میراث حوزه اصفهان جلد 11

مشخصات کتاب

شابک : 30000 ریال : ج.1 : 964-92974-9-9 ؛ 30000 ریال: ج.2 : 964-9608-0-4 ؛ 30000 ریال: ج.3 : 964-96108-6-3 ؛ ج.4 : 964-96567-4-X ؛ 50000 ریال (ج. 4) ؛ 70000 ریال (ج. 5) ؛ 80000 ریال : ج.6 978-600-6146-08-9 : ؛ ج.7 978-600-6146-02-7 : ؛ 100000 ریال : ج.8 : 978-600-6146-11-9 ؛ 200000 ریال : ج.9 978-600-6146-33-1 : ؛ ج.10 978-600-6146-42-3 : ؛ ج.11 978-600-6146-45-4 : ؛ 35000 ریال (ج.12)

شماره کتابشناسی ملی : م 83-35172

عنوان و نام پدیدآور : میراث حوزه اصفهان/ به اهتمام احمد سجادی، رحیم قاسمی؛ [برای] مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان.

مشخصات نشر : قم : موسسه فرهنگی مطالعاتی الزهرا (س)، 1383 -

مشخصات ظاهری : ج.

فروست : مجموعه منشورات ؛ 2، 14، 17، 18،24، 28، 30

یادداشت : جلد سوم تا دهم به اهتمام محمدجواد نورمحمدی تالیف است.

یادداشت : جلد یازدهم به اهتمام محمدجواد نورمحمدی و سیدمحمود نریمانی تالیف است.

یادداشت : ج. 2 (چاپ اول: زمستان 1384).

یادداشت : ج.3 (چاپ اول: 1386) .

یادداشت : ج. 4 (چاپ اول: زمستان 1386).

یادداشت : ج.5 (چاپ اول: 1387).

یادداشت : ج.6 (چاپ اول: 1389) .

یادداشت : ج.7 (چاپ اول: 1389) (فیپا).

یادداشت : ج.8 (چاپ اول:1390).

یادداشت : ج.9 (چاپ اول: زمستان 1391).

یادداشت : ج.10 (چاپ اول: 1392 (فیپا).

یادداشت : ج.11 (چاپ اول: 1393) (فیپا).

یادداشت : ج.12 (چاپ اول:تابستان 1394).

یادداشت : وضعیت نشر جلد چهارم تا دوازدهم: اصفهان: حوزه علمیه اصفهان، مرکز تحقیقات رایانه ای.

موضوع : اسلام -- متون قدیمی تا قرن 14

موضوع : فلسفه اسلامی -- متون قدیمی تا قرن 14

موضوع : کلام -- متون قدیمی تا قرن 14

موضوع : فقه جعفری -- متون قدیمی تا قرن 14

رده بندی دیویی : 297/04

رده بندی کنگره : BP11/س3م9 1383

سرشناسه : سجادی، احمد، 1344 - ، گردآورنده

شناسه افزوده : قاسمی، رحیم، 1351 -، گردآورنده

شناسه افزوده : حوزه علمیه اصفهان. مرکز تحقیقات رایانه ای

وضعیت فهرست نویسی : فیپا

ص :1

اشاره

ص :2

دفتر یازدهم

به اهتمام

محمّدجواد نورمحمّدی، سید محمود نریمانی

مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیّه اصفهان

ص :3

هوالشکور

این میراث ماندگار که رساله هایی پربار از اسفار گرانبهای نام آوران مکتب اصفهان است، به ساحت نورانی فقیه بلند آوازه، سید جلیل القدر، علامه دوران و زعیم علمی، فرهنگی و اجتماعی اصفهان آیت اللّه سید محمد باقر شفتی، «حجة الاسلام»، تقدیم می داریم.

ص :4

درباره این مجموعه

«میراث حوزه اصفهان»مجموعه ای است نوپا،باطرحواره ای به وسعت عرصه:«رساله نگاری در پهنه یکهزار سال تلاش علمی،معرفتی دانشیانی که با حوزه علمیّه اصفهان پیوند داشته اند.

مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیّه اصفهان-که به امر مرجع عالیقدر حضرت آیة اللّه العظمی مظاهری«مدّ ظله العالی» تأسیس گردیده-این مجموعه را با هدف ارائه محقّقانه،شکیل و شایسته متون مورداشاره بنا نهاده است و با چشمداشت به لطف حضرت حق در این مسیر گام می نهد.در توضیح این مطلب اشاره به نکاتی چند بایسته است.

(الف)هرچند عنوان«رساله»عنوانی است عام و ریخته های قلمی خرد و کلان را به یکسان دربرمی گیرد.اما در اینجا به اقتضای متاخّران و معاصران،این کلمه به معنای«نگاشته های کم برگ»به کار رفته است.

(ب)«رساله نگاری»مفهومی است عام و مراد از آن همان معنای اصیل عامش می باشد،بدین ترتیب تألیف،ترجمه،تحشیه و دیگر ساحت های تلاش علمی قلمزنان می تواند در حیطه این مجموعه قرار گیرد.

(ج)حوزه زمانی این مجموعه،به هیچ دوره خاصّی محصور نمی باشد.امروزه،از سابقه یکهزار ساله حوزه علمیّه اصفهان آگاهی داریم،رساله هایی که در این مجموعه عرض می شود.می تواند سراسر این پهنه وسیع را دربرگیرد.

(د)پرواضح است که اگر در این شهر ابن سیناها،صاحب ابن عبادها و علاّمه مجلسی ها«قدس سرّهم»به تلاش علمی مشغول بوده اند،شیخ بهایی ها،و میردامادها و حکیم صهباها«قدس سرّهم»نیز در کنار تلاش علمی بس

ص :5

ارجمندشان به ذوق ورزی و تکاپوهای گرانقدر در زمینه هایی که نشانگر عالی ترین هیجانات روح انسانی است،هم می پرداخته اند.ازاین رو مجموعه حاضر دو حیطه«تلاش علمی و تکاپوی ذوقی»را همزمان در کنار هم عرضه خواهد کرد.

(ه)پیوند با«فضای علمی و معرفتی»حوزه علمیّه اصفهان،شرط اجتناب ناپذیر ورود نگاشته ها به این مجموعه است.

گذشته از علمی بودن آثار،تطابق آن با«فضای معرفتی»حوزه ای که اقیانوس های ناپیدا کرانه ای همچون مجلسی شیخ بهایی،میرداماد،محقّق خوانساری،فاضل هندی صدر المتألّهین،حکیم نوری،حکیم سبزواری«قدس سرّهم»را در خود پرورانده است شرطی است که این مجموعه بر حصول آن تأکید دارد.

(و)هدف این مجموعه«ارائه محقّقانه شکیل و شایسته این متون»می باشد.این عنوان می تواند مادّه و صورت مجموعه حاضر را مشخص سازد،زیرا ارائه«محقّقانه»این نگاشته ها،نشانگر مادّه مجموعه و ارائه«شکیل»آن نشان دهنده صورت آن است.به باور ما،ارائه«شایسته»نیز ارائه ای است که همزمان دو قید«محقّقانه»و«شکیل» بودن را به همراه داشته باشد.

بدین ترتیب،این مجموعه،می کوشد با استمداد از عنایات حضرت حقّ،متون فاخری که شرایط مذکور را حائز باشد، منتشر نموده و صفحات خود را بدان،زیور بخشید و در این راه،همدلی و همراهی همه محقّقان ارجمند را امید می برد.

و اللّه ولیّ التّوفیق مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان

ص :6

فهرست

عنوان صفحه

مقدمه··· 17

آثار الأصفی

در تفسیر سوره جمعه

مؤلّف: سید محمد هاشم بن حسین حسینی نجف آبادی

مقدمه تحقیق··· 23

نگاهی به زندگی سید محمدهاشم بن حسین حسینی نجف آبادی··· 23

تألیفات آقا سید محمدهاشم··· 25

خدمات و آثار ماندگار··· 26

فرزندان سید محمدهاشم··· 27

درگذشت··· 28

تمجید آصف الدوله و مبانی آن··· 29

لطافت شعر آئینی آقا سید محمدهاشم حسینی··· 32

سبک تفسیری آقا سید محمدهاشم··· 33

روش تحقیق رساله··· 34

رساله آثارالاصفی··· 37

مقدمه: در بیان معنی جمعه و ثواب روز جمعه و فضل آن··· 39

معنی کلمه سوره و جمعه··· 39

فضیلت روز جمعه··· 40

علل بی برکت شدن کار دنیا در روز جمعه··· 43

ص :7

ذکر مصائب سیدالشهداء و اشعار مؤلّف··· 44

تفسیر: بسم اللّه الرحمن الرحیم··· 44

مصیبت بریدن سر حضرت سید الشهدا··· 49

تفسیر آیه اول: یسبح للّه ما فی السماوات...··· 50

تسبیح موجودات··· 50

تسبیح جمادات··· 51

تسبیح حیوانات در آیات و روایات··· 54

مهلت خواستن حضرت سیدالشهدا در شب جمعه··· 57

اشعار مؤلّف در حالات شب عاشورای سیدالشهدا··· 58

تفسیر آیه دوم: هو الذی بعث فی الأمیین رسولاً··· 59

فرق رسول و نبی و محدّث··· 59

تطبیق «کان عرشه علی الماء» بر منزلت ائمه اطهار··· 60

اشعار مؤلّف در مصائب صدیقه طاهره سلام اللّه علیها··· 63

تفسیر آیه: و آخرین منهم لمّا یلحقوا بهم··· 65

نظر اول: و آخرین منهم، ایرانیان هستند··· 65

ذکر فضیلتی از فضائل علی علیه السلام ··· 67

نظر دوم: آخرین منهم، ملائکه می باشند··· 68

اشعار مؤلّف در شهادت حضرت علی اصغر··· 69

تفسیر آیه: ذلک فضل اللّه یؤتیه··· 70

تفسیر: فضل اللّه ··· 70

مرثیه در آتش افتاده به اهل حرم··· 74

تفسیر آیه: مثل الذین حملوا التوراة··· 75

چند نکته از کلام توراة در حقانیّت نبوت محمد صلی الله علیه و آله ··· 77

اشعار مؤلّف در رثاء قاسم بن الحسن··· 79

تفسیر آیه: قل یا أیها الذین هادوا··· 81

بررسی لغات آیه··· 81

ص :8

دیدگاه اولیاء اللّه درباره مرگ··· 82

اندرز بر توجّه به وطن حقیقی··· 83

در مصائب وجود نازنین سیدالشهدا علیه السلام ··· 86

تفسیر آیه: و لا یتمنونه ابداً··· 87

ظلم و انواع و احکام آن··· 89

نگاهی کوتاه به ردّ مظالم عباد··· 90

اشعار مؤلف در سوگ شهادت حضرت علی اکبر··· 96

تفسیر آیه: قل إن الموت الذی تفرّون منه··· 97

در بی ثمر بودن فرار از مرگ··· 97

پرداختن به امور آخرت اصلاح کننده امور دنیا نیز هست··· 99

ترس از مرگ یا ترس از اعمال··· 100

اجل محتوم چاره ناپذیر است··· 102

در توصیف امام حسین و همراهان بنی هاشمی··· 105

تفسیر آیه: یا أیها الذین آمنوا إذا نودی للصلاة··· 107

اهمیت نماز جمعه در روایات··· 109

آداب، سنن و اعمال شب و روز جمعه··· 109

ثواب صلوات در شب و روز جمعه··· 112

ثواب قرائت قرآن در روز جمعه··· 114

فضیلت روز جمعه بر روزهای هفته··· 115

سروده مؤلّف در مناجات سیدالشهدا در هنگام شهادت··· 116

تفسیر آیه: فإذا قضیت الصلاة··· 117

در تفسیر: فانتشروا··· 118

تفسیر: واذکروا اللّه کثیرا··· 119

خوف خدا نیز ذکر است··· 120

حال ابنای زمان و تمجید آصف الدوله··· 121

نماز شب جمعه و ثواب آن··· 123

ص :9

نماز روز جمعه و ثواب آن··· 124

در مصیبت سر امام حسین در تنور··· 125

تفسیر آیه و اذا رأوا تجارة او لهوا··· 127

در تفسیر و شأن نزول و اذا رأوا تجارة او لهوا··· 127

اندرز در ایمان به آمدن رزق الهی··· 130

عوض زهد در دنیا زهد از آخرت کرده ایم··· 132

ثواب کار کردن مرد در منزل··· 133

در سوگ شهادت قمر بنی هاشم··· 135

منابع تحقیق··· 137

ردّ المظالم

مؤلّف: محمدحسن بن محمدتقی موسوی اصفهانی

مقدمه تحقیق··· 141

شرح حال مؤلّف··· 141

اصطلاح ردّ مظالم··· 141

استعمال «ردّ مظالم» در کلام فقهای متقدم··· 142

نظر علمای معاصر در باب ردّ مظالم··· 143

روش تحقیق··· 144

مسألة فی تحقیق معنی ردّ المظالم··· 147

قول علامة الحلی فی الارشاد··· 148

قول المحقق الحلی فی الشرایع··· 149

قول المحقق الحلی فی المختصر النافع··· 151

قول العلامة الحلی فی القواعد··· 152

قول الشهید الثانی فی الروضة··· 152

قول الفیض الکاشانی فی مفاتیح الشرائع··· 155

ص :10

قول الشیخ الطوسی فی النهایة··· 157

قول ابن إدریس الحلی فی السرائر··· 158

قول یحیی بن سعید الحلی فی الجامع للشرائع··· 163

قول ابی الصلاح الحلبی فی الکافی··· 164

قول فاضل الآبی فی کشف الرموز··· 165

قول الصیمری فی غایة المرام··· 167

قول المقداد السیوری فی التنقیح··· 170

قول ابن فهد الحلی فی المهذب البارع··· 175

قول السید عمیدالدین فی کنز الفوائد··· 178

قول ابن حمزة الطوسی فی الوسیلة··· 180

قول ابن زهرة الحلبی فی الغنیة··· 180

قول العلاّمة الحلی فی التبصرة··· 181

قول العلاّمة الحلی فی التلخیص··· 181

قول الشهید الثانی فی المسالک··· 182

قول العلامة الحلی فی المختلف··· 184

قول المحقق الأردبیلی فی مجمع الفائدة··· 186

قول العلاّمة الحلّی فی المختلف··· 193

قول المحقق السبزواری فی الکفایة··· 194

قول الشهید الثانی فی المسالک··· 201

قول السید علی الطباطبائی فی الریاض··· 206

قول السید محمد العاملی فی المدارک··· 219

قول المحقق السبزواری فی الذخیرة··· 221

منابع تحقیق··· 225

حرمة محارم الموطوء علی الواطی

مؤلّف: السیّد محمّدباقر الموسویّ المشتهر بحجّة الإسلام

ص :11

مقدّمة التحقیق··· 231

الفصل الأوّل: نبذة من حیاة المؤلّف قدس سره ··· 232

اسمه و نسبه··· 232

ولادته و نشأته··· 233

إطراء العلماء له··· 236

1_ الفقیه المحقّق میرزا أبوالقاسم القمّی قدس سره ··· 236

2_ الحکیم المولی علی النوری قدس سره ··· 237

3_ العلاّمة الفقیه الحاج محمّد إبراهیم الکرباسی قدس سره ··· 237

زهده و عبادته··· 237

إقامته الحدود الشرعیّة··· 238

أساتذته··· 238

مشایخ روایته··· 239

تلامذته··· 240

أولاده··· 240

تآلیفه القیّمة··· 241

الکتب و الرسائل الفقهیّة:··· 241

الکتب و الرسائل الحدیثیّة:··· 243

الکتب و الرسائل الأصولیّة:··· 243

الکتب الرجالیة:··· 243

الکتب و الرسائل المتفرّقة:··· 243

وفاته و مرقده··· 243

الفصل الثانی: ما یتعلّق بالرسالة··· 244

الفصل الثالث: عملنا فی التحقیق··· 245

رسالة فی حرمة محارم الموطوء علی الواطی··· 249

التنبیه علی أمور··· 258

ص :12

[التنبیه الأوّل: فی حدّ الإیقاب]··· 258

[التنبیه الثانی: فی ثبوت التحریم فیما إذا کان الفجور مسبوقاً بالعقد]··· 260

[التنبیه الثالث: فی أ نّه هل یختصّ الحکم المذکور بأخت الموطوء، أو یعمّ بنت بنت الموطوء و إن نزلت، و کذا بنت ابنه، و کذا أمّ الأمّ و إن علت]··· 268

[التنبیه الرابع: فی أنّ الحکم المذکور هل یختصّ بالأصناف المذکورة إذا کانت من النسب، أو یعمّها و الرضاع؟]··· 270

[تنبیه: فی أنّ المحرّمات بالرضاع بأسرها هل هی مثل المحرّمات فی النسب فی المحرمیّة و جواز النظر إلی ما یجوز النظر إلیها، أم لا؟]··· 277

فهرس مصادر التحقیق··· 279

العشرة الکاملة

تألیف: عالم بارع آیت اللّه ملاّ حبیب اللّه کاشانی

مقدمه تحقیق··· 287

العشرة الکاملة··· 293

الفصل الأوّل: فی تفسیر الترتیل··· 293

الفصل الثانی: فی تفصیل الأسنان··· 295

الفصل الثالث: فی بیان مخارج الحروف··· 296

الأوّل: الحلق··· 296

الثانی: اللسان··· 296

الثالث: الشفة··· 297

الرابع: جوف الفم و فضائه··· 298

الخامس: الخیشوم··· 298

الفصل الرابع: فی بیان صفات الحروف··· 298

الفصل الخامس: فی ذکر بعض خواص جملة من الحروف··· 301

الأوّل: فی بعض ما یتعلّق باللام··· 301

الثانی: فی بعض ما یتعلق بالنون الساکنة··· 303

ص :13

الثالث: فی بعض ما یتعلّق بالمیم الساکنة··· 305

الرابع: فی بعض ما یتعلّق بالراء المهملة··· 305

الخامس: فی بعض ما یتعلّق بالهاء··· 306

السادس: فی بعض ما یتعلّق بالواو··· 308

السابع: فی بعض ما یتعلّق بالهمزة··· 310

الفصل السادس: فی نبذ ممّا یتعلّق بالمدّ العارض··· 312

الفصل السابع: فی بعض ما یتعلّق بالإدغام··· 315

الفصل الثامن: فی الوقف··· 318

الفصل التاسع: فی الإمالة··· 324

الفصل العاشر: فی إشارة إجمالیّة إلی أسماء القرّاء و رواتهم··· 326

منابع تحقیق··· 329

آب نیسان و قمر در عقرب

مؤلّف: ملا محمدباقر بن اسماعیل خاتون آبادی

مقدمه تحقیق··· 333

الف) آشنایی با مؤلّف رساله··· 333

ب) نام شماری آثار خاتون آبادی··· 335

ج) تحقیق رساله آب نیسان··· 336

رساله آب نیسان و قمر در عقرب··· 341

قمر در عقرب··· 352

منابع و مصادر تحقیق··· 357

شرح ابیات دهدار

مؤلّف: ملا محمدجعفر لاهیجی

ص :14

مقدمه تحقیق··· 359

ترجمه ناظم··· 360

ترجمه شارح··· 362

اساتید··· 364

شاگردان··· 364

تألیفات··· 365

وفات و مدفن··· 365

رساله حاضر··· 366

نسخ و تصحیح··· 366

رساله شرح ابیات دهدار··· 373

شرح اسمِ اعظم الهی··· 398

منابع تحقیق··· 425

فهرست نسخه های خطی حوزه

علمیّه نجف آباد (بخش دوم)

مقدمه··· 427

فهرست نسخه های خطی حوزه علمیه نجف آباد··· 536 _ 429

فهارس فنی دفتر یازدهم

آیات··· 549

روایات··· 552

معصومان و پیامبران علیهم السلام ··· 561

اشخاص··· 564

کتابها··· 586

ص :15

مکانها··· 600

ادیان، فرق، مذاهب و طوایف··· 605

ص :16

مقدمه

سپاس مخصوص ذات بی انباز و یاری است که بر هر نعمتی از نعمت های جسیمش بر ما منت ها است و انسان از عهده شکر محبت بی کران او برنمی آید. و درود بر پیامبر بزرگی و بزرگواری و شرافت و انسانیت، حضرت ختمی مرتبت محمد بن عبداللّه صلی الله علیه و آله.

و از جمله نعمت های سبحانی فراغت و فرصت پرداختن به گنجینه آثار دانشمندان اسلامی است که خداوند بزرگ موهبت فرمود؛ و چه نعمتی بالاتر و ارزشمندتر از نعمت و امنیت دانش اندوزی و دانش آموزی و تحقیق و بهره وری از خوان گسترده مأدبه بزرگ آفرینش و سفره پر رزق علوم آل محمد علیهم السلام است.

هر جامعه ای که توفیق استفاده از این موهبت الهی یابد، راه کمال و سعادت یافته و فرزندانش بر شریعه «بحارالأنوار» روزی خوار خواهند بود و بزرگانش از چشمه سار «مناجات شعبانیه» جام برگیرند و شهروندانش از آبشار صادق آل محمد علیهم السلام جرعه های «کونوا لنا زیناً»(1) بنوشند و سرفصل سخن خطیبان و خداوندان سخنوری اش «جواهر الکلام» معرفت باشد و بهره بردن از عالمانش «غایة الآمال» شاگردان و نشان افتخار «العلم حیاةٌ»(2) بر جان دارند.

در چنین جامعه ای منشور زندگی مردم دعای «اللهم ارزقنا توفیق الطاعة و...»(3) است و سلحشوران و سربازانش زره «جوشن کبیر» و «دعای مرزبانان سید الساجدین» بر تن جان دارند و تجار و بازاریانش خلعت زیبای «من اتجر بغیر علم فقد ارتطم فی الربا»(4) ی امیر بیان را بر تن کنند.

ص :17


1- 1_ الأمالی، شیخ صدوق، ص 484، المجلس الثانی و الستون، حدیث 17.
2- 2_ غرر الحکم، ص 62.
3- 3_ المصباح، کفعمی، ص 280.
4- 4_ الکافی، ج 5، ص 154، باب آداب التجارة، حدیث 23.

و چنین است که ما برآنیم این اسفار گرانبها و آثار فاخر انسان ساز و جامعه ساز همچنان به محضر اهل علم و ادب و معرفت و پژوهش تقدیم گردد. چنین باد پروردگارا.

* * *

دفتر یازدهم در حالی به محضر خردورزان و اندیشه وران تقدیم می گردد که ده دفتر اول _ تلک عشرةٌ کاملةٌ _ با همه فراز و نشیب ها با عنایت حضرت ولی اللّه الاعظم به ارباب تحقیق و پژوهش تقدیم گردید. و امیدواریم این مجموعه گرانبار و نورانی که در بردارنده آثاری است که حاصل زحمات طاقت فرسای عالمان مکتب اصفهان در تشریح و تبیین علوم اسلامی و اهل بیت علیهم السلام است، همچنان ادامه یابد و بتواند غبار غربت از نقاب اسفار قیّم تحقیق و تصحیح نشده عالمان اصفهان برگیرد.

زهی سعادت است که رهین همت زعیم حوزه علمیه اصفهان، حضرت آیت اللّه العظمی مظاهری و سروران عزیز مرکز تحقیقات رایانه ای، احیاء تراث و تحقیق و تصحیح نسخه های خطی در اصفهان، عرصه یک پایگاه و جایگاه مناسب را یافته و این مرکز لجنه ای مناسب برای احیاء آثار دانشمندان و بزرگان اسلامی در حوزه با عظمت اصفهان گردیده است. امید است این انسجام، زمینه و زمانه احیای آثار بلندمنزلت دانشمندان حوزه فخیم و بالنده اصفهان را بیش از پیش فراهم آورد.

* * *

در این دفتر نیز هفت رساله زیور طبع یافته است که به معرفی اجمالی این گرامی آثار می پردازیم:

آثار الأصفی این اثر که به خامه عالم گمنام نجف آباد، آقا سید هاشم حسینی به رشته تحریر

ص :18

درآمده است در زمره تک نگاره های عرصه تفسیر کتاب اللّه العزیز، قابل بررسی و نقد و داوری است.

آثار الأصفی را می توان در آثار تفسیری مأثور و روایی طبقه بندی کرد که در آن در برخی موارد تحلیل و بررسی و اظهار نظر مؤلّف وجود دارد. از این عالم مفسّر و دارای طبع لطیف شعر آئینی تاکنون اثری چاپ نشده است و حتی گزاره های مناسبی از آثارش نیز در تذکره های محلی و غیر آن نیامده است.

از همین رو در مقدمه تحقیق، در فراخور مقدمه، تحقیقی مناسب از حالات ایشان آمده است.

ردّ المظالم

در بحث ردّ المظالم از مباحث فقهی کمتر رساله مستقل به نگارش درآمده است و این موضوع مهم و فراوان ابتلای اجتماعی هرچند دانشمندان اسلامی به آن در خلال جوامع و آثار فقهی خود پرداخته اند، امّا به صورت مستقل و مستوفی با تأسف به آن پرداخته نشده است. و ما جز این رساله، رساله مستقلی در این باب نیافتیم. مؤلّف این رساله، فقیه و اصولی متبحّر، ملا محمدحسن بن محمدتقی موسوی اصفهانی است که آثار فراوانی از ایشان در علوم اسلامی برجای مانده است. رساله حاضر به همت حجت الاسلام سید محمود نریمانی تحقیق گردیده است.

حرمة محارم الموطوء علی الواطی

این رساله از آثار پرمایه سید شفتی قدس سره است که به لطف الهی چند اثر دیگر ایشان نیز در این مجموعه به ثمر رسیده است. این اثر که عهده دار بیان حرمت مادر، خواهر و دختر موطوء در ازدواج برای واطی است، از مباحث و مسائل باب نکاح فقه شیعه و از موضوعات اجتماعی فقه شیعه است و بیان گر حکم دیدگاه فقهی و دینی شیعه درباره این معضل اخلاقی و اجتماعی است.

در این موضوع علاوه بر مباحث مفصّلی که در جوامع فقهی در ذیل این مبحث آمده رساله های مستقلی نیز از سوی عالمان شیعه تدوین گردیده است که از جمله این آثار

ص :19

و رساله های مستقل، رساله حاضر است و به همت حجة الاسلام آقای حاج سید مهدی شفتی از احفاد آن بزرگوار تصحیح و تحقیق گردیده است.

العشرة الکاملة

این رساله نیز در علم تجوید و از رشحات قلم فیض اثر عالم ذوفنون و فقیه متضلع، ملاّ حبیب اللّه کاشانی است که بر اساس نسخه مرکز احیاء میراث اسلامی قم به همت محقق گرامی سید مصطفی موسوی بخش تحقیق و تصحیح گردیده است. ایشان تمامی قواعد تجوید قرآن را در ده فصل بیان می کنند که به همین خاطر به العشرة الکاملة نام گذاری گردیده است.

آب نیسان و قمر در عقرب

تحقیقی روایی بر استحباب خوردن آب نیسان و فوائد آن و همچنین موضوع داخل شدن قمر در برج عقرب است که در روایات آثار وضعی نامطلوب آن از جمله در ازدواج بیان گردیده است.

شرح ابیات دهدار

محمود بن محمد دهدار عیانی شیرازی از عارفان شیعی قرن دهم است. او در عرفان، ریاضیات و علم اعداد تبحّر فراوان داشته و ریاضت ها و زحمت های زیادی کشیده است. وی در شناخت بعضی از اسرار حروف و اعداد که یکی از مسائل مورد توجه و عنایت در عرفان نظری و عملی است منظومه ای سروده است. پس از آن حکیم و عارف الهی ملا محمدجعفر لاهیجی از شاگردان ملا علی نوری و معاصر با حاجی کلباسی _ متوفای 1261 ق _ به شرح این اثر پرداخته است و به همت دوست عزیز جوان و خوش قریحه جناب آقای محمدمسعود خداوردی تحقیق و تصحیح گردیده است.

فهرست نسخه های خطی حوزه علمیه نجف آباد (بخش دوم)

ص :20

این فهرست، بخش دوم فهرست نسخه های خطی حوزه علمیه نجف آباد است که در آن یکصد نسخه معرفی گردیده است و به خواست خداوند بخش پایانی آن نیز در دفتر بعدی ارائه می گردد. از جمله نکات مهم و قابل توجه در این فهرست اطلاعات مفیدی از عالمان نجف آباد شامل دست خط ها و یادداشت های ابتدا و انتهای نسخ است که سعی شده در نسخه شناسی ها آورده شود و می تواند در تکمیل و بازیابی اطلاعات زندگی عالمان نجف آباد رهگشا باشد.

از جمله آثار مهم و ارزنده این نسخه های خطی می توان به موارد زیر اشاره کرد؛ بخش قابل توجه از مجموعه فقهی سفینة النجاة به خط مؤلّف آن سید حسین بن سید علی حسینی قاینی (قرن 13) که از اموال ورثه سید حسین خراسانی بوده است.

دستخط علامه جلیل القدر شیخ بهایی که به جلال الدین محمد جرفادقانی اجازه داده اند.

نسخه ای از تهذیب الاحکام شیخ طوسی به سال 980 قمری که کهن ترین نسخه این بخش از فهرست است.

تفصیل این موارد و موارد دیگر در مقدمه فهرست آمده است.

در پایان از سروران عزیز همکار در دفتر احیاء تراث مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان جناب حجت الاسلام سید محمود نریمانی که همت و دقت های علمی ایشان بسیار مؤثر و راه گشا بود و نیز سید مصطفی موسوی بخش و نیز شیخ مصطفی صادقی که چاپ رساله را پیگیری کردند و سرکار خانم لیلا صدری و سرکار خانم الهه پوری که صبورانه حروف نگاری و صفحه آرایی اثر را در قسمت رایانه انجام داده اند سپاسگزارم.

امیدوارم این مجموعه و همکاران، مورد توجه و لطف حضرت ولی عصر _ عجل اللّه تعالی فرجه _ قرار بگیریم و حیات طیبه همه سروران به برکت عنایات خاص آن حضرت تضمین گردد.

و الحمد للّه رب العالمین

دفتر احیاء تراث

ص :21

مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان

محمّدجواد نورمحمّدی

ص :22

آثار الأصفی

اشاره

مؤلّف: سید محمدهاشم بن حسین حسینی نجف آبادی

تحقیق و تصحیح: محمدجواد نورمحمدی

مقدمه تحقیق

اشاره

حمد و سپاس الهی سرآغاز سخن و درود بر پیامبر عظیم الشأن و خاندان پاکش، ریسمان استوار الهی در سیر کمال است. و قرآن کریم مأدبه الهی در زمین(1) و «تبیاناً لِکُلِّ شئٍ»(2) عالم وجود است.

آنچه در این رقیمه مبارکه تقدیم علاقمندان علوم قرآنی می گردد، تفسیری بر سوره جمعه است که به خامه روان و بی پیرایه عالمی از روحانیان نجف آباد به رشته تحریر درآمده است. این اثر اولین رساله است که از ایشان به چاپ می رسد. در این مقدمه شرح حال ایشان را در وسع و مجال کنونی و نیز شیوه تصحیح و تحقیق را به محضر اهل ادب و اندیشه تقدیم می کنیم.

نگاهی به زندگی سید محمدهاشم بن حسین حسینی نجف آبادی

عالم بزرگوار سید هاشم بن حسین حسینی نجف آبادی از عالمان نجف آباد بوده

ص :23


1- 1_ در روایت چنین است: «إِنَّ هذَا القُرآنَ مَأْدُبَةُ اللّه فَتَعَلَّمُوا مَأْدُبَتَهُ مَا اسْتَطَعْتُمْ...»؛ وسائل الشیعه، ج 6، ص 168، باب وجوب تعلم القرآن و تعلیمه کنایة، حدیث 13.
2- 2_ اقتباس از آیه 89 سوره مبارکه نحل.

است که متأسفانه از زندگی، تحصیلات و استادانش بی اطلاع هستیم و بر ما معلوم نیست که روزگار چگونه گذرانده است. امّا این را می دانیم که به مرحوم سید اسداللّه بیدآبادی فرزند سیدِ شفتی ارادتی تام داشته است و چنین بر می آید که شاگردی او را کرده است و در خدمت او زانوی ادب بر زمین نهاده است.

سیدهاشم حسینی نجف آبادی به دستور مرحوم سید اسداللّه بیدآبادی به روستای اشترجان(1) در لنجان اصفهان رفته و مشغول تبلیغ و ترویج احکام دین گردیده است.(2)

مرحوم سیدهاشم حسینی آثارالاصفی را که تفسیر سوره جمعه است در اشترجان نوشته و به آصف الدوله هدیه کرده است و نام گذاری اثر نیز بر اساس نام آصف الدوله انجام گرفته است.

مهاجرت وی به لنجان به درخواست آصف الدوله از مرحوم سید اسداللّه بیدآبادی صورت پذیرفته است، چرا که آصف الدوله می خواسته است در روستاهای ملکی وی کسی عهده دار مسائل دینی باشد.(3)

براساس درخواست آصف الدوله مرحوم سید اسداللّه بیدآبادی، آقا سید هاشم را که از شاگردان و مورد وثوق شان بوده به اشترجان می فرستند. اینکه او چه مقدار به سید اسداللّه نزدیک بوده و چه مقدار زمانی در محضر سید گذرانده در جایی نیامده است.

تألیفات آقا سیدهاشم

خوشبختانه از پدر گرامی آیت اللّه سیدناصرالدین حجت نجف آبادی آثار ارزشمندی بجای مانده است که دست یافتن به اطلاعات آن را رهین همت محقق دقیق جناب حجت الاسلام آقای حاج شیخ ابوالفضل حافظیان هستیم. ایشان در فهرست نسخه های خطی کتابخانه آیت اللّه حججی این آثار را معرفی کرده اند که ما در اینجا

ص :24


1- 1_ اشترجان (اشترگان) جزء منطقه لنجان که تا شهر اصفهان 36 کیلومتر و تا پیربکران 12 کیلومتر فاصله دارد، واقع گردیده است و وجه تسمیه آن گویا این بوده که در آنجا اشتر زیاد بوده است و لذا آنجا را اشترگان یعنی جائی که اشتر زیاد دارد و سپس در زمان تسلط اعراب بر اصفهان معرب گردیده و اشترجان گفته اند و یا اینکه در لهجه قدیم اصفهان جیم و گاف فارسی شبیه یکدیگر تلفظ می شده است. (آثار ملی اصفهان، ص 822).
2- 2_ مقدمه آثار الاصفی.
3- 3_ فهرست نسخه های خطی کتابخانه آیت اللّه حججی؛ ابوالفضل حافظیان؛ ص 193.

همان معرفی را می آوریم.

1_ آثارالاصفی

این اثر تفسیر سوره مبارکه جمعه است که برای هدیه به آصف الدوله در 1289 ق به نگارش درآمده است. وی این تفسیر را در یک مقدمه و دوازده باب تنظیم کرده است.

این اثر در 108 برگ در ابعاد 11×18 سانتی متر در مجموعه نسخه های خطی کتابخانه ی آیت اللّه حججی نجف آباد به شماره 128 نگهداری می شود.

2_ تحفة الشریعة للوصول الی الوسیلة

این اثر تفسیری فارسی از سوره مبارکه حدید است که مؤلّف آن را در یک مقدمه و 29 مجلس و یک خاتمه برای تقدیم به حجت الاسلام سید محمدباقر شفتی، اعلم علمای زمان نگاشته است. شروع تألیف اثر در غرّه رجب1292 و اتمام تألیف آن در اواخر محرم1293 بوده است. مؤلّف در پایان هر مجلس، اشعاری در سوگواری سیدالشهداء خطاب به حجت الاسلام سید محمدباقر شفتی آورده است. نسخه این اثر در کتابخانه آیت اللّه حججی به شماره 129 نگهداری می شود. تحفة الشریعة که به احتمال زیاد به خط مؤلّف می باشد در 212 برگ در ابعاد 15×22 سانتی متر می باشد که به وسیله آیت اللّه سیدناصرالدین حجت بر اهالی نجف آباد وقف گردیده است.

3_ اعلام الفقهاء

از این اثر با تأسف گزارشی نداریم جز آن که مرحوم آقا سید هاشم حسینی در آثارالاصفی و هدیة الملوک که از تألیفات اوست، از آن نام برده است.

4_ کنزالعرفان فی تفسیر القرآن

از این اثر نیز نسخه ای نمی شناسیم و ایشان در آثارالاصفی از آن یاد کرده است.

5 _ هدیة الملوک

این اثر تفسیر سوره الرحمن است که به صورت مجلس، مجلس آماده گردیده است.

ص :25

مؤلّف این اثر را به نام ظل السلطان شروع کرده و به نام ناصرالدین شاه به پایان می رساند و در آن از مجتهد زمان جناب سید اسداللّه بیدآبادی، فرزند حجت الاسلام شفتی به عظمت یاد می کند. مؤلّف این تفسیر را در 26 صفر 1285 به پایان رسانده است. هدیة الملوک در 102 برگ در ابعاد 11 × 18 سانتی متر به خط مؤلّف در گنجینه نسخه های خطی کتابخانه آیت اللّه حججی نجف آباد به شماره 100 نگهداری می شود.

6_ کنزالمعارف

از آن در هدیة الملوک نام برده شده است و تا کنون نسخه ای از آن شناسایی نشده است.

7_ مجمع الحجج در فقه

مؤلّف از این اثر در اثر دیگرش آثارالاصفی یاد کرده و نسخه ای از آن سراغ نداریم و به تبع اطلاعاتی نیز.

خدمات و آثار ماندگار

از خدمات ارزنده ایشان احداث مسجد خواجه نصیرالدین طوسی _ مشهور به مسجد نصیر _ واقع در خیابان قدس نجف آباد است. مرحوم سید هاشم زمین این مسجد را از مال شخصی خود خریداری کرده است و با مکنتی که داشته _ که در آن روزگار موقعیت مالی ایشان خوب بوده _ خود به ساخت این مسجد اقدام کرده است. مرحوم سید هاشم خودش از بنّایی اطلاع خوبی داشته است و معمار مسجد، خودش بوده است و شبستان مسجد را خودشان احداث کردند. پس از ایشان پسرشان سید مصطفی ایوان آفتاب رو و ایوان جنوبی را نیز ساختند.(1) در زمان مرحوم آیت اللّه سید ناصرالدین حجت کاشی کارهای ایوان شمالی و ایوان غربی و حوض خانه انجام می گیرد و پس از ایشان نیز مرحوم حجت الاسلام حاج سید حسن حجت مناره ها و سردر مسجد را

ص :26


1- 1_ مصاحبه با سید محمدعلی حجت نجف آبادی در 29/10/1392.

می سازند و کاشی کاری های ایوان جنوبی را انجام می دهند.

مرحوم آقا سید هاشم بر این مسجد هفت مغازه وقف می کنند که در ضلع جنوبی مسجد و در خیابان قدس واقع است.

همچنین احداث چاه آب و سقاخانه که در آن روزگار از نیازهای ضروری مردم بوده و اهمیت بسزایی داشته در کنار مسجد در خیابان قدس نیز از خدمات مرحوم سید هاشم حسینی نجف آبادی است.

یکی دیگر از خدمات مرحوم سید هاشم نجف آبادی بنیان حمام عمومی نصیر بوده است که در همین محله و خیابان قدس شرقی نجف آباد قرار دارد. سنگ بنای اولی این حمام با ایشان بوده و پس از ایشان آیت اللّه سید ناصرالدین حجت نجف آبادی به تکمیل آن پرداخته و برای اینکه رضا شاه در آن دخل و تصرفی نکند و موقوفه را تصاحب نکنند، به نام خودشان ثبت دادند و پس از آن این حمام نیز وقف گردید.(1)

فرزندان سید هاشم

از مرحوم سید هاشم حسینی، چهار فرزند را سراغ داریم که در اینجا ذکر می کنیم.

1_ حکیم سید ناصرالدین حجت نجف آبادی؛ این بزرگ همان است که در مجموعه میراث حوزه علمیه اصفهان، دفتر چهارم از او دیوان قدریه را به چاپ رسانده ایم و شرح احوالات او را در ابتدای آن آورده ایم.(2)

2_ سید مصطفی حجت؛ ایشان نیز اهل علم بوده است و دارای پنج فرزند به نام های آغابیگم، زهرا بیگم، ساره بیگم، مریم بیگم و سید حسن بوده است و دو فرزند اوّل ایشان از همسری بوده که در روستای باغ وحش داشته است. این روستا و روستاهای اطراف آن از جمله اشترگان امروز به ایمان شهر شناخته می شوند. سه فرزند بعدی نیز از همسر نجف آبادی ایشان بوده است. ساره بیگم که دختر بزرگ همسر نجف آبادی ایشان بوده است بسیار زیبا بوده و یاغی ها می خواستند این دختر را از پدرش بگیرند که ایشان هم مقاومت کرده، و راضی به ازدواج دخترش با یاغی ها نشده است. سرانجام

ص :27


1- 1_ مصاحبه با سید محمدعلی حجت نجف آبادی در 21/4/1393.
2- 2_ همان.

ایشان در سال 1292 قمری در دفاع از ناموس خویش در سن 42 سالگی جان خویش و دخترش ساره بیگم را در این دفاع غیرتمندانه از دست داد و می توانیم بگوییم شهید شده است، چرا که مرگی که در دفاع از ناموس باشد شهادت است.

3_ سید رکن الدین؛ این فرزند با سید ناصرالدین از یک شکم بوده و دو قلو بوده اند و بیش از 6 ماه عمر نکرد و در همان سن کودکی فوت کرد.

4_ شاه بیگم؛ او تنها دختر مرحوم سید هاشم است و شوهرش حاج محمد اسماعیل حجتی بوده است و نوادگان ایشان هم اکنون در نجف آباد هستند. این بانو در حدود سال 1255 قمری متولد شده اند و در کهولت سن بدرود حیات گفته است.(1)

درگذشت

مرحوم سید محمد هاشم حسینی نجف آبادی در یکشنبه دوم جمادی الاولی 1311 قمری بدرود حیات گفتند و در مسجد خودش، مسجد نصیر در مقبره ای خانوادگی که خود آن را احداث کرده بودند به خاک سپرده شد. روانش شاد و روحش با اجداد طاهرینش محشور باد.

تمجید از آصف الدوله و مبانی آن

یکی از مباحث مهم تاریخی تقرّب و نزدیکی جستن عالمان به دربار سلاطین و تمجیدها و تعاریفی است که عالمان همواره در کتابهای خود از شاهان و دولتمردان و سیاستمداران داشته اند. و در همین راستا انگیزه تقرب علما به دربار یا چرایی این ارتباط و تمجیدها همواره مطرح بوده است.

در شریعت اسلام از زمان رسول اللّه صلی الله علیه و آله و دوران اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام این مسئله مطرح و راهکارهای آن به خوبی و درستی طرح گردیده است و ابعاد آن واکاوی شده است. «تقیّه» که در واقع یک تاکتیک و سلاح برنده برای حفظ جان و مال و ناموس و آبروی مؤمنان بوده در اسلام از واجبات شمرده شده است و تعابیری همچون «مَنْ لا تقیّة له لا دین له»(2) و «اِنّ التقیةَ دینی و دینُ آبائی»(3) و امثال آن اهمیت

ص :28


1- 1_ همان.
2- 2_ فقه الرضا علیه السلام ، ص 338، باب حق النفوس، حدیث 89 .

آن را طرح کرده است.

تقیّه به معنی اظهار کلام یا رفتاری غیر از آنچه که اعتقاد واقعی شخص است به خاطر حفظ جان، مال و یا آبرو و یا به دست آوردن چیزی که به مصلحت جامعه و دین آن شخص است.

تقیّه یک تغییر روش و شیوه عمل است که شخص بتواند خود را در شرایط مختلف حفظ کند.

این اصل مهم دینی باعث گردیده است بزرگان شیعه بتوانند بسیاری از آثار و نوشته ها و نیز شخصیت ها و حتی شهرها و مناطق را با آن حفظ کنند.

هنگامی که عمار را زیر شکنجه مجبور کردند به پیامبر ناسزا بگوید با چشمانی اشکبار به خدمت رسول خدا آمد و حکایت گفتار ناشایست خود را با شرمساری برای پیامبر بیان کرد و پیامبر رأفت و مهربانی به او فرمود: ای عمار اگر باز هم در حوادث روزگار در تنگنا قرار گرفتی و چنین توانستی خود را نجات دهی، چنین کن و خود را خلاص کن که خداوند این را بر تو جرمی نمی نویسد.

این کلام هنگامی صادر شد که امین وحی بر پیامبر نازل شد و این آیه را بر پیامبر در تأیید صداقت عمار هدیه آورد که: «إِلاَّ مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالاْءِیمَانِ(1)» هر چه زمان از عصر پیامبر فاصله گرفت و وارد دوران اهل بیت علیهم السلام شد، تقیّه و ضرورت حفظ جان و مال و ناموس شیعه بیشتر احساس شد و اهل بیت یاران خویش را به حفظ خود با سلاح تقیّه دعوت کردند تا دعوت و دعوت گران بمانند و زمینه و زمانه ترویج آخرین آئین یکتاپرستی همواره باقی باشد و مصباح دیانت فروغی دو چندان گیرد.

پس از دوران اهل بیت علیهم السلام شاگردان مکتب آن بزرگواران با همین روش به دربار سلاطین راه یافتند و نه تنها خودباخته زر و زیور حکومتیان نشدند که آنان را دل باخته مکتب و آئین خویش کردند. و از ثروت آنان برای ترویج و تشیید مبانی دیانت استفاده بردند. از این دسته از عالمان شیعه که بزرگان و مفاخر شیعه در میان آنان هستند می توان به: خواجه نصیرالدین طوسی، سید مرتضی، سید بن طاووس، علامه حلی،

ص :29


1- 1_ وسایل الشیعه، ج 16، ص 210، باب وجوب التقیة مع الخوف... ، حدیث 24؛ المحاسن، ج 1، ص 255، باب التقیة، حدیث 31.

شیخ بهائی، محقق ثانی، فیض کاشانی، علامه مجلسی و دیگران نام برد.

حضرت امام خمینی قدس سره در برابر عده ای بی اطلاع و سطحی نگر و یا مغرض که عمل این دسته از عالمان را تقبیح و مذمت می کردند و تیغ تیز ملامت را بر گلوی شریعت می نهادند و تیر زهرآلود خود را به سوی عالمان شیعه نشانه رفته بودند، فرمودند:

از عصرهای اوّل اسلام تا حالا... ما می بینیم که این اسلام را به همه ابعادش روحانیون حفظ کرده اند، به همه ابعادش یعنی معارفش را روحانی حفظ کرده است، فلسفه اش را روحانی حفظ کرده است، اخلاقش را روحانی حفظ کرده است، فقه اش را روحانی حفظ کرده است، احکام سیاسیش را روحانی حفظ کرده است. همه اینها با زحمتهای طاقت فرسای روحانیین محفوظ شده است. تمام ابعادی که اسلام دارد و قرآن دارد، آن مقداری که در خور فهم بشر است. تمام اینها را این جماعت عمامه به سر به قول این آقایان درست کرده اند. یک طایفه ای از علما، اینها گذشت کرده اند از یک مقاماتی و متصل شده اند به یک سلاطینی، با اینکه می دیدند که مردم مخالفند، لکن برای ترجیح دیانت و ترویج تشیع اسلامی و ترویج مذهب حق، اینها متصل شده اند به یک سلاطینی و این سلاطین را وادار کرده اند _ خواهی نخواهی _ برای ترویج مذهب دیانت، مذهب تشیع. اینها آخوند درباری نبودند، این اشتباهی است که بعضی از نویسندگان ما می کنند.

نباید کسی تا به گوشش خورد که مثلاً مجلسی رضوان اللّه علیه محقق ثانی رضوان اللّه علیه نمی دانم شیخ بهایی رضوان اللّه علیه با سلاطین روابط داشتند و می رفتند سراغ اینها، همراهی شان می کردند، خیال کند که اینها مانده بودند برای جاه و عزت و احتیاج داشتند به اینکه سلطان حسین و شاه عباس به آنها عنایتی بکنند، این حرف ها نبوده در کار آنها، گذشت کردند، یک مجاهده نفسانی کرده اند برای اینکه این مذهب را به وسیله آنها به دست آنها در یک محیطی که اجازه می گرفتند که شش ماه دیگر اجازه بدهید ما حضرت امیر را سب بکنیم...! اینها در یک همچو محیطی که سب حضرت امیر اینطوری ها بوده و رایج بوده و از مذهب تشیع هیچ خبری نبوده اینها رفته اند مجاهده کرده اند.

در زمان ائمه هم بودند، علی بن یقطین از وزرا بود، حضرت امیر بیست و چند سال

ص :30

به واسطه مصالح عالیه اسلام در نماز اینها رفت، سایر ائمه علیهم السلام هم گاهی مسالمت می کردند.(1)

یکی از روش های دیگری که دانشمندان از پرتو همین تفکّر آسمانی استنباط و اتخاذ کردند، نوشتن آثار به نام سلاطین و پادشاهان و نیز تقدیم آثار به حکمرانان و امیران بوده است. این کار سهم بزرگی در حفظ آثار آنان داشته است و زمینه ساز رشد و ماندگاری آثار آنان را فراهم کرده است.

این آثار بر اساس مبانی دینی به نگارش درآمده و حاوی معارف و فرهنگ شیعی است که پادشاهان خود را وظیفه مند دانسته اند تا آنان را ترویج کنند. تقدیر الهی در این حرکت ظریف و مدبرانه چنین رقم خورد که آثاری که در مبانی اعتقادی و عملی مخالف بسیاری از امور و فعالیت های پادشاهان بود، با ثروت آنان و به دست خود آنان ترویج و تکثیر و عرضه گردید.

رساله آثار الاصفی که در واقع به نام آصف الدوله تألیف گردیده است بر همین مبنا به نگارش درآمده است و از این رو این عالمان نه تنها قابل سرزنش نیستند، بلکه به دلیل این تدابیر حکیمانه سزاوار تمجید و تکریم هستند. لعل اللّه یحدث بعد ذلک امراً که این کمترین در گذشته های دور علاقه ای به این موضوع داشته و مقدمات تدوین یک پژوهش کامل در این زمینه را فراهم کرده است و امید که این رساله انگیزه ای شود برای تکمیل و تدوین نهایی آن برگه ها و پژوهش ناتمام.

لطافت شعر آئینی آقا سید هاشم حسینی

از زیبائی های آثار تفسیری آقا سید هاشم حسینی نجف آبادی، ذوق شعری و لطافت شعر آئینی اوست. او در پایان هر مجلس و تفسیر هر آیه به رسم اهل موعظت، گریزی به حادثه خونبار عاشورا زده و اشعاری با سوز و گداز در وصف حادثه عاشورا سروده است و نیز ذکری از مصائب دیگر ائمه معصومین کرده و اشعاری را در مصائب آن بزرگواران سروده است.

ص :31


1- 1_ صحیفه نور، ج 1، ص 430 _ 431 با اندکی دخل و تصرف در عبارت.

این اشعار مجموعه ای گرانبها و ارزنده در شعر آئینی منطقه ماست. ذوق روان و استفاده از ترکیب های زیبا و انسجام شعر او، حلاوتی دوچندان به اشعار او بخشیده است. هر چند جانمایه های ضعیف تاریخی نیز در مضامین شعر او موجود است، امّا صفای ضمیر و هماهنگی ترکیب ها و تشبیهات و استعارات در شعر او از نکات قابل توجه است.

وی اغلب اشعار خود را خطاب به آصف الدوله سروده و به نوعی در واگویی این درد جانسوز آصف الدوله را طرف سخن خویش قرار داده است.

در جایی می گوید:

یک سلیمان، صد هزاران اهرمن آن همه تیغ سنان و یک بدن

آن لب خشکیده و آن جسم پاک آن تن غلطان بخون بر روی خاک

سر نهاده از غریبی بر تراب سبط پیغمبر وصی بوتراب

یا می فرماید:

آصفا بودی کجا ای شهریار تا ببینی ظلم بی حد و شمار

کز گروه شامی [و] کوفی رسید بر حسین آن کشته قوم عنید

بر زمین بنهاد آن یک روی او کافری زد نیزه بر پهلوی او

آن یکی برد از جفا عمامه اش مشرکی کند از برش دراعه اش

گشت تاراج حوادث پیرهن مانده عریان، تن برهنه، بی کفن

یک طرف گرمی ز حرّ آفتاب یک طرف سوزان هوا هم چون تراب

جسم شه تفسیده در آن سرزمین مانده غرق خون شه دنیا و دین

سبک تفسیری آقا سید محمدهاشم

در میان آثار تفسیری عالمان شیعه تفاسیری با سبک های گوناگون به رشته تحریر درآمده است. از سبک آیه به آیه و تفسیر قرآن به قرآن تا تفسیر روایی و مأثور و از تفسیرهای سبک ادبی تا تفاسیر عرفانی و سبک عقلی و استدلالی همه از مبانی مختلف و مشرب های گوناگون عالمان مسلمان است که در نگارش ها و نگرش های تفسیری آنها رخ نموده است. وقوف بر سبک های تفسیری تأثیر بسزایی در فهم دقیق تر و بررسی

ص :32

و تحلیل جامع تر از دستاوردهای قرآنی است.

تفسیر حاضر، تفسیری بر سبک روایی و مأثور است که برای تبیین آیات الهی به روایات بیشتر توجه دارد و توضیحات کوتاهی نیز مؤلّف در جای جای اثر از خود آورده است. این روش تفسیری در دو اثر تفسیری دیگرش یعنی تحفة الشریعه در تفسیر سوره حدید و هدیة الملوک تفسیر سوره الرحمن نیز پی گرفته شده است.

روش تحقیق رساله

از مرحوم سید محمدهاشم حسینی هفت اثر به ثبت رسیده است که از این تعداد سه اثر دارای نسخه خطی می باشد که هر سه در تفسیر می باشد و تنها نسخه های این اثر نیز در کتابخانه فرزندشان آیت اللّه سید ناصرالدین حجت نجف آبادی بوده و چنانچه گفتیم هم اکنون در کتابخانه آیت اللّه حججی نگهداری می شود. از آنجا که ایشان از شاگردان مرحوم حاج سید اسداللّه شفتی بوده و درباره حیات علمی ایشان هیچ کاری صورت انجام نپذیرفته بود و به خصوص احیای آثار قرآنی نسبت به دیگر آثار علوم اسلامی از اهتمام ویژه ای برخوردار بود به تحقیق و تصحیح این رساله شریف اقدام گردید.

نسخه منحصر به فرد این رساله شریف در کتابخانه آیت اللّه حاج شیخ احمد حججی نجف آباد در زمره کتابهای کتابخانه وقفی مرحوم آیت اللّه سید ناصرالدین حجت نجف آبادی نگهداری می شود و در فهرست کتابخانه آیت اللّه حججی به شماره 128 معرفی گردیده است.

در تصحیح این رساله روش متداول در تصحیح نسخه های خطی را پیش گرفته ایم و پس از مقابله آغازین و تقویم النص به مستند سازی آیات و روایات و نقل قول ها پرداخته ایم و برای مباحث مختلف طرح شده در رساله عنوان گذاری کرده ایم تا راه یافتن به مطالب آسان تر گردد. پس از این به ویرایش نهایی اثر پرداخته ایم و در پایان به نگارش مقدمه رساله در معرفی مؤلّف و مطالب لازم به توضیح پرداخته ایم.

امید است این اثر تفسیری از کتاب اللّه عزیز موجب نورانیّت دل ها گردد و قدمی در راه ترویج معارف قرآن باشد و توشه ای برای روز بی توشه. آمین.

ص :33

صفحه اول نسخه خطی آثار الاصفی

ص :34

صفحه آخر نسخه خطی آثار الاصفی

ص :35

رسالة آثار الاصفی

اشاره

بسم اللّه الرحمن الرحیم و به استعین

نحمدک اللّهمّ یا من شهدت بوحدانیّتک السماء المزیّنة بالکواکب المنوّرة و نشکرک اللّهمّ یا من أقرّت بربوبیتک أرض الحاملة و بالهیّتک سنة الرسول الناطقة(1) و بفردانیتک وجود الأشیاء دلائل واضحة. و نصلّی و نسلّم علی نبیّک الأمیّ الهاشمی الذی أنزلت علیه القرآن بلسان عربی مبین و جعلته بشیرا للمؤمنین و نذیرا للملحدین و اصطفیته علی تبلیغ رسالتک من الأوّلین و الآخرین، و علی أخیه و صهره و وصیّه الذی جعلته قرآنا ناطقا و إماما مبینا، و علی سائر أهل بیته الذین أذهبت عنهم الرجس و طهّرتهم تطهیرا.

چنین گوید تراب نعال علماء و افقر و احقر سلسله فضلاء، هاشم بن حسین الحسینی السّاکن فی قریة الاشترجان من قراء اللّنجان من بلوک الإصفهان که: چون حسب الحکم محکم لازم الاطاعه سرکار حجة الإسلام قبلة الأنام نایب الإمام خاتم المجتهدین و سید العلماء الموحّدین سمی جدّه ابن عم سید المرسلین الحاج سید اسداللّه بن مرحمت و غفران پناه، جنّت و رضوان آرامگاه، حجة الإسلام ملاذ الانام، معاذ الخاصّ و العام، افقه [2] الفقهاء و اعلم العلماء، سید المجتهدین و خاتم المحقّقین، الحاج سید محمدباقر الشفتی أعلی اللّه مقامه و نوّر اللّه تربته از نجف آباد اصفهان، وارد اشترجان لنجان شدم بعد از آنکه در این باره نیز تعلیقه طلیعه[ای] از جانب سرکار عظمت مدار، جلالت آثار، آسمان وقار، امیرالامراء و نصیرالوزراء، انوشیروان الدوران و آصف الدهر و الزمان، الحاج آصف الدولة العلیّة العالیة زید اجلاله و الطافه و عدله صادر گردیده که این حقیر فقیر در قراء متعلّق به ایشان بوده باشم به جهت ترویج دین مبین و نشر احکام سید المرسلین

ص :36


1- 1_ در نسخه: «ناطقة».

و از خان نعم ایشان هر صبح و شام دهن را آلوده سازم و خواطر پریشان را از پریشانی دهر آسوده نمایم، با خود خیال نمودم که بعد از مدتی که از الطاف بلانهایات ایشان خود را متنعّم دیدم، باید زبان قلم را اندکی مترنّم سازم مِن باب آنکه منعِم را بر منعَم حقی عظیم است، باید منعَم از عهده شکر منعِم _ مهما امکن _ برآید و روزگار را به بطالت نگذراند، و تحفه ای که لایق باشد ارسال خدمت آن منعِم بنماید علی قدر الوسع و الطاقة، و تحفه شخص ملاّ بجز کتاب و تصنیف و تألیف چیزی نیست، لهذا بر خود لازم دانستم که تحفه و هدیه به خطّ خود از تصنیفات و تألیفات خود، روانه خدمت آن شهریار زید اجلاله بنمایم، چون خود را و تصانیف خود را لایق این شخص بزرگ ندیدم، متمسّک شدم به یکی از سور قرآن مجید ربّانی و فرقان حمید سبحانی و کلام اللّه را مخلوط به هدیه و تحفه خود نمودم که شاید [3] به برکت کلام اللّه، تحفه حقیر مقبول درباران کامکار گردد و به وسیله همّت ایشان این تحفه، تحفه روزگار گردد. لهذا سوره مبارکه جمعه را به جهت قرائت جمعه ایشان تفسیر نمودم از روی اختصار به قدر فهم و قابلیّت خود، و آن را هدیّه آن شهریار کامکار نمودم.

و این تصنیف و تألیف بعد از ظهور تصانیف و تألیفات چند است که از حقیر ظهور یافته، مثل «اعلام الفقهاء» در علم فقه و «کنزالعرفان» در علم تفسیر و «مجمع الحجج» نیز در علم فقه که هر یک به لسان عربی مکتوب شده و هر یک از این سه کتاب مشتمل بر مجلدات است و از حوادث دوران و مکاره زمان در حیّز تعویق و تعطیل است، امید که به یاری خلاّق عالم و نصرت خاتم المجتهدین، الحاج سیّد اسداللّه روحی فداه و اعانت سرکار عظمت مدار، الحاج آصف الدّولة زید اجلاله و بقای عمر و فراغت، این سه کتاب ناتمام، تمام شود در این اعانت و یاری ایشان ذخیره روز جزا و معاون یوم المعاد آن شهریار گردد.

و مرتب نمودم این کتاب را بر یک مقدمه و دوازده باب و این کتاب را هم مسمّی نمودم بعون اللّه ب«آثار الأصفی»؛ امید که خلاّق عالم، تفسیر این سوره را به قلم شکسته این بی مقدار ذخیره روزشِمار گرداند و اللّه الموفّق و المعین.

مقدمه: در بیان معنی جمعه و ثواب روز جمعه و فضل آن

ص :37

[معنی کلمه سوره و جمعه]

السورة فی اللغة(1) طائفة من القرآن التی أقلّها ثلاث آیات(2)؛ یعنی سوره در لغت به معنی طائفه[ای] از قرآن است و اقل آن سه آیه می باشد و سوره ای در قرآن نیست که سه آیه و چهار آیه کمتر [4] باشد و معنی جمعه در لغت: «لاجتماع الناس فیه»(3) و فی الحدیث: «سمّیت الجمعة جمعة، لأنّ اللّه جمع فیها خلقه لولایة محمّد صلی الله علیه و آله و وصیّه فی المیثاق فسمّاه یوم الجمعة»(4)، یعنی: جمعه را به آن جهت جمعه نامیدند برای آنکه مردم در آن روز جمع می شوند در مساجد به جهت نماز جمعه؛ و در حدیث وارد شده که: «جمعه به این جهت جمعه شد، برای اینکه خداوند جمع کرد خلق را در آن روز برای عهد و میثاق گرفتن به ولایت محمّد صلی الله علیه و آله و وصیّ او در روز الست، پس نامید آن روز را جمعه».

[فضیلت روز جمعه]

و اما فضیلت روز جمعه از حدّ تحریر و تقدیر تقریر بیرون است و اخبار در فضل آن بسیار وارد شده، بعضی از آن در این هدیه به سمع اشرف خواهد رسید.

روی الکلینی عن علی بن محمّد، عن سهل بن زیاد، عن أبی بصیر، عن أبی الحسن الرضا علیه السلام قال: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله :«إنّ یوم الجمعة سید الأیّام یضاعف اللّه عزّوجلّ فیه الحسنات و یمحو(5) فیه السیئات و یرفع فیه الدرجات و یستجیب فیه الدعوات و یکشف فیه الکربات و یقضی فیه الحوائج العظام و هو یوم فیه عتقاء و طلقاء من النار ما دعا به أحد من الناس و عرف حقّه و حرمته إلاّ کان حقّا علی اللّه عزّوجلّ أن یجعله من عتقائه و طلقائه من النار، فإن مات فی یومه و لیلته، مات شهیدا و بعث آمنا و ما استخف أحد بحرمته و ضیّع حقّه إلاّ کان حقّا علی اللّه عزّوجلّ أن یصلیه نار جهنّم إلاّ أن یتوب»[5].(6)

ص :38


1- 1_ در نسخه: «الغة».
2- 2_ الکشاف، ج 1، ص 239؛ تفسیر سوره مبارکه بقره؛ مجمع البحرین، ج 2، ص 452، ماده «سور».
3- 3_ مفردات غریب القرآن، ص 97، کتاب الجیم و ما یتّصل بها؛ النهایة فی غریب الحدیث، ج 1، ص 297، باب الجیم مع المیم.
4- 4_ الکافی، ج 3، ص 415، باب فضل یوم الجمعة و لیلته، حدیث 7؛ وسائل الشیعة، ج 7، ص 377، باب وجوب تعظیم یوم الجمعة، حدیث 7.
5- 5_ در نسخه: «یمحوا».

یعنی: روایت کرده است محمّد بن یعقوب کلینی طاب ثراه از علی بن محمّد و او از سهل بن زیاد و او از ابی بصیر و ابی بصیر از جناب امام رضا علیه السلام که آن حضرت فرمودند که: فرمود رسول خدا صلی الله علیه و آله که: «به درستی که روز جمعه سید روزهاست، مضاعف می فرماید خداوند عزّوجلّ در روز جمعه حسنات را و محو می فرماید در آن روز گناهان را و بلند می گرداند در آن روز درجات را و مستجاب می گرداند در آن دعاها را و کشف می فرماید در آن کرب و همّ را و بر می آورد در آن حوائج را، و روز جمعه روزی است که در آن هست آزاد شدگان(1) از آتش جهنّم و نیست کسی از خلق که دعا کند در آن روز و عارف باشد بحق آن و حرمت آن، مگر اینکه بر خداست که بگرداند او را از آزاد شدگان(2) و رهانیده شدگان(3) از آتش جهنم، پس اگر مُرد در روز جمعه یا شب جمعه، مرده است شهید و مبعوث می شود در روز قیامت در امان باری تعالی، و نیست کسی که استخفاف کند حرمت روز جمعه را و ضایع کند حقّ آن را، مگر آنکه بر خدا لازم است که برساند او را و گرفتار نماید او را به آتش جهنّم، مگر اینکه توبه کند».

و روی أبیجعفر الطوسی قدس اللّه روحه، عن النبی صلی الله علیه و آله أ نّه قال: «إنّ یوم الجمعة سید الأیّام و هو یوم أعظم عنداللّه تعالی من یوم الفطر و یوم الأضحی و فیه خمس خصال: خلق اللّه فیه آدم و اهبط اللّه فیه آدم إلی الأرض و فیه توفی اللّه آدم و فیه ساعة لا یسأل اللّه عزّوجلّ فیها أحد شیئا [6] إلاّ اعطاه ما لم یسأل حراما و ما من ملک مقرب و لا سماء و لا أرض و لا ریاح و لا جبال و لا شجر إلاّ و هی تشفق من یوم الجمعة».(4)

یعنی: روایت کرده است شیخ طوسی از پیغمبر صلی الله علیه و آله که آن حضرت فرمودند که: «به درستی که روز جمعه سید روزهاست و بزرگتر است روز جمعه نزد خداوند از عید فطر و عید اضحی. و در روز جمعه است پنج خصلت: خلق کرد خداوند در آن آدم را و فرو فرستاد در روز جمعه آدم را به زمین و در آن روز وفات یافت آدم و در روز جمعه ساعتی

ص :39


1- 1_ الکافی، ج 3، ص 414، باب فضل یوم الجمعة و لیلته، حدیث 5؛ وسائل الشیعة، ج 7، ص 376، باب وجوب تعظیم یوم الجمعة، حدیث 4، با اختلاف کمی.
2- 2_ در نسخه: «شده گان».
3- 3_ در نسخه: «شده گان».
4- 4_ در نسخه: «شده گان».

است که سؤال نمی کند در آن ساعت احدی از مردم خداوند را مگر اینکه خداوند به او عطا می کند مسئول او را مادامی که سؤال نکند حرامی را و نیست ملکی مقرّب و نه آسمان و نه زمین و نه بادها و نه کوهها و نه درختها، مگر اینکه همه دوست دارند و طالب اند روز جمعه را».

و عن انس بن مالک، عن النبی صلی الله علیه و آله قال: «إنّ لیلة الجمعة و یوم الجمعة أربع و عشرون ساعة للّه عزّوجلّ فی کلّ ساعة ستمائة الف عتیق من النار».(1)

یعنی: از انس بن مالک روایت است که او روایت کرده است از رسول خدا صلی الله علیه و آله که آن حضرت فرمودند که: «به درستی که شب جمعه و روز جمعه بیست و چهار ساعت است، از برای خداوند است در هر ساعتی از این بیست و چهار ساعت ششصد هزار نفر آزاد شده از آتش جهنّم».

و عن اصبغ بن نباته، عن امیرالمؤمنین علیه السلام قال: «لیلة الجمعة لیلة غرّاء و یومها [7[ یوم ازهر و من مات لیلة الجمعة، کتب له براءة من ضغطة القبر، و من مات یوم الجمعة، کتب له براءة من النار».(2)

یعنی: روایت شده است از اصبغ بن نباته که او روایت کرده است از امیرالمؤمنین علیه السلام که آن حضرت فرمودند که: «شب جمعه روشن است و روز آن اظهر است و هر که بمیرد شب جمعه نوشته می شود برای او برات آزادی از فشار قبر و هر که بمیرد در روز جمعه نوشته می شود برای او برات آزادی از آتش جهنّم».

و عن أبی الحسن علیه السلام فی حدیث طویل: «و أما الیوم الذی حملت فیه مریم، فهو یوم الجمعة للزوال و هو الیوم الذی هبط فیه الروح الأمین و لیس للمسلمین عید کان أولی منه، عظّمه اللّه تبارک و تعالی و عظّمه محمّد صلی الله علیه و آله ، فأمره أن یجعله عیدا فهو یوم الجمعة».(3)

ص :40


1- 1_ الخصال، ص 392، باب السبعة، حدیث 92؛ وسائل الشیعة، ج 7، ص 380، باب وجوب تعظیم یوم الجمعة، حدیث 17.
2- 2_ من لایحضره الفقیه، ج 1، ص 423، باب وجوب الجمعة و فضلها، حدیث 1246؛ وسائل الشیعة، ج 7، ص 379، باب وجوب تعظیم یوم الجمعة، حدیث 13.
3- 3_ الکافی، ج 1، ص 480، باب مولد ابی الحسن موسی بن جعفر علیهماالسلام ، حدیث 4؛ وسائل الشیعه، ج 7، ص 376، باب وجوب تعظیم یوم الجمعة، حدیث 5.

یعنی: روایت است از ابی الحسن علیه السلام در حدیث طولانی که آن حضرت فرمودند: «و اما روزی که مریم مادر عیسی حامله شد به عیسی، روز جمعه بود وقت زوال. و روز جمعه روزی است که نازل شد از بهشت در آن روح الامین بر پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله و نیست از برای مسلمانان عیدی که بهتر از روز جمعه باشد و بزرگ گردانیده است خداوند او را و بزرگ گردانیده است او را محمد مصطفی، پس امر کرده است که آن را عید گردانند و آن روز جمعه است».

و از این قبیل احادیث در فضل روز جمعه بسیار است و این وجیزه را زیاده بر این گنجایش نیست و اغلب اخبار در کتاب «کنز العرفان» ذکر کرده ام. پس بر هر مسلم مؤمنی لازم است که روز جمعه دست از مشاغل [8] دنیوی بردارد و این روز را اندکی به مقام خود _ که عبادت است _ صرف نماید. شش روز دنیا را صرف دنیا کند و یک روز را که جمعه باشد صرف عقبی نماید.

[علل بی برکت شدن کار دنیا در روز جمعه]

و حال اینکه هر امری که در روز جمعه انجام دهند آن امر معیوب و غیر مرغوب و بی خیر و برکت است بعلل چند:

یکی آنکه: وضع شی ء در غیر موضوع له شده است و اثری بر آن مترتب نیست، چون یخ گرفتن و یخ طلب کردن و یخ گذاردن در کوره حدّاد در حین تلهّب آن.

و یکی دیگر: مخالفت خلاّق عالم که امر به عبادت در این روز فرموده و او طلب دینی کرده.

یکی دیگر آنکه: یهود و نصاری قدر روز جمعه خود را دارند، لا محاله من باب رغم انف آنها مسلم هم باید قدر روز جمعه را بداند تا محل صرف و تعرض یهود و نصاری من باب تعصّب و غیرت مذهبی نشود.

یکی دیگر: به نظر درآورد که در این روز جمعه بود که فرزند فاطمه زهراء علیهاالسلام در صحرای کربلاء با لب تشنه و شکم گرسنه، بدن طیّب طاهر او را کوفیان دغا و شامیان اشقیا از دم شمشیر و نیزه و خنجر پاره پاره کردند، چگونه شخص میل کند که در این

ص :41

روز مشغول به امور دنیوی بوده باشد!

[ذکر مصائب سیدالشهداء و اشعار مؤلّف]

آه و وا ویلاه از داهیه عظمی کربلا، ای آصف دوران و ای سلیمان زمان، کاش در روز عاشورا بودی در صحرای کربلا آن وقتی که فرزند پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله می فرمود: «هل من مغیث یغیثنی و هل من معین یعیننی و هل من شربة من الماء سبیل»(1) به عوض آب کوفیان بی حیا شمشیر و نیزه حواله آن حضرت می نمودند [9] تو هم آب می دادی و هم جان در راهش می دادی!

لمؤلّفه:

کاش بودی آصفا در کربلا تا بدیدی تو سلیمان در بلا

اوفتاده دست اهریمن حسین زیر خنجر، زیر شمشیر [و] سنین

نه برادر نه پسر نه یاوری نه معین نه انیس مادری

یک سلیمان صد هزاران اهرمن آن همه تیغ سنان یک بدن

آن لب خشکید(2) و آن جسم پاک آن تن غلطان بخون بر روی خاک

سر نهاده از غریبی بر تراب سبط پیغمبر وصی بوتراب

تا که برداری سرش از روی خاک هم نهی مرهم تو بر آن جسم چاک

دور سازی از سلیمان اهرمن بر تن عریان او سازی کفن

بس کن ای آقا حدیث کربلا پر نمودی قلب آصف از بلا

رنجه دادی خاطر آن شهریار داستانی دیگر از قرآن بیار

[تفسیر] «بسم اللّه الرحمن الرحیم»

«الرحمن مشتق من الرحمة و من أبنیة المبالغة و أبلغ من الرحیم و مختصّ بذات اللّه تعالی لا یسمّی به غیره و لایوصف به أحد من الناس». یعنی: رحمن مشتق از رحمت

ص :42


1- 1_ در مقاتل معتبر به این صورت وجود ندارد و برخی از جملات آن با اندکی اختلاف در عبارت آمده است. بنگرید به: اللهوف فی قتلی الطفوف، ص 61، مبارزة اصحاب الحسین علیه السلام و استشهادهم؛ موسوعة کلمات الامام الحسین علیه السلام ، ص 574، مقتل الرضیع؛ ینابیع المودة، ج 3، ص 75، مقتل اصحاب الحسین علیه السلام .
2- 2_ در نسخه: «خوشکیده».

است و از بناهای مبالغه است و ابلغ از رحیم است و این اسم مختص ذات بی زوال خداوندیست و هیچ کس دیگر را به این اسم نخوانند و به این وصف احدی را ننامند و توصیف نکنند. می گویند که: فلان رحیم و رحیم القلب است و لیکن نمی گویند که: فلان رحمن و رحمن القلب است.

یعنی: به نام خداوند بسیار بخشاینده بر گناهکاران خلایق و مهربان است و قال عیسی بن مریم: «الرحمن، رحمن الدنیا [10] و الرحیم، رحیم الآخرة».(1) یعنی فرمود عیسی علیه السلام که: معنی «الرحمن»، رحم کننده بر جمیع عباد است در دنیا از مؤمن و کافر و فاسق و فاجر به آنچه ایشان را احتیاج است و «رحیم»، رحم کننده در آخرت است مؤمنان را دون کافران. و رحمت اول را عام نامند و رحمت اخیر را رحمت خاص گویند.

پس «رحمن» صفت عام خداوند است و اسم خاصّ او و «رحیم» اسم عام خداست و صفت خاص او؛ چنانچه رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند به روایت عکرمه که: «خدا را صد جزء رحمت است، یک جزء آن را به دنیا فرستاد و در میان همه خلق پهن کرد و فرو گرفت هرکس و هر چیز را و جمیع نعم دنیا از اثر آن یک جزء رحمت است و نود و نه جزء دیگر را در خزانه احسان خود ذخیره نمود تا در آخرت این یک جزء را با آن نود و نه جزء ضم کرده بر بندگان خود نثار نماید».(2)

بلی گناه آخر دارد و رحمت خداوند آخر ندارد. همین حدیث با مسرّت مؤمنان را بس است که فرمودند معصوم علیهم السلام که: «در روز قیامت این قدر خداوند گنه کاران [را[ بیامرزد که شیطان هم به طمع افتد».(3)

و چون قدر و منزلت «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم» از جمیع آیات قرآنی بالاتر بود خداوند هم او را مفتاح هر سوره ای از سور قرآن قرار داد و آن را در اول نماز واجب کرد.

ص :43


1- 1_ التبیان، ج 1، ص 29، سورة الفاتحة.
2- 2_ تفسیر مجمع البیان، ج 1، ص 54، تفسیر سورة الفاتحة؛ روضة المتقین، ج 2، ص 318.
3- 3_ امالی شیخ صدوق، ص 273 _ 274، المجلس السابع و الثلاثون، حدیث 2، نص روایت این است: «إذا کان یوم القیامة نشر اللّه تبارک و تعالی رحمته حتی یطمع إبلیس فی رحمته».

و عن أبی هریرة، عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله قال: «یا أبا هریرة إذا توضأت، فقل: بسم اللّه الرّحمن الرّحیم و إذا غشیت أهلک، فقل: بسم اللّه الرّحمن الرّحیم، فإن حفظتک یکتبون لک الحسنات حتی تغتسل من [11] الجنابة، فإن حصل من تلک المواقعة ولد کتبت له(1) من الحسنات بعدد نفس ذلک الولد و بعدد أنفاس أعقابه إن کان له عقب، حتی لایبقی عنهم أحد. یا أباهریرة إذا رکبت دابة، فقل: بسم اللّه و الحمد للّه، یکتب لک الحسنات بعدد کلّ خطوة، و إذا رکبت سفینة، فقل: بسم اللّه و الحمد للّه، یکتب لک الحسنات حتی تخرج منها».(2)

یعنی روایت شده از ابی هریره(3) از رسول خدا صلی الله علیه و آله که فرمودند: «یا ابا هریره! هرگاه وضو گرفتی، پس بگو: «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم» و چون نزدیک به عیال خود رفتی بگو: «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم» به درستی که ملائکه حفظه تو، می نویسند برای تو حسنات تا اینکه غسل جنابت بنمائی، پس اگر حاصل(4) شود از این مواقعت فرزندی، نوشته می شود برای خواننده «بسم اللّه» حسنه به عدد نفس های آن فرزند در دار دنیا و به عدد نفس های اولادهای آن فرزند، هرگاه بوده باشد از برای آن فرزند عقبی، تا اینکه نماند از آنها احدی. ای ابا هریره! هرگاه سوار شدی مرکبی را، پس بگو: «بسم اللّه و الحمد للّه»، می نویسد برای تو ملائکه حسنات به عدد هر قدمی که آن دابه بر می دارد و چون سوار کشتی شدی، پس بگو: «بسم اللّه و الحمد للّه»، می نویسد برای تو تا وقتی که از کشتی خارج شدی».

و عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله قال: «من رفع قرطاسا من الأرض فیه: «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم» اجلالا للّه تعالی، کتب عند اللّه من [12] الصدیقین و خفّف عن والدیه و إن کانا من المشرکین»؛(5) یعنی: از رسول خدا9 مرویست که فرمودند که: «کسی که بردارد کاغذی را از زمین که در آن نوشته باشد «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم»، از برای جلال و بزرگی خدا، نوشته می شود نزد خداوند از جمله صدیقین و تخفیف داده می شود گناه والدینش

ص :44


1- 1_ در مصدر: «کتب لک».
2- 2_ تفسیر رازی، ج 1، ص 171، تفسیر سورة الفاتحة.
3- 3_ در نسخه: «انس بن مالک».
4- 4_ در نسخه: «حصل».
5- 5_ تفسیر الرازی، ج 1، ص 271، تفسیر سورة الفاتحة.

و عذاب ایشان، اگر چه بوده باشند از مشرکین».

و عن علی بن أبی طالب علیه السلام قال: «لما نزلت «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم» قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله : أوّل ما أنزلت هذه الآیة علی آدم، قال: أمن ذریّتی من العذاب ما داموا علی قرائتها، ثمّ رفعت فانزلت علی إبراهیم [ علیه السلام ] فتلاها و هو فی کفة المنجنیق، فجعل اللّه علیه النار بردا و سلاما، ثمّ رفعت بعده فما أنزلت إلاّ علی سلیمان و عندها قالت الملائکة: ألآن تمّ واللّه ملکک، ثمّ رفعت فأنزلها اللّه تعالی علیّ ثمّ یأتی أمّتی یوم القیمة و هم یقولون: «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم»، فإذا وضعت أعمالهم فی المیزان ترجحت حسناتهم».(1)

یعنی: و از امیرالمؤمنین علیه السلام منقول است که فرمودند که: «چون نازل شد «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم» فرمود رسول خدا صلی الله علیه و آله : اول نزول این آیه بر آدم علیه السلام بود و چون این آیه بر او نازل شد فرمود که: امان یافت ذریّه من از عذاب تا وقتی که مشغول قرائت این آیه باشند. پس بالا رفت این آیه و نازل شد مرّه دویم بر ابراهیم علیه السلام ، پس خواند(2) آن را ابراهیم در حالکونی که بود [13] در کفّه منجنیق، پس گردانید خداوند بر او آتش را سرد و سلامت، پس بالا رفت آیه بعد از آن و نازل نشد، مگر بر سلیمان علیه السلام ، پس نزد نزول این آیه گفتند ملائکه که: الان تمام کرد خداوند ملک را بر تو، پس باز بالا رفت، پس خداوند نازل کرد آن را بر من، پس می آیند امّت من روز قیامت و می گویند: «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم»، پس چون می گذارند اعمال ایشان را در کفّه میزان زیاد می شود حسنات ایشان».

«و کان اللّه بالمؤمنین رحیما فهو رحیم بهم فی ستّة مواضع: فی القبر و حسراته، و القیامة و ظلماته، و قرائة الکتاب و فزاعاته(3)، و الصراط و مخافاته، و النار و درکاته، و الجنّة و درجاته»(4)؛ یعنی: خداوند هست بر مؤمنان رحم کننده، پس او رحیم است به

ص :45


1- 1_ تفسیر غرائب القرآن، ج 1، ص 81 ، تفسیر سورة الفاتحة.
2- 2_ در نسخه: «خاند».
3- 3_ در نسخه: «مخافته»، بدل «قرائة الکتاب و فزاعاته»، آنچه در متن آمده از مصادر می باشد.
4- 4_ تفسیر الرازی، ج 1، ص 172، تفسیر سورة الفاتحة؛ تفسیر غرائب القرآن، ج 1، ص 81 ، تفسیر سورة الفاتحة.

مؤمنان در شش موضع: در قبر و حسرات قبر، و در قیامت و ظلمات آن، و در میزان و ترس آن، و در صراط و مخافات آن، و در آتش و درکات آن، و در جنّت و درجات آن.

پس بر مؤمن واجب است که همیشه به ذکر این آیه در هر مقام و هر شغل و هر عمل قیام نماید و احادیث در فضل آیه «بسم اللّه» از حد و حصر بیرون است و اغلب آن را در کتاب «کنزالعرفان» به بسطی کامل ایراد نموده ام و این وجیزه گنجایش زاید بر آنچه که ذکر شد ندارد.

به هر حال ثمرات «بسم اللّه» بسیار است و مقرّبین درگاه احدیّت همیشه به ذکر «بسم اللّه» قیام و اقدام نموده اند. چنانچه در صبح نوزدهم ماه مبارک رمضان در بین نماز، ابن ملجم مرادی [14] چون ضربت بر فرق امیرالمؤمنین علیه السلام زد، حضرت فرمودند: «بسم اللّه و باللّه فزت و ربّ(1) الکعبة».(2)

[مصیبت بریدن سر حضرت سید الشهدا]

و در وقتی که شمر ولد الزنا تیغ بر گلوی پسر فاطمه گذارد، مظلوم کربلا فرمودند: «بسم اللّه و باللّه و علی سنة رسول اللّه، أقتل عطشانا و أنا بن رسول اللّه؟ أقتل عطشانا و أنا بن فاطمة الزهراء؟ أقتل عطشانا و أنا بن امیرالمؤمنین؟!»؛ یعنی: آیا کشته می شوم من تشنه و حال اینکه منم فرزند رسول خدا [ صلی الله علیه و آله ] آیا من کشته می شوم و حال اینکه منم فرزند فاطمه زهرا [ علیهاالسلام ] آیا من کشته می شوم و حال اینکه منم فرزند امیرالمؤمنین علیه السلام ؟ و آن حرام زاده شرم نکرد و سر آن سرور را از خنجر فولاد برید و آن سلیمان زمان را سر از تن جدا کرد، نمی دانم سرکار عظمت مدار آصف الدوله که الحق آصف الشریعه است در کجا بود که در آن حین قطره آبی به حلق نازنینش بریزد و از تیغ آبدار دمار از روزگار شمر ولد الزنا برآورد آه وا ویلاه.

لمؤلّفه:

آصفا بودی کجا ای شهریار تا ببینی ظلم بی حدّ [و] شمار

ص :46


1- 1_ در نسخه بربّ است و در منابع موجود و ربّ می باشد.
2- 2_ خصائص الائمة، ص 63؛ مناقب آل أبی طالب، ج 1، ص 385.

کاز گروه شامی کوفی رسید بر حسین آن کشته قوم عنید

بر زمین بنهاد آن یک روی او کافری زد نیزه بر پهلوی او

آن یکی برد از جفا عمّامه اش مشرکی کَند از برش دراعه اش

گشت تاراجِ حوادث پیرهن مانده عریان، تن برهنه، بی کفن

یک طرف گرمی ز حرّ آفتاب یک طرف سوزان هوا هم چون تراب

جسم شه تفسیده(1) در آن سرزمین[15 ]مانده غرق خون شه دنیا و دین

آصفا ای شهریار کامکار کاش بودی آن زمان در آن دیار

تا که بودی سایه جسم نازکش کرده از دیبا کفن جسم [و] تنش

خون بشستی زآب دیده موی او رو نهادی لحظه ای بر روی او

بس کن ای آقا، سخن کوته نما آذر افکندی تو بر ارض [و] سما

تو مگو آقا، بگو عبد ذلیل شرم کن در نزد مولای جلیل

این سخن از قول مردم شد بیان الامان از شخص نادان الامان

[تفسیر آیه اول: یسبح للّه ما فی السماوات...]

«بسم اللّه الرّحمن الرّحیم»

«یُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِی السَّمَوَاتِ وَ مَا فِی الاْءَرْضِ الْمَلِکِ الْقُدُّوسِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ»

شرعت بعون اللّه فی تفسیرها علی نهج الاختصار، فاعتبروا یا أولی الأبصار من الصغار و الکبار.

«یسبح للّه»؛ أی ینزهه عن جمیع النقایص و المعایب و التسبیح ما فی السماوات و ما فی الأرض، الأصل فیه التنزیه، فمعنی سبحان اللّه أبرء اللّه من السوء تبرّیة.

[تسبیح موجودات]

و تسبیح الموجودات إمّا بلسان الحال أو بلسان المقال؛ و أمّا بلسان الحال، فإنّ کل

ص :47


1- 1_ گرم شده، گداخته (فرهنگ معین).

ذرة من الموجودات تنادی بلسان حالها علی وجود صانع حکیم واجب لذاته؛ و أمّا بلسان المقال و هو فی ذوی العقول ظاهر، و أمّا غیرهم من الحیوانات و الجمادات غیر معلوم عندنا، لعدم المجانسة، فإنّ کل طائفة منها یسبّح ربّها بلغاتها و أصواتها، و أما الجمادات، فإنّ لها أیضا تسبیحا غیر معلوم عندنا و معلوم عند ربّها، کما قال اللّه تبارک و تعالی: «إِنْ مِنْ شَیْ ءٍ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لکِنْ [16] لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیْحَهُمْ(1)» کافٍ فی الاستدلال لأهل الإیمان.

ملخّص کلام این است که: معنی «یسبح للّه» یعنی به پاکی و پاکیزگی یاد می کنند خدای را آنچه در آسمانهاست از بدایع علوی و آنچه در زمین است از کواین سفلی، یعنی: تنزیه می کنند خدای را از جمیع نقایص و معایب، و تسبیح اصل در آن تنزیه است، پس معنی «سبحان اللّه» یعنی مبراست از بدی خداوند عالم، نهایت تبرّی و تسبیح موجودات، یا به لسان حال است یا به لسان مقال، و اما به لسان حالش ظاهر است به درستی که جمیع موجودات ندا می کنند به زبان حال بر وجود حضرت واجب الوجود و صانع خود، و اما به لسان قالش، پس آن در ذوی العقول ظاهر، و امّا در غیر ذوی العقول از حیوانات و جمادات، پس به درستی که هر طائفه از آن تسبیح می کنند خدای خود را به لغت های خود و صوتهای خود.

[تسبیح جمادات]

و امّا جمادات، پس به درستی که از برای آنها می باشد تسبیحی غیر معلوم و غیر مفهوم نزد ما(2)

و بالجملة فالذی یکشف به عن معنی مقصود قول و کلام و قیام الشیء بهذا الکشف قول منه و تکلیم و إن لم یکن بصوت مقروع و لفظ موضوع، و من الدلیل علیه ما ینسبه القرآن إلیه تعالی من الکلام و القول و الأمر و الوحی و نحو ذلک مما فیه معنی الکشف عن المقاصد و لیس من قبیل القول و الکلام المعهود عندنا معشر المتلسنین باللغات و قد سماه اللّه سبحانه قولا و کلاما.

و عند هذه الموجودات المشهودة من السماء و الأرض و من فیهما ما یکشف کشفا صریحا عن وحدانیة ربها فی ربوبیته و ینزهه تعالی عن کل نقص و شین فهی تسبح اللّه سبحانه.

و ذلک أنها لیست لها فی أنفسها إلا محض الحاجة و صرف الفاقة إلیه فی ذاتها و صفاتها و أحوالها. و الحاجة أقوی کاشف عما إلیه الحاجة لا یستقل المحتاج دونه و لا ینفک عنه فکل من هذه الموجودات یکشف بحاجته فی وجوده و نقصه فی ذاته عن موجده الغنی فی وجوده التام الکامل فی ذاته و بارتباطه بسائر الموجودات التی یستعین بها علی تکمیل وجوده و رفع نقائصه فی ذاته أن موجده هو ربه المتصرف فی کل شیء المدبر لأمره.

ص :48


1- 1_ سوره مبارکه اسراء، آیه 44.
2- 2_ در تسبیح جمادات مفسران نظرات ارزنده ای را طرح کرده اند که جای طرح و بحث فراوانی دارد و این مقال گنجایش آن را ندارد. در اینجا به نظر علامه طباطبایی در تفسیر المیزان در تفسیر سوره اسراء آیات 40 تا 55 اشاره می کنیم: و التسبیح تنزیه قولی کلامی و حقیقة الکلام الکشف عما فی الضمیر بنوع من الإشارة إلیه و الدلالة علیه غیر أن الإنسان لما لم یجد إلی إرادة کل ما یرید الإشارة إلیه من طریق التکوین طریقا التجأ إلی استعمال الألفاظ و هی الأصوات الموضوعة للمعانی، و دلّ بها علی ما فی ضمیره، و جرت علی ذلک سنة التفهیم و التفهّم، و ربما استعان علی بعض مقاصده بالإشارة بیده أو رأسه أو غیرهما، و ربما استعان علی ذلک بکتابة أو نصب علامة.

ثم النظام العام الجاری فی الأشیاء الجامع لشتاتها الرابط بینها یکشف عن وحدة موجدها، و أنه الذی إلیه بوحدته یرجع الأشیاء و به بوحدته ترتفع الحوائج و النقائص فلا یخلو من دونه من الحاجة، و لا یتعری ما سواه من النقیصة و هو الرب لا رب غیره و الغنی الذی لا فقر عنده و الکمال الذی لا نقص فیه.

فکل واحد من هذه الموجودات یکشف بحاجته و نقصه عن تنزه ربه عن الحاجة و براءته من النقص حتی أن الجاهل المثبت لربه شرکاء من دونه أو الناسب إلیه شیئا من النقص و الشین تعالی و تقدس یثبت بذلک تنزهه من الشریک و ینسب بذلک إلیه البراءة من النقص فإن المعنی الذی تصور فی ضمیر هذا الإنسان و اللفظ الذی یلفظه لسانه و جمیع ما استخدمه فی تأدیة هذا المقصود کل ذلک أمور موجودة تکشف بحاجتها الوجودیة عن رب واحد لا شریک له و لا نقص فیه.

فمثل هذا الإنسان الجاحد فی کون جحوده اعترافا مثل ما لو ادعی إنسان أن لا إنسان متکلما فی الدنیا و شهد علی ذلک قولا فإن شهادته أقوی حجة علی خلاف ما ادعاه و شهد علیه و کلما تکررت الشهادة علی هذا النمط و کثر الشهود تأکدت الحجة من طریق الشهادة علی خلافها.

فإن قلت: مجرد الکشف عن التنزه لا یسمی تسبیحاً حتی یقارن القصد و القصد مما یتوقف علی الحیاة و أغلب هذه الموجودات عادمة للحیاة کالأرض و السماء و أنواع الجمادات فلا مخلص من حمل التسبیح علی المجاز فتسبیحها دلالتها بحسب وجودها علی تنزه ربها.

قلت: کلامه تعالی مشعر بأنّ العلم سار فی الموجودات مع سریان الخلقة فلکل منها حظ من العلم علی مقدار حظه من الموجود، و لیس لازم ذلک أن یتساوی الجمیع من حیث العلم أو یتحد من حیث جنسه و نوعه أو یکون عند کل ما عند الإنسان من ذلک أو أن یفقه الإنسان بما عندها من العلم قال تعالی حکایة عن أعضاء الإنسان: «قَالُوآا أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِی أَنطَقَ کُلَّ شَیْ ءٍ» حم السجدة: 21 و قال: «فَقَالَ لَهَا وَ لِلاْءَرْضِ ائْتِیَا طَوْعًا أَوْ کَرْهًا قَالَتَآ أَتَیْنَا طَآئِعِینَ» حم السجدة: 11 و الآیات فی هذا المعنی کثیرة، و سیوافیک کلام مستقل فی ذلک إن شاء اللّه تعالی.

و إذا کان کذلک فما من موجود مخلوق إلاّ و هو یشعر بنفسه بعض الشعور و هو یرید بوجوده إظهار نفسه المحتاجة الناقصة التی یحیط بها غنی ربه و کماله لا رب غیره، فهو یسبح ربه و ینزهه عن الشریک و عن کل نقص ینسب إلیه.

و بذلک یظهر أن لا وجه لحمل التسبیح فی الآیة علی مطلق الدلالة مجازا فالمجاز لا یصار إلیه إلاّ مع امتناع الحمل علی الحقیقة، و نظیره قول بعضهم: إنّ تسبیح بعض هذه الموجودات قالی حقیقی کتسبیح الملائکة و المؤمنین من الإنسان و تسبیح بعضها حالی مجازی کدلالة الجمادات بوجودها علیه تعالی و لفظ التسبیح مستعمل فی فی الآیة علی سبیل عموم المجاز، و قد عرفت ضعفه آنفا.

(1)، ولی معلوم و واضح نزد پروردگار خود، چنانچه خود خلاق عالم

ص :49


1- و الحق أنّ التسبیح فی الجمیع حقیقی قالی غیر أنّ کونه قالیا لا یستلزم أن یکون بألفاظ موضوعة و أصوات مقروعة. (المیزان، علامه طباطبایی، ج 13، ص 108 _ 111، ذیل آیات 40 _ 55 سوره اسری).

می فرماید که: «اِنْ مِنْ شَی ءٍ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلکِنْ لاتَفْقَهُونَ تَسْبِیْحَهُمْ(1)»، پس این آیه در مقام استدلال کافیست از برای اهل ایمان. بلی هندی زبان، عجمی را نمی فهمد و عجم زبان، ترک را نمی فهمد و خروس زبان کلاغ را نمی فهمد، چگونه انسان زبان جماد و حیوان را می یابد.[17]

«الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ الْعَزِیْزُ الْحَکِیْمُ»؛ یعنی: تسبیح می کنند آنچه در آسمانها و زمین هاست، پادشاهی را که مُلک او بی زوال است و آن پادشاه پاک و بی عیب است و عزیز و ارجمند است و غالبی است که مغلوب نگردد و گَرد مذلّت بر دامن کبریائی او ننشیند و حکیم و صواب کار و درست کردار در همه امور است، پس در جائی که اهل آسمانها و زمین ها و آنچه که شی ء بر آن صدق شود، تسبیح خداوند تعالی کنند و حال اینکه آنها خالی از تکلیف اند! چرا باید انسان که اکمل موجودات است با کثرت ذنوب از ذکر خداوند و تسبیح آن غافل باشد و عمر گرانمایه را صرف عصیان و ذنوب بالمرّه نماید. نظم:

ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری

همه از بهر تو سرگشته و فرمانبردار شرط انصاف نباشد که تو فرمان نبری(2)

[تسبیح حیوانات در آیات و روایات]

این است که در اخبار رسیده است که هر حیوانی چه ذکر[ی] دارد. بعضی از آن در این وجیزه به سمع آن شهریار می رسد و تفصیل آن [را] در کتاب کنزالعرفان به بسطی

ص :50


1- 1_ سوره مبارکه اسراء، آیه 44.
2- 2_ دیباچه گلستان سعدی.

کامل ذکر کرده ام.

روی محمد بن الحارث التمیمی عن الحسین علیه السلام : «أ نّه قال... إذا صاح البازی یقول: یا عالم الخفیّات و یا کاشف البلیّات و إذا صاح الطاوس یقول: مولای ظلمت نفسی و اغتررت بزینتی، فاغفر لی و إذا صاح الدرّاج یقول: الرحمن علی العرش استوی و إذا صاح الدیک یقول: من اعرف اللّه [18] لم ینس ذکره و إذا قرقرت الدجاجة تقول: یا إله الحق أنت الحق و قولک الحق یا اللّه یا حق و إذا صاح الباشق یقول: آمنت باللّه و الیوم الآخر... و إذا صاح الشاهین یقول: سبحان اللّه حقّا حقّا و إذا صاحت البومة تقول: البعد من الناس راحة(1)...» إلی آخر الحدیث.(2)

یعنی روایت کرده است محمّد بن حارث تمیمی از جناب سید الشهداء [ علیه السلام ] که آن حضرت فرمودند: «چون فریاد کند باز می گوید: یا عالم الخفیّات و یا کاشف البلیّات و چون فریاد کند طاوس می گوید: مولای ظلمت نفسی و اغتررت بزینتی فاغفر لی و چون فریاد کند درّاج(3) می گوید: الرحمن علی العرش استوی و چون فریاد کند خروس می گوید: من اعرف اللّه لم ینس ذکره و چون تقرقر کند مرغ می گوید: یا إله الحقّ أنت الحق و قولک الحق یا اللّه یا حق و چون فریاد کند باشق(4) می گوید آمنت باللّه و الیوم الآخر... و چون فریاد کند شاهین می گوید: سبحان اللّه حقّا حقّا و چون فریاد کند بوم که جغد باشد می گوید: البعد من الناس راحة...» تا آخر حدیث.

پس از این اخبار معلوم شد و از آیات قرآنی که هر چیزی تسبیح خداوند را می نماید و در عالم خود عقل و شعور دارند، چنانچه باز خداوند در قرآن مجید می فرماید که: سلیمان علیه السلام فرمود: «یا أَیُّهَا النّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّیْرِ وَ أوتِیْنا مِنْ کُلِّ شَیْءٍ(5)» و باز می فرماید در کلام مجید خود: «وَ تَفَقَّدَ الطَّیْرَ فَقالَ ما لِیَ لا أَرَی

ص :51


1- 1_ در مصادر: «انس».
2- 2_ الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 248، الباب الرابع فی معجزات الإمام الحسین بن علی علیهماالسلام ، حدیث 5 ؛ بحارالانوار، ج 61، ص 27، ابواب الحیوان و اصنافها، حدیث 8.
3- 3_ پرنده ای است شبیه کبک و از آن بزرگتر، پرهایش دارای خال های سیاه و سفید و نوک آن کوتاه است. قرقاول، مرغ بهشتی.
4- 4_ نام پرنده ای که فارسی آن باشه است، یکی از پرندگان شکاری کوچکتر از باز، با چشمانی زرد رنگ که رنگ پشتش خاکستری تیره و شکمش سفید با لکه های خیالی است. قرقی، قوش. (معین).
5- 5_ سوره مبارکه نمل، آیه 16.

الْهُدْهُدَ[ (1)»19] و این تهدید و وعید را احدی از عقلا نمی کند بر کسی که عقل و شعور و تکلیف نداشته باشد، چه جائی که رسول خداوند چنین تهدیدی بنماید به مرغی، پس ثابت شد که مرغ یا غیر آن عاقل است و مکلّف است در عالم خود به تکلیفی که سلیمان او را تهدید می نماید.

و باز در جای دیگر از قرآن می فرماید: «حَتی إذا اَتَوا عَلی وادِ النَّمْلِ قَالَتْ نَمْلَةٌ یا أیُّها النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسَاکِنَکُمْ(2)» و در جای دیگر می فرماید: «وَ الطَّیْرُ صآفّاتٍ کُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبِیْحَهُ(3)» معنی آن این است که: «کلّ من الطیر قد علم صلاته و تسبیحه».

و در حدیث وارد شده که راوی می گوید: کنت جالسا عند أبی جعفر علیه السلام فقال: «أتدری ما تقول هذه العصافیر عند طلوع الشمس و بعد طلوعها؟ قلت: لا، قال: إنّها تقدّس ربّها و تسأله قوت یومها»(4)، یعنی نشسته بودم نزد ابی جعفر علیه السلام فرمودند آن حضرت: «آیا می دانی چه می گویند این گنجشک ها نزد طلوع آفتاب و بعد از طلوع آن؟ عرض کردم: نه یابن رسول اللّه فرمودند: تقدیس می کنند خداوند خود را و سؤال می کنند از او قوت روز خود را».

«و قالوا بعض الثقات و رأیت أیضا فی بعض الکتب: أنّ فی بعض الأوقات اشتد القحط و عظم حرّ الصیف و الناس خرجوا إلی الاستسقاء فلما(5) افلحوا، قال: خرجت إلی بعض الجبال فرأیت ظبیّة جائت إلی موضع کان فی الماضی من الزمان مملوا من الماء و لعلّ تلک الظبیّة کانت تشرب منه، فلمّا وصلت الظبیّة إلیه ما وجدت فیه شیئا من الماء و کان أثر العطش [20] الشدید ظاهر علی تلک الظبیّة، فوقفت و حرکت رأسها إلی جانب السماء فاطبق الغیم(6) و جاء الغیث الکثیر».(7)

یعنی ذکر کردند از برای حقیر بعضی از ثقات اخلاء و نیز به همین مضمون دیدم در بعض کتب که به درستی که در بعض اوقات که شدت قحط بوده و نهایت گرمی هوا در صیف و مردم بیرون رفته اند به جهت دعای باران و فلاح و نجاحی از برای آنها حاصل

ص :52


1- 1_ سوره مبارکه نمل، آیه 20.
2- 2_ سوره مبارکه نمل، آیه 18.
3- 3_ سوره مبارکه نور، آیه 41.
4- 4_ بحارالأنوار، ج 61، ص 94، أبواب الحیوان و أصنافها.
5- 5_ در نسخه: «فلم» و آنچه در متن آورده ایم از مصدر می باشد.
6- 6_ در نسخه: «الغنم».
7- 7_ این کلام علامه مجلسی است بعد از روایتی که نقل کرده اند.

نشده که بارش باشد، گفت که: بیرون رفتم به بعض کوه ها پس دیدم آمد آهویی یا پازنی(1) در موضعی که چشمه آب یا مکان اجتماع آب بود در زمان های سابق و شاید آن آهو یا آن پازن از آن مکان آب خورده بود، پس چون آمد در مکانِ آب و ندید، نهایت تشنگی هم در آن ظاهر بود، پس دیدم که ایستاد و سر خود را حرکت داد به سوی آسمان، پس ابر آمد گرفت یکدیگر را و باران بسیار بارید.

به هر حال کلّ موجودات، شب و روز در ذکر خداونداند از حیوان و نبات و جماد و ممکنات و این انسان بی چاره یک روز جمعه را هم هموار نمی کند به خود که بعض از آن روز را و بعض از شب آن را، یک فکری از برای قیامت و بعد از موت خود بنماید و این قدر غافل از خلاق عالم نباشد، لا محاله به قدر یک حماری در ذکر بوده باشد، یا نصف حمار، بل عشر حمار که شب و روز این زبان بسته چه قدر قرائت سوره «انا انزلناه» می کند، یا به روایتی لعن بر عشاران(2) می کند در حالت صوت بلند.(3)

و از این طرف نظر کند که آقایان و امامانِ او، با این همه قدر [21] و منزلت، چقدر کوشش می نمودند در امر عبادت.

[مهلت خواستن حضرت سیدالشهدا در شب جمعه]

حتی جناب سیّدالشهداء علیه السلام در روز تاسوعا از کوفیان و شامیان مهلت خواستند که امشب، شب جمعه است(4) و این شب را به ما مهلت بدهید تا وداع عبادت خدای خود را بنمایم و فردا امر از شماست، و راضی نشدند، حتی شمر ولد الزنا فریاد کرد که: ای عبّاس! به برادرت بگو که همین الان یا بنای جنگ را بگذار یا بایزید بیعت کن و مهلت نیست. آخر، جمعی از سرداران تیغ ها کشیدند از غلاف و فریاد کردند که: ای شمر ولد الزنا! هرگاه کافری یک شب از شما مهلت طلبد، مهلت به او می دهید و فرزند پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله یک شب زیادتر از شما مهلت نخواسته است، او را مهلت نمی دهید، هرگاه او را

ص :53


1- 1_ بز کوهی (فرهنگ دهخدا).
2- 2_ باج گیران.
3- 3_ بنگرید: کشف الیقین، ص 434، المبحث السادس و العشرون فی قصة اصحاب الکهف؛ بحار الأنوار، ج 40، ص 170، الباب الثالث و التسعون، علمه علیه السلام (امیرالمؤمنین).
4- 4_ در اینکه روز عاشورا چه روزی بوده است اختلاف نظر وجود دارد.

مهلت دادید فبها و الاّ بنای نزاع با شما است، لابد و ناچار آن حضرت را مهلت دادند و آن شب تا به صبح آن حضرت گاه در نماز و گاه در تلاوت قرآن و گاه در مناجات و گاه در گریه و زاری و گاه با اهل حرم، گرم وداع.

کاش ای آصف دوران و سرکرده خوبان در آن شب بودی و تو هم با ایشان گرم نماز و تهجّد و گریه و زاری بودی؛ آه وا ویلاه.

[اشعار مؤلّف در حالات شب عاشورای سیدالشهدا]

لمؤلّفه:

کاش بودی آصف اندر آن زمین تا بدیدی حال آن سلطان دین

کاندر آن شب بود گاهی در نماز گاه کردی با خدا راز [و] نیاز

گه به خواهر می سپردی کودکان اشک می بارید گه از دیدگان

گه سکینه رفته در آغوش باب زاشک خود دامان شه کردی پرآب

کی پدر از تشنگی پژمرده ام بلکه بتوان گفت بابا [مرده ام] [22]

ای پدر دست من [و] دامان تو من شوم بابا بلاگردان تو

تشنگی تا کی به ما باشد روا العطش تا کی بگویم، تا کجا؟

اصغرت بابا ز بی شیری هلاک مادرش زین غم فتاده روی خاک

آل پیغمبر چرا این سان شدند دست گیر قوم بی ایمان شدند

سر به زیر افکند شاه از انفعال آه آه از خجلت اهل [و] عیال

کاش بودی شهریارا آصفا اندر آن شب در زمین کربلا

تا ز آب دیده آل مصطفی می نمودی جمله سیراب از وفا

قصّه کوته کن شکن آقا بنان داستان دیگری را کن بیان

قلب آصف را مکن افزون ملول بشکن این خامه که آزارد رسول

الا لعنة اللّه علی القوم الظالمین.

[تفسیر آیه دوم: هو الذی بعث فی الأمیین رسولا]

«بسم اللّه الرّحمن الرّحیم»

ص :54

«هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الاْءُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِن کَانُوا مِن قَبْلُ لَفِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ.»

شرعت بعون اللّه فی تفسیرها علی طریق الإیجاز و الاختصار إنشاء اللّه تعالی.

الأمیّ فی اللغة(1) من لا یقرء کتابا و لا یکتب و الأمیّین هم العرب لأ نّهم کانوا لا یکتبون و لا یقرؤن من بین الأمم و ظهور الکتابة أولا بالطائف و هم أخذوها من أهل الحیرة و المعنی أ نّه بعث من قوم أمیّین.

یعنی اوست کسی که برانگیخت در میان ناخوانندگان و نانویسندگان _ که اهل مکه باشند _ رسولی از جمله ایشان؛ یعنی آن هم اُمّی مثل ایشان؛ می خواند آن رسول بر امّتها آیت های کلام اللّه را و پاک می سازد آنها را از دنس و خبس عقاید و می آموزاند ایشان را قرآن و احکام شریعت و معالم دین و حکمت، اگر چه بودند این قرآن یاد گرفته شدگان و آموخته گان دین و مذهب به برکت این پیغمبر پاک، پیش از بعثت در گمراهی روشن و کفر و شرک و مذهب اختراعی.

[فرق رسول و نبی و محدّث]

کلام بر سر فَرق رسول و نبی و محدث است. و وردت(2) الأخبار عن الأئمّة الأطهار فی الفرق بین النبی و الرسول و المحدث: «فإنّ الرسول من یظهر له الملک، فیکلمه و النبی هو الذی یری فی منامه و ربّما اجتمعت النبوّة و الرسالة فی شخص واحد و المحدث الذی یسمع الصوت و لا یری الصورة».(3)

یعنی و وارد شده است اخبار از ائمه اطهار در فرق میانه نبی و رسول و محدث. «به درستی که رسول کسیست که بر او ظاهر شود ملک و با او تکلّم کند، و نبی آن چنان کسیست که می بیند ملک را در خواب(4) نه در بیداری و بسا باشد که نبوّت و رسالت در شخص واحد جمع شود، و مُحدث کسیست که می شنود صوت ملک را ولیکن نمی بیند او را»، به هر حال پیغمبر ما صلی الله علیه و آله هم رسول بود و هم نبی و هر دو حال با او بوده، چنانچه

ص :55


1- 1_ در نسخه: «الغة».
2- 2_ در نسخه: «وردة».
3- 3_ الکافی، ج 1، ص 177، باب الفرق الرسول و النبی و المحدث، حدیث 4.
4- 4_ در نسخه: «خاب».

خداوند او را نبی امی در جایی یاد کرده و رسول امّی در این سوره و جاهای دیگر یاد فرموده(1)، بلکه می توان گفت که بی نزول ملک و بی دیدن ملک چه در خواب و چه در بیداری، عالم بود به آنچه که باید عالم باشد از آنچه بوده و خواهد بود الی یوم القیمه؛ به علّت آنکه وصی او و خلیفه او علی بن ابی طالب علیه السلام معلّم جبرئیل علیه السلام بود(2) و اخبار در این باره وارد گردیده، بلکه اخبار و آثار وارد شده که آن حضرت عالم بود به آنچه که خداوند از او و از امّت او خواسته، ولی مأمور نبوده به اظهار آنها تا روز آن و وقت آن که جبرئیل خبر بیاورد که حال وقت تلاوت فلان آیه و ظهور فلان امر و مطلب [است].

[تطبیق «کان عرشه علی الماء» بر منزلت ائمه اطهار]

و او نبی و رسولی بود که وصیّش از همه پیغمبران بهتر بود و همین قدر در فضیلت و جلالش بس که همه ملائکه و پیغمبران، بل جمیع موجودات مأمور شدند به قبول ولای او و اهل بیت او و کافّه موجودات به برکت و طفیل وجود ایشان مخلوق شدند و اخبار و آثار از ائمه اطهار در این خصوصات بسیار وارد شده که این مختصر گنجایش ذکر آنها را ندارد و در تفسیر کنزالعرفان به طریق تفصیل و اطناب ذکر کرده ام، طالب آن به آن کتاب رجوع نماید و در این مختصر [اشاره] به اندکی از آن اخبار می شود.

منها فی الکافی عن محمد بن الحسن، عن سهل، عن ابن محبوب، عن عبداللّه بن الرحمن، عن داود الرقی قال: «سألت أباعبداللّه علیه السلام عن قول اللّه عزّوجلّ: «وَ کانَ عَرْشُهُ عَلَی الْماء(3)» فقال [ علیه السلام ]: ما یقولون؟ قلت: یقولون: إنّ العرش کان علی الماء و الربّ فوقه. فقال [ علیه السلام ]: کذبوا من زعم هذا، فقد صیّر اللّه محمولا و وصفه بصفة المخلوق و لزمه إنّ الشیء الذی یحمله أقوی منه: قلت: بیّن لی جعلت فداک، فقال: إنّ اللّه حمل دینه و علمه. [24] الماء قبل أن تکون أرض أو سماء أو جنّ أو إنس أو شمس أو قمر فلمّا أراد أن یخلق الخلق، نثرهم بین یدیه، فقال لهم: من ربّکم؟ فأول من نطق رسول اللّه [ صلی الله علیه و آله ] و أمیرالمؤمنین علیه السلام و الأئمّة [ علیهم السلام ]، فقالوا: أنت ربّنا فحملهم العلم و الدین، ثمّ قال للملائکة: هؤلاء حملة دینی و علمی و أمنائی فی خلقی فهم المسؤلون، ثمّ قیل لبنی آدم:

ص :56


1- 1_ سوره مبارکه اعراف، آیه 157 و 158.
2- 2_ در منابع روایتی یافت نشد بنگرید: مستدرک سفینة البحار، ج 2، ص 23، تمثله (جبرئیل) بصورة اشخاص.
3- 3_ سوره مبارکه هود، آیه 7.

اقروا للّه بالرّبوبیة و لهؤلاء النفر(1) بالولایة و الطاعة، فقالوا: نعم ربّنا أقررنا، فقال اللّه للملائکة: أشهدوا، فقالت الملائکة: شهدنا علی أن لا یقولوا [غدا]: «إِنَّا کُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِینَ * أَوْ تَقُولُوآا إِنَّمَا أَشْرَکَ آبَآؤُنَا مِن قَبْلُ وَ کُنَّا ذُرِّیَّةً مِّن بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِکُنَا بِمَا فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ(2)» یا داود! ولایتنا مؤکدة علیهم فی المیثاق».(3)

و فی بعض النسخ: «نحن اول المخلوقات و العالم بجمیع الموجودات و باعث ایجاد المخلوقات من فضل اللّه تعالی».(4)

یعنی: روایت کرده کلینی رحمه الله در کتاب کافی از داود رقی که گفت: «سؤال کردم از اباعبداللّه علیه السلام از قول خداوند که می فرماید: «وَ کَانَ عَرْشُهُ عَلَی الْمَآءِ» حضرت فرمودند: مردم می گویند چه؟ عرض کردم: می گویند که: به درستی که عرش بر روی آب است و خداوند بر بالای او می باشد، حضرت فرمودند: دروغ گفتند هر که این اعتقاد دارد، پس به تحقیق که خداوند به قول ایشان محمول واقع شده و وصف کرده اند او را به صفت مخلوق و از این لازم می آید که حامل اقوی و اعظم از محمول باشد و آن محمول خدای شما باشد.

عرض کردم بیان بفرما تو [26] پس حضرت فرمودند که: به درستی که خداوند حمل کرد دین و علم خود را بر آب قبل از آنکه پیدا شود زمین و آسمان یا جن و انس یا آفتاب یا ماه، پس چون اراده کرد که خلق کند خلق را، جمع کرد ایشان را نزد دست قدرت خود، پس فرمود به ایشان: کیست خدای شما؟ پس اوّل کسی که جواب داد، رسول خدا صلی الله علیه و آله بود با امیرالمؤمنین [ علیه السلام ] و ائمة طیبین [ علیهم السلام ] از اولاد ایشان، پس گفتند: «أنت ربّنا»، پس خداوند علم و دین را بار ایشان کرد، پس فرمود به ملائکه که: اینها حمله دین من اند و علم من، و امناء من در خلق من، پس ایشانند مسئولون، پس فرمود خداوند به بنی آدم که: اقرار کنید به خدائی، و به این چند نفر به ولایت و طاعت، پس گفتند خلایق: «بلی ربّنا اقررنا»، پس فرمود خداوند به ملائکه که: شاهد باشید، پس ملائکه گفتند: شاهدیم

ص :57


1- 1_ در نسخه: «القوم».
2- 2_ سوره مبارکه اعراف، آیات 172 و 173.
3- 3_ الکافی، ج 1، ص 132 _ 133، باب العرش و الکرسی، حدیث 7.
4- 4_ منبع آن را نیافتم لکن به منهاج البراعة، ج 1، ص 381 رجوع شود.

بر آنچه اینها گفتند، پس حضرت فرمودند: یا داود! ولایت ما مؤکّد شد بر ایشان در روز میثاق که یوم الست باشد».

و در بعض نسخ این علاوه شده که حضرت فرمودند که: «ماییم اول مخلوقات و عالم به جمیع موجودات و باعث ایجاد مخلوقات».

البته چنین است کسی که حامل علم خدا و دین خدا و امین خدا باشد، چگونه علم و حکمت را تعلیم بندگان نکند و چگونه عالم بما کان و بما یکون نباشد، این است که می فرماید: «وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِن کَانُوا مِن قَبْلُ لَفِی ضَلاَلٍ مُّبِینٍ(1)» هرگاه اینها نبودند احدی از ناس و ملائکه به شاه راه هدایت فائق [27] نمی گردیدند و تمام علوم از فلسفه(2) و نحو و طب و نجوم و اعداد و هیئت و منطق و معانی و بیان و رمل و جفر و اسطرلاب و اوراد و فقه و اصول و تفسیر و لغت و اخبار، کلا از این خانواده به مردم رسیده، این است که خداوند می فرماید: «وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَةَ»، پس هر کس که از این پیغمبر و ائمه فیضی به او نرسد و از آنچه از ایشان رسیده بهره ای برندارد، داخل سلسله «وَ إِن کَانُوا مِن قَبْلُ لَفِی ضَلاَلٍ مُّبِینٍ» می باشد.

نطفه پاک بباید که شود قابل فیض ورنه هر سنگ [و] گلی، لؤلؤ [و] مرجان نشود(3)

هرگاه جامه حریر یا دیبا یا قطن یا کتان باشد و چرک و کدورت او را فروگرفته باشد می توان او را به تدبیرات عملی از صابون و چوبه و طین، یا منتهاش زدن آن جامه با آب به سنگ، یا نهایت استعمال تیزاب است، بالاخره پاک خواهد شد.

ولیکن صابون و چوبه و طین و زدن با آب به سنگ و استعمال تیزاب در حق خود چرک و کدورت و نجاست بلاثمر است، حنظل(4) به استعمال عسل و تشرّب نمودن او از آب شیرین، بلکه از انگبین شیرین نمی شود، و خربوزه به تشرّب نمودن آب تلخ و شیرین، از شیرین خارج نمی شود، این است که قرآن تزکیه می کند قلوبی که زنگ و کدورت او را گرفته باشد، آن وقت «یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ» ثمر در حقّ او خواهد کرد و اگر ثمر در حق او نکرد، بلا شبه خود را در «ضَلاَلٍ مُبِینٍ» بداند، نعوذ باللّه

ص :58


1- 1_ سوره مبارکه جمعه، آیه 2.
2- 2_ در نسخه: «فلسوه».
3- 3_ غزلیات حافظ.
4- 4_ هندوانه ابوجهل (فرهنگ معین و عمید).

من نفوس الخبیثة الردیة.

این بود که عقل اوّل که رسول خدا باشد [28] و عقل دوم که ولی خدا باشد، با این قرآن مجید و معجزات و آیات باهره نتوانستند که ابوجهل و خلفاء ثلث را با تبعه ایشان از قید جهل و ظلالت بیرون بیاورند و بر هیچ یک نه کلام خدا و نه کلام رسول خدا و نه ولی خدا تأثیر نکرد و آخر کردند آنچه که نباید بنمایند.

[اشعار مؤلّف در مصائب صدیقه طاهره سلام اللّه علیها]

و بعد از پیغمبر در بر پهلوی دختر پیغمبر زدند و بازوی او را شکستند و عمّامه از سر علی برداشتند و ریسمان جفا بر گردنش انداختند و او را به این حال از خانه بیرون کشیدند از برای بیعت کردن بدترین خلایق! اف بر تو باد ای دنیای تبه روزگار! آه وا ویلاه.

لمؤلّفه:

آصف ار بودی در آن روز از وفا جان خود در راه شه کردی فدا

دست بسته نور حق [و] عین نور از جفای کافری کلب عقور(1)

چونکه آوردند شاه لافتی تا در خانه به این حال اشقیاء

فاطمه آن بنت خیرالمرسلین زوج خود را چون بدیدش این چنین

دست آورد [و] گرفت دامان شاه گفت: ای قوم دغای دین تباه!

بهر چه از خانه شه را می برید سر برهنه سوی مسجد می کشید

دست بسته دست حق از بهر چیست این چنین خاری به وی از بهر کیست

دست کوته کی کنم از دامنش سر برهنه چون ببینم من سرش

گفت اشقی الاشقیا یعنی عمر دست کش از دامن خیرالبشر

تا برم این سان به سوی مسجدش از تنش سازم جدا آخر سرش

گفت زهرا: کی عنید بی حیا شرم کن از روی [29] خیرالانبیاء

آخر، این داماد پیغمبر بود این علی مرتضی، حیدر بود

ص :59


1- 1_ گاز گیرنده.

بر سرش عمّامه نه، دستش گشا بیش از این بی حرمتی منما روا

در غضب شد آن سگ بی آبرو خوی شیطانی بُروز آمد ز او

دین بداد از دست [و] از عقبی گذشت بازوی زهرای اطهر را شکست

ناله زد زهرا و رفت آخر ز هوش در فلک افتاد آواز [و] خروش

خامه آقا شده آذرفشان آتش افکنده به جان انس [و] جان

آصف الدوله شده زار و حزین زین مصیبت اشک ریزد بر زمین

[تفسیر آیه: و آخرین منهم لمّا یلحقوا بهم...]

«بسم اللّه الرّحمن الرّحیم»

«وَ آخَرِینَ مِنْهُمْ لَمَّا یَلْحَقُوا بِهِمْ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ»

شرعت بعون اللّه فی تفسیرها بطریق الإیجاز لا بطریق الإطناب و اللّه الموفّق بالصواب و إلیه المرجع و المآب.

یعنی و دیگر مبعوث نمود خداوند عالم، این رسول را در میان جماعت دیگر از ایشان که هنوز لاحق نشده اند به ایشان، ولی بعد ملحق خواهند شد و در پی ایشان خواهند آمد و متابعت خواهند کرد و اوست غالب بر همه و استوار در اقوال و افعال.

[نظر اول: و آخرین منهم ایرانیان هستند]

و روی أ نّه لمّا قرأ صلی الله علیه و آله هذه الآیة، قیل له: من هؤلاء؟ فوضع یده علی کتف سلمان، فقال: «لو کان الإیمان عند الثریّا لناله رجال من هؤلاء».(1) و قیل: هم الذین یأتون بعدهم إلی یوم القیمة.(2)

یعنی و روایت شده است که چون خواند [30] رسول خدا صلی الله علیه و آله این آیه را، اصحاب پرسیدند که: یا رسول اللّه صلی الله علیه و آله ! آنها چه کسانند؟ حضرت دست مبارک بر دوش سلمان نهاد و فرمود که: «اگر ایمان به ثریّا بسته باشد هر آینه فراگیرند مردانی که از این جماعت باشند»، یعنی از اهل عجم، و گفته اند بعضی از مفسرین که: آنها کسانیند که می آیند بعد از

ص :60


1- 1_ تفسیر جوامع الجامع، ج 3، ص 558.
2- 2_ همان.

این تا روز قیامت.

و از سهل ساعدی مرویست که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند که: «در اصلاب امّت من مردان و زنان باشند که بی حساب به بهشت روند».(1)

و از امام محمّدباقر علیه السلام مرویست که: «پیغمبر مبعوث است به هر که مشاهده او کرده و هر که بعد از ایشان باشد از عرب و عجم(2) و غیر اینها تا روز قیامت»، چنانچه فرمودند: «حلاله حلال إلی یوم القیمة و حرامه(3) حرام إلی یوم القیمة»(4) کنایه از بقای دین و شریعت و طریقة آن حضرت است که باقیست تا روز قیامت و نسخی از برای آن نیست، پس آن حضرت، پیغمبر است بر جمیع بنی آدم از روز بعث تا روز قیامت، بلکه بر جمیع جنیّان و پریان، بلکه بر احجار و جبال و میاه و اشجار و آسمان و زمین و غیر اینها از آنچه ماسوی اللّه است، و تمام موجودات او را [قبول دارند به] نبوّت و رسالت، و ائمّه از ذریّه آن حضرت را هم قبول دارند به امامت و ولایت، چنانچه اخبار و آثار از ائمه طاهرین در این باب بسیار وارد گردیده و این مختصر گنجایش ذکر آنها را ندارد و اغلب آنها را در کتاب کنزالعرفان به وجهی مبسوط [31] ایراد نموده ام، طالب آن به آن کتاب رجوع نماید و ببیند قدر و منزلت ایشان را نزد خدا و جمیع موجودات چه قدر طالب بوده اند که با ایشان بوده باشند، حتی درختی که رسول خدا پشت به آن می دادند و وعظ می فرمودند، نالید چنانچه صدای ناله او را حضّار مجلس استماع نمودند، وقتی که حضرت بر منبر سه پلّه بالا رفته بودند، که چرا حضرت ترک تکیه کردن به او را فرموده اند.(5)

و سنگ ریزه در کف آن حضرت تسبیح کرد و شهادت داد [به] نبوّت آن حضرت(6)، و ملائکه فخر می کردند به نوکری و خدمت کاری ایشان، حتی آب دست شوی او و داماد او را ملائکه می بردند به جهت زیادتی جاه و جلال و تزکیه نفس قدسی خود و تیمّن

ص :61


1- 1_ الجامع لأحکام القرآن (تفسیر القرطبی)، ج 18، ص 93. تفسیر قوله تعالی: «ذَلِکَ فَضْلُ اللّه.»
2- 2_ در تفسیر مجمع البیان، ج 10، ص 7، سورة الجمعة تا این جا آمده است.
3- 3_ در نسخه: «حلالها و حرامها» آمده که ظاهراً سهو شده است.
4- 4_ الکافی، ج 2، ص 17، باب الشرائع، حدیث 2.
5- 5_ مناقب الامام امیرالمؤمنین علیه السلام ، ج 1، ص 97، الباب الثالث عشر: باب ذکر الجذع و المنبر.
6- 6_ الاحتجاج، ج 1، ص 53، احتجاجه صلی الله علیه و آله علی الیهود.

و تبرّک جستن به آن آب تا مصداق «وَ آخَرِینَ مِنْهُمْ لَمَّا یَلْحَقُوا بِهِمْ(1)» بوده باشند، چنانچه به ذکر یک حدیث روح افزا در این هدیه اشاره می کنم و آن این است:

[ذکر فضیلتی از فضائل علی علیه السلام ]

و عن ابن عباس رضی الله عنه قال: «کان رسول اللّه صلی الله علیه و آله فی مجلسه و عنده جماعة من المهاجرین و الأنصار، فنزل علیه جبرئیل، فقال یا محمد صلی الله علیه و آله ! الحقّ یقرؤک(2) السلام و یقول لک احضر علیّا [ علیه السلام ] و اجعل وجهک مقابلا بوجهه، ثمّ عرج جبرئیل علیه السلام إلی السماء، فدعا رسول اللّه صلی الله علیه و آله علیّا [ صلی الله علیه و آله ] فاحضره و جعل وجهه مقابلا لوجهه، فرفع نورا من وجههما إلی السماء، فنزل جبرئیل ثانیا و معه طبق فیه رطب فوضعه بینهما، ثم قال: کلا فأکلا ثمّ أحضر طشتا و إبریقا، فقال: یا رسول اللّه صلی الله علیه و آله ! قد أمرک اللّه أن تصبّ الماء علی ید علی بن أبیطالب علیه السلام ، فصبّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله [32] الماء علی ید علی بن أبیطالب علیه السلام ، فکلما أصب الماء علی ید علی بن أبیطالب علیه السلام لم یقع منه قطرة فی الطشت، فقال علی علیه السلام : یا رسول اللّه صلی الله علیه و آله ! لم أر شیئا من الماء یقع فی الطشت، فقال رسول اللّه صلی الله علیه و آله : یا علی! إنّ الملائکة یتسابقون علی الأخذ الماء الذی یقع من یدیک، فیغسلون به وجوههم لیتبرّکوا به»(3) و غیر ذلک من الأخبار کثیرة جدّا.

یعنی و روایت شده از ابن عباس رضی الله عنه که گفت: «بود رسول خدا صلی الله علیه و آله در مجلس خود و نزد آن حضرت بودند جماعتی از مهاجر و انصار، پس نازل شد بر پیغمبر صلی الله علیه و آله جبرئیل و عرض کرد یا محمد صلی الله علیه و آله خداوند تو را سلام می رساند و می فرماید به تو که: حاضر کن دامادت علی بن ابی طالب علیه السلام را و بگردان(4) مقابل صورت خود را به صورت علی بن ابی طالب علیه السلام ، پس بالا رفت جبرئیل علیه السلام و طلبیدند رسول خدا صلی الله علیه و آله علی [ علیه السلام ] را پس حاضر شد امیرالمؤمنین علیه السلام و رسول خدا، چون حضرت ظاهر شد، روی مبارک خود را مقابل کرد با روی پسر عمّ خود، پس بلند شد نوری از میان این دو صورت مبارک و رفت تا آسمان، پس نازل شد در مرّه ثانی باز جبرئیل علیه السلام و با او بود یک طبقی که در آن موجود بود رطب تازه، پس گذارد جبرئیل علیه السلام آن طبق را میانه آن دو بزرگوار، پس عرض

ص :62


1- 1_ سوره مبارکه جمعه، آیه 3.
2- 2_ در نسخه: «یقراؤک».
3- 3_ الفضائل، ص 93، فی فضائل الإمام علی علیه السلام .
4- 4_ در نسخه: + «و».

کرد که بخورید از این رطب، پس میل فرمودند هر دو رطب را، پس حاضر کرد جبرئیل علیه السلام طشت و ابریقی و گفت: یا رسول اللّه صلی الله علیه و آله ! به تحقیق که امر کرده است تو را خلاق عالم که بریزی آب بر دست علی علیه السلام ، پس رسول خدا صلی الله علیه و آله ریخت آب را بر دست داماد خود، پس هر چه [33] آب ریخته می شد بر دست علی [ علیه السلام ]، قطره ای از آن آب ها در طشت ریخته نمی شد، پس عرض کرد امیرالمؤمنین علیه السلام : یا رسول اللّه صلی الله علیه و آله ! نمی بینم چیزی از آبها که در طشت ریخته شود، فرمودند رسول خدا صلی الله علیه و آله : یا علی! به درستی که ملائکه پیشی می گیرند بر گرفتن آب هایی که از دست تو می ریزد و می شویند صورت های خود را به آن آب از برای اینکه تبرّک بجویند به آن آب». و غیر از این، اخبار کثیره وارد شده.

[نظر دوم: آخرین منهم، ملائکه می باشند]

پس «آخَرِیْنَ» که خداوند در قرآن مجید بیان فرموده که: «وَ آخَرِینَ مِنْهُمْ لَمَّا یَلْحَقُوا بِهِمْ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ» مراد ملائکه و غیر آنها می باشند، پس خوشا(1) به احوال آنها که به تولی آنها و اولاد آنها و دوستی با ایشان تبرّک می جویند و دین و عقبای(2) خود را معمور می سازند و خود را داخل سلسله «وَ آخَرِینَ مِنْهُمْ لَمَّا یَلْحَقُوا بِهِمْ» می گردانند.

و بدا به احوال آن قومی که با این طایفه و سلسله در مقام خصم و عداوت باشد، یا اینکه نه خوب باشد و نه بد نعوذ باللّه من شر حاسد اذا حسد بلی، طایفه با ایشان در ظاهر و باطن عداوت نمودند و خود را در ظلالت ابدیه سرمدیه انداختند و تا روز قیامت جگر عالمی را کباب کردند، فرزند فاطمه زهرا [ علیهاالسلام ] در صحرای کربلاء، طفل شیرخوار خود را بر سر دست گرفت و هر چه نالید که آیا یک مسلمانی هست که یک قطره آب به این طفل شیرخوار بی گناه من بریزد و او را از قید تشنگی برهاند؟ احدی جواب نداد، بلکه عوض آب تیر زهرآلود بر حلق آن طفل معصوم زدند در آغوش باب بزرگوار... ؛ آه آه وا ویلاه وا مصیبتاه وا حسرتاه. [34]

ص :63


1- 1_ در نسخه: «خشا».
2- 2_ در نسخه: «عقبی».

[اشعار مؤلّف در شهادت حضرت علی اصغر]

شهسوار کربلا یعنی حسین بر کف خود داشت اصغر، نور عین

گفت: ای قوم جهول پُرخطا تا به کی بی شرمی، آخر کو حیاء

آب کُر باشد به قول کوفیان ناروا بر ما به زعم شامیان

طفل شش ماهه به هر دین بی گناه خاصّه این طفلی که باشد هم چو ماه

روز سیّم شد که بی شیر است [و] آب از عطش گردیده اعضایش کباب

این همه آبی که در هم می رود سوی دریا روز و شب داخل شود

قطره ای زان بر لب اصغر دهید تا نمیرد تشنه ای قوم عنید

کافری تیری به شصت کین نهاد از برای خاطر ابن زیاد

زد به حلق اصغر شیرین زبان تا قفایش پاره زان تیر سنان

بر رخ بابا بزد لب خنده ای رفت تا خلد برین(1) پرّنده ای

شه بلندش کرد سوی آسمان گفت ای خلاّق هر کون [و] مکان

در ره امّت فدا شد اصغرم اصغرم شد کشته همچون اکبرم

تا تو بخشایی(2) گناه امّتان(3) بردو خون این دو طفل نوجوان

آصفا ای شهریار روزگار گریه کن بر حال شاه تاجدار

چشم خود کن روشن از اشک بصر در عزای زاده خیر البشر

نظم آقا مایه حزن تو شد بی اشارت کی نویسم خود به خود

والسّلام

[تفسیر آیه ذلک فضل اللّه یؤتیه...]

ص :64


1- 1_ در نسخه: «بر این».
2- 2_ در نسخه ببخشایی.
3- 3_ شهادت حضرت سید و سالار شهیدان برای اینکه گناه امت بخشیده شود از نظر مبانی کلاسی شیعه مورد تردید جدی است و طرح اندیشه گناه بخشی با شهادت امام حسین علیه السلام شبیه به آنچه مسیحیان درباره به دار آویختن حضرت مسیح علی نبینا و آله و علیه السلام آورده اند که برای بخشش گناهان مسیحیان بوده است، اندیشه ای موهوم و بی اساس به نظر می رسد.

«بسم اللّه الرحمن الرحیم»

«ذَلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَن یَشَآءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ»

شرعت بعون اللّه و توفیقه فی تفسیرها علی طریق الإیجاز و الاختصار و اللّه العالم بکل الأحوال. [35]

یعنی این «بعث» که پیغمبر به آن مبعوث شده یا این اقرار و اعتقاد به این پیغمبر نصیب هر که شد، این نعمت را می دهد خداوند بر سبیل تفضّل به هر که می خواهد از بندگان بر مقتضای حکمت بالغه. و خداوند صاحب فضل بزرگ است و نعم دنیا و آخرت در نزد او هیچ است.

[تفسیر فضل اللّه]

و قال بعض المفسرین: الفضل الذی أعطاه محمّدا و هو النبوّة لکافة خلق الأولین و الآخرین إلی یوم القیمة و هو فضل اللّه یعطیه من یشاء باقتضاء الحکمة.(1)

بلی چنین است، چنانچه در اول تفسیر آیه ذکر کردم مفاد همین قول را با زیادتی تابعین تا روز قیامت، بلی کم نعمتی و فضلی نیست متابعت خداوند و قبول نبوت آن حضرت و اطاعت او و قبول ولایت ائمه و متابعت ایشان، خداوند همه ما را به این طریقه حقّه ثابت بدارد و اگر نیست عطا کند، چنانچه وعده فرموده در همین آیه مبارکه، و در این مقام کلام بسیار است.

و کلّی از آن [را] در کتاب کنز العرفان به بسطی کامل ایراد نموده ام رجوع به آن کتاب شود، نه هر که مدّعی اسلام و قبول ولایت شود، ادّعایش مسموع باشد، بلی در ظاهر ثمر دنیوی شاید داشته باشد و لیکن در باطن امر نه چنین است. قبول آثاری دارد و عدم قبول هم آثاری دارد و هر اثری، تأثیری دارد، شکر تأثیرش حلاوت و شیرینی است و تریاک و حنظل، تأثیرش تلخی و مرارت است. دوستان و موالی اهل بیت [ علیهم السلام [ احوالشان دیگر احوالی است و دشمنان و اعادی ایشان، احوال و رفتار[36]شان دیگر وضعی است.

ص :65


1- 1_ تفسیر جوامع الجامع، ج 3، ص 559، سورة الجمعة.

روی ابوالفضل(1) محمد بن عبداللّه الشیبانی، عن محمد بن المفضّل، عن موسی بن جعفر، عن أمیرالمؤمنین علیه السلام : «اختبروا شیعتی بخصلتین، فإن کانت فیهم فهم شیعتی الأول محافظتهم علی أوقات الصلاة و مواساتهم مع إخوانهم المؤمنین بالمال فإن لم تکونوا فابعد».(2)

یعنی: روایت کرده است ابوالفضل(3) از محمد بن المفضل از موسی بن جعفر از امیرالمؤمنین علیه السلام که فرمودند: «بیازمایید شیعیان ما را به دو خصلت، پس اگر یافتید این دو خصلت را در ایشان، پس ایشانند شیعیان ما، اوّل از آن محافظت کردن ایشان نماز خود را در اوقات فضیلت آنها و نرمی و همواری و راه رفتن ایشان با برادران دینی خود به مال های خود، پس هرگاه نباشند صاحب این دو صفت پس دور شو از ایشان».

و روی عن أنس بن مالک، قال: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله : «إن اللّه تبارک و تعالی یبعث فی یوم القیمة عبادا یتهلّل وجوههم نورا عن یمین العرش و عن شماله بمنزلة الأنبیاء و لیسوا بأنبیاء و بمنزلة الشهداء و لیسوا بالشهداء، فقام أبوبکر، فقال: أنا منهم یا نبی اللّه؟ فقال: لا، فقام عمر و قال: أنا منهم؟ فقال: لا، ثمّ وضع رسول اللّه صلی الله علیه و آله یده علی رأس علی بن أبیطالب علیه السلام ، فقال: هذا و شیعته».(4)

یعنی: و روایت کرده انس بن مالک که گفت که: فرمود رسول اللّه صلی الله علیه و آله که: «به درستی که خداوند عالم مبعوث و محشور می کند در روز قیامت بندگانی چند را که می درخشد روهای آنها از طرف راست عرش و از طرف [37] چپ عرش، به منزله پیغمبران می باشند و پیغمبر نیستند و به منزله شهیدانند در مقام قرب و شهدا نیستند، پس ابوبکر به طمع خام افتاد و برخاست(5) و عرض کرد: یا رسول اللّه صلی الله علیه و آله ! آیا من از ایشانم، حضرت فرمودند: نه، پس برخاست خلیفه ثانی عمر و عرض کرد: یا رسول اللّه صلی الله علیه و آله ! آیا من از ایشانم؟ حضرت فرمودند: نه، پس حضرت گذارد دست خود را بر سر علی بن ابی طالب علیه السلام و فرمودند: این است و شیعیان او».

ص :66


1- 1_ در نسخه: «ابوالمفضل»، و آنچه در متن آورده ایم از مصدر می باشد.
2- 2_ جامع الاخبار، ص 35، الفصل السابع عشر. در آخر روایت آمده است: «... المؤمنین بالمال و إن لم تکونا فیهم فأعزب ثمّ أعزب ثمّ أعزب».
3- 3_ در نسخه: «ابو المفضل».
4- 4_ جامع الأخبار، ص 33، الفصل السابع عشر.
5- 5_ در نسخه: «برخواست».

پس آثار تشیع دیگر آثاریست.

حافظ:

[هزار نکته باریک تر ز مو اینجاست ]نه هر که سر نتراشد قلندری داند

و هر که لایق هدایت نباشد، اگر شب و روز در نزد رسول بوده باشد و به کرّات و مرّات اعجاز و آیات ملاحظه نماید، کفر و زندقه او زیادتر می شود و اصلا نور ایمان در او ظاهر نخواهد شد و کلام حق در او مؤثّر نمی شود، بلکه اضلال او افزون می شود و باعث اضلال دیگران هم خواهد شد، مثل خلیفه ثانی که هم ضال بود و هم مضّل یکی از شنایع اضلال او با وجود بودن خدمت چنین رسولی همیشه شب و روز این است:

روی البخاری فی مسنده عن عبداللّه بن عباس رضی الله عنه قال: «لمّا اشتد بالنبی مرضه الذی مات فیه، قال ائتونی بدوات و قرطاس أکتب لکم کتابا لا تضلّوا بعدی أبدا، قال عمر: إنّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله قد غلب علیه الوجع و یقول الهذیان».(1)

یعنی روایت کرده است محمد بن اسمعیل بخاری که یکی از فحول علماء عامّه است در کتاب مسند خود از عبداللّه [بن] عبّاس که گفت [38] که: «چون اشتداد یافت مرض موت پیغمبر صلی الله علیه و آله ، حضرت فرمودند: بیارید برای من دوات و کاغذ تا بنویسم برای شما نوشته ای که دیگر بعد از من هرگز به ضلالت نیفتید، عمر گفت: به درستی که رسول خدا صلی الله علیه و آله غالب شده او را مرض موت و وجع، و می گوید هذیان را» یعنی کلماتش از روی شعور و فهم نیست و حال اینکه خداوند در حقش می فرماید: «وَ مَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَی * إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحَی(2)» و مردم هم قبول کردند حرف این ضالّ مضلّ را و انداخت خلق اوّلین و آخرین را به گمراهی ابدی، و آل رسول [را] منزوی ساخت در خانه های خود هم چون علی علیه السلام ؛ و شیاطین و جبت و طاغوت به جای پیغمبر صلی الله علیه و آله نشستند و این همه ثمرات حضور رسول و آیات و معجزات و قرآن در حق او به جز افزوده شدن گمراهی دیگر ثمری نداشت تا اینکه به دو سه روز فاصله همین شقی در خانه همین پیغمبر را سوزانید و خُورد، خُورد تأثیر کرد تا ظهور کلّی آن در کربلا شد که

ص :67


1- 1_ صحیح البخاری، ج 7، ص 9، کتاب المرضی و الطب؛ مسند احمد، ج 1، ص 33، مسند عبداللّه بن العباس بن عبدالمطلب؛ صحیح مسلم، ج 5، ص 76، باب ترک الوصیة لمن لیس له شیء یوصی فیه (با اندکی تغییر در متن روایت).
2- 2_ سوره مبارکه نجم، آیات 3 و 4.

فرزند فاطمه [ علیهاالسلام ] را کشتند و او را برهنه در خاک، بی دفن و کفن انداختند و آتش بر خیمه های او زدند تا اینکه قناعِ(1) اهل بیت او را سوزانیدند.

راوی می گوید: من در گوشه[ای] ایستاده بودم که دیدم دخترکی، چون بَدر منیر و آفتاب عالم گیر از ترس آتش از خیمه بیرون دوید، آتش به گوشه معجر او افتاد و از ترس حالت خاموش [39] کردن آتش را نداشت من با خود گفتم اللّه، حال دختر پیغمبر می سوزد، اسب انداختم از عقب او که آتش را خاموش کنم، آن دخترک چون مرا در پی خود دید بر روی زمین نشست و گفت: ای شیخ! بر من رحم کن، من پدر ندارم، گفتم: ای دخترک! من به جهت ایذا و اذیّت و برهنه کردن تو نیامده ام، بلکه آمده ام آتش از جامه تو دور کنم که نسوزی، دیدم خجلت کشید و از شدّت حیا سر خود را به زیر انداخت و گریه شدید گلوی او را گرفت و می خواهد با من حرفی بزند و گریه او را مهلت نمی دهد، گفتم: ای دختر! مطلب خود را بیان کن، فرمود با گریه و زاری: ای شیخ! راه نجف از کدام راهست، گفتم: راه نجف را چه می کنی؟ گفت: می خواهم بروم نزد جدم علی علیه السلام و شکایت این قوم را به آن حضرت نمایم. آه نمی دانم آصف الدوله دوران کجا بود که دست آن دختر را گرفته به وادی نجف اشرف ببرد و او را از دست قوم ضلال برهاند، آه وا ویلاه.

[مرثیه در آتش افتاده به اهل حرم]

لمؤلّفه:

آتش افتاد از بلا بر معجرش معجرش می سوخت از کین در برش

سر به زیر افکنده گریان زار زار همچو ابری کو ببارد در بهار

گفت با وی مطفی نار حریق کی شده در نار نمرودی غریق

کوثرا باشد بما حاجت بگو گرچه در ما نیست شرم آبرو

لیک می سوزد دلم بر حال تو ای دریغ از بخت [و] از اقبال تو

رحم نَبْوَد(2) ذرّه[ای] در قلب ما وای بر این حال [40] بر این ضرب ما

ص :68


1- 1_ پارچه ای که بدان زنان سر خود را پوشانند، روسری.

گفت آن کودک به صد حال خراب بلکه با صد رنج [و] با چشم پر آب

من ندارم با تو حاجت در جهان غیر این حاجت که می سازم بیان

حاجتم این است ای شیخ خلف! که نمایی تو به من راه نجف

تا روم آنجا شکایت سر کنم داد زین اشرار بد اختر کنم

پیش جدّم مرتضی، زاری کنم اشک بر رخسار خود جاری کنم

گویم ای شیر خدا! فرزند تو قوّت جان تو و دلبند تو

با لب تشنه ز دست اشقیا شد سرش از خنجر اعدا جدا

بر سر نی شد سر او جلوه گر نه به بالینش برادر نه پسر

رفت بر یغما همه اموالمان گشته سوزان از جفا خرگاهمان

دستگیر شامی [و] کوفی شدیم هم اسیر [و] هم ذلیل [و] هم یتیم

قصّه کوته کن تو آقا از بیان آتش افکندی تو بر جان جهان

خامه تو قلب آصف را شکست گرد حزن اندر دل پاکش نشست

شهریارا آصفا نکته مگیر نکته گیری دور است از طبع امیر

هر که دارد هر چه در طبعش هنر زاید از آن کی طلب سازد بشر

بی هنر دانی که باشد در جهان آنکه بی خدمت، ز حق خواهد جنان

[تفسیر آیه مثل الذین حملوا التوراة]

«بسم اللّه الرّحمن الرّحیم»

«مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوهَا کَمَثَلِ الْحِمَارِ یَحْمِلُ أَسْفَاراً بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ»

شرعت باعانته فی تفسیرها [41] علی نهایت الاختصار لأولی الأبصار.

یعنی مثل آنها که بار کرده شده اند به تورات و مأمور شده اند به آموختن تورات و بر دوش کشیدن بار تکلیف آن و عمل به آن، پس برنداشتند بار تورات را و اکتفا به حفظ

ص :69

کردن و خواندن آن کردند و در آن آنچه بود قبول نکردند و آن اظهار نبوّت و خبر به آمدن محمد صلی الله علیه و آله است. مثل آنها مثل درازگوشی است که بر می دارد، کتاب های بزرگ گرانبار را از علوم، و زجر می کشد در حمل آن و نفع و فایده از آن علوم از برای درازگوش نیست، بد است مثل کسانی که تکذیب کردند به آیت های خدا که دالّند بر صحّت نبوّت سیّد انبیاء صلی الله علیه و آله ، و خداوند راه فلاح و رستگاری را ننماید بر گروه ستمکاران که بر نفس خود ظلم کردند و از طریق حق تجاوز نمودند.

«و بئس کلمة ذمّ کما أنّ نعم کلمة مدح»(1) أی: مثل الذین کذّبوا و هم المکذّبون بآیات الدالّة علی نبوّة محمّد صلی الله علیه و آله و یجوز أن یکون الذین صفة للقوم و المخصوص بالذّم محذوفا تقدیره «بئس هذا المثل»، لأ نّه سبحانه ذم مثلهم و المراد به ذمّهم.

یعنی و «بئس» کلمه ذم و مذمّت است، چنانچه در مقابل آن «نعم» کلمه مدح و خوبیست و زاید بر این گفتگو نمودن مناسب مقام چندان نیست.

به هر حال تطویل کلام در هر مقام محوّل به کنزالعرفان است، بلی قاری قرآن و سایر کتب سماوی از تورات و انجیل و زبور و صحف و غیر اینها؛ و تعلیم و تعلّم آنها وقتی خوبست که از برای قاری آن و حافظ و حامل آن ثمری داشته باشد و هرگاه بلاثمر شد، بعینه مثل درازگوشیست [42] که هزار جلد قرآن بار او کرده و اصلا نه از جلد خبر دارد و نه از کاغذ و نه از مرکّب و نه از سوره و نه از آیه و نه از تفسیر و نه از ترجمه و نه از محکم و نه از متشابه و نه از عام و نه از خاص و نه از ناسخ و نه از منسوخ و نه از تجوید و نه از فصاحت و نه از بلاغت و نه از واجب و نه از حرام و نه از مندوب و نه از مکروه و نه از طریقه صرف و نه از نحو و نه از منطق و نه از معانی و نه از بیان و نه از حکمت و نه از کلام و نه از نجوم و نه از هندسه و نه از رمل و نه از جفر و نه از اسطرلاب و نه از ظاهر و نه از باطن و نه از عرف متشرّعه و نه از عرف عام و نه از مطلق و نه از مقیّد و نه از شأن نزول و نه از خواص السور(2) و نه از ثواب و نه از عقاب و نه از اوامر و نه از نواهی و نه از قصص و نه از ترتیب و نه ترتیل و نه نازل و نه از منزول علیه و نه از عربی و نه از عجمی و نه از ترکی، هیچ خبر ندارد، همین قدر می داند که باری بار اوست و زجری در حمل

ص :70


1- 1_ بنگرید: مجمع البحرین، ج 1، ص 148، ماده «بأس».
2- 2_ نسخه: خواص الصور.

آن دارد.

بلکه بنی آدمی که حامل قرآن و حافظ آن و عالم به احکام آن هست، هزار بار بدتر است از حمار حامل، به علّت آنکه تکلیفی از برای حمار نیست اصلا در این بارها، و انسان که مکلّف تحمّل این بارها می باشد و قوه ادراک آن را دارد و عمل به آن نمی کند، چونست احوال او، لهذا حاملین تورات و انجیل که در آن آیات واضحه بر نبوّت پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله بود، خواندند و دانستند و اغماض و غمض عین نمودند، البته در حق آنها «بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ» نازل می شود.

[چند نکته از کلام تورات در حقانیّت نبوت محمد صلی الله علیه و آله ]

و آیات [43] دالّه بر نبوّت آن حضرت در کتب تورات و اناجیل و زبور و صحف بر وجه ظهور موجود است و اغلب آنها [را] در کنز العرفان به بسطی کامل ایراد نموده ام و جزئی از آن در این وجیزه ذکر می شود و آن این است در تورات:

«ولو قام نار یعود بی اشرائیل کموشی یداعوا ذونای پانیم ناوی مفزنجا مع هنحا کامانی نافتم لخا اذا نای الو تشماعون ال اشموعیل قول شفیخا هوت برختی اتواهر بینی او توابیم اودما و دشیم اشاره نسی ام یولدا و قالا قم ناوی یبقرب اخهم کامو خاونا تبتی دیاری بنیمو و دبیر لاهم ات کل اشراصو توادر زتیم باد اصوات و هایوشما در شبینا ینوخ هکویم اوتوبیم اشمعیل نواید و قیدار و دمئرا موسان اشماع و نادود و ما وحدد و تیمایطور ناقیس و اقدما».

یعنی: و برانگیخته است خدای تعالی پیغمبری از فرزندان یعقوب، مثل موسی می خواند خدای را روبروی شما پیغمبری از میان پسر برادران شما برانگیزانم که بخواند خدای را که از او بشنوند و به دین او عمل کنند، قسم به حق اسمعیل قبول کردم از تو، این عطیه است بر تو ای ابراهیم که بزرگ کنم و برکت دهم نسل او را، از اوست کاملان خلق که او محمّد است، از اوست دوازده امام، و پیغمبری برخیزانم از برادرزاده های ایشان که چون تو بگذارم سخنان خود را به دهن او و بگوید به ایشان که ایمان بیاورید در آنچه بفرمایم شماها را و پراکنده [44] کنم شماها را در ولایت ها و باشید به سرزنش در میان قوم و او از فرزندان اسمعیل است علی و حسن و حسین، عابد، باقر، صادق،

ص :71

کاظم، رضا، تقی، نقی، حسن، مهدی.

پس با این آیات تورات در نبوّت پیغمبر و در ولایت دوازده امام، چگونه یهود منکر بعثت آن حضرت گردیدند و چگونه یهودیان این دین، منکر ولایت و امامت اولاد ایشان که دوازده امامند شدند، پس علم به تورات و آیات آن و حامل شدن این تکالیف را مثل حماری می ماند که حمل کتاب در ظهر او شود، بلکه بدتر.

از کتب آسمانی گذشتیم، طفلی در میان یهود چون از مادر متولد شد، ابیاتی چند که صراحت داشت بر بعثت رسول اللّه و آنچه که از جفای امّت او به اولاد او می رسد بر زبان جاری ساخت و در میان ایشان ابیات آن طفل، مشهور است و چند بیت از آن در این وجیزه ذکر می شود و آن این است:

آیتا ائتا امتا مزعزع بریاتا عابدا هد مداتا بیدین امتا

یعنی: بیایند گروهی و طائفه ای که از جای بکنند و حرکت دهند تمام خلق را کرده شود خرابی ها به دست پسر کنیز، چونکه حضرت از هاجر بود او را به پسر کنیز نسبت داد.

بعالما دنشا و حردین کرشا جبارین حالشا و هلمین قیشا

یعنی: مردی باشد که دور کند دنیا را از خود و براند دنیا را و جبّاران را راست کند و بشکند. و خوار کند مذهب و روش پادشاهان را.

محمّد کایأ اعایاءا یطمع هویا ویهی کلیلیا

یعنی: آن شخص محمّد است چه نیکو مردیست به اصلاح فرو می نشاند دین ها و رسم های پیش را و دین او همه را فرو گیرد.

و عصی مترسا و ناصا و حلسا و نسا(1)

یعنی: به سختی بیفتند و به تنگی بیفتند و پاره پاره شوند اشاره به صحرای کربلاست.

تفیصا شعر فاعلی ید سادسنا کصرفا تبرو فانتیا لحربا

یعنی: به خنجر جفا بریده شود بر کنار رودخانه در صحراء، امتحان کرده شود در اوقاتی که زفاف بعضی از آنها در آن وقت باشد.

ص :72


1- 1_ بنگرید: کتاب محضر الشهود فی رد الیهود 5، با کمی اختلاف.

با وجود این اخبارات و آیات از خدا و طفل یک روزه، در حقیت رسول صلی الله علیه و آله و اولاد طاهرین او مع هذا باز حمارها، بلکه سگهای امّت از اینها چشم پوشیده، بعضی از آنها در کربلا جمع شدند و فرزند این رسول را از دم شمشیر و نیزه، پاره پاره کردند و زفاف بعضی از آنها را بدل به عزا کردند، مثل قاسم نوداماد به روایتی که در آن روز یوم عرس(1) ایشان بوده باشد؛ آه واویلاه و وارزئاه و واحزناه.

[اشعار مؤلّف در رثاء قاسم بن الحسن]

لمؤلّفه:

بست عقد فاطمه شاه زمن از برای قاسم آن نجل حسن

بهر سور این عروسی شاه دین کرد شوری در سما و در زمین

مهر کابین عروس تشنه کام شد به اذن حضرت خیرالانام

غرقه در خون پاره پاره، جسم چاک اوفتد نُه روز قاسم روی خاک

بر سر نیزه سرش گردد بلند پاره گردد جمله اعضا، بند بند

نوعروس از خون او بندد نگار سر برهنه بر شتر گردد سوار

چون به این کابین عقدش بسته شد قلب زهرا از برایش [46] خسته شد

بوسه قاسم داد آن دم دست شاه رفت گریان شاه زاده حجله گاه

شه دو شه زاده سپردی دست هم عالمی زین ماجرا خورده به هم

هر دو شه زاده نشسته بی قرار هر یکی از تشنگی گریان [و] زار

گفت قاسم با عروس دل دو نیم گفت و گو بنما تو با طفل یتیم

کاش بودی زنده باب زار من تا بدیدی حالت افکار من

دست زد تا از رخش گیرد نقاب از سحاب آید برون آن آفتاب

آفتاب از باختر آید برون گوشه ابرو نماید از درون

وی شود از مقدمش فصل بهار سرو رقص آید کنار جویبار

زلف مشکین را کند عنبرشکن تا نیارد کس دگر مشک ختن

ص :73


1- 1_ بحث عروسی حضرت قاسم در منابع معتبر کمتر مطرح گردیده و بزرگانی چون شهید مطهری در آن تشکیک جدی کرده اند.

نوعروس از شرم همچون آفتاب شد نهان بار دگر، زیر سحاب

گفت قاسم: کی عروس نامدار از چه رخ پوشی بر این افگار(1) زار

آنچه دارم در جهان مال پدر جمله را دادم به تو بهر نظر

باز کن رخ را که بینم روی تو کرد رویت مشک افشان موی تو

نوعروس خسته داد او را جواب کی شبیه مصطفی و جدّ [و] باب

من نخواهم هیچ از مال جهان نه ز باغ [و] نه ز راغ(2) بوستان

گر تو داری لطف ای عالیجناب تشنه ام من تشنه ام یک قطره آب

رفته از بی آبی آب و رنگ من هیچ ناید آب اندر چنگ من

گفت قاسم: از خجالت مرده ام من هم ای ناکام چون تو تشنه ام

شد جگر اندر برم این دم کباب از برای تو ایا علیا جناب

سیّدا آقا قلم را سر شکن این قدر [47] آتش به عالم تو مزن

قلب آصف پر نمودی از ملال شرم کن از کردگار ذوالجلال

[تفسیر آیه قل یا ایها الذین هادوا]

«بسم اللّه الرّحمن الرّحیم»

«قُلْ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ هَادُوا إِن زَعَمْتُمْ أَنَّکُمْ أَوْلِیَآءُ لِلَّهِ مِن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ.»

یعنی: بگو ای محمّد صلی الله علیه و آله : ای گروهی که ملّت یهود [را] اختیار کرده اید، اگر دعوی می کنید به زعم خود که شما دوست خدایید، دون مردمان دیگر از عرب و عجم ایمان آورنده، پس آرزو کنید از خدا مرگ را اگر هستید شما راست گویان.

[بررسی لغات آیه]

الزعم، قول مشترک بین العلم و الظن فاستعمل الزعم مرّة مقام الظن و استعمل مرّة

ص :74


1- 1_ آزرده، خسته، مجروح.
2- 2_ مرغزار، دامن کوه، صحرا.

مقام العلم؛ و الأولیاء جمع ولیّ یولّیها عند الحاجة و اللّه ولیّ المؤمنین، لأ نّه یولّیهم النصرة عند حاجتهم و المؤمن ولیّ اللّه لهذه العلّة؛ التمنّی، الآمال، فهو یتعلق بالماضی و المستقبل.

یعنی قول و کلمه «زعم» قولیست مشترک میانه علم و ظن پس استعمال می شود گاهی «زعم» در جای ظن؛ و استعمال می شود کلمه «زعم»، گاهی در جای علم. یعنی در هر دو مقام می توان استعمال نمود.

و «اولیاء» جمع ولی است که یاری کرده می شود نزد حاجت، و خداوند ولیّ مؤمن است به علّت آنکه یاری می کند ایشان را نزد حاجات ایشان، و مؤمن هم ولیّ خداست به این علّت، کما قال اللّه: «کُونُوآا أَنصَارَ اللَّهِ(1)» و لفظ «تمنّی» آرزوست و آن متعلّق است هم به ماضی و هم به استقبال و «أَلاَ إِنَّ أَوْلِیَآءَ اللَّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاَ هُمْ یَحْزَنُونَ(2).» [48]

[دیدگاه اولیاء اللّه درباره مرگ]

و تمام مطلب از لغت و نحو و صرف و اخبار و تفسیر، در تفسیر کنزالعرفان ذکر شده است و از اسلوب این کتاب بعض مطالب خارج است و ایراد آن بلا فایده است. بلی، اولیاء اللّه از موت و مرگ خائف نمی باشند، بلکه دنیا از برای آنها زندان است، چنانچه [در] حدیث است که فرمودند: «الدنیا سجن المؤمن و جنّة الکافر»(3)، چگونه شخص عاقل دانا خود را در زندان بلا خواهد، بلکه شب و روز در فکر حیله و تزویر و خدعه است که به هر نوع باشد خود را از زندان نجات دهد.

پس مؤمن کسی است که همیشه طالب مردن باشد و از موت فرار و گریزی نداشته باشد و طالب خانه و منزل و اهل و عیال و وطن و اصدقا باشد، خانه ما و منزل ما و اهل و عیال و وطن و اصدقا ما بهشت است و ما در زندان بلا و خانه و منزل دنیای فانی و فراشان غضب و زندان بانان و مرزبان، دنیا ساخته ایم و از خانه و وطن حقیقی

ص :75


1- 1_ سوره مبارکه صف، آیه 14.
2- 2_ سوره مبارکه یونس، آیه 62.
3- 3_ من لایحضره الفقیه، ج 4، ص 363، باب النوادر و هو آخر الأبواب وصیة رسول اللّه صلی الله علیه و آله لعلی علیه السلام ، حدیث 5762.

رمیده ایم.

گنج علم «ما ظَهَر مع ما بَطَن» گفت: از ایمان بود حبّ وطن

این وطن، مصر و عراق [و] شام نیست این وطن، شهریست کان را نام نیست

تا به کی در چاه طبعی سرنگون؟ یوسفی، یوسف، بیا از چَه بُرُون

تا عزیز مصر ربّانی شوی وا رهی از جسم [و] روحانی شوی(1)

این است که خداوند اگر چه خطابش با یهود است و لیکن مفاد آیه عموم دارد، یهود و غیر یهود را، خصوصا اهل اسلام که می فرماید: «إِن زَعَمْتُمْ أَنَّکُمْ أَوْلِیَآءُ لِلَّهِ مِن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ[(2).»49]

[اندرز بر توجّه به وطن حقیقی]

ای هوشیار همانا که وطن و منزل خود را ندیده ای و فراموش کرده ای، لهذا خو، به غربت و زندان کرده ای و زندان را وطن حساب کرده ای و هر روزه مصیبتی که چقدر خلایق در این زندان از ضیق و تاریکی و در بند و زنجیر و ایذا و اذیّت زندانیان به عرصه هلاک افتاده اند و تو هر روزه ذوق و شوقت به این زندان زیادتر شده. نظم:

این قدر در شهر تن ماندی اسیر کان وطن یک باره رفتت از ضمیر(3)

و الاّ چرا باید شخص از وطن مألوف که موت و عقبی باشد، فراموش کند با آن نعم عظیمه و الطاف جسیمه موت مؤمن و بعد از آن، پس اخبار و آثار در مدح و راحت موت و بعد از موت از حَیّز(4) تقریر و تسطیر بیرون است و ما اندکی از آن در این مختصر ذکر می نماییم.

قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله : «إذا رضی اللّه عن عبد، قال: یا ملک الموت! إذهب إلی فلان فأتنی بروحه(5) حسبی من عمله، [قد بلوته] فوجدته حیث أحبّ، فینزل ملک الموت و معه خمسمائة من الملائکة، معهم قضبان(6) الریاحین و أصول الزعفران، کل واحد منهم یبشره

ص :76


1- 1_ شیخ بهایی، نان و حلوا، بخش 9، فی تأویل قول النبی صلی الله علیه و آله : حب الوطن من الایمان.
2- 2_ سوره مبارکه جمعه، آیه 6.
3- 3_ شیخ بهایی، نان و حلوا، بخش 9، فی تأویل قول النبی صلی الله علیه و آله : حب الوطن من الایمان، در نسخه: «رفتد از ظمیر» آمده است.
4- 4_ جای، مکان، کرانه، جهت.
5- 5_ در نسخه: «بروح».
6- 6_ در نسخه: «اغصان».

ببشارة سوی بشارة صاحبه، و یقوم الملائکة صَفَّین لخروج روحه، معهم الریحان، فإذا نظر إلیهم إبلیس وضع یده علی رأسه [ثم صرخ] فیقول له جنوده: ما لک یا سیدنا؟ فیقول: أما ترون ما أعطی هذا العبد من الکرامة؟ أین کنتم هذا؟ قالوا: جهدنا به فلم یطعنا».(1)

یعنی رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند که: «هرگاه رضا باشد خداوند از بنده ای، فرماید: ای عزرائیل! برو به سوی فلان بنده من و بیار نزد من روح او را، [50] بس است مرا عمل او در دار دنیا، پس یافتم او را آنچنان که می خواستم، پس فرود آید ملک الموت و با او باشد پانصد ملک و با آن ملائکه باشد شاخه های ریحان بهشت و بیخ های زعفران جنّت. هریک از آن ملائکه بشارت دهند محتضر را به بشارتی جداگانه غیر بشارت آن دیگری، و بایستند ملائکه دو صف از برای بیرون آمدن روح مؤمن، و با ایشان باشد ریحان، پس چون نظر کند به سوی ملائکه شیطان، بگذارد دست خود را بر سر خود و فریاد کند؛ لشکرش نزد او جمع آیند و بگویند به او که: چه می شود تو را ای سیّد و آقای ما، پس می گوید که: نمی بینید که چه داده اند به این بنده از کرامت بزرگ، کجا بودید شما؟ جواب گویند که: ما کوشش و سعی خود را کردیم که او را اغوا کنیم و از این فیوضات باز داریم، نشد».

پس مؤمنی که اول منزل آخرتش که موت باشد به این خوبی باشد، چرا باید از مرگ و موت ابا و انکار داشته باشد و خوشش از موت نیاید، همانا که یا عقل ندارد، یا توشه ندارد، یا وطن را خراب کرده است که روی در وطن ندارد.

و قال الصادق صلی الله علیه و آله : «إذا أتاه ملک الموت لقبض روحه جزع عند ذلک، فیقول له ملک الموت: یا ولی اللّه! لاتجزع فوالذی بعث محمّدا صلی الله علیه و آله أنا أبرّ بک(2) و أشفق علیک من والد رحیم، فافتح عینیک فانظر، فینظر و یری رسول اللّه صلی الله علیه و آله و أمیرالمؤمنین علیه السلام و فاطمة و الحسن و الحسین علیهم السلام ، فهؤلاء رفقائک [قال: فیفتح عینه فینظر] فینادی روحه مناد من

ص :77


1- 1_ معارج الیقین، فی اصول الدین، ص 488، الفصل السادس و الثلاثون و المائة: فی الروح، حدیث 6؛ بحارالأنوار، ج 6، ص 161، أبواب الموت، باب سکرات الموت و شدائده، حدیث 29، با اختلاف کمی.
2- 2_ در نسخه: «منک».

قبل ربّ العزّة، فیقول: یا أیتها النفس المطمئنّة ارجعلی إلی ربک و إلی محمّد صلی الله علیه و آله و أهل بیته، راضیة بالولایة، مرضیّة بالثواب، فادخلی فی عبادی، یعنی محمّدا و أهل بیته و ادخلی جنّتی فما من شیء أحبّ إلیه من خروج روحه و اللحوق بالمنادی».(1)

یعنی فرمود جناب صادق علیه السلام : «هرگاه آمد نزد مؤمن عزرائیل برای قبض روح او، جزع کند بنده مؤمن نزد این حال، پس می گوید به او ملک الموت: ای ولیّ خدا! جزع مکن به حقّ آن کسی که محمد صلی الله علیه و آله را مبعوث کرد به نبوّت، من به تو مهربان تر و مشفق ترم از پدر مهربان، بگشا چشم های خود را و نظر کن، پس نظر کند مؤمن، پس می بیند رسول خدا صلی الله علیه و آله و امیرالمؤمنین علیه السلام و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام را، پس می گوید ملک الموت که: اینها رفقاء تواند، پس ندا می کند روح او را منادی از قِبَل پروردگار و می گوید آن منادی: ای نفس آرام گرفته به ذکر من و فارغ از غیر من، بازگرد به سوی پروردگار خود و به سوی محمّد صلی الله علیه و آله و اهل بیت طاهرین او در حالتی که پسند کننده باشی ولایت اهل بیت را و پسندیده شده ای نزد خدا به اعمال صالحه، پس در او داخل شو، در زمره بندگان شایسته من که محمّد صلی الله علیه و آله باشد و اهل بیت او و درآ در بهشت من با ایشان، پس نیست چیزی نزد آن محتضر بهتر و خوب تر از بیرون رفتن روح او از بدن او و ملحق شدن او به آنکه او را ندا می کند که خدا و اهل بیت محمد صلی الله علیه و آله و خود آن حضرت باشد».

پس مؤمن همیشه طالب ملاقات [52] خدا و رسول خدا و آل طاهرین ایشان در اعلا درجات بهشت است، چگونه منکر موت و کاره آن خواهد بود و حال اینکه کراهت ثمری از برای وجود موت ندارد. خواه طالب و خواه کاره، مرگ خواهد آمد، پس کاری بکن که از مرگ نترسی و کاره نباشی، به هر حال رسول خدا صلی الله علیه و آله و علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام در حال جان دادن محتضر در بالای سر ایشان حاضر می شوند و پانصد ملک با شاخه های ریحان به دیدن و بشارت دادن میّت می آیند، پس چرا پسر فاطمه، حسین [ علیهماالسلام ] در وقت جان دادن احدی به نزد او نیامد و عوض پانصد ملک سیصد [و[ هشتاد هزار کافر با شمشیر و نیزه و خنجر به بالین او حاضر شدند و به عوض ریحان

ص :78


1- 1_ الکافی، ج 3، ص 127، باب أن المؤمن لایکره علی قبض روحه، حدیث 2، با اختلاف کمی.

و زعفران، تیرهای کفّار و اعادی بود و از خون های بدن طیّب و طاهر آن حضرت، رنگ رو و بدن و لباس آن حضرت سرخ شده بود و پر و شاخ درآورده بود، کاش آصف الدوله دوران و آن شهریار زمان در آن زمین بود و آن تیرها و نیزه ها را از آن بدن طیّب بر بدن خود می خرید، یا آنکه خون از رخسار آن جناب پاک می کرد، آه واویلاه و واحزناه و وامصیبتاه.

[در مصائب وجود نازنین سیدالشهدا علیه السلام ]

لمؤلّفه:

آصف از نزد سلیمان دور بود یا که از چشمان او مستور بود

تا سلیمان را ببیند در بلا کرد او یکصد هزار از اشقیا

کرد اهریمن صفت آن بی حیا رأس فرزند نبی از تن جدا

کافری انگشت انگشتر برید دست [53] شه را ظالم دیگر برید

کرد بی دینی به نوک نیزه ها رأس شه را همچو ماهی بر سما

آن سر پر نور گاهی در تنور گرد او افلاکیان گرم نشور

گاه گشته زینت بزم یزید گاه زیر تخت آن کلب عنید

گاه بر لب چوب خضران بوسه گر گاه افتاده سراندر طشت زر

گاه از حسرت نظر بر دختران گاه گریان گشته بهر کودکان

گاه بهر زینب [و] کلثوم زار گشت گریان همچو ابر نوبهار

اشک ریزان گشته آن نور مبین بهر فرزند علیلش(1) عابدین

سیّد سجّاد در غُل، روز و شب همچو نی رنجور گشته از تعب

دست بسته بر شتر بیمار(2) زار پای در غل بر شتر گشته سوار

گو بیانی تا بگویم گو بیان تا که از آن ماجرا سازم بیان

ص :79


1- 1 و 2_ توصیف حضرت سید الساجدین و زین العابدین امام سجاد علیه السلام به علیل و بیمار در سوگنامه ها و مراثی شاعران به خطا فراوان طرح گردیده است. در صورتی که بیماری حضرت سجاد علیه السلام که به عنایت الهی برای حفظ امام معصوم بوده در یک مقطع زمانی کوتاه بوده است و امام با فضیلتی چون آن بزرگوار با کمالات بی شمار به امام زین العابدین بیمار شایسته نیست.

بشکن ای آقا تو این نیش قلم تو مکن از این نمط دیگر رقم

آصفا منما دگر زار و حزین اشک بارید از دو چشمش بر زمین

داورا ای پادشاه ذوالجلال کن دلش را خالی از رنج [و] ملال

در حیاتش کن فزون عزّ [و] شرف در مماتش کن تو مأوی در نجف

اجر [و] مزدش را بده در واپسین در بهشت عدن در خلد برین

تو ببخشا نجل پاکش از کرم بر شه لب تشنگان، میر حرم

[تفسیر آیه و لا یتمنونه ابداً]

«بسم اللّه الرّحمن الرّحیم»

«وَ لاَ یَتَمَنّونَهُ أَبَدًا بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ»

شرعت بعونه و نصرته فی تفسیرها إنشاء اللّه تعالی.

یعنی: [54] و آرزو نکنند یهود مرگ را هرگز به سبب آنچه از پیش فرستاده اند از اعمال قبیحه و تحریف و تغییر احکام الهیه و عدم اعتقاد به بعضی احکام اللّه و معتقد بودن و عمل نکردن به آنها از روی فسق و فجور و ظلم و بغی و عدوان و خدا داناست به ستمکاران فرورفته در عناد و طغیان، اگر چه این کلام در حق یهود است و طغیان آنها ولیکن حکایت ظلم و بغی و عدوان و ستم و جور و تعدّی بدی آن نسبت نه به یهود تنهاست در حق مسلم هم ظلم و بغی و عدوان و ستم و جور و تعدّی بد است و بلا اشکال، صاحب این صفات ذمیمه داخل ظالمین است به عموم لفظ ظلم.

قال بعض العارفین: قد أبطل اللّه تعالی قول الیهود فی ثلاث أ نّهم زعموا أولیاء اللّه فکذّبهم بقولهم: «فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ(1)» و الثانی و افتخروا بأ نّهم أهل الکتاب و العرب لا کتاب لهم فشبّههم اللّه تعالی بالحمار یحمل أسفارا، و باهوا بالسبت و أ نّه لیس للمسلمین بمثله فقرّر لنا الجمعة.(2)

یعنی: بعضی از اهل عرفان گفته اند که: خداوند باطل کرد قول یهود را در سه جا، به

ص :80


1- 1_ سوره مبارکه بقره، آیه 94.
2- 2_ بنگرید: تفسیر رازی، ج 30، ص 8، تفسیر سورة الجمعة، با کمی اختلاف.

درستی که ایشان زعمشان بود که اولیاء اللّه می باشند، پس خداوند تکذیب ایشان کرد به فرموده خود که فرمود: «فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ» إلی آخره، دویّم فخر می کردند که ایشان اهل کتابند و عرب را از برای ایشان کتابی نیست، پس خداوند شبیه کرد ایشان را به درازگوشی که بر او بار شود و بارکش اسفار تورات باشد [55] و مباهات می کردند بر خلق دیگر به روز شنبه و نبودن آن روز از برای مسلمین و مثل آن، پس خداوند قرار داد از برای ما روز جمعه را رغما لانف یهود مردود.

و قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله : «والذی نفسی بیده لایقولها أحد منهم إلاّ أغص بریقه»(1)، فلولا أ نّهم عرفوا صدق النبی صلی الله علیه و آله و أ نّهم لو تمنّوا لماتوا من ساعتهم لتمنوا، و لم یتمنّ أحد منهم، فکان هذا أحد معجزاته [ صلی الله علیه و آله ]».(2)

ملخص کلام و مفاد حدیث این است که: «رسول خدا یهودان را فرمود: به حقّ آن کسی که نفس من به ید قدرت اوست که هیچ کس از شما تمنّای مرگ را نکند، الاّ آنکه مرگ بر او واقع شود»، ایشان هم تمنّای مرگ نکردند، پس این آیه از معجزات آن حضرت است که خبر داد ایشان هرگز تمنّای مرگ نخواهند کرد به جهت معرفت ایشان به صدق مقال آن حضرت.

[ظلم و انواع و احکام آن]

و الظلم مشتق من الظلمة و الظالم من یتعدّ حدود اللّه بدلیل قوله تعالی: «وَ مَن یَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَأُولآئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ(3)» و فی الحدیث: «ألا و أنّ الظلم ثلثة ظلم لا یغفر، و ظلم لا یترک، و ظلم مغفور لا یطلب، فأما الظلم الذی لایغفر فالشرک باللّه تعالی، و أمّا الظلم الذی یغفر، فظلم العبد نفسه عند بعض الهنات(4) و أما الظلم الذی لا یترک فظلم العباد بعضهم بعضا».(5)

ص :81


1- 1_ بحارالانوار، ج 9، ص 322، باب 2، احتجاجه صلی الله علیه و آله علی الیهود فی مسائل شتی، حدیث 15.
2- 2_ تفسیر جوامع الجامع، ج 3، ص 560، تفسیر سورة الجمعة.
3- 3_ سوره مبارکه بقره، آیه 229.
4- 4_ در نسخه «من الزلات» به جای «عند بعض الهنات»، آنچه آورده ایم از مصدر می باشد، قابل توجه است که در مجمع البحرین آمده: «و أما الظلم الذی یغفر فظلم العبد نفسه عند بعض الهنات _ یعنی الصغیرة من الزلات _».
5- 5_ بنگرید: نهج البلاغه، ج 2، ص 95، خطبه 176؛ مجمع البحرین، ج 3، ص 95، ماده «ظلم»، با اختلاف کمی.

و ظلم مشتق از ظلمت است و ظالم آن کسی است که تجاوز کند از حدود اللّه به دلیل آیه کریمه که می فرماید: «وَ مَن یَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَأُولآئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ» یعنی هر کس که تجاوز کرد و بیرون رفت [56] از حدود اللّه پس این گروه هستند از ظالمین، پس ظلم انواع می باشد، یکی ظلم شرک است، یکی ظلم بر نفس است، یکی دیگر ظلم به غیر است، و حقیر را اعتقاد این است که ظلم به غیر باز اشّد از ظلم کفر باشد، به علّت آنکه باز ظلم کفر و شرک، ظلم به نفس است و عفو آن راجع به خلاق عالم است با توبه حقیقی و دخول در اسلام، و اما ظلم به غیر اگر چه از اهل اسلام باشد، اعسر از آن ظلم است در عفو و هر یک از این ظلم ها نیز انواع است و انواع هر یک به نحو تفصیل در کتاب کنزالعرفان به بسطی کامل ایراد کرده ام، طالب آن به آن کتاب رجوع کند.

و امّا ظلم به غیر یا ظلم بر نفس غیر است چون ضرب و شتم و قتل و جرح و سبّ و دشنام و غیبت و تهمت و غیر اینها که در مقام خود ذکر کرده ام، و یکی دیگر از انواع ظلم بر غیر، اکل مال غیر است بدون استحقاق شرعی، چه نقدا و چه جنسا و چه از مأکول و چه از غیر مأکول و چه از ملبوس و چه از دواب و غیر اینها و این قسم را مظلمه و حقّ الناس گویند، و علاج این قسم ظلم با قدرت به جز رد کردن به صاحبش حق او را چاره ای نیست و این رد کردن حق را در شرع «ردّ مظالم» گویند، و چون شخص ردّ مظالم عباد نمود، فارغ البال است در قیامت.

[نگاهی کوتاه به ردّ مظالم عباد]

و عشری از اعشار و یکی از هزار مسئله رد مظالم در این وجیزه در نهایت اختصار ذکر خواهد شد و آن اندک و عشر از اعشار این است: [57]

الأول: وجوب إیصال مال الغیر إلی صاحبه و حرمة أکل مال الغیر بدون رضائه و الدلیل علی الأمرین قبح التصرف فی مال الغیر عقلا و شرعا من دون رضی المالک و کذا عدم جواز حبس حق الغیر من دون سبب شرعی، و یدل علی ذلک الاجماعات المنقولة، بل الضرورة من الدین و النصوص الواردة عموما و خصوصا کتابا و سنّة، و اما النصوص

ص :82

الواردة فی الکتاب قوله تعالی: «لاَ تَأْکُلُوآا أَمْوَالَکُم بَیْنَکُم بِالْبَاطِلِ إِلاَّ أَن تَکُونَ تِجَارَةً عَن تَرَاضٍ(1)» و قوله تعالی أیضا: «وَیْلٌ لِّلْمُطَفِّفِینَ * الَّذِینَ إِذَا اکْتَالُوا عَلَی النَّاسِ یَسْتَوْفُونَ * وَ إِذَا کَالُوهُمْ أَو وَزَنُوهُمْ یُخْسِرُونَ(2)» و قوله تعالی أیضا: «فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُکُم بَعْضًا فَلْیُؤَدِّ الَّذِی اؤْتُمِنَ أَمَانَتَهُ وَ لْیَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ(3)» و قوله تعالی أیضا: «إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ أَن تُؤَدُّوا الاْءَمَانَاتِ إِلَی أَهْلِهَا وَ إِذَا حَکَمْتُم بَیْنَ النَّاسِ أَن تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ(4)» و قوله تعالی: «إِنَّ کَثِیرًا مِّنَ الاْءَحْبَارِ وَ الرُّهْبَانِ لَیَأْکُلُونَ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ(5)» و قوله تعالی أیضا: «أَحَلَّ اللَّهُ الْبَیْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبَا(6)» و غیر ذلک من الآیات.

و أمّا السنة، فکثیر جدّا، منها: ما رواه الصدوق باسناده عن معاویة بن وهب قال: «قلت لأبی عبداللّه علیه السلام : أ نّه ذکر لنا أنّ رجلا من الأنصار مات و علیه دیناران دینا، فلم یصلّ علیه النبی صلی الله علیه و آله و قال: صلّوا علی صاحبکم حتی ضمنهما(7) عنه بعض قراباته، فقال أبوعبداللّه علیه السلام : ذاک الحقّ»(8)، إلی آخره.

و منها: ما رواه الکلینی عن عبیداللّه الطویل، عن شیخ من النخع، قال: «قلت لأبی عبداللّه علیه السلام : إنّی لم أزل والیا منذ زمن الحجّاج إلی یومی هذا، فهل لی من توبة؟ قال: فسکت ثمّ أعدّت علیه، فقال: لا حتّی تؤدّی کلّ ذی حقّ [58] حقّه».(9)

و منها: ما رواه عن علی بن أبیحمزه عن أبیبصیر، قال: سمعت أباعبداللّه علیه السلام یقول: «من أکل من مال أخیه ظلما و لم یردّه(10) إلیه أکل جذوة من النار یوم القیامة».(11)

و منها: فی ثواب ردّ المظلمة، قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله : «درهم یردّه العبد إلی الخصماء، خیر من عبادة ألف سنة، و خیر له من عتق ألف رقبة من النار و أعطاه اللّه بکل دانق ثواب نبیّ، و بکلّ درهم، مدینة من درّة(12) حمراء».

و قال صلی الله علیه و آله : «من ردّ أدنی شیء إلی الخصماء، جعل اللّه بینه و بین النار سترا کما بین

ص :83


1- 1_ سوره مبارکه نساء، آیه 29.
2- 2_ سوره مبارکه مطففین، آیات 1 _ 3.
3- 3_ سوره مبارکه بقره، آیه 283.
4- 4_ سوره مبارکه نساء، آیه 58.
5- 5_ سوره مبارکه توبه، آیه 24.
6- 6_ سوره مبارکه بقره، آیه 275.
7- 7_ در نسخه: «ظمنهما».
8- 8_ الکافی، ج 5، ص 93، باب الدین، حدیث 2، با کمی اختلاف.
9- 9_ همان، ج 2، ص 331، باب الظلم، حدیث 3.
10- 10_ در نسخه: «یؤده».
11- 11_ الکافی، ج 2، ص 333، باب الظلم، حدیث 15.
12- 12_ در نسخه: «درّ».

السماء و الأرض و یکون فی عداد(1) الشهداء».

و قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله : «من أرضی الخصماء من نفسه، وجبت له الجنّة بغیر حساب، و یکون فی الجنّة رفیق إسمعیل بن إبراهیم».

و قال صلی الله علیه و آله : «إنّ فی الجنّة مدائن من نور و علی المدائن أبواب ذهب مکلّلة بالدرّ و الیاقوت، و فی جوف المدائن قباب من مسک و زعفران، من نظر إلی تلک المداین یتمنّی [أن یکون] له مدینة منها، قالوا: یا نبی اللّه صلی الله علیه و آله لمن(2) هذه المدائن؟ قال: للتائبین النادمین [من المؤمنین]، المرضیّین الخصماء من أنفسهم، فإنّ العبد إذا ردّ درهما إلی الخصماء، [أکرمه اللّه کرامة سبعین شهیدا، فإنّ درهما یرّده العبد إلی الخصماء]، خیر له من صیام النهار و قیام اللیل و من ردّ ناداه ملک من تحت العرش: یا عبداللّه! استأنف العمل، فقد غفر لک ما تقدّم من ذنبک».

و قال صلی الله علیه و آله : «من مات غیر تائب عن المظالم(3) زفرت جهنّم فی وجهه ثلاث زفرات، فأوّلها لایبقی دمعة إلاّ جرت علی(4) عینیه و الزفرة الثانیة لایبقی دم إلاّ خرج من منخریه، و الزفرة الثالثة لا یبقی قیح إلاّ خرج من فمه، فرحم اللّه من تاب ثمّ أرضی الخصماء، فمن فعل فأنا(5) کفیله بالجنّة».(6)

و الزاید من ذلک خارج عن [59] أسلوب الکتاب و اللّه الموفّق بالصواب و الیه المرجع و المآب.

مجمل از تفصیل این است که اوّل وجوب ایصال مال غیر است به سوی صاحبش و حرمة اکل مال غیر است بدون رضاء مالک، و دلیل برین دو حکم و دو امر، قبح تصرف در مال غیر است عقلا و شرعا، بدون رضاء مالک و همچنین حبس نمودن مال غیر، بدون سبب شرعی، و دلالت می کند بر آنچه ذکر شد، اجماعات منقوله از علما، بلکه از ضروریات دین می توان شمرد و نصوص بسیار در این باره وارد شده، بعضی به

ص :84


1- 1_ در نسخه «اعداد».
2- 2_ در نسخه: «ممن».
3- 3_ در مصدر: _ «عن المظالم».
4- 4_ در مصدر: «خرجت من»، بدل «جرت علی».
5- 5_ در نسخه: «أنا».
6- 6_ مستدرک الوسائل، ج 12، ص 104 _ 105، باب وجوب ردّ المظالم إلی أهلها، حدیث 3؛ بحارالأنوار، ج 101، ص 295 _ 296، الباب العاشر: عقاب من أکل أموال الناس ظلما، حدیث 11 _ 15.

طریق عموم، و بعضی به طریق خصوص، چه در کتاب اللّه و چه در اخبار و سنن.

و امّا نصوص وارده در کتاب: یکی فرموده خلاق است که می فرماید: «لاَ تَأْکُلُوآا أَمْوَالَکُم بَیْنَکُم بِالْبَاطِلِ إِلاَّ أَن تَکُونَ تِجَارَةً عَن تَرَاضٍ(1)» و هکذا: «وَیْلٌ لِّلْمُطَفِّفِینَ(2)» إلی آخره، و همچنین «فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُکُم(3)» إلی آخره، و همچنین: «إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُکُمْ(4)» إلی آخره، و همچنین «إِنَّ کَثِیرًا(5)» إلی آخره، و همچنین: «أَحَلَّ اللَّهُ الْبَیْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبَا(6)» و غیر از اینها از آیات باهرات.

و امّا اخبار و آثار زیاد وارد شده، از آن جمله خبر معاویة بن وهب است که گفت: گفتم: «مذکور شد برای ما که به درستی که مردی از انصار فوت شد و بر او و ذمّه او بود دو دینار قرض، پس نماز نکرد رسول خدا9 بر او، و فرمودند: بروید و بر او نماز کنید تا اینکه ضامن بشوند خویشان او آن دو دینار دین او را؛ فرمودند ابوعبداللّه [ علیه السلام ]: این راست است».

و همچنین روایت کلینی از شیخ نخعی است که گفت: گفتم [60] به أبی عبداللّه علیه السلام که: «من حاکم بوده ام از زمان حجاج تا به حال و حکومت از من زایل نشده، آیا از برای من توبه ای هست، گفت که: ساکت شد حضرت، پس دوباره عرض کردم این مطلب را، حضرت فرمودند: نه توبه تو قبول نیست تا آنکه بدهی بر هر ذی حقی حق او را».

و همچنین روایت ابی بصیر است که گفت: شنیدم از اباعبداللّه علیه السلام که می فرمودند: «هر که بخورد مال برادر خود را به ظلم و عدوان و رد نکند به سوی او حقّ او را، خورده است جذوه[ای] از آتش را روز قیامت». یعنی قطعه از آتش جهنّم.

و همچنین در ثواب ردّ مظلمه فرمود رسول خدا صلی الله علیه و آله : «درهمی که رد کند بنده به سوی خصم خود بهتر است از عبادت هزار سال و بهتر است از برای او از آزاد کردن هزار بنده از آتش، و عطا می کند خداوند به او به عوض هر دانگی(7) از درهمِ رد کرده، ثواب یک پیغمبر، و به هر درهمی که پس دهد به سوی ذی حق، خداوند به او شهری عطا کند که از پارچه درّ قرمز باشد».

ص :85


1- 1_ سوره مبارکه نساء، آیه 29.
2- 2_ سوره مبارکه مطففین، آیه 1.
3- 3_ سوره مبارکه بقره، آیه 283.
4- 4_ همان، آیه 67.
5- 5_ سوره مبارکه توبه، آیه 24.
6- 6_ سوره مبارکه بقره، آیه 275.
7- 7_ شش یک از درهم را گویند. (فرهنگ عمید و معین).

و باز فرمودند: «کسی که رد کند ادنی چیزی از مظالم عباد را به سوی صاحبش، می گرداند خداوند میانه او و آتش، حجابی که قطر آن به قدر فاصله میانه آسمان و زمین باشد، یعنی پانصد سال، و شمرده می شود این رد کننده مظالم، داخل زمره شهداء».

و فرمودند رسول خدا صلی الله علیه و آله که: «هر که راضی کند از خود خصم خود را، واجب می شود از برای او بهشت، بدون حساب و می باشد در بهشت رفیق اسمعیل بن ابراهیم».

و باز فرمودند آن(1) [61] حضرت صلی الله علیه و آله که: «به درستی که در بهشت شهرهای چند می باشد از نور، و بر در دروازه های آن شهرها، درها می باشد از طلای احمر که مکلّل به جواهر از درّ و یاقوت است و در میان آن شهرها قبّه ها می باشد از مشک و زعفران، هر که نظر کند بر این شهرها، آرزو می کند که کاش از برای او بود یکی از این شهرها، عرض کردند اصحاب که یا رسول اللّه صلی الله علیه و آله از برای کیست این شهرها؟ فرمودند آن حضرت که: این شهرها از برای توبه کنندگان از اکل مال مردم است، و از برای آنهاست که نادم اند از آنچه کرده اند و راضی کرده اند خصم های خود را از خود، پس به درستی که هرگاه بنده رد کند به سوی خصم خود درهمی، بهتر است از برای او از روزه روزها و نماز شب ها، و هر که رد کند مال مردم را به سوی مردم، ندا کند ملکی از زیر عرش الهی که: ای بنده خدا! عمل را از سر گیر که خداوند آمرزید گناهان گذشته تو را».

و فرمودند رسول خدا صلی الله علیه و آله که: «کسی که بمیرد بدون توبه از ردّ مظالم، می تابد زفیر جهنّم بر او سه تابش و سه شعله، اوّل آن زفیرها که بر او می تابد، باقی نمی گذارد در چشم او اشک را مگر آنکه از شدت الم، تمام سرازیر می شود؛ و زبانه دویم که بر او می تابد، باقی نمی گذارد خون در بدن او مگر آنکه، تمام از دو سوراخ بینی او سرازیر می شود؛ و زبانه سیم که بر او می تابد باقی نمی ماند در بدن او قیحی(2) مگر آنکه تمام از دهن او بیرون می آید _ مراد چرک ریم و اخلاط بدن است _ پس فرمودند [62]: خدا بیامرزد کسی را که توبه کند، پس راضی کند خصم های خود را و هر که چنین کند، من ضامن می شوم بهشت را از برای او».

و زاید بر این تطویل کلام خارج از اسلوب کتاب است و خدا توفیق دهنده است به

ص :86


1- 1_ در نسخه: + «از».
2- 2_ زردآب؛ ریم (چرک) بی آمیزش خون، چرک، پلشت. (دهخدا و معین)

ثواب و به سوی اوست بازگشت همه عباد.

به هر حال صفت ظلم و بغی و عدوان بد صفاتی است، آنچه که بنده در دار دنیا عبادت کند این ظلم چنان آتشی است که همه را می سوزاند، خصوصا ظلم به غیر، خصوصا ظلم به اولاد رسول [ صلی الله علیه و آله ]، خصوصا ظلم به فرزند بتول، کدام ظلم است در عالم از این ظلم بدتر که کسی سر فرزند فاطمه را با لب تشنه و شکم گرسنه از تن جدا سازد و فرزندان او را در حضور او پاره پاره کند و اموال او را تاراج کنند و فرزندان و زنان او را اسیر کنند و جوانی مثل شاه زاده علی اکبر در برابرش سر از تن جدا کنند.

ای آصف الدوله دوران کاش بودی در کربلا آن وقتی که علی اکبر اراده میدان می نمود، می دیدی که مادر و پدر و عمّه و خواهر و برادر چه می کردند، تا تو هم مثل ابر بهار زار زار گریه می کردی و نمی گذاردی که آن جوان به میدان کارزار برود و خود جان خود را فدای او و پدر او می کردی، آه واویلاه و واحزناه.

[اشعار مؤلّف در سوگ شهادت حضرت علی اکبر]

لمؤلّفه:

شد چو اکبر عازم میدان کین اشک ریز آمد سوی سلطان دین

بوسه زد دست پدر او بی حساب کی پدر از دست من شد صبر تاب

رخصتم ده کار بر تو گشته تنگ تا رود اکبر به میدان بهر جنگ [63]

تا به کی بینم غریبت ای پدر کن تصوّر که نداری تو پسر

کن تو بابا اکبر خود را فدا تا شود مستمسکت روز جزا

این قدر تو مریز اشک گوهرین پر نمودی دامن از درّ ثمین

وقت آنست که ببینی داغ من چون خزان بی برگ بینی باغ من

گر ندیدم عیش کامی در جهان گر نچیدم گل ز بستان زمان

شکر للّه اکبرت مسرور شد هر چه می جستم همان مقدور شد

گر بمانم در جهان صد سال بیش بی پدر یک دم نیرزد عمر خویش

عاشقم بابا که در خون پر زنم شایقم(1) بابا که بهرت سر دهم

طالبم کز خون، پدر بندم حنا مایلم کاین سر ز تن گردد جدا

ص :87


1- 1_ راغب، مشتاق.

نه مرا میلی به سر، نه با تن است قصّه من قصّه آن کُه کن است

دور شد بابا، ز دستم رفته تاب رخصتم ده رخصت ای عالی جناب

روی کردند در وطن پیشینیان من عقب افتاده ام بابا امان

دستم از دنیا اگر کوته شده خرگهم در عرش خرگه زن زده

قطره ام من سوی عمّان می روم ذره ام تا مهر تابان می روم

در عقب بابای من ناله مکن من بلاگردان تو، گریه مکن

سیّدا، آقا، جهان آذر زدی آتش اندر هفتمین کشور زدی

آصف الدوله ز آذرهای تو گشته نالان چون تو و هاهای تو

[تفسیر آیه قل ان الموت الذی تفرّون منه]

«بسم اللّه الرّحمن الرّحیم»

«قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلاَقِیکُمْ ثُمَّ [64] تُرَدُّونَ إِلَی عَالِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهَادَةِ فَیُنَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ»

شرعت بعونه و نصره فی تفسیرها علی نهایة الاقتصار لأهل العبرة و أولی الأبصار.

یعنی بگو ای محمّد صلی الله علیه و آله : به درستی که آن مرگی که از او گریزانید، پس به درستی که آن رسنده است به شما، پس باز می گردید به سوی دانای آشکار و نهان، پس خبر می دهد شما را به آنچه می کنید در دار دنیا از بدی و خبث احوال.

و قال البیضاوی: المعنی: یخافون أن تتمنوه بلسانکم مخافة أن یصیبکم، فتأخذوا بأعمالکم لاحق بکم لا تفوتونه.(1)

یعنی بیضاوی می گوید: معنی آیه این است که: ای یهود! خوف می کنید که تمنّا کنید مرگ را به زبان های خود از خوف اینکه مبادا بگیرد شما را، پس شما بگیرید مرگ را به اعمال خود یعنی به اعمال حسنه، یا اینکه شما را اعتقاد این است که فرار از مرگ می کنید و حال اینکه شما رو به مرگ می روید، هر چه از سال و ماه و هفته و روز و ساعت از عمر شما می رود نزدیک به مرگ می شوید.

ص :88


1- 1_ تفسیر البیضاوی، ج 5، ص 338، تفسیر سورة الجمعة.

[در بی ثمر بودن فرار از مرگ]

و قال امیرالمؤمنین علیه السلام : «کل امرئ لاق ما یفرّ منه»(1) یعنی امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: «هرکسی می رسد به آنچه از او فرار می کند».

بلی فرار کردن از مرگ بلا فایده و بلاثمر است، عمر انسان سال به سال و ماه به ماه و هفته به هفته و روز به روز و ساعت به ساعت و دقیقه به دقیقه و نفس به نفس می گذرد و شمرده می شود نفس ها تا اینکه موعد سرآید: «فَإِذَا جَآءَ(2) أَجَلُهُمْ لاَ یَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَ لاَ یَسْتَقْدِمُونَ(3)» آن وقت فی الفور مرگ خواهد رسید، خواه فرار کنی و خواه فرار نکنی. نظم:

چرا غم می خوری از بهر مردن؟[65 ]که هم غم خورده ای هم خواهی مردن(4)

عملی بکن که از مرگ نترسی، به جهت آنکه مرگ به کسی کاری نمی کند، هر چه می کند عمل خود شخص می کند، اعمال است که مرگ را بد می کند، مثل اینکه آب نهایت گوارایی را دارد، و لیکن همین که آتش در زیر دیگ بسیار می سوزد، آب گوارنده را سوزنده می کند، مرگ هم بعینه مثل آب گوارنده می باشد و شخص را از مهالک دنیوی خلاص می کند و به راحت ابدی می اندازد، و لیکن آتش اعمال خود شخص این آب گوارنده را زقوم و حمیم و یحموم و سوزنده می کند؛ نعوذ باللّه من سوء أفعالنا و أعمالنا.

بلکه هرگاه انسان انسان باشد، آب سوزنده را آب حیات می کند از سر آتش بر می دارد و آتش را از زیر آب دور می کند و در هوای خنک می گذارد تا گوارنده شود، نه مثل ماها که آب گوارنده را سوزنده می کنیم و آن وقت از ملاقات آن خوف داریم. نظم:

هر چه هست از قامت ناساز بی اندام ماست ورنه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست(5)

ص :89


1- 1_ نهج البلاغة، ج 2، ص 33، خطبه 149.
2- 2_ در نسخه: «إنّ»، بدل «فإذا جاء».
3- 3_ سوره مبارکه اعراف، آیه 34.
4- 4_ مصرع دوم اینچنین آمده: «مگر آنان که غم خوردن نمردن؟». از اشعار و رباعی هایی است که سینه به سینه و به صورت شفاهی نقل شده است.

چرا باید بعد از مرگ ما را خبر کنند به آنچه در دار دنیا کرده ایم از زشتی ها؟ با آنکه چه قدر شرّ را خلاّق عالم از لطف و کرم خود بخشیده باشد و هنوز «فَیُنَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ» ذکر شود.

و مطلب در این مقام طول دارد، محول به کنزالعرفان حقیر است ما به بسط کلام و در این وجیزه نهایت اختصار می شود به جهت نسوختن دماغ خواننده.

[پرداختن به امور آخرت اصلاح کننده امور دنیا نیز هست]

بلی امثال ماها آنچه که کار می کنیم از برای دنیاست، مثل اینکه ما را از برای کار دنیای محض خلق کرده باشند، بالمرّه از خیال آخرت بیرون می باشیم، این است که از مرگ انکار [66] داریم، از شدّت انس در دنیا و حال اینکه هرگاه به امور آخرت هم بپردازیم، البته خلاّق عالم علاوه به عطا کردن نعم اخروی، نعم دنیوی هم عطا خواهد کرد، چونکه ما زاهد در دنیا نیستیم و کارهای دنیا را هم صورت خواهد داد.

حکی عن بعض الصالحین: أ نّه سأل عن توبة رجل، فقال: إنّی کنت رجلا دهقانا، فاجتمع علیّ أشغال الدنیا فی لیلة واحدة، کنت أحتاج إلی أن أسقی زرعا و کنت حملت حنطة إلی الطاحونة، فذهب حماری، فقلت: إن اشتغلت بطلب الحمار، فأتنی سقی الزرع. و إن اشتغلت بالسقی، ضاع الطحن و الحمار؛ و کان ذلک لیلة الجمعة و بین قریتی و الجامع مسافة بعیدة، فقلت: أترک هذه الأمور کلّها و أمضی إلی صلاة الجمعة. فمضیت و صلّیت، فلمّا انصرفت و مررت بالزرع، فإذا هو قد سقی، فقلت: من سقاه؟ فقیل: إنّ جارک أراد أن یسقی زرعه، فغلبته عیناه من النوم، فدخل الماء زرعک، فلمّا وافیت باب الدار إذا أنا بالحمار علی المعلف، فقلت: من ردّ هذا الحمار؟ قالوا: استأصل علیه الذئب، فلتجأ إلی البیت، فلمّا دخلت الدار، إذا أنا بالدقیق موضع هناک، فقلت: کیف سبب هذا؟ فقالوا: إنّ الطحان طحن هذا بالغلط، فلمّا علم(1) أ نّه لک، ردّه إلی منزلک، فقلت: ما أصدق من کان للّه، کان اللّه له و من أصلح للّه أمرا أصلح اللّه له أموره.(2)

یعنی: و روایت شده است از بعض صالحین از سبب توبه مردی، پس گفت آن مرد

ص :90


1- 1_ حافظ، غزل شماره 71.
2- 2_ در نسخه: «اعلم».

که: من مردی بودم دهقان و زارع، پس جمع شد از برای [67] من سه کار از کارهای دنیا و یک شب محتاج شدم که زراعت خود را آب دهم و بار کردم بار گندم را که به سوی آسیاب(1) [ببرم]، پس چون بار را در آسیاب گذاردم حمارم فرار کرد، اگر پی حمار می رفتم، زرع بی آب می ماند و اگر زراعت آب می دادم، آسیاب ضایع می ماند و حمار مفقود می شد و بود این شب هم شب جمعه و میانه قریه ما و مسجد جامع، مسافت بعیده بود، با خود گفتم: همه این کارها را ترک می کنم و می روم به سوی نماز جمعه، پس رفتم و نماز کردم و چون برگشتم، عبورم به مزرعه افتاد، پس دیدم آب خورده است زراعت، گفتم: چه کسی این زراعت را آب داده است؟ گفتند: همسایه باغ تو خواست که زراعت خود را آب دهد، غلبه کرد بر چشم او خواب، پس رفت آب [و] داخل زرع تو شد.

پس چون آمدم به در خانه رسیدم، دیدم حمار بر سر آخُر ایستاده، گفتم: چه کسی این درازگوش را آورد؟ گفتند: گرگ از عقب او انداخت، لابد پناه به خانه صاحب آورد.

پس چون وارد خانه شدم دیدم که بار آرد در کنار خانه گذارده است، پرسیدم سبب آن را، گفتند: آسیابان اشتباه کرده است و این آرد را به خیال آرد دیگری خورد کرده، چو معلومش شده که از تو بوده، خودش برداشته آورده است در خانه، با خود گفتم: چه خوب گفته است آنکه فرموده است: هر که هست از برای خدا، خدا هم هست از برای او، و هر کس که اصلاح کند امری را از امور آخرت از برای خدا، خدا هم اصلاح خواهد کرد امر دنیای او را.

[ترس از مرگ یا ترس از اعمال]

[68] بلی، اجل که رسید چاره ای به جز مردن نیست، اگر کسی اجل او نرسیده باشد و اسباب مرگ از برای او موجود شود؛ البتّه نخواهد مرد و اگر اسباب زندگی از برای کسی موجود باشد و باید بمیرد، البتّه خواهد مرد، پس فرار کردن از موت چه ثمر دارد و چه فایده، اگر باید نمیری نخواهی مرد، اگر چه مرگ را در حضور خود ملاحظه کنی. تا وقت معیّنِ معلوم، از مرگ مترس، از اعمال زشت خود بترس. نظم:

ص :91


1- 1_ تمام موارد در نسخه: «آسیاء» آمده است.

مرگ اگر مرد است گو نزد من آ تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ

من ز او عمری بگیرم جاودان(1) او ز من دلقی ستاند رنگ رنگ(2)

به همین مضمون کلام امیرالمؤمنین علیه السلام وارد گردیده است. و اگر از زود آمدن مرگ می ترسی و از طول کشیدنش خشنودی، پس ترک عبادت مکن و معاصی را مرتکب مباش و صله رحم بنما و نفعت به مردم برسد، تا داخل سلسله ای گردی که خداوند در حقّ ایشان می فرماید: «وَ أَمَّا مَا یَنفَعُ النَّاسَ فَیَمْکُثُ فِی الاْءَرْضِ(3)» هر کس نفعش به مردم می رسد خداوند او را در روی زمین نگاه می دارد، به خلاف آن که نفعش به مردم نرسد، اجلش نزدیک می شود، خصوصا کسی که ضرر او بر مسلمین وارد آید. او که اجلش اقرب از شخص بلانفع است، و خداوند دوست می دارد بنده ی فیّاض را و دشمن می دارد بنده ی لئیم بخیل را.

«الَّذِینَ یَکْنِزُونَ الذَّهَبَ وَ الْفِضَّةَ وَ لاَ یُنفِقُونَهَا فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِیمٍ(4)» از برای لئام همین آیه بس است و از برای اسخیاء و فیاضان و اهل عبادت و زهد و تقوی [69] همین بشارت بس است که: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلَی تِجَارَةٍ تُنجِیکُم مِّنْ عَذَابٍ أَلِیمٍ * تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِکُمْ وَ أَنفُسِکُمْ ذَلِکُمْ خَیْرٌ لَّکُمْ إِن کُنتُمْ تَعْلَمُونَ(5)» هیچ مجاهده و جهادی در راه خدا بهتر از بذل مال به قدر قدرت و توانی نیست و خداوند جهاد مال را در آیه شریفه مقدّم بر جهاد نفس قرار داده، پس تا عنان اموال در دست توست و به دست دیگری نیفتاده ذخیره ای از برای قیامت خود مهیّا کن که بعد از تو کسی به فکر تو نخواهد افتاد. نظم:

ای که دستت می رسد کاری بکن(6) پیش از آن کز(7) تو نیاید هیچ کار(8)

برگ عیشی به گور خویش فرست کس نیارد ز پس، تو پیش فرست(9)

ص :92


1- 1_ در مصدر: «من از او جانی برم بی رنگ و بو».
2- 2_ مولوی، دیوان شمس، غزلیات، شماره 1326.
3- 3_ سوره مبارکه رعد، آیه 17.
4- 4_ سوره مبارکه توبه، آیه 34.
5- 5_ سوره مبارکه کهف، آیه 10 و 11.
6- 6_ در نسخه: «ای که تا دستد رسد کاری بکن».
7- 7_ در نسخه: کاز.
8- 8_ سعدی، مواعظ، قصیده شماره 28، در مدح امیر انکیانو.
9- 9_ سعدی، گلستان، دیباچه.

[اجل محتوم چاره ناپذیر است]

به هر حال اگر مرگ موعود نرسیده کس نخواهد مرد و اگر رسیده و حتم شده و اجلّ معلّق نیست، چاره پذیر نیست به جز تن به مرگ دادن؛ و در این باب دو حکایت ذکر می شود از حکایت مرگ و نجات از آن از برای عبرت اهل بصر.

قال السید الجزائری فی کتاب أنواره(1): إنّ رجلا عالما من علماء تستر و کان صاحبا لنا و کان بیته علی جوف الشطّ، فکان لیلة من اللیالی قدّموا إلیه طعاما فجلس هو و أهله و أولاده لیأکلون، فاتفق أ نّهم نسوا احضار الملح، فقال لزوجته، احضری الملح، فقامت و مضت فابطاءت؛ فتبعها الولد فابطاء و قامت البنت و تبعتهم الجاریة و هم یریدون الإتیان بالملح من الحجرة الأخری [70] فتعجب ذلک العالم و خرج فی أثرهم فلمّا وضع رجله خارج العتبة(2) انهلت تلک الحجرة فی الماء مع ما فیها و کان بین البیت و الماء یقرب من طول المنارة فسلّموا کلّهم بحمد اللّه تعالی و فی هذا التاریخ بعضهم موجود فی الشیراز.

یعنی: سیّد نعمت اللّه جزائری در کتاب انوار النعمانیّه خود نقل کرده است که: مرد عالمی از علماء تستر بود و او صاحب ما بود و خانه او در کنار شط واقع شده بود، شبی از شبها از برای او طعام آوردند، پس او و اهل و عیال او نشستند از برای غذا خوردن، اتفاقا نمک را فراموش نموده بودند که حاضر کنند در سفره، پس آن مرد عالم گفت به زوجه خود: نمک حاضر کن، پس زن برخاست(3) و رفت که نمک حاضر کند، طول کشید آمدن او، پس از عقب او رفت پسر او، او هم طول داد آمدن را، پس دختر از عقب او رفت او هم طول داد، پس کنیز از عقب آنها رفت و همه رفتند در حجره عقبی که نمک بیاورند و طول کشید آمدن آنها، پس آن عالم تعجّب کرد از نیامدن آنها، خود عالم هم از پی آنها رفت و چون از حجره پا را بیرون گذارد، فی الفور حجره با آنچه در او بود خراب شد و ریخت در آب شط، و طول حجره و آب و فاصله آنها به قدر یک مناره بلند بود، پس همه آنها سالم ماندند بحمداللّه تعالی.

ص :93


1- 1_ انوار النعمانیة فی معرفة النشأة الانسانیة، این کتاب جدیدا چاپ نشده، فقط چند مرتبه چاپ سنگی شده است و نسخه های خطی متعددی از آن در کتابخانه ها موجود می باشد.
2- 2_ آستانه در.
3- 3_ در نسخه: «برخواست».

و من عجائب الأمور أنّ جماعة من اللصوص، دخلوا دار رجل بالیل لیسرقوه، فلما دخلوا الدار رأوا أنّ لذلک الرجل ولد رضیع مشدود فی المهد، فقالوا: نخاف أن یبکی و یستیقظ أمّه و أبوه من بکائه، فأخذوا ذلک الولد من المهد و أخرجوه من الدار و وضعوه خارج الحوش و شرعوا فی نقل أثاث البیت و وضعوه فی الحوش، فلما فرغوا من نقل الأثاث، رجعوا إلی داخل البیت لعلّه أن یکون قد بقی شیء، فلمّا دخلوا، استیقظت المرئة فطلبت ولدها، فلم تره، فقالت لزوجها: أین المهد؟ فخرجا إلی الحوش یطلبون الولد، فلما خرجوا من البیت، قد وقع سقفه و جدرانه فرأوا(1) الولد فی المهد مع جمیع أثاث البیت، فلمّا أصبحوا الصباح حفروا التراب فإذ اللصوص أموات تحت التراب، فانظر إلی هذا التقدیر العزیز الحکیم.

یعنی: از امور عجیبه روزگار این است که جماعتی از دزدان در شب داخل خانه مردی شدند به جهت دزدی، پس چون داخل خانه شدند، دیدند که این صاحبخانه طفلی دارد شیرخوار و در گهواره گذارده، گفتند دزدان که: می ترسیم این طفل گریه کند و از گریه او پدر و مادر او بیدار شوند، پس گرفتند آن طفل را از گهواره و از خانه او را بیرون بردند و گذاردند او را بیرون سراء، پس شروع کردند به بیرون بردن اسباب خانه از خانه و حجره و گذاردند آنها را در میان سرای، چون فارغ شدند از بیرون بردن اسباب، برگشتند دوباره داخل حجره شدند که شاید چیز دیگر مانده باشد، چون داخل اطاق شدند، [72] زن از خواب بیدار شد و طفل خود را طلبید او را نیافت، پس گفت به شوهر خود که: چه شده طفلِ در مهد و مهد، پس زن و شوهر هر دو از حجره بیرون آمدند در صحن خانه که طفل خود را بیابند، چون خارج از بیت شدند طاق خانه و دیوارها به یک دفعه بر روی هم خراب شد، پس دیدند طفل را با مهد و اسباب خانه در صحن سرای، پس چون صبح شد، خاکها را عقب ریختند دیدند که دزدان هلاک شده اند در زیر خاک و خداوند طفل را با گهواره و اثاث البیت حفظ نموده به اعانت و یاری دزدان و دزدان را هلاک نموده، پس نظر عبرت بنما به آنچه خداوند عزیز قادر می کند.

پس مرگ، هر کسی را خواهد گرفت، خواه صالح و خواه طالح، چنانچه خداوند به

ص :94


1- 1_ در نسخه: «فرؤ».

رسول خود صلی الله علیه و آله می فرماید: «إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُم مَّیِّتُونَ(1)» پس چه فراری از مرگ می توان کرد که هر جا بروی به دست او گرفتاری «کُلُّ نَفْسٍ ذَآئِقَةُ الْمَوْتِ(2)» کیست که مرگ را نچشد.

چنانچه جناب سیّد الشهداء علیه السلام به اصرار برادرِ با جان برابرِ خود، محمّد حنفیّه تفأل از قرآن زدند در رفتن به کربلا یا ماندن در مدینه، این آیه آمد که: «کُلُّ نَفْسٍ ذَآئِقَةُ الْمَوْتِ» یعنی: هر نفسی می چشد مرگ را، این بود که آن حضرت فرمودند: محمل ها را بر شترها بستند و عازم کربلا از راه مکه معظمه شدند.

راوی می گوید که: من وارد مدینه شدم دیدم زن و مرد مدینه همه عزادار و گریان و نالان روی به کوچه بنی هاشم [73] می روند، پرسیدم: چه خبر است در مدینه که مردم تمام عزادارند؟

شخصی گفت که: ای مرد! امروز حسین بن علی علیه السلام از مدینه با اهل و عیال می روند و مردم به این جهت عزادارند، می گوید: من هم رفتم در کوچه بنی هاشم دیدم که خلق همه عزادار، نالان و گریان ایستاده اند که ناگاه دیدم از خانه حسین جوانی بیرون آمد، عمّامه پیغمبر بر سر او دو گیسوی مجعّد(3) مسلسل در اطراف سر او، صورت به عینه، صورت پیغمبر صلی الله علیه و آله ، پرسیدم: این جوان کیست که این قدر شباهت به رسول خدا صلی الله علیه و آله دارد و مردم از دیدن او به ناله و فغان آمدند؟ گفتند: این هجده ساله حسین علیه السلام علی اکبر است؛ آه واویلاه و وااسفاه.

[در توصیف امام حسین و همراهان بنی هاشمی]

لمؤلّفه:

دیدم آمد ماه بیرون از حجاب یا که ظاهر شد به عالم آفتاب

نوخطی دیدم کلاله(4) گِرد دوش مه عذاری کرده یغما عقل [و] هوش

ابروانش طعنه می زد بر هلال در جبینش نور حیّ ذوالجلال

ص :95


1- 1_ سوره مبارکه زمر، آیه 30.
2- 2_ سوره مبارکه آل عمران، آیه 185 و سوره مبارکه انبیاء، آیه 35 و سوره مبارکه عنکبوت، آیه 57.
3- 3_ موی ناصاف (فرهنگ معین).
4- 4_ موی پیچیده و ناصاف، همان مجعد (دهخدا).

در تکلّم گوییا پیغمبر است هر که دیدی گفت: شبه حیدر است

کوچه و بازار، شهر [و] کوه ها گشته روشن زان جمال با صفا

گفتم آیا کیست این رشک ملک؟ ماه است این یا آفتابست بر فلک؟

احمد است این یا که جبریل امین ملک است یا خازن خلد برین

یوسف است از مصر کنعان آمده جان است این، کز نزد جانان آمده

گیسویست یا نافه مشک ختن(1) نافه او مشک تبّت را شکن

نزد ماه عارضش گشته [74] خجل جمله خوبان از خطا و از چِکِل(2)

جمله مبهوت از جمالش حوریان حرز خوان بر وی تمام قدسیان

سیر کن در گِرد آن قدسی سرشت هم ملایک هم همه اهل بهشت

گفتم: آیا کیست ای اهل نظر این مه رخشنده در شکل بشر؟

گفت شخصی: کین شبیه مصطفی است نسل پاک فاطمه ز آل عباست

اکبر است این قرّة العین حسین نیست کس در حسن وی در نشأتین

از عقب دیدم جوانی گلعذار گِرد سر، افکنده موی تابدار

آمد از خانه برون با کرّ و فرّ عارض وی طعنه زن بر ماه بدر

گفتم: آیا کیست این رشک پری اینکه بر خورشید دارد سروری؟

دیگری گفت: این نهال نو چمن نام وی قاسم بود سبط حسن

دیگری آمد برون چون نخل طور پای تا سر قامت وی غرق(3) نور

عارضش پر نور، چون قرص قمر شه سواری با وقار و کرّ [و] فرّ

از رخش پیدا اساس سروری کرّ و فرّش کرّ و فرّ حیدری

گوشه ابروش خال هاشمی دست [و] بازو دست [و] بازوی علی

گفتم: آیا کیست این خسرو اساس از ملک یا از پریست این یا ز ناس؟

گفت شخصی: کین مه بدر جلی نام وی عبّاس فرزند علی

بعد از آن دیدم که شاهی تاجدار یا رسولی یا نبیّ نامدار

آمد از خانه برون آن شهریار با جلال [و] شوکت [و] با اقتدار

ص :96


1- 1_ در نسخه: «خطن».
2- 2_ گِل و لای (دهخدا)، آلودگی.
3- 3_ در نسخه: غرقه.

صد چو آدم صد چو نوحی چاکرش موسی [و] عیسی، تو گفتی خادمش

خادم و دربان وی الیاس [و] لوط در سرایش [75] قدسیان کرده هبوط

پادشاهان خادم درگاه وی نُه فلک یک قبّه از خرگاه وی

از مکان تا لامکان زیر نگین مالک الملک همه روی زمین

افسر قدرش به خالق متّصل ذاتش از هر عیب [و] نقصی منفصل

در وجودش عقل حیران چون خدا در عدم او صاحب ملک لواء

پست ترین منزل گهش عرش برین کس چو وی نه ز اولین [و] آخرین

گفتم: آیا کیست این سرّ خدا کیست این بی مثل در جمع شما؟

گفت شخصی: علّت ایجاد است این علّت معلول را بنیاد است این

نطق ما در وصف او ابکم(1) بود خالقش بر خلقتش اعلم بود

لیک دانیم اوست شاه عالمین سبط زهرا، نسل پیغمبر، حسین

آصفا معذور دارم از رقم برد از دستم عنان خود قلم

سیّدا آقا قلم داری نما خود نگه داری نما زین گفته ها

[تفسیر آیه یا ایها الذین آمنوا اذا نودی للصلاة]

«بسم اللّه الرّحمن الرّحیم»

«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا نُودِیَ لِلصَّلاَةِ مِن یَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلَی ذِکْرِ اللَّهِ وَ ذَرُوا الْبَیْعَ ذَلِکُمْ خَیْرٌ لَّکُمْ إِن کُنتُمْ تَعْلَمُونَ»

شرعت بعون اللّه و إرادته فی تفسیرها علی نهایة الاقتصار و الاختصار و اللّه المعین لأولی الأبصار.

یعنی: ای گروهی که ایمان به خدا و رسول او به روز جزا و معاد آورده اید و قبول دارید احکام شریعت مصطفوی را، چون ندا داده شوید برای نماز در روز جمعه، پس بشتابید به سوی ذکر خدا که نماز [76] جمعه باشد، و بگذارید و ترک کنید خرید

ص :97


1- 1_ گنگ.

و فروش(1) و سایر عقود و نقل و انتقال باشد و ترک بیع و شرا بهتر است از برای شما از معامله دنیوی، اگر هستید دانا به منافع و مضارّ خود.

و النداء: الصوت الرفیع و قد یعبّر به عن الأذان فی الشرع.

و الصلاة فی اللغة: الدعاء و فی عرف المتشرّعة: الأرکان المخصوصة و یرید بها الصلاة المفروضة.

و الذکر فی هذه الآیة یشتمل الصلاة و القرآن لقوله تعالی: «أَقِمِ الصَّلاَةَ لِذِکْرِی(2)» و المراد بالبیع إعطاء الثمن و أخذ المثمن بأیّ الأقسام و الشراء من لوازم البیع، لأنّ أحدهما مربوط بالآخر.

یعنی «نداء»: صوت بلند است و به تحقیق که تعبیر می شود به نداء از اذانِ نماز در لسان شرع.

و «نماز» در لغت: دعاست و در عرف متشرّعه: ارکان مخصوصه است و مراد از آن نماز فریضه است.

و مراد از «ذکر» در این آیه شمول دارد، هم نماز و هم قرآن را و صریح است در نماز، چون نماز قرآن هم دارد به علّت آنکه خداوند می فرماید: «أَقِمِ الصَّلاَةَ لِذِکْرِی» یعنی: برپا بدار نماز را برای یاد کردن من.

و مراد به بیع دادن ثمن و گرفتن مثمن است به هر نحو که بوده باشد و شراء از لوازم بیع است، به علت آنکه هریک از بیع و شراء مربوط به یکدیگراند و از لوازم هم می باشند، بیع بی شراء ممکن نیست و شراء بی بیع هم نمی شود.

پس از آیه شریفه ظاهر می شود دو چیز یکی: وجوب نماز جمعه و یکی: حرمت بیع و شراء در آن حین، [77] به علّت آنکه ظاهر امر در وجوب است و ظاهر نهی در حرمت.

[اهمیت نماز جمعه در روایات]

و وجوبه ثابتة بالنص و الاجماع، کما قال اللّه تعالی: «فَاسْعَوْا إِلَی ذِکْرِ اللَّهِ وَ ذَرُوا الْبَیْعَ» و الأمر للوجوب و النهی للتحریم و إنّما یجب السعی و یحرم البیع لأجل الواجب.

ص :98


1- 1_ در نسخه: فروخت.
2- 2_ سوره مبارکه طه، آیه 14.

و قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله فی خطبته: «إعلموا أنّ اللّه قد افترض علیکم الجمعة فی مقامی هذا، فی یومی هذا، فی شهری هذا، من عامی هذا، فمن ترکها فی حیاتی، أو بعد موتی و له إمام عادل استخفافا بها أو جحودا لها، فلا جمع اللّه له شمله و لا بارک له فی أمره، ألا و لا صلاة له، ألا و لا زکوة له، ألا و لا حجّ له، ألا و لا صوم له، ألا و لا برکة له حتّی یتوب، فإن تاب، تاب اللّه علیه».(1)

و قال أمیرالمؤمنین علیه السلام فی خطبته: «و الجمعة واجبة علی کل مؤمن، إلاّ علی الصبی و المریض و المجنون و الشیخ الکبیر و الأعمی و المسافر و المرأة و العبد الملوک و من کان علی رأس فرسخین».(2)

و قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله : «الجمعة واجبة أو الجمعة حقّ واجب علی کل مسلم، إلاّ أربعة: عبد مملوک أو امرأة أو صبی أو مریض».(3)

و تفصیل المطلب مذکور فی کتابی الکبیر المسمی بکنزالعرفان و تطویل الکلام فی هذا الکتاب خارج عن أسلوب الکتاب.

[آداب، سنن و اعمال شب و روز جمعه]

به هر حال آداب و سنن و فضایل و اعمال شب و روز جمعه بسیار است از واجب و ندب، و اغلب و اکثر آن در کتاب کنزالعرفان و مجمع الحجج ایراد نموده ام و در این وجیزه به ذکر قلیلی از آن اکتفا می شود.

فعلیک یا آصف بالسنن الواردة فی یوم الجمعة و لیلته، منها: إتیان النساء و غسل الرأس و اللحیة [78] بالخطمی و أخذ الشارب و تقلیم الأظافیر و تغییر الثیاب و استعمال الطیب و الغسل و کثرة الصلاة علی محمد صلی الله علیه و آله و آله و قرائة القرآن، سیّما سورة الجمعة و الأدعیة الواردة فیه و النوافل و غیر ذلک، فإذا اطلع الفجر من یوم الجمعة، فخذ یا آصف سلمک اللّه تعالی شیئا من شاربک و أقلم أظفارک و اغتسل.

ص :99


1- 1_ نهایة الإحکام، ج 2، ص 9، الفصل الأول: شرائط صلاة الجمعة.
2- 2_ من لایحضره الفقیه، ج 1، ص 431، باب وجوب الجمعة و فضلها، حدیث 1263.
3- 3_ وسائل الشیعة، ج 7، ص 301، باب وجوبها علی مکلف إلاّ الهرم و المسافر و العبد و المرأة، حدیث 23 و 24.

فقال الباقر علیه السلام : «من أخذ شیئا من شاربه و أظفاره فی کلّ یوم جمعة(1) و قال حین یأخذ: بسم اللّه و باللّه و علی سنة محمّد و آل محمد صلی الله علیه و آله ؛ لم تسقط منه قلامة و لا جزازة إلاّ کتب له بها عتق نسمة و لم یمرض إلاّ مرضه الذی یموت فیه».(2)

یعنی: پس بر تو باد ای آصف دوران! به سنّت های وارده در روز جمعه و شب آن، از آن جمله سنن مواقعت با زنان است، خواه دائمی و خواه متعه، و شستن سر و ریش به خطمی، و گرفتن شارب و چیدن ناخن ها، و پوشیدن لباس پاکیزه مشروعه، و استعمال نمودن عطریّات، و غسل روز جمعه، و بسیار فرستادن صلوات بر محمد صلی الله علیه و آله و آل او، و قرائت قرآن خصوصا سوره جمعه و ادعیّه وارده در روز جمعه، و نمازهای نافله، و غیر از اینها، پس چون طالع شود فجر روز جمعه، بگیر ای آصف دوران! چیزی از شارب های خود، و بگیر ناخن های خود را از دست و پا در هر روز جمعه، و بفرما در حین گرفتن ناخن و شارب این دعا را: «بسم اللّه و باللّه و علی سنّة محمد صلی الله علیه و آله ».

به درستی که جناب باقر علیه السلام فرمودند که: «هر که در وقت شارب زدن و ناخن چیدن این دعا را بخواند، نمی افتد [79] از شارب و ناخن او چیزی بر زمین، إلاّ آنکه نوشته می شود به هر یک از آن، ثواب یک بنده آزاد کردن و نمی میرد در آن هفته، و ناخوش و مریض نمی شود، إلاّ به مرض موت حتمی».

پس بیست عدد ناخن دست و پا می شود و در گرفتن آن ثواب بیست بنده آزاد کردن به او داده می شود و هم چنین به هر عدد مویی که از شارب گرفته شود، ثواب یک بنده آزاد کردن به شخص عطا کرده می شود.

و منها إتیان النساء فی یوم الجمعة، قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله : «من جامعتها یوم الجمعة بعد العصر فقضی بینکما ولد، فإنّه یکون معروفا مشهورا عالما».(3)

و أمّا غسل الرأس و اللحیة بالخطمی، روی ابن بکیر عن أبی عبداللّه علیه السلام قال: «غسل الرأس بالخطمی فی کل جمعة أمان من البرص و الجنون».(4)

ص :100


1- 1_ در مصدر: «أظفاره و شاربه کل جمعة»، بدل «شاربه و أظفاره فی کل یوم جمعة».
2- 2_ الکافی، ج 6، ص 491، باب قص الأظفار، حدیث 9، با اختلاف کمی.
3- 3_ من لایحضره الفقیه، ج 3، ص 554، باب ما أوصی النبی صلی الله علیه و آله علیا علیه السلام فی آداب النکاح، حدیث 4899.

و أمّا تقلّم الأظفار و قصّ الشارب عن محمد بن طلحة، قال: قال أبوعبداللّه علیه السلام : «تقلیم الأظفار و قصّ الشارب و غسل الرأس بالخطمی کل جمعة ینفی الفقر و یزید فی الرزق».(1)

و قال أیضا علیه السلام : «من أخذ من شاربه و قلم من أظفاره و غسل رأسه بالخطمی یوم الجمعة کان کمن أعتق نسمة».(2)

و أما تغییر اللباس و الغسل و الطیب، روی الصدوق رحمه الله ، عن زرارة قال: قال أبوعبداللّه علیه السلام : «لا تدع الغسل یوم الجمعة فإنّه سنّة و شمّ الطیب و لبس صالح ثیابک».(3)

و فی الخصال قال: «کان رسول اللّه صلی الله علیه و آله إذا کان یوم الجمعة و لم یکن عنده طیب، دعا ببعض خُمُرِ نسائه قبلها فی الماء(4) ثمّ وضعها علی وجهه».(5)

یعنی: یکی از سنن روز جمعه مجامعت با زنان است، فرمودند رسول خدا صلی الله علیه و آله : «کسی که مجامعت کند با زنان [80] روز جمعه بعد از نماز عصر، اگر خداوند فرزندی روزی او کند، پس به درستی که می باشد او مشهور و معروف و عالم ربّانی».

و امّا شستن سر و ریش به خطمی، روایت می کند ابن بکیر از ابی عبداللّه علیه السلام که فرمودند: «شستن سر به خطمی روز جمعه، امان است از برص و جنون».

و اما گرفتن ناخن و زدن شارب، روایت است از محمد بن طلحه که گفت: فرمود جناب ابوعبداللّه علیه السلام که: «گرفتن ناخن و زدن شارب و شستن سر به خطمی هر روز جمعه، می برد فقر را و زیاد می کند روزی را».

و فرمودند باز آن حضرت: «کسی که بزند شارب خود را و بگیرد ناخن خود را و بشوید سر را به خطمی هر روز جمعه(6)، مثل کسی می ماند که بنده در راه خدا آزاد کرده باشد».

و امّا تغییر لباس و غسل و استعمال طیب در روز جمعه، روایت می کند شیخ

ص :101


1- 1_ الکافی، ج 3، ص 418، باب التزین یوم الجمعة، حدیث 10.
2- 2_ همان، ج 6، ص 491، باب قص الأظفار، حدیث 10.
3- 3_ همان، ج 3، ص 418، باب التزین یوم الجمعة، حدیث 6.
4- 4_ در کتب روایی شیخ صدوق یافت نشد، بنگرید: الکافی، ص 417، باب التزین یوم الجمعة، حدیث 4.
5- 5_ در مصدر: «بالماء»، بدل «فی الماء».
6- 6_ در خصال یافت نشد، بنگرید: الکافی، ج 6، ص 511، باب الطیب، حدیث 10.

صدوق رحمه الله از زراره که گفت: فرمود ابوعبداللّه علیه السلام که: «ترک مکن غسل روز جمعه را، به درستی که آن سنّت است و همچنین بوی خوش را و لباس خوب را».

و می گوید صدوق رحمه الله در کتاب خصال خود که: «می شد روز جمعه[ای] و نبود از برای رسول خدا صلی الله علیه و آله عطری، می طلبیدند بعضی خمر زنان خود را _ یعنی مقنعه های سر ایشان را که همیشه آلوده به عطر بود _ و آب به آن می رسانیدند، پس آن مقنعه تر شده از آب را که معطر بود بر صورت مبارک خود می مالیدند».

[ثواب صلوات در شب و روز جمعه]

و امّا بسیار فرستادن صلوات بر رسول صلی الله علیه و آله و آل او [ علیهم السلام ]و ثواب آن، روی عن عبداللّه بن سنان، قال: قال أبوعبداللّه علیه السلام : «إذا کان عشیّة الخمیس و لیلة الجمعه نزلت ملائکة من السماء [81] و معها أقلام الذهب و صحف الفضّة لایکتبون عشیّة الخمیس و لیلة الجمعة و یوم الجمعة إلی أن تغیب الشمس إلاّ الصلاة علی النبی صلی الله علیه و آله و آله[ علیهم السلام ]».(1)

و روی الصدوق فی ثواب الأعمال، عن أبی الحسن الرضا علیه السلام ، قال: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله : «من صلّی علیّ یوم الجمعة مائة صلاة، قضی اللّه له ستّین حاجة من حوائج الدنیا و الآخرة منها ثلاثون حاجة للدنیا و ثلاثون حاجة للآخرة».(2)

و روی مفضّل عن أبی جعفر علیه السلام قال: «ما من شیء یعبد اللّه به یوم الجمعة، أحبّ إلی اللّه من الصلاة علی محمّد صلی الله علیه و آله و آل محمّد[ علیهم السلام ]».(3)

یعنی: روایت شده از عبداللّه سنان که گفت: فرمود ابوعبداللّه علیه السلام : «هرگاه بشود شب پنج شنبه و شب جمعه، نازل می شوند ملائکه از آسمان و با آنها است قلم های طلا و صفحه های نقره، نمی نویسند شب پنج شنبه و شب جمعه و روز جمعه تا غروب آفتاب مگر صلوات بر رسول صلی الله علیه و آله و آل او[ علیهم السلام ]».

و روایت کرده شیخ صدوق ابن بابویه قمی رحمه الله در کتاب ثواب الاعمال خود از جناب ابی الحسن الرضا علیه السلام که فرمودند: «فرمود رسول خدا صلی الله علیه و آله : کسی که صلوات بفرستد بر

ص :102


1- 1_ الخصال، ص 393، باب السبعة، حدیث 95.
2- 2_ ثواب الأعمال، ص 156، ثواب من صلّی علی النبی صلی الله علیه و آله یوم الجمعة، با اختلاف کمی.
3- 3_ الکافی، ج 3، ص 429، باب نوادر الجمعة، حدیث 3.

من روز جمعه صد صلوات، خداوند برمی آورد شصت حاجت او را از حوائج دنیا و آخرت، از آن جمله سی حاجت از برای دنیای او و سی حاجت از برای آخرت او».

و روایت می کند مفضّل از ابی جعفر علیه السلام که فرمودند: «نیست چیزی که عبادت کرده شود خداوند به آن در روز جمعه که بهتر و محبوب تر باشد نزد خداوند عالم از صلوات بر محمّد صلی الله علیه و آله [82] و آل محمّد[ علیهم السلام ]».

و قال أبوجعفر علیه السلام : «إذا صلّیت العصر یوم الجمعة، فقل: اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ اَلاَْوصِیَاءِ الْمَرْضیّیْنَ بِأَفْضَلِ صَلَواتِکَ وَ بارِکْ عَلَیْهِمْ بِاَفْضَلِ بَرَکاتِکَ وَ الصَّلاةُ وَ السلامُ عَلَیْهِ وَ عَلَیْهِمْ وَ عَلی أَرْواحِهِمْ وَ أَجْسادِهِمْ وَ رَحْمَةُ اللّه ِ وَ بَرَکاتُهُ، قال: من قالها فی دبر العصر، کتب اللّه له مائة الف حسنة و محی عنه مائة الف سیّئة و قضی له مائة الف حاجة و رفع له مائة الف درجة».(1)

یعنی فرمود ابوجعفر علیه السلام : «هرگاه کردی نماز عصر روز جمعه را، پس بگو: اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ اَلاَْوصِیَاءِ الْمَرْضیّیْنَ بِأَفْضَلِ صَلَواتِکَ وَ بارِکْ عَلَیْهِمْ بِاَفْضَلِ بَرَکاتِکَ وَ الصَّلاةُ وَ السلامُ عَلَیْهِ وَ عَلَیْهِمْ وَ عَلی أَرْواحِهِمْ وَ أَجْسادِهِمْ وَ رَحْمَةُ اللّه ِ وَ بَرَکاتُهُ، فرمودند: کسی که بگوید این صلوات را در عقب نماز عصر، بنویسد خداوند عالم برای او صد هزار حسنه و محو کند از برای او صد هزار گناه و برآورد از برای او صد هزار حاجت و بلند کند از برای او صد هزار درجه در بهشتِ عنبر سرشت».

و در روایت دیگر وارد شده است که: «از برای خواننده این صلوات است ثواب عبادت ثقلین».(2)

[ثواب قرائت قرآن در روز جمعه]

و أمّا ثواب قرائة القرآن فی یوم الجمعة، سیما سورته، عن النبی صلی الله علیه و آله قال: «من قرء سورة الجمعة اعطی عشر حسنات بعدد من أتی الجمعة و بعدد من لم یأتها فی أمصار

ص :103


1- 1_ تهذیب الأحکام، ج 3، ص 19، باب العمل فی لیلة الجمعة و یومها، حدیث 68، با کمی اختلاف.
2- 2_ وسائل الشیعة، ج 7، ص 400، باب ما یستحب أن یقرأ و یقال عقیب الجمعة و العصر، حدیث 7.

المسلمین».(1)

و عن أبیعبداللّه علیه السلام قال: «من الواجب علی کلّ مؤمن إذا کان لنا شیعة أن یقرأ فی لیلة [83] الجمعة بالجمعة و سبّح اسم ربّک [الأعلی]؛ و فی صلاة الظهر بالجمعة و المنافقین، فإذا فعل [ذلک] فکانّما یعمل [ک]عمل رسول اللّه صلی الله علیه و آله و کان ثوابه و جزاؤه علی اللّه الجنّة».(2)

یعنی: و امّا ثواب قرائت قرآن در روز جمعه خصوصا سوره جمعه از رسول خدا صلی الله علیه و آله مرویست که فرمودند: «کسی که بخواند سوره جمعه را عطا می کند خداوند به او ده حسنه به عدد هر که به نماز جمعه حاضر شده و به عدد هر که به نماز جمعه هم حاضر نشده در بلاد مسلمین».

و از جناب ابی عبداللّه علیه السلام مرویست که فرمودند که: «از جمله واجبات بر هر مؤمن است هرگاه بوده باشد از جمله شیعیان ما که بخواند در شب جمعه سوره جمعه را و سوره «سبّح اسم ربّک» را، و در نماز ظهر بخواند سوره جمعه و منافقین را، پس هرگاه چنین کرد، مثل آن است که عمل رسول اللّه صلی الله علیه و آله کرده باشد و هست ثواب او و جزاء او بر خداوند عالم بهشت».

[فضیلت روز جمعه بر روزهای هفته]

و أمّا فضل یوم الجمعة علی سائر أیّام الأسبوع روی محمّد بن إسمعیل بن بزیع، عن الرضا علیه السلام قال: «قلت له: بلغنی أنّ یوم الجمعة أقصر الایّام؟، قال کذلک هو، قلت: جعلت فداک کیف ذلک؟ قال: إنّ اللّه تعالی یجمع أرواح المشرکین تحت عین الشمس، فإذا رکدت الشمس عذّب اللّه أرواح المشرکین برکود الشمس ساعة، فإذا کان یوم الجمعة لایکون للشمس رکود رفع اللّه عنهم العذاب لفضل یوم الجمعة».(3)

یعنی: و اما فضل روز جمعه بر سایر روزهای هفته، روایت است از محمد بن اسمعیل

ص :104


1- 1_ مستدرک الوسائل، ج 4، ص 352، باب استحباب قراءة سور القرآن سورة سورة، حدیث 95؛ تفسیر جوامع الجامع، ج 3، ص 557، تفسیر سورة الجمعة.
2- 2_ ثواب الأعمال، ص 118، ثواب قراءة سورة الجمعة، و المنافقون و سبّح اسم ربک الأعلی.
3- 3_ الکافی، ج 3، ص 416، باب فضل یوم الجمعة و لیلته، حدیث 14.

[بن] بزیع از جناب امام رضا علیه السلام که گفت [84]: «گفتم به آن حضرت: رسیده است به ما اینکه روز جمعه کوتاه ترین روزهاست فرمودند: بلی چنین است، عرض کردم: فدایت شوم چگونه است آن؟ فرمودند: به درستی که خداوند عالم جمع می فرماید ارواح مشرکین را در زیر چشمه خورشید، پس چون رکود شمس می شود _ یعنی خورشید مکث می کند اندکی در زوال ظهر و بعد از آن میل به مغرب می کند _ عذاب می کند خداوند عالم ارواح مشرکین را به رکود شمس ساعتی، پس چون روز جمعه شود نیست از برای خورشید رکودی، رفع می کند خداوند از مشرکین عذاب را در روز جمعه وقت زوال، از برای فضیلت روز جمعه».

به هر حال کلام درباره جمعه و آنچه ذکر شد بسیار است، محوّل به کنزالعرفان است و در این وجیزه زیاده بر این باعث ملال است، روز جمعه این قدر فضل و قدر دارد که خداوند از ارواح مشرکین عذاب را در وقت زوال آن بر می دارد، خداوند لعنت کند قومی را که در وقت زوال ظهر جمعه، بهترین ساعت ها بهترین خلق را در حالت تشنگی و گرسنگی و بدن پاره پاره از دم شمشیر سرش را از خنجر آبدار از قفا بریدند به دوازده ضربت و بعد از آن، آن بدن طیّب [و] طاهر را برهنه در آفتاب انداختند و سرش را بر نوک نیزه جفا نمودند، آه واویلاه ای آصف دوران و ای شهریار متشرّع زمان، کجا بودی که فرزند فاطمه را به آن حالت مشاهده نمایی و سر خود را به دم خنجر شمر گذاری و التماس کنی که به عوض این [سر] مبارک، سر مرا جدا کن و از این [85] پاره پاره تشنه گرسنه بگذر، شمر چون بر گرده فرزند رسول [ صلی الله علیه و آله ] نشست و سر او را در حالت سجود جدا می کرد، گویا آن مظلوم با خداوند خود گرم مناجات بود و می فرمود:

[سروده مؤلّف در مناجات سیدالشهدا در هنگام شهادت]

لمؤلّفه:

بارالها ای خدای لایزال ای کریم [و] ای رحیم ذوالجلال

آگهی از تشنگی های حسین عالمی بر بی کسی های حسین

نه پدر دارم نه فرزندی به سر نه برادر، نه کس از قوم بشر

جسمم از شمشیر [و] خنجر چاک چاک غرقِ خون افتاده ام بر روی خاک

ص :105

هم جگر هم قلب من تفسیده شد هم دهن، هم حلق من خشکیده شد

این همه آب فرات از مال ماست قطره ای از مال ما بر ما رواست

هر چه گویم تشنه ام ای قوم کین هر چه نالم هر چه زارم من چنین

ندهندم قطره ای ز آب حیات تشنه لب آخر چشیدم من ممات

سهل باشد ای خدای ذوالمنن تشنه گردم کشته، مانم بی کفن

سهل است ار گردد سرم بر نیزه ها یا شود زینب اسیر اشقیا

یا تنم عریان بماند بر زمین یا شوم پامال اسب مشرکین

دخترم گردد اسیر کوفیان عابدین در قید [و] بند شامیان

یا شود صد پاره جسم اکبرم یا طپان در خون بماند اصغرم

یا خورد در شام زان کلب عنید بر لب [و] دندان من چوب یزید

در عوض ای خالق کون [و] مکان عفو بنما تو گناه امّتان

آصف الدّوله که آید بعد از این چونکه هست از شیعیان مخلصین

در بهشت عدن کن مأوای او در جوار ما بده [86] تو جای او

[تفسیر آیه فاذا قضیت الصلاة]

«بسم اللّه الرحمن الرحیم»

«فَإِذَا قُضِیَتِ الصَّلاَةُ فَانتَشِرُوا فِی الاْءَرْضِ وَ ابْتَغُوا مِن فَضْلِ اللَّهِ وَ اذْکُرُوا اللَّهَ کَثِیرًا لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ»

شرعت بعون اللّه فی تفسیرها علی نهج الایجاز و اللّه العالم بتفسیرها.

یعنی: پس چون گذارده شود نماز جمعه، پس پراکنده و متفرق شوید در زمین برای تجارت یا کار دیگر از امور دنیوی و بجویید از فضل خدا _ یعنی روزی را به وسیله معاملات _ و یاد کنید خدا را یاد کردن بسیار در همه حال و همه وقت شاید که ناجی و رستگار شوید.

[در تفسیر فانتشروا]

و إذا صلّیتم الجمعة و فرغتم منها، فتفرقوا فی الأرض و اطلبوا الرزق فی الشراء

ص :106

و البیع؛ و هذا إباحة و لیس بأمر و إیجاب.

و عن النبی صلی الله علیه و آله قال فی قوله: «فَانْتَشِرُوا» الآیة «لیس بطلب الدنیا و لیکن عیادة مریض و حضور جنازة و زیارة أخ فی اللّه و المراد بقوله: «وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللّه َ» طلب العلم».(1)

و عن أبی عبداللّه علیه السلام أ نّه قال: «الصلاة یوم الجمعة و الانتشار یوم السبت»(2)، و الانتشار إباحة بعد نهی و بعض السلف کانوا یشغلون نفوسهم بعد الجمعة بشیء من أمور الدنیا امتثالا للآیة. «وَ اذْکُرُوا اللّه َ کَثِیراً» اشارة إلی أنّ المرأ لا ینبغی أن یغفل عن ذکر ربّه فی کل حال.

یعنی: و چون گذاردید نماز جمعه را و فارغ شدید از نماز، پس متفرّق شوید در زمین و طلب کنید رزق را در بیع و شراء و این امر، امر اباحی می باشد نه وجوبی.[87]

و از رسول خدا صلی الله علیه و آله مرویست که فرمودند: «در آیه «فَانْتَشِرُوا فِی الاْءَرْضِ» نیست مراد آن، طلب دنیا بلکه مراد عیادت مریض و تشییع جنازه و زیارت برادران دینی از برای خداست و مراد به «وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللّه َ» طلب علم است».

و جناب ابی عبداللّه علیه السلام فرمودند: «نماز روز جمعه است و انتشار روز شنبه است»، و انتشار اباحه است بعد از نهی، و بعضی از سالفین بودند که مشغول می کردند خود را بعد از نماز جمعه به یکی از امور دنیوی از برای امتثال فرموده خلاّق عالم.

[تفسیر واذکروا اللّه کثیرا]

و مراد به «وَ اذْکُرُوا اللّه َ کَثِیراً»»، اشاره است به اینکه مؤمن نباید غافل باشد از ذکر خدا در هر حال.

و عن النبی صلی الله علیه و آله قال: «من ذکر اللّه مخلصا فی السوق عند غفلة الناس و شغلهم بما هم فیه کتب اللّه له ألف حسنة و یغفر اللّه له یوم القیامة مغفرة لم تخطر علی قلب بشر».(3)

یعنی: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: «کسی که یاد کند خدا را از روی اخلاص در بازار،

ص :107


1- 1_ بحارالانوار، ج 86، ص 128، الباب الأول: باب وجوب صلاة الجمعة و فضلها.
2- 2_ من لایحضره الفقیه، ج 2، ص 267، باب الأیام و الأوقات التی یستحب فیها السفر، حدیث 2397.
3- 3_ وسائل الشیعة، ج 7، ص 166، باب استحباب ذکر اللّه فی السوق، حدیث 1، با کمی اختلاف.

وقتی که مردم همه غافل اند و مشغول اند به اموری که در دست دارند، می نویسد خداوند عالم از برای او هزار حسنه و می آمرزد برای او روز قیامت آمرزیدنی که هرگز به خاطر احدی خطور نکرده باشد».

و قال ابیعبداللّه علیه السلام : «من قال حین یدخل السوق: سبحان اللّه و الحمد للّه و لا إله إلاّ اللّه وحده لا شریک له، لَهُ الملک و له الحمد و هو علی کلّ شیء قدیر، اعطی من الأجر بعدد ما خلق اللّه إلی یوم القیامة».(1)

یعنی فرمود: ابی عبداللّه [88] علیه السلام : «کسی که بگوید در وقت داخل شدن به بازار دعای گذشته را، عطا می کند خداوند به او از اجر و مزد به عدد آنچه که خلق شده و می شود تا روز قیامت».

پس شخص در هر حال عبادت خلاّق عالم را می تواند کرد، اگر چه در بازار باشد و ذکر کثیر در قرآن شامل نماز و قرائت قرآن و حدیث و موعظه و تدریس و مناظره علما با یکدیگر و تسبیح و تهلیل و تمجید و تقدیس و تکبیر و دعا و اوراد و اذکار و صلوات بر محمّد صلی الله علیه و آله و آل او می باشد؛ و مراد از کثرت، زیادتی آنست در هر حال، چون هیچ یادی و ذکری بالاتر و بهتر از یاد خدا و ذکر خدا نیست، مشروط بر اینکه از روی اخلاص و خالی از ریا و سمعه بوده باشد.

بلی، هر کس در یاد خدا بوده باشد، شب و روز البتّه رستگار خواهد بود و هر که خدا را فراموش کند، صدور همه معاصی و ذنوب از او خواهد بروز کرد.

[خوف خدا نیز ذکر است]

یاد خدا نه به ذکر تنها است، بلکه خوف از خدا هم ذکر بزرگ خداست و هر که نه از خدا ترسد و نه در ذکر خدا باشد، دیگر از چه امری باک دارد، اکل حرام در نزد او الذّ(2) از حلال می شود، ظلم و بغی و عدوان در نزد او مرغوب و عدل و انصاف و راست رفتاری و درست کرداری و عبادت و بندگی خلاّق عالم، در نزد او زشت و کریه و ناپسند می افتد، این است که غافل از خدا همیشه انکار اهل حق را دارند و از رفاقت و مجالست

ص :108


1- 1_ عیون أخبار الرضا علیه السلام ، ج 1، ص 34، باب فیما جاء عن الرضا علیه السلام من الاخبار المجموعة، حدیث 42.
2- 2_ بسیار لذیذتر.

و همنشینی ایشان ابا و امتناع دارند.

[89] هرگاه یکی از اهل حق را ببینند او را مسخره و بی عقل و دیوانه و سفیه پندارند و هرگاه یکی از امثال و اقران خود را که در اعمال و افعال اشنع از او باشد و مال و منال و زخارف باطلی دنیوی او از ناظر جاهل غافل بیشتر باشد، او را اعقل و اعلم و اجلل از خود یا دیگری داند.

و شب و روز در خیال این است که خود را برساند به آنچه از برای آن منظور موجود است و اگر شبی مؤمنی تا به صبح قرآن مجید در منزل او بخواند، منزجر و مکره می باشد و می گوید که کاش فلان از نزد ما به جای دیگر نقل می شد و ما را از صدمه صوت و اعمال خود نجات می داد و حواس ما از نبودن او جمع می شد.

لمؤلّفه:

ناریون مر ناریون را طالب اند نوریون مر نوریون را جاذب اند(1)

ذرّه ذرّه کاندرین ارض [و] سماست جنس خود را همچو کاه [و] کهرباست(2)

پس یاد خدا بودن فلاح و رستگاریست و غافل از خدا بودن خطا و زیان کاریست از جمله ذکر خداوند و یاد او بودن، تفکّر و تأمّل در منابع و بدایع خلقت او نمودن و از مصنوع پی به صانع و از مخلوق پی به خالق و از معلول پی به علّت بردن، اعظم عبادات است و همچنین حفظ نفس نمودن از اکل حرام و جمع اموال محرّمه و ظلم ننمودن به عباد اللّه و با ایشان در مقام لطف و مهربانی بودن و قضای حوائج ایشان نمودن، نیز از اهمّ اذکار اللّه است و همچنین شب و روز در فکر ترویج شریعت مطهره بودن و نشر احکام کردن و امر به معروف [90] و نهی از منکر کردن و دوست داشتن اهل حق و اهل علم، و منکر اهل بغی و ظلم بودن نیز از اعاظم اذکار اللّه است، گیرم که شخص شب و روز ورد زبانش «لا اله الا اللّه» باشد و بغی و ظلم او عالم را گرفته باشد و جاذب حرام مثل مغناطیس در حق آهن بوده باشد و منکر اهل حق و طالب و دوست دار اهل باطل

ص :109


1- 1_ مولوی در مثنوی معنوی، دفتر دوم، بخش 1 می گوید: ناریان مر ناریان را جاذب اند نوریان مر نوریان را طالب اند
2- 2_ مولوی در مثنوی معنوی، دفتر ششم، بخش 89 می گوید: ذره ذره کاندرین ارض و سماست جنس خود را هر یکی چون کهرباست

بوده باشد، این ذکر از برای او بی ثمر است. نظم:

گیرم که مارچوبه کند تن به شکل مار کو زهر بهر دشمن کو مهره بهر یار(1)

[حال ابنای زمان و تمجید آصف الدوله]

این است که اغلب خلق از هر طائفه به ظلالت و گمراهی می باشند و نظر به ابنای دهر و زمان می کنند و نزدیک است که دین اسلام بالمرّه از میان برداشته شود _ نعوذ باللّه من غضب الرّحمن _ و لیکن الحق بدون خوش آمد و سالوسی و چاپلوسی و خدعه و مکر و گفتن کلام نافهمیده و نارسیده، سر کار عظمت مدار جلالت آثار آصف الدولة العلّیة العالیة در عهد خود و زمان خود خلاف اهل زمان و اهل عهد خود می باشد، صیت عدل و انصاف و مروّت و مهربانی او نسبت به برایا و رعایا از آن ظاهرتر است که محتاج به تقریر یا تسطیر باشد، مهما امکن جمیع اعمال و افعال خود را به نهج شریعت مطهّره نبوی صلی الله علیه و آله از امور معاشیّه و معادیّه می نماید و خود را از ذکر خداوند جلّ جلاله در هیچ حال خالی نمی گذارد، ندیدیم از وجود شریفش نسبت به خلقی از عباد اللّه ظلمی و جوری وارد بیاید یا در فکر مال حرام و اخذ و جمع آن بوده باشد و حال آنکه [91[ هرگاه طالب آنها بود اسباب آن بر وجه اتم و اکمل خداوند با قدرت به(2) ایشان عطا فرموده و مع هذا روز به روز در عبادت و تواضع و فروتنی و شکسته نفسی و زهد و تقوی و ورع و انکار اهل بغی و تشنیع و تقبیح ایشان می نماید و آثار فلاح و رستگاری در وجود شریف ایشان _ للّه الحمد _ ظاهر و هویدا می باشد، ترسیدم که زیاده بر این توصیف و تعریف کنم قصد قربتم تمام شود و ایشان هم راضی نباشند، کاش آنچه نوشتم ننوشته بودم بس است.

هر که خوبی می کند به خود می کند و هر که بدی می کند به خود می کند، «إِنْ أَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لاِءَنفُسِکُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا(3)» چه ضرور به تعریف و توصیف من «یُضِلُّ مَن یَشَآءُ وَ یَهْدِی مَن یَشَآءُ(4)»، اللّهمّ اجعله من أولیائک المقربین فإنّ أولیائک لاخوف علیهم و لا

ص :110


1- 1_ دیوان اشعار خاقانی، قطعه 70، در آنجا آمده: «کو مهر بهر دوست».
2- 2_ در نسخه: «با».
3- 3_ سوره مبارکه اسراء، آیه 7.
4- 4_ سوره مبارکه نحل، آیه 93 و سوره مبارکه فاطر، آیه 8 .

هم یحزنون.(1)

به هر حال در یاد خدا بودن و ذکر او را نمودن از نماز و روزه و خمس و زکوة و حج و جهاد با نفس و امر به معروف و نهی از منکر و تولّی جستن به آل رسول و تبرّا نمودن از اعادی ایشان، [هر] کدام ذکر است از قرآن و تلاوت آن و نظر در اخبار و آثار ائمّه اطهار نمودن؛ خصوصا روز جمعه که سیّد روزهاست. و سیّد ذکرها هم نماز است.

لهذا یک نماز از برای شب های جمعه ایشان و یک نماز از برای روزهای جمعه ایشان من باب یادگاری هر جمعه در این اوراق مسوّده ذکر می نماید، امید که خلاّق عالم اعانت فرموده ایشان را که این دو نماز را در هر هفته اتیان فرمایند و ترک نکنند و این فقیر سراپا تقصیر را نیز به دعای خیر یاد فرمایند [92] و آن دو نماز این است:

[نماز شب جمعه و ثواب آن]

و امّا صلاة لیلة الجمعة، قال أنس بن مالک، قال رسول اللّه[ صلی الله علیه و آله ]: «من صلّی لیلة الجمعة أو یومها أو لیلة الخمیس أو یومه أو لیلة الاثنین أو یوم الاثنین، أربع رکعات یقرأ فی کلّ رکعة «فاتحة الکتاب» سبع مرات و «إنا أنزلناه» مرّة واحدة و یفصل بینهما بتسلیمة، فإذا فرغ منها، فیقول: «اللّهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد» مائة مرّة و مائة مرّة أیضا «اللّهمّ صلّ علی محمّد و علی جبرئیل» أعطاه اللّه تعالی سبعین ألف قصر، فی کل قصر سبعون ألف دار، فی کل دار سبعون ألف بیت، فی کل بیت سبعون ألف جاریة»(2) و اعطی جمیع ما یرید.

یعنی: و امّا نماز شب جمعه، روایت کرده انس بن مالک از رسول خدا صلی الله علیه و آله که آن حضرت فرمودند: «کسی که در شب جمعه یا روز جمعه یا شب پنج شنبه یا روز پنج شنبه یا شب دوشنبه یا روز دوشنبه این نماز را بکند _ و آن چهار رکعت است، می خواند در هر رکعتی سوره مبارکه حمد را هفت دفعه و «انا انزلناه» یک دفعه، هر دو رکعت به یک سلام، پس چون فارغ شد از نماز می گوید: «اللّهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد» صد

ص :111


1- 1_ اشاره به آیه 62 سوره مبارکه یونس.
2- 2_ وسائل الشیعة، ج 8 ، ص 175، باب استحباب صلاة کل یوم و لیلة من الأسبوع، ح 5، با کمی اختلاف.

مرتبه، و صد مرتبه هم می گوید: «اللّهمّ صلّ علی محمّد و علی جبرئیل»، _ عطا می کند خداوند عالم به او هفتاد هزار قصر، در هر قصری هفتاد هزار سرای و در هر سرایی هفتاد هزار بیت که حجره باشد و در هر حجره ای هفتاد هزار حوریّه» و عطا می کند به او هر چه بخواهد.

[نماز روز جمعه و ثواب آن]

و امّا صلاة یوم الجمعة، روی عن أمیرالمؤمنین[93] علیه السلام قال: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله : «من أراد أن یدرک فضل یوم الجمعة، فلیصلّ قبل الظهر أربع رکعات، یقرأ فی کل رکعة «فاتحة الکتاب» مرّة و «آیة الکرسی» خمس عشرة مرّة و «قل هو اللّه أحد» خمس عشرة مرّة، فإذا فرغ من [هذه] الصلاة، استغفر اللّه تعالی سبعین مرّة و یقول: «لاحول و لا قوّة إلاّ باللّه العلیّ العظیم» خمسین مرّة و یقول: «لا إله إلاّ اللّه وحده لا شریک له» خمسین مرّة و یقول: «صلّی اللّه علی النبی الأمیّ و آله» خمسین مرّة، فإذا فعل ذلک لم یقم من مکانه حتّی یعتقه اللّه من النار و یتقبّل صلاته و یستجیب دعاؤه و یغفر له و لأبویه و یکتب اللّه تعالی له بکل حرف خرج من فمه(1) حجّة و عمرة و یبنی له بکلّ حرف مدینة و یعطیه ثواب من صلّی فی مساجد الأمصار الجامعة من الأنبیاء علیهم السلام ».(2)

یعنی: روایت شده است از جناب امیرالمؤمنین علیه السلام که فرمودند: «فرمود رسول خدا صلی الله علیه و آله : کسی که بخواهد دریابد فضیلت روز جمعه را، پس قبل از ظهر چهار رکعت نماز بگذارد، در هر رکعتی «حمد» یک مرتبه و «آیة الکرسی» پانزده مرتبه و «قل هو اللّه أحد» پانزده مرتبه، پس چون فارغ شد از نماز، هفتاد مرتبه «استغفراللّه» بگوید و پنجاه مرتبه بگوید: «لا حول و لا قوّة إلاّ باللّه العلیّ العظیم» و پنجاه مرتبه بگوید: «لا إله الاّ اللّه وحده لا شریک له» و پنجاه مرتبه هم بگوید: «صلّی اللّه علی النبی الأمیّ و آله»، پس چون چنین کرد بر نمی خیزد از مکان خود تا اینکه خداوند او را آزاد کند از آتش جهنّم و قبول کند نماز او را و مستجاب کند دعای او را [94] و بیامرزد او را و پدر و مادر او را، و بنویسد خداوند تعالی برای او به عدد هر حرفی که از دهن او بیرون آمده یک حج

ص :112


1- 1_ در نسخه: «فیه» و آنچه آورده ایم از مصدر است.
2- 2_ مصباح المتهجد، ص 316، صلاة أخری یوم الجمعة؛ مستدرک الوسائل، ج 6، ص 54 _ 55، باب استحباب التنفل یوم الجمعة بالصلاة المرغبة، حدیث 6.

و یک عمره و بنا کند از برای او به عدد هر حرفی شهری در بهشت و عطا کند به او ثواب هرکس که نماز کرده در مساجد جامعه شهرهای اسلام از پیغمبران».

پس «وَ اذْکُرُوا اللَّهَ کَثِیرًا لَّعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ» اشاره به این جور عبادت ها می باشد، پس زهی سعادت کسی که همیشه در یاد خدا باشد، خصوصا در روزهای جمعه، بلکه در همه اوقات و عبادات هم قولیست و هم اعتقادی و هم بدنی، و هیچ کس ذکر بدنی را مثل مظلوم کربلا در روز جمعه نکرد، با لب تشنه و شکم گرسنه، چهار هزار زخم تیر و نیزه و خنجر بر بدن خود خرید، و سر را راضی شد که بر سر نیزه کنند و شهر به شهر و دیار به دیار بگردانند، گاهی در تنور خولی اصبحی ملعون گذارده شود بر روی خاکستر، آه وا مصیبتاه وا اسفاه!

[در مصیبت سر امام حسین در تنور]

لمؤلّفه:

چونکه بنهادی سر شه در تنور شد تنور از نور آن سر غرقِ نور

نور تابید از تنور کوفیان از مکان بگذشت شد تا لامکان

نور حق اندر تنوری جا گرفت آتش از آن بر دل زهرا گرفت

آفتابی منکسف شد پشت ماه ماه تابی منخسف گشت و سیاه

کس ندیده در تنوری آفتاب آفتابی رخ به خاکستر حجاب

صورت شه روی خاکستر نهاد غلغل اندر هفتمین کشور فتاد

جبرئیل افکند خود را بر زمین حضرت میکال هم گشتی [95] چنین

از فلک آمد رسول مصطفی همرهش آمد علیّ مرتضی

شال بر گردن رسول عالمین سر برهنه مرتضی با شور [و] شین

فاطمه کرده گریبان چاک چاک از فلک نالان بیامد سوی خاک

همره ایشان گروه قدسیان جمله گریان، بر سر و سینه زنان

آمدند با ازدحام شین [و] شور خانه خولیّ بر گرد تنور

من عجب دارم ز تبدیلات دهر اف بر این تبدیل [و] تغییرات دهر

گاه در عقرب رود ماه منیر گاه در جوزا گذارد او سریر

ص :113

گاه مهر آید به برج سرطان گاه در برج اسد گیرد مکان

ماه گردد منخسف در ظلّ ارض مهر گردد منکسف در طول عرض

یوسف افتد گاه اندر قعر چاه گاه بنشیند به تخت بارگاه

گاه نوح از شور طوفان در ملال گاه بر جودی درآید با جلال

گه خلیل آید به بام منجنیق گه رود بر جانب نار حریق

گاه گردد آتش او را گلستان گاه قربان می کند آرام جان

خانه فرعون که موسی رود بر سر دار از جفا عیسی رود

احمد آید گاه سوی بولهب بولهب از دیدنش در تاب [و] تب

شاه مظلومان حسین خون جگر در تنور کوفیان بنهاده سر

فاطمه گفت: ای حسین آرام جان تو کجا و این تنور کوفیان

مادر ای آرام جانم وای وای مادر ای روح [و] روانم وای وای

ریش پر خون تو پر خاکستر است مادرت میرد که خاکت بستر است

جای مهمان این است ای پیغمبران[96 ]العجب ثمّ العجب از کوفیان

بس کن ای آقا که عالم سوختی بهر آصف غم به غم اندوختی

آصف از این غم تنش کاهیده شد ذات پاکش زین الم رنجیده شد

داستان آخرین را کن بیان هم عنان گردان [و] هم بشکن بنان

[تفسیر آیه و إذا رأوا تجارة أو لهوا]

«بسم اللّه الرّحمن الرّحیم»

«وَ إِذَا رَأَوْا تِجَارَةً أَوْ لَهْوًا انفَضُّوا إِلَیْهَا وَ تَرَکُوکَ قَائِماً قُلْ مَا عِندَ اللَّهِ خَیْرٌ مِّنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التِّجَارَةِ وَ اللَّهُ خَیْرُ الرَّازِقِینَ»

شرعت بعونه و نصرته فی تفسیرها من دون الاطناب لأولی الألباب.

یعنی: و هرگاه ببینید کاروانی از تجار یا لهو یا لعبی که طبل زدن و دست به دست کوفتن باشد و متفرّق شوند از مسجد و بروند به سوی آن تاجر یا لهو و لعب و بگذارند تو را بر منبر ایستاده، بگو به ایشان: آنچه نزد خداست از ثواب نماز جمعه و استماع خطبه بهتر است از استماع طبل و نفع تجارت و خدا بهترین روزی دهندگان است و به شما

ص :114

خواهد رسانید روزی را به هر قدر که مقدّر کرده، اگر چه در این وقت پی آن نروید و روزی از خدا طلب کنید نه از آن راه که مظنّه وصول به آن دارید، شاید که بخل کنند و نفعی به شما نرسانند و ذکر خدا بهتر از ذکر تجارت است.

[در تفسیر و شأن نزول و اذا رأوا تجارةً او لهواً]

«وَ إِذَا رَأَوْا تِجَارَةً» إلی آخره و التقدیر و إذا رأوا تجارة انفضّوا إلیها أو لهوا انفضوا إلیه فحذف أحدهما لدلالة الآخر علیه.

و عن الصادق علیه السلام : «انصرفوا إلیها(1) «قُلْ ما عِنْدَاللّه ِ» من الثواب علی سماع الخطبة و الثبات و الصلاة مع النبی صلی الله علیه و آله أحسن عاقبة من اللهو و من التجارة».(2)

عن جابر بن عبداللّه: «أقبل عیر و نحن نصلّی مع رسول اللّه صلی الله علیه و آله الجمعة فانفض الناس إلیها، فما بقی غیر اثنی عشر رجلا أنا فیهم».

و قیل: قدم دحیّة بن خلیفة الکلبی بتجارة من زیت الشام و النبی صلی الله علیه و آله تخطب یوم الجمعة، فقاموا إلیه بالبقیع خشیة أن یسبقوا إلیه، فلم یبق مع النبی صلی الله علیه و آله إلاّ رهط، فنزلت الآیة، فقال صلی الله علیه و آله : و الذی نفس محمّد صلی الله علیه و آله بیده لو تتابعتم حتی لا یبقی أحد منکم لیسال بکم الوادی نارا».(3)

و قیل: «کان رسول اللّه صلی الله علیه و آله یصلّی بالناس یوم الجمعة و دخلت عیر و بین یدیها قوم یضربون بالدفوف و الملاهی فترک الناس الصلاة و مرّوا و ینظرون إلیهم، فأنزل اللّه الآیة «وَ إِذَا رَأَوْا تِجَارَةً» إلی آخر الآیة».(4)

تقدیر چنین است: «و اذا رأوا تجارة انفضّوا إلیها، أو لهوا انفضّوا إلیه»، پس حذف شده است یکی از آنها که «و إذا رأوا» باشد از برای دلالت آن یک دیگری را.

و از جناب صادق علیه السلام است که: «به جای «انفضّوا»، «انصرفوا(5) إلیها» است، و مراد از «قل ما عند اللّه» یعنی: آنچه نزد خداست از ثواب استماع خطبه و ثبات قدم، و نماز

ص :115


1- 1_ در مصدر: + ««وَ تَرَکُوکَ قَائِماً» تخطب علی المنبر، و قیل: أراد قائما فی الصلاة».
2- 2_ بحارالانوار، ج 22، ص 60، الباب السابع و الثلاثون، با کمی اختلاف.
3- 3_ تفسیر جوامع الجامع، ج 3، ص 563 _ 564، تفسیر سورة الجمعة، با کمی اختلاف.
4- 4_ تفسیر القمی، ج 2، ص 367، تفسیر سورة الجمعة.
5- 5_ در نسخه: «إن صرفوا».

کردن با رسول صلی الله علیه و آله بهتر است عاقبت آن، از دیدن لهو و عمل تجارت».

و از جابر بن عبداللّه مرویست که: «قافله ای آمد در مدینه و ما با رسول اللّه صلی الله علیه و آله نماز می کردیم روز جمعه، پس رفتند مردم به سوی آن قافله، پس نماند باقی به غیر از دوازده نفر مرد و من در میان آنها بودم».

و بعضی گفته اند که: «آمد دحیه کلبی به تجارت روغن زیت از شام، و رسول خدا صلی الله علیه و آله خطبه می خواند روز جمعه، پس مردم برخاستند و رفتند به سوی او در بقیع از ترس آنکه مبادا دیگری از اهل اسلام یا از غیر اسلام بر ایشان سبقت گیرد در اخذ و بیع و شراء روغن زیت، پس نماند باقی با رسول خدا صلی الله علیه و آله مگر معدودی که یا نه نفر باشد یا زیاده از ده نفر باشد یا قریب به چهل نفر باشد، به اختلاف لغت در رهط، پس نازل شد این آیه، پس فرمود رسول خدا صلی الله علیه و آله : به آن کسی که جان من در قبضه قدرت اوست، هرگاه شما هم در عقب ایشان رفته بودید تا اینکه کسی از شما نزد من باقی نمانده بود از این وادی، آتشی به سوی شما روان می گشت و شما را می سوخت».

و ذکر کرده اند که: «رسول خدا صلی الله علیه و آله نماز می کرد با مردم روز جمعه، پس داخل شد کاروان و با ایشان بود قومی که دف و دایره می زدند و بازی می کردند، پس مردم چون ایشان را به لهو و لعب دیدند، پس ترک کردند نماز را و رفتند در پی لهو و لعب و نظر می کردند به سوی آنها، پس نازل شد این آیه مبارکه در حق سیر کنندگان و در حق بیع و شرا کنندگان در وقت نماز و خطبه روز عید جمعه که دیگر بعد از این به این نوع رفتار نکنند که عاقبت آن عذاب است».

بلی هر که دانا و عاقل است، هرگز حضور الهی را و عبادت او را بدل نخواهد کرد به امور باطله دنیوی، به علّت آنکه خلاّق عالم و رزّاق بنی آدم به دست اوست جمیع امور از نفع و رزق و دولت و فقر و ثروت و طول عمر و هر چه شخصی طلب کند از امور دنیوی و اخروی، و کسی کاری از وجودش [99] ساخته نمی شود، و هر کس که با او باشد خدا هم با اوست و هر که از خدا برگشت جمیع امورش تمام بر نحو بطلان و فساد است، نعم ما قیل الشاعر: نظم:

چون از او گشتی همه چیز از تو گشت چون از او گشتی همه چیز از تو گشت(1)

ص :116


1- 1_ مولوی.

پس می رسد انسان را که در عرض هفته یک شب جمعه و یک روز جمعه را در حضور پادشاه حقیقی برود و کارهای ایام هفته را درست کند و خطاهای هفته گذشته را عذرخواهی کند و شش روز را صرف امور دنیوی نماید و یک شب و یک روز را، بلکه بعضی از شب و روز را صرف طلب آخرت که خانه حقیقی و منزل همیشگی خود بنماید و چند ساعتی را در فکر خود بوده باشد، و خورد خورد و کم کم لذّت حضور پادشاه حقیقی را بر پادشاه مجازی اختیار کند و «تُعِزُّ مَن تَشَآءُ وَ تُذِلُّ مَن تَشَآءُ(1)» را منظور نظر خود بیاورد و ببیند که خلاّق عالم از برای اهل عبادت و ایمان چه مقرّر فرموده در دار باقی و خود را مقیّد به امور فانیه دنیوی بالمرّه نگرداند.

[اندرز در ایمان به آمدن رزق الهی]

قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله : «الرزق یطلب العبد و هو اسرع(2) من أجله»، و قال أیضا صلی الله علیه و آله : «إنّ الرزق یطلب العبد کما یطلبه أجله»(3)، و قال أیضا صلی الله علیه و آله : «لو أنّ أحدکم فرّ من رزقه کما یفرّ من الموت لأدرکه رزقه کما یدرکه الموت».(4)

یعنی: فرمود رسول خدا صلی الله علیه و آله که: « رزق، خودش طلب می کند بنده را، چنانچه طلب می کند موت انسان را»، و باز فرمودند صلی الله علیه و آله که: «به درستی که رزق طلب می کند بنده را چنانچه طلب می کند او را مرگ او»، [100] و باز فرمودند: «اگر کسی از شما بگریزد از روزی خود، چنانچه می گریزد از اجل خود، به درستی که می رسد روزی او به او چنانچه می رسد اجل او به او».

و فرمودند رسول خدا صلی الله علیه و آله (5): «دع الحرص علی الدنیا و لاتطمع فی العیش و لا تجمع من المال و أنت لا تدری لمن تجمع و أنت لا تدری فی أرضک باقی أم فی غیرها فإنّ الرزق مقسوم و کد المرء لا ینفع فقیر کلّ من یطمع و غنّی کلّ من یقنع».(6)

ص :117


1- 1_ سوره مبارکه آل عمران، آیه 26.
2- 2_ در مصدر: «أشد».
3- 3_ بحارالأنوار، ج 100، ص 33، الباب الثانی: الإجمال فی الطلب، حدیث 62.
4- 4_ الکافی، ج 2، ص 57، باب فضل الیقین، حدیث 2.
5- 5_ در مصادر روایت از أمیرالمؤمنین علیه السلام نقل شده است.
6- 6_ بحارالانوار، ج 100، ص 33، الباب الثانی: الاجمال فی الطلب، حدیث 62، این روایت در بحار و مصادر دیگر به صورت شعر آمده: دع الحرص علی الدنیا و فی العیش فلا تطمع و لا تجمع من المال فلا تدری لمن تجمع و لاتدری أفی أرضک أم فی غیرها تصرع فإنّ الرزق مقسوم و کد المرء لاینفع فقیر کان مع یطمع غنی کل من یقنع

یعنی: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: «رها کن حرص را و طمع مکن زندگانی دنیا را و جمع مکن مال دنیا را و حال اینکه تو نمی دانی که از برای که جمع می کنی و تو نمی دانی که در وطن خود، خواهی ماند یا انقلابات دهر تو را به غربت و جای دیگر خواهد برد، به درستی که روزی قسمت شده است و جهد و سعی مرد نفعی نمی رساند، همیشه محتاج است هر که طمع کار است و غنیست هر که قانع است به داده خدا».

جاء جبرئیل علیه السلام إلی النبی صلی الله علیه و آله ، فقال: «یا محمّد صلی الله علیه و آله ! عش ما شئت فإنّک میّت، و أحب ما شئت فإنّک مفارقة، و اجمع ما شئت فإنّک تارکه، و اعمل ما شئت فإنّک مجازی به(1)، و اعلم أنّ شرف(2) الإنسان قیامه باللیل(3) و عزّه استغنائه عن الناس».(4)

یعنی: جبرئیل[ علیه السلام ] آمد نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و عرض کرد: «یا احمد! بمان در دنیا آنقدر که خواهی که سرانجام مرگ است، و دوست دار آنچه خواهی که آخر جداییست، و جمع کن آنچه که خواهی که آخر گذاردن و رفتن است، و بکن هر عملی که خواهی که آخر به جزای آن رسیدن است، بدانکه بزرگواری آدمی نماز کردن شب است و عزیزی او بی نیازی از مردم است».[101]

و قال امیرالمؤمنین علیه السلام : «من اشتاق إلی الجنّة سارع إلی الخیرات و من راقب الموت ترک اللذّات و من زهد فی الدنیا هانت علیه المصائب».(5)

و قال علیه السلام :«الزهد فی الدنیا ثلاثة أحرف: زاء و هاء و دال، فأمّا الزاء فترک الزّینة، و أمّا الهاء فترک الهواء، و أمّا الدال فترک الدنیا».(6)

یعنی: فرمود امیرالمؤمنین علیه السلام : «هر که آرزومند بهشت باشد می شتابد به سوی خیرات، و هر که منتظر مرگ باشد دست بر دارد از لذّت های دنیا، و هر که پارسایی

ص :118


1- 1_ در نسخه: «مجاز»، و آنچه در متن آمده از مصدر است.
2- 2_ در نسخه: «أشرف»، و آنچه در متن آمده از مصدر است.
3- 3_ در نسخه: «بالیل».
4- 4_ معارج الیقین، فی اصول الدین، ص 296، الفصل السادس و الستون: فی الزهد فی الدنیا و الرغبة فی الآخرة، حدیث 5.
5- 5_ همان، حدیث 7، با کمی اختلاف.
6- 6_ همان، ص 29، حدیث 9.

اختیار کند در دنیا آسان شود بر او مصیبت ها».

و باز فرمودند امیرالمؤمنین علیه السلام که: «زهد در دنیا سه حرف است: زا و ها و دال، و اما زاء آن ترک زینت دنیاست، و امّا هاء زهد، ترک هوا دنیاست، و امّا دال زهد، ترک دنیاست».

[عوض زهد در دنیا زهد از آخرت کرده ایم!؟]

پس به عوض زهد در دنیا و زخارف دنیا، ما و امثال ما، زهد از آخرت کرده ایم و با این اعمال شنیعه، توقّع(1) بهشت و دخول آن را داریم، بلی اگر خداوند تفضّل کند و بدون عمل، بلکه با عمل زشت و توبه از اعمال بد ما را ببرد بهشت آن مدخلیّتی به حساب و قاعده ای ندارد، و الا این رفتار و کردارهای بجز مصیرات(2) به جهنّم چاره ای نیست، نعم ما قیل البهایی رحمه الله :

نظم:

جدّ تو آدم، بهشتش جای بود قدسیان کردند بهر او سجود

یک گنه ناکرده گفتندش تمام مذنبی مذنب برو بیرون خرام

تو طمع داری که با چندین گناه داخل جنّت شوی ای رو سیاه

بلی چیزی که هست امید رجاء در، در خانه خلاّق بسیار است [102] و به اندک عملِ خیر، بسیار از گناهان بزرگ را می آمرزد، چنانچه عقل در حقّ خودش و ذات بی زوالش حیران است در عطاهای او و بذل و بخشش های به آن کثرت و زیادتی باز عقل قاصر است و «إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا(3)» بشارت و رجاییست که قابل تعریف و توصیف نیست، بلی یک بازگشتی هم می خواهد از روی حقیقت نه مجاز، من جمله عملی که بسیار کم نماید و نفع آن در آخرت بسیار باشد و بسیار غریب و عجیب است یکی این است:

[ثواب کار کردن مرد در منزل]

ص :119


1- 1_ در نسخه: متوقّع.
2- 2_ بازگشت گاه. (دهخدا)
3- 3_ سوره مبارکه زمر، آیه 53.

عن علی بن أبیطالب علیه السلام قال: «دخل علینا رسول اللّه صلی الله علیه و آله و فاطمة جالسة عند القدر و أنا أنقی العدس(1)، قال: یا أباالحسن! قلت: لبیک یا رسول اللّه صلی الله علیه و آله ! قال: اسمع منّی _ و ما أقول إلاّ من أمر ربّی _ ما من رجل یعین امرأته فی بیتها إلاّ کان له بکل شعرة علی بدنه، عبادة سنة، صیام نهارها و قیام لیلها(2)، و أعطاه اللّه من الثواب مثل ما أعطاه الصابرین داود(3) النبی علیه السلام و یعقوب علیه السلام و عیسی علیه السلام.

یا علی! من کان فی خدمة العیال فی البیت و لم یؤنف، کتب اللّه اسمه فی دیوان الشهداء و کتب له بکلّ یوم و لیلة ثواب ألف شهید، و کتب له بکل قدم ثواب حجّة و عمرة، و أعطاه اللّه بکل عِرق فی جسده مدینة فی الجنّة.

یا علی! ساعة فی خدمة العیال و خدمة البیت(4) خیر من عبادة ألف سنة و ألف حجّة و ألف عمرة، و خیر من عتق ألف رقبة و ألف غزوة و عیادة ألف مریض و ألف جمعة و ألف جنازة و ألف جائع یشبعها و ألف عار یکسوها و ألف فرس یوجّهه فی سبیل اللّه»(5)، إلی آخر الحدیث.

یعنی: فرمود جناب امیرالمؤمنین علیه السلام که: «داخل شد رسول خدا[103] صلی الله علیه و آله بر ما و فاطمه علیهاالسلام نشسته بود نزدیکش و من عدس پاک می کردم، فرمودند رسول خدا صلی الله علیه و آله : یا اباالحسن! عرض کردم: لبیک یا رسول اللّه! فرمودند: بشنو از من آنچه می گویم و نمی گویم مگر آنچه خداوند امر کرده که بگویم، نیست هیچ مردی که اعانت کند زوجه خود را در خانه خود، مگر اینکه به عدد هر مویی که در بدن اوست، خداوند به او عطا کند ثواب یک سال عبادت که روزها شخص روزه باشد و شب ها احیاء نموده باشد، و عطا کند خداوند به او مثل ثواب صابرین همچون داود(6) و یعقوب و عیسی [ علیهم السلام ] بوده باشند.

یا علی! کسی که بوده باشد در خدمت عیال در خانه و منّتی بر عیال نگذارد، بنویسد خداوند اسم او را در دفتر شهداء و بنویسد از برای او به هر روز و شبی که خدمت کند،

ص :120


1- 1_ در نسخه: «عدس»، آنچه در متن درج شده از مصدر است.
2- 2_ در نسخه: «لیالیها».
3- 3_ در نسخه: «أعطی الصابرین کاالداود»، بدل «أعطاه الصابرین داود».
4- 4_ مصدر: _ «و خدمة البیت».
5- 5_ معارج الیقین فی أصول الدین، ص 275، باب التاسع و الخمسون: فی خدمة العیال، حدیث 1، با کمی اختلاف.
6- 6_ در نسخه: که دارد.

ثواب هزار شهید و بنویسد برای او به هر قدمی، ثواب یک حج و یک عمره، و عطا کند به او به هر رگی که در بدن اوست، شهری در بهشت!

یا علی! یک ساعت خدمت عیال و خانه کردن، بهتر است از عبادت هزار سال و هزار حج و هزار عمره، و بهتر است از آزاد کردن هزار بنده و هزار غزوه و عیادت هزار مریض و هزار نماز جمعه و تشییع هزار جنازه و سیر کردن هزار گرسنه و پوشیدن هزار برهنه و هزار اسب دادن به کسی که به جهاد فی سبیل اللّه رود».

و حدیث طول دارد و این وجیزه گنجایش تمام این حدیث و سایر اخبار را ندارد محول به کنزالعرفان و مجمع الحجج است طالب کلّ آن به آن دو کتاب رجوع نماید.

پس عبادت کردن خدا و ذکر خدا و یاد خدا که به این سهلی و آسانی باشد، بنده معصیت بزرگ، [104] صعب و دشوار را چرا باید مرتکب شود که آن ریختن خون پسر فاطمه زهرا باشد با برادران آن حضرت، اللّه از بیگانگی از خدا و بی شرمی از رسول که دو دست فرزند علی بن ابی طالب جدا شده باشد و باز ظالمی از عقب یا جلو درآید و گرز آهن بر سر آن حضرت بزند و او را از اسب دراندازد و باز هم خود را از امّت رسول حساب کند، آه وا ویلاه و وا رزناه.

لمؤلّفه:

[در سوگ شهادت قمر بنی هاشم]

شد چو عبّاس علی، دستش جدا از جفای شامیان بی حیا

مشک را شه زاده بر دندان گرفت تیر و تیغ از کوفیان بر جان گرفت

تا که شاید آب را آن محترم زود آرد بهر اطفال حرم

زود آرد آب را آن گلعذار تا برآرد از سکینه انتظار

ظالمی تیری به مشک آب زد بر زمین از آب خون خوناب زد

کافر دیگر فکند از خشم کین تیری بر چشم امام راستین

تیر وی بنشست تا نزدیک پر بر میان چشم آن چشم بشر

چشم دیگر داشت سوی خیمه گاه دم به دم در ناله و افغان [و] آه

کافری تخم زنا از پیش رو آهنین گرزی زدی بر فرق او

ص :121

سر شکست [و] فرق درهم خورد شد پای عبّاس از سواری کند شد

بر زمین افتاد آن نور مبین همچو مهری کافتد از چرخ برین

کرد فریاد آن زمان با شور و شین کای برادر جان برادر جان حسین

کشته شد عبّاست از ظلم [و] جفا یا اخا ادرک اخاک یا اخا

چون به گوش شاه آوازش رسید چون زمین [و] آسمان بر خود طپید

گفت: غم از حد فزون بر دل نشست داغ عبّاس این زمان پشتم شکست

ای خدا [105] آگاهی از سوز دلم تیره شد شمع شب افروز دلم

خواهرا زینب گریبان کن تو چاک بر سر افشان دخترانم را تو خاک

بی برادر گشته را یاری کنید این برادر کُشته را یاری کنید

زینبا دیگر ندارم من کمر نه دگر دارم برادر نه پسر

شکر للّه هر چه بودم ز اقربا بهر امّت کردم ایشان را فدا

سیّدا سرکار آصف رنجه شد جسم زارش زین مصیبت خسته شد

اشک ریزان شد چو ابر نوبهار آصف الدّوله امیر کامکار

شهریار از اول فتح الکتاب قلب وی از مثنوی گشته کباب

من ندارم باک ز آنچه گفته ام من ندارم خوف ز آنچه کرده ام

هر چه کردم هر چه گفتم تاکنون نامد از عمّان یکی قطره برون

این قدر شد کاخر از لطف اله دست خالی نامدم تا بارگاه

تحفه دنیا بیارندت همین اهل دنیا از کهین [و] از مهین

بهر عقبی تحفه ات آورده ام آنچه گفتندم بکن من کرده ام

تحفه ام از کلّ عالم بهتر است هدیه ام اعظم تر از هفت کشور است

قیمت این تحفه را داند خدا اللّه اللّه از کلام کبریا

حق نگهدارت بود ای شهریار نجل پاکت جمله باشند کامکار

تا جهان برپاست باشد حیدرت حیدر است و دوستدار(1) حیدر است

حیدرا باشی همیشه پایدار تاج رفعت بر سرت ای شهریار

ص :122


1- 1_ در نسخه: دوستار.

همچو حیدر در دو عالم سروری سروری و شهریار کشوری

سیدا آقا بکن ختم کتاب زاین سخن واللّه اعلم بالصّواب

قد فرغت من تحریره و تصنیفه و تألیفه فی السابع و العشرین [106] من شهر من شهور سنة 1289 من الهجرة النبویّة علی هاجرها ألف ألف سلام و تحیّة. تمت.

ص :123

منابع تحقیق

1_ آثار ملی اصفهان، ابوالقاسم رفیعی مهرآبادی، نشر: انجمن آثار ملی، تهران، 1352 ش.

2_ الأمالی، شیخ صدوق، تحقیق: قسم دراسات الاسلامیة، چاپ اول، نشر: مؤسسه بعثت، قم، 1417 ق.

3_ بحارالانوار، علامه مجلسی، تحقیق: عبدالرحیم ربانی و محمدباقر بهبودی، چاپ سوم، نشر: دار احیاء التراث العربی، بیروت، 1403 ق.

4_ البیان، شیخ طوسی، تحقیق: احمد حبیب قصیر عاملی، چاپ اول، نشر: مکتب الاعلام الاسلامی، 1409 ق.

5 _ تفسیر جوامع الجامع، شیخ طبرسی، تحقیق: مؤسسه النشر الاسلامی، چاپ اول، نشر: جامعه مدرسین، قم، 1421 ق.

6 _ تفسیر رازی، فخر رازی، چاپ سوم.

7 _ تفسیر غرائب القرآن، حسن بن محمد نیشابوری، تحقیق: شیخ زکریا عمیرات، چاپ اول، نشر: دار الکتب العلمیة، بیروت، 1416 ق.

8 _ تفسیر القمی، علی بن ابراهیم قمی، تحقیق: سید طیب موسوی جزائری، نشر: مکتبة الهدی، نجف، 1387 ق.

9_ تهذیب الأحکام، شیخ طوسی، تحقیق: سید حسن موسوی خرسان، چاپ چهارم: نشر: دار الکتب الاسلامیة، تهران، 1365 ش.

10_ ثواب الأعمال، شیخ صدوق، تحقیق: سید محمدمهدی و سید حسن خرسان، چاپ دوم، نشر: شریف رضی، قم، 1368 ش.

11_ جامع الاخبار، محمد بن محمد شعیری، نشر: چاپخانه حیدریه، نجف.

12_ الجامع لأحکام القرآن (تفسیر القرطبی)، تحقیق: احمد عبدالعلیم بردونی، دار احیاء

ص :124

التراث العربی، بیروت، 1405 ق.

13_ الخرائج و الجرائح، قطب الدین راوندی، تحقیق: به اشراف سید محمدباقر موحد ابطحی، چاپ اول: نشر: مؤسسه امام مهدی، قم، 1409 ق.

14_ خصائص الائمة، سید رضی، تحقیق محمد هادی امینی، نشر: مجمع البحوث الاسلامیة، مشهد، 1406 ق.

15_ الخصال، شیخ صدوق، تحقیق: علی اکبر غفاری، نشر: جامعه مدرسین، قم، 1403 ق.

16_ صحیح بخاری، بخاری، نشر: دار الفکر، 1401 ق.

17_ صحیفه نور، مجموعه رهنمودهای حضرت امام خمینی، چاپ دوم با تجدید نظر و اضافات، تدوین سازمان مدارک فرهنگی انقلاب اسلامی، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1370.

18_ الفضائل، ابن شاذان، منشورات المطبعة الحیدریة و مکتبتها، نجف اشرف، 1381 ق.

19_ الکافی، شیخ کلینی، تحقیق: علی اکبر غفاری، چاپ سوم، نشر: دار الکتب الاسلامیة، تهران، 1367 ش.

20_ الکشاف، زمخشری، نشر: کتابخانه مصطفی البابی حلبی، مصر، 1385 ق.

21_ کشف الیقین، علامه حلی، تحقیق: حسین درگاهی، چاپ اول، تهران، 1411 ق.

22_ اللهوف فی قتلی الطفوف، سید بن طاووس، چاپ اول، نشر: انوار الهدی، قم، 1417 ق.

23_ مجمع البحرین، شیخ طریحی، تحقیق: سید احمد حسینی، چاپ دوم، نشر: مکتب نشر الثقافة الاسلامیة، 1408 ق.

24_ مجمع البیان، شیخ طبرسی، تحقیق: گروهی از علما و محققین، چاپ اول، نشر: مؤسسه اعلمی، بیروت، 1415 ق.

25_ محضر الشهود فی رد الیهود، حاج بابا قزوینی، تحقیق: سید احمد حسینی، نجف.

26_ مسالک الافهام الی آیات الاحکام، جواد کاظمی، تحقیق: محمدباقر شریف زاده، چاپخانه حیدری.

27_ مصباح المتهجد، شیخ طوسی، چاپ اول، نشر: مؤسسه فقه الشیعه، بیروت، 1411.

28_ معارج الیقین فی اصول الدین، شیخ محمد سبزواری، تحقیق: علاء آل جعفر، چاپ

ص :125

اول، ناشر: مؤسسه آل البیت لإحیاء التراث، قم، 1410 ق.

29_ مفردات غریب القرآن، راغب اصفهانی، چاپ دوم، نشر: دفتر نشر کتاب، 1404 ق.

30_ مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، تحقیق: گروهی از اساتید نجف، نشر: کتابخانه حیدریه، نجف، 1376 ق.

31_ من لایحضره الفقیه، شیخ صدوق، تحقیق: علی اکبر غفاری، چاپ دوم، نشر: جامعه مدرسین، قم.

32_ موسوعة کلمات الامام الحسین علیه السلام ، گروه حدیث پژوهشکده باقرالعلوم علیه السلام ، چاپ سوم، نشر: دارالمعروف، 1416 ق.

33_ نهایة الإحکام، علامه حلی، تحقیق: سید مهدی رجایی، چاپ دوم، نشر: مؤسسه اسماعیلیان، قم، 1410 ق.

34_ النهایة فی غریب الحدیث، ابن اثیر، تحقیق: طاهر احمد زاوی و محمود محمد طناحی، چاپ چهارم، نشر: مؤسسه اسماعیلیان، قم، 1364 ق.

35_ نهج البلاغة، سید رضی، تحقیق: شیخ محمد عبده، چاپ اول، نشر: دار الذخائر، قم، 1412 ق.

36_ وسائل الشیعة، حر عاملی، تحقیق و نشر: مؤسسه آل البیت علیهم السلام ، چاپ دوم، قم، 1414 ق.

37_ ینابیع المودة، سلیمان بن ابراهیم قندوزی، تحقیق: سید علی جمال اشرف حسینی، چاپ اول، نشر: اسوه، قم، 1416 ق.

ص :126

ص :127

ص :128

ص :129

ص :130

ص :131

ص :132

ص :133

ردّ المظالم

اشاره

مؤلّف: محمدحسن بن محمدتقی موسوی اصفهانی

محقق: سید محمود نریمانی

مقدمه تحقیق

یکی از مسائل مهم فقهی که در برخی از ابواب فقه همچون لقطه، اختلاط مال حلال به حرام، عاریه، دین، ودیعه و صرف از آن بحث شده «ردّ مظالم» می باشد، مؤلّف أقوال علما را در این زمینه در تمام این ابواب جمع آوری کرده اند، بدون این که نظری از خود در این باب بیان بفرمایند.

ص :134

ص :135

ص :136

ص :137

ص :138

ص :139

ص :140

شرح حال مؤلّف

سید محمدحسن مجتهد اصفهانی، فرزند عالم ورع متقی و جامع معقول و منقول، سید محمدتقی مشهور به مستجاب الدعوه، عالم فاضل جلیل و محقق کامل بی بدیل می باشد، ایشان در حدود سال 1207 ق متولد شده و در سال 1267 ق به دار باقی شتافته است، برای کسب اطلاعات بیشتر از تحصیل، اساتید و تألیفات این عالم بزرگوار به میراث حوزه اصفهان دفتر نهم، ص 417، مقدمه تحقیق رساله اعجاز القرآن با تحقیق حجت الاسلام محمدجواد نورمحمدی مراجعه فرمایید.

اصطلاح ردّ مظالم

مصطلح شدن رد مظالم، ظاهراً از زمان شهید اول به بعد متداول و مستعمل شده

ص :141

است. و در آن زمان عمومیت داشته و شامل ظلم مادی و غیر مادی (مثل ضرر جسمی و عرضی) می شده؛ این استظهار از جستجو در مطاوی آثار فقهای بزرگ شیعه قابل رؤیت است و در واقع در آثار قبل از شهید اوّل اصطلاح رد مظالم یافت نمی شود هر چند مبحث رد مظالم با عناوین دیگر به صورت پراکنده در ابواب فقهی آمده است امّا چنین بر می آید که این اصطلاح از زمان شهید اول در کتب فقهی متداول گردیده است.

از آن پس به تداول ایام تا عصر حاضر به اموالی که در ذمه انسان باشد و نتواند به صاحبانش برساند، اطلاق گردیده است و در ظاهر چنین است که در زمان مؤلّف نیز این اصطلاح به همین معنی بوده، زیرا تمام بحث هایی که از علمای گذشته جمع آوری کرده در همین باب است.

استعمال «ردّ مظالم» در کلام فقهای متقدم

1_ در اللمعة الدمشقیة شهید اول آمده: «و من مندوبات صلاة الاستسقاء، و هی کالعیدین، و یحول الرداء یمینا و یسارا، و لتکن بعد صوم ثلاثة آخرها الاثنین أو الجمعة، و التوبة و ردّ المظالم».(1)

2_ در کتاب رسائل کرکی، جوابات المسائل الفقهیة، یکی از سؤالاتی که از این فقیه بزرگوار شده این است: «مسألة لو کان علی شخص مال من ردّ المظالم أو من الزکاة...».(2)

3_ در کتاب رسائل شهید ثانی آمده: «ضابطة کلی: إذا أوصی المیت بصلاة أو صوم أو کلیهما أو غیر ذلک، و کان مشغول الذمة من جهة حج أو ردّ المظالم أو کفارات و أشباه ذلک».(3)

4_ در لوامع صاحبقرانی مجلسی اول آمده: «هرکس حقی از حقوق واجبه در مالش باشد، مانند زکات و خمس و ردّ مظالم و ندهد حق سبحانه و تعالی آن حق را ماری کند آتشی و در گردنش اندازد در روز قیامت».(4)

ص :142


1- 1_ اللمعة الدمشقیة، ص 34، کتاب الصلاة، و نیز بنگرید: الألفیة و النفلیة، ص 145، النوافل؛ البیان، ص 218، الفصل الخامس: فی باقی النوافل.
2- 2_ رسائل الکرکی، ج 2، ص 264، جوابات المسائل الفقهیة.
3- 3_ رسائل الشهید الثانی، ج 2، ص 1238، وصیة المیت بصلاة و هو مشغول الذمة من جهة أخری.

5 _ در هدایة الامة شیخ حر عاملی آمده: «العاشر: فی وجوب ردّ المظالم إلی أهلها إن عرفهم و إلاّ تصدق بها».(1)

همچنین ایشان در وسائل الشیعة باب مستقلی با عنوان: «باب وجوب ردّ المظالم إلی أهلها و اشتراط ذلک فی التوبة منها، فإن عجز استغفر اللّه للمظلوم» مطرح کرده اند و 6 روایت در این باب آورده اند.(2)

در میان علماء متقدم، ظاهراً، این بحث به صورت مستقل مطرح نشده و رساله ای مستقل در این باب نوشته نشده، تنها رساله ای که در این باب به صورت مستقل نگاشته شده همین رساله است که می شود گفت منحصر به فرد است.

نظر علمای معاصر در باب ردّ مظالم

1_ آیة اللّه العظمی خوئی در توضیح رد مظالم در کتاب «صراط النجاة» می فرمایند: «المظالم هی أموال الآخرین التی استولی علیها الإنسان عمدا أو جهلا، ثم التفت لذلک و لو إجمالا، فیجب ردّها علی أصحابها، واللّه العالم».(3)

2_ آیة اللّه العظمی سیستانی مدّظله العالی در کتاب «فقه للمغتربین» در تعریف بعضی از اصطلاحات که در فتاوایش وارد شده می فرمایند: «ردّ المظالم: التصدق علی الفقراء نیابة عن من له حق مالی متعلق بذمة الدافع، و لا یمکن الوصول إلیه».(4)

روش تحقیق

این رساله تک نسخه و به خط مؤلّف می باشد، نسخه خطی آن در کتابخانه مرکز احیاء میراث اسلامی به شماره 5/1480 موجود می باشد و ما نیز این رساله شریف را بر اساس همین نسخه تصحیح نموده ایم. در اینجا بر خود لازم می دانم از این مرکز که همیشه همکاری لازم را در تهیه نسخه برای میراث حوزه اصفهان داشته اند تشکر نمایم.

ص :143


1- 1_ لوامع صاحبقرانی، ج 5، ص 455، باب ما جاء فی مانع الزکاة.
2- 2_ هدایة الأمة، ج 4، ص 14، البحث العاشر: وجوب ردّ المظالم إلی أهلها.
3- 3_ وسائل الشیعة، ج 16، ص 53، باب وجوب ردّ المظالم إلی أهلها... .
4- 4_ صراط النجاة آیت اللّه خویی، با تعلیقات میرزا جوادآقا تبریزی، ج 5، ص 133، مسائل تتعلق بالزکاة و الصدقات و الخیرات و الکفارات و ردّ المظالم.

از آنجا که نسخه بسیار بدخط بود نقل قول های آن را با مصادری که مؤلّف از آنها نقل کرده بود، تطبیق و موارد اختلافی را در پاورقی تذکر دادیم و مواردی که در نسخه افتاده بود را در کروشه [ ] اضافه کرده ایم.

در پایان از حجت الاسلام حاج سید احمد سجادی که زمینه تحقیق این رساله را برای بنده فراهم کردند و از حجت الاسلام محمدجواد نورمحمدی که از راهنمایی های ایشان در تحقیق این رساله بهره بردم تشکر می نمایم.

و من اللّه التوفیق

سید محمود نریمانی

اول شعبان سال 1435

برابر با 10/3/1393

ص :144

صفحه اول نسخه خطی رد مظالم

ص :145

صفحه آخر نسخه خطی رد مظالم

ص :146

بسم اللّه الرحمن الرحیم

مسألة فی تحقیق معنی ردّ المظالم

اشاره

قال فی القواعد: و یشترط فی الممتزج بالحرام الاشتباه فی القدر و المالک، فلو عرفهما سقط، و لو عرف المالک خاصة صالحه و المقدار خاصة أخرجه.(1)

فی الإرشاد: و فی الحلال المختلط بالحرام و لایتمیّز و لایعرف صاحبه و لا قدره، و لو عرف المالک خاصة صالحه، و لو عرف القدر خاصة تصدّق به.(2)

قال المحقّق الشیخ علی: أی یجب الخمس فی هذا القسم أیضا و الظاهر أنّ مصرفه مصرف الخمس و إنّما یکتفی بإخراج خمسه و تحل الباقی إذا لم یعلم فی الجملة أنّ الحرام أزید من الخمس، فإن علم أخرج الزائد بحسب غلبة الظن؛ و فی مصرف الزیادة تردّد و ینبغی أن یتصدق بها و لا یخفی أنّه لو لم یکن الخلیط و هو الحلال قد ضمن و کان مما یجب فیه الخمس أنّ هذا الإخراج لایکفی و قد بقی من صور الحلال المختلط بالحرام مما ذکره المصنف صورة أخری و هی أن یعلم المالک و القدر و حکمهما ظاهر فلذا ترکها.(3)

ص :147


1- 1_ قواعد الأحکام، ج 1، ص 363، مطلب فی الشرائط.
2- 2_ إرشاد الأذهان، ج 1، ص 293، ما یجب فیه الخمس.
3- 3_ فی هامش النسخة: «قیل: إن الأقسام ههنا أحد عشر: الأول: أن یعتقد یقینا و حکمه واضح؛ الثانی: أن یعتقد ظنا، فالصلح للمظنون [و] أن لسقوط الخمس احتمالان؛ الثالث: أن یعلم صاحبه ظنا و القدر یقینا و فی إعطائه وجهان؛ الرابع: أن ینعکس فالصلح لا غیر؛ الخامس: أن یعلم صاحبه ولا یعلم قدره أصلا فالصلح؛ السادس: أن یجهل مطلقا فالخمس بمستحقه؛ السابع: أن یجهل المالک أصلا و یعلم القدر یقینا فالصدقة للفقراء بعد الیأس؛ الثامن: أن یعلم قدره تخمینا و أ نّه أزید من الخمس فالزائد صدقة و فی الخمس ما تقدم؛ التاسع: أن یعلم أنّه أنقص من الخمس قطعا فالصدقة لیس إلاّ؛ العاشر: أن یتردّد بین الخمس و الناقص و یقطع بنفی الزیادة فالوجهان؛ الحادی عشر: أن یتردّد بین الخمس و الزیادة فالزیادة صدقة و فی الخمس لأهله ما تقدم». [أنظر الینابیع الفقهیة، ج 29، ق 1، ص 396، مسائل الخمس، مسألة 28 و فیه عشرة أقسام؛ القسم التاسع والعاشر واحد، فیه: (التاسع: أن یعلم أ نّه أنقص من الخمس قطعا فالصدقة لیس إلاّ أن یتردّد بین الخمس و الناقص و یقطع بنفی الزیادة فالوجهان).]

[قول علامة الحلی فی الارشاد]

و فی صرف الإرشاد: و تراب الصیاغة یباع بالنقدین معا أو بغیرها و یتصدّق بالثمن بجهالة أربابه.(1)

و فی دیونه: و لو جهله المالک تصدّق به عنه مع الیأس.(2)

و فی ودیعته: و یجب ردّها علی المالک و إن کان کافرا.

و لو جهله تصدّق و ضمن أو أبقاها أمانة و لا ضمان.(3)

و فی لقطته: و لو أخذ الشاة فی العمران حبسها ثلاثة أیام، فإن لم یأت صاحبها باعها و تصدق بالثمن، قال: و لو أن یعرف بنفسه و بغیره، فإن جاء صاحبها [فله(4)] و إلاّ تخیّر بین الملک و الضمان، و بین الصدقة و الضمان، و بین الإبقاء أمانة و لا ضمان.(5)

[قول المحقق الحلی فی الشرایع]

فی خمس الشرایع: الحلال إذا اختلط بالحرام و لا یتمیّز وجب فیه الخمس.(6)

و فی صرفه: و تراب الصیاغة یباع بالذهب و الفضة معا أو بعوض غیرهما، ثم یتصدّق به، لأنّ أربابه لا یتمیّزون.(7)

و فی دیونه: و لو لم یعرف المالک اجتهد فی طلبه و مع الجهل(8) یتصدّق به عنه علی قول.(9)

و فی ودیعته: و یجب إعادتها علی المغصوب منه إن عرف؛ و إن جهل عرّفت سنة، ثم جاز التصدّق بها عن المالک و یضمن المتصدّق إن کره صاحبها.(10)

ص :148


1- 1_ إرشاد الأذهان، ج 1، ص 369، بیع الصرف.
2- 2_ نفس المصدر، ج 1، ص 390، أحکام الدین ما یجب فی الدین.
3- 3_ نفس المصدر، ج 1، ص 438، ما یجب فی الودیعة.
4- 4_ ما بین المعقوفتین من المصدر.
5- 5_ إرشاد الأذهان، ج 1، ص 442، أحکام اللقطة.
6- 6_ شرائع الإسلام، ج 1، ص 135، ما یجب الخمس فیه و فی قسمه.
7- 7_ نفس المصدر، ج 2، ص 306، فی مسائل الربا.
8- 8 _ فی المصدر: «الیأس».
9- 9_ شرائع الاسلام، ج 2، ص 325، فی القرض.

و فی لقطته: و إن کان شاة حبسها ثلاثة أیام، فإن لم یأت صاحبها، باعها الواجد و تصدّق بثمنها(1) قال: و یجب تعریفها حولا، فإن جاء صاحبها، و إلاّ تصدّق بها أو استبقاها أمانة و لیس له تملکها و لو تصدّق [بها] بعد الحول فکره المالک، فیه قولان: أرجحها أ نّه لا یضمن، لأ نّها أمانة و قد دفعها دفعا مشروعا.(2)

قیل(3): الحرام إذا اختلط بالحلال یجب الخمس عشرة أقسام:

الأول: العلم بالقدر و المالک، فالدفع.

الثانی: الجهل فیهما، فالخمس.

الثالث: العلم بالمالک حسب، فالصلح.

الرابع: الظن بالمالک، فالصلح.

الخامس: العلم بالقدر، فالصدقة.

السادس: الظن بالقدر، فالصدقة.

السادس: الظن فیهما، فالصلح و هو یسقط فیه نظر.

السابع: القدر یقینا و المالک ظنا، ففی الصدقة وجهان.

الثامن: المالک یقینا والقدر ظنا، فالصلح.

التاسع: یظن قدره أزید من الخمس، فالزائد صدقة و فی الخمس وجهان.

العاشر: یعلم نقصه من الخمس، فالصدقة، إلاّ أن یتردد بین الخمس و الناقص و یقطع علی نفی الزیادة فالوجهان و الخمس لأربابه علی الأصح و الصدقة للفقراء.

و لو امتنع المالک من الصلح، قال صاحب التذکرة: یدفع إلیه الخمس و یحل الباقی لأنّ الشرع طهر المال به.(4)

و فی النافع: و فی الحرام إذا اختلط بالحلال و لم یتمیز.(5)

و فی المختلف: أوجب الشیخ(6) و أبوالصلاح(7) و ابن ادریس(8) الخمس فی الحلال إذا

ص :149


1- 1_ نفس المصدر، ص 404، فی عقد الودیعة.
2- 2_ نفس المصدر، ج 4، ص 805، فی الملتقط.
3- 3_ نفس المصدر، ص 806، فی اللقطة.
4- 4_ لم نعثر علی قائله، أنظر: ینابیع الفقهیة، ج 29، ق 1، ص 396، مسائل الخمس، مسألة 28.
5- 5_ تذکرة الفقهاء، ج 5، ص 422، الحلال إذا اختلط بالحرام و لم یتمیّز و لا عرف مقدار الحرام.
6- 6_ المختصر النافع، ص 63، کتاب الخمس.
7- 7_ النهایة و نکتها، ج 1، ص 448، فی بیان أنواع ما یجب فیه الخمس.

اختلط بالحرام و لم یتمیّز أحدهما من الآخر و لم یذکر ذلک ابن الجنید و لا ابن أبی عقیل و لا المفید.

لنا أ نّه قد وجب إخراج بعضه و لا طریق إلی الخروج من العهدة إلاّ بالخمس، لأ نّه المطهر للأموال.

و ما رواه الحسن بن زیاد، عن أبی عبداللّه علیه السلام قال: «إنّ رجلا أتی أمیرالمؤمنین علیه السلام ، فقال: یا أمیرالمؤمنین إنّی أصبت مالا لا أعرف حلاله من حرامه، فقال له: أخرج الخمس من ذلک، فإنّ اللّه تعالی قد رضی من المال بالخمس، فاجتنب ما کان صاحبه یعمل»(1).(2)

[قول المحقق الحلی فی المختصر النافع]

و فی صرف النافع: ما یجتمع من تراب الصیاغة یباع بالذهب و الفضة أو بجنس من غیرهما و یتصدّق به لأربابه، لأنّ أربابه لا یتمیّزون.(3)

و فی دیونه: و لو لم یعرف صاحب الدین اجتهد فی طلبه و من الیأس، قیل: یتصدّق به عنه.(4)

و فی ودیعته: و لو جهله، عرفها کاللقطة حولا، فإن وجده و إلاّ تصدّق بها عن المالک إن شاء و یضمن إن لم یرض.(5)

و فی لقطته: و فی روایة ضعیفة: یحبسها عنده ثلاثة أیام، فإن جاء صاحبها و إلاّ تصدّق بثمنها.(6)

قال المحقق الشیخ علی: و لا یفتقر إلی إذن الحاکم علی الظاهر و إن کان أحوط و الظاهر أ نّه لایتصدّق بعینها شیء. هل یشترط فی الصدقة بثمنها مضی الحول، فیه تردد ینشأ من عموم الأمر بالتعریف و من إطلاق الإذن بالصدقة و الأول أحوط.(7)

ص :150


1- 1_ الکافی فی الفقه، ص 170، الخمس.
2- 2_ السرائر، ج 2، ص 209، باب الخمس و الغنائم.
3- 3_ تهذیب الأحکام، ج 4، ص 124، باب الخمس و الغنائم، ح 15؛ وسائل الشیعة، ج 9، ص 506، باب وجوب الخمس فی الحلال إذا اختلط بالحرام و لم یتمیز، ح 1.
4- 4_ مختلف الشیعة، ج 3، ص 317، الخمس فی الحلال المختلط بالحرام.
5- 5_ المختصرالنافع، ص 129، الفصل الخامس: فی الربا.
6- 6_ نفس المصدر، ص 136، الفصل الثامن: فی السلف.
7- 7_ نفس المصدر، ص 150، کتاب الودیعة و العاریة.

قال فی النافع: و یعرف حولا، فإن جاء صاحبه و إلاّ تصدّق به [عنه] أو استبقاه أمانة و لا یملک و لو تصدّق به بعد الحول فکره المالک لم یضمن الملتقط علی الأشهر. و إن وجده فی غیر الحرام یعرف حولا، ثم الملتقط بالخیار بین التملک و الصدقة و ابقائها أمانة. و لو تصدّق بها فکره المالک ضمن الملتقط.(1)

[قول العلامة الحلی فی القواعد]

و فی صرف القواعد: و تراب الصیاغة یباع بالجوهرین معا أو بغیرهما لا بأحدهما، ثم یتصدّق به مع جهل أربابه.(2)

و فی دیونه: و لو جهل المالک اجتهد فی طلبه، فإن أیس منه، قیل: یتصدّق به عنه.(3)

و فی ودیعته: و لو جهل عرفت سنة، ثم تصدّق بها عن المالک مع الضمان و إن شاء أبقاها أمانة أبدا من غیر ضمان، و لیس له التملک مع الضمان علی إشکال.(4)

و فی لقطته: و لو کانت شاة حبسها ثلاثة أیام، فإن جاء المالک و إلاّ باعها، و فی اشتراط الحاکم إشکال و تصدّق بثمنها و ضمن أو احتفظ(5) و لا ضمان و فی الصدقة بعینها أو قبل الحول بثمنها إشکال.(6)

قال: و إن کان أزید من الدرهم وجب تعریفها حولا، ثم إن شاء تملّک أو تصدّق و ضمن فیهما و إن شاء احتفظها للمالک ولا ضمان.(7)

[قول الشهید الثانی فی الروضة]

و فی الروضة: المال الحلال المختلط بالحرام و لا یتمیّز و لا یعلم صاحبه و لا قدره بوجه، فإنّ إخراج خمسه حینئذ یطهر المال من الحرام، فلو تمیّز کان للحرام حکم المال المجهول المالک حیث لایعلم.

ص :151


1- 1_ لم نعثر علیه.
2- 2_ المختصر النافع، ص 253 _ 254، کتاب اللقطة.
3- 3_ قواعد الأحکام، ج 2، ص 38، الفصل الثالث: فی الصرف.
4- 4_ نفس المصدر، ص 102، أحکام الدین.
5- 5_ نفس المصدر، ص 190، الفصل الثالث: أحکام الودیعة.
6- 6_ فی المصدر: «احتفظه».
7- 7_ قواعد الأحکام، ج 2، ص 206، لقطة الحیوان.

و لو علم صاحبه و لو فی جملة قوم منحصرین، فلابد من التخلّص منه و لو بصلح و لا خمس، فإن أبی قال فی التذکرة(1): دفع إلیه خمسه إن لم یعلم زیادته أو ما یغلب [179[ علی ظنّه إن علم زیادته أو نقصانه.

و لو علم قدره کالربع و الثلث وجب إخراجه أجمع صدقة لا خمسا، و لو علم قدره جملة، لا تفصیلا، فإن علم أ نّه یزید عن(2) الخمس خمّسه و تصدّق بالزائد و لو ظنا. و یحمل قویا کون الجمیع صدقة.

و لو علم نقصانه عنه، اقتصر علی ما یتیقّن به البراءة صدقة علی الظاهر و خمسا فی وجه، و هو أحوط، و لو کان الحلال الخلیط مما یجب فیه الخمس، خمّسه بعد ذلک بحسبه و لو تبیّن المالک بعد إخراج الخمس ففی الضمان له وجهان أجودهما ذلک.(3)

و فی صرفه: و یجب علی الصائغ الصدقة به مع جهل أربابه بکل وجه. و لو علمهم فی محصورین وجب التخلّص منهم، و لو بالصلح مع جهل حق کل واحد بخصوصه و یتخیّر مع الجهل بین الصدقة بعینه و قیمته. و الأقرب الضمان لو ظهروا و لم یرضوا بها أی بالصدقة لعموم الأدلة الدالة علی ضمان ما أخذت الید، خرج منه ما إذا رضوا أو استمرّ الاشتباه فیبقی الباقی.

و وجه العدم إذن الشارع له فی الصدقة، فلا یتعقب الضمان، و مصرف هذه الصدقة الفقراء و المساکین و یلحق بها شابهها من الصنائع الموجبة لتخلف أثر المال، کالحدادة و الطحن و الخیاطة.

و لو کان بعضهم معلوما وجب الخروج من حقة، و علی هذا یجب التخلّص من کل غریم یعلمه، و لذلک تحقق(4) عند الفراغ من عمل کل واحد، فلو أخّر حتی صار مجهولا أثم بالتأخیر، و لزمه حکم ما سبق.(5)

و فی دیونه: و لو جهله و یئس منه، تصدّق به عنه فی المشهور.

و قیل: یتعیّن دفعه إلی الحاکم، لأنّ الصدقة تصرف فی مال الغیر بغیر إذنه، و یضعف

ص :152


1- 1_ تذکرة الفقهاء، ج 5، ص 422، الحلال إذا اختلط بالحرام و لم یتمیّز و لاعرف مقدار الحرام.
2- 2_ فی المصدر: «علی».
3- 3_ الروضة البهیة، ج 2، ص 67 _ 68، الحلال المختلط بالحرام.
4- 4_ فی المصدر: «و ذلک یتحقق»، بدل «و لذلک تحقق».
5- 5_ الروضة البهیة، ج 3، ص 386 _ 387، الفصل الخامس: فی بیع الصرف.

بأ نّه إحسان [180] محض إلیه، لأنّه إن ظهر و لم یرض بها ضمن له عوضها و إلاّ فهی أنفع من بقاء العین المعزولة المعرضة لتلفها بغیر تفریط المسقط لحقه. و الأقوی التخییر بین الصدقة و الدفع إلی الحاکم و إبقاؤه فی یده.(1)

و فی لقطته: فإن لم یجد صاحبها باعها و تصدّق بثمنها و ضمن إن لم یرض المالک علی الأقوی، و له إبقاؤها بغیر بیع، و إبقاء ثمنها أمانة إلی أن یظهر المالک أو یئس(2) منه، و لا ضمان حینئذ إن جاز أخذها کما یظهر من العبارة، و الذی صرح به غیره عدم جواز أخذ(3) شیء من العمران و لکن لو فعل لزمه هذا الحکم فی الشاة.

و کیف کان فلیس له تملکها مع الضمان علی الأقوی، للأصل و ظاهر النص و الفتوی عدم وجوب التعریف حینئذ، و غیر الشاة یجب مع أخذه تعریفه سنة کغیره من المال أو یحفظه لمالکه من غیر تعریف أو یدفعه إلی الحاکم.(4)

و فیه: فی لقطة المال کلام طویل نافع.(5)

[قول الفیض الکاشانی فی مفاتیح الشرائع]

و فی المفاتیح: و یجب فی الحلال المختلط بالحرام غیر معلوم القدر و لا الصاحب علی المشهور، للخبرین، فیحل الباقی إن لم یعلم زیادته علی الخمس، و معه یتصدّق بها بعده کذا قالوه، و لم یذکره القدیمان(6) و المفید، و الأولی أن یتصدّق بما تیقّن انتفاؤه عنه علی الفقراء بعد الیأس عن العلم بالمالک و له أن یتصدّق بالخمس منه لما ورد فی مثله فی عدة أخبار: «تصدّق بخمس مالک، فإن اللّه عزّوجل رضی من الأشیاء بالخمس و سائر المال لک حلال»(7).(8)

و فی دیونه: و إن لم یعرف صاحبه اجتهد فی طلبه، و قیل: مع الیأس یتصدّق عنه کما فی الخبر: «و ینوی القضاء [181] مع الظفر».(9)

ص :153


1- 1_ نفس المصدر، ج 4، ص 18، کتاب الدین.
2- 2_ فی المصدر: «ییأس».
3- 3_ فی المصدر: «الأخذ».
4- 4_ الروضة البهیة، ج 7، ص 89 _ 90، الفصل الثانی: فی لقطة الحیوان.
5- 5_ نفس المصدر، ص 92، الفصل الثالث: فی لقطة المال.
6- 6_ هما ابن الجنید و ابن أبی عقیل.
7- 7_ الکافی، ج 5، ص 125، باب المکاسب الحرام، ح 5؛ تهذیب الأحکام، ج 6، ص 368 _ 369، باب المکاسب، ح 186.
8- 8_ مفاتیح الشرائع، ج 1، ص 226 _ 227، وجوب الخمس فی الحلال المختلط بالحرام.

و فی آخر: «و هو کسبیل مالک، فإن جاء طالب أعطیه»(1)، قیل: و یجب العزل عند الوفاة و الوصیة به لیتمیّز الحق و البعد عن تصرّف الورثة فیه.

و فی الخبر: «فإن حدث بک حدث فأوصی به إن جاء له طالب أن یدفع إلیه».(2)

و فی آخر: «تطلب له وارثا(3) و إلاّ فهو کسبیل مالک، ثم قال: ما عسی أن یصنع بها، ثم قال: یوصی بها فإن جاء لها طالب و إلاّ فهی کسبیل مالک».(4)

و الشیخ علی وجوب العزل مع الیأس و إن لم یحضر الوفاة، و حمل علی استبقاء ما یساوی الدین، و فی الصحیح: «أطلبه، قال: و قد طال فأصدق عنه؟ قال: أطلبه».(5)

و فی صحیح آخر: «لاجناح علیه بعد أن یعلم اللّه أن نیته الأداء»(6).(7)

و فی ودیعته: و لو کان غاصبا لها یمنع منها و ینکر و یعبد علی صاحبها إن عرف، و إن جهل عرف سنة ثم جاز التصدّق بها، و یضمن مع کراهة صاحبها علی المشهور للخبر، خلافا للحلی(8) حیث أوجب ردّها إلی إمام المسلمین، و مع التعذر یبقی أمانة ثم یوصی بها إلی عدل إلی حین التمکن من المستحق، و قواه فی المختلف.(9)

و المفید(10) أوجب إخراج الخمس قبل التصدّق و لم یذکر التعریف و تبعه الدیلمی، أما التملک بعد التعریف فلم یذکره أحد و إن جعل فی الروایة کاللقطة.(11)

و فی لقطته: و إن کان شاة ففی الخبر: «أ نّه یحبسها عنده ثلاثة أیام و یعرف فإن لم

ص :154


1- 1_ لم نعثر علیه.
2- 2_ من لایحضره الفقیه، ج 4، ص 331، باب میراث المفقود، حدیث 5708؛ وسائل الشیعة، ج 26، ص 301، باب حکم میراث المفقود، ح 10، و فیهما: «أعطیته».
3- 3_ الکافی، ج 7، ص 153، باب میراث المفقود، ح 1؛ الإستبصار، ج 4، ص 197، باب میراث المفقود الذی لایعرف له وارث، ح 3.
4- 4_ فی المصادر: + «فإن وجدت له وارثا».
5- 5_ تهذیب الأحکام، ج 7، ص 177، باب الرهون، ح 38؛ وسائل الشیعة، ج 26، ص 254، باب حکم ما تعذر إیصال مال من لا وارث له، ح 7.
6- 6_ تهذیب الأحکام، ج 6، ص 188، کتاب الدیون، ح 21؛ وسائل الشیعة، ج 18، ص 362، باب أنّ من کان علیه دین لغائب وجب علیه نیة القضاء، ج 2.
7- 7_ تهذیب الأحکام، ج 6، ص 188، باب الدیون و أحکامها، ح 20؛ وسائل الشیعة، ج 18، ج 18، ص 362، باب أنّ من کان علیه دین لغائب وجب علیه نیة القضاء، ح 1.
8- 8_ مفاتیح الشرائع، ج 3، ص 129، وجوب نیة أداء الدین و المبادرة إلیه.
9- 9_ السرائر، ج 4، ص 84، باب الودیعة.
10- 10_ مختلف الشیعة، ج 6، ص 60، ودیعة الظالم و أحکامها.
11- 11_ المقنعة، ص 627، باب الودیعة.

یأت صاحبها باعها و تصدّق بثمنها»(1)؛ و إن کان أعم من الموجود فی العمران لکنه حمل علیه جمعا.

و لو ظهر المالک و لم یرض بالصدقة ففی الضمان [182] وجهان و یحتمل فی غیر الشاة، بل مطلقا التعریف سنة، ثم التصدّق أو التملک کغیر الحیوان من الأموال عملا بالعموم.(2)

[قول الشیخ الطوسی فی النهایة]

و فی النهایة: و إذا حصل مع الإنسان مال قد اختلط الحلال بالحرام و لایتمیّز له و أراد تطهیره، أخرج منه الخمس و حل له التصرف فی الباقی. و إن تمیّز له الحرام وجب علیه إخراجه و ردّه إلی أربابه؛ و من ورث مالا ممن یعلم أ نّه کان یجمعه من وجوه محظورة، مثل الربا و الغصب و ما یجری مجراهما و ما(3) یتمیّز له المغصوب [منه] و لا الربا، أخرج منه الخمس و استعمل الباقی، و حل له التصرف فیه.(4)

و فی صرفه: و لا یجوز بیع تراب الصیاغة، فإن بیع کان ثمنه للفقراء و المساکین یتصدّق به علیهم، لأنّ ذلک لأربابه الذین لایتمیّزون.(5)

و فی ودیعته: و علیه أن یرّدها إلی أربابها إن عرفهم؛ فإن لم یعرفهم عرّفها حولا کما تعرف اللقطة، فإن جاء صاحبها و إلاّ تصدّق بها عنه.(6)

و فی دیونه: فإن لم یظفر به، تصدّق به عنه، و لیس علیه شیء.(7)

و فی لقطته: و أمّا الذی یجده فی غیر الحرم، فیلزمه أیضا أن یعرّفه سنة؛ فإن جاء صاحبه ردّ علیه؛ و إن لم یجئ، کان کسبیل ماله، و یجوز له التصرف فیه؛ إلاّ أ نّه یکون ضامنا له متی جاء صاحبه وجب علیه ردّه؛ فإن تصدّق به عنه، لزمه أن یغرمه له متی جاء،

ص :155


1- 1 _ تهذیب الأحکام، ج 6، ص 397، باب اللقطة والضالة، ح 36؛ وسائل الشیعة، ج 25، ص 459، باب حکم التقاط الشاة و الدابة، ح 6.
2- 2_ مفاتیح الشرائع، ج 3، ص 183، حکم ما یوجد من الحیوان فی العمران.
3- 3_ فی المصدر: «لم».
4- 4_ النهایة، ص 197، باب الخمس و الغنائم.
5- 5_ نفس المصدر، ص 383، باب الصرف و أحکامه.
6- 6_ نفس المصدر، ص 436، باب الودیعة و العاریة.
7- 7_ نفس المصدر، ص 307، باب وجوب قضاء الدین إلی الحی والمیت.

إلاّ أن یشاء صاحب المال أن یکون الأجر له، فیحتسب له بذلک عند اللّه.(1)

[قول ابن إدریس الحلی فی السرائر]

و فی السرائر: و إذا اختلط المال الحرام بالحلال، حکم فیه بحکم الأغلب، فإن کان الغالب حراما احتاط فی إخراج الحرام منه، فإن لم یتمیّز له، أخرج الخمس و صار الباقی و التصرف فیه مباحا؛ و کذلک إن ورث ما لم(2) یعلم أنّ صاحبه جمع بعضه من جهات محظورة من غصب و ربا و غیر ذلک، و لم یعلم مقداره، أخرج خمسه(3) و استعمل الباقی استعمالا مباحا.

فإن غلب فی ظنه أو علم أنّ الأکثر حرام، اختلط فی إخراج الحرام منه؛ هذا إذا لم یتمیّز له الحرام، فإن تمیّز له بعینه أو بمقداره، وجب إخراجه قلیلا کان أو کثیرا و لا یجب علیه إخراج الخمس منه و یردّه إلی أربابه إذا تمیّزوا، فإن لم یتمیّزوا جدّ فی طلبهم و طلب وارثهم(4)، فإن لم یجدهم و قطع علی انقراضهم، سلّمه إلی إمام المسلمین، فإنّه ماله إن کان ظاهرا، أو حفظه علیه إن کان مستترا و غائبا من أعدائه.

و قد روی أ نّه یتصدّق به عنهم(5).(6)

و فی لقطته: و من وجد [شیئا] فی الحرم، فلایجوز له أخذه، فإن أخذه فلیعرّفه سنة، فإن جاء صاحبه و إلاّ تصدّق به عنه، و کان ضامنا إذا جاء صاحبه و لم یرض بفعله، و إذا وجد فی غیر الحرم فلیعرّفه سنة.(7) ثم هو کسبیل ماله یعمل به ما شاء، إلاّ أ نّه ضامن إذا جاء صاحبه؛ هذا آخر کلام شیخنا(8) فی الباب المشار إلیها و هو الحق الیقین، لأنّه مال الغیر، و الرسول صلی الله علیه و آله قال: «لایحل مال امرئ مسلم إلاّ عن طیب نفس منه»(9) و هذا ما

ص :156


1- 1_ نفس المصدر، ص 320، باب اللقطة و الضالة.
2- 2_ فی المصدر: «ما لا»، بدل «ما لم».
3- 3_ فی المصدر: «الخمس».
4- 4_ فی المصدر: «ورّاثهم».
5- 5_ الکافی، ج 5، ص 125، باب المکاسب الحرام، ح 5؛ وسائل الشیعة، ج 9، ص 506، باب وجوب الخمس فی الحلال إذا اختلط بالحرام، ح 4.
6- 6_ السرائر، ج 2، ص 209 _ 210، باب الخمس و الغنائم.
7- 7_ فی المخطوطة تکرر جملة: «فإن جاء صاحبه و إلاّ تصدّق به عنه و کان ضامنا إذا جاء صاحبه و لم یرض بفعله و إذا وجد فی غیر الحرم فلیعرّفه سنة».
8- 8_ النهایة، ص 197، باب الخمس و الغنائم.
9- 9_ عوالی اللئالی، ج 3، ص 473، باب الغصب.

طابت نفسه بالصدقة عنه.

و أما الذی یجده فی غیر الحرم، فیلزمه أیضا تعریفه(1) سنة، فإن جاء صاحبه رد علیه و إن لم یجئ کان کسبیل ماله [بعد السنة] و التعریف فیها و یجوز له التصرف فیه بسائر أنواع التصرفات إلاّ أ نّه یکون ضامنا له بقیمته بعد السنة، متی جاء صاحبه وجب [184 [ردّه علیه، فإن تصدّق به عنه لزمه أیضا أن یغرمه له متی جاء صاحبه(2) إلاّ أن یشاء صاحبه أن یکون له الأجر و یرضی بذلک فیحتسب له بذلک عند اللّه تعالی.

و جمیع النماء المنفصل و المتصل بعد الحول فی هذا الضرب یکون لمن وجدها دون صاحبها، لأ نّها بعد الحول صارت کسبیل ماله و لصاحبها قیمتها فحسب، فهو فی هذا الضرب بین خیرتین، بین أن یتصدّق بها بعد السنة _ و یکون ضامنا لقیمتها بعد الحول إذا جاء صاحبها و لم یرض بفعله _ و بین أن یجعلها کسبیل ماله و یضمن قیمتها لصاحبها بعد السنة و التعریف.

و إلی هذا یذهب شیخنا فی مسائل خلافه(3) إلی أنّ لقطة غیر الحرم، یعرفها سنة، ثم هو مخیّر بعد السنة بین ثلاثة أشیاء، بین أن یحفظها علی صاحبها، و بین أن یتصدّق بها عنه _ و یکون ضامنا إن لم یرض صاحبها بذلک _ و بین أن یتملّکها و یتصرّف فیها، و علیه ضمانها إذا جاء صاحبها.

و هذا مذهب الشافعی و أبی حنیفة اختاره هاهنا، لأنّ بینهما خلافا فی لقطة الفقیر و الغنی و الصحیح الحق الیقین، إجماع أصحابنا علی أ نّه بعد السنة یکون کسبیل ماله أو یتصدّق بها بشرط الضمان و لم یقولوا هو بالخیار بعد السنة فی حفظها [علی صاحبها].

و شیخنا أبوجعفر فی الجزء الأول فی مسائل خلافه(4) و مبسوطه(5) قال: مسألة: إذا وجد نصابا من الأثمان أو غیرها من المواشی عرّفها سنة، ثم هو کسبیل ماله و ملکه، فإذا حال بعد ذلک علیه حول و أحوال لزمته زکاته، لأ نّه مالکه و إن کان ضامنا لها، و أما صاحبه فلا زکاة علیه، لأنّ مال الغائب [185] الذی لایتمکّن منه، لا زکاة فیه.

ص :157


1- 1_ المخطوطة: «تعرفه»، و ما أدرجنا من المصدر.
2- 2_ فی المصدر: _ «صاحبه».
3- 3_ الخلاف، ج 3، ص 577، أنواع اللقطة.
4- 4_ نفس المصدر، ج 2، ص 111 _ 112، حکم الزکاة فی اللقطة.
5- 5_ المبسوط، ج 1، ص 226، مال التجارة هل فیه زکاة أم لا؟

و قال الشافعی(1): إذا کان بعد سنة هل تدخل فی ملکه بغیر اختیاره؟ علی قولین: أحدهما و هو المذهب: أ نّه لایملکها إلاّ باختیاره.

و الثانی: یدخل بغیر اختیاره، فإذا قال: لایملکها إلاّ باختیاره، فإذا ملکها فإن کان من الأثمان یجب مثلها فی ذمته و إن کانت ماشیة وجب قیمتها فی ذمته، فأمّا الزکاة فإذا حال الحول من حین التقط، فلا زکاة فیها لأنّه أمین، و أما صاحب المال فله مال لایعلم موضعه علی قولین مثل الغصب.

و أما الحول فإنّه لا(2) یملکها فهی أمانة أبدا فی یده، و رب المال علی قولین مثل الضالة، و إذا ملکها الملتقط و جاء الحول فهی کرجل له ألف و علیه ألف، فإن قال: الدین یمنع فهاهنا یمنع، فإن قال: لا یمنع فهاهنا لایمنع إذا لم یکن له مال سواه بقدره، فإن کان له سواه لزمته زکاته، و رب المال علی قولین کالضالة و الغصوب.

قال: دلیلنا ما روی عنهم علیهم السلام أ نّهم قالوا: لقطة غیر الحرم یعرّفها سنة، ثم هو کسبیل ماله(3)، و سبیل ماله أن یجب فیه الزکاة، قال: فبهذا الظاهر یجب فیه الزکاة. هذا آخر کلام شیخنا فی مسائل الخلاف، فی الجزء الأول فی کتاب الزکاة.

فلو کان بعد السنة لایدخل فی(4) ملکه و هو مخیّر بین ثلاث، خیّر علی ما قاله فی الجزء الثانی فی کتاب اللقطة فی مسائل الخلاف، لمّا وجبت علیه الزکاة بعد السنة و التعریف و حول الحول بعد ذلک و استدلاله بأن قال: دلیلنا ما روی عنهم علیهم السلام أنّهم قالوا: لقطة غیر الحرم یعرّفها سنة [186 [ثم هی کسبیل ماله.

و ما قالوا یکون مخیرا بعد السنة بین ثلاث خیّر علی ما یذهب الشافعی إلیه فی أحد قولیه، و أیضا من قال بهذا القول لایوجب التعریف و إنّما یوجب التعریف حتی یملّکها، فأما إذا لم یرد أن یتملّکها، فلایجب علیه التعریف و لا خلاف بین أصحابنا فی وجوب التعریف فی هذه السنة .

فدلّ هذا أجمع أنّ الذی اختاره شیخنا فی الجزء الثانی مذهب الشافعی و أن مذهبنا

ص :158


1- 1_ المجموع، ج 15، ص 267، کتاب اللقطة.
2- 2_ فی المصدر: «فإن لم»، بدل «فإنّه لا».
3- 3_ الکافی، ج 5، ص 137، باب اللقطة و الضالة، ح 2؛ تهذیب الأحکام، ج 6، ص 389، باب اللقطة و الضالة، ح 1، و فیهما: «عن أبی عبداللّه علیه السلام أ نّه قال فی اللقطة: یعرّفها سنة ثم هی کسائر ماله».
4- 4_ فی المخطوطة: + «ملکها».

و قول أصحابنا و روایاتهم بخلاف ذلک.(1)

و فی دیونه: و من کان علیه دین وجب علیه أن ینوی قضاءه علی ما قدّمناه، فإن حضرته الوفاة، سلّمه إلی من یثق بدیانته و جعله وصیه فی تسلیمه إلی صاحبه.

فإن مات من له الدین، سلّمه إلی ورثته، فإن لم یعلم [له] وارثا اجتهد فی طلبه(2)، فإن لم یجده سلّمه إلی الحاکم، فإن قطع علی أ نّه لا وارث له کان لإمام المسلمین.

و قد روی أ نّه إذا لم یظفر بوارث له، تصدّق به عنه و لیس علیه شیء(3) أورد ذلک شیخنا أبوجعفر فی نهایته(4) من طریق الخبر إیرادا لا اعتقادا، لأنّ الصدقة لا دلیل علیها من کتاب و لا سنة مقطوع بها و لا إجماع، بل الإجماع و الأصول المقررة(5) لمذهبنا تشهد بأن الإمام یستحق میراث من لا وارث له.(6)

و فی صرفه: و لایجوز بیع تراب الصیاغة، فإن بیع کان ثمنه للفقراء و المساکین، یتصدّق به علیهم، لأنّ ذلک لأربابه الذین لایتمیّزون.

فإن تمیّزوا ردّ علیهم أموالهم و اصطلحوا فیما بینهم ما رواه أصحابنا و وجد فی روایاتهم.(7)

و فی ودیعته: و إذا علم المودَع أنّ المودِع لایملک الودیعة، لم یجز ردّها علیه(8) مع الاختیار، بل یلزمه ردّ ذلک إلی مستحقه إن عرفه بعینه، فإن لم یعرفه بعینه، تعیّن(9) له حملها إلی [187] الإمام العادل، فإن لم یتمکّن لزمه الحفظ بنفسه من حیاته و من(10) یثق إلیه فی ذلک بعد وفاته إلی حین التمکّن من المستحق.

و من أصحابنا من قال: تکون و الحال هذه فی الحکم کاللقطة علی ما روی فی بعض الروایات و الأول أحوط.

و إذا(11) کانت الودیعة من حلال و حرام لایتمیّز أحدهما من الآخر، لزم ردّ جمیعها إلی

ص :159


1- 1_ السرائر، ج 3، ص 142 _ 145، باب اللقطة.
2- 2_ فی المخطوطة: «طلبته» و ما أدرجناه من المصدر.
3- 3_ أنظر: وسائل الشیعة، ج 26، ص 23، باب أنّ الکافر یرث الکافر إذا لم یکن وارث مسلم.
4- 4_ النهایة، ص 307، باب وجوب قضاء الدین إلی الحی و المیت.
5- 5_ فی المخطوطة: «مقرّرة».
6- 6_ السرائر، ج 2، ص 37، إذا غاب الدائن.
7- 7_ نفس المصدر، ج 3، ص 384، باب الصرف و أحکامه.
8- 8_ فی المخطوطة: «علیها».
9- 9_ فی المصدر: «فإن لم یتعیّن»، بدل «فإن لم یعرفه بعینه تعیّن».
10- 10_ فی المصدر: «بمن».
11- 11_ فی المصدر: «إن».

المودِع متی طلبها بدلیل إجماع أصحابنا.(1)

[قول یحیی بن سعید الحلی فی الجامع للشرائع]

و فی الجامع: الخمس واجب فی مال اختلط حرامه بحلاله و لم یتعیّن صاحب الحرام و لا قدره، فإن تعیّن صاحبه صولح، و إن تعیّن قدره فقط تصدّق به عنه.(2)

و فی صرفه: و روی(3) فی تراب الصیاغة إن أمکن استحلاله من صاحبه فعل، فإن کان یتهمه إن أخبر، بیع بطعام و شبهه و یصدّق به بایعه إما له أو علی محتاج من أهله و غیرهم.(4)

و فی دیونه: و إذا استدان ممن لایعرفه و غاب أو غصب منه تصدّق به عنه، فإن عرفه نوی قضاه، فإن حضره الموت وصی إلی ثقة به و اجتهد الوصی فی طلبه، فإن مات طلب وارثه، فإن لم یجده تصدّق به عنه.(5)

و فی ودیعته: فإن أودع مغصوبا یعرف ربّه وجب ردّه علیه، فإن لم یفعل مع الإمکان ضمن له، فإن لم یمکّنه، فلا ضمان علیه. فإن لم یعرف ربّه عرّفه حولا، فإن جاء صاحبه فیه و إلاّ تصدّق به، فإذا جاء صاحبه خیّره بین الأجر و الغرم و إن کان مختلطا بمال المودِع کالدهن و شبهه ردّه علی المودِع.(6)

و فی لقطته: و تدخل فی ملکه بعد الحول و علیه ضمانها، فإن تصدّق بها ضمنها لصاحبها إلاّ أن [یشاء صاحبها أن(7)] یکون الأجر له و لا یکون أمانة بعد حول التعریف.(8)[188]

ص :160


1- 1_ السرائر، ج 2، ص 435 _ 436، باب الودیعة، أحکام الودیعة.
2- 2_ الجامع للشرائع، ص 148 _ 149، فی الخمس و الأنفال و قسمتها.
3- 3_ وسائل الشیعة، ج 18، ص 202، باب استحباب بیع تراب الصیاغة من الذهب والفضة بهما أو بغیرهما و الصدقة بثمنه، ح 2، و نص الروایة هکذا: «عن علی بن میمون الصائغ، قال: سألت أباعبداللّه علیه السلام عما یکنس من التراب فأبیعه فما أصنع به؟ قال: تصدّق به فإمّا لک و إمّا لأهله، قال: قلت: فإنّ فیه ذهبا و فضة و حدیداً فبأی شیء أبیعه؟ قال: بعه بطعام، قلت: فإن کان لی قرابة محتاج أعطیته منه؟ قال: نعم».
4- 4_ الجامع للشرائع، ص 252، فی الربا و الصرف.
5- 5_ نفس المصدر، ص 284، تعریف الدین.
6- 6_ نفس المصدر، ص 329، تعریف الودیعة.
7- 7_ ما بین المعقوفتین أثبتناه من المصدر.
8- 8_ الجامع للشرائع، ص 354، ما إذا وجد اللقیط فی الحل.

[قول ابی الصلاح الحلبی فی الکافی]

و فی الکافی: و کل ما اختلط حلاله بحرامه و لم یتمیّز أحدهما من الآخر و لاتعیّن له مستحقه.(1)

و فی ودیعته: و إن لم یخلف المودع وارثا فهی من مال الأنفال.

و إن کان المودع لایملک الودیعة أو لا یصح منه الایداع(2) کالغاصب و الکافر الحربی، فعلی المودِع أن یحمل ما أودعه الحربی إلی سلطان الإسلام العادل علیه السلام و یرد المغصوب إلی مستحقه، فإن لم یتعیّن له و لا من ینوب منابه، حملها إلی الإمام العادل، فإن تعذّر ذلک فی المسألتین، فعلی المودع حفظ الودیعة إلی حین التمکّن من إیصالها إلی مستحق ذلک و الوصیة بها إلی من یقوم مقامه فیها و لایجوز ردّها إلی المودع مع الاختیار.

فإن کانت الودیعة مختلطة بحلال و حرام و یتمیّز أحدهما من الآخر، فعلی المودَع ردّ الحرام إلی أهله إن عرّفهم و إلاّ صنع ما رسّمناه و الحلال إلی المودع، فإن لم یتمیز له الحلال من الحرام فهی أمانة للمودع یجب ردّها متی طلبها.(3)

و فی لقطته: و إذا حضر(4) صاحب اللقطة و قد تصرّف فیها الملتقط، فعلیه ردّ مثلها أو قیمتها إن کان تصرّفه بعد التعریف(5) و ان کان قبله ردّ معها ما أفادت من ربح، فإن کانت قد تصدّق بها، فهو بالخیار بین إمضاء الصدقة و له ثوابها و بین الرجوع علیه بها و یکون ثواب الصدقة له دونه.(6)

[قول فاضل الآبی فی کشف الرموز]

و فی کشف الرموز فی ودیعته: قال دام ظلّه: «و لو جهله _ أی مالکها _ عرّفها کاللقطة حولا، فإن وجده و إلاّ تصدّق بها عن المالک».

أقول: أمّا(7) التعریف لأنّه مال حصل فی یده و مالکه غیر معین الشخص، و کل من حصل فی یده مال الغیر و لا یعرفه یجب تعریفه، أما المقدمة الأولی فمسلّمة، و أمّا الثانیة

ص :161


1- 1_ الکافی فی الفقه، ص 170، الخمس.
2- 2_ فی المخطوطة: «ایداع».
3- 3_ الکافی فی الفقه، ص 231 _ 232، فصل: فی الودیعة.
4- 4_ فی المخطوطة: «جاء».
5- 5_ فی المخطوطة: «التصرف».
6- 6_ الکافی فی الفقه، ص 351، اللقطة.
7- 7_ فی المخطوطة: + «وجوب».

فللحذر من إضاعة المال المنهی [عنها] شرعا.

و أمّا التصدّق مع عدم الوجدان، فمستنده ما رواه سلیمان بن داود، عن حفص بن غیاث، عن أبی عبداللّه علیه السلام «فی لص أودع رجلا متاعا، قال: لا یرد [علیه] و یرد إلی صاحبه إن أمکن، و إلاّ تصدّق بها، فإن جاء بعد ذلک خیّره بین الأجر(1) و الغرم»(2)، هذا اختیار شیخنا و(3) الشیخ أبی جعفر [189] و اتباعه و به افتی.

و قال المفید(4) و سلاّر(5): یتصدّق بخمسها علی مستحق الخمس و الباقی علی فقراء المؤمنین و لست أعرف منشأ التفصیل.

و أما المتأخر أعرض عن التصدّق و ذهب إلی حملها إلی الإمام المسلمین کاللقطة.(6)

و فی لقطته: قال دام ظله: «و ما کان أزید، فإن وجده فی الحرم کره أخذه و قیل: یحرم إلی آخره».

قال الشیخ فی النهایة(7): لقطة الحرم لا یجوز أخذها؛ و قال فی الخلاف(8): یجوز أخذها و یجب تعریفها و یظهر مثل ذلک من کلام المفید(9) و ابن بابویه فی المقنع(10) و سلاّر.(11)

و قال علی بن بابویه فی رسالته:(12) و الأفضل أن یترک لقطة الحرم.

و مستند النهایة ما روی عنه أبی بصیر، عن علی بن أبی حمزة، عن العبد الصالح موسی بن جعفر علیهماالسلام ، عن رجل وجد دینارا فی الحرم فأخذه، قال: «بئس ما صنع ما کان ینبغی له أن یأخذه، قال: قلت: ابتلی بذلک، قال: تعرفه، قلت: فإنّه قد عرّفه فلم یجد له باغیا. قال: یرجع إلی بلده، فیتصدّق به علی أهل بیت من المسلمین، فإن جاء صاحبه(13) فهو له ضامن».(14)

ص :162


1- 1_ فی المصدر: «الأجرة».
2- 2_ الکافی، ج 5، ص 308، باب النوادر من کتاب المعیشة، ح 21، باختلاف یسیر.
3- 3_ فی المصدر: _ «شیخنا و».
4- 4_ المقنعة، ص 627، باب الودیعة.
5- 5_ المراسم، ص 197، ذکر أحکام الودیعة.
6- 6_ کشف الرموز، ج 2، ص 25، حکم ما لو اختلطت بمال الودع.
7- 7_ النهایة، ص 320، باب اللقطة والضالة.
8- 8_ الخلاف، ج 3، ص 585، حکم لقطة الحرم، مسألة 12.
9- 9_ المقنعة، ص 646، باب اللقطة.
10- 10_ المقنع، ص 380، أحکام اللقطة فی الحرم و غیره.
11- 11_ المراسم، ص 209، ذکر اللقطة.
12- 12_ فقه الرضا، ص 266، باب اللقطة.
13- 13_ فی المصدر: «طالبه».
14- 14_ تهذیب الأحکام، ج 6، ص 395، باب اللقطة و الضالة، ح 30.

و مستند الخلاف ما روی عن النبی صلی الله علیه و آله أ نّه قال: «لاتحل لقطة الحرم إلاّ لمنشد»(1)، یعنی لمعرّف و الوجه الکراهیة توفیقا بین الروایات.

و علی التقدیرات، لایحل تملّکها و یجب التعریف حولا، فإن لم یجد صاحبها، إمّا أن یستبقیها أمانة أو یتصدّق عنه.

و هل یضمن لو لم یرض الصاحب بالصدقة؟ فیه قولان، قال فی باب اللقطة من النهایة(2) و المفید فی المقنعة:(3) یتصدّق و لا شیء علیه و هو تمسک(4) بأ نّه تصرّف مأذون فیه شرعا، فالضمان منفی بالأصل إلاّ فی موضع الدلالة و اختاره [190] ابن البراج فی المهذب(5) و سلار فی رسالته.(6)

و ذهب فی الخلاف(7) و فی کتاب الحج من النهایة(8) [إلی] أ نّه یتصدّق بها بشرط الضمان و هو فی روایة علی بن أبی حمزة و قد قدّمناها و اختاره المتأخر مستدلاّ بأ نّه مال الغیر، و قال الرسول صلی الله علیه و آله : «لایحل مال امرئ مسلم إلاّ عن طیب نفس منه».(9)

و هو ضعیف لأ نّا سلّمنا أ نّه مال الغیر و لکن إذن الشارع فی التصدّق به، و فی التصرّف(10) الشرعی یسقط الضمان حذرا من الإضرار، فالأشبه هو الأول.(11)

و الجواب عن الروایة أنّ التهجم علی الأموال(12) بخبر الواحد غیر جائز خصوصا فی موضع الخلاف مع کونه ضعیفا(13) فإنّ فی الطریق وهب بن حفص.

فإن قیل: لِمَ فرّقتم بینها و بین لقطة غیر الحرم، فذهبتم إلی ضمانها؟

قلنا: لوجهین، الأول: لاتفاق فقهائنا علیه؛ و الثانی: لوجود الفارق و هو کون لقطة غیر الحرم مجوزة التملک و لا کذا لقطة الحرم.(14)

ص :163


1- 1_ عوالی اللئالی، ج 3، ص 487، باب اللقطة، ح 12.
2- 2_ النهایة، ص 320، باب اللقطة و الضالة.
3- 3_ المقنعة، ص 646، باب اللقطة.
4- 4_ فی المصدر: «التمسک».
5- 5_ المهذب، ج 2، ص 567، أحکام اللقیط و الآبق.
6- 6_ المراسم العلویة، ص 209، ذکر اللقطة.
7- 7_ الخلاف، ج 3، ص 585، حکم لقطة الحرم.
8- 8_ النهایة، ص 284 _ 285، باب آخر من فقه الحج.
9- 9_ وسائل الشیعة، ج 5، ص 120، باب حکم ما لو طابت نفس المالک بالصلاة فی ثوبه أو علی فراشه، ح 1، مع اختلاف یسیر.
10- 10_ فی المخطوطة: «و التصدّق»، بدل «و فی التصرف».
11- 11_ فی المخطوطة: «الإضرار».
12- 12_ فی المخطوطة: «الأول».
13- 13_ فی المصدر: «ضعیف السند»، بدل «ضعیفا».

[قول الصیمری فی غایة المرام]

و فی غایة المرام فی دیونه: قال رحمه الله : «من کان علیه دین و غاب صاحبه عنه إلی آخره».

أقول: ما حکاه المصنف، مذهب الشیخ فی النهایة و هو مشتمل علی أحکام.

الأول: وجوب نیة القضاء.

الثانی: العزل عند الوفاة و هو واجب عند الشیخ و المصنف و أنکره ابن إدریس و ادعی الإجماع علی عدم وجوبه.

الثالث: وجوب الوصیة بدونه(1) و هذا لا خلاف فیه.

الرابع: وجوب الصدقة مع الیأس من الوارث و هو مذهب الشیخ و ابن البراج و اختاره المصنف و أبوالعباس لئلا یتعطّل المال و یخرج عن الانتفاع و لاحتیاج من هو علیه إلی تفریغ الذمة و لا سبیل غیر الصدقة، فإن ظفر [191] بالوارث بعد ذلک قضاه دینه إذا لم یرض بالصدقة.

و قال ابن إدریس(2): یدفعه إلی الحاکم إذا لم یعلم له وارثا، فإن قطع بعدم الوارث کان للإمام و اختاره فخرالدین(3) و المقداد(4) لأنّ الإمام وارث من لا وارث له.

و قال العلاّمة(5): إذا لم یعلم انتفاء الوارث وجب حفظه، _ لأ نّه مال معصوم فیجب حفظه علی مالکه _ ، فإن آیس من وجوده و الظفر به أمکن أن یتصدق به.(6)

و فی ودیعته: قال رحمه الله : «و لو کان الغاصب مزجها بماله، ثم أودع الجمیع فإن أمکن المستودع تمییز المالین، ردّ علیه ماله و منع الآخر و إن [لم] یمکّن تمییزهما(7) وجب اعادتهما علی الغاصب».

أقول: هذه المسألة مخالفة للأصل، لأ نّها تتضمن دفع مال الغیر إلی غیر مالکه مع کونه

ص :164


1- 1_ کشف الرموز، ج 2، ص 410 _ 412، حکم ما کان أزید من الدرهم.
2- 2_ فی المخطوطة: «به»، بدل «بدونه».
3- 3_ السرائر، ج 3، ص 55، باب وجوب قضاء الدین إلی الحی و المیت.
4- 4_ إیضاح الفوائد، ج 2، ص 3، وجوب الاجتهاد فی طلب المدیون.
5- 5_ التنقیح الرائع، ج 2، ص 157، أحکام القرض و ثوابه و مسائله.
6- 6_ مختلف الشیعة، ج 5، ص 374، لو غاب المالک غیبة منقطعة أو مات و لم یعرف له وارث.
7- 7_ غایة المرام، ج 2، ص 126 _ 127، لو شرط الصحاح عوض المکسرة.

غاصبا و هو غیر جائز إلاّ أنّ عمل أکثر الأصحاب علی ذلک.

قال ابن إدریس: و لو کانت الودیعة من حلال و حرام لایتمیز أحدهما عن الآخر، ردّ جمیعها إلی المودع متی طلبها بدلیل إجماع أصحابنا.(1)

فقد ظهر أن المسألة إجماعیة و العلاّمة فی القواعد(2) حکم بما هو فتوی الأصحاب ثم استشکل ذلک.

قال فخرالدین: منشأه من قول الأصحاب، ثم نقل قول ابن ادریس هذا الذی نقلناه، ثم قال: و من أنّه ردّ الغصب إلی الغاصب و هو لایجوز، و الأولی ردّه إلی(3) الحاکم.(4)

هذا کلامه؛ و لا بأس بالعمل علی ما اجتمعت علیه الأصحاب، لأن الإجماع حجة.(5)

و فی لقطته: قال رحمه الله : «لا یملک اللقطة قبل الحول و لو نوی ذلک و لا بعد الحول ما لم یقصد التملک، و قیل: تملّک بعد التعریف [192] حولا و إن لم یقصد، و هو بعید».

أقول: اختلف الأصحاب هنا علی ثلاثة أقوال:

الأول: دخولها فی ملک الملتقط بعد التعریف قهرا بغیر اختیاره و هو مذهب الشیخ فی النهایة(6) و ابن بابویه(7) و ابن إدریس(8)؛ لقول الصادق علیه السلام : «یعرفها سنة فإن جاء لها طالب(9) و إلاّ فهی کسبیل ماله».(10) و الفاء للتعقیب من غیر تراخ، فلو احتاج دخولها فی الملک بعد التعریف إلی نیة لحصل التراخی و هو باطل فلا یفتقر إلی نیة.

الثانی: لایدخل فی ملکه بعد التعریف إلاّ باختیاره و یکفی فیه القصد و إن لم یتلفظ، قاله العلاّمة فی المختلف(11) و اختاره فخرالدین(12) و أبوالعباس و هو المعتمد، أما الافتقار إلی النیة فلأصالة بقاء الملک علی مالکه ما لم یحصل قصد التملک و أما عدم الافتقار إلی اللفظ، فلأنّ النیة من أفعال القلوب فیکفی فیها القصد کسائر النیات.

ص :165


1- 1_ السرائر، ج 4، ص 85، باب الودیعة.
2- 2_ قواعد الأحکام، ج 2، ص 190، الفصل الثالث: أحکام الودیعة.
3- 3_ فی المخطوطة: «علی».
4- 4_ إیضاح الفوائد، ج 2، ص 122، أحکام الودیعة.
5- 5_ غایة المرام، ج 2، ص 287، کتاب الودیعة، لو عیّن له موضع الاحتفاظ.
6- 6_ النهایة، ص 320، باب اللقطة و الضالة.
7- 7_ فقه الرضا علیه السلام ، ص 266، باب اللقطة.
8- 8_ السرائر، ج 3، ص 141، باب اللقطة.
9- 9_ فی المخطوطة: «صاحبها طالب»، بدل «لها طالب»، و فی غایة المرام: «صاحبها»، بدل «لها طالب»، و ما أدرجناه من المصدر.
10- 10_ الإستبصار، ج 3، ص 68، باب اللقطة، ح 3.
11- 11_ مختلف الشیعة، ج 6، ص 101، إناطة تملک اللقطة بعد التعریف بالاختیار.
12- 12_ إیضاح الفوائد، ج 2، ص 157، أحکام لقطة الأموال.

الثالث: لایدخل فی ملکه بعد التعریف إلاّ بالنیة و اللفظ، مثل أن یقول: اخترت تملّکها و هو مذهب الشیخ فی الخلاف(1) و ابن حمزة(2) و أبی الصلاح(3)، للإجماع علی حصول الملک بذلک دون غیره، فلایحصل الملک بدونه.(4)

[قول المقداد السیوری فی التنقیح]

و فی التنقیح: السادس: کل مال حلال اختلط بحرام و تقسیم مسائله أربع:

الأولی: أن یعلم المالک و المقدار، فیوصله إلیه لا غیر.

الثانیة: أن یعلم المالک لا المقدار، فیصالحه.

الثالثة: أن یعلم المقدار لا المالک، فیتصدّق به.

الرابعة: لایعلمهما معا و هو المراد هنا.(5)

و فی دیونه: قوله: «و مع الیأس، قیل: یتصدّق به عنه». [193]

قاله الشیخ و لا یعلم له مستند صریح فی ذلک، فقال ابن ادریس: إذا لم یعلم له وارثا دفعه إلی الحاکم، فإن قطع علی أن لا وارث له، کان للإمام(6)، و هوالحق، لکن علی تقدیر العلم بموته و عدم وارثه یکون للإمام، أما إذا انتفی العلم بذلک فحفظه أولی حتی یظهر خبره أو خبر وارثه.(7)

و فی ودیعته: قوله: «و لو کانت غصبا إلی آخره».

هذا قول الشیخ معتمدا علی روایة حفص بن غیاث، عن الصادق علیه السلام و هو ضعیف، لکن النظر یؤیّد روایته، فإنّه مال المجهول المالک فیکون لقطة فیعمل به ما یعمل بها.

و قال المفید(8) و سلار(9): إذا لم یعرف المالک أخرج خمسها لأربابه و تصدّق بالباقی علی فقراء المؤمنین.

ص :166


1- 1_ الخلاف، ج 3، ص 584، إذا عرّفها سنة لا تدخل فی ملکه إلاّ باختیاره.
2- 2_ انظر: الوسیلة، ص 278، فصل فی بیان اللقطة و الضالة.
3- 3_ انظر: الکافی فی الفقه، ص 351، اللقطة.
4- 4_ غایة المرام، ج 4، ص 158، تملک اللقطة قبل الحول و بعده.
5- 5_ التنقیح الرائع، ج 1، ص 337، فیما یجب الخمس و هو سبعة أشیاء.
6- 6_ السرائر، ج 3، ص 55، باب وجوب قضاء الدین إلی الحی و المیت.
7- 7_ التنقیح الرائع، ج 2، ص 157، حکم القرض و ثوابه و مسائله.
8- 8_ المقنعة، ص 627، باب الودیعة.
9- 9_ المراسم، ص 197، ذکر أحکام الودیعة.

و قال التقی: بل یحملها إلی الإمام العادل، فإن تعذّر فعلیه حفظها إلی حین تمکّنه من إیصالها إلی مستحقها و الوصیة بها إلی من یقوم مقامه و لایجوز ردّها إلی الظالم مع الإختیار، و هو اختیار ابن إدریس و العلاّمة، و هو الأقوی، و کلام المصنف لایدفع هذا القول، لأ نّه: قال تصدّق بها إن شاء و إن(1) لم یشأ عمل کما قاله التقی حتما.

قوله: «و لو کانت مختلطة بمال المودع ردّها علیه إن لم یتمیّز» إذ لو لم یردّها و الحالة هذه لزم منع مال الغیر، و هو باطل.

و استشکله العلاّمة فی القواعد(2) من حیث استلزام ذلک ردّ مال(3) المغصوب إلی الغاصب و هو باطل، و من نقل ابن إدریس(4) الإجماع علی وجوب ردّه إلیه و الأجود إن أمکن الحاکم سلّمه إلیه و إلاّ ردّه إلی الغاصب عملا بالإجماع المذکور، لأن الإجماع المنقول بخبر الواحد حجة.(5)

و فی لقطته: [194] قوله: «و لو تصدّق به بعد الحول».

أمّا هذا اختیار الشیخین فی النهایة(6) و المقنعة(7) و القاضی فی المهذب(8)، لأنّ الصدقة فیها تصرف شرعی بالإجماع، فلا یتعقبه ضمان؛ و قال الشیخ فی الخلاف(9) و ابن إدریس(10) بالضمان.

لروایة ابن أبی حمزة المتقدمة و فیها ضعف، لأنّ فی طریقها وهب بن حفص و هو ضعیف.(11)

قوله: «لا یملک اللقطة إلی آخره».

هنا فواید: الأولی: ذهب الشیخ فی المبسوط(12) و الخلاف(13) و التقی و ابن حمزة(14) إلی

ص :167


1- 1_ فی المصدر: «فإذا»، بدل «و إن».
2- 2_ قواعد الأحکام، ج 2، ص 190، الفصل الثالث: أحکام الودیعة.
3- 3_ فی المصدر: «المال».
4- 4_ السرائر، ج 3، ص 55، باب وجوب قضاء الدین.
5- 5_ التنقیح الرائع، ج 2، ص 243 _ 244، بعض أحکام الودیعة.
6- 6_ النهایة، ص 320، باب اللقطة و الضالة.
7- 7_ المقنعة، ص 646، باب اللقطة.
8- 8_ المهذب، ج 2، ص 567، حکم اللقیط و الآبق.
9- 9_ الخلاف، ج 3، ص 578، أنواع اللقطة.
10- 10_ السرائر، ج 3، ص 143، باب اللقطة.
11- 11_ التنقیح الرائع، ج 4، ص 118، اللقطة تعریفها و أحکامها.
12- 12_ المبسوط، ج 3، ص 323، الکلام فی ضمان اللقطة و أنّها أمانة قبل الحول.

أنّ اللقطة لا تملّک بمجرد انقضاء الحول، بل لابد مع ذلک من نیة التملّک؛ و هو الحق و علیه الفتوی، لأصالة بقاء الملک علی مالکه، فلایخرج عنه إلاّ بدلیل و لیس إلاّ النیة.

و لما رواه محمد بن مسلم عن أحدهما علیهماالسلام قال: سألته عن اللقطة، قال: «لاتقربوها فإن ابتلیت بها فعرّفها سنة، فإن جاء صاحبها و إلاّ فاجعلها(1) فی عرض مالک یجری علیها ما یجری علی مالک إلی أن یجیء الطالب».(2)

قال الشیخ فی النهایة(3) و ابن ادریس(4): یملک بمجرد دخول(5) الحول، لما رواه الحلبی عن الصادق علیه السلام قال: «تعرّفها سنة، فإن جاء لها طالب و إلاّ فهی کسبیل(6) ماله».(7)

و مثله روایة داود بن سرحان عن الصادق علیه السلام (8) و الفاء للتعقیب.

و أجیب عنه بأ نّه قوله: «هی کسبیل ماله» تشبیه و التشبیه لایقتضی الاتفاق فی جمیع الأحکام و إلاّ لکان هو هو و لیس، بل یکفی فی مطلق التشبیه الاتفاق فی بعض الأحکام؛ و هو هنا کذلک فإنّه یشابه ماله فی جواز التصرف بأحد الأمور الثلاثة:

الأول: هل یشترط مع نیة التملک التلفظ باختیار الملک بأن یقول: اخترت تملکها أم لا؟ قال التقی نعم، [195] لأنّ مع اللفظ(9) یحصل الملک یقینا بخلافه مع النیة لا غیر. و به قال الشیخ فی الخلاف.(10)

و الفتوی علی خلافه، بل یکفی مجرد النیة، لأصالة عدم الاشتراط، و لقوله علیه السلام : «و إلاّ فاجعلها فی عرض مالک» و الفاء للتعقیب و لم یذکر اللفظ، فلو شرط لزم تأخیر(11) البیان

ص :168


1- 1_ الخلاف، ج 3، ص 581، إذا عرّفها سنة لاتدخل فی ملکه إلاّ باختیاره.
2- 2_ انظر: الوسیلة، ص 278، فصل فی بیان اللقطة و الضالة.
3- 3_ فی المخطوطة: «اجعلها»، و ما أدرجناه من المصدر.
4- 4_ الکافی ج 5، ص 139، باب اللقطة و الضالة، ح 11؛ تهذیب الأحکام، ج 6، ص 390، باب اللقطة و الضالة، ح 5، باختلاف یسیر.
5- 5_ النهایة، ص 320، باب اللقطة و الضالة.
6- 6_ السرائر، ج 3، ص 143، باب اللقطة.
7- 7_ فی المصدر: «حؤول».
8- 8_ فی المخطوطة: + «مالک».
9- 9_ الاستبصار، ج 3، ص 68، باب اللقطة، ح 3؛ تهذیب الأحکام، ج 6، ص 389، باب اللقطة و الضالة، ح 3.
10- 10_ الاستبصار، ج 3، ص 67، باب اللقطة، ح 1، نص الروایة هکذا: «عن أبی عبداللّه علیه السلام أ نّه قال: فی اللقطة یعرفها سنة، ثم هی کسائر ماله».
11- 11_ فی المخطوطة: «التلفظ»، و ما أدرجناه من المصدر.

عن وقت الحاجة.

الثانی: أ نّه مع نیة التملک هل یثبت فی ذمته ضمانها بمجرد النیة أو یتوقف علی مجیء المالک و مطالبته؟

نقل الشیخ فی المبسوط(1) القولین محتجاً علی الثانی بقوله صلی الله علیه و آله وسلم : «من وجد لقطة فلیشهد ذا عدل ثم لایغیره و لایکتم(2) فإن جاء صاحبها فلیردها و إلاّ فهو مال اللّه یؤتیه من یشاء»(3) و الفتوی علی الأوّل لوجوه:

الأول: أصالة بقاء الملک علی مالکه فتملکه بغیر إذنه موجب لضمانه.

الثانی: قوله صلی الله علیه و آله وسلم : «علی الید ما أخذت حتی تؤدی».(4)

الثالث: أنّ المطالبة تتوقف علی الاستحقاق، فلو علّل الاستحقاق بها، لزم الدور.

و یظهر فائدة القولین فی مسائل:

الأولی: وجوب عزلها من ترکته قبل موته علی الأول و عدمه علی الثانی.

الثانیة: وجوب الوصیة بها علی الأول دون الثانی.

الثالثة: یکون الملتقط مستحقا للزکاة علی الأول لکونه غارما دون الثانی لعدم ثبوت شیء فی ذمته.

الرابعة(5): جواز استثناء قدرها(6) من الربح الذی یجب فیه الخمس لکونه دینا، فیکون من المؤن، فیخمّس الباقی علی الأول و عدم جواز استثنائه علی الثانی.(7)

[قول ابن فهد الحلی فی المهذب البارع]

و فی المهذب البارع فی دیونه: قال: «و مع الیأس قیل: تصدّق به عنه». [196]

أقول: قال الشیخ فی النهایة(8): یجتهد المدیون فی طلب الوارث، فإن لم یظفر به تصدّق

ص :169


1- 1_ المبسوط، ج 3، ص 330 _ 331، رجل فی یده عبد فادعی آخر بأنّ هذا العبد لی.
2- 2_ فی المخطوطة: «و لایکتم و لایغیر»، بدل «ثم لایغیره و لا یکتم».
3- 3_ مستدرک الوسائل، ج 17، ص 127، باب عدم وجوب تعریف اللقطة التی دون درهم، ح 6.
4- 4_ نفس المصدر، ص 88، باب تحریمه (الغصب)، و وجوب ردّ المغصوب إلی مالکه، ح 4.
5- 5_ فی المخطوطة: «الثالث».
6- 6_ فی المخطوطة: «نذرها»، و ما أدرجناه من المصدر.
7- 7_ التنقیح الرائع، ج 4، ص 123 _ 125، مسائل من أحکام اللقطة.
8- 8_ النهایة، ص 307، باب وجوب قضاء الدین إلی الحی و المیت.

به، و تبعه القاضی.(1)

و قال ابن ادریس(2): یدفعه إلی الحاکم إذا لم یعلم له وارثا، فإن قطع علی أ نّه لا وارث له، کان لإمام المسلمین، لأ نّه یستحق میراث من لا وارث له.

و قال العلاّمة(3): إن لم یعلم انتفاء الوارث وجب حفظه، لأ نّه مال معصوم، فیجب حفظه علی مالکه کغیره من الأموال، فإن آیس من وجوده و الظفر به أمکن أن یتصدّق به و ینوی القضاء عند الظفر بالوارث، لئلا یتعطّل المال، إذ لا یجوز التصرف فیه و لا یمکن إیصاله إلی مستحقه.

و فی قوله: «لایجوز التصرف فیه» نظر، لعدم تعیین الدین إلاّ بقبض المستحق له، بل لو قال: لاحتیاجه إلی تفریغ ذمته _ و هو غیر متمکن من إیصاله إلی مستحقه، فشرّع له التصدّق(4) به کاللقطة _ کان أحسن.(5)

و فی اللقطة: الرابعة: لو تصدّق بها بعد الحول فکره المالک، هل یضمن أم لا؟ الشیخ فی الکتابین(6) علی الأول و به قال ابن ادریس(7) و أبو علی(8) و اختاره العلاّمة فی المختلف(9) و المفید(10) و تلمیذه(11) علی الثانی و به قال القاضی(12) و ابن حمزة(13) و اختاره المصنف.(14)

و للشیخ فی النهایة القولان: فالأول اختیاره فی باب الحج(15) و الثانی فی اللقطة(16)، احتج الأولون بعموم ضمان الید، لقوله علیه السلام : «علی الید ما أخذت حتی تؤدی» و لأ نّه

ص :170


1- 1_ انظر: المختلف، ج 5، ص 374، الفصل الأوّل فی الدین، لو غاب المالک غیبة منقطعة، قال بعد نقل قول الشیخ: و تبعه ابن البراج.
2- 2_ السرائر، ج 3، ص 55، باب وجوب قضاء الدین إلی الحی و المیت.
3- 3_ مختلف الشیعة، ج 5، ص 374، الفصل الأول: فی الدین، لوغاب المالک غیبة منقطعة.
4- 4_ فی المخطوطة: «التصرف».
5- 5_ المهذب البارع، ج 2، ص 483، القسم الثانی: فی القرض.
6- 6_ المبسوط، ج 3، ص 321، کتاب اللقطة؛ الخلاف، ج 3، ص 578، أنواع اللقطة.
7- 7_ السرائر، ج 3، ص 141، باب اللقطة.
8- 8_ انظر المختلف، ج 6، ص 80، الفصل الثالث: فی اللقطة.
9- 9_ نفس المصدر، ج 6، ص 80، الفصل الثالث: فی اللقطة.
10- 10_ المقنعة، ص 99، باب اللقطة.
11- 11_ المراسم، ص 206، س 19، ذکر اللقطة.
12- 12_ المهذب، ص 567، کتاب اللقطة.
13- 13_ الوسیلة، ص 278، فصل فی بیان اللقطة و الضالة.
14- 14_ المختصر النافع، ص 254، کتاب اللقطة.
15- 15_ النهایة، ص 284، باب آخر من فقه الحج.
16- 16_ نفس المصدر، ص 320، باب اللقطة و الضالة.

تصرّف بإتلاف المال بغیر إذن صاحبه.

احتج الآخرون: بأ نّها أمانة عنده و قد دفعها مشروعا، فلا یتعقبه ضمان و لأنّ الأصل عدم الضمان.(1)

قال: لا تملک اللقطة بحول الحول و إن عرّفها ما لم ینو التملک و قیل: بمضی الحول.[197]

أقول: للأصحاب هنا ثلاثة أقوال:

الأوّل: دخولها فی ملک الملتقط بعد التعریف بغیر اختیاره و هو ظاهر الشیخ فی النهایة(2) و ابن بابویه(3) و ابن إدریس.(4)

الثانی: لایدخل إلاّ باختیاره و یکفی فیه النیة، و لا یشترط تلفظه، اختاره العلاّمة فی المختلف(5) و فخرالمحققین.(6)

الثالث: لایدخل فی ملکه إلاّ باختیاره و بأن یقول: اخترت ملکها و هو قول الشیخ فی الخلاف(7) و ابن حمزة(8) و التقی.(9)

احتج الأولون: بعموم قول الصادق علیه السلام : «یعرّفها سنة، فإن جاء لها طالب و إلاّ فهی کسبیل ماله»(10)، رواه الحلبی فی الصحیح عقیب التعریف و عدم مجیء المالک لکونها کسبیل ماله، لأنّ الفاء للتعقیب من غیر تراخ، فلایکون معلّقا علی غیره و إلاّ لتراخی عنه.

احتج العلاّمة(11) بقول أحدهما علیهماالسلام : «و إلاّ فاجعلها فی عرض مالک یجری علیها ما یجری علی مالک»(12) و الفاء للتعقیب، و صیغة إفعل للأمر، و لا أقل من أن تکون للإباحة، لأنّه لیس للتهدید قطعا فیستدعی أن یکون المأمور به مقدورا بعد التعریف و عدم مجیء

ص :171


1- 1_ المهذب البارع، ج 4، ص 310 _ 311، نصاب تعریف اللقطة.
2- 2_ النهایة، ص 320، باب اللقطة و الضالة.
3- 3_ المقنع، ص 380، أحکام اللقطة.
4- 4_ السرائر، ج 3، ص 141، باب اللقطة.
5- 5_ المختلف، ج 6، ص 101، إناطة تملک اللقطة بعد التعریف بالاختیار.
6- 6_ إیضاح الفوائد، ج 2، ص 157، أحکام لقطة الأموال.
7- 7_ الخلاف، ج 3، ص 584، إذا عرّفها سنة لاتدخل فی ملکه إلاّ باختیاره.
8- 8_ انظر: الوسیلة، ص 278، فصل فی بیان اللقطة و الضالة.
9- 9_ لم نعثر علیه.
10- 10_ الاستبصار، ج 3، ص 68، باب اللقطة، ح 3؛ تهذیب الأحکام، ج 6، ص 389، باب اللقطة و الضالة، ح 3.
11- 11_ مختلف الشیعة، ج 6، ص 87 _ 88، حکم اللقطة بعد التعریف سنة.
12- 12_ الکافی، ج 5، ص 139، باب اللقطة و الضالة، ح 11؛ تهذیب الأحکام، ج 6، ص 390، باب اللقطة و الضالة، ح 5، باختلاف یسیر.

المالک، لأ نّه عقّب أمره بالجعل بعدم مجیء المالک و التعریف سنة، و لم یذکر اللفظ، فلو شرط لتأخّر البیان عن وقت الحاجة، فلا یشترط اللفظ و هو المطلوب.

احتج ابن حمزة: بأنّ ما قلناه مجمع علی تملکه [به] و غیره لیس علیه دلیل.(1)

[قول السید عمیدالدین فی کنز الفوائد]

و فی کنز الفوائد: قوله: «و لو جهل عرّفت سنة ثم تصدّق بها عن المالک مع الضمان، و إن شاء أبقاها أمانة و أبدا(2) من غیر ضمان، فلیس له التملک علی إشکال». [198]

أقول: یرید بذلک إذا أودعه ظالم مالا مغصوبا، فإنّه لایجوز له ردّه علی الغاصب مع التمکن، بل علی المالک إن عرفه.

و إن جهل المالک تخیّر بین الصدقة [به] عن المالک بعد التعریف حولا و یضمن لو حضر المالک و بین إبقائه أمانة دائما و لا ضمان علیه. و هل له أن یتملّک بعد التعریف المذکور؟ فیه إشکال. ینشأ من أ نّها کاللقطة من حیث أ نّها مال ضائع و لا یعرف صاحبه، فکان له التملّک بعد التعریف.

و من أ نّها لیست لقطة و إنّما هی ودیعة و لیس له تملّکها إذ تملّک مال الغیر من غیر رضاه علی خلاف الأصل.

و اعلم أنّ لأصحابنا فی هذه المسألة أقوالا، فأوجب الشیخ فی النهایة تعریفها حولا کاللقطة(3) فإن جاء صاحبها و إلاّ تصدّق بها عنه.

و کذا قال ابن الجنید(4) و ابن البراج.(5)

و قال المفید(6): و إذا کانت الودیعة فی أموال المسلمین و غصوبهم و لم یعرف(7) أربابها أخرج منها الخمس إلی فقراء آل محمد و أیتامهم و أبناء سبیلهم و الباقی إلی فقراء المسلمین(8) و به قال السلاّر.(9)

ص :172


1- 1_ المهذب البارع، ج 4، ص 316 _ 317، حکم تملک اللقطة بحول الحول.
2- 2_ فی المخطوطة: «بدأ»، و ما أدرجناه من المصدر.
3- 3_ فی المخطوطة: «باللقطة»، و ما أدرجناه من المصدر.
4- 4_ نقل عنه العلاّمة فی المختلف، ج 6، ص 59، ودیعة الظالم و أحکامها.
5- 5_ المهذب، ج 1، ص 348، حکم خدمة السلطان و أخذ جوائزه.
6- 6_ المقنعة، ص 627، کتاب الودیعة.
7- 7_ فی المخطوطة: «أعرف»، و ما أدرجناه من المصدر.
8- 8_ فی المصدر: «المؤمنین».

و أوجب أبوالصلاح حملها إلی الإمام و مع التعذّر بحفظها لأربابها و یوصی بها عند الوفاة.(1)

و کذا ابن ادریس أوجب حملها إلی الإمام مع التمکّن و إلاّ حفظها بنفسه فی حیاته أو بمن یثق به بعد وفاته.(2)

قوله: «و إلاّ ردّ الجمیع علی المودع علی إشکال».

أقول: مراده بذلک أ نّه إذا أودعه الظالم مالا ممتزجا من ماله و من مال مغصوب و لم یتمیّز، قال أکثر الأصحاب: یردّه علی الظالم و فیه [199] إشکال، ینشأ من أ نّه یجب علیه ردّ ماله إلیه، و لا یمکن إلاّ بردّ الجمیع و إفراد مال الغیر غیر ممکن لعدم تمییزه، فوجب ردّ الجمیع.

و من احتمال [وجوب] إفراد ما یعلمه غصبا و إلاّ لزم تسلیم مال الغیر إلی غیر مستحقّه اختیارا، و هو غیر جائز قطعا.(3)

و فی لقطته: قوله: «و هل یملکها مجّانا و یتجدّد وجوب العوض بمجیء مالکها أو بعوض یثبت فی ذمته؟ إشکال، والفائدة» إلی آخره.

أقول: منشأه الاتفاق علی أ نّه بمضیّ الحول و التعریف له ذلک مع نیّة التملّک یملکها و إنّ لمالکها مثلها أو قیمتها و ذلک یفهم منه ثبوت أحد الأمرین فی ذمّته و من أنّ ضمان العین أعم من ذلک و من وجوب الدفع لوطلب المالک و کل منها یحتمل و لا دلالة للعام علی الخاص و تظهر الفائدة فیما ذکره المصنف.(4)

[قول ابن حمزة الطوسی فی الوسیلة]

و فی الوسیلة: و کل مال اختلط فیه الحلال بالحرام(5) علی وجه لایتمیّز و المیراث الذی اختلط الحلال و الحرام کذلک.(6)

و فی دیونه: و ان لم یعرف ورثة من له الدین به و أراد من علیه الدین مصالحتهم جاز إذا أعلمهم بمقدار المال.(7)

ص :173


1- 1_ المراسم، ص 194، ذکر فی أحکام الودیعة.
2- 2_ الکافی فی الفقه، ص 231، فصل فی الودیعة.
3- 3_ السرائر، ج 4، ص 85، باب الودیعة.
4- 4_ کنز الفوائد فی حل مشکلات القواعد، ج 1، ص 610 _ 612، أحکام الودیعة.
5- 5_ نفس المصدر، ج 1، ص 638، أحکم اللقطة.
6- 6_ فی المصدر: «الحرام بالحلال».
7- 7_ الوسیلة، ص 137، بیان من یستحق الخمس.

[قول ابن زهرة الحلبی فی الغنیة]

و فی الغنیة: و فی المال الذی لم یتمیّز حلاله من حرامه، بدلیل الإجماع المتردد.(1)

و فی ودیعته: و إذا علم المودِع [أنّ المودَع] لایملک الودیعة، لم یجز له ردّها إلیه مع الاختیار، بل یلزمه ردّ ذلک إلی مستحقه إن عرفه بعینه، فإن لم یتعیّن له، حملها إلی الإمام العادل، فإن لم یتمکّن لزمه الحفظ بنفسه فی حیاته و بمن یثق إلیه فی ذلک بعد وفاته إلی حین التمکّن من المستحق.

و من أصحابنا من قال: یکون الحکم فی هذه کالحکم فی اللقطة(2) و الأول أحوط [200] و إن کانت الودیعة من حلال و حرام لایتمیّز أحدهما من الآخر، لزم ردّ جمیعها إلی المودِع متی طلبها(3) بدلیل الإجماع المشار إلیه.(4)

و فی اللقطة: و هو بعد الحول إن لم یأت صاحبه فهو(5) بالخیار بین حفظه انتظارا للتمکّن منه و بین أن یتصدّق به عنه، و یضمنه إن حضر و لم یرض و بین أن یتملّکه و یتصرّف فیه و علیه [أیضا] الضمان إلاّ لقطة الحرم، فإنّه لایجوز تملّکها و لایلزم(6) ضمانها إن تصدّق بها. و یدلّ علی ذلک کله الإجماع المشار إلیه.(7)

[قول العلاّمة الحلی فی التبصرة]

و فی التبصرة: و الحرام الممتزج بالحلال و لم یتمیّز.(8)

و فی الودیعة: و یجب ردّها عقلا علی المودِع أو إلی ورثته بعد موته، إلاّ أن یکون غاصبا، فیردّها علی مالکها و مع الجهل لقطة، یتصدّق بها إن شاء إلاّ أن یتمزّج بمال الظالم فیردّها علیه.(9)

ص :174


1- 1_ غنیة النزوع، ص 129، الفصل الثامن: فی بیان ما یجب فیه الخمس.
2- 2_ فی هامش الغنیة: القائل هو الشیخ فی النهایة، ص 436 و ابن الجنید.
3- 3_ فی المخطوطة: «متی ما طالبها»، بدل «متی طلبها».
4- 4_ غنیة النزوع، ص 285، فصل: فی الودیعة.
5- 5_ فی المصدر: _ «فهو».
6- 6_ فی المخطوطة: «لایجوز»، و ما أدرجناه من المصدر.
7- 7_ غنیة النزوع، ص 303، فصل: فی اللقطة.
8- 8_ تبصرة المتعلمین، ص 74، باب الخمس: فی الخمس.
9- 9_ نفس المصدر، ص 140، الفصل السابع: فی الودیعة.

و فی اللقطة: و یکره أخذ اللقطة، فإن أخذها و کانت دون الدرهم ملکها؛ و إن کانت درهما فما زاد، عرّفها حولا، فإن کانت فی الحرم تصدّق بها بعده و لا ضمان إذا استبقاها أمانة، فإن کانت فی غیره، فإن نوی التملّک جاز و یضمن، کذا إن تصدّق بها و لو نوی الحفظ، فلا ضمان.(1)

[قول العلاّمة الحلی فی التلخیص]

و فی التلخیص: و صاحب الدین إذا غاب وجب علی المدین نیة القضاء و العزل و الوصیة عند الموت و لو عدم المدین و ورثته تصدّق [به] عنه.(2)

و فی الودیعة: و الردّ عند المطالبة، إلاّ أن یکون غاصبا، فیردّ علی صاحبها و مع الجهل جاز أن یتصدّق بعد تعریف سنة أو یمکلها و یضمن علی رأی، و لو مزجها الغاصب و لم یتمکّن [201] من التخلّص ردّت إلیه.(3)

[قول الشهید الثانی فی المسالک]

و فی المسالک: قوله: «و یجب تعریفها حولا، فإن جاء صاحبها و إلاّ تصدّق [بها] أو استبقاها أمانة» إلی آخره.

المشهور بین الأصحاب أنّ ما زاد عن القلیل من لقطة الحرم، لایجوز تملّکها مطلقا، سواء قلنا بتحریم لقطته أم بکراهیّته، بل یجب تعریفها سنة، ثم یتخیّر بین إبقائها فی یده أمانة و إن شاء تصدّق بها عن مالکها.

و فی ضمانه حینئذ علی تقدیر ظهور المالک قولان: أحدهما: _ و هو المشهور _ الضمان لدلالة خبر ابن أبی حمزة(4) علیه و لأ نّه تصرّف فی مال الغیر بغیر إذنه، فیضمنه مع عدم رضاه و خصوصا علی القول بتحریم الالتقاط.

و الثانی: _ و هو الذی اختاره المصنف و جماعة _ عدمه، للإذن فی الصدقة شرعا و لا یتعقّبه الضمان. و ینبغی علی القول بالتحریم أن یکون مضمونة علیه و إن أبقاها فی یده

ص :175


1- 1_ نفس المصدر، ص 143، الفصل التاسع: فی اللقطة.
2- 2_ تلخیص المرام، ص 111، الفصل الأول: أحکام القرض.
3- 3_ نفس المصدر، ص 139، أحکام الودیعة.
4- 4_ تهذیب الأحکام، ج 5، ص 421، باب من الزیادات فی فقه الحج، ح 108.

للعدوان بأخذها، لکن أطلق القول بکونها أمانة من حرّم الالتقاط و من جوّزه.

قوله: «و إن وجدها فی غیر الحرم عرّفها حولا إن کان مما یبقی کالثیاب إلی قوله: أمانة لمالکها من غیر ضمان».

إذا وجد(1) اللقطة البالغة قدر الدرهم عینا أو قیمة أو زائدة عنه المأمونة البقاء، وجب تعریفها سنة إما مطلقا أو مع نیة التملّک، کما سیأتی الخلاف فیه.

فإذا عرّفه سنة تخیّر بین ثلاثة أشیاء: یملّکها أو(2) الصدقة عن مالکها، و یضمن للمالک فیهما.

و لا خلاف فی الضمان مع التصدّق(3) و کراهة المالک هنا و إن اختلف فی لقطة الحرم، و من ثم اختار المصنف عدم الضمان هناک و جزم به هنا.

و الفارق [202] النصوص(4) الکثیرة الدالة علی الضمان هنا من غیر معارض و إن کان الدلیل الذی ذکره من امتثال مراد الشارع آتیا هنا، إلاّ أنّه لایقابل الدلیل النقلی الصریح، کقوله صلی الله علیه و آله : و قد سئل عن اللقطة: «عرّفها حولا، فإن جاء ربها و إلاّ تصدّق بها، فإذا جاء ربها فرضی بالأجر و إلاّ غرمها(5)».(6)

و روایة الحسین بن کثیر، عن أبیه، قال: سأل رجل أمیرالمؤمنین علیه السلام عن اللقطة، فقال: «یعرفها حولا(7)، فإن جاء صاحبها دفعها إلیه و إلاّ حبسها حولا و إن لم یجئ صاحبها أو من یطلبها تصدّق بها، فإن جاء صاحبها بعد ما تصدّق بها، إن شاء أغرمها الذی کانت عنده و کان الأجر له و ان کره ذلک احتسبها و الأجر له».(8)

و صحیحة محمد بن مسلم عن أحدهما علیهماالسلام ، قال: سألته عن اللقطة، قال: «لاترفعوها فإن ابتلیت فعرفها سنة فإن جاء طالبها و إلاّ فاجعلها فی عرض مالک یجری علیها مایجری علی مالک إلی أن یجیء طالبها(9)».(10) و غیرها من الأخبار.

ص :176


1- 1_ فی المصدر: «وجدت».
2- 2_ فی المخطوطة: «و».
3- 3_ فی المصدر: «الصدقة».
4- 4_ وسائل الشیعة، ج 25، ص 441 و 445، باب وجوب تعریف اللقطة سنة إذا کانت أکثر من درهم، ح 2 و 14.
5- 5_ فی المخطوطة: «عوضها»، و ما أدرجناه من المصدر.
6- 6_ تذکرة الفقهاء (طبعة حجریة)، ج 2، ص 267؛ المغنی لابن قدامة، ج 6، ص 326، جواز تملک اللقطة بعد التعریف.
7- 7_ فی المصادر: _ «حولا».
8- 8_ الاستبصار، ج 3، ص 68، باب اللقطة، ح 4؛ وسائل الشیعة، ج 25، ص 441، باب وجوب تعریف اللقطة سنة إذا کانت أکثر من درهم، ح 2.

و الثالث: أن یبقیها فی یده أمانة فی حرز أمثالها کالودیعة، فلایضمنها إلاّ مع التعدی أو التفریط، لأ نّه حینئذ محسن إلی المالک بحفظ ماله و حراسته، فلایتعلّق به ضمان لانتفاء السبیل عن المحسن.(1)

[قول العلامة الحلی فی المختلف]

و فی المختلف فی ودیعته: مسألة إذا أودعه الظالم شیئا یعلم أ نّه غصب و لا یعرف المالک، قال الشیخ فی النهایة: یعرفها حولا کما یعرف اللقطة، فإن جاء صاحبها و إلاّ تصدّق بها عنه.(2) و تبعه ابن البراج(3) و به قال ابن الجنید.

و قال المفید: فإن کان [203] الودیعة عن أموال المسلمین و غصبوهم، فعرف المودع أربابها بأعیانهم کان له ردّ کل مال إلی صاحبه و لم یجز له ردّها إلی الظالم، إلاّ أن یخاف علی نفسه من ذلک؛ و إن لم یعرف أربابها أخرج منها الخمس إلی فقراء آل محمد [ علیهم السلام [ و أیتامهم و أبناء سبیلهم و صرف منها الباقی إلی فقراء المؤمنین.(4)

و قال أبوالصلاح: و یردّ المغصوب إلی مستحقه، فإن لم یتعیّن له و لا من ینوب منابه، حملها إلی الإمام العادل، فإن تعذّر ذلک فی المسلمین(5) فعلی المودَع حفظ الودیعة إلی حین التمکّن من إیصالها إلی مستحق ذلک و الوصیة بها إلی من یقوم مقامه فیها و لایجوز ردّها علی المودِع مع الاختیار.(6)

و قال سلار: و إن لم یعرف أربابها جعل خمسها لفقراء أهل البیت و الباقی لفقراء المؤمنین.(7) و هو یناسب قول المفید.

و قال ابن ادریس: إن لم یتعیّن له، حملها إلی الإمام العادل، فإن لم یتمکّن لزمه الحفظ بنفسه فی حیاته و بمن یثق إلیه فی ذلک بعد وفاته إلی حین التمکّن من المستحق.(8) و هو

ص :177


1- 1_ فی المصادر: «طالب».
2- 2_ الاستبصار، ج 3، ص 68 _ 69، باب اللقطة، ح 4؛ وسائل الشیعة، ج 25، ص 442، باب وجوب تعریف اللقطة سنة إذا کانت أکثر من درهم، ح 3.
3- 3_ مسالک الأفهام، ج 12، ص 516 _ 518، القسم الثالث: فی اللقطة.
4- 4_ النهایة و نکتها، ج 2، ص 275، باب الودیعة و العاریة.
5- 5_ المهذب، ج 1، ص 348، حکم خدمة السلطان و أخذ جوائزه.
6- 6_ المقنعة، ص 626 _ 627، باب الودیعة.
7- 7_ فی المصدر: «مسألتین».
8- 8_ الکافی فی الفقه، ص 231 _ 232، فصل فی الودیعة.

الأقوی.

لنا: إنّه أحوط.

احتج الشیخ بما رواه حفص بن غیاث، قال: سألت أباعبداللّه علیه السلام عن رجل من المسلمین أودعه رجل من اللصوص دراهم أو متاعا و اللص مسلم، هل یرد[ه] علیه؟

قال: «لایردّه، فإن أمکنه أن یردّه علی صاحبه فعل و إلاّ کان فی یده بمنزلة اللقطة یصیبها(1) فیعرفها حولا، فإن أصاب صاحبها ردّها علیه و إلاّ تصدّق بها، فإن جاء [صاحبها] [204] بعد ذلک خیّره بین الأجر و الغرم، فإن اختار الأجرة فله [الأجر] و ان اختار الغرم غرمه له و کان الأجر له».(2)

و لأ نّه مال فی یده [و] لا مالک معروف عنده، و کان حکمه حکم اللقطة.(3)

و الجواب: الطعن فی السند، و لا نسلم مساواته للقطة، علی أنّ قول الشیخ لایخلو من قوة.

و فی اللقطة: مسألة: لایجوز تملّک لقطة الحرم إجماعا، بل یجب تعریفها حولا، ثم تخیّر بعده بین الاحتفاظ و الصدقة، فإن تصدّق بها بعد الحول، ففی الضمان قولان للشیخ:

أحدهما: ثبوته، قاله فی النهایة(4) فی باب آخر عن فقه الحج و کذا فی المبسوط(5) و الخلاف(6) و به قال ابن الجنید و ابن ادریس.(7)

و القول الثانی: فی باب اللقطة من النهایة(8) أ نّه لا ضمان علیه و هو قول المفید رحمه الله (9) و ابن البراج(10) و سلار(11) و ابن حمزة(12) و والدی رحمه الله و الأقوی الأول.

لنا أ نّه تصرف فی مال الغیر بغیر إذنه و اتلفه(13) علیه بغیر قوله، فکان ضامنا.

ص :178


1- 1_ فی المخطوطة: «نفسها»، و ما أدرجناه من المصدر.
2- 2_ الکافی، ج 5، ص 308، باب النوادر من کتاب المعیشة، ح 21؛ من لایحضره الفقیه، ج 3، ص 298، باب مایکون حکمه حکم اللقطة، ح 4065، مع اختلاف یسیر.
3- 3_ مختلف الشیعة، ج 6، ص 60 _ 61، ودیعة الظالم و أحکامها.
4- 4_ النهایة و نکتها، ج 1، ص 558، باب آخر من فقه الحج.
5- 5_ المبسوط، ج 3، ص 327، حکم لقطة الحرم.
6- 6_ الخلاف، ج 3، ص 585، حکم لقطة الحرم.
7- 7_ السرائر، ج 3، ص 141، باب اللقطة.
8- 8_ النهایة و نکتها، ج 2، ص 46، لقطة غیر الحرم و أحکامها.
9- 9_ المقنعة، ص 646، باب اللقطة.
10- 10_ المهذب، ج 2، ص 567، أحکام اللقیط و الآبق.
11- 11_ المراسم، ص 209، ذکر اللقطة.
12- 12_ الوسیلة، ص 278، فصل فی بیان اللقطة و الضالة.
13- 13_ فی المخطوطة: «اتلف».

و ما رواه علی بن أبی حمزة عن العبد الصالح موسی بن جعفر الحدیث.(1)

احتج الشیخ بأ نّه فعل المأمور به من الصدقة، فلاتجب علیه عقوبة الضمان.

و الجواب: لا منافاة بین الضمان و الأمر بالصدقة، کلقطة غیر الحرم إجماعا.(2)

[قول المحقق الأردبیلی فی مجمع الفائدة]

و فی مجمع الفائدة: قوله: «و تراب الصیاغة إلی آخره».

تدلّ علی ما ذکره أیضا _ مع التصدّق بالثمن المجهول أربابه _ روایة علی بن میمون الصائغ، قال: «سألت أباعبداللّه علیه السلام عمّا یکنس عن التراب فأبیعه، فما أصنع به؟ قال: تصدّق به، فإما لک(3) و إما لأهله، قلت: فإنّ فیه ذهبا و فضة و حدیدا، فبأی شیء أبیعه، قال: بعه بطعام، قلت: فإن کان لی قرابة [205] محتاج أعطیه منه؟ قال: نعم».(4)

و کأ نّه ترک بیعه بالنقدین، لبعد ذلک و ظهور جوازه و لا یضرّ عدم صحة هذا الخبر لوجود غیره کما عرفت.

و قوله رحمه الله : «لجهالة أربابه».

یدلّ علی جواز التصدّق فی کل مجهول مالکه، کما هو مضمون الأخبار.(5)

و فی دیونه: قوله: «و یجب نیة القضاء مع غیبة المالک».

الظاهر أنّ المقصود أ نّه یجب الوفاء عند الطلب، فإن لم یکن المالک حاضرا بل غائبا، یقصد الوفاء بمعنی أ نّه یکون فی قصده، إذا خطر بباله بمعنی أن یکون جازما علی الأداء وقت الحضور عند الإمکان الشرعی.

و کأ نّه إجماعی مستندا إلی أ نّه یجب الإتیان بمهما أمکن و إلی صحیحة عبدالغفار الجازی، عن أبی عبداللّه علیه السلام قال: «سألته عن رجل مات و علیه دین، قال: إن کان علی بدنه(6) أنفقه من غیر فساد، لم یؤاخذه اللّه عزوجل إذا علم من نیة الأداء، إلاّ من کان لایرید

ص :179


1- 1_ تهذیب الأحکام، ج 5، ص 421، باب من الزیادات فی فقه الحج، ح 108.
2- 2_ مختلف الشیعة، ج 6، ص 81، حرمة التصرف فی لقطة الحرم.
3- 3_ فی المخطوطة: «مالک»، و ما أدرجناه من المصدر.
4- 4_ الکافی، ج 5، ص 250، باب الصروف، ح 24؛ تهذیب الأحکام، ج 7، ص 111، باب بیع الواحد الاثنین و أکثر من ذلک، ح 85؛ وسائل الشیعة، ج 18، ص 201، باب استحباب بیع تراب الصیاغة من الذهب...، ح 1.
5- 5_ مجمع الفائدة، ج 8، ص 317، حکم بیع تراب الصیاغة.
6- 6_ فی بعض المصادر: «إن کان اتی علی یدیه»، بدل «إن کان علی بدنه».

أن یؤدی عن أمانته، فهو بمنزلة السارق، و کذلک الزکاة أیضا، و کذلک من استحل أن یذهب بمهور النساء».(1)

و فیها تحریم الإسراف و عدمه علی البدن و جواز الدین للصرف فیه و تحریمه للفساد و فوریة الأداء؛ فافهم.

و تدلّ علیه روایة زرارة بن أعین، قال: «سألت أباجعفر علیه السلام لرجل یکون علیه الدین لایقدر علی صاحبه و لا علی ولی له و لا یدری بأی أرض هو؟ قال: لاجناح علیه بعد أن یعلم اللّه منه أنّ نیته الأداء».(2)

و لا یضر وجود «أبان» فیها.

و مرسلة ابن فضال، عن بعض أصحابه عن أبی عبداللّه علیه السلام [206] قال: «من استدان فلم ینو قضاءه، کان بمنزلة السارق».(3)

و هی تدلّ علی العموم، و هذا یؤیّد الإثم بالقصد و النیات، فتأمل.

و الظاهر عدم الفرق بین الغائب و الحاضر، إلاّ أ نّه لما کان فی الحاضر، یجب الأداء [ما] ذکر النیة و لکن قد لایتمکّن عنه هنا أیضا، فالقصد لازم کالغائب حتی یؤدّی.

قال فی شرح الشرائع(4): إنّ وجوب نیة القضاء ثابت علی کل من علیه حق، سواء کان ذو الحق غائبا أم حاضرا، إلاّ أنّ ذلک من أحکام الإیمان کما قالوا فی العزم علی فعل الواجب الموسع فی وقت الترک.

و فیه تأمل، إذ دلیله غیر ظاهر، و لو کان من أحکام الإیمان ینبغی الخروج عنه بعدمه، و لیس کذلک فقصدهم غیر ظاهر، و یمکن کونه من أحکام الإیمان، إذا کان ضروریا و لیس ببعید کونه کذلک إلاّ فی النادر فیقبل عذره.

علی أ نّه لو کان ینبغی قصد وجوب الأداء؛ أی اعتقاد وجوبه لا قصد الأداء أو فعل

ص :180


1- 1_ الکافی، ج 5، ص 99، باب الرجل یأخذ الدین و هو لا ینوی قضاؤه، ح 1؛ تهذیب الأحکام، ج 6، ص 191، باب الدیون و أحکامه، ح 36.
2- 2_ تهذیب الأحکام، ج 6، ص 188، باب الدیون و أحکامها، ح 20؛ وسائل الشیعة، ج 18، ص 362، باب أن من کان علیه دین لغائب وجب علیه نیة القضاء، ح 1.
3- 3_ الکافی، ج 5، ص 199، باب الرجل یأخذ الدین و هو لاینوی قضاءه، ج 2؛ وسائل الشیعة ج 18، ص 328، باب وجوب نیة قضاء الدین مع العجز عن القضاء، ح 2.
4- 4_ مسالک الأفهام، ج 3، ص 457، إذا غاب الدائن غیبة منقطعة.

الواجب، فإن قصد فعل الصلاة الواجبة أداء، الظاهر أ نّه لیس من أحکام الإیمان بالمعنی المذکور، لأ نّه لو اعتقد وجوبها و قصد عدم فعلها لو لم یفعل لم یکفر، فلعل قصدهم ما ذکرناه.

قوله: «و الوصیة به مع أمارة الموت و عزله» وجوب الوصیة به(1) عند ظهور علامة الموت، کأ نّه لا خلاف فیه.

و یدلّ علیه بعض الأخبار(2) أیضا مؤیّدا بالاعتبار، فإنّه لو لم یفعل یمکن عدم علم الورثة(3) فیضیع المال خصوصا إذا لم یکن الشهود المقبولة، و معها یمکن عدم حصول الشهادة [207] و أ نّه یحتاج إلی الیمین، و لأ نّها غایة ما یمکن حینئذ فی ردّ مال الغیر، بل یقولون: یجب علیه الوصیة بما له و بما علیه و سیجیء فی الوصیة.

و أمّا وجوب العزل فذکروه أیضا و دلیله غیر ظاهر، إلاّ ما یتخیّل أ نّه غایة ما یمکن، و أ نّه أقرب إلی الوفاء، و بعید عن تصرّف الغیر. و لکن الإیجاب بمثل هذا مشکل، إلاّ أن یکون إجماع أو نحوه.

و یشکل أیضا تعیّنه بذلک بحیث لو تلف یکون من مال الغریم من غیر ضمان إلاّ مع التفریط و التقصیر، فالقول به بعید، نعم فائدة التعیین ما مرّ و التأکید فی الأداء و دفع وجوب المعین.

و لا یبعد وجوب الاشهاد أیضا فی الکل مع الإمکان و القول بوجوب العزل و الوصیة.

قوله: «و عزل الدین».

یمکن أن یکون تتمة للوصیة أی یجب حینئذ الوصیة و العزل، کما هو الظاهر، و یمکن کونه عطفا علی «نیة القضاء»، فیکون واجبا فی الغائب مطلقا، و لکن ینبغی أن لایکون مطلقا، بل مع طول الغیبة و الیأس من الحضور، فیعزل احتیاطا و یشهد علیه و یوصی به لصاحبه؛ هذا مع معلومیة صاحبه.

و أما لو لم یکن یعرفه قیل: اجتهد فی طلبه بمعنی أن یبذل جهده علی العادة باستخباره فی مواضع یمکن کونه هناک عادة إلی أن ییأس، فیتصدّق علی موضع التصدّق

ص :181


1- 1_ فی هامش النسخة: «أی بما فی الذمة من أموال الناس».
2- 2_ انظر: وسائل الشیعة، ج 2، ص 446، باب وجوب الوصیة علی من علیه حق أوله و استحبابها لغیره.
3- 3_ فی المخطوطة: «الوارث»، و ما أدرجناه من المصدر.

المندوب و إن کان واجبا علیه أو علی وارثه، لأ نّه فی أصله مندوب علی مالکه و لیس بواجب علیه، فالوجوب علیهما کوجوب التصدّق [208] المندوب علی الوکیل و الوصی، فیجوز علی السادة و الأغنیاء.

و الأحوط أن یکون علی مستحق الزکاة کما هو ظاهر عبارات الأصحاب فی أمثاله لوجوبه الآن علی المتصدّق.

و الظاهر من دلیل(1) وجوبه و من کلامهم التصدّق علی المستحقین، و یؤیّده: «إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ(2)»، و لأ نّه لرفع الاحتیاج، و لأنّ المالک أرضی به، و لأ نّه أحوط.

و لکن فی وجوب التصدّق تأمل، و لهذا ما جوّزه ابن ادریس(3) و توقّف العلاّمة(4) فی أکثر کتبه علی ما نقل فی شرح الشرائع(5) و قال: لعدم النص، و لأنّ تصدّق مال نفسه لغیره مع عدم إبراء نفسه، غیر معلوم الجواز، لأ نّهم یقولون حفظه واجب، و لأ نّه کالاسراف و التبذیر المنفی(6) و إن کان لبراءة الذمة و لحصول(7) الثواب، فإنّه غیر ظاهر مع أ نّه قد یکون غنیا.

و لا ینبغی النزاع فی الجواز إذا کان دینا، لأ نّه ماله و مال الغیر فی ذمته، و قضیّة التسلط جواز التصرف فی ماله ما شاء، و الأصل و عدم ظهور المانع، لأنّ صرف المال فی وجه اللّه صحیح(8) و براءة الذمة _ و لو احتیاطا _ لایسمی اسرافا و لا تبذیرا، و لأنّ النص فی مال الغیر _ إذا لم یعلم صاحبه _ کثیر(9) جدا و قد سلّمه أیضا.

ص :182


1- 1_ أنظر: وسائل الشیعة، ج 18، ص 362، باب أنّ من کان علیه دین لغائب وجب علیه نیة القضاء؛ و ج 25، ص 441، باب وجوب تعریف اللقطة سنة إذا کانت أکثر من درهم؛ و ص 450، باب جواز الصدقة باللقطة بعد التعریف؛ و ص 463، باب أن ما یأخذ من اللصوص یجب ردّه علی صاحبه.
2- 2_ سورة التوبة، الآیة 60.
3- 3_ السرائر، ج 35، ص 55، باب وجوب قضاء الدین إلی الحی و المیت.
4- 4_ تذکرة الفقهاء، ج 13، ص 17، حکم التصدّق بالدین عند الیأس من صاحبه؛ قواعد الأحکام، ج 2، ص 102، أحکام الدین.
5- 5_ مسالک الأفهام، ج 3، ص 458، إذا غاب الدائن غیبة منقطعة.
6- 6_ أنظر: وسائل الشیعة، ج 21، ص 550 _ 554، باب استحباب الاقتصاد فی النفقة؛ و ص 555، باب أ نّه لیس فیما أصلح البدن اسراف؛ و ص 555، باب عدم جواز السرف و التقتیر؛ و ص 558، باب حد الاسراف و التقتیر؛ و ج 11، ص 417، باب عدم تحریم الاسراف فی نفقة الحج و العمرة؛ و ج 26، ص 296، باب حکم میراث المفقود و المال المجهول المالک.
7- 7_ فی المصدر: «و حصول».
8- 8_ فی المصدر: _ «صحیح».

فلیس التوقف لعدم النص، و لا یحتاج إلی الخصوص، بل لوجود نص علی عدم التصدّق هنا بخصوصه مع تلک النصوص و هو:

صحیح معاویة بن وهب، قال: «سئل أبوعبداللّه علیه السلام ، عن رجل کان له علی رجل حق ففقد و لا یدری أحی هو أم میت؟ و لا یعرف له وارث، و لا نسب ولا بلد؟ قال: أطلبه، قال: إنّ ذلک قد طال فأصدّق به؟ قال: أطلبه».(1) [209]

و یمکن حملها علی عدم الیأس بالکلیة، لأنّ الأمر بالطلب معه لا یحسن من الحکیم، و هو ظاهر، و الاستحباب، و التخییر، جمعا بین الأدلة.

و قال فی التذکرة(2) بعد أن قال: أیس، قیل: یتصدّق به عنه و ذکر روایة زرارة(3) و هذه الروایة صحیحة السند و تدلّ من حیث المفهوم علی منع التصدّق و وجوب الطلب دائما.

و لا یخفی بعده، لأنّ الطلب مع الیأس و عدم إمکان الوجدان عبث لایؤمر به فکأنّ مراده مع عدم الیأس و إن کان بعیدا، لأنّ الغرض معه کأنّه یرید الیأس فی الجملة کما أشرنا إلیه فی التأویل للجمع فذلک غیر بعید، و لا ینافی ما قاله الأصحاب.

و یؤیّد القول بجواز التصدّق، أ نّه إنّما تصرّف الآن فی ماله و یقصد عن المالک و حصول الثواب له و لا ضرر علیه، لأ نّه إن ظهر و رضی، و إلاّ فتأخذ العوض فی الدنیا و الآخرة، فهو محسن ینبغی عدم السبیل علیه فی هذا الفعل بطلب العوض عنه لا فی الدنیا و لا فی الآخرة، لنفی جنس السبیل عنه، و لیس بتضییع للمال، لحصول الثواب له علی تقدیر عدم الرضا، و براءة الذمة علی تقدیره.

و ظاهر هذا الکلام و کلام الأصحاب أ نّه حینئذ لایحتاج إلی الوصیة لأ نّه قد برئ ذمته بذلک.

ص :183


1- 1_ أنظر: وسائل الشیعة، ج 17، ص 199، باب وجوب رد المظالم إلی أهلها إن عرفهم و إلاّ تصدّق بها؛ و ج 25، ص 441، باب وجوب تعریف اللقطة سنة إذا کانت أکثر من درهم؛ و ص 450، باب جواز الصدقه باللقطة بعد التعریف؛ و ص 463، باب حکم لقطة الحرم؛ و باب أن ما یأخذ من اللصوص یجب ردّه علی صاحبه إن عرف.
2- 2_ تهذیب الأحکام، ج 6، ص 188، باب الدیون و أحکامها، ح 21؛ وسائل الشیعة، ج 18، ص 362، باب أنّ من کان علیه دین لغائب وجب علیه نیة القضاء، ح 2.
3- 3_ تذکرة الفقهاء، ج 13، ص 17، حکم التصدّق بالدین عند الیأس من صاحبه.

و فیه تأمّل، لاحتمال أن یظهر بعده و لم یرض و یکون للمدیون مال یمکن الوفاء، فلایبعد [حینئذ] وجوب الأداء فالوصیة به ینبغی، و إنّما فائدة التصدق جواز التصرف فی باقی الأموال [210] إن کان فیه عین موجودة غیر ممتازة و الخروج عن عهدة الواجب و عدم الضمان مع عدم ظهور الصاحب علی الظاهر.

[ثم] إن کان الإیصال إلی الحاکم ممکنا ینبغی اختیار ذلک، لأ نّه وکیل الغائب و أیضا إن أراد التصدق، هو أعلم بمواقعه.

و الظاهر حینئذ حصول براءة المتصرف المدیون، و أما الحاکم فهو أعرف.

و أیضا الظاهر عدم الخروج عن الضمان علی تقدیر العزل والوصیة و إن تعیّن دفع ذلک من جهة الوصیة، لأصل عدم صیرورته له إلاّ بقبض المالک أو وکیله و أصل عدم براءة الذمة بعد الشغل، و هو ظاهر، و إنّما الفائدة ما تقدم، و اتباع قول العلماء مع عدم نص فیه، و مجرد جواز العزل بإذنهم. لا یدلّ علی سقوط الضمان و إن قلنا إنّه أمانة، فتأمل.

قوله: «و لو مات المالک إلی آخره».

دلیله ظاهر.(1)

قوله: «و لو جهله تصدّق به إلی آخره».

مرّ شرحه مفصلا عن قریب(2).(3)

[قول العلاّمة الحلّی فی المختلف]

فی المختلف: قال الشیخ فی النهایة: من وجب علیه دین و غاب عنه صاحبه غیبة، لم یقدر [علیه] معها وجب علیه أن ینوی قضاءه و یعزل ماله عن ملکه.(4)

و قال ابن ادریس: العزل غیر واجب بإجماع المسلمین.(5)

ص :184


1- 1_ فی المصدر: «دلیل وجوب التسلیم إلی الوارث و وکیلهم الذی یتفقون علیه بعد موت المالک، ظاهر».
2- 2_ فی هامش مجمع الفائدة: بقوله قدس سره ، فی شرح قول المصنف رحمه الله : و الوصیة به: و أما لو لم یکن یعرفه، قیل: اجتهد فی طلبه إلی آخره فلاحظ.
3- 3_ مجمع الفائدة، ج 9، ص 84 _ 90، المقصد الأول: کراهة الاستدانة من دون حاجة.
4- 4_ النهایة و نکتها، ج 2، ص 26، باب وجوب قضاء الدین إلی الحی و المیت.
5- 5_ السرائر، ج 3، ص 55، باب وجوب قضاء الدین إلی الحی و المیت.

و لیس عندی بعیدا من الصواب حمل قول الشیخ رحمه الله علی من حضرته الوفاة أو حمل العزل علی استیفاء ما یساوی الدین بمعنی أنّه یجوز له التصرف فی جمیع أمواله بالصدقة و غیرها، إلاّ ما یساوی الدین، فإنّه یجب علیه إبقاؤه للإیفاء.(1)

و فی الوسائل: محمد بن یعقوب، عن محمد بن یحیی، عن أحمد بن محمد، عن موسی بن عمر، عن الحجال، عن داود بن أبی یزید، عن [211] أبی عبداللّه علیه السلام ، ثم قال: «قال رجل: إنّی قد أصبت مالا و إنّی قد خفت فیه علی نفسی و لو أصبت صاحبه دفعته إلیه و تخلّصت منه، قال: فقال أبوعبداللّه علیه السلام : و اللّه أن لو أصبته کنت تدفعه إلیه؟ قال: إی و اللّه، قال: فأنا و اللّه ماله صاحب غیری، قال: فاستحلفه أن یدفعه إلی من یأمره، قال: فحلف، فقال: فاذهب فاقسمه فی إخوانک و لک الأمن ممّا خفت منه، قال: فقسمته بین إخوانی».(2)

و رواه الصدوق بإسناده عن الجحال، قال الصدوق: کان ذلک بعد تعریفه سنة.(3)

محمد بن الحسن باسناده عن الصفار، عن محمد بن عیسی بن عبید عن یونس بن عبدالرحمن، قال: سئل أبوالحسن الرضا علیه السلام و أنا حاضر إلی أن قال: فقال: «رفیق کان لنا بمکة فرحی منها إلی منزله فرحلنا إلی منزلنا، فلمّا أن صرنا فی الطریق أصبنا بعض متاعه معنا، فأی شیء نصنع به؟ قال: تحملونه حتی تحملوه إلی الکوفة: قال: لسنا نعرفه و لا نعرف بلده و لا نعرف کیف نصنع؟ قال: إذا کان کذا فبعه و تصدّق بثمنه، قال له: علی من جعلت فداک؟ قال: علی أهل الولایة».(4)

و رواه الکلینی(5) عن علی بن إبراهیم، عن محمد بن عیسی نحوه.

و باسناده عن الحسین بن سعید، عن فضالة بن أیوب عن [ابن] أبی بکیر، عن زرارة، قال «سألت أباجعفر علیه السلام عن اللقطة فأرانی خاتما فی یده من فضة، قال: إنّ هذا مما جاء به

ص :185


1- 1_ مختلف الشیعة، ج 5، 378، المقاصة من مال المدیون الجاحد للدین.
2- 2_ الکافی، ج 5، ص 138، باب اللقطة و الضالة، ح 7؛ وسائل الشیعة، ج 25، ص 450، باب حکم ما لو وجد المال مدفونا، ح 1.
3- 3_ من لا یحضره الفقیه، ج 3، ص 297، باب اللقطة و الضالة، ذیل حدیث 4063.
4- 4_ تهذیب الأحکام، ج 6، ص 395، باب اللقطة و الضالة، ح 29؛ وسائل الشیعة، ج 25، ص 450 _ 451، باب حکم ما لو وجد المال مدفونا، ح 2.
5- 5_ الکافی، ج 5، ص 309، باب النوادر من کتاب المعیشة، ح 22.

السیل و أنا أرید أن أتصدّق به».(1)

أقول: و تقدم ما یدلّ علی ذلک و یأتی ما یدلّ علیه.(2)

[قول المحقق السبزواری فی الکفایة]

و فی الکفایة: و ذکر الشیخ(3) و جماعة(4) من الأصحاب أ نّه یجب [212] الخمس فی الحلال المختلط بالحرام و لا یتمیّز الحلال من الحرام و لا یعرف صاحبه و لا قدره فیحلّ الباقی بعد إخراج الخمس. و لم یذکره جماعة من القدماء.

و لعلّ مستند الأوّل روایتان ضعیفتان(5) غیر دالّتین علی خصوص المقصود، بل أحدهما مشعرة بأنّ مصرفه مصرف الصدقات. و یظهر من الشهید فی البیان(6) نوع تردّد فیه.

قال بعض المتأخرین(7): و المطابق للأصول وجوب عزل ما تیقّن انتفاؤه عنه و التفحص عن صاحبه إلی أن یحصل الیأس عن العلم به، فیتصدّق به علی الفقراء کما فی غیره من الأموال المجهولة المالک. و قد ورد بالتصدّق بما هذا شأنه روایات کثیرة مؤیّده بالإطلاقات المعلومة و أدلّة العقل، فلا بأس بالعمل بها إنشاء اللّه.

و لو عرف المالک خاصّة صالحه، و إن أبی قال فی التذکرة(8): دفع إلیه خمسه، لأنّ هذا القدر جعله اللّه تعالی مطهّرا للمال؛ و فیه تأمل و لا یبعد الاکتفاء بما تیقّن انتفاؤه عنه، و الأحوط أن یدفع إلیه ما یحصل به الیقین بالبراءة.

ص :186


1- 1_ تهذیب الأحکام، ج 6، ص 391، باب اللقطة و الضالة، ح 12؛ وسائل الشیعة، ج 25، ص 451، باب حکم ما لو وجد المال مدفونا، ح 3.
2- 2_ وسائل الشیعة، ج 25، ص 451، باب حکم ما لو وجد المال مدفونا.
3- 3_ النهایة، ص 197، باب الخمس و الغنائم.
4- 4_ المهذب، ج 1، ص 177، باب فی ذکر ما یجب الخمس فیه؛ مسالک الأفهام، ج 1، ص 467، الحلال المختلط بالحرام.
5- 5_ وسائل الشیعة، ج 9، ص 506، باب وجوب الخمس فی الحلال إذا اختلط بالحرام...، ح 1 و 4.
6- 6_ البیان، ص 347، الحلال المختلط بالحرام.
7- 7_ مدارک الأحکام، ج 5، ص 388، وجوب الخمس فی الحلال المختلط بالحرام.
8- 8_ تذکرة الفقهاء، ج 5، ص 422، الحلال إذا اختلط بالحرام و لم یتمیز و لا عرف مقدار الحرام.

و إن مات المالک دفع إلی الورثة، فإن لم یجد له وارثا، فمصرفه مصرف میراث من لا وارث له.

و لو عرف القدر خاصّة دون المالک، قیل: یتصدّق به علی أرباب الزکاة مع الیأس من المالک، سواء کان بقدر الخمس أم لا.(1)

و قیل: یجب إخراج الخمس، ثم التصدّق بالزائد فی صورة الزیادة.(2)

و احتمل بعضهم کون مصرف الجمیع مصرف الخمس.(3) و لو لم یعلم التعیین، لکن علم أ نّه زائد علی الخمس، [213] فالأحوط أن یخرج ما یتیقّن به البراءة أو یغلب علی ظنه، و یحتمل قویّا الاکتفاء بإخراج ما یتیقّن انتفاءه عنه، و لو لم یعلم التعیین، لکن علم أ نّه أقلّ من الخمس فالأمر فیه کذلک.

و عن بعضهم احتمال الخمس فی هذه الصورة.(4)

و لو تبیّن المالک بعد إخراج الخمس أو الصدقة ففی الضمان و عدمه وجهان، و لا فرق فیما ذکرنا [بین] کون المختلط من کسبه أو میراث کما صرّح به العلاّمة(5) و الشهید(6). و الظاهر أنّ حکم الصلة و الهدیة أیضا کذلک.(7)

و فی صرفه: تراب الصیاغة إن علم بالقرائن المفیدة للعلم أنّ صاحبه أعرض عنه، جاز للصائغ تملّکه کسایر الأموال المعرض عنها، خصوصا إذا کانت ممّا یتسامح فیها عادة، و لا یبعد الاکتفاء بالظن مع عدم قضاء العادات علی خلافه، و إلاّ فإن کان أربابه معلومین استحلّهم أو ردّه إلیهم، و لو کان بعضهم معلوما فلابد من الاستحلال و إلاّ فالظاهر جواز بیعه و الصدقة به.

لما رواه الکلینی عن علی بن میمون الصائغ، قال: «سألت أباعبداللّه علیه السلام عمّا یکنس من التراب فأبیعه فما أصنع به؟ قال: تصدّق به فإمّا لک و إمّا لأهله، قال: قلت: فإنّ فیه ذهبا و فضة و حدیدا فبأی شیء أبیعه؟ قال: بعه بطعام. قلت: فإن کان لی قرابة محتاج

ص :187


1- 1_ مدارک الأحکام، ج 5، ص 389، وجوب الخمس فی الحلال المختلط بالحرام.
2- 2_ الدروس، ج 1، ص 259، فی ما یجب فیه الخمس.
3- 3_ المسالک، ج 1، ص 467، الحلال المختلط بالحرام.
4- 4_ أنظر الروضة البهیة، ج 2، ص 68، الحلال المختلط بالحرام.
5- 5_ منتهی المطلب، ج 8، ص 541، الحلال إذا اختلط بالحرام.
6- 6_ البیان، ص 248، الحلال المختلط بالحرام.
7- 7_ کفایة الأحکام، ج 1، ص 214 _ 215، الحلال المختلط بالحرام.

أعطه منه؟ قال: نعم».(1)

و روی الشیخ فی الصحیح إلی علیّ(2) الصائغ _ و هو غیر ممدوح ولا مجروح _ قال: «سألته عن تراب الصوّاغین و إنّا نبیعه؟ قال علیه السلام : أما تستطیع أن تستحله(3) من صاحبه؟ قال: قلت: لا، إذا أخبرته [214] اتهمنی، قال: بعه، قلت: بأی شیء نبیعه؟ قال: بطعام. قلت: فأی شیء أصنع به؟ قال: تصدق به، إما لک و إما لأهله(4) (5) قلت: إن کان ذا قرابة محتاجا فأصله؟ قال: نعم».(6)

و یستفاد من هذه الروایة جواز بیعه مع علمه بأربابه عند خوف التهمة، و الظاهر أ نّه لایتعیّن علیه البیع، بل یجوز التصدّق بعینه. و لو علم الأرباب أوّلا ثم یؤخّر حتی یصیر مجهولا فیأثم. و مصرفه مصرف الصدقات الواجبة علی قول.

و قیل: المندوبة و إن کان عیاله(7) و فی جواز أخذه لنفسه لو کان علی وصف الاستحقاق احتمال. و لو ظهر بعض الأرباب بعد الصدقة و لم یرض بها فهل یضمن؟ فیه احتمالان.(8)

و فی دیونه: من کان علیه دین وجب أن ینوی القضاء، قالوا: إن غاب صاحبه غیبة منقطعة یجب أن یعزل ذلک عند وفاته و یوصی به لیوصل إلی أربابه، و ربما قیل بوجوب العزل عند الیأس من الوصول إلیه و إن لم یحضر الوفاة.

و یظهر من المختلف(9) أ نّه لا خلاف فی وجوب العزل عند الوفاة، و لا أعرف نصا فی هذا الباب.

و لو لم یعرفه اجتهد فی طلبه، فإذا یئس منه، قال الشیخ: یتصدّق به عنه.(10) و تبعه علیه

ص :188


1- 1_ الکافی، ج 5، ص 250، باب الصروف، ح 24؛ تهذیب الأحکام، ج 7، ص 111، باب بیع الواحد الاثنین و أکثر من ذلک، ح 85.
2- 2_ فی المخطوطة: + «ابن».
3- 3_ فی المخطوطة: «تحلّه»، و ما أدرجناه من المصدر.
4- 4_ فی المخطوطة: «لأهلک»، و ما أدرجناه من المصدر.
5- 5_ فی هامش النسخة: «أی مصاحبک و هو صاحب المال».
6- 6_ تهذیب الأحکام، ج 6، ص 383، باب المکاسب، ح 252؛ وسائل الشیعة، ج 18، ص 202، باب استحباب بیع تراب الصیاغة من الذهب و الفضة بهما أو بغیرهما و الصدقة بثمنه، ح 2.
7- 7_ أنظر مسالک الأفهام، ج 3، ص 352، بیع تراب الصیاغة.
8- 8_ کفایة الأحکام، ج 1، ص 506 _ 507، الصرف و ما یشترط فیه.
9- 9_ مختلف الشیعة، ج 5، ص 378، هل یجب علی الزوج قضاء ما استدانته الزوجة؟.
10- 10_ النهایة و نکتها، ج 2، ص 26، إذا غاب صاحب الدین.

جماعة من الأصحاب(1) و توقّف فیه الفاضلان(2) لعدم النصّ علی الصدقة.

و ذهب ابن إدریس(3) إلی عدم جوازها.

و الظاهر جواز الصدقة مع الضمان، لأ نّه إحسان محض، لأ نّه إن ظهر المالک ضمن له عوضها إن لم یرض بها، و إلاّ فالصدقة أنفع من بقائها المعرض لتلفها، و أمّا الوجوب فلادلیل علیه، بل ظاهر صحیحة زرارة [215] عن أبی جعفر علیه السلام (4) و صحیحة معاویة بن وهب، عن أبی عبداللّه علیه السلام (5) عدم الوجوب.(6)

و فی الودیعة: و إیجاب الردّ لا یختص بالمودع المسلم، بل یعمّ الکافر مطلقا علی الأشهر الأقرب، للآیة(7) و الأخبار.(8)

و قال أبوالصلاح:(9) إذا کان المودِع حربیّا وجب علی المودَع أن یحمل ما أودعه إلی سلطان الإسلام و لو کان المودع غاصبا لها لم یجب الردّ، بل یمنع منه و یجب الإنکار، و له أن یحلف و یردّ المغصوب منه إن علمه، و إن جهله فالمشهور أ نّه یعرّف سنة ثم جاز التصدّق بها عن المالک و یضمن المتصدّق، و مستنده روایة حفص بن غیاث عن الصادق علیه السلام (10) و هی ضعیفة.

و أوجب ابن إدریس(11) ردّها إلی إمام المسلمین، فإن تعذّر أبقاها أمانة، ثم یوصی بها إلی العدل(12) إلی حین التمکّن من المستحق. و قوّاه فی المختلف.(13)

ص :189


1- 1_ منهم ابن البراج کما فی مختلف الشیعة، ج 5، ص 374، لوغاب المالک غیبة منقطعة.
2- 2_ تذکرة الفقهاء، ج 13، ص 17، حکم التصدّق بالدین عند الیأس من صاحبه؛ المختصر النافع، ص 136، الفصل الثامن: فی السلف.
3- 3_ السرائر، ج 3، ص 55، باب وجوب قضاء الدین إلی الحی والمیت.
4- 4_ وسائل الشیعة، ج 18، ص 362، باب أن من کان علیه دین لغائب وجب علیه نیة القضاء، ح 1.
5- 5_ نفس المصدر، ح 2.
6- 6_ کفایة الأحکام، ج 1، ص 533، الأحکام المعلقة بالدین.
7- 7_ سورة النساء، الآیة 58، «إِنَّ اللّه َ یَأْمُرُکُمْ أَن تُؤَدُّوا الاْءَمَانَاتِ إِلَی أَهْلِهَا.»
8- 8_ انظر: وسائل الشیعة، ج 19، ص 71 _ 76، باب وجوب أداء الأمانة إلی البر و الفاجر.
9- 9_ الکافی فی الفقه، ص 231، فصل فی الودیعة و الأمانات.
10- 10_ من لایحضره الفقیه، ج 3، ص 298، باب ما یکون حکمه حکم اللقطة، ح 4065؛ وسائل الشیعة، ج 25، ص 463 _ 464، باب أن ما یؤخذ من اللصوص یجب ردّه علی صاحبه، ح 1.
11- 11_ السرائر، ج 4، ص 84، باب الودیعة.

قال فی المسالک:(1) هو حسن و إن کان القول بجواز التصدّق بها بعد الیأس و التعریف متوجّها أیضا.

و استجود التخییر بین الصدقة بها و إبقائها أمانة و هو جیّد؛ و لکن تقیید الصدقة بالضمان کما فی الإرشاد(2) أحوط.

قال بعض المتأخرین:(3) یحتمل التصدّق به علی ما یدلّ علیه الأخبار الدالّة علی فعل ذلک فی المال المجهول صاحبه، لکن تلک الأدلّة خالیة عن الضمان، بل ظاهرها عدمه.

ثم الضمان علی تقدیره هل هو بمعنی أنّه لو وجد صاحبه حین حیاة القابض یجب ردّه علیه فقط أولا، بل ضمان مثل سائر الدیون حتّی یجب الإیصاء ثم علی الورثة کذلک؟ فیه وجهان، و الأوّل أنسب بالأصل.[216]

و ذهب المفید(4) رحمه الله إلی أ نّه یخرج خمسها إلی مستحقه و الباقی یتصدّق به و لم یذکر التعریف، و علی القول بالتعریف هل له التملّک بعد التعریف هنا، کما جاز فی اللقطة؟ فیه وجهان و إنّما یجب منع الغاصب مع إمکانه، فلو لم یمکن سلّمها إلیه، و فی الضمان إشکال.(5)

و فی اللقطة: إذا أودعه لصّ مالا و هو یعلم أ نّه لیس المال له لم یجز له الرد إلیه، فإن عرف مالکه بخصوصه أو من کان له علیه ید شرعیة دفعه إلیه و إلاّ فالمشهور أنّ حکمه حکم اللقطة فی وجوب التعریف سنة ثم التصدّق به عن مالکه.

و مستنده روایة حفص بن غیاث، قال: «سألت أباعبداللّه علیه السلام عن رجل من المسلمین أودعه رجل من اللصوص دراهم أو متاعا و اللص مسلم، هل یرده علیه؟ فقال: لا یردّه، فإن أمکنه أن یردّه علی أصحابه فعل، و إلاّ کان فی یده بمنزلة اللقطة بعینها فیعرفها حولا، فإن أصاب صاحبها ردّها علیه و إلاّ تصدّق بها، فإن جاء صاحبها بعد ذلک خیّره بین الأجر و الغرم، فإن اختار الأجر فله الأجر، و إن اختار الغرم غرم له، و کان الأجر له».(6)

ص :190


1- 1_ فی المخطوطة: «عدل».
2- 2_ مختلف الشیعة، ج 6، ص 60، ودیعة الظالم و أحکامها.
3- 3_ مسالک الأفهام، ج 5، ص 98 _ 99، إذا کان المودع غاصبا.
4- 4_ ارشاد الأذهان، ج 1، ص 438، أحکام متفرقه فی الودیعة.
5- 5_ مجمع الفائدة، ج 10، ص 342، وجوب ردّ الودیعة علی المالک لا الغاصب.
6- 6_ المقنعة، ص 627، باب الودیعة.

و الروایة ضعیفة السند، فیشکل التعویل علیه و القاعدة تقتضی أن یکون مالا مجهول المالک، فلایجب التعریف، و یجری فیه حکم مال مجهول المالک.

و فی المسألة قولان آخران: أحدهما: قول المفید(1) و سلاّر(2)، [و هو]: أ نّه یتصدّق بخمسها علی مستحق الخمس و الباقی علی فقراء المسلمین.

و ثانیهما: قول ابن إدریس(3)، و هو أ نّه یدفعها إلی إمام المسلمین.(4)

[قول الشهید الثانی فی المسالک]

و فی المسالک: قوله: «الحلال إذا [217] اختلط بالحرام و لا یتمیّز، وجب فیه الخمس».

هذا إذا جهل قدر الحرام و مالکه، فلو عرفهما تعیّن الدفع إلی المالک، سواء زاد علی الخمس أم لا.

و لو علم القدر خاصة، وجبت الصدقة به علی مستحق الزکاة [بحاجته] و لو علمه من [وجه] دون [آخر] کما لو علم أ نّه یزید علی الخمس، أخرج خمسه و تصدّق بما یغلب علی ظنّه أ نّه مع الخمس قدر الحرام فصاعدا، و یحتمل کون الجمیع صدقة و کونه خمسا.

و لو علم أ نّه أوّل من الخمس اقتصر علی إخراج ما یتحقق معه براءة الذمة؛ و یحتمل الاکتفاء بالظن. و هل هو خمس أو صدقة؟ وجهان، و لا ریب إن جعله خمسا أحوط.

و لو علم المالک خاصة صالحه، فإن أبی قال فی التذکرة: دفع إلیه خمسه مع الجهل المحض بقدره أو ما یغلب علی الظن إن علم زیادته عنه أو نقصه، لأن هذا القدر جعله اللّه مطهرا للمال.(5)

و لو کان الخلیط مما یجب فیه الخمس لم یکن هذا الخمس کافیا عن خمسه، بل یخرج الخمس لأجل الحرام أو لا أو ما یقوم مقامه، ثم یخمّس الباقی بحبسه من غوص أو مکسب. و لو ظهر مالک الحرام بعد الإخراج و لم یرض به ففی الضمان له وجهان، أقربهما

ص :191


1- 1_ المقنعة، ص 627، باب الودیعة.
2- 2_ المراسم، ص 209، ذکر اللقطة.
3- 3_ السرائر، ج 4، ص 84، باب الودیعة.
4- 4_ کفایة الأحکام، ج 2، ص 537، إذا أودعه لصّ مالا.
5- 5_ تذکرة الفقهاء، ج 5، ص 422، الحلال إذا اختلط بالحرام و لم یتمیّز و لا عرف مقدار الحرام.

ذلک.(1)

و فی صرفه: قوله: «و تراب الصیاغة إلی آخره» [و] قوله: «ثم یتصدّق به».

معللا بأنّ أربابه لایتمیّزون، محمول علی ذلک، فلو تمیّزوا بأن کانوا منحصرین ردّه إلیهم. و لو کان بعضهم معلوما فلابد من محاللته و لو بالصلح لأن الصدقة بمال الغیر مشروطة بالیأس من معرفته.

و علی هذا، فیجب التخلّص من کل غریم یعلمه و ذلک یتحقق عند الفراغ من عمل کل واحد، فلو أخّر [218] حتی صار مجهولا أثم بالتأخیر، و لزمه ما ذکر من الحکم.

و لایتعیّن بیعه قبل الصدقة _ کما یشعر به ظاهر العبارة _ بل یتخیّر بین الصدقة بعینه و ثمنه و إنّما ذکر البیع لینبه علی تعیین الطریق إلی بیعه، سواء أراد الصدقة أم لا.

و مصرفه مصرف الصدقات الواجبة و قیل المندوبة و إن کانوا عیاله، لا نفسه و إن کان بالوصف مع احتماله. و لو ظهر بعد الصدقة بعض المستحقین و لم یرض بالصدقة ضمن حصته، مع احتمال العدم.

ولو دلّت القرائن علی إعراض مالکه عنه جاز للصائغ تملکه کغیره من الأموال المعرض عنها. و الأصل فی ذلک روایة علی بن میمون الصائغ عن الصادق علیه السلام . و یلحق به أرباب باقی الحِرَف، کالحداد و الخیاط و الطحان و الخباز.(2)

و فی الدیون: قوله: «من کان علیه دین و غاب صاحبه عنه غیبة منقطعة یجب أن ینوی القضاء و أن یعزل ذلک عند وفاته و یوصی به لیوصل إلی أربابه، إلی آخره».

وجوب نیة القضاء ثابت علی کل من علیه حق، سواء کان ذو الحق غائبا أم حاضرا، لأن ذلک من أحکام الإیمان، کما قالوا فی العزم علی الواجب فی الوقت الموسع، لا لکونه بدلا عن التعجیل. و إنّما ذکر الوجوب مع الغیبة المنقطعة تأکیدا، و لیس المراد أ نّه یجب تجدید العزم السابق حینئذ، لعدم دلیل علی هذا الوجوب.

و أما وجوب العزل عند الوفاة فهو مناسب لتمیّز الحق، و أبعد عن تصرف الورثة فیه.

و ربما قیل بوجوب العزل عند الیأس من الوصول إلیه و إن لم یحضر الوفاة. و هو أحوط.

ص :192


1- 1_ مسالک الأفهام، ج 1، ص 466 _ 467، الحلال المختلط بالحرام.
2- 2_ نفس المصدر، ج 3، ص 352، بیع تراب الصیاغة.

و أما العزل عند الوفاة [219 [فظاهر کلامهم _ خصوصا علی ما یظهر من المختلف(1) _ أ نّه لا خلاف فیه، و إلاّ لأمکن تطرّق القول بعدم الوجوب، لأصالة البراءة مع عدم النص.(2)

قوله: «و لو لم یعرفه اجتهد فی طلبه، و مع الیأس یتصدّق به عنه علی قول».

المعتبر فی الاجتهاد هنا بذل الوسع فی السؤال عنه فی الأماکن التی یمکن کونه أو خبره بها. و یستمر کذلک علی وجه لو کان لظهر، فإذا یئس منه قال الشیخ: یتصدّق به عنه.(3) و تبعه علیه جماعة من الأصحاب.(4)

و توقّف المصنف هنا، و العلاّمة فی کثیر من کتبه،(5) لعدم النصّ علی الصدقة.

و من ثَم ذهب ابن إدریس(6) إلی عدم جوازها، لأ نّها تصرف فی مال الغیر غیر مأذون فیه شرعا و لا شبهة فی جوازه إنّما الکلام فی تعیّنه.

و وجه الصدقة أنّها إحسان محض بالنسبة إلی المالک، لأنّه إن ظهر ضمن له عوضها إن لم یرض بها، و إلاّ فالصدقة أنفع له من بقائها، المعرض لتلفها بغیر تفریط المؤدی إلی سقوط حقه، و قد قال اللّه تعالی: «مَا عَلَی الْمُحْسِنِینَ مِن سَبِیلٍ(7)» خصوصا و قد ورد الأمر بالصدقة فی نظائر کثیرة لها. و حینئذ فالعمل بهذا القول أجود، خصوصا مع تعذر قبض الحاکم لها، أما معه فهو أحوط.

و حیث یمکن مراجعة فهو أولی من الصدقة بغیر إذنه و إن کان جائزا، لأ نّه أبصر بمواقعها.

و مصرفها مصرف الصدقة المندوبة و إن وجبت علی المدیون أو وارثه بالعارض، فإنّه بمنزلة الوکیل و الوصی الذی یجب علیه الصدقة و إن کانت فی أصلها [220] مندوبة.

و قد عرفت أ نّه یضمن مع ظهور المالک و عدم رضاه بها. و لو دفعها إلی الحاکم فلا ضمان و إن تلفت فی یده بغیر تفریط و لم یرض المالک. أما مع بقائها(8) معزولة فی یده أو

ص :193


1- 1_ مختلف الشیعة، ج 5، ص 378، المقاصة من مال المدیون الجاحد للدین.
2- 2_ مسالک الأفهام، ج 3، ص 457، إذا غاب الدائن غیبة منقطعة.
3- 3_ النهایة و نکتها، ج 2، ص 26، إذا غاب صاحب الدین.
4- 4_ کابن البراج علی ما فی إیضاح الفوائد، ج 2، ص 3، وجوب الاجتهاد فی طلب المدیون.
5- 5_ تذکرة الفقهاء، ج 13، ص 17، حکم التصدق بالدین عند الیأس من صاحبه؛ قواعد الأحکام، ج 2، ص 102.
6- 6_ السرائر، ج 3، ص 55، باب وجوب قضاء الدین إلی الحی والمیت.
7- 7_ سورة التوبة، الآیة 91.
8- 8_ فی المخطوطة: «إبقائها».

ید وارثه فینبغی أن یکون حکمها حکم ما لو کانت فی ید الحاکم، لأنّ الإذن الشرعی فی عزلها یصیرها أمانة فی یده، فلایتبعه الضمان، مع احتماله لأنّ الأمانة هنا شرعیة لا مالکیة، و الأمانة الشرعیة قد یتبعها الضمان.(1)

و فی الودیعة: قوله: «إلاّ أن یکون المودع غاصبا لها فیمنع منها و لو مات فطلبها(2) وارثه وجب الإنکار و تجب إعادتها علی المغصوب منه إن عرف إلی آخره».

هذا هو المشهور بین الأصحاب. و مستنده روایة حفص بن غیاث عن الصادق علیه السلام (3) و الطریق ضعیف، و لکنه عندهم مجبور بالشهرة.

و أوجب ابن ادریس(4) ردّها إلی إمام المسلمین، فإن تعذّر أبقاها أمانة، ثم یوصی بها إلی عدل إلی حین التمکّن من المستحق.

و قوّاه فی المختلف(5) و هو حسن، و إن کان القول بجواز التصدّق بها بعد الیأس و التعریف متوجها أیضا کما فی کل مال یئس من معرفة صاحبه، لأنّ فیه جمعا بین مصلحتی الدنیا و الآخرة بالنسبة إلی مالکها، فإنّه لو ظهر غرم له إن لم یرض بالصدقة، و لا ضرر علیه.

و ذهب المفید(6) إلی أ نّه یخرج خمسها لمستحقه و الباقی یتصدّق به، و لم یذکر التعریف، و تبعه سلار رحمه الله .(7)

و الأجود التخییر بین الصدقة بها و إبقائها أمانة، و لیس له التملّک [221] بعد التعریف هنا و إن جاز فی اللقطة. و ربما احتمل جوازه بناء علی الروایة، فإنّه جعلها فیها کاللقطة، و هو ضعیف.

و یمکن أن یرید أ نّها منزلةً منزلة اللقطة فی وجوب التعریف، لا مطلقا. و لم یذکر من عمل بالروایة جواز التملک.

فکما یجب إنکارها علی الوارث یجب علی المودع أیضا، لاستواهما(8) فی عدم

ص :194


1- 1_ مسالک الأفهام، ج 3، ص 458، إذا غاب الدائن غیبة منقطعة.
2- 2_ فی المخطوطة: «و طلبها».
3- 3_ قد سبق ذکره.
4- 4_ السرائر، ج 4، ص 84، باب الودیعة.
5- 5_ مختلف الشیعة، ج 6، ص 60، ودیعة الظالم و أحکامها.
6- 6_ المقنعة، ص 627، باب الودیعة.
7- 7_ المراسم، ص 197، ذکر أحکام الودیعة.
8- 8_ فی المخطوطة: «لاستوائها».

الاستحقاق.

و تخصیص المصنف بالوارث لا وجه له و إنّما یجب منع الغاصب منها مع إمکانه، فلو لم یقدر علی ذلک سلّمها إلیه و فی الضمان حینئذ نظر.

و الذی یقتضیه قواعد الغصب أنّ للمالک الرجوع علی أیّهما شاء و إن کان قرار الضمان علی الغاصب.

قوله: «و لو کان الغاصب مزجها بماله ثم أودع الجمیع فإن أمکن المستودع تمییز المالین ردّ علیه ماله و منع الآخر و إن لم یمکن تمییزهما وجب علیه إعادتهما علی الغاصب».

هکذا أطلق المصنف و جماعة من الأصحاب(1) و وجهه: أنّ منعه منها یقتضی منعه من ماله، لأنّ الغرض عدم التمیّز، و هو غیر جایز. و یشکل بأنّ فی الرد تسلیطا للغاصب علی مال غیره بغیر حق، و هو غیر جایز أیضا.

و الأقوی ردّه علی الحاکم إن أمکن لیقسّمه و یردّ علی الغاصب ماله، فإن تعذّر و کان مثلیا و قدر حق الغاصب معلوما، أحتمل قویا جواز تولی الودعی القسمة جمعا بین الحقین و القسمة هنا إجباریة للضرورة، تنزیلا للودعی منزلة المالک حیث قد تعلّق بضمانه، و للحسبة.

و لو لم یکن کذلک بأن امتزج [222] علی وجه لایعلم القدر أصلا ففیه اشکال. و یتوجّه حینئذ ما أطلقه المصنف إن لم یمکن مدافعة الغاصب علی وجه یمکن معه الاطلاع علی الحق.

و یحتمل عدم جواز الردّ مطلقا مع إمکانه إلی أن یعترف الغاصب بقدر معین أو یقاسم، لاستحالة ترجیح حقه علی حق المغصوب منه مع تعلّق الودعی بالحقین. و لیس فی کلام الأصحاب هنا شیء منقح.(2)

[قول السید علی الطباطبائی فی الریاض]

ص :195


1- 1_ منهم المفید فی المقنعة، ص 627، باب الودیعة؛ و الشیخ فی النهایة، ص 436، باب الودیعة و العاریة؛ و أبوالصلاح الحلبی فی الکافی، ص 232، فصل فی الودیعة و الأمانات.
2- 2_ مسالک الأفهام، ج 5، ص 99 _ 100، لو کان الغاصب مزجها بماله ثم أودع الجمیع.

و فی الریاض: فی صرفه: و یجب علی الصائغ أن یتصدّق به عن مالکه مع الضمان بلاخلاف فی الأول، لأنّ أربابه لایتمیّزون فی الغالب _ و لو بنحو من العلم بهم _ فی محصورین، فلایمکن التخلّص عن حقهم إلاّ بذلک فوجب. و للنصوص الواردة بذلک فی المال المجهول المالک. و للخبرین فی خصوص المقام.

فی أحدهما: عما یکنس من التراب، فأبیعه فما أصنع به؟ قال: «تصدّق به فإما لک و إما لأهله، قال: قلت: فإنّ فیه ذهبا و فضة و حدیدا، فبأی شیء أبیعه؟ قال: بعه بطعام، قلت: إنّ لی قرابة محتاجا أعطیه منه؟ قال: نعم».(1)

و فی الثانی: عن تراب الصائغین و إنّا نبیعه، قال: «أما تستطیع أن تحله من صاحبه؟ قال: قلت: لا، إذا أخبرته اتهمنی، قال: بعه، قلت: بأی شیء أبیعه؟ قال: بطعام، قلت: فأی شیء نصنع به؟ قال: تصدّق به، إما لک و إما لأهله، قلت: إن کان لی قرابة محتاج فأصله؟ قال: نعم».(2)

و قصور السند منجبر بالفعل و یستفاد من الأخیر توقف التصدّق علی عدم إمکان [223] الاستحلال من الصاحب، و به صرح بعض الأصحاب، حتی ذکروا:(3) أ نّه لو علمه فی محصورین وجب التخلص منه و لو بالصلح، مع الجهل بمقدار الحق و لا فرق فی ذلک بین ما إذا کان متعددا أو متحدا.

لکن ظاهر الخبر جواز التصدّق مع العلم بالمالک بمجرد خوف التهمة. و هو مشکل سیما مع إمکان إیصال الحق المتصدّق به إلیه أو الاستحلال منه بوجه لا یوجب التهمة.

و علی قول قوی فی الثانی، لو ظهر المالک و لم یرض به، لعموم الأدلة الدالة علی ضمان ما أخذت الید، خرج منه ما إذا رضی الصاحب أو استمرّ الاشتباه بالإجماع فیبقی الباقی.

و القول الثانی: العدم، لإذن الشارع له فی الصدقة، فلایتعقب الضمان.

ص :196


1- 1_ الکافی، ج 5، ص 250، باب الصروف، ح 24، وسائل الشیعة، ج 18، ص 201، باب استحباب بیع تراب الصیاغة من الذهب...، ح 1.
2- 2_ تهذیب الأحکام، ج 6، ص 383، باب المکاسب، ح 252؛ وسائل الشیعة، ج 18، ص 202، باب استحباب بیع تراب الصیاغة من الذهب... ، ح 2.
3- 3_ الروضة البهیة، ج 3، ص 386، الفصل الخامس: فی بیع الصرف؛ مفتاح الکرامة، ج 13، ص 576، حکم بیع تراب الصیاغة.

و فی التلازم نظر، من إشعار الخبرین بقول: «إما لک و إما لأهله» یتعقب الضمان إذا لم یرض المالک، بناء علی أنّ معناه _ علی الظاهر المصرّح به فی کل جماعة _ أنّ التصدّق لک إن لم یرض الصاحب، و له إن رضی.

و لا ریب أنّ الضمان أحوط، و مصرف هذه الصدقة الفقراء و المساکین، کما ذکره الأصحاب(1) و لعله لانصراف الإطلاق إلیه بحکم الاستقراء.

و یجوز الدفع إلی ذی قرابته إذا کانوا بصفتهم، بنص الخبر و من عدم خلاف بین الأصحاب فیه، و فی جواز الإعطاء للعیال إذا کانوا بصفة الاستحقاق. و لعله لفحوی الجواز فی الزکاة.

و یستفاد منه جواز أخذه لنفسه مع الشرط المذکور، إن قلنا بذلک [224] ثمة لو دفعت إلیه للصرف فی الفقراء و أهل المسکنة، و هو بصفتهم؛ فتأمل.

و یلحق بالصیاغة ما شابهها من الصنائع الموجبة لتخلف أثر المال، کالحدادة و الطحن و الخیاطة و الخبازة، کل ذا إذا لم یعلم إعراض المالک عنه.

و إلاّ قالوا: جاز التملک له و التصرف من دون تصدّق عن الصاحب. فإن کان إجماع و إلاّ فللنظر فیه مجال، حیث لم ینهض حجة علی انتقال الملک، و جواز التصرف بمجرد نیة الإعراض، مضافا إلی إطلاق الخبرین بالتصدّق؛ فتأمّل.(2)

و فی دیونه: «و لو غاب صاحب الدین غیبة منقطعة نوی المستدین قضاءه» وجوبا إجماعا، کما قیل. و کذا الحکم فی کل من علیه حق، سواء کان ذو الحق غائبا أم حاضرا و إنّما ذکر الوجوب مع الغیبة المنقطعة تأکیدا.

و وجه الوجوب بأ نّه من أحکام الإیمان، کما قالوا فی العزم علی الواجب الموسع، لا لکونه بدلا عن التعجیل. و فیه نظر، إلاّ أن یکون إجماعا.

و الأجود الاستدلال علیه فی محل الفرض بالنصوص المرویّة فی باب الدین فی الکتب الثلاثة(3) الدالة علی أنّ من استدان دینا فلم ینو قضاءه کان بمنزلة السارق، و به

ص :197


1- 1_ منهم الشهید الثانی فی الروضة البهیة، ج 3، ص 387، الفصل الخامس: فی بیع الصرف.
2- 2_ ریاض المسائل، ج 8، ص 338 _ 339، الکلام فی الصرف.
3- 3_ الکافی، ج 5، ص 99، باب الرجل یأخذ الدین و هو لا ینوی قضاءه، ح 1 و 2؛ من لا یحضره الفقیه، ج 3، ص 183، باب الدین و القرض، ح 3689؛ تهذیب الأحکام، ج 6، ص 191، باب الدیون و أحکامها، ح 36.

صرّح فی الرضوی(1) أیضا.

و قصور الأسانید منجبرٌ بالاعتبار و فتوی الأصحاب و مؤید بالصحیح: «عن الرجل یکون علیه الدین لایقدر علی صاحبه و لا علی ولی و لا یدری بأی أرض هو، قال: لا جناح علیه بعد أن یعلم اللّه تعالی منه أنّ نیته الأداء».(2)

و فی الخبر: «من کان علیه دین ینوی قضاءه [225] کان معه من اللّه تعالی عزوجل حافظان یعینانه علی الأداء من أمانته، فإن قصرت نیته عن الأداء قصر عنه المعونة بقدر ما قصر من نیته».(3)

و فی آخر: «أحبّ للرجل یکون علیه دین ینوی قضاءه».(4)

و یجب علیه عزله عند وفاته وفاقا للنهایة،(5) بل ربما احتمل فی المسالک(6) عدم الخلاف فیه، مشعرا بدعوی الإجماع علیه، کما فی شرح القواعد للمحقق الثانی.(7) و لا دلیل علیه، عدا ما قیل: من أ نّه مناسب لتمیّز الحق، و أبعد عن تصرف الورثة فیه.(8)

و هو کما تری، مع أنّ فی السرائر(9) ادعی إجماع المسلمین علی العدم. و هو أقوی للاصل و إن کان الأول أحوط و أولی.

و أحوط منه العزل مطلقا، فقد حکی فی المسالک قولا(10) و لکن لایلزم منه انتقال الضمان بالعزل، بل علیه الضمان مع التلف علی الإطلاق لعدم الدلیل عن الانتقال.

و علی کل حال یجب أن یکون موصیا به عند الوفاة بلا خلاف، کما فی شرح الشرائع للمفلح الصیمری(11) لأ نّه مع ترک الوصیة ربما أدی إلی فوات المال و بقاء اشتغال الذمة به،

ص :198


1- 1_ فقه الرضا علیه السلام ، ص 268، باب الدین و القرض.
2- 2_ تهذیب الأحکام، ج 6، ص 188، باب الدیون و أحکامها، ح 2؛ وسائل الشیعة، ج 18، ص 362، باب أن من کان علیه دین لغائب وجب علیه نیة القضاء و الاجتهاد فی طلبه، ح 1.
3- 3_ الکافی، ج 5، ص 95، باب قضاء الدین، ج 1؛ وسائل الشیعة، ج 18، ص 328، باب وجوب نیة قضاء الدین مع العجز عن القضاء، ح 3.
4- 4_ الکافی، ج 5، ص 93، باب الدین، ج 4؛ وسائل الشیعة، ج 18، ص 321، باب جواز الاستدانة مع الحاجة إلیها، ح 4.
5- 5_ النهایة و نکتها، ج 2، ص 26، إذا غاب صاحب الدین.
6- 6_ مسالک الأفهام، ج 3، ص 457، إذا غاب الدائن غیبة منقطعة.
7- 7_ جامع المقاصد، ج 5، ص 15، حکم ما لو غاب صاحب الدین أو توفی.
8- 8_ القائل هو الشهید الثانی فی المسالک، ج 3، ص 457، إذا غاب الدائن غیبة منقطعة.
9- 9 _ السرائر، ج 3، ص 55، باب وجوب قضاء الدین إلی الحی والمیت.
10- 10_ مسالک الافهام، ج 3، ص 457، إذا غاب الدائن غیبة منقطعة.
11- 11_ غایة المرام فی شرح شرائع الإسلام، ج 2، ص 126، لو شرط الصحاح عوض المکسرة.

فیجب من باب المقدمة.

و یدلّ علیه أیضا بعض النصوص الآتیة، بل عن ظاهر جملة من الأصحاب وجوب(1) التوصیة بماله، و علیه تدلّ جملة من الأخبار الآتیة فی کتاب الوصیة إنشاء اللّه.

و لو لم یعرفه اجتهد فی طلبه ببذل الوسع فی السؤال عنه فی الأمکنة التی یمکن کونه أو خبّره بها، و یستمر کذلک علی وجه لو کان لظهر، بلاخلاف أجده، و به یشعر الصحیح المتقدم.

مضافا إلی صریح الصحیح: «فی رجل کان له علی رجل حق ففقده، و لایدری أین یطلبه [226] و لا یدری أحیّ هو أم میت، و لا یعرف له وارثا و لا نسبا و لا ولدا، قال: أطلب، قال: إنّ ذلک قد طال فأتصدّق به، قال: أطلب».(2)

و نحوه خبران آخران مرویان هما _ کالأول و أخبار الآتیة _ فی الکتب الثلاثة فی باب میراث مفقود الخبر.

فی أحدهما: أ نّه کان عند أبی أجیر یعمل عنده بالأجر ففقدناه و بقی له من أجره شیء و لا نعرف له وارثا، فقال: «فأطلبه، قال: [قد] طلبناه و لم نجد، فقال: مساکین و حرک یدیه، قال: فأعاد علیه، قال: أطلب و اجهد، فإن قدرت علیه، و إلاّ [فهو] کسبیل مالک حتی یجیء له طالب، فإن حدث بک حدث فأوص به إن جاء له طالب أن یدفع إلیه».(3)

و مع الیأس عنه بحیث لایحتمل الوقوف علیه عادة، قیل: یجب أن یتصدّق به عنه، کما عن الطوسی(4) و القاضی(5) و جماعة لئلا یتعطل [المال] و یخرج عن الانتفاع و احتیاج(6) من هو علیه إلی تفریغ ذمته و لا سبیل غیر الصدقة و هو کما تری.

نعم فی الفقیه _ بعد الصحیح المتقدم _ و قد روی فی هذا خبر آخر: «إن لم نجد وارثا علم اللّه تعالی منک الجهد فتصدّق به».(7)

ص :199


1- 1_ فی المخطوطة: «مطلق»، و ما أدرجناه من المصدر.
2- 2_ الکافی، ج 7، ص 153، باب میراث المفقود، ح 2؛ من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 331، باب میراث المفقود، ح 5710.
3- 3_ الکافی، ج 7، ص 153، باب میراث المفقود، ح 1؛ تهذیب الأحکام، ج 9، ص 389، باب میراث المفقود، ح 4.
4- 4_ النهایة و نکتها، ج 2، ص 26، إذا غاب صاحب الدین.
5- 5_ نقله عنه العلاّمة فی المختلف، ج 5، ص 374، الفصل الأول: فی الدین، لوغاب المالک غیبة منقطعة.
6- 6_ فی المصدر: «لاحتیاج».

قیل: و نحوهما الخبران: فی أحدهما: «قد وقعت عندی مأتا دراهم و أربعة دراهم، فمات صاحبها و لم أعرف له ورثة فرأیک فی إعلامی حالها، و ما أصنع بها، فقد ضقت بها ذرعا؟ فکتب: أعمل فیها و أخرجها صدقة قلیلا قلیلا حتی یخرج».(1)

و فی الثانی: کان لأبی جیران کان یقوم فی رحا و له عندنا دراهم و لیس له وارث، فقال علیه السلام : «تدفع إلی المساکین، ثم قال: ثانیة رأیک فیها، ثم عاد علیه المسألة، [227[ فقال له: مثل ذلک، فأعاد علیه المسألة ثالثة، فقال علیه السلام : تطلب وارثا، فإن وجدت له وارثا و إلاّ فهو کسبیل مالک، ثم قال: ما عساک أن تصنع بها، ثم قال: توصی بها، فإن جاء طالبها و إلاّ فکسبیل مالک».(2)

و أسانیدها بالإرسال و الجهالة قاصرة، و عن المقاومة للصحیحین المتقدمین _ سیما الثانیة و تالیها _ ضعیفة. و بقاعدة أصالة بقاء شغل الذمة معارضة، و لذا أنکر الحلی(3) هذا القول، فأوجب الدفع إلی الحاکم.

و هو أجود و إن کان القول بجواز الصدقة عن المالک مع الضمان له إذا لم یرض بها لایخلو عن قوة، وفاقا لشیخنا الشهید الثانی(4) و جماعة، لأ نّه إحسان محض، فإنّه إن ظهر المالک ضمن له العوض مع عدم الرضا بها، و إلاّ فالصدقة أنفع من بقائها المعرض لتلفها؛ فتأمل.

و أما الوجوب فقد عرفت ما فیه.

و ما یستفاد من بعض الأخبار المتقدمة «من أ نّه کسبیل ماله» فشاذ. و سند الدالّ علیه ضعیف. نعم ورد مثله فی القریب من الصحیح فی الفقیه(5).(6)

و فی ودیعته: و لو کانت الودیعة غصبا منعه أو وارثه من أخذها و توصل فی وصولها إلی

ص :200


1- 1_ من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 331، باب میراث المفقود، ح 5711.
2- 2_ الکافی، ج 7، ص 153 _ 154، باب میراث المفقود، ح 3؛ تهذیب الأحکام، ج 9، ص 389، باب میراث المفقود، ح 6.
3- 3_ تهذیب الأحکام، ج 7، ص 177، باب الرهون، ح 38؛ وسائل الشیعة، ج 18، ص 362، باب أنّ من کان علیه دین لغائب وجب علیه نیة القضاء، ح 3، مع اختلاف یسیر.
4- 4_ السرائر، ج 3، ص 55، باب وجوب قضاء الدین إلی الحی و المیت.
5- 5_ مسالک الأفهام، ج 3، ص 458، إذا غاب الدائن غیبة منقطعة.
6- 6_ من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 331، باب میراث المفقود، ح 5710.

المستحق لها إن عرف و لو(1) جهله عرّفها کاللقطة حولا، فإن وجدها و إلاّ تصدّق بها عن المالک إنشاء و یضمن إن لم یرض علی المشهور للخبر _ المنجبر ضعفه بعمل الأکثر _ «عن رجل من المسلمین أودعه رجل من اللصوص مالا أو متاعا و اللص مسلم هل یرد علیه؟ قال: لا یردّه فإن أمکنه أن یردّه علی صاحبه [228] فعل، و إلاّ کان فی یده بمنزلة اللقطة یصیبها فیعرفها حولا، فإن أصاب صاحبها ردّها علیه و إلاّ تصدّق بها، فإن جاء بعد ذلک خیّره بین الأجر و الغرم، فإن الاختار الأجر فله و إن اختار الغرم غرم له و کان الأجر له».(2)

خلافا للحلبی(3) و الحلی(4) فأوجبا ردّها إلی إمام المسلمین علیه السلام و مع التعذر یبقی أمانة ثم یوصی بها إلی عدل [آخر] إلی حین التمکّن من المستحق و قوّاه فی المختلف(5) معللا بأ نّه أحوط و التفاتا إلی ضعف الخبر، و فی الثانی ما مرّ و فی الأول نظر.

و للمفید(6) و الدیلمی(7) فأوجبا إخراج الخمس قبل التصدّق و لم یذکر التعریف.

و للفاضل فی الإرشاد(8) و تبعه الشهید الثانی(9) فخیّرا بین الصدقة بها بعد الیأس و التعریف مع الضمان و إبقائها أمانة، و له وجه لولا ما مرّ من الخبر المنجبر بعمل الأکثر، کما فی کل مال مجهول المالک، فقد دلّت الأخبار بأنّ حکمها ذلک، لکنها خالیة عن الضمان، بل ظاهرها عدمه.

ثم الضمان علی تقدیره هل هو بمعنی أ نّه لو وجد صاحبه یجب ردّه علیه فقط، أو لا، بل ضمان مثل سائر الدیون حتی یجب علیه الإیصال(10) ثم علی الورثة کذلک؟ فیه وجهان، و الأول بالأصل أنسب.

ثم إنّ ظاهر التشبیه باللقطة فی الروایة یقتضی جواز التملک بعد التعریف، و لم یذکره أحد فی المسألة، و إنّما یجب منع الغاصب مع إمکانه و إلاّ سلّمها إلیه. و فی الضمان إشکال و الأقرب العدم.

ص :201


1- 1_ فی المخطوطة: «إن».
2- 2_ الکافی، ج 5، ص 308، باب النوادر من کتاب المعیشة، ح 21.
3- 3_ الکافی فی الفقه، ص 231، فصل فی الودیعة و الأمانات.
4- 4_ السرائر، ج 4، ص 84، باب الودیعة.
5- 5_ مختلف الشیعة، ج 6، ص 60، ودیعة الظالم و أحکامها.
6- 6_ المقنعة، ص 627، باب الودیعة.
7- 7_ المراسم، ص 197، ذکر أحکام الودیعة.
8- 8_ ارشاد الأذهان، ج 1، ص 438، أحکام متفرقة فی الودیعة.
9- 9_ مسالک الأفهام، ج 5، ص 99، إذا کان المودع غاصبا.
10- 10_ فی المخطوطة: «الإیصاء»، و ما أدرجناه من المصدر.

و لو کانت الودیعة المغصوبة مختلطة بمال المودِع، ردّها علیه إن لم یتمیّز إجماعا کما فی الغنیة(1) و عن الحلی(2) و نسبه فخرالدین(3) إلی الأصحاب [229] کافة و لولاه لکان الحکم علی إطلاقه محل ریبة، لاستلزام الرد تسلیط الغاصب علی مال غیره بغیر حق، و هو غیر جایز أیضا.

و الأوفق بالقواعد هو ما ذکره فی المسالک(4) من أنّ الأقوی ردّه علی الحاکم مع إمکانه، لیقسّمه و یردّ علی الغاصب ماله، و مع تعذره احتمل قویا جواز تولی الودعی القسمة إن کان مثلیا و قدر حق الغاصب معلوما، جمعا بین الحقین.

و القسمة هنا إجباریة، للضرورة تنزیلا للودعی منزلة المالک حیث قد تعلق بضمانه و للحسبة.

و لو امتزج علی وجه لایعلم القدر أصلا ففیه إشکال. و یتوجه حینئذ(5) ما أطلقه الأصحاب إن لم یمکن مدافعة الغاصب علی وجه یمکن معه الاطلاع علی الحق.

و یحتمل عدم جواز الردّ مطلقا مع إمکانه إلی أن یعترف الغاصب بقدر معین أو یقاسم، لاستحالة ترجیح حقه علی حق المغصوب منه، مع تعلق الودعی بالحقین.(6)

و فی لقطته: فإن وجده فی غیر الحرم و کان زائدا عمّا دون الدرهم یعرّف حولا واحدا بلا خلاف [فیه] فی الجملة، و النصوص به مع ذلک مستفیضة ففی الصحیح: «یعرّفها سنة فإن جاء لها طالب، و إلاّ فهی کسبیل ماله».(7)

و فیه: «لا ترفعوها فإن ابتلیت فعرّفها سنة، فإن جاء طالبها، و إلاّ فاجعلها فی عرض مالک یجری علیها ما یجری علی مالک إلی أن یجیء طالب».(8)

و فیه: «یعرّفها سنة، فإن لم یعرف صاحبها حفظها فی عرض ماله حتی یجیء طالبها، فیعطیها إیّاه و إن مات أوصی بها [فإن أصابها شیء] و هو لها ضامن»(9)، فتأمّل.

ص :202


1- 1_ غنیة النزوع، ص 284، فصل فی الودیعة.
2- 2_ السرائر، ج 4، ص 85، باب الودیعة.
3- 3_ ایضاح الفوائد، ج 2، ص 122، أحکام الودیعة.
4- 4_ مسالک الأفهام، ج 5، ص 100، إذا کان المودع غاصبا.
5- 5_ فی المصدر: «و حینئذ یتوجه».
6- 6_ ریاض المسائل، ج 9، ص 165، لو کانت الودیعة غصبا.
7- 7_ الاستبصار، ج 3، ص 68، باب اللقطة، ح 3؛ وسائل الشیعة، ج 25، ص 441، باب وجوب تعریف اللقطة سنة، ح 1.
8- 8_ تهذیب الأحکام، ج 6، ص 390، باب اللقطة و الضالة، ح 5؛ وسائل الشیعة، ج 25، ص 442، باب وجوب تعریف اللقطة سنة، ح 3.

و فی المرسل [230] کالصحیح: «یعرّف سنة قلیلا کان أو کثیرا، [قال:] و ما کان دون الدرهم فلایعرّف»(1) إلی غیر ذلک من النصوص الکثیرة.(2)

إلی أن قال: ثم إنّ الملتقط بعد التعریف تمام الحول بالخیار بین التملک مع الضمان کما فی بعض الصحاح المتقدمة و غیره من المعتبرة.

ففی الخبر: «ینبغی أن یعرّفها سنة فی مجمع، فإن جاء طالبها دفعها إلیه و إلاّ کانت فی ماله، فإن مات کانت میراثا لولده [و] لمن ورثه، فإن لم یجیء لها طالب کانت فی أموالهم هی لهم و إن جاء طالبها بعده دفعوها إلیه».(3)

و فی آخر: «خیّره إذا جاءک بعد سنة بین أجرها و بین أن تغرمها(4) له إذا کنت أکلتها».(5)

إلی غیر ذلک من النصوص الکثیرة، المعتضدة بفحوی الضمان مع الصدقة، و بالشهرة العظیمة التی کادت تکون إجماعا، کما یشعر به کلام صاحب الکفایة(6) حیث نسبه إلی الأصحاب کافّة، فاحتمال عدم الضمان و کونه علی جهة الاستحباب لا وجه له.

و الصدقة بها عن مالکها کما فی النصوص المستفیضة، ففی الخبر القریب من الصحیح بفضالة و أبان، المجمع علی تصحیح ما یصح عنهما _ کما حکاه بعض أصحابنا _ عن اللقطة، فقال: «یعرّفها سنة، فإن جاء صاحبها دفعها إلیه، و إلاّ حبسها حولا، فإن لم یجیء صاحبها و من یطلبها تصدّق بها، فإن جاء صاحبها بعد ما تصدّق بها، إن شاء اغترمها الذی کانت عنده و کان الأجر له، و إن کره ذلک احتسبها و الأجر له».(7)

و فی آخر: «عن رجل من المسلمین أودعه رجل من اللصوص _ إلی أن قال علیه السلام:

ص :203


1- 1_ تهذیب الأحکام، ج 6، ص 397، باب اللقطة و الضالة، ح 38، باختلاف یسیر؛ وسائل الشیعة، ج 25، ص 444، باب وجوب تعریف اللقطة سنة، ح 13.
2- 2_ الکافی، ج 5، ص 137، باب اللقطة و الضالة، ح 4؛ وسائل الشیعة، ج 25، ص 446، باب عدم وجوب تعریف اللقطة التی دون الدرهم، ح 1.
3- 3_ ریاض المسائل، ج 12، ص 408 _ 409، فی تعریف لقطة غیر الحرم.
4- 4_ الاستبصار، ج 3، ص 69، باب اللقطة، ح 7؛ وسائل الشیعة، ج 25، ص 465، باب عدم جواز الالتقاط للمملوک و حکم ما لو مات الملتقط، ح 1.
5- 5_ فی المخطوطة: «تعرفها».
6- 6_ الاستبصار، ج 3، ص 69، باب من سرق مالا فاشتری به جاریة...، ح 6؛ وسائل الشیعة، ج 25، ص 442، باب وجوب تعریف اللقطة سنة، ح 5.
7- 7_ کفایة الأحکام، ج 2، ص 533، لقطة غیر الحرم.

_ [231] و إلاّ کانت فی یده بمنزلة اللقطة یصیبها، فیعرّفها حولا، فإن أصاب صاحبها ردّها علیه و إلاّ تصدّق بها، فإن جاء صاحبها بعد ذلک خیّره بین الأجر و الغرم، فإن اختار الأجر فله الأجر و إن اختار الغرم غرم له و کان الأجر له».(1)

و إبقاؤها أمانة موضوعا فی حرز أمثاله کالودیعة، فلایضمنها إلاّ مع التعدّی أو التفریط، لأ نّه حینئذ محسن إلی المالک بحفظ ماله و حراسته له، فلا یتعلّق به ضمانه، لانتفاء السبیل علی المحسنین، و هذا لم یرد به نصّ کأصل التخییر بینه و بین أحد الأولین، لظهور النصوص الواردة فیهما فی تعیین أحدهما لا التخییر مطلقا.

إلاّ أ نّه قیل: یفهم الإجماع علیه فی التذکرة،(2) فإن تم، و إلاّ کان مشکلا، لما یأتی من وقوع الخلاف فی توقّف التملک علی النیة أو حصوله قهرا، و علیه لا معنی للإبقاء أمانة و سیأتی الکلام فیه.

و یستفاد من المستفیضة أ نّه لو تصدّق الملتقط بها بعد الحول، فکره المالک ذلک، ضمن الملتقط و لا خلاف فیه ظاهرا، و نفاه فی المسالک(3) صریحا، و جعله فی المختلف(4) إجماعا.(5)

و فی خمسه: و زادوا أیضا کما فی الکتابین الأخیرین أعنی المنتهی(6) و الخلاف(7) وجوبه(8) فی الحلال إذا اختلط بالحرام و لم یتمیّز أحدهما من الآخر مطلقا لا قدرا و لا صاحبا و فی الغنیة(9) الإجماع علیه و هو الحجة مضافا إلی الصحیحة المروی فی الخصال: «فیما یخرج من المعادن و البحر و الغنیمة و الحلال المختلط بالحرام إذا لم یعرف

ص :204


1- 1_ الکافی، ج 5، ص 308، کتاب المعیشة باب النوادر، ح 21، وسائل الشیعة، ج 25، ص 464، باب أن ما أخذ من اللصوص یجب ردّه علی صاحبه، ح 1.
2- 2_ تذکرة الفقهاء، ج 2، ص 259، حکم التقاط ما لا بقاء له.
3- 3_ مسالک الأفهام، ج 12، ص 517، لقطة غیر الحرم إن کانت مما یبقی.
4- 4_ مختلف الشیعة، ج 6، ص 86، حکم اللقطة بعد التعریف سنة.
5- 5_ ریاض المسائل، ج 12، ص 410 _ 411، لو تصدّق الملتقط فکره المالک ضمن الملتقط.
6- 6_ منتهی المطلب، ج 8، ص 541، الحلال إذا اختلط بالحرام.
7- 7_ الخلاف، ج 2، ص 119، لا بأس بیع تراب المعادن و تراب الصیاغة.
8- 8_ فی المصدر: «و زادوا أیضا کما فیهما وجوبه»، بدل «و زادوا أیضا کما فی الکتابین الأخیرین أعنی المنتهی و الخلاف وجوبه».
9- 9_ غنیة النزوع، ص 129، الفصل الثامن: فی بیان ما یجب فیه الخمس.

صاحبه و الکنوز الخمس».(1)

و قریب منها نصوص آخر مستفیضة منها: [232] الموثق من عمل السلطان یخرج فیه الرجل، قال: «لا إلاّ أن لایقدر _ إلی أن قال: _ فإن فعل فصار فی یده شیء فلیبعث بخمسه إلی أهل البیت علیهم السلام ».(2)

و القوی: «تصدّق بخمس مالک، فإنّ اللّه تعالی رضی من الأشیاء بالخمس و سائر المال لک حلال».(3)

و نحوه الخبر مبدلا فیه لفظ «تصدّق بإخراج الخمس».(4)

و المرسل: «ائتنی بخمسه فأتاه بخمسه، فقال: هو لک حلال إنّ الرجل إذا تاب تاب ماله معه».(5)

و قصور السند أو ضعفه بالعمل منجبر و کذا ضعف الدلالة أو قصورها إن سلّم و إلاّ فهی ظاهرة بعد الضم إلی الصحیحة الصریحة، فإنّ أخبارهم علیهم السلام بعضها یکشف عن بعض، مع ظهور لفظ الخمس فیها أجمع فی المعنی المصطلح. سیّما المتضمن منها للتعلیل ب«أ نّه تعالی رضی من الأموال [إلی آخره]»، إذ لا خمس رضی به منها سبحانه، إلاّ ما یکون مصرفه الذریة.(6)

و قریب منه(7) المرسلة المتضمنة للأمر بإتیان المال إلیه علیه السلام ثم ردّه علیه، الظاهرین فی کونه له علیه السلام ؛ فتدبر.

هذا مع أنّ لفظ الخمس فیها سبیله سبیل لفظه الوارد فی نصوص باقی الأخماس، فکأ نّه صار یومئذ حقیقة شرعیة فیما هو المصطلح بیننا.

ص :205


1- 1_ الخصال، ص 290، باب الخمسة، ح 51.
2- 2_ تهذیب الأحکام ج 6، ص 330، باب المکاسب، ح 36؛ وسائل الشیعة، ج 9، ص 506، باب وجوب الخمس فی الحلال إذا اختلط بالحرام، ح 2.
3- 3_ الکافی، ج 5، ص 125، باب المکاسب الحرام، ح 5؛ المحاسن، ج 2، ص 321، کتاب العلل، ح 59، فی بعض المصادر: «و سائر الأموال».
4- 4_ من لا یحضره الفقیه، ج 3، ص 189، باب الدین و القرض، ح 3713؛ وسائل الشیعة، ج 18، ص 130، باب حکم من أکل الربا بجهالة أو غیرها ثم تاب أو ورث مالا فیه ربا، ح 5.
5- 5_ من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 43، باب نوادر الزکاة، ح 1655؛ وسائل الشیعة، ج 9، ص 506، باب وجوب الخمس فی الحلال إذا اختلط بالحرام، ح 3.
6- 6_ فی المخطوطة: + «و المرسلة».
7- 7_ فی المصدر: «منها».

و لا ینافیه لفظ التصدّق فی القوی، لشیوع استعماله فی التخمیس کما ورود فی الصحیح، مع احتمال أن یراد به مطلق الإخراج کما عبّر به، و بمعناه فیما بعده. و مع ذلک فصرفه إلی الذریة أحوط کما صرح به جماعة بناء علی اختصاص الصدقة المحرمة علیهم بالزکاة المفروضة.

و مما ذکرنا ظهر ضعف القول [233] بعدم وجوب الخمس فیه أصلا، کما ربما یعزی إلی جماعة من القدماء حیث لم یذکروا هذا القسم أصلا.

و إن علم الحرام قدرا و صاحبا فالأمر واضح؛ و إن علم الأول دون الثانی، قیل: یتصدّق به عن المالک مطلقا و [لو] زاد عن الخمس، و عن التذکرة(1) و جماعة فیه إخراج الخمس ثم التصدق بالزائد، و وجهه غیر واضح.

و إن انعکس صولح المالک بما یرضی ما لم یطلب زائدا مما یحصل به یقین البراءة مع احتمال الاکتفاء بدفع ما یتیقّن انتفاؤه عنه، إلاّ أنّ الأول أحوط و أولی.

و قیل: یدفع إلیه الخمس لو أبی عن الصلح، لأنّ اللّه تعالی جعله مطهرا للمال و لا یخلو عن إشکال.

و حیثما خمّس أو تصدّق به عن المالک، ثم ظهر، فإن رضی بما فعل، و إلاّ ففی الضمان و عدمه وجهان، بل قولان، أحوطهما الأول، و إن کان الثانی أوفق بالأصل.(2)

[قول السید محمد العاملی فی المدارک]

و فی المدارک: قوله: «الحلال إذا اختلط بالحرام وجب فیه الخمس».

هذا الإطلاق مشکل و التفصیل: أنّ الحلال إذا اختلط بالحرام، فإما أن یجهل قدره و مستحقه أو یعلم کل منهما أو یعلم أحدهما دون الآخر فالصور أربع.

الأولی: أن یکون قدر الحرام و مستحقه مجهولین. و قد قطع الشیخ(3) و جماعة بوجوب إخراج الخمس منه و حل الباقی بذلک.

ص :206


1- 1_ تذکرة الفقهاء، ج 5، ص 422، الحلال إذا اختلط بالحرام و لم یتمیّز.
2- 2_ ریاض المسائل، ج 5، ص 247 _ 249، وجوبه فی الحلال المختلط بالحرام.
3- 3_ المبسوط، ج 1، ص 236، ما یجب فیه الخمس؛ النهایة و نکتها، ج 1، ص 448، فی بیان أنواع ما یجب فیه الخمس.

قال فی المعتبر:(1) و لعل الحجة فیه ما رواه الشیخ، عن الحسن بن زیاد، عن أبی عبداللّه علیه السلام.(2) الحدیث.

و مثل ذلک روی محمد بن یعقوب باسناده عن السکونی، عن أبی عبداللّه[ علیه السلام ].(3)

و فی الروایتین قصور من حیث السند، فیشکل التعلق بهما، مع أ نّه لیس فی الروایتین دلالة علی أن مصرف هذا الخمس [مصرف] خمس الغنایم، بل ربما کان [234] فی الروایة الثانیة إشعار بأنّ مصرفه مصرف الصدقات.

و من ثَمّ لم یذکر هذا القسم المفید و لا ابن الجنید و لا ابن أبی عقیل.

و المطابق للأصول وجوب عزل ما یتیقّن انتفاؤه عنه و التفحص عن مالکه إلی أن یحصل الیأس من العلم به، فیتصدّق به علی الفقراء کما فی غیره من الأموال المجهولة المالک، و قد ورد بالتصدّق ما هذا شأنه روایات کثیرة(4) مؤیّدة بالإطاقات المعلومة و الأدلة العقلیة،(5) فلا بأس بالعمل بها إنشاء اللّه.

الثانیة: أن یکون القدر و المستحق معلومین، و الحکم فی هذه الصورة ظاهر.

الثالثة: أن یعلم المالک خاصة و یجب مصالحته، فإن أبی قال فی التذکرة: دفع إلیه خمسه، لأنّ هذا القدر جعله تعالی مطهرا للمال؛(6) و هو مشکل، و الاحتیاط یقتضی وجوب دفع ما یحصل به یقین البراءة و لایبعد الاکتفاء بدفع ما یتیقّن انتفاؤه عنه. و لو علم أ نّه أحد جماعة محصورین وجب التخلص من الجمیع بالصلح.

الرابعة: أن یعلم القدر دون المالک، و الأصح وجوب التصدق به مع الیأس من المالک سواء کان بقدر الخمس أو أزید منه أو أنقص، و أوجب العلاّمة فی التذکرة(7) و جماعة فی صورة الزیادة إخراج الخمس ثم التصدق بالزائد. و الاحتیاط یقتضی دفع الجمیع إلی الأصناف الثلاثة من الهاشمیین، لأنّ هذه الصدقة لاتحرم علیهم قطعا.

ص :207


1- 1_ المعتبر، ج 2، ص 624، فی اختلاط الحرام بالحلال.
2- 2_ تهذیب الأحکام، ج 4، ص 124، باب الخمس و الغنائم، ح 15؛ وسائل الشیعة، ج 9، ص 506، باب وجوب الخمس فی الحلال إذا اختلط بالحرام، ح 1.
3- 3_ الکافی، ج 5، ص 125، باب المکاسب الحرام، ح 5؛ المحاسن، ج 2، ص 321، کتاب العلل، ح 59.
4- 4_ وسائل الشیعة، ج 9، ص 505 _ 507، أبواب ما یجب فیه الخمس، باب 10.
5- 5_ فی المخطوطة: «بالاطلاق المعلومة و الاعتبارات العقلیة»، بدل «بالاطلاقات المعلومة و الأدلة العقلیة».
6- 6_ تذکرة الفقهاء، ج 5، ص 422، الحلال إذا اختلط بالحرام و لم یتمیز.
7- 7_ نفس المصدر.

و لو لم یعلم قدره علی التعیین لکن علم أ نّه أقل من الخمس مثلا اقتصر علی إخراج ما یتحقق به البراءة، و یحتمل قویا الاکتفاء بإخراج ما یتیقّن انتفاؤه عنه. [235]

و لو تبیّن المالک بعد إخراج الخمس و الصدقة، قیل: یضمن، لأ نّه تصرّف بغیر إذن المالک.(1) و یحتمل قویا عدمه، للإذن فیه من الشارع، فلایستعقب الضمان.(2)

[قول المحقق السبزواری فی الذخیرة]

و فی الذخیرة: و الخمس واجب أیضا فی الحلال المختلط بالحرام و لایتمیّز الحلال من الحرام و لا یعرف صاحبه و لا قدره، ذکره الشیخ و جماعة من الأصحاب أنّه یخرج الخمس فی الصورة المذکورة و یحلّ له الباقی و لم یذکر هذا القسم ابن الجنید و ابن أبی عقیل و المفید.

و لعل مستند الشیخ ما رواه عن الحسن بن زیاد عن أبی عبداللّه علیه السلام (3) الحدیث و ما رواه الکلینی عن السکونی فی الضعیف(4) الحدیث و سند الروایتین غیر نقی، فالتعلق بهما لا یخلو عن إشکال و لیس فی الروایتین دلالة علی أنّ مصرف هذا الخمس مصرف الغنائم، بل فی الروایة الثانیة إشعار بأنّ مصرفه مصرف الصدقات.

و یظهر من الشهید فی البیان نوع تردد فیه، فإنّه قال: ظاهر الأصحاب أنّ مصرف هذا الخمس أهل الخمس.

و فی الروایة: «تصدّق بخمس مالک، فإنّ اللّه رضی من الأموال بالخمس»(5) و هذه یؤذن أ نّها فی مصارف الصدقات لأنّ الصدقة الواجبة محرمة مستحقی الخمس(6) انتهی.

ص :208


1- 1_ قال به الشهید الأول فی البیان، ص 348، الحلال المختلط بالحرام؛ و الشهید الثانی فی المسالک، ج 1، ص 467، الحلال المختلط بالحرام.
2- 2_ مدارک الأحکام، ج 5، ص 387 _ 389، وجوب الخمس فی الحلال المختلط بالحرام.
3- 3_ من لا یحضره الفقیه، ج 3، ص 189، باب الدین و القرض، ح 3713.
4- 4_ الکافی، ج 5، ص 125، باب المکاسب الحرام، ح 5، و فیه: «عن أبی عبداللّه علیه السلام قال: أتی رجل أمیرالمؤمنین علیه السلام فقال: إنّی کسبت مالا أغمضت فی مطالبه حلالا و حراما و قد أردت التوبة و لا أدری الحلال منه و الحرام و قد اختلط علیّ، فقال أمیرالمؤمنین علیه السلام : تصدّق بخمس مالک فإن اللّه جل اسمه رضی من الأشیاء بالخمس و سائر الأموال لک حلال».
5- 5_ لم نعثر علی نصّ هذه الروایة فی کتب الروایی ولکن قریب منه روایة فیه: «رضی من الأشیاء بالخمس» التی سبق ذکره آنفا فی الهامش.

قال بعض المتأخرین: و المطابق للأصول وجوب عزل ما یتیقّن انتفاؤه عنه و التفحص عن مالکه إلی أن یحصل الیأس من العلم(1) فیتصدّق به علی الفقراء کما فی غیره من الأموال المجهولة المالک و قد ورد بالتصدق بما هذا شأنه روایات کثیرة مؤیدة بالاطلاقات المعلومة و أدلة العقل، فلا بأس بالعمل بها انشاء اللّه تعالی.(2) انتهی. [235]

و لو عرف المالک خاصة صالحه و إن أبی قال فی التذکرة: دفع إلیه خمسه، لأنّ هذا القدر جعله اللّه تعالی مطهرا للمال و فیه تأمّل ولایبعد الاکتفاء بما تیقّن انتفاؤه عنه، فالأحوط أن یدفع ما یحصل به الیقین بالبراءة.

و إن مات المالک دفع إلی الورثة، فإن لم یجد له وارثا فمصرفه مصرف میراث من لا وارث له.

و لو علم أن المالک أحد جماعة محصورین، فالظاهر وجوب التخلص بالصلح مع الکل.

و لو عرف القدر خاصة دون المالک تصدّق به علی أرباب الزکاة مع الیأس من المالک، سواء کان بقدر الخمس أو أزید منه أو أنقص.

و عن جماعة من الأصحاب منهم المصنف فی التذکرة(3) وجوب إخراج الخمس ثم التصدق بالزائد فی صورة الزیادة و احتمل بعضهم کون مصرف الجمیع مصرف الخمس.

و لو لم یعلم التعیین لکن علم أنّه زائد علی الخمس، فالاحتیاط یقتضی إخراج ما تیقّن به البراءة أو یغلب علی ظنه و یحتمل قویا الاکتفاء بإخراج ما تیقّن انتفاؤه عنه.

و لو لم یعلم التعیین لکن علم أنّه أقل من الخمس، فالأمر فیه کذلک و عن بعضهم احتمال الخمس فی هذه الصورة و لو تبیّن المالک بعد إخراج الخمس أو الصدقة ففیه وجهان: الضمان لأنّه تصرف بغیر إذن المالک و عدمه للإذن فیه من الشارع، فلایستعقب الضمان.

و لا فرق فیما ذکرنا بین أنّ المختلط من کسبه أو میراث یعلم ذلک فیه، کما صرّح به المصنف(4) و الشهید(5) و الظاهر أنّ حکم الصلة و الهدیة أیضا کذلک.(6) [237]

ص :209


1- 1_ البیان، ص 348، الحلال المختلط بالحرام.
2- 2_ فی المخطوطة: + «به».
3- 3_ مدارک الأحکام، ج 5، ص 388، وجوب الخمس فی الحلال المختلط بالحرام.
4- 4_ تذکرة الفقهاء، ج 5، ص 422، الحلال إذا اختلط بالحرام و لم یتمیز.
5- 5_ منتهی المطلب، ج 1، ص 548، فیما یجب فیه الخمس.

و فی الوسائل باب وجوب ردّ المظالم إلی أهلها و اشتراط ذلک فی التوبة منها، فإن عجر استغفر اللّه للمظلوم.

محمد بن یعقوب باسناده عن سعد بن طریف، عن أبی جعفر علیه السلام قال: «الظلم ثلاثة ظلم یغفره اللّه و ظلم لا یغفره اللّه و ظلم لایدعه اللّه، فأما الظلم الذی لا یغفره فالشرک، و أما الظلم الذی یغفره فظلم الرجل نفسه فیما بینه و بین اللّه، و أما الظلم الذی لایدعه فالمداینة بین العبادة».(1)

و رواه الصدوق فی الخصال(2) و المجالس(3) و زاد فی الأخیر و قال علیه السلام : «مایأخذ المظلوم من دین الظالم أکثر مما یأخذ الظالم من دینا المظلوم».(4)

ما رواه باسناده عن عبیداللّه الطویل، عن شیخ من النخع، قال: «قلت لأبی جعفر علیه السلام : إنّی لم أزل والیا منذ زمن الحجاج إلی یومی هذا، فهل لی من توبة؟ قال: فسکت ثم أعدت علیه، فقال: لا حتی تؤدی إلی کل ذی حق حقه».(5)

و ما رواه عن علی بن أبی حمزة عن أبی بصیر، قال: «سمعت أباعبداللّه علیه السلام یقول: من أکل من مال أخیه ظلما و لم یرده إلیه أکل جذوة من النار یوم القیامة».(6)

ما رواه الصدوق باسناده إلی أبی عبیدة الحذاء قال: «قال أبوجعفر علیه السلام : قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله : من اقتطع مال مؤمن غصبا بغیر حقه لم یزل اللّه معرضا عنه ماقتا لأعماله التی یعملها من البر و الخیر لایثبتها فی حسناته حتی یرد المال الذی أخذه إلی(7) صاحبه».(8)

ص :210


1- 1_ البیان، ص 218، المال المختلط.
2- 2_ ذخیرة المعاد، ج 1، ق 3، ص 484، حکم الأموال المختلط بالحرام.
3- 3_ وسائل الشیعة، ج 16، ص 52، باب وجوب ردّ المظالم إلی أهلها و اشتراط ذلک فی التوبة منها، ح 1.
4- 4_ الخصال، ص 118، باب الثلاثة، ح 105.
5- 5_ الأمالی، ص 326، المجلس الخامس و العشرون، ح 2.
6- 6_ نفس المصدر، ح 3.
7- 7_ الکافی، ج 2، ص 331، باب الظلم، ح 3.
8- 8_ نفس المصدر، ج 2، ص 333، باب الظلم، ح 15.

منابع تحقیق

1_ إرشاد الأذهان، العلامة الحلی، تحقیق: الشیخ فارس حسون، الطبعة الأولی، نشر: جماعة المدرسین، قم، 1410 ق.

2_ الاستبصار، الشیخ الطوسی، تحقیق: السید حسن الموسوی الخرسان، الطبعة الرابعة، نشر: دارالکتب الإسلامیة، تهران، 1363 ش.

3_ ایضاح الفوائد، فخرالمحققین، تحقیق: السید حسین الموسوی الکرمانی، الشیخ علی پناه الاشتهاردی، الشیخ عبدالرحیم البروجردی، الطبعة الأولی، المطبعة العلمیة، قم، 1388 ق.

4_ تبصرة المتعلمین، العلامة الحلی، تحقیق: السید أحمد الحسینی، الشیخ هادی الیوسفی، الطبعة الأولی، الانتشارات الفقیه، تهران، 1368 ش.

5_ تذکرة الفقهاء، العلامة الحلی، تحقیق: مؤسسة آل البیت علیهم السلام ، الطبعة الأولی، نشر: مؤسسة آل البیت علیهم السلام ، قم، 1414 ق.

6_ تذکرة الفقهاء، العلاّمة الحلی، نشر: المکتبة المرتضویة لإحیاء الآثار الجعفریة، طبعة حجریة.

7_ تلخیص المرام، العلاّمة الحلی، تحقیق: هادی القبیسی، الطبعة الأولی، نشر: مکتب الإعلام الاسلامی، قم، 1421 ق.

8_ التنقیح الرائع، المقداد السیوری، تحقیق: سید عبداللطیف الحسینی الکوه کمری، الطبعة الأولی، نشر: مکتبة آیة اللّه المرعشی النجفی، قم، 1404 ق.

9_ تهذیب الأحکام، الشیخ الطوسی، تحقیق: السید حسن الموسوی الخرسان، الطبعة الرابعة، نشر: دارالکتب الاسلامیة، تهران، 1365 ش.

10_ الجامع للشرائع، یحیی بن سعید الحلی، اشراف: الشیخ جعفر السبحانی، نشر: مؤسسة سید الشهداء، قم، 1405 ق.

11_ الخلاف، الشیخ الطوسی، تحقیق: السید علی الخراسانی، السید جواد الشهرستانی،

ص :211

الشیخ مهدی طه نجف، نشر: جماعة المدرسین، قم، 1411.

12_ الدروس، الشهید الأول، تحقیق: مؤسسة نشر الإسلامی، الطبعة الثانیة، قم، 1417 ق.

13_ رسائل الشهید الثانی، الشهید الثانی، تحقیق: رضا المختاری، الطبعة الأولی، نشر: مکتب الإعلام الإسلامی، قم، 1422 ق.

14_ رسائل الکرکی، المحقق الکرکی، تحقیق: الشیخ محمد الحسون، الطبعة الأولی، نشر: مکتبة آیة اللّه المرعشی، قم، 1409 ق.

15_ الروضة البهیة، الشهید الثانی، الطبعة الأولی، نشر: منشورات جامعة النجف الدینیة، افست، 1410 ق.

16_ ریاض المسائل، السید علی الطباطبائی، تحقیق و نشر: مؤسسة النشر الإسلامی، الطبعة الأولی، قم، 1414 ق.

17_ السرائر، ابن ادریس الحلی، تحقیق: السید محمدمهدی الموسوی الخرسان، الطبعة الأولی، نشر: العتبة العلویة المقدسة، نجف، 1429 ق.

18_ شرائع الإسلام، المحقق الحلّی، تحقیق: السید صادق الشیرازی، الطبعة الثانیة، نشر: الانتشارات الاستقلال، تهران، 1409 ق.

19_ صراط النجاة (تعلیق المیرزا التبریزی)، السید الخوئی، الطبعة الأولی، نشر: دفتر نشر برگزیده، 1416.

20_ عوالی اللئالی، ابن أبی جمهور الأحسائی، تحقیق: الحاج مجتبی العراقی، الطبعة الأولی، الطبعة سیدالشهداء، قم، 1404 ق.

21_ غایة المرام، الشیخ المفلح الصیمری البحرانی، تحقیق: الشیخ جعفر الکوثرانی، الطبعة الأولی، نشر: دارالهادی، 1420 ق.

22_ غنیة النزوع، ابن زهرة الحلبی، تحقیق: الشیخ ابراهیم البهادری، الطبعة الأولی، نشر: مؤسسة الامام الصادق علیه السلام ، قم، 1417 ق.

23_ فقه الرضا، علی بن بابویه القمی، تحقیق: مؤسسة آل البیت علیهم السلام ، الطبعة الأولی، نشر: المؤتمر العالمی للإمام الرضا علیه السلام ، مشهد، 1406 ق.

24_ فقه للمغتربین، السید محمدتقی الحکیم.

25_ قواعد الأحکام، العلاّمة الحلّی، تحقیق: مؤسسة النشر الإسلامی، الطبعة الأولی، نشر:

ص :212

جماعة المدرسین، قم، 1418 ق.

26_ الکافی، الشیخ الکلینی، تحقیق: علی أکبر الغفاری، الطبعة الثالثة، نشر: دارالکتب الإسلامیة، تهران، 1367 ش.

27_ الکافی فی الفقه، أبوالصلاح الحلبی، تحقیق: رضا استادی، نشر: مکتبة الإمام أمیرالمؤمنین علی علیه السلام ، اصفهان.

28_ کشف الرموز، الفاضل الآبی، تحقیق: شیخ علی پناه الاشتهاردی و الحاج آقا حسین الیزدی، نشر: جماعة المدرسین، قم، 1408 ق.

29_ کفایة الأحکام، المحقق السبزواری، تحقیق: الشیخ مرتضی الواعظی الأراکی، الطبعة الأولی، نشر: جماعة المدرسین، قم، 1423 ق.

30_ کنز الفوائد فی حل مشکلات القواعد، السید عمیدالدین الأعرج، تحقیق: مؤسسة النشر الإسلامی، الطبعة الأولی، نشر: جماعة المدرسین، قم، 1416 ق.

31_ اللمعة الدمشقیة، الشهید الأوّل، الطبعة الأولی، نشر: دارالفکر، قم، 1411 ق.

32_ لوامع صاحبقرانی، محمدتقی المجلسی، الطبعة الأولی، نشر: دار التفسیر (اسماعیلیان)، 1375 ش.

33_ المبسوط، الشیخ الطوسی، تحقیق: محمد الباقر البهبودی، نشر: المکتبة المرتضویة.

34_ مجمع الفائدة، المحقق الأردبیلی، تحقیق: مجتبی العراقی، الشیخ علی پناه الاشتهاردی، حسین الیزدی الاصفهانی، نشر: جماعة المدرسین، قم، 1405 ق.

35_ المختصر النافع، المحقق الحلی، الطبعة الثانیة _ الثالثة، نشر: قسم الدراسات الإسلامیة فی مؤسسة البعثة، تهران، 1402 _ 1410 ق.

36_ مختلف الشیعة، العلامة الحلی، تحقیق: مؤسسة النشر الإسلامی، الطبعة الأولی، نشر: جماعة المدرسین، قم، 1413 ق.

37_ مدارک الأحکام، السید محمد العاملی، تحقیق: مؤسسة آل البیت علیهم السلام ، الطبعة الأولی، نشر: مؤسسة آل البیت علیهم السلام ، قم، 1410 ق.

38_ المراسم العلویة، سلار بن عبدالعزیز، تحقیق: السید محسن الحسینی الأمینی، نشر: المعاونیة الثقافیة للمجمع العالمی لأهل البیت علیهم السلام ، 1414 ق.

39_ مستدرک الوسائل، میرزا حسین النوری الطبرسی، تحقیق: مؤسسة آل البیت علیهم السلام،

ص :213

الطبعة الثانیة، نشر: موسسة آل البیت علیهم السلام ، بیروت، 1408 ق.

40_ المغنی، عبداللّه بن قدامة، طبعة جدیدة بالافست، نشر: دارالکتاب العربی، بیروت.

41_ مفاتیح الشرائع، الفیض الکاشانی، السید مهدی الرجائی، نشر: مجمع الذخائر الاسلامیة، قم، 1401 ق.

42_ المقنع، الشیخ الصدوق، تحقیق و نشر: لمؤسسة الامام الهادی علیه السلام ، 1415 ق.

43_ المقنعة، الشیخ المفید، تحقیق: مؤسسة النشر الاسلامی، الطبعة الثانیة، نشر: جماعة المدرسین، قم، 1410 ق.

44_ المهذب البارع، ابن فهد الحلی، تحقیق: الشیخ مجتبی العراقی، نشر: جماعة المدرسین، قم، 1411 ق.

45_ المهذب، القاضی ابن البراج، نشر: جماعة المدرسین، قم، 1406.

46_ النهایة، الشیخ الطوسی، نشر: انتشارات القدس المحمدی، قم.

47_ النهایة و نکتها، الشیخ الطوسی، تحقیق: مؤسسة النشر الإسلامی، الطبعة الأولی، نشر: جماعة المدرسین، قم، 1412 ق.

48_ وسائل الشیعة، الحر العاملی، تحقیق: مؤسسة آل البیت علیهم السلام ، الطبعة الثانیة، نشر: مؤسسة آل البیت علیهم السلام ، قم، 1414 ق.

49_ الوسیلة، ابن حمزة الطوسی، تحقیق: الشیخ محمد الحسون، الطبعة الأولی، نشر: مکتبة آیة اللّه المرعشی، قم، 1408 ق.

50_ هدایة الأمة، الحر العاملی، الطبعة الأولی، نشر: مجمع البحوث الإسلامیة، مشهد، 1422 ق.

51_ ینابیع الفقهیة، علی أصغر مروارید، الطبعة الأولی، نشر: مؤسسة فقه الشیعة، بیروت، 1413 ق.

52_ المجموع، محیالدین النووی، نشر: دارالفکر للطباعة و النشر.

ص :214

ص :215

ص :216

ص :217

ص :218

ص :219

ص :220

ص :221

ص :222

ص :223

ص :224

ص :225

رسالة شریفة فی

حرمة محارم الموطوء علی الواطی

اشاره

مؤلّف: السیّد محمّدباقر بن محمّدنقی الموسویّ الجیلانیّ قدس سره

المشتهر بحجّة الإسلام علی الإطلاق (1180 _ 1260 ه)

تحقیق و تصحیح: السیّد مهدی الشفتی

مقدّمة التحقیق

ص :226

ص :227

ص :228

ص :229

ص :230

بسم اللّه الرحمن الرحیم

الحمد للّه ربّ العالمین حمدا أزلیّا بأبَدیّته و أبَدیّا بأزلیّته، سَرمدا باطلاقه مُتَجلِّیا فی مرایا آفاقِهِ، و الصلوةُ و السلام علی سیّدِ أنبیائِه البشیر النذیر والسِراج المُنیرِ، سیِّدنا أحمد و نبیِّنا أبی القاسم محمَّد، و علی آله الطیّبین الطاهرین، واللَعنُ الدائم علی أعدائهم أجمعین مِن الآن إلی قیام یوم الدین .

أمّا بعد، فهذه مقدّمة وجیزة مشتملة علی ثلاثة فصول:

ص :231

الفصل الأوّل: نبذة من حیاة المؤلّف قدس سره

(1)

اسمه و نسبه

هو السیّد محمّد باقر بن السیّد محمّد نقی (بالنون) الموسویّ النسب، الشفتی الرشتیّ الجیلانیّ الأصل واللقب، الغرویّ الحائریّ الکاظمیّ العلم و الأدب، العراقی، الاصفهانی البیدآبادی المنشأ و الموطن و المدفن و المآب، الشهیر فی الآفاق بحجّة الإسلام علی الإطلاق، من فحول علماء الإمامیة فی القرنین الثانی عشر والثالث عشر، و من کبار زعماء الدین و أعلام الطائفة.

و أمّا نسبه الشریف هکذا: محمّد باقر بن محمّد نقی بن محمّد زکی بن محمّد تقی بن شاه قاسم بن میر أشرف بن شاه قاسم بن شاه هدایت بن الأمیر هاشم بن السلطان السیّد

ص :232


1- 1_ جاء ترجمته فی: بیان المفاخر: المجلّد الأوّل والثانی ؛ روضات الجنّات، ج 2، ص 100؛ الفوائد الرضویّة، ج 2، ص 426؛ تاریخ اصفهان، ص 97؛ طبقات أعلام الشیعة (ق13)، ج 2، ص 193؛ قصص العلماء، ص 135؛ الروضة البهیّة، ص 19؛ مستدرک الوسائل، ج 3، ص 399؛ أعیان الشیعة، ج 9، ص 188؛ ریحانة الأدب، ج 1، ص 312؛ الکنی والألقاب، ج 2، ص 155؛ لباب الألقاب، ص 70؛ الکرام البررة، ج 1، ص 192؛ معارف الرجال، ج 2، ص 196؛ مکارم الآثار، ج 5، ص 1614؛ نجوم السماء، ص 6؛ بغیة الراغبین (المطبوع ضمن موسوعة الإمام شرف الدین)، ج 7، ص 2949؛ تکملة أمل الآمل، ج 5، ص 238؛ موسوعة طبقات الفقهاء، ج 13، ص 533؛ دانشمندان و بزرگان اصفهان، ج 1، ص 373؛ تذکرة القبور، ص 149؛ رجال و مشاهیر اصفهان، ص 255؛ وفیات العلماء، ص 162؛ غرقاب، ص 210؛ بغیة الطالب، ص 171؛ هدیة الأحباب، ص 140؛ مزارات اصفهان، ص 163؛ تذکرة العلماء، ص 213؛ أعلام اصفهان، ج 2، ص 141.

علی قاضی بن السیّد علی بن السیّد محمّد بن السیّد علی بن السیّد محمّد بن السیّد موسی بن السیّد جعفر بن السیّد إسماعیل بن السیّد أحمد بن السیّد محمّد بن السیّد أحمد بن السیّد محمّد بن السیّد أبی القاسم بن السیّد حمزة بن الإمام موسی الکاظم علیه السلام .(1)

ولادته و نشأته

ولد علی أصحّ الأقوال فی سنة 1180 أو 1181 ه (2) فی قریة من قری: « طارم العُلیا »، وانتقل إلی شفت و هو ابن سبع سنین.(3)

ثمّ هاجر إلی العراق لطلب العلوم الدینیّة و الکمالات النفسانیّة فی حدود سنة 1197 ه أو قریبا من ذلک، و هو ابن ستّ أو سبع عشرة سنة(4)، فحضر فی أوّل أمره علی الأستاذ الأکبر الآقا محمّد باقر الوحید البهبهانی قدس سره فی کربلاء(5)، ثمّ علی أستاذه العلاّمة المیر سیّد علی الطباطبائی قدس سره صاحب الریاض، و أجازة الروایة عنه.

ثمّ رحل إلی النجف الأشرف، و أقام فیها سبع سنین، و حضر فیها علی العلاّمة الطباطبائی بحرالعلوم قدس سره ، و الشیخ الأکبر صاحب کشف الغطاء رحمه الله ، وله الروایة عنهما.

ثمّ سافر إلی الکاظمیّة فحضر فیها علی السیّد المحقّق المحسن البغدادیّ المقدّس الأعرجی رحمه الله قلیلا، فقد قرأ علیه القضاء و الشهادات، و أقام عنده مدّة من الزمان.

و لمّا حلّت سنة 1205 ه و قد تمّ بها علی المترجم فی العراق ثمان سنین بلغ فیها

ص :233


1- 1_ هکذا ذکره صاحب الترجمة فی دیباجة کتابه «مطالع الأنوار، ج 1، ص 1».
2- 2_ روضات الجنّات، ج 2، ص 102؛ تاریخ اصفهان، ص 97.
3- 3_ بیان المفاخر، ج 1، ص 24 و 25.
4- 4_ روضات الجنّات، ج 2، ص 102.
5- 5_ صرّح بذلک صاحب الترجمة قدس سره فی بعض إجازاته، حیث قال: ... عن المولی الساطع ... الذی فزنا بالإستفادة من جنابه فی أوائل التحصیل فی علم الأصول، و قرأنا علیه من مصنّفاته ما هو مشهور بالفوائد العتیق ... مولانا آقا محمّد باقر البهبهانی (کتاب الإجازات: مخطوط).

درجة سامیة و مکانة عالیة، رجع إلی دیار العجم(1) و توطن فی أصفهان(2) مع الحاج محمّد إبراهیم الکلباسی قدس سره ، و کانا صدیقین رفیقین شفیقین.

ثمّ اتّفق له فی سنة 1215 ه الارتحال من أصفهان إلی قم أیّام زعامة المحقّق القمّی رحمه الله ، فحضر مجلسه بما ینیف علی ستّة أشهر، و کان یقول: أری لنفسی الترقی الکامل فی هذه المدّة القلیلة بقدر تمام ما حصل لی فی مدّة مقامی بالعتبات العالیات، فکتب له المیرزا قدس سره إجازة مبسوطة مضبوطة کان یغتنم بها من ذلک السفر المبارک .(3)

ثمّ سافر بعدها إلی کاشان، فحضر علی المولی محمّدمهدی النراقی رحمه الله و تلمّذ علیه مدّة قلیلة.(4)

نقل من بعض المشایخ أ نّه بعد وروده إلی أصفهان لیس له شیء من الکتب إلاّ مجلّدا واحدا من المدارک، و کان مجرّدا من الأموال، قلیل البضاعة، بل عدیمها، إلاّ مندیلا لمحلّ الخبز و یسمّی بالفارسیة: سفره.(5)

ص :234


1- 1_ کما نصّ علیه نفسه قدس سره فی حواشی بعض إجازاته، قال : قد حُرِمنا من شرافة مجاورة العتبات العالیات _ علی مشرفها آلاف التحیّة و الصلوات _ و انتقلنا منها إلی دیار العجم فی سنة خمس و مائتین بعد الألف، و کان مولانا مولی الکلّ آقا محمّد باقر البهبهانی فی الحیات، ثمّ انتقل إلی الفردوس الأعلی فی سنة ستّ ومائتین بعد الألف قدّس اللّه تعالی روحه السعید (کتاب الإجازات: مخطوط).
2- 2_ قال المترجم له قدس سره فی حاشیة بعض إجازاته ما هذا کلامه: انتقل المرحوم المغفور میر عبدالباقی إلی دار الآخرة _ قدّس اللّه تعالی روحه _ فی أوائل ورودی فی إصبهان فی سنة سبع و مائتین بعد الألف من الهجرة (کتاب الإجازات: مخطوط).
3- 3_ أنظر روضات الجنّات: ج 2، ص 100.
4- 4_ الروضة البهیّة، ص 19.
5- 5_ نفس المصدر.

و سکن فی مدرسة السلطان _ المفتوح بابه إلی چهارباغ العبّاسی _ المعروفة فی أصفهان بمدرسة چهارباغ، و اجتمع الطلاّب و المشتغلون عنده للتحصیل و التعلیم، و أخرجه المدرّس من المدرسة و لم یتعرّض له و لم یعارضه، فإذا اطّلع علی أ نّه أمر بالخروج، خرج من غیر إظهار للکراهة.

فبعد، قلیل من الزمان إجتمع علیه أهل العلم و المحصّلون، و انتقلت إلیه ریاسة الإمامیّة فی أغلب الأقطار بعد ذهاب المشایخ رحمهم اللّه فصار مرجعا للفتوی، و أقبلت له الدنیا بحیث انتهت إلیه الریاسة الدینیّة و الدنیویّة، و ملکت أموالا کثیرة من النقود و العروض و العقار و القری و الدور الکثیرة فی محلّة بیدآباد، و کان له أموال کثیرة فی التجارة إلی بلدة رشت یدور من أصفهان إلی رشت، و یربح کثیرا.

و کان الباعث علی ترویج أمره فی إصفهان و فی غیره من البلاد، العالم الربّانی، و المحقّق الصمدانی میرزا أبوالقاسم الجیلانی القمّی قدس سره ، المقبول قوله عند العوام و الخواص، و عند السلطان و الرعیّة؛ و أیضا یقدّمه العالم الزعیم الحاج محمّد إبراهیم الکرباسی رحمه الله فی المشی و الحکم و غیرهما، فکلّ هذه الأمور کانت ترفع شأنه، إلاّ أنّ یده تعالی فوق الأیدی، ترفع و تضع طبق المصالح الربّانیّة.

و کانت بینه و بین الحاج محمّد إبراهیم المذکور صلة متینة و صداقة تامّة من بدء أمرهما، فقد کانا زمیلین کریمین فی النجف، تجمع بینهما معاهد العلم، و شاء اللّه أن تنمو هذه المودّة شیئا فشیئا، و یبلغ کلّ منهما فی الزعامة مبلغا لم یکن یحدث له فی البال، و أن یسکنا معا بلدة أصفهان، و یتزعّما بها فی وقت واحد، و لم تکن الریاسة لتکدّر صفو ذلک الودّ الخالص، أو تؤثّر مثقال ذرّة، فکلّما زادت سطوة أحدهما زاد اتّصالا و رغبة بصاحبه.(1)

ص :235


1- 1_ الکرام البررة، ج 1، ص 194.

و حجّ بیت اللّه الحرام فی سنة 1231 ه(1) من طریق البحر، و کان ذلک أیّام محمّدعلی باشا المصریّ، و کانت له زیارة خاصّة له، فأخذ منه «فدک» و کفّل بها سادات المدینة.(2) و کذلک حدّد المطاف علی مذهب الشیعة للمسلمین فی مکّة المکرّمة.(3)

و فی سنة 1243 ه(4) أخذ فی بناء المسجد الأعظم بأصبهان(5)، و أنفق علیه ما یقرب من مائة ألف دینار شرعیّ تقریبا من أمواله الخالصة، و مال بقبلته إلی یمین قبلة سائر المساجد یسیرا، و جعل له مدارس و حجرات للطلبة، و أسّس أساسا لم یعهد مثله من أحد العلماء و المجتهدین. و بنی فیه قبّة لمدفن نفسه.

إطراء العلماء له

1_ الفقیه المحقّق میرزا أبوالقاسم القمّی قدس سره

هو من أساتذته و مشایخه، قال فی إجازته الکبیرة له:

... فقد استجازنی الولد الأعزّ الأمجد، و الخل الأسعد الأرشد العالم العامل

ص :236


1- 1_ صرّح بذلک نفسه قدس سره فی مناسکه (مناسک الحج: مخطوط).
2- 2_ قصص العلماء: ص 145؛ و قد أشار بذلک المیرزا حبیب اللّه النیّر؛ ضمن مرثیته للمترجم قدس سره بقوله: میراث أولاد الزهراء استرد لهم من غاصبی فدک فی طوفه الحرما(أنظر معادن الجواهر، ج 1، ص 23).
3- 3_ تاریخ اصفهان، ص 97.
4- 4_ صرّح بهذا التاریخ معاصره الأدیب الفاضل المیرزا محمّدعلی الطباطبائی الزوّاری، المتخلّص بوفا (المتوفّی سنة 1248 ق) فی تذکرته الموسومة بالمآثر الباقریّة، ص 232، التی جمع فیها بعض من القصائد و المقطّعات التی أنشدها الشعراء فی مدح حجّة الإسلام قدس سره و وصف مسجده الأعظم.
5- 5_ أنشأه فی محلّة «بیدآباد» و هی من محلاّت أصفهان العظیمة.

الزکی الذکی، و الفاضل الکامل الألمعیّ اللوذعیّ، بل المحقّق المدقّق التقی النقی، ابن المرحوم المبرور السیّد محمّدنقی، محمّدباقر الموسویّ الجیلانیّ، أسبل اللّه علیه نواله، و کثّر فی الفرقة الناجیة أمثاله.(1)

2_ الحکیم المولی علی النوری قدس سره

هو من أساتذته، قد أطری علیه بقوله:

علاّمة العهد، فقیه العصر، حجّة الطائفة المحقّة، قبلة الکرام البررة، الفرید الدهریّ، و الوحید العصریّ، مطاع، واجب الإتّباع، معظّم، مجموعة المناقب و المفاخر، آقا سیّد محمّدباقر، دامت برکات فضائله الإنسیّة و شمائله القدسیّة.(2)

3_ العلاّمة الفقیه الحاج محمّد إبراهیم الکرباسی قدس سره

أطری علی صاحب الترجمة بقوله:

... لکون السیّد ضاعف اللّه فضله علیه من أرکان المحقّقین، و أساطین الفقهاء الراسخین، فضلا عن مجرّد کونه من المجتهدین الذین یجب إطاعة أمرهم و امضاء حکمهم، ... و السیّد الباقر دام تأییده فوق ذلک و من أعلام الطائفة و أرکانها.(3)

زهده و عبادته

قال المحدّث القمّی رحمه الله فی الفوائد الرضویّة، نقلا عن صاحب التکملة:

حجّة الإسلام السیّد محمّدباقر کان عالما ربّانیّا روحانیّا ممّن عرف حلال

ص :237


1- 1_ بیان المفاخر، ج 2، ص 7.
2- 2_ رسالة فی أحکام القناة للمترجم له: مخطوط.
3- 3_ رسالة فی أحکام القناة: مخطوط.

آل محمّد علیهم السلام و حرامهم، و شیّد أحکامهم، و خالف هواه، واتّبع أمر مولاه، کان دائم المراقبة لربّه، لا یشغله شیء عن الحضور والمراقبة . و قال : حدّثنی والدی رحمه الله أنّ آماق عین السیّد کانت مجروحة من کثرة بکائه فی تهجّده . وحدّثنی بعض خواصّه، قال: خرجت معه إلی بعض قراه، فبتنا فی الطریق، فقال لی : ألا تنام ؟! فأخذت مضجعی فظنّ أنی نمت، فقام یصلّی، فواللّه إنّی رأیت فرائصه و أعضائه یرتعد بحیث کان یکرّر الکلمة مرارا من شدّة حرکة فکّیه و أعضائه، حتّی ینطق بها صحیحة.(1)

إقامته الحدود الشرعیّة

یعتقد السیّد حجّة الإسلام أنّ إقامة الحدود واجبة علی الفقیه الجامع لشرائط الفتوی فی عصر الغیبة عند التمکّن من الإقامة و الأمن من مضرّة أهل الفساد، وألّف قدس سره فی إثبات هذا الإعتقاد رسالة؛ و بهذا کان یقیم الحدود الشرعیّة و یجریها بیده أو ید من یأمره بلا خشیة و لا خوف.

قال صاحب الروضات رحمه الله :

یقدم إلی إجرائه بالمباشرة أو الأمر بحیث بلغ عدد من قتله رحمه الله فی سبیل ربّه تبارک وتعالی من الجناة والجفاة أو الزناة أو المحاربین اللاطین زمن رئاسته ثمانین أو تسعین، وقیل : مائة وعشرین.(2)

أساتذته

1_ العلاّمة آقا محمّدباقر الوحید البهبهانی قدس سره (المتوفّی سنة 1206 ق)

2_ العلاّمة میرزا أبوالقاسم الجیلانی القمّی قدس سره (المتوفّی سنة 1231 ق)

3_ العلاّمة الشیخ جعفر کاشف الغطاء قدس سره (المتوفّی سنة 1228 ق)

ص :238


1- 1_ الفوائد الرضویّة: ج 2، ص 429.
2- 2_ روضات الجنّات، ج 2، ص 101.

4_ الآخوند ملاّ علی بن جمشید النوری قدس سره (المتوفّی سنة 1246 ق)

5 _ الأمیر السیّد علی الطباطبائی قدس سره (المتوفّی سنة 1231 ق)

6_ العلاّمة السیّد محسن الأعرجی قدس سره (المتوفّی سنة 1227 ق)

7_ العلاّمة السیّد محمّد بن السیّد علی الطباطبائی قدس سره (المتوفّی سنة 1242 ق)

8 _ العلاّمة المولی محمّدمهدی النراقی قدس سره (المتوفّی سنة 1209 ق)

9_ العلاّمة السیّد مهدی بحرالعلوم الطباطبائی قدس سره (المتوفّی سنة 1212 ق)

مشایخ روایته

یروی عن عدّة من أعلام الأمّة، و إلیک سرد ما نصّ علیه نفسه قدس سره فی بعض إجازاته أو نبّه علیه غیره:

1_ الأمیر السیّد علی الطباطبائی الحائری قدس سره (المتوفّی سنة 1231 ق)

2_ المیرزا أبوالقاسم الجیلانی القمّی قدس سره (المتوفّی سنة 1231 ق)

3_ الشیخ سلیمان بن معتوق العاملی قدس سره (المتوفّی سنة 1227 ق)

4_ السیّد محسن الأعرجی البغدادی قدس سره (المتوفّی سنة 1227 ق)

5 _ الشیخ الأکبر الشیخ جعفر کاشف الغطاء قدس سره (المتوفّی سنة 1227 ق)

6_ المیرزا محمّدمهدی الموسوی الشهرستانی قدس سره (المتوفّی سنة 1216 ق)

قد صدر له قدس سره من ناحیتهم إجازات کبیرة مبسوطة، تدلّ علی مرتبته العلمیّة و رتبته السامیّة(1)، لکن کان یحرم من إجازة بعض الأفاضل فی عصره کالمولی البهبهانی رحمه الله .(2)

ص :239


1- 1_ کإجازة المحقّق القمّی رحمه الله ، فهی إجازة کبیرة مبسوطة، تاریخها: لیلة عید الفطر سنة 1215 ق، أوّلها بعد البسملة: (الحمد للّه و الصلوة علی رسول اللّه و علی آله أولیاء اللّه). طبعت مصوّرتها بتمامها فی: فهرست کتب خطّی کتابخانه های اصفهان: ج 1، ص 401؛ و بیان المفاخر: ج 2، ص 7 _ 12.
2- 2_ أنظر روضات الجنّات، ج 2، ص 100.

تلامذته

قد خرج من عالی مجلس تدریسه أکثر من مائة و خمسین مجتهد، من أکابرهم و أعاظمهم:

1_ السیّد آقا بزرگ الحسینی القاضی عسکر الإصفهانی

2_ الحاج محمّدجعفر بن محمّدصفی الآباده ای

3_ الملاّ أحمد بن علی أکبر التربتی

4_ المولی علی أکبر بن إبراهیم الخوانساری

5 _ الحاج ملاّ عبدالباقی الکاشانی

6_ المولی عبدالوهّاب الشریف القزوینی

7_ الحاج محمّد إبراهیم الإصفهانی القزوینی

8 _ السیّد محمّدباقر الموسوی الإصفهانی (صاحب روضات الجنّات)

9_ الحاج آقا محمّد بن محمّد إبراهیم الکرباسی

10_ المولی محمّد بن محمّدمهدی المازندرانی الشهیر بالحاج الأشرفی

و غیرهم من الأعلام لم نذکرهم روما للإختصار، من أراد أن تطّلع علی أسمائهم و ترجمتهم، فلیراجع الجزء الأوّل من کتاب: «بیان المفاخر» للمحقّق المرحوم السیّد مصلح الدّین المهدوی، و غیره من کتب التراجم و السیر.

أولاده

له قدس سره أولاد متعدّدون، کلّهم علماء أجلاّء، و سادة فضلاء، إنتهت إلیهم الریاسة الدینیّة

ص :240

و العلمیّة بعد أبیهم فی أصفهان، و هم:

1_ السیّد أسداللّه (1228 _ 1290 ه)

قال الإمام السیّد عبدالحسین شرف الدین فی ترجمة والده قدس سره ما هذا کلامه:

و خَلَفَه ولده الأبرّ الأغرّ، الفقیه الأصولی، المحقّق البحّاثة، العلاّمة السیّد أسداللّه. کان رحمه الله علی شاکلة أبیه فی العلم و العمل و الجهاد لنفسه و المراقبة علیها آناء اللیل، و أطراف النهار. و قد انتهت إلیه رئاسة الدین فی إیران، و انقادت لأمره عامّة الناس و خاصّتها حتّی السلطان ناصرالدین شاه، إلخ.(1)

2_ السیّد محمّدمهدی

3_ السیّد محمّدعلی (حدود 1227 _ 1282 ه)

4_ السیّد مؤمن (المتوفّی 1294 ه)

5 _ السیّد محمّدجعفر (المتوفّی عاشوراء 1320 ه)

6_ السیّد زین العابدین (المتوفّی قبل 1290 ه)

7_ السیّد أبوالقاسم (المتوفّی 1262 ه)

8 _ السیّد هاشم (المتوفّی قبل 1293 ه)

تآلیفه القیّمة

له مؤلّفات کثیرة، و رسائل متعدّدة، کلّها تفصح عن تضلّعه فی شتّی العلوم المختلفة خصوصا الفقه و الرجال، و تظهر منها جامعیّته من المعقول و المنقول، و إلیک أسماء بعضها:

(الکتب و الرسائل الفقهیّة:)

1_ مطالع الأنوار فی شرح شرائع الإسلام

2_ تحفة الأبرار الملتقط من آثار الأئمّة الأطهار

3_ المصباح الشارقة فی الصلاة

4_ السؤال و الجواب

ص :241


1- 1_ بغیة الراغبین (المطبوع ضمن موسوعة الإمام شرف الدین): ج 7، ص 2950.

5_ القضاء و الشهادات

6_ مناسک الحجّ

7_ رسالة فی آداب صلاة اللیل و فضلها

8_ رسالة فی إبراء الولیّ مدّة المتعة عن المولی علیه

9_ رسالة فی حرمة محارم الموطوء علی الواطی(1)

10_ الردّ علی رسالة تعیین السلام الثالث فی النوافل

11_ إقامة الحدود فی زمن الغیبة

12_ رسالة فی اشتراط القبض فی الوقف

13_ رسالة فی أحکام الغُسالة

14_ رسالة فی تطهیر العجین بتبخیره و عدمه

15_ رسالة فی الأراضی الخراجیّة

16_ رسالة فی أحکام الشک و السهو فی الصلاة

17_ رسالة فی طهارة عرق الجنب من الحرام

18_ رسالة فی صلوة الجمعة

19_ رسالة فی حکم صلح حقّ الرجوع فی الطلاق الرجعی

20_ رسالة فی جواز الاتّکال بقول النساء فی انتفاء موانع النکاح فیها

21_ رسالة فی حکم الصلاة فی جلد المیتة المدبوغ

22_ رسالة فی ثبوت الزنا واللواط بالإقرار

23_ شرح جوابات المسائل

24_ رسالة فی عدم جواز التقلید عن المجتهد المیّت

25_ رسالة فی حکم الصلاة عن المیّت

ص :242


1- 1_ و هی هذه الرسالة التی بین یدیک، و سیأتی الکلام عنها.

26_ رسالة فی تحدید آیة الکرسی

27_ رسالة فی زیارة عاشوراء و کیفیّتها

(الکتب و الرسائل الحدیثیّة:)

28_ الحاشیة علی الکافی

29_ الحاشیة علی الوافی

(الکتب و الرسائل الأصولیّة:)

30_ الزهرة البارقة لمعرفة أحوال المجاز و الحقیقة

31_ رسالة فی تقدیم الید علی الإستصحاب

32_ الحاشیة علی تهذیب الوصول

33_ الحاشیة علی أصول معالم الدین

(الکتب الرجالیة:)

34_ الرسائل الرجالیّة

35_ الحاشیة علی رجال الطوسی

36_ الحاشیة علی الفهرست

37_ الحاشیة علی خلاصة الأقوال

(الکتب و الرسائل المتفرّقة:)

38_ رسالة فی أصول الدین

39_ سؤال و جواب عن بعض عقائد الشیخیّة

40_ الحلیة اللامعة للبهجة المرضیّة

وفاته و مرقده

عاش قدّس اللّه نفسه الزکیّة ثمانین سنة تقریبا، ثمّ أجاب دعوة الإلهیّة _ علی أصحّ

ص :243

الأقوال و أشهرها _ فی عصیرة یوم الأحد، الثانی من شهر ربیع الثانی سنة 1260 ه(1) بعد صلوة الظهر بمرض الإستسقاء، و دفن بعد ثلاثة أیّام من وفاته فی البقعة التی بناها لنفسه فی جانب مسجده الکبیر بإصبهان، و هی الآن مشهد معروف و مزار متبرّک.

الفصل الثانی: ما یتعلّق بالرسالة

هذه الرسالة الماثلة بین یدی القارئ الکریم رسالة إستدلالیّة تبحث عن مسألة فقهیّة تعرّض لها الفقهاء فی کتبهم الفقهیّة، و هی: حرمة محارم الموطوء علی الواطی، و هم أمّه و أخته و بنته.

و هی رسالة صغیرة فی حجمها کبیرة فی محتواها، تشتمل علی عبارات الأصحاب و بیان ما یفهم من کلّ واحدة منها، مع الإحاطة بجمیع أطراف المسألة.

ذکر فیها مؤلّفها قدس سره حکم المسألة مع فروع حسنة تتعلّق بها، و أدرج فیها تحقیقات رشیقة و فوائد نافعة مفیدة تنبئ عن دقّة نظره و غوره، و استوفی فیها انصافا حقّ الإستدلال و التحلیل، و کان هذا ممّا یدلّ علی طول باعه و تبحّره فی المباحث الفقهیّة.

ص :244


1- 1_ هذا التاریخ مطابق لما کتبه صاحب الروضات رحمه الله فی بیاضه (أنظر مقدّمة النهریّة، ص 20)؛ و کذا مطابق لما کتبه العلاّمة الشیخ محمّدجعفر بن محمّد إبراهیم الکرباسی (المتوفّی سنة 1292 ق) فی ظهر کتابه: منهج الرشاد فی شرح إرشاد الأذهان (فهرس مخطوطات مکتبة مرکز إحیاء التراث الإسلامی، ج 6، ص 79، الرقم 90). و ضبطه کذلک العالم الفاضل الشاعر رضا قلیخان هما الشیرازیّ (المتوفّی 1290 ق)، فقال فی تاریخ وفاته: در اول حمل و دویم ربیع دویم ز دامگاه جهان شد بسوی دار سلام بلفظ تازی تاریخ رحلتش گفتم چو بشمری مأتین است و ألف و ستّین عام(دیوان هما، ص 104).

قد عرّف هذه الرسالة الشریفة المحقّق الطهرانی رحمه الله فی ذریعته بقوله:

رسالة فی حرمة محارم الموطوء علی الواطی، و هم أمّه و أخته و بنته: للسیّد حجّة الإسلام الشفتی المتوفّی 1260 ه ، أوّلها: الحمد لمن أبدع السموات و الأرضین. مدرجة فی «السؤال و الجواب» له .(1)

الفصل الثالث: عملنا فی التحقیق

اعتمدت فی تحقیق هذه الرسالة علی أربع نسخ خطّیة، هی:

1_ النسخة الخطّیة المحفوظة فی مکتبتنا: مکتبة مسجد السیّد حجّة الإسلام قدس سره فی مدینة أصفهان، ضمن مجموعة «السؤال و الجواب» للمؤلّف رحمه الله ، تحت رقم 14، والمذکورة فی فهرس مخطوطات المکتبة، ص 168، و هی بخطّ النستعلیق، مجهولة الکاتب، کتبت فی حیاة المؤلّف. و تقع هذه النسخة فی 5 ورقة، و کلّ ورقة تحتوی علی 25 سطرا؛ و قد رمزت لها بالحرف «م».

2_ النسخة الخطّیة المحفوظة فی مکتبة الإمام الحکیم العامّة فی النجف الأشرف، ضمن مجموعة «السؤال و الجواب» للمؤلّف رحمه الله ، تحت رقم 1242، و هی بخطّ النسخ، مجهولة الکاتب. و تقع هذه النسخة فی 11 ورقة، و کلّ ورقة تحتوی علی 28 سطرا. و قد رمزت لها بالحرف «ح 1».

3_ النسخة الخطّیة المحفوظة فی مکتبة الإمام الحکیم العامّة فی النجف الأشرف، ضمن مجموعة «السؤال و الجواب» للمؤلّف رحمه الله ، تحت رقم 1243، و هی بخطّ النسخ، مجهولة الکاتب. و تقع هذه النسخة فی 10 ورقة، و کلّ ورقة تحتوی علی 31 سطرا. و قد رمزت لها بالحرف «ح 2».

ص :245


1- 1_ الذریعة، ج 11، ص 175.

4_ النسخة الخطّیة المحفوظة فی مکتبة کاشف الغطاء العامّة فی النجف الأشرف، ضمن مجموعة «السؤال و الجواب» للمؤلّف رحمه الله ، تحت رقم 1177، و المذکورة فی فهرس مخطوطات المکتبة، ص 44، و هی بخطّ النسخ، مجهولة الکاتب. و تقع هذه النسخة فی 8 ورقة، و کلّ ورقة تحتوی علی 29 سطرا. و قد رمزت لها بالحرف «ک».

و کان منهج التحقیق وفق المراحل التالیة:

1_ صفّ الحروف و مقابلة النسخ الخطّیة بعضها مع بعض، و تثبیت موارد الإختلاف فی الهامش.

2_ تقویم النصّ علی المنهج المتّفق علیه عند المحقّقین، و الإشارة إلی موارد الإختلاف بین النسخ فی الهامش.

3_ إستخراج الأقوال و کلمات الفقهاء التی نقلها المؤلّف من مصادرها التی ذکرها إن وجدت، و إلاّ فمن مصادر أخری.

4_ تقطیع النصّ إلی فقرات و مقاطع مع اضافة بعض العناوین المناسبة بین معقوفین [].

و لقد بذلت قصاری جهدی فی تحقیق هذه الرسالة و إخراجها إلی عالم النور، فما وجد فیها من خلل أو خطأ فهو عن قصور لا تقصیر، و أسأل اللّه تعالی أن یتقبّل منّی هذا القلیل بقبول حسن، کما و أسأله سبحانه أن یوفّقنی لإحیاء سائر آثار جدّی المؤلّف حجّة الإسلام زاد اللّه فی علوّ درجته فی دار السلام جزاء لجزیل خدماته المبارکة فی إحیاء الشریعة الغرّاء.

و فی الختام أقدّم جزیل شکری إلی إخوانی الذین یسعون فی إحیاء هذه الرسالة و طبعها و نشرها، فجزاهم اللّه عن الإسلام و أهله أفضل الجزاء. و آخر دعوانا أن الحمد للّه ربّ العالمین، و السلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته.

اصفهان

السیّد محمّد رضا الشفتی

10 رمضان المبارک 1430 ه

ص :246

برگ اول نسخه خطی فی حرمة محارم الموطوء علی الواطی

ص :247

برگ آخر نسخه خطی فی حرمة محارم الموطوء علی الواطی

ص :248

رسالة فی

حرمة محارم الموطوء علی الواطی

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

الحمد للّه لمن أبدع السموات و الأرضین، و الصلوة علی من ختمت به الرسالة و هو سیّد المرسلین، و علی ابن عمّه الذی فاق الأنبیاء و الملائکة المقرّبین، و آله الذین هم الشفعاء لقاطبة العاصین.

و بعد، یقول العبد الملتجئ إلی باب سیّده الغافر، إبن محمّد نقی الموسویّ، محمّدباقر: أطبق الأصحاب علی حرمة أمّ الموطوء و بنته و أخته علی الواطی المکلَّف، و دعوی الإجماع علیه مستفیضة، فهو ممّا لا شبهة فیه، و إنّما الکلام فی أنّ الواطی الغیر المکلَّف، هل یکون حکمه حکم المکلَّف، فتحرم علیه الأصناف المذکورة، أم لا؟

الظاهر من المقنعة و الإنتصار و النهایة و الخلاف و الوسیلة و الکافی و المراسم و المهذّب و الغنیة و السرائر و الجامع و الشرایع و النافع و غیرهم هو الأوّل، وها أنا أورد عباراتهم فی المقام للإطّلاع علی حقیقة الحال.

قال فی المقنعة:

مَن فجر بغلام فأوقبه لم تحلّ له أخت الغلام و لا أمّه و لا إبنته أبدًا.(1)

وجه الظهور هو أنّ کلمة «مَن» من أدوات العموم، فیشمل الغیر المکلَّف أیضًا.

ص :249


1- 1_ المقنعة، ص 510.

و فی الإنتصار:

و ممّا انفردت به الإمامیّة، القول بأنّ من تلوط بغلام فأوقب، لم تحلّ له أمّ الغلام، ولا أخته، ولا بنته أبدًا، وحکی عن الأوزاعی و ابن حنبل أنّ من تلوط بغلام یحرم علیه تزویج بنته، و الطریقة فی هذه المسألة کالطریقة فیما تقدّمها من المسائل.(1)

أشار بقوله: «و الطریقة فی هذه المسألة» إلی آخره، إلی التمسّک بالإجماع فیها.

و فی النهایة:

مَن فجر بغلام فأوقب، حرم علیه العقد علی أمّه و أخته و بنته علی جمیع الأحوال.(2)

و فی الخلاف:

إذا فجر بغلام فأوقب، حرم علیه بنته و أمّه و أخته، و قال الأوزاعی: إذا لاط بغلام حرم علیه بنت هذا الغلام، لأنّها بنت من دخل به، دلیلنا إجماع الفرقة و أخبارهم، و طریقة الإحتیاط تقتضی تجنّب ذلک.(3)

و فی الوسیلة:

و المحرَّمات من النساء ضربان: إمّا یحرم بالنسب، أو بالسبب. ثمّ قال: و السبب ضربان: إمّا یحرم نکاحه أبدًا، أو فی حال دون حال، و الأوّل أربعون صنفا. إلی أن قال: و التی یلوط بأبیها أو أخیها أو ابنها فأوقب.(4)

و فی الکافی:

و أمّا المحرّمات بالأسباب: أمّ المرأة المعقود علیها و ابنتها المدخول بها.

ص :250


1- 1_ الإنتصار، ص 265.
2- 2_ النهایة، ص 453.
3- 3_ الخلاف، ج 4، ص 308.
4- 4_ الوسیلة، ص 292.

إلی أن قال: و أمّ الغلام الموقب و أخته و ابنته قبل العقد علیهنّ .(1)

و فی المراسم، فی بیان شرائط النکاح:

و منها أن یکون الزوجة من غیر المحرّمات. إلی أن قال: و أن تکون غیر أمّ غلام قد فجر به الناکح فأوقبه و لا أخته و لا بنته، فإنّهنّ لایحللن له أبدًا.(2)

و فی المهذّب لابن البرّاج:

مَن فجر بغلام فأوقب، حرم علیه العقد علی أمّه و بنته و أخته.(3)

و فی الغنیة:

یحرم العقد علی الزانیة، و هی ذات بعل، أو فی عدّة رجعیّة فمن(4) زنی بها، و علی أمّ الغلام الموقَب و أخته و ابنته ممّن لاط به. إلی أن قال: یدلّ علی ذلک کلّه إجماع الطائفة.(5)

و فی السرائر:

مَن أوقب غلاما أو رجلا حرم علی اللائط الموقب بنت المفعول به و أمّه و أخته تحریما أبدا، و یدخل فی تحریم الأمّ تحریم الجدّة و إن علت، لأ نّها أمّ عندنا حقیقة، و کذلک بنت البنت، و کذلک بنت ابنه(6) و إن سفلن، لأ نّهن بناته حقیقة، و أمّا بنت أخته فإنّها لا تحرم، لأنّ بنت الأخت لیست أختا.(7)

و فی الجامع:

یحرم علی الفاعل أخت المفعول به بالإیقاب، و أمّه و بنته و إن کانت

ص :251


1- 1_ الکافی فی الفقه، ص 286.
2- 2_ المراسم العلویّة، ص 151.
3- 3_ المهذّب: ج 2، ص 183.
4- 4_ فی المصدر: «ممّن».
5- 5_ غنیة النزوع، ص 338.
6- 6_ فی المصدر: «بنت ابن بنته».
7- 7_ السرائر، ج 2، ص 525.

زوجته انفسخ نکاحها، و قیل: لا ینفسخ، و لا تحرمن بدون الإیقاب .(1)

و فی الشرایع:

مَن فجر بغلام فأوقبه، حرم علی الواطی العقد علی أمّ الموطوء و أخته و بنته، و لا یحرم إحدیهنّ لو کان عقدها سابقا.(2)

و فی النافع:

مَن لاط بغلام فأوقبه، حرم علی الواطی العقد علی أمّ الموطوء و أخته و بنته، و لا یحرم إحدیهنّ لو کان عقدها سابقا.(3)

و الحاصل: أنّ المستفاد من هذه العبارات و نحوها أنّ حرمة العقد تابعة للإیقاب، سواء کان الموقِب مکلَّفا أو غیر مکلَّف، و الأمر فی المکلَّف ظاهر، و فی غیر المکلَّف یکون تعلّق التحریم بعد أن استجمع شرائط التکلیف.

و الحاصل: أنّ الإحتمالات هنا أربعة، الأوّل: أن یکون الموقِب و الموقَب کلاهما مکلَّفا. و الثانی: أن یکونا کلاهما غیر مکلّف. و الثالث: أن یکون الموقِب مکلَّفا و الموقَب غیر مکلّف. و الرابع: عکسه.

و التحریم فی القسمین منهما ممّا لا یرتاب فیه و هو القسم الأوّل و الثالث، أی فیما إذا کان الموقِب مکلَّفا، سواء کان الموقَب مکلَّفا أیضا کما فی القسم الأوّل، أو غیر مکلَّف کما فی الثالث.

و إنّما الکلام فی القسمین الباقیین، و هما: إذا کان کلاهما غیر مکلَّف، أو یکون الموقِب الفاعل غیره و إن کان المفعول مکلَّفا، و قد عرفت أنّ مقتضی العموم فی کلماتهم ثبوت التحریم بعنوان العموم، و هو المصرّح به فی التحریر و الإیضاح و جامع المقاصد و التنقیح و الروضة و المسالک و الکفایة و المفاتیح.

ص :252


1- 1_ الجامع للشرایع، ص 428.
2- 2_ شرایع الإسلام، ج 2، ص 236.
3- 3_ المختصر النافع، ص 178؛ عبارته هکذا: «حرمت علیه أمّ الغلام و بنته و أخته».

قال فی التحریر:

أمّا الزنا السابق علی العقد، فالمشهور أنّ مَن زنی بعمّته أو خالته حرمت علیه إبنتاهما أبدا، و یلوح من کلام ابن إدریس المنع. و کذا لو لاط بغلام أو رجل فأوقب، فإنّه یحرم علی اللایط أمّ المفعول به و أخته و بنته، تحریما مؤبّدا، سواء کان اللواط بإیقاب الحشفة بکمالها أو بجزئها بعد أن یتحقّق الإیقاب، و سواء کانا صغیرین أو کبیرین أو بالتفریق، و لا یحرم علی المفعول به أقارب الفاعل، و لا یحرم مع عدم الإیقاب من الطرفین، و یحرم مع الإیقاب جدّة المفعول و إن علت، و بناته و إن نزلن. ولو کان له أمّ أو أخت أو بنت من الرضاع فالأقرب تحریمهنّ أیضا، و لا تحرم بنت أخیه ولا أخت أبیه. و لو لاط المجنون فالأقرب التحریم علیه بعد زوال عذره، ولو لاط مکرها علی إشکال أو یشتبه علیه بإمرأته فکذلک.(1)

و فی الإیضاح _ بعد أن عنون کلام والده: «و فی الرضاع و الفاعل الصغیر إشکال» _ ما هذا لفظه:

الثانی(2): الفاعل الصغیر من حیث العموم المتناول له، من أنّ(3) «من» فی المجازات و الإستفهام للعموم، و من أ نّه حال الوطی لا أثر، لأنّ التحریم تکلیف و بعده لا مؤثّر، و الحقّ عندی الأوّل، لأ نّه من باب الأسباب و التکلیف علی الولیّ کما لو زوّجه أبوه فإنّه یحرم علیه أمّ زوجته، بمعنی(4) أ نّه یحرم علی الولیّ إنکاحه أمّها و بعد البلوغ یتعلّق به، فحال العقد(5) وجد الأثر.(6)

ص :253


1- 1_ تحریر الأحکام، ج 3، ص 446.
2- 2_ فی المصدر: «الثانیة».
3- 3_ فی المصدر: «لانّ».
4- 4_ فی المصدر: «یعنی».
5- 5_ فی المصدر: «فحال الفعل».
6- 6_ إیضاح الفوائد، ج 3، ص 72.

و فی جامع المقاصد:

أطبق الأصحاب علی أنّ مَن لاط بغلام أو رجل فأوقبه، حرم علیه أمّ الغلام و أخته و بنته.

إلی أن قال: و کذا الإشکال لو کان الفاعل صغیرا، و منشاؤه أنّ التحریم الوارد فی النصّ دلیل علی أنّ هذا الحکم إنّما هو فی البالغ، لامتناع تعلّق التحریم بالصبیّ، و من أنّ النصّ خرج مخرج الغالب، لأنّ هذا الفعل إنّما یقع غالبا من البالغ، و لأ نّه بعد البلوغ یصدق علیه أ نّه رجل أوقب غلاما، فیتعلّق به التحریم، لعموم النصّ لمن تقدّم إیقابه علی البلوغ و من تأخّر عنه، و حینئذ فیکون الحکم بالتحریم قبل البلوغ متعلّقا بالولیّ، و لأنّ أحکام المصاهرة لا یفرق فیها بین البالغ و الصبیّ، و الفرد النادر یلحق بالأعمّ الغالب، و التحریم أقوی.(1)

و فی التنقیح:

لا فرق بین کون المفعول به غلامًا أو رجلاً، أمّا الفاعل فهل یشترط بلوغه؟ یحتمل ذلک، لأ نّه تکلیف لقوله فی النصّ: «حرام علی الموقب»؛ و یحتمل العدم للعموم، لأنّ «من» فی المجازات و الإستفهام کذلک. و هو الأقرب، لأ نّه من الأسباب، فهو من باب الوضع، و لهذا لو زوّجه الولیّ فإنّه یحرم علیه أمّ زوجته، بمعنی أ نّه یحرم علی الولیّ إنکاحه إیّاها و بعد البلوغ یتعلّق به، فحال الفعل وجد الأثر.(2)

ص :254


1- 1_ جامع المقاصد، ج 2، ص 317 _ 318.
2- 2_ التنقیح الرائع، ج 3، ص 87.

و فی الروضة:

و لا فرق فیهما بین الصغیر و الکبیر علی الأقوی، للعموم، فیتعلّق التحریم قبل البلوغ بالولیّ و بعده به.(1)

و فی المسالک:

و لا فرق فی الفاعل و المفعول بین الصغیر و الکبیر علی الأقوی، فیتعلّق التحریم قبل البلوغ بالولیّ و بعده به، جعلا للفعل من باب الأسباب التی لا یشترط بالتکلیف، و لا یحرم علی المفعول بسببه شیء للأصل، و إنّما یحرم المذکورات مع سبق الفعل علی النکاح کالزنا، أمّا مع تأخّره فیستصحب الحلّ، و لا یحرّم الحرام الحلال.(2)

و فی الکفایة:

و الأقوی أ نّه لا فرق فی الفاعل و المفعول بین الصغیر و الکبیر.(3)

و فی المفاتیح:

و الظاهر عدم الفرق بین الصغیر و الکبیر فی الطرفین.(4)

و فی شرحه:

و الظاهر عدم الفرق فیما اتّفقوا علیه بین الصغیر و الکبیر فی الفاعل و المفعول، لعموم النصّ.(5)

و المستند فی المسألة _ مضافًا إلی الإجماعات المنقولة المستفیضة _ نصوص معتبرة، منها الصحیح المرویّ فی الکافی و التهذیب عن ابن أبیعمیر، عن بعض أصحابنا، عن أبیعبداللّه علیه السلام : «فی رجل یعبث بالغلام، قال: إذا أوقب حرمت علیه بنته و أخته».(6)

ص :255


1- 1_ الروضة البهیّة، ج 5، ص 203.
2- 2_ مسالک الأفهام، ج 7، ص 342.
3- 3_ کفایة الأحکام، ص 166.
4- 4_ مفاتیح الشرایع، ج 2، ص 242.
5- 5_ شرح المفاتیح: مخطوط.
6- 6_ الکافی، ج 5، ص 417، باب الرجل یفسق بالغلام فیتزوّج ابنته أو أخته، ح 2؛ التهذیب، ج 7، ص 310، باب من یحرم نکاحهنّ بالأسباب دون الأسباب، ح 44.

و منها المعتبر المرویّ فی الکافی أیضا عن حمّاد بن عثمان، قال: قلت لأبی عبداللّه علیه السلام : «رجل أتی غلاما أتحلّ له أخته؟ قال: فقال: إن کان ثقب فلا».(1)

و منها الموثّق المرویّ فی التهذیب عن حمّاد بن عیسی، عن إبراهیم بن عمر، عن أبیعبداللّه علیه السلام : «فی رجل لعب بغلام، هل تحلّ له أمّه؟ قال: إن کان ثقب [فیه(2)] فلا».(3)

و منها المرسل المرویّ فی باب عقاب اللواطة، من محاسن البرقی، و فی باب عقاب اللوطی من عقاب الأعمال لشیخنا الصدوق، قالا: روی عن أبیعبداللّه علیه السلام : «فی رجل لعب بغلام، قال: إذا أوقب لم تحلّ له أخته أبدًا».(4)

و هذه النصوص لاشتمال بعضها علی البنت و الأخت، و بعضها علی الأمّ، و بعضها علی الأخت فقط، یکون المتحصّل منها حرمة أمّ المفعول و بنته و أخته علی الموقِب، کما هو المصرّح به فی کلام الأصحاب، لکن لاشتمالها علی الرجل لایکون المستفاد منها إلاّ التحریم علی البالغ، لکون الرجل ظاهرا فیه، فلا ینصرف إلی الصغیر عرفا و لغة.

قال فی الصحاح:

الرجل خلاف المرأة، و الجمع رجال و رجالات، مثل جمال و جمالات، و أراجل.(5)

و فی المغرب:

الرجال جمع رجل، خلاف المرأة.(6)

ص :256


1- 1_ الکافی، ج 5، ص 417، باب الرجل یفسق بالغلام فیتزوّج ابنته أو أخته، ح 1.
2- 2_ ما بین المعقوفین من المصدر.
3- 3_ التهذیب، ج 7، ص 310، باب من یحرم نکاحهنّ بالأسباب دون الأسباب، ح 45.
4- 4_ المحاسن، ج 1، ص 112، باب عقاب اللواط، ح 104؛ ثواب الأعمال، باب عقاب اللوطی و الذی یمکن من نفسه، ص 266.
5- 5_ الصحاح، ج 4، ص 1705.
6- 6_ المغرب للمطرزی، ج 1، ص 323.

و فی القاموس:

الرجل بضمّ الجیم و سکونه، و إنّما هو إذا احتلم و شَبَّ، أو هو رجل ساعة یولد، تصغیره رجیل.(1)

لکن الظاهر من کلمات الأصحاب ثبوت الحکم فی کلّ من أوقب و لو لم یکن حال الإیقاب کبیرا کما عرفت.

و ممّا یؤیّد إرادة العموم منهم فی کلماتهم عدولهم، إلاّ ممّن شذّ عن ظاهر النصّ فی طرف الفاعل دون جانب المفعول، حیث عبّروا فی الأوّل ب«من» الظاهر فی العموم لشموله قبل البلوغ أیضا، و فی الثانی بلفظ «غلام» کما هو المذکور فی النصّ.

و یؤیّده أیضًا ذکر الرجل بعد ذکر الغلام فی جانب المفعول فی جملة من العبارات بخلافه فی طرف الفاعل، و لایبعد أن یقال: إنّ النکتة فی اختیار لفظ «الرجل» فی الأخبار فی طرف الفاعل و «الغلام» فی المفعول هو أنّ الغالب صدور الفعل من البالغ علی غیره، کما لا یخفی.

و الحاصل: هو أنّ المستفاد من العمومات کقوله تعالی: «فانْکِحُوا مَا طَابَ لَکُمْ مِنَ النِسَاءِ(2)»، و قوله تعالی: «وَ أُحِلَّ لَکُمْ مَا وَرَاءَ ذلِکُمْ(3)»، و إن کان جواز العقد إلاّ ما دلّ الدلیل علی خروجه و هو أمّ الموطوء و بنته و أخته فیما إذا کان الواطی بالغا لما عرفت، لکن المستفاد من کلمات الأصحاب ثبوت الحکم فی کلّ ما تحقّق فیه الإیقاب و لو کان الموقِب غیر بالغ، فهذا هو المختار؛ و المستند فی ذلک مضافا إلی استصحاب تحریم الوطی الثابت قبل العقد، هو الإجماع فی کلام الإنتصار و الخلاف و الغنیة، فلاحظ

ص :257


1- 1_ القاموس المحیط، ج 3، ص 381.
2- 2_ سورة النساء، الآیة 3.
3- 3_ نفس المصدر، الآیة 24.

عباراتهم المذکورة.

قال فی الغنیة:

یحرم العقد علی أمّ الغلام الموقَب و أخته و بنته ممّن لاط به. إلی قوله: یدلّ علی ذلک کلّه إجماع الطائفة.(1)

و شمول هذ الکلام لللائط قبل البلوغ ممّا لا ینبغی التأمّل فیه، و کذلک الحال فی عبارة الخلاف و الإنتصار و غیرهم من علمائنا الأخیار علیهم رضوان اللّه الملک الغفّار.

و أمّا التمسّک فی إثبات العموم بأنّ «مَن» فی المجازات و الإستفهام للعموم، کما فی کلام الإیضاح و غیره، فلا یخلو ما فیه، کالتمسّک فی کلام شارح المفاتیح بعموم النصّ لعدم وجود «مَن» فی شیء من النصوص الواردة فی المسألة، کما علمت ممّا أوردناه، نعم هو مذکور فی کلمات الأصحاب، و قد علمت الوجه فی عدول الأصحاب عمّا اقتضاه ظاهر النصّ.

[التنبیه علی أمور]

[التنبیه الأوّل]

ثمّ إنّه ینبغی التنبیه فی المقام علی أمور:

الأوّل: أنّ الإیقاب الذی هو المناط فی التحریم وجودا و عدما هو الإدخال، ولو ببعض الحشفة و لم یجب معه الغسل، و هو المصرّح به فی کثیر من کلماتهم.

قال فی السرائر:

وحدّ الإیقاب المحرّم لذلک، إدخال بعض الحشفة و لو قلیلا و إن لم یجب علیه الغسل، لأنّ الغسل لا یجب إلاّ بغیبوبة الحشفة جمیعها، و التحریم لهؤلاء المذکورات یتعلّق بإدخال بعضها، لأنّ الإیقاب هو الدخول.(2)

و فی التحریر بعد الحکم بالتحریم:

ص :258


1- 1_ غنیة النزوع، ص 338.
2- 2_ السرائر، ج 2، ص 525.

سواء کان اللواط بإیقاب الحشفة بکمالها أو بجزئها بعد أن یتحقّق الإیقاب.(1)

و فی القواعد:

و حدّ الإیقاب إدخال بعض الحشفة و لو قلیلا، أمّا الغسل فإنّما یجب لغیبوبة الجمیع.(2)

و فی المهذّب البارع:

و یتعلّق الحکم بإدخال بعض الحشفة و إن لم یجب الغسل.(3)

و فی التنقیح:

و المراد هنا إدخال الذکر و لو ببعض الحشفة.(4)

و فی الروضة:

مَن أوقب غلاما أو رجلا بأن أدخل به بعض الحشفة و إن لم یجب الغسل، حرمت علی الموقب أمّ الموطوء، إلخ.(5)

و فی المسالک:

یتحقّق الإیقاب بإدخال بعض الحشفة و إن لم یوجب الغسل، لأنّ أصله الإدخال و هو متحقّق بذلک.(6)

و فی الشرح الصغیر و الکبیر لسیّدنا الأستاذ نوّر اللّه تعالی ضریحه:

مَن لاط بغلام أو رجل فأوقبه و لو بإدخال بعض الحشفة، حرمت علیه أمّ الغلام، إلخ.(7)

ص :259


1- 1_ تحریر الأحکام، ج 3، ص 445.
2- 2_ قواعد الأحکام، ج 3، ص 32.
3- 3_ المهذّب البارع، ج 3، ص 289.
4- 4_ التنقیح الرائع، ج 3، ص 87.
5- 5_ الروضة البهیّة، ج 5، ص 203.
6- 6_ مسالک الأفهام، ج 7، ص 343.
7- 7_ الشرح الصغیر، ج 2، ص 338؛ ریاض المسائل، ج 10، ص 213.

و المستند فی ذلک العموم فی النصوص السالفة لقوله علیه السلام : «إذا أوقب حرمت»، و الإیقاب هو الإدخال.

قال فی الصحاح:

وقب الشیء، یقب، وقبا، أی دخل، تقول: وقبت الشمس إذا غابت و دخلت موضعها، و وقب الغلام: دخل علی الناس، و منه قوله تعالی: «وَ مِنْ شَرِّ غَاسِقٍ إِذَا وَقَبَ(1)»، و أوقبت الشیء إذا أدختله فی الوقبة.(2)

و فی القاموس:

الوَقْب: نُقْرَة فی الصخرة یجتمع فیها الماء، کالوَقْبَة. إلی أن قال: والوَقْبَة: الکُوَّةُ العظیمة [فیها ظلّ(3)]، و أَوقَب الشیء: أدخله فی الوَقْبَة.(4)

فنقول: إنّ معنی قوله علیه السلام : «أوقب»: أدخل آلته فیه، و إدخال الشیء فیه کما یصدق عند إدخال کلّه، یصدق عند إدخال بعضه، تقول: أدخلت إصبعی فی النهر، و لا شبهة فی صدقه عادة فیما إذا أدخل بعض إصبعه فیه، فعلی هذا یکون معنی قوله علیه السلام «إذا أوقب»: إذا أدخل ذکره فی دبره، و قد نبّهنا علیه أ نّه یصدق و لو بإدخال بعضه فیه، و هذا القدر یکفی فی المقام، سیّما بعد عدم ظهور الخلاف فی المسألة.

قال سیّدنا الأستاذ قدّس اللّه تعالی روحه الشریف فی شرحه الکبیر:

مَن لاط بغلام و لو بإدخال بعض الحشفة، لصدق الإیقاب علیه مع تأمّل فی إنصرافه إلیه، إلاّ أنّ الإتّفاق فی الظاهر واقع علیه.(5)

ص :260


1- 1_ سورة الفلق، الآیة 3.
2- 2_ الصحاح، ج 1، ص 234.
3- 3_ ما بین المعقوفین من المصدر.
4- 4_ القاموس المحیط، ج 1، ص 137.
5- 5_ ریاض المسائل، ج 10، ص 213.

[التنبیه الثانی]

والثانی: لا شبهة فی ثبوت التحریم فیما إذا کان الفجور سابقا علی العقد، فلایسوّغ له عقدهنّ، و إنّما الکلام فیما إذا کان مسبوقا به، و قد اختلفت مقالة الأصحاب فی ذلک، فالظاهر من أکثر الأصحاب اختصاص الحکم بالأوّل، فلایؤثّر فیما إذا کان مسبوقا بالعقد؛ منهم شیخنا المفید، قال فی المقنعة:

إذا لاط المسلم بغلام فأوقبه و لم تقم علیه بیّنة بذلک، و لا کان منه فیه إقرار، فیقام فیه الحدّ بالقتل، ثمّ تاب من ذلک، أو لم یتب، حرم علیه بما فعله بالغلام نکاح أخته و ابنته و أمّه بعد ذلک، و لم تحلّ واحدة منهنّ له باستیناف عقد النکاح علی حال.(1)

و فی موضعین من هذا الکلام دلالة علی اختصاص التحریم بما إذا کان الفجور سابقا علی العقد کما لا یخفی.

و منهم شیخ الطائفة فی النهایة قال:

مَن فجر بغلام فأوقب، حرم علیه العقد علی أمّه و أخته و بنته علی جمیع الأحوال.(2)

إذ فی قوله: «حرم علیه العقد علی أمّه» دلالة علی أنّ مراده فیما إذا سبق الفعل علی العقد، کما لایخفی.

و منهم شیخنا أبو الصلاح، قال فی الکافی:

و أمّا المحرّمات بالأسباب: أمّ المرأة المعقود علیها. إلی قوله: و أمّ الغلام الموقب و أخته و بنته قبل العقد علیهنّ.(3)

و منهم الفاضل ابن البرّاج، قال فی المهذّب:

مَن فجر بغلام فأوقب، حرم علیه العقد علی بنته و أمّه و أخته.(4)

ص :261


1- 1_ المقنعة، ص 787.
2- 2_ النهایة، ص 453.
3- 3_ الکافی فی الفقه، ص 286.
4- 4_ المهذّب، ج 2، ص 183؛ عبارته هکذا: «علی أمّه و ابنته و أخته».

و منهم السیّد بن زهرة، قال فی الغنیة:

و یحرم العقد علی الزانیة، و هی ذات بعل أو فی عدّة رجعیّة ممّن زنی بها، و علی أمّ الغلام الموقب و أخته و بنته ممّن لاط به.(1)

إذ قوله: «و علی أمّ الغلام» عطف علی قوله: «علی الزانیة»، فیکون التقدیر: یحرم العقد علی الزانیة.

و منهم شیخنا المحقّق، و کلامه صریح فی ذلک، قال فی الشرائع:

مَن فجر بغلام فأوقبه، حرم علی الواطی العقد علی أمّ الموطوء و أخته و بنته، و لا یحرم إحداهنّ لو کان عَقَدها سابقا.(2)

و مثله کلامه فی النافع.(3)

و منهم العلاّمة، قال فی التحریر:

الزنا الطارئ لا ینشر الحرمة، فلو زنی بأمّ امرأته بعد العقد أو بابنتها أو لاط بأخیها أو ابنها أو أبیها، لم یحرم ابنته علیه.(4)

و فی القواعد:

و لو سبق العقد لم تحرم.(5)

و فی الإرشاد:

و لا تحریم لو سبق العقد.(6)

ص :262


1- 1_ غنیة النزوع، ص 338.
2- 2_ شرایع الأسلام، ج 2، ص 236.
3- 3_ المختصر النافع، ص 178.
4- 4_ تحریر الأحکام، ج 3، ص 445.
5- 5_ قواعد الأحکام، ج 3، ص 32.
6- 6_ إرشاد الأذهان، ج 2، ص 27.

و فی التلخیص:

و یحرم العقد علی الأمّ؛ إلی أن قال: و أمّ من أوقبه و أخته و بنته مع التأخّر.(1)

و المراد من قوله: «مع التأخّر» أنّ حرمة العقد علیهنّ إنّما هو إذا کان متأخّرا عن الإیقاب.

و فی التبصرة:

و لو سبق عقدهنّ لم یحرمن.(2)

و منهم الشیخان الشهیدان، قال فی اللمعة:

و لو سبق العقد لم تحرم.(3)

و فی المسالک:

و إنّما یحرم المذکورات مع سبق الفعل علی النکاح کالزنا، أمّا مع تأخّره فیستصحب الحلّ، و لا یحرّم الحرام الحلال.(4)

و منهم السیّد السند صاحب المدارک، قال فی شرحه علی النافع:

و إنّما یحرم المذکورات مع سبق الفعل علی العقد علیهنّ، فلو سبق العقد علی الفعل فلا تحریم، للأصل و قوله علیه السلام : «لا یحرّم الحرام الحلال».(5)

و ذهب شیخنا السدید یحیی بن سعید إلی انتفاء التفرقة بین الصورتین و ثبوت التحریم فی الحالین(6)، قال فی الجامع:

و إن کانت زوجته انفسخ نکاحها، و قیل: لا ینفسخ.(7)

بل الظاهر منه ندرة القائل بالإختصاص کما لا یخفی.

و وافقه فی ذلک أو(8) مال إلیه سیّدنا الأستاد نوّر اللّه تعالی ضریحه قال فی الشرح الصغیر:

ص :263


1- 1_ تلخیص المرام، ص 184.
2- 2_ تبصرة المتعلّمین، ص 175.
3- 3_ اللمعة الدمشقیّة، ص 165.
4- 4_ مسالک الأفهام، ج 7، ص 343.
5- 5_ نهایة المرام، ج 1، ص 173؛ والحدیث فی الوسائل، ج 14، ص 326، باب 8 من أبواب ما یحرم بالمصاهرة، ح 2.
6- 6_ فی ح 1: «الحالتین».
7- 7_ الجامع للشرایع، ص 428.

و هل تحرم المذکورات بذلک مطلقا أم بشرط سبق الوطئ علی العقد علیهنّ، وإلاّ لم تحرمن؟ وجهان، بل قولان، أحوطهما الأوّل، إن لم یکن أظهر.(1)

و فی شرحه الکبیر.(2)

فعلی هذا ما یظهر من الفاضل السمیّ الخراسانی و شارح المفاتیح من الوفاق و نفی الخلاف فی المسألة، فلا یخفی ما فیه؛ قال فی الکفایة:

مَن فجر بغلام فأوقبه، حرمت علیه أمّه و أخته و بنته، إذا سبق الفعل علی النکاح، لأخبار متعدّدة دالّة علیه، مع اعتضادها بالشهرة البالغة حدّ الاتّفاق، و لا یحرم إحداهنّ لو کان عَقَدها سابقا عندهم.(3)

و فی شرح المفاتیح:

و لو کان الإیقاب متأخّرا عن عقدهنّ، فلا یحرم کالزنا الطارئ، لاستصحاب الحلّ، و لعموم الأخبار المتقدّمة القائلة بأنّ الحرام لایحرِّم الحلال.(4)

و الظاهر أ نّه ممّا لا خلاف فیه أیضا.

و المستند فی الأوّل، أمّا فی التحریم فی صورة تقدّم الفجور علی العقد، فالإجماعات المنقولة و النصوص المعتبرة السالفة، و أمّا فی انتفائه فی صورة تأخّره عنه فاستصحاب الحلّیة السابقة و النصوص المعتبرة الناطقة بأنّ الحرام لایفسد الحلال، کالصحیح المرویّ فی الکافی عن محمّد بن مسلم، عن أحدهما علیهماالسلام : «أ نّه سئل عن الرجل یفجر بالمرأة، أیتزوّج إبنتها؟ قال: لا، و لکن إن کانت عنده امرأة ثمّ فجر بأمّها أو بنتها أو أختها لم یحرم علیه امرأته، إنّ الحرام لایفسد الحلال».(5)

ص :264


1- 1_ فی ح 2: «و».
2- 2_ الشرح الصغیر، ج 2، ص 339.
3- 3_ هکذا فی جمیع النسخ، و الظاهر أ نّه سقط هنا شیء. أنظر ریاض المسائل، ج 10، ص 215.
4- 4_ کفایة الأحکام، ص 166.
5- 5_ شرح المفاتیح: مخطوط.

و الصحیح المرویّ فیه أیضا عن الحلبی، عن أبیعبداللّه علیه السلام : «فی رجل یتزوّج (1) جاریة فدخل بها، ثمّ ابتلی بها ففجر بأمّها، أتحرم علیه امرأته؟ فقال: لا، إنّه لایحرّم الحلال الحرام».(2)

و الصحیح المرویّ فیه أیضا عن زرارة، عن أبیجعفر علیه السلام : «أ نّه قال فی رجل زنی بأمّ امرأته أو بابنتها [أو بأختها(3)]، فقال: لا یحرّم ذلک علیه امرأته. ثمّ قال: ما حرّم حرام قطّ حلالاً».(4)

و المعتبر المرویّ فیه أیضا عن زرارة، عن أبیجعفر علیه السلام (5): «فی رجل زنی بأمّ امرأته أو بابنتها [أو بأختها(6)]، فقال: لا یحرم ذلک علیه امرأته، إنّ الحرام لایفسد الحلال و لا یحرّمه».(7)

و المستند فی الثانی _ مضافا إلی عموم النصوص المذکورة، لوضوح أنّ قوله علیه السلام : «إذا أوقب حرمت علیه بنته و أخته»، یعمّ صورة سبق العقد علی الفجور أیضا _ خصوص الصحیح المرویّ فی الکافی عن ابن أبیعمیر، عن بعض أصحابه، عن أبیعبداللّه علیه السلام : «فی رجل یأتی أخا امرأته، فقال: إذا أوقبه فقد حرمت علیه المرأة».(8)

و الجواب عمّا ذکر مستندا للأوّل هو أنّ الإستصحاب إنّما یعوّل علیه عند انتفاء المعارض.

و أمّا النصوص المذکورة، فأوّل ما یتوجّه علیها هو أنّ ذیلها معارض بصدرها،

ص :265


1- 1_ فی المصدر: «تزوّج».
2- 2_ الکافی، ج 5، ص 415، باب الرجل یفجر بالمرأة فیتزوّج أمها أو ابنتها، ح 3.
3- 3_ ما بین المعقوفین من المصدر.
4- 4_ الکافی، ج 5، ص 416، باب الرجل یفجر بالمرأة فیتزوّج أمها أو ابنتها، ح 4.
5- 5_ فی المصدر: «سألت أبا جعفر علیه السلام ».
6- 6_ ما بین المعقوفین من المصدر.
7- 7_ الکافی، ج 5، ص 416، باب الرجل یفجر بالمرأة فیتزوّج أمها أو ابنتها، ح 6.
8- 8_ نفس المصدر، ج 5، ص 418، باب الرجل یفسق بالغلام فیتزوّج ابنته أو أخته، ح 4.

لوضوح أنّ المستفاد من ذیلها انتفاء التحریم مطلقا، للقطع بحلّیة العقد علیها قبل الفجور المحرّم، فالحکم بتحریم العقد بعده یستلزم الحکم بأنّ الحرام حرّم الحلال.

و أیضا أنّ الحکم بأنّ حراما لا یحرّم حلالا قطّ، منقوض بما إذا حصل الإختلاط و الإمتزاج بین الحرام و الحلال بحیث لا یتمیّز أحدهما عن الآخر، کما إذا حصل الإمتزاج بین الشیء المغصوب و المباح علی النحو المذکور، فحینئذ لایجوز أکله و لا استعماله، فیصدق أنّ الحرام قد حرّم حلالا.

و أیضا أنّ الحیوان المحلّل الأکل یحرم بالوطی المحرّم، فیصدق علیه أنّ الحرام حرّم الحلال.

و أیضا أنّ العقد علی المعتدّة بالعدّة الرجعیّة محرّم فیما إذا علم بالموضوع و الحکم، فعند وقوعه یکون ذلک موجبا لتحریمها علیه أبدا، و قد کانت محلّلة علیه بعد انقضاء العدّة، و مثل ذلک کثیر.

و یمکن الجواب عنه بأنّ ذلک إنّما یتوجّه إذا کان لفظا الحرام و الحلال فی النصوص باقیین علی إطلاقهما، و هو لیس بلازم، فیمکن أن یقال: إنّ المراد من الحرام التصرّف فی البضع بغیر محلِّل شرعیّ، أی الزنا؛ و من الحلال هو البضع الذی حلَّله محلِّل شرعیّ کالعقد و نحوه، فعلی هذا یکون حاصل المعنی: أنّ الزنا لا یحرّم البضع الذی حلَّله قبله محلِّل شرعیّ، و هذا و إن کان مخالفا لظاهر اللفظ، لا سیّما فی قوله علیه السلام : «ما حرّم حرام قطّ حلالا»، لکنّه ممّا لابدّ منه.

و لک أن تقول: إنّه بناء علی ما ذکر، و إن اندفع الإیراد، لکن لا یصحّ التمسّک بالنصوص المذکورة فیما نحن فیه، إلاّ أن یحمل الحرام علی أعمّ من الزنا و اللواط، فحینئذ و إن اتّجه الإستدلال، لکنّه إنّما یستقیم عند انتفاء المعارض، و صحیحة ابن أبیعمیر المذکورة مقیّدة لها بغیر اللواط، فلا یستقیم الإستدلال؛ إلاّ أن یقال: إنّ النصوص المذکورة لاعتضادها بالإشتهار التامّ _ حتّی لم یظهر القائل به عدا صاحب الجامع _ أقوی من الحدیث المذکور.

ص :266

و لا یخفی علیک أنّ ما ذکر فی دفع الإشکال إنّما یجدی بالإضافة إلی النصوص المذکورة، للتفرقة فیهما بین قبل العقد و بعده، فقضی بالحرمة فی الأوّل دون الثانی، و أمّا ما اشتمل علی العلّة المذکورة فی مقام الإستدلال علی انتفاء التحریم و لو کان الفجور قبل العقد، فلا یجدی فیه هذا الکلام.

و منه الصحیح المرویّ فی التهذیب عن سعید بن یسار، قال: «سألت أبا عبداللّه علیه السلام عن رجل فجر بامرأة یتزوّج ابنتها؟ قال: نعم، یا سعید! إنّ الحرام لایفسد الحلال».(1)

و منه الموثّق المرویّ فیه أیضا عن علی بن الحسن بن رباط، عمّن رواه، عن زرارة قال: قلت لأبیجعفر علیه السلام : «رجل فجر بامرأة، هل یجوز له أن یتزوّج بابنتها؟ قال: ما حرّم حرام حلالا قطّ».(2)

و منه الصحیح المرویّ فیه أیضا عن صفوان، قال: «سأله المرزبان عن رجل(3) یفجر بالمرأة و هی جاریة قوم آخرین ثمّ اشتری ابنتها، أیحلّ له ذلک؟ قال: لایحرّم الحرام الحلال. و رجل فجر بامرأة حراما، أیتزوّج ابنتها؟ قال: لایحرّم الحرام الحلال».(4)

فعلی هذا یقع التعارض بینها و بین النصوص فی المسألة، لوضوح أنّ مقتضی النصوص فی المسألة أنّه یحرم علی اللائط أمّ الموطوء و بنته و أخته، و مقتضی النصوص المذکورة انتفاؤه، للقطع بأنّ الإیقاب حرام، فلا یکون محرِّما للحلال.

و یمکن الجواب عنه بأنّ النصوص فی المسألة أخصّ، فلا بدّ من حمل النصوص المذکورة علی غیر ما نحن فیه.

و المتحصّل من ذلک أ نّه لا یکون الحرام محرِّما للحلال إلاّ فی الإیقاب، فإنّه حرام و یحرِّم الحلال، فتأمّل.

ص :267


1- 1_ التهذیب، ج 7، ص 329، باب القول فی الرجل یفجر بالمرأة ثم یبدوله فی نکاحها، ح 12.
2- 2_ نفس المصدر، ح 13.
3- 3_ فی المصدر: «عن الرجل».
4- 4_ التهذیب، ج 7، ص 471، باب من الزیادات فی فقه النکاح، ح 97.

[التنبیه الثالث]

و الثالث: لا شبهة فی اختصاص الحکم المذکور بأخت الموطوء، فلا یثبت فی بناتها، و هو اتّفاقیّ، لوضوح أنّ مقتضی العمومات کقوله تعالی: «فانْکِحُوا مَا طَابَ لَکُمْ مِنَ النِسَاءِ(1)» و قوله تعالی: «وَ أُحِلَّ لَکُمْ مَا وَرَاءَ ذلِکُمْ(2)» جواز النکاح، خرجت أمّ الموطوء بالإجماع و النصوص المذکورة، لاشتمالها علی لفظ الأخت، فبقیت بنتها مندرجة تحت العمومات، و هذا ممّا لا یرتاب فیه، وإنّما الکلام فی بنت بنت الموطوء و إن نزلت، و کذا فی بنت ابنه کذلک، و فی أمّ الأمّ و إن علت، لکنّ المقطوع به فی کلمات کثیر منهم ذلک.

قال فی السرائر:

یدخل فی تحریم الأمّ تحریم الجدّة و إن علت، لأ نّها أمّ عندنا حقیقة، و کذلک بنت البنت، و کذلک بنت إبنه و إن سفلن، لأ نّهنّ بناته حقیقة، و أمّا بنت أخته فإنّها لا تحرم، لأنّ بنت الأخت لیست أختا.(3)

قال المحقّق فی نکت النهایة:

مَن فجر بعمّته أو خالته، لم تحلّ له بنتاهما(4) أبدا، هل تدخل بنت الإبن أو بنت البنت فی ذلک، أم لا؟ نعم تدخل فی ذلک، لأنّ بنت الابن و بنت البنت بنت حقیقة(5)، فتدخل فی عموم التحریم.(6)

و هذا و إن ذکره فی بنت العمّة و الخالة، لکن مقتضی کلامه ثبوت الحکم فیما نحن فیه أیضا.

و فی التحریر:

ص :268


1- 1_ سورة النساء، الآیة 3.
2- 2_ نفس المصدر، الآیة 24.
3- 3_ السرائر، ج 2، ص 535.
4- 4_ فی المصدر: «ابنتاهما».
5- 5_ فی بعض نسخ المصدر: حقیقیّة.
6- 6_ نکت النهایة، ج 2، ص 291 _ 292.

و یحرم مع الإیقاب جدّة المفعول و إن علت، و بناته و إن سفلن.(1)

و فی القواعد:

و یتعدّی التحریم إلی الجدّات و بنات الأولاد دون بنت الأخت.(2)

و فی اللمعة و شرحها:

(مَن أوقب غلاما أو رجلا، حرمت علی الموقب أمّ الموطوء) و إن علت (و أخته) دون بناتها، (و بنته) و إن نزلت، من ذکر و أنثی، من النسب اتّفاقا، و من الرضاع علی الأقوی.(3)

و فی التنقیح:

تحرم الأمّ و إن علت، و البنت و إن نزلت، لا بنت الأخت، لعدم تناول الأخت لها.(4)

و فی المهذّب البارع:

مَن أوقب [غلاما(5)] ذکرا، حرمت علیه أمّه أبدا و إن علت، و کذلک بنته و إن نزلت، و حرمت علیه أخته خاصّة دون بناتها.(6)

و فی المسالک:

و یتعدّی الحکم إلی الأمّ وإن علت، و إلی البنت و إن سفلت، إمّا من حیث شمولها لذلک حقیقة أو للإتّفاق علیه کالأصل، و إلاّ فللکلام فی التعدّی مجال.(7)

ص :269


1- 1_ تحریر الأحکام، ج 3، ص 446.
2- 2_ قواعد الأحکام، ج 3، ص 32.
3- 3_ الروضة البهیّة، ج 5، ص 203.
4- 4_ التنقیح الرائع، ج 3، ص 87.
5- 5_ ما بین المعقوفین من المصدر.
6- 6_ المهذّب البارع، ج 3، ص 289.
7- 7_ مسالک الأفهام، ج 7، ص 343.

و فی المفاتیح:

فکذا تشمل الأمّ من علت و البنت من سفلت، أمّا الأخت فلا یتعدّی إلی بنتها اتّفاقا.(1)

و فی ریاض المسائل:

مَن لاط بغلام فأوقبه، حرمت علیه أمّ الغلام و الرجل و إن علت، و بنته و إن نزلت، من ذکر و أنثی، من النسب اتّفاقا، و من الرضاع علی الأقوی، و أخته دون بناتها اتّفاقا.(2)

و مثله فی شرحه الصغیر.(3)

إذا سمعت ذلک، فنقول: إنّ لفظ الأمّ و البنت و إن کانا ظاهرین فی غیر الجدّة و ولد الولد، فإطلاق الأمّ لا ینصرف إلی الجدّة، و لا البنت إلی بنت البنت أو بنت الابن؛ لکن یمکن أن یقال: إنّ فتاویهم قرینة علی أنّ المراد منهما أعمّ من غیر الواسطة و معها، فالمراد من الأمّ هو الأمّ و الجدّة و إن علت، و من البنت هو(4) البنت و بنت البنت و بنت الابن و إن نزلت، فکأ نّه لاح علیهم هذا المعنی من الخارج، فحملوا اللفظین علیه، فعلی هذا یحرم علی اللاطی أمّ الموطوء وجدّته و کذا بنته و إن نزلت و لو کانت من ابنه، لکن لا یمکن الحکم بتحریم الجدّة من الأب علیه، لانتفاء ما یوجب العدول عن مقتضی العمومات من الکتاب و السنّة بالإضافة إلیها، کما لا یخفی علی من أحاط خبرا بما قرّرنا.

[التنبیه الرابع]

ص :270


1- 1_ مفاتیح الشرایع، ج 2، ص 242.
2- 2_ ریاض المسائل، ج 10، ص 213.
3- 3_ الشرح الصغیر، ج 2، ص 339.
4- 4_ فی ح 2: «هی».

و الرابع: فی أنّ الحکم المذکور هل یختصّ بالأصناف المذکورة إذا کانت من النسب، أو یعمّها و الرضاع؟ فعلی هذا کما یحرم علی الموقب أمّ الموطوء و بنته و أخته فی النسب، یحرم علیه الأصناف المذکورة فی الرضاع أیضا، فیحرم علیه أمّه فی الرضاع و کذا أخته و بنته الرضاعیّتان، إشکال من أنّ المتبادر من الأمّ و البنت و الأخت مَن اتّصف بهذه الصفات فی النسب، و لهذا صحّ السلب فیما إذا ماتت أمّه النسبیّ أ نّه لا أمّ له، و کذا الحال فی البنت و الأخت، فالنصوص المحرّمة تنصرف إلیها، فتبقی(1) العمومات من الکتاب و السنّة مقتضیة للتحلیل.

و من النصوص الناطقة بأ نّه یحرم من الرضاع ما یحرم من النسب، کالصحیح المرویّ فی الکافی عن عبداللّه بن سنان، عن أبی عبداللّه علیه السلام قال: «سمعته یقول: یحرم من الرضاع ما یحرم من القرابة».(2)

و ما رواه فیه عن أبی الصباح الکنانی، عن أبیعبداللّه علیه السلام «أ نّه سئل عن الرضاع؟ فقال: یحرم من الرضاع ما یحرم من النسب».(3)

و ما رواه فیه عن داود بن سرحان، عن أبی عبداللّه علیه السلام قال: «یحرم من الرضاع ما یحرم من النسب».(4)

و الصحیح المرویّ فی باب النوادر فی الرضاع منه، عن ابن محبوب، عن عبداللّه بن سنان، عن رجل، عن أبیعبداللّه علیه السلام قال: «سئل _ و أنا حاضر _ عن امرأة أرضعت غلاما مملوکا لها من لبنها حتّی فطمته، هل لها أن تبیعه؟ قال: فقال: لا، هو ابنها من الرضاعة، حرم علیها بیعه و أکل ثمنه. قال: ثمّ قال: ألیس رسول اللّه صلی الله علیه و آله قال: یحرم من الرضاع ما یحرم من النسب».(5)

ص :271


1- 1_ فی ح 1 و ح 2: «فیبقی».
2- 2_ الکافی، ج 5، ص 437، باب الرضاع، ح 1.
3- 3_ نفس المصدر، ح 2.
4- 4_ نفس المصدر، ح 3.
5- 5_ نفس المصدر، ص 446، ح 16.

و الصحیح المرویّ فی الفقیه عن برید العجلی، عن أبیجعفر علیه السلام قال: «قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله : یحرم من الرضاع ما یحرم من النسب».(1)

و الصحیح المرویّ فی التهذیب عن الحلبی قال: «سألت أبا عبداللّه علیه السلام عن الرضاع؟ فقال: یحرم منه ما یحرم من النسب».(2)

إعلم: أنّ کلمة «مِن» فی الأوّل إمّا للتعلیل کما فی قوله تعالی: «مِمَّا خَطِیئَاتِهِمْ أُغْرِقُوا(3)»، و قول الفرزدق فی شأن علیّ بن الحسین علیهماالسلام :

یُغضِی حَیاءً و یُغضی مِن مهابته فلا یکلّم إلاّ حین یبتسم(4)

و منه قوله علیه السلام فی دعاء السحر فی شهر رمضان: «أللّهمّ إنّی أسألک مِن بَهائک» إلخ.(5)

أو للظرفیّة، کما فی قوله تعالی: «إِذَا نُودِیَ لِلصَّلوةِ مِنْ یَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلی ذِکْرِ اللّه ِ(6)»، و کذا الحال فی الثانی.

فهنا احتمالات، مع التطابق و التخالف، منها: أن یکون «مِن» فیهما للتعلیل، و المعنی: یحرم بسبب الرضاع ما یحرم بسبب النسب. و منها: أن یکون فیهما للظرفیّة، و المعنی: یحرم فی الرضاع ما یحرم فی النسب. و منها: أن یکون الأمر فی الأوّل کالأوّل و فی الثانی کالثانی، و المعنی: یحرم بسبب الرضاع ما یحرم فی النسب. و منها: عکسه، فیکون فی الأوّل للظرفیّة و فی الثانی للتعلیل، و المعنی: یحرم فی باب الرضاع ما یحرم بسبب النسب.

ص :272


1- 1_ الفقیه، ج 3، ص 475، باب الرضاع، ح 4665.
2- 2_ التهذیب، ج 7، ص 292، باب من أحل اللّه نکاحه من النساء و حرم منهنّ فی شرع الإسلام، ح 61.
3- 3_ سورة نوح، الآیة 25.
4- 4_ دیوان الفرزدق، ج 2، ص 179؛ و البیت من قصیدة قالها فی علیّ بن الحسین علیهماالسلام .
5- 5_ مصباح المتهجّد، ص 760.
6- 6_ سورة الجمعة، الآیة 9.

و فی جمیع الإحتمالات المذکورة أنّ الموصول إمّا بمعنی «مَن»، أو لا، بل یحمل علی ظاهره، فالإحتمالات ثمانیة، و المعنی علی الأوّل: یحرم بسبب الرضاع أو فی الرضاع الأصناف المحرّمة فی النسب أو بسبب النسب کالأمّ والبنت و الأخت و بنات الأخ والأخت و العمّة و الخالة؛ و علی الثانی: یحرم بسبب الرضاع أو فی الرضاع کلّما یحرم بسبب النسب.

و المحرّم علیه فی الأوّل هو الذی یتحقّق فی حقّه بالرضاع إحدی العلائق المذکورة، و هو المرتضع بالإضافة إلی الأمّ و الأخت و بنات الأخ و بنات الأخت و العمّة و الخالة، و صاحب اللبن بالإضافة إلی البنت، و المحرّم إلیهما هو التزویج، قال اللّه تعالی: «حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهَاتُکُم وَ بَنَاتُکُم وَأَخَوَاتُکُم وَعَمَّاتُکُم وَخَالاَتُکُم وَبَنَاتُ الأَخِ وَبَنَاتُ الأُخْتِ(1)» الآیة، فکما یحرم تزویج الأمّ و البنت و الأخت و بنات الأخ و الأخت و العمّة و الخالة فی النسب، یحرم تزویجهنّ فی الرضاع أیضا.

هذا إذا کان المرتضع ذکورا، و أمّا إذا کان إناثا فالمحرّم علیها فی النسب أبوها و ابنها وأخوها و ابن أخیها و ابن أختها و عمّها و خالها؛ فکذا فی الرضاع، فأبوها فی الرضاع صاحب اللبن، و أخوها إبنه، کما أنّ أختها بنته، و ابنها فیه ما ارتضع من ثدیها فیما إذا لم تولدها مع تحقّق الشرائط المقرّرة فی محلّها، و کذا الحال فی غیر ما ذکر.

و الحاصل: أ نّه علی تقدیر حمل «ما» فی الحدیث علی أن یکون معناه: یحرم بسبب الرضاع عقد التی یحرم عقدها فی النسب _ أی العلاقة التی أوجبت حرمة العقد فی النسب لو وجدت تلک العلاقة بسبب الرضاع _ یکون موجبة للتحریم أیضا، و أمّا المحرّم علیه فی الثانی فهو أعمّ منه فی الأوّل، کما أنّ المحرّم أیضا کذلک، و ستقف علی حقیقة الحال فی ذلک.

إذا علمت ذلک نقول: إنّ التمسّک بالنصوص المذکورة فی إثبات المرام فی محلّ

ص :273


1- 1_ سورة النساء، الآیة 23.

الکلام، أی فی حرمة الأمّ الرضاعی للموطوء علی الموقب، إنّما یستقیم علی المعنی الثانی دون الأوّل، و کذا الحال فی بنته و أخته الرضاعیّتین؛ أمّا صحّته علی الثانی فظاهرة، إذ معنی قوله علیه السلام : «بناء علیه» هو أ نّه یحرم بسبب الرضاع کلّما یحرم فی النسب، و قد عرفت أنّ من جملة المحرّمات فی النسب هو العقد علی أمّ الموطوء و بنته و أخته علی الموقب للإجماع و النصوص السالفة، فیلزم أن یکون العقد علی أمّه و أخته و بنته الرضاعیّة کذلک.

و أمّا عدم صحّته علی الأوّل، فلما عرفت من أنّ معنی الحدیث حینئذ أ نّه لو حصل بین المرتضع و غیره إحدی العلایق التی أوجبت حرمة التزویج فی النسب، یکون ذلک موجبا لحرمته بینهما، فلا دخل له حینئذ فیما نحن بصدده کما لا یخفی، لکن الظاهر هو المعنی الثانی، أمّا أوّلا فلأنّ حمل «ما» علی «مَن» مخالف للظاهر لا داعی للمصیر إلیه، و أمّا ثانیا فللصحیح السالف المرویّ عن علیّ بن محبوب، عن عبداللّه بن سنان، عن رجل، عن أبی عبداللّه علیه السلام قال: «سئل _ و أنا حاضر _ عن امرأة أرضعت غلاما مملوکا لها من لبنها حتّی فطمته، هل لها أن تبیعه؟ قال: فقال: لا، هو ابنها من الرضاعة، حرم علیها بیعه و أکل ثمنه. قال: ثمّ قال: ألیس رسول اللّه صلی الله علیه و آله قال: یحرم من الرضاع ما یحرم من النسب».(1)

فنقول: عقد أمّ الموطوء فی النسب حرام علی الموقب، و کلّ محرّم فی النسب محرّم بالرضاع، أمّا الأوّل فبالإجماع و النصوص، و أمّا الثانی فلقولهم علیهم السلام : «یحرم من الرضاع ما یحرم من النسب».

ثمّ نقول: إنّ عدم استقامة الإستدلال علی تقدیر حمل کلمة «ما» علی «مَن»، إنّما یکون إذا حمل الکلام علی النحو السابق و هو غیر لازم، لإمکان أن یقال: إنّ معنی الکلام: یحرم بسبب الرضاع من یحرم فی النسب، أو بسبب النسب؛ و هو أعمّ من أن یکون لنفس

ص :274


1- 1_ الکافی، ج 5، ص 446، باب نوادر فی الرضاع، ح 16.

النسب، کما فی المحرّمات السبعة النسبیّة، أو لأمر خارج کالإیقاب، و إن کان ذلک لتحقّق النسب بین المحرّم و المفعول به.

و بعبارة أخری: و هو أعمّ من أن یکون النسب بین المحرّم و المحرم علیه، أو لا یکون کذلک، بل یکون النسب بین المحرّم و الموطوء سببا للتحریم، فمقتضی الحدیث المذکور ثبوت التحریم بسبب الرضاع کذلک، فعلی هذا مقتضاه عدم جواز التزویج للموقب بالأمّ الرضاعی للموطوء و لا بنته و لا أخته؛ و هو المختار، وفاقا للتحریر و جامع المقاصد و التنقیح و الروضة و ریاض المسائل.

قال فی التحریر:

و لو کان له أمّ أو أخت أو بنت من الرضاع، فالأقرب تحریمهنّ أیضا.(1)

و فی جامع المقاصد:

هل للأمّ و الأخت من الرضاع کالنسب فی التحریم؟ فیه إشکال ینشأ من أنّ صدق الأمّ و البنت و الأخت علیهنّ إنّما هو بطریق المجاز، لأنّ الحقیقة إنّما هی مع الولادة، فلا یتناولهنّ النصّ الوارد بالتحریم، و من عموم قوله علیه السلام : «یحرم من الرضاع ما یحرم من النسب». إلی أن قال: و التحریم أقوی، لعموم الأحادیث فی الرضاع.(2)

و فی التنقیح:

لا فرق بین من ینسب منهنّ بالنسب و بالرضاع، لعموم قوله علیه السلام : «یحرم من الرضاع ما یحرم من النسب».(3)

و فی الروضة:

ص :275


1- 1_ تحریر الأحکام، ج 3، ص 446.
2- 2_ جامع المقاصد، ج 12، ص 317.
3- 3_ التنقیح الرائع، ج 3، ص 87.

حرمت علی الموقب أمّ الموطوء و أخته و بنته و إن نزلت، من ذکر و أنثی من النسب اتّفاقا، و من الرضاع علی الأقوی.(1)

و مثله فی ریاض المسائل.(2)

و المخالف الصریح فی المسألة غیر ظاهر، نعم یظهر من فخر المحقّقین فی الإیضاح مع تردّد منه فی الآخر، حیث قال بعد أن عنون کلام والده: «و فی الرضاع و الفاعل الصغیر إشکال» ما هذا عینه:

منشأ الإشکال أ نّها أمّ لقوله تعالی: «وَ أُمَّهَاتُکُمُ الّتِی أَرْضَعْنَکُمْ(3)»، فسمّاهنّ أمّهات، و الأصل فی الإستعمال الحقیقة.

إلی أن قال:

و لقوله علیه السلام : «یحرم من الرضاع ما یحرم من الولادة»(4) و یروی: «ما یحرم من النسب»؛ و من حیث انّ الإستعمال أعمّ من الحقیقة و المجاز، و لا دلالة للعام علی الخاصّ، فالمرجع الترجیح، و الحقّ ترجیح المجاز لما قرّر فی الأصول، و لهم أن یقولوا الفهم عند التجرّد عن القرائن بین أرباب اللسان من خواصّ الحقیقة، إنتهی.(5)

و ما یظهر من کلامه: «و لهم أن یقولوا»، فغیر جیّد، للقطع بأنّ المتبادر من الأمّ ما کان بحسب الولادة، فلا ینصرف إلی الرضاعة، و هکذا الحال فی البنت و الأخت.

ثمّ لا یخفی أنّ ما ذکر فی هذا المقام ینکشف منه حال المصاهرة، فمَن نکح امرأة کما یحرم علیه أمّها و بنتها فی النسب، یحرم علیه أمّها و بنتها الرضاعیّتان، و کذا الحال فی

ص :276


1- 1_ الروضة البهیّة، ج 5، ص 203.
2- 2_ ریاض المسائل، ج 10، ص 213.
3- 3_ سورة النساء، الآیة 23.
4- 4_ عوالی اللئالی، ج 2، ص 268، باب النکاح، ح 21.
5- 5_ إیضاح الفوائد، ج 3، ص 72.

غیرهما، لقوله علیه السلام : «یحرم من الرضاع ما یحرم من النسب»، بناء علی ما عرفت من معنی قوله علیه السلام : «یحرم من الرضاع ما یحرم من النسب».

و لک أن تقول: إنّ المعنی الثانی و إن کان معنی عامّا، لکنّه متروک الظاهر، لوضوح أنّ مقتضی الحکم بأ نّه یحرم بسبب الرضاع کلّما یحرم من النسب، أن یحکم بحرمة ترک إنفاق الأمّ الرضاعی، و کذا بنت الرضاعی، و کذا یحکم بحرمة عقوق الأب و الأمّ الرضاعیین، و غیر ذلک، لثبوت حرمة ما ذکر فی النسب.

إلاّ أن یقال: إنّ المراد بالإضافة إلی جمیع المحرّمات النسبیّة، و ما ذکر إنّما بالإضافة إلی بعضها، فمعنی قوله علیه السلام : «یحرم من الرضاع ما یحرم من النسب» أ نّه یحرم بسبب الرضاع کلّما یحرم فی المحرّمات النسبیّة کالأخت و بناتها و غیرها، فالمناط المحرّم بالإضافة إلی جمیع الأصناف السبعة کالأخت و بناتها، و من المعلوم أنّ الأخت لیس ممّا یحرم ترک إنفاقها و إکسائها، فلا محذور.

[تنبیه]

بقی فی المقام شیء ینبغی التنبیه علیه، و هو أنّ المحرّمات بالرضاع بأسرها هل هی مثل المحرّمات فی النسب فی المحرمیّة و جواز النظر إلی ما یجوز النظر إلیها، أم لا؟ فنقول: هنا مقامان، أحدهما: ثبوت المحرمیّة بین المرتضع و بین من تحقّق فیه إحدی العلایق التی أوجبت المحرمیّة فی النسب، فیسوّغ له النظر إلی أمّه الرضاعیّة و أخته و بنات الأخ و بنات الأخت و العمّة و الخالة الرضاعیّات و بالعکس، و کذا الحال فی الرضیعة بالإضافة إلی ابنها فی الرضاع و أخیها و ابن أخیها و أختها و عمّها و خالها و بالعکس.

و الظاهر أنّ المحرمیّة فی هذا المقام ممّا لا إشکال فیه، و قد ادّعی علیه فخر المحقّقین الإجماع، قال:

لا شکّ أنّ من أحکام النسب ما لا یثبت بالرضاع بالإجماع، کالتوراث و استحقاق النفقة و الولایة و الحضانة و تحمّل العقل و سقوط القود و المنع

ص :277

من الشهادة؛ و منها ما یثبت إجماعا، و هو المحرمیّة و التحریم؛ و منها ما اختلف فیه، و هو العتق بالملک [و سیأتی(1)]. و قد سمّی اللّه تعالی بالأمّ ثلاثة أصناف من النساء: الوالدة، و تستوعب جمیع أحکام النسب؛ و المرضعة، و هی مقصورة علی التحریم و المحرمیّة، و علی رأی العتق؛ و أزواج الرسول صلی الله علیه و آله ، و تشارکهما فی التحریم إجماعا، و فی المحرمیّة قولان، الإمامیّة علی عدم المحرمیّة لقوله تعالی: «وَ لاَ تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الجَاهِلِیَّةِ الأُوْلی(2)»، و لما ورد فی خبر ابن أمّ مکتوم و قد تقدّم؛ و قال قوم من الجمهور بثبوت المحرمیّة لقوله تعالی: «وَ أَزْوَاجُهُ أُمَّهَاتُهُمْ(3)»، و المساوات إنّما تثبت حقیقة مع التساوی فی جمیع الأحکام الممکنة، و الأصل فی الإطلاق الحقیقة. و الجواب: المساوات فی جمیع الأحوال(4) محال، فلایدلّ علی المطلوب، لانتفاء العموم، بل المراد التعظیم و الإجلال و التکرمة(5)، إنتهی کلامه رفع مقامه.

و المدّعی حقّ و إن کان الکلام لا یخلو عن مناقشة.

[إلی هنا ما عثرنا علیه من النسخ الخطّیة]

ص :278


1- 1_ ما بین المعقوفین من المصدر.
2- 2_ سورة الأحزاب، الآیة 33.
3- 3_ نفس المصدر، الآیة 6.
4- 4_ فی المصدر: «الأحکام».
5- 5_ إیضاح الفوائد، ج 3، ص 44.

فهرس مصادر التحقیق

41_ إرشاد الأذهان، العلاّمة الحلّی، تحقیق: الشیخ فارس الحسّون، نشر: مؤسسة النشر الإسلامی التابعة لجماعة المدرسین، قم، 1410 ه ق.

42_ اعلام اصفهان، سید مصلح الدین مهدوی، تصحیح: غلامرضا نصراللهی، چاپ اول، نشر: سازمان فرهنگی شهرداری اصفهان، اصفهان، 1387 ش.

43_ اعیان الشیعة، سید محسن امین، تحقیق: حسن امین، نشر: دار التعارف للمطبوعات، بیروت، 1403 ق.

44_ الإنتصار، الشریف المرتضی، تحقیق: مؤسسة النشر الإسلامی التابعة لجماعة المدرّسین، قم، 1415 ق.

45_ إیضاح الفوائد، محمّد بن الحسن بن یوسف المطهّر الحلّی، تحقیق: الکرمانی و الإشتهاردی و البروجردی، المطبعة العلمیة، قم، 1387 ق.

46_ أجوبة المسائل المهنّائیّة، العلاّمة الحلّی، مطبعة الخیّام، قم، 1401 ق.

47_ بحار الأنوار، العلاّمة المجلسی، نشر: مؤسسة الوفاء، بیروت، 1403 ق.

48_ بیان المفاخر، سید مصلح الدین مهدوی، انتشارات کتابخانه مسجد سید، اصفهان، 1368 ش.

49_ تاریخ اصفهان، حسن خان جابری انصاری، انتشارات مشعل، تهران، 1378 ش.

50_ تبصرة المتعلّمین، العلاّمة الحلّی، تحقیق: السیّد أحمد الحسینی و الشیخ هادی الیوسفی، الطبعة الأولی، نشر: الفقیه، تهران، 1368 ش.

51_ تحریر الأحکام، العلاّمة الحلّی، تحقیق: الشیخ إبراهیم البهادری، الطبعة الأولی، نشر: مؤسسة الامام الصادق علیه السلام ، قم، 1420 ق.

ص :279

52_ تذکرة العلماء، محمد بن سلیمان تنکابنی، نشر: آستان قدس رضوی، چاپ اول، مشهد، 1372 ش.

53_ تذکرة الفقهاء، العلاّمة الحلّی، تحقیق و نشر: مؤسسة آل البیت علیهم السلام ، قم، 1414 ق.

54_ تذکرة القبور، عبدالکریم گزی، تحقیق: ناصر باقری بیدهندی، نشر: کتابخانه آیة اللّه مرعشی نجفی، 1372 ش.

55_ تلخیص المرام، العلاّمة الحلّی، تحقیق: مرکز الأبحاث و الدراسات الإسلامیّة، الطبعة الأولی، نشر: مکتب الإعلام الإسلامی، قم، 1421 ق.

56_ التنقیح الرائع، مقداد بن عبداللّه السیوری الحلّی، تحقیق: السیّد عبد اللطیف الحسینی الکوه کمری، الطبعة الأولی، نشر: مکتبة آیة اللّه المرعشی رحمه الله ، قم، 1404 ق.

57_ تهذیب الأحکام، الشیخ الطوسی، تحقیق: السیّد حسن الموسوی الخرسان، الطبعة الرابعة، نشر: دار الکتب الإسلامیة، تهران، 1365 ش.

58_ ثواب الأعمال، الشیخ الصدوق، تحقیق: السیّد محمّد مهدی، السیّد حسن الخرسان، الطبعة الثانیة، نشر: الشریف الرضی، قم، 1368 ش.

59_ جامع المقاصد، المحقّق الکرکی، نشر و تحقیق: مؤسّسة آل البیت علیهم السلام ، قم، 1408 ق.

60_ الجامع للشرائع، یحیی بن سعید الحلّی الهذلی، لجنة التحقیق بإشراف الشیخ السبحانی، نشر: مؤسسة سید الشهداء، قم، 1405 ق.

61_ جواهر الکلام، الشیخ محمّد حسن بن باقر النجفی، تحقیق: الشیخ عبّاس القوچانی، الطبعة الثانیة، نشر: دار الکتب الإسلامیة، تهران، 1367 ش.

62_ حیاة المحقّق الکرکی و آثاره، الشیخ محمّد الحسّون، نشر: الإحتجاج، تهران، 1423 ق.

63_ الخلاف، الشیخ الطوسی، تحقیق: السیّد علی الخراسانی و السیّد جواد الشهرستانی و الشیخ مهدی طه نجف، نشر: مؤسسة النشر الإسلامی، قم، 1417 ق.

64_ دانشمندان و بزرگان اصفهان، سید مصلح الدین مهدوی، چاپ اول، انتشارات گلدسته، اصفهان، 1384 ش.

ص :280

65_ الدروس، الشهید الأوّل، تحقیق و نشر: مؤسسة النشر الإسلامی، الطبعة الأولی، قم، 1417 ق.

66_ ذخیرة المعاد، المحقق السبزواری، الطبعة الحجریة، نشر: مؤسسة آل البیت علیهم السلام ، قم.

67_ الذریعة، آقا بزرگ تهرانی، چاپ دوم، نشر: دارالاضواء، بیروت، 1403 ق.

68_ ذکری الشیعة، الشهید الأوّل، تحقیق و نشر: مؤسسة آل البیت علیهم السلام ، قم، 1419 ق.

69_ رجال النجاشی، أحمد بن علی بن أحمد النجاشی الکوفی، تحقیق: السیّد موسی الشبیری الزنجانی، نشر: مؤسّسة النشر الإسلامی التابعة لجماعة المدرّسین، قم، 1416 ق.

70_ رجال و مشاهیر اصفهان، میر سیدعلی جناب، تحقیق: رضوان پورعصار، چاپ اول، نشر: سازمان فرهنگی شهرداری اصفهان، اصفهان، 1385 ش.

71_ الرسائل الرجالیّة، السیّد محمّدباقر بن محمّدنقی الشفتی، تحقیق: السید مهدی الرجائی، نشر: مکتبة مسجد السیّد، إصفهان، 1417 ق.

72_ روضات الجنات، محمدباقر بن زین العابدین موسوی خوانساری، نشر: اسماعیلیان، قم، 1390 ق.

73_ الروضة البهیّة، الشهید الثانی، منشورات جامعة النجف الدینیّة، قم، 1410 ق.

74_ الروضة البهیة فی الاجازة الشفیعیة، محمد شفیع بن علی اکبر جابلقی، تحقیق: سید جعفر حسینی اشکوری، نشر: مؤسسه کتابشناسی شیعه، قم، 1392.

75_ ریاض المسائل، السیّد علی بن محمّدعلی الطباطبائی، تحقیق و نشر: مؤسسة النشر الإسلامی التابعة لجماعة المدرّسین، قم، 1412 ق.

76_ ریحانة الادب، محمدعلی مدرس، نشر: کتابفروشی خیام، تهران، 1369 ش.

77_ السرائر، ابن إدریس الحلّی، تحقیق و نشر: مؤسسة النشر الإسلامی، قم، 1410 ق.

78_ شرائع الإسلام، المحقّق الحلّی، تحقیق و تعلیق: السیّد صادق الشیرازی، نشر: انتشارات الإستقلال، تهران، 1409 ق.

79_ الشرح الصغیر، السیّد علی بن محمّدعلی الطباطبائی، تحقیق: السیّد مهدی الرجائی، نشر: مکتبة آیة اللّه المرعشی، قم، 1409 ق.

ص :281

80_ الصحاح، إسماعیل بن حمّاد الجوهری، تحقیق: أحمد بن عبدالغفور عطار، نشر: دار العلم للملایین، بیروت، 1407 ق.

81_ طبقات اعلام الشیعة، الکرام البررة فی قرن الثالث بعد العشرة، آقا بزرگ تهرانی، چاپ دوم، نشر: دارالمرتضی، مشهد، 1404 ق.

82_ طرائف المقال، السیّد علیأصغر بن محمّدشفیع الجابلقی البروجردی، تحقیق: السیّد مهدی الرجائی، نشر: مکتبة آیة اللّه المرعشی، قم، 1410 ق.

83_ غرقاب، سید محمدمهدی موسوی شفتی، تحقیق: مهدی باقری سیانی و محمود نعمتی، چاپ اول، نشر: کانون پژوهش، اصفهان، 1430 ق.

84_ غنیة النزوع، ابن زهرة، تحقیق: الشیخ إبراهیم البهادری، نشر: مؤسسة الإمام الصادق علیه السلام ، قم، 1417 ق.

85_ فوائد الرضویة، شیخ عباس قمی، محقق: ناصر باقری بیدهندی، چاپ اول، نشر: بوستان کتاب، قم، 1385 ش.

86_ الفهرست، الشیخ الطوسی، تحقیق: الشیخ جواد القیومی، نشر: مؤسسة نشر الفقاهة، قم، 1417 ق.

87_ القاموس المحیط، مجدالدّین محمّد بن یعقوب الفیروزآبادی، تحقیق و نشر: دار العلم، بیروت، 1306.

88_ قواعد الأحکام، العلاّمة الحلّی، تحقیق و نشر: مؤسسة النشر الإسلامی، قم، 1413 ق.

89_ الکافی، ثقة الإسلام محمّد بن یعقوب الکلینی، تحقیق: علی أکبر الغفاری، نشر: دار الکتب الإسلامیّة، تهران، 1388 ق.

90_ الکافی فی الفقه، أبی الصلاح الحلبی، تحقیق: الشیخ رضا الأستادی، نشر: مکتبة أمیر المؤمنین علیه السلام ، إصفهان، 1403 ق.

91_ کشف اللثام عن قواعد الأحکام، الفاضل الهندی، تحقیق: مؤسّسة النشر الإسلامی التابعة لجماعة المدرّسین، قم، 1416 ق.

ص :282

92_ کفایة الأحکام، المحقق السبزواری، الطبعة الحجریة، نشر: مدرسة صدر المهدوی، إصفهان.

93_ لسان العرب، محمّد بن مکرم بن منظور المصری، نشر: أدب الحوزة، قم، 1405 ق.

94_ اللمعة الدمشقیّة، الشهید الأوّل، تحقیق: الشیخ علی الکورانی، نشر: دار الفکر، قم، 1411 ق.

95_ مآثر الباقریة، میرزا محمدعلی، وفا زواره ای، تصحیح: حسین مسجدی، چاپ اول، نشر: سازمان فرهنگی شهرداری اصفهان، اصفهان، 1385 ش.

96_ المبسوط، الشیخ الطوسی، تحقیق: محمّدتقی الکشفی، نشر: المکتبة المرتضویة، طهران، 1387 ق.

97_ مجمع البحرین و مطلع النیّرین، الشیخ فخر الدین محمّد الطریحی، تحقیق: السیّد أحمد الحسینی، نشر: مکتبة نشر الثقافة الإسلامیة، 1408 ق.

98_ مجمع الفائدة و البرهان، المحقّق الأردبیلی أحمد بن محمّد، تحقیق: الإشتهاردی و العراقی و الیزدی، نشر: جامعة المدرّسین، 1403 ق.

99_ المختصر النافع، المحقّق الحلّی، تحقیق: بإشراف الشیخ القمی، نشر: مؤسسة البعثة، تهران 1410 ق.

100_ مختلف الشیعة، العلاّمة الحلّی، تحقیق: مؤسسة النشر الإسلامی التابعة لجماعة المدرسین، قم، 1412 ق.

101_ مدارک الأحکام، السیّد محمّد بن علی الموسوی العاملی، تحقیق و نشر: مؤسسة آل البیت علیهم السلام ، قم، 1410 ق.

102_ المراسم العلویّه، سلاّر بن عبدالعزیز الدیلمی، تحقیق: السیّد محسن الحسینیالأمینی، نشر: المعاونیة الثقافیة للمجمع العالمی، قم، 1414 ق.

103_ مسالک الأفهام، الشهید الثانی، تحقیق و نشر: مؤسسة المعارف الإسلامیة، قم، 1413 ق.

ص :283

104_ مستدرک الوسائل، المیرزا حسین المحدّث النوری الطبرسی، تحقیق و نشر: مؤسسة آل البیت علیهم السلام ، قم، 1408 ق.

105_ مصباح المتهجّد، الشیخ الطوسی، نشر: مؤسّسة فقه الشیعة، بیروت، 1411 ق.

106_ معارف الرجال، محمد حرزالدین، نشر: کتابخانه آیت اللّه، مرعشی نجفی، قم، 1405 ق.

107_ المعتبر فی شرح المختصر، المحقّق الحلّی،، تحقیق: لجنة التحقیق بإشراف الشیخ ناصر مکارم الشیرازی، نشر: مؤسّسة سیّد الشهداء علیه السلام ، قم، 1364 ش.

108_ مفاتیح الشرائع، الفیض الکاشانی، تحقیق: السیّد مهدی الرجائی، نشر: مؤسسة مجمع الذخائر الإسلامیة، قم، 1401 ق.

109_ المقنعة، الشیخ المفید، تحقیق و نشر: مؤسسة النشر الإسلامی، قم، 1410 ق.

110_ مکارم الآثار، محمدعلی حبیب آبادی، نشر: اداره کل فرهنگ و هنر استان اصفهان، اصفهان، 1364 ش.

111_ منتهی المطلب، العلاّمة الحلّی، تحقیق و نشر: قسم الفقه فی مجمع البحوث الإسلامیة، مشهد، 1412 ق.

112_ من لایحضره الفقیه، الشیخ الصدوق، تحقیق: علی أکبر الغفاری، الطبعة الثانیة، نشر: جامعة المدرسین، قم، 1404 ق.

113_ موسوعة طبقات الفقهاء، گروه محققین مؤسسه امام صادق علیه السلام ، ناظر: جعفر سبحانی، چاپ اول، نشر: مؤسسه امام صادق علیه السلام قم، 1422 ق.

114_ المهذّب البارع، ابن فهد الحلّی، تحقیق: الشیخ مجتبی العراقی، نشر: جامعة المدرسین، قم، 1407 ق.

115_ المهذّب، القاضی إبن البرّاج، تحقیق: بإشراف الشیخ جعفرالسبحانی، نشر: جامعة المدرّسین، قم، 1406 ق.

116_ نجوم السماء، محمدعلی آزاد کشمیری، تصحیح: میرهاشم محدث، نشر: شرکت چاپ و نشر بین الملل، تهران، 1387 ش.

ص :284

117 _ نکت النهایة، المحقّق الحلّی، تحقیق و نشر: مؤسسة النشر الإسلامی، قم، 1412 ق.

118 _ نهایة الإحکام فی معرفة الأحکام، العلاّمة الحلّی، تحقیق: السیّد مهدی الرجائی، نشر: مؤسسة إسماعیلیان، قم، 1410 ق.

119 _ النهایة، الشیخ الطوسی، طبعة دار الأندلس، بیروت.

120 _ نهایة المرام، السیّد محمّد بن علی الموسوی العاملی، تحقیق: آغا مجتبی العراقی، الشیخ علی پناه الاشتهاردی، آقا حسین الیزدی، نشر: مؤسّسة النشر الإسلامی، قم، 1413 ق.

121 _ الوافی، الفیض الکاشانی، تحقیق: ضیاءالدین الحسینی الإصفهانی، الطبعة الأولی: نشر: مکتبة الإمام أمیرالمؤمنین علیه السلام ، إصفهان، 1406 ق.

122 _ وسائل الشیعة، الشیخ محمّد بن الحسن الحرّ العاملی، تحقیق و نشر: مؤسسة آل البیت، قم، 1414 ق.

123 _ الوسیلة إلی نیل الفضیلة، ابن حمزة الطوسی، تحقیق: الشیخ محمّد الحسّون، نشر: مکتبة السیّد المرعشی، قم، 1408 ق.

ص :285

ص :286

رسالة العشرة الکاملة

اشاره

تألیف: ملاّ حبیب اللّه کاشانی

تصحیح و تحقیق: سید مصطفی موسوی بخش

مقدمه تحقیق

از جمله علوم قرآنی که دانشمندان مسلمان به آن پرداخته اند علم تجوید و قرائت قرآن کریم است. تلاوت علم تجوید و قرائت قرآن بر اساس یکی از بهترین شیوه های ابلاغ کلام الهی و آشنا ساختن عقل و جان خلایق با این سخن وحیانی و کلام نورانی آسمانی است. البته در این علم از چگونگی خواندن بحث به میان می آید، زیرا کیفیت قرائت از نظر اهمیت کمتر از کمیت آن نیست، بلکه امکان دارد در مواقعی مهم تر هم باشد. همان گونه که از پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله نقل شده است که می فرمایند: «خداوند دوست دارد قرآن همان گونه که نازل شده است، خوانده شود».(1)

بنابراین خواننده قرآن باید با قواعد و اصولی آشنا باشد که آن قواعد وی را در زیبا، نیکو، فصیح و روح بخش تر خواندن قرآن یاری نماید، تا تأثیر آیات نور بر قلب و جان مستمعین، چندین برابر شود و لذا این قواعد را «قواعد تجوید قرآن» نامیده اند.

علم قرائت به طور خلاصه دارای چهار رکن و اصل تجوید، وقف و ابتدا، صوت و لحن می باشد. رساله حاضر پیرامون تجوید قرآن سخن به میان آورده است.

ص :287


1- 1_ کنزالعمال، ج 2، ص 49، الفرع الاول: فی القراءات السبعة، حدیث 3069، نص روایت این است: «إن اللّه تعالی یحب أن یقرأ القرآن کما أنزل».

تجوید در لغت به معنای «تحسین، تکمیل و نیکو گردانیدن» آمده است و در اصطلاح عبارت است از: «مجموعه قواعدی که موجب ادای حروف از مخرج خود به طرز صحیح می شوند». به بیان دیگر می توان گفت که علم تجوید، علمی است که باعث صیانت حروف و کلمات از دست خوردگی و بیان نادرست آنان می گردد، که اگر آن را تنها در رابطه با قرآن _ که شیواترین، فصیح ترین و کاملترین کلام یا سخن است _ در نظر بگیریم، می توان گفت رعایت قواعد تجویدی، یگانه راهی است که می تواند ایشان را به قرائت صحیح و قرائتی شبیه به قرائت هنگام نزول آن و شکل اولیه و اصلی خواندن آن نزدیک گرداند.(1) از همین رو تجوید به سه بخش اصلی یعنی مخارج، صفات و احکام حروف تقسیم می شود.

مخارج حروف عبارتند از: محل هایی از دستگاه تکلم که حروف از آن جاها خارج شده و ادا می گردند، مانند: مخرج «عین» که از حلق است. منظور از صفات حروف، حالتهای مختلفی است که حروف گوناگون به صورت انفرادی و بی آنکه در بین کلمات قرار گیرند، دارا می باشند و احکام حروف، صورتهایی هستند که حرف در ترکیب باحروف دیگر در کلمات و یا به خاطر داشتن حرکات گوناگون، پیدا می کند و این احکام از صفات لازمه حروف منشأ می گیرند. مانند نون ساکنه که وقتی به یکی از حروف بیست و هشت گانه عربی برسد یکی از چهار حکم «اظهار»، «ادغام»، «اقلاب» و یا «اخفاء» را می پذیرد.

لذا مؤلّف این اثر _ مرحوم ملا حبیب اللّه کاشانی _ بر آن شده اند که قواعد مربوط به این سه بخش تجوید _ یعنی مخارج و صفات و احکام _ را در ده فصل بیان کنند که به همین منظور ب«العشرة الکاملة» نام گرفت که این ده فصل عبارتند از: الفصل الأول: فی تفسیر الترتیل. الفصل الثانی: فی تفصیل الأسنان. الفصل الثالث: فی بیان مخارج الحروف. الفصل الرابع: فی بیان صفات الحروف. الفصل الخامس: فی ذکر بعض خواص

ص :288


1- 1_ صوت و لحن در قرائت قرآن کریم، ص 19.

جملة من الحروف. الفصل السادس: فی نبذ مما یتعلق به المدّ العارض. الفصل السابع: فی بعض ما یتعلق بالإدغام. الفصل الثامن: فی الوقف. الفصل التاسع: فی الإمالة. الفصل العاشر: فی إشارة إجمالیة إلی أسماء القراء و رواتهم.

قابل ذکر است در مورد زندگی و آثار این عالم وارسته چون که در مجموعه میراث های حوزه علمیه اصفهان به تفصیل سخن رفته است، لذا از آوردن شرح حال ایشان خودداری نموده و عزیزان را به آن منابع همچون رساله «لب النظر فی علم المنطق» در دفتر دهم که از همین مؤلّف می باشد و کتابشناسی آثار آن فقیه بزرگ در دفتر پنجم ارجاع می دهیم.

در پایان هم از تمامی همکاران و سروران گرامی کمال تشکر را دارم که با واسطه و بی واسطه این حقیر را در به ثمر رسیدن این اثر یاری نمودند.

و من اللّه التوفیق و علیه التکلان

سید مصطفی موسوی بخش

رمضان المبارک 1434 ق

ص :289

صفحه اول نسخه خطی العشرة الکاملة

ص :290

صفحه آخر نسخه خطی العشرة الکاملة

ص :291

ص :292

العشرة الکاملة

اشاره

هذا کتاب العشرة الکاملة من تألیفات و تصنیفات زبدة الفضلاء و نخبة العلماء

المولی المحقّق المدقّق ملا حبیب اللّه الکاشانی

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

الحمد للّه الذی نزّل الفرقان تنزیلا و الصلوة علی المخاطب ب «رَتِّلِ الْقُرآنَ تَرتِیلاً(1)

أمّا بعد، فیقول الراجی إلی اللّه الصمد، حبیب اللّه، ابن علی مدد: إنّ فضل تلاوة القرآن مما لا یدرک بالبیان و قد تظافرت، بل تواترت فیه الأخبار من الأئمة الکرام شفعاء الأنام علیهم صلوات اللّه الملک العلاّم.(2) و لکن لایخفی أنّ الفوز بهذه المثوبة منوط برعایة شروط و هی إمّا معنویّة أو لفظیّة.

و لما رأیت أنّ من جملة القسم الأخیر التجوید فی التلاوة و تسدید الکلمات و الحروف عند القرائة أجمعتُ علی تألیف وجیزة حاویة لأکثر مهمّات هذا الفنّ، فرتّبتها علی فصول عشرة و سمّیتها بالعشرة الکاملة.

الفصل الأوّل: فی تفسیر الترتیل

المأمور به فی الکتاب الجلیل، قد اختلفت عباراتهم فیه علی وجوه:

و منها: أ نّه التمهل فی القرائة و التأ نّی فی أداء الحروف و الکلمات.(3)

ص :293


1- 1_ سورة المزمل، الآیة 4.
2- 2_ أنظر: الکافی، ج 2، ص 611 _ 613، باب ثواب قراءة القرآن؛ وسائل الشیعة، ج 6، ص 165، أبواب قراءة القرآن ولو فی غیر الصلاة؛ بحار الأنوار، ج 93، ص 386، باب فضل قراءة القرآن فی شهر رمضان.
3- 3_ مجمع البحرین، ج 2، ص 142.

و منها: أ نّه تبیین الحروف و إظهارها.(1)

و منها: أ نّه تبیین القرآن و عدم هَذِّهِ هَذّالشّعر و نثره نثر الرمل و به روایة.(2)

و منها: أ نّه حفظ الوقوف و أداء الحروف و هو مرویّ عن علی علیه السلام ،(3) فإن فسّر الأداء ببیان الحروف قدر الواجب من أدائها من مخارجها متمیّزة، فالأمر بالترتیل للوجوب و إن فسّر بالزائد عنه فللندب.

و منها: أ نّه تبیین الحروف بالصفات الآتیة من الهَمْس و الجهر و الاستعلاء و غیر ذلک،(4) و به فسّر ما روی من أ نّه [39] هو الثانی.

و منها: أن لا یمدّ الصوت حتی یشبه الغناء و قد روی عبداللّه بن سنان، عن الصادق علیه السلام قال: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله : «اقرؤا القرآن بألحان العرب و أصواتها و إیّاکم و لحون أهل الفسق و أهل الکبائر فإنّه سیجیء من بعدی أقوام یرجّعون القرآن ترجیع الغناء و النوح و الرهبانیّة لایجوز تراقیهم قلوبهم مقلوبة و قلوب من یعجبه شأنهم»(5) إلی آخره.

و فی روایة عنه علیه السلام أیضا: «حسّن القرآن بأصواتکم فإنّ الصوت الحسن یزید القرآن حسنا»(6) إلی آخره، و فی أصحابنا من یبیح الغناء فی أعقر القرآن بل یفتی باستحبابه، فإن کان مراده تحسین الصوت کما ورد الأمر به، فهو حسن.

ص :294


1- 1_ مفتاح الکرامة، ج 7، ص 225، نقلا عن إرشاد الجعفریة؛ نهایة الإحکام، ج 1، ص 476.
2- 2_ الکافی، ج 2، ص 614، باب ترتیل القرآن بالصوت الحسن، ح 1؛ وسائل الشیعة، ج 6، ص 207، باب استحباب ترتیل القرآن و کراهة العجلة فیه، ح 1.
3- 3_ بحار الأنوار، ج 81 ، ص 188، الباب 15.
4- 4_ الألفیة و النفلیة، ص 116، سنن القراءة.
5- 5_ الکافی، ج 2، ص 614، باب ترتیل القرآن... ؛ وسائل الشیعة، ج 6، ص 210، باب تحریم الغناء فی القرآن؛ إعلام الدین، ص 101، أبیات فی التوحید.
6- 6_ وسائل الشیعة، ج 6، ص 212، باب تحریم الغناء فی القرآن، ح 6؛ عیون أخبار الرضا علیه السلام ، ج 2، ص 62، ح 31.

و منها: ما روی عن الصادق علیه السلام قال: «الترتیل هو أن تتمکّث فیه و تحسّن به صوتک»(1) «و إذا مررت بآیة فیها ذکر الجنّة فاسئل اللّه الجنّة و إذا مررت بآیة فیها ذکر النار، فتعوّذ باللّه من النار».(2)

و فی مصباح الشریعة: فرتّله ترتیلا و قِف عند وعده و وعیده و تفکّر فی أمثاله و مواعظه و احذر أن تقع من إقامتک حروفه إضاعة حدوده إلی آخره فتدبّر.(3)

الفصل الثانی: فی تفصیل الأسنان

اعلم للإنسان اثنتین و ثلثین سنّا؛ ستّ عشر فی الحنک الأعلی و مثلها فی الأسفل و الأربع من مقدّمها ثنتان من فوق وأخریان من تحت، تسمّی ثنایا جمع ثنیة کبقیة و بقایا و کلّ واحدة ممّا یلی کلّ واحدة منها رباعیة _ بفتح الرّاء و تخفیف الیاء _ و یسمّی الأربع بمجموعها رباعیات کذلک و کلّ ممّا یلی کلاّ من هذه ناب(4) و الجمع أنیاب و نیوب.

و یسمّی الأربع بعد هذه الأربع علوا و سفلا بالضواحک والإثنتا عشرة بعد ذلک طواحن و ارحاء و الأربع الأواخر نواجذ بالذّال المعجمة.

قیل: و ربما انعدمت فی بعض الناس و قد یسمّی ما بعد الأنیاب مطلقا إضراسا.

و قد یقال: إنّ النواجذ هی الضواحک.(5)

و فی بعض کتب اللغة: إنّ العوارض هی الستة عشرة البارزة من الشفة ثمان فی الحنک الأعلی و مثلها فی الأسفل.(6)

ص :295


1- 1_ وسائل الشیعة، ج 6، ص 207، باب استحباب القرآن و کراهة العجلة فیه، ح 4.
2- 2_ الکافی، ج 2، ص 617، باب فی کم یقرأ القرآن و یختم، ح 2؛ وسائل الشیعة، ج 6، ص 173، باب استحباب التفکر فی معانی القرآن، ح 8 .
3- 3_ مصباح الشریعة، ص 29.
4- 4_ أی: دندان نیش. (مؤلّف).
5- 5_ النهایة فی غریب الحدیث، ج 5، ص 20؛ مجمع البحرین، ج 2، ص 18.
6- 6_ المخصص، ج 1، ص 147.

الفصل الثالث: فی بیان مخارج الحروف

اشاره

التی هی العمدة فی هذا الباب. قیل: مخرج الحرف هو المکان الذی ینشأ منه و معرفة ذلک بأن تسکنه و تدخل علیه همزة و تنظر إلی حیث ینتهی إلیه الصوت، فثم مخرجه؛ ألاتری إنّک تقول: اَبْ و تسکت [40] فتجد الشفتین قد اطبقت إحدیهما علی الأخری إلی آخره. و أصول المخارج خمسة:

الأوّل: الحلق

و هو مخرج ستة من الحروف: الهمزة و الهاء و العین و الحاء المهملتان و الغین و الخاء المعجمتان و الترتیب کما ذکر. فالهمزة من أقصی الحلق من جانب الصدر. ثم الهاء و هکذا إلی الخاء فمخرجها أوّله.

و عن أبی حیّان: أ نّه لا ترتیب بین الأولین.

و عن الأخفش: اشتراک الألف و الهمزة فی المخرج و فیه نظر. و فی الترتیب أقوال آخر لا یناسبها المختصر.

الثانی: اللسان

و هو مخرج ثمانیة عشرة:

أحدها: القاف و هو من أقصی من طرف الحلق مع المحاذی من الحنک الأعلی و قیل: أنّ مخرجه قریب من الخاء المعجمة.

و ثانیها: الکاف و مخرجه القریب من الأقصی بعد القاف بفاصل ما، بل عن جماعة من أهل البادیه: إبدالها بها، و عن آخرین: العکس و یسمّیان باللهوفین.

و ثالثها: الجیم و هو من وسط اللسان مع المحاذی من الحنک الأعلی.

و رابعها: الشین المعجمه و هو کسابقة إلاّ فی اعتبار الإلصاق مع أ نّه أبعد من أصل اللسان.

ص :296

و خامسها: الیاء المثناة من تحت المتحرکة و مخرجها کما ذکر و یسمّی هذه الثلاثة بالشجریة _ بسکون الجیم _ و الشجر ما بین اللحیین.

و سادسها: الضاد المعجمة و مخرجها القریب من الأقصی من جزء من أحد جانبی اللسان من وسط الأضراس العلیا و لو أدیت من أصله القریب من الحلق، ثم إلی رأسه ثم إلی الأضراس کان أولی. و هل یتعیّن الأیمن أو الأیسر أو یجوز الأمران؟ أقوال. و لکن لایخفی أنّ الأیمن أیسر.

و سابعها: النون و مخرجها رأس اللسان من أصل الأنیاب و الثنیتین العلویتین.

و ثامنها: الزاء و هی من ظاهر رأس اللسان مع المحاذی من الحنک الأعلی من الثنایا و الرباعیات و لایعتبر هنا الإلصاق.

و تاسعها و عاشرها و حادی عشرها: الحروف النطعیة و هی الدال و الطاء المهملتان و التاء المثناة من فوق و مخرجها رأس اللسان مع المحاذی من أصل الثنتین العلویین.

و ثانی عشرها و ثالث عشرها و رابع عشرها: الذال و الظاء المعجمتین و الثاء المثلثة و مخرجها رأس [41] اللسان مع طرف الثنتین العلویّین. و فی بعض الکتب طرفه مع طرفهما و فی بعضها رأسه مع رأسهما.

و خامس عشرها و سادس عشرها و سابع عشرها: الصاد و السین المهملتان و الزاء المعجمة و مخرجها رأس اللسان مع وسط الثنتین السفلتین، و فی بعض الکتب مع رأسهما.

و ثامن عشرها: اللام و مخرجها طرف اللسان من رأسه من أصل الأنیاب و الرباعیات.

الثالث: الشفة

و هی مخرج أربعة: المیم و الباء و الواو و الفاء، إلاّ أنّ الثلاث الأولی من بین الشفتین و الأخیرة من وسط السفلی مع رأس الثنتین العلویتین. و یفرّق الثلاث بأن الأولی تؤدّی من جفّ الشفتین و خارجهما و الثانیة من داخلهما و رطبهما مع اعتبار قبضهما و التصاقهما و الثالثة من الداخل و الخارج معا.

ص :297

الرابع: جوف الفم و فضائه

و هو مخرج ثلاثة: الألف و الواو الساکن المضموم ما قبله و الیاء الساکن المکسور ما قبله و یسمّی بالهاوی.

الخامس: الخیشوم

و هو مخرج النون و المیم الساکنین حالتی الإخفات و الإدغام مع الغنّة و ربما یسقط هذا الأصل و سابقه و له وجه موجّه؛ و قیل(1): إنّ لکلّ حرف مخرجا فیتعدّد المخارج بعدد الحروف؛ و قیل: إنّها سبعة عشر(2)؛ و فی بعض الکتب: إنّ علیه الأکثر.(3)

الفصل الرابع: فی بیان صفات الحروف

و هی کثیرة.

منها: الإستعلاء و المتّصف به سبعة: الخاء و الضاد و الظاء و الغین المعجمات و الصاد و الطاء و القاف و قد جمعت فی (قظ خص ضغط) و تسمی بالعلویّة أیضا لارتفاع اللسان و میله إلی الحنک الأعلی حال أدائها. فإن انطبق و لاصق به حینئذٍ فمنطبقة و هی الضاد و الظاء المعجمتان و الصاد و الطاء.

قال الشاطبی: و (قظ خص ضغط)(4) سبع علو و منطبق هو الضاد و الظاء أعجما و إن أهملا و إلاّ فمنفتحة و هی ما سوی هذه الأربع و ما سوی هذه السبع مستفلة لإستفال اللسان و میله إلی الحنک الأسفل حال التکلّم بها.

و منها: الهَمْس و الموصوف به عشرة: الخاء و الشین المعجمتان و التاء المثناة من

ص :298


1- 1_ الدراسات الصوتیة عند العلماء التجوید، ص 158؛ معجم علوم القرآن، ص 247.
2- 2_ خلیل بن احمد و ابن الجزری.
3- 3_ سیبویه و شاطبی، القائلان إنّها ستة عشر مخرجا.
4- 4_ حرز الأمانی و وجه التهانی، ص 53؛ انظر: إبراز المعانی من حرز الأمانی، ص 753؛ مقدمات فی علم القراءات، ج 1، ص 135.

فوق و الکاف و السین و الفاء و الهاء و الصاد و الحاء و الثاء المثلثة و قد جمعت فی (حثه شخص فسکت) سمّیت بالمهموسة لضعف اعتمادها علی مخارجها و لذا لاینقطع النَفَس حال أدائها متحرکة بل یجری معها و ما سواها مهجورة.(1)

و حکی ابن الحاجب عن بعض: أ نّه جعل من المهموسة الذال و الزاء و الضاد المعجمات و العین و الیاء المثناة من تحت أیضا [42] و من المجهورة الکاف و التاء المثناة من فوق.

ثم المجهورة إمّا شدیدة و هی ثمانیة: الألف و الجیم و الدال و الطاء المهملتان و الکاف و القاف و الباء الموحدة و التاء المثناة من فوق و قد جمعت فی (اجدک قطبت)(2) و جمعها الشاطبی فی (اجدت کقطب) قال: اجدت کقطب للشدیدة مثلا.(3)

سمّیت بذلک لشدّة اعتمادها علی المخرج و لذا ینقطع معها النفس و لا یجری الصوت عند اسکانها کما فی اَجْ و اَطْ. أو رخوة(4) و هی ما عدا ما تقدم و ما یأتی سمّیت به لجریان النَفَس معها فی الجملة. أو متوسطة و هی خمسة: العین و الراء المهملتان و المیم و النون و اللام و هذه لایتمّ فیها الجری و لا الحبس و لذا سمّیت به و ربما ینفی الواسطة.

و منها: الذلاقة بالذال المعجمة و القاف و صاحبها ستة الفاء و المیم و اللام و النون و الراء المهملة و الباء الموحدة و یسمّی مذلقة لسهولة أدائها من رأس اللسان أو الشفة.

قیل(5): و لیس فی کلمات العرب رباعی و لا خماسی إلاّ و أحدها فیه إلاّ ما شذّ کالعسجد و الدهدقة و ما سواها مصمتة. قال النیسابوری: لأ نّها لثقلها کانت کالشیء

ص :299


1- 1_ الجامع لأحکام القرآن، ج 11، ص 247؛ مجمع البحرین، ج 4، ص 4.
2- 2_ التمهید فی علوم القرآن، ج 5، ص 233؛ التحقیق فی کلمات القرآن، ج 1، ص 297.
3- 3_ حرز الأمانی و وجه التهانی، ص 151؛ انظر: معجم علوم القرآن، ص 172.
4- 4_ نرم.
5- 5_ شرح شافیة ابن حاجب، ج 3، ص 262، صفات الحروف؛ لسان العرب، ج 3، ص 290.

المصمت الذی لاجوف له.(1) و عن ابن الحاجب: أ نّها التی لاتوجد فی رباعی و لا خماسی(2) فلیتأمّل. و هذه الصفات تسمّی بالذاتیة.

و منها: التفشی و صاحبه الشین لإنتشار الصوت حال أدائها فی الفم و زاد بعضم الراء المهملة و الفاء و المیم.

و منها: الصفیر و صاحبه الصاد و السین المهملتان و الزاء المعجمة. قیل: و ذات الصفیر حروف تخرج من بین الثنایا و طرف اللسان فیتوقّف الصوت و یظهر صوت کالصفیر و هو الصوت بالفمّ والشفتین.(3) قال الشاطبی:

و صاد و سین مهملان و زائها صفیر و شین بالتفشی تعملا(4)

و منها: القلقلة و صاحبها خمسة: القاف و الجیم و الطاء و الدال المهملتان و الباء الموحدة و قد جمعت فی (قطب جد)، سمیّت مقلقلة بالکسر لأ نّه إذا تلفّظ بها یحصل فی اللسان قلقلة؛ أی: حرکة و صوت من عصر اللسان سیّما حال الوقف.

و منها: الإنحراف و الموصوف به هو الراء المهملة و اللام سمّیتا بذلک لإنحراف اللسان إلی داخل الحنک عند التلفّظ بهما. و قیل: انحراف اللام من مخرج النون و الراء من مخرج اللام.

و منها: التکرار و صاحبه الراء المهملة، لقوّتها حال أدائها فکأ نّها تتکرّر.

و منها: الاستطالة و صاحبها الضاد المعجمة، لطول الصوت عند أدائها. و قیل: لاستطالة اللسان حینئذٍ حتّی یتّصل بمخرج اللام و قد تقدّم.

و منها: المدّ و صاحبها الواو [43] و الیاء و الألف و تسمّی لینیّة. قیل: لأ نّها تخرج من

ص :300


1- 1_ شرح شافیة ابن حاجب، ج 3، ص 262، صفات الحروف.
2- 2_ لم نعثر علیه.
3- 3_ تفسیر الصراط المستقیم، ج 2، ص 402، پاورقی.
4- 4_ حرز الأمانی، ص 151.

غیر کلفة علی اللسان لاتساع مخارجها و تسمّی هذه الصفات بالعارضة. و هل یجب رعایة الصفات مطلقة أو لا؟ وجهان بل قولان. و الأقوی عدم الوجوب إلاّ إذا توقف الأداء من المخرج أو عدم الإشتباه علی الرعایة.

و تفصیل الکلام فی الفقه و ینبغی ترقیق الحروف المستفلة إلاّ ما یأتی و تفخیم المستعلیة مطلقا و هو فی المنطبقة أکدّ و أشدّ لاسیّما فی الجیم لئلاّ یشتبه بالشین.

و عن القرّاء: وجوب القلقلة فی حروفها إذا کانت ساکنة کما فی: «یَقْتُلُونَ(1)» و «یَطْهُرْنَ(2)» و فی السکون الوقفی أکدّ کما فی: «مِنْ باق»(3) و «الاْءَسْبَاطِ(4)» قیل: و لیجتنب من تقلقل باقی الحروف سیّما النون فی: «أَنْعَمْتَ(5)» و الغین فی: «الْمَغْضُوبِ(6)» و لیحافظ علی الراء لئلاّ یتکرّر حقیقة فیوجب بطلان الصلاة بالزیادة؛ فتأمّل.

الفصل الخامس: فی ذکر بعض خواص جملة من الحروف ففیه مقاصد

الأوّل: فی بعض ما یتعلّق باللام

و هی و إن کانت من المستفلة التی من شأنها الترقیق و لکنّها تفخم و تغلظ عند الأداء

ص :301


1- 1_ سورة البقرة، الآیة 61. سورة آل عمران، الآیة 21 و... .
2- 2_ سورة البقرة، الآیة 222.
3- 3_ لیس فی القرآن: «من باق» ولکن فیه: «مِنْ واق»، انظر: سورة الرعد، الآیة 34 و سورة غافر، الآیة 21.
4- 4_ سورة البقرة، الآیة 136، آل عمران، الآیة 84 و... .
5- 5_ سورة الفاتحة، الآیة 7. سورة البقرة، الآیة 40 و... .
6- 6_ سورة الفاتحة، الآیة 7.

فی لفظ «اللّه» إذا سبقها مفتوح أو مضموم کما فی: «إنَّ اللّه َ(1)» و «فثَمَّ وَجْهُ اللّه ِ(2)» و أمّا إذا کان ما قبلها مکسورا، فالترقیق علی الأصل کما فی: «وَ مَنْ یُهِنِ اللّه ُ(3)» و «بِسْمِ اللّه ِ» و کذلک لفظة «اللّهم». قال الشاطبی:

و کلّ لدی اسم اللّه من بعد کسرة یرققها حتّی یروق مرتلا

کما فی فحموها(4) بعد فتح و ضمة فتمّ نظام الشمل وصلا و فیصلا(5)

و أمّا اللام فی غیر ما ذکر فیراعی فیها الأصل إلاّ إذا کانت مفتوحة و کان قبلها صاد مهملة أو طاء کذلک أو ظاء معجمة کما فی: «إنَّ الصَّلوةَ تَنْهَی عَن الْفَحْشَاءِ(6)» و«الطَّلاَقُ مَرَّتَان(7)» و «مَنْ اَظَلُّ مِمَّنِ اتَبَعَ هَواهُ(8)،» هذا إذا کانت هذه الحروف ساکنة أو مفتوحة. و قد حکی ذلک الشاطبی عن ورش و هو ممّن یروی عن نافع قال:

و غلّظ ورش فتح لام لصادها أو الطّاء أو للظاء قبل تنزلا

إذا فتحت أو سکنت کصلوتهم و مطلع أیضا ثم ظلّ و یوصلا(9)

و لکن ظاهر أکثرهم اختصاص تفخیم اللام بالجلالة علی الوجه المذکور. و ربما یعلّل بأن ذلک لتعظیم الإسم و فیه نظر.

و من أحکام اللام الإدغام و هو واجب فی ثلاث عشر: التاء المثناة من فوق و الثاء المثلثة و الدال و الراء و السین و الصاد و الطاء المهملات و الذال و الزاء و الشین و الضاد و الظاء و النون. و تسمی اللام حینئذٍ بالشمسیّة و قد یسمّی هذه [44] الحروف کذلک و لا تدغم فی البواقی و تسمّی حینئذٍ بالقمریّة.

ص :302


1- 1_ سورة البقرة، الآیة 20. آل عمران، الآیة 39 و... .
2- 2_ سورة البقرة، الآیة 115.
3- 3_ سورة الحج، الآیة 18.
4- 4_ فی المصدر، «کما فخموه»، بدل «کما فی فحموها».
5- 5_ حرز الأمانی، ص 54.
6- 6_ سورة العنکبوت، الآیة 45.
7- 7_ سورة البقرة، الآیة 229.
8- 8_ سورة القصص، الآیة 50.
9- 9_ حرز الأمانی، ص 54.

(1):

الثانی فی بعض ما یتعلق بالنون الساکنة

مطلقا سواء کانت أصلیّة و هی ما یکتب و یلفظ بها أو عارضیّة و هی ما یتلفّظ به و لا یکتب و هو التنوین. فلها حالات:

الأولی: قلبها میما و ذلک إذا وقعت قبل الباء الموحدة؛ سواء کانتا فی کلمة واحدة کما فی: «اَنْبِئْهُمْ بِاَسْمائِهِمْ(2)» أو فی کلمتین کما فی: «وَ مِنْ بَعْدِهِ(3)» و «رَؤُفٌ بِالْعِبادِ(4)» و فی بعض الکتب(5) أ نّها یقلب میما مع الإخفاء و لایخفی أنّ القلب مغن عنه.

الثانیة:(6) الإدغام و ذلک إذا کان فیما بعدها حروف من الحروف الستة المجتمعة فی (یرملون) و علّل بقرب المخرج و لشدّته بالنسبة إلی الراء و اللام لم یجوزوا فی إدغامها فیهما الغنّة؛ بخلاف الأربع البواقی.

نعم عن خلف و هو راوی همزة: أ نّه لاغنة فی الواو و الیاء(7) أیضا و فی بعض الکتب(8): أنّ الغنة فی الیاء و الواو أفصح کعدمها فی اللام و الراء و فی المیم و النون واجبة و یستثنی من هذه القاعدة ما لو اجتمعت النون مع الواو و الیاء فی کلمة واحدة، فلایجوز الإدغام کما فی: «قِنْوانٌ(9)» و «صِنوان(10)». و الدنیا و بنیان إذ لو ادغمت فیهما لزم الإلتباس بالمضاعف و إلی هذا کلّه أشار الشاطبی فقال:

و کلّهم التنوین و النون ادغموا بلا غنة فی اللام و الرا لیجملا

و کلٌّ بینمو ادغموا مع غنةٍ و فی الواو و الیا دونها خلف تلا

ص :303


1- 1_ أی: مقصد الثانی.
2- 2_ سورة البقرة، الآیة 33.
3- 3_ سورة البقرة، الآیة 51 و الانعام، الآیة 54، بدون واو فیهما.
4- 4_ سورة البقرة، الآیة 207 و سورة آل عمران، الآیة 30.
5- 5_ تجوید قرآن کریم، ص 150.
6- 6_ أی: حالة الثانیة.
7- 7_ مجموعة مهمة فی التجوید و القراءات و الرسم، ص 132.
8- 8_ شرح شافیه ابن حاجب، ج 3، ص 273.
9- 9_ سورة الأنعام، الآیة 99.
10- 10_ سورة الرعد، الآیة 4.

و عندهما للکل اظهر بکلمة مخافة اشباه المضاعف اثقلا(1)

مثال ذلک و «إِن یَعِدُ(2)» و «مِن رَّبِّ(3)» و «مِن مَّآءٍ(4)» و «مِن لَّدُنْهُ(5)» و «مِن وَاقٍ(6)» و «فَمَا لَهُ مِن نُّورٍ(7)

قوله: بینمو، أی بحرف من الیاء و النون و المیم و الواو: دونها؛ أی: بدون الغنة. قوله: و عندهما؛ أی: عند الواو و الیاء.

الثالثة: تمام الإظهار و هذا إذا وقع بعدها حرف من حروف الحلق المذکورة کما فی: «رَضِیَ اللّه ُ عَنْهُم(8)» و«أَنْعَمْتَ(9)» و «عَذَابٌ أَلِیمٌ(10)» و «مِنْ خَیْرٍ(11)» و «أجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ(12)» و «مِنْ حَیْثُ(13)» و «مِنْ غِلٍّ(14)» و «الْمُنْخَنِقَةُ(15)» فلا فرق فی ذلک بین الکلمة و الکلمتین.

الرابعة: الإخفاء المتوسط و ذلک إذا وقع بعدها حرف غیر ما ذکر من الحلق

ص :304


1- 1_ حرز الأمانی، ص 45.
2- 2_ سورة فاطر، الآیة 40.
3- 3_ سورة الأعراف، الآیة 61 و سورة یونس، الآیة 37 و... .
4- 4_ سورة البقرة، الآیة 164 و سورة إبراهیم، الآیة 16 و... .
5- 5_ سورة النساء، الآیة 40 و سورة الکهف، الآیة 2.
6- 6_ سورة الرعد، الآیة 34 و سورة غافر، الآیة 21.
7- 7_ سورة النور، الآیة 40.
8- 8_ سورة المائدة، الآیة 119 و سورة التوبة، الآیة 100 و... .
9- 9_ سورة الفاتحة، الآیة 7 و سورة البقرة، الآیة 40 و... .
10- 10_ سورة البقرة، الآیة 10 و سورة الاعراف، الآیة 73 و... .
11- 11_ سورة المزمل، الآیة 20 و سورة القصص، الآیة 24.
12- 12_ سورة فصلت، الآیة 8 و سورة الانشقاق، الآیة 25و ... .
13- 13_ سورة البقرة، الآیة 149 و سورة الأعراف، الآیة 19.
14- 14_ سورة الأعراف، الآیة 43 و سورة الحجر، الآیة 47.
15- 15_ سورة المائدة، الآیة 3.

و یرملون، کما فی: «بِخَلْقٍ جَدِیدٍ(1)» و «مَاءٍ دَافِقٍ(2)» و«أَ أَنْذَرْتَهُمْ(3)» و «مَنْضُودٍ(4)» و الکلمة و الکلمتان هنا سواء أیضا و ینبغی رعایة الغنة، کما قال الشاطبی:

و قلبهما میما لدی البا و اخفیا علی غنةٍ [45] عند البواقی لیکملا(5)

:(6)

الثالث فی بعض ما یتعلّق بالمیم الساکنة

فإن تلاها میم فالإدغام بلا خلافٍ للتماثل، کما فی: «وَ مِنکُم مَنْ یَعْبُدَ اللّه ِ»(7) و «خَلَقَکُمْ مِنْ ضَعْفٍ(8)» و إن کان بعدها باء موحدة، فالمشهور الإخفاء مع الغنة.(9) و قیل: الإدغام و المثال «یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ(10)» و «أنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ(11)» و لاتخفی و لا تدغم مع سائر الحروف، بل تظهر و یتأکّد الإظهار فی الواو و الفاء، کما فی: «أَنَّما أمْوَالُکُمْ وَ أَوْلادُکُمْ فِتْنَةٌ.(12)»

الرابع: فی بعض ما یتعلّق بالراء المهملة

و هی و إن کان الأصل فیها الترقیق لکونها من المستفلة و لکن قد تفخم و تفصیله أنّ

ص :305


1- 1_ سورة إبراهیم، الآیة 19 و سورة فاطر، الآیة 16.
2- 2_ سورة الطارق، الآیة 6.
3- 3_ سورة البقرة، الآیة 6 و سورة یس، الآیة 10.
4- 4_ سورة هود، الآیة 82 و سورة الواقعة، الآیة 29.
5- 5_ حرز الأمانی، ص 45.
6- 6_ أی: مقصد الثالث.
7- 7_ لیس فی القرآن: «منکم من یعبد اللّه» و لکن فیه: «وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ»، سورة النحل، الآیة 70 و «وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرِیْدُ» سورة آل عمران، الآیة 152.
8- 8_ سورة الروم، الآیة 54.
9- 9_ غیث النفع فی القراءات السبع، ص 55؛ تفسیر الصراط المستقیم، ج 2، ص 441.
10- 10_ سورة الانبیاء، الآیة 49 و سورة فاطر، الآیة 18.
11- 11_ سورة البقرة، الآیة 33.
12- 12_ سورة الانفال، الآیة 28 و سورة التغابن، الآیة 15.

الراء إن کانت متحرّکة بفتحة أو ضمة کما فی: «وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ(1)» و «رُزِقُوا(2)» فتفخم و بکسرة کما فی: «رِحْلَةَ الشِّتاء(3)» فالترقیق و کذلک لو کانت ساکنة مع کسر ما قبلها کسرة أصلیة کما فی: «فِرْعَوْنَ(4)» و «یَوْمٌ عَسِرٌ(5)» قال الشاطبی:

و لابد من ترقیقها بعد کسرة إذا سکنت یا صاح للسبعة الملا(6)

أو سکونه بشرط عدم کون سابقة من المستعلیة کما فی: «بِهِ السِّحْرُ(7)» أو سکونه مع فتح السابق کما فی: «مِنْ خَیْرٍ(8)». و تفخم أیضا فیما إذا کان ما قبل الساکنة فتحة أو ضمة کما فی: «النُّذُرُ(9)» و«الْقَمَر(10)» أو کسرةٍ عارضیةٍ و هی الزائلة فی الوصل کما فی: «ارْجِعِ(11)» أو کسرة مع کون ما بعد الراء من السبعة الإستعلائیة کما فی: «فِرْقَةٍ(12)

هذا إذا لم یکن حرف الإستعلاء مکسورا و لا ما قبل الراء کذلک و إلاّ فالوجهان کما فی: «کُلُّ فِرْقٍ(13)،» و تفخم أیضا إذا کانت الکسرة السابقة علیها فی غیر کلمتها کما فی: «رَبِّ ارْجِعُونِ(14)

الخامس: فی بعض ما یتعلّق بالهاء

و هی إمّا سکت أو جزء للکلمة أو ضمیر و کنایة. و الأوّلان لایشبعان مطلقا، کما فی:

ص :306


1- 1_ سورة السجدة، الآیة 16 و سورة الشوری، الآیة 38 و... .
2- 2_ سورة البقرة، الآیة 25.
3- 3_ سورة قریش، الآیة 3.
4- 4_ سورة الانفال، الآیة 54 و سورة یونس، الآیة 75 و... .
5- 5_ سورة القمر، الآیة 8.
6- 6_ حرز الأمانی، ص 53.
7- 7_ سورة یونس، الآیة 81.
8- 8_ سورة النساء، الآیة 127 و سورة القصص، الآیة 24 و... .
9- 9_ سورة الأحقاف، الآیة 21 و سورة النجم، الآیة 56 و ... .
10- 10_ سورة الانعام، الآیة 77 و سورة الأعراف، الآیة 54 و ... .
11- 11_ سورة یوسف، الآیة 50 و سورة النمل، الآیة 37.
12- 12_ سورة التوبة، الآیة 122.
13- 13_ سورة الشعراء، الآیة 63.
14- 14_ سورة المؤمنون، الآیة 99.

«لَمْ(1) یَتَسَنَّهْ(2)» و «اقْتَدِهْ(3)» و «حِسابِیَهْ(4)» و «کِتابِیَهْ(5)» و «مالِیَهْ(6)» و فی: «ما نَفقَهُ(7)» و «لَمْ تَنْتَهِ(8)» و الأوّل منهما ساکن أبدا و الثانی تابعٌ للعوامل و أمّا الثالث فحکمه بحسب الحرکة أن یضمّ إذا کان ما قبله مفتوحا أو مضموما، کما فی: «یَدْعُونَهُ(9)» و «یَضُرُّهُ(10)» و یکسر إذا کان مکسورا، کما فی: «مِنْ بَعْدِهِ(11)» أو ساکنا، کما فی: «فیهِ(12)» و «عَلَیْهِ(13)،» و أمّا «علیه» و «اللّه»، فلوصل الهاء بالجلالة فلوحظ التعظیم. و قیل: یضمّ عند الوصل مطلقا و لایفتح هذه الهاء أصلا.

و أمّا حکمه بحسب الإشباع و عدمه؛ فتفصیله أ نّه إذا کان ما قبله و ما بعده متحرّکین، وجب إشباع ضمّته واوا و کسرته یاء و إن کانا لایکتبان و یسمّی الحاصل من الإشباع حینئذٍ بالصلة، فلا إشباع مع سکون ما بعد الهاء و ما قبله، کما فی: «لَهُ الْمُلْکُ(14)» و «فِیهِ هُدَیً(15)،» و کذا إذا کانا ساکنین، کما فی: «اِلَیْهِ الْمَصیرُ(16)

هذا علی مذهب الکثیر و قد حکی الإشباع مطلقا حتّی فی هذه المواضع عن ابن

ص :307


1- 1_ فی المخطوطة: «و لم».
2- 2_ سورة البقرة، الآیة 259.
3- 3_ سورة الانعام، الآیة 90.
4- 4_ سورة الحاقة، الآیة 20 و 26.
5- 5_ نفس المصدر، الآیة 19.
6- 6_ نفس المصدر، الآیة 28.
7- 7_ سوة هود، الآیة 91، فی المخطوطة: «لا نفقه».
8- 8_ سورة مریم، الآیة 46 و سورة الشعراء، الآیة 116 و 167.
9- 9_ سورة الأنعام، الآیة 71.
10- 10_ سورة الحج، الآیة 12.
11- 11_ سورة البقرة، الآیة 51 و سورة النساء، الآیة 163 و... .
12- 12_ سورة البقرة، الآیة 2 و سورة آل عمران، الآیة 9 و... .
13- 13_ سورة الانعام، الآیة 8 و سورة الاعراف، الآیة 176 و... .
14- 14_ سورة فاطر، الآیة 13 و سورة الزمر، الآیة 6 و... .
15- 15_ سورة البقرة، الآیة 2 و سورة المائدة، الآیة 46.
16- 16_ سورة المائدة، الآیة 18 و سورة غافر، الآیة 3 و... .

کثیر [46] و فی: «فِیِه مُهانًا(1)» خاصة عن حفص و لا إشباع أیضا فی نحو: «یَرضَهْ(2)» مما کان قبل الهاء فیه ساکن بحسب الأصل.

السادس: فی بعض ما یتعلّق بالواو

فهی إمّا یکتب و لایقرء أو لا یکتب و لکن یقرء و هی الحاصلة من إشباع الضمة کما تقدّم و من إشباع الواو و إمّا یکتب و یقرء من دون إشباع.

و الأوّل کما فی: «هؤلاآءِ(3)» و «أُوْلاءِ(4)» و «أولئِکَ(5)» و «أَوْلاتِ الاْءَحْمال(6)» و «أُوْلُو الاْءَرْحامِ(7)» و «أُوُلو الْقُرْبی(8)» و «أَبْناؤُکُمْ(9)» و «آباؤُکُمْ(10)» و «جَزاؤُ(11)» و «قالَ الْمَلَؤُ(12)» و «أَوْلِیآءَ(13)» و «یَبْدَؤُا الْخَلْقَ(14)» و «اُصَلِّبَنَّکُمْ(15)» و «قالُوا

ص :308


1- 1_ سورة الفرقان، الآیة 69.
2- 2_ سورة الزمر، الآیة 7.
3- 3_ سورة الأعراف، الآیة 38 و سورة الأنفال، الآیة 49 و... .
4- 4_ سورة آل عمران، الآیة 119 و سورة طه، الآیة 84.
5- 5_ سورة البقرة، الآیة 5 و سورة النساء، الآیة 18 و... .
6- 6_ سورة الطلاق، الآیة 4.
7- 7_ سورة الأنفال، الآیة 75 و سورة الأحزاب، الآیة 6.
8- 8_ سورة النساء، الآیة 8.
9- 9_ سورة النساء، الآیة 11 و سورة التوبة، الآیة 24.
10- 10_ سورة النساء، الآیة 11 و سورة الأنعام، الآیة 91.
11- 11_ سورة البقرة، الآیة 85 و سورة المائدة، الآیة 29 و... .
12- 12_ سورة الأعراف، الآیة 60 و سورة المؤمنون، الآیة 33.
13- 13_ سورة آل عمران، الآیة 28 و سورة النساء، الآیة 76 و... .
14- 14_ سورة یونس، الآیة 4 و سورة النمل، الآیة 64 و... .
15- 15_ سورة الأعراف، الآیة 124 و سورة طه، الآیة 71.

الاْءآنَ(1)» و «نِساؤُکُمْ(2)» و «لا یُؤاخِذُکُمْ(3)» و «ضُعَفاءُ(4)» و «أحِبّائُهُ(5)» و «أَنْباؤُ ما کانُوا(6)» و «شُرَکاؤُهُمْ(7)» و «تَفْتَؤُ(8)» و «یَتَفَیَّؤُ ظِلالُهُ(9)» و «ما دُعاؤَهُ(10)» و «مُؤْمِنٌ(11)» و «نَقْرَؤُهُ(12)» و «تَؤُزُّهُمْ(13)» و«أَتَوَکَّوُءا(14)» و «یَکْلَؤُکُمْ(15)» و «ماؤُها(16)» و «یَدْرَؤُا(17)» و «ما یَعْبَؤُ بِکُمْ(18)» و «الْعُلَماؤُ(19)» و «أَساؤُ السُّوئ(20)» و«إبْتِغاؤُکُمْ(21)» و «عَطاؤُنا(22)» و «یُنَشَّؤُ فِی الْحِلْیَةِ(23)» و «اللُّؤْلُؤ(24)» و «بَرآؤٌ(25)» و «هَآؤُمُ(26)» إلی غیر ذلک مما لایخفی و الوجه فی ذلک مفصّل فی فنّ الحظّ.

ص :309


1- 1_ سورة البقرة، الآیة 71.
2- 2_ سورة البقرة، الآیة 223.
3- 3_ سورة البقرة، الآیة 225 و سورة المائدة، الآیة 89 .
4- 4_ سورة البقرة، الآیة 266.
5- 5_ سورة المائدة، الآیة 18.
6- 6_ سورة الأنعام، الآیة 5.
7- 7_ سورة النحل، الآیة 86 و سورة الانعام، الآیة 137 و... .
8- 8_ سورة یوسف، الآیة 85 ، فی المخطوطة: «لا تفتؤ».
9- 9_ سورة النحل، الآیة 48.
10- 10_ سورة الإسراء، الآیة 11.
11- 11_ سورة البقرة، الآیة 221 و سورة النساء، الآیة 92 و... .
12- 12_ سورة الإسراء، الآیة 93.
13- 13_ سورة مریم، الآیة 83.
14- 14_ سورة طه، الآیة 18.
15- 15_ سورة الأنبیاء، الآیة 42.
16- 16_ سورة الکهف، الآیة 41.
17- 17_ سورة النور، الآیة 8.
18- 18_ سورة الفرقان، الآیة 77، فی المخطوطة: «ما یعبؤکم».
19- 19_ سورة فاطر، الآیة 28.
20- 20_ سورة الروم، الآیة 10.
21- 21_ سورة الروم، الآیة 23.
22- 22_ سورة ص، الآیة 39.
23- 23_ سورة الزخرف، الآیة 18.
24- 24_ سورة الواقعة، الآیة 23 و سورة الرحمن، الآیة 22.
25- 25_ سورة الزخرف، الآیة 26.
26- 26_ سورة الحاقة، الآیة 19.

والثانی کما فی: «داوُد(1)» و «ما وُرِیَ عَنْهُما(2)» و «الغاوُوْنَ(3)» و «لایَسْتَوُون(4)». و الثالث کما فی: «جاؤُا(5)» و «فاؤُا(6)» و «فَادْرَؤا(7)» و «یَلُونَکُمْ مِنَ الْکُفّار(8)» و «لِیَسوؤا(9)» و «السّوی(10)» و «إقْرَؤا ما تَیَسَّرَ(11)» إلی غیر ذلک. و ربما یکتب الیاء و لا یقرء، کما فی: «رِئآءَ النّاسِ(12)» و کذا الألف فی: «ذاقَا الشَّجَرَةَ(13)» و الیاء فی: «مُهْلِکِی الْقُری(14)» و لایشبع کسرة الألف فی: «إیّاکَ نَعْبُدُ(15)» و لا کسر الباء فی نحو: «ربی الأعلی»(16) علی ما قیل للزوم زیادة الحرف الممنوع منها.

السابع: فی بعض ما یتعلّق بالهمزة

قد شاع بین أهل الحجاز سیّما قریش تخفیفها حتّی روی عن علی علیه السلام أ نّه قال: «لولا أنّ جبرئیل نزل بالهمزة علی النبی صلی الله علیه و آله لَما همزنا»(17). و ذلک بأحد وجوه ثلاثة:

أحدها: الإبدال و هذا إذا کانت ساکنة فتبدل إلی الحرف المجانس لحرکة ما قبلها. فإن کانت فتحة فإلی الألف و ضمة فإلی الواو و کسرة فإلی الیاء. فیقال فی: «یَدْعُونَهُ إلَی

ص :310


1- 1_ سورة النساء، الآیة 163 و سورة المائدة، الآیة 78.
2- 2_ سورة الأعراف، الآیة 20.
3- 3_ سورة الشعراء، الآیة 94 و 224.
4- 4_ سورة التوبة، الآیة 19 و سورة النحل، الآیة 75 و... .
5- 5_ سورة آل عمران، الآیة 184 و سورة الاعراف، الآیة 116.
6- 6_ سورة البقرة، الآیة 226.
7- 7_ سورة آل عمران، الآیة 168.
8- 8_ سورة التوبة، الآیة 123.
9- 9_ سورة الإسراء، الآیة 7.
10- 10_ سورة الروم، الآیة 10.
11- 11_ سورة المزمل، الآیة 20.
12- 12_ سورة البقرة، الآیة 264 و سورة النساء، الآیة 38.
13- 13_ سورة الاعراف، الآیة 22.
14- 14_ سورة القصص، الآیة 59.
15- 15_ سورة الفاتحة، الآیة 5.
16- 16_ من الأذکار السجدة فی الصلاة.
17- 17_ شرح شافیة ابن الحاجب، ج 3، ص 32؛ و انظر هامش بحارالأنوار، ج 75، ص 264.

الْهُدَائْتِنا(1)»: إلی الهداتنا و فی: «مِنْهُمْ مَنْ یَقُولُ ائْذَن لِی(2)»: یقولوذن و فی: «و الَّذِی ائْتُمِنَ(3)»: و الذیتمن و کذلک لو کانت متحرکة قبلها واو أو یاء بشرط سکونهما و زیادتهما لغیر الإلحاق فتبدل إلیهما فتدغم. ففی: «خَطِیئَةٍ(4)»: خطیّة وفی مقروء: مقروّ.

و هذا مستحسن لا واجب إلاّ فی لفظ النبی، لورود النهی عن أصله و هو النبیء و لکن عن نافع: الهمز فی جمیع [47] القرآن و کذا البریة. و ابن ذکوان وافق نافع فی همزها.(5)

و أمّا نحو «شیء» و «سوءآ» مما الواو و الیاء فیه أصلیّان، فلا إبدال و لا إدغام فی الأشهر الأفصح.

و ثانیها: التسهیل و هو أداء الهمزة بینها و بین الحرف المجانس لحرکتها؛ ففی: «سُئِلَ(6)» بینها و بین الیاء هذا علی المشهور؛ و قد یقال: إنّها تؤدّی بینها و بین الحرف المجانس لحرکة ما قبلها ففی: «سُئِلَ» بینها و بین الواو و یتعذّر ذلک فی الهمزة المتطرفة إذا وقف علیها بالسکون و تعیّن فی: «الرُّومُ(7)» و إذا کانت الهمزة مضمومة مع کسرما قبلها کما فی: «مُسْتَهْزَئُونَ(8)» أو بالعکس، کما فی: «سُئِلَ» فهل یسهل بالمشهور أو بغیره؟ قولان.

و جاز فی نحو: «أئِمَّةَ(9)» ممّا اجتمع فیه همزتان متحرّ کتان تحقیق الثانیة علی الأصل و تخفیفها بالتسهیل.

و یجوز بل یجب قلبها یاء مع الإدغام علی القاعدة الصرفیة و لکن لم یسمع به قرائة علی ما قیل و لا فرق فی ذلک بین الکلمة و الکلمتین کما فی قوله: «یَهْدِی مَنْ یَشاءُ إِلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ(10)» و قرء الثانیة بین الهمزة و الواو کما یقتضیه التسهیل علی غیر المشهور.

ص :311


1- 1_ سورة الأنعام، الآیة 71.
2- 2_ سورة التوبة، الآیة 49.
3- 3_ سورة البقرة، الآیة 283.
4- 4_ سورة النساء، الآیة 112.
5- 5_ مجمع البیان، ج 10، ص 412.
6- 6_ سورة البقرة، الآیة 8.
7- 7_ سورة الروم، الآیة 2.
8- 8_ سورة البقرة، الآیة 14.
9- 9_ سورة التوبة، الآیة 12.
10- 10_ سورة البقرة، الآیة 142 و سورة یونس، الآیة 25.

و ثالثها: الحذف و موارده مفصّلة فی الصرف و قد قرء فی نحو: «فَقَدْ جاءَ أَشْراطُها(1)» مما اتّفق فیه حرکة الهمزتین فی کلمتین بحذف إحدیهما و إن اختلف فی المحذوفة و قرء أیضا بقلب الثانیة حرفا مجانسا لحرکة الأولی.

و اعلم أنّ وصل الهمزات القطعیة لحن کقطع الوصلیة. نعم یقطع فیما لو وقف علی ما قبلها و قد صرّحوا باستحباب وصل المیم من «الرَّحِیمُ(2)» بالحمد و کذا فی: «الرَّحْمنُ(3)» و «الْقَمَرُ(4)» و «الحاقَّةُ(5)» و «الْقارِعَةُ(6)» و «اقْتَرَبَ(7)

الفصل السادس: فی نبذ ممّا یتعلّق بالمدّ العارض

إذ الطبیعی لاینفکّ عن الحرف عند أدائه کما فی: «قاضٍ» و «یقول» و «غیض»؛ فلا فائدة فی الکلام فیه. و الکلام إمّا فی الحروف المقابلة للمدّ فهی الألف و الواو المضموم ما قبلها و الیاء المکسور ما قبلها.

فالیاء فی «شیء» و الواو فی «سَوْء» بالفتح لَیْسا من ذلک فی هذا الفنّ و إمّا فی سبب المدّ إذ لا یمدّ الحروف المذکورة حیثما وقعت، بل له شرط و سبب و هو أحد أمران:

الأوّل: أن یقع همزة بعد هذه الحروف کما فی: «جاءَ(8)» و «تَبُوءَ(9)» و «سِیئَ(10)

ص :312


1- 1_ سورة محمد، الآیة 18؛ فی المخطوطة: «و قد...».
2- 2_ سورة السجدة، الآیة 6 و سورة القصص، الآیة 16 و... .
3- 3_ سورة البقرة، الآیة 163 و سورة مریم، الآیة 61 و... .
4- 4_ سورة الحج، الآیة 18 و سورة فصلت، الآیة 37 و... .
5- 5_ سورة الحاقة، الآیة 1 و 2 و 3.
6- 6_ سورة القارعة، الآیة 1 و 2 و 3.
7- 7_ سورة الأعراف، الآیة 185 و سورة الأنبیاء، الآیة 1 و... .
8- 8_ سورة النساء، الآیة 43 و سورة المائدة، الآیة 6 و... .
9- 9_ سورة المائدة، الآیة 29.
10- 10_ سورة هود، الآیة 77 و سورة العنکبوت، الآیة 33.

والثانی: أن یقع بعدها سکون کما فی: «دابَّةُ(1)» و «صآ(2)» و «یسآ(3)» و غیر ذلک.

و عن نافع عدم اعتبار البعدیّة و لا فرق بین السکون الأصلی و الوقفی کما فی: «أُولُو الاْءَلْبابِ(4)» و «نَسْتَعینُ(5)» و «یُؤْمِنُونَ(6)» فی الوقف و قد یمدّ لا بسبب قصدا للتعظیم کما فی «اللّه». [48]

و إمّا فی أقسامه: فمنها: المتّصل و هذا إذا کان حرف المدّ و سببه فی کلمة واحدة کما فی: «جاءَ بِالصِّدْقِ(7)

و منها: المنفصل و هذا إذا کانا فی کلمتین أو فی کلمة مع السکون العارضی کما فی: «یا أَیُّهَا النّاسُ(8)» و «نَسْتَعینُ.»

و منها: مدّ الإشباع و هذا إذا کان السبب موجودا و لم یکن الحرف مکتوبا، بل کان حاصلا من إشباع الضمة أو الکسرة کما فی: «مالَهُ أَخْلَدَهُ(9)» و «مِنْ أَحَدٍ(10)

و منها: مدّ العدل و هذا إذا کان السبب هو الساکن المدغم، کما فی: «وَلاَ الضّالّینَ(11)» و«الْحاقَّةُ(12)

و منها: مدّ البدل و هذا إذا کان حرف المدّ منقلبا عن غیره و لم یکن بعده مدغم، کما

ص :313


1- 1_ سوة سبأ، الآیة 14.
2- 2_ سورة ص، الآیة 1.
3- 3_ سورة یس، الآیة 1.
4- 4_ سورة الرعد، الآیة 19 و سورة إبراهیم، الآیة 52 و... .
5- 5_ سورة الفاتحة، الآیة 5.
6- 6_ سورة البقرة، الآیة 3 و سورة الانعام، الآیة 154 و... .
7- 7_ سورة الزمر، الآیة 33.
8- 8_ سورة البقرة، الآیة 21 سورة النساء، الآیة 1 و... .
9- 9_ سورة الهمزة، الآیة 3.
10- 10_ سورة مریم، الآیة 98 و سورة النور، الآیة 21 و... ، فی المخطوطة: «به أحد».
11- 11_ سورة الفاتحة، الآیة 7.
12- 12_ سورة الحاقة، الآیة 1 و 2 و 3.

فی: «الأنَ(1)» و «قَدْ عَصَیْتَ(2)» فی سورة یونس و «آلذّکَرَیْنِ(3)» فی سورة الأنعام و«آللّه(4)» بهمزتین فی سورتی یونس و النمل فالأصل «ءالان» و «ءالذّکرین» و «ءاللّه» بهمزتین أوّلهما استفهامیّة و هذا أحد موضعی جواز إلتقاء الساکنین علی غیر حدّه.

و ثانیهما ما کان سکون المدّ عارضیا، کما فی: «نَسْتَعینُ(5)» و یسمّی إلتقاء الساکنین فی نحو: «وَ لاَ الْضَّالِّینَ(6)» مما کان الساکن الأوّل فیه من حروف المدّ و الثانی مدغما فیه به علی حدّه.

و منها: العارض و هذا إذا کان السکون للوقف کما مرّ.

و منها: اللازم و یسمّی بالمشبع و مدّ الفواتح أیضا و قد خصّصوه بالحروف المقطّعة التی تتثلث عند التلفظ بها مع کون وسطها من حروف المدّ، کما فی اللام و المیم من: «الآمآ(7)» بخلاف الألف و بخلاف: «طه(8)» و قد حکوا الوجهین فی العین من: «کآهیعآصآ(9)» مع أنّ ما قبل الیاء مفتوح و صرّح الشاطبی بأفضلیّة المدّ فیه. قال:

و مدّ له عند الفواتح مشبعا و فی عین الوجهان و الطول فضّلا

و فی نحو «طه» القصر إذ لیس ساکن و ما فی الف من حرف مدّ فیمطلا(10)

و منها: الجائز و هذا إذا وقع الیاء أو الواو بین الفتحة و الهمزة و هما حینئذٍ و إن لم یکونا من حروف المدّ لما ذکر و لکن جوّز الشاطبی الوجهین: المدّ و القصر. و ظاهره أ نّه لا رجحان فی شیء منهما. قال:

ص :314


1- 1_ سورة البقرة، الآیة 71 و سورة النساء، الآیة 18 و... .
2- 2_ سورة یونس، الآیة 91.
3- 3_ سورة الانعام، الآیة 143 و 144.
4- 4_ سورة یونس، الآیة 59 و سورة النمل، الآیة 59.
5- 5_ سورة الفاتحة، الآیة 5.
6- 6_ سورة الفاتحة، الآیة 7.
7- 7_ سورة البقرة، الآیة 1 و سورة آل عمران، الآیة 1 و... .
8- 8_ سورة طه، الآیة 1.
9- 9_ سورة مریم، الآیة 1.
10- 10_ حرز الأمانی، ص 32.

و إن تسکن الیا بین فتح و همزة بکلمة أو واو فوجهان جملا

بطول و قصر وصل وریش و وقف و عند سکون الوقف للکلّ اعملا(1)

إشارة إلی أنّ جمیع القرّاء حکموا بجواز الوجهین فیما إذا کان ما بعد [49] الواو، الیاء ساکن بالوقف فی غیر الهمزة، کما فی: «وَ اللَّیْل(2)» و «اَرِنَا اللَّذَیْنِ(3)

و منها: مدّ التفخیم و هو فی کلمة التهلیل و ما یجری مجراها.

و منها: مدّ المبالغة و هو فی لاء نفی الجنس و لایخفی أنّ السبب فی هذین الموضعین أمر معنویّ.

و إمّا فی حکمه فظاهر القرّاء، بل صریح أکثرهم وجوبه فی المتّصل و ما یجری مجراه و أکثر الفقهاء لایوجبونه. و أمّا المنفصل فالظاهر أ نّه لاخلاف فی عدم وجوبه، حتّی من القرّاء.

و إمّا فی قدره فالطبیعی لایزاد علی ألف واحدة و فی العارضی أقوالٌ. فقیل: ألفات أربع أو خمس مطلقا و قیل: هذا فی الواجب و فی المستحب ثلاث أو إثنتان و یسمّی قدر الثلاث بالمدّ المنطبع و الإثنین بالمتوسط و الواحد بالقصر.

و إمّا فی علامته فی المصاحف فهی و هل هی بعینها لغیر الواجب أیضا أو یترک بدونها أو یعلم بالحمرة وجوه.

الفصل السابع: فی بعض ما یتعلّق بالإدغام

و هو بتشدید الدال کما عبّر به البصریّون؛ و بتخفیفها کما عبّر به الکوفیّون لغة مطلق الإدخال و فی صناعة أهل هذا الفنّ علی ما قیل(4): إدخال حرف فی آخر بینهما مناسبة من المناسبات الآتیة و ذلک بأن یؤتی بحرفین ساکن و متحرّک من غیر فصل بینهما من مخرج

ص :315


1- 1_ نفس المصدر.
2- 2_ سورة المدثر، الآیة 33 و سورة التکویر، الآیة 17.
3- 3_ سورة الفصّلت، الآیة 29.
4- 4_ لسان العرب، ج 12، ص 203.

واحد؛ فإن کان الساکن فی أصله متحرّکا و قد سکن لإدغامه فی الثانی، فالإدغام کبیر کما فی: «الرَّحِیْمِ * مالِکِ(1)» بإسکان المیم من: «الرَّحِیْمِ» و ادغامه فی المیم من: «مالِکِ»، کما هو قرائة أبی عمرو البصری و حمزة و مثله: «ما مَکَّنّی(2)» فإنّ الأصل «ما مکننی» و «لا تَأمَنّا(3)» فی: «لاتأمننا».

و عن عاصم انحصار الکبیر فی القرآن فی هذین و حکی عن بعض جوازه فی: «مَناسِکَکُمْ(4)» و «ما سَلَکَکُمْ(5)» و لا خلاف فی عدم وجوبه إلاّ فی الموضعین لعدم وجوب إسکان الأوّل المعتبر فیه، فتدبّر.

و هل یستحب فی الصلوة أم یمنع منه؟ قولان. و قد یعلّل للثانی بنقص الحرف الموجب لنقص الثواب و إن کان الساکن بأصله فصغیر. و أقسامه ثلاثة:

الأوّل: إدغام المتقاربین فی المخرج کالدال فی السین من: «قَدْ سَمِعَ اللّه ُ(6)» و فی الجیم من: «قَدْ جاءَ(7)

و الثانی: إدغام المتجانسین فیه مع اختلافهما ذاتا و وصفا کالذال فی الظاء من: «اِذْ ظَلَمُوا(8)» و التاء فی الطاء من: «قالَتْ طائفَةٌ(9)

و الثالث: إدغام المتماثلین فی الذات و الصفة کما فی: «قُلْ لَهُمْ(10)» و «یُدْرِکْکُمْ(11)» و«اضْرِبْ بِعَصاکَ الْبَحْرَ(12)» و «رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ(13)» و «اِذْ ذَهَبَ(14)» و «قَدْ دَخَلوُا(15)

ص :316


1- 1_ سورة الفاتحة، الآیة 3 و 4.
2- 2_ سورة الکهف، الآیة 95.
3- 3_ سورة یوسف، الآیة 11.
4- 4_ سورة البقرة، الآیة 200.
5- 5_ سورة المدثر، الآیة 14.
6- 6_ سورة المجادلة، الآیة 1.
7- 7_ سورة هود، الآیة76.
8- 8_ سورة النساء، الآیة 64.
9- 9_ سورة آل عمران، الآیة 72 و سورة الاحزاب، الآیة 13.
10- 10_ سورة النساء، الآیة 63.
11- 11_ نفس المصدر، الآیة 78.
12- 12_ سورة الشعراء، الآیة 63.
13- 13_ سورة البقرة، الآیة 16.
14- 14_ سورة الأنبیاء، الآیة 87.
15- 15_ سورة المائدة، الآیة 61.

و الصغیر [50] بأقسامه واجب عند جمیع القرّاء إلاّ ما یأتی استثنائه و قد صرّح جمع الفقهاء ببطلان صلوة المخلّ به لخروج الکلمة عن القرآنیة، فیکون من کلام الآدمییّن.

و حکی فی بعض الکتب اتفاقهم علی إدغام الذال فی الذال و الظاء، و الدال فی الدال و التاء، و التاء فی التاء و الدال و الطاء، و اللام فی اللام و الراء، و الطاء فی التاء، و القاف فی الکاف.

و قد تقدّم وجوب إدغام لام التعریف فی حروف مخصوصة و عدم جوازه فیما عداها و قد اختلفوا فی إدغام الذال فی التاء و الجیم و الدال و الزاء و السین و الصاد.

فعن عاصم عدمه و کذا فی إدغام الدال فی الجیم و الذال و الزاء و السین و الشین و الصاد و الضاد و الطاء، و کذا فی الزاء فی السین و العکس، و کذا فی الهاء فی الحاء المهملة.

قال الرضی: و ترکه أحسن و کذا فی العین المهملة فی الحاء، و فی الحاء، فی الهاء و الغین، و فی الغین المعجمة فی الخاء کذلک، و عن أبی عمرو إدغام الشین المعجمة فی المهملة و عن بعض العکس و عن البصریین المنع مطلقا.

و لایجوز الإدغام فی نحو: «سُرُرٌ مَرْفُوعَةٌ(1)» لإلتباس الفعل بضمّتین بالفعل بالضم فالسکون و کذا فی: «وتد»، لإلتباسه بمادّة أخری و هی «وَدَّ(2)» و عن بنی تمیم جوازه.

و کذا لایجوز إدغام الهمزة فی مثلها مطلقا سواء کانا فی کلمة واحدة أو فی کلمتین و لا إدغام حرف المدّکما فی: «فِی یَوْمٍ(3)» لفوات الغرض و هو المدّ و لما إدغام الحروف المجموعة فی (ضوی مشفر)(4) إلاّ مع التماثل کما فی «سیّد».

ص :317


1- 1_ سورة الغاشیة، الآیة 13.
2- 2_ سورة البقرة، الآیة 109 و سورة النساء، الآیة 102.
3- 3_ سورة إبراهیم، الآیة 18 و سورة السجدة، الآیة 5 و... .
4- 4_ حروف التی لا تدغم فیما یقاربها.

و عن حفص إظهار اللام فی: «بَلْ رَانَ(1)» و النون فی: «مَنْ راقٍ(2)» مع السکت فیهما و هو الوقف إلاّ فی قطع النَّفَس و فی: «اَوْ وَزَنُوهُمْ(3)» قولان و الأولی ترک الإدغام فیه لما تقدّم.

واختلفوا أیضا فی إدغام النون من: «یسآ(4)» فی الواو من: «وَالْقُرانِ(5)» و کذا فی: «نآ وَالْقَلَمِ(6)» هذا فی الوصل؛ و أمّا فی الوقف، فلابدّ من إظهار النون و یخفی النون من عین «کآهیعآصآ(7)» و من سین «طسآ(8)» و «حمآ * عآسآقآ(9)» و ربما یدّعی أ نّه لاخلاف فیه.

الفصل الثامن: فی الوقف

و الکلام إمّا فی حدّه أو فی أقسامه أو فی حکمه.

أمّا حدّه: فهو قطع الکلمة بالنفس عمّا بعدها و لو فرضا مع اسکان آخرها أو ما یجری مجراه مما یأتی و یسمّی الوقوف عن التلفظ بالکلمة بالقدر المعتدّ به، ثم الشروع فیما بعدها بالوقفة و بغیره بالسکتة.

و هل یجوز الوصل بالسکون [51] أو الوقف بالحرکة؟ خلاف مفصّل فی الفقه؛ و الأحوط ترکهما و إن کان فی بطلان الصلوة بهما نظر.

و أمّا أقسامه: فمنها: التامّ و هو الوقف علی ما لا تعلّق له بما بعده مطلقا لا بحسب اللفظ و لا بحسب المعنی کما فی: «أولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ(10)» و کما فی أواخر السور.

ص :318


1- 1_ سورة المطففین، الآیة 14.
2- 2_ سورة القیامة، الآیة 27.
3- 3_ سورة المطففین، الآیة 3.
4- 4_ سورة یس، الآیة 1.
5- 5_ سورة یس، الآیة 2.
6- 6_ سورة القلم، الآیة 1.
7- 7_ سورة مریم، الآیة 1.
8- 8_ سورة النمل، الآیة 1.
9- 9_ سورة الشوری، الآیة 1 و 2.
10- 10_ سورة البقرة، الآیة 5 و سورة آل عمران، الآیة 104 و... .

و فی منهاج النشر فی القرات العشر(1): أنّ التام ما یحسن کلّ من الوقف به و الإبتداء بما بعده مع عدم تعلّق لما بعده بما قبله؛ مثل قوله: «مالِکِ یَوْمِ الدّین(2)» إلی آخره.

و فی بعض الکتب إن لم یوجد فیما وقف علیه تعلّق بما بعده لا لفظا و لا معنا، فالوقف تامّ مثل: «إیّاکَ نَسْتَعِینُ(3)» و أکثر ما وجد فی الفواصل و رؤس الآی و قد یوجد قبل انقضاء الفاصلة نحو: «جَعَلوُا اَعِزَّةَ اَهْلِها اَذِلَّة(4)» و قوله: «أَذِلَّة» آخر کلام بلقیس و «یَفْعَلُونَ» هو رأس الآیة.

و قد یوجد بعد انقضائها نحو: «لَتَمُرُّونَ عَلَیْهِم مُصْبِحینَ * وَ بِاللَّیْل(5)» إذ رأس الآیة «مُصْبِحِینَ» و تمام الکلام و باللیل فإنّه معطوف علی المعنی؛ أی: بالصبح و باللیل؛ و کذا «عَلَیها یَتَّکِئُونَ * و زُخْرُفاً» فإنّ رأس الآیة «یَتَّکِئُونَ و زُخْرُفاً» معطوف علی «سُقُفا(6)» إلی آخره.

و منها: الکافی و هو الوقف علی کلمة تعلّقت بما بعدها معنی لا لفظا کما فی: « لا رَیْبَ فیهِ(7)» و فی منهاج النشر:(8) أنّ الکافی هو ما یحسن کلّ من الوقف به و الإبتداء بما بعده و لکن کان ما بعده متعلّقا بما قبله، مثل قوله: «اُولئِکَ عَلی هُدیً مِنْ رَبِهِّمْ وَ اُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ(9)» حیث إنّ الجملة الثانیة متعلّقة بما قبلها من حیث المعنی و اللفظ إلی آخره. فلیتأمّل.

ص :319


1- 1_ لم نعثر علیه و لکن انظر: موسوعة القرآنیة، ج 5، ص 27.
2- 2_ سورة الفاتحة، الآیة 4.
3- 3_ سورة الفاتحة، الآیة 5.
4- 4_ سورة النمل، الآیة 34.
5- 5_ سورة الصافات، الآیة 137 و 138.
6- 6_ سورة الزخرف، الآیة 33 و 34 و 35.
7- 7_ سورة البقرة، الآیة 2 و سورة آل عمران، الآیة 9 و... .
8- 8_ لم نعثر علیه و لکن انظر: الموسوعة القرآنیة، ج 2، ص 97.
9- 9_ سورة البقرة، الآیة 5.

و منها: الحسن و هو الوقف علی کلمة یُفْهم معناها بدون ما بعدها، فلم یکن تعلّق به إلاّ بحسب اللفظ کما فی الوقف علی «الْحَمْدُ للّه ِِ» و «بِسْمِ اللّه ِ»، فإنّ المفهوم من کلّ منهما کلام تامّ یصحّ السکوت علیه و «رَبِّ الْعالَمیِنَ» و «الرَّحْمنِ» صفتان متعلّقان بهما.

و فی المنهاج(1): إنّ الحسن هو ما یحسن الوقف به و لکن یقبح الإبتداء بما بعده کالوقف علی کلّ من «رَبِّ العالَمِینَ» و علی «الرَّحِیمِ»، فإنّ الوقف علی کلّ منهما حسن و لکن لایحسن الإبتداء بما بعده، لکونه صفة لما قبله إلی آخره.

و منها: القبیح و هو کما فی المنهاج(2): ما لا یحسن الوقف به و لا الإبتداء بما بعده کالوقف علی «بِسْمِ» والإبتداء ب«اللّه» و علی «مالِکِ» و الإبتداء ب«یَوْمِ الْدِّیْنِ.»

و أمّا حکمه، فلا یجوز القبیح لخروج الکلام معه عن الأسلوب العربی و قد [52[ صرّح جماعة بأ نّه لایجب شیء من الوقوف بالوجوب الشرعی الموجب للمعصیة بالترک؛ و لکن ربما یفسد به المعنی، کما فی قوله: «وَ لا یَحْزُنْکَ قَوْلُهُمْ اِنَّ الْعِزَّةَ للّه ِِ جَمیعًا(3)» و یسمّی هذا الوقف باللازم.

و ربما یقال بوجوبه شرعا أیضا، نظرا إلی لزوم اللحن بدونه و فیه نظر. و صرّح بعضهم بلزوم الوقف فی تسعة و تسعین موضعا من القرآن، یوجب ذکرها التطویل.

و ربما یفسد المعنی بالوقف، فیسمّی بوقف الکفران و هو مخصوص بما أوجب کفرا بقصده و منه ما وعد علیه الثواب و المغفرة، فیسّمی بالغفران و منه ما ثبت من النبی صلی الله علیه و آله ، فیسمّی بوقفه کوقف جبرئیل.

ص :320


1- 1_ لم نعثر علیه و لکن انظر: موسوعة القرآنیة، ج 2، ص 97.
2- 2_ لم نعثر علیه و لکن انظر: موسوعة القرآنیة، ج 5، ص 28.
3- 3_ سورة یونس، الآیة 65.

و قد یجوز الوقف و الوصل فی کلمة مع أولویة الوقف لثبوته بالدلیل، فیسمّی بالجائز و قد یرجح الوصل لذلک فبالمجوز و قد یجوز الوقف لضیق نَفَس القاری، فیسمّی بوقف الرخصة و قد لایقیّد بشیء من ذلک، فمطلق و هذا فی آخر الکلام مع استحسان الوقف.

و امّا طرفة؛

فمنها: الإسکان المجرّد عن الروم و الاشمام و محلّه المتحرّک مطلقا، سواء کان بحرکة إعرابّیة أو بنائیّة، و سواء کان اسما أو فعلا أو حرفا، و سواء کان ما قبل الآخر ساکنا أو متحرّکا، و سواء کان منوّنا أو غیر منوّن و لذا کان السکون هو الأصل فی طرق الوقف.

و قد یقال: إنّ المنوّن لایسکن و هو ضعیف؛ نعم فی المنوّن المنصوب یبدّل التنوین ألفا، کما یأتی و أمّا فی غیره، فیسقط التنوین و الحرکة مطلقا.

و منها: الروم و هو أداء الحرکة خفیّة بحیث لایسمعها إلاّ القاری و من یقرب منه و لذا قیل(1): إنّ مقداره أداء ثلث الحرکة ولایجوز فی المفتوح کما فی: «أین» و لا فی المنصوب کما فی: «علیماً.»

و لکن عن سیبویه نقله فیه عن بعض العرب و حکی عن بعض القرّاء لزومه فی المشدّد المفتوح کما فی: «بِهِنَّ(2)» و «عَلَیْهنّ(3)» نظرا إلی أنّ فی الإسکان حذفا للمدغم فیه و لکنّ المشهور المنع مطلقا، بل فی بعض الکتب أ نّه خلاف إجماعهم و عن بعضهم أ نّه مذهب الجهّال.

و منها: الإشمام و هو ضمّ الشفتین بعد الإسکان من غیر صوت جلیّ یسمع، و لاخلاف فی جوازه فی المضموم و کذا فی عدمه فی غیره. و قد اختلفوا فی جواز الإشمام و الروم و عدمه فی هاء التأنیث ک«رَحْمَةٍ» حال الوقف و میم الجمع کما فی:

ص :321


1- 1_ تفسیر الصراط المستقیم، ج 2، ص 406.
2- 2_ سورة النساء، الآیة 23 و سورة الاحزاب، الآیة 52.
3- 3_ سورة یوسف، الآیة 31 و سورة النور، الآیة 60 و... .

«إلَیْکُمْ» و فی نحو: [53] «قُلِ ادْعُوا اللّه َ(1)» مما الحرکة فیه عارضیّة لإلتقاء الساکنین و الأکثرون علی الثانی، کما قیل، نظرا إلی اختصاص هما بالمتحرّک بالحرکة الأصلیّة و هی مفقودة فیما ذکر.

و قد یقال: الجواز اعتبارا بحال المبدل منه فی الأوّل و الإشباع فی الثانی.

و منها: الإبدال بالألف و لا شبهة فی جوازه فی کلّ منصوب منوّن، فیقال فی «رَحیمًا»: رحیما بالألف ولایجوز فی المرفوع و المجرور للإلتباس. و لکن ربما یبدل فی الأوّل بالواو و فی الثانی بالیاء و لیس بفصیح کترک الإبدال بالألف فی المنصوب. و فی الوقف علی النون من «إذن» وجهان: الإبدال بالألف و الإسکان و کذا فی المفرد المذکّر من الأمر المؤکّد بالنون الخفیفة.

و عن المازنی(2): تعیّن الثانی فی الأوّل. و عن أبی حیّان(3): دعوی الإجماع علی تعیّن الأوّل فی الثانی و فی «لن» و «ان» الضمیر للمتکلّم و فی قرائة ضعیفة قلب الألف المبدّلة من التنوین همزة و فی أخری کذلک قلبها واوا أو یاء و کذلک ألف التأنیث. و کلّما کان آخره ألفا فالوقف علیها بلاخلاف، بل علیه ادّعی الإتفاق. و هل الألف حینئذ مبدّلة من التنوین مطلقا أو باقیة علی حالها کذلک أو مبدّلة من التنوین حال النصب خاصة؟ أقوالٌ.

و منها: الإبدال بالهاء و هذا شایع فی الوقف علی تاء التأنیث الإسمیّة و قد یوقف علی التاء أیضا و هذا ضعیفٌ إلاّ فی الجمع المؤنث و لایوقف بالهاء فی «هَیْهاتَ»(4) إلاّ فی قرائة ردّیة.

و منها: الحاق هاء السکت و هو واجب فی نحو: «قآ(5)» و جائز فی نحو: «لم یرمه» و فی نحو: «کِتَابِیَهْ(6)» و «لمه» و «هِیهُناه(7)» و «هؤُلاء(8)» علی لغة القصر.

ص :322


1- 1_ سورة الإسراء، الآیة 110.
2- 2_ لم نعثر علیه.
3- 3_ لم نعثر علیه.
4- 4_ سورة المؤمنون، الآیة 36.
5- 5_ سورة ق، الآیة 1.
6- 6_ سورة الحاقة، الآیة 19 و 25.
7- 7_ سورة آل عمران، الآیة 154 و سورة المائدة، الآیة 24 و... .
8- 8_ سورة البقرة، الآیة 31 و سورة المائدة، الآیة 53 و... .

و منها: حذف الیاء و هو جائز فی الوقف علی ما آخره یاء مکسور ما قبلها. و لا فرق بین کونها أصلیة کما فی: «القاضی» أو للضمیر کما فی: «غلامی» و «ضربن». هذا فی غیر حالة النصب؛ و أما فیها فلایجوز الحذف اتفاقا، کما قیل، بل عدمه مطلقا أکثر، إلاّ فی نحو: «قاضٍ» بالحذف أکثر و قیل(1): لزم لحوق هاء السکت فی نحو: «رأیت القاضی».

و منها: إثبات الواو و الیاء و حذفهما فی کلّ معتلّ بهما مع وقوعه فی آخر الفواصل و القوافی، و لایجوز حذفهما إذا کانا ضمیرین و یجوز حذف الیاء من نحو: «ضربه» و «ضربهم» و «علیکم» فی لغة من ألحق الواو فی الوصل بذلک.

قال الطبرسی فی مجمع البیان(2): قرء حمزة «علیهم» بضم الهاء و سکون المیم و کذلک «لدیهم [54] و إلیهم». و قرء یعقوب بضمّ کلّ هاء قبلها یاء ساکنة فی التثنیة و الجمع المذکّر و المؤنّث نحو: «علیهما و فیهما و علیهم و فیهم و علیهن و فیهن». و قرء الباقون «علیهم» و أخواتها بالکسر. و قرء فی الشواذ «علیهموا» و قرء ابن أبی إسحق و عیسی الثقفی «علَیهِمی» و قرء الحسن البصری و عمرو بن قائد «علیهم» مکسورة الهاء مضمومة المیم.

و قال أیضا: ثمّ اختلف القرّاء فی المیم، فأهل الحجاز وصلوا المیم بواو و انضمت الهاء قبلها أو انکسرت قالوا: «علیهموا و علی قلوبهموا و علی سَمْعِهِمُوا و منهموا» و الباقون بسکون المیم.

و أمّا إذا لقی المیم حرف ساکن، فإنّ القرّاء اختلفوا، فأهل الحجاز و عاصم و ابن عامر یضمّون علی کسر الهاء و یضمّون المیم نحو: «عَلَیْهِمُ الذِّلَةُ(3)» و «مِنْ دُونِهِمُ(4)» و «امْرَءَتَیْنِ(5)»، و ابوعمرو یکسر الهاء و المیم و حمزة، و الکسائی یضمّان الهاء و المیم معا و کلّ هذا الاختلاف عن أهل البیت علیهم السلام إلی آخره.

ص :323


1- 1_ التبیان فی تفسیر القرآن، ج 1، ص 185.
2- 2_ مجمع البیان، ج 1، ص 67.
3- 3_ سورة البقرة، الآیة 61 و سورة آل عمران، الآیة 112.
4- 4_ سورة الأنفال، الآیة 60 و سورة مریم، الآیة 17 و... .
5- 5_ سورة القصص، الآیة 23.

و منها: التضعیف و هو جائز فی نحو: «جعفر» و لتفصیل هذه الطرق مقام آخر.

و أمّا علاماته: ف«ط» للمطلق، و «م» لللازم، و «ص» للرخصة، و «ج» للجائز، و «ز» للمجوّز، و «ق» علامة لقد قیل: إنّه بالوقف و إن کان الوصل أولی، و «قف» للوقف المشهور، و «وفقه» للأمر بالوقف عندالمتأخرین و قد یبدل ب«قف»، و «قلا» لعدم الوقف، و «صل» للوصل مع جواز الوقف، و «صلی» لأولویة الوصل، و «ک» لکذلک أی: حکم هذه الکلمة ماسبق من الوقف و غیره.

و ربما وقع الخلاف فی ذلک بین القرّاء فیجمع بین ما ذکر، مثلا یکتب «ز صلی» و «ق صلی» و هکذا.

و إعلم: أنّ «ه» علامة لخمس آیات عند الکوفیین و البصریین و «ع» لعشر کذلک و قد تکتب للأوّل «خ» و للثانی «ی» و قد یصرّح بالخمس و العشر و «خب» لخمس علی مذهب البصریّین و «عب» لعشر علی مذهبهم و «تب» لکونه آیة علی مذهبهم و «لب» لکونه لیس بآیة علی مذهبهم.

الفصل التاسع: فی الإمالة

و هی أن یشرب الفتحة و الألف شیئا من صوت الکسرة و الیاء و هی شائعة عند بنی تمیم و بنی أسد و قیس و أهل نجد؛ و منعها الحجازیّون و المقتضی لها عند الأوّلین أحد [55] أمور:

منها: الکسرة الأصلیّة إذا کانت قبل الألف بفاصل حرف کما فی: «عماد» أو حرفین أوّلهما ساکن کما فی: «شملال» و إنّما جازت فی: «درهمان» لخفاء الهاء، فکان الفاصل حرفان، و کذا إذا کانت بعدها بلافاصل، و لا فرق فی ذلک بین کونهما فی کلمة و کلمتین و لکن قد ادعی الإتفاق علی عدم الإمالة فی: «مالِکِ یَوْمِ الدّینِ(1)» مع أن المقتضی موجود، نعم قرء «ملک» بإسقاط الألف.

ص :324


1- 1_ سورة الفاتحة، الآیة 4.

و منها: تقدم الیاء علی الألف أو تأخّرها عنها کما فی: «البنیان» و «البائع» و لو فصل بینهما بشیء لم تجز إلاّ إذا کانت الیاء ساکنة، فتجوز حینئذ مع وحدة الفاصل و ربما یمنع من الإمالة فی صورة تأخیر الیاء.

منها: کون الألف منقلبة عن الواو و المکسورة کما فی «خاف». قیل: هذا مخصوص بالفعل.

و منها: کونها منقلبة عن الیاء، کما فی: «ناب و الرحی و سال و رمی».

و منها: صیرورتها یاء فی بعض الأحوال، کما فی: «دعی و حبلی»، إذ یقال فی المجهول «دعی» و فی التثنیة «حبلیان».

و منها: کونها فی الفواصل، کما فی: «و الضحی(1)

و منها: کونها منقلبة عن التنوین، کما فی: «رأیت زیدا» فی الوقف حکاه سیبویه و موانع الإمالة أمور:

منها: أن تقع قبل الألف حرف من المستعلیة، کما فی: «غالب» و کذا لو وقع بعدها بلا فاصل أو بحرف، کما فی: «ناصِحٌ(2)» و «واثِقٌ»، هذا إذا لم یکن الألف مقلوبة من واو مکسورة و إلاّ جازت الإمالة.

و منها: أن یقع قبلها أو بعدها راء غیر مکسورة ک«کِرامٍ(3)» و «کافِرٍ(4)». نعم تجوز فی «بَلْ رانَ(5)» لإنقلاب ألفها عن الیاء و کذا فی: «تَتْری(6)» إذ یقال: «تتریان».

و منها: کون الکلمة مبنیة إلاّ إذا سمّی بها.

فائدة: قیل لو کان قبل هاء التأنیث حرف من حروف (حثت زینب لزود شمس) یوقف علیها مع الإمالة نحو: «خَلیفَة(7)» و کذا لو کان حرف من حروف (اکهو) و کان قبل

ص :325


1- 1_ سورة الضحی، الآیة 1.
2- 2_ سورة الأعراف، الآیة 68.
3- 3_ سورة عبس، الآیة 16.
4- 4_ سورة البقرة، الآیة 41.
5- 5_ سورة المطففین، الآیة 14.
6- 6_ سورة المؤمنون، الآیة 44.
7- 7_ سورة البقرة، الآیة 30 و سورة ص، الآیة 26.

الحرف کسرة أو یاء ساکنة نحو: «مَلائکةٌ(1)» فلو کان قبل فتحة أو ضمة فالإمالة ضعیفة و کذا لو کان قبلها حرف من حروف (حق ضغاط عص خظ).

الفصل العاشر: فی إشارة إجمالیّة إلی أسماء القرّاء و رواتهم

فاعلم أنّ المشهورین من القرّاء الماهرین فی فنّ القرائة و التجوید، عشرة و لکلّ منهم من یروی عنه إمّا بواسطة أو بدونها.

فمنهم: نافع المدنی یروی عنه عیسی الملقب ب«قالون» و عثمان الملقب ب«ورش» و علامة الأوّل «ا» و الثانی «ب» و الثالث «ج».

و منهم: [56] عبداللّه بن کثیر المدنی و علامته «د»، یروی عنه أحمد البزّی بلا واسطة و علامته «ه» و محمد الملّقب ب«قنیل» و علامته «ز».

و منهم: أبوعمرو المازنی البصری و علامته «ح»، یروی عنه یحیی الیزیدی المکنی بأبوعمر الدوری و علامته «ط» و أبوشعیب السوسی و علامته «ی».

و منهم: عبداللّه بن عامر الدمشقی الشامی و علامته «ک»، یروی عنه هشام و عبداللّه بن ذکوان بواسطة و علامة الأوّل «ل» و الثانی «م».

و منهم: أبوبکر عاصم بن لَهْدله بنت أبی النجود الکوفی و علامته «ن» و قد أخذ قرائته من سعد بن أیاس الشیبانی و غیره ممن أخذ عن علی بن أبیطالب علیه السلام و هو من أفاضل القرّاء و فصحائهم و قد أمضی علی قرائته فی هذه الأزمنة و کتب المصاحف علیها بالسواد و کتب القرّات من غیره بالحمزة توفّی فی کوفة سنة ثمانی و عشرین و مأة من الهجرة النبویّة.

و روی عنه أبوبکر شعبة بن عیاش بن سالم الأسدی الکوفی و علامته «ص» و کان ماهراً فی النحو و سائر العلوم الأدبیة و الحدیث و التجوید.

ص :326


1- 1_ سورة الإسراء، الآیة 95 و سورة التحریم، الآیة 6.

و روی عن عاصم بلا واسطة و حکی أنّه قرء القرآن ثمانی عشر ألف مرّة، توفّی بکوفة سنة ثلاث و تسعین و مأة؛ و أبوعمر و حفص بن سلیم بن مغیرة الأسدی الکوفی و علامته «ع».

و روی عن عاصم بلا واسطة أیضا. قیل: و روایته منه أصح من روایة شعبة.

و منهم: همزة الکوفی و علامته «ف»، روی عنه خلف و علامته «ض» و خلاد و علامته «ق».

و منهم: علی الکسائی الکوفی و علامته «ر» سمّی بالکسائی لأ نّه أحرم فی کساء، روی عنه أبوالحارث و علامته «ش» و حفص و علامته «ت» و هؤلاء السبعة من أجلاّء و القرّاء و قرائتهم أشهر من سائر القرّات.

و قد صرّح جماعة من الفقهاء بجواز القرائة بها و استدلّوا علیه بجملة من الروایات الدالة علی أنّ القرآن نزل علی سبعة أحرف(1) و تحقیق المسألة فی الفقه. و قد أشار الشاطبی إلی هؤلاء السبعة و رواتهم بقوله:

فمنهم بدور سبعة قد توسطت سماء العلی و العدل زهرا و کمّلا

لها شهب عنها استنارت فنوّرت سواد الدجی حتی تفرق و انجلا(2)

و منهم: أبوجعفر الکوفی و علامته «ث» یروی عنه ابن جمّاز و علامته «خ» و ابن ذروان و علامته «ذ».

و منهم: یعقوب یروی عنه إدریس و علامته [57] «ش» و روح علامته «ف».

و منهم: خلف بن وردان یروی عنه إسحق و إدریس.

و اعلم أ نّه ینبغی الاقتصار علی القرّات المشهورة و الاحتراز عن الشواذ و إن کانت مرویّة، فقد روی الکلینی فی الکافی بسنده المذکور فیه عن هاشم بن أبی سلمة. قال:

ص :327


1- 1_ الخصال، ج 2، ص 358، نزل القرآن علی سبعة أحرف.
2- 2_ حرز الأمانی، ص 21.

«قرء رجل علی الصادق علیه السلام و أنا استمع حروفا من القرآن لیس علی ما یقرء [ها] الناس فقال علیه السلام : کفّ عن هذه القرائة، إقرء کما یقرء الناس حتی تقوم(1) القائم علیه السلام ، فإذا قام القائم قرء کتاب اللّه علی حدّه و أخرج المصحف الذی کتبه علی علیه السلام »،(2) إلی آخره.

و عن محمد بن سلیمان عن بعض أصحابه عن أبی الحسن علیه السلام قال: قلت له: «جعلت فداک! إنّا نسمع الآیات من القرآن لیس هی عندنا کما نسمعها و لا نحسن أن نقرأها کما بلغنا عنکم فهل نأثم؟ فقال: لا، إقرؤا کما تعلّمتم، فسیجیئکم من یعلّمکم»(3) إلی آخره.

تمّت الرسالة مکتوبة بید مؤلّفها و بید کاتبها الراجی من اللّه، أضعف خلق اللّه اللطیف حسن الشریف ابن علی الکاشانی سنه 1309.

ص :328


1- 1_ فی المصدر: «یقوم».
2- 2_ الکافی، ج 2، ص 633، کتاب فضل القرآن، باب النوادر، ح 23.
3- 3_ نفس المصدر، ج 2، ص 619، باب أنّ القرآن یرفع کما أنزل، ح 2.

منابع تحقیق

1_ إبراز المعانی من حرز الأمانی فی القراءات السبع، أبو شامة عبدالرحمن بن اسماعیل، نشر: دارالکتب العلمیة، بیروت.

2_ أعلام الدین، حسن بن محمد الدیلمی، تحقیق و نشر: مؤسسة آل البیت علیهم السلام ، قم، 1408 ق.

3_ أعیان الشیعة، السید محسن الأمین، تحقیق: حسن الأمین، نشر: دارالتعارف للمطبوعات، بیروت.

4_ الألفیة و النفلیة، الشهید الأول، تحقیق: علی الفاضل القائینی النجفی، الطبعة الأولی، نشر: مکتب الإعلام الإسلامی، 1408 ق.

5_ بحار الأنوار، العلامة المجلسی، نشر: مؤسسة الوفاء، بیروت، 1404 ق.

6_ تجوید قرآن کریم، محمدباقر حجتی، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، تهران، 1381.

7_ التحقیق فی کلمات القرآن، حسن المصطفوی، الطبعة الأولی، تحقیق و نشر: مؤسسة الطباعة و النشر، وزارة الثقافة و الإرشاد الإسلامی، تهران، 1417 ق.

8_ تفسیر الصراط المستقیم، السید حسین البروجردی، الطبعة الأولی، نشر: مؤسسة معارف الإسلامی، قم، 1419 ق.

9_ تفسیر جوامع الجامع، الشیخ الطبرسی، تحقیق و نشر: مؤسسه نشر الإسلامی، الطبعة الأولی، 1421 ق.

10_ التمهید فی علوم القرآن، محمد هادی المعرفت، مرکز مدیریت حوزه های علمیه قم، قم.

ص :329

11_ الجامع لأحکام القرآن، القرطبی، تحقیق: أحمد عبدالعلیم البردونی، نشر: دار إحیاء التراث العربی، بیروت.

12_ حرز الأمانی و وجه التهانی فی القراءات السبع، الشاطبی قاسم بن فیره، نشر: مکتبة الأزهر، قاهره.

13_ الخصال، الشیخ الصدوق، تحقیق: علی أکبر الغفاری، نشر: مؤسسة النشر الإسلامی، قم، 1403 ق.

14_ الدراسات الصوتیة عند العلماء التجوید، حمد غانم القدوری، نشر: دار العمار، عمان.

15_ شرح شافیة ابن الحاجب، رضیالدین الإسترآبادی، تحقیق: محمد نورالحسن، محمد الزفزاف، محمد محیی الدین عبدالحمید، نشر: دار الکتب العلمیة، بیروت، 1395 ق.

16_ صوت و لحن در قرآن کریم، ترجمه: محمدحسین ملک زاده، انتشارات حضور، قم، 1377 ش.

17_ عیون أخبار الرضا علیه السلام ، الشیخ الصدوق، انتشارات جهان، 1378.

18_ غیث النفع فی القراءات السبع، إبراهیم بن محمد الصفاقسی، نشر: دارالکتب العلمیة، بیروت.

19_ الکافی، الشیخ الکلینی، تحقیق: علی أکبر الغفاری، نشر: دارالکتب الاسلامیة، تهران، 1365 ش.

20_ کنزالعمال، المتقی الهندی، تحقیق: الشیخ بکری حیانی، نشر: مؤسسة الرسالة، بیروت، 1409 ق.

21_ لسان العرب، ابن منظور، نشر: أدب الحوزة، قم، 1405 ق.

22_ مجمع البحرین، الشیخ فخرالدین الطریحی، تحقیق: سید احمد حسینی، نشر: مکتب النشر الثقافة الاسلامیة، 1408 ق.

23_ مجمع البیان، الشیخ الطبرسی، مقدمه: السید محسن امین العاملی، نشر: مؤسسة الأعلمی للمطبوعات، بیروت، 1415 ق.

ص :330

24_ مجموعة مهمة فی التجوید و القراءات و الرسم، محمد عبدالوهاب الدسوقی، نشر: مکتبة ابن تیمیة، قاهرة.

25_ المخصص، ابن سیده، تحقیق: لجنة إحیاء التراث العربی، نشر: دار إحیاء التراث العربی، بیروت.

26_ مصباح الشریعة، منسوب به امام صادق علیه السلام ، الطبعة الأولی، نشر: مؤسسة الأعلمی للمطبوعات، بیروت، 1400 ق.

27_ معجم علوم القرآن، إبراهیم محمد الجرمی، نشر: دار القلم، دمشق.

28_ مفتاح الکرامة، السید محمدجواد العاملی، تحقیق: محمدباقر الخالصی، الطبعة الأولی، نشر: موسسة نشر الإسلامی، قم، 1421 ق.

29_ مقدمات فی علم القراءات، محمد أحمد مفلح القضاة، أحمد خالد الشکری، محمد خالد منصور، الطبعة الأولی، نشر: دار العمار، 1422 ق.

30_ الموسوعة القرآنیة، جعفر شرف الدین، نشر: مؤسسة تحقیقات و نشر معارف أهل بیت علیهم السلام .

31_ النهایة فی غریب الحدیث، ابن الأثیر، تحقیق: محمود محمد الطناحی، نشر: مؤسسة إسماعیلیان، قم، 1364 ش.

32_ وسائل الشیعة، الشیخ حر العاملی، تحقیق و نشر: مؤسسة آل البیت علیهم السلام ، الطبعة الثانیة، قم، 1409 ق.

ص :331

ص :332

رساله آب نیسان و قمر در عقرب

اشاره

مؤلّف: محمدباقر بن اسماعیل خاتون آبادی

تحقیق و تصحیح : محمّد جواد نورمحمّدی

بسم اللّه الرحمن الرحیم

مقدمه تحقیق

اشاره

آنچه پیش روی مبارک اهل تحقیق قرار دارد، یکی از آثار کوتاه مرحوم ملا محمدباقر بن اسماعیل خاتون آبادی اصفهانی است. مرحوم خاتون آبادی درباره دو موضوع زیبا و ارزنده در این رساله به تحقیق پرداخته و هرکدام را به اجمال تحقیق و اظهار نظر پرداخته است. آب نیسان هم در روایات به آن توجه شده است و هم در آموزه های طب اسلامی به آن توصیه و سفارش شده و درباره آن تأکید گردیده است. همچنین درباره قمر در عقرب و مذهب ازدواج در آن از اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام روایت رسیده است. در این مقدمه در چند بخش نکاتی را به محضر اهل ادب و تحقیق تقدیم می کنیم.

الف) آشنایی با مؤلّف رساله

میر محمدباقر بن میر محمداسماعیل بن میر محمدباقر بن میر اسماعیل بن میر عمادالدین از علمای معروف زمان شاه سلطان حسین است که به سمت ملاباشی منصوب گشته بود، وی در علوم معقول و منقول استاد و نسبت به بسیاری از فحول

ص :333

علمای آن زمان مقدم بوده است و اول کسی است که پس از اتمام بنای مدرسه سلطانی چهارباغ اصفهان به سمت مدرسی آن مدرسه انتخاب گردید.س

مؤلّف کتاب وقایع السنین و الأعوام در وقایع سال 1122 ه درباره افتتاح مدرسه چهارباغ که خود در آن حضور داشته می نویسد:

«در ماه مبارک رجب المرجب سنه هزار و یکصد و بیست و دو، در روز جمعه دهم شهر مذکور، اهل علم را در مدرسه جدید سلطانی که در جنب چهارباغ اصفهان است، جا دادند و علاّمة العلمائی مجتهدالزمانی امیر محمد باقرا، خلف مرحمت پناه، عمّ امجد امیر اسماعیل، در روز مذکور شروع به مباحثه کردند در آن مدرسه.... در وقت شروع به جهت رعایت آداب عالی حضرت مجتهدالزمان تکلیف کرده علاّمة العلمائی آقا جمال را تا اوّلاً ایشان شروع نمودند و بعد از آن خود شروع کردند و به بیانی فصیح در کمال تنقیح درس گفتند و حضّار آن مجلس عالی از فضلا آقا جمال(1) و امیرمحمدصالح شیخ الاسلام و ملا بهاءالدین، مشهور به فاضل هندی و ملا محمدجعفر و ملا محمدهادی، اولاد ملامحمدباقر خراسانی علیه الرحمه و ملا محمدرضا، ولد ملا محمدباقر شیخ الاسلام و ملا محمدحسین، ولد ملا شاه محمد تبریزی و شیخ زین الدین، نواده شیخ زین الدین صاحب شرح لمعه و سایر اهل فضل و از نجبا و سادات میرزا باقر صدر خاصه و سادات سلسله خلیفه سلطان مرعشی و میرزا سید محمد قاضی، نواده میرزا مهدی اعتمادالدوله و میرزا داود، متولی مشهد مقدس و از امراء محمدسلیم خان ایشک آقاسی باشی دیوان و محمدزمان خان قورچی باشی و موسی خان تفنگچی باشی و شاه وردی خان توپچی باشی و میرزا ابراهیم واقعه نویس و میرزا ربیع مستوفی

ص :334


1- 1_ مقصود آقا جمال الدین خوانساری، فرزند آقا حسین خوانساری، حکیم و دانشمند بزرگ اصفهان است.

ص :335

ص :336

مرحوم خاتون آبادی از مؤلّفان پراثر مکتب اصفهان به شمار می رود و برخی موضوعات بدیع و زیبا را در رساله ای مستقل پرداخته است که نشان از سلیقه خوش و حسن انتخاب ایشان دارد. از جمله این آثار ترجمه اناجیل اربعه، تعیین اول سال شرعی و روز نوروز و رساله آب نیسان است.

از این رساله شش نسخه در کتابخانه های زیر موجود است: مجلس به شماره 2/6890، ملی به شماره 4/2599، دانشگاه تهران به شماره 3/1266، سپهسالار به شماره 3/1844، فهرست کتابخانه محمدحسین مفتاح، تهران، به شماره 17/1289 و قم مرکز احیاء به شماره 2/4065.

ما این رساله را براساس نسخه مرکز احیاء که حسب الامر فقیه بارع حاج آقا منیر بروجردی احمدآبادی به نگارش درآمده تصحیح و تحقیق کرده ایم. امید است این اثر مورد توجه و نظر صاحب شریعت قرار گیرد.

والسلام

محمّدجواد نورمحمّدی

ص :337

صفحه اول نسخه خطی آب نیسان

ص :338

صفحه آخر نسخه خطی آب نیسان

ص :339

ص :340

رساله آب نیسان و قمر در عقرب

اشاره

بسم اللّه الرحمن الرحیم

اَلْحَمدُ للّه ِ وَ سَلامٌ عَلی عِبادِهِ الذَّینَ اصْطَفی

و بعد؛ چون امر اشرف اعلی و فرمان عالم مطیع جهان پیما صادر شد که داعی دوام دولت قاهره، محمّد باقر بن اسمعیل الحسینی الخاتون آبادی را در باب آب نیسان و سبب شرافت نیسان ماه رومی و در باب اینکه آنچه در احادیث وارد شده است در منع کردن از نکاح و غیر آن در وقتی که قمر در عقرب باشد، آیا مراد بودن ماه است در برابر کواکب عقرب یا در محاذات قطعه[ای] از فلک اطلس که آن را منجّمان برج عقرب می نامند؟ آنچه به خواطر ناقص رسد، بر سبیل اختصار بعرض رسانم:

لهذا بعرض می رساند که نیسان نام ماه هفتم(1) است از ماههای تاریخ رومیان(2)، و ماههای ایشان دوازده است و به جهت هر ماهی اسمی وضع کرده اند به این تفصیل:

ص :341


1- 1 _ برخی نیسان را ماه هشتم از ماههای رومی دانسته اند و علت آن نیز آن است که شروع ماههای رومی را از ایلول دانسته اند که بنابراین نیسان ماه هشتم سال می شود. ...دهخدا نیز در لغت نامه آن را ماه هفتم برشمرده، ابونصر فراهی نیز آن را ماه هفتم دانسته است، وی در نصاب در شعری ماههای رومی را چنین برشمرده است: دو تشرین و دو کانون و پس آنگه شباط و آذر و نیسان، أیار است حزیران و تموز و آب و ایلولسنگه دارش که از من یادگار است
2- 2 _ در نسخه: «در میان».

ماه اوّل را تشرین الاول می نامند، و ماه دویّم را تشرین الآخر و سیّم را کانون الاوّل و چهارم را کانون الآخر و پنجم را شباط و ششم را آزار و هفتم را نیسان و هشتم را ایار و نهم را حزیران و دهم را تموز و یازدهم را آب و دوازدهم را ایلول.(1)

و چیزی که دلالت کند بر خوبی و بدی، سعادت و نحوست و حال این ماهها، در احادیث ائمّه معصومین صلوات اللّه علیهم بنظر حقیر [2] نرسیده است، سوای دو حدیث در باب ماه حزیران و یک حدیث در باب ماه نیسان.(2)

ص :342


1- 1 _ بحار الأنوار، ج 55، ص 348، الباب الثالث عشر، الرابعة: التاریخ الرومی، مبدؤه بعد اثنتی عشرة سنة شمسیة من وفات الإسکندر بن فیلقوس الرومی، و سنوه شمسیة اصطلاحیة، هی ثلاثمائة و خمسة و ستون یوما و ربع تام، و کذا شهورهم اصطلاحیة شمسیة، و أسماء شهورهم و عددها هکذا: تشرین الأول (لا) تشرین الآخر (ل) کانون الأول (لا) کانون الآخر (لا) شباط (کح) آذار (لا) نیسان (ل) أیار (لا) حزیران (ل) تموز (لا) أب (لا) أیلول (ل).
2- 2 _ علاوه بر آنچه مؤلّف در باب ماه نیسان ذکر می کند، در بحارالأنوار، ج 11، ص 196، ح 52، آمده: أقول: روی السید فی کتاب سعد السعود أ نّه رأی فی صحف إدریس علیه السلام: «... ثم قال اللّه لهما: قد بتما لیلتکما هذه لا یعرف أحدکما مکان صاحبه و أنتما بعینی و حفظی، أنا جامع بینکما فی عافیة، و إنّ أفضل أوقات العباد، الوقت الذی أدخلتک و زوجتک الجنة عند زوال الشمس، فسبحتمانی فیها فکتبتها صلاة و سمّیتها لذلک الأولی، و کانت فی أفضل الأیام یوم الجمعة، ثم أهبتکما إلی الأرض وقت العصر، فسبحتمانی فیها فکتبتها لکما أیضا صلاة و سمیتها لذلک بصلاة العصر، ثم غابت الشمس، فصلیت لی فیها فسمّیتها صلاة المغرب، ثم جلست لی حین غاب الشفق فسمّیتها صلاة العشاء، و قد فرضت علیک و علی نسلک فی کل یوم و لیلة خمسین رکعة فیها مائة سجدة، فصلها یا آدم أکتب لک و لمن صلاها من نسلک ألفین و خمسمائة صلاة، و هذا شهر نیسان المبارک فصمه لی، فصام آدم ثلاثة أیام من شهر نیسان». و نیز در بحار الأنوار، ج 54 ، ص 102 ، ح 81 از سعد السعود، ص 33 نقل می کند که: قال: وجدت فی صحف إدریس علیه السلام من نسخة عتیقة: و قال: «أنا اللّه لا إله إلاّ أنا خالص کل شیء، خلقت السماوات و الأرض و ما بینهما و ما تحت الثری فی ستة أیام من شهر (نیسان) و هو أول شهر من شهور الدنیا».

حدیث اوّل: مرویست که در خدمت حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مذکور شد ماه حزیران، پس آن حضرت فرمودند که: «آن ماهیست که در آن ماه نفرین کرد حضرت موسی علیه السلام بر بنی اسرائیل، پس سیصد هزار کس از ایشان در یک روز و یک شب بمردند».(1)

حدیث دوّم: منقولست که حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمودند که: «پروردگار تعالی شأنه، آفرید ماهها را و خلق کرد حزیران را و نزدیک بهم گردانید اجلهای مردمان را در آن ماه».(2) و ظاهر آنست که مراد از نزدیک به هم بودن اجلها، چنانکه بعضی از علما نیز گفته اند اینست که در آن ماه مردمان بسیار می میرند.(3)

حدیث سیّم: مرویست که جمعی از صحابه روزی نشسته بودند که حضرت سیدالمرسلین صلی الله علیه و آله داخل شد و بر ایشان سلام کرد و ایشان جواب دادند؛ پس آن حضرت فرمود که: «می خواهید که تعلیم کنم به شما دعائی را که جبرئیل علیه السلام به من تعلیم

ص :343


1- 1 _ مهج الدعوات و منهج العبادات، ص 357، فصلٌ فی ما نذکره من الشفاء بماء المطر فی نیسان و الدعاء فی حزیران: أما حدیث حزیران فإنّنا رویناه فی کتاب عبداللّه بن حماد الأنصاری من الجزء الخامس، عن أبی عبداللّه علیه السلام و ذکر عنده حزیران، فقال: «هو الشهر الذی دعا فیه موسی علی بنی إسرائیل، فمات فی یوم و لیلة من بنی إسرائیل، ثلاثمائة ألف من الناس». أقول: و إنّما فعل ذلک لما فتنوا بحیلة بلعم بن باعوراء و غیره من الأوقات.
2- 2 _ همان، ص 358، نص روایت این است: عن أبی عبداللّه علیه السلام قال: «إن اللّه خلق الشهور و خلق حزیران و جعل الآجال فیه متقاربة».
3- 3 _ علاّمه مجلسی در بحار الأنوار، ج 55، ص 373، ذیل روایت فرموده اند: بیان: تقارب الآجال کنایة عن کثرة الموت، إما لأنّ أجل بعضهم یقرب من بعض، أو لأنّ أجل کل منهم یقرب من ابتدائه. و فی القاموس: (إذا تقارب الزمان لم تکد رؤیا المؤمن تکذب) المراد آخر الزمان و اقتراب الساعة، لأنّ الشیء إذا قلّ تقاصرت أطرافه؛ [القاموس المحیط، ج 1، ص 115، مادة «قرب»].

کرده تا محتاج به دوای طبیبان نباشم، پس حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام و سلمان فارسی رضی الله عنه و دیگران گفتند که: آن دوا چیست یا رسول اللّه؟ پس آن حضرت خطاب کرد به حضرت امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه و فرمود که: در ماه نیسان آب باران می گیری و سوره «فاتحة الکتاب» و «آیة الکرسی» و «قل هو اللّه أحد» و «قل أعوذ بربّ الفلق» و «قل أعوذ بربّ الناس» و «قل یا أیّها الکافرون» هریک را هفتاد مرتبه [3[ می خوانی».

و در روایتی دیگر: «سوره «إنّا انزلناه فی لیلة القدر» را نیز هفتاد مرتبه و هفتاد مرتبه «اللّه أکبر» و هفتاد مرتبه «لا إله إلاّ اللّه» می گوئی و هفتاد مرتبه صلوات بر محمّد و آل محمد می فرستی و هفت روز پی در پی در صبح و پسین از آن آب می آشامی.

قسم به آن خدائی که مرا به حق فرستاده که جبرئیل علیه السلام گفت که: حق تعالی رفع کند از هرکسی که این آب را بیاشامد، هر دردی را که در بدنش باشد و عافیت بخشد او را و بیرون کند دردها را از رگهای بدن او و استخوانهای او و همه اعضای او و اگر دردی برای او و استخوانهای او در لوح محفوظ ثبت شده باشد، محو نماید.

و به حق پروردگاری که مرا به راستی فرستاده که هرکه فرزند نداشته باشد و فرزند خواهد و آب نیسان را به این نیت بیاشامد او را فرزند روزی گردد و اگر زن عقیم باشد و فرزند نیاورد و از این آب به این قصد بیاشامد، فرزند از او به وجود آید و اگر مرد عِنّین(1) باشد و قادر بر جماع نباشد از این آب بیاشامد، عیب او زایل شود و قادر شود بر مجامعت.

و اگر مرد و زن پسر خواهند یا دختر و از این آب بیاشامند، مقصود ایشان به عمل

ص :344


1- 1 _ القاموس المحیط، ج 4، ص 249، مادة «عنن» و در آن آمده است: العنین کسِکّین: مَن لایأتی النساء عجزا أو لایریدهنّ؛ المصباح المنیر، ج 2، ص 433، رجلٌ عِنّین: لایقدر علی إتیان النساء أو لایشتهی النساء.

آید؛ چنانکه پروردگار تعالی شأنه فرموده که:« یَهَبُ لِمَن یَشاءُ اِناثاً و یَهَبُ لِمَنْ یَشاءُ الذّکُورْ اَوْ یُزَوِّجُهُم ذ کراناً و اناثاً و یَجْعَلُ مَنْ یَشاء عَقیماً (1)» یعنی: خدای تعالی می بخشد هرکه را خواهد دختران، و می بخشد هرکه را خواهد پسران و دختران را، و هرکه را خواهد عقیم و بی فرزند می گرداند.

و آن حضرت فرمود که: هرکه [دردِ] سر(2) داشته باشد [4] و از این آب بیاشامد صداع او ساکن شود به اذن خدا و اگر درد چشم داشته باشد و در چشمهای خود قطره ای از این آب بچکاند و بیاشامد و چشمهای خود را به این آب بشوید، شفا یابد به اذن خدا. و آشامیدن این آب بُن دندانها را محکم سازد و دهان را خوشبو کند و سبب آن شود که لعاب بُن دندانها نریزد و بلغم را از بدن قطع کند.

و از این آب به سبب خوردن طعام و آشامیدن آب امتلا بهم نرساند و از بادهای قولنج و غیر آن آزار نبیند(3) و مرض فالج به او نرسد و درد پشت و درد شکم بهم نرساند و از زکام و درد دندان ایمن باشد و درد معده و کرم معده را زایل گرداند و محتاج به حجامت نگردد و از مرض بواسیر و خارش بدن و آبله و دیوانگی و خوره و پیسی و رعاف و قی نجات یابد، و کور و کر و لال و زمین گیر نشود و آب سیاه به چشم او نزول نکند و دردی که به نماز و روزه او نقص رساند او را عارض نشود و از وساوس جنّیان و شیاطین آزار نبیند.

پس حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمودند که: جبرئیل علیه السلام گفت که: هرکه از این آب بیاشامد بعد از آنکه به جمیع دردهایی که در مردمان می باشد، مبتلا باشد از جمیع آن دردها شفا

ص :345


1- 1 _ سوره مبارکه شوری، آیه 49.
2- 2 _ مهج الدعوات و منهج العبادات، ص 356، فصلٌ فیها نذکره من الشفاء بماء المطر فی نیسان، در روایت چنین آمده است: «و إن کان به صداعٌ فشرب من ذلک، یسکن عنه الصداع بإذن اللّه».
3- 3 _ در نسخه: «نه بیند».

یابد و حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود که: گفتم به جبرئیل که: آیا این آب نفعی دیگر می بخشد؟ جبرئیل گفت که: قسم به خدائی که تو را به حق فرستاده که هرکه [5] این آیات را بر آب بخواند، حق تعالی پر کند دل او را از نور و روشنی، و الهام خود را در دل او اندازد و حکمت را بر زبان او جاری گرداند و پر کند دل او را از فهم و بینائی و به او عطا کند از کرامتها آنچه به کسی از عالمیان عطا نکرده باشد و هزار مغفرت و هزار رحمت برو فرستد و غش و خیانت و غیبت و حسد و بغی و تکبّر و بخل و حرص و غضب را از دل او بردارد و از عداوت و دشمنی مردم و سخن چینی و بدگوئی ایشان نجات یابد و باعث شفای جمیع امراض گردد».(1)

ص :346


1- 1 _ در کتاب مهج الدعوات و منهج العبادات، سید بن طاووس، ص 355 _ 357، فصلٌ فیما نذکره من الشفاء بماء المطر؛ چنین آمده است: قرأناه فی کتاب «زاد العابدین» تألیف حسین بن أبی الحسین بن خلف الکاشغری، الملقب بالفضل ما هذا لفظه: حدیث نیسان و قال و أخبرنا الوالد أبو الفتوح رحمه الله ، حدثنا أبوبکر محمد بن عبداللّه الخشانی البلخی، حدثنا أبونصر محمد بن أحمد بن محمد الباب حریری، أخبرنا أبونصر عبداللّه بن عباس المذکر البلخی، حدثنا أحمد بن أحید، حدثنا عیسی بن هارون عن محمد بن جعفر عن عبداللّه بن عمر، قال: حدثنا نافع عن عمر قال: کنّا جلوسا إذ دخل علینا رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، فسلم علینا، فرددنا علیه السلام ، فقال: «ألا أعلمکم دعاء علمنی جبرئیل صلوات اللّه علیه حیث لا أحتاج إلی دواء الأطباء؟ قال علی و سلمان و غیرهم، رحمة اللّه علیهم و ما ذاک الدواء؟ فقال النبی لعلی: تأخذ من ماء المطر بنیسان و تقرأ علیه فاتحة الکتاب سبعین مرة و آیة الکرسی سبعین مرة و «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» سبعین مرة و «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ» سبعین مرة و «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ» سبعین مرة و «قُلْ یَآ أَیُّهَا الْکَافِرُونَ» سبعین مرة، و تشرب من ذلک الماء غدوة و عشیة سبعة أیام متوالیات. قال النبی صلی الله علیه و آله : و الذی بعثنی بالحق نبیا، أنّ جبرئیل علیه السلام قال: إن اللّه یرفع عن الذی یشرب من هذا الماء، کل داء فی جسده و یعافیه و یخرج من عروقه و جسده و عظمه و جمیع أعضائه و یمحو ذلک، من اللوح المحفوظ. و الذی بعثنی بالحق نبیا إن لم یکن له ولد و أحب أن یکون له ولد بعد ذلک فشرب من ذلک الماء کان له ولد. و إن کانت امرأة عقیما و شربت من ذلک الماء رزقه اللّه ولدا. و إن کان عنینا و المرأة عقیما و شربت من ذلک الماء، أطلق اللّه ذلک و ذهب ما عنده و یقدر علی المجامعة. و إن أحبت أن تحمل بابن حملت و إن أحبت أن تحمل بذکر أو أنثی حملت. و تصدیق ذلک فی کتاب اللّه تعالی « یَهَبُ لِمَن یَشاءُ اِناثاً و یَهَبُ لِمَنْ یَشاءُ الذّکُورْ اَوْ یُزَوِّجُهُم ذکراناً و اناثاً و یَجْعَلُ مَنْ یَشاء عَقیماً .» و إن کان به صداع فشرب من ذلک، یسکن عنه الصداع بإذن اللّه و إن کان به وجع العین، یقطر من ذلک الماء فی عینیه و یشرب منه و یغسل عینیه، یبرأ بإذن اللّه و یشد أصول الأسنان و یطیب الفم و لا یسیل من أصول الأسنان اللعاب و یقطع البلغم و لا یتخم إذا أکل و شرب و لا یتأذی بالریح و لا یصیبه الفالج و لا یشتکی ظهره و لا یتجع بطنه و لا یخاف من الزکام و وجع الضرس و لا یشتکی المعدة و لا الدود و لا یصیبه قولنج و لا یحتاج إلی الحجامة و لا یصیبه الناسور و لا یصیبه الحکة و لا الجدری و لا الجنون و لا الجذام و البرص و الرعاف و لا القلس و لا یصیبه عمی و لا بکم و لا خرس و لا صم و لا مقعد و لا یصیبه الماء الأسود فی عینیه و لا یفسده داء یفسد علیه صوما و صلاة و لا یتأذی بالوسوسة و لا الجن و لا الشیاطین. قال النبی صلی الله علیه و آله : قال جبرئیل: إنّه من شرب من ذلک کان ثم کان له جمیع الأوجاع التی تصیب الناس فإنّه شفاء له من جمیع الأوجاع. فقلت: یا جبرئیل هل ینفع فی غیر ما ذکرت من الأوجاع؟ قال جبرئیل: و الذی بعثک بالحق نبیا، من یقرأ بهذه الآیات علی هذا الماء، ملأ اللّه تعالی قلبه نورا و ضیاء و یلقی الإلهام فی قلبه و یجری الحکمة علی لسانه و یحشو قلبه من الفهم و التبصرة و لم یعط مثله أحدا من العالمین و یرسل علیه ألف مغفرة و ألف رحمة و یخرج الغش و الخیانة و الغیبة و الحسد و البغی و الکبر و البخل و الحرص و الغضب من قلبه و العداوة و البغضاء و النمیمة و الوقعیة فی الناس و هو الشفاء من کل داء». همچنین این روایت در بحارالأنوار، ج 63، ص 476 _ 478، ح 1، باب فضل ماء المطر فی نیسان از مهج الدعوات نقل شده است.

این بود حدیث سیم و مخفی نیست که بهتر و احوط آن است که سوره ها و آیات و اذکار مذکوره را هریک هفتاد نوبت یک کس بخواند و اگر جمعی باشند، هریک اگر خواهند همه اذکار را بخوانند، بلکه اظهر آنست که هرکسی که خواهد فواید مذکوره را از

ص :347

آب نیسان استفاده کند، باید که اذکار مذکوره را خود بخواند و به خواندن دیگری اکتفا ننماید.

و بعضی از علما نقل کرده اند که: به خط شیخ سعید، شهید محمد بن مکی رحمة اللّه علیه دیدم که این روایت را از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه علیه را روایت کرده به همین خواص و سوره ها، لیکن آیات و اذکار را به این طریق روایت کرده و گفته است که: «می خوانی بر آب باران نیسان «فاتحة الکتاب» و «آیة الکرسی» را و «قل یا أیّها الکافرون» و «سبّح اسم ربّک الاعلی» و «قل اعوذ بربّ الفلق» و «قل اعوذ بربّ النّاس» و «قل هو اللّه احد» هریک را هفتاد بار و می گوئی هفتاد مرتبه: «لا إله إلاّ اللّه» و هفتاد مرتبه «اللّه اکبر» و هفتاد مرتبه [6] «اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمَّد وَ الِ مُحَمَّدٍ» و هفتاد مرتبه «سُبحانَ اللّه وَ الْحَمْدُ للّه وَ لا اِله اِلاَّ اللّه ُ و اللّه أکبر»».(1)

[و] در خواص آن ذکر کرده که: اگر در زندان باشد و از آن بیاشامد از حبس نجات یابد و شرّی بر طبع او غالب نگردد، و اکثر آن خواص که مذکور شد در این روایت نیز مذکور است؛ این بود آنچه از خط شهید رحمة اللّه علیه نقل کرده اند و عمل به آن می نموده اند و از پروردگار تعالی شأنه طلب شفا به وسیله آب می کرده اند و خط شیخ شهید رحمة اللّه علیه نیز مؤیّد است و چون خواندن سوره ها و آیات و اذکار مذکوره در هر

ص :348


1- 1 _ در بحار الأنوار، ج 63، ص 478، چنین آمده است: و أقول: وجدت بخط الشیخ علی بن حسن بن جعفر المرزبانی و کان تاریخ کتابته سنة ثمان و تسعمائة، قال: وجدت بخط الإمام العلاّمة الشهید السعید، محمد بن مکی رحمه الله ، روی عن جعفر بن محمد عن آبائه علیهم السلام قال: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله : «علمنی جبرئیل علیه السلام : یؤخذ بنیسان یقرء علیه «فاتحة الکتاب» و «آیة الکرسی» و «قل یا أیها الکافرون» و «سبح اسم ربک الأعلی» سبعین مرة و «المعوذتان و الاخلاص» سبعین مرة، ثم یقرء «لا إله إلاّ اللّه» سبعین مرة و «اللّه أکبر» سبعین مرة و «صلی اللّه علی محمد و آل محمد» سبعین مرة و «سبحان اللّه و الحمد للّه و لا إله إلاّ اللّه و اللّه أکبر» سبعین مرة، ثم یشرب منه جرعة بالعشاء و جرعة غدوة سبعة أیام متوالیات».

وقتی که پیش آید بد نیست و به وسیله آب باران طلب شفا نمودن از پروردگار در احادیث معتبره وارد شده است،(1) پس هرگاه کسی به مقتضای حدیث سیّم عمل نماید دور نیست که نیک باشد، هرچند حدیث مذکور ضعیف السند است.

و از جمله احادیثی که در باب آب باران وارد شده، حدیثی است که از حضرت امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه مروی است که آن حضرت فرمودند که: «بیاشامید آب آسمان را که پاک کننده بدن شما است و دردها را دفع می کند، چنانکه حق تعالی می فرماید که: « وَ یُنَزِّلُ عَلیْکُم مِنَ السَّمآءِ مآءً لِیُطَهِّرَکُم وَ یُذهِبَ عَنْکُم رِجْزَ الشَّیطانَ وَ لِیَرْبِطَ عَلی قُلُوبِکُم وَ یُثَبِّتُ بِهِ الاَقْدامَ »».(2)

یعنی: می فرستد حق تعالی بر شما از آسمان آبی را برای آنکه پاک گرداند شما را و ببرد از شما وسوسه شیطان را و دلهای شما را محکم گرداند و ثابت سازد به آن قدمهای شما را.(3) این بود مضمون حدیث.

ص :349


1- 1 _ در دعائم الاسلام، ج 2، ص 148، ح 528، روایت چنین آمده است: و عن علی علیه السلام أنه، قال: «أیعجز أحدکم، إذا مرض، أن یسأل امرأته فتهب له من مهرها درهما، فیشتری به عسلا، فیشربه بماء السماء، فإن اللّه عز و جل، یقول فی المهر: «فَإِن طِبْنَ لَکُمْ عَن شَیْ ءٍ مِّنْهُ نَفْسًا فَکُلُوهُ هَنِیئًا مَّرِیئًا[ »سوره مبارکه نساء، آیه 4]. و یقول فی العسل: فیه شفاء للناس، و یقول فی ماء السماء: «وَ نَزَّلْنَا مِنَ السَّمَآءِ مَآءً مُّبَارَکًا[»»سوره مبارکه ق، آیه 9]. و در وسائل الشیعة، ج 25، ص 265، باب استحباب قراءة الحمد و الإخلاص... سبعین مرة علی ماء السماء، آمده است: الحسن بن الفضل الطبرسی فی (مکارم الاخلاق)، عن رسول اللّه صلی الله علیه و آله أ نّه قال: «علّمنی جبرئیل دواء لا أحتاج معه إلی دواء، قیل: یا رسول اللّه و ما ذلک الدواء؟ قال: یؤخذ ماء المطر قبل أن ینزل إلی الأرض، ثم یجعل فی إناء نظیف و یقرأ علیه «الحمد» إلی آخرها سبعین مرة و «قل هو اللّه أحد» و «المعوذتین» سبعین مرة، ثم یشرب منه قدحا بالغداة و قدحا بالعشی، فوالذی بعثنی بالحق، لینزعن اللّه بذلک الداء من بدنه و عظامه و مخخته و عروقه».
2- 2 _ سوره مبارکه انفال، آیه 11.
3- 3 _ الکافی، ج 6، ص 387 _ 388، باب ماء السماء و المحاسن، ح 2 و ج 2، ص 574، باب ماء السماء، ح 25. متن روایت چنین است: محمّد بن یحیی عن أحمد بن محمّد عن القاسم بن یحیی عن جدّه الحسن بن راشد عن أبی بصیر عن أبی عبداللّه علیه السلام ، قال: قال أمیر المؤمنین علیه السلام : «اشربوا ماء السماء فإنّه یطهّر البدن و یدفع الأسقام قال اللّه عزوجل: «وَ یُنَزِّلُ عَلَیْکُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً لِیُطَهِّرَکُمْ بِه وَ یُذْهِبَ عَنْکُمْ رِجْزَ الشَیْطانِ و لِیَرْبِطَ عَلی قُلُوبِکُمْ و یُثَبِّتَ بِه الأَقْدَامَ.»

و مخفی نیست که از [7] حدیث سیّم ظاهر می شود که باران ماه نیسان را بر باقی بارانها شرف و زیادتیست، لیکن از حدیث مفهوم نمی شود که سبب شرف و زیادتی چیست و سرّ آن را پروردگار و رسول او و ائمّه طاهرین صلوات اللّه علیهم می دانند.

و ممکنست که یکی از اسباب شرافت این باشد که چون ماه نیسان در عمده عهد اسلام در فصل بهار واقع است و باران آن فصل زیاده بر باران های دیگر، سبب رویانیدن گیاهها و نمو فرمودن درختان و رسانیدن میوه هاست و بدین جهات مبارک و نافع است، پس در بدن آدمی نیز تأثیری در رفع بیماریها و شفای از امراض می کند، زیاده بر باران های دیگر.

و بباید دانست که تاریخ رومیان مقدمست بر تاریخ هجری اهل اسلام، به نهصد سال و دستور ایشان در تاریخ اینست که سال را سیصد و شصت و پنج روز و ربعی قرار داده اند و ماه دویّم و هفتم و نهم و دوازدهم را سی روز و ماه اوّل و سیّم و چهارم و ششم و هشتم و دهم و یازدهم را سی و یک روز می گیرند و ماه پنجم را که شباطست در سه سال متوالی بیست و هشت و در سال چهارم ربعها را جمع می نمایند و یک روز می گیرند و بر ماه شباط اضافه نموده، آن را بیست و نه روز حساب می نمایند و آن سال را سال کبیسه می نامند.

و چون موافق رصد جدید گورکانی و بعض ارصاد دیگر حرکت وسط شمس که بنای سال شمسی بر آن است کمتر است از سیصد و شصت و پنج روز و ربع به قدر [8

ص :350

[ یازده دقیقه تخمیناً و رومیان یازده دقیقه مزبوره را منظور نداشته اند و سال را سیصد و شصت و پنج روز و ربع تمام منظور داشته اند. پس لازم آید که در هر صد و سی و یکسال اوّل سال و ماههای ایشان به قدر یک شبانه روز تخمیناً پس افتد و بر این نسبت در فصول سال دایر باشد.(1)

و بدین جهت اشکالی در این مقام ایراد می تواند شد و آن اینست که چون می تواند بود که بنای حکمی از احکام شرعیّه بر ماهی باشد که نسبت به ماههای شرعی عربی و نسبت به فصول و مراسم هیچ یک مضبوط نباشد؛ و دفع این اشکال به چند وجه می توان نمود:

یکی آنکه: در تکالیف شرعیّه استبعاد مسموع نیست و عدم ضبط مزبوره مفسده نیست.

ص :351


1- 1 _ بحار الأنوار، ج 55، ص 348؛ عبارت در بحار الأنوار به این صورت است: و مستعملو هذا التاریخ یعدون أربعة منها ثلاثین، و هی: تشرین الآخر، و نیسان، و حزیران، و أیلول و السبعة البقیة غیر شباط أحدا و ثلاثین، و شباط فی ثلاث سنین متوالیة ثمانیة و عشرین، و فی الرابعة و هی سنة الکبیسة تسعة و عشرین، فالسنة عندهم ثلاثمائة و خمسة و ستون و ربع کامل، مع أن السنة الشمسیة أقل من ذلک عندهم، لکسر فی الرابع کما عرفت، و وجدوا الکسر مختلفا فی أرصادهم، ففی رصد التبانی ثلاثة عشرة دقیقة و ثلاثة أخماس دقیقة، و فی رصد المغربی اثنتا عشرة دقیقة، و علی رصد مراغة إحدی عشرة دقیقة، و علی رصد بعض المتأخرین تسع دقائق و ثلاثة أخماس دقیقة، و علی رصد بطلمیوس أربع دقائق و أربعة أخماس دقیقة. و الفرس من زمان جمشید أو قبله و الروم من عهد إسکندر أو بعده، کانوا یعتبرون الکسر ربعا تاما موافقا لرصد (أبرخس)، فالشهور الرومیة مبنیة علی هذا الاعتبار و هذا الرصد، و علی ما وجده سائر أصحاب الأرصاد، فلا یوافق هذه السنة الشمسیة. و بمرور الأزمان تدور شهورها فی الفصول. و قال بعضهم: فی کل ثلاثین سنة تقریبا تتأخّر سنتهم عن مبدأ السنة الشمسیة بیوم، و أول سنتهم و هو تشرین الأول فی هذه الأزمان یوافق تاسع عشر المیزان، و أول نیسان فی الدرجة الثالثة و العشرین من الحمل.

دویّم آنکه: چون دوران مزبور بطی ء است و در سه هزار سال به یک ماه نمی رسد و به این جهت در اعصار متوقعه از موسم بهار بیرون نمی رود، شارع آن را منظور نداشته و می تواند بود که مراد از نیسان وارد در حدیث ماه نیسان رومی نباشد، بلکه ماه دویّم بهار باشد که آفتاب در برج ثور است.

چنانکه بعضی گفته اند که: نیسان در لغت سریانی ماه دویّم است از جمله سه ماه موسم بهار. و در میان بعضی از یهود این اصطلاح شایع است و بنابراین اصلا اشکالی باقی نمی ماند و تفصیل کلام در این مقام و توضیح اجوبه مذکوره و ذکر باقی جوابها مناسب این مختصر به نهجی که فرمان همایون صادر شده، نیست و در سال تحریر این کلمات که سال یکهزار و صد و [9] سیزده هجریست، مطابق دو هزار و سیزده رومی، اوّل ماه نیسان چهارشنبه چهاردهم ذی القعدة الحرام است و آفتاب در دقیقه چهل و یکم از درجه بیست و دویم حمل است و اوّل حزیران سال مزبور رومی، دوشنبه پانزدهم محرّم الحرام یک هزار و صد و چهارده هجریست، آفتاب در آن روز در دقیقه سی و ششم از درجه بیست و یکم جوزاست.

قمر در عقرب

آنچه در احادیث وارد شده است که هرگاه قمر در عقرب باشد، بعضی از کارها نباید کرد،(1) پس بعضی گفته اند که: مراد از عقرب صورت عقربست به جهت آنکه بعید است که بنای حکم شرعی بر تقویم و رصد و حساب باشد و عوام الناس مکلف باشند به اینکه از تقویم، وقت کارهای خود را معلوم کنند.

ص :352


1- 1 _ من لایحضره الفقیه، ج 2، ص 267، ح 2402، روایت این است: روی محمد بن حمران، عن أبیه عن أبی عبداللّه علیه السلام قال: «من سافر أو تزوّج و القمر فی العقرب، لم یر الحسن».

پس مناسب آنست که مراد از عقرب صورت عقرب باشد و آن را به دیدن و مشاهده معلوم می تواند کرد و بر عوام الناس دشوار نیست و دیگر آنکه اجزاء فلک متشابهند و تفاوتی در آنها نیست، مگر به سبب کواکب پس باید که خاصیتهای مختلف بر کواکب مترتب شود و باید که صورت عقرب معتبر شود.

و مشهور میان علما آنست که مراد از عقرب، برج عقربست، چنانکه منجمان می گویند و حکم به بطلان قول مشهور، مشکلست، به جهت آنکه از بعضی از اخبار ظاهر می شود که مکالمه ائمّه معصومین صلوات اللّه علیهم(1) منقولست در مواضع استعمالات لفظ عقرب و اسامی باقی بروج منطبق بر اصطلاح اهل نجوم بوده؛ مثل حدیثی که از حضرت امام [10] رضا صلوات اللّه علیه منقولست که آن حضرت فرمودند که: «مجامعت با زنان در وقتی که ماه در برج حمل یا دلو باشد، بهتر است و بهتر از این نیست که ماه در برج ثور باشد، به سبب اینکه ثور خانه شرف ماه است»(2) این بود مضمون حدیث.

و از سیاق کلام، مفهوم و از خارج، معلوم است که ثور را بیت الشرف قمر گفتن، مبتنی است بر سخنانی که منجمان در این باب می گویند و اصطلاحاتی که در میان ایشان دایر است.

در نهایت چیزی که از احادیث مستفاد می شوند، مذمت اشتغال به علم احکام

ص :353


1- 1 _ در نسخه: «صلوات اللّه علیه».
2- 2 _ بحار الأنوار، ج 55، ص 268، ح 52 الباب العاشر: الرسالة الذهبیة: عن الرضا علیه السلام : «اعلم أنّ جماعهن و القمر فی برج الحمل أو الدلو من البروج أفضل، و خیر من ذلک أن یکون فی برج ثور، لکونه شرف القمر». و مستدرک سفینة البحار، ج 8 ، ص 588، باب فی قسمة الأرض إلی الأقالیم؛ ایضاً به مانند این روایت از پیامبر اکرم خطاب به حضرت امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیهما و آلهما آمده است ؛ و نیز در بحارالأنوار، ج 59، ص 327، باب التاسع و العشرون آمده است: «و اعلم یا أمیرالمؤمنین أنّ جماعهن و القمر فی برج الحمل أو الدلو من البروج أفضل، و خیر من ذلک أن یکون فی برج الثور، لکونه شرف القمر».

و مذمّت جماعتی است که نجوم را مؤثّر دانند و گمان ایشان این باشد که هرگاه طالع و اوضاع فلک اقتضای چیزی [کنند، این اوضاع فلک] علت مستقله حدوث حوادثند.

و نیز مذمّت جماعتی که گمان ایشان این باشد که هرگاه طالع و اوضاع فلک اقتضای چیزی کنند، قدرت الهی مانع آن نمی شود یا نمی تواند شد. و البتّه آن چیز واقع می شود و تخلّف نمی کند و پروردگار تعالی شأنه تغییر آن نمی دهد و به این سبب اهتمام زیاد در احکام نجوم کنند و رغبت به تصدّق کردن و دعا نداشته باشند و توکل و اعتماد ایشان بر حق تعالی کامل نباشد.

و امّا بطلان اصل علم نجوم و سخیف بودن آن، پس، از احادیث مستفاد نمی شود، بلکه بعضی از احادیث مشعر است بر اینکه علم نجوم اصیل و معتبر است،(1) لیکن کامل آن بر مردمان معلوم نیست و نیز از احادیث ظاهر نمی شود، مذمّت دانستن هیئت و حساب حرکات کواکب [11] به قدری که بودن کواکب در بروج یا معرفت سمت قبله و مثل آن از آن معلوم شود.

و چه بُعد دارد که بعضی از احکام شرعیّه مبتنی باشد بر این قدر از معرفت علم ریاضی؛ و وجوه دیگر نیز برای ترجیح قول مشهور از اخبار مستفاد می شود و به جهت امتثال در اختصار ترک ذکر آنها و ترک تفصیل قول در این مسئله نمود و اگر کسی رعایت هر دو قول نماید، یقین که به احتیاط اقربست.

بباید دانست که در این زمان کواکب صورت عقرب از برج عقرب بیرون رفته اند،

ص :354


1- 1 _ بنگرید: فرج المهموم سید بن طاووس، ص 85 _ 114، باب سوم، فی أحادیث تدلّ علی صحة النجوم. از باب نمونه، ص 112، ح 30، آمده است: «إیّاکم و التکذیب فی علم النجوم، فإنّه علم من علوم النبوة؛ و عن علی علیه السلام : «من اقتبس علما من علم النجوم من حملة القرآن، ازداد به إیمانا و یقینا، ثم تلا: «إِنَّ فِی اخْتِلاَفِ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ وَ مَا خَلَقَ اللَّهُ فِی السَّمَوَاتِ وَ الاْءَرْضِ لاَآیَاتٍ لِقَوْمٍ یَتَّقُونَ»».

سوای شش کوکب از جمله صورت عقرب که آنها را جبهة العقرب نامند و شش کوکب مزبور در برج عقربند.

واللّه یعلم حقایق الاحکام و حججه الکرام علیهم الصلوة و السلام علی من اتبع الهدی.

حسب الامر حضرت حجت الاسلام والمسلمین حاجی آقا منیر، دامت عزه

بید اقل الطلاب و المعلمین آقا میرزا محمّدعلی الکاتب.

التماس دعا از ناظرین دارد فی دوم شعبان 1335

ص :355

ص :356

منابع و مصادر تحقیق

1_ بحار الأنوار ، العلاّمة المجلسی ، تحقیق : محمدتقی المصباح الیزدی ، محمدباقر البهبودی ، الطبعة الثالثة، نشر: دار إحیاء التراث العربی ، بیروت ، 1403 ق .

2 _ تهذیب الأحکام ، للشیخ الطوسی ، إعداد : السید حسن الموسوی الخرسان ، الطبعة الرابعة ، نشر: دارالکتب الإسلامیّة ، تهران، 1365 ش .

3_ الخصال ، الشیخ الصدوق ، تحقیق : علی أکبر الغفاری ، نشر: جماعة المدرسین ، قم ، 1403 ق .

4_ دعائم الإسلام، القاضی النعمان المغربی، تحقیق: آصف بن علی أصغر فیضی، نشر: دارالمعارف، القاهرة، 1383 ق.

5_ سعد السعود، سید بن طاوس، نشر: الرضی، قم، 1363 ش.

6_ فرج المهموم، سید بن طاووس، نشر: منشورات الرضی، قم، 1363 ش.

7_ القاموس المحیط ، مجدالدین الفیروزآبادی ، نشر: دارالعلم، بیروت .

8_ الکافی ، الشیخ الکلینی ، تحقیق : علی أکبر الغفاری ، الطبعة الخامسة، نشر: دارالکتب الإسلامیة ، تهران ، 1363 ش .

9 _ المحاسن ، أبیجعفر البرقی ، تحقیق : المحدّث الأرموی ، نشر: دار الکتب الإسلامیة، تهران، 1330 ش.

10_ مستدرک سفینة البحار، علی النمازی الشاهرودی، تحقیق: حسن بن علی النمازی، نشر: جماعة المدرسین، قم، 1418 ق.

11 _ المصباح المنیر ، للفیومی ، نشر: دار الهجرة ، قم، 1405 ق .

ص :357

12_ من لایحضره الفقیه ، الشیخ الصدوق ، الطبعة الثانی، نشر: جماعة المدرسین ، قم ، 1404 ق .

13_ مهج الدعوات و منهج العبادات، السید بن طاووس، نشر: مکتبة السنائی.

14_ وسائل الشیعة، الحر العاملی، تحقیق و نشر: مؤسسة آل البیت علیهم السلام ، الطبعة الثانیة، قم، 1414 ق.

15_ وقایع السنین و الاعوام، سید عبدالحسین حسینی خاتون آبادی، تحقیق: محمدباقر بهبودی، نشر: کتابخانه اسلامیه، تهران، 1352 ق.

ص :258

شرح ابیات دهدار

اشاره

مؤلّف: ملا محمدجعفر لاهیجی

تحقیق و تصحیح: محمدمسعود خداوردی

بسم اللّه الرحمن الرحیم

الحمد لواهب العقل و الحکمة و الصلاة علی محمّد و آله الأئمّة

و اللعنة علی أعدائهم الأذلّة.

مقدمه تحقیق

همواره یکی از مسائل مورد نظر در عرفان نظری و عملی، حروف، اعداد و ارتباط آن ها با یکدیگر بوده است. اصحابِ این علم برای رسیدن به نتایج مورد نظر، از دوایرِ حروف، تکسیر اسامی، زبر و بیّنه و سایر طرق، استفاده می نمودند.

علمِ اعداد علمی مستقل می باشد و فهم آن به تأمّل و تفکّر بسیار نیاز دارد. اکثرِ کتاب هایی که در این زمینه نوشته شده، دارای رمز و معمّا است، زیرا معتقد بودند این علم نباید به دست نا اهل برسد، و تنها از طریق استاد و ریاضت فهمیده می شود.

رونقِ این علم بدانجا کشید که موجب پیدایش برخی از مکاتب عرفانی شد، از آن جمله می توان از فرقه حروفیه که معتقد به بنای عالم بر اساس حروف می باشند، نام برد.

البتّه علمِ اعداد تافته ای جدا بافته از عرفان نظری و عملی نیست، چنانکه در بسیاری از مبانی متّحد هستند.

مجموعه پیش رو منظومه ای در شناختِ بعضی از اسرار حروف و اعداد از مرحوم

ص :359

محمود دهدار عیانی شیرازی رحمه الله ، و شرح آن از حکیم و عارفِ الهی ملاّ محمد جعفر لاهیجی رحمه الله را در بر دارد. این رساله نمونه بارزی از یگانگیِ عرفان، حکمت و اعتقادِ راسخ مذهبی می باشد.

ترجمه ناظم

صاحب مثنویِ حاضر محمود بن محمّد دهدار شیرازی قدس سره متخلّص به عیانی می باشد. او از عارفان شیعی قرن 10 هجری بوده و در تصوّف، عرفان، ریاضیات و علم اعداد، بسیار تبحّر داشته است. وی دارای فرزندی به نام محمّد است که او نیز صاحب کمالات است، تخلّصش «فانی» می باشد.

صاحب «طبقات أعلام الشیعة» در ترجمه حالِ جناب محمود دهدار شیرازی رحمه الله چنین می نگارد(1):

محمود دهدار هو أبو محمّد محمود بن محمّد المدفون فی الحافظیة بشیراز، کما ذکر فی «فارس نامه»، و هو المتخلّص «عیانی» المتبحّر فی علم الحروف و الجفر و الأعداد. و له فیها تصانیف رأیت منها: «مفاتیح المفالیق» و «جامع الفوائد» ... .(2)

همچنین جناب آقای احمد گلچین معانی در پاورقی کتاب «کاروان هند» در مورد جناب عیانی قدس سره می نویسد(3):

ص :360


1- 1_ طبقات أعلام الشیعة، ج 4، ص 238.
2- 2_ ترجمه: محمود دهدار: وی ابو محمّد محمود فرزند محمّد می باشد. همانگونه که در کتاب فارس نامه مذکور است، وی در حافظیه شیراز مدفون می باشد. تخلّصش «عیانی» و متبحر در علم حروف، جفر و اعداد است. وی در این علوم تصانیفی دارد، آن هایی که به نظر من رسیده عبارت است از: «مفاتیح المفالیق» و «جامع الفوائد».
3- 3_ کاروان هند، ج 2، ص 986.

وی ابو محمّد محمود دهدار عیانی است. و تقی اوحدی گوید: «مولد و مضجعش خاک شیراز است، و وی به غایت در ریاضیات، خصوص اعداد و اخواتش ریاضت کشیده بود، و ذوقِ تصوّف عالی داشت، و کلام صوفیانه را اکثر مطالعه نموده بود، به اصطلاحات طبقه رسیده بود و قریب بود بالکلیة از موهومات بگذرد، و با ارادت تام به خدمت بابا رجب می گفت: اگر ارادت تو نسبت به من از صمیم قلب است، تو نیز اقتدا به من کن، و الاّ آزار من مده و برو کلّه ای بیار، لهذا هر روز به معذرت تقصیر تابعیّت، کلّه ای به دست خود خریده پیش او می برد و کلّه بر زمین می گذاشت، مع هذا با علمای ظاهری و باطنی در گلستان سر و کلّه می زد...» .

علمای این فن نحله های مختلفی دارند. نکته اساسی موردِ بررسی در آثار بسیاری از اهلِ این علم ارتباطِ یک با سایر اعداد می باشد.

در این منظومه نیز علاوه بر ارتباط اسماء و اعداد، برای شناختِ جهان پیش رو و ارتباطِ کثرات با مبدأ هستی، اعداد مثالِ روشنی دانسته شده است؛ همانگونه که جمیعِ اعداد غیر از یک نیست، عالمِ هستی نیز چیزی جز نمودِ حضرت باری عزّ شأنه نمی باشد.

و این همان است که حضرت حقّ تعالی فرماید: «فَأَیْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ(1)» در همین بیان فرموده جناب حافظ رضوان اللّه علیه است:

این همه عکس می و نقش نگارین که نمود یک فروغ رخ ساقیست که در جام افتاد

در واقع باید گفت: اساسِ این تمثیل روشن ساختنِ حکومتِ وحدت در عالم است، یعنی همان توحید که مطلوبِ شرایع الهی است.

ص :361


1- 1_ سوره مبارکه بقره، آیه 115.

البته هر قلب سلیم و روح پاکی به حاکمیتِ وحدت در عالم اعتراف خواهد نمود، چه خوش فرمود شیخ شبستری أعلی اللّه مقامه:

دلی کز معرفت نور و صفا دید ز هر چیزی که دید اوّل خدا دید

بدون شکّ غایتِ تحصیلِ معرفت، هر چه غیر از رسیدن و متحقّق شدن به این حقیقت باشد، خسران است. به فرموده آخوند صدر المتألّهین قدس سره : «فإیّاک أن تحبّ لما لا وصول لک إلیه، أو تعلم لما لا تحقّق له فی الآخرة».(1)

ترجمه شارح

شارحِ این منظومه جناب حکیم و عارفِ ربّانی ملاّ محمّد جعفر لاهیجی رحمه الله می باشد. وی از شاگردان حوزه آخوند ملاّ علی نوری قدس سره می باشد. شخصیّت این حکیم متالّه مجهول است و تا کنون اطلاع اندکی از احوال ایشان به دست آمده است.

مرحوم استاد همایی رحمه الله در مقدمه شرح المشاعر ایشان می نویسد:

حاج ملاّ محمّدجعفر فرزند ملاّ محمّدصادق لاهیجی از مشایخ حکما و مدرّسان فلسفه است که در اصفهان می زیست، و معاصر با فقیه مجتهد معروف حاج محمّدابراهیم کرباسی متوفای جمادی الاولی سنه 1261 ه.ق، و از اساتید آقا علی مدرّس زنوزی و آقا محمّدرضا قمشه ای بود.

اطلاعی که این حقیر از سرگذشت احوال وی دارد، زاید بر آنچه در مواضع مختلف کتاب «الذریعة» آمده و در «ریحانة الادب» نقل شده، این است که وی در فلسفه شاگرد میرزا ابوالقاسم مدرّس خاتون آبادی، متوفای 1202ه.ق و ملاّ محراب گیلانی، متوفای 1217ه.ق، و افضل الحکماء و المدرّسین آخوند ملاّ علی بن جمشید نوری مازندرانی، متوفای رجب 1246ه.ق بوده، علی التحقیق پیش از سنه 1294ه.ق فوت شده است.

ص :362


1- 1_ الحکمة العرشیة، ص 287، ختم و وصیة.

وی فرزندی به نام حاج میرزا محمّدکاظم داشت که با دختر حاج محمّدابراهیم کرباسی ازدواج کرد و داخل جرگه فقها و علمای شریعت شده بود و از میراث فلسفی پدر چیزی عاید او نشد یا از وی بروز نکرد.(1)

مرحوم آقا علی مدرّس قدس سره در «رساله وجود رابط» چنین از استاد خود نام می برد:

فخر الحکماء المعاصرین المترقّی إلی مدارج الحقّ و الیقین، أستادنا و سندنا الحاج ملاّ محمّدجعفر اللاهیجی.(2)

کنت دو گوبینو درباره این حکیم می نگارد:

حاجی محمّدجعفر لاهیجی که نزدیک به چهل سال درس خوانده و سی سال تمام تدریس کرده است. آثار او توسط آقا علی که فعلاً استاد حوزه سپه سالار است، مورد شرح و تفسیر قرار می گیرد. او نیز شاگرد ملاّ علی نوری بوده است.(3)

مرحوم شیخ آقا بزرگ تهرانی نیز در ذریعة چنین می نویسد:

شرح الحکمة العرشیة للحاج محمّدجعفر اللنگرودی الإصفهانی، تلمیذ المولی علی النوری، و أستاذ المیرزا محمد التنکابنی، کما ذکره التلمیذ فی «قصص العلماء» و هو موجود عند الشیخ أحمد الشیرازی الناشر و کان عازما علی طبعه.(4)

ص :363


1- 1_ شرح المشاعر، ص 18 _ 19.
2- 2_ مجموعه مصنّفات حکیم مؤسّس آقا علی مدرّس طهرانی، ج 1، ص 187.
3- 3_ مقاله ای با عنوان: فلسفه های ایرانی _ اسلامی به روایت کنت دو گوبینو از دکتر کریم مجتهدی.
4- 4_ الذریعة، ج 12، ص 368. به نظر می رسد صاحب ذریعة، شرح المشاعر ایشان را شرح الحکمة العرشیة ضبط نموده باشد.

مرحوم سیّد جلال الدین آشتیانی رحمه الله در مقدمه شرح المشاعرِ حکیم لاهیجی، چنین توضیح می دهد:

شارح علاّمه علاوه بر تبحّر در فلسفه، از عرفان و تصوّف نیز بی بهره نبوده است و از موارد مختلف شرح، معلوم می شود که بر فلسفه ملاّصدرا و حکمت متعالیه تسلّط کامل داشته است، و آن قسمتی را که مربوط به مبنای عرفاست، و صدر المتألّهین از کلمات محقّقان از اهل توحید استفاده نموده است، کاملاً شرح و بسط داده است.

شارح محقّق این کتاب(1) ملاّ محمّد جعفر لنگرودی از اعاظم تلامذه مرحوم آخوند نوری قدس سره بوده است. شرح حال او را در جایی ندیده ام و آنچه که درباره وی اطلاع دارم، از افواه اساتید شنیده ام.(2)

اساتید

1. میرزا ابوالقاسم مدرّس خاتون آبادی(3)

2. ملاّ علی نوری

3. ملاّ محراب گیلانی

شاگردان

1. آقا علی مدرّس حکیم

2. آقا محمدرضا قمشه ای

3. آقا محمدمهدی کلباسی

4. میرزا محمد تنکابنی

ص :364


1- 1_ رساله مشاعر.
2- 2_ شرح المشاعر، ص 59.
3- 3_ تتلمذ حکیم لاهیجی نزد او مورد تردید است، چنین امری مستلزم آن است که حکیم لاهیجی بیش از 75 سال عمر کرده باشد.

فرزندِ حکیم لاهیجی به نام محمدکاظم، دامادِ مرحوم محمّدمهدی کلباسی می شود. وی طریق فقاهت را پیش گرفته، ولی شاید بعید نباشد نزد پدر نیز تتلمذ کرده باشد.

فرزند او میرزا عبد الرزاق رشتی بوده که جدّ خاندان رشتی در اصفهان می باشد.

تألیفات

1. شرح رساله مشاعر ملاّصدرا (مطبوع)

2. مفتاح الخزائن در تفسیر قرآن به روش عرفانی (مخطوط)(1)

3. حاشیه بر شرح جدید تجرید (مخطوط)(2)

4. حاشیه بر حاشیه دوانی بر تهذیب المنطق تفتازانی(3)

5. حاشیه بر حاشیه لوامع الاسرار در شرح مطالع الانوار(4)

6. شرح ابیات محمود دهدار (رساله حاضر)

7. رساله در اصالت وجود(5)

وفات و مدفن

مرحوم لاهیجی در 9 ربیع الثانی 1260 وفات می یابد، نماز وی را مرحوم حاجی کلباسی خوانده است.

پیکر او به نجف اشرف منتقل و در قبرستان وادی السلام، نزدیک مقبره حضرت هود و صالح دفن شد.(6)

ص :365


1- 1_ نسخه ای از این کتاب نزد نگارنده موجود است.
2- 2_ نسخه ای از این کتاب نزد نگارنده موجود است.
3- 3_ فهرستواره دنا، ج 4، ص 125.
4- 4_ همان، ج 4، ص 183.
5- 5_ منقول از مرحوم شیخ محمّدحسین رشتی از نوادگان مرحوم لاهیجی.
6- 6_ این مطالب منقول از شیخ محمّدحسین رشتی است که در مصاحبه با آقای نصراللهی ابراز داشته است. اعلام اصفهان، ج 2، ص 306.

رساله حاضر

مرحوم لاهیجی به درخواست طلاّب و به نام معتمد الدوله منوچهرخان، با توجّه به داشته های عرفانی حکمیِ خود، ابیاتِ مرحوم دهدار را شرح می دهند؛ متنِ این شرحِ فارسی خصوصیاتِ نوشتاری دوره قاجار را به خود می بیند، حذفِ افعال بدون قرینه دلیل روشنی بر این مدّعی است.

مرحوم آشتیانی در مقدمه «شرح المشاعر» متذکر می شود که با وجود تسلّط شارح بر حکمت متعالیه، عبارات نارسای او حاکی از قلّت تألیف وی می باشد. در این شرح نیز اغلبِ موارد، مقصودِ نویسنده دیر یاب است.

نکته ای مهم این است که منوچهرخان، مشهور به معتمد الدوله گرجی سال 1253 به حکومت اصفهان می رسد، اما با توجه به آنچه از آخرِ نسخه «صد» بر می آید، شارح این رساله را در سال 1244 تحریر کرده است، در این صورت بعید است ابتداءاً این کتاب به نام او نوشته شده باشد، مخصوصاً که نسخه «صد» فاقد نام وی است.

شاید مرحوم شارح خود این نام را به کتاب اضافه کرده است و برای بار دیگر به شکلی زیبا نوشته شده و به معتمد الدوله تقدیم شده است.

مشهور است قبل از حکومت این شخص، لوطیان در اصفهان به آزار و اذیت می پرداختند، ولی او با قدرت آنها را سرکوب می کند، عبارتِ شارح در مورد او که می فرماید: «دافع ضرر مارقین» می تواند شاهدی بر این واقعه باشد.

نسخ و تصحیح

از این شرح دو نسخه به دست آمد:

1. رساله سوم از نسخه شماره «398» نسخِ مدرسه صدر بازار. تاریخ کتابتِ آن سال 1278 ه.ق است. این نسخه را با رمز «صد» مشخص کردم.

2. نسخه شماره «14634» موجود در کتابخانه ملّی. این نسخه فاقد تاریخ کتابت است. رمز این نسخه «مل» قرار داده شد.

ص :366

با توجه به تاریخ وفاتِ منوچهرخان معلوم می شود، نسخه کتابخانه ملی با این که بدون تاریخ است قدیم تر از نسخه مدرسه صدر است.

در تصحیحِ این متن از روش تلفیقی استفاده شد.

کلمات به رسم الخط متداول تغییر یافت، همانند جایگزین کردن «بجز» با «به جز».

مواردی که لازم بود کلماتی داخل قلاب اضافه شد.

استخراجِ مصادر آیات، روایات و اشعار تا آنجا که مقدور بود انجام گرفت.

لازم است از همه عزیزانی که این بنده را در به انجام رسیدن این رساله یاری کردند کمال تشکر را داشته باشم.

در پایان از حضرت باری تعالی خواهانم به حقّ سیّد العارفین أمیر المؤمنین علیه السلام به کام این بنده و جمیع طالبانِ حقیقت، نوشِ معرفت بچشاند، آمین.

و آخر دعوانا أن الحمد للّه ربّ العالمین.

محمّدمسعود خداوردی

جمادی الثانی 1434ه.ق

فروردین 1392ه.ش

اصفهان

ص :367

صفحه اول نسخه خطی شرح ابیات دهدار «صدر»

ص :368

صفحه آخر نسخه خطی شرح ابیات دهدار «صدر»

ص :369

صفحه اول نسخه خطی شرح ابیات دهدار «ملی»

ص :370

صفحه آخر نسخه خطی شرح ابیات دهدار «ملی»

ص :371

ص :372

رساله شرح ابیات دهدار

اشاره

بسم اللّه الرحمن الرحیم

باسمک اللّهم یا واحد یا صمد و یا قل هو اللّه أحد.

سپاسِ بی قیاس، جمیلی را سزاست که انسان را نسخه جامعه جمیع عوالم نمود و آیینه سراپا نمای آدم را مظهر تجلّیات جمال و جلال فرمود.

و صلاة و سلام بر بهترین أنام، مرکز دایره جود، فرمانْ فرمای عالم وجود، مظهر اسم جامع الهی، جامع جوامع مقامات غیر متناهی، سلطان سریر اصطفاء، احمد و محمود و مصطفی صلوات اللّه علیه إلی یوم الطامة(1) الکبری و بر آل أطهار آن بزرگوارِ برگزیده کردگار، خصوصاً حیدر کرّار، و از سوره مبارکه إنّا فتحنا تاج دار، گوینده أنا خالق السماوات(2)، صدرنشین مسند ولایت و مباهات، آنکه بی او مدینه علم را نیست در(3)، و با حبّ او

ص :373


1- 1_ مل: «التامة».
2- 2_ اشاره به کلام أمیرالمؤمنین علیه السلام در خطبة البیان می باشد؛ مرحوم حافظ رجب برسی قدس سره در کتاب شریف «مشارق أنوار الیقین فی أسرار أمیرالمؤمنین»، ص 268، این خطبه را نقل فرموده است.
3- 3_ اشاره به حدیث مشهور «أنا مدینة العلم و علی بابها، فمن أراد العلم فلیأت الباب» است که از نبی مکرّم اسلام صلی الله علیه و آله وارد شده؛ این حدیث در مصادر مختلف روایی مندرج است، از جمله رجوع کنید به تفسیر قمی رحمه الله ، ج 1، ص 68.

نیست بیم سقر(1)، آنکه علی شناسان حقّ نشناس به خداوندیش اعتراف نموده، و حضرت رسول «أنا و علی من نور واحد»(2) در اوصافش فرموده، و سلّم تسلیما.

و بعد حسب الخواهش(3) أخلاّء دین، و طلاّب معارف یقین، این نیازمندِ بی نیاز ضعیف جانی و فقیر(4) فانی، محمّدجعفر بن محمّدصادق اللاهیجانی(5) وفّقه اللّه لما یحبّه و یرضاه، و حشره اللّه مع من تولاّه من الأئمّة الأطهار شرحی بر ابیات محمود دهدار بر صفحه تحریر به عبارتی شکسته بسته، تسطیر نمود؛ و به نامِ نامی و اسم گرامی نوّاب مستطاب، جلالت مآب، مناعت پناه، امارت دستگاه، ستاره فلک عزّت، و اقبال آفتاب آسمان رفعت و اجلال، نادره دهر، و بوذرجمهر عصر، ناصر احکام شریعت، و مروّج قوانین حقیقت و طریقت، مصلح امور مسلمین، و دافع ضرر مارقین، معتمدالدوله منوچهرخان أدام اللّه أیّام عمره و زید شوکته و دام عزّه مزیّن و محلّی کرد تا به اقبال...(6) آن ستوده خصال رفع شکستگیش شود(7)؛ امید که ناظران به نظر انصاف ملاحظه نموده، وجود این بی بضاعت را در میان نبینند.

بدان ای سالک خاص ره حق که از خلوت سرای غیب مطلق

چو(8) ذات پاک بیچون جلوه گر شد هویت جلوه اش را پرده در شد

بدان که سلوک به زبان این طائفه توجّه قلب است به سوی حضرت حق، و از برای سالک از عرفا و أولیا چهار سفر می باشد به ترتیب:

ص :374


1- 1_ احادیث بسیاری به این مضمون نقل شده است؛ برای نمونه رجوع کنید به کتاب فضائل الشیعة از شیخ صدوق رحمه الله .
2- 2_ از جمله مصادری که مضمون این روایت شریفه در آن موجود است، أمالی صدوق رحمه الله ص 236 می باشد.
3- 3_ نسخه همین گونه است.
4- 4_ صد: _ «جانی و فقیر».
5- 5_ صد: «اللاهجانی».
6- 6_ نسخه ناخوانا است.
7- 7_ صد: _ «و به نام نامی ... شود».
8- 8_ صد: «چه».

اوّل: سیر إلی اللّه است(1) از صفات نفس و منازلش به سوی اوّل تجلّیات و ظهور عالم اسماء، و این آخر مقام قلبست.

و سفر ثانی: سیر فی اللّه است و متّصف شدن به صفات حقّ، و متحقّق شدن به اسماء ربّ.

و سفر ثالث: از حق به سوی خلق به حق از برای تکمیل خلق.

و سفر رابع: سیر در خلق است به حق؛ و از برای هر نبیّ این سفر لازم است، به جهت آنکه ولیّ به اعتبار ولایت عالِم است به حقایق اشیاء، و به اعتبار نبوّت علم به خواص اشیاء باید داشته باشد؛ زیرا که انبیاء اطبّاء انفس اند و ایشان را از امراض مُهلِکه نجات می دهند، لهذا لازم است که سیر در عالم خلق بکنند، و از حقیقت و خاصّیّت هر چیز و مناسبت بین امراض و افعال و اعمال که در حقیقت از ادویه جات و ممزجات و مسهلاتِ امراض نفسانیّه اند، علیم و خبیر باشد، تا تکلیف و شریعت به قانون حکمت قرار داد نموده باشند.

و غیبِ مطلق گاهی می گویند و مقابلِ غیب مضاف می خواهند، و آن عبارت است از حقائق و اعیان ثابته اشیاء در علم خدا که به فیض أقدس گفته می شود، و مجلای آن نور اللّه است، و مفردات عالم غیب مضاف عقول و نفوس مجرّده اند.

و گاهی هم غیبِ مطلق می گویند، مطلق از مطلق و مضاف، و از تقیّد و اتّصاف می خواهند.

و معنی چنان است: بدان ای سالک خاصّ، ای سفر کننده از خلق به سوی حق، و ای طالب شناسائی معبودِ مطلق که از مقام غیب الغیوبی ذات بی اسم و رسم جلوه گر شده، یعنی اراده ظهور و جلوه گری نمود، هویّت مطلقه فیض خود را آشکار فرمود؛ زیرا که شناسائیِ ذات معبود و کنهِ واجب الوجود به جز آن خالق احدِ صمد لایق احدی نباشد.

ص :375


1- 1_ صد: _ «است».

پس ظهور به نحوِ امکان ظهور وجه و فیض اوست، یعنی ظهور او است بوجهٍ در مظاهر به قدرِ تاب هر یک.

نه علّت بود و نه معلول پیدا کزو های هویّت شد هویدا

تجلّی از مقام لا تعیّن پی اظهار نام لا تعیّن

مقامِ صرف، وجود مقامیست بیرون از ملاحظه علّت و معلول؛ زیرا که معنیِ علّیّت تأثیر شی ء است در غیر، و مادامی که وجود از مرتبه کمال نزول نفرماید و به درجه[ای[ از درجاتِ قصور نرسد، حاصل نمی شود از برای وجود خصایص عقلیّه و تعیّنات ذهنیّه که مسمّی اند به ماهیّات؛ و تا ملاحظه ماهیّت نشود غیریّت اعتبار کرده نمی شود، و علیّت و معلولیّت دیده نمی شود به حسب حقیقت، به این جهت در مبحث تقدّم، تقدّمِ(1) وجود(2) بر وجود را(3) از اقسام تقدّم بالعلیّة و تقدّم بالطبع نمی شمرند، بلکه تقدّم ماهیّت به اعتبارِ وجود داخلِ اقسام خواهد بود.

به این جهت می فرماید که: در مقام لاتعیّن علّیّت و معلولیّت نبود، و از او به نحو تجلّیِ های هویّت یعنی هاء هو(4) که عبارت از نسبت عرفانیِ ذات حق است به ذات عقل که الف و باء ابجد اشاره است به این دو ذات [تعبیر فرمود]، و مراد از آن نسبت، وجود لا بشرطتست. و می تواند مراد از «ها»، پنج عالم شئونی که از تجلّی علمی و عینی ظاهر می شود(5) باشد.

و تفصیل بدین نحو می فرماید که تجلّی از مقام احدی لا اسم و لا نعت در مقام واحدی، مظهر اسماء و صفات گردید، یعنی اظهارِ ذات به اسماء و صفات نمود، چه اظهار ذات به کنه ذات چنانچه هست، ممکن نمی باشد.

ص :376


1- 1_ مل: + «و».
2- 2_ مل: + «را».
3- 3_ مل: _ «را».
4- 4_ صد: «هوز».
5- 5_ مل: + «و».

مسمّی شد به نام وحدت ذات هویدا شد قیام وحدت ذات

ز حرف های هو شکلی عیان شد که محور با محیط کن فکان شد

«مسمّی شد به نام وحدت» می تواند که مراد از نام و اسم، اسمِ عینی باشد که وجود لا بشرطی و متعیّن به تعیّن انبساطی است(1)، و اوّل چیزی است که ناشی می شود از وجودِ

ص :377


1- 1_ به نظر رسید نقل قسمتی از کلامِ اسفار در توضیحِ وجود مطلق، برای روشن شدن مطلب مفید باشد. «ج 2، ص 327»: فإنّه حقیقة منبسطة علی هیاکل الممکنات و ألواح الماهیات لا ینضبط فی وصف خاصّ، و لا ینحصر فی حدّ معیّن من القدم و الحدوث، و التقدّم و التأخّر، و الکمال و النقص، و العلّیّة و المعلولیة، و الجوهریّة و العرضیّة، و التجرّد و التجسّم، بل هو بحسب ذاته بلا انضمام شیء آخر یکون متعیّنا بجمیع التعیّنات الوجودیة، و التحصّلات الخارجیة، بل الحقائق الخارجیة تنبعث من مراتب ذاته و أنحاء تعیّناته و تطوّراته. و هو أصل العالم، و فلک الحیاة، و عرش الرحمان، و الحقّ المخلوق به فی عرف الصوفیة، و حقیقة الحقائق. و هو یتعدّد فی عین وحدته بتعیّن الوجودات المتّحدة بالماهیات؛ فیکون مع القدیم قدیما، و مع الحادث حادثا، و مع المعقول معقولا، و مع المحسوس محسوسا، و بهذا الاعتبار یتوهّم أ نّه کلّی و لیس کذلک؛ و العبارات عن انبساطه علی الماهیات، و اشتماله علی الموجودات قاصرة، إلاّ إشارات علی سبیل التمثیل و التشبیه؛ و بهذا یمتاز عن الوجود الذی لا یدخل تحت التمثیل و الإشارة، إلاّ من قبل آثاره و لوازمه، و لهذا قیل: نسبة هذا الوجود إلی الموجودات العالمیة نسبة الهیولی الأولی إلی الأجسام الشخصیة من وجهٍ، و نسبة الکلّی الطبیعی، کجنس الأجناس إلی الأشخاص و الأنواع المندرجة تحته، و هذه التمثیلات مقرّبة من وجه مبعّدة من وجوه. و أوّل ما ینشأ من الوجود الواجبی الذی لا وصف له و لا نعت إلاّ صریح ذاته المندمج فیه جمیع الحالات و النعوت الجمالیة و الجلالیة بأحدیته و فردانیته، هو الوجود المنبسط الذی یقال له العماء، و مرتبة الجمع، و حقیقة الحقائق، و حضرة أحدیة الجمع، و قد یسمّی بالحضرة الواحدیة، کما قد یسمّی الوجود الحقّ باعتبار إضافته إلی الأسماء فی العقل، و إلی الممکنات فی الخارج، المرتبة الواحدیة، و الحضرة الإلهیة.

حق، و اصل عالم، و فلک حیات، و عرش رحمان، و حقّ مخلوقٌ به است در عرف صوفیّه؛ زیرا که حقّ اضافیست و متقوّم به حقّ حقیقی است، و خلق اشیاء به واسطه او است، و مشیّت است، چنانکه می فرماید: «خدا خلق اشیاء را به مشیّت کرده است، و مشیّت را بنفسه بلا واسطه خلق کرده است».(1)

و بنابراین می فرماید که: در عالم خلق و انشاء به مضمون «یا من ربط الوحدة بالوحدة و الکثرة بالکثرة» به ازاء حقّ حقیقی و وحدت حقّه احدیّه، حقّ اضافی و حقّ مخلوقٌ به را نام و علامت و مناط ظهور فرمود، و به ازاء عالم واحدی و(2) کثرت اسمائی، عالم تعیّناتِ خلقی و مظاهرِ خاصّه آثار ربوبی آفرید، و هر خلقی را مربوب ربّی و مظهر اسمی، چنانکه مناسب بود به منصه ظهور در آورد.

پس «هویدا شد قیام»، یعنی آشکار گردید و به پا شد مناط ظهور وحدت ذات.

«ز حرف های هو»، بیان ربط کثرت به کثرت، و تحقّق مظهر اسم و صفت است، یعنی از تعیّن هو و هویّت اضافی شکلی و عالم تعیّن، ظاهر و موجود شد، و محیط مجموع عالم به محور تعیّن به دو نصف منقسم [شد] و به دو اسم: امری و خلقی مسمّی و ممتاز گردید، و در هر عالمی تعیّناتِ متکثّره و اسامیِ متعدّده و از هر اسمی حرفی پیدا شد.

به خط ها نهان شد واو وحدت ز لفظ ها عیان شد واو وحدت

«به خط ها» یعنی به مکتوبی «ها» که «ه» است، که اشاره به پنج عالم است:

[اوّل]: غیب مطلق، که عبارتست از حقایق و اعیان ثابته در علم خدا.

و [دویّم]: غیب مضاف، و موجودات آن عقول و نفوس مجرّده اند.

و سیّم: شهادت مطلق، و اصولِ آن اجسام و مجلای آن حواس ظاهره است.

و چهارم: مثال و شهادتِ مضاف، و مجلای آن خیال و حسّ مشترک است.

ص :378


1- 1_ الکافی، ج 1، ص 110، باب الإرادة أ نّها من صفات الفعل، حدیث 4، نص روایت این است: «خلق اللّه المشیئة بنفسها، ثمّ خلق الأشیاء بالمشیئة».
2- 2_ مل: _ «و».

پنجم: عالم انسانی، که جامع این عوالم است.

و عالمِ وحدت که واوِ وحدت اشاره است به او، از این پنج عالم بیرون [است]، و این پنج عالم اشتمال بر او و برابری به او ندارد(1)؛ چنانکه صورت «ها» که پنج است، ناقص است از واو که شش است و برابری با او ندارد، و چنانچه یک عالم فوق این عالم ملاحظه شود واو وحدت که شش است و اشاره است به عالمِ شش که عالم لا تعیّن(2) واحدی است حاصل آید.

و از لفظ «هاه» و «ا»(3) خواسته است که شش است، برابر صورت واو است، چون یک بر «ه» پنج افزودی مرتبه شش که مرتبه لا تعیّنی است، و عالم وحدت که واو وحدت اشاره است به آن، عیان خواهد گشت.

چو(4) ها و واو هو شد ظاهر از غیب عیان شد جلوه های ذات بی عیب

خط وهمی شد آن ها را در اوسط که ظاهر شد دو چشم ها از آن خط

یعنی از عالم هویّت مطلقه و غیب الغیوبیِ «ها» و «واوِ» هو که به لحاظ جمعی هویّت ساریه از او مرموز، و به لحاظ فرقی، عوالم مترتّبه مذکوره از او مکشوف [است]، به عالمِ ظهورِ اسمی، و به عوالمِ ظهورِ عینی عقلی و نفسی و مثالی و عالم اجسام و عالم برزخ البرازخ در آمد، و به تعیّنی از تعیّنات پرده حجاب پوشید.

و نورِ صرفِ بعیدِ غایت بُعد از ادراک خلایق از شدّت ظهور به واسطه نزول از عالم غیبی و لا تعیّن و بی رنگی، به عالم تقیّد و رنگ و پستی، مظهر و مجلی از برای آن نور به هم رسید، و ظاهر شد جلوه های تفصیلی آن ذات پاک و آن نور صرف بی قید و عیب، و بی نقص و رنگ.

ص :379


1- 1_ صد: «ندارند».
2- 2_ مل: «تعیّنی».
3- 3_ هر دو نسخه به همین صورت است.
4- 4_ صد: «چه».

و چون از عالم وجوبِ بحت، تجلّی به عالم امکان فرمود(1)، خط وهمیِ تعیّنیِ(2) امکانی که مناط تفرّق و تشعّب است، از حرکت نقطه مرکز در وسط عالم خلقی پدید آمد، و مظهر اسماء الهی را به دو قسم منقسم ساخت، چنانکه می فرماید:

ز یک چشمش تجلّی شد جمالی ز دیگر چشم آثار جلالی

تجلّی ذات و ذاتی سرمدی اجمالی در مرتبه ذات به خودی خود ازلی و ابدی است، و ظاهر و(3) مَظهر، و مُظهر و ظهور یکیست، و نیست در دار سرمدی ذاتی غیر هو دیّار.

تجلّیِ فرقیِ اسمائی و اعیانیِ تفصیلی به واسطه تفرّقِ اعیان و مجلی به ظهور می رسد، و چون علم عنایتی بر آن بود و می خواست معروفیت به نحو تفصیلی را، لهذا خلق کرد خلق را، یعنی حجاب کثرت در پوشید و از مرتبه امتناع ادراک ما سوی به منزل ما سوی در آمد، و تعدّد و کثرت عکوس به جهت یگانه احدی به حسب(4) تکثّر و تعدّدِ مجلی به حصول پیوست؛ و به آیینه خانه جمال و جلال ذاتِ بی چون، آثارِ صفاتِ کمال بی حدّ و حصر و گوناگون دیده ور شد، و از یک چشمِ حرف «ها» عالم ما سوی [پدید آمد] که به واسطه خط وهمی امکانی که تفرّق و تخصّص را لازم دارد، صاحب دو چشم و دو قسم گشته.

و بعض از موجودات عالمِ امکان که به منزله چشم یمنای(5) عالم مقیّدند، مظهر تجلّی جمالی می باشند، و بعضِ دیگر از موجودات مظهرِ تجلّی جلالی که آثارِ صفاتِ جلال از(6) ایشان دیده می شود [می باشند].

و انسان مظهر هر دو تجلّیِ جلالی و جمالی می باشد، هر چند بعضی از انبیاء را

ص :380


1- 1_ مل: «فرموده».
2- 2_ صد: «تعیّن».
3- 3_ صد: _ «و».
4- 4_ مل: «سبب».
5- 5_ نسخ «یمنی» است.
6- 6_ صد: «نور».

صاحب عین یمنی می خوانند، و بعضی را صاحب عین یسری، و ذو العینین انسان کامل و ختمی، چون نبیّ ما(1) را می دانند.

و این اطلاقات به اعتبار غلبه است، و آنکه هیچ طرف غلبه نکند و وحدت و کثرت هیچ یک مانع از هم نباشند اصلاً غایت کمال است، و از برای انسان کامل است، و الاّ از برای انسان رتبه جامعیّت فی الجملة می باشد؛ بلکه وجود منبع همه کمالات هست، هر جا که رفته است همه کمالات رفته است، لکن بناء تقسیم بر این ملاحظه نمی باشد.

ز ها واو و ز واو اسم احد شد ز هاء واو واحد را رصد شد

بیانِ صعود می فرماید که: «ها» اسمی از مرتبه حرفی «ه» به الف موصول شد به واو حرفی واحدی که اشاره است به عالم اسماء برابری گرفت، و واو حرفی ششمی چون به اسمی مبدّل [شد] و قوّت گرفت، با احد و عالم فوق برابر شد.

و چون عالم واحد بین عالمین امکانی و احدی است، می فرماید: «ز ها و واو» یعنی از جمع اسم «ها» و اسم «واو»، «واحد را رصد شد»، یعنی اسمِ واحد با جمع هر دو اسمِ «ها» و «واو» مقابل آمد، یعنی به اعتبار وحدتِ وجودی و کثرتِ عنوانی و مفهومی، بکلا طرفین از عالمِ فوق احدی و عالمِ تحت امکانی مناسبتی [یافته]، و از این دو عالم در او حقیقتی و اثری ظاهر [شده]، و از هر یک رصد گرفته [است].

و فرقِ بین واحد و احَد آنست که واحِد از برایش جزء می باشد، مثلِ صفات در عالمِ شهادت، و احد از برایش جزء نمی باشد، مثلِ ذات در عالم غیب الغیوب.

واحدیّت، نفی شریک است، و احَدیّت، نفی ترکیب، و نفی ترکیب لازم دارد نفی شریک را البتّه، امّا نفی شریک لازم ندارد نفی ترکیب را ظاهرا، فتأمّل.

تو ره گر جانب اعداد داری در این دستان سرا استاد داری

و گر زان غافلی بر توست مشکل طریق رمز حلّ این مسائل

ص :381


1- 1_ مل: + «علیه السلام».

بگویم با تو رمزی چند از اعداد که در اعداد زان گردی تو استاد

ز رمز آن مشو غافل که عاقل نباشد از رموز حال غافل

معنیِ کلام ظاهر است، می فرماید و(1) وصیّت می کند که هرگاه قابلیّت در خود نمی بینی و صاحبِ قلب نباشی، و به لاف و گزاف بدون ریاضت، و تصفیه باطن نکرده خواهی که اسرار اعداد بدانی، تمنّی بی جا است، و مشکل است حلّ این مسائل؛ پس مر تو راست در کشیدن مشقّت و حاصل نمودن استعداد و داشتن گوش با حضور و عدم غفلت، تا بگویم و بشنوی رمزی چند که تو را فائده بخشد در مقصود، و غافل مشو و منافیِ مقصود به عمل میاور که عاقل منافیِ مقصود نمی کند، و فائده نمی برد از این شخصِ غافل و پلید، و اختصاص دارد فائده اش به «مَن لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَی السَّمْعَ وَ هُوَ شَهِیدٌ (2)» چنانکه گفتیم.

در بیان رموز اعداد(3) می فرماید(4):

چنین دان کین عددها اعتباریست احد در جمله اعداد ساریست

مراد از اعتباری بودن نه آنست که کثرتْ امری وهمی [همانند] نیشِ غول است، بلکه مراد آنست که اعیان موجوداتِ عالمِ کثرت بر سه نحو ملاحظه می شوند:

ملاحظه وجود، و ملاحظه تعیّن، و ملاحظه وجود با تعیّن.

بنا بر اوّل ملاحظه، ملاحظه وحدت است، و بنا بر ثالث عالمِ کثرت ظاهر و موجود می شود به وجود، بنابر ملاحظه ثانی که نفسِ تعیّن _ که مناط تکثّر است _ ملاحظه شود بدون وجود اعتباریست، یعنی تعیّنات و ماهیّات بدون وجود، محض اعتبار است، لهذا گفته: «عددها اعتباریست»، یعنی عالمِ کثرتْ عالمِ نمود، و عالمِ بودْ و هستی عالَمِ احدیست.

ص :382


1- 1_ صد: _ «و».
2- 2_ سوره مبارکه ق، آیه 37.
3- 3_ مل: «اعدادی».
4- 4_ صد: «می فرمایند».

و در کلّ اعیان و اعداد واحد نزول اجلال می فرماید، و تجلّیِ ظهوری و شعوری می نماید، و به احتجابِ تعیّنات محتجب گشته، به صفتِ اعداد بروز نموده در مراتب اعداد سر بر آورده، به جزر و مدِّ نزول و صعود کاشفِ اسرار خاصّه گردیده است.

چون از محضِ ظهور و شدت نور و بُعد از عالم زور محتجب و به غیب الغیوب موسوم و مرسوم بود، حجابِ تنوّعات عالمِ کثرت او را نقاب و مظهر آمد، و در تحت نقابِ تماشاگرانِ مهجورِ عالمِ کثرت که از غایتِ حضور و ظهورِ او سر به گریبانِ نا امیدی فرو برده بودند، خفّاش وار سرِ تمنّای ادراک آن حقیقت پاک از چاک گریبان کشیده تا هر یک به عالم خود اثری از آن وحدت حقّه دریافت کرده، و بوجهٍ نفسِ اثر گشته، و مناطِ تعدّد آثارِ آن دلبرِ فیض گستر، و(1) مجلی و منصه ظهور(2) آن نور تامّ [شده]، تمام تر شوند.

پس می فرماید: چنان ندان که این کثرت و عدد که تو می بینی مناط تکثّرش ناتمامی و قصور و ظلمتِ عدم است؛ پرتو نور را قطعه قطعه کرده عالم نورِ بودِ احدیِ وجود را به عالمِ دیجورِ کثرتِ عددیِ نمود، متطوّر ساخته است.

غافل مشو که نور وجودِ احد در همه اشیاء ساری و مقوّم(3) و مُظهر همه اشیاء او است؛ اینکه(4) گفته اند که: «ظهور تو به من است و وجود من از تو»، مراد نحویّت ظهور شاید(5) [باشد] نه اصلِ ظهور، چه اصلِ ظهور به وجود بلکه عینِ وجود است، و نسبتِ اصل ظهور و اظهار به جز نورِ کردگار به دیّاری سزاوار نباشد، مگر به حسب تعیّن و نحو تقیّد که گفته شد؛ فهم من فهم، و من لم یذق لم یعرف.

ص :383


1- 1_ صد: _ «و».
2- 2_ مل: _ «ظهور».
3- 3_ مل: «متقوّم».
4- 4_ مل: _ «اینکه».
5- 5_ به نظر می رسد اینجا «شاید» به معنای «ممکن است» باشد. این کلمه اگر به معنای «ممکن است» باشد، به فعلی مانند «باشد» نیاز است، ولی اگر فعل از مصدر «شایستن» باشد، محتاج به نشانه مفعولی «را» خواهیم بود.

یکی را دان الف یک با یکی ب ز یک با دو بجو از جیم معنی

چون نورِ صفات در تُتُق(1) نور ذات مستور و مخفی بود به مقتضی: «فخلقت الخلق لکی أعرف»(2) تجلّی فرمود، و از پرتوِ آن تجلّی نوری هویدا شد که اوّل فیض و نورِ محمّدی صلی الله علیه و آله اطلاقی، و نقطه اوّل در اطلاقات، کنایه از آن باشد.

و چون آن نقطه نور به خود نگرید خود را منظورِ نظرِ الهی دید به شکر گزاری معبود در سجود شد و از شکر گزاری نعمت افزود، نقطه دیگر در وجود آمد، و چون سر از سجود برداشت، لمعان تجلّی صمدی مشاهده(3) نمود به شکر گزاری افزود، نقطه دیگرش بخشیده شد؛ نقطه[ای] که در سجود افاضه شد نقطه ولایتست که باطن نبوّتست، و افاضه شدن در سجود اشعار بر آن بود، و از هیأتِ مجموعیِ سه نقطه طولیِ الف احدیت که مفتاح اسم شریف حضرت احمدیست به عالم تجلّی پدید آمد، و آن نقطه را نقطه ذات و دو نقطه دیگر را نقطه صفات جلال و جمال می گویند.

و بعضی این سه نقطه را به نقطه اسودیّه و ابیضیّه و احمریّه تعبیر کرده اند؛ و اسودیّه اشاره است به وحدت مطلقه، و در مقام تجلّی چون مذکور شوند مناسب آن است(4) بگوییم که: نقطه اوّل اشاره به نور حضرت رسالت پناه محمّدی صلی الله علیه و آله ، و نقطتین صفتین اشارت به ولایت مطلق(5) آن حضرت و نبوّت او دارد.

و چون الف بر لوحِ وجود نقش بست متفرّعاتِ عالمِ خلق به آن نور شکفتن گرفت، و از آن رو است که می فرماید: «یکی را دان الف یک با یکی ب»، یعنی بدان که از سریان و نزولِ حرفِ احد و تکرّر و تعیّنِ اوّل او حرفِ «ب» که اوّل مرتبه عدد و اوّل تغیّر(6)

ص :384


1- 1_ تُتُق به معنای سراپرده است.
2- 2_ «کنت کنزا مخفیا، فأحببت أن أعرف، فخلقت الخلق لکی أعرف» بحار الأنوار، ج 84، صص 199 و 344.
3- 3_ مل: «مشاهد».
4- 4_ مل: + «که».
5- 5_ مل: «مطلقه».
6- 6_ مل: «تعیّن».

واحدِ مطلق است نمودار گشته است، و چون مکرّر ملاحظه شود، یا ملاحظه مکرّر شود، ثالث و رابع و هکذا [نمودار گردد]، و به اعتبار ثلث و اربع و هکذا، به اعتبار[ی] از انحاء تکرّرات و تخصّصاتِ آن مبدأ اطلاقی به ظهور رسند.

ز یک تا سه تو حرف واو بردار کز این جمعت کند واجب خبر دار

مادامی که مرتبه[ای] از مراتب عدد به ظهور نرسیده [باشد] به غیر از تکرّرِ مبدأ منظوری شایسته نظر نمی باشد، به این سبب از جهتِ تحصّل با همان تکرّر نفسِ الف بدون اعتبارِ اسمی از اسماءِ مراتب اعداد کفایت کرده [است]؛ و چون از تکرّر «الف» با هویدا گشت از ملاحظه «با» و «الف»، «جیم»، و از ملاحظه «الف» و «جیم»، «دال»، و از ملاحظه «با» و «جیم»، «ها»(1)، و از ملاحظه «الف» و «با» و «جیم»، واو حاصل شود.

و چون درست ملاحظه شود به جز نمایشِ واحد که مبدأ است چیزی در تحصّلِ(2) اعداد و غیری در وجودِ کثرات مدخلیّت ندارد، و «با» و «جیم» و «دال» و هکذا عنواناتِ نمایشاتِ الفند.

و نظرِ اعتبار از صورتِ حرفیِ کتاب و عددِ اهلِ حساب بردار و به عالمِ وجود نظر کن تا حقّ حقیقتِ وجود و(3) وحدت حقّه او و سریان نورش بر قوالب ماهیّات، و نیستی و هلاکتِ(4) ما سوی به حسبِ ذات چنانچه هست بر تو ظاهر شود(5)، و هر حرفی را

ص :385


1- 1_ مل: _ «و از ملاحظه با و جیم، ها».
2- 2_ صد: «تحصیل».
3- 3_ صد: «و».
4- 4_ مل: «هلاک».
5- 5_ جناب کمال الدین خوارزمی قدس سره شعری در این معنا دارد که درج آن سودمند است؛ [جواهر الاسرار، ج 2، ص 212]: همه عالم پر است از این دلدار لیس فی الدار غیره دیّار نیست پوشیده آفتاب رخش دیده ای جوی در خور دیدار از خودی خود کناری گیر تا ببینی نگارِ خود به کنار چون تو از خویشتن فنا گشتی گشت عالم پر از تجلّی یار اصل اعداد جز یکی نبود به اسامی اگر چه شد بسیار بی عدد زان سبب شدست عدد که یکی را همی کنی تکرار قطع تکرار بایدت کردن تا به جز یک نیایدت به شمار بگذر از بارنامه هستی تا در آن بارگاه یابی بار کشف اسرار بس دراز کشید به همین مختصر کنم گفتار

مصدوقه اسمی بشناسی و ظهورِ آثار هر اسمی در عالمِ صورت از حرفی طلب کنی، چنانچه طریقه بعضی از اصحاب علم حروف و صناعت علم عدد است.

و اصحابِ علمِ حروف و اصنافِ علمِ عدد به دو نوع منقسم می شوند: اهلِ خاصّیّت، و اهلِ حقیقت؛ و قسم اوّل را(1) ظهور آثارِ اسماء در عالم حدثان به جهت دوستان و دشمنان به وسیله حرفی(2) از حروف منظور [است]، لهذا دانستنِ مناسبت خاصّه بین هر حرف و اسم او را در کار است چنانچه می فرماید:

ز یک تا چار از ابجد سخن سنج ز یک تا پنج از ابدج بنه گنج

ز جمع هر دو از روی قواعد طلب کن اسم هو با اسم واحد

ابجد چهار حرف است: مکتوبیِ «الف» یک، و مکتوبیِ «با» دو، و «جیم» سه، و «دال» چهار، مجموع ده [می شود]، و چون چهار که عدد حروفش است بر او اضافه کنی چهارده شود که اشاره است به چهارده معصوم که غرض و وسیله افاضه حروفست، و چون حروفی(3) ملفوظیِ او را جمع نمایی یازده شود برابر است با اسمِ هو.

و از یک تا پنج، پنج عقد است از «الف» تا «ها»، و چون از یک و دو تا پنج جمع کنی پانزده شود که ابدج اشارت به او است، حوّا و هود و داود حاصل آید؛ و از اجتماع چهار تا پنج، نُه حاصل آید که از یکی جمعش تا نُه چهل و پنج است مطابق(4) به عددِ آدم است و لوط.

«ز جمع هر دو، اسم هو با اسم واحد» یعنی از ابجد که به حسب مقطّعاتِ حروف

ص :386


1- 1_ مل: _ «را».
2- 2_ نسخ «حرف» است.
3- 3_ مل: «حرفی».
4- 4_ صد: _ «مطابق».

یازده است جمع کنی از یکی تا یازده شصت و شش شود و با عدد اسم ذات اللّه مقابل آید، و ملفوظیِ ابجد 202(1) با اسم ربّ(2) مناسب است، و حروفِ ملفوظی «واحد» هم یازده است با عددِ حروفِ مکتوبیِ «هو» برابر است، چنانکه عددِ حروف ملفوظیِ «هو» با عددِ حروفِ مکتوبیِ «واحد» برابر است، و حروفِ ملفوظیِ یک تا چهار یعنی «الف» تا «دال» یازده، و تا پنج یعنی «ها» سیزده، و مجموع بیست و چهار [می شود که] با عددِ مکتوبیِ حروف «هو» و «واحد» بعد از حذفِ تکرّر برابر است.

و از اوّلِ ابجد که حرف(3) «الف» است تا پانزدهم که حرفِ «سین» است جمع کنی به این طریق: اوّل دو بر یک(4) اضافه کنی پس سه و هکذا تا پانزدهم، پانزده اضافه کنی(5) همان عددِ «سینِ» ملفوظی حاصل آید، و چون صورتِ حاصل را بی صفر از مجموع با ملاحظه صفر حذف کنند، یکصد و هشت شود که مطابقِ اسم حق است، و سیزده که از جمع حروفِ «الف» تا «ها» حاصل آید، مطابقِ اسم احد باشد.

و بر این قیاس بسیاری(6) از اسماء عظیم استخراج شود چنانچه:

ز یک تا شش ز طیّب رو خبر گیر وحید از روی یک تا هفت بر گیر

بجو اسم اله از هشت تا یک که از یک تا نُه است آدم بلاشک

ز یک تا عقد ده در طرز این کار بجو اسم مجیب ای مرد هوشیار

از ارقامِ آحادیِ ابجد از «الف» تا «طا» مدلولِ حرفی هر یک با شمارِ مراتبش اوّل و دوّم و سیّم و هکذا تفاوت ندارد ملاحظه عددِ هر حرف از(7) حروفِ ارقامِ آحادی و اجتماعِ او با حرفِ دیگر، چنانچه در رعایت کردن خوب است ملاحظه نفسِ مرتبه

ص :387


1- 1_ نُسَخ «22» نگاشته اند، ولی نمی تواند صحیح باشد؛ زیرا ملفوظیِ ابجد 202 می شود نه 22.
2- 2_ ربّ برابر است با 202.
3- 3_ مل: «حروف».
4- 4_ صد: «یکی».
5- 5_ صد: + «به».
6- 6_ صد: «بسیار».
7- 7_ صد: + «هر».

و اجتماع مرتبه[ای] با مرتبه دیگر یکی تا بیشتر همان فائده را دارد، لکن از ده چون گذشتی تفاوت می کند، مثلاً «ل» در مرتبه دوازدهم است و مدلولِ حرفیِ او «سی» است، لهذا در این مدّعا یعنی تحصیل و استخراجِ اسماء در مراتب آحاد از جمع(1) اعداد ملاحظه عددِ نفس مرتبه را نموده تا در همه مراتب بر یک نحو سخن رانَد و واماندگان وادی حرمان عطشان را آسان به ماء الحیاةِ عنوانِ آن جانِ جانان و به اسمی از اسماء حضرت منّان دلالت فرماید و در هدایتْ ایصالِ طالب به مطلوب [نماید].

ملاحظه مرتبه و دوریِ او از مرتبه الف اشارت است(2) به اتّحاد مدرِک و مدرَک و بودنِ هر دو از یک عالم، تا لباسِ دنس در بر است ادراکِ عالم نور کجا میسّر است، لهذا به ازاء هر اسمی مظهری، و به هر مرتبه تفکّری، گوهری لایق و سزاوار است.

پس نباید که مطلوبِ تو از عالم نور باشد و تو از عالم ظلمت باشی که این معنی از جمله محالاتست، چه ظلمت منافیِ نور است، چگونه ظلمت طالب نور می شود، «نوریان مر نوریان را طالبند»(3).

اگر تو را شوقِ وصول در سر و طلبِ وصال به عالمِ کمال در بر است، چنانچه حملِ امانت کرده[ای] ردّ امانت بکن، یعنی آنچه از عالمِ نور در خود به تدریج مشاهده کرده[ای] و خود را دارا دانستی، بدان که امانت است و از کجا است و مالکش کیست.

چنانچه اوّلْ وجود، و بعد علم، و بعد اراده، و قدرت آخر گرفتی، پس اوّل قدرت را به صاحبش ردّ کن، پس اراده و علم را و آخر وجود را بده و به نیستی ذات تن در ده که

توئیّ تو ترا نامحرم آمد تو بی تو شو که آدم آندم آمد

ص :388


1- 1_ صد: «جمیع».
2- 2_ هر دو نسخه اینجا «بلکه» دارد که باعث نارسایی معنا می شود.
3- 3_ مثنوی معنوی دفتر دوم.مصرع قبلش چنین است: ناریان مر ناریان را جاذب اند

و به عالمِ هستیِ سرمدی داخل شو

موم و هیزم چون فدای نار شد ذات ظلمانی او انوار شد(1)

و از منازعه اَنْتیّه خود فارغ باش(2) و باقی به بقاء باش تا ابد

چون نماند شیشه های رنگ رنگ نور، بی رنگت کند آنگاه رنگ(3)

«از یک تا شش» یعنی از جمع مرتبه یک تا مرتبه شش که مجموعِ [آن [بیست و یکست با حروفِ طیّب برابر است، و بر اسماء طیّبه دیگر هم بنابر قاعده دلالت می کند که رقمِ افرادی طیّب چون جمع کنی دوازده است، اشاره است به اسماءِ طیّبه دوازده گانه؛ و چون عددِ مجموع دوازده بر حروف طیّب قسمت کنی هر قسمی(4) چهار(5) شود، اشاره است به چهار حرفِ(6) غیر مکرّر که مفتاح این دوازده اسم می باشند.

و این بنابر ملاحظه مرتبه است و اگر زبر و بیّنه(7) اعتبار شود کثرت بی شمار و اسماء بسیار حاصل آید.

«وحید از روی یک تا هفت بر گیر» و چون عددِ هفت بر بیست و یک افزوده شد، بیست و هشت می شود که وحید است و در اسرار چند(8)، به جهتِ اشتمال بر دو حرف زوج زوج، و دو زوج فرد، و اشتمالِ او بر مفتتحِ وکیل و حسیب و مانندِ آن، و بر یک چهارده؛ و در مقامِ تفصیل خواصِّ جلیل برای اسماء مشموله مرموزه ذکر شده به ملاحظه حرفی و اسمی، و زبر و بیّنه ترکیبی و تقطیعیِ او [وجود دارد].

ص :389


1- 1_ مثنوی معنوی دفتر اوّل.
2- 2_ صد: «باشی».
3- 3_ مثنوی معنوی دفتر پنجم.
4- 4_ مل: «قسمتی».
5- 5_ صد: «چهارده».
6- 6_ بالای چهار حرف چنین نوشته: م خ ح ج.
7- 7_ مراد از زبر، حرفِ اوّل از اسمِ هر حرفی می باشد، و مراد از بیّنه حروفِ ما بعد می باشد. برای نمونه حرف «س» که اسمِ آن «سین» است زبرش «س» و بیّنه اش «ین» است. برای تفصیلِ بیشتر در مورد اصطلاحات این علم به مقدّمه استاد همایی رحمه الله بر کتاب کنوز المعزمینِ شیخ الرئیس رجوع کنید.
8- 8_ یعنی «وحید» است به معنای یکتا ولی دارای اسرار بسیاری است.

و اثر از برای حروف مقطّعه بیشتر است، به جهت آنکه ملفوظیِ حروف، غیرِ ترکیب دلالتش به اعتبار زبر و بیّنه بیشتر [بوده]، و حرفیِ کتبیِ او به حسب صورت تمام تر است.

مربّیِ هر فردی از افرادِ موجودات و اسمِ اعظم در حقّ او، اسم الهی است که در عدد با او مطابق باشد.

و چون از یک تا هشت مراتب جمع کنی، سی و شش شود با اِله در عدد برابر است، و چون تا مرتبه نُه جمع کنی، نُه بر سی و شش افزوده چهل و پنج شود که با عددِ حروف آدم مساوی و علامت او باشد، و مظهرِ جمیع اسماء و صفات، و آیینه تمام نمایِ حضرت ذات، و مجلای درست اداءِ فیض حق، و برزخِ امکان و وجوب مطلق است، و قلب عالم کبیر و نسخه جامعه و امام ائمه است در خداشناسی؛ یعنی هیچ صفتی(1) از صفاتِ حضرتِ منّان نیست که در نسخه منیر انسانِ صغیر ظاهر و نمایان نباشد.

و چشمِ خفّاشیِ شیطان از وصولِ آن منبع لؤلؤ و مرجان محروم، و از خلقتِ او مغموم بوده، از دوری و پستیِ وجود از فیضِ سجود سر پیچیده، و از کوری و نادانی تمییزِ(2) بود از نمود [نداده]، به لفافه سجیّت رجیمیّتِ خود پوشیده [شده و [واقفِ اسرار نگردیده؛ [این هنگام] نقصان در تمامیتِ خلقتِ آدم و در بودنِ او اصلِ اصولِ عالم حاصل نمی شود.

شب پره گر وصل آفتاب نخواهد رونقِ بازار آفتاب نکاهد(3)

و همه صفاتِ معبود _ چنانچه شاعر گفته است:

هم علیم است و هم سمیع و بصیر متکلم مرید و حیّ قدیر(4)_

ص :390


1- 1_ صد: «صفت».
2- 2_ صد: «تمیّز».
3- 3_ گلستان سعدی حکایت دهم.
4- 4_ مثنوی هفت اورنگ نور الدین عبد الرحمن جامی.

که(1) در آن نخبه مسجود تعبیه شده بود در حقیقتِ آدم، یعنی در حضرتِ خاتم به کمال و تمام، بل تمام تر به منصه ظهور رسیده [است]، و به مرتبه «أو ادنی» پیغمبر ما سیّد رسل مخلّع گردید.

مرتبه نه هر چند از آدم است لکن آدم همان خاتم است

بیانِ اجمال آنکه: خاتم لفظ حروفش ده است، و ده نُه است، و جمعِ مرتبه اش هم همین است؛ و جامعِ جمیعِ مراتبِ اعدادِ وجودی نُه است، و او علامتِ ختم است، و جمیعِ اشیاء و تمامِ ماسوی طفیلِ حضرتِ ختمی [است]، چنانچه تمامِ کثراتِ اعدادیِ نسبی فرعِ اعداد وجودیند که جامع همه نُه است که رقمِ آدم و سِرّ خاتم است، و در نود و نُه که عددِ اسماء حقّ است، جلوه ظهور و اظهار بیشتر، و دایره شعور و استشعار تمام تر است.

و حضرتِ احدی از خفاخانه غیبی در تماشاخانه جمال و جلال تجلّیِ علمی و عینی و نزولِ اجلال فرموده، تماشای ظلال و صفاتِ کمال خود در آیینه بی مثال صغیر و کبیر به نحوی که شایسته حقّ قدیر و آن مبدأ علیم و خبیر است نمود، و مصدوقه «کنت کنزا مخفیا فأحببت أن أعرف فخلقت الخلق لکی یعرف»(2) به ظهور پیوست؛ زیرا که این نحو معروفیّت مراد باید باشد و الاّ کشفِ تفصیلِ اسماء و صفات و اعیانِ ممکنات در مرتبه ذات به نحوِ اجمال بوده، چنانچه قولِ محقّقین حکماء: «بسیط الحقیقة کلّ الأشیاء» مفسّرِ این معنا می باشد.

و چون عقدِ دیگر که ده است بر چهل و(3) پنج عقد نُه زیاد کرده شود، پنجاه و پنج که عدد اسم مجیب است حاصل آید.

ص :391


1- 1_ صد: _ «که».
2- 2_ بحار الأنوار، ج 84، صص 199 و 344، در بحار: «لکی أعرف» آمده است.
3- 3_ صد: _ «و».

بجو اسمُ وکیل از عقد اعداد ز یک تا پانزده گر داری ارشاد

به این طرز که ذکر شد، ملاحظه جمعُ مراتب و افزودن مرتبه[ای] بر جمع و فذلکه مراتبِ دون آسان(1) باشد، لهذا(2) یازده که(3) بر پنجاه و پنج افزودی شصت و شش شود که با اسم وکیل در عدد و حساب برابر است، و همچنین با اسم ذات اللّه در نصاب مقابل است.

ز یک بشمار تا عقد ده و دو که از اسم حکیم آگه شوی تو

چون بر شصت و شش، عقد دیگر که دوازده است افزودی، هفتاد و هشت شود که عددِ اسم حکیم است، و عدد رقومی هندسیّه این اسمِ شریف بی ملاحظه صفر و نحو آن یعنی(4) ملاحظه ذات هر یک از ارقام هندسیّه حروف حکیم بانفراده شود پانزده حاصل آید، و از جمعِ جمیع مراتبِ پانزده «حبّ علی» که لازمِ ذات حکیم است ظاهر گردد، و قلبِ زکی به او مطمئن شود.

و مراد از خیرِ کثیر که به صاحبِ حکمت _ یعنی به بخشیده شده حکمت _ بخشیده شد، اطاعت و محبّت است، به این جهت مداومتِ ذکر حکیم در کشف مهمّات و رفعت، اثر عظیم دارد، و رش آبِ مغسول او به زرع، باعث برکت و محفوظیّت از آفت می شود.

ز یک تا سیزده اعداد بشمار که اسم مالک آید زو پدیدار

دگر اسم کمال او را زین نام ببین پس اکمل و کامل در او تام

یعنی اعداد سیزده گانه این مراتب را به حسبِ مرتبه جدا جدا تعیین کن، پس آنگاه ملاحظه جمعِ اعداد این مراتب با هم بنما تا از اجتماعِ ایشان، اسمی [که] مربّی انسان [است [حاصل [آید]، چون مالک و کامل، و چون کمال و اکمل که به نظرِ دقیقِ محصّل و با محصولِ عددِ تمام مراتب مقابل است.

و به نظرِ اعتبار اسامیِ بی شمار[ی] از ملاحظه تألیف و تمزیق، و ترکیب و تفریق

ص :392


1- 1_ صد: «انسان».
2- 2_ صد: + «که».
3- 3_ صد: _ «که».
4- 4_ مل: _ «آن یعنی».

حرفیِ کتابی، و لفظیِ کلامی، و اعتبارِ زبر و بیّنه، و ترفّع و تنزّل _ چنانکه می کنند _ در هر مرتبه، و از هر جمعیّتی تحصیل تواند شد، و از هر اسمی اثری و در ذکر و فکرش فایده ایست.

ز یک تا چهارده در این مداخل طلب کن تا بیابی اسم عادل

بدان کین عقد صد با پنج دارد که از صد کم یکی او گنج دارد

صد و پنج است شش در شکل(1) اعداد به حذف صفر وی ای صاحب استاد

همین شش را تو از این عقد بردار که بخشد تسعه و تسعینت آثار

به عقد هر عدد میدان که اسمیست نهان گنجی به زیر هر طلسمیست

یعنی از اعتبارِ مراتب چهارده گانه جدا جدا، و پس از او ملاحظه اجتماع و اخذ محصولِ آن در این طرز و طور، بی ظلم و جور اسمِ عادل حاصل آید که رقمِ مجموعِ او یک صورتِ الف و یک صفر و یک صورت پنج [است]، که به ملاحظه هیئتِ ترتیبی و اعتبارِ صفر، یکصد و پنجش خوانند که از اسم عادل خبر می دهد.

و چون همین صورتِ الف و صورتِ پنج را بدونِ اعتبار ترتیب و بی ملاحظه صفر بما هو صفر اخذ کرده شود، به غیر از یک و پنج چیزی نیست، و یک و پنج بی ملاحظه ترتیب شش است، یعنی یک را که با پنج جمع کنی(2) شش می شود، نه آنکه در شکلْ شش باشد؛ لهذا در شکلِ اعداد که فرموده مسامحه کرده است، و اگر شطر به ازاء شکل باشد بهتر است، چنانچه در بعضی نسخست.

ص :393


1- 1_ شطر خ ل.
2- 2_ صد: _ «ممکن».

و عددِ این اعتبارِ بی صفری و بی ترتیبی که شش است از عددِ مجموعِ آن اعتبار _ یعنی با ملاحظه و اعتبارِ ترتیب و صفر که یکصد و پنج است _ کم کنی نود و نه باقی بماند، و بخشد آنرا آثار نود و نه.

و مراد از آثارِ نود و نُه، آثارِ نود و نُه اسم از اسماء حسنای(1) الهی باشد، خوب است و ظاهرتر است، و فواید و آثارش بیشتر، بلکه لا یعد و لا یحصی است، چنانچه در خواص اسماء حسنی در کتاب های ادعیه ذکر شده است؛ چنانچه می فرماید: «به عقد هر عدد میدان که اسمیست نهان گنجی به زیر هر طلسمیست» طلسمِ(2) گنجینه جواهر حکمت و دانش، و مارِ دربان خم خانه ذخایر از علم و بینش، شواغل و خواهش های نفسانیِ حجابِ ظلمانی، و مارِ نفسِ امّاره و متابعتِ مادرِ هواست، که شخص را از جواهرِ مذخوره در خودش که در اصلِ فطرت و بدوِ خلقت در او ودیعت گذارده و به رسم امانت در وی پنهان کرده [بود] مانع می شود، و(3) او را از گوهرِ شب چراغِ رفعتِ عالمِ افلاکِ آبائی بر می گرداند، و به کرمِ شب تابِ دنائتِ عالمِ خاکِ امّهاتی مائل و مخلّد می سازد.

و شکستنِ صفحه طلسمِ پر خطوطِ درهمِ شیطانی عبرانی و نصرانی، و گسستن ریسمانِ اژدهانمای قبطی فرعونی، و کشتنِ مارِ سیاهِ خوش خط و خالِ نفسانی، و کندنِ ریشه های درخت شورِ شهوانی، که در سرِ راهِ عبور به عالمِ نور مستحفظ و پاسبان [هستند] و مانندِ حاجب و دربان ساکنین از اشخاص انسان را به عالم حضور راه نمی دهند؛ و شاه نشینِ قصرِ دلدار به چهار حصارِ مشاغل طبیعت محصور] است]، و(4) درهای مستحکم بر آن دیوارها منصوب [می باشد]، و تا از آن درها نگذرد، به قرب محبوب نمی رسد.

ص :394


1- 1_ نسخ «حسنی» است.
2- 2_ صد: _ «طلسم».
3- 3_ صد: _ «و».
4- 4_ صد: _ «و».

لهذا از درِ اوّل گذشتن به تخلیه و پاک کردنِ لباس و ظاهر بدن از ارجاس می شود؛ چنانچه در صلاةِ ظاهرِ شرع که اوّل درجه قرب است، معتبر است.

و از درِ ثانی به تخلیه باطن از معاصی و دنسِ مخالفتِ شریعت می توان گذشت.

و از درِ ثالث به تحلیه که تهذیب اخلاق می نامند، گذشتن شاید.

و گذشتن از این درها به موافقت و متابعت شریعت و طریقت است، اگر به این دو مرتبه از شریعت و طریقت پابند نشوی و به تخلیه سِر از درِ حقیقت و منیّت مائیِ خود بیرون روی، و از حجابِ خودْ بینی که درِ چهارم است خلاص شوی، و تعیّن خود را که منازع تو است از رفتن به آستان ملک پاسبانِ قربِ حضورِ حضرتِ ربّ غفور از خود دور کنی، طلسم طبیعت شکسته و زنجیر سفاهت گسسته و به عالم حقّ حقیقت آنگاه رسیده طرح کونین شده امین سِر خواهد بود؛ عالم، عالم بقاء و حال، حال وصال با معشوق(1) حمیده خصال است.

و می تواند معنی چنین باشد که «تسعه و تسعین ببخشد به تو آثار را» یعنی اسمی از اسماء که به عددِ تسعه و تسعین باشد، مثلِ(2) باسط که رقمِ با دو است و الف یک و سین شش(3) که عددِ جمعِ دو و یک و شش نُه [می شود]، و رقمِ «ط» هم نُه [است]، به ملاحظه ترتیبِ دو نُه، نود و نُه حاصل آید.

نمی گویم عدد را زین عقد بیش نمی پویم طریق از چهارده بیش

یعنی چون از عقدِ چهارده بگذری، احتیاج از پیش کمتر و طولش در حساب بیشتر [است]؛ بدین جهت می گوید و یا به جهت ضیق وقت و یا به جهتِ دیگر می گوید: «نمی پویم طریق از چهارده بیش»؛ و ما که نیز از عقدِ پانزده(4) سخن گفتیم و بعضی از دلالات و آثارش را بیان کردیم به همان اکتفا می رود.

ص :395


1- 1_ مل: «معشوقه».
2- 2_ مل: «میل».
3- 3_ رقمِ سین 60 می باشد، منظورِ مصنّف بدون ملاحظه صفر است.
4- 4_ صد: + «پاره».

در این عقدم بسی اسرار دَرجست ولی او را به اینجا روی خرجست(1)

اگر مشروح سازم این بیان را بباید یک کتاب دیگر آن را

یعنی در این چهارده عقد یا در عقد چهاردهم، لکن تخصیص خلافِ ظاهر است؛ زیرا که در هر یک از عقود می توان چندین نحو ملاحظه نمود، از اعتبارِ حرف و لفظ، و ترکیب و تفریق، و تنزّل و ترفّع، و کم کردن و زیاد کردن، و همچنان اعتباراتِ دیگر که اصحاب این فنّ می کنند، و به هر اعتبار اسمی [پدید می آید].

و از اسمِ مجموع زبر و بیّنه حساب می کنند گاهی، و گاهی بیّنه، و از بینه بینه بالغاً ما بلغ، اسامیِ بسیار و آثارِ بی شمار در این انحاء اعتبار به ظهور می رسد؛ مثلاً هر گاه مرتبه[ای] تا ده ملاحظه شد و اسمِ مجیب حاصل آمد، و از مجیب به ملاحظه تمامِ ارقام حروفش اسم هو [شکل گرفت]، و از ملاحظه جمیع عددِ ارقام با عددِ مدلولِ جمعِ این مراتب که با اسم مجیب برابر است، اسمِ ذات و اسمِ وکیل استخراج شود(2)، محصولِ جزیلِ لا یقف متصوّر است.

و همچنین از عقودِ تا سیزده که اسمِ مالک ظاهر می شود و از عددِ ارقامِ مالک ده، و از ده به نحوی که گذشت اعتبارِ بسیار می تواند شد، و از ده به نُه، و از نُه هم فوایدِ کثیر، مانند و نظیرِ آنچه مذکور شد از اسمِ اعظم و احکامِ آدم که نخبه عالمِ فیض [است [و او را با اصلش لا فرق و لا میز(3)، چنانچه می فرماید: «خلق اللّه الآدم علی صورته»(4) بنابر آنکه ضمیر راجع به خدا باشد نه به آدم؛ زیرا که او آیینه تمام نمایِ ذات و مظهرِ تمام اسماء و صفات است.

نه فلک راست مسلّم نه ملک را حاصل آنچه در سِر سویدای بنی آدم از اوست(5)

ص :396


1- 1_ ترتیب این دو مصرع در نسخه «مل» به عکس می باشد.
2- 2_ هر دو نسخه اینجا «و» دارد که به نظر صحیح نباشد.
3- 3_ مل: «میض».
4- 4_ الکافی، ج 1، ص 134، باب الروح، حدیث 4، با کمی اختلاف.
5- 5_ بیتی از غزل سعدی شیرازی.

و عالَمِ صغیر است، آنچه در مجموعِ عالم باشد در وی جمعست، بلکه او است اکبر از عالمِ کبیر، به جهتِ آنکه در عالم آنچه هست در وجودِ او نمونه دارد، و ادراکِ او احاطه به اشیائی دارد که در عالَم نیست، و این(1) همچو(2) جزء است که زیادتی بر کل دارد.

و همان نقطه نورِ اوّل که به اوّل تجلّی ظاهر شده، حقیقتِ محمّدی اطلاقی است که در آدمِ ابو البشر تجلّی کرده، و بدین(3) سبب مسجودِ ملایک گشته [است]، و در خاتم به نحوِ تمام سر بر آورده، حقیقتِ آدمیّت و مظهریّت به او کامل و اکمل شده، کلمه تامّه صمدی به حدّ لا ینبغی لا حدّ بعده رسیده، و آخر عین اوّل گشته [است]، تمام در او می باشد، و بر همین قیاس است سایر مراتب.

و می تواند معنی چنان باشد که می فرماید: «در این عقدم»، یعنی از عقدِ بیش از چهارده بسی اسرار درج است، نپوئیدنِ من نه به جهت آنست که خالی از اسرار است، بلکه از جهتِ اختصار [می باشد] و محلّ، محلّ انتظار است.

به شرح اسم هو باز آورم حرف کنم اوقات را در این بیان صرف

کزین بهتر نمی باشد کمالی که باشد بر زبان نام الهی

مراجعت کردن به اسمِ هو، اوّلاً دون سایرِ اسماء الهی به جهت قربِ او است به حضرتِ ذات، به سببِ آنکه این اسم به ازاء ذاتست بی ملاحظه صفت از صفات، به خلافِ باقیِ اسماء که دلالت و اسمیّتِ ایشان از برایِ ذات به ملاحظه صفاتست، لهذا در شهادتِ حضرت هویّت نظرِ دقیق می خواهد و توحیدیست خاصّی و لایق اهلِ علمست، و مُفادِ «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ ءٌ(4)» است به معنیِ دقیق، چنانچه در نظرِ ادقِّ اهلِ تحقیق این معنی لطیف تر از معانی دیگر است.

و عرفا شهادت به حضرت(5) هویّت را از توحیدِ ابرار، و رسیدن به این مرتبه را حال

ص :397


1- 1_ صد: _ «و این».
2- 2_ صد: «همچه».
3- 3_ مل: «به این».
4- 4_ سوره مبارکه شوری، آیه 11.
5- 5_ مل: «حصر».

احرار می دانند، و در اذکار به آخرِ کار به ذکر «لا هو إلاّ هو» گویا [می شوند]، و خود را به صورتِ امناء حمل امانت می دارند، تا از صورت به معنی و حقیقت، و از قال به حال به خواستِ قادرِ متعال مبدّل شده باشند.

معنیِ کلام ظاهر است، یعنی بر می گردم و اوقات را در گفتگوی اسمِ هو صرف می کنم؛ و می تواند مراد از حرف، حرفِ ابجدیِ اسمِ هو که در تأویلِ اسم و تکثیرش، و استخراجِ اسامی و معانیِ متعدّده که در نظرِ ناظم است، ملاحظه آن حروف به حسب عدد و مرتبه، و زبر و بیّنه، و نحوِ دیگر لازم است، باشد.

شرح اسمِ اعظم الهی

بدانکه عقد اسم هو در این راه گشاید عقده عقد اسم اللّه

یقین میدان که اسم اعظم اینست خرد بخشای جان آدم این است

بدانکه انعقادِ اسمِ هو از دو حرف است: یک «ها» و یک «واو»؛ و عددِ حرف «ها» پنج است، و عددِ حرفِ «واو» شش است، و پنج و شش یازده است، و از جمعِ عددِ مراتب از یک تا یازده شصت و شش حاصل آید که عددِ حروفِ اسمِ(1) اللّه است.

و در اسمِ اعظمِ حضرتِ کردگار و خداوندِ مختار اقوال بسیار است، و از آن اقوالِ پسندیده، قولِ مشهور به شصت رسیده، و اوّل اقوال مذکوره در کتب، قولیست که اسمِ اللّه را اعظم دانسته و قولِ: «یا هو یا هو یا من لا یعلم ما هو الاّ هو» را در آخر اقوال ذکر کرده؛ صاحبِ این رأیِ پسندیده احمد بن فهد است در «عدّه».(2)

و مرادِ ناظم از اسم اعظم و مدلول اشاره او، اسم هو می باشد؛ و می تواند که اسمِ اللّه مدلول اشاره بود، و لیکن بعید از عبارت بود، امّا به حسب معنا و واقع بد نیست؛ چه اسمِ اللّه و اسمِ هو به بیانی که می فرماید قریب به اسم [اعظم] می باشند، و اسمِ اللّه را اشخاصِ بسیار از علماء کبار به جهاتِ بی شمار اسمِ اعظم گرفته اند، و این قول و این اعتقاد را

ص :398


1- 1_ مل: _ «اسم».
2- 2_ عدة الداعی، ص 58.

احسنِ اقوال و اقومِ آراء شمرده اند؛ و بعضی از وجوهِ آن ذکر کرده می شود تا جبرِ خلاف ظاهر شود و عذر از محتمل بخواهد.

و می گویند که اللّه اسم است از برای ذات با جمله صفات الهی، و در وقتی که اللّه گفته شود معنیِ او ذاتِ موصوفه به جمیعِ صفات کمال و نعوتِ جلال می باشد، چنانچه از هر بچه مکتبی بپرسی که اللّه یعنی چه؟ می گوید: یعنی ذاتِ مستجمعِ جمیعِ صفات؛ از زیادتیِ شهرت چنان می نماید که گویا دلالت کردنِ اسمِ اللّه بر این معنی به نحوِ ضرورتست، و باقیِ اسماءِ خدا دلالتشان بر صفاتِ حسنی دلالتِ آحاد بر آحاد است؛ یعنی هر یک اسمی بر یک صفتی دلالت می کند.

و اسمِ اللّه را امامِ سایر اسماء گفته اند، و نسبتِ مجموعِ اسماء من حیث المجموع به اسمِ اللّه نسبت حدّ است به محدود، پس دلالت می کند و مشتمل است بر جمیعِ اسماء.

و به مقتضی علمِ حروف نیز دلالت می کند اسمِ جلاله اللّه بر نود و نُه، کانّه اسماء حسنی؛ زیرا که عددِ حروفِ جلاله شصت و شش است، و نصفش سی و سه، و حروفِ جلاله سه است بعد از حذف مکرّر، و [از] ضربِ سی و سه در حروفِ ثلاثه، نود و نُه حاصل می شود.

و نیز دو طرفِ جلاله که شش است جمع شود و(1) بر حروف جلاله که چهار است قسمت شود، یکی و نیم می ماند، و یکی و نیم را بر شصت و شش [که [عددِ اسمِ جلاله [است] ضرب شود به نود و نُه می رسد.

و در تکثیرِ اسماء و تعیینِ اسماء حسنی، کفعمی ذکر کرده است از کتاب توحید از حضرت امام به حقّ ناطق حضرت صادق علیه السلام که آن جناب فرمودند چیزی که ملخّصش این است که: «حضرت عزّت، گردانید اسم خود را چهار جزء، و ظاهر ساخت از آن اجزاء سه جزء را از جهت فاقه و احتیاج خلق، و حجب کرد و پوشید اسم مکنون مخزون را،

ص :399


1- 1_ مل: _ «حروف ثلاثه... شود و».

و گردانید از برای هر یک از اسماء ظاهره(1) ارکان اربعه، و گردانید از برای هر رکن سی اسم، پس ارکان دوازده اند و اسماء سیصد و شصت اسمند، و از این اسماء نود و نُه اسم اسماء حسنی می باشند.»(2)

و روایت می فرماید حضرت رضا علیه السلام از پدرش از آباء کرامش از حضرت مولای متّقین امیر المؤمنین علیه السلام که فرمودند: «از برایِ او نود و نُه اسم است، کسی که بخواند به آن اسماء اجابت می شود از برای او، و کسی که احصاء بکند آن اسماء را داخل می شود در جنّت»(3)؛ و معنیِ احصاء که در حدیث فرموده اند، نه آن است که بشمارد، بلکه معنیِ

ص :400


1- 1_ صد: + «و».
2- 2_ توحیدِ صدوق رحمه الله ، ص 90 و 91: «عن أبی عبداللّه علیه السلام ، قال: إنّ اللّه تبارک و تعالی خلق أسماء بالحروف و هو عزّ و جلّ بالحروف غیر منعوت و باللفظ غیر منطق و بالشخص غیر مجسَّد و بالتشبیه غیر موصوف و باللون غیر مصبوغٍ منفیّ عنه الأقطار مبعد عنه الحدود، محجوب عنه حسّ کلّ متوهّم، مستتر غیر مستور، فجعله کلمة تامَّة علی أربعة أجزاءٍ معا، لیس منها واحد قبل الآخر، فأظهر منها ثلاثة أسماء لفاقة الخلق إلیها و حجب واحدا منها، و هو الاسم المکنون المخزون بهذه الأسماء الثلاثة التی أظهرت، فالظاهر هو اللّه تبارک و تعالی و سخَّر سبحانه لکلِّ اسم من هذه أربعة أرکان، فذلک اثنا عشر رکنا، ثم خلق لکل رکن منها ثلاثین اسما، فعلا منسوبا إلیها فهو الرحمن الرحیم، الملک، القدوس، الخالق، البارئ، المصوِّر، الحیُّ، القیُّوم، لا تأخذه سنة و لا نوم، العلیم، الخبیر، السمیع، البصیر، الحکیم، العزیز، الجبَّار، المتکبّر، العلیّ، العظیم، المقتدر، القادر، السلام، الموءمن، المهیمن، البارئ، المنشئ، البدیع، الرفیع، الجلیل، الکریم، الرزّاق، المحیی، الممیت، الباعث، الوارث، فهذه الأسماء و ما کان من الأسماء الحسنی حتی تتمّ ثلاثمائة و ستّین اسما، فهی نسبة لهذه الأسماء الثلاثة، و هذه الأسماء الثلاثة أرکان و حجب للاسم الواحد المکنون المحزون بهذه الأسماء الثلاثة، و ذلک قوله عزَّ و جلَّ: «قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَنَ أَیًّا ما تَدْعُوا فَلَهُ الأَسْمَاءُ الحُسْنَی»» [سوره مبارکه اسراء، آیه 110].
3- 3_ توحید صدوق رحمه الله ص 95: «عن علی علیه السلام قال: قال رسول اللّه صلی الله علیه و آله : للّه عزّ و جلّ تسعة و تسعون اسما، من دعا اللّه بها، استجاب له و من أحصاها دخل الجنّة».

احصاء آن است که احاطه به آن اسماء(1) بکند، و به حقیقتِ معنیِ آن اسماء برسد، و مظهریّت از برای ایشان به هم رساند، همچه(2) کسی البتّه از اهل جنّت است.

و معنیِ کلامِ معجز نظامِ حضرت صادق علیه السلام آنکه: «خداوندِ عالم اسم را چهار جزء گردانید» ممکن است _ و خدا دانا است _ که مراد از سه جزء که ظاهر گردانیده، جبروت و ملکوت و ملک [باشد]، و [از] اسمِ مخزون مراد مشیّت بوده باشد که خلق را بما هو خلق از آنجا بهره نمی باشد.

و «از برای هر اسمی از اسماء ظاهره چهار رکن قرار داد(3)» مراد از چهار رکن، چهار ملک باشند که موکّل به چهار چیزند که در هر یکی از این سه عالم در کار دارد: خلق، و رزق، و حیات، و ممات؛ به جهت آنکه هر یک از عالمِ جبروت و ملکوت و ملک عالم تامّ می باشد، و جامعِ این چهار باید باشند.

و چهار ملکِ موکّل به این چهار: جبرئیل است و میکائیل و اسرافیل و عزرائیل؛ و جبرئیل موکّل به خلق است، و میکائیل موکّل به رزق است، و اسرافیل موکّل به حیات است، و عزرائیل موکّل به موت(4)؛ و هریک از ایشان در هریک از این سه عالم عملِ فعلِ خود به نحوی که لائق آن عالمست می کنند.

و گاهی تعبیر می کنند از این چهار رکن به چهار نور: نورِ ابیض و اصفر و احمر و اخضر؛ و از برای هر یکی سی اسم [می باشد]، به اعتبارِ آنکه افلاک(5) نُه [است [و یکی هم ارض، و این چهار ارکان در این دَه، سه دورِ تکوین دارند: جمادی و بعد نباتی و بعد حیوانی، سه دَه سی می شود؛ و دوازده رکنِ هر یک(6) از این سی، تاثیری و مُعینی دارند، و لهذا از برای هر رکنی سی اسم و مُعین می باشد.

ص :401


1- 1_ مل: «اسم».
2- 2_ مل: «همچو».
3- 3_ مل: + «و».
4- 4_ صد: + «است».
5- 5_ صد: «افلاکش».
6- 6_ مل: «یکی».

چون از طور بحث این کتاب بیرون می رویم، اکتفا می کنیم به همین قدر و می گوییم: از این بیان معلوم می شود که اسمِ اعظمِ خدا را خدا می داند و آنکس که رفته است.

آنچه گفتیم قلیل است از خواصّ و مرجّح بسیار گفته اند، لکن دلالت بر حجیتِ او می کند نسبت به سایرِ اسماء حسنی، امّا نسبت به اسم هو محلّ تأمّل و توقّف است؛ زیرا که اسمِ هو به ازاء ذات و غنی از ملاحظه صفات است، و مُشعر بر فناء تعیّنات است، لهذا او را در مرتبه خود ریاستی هست، و در منزله پیشوائی ممتاز است.

اگر خواهی که دانی این رصد را ز یک تا یازده بشمر عدد را

مکن در کثرت این ره خرد صَرف دو یک دان یازده در صورت حرف

بیانِ معنیِ کلامِ اوّل و سخنی که گفته است می خواهد کرده باشد؛ پس می فرماید: اگر بخواهی که عالِم و دانا باشی به آن سخن(1) که من گفتم که عینِ صدق می باشد و خلاف ندارد، ملاحظه کن و بشمار از یک تا یازده تا سریان یک در همه مراتب بر تو مشخص شود، و بفهمی که به غیرِ احَد در عالَمِ وجود، هستی و بودی نمی باشد، هر چه هست او است و از او است.

که سراسر جهان و هر چه در اوست عکس یک پرتوست از رخ دوست(2)

و در یازده هم ملاحظه کن تا کثرتِ اعتباریِ عالمِ کثرت بر تو ظاهر گردد، و از ملاحظه یازده، مشخص می شود که چیزی نیست در عالمِ وجود، به جز تکرّر و نمودِ حضرت ودود، چنانکه به حسبِ تکرّر «الف» در عالَمِ تکثّر و اعداد، مقصود و مرادی

ص :402


1- 1_ مل: «سخنی».
2- 2_ شاه نعمت اللّه ولی قدس سره که سراسر جهان و هر چه در اوست عکس یک پرتویست از رخ دوست

نمی باشد، و به تکرّر «الف» یازده، و به تکرّر دیگر یکصد و یازده، و بدین گونه بشناس عالمِ اعداد را و مانند آن بدان و ملاحظه کن عالم ایجاد را، و بدان که نفی کثرت از عالم وجود یا از عالمِ موجود که می کنند مراد چه چیز است، نه آن است مرادْ که اشخاصِ بی فکر می گویند: عالم سرابِ محض و اعتباریِ صرفست، این مذهب از عقل دور و این سخن از سخنان زور است؛ بلکه عالمِ ایجاد، عالَمی است پر فایده و صاحب آثار متعدّده، و از بدیهیاتِ اولیّه است که مبنی این همه اثر، وهمِ محض و از اغلاط حسّ نمی تواند باشد و بیانی نمی خواهد.

و آنکه می گویند: عالمِ ما سوی کلّش اعتبار است، مراد آنست که داراییِ عالَمِ ما سوای حق به ذات حقست، و خود در وجود تاصّلی ندارد، بلکه همه اَحیاء به حیّ مطلق حیّ و همه عالِم ها به او عالِم و همه قادرها به او قادرند و هکذا.

پس، بباید دانست در عالم هر صفتِ کمال که به نظرِ اوّل، ذاتِ مستقلّ و امری برای خود به نظر می آید، نه چنان است که می نماید، بلکه از برای هر یک یک، مبدأ ذاتی هست که او در آن کمال متقرّر است به ذات خود، و این کمالات دیگر متقرّرند به او و عکس و پرتوی اند از او، و آثارِ(1) وجود همه داده او است.

مرو در بحر اثنینیّت ای جان دو را یک دان و آن یک را احد دان

بدان این معنی از روی اشارات که التوحید إسقاط الإضافات

یعنی خود را در دریای غیرِ متناهیِ عالَمِ کثرتِ اعتباری فرو مبر(2) و(3) از مبدأِ عالَم غافل مباش که کارِ بی خِرَدانست ای جان؛ زیرا که عالَمِ اعداد از جانبِ(4) کثرت بی نهایت و بی شمار، و بر هر اعتبارش اعتبار دیگر رواست؛ از اینجا است که عالم کثرتْ

ص :403


1- 1_ صد: + «آثار».
2- 2_ صد: «برده».
3- 3_ صد: _ «و».
4- 4_ مل: «جانت».

بی غایت و بی اعتبار هستی نما است، هر چه در مراتبِ او فرو میروی(1) و از مرتبه کمتر به مرتبه بیشتر داخل می شوی، از عالمِ هستیِ مطلق و مبدأِ حق دورتر می گردی، لهذا می گوید و وصیّت می کند که در عالمِ کثرت نَظرَت بر زیادتیِ اعداد نباشد که تو را چنان به دریای حرمان می اندازد که هرگز به کنار نرسی، و به وصالِ یارِ عالی تبار خرّم نگردی.

پس به مبدأِ عالمِ اعداد نظر کن، و از کثرت به وحدت سفر کن تا به کنارِ یارْ برخوردار(2)] بوده] و از دریای حزن و اندوه در کنار باشی.

پس، «دو را یک دان»، یعنی آن نسبتی که به سببِ آن نسبت یک دو می نماید از نظر بینداز، یکی ببین و همچه(3) بدان که آن یک احد است، شریک و ترکیب ندارد؛ و از روی اشاره بدان که عالمِ کثرت حاصل از اضافات و نتیجه ملاحظه نسب و اعتبارات می باشد.

و بدان از روی اشارت که در توحیدِ احدی که از اسقاط اضافات معلوم و هویدا می گردد، چگونه احد مبدأِ جمیعِ اشیاء می شود.

اشارتِ عقل و هدایت او ضرور [است]، چه توحیدِ واحدی که نفیِ شریک می کند گاهی از او نفی شریکِ ذاتی می خواهند و مسمّی به توحیدِ عامّی می کنند، یعنی عامّه مسلمین در فهم او شریک [هستند] و اذعان به صدقِ او یعنی اعتقاد به آنکه خدا یکیست دارند.

و گاهی او را توحیدِ خاصّی می گویند، توحیدِ صفات می خواهند؛ یعنی شریک در صفات ندارد و صفاتش تمام یکست.

و توحید خاصّ الخاصّی می گویند و توحیدِ افعال می خواهند؛ یعنی به جز او فاعلی نیست و افعالش یکیست، و تکثّرِ صفات و افعال به مفهوم و اضافاتست.

ص :404


1- 1_ صد: «بروی».
2- 2_ نسخ «برخردار» است.
3- 3_ مل: «همچو».

و به نحو دیگر می گویند: توحیدِ عامّی یعنی خداوندِ عالَم(1) یکیست، و توحیدِ خاصّیِ وجودی می گویند و وحدت وجود می خواهند؛ یعنی همه هستیها یک هستی است، امّا با حفظ مراتب، که «گر حفظ مراتب نکنی زندیقی».

و آنچه این فقیر از کلامِ محقّقین فهمیدم و اعتقاد نمودم از وحدتِ وجود که همان مقصودِ ایشانست، این است که: هر چه وجود است، یعنی هر چیزی را که وجود بر او صادق می آید، یا او است که حضرت هو است، یا از او است؛ مباین از او به بینونتِ عزلت نیست چیزی، نه آنست که مفهومِ وجود یک مصداق بیشتر ندارد و آن وجود حقیقت واجبست، و مفهوم موجود مصداقِ بسیار و افرادِ بی شمار دارد که ماهیاتی اند موجود به انتساب به حضرت وجود، چنانکه مذهبِ بعضی است.(2)

و توحیدِ خاصّ الخاصّی می گویند، یعنی موجود یکیست؛ و توحیدِ احدی که از اسقاطِ اضافات دیده می شود به حسبِ نخست و فهم درست توحیدِ خاصّ الخواصّ است؛ پس اگر می گوئی دیگر اشیاء دیدن، واحدْ مبدأِ اشیاء بودن چه معنی دارد؟! چه مبدأ بودن از برای اشیاء فرعِ اشیاء است.

بدان که توحید خاصّ الخواصّ که وجود و هم موجود می گویند یکیست، نه آنست که عالَمِ کثرت اعتباریِ محض و کذب بحت است، حاشا و کلاّ.

پس بباید دانست صحیح همان است که امام علیه السلام می فرماید که: «توحیده تمییزه عن خلقه و حکم التمییز بینونة صفته لا بینونة عزلته»(3)؛ یعنی تصدیق به وحدانیت و لا شریک له بودن و یکتائیِ ذات مقدّس الهی وقتی به وضوح می پیوندد و به ظهور می رسد که: داند هر چه غیر او است مخلوق او است، و هستی هر کسی از او است و به او است، و کمال و فضیلتی که نه او باشد و نه از او، غیر موجود است؛ و داند که غیریّتِ مخلوق

ص :405


1- 1_ صد: «عام».
2- 2_ این نظر به «ذوق التأ لّه» مشهور است.
3- 3_ الاحتجاج، ج 1، ص 201، مصدر: «صفة» و «عزلة» می باشد.

نفیِ استقلال و عدمِ مشابهتِ او است در کمال با حقّ متعال، بلکه هستیِ اصلی و حقّی، لایقِ ذات ذو الجلال و مختصِّ خالقِ بی مثل و مثال است.

همه عالَم صدایِ نغمه اوست که شنید این چنین صدای دراز؟(1)

و تخصیصِ تمییز به خلق اشاره است به آنکه ما سوای ذاتِ مستجمعِ صفات هر چه هست مخلوق او است، و هستی هر شیئی(2) به او است، و این اشاره دلیل است بر بودن تمییز(3) و بینونت، تمییز و بینونتِ صفتی نه عزلتی.

و امّا راهِ دانستنِ [این] که هر چه غیر او است مخلوق او است، بسیار است، بلکه از برای صاحبانِ قلب تصدیق به اللّه ِ احد کمال وضوح را دارد، بلکه این قضیه مشهوره در نزدِ طائفه محقّه از جهتِ کمالِ شهرت و وضوح به اوّلیّات مشتبه می شود و بدیهیش می پندارد؛ و به این فقیر، این حالت مکرّر روی داده است.

و امّا وجهِ دانستنِ آنکه بینونتِ مخلوق، بینونت صفتی است، آنست که مغایرِ شی ء به مغایرِ عزلتی علّتِ موجده(4) و فاعلِ موجب آن شی ء نمی تواند شد، و نسبتِ معلول به علّتِ موجبه و فاعلِ واقعی، نسبتِ ضعف است به کمال، و نقص است به تمام، و معلول حکایتِ علّت است، و معلوم است که مغایر به مغایرِ عزلتی حکایتِ مغایرِ خود نمی کند، و مغایرِ او فاعل و موجب او نمی شود، بلکه معدّ و از متمّمات قابل است اگر باشد، و به فاعل کاری ندارد، و به معدّ شی ء مستغنی نمی شود، بلکه محتاج به فاعل است، و ممکن بی موجد موجود نمی شود؛ و هر چه نه اصلِ شی ء و حقیقتِ او است متمّم و مکمّل و مغنی او نخواهد بود.

و توحیدِ عامّی ظاهر است؛ و هر شی ء یک اصلی و حقیقتی جداگانه نمی تواند داشت، پس همه اشیاء به یک حقیقت منتهی می شوند، و او حقیقتِ حقایق و مقوّمِ

ص :406


1- 1_ فخرالدین عراقی قدس سره .
2- 2_ صد: «شی ء».
3- 3_ صد: «تمیز».
4- 4_ مل: «موجوده».

خلایق، و اصلِ اصول، و مظهر اشیاء، و خالق ما سوی است؛ بی انتساب به آن جناب تقرّر[ی [نمی باشد، حقیقتِ هستی او است و باقی از او است، «کُلُّ شَیْ ءٍ هَالِکٌ إِلاّ وَجْهَهُ(1)

توحیدِ عامّی عنوانِ توحید خاصّی است، و توحیدِ خاصّی برهانِ توحیدِ عامّی است و در حقیقت از هم جدا نمی شوند؛ در این لفظِ موجز اکثر مطالبِ حقّه منطوی است، و این کلام مبیّن اصلِ اصول دین است، و آنچه ذکر شد یک نکته است از این دفتر، و مطالب عالیه حقّه دیگر در او است مسترّ.

دیده باید که باشد شه شناس تا شناسد شاه را در هر لباس(2)

امّا بینونتِ عزلتی، چون نم و دریا ملزومِ سنخیّت است، و این سنخیّت باطل است، و برهانش در کتب مسطور، و دلیلش مشهور و ظاهر است، و قائلش نیست و یا نادر است.

بگویم باز شرحی عاری از عیب که جانت تازه گردد بی شک و ریب

بیانی آورم تا گردی آگاه ز سرّ لفظ و حرف اسم اللّه

که آن هم یازده حرفست در کار موافق با حساب هو در اطوار

بیانِ جامعیتِ اسم اللّه و امام الائمة بودن او را می کند و می گوید(3) که: حروفِ ملفوظیِ اسم اللّه که «الف و لام و لام و ها»می باشد، یازده است، و عددِ حرفِ «ها» و حرفِ

ص :407


1- 1_ سوره مبارکه قصص، آیه 88 .
2- 2_ در منطق الطیر عطّار نیشابوری قدس سره این بیت چنین است: مرد می باید که باشد شه شناس گر ببیند شاه را در صد لباس
3- 3_ صد: «می گویند».

«واو» که یک پنج و یک شش است، جمعش یازده می شود، و این دو بزرگوار و این دو اسمِ عالی تبار در حساب و شمار و در اطوارِ بسیار مانند هم اند، یعنی حروفِ ملفوظیِ تمامِ اجزاء اسم اللّه یازده، و تمام عددِ حرفیِ اسمِ هو هم یازده است، و هر یک به این جهت اشاره به آن دیگر دارند؛ و به ملاحظاتِ دیگر هم نظیر یکدیگر می باشند، چنانچه می فرماید(1):

دو حرفِ هو اضافه بر عدد کن و زان پس فکر در اسمِ احد کن

دگر ملفوظیِ «ها» با «واو» بشمر که اسم واحدت گرددت میسر

چون دو حرفِ هو اضافه بر یازده رقمی کردی سیزده شود، عددِ حروفِ احد هم سیزده است با او برابر شود و دلالت بر او کند.

و بدان که عددِ حروفِ احد، یعنی ارقامِ این سه حرف، بعد از اسقاط مخرج نصف، با حروفِ الفاظِ اجزاءِ اسمِ واحد برابر است.

و ملفوظیِ «های» هو شش است، و ملفوظیِ «واو» سیزده، چون هر دو جمع شود نوزده شود با عددِ ارقامِ حروفِ واحد که نوزده است، برابر گردد.

و عددِ اجزاءِ ملفوظیِ حروفِ واحد با اضافه دو چون بشمری سیزده بود، با عددِ ارقامِ حروفِ احد برابر شود، چنانکه برابر است با عددِ ارقامِ هو به غیر از اضافه دو.

و بباید دانست که واحدیِ عالم حقّ صمد با واحدی عالَمِ عدد مانند نیستند؛ زیرا که بر حقّ صمد صدق نمی کند. وحدتِ عددی یا ابهامی ثانی دارد، زیرا(2) که متوحّد است در توحید، چنانکه حضرت جواد علیه السلام در جوابِ سائل فرمودند: «توحّد بالتوحید فی توحّده»(3)؛ یعنی احدیّتِ حضرتِ احد، حقّ احدیّت و احدیّتِ حقّه است، مثل و مانند، و شریک و شبه از برای او در احدیّت نمی باشد، چنانچه در الهیّت شریک ندارد.

ص :408


1- 1_ مل: «می فرمایند».
2- 2_ دلیل برای عدمِ صدقِ این دو وحدت بر حضرتِ حق می باشد.
3- 3_ الکافی، ج 1، ص 123، ÷باب تأویل الصمد، حدیث 2.

و غیرِ او در توحّد متوحّد نیستند؛ زیرا که یافت می شود از برای هر یک در توحّد، مثلِ موجود یا مفروض، به سببِ آنکه وحدت در هر شی ء، عین وجود او است، حکمِ وحدت، حکمِ وجود است؛ چنانچه وجودِ معبود صرفِ وجود است و ثانی ندارد، وحدتِ او حق و محض وحدتست، ثانی ندارد، به جهتِ آنکه «صرف الشیء لا یتعدّد»، و هر چه صرف نیست، چنانچه در وجود ثانی برای او فرض می شود، در وحدت نیز همچنان است، ثانی از برایش متصوّر است.

توقّف کن مرو از این عدد دور که سرّ وجهه اینجا است مسطور

یعنی از برای خداشناسی و علم به سریان نورِ حضرت سبحان و اعتبارِ بی اعتبارِ(1) این جهان، و دانستنِ بی اصالتیِ عالمِ امکان و نحو تحقّق ایشان، نظیری در عالمِ ایجاد بهتر و نزدیکتر از اعداد و دانستن نحوِ حصولش از یک که مبدأ عدد است، نمی باشد؛ لهذا می فرماید که: توقّف کن و به تأمّل ملاحظه نما در واحدِ مبدأ عدد و سریانِ او در کلِّ مراتب، تا به ملاحظه درست در هر مرتبه، بدانی که به جز سریانِ همان واحد غیری نبوده و نیست، و این آثارِ عجیبه نمودار، و این مراتبِ کثرت(2) بی اعتبارِ بی پا، از کجا پای گرفته، تا از این عالمِ عکس و ظلال به عالمِ محصّل، و از این شبه و مثال به عالم اصل و ممثّل سفر کنی، و حقیقتِ سریانِ حق بر تو ظاهر گردد، و به نمودِ بود نمایِ خود، و به هلاکتِ کلّ اشیاءِ ما سوای خدا عالِم شوی، و بدانی سرّ «کُلُّ شَیْ ءٍ هَالِکٌ إِلاَّ وَجْهَهُ(3)» را.

و معنیِ این کلام به مذاقِ اهلِ ظاهر چنان است که هر چیزی که غیرِ ذات حق است فانی خواهد شد، و آنچه فانی نمی شود و نمی میرد ذاتِ حق است، و این معنی حقّ است لا ریب فیه؛ لکن معنیِ دیگرِ او که اکمل، و در حقیقت برهان و حجّتِ معنیِ اوّلست،

ص :409


1- 1_ صد: «بی اعتباری».
2- 2_ صد: «کثیره».
3- 3_ سوره مبارکه قصص، آیه 88 .

اینست که: هر چه غیرِ ذات حقّ است، هلاکتِ ذاتی و نیستیِ مرتبه[ای [مر ایشان را لازم [است]، و به فقر و سیه روئی، چنان مبتلا شده اند که هرگز ازلاً و ابداً از آن جدا نمی شوند، چنانچه جمله اسمیّه(1) هم اشعار بر دوام هلاکت دارد.

و معنیِ ثالث که حقّ معانی است، آنست که: مراد از وجه، وجهِ ذات باشد نه ذات، و(2) می فرماید که: هر چیزی غیرِ ذات و وجهِ ذات که متصوّر می شود به اقتران به وجهِ ذات بودی، و به سریانِ نورِ ذات نوری و ظهوری به نحو عاریه در او پیدا می شود؛ و امّا هلاکتِ ذاتی از او سلب نمی گردد، زیرا که ممکن، واجب بالذات نمی شود؛ یعنی مرتبه ذاتش از نداری، مبدّل به دارایی نمی شود، چه وجوبِ ذاتیِ غیری، محال است.

و از برای ربّ الارباب، و مالکِ یوم الحساب دو مقام است: مقامِ وجوبِ ذاتی احدیِ غیب الغیوبی، و مقامِ وجه و تجلّی و فیضِ اطلاقی و سریان و نمایشِ کمالات در قوالبِ کثرات.

و مقامِ ثانی نسبت به مقامِ اوّل، نسبتِ ضوء است به شمس، و مقامِ ثانی ازلی و ابدیست به ازلیّت و ابدیّت اوّلِ صمدی، و سرمدی است به سرمدیّت او، چنانچه ضوءِ شمس، دایم است به دوام به شمس، و به غیر از ذات و وجهش هر چه پنداری نمودیست بی بود، و به هلاکت ذاتی مستقرّ و برقرار، و از(3) دارِ هلاکتِ ذاتی و نیستی و افتقار، به دارِ بقا و هستی مبدّل گشته، آثارِ تجلّیست که از او ظاهر شده، و وجود و موجودی نیست به غیرِ ذات و وجه ذات، و به جز حضرتِ وجود و ظلّه الممدود.

و این کلام حق، دلالت بر توحیدِ خاصّ الخاصّی به نحوِ صحیح می کند؛ چنانچه بیان شد.

وجود از این عدد هم می شود فاش چه دانستی، دمی با این عدد باش

ز سرّ این عدد، گر پرسی از من جوابت را بگویم پاک و روشن

ص :410


1- 1_ مل: «اسمیّت».
2- 2_ مل: _ «و».
3- 3_ مل: _ «از».

یعنی وحدتِ وجود و سریانِ او در عالَمِ امکان و شهود از ملاحظه واحد و عدد، و سریانِ این واحد در وحدات فاش و ظاهر می گردد به اندک تدبّری، چنانکه بیان شد در معنیِ بیت سابق.

و چون اتمّ از این مثال از برای ذاتِ ذو الجلال در عالمِ تبع و ظلال، مثل و مثال نمی باشد، و البتّه هر چه در مثالِ چیزی تفکّر، و در ظلّ شخصی تدبّر بیشتر شود و در سوادِ اصلی، تدقیق نظر زیادتر گردد، به خصوصیّاتِ اصل و ممثّل داناتر، و به عالمِ قرب معرفتش نزدیکتر می شود.

می فرماید: در این عدد دمی تفکّر کن و بی تفکّر و کورانه از او مگذر، و اگر محتاج باشی و بخواهی که حقیقتِ این کثرت بفهمی که از کجا پیدا شد و این همه تعدّد و نموداری، از چه حاصل آمد، با آنکه به غیرِ واحد چیزی نیست، می گویم فاش و روشن _ با آنکه به نحو اشاره گفته شده _ و به جواب روشن می فرماید:

نُه و یک را تو یک دان در اشارت به حذف صفر او در این عبارت

می فرماید که: عددِ حروفِ مکتوبیِ واحد، نوزده است، و رقمِ نوزده، یک نُه است و یک یک، چون جمع کنی ده شود، و رقمِ ده «الف» است با صفر، و چون ملاحظه صفر ننمائی به غیر از یک «الف» دلالتی ندارد.

چنانکه در عالم اعداد حکم یک و نُه ملاحظه شد، در عالمِ اعیان هم این ملاحظه می توان کرد، که نُه اشاره باشد به حقیقتِ آدم و حضرتِ خاتم، و یک اشاره باشد به ذاتِ یکتای بی همتا؛ اصلِ اصولِ عوالم که به جلوه های گوناگون در عالمِ دون به اطوارِ غریب [ظاهر]، و از اعلی به نشیب مبدّل [گشته]، و از بساطت ترکیب متحصّل [است]، از جماد به نبات، و از نبات به حیوان، و از حیوان به انسان سر برآورد، چنانچه گفته اند:

از جمادی مُردم و نامی شدم از نما مُردم به حیوان سر زدم(1)

ص :411


1- 1_ مثنوی معنوی دفتر سوم.

پس آن یک را بلا شبهه احد خوان احد بین و احد خوان و احد دان

می توان یک را احد خواندن به جهتِ آن باشد که علاوه بر آنکه یکِ فارسی احد است، علامتِ یک «الف» است، و «الف» سه حرفست، احد هم سه حرفست، و حروفِ ملفوظیِ «الف» هشت است، حروفِ ملفوظیِ احد هم هشت؛ یعنی چنان باش که در هر مرتبه(1) بنگری به جز او نبینی، و در هر چه نظر کنی، سیمای او ببینی، احد بینی و احد خوانی و احد دانی.

چون دیدن، منوط است به نظر و متعلّق است به رقمی و بس(2)، و خواندن، منوط است به فهم، و سمع، متعلّق است به الفاظ و اسم، و دانستن و اعتقاد، منوط به قلب و متعلّق است به خواصّ و آثار، لهذا حروف را سه نحو جلوه و ظهور، و سه قسم مجلی و مدرک(3) می باشد:

اوّل: رقمی کتابی، دوّم: لفظی کلامی، سیّم: معنویِ لبابی.

و این سه قسم، ظهور سه نحو مجلی دارند: مجلای اوّل: بصر است، چه در آیینه ادراکِ صور و حسِّ ظاهر(4) حروفِ رقمی ظهور [دارد]، و از حالتِ کتمان به حالتِ عیان مبدّل گشته [است]، از برای صاحبانِ فهمِ این مرتبه که اولی الایدی و الابصارند(5) هویدا و آشکار می گردند.

و مجلای دویم: به حسبِ دورِ آخر سمع است، چه قسمِ ثانی لفظی در اوّل حال به نحوی از عرضیّت قائم به نفس و به هواء خارج [است]، و از آنجا به هوای داخل سماخ و به مجلای سمع در می آید، و هویدا می گردد از برای کسانی که لایقِ این ادراک می باشند، و بیانِ معانی و مرادات می کنند از برای ایشان که اهل ذکرند.

ص :412


1- 1_ مل: «چه».
2- 2_ صد: «به شی ء»، بدل «بس».
3- 3_ مل: «مدارک».
4- 4_ صد: «ظاهری».
5- 5_ اشاره به آیه 45 سوره مبارکه ص می باشد.

مجلای سیّم: لبابی روح و قلب معنوی است، که حقیقت و خاصیّت هر شی ء چنانچه هست به آن آیینه محقّق شود، و اهلِ این ادراک از دنسِ طبیعت پاک، و لبابِ عالَمِ اولو الالباب می باشند.

و ادراکِ هر یکی از این احوالِ ثلاثه، مخصوص به یک شِعر از مشاعر انسان(1)، که آن قلب و سمع و بصر است، می باشد؛ پس می فرماید: ببین جلوه رقمی کتابی را به مجلی و آیینه بصر و تکرّر از میان بردار، همه را احد و یک امر ببین؛ و در کلامیِ لفظی، این الفاظ و اصوات را باز یک صوت دراز ببین، مقطّعات و اسبابِ کثرات [را] از نظر بینداز.

و در حقیقی و لبّی می فرماید که: از اهلِ یقین باش که احد یکیست به اطوار و نمایش بی شمار؛ این کثرت و اعداد به مرتبه شمار می رسند، لکن حقیقت نیست مگر یک واحد.

و سریانِ احد را در همه مراتب آگاه می باید شد، و باید دانست که در هیچ جا و در هیچ مرتبه و در هیچ دار نیست غیر هو و او(2) دیّار؛ و از عالمِ کثرتِ عدد و نسبتِ آن با واحدِ مبدأ عدد چون آگاه شدی از کثرتِ عالم وجود، و آن نمودِ بی بودِ او، و هستی و یگانگیِ ودود، و نسبتِ خالق و مخلوق، و عابد و معبود، عارف و دانا خواهی شد.

و مثالِ حضرت باری عزّ اسمه _ و حال آنکه نه مثل دارد و نه مثال _ در ترتیبِ خلق، مثالِ واحد است بی ترتیبِ اعداد، و ناشی شدنِ اعداد از واحد؛ و سریانِ واحد در اعداد، بهترین دلیلست بر وحدانیّت حضرت حق و پیدا شدن مخلوقات از تجلّیِ او به اسماء و صفات؛ چنانکه واحد هر چند متصوّر می شود، وجودِ عددش و ترکیبش از او به سببِ ملاحظات و تصوّرات در ذاتش تفاوت و تغیّری حاصل نمی شود؛ چه این همه اعداد و کثرات به ملاحظه نسب و محضِ اعتبار پدیدار شده اند، یکی و واحد به وحدتِ خود باقی، و در ذات از این کثرات متبدّل و متغیّر نمی گردد.

و همچنین وحدتِ احدی و نورِ صمدی به اعتبارِ نشو کثرات از تجلّیّاتِ آن بسیط

ص :413


1- 1_ صد: «انسانی».
2- 2_ صد: «را»، بدل «و او».

الذات به هیچ نحو تغیّر و تکثّر، و به هیچ وجه تبدّل از کمال وحدتِ ذات نمی یابد، به عینِ وحدتِ احدی و یکتائیّتِ سرمدیِ خود باقی می باشد(1)، و چنانچه واحد، اصلِ اعداد و مبدأِ اعداد است و با همه مراتب اعداد می باشد، بدون آنکه با ایشان مخلوط و ممزوج باشد، همچنین حضرتِ پروردگار، اصل و مبدأِ موجوداتِ بی شمار که مشاهده می شود می باشد، و مقوّم همه و با همه هست، و مخلوط و ممزوج با هیچ یک نمی باشد.

و چنانچه واحد هرگاه فرضاً نباشد، عددی موجود نخواهد بود، همچنین هرگاه حضرتِ واحدِ احد نباشد، دیّاری وجود نخواهد داشت؛ و تمثیلی از برای مراتبِ خلق و صدورش از حضرتِ حق در عالَم اقرب از مراتبِ اعداد، و حاصل شدنِ این همه کثرات از نفسِ واحد(2) نمی باشد، با آنکه چه نسبت خاک را با عالم پاک.

حضرتِ خالقِ قدیر را مثل و نظیری نمی باشد، البتّه(3) و مثال هم از برای او نمی باشد اگر مراد از مثال، مثالِ تامّ تمام باشد، و مثالِ به وجهی که از راهی مقرّب باشد، کو از جهات دیگر فارق و مبعّد باشد، به جهت تنگی و ناچاری گفته می شود؛ «دیده باید که باشد شه شناس» تا مثال را از آن راه که مقرّب است، درست ملاحظه کند و بشناسد تا به هلاکت نیفتد.

مدان اعداد را غیر از یکی تو مبین مانند احول، تو یکی دو

می فرماید: نوکر عقلِ راست بین باش و درست ملاحظه کن و اعتقاد مدار که در مراتبِ عدد به جز واحد، یک ذات ملحوظ بالذات و یک شی ء مستقلّ در شیئیّت متحقّق نمی باشد(4)، بلکه اعداد و کثرات که دیده می شود، نمایشات واحدند؛ به جز واحد

ص :414


1- 1_ صد: «می باشند».
2- 2_ نسخ چنین بود: «از نفسِ واحد این همه کثرات».
3- 3_ صد: _ «البته».
4- 4_ سختی و نارسایی این قسمت از عبارت بر اهل علم پوشیده نیست، تصحیحِ آن نیاز به تغییر زیاد داشت.

در عالمِ کثرت تأصّلی نمی باشد، اگر صاحب دیده باشی و راست بینی، در هر مرتبه[ای[ از اعداد که نظر می کنی ما به یتحقّق را، یعنی اصل و منشأِ او را، بدان که همان یکیست و جز نسب و نمایش چیزی در میان نیست؛ نه چون احول دو واقعی ببینی که این دیدن از ناقصی دیده و نقصان بیننده باشد.(1)

عدد گر صد بگیری ور هزارش به غیر از یک نباشد اعتبارش

چه آرم شرح آن یک را ازین بیش طریقی در معمّی آورم پیش

می فرماید: عدد اگر یکیست صورت و رقمِ یک الفست، و اگر صد است، صد «الف» است و دو صفر، و اگر هزار است، «الف» است و سه صفر؛ پس به جز سریانِ واحد در مراتبِ ده و صد و هزار چیزی نمی باشد، دو دو یکیست و صد صد یکیست و همان یکیست(2) که در مراتب و مرایای متعدّده ظهور یافته و در هر مرتبه[ای] مسمّی به اسمی شده [است].

و نشانِ یک که(3) خطِ «الف» است، مرکّب از سه نقطه(4) است، نقطه اول: کنایه از جلوه حقّست که از او نقطه ثانی که به منزله عقل اوّل است [پدید می آید]، و تسمیه اسماء در این مقام است ظاهر؛ و از این نقطه نقطه ثالث که به منزله نفس کلّ و لوح محفوظ است، هویدا گشت.

چنانچه یک، در مراتبِ اعداد ساری است، «الف» نیز که نشانِ یکست در مراتب اعلام اعداد که حروفست، ساریست، بلکه همان «الف» است که در هر مرتبه مسمّی به اسمی شده [است] با حفظِ مراتب.

چون به «الف» یک نقطه از سه نقط خود همنشین شود ده است، و دو نقطه صد است، و سه نقطه هزار است، و در حروف غین هزار است، و هزار به عربی اَلْف است، و اَلْف

ص :415


1- 1_ صد: «می باشد».
2- 2_ صد: «یکست».
3- 3_ صد: _ «که».
4- 4_ صد: «نقط».

«اَلِف» است، و «اَلِف» یکیست؛ گر نویسم شرح این بی حدّ شود. فهم من فهم و من لم یذق لم یعرف.

برو حرف یکی را در جمل آر که حرف میم از او آید به پرگار

پس آنگه، میم در حدّ احد نه یکی را با یکی در هم رصد نه

یعنی حروفِ یکی، که دو «یا» و یک «کاف» است، به حسابِ ابجدی چهل می شود، «میم» که در مرتبه چهارم عشراتست، از سه حرفِ یکی حاصل می گردد، پس آنگاه «میم» را در حدّ احد، یعنی در میان «حا» و «دال» احد قرار بده.

و «یکی را با یکی در هم» یعنی به نحوِ اجتماع که اسمِ احمد از او حاصل آید بنویس، نه آنکه دو صورتِ «الف» نوشته شود.

که تا از اسمِ احمد ضو بیابی ز خورشید، رخش پرتو بیابی

می فرماید: «که تا از اسم احمد ضو بیابی» یعنی از ملفوظیِ این چهار حرف که یازده است ضوء و عکس و رهنما، یعنی هادی را که ارقامِ او هم یازده است به ملاحظه آحاد، و به ملاحظه یک صفر و ده می شود که رقمِ اسمِ شریف هادی سبل بعد از ختم رسل می باشد، چنانچه مصرع دیگر همین افاده را می کند؛ زیرا که می تواند [مراد] از پرتوِ رخ، بیّنه حرفِ مبدأ که «الف» است، باشد که آن «لام» و «ف» که صد و ده است که رقم اسم مبارک اسد اللّه الغالب است، باشد.

و از بیّناتِ سه حرفِ دیگر هم، اگر مراد باشد، هادی حقیقی، یعنی اسمِ امام از مجموعش حاصل گردد، چنانچه ناظم خود بعد می فرماید:

بدانی سرّ نحن السابقون را بیابی نکته الآخرون را(1)

بدانی کیست اصل آفرینش جز او فرعست در آیین بینش

ص :416


1- 1_ اشاره به روایت امام جعفر صادق علیه السلام می باشد که می فرمایند: «... و نحن السابقون، و نحن الآخرون...»؛ کمال الدین و تمام النعمة، ص 205.

و چون معلوم شد که از یکی «میم» و از اعتبارِ «میم» با اسمِ احد و حضرتِ صمد اسمِ غایتِ ایجاد کلّ ما سوی چنانچه می فرماید: «لولاک»(1) حاصل شد، «بدانی سرّ نحن السابقون را»، چه علّت غائی هر شی ء از جهتِ غایت بودن، موءخّر است، و از جهتِ آنکه باعثِ فاعلیّتِ فاعل است، مقدّم است؛ لهذا از برای علّت غائی، دو مقام و دو نحو وجود می باشد، به حسبِ وجودی مترتّب می شود بر فعلِ فاعل، پس مقدّم بر سایر می باشد، و موخّر نیز [هست].

لکن در افعالِ خدا چونکه می گویند: معلّل به اغراض نیست، و همچنین می گویند: «واجب الوجود بالذات واجب الوجود من جمیع الجهاتست»، یعنی هر چیزی که وجودش واجب بالذات است، جمیع صفاتش واجب است و فعلیّتِ محض می باشد و در هیچ صفتِ کمال محتاج و بالقوّه نمی باشد، پس چگونه می گوییم غایت از برای فعلش و هم چنین باعث از برای فاعلیّتش می باشد؟

می گوییم که: مقصود آن است که آن ذات، مبدأِ جمیع اشیاء و غایتِ مجموع اشیاء است، فعلش لاجل غیر نیست تا استکمال لازم بیاید، ذاتش غایت الغایاتست و غایات متوسّطه، مؤدّی می شوند به غایتِ اخیره؛ پس حقیقتاً(2) غایتِ کلّ، حضرت ذات و مبدأ کلّ است، چنانکه فواعلِ مترتّبه، منافی با وحدتِ در فاعل نیست، [و [سلسله مبادی(3) به وحدت [منتهی] می شود، غایاتِ مترتّبه(4) هم چُنین می باشد.

پس ذاتِ احد بلا واسطه، مبدأ و غایت از برای نورِ محمّد [است]؛ و ذاتِ احمدی، غایت و واسطه از برای ما بقی [می باشد]، یعنی وجودِ ما سوای آن نورِ پاک و آن علّتِ ایجاد افلاک، از اشعه وجود و در نمودِ بودِ آن اختر [است]، چنانکه آن وجود و نورِ

ص :417


1- 1_ اشاره به حدیث مشهور «لولاک لما خلقتُ الافلاک» است. وافی، ج 1، ص 52؛ بحارالانوار، ج 16، ص 406.
2- 2_ صد: «حقیقت».
3- 3_ صد: «مادی».
4- 4_ مل: _ «منافی با ... مترتّبه».

محمّدی، شعاع و پرتو وجودِ حضرت صمدی می باشد، ترتّب به نحوِ لزوم و مؤدّی به وحدتست، نه در فاعلیّت معطّل، و نه فعلش به غیر معلّل [است].

و چنانکه طبیعتِ وجود و ذات و حقیقتِ معبود، مقدّم بر همه اشیاء و با همه اشیاء و بعد از همه اشیاء، به نحوی که لایق کبریاء او است می باشد، فیضِ حضرت کبریاء و وجودِ خاتم انبیاء هم نسبت به ما سوی، مقدّم بر همه و با همه و غایتِ همه[است]، به نحوی که به ملاحظه درست، بی عیبی و درستی و صحّتش ظاهر است.

و چون بیان کردیم مقصود از پرتو و ضوء را، معلوم شد لزوم و عدمِ انفکاکِ وجودِ رهبر و امام کلّ بشر از وجودِ آن سرور؛ پس معنی «نحن السابقون» به صیغه جمع و نکته «نحن الآخرون» و مقصود و مراد دانسته و علم و اعتقاد پدید آمده خواهد بود.

ولی این اصل را معنی و صورت بیان باید در اینجا بالضرورت

که گردد سرّ جان بینت هویدا ز معنی بیان راحت افزا

و چون درست رسیدن به معنیِ مقصود در سریانِ نور وجود به نحوی که منافی با(1) شریعت و غیر ملایم با طریقت نبوده [باشد]، حقّ حقیقت و قرت العین اهل معرفت و لبّ لباب اولو الالباب و مقرون به صدق و صواب باشد، صعوبتی دارد می فرماید: آنچه گفتم، فهمش محتاج به بیان و تأمّل در میان است، که تا سِرّ و روح معنی بر(2) تو ظاهر گردد، از شکّ و ریب خلاص شده به راحت باشی.

بدان کاوّل ز معبود حقیقی عیان شد نور مقصود حقیقی

محمّد کافرینش را غرض بود غرض او بود، باقی بالعرض بود

چنانکه ذاتِ خالقِ اکبر احدی و یکتایی و بی شریکی را در بر [دارد]، و نفیِ شریک و نفیِ ترکیب، لازم بیّنِ حضرت رحمن و خداوند عالم و عالمیان است، مظهرِ ذات و فیضِ اوّل و آیینه سراپا نما، و واسطه کلّ ما سوی نیز همسری ندارد، و آیینه سراپا

ص :418


1- 1_ مل: _ «با».
2- 2_ صد: «از برای»، بدل «بر».

نمای حق صمد، جز آن یگانه سزاوار کسی نیست؛ مظهرِ ذات و مجلای تمامِ صفاتِ خالقِ احد، فیض یابِ بلاواسطه معبودِ ودود در عالمِ وجود می باشد.

و غرض و غایتِ ایجاد، بعد از حضرتِ ذات، غیر حضرتِ احمد و آل امجاد آن برگزیده احد(1) نیست کسی، و باقیِ عالم بالعرض و جودِ آن اشرف بنی آدم می باشند.

چه نورش گشت قبل از خلق لامع ولایت با نبوّت داشت جامع

مهیّا بودش از حق در حوالت ولایت معنی و صورت رسالت

در آن مشهد که نور او جلی بود محمّد صورت و معنی علی بود

چون در تجلّی اوّل ظاهر شد، نورِ محمّدی و نقطه فیض اوّلِ احدی اضافی، همه وجودات و کمالات را به نحو بساطت و شرافت دارا بود، و هیچ خیری(2) غیر مرتبه حقّ حقیقی را فاقد نبود، و جامع صفتین ولایت و نبوّت، و مظهرِ جامع تمام اسماء و صفات، و صاحبِ ولایت عامّه و نبوّت کامله بوده؛ و در آن مرتبه وجود ولی و وجود نبی و حضرت محمّد و علی یک نور پاک و غایتِ ایجاد افلاک بودند.

نبوّت ظاهر و باطن ولایت، زیرا که [در] نبوّت اضافه به خلق در ملاحظه اقدم است، چنانچه در(3) ولایت ملاحظه به حقّ تقدّم دارد.

«محمّد صورت» و این به حسب ملاحظه وصف نبوّتست و الاّ مقام محمّدی حق و حقیقت ولایت است، و نسبتِ سایرِ اولیاء به او نسبتِ تبع و فرع است، بعضی تامّ و بعضی غیر تامّ.

و بباید دانست که همه اشیاء در نزول شریک، و از فیوضات و نزولاتِ نورِ محمّدیّه و نقطه وجود احمدی در مرتبه ظهور اوّل [است]، و در مقامِ نزولْ مقدّم بر سایرِ

ص :419


1- 1_ برگزیده احد: بزرگوار احدی، مل: «بزرگوار احدی»، بدل «برگزیده احد».
2- 2_ صد: «چیزی».
3- 3_ مل: _ «در».

نزولاتِ(1) موجودات مع جمیع کمالات، و مظهر و مجلای تمام نمایِ حضرت حق و مبناء وجودات همه خلق است.

و در صعود، کسی که خود را به او رسانید و متخلّق به اخلاقِ حمیده و صفاتِ پسندیده او گشت، و در معنی و صورت قرین او گردید، علی و اولاد او می باشند؛ و مناط و معتبر در نسبتْ قوسِ صعود می باشد، و به این جهت می گویند که عقلِ کل و نفس کل می باشند.

پس خوشا حالِ کسی که خلود بر ارضِ طبیعت دامن گیر او نشود، و صعود به عالمِ تجرّد و روح کرده، از اشعه جلال و جمالِ آن نورِ بی مثالِ مصطفوی و از شیعیانِ پاک مرتضوی گشته، به سعادت ابدی و رحمت رحیمی فایز شده باشد.

مسمّی بود نور یک معلّی دو اسم آمد نشان آن مسمّی

علی جان محمّد بود بی عیب محمّد جان حیدر بود بی ریب

بیانی گر عنانی(2) هست این است که اسم این دو شه با هم عجین است

حقیقتِ مسمّی حقیقتِ وجود است، حقیقتِ نبوّت و ولایت در مرتبه مشیّت بی رنگ و به نحوِ وحدت مسمّای نبوت و ولایت بوده، و از آن نقطه نورِ محمّدی، دو نقطه صفتی ولایتی و نبوّتیِ مظهریِ جلال و جمال، هویدا گردید، و آن سه(3) نقطه مجلای ذات و صفات جمال و جلال بوده.

و امتیاز وجودی از برای صفات جلال و جمال در آن مبناء کمال نبود، و مناط انتزاع

ص :420


1- 1_ مل: _ «نور محمّدیّه ... نزولات».
2- 2_ مل: «عیانی».
3- 3_ مل: «این»، بدل «آن سه».

کل نور بسیط ختم رسل می بود، و مسمّای هر یک از رسالت و ولایت جانِ اسم آن دیگر بودند، و در کلّ مراتب نازله چنین است؛ و معنیِ عجین همین است، مگر در عالمِ خلق که در این عالم اسمَین به دو وجود نمود یافته، به عکسِ عالمِ بود، نمودِ ولایت تابعِ نمودِ نبوّت گشته؛ پس ولایت و نبوّت به حسبِ باطن عالم حقیقت و بود و به حسب ظاهرِ عالمِ ماهیّت و نمود و در ملاحظه اصل و فرع متعاکس می باشد.

نگوئی تا(1) عیانی این بیان کرد که لفظ نور و واحد این عیان کرد

یعنی لفظِ نورِ واحد نوزده است، نور هشت و واحد یازده، و علی و محمّد نیز نوزده، علی هشت و محمّد یازده، و مجموعِ علی و محمّد نور واحدند.

و سرّ دیگر این که نوزده لفظ محمّد و علی(2) ارقام واحد است.

الف از اسم احمد گر شکافی بگوید بیّناتش با تو صافی

اگر «الفِ» احمد را سوی ملاحظه کنی، بیّنه اش که «لام و فا» است صد و ده است، موافق اسم شریف علی است، و بیّنه سه حرفِ دیگر، حرفِ «الف و یا و میم و الف و لام»، که مجموع دو «میم» و دو «الف» [است] امام حاصل آید، و از جمعِ هر دو بیّنه به ظهور رسد که علی امام است.

بدانی کین مسمّی غیر یک نیست دو اسم او را اگر شد جای شکّ نیست

از آنجا که زبر به منزله ذات، و بیّنه به منزله صفت [است]؛ و چنانکه از ملاحظه ذات مع صفت اسم [حاصل می شود]، نیز از ملاحظه زبر و بیّنه اسم ظاهر [می گردد]؛ و صفت و ذات در بسیط و واحدِ حقیقی دوئی به حقیقتِ ذات و وجود ندارند، و مدلول زبر و بیّنه دو اسمند از یک مسمّی، و حقیقتِ هر دو در غیر عالم فرقی خلقی یکی است، و جامع صفت رسالت و امامت است.

ص :421


1- 1_ مل: «با».
2- 2_ مل: «علی و محمد و»، بدل «محمد و علی».

بدانی این که بعد از شاه مختار علی باشد امامت ای نکوکار

به جهت آنکه در عالم خلقی، ملاحظه خلق که مناط اعتبار نبوّتست، اظهر و اقدم است، و ملاحظه ولایت در این مرتبه فرع رسالت است، چنانکه دانستی امامتِ مراتبِ سابقه خاصّه علیست، می دانی که امامتِ فرعیِ این عالم هم خاصّه او است و بس؛ بعد از شاه مختار و سیّدِ ابرار جز علی سلطان اولیاء، امام و رهنما نخواهد بود، چنانچه رقمیِ علی بعد از حذفِ صفر، با ملفوظی «إنّ الحقّ هو علی» که مطابق است، شاهد است.

و همچنین رقمیِ علی با رقمیِ هو و ملفوظی اللّه مطابق است، و جمعِ رقم حروف محمّد صلی الله علیه و آله ، پس از حذف صفر، با رقمِ علی علیه السلام پس از حذف موافق است.

از تأمّل در این کلمات بر اصحاب فطانت بی عصبیت، ظاهر می شود که امام به حق و خلیفه بلا فصل، علی علیه السلام است، و دلیلی که اهل سنّت اقامت می کنند اجماع است، و اجماع با آن که متحقّق نشد، در امرِ خلافت مدخلیت ندارد و موقوف به نص است؛ چه آنکه نبیّ و وصیّ برازخ جامع بین حضرتی حق و خلق، و حد مشترک بین وجوب و امکان، و وسایط بین قدم و حدثانند، و طاهرند از دنس شک و ریب، و سفیرند از عالمِ غیب، و توسیط سفراء از لوازم است؛ چه آنکه ما بین حق و خلق نسبت بینونت است.

پس باید کسانی باشند که از خودیِ خود رسته و به عالمِ حضور حضرت غفور پیوسته باشند، چنانکه معنیِ واسطه و سفیر همین است که بایست مناسبت با طرفین داشته، مُخبر از عالمین باشد تا هدایتِ سرگشتگان بادیه غوایت نماید؛ و خلق خبر از مقامِ چنین شخصی نمی توانند دهند(1)؛ چه آنکه بینهما مباینت است.

پس این اجماع که تحقّقش از میل جنسیّت است، برهانی است واضح بر عدم قابلیّت و سنخیّت ایشان.

و وفورِ منکرین دالّ بر حقیت ائمّه معصومین است؛ چه آنکه ادراکِ مقام ایشان نمی کنند، چنانچه ساداتِ انبیاء را شاعر و کاهن(2)، و مجنون و ساحر می پنداشتند.

ص :422


1- 1_ مل: «دهد».
2- 2_ مل: «کائن».

پس وضعِ خلیفه موقوف به نص است، چنانچه آیه: «وَ إِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلاَآئِکَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الاْءَرْضِ خَلِیفَةً قَالُوآا أَ تَجْعَلُ فِیهَا مَن یُفْسِدُ فِیهَا وَ یَسْفِکُ الدِّمَآءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ قَالَ إِنِّیآ أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ (1)»، حاکی است.

و به همین دلیل ظاهر می شود که با وجودِ افضل، مفضول لایق این مرتبه سنیّه نیست.

و اهل سنّت بر نص خم غدیر و سایر مواطن قائلند، و بر عدم نص بر نصب حضرات مذعن، و حضرتِ امام همام را افضل از جمیع صحابه می دانند.(2)

ص :423


1- 1_ سوره مبارکه بقره، آیه 30.
2- 2_ آخر نسخه «صد» چنین نگاشته: و قد وقع الفراق من تألیف هذا الکتاب، بعون اللّه الملک الوهاب، فی سبع و عشرین شهر رجب من شهور سنة ربع و اربعین و مأتین بعد الألف و من کتابته أقلّ الراجی میرزا حسین بن احمد الکرجی فی 1278. آخر نسخه «مل»، چنین نوشته: قد وقع الفراغ من تکتیب هذا الکتاب بعون اللّه الملک الوهاب.

ص :424

منابع تحقیق

1_ الإحتجاج علی أهل اللجاج، أحمد بن علی طبرسی، تحقیق: محمّد باقر خرسان، نشر: مرتضی، مشهد، 1403 ق.

2_ الاسفار الأربعة، صدرالدین محمد شیرازی، نشر: مکتبة المصطفوی، قم.

3_ اعلام اصفهان، مصلح الدین مهدوی، تصحیح و اضافات: غلام رضا نصراللهی، نشر: سازمان فرهنگی تفریحی شهرداری اصفهان، اصفهان، 1386 ش.

4_ الامالی، شیخ صدوق، محمّد بن علی بن بابویه، نشر: کتابچی، تهران، 1376 ش.

5_ بحار الأنوار، محمد باقر مجلسی، نشر: دار إحیاء التراث العربی، بیروت، 1403 ق.

6_ تفسیر قمی، علی بن إبراهیم قمی، تحقیق: طیّب موسوی جزائری، نشر: دار الکتب، قم، 1404 ق.

7_ التوحید، محمّد بن علی بن بابویه، تحقیق: هاشم حسینی، نشر: جامعه مدرسین، قم، 1398 ق.

8_ جواهر الأسرار، کمال الدین حسین خوارزمی، تحقیق: محمد جواد شریعت، نشر: مشعل، اصفهان، 1363 ش.

9_ الحکمة العرشیة، صدر المتألهین شیرازی، تحقیق: غلامحسین آهنی، انتشارات مولی، تهران، 1361 ش.

10_ الذریعة إلی تصانیف الشیعة، آقا بزرگ طهرانی، نشر: اسماعیلیان قم و اسماعیلیه تهران، قم و تهران، 1408 ق.

11_ شرح المشاعر، ملا محمدجعفر لاهیجی، تصحیح: سید جلال الدین آشتیانی، نشر: مؤسسه بوستان کتاب، قم، 1386 ش.

ص :425

12_ طبقات أعلام الشیعة، آقا بزرگ طهرانی، تحقیق: علی نقی منزوی، نشر: مؤسسه اسماعیلیان.

13_ فضائل الشیعة، شیخ صدوق، نشر: اعلمی، تهران.

14_ کاروان هند، احمد گلچین معانی، نشر: آستان قدس رضوی، مشهد، 1369 ش.

15_ الکافی، محمّد بن یعقوب کلینی، تحقیق: علی اکبر غفاری و محمد آخوندی، نشر: دارالکتب الإسلامیة، تهران، 1407 ق.

16_ کمال الدین و تمام النعمة، شیخ صدوق، محمد بن علی بن بابویه، تحقیق: علی اکبر غفاری، نشر: جامعه مدرسین، قم، 1405 ق.

17_ مجموعه مصنّفات حکیم مؤسّس آقا علی مدرّس تهرانی، تحقیق: محسن کدیور، نشر: اطلاعات، تهران، 1378 ش.

18_ مشارق أنوار الیقین، حافظ رجب برسی، تحقیق: علی عاشور، نشر: اعلمی، بیروت، 1422 ق.

19_ معانی الأخبار، شیخ صدوق، محمّد بن علی بن بابویه، تحقیق: علی اکبر غفاری، نشر: جامعه مدرسین، قم، 1403 ق.

20_ الوافی، فیض کاشانی، تحقیق: ضیاءالدین حسینی، نشر: کتابخانه أمیرالمؤمنین علیه السلام ، اصفهان، 1406 ق.

ص :426

فهرست نسخه های خطی حوزه علمیّه نجف آباد (بخش دوم)

اشاره

تحقیق و تصحیح: محمدجواد نورمحمدی،

سید محمود نریمانی

مقدمه

با لطف و عنایت پروردگار بزرگ بخش دوم فهرست نسخه های خطی حوزه علمیّه نجف آباد به محضر اهل ادب و اندیشه تقدیم می گردد. این فهرست نسخه های 101 تا 200 را شامل می شود و به خواست خدا فهرست نسخه های 201 به بعد را به عنوان بخش پایانی تقدیم خواهیم کرد. تعداد 302 نسخه از نسخه های موجود توسط جناب حجت الاسلام سید صادق اشکوری عکس برداری شده و پس از آن نیز تعدادی نسخه به آن افزوده گردیده است که به خواست خدا همه در دفتر سوم تقدیم خواهد شد.

در این فهرست نسخه های ارزنده وجود دارد که بر غنای این مجموعه افزوده است، از جمله این موارد می توان به نسخه 124 اشاره کرد که معالم الاصول با حواشی محمدهاشم بن زین العابدین موسوی چهارسوقی است و نیز در نسخه 128 که دستخط و اجازه شیخ بهایی به جلال الدین محمد جرفادقانی (گلپایگانی) می باشد، همچنین نسخه های متعددی از نسخ تکمیلی یا وقفی مرحوم ملا محمدجعفر آباده ای در این فهرست وجود دارد که حائز اهمیت است. در نسخه 126 اجازه ملا رفیعا به محمدباقر بن محمدصالح فیروزنی وجود دارد.

ص :427

همچنین نسخه های دستنویس مؤلّف از مجموعه فقهی سفینة النجاة، اثر سید حسین بن سید علی حسینی قاینی به شماره های 178، 187، 188 و 189 آمده که از ارزش بالایی برخوردار است.

امید است موفق به تکمیل این فهرست و چاپ مستقل این اثر شویم تا استفاده از آن برای محققان بیشتر و بهتر گردد. آمین

والسلام

محمدجواد نورمحمدی

ص :428

فهرست نسخه های خطی حوزه علمیه نجف آباد

(101)

الاصلاح و فیه الفوز و الفلاح(فقه _ عربی)

از: سید محمد بن علی مجاهد حائری طباطبایی (1242 ق)

رساله فتوایی مختصری است برای عمل مقلدین در عبادات و معاملات، که در یک مقدمه، مشتمل بر ابواب در احکام تقلید و 32 کتاب از طهارت تا دیات و خاتمه دارای مسائل متفرقه؛ این کتب مختصر «مصابیح الفقه» خود مؤلّف می باشد در فقه استدلالی مفصل. این کتاب را «اصلاح العمل» نیز می نامند.

[مرکز احیاء، ج 7، ص 252]

آغاز: «الحمد للّه الذی مهّد لنا طریق إصلاح العمل و مسلک النجاة و نجانی عن الخطأو الزلل و له الشکر علی هذه النعمة العظیمة و المنة الجسمیة».

انجام: «وحکی عن بعض الأصحاب أ نّه قال کل اسم یلیق بجلاله و یلیق بکماله مما لم یرد به أذن یجوز إطلاقه علیه تعالی إلاّ أ نّه لیس من الإذن و هو جید».

نسخ، بی کا، عصر مؤلّف، عناوین شنگرف یا مشکی درشت، دارای حواشی با عناوین «منه دام ظله» و تصحیح می باشد، در ابتدای کتاب دو مهر می باشد که یکی از آنها مربوط به مالک کتاب، احمد بن محمد شوشتری با سجع «عبده احمد بن محمد»، در انتهای نسخه یادداشت یادگاری از

ص :429

محمدحسین اصفهانی به تاریخ جمعه 27 رمضان المبارک 1233 در اصفهان می باشد. جلد چرم قهوه ای.

234 گ، 27 س، 19 × 28 سم.

(102)

مجموعه:

1_ مختلف الشیعة «1 پ _ 116 ر»(فقه _ عربی)

از: علاّمه حلی، حسن بن یوسف بن مطهر (726 ق)

مسائل فقهی که در آنها بین دانشمندان شیعه اختلاف می باشد، از کتاب طهارت تا دیات به طور مستدل و مفصل بحث شده، و مسائل غیر اختلافی را به کتاب «منتهی» حواله داده است. این کتاب بنا به تقسیم مؤلّف در هفت جزء می باشد و در حدود 10 سال تألیف شده است.

[مرعشی، ج 3، ص 154]

نسخه حاضر از کتاب طهارت تا کتاب صلات، اواسط باب چهارم می باشد.

آغاز: «الحمد للّه محق الحق و مظهره و قامع الباطل و مدمره ممیز الإنسان عن غیره من أنواع الحیوان».

انجام: «لاتعد الصلاة فإنّ إعادة الصلاة فی هذه المسألة مذهب یونس بن عبدالرحمن و الأقرب عندی التفصیل».

2_ جامع المقاصد «120 پ _ 159 پ»(فقه _ عربی)

از: محقق ثانی، علی بن حسین کرکی (940 ق)

شرح استدلالی مفصلی است با عناوین «قوله _ قوله» بر کتاب «قواعد الأحکام» علاّمه حلی، این شرح تا مقداری از کتاب نکاح در هفت جلد نوشته شده و بقیه را دیگران تکمیل کرده اند و آخرین جلد آن نیمه روز شنبه 18 جمادی الاول 935 پایان

ص :430

یافته است، این شرح در نجف اشرف تألیف شده و به پادشاه وقت تقدیم نموده است، بدون تصریح به نام وی، محقق کرکی جز این شرح، حاشیه مختصری نیز بر قواعد دارد.

[مرکز احیاء، ج 3، ص 120]

نسخه حاضر مشتمل بر کتاب صلح، مختصری از کتاب امانات، مختصری از کتاب رهن و مقدار کمی از کتاب تجارت می باشد.

آغاز: «بسمله، المقصد الخامس فی الصلح و فصوله ثلاثة الأول الصلح سائغ شرع لقطع».

انجام ناتمام: «علی تقدیر الخبر لفظ کذلک و نحوه قوله و بیع السلاح لأعداء الدین».

3_ حل مشکلات الإشارات و التنبیهات «160 پ _ 171 ر»(فلسفه _ عربی)

از: خواجه نصیرالدین طوسی، محمد بن محمد بن حسن (672 ق)

شرح بسیار مهمی است با عناوین «قوله _ قوله» بر «الاشارات و التنبیهات» ابوعلی سینا، در این شرح به بسیاری از اشکالات شرح فخرالدین رازی پاسخ داده می شود، و در اواسط ماه صفر سال 644 به پایان رسیده است.

[مرعشی، ج 3، ص 102]

این نسخه مشتمل بر چند برگ اول این کتاب می باشد.

آغاز: «الحمد للّه الذی وفّقنا لافتتاح المقال بتحمیده و هدانا إلی تصدیر الکلام بتمجیده».

انجام ناتمام: «و ذلک لأنّ دلالت اللفظ لمّا کانت وضعیة کانت بارادة المتلفظ الجاریة علی قانون الوضع مما یتلفظ به و یراد به معنی مّا».

نسخ، بی کا، بی تا، عناوین شنگرف یا نانوشته، دارای حواشی مختصر با عناوین «لمحرره م هی» و غیره می باشد، نسخه تصحیح شده و نسخه بدل دارد، دارای وقف نامه ای در

ص :431

ابتدای نسخه، و برخی صفحات دارای علامت وقف می باشد، ابتدای نسخه چند مهر بیضوی ناخوانا، یادداشت تملکی در برگ 119 با دو مهر دایره ای ناخوانا از محمدباقر بن عبداللّه، و در پایان کتاب جامع المقاصد، دو مهر دایره ای «لا إله إلاّ اللّه الملک الحق المبین» موجود می باشد، جلد مقوایی فرسوده.

171 گ، 24 س، 20 × 5/26 سم.

(103)

المختصر (فی شرح التلخیص)(بلاغت _ عربی)

از: سعدالدین مسعود بن عمر تفتازانی (793 ق)

دومین شرح تفتازانی بر «تلخیص المفتاح» خطیب دمشقی است که به درخواست گروهی از ادبا و فضلا از شرح مفصل خود برگزیده و به سلطان محمود جانی بیک خان تقدیم کرده است. در این شرح مختصر ممزوج، عبارات متن توضیح داده شده و به تفصیل و رد و ایراد نمی پردازد، تاریخ تألیف آن به سال 756 در غجدوان بوده است.

[مرکز احیاء، ج 2، ص 366]

آغاز: «نحمدک یا من شرح صدورنا لتخلیص البیان فی إیضاح المعانی و نوّر قلوبنا بلوامع التبیان من مطالع المثانی».

انجام: «مشتملة علی لطف الفاتحة و منطویة علی حسن الخاتمه، ختم اللّه لنا بالحسن و یسّر لنا الفوز بالذخر بحق النبی و آله الطیبین».

نسخ نیکو، بی کا، بی تا، عناوین و متن کتاب «تلخیص المفتاح» بر فراز آن با خط مشکی و قرمز نشانی دارد، نسخه مقابله شده و نشان بلاغ دارد، دارای حواشی زیادی در متن و حاشیه با عناوین «ملازاده خطائی»، «12»، «ه_ م حلوایی»، «شیخ الاسلام»، «مط»، «شرح مفتاح»، «منه»، «ملا معین

ص :432

تونی»، «چلبی»، «تاج»، «شیخ» و غیره می باشد، نسخه تصحیح شده و در حاشیه نسخه بدل دارد، در انتهای نسخه یادداشت تملک ملا عبدالرسول بن محمداسماعیل سرجامی؟ سال 1264 در ایام سلطنت محمدشاه قاجار آمده است، جلد تیماج سیاه.

182 گ، 19 س، 12 × 24 سم.

(104)

مجموعه:

1_ الصافی «2 پ _ 174 ر»(تفسیر _ عربی)

از: ملامحسن بن مرتضی فیض کاشانی (1091 ق)

تفسیر مشهوری است که بیشتر به مضامین احادیث اهل بیت علیهم السلام در تفسر آیات می پردازد و کمتر به گفته های مفسران عنایت دارد. این کتاب دارای دوازده مقدمه است در فضیلت قرآن و جمع و تدوین آن و چگونگی تفسیر و نزول آیات و کیفیت تلاوت و آداب آن، در اواخر سال 1075 موافق جمله «تم کتاب الصافی»، تألیف کتاب به پایان رسیده است.

[مرکز احیاء، ج 1، ص 410]

این نسخه از ابتداء تا پایان سوره مائده می باشد.

آغاز: «نحمدک یا من تجلّی لعباده فی کتابه بل فی کل شیء و أراهم نفسه فی خطابه بل فی کل نور».

انجام: «من قرأ سورة المائدة فی کل یوم خمیس لم یلبس إیمانه بظلم و لم یشرک به أبدا تم الربع الأول من کتاب الصافی».

ص :433

2_ التبیان فی اعراب القرآن(1) «176 پ _ 265 پ»(اعراب القرآن _ عربی)

از: ابی البقاء عبداللّه بن حسین عکبری (616 ق)

آیات و الفاظ قرآن کریم را از اول تا آخر اعراب و ترکیب می کند و ضمناً قراءات مختلف را ذکر کرده وجه اعرابی آنها را نیز بیان می نماید. در اعراب آراء مختلف نحویین و شواهد شعری از اشعار عرب ملحوظ است، و نسبتا به طور مختصر متعرض جهات نحوی می شود و بسیاری از تفاصیل را ذکر نمی کند.

[مرعشی، ج 2، ص 160]

این نسخه از ابتدا تا پایان سوره انعام می باشد.

آغاز: «بسمله، الحمد للّه الذی وفّقنا لحفظ کتابه و وفّقنا علی الجلیل من حکمه و أحکامه و آدابه».

انجام: «الاسلام دینا و قد ذکر قوله تعالی درجات قد ذکر فی قوله تعالی نرفع درجات من نشاء، تم آخر سورة الانعام».

نسخ، بی کا، بی تا، کتاب «الصافی» عناوین شنگرف، آیات قرآن بر فراز آن با خط شنگرف نشانی دارد، دارای حواشی با عناوین «منه ره»، «مجمع»، «2»، «قاضی»، «سید محمدعلی»، و غیره می باشد، در صفحه اول کتاب مهر بیضوی با سجع «عبده محمدجعفر بن محمدصفی»، از واقف آن می باشد و در بالای صفحه دوم صورت وقفنامه از محمدجعفر بن محمدصفی فارسی اصفهانی است، به تاریخ 13 محرم 1279، جلد تیماج قهوه ای عطف تیماج مشکی.

266 گ، 25 س، 18 × 24 سم.

ص :434


1- 1_ همان «املاء ما منّ به الرحمن» می باشد.

(105)

بحار الانوار(حدیث _ عربی)

از: ملا محمدباقر بن محمدتقی مجلسی (1110)

بزرگترین دائرة المعارف حدیثی شیعه است در بیست و پنج جلد بزرگ جامع روایت های مربوط به اصول دین و اصول اخلاق و تواریخ دینی و جز اینها، مجلسی بر آن است که روایت های اهل بیت علیهم السلام را از پراکندگی حفظ کند. در آغاز هر باب آیات مربوط به موضوع آن باب با تفسیر مختصر آن ها، پس از آن احادیث و روایتهای مربوطه با رمز برای منابع و مصادر نقل می شود، برای بسیاری از روایت ها توضیحاتی با عنوان «بیان» آمده است.

[مرکز احیاء، ج 3، ص 156]

این نسخه مشتمل بر جزء سوم از کتاب ایمان و کفر می باشد.

آغاز: «أبواب الکفر و مساوی الأخلاق باب الکفر و لوازمه و آثاره و أنواعه و أصناف الشرک الآیات البقرة إنّ الّذینَ کَفَروا سَواءٌ عَلَیْهِمْ ءَاَنْذَتَهمُ».

انجام: «فی الصحاح بذرت البذر زرعته أی العداوة مع الناس کالبذر یحصد منه مثله و هو عداوة الناس له».

نسخ، آیات معرب، بی کا، بی تا، عناوین و نشانی ها شنگرف، نسخه تصحیح شده و در حاشیه نسخه بدل دارد، در ابتدای کتاب وقفنامه ای است با مهر بیضوی «عبده محمدجعفر بن محمدصفی» در تاریخ 15 رمضان 1278 که وقف کرده کتاب را بر اولاد ذکور و بعد از آن بر ذکور از اولاد ذکور، جلد تیماج قهوه ای ضربی.

310 گ، سطور مختلف، 18 × 24 سم.

ص :435

(106)

الوافی(حدیث _ عربی)

از: ملامحسن بن مرتضی فیض کاشانی (1091 ق)

به شماره 87 رجوع شود.

نسخه حاضر جلد یازدهم وافی می باشد.

آغاز: «الحمد للّه رب العالمین... کتاب المطاعم و المشارب و التجملات و هو الحادی عشر من أجزاء کتاب الوافی».

انجام: «مثل الرقعتین فی باطن یدیها مثل الکی فأیّ شیء هو قال ذاک موضع منخریه فی بطن أمه آخر أبواب المساکن و الدواجن».

نسخ، محمدباقر مشهدی ابن محمدتقی، روز چهارشنبه ماه جمادی الآخر سال 17؟، عناوین شنگرف، در آغاز نسخه فهرست این مجلد آمده است، دارای حواشی مختصر با عناوین «ق»، «ص» و «مصباح» می باشد، نسخه تصحیح شده و در حاشیه نسخه بدل دارد، در ابتدای نسخه وقفنامه کتاب بر طلبه علوم دینیه که تولیت آن بر عهده محمدجعفر می باشد با مهر بیضوی و سجع «عبده محمدجعفر بن محمدصفی» در تاریخ 10 ماه شوال سال 1249 موجود می باشد، جلد تیماج قهوه ای.

74 گ، 24 س، 18 × 25 سم.

(107)

الوافی(حدیث _ عربی)

از: ملا محسن بن مرتضی فیض کاشانی (1091 ق)

به شماره 87 رجوع شود.

ص :436

نسخه حاضر جلد سیزدهم وافی می باشد.

نسخ، بی کا، بی تا، عناوین شنگرف، نسخه تصحیح و مقابله شده و در حاشیه نسخه بدل دارد، صفحه آخر بازنویسی شده، در ابتدای نسخه وقفنامه ای مانند وقف نامه نسخه قبلی با همان سجع مهر به تاریخ 14 شوال 1249 موجود می باشد، جلد تیماج قهوه ای مقوایی لبه دار ضربی.

151 گ، 25 س، 18 × 24 سم.

(108)

مجمع البیان لعلوم القرآن(تفسیر _ عربی)

از: ابوعلی فضل بن حسن بن فضل طبرسی (548 ق)

به شماره 35 رجوع شود.

نسخه حاضر جلد اول می باشد.

آغاز: «الحمد للّه الذی ارتفعت عن مطارح الفکر جلالته و جلّت عن مطامح الهمم عزته».

انجام افتاده: «دلیل علی معنی الوعید فکأ نّه قال من یرتد عاد ضرره علیه و من شکر و آمن فنفعه یعود إلیه».

نسخ، بی کا، بی تا، عناوین شنگرف، نسخه تصحیح شده و نسخه بدل دارد، در ابتدای نسخه وقفنامه ای مانند دو نسخه قبلی با همان سجع مهر به تاریخ 15 محرم 1279 موجود می باشد، جلد تیماج مقوایی زرشکی.

138 گ، مختلف، 17 × 25 سم.

(109)

الکافی(حدیث _ عربی)

از: محمد بن یعقوب کلینی (328 ق)

ص :437

به شماره 2 رجوع شود.

آغاز: «الحمد للّه المحمود بنعمته المعبود لقدرته المطاع فی سلطانه المرهوب لجلاله المرغوب إلیه فیما عنده النافذ أمره فی جمیع خلقه».

انجام: «عن ابن أبی عمیر عن محمد بن إسحق بن عمار عن أبی الحسن موسی علیه السلام فی الظهور التی فیها ذکر اللّه عزوجل قال اغسلها».

نسخ، سید کاظم بن محمد حسینی بادکوی شیروانی، اواخر ماه شعبان المعظم سال 1089 اصفهان مدرسه حاجی قرجفای، عناوین شنگرف، نسخه مقابله شده و دارای علامت بلاغ می باشد، در حاشیه تصحیح شده و در حاشیه نسخه بدل دارد، همچنین دارای حواشی با عناوین و رموز «صالح»، «ا م ل»، «م ق ر مد ظلّه العالی»، «م ق»، «ق» و غیره می باشد، ابتدای نسخه وقفنامه کتاب بر طلاب علوم دینی با مهر بیضوی و سجع «عبده محمدجعفر بن محمدصفی» به تاریخ 1278 ق موجود می باشد، جلد تیماج قهوه ای لبه دار.

378 گ، 22 س، 19 × 25 سم.

(110)

ابواب الجنان (اخلاق _ فارسی)

از: میرزا رفیع الدین محمد بن فتح اللّه واعظ قزوینی (1089 ق)

در آداب و اخلاق اسلامی و وعظ و پند و اندرز با انشائی ادبی نیکو و تضمین اشعاری مناسب و به صورت مجالسی ترتیب داده شده برای واعظان و اهل منبر، و بنابراین بود که کتاب در هشت باب، هر باب یک جلد به شماره درهای هشتگانه بهشت تألیف شود، ولی مؤلّف موفق بدین کار نشده و فقط باب اول و دوم را نگاشت و فرزندش باب سوم را تألیف کرد و دوره کتاب ناتمام ماند.

ص :438

نسخه حاضر جلد اول کتاب و دارای چهارده مجلس مفصل می باشد با مقدمه ای مفید در سه مطلب مشتمل بر دستوراتی برای واعظان و سخن گویان و در عصر شاه عباس صفوی (1077 ق) تألیف شده است.

[مرکز احیاء، ج 1، ص 150]

آغاز افتاده: «و بانک نماز، سرشتش از اثبات پاکی غنی است».

انجام افتاده: «و حکایات حلم و عفو آن امام همام سوای آنچه سابقا هم درین مجلس».

نسخ زیبا، بی کا، بی تا، عناوین و نشانیها و خط بر فراز عبارات عربی شنگرف، آیات قرآن و احادیث معرب، نسخه تصحیح شده، نسخه فرسوده و مقداری از برگ ها ترمیم و وصالی شده، یادداشتی از آشیخ رضا قلی رحیمی در 13 رمضان 1367 در اواسط نسخه موجود است، جلد مقوایی فرسوده.

480 گ، 17 س، 19 × 5/24 سم.

(111)

الوافی(حدیث _ عربی)

از: ملا محسن بن مرتضی فیض کاشانی (1091 ق)

به شماره 87 رجوع شود.

این نسخه از ابواب فضل الصلاة تا آخر کتاب الصلاة می باشد.

آغاز افتاده: «عن زرارة قال سألت أباجعفر علیه السلام عن الفرض فی الصلاة فقال الوقت و الطهور و القبلة».

انجام افتاده: «تأویل متشابهاته إلی بعض بمقتضی الهوی من دون سماع من أهله أو نور و هدی».

نسخ، بی کا، بی تا، عناوین و نشانیها شنگرف، نسخه

ص :439

تصحیح و مقابله شده و در حاشیه نسخه بدل دارد، دارای حواشی مختصر با عناوین و رموز «منه ره»، «ص»، «ق»، «خلیفه سلطان»، «محمدجعفر الفارسی» و غیره می باشد، ابتدای نسخه یک برگ از وافی از کتاب طهارة اشتباهاً اول این نسخه آمده، همچنین چند برگ متفرقه دیگر در ابتدای نسخه آمده است، بدون جلد.

316 گ، 21 س، 19 × 25 سم.

(112)

الروضة البهیة فی شرح اللمعة الدمشقیة(فقه _ عربی)

از: شهید ثانی، زین الدین بن علی بن احمد شامی (966 ق)

به شماره 3 رجوع شود.

آغاز: «الحمد للّه الذی شرح صدورنا بلمعة من شرایع الإسلام کافیة فی بیان الخطاب و نوّر قلوبنا من لوامع دروس الأحکام بما فیه تذکرة».

انجام افتاده: «بما لا سیحتمل الزیادة و النقصان ولاحدّ لها فی جانب الزیادة وفی جانب النقصان أن یغلب فیها حصول الثمرة و یلزم العامل».

نسخ، بی کا، بی تا، عناوین و نشانه ها شنگرف، تصحیح شده، معلق به حواشی زیادی که اکثر آنها با عنوان «سلطان ره» و برخی از آنها با عناوین و رمز «ع ره»، «منه ره»، «ع ک ره» «آقا رضی سلمه اللّه تعالی»، «شیخ جعفر سلمه اللّه تعالی»، «جم سلمه اللّه»، «م د ره»، «شیخ محمد»، «مولانا محمد صادق»، «ملا میرزاده»، «آقا جان سلمه اللّه» [فرزند شیخ بهایی]، «جمال سلمه اللّه»، «ع ک ره»، «عبدالرحیم خلخالی»، «میرزا رفیع الدین محمد ره» و غیره می باشد،

ص :440

دارای توضیحاتی در بین سطور می باشد، در برخی صفحات علائم وقف دیده می شود، در ضمن برخی روایات مربوط به باب ذکر شده، نسخه ترمیم و وصالی شده، جلد تیماج مشکی عطف تیماج قهوه ای.

306 گ، سطور مختلف، 18 × 5/24 سم.

(113)

زبدة البیان فی براهین احکام القرآن (فقه القرآن _ عربی)

از: ملا احمد بن محمد مقدس اردبیلی (993 ق)

در تفسیر آیات مربوط به احکام فقهی و تنظیم شده به ترتیب کتاب های فقه از طهارت تا دیات، با استدلال و نقل اقوال بزرگان دانشمندان فقه و تفسیر.

[مرکز احیاء، ج 2، ص 430]

آغاز: «الحمد للّه رب العالمین... و بعد فاعلم أنّ ههنا فوائد لابدّ من قبل الشروع فی المقصود من الإشارة إلیها و هی أنّ المشهور بین الطلبة أ نّه لایجوز».

انجام: «مع کون سبب النزول خاصا لما مرّ ثم علی تقدیر التخصیص أیضا لایبعد التعمیم لفهم العلة فیستخرج الباقی، فتأمل».

نسخ، علی بن محمد آرندی، ابتدای ربیع الثانی 1048 در شیراز، عناوین شنگرف یا مشکی درشت، بر فراز آیات قرآن با خط مشکی نشانی دارد، نسخه مقابله و تصحیح شده و دارای نسخه بدل می باشد، دارای حواشی با عناوین و رموز «ق»، «ص»، «12»، «فیض»، «منه رحمه اللّه»، «معالم التنزیل»، «ح سلمه اللّه»، «محقق شیخ جواد ره» و غیره می باشد، چند یادداشت تملک یکی از محمدعلی حسینی با مهر هشت ضلعی با سجع «عبده محمدعلی حسینی»، دیگری

ص :441

از محمدمسلح بن نجیب الدین محمد، و دیگری از اسداللّه بن حسن با مهر بیضوی و سجع «اسداللّه بن حسن...» و مهر چهارگوش با سجع «یا محمد»، و مهر بیضوی دیگری با سجع «عبده عبدالباقی حسینی» در ابتدای نسخه موجود است، در پایان یادداشتی از محمدابراهیم قزوینی و محمد بن عبدالرحیم قزوینی در ماه صفر 1269 با دو مهر، یکی چهارگوش با سجع «یا محمد» و دیگری بیضوی با سجع «اللهم صل علی محمد و آل محمد» دیده می شود، جلد تیماج زرشکی ضربی مجدول.

359 گ، 17 س، 19 × 25 سم.

(114)

الوافی(حدیث _ عربی)

از: ملا محسن بن مرتضی فیض کاشانی (1091 ق)

به شماره 87 رجوع شود.

نسخه حاضر جلد 12 کتاب می باشد.

آغاز: «الحمد للّه و الصلاة... کتاب النکاح و الطلاق و الولادات و هو الثانی عشر من أجزاء کتاب الوافی تصنیف محمد بن مرتضی».

انجام: «سئل الصادق علیه السلام لم أیتم اللّه بنبیّه صلی الله علیه و آله قال لئلا یکون لأحد علیه طاعة، آخر أبواب الولادات».

نسخ، باقر بن محمدتقی، 18 جمادی الاولی سال 17؟؟، عناوین و نشانه ها شنگرف، نسخه تصحیح شده و نسخه بدل دارد، دارای حواشی با عناوین و رموز «ض»، «ق»، «منه»، «م ق ر ره»، «احمد ره»، «م ت ق»، «س م ر ره»، و غیره

ص :442

می باشد. در ابتدای نسخه وقفنامه کتاب توسط محمدجعفر بن محمدصفی به تاریخ 10 شوال 1249 با مهر بیضوی و سجع «عبده محمدجعفر بن محمدصفی» موجود است، جلد تیماج قهوه ای ضربی فرسوده.

140 گ، 21 _ 24 س، 18 × 5/24 سم.

(115)

زبدة الاصول (اصول _ عربی)

از: شیخ بهاءالدین محمد بن الحسین عاملی (1030 ق)

متن مختصر بسیار معروفی است در اصول فقه مشتمل بر قواعد مهم این فن، در پنج منهج دارای مطالب و فصول و به تاریخ دوازدهم ماه محرم 1002 به پایان رسیده است، عناوین چنین است:

المنهج الأول: فی المقدمات.

المنهج الثانی: فی أدلة الشرعیة.

المنهج الثالث: فی مشترکات الکتاب و السنة.

المنهج الرابع: فی الإجتهاد و التقلید.

المنهج الخامس: فی الترجیحات.

[مرکز احیاء، ج 1، ص 236]

آغاز: «أبهی أصل یبتنی علیه الخطاب و أولی قول فصل ینتمی إلیه أولوا الألباب حمد من تنزّه عن وصمة التحدید والقیاس».

انجام: «و تترکب المرجحات مثنی و ثلاث و رباع فصاعدا فأتبع منها الأقوی و الزمن ما هو أقرب إلی التقوی».

نسخ، بدیع الزمان بن مرتضی انصاری الموتی، 1066 ق در شیراز، عناوین شنگرف، دارای حواشی با عناوین و رموز

ص :443

«منه رحمه اللّه»، «س»، «سید» و غیره می باشد، ابتدای نسخه وقفنامه کتاب و دو مزرعه موران و طیرانچی، توسط بهرام بیک بر طلاب علوم دینی در 20 شعبان 1296 با مهر بیضوی و سجع «عبده الراجی محمدجعفر بن محمدباقر موسوی» و چند مهر بیضوی دیگر که یکی با سجع «عبده محمدباقر بن...» و مابقی ناخوانا می باشند موجود است، جلد چرم قهوه ای.

49 گ، 15 س، 5/13 × 25 سم.

(116)

الروضة البهیة فی شرح اللمعة الدمشقیة(فقه _ عربی)

از: شهید ثانی، زین الدین بن علی بن احمد شامی (966 ق)

به شماره 3 رجوع شود.

آغاز: «الحمد للّه الذی شرح صدورنا بلمعة من شرایع الإسلام کافیة فی بیان الخطاب و نوّر قلوبنا من لوامع دروس الأحکام».

انجام: «مع أصالة بقاء غیره وعدم انتقاله و ملک الغیر له و فی المدة یحلف المنکر لأصالة عدم ما یدعیه الآخر من الزیادة».

نسخ، بی کا، بی تا، عناوین شنگرف، بر فراز متن لمعه با خط شنگرف نشانی دارد، نسخه مقابله و تصحیح شده و نسخه بدل دارد، دارای حواشی با عناوین و رموز «منه ره»، «شیخ جعفر»، «ص»، «جم»، «ق»، «12»، «سلط»، و غیره می باشد، ابتدای نسخه وقفنامه کتاب آمده که آن را محو کرده اند، اما در برخی صفحات مهر وقفی بیضوی بزرگی با سجع «وقف شرعی گردید بر طلاب علوم دینیه اصفهان این مجلد کتاب که

ص :444

از نماء املاک موقوفه مرحوم حاجی ملا احمد قهپایه ایست بتولیت جناب آقا میرزا محمودخان قهپایه و نظارت جناب شریعتمدار آقای حاجی میرزا محمدحسن حکیما؟... مشروط بر اینکه همه ساله در شهر رمضان به نظر ناظر اول أو من یقوم مقامه برسانید» آمده، این کتاب از جمله کتابهایی است که شیخ احمد نجف آبادی توسط فرزندش حاج شیخ رضا صالحی اهدا کرده اند، ابتدا و پایان نسخه یادداشتهای متفرقه ای دیده می شود که من جمله یادداشتی به تاریخ 1143 ق می باشد، جلد تیماج زرشکی.

295 گ، 17 س، 18 × 5/24 سم.

(117)

الوافی(حدیث _ عربی)

از: ملا محسن بن مرتضی فیض کاشانی (1091 ق)

به شماره 87 رجوع شود.

نسخه حاضر جزء ششم و هفتم کتاب وافی می باشد.

آغاز: «الحمد للّه... کتاب الزکوة و الخمس و المبرّات وهو السادس من أجزاء کتاب الوافی تصنیف محمد بن مرتضی المدعوّ بمحسن».

انجام: «قال یعظمون البلد أن یحلفوا به و یستحلون فیه حرمة رسول اللّه صلی الله علیه و آله آخر أبواب النذور و الأیمان و تمامها تم الجزء السابع».

نسخ زیبا و خوانا، کاتب جزء ششم اسماعیل بن حاجی ابراهیم عامری سبزواری، اواخر شعبان المعظم 1124، و کاتب جزء هفتم محمدباقر بن محمّدتقی مشهدی، چهاردهم شوال 1102، عناوین و نشانه ها شنگرف، کاتب فهرست کتاب را در

ص :445

2 صفحه آورده است، در حاشیه تصحیح شده و دارای نسخه بدل می باشد، دارای حواشی با عناوین و رموز «منه»، «م ح ق»، «ق» می باشد. وقفنامه ای در تاریخ 14 شوال 1249 بر طلاب علوم دینی به حسب وصیت آقا محمد اصفهانی المسکن، تولیت آن با حاجی محمدجعفر فارسی و بعد از ایشان با مجتهد جامع الشرایط، و دارای سجع مهر «عبده محمدجعفر بن محمدصفی» موجود می باشد، جلد تیماج قهوه ای ضربی.

139 برگ، 25 س، 18 × 5/24 سم.

(118)

تبصیر الرحمن و تیسیر المنان(تفسیر _ عربی)

از: علی بن احمد مخدوم مهائمی (835 ق)

تفسیر مزجی متوسطی از قرآن کریم می باشد.

[کشف الظنون، ج 1، ص 339]

نسخه حاضر از ابتداء قرآن تا آیه 22 سوره طه می باشد.

آغاز: «بسمله، الحمد للّه الذی أنار بکلامه قلوب أولی الألباب لیبصروا به مع عقولهم طرق الصواب».

انجام افتاده: «لکنها حیوة معنویة فکانت آیة أخری و إنّما أریناکهما الآن مع أنّ حقّهما».

نسخ زیبا، بی کا، بی تا، عناوین و آیات قرآن شنگرف