح 6 ماده ای به دولت ارائه داده است؟(1) کومله نیز با انتشار اطلاعیه ای به حزب دمکرات گوشزد می کند که مذاکره جداگانه نه تنها به اتحاد صفوف مبارزاتی خلق کرد و هیأت نمایندگی آن ضربه می زند، بلکه ادامه این سیاست جنگ افروزان را جری تر خواهد کرد.(2) اما توضیحات حزب درباره ملاقات با رئیس جمهور و طرح 6 ماده ای اش برای رقبایش قانع کننده نبود. بنابراین آنان تلاش می کردند تا مانع از پیشرفت مذاکرات و برقراری صلح پایدار شوند. در هشتمین روز فروردین سال 59 کومله گزارش کرد که در ساعت 3:30 بعد از نیمه شب پیشمرگان دمکرات، فدایی، دستة زحمتکشان پیکار و کومله با همکاری یکدیگر و با سلاح های سنگین و آر.پی.جی7 و بازوکا به مقر جاش ها و پاسداران واقع در داخل شهرک کامیاران حمله بردند. درگیری به مدت 3 ساعت ادامه داشت. در این درگیری به پاسداران، جاش ها خسارات جانی و مالی زیادی وارد آمد.(3) با انتشار خبر درگیری کامیاران، هواداران کومله در سنندج در برابر دفتر سازمان چریک های فدایی اجتماع کرده و خواستار مشارکت سازمان در این درگیری شدند. مسئولان دفتر با بهزاد کریمی در مهاباد تماس گرفته و خواهان کسب تکلیف شدند. کریمی پاسخ را به بعد موکول کرد. بهروز سلیمانی که برای شرکت در جلسات ماهیانه به سوی مهاباد رفته بود، از نیمه راه بازگشت و در جلسه ای که با کومله داشت تصمیم به شرکت در جنگ گرفت. بنابراین با
ص:136
سازماندهی نیروهای خود در سنندج و درخواست نیرو از مهاباد راهی کامیاران شد. پس از چند روز درگیری با ورود سپاه به کامیاران مهاجمان ناگزیر از عقب نشینی می شوند. درگیری های پراکنده چریک ها و کومله با پاسداران و ارتش و تحریکات آنان در نقاط مختلف کردستان نمی توانست نیاتشان را دایر بر آغاز جنگ، برآورد. خبرنامه چریک ها و کومله که مرتباً انتشار می یافت، مملو بود از اخبار تحریک کننده. هواداران چریک ها از یک سو اعلام می کردند «عوامل آمریکا در صدد متشنج کردن اوضاع کردستان هستند.»(1) اما از سوی دیگر در همان شماره خبرنامه خود اعلام کردند که هوادارانشان در کامیاران دو مرکز مربوط به پیشمرگان مسلمان کرد را بمب گذاری کرده اند. متعاقب تحرکات نظامی رژیم عراق در مرزهای ایران در بیست وهفتم فروردین ماه یک ستون ارتش برای استقرار در مرز و مقابله با تجاوزات گاه و بی گاه رژیم بعث عراق از کرمانشاه عازم سردشت شد. در آستانه شهر سنندج این ستون برای عبور از شهر با مخالفت و مقاومت هواداران گروه ها روبرو گردید. بهروز سلیمانی از سوی چریک ها به روی یکی از تانک ها رفته و اعلام می کند که هرگز اجازه عبور به ستون ارتش را نخواهند داد. ستون ارتش برای پیشگیری از درگیری از جاده فرعی به سوی فرودگاه رفته و چهار روز در آنجا مستقر می شود. در اولین ساعات روز سی ویکم فروردین این ستون از راه های فرعی عازم سقز شد؛ اما ساعاتی بعد در سه نقطه نایسر، پل شیخ، و بابا ریز از سوی گروه های سیاسی مورد هجوم قرار گرفت. در این هجوم گسترده «پیشمرگان فدایی، دمکرات، پیکار، وحدت کمونیستی، رزمندگان و کومله شرکت داشتند.»(2) یکی از سخنگویان کومله به خبرنگار کیهان گفت:
ما صبح ساعت 7:30 دقیقه اطلاع پیدا کردیم که ستون ارتش از جادة کمربندی شهر به طرف سقز حرکت کرده است، لذا مردم و پیشمرگان به طرف آنها رفتند و در محل نایسر واقع در 3 کیلومتری سنندج از حرکت ستون
ص:137
جلوگیری به عمل آمد و سپس درگیری شروع شد.
وی افزود:
ما با هرگونه نقل و انتقال نظامی مخالف هستیم و روی این اصل از حرکت ستون نظامی جلوگیری کردیم.(1)
سازمان پیکار برای آزادی طبقه کارگر و شاخه کردستان سازمان چریک های فدایی پیش از این اعلام کرده بودند که هدف ارتش از این نقل و انتقالات محاصره کردستان و تحمیل جنگ دیگری به خلق کرد می باشد و برای این منظور مقابله با تحرکات رژیم بعثی را بهانه ساخته است. این گروه ها تأکید می کنند «بزرگ ترین مانع تجاوز رژیم فاشیستی بعث عراق و مزدوران آنها پیشمرگه های جنبش مقاومت خلق کرد است.»(2) سرتیپ ولی فلاحی فرمانده نیروی زمینی در پاسخ به این ادعا اظهار داشت:
دمکرات ها و کومله و فداییان شاخة کردستان با ستون های نظامی می جنگند و این گروه های سیاسی ادعا کرده اند که قادرند از مرز ایران در منطقة کردستان در مقابل حکومت بعثی عراق دفاع کنند. اینها خود می دانند نیرویی نیستند و می دانند که توانایی عملیات منظم را در مقابل یک ارتش مهاجم ندارند... گروه های مسلحی که تمام توانایی های خود را در منطقه سنندج متمرکز کرده اند تا از عبور یک گردان ارتش جلوگیری کنند نتوانستند و متحمل سنگین ترین تلفات شده اند، چگونه ادعا می کنند که می توانند در برابر تجاوز ارتش عراق به ایران بایستند؟
هنگامی که یک ستون نظامی ارتش به مرز می رود تا در برابر حکومت غاصب بعثی عراق دفاع کند و این گروه های مسلح جلوی ستون را می گیرند آیا ارتش می تواند به این گروه ها اعتماد کند؟ مسلماً خیر.(3)
حملات گروه های سیاسی به ستون ارتش تنها به این مورد محدود نبود؛ بلکه
ص:138
چند ستون دیگر نیز مورد یورش واقع شد. خبرنامه سازمان چریک های فدایی گزارش داد که در مورخه 1/2/59 ستون زرهی اعزامی از همدان به پیشروی پرداخت و «پیشمرگه های دمکرات و فدایی فعالانه در برابر آنها در ده گنجی به مقاومت پرداختند». این خبرنامه همچنین می افزاید:
ستون زرهی اعزامی از بیستون امروز ساعت 11 از کامیاران به سوی سنندج به حرکت درآمده و در بانه با مقاومت پیشمرگه های جنبش مقاومت خلق کرد مواجه و به شدت درگیری ادامه دارد.(1)
یک ستون دیگر نیز در دره قاسملو مورد تهاجم گروهی مسلح قرار گرفت. سازمان چریک های فدایی در خبرنامه خود اظهار امیدواری کرد: «تهاجم ضدمردمی حکومت که در جهت منافع امپریالیسم و وابستگانش جهت گرفته در خون مهاجمین غرق خواهد شد.» با این درگیری ها بار دیگر شعله های جنگ در کردستان خصوصاً در سنندج زبانه کشید. خبرنامه های چریک های فدایی مملو از خبر حملات پیشمرگه ها به مراکز نظامی و ستون های ارتش است.
پس از قریب به یک ماه جنگ و درگیری، ارتش به طور کامل در شهر مستقر شد و گروه های سیاسی به سوی روستاها عقب نشینی کردند. ابوشریف فرمانده سپاه پاسداران و نماینده رئیس جمهور پس از بازدید از سنندج اظهار داشت:
به قدری سنگربندی مهاجمین شدید بود که سنندج مانند استالینگراد شده بود و مهاجمین به زور به خانه های مردم رفته بودند و اغلب آنها غیر کرد بودند و کسی تصور نمی کرد که می شود دوباره شهری را که همة خانه هایش را سنگربندی کرده اند پس گرفت.(2)
به رغم استقرار ارتش و سپاه در شهر، آرامش به طور کامل به شهر بازنگشته بود. خبرنامه سازمان چریک های فدایی اخباری را که برخی خلاف واقع بودند به منظور تحریک مردم مرتباً منتشر می کرد. مثلاً: «در خیابان چهارباغ، زنی شجاع 6
ص:139
نفر پاسدار و جاش را مسموم کرد و بی سیم و اسلحه های آنان به دست مردم افتاد. از طرف فیض آباد عده ای از ارتشیان که قصد ورود به شهر را داشتند قهرمان شانزده ساله ای مسلح، دو تن از آنان را کشته و بقیه را مجبور به عقب نشینی نمود.»(1) در بلوار خسروآباد زنان شجاع و پیشمرگه های قهرمان سنندج با پاسداران درگیر شده و 6 نفر پاسدار کشته شدند. زنی با آب جوش از ورود پاسداران به کوچه جلوگیری نمود.(2) شاخه کردستان سازمان چریک های فدایی همچنین از محاصره پادگان های مریوان، سقز و بانه توسط پیشمرگان دمکرات کومله فدایی خبر می دادند. آنان ادعا کردند که پیشمرگان توانسته اند به درون پادگان مریوان نفوذ کرده و ضربات مهلکی بر پیکر واحدهای ارتش ضدخلقی وارد سازند...(3) و یا آنکه پیشمرگه های فدایی مواضع نیروهای مهاجم را در دامنة آبیدر زیر ضربه قرار دادند و سالم به پایگاه خود بازگشتند.(4) در شرایطی که اوضاع به تدریج در سنندج آرام می شد و اهالی به زندگی روزمره خود بازمی گشتند، سازمان چریک های فدایی شکست خود را تاکتیکی برای گسترش عملیات جلوه می داد. آنان نوشتند:
سازمان ما صراحتاً خواست عده ای پیشمرگه از شهر خارج شوند و ستون های محاصره کنندة شهر سنندج را به محاصره درآورند و عده ای دیگر در شهر سنندج بمانند و از درون نیروهای اشغالگر را در هم بکوبند. ما در همین جهت تاکنون گام های بزرگی برداشته ایم. ولی نیروهای سرکوب کنندة دولتی از اشغال سنندج ابلهانه چنین نتیجه گرفتند که پیروز شده و می توانند سنندج و سقز و بانه را تصرف کنند و سپس به سایر نقاط کردستان لشگر اعزام نموده و کردستان را به خون بکشند.
این اعلامیه با اشاره به حمله پیشمرگه های فدایی به یک ستون ارتش که از
ص:140
سقز راهی بانه بود می نویسد:
در هم شکستن این ستون زرهی بار دیگر صحت نظر سازمان چریک های فدایی خلق ایران در مورد بهترین نقطة در هم خرد کردن ستون در مسیر سقز – بانه به خوبی ثابت کرد.
این اعلامیه همچنین روشن می سازد که سازمان چریک های فدایی برخلاف ادعای اولیه خود و دیگر گروه های سیاسی، برای تحمیل جنگ دیگری به ارتش لحظه شماری می کردند:
مسلماً آن ستون غیرزرهی که از سنندج به سوی بانه حرکت می کرد و در اوایل اردیبهشت به وسیلة حرکت سیاسی عظیم مردم هشیار و دلیر سنندجی در فرودگاه متوقف شد و سپس که قصد خروج از جاده های کمربندی و فرعی را داشت به علت عدم موافقت کومله با طرح مشترک دمکرات – فدایی که پیشنهاد کردیم ستون را در فاصله سقز و بانه درهم بشکنیم سبب تسریع و جلو افتادن درگیری شد به راحتی بیشتری به طور کامل خلع سلاح شده و در هم کوبیده می شد.(1)
با نمایان شدن علایم شکست قطعی گروه های سیاسی، سازمان چریک های فدایی در اطلاعیه مشترک با حزب دموکرات خواهان آتش بس شده و یادآور شدند این جنگ «به مبارزات ضدامپریالیستی – دموکراتیک مردم میهن ما لطمات جدی وارد خواهد ساخت.» این اعلامیه تصریح می کند دسته جات مسلح وابسته به رژیم بعث عراق و پس مانده های رژیم سرنگون شده سلطنتی به مثابه کارگزاران و عوامل امپریالیسم جنایت کار آمریکا می کوشند آتش جنگ را شعله ور نگه دارند. سازمان چریک های فدایی همچنین در یک عقب نشینی آشکار از رئیس جمهور
ص:141
می خواهد که نظر خود را درباره طرح 6 ماده ای حزب دموکرات اعلام دارد.(1) می توان حدس زد که مرکزیت سازمان چریک های فدایی این اعلامیه را بدون توجه به نظرات شاخه سنندج امضا کرده است. زیرا مفاد این بیانیه برخلاف منویات شاخه بود و شاخه کردستان همچنان بر طبل جنگ می کوبید. در فردای انتشار این اعلامیه، شاخه کردستان بار دیگر اعلامیه های جنگجویانه خود را منتشر ساخت و حتی در اعلامیه ای تهدید به «تشدید عملیات ترور سرخ» نمود.(2) این تهدید به سرعت رنگ واقعیت گرفت. هنگامی که بهروز سلیمانی ناگزیر از ترک شهر شد چند تن از هواداران را در اختیار علی اکبر مرادی قرار داد که عملیات نظامی انجام دهند. یکی از این هواداران فرشته گل عنبریان بود که به هنگام بمب گذاری در اتومبیل یکی از اعضای پیشمرگان مسلمان کرد دستگیر و مدتی بعد اعدام شد. در حالی که شاخه سنندج «ترور سرخ» را در دستور قرار داده بود. شاخه مهاباد در اطلاعیه ای که به مناسبت اعدام گل عنبریان صادر کرده بود اعلام داشت: «اعدام انقلابیون و مبارزین می تواند عکس العمل پاره ای نیروها را در پی داشته باشد و این مسئله ای است که ما به هیچ وجه خواهان آن نیستیم.»(3)
آشکار است اختلافی که از مدت ها پیش در مورد تحلیل از حاکمیت و لاجرم جنگ در کردستان درون سازمان جریان داشت، اتخاذ مواضع مختلفی را موجب می شد.
بی میلی و حتی مخالفت مردم کردستان با ادامه جنگ، تحریکات نظامی رژیم بعث عراق در مرز، و شکست های پی درپی نظامی، اکثریت مرکزیت سازمان را از مدت ها پیش متقاعد ساخته بود که ادامه جنگ به سود آنان نخواهد بود. این بحران دامنگیر حزب دمکرات نیز شده بود. علیرضا اکبری شاندیز در تاریخ 4/2/59 به دیدار غنی بلوریان و نوید معینی دو تن از اعضای کمیته مرکزی حزب
ص:142
دمکرات کردستان رفت. این دیدار با تمایل چند باره بلوریان صورت گرفت. بلوریان نگرانی خود را از بروز یک جنگ دیگر به اطلاع شاندیز رساند و یادآور شد که «کمیته سیاسی حزب دمکرات (عمدتاً جناح قاسملو) که مسائل را عمدتاً از دیدگاه ناسیونالیستی ملی می بینند اعتقاد دارند تنها راه گشودن گره مذاکرات صلح، جنگ است.» بلوریان همچنین خاطرنشان ساخت که نیروهای درگیر در منطقه سلاح خود را از رژیم بعث عراق می گیرند و گسترش جنگ به نفع عراق خواهد بود. به گمان بلوریان آنچه که باب مذاکره و مصالحه را در کردستان مسدود ساخته «ناسیونالیسم تنگ نظرانه حاکم بر حزب» است. بلوریان ضمن اظهار ناخرسندی از دفتر سیاسی حزب می گوید: «من نسبت به تمامی روابط آنها مشکوک هستم. چرا حاضر نمی شوند در مقابل رژیم بعث عراق موضع قاطع بگیرند؟». غنی بلوریان بعدها از این روابط مشکوک پرده برداشت و نوشت که پس از برگزاری کنگره چهارم حزب، رژیم بعث عراق از قاسملو دعوت کرد که برای پاره ای مذاکرات به بغداد برود. ولی دفتر سیاسی حزب تصمیم گرفت به جای او ملاعبدالله حیاکی را روانه حاجی عمران کند. حیاکی چند روزی در کرکوک میهمان رژیم بعث بود و پس از بازگشت، طرح هفت ماده ای صدام را به عنوان ره آورد سفر به دفتر سیاسی حزب ارائه داد؛ که به موجب آن حزب موظف شده بود اطلاعات خود را درباره نقل و انتقالات ارتش جمهوری اسلامی، مشخصات هواپیماها و هلی کوپترهای ارتش و سلاح های مورد استفاده ارتش و منابع تهیه آن را در اختیار رژیم بعث قرار دهد. همچنین حزب دموکرات می بایست شعار سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی را طرح می کرد و مانع نزدیک شدن ارتش به نواحی مرزی می شد. این طرح هفت ماده ای در جلسه دفتر سیاسی به تصویب اکثر اعضا رسید.(1) اینک غنی بلوریان در دیدار با اکبری شاندیز از روابط مشکوک حزب دمکرات با رژیم بعث سخن می گوید.
دانسته نیست که آیا در این دیدار بلوریان درباره این هفت ماده دیکته شده
ص:143
صدام به حزب با شاندیز سخن گفته است یا خیر؟ به هر جهت بلوریان از اکبری شاندیز و یا در حقیقت از سازمان استمداد می طلبد که در صورت بروز مجدد جنگ چه باید بکند؟ «آیا به دنبال جریان مسلط حرکت کنند یا در مقابل آن موضع بگیرند؟» بلوریان همچنین از حاد شدن تضاد درونی حزب سخن می گوید. اکبری شاندیز به اطلاع بلوریان می رساند که سازمان از برقراری صلح در کردستان با تمام قوا حمایت می کند و اعضای سازمان در تهران تلاش می کنند که از طریق تماس با دولت، سیاست جدید سازمان را توضیح دهند. شاندیز وعده می دهد که دفتر سیاسی حزب دمکرات را نسبت به موقعیت کنونی آگاه سازد. در حالی که غنی بلوریان از شاندیز می خواهد تا در برقراری صلح به کمک آنان بشتابد، شاندیز بدون توجه به خواسته او تلاش دارد که از شرایط پیش آمده به نفع سازمان متبوع خود بهره بگیرد:
ما در عین حال که بخشی از سخنان غنی بلوریان را مورد تأیید قرار می دهیم ولی در تحلیل های او از اوضاع تفکر توده ای به عیان به چشم می خورد. ما اکنون در برخورد با هر دو جناح حزب در مهم ترین موقعیت ممکن قرار داریم چون هر دوی آنها روی برخوردهای ما حساب می کنند. باید بتوانیم از این موقعیت به نفع خود استفاده کنیم و این ممکن نیست مگر اینکه بتوانیم در حل مسائل گام های عملی و مشخصی برداریم. اگر موفق به این کار شویم اعتبار ما در جنبش دو چندان خواهد شد. باید به آنها نشان دهیم که می توانیم در جهت حل مسایل گام های عملی برداریم. باید به آنها [حاکمیت] فهماند که در جنگ شکست خواهند خورد و مسئله کردستان راه حل نظامی ندارد و در مورد شکست برایشان توضیح داد. هیأت حاکمه در تهاجم خود شکست خواهد خورد و در این جنگ هزاران نفر از دو طرف کشته می شوند... تاکتیک ما این است که نه به موضع حزب توده (تسلیم طلبی) فروغلطیم و نه اینکه به دنباله روی از گرایشات ناسیونالیستی کشیده شویم.
آشکار است که اکبری شاندیز به عنوان مسئول شاخه کردستان هنوز به صلح باور ندارد و مرکزیت سازمان را به خاطر اتخاذ این مشی جدید مورد بازخواست
ص:144
قرار می دهد و می نویسد:
ما سرکوب جنبش مقاومت را تنها مسئله کردستان نمی دانیم و اگر غیر از این است، رفقا باید تحلیل های خود را از نو مورد بررسی قرار دهند و علل اشتباهات را نیز در سطح جنبش طرح نمایند و بگویند که چرا دفاع از جنبش مقاومت اشتباه بوده و به زیان مبارزه ضدامپریالیستی انجامیده. از یک مسئله واحد هر روز نمی توان یک تحلیل جدید ارائه داد.(1)
به هر تقدیر پس از انشعاب اقلیت از سازمان که در خرداد سال 1359 صورت گرفت شرایط برای خروج سازمان از جنگ کردستان فراهم آمد. در جلسه ای که در منزل علی توسلی و با حضور اعضای رهبری و دیگر افراد مؤثر تشکیل گردید، کنار گرفتن از جنگ به تصویب بیشتر اعضا رسید. اما مسئولین محلی از جمله عنایت و بهروز سلیمانی با این استدلال که در این صورت نفوذ خود را در منطقه و نزد پیشمرگه ها به کلی از دست خواهند داد، در برابر این مصوبه مقاومت می کردند. ولی بالأخره با قطعی شدن سیاست جدید سازمان و بنا به درخواست اکبری شاندیز، چند روز بعد عبدالرحیم پور و علی توسلی به مهاباد رفتند تا نظر سازمان را به هواداران ابلاغ کنند. استقبال سرد مسئولین نظامی شهرها و پایگاه ها که با اسلحه در جلسه حضور یافته بودند و سخنان اعتراض آمیز آنان که خواهان تداوم جنگ بودند موقعیت بحرانی سازمان در کردستان را به نمایش گذارد.
شاخه کردستان با انتشار بیانیه ای از دو دیدگاه متفاوت درباره برقراری صلح در کردستان سخن می گوید. از نظر دیدگاه اول «طرح خواست های حداکثر از آنجا که قابل وصول نیست به معنای ادامه جنگ و درگیری خواهد بود که نتیجه آن تضعیف مبارزات ضدامپریالیستی – دمکراتیک مردم و تقویت نیروهای وابسته به امپریالیسم می باشد»؛ و از نظر دیدگاه دوم فقط با جنگ و با تکیه بر قدرت سلاح می توان دولت را به پای میز مذاکره کشاند و امتیاز گرفت. این بیانیه بدون اشاره به
ص:145
مباحث پلنوم اول در مورد کردستان یادآور می شود که اکثریت کادرها و اعضا، اصول مارکسیسم – لنینیسم را جایگزین اشتباهات و انحرافات گذشته نموده اند.(1)
با تغییر سیاست سازمان، موجی از افشاگری و انتقاد سازمان را دربر گرفت. چریک ها اعتراف کردند که تحلیل مشخصی از نیروهای شرکت کننده در جنگ و ماهیت طبقاتی طرفین نداشتند؛ و همچنین فاقد شعار مشخص، برنامه مشخص، سیاست مشخص که هدف از جنگ را توضیح دهد بودند. روشن نبودن پاسخ این سئوالات موجب تن دادن به حرکت خود به خودی شده بود که در نتیجه زیان های جبران ناپذیری را بر سازمان و جنبش کمونیستی وارد آورد.
سازمان چریک های فدایی در تحلیل خود، ماهیت گروه های درگیر را توضیح می دهند: حزب دمکرات «در مجموع بورژوازی کرد را نمایندگی می کند که برای بقای خود حاضر می شود از هر نیرویی صرف نظر از ماهیت آن بهره گیرد. از نظر خارجی از عراق اسلحه می گیرد، در برابر اسرائیل به دشواری – تنها آنگاه که از نظر سیاست روز موضع گیری را به نفع خود می بیند – حاضر به موضعگیری می گردد. و اگر زورش رسید با آمریکا نیز تماس خواهد گرفت». کومله نیز با وابسته دانستن حکومت از همان آغاز سیاست براندازی را تعقیب می کرد و با دور شدن از هدف نخستین خود «عملاً زحمتکشان کرد را در خدمت حل مسئله ملی قرار داده است» و بدین ترتیب در خدمت بورژوازی قرار گرفته است. هدف کومله پیشبرد امر ملی و تأمین قدرت هژمونیک خود است. روابط توطئه گرانه کومله با نیروهایی چون رزگاری، سرهنگ سمکو علیار، شیخ جلال حسینی و همچنین مماشات او در این اواخر با فئودال های ملی بیانگر ماهیت اوست. کومله رشد خود را در ادامه جنگ می داند «و به مبارزه با امپریالیسم تنها در حرف
ص:146
چسبیده و هرگز چنین چیزی را تعقیب نمی کند.» از نظر سازمان چریک های فدایی کومله به خاطر سیاست های توطئه گرایانه اش و به عنوان جنگ افروزترین نیرو اعتبارش در نزد مردم مخدوش شده است؛ به طوری که حتی جناح قاسملو نیز حاضر نیست بیش از حد به کومله نزدیک شود.
چریک ها، شیخ عزالدین حسینی را یک روحانی لیبرال ناسیونالیست و اجمالاً مورد تأیید رژیم شاه ارزیابی می کنند که در آستانه انقلاب «بسیار چپ روانه» وارد میدان می شود؛ زیرا در مراسم 19 بهمن در مهاباد پرچم سرخی را که به اهتزاز درآمده بود، می بوسد و بدین ترتیب موقعیتی برای خود دست و پا می کند و در قامت یک رقیب برای حزب دموکرات قد علم می کند «شیخ تاکنون نشان داده که حاضر است با هر نیرویی که در برابر این حکومت باشد همکاری کند... از شریعتمداری پشتیبانی کرد؛ از همه حرکات اعراب خوزستان استقبال نمود... کومله را بهترین و انقلابی ترین سازمان کردستان دانست... در بدو تشکیل رزگاری(1) حمایت خود را از آن اعلام نمود. به افسران آزاد و نماینده آنها در منطقه، کسانی چون علیار، وعده حمایت داد و هنگامی که ما بر علیه سرهنگ علیار و همپالگی هایش موضع گرفتیم از ما گلایه کرد و دلخور شد! به برادرش شیخ جلال عملاً اجازه داد که از عراق به اعتبار او اسلحه و پول بگیرد... در صف بندی جدید شیخ همراه کاروانی خواهد بود که رو به بغداد دارد... آری شیخ هم نه با امپریالیسم که در کنار امپریالیسم قرار دارد.» در تحلیل سازمان چریک های فدایی شیخ جلال حسینی وضعی به مراتب بدتر از برادرش شیخ عز الدین دارد. زیرا او فردی «بسیار جاهل و ماجراجو» است. «او مدتی در بغداد میهمان صدام بود و کمک های قابل توجهی از آن دریافت نمود. پس از بازگشت، به سفارش شیخ عز الدین از یک طرف و توصیه های حکومت عراق از طرف دیگر مدتی میهماندار سمکو علیار و دارودسته اش گردید. در جریان سومین حمل سلاح از عراق به ایران، سلاح هایش
ص:147
موقتاً توسط شاخه مریوان حزب دمکرات ضبط گردید... مشاوران شیخ جلال هم نظامی و هم سیاسی، همگی از فئودال های محلی و عناصر مشکوک و افسران فراری می باشند و در مجموع شخص احمق و خطرناکی است». به موجب این تحلیل شیخ عثمان نقشبندی نیز از عوامل عراق بود که پس از انقلاب به عراق رفت و با شبکه صیادیان(1) – پالیزبان(2) مرتبط شد و در طول جنگ کردستان از عراق سلاح و پول گرفت. «این نیروی صد در صد وابسته که از امکانات بسیار زیادی برخوردار بود، فعالیت خود را به شکل شرکت در حملات نظامی شروع کرد و پس از تسخیر شهرها توسط نیروی پیشمرگه های سازمان ها و گروه ها به سرعت در کردستان جنوبی (مریوان، سنندج، پاوه، نوسود، نودشه) دست به تأسیس دفاتر علنی و در مناطق روستایی به ایجاد مقرهای نظامی مبادرت کرد». چریک های فدایی که نمی توانستند همکاری خود را با سپاه صددرصد وابسته رزگاری پنهان دارند، ادعا کردند که شاخه سنندج به توصیه شاخه کردستان توجهی نکرده و با سپاه رزگاری «به نحو وحشتناکی برخورد لیبرالی کردند». سازمان چریک های فدایی علی قاضی، فرزند قاضی محمد، را نیز یکی از عوامل ساواک و سیا معرفی می کند که برای جنگ علیه جمهوری اسلامی از دولت عراق حتی هلی کوپتر نیز دریافت می کند.
این مقاله با شناختی که از گروه های درگیر ارائه می کند یادآور می شود که زمینه رشد این نیروها تنها جنگ است و پوشش آنها برای فریب توده های مردم، بستر تضاد ملی است و سپس می پرسد چگونه باید پای خود را از چنین جنگی بیرون بکشیم و اصولاً «وظیفه مشخص پرولتاریا در قبال مسئله کردستان چه باید باشد؟»(3)
سازمان چریک های فدایی هیچ گاه این تحلیل خود را از ماهیت و ترکیب نیروهای درگیر در کردستان علنی نساخت؛ زیرا نمی توانست به این پرسش هواداران که چرا بیش از یک سال با منحط ترین و وابسته ترین جریانات سیاسی
ص:148
پیوند خورده پاسخ دهد. در حالی که حضور این جریانات منحط و وابسته از نظر اکثریت می توانست دلیل کافی برای نامشروع بودن جنگ باشد، اقلیت آن را بزرگ نمایی «اپورتونیست های کمیته مرکزی» توصیف کرده تا بدین وسیله «بر مبارزات بحق خلق کرد خط بطلان کشند.»(1) اقلیت بر این باور بود که جنگ در کردستان ناشی از تشدید مبارزه ملی – طبقاتی است و توطئه امپریالیست ها و چپ روی آنارشیست ها در بروز و تداوم این جنگ امری فرعی و ثانوی است. از نظر اقلیت، جنگ محافل وابسته به امپریالیسم مانند پالیزبان ها و اویسی ها با حاکمیت، جنگ درون طبقه بورژوازی برای کسب هژمونی در قدرت سیاسی است؛ در حالی که تضاد خلق کرد و خلق ترکمن با حاکمیت، تضاد دو اردوگاه انقلاب و ضدانقلاب است.
اقلیت بدون آن که درباره «شرایط خاص» و علل پدید آمدن آن توضیح دهد ادعا می کند که وجود این شرایط خاص در کردستان است که «تضاد بین ارتجاعی ترین محافل سرمایه داران بزرگ وابسته به امپریالیسم و بورژوازی متوسط را به درگیری های حاد» کشانده است.(2) اما اکثریت، با اعتقاد به این که جنگ کردستان جنگ با حاکمیت است و حاکمیت خود نیز درگیر مبارزه ای واقعی با امپریالیسم آمریکا است، ادامه جنگ کردستان را موجب رشد تضادهای ملی در میان مردم دانسته که از طریق آنها مهلک ترین ضربات بر جنبش ضدامپریالیستی – دمکراتیک خلق های ایران وارد خواهد شد.(3) اکثریت مشارکت در جنگ کردستان را فاجعه آمیزترین اشتباه سازمان دانسته که حتی اگر از حمایت توده ای خلق کرد برخوردار می بود نمی بایست در آن شرکت می کردند؛ زیرا جنگ «بزرگ ترین ضربات را به شرایط و سطح وضعیت کار سیاسی – تشکیلاتی سازمان وارد آورده است.»(4)
ص:149
اکثریت، درگیر شدن سازمان در جنگ را ناشی از بی مسئولیتی و ماجراجویی دفتر هواداران سازمان در سنندج و دنباله روی آنان از جمعیت دفاع از آزادی و انقلاب که زیر نفوذ کومله بود، می داند.(1) این دنباله روی سازمان را به ورطه جنگ برای جنگ کشاند. آنان هیچ درک معینی از مطالبات ملی خلق کرد نداشتند. آنان نمی دانستند که خلق کرد چه باید بخواهد؛ لاجرم فاقد «طرح عملی که حداقل خواست های خلق کرد را مشخص سازد» بودند.(2) و بالأخره اکثریت با اعتراف به این که پس از انقلاب قدرت عملاً در کردستان به دست سازمان های سیاسی افتاد و اقتدار حاکمیت مرکزی عملاً حذف شد، توصیه می کند که این سازمان های سیاسی باید حاکمیت دولت مرکزی را پذیرا باشند و تأکید می کند در صورتی که خواهان حل مسئله کردستان هستیم «باید موجودیت دسته های مسلح وابسته به سازمان های سیاسی را نفی کنیم. باید به حاکمیت جمهوری اسلامی ایران در کردستان نیز مانند سایر نقاط ایران گردن نهیم.»(3) گرچه اکثریت خود را از جنگ کردستان کنار کشید، ولی ترجیح داد سلاح های خود را در مناطق روستایی پنهان کند. «زیرا بدون اسلحه در روستاها نمی توان زندگی کرد.»(4)
این مشی جدید اکثریت نمی توانست بدنه سازمان را در کردستان به سرعت تحت تأثیر قرار دهد؛ زیرا که بخش بزرگی از نیروها از موضعی التقاطی در مسئله ملی جذب تشکیلات شده بودند. بنابراین طبیعی می نمود که این بخش بزرگ نیروها در کردستان، ارگان های تصمیم گیرنده را به عدم درک مسائل توده ها متهم کنند و در برابر آن مقاومت نشان دهند. ضمن آن که چون سازمان خود «در تشدید گرایشات ناسیونالیستی زیر پوشش مارکسیسم کاملاً نقش داشت»(5)، اکنون
ص:150
عقب نشینی از مواضع پیشین فرصتی را برای دیگر گروه ها فراهم می آورد تا حملاتی را علیه سازمان، سامان دهند.
به رغم اطلاع اکبری شاندیز از «روابط مشکوک» حزب دمکرات با رژیم بعث عراق، او در تاریخ 27/5/59 به دیدار قاسملو می رود تا درباره مسائل پیش پا افتاده مانند دستگیری حامد بیگ که به تازگی و توسط سازمان صورت گرفته بود با او گفتگو کند.(1) شاخه کردستان محاکمه حامدبیگ و اعترافات او مبنی بر دریافت سلاح از رژیم بعث عراق و روابطش با شیخ عز الدین حسینی و کومله را با آب و تاب منتشر ساخت.(2) ولی شاندیز هیچ گاه از قاسملو در مورد روابط مشکوکش با رژیم بعث پرسش نمی کند؛ بلکه سعی می کند به مثابه دلال سیاسی در تحکیم موقعیت سازمان خود در میان جناح های مختلف حزب بکوشد. از این رو از بیانیه مشترک سازمان و حزب که به تازگی انتشار یافته بود دفاع کرده و تصریح می کند: «تنظیم رابطه اصولی ما با حاکمیت باید به تقویت نیروی اپوزیسیون منجر شود، نه تقویت حاکمیت و نه دامن زدن به توهم توده ها نسبت بدان».(3) شاندیز که درصدد القاء دیدگاه های خود به مرکزیت سازمان است با انتقاد از «رفقایی که مخالف دادن بیانیه با حزب دمکرات می باشند» آنان را متهم می کند که می خواهند «خود را از شر جنبش ملی یکباره خلاص کنند»؛ در حالی که به نظر او این امر می تواند سازمان را به توده ها نزدیک کرده و آنان نمی توانند سیاست هایشان را برای توده ها تشریح کنند؛ ولی تقابل با حزب دمکرات موجب انزوای سازمان خواهد گردید. بنابراین او برای تثبیت نظرات خود ادعا می کند که بیانیه مشترک «در میان توده ها و نیروهای ترقی خواه درون حزب عمیقاً به نفع مواضع ما انجامیده است.»(4)
در بیانیه مشترک از «دستجات ضدانقلابی و مزدوری نظیر سپاه رزگاری»
ص:151
سخن به میان آمده است و در مذاکره اکبری شاندیز با قاسملو قرار می شود علیه سپاه رزگاری اقدام مشترکی صورت دهند.
قرار است در این عملیات مشترک دویست نفر از هواداران سازمان و پانصد نفر از نیروهای حزب شرکت کنند. شاندیز معتقد است: «موفقیت اینگونه اعمال امکانات بیشتری جهت تبلیغ مواضع سازمان» به آنان می دهد و از نظر سیاسی پراهمیت است.(1) متعاقب این توافقنامه، شاندیز به دره ویان که محل استقرار شاخه بود می رود تا این طرح عملیاتی را به اطلاع اعضا برساند.
در آنجا قرار می شود نیرویی به اطراف مریوان رفته تا با افراد حزب دمکرات درباره چگونگی خلع سلاح سپاه رزگاری گفت وگو کند. بهروز سلیمانی به همراه عده ای عازم مقر حزب دمکرات در نودشه می شود. استقبال حزبی ها از این هیأت بسیار سرد و تحقیرآمیز بود. افراد حزب با اظهار بی اطلاعی از بیانیه مشترک و توافقنامه، به سلیمانی و همراهان گفتند نیازی به خلع سلاح سپاه رزگاری نیست، زیرا آنان بسیار خوش قلب هستند و شما می توانید میان آنان تبلیغ کنید. بدین ترتیب هیأت سرخورده و ناکام به دره ویان بازمی گردد. اکبری شاندیز که تصور می کرد با چشم پوشی بر «روابط مشکوک» قاسملو و رژیم بعث خواهد توانست «مبارزه با ناسیونالیسم تنگ نظر را به میان توده ها و به داخل صفوف حزب» بکشاند و مانع «سوءاستفاده حزب از بیانیه» شود،(2) اکنون بازنده این بازی بود. به رغم آشکار بودن روابط حزب دمکرات با رژیم بعث عراق، سازمان چریک های فدایی خلق همچنان سیاست دوگانه ای را در قبال این حزب در پیش گرفت. آنان از یک سو برای جلب نظر حاکمیت، از روابط آشکار و نهان حزب دمکرات و کومله با رژیم بعث عراق و خشنودی امپریالیسم آمریکا از این همسویی سخن می گفتند(3) و از دیگر سو هیأت سیاسی این سازمان به اکبری شاندیز توصیه
ص:152
می کرد روابط دیپلماتیک و مناسبات حسنه را با حزب گسترش دهد.(1) هیأت سیاسی با مردود شمردن تصمیم شاخه کردستان در مورد مقاومت مسلحانه در برابر حزب دمکرات در صورت تلاش حزب برای خلع سلاح شاخه، آن را به نفع سازمان نمی داند، زیرا «مسئله حفظ سلاح ها و تدارکات و مسئله حفظ تشکیلات و مسئله موفقیت توده ای» مهم ترین مسائل سازمان بود که امکان داشت در صورت مقاومت در برابر حزب، آنها را از دست بدهد. البته هیأت سیاسی ضمن تأکید بر برچیدن مقرهای شاخه تا آبان ماه، توصیه می کند که «شاخه نباید خود را معطل سلاح های سنگین سازد. اگر حفظ و جاسازی سلاح های سنگین برنامه برچیدن مقرها را با کندی های غیرقابل جبران مواجه می سازد، حتی مجاز هستید آن را رها کنید یا از کار بیندازید.»(2)
چند روز بعد شاندیز از وخیم بودن اوضاع در منطقه خبر می دهد. زیرا «حزب دمکرات برای روزهای آینده برنامه هایی دارد. احتمالاً برنامه تصرف چند پادگان با کمک بمباران و آتش توپخانه بعث مطرح است. در منطقه پیرانشهر میان حزب و بعث عراق هماهنگی کامل وجود دارد. توپخانه سنگین عراق و میگ ها مدام پادگان جلدیان – پیرانشهر و پسوه را می کوبند و دمکراتها از زمین همراه با کارشناسان بعثی پادگان های مذکور را زیر حمله گرفته اند. در روزهای گذشته رفقا در چند مورد کارشناسان بعثی را همراه دمکراتها دیده اند. میگ های عراقی مجدداً پادگان سردشت را بمباران کرده اند. درگیری در این منطقه نیز همچنان ادامه دارد. در روزهای گذشته در اطراف مهاباد نیز درگیری بود.»(3) شاندیز از حرکات حزب بوی تشکیل کردستان آزاد را استشمام می کند. زیرا «حزب دمکرات در روزهای گذشته تمام درختهای کردستان را ملی اعلام نمود... حزب فرهنگیان و برخی قضات را فراخوانده است و زمزمه سربازگیری شنیده می شود.»(4) شاندیز همچنان اعتراض خود و دیگر اعضای
ص:153
شاخه را در مورد شیوه برخورد مرکزیت با حزب دمکرات و کومله اعلام می کند. احتمالاً این اعتراض به مقاله مندرج در کار، درباره حزب و کومله می باشد. شاندیز به هیأت سیاسی توصیه می کند:
شما می توانستید صرفاً مواضع سازمان را اعلام کنید و به سیاست ها حمله کنید نه به افراد. این شیوه شتابزده به ما لطمه می زند و مسئله ساز است. ما مدتی دیگر می توانستیم چنین برخوردی داشته باشیم. چنین شیوه ای حتی حرکت سیاسی ما را در منطقه دچار مخاطره خواهد نمود. بار دیگر صحبت خلع سلاح و دستگیری رفقا شنیده می شود.(1)
سه روز بعد، شاندیز در نامه ای به هیأت سیاسی اطلاع می دهد که از «امروز دیگر در هیچ نقطه ای از کردستان رفقای ما به صورت آشکار سلاح با خود حمل نمی نمایند» و مقرهای روستایی نیز ظرف روزهای آینده برچیده خواهند شد. شاندیز با اشاره به تهاجم حزب دمکرات به ارومیه می نویسد که «حزب شکست خود را بر عهده سازمان می گذارد» و در منطقه اشنویه و پیرانشهر اینگونه تبلیغ کرده اند که اگر فداییان خلق (اکثریت) در ارومیه با ما همکاری داشتند ما شهر را می گرفتیم. شاندیز در مورد وضعیت عمومی منطقه می نویسد:
تمام شواهد و قرائن نشان می دهد که حزب دمکرات در برنامه تجاوز رژیم صدام حسین به ایران جای مشخصی را اشغال می نماید و عملیات دمکرات و ارتش عراق در منطقه از هماهنگی کامل برخوردار است و حزب روی نتایج جنگ ایران و عراق برای خود حساب شخصی باز نموده است. حزب دمکرات با نزدیک به یکهزار پیشمرگه به ارومیه حمله می کند تا پشت جبهه پادگان های شمال کردستان را درگیر نماید و هم زمان با آن ارتش عراق از مرز پیرانشهر عبور نموده و پادگان های پیرانشهر – جلدیان و پسوه را زیر آتش شدید توپخانه و بمباران میگ های خود قرار می دهد و نیروهای دمکرات با کمک مستشاران عراقی پادگان های مزبور را محاصره می کنند. حزب دمکرات چند روز قبل از
ص:154
حمله عراق به پادگان پیرانشهر و... از عراق سلاح سنگین دریافت کرده بود. در همین زمان میگ ها پادگان سردشت را بمباران می نمایند که چند بمب نیز به منازل مسکونی اصابت و در نتیجه تعدادی از مردم به شهادت می رسند. دمکراتها و بعث این عمل را به فانتوم های جمهوری اسلامی نسبت می دهند. دمکرات ها و کومله نیز از زمین به پادگان حمله می کنند و ارتش عراق در منطقه مرزی سردشت استقرار می یابد و این امر در حمله به پادگان بانه نیز تکرار می شود. رفقا در مورد وقایع منطقه پیرانشهر حتماً در کار موضع بگیرید؛ حزب دمکرات برنامه تهاجم گسترده ای را در منطقه دنبال می کند که هدف آن گرفتن چند پادگان مهم و بازگشت مجدد به شهرهاست و در این راه ارتش عراق از طریق هوا نهایت همکاری را با آنها خواهد نمود. از چندی قبل شایعاتی وجود داشت مبنی بر این که حزب گفته بعد از عید قربان در شهرها خواهیم بود. و از امروز صبح 28/7[59] حملات حزب به پادگان سقز با سلاح سنگین آغاز گردید. در بانه نیز جنگ شروع شده و حزب نیروهای زیادی را به اطراف میاندوآب اعزام داشته که احتمالاً به میاندوآب نیز نظیر ارومیه حمله خواهند کرد. مردم سردشت به دستور حزب شهر را تخلیه کرده اند و حزب گفته که می خواهد پادگان را بگیرد. نیروهای ارتش پادگان پیرانشهر را ترک گفته و در تپه ها و کوه های اطراف موضع گرفته اند تا از آتش سلاح های سنگین عراق و محاصره دمکراتها در امان بمانند. و انتظار می رود جنگ در روزهای آینده در منطقه تشدید شود. در منطقه سردشت – پیرانشهر حزب از طریق عراق مرتب مواد سوختی دریافت می کند. تانکرهای عراقی مرتب در رفت و آمد هستند و خواروبار از عراق برای حزب می رسد... مشکلات اقتصادی در سرتاسر منطقه مردم را شدیداً زیر فشار قرار داده و با برنامه ای که حزب در پیش دارد و آغاز فصل سرما سرنوشت مردم معلوم نیست که چه خواهد شد؟ بسیاری از مردم خواستار جنگ نیستند ولی از ترس سرکوب دمکرات جرأت اظهارنظر ندارند. اگر وضع به همین منوال ادامه یابد به زودی در منطقه صاحب دولت خودمختار خواهیم شد! که همه ما را از دم تیغ خواهد گذراند. اکنون بزرگ ترین مشکل ما انتقال رفقا به خارج از منطقه
ص:155
است زیرا از نظر رفت و آمد با محدودیت های زیادی مواجه هستیم. [مشکل] دیگر سر و سامان یافتن رفقای خارج شده از منطقه می باشد. گزارش ملاقات با حزب کمونیست عراق را برایتان فرستادم. نکات جالب و قابل تأملی در آن وجود دارد... نظر ما این است که اگر دورنما را جنگ داخلی می دانید با مسئله روابط خارجی فعال تر برخوردکنید. در تلاش هستیم تا تعدادی از امکانات با ارزش را به هر ترتیب شده به تبریز منتقل کنیم. اگر موفق شدیم کمرمان راست خواهد شد.(1)
بدین ترتیب سازمان چریک های فدایی خلق – اکثریت – تدریجاً پای خود را از جنگ در کردستان کنار کشید. هر چند تعداد هواداران و پیشمرگه های چریک ها در کردستان دانسته نیست، ولی خود ادعا کرده اند آنان نزدیک به هزار نفر بوده اند(2) این رقم گرچه می تواند اغراق آمیز باشد ولی پیش و بیش از آنکه تأثیری نظامی در منطقه داشته باشد، تأثیری روانی داشت؛ به طوری که عبدالرحمن قاسملو در جمعی گفته بود که فداییان نیروی قابل اعتنایی در منطقه نیستند و نقش چندانی ندارند ولی چون جریانی سراسری هستند می توانند در سایر مناطق غیر کرد از جهت سیاسی تبلیغ کنند و نقش خود را ایفا نمایند.(3)
همان گونه که چریک ها خود اذعان داشتند جنگ کردستان برای آنان فاجعه بار بود. بنابراین طبیعی بود که مسبب اصلی آن محاکمه گردد. گرچه بهروز سلیمانی نقش ویژه ای در درگیر کردن سازمان در جنگ کردستان داشت ولی این به معنای بی تأثیر بودن مسئولین شاخه یعنی بهزاد کریمی، و علیرضا اکبری شاندیز در بروز و گسترش این جنگ نمی توانست باشد. با وجود این، هنگامی که در اواخر سال 1360 بهروز سلیمانی از سوی بهزاد کریمی، اکبری شاندیز و اصغر سلطان آبادی به محاکمه کشیده شد، دفاعیات او مبنی بر حضور کریمی و هادی میرمؤیدی در جریان جنگ اول سنندج و مشارکت مسئولین شاخه در سراسر جنگ و حتی
ص:156
عدم پذیرش استعفایش به رغم اصرار فراوان، مسموع واقع نشد و او از مشاورت مرکزیت خلع گردید. او بعدها به جناح کشتگر پیوست.
با خارج شدن هواداران اکثریت از جنگ و خروج تدریجی آنان از منطقه که تحت فشار حزب دمکرات و کومله صورت گرفت، فقط هواداران اندک اقلیت و اشرف دهقانی در منطقه باقی ماندند. حضور در کردستان برای هر دو گروه، تنها امکان ادامه حیات بود. بنابراین هر دو گروه همچنان سیاست تسلیم طلبانه و دنباله روانه ای در برابر حزب دمکرات و کومله در پیش گرفتند. از این رو هنگامی که درگیری مسلحانه میان حزب دمکرات و کومله اوج گرفت، اقلیت با درون خلقی خواندن اختلافات و تضادهای آنان، آن را خطری هزاران بار بیش از اقدام نظامی حاکمیت دانسته و اعلام آمادگی می کند تا برای حل این اختلافات فعالانه قدم بردارد.(1)
یکی از اعضای مرکزیت اقلیت پس از ورود به کردستان به همراه دو تن دیگر از افراد حاضر در مقر در مردادماه سال 60 به دیدار رهبری حزب دمکرات و شخص قاسملو می روند. در این دیدار آنان درباره جبهه مشترک براندازی سخن می گویند. در دومین دیدار، قاسملو با اشاره به ملاقات خود با یکی از مسئولین مجاهدین خلق در پاریس در تاریخ هفدهم دی ماه 1359 و کسب توافقاتی برای تشکیل جبهه مشترک به نمایندگان اقلیت پیشنهاد ارسال نامه به مجاهدین خلق و دعوت از آنان برای برگزاری یک نشست در منطقه کردستان می دهد. این پیشنهاد با استقبال نمایندگان اقلیت مواجه می شود. بنابراین نامه در 29 مرداد سال 1360 برای مسعود رجوی رهبری سازمان مجاهدین ارسال می شود. آنان در این نامه به رجوی متذکر شده اند که برنامه ارائه شده از سوی مجاهدین پاسخگوی
ص:157
ضرورت های مبارزه دمکراتیک نیست و بیشتر شکوائیه بنی صدر از گردانندگان جمهوری اسلامی است. آنان از رجوی می خواهند تا نمایندگانش را برای یک نشست سه جانبه به کردستان آزاد اعزام دارد تا دلایل سازمان را برای پذیرش میثاق پیشنهاد شده از سوی بنی صدر اعلام دارند.(1)
اقلیت و گروه موسوم به اشرف دهقانی در تبلیغات رسمی خود رژیم بعث عراق را رژیم فاشیستی و ضدخلقی ارزیابی می کردند؛ ولی برای ادامه حضور غیرمؤثر خود در منطقه و دریافت کمک های مالی و تسلیحاتی از آن رژیم، چاره ای جز همکاری با آن رژیم نداشتند. این گروه ها برای آنکه به رژیم عراق نشان دهند حیاتی دارند گهگاه در عملیات نظامی حزب دمکرات و کومله همراهی می کردند.(2) به همان میزان که گروه دهقانی به حزب دمکرات نزدیک بود، اقلیت به کومله نزدیکی نشان می داد. هر دو گروه به نیکی می دانستند که بدون کسب رضایت این دو سازمان بومی امکان حضور در منطقه نخواهند داشت. مشارکت در عملیات نظامی فقط به منظور جلب اعتماد و رضایت میزبان و تبلیغ نام گروه و آشنا ساختن مردم منطقه با گروهشان صورت می گرفت. آنان همچنین بر این گمان بودند که در فرایند عملیات مشترک خواهند توانست پیشمرگه های این سازمانهای بورژوایی و خرده بورژوایی را به خود جذب کنند.
در سال 1360 اقلیت و گروه اشرف دهقانی در بحران غوطه ور بودند. گروه اشرف دهقانی که در سال 59 توصیه می کرد «هسته های مسلح شهری» باید ضربه زدن خود را در سراسر کردستان آغاز کنند و «اعزام و گسترش گروه های مسلح روستایی و حرکت در مناطق روستایی و کوه باید در دستور روز انقلابیون قرار گیرد»،(3) در سال 60 با انشعابی روبرو شدند که زمینگیرشان ساخت. محمد حرمتی پور و عبدالرحیم صبوری پس از انشعاب از «چریک های فدایی خلق» و با
ص:158
تشکیل ارتش رهایی بخش خلق های ایران (آرخا) و با این استدلال که تاکنون در کردستان موفقیتی کسب نکرده اند و به واسطه حضور حزب دمکرات هیچ گاه موفقیتی نیز کسب نخواهند کرد، بیشتر نیروهای خود را به جنگل های شمال ایران بردند تا آنجا را به کردستانی دیگر تبدیل کنند. مجموع پیشمرگه های گروه اشرف دهقانی و آرخا که در مقرهای دایماب، خلیفان، گرماب، سرد کوهستان، کلب رضاخان، کانی رش، تخته و کلاله حضور داشتند به سختی به سی نفر می رسید.
علی اصغر نیکخواه [کاظم] مسئول آرخا در کردستان در گزارشی که در تاریخ 27/9/60 از این منطقه ارائه می کند، ضمن اعتراف به قرار گرفتن در وضعیتی نامطلوب تأکید می کند که نمی توانند برای از بین بردن این وضعیت نقشی ایفا کنند، «چون از نظر نظامی نیروی قابل توجهی» نیستند. در ادامه کاظم مهم ترین مشکلات گروهشان را در کردستان چنین برمی شمارد: 1. کمبود کادرهای سیاسی و نظامی 2. ضعف های بیشمار رفقای پیشمرگه که هر روز برایمان مسائلی می آفرینند 3. کمبود امکانات فنی و نظامی 4. نداشتن تحلیل مدون از کردستان و نیروهای سیاسی.
این نابسامانی ها لاجرم آنان را به سوی دیگر سازمان ها سوق می داد که وضعی بهتر از آنان نداشتند. کاظم در این گزارش خود می افزاید:
ما با سازمان های دیگر ارتباط رسمی ای نداریم تنها در این مدت با کومله مذاکراتی برای همکاری داشته ایم. آنها هم در حرف تمایل زیادی به همکاری نشان می دهند و ما در حرف به نتایجی هم رسیده ایم و قرار شده است که در موارد مختلف با هم همکاری عملی داشته باشیم اما با توجه به اینکه به نظر من این جریان با مسائل مبارزاتی به طور جدی برخورد نمی کنند، تنها نتیجه تمام این مذاکرات و توافق ها فقط این شده است که شب ها با هم یک اسم شب مشترک بگذاریم!! که این را هم حتی آنها به درستی رعایت نمی کنند اما در مجموع آنها و مخصوصاً پیشمرگانشان به ما سمپاتی زیادی نشان می دهند. اگر چه به علت اپورتونیست بودن سمپاشی زیادی بر علیه ما کرده اند و هنوز هم در مواردی می کنند.
ص:159
مبارزه در جنگل های شمال برای آرخا تقدم و اهمیت استراتژیک داشت و مقرهای کردستان خصوصاً مقر «ملکشان» جنبه آموزشی و تدارکاتی داشتند. نیروها در کردستان آموزش می دیدند تا راهی جنگل های شمال شوند. اما پس از ضرباتی که در اسفندماه سال 60 و فروردین ماه سال 61 بر آرخا وارد شد و طی آن عبدالرحیم صبوری و محمد حرمتی پور کشته شدند، کاظم که آن زمان در جنگل های شمال ایران بود، در اردیبهشت ماه به مقر گروه در حلوان کردستان بازگشت او با تعیین علی عمادیان [یوسف] به عنوان مسئول کردستان، خود مجدداً به جنگل بازگشت. این بار اقامت در جنگل های شمال طولی نکشید. پس از نشستی که اعضا مرکب از یوسف [علی عمادیان]، کاظم [علی اصغر نیک خواه]، سیروس [محسن فرزانیان]، امید [جمال بابایی]، فرهاد، فاطی [نسرین نیک سرشت همسر عبدالرحیم صبوری] و سیمین [زینت مهدی نیا طبری همسر محمد حرمتی پور] در جنگل داشتند بار دیگر بازگشت به کردستان در دستور کار قرار گرفت. با تعطیل شدن مبارزه در جنگل های شمال در اوایل سال 62 همگی به کردستان بازگشتند و پس از بازگشت این بار کاظم و یوسف در برابر یکدیگر صف آرایی کردند. کاظم انشعاب از گروه اشرف دهقانی و رفتن به جنگلهای شمال را نادرست می دانست، ولی در مقابل یوسف به ادامه فعالیت در جنگل اعتقاد داشت. یوسف از سوی کاظم به نقض تصمیمات گروه و متقابلاً کاظم از سوی یوسف به اپورتونیسم درون تشکیلاتی متهم شدند. در نتیجه کاظم و تعدادی دیگر از آرخا جدا شده و برای مدتی به اشرف دهقانی و سپس به کومله، شاخه کردستان حزب کمونیست ایران، پیوستند.
گفته شده است یوسف که به همراه حرمتی پور به جنگل های شمال رفته بود، به سبب اصرار بر شورایی شدن رهبری آرخا با حرمتی پور اختلاف پیدا کرده و لاجرم اخراج شد؛ ولی کشته شدن حرمتی پور مانع از آن شد که اخراج او علنی شود. بنابراین همچنان در گروه باقی ماند و از اردیبهشت سال 61 نیز جایگزین کاظم و مسئول تشکیلات کردستان شد. پس از جدا شدن کاظم مسئولیت کردستان به عهده سه تن مرکب از عمادیان، شاهرخ نعمتی و عبدالعظیم صبوری
ص:160
[با نام مستعار حمید و مسعود] بود. در سال 63 اختلافات نعمتی [بهرام] و عمادیان [یوسف] علنی شد و کار به مشاجره و زدوخورد کشید. این اختلافات چنان عمیق و گسترده شده بود که هواداران را مستأصل کرده بود؛ به طوری که یکی از اعضا به نام کاظم قریشی با نام مستعار «محسن» خودکشی کرد. در نتیجه این اختلافات یوسف نیز از آرخا جدا شده و به گروه اشرف دهقانی پیوست. حجت الله نیک نژاد درباره شاهرخ نعمتی می نویسد:
بهرام آدمی بسیار بی تربیت و بی پرنسیب؛ حتی نسبت به افرادی که به قول خودشان سال ها با هم بودند خیلی وقیحانه برخورد می کرد، او آدمی تنگ نظر و خودبین بود.
چند نفر دیگر نیز با تشکیل «هسته رزم کمونیستی» از آرخا جدا شدند و به کومله پیوستند. این بار نوبت عبدالعظیم صبوری بود که در آغاز به همراه بهزاد و مرضیه از آرخا جدا شود؛ ولی آن دو نیز مدتی بعد صبوری را طرد کردند. این بار صبوری به همراه چهار تن دیگر تصمیم می گیرند که به ایران بازگشته و تا دستیابی به وحدت به «مبارزه ایدئولوژیک» ادامه دهند. اما آنان نیز پس از ورود به ایران ضربه خورده و دستگیر می شوند.
در گروه اشرف دهقانی نیز وضع به همین منوال بود. آنان در سال 62-61 توانستند چند عملیات انجام دهند. به موجب اطلاعیه گروه در ساعت 9 صبح روز 28/1/61 پیشمرگه های چریک ها و حزب دموکرات یک دستگاه بنز ده تن اداره راه و ترابری را در جاده ارومیه – مهاباد تصرف کردند.
چریک ها در اطلاعیه دیگر به خلق های مبارز ایران اطلاع می دهند که در تاریخ 29/3/61 ارتش به روستای کلب رضاخان هجوم برد و از چهار طرف به پیش مرگه های چریکها حمله کرد «رفقا با رشادت بی نظیری می جنگیدند. دو ساعت بدین منوال گذشت، در این موقع پیشمرگه حزب دموکرات نیز وارد درگیری شدند.» ارتش مجبور به فرار می شود. ناظرین اطلاع دادند که 80 نفر از پرسنل ارتش کشته شدند.
در تاریخ 24/3/61 یک واحد از پیشمرگه های چریک ها در جاده میاندوآب –
ص:161
بوکان با ارتش درگیر شده و یک نفر از آنان را کشته و خود سالم به پایگاه بازگشتند.
در تاریخ 19/4/61 یک واحد از چریک ها یکی از اعضای دایره سیاسی – ایدئولوژیک پادگان قوشچی ارومیه به نام برات اسدی را در خیابان رضایی ارومیه اعدام انقلابی کردند.
در تاریخ 3/5/61 یک ستون از چریک ها در جاده سقز – بوکان یک ماشین حامل سپاه پاسداران را زیر رگبار گرفت و هشت تن از آنان را به قتل رساند.
در تاریخ 7/7/61 چریک ها یک دستگاه وانت ایسوزو را در شهر ارومیه مصادره کردند.
در تاریخ 23/7/61 چریک های فدایی «یک پاسدار وابسته به امپریالیسم» را در شهر بوکان ترور کردند. چریک ها در اطلاعیه خود هشدار دادند که رژیم وابسته به امپریالیسم حتی «در شهرهای کاملاً میلیتاریزه شده نیز هیچ گاه در امان نخواهد بود.»
در تاریخ 11/8/61 پیشمرگان چریک ها و حزب دموکرات پایگاه کاله ده ره (ربط) را زیر آتش مسلسل های خویش گرفته و حدود 90 تن از پرسنل ارتش کشته و زخمی شدند. چریک های فدایی در اطلاعیه ای که منتشر کردند، نوشتند که این عملیات پیروزمندانه «مهر تأییدی بر رهنمود چریک های فدایی خلق مبنی بر ضرورت اتحاد عمل در میان نیروهای مبارز خلق می باشد.» این اطلاعیه همچنین می افزاید زمانی که ما با تأکید بر ماهیت رژیم بر ضرورت تسلیح توده ها پای می فشردیم، اپورتونیست ها «که بیش از نوک دماغ خود را نمی دیدند این نظرات را چپ روانه می خواندند اما امروز همه شاهدند که چگونه تداوم مبارزه مسلحانه در کردستان کمر رژیم را شکسته است.»
در بعد از ظهر روز 25/9/61 پایگاه مام زینه- خوریسان در منطقه سردشت مورد حمله مشترک پیشمرگان چریک ها و حزب دمکرات قرار گرفت و به مدت یک ساعت زیر آتش پیشمرگان قرار داشت. چریک ها برای مقبول ساختن عملیات خود در اطلاعیه خود نوشتند که این ارتش «همان ارتشی است که زمانی زیر پرچم رضاشاه حرم امام رضا را به توپ بست و همان ارتشی است که قیام
ص:162
توده ها در 15 خرداد 42 را سرکوب کرد.»
به موجب اطلاعیه چریک ها ارتش یورش وسیعی را در ساعت 3 بامداد 25/1/62 از مهاباد آغاز و تا قهوه خانه عامد پیشروی کرد و متقابلاً پیشمرگان چریک ها و حزب دموکرات از پیشروی ارتش پیشگیری کردند. روز بعد پایگاه عامد توسط چریک ها و حزب در زیر آتش قرار گرفت و بخشی از آن منهدم شد. در پنجم اردیبهشت پیشمرگان چریک های فدایی، حزب دمکرات و مجاهدین خلق به پایگاه عامد حمله کردند. چریک ها در اطلاعیه خود نوشتند که «این عملیات بار دیگر ثابت کرد که همکاری عملی سازمان ها یکی از شیوه هایی است که می تواند جلو پیشروی ارتش ضدخلقی را بگیرد.»
چریک ها در خردادماه 62 اطلاع دادند که ارتش یورش جدیدی به سراسر کردستان، «این امید انقلاب ایران»، از جمله به خلیفان و روستاهای اطراف آن آغاز کرده است. خلیفان مهم ترین پایگاه چریک های فدایی بود. بنابراین حمله ارتش به این روستا برای آنان بسیار نگران کننده بود. چریک ها در اطلاعیه خود با گسترده خواندن این عملیات ادعا کردند که پس از دوازده ساعت نبرد «یکی از چریک های فدایی مجروح و سه تن دیگر جراحات سطحی برداشتند.» چریک ها که می دانستند خلیفان آخرین پایگاه های آنان در ایران خواهد بود، در این اعلامیه نگرانی خود را از حمله ارتش با این جملات بازمی تابانند: «چریک های فدایی خلق همان طوری که بارها اعلام کرده اند، اعتقاد دارند که باید فعالانه به دفاع از مناطق آزاد شده پرداخت و اجازه نداد که سلطه رژیم بر کردستان قهرمان اعمال گردد.» اما پس از استقرار ارتش بر خلیفان، چریک ها با ترک منطقه تدریجاً به عراق عقب نشستند.
«چریک های فدایی» پیش تر گفته بودند «گسترش مبارزه پارتیزانی در شهرها دشمن را مجبور خواهد ساخت بخشی از نیروهای خود را که هم اکنون در پهنه روستاها به فعالیت ضدانقلابی مشغولند از آن مناطق بیرون بکشد. به این ترتیب نیروهای پیشمرگه با مشغول کردن مزدوران دشمن در شهرها باعث پراکندگی آنان و تضعیف جبهه دشمن در روستا خواهند گردید.» چریک ها با این تصور، پس از حرکت ارتش به سوی خلیفان، چند عملیات در شهر انجام دادند. در شب دهم
ص:163
خرداد، پیشمرگان چریک ها در یکی از محلات بوکان یکی از اهالی آن شهر به نام محمد حمیدی را ترور کردند. همزمان با این عملیات، پست بازرسی میرآباد در همان محله مورد حمله واقع و بنا به گفته چریک ها حداقل شش تن کشته شدند. در تاریخ 20/6/62 «یک واحد از چریک های فدایی خلق ایران برای رفع نیازهای مالی سازمان موجودی صندوق قرض الحسنه وابسته به بنیاد مستضعفین شهرکرد شعبه کاکولک را» به سرقت بردند. بهرام و فریدون محمدی سامانی که عملیات سرقت از بانک را انجام دادند و به شرارت در شهرکرد معروف بودند، پیش از این برای ربایش وسیله نقلیه یکی از اهالی این شهر وی را به قتل رساندند.
به موجب اطلاعیه چریک ها در شب پانزدهم خرداد پیشمرگان چریک ها و کومله در عملیاتی مشترک به پایگاه نظامی در روستای «عیسی کند» واقع در جاده مهاباد – بوکان حمله بردند. چریک ها در اطلاعیه ای که به این مناسبت منتشر کردند، یادآور شدند «گسترش جنگ انقلابی از طریق وحدت عمل نیروهای مبارز بر مبنای طرحی واحد قطعاً به پیروزی خلق کُرد بر رژیم وابسته به امپریالیسم جمهوری اسلامی منجر خواهد شد».
در هفدهم خرداد پیشمرگان چریک ها و حزب دمکرات در عملیاتی مشترک در روستای «مک لاوه» به یک پایگاه انتظامی حمله برده و بنا به اطلاعیه چریک ها هفت تن را به قتل رسانده و دوازده تن را زخمی کردند.
به موجب اطلاعیه چریک ها در روز 9/7/62 ارتش که قصد ورود به روستاهای «قباغلوجه»، «کروبان»؛ «قلقله» و «بیرعمران» را داشت با مقاومت پیشمرگان رزمنده مواجه شد و پس از شش ساعت نبرد مجبور به فرار شد. در این نبرد بیش از پنجاه تن از نیروهای ارتش کشته شدند و یکی از جاش ها [= مزدوران] نیز دستگیر و توسط چریک های فدایی اعدام شد. اما اختلاف های درونی، همان توان اندک گروه را تحلیل می برد. در بهار سال 61 تعدادی از هواداران گروه اشرف دهقانی در هرمزگان به کردستان رفته و تحت نظر میرهادی کابلی و محمدرضا خادمی در مقر خلیفان دوره آموزش نظامی را سپری کردند. این گروه پیش از این نیز چند بار به کردستان تردد کرده بودند. حضور پرتعداد
ص:164
این گروه که به «بندری ها» مشهور بودند، در آغاز حیات دوباره ای به «چریک ها» بخشید؛ ولی به سرعت اختلافاتی در سطح پیشمرگه های گروه ایجاد کرد. اختلافاتی که خوی بلندپرواز محمدحسین [غلامرضا لولوئی کوهپایه] به آن دامن می زد. بندری ها در اولین عملیات خود به همراهی حزب دمکرات کامیون بنز خاور متعلق به وزارت راه را تصاحب کردند. گرچه این کامیون را حزب تحت مالکیت خود درآورد، ولی موقعیت بندری ها به عنوان افرادی عملیاتی تثبیت شد و این تخفیف غیربندری ها را به دنبال داشت. اختلافات تدریجاً گسترده و عمیق شد. بنابراین آنان در سه مقر دایماب به فرماندهی میرهادی کابلی، کلب رضاخان به فرماندهی محمدرضا خادمی و خلیفان به مسئولیت محمدحسین تقسیم شدند. اما این تدبیر چاره کار نبود، زیرا اختلافات متنوع و گسترده بود. «بندری ها» به ارتباط «چریک ها» با عراق و دریافت کمک های مالی از آنان خرده می گرفتند و آن را عدول از مشی احمدزاده و در جهت وابستگی ارزیابی می کردند. متقابلاً «چریک ها» دریافت این کمک ها را تاکتیکی و بهره گیری از تضاد امپریالیست ها به نفع انقلاب - که جزء اصول مارکسیستی است - معرفی می کردند. همکاری بندری ها با گروه اشرف دوامی نداشت. در تیرماه همان سال دو گروه از یکدیگر جدا شدند و امکانات آنان نیز تقسیم شد. دو مقر دایماب و کلب رضاخان به بندری ها و دو مقر کانی رش و خلیفان به «چریک های فدایی خلق» واگذار گردید. با خروج آنان «چریک ها» به کلی توان و موقعیت خود را برای همیشه از دست دادند. بنابراین گروه تصمیم گرفت با اعزام افرادی چون هادی کابلی، رحیم کریمیان و تعدادی دیگر به شهر، به جذب نیرو و بازسازی خود بپردازد. اما تیم های شهر یکی پس از دیگری ضربه خورده و نابود شدند. رحیم کریمیان در بهار سال 62 به کردستان بازگشت. مدتی بعد او نیز به جرم افراط در فساد اخلاقی و برملا شدن روابطش با مهرنوش [م.ک] اخراج شد و به ترکیه و از آنجا به اروپا رفت.
در سال 62 کلیه گروه های مسلح در کردستان پس از تحمل ضربات گسترده ناگزیر از ترک خاک ایران شدند. شکست های سنگین نظامی، انشعاب های
ص:165
پی درپی و خروج از کردستان و استقرار در عراق نقطه پایانی بود در برابر حیات سیاسی این گروه ها. بنابراین از عملیات «چریک های فدایی خلق» در سال 63 اطلاع روشنی در دست نیست؛ اما می دانیم که پس از خروج از ایران همکاری چریک ها با حزب دموکرات و کومله نیز به پایان خود نزدیک شد. از این رو آنان به گروه های دیگر نزدیک شدند تا بتوانند عملیاتی انجام دهند.
به موجب اطلاعیه «چریک های فدایی خلق» در هشتم بهمن ماه 63 یک دسته از پیشمرگان این گروه به همراهی یک دسته از پیشمرگان سازمان کارگران انقلابی ایران (راه کارگر) در یک طرح عملیاتی مشترک به پایگاه «سربرد» در منطقه بانه حمله برده و تعدادی از افراد مستقر در پایگاه را کشته و «پس از خاتمه درگیری همگی سالم به محل های تعیین شده عقب نشینی نمودند.»
در تاریخ 23/2/64 پیشمرگان چریک ها و راه کارگر به یک پایگاه نظامی جمهوری اسلامی در «شاخ سوران» حمله برده و اکثر افراد مستقر در این پایگاه را کشته و همگی سالم به مناطق از پیش تعیین شده عقب نشینی کردند.
چریک های فدایی همچنین در شهریورماه همین سال دو عملیات مشترک با آرخا(1) در منطقه بانه انجام دادند؛ که بنا به اطلاعیه چریک ها این بار نیز پیشمرگان با وارد آوردن ضرباتی به ارتش همگی سالم به پایگاه های خود بازگشتند.
شاید بتوان به عملیات چریک های فدایی خلق موارد دیگری نیز افزود؛ ولی این عملیات به رغم تمام تبلیغات چریک ها هیچ گاه موجب همراهی مردم با آنان نشد. عبدالعظیم صبوری با اشاره به هیاهوی چریک ها پس از هر عملیات می نویسد: «چریک ها پس از هر عملیات موفق و یا ناموفق بیانیه بلندبالایی منتشر می کردند و هدف آنان جلب نظر رژیم عراق و دریافت کمک های هر چه بیشتر بود.»(2)
البته این گزارش های دروغین، از دید دستگاه اطلاعاتی عراق پنهان نبود. گزارش های متعددی از امن العام در دست است که به دروغ پردازی های
ص:166
شاخه های مختلف چریک ها اشاره دارد.(1)
حضور در خاک عراق ارتباط این گروه با سازمان اطلاعاتی رژیم عراق را آشکارتر ساخت. این گروه در طی مدت اقامت در کردستان ایران تلاش می کرد روابط خود با رژیم بعث عراق را از نگاه پیشمرگه هایش مخفی بدارد. هنگامی که در اواخر زمستان سال 61 چندین بار قاطر اسلحه از عراق وارد کردند، مسئولین گروه ادعا کردند که سلاح ها از فلسطین آمده است. اما پس از آن که آشکار شد این سلاح ها از عراق تحویل گرفته شده است، برای مجاب کردن پیشمرگه ها ادعا می کردند چون ما اطمینان داریم سازمانی وابسته نیستیم بنابراین دریافت سلاح از عراق بی اشکال است. پس از حضور در کردستان عراق، ناگزیری روابط با رژیم بعث از پرده بیرون افتاد. بنابراین مسئولین گروه با صراحت اعلام کردند که «هرگونه کمکی را از جانب هر کسی بدون قبول قید و شرط می پذیریم.» یکی از پیشمرگه های اقلیت در مورد گروه دهقانی نوشت: «این گروهک در عراق از گروهک های ثروتمند به شمار می رود و در رابطه اش با دولت عراق، گوی سبقت را از همه ربوده است. می گویند ماهی 45 هزار دینار از عراق کمک مالی می گیرد و این غیر از امکانات تدارکاتی؛ غذایی؛ بهداشتی و وسایل نقلیه است. دو ماشین از دولت عراق گرفته، یک تویوتای لندکروز و یک سواری لندکروز، ... می گویند این گروهک در نزدیکی های مرز ایران و عراق در سردشت مقری دارد و با تمام قاچاقچیان که به عراق و ایران کاروان می کنند ارتباط و با پول و حتی تهدید آنها به تحویل به عراق، از آنها برای کسب اطلاعات و اخبار داخل ایران استفاده می کنند. این گروهک همچنان به تاجر پسته و کشمش در بین سایر گروهک ها در عراق معروف است چون هر چه از این دو نوع جنس به شکل قاچاق از ایران وارد عراق می شود آنها می خرند و با همکاری مخابرات سلیمانیه و کرکوک آن را به بغداد می برند.»
علی عمادیان که از اواخر سال 63 مجدداً به گروه اشرف دهقانی پیوسته بود
ص:167
از آن پس رابط این گروه با رژیم بعث عراق شد و بیشتر ایام را در بغداد سکنی داشت تا انتقال نیروها و اعضا به اروپا و یا بالعکس که نیازمند همکاری با دستگاه اطلاعاتی عراق بود را سامان دهد.
شکست های بی وقفه و متوالی، خروج ها و انشعاب های پی درپی و ناتوانی در سازماندهی، گروه را در آستانه تلاشی قرار داده بود، در کردستان عراق نیز دو تن از افراد باسابقه گروه، لیلی و بهمن [اختر صبوری و سهراب افشار قاسمی] از گروه جدا شدند. بنابراین از «چریک های فدایی خلق» فقط اشرف دهقانی و همسرش فریبرز سنجری در مرکزیت، سیاوش مستغنی و نادر و فاطمه سعیدی اعضای گروه و چند نفر نیز زیر تنظیمات این گروه باقی ماندند که تدریجاً آنان نیز به اروپا رفتند.
اقلیت نیز وضعی بهتر از گروه اشرف دهقانی نداشت. این گروه نیز ناگزیر بود خود را در ابتدا با حزب دمکرات و سپس با کومله پیوند زند. بنابراین سعی می کرد در برابر اختلافات کومله و دمکرات با حفظ بی طرفی آنان را نصیحت کند. هنگامی که درگیری بین کومله و دمکرات شدت گرفت، ارگان اقلیت نوشت: «سرنوشت جنبش مقاومت خلق کرد با سرنوشت حزب دمکرات کردستان گره خورده است.» از این رو نقش و ارزش حزب را به یاد کومله، که گاه با حزب درگیر می شد، آورد: «هر جا که پیشمرگان حزب مجبور به عقب نشینی و از دست دادن نقاطی شده اند برای پیشمرگان دیگر گروه ها و سازمان ها امکان استقرار علنی و ایجاد پایگاه باقی نمانده است.»(1)
ضرباتی که در اسفندماه سال 60 بر اقلیت وارد آمد و اختلافات درون گروهی که به اوج خود رسیده بود، امکان تحرک را از آنان سلب کرده بود. این گروه در محلی به نام باغچه مقری داشت که مسئولیت آن به عهده مهدی سامع [بیژن] بود. تعداد پیشمرگه های آنان نیز بیش از بیست وپنج نفر نبود. که یازده تن آنان در عملیاتی که مهدی سامع در 23 بهمن 61 تدارک دید کشته شدند.
ص:168
مواجهه با انقلابی غیرمنتظره بسیاری از تحلیل های سازمان چریک های فدایی خلق را که بر نوعی از مارکسیسم – لنینیسم استوار بود فروریخت و آنان را در تنگناهای ایدئولوژیک قرار داد و لاجرم راه را بر نقد هر چه رادیکال تر گذشته هموار ساخت. شاید سازمان پیش از آنکه به عدم انطباق شیوه های بلانکیستی(1) با مارکسیسم – لنینیسم پی ببرد، اول بار شکست این شیوه را در عرصه عمل آزمود و این تجربه آنان را به سوی تصحیح تئوری های خود رهنمون ساخت. شکست آنان در عرصه عمل فراتر از ضرباتی بود که ساواک بر آنان وارد می کرد. بلکه دقیقاً در همان جا نهفته بود که آنان خود را پیروز می دانستند. چریک ها پس از ترور محمدصادق فاتح یزدی صاحب کارخانه جهان چیت در تاریخ 20/5/1353 در بررسی «تأثیرات اعدام» وی نوشتند «اولین عکس العمل کارگران ستمکش کارخانه های جهان در مورد اعدام فاتح، حاکی از ابهام زیاد، تأثر، ناراحتی شدید و تنفر از نحوه قتل بود.»(2) حتی این کارگران «دلایل زیادی داشتند که دولت این عمل را انجام داده»(3) است. کارگران به این دلایل خود شاخ و برگ نیز می دادند تا آن را مقبول سازند. «این شایعه ایجاد شده بود که دو لندرور نظامی و افرادی با لباس های ارتشی در این عمل شرکت داشته»اند.(4)
این تلقی و ارزیابی کارگران از ترور محمدصادق فاتح یزدی صاحب کارخانه
ص:169
جهان چیت برای چریک ها می توانست بسیار تلخ باشد. آنان با مشقت بسیار تروری را طراحی و اجرا کرده بودند تا ضمن حمایت از کارگران توجه آنان را به مبارزه مسلحانه جلب نمایند. اما تنها نتیجه آن در نزد کارگران وجود «تضاد بین فاتح و دولت»(1) بود. پیروزی آنان بوی شکست می داد. جزوه مدعی است که پس از پخش خبر ترور فاتح از رادیوی میهن پرستان، کارگران که پی بردند این ترور از سوی چریک های فدایی انجام شده با خوشرویی از آن استقبال کردند و خود به پخش اعلامیه های مربوط به اعدام فاتح مبادرت ورزیدند. این جزوه می کوشد تا درستی سخن پویان را نشان دهد «که احساس ضعف مطلق در برابر قدرت مطلق چگونه ریشه دار است و اینکه چگونه در اثر تداوم مبارزه این دو تضاد جای یکدیگر را در ذهن خلق عوض خواهند کرد.»(2) اما اگر از این نتیجه گیری جزوه درگذریم، این بررسی نشان می دهد که کار مسلحانه نمی تواند الزاماً نتایجی دربر داشته باشد که چریک ها برای خود تصور می کنند. به یاد داریم که مهدی فتاپور نیز مأمور شد تا به سازمان اطلاع دهد که این ترور از جانب جناح جزنی مردود است.(3)
بنابراین در بستر این واقعیات، سودمندی مشی مسلحانه نه تنها مورد تردید واقع شد، بلکه با شروع قیام این «پیشاهنگان به تلخی دیدند که بازوهای مسلح آنان بر پیکر تناور این غول بپاخاسته بس کوچک و ناتوان می نماید...»(4)در نتیجه این شکست ها و ناکامی ها بود که جناح اکثریت با اعلام اینکه «جریانهای گریلایی [چریکی شهری] و انترناسیونال چریکی» در حال احتضار می باشند، نوشت: «بینشی که 9 سال بر سازمان چیره بود در بعد فلسفی معرف نوعی ایده آلیسم در پوشش ماتریالیسم و در عرصه مبارزه طبقاتی معرف جبهه گیری عموم خلقی و غیرپرولتری بود. این بینش با درک انحرافی از اشکال مبارزه طبقه
ص:170
کارگر و چگونگی تأمین رهبری پرولتری، با درک انحرافی از رابطه پیشرو و توده و عمده کردن نقش پیشرو و عوامل ذهنی و بی بها کردن نقش توده ها در روند انقلاب با درک خودساخته و غیراصولی حاکی از درآمیختگی ارگانیک اعمال قهر مسلحانه با حرکت پیشرو انقلابی، کلاً با درک غلط از تئوری انقلاب، شرایط عینی و شرایط ذهنی منشأ پیکاری خودانگیخته و آوانتوریستی بوده است».(1)
بدین ترتیب جناح اکثریت کمیته مرکزی همه انحرافاتی را که موجب درک نادرست از تحولات اجتماعی و سیاسی شده بود، متوجه اندیشه های التقاطی سازمان دانستند. آنان حتی پافراتر نهاده و پیشینه سازمان را خرده بورژوایی و خارج از چارچوب های پرولتری ارزیابی کردند و این نوید را دادند که «بینش گذشته زوال می یابد».(2) اما برخی دیگر به رغم بعضی انتقادات همچنان از سابقه سازمان دفاع می کردند. اینان به سابقه خود که بدان تعلق خاطر داشتند چنگ زده بودند و نمی توانستند آن را رها کنند. اینان می خواستند که آینده خود را در امتداد گذشته بنا کنند. در نزد آنان گذشته و آینده در هم تنیده بود؛ جدا ساختن آن دو ناممکن به نظر می رسید. گذشته مایه مباهات بود، نقد و طرد گذشته به معنای چشم فروبستن بر همه افتخارات تلقی می شد.
بنابراین برای آنکه سازمان تکلیف خود را با گذشته اش یکسره کند و دورنمایی از آینده ترسیم سازد لازم بود هر چه سریع تر این سابقه به نظرخواهی گذاشته شود. برای انجام این نظرخواهی، در مهرماه 58 نشست وسیعی از اعضا و کادرها برگزار گردید. مرکزیت سازمان به این مناسبت طی نامه ای به اعضاء و کادرها نوشت که سازمان در جنبش کمونیستی ایران به چنان وزنه ای تبدیل شده است که باید تشکیل حزب کمونیست را بر عهده گیرد؛ و این امر خطیر بدون اتخاذ تصمیم های سترگ و بدون قبول مسئولیت ممکن نخواهد برد و اکنون کل تشکیلات باید وظایف عمده و فرعی سازمان را با انجام مبارزه ایدئولوژیک
ص:171
تعیین کند.
این نشست در چهار گروه جداگانه و در چهار نقطه مختلف برگزار گردید. گفته شده است «هادی [احمد غلامیان لنگرودی] از شرکت در پلنوم محروم شد.»(1) پیش تر نیز دیدیم که ادعا شده است که با تقلب در انتخابات هادی از عضویت در مرکزیت بازماند. در درستی این ادعاها می توان تردید کرد. زیرا صرفنظر از اینکه سند دیگری مبنی بر درستی این ادعا در دست نیست، باید توجه داشت که هادی از رهبران سازمان به شمار می رفت و حذف او نمی توانست به سادگی صورت گیرد. حذف او می توانست واکنش هایی را حداقل در میان برخی اعضا برانگیزد. اگر هادی فاقد آن موقعیتی بود که دیگران را به دفاع از او برانگیزاند، چگونه وی توانست تا عضویت در رهبری اقلیت صعود کند؟ گذشته از آن حمیدیان به دلایل حذف هادی از شرکت در پلنوم اشاره ای نمی کند و روشن نمی سازد که از نظر حذف کنندگان چه تفاوتی بین هادی و دیگر اعضایی که همچون او می اندیشیدند وجود داشت که یکی را حذف کردند و دیگران را پذیرفتند.
در گزارش 184 صفحه ای که از این پلنوم در دست است سخنرانان با شماره مشخص شده اند. بنابراین دانسته نیست که چه کسانی سخن گفته اند و مواضع آنان در مورد مسائل و موضوعات مطرح شده چه بوده است. در این نشست درباره چهار موضوع بحث و گفت وگو شد. اولین موضوع «درباره بحران درون سازمان و ریشه های آن» بود. موضوع دوم «رابطه بحران جنبش کمونیستی با بحران درون سازمان» بود. موضوع سوم نیز درباره «وضعیت جامعه» و موضوع چهارم «راه حل بحران» بود. در این نشست درباره مسائل متنوعی چون ریشه های ایدئولوژیک بحران؛ بحران تشکیلات؛ رابطه پیشاهنگ و توده؛ مرحله انقلاب؛ ساخت طبقاتی جامعه؛ نفوذ اندیشه های خرده بورژوایی در جنبش کمونیستی؛ اپورتونیسم چپ و راست؛ گرایش پرولتری و غیرپرولتری در سازمان در فقدان
ص:172
استراتژی و تاکتیک؛ قهر و انحراف در اندیشه های احمدزاده و جزنی سخن گفته شد. پس از پایان مباحث دو جریان کاملاً مشخص در سطح پلنوم شکل گرفت.
جریان اول معتقد بود که:
گسترش بی رویه سازمان؛ نبود یک رهبری با تجربه و قوی برای پیشبرد مبارزه ایدئولوژیک، سازمان را دچار یک بحران ایدئولوژیک، سیاسی و تشکیلاتی نمود. تضادهای ایدئولوژیک ریشه اصلی بحران کنونی را تشکیل می دهد. گرچه اکثراً گذشته را به نقد می کشند ولی در چگونگی برخورد و انتقاد به گذشته دید واحدی وجود ندارد و برنامه تدوین شده ای هم هنوز ارائه نشده است. اکنون تضادها به شکل پیچیده ای ترکیب شده و بحران کنونی را ایجاد کرده است. بحران جنبش کمونیستی نیز به نوبه خود بر زمینه بحران سازمان تأثیر می گذارد و عمل می کند و انحرافات مختلف چپ و راست درون جنبش کمونیستی به میزان معینی در سازمان اثر می گذارند به گونه ای که همه نوع گرایش اکونومیستی و تروتسکیستی در درون سازمان می توان مشاهده نمود.
جریان دوم معتقد بود که:
بحران نه در تشکیلات، نه در مرکزیت و نه در تضاد بین موقعیت سازمان و کیفیت آن، بلکه در رشد فزاینده تضاد بین بینش انحرافی گذشته و سمت گیری پرولتری آن به سوی پذیرش اصول عام مارکسیسم – لنینیسم نهفته است. از این مهمتر آن که رد بینش خرده بورژوایی گذشته به هیچ وجه به تنهایی دال بر پذیرش خط پرولتری و حل نهایی بحران نیست. کوشش در راه نفی بینش گذشته هرگز نباید ما را از اپورتونیسم چپ و اپورتونیسم راست که می کوشند سمتگیری پرولتری سازمان را تحت تأثیر قرار دهند غافل دارد. جریانی که مدعی نفی بینش گذشته است خود می تواند حتی به همان اندازه زیر نفوذ جریان های خرده بورژوایی چپ و راست درآید و منشأ بحران ها و تضادهای ایدئولوژیک دیگر گردد.(1)
ص:173
به تعبیر اکثریت، این پلنوم «شکست آشکاری بود برای آن بینشی که 9 سال بر سازمان مسلط بود.»(1) در جریان برگزاری پلنوم 90 درصد اعضا و کادرها دچار تحول فکری شدند.
رد و قبول گذشته مبتنی بود بر درک متفاوتی که آنان از اصول ایدئولوژیک و مبانی مارکسیسم داشتند. بنابراین اکثریت استدلال می کرد که بدون داشتن بنیادهای واحد ایدئولوژیک و قبول تئوری های عام مارکسیستی – لنینیستی نمی توان در تاکتیک و برنامه و درباره تحلیل حاکمیت؛ تحلیل موقعیت و وظایف به توافق رسید و وحدت تشکیلاتی را تأمین نمود. اما اقلیت آن را بهانه ای از جانب اکثریت می دانست تا نظرات راست روانه خود را پنهان سازد.(2) اقلیت در برابر، تنها راه اصولی پیشبرد مبارزه ایدئولوژیک را بحث درباره تحلیل شرایط پس از قیام، تعیین استراتژی سیاسی و وظایف مبرم و تاکتیکی کمونیست ها می دانست و نقد گذشته را در متن پاسخگویی به مسائل مبرم جنبش کمونیستی معتبر می دانست. به نظر جناح اقلیت، جناح مقابل با طرح مبارزه ایدئولوژیک برای ارزیابی مجدد تاکتیک های گذشته اهداف محفلی خود را پی می گرفت.
گرچه از این پلنوم بوی انشعاب به مشام نمی رسید، اما مرزهای بین دو جناح مستحکم تر شد. شاید جناح اقلیت در این فکر بود که برای دفاع از اساس بینش گذشته و مقابله با اپورتونیسم در سازمان بماند.(3) و شاید بر اساس رهنمود حسن میرزائیان [هاشم] بر این باور بودند که «با قدری مبارزه ایدئولوژیک» خواهند توانست «اکثریت قلابی را ایزوله کنند». اما جناح اکثریت که «میدان را برای اجرای اهداف راست روانه خویش، بیش از پیش مناسب یافت»(4)، با استفاده از اهرم های تشکیلاتی جناح اقلیت را در تنگنا قرار داد و در نتیجه «تنها عضو مرکزیت [حیدر] که اصول نظری و بنیادهای بینش گذشته سازمان را قبول داشت
ص:174
و اساس جزوه پاسخ به اشرف را که بنیادهای بینش گذشته را نفی می کرد قبول نداشت استعفا داد و وظایف سازمانی خود را رها ساخت.»(1)
محمدرضا دبیری فرد [حیدر] و عضو دیگری از مشاورت مرکزیت «با هدف تدوین نظرات و مبارزه سیستماتیک علیه گرایشات انحرافی مسلط، از مرکزیت و هیأت تحریریه کار استعفا دادند.»(2) اما این دو عضو به رغم تدوین چارچوب های نظری جناح اقلیت نتوانستند کاری از پیش ببرند... نطفه انشعاب در پلنوم بسته شده بود.
مدت کوتاهی پس از برگزاری پلنوم، بخشی از مباحث که به وضوح به نفع حزب توده بود توسط این حزب منتشر شد. دانسته نیست که این مباحث چگونه به دست حزب توده رسید؛ ولی این امر می توانست به معنای نفوذ حزب توده در سازمان تفسیر گردد. تقریباً اکثراً افراد سرشناس حزب توده از وجود فردی نفوذی در سازمان اظهار بی اطلاعی کرده اند. اما کیانوری از فردی با نام مستعار «منصور» عضو شاخه اراک به عنوان نفوذی حزب توده در این سازمان یاد می کند. اطلاعی از منصور در اختیار نداریم؛ حتی نمی دانیم که «منصور» نام مستعار سازمانی است و یا نام مستعار حزبی؟ اما آیا منصور در جلسات پلنوم حضور داشت و یا می توانست به اسناد آن دسترسی داشته باشد؟ و آیا گزارش پلنوم توسط مشارالیه در اختیار حزب توده قرار گرفت؟ و اگر قول کیانوری را بپذیریم و منصور را نفوذی حزب در سازمان بدانیم، آیا به راستی وی تنها نفوذی حزب بوده است؟ برای این پرسش ها نمی توان پاسخی یافت.
ضمناً نباید فراموش ساخت که حزب می توانست از راه های دیگر به این اسناد دست یابد.
ص:175
ص:176
در خرداد سال 59 سازمان چریک های فدایی خلق شاهد انشعاب دیگری بود که این سازمان را به دو بخش اقلیت و اکثریت تقسیم نمود. این نامگذاری بر اساس تقسیم اعضای مرکزیت به هنگام برگزاری اولین پلنوم سازمان در مهر 58 صورت گرفت. پس از انشعاب این تقسیم بندی در میان کادرها و هواداران نیز تعمیم یافت. هواداران اکثریت به طور محسوسی بر هواداران اقلیت غلبه داشتند. البته اقلیت خود را در اندیشه و وفاداری به آموزه های لنینی بلشویک (اکثریت) و رقیب را منشویک (اقلیت) می دانست.(1) بر این اساس اقلیت از اطلاق عنوان اکثریت به جناح رقیب پرهیز می کرد و آن را با عنوان «جناح کمیته مرکزی» معرفی کرده و مورد خطاب قرار می داد.
انشعاب در بستر اختلافات دیرپای درون سازمان شکل گرفت. در میان علل انشعاب بی تردید «نقش محوری مبارزه مسلحانه» مهم ترین آنها به حساب می آید.
ص:177
مدتها پیش از انشعاب، اکثریت سازمان با انتقاد از گذشته خود برخی از اعضا را همچنان دلبسته به مشی چریکی می دانست. این اعضا نیز شیفتگی خود به اسلحه را پنهان نمی کردند.
اسلحه همه هویت و ایدئولوژی آنان را تشکیل می داد. زندگی و فعالیت بدون سلاح برای آنان معنا و مفهومی نداشت. هادی غلامیان لنگرودی یکی از رهبران سازمان در حالی که چند اسلحه با خود حمل می کرد در جلسات مرکزیت حاضر می شد.(1) پیش تر ملاحظه کردیم که غلامیان لنگرودی قدرت سلاح را در حل منازعات درون تشکیلاتی آزموده بود. حتی گفته شده است که او پس از پیروزی انقلاب مخالف علنی شدن سازمان بود؛ زیرا علنی شدن می توانست به معنای «وداع با اسلحه» تلقی گردد. سیامک اسدیان نیز یکی دیگر از رهبران بود. درباره وی نیز نوشته اند: «اسکندر را در خانه دوستدار صنایع (بهرام) اولین بار دیدم. او مسلح بود و به سلاحش خیلی عشق می ورزید (به جای اینکه به مردم عشق بورزد). او درباره همه چیز حتی مسائل عاطفی از زبان اسلحه حرف می زد.»(2) آنان می جنگیدند برای آنکه جنگیده باشند. و بی تردید نمی توان عوامل روانشناختی را در بازپروری اندیشه نادیده گرفت.
اگر اسلحه بر پشت برخی اعضا سنگینی می کرد، عده دیگری به سلاحشان می بالیدند و تفاخر می کردند. به هر حال گذشته سازمان از جهات مختلف مورد مناقشه بود. عده ای از کادرها، در زندان با بیژن جزنی حشرونشر داشتند و تحت تأثیر اندیشه های او قرار گرفتند و پس از او به بازتولید و حتی اصلاح آن اندیشه ها پرداختند. این به معنای بازنگری در آموزه های مسعود احمدزاده و نظریه «مبارزه مسلحانه هم استراتژی و هم تاکتیک» بود.
با اوج گرفتن اختلافات و گسیختگی و تشتت در سازمان، همچنان که گفتیم جلسه ای با شرکت کادرهای مهم برگزار گردید و به مدت سه روز ادامه یافت.
ص:178
مضمون اصلی مباحث پلنوم، برخورد با گذشته سازمان و نفوذ اندیشه های خرده بورژوازی و اپورتونیسم چپ و راست در سازمان بود. حسن میرزائیان [هاشم] یکی از رهبران بعدی اقلیت، در زمان برگزاری پلنوم در فرانسه به سر می برد. او پس از مطالعه مباحث پلنوم خطاب به یکی از اعضا نوشت:
واقعاً ایمان بیاوریم به نقش و اهمیت مبارزه ایدئولوژیک. هیچ چیز بهتر از خودشان نمی تواند مشتشان را باز کند و بی مایگی و سردرگمی شان را نشان دهد. واقعاً که اپورتونیزم مثل مار بین نظریات ناسخ و منسوخ می پیچد. نمی دانی چقدر خوشحالم از اینکه بود و نبود و هر چی توی چنته است در این مبارزه به نمایش گذاشته می شود. واقعاً که ضعف و سردرگمی رفقا نگران کننده است و با چنین وضعیتی چنانچه نتوانند دندان سر جگر بذارن (که لااقل بفهمن خودشان چی میگن) جنبش ضرر بزرگی می کند. من ایمان دارم که هر کس قدری نسبت [به] جنبش احساس مسئولیت داشته باشد و از واقعیت ها نبریده باشد به آن دسته که پایشان را در یک کفش کرده اند و اصرار دارند که اول حساب گذشته را برسیم و بعد فکر کنیم که چه باید بکنیم به چشم خائنین به جنبش، روشنفکران کنج خانه نشین نگاه خواهد کرد. برایم خیلی عذاب آور است وقتی که به یاد می آورم که چگونه باندبازی و رفیق بازی های رفقای زندان، توانست اکثریت مبتذلی را در مرکزیت متمرکز کند و با خود می گویم این خائنین را بالأخره توده های سازمان محاکمه خواهند کرد... وقتی که می بینم اکثریت فقط بر سر رد گذشته با هم وحدت دارند ولی در ایدئولوژی طیفی را از توده ای – پیکاری – تروتسکیست و خط چهاری تشکیل می دهند، برایم خیلی نگران کننده است. آخر چطور تمایلات توده ای و تمایلات پیکاری (یعنی سگ و گربه) می توانند در یک تشکیلات کار کنند؟! قدری به گفته ها و نظریاتشان دقت کن. با اینکه هیچ کدام نظر شکل گرفته و مشخص ندارند به هر حال هر کدام مهر و نشان از جایی دارد. خیلی دلم می خواست که در پلنوم بعدی شرکت می داشتم. حالا می فهمم که چقدر ساده لوحانه بر سر جایگزین کردن آن رفقای جدید برخورد کرده ایم.
ص:179
خاک بر سر ما (یعنی رفقای قدیمی) ما اشتباه بزرگی کرده ایم. باید میدان می دادیم ولی نه همه میدان را. حالا هم که دیگر کار از این حرفها گذشته... به همه رفقای اقلیت بگو اگر قدری مبارزه ایدئولوژیک ادامه پیدا کند، اکثریت (قلابی – مرکزیت جدا از توده و میکانیکی) ایزوله خواهد شد. آنها با باندبازی به مرکزیت رسیده اند. آنها هیچی در چنته ندارند. توده های سازمان با قاطعیت و منطق برنده خود آنها را محاکمه خواهند کرد.(1)
پلنوم وحدت بخش نبود؛ و اختلافات را بیش از پیش روشن کرد. بنابراین تصویب شد که مبارزه ایدئولوژیک به صورت جدی تر ادامه یابد. مهلتی تعیین شد تا طرفین نظریات خود را تدوین کرده و برای بحث در اختیار اعضا قرار دهند. اقلیت با فاصله گرفتن از کارهای اجرایی به تدوین نظرات خود پرداخت و این فرصتی برای اکثریت فراهم ساخت تا تمامی اهرم های تشکیلاتی را در دستان خود متمرکز کند و از آن برای پیشبرد نظرات خود سود جوید.
به رغم آن که اقلیت تئوری های خود را درباره ساختار اقتصادی – سیاسی جامعه و ماهیت دولت تدوین کرده بود، بنا به هر دلیلی مبارزه ایدئولوژیک صورت نپذیرفت. معلوم نیست که کدام جناح از مبارزه ایدئولوژیک شانه خالی می کرد. گذشته از آن، اقدامات مرکزیت سازمان که اقلیت آن را نقض سانترالیسم دمکراتیک می دانست، انشعاب را قطعی ساخته بود. تلاش هایی برای جلوگیری از انشعاب صورت گرفت. در آخرین لحظات اکثریت موافقت کرد که اقلیت نظرات خود را درباره «مبارزه ایدئولوژیک علنی و ماهیت و ترکیب دولت» و ... در صفحات ضمیمه کار منتشر سازد. در ضمیمه کار شماره 61، مورخه 14 خرداد 1359 اقلیت ضمن آنکه نظر خود را «درباره ترکیب و ماهیت طبقاتی دولت» اعلام نمود، به این پرسش نیز پاسخ گفت که «چرا مبارزه ایدئولوژیک را علنی» ساخته است؟
اما از آنجا که اقلیت بر این باور بود که خواهد توانست هواداران سازمان را به
ص:180
سوی خود جلب نماید، راه خود را از راه اکثریت مرکزیت جدا ساخت. بالأخره در همان خردادماه با انتشار دو شماره «کار» یکی متعلق به اکثریت و دیگری متعلق به اقلیت انشعاب علنی شد. در رأس انشعاب احمد غلامیان لنگرودی (هادی)، اکبر کامیابی (توکل)، محمدرضا دبیری فرد (حیدر)(1)، عبدالرسول
ص:181
آذرنوش (بهروز)، حسن میرزائیان (هاشم)، سیامک اسدیان (اسکندر)، محسن مدیرشانه چی (فرید)، منصور اسکندری (مهران) قرار داشتند. گویا پنج نفر اول، اولین مرکزیت اقلیت را تشکیل می دادند.
گفتیم که اختلاف از نقش و جایگاه مبارزه مسلحانه آغاز شد ولی بهانه انشعاب بر نوع تحلیل از ترکیب و ماهیت طبقاتی دولت برآمده از انقلاب استوار بود. به گمان اقلیت تعیین ماهیت حاکمیت «مبرم ترین مسئله جنبش کمونیستی» به شمار می رفت زیرا «استراتژی و تاکتیک کمونیست ها» منوط به حل آن است و بنابراین «بر هرگونه بحث پیرامون مسائل گذشته سازمان» ترجیح دارد.(1)
اقلیت در اولین شماره نشریه کار که پس از انشعاب منتشر کرد، دیدگاه خود را در این باره اعلام نمود. اقلیت با انتقاد از کمیته مرکزی سازمان که به رغم سپری شدن بیش از یک سال و اندی از «قیام» هنوز به این پرسش که دولت عملاً در دست کیست و از منافع کدام طبقات دفاع می کند پاسخی نداده است، می افزاید مادامی که به این سئوال پاسخ نگوییم نه تنها از وظیفه خود در پاسخگویی به مسائل مبرم جنبش بازمی مانیم، بلکه به سردرگمی و بلاتکلیفی در جنبش که ضربات جبران ناپذیری به دنبال خواهد داشت دامن زده ایم. اما اقلیت حاکمیت برآمده از انقلاب را در نتیجه سازش خرده بورژوازی مرفه و بورژوازی می دانست. بنابراین آن را «ارگان سازش» نامید. خرده بورژوازی سنتی مرفه که آیت الله خمینی نماینده آن است، هنگامی که در رأس جنبش عظیم توده ای قرار گرفت «خود را سخت ناتوان دید و از حرکت انقلابی توده ها در هراس افتاد و به آغوش بورژوازی پناه برد.»(2) اقلیت می گوید که تجارب دیگر انقلاب ها و همچنین مارکسیسم – لنینیسم به ما
ص:182
می آموزند که در این سازش این خرده بورژوازی است که دنباله رو بورژوازی می شود و عملاً درخدمت اهداف آن قرار می گیرد و البته این به معنای وحدت یکپارچه آن دو نیست بلکه تضادهایی نیز با یکدیگر دارند؛ از جمله چون خرده بورژوازی دارای گرایش های ضعیف ضدامپریالیستی است، با بورژوازی که فاقد چنین گرایش هایی است در تضاد قرار می گیرند؛ و یا آن که چون سران سازشکار خرده بورژوازی می کوشند که امتیازات ویژه روحانیت را در زمینه های سیاسی و اجتماعی حفظ کنند و این امتیازات که با مناسبات اجتماعی در جامعه سرمایه داری ناهماهنگ است، موجب کشمکش هایی بین بورژوازی و خرده بورژوازی می شود. اقلیت می گوید که رهبری انقلاب یا همان خرده بورژوازی سنتی همه ارگان های قدرت را در کف بورژوازی نهاده و تنها قدرت صوری و ظاهری را برای خود حفظ کرده است و چون خرده بورژوازی قادر به مراقبت از منافع خود نیست به تدریج از پایگاه طبقاتی خویش فاصله گرفته و به تأیید سیاست های ماهیتاً بورژوایی می پردازد. بنابراین چنین حاکمیتی اساساً بورژوایی است.(1)
اقلیت، بورژوازی را نیز به دو فراکسیون اصلی لیبرال ها و سران حزب جمهوری اسلامی تقسیم می کند که «ماهیت سیاست های» هر دو «بازسازی و تقویت مناسبات موجود» است. از این رو اختلاف های حزب جمهوری اسلامی و دولت بازرگان و سپس بنی صدر را تاکتیکی و نه استراتژیک و از نوع مبارزه درون طبقاتی ارزیابی کرده و آن را «یکی از نمونه های بحران تشدید تضاد در بالایی ها» می داند.(2)
بنابراین اقلیت با مسلط دانستن نقش بورژوازی در این ارگان سازش «وظیفه عاجل نیروهای انقلابی را نه طرح شعار سرنگونی فوری و بلاواسطه بلکه آگاه کردن و سازماندهی توده ها در جهت زدودن اعتماد ناآگاهانه آنها» می داند.(3) البته
ص:183
اقلیت در ارگان تئوریک خود تأکید می کند که «دید استراتژیک پرولتاریا در قبال این حاکمیت سرنگونی آن است» ولی چون در لحظه کنونی پرولتاریا و متحدانش قادر به چنین کاری نیستند، پس آنها فعلاً به سازماندهی توده ها مشغول می شوند.(1)
هنوز یک ماه از تحلیل اقلیت درباره حاکمیت و وابسته دانستن آن و لزوم سرنگونی اش نگذشته بود که طرح کودتای موسوم به نوژه که از سوی آمریکا هدایت می شد کشف و سرکوب شد. این رویداد برای اقلیت غافلگیرانه بود. اقلیت ضمن آنکه از «شکست طرح کودتای بختیار و عوامل مزدور و نوکران سرسپرده امپریالیسم آمریکا»(2) سخن گفت، نتوانست تحلیلی منسجم از این کودتای نافرجام ارائه کند و به این پرسش که چرا آمریکا علیه بورژوازی وابسته به خود کودتا می کند پاسخی مناسب دهد. اقلیت به طرح کلیات معمول پرداخت تا نتایج موردنظر خود را القا کند: «این کودتا بر زمینه های بحران سیاسی و اقتصادی جامعه و تشدید تضادهای درونی هیأت حاکمه»(3) تدارک دیده شد. اقلیت می نویسد که کارکردهای ضدانقلابی و بورژوایی هیأت حاکمه نمی تواند امپریالیسم را از توسل به شیوه هایی نظیر کودتای نظامی بازدارد. اما اقلیت دیگر نیازی نمی بیند توضیح دهد که چرا امپریالیزم از توسل به چنین شیوه هایی بازنمی ماند؟ اگر «مطالعه عینی سیاست و تاکتیک های امپریالیزم نسبت به هیأت حاکمه به خوبی نشان می دهد که همواره تقویت سلطه جناح لیبرال و کشاندن جناح حزب جمهوری اسلامی به زیر چتر برنامه های اقتصادی و سیاسی آنها را هدف قرار داده است»(4)، چرا این سیاست و تاکتیک را نیمه کاره رها کرده است و به کودتا متوسل شده است؟ و اصولاً چه نیازی بود که «امپریالیزم آمریکا را به تاکتیک های ماجراجویانه ای نظیر جریان طبس و طرح کودتای نظامی»(5) وادار
ص:184
سازد. البته اقلیت برای آنکه موضوع را از سر خود باز کند استدلال می کند که امپریالیزم آمریکا تلاش دارد «رژیمی را از ارتجاعی ترین و ضدانقلابی ترین جناح سرمایه داران بزرگ» در ایران مستقر سازد. گویا اقلیت فراموش کرده بود که پیش از کودتا از «عناصری که متعلق به بورژوازی بزرگ بوده و دست پروردگان امپریالیسم اند» و در ارگان های متعدد دولتی صاحب نفوذند(1)، نام برده است. بنابراین دیگر چه نیازی بود که امپریالیزم برای مستقر ساختن این عناصر - که اتفاقاً صاحب نفوذ هم بودند - به کودتا متوسل شود. اقلیت همچنین نمی خواهد توجه کند که برای امپریالیسم وابستگی دارای اهمیت است و نه بزرگی و یا متوسط بودن سرمایه داری. بالأخره اقلیت برای آنکه خود را از این مخمصه رها سازد تأکید می کند که کشف این کودتای امپریالیستی به معنای انقلابی و مردمی بودن هیأت حاکمه نیست.
احتمالاً اقلیت با این موضع گیری حتی نتوانست هواداران خود را قانع سازد. بنابراین بار دیگر به مسئله کودتا پرداخت و نوشت که امپریالیسم حتی علیه حکومت های مزدور خود که دیگر قادر به پیشبرد اهداف وی نبوده اند، نیز دست به کودتا زده است. «به همین جهت کودتای امپریالیستی نمی تواند ماهیت انقلابی و یا ضدانقلابی، خصلت وابستگی یا ملی – انقلابی یک حکومت را بازتاب نماید.»(2) اما باز هم اقلیت روشن نمی سازد که اگر نتیجه «قیام» بهمن ماه «انتقال قدرت سیاسی از دست بورژوازی بزرگ به بورژوازی متوسط» بود و اگر «وابستگی اقتصادی بورژوازی متوسط ایران به امپریالیسم از یک سو و نیازهای برنامه بازسازی، حفظ و ترمیم سیستم سرمایه داری وابسته ایران که هیأت حاکمه در دستور کار خود قرار داده بود از سوی دیگر، بورژوازی حاکم را مجبور به جهت گیری به سوی امپریالیسم می نمود»(3)، چرا باید امپریالیسم به ویژه آمریکا با انجام کودتا «در فکر
ص:185
برقراری حاکمیت سیاسی بورژوازی بزرگ در ایران» باشد؟(1) اقلیت هیچ گاه تعریف دقیقی از بورژوازی بزرگ و متوسط به دست نداد و ویژگی ها و خصوصیات آنها را در ربط با امپریالیسم برنشمرد. بلکه با استفاده بجا و نابجا از آن کوشش می کرد تحلیل نامشخص خود را از شرایط کاملاً مشخص بقبولاند.
تحلیل اقلیت از روند انقلاب مشابه تحلیل «چریک هایی فدایی خلق» است: هنگامی که جنبش مردم رو به اعتلاء نهاد و سیاست سرکوب کارآیی خود را از دست داد، «بورژوازی به شیوه های نوینی برای سد کردن جنبش توده ای رو آورد. بورژوازی به استفاده از مذهب و به روحانیت متوسل شد تا بتواند در پناه نفوذ روحانیون و زیر پرچم مذهب و رهبری مذهبی جنبش، از اقدامات قهرآمیز توده ها علیه مناسبات موجود و از نابودی کامل آن جلوگیری کند... بهترین طریق به انحراف کشاندن جنبش که کاملاً رنگ مذهبی به خود گرفته بود استفاده از مذهب و روحانیون بود».(2)
گفتیم برخورد با گذشتة سازمان از مسائل مورد مناقشه طرفین بود. اعتراف به «انحرافات اصولی»(3)؛ بحران ایدئولوژیک؛ «ایده آلیسم در سازماندهی مبارزه طبقاتی»؛ و با «ماتریالیسمی مبتذل» به تحلیل طبقاتی پرداختن(4)، راه را برای این پرسش می گشود که آیا در گذشته سازمان مارکسیست بوده و مشی آن پرولتری بوده است یا خیر؟(5)
پیش از انشعاب سه تن از کادرها که بعداً به اقلیت پیوستند، نظر خود را در این باره در مقاله ای درون تشکیلاتی و با عنوان «دیکتاتوری و تبلیغ مسلحانه»
ص:186
تدوین کردند. این سه تن عبارت بودند از منصور اسکندری، اکبر کامیابی و «الف. ر» (علیرضا محفوظی). این مقاله ضمن پذیرش بحران درون جنبش کمونیستی ایران، سازمان را بدان سبب که محور جنبش کمونیستی است کانون این بحران می داند. بنابراین برخورد با گذشته را از آن رو که پاره ای از نیروها با «تحریف تئوری و پراتیک» سازمان، گذشته کمونیستی آن را نفی می کنند ضروری می داند. مقاله هشدار می دهد که عده ای انحرافات گذشته سازمان را دستاویزی برای پیش بردن خط مشی اپورتونیستی خود قرار داده اند و «گذشته سازمان را نه با اسلوبی دیالکتیکی بلکه با شیوه ای متافیزیکی تحلیل و بررسی می کنند.»(1) و با این شیوه تحلیل «به نفی مطلق گذشته می رسند.»
این «متافیزیسین ها» بدون توجه به شرایط عینی حاکم بر جامعه به انکار تاکتیک تبلیغ مسلحانه پرداختند و بدون استدلال در مورد ضرورت یا عدم ضرورت، درستی یا نادرستی تاکتیک تبلیغ مسلحانه تنها احکامی پوچ و توخالی صادر می کنند.(2)
نویسندگان مقاله ضمن قبول چپ روی در گذشته سازمان، آن را در نتیجه اهمیت ویژه قائل شدن به نقش دیکتاتوری و محوری دانستن تاکتیک مسلحانه می داند و اکنون هشدار می دهد که در نتیجه «شیوه های به اصطلاح لیبرالی هیأت حاکمه» خطر انحراف به راست در سازمان پدید آمده است. به عبارت دیگر، اگر دیکتاتوری شاه بدین منجر گردید که سازمان برای تاکتیک مسلحانه نقش محوری قائل شود، اکنون سیاست های لیبرالی حاکمیت، موجب گرایش به راست در سازمان خواهد شد. نویسندگان مقاله با اشاره به مباحث اولین پلنوم می نویسند کسانی که در پلنوم از خطر چپ در درون سازمان سخن گفتند نمایندگان گرایش انحرافی به راست هستند. آنان می کوشند با خرده بورژوایی خواندن گذشتة سازمان، اپورتونیسم بیکرانی را درون سازمان نفوذ دهند.(3) این انحراف به راست خطر عمده ای است که باید قبل از آن که دیر شود آن را افشا و طرد نمود.
ص:187
مقاله ضمن پذیرش اینکه سازمان در گذشته تحت تأثیر نظریات رژی دبره بود؛ و او نیز شرایط انقلاب کوبا را با تحریفات اپورتونیستی تعمیم داد و به این اصل انحرافی رسید که «آنچه برای آینده تعیین کننده است، ایجاد هسته های نظامی است و نه سیاسی»، می افزاید که اپورتونیست ها از این زاویه به نفی تئوری و پراتیک گذشتة سازمان می پردازند؛ در حالی که برخی نظرات انحرافی رژی دبره توسط احمدزاده مورد انتقاد قرار گرفته بود. به ویژه آن که سازمان نیز بعداً با نظرات احمدزاده برخورد نمود.
مدعای اصلی مقاله این است که تجارب جنبش های رهایی بخش نشان می دهد که در شرایط سرکوب، «پیشاهنگ می تواند تاکتیک مسلحانه را با مضمونی تبلیغی به کار گیرد.» بنابراین در دهه پنجاه با توجه به مجموعه شرایط حاکم بر جنبش و نارضایتی نسبی توده ها و رشد تضادها و سرکوب قهرآمیز مردم و دیگر عوامل، «تبلیغ مسلحانه را به عنوان شکلی از اشکال تبلیغ در کنار اشکال دیگر در دستور قرار داد.»(1)
این تحلیل درون تشکیلاتی پایه بیانیه ای در این باره شد که اقلیت پس از انشعاب منتشر ساخت. اقلیت نوشت که برخوردشان با گذشته سازمان نه تأیید همه جانبه و نه رد مکانیکی و مطلق آن است. بیانیه سپس با برشمردن عواملی که از نگاه آنان مبارزه مسلحانه را در دهه پنجاه ضرور می ساخت، یادآور می شود که اشتباه سازمان در گذشته این بوده که تاکتیک تبلیغ مسلحانه را تاکتیک عمده دانسته و با مطلق کردن آن به اشکال مسالمت آمیز مبارزه بهای لازم داده نشد. اقلیت با نادرست دانستن نظر احمدزاده مبنی بر فراهم بودن شرایط عینی انقلاب در اوایل دهه پنجاه و روند توده ای شدن مبارزه مسلحانه، از جزنی نیز انتقاد می کند که او جنبش مسلحانه را سرآغاز جنبش توده ای می دانست که به زعم وی توده ای شدن مبارزه مسلحانه باید در کوه صورت می گرفت، بنابراین اقلیت تأکید می کند «ما از پیش حق نداریم شکل عمده مبارزه توده ها و اشکال کاملاً مشخص
ص:188
قهر توده ای مسلحانه و چگونگی آن را تعیین کنیم.» با وجود تمام «اشتباهات، انحرافات و کاستی»هایی که اقلیت برای گذشته سازمان برمی شمرد، همچنان آن را در چارچوب جنبش کمونیستی ارزیابی می کند. اقلیت می نویسد: اپورتونیست های حاکم بر کمیته مرکزی از رد تاکتیک مسلحانه به نفی قهر توده ای و مقاومت مسلحانه رسیده اند؛ به طوری که مقاومت خلق کرد را در برابر یورش هیأت حاکمه جنگ طلبانه می خوانند. آنان که با بریدن از کلیه سنن انقلابی «در منجلاب رفرمیسم حزب توده سقوط» کرده اند، «طبقه کارگر را به سازش و دنباله روی از بورژوازی و خرده بورژوازی فرامی خوانند.»(1)
در بعد از ظهر روز سی ویکم شهریور سال 1359 رژیم بعثی عراق با حمله به فرودگاه مهرآباد و چند فرودگاه مهم دیگر و سرحدات ایران جنگ تجاوزکارانه ای را به مردم ایران تحمیل نمود. اقلیت در اولین موضع گیری خود این جنگ را مغایر منافع توده های زحمتکش هر دو کشور و در خدمت منافع سرمایه داران وابسته و امپریالیسم جهانی دانست. اقلیت با ضدمردمی خواندن دولت ایران نوشت که این دولت قادر نخواهد بود «با ارگان های ضدخلقی خود نظیر ارتش و سپاه جلوی تجاوزات رژیم عراق را بگیرد و تنها توده های مسلح قادرند در مقابل هر دولت تجاوزکاری بایستند و پوزه آن را به خاک بمالند.»(2)
اقلیت در دومین موضع گیری خود درباره «ماهیت جنگ ایران و عراق» خاطرنشان ساخت که کمونیست ها باید به افشای ماهیت جنگ بپردازند. از نظر اقلیت برای عادلانه و یا غیرعادلانه دانستن جنگ باید روشن شود که چه چیزی باعث و سبب جنگ بوده و کدام طبقات بدان دامن می زنند و چه اهدافی را
ص:189
تعقیب می کنند؟ به گمان اقلیت این مهم نیست که کدام کشور حمله را آغاز کرده است زیرا «این امر به هیچ وجه ماهیت جنگ و حقانیت یک طرف و نیروی تجاوزکار را روشن نمی کند.»(1) اقلیت می گوید که این بورژوازی ایران و عراق است که با برانگیختن احساسات شوونیستی جنگ را ایجاد کرده اند تا از آن سود ببرند. بنابراین سیاست پرولتری ایجاب می کند تا به توده ها بیاموزیم وطن پرستی بورژوازی کاذب است. اقلیت به نیروهای انقلابی عراق توصیه می کند چنانچه شرایط عینی آماده است جنگ را به یک جنگ داخلی تبدیل کنند؛ ولی در ایران چون توده ها هنوز به حاکمیت اعتماد دارند «هرگونه شعار تبدیل جنگ به یک جنگ داخلی ماجراجویانه و چپ روانه است.»(2) بنابراین تنها سیاست درست در ایران، تسلیح توده ها در ارگان های توده ای است تا این توده ها تحت رهبری نیروهای انقلابی علیه متجاوزین عراقی به مبارزه برخیزند. در نتیجه اقلیت به هواداران خود رهنمود می دهد که با تبلیغ مسلح شدن توده ها، آنان را در شوراهای انقلابی متشکل کنند و با تشکیل هسته های مسلح به طور مستقل به دفاع مسلحانه از شهرها برخیزند.(3)
شاید اقلیت خود به درستی نمی دانست آنچه که می گوید به چه معناست و امکان اجرای آن چگونه خواهد بود؟ رهنمود اقلیت درباره دفاع از کشور مانند بسیاری دیگر از رهنمودهایش به آنارشیسم پهلو می زد. اقلیت می نویسد: «ما حق داریم که از کارگران و زحمتکشان ایران و عراق بخواهیم که با تمام قوا ماهیت این جنگ را افشا کنند و از پیوستن به جنگ دو دولت خودداری کنند؛ اما در عوض مستقلاً متشکل و مسلح شوند و در مقابل هرگونه تجاوز و ستمی به دفاع مسلحانه برخیزند، زیرا تسلیح مستقل توده ها به معنای شناختن حق خلق ها در
ص:190
تعیین سرنوشت خود و به معنای اعمال اراده توده های تحت ستم است. تنها توده های مسلح و متشکل در ارگان های توده ای نظیر شوراها از منافع خود و از میهن خود دفاع می کنند و جنگی عادلانه را به پیش می برند و نه ارتش های ایران و عراق».(1)
مدت کوتاهی پس از آنکه اقلیت اعلام کرد که تبدیل جنگ به جنگ داخلی در ایران یک شعار چپ روانه است، خود به طرح این شعار پرداخت و نوشت که این جنگ هر دو رژیم ایران و عراق را به طور یکسان به سوی مرگ و نابودی سوق می دهد. بنابراین نیروهای انقلابی هر دو کشور باید این جنگ را به جنگ داخلی تبدیل کنند و بدون سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی نمی توان به این جنگ پایان داد.
اقلیت بر این تصور بود که ادامه جنگ و تشدید بحران اقتصادی بر بحران سیاسی و نارضایتی توده ها خواهد افزود و موجودیت رژیم را به خطر خواهد انداخت. از همین رو از نیمه های سال 59 به استقبال براندازی رفت و تشکیل هسته های سرخ را در دستور کار قرار داد. اقلیت در ارگان خود نوشت که اکنون وقت آن فرا رسیده است که تعادلی بین فعالیت های علنی و فعالیت های غیرعلنی برقرار گردد. زیرا یگانه پشتوانه فعالیت های غیرقانونی و مخفی در ایجاد رابطه فشرده و تنگاتنگ با توده هاست. اقلیت که فعالیت مخفی را یکی از وجوه اساسی فعالیت کمونیستی و تنها شیوه منطقی در برابر «اعتقاد خرافی به قانون پرستی بورژوایی» می دانست، آن را فقط با راه یافتن به درون توده ها میسر می دید. از نظر اقلیت فعالیت علنی زمانی می توانست مطلوب واقع گردد که در خدمت گسترش کار مخفی و عضوگیری های سازمانی قرار گیرد. اما تفاوت کار مخفی و کار علنی در این بود که «هسته های سرخ مخفی بیشتر وظایف محوله سازمانی و تشکیلاتی
ص:191
را که از لحاظ رعایت معیارها و ضابطه های امنیتی دارای اهمیت ویژه اند به پیش می برند و هسته های سرخ علنی بیشتر وظایف محوله توده ای را که از لحاظ حیات و ادامه کاری فعالیت سازمانی دارای ارزش خاصند به جلو سوق می دهند». هسته های سرخ علنی باید مردم را حول خواسته هایشان متشکل کرده و آنها را در جریان مبارزه آگاه و تربیت نمایند و بدون آنکه دیده شوند برای کسب مطالبات توده ها، تظاهرات راه اندازند و در جریان این تظاهرات عناصر پیشرو را شناسایی و به هسته های مخفی معرفی نمایند تا این هسته های مخفی تربیت سیاسی شان را عهده دار شوند. اعضای هسته های علنی نباید به کمونیست بودن مشهور باشند؛ بلکه مردم باید آنان را فقط به عنوان افراد مردم گرا و مبارز بشناسند. کافی نیست که اعضای هسته ها سیاست سازمان را بپذیرند، بلکه این اعضا حتماً باید کمونیست باشند.(1) اقلیت همچنین با اعتراف به اینکه پیوندی بین جنبش کارگری و جنبش کمونیستی برقرار نگشته است(2) و خودبخودی بودن و پراکندگی در جنبش کارگری موج می زند، تشکیل هسته های سرخ در کارخانه ها را به مثابه سنگ زیربنای حزب پرولتری ارزیابی می کند. اقلیت گناه ناتوانی سازمان در ایجاد ارتباط سیاسی – تشکیلاتی با کارگران در پیش از قیام و تا مقطع انشعاب را به عهده کمیته مرکزی نهاده و می نویسد که اپورتونیست ها به شکلی کور می خواستند کمبود کار سیاسی – تشکیلاتی دیروز را با ارتباط تشکیلاتی وسیع امروز جبران کنند؛ زیرا گمان می کردند با ارتباط بیشتر با کارگران زودتر به حزب دست خواهند یافت؛ در حالی که برای تشکیل حزب باید به درون طبقه کارگر نفوذ کرد و حمایت و پشتیبانی کارگران را جلب نمود و این امر فقط از کانال استقرار هسته های سرخ در واحدهای کارگری جامه عمل به خود می پوشاند. «این هسته ها به مثابه کوچکترین ارگان حزبی عمل می کنند؛ یعنی به طور مشخص هسته های سرخ کارخانه کانال متحقق کردن پیوند ما با
ص:192
طبقه کارگر است. این هسته ها وظیفه سازماندهی و تشکل کارگران را به عهده دارند. «هر زمان که اعتصاب و اعتراضات جمعی در حال نطفه بستن است؛ این هسته ها می توانند نقش تسریع کننده، جهت دهنده و رهبری کننده داشته باشند.»(1) هسته های سرخ باید ابتدا در کارخانه های بزرگ تشکیل شوند. این هسته ها چون باید مخفی بمانند، اقلیت به اعضا و هواداران خود که احتمالاً در محیط های خود شناخته شده اند رهنمود می دهد که اگر می توانند سابقه خود را پاک کنند و در غیر این صورت محیط خود را تغییر داده و به کارخانه های دیگر بروند. مهم ترین وظیفه این هسته ها بردن نشریات کارگری سازمان به کارخانه ها و توزیع مخفیانه آن است. مضمون حرکت این نشریات در شرایط کنونی باید افشای ماهیت حاکمیت، جذب کارگران قبل از آنکه به طرف آلترناتیو دیگری کشیده شوند، و افشای چهره اپورتونیسم راست و ایزوله کرده آنها از جنبش کارگری – کمونیستی باشد.(2) هسته های سرخ کارخانه ها نیز مانند هسته های سرخ محلی تلفیقی از دو بخش علنی و مخفی است. «هسته های سرخ کمونیستی یا به قول کمینترن فراکسیون های ما به طور کاملاً مخفی – بدون اینکه ایدئولوژی خود را رو کنند – باید در این سازمان های توده ای از مراکز رهبری آنان گرفته تا پایین ترین سطوح خود به فعالیت بپردازند.»(3)
این رهنمودهای اقلیت آشکارا ترجیح این سازمان برای کار مخفی و تلاش برای براندازی حاکمیت را نشان می داد. اگرچه اقلیت اظهار می کرد که «اوضاع و احوال عمومی در ایران بالکل با آنچه که در فاصله دو انقلاب روسیه پدید آمد، متفاوت است»(4)، ولی چنان که نقی حمیدیان نیز یادآور می شود، واقعیت این است
ص:193
که اقلیت با مشابهت سازی و کپیه برداری افراطی از انقلاب فوریه تا انقلاب اکتبر همان نسخه را بی کم و کاست تجویز می کرد. اقلیت در تحلیل اوضاع سیاسی ایران گویا کتاب تاریخ حزب کمونیست اتحاد شوروی را در برابر نهاده و از آن رونویسی می کند: در روسیه نیز پس از انقلاب فوریه حاکمیت در دست بورژوازی قرار گرفته بود. انقلاب بورژوا – دموکراتیک فوریه صحت شعارهای حزب را که لنین تدوین کرده بود ثابت نمود. این انقلاب سرآغاز تبدیل جنگ امپریالیستی به جنگ داخلی بود. در انقلاب فوریه حاکمیتی دوگانه قدرت را به دست گرفت. لنین در نامه هایی از دور سیاستی را که حزب باید پس از انقلاب فوریه در پیش گیرد شرح داده و نوشت که انقلاب هنوز به آخر نرسیده و تنها نخستین مرحله آن پایان یافته است. کارگران باید قهرمانی نشان دهند و پیروزی انقلاب را در دومین مرحله آن تأمین کنند. لنین نوشت باید نیروی مسلح کارگری یا چریک کارگری تشکیل داد و نگذاشت حکومت بورژوایی سازمان پلیس را احیاء کند.(1)
بنابراین هنگامی که اوضاع سیاسی ایران همان اوضاع سیاسی روسیه پس از انقلاب فوریه است، یعنی پس از «قیام» بهمن ماه، حاکمیت سیاسی در اختیار بورژوازی است و در عین حال با اِعمال حاکمیت شوراها در برخی کارخانه ها، حاکمیت دوگانه پدید آمده است و جنگ امپریالیستی نیز در جریان است. پس «تزهای آوریل» نیز نسخه ای است که باید بدان عمل شود. تزهای آوریل لنین تمام جوانب مبارزه حزب در راه گذار از انقلاب بورژوا- دمکراتیک به انقلاب سوسیالیستی را دربر می گرفت. لنین در تزهای آوریل خود می گوید: «ویژگی لحظه کنونی در روسیه عبارتست از گذار از مرحله اول انقلاب که حاکمیت را در اثر فقدان آگاهی و تشکل پرولتاریا به دست بورژوازی داده است به دومین مرحله آن که باید حاکمیت را به دست پرولتاریا و بی چیزترین قشرهای دهقانان
ص:194
بسپارد»(1) و این امر محقق نمی شد مگر با قیام مسلحانه. اقلیت نیز نوشت: «از نظر ما مسیر عینی مبارزه طبقاتی تا سرنگونی رژیم شاه به گونه ای پیشرفت که هم به دلیل عدم تشکل، آگاهی سیاسی و تشکیلاتی و هم به دلیل ویژگی های سیاسی- ایدئولوژیک رهبری و تمایل او به بورژوازی... این رهبری به سازش با بورژوازی متوسط کشیده می شود».(2) بنابراین همان نسخه لنین در اینجا نیز برای اقلیت قابلیت استفاده دارد. اقلیت می خواست با یک قیام مسلحانه حاکمیت را به دست پرولتاریا بسپارد.
کنگره ششم حزب کمونیست روسیه که از 26 ژوئیه تا سوم اوت سال 1917 تشکیل گردیده بود، در قطعنامه خود نوشت که کشور بحران اقتصادی عمیقی را از سر می گذراند و در گرداب سقوط کامل اقتصادی و هلاکت فرومی رود. اقلیت نیز که چشم بدان نسخه دوخته بود بارها و بارها تکرار کرد که کشور بحران عمیقی را از سر می گذراند.
جناح مسلط در اقلیت برای آنکه بسان لنین از تکمیل انقلاب سخن بگوید لاجرم مهم ترین ویژگی پس از «قیام» را کشاکش انقلاب و ضدانقلاب می داند. این جناح در نقد دیدگاه جناح دیگر که انقلاب را شکست خورده می دانست، می گوید گرچه قبول شکست انقلاب از موضعی چپ بیان می شود، ولی نتیجه آن پذیرش سیاست ها و تاکتیک های راست خواهد بود. زیرا قبول شکست انقلاب به معنای قبول حل بحران اقتصادی و سیاسی موجود و فرارسیدن یک مرحله رونق اقتصادی است و در چنین شرایطی یک سازمان انقلابی باید به کار آرام سیاسی و سازماندهی بپردازد و منتظر بماند تا بار دیگر بحران های اقتصادی و سیاسی اوج گیرد. ولی اگر معتقد باشیم که انقلاب به کلی در هم نشکسته و انقلاب و ضدانقلاب در کشاکش می باشند، روش ها و شیوه هایی اتخاذ خواهد شد که انقلاب را به پیش براند. این جناح که باید آن را جناح توکل [اکبر کامیابی] در برابر جناح
ص:195
حیدر [محمدرضا دبیری فرد] بنامیم می گوید ساده انگاری است اگر تصور کنیم که با تشکیل ارگان سازش [دولت موقت] پس از قیام و قرار گرفتن قدرت در دست ضدانقلاب، انقلاب دیگر شکست خورده است؛ آنچه شکسته شده است توهم توده ها است. انقلاب تا مرداد 58 در حال پیشروی بود و حتی تسخیر سفارت آمریکا و سقوط دولت بازرگان محصول رشد وحدت مبارزه طبقاتی و مبارزات توده ها است. بنابراین اکنون شاهد کشمکش انقلاب و ضدانقلاب می باشیم و همه شواهد، اشکال عالی تر مبارزه توده ها را نشان می دهند.(1)
اقلیت در اسفند سال 59 درصدد تهیه پلاتفرمی برای سرنگونی حاکمیت بود؛ در حالی که در آذرماه همان سال از بحران ژرف و تفرقه و تشتت که دامنگیر جنبش کمونیستی شده بود سخن می گفت. ارگان اقلیت می نویسد در شرایط کنونی که حتی جناح های مختلف بورژوازی و خرده بورژوازی به طرح آلترناتیو پرداخته اند، جنبش کمونیستی به علت ضعف و پراکندگی قادر به ارائه آلترناتیو نیست. همچنین با توجه به سرعت تحولات که امکان کار تئوریک طولانی و مبارزه ایدئولوژیک را سلب کرده است، کمونیست ها باید هر چه سریعتر و بر پایه کارهای تئوریک پیشین وظایف اساسی و عمده را در شرایط کنونی مشخص نمایند؛ در غیر این صورت از جنبش توده ای دور خواهند افتاد و «دنبالچه جریانات خرده بورژوازی» خواهند شد. اقلیت تأکید می کند: «ما عمیقاً اعتقاد داریم که اگر یک سازمان کمونیستی به طور جدی به مسئله کسب قدرت سیاسی توسط پرولتاریا ایمان داشته باشد در شرایط کنونی نمی تواند از ارائه برنامه، استراتژی و تاکتیک طفره رود.»(2) اقلیت بر پایه این ایمان خود در زمستان 59 پلاتفرمی ارائه می دهد تا «از وضع موجود توده ها به سمت انقلابی واقعی خلق، پل» بزند.(3) در «سرلوحه» این پلاتفرم تشکیل مجلس مؤسسان دمکراتیک و
ص:196
انقلابی قرار دارد. زیرا «روشن است که نیروهای انقلابی می توانند در طرح شعار تشکیل مجلس مؤسسان بر بورژوازی لیبرال پیشی گیرند.»(1) البته اقلیت توضیح می دهد که نظام شورایی یا همان دیکتاتوری پرولتاریا نیازی به مجلس مؤسسان و نهادهای پارلمانی ندارد، ولی چون مردم ناآگاه هستند و اپوزیسیون های ضدانقلابی می توانند مردم را به سوی خود فرابخوانند بنابراین تشکیل مجلس مؤسسان ناگزیر است. اقلیت روشن نمی کند که این اپوزیسیون ضدانقلابی که می تواند «حمایت توده ها را به خود جلب» نماید کیست؟ اقلیت می گوید با طرح مجلس مؤسسان و تفهیم ضرورت آن به توده ها «حکومت از هر سو شکاف برمی دارد. توده ها بیش از پیش از خود، نارضایتی عمیقی بروز می دهند و آماده مبارزه با حکومت می شوند. ما می باید خود را برای جنگ داخلی آماده کنیم.»(2) اقلیت با تأکید بر مخالفت حزب جمهوری اسلامی با هرگونه رفراندوم، بر این پندار بود که با طرح تاکتیکی شعار رفراندوم خواهد توانست ذهنیت توده ها را که هنوز به تغییر از بالا امید بسته اند در هم شکند و به آنان نشان دهد که قانون اساسی مانع برگزاری رفراندوم است. «بدین سان شعار فراخوان مجلس مؤسسان، می باید هدایتگر کلیدی تبلیغات ما در مورد رفراندوم باشد.»(3) بر اساس این تحلیل شعار رفراندوم گام اول و شعار مجلس مؤسسان گام دوم تلقی می شد.
اقلیت خود را برای جنگ داخلی آماده می کرد و پلاتفرم خود را نیز برای این منظور تهیه کرده بود، ولی بخشی از «کمیته چاپ» آب پاکی روی دست مرکزیت این سازمان ریخت و صریحاً اعلام کرد «چپ برای توده ها دیگر مطرح نیست. جنبش توده ای فاقد عنصر رهبری است.»(4) کمیته چاپ در این مقالة سراسر انتقاد
ص:197
خود اظهار کرد که سازمان همواره از درک تند پیچ های انقلاب ناتوان بوده است و به همین جهت تاکنون نتوانسته به هیچ یک از مسائل اساسی روز و جنبش پاسخ دهد. این کمیته شکست طرح های مختلف، کمیته های ترویج و مبارزه ایدئولوژیک، طرح های سازماندهی تشکیلات و ... را شاهد مثال می آورد و می افزاید در چنین شرایطی تشکیلات دچار آشفتگی بسیار است و بنابراین جدا شدن توده های تشکیلات امری محتوم است.
انتقاد از سازمان به کمیته چاپ محدود نماند. در تحلیلی که در بولتن مرکزی درون تشکیلاتی از وضعیت سازمان ارائه شده است، چنین آمده است: «آنچه امروز در تشکیلات به چشم می خورد نه سانترالیسم متکی بر اراده توده ها و نه دمکراتیسم منطبق با تشکیلات کمونیستی است، آنچه هست لیبرالیسم است. این امر خود زمینه بدترین نوع اپورتونیسم در یک سازمان کمونیستی است.»(1) نویسنده تحلیل – که ناشناخته است – این وضعیت را ناشی از دو عامل می داند: اول ترکیب طبقاتی نیروهای تشکیل دهنده سازمان که روشنفکران می باشند و این نیروها اصولاً تک رو و نظم ناپذیرند؛ و دوم عدم پیوند سازمان های کمونیستی با جنبش توده ای است. نویسنده می افزاید این ساده لوحی است اگر تصور کنیم می توان بدون داشتن برنامه روشن که اکنون سازمان ما از آن رنج می برد توده ها را هدایت کنیم.
انتقادهای مشابهی نیز از سوی هیأت تحریریه نشریه کار مطرح می شود. هیأت تحریریه کار در دو نشستی که در فروردین ماه برگزار کرد، بدین نتیجه رسید که این نشریه نتوانسته وظایف خود را به عنوان یک نشریه سوسیال دمکراتیک ایفا نماید. کار هر گاه به مسئله ای پرداخته آن مسئله یا تمام شده یا در حال تمام شدن بوده است. یکی از اعضای تحریریه می گوید: «برای ما روشن نیست که چه چیز را می خواهیم در جامعه پیش ببریم. علت دیگر نداشتن دید سیاسی نسبت به جامعه است و به این دلیل اعتماد به نفس، آن طوری که لازمه برخوردهای
ص:198
سیاسی است، وجود ندارد.»(1)
آشفتگی؛ بی برنامگی؛ مبهم بودن اهداف؛ نبود دید سیاسی و تحلیل مشخص از وضعیت جامعه؛ جدا شدن توده های سازمانی و در یک کلام بی سازمانی در همه رفتارهای اقلیت موج می زد. در یک روز در «اتحاد عمل» با سازمان پیکار میتینگ مشترک برگزار می کند و در چند روز بعد، از این اتحاد عمل اظهار پشیمانی کرده و اعتراف می کند: «شرکت طبقه کارگر ایران در مقایسه با سال های 58 و 59 در مراسم این روز به نحو چشمگیری کاهش یافته بود» و به درستی آن را نشان از بی اعتمادی کارگران به سازمان های مارکسیست – لنینیست می داند.(2)
در یک روز به نمایندگان مجلس شورای اسلامی نامه سرگشاده می نویسد و چند روز بعد «ماستمالی» کردن ارسال نامه را به هاشم می سپرد. بهانه ارسال نامه لایحه مربوط به فعالیت احزاب بود که مجلس در دست بررسی داشت. شاید آنچه که اقلیت را به ارسال نامه به نمایندگان مجلس شائق ساخت لایحه ده ماده ای دادستانی بود. اقلیت نمی خواست و نمی توانست «قانونیت بورژوایی» را بپذیرد. اقلیت در نامه سرگشاده خود که نویسنده آن محمدرضا دبیری فرد بود به نمایندگان مجلس اعلام می کند وظیفه خود دانسته اند تا درباره «خطراتی که انقلاب ایران را تا سرحد شکست قطعی تهدید می کند» هشدار دهند. این خطر همانا اطلاعیه دادستان کل کشور و لایحه مربوط به فعالیت احزاب و سازمان هاست که «هدفی جز محو کامل آزادی های سیاسی» را دنبال نمی کند.(3)
اقلیت با اشاره به اطلاعیه دادستانی می نویسد تقسیم سازمان ها به دو دسته مسلح و غیرمسلح بهانه ای است برای سرکوب نیروهای انقلابی و سپس با تأکید بر اینکه در شرایط کنونی مبارزه سیاسی را محور فعالیت خود قرار داده اند می افزاید اگر مقصود از گروه های مسلح «مقاومت خلق کرد» است، «ما به سهم خود آماده ایم
ص:199
با اتکاء به نیروی توده های زحمتکش خلق کرد زمینه را برای مذاکره و برقراری آتش بس در کردستان به شرطی که متضمن شناسایی حقوق حقه خلق کرد باشد، فراهم کنیم.»(1)
اقلیت در انتهای نامه خود یادآور می شود در صورتی که آزادی های سیاسی – انقلابی سازمان ها به رسمیت شناخته شود، آن را محترم خواهد شمرد و در غیر این صورت علیه قانونی که سلب کننده حقوق دمکراتیک و آزادی های سیاسی باشد پیگیرانه به مبارزه برخواهد خواست.
این نامه که حتی با چارچوب نظری دبیری فرد در تعارض بود اعتراضاتی را در میان اعضا و هواداران برانگیخت. زیرا این شائبه را ایجاد کرده بود «که گویا سازمان نسبت به مجلس و دولت دچار توهم است.»(2) بنابراین اقلیت ناگزیر از توضیح درباره ارسال این نامه شد. اقلیت در ایضاح نامه نوشت که ما می بایستی متناسب با تاکتیک رژیم، تاکتیک مناسبی اتخاذ می کردیم و این نامه مناسب ترین شکل برای افشاگری و تبلیغ بود. اقلیت که می دانست ارسال نامه با آنچه که تاکنون درباره کشاکش انقلاب و ضدانقلاب گفته است در تناقض آشکار است، ادعا کرد نامه «با نهایت دقت و ظرافت لازم نوشته» شده است و تا زمان شکسته شدن توهم توده ها نسبت به حاکمیت می توان «از تاکتیک های توضیح صبورانه» استفاده کرد. نویسنده این توضیح که خود دچار سردرگمی شده است، ادامه می دهد «اما هنوز اعتقاد نداریم که نامه سرگشاده تاکتیکی کهنه شده بوده است. زیرا به نظر ما تا زمانی که با رژیم وارد نبرد قطعی نشده ایم و سرنگونی آن را در دستور کار خود قرار نداده ایم چنین تاکتیک هایی را می توان مورد استفاده قرار داد.»(3) اقلیت با عقب نشینی کامل از مفاد نامه اعلام می کند که درباره حاکمیت اصلاً دچار توهم نشده است و تمامی ارگان های حکومت را «ضدانقلابی و علیه انقلاب و توده ها» می داند. چون در نامه سرگشاده به مجلس تصریح شده بود که در کردستان «این سازمان ها و گروه ها
ص:200
نیستند که می جنگند»، برای برخی «رفقا» این شبهه پیش آمده بود که سازمان نمی خواهد بپذیرد و یا اصلاً قبول ندارد که در کردستان علیه حاکمیت می جنگد. اکنون به آن دسته «رفقا» توضیح داده می شود «که در چنین نامه هایی ذکر همه واقعیات ضروری نیست» به عبارت دیگر اقلیت لازم نمی داند تا درباره نقش خود در کردستان صریحاً سخن بگوید. نویسنده این پاسخ نیازی به توضیح نمی بیند که اگر چنانچه حکومت را ضدانقلابی می داند و در کردستان نیز علیه این حکومت می جنگد و سرنگونی آن را به زودی در دستور قرار خواهد داد دیگر از تاکتیک نامه پراکنی چه سودی خواهد برد؟ نویسنده پاسخ که خود به خوبی می دانست ارسال نامه مبتنی بر هیچ تاکتیکی نبوده است و این امر صرفاً از آشفتگی سازمانی و فقدان تاکتیک و استراتژی ناشی می شود، می کوشد برای فریب توده های سازمانی تاکتیک ها را با کاربردی کوتاه مدت و حتی لحظه ای تبیین و تعریف کند. اما چون احتمال می دهد که این «ماستمالی» او در نزد هواداران مؤثر واقع نگردد، ناگزیر از اعتراف دیگری شده و می نویسد: «البته این توضیحات به هیچ وجه توجیه کننده زیگزاگ زدن ها و عقب ماندگی هایمان نیست. در این رابطه معتقدیم مادام که به سیاست و برنامه معینی دست پیدا نکرده ایم، لغزش ها و زیگزاگ هایمان امری ناگزیر است.»(1)
این اعترافات در کنه خود اقرار به ناتوانی و جهل و شکست بود. بنابراین آیا توده های سازمانی محق نبودند که بپرسند آن همه ادعاهای اصولی بودن و پیشگامی را چگونه می توان با زیگزاگ زدنهای متوالی و عقب ماندگی و فقدان سیاست و برنامه معین جمع بست؟ بی تردید این پرسشی بود که اقلیت هیچ گاه نمی توانست به آن پاسخ دهد.
نامه به مجلس اختلافات را از سطوح بالا به سطوح پایین سازمان کشاند. به طوری که در برخی حوزه ها از توزیع نامه جلوگیری شد. انتشار خبر اختلافات در بدنه سازمان، فعالیت هیأت تدوین خط و برنامه را با اختلاف مواجه ساخت.
ص:201
از سوی دیگر بهروز [عبدالرسول آذرنوش] نیز اعلام کرد که امکان فعالیت در هیأت سیاسی را ندارد. بقیه افراد هیأت سیاسی نیز خواهان برگزاری انتخابات برای تعیین مرکزیت شدند. اما پس از بحث و گفت وگو به این نتیجه رسیدند که مرکزیت موجود با کسب رأی اعتماد تشکیلات به کار خود ادامه دهد.
اقلیت پس از انشعاب در خرداد سال 59 همواره از وجود بحران های اقتصادی و سیاسی حاکمیت سخن می گفت و ابراز امیدواری می کرد که این بحران ها زمینه ساز سرنگونی حاکمیت خواهد شد. بنابراین خود را برای چنین موقعیتی مهیا می کرد. اما از آنجا که توان کار نظامی در خود نمی دید، سیاست صبر و انتظار را پیشه ساخت. رادیکالیزه کردن فضای سیاسی کشور در دستور کار اقلیت قرار گرفته بود. هر اقدامی از سوی حاکمیت برای کاستن از التهاباتی که گروه های سیاسی بدان دامن می زدند، با مخالفت آن گروه ها مواجه می شد. گفت وگوهای تلویزیونی نمایندگان برخی از گروه های سیاسی، از سوی اقلیت با طرد و انکار مواجه گردید. زیرا از نگاه آنان در شرایط فقدان کار و مسکن و وجود مشکلاتی مانند بیکاری و گرانی، بحث و گفت وگو درباره ماتریالیسم دیالکتیک و روبنا و زیربنا «عوام فریبی و توطئه گری حاکمیت» بود.(1) اقلیت که همواره از خودبخودی بودن جنبش انتقاد می کرد اینک خود به علت فقدان استراتژی و تاکتیک دنباله رو حوادث شده بود. هنوز یک ماه از برگزاری مشترک روز کارگر با سازمان پیکار در اردیبهشت سال 60 نگذشته بود که این اقدام از سوی عده ای در مرکزیت «شکست پیوند رهبری و توده ها، نقطه شکست اتوریته رهبری سیاسی نقطه نمایش ضعف مفرط رهبری سیاسی – عملی سازمان» خوانده شد.(2) منتقدان نداشتن هویت کامل سیاسی ایدئولوژیک و فقدان تحلیل از مرحله جنبش را مسبب این شکست می دانستند. این
ص:202
منتقدان حتی در درستی برگزاری مراسم در روز کارگر به نام سازمان تردید می کنند و آن را ناشی از عدم ارزیابی درست شرایط می دانند. آنان اعتراف می کنند که به توان سازمان بیش از اندازه بها داده و به اختلافات و پراکندگی های میان سازمان های انقلابی بهای لازم را نداده اند.(1) آنان همچنین اعتراف می کنند «که کمیت نیروهای شرکت کننده در این مراسم به میزان قابل ملاحظه ای کاهش» یافته بود. محمدرضا دبیری فرد در مقاله ای که با امضاء «رفیق حیدر» منتشر کرد، این مراسم را شکست بزرگی برای سازمان، هم در شکل و هم در مضمون، دانست. او ضمن آن که می پذیرد «کشاکش بین انقلاب و ضدانقلاب پس از قیام بدین سو جریان دارد»، ولی آن را فقط در تعیین خصوصیات تاکتیک ها مؤثر می داند و نه در اشکال تاکتیک ها که همواره در تغییر و تکامل می باشند. بنابراین او نتیجه می گیرد که اتخاذ تاکتیک راه پیمایی از سوی سازمان اشتباه محض بود. او این اشتباه را ناشی از ضعیف بودن درک مارکسیستی سازمان از اتخاذ تاکتیک ها می داند. حیدر این مراسم را از جهت مضمون نیز شکست خورده می داند. چون هنگامی که در هیأت سیاسی درباره پلاتفرم مراسم روز کارگر بحث و گفت وگو بود، هنوز معلوم نبود بالأخره با کدام یک از گروه ها برای برگزاری مراسم به توافق خواهند رسید. بنابراین پلاتفرم آنان ناقص و مبهم بود. حیدر می افزاید با هیچ استدلالی نمی توانیم ارجحیت دادن حرکت با پیکار را بر حرکت با جناح چپ اکثریت توجیه کنیم. زیرا پیکار با قبول و تبلیغ تز سوسیال امپریالیسم شوروی به منافع طبقه کارگر خیانت می کند و گذشته از آن هیچ اعتباری هم در سطح جامعه ندارد. حیدر نتیجه می گیرد که مراسم مشترک با پیکار سوای شکست تاکتیکی، از نظر سیاسی شکست بزرگی برای سازمان محسوب می شود و تأثیرات منفی بر روابط سازمان با راه کارگر و جناح چپ اکثریت گذاشت و موجب قطع رابطه با مجاهدین گردید.
حیدر در نتیجه گیری می نویسد «این مراسم به اتوریته سازمان لطمه زد و خط و مرزهای سازمان با پیکار را مخدوش ساخت و موجب تقویت پیکار گردید و
ص:203
بالأخره به بحران درونی و بیرونی سازمان دامن زد.»(1)
با وجود نظراتی که اینک حیدر پس از سپری شدن چند هفته از مراسم روز کارگر ارائه می دهد. بابک [محمود محمودی] می گوید جناح حیدر برای افشاء تفکرات آنارشیستی جناح توکل به برگزاری مراسم مشترک با پیکار رأی داده بود.(2) در مقابل عده ای دیگر در مرکزیت استدلال می کردند که این سیاست یعنی اتحاد عمل با پیکار منطبق با سیاست تدوین شده در نبرد خلق است. اینان می گویند درست است که ما سیاست های پیکار را آنارشیستی می دانیم، ولی لنین اتحاد عمل با آنارشیست ها را مجاز اعلام کرده است. ضمن آنکه «آنارشیست هایی نظیر پیکار، هزاران بار انقلابی تر از مرتدین و جنایتکارانی نظیر حزب توده و اکثریت می باشند.»(3) و بالأخره اعتراف می کنند که به رغم گفت وگو با مجاهدین خلق، راه کارگر و جناح چپ اکثریت، هیچ کدام مراسم مشترک را نپذیرفتند. بنابراین چاره دیگری نبود زیرا «چنین به نظر می رسید که در مجموع تنها نیرویی که در این روز آماده بود حول سیاست های انقلابی ما دست به اتحاد عمل بزند، پیکار بود.»(4)
از نظر مدافعین مراسم مشترک با پیکار، جناح متمایل به راست درون اقلیت که مدتی بود ایزوله شده بود سعی کرد از عدم موفقیت مراسم روز کارگر سوءاستفاده کرده و نظرات رویزیونیستی خود را بار دیگر مطرح کند.(5) به هر تقدیر مراسم روز کارگر حداقل از جانب جناحی درون اقلیت شکستی تاکتیکی ارزیابی شد. شکستی که شکست های دیگر را پی درپی به دنبال آورد.
در خردادماه سال 60 اختلافات میان رئیس جمهور بنی صدر با رجایی
ص:204
نخست وزیر، مجلس و قوه قضائیه به اوج خود رسیده بود. پس از آنکه بنی صدر در پنجم بهمن ماه سال 58 با آراء مردم به ریاست جمهوری برگزیده شد، اقلیت او را «نماینده هوشیار و آگاه بورژوازی» و از مهره های وابسته به امپریالیزم ارزیابی کرد.(1) اختلاف های بنی صدر و حزب جمهوری اسلامی از همان نخستین روزهای صعود او به منصب ریاست جمهوری آشکار گردید. اقلیت، احزاب لیبرال حامی بنی صدر، و حزب جمهوری اسلامی را دو فراکسیون متعلق به بورژوازی می دانست که بر سر شیوه های اعمال قدرت با یکدیگر تفاوت داشتند. این احزاب بورژوا لیبرال که نمایندگان سیاسی بورژوازی متوسط بودند در اتحاد با بخشی از نمایندگان بورژوازی بزرگ با امتیازات ویژه حزب جمهوری اسلامی در دستگاه حکومتی مخالف بودند.(2) در تحلیل اقلیت این احزاب بورژوایی، چندان هم لیبرال نبودند و فقط برای فریب مردم و کسب امتیازات بیشتر در قدرت دولتی «نقاب دروغین لیبرالیسم بورژوازی» را به چهره زده بودند.(3) اختلافات بنی صدر و حزب جمهوری اسلامی، که اکثریت مجلس شورای اسلامی را به دست داشت، در انتخاب نخست وزیر شدت یافت. پس از آنکه بنی صدر دریافت مجلس به فرد مطلوب او یعنی مصطفی میرسلیم برای احراز پست نخست وزیری رأی اعتماد نخواهد داد، ناگزیر محمدعلی رجایی را به عنوان نخست وزیر به مجلس معرفی کرد. رجایی توانست با اخذ رأی نمایندگان مجلس به نخست وزیری انتخاب شود. اقلیت این انتخاب را گام جدید حزب جمهوری اسلامی در جهت به دست گرفتن تدریجی همه ارگان های قدرت دولتی دانست.(4) اما اقلیت در همانجا تصریح کرد که حزب جمهوری اسلامی توان لازم برای به دست گرفتن و حفظ سلطه انحصاری خویش بر دولت را ندارد. بنابراین مجبور است با دیگر جناح های بورژوایی همکاری کند.
ص:205
با عمیق و گسترده شدن اختلافات بنی صدر با حزب جمهوری اسلامی و دیگر ارگان های حاکمیت، او به سمت سازمان مجاهدین خلق چرخید؛ به طوری که در سخنرانی او در مراسم 14 اسفند 59 که به منظور بزرگداشت دکتر محمد مصدق در دانشگاه تهران برگزار شده بود، این مراسم که با برنامه ریزی مجاهدین خلق به خشونت گرائید، پیوند رئیس جمهور با مجاهدین را مستحکم تر ساخت. از آن پس رئیس جمهور و مجاهدین با اتکاء به یکدیگر تلاش می کردند رقیب اصلی را که حزب جمهوری اسلامی بود از صحنه سیاسی کشور حذف کنند. اقلیت حادثه 14 اسفند را آغاز مرحله جدیدی در روند درگیری های دو جناح ارزیابی و پیش بینی می کرد که این روند می تواند به سقوط بنی صدر بینجامد که «در این شرایط بحرانی موجب بروز یک سلسله درگیری های حاد و اعتراضات شدید خواهد شد و روند تضعیف و بی اعتبار شدن حزب را تسریع خواهد کرد.»(1) اقلیت به هواداران توصیه می کند که در این شرایط خطیر به هوش باشند تا بتوانند به وظایف خود عمل کنند.
شرایط سیاسی کشور رو به ناآرامی می رفت. هر روز هواداران مجاهدین در گوشه و کنار شهر آشوب می کردند. تلاش برای متقاعد ساختن رئیس جمهور به عمل در چارچوب قانون با شکست مواجه شد. در نوزدهم فروردین سال 60 دادستانی کل انقلاب اطلاعیه ای صادر کرد و در آن از کلیه گروه های سیاسی خواست: برای برگزاری میتینگ و تظاهرات از وزارت کشور اجازه بگیرند. احزاب و سازمان ها حق مسلح کردن اعضای خود را ندارند و این احزاب و سازمان ها باید سلاح های خود را به سپاه پاسداران تحویل دهند. کلیه احزاب و گروه ها در بیان آرا و افکار سیاسی آزادند، به شرط اینکه مشتمل بر دروغ، تهمت و تحریک نباشد. کلیه احزاب و گروه ها اجازه مناظره و بحث های عقیدتی و سیاسی از طریق وسایل ارتباط جمعی را – در حدود امکانات – دارا می باشند؛
ص:206
مگر آنها که اعلام مبارزه مسلحانه بر ضد نظام جمهوری اسلامی کرده و موضع خود را تغییر نداده اند.(1)
اقلیت مانند سازمان مجاهدین خلق و تعدادی دیگر از گروه ها که خواهان براندازی حاکمیت بودند، این اطلاعیه را رد کردند. بدین ترتیب آخرین فرصت برای بازگشت آرامش به کشور از دست رفت.
سیر تحولات به تعبیر اقلیت خارق العاده بود؛ به طوری که «سازمان های انقلابی به سرگیجه ناشی از تحولات دچار» شده بودند.(2) این سازمان ها، فرسنگ ها عقب تر از حوادث به دنبال آن کشیده می شدند و حتی «جنبش انقلابی چپ ایران» نیز توان هماهنگی با این تحولات را نداشت. به گمان اقلیت بحران همه جانبه چنان جمهوری اسلامی را دربر گرفته بود که «بورژوا لیبرال های ترسو و بزدل» نیز جرأت یافته بودند که ادامه حکومت جناح مسلط یعنی حزب جمهوری اسلامی را زیر سئوال کشند؛ ولی «سازمان های انقلابی گیج و حیران تنها نظاره گر رویدادها» بودند. در تحلیل اقلیت اعتماد توده ها به حاکمیت مدام در حال از میان رفتن بود و شکاف درونی بالایی ها که انعکاس بحران بود مدام عمیق تر می شد و جمهوری اسلامی به ناتوانی خود اعتراف می کرد. توصیف اقلیت از شرایط اقتصادی و سیاسی منطبق بود با این اصل لنینی در مهیا بودن شرایط برای سرنگونی حاکمیت: «پایینی ها نمی خواهند و بالایی ها نمی توانند». بنابراین اقلیت بشارت می داد «باید در انتظار اشکال عالی تر مبارزات انقلابی توده ها و خیزش نوینی در مبارزات آشکار آنها بود. همه این شواهد نشان می دهد که بروز یک بحران حاد امری بسیار محتمل است. ما درمرحله پیش از طوفان، درآستانه رویدادهای تاریخی عظیمی قرار گرفته ایم و به مرحله نوینی از رشد مبارزات انقلابی و جنبش توده ای نزدیک می شویم. فقط جرقه ای ناچیز کافی است تا حریقی سترگ برپا سازد.»(3) اقلیت در حالی که تأکید می کند در شرایط
ص:207
موجود حتی «بزدلان جبهه ملی و نهضت آزادی» جرأت عرض اندام یافته اند، روشن نمی سازد که چرا سازمان های انقلابی از تحولات بسیار عقب مانده اند؟ و دچار سرگیجه شده اند؟ اما همه این عقب ماندگی ها مانع از آن نمی شد که اقلیت میوه قدرت را در نزدیک دستان خود نبیند.
اقلیت توصیه می کند که همه سازمان های انقلابی، باید قطبی انقلابی تشکیل داده و از این طریق بر دمکرات های انقلابی نظیر مجاهدین خلق تأثیر بگذارند و آنها را از بنی صدر جدا سازند. «باید در این دوران پیش از طوفان تمامی تلاش خود را به کار گرفت، اتحادها را به نحوی سازمان داد؛ و کار وسیع تبلیغ؛ ترویج و سازماندهی را در جهتی هدایت کرد که با بروز یک بحران حاد، توده ها را به سوی یک نبرد قطعی رهبری کرد و در جهت تکمیل انقلاب گام برداشت.»(1) کار اقلیت، در تحلیل شرایط روز در مقاله ای چنین نتیجه گرفت که در این کشاکش انقلاب و ضدانقلاب فقط دو راه وجود دارد: یا تکمیل انقلاب و یا راه قانونیت بورژوایی.(2) این مقاله دو نگاه در مرکزیت اقلیت را بازمی تاباند. جناحی در مرکزیت بر این اعتقاد بودند که انقلاب که اقلیت و دمکرات های انقلابی آن را نمایندگی می کنند شکست خورده و مغلوب حاکمیت شده است. در این صورت باید عقب نشینی کرد و شیوه های مبارزه قانونی را برگزید و جناح دیگر بر این اعتقاد بود حاکمیت که ضدانقلاب را نمایندگی می کند هنوز نتوانسته بر انقلاب چیره شود. بنابراین می توان امید داشت که در کشمکش این دو، انقلاب پیروز شود.
اقلیت بر این پندار بود که می تواند مجاهدین خلق را از بنی صدر جدا سازد؛ ولی نمی دانست که مجاهدین رئیس جمهور را ابزار دست خود ساخته اند و می خواهند از طریق او جناح مسلط را حذف کنند. نصایح رهبری انقلاب به رئیس جمهور کارساز واقع نشد. بنابراین او که از چندی پیش مخفی شده بود، در روز بیستم خرداد از فرماندهی کل قوا عزل شد. در فردای آن روز مجاهدین خلق
ص:208
با انتشار بیانیه ای اعلام کردند که نسبت به جان رئیس جمهور بیمناکند و تأکید کردند: «در این شرایط، حمایت از شخص رئیس جمهور و حفاظت از جان او را یک وظیفه مبرم انقلابی در سراسر کشور تلقی می کنند.»(1)
بنی صدر در 22 خرداد بیانیه ای صادر کرد و در آن مردم را به مبارزه علیه حاکمیت فراخواند. مجاهدین خلق بار دیگر در 26 خرداد اعلام کردند که جان رئیس جمهور در خطر جدی است و در اطلاعیه سیاسی نظامی خود که در 28 خرداد منتشر کردند رسماً به حاکمیت اعلان جنگ دادند. اقلیت نیز از هواداران خود می خواهد که شعارهای انقلابی را به درون تظاهرات و اعتراضات مردم ببرند و ضمن آن که نوک تیز حملات خود را به سوی حزب جمهوری اسلامی نشانه می روند، لیبرال ها را که قصد دارند سوار موج شوند افشا نمایند.(2) اقلیت می افزاید که حزب جمهوری اسلامی درصدد است کار را یکسره کرده و تضادهای درونی هیأت حاکمه را حل کرده و تمامی ارگان ها را در خدمت خود بیاورد و این سیاست نیز «مورد تأیید امپریالیسم آمریکا» قرار گرفته است. اقلیت در این شرایط همچنان نگران لیبرال هاست. همواره هشدار می دهد که آنان می خواهند خود را آلترناتیو قدرت به توده ها معرفی کنند در حالی که تجربه نشان داده که آنان نمی توانند آلترناتیو قدرت باشند. اقلیت که احساس حاشیه نشینی در تحولات جاری دارد، بار دیگر تأکید می کند که گروه های انقلابی قبل از آنکه دیر شود باید یک بلوک انقلابی تشکیل داده و به مقابله سیاست های حاکمیت بروند. اقلیت برای آنکه برای خود سهمی در تحولاتی که گمان می کرد اتفاق خواهد افتاد، قائل شود، به هواداران توصیه می کند «تا هنگامی که سازمان شعار لحظه کنونی؛ تاکتیک و پلاتفرم خود را ارائه ندهد هواداران سازمان نباید منتظر بمانند. باید در مبارزات توده های مردم به ویژه مبارزات خیابانی فعالانه شرکت کنند، هواداران سازمان باید بکوشند ضمن شرکت همه جانبه در مبارزات خود به خودی
ص:209
توده ها سطح مبارزه و شعارها را ارتقاء دهند.»(1)
در روز شنبه سی ام خرداد عدم کفایت سیاسی بنی صدر در مجلس مطرح شد. در بعد از ظهر آن روز هواداران سازمان مجاهدین خلق که میلیشیا نامیده می شدند، با حمل سلاح های سرد در چند خیابان مرکزی تهران راهپیمایی کردند. مردم پس از اطلاع از راهپیمایی مسلحانه مجاهدین خلق به مقابله با آنان پرداختند و تعدادی در این درگیری ها کشته شدند. در فردای آن روز بنی صدر با رأی نمایندگان مجلس از ریاست جمهوری خلع شد.
شورش مجاهدین خلق با هر انگیزه و هدفی که صورت گرفت آنان را وارد فاز نظامی کرد. به نظر می رسد اقلیت که به فرسنگ ها فاصله گروه ها از حوادث اعتراف می کند، آمادگی لازم برای ورود به فاز نظامی را نداشت و در حقیقت مجاهدین خلق مخفی شدن را به آنان تحمیل کردند و آنان در برابر عملی انجام شده قرار گرفتند. ورود به فاز نظامی که الزامات خاص خود را داشت، برای اقلیت غافلگیرانه بود. آنان ترجیح می دادند به سیاست کج دار و مریز خود ادامه دهند؛ هم از «قانونیت بورژوایی» بهره مند شوند و هم در پناه «لیبرالیسم دروغین» آشکارا شعار سرنگونی سر دهند. آنان حتی فاقد شعار مناسب برای «لحظه کنونی» بودند و تنها توصیه شان به هواداران این بود که در مبارزات خیابانی شرکت فعالانه داشته باشند. این مبارزات خیابانی عمدتاً از سوی مجاهدین خلق هدایت و رهبری می شد. اقلیت ضمن آنکه مجاهدین را انقلابی ترین نیرو در صحنه نبرد می داند، یادآور می شود که هنوز بندبازی بین توده ها و تغییر از بالا را رها نکرده است.(2) اقلیت اکنون در پی این بندبازان می دوید. این فرصت هرگز پیش نیامد که اعضا و هواداران از مرکزیت سازمان متبوع خود بپرسند که چرا بار دیگر «دنبالچه خرده بورژوازی» شدند؟ و چرا بدون آن که برنامه ای روشن برای مبارزه و سرنگونی داشته باشند آنان را تشویق و تحریک کرده و سپس در
ص:210
خیابان ها رها کردند؟
اقلیت برای آن که مشی مستقل پرولتری برای سرنگونی حاکمیت را نشان دهد برنامه پنجگانه ای ارائه می کند. در این برنامه ضمن آنکه یادآور می شود که سرنگونی رژیم فعلاً امکان پذیر نیست، محور تاکتیکی شرایط کنونی را بیداری سیاسی توده ها، آگاهی بر قدرت خویشتن و ضرورت مبارزه مسلحانه علیه رژیم می داند. مضمون اساسی و اصلی این پلاتفرم پنجگانه تشکیل «جوخه های رزمی برای سرکوب کمیته ها و پاسداران» است. این پلاتفرم همچنین خواستار تشکیل مجلس مؤسسان از راه انقلابی است و جهت گیری عملی آن قیام مسلحانه و جنگ انقلابی توده ای است.(1) اقلیت زمانی از پلاتفرم سرنگونی سخن می گفت که سازمان شان دچار بحران ایدئولوژیک بود.
محمدرضا دبیری فرد [حیدر] در یک مقاله درون تشکیلاتی به دیدگاهی درون سازمان که می خواهد پیش از مبارزه ایدئولوژیک عمیق و همه جانبه، یک نظر را درون سازمان رسمیت بخشد حمله می کند و آن را سکتاریستی و انشعاب طلبانه می داند که هیچ اعتقادی به مبارزه ایدئولوژیک ندارد. تاریخ دقیق نگارش مقاله دبیری فرد روشن نیست. احتمالاً این مقاله در روز سی ویکم خرداد نگارش یافته و یا تکمیل شده است. به هر تقدیر این مقاله در تعارض آشکار با پلاتفرم پنجگانه که احتمالاً نظریه اکبر کامیابی [توکل] بود قرار دارد. دبیری فرد با تکرار ترجیع بند اقلیت یعنی: «وخامت اوضاع اقتصادی، تورم، گرانی، بیکاری، بی خانمانی و... ابعاد بی سابقه ای یافته و توده ها با فقر و فلاکت عظیمی دست به گریبان هستند، نارضایتی توده ها از رژیم جمهوری اسلامی و وضعیت کنونی با شتاب بی مانندی رشد و گسترش می یابد»، راهکارهای دیگری برای سرنگونی پیشنهاد می دهد. او می گوید چون دمکراسی سیاسی اهمیت دارد، در این شرایط شعار ما باید «آزادی های سیاسی و شوراهای انقلابی» باشد؛ زیرا این شعار می تواند موجب ارتقاء سطح و شکل مبارزات توده ها گردد و در این صورت شرایط «طرح شعار
ص:211
سرنگونی (و نه خود سرنگونی) حاکمیت فراهم می شود.» احتمالاً مقصود دبیری فرد از «نه خود سرنگونی» تعریضی است به پلاتفرم پنجگانه و طرح جوخه های رزمی. دبیری فرد پیشنهاد می دهد که شعار مرگ بر حزب جمهوری اسلامی را باید به میان توده ها برد. زیرا طرح این شعار می تواند مقدمه ای برای شعارهای ارتقا یافته تر باشد. او همچنین همسویی با لیبرال ها را امری عینی و اجتناب ناپذیر دانسته و یادآور می شود که ما نیز باید مانند مجاهدین از بنی صدر حمایت کنیم. البته این حمایت باید کاملاً آگاهانه صورت گیرد. باید با نشان دادن سازشکاری و ناپیگیری بنی صدر وی را منفرد ساخت. دبیری فرد پیشنهاد می دهد که باید تظاهرات موضعی را سازماندهی کنیم، زمینه مناسب برای اعتصاب را فراهم سازیم و چون «از آنجا که بروز قیام هایی در آینده محتمل است، از هم اکنون خود را باید برای رهبری چنین قیام هایی آماده نماییم». دبیری فرد احتمال می دهد که مبارزات مردم اشکال قهرآمیز و نه الزاماً مسلحانه به خود بگیرد. در این صورت مضمون عینی چنین قهری سرنگونی بلاواسطه حاکمیت نیست. بنابراین دیدگاهی که توده ها را دعوت به اعمال قهر انقلابی به منظور سرنگونی آن می کند - از آنجا که شرایط عینی سرنگونی فراهم نیست -دیدگاهی است ماجراجویانه و خطرناک که می تواند ضربات جبران ناپذیری بر پیکر جنبش انقلابی وارد آورد.
درگیری دو جناح درون اقلیت کاملاً آشکار است. جناحی مبارزه مسلحانه را توصیه و تجویز می کرد و نزدیکی به بنی صدر را که عده ای «برج عاج نشین» تبلیغ می کردند رفرمیسم و قربانی کردن آرمان های پرولتاریا می دانست.(1) و جناح دیگر طرع شعار سرنگونی را ماجراجویی و خطرناک می دانست. تحلیل های متعارض از وجود بحران درون سازمانی حکایت می کرد.
اکبر کامیابی در مقاله ای درون تشکیلاتی، که در اوایل تیرماه سال 60 انتشار
ص:212
یافت، اعتراف می کند که از همان آغاز جدایی از اکثریت شاهد دو نوع گرایش درون سازمانشان بودند و اکنون اختلافات درونی کمیته مرکزی موقت چنان گسترده شده است که در کوچک ترین مسائل نیز بروز می یابد. کامیابی می نویسد به همین علت به زودی پلنومی تشکیل می گردد تا رهبری سازمان و وظایفش را برای مدتی دیگر تعیین نماید. کامیابی می نویسد نخستین مسئله ای که به نحو قاطع اختلافات ایدئولوژیک را نشان داد مسئله جنگ بود. HR [حیدر و بهروز؟] با ارتجاعی – تدافعی خواندن جنگ، ماهیت سوسیال شوونیستی خود را آشکار کردند و تدریجاً خود را از هیأت سیاسی کنار کشیدند و همکاری خود را با نشریه کار نیز قطع کردند.(1)
اطلاع دقیقی از مواضع HR درباره جنگ در دست نیست. ولی در یک تحلیل درون گروهی که نویسنده آن معلوم نیست، درباره جنگ سخن گفته شده است. عنوان این تحلیل «بررسی جنگ از دیدگاه مارکسیسم – لنینیسم» است. این تحلیل حاوی تناقضات و پریشان گویی های عجیب و غریبی است. نویسنده می گوید که جنگ عراق – ایران در حال حاضر (در لحظه تاریخی) ارتجاعی است. زیرا: 1. موجب تقویت ارتش و بورژوازی در ایران می شود 2. مواضع امپریالیسم را از لحاظ اقتصادی و سیاسی تقویت می کند 3. کشورهای مرتجع عربی تقویت می شوند 4. مبارزه علیه صهیونیسم تضعیف می گردد 5. مواضع اردوگاه سوسیالیسم به طور کلی تضعیف می گردد 6. مبارزه مستقل توده ها در ایران و عراق به بهانه جنگ توسط دول این دو کشور تخطئه می گردد، هر دو دولت مشکلات اقتصادی را به گردن دیگری می اندازند. نویسنده در ادامه می افزاید این جنگ از جانب ایران دفاعی است. زیرا نبرد ایران علیه عراق، اولاً سبب تضعیف عراق و تضعیف ایران می گردد و این امکان برقراری سرکردگی را از هر دو جانب تضعیف می کند. ثانیاً، نبرد ایران علیه عراق باعث تضعیف نقش عراق و ایران برای تأمین سرکردگی شده و این امر موجب تضعیف امپریالیسم و دول مرتجع می گردد. ثالثاً باید در نظر داشته باشیم که
ص:213
تنها راه پایان جنگ، جنگ علیه عراق است تا از خاک ایران بیرون رود. رابعاً عدم جنگ علیه عراق، باعث تصرف برخی نقاط ایران از جانب عراق می شود و این امر مبارزه ملی را تقویت نموده و مبارزه کارگری و دمکراسی توده ای را تحت الشعاع قرار می دهد. نویسنده که گویا فراموش کرده بود این جنگ را ارتجاعی خوانده، در ادامه می افزاید جنگ ایران علیه عراق از لحاظ تاریخی مترقی است. زیرا اگر چه در لحظه کنونی باعث تقویت بورژوازی و ارتش می شود، اما از آنجا که این نبرد باعث تضعیف عراق می شود و سرکردگی عراق و ایران – در منطقه خلیج فارس – هر دو تأمین نمی شود؛ و روحانیت حاکم در تداوم جنگ به تضعیف بورژوازی خواهد کوشید؛ دول مرتجع عربی نیز دوباره به ثبات دلخواه خود نخواهند رسید؛ و سوریه و لیبی و الجزایر در صورتی که عراق به پیروزی دست نیابد، از موقعیت بهتری برخوردار خواهند گشت، از لحاظ تاریخی مترقی است. بالأخره نویسنده می گوید: جنگ ارتجاعی – دفاعی کنونی با جنگ میهنی متفاوت است، زیرا این جنگ به لحاظ لحظه تاریخی مترقی نیست و از این رو با عناصر ارتجاعی جنگ در لحظه کنونی باید مبارزه کرد و عناصر مترقی جنگ را تقویت نمود. در لحظه کنونی مبارزه ارتش و بورژوازی علیه عراق ارتجاعی است؛ از این رو از دادن هرگونه اعتبار جنگی به ارتش باید خودداری کرد... باید از هرگونه امتیازی به ارتش و انسجام آن به مخالفت بپردازیم.
دانسته نیست آیا مقصود کامیابی از ارتجاعی – تدافعی دانسته شدن جنگ توسط HR معطوف به این مقاله است یا خیر؟ صرفنظر از تناقضات و استدلال بی پایه و اساس نویسنده و یا نویسندگان تحلیل، آشکار است که این تحلیل در هر صورت با مواضع رسمی اقلیت در تعارض است. همان گونه که دیدیم اقلیت جنگ را از هر سو غیرعادلانه و ارتجاعی می دانست. گذشته از مواضع HR درباره جنگ، کامیابی می افزاید که بالأخره پس از چند ماه دریافتیم که این دو تن اساساً مواضع ایدئولوژیک سازمان را قبول ندارند. R به صراحت اعلام می کرد که مصوبات کنگره های 20 و 22 برای گذار مسالمت آمیز را پذیرفته است. اما H که هیچ گاه صراحت لازم را نداشته و همیشه نظرات خود را پنهان می ساخت، اکنون همان
ص:214
نظرات را با عدم صراحت، بیان می کند و حتی برخلاف R اعلام می کند که به تزهای رویزیونیستی دولت عموم خلق و حزب عموم خلق گرایش دارد. این اشاره ای بود به گزارش خروشچف به کنگره بیستم حزب کمونیست اتحاد شوروی. خروشچف در آن گزارش، مسئله محوری عصر را صلح قلمداد کرد و در نتیجه فرمول بندی های لنین در مورد امپریالیسم و انقلاب پرولتری را کهنه شده اعلام نمود و با تعیین کننده دانستن اردوگاه سوسیالیسم، به طرح رقابت و همزیستی مسالمت آمیز در سیستم اجتماعی جهانی پرداخت. در حالی که لنین وقوع جنگ را در عصر حاضر اجتناب ناپذیر می دانست؛ به اعتقاد او بدون جنگ های داخلی، بدون جنگ های آزادیبخش و بدون جنگ های انقلابی و عادلانه نمی توان ریشه جنگ ها را خشکاند و مرتجعین را به خاک سپرد.
کامیابی می افزاید که خروشچف با تبلیغ گذار مسالمت آمیز به سوسیالیسم در عمل انقلاب پرولتری و دیکتاتوری پرولتاریا را نفی کرد. موضع دیگری که خروشچف مطرح کرد و H به پذیرش آن گرایش داشت و کامیابی آن را انحراف از مارکسیسم – لنینیسم می دانست «دولت عموم خلق و حزب عموم خلق بود.» خروشچف اعلام کرد که دیکتاتوری پرولتاریا وظایف خود را در اتحاد جماهیر شوروی به پایان رسانده و اکنون جای خود را به دولت عموم خلق سپرده است و این انحرافی آشکار از آموزه های لنین است؛ چون دیکتاتوری پرولتاریا هیچ گاه جای خود را به دولت عموم خلق نمی دهد؛ بلکه همانگونه که لنین در «دولت و انقلاب» گفته، دولت به تدریج زوال می یابد. کامیابی در خاتمه با تکرار نظر خود مبنی بر نیمه کاره ماندن انقلاب می نویسد: «همان گونه که مارکس و انگلس و لنین به ما رهنمود می دهند وظیفه ما تکمیل انقلاب است و با توجه به جمع بندی های مارکس و لنین از انقلاب های تکمیل نشده ممکن است یک قیام مجدد دیگری صورت بگیرد و یا آنکه ممکن است قیام دیگری صورت نگیرد و انقلاب به شکست قطعی بینجامد». البته کامیابی پیش بینی می کند که یک بحران ژرف در راه است و احتمال یک قیام مجدد نیز وجود دارد. بنابراین باید به فوریت دست به کار شده «هر چه سریع تر خود را برای درگیری های حادی که در آینده ای نه چندان
ص:215
دور پیش خواهد آمد از جهت سیاسی، نظامی و سازمانی آماده کنیم.»
کامیابی در خاتمه نظر خود درباره شیوه برخورد با اختلافات را چنین اعلام می کند: «رفقایی که مصوبات کنگره های 20 و 22 را پذیرفتند، نمی توانند در مرکزیت سازمان باشند. باید وظایف دیگری به رفقا محول شود تا اینکه پس از یک مبارزه ایدئولوژیک کنگره تصمیم نهایی را بگیرد.»(1)
احتمال می دهیم مقصود توکل از H حیدر باشد. او که یک سال پیش از این نظریه پرداز شاخص اقلیت در جریان انشعاب بود. اکنون خود از جانب توکل منحرفی تشخیص داده شد که باید از مرکزیت اخراج گردد. در حقیقت دبیری فرد قربانی سنتی می شد که خود در بنیان نهادن آن در سازمان بی نقش نبود.
دیدیم که دبیری فرد پیشنهاد داد که شعار مرگ بر حزب جمهوری اسلامی را به میان توده ها ببرند. این شعار همان شعار مجاهدین خلق بود. مجاهدین مدت ها پیش از این و در پیوند با بنی صدر و به منظور تعمیق اختلاف ها و تشدید تضاد درون حاکمیت این شعار را مطرح کردند. شاید دبیری فرد متأثر از مجاهدین این شعار را پیشنهاد داد. دبیری فرد با مجاهدین همسویی نشان می داد. به هر تقدیر مرگ بر حزب جمهوری اسلامی، شعار محوری و استراتژیک اقلیت شد. اقلیت در سرمقاله تیرماه ارگان خود بار دیگر به کشاکش انقلاب و ضدانقلاب پرداخت و اعلام داشت که جنبش رو به اعتلاء است و در این شرایط نوین باید شعارها، تاکتیک ها و وظایف نوینی ارائه داد و چون اکنون «نمی توان مستقیماً از توده ها سرنگونی قهرآمیز حاکمیت را طلب کرد» باید از ضعیف ترین حلقه آغاز نمود و حزب جمهوری اسلامی که مورد نفرت توده های مردم است، مناسب ترین حلقه می باشد. بنابراین «شعار ما در لحظه کنونی مرگ بر حزب جمهوری اسلامی است». اقلیت با این اعتقاد که این شعار مورد قبول همه نیروهای اپوزیسیون است، تاکتیک مناسب با این شعار را طرح شعار تشکیل مجلس مؤسسان می داند. اقلیت تأکید می کند که طرح شعار مجلس مؤسسان یک هدف مستقل نیست، بلکه شعاری است
ص:216
کاملاً تاکتیکی؛ زیرا مجلس مؤسسان یکی از مؤسسات بورژوایی است. در نتیجه در کنار مجلس مؤسسان طرح شعارهایی چون شوراهای انقلابی؛ تسلیح توده ای و تشکیل میلیشیای توده ای ضرورت می یابد. اقلیت البته فراموش نمی کند که توضیح دهد ممکن است شرایطی پیش آید که بدون گذار از مجلس مؤسسان، حکومت انقلابی توده ها تشکیل گردد.(1)
به یاد داریم که در آستانه انتخابات مجلس خبرگان، سازمان چریک های فدایی خلق با انتشار جزوه ای از تبدیل شدن مجلس مؤسسان به مجلس خبرگان انتقاد کرد اما اینک اقلیت احتمال می دهد که برای حکومت انقلابی توده ها شاید نیازی به مجلس مؤسسان نباشد.
شعاری که اقلیت مطرح می کرد، مخالفانی در سازمان داشت. برخی در اعتراض به شعار مرگ بر حزب جمهوری اسلامی نوشتند زمان آن دیری است که سپری شده است و طرح این شعار نشان از عقب بودن و دور بودن از مبارزه طبقاتی دارد. بنابراین نویسنده این مطلب پیشنهاد می دهد که سازمان باید علناً و در نشریه کار از خود انتقاد کند. نویسنده، اتحاد عمل با سازمان پیکار و تحریم روزنامه های دولتی را که دو ماه پس از تحریم از جانب جبهه ملی صورت گرفت نمونه های دیگری از دور بودن سازمان از مبارزه طبقاتی می داند.(2)
چهار روز پس از آنکه شعار مرگ بر حزب جمهوری اسلامی به عنوان شعار محوری اقلیت در نشریه کار منتشر شد، یعنی در شامگاه هفتم تیرماه، دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی توسط بمبی قوی منفجر گردید. طی این انفجار شماری از مسئولان عالیرتبه جمهوری اسلامی از جمله آیت الله بهشتی دبیرکل حزب جمهوری اسلامی و رئیس دیوان عالی کشور به شهادت رسیدند. این بمب گذاری توسط سازمان مجاهدین خلق صورت گرفت. مجاهدین امیدوار بودند با این
ص:217
ضربات حاکمیت را واژگون سازند. چند روز بعد ابوالحسن بنی صدر و مسعود رجوی رهبر سازمان مجاهدین خلق مخفیانه از کشور گریختند. متعاقب این حوادث، فضای امنیتی کشور را فراگرفت. اعضا و هواداران اقلیت زندگی مخفی پیشه و به خانه های امن نقل مکان کردند. کمیته امنیتی این سازمان با صدور یک بخشنامه رهنمودهای لازم متناسب با شرایط جدید را به اعضا و هواداران ارائه کرد و آنان و خصوصاً اعضای تشکیلات نظامی را تهدید نمود، چنانچه اخبار سازمانی را به بیرون منتقل کنند به شدیدترین وجهی تنبیه خواهند شد.
اقلیت همچنان از کشاکش انقلاب و ضدانقلاب و اعتلاء جنبش سخن می گفت؛ و تدارک قیام و جنگ داخلی را فوری ترین وظیفه خود می دانست. به اعتقاد اقلیت باید جوخه های رزمی را سازمان داد و به تسلیح خلق همت گماشت. اقلیت با این تحلیل که شرایط موجود چشم انداز یک مبارزه انقلابی را نشان می دهد تصریح کرد که محور تاکتیک شان تعرض است نه عقب نشینی.(1)
اقلیت از تدارک قیام و تعرض و جنگ داخلی سخن می گفت، ولی اخباری که از استان ها می رسید حاکی از پراکندگی هواداران بود. «رفقای نقده در حال پراکندگی هستند، تمایل به فعالیت ندارند، به هر نحو که شده می خواهند از زیر بار مسئولیت ها شانه خالی کنند، از این رو باید فکر دیگری اندیشید... رفقای نقده به تمام اصول تشکیلاتی پشت پا زده و قایم شده اند».(2)
در گیلان هم «... عموم بچه ها فرار کرده اند و به همین خاطر ارتباطات گسسته است و من نتوانستم ارزیابی دقیق و مستقیمی از نیروهای بخش های مختلف به دست آورم... تعداد دستگیری ها کاهش یافته و بسیاری از دستگیرشدگان آزاد شده اند(!) در منطقه هیچ سیاست واحد و معینی برای نیروهای هوادار و افراد مرتبط با تشکیلات وجود ندارد و عموماً ویلان و سرگردانند. بیکاری آفت جان نیروها شده و چنانچه ارتباطات منظمی برای انتقال اخبار و گزارش ها وجود
ص:218
نداشته باشد، نیروهایمان منفعل خواهند شد. در حال حاضر حدود 50-40 نفر از هواداران در جنگل ها مخفی شده اند و اکثراً بلاتکلیف و سرگردانند».(1) مشابه این گزارش ها از دیگر استان ها نیز در دست است. ولی مرکزیت سازمان ترجیح داد این گزارش ها را نادیده انگارد و همچنان بر تحلیل خود پای فشرد. این مرکزیت حتی به خودفریبی نیز دست زد و با اشاره به بی انگیزگی کارگران در مبارزه علیه حاکمیت می نویسد: «این عقب نشینی موقت برای تجدید قواست؛ این یک عقب نشینی موقت است تا جنبش با نیروی بیشتر به تعرض بپردازد».(2) شاید اقلیت با مشاهده بی رغبتی هواداران و کارگران بر جنگ داخلی تأکید می کرد. «زمان نبرد قطعی هنوز فرانرسیده است.»(3) اقلیت اظهار می داشت: «رژیم جمهوری اسلامی در آستانه سقوط قرار گرفته است»(4)، ولی دانسته نیست چرا در حالی که سقوط جمهوری اسلامی را قریب الوقوع می داند باز اعلام می کند آغاز قیام هنوز در دستور قرار نگرفته است.(5) بنابراین اقلیت که سخت دچار سردرگمی شده بود، رهنمودهایش به هواداران نسبت به گذشته تغییر محسوسی نیافت. اقلیت ضمن اعتراف به کمبود کادرهای ورزیده و فقدان سیاست و برنامه مدون در جنبش کمونیستی از هواداران می خواهد که کمیته های محلی و کمیته های ویژه تشکیل دهند. وظیفه کمیته های ویژه آموزش و سازماندهی جوخه های رزمی است تا بتواند در آینده وظیفه هدایت و رهبری و فرماندهی میلیشیا و ارتش توده ای را به عهده بگیرد.(6) به گمان اقلیت سازماندهی جوخه های رزمی و اصولاً عملیات مسلحانه یکی از مسائل حاد جنبش کمونیستی می بود که موافقان و مخالفانی
ص:219
داشت. این اختلاف دیدگاه از ارزیابی متفاوت شرایط حاصل می شد. بر اساس تحلیل جناح مسلط در سازمان به رغم تمامی فراز و فرودها، جنبش اعتراضی توده ها علیه حاکمیت به رکود نگرائیده و احتمال یک قیام مجدد همچنان وجود دارد. این جناح با برشمردن مواردی که آن را بحران حاکمیت می داند، تأیید می کند «نه تنها هیچ گونه دلیلی بر تخفیف بحران اقتصادی و سیاسی وجود ندارد بلکه تشدید آن را می بینیم.»(1) بنابراین اقلیت نتیجه می گیرد که تدارک قیام به منظور تکمیل انقلاب امری فوری و عاجل است و سازماندهی رزمی و عملیات رزمی جزء جدایی ناپذیر تدارک قیام محسوب می شود. مقاله نویس اقلیت بر این پندار است که یک جنگ داخلی تمام عیار بین انقلاب و ضدانقلاب در جریان است. او جنگ در کردستان و ترورها را از مصادیق این جنگ داخلی برمی شمرد و شرکت در اشکال مختلف جنگ داخلی از جمله عملیات پارتیزانی را به منظور کسب تجربه و آموزش نظامی ضروری می داند. اقلیت دو هدف برای جوخه های رزمی برمی شمرد. هدف بلندمدت؛ سازماندهی، آموزش و تربیت رهبران جنبش توده ای برای زمانی که قیام صورت می گیرد و هدف فوری؛ ترور خائنین به خلق و مصادره های مالی و تسلیحاتی می باشد. اقلیت که می داند ترور با مبارزه مسلحانه ناسازگار است آن را «با درنظر گرفتن جوانب مختلف مسئله امری مجاز» برمی شمرد.(2) اقلیت این جوخه های رزمی را به سه سطح تقسیم می کند؛ جوخه های سازمان، جوخه های وابسته به سازمان و جوخه های هواداران و تأکید می کند که جوخه های هواداران نباید هیچ توقع و انتظاری از سازمان داشته باشند و باید کاملاً خودکفا باشند.
نویسنده در ادامه، اختلافات درون سازمان و درون جنبش کمونیستی درباره جوخه های رزمی را علنی کرده و به آن پاسخ می دهد. او می گوید برخی بدون توجه به جنگ داخلی که سراسر میهن را دربر گرفته است و بدون درک تدارک
ص:220
قیام، عملیات رزمی را آنارشیستی و بلانکیستی می خوانند. نویسنده ترجیح می دهد از مخالفین درون سازمان سخنی به میان نیاورد. بلکه نمونه تیپیک این دیدگاه را سازمان پیکار معرفی می کند. ولی می افزاید که این سازمان هیچ گاه درک درستی از مبارزات توده ها نداشته است. او می نویسد زمانی که مردم به پادگان ها هجوم بردند، پیکار افزایش حقوق کارگران را مطرح می کرد و زمانی که مردم ناآگاهانه از حاکمیت دفاع می کردند، شعار سرنگونی می داد؛ و بدین ترتیب با اتخاذ تاکتیک های نادرست ضربات جدی به مبارزات طبقه کارگر وارد آورده است. نویسنده دیگر نیازی نمی بیند که توضیح دهد سازمان پیکار همان سازمانی است که چندی قبل اقلیت خود را به دامن او آویخت تا مراسم روز کارگر را برگزار کند. نویسنده بار دیگر درستی ترور را در این شرایط یادآور شده و می افزاید همان طور که لنین اشاره دارد ترور در شرایطی محکوم است که خلق انقلابی نباشد.
نویسنده ادامه می دهد کسانی که عملیات رزمی را منوط به روحیات توده ها ساخته اند دنباله روان جنبش خودبخودی و در نتیجه مبتذل کنندگان مارکسیسم هستند در حالی که باید شرایط حاکم بر کل جنبش توده ای را در نظر گرفت که آیا دوران رکود سیاسی است یا دوران تعرض و اعتراض؟(1)
این دیدگاه مخالفینی نیز درون اقلیت داشت که در رأس آنان حیدر [محمدرضا دبیری فرد] قرار گرفته بود. وی در نقد این دیدگاه مقاله ای در ده صفحه با عنوان «درباره بکارگیری تاکتیک های مسلحانه در شرایط کنونی» می نویسد. دبیری فرد می نویسد که سرمقاله شماره 122 کار، تلاش دارد درستی تاکتیک مسلحانه را پس از «قیام» به اثبات رساند. اما «نتوانسته اثبات کند که چرا بکارگیری این تاکتیک ها در شرایط کنونی (پس از سی ام خرداد) درست می باشد.»(2) به عبارت دیگر دبیری فرد می پرسد اگر تاکتیک مسلحانه چنانچه نویسنده سرمقاله می گوید پس از
ص:221
قیام درست بوده است، چرا وی تلاش دارد درستی آن را پس از سی ام خرداد به اثبات رساند؟ دبیری فرد این ضعف سرمقاله را پاشنه آشیل مقاله خوانده و یادآور می شود که این مقاله کپیه برداری ناقصی است از شرایط روسیه در فاصله بین 1905 تا 1907 و تاکتیک های سوسیال دمکراسی روسیه.
دبیری فرد با استناد به سخن لنین که جنگ داخلی را شدیدترین فرم مبارزه طبقاتی می داند، می نویسد: نمی توان هرگونه مبارزه طبقاتی را جنگ داخلی نامید. هرگاه شرایط عینی جنگ داخلی فراهم آید درگیری های مسلحانه امری اجتناب ناپذیر خواهد بود. سازمان ها و احزاب فقط می توانند جنگ داخلی را هدایت و رهبری کنند؛ نه آنکه آن را ایجاد نمایند. مادامی که شرایط عینی جنگ داخلی فراهم نباشد ترور و بمب گذاری که توده ها در آن نقشی ندارند، نشانه های جنگ داخلی نیست و این نوع اقدامات همچنان جدا از توده ها باقی خواهد ماند.
دبیری فرد ادامه می دهد که وجود جنگ در کردستان را نمی توان به همه ایران تعمیم داد و ادعا کرد که مبارزه طبقاتی در سراسر میهن شدت یافته است.
سرمقاله برخی منازعات را که پس از انقلاب در نقاطی از کشور روی داد، نشانی از جنگ داخلی دانسته بود. دبیری فرد با اشاره به این مطلب می نویسد: «متأسفانه سرمقاله کاری جز این نکرده که فاکت های جداگانه و اشکال مختلفی از درگیری های مسلحانه را در زمان های مختلف با میزان توسعه گوناگون در کنار هم ردیف کرده، حکم کلی حاکمیت جنگ داخلی تمام عیار از قیام بدین سو را در ایران صادر نماید و سپس رهنمودهای این چنینی در رابطه با شرایط مشخص اولیه و جنگ پارتیزانی را رونویسی کرده و دستورالعمل نیروهای انقلابی قرار دهد.»(1)
دبیری فرد با نشان دادن ناموزونی آنچه که شرایط عینی و ذهنی می خواند، در مناطق مختلف کشور تاکتیک مسلحانه را برای سراسر کشور مجاز نمی داند؛ زیرا هنوز در بسیاری از این مناطق مبارزه طبقاتی تا مرحله درگیری های مسلحانه شدت نیافته است و توده ها توان برگرفتن سلاح را ندارند و بالأخره سخن اصلی
ص:222
دبیری فرد این است که برخلاف نظر سرمقاله نویس کار «قیام جدیدی در حال توسعه و تکامل نیست و جنبش توده ای در آستانه یک قیام توده ای قرار ندارد و عملیات رزمی و پارتیزانی در اغلب نقاط کشور مجاز نبوده و پیش رس می باشد.»(1)
بعید به نظر می رسد مقاله حیدر که مملو از فاکت های تاریخی و رهنمودهای لنین است در سطح سازمان انتشار یافته باشد زیرا در کشاکش رقابت دو جناح دیگر مجالی برای «مبارزه ایدئولوژیک» وجود نداشت.
ترورها و بمب گذاری های مجاهدین خلق پس از ورود به فاز نظامی در سراسر ایران اقلیت را نگران ساخت که بار دیگر از سیر حوادث عقب مانده است. بنابراین برای جبران این عقب ماندگی و یافتن جایگاهی در حکومت آینده که ظاهراً در دسترس بود، آنان ناگزیر از مکاتبه با مجاهدین خلق شدند. نامه اقلیت به رهبری مجاهدین در روز هفدهم شهریور یعنی نه روز پس از انفجار دفتر نخست وزیری و کشته شدن رئیس جمهور و نخست وزیر نوشته شد. گستردگی عملیات نظامی مجاهدین که تمامی اقشار مردم از هر شغل و صنف را هدف قرار داده بود، اقلیت را متقاعد ساخت که سرنگونی حاکمیت حتمی است. بنابراین باید هر چه سریع تر خود را با مجاهدین پیوند زد. اما پیوند مجاهدین با بنی صدر مانع اصلی بود. اقلیت که همواره از بنی صدر به عنوان نماینده بورژوازی وابسته یاد می کرد، حداقل در این لحظه و به این سرعت نمی توانست تحلیل خود را از وی تغییر دهد. البته در همان ایام جناحی از اقلیت تلاش کرد که تحلیل از بنی صدر را تغییر دهد و این مانع بزرگ اتحاد با مجاهدین به لحاظ نظری از پیش روی برداشته شود. در یک مکاتبه درون گروهی محمد [؟] بنی صدر را نماینده خرده بورژوازی خواند که اکنون هدف کمونیست ها نیست؛ بلکه کمونیست ها باید او را افشا و طرد نمایند. در نتیجه از نظر محمد «در حال حاضر و در کوتاه مدت می توان وارد ائتلاف های
ص:223
لحظه ای و تاکتیکی با اتحاد بنی صدر – رجوی» شد.(1) و یا آنکه میثاق 11 ماده ای پیشنهادی بنی صدر به رغم مضمون «رفرمیستی – بورژوایی» آن و وجود «انحرافات در برنامه و تاکتیک»(2) به گونه ای تنظیم شده است که بتواند دربرگیرنده وسیع ترین نیروهای بالفعل اپوزیسیون باشد. بنابراین در شرایط کنونی باید مورد پشتیبانی مشروط کمونیست ها قرار گیرد.(3) نویسنده این تزها ضمن شکننده دانستن این ائتلاف، نه تنها حمایت بلکه شرکت کمونیست ها در این ائتلاف را مجاز اعلام می کند. او ضمن اذعان به این نکته که شورای ملی مقاومت پلاتفرم آنان را نخواهد پذیرفت، شرکت در این ائتلاف را منوط به پذیرش پلاتفرم اقلیت توسط شورا نمی سازد.(4) برای او همین که ائتلاف دارای «نقش مترقی» است کفایت می کند که حکم خود را در مورد مجاز بودن پیوستن به شورا اعلام کند.
شاید با پذیرش این دست تحلیل ها بود که اقلیت مصمم شد به شورای مقاومت بپیوندد. بنابراین در نامه خود به «دوستان مجاهد» سخنی که حاکی از اشاره به بنی صدر باشد به میان نیاورد. اقلیت در نامه خود نوشت که اوضاع بسیار حساس و بحرانی است و همه نیروهایی که به آرمان توده ها ایمان دارند باید نسبت به مسائل جامعه مسئولانه برخورد کنند و بالأخره اقلیت اعلام می کند «میثاق» تشکیل شورای مقاومت نمی تواند بیانگر خواست ها و آرمان های توده ها باشد. در ادامه، اقلیت وظایف موردنظر خود را که دولت موقت انقلابی باید در انجام آنها کوشا باشد، شرح می دهد؛ که مهم ترین آن تشکیل مجلس مؤسسان انقلابی و دمکراتیک است.(5) اقلیت که مجلس مؤسسان را نهادی بورژوایی می دانست و حتی بشارت داده بود که برای تشکیل حکومت انقلابی توده ها شاید نیاز به تشکیل مجلس مؤسسان
ص:224
نباشد، اینک از سر استیصال تشکیل آن را اکیداً خواستار می شود.
چند روز بعد مجاهدین به نامه اقلیت پاسخ می دهند. آنان می نویسند هشتاد روز است که از «شروع جنگ انقلابی» علیه رژیم سپری شده است، ولی تاکنون هیچ موضع گیری مشخص سیاسی و عمل انقلابی از جانب شما مشاهده نشده است و چون «سکوت ما در قبال تعلل و امروز و فردا کردن شما بر سر موضع گیری مشخص انقلابی در این شرایط و ورود به صحنه جنگ انقلابی می تواند در آینده به معنای رضایت و حتی تأیید ما در قبال موضعگیری مرکزیت سازمان چریک های فدایی خلق؛ حتی از جانب توده های سازمانی خود شما مورد بازخواست قرار گیرد، لذا بدین وسیله نگرانی انقلابی خود را از انفعال شما در جهت ورود به این جنگ سرنوشت ساز و انقلابی اعلام داشته و ...»(1)
مجاهدین که احساس می کردند پاسخ اقلیت را چنان که باید و شاید نداده اند، بار دیگر به نامه شهریورماه اقلیت پاسخ می دهند. این بار نیز از اقلیت انتقاد می کنند که به رغم سپری شدن بیش از دو ماه از ایجاد شورای ملی مقاومت، آن سازمان نه تنها به میدان عمل نیامده است، بلکه حتی از موضعگیری مشخص نیز غفلت نموده است. این نامه در سه بند تهیه شده است. در بند اول تأکید شده است که «مبارزه ضدامپریالیستی از کانال دمکراتیسم انقلابی می گذرد». بنابراین همه نیروهای انقلابی باید حداکثر همکاری را داشته باشند. این بند البته متضمن تهدیدی نیز هست. زیرا مجاهدین می افزایند «بدیهی است که تاریخ انقلاب خلقمان گام های مثبت و منفی را در این زمینه ثبت خواهد کرد.» اما آنچه موجب نگارش این نامه به اقلیت شد، بند دوم آن بود. مجاهدین می نویسند: «پیوستن شما به شورای ملی مقاومت بر اساس پذیرش میثاق به عنوان مینیمم شرایط همکاری نیروها و شخصیت های انقلابی و ترقی خواه و آزاده جهت مبارزه تمام عیار علیه رژیم ارتجاعی خواهد بود.» مجاهدین در خاتمه از اقلیت می خواهند که نماینده ای برای برنامه ریزی مشترک
ص:225
نزد رجوی مسئول شورای ملی مقاومت اعزام دارند.(1)
آشکار است که مجاهدین نه تنها انتقاد اقلیت به میثاق شورا را برنتابیده اند، بلکه پذیرش میثاق را به عنوان حداقل شرط همکاری قرار داده اند و ضمناً تهدید می کنند که گام های منفی آنان از نظر دور نخواهد ماند. اقلیت بر سر دوراهی مانده بود. نه می توانست میثاق را با وجود بنی صدر بپذیرد و نه می توانست راهی جدا از مجاهدین انتخاب کند. گرچه سانترالیسم اقلیت چندان دمکراتیک نبود که آنان را مجبور سازد به اعضا و باقیمانده هواداران درباره اتخاذ هر یک از این دو راه پاسخ دهد، ولی اقلیت ترجیح داد برای اعزام نماینده جهت گفت وگو با رجوی با راه کارگر مشورت کند. راه کارگر از اعزام نماینده برای گفت وگو با مجاهدین استقبال کرد و گفت که هدف این مذاکره باید اولاً تأمین وحدت جبهه ای حول برنامه اصولی؛ و ثانیاً انجام همکاری هایی با شورا در چارچوب پلاتفرم مشترک سه جریان اقلیت، راه کارگر و جناح چپ باشد. راه کارگر سه شرط برای مذاکره تعیین می کند: 1. در چارچوب پلاتفرم مشترک سه جریان و نفی جمهوری دمکراتیک اسلامی که از سوی مجاهدین به عنوان نظام جایگزینی پیشنهاد شده بود باشد 2. موضع صریح نسبت به امپریالیزم جهانی به سرکردگی آمریکا از طرف مجاهدین وجود داشته باشد 3. بر تاکتیک های مناسب با توان توده ها و سطح رشد جنبش توده ای تکیه کند.
شروطی که راه کارگر برای مذاکره با مجاهدین تعیین می کند حیرت آور است. آنان می خواهند که مجاهدین موضعی صریح نسبت به امپریالیزم آمریکا اتخاذ کنند. گویا فراموش کرده بودند که مجاهدین بیش از هر نیروی دیگری بر شیپور مبارزه با امپریالیسم آمریکا می دمید. این شرط فقط بیانگر تردید جدی راه کارگر به صداقت مجاهدین در شعارهای خود مبنی بر مبارزه با آمریکا است. راه کارگر ترجیح داد این تردید را نادیده بگیرد و برای الحاق به شورای مقاومت انتظار پیشه کند.
ص:226
به هر تقدیر اقلیت نماینده خود را برای مذاکره با رجوی به پاریس اعزام کرد. رجوی در این ملاقات برای نماینده اقلیت شرایط ائتلاف با بنی صدر را تشریح کرد و گفت یک آلترناتیو لیبرالی که در رأسش بنی صدر بود و از پشتیبانی مستقیم شریعتمداری و غیرمستقیم سلطنت طلبان برخوردار بود، در حال شکل گیری بود و این آلترناتیو می توانست با برخورداری از امکانات تبلیغی امپریالیست ها خود را در نزد توده ها جا اندازد. رجوی ادامه می دهد برای به دست گرفتن ابتکار عمل به این ائتلاف تن داده است و «در آن شرایط به طور موقت و تاکتیکی هر چه بنی صدر می نوشت، قبول می کردند.» نماینده اقلیت در ادامه گزارش خود به مرکزیت اقلیت می افزاید رجوی از آنان خواسته است با صدور اطلاعیه ای پیوست خود را به شورا اعلام کنند. و حتی این اطلاعیه می تواند متضمن انتقاد به شورا نیز باشد و باید خطاب به رجوی به عنوان مسئول شورا باشد. رجوی خطاب به نماینده اقلیت می گوید برای تقویت عنصر چپ در شورا تأکید اطلاعیه باید بر برنامه وی باشد و اقلیت باید تأکید نماید که با تکیه بر نیروی مجاهدین وارد شورا شده است. رجوی همچنین می خواهد که متن اطلاعیه به خبرگزاریهای خارجی نیز داده شود. رجوی بالأخره یادآور می شود هرگاه هر یک از سه گروه اقلیت، راه کارگر و جناح چپ خواستند مشترکاً و یا منفرداً فردی را برای مذاکره اعزام دارند معرفی نامه کتبی فراموش نشود.(1) از تحلیل اقلیت از این ملاقات اطلاعی در دست نیست. حتماً آنان دریافتند که رجوی در بیان شرایط ائتلاف با بنی صدر داستان سرایی می کند و همچنین وی برای تقویت موضع و موقعیت خود در شورا از اقلیت می خواهد که اطلاعیه خطاب به او صادر و با سر و صدا و تبلیغات همراه شود. نمی دانیم در حالی که رجوی به اقلیت در باغ سبز نشان می داد، چه عاملی مانع از پیوستن اقلیت به شورا گردید؟
اما جناح مخالف با الحاق به شورای مقاومت جان سختی نشان می داد و از طریق انتشار مقاله های درون تشکیلاتی می کوشید یارگیری کند. بنابراین صرف نظر
ص:227
از جناح حیدر – بهروز که اساساً به مبارزه مسلحانه و جوخه های رزمی در آن شرایط اعتقادی نداشت، جناح دیگر را نیز می توان دو بخش کرد. یک بخش آن خواهان الحاق به شورای مقاومت بود و بخش دیگر ضمن آنکه جناح حیدر – بهروز را که «به روزهای قانونی خوش گذشته و نامه های سرگشاده اش» حسرت می خورد و با «خستگی روشنفکرانه از انقلاب» به قطعیت آن بی اعتقاد بود(1)، ریشخند می کرد، ائتلاف مجاهدین – بنی صدر را نیز به سخره می گرفت. «در این میان راه ائتلاف گویی هر چهار میخش خوب نعل شده است... بنی صدر با ده فرمان خود؛ با ژست های دیپلماتیک خود و با کوشش خود برای آنکه به صورت هاله مقدس جمهوری درآید... پیشقدم ائتلاف با این ناجی جنبش دمکراتیک شده است... پیشقدمی برای نجات خود در عین قربانی کردن دموکراسی انقلابی.»(2)
داعیه مقاله این است که مجاهدین در ائتلاف با بنی صدر فریب خورده اند. آنان «با کوته بینی خاص طبقاتی شان، با بی فرهنگی تاریخی شان؛ با آرمان های ماوراء طبقاتی شان هم می توانند آزادی خواهی شان را ارضا کنند و هم سلطه اجتماعی بورژوازی را دست نخورده بگذارند.»(3) و به رغم همه بمب گذاری ها، ترورها و هارت و پورت هایشان مبارزه طبقاتی را کنار گذارده و توپچی لیبرالیسم شده اند. به گمان نویسنده مقاله دست آخر این بنی صدر است که از این ائتلاف پیروز بیرون خواهد آمد و در این میان مجاهدین فقط می توانند «نقش محلل را در بورژوا دمکراتیک کردن دولت، بازی کنند». نویسنده جنبش چپ را نیز از انتقادهای خود بی نصیب نگذاشته و می نویسد: «چپ» که هنوز به مبارزه سیاسی طبقاتی پای ننهاده، تمایلات متضادی از منتهاالیه راست تا ماوراء چپ را شامل می شود. مسائلی که اینان پیش کشیدند «نه در جهت پاسخگویی به انقلاب؛ بلکه اصولاً در جهت ارضاء روشنفکرانه بود و همین در شرایط نیمه قانونی مابعد قیام موجب تقویت و تراکم مرکز یا مانداب در چپ شد که مشخصه اصلی آن
ص:228
بلاتکلیفی سیاسی – عملی است». به عبارت بهتر او می خواهد بگوید که تمامی گرایش های چپ در تعطیلات تاریخی بسر می برند و به رغم ادعاها و جنجال هایشان فاقد وزن اجتماعی می باشند.
این مقاله گرچه فاقد مبانی نظری است و به مقالات ژورنالیستی بیشتر شبیه است، ولی به هر جهت گرایش عده ای را درون اقلیت به نمایش می گذارد.
به رغم اختلاف این دیدگاه با دیدگاه جناح حیدر – بهروز، هر دو در بی تأثیر بودن جنبش چپ در تحولات اجتماعی اتفاق نظر دارند. بهروز نیز در همان روزها در مقاله ای نوشت: «در شرایط کنونی نیروهای م-ل از نظر سیاسی – ایدئولوژیک و تشکیلاتی دچار پراکندگی بوده و از نفوذ توده ای قابل توجهی برخوردار نیستند. یک علت مهم این امر در اتخاذ خط مشی چپ روانه و یا اصولاً در فقدان خط مشی تاکتیکی نهفته است.»(1) نمی توان توقع داشت که بهروز فقدان نفوذ توده ای چپ را فراتر از یک سری تاکتیک های چپ روانه ببیند. او در این مقاله به همسویی نیروهای مارکسیست – لنینیست و دمکرات های انقلابی با «بختیار و اویسی و سایر سلطنت طلبان» اعتراف می کند؛ ولی با این وجود، فقدان نفوذ توده ای آن نیروها را در تاکتیک های چپ روانه و نه در همسویی با «الیگارشی مالی و امپریالیسم» که اتفاقاً خود نسبت به آن هشدار می دهد می داند. بهروز حتی این فقدان نفوذ را در حد تاکتیک فرومی کاهد و گویا آنچه که هیچ ایرادی نداشت، استراتژی هایی بود که اقلیت پس از انشعاب بر دامنه آن افزود.
زمان نگارش این مقاله می تواند از برخی جهات واجد اهمیت باشد. احتمال می دهیم این مقاله در شهریورماه و پیش از ارسال نامه اقلیت به مجاهدین و به هنگام بحث درباره مفاد نامه نوشته شده باشد. در چنین حال و هوایی است که بهروز تصور می کند، می تواند مجاهدین را «به دفاع از دموکراتیسم انقلابی (خرده بورژوایی) در برابر لیبرالیسم وادار سازد.» و در غیر این صورت «هیچ همکاری
ص:229
مشترک و پایدار و سازمان یافته ای نمی تواند بین» آنان برقرار گردد. ملاحظه کردیم که در هفده شهریور اقلیت به مجاهدین نامه نوشت و نظرات خود را درباره میثاق به اطلاع آنان رساند. بهروز قطعاً نمی توانست پس از پاسخ بغایت تحقیرآمیز مجاهدین، درباره وادارسازی آنان به طرد لیبرالیسم و یا اتخاذ این یا آن رفتار توصیه ای داشته باشد. اقلیت در بهترین حالت فقط می توانست به مانند گذشته «دنبالچه خرده بورژوازی» شود.
به نظر می رسد مقاله بهروز دارای یک تناقض درونی است. او «همکاری مشترک و پایدار و سازمان یافته» اقلیت و مجاهدین را در صورت طرد لیبرالیسم از سوی مجاهدین ممکن می داند. می دانیم که مجاهدین پس از سی خرداد با ورود به فاز نظامی به ترورها و بمب گذاری های مهیبی روی آوردند. بنابراین همکاری اقلیت و مجاهدین فقط در این چارچوب می توانست به وقوع بپیوندد. ولی اکنون بهروز تصریح می کند «نه در دوره قبلی و نه در دوره کنونی، وظیفه اساسی و مبرم کمونیست ها تسلیح عمومی و تدارک برای قیام مسلحانه و فراخواندن توده ها به منظور قیام نبوده است؛ زیرا برای این کار بر طبق احکام لنین و اسناد کمینترن درباره قیام مسلحانه، لازم است دوره انقلاب یا وضعیت عینی برای سرنگون ساختن رژیم آماده شده و یا نضج یافته باشد... عملیات مسلحانه پیشرو پرولتاریا در شرایط کنونی نمی تواند به عنوان شکل مؤثر مبارزه انقلابی به کار گرفته شود؛ اینگونه اقدامات، روحیه انقلابی را در میان توده ها بیدار نمی کند، بلکه بر عکس به بی تفاوتی سیاسی دامن می زند.»(1)
بهروز روشن نمی سازد در حالی که معتقد است جنبش در حال رکود است و در چنین شرایطی باید با وانهادن کار نظامی، به سازماندهی مبارزات صنفی – سیاسی طبقه کارگر روی آورد، چگونه می توان همکاری پایدار و سازمان یافته ای با سازمانی داشت که کار نظامی را از مدت ها پیش آغاز کرده و سرنگونی حاکمیت را صرفاً در این شیوه دنبال می کند؟ و اگر بتوان با مجاهدین در چارچوب موردنظر
ص:230
آنان، یعنی عملیات مسلحانه، همکاری پایدار و سازمان یافته ای داشت، آنگاه احکام لنین و اسناد کمینترن درباره قیام مسلحانه را چه باید کرد؟ این مقاله فقط سردرگمی نویسنده را در تدوین استراتژی نشان می دهد.
در همان ایام بار دیگر بهروز دیدگاه های خود را در مقاله ای منتشر ساخت. این بار لحن او نسبت به رقیب یعنی جناح توکل گزنده تر است. او با بیان وجود دو نظر درون سازمان که یکی با اعتقاد به نظریه کشاکش انقلاب، قیام را قریب الوقوع می داند، این حرف را «پوچ و بیهوده» خوانده و می نویسد نظر دوم این بود که با حاکمیت جمهوری اسلامی، انقلاب توده ها با شکست مواجه گردید. بنابراین کمونیست ها وظیفه اساسی خود را باید بر محور افشاگری، تبلیغ و ترویج اهداف برنامه ای و ارائه پلاتفرم مبارزاتی برای بسیج سیاسی و گسترش مبارزات توده ها قرار دهند.(1)
او می نویسد در شرایطی که حتی ما شاهد اعتصابات کارگری نیستیم، سخن گفتن از قریب الوقوع بودن نبردهای قطعی و سرنوشت ساز «پرت و پلا گویی» است. بهروز می گوید مدافعین این نظریه با خیالبافی، وضعیت کنونی ایران را همانند اوضاع سیاسی سال 1906م روسیه تصور می کنند. بنابراین وظیفه اساسی خود را تدارک قیام می دانند و «خنده آورتر» این است که اینان این تئوری و تاکتیک من درآوردی را به دو سال ونیم اخیر تعمیم می دهند.
بهروز با اشاره به مقاله سازمان دهی جوخه های رزمی و عملیات نظامی که در آن از وجود جنگ داخلی سخن به میان آمده، می نویسد که نویسنده آن مقاله نه تنها معنای مارکسیستی جنگ داخلی را بلکه حتی الفبای مارکسیسم را هم نمی داند و سخن او درباره وجود جنگ داخلی به معنای فریب خود و دیگران است. او می افزاید شاید بتوان جنگی را که بین مجاهدین و حاکمیت از مدت ها پیش آغاز شده، جنگ داخلی نامید؛ ولی در این جنگ، توده ها هیچ نقشی ندارند.
ص:231
بهروز مهیا بودن شرایط برای تدارک قیام را «یک کودکی چپ روانه» دانسته و با اشاره به مضمون سرمقاله کار با عنوان چگونه می توان انقلاب را به جلو سوق داد؟ که در آن گفته شده حتی بورژوازی لیبرال نیز سرنگونی حاکمیت را حتمی و قریب الوقوع می داند، می نویسد «عجیب نیست که اپوزیسیون بختیار و سلطنت طلب از سرنگونی حاکمیت سخن بگویند. چون آنان از همان فردای قیام همواره چنین سخنانی بر زبان رانده اند، بلکه عجیب این است که کسی خود را مارکسیست بداند و به این سخنان که حتی ذره ای از واقعیات جامعه را منعکس نمی کند دلخوش کند». بهروز این بی توجهی به شرایط واقعی جامعه و جایگزین ساختن میل و اراده خود به جای آن را برای سازمان های مارکسیست هلاکت بار می داند.
بهروز سخنان جناح توکل را همان سخنان مسعود احمدزاده و با اندکی رنگ و لعاب دانسته و می افزاید «گویی سازمان ما محکوم است که همواره با دردناک ترین شکل با اصول اولیه مارکسیسم آشنا گردد... به نظر می رسد این سخن معروف که تاریخ دو بار تکرار می شود، بار اول به صورت تراژدی و بار دوم به صورت کمدی، در مورد سازمان ما صدق می کند و این کفاره سنگین و ناعادلانه ای است که باید در ازای گناهان خویش پرداخت». او می گوید احمدزاده شرایط عینی را برای تحقق انقلاب می پذیرفت ولی به جای آنکه برای اثبات وجود شرایط عینی انقلاب استدلال نماید، «تحقیر و توهین را پیشه کرد و نوشت هر کس شرایط عینی انقلاب را انکار کند، اپورتونیست، سازشکار و رفرمیست است و اکنون همان ادبیات و همان نحو سخن گفتن برای اثبات شرایط عینی انقلاب در سرمقاله های کار تکرار می شود(1)».
مقاله بهروز که جناح رقیب را به ساده لوحی و بی اطلاعی از مارکسیسم و پرت وپلاگویی و ایراد سخنان پوچ و بیهوده و خنده آور متهم می کند، نشان می داد که منتقدین دیگر جایی در سازمان ندارند و خود را برای خروج مهیا می کنند.
اگر جناح حیدر- بهروز این امکان را نمی یافت که نظرات خود را در کار
ص:232
منعکس کند، در مقابل جناح توکل علناً و در نشریه کار جناح رقیب را آماج حملات خود قرار داده بود. این جناح به بهانه اولین سالگرد جنگ تحمیلی مقاله ای منتشر کرد و نوشت که علیرغم تحلیل درست از ماهیت جنگ در برخی تاکتیک ها و شعارها، دچار انحرافاتی شده اند و این انحراف که بوی دفاع طلبی از آن می آمد ناشی از گرایشی بود که جنگ را از جانب رژیم تدافعی ارزیابی می کرد. این مقاله می افزاید که سازمان با طرح شعارهایی چون: «با تشکیل هسته های مسلح به طور مستقل به دفاع مسلحانه از شهرها و مناطق جنگ زده برخیزید» و یا طرح شعار متناقضی چون: «با تمام توان خود ماهیت ارتجاعی جنگ را افشا و با مقاومت مسلحانه خود از منافع زحمتکشان دفاع کنیم» نوعی سردرگمی پدید آورد.
مقاله توضیح می دهد که این سردرگمی ناشی از وجود دو گرایش درون سازمان بود. یک گرایش جنگ را ارتجاعی و ضدانقلابی می دانست و گرایش دیگر با ارتجاعی- تدافعی دانستن جنگ به شکل پوشیده و پنهان دفاع از میهن را توصیه می کرد. مقاله می افزاید گرایشی که جنگ را ارتجاعی- تدافعی می دانست به تحلیل مارکس و انگلس از جنگ فرانسه و پروس در سال 1870م استناد می کرد. در حالی که باید توجه داشت شرایط دگرگون شده است و بورژوازی حاکم بر ایران با بورژوازی حاکم بر آلمان متفاوت است.
آشکار است که مقاله، جناح حیدر – بهروز را مورد حمله قرار داده است. زیرا همانطور که مشاهده کردیم این جناح جنگ را ارتجاعی – تدافعی می دانست. ضمناً مقاله این شجاعت را داشت که بپذیرد پیش بینی اش درباره مدت جنگ نادرست بوده است. زیرا اقلیت پیش بینی می کرد که این جنگ نمی تواند از چند ماه تجاوز کند و اکنون یک سال بود که مردم از کشور خود در برابر رژیم توتالیتر بعثی دفاع می کردند. این اقرار به داشتن ارزیابی نادرست از کوتاه مدت بودن جنگ نوعی فرار به جلو بود. اقلیت در یک مورد از خود انتقاد می کند، تا همه راه های انتقاد را در برابر هواداران مسدود سازد. تا مبادا با این انتقاد هواداران مواجه شود که «دفاع از میهن» نه یک امر بورژوایی بلکه یک امر کاملاً شرافتمندانه است. اقلیت در یک مورد از خود انتقاد می کند تا اساس تحلیل خود را درباره جنگ غیرقابل انتقاد سازد.
ص:233
اقلیت از خود انتقاد کرد تا بنیان پیش بینی خود را در نزد هواداران پوشیده دارد. نمی دانیم آیا در میان اعضا و هواداران کسی بود تا به رهبری اقلیت یادآور شود که آن پیش بینی مبتنی بر تحلیل سازمان از ماهیت جنگ و شرایط اقتصادی و اجتماعی جمهوری اسلامی ارائه شد و اگر آن تحلیل واقع بینانه و درست می بود، حتماً آن پیش بینی نیز رنگ تحقق می یافت؛ ولی اکنون که آن پیش بینی نادرستی خود را نشان داد به خاطر بنیان های تحلیلی آن است.
اختلافات بین دو جناح، هر روز دامنه گسترده تری به خود می گرفت. جناح توکل با در اختیار داشتن اهرم های تشکیلاتی، جناح رقیب را در انزوا قرار داده بود و مانع از آن می شد که توده های سازمانی از نظرات آنان مطلع شوند. در نتیجه راهی جز استعفا در برابر این جناح باقی نمانده بود. در چهاردهم مهرماه بهروز استعفا داد و در استعفانامه خود با اشاره به وجود اختلاف نظر درون سازمان نوشت که چون از سوی کمیته مرکزی موقت، مبارزه ایدئولوژیک علنی به حالت تعلیق درآمده و تصمیم درباره آن به آینده نامعلوم موکول شده است و اصولاً هرگونه تصمیم در این باره از صلاحیت کمیته موقت خارج و به عهده کنگره می باشد، لذا بدین وسیله خواهان تجدیدنظر در این باره است و در غیر این صورت این نامه اعتراضی به منزلة استعفا می باشد.
جناح حیدر – بهروز بر این پندار بود که با علنی کردن مبارزه ایدئولوژیک خواهد توانست رقیب را از صحنه خارج کند. بنابراین بر علنی کردن این مبارزه پای می فشرد. بهروز کوشید از استعفا به عنوان اهرم فشار علیه مرکزیت بهره گیرد. او به خوبی می دانست که از مدت ها پیش بخش عمده مباحث مرکزیت به شیوه ها، معیارها و ضوابط مبارزه ایدئولوژیک اختصاص یافته است، ولی هیچ گاه به نتیجه نمی رسد. زیرا حتی در این مورد نیز اختلاف نظر وجود داشت. یک نظر معتقد بود «که برای تدوین برنامه و برای رسیدن به وحدت سیاسی – ایدئولوژیک و انسجام تشکیلاتی» باید مبارزه ایدئولوژیک علناً صورت بگیرد تا توده های تشکیلاتی نیز به صورت فعال در آن سهیم باشند. نظر دوم بر این اعتقاد بود که مبارزه ایدئولوژیک باید در ابتدا، درونی صورت پذیرد و «پس از یافتن هویت سیاسی – ایدئولوژیک»
ص:234
آن را علنی ساخت.(1)
صرفنظر از تقدم و تأخر مبارزه ایدئولوژیک علنی و یا درونی که هر دو جناح به یک میزان با آن تفننی برخورد می کردند، مسائلی که می توانست موضوع مبارزه ایدئولوژیک واقع شود نیز محل اختلاف بود. برخی معتقد بودند که مبارزه علنی باید پیرامون نظرات مصوب سازمان صورت بگیرد. زیرا علنی کردن نظریات درونی به جز در این مورد، موجب تشتت سازمانی می شود. نظر دوم بر این اعتقاد بود که مبارزه ایدئولوژیک باید پیرامون مسائل ایدئولوژیک مانند تضادهای جهانی، انترناسیونالیسم پرولتری و... صورت گیرد. نظر سوم نیز اعتقاد داشت که مبارزه نه تنها درباره نظرات تدوین و تصویب شده، بلکه عمدتاً به منظور تدوین برنامه و مسائل سیاسی روز باید انجام پذیرد و تمرکز روی مسائلی چون تضادهای جهانی و غیره بحثی انحرافی و روشنفکری است.
پس از سی خرداد و تغییراتی که در کمیته مرکزی موقت صورت گرفت، مبارزه ایدئولوژیک اهمیت بیشتری یافت. خصوصاً با انتشار سرمقاله سازماندهی جوخه های رزمی که مخالفینی در سازمان داشت، این مبارزه ضرورت خود را بیش از پیش نشان داد. در این میان بهروز، مسئول کمیته دمکراتیک، که از مخالفین جدی سرمقاله به حساب می آمد تهدید به استعفا نمود. در نتیجه، علنی کردن مبارزه ایدئولوژیک با اکثریت ضعیف به تصویب رسید. اما آشکار بود که جناح قدرتمند از تمکین شانه خالی خواهد کرد. مقاله ای که بهروز در ردّ مقاله سازماندهی جوخه های رزمی نوشت امکان چاپ نیافت. پس از این فراز و نشیب ها بهروز در چهاردهم مهرماه استعفا داد. کمیته اجرایی استعفای وی را برای نظرخواهی به مرکزیت داد. اما بهروز در بیست وپنجم همان ماه اعلام کرد که این اقدام کمیته موقت به معنای به تعویق انداختن مبارزه ایدئولوژیک علنی است.
نظر بهروز درست بود زیرا مرکزیت مایل نبود درگیر یک مبارزه ایدئولوژیک علنی شود.
ص:235
کمیته موقت به فراخور شرایط از مبارزه ایدئولوژیک علنی دفاع می کرد و آن را به عنوان یک اصل دائمی قبول نداشت. تعلل کمیته موقت در علنی کردن مبارزه ایدئولوژیک موجب شد که یک ماه بعد، یعنی در 24 آبان ماه، حیدر نیز استعفا دهد. او دلیل استعفای خود را صرفنظر از عدم موافقت کمیته موقت با علنی شدن مبارزه ایدئولوژیک، «خط مشی انحرافی و آنارشیستی غالب بر سازمان» می داند.(1)
ده روز پس از حیدر [محمدرضا دبیری فرد] نوبت به همسر او نسرین رضایی رسید که استعفا دهد. نسرین رضایی نیز در استعفانامه خود به عدم پذیرش مبارزه ایدئولوژیک علنی از جانب کمیته موقت، مشی جدا از توده و آنارشیستی سازمان، مناسبات ناسالم درون سازمان و شعارهای توخالی و بی عملی آن اشاره کرده و می نویسد که می خواهد «به سیل خروشان توده ها» بپیوندد. زیرا دیگر جایز نیست «در اتاق های دود گرفته به بحث های روشنفکری» پرداخت و بی عملی خود را توجیه کرد.(2)
عمق و گستردگی تضادها و اختلاف ها و بی برنامگی و آشفتگی درون «پرافتخارترین سازمان کمونیستی» کمیته موقت را مجاب ساخت تا با برپایی یک کنگره بر همه این نابسامانی ها فائق آید. بنابراین بدون آنکه تاریخی مشخص کند، تصمیم برگزاری آن را به اطلاع اعضا و کادرها رساند. اما حتی این اعلام نیز خود، مایه اختلاف شد. احمد بلافاصله به کمیته موقت نوشت که نمی تواند در این نشست شرکت کند و پیش بینی کرد که این نشست نه تنها قادر نخواهد بود گامی در جهت هویت بخشیدن به سازمان بردارد بلکه به سرهم بندی سیاسی و ایدئولوژیک خواهد پرداخت که نهایتاً موجب متلاشی شدن سازمان خواهد گردید. احمد از کمیته موقت می خواهد که نام کنگره را به نشست تغییر دهند. زیرا «کنگره به مثابه بالاترین ارگان سازمانی فقط در شرایطی می تواند تشکیل گردد که قبلاً مسایل مورد طرح که بایستی به تصویب کنگره برسد به طور دقیق
ص:236
و در تمام سطوح سازمانی مورد بحث و بررسی قرار گرفته و گرایشات مختلف با استفاده از دمکراسی درون تشکیلاتی به دفاع از نظرات خود پرداخته باشند.» و چون این امر محقق نشده است و «کمیته موقت ناتوانی خود را از تدارک برای برگزاری کنگره عملاً نشان داده» بنابراین نشست را نمی توان کنگره نامید.(1)
ص:237
ص:238
کنگره آذرماه اقلیت (1)
نخستین کنگره اقلیت در 12 آذر سال 60 با حضور 37 نفر از اعضا و کادرها برگزار شد. کنگره پیش از ورود به مباحث اصلی نامه ای خطاب به اعضای مستعفی نوشت و از آنان دعوت کرد تا در جلسات حضور یابند تا دیگر اعضا از نظرات آنان درباره مسائلی مانند علل استعفا، مبارزه ایدئولوژیک علنی و مواضع سیاسی – ایدئولوژیک شان مطلع شوند. افراد مستعفی در بعد از ظهر روز دوم در جلسه شرکت کردند و در نامه ای اعلام داشتند: «ما نشست وسیع را به عنوان کنگره به رسمیت نمی شناسیم. هدف از شرکت در نشست مقدمتاً بحث بر سر مضمون این اجلاس می باشد و ادامه شرکت ما در نشست منوط به توافق بر سر مضمون اجلاس می باشد.» بالأخره تصویب شد که اجلاس مضمون نشست را تعیین کند. سپس از افراد مستعفی خواسته شد که علت پافشاری بر علنی کردن مبارزه ایدئولوژیک را توضیح دهند. بهروز در پاسخ گفت: «من اعتقاد داشتم که رفقا به دلیل ضعف سیاسی – ایدئولوژیک و عدم توان پاسخگویی به مسائل، حاضر به علنی کردن مبارزه ایدئولوژیک نیستند. اینها به هیچ وجه در مقابل انتقادات تاب تحمل ندارند و متلاشی خواهند شد.» بهروز ادامه می دهد «چون مرکزیت از علنی کردن مبارزه ایدئولوژیک استنکاف می کرد و من مشاهده می کردم که همچنان خط و مشی انحرافی پیش می رود استعفا دادم».
ص:239
برای بررسی اعتبارنامه حیدر از او خواسته شد که توضیح دهد که چرا نظرات جدیدی را که پیدا کرده بود تا زمان استعفا اعلام نکرد؟ حیدر در پاسخ گفت من حدود نظراتم را اعلام کردم، ولی مشخصاً پس از 30 خرداد به انحرافی بودن مشی گذشته رسیدم؛ تا آن مقطع به طور کامل به آن نرسیده بودم. در مورد نقد جوخه های رزمی بعد از 30 خرداد پس از موضع گیری بهروز روی شکست انقلاب بعد از یک دور مطالعه اعلام کردم که من به شکست انقلاب معتقد شدم و این را هم در آن موقع رسماً اعلام کردم.
سخنران بعدی هاشم بود. او گفت:
به عنوان کسی که از مدت ها پیش حتی در زمانی که حیدر نظراتش را به شکل آشکاری بیان نکرده بود، با وی به عنوان فردی بی پرنسیب برخورد داشتم، یک سری سئوال مطرح می کنم تا برای رفقا کاراکتر رفیق شناسانده شود.
سئوال [اول]: بر چه اساس با اقلیت آمدی؟ اگر به این نتیجه رسیدی که آن انشعاب زودرس بوده پس چرا باز هم انشعاب زودرس تر از پیش کردی؟ آیا در هر دو مورد هدفت ضربه زدن به تشکیلات نبود؟
سئوال دوم: از کی متوجه شدی که صرف اختلاف سیاسی برای جدا شدن از کمیته موقت اکثریت کافی نبوده و کی آن را اعلام کردی (طی این فاصله که پی بردی چرا آن را پوشاندی؟)
سئوال سوم: از کی تشخیص دادی که با رفیق توکل به مثابه نماینده ایدئولوژیک تشکیلات اختلاف اساسی داری و بر چه پایه ای با او سازش کردی آیا نمی فهمیدی که بالأخره چه خواهد شد؟ بر چه اساس وقتی یکی از رفقای کمیته موقت می گفت ما خط نداریم و باید از طریق م. ا. ع[مبارزه ایدئولوژیک علنی] در سطح جنبش خطوط نظری ما مشخص شود، می گفتی تو ذهنی هستی؛ ما خط داریم دلایل وجودی این خط کجاست؟ انگیزه اصلی تو هنگام انشعاب و تعجیلی که به خرج می دادی و در عین حال که رفقا زودرس بودن آن را گوشزد می کردند چه بوده است؟ در مقابل استعفای شفاهی تو در هیأت سیاسی یکی از رفقا مطرح کرد که تو این را می باید در
ص:240
کمیته موقت طرح کنی بعداً به طور کتبی برایت نوشتیم که در جلسات ک.م و نشست وسیع شرکت کنی؛ چرا به صورت نامه استعفایت را در خانه یکی از رفقا دادی؟ آیا در آن مقطع به تو گفته نشد که برای رفتنت باید بنشینیم و صحبت کنیم و ببینیم که چرا آمدی و کجا می روی؟ چرا هیچ پاسخ ندادی؟ کجای دنیا یک عضو کمیته مرکزی دست به چنین کاری زده است؟ مثلاً چه می خواستی بکنی؟ جایگاهت را کجا می دانی؟
حیدر در پاسخ اظهار داشت محور اختلافات ما با اکثریت مسئله حاکمیت بود و بر این اساس انشعاب کردیم. همچنین در شرایطی که اکثریت سریعاً گذشته را رد می کرد، ما در موضع دفاع از گذشته قرار گرفتیم. بنابراین گرایش اساسی که منجر به آمدنم به اقلیت شد همان گرایش سیاسی – ایدئولوژیک بود؛ که حد وحدت ما را هفت معیار تشکیل می داد: 1. موضع گیری بر اساس جزوه قهر 2. ردّ سوسیال امپریالیسم 3. قبول اردوگاه به مثابه متحد پرولتاریا 4. ردّ گذار مسالمت آمیز 5. ردّ راه رشد غیرسرمایه داری 6. اعتقاد به مرحله دمکراتیک انقلاب.
سخنران بعدی توکل بود. او خطاب به حیدر گفت:
تاکنون سه سال است که ما با هم کار می کنیم. یک خصوصیتی از تو دیدم زمانی که در یک تشکیلات نتوانی در بالاترین رده تشکیلاتی قرار بگیری و در بالاترین رده تشکیلات هم نتوانی در آن نقطه بالائیش باشی از آنجا به تمام مسائلی که معتقد هستی پشت پا می زنی و این خودخواهی در تو وجود داشته. از همان ک. م [کمیته مرکزی] قبلی این در ذهنم بود. امروز هم برایم این مسائل وجود دارد: 1. آیا باز آن خصوصیات عمل می کند که می خواهی بروی؟ چون به اعتقاد من آن چیزی که ترا از اکثریت جدا کرد نه آن خط و مرزهایی که در حال حاضر آنارشیستی می دانی بلکه فقط به خاطر موقعیتی که در آنجا فرخ نگهدار پیدا کرده بود و موقعیتی که خودت داشتی 2. تو که به عنوان رهبر ایدئولوژیک سازمان پس از انشعاب صددرصد رأی رفقا را آوردی، تویی که یک سال در تشکیلات آن تئوری هایی را ترویج می کردی پس از 30 خرداد شروع به ردّ کردنشان کردی. تویی که قبلاً بر سر گذشته با
ص:241
اکثریت مسئله داشتی و اکنون برایت زیر سئوال رفته است، تویی که یکی از مخالفین سرسخت مواضع جهانی [مندرج در] کار 56 بودی و امروز در موضع دیگری قرار گرفته ای. تویی که سرمقاله کار 99 را قبول داشتی و امروز قبول نداری و بالأخره تویی که مدام نظر عوض می کنی، چگونه به خودت اجازه می دهی که دوباره بروی و بگویی من نظراتی دارم و می خواهم یک جریان سیاسی را رهبری کنم... تو به عنوان مرکزیت یک تشکیلات حالا می خواهی بروی تشکیلات دیگری درست کنی؟ آیا این را اصولی می دانی؟ مسئله دیگر اینکه تو حتی به م. ا [مبارزه ایدئولوژیک] درونی هم اعتقاد نداشتی... تو که به مبارزه ایدئولوژیک صحه می گذاشتی ولی اعتقادی به آن نداشتی و امروزه به نحوی از آن دفاع می کنی که گویی از سال های سال پرچمدار م.ا.ع [مبارزه ایدئولوژیک علنی] بودی و امروزه هم اختلافت با ما سر این است که چرا مبارزه ایدئولوژیک را علنی نمی کنید آیا این باز هم بهانه نیست؟ با توجه به اینکه 2 ماه قبل مطرح کردی به این نتیجه رسیدم که تا زمانی که مواضع سیاسی – ایدئولوژیک ما تدقیق نشده بود انشعاب ما از اکثریت اشتباه بوده؛ با توجه به اینکه هنوز هم به اعتقاد من مواضعت روشن نیست و فکر می کنی که روشن است آیا فکر نمی کنی که باز هم بروی یک عده ای را دور خودت جمع کنی بعد فردا تغییر رأی بدهی؟
حیدر در دفاع از خود گفت: «فکر نمی کنم علت جدایی من از تشکیلات این باشد که در بالاترین رده آن قرار نمی گیرم.» او با اشاره به کمیته مرکزی سابق ادامه می دهد در آن کمیته مرکزی سر نخ همه کارها بالأخره دست فرخ نگهدار بود. مسئولیت هایی که در آن تشکیلات داشتم عبارت بود از: عضو هیأت سیاسی، عضو کمیته مرکزی، مسئول تحریریه کار و یک سری حوزه های ترویج آیا چیز بیشتر از این می خواستم؟ یا اینکه آنها می خواستند مسئولیتی از ما بگیرند و بعد اختلافات شروع شد. حیدر سپس در مورد تغییر مدام نظراتش گفت: «درکی که ما قبلاً در حوزه های مبارزه ایدئولوژیک روی مسئله کشاکش انقلاب داشتیم با چیزی که امروز به عنوان خط ومشی سازمان پیش می رود انطباق ندارد. تداوم انقلاب را ما با
ص:242
درک خاصی می گفتیم اما در پروسه دیدیم که با واقعیات تناقض دارد. من از اقرار به اشتباه واهمه نکردم. گفتم اشتباه کردم من کشاکش را نفهمیده بودم».
حیدر ضمن بی تأثیر دانستن خود در کمیته مرکزی که منجر به استعفایش شد گفت: «بنابراین اسماً ک. م [کمیته مرکزی] بود، ولی واقعاً هیچ نقشی حداقل بعد از 30 خرداد نداشتیم. بنابراین وقتی به اینجا می رسیم که درون تشکیلات حتی کار هم نمی توانیم بکنیم، مناسبات هم به اینجا می رسد که در کمیته مرکزی هم هیچ نقشی نداشته باشیم. ماندن چه فایده ای دارد. استعفایم را دادم علیرغم این من حاضر بودم در نشست کمیته مرکزی شرکت کنم. در مورد نشست وسیع هم گفتم که اگر کنگره بشود تحریمش می کنم.»
از حیدر پرسیده شد در حالی که مدافع سرسخت مبارزه ایدئولوژیک علنی نبوده است چرا این موضوع را بهانه ای برای استعفا قرار داده است؟ و او در پاسخ گفت: «مبارزه ایدئولوژیک تنها دلیل استعفا نبوده، بلکه یک سلسله دلایل دیگر بود که م. ا. ع آخرین آنها بوده است». حیدر با اشاره به مشی حاکم بر سازمان پس از 30 خرداد که منجر به نابودی 30% تشکیلات شده است، افزود: ما از تمام معیارهایی که برای م.ا.ع بود، گذشتیم و پذیرفتیم که مبارزه ایدئولوژیک روی مسائل مبرم مانند جوخه های رزمی انجام گیرد؛ اما اینها نپذیرفتند در حالی که می دیدیم خط مشی حاکم بر سازمان کماکان پیش می رود و نه فقط به سازمان بلکه به جنبش ضرر می زند».
پس از آنکه کنگره به حیدر رأی اعتماد نداد و او را از حق رأی دادن محروم کرد، اعتبارنامه نسرین رضایی مطرح شد. از او سئوال شد که چرا به سازمان توهین کرده وگفته است که به مجاهدین خلق می پیوندد و چرا در مدت ده روز به این نتیجه رسیده که سازمان ده سال خیانت کرده و در این صورت خود او نیز مرتکب خیانت شده است. نسرین رضایی در دفاع از خود گفت: «از سال 50، ما [من] متعلق به سازمان مجاهدین بودیم و با اعتماد به رهبری حرکت کردیم. یک دفعه در سال 54 در سازمان مجاهدین انشعاب شد بدون اینکه توده های تشکیلاتی اطلاعی داشته باشند؛ ما آن وسط می مانیم که چه کار کنیم... بعدها به سازمان پیوستم. در
ص:243
مقطع انشعاب به خاطر مسئله حاکمیت و اینکه به طور کلی این سازمان را انقلابی می دانستم به آن پیوستم باز به رهبری اعتماد کردیم و اینکه مسئله هدر دادن را مطرح می کنم به معنی دنباله روی نیست بعد از 10 سال خودم را در کجا می بینم... رفقا در بالا به یک سری نظرات می رسند. خط انحرافی را پیش می برند. دیگر حاضر نیستم به این شکل حرکت کنم که افکار خودمان را دست رهبران بدهیم و به شکل مهره حرکت کنیم... در مورد حرکت با سازمان مجاهدین گفتم که به آنها می پیوندم چرا که اگر قرار باشد با یک سازمان خرده بورژوایی (ارزیابی ام از سازمان فدایی این است) کار کنم که فاقد پرنسیب است. ترجیح می دهم با یک سازمان خرده بورژوایی باپرنسیب کار کنم».
از نسرین سئوال شد که اگر تو نظرات حیدر و بهروز را که نتیجه آن نظرات عدم تعرض است قبول داری چگونه می خواهی با مجاهدین کار کنی در حالی که تاکتیک هایشان تعرضی است؟ نسرین در پاسخ گفت: «من در حال حاضر هیچ رسالتی برای جنبش چپ قائل نیستم که بتواند در رابطه با مبارزات توده ها نقشی ایفا کند و فعلاً این نقش را به مجاهدین می دهم با اینکه تاکتیک هایشان انحرافی است... نمی توانم گوشه خانه بنشینم تا چپ بیاید یک برنامه عملی ارائه بدهد.»
پس از تصویب اعتبارنامه نسرین رضایی، مضمون نشست به بحث گذاشته شد. دستور کار پیشنهادی جلسه عبارت بود از: 1. گزارش ک. م و بحث پیرامون آن: 2. قطعنامه ها شامل استراتژی و تاکتیک، مرحله انقلاب، درباره شرایط کنونی و تاکتیک های ما، شورای ملی مقاومت، چشم انداز تحولات و غیره، گذشته سازمان، جزوه قهر، مسائل ایدئولوژیک، 3. اساسنامه سازمان، 4. چگونگی علنی کردن مبارزه ایدئولوژیک، 5. حل مسئله جناح چپ، 6. انتخاب کمیته مرکزی.
در ابتدا بیژن [مهدی سامع] ضمن دفاع از خطوط کلی طرح ک. م درباره عنوان نشست گفت: «این نشست مطلقاً نمی تواند پلنوم نام گیرد. زیرا که پلنوم به مفهوم نشست مرکزیت و مشاورینش و مسئولین بخش هاست. او افزود مسایلی را می توان حذف کرد و به مبارزه ایدئولوژیک علنی گذاشت؛ مثل مسئله عصر و دوران و جایگاه ما در انترناسیونالیسم پرولتری». او پیشنهاد داد که غیر از مسائل
ص:244
ایدئولوژیک بقیه موارد مانند بحران مبارزه ایدئولوژیک علنی، شورای ملی مقاومت و اساسنامه مورد بحث قرار گیرد.
رحیم [علیرضا محفوظی] به عنوان مخالف کنگره نامیده شدن این نشست، گفت که سازمان از سال 55 در یک دوره انتقالی بسر می برد و بین یک حزب انقلابی پرولتاریا و سازمان رفرمیست خرده بورژوا در نوسان است. زیرا از یک سو عناصری با گرایش های مارکسیستی و عناصری با گرایش های شدیداً خرده بورژوایی گرد آمدند و این بحران اخیر سازمان را نشان می دهد. بنابراین در چنین سازمانی کنگره امکان پذیر نمی باشد. رحیم پیش کنگره را از لوازم قطعی کنگره می داند. زیرا در پیش کنگره مباحث در همه سطوح سازمان جریان می یابد و سپس در کنگره به تصویب می رسد. او می افزاید که در اینجا گرایش ها وجود دارند و گرایش ها عمل می کنند. تحت نام کمیته مرکزی نمی توان برنامه داد. این گرایش ها هستند که باید به کنگره طرح و برنامه و قطعنامه بدهند. هیچ گرایشی نمی تواند و نباید خود را پشت کمیته مرکزی پنهان کند.
رحیم این نشست را نه کنگره، بلکه مجمع تعیین سرنوشت می داند. او ضمن تأکید بر دانش نازل تئوریک اعضا و اینکه هیچ یک از آنان تحت آموزش قرار نگرفته اند، می گوید از این افراد ناآگاه رأی اعتماد ایدئولوژیک نگیرید و ادامه می دهد: «من مبارزه می کنم علیه اینکه شما زیر یکی از ایده های تئوریک امضا بگذارید. من دشمن چنین امضاگرفتن هایی هستم. من اعتقاد دارم که چنین سازمانی آموزش تئوریک پیدا نکرده، در کنگره یا مجمع تعیین سرنوشت نیز جای بحث های تئوریک نیست».
رحیم همچنین از سه گرایش درون کمیته مرکزی یاد می کند: 1. گرایش حیدر – بهروز 2. گرایش حاکم بر سازمان و 3. گرایشی که مراحل جنینی خود را سپری می کند و تأکید می کند که این سه باید سرنوشتشان را تعیین کنند.
اما حیدر گرایش چهارمی را نیز بدان سه گرایش می افزاید و آن گرایش کسانی است که هنوز مسائل را نمی دانند و مواضع متفاوت و مختلفی اتخاذ می کنند. حیدر یادآور می شود این گرایش ها اختلافات اصولی با یکدیگر دارند و
ص:245
در جهت همگرایی حرکت نمی کنند و در نتیجه از هم جدا خواهند شد. بنابراین وحدت آنان نمی تواند وحدتی طولانی باشد. حیدر اختلاف خود را با گرایش غالب بر سازمان، همه جانبه توصیف کرده و می گوید این گرایش ها می توانند در همین جا تکلیف خود را با هم روشن کنند.
بهروز نیز با تأیید وجود چهار گرایش درون سازمان می گوید:
اگر ما متعاقب نامه به نشست بازگشتیم، گمان کردیم امکان طرح مسائل ایجاد شده و ما برای روشن شدن مسائل و مبارزه ایدئولوژیک می مانیم و بازگشت ما به هیچ وجه یک حرکت بازگشت پذیر به حساب نمی آید؛ ولی اگر قرار باشد مضمون های پیشنهادی کمیته مرکزی تصویب شود ما خواهیم رفت. بنابراین برنامه پیشنهادی افراد مستعفی برای دستور کار نشست به این شرح است: 1. گزارش کمیته موقت 2. تصویب اوضاع کنونی و وظایف اساسی ما 3. تصویب موضع نسبت به شورای مقاومت ملی 4. بررسی بحران درون تشکیلاتی 5. بحث روی مواضع ایدئولوژیک و فقط تصویب 7 معیار قبلی سازمان یعنی (ردّ سوسیال امپریالیسم؛ پذیرش اردوگاه سوسیالیسم به عنوان متحد پرولتاریای ایران؛ ردّ گذار مسالمت آمیز؛ ردّ راه رشد؛ مرحله انقلاب دمکراتیک) 6. تعیین مبارزه ایدئولوژیک علنی 7. تصمیم گیری روی جناح چپ 8. انتخابات جدید 9. تعیین زمان کنگره بعدی (حدود سه ماه) 10. تصویب اساسنامه بر اساس 7 معیار گذشته.
رحیم نیز طرح پیشنهادی خود را برای کنگره بدین شرح ارائه کرد:
1. ترازنامه (گزارش کمیته موقت، ریشه یابی بحران) 2. جهت سیاسی فعالیت و محور اصلی کار در مرحله بلافصل آتی (روش پرولتاریا نسبت به انقلاب؛ سازماندهی مبارزه: کمیته های عمل کارگری – اعتصاب عمومی سیاسی – قیام مسلحانه – کانون های پارتیزانی)؛ روش نسبت به شورای مقاومت ملی؛ روش نسبت به جناح چپ 3. چرخش به حزب انقلابی طبقه (بر لَه مبارزه ایدئولوژیک علنی: حق گرایش و جناح – بر له سازماندهی حزبی: خطوط لازم اساسنامه).
ص:246
آنگاه مسعود به تبیین برنامه پیشنهادی رحیم پرداخته و در ادامه با اشاره به سخنان بهروز که در رابطه با جناح مسلط به نوعی سازشکارانه به حساب می آمد گفت:
مسئله اساسی، مسئله سازشی است که رفقا طرح می کنند ما باید بررسی کنیم چرا سازش؟ کدام سازش؟ هدف این رفقا از سازش چیست؟ سازشی که رفقا طرح می کنند، دقیقاً یک سازش بورژوایی است. رفیق بهروز می گوید من یک پله پائین می آیم. شما یک پله بالا بیایید. فعلاً سه ماهی حرکت کنیم. رفرمیسم همواره در پستوها می خزد و رشد می کند. هدف رفقا از این فرصت سه ماهه کندن لقمه گوشتی از این سازمان است. این سازش نه یک سازش پرولتری بلکه یک سازش بورژوایی است. ما به این سازش تن نمی دهیم. این مسئله هیچ تناقضی با دعوت ما از رفقا برای حضور در این جمع ندارد. دلیل دعوت ما از رفقا برای حضور در جمع مشخص بود، می خواستیم نظرات رفقا در اینجا مطرح شود. در عین حال می خواستیم رفقا پاسخگوی عملکرد یک سال و نیمه شان باشند. نظراتشان شکافته شود و روشن کنند که در اینجا چه نقشی بازی کردند اما چرا سازش را رد می کنیم؟ این سازش یعنی تداوم بحران. در ریشه یابی بحران مشخص می شود که با این سازش نمی توانیم بر بحران فائق آییم. چرا؟ از یک سو در این تشکیلات رفرمیسم، خود در ایجاد بحران نقشی داشته، خود بحران زا بوده است. و از سوی دیگر، گرایش سانتریستی تا بحال خودش را پشت رفرمیسم پنهان کرده زمانی که از آنها می پرسیم اشکال بر سر چیست؟ می گویند راست نمی گذارد کارها پیش رود. این سانتریسم است که تا به حال خودش را پشت راست پنهان کرده و ریشه اصلی بحران را مخفی می کند. این سازش این پنهان شدن را تداوم می بخشد. در همین رابطه سازش پیشنهادی رفقا؛ تداوم سه ماه دیگر بحران است. یعنی سه ماه دیگر انشعاب کنند.
مسعود ضمن این که تأیید می کند که گاه سازش با رفرمیسم می تواند به نفع جنبش باشد، می افزاید که صحبت رفقا به خوبی نشان می دهد که ماهیت سیاسی – ایدئولوژیک آن نزد توده های تشکیلاتی روشن است. خود رفقا اذعان داشتند که خط شان درکنگره پیش نخواهد رفت و توده های تشکیلاتی به آنارشیسم
ص:247
گرفتارند. تنها نکته ای که مبهم ماند این بود که چطور رفقا با پرچم م. ا. ع از این سازمان رفتند. وظیفه جمع این است که این مسئله را روشن کند. زمانی که این مسئله روشن و به جنبش گزارش شد؛ این پرچم از دست رفقا خواهد افتاد. یعنی رفقا یک پرچم دروغین را به دست گرفتند.
پس از مسعود، توکل ضمن تأیید برخی مطالب وی گفت که اکنون سازمان در حال هویت یابی است و گرایش های موجود می کوشند سازمان فاقد هویت مشخص باشد تا به آن ضربه بزنند. او گفت که این گرایش ها مدام تئوری هایشان را تغییر می دهد. توکل با استناد به سخن حیدر که انشعاب را بزرگ ترین اشتباه خوانده افزود: «آنها سیاست و تاکتیکشان مدام تغییر می یابد. بنابراین آنان می خواهند از شیوه ای استفاده کنند که همان بلایی که در سابق بر سرمان آمد، دوباره تکرار شود». توکل خطاب به مستعفیون گفت: «اگر معتقدید که سازمان، آنارشیستی است پس چرا می خواهید سازش کنید؟» به گمان توکل این طرح سازش از آن رو صورت گرفته است که پس از سه ماه عده ای را با خود ببرند. او گفت: «شما هدفتان پیشبرد م.ا.ع نیست، نمی خواهید بر سر اصول مبارزه ایدئولوژیک کنید بنابراین پیشنهاد دو ماه و یا سه ماه سازش کاملاً غیراصولی است. چون در این مدت مبارزه ایدئولوژیک پیش نخواهد رفت». توکل با خرده بورژوایی خواندن خطی که می خواهد از سیاست شروع کرده و به ایدئولوژی برسد، گفت: «ما با یکدیگر هیچ کاری نداریم چون آنها می خواهند به تشکیلات ضربه بزنند». او تأکید می کند که با رفرمیسم نمی شود برای پیشبرد مبارزه طبقاتی سازش کرد.
پس از سخنان توکل، نامه محمد [صمد آینه چی] قرائت شد. او در این نامه انشعاب اقلیت از سازمان را زودرس و شتاب زده خوانده که در نتیجه اغلب افراد ناراضی و بدون دانش سیاسی جذب اقلیت شدند. او نوشت که اقلیت پس از انشعاب رو به قهقرا رفت؛ چون ارگان های رهبری در آموزش تئوریک و مبارزه ایدئولوژیک ناتوانی خود را آشکارا نشان دادند. او می گوید: «متأسفانه باید بگویم در بین اعضا، افرادی بوده اند که بعد از انشعاب حتی دو سه کتاب مطالعه نکرده اند.
ص:248
نمی دانم این گونه افراد چگونه می خواهند عمده ترین نیروی سیاسی چپ را رهبری کنند... متأسفانه باید بگویم که بعضی از رفقا به اندازه ای به امر تئوری و مبارزه ایدئولوژیک بی اعتقاد هستند که حتی پرنسیبی را که ما بر سر آن از اکثریت جدا شدیم و به ظاهر پرچمدار آن بودیم زیر پا نهاده اند». محمد با اشاره به مراسم مشترک با سازمان پیکار در یازدهم اردیبهشت و دیگر ناتوانی های سازمان در ارزیابی درست از شرایط حاکم بر جامعه می افزاید که نتیجه عدم اتخاذ سیاست و تاکتیک پرولتری در پیشبرد جنبش و ناتوانی در برخورد با مجاهدین و سکوت و دنباله روی از تاکتیک های لیبرال – آنارشیستی آنان منجر به این می شود که در مقابل وضعیتی که مجاهدین در جامعه به وجود آوردند «دچار گیج سری و خود بخودیسم» کامل شده و با مشاهده 30 خرداد و تخیلات شیرین سرنگونی سریع رژیم تفکرات احمدزاده مجدداً و به شکلی دیگر در سازمان زنده شد. و تاریخ بار دیگر در سازمان اما این بار به شکل کمدی تکرار شد.
محمد در ادامه به نقد وضعیت تشکیلات پس از انشعاب پرداخته و می نویسد: «تا آنجایی که من اطلاع دارم در اکثر شهرستان ها تشکیلات ما در حد صفر است. در مهم ترین شهرستان ها و بخش های کارگری شاید یک هسته هم ندارد». او مبارزه ایدئولوژیک و نقد بی رحمانه خود و سایر نیروها به ویژه مجاهدین خلق را راه برون رفت از بحرانی می داند که پایان آن جز نابودی نخواهد بود. محمد نیز به همراه نامه، استعفای خود را به کنگره ارائه کرد.
پس از قرائت نامه؛ حیدر، بهروز، نسرین، احمد و محمد اجلاس را ترک کردند. در حقیقت کنگره از مستعفیون دعوت به عمل آورده بود که با توهین از آنان استقبال کند و با تحقیر، آنها را اخراج. پس از آن که چند نفر از دانشجویان دانشگاه «صنعتی» شریف که به محفل «صنعتی»ها مشهور شدند در اواخر تابستان از اقلیت جدا و به گروه «سهند» پیوستند؛ اکنون نوبت به محفل «آذری»ها رسید که اقلیت را برای همیشه ترک کنند. گرچه نسرین رضایی در استعفانامه خود گفته بود که می خواهد به سیل خروشان توده ها بپیوندد؛ اما آنان بلافاصله به کردستان و از آنجا به اروپا رفتند.
ص:249
در چهارمین روز اجلاس، کمیته موقت گزارش خود را به کنگره ارائه کرد. این گزارش، عملکرد سازمان را به پنج دوره تقسیم کرده بود: 1. از اولین نشست تا علنی کردن مبارزات ایدئولوژیک؛ 2. از علنی کردن م. ا تا تکمیل ک. م به صورت برگماری و تقسیم کار در آن؛ 3. از تقسیم کار تا انتخاب ه . ت. ط. ب [هیأت تدوین طرح و برنامه] و علنی کردن طرح و برنامه در سرمقاله کار [شماره] 78؛ 4. از انتخاب ه . ت. ط. ب تا انتخاب ک. م جدید؛ 5. از انتخاب ک. م جدید تاکنون.
به موجب این گزارش، اولین نشست اقلیت که گزارش آن را جناح انقلابی می خواند در هفته سوم اردیبهشت 59 برگزار شد و هدف از آن بحث درباره پاسخ به مرکزیت و تصمیم گیری در مورد پیشبرد مبارزه ایدئولوژیک و بررسی چشم انداز آتی بود. از همان آغاز آشکار شد که درون اقلیت دو دیدگاه وجود دارد. یک دیدگاه معتقد بود که زمان علنی کردن مبارزه ایدئولوژیک فرا رسیده و هرگونه تأخیر در این امر حکم خیانت به جنبش را دارد. معتقدین به این دیدگاه با استعفای خود از کمیته مرکزی، راه سم پاشی علیه جناح انقلابی را هموار کردند. دیدگاه دیگر اصولاً هرگونه بحث را تزلزل و تردید روشنفکرانه دانسته و ضرورت جدایی و انشعاب را پس از پلنوم 58 ضروری می دانست. دیدگاه سوم مخالف استعفا از مرکزیت و موافق مبارزه ایدئولوژیک درونی بود و انشعاب را زودرس و ضربه زننده به سازمان و به جنبش می دانست.
هر یک از این دیدگاه ها سه روند متفاوت برای پیشبرد مبارزه ایدئولوژیک پیشنهاد می دادند. پس از مدت ها بحث، رأی گیری شد و دیدگاه اول رأی آورد. در پایان این بحث ها پاسخ به کمیته مرکزی به تصویب رسید. بعد از این نشست مذاکره با نمایندگان کمیته مرکزی آغاز شد. کاملاً واضح بود که دیر یا زود جدایی کامل صورت خواهد گرفت. بر این اساس طرح اولیه تشکیلات به صورتی خام و ابتدایی تعیین شد. این گزارش ادامه می دهد: «متعاقب انتشار روزنامه کار ویژه مسائل حاد و مبرم جنبش در 17 خرداد و سپس اطلاعیه کمیته مرکزی دال بر اخراج ما، بیانیه ما در روز پنجشنبه 22/3/59 منتشر شد و این بیانیه
ص:250
به معنای انشعاب در سازمان بود. اما به دلیل انشعاب زودرس و نبود برنامه؛ ضعف شدید سازماندهی و نداشتن حداقل کادرهای باتجربه؛ برخی از آنها یا دوباره جذب اپورتونیست ها گردیدند و یا عمدتاً سردرگم و گیج دور خود گشتند تا بالأخره حول جریانی که سانتریسم بهترین عنوان برای آنها بود گرد آمدند و بعدها نام جناح چپ اکثریت گرفتند».
گزارش ادامه می دهد که «از همان ابتدا اهداف خود را به این شرح اعلام کردیم: 1. ایزوله کردن اپورتونیسم راست و ترسیم مرز انقلاب و رفرم 2. احیاء سازمان چریک های فدایی خلق به مثابه سازمانی رزمنده، سرتاسری و انقلابی 3. مبارزه قاطع با حاکمیت 4. تدوین خط و برنامه و جذب کلیه نیروهای انقلابی حول آن 5. پیشبرد مبارزه ایدئولوژیک درونی و آموزش کادرها برای ایجاد انسجام و وحدت عالی درون تشکیلاتی 6. مبارزه ایدئولوژیک علنی به قصد آموزش اصولی توده های هوادار».
این گزارش سپس به بیان مهم ترین مسائلی که اقلیت پس از انشعاب با آن مواجه بود می پردازد. بر اساس این گزارش یکی از این مسائل ضعف در تبلیغات بود که در مسئله جنگ خود را نشان داد. بلافاصله بعد از بمباران فرودگاه مهرآباد در جمع بندی اولیه قرار شد اعلامیه ای با مضمون ارتجاعی بودن جنگ منتشر شود و این اعلامیه دو روز بعد منتشر شد و با توجه به اهمیت موضوع و ضرورت تعیین شعارها و رهنمودها نشستی از فعالین سازمان برگزار شد. دو دیدگاه درباره جنگ وجود داشت. عده ای به رغم آن که آن را ارتجاعی می دانستند ولی معتقد به تحریم آن نبودند، بلکه از شرکت مستقل در جنگ دفاع می کردند. این عده اعتقاد داشتند که باید وارد جنگ شد و کوشید شوراهای مستقل و مسلح توده ای را سازمان داد و به مبارزه علیه هر دو رژیم برخاست. اما دیدگاه دوم جنگ را ارتجاعی – دفاعی می دانست و معتقد بود که در جنگ باید شرکت کرد. بالأخره پس از مدت ها بحث و جدل دیدگاه اول پذیرفته شد. تأخیر در اتخاذ موضع «عدم حضور سیاسی ما را در سطح جنبش آشکار نمود.»
گزارش سپس به مسئله سانتریست ها می پردازد که به موجب آن پس از آن که
ص:251
مصطفی مدنی مسئولیت «حوزه کار» را پذیرفت چون «پاندولی» بین نقطه نظرات اقلیت و اکثریت در نوسان بود. این عده معتقد بودند چون در حاکمیت، خرده بورژوازی مرفه مسلط است، به همین دلیل بین انقلاب و ضدانقلاب در نوسان است. «درست مانند موضع خود آنها!» در مقطع انشعاب این عده ضعف نشان داده و جانب کمیته مرکزی را گرفتند؛ زیرا انشعاب را زودرس و اساساً نادرست می دانستند و معتقد بودند که باید ماند و با مبارزه ایدئولوژیک علنی «راست» را برکنار کرد. اما این توهم آنان پس از چند ماه شکسته شد. بنابراین به فکر جدایی افتادند. خصوصاً آنکه هیأت سیاسی نیز علاقه مند به وحدت با جناح چپ بود. هیأت سیاسی بر این تصور بود که با جذب آنان امکان تقویت سازمان را فراهم خواهد ساخت.
اما درون کمیته مرکزی اقلیت سه نگاه درباره جناح چپ وجود داشت. عده ای آنان را انقلابی و در طیف فدایی می دانستند و معتقد بودند که باید هر چه زودتر با آنان به وحدت رسید و تأخیر در این امر ضربه به جنبش است. نگاه دوم معتقد بود که این جناح موضعی بین انقلاب و رفرم دارد و با اقلیت اختلافات سیاسی و ایدئولوژیک دارد؛ اما این اختلافات در شرایط کنونی چندان مهم نیست و در مجموع در طیف سازمان قرار می گیرند. بنابراین می توان آنان را با قبول مبارزه ایدئولوژیک علنی درون سازمان پذیرفت. اما نگاه سوم اعتقاد داشت که جناح چپ در طیف همان اکثریت است و وحدت با آنان منوط به تدوین نظرات سازمان و پس از آن اتحاد عمل همراه با مبارزه ایدئولوژیک علنی است؛ ولی در شرایط کنونی که سازمان فاقد برنامه است هرگونه وحدت با آنان به معنی مخدوش کردن مرزهای انقلاب و رفرم است.
در شرایطی که سازمان با تمام توان، خود را برای انجام مراسم 17 بهمن 1359 آماده می کرد و با توجه به تبلیغاتی که «در ذهن هواداران تصویر بسیار غیرواقعی از توان و قدرت سازمان ترسیم نمود»، هیأت سیاسی بر مسئله وحدت با جناح چپ تأکید کرد و این امر موجب کشمکش بین این هیأت با هیأت اجرایی که بر عمده بودن برگزاری مراسم تأکید می کرد شد. در نتیجه اتوریته
ص:252
مرکزیت به دلیل ارائه دو رهنمود فروریخت. هیأت سیاسی برای حل اختلافات با هیأت اجرایی در تصمیمی عجولانه برگزاری کنگره و یا حداقل پلنوم را به تشکیلات اعلام نمود «و این خود نیز عاملی برای اثبات ناتوانی رهبری در حل مسائل خود گردید» کمیته موقت که از این شرایط به تنگ آمده بود پذیرفت که بخش قابل توجهی از انرژی خود را روی تدوین برنامه متمرکز کند. از این رو هیأتی را برای این کار برگمارد. از آن پس سازمان روی دو مسئله متمرکز شد. اول: پیشبرد امر تدوین برنامه و ترویج آن درون سازمان و دوم: تدارک و سازماندهی نیروها برای برگزاری مراسم یازدهم اردیبهشت.
اختلاف بین هیأت سیاسی و هیأت اجرایی در مورد جناح چپ موجب شد که هیأت سیاسی به این بهانه که تشکیلات به آنان اعتماد ندارد خواهان افزایش اعضای کمیته موقت شود. اما هیأت اجرایی با این درخواست مخالفت می کرد. در حالی که کمیته موقت درگیر بحث درباره ضرورت و یا عدم ضرورت برگزاری کنگره و یا پلنوم بود، با ورود سازمان مجاهدین به فاز نظامی مسیر بحث کمیته موقت تغییر یافت. نظرات بهروز که انقلاب را شکست خورده می دانست و تحلیل گذشته سازمان را کلاً رد می کرد، کاملاً مخالف نظرات دیگران بود و کمیته موقت را به این نتیجه رساند که باید کمیته مرکزی جدید و وسیع تری انتخاب گردد.
پس از قرائت گزارش کمیته مرکزی، چند تن از اعضا در تکمیل و توضیح آن سخن گفتند. توکل گفت: «پلاتفرمی توسط رحیم آماده شد که با افزودن موادی به آن، به جناح چپ و راه کارگر پیشنهاد شد که از یک طرف مبنای وحدت با آنان و از طرف دیگر با مجاهدین باشد». او افزود: «در مورد پلاتفرم سه دیدگاه در کمیته موقت وجود داشت. یکی دیدگاه حیدر که معتقد بود باید با نقد پلاتفرم مجاهدین به درون شورای ملی مقاومت رفت. دیگری دیدگاه من و مهران بود که معتقد بودیم در صورت پذیرفته شدن پلاتفرم ما از جانب مجاهدین باید به درون شورا رفت، حتی اگر بنی صدر نیز باشد». اما چهار نفر مخالف رفتن به درون شورا بودند: هاشم [حسن میرزائیان]، محسن [مدیر شانه چی]، هادی [غلامیان
ص:253
لنگرودی] و نظام [یدالله گل مژده]. به همین دلیل مسئله رد شد.
در ادامه کنگره، بیانیه ای از سوی کمیته مرکزی موقت قرائت شد تا اعلام گردد اعضای این کمیته آماده پاسخگویی به سئوالات و انتقادات می باشند. در این بیانیه با اشاره به بحرانی که تمامی سازمان های مارکسیستی را در برگرفته آمده است:
[سازمان] وحدت انقلابی ذوب شد؛ در پیکار شکاف ها عمیق شده است؛ راه کارگر با مشکلات و بحران ها روبروست؛ جناح چپ هم همینطور. سازمان ما باید بتواند بحران را بشناسد تا بتواند با آن برخورد جدی کند. کمیته مرکزی موقت به علت مجموعه شرایط زیر:
1. نداشتن برنامه سیاسی، ضوابط تشکیلاتی و سمت گیری پس از انشعاب 2. نداشتن کادرها، نداشتن تجربه متناسب در سازماندهی و عدم تطبیق آن با شرایط کنونی 3. عدم پیوند ارگانیک و تنگاتنگ با توده ها، از خود انتقاد می کند. بنابراین آماده است که یک یک موضع خود را در برابر مسائل ذیل روشن کنند:
1. انشعاب 2. طرح و برنامه چرا پیش نرفت؟ 3. مسئله سانتریست ها 4. بررسی ارگان سازمان؛ «کار» 5. انتخاب افراد برای کنگره 6. نامه به مجلس و پروسه آن 7. طرح تشکیلاتی جدید 8. گزارش کامل نبود 9. اول ماه مه 10. بحران؛ ریشه آن و نقش کمیته مرکزی موقت.
پس از آنکه بیژن، توکل، فرید، نظام، هادی و هاشم درباره مطالب فوق سخن گفتند، دو قطعنامه در مورد گزارش کمیته مرکزی ارائه شد. قطعنامه اول با اکثریت آرا رد شد و قطعنامه دوم به تصویب رسید.
در اسناد موجود فقط متن کامل قطعنامه اول در دسترس می باشد. اما نشریه کار قطعنامه مصوب را چنین جمع بندی می کند: «فقدان هدف و نقشه معین برای مداخله انقلابی در مبارزه طبقاتی، دنباله روی از جریان خودبخودی امور، گسترش بی رویه تشکیلات، کم بها دادن به مبارزه ایدئولوژیک درونی و بیرونی در جهت دستیابی به یک تئوری انقلابی، فقدان رابطه زنده بین رهبری و بدنه تشکیلات، کم توجهی به امر آموزش و تربیت کادرها و عدم استفاده درست از انرژی و
ص:254
استعدادهای تشکیلات...».(1)
کنگره در ادامه مباحث خود به مسئله بحران تشکیلاتی پرداخت. در آغاز بهرام [حسین زهری] در این باره گفت در صورتی که ریشه های بحران به درستی شناخته نشود بحران عمیق تر خواهد شد. از نظر او کمبود کادر، سطح نازل دانش کمونیستی و عدم درک صحیح سازماندهی، از عوامل بحران تشکیلاتی می باشند که موجب شده به رغم گذشت دو سه سال از «قیام هنوز دچار سردرگمی» باشند. بهرام افزود: «همه ما اشتباه کردیم. اگر حرکت کنیم باز هم در آینده اشتباه خواهیم کرد.» بهرام می افزاید: «در دوره ای نیستیم که نام فدایی افسون کند و اگر قرار است در آینده به آلترناتیوی نیرومند تبدیل شویم با کدام سازماندهی؟ با کدام پیوند و ارتباط ارگانیک با طبقه کارگر؟».
اما رحیم ریشه بحران را در دمکراسی خرده بورژوایی که خود را از هر لحاظ بر جنبش چپ و سازمان تحمیل کرده، می داند. او این نوع دمکراسی را در جنبش چپ ایران عبارت از انتقال از جنبش خرده بورژوایی به جنبش انقلابی پرولتری می داند. رحیم، سانتریسم حاکم بر سازمان را نیز ناشی از همین وضعیت تعلیق می داند. زیرا در نظر او سانتریسم یعنی در جا زدن در دمکراسی خرده بورژوایی. او می افزاید که سانتریسم، مارکسیسم را به ایده های مجرد و بدون عمل تقلیل می دهد. بنابراین به تئوری انقلابی ناقص و سیاست انقلابی ناقص درمی غلتد. در نتیجه سانتریسم تا یک محدوده معین با انقلاب همراهی می کند.
راه حلی که رحیم برای فائق آمدن بر بحران پیشنهاد می دهد بردن این مباحث به درون طبقه کارگر است. کاظم [محمدرضا بهکیش] نیز به عنوان سخنران بعدی، بحران سازمان را بحرانی می داند که همه سازمان های مارکسیست - لنینیست دچار آن هستند و آن را نیز ناشی از خرده بورژوایی شدن جنبش چپ می داند؛ که این خود در نتیجه عدم سمت گیری پرولتری آنان ایجاد شده است. او
ص:255
سازمان را از آن هنگام که «در اوج قدرت» بود تاکنون که «در اوج حضیض(1)» است، فاقد موقعیت مشخص در مناسبات طبقاتی می داند.
کاظم می گوید که اکثریت با دنباله روی از حاکمیت، خرده بورژوایی شد و ما نیز تلاش داریم به شورای ملی مقاومت بپیوندیم و این یعنی خرده بورژوایی شدن. او می افزاید کسانی که می خواهند به شورا بپیوندند ایدئولوژی متناسب با آن را خواهند ساخت. در نتیجه از مارکسیسم منحرف خواهند شد. او راه برون رفت از بحران را مرزبندی قاطع با جریانات خرده بورژوایی درون جنبش چپ می داند و در غیر این صورت همه رفتارهای آنان در جهت خرده بورژوایی کردن سازمان خواهد بود.
پس از پایان یافتن مباحث، دو قطعنامه در مورد ریشه های بحران از سوی توکل و رحیم ارائه گردید که هیچ کدام از آنان رأی نیاورد.
کنگره در ادامه درباره مرحله انقلاب و روش سیاسی پرولتاریا در انقلاب دمکراتیک گفت وگو کرد. قطعنامه پیشنهادی رحیم رأی نیاورد و قطعنامه کمیته مرکزی موقت به تصویب رسید.
قطعنامه بعدی کنگره در مورد وضعیت عمومی کشور و وظایف و تاکتیک های اقلیت بود. این قطعنامه با اشاره به اینکه ارگان سازش حاکمیت را به دست گرفته و کشاکش بین انقلاب و ضدانقلاب همچنان ادامه دارد و بحران اقتصادی همه جامعه را فراگرفته و بحران سیاسی نیز در حال گسترش است و مردم نیز توهم خود به حاکمیت را از دست داده اند و چشم انداز یک جنگ داخلی گسترده و قیام مجدد وجود دارد؛ تدارک سیاسی و نظامی قیام را به موازات یکدیگر در دستور قرار می داد. به موجب این قطعنامه تدارک نظامی قیام، شامل سازماندهی جوخه های رزمی، ایجاد کانون های پارتیزانی، آموزش و تسلیح توده ها، تدارک
ص:256
تسلیحاتی و مالی برای قیام می باشد. اقلیت برای عملیات رزمی خود یک خصلت و یک هدف قائل است. خصلت این عملیات باید با وظیفه آموزش رهبران مبارزه توده ها در لحظه قیام منطبق باشد. و هدف آن نیز وارد کردن ضربه به ارگان ها و نهادهای حکومت، سازماندهی کانون های پارتیزانی، تأمین منابع مالی از صندوق های دولتی و تأمین تسلیحاتی می باشد.
این قطعنامه با تأکید بر اینکه دوران کنونی، دوران رکود سیاسی نیست، تاکتیک های بسیج سیاسی توده ها را همچنان تاکتیک عمده به حساب می آورد. این قطعنامه رهنمود می دهد که باید در کارخانه ها کمیته های مخفی اعتصاب تشکیل شود. همچنین استفاده از اشکال قانونی مبارزه مانند شرکت در سندیکاها و اتحادیه های کارگری را به شرط متوهم نشدن کارگران نسبت به حاکمیت را نه تنها مجاز بلکه ضروری می داند.(1)
در ادامه، مسئولین شهرستان ها گزارشی از فعالیت های خود به کنگره ارائه کردند. مسئول سیستان و بلوچستان گفت بعد از 30 خرداد هیچ حرکتی در آنجا نداشتیم، در 30 خرداد چند تظاهرات برگزار شد که ما به علت اینکه رهنمود مشخصی از سازمان نداشتیم، در به راه انداختن آنها نقشی نداشتیم... ما اکنون در سیستان تشکیلات نداریم،... ما فقط چند ارتباط فردی داریم.
مسئول تشکیلات گیلان گفت سیاست سازمان در قبال شمال؛ منطقه آزاد شده، جوخه های رزمی و کانون های پارتیزانی بود. در مورد سیاست منطقه آزاد شده، ما اساساً دیدی نداشتیم و این طرح بلندپروازانه بود اگر در منطقه زمینه اجرای این سیاست وجود می داشت، ما به علت محدودیت های تشکیلاتی نمی توانستیم متحقق کنیم، در مورد جوخه های رزمی و کانون های پارتیزانی هم زمینه بود و هم ما در جهت آن حرکت کردیم، اما به علت محدودیت های تشکیلاتی از جمله نبود نیروی نظامی برای آموزش، نبود سلاح، نبود یک
ص:257
تشکیلات منسجم که لازمه پیشرفت کار جوخه های رزمی است، ما نتوانستیم در این زمینه موفق باشیم... اینکه به چه دلیل ما از لحاظ نظامی حرکت نکردیم کلاً مسئله امکانات تشکیلاتی، توان سیاسی ما و امکانات تدارکاتی، مانع بود. در سطح کارخانه ما ارتباطی نداریم... امکانات ما بیشتر در روستاهاست.
غیر از این دو گزارش؛ گزارش دیگری به کنگره ارائه نشد در حالی که استان های مهم تری نسبت به سیستان و بلوچستان وجود دارند که می توانستند گزارش خود را به اطلاع اعضا برسانند. احتمالاً از ادامه گزارش ها ممانعت به عمل آمده است زیرا اگر این گزارش ها ادامه می یافت و اعضا از توان تشکیلات خود اطلاع می یافتند، دیگر روحیه ای برای صدور قطعنامه باقی نمی ماند و شاید اگر گزارش های استان ها در آغاز کنگره به تمامی قرائت می شد؛ مضمون قطعنامه غیر از آن بود که ملاحظه کردیم. اعضا گفتند که باید سمت گیری پرولتری داشته باشند، باید برای پیوند با پرولتاریا بکوشند، باید مسائل مورد بحث را به میان کارگران ببرند، باید کمیته های اعتصاب در کارخانه ها تشکیل دهند، و ده ها باید دیگر. اما اکنون نمایندگانشان در استان ها می گویند که در سطح کارخانه ها هیچ ارتباطی ندارند و امکانات آنان فقط در روستاهاست!
گویا کنگره وظیفه داشت درباره مهم ترین مسائل سخن بگوید و رهنمود بدهد. بنابراین به رغم آن که با بخشی از توان خود مواجه گردید اما همچنان به بحث و گفت وگو ادامه داد. این بار شورای ملی مقاومت مورد بحث بود.
بیژن به عنوان اولین سخنران گفت: «شورا ائتلافی از خرده بورژوازی دموکرات به نمایندگی مجاهدین و لیبرال هاست که تفوق با خرده بورژوازی می باشد. او گفت اسلامی بودن حاکمیت موردنظر شورا که شورا آن را در برنامه خود قیدکرده است به هیچ وجه نباید پذیرفته شود اما سیاست ما باید شروع مذاکره با شورا باشد و اولین گام برای مذاکره لغو اسلامی بودن حاکمیت است زیرا که این قید با مجلس مؤسسان در تناقض قرار دارد و ما هم نمی توانیم در سیستم متناقض حرکت کنیم.
رحیم به عنوان سخنران بعدی گفت که مجاهدین، تسخیر قدرت را به شیوه
ص:258
بلانکیستی در دستور قرار داده اند. به عبارت بهتر آنان به نیابت از توده ها می خواهند انقلاب کنند و این با شیوه پرولتری تفاوت دارد و تا زمانی که مجاهدین با این شیوه بخواهند به قدرت دست یابند حتی اگر بورژوازی از شورا کنار رود باز هم با آنان ائتلاف نمی کنیم.
رحیم می افزاید هیچ یک از نیروهای اپوزیسیون قادر نیست قدرت را به تنهایی به دست آورد زیرا همه آنان ضعیف هستند، حتی مجاهدین پس از ترکتازی، ضعف خود را نشان دادند و این ائتلاف ها در نتیجه آن ضعف ها حاصل شده است بنابراین ما برای آنکه خود را از بدبختی نجات دهیم به سوی این ائتلاف می رویم ولی در این ائتلاف ها ما بیشتر تضعیف و منکوب خواهیم شد.
اما نظام [یدالله گل مژده] می گوید با حذف لیبرال ها از شورای ملی مقاومت و با اصلاحاتی در پلاتفرم مجاز به شرکت در شورا هستیم ولی هنگامی که لیبرال ها به عنوان بخشی از بورژوازی متوسط اپوزیسیون قرار می گیرند ما نمی توانیم آنان را در صف خلق قرار دهیم و هرگونه حرکتی از طرف کمونیست ها که برای توده ها نسبت به بورژوازی توهم ایجاد کند غلط و انحرافی است. نظام می افزاید خرده بورژوازی دمکرات یا همان سازمان مجاهدین هژمونی را خواهد گرفت و پرولتاریا و سازمان سیاسی آن، چنان ضعیف هستند که نمی توانند شریک خرده بورژوازی در قدرت سیاسی شوند. نظام مدعی است که پس از قیام، مجاهدین کوچک ترین حرکتی که می خواستند انجام دهند با سازمان مذاکره می کردند ولی پس از انشعاب و ضعیف شدن چپ، آنان به سوی لیبرال ها گرایش یافتند و این گرایش، تبلور خود را در شورای ملی مقاومت نشان می دهد در نتیجه نظام توصیه می کند که این گرایش را باید در مجاهدین نابود کرد. به نظر او این امر فقط از طریق ایجاد یک بلوک قدرتمند در چپ ایجاد خواهد شد و بالأخره آنکه نظام شرط ورود به شورا را در حذف لیبرال ها از شورا و نابود شدن گرایشات لیبرالی مجاهدین و اضافه شدن بندهای تسلیح توده ای و شوراها به پلاتفرم آنان می داند.
توکل در این باره می گوید برخلاف تصور برخی، هیچ دلیلی وجود ندارد که
ص:259
مجاهدین قدرت را به دست گیرند، همانطور که هیچ دلیلی بر پیش روی بودن جنگ داخلی وجود ندارد. او می افزاید که مجاهدین هم به خود ضربه زدند و هم به جنبش. آنان قادر نخواهند بود به تنهایی قدرت را به دست گیرند و تاکتیک های بلانکیستی آنان نشان داد که حتی از این طریق هم قادر به کسب قدرت نیستند. بنابراین وظیفه ما حکم می کند که آنان را به سوی انقلاب سوق دهیم.
توکل با بیان اینکه پلاتفرم ارائه شده از سوی اقلیت می تواند مجاهدین را از بنی صدر جدا کند، می افزاید: «ما با برنامه مجاهدین نیز برخوردی کردیم و گفتیم که برنامه آنان نفی جمهوری و نفی دمکراسی است. از نظر ما حکومت انقلابی موقت دیکتاتوری دمکراتیک کارگران و دهقانان است. ما در پلاتفرم خود به تسلیح توده ها و شوراهای کارگران وسربازان تأکید کردیم و این به معنای درهم کوبیدن ماشینی دولتی و انحلال بوروکراسی است. ما تلاش داریم با تاکتیک های مناسب مجاهدین را به سوی خود بکشانیم و در همان حال آنان را افشا کنیم». توکل در نتیجه گیری بحث خود می گوید: «من هیچ وقت دعوت نمی کنم که به داخل شورا برویم و اعتقادم این است که هرگاه پلاتفرم ما پذیرفته شود بورژوازی پیدایَش نخواهد شد. مسئله تسلیح توده ای چیزی واهی و خیالی نیست اگر چنان شورایی و چنان بورژوازی ای باشد که به ما اسلحه بدهد، برویم در شمال مردم را مسلح کنیم در مناطق آزاد شده شورا تشکیل دهیم. آنگاه می گویم که در مورد بنی صدر اشتباه کردم او دیگر بورژوازی نیست. پس ما بحثی در مورد ائتلاف با لیبرال ها نداریم».
پس از پایان یافتن بحث درباره شورای ملی مقاومت، چهار نظر مطرح گردید، سه نظر در ادامه مباحث با همدیگر همسو شده و یک قطعنامه مشترک پیشنهاد دادند و نظر چهارم نیز قطعنامه پیشنهادی خود را به کنگره ارائه داد که یکی از آنان به تصویب رسید. در این قطعنامه ائتلاف مجاهدین و بنی صدر ائتلافی میان بورژوازی لیبرال و خرده بورژوازی دانسته شد که مغایر با منافع و مصالح انقلاب به حساب آمد. بنابراین ورود به این ائتلاف مجاز دانسته نشد به موجب این قطعنامه از آنجا که در انقلاب دمکراتیک، پرولتاریا می تواند خرده بورژوازی لیبرال و خرده بورژوازی را به خود ملحق کند، لذا سیاست پرولتری در هم شکستن
ص:260
ائتلاف لیبرال ها و دمکرات ها را پی خواهد گرفت. بنابراین اتحاد اقلیت با مجاهدین به شرطی مجاز دانسته شد که هرگونه ائتلاف آنان با بورژوازی در هم شکسته شود.
هشتمین روز کنگره به بحث درباره مبارزه ایدئولوژیک اختصاص یافت. کاظم به عنوان اولین سخنران با اشاره به اینکه درون سازمان گرایش های مختلفی وجود دارد، پرسید چرا این گرایش ها به رسمیت شناخته نمی شوند؟ «او گفت که هدف از مبارزه ایدئولوژیک علنی برملا کردن اختلافات نیست؛ بلکه این است که مجموعه گرایش های موجود را حول یک برنامه واحد متشکل کنیم. با سد کردن م.ا.ع باز شاهد انشعاب خواهیم بود. او افزود سازمان خط مشخصی ندارد ولی عملاً یک خط درون سازمان پیش می رود که همان گرایش غالب بر سازمان است و این گرایش به علت موضع سانتریستی عملاً نمی تواند به یک برنامه انقلابی دست یابد. یعنی تزلزل خود را در موارد متعدد نشان خواهد داد. یا ما باید بگوییم هیچ خطی بر سازمان غالب نیست و یا اینکه هیچ خطی به طور عملی در سازمان پیش نمی رود و یا اگر به طور عملی یک سیاست پیش می رود برنامه های دیگر می توانند به طور تئوریک در مقابل آن عرض اندام کنند در غیر این صورت تداوم وضع موجود، تداوم بخشیدن به بی خطی سازمان یا همان خط سانتریستی غالب بر سازمان است.
رحیم نیز سخنان مشابهی ایراد کرد و با این توصیف که وضع عمومی سازمان بی برنامگی، تشتت و پراکندگی است گفت که حق یک گرایش عبارت است از اینکه یک گرایش می تواند برای متقاعد کردن دیگران از طریق بحث شفاهی و کتبی و مبارزه علنی و حق هیأت نویسندگان دست به کار شود. او پیشنهاد داد که کنگره هیأتی را تعیین کند که بازتاب گرایش های اصلی آن باشد و این هیأت بولتن مباحثات را ایجاد کند تا گرایش های مختلف بتوانند نظرات خود را در آن منعکس کنند.
در ادامه، توکل در مخالفت با رحیم سخنانی ایراد کرد و سپس دو قطعنامه از جانب آن دو ارائه گردید که هیچ کدام رأی نیاورد؛ و بالأخره این دو گرایش به قطعنامه مشترکی دست یافتند که در آن ضمن قبول پراکندگی و بحران در جنبش
ص:261
کمونیستی مقرر گردید که برای مبارزه ایدئولوژیک علنی یک بولتن مباحثات انتشار یابد.
این کنگره قطعنامه های دیگری نیز تصویب کرد. یکی از آنها مربوط است به وحدت با جناح چپ اکثریت. در این قطعنامه آمده چون بین مواضع جناح چپ با مواضع رسمیت یافته در کنگره اختلاف اساسی وجود ندارد، پیشنهاد جناح چپ مبنی بر پیوستن به سازمان تصویب می شود.
قطعنامه دیگر مربوط به گذشته سازمان بود. این قطعنامه مبارزه مسلحانه در دهه پنجاه را به رغم همه انحرافاتش، در آن شرایط امری ضروری و دارای خصلتی تبلیغی دانسته و نظر احمدزاده که شرایط عینی انقلاب را آماده می دید انحراف به چپ ارزیابی کرد. این قطعنامه می افزاید با آنکه در طی سال های 53-52 زمینه های سازماندهی مبارزات سیاسی و صنفی توده ها فراهم شده بود، ولی به این امر بهاء لازم داده نشد و همچنان انحراف به چپ بر سازمان حاکم بود.
این قطعنامه همچنین مطلق کردن تاکتیک مسلحانه در یک مرحله از حیات سازمان و محوری دانستن آن را در تمام دوران فعالیت، از انحرافات حاکم بر سازمان در طی سال های 57-49 برشمرد.
قطعنامه دیگر مربوط بود به برخورد با احزاب، سازمان ها و گروه های سیاسی و بالأخره آخرین قطعنامه مربوط بود به اعضای مستعفی. این قطعنامه با اشاره به روند و علل استعفای آنان و سپس شرایط حضورشان در کنگره و ترک آن اعلام کرد که آنان دارای تمایلات رفرمیستی و فاقد پرنسیب های مبارزاتی هستند؛ که این امر ناشی از خستگی مأیوسانه از مبارزه است. بنابراین آنان به عنوان عناصر فرصت طلب و سازمان شکن از سازمان اخراج می شوند.
پس از آن انتخابات برگزار شد و شرکت کنندگان، کمیته مرکزی را برگزیدند که به موجب آن به ترتیب توکل، هادی، نظام و بیژن حائز دوسوم آرا شدند. اما توکل می گوید که کنگره به 5 نفر به عنوان اعضای کمیته مرکزی رأی داد.(1) شاید نفر پنجم
ص:262
از نظر وی منصور اسکندری بود که پیش از کنگره در طی یک درگیری سیانور خورد و کشته شد و کنگره که از وضعیت وی اطلاع دقیقی نداشت، او را همچنان عضو مرکزیت دانسته و غیاباً او را برگزید. بنا به گفته سامع، افراد انتخاب شده فرید [محسن مدیرشانه چی]، هاشم و کاظم را به مرکزیت افزودند.(1) اما توکل انتصاب هاشم و کاظم را تأیید می کند. نشریه ویژه کار که بابک [محمود محمودی] پس از انشعاب خود آن را در چند شماره منتشر ساخت، نیز مدعی است که مرکزیت جدید هاشم و کاظم را برگزید و انتخاب نفر سوم را به بهانه «جلوگیری از رشد بی رویه تشکیلات» به تعویق انداخت.(2) رحیم [علیرضا محفوظی] و مستوره احمدزاده (اعظم) نیز به عنوان مشاورین کمیته مرکزی انتخاب شدند.
به هر تقدیر دو روز پس از کنگره فرید نیز ضربه خورد و کمیته مرکزی همان شش نفر ماند. در جلسه ای که مرکزیت جدید تشکیل داد، از سوی دو نفر از اعضا پیشنهاد شد که چون کنگره هفت تن را برای مرکزیت تعیین نموده است، لاجرم باید فرد دیگری جایگزین فرید شود؛ اما بقیه اعضا با این استدلال که فرد واجد شرایطی برای احراز این مسئولیت وجود ندارد، این انتخاب را به مدت زمانی بعد موکول کردند.
صرف نظر از مباحث کنگره، اظهاراتی که در حاشیه و یا پس از آن ایراد شد عمق اختلافات و تشتت را بیشتر آشکار ساخت.
در طول برگزاری کنگره، امیر [حمیدرضا زمانی کندوانی] در نامه ای با اشاره به کشته شدن اسکندر، علت اصلی آن را مسئله ذهنی وی دانست «که این اواخر مانند خوره تمام سلول های او را می پوساند و این مسئله ذهنی همان تردید و تزلزل رهبران نسبت به اعتقاداتشان و پشت کردن به اصولشان در مراحل
ص:263
استراتژیک بوده است.» امیر ادامه می دهد «آری رفقا این شماها (فرخ نگهدارها و حیدرها) هستید که عامل این ضربه و دهها ضربه دیگر به جنبش شده اید». امیر این نامه را به نظام داد و او نیز در حاشیه آن نوشت که امیر خواسته است که حتماً این نوشته خوانده شود. دانسته نیست که آیا این نامه قرائت شد یا خیر؟ ضمناً دانسته نیست چرا امیر در نامه خود نگهدار را مخاطب قرار داده است. شاید او بدین وسیله خواسته با نشاندن حیدر در کنار نگهدار میزان خشم خود را نسبت به حیدر نشان دهد. اما می توان در اصالت این نامه تردید کرد. زیرا بعدها امیر نوشت: «من بیرون ازکنگره هوادار خط حیدر بودم.»(1) این ادعا توسط یکی دیگر از افراد شرکت کننده در کنگره تأیید می شود. شاهیندخت شایان در تکنویسی خود درباره امیر می نویسد: «نظرات امیر در کنگره نزدیک به نظرات رحیم بوده است.»
البته امیر چنان که خود می گوید : «سواد سیاسی و ایدئولوژی» نداشت؛ بلکه بیشتر فردی عملیاتی بود. از این رو توانست خود را از یک هوادار ساده در سال 58 به یک کاندیدای عضویت در سال 60 بالا بکشد. بنابراین سخن گفتن از «نظرات» او سخنی گزاف است.
هاشم نیز درباره اعضای کمیته مرکزی چنین نوشت:
1. درباره رفیق محسن [مدیر شانه چی]: رفیق محسن به دلیل اینکه یک دوره طولانی کار تئوریک نکرده است و به دلیل تجربه ای که در تشخیص مسائل دارد پی برده که این تشکیلات وضعش خراب است. حتی می توانم بگویم به امید آینده ای نامعلوم همین جوری کشیده است و نمونه تیپیک یک آدم بی هدف و نقشه است. او یک مدیر خوب است ولی به هیچ وجه رهبر نیست. از لحاظ خصوصیات دارای خصیصه های قوی لیبرالیستی و عموماً قضایا را ماست مالی و رفع و رجوع می کند.
2. در مورد رفیق اکبر [کامیابی]: رفیق اکبر رفیق پرکار و پیگیر است، منتها
ص:264
اشکال اساسی اش سکتاریسم و دگماتیسم است. البته من روی سکتاریسم رفیق به عنوان اشکالی اساسی و ریشه دار تکیه می کنم و گاهاً به رفیق هم گفته ام تو توی دنیا هیچ کس را قبول نداری. فقط خودت. شیوه های برخورد رفیق با اختلافات درست نبود. به خصوص در مورد مبارزه ایدئولوژیک در نشریه موضع گیریهایش درست نبوده و همانطور که در چند روز اخیر دیدیم اعتقادی به مبارزه ایدئولوژیک به معنی راه حل اصولی حل اختلافات و راه وحدت اصول کمونیستی ندارد.
3. درباره رفیق نظام [یدالله گل مژده]: رفیق نظام، رفیق پرکار و فعالی است. خیلی دلش برای سازمان می سوزد، منتها رفیق به مقدار زیادی بروکرات منش است، از لحاظ سیاسی خیلی ضعیف است. برخوردهایش با رفقای تحت مسئولیتش آنطور که دیده و شنیده ام برخورد بروکراتیک و از بالاست؛ البته دلیلش هم این است که در شرایطی به سازمان پیوست که دیگر جنبش توده ای راه افتاده بود و دیگر به جای آموزش دیدن، خودش آموزگار شد.
4. درباره رفیق هادی [غلامیان لنگرودی]: رفیق هادی همانطور که یکی از رفقا گفت پدر خانواده فداییان است و سعی دارد که به خاطر حفظ آرامش و وحدت همه با هم خوب باشند. رفیق اخیراً قدری مطالعه کرده است ولی پایه ای ندارد و حتماً باید روی مبانی مطالعه کند. رفیق عمیقاً دگماتیست است و بسیاری از مسائل کوچک را بزرگ و بزرگ را کوچک می کند.
5. درباره رفیق مهدی [سامع]: رفیق مهدی از لحاظ سیاسی – ایدئولوژیک مطالعه دارد و می فهمد چه می گوید منتها ایدئولوژی اش از دیدگاه من آمیخته به گرایشات لیبرالی است که خود را در سیاست هم بروز می دهد، چه سیاست در قبال رویدادهای سیاسی و پدیده ها و چه در برخوردهای روزمره سیاسی – تشکیلاتی. طرفدار این است که هر جور شده کارها پیش برود. مسائل را بیشتر می خواهد از بالا حل کند و حتی از این مسئله دفاع می کند. رفیق با تجربه ای است منتها مثل سایر رفقا به او اطمینان ندارم که برای همیشه با ما خواهد ماند یا نه؟! حتی شاید تعجب کنید و درست نباشد چنین پیش بینی کرد[؛] اما با توجه
ص:265
به نقطه نظرات شکل گرفته ای که دارد این احتمال وجود دارد که فردا با بروز یک اختلاف از سازمان جدا بشود.
6. درباره رفیق کاظم [محمدرضا بهکیش]: رفیق کاظم اسکندر دیگری است منتها با قدری تفاوت ها. اشکال اساسی اش این است که زود جوش می آورد. البته تأکید می کنم نه در موارد جدی و درباره تصمیمات معمولاً در برخوردهای پیش پا افتاده به خودش اجازه می دهد عصبانی شود.
البته هاشم درباره خود نیز نوشت که تصمیم داشت در صورت انتخاب شدن برای مرکزیت استعفا دهد زیرا در خود توان لازم برای طرد گرایشات ماستمالیستی را نمی بیند. او اعتراف می کند که توانایی و قابلیت رهبری سازمان را ندارد و هیچ گاه نتوانسته وظایف خود را به خوبی انجام دهد و به لیبرالیسم تن داده است و به دلیل نداشتن توانایی در تصمیم گیریهای مهم، خود همواره دچار تردید و تزلزل بوده است.
هاشم همچنین در نامه ای خطاب به بیژن می نویسد:
نمی دانم تو خودت به موضع گیریهایی که در کنگره داشتی (در مجموع) فکر کرده ای؟ به نظر من و رفقایی دیگر، موضع تو در مقاطع مختلفی تغییر کرد (و حتی شبیه بندبازی به نظر می رسید) به ویژه برای من که پیش از کنگره صحبت کوتاهی با تو درباره شورای ملی مقاومت و برخورد مارکس در خطابیه داشتیم عجیب به نظر می رسید! عجیب از این جهت که تو آدم زیرکی هستی و می فهمی که فلان فورمول بندی درباره شورای ملی مقاومت علیرغم مخالفتش با رفتن در شورا اساساً با سیاست مستقل پرولتری بیگانه است در حالی که تو خودت را (پیش از کنگره) هوادار متد مارکس در برخورد با شورای ملی مقاومت نشان دادی! البته ممکن است من درباره میزان آگاهی (زیرکی) تو دچار اشتباه شده باشم، بدین معنی که واقعاً تو قادر نیستی تفاوت بین برخورد مارکس را با برخوردی که از طرف اکثریت کنگره با شورای ملی مقاومت [و کلاً اتحاد با نیروهایی غیرپرولتری و...] صورت گرفت تشخیص دهی. اگر چنین باشد (که از نظر من نیست) مثل بسیاری از رفقایی که درکنگره به دلیل
ص:266
نداشتن شناخت کافی این طرف و آن طرف می شدند و یا در مواردی اظهارنظر نمی کردند، مسئله به شکل دیگری مطرح خواهد بود و اساساً بحث بر سر تزلزل یا بندبازی و فرصت طلبی نیست.
درباره موضع گیری ات راجع به ریشه بحران (سانتریسم) باید بحث ظریفی را طرح کرد. تو در نوشته اخیرت گفته ای: اگر من در کنگره با رحیم موضعگیری کردم تنها در رابطه با ریشه بحران بود و ... نمی دانم هیچ به خاطر داری که رحیم در صحبتهایش درباره سانتریسم چه گفت و چطور مسئله کلیت دیدگاه ها را (چه در عرصه سیاست و چه در عرصه ایدئولوژی و...) خاطرنشان کرد؟ به هر حال آنچه که در این باره قابل تأکید است، این است که از دیدگاه رحیم سانتریسم یعنی تمایل به سازش طبقاتی که خودش را در برخورد با شورای ملی مقاومت جبهه با مجاهدین در این مقطع و ... نیز نشان می دهد. حال باید اینجا روشن شود که تو باز هم با سانتریسمی که رحیم (و دیگران) طرح می کنند موافقی یا سانتریسم خاصی موردنظرت هست؟ در این باره مایلم که بدانم نظرت چیست.
به هر تقدیر رفیق عزیز درباره تو شناخت مستقیم دیگری که بشود بدان استناد کرد (فاکت آورد) ندارم. فقط از طریق برخی از کسانی که تو را پیش از قیام می شناختند چیزهایی شنیده ام که در مجموع می شود آن را در مقوله آدم غیرسیاسی خلاصه کرد [خط خوردگی] خیلی مواظب این آدم باشید. سیاسی نیست و سوابق خوبی ندارد. به اعتقاد من هر چند باید این چیزها را مدنظر داشت ولی به حکم تغییر و تحولاتی که در جامعه پدید می آید، آدمها هم تغییرات انقلابی در درون و در شخصیتشان پدید می آید. به همین خاطر اساس قضاوت ما گذشته تو نیست بلکه پراتیک و شخصیت تو در فعالیت های جاری است و به قول معروف باید در پروسه دید [آنچه که من یا ما بدان توجه داشته ایم این واقعیت بود که باید در ربط با تو دقت بیشتری داشت و در پروسه دید که چه از آب درخواهی آمد و به صرف قابلیت هایی که داری به تو مسئولیت ندهیم. زیرا از نظر ما دو معیار اساسی را باید در نظر گرفت یکی صلاحیت – یکی قابلیت.].
ص:267
منوچهر کلانتری، دایی بیژن جزنی، یکی از افراد شرکت کننده در کنگره بود. او به جناح حیدر نزدیک بود. بنابراین به تعرض و جوخه های رزمی اعتقادی نداشت. در نتیجه تصمیم گرفت به انگلستان بازگردد. او پس از ضربات اسفند سال 60، تهران را به مقصد ایرانشهر ترک کرد تا از آنجا راهی پاکستان و سپس انگلستان شود. کلانتری در این سفر به یکی از همراهان که او نیز در صدد ترک ایران بود، گفت: «عده ای جوان بی تجربه و بی اطلاع که با پارتی بازی دور هم جمع شده اند و اختیارات را بین خودشان تقسیم کرده اند راجع به انقلاب تئوری بافی می کنند و برای سرنوشتش تصمیم می گیرند. منوچهر گفت این مسائل را طی نامه ای به مرکزیت سازمان توضیح داده و گفته است با این اوضاع و احوال من چشمم آب نمی خورد که سازمان بتواند به نتیجه ای برسد. یا بر اثر ضربات منهدم خواهد شد یا بر اثر تشتت و سردرگمی منفعل و تماشاچی وقایع خواهد شد.»(1)
عمر کلانتری کوتاه تر از آن بود که تحقق پیش گویی خود را مشاهده کند. گرچه نمی دانیم چه عللی موجب نزدیکی کلانتری به اقلیت شد؛ اما او سرنوشت محتوم اقلیت را در خشت خام دید. برای همین تصمیم داشت پس از بازگشت به انگلستان به مناسبات خود با اقلیت پایان بخشد. چنانکه در سال 1346 به مناسبات خود با گروه جزنی پایان داد و راهی انگلستان شد. هر تعریفی که از عنوان سازمان داشته باشیم، کنگره نشان داد که اقلیت نیز مانند «چریک های فدایی خلق»، سازمان نبود؛ بلکه محفلی بود مرکب از تعدادی افراد آنارشیست و ماجراجو که در اوهام خویش قدرت را می جستند. زیرا خود گفتند سازمانشان بحران زده، متشتت و دنباله رو حوادث است و هیچ گونه پیوندی با مردم خصوصاً با پرولتاریا که مدعی اش بودند ندارد. آنان حتی برای کسب قدرت که در آرزویش می سوختند، برنامه ای نداشتند. آنان به اشتباهات مکرر، بی هویتی، حیرانی و سرگردانی خود اقرار می کردند و پس از هر اقدامی خود را به واسطه
ص:268
انجام آن نکوهش می کردند. آنان خود گفتند که سازمانشان در حضیض است. آنان همدیگر را به بی اعتقادی؛ کم دانشی؛ فریبکاری؛ بی پرنسیبی؛ تذبذب، فرصت طلبی و بندبازی متهم کردند.
آنان ماجراجویانه مرده ریگ پیشینیان را دستمایه ای برای جاه طلبی های خود ساختند. اقلیت همواره از توهم توده ها نسبت به حاکمیت سخن می گفت؛ ولی در حقیقت نقش خویش در آینه می دید. پوسته توهم آنان چنان سخت بود که حتی اعترافات خودشان نیز نتوانست آن را بشکند. آنان چنان در توهمات خویش غرق بودند که با تقلید از انقلاب روسیه و حتی بدون در نظر گرفتن توان خویش، خشونت لجام گسیخته ای به جامعه تزریق می کردند و فرصتی استثنایی را از جامعه می ربودند. رحیم به درستی می نویسد:
قیام [انقلاب] چشم انداز جدیدی می گشاید. شرایط سیاسی، مطلوب، [و] از حد انتظار رهبران فراتر رفته است.»(1)
اما رهبری سازمان نتوانست و یا نخواست ارزش این شرایط مطلوب و فراتر از حدّ انتظار را بداند و درک کند؛ بنابراین به تخریب آن همت گماشت. آنان که خود نمی دانستند چه می خواهند، با ژاژخایی به رد و انکار مطلوب، پرداختند. اقلیت گویا با چشمانی شیشه ای به جامعه می نگریست. نگاهی که در عمق نفوذ نمی کرد و فقط بازتابی از تحولات اجتماعی بر جداره کبود آن می نشست. در نتیجه نیاز به زمان درازی نبود که این بار امیر بگوید: «سقوط خویش را تماشا می کنند.»(2)
سازمانی که از درون فروپاشیده بود فقط یک تلنگر نیاز داشت تا کاملاً فروبیفتد. این تلنگر در اسفندماه زده شد و طی آن چند تن از اعضای مرکزیت ضربه خوردند. اقلیت دیگر توان بازسازی و ترمیم خود را نداشت؛ نه بدان جهت که
ص:269
عناصر ورزیده خود را از دست داده باشد - زیرا ملاحظه کردیم هادی و نظام که در ضربات اسفندماه سال 60 کشته شدند فاقد هرگونه توانایی های سیاسی تئوریک برای رهبری سازمان می بودند - بلکه از آن جهت که ضربات راه را بر انشعاب ها و اخراج های بعدی گشود و «این وضعیت به گرایش انحرافی و خصوصاً جناح توکل، بر بستر عدم تناسب و تعادلی که در مصوبات کنگره وجود داشت امکان می دهد که شروع به یکه تازی نماید.»(1)
کنگره نه تنها اخراج اعضایی را «که نقش مهمی در شکل گری اقلیت داشتند» تصویب نمود - و این «یک چالش جدی برای سازمان» به حساب می آمد(2) - بلکه زمینه را برای اخراج جناح دیگر فراهم ساخت. در رأس این جناح که «سوسیالیسم انقلابی» نامیده می شدند رحیم قرار داشت. رحیم به رغم آن که به داشتن دانش تئوریک مشهور بود؛ در کنگره فقط توانست ده رأی را به خود اختصاص دهد. بنابراین از راه یافتن به مرکزیت بازماند. برای یک سازمان عمل گرا و پراگماتیست دانش تئوریک یک امر تشریفاتی و غیرضروری بود. کنگره نشان داد که آنان همچنان به پراتیسین احتیاج دارند و نه به تئوریسین. رحیم از حمایت هاشم که با 22 رأی و کاظم که با 21 رأی به مرکزیت راه یافته بودند برخوردار بود. هاشم که در آن زمان گویا مسئولیت شمال را برعهده داشت، شیفته دانش رحیم بود. او در انتقاد از خود می گوید در «استفاده از اندوخته عظیم تئوریک رحیم سستی نابخردانه ای از خود نشان داده» است.
پس از کنگره، رحیم دست به کار شد و «ترازنامه و چشم انداز» را در نقد و استهزاء کنگره نوشت. او گفت کنگره «کاری نکرد مگر که ریشه دار بودن بحران را تصریح کرد، حقیقتی که مباحثات کنگره خود آن را برملا ساخته بود.»
رحیم می نویسد که سانترالیزم دمکراتیک ادعا و توهمی بیش نبود؛ زیرا هنگامی که ما مرکزیت را به مبارزه ایدئولوژیک فراخواندیم سکوت اختیار کردند
ص:270
و هنگامی که هیأت اجرایی از مرکزیت موقت پرسید که چرا مبارزه ایدئولوژیک علنی را به عنوان یک اصل زیر پا نهاده؛ آنان پاسخ دادند که مبارزه ایدئولوژیک به سود رفرمیست هاست.
سپس موضوع را به کنگره احاله کردند و در کنگره نیز تصریح کردند که مبارزه ایدئولوژیک یک اصل دائمی نیست. به مقتضای شرایط گاه می تواند باشد و گاه می تواند نباشد.
رحیم می افزاید مرکزیت با بحران نیز چنین روبرو شد. در ابتدا آن را به بحران تشکیلاتی فروکاستند و یا گفتند بحران در نتیجه رشد بی رویه تشکیلات ایجاد شده است و یا آن را ناشی از تنبلی این یا آن فرد دانستند، ولی بالأخره اعتراف کردند که بحران هست؛ اما این بار نیز آن را به سنگ اندازی دیگران منتسب ساختند و موانع درون تشکیلاتی و برون تشکیلاتی برای آن یافتند. مانع برون تشکیلاتی پیمان رجوی – بنی صدر بود که مانع «تجسم یافتن قدرت توده ها» می شد. بنابراین پیشنهاد کردند که این پیمان را در هم بشکنند و مانع درون تشکیلاتی کسانی بودند که به ائتلاف و سازش با لیبرال ها تمایل نشان می دادند. هنگامی که این افراد استعفا کردند و از سازمان طرد شدند، باید به مانع درون تشکیلاتی غلبه کرده باشند؛ ولی چنین نشد. «سازمان از لحاظ برون تشکیلاتی شکست خورده است و بی لیاقتی اش در عمل برملا شده است. از لحاظ درون تشکیلاتی هم در مشکلات خودآفریده دست وپا می زند.»
نقد گزنده و سی وشش صفحه ای رحیم بر بی سامانی اقلیت، سازمانی که مبارزه ایدئولوژیک را برنمی تابید خبر از انشعاب دیگری می داد. انشعاب این بار در کمیته چاپ و توزیع رقم خورد. اولین بار در کنگره از وجود بحران در کمیته چاپ و توزیع سخن به میان آمد. مدت کوتاهی پس از کنگره، کمیته چاپ با ارسال نامه تهدیدآمیزی به مرکزیت با تعیین ضرب الاجل خواهان پاسخ به سئوالاتشان شدند. پرسش اول آنان درباره معیارهای شرکت در کنگره بود و پرسش دوم این بود که چرا مباحث کنگره در سطح سازمان انتشار نیافته است؟
مرکزیت به دو پرسش فوق پاسخ داد. مدت کوتاهی بعد کمیته مزبور به
ص:271
مرکزیت نوشت که مسائلی دارد و باید با یک یا دو تن از اعضای مرکزیت دیدار کنند. همزمان با این وقایع بنا به تصمیم کمیته امنیتی توزیع کار از سیزدهم بهمن ماه الی سوم اسفند متوقف شد. پس از پایان یافتن زمان مقرر، کمیته چاپ و توزیع این بار رأساً تصمیم گرفت که از توزیع کار به این بهانه که متوقف ساختن توزیع به شیوه دمکراتیک صورت نگرفته خودداری کند. در شانزدهم اسفند یکی از افراد مرکزیت نزد آنان رفت تا سخنانشان را بشنود. این بار آنان گفتند که باید یک کمیسیون کنترل و بازرسی ایجاد شود تا به مسائل آنان رسیدگی کند و ضمناً هیچ یک از اعضای مرکزیت نباید عضو این کمیسیون باشد.(1) پس از کش وقوس های فراوان بنا به تصمیم مرکزیت، اعضای کمیته چاپ و توزیع به خاطر انتقاداتی که داشتند به حالت تعلیق درآمدند. در هجدهم اسفند اعضای کمیته چاپ و توزیع با انتشار اطلاعیه ای و با اشاره به اختلافات خود نوشتند: «کمیته مرکزی مدعی است که می تواند مابین دو کنگره، حتی سر تشکیلات را به سنگ بزند، هر تصمیمی بگیرد و فعال مایشاء سرنوشت یکایک ما و سرنوشت کل سازمان است... تعلیق ما بدون بررسی اختلافات طرفین و خودسرانه صورت گرفته است. هرگاه این خودسری ادامه یابد، انحطاط مطلق کل تشکیلات باروبر قطعی آن خواهد بود. ما که تعلیق چند نفر را در برابر انحطاط عمومی توسط رهبران علی السویه می دانیم با تأکید بر سنت لنینی طرح زیر را برای روشن کردن مسائل پیش می کشیم: الف) می باید بلادرنگ یک کمیسیون کنترل تشکیل شود و به بازرسی مسائل طرفین بپردازد و آنگاه کل بررسی را در اختیار تشکیلات قرار دهد. ب) کمیسیون کنترل می باید هم کلیة سمت گیری های کمیته مرکزی (امنیتی، تشکیلاتی و عملی) را تا لحظه کنونی مورد بررسی قرار دهد. ج) ما خود را موظف می دانیم که کلیه مسائل مورد مشاجره را مورد بررسی قرار داده، وارد بحث با کمیته مرکزی شویم. در صورتی که به طرح کمیسیون کنترل پشت پا زده شود، آنگاه یک بحث علنی را به ما تحمیل خواهند کرد».
ص:272
چند روز بعد توکل به این اطلاعیه پاسخ داد و نوشت اقدام سازمان شکنانه ای که اخیراً از سوی چهار تن از مسئولین نشریه کار صورت گرفته است، نخستین تجلی حاد پراتیک ضدتشکیلاتی و سازمان شکنانه گرایشی است که می باید درون سازمان را از پلیدیهای وجود آن پاک کنیم.
توکل در بیانیه خود این «بحران حاد» را محصول شرایطی می داند که مجاهدین خلق با حرکت بی موقع خود پس از سی خرداد ایجاد کردند. او ادامه می دهد که پس از سی خرداد دو گرایش انحرافی درون سازمان پدید آمد. یک گرایش به صراحت از تاکتیک های انقلابی روی برمی تابد و حتی در درستی مارکسیسم – لنینیسم تردید می کند و گرایش دیگر اگر چه جملات انقلابی بر زبان می راند، ولی عملاً همان گرایش به راست را برمی گزیند. توکل می افزاید گرایش دوم در کنگره چیزی جز الفاظ و عبارات زیبا ارائه نکرد. این گرایش حاضر نبود یک ذره از انقلاب سوسیالیستی کوتاه بیاید؛ اما عملاً یأس و نومیدی و بی عملی را اشاعه می داد و اکنون این گرایش به بهانه شرایط امنیتی پیشنهاد می دهد که برای چند ماه تشکیلات تعطیل شود. اینها نمایندگان همان گرایشی هستند که از بی عملی سازمان می نالیدند، اما امروز عملاً خانه نشینی را توصیه می کنند.
توکل گرایش به بی عملی را ناشی از جذب شدن روشنفکران به سازمان های مارکسیست – لنینیست پس از قیام می داند. زیرا آنان بنا به خصوصیات طبقاتی و ایدئولوژیک خود آن توان را ندارند تا بر سر هر پیچ تند تاریخ بریدگی و بی تابی آنارشیستی خود را بروز ندهند. توکل بالأخره تهدید می کند چنانچه این عده بخواهند به سازمان شکنی روی آورند تنبیه سخت تشکیلاتی تا مرحله اخراج علیه آنها به کار گرفته خواهد شد.(1)
اما هاشم چند روز بعد با این تصمیم مخالفت کرد و نوشت یکی از اعضای مرکزیت با این استدلال که اعتصاب در یک تشکیلات کمونیستی معنایی ندارد بلادرنگ خواستار اخراج آنان شد. از نظر هاشم اقدام کمیته چاپ و توزیع نمودی
ص:273
دیگر از بحران تشکیلاتی می باشد که مرکزیت چشم خود را بر روی آن بسته است و اکنون می خواهد با حذف مکانیکی این نمود بحران، سیاست های گذشته را ادامه دهد. هاشم می پرسد مسائل آنان مگر چیست که باید اخراج شوند؟ «آنها می پرسند؛ سازمان نظرش درباره ریشه بحران چیست و چرا ریشه یابی آن را در دستور کار تشکیلات قرار نمی دهید؟ سازمان چرا هیچ قدمی در راه تحقق حرف ها و شعارهایی که عنوان می کند برنمی دارد؟ چرا جوخه های رزمی تشکیل نشد؟ کانون های پارتیزان چه شد؟ چرا در هیچ اعتصاب و حرکت اعتراضی شرکت و مداخله نداریم؟ چرا باید کلت بی سوزن در اختیار ما قرار دهند؟»
هاشم می گوید که بنیان حرف و تمایل توکل و همفکرانش این است که سازمان را از عناصری که روشنفکران خرده بورژوا می خواند تصفیه کند و با یک جمع ده – پانزده نفره سازمان را به پیش ببرد. به گفتة وی جناح توکل پشتشان به مصوبات کنگره گرم است و گمان می کنند که بی خطی و بی برنامگی به پایان رسیده است و خط و برنامه موردنظرشان همان قطعنامه های مملو از تناقض است که با «گدایی اسف باری در کنگره به تصویب رسید» و ملغمه ای است از نظرات مخالف و متضاد که برای احراز حدنصاب سرهم بندی کردند و گویا فراموش کردند که خودشان به وجود بحران و بی هویتی خویش اعتراف کردند. اکنون آن بحران کجا رفت؟ هاشم هشدار می دهد که این خودفریبی ها و توهمات خرده بورژوایی تشکیلات را بر باد خواهد داد.
هاشم تأکید می کند که ما می گوییم تشکیلات دچار بحران است، اما آنها در پاسخ می گویند «این بحران شماست؛ بحران بریدگی است» زیرا نمی خواهند به ریشه بحران، به بی کفایتی خود و به بی اساس بودن بسیاری از نقطه نظراتشان بپردازند.(1)
ضربه خوردن کمیته چاپ و توزیع، اخراج آنان را منتفی کرد؛ ولی اختلافات آنان با مرکزیت فراتر از مسائل تئوریک بود. در گزارشی که توکل در اواخر اسفند
ص:274
به تشکیلات ارائه می کند از اختلاس یک میلیون وپانصدهزار تومانی کمیته چاپ و توزیع خبر می دهد.(1) ادعای توکل از یک سو می تواند اتهامی باشد علیه کمیته چاپ و توزیع برای تکمیل محمل اخراج آنان؛ و از دیگر سو می تواند تلاشی باشد از سوی کمیته چاپ برای جمع و جور کردن امکانات برای اعلام انشعاب. خصوصاً آنکه مدتی بعد «الف. ر» و «ح» در مؤخره اطلاعیه که بخش نخستین آن در 23 اسفند امضای کاظم را نیز به همراه دارد، عمق بدبینی کمیته چاپ و توزیع نسبت به مرکزیت را برملا کردند: «هنگامی که رفقای شمارش [چاپ و توزیع] بی توجهی به این عوامل [امنیتی] را می دیدند، بی اعتقادی شان (نسبت به مسئولان) افزون تر می شد. از پیش، البته بی مسئولیتی سیاسی آنان را دریافته بودند، و هر اعتراضشان با جواب سربالا روبرو می شد و حال چنان که خود می گفتند: برای آپاراتچی ها تا جایی اهمیت داریم که بارکش خوبی باشیم. از ما کار می خواهند، اما حاضر به شنیدن مسائلمان نیستند... امکانات می خواهیم – طفره می روند. حتی سه ماه دویدیم تا سیانور گرفتیم. گویی این هم تفقدی نسبت به ماست که به خاطر حفظ اسرار سازمانی سیانور داشته باشیم. همین نشان می دهد که چقدر ولنگارند و برایشان آدم نسبت به موقع و امکانشان علی السویه است.
حتی نسبت به سلاح هایی که گرفته بودند، تردید کردند. پس برنامه ای برای تمرین آنها ریختند. آنگاه دریافتند که سلاح ها قلابی اند. اسلحه بدون سوزن. تنها یکی سوزن داشت که سوزن آن هم قلابی بود ... هنگامی که به ما اسلحه می دادند، گفتند که به دقت آزمایش شده است و ما را از تمرین بازداشتند.»(2)
این اطلاعیه مشتمل است بر یک مقدمه و متن اصلی با امضای کاظم، الف. ر [رحیم] و ح [حسن/ هاشم] به تاریخ 23 اسفند 1360. این اطلاعیه پس از ضربه خوردن کاظم، با یک مؤخره در تاریخ نهم اردیبهشت 61 منتشر شد. اطلاعیه با نقد مختصر موضع گیریهای سازمان که در سرمقاله های کار منعکس شده بود می نویسد:
ص:275
«کسانی که در کنگره بر تصویب قطعنامه های خود اصرار می ورزیدند و از رفتن به میان توده ها و جوخه های رزمی و کانون های پارتیزانی و کمیته های اعتصاب سخن می گفتند و آن را دلیل زنده بودن سازمان می پنداشتند اکنون پس از چند ماه به حذف برخی از کمیته ها و اخراج دست زده اند و برخی مصوبات را ملغی ساخته اند».
این اطلاعیه که توکل در اردیبهشت ماه از وجود آن مطلع می شود، از جانب وی بدون پاسخ نماند. او امضاکنندگان اطلاعیه را روشنفکران خرده بورژوایی خواند که چون از یافتن پایگاه درون سازمان مأیوس شده اند، ماهیت واقعی و سازمان شکنانه خود را آشکار کرده اند. توکل اینان را اپورتونیست هایی می داند که چهره کریه خود را در پشت چپ ترین شعارها پنهان کرده اند. توکل می نویسد: «نظریات «ح» در مورد تعطیل کار سیاسی و تشکیلاتی که در نامه های متعددش مندرج است، او را از معرفی کردن بی نیاز می سازد. اما «الف. ر» نیز به رغم گذشت شش ماه از کنگره هنوز قادر نیست مباحث کنگره را برای انتشار بیرونی تنظیم کند». توکل می نویسد «شرافت کسانی که با اعلام سپری شدن دوران انقلاب به خانه های خویش بازگشتند صد برابر بیش از این افرادی است که با این کارنامه هنوز در نوشته های خود به عبارت پردازی انقلابی می پردازند».
توکل جناح رحیم و هاشم را به تلاش برای متلاشی کردن سازمان متهم کرده و می نویسد که «آنان با طرح شعار حق سازماندهی خود برای انقلاب در حقیقت به تشکل و نظم و انضباط پشت پا زده و از محفل گرایی و لیبرالیسم دفاع می کنند». توکل بخش نخستین همین اطلاعیه را که در 23 اسفند 1360 به امضاء کاظم، الف. ر [رحیم] و ح [حسن/ هاشم] رسیده مصداقی از توطئه گری آنان می داند؛ زیرا آنان بدون آنکه ارتباط تشکیلاتی با یکدیگر داشته باشند، در روابطی فراتشکیلاتی و فراکسیونی اطلاعیه می نویسند و می پراکنند و یارگیری می کنند و با افراد اخراج شده قرار اجرا می کنند و در بزنگاه از انتشار نشریه جلو می گیرند و یک ونیم میلیون تومان را بین خود تقسیم می کنند.(1)
ص:276
ضربه به بخش چاپ و توزیع به مرکزیت نیز سرایت کرد که طی آن هادی و نظام و کاظم کشته شدند. این ضربات خود بهانه ای شد برای آنکه بار دیگر توکل و هاشم به منازعه بپردازند.
هاشم نوشت پس از ضرباتی که به مرکزیت پیکار و موسی خیابانی وارد شد ما احساس خطر کرده و خواستار چاره اندیشی عاجل کمیته مرکزی با مسئله ضرباتی شدیم که از نظر ما حتمی بود. اما اکثریت کمیته مرکزی ما را به ترس و وادادگی متهم کرد. پیشنهاد ما خصوصاً کاظم عقب نشینی موقت برای بازسازی تشکیلات و انتشار پانزده روز یک بار نشریه بود که با استهزا اکثریت کمیته مرکزی مواجه گردید. هاشم می افزاید در گفت وگویی که با توکل درباره ضربات داشته است، او عامل اصلی ضربات را روابط محفلی گرایش اقلیت درون سازمان می داند و استدلال می کند که هر جا چنین روابطی بوده است ما ضربه خورده ایم. هاشم ادامه می دهد که توکل در ادامه «تحلیل های مشعشع» خود که عبارتست از «ضربه زدن اقلیت محفل باز به بخش هایی که خودش در آن فعالیت داشته» به دنبال عامل ضربه به دیگر بخش ها می گردد. هاشم ادامه می دهد که توکل، گاو را از روی دمش می شناسد. بنابراین به ما می گوید که فردی از گرایش شما هادی را به سر قرار کشانده است. او به جای آنکه تحلیل و بررسی کند که چرا ضربه مثل باد و برق سه روزه بخش عظیمی از تشکیلات را نیست و نابود کرد، چنین اراجیفی تحویل ما می دهد. بالأخره هاشم نتیجه می گیرد که رهبری سازمان بیش از گذشته قدرت و صلاحیت خود را از دست داده است.(1)
اینک نوبت توکل بود که به حملات هاشم پاسخ گوید. او می نویسد که از بهمن ماه تا بیستم اسفند مرکزیت دو جلسه تشکیل داد که مهم ترین مسائل مورد بحث، مسائل امنیتی بود. بنابراین مقرر شد که کاظم به عنوان مسئول امنیتی سازمان شناسنامه امنیتی از همه اعضا تهیه و جمع بندی آن را به جلسه ارائه کند؛ ولی کاظم هیچ اقدامی نکرد و مشاجره ها نیز بدون نتیجه بود. بالأخره هادی در
ص:277
آخرین جلسه گفت این کمیته امنیتی قادر نیست مسائل امنیتی سازمان را حل کند. بنابراین به پیشنهاد او مقرر شد که هر بخش به مسائل امنیتی بخش خود رسیدگی کند و کاظم نیز مسئول بخش محلات شود. اما کاظم از پذیرش این مسئولیت هم سر باز زد. بنابراین قرار شد که در اوایل فروردین ماه جلسه ای برگزار گردد تا معلوم گردد چرا برخی از افراد از پذیرش مسئولیت طفره می روند و از انجام مسئولیت محوله شانه خالی می کنند؛ خصوصاً از زمستان سال 60 اخبار جسته و گریخته ای می رسید که این افراد می خواهند انشعاب کنند.
توکل با اشاره به تعلیق چهار تن از افراد کمیته چاپ و توزیع و استعفای احمد عطاءاللهی از مسئولیت چاپ در اعتراض به حکم تعلیق آن چهار نفر، می افزاید: «پس از استعفای عطاءاللهی به صحت نظر خود بیش از پیش متقاعد شدم که یک سلسله تحرکات سازمان یافته ضدتشکیلاتی در جریان است. وقتی با پیشنهاد تعطیل تشکیلات و عمده کردن مبارزه ایدئولوژیک و انتشار چند هفته یک بار نشریه مخالفت شد، ناگهان ما شاهد عدم پخش نشریه از سوی این گرایش شدیم. همه این شواهد نشان می دهد که حرکات ضدتشکیلاتی در بخش های معینی بروز کرده است». توکل در ادامه با بیان سیر ضربات به کمیته چاپ و مرکزیت، در ریشه یابی این حوادث می گوید که فاکت های متعددی وجود دارد که نشان می دهد سردمداران گرایشی که در کنگره در اقلیت قرار گرفتند، پس از کنگره در جهت ایجاد یک فراکسیون ضدتشکیلاتی حرکت کردند و محور آن هاشم و رحیم بودند. آنان در بیانیه ای که منتشر کردند آشکار کردند که در صدد انشعاب هستند و هدفی جز در هم شکستن تشکیلات و خرد کردن روحیه درون سازمان را دنبال نمی کردند. توکل می نویسد در بررسی هایی که پس از ضربات انجام دادیم نشان می دهد که متعاقب اعلام تعلیق آن چهار نفر، رحیم با آنان ارتباط غیرتشکیلاتی برقرار کرد و تا روز ضربه به «بخش شمارش» این ارتباط ادامه داشت و هاشم نیز از این روابط مطلع بود. بنابراین اکنون آشکار می گردد که ریشه این ضربات در کجا نهفته است. توکل می افزاید: «پس از ضربات، هاشم برای آنکه صحت پیش بینی های مشعشعانه خود را به اثبات
ص:278
برساند می گوید اگر تشکیلات را موقتاً تعطیل کرده بودیم ضربه ای هم در کار نبود، ولی من پاسخ می دهم که خیر! هنگامی که تشکیلات شکنی و شیوه های تخریب تشکیلاتی پدید آید، آنگاه ضربه اجتناب ناپذیر خواهد بود و مسئولیت ضربات به عهده کسانی است که پنهانی دست به ایجاد فراکسیون زدند».
توکل پس از آن، این فراکسیونیست ها را تهدید به اخراج می کند و می نویسد که اگر آنان می خواهند در تشکیلات بمانند به هیچ وجه حق هیچ گونه حرکتی در جهت ایجاد فراکسیون به نحو پنهان و یا آشکار را ندارند. او می گوید که اگراین افراد را تا به حال تحمل کرده است صرفاً به این خاطر بوده است که هر چه بیشتر ماهیت ایدئولوژیک آنها را افشا کند و در یک مبارزه ایدئولوژیک با آنان تسویه حساب کند.(1)
صرفنظر از توکل و هاشم که در دو سوی این منازعه و رقابت بودند، مهدی سامع نیز درباره این ضربات تحلیلی ارائه کرد و با سنگین خواندن آن نوشت ضربه به سازمان امری محتوم بود. او این حتمیت را ناشی از بی عملی سازمان و انفعال و سرخوردگی و بریدگی افراد دانسته و می نویسد در سازمان چنان جوی حاکم شد که عمده ترین مشغله افراد – اگر منفعل نشده یا نبریده باشند – بحث های محفلی، غر زدن، سردرگمی، استعفا دادن و... بود.
سامع می گوید:
هر گاه مروری بر حرکات گذشته سازمان بیفکنیم(2)، هر گاه ماجرای گرایش راست سازمانی (حیدر و یارانش)، ماجرای برخورد به مجاهدین و مشی لیبرال آنارشیستی آنان، ماجرای حرکت مشترک با پیکار و بدون توده ها، ماجرای وحدت با جناح چپ و ... را به بررسی بنشینیم به روشنی درمی یابیم که در تمامی آنها خط زردی سراسری کشیده شده است. حل و فصل مسائل در بالا و عدم اتکاء به توده های پایینی. سیر این روند که عمده ترین گرایش حاکم بر مرکزیت
ص:279
است از سویی منجر به جدایی کامل بالا از پایین گشت و از سوی دیگر به تدریج روابط حاکم بر سازمان را در وجه غالب به سانترالیسم بوروکراتیک بدل نمود.
سامع گذشته از تحلیل علل ضربات، طرحی برای بازسازی و ت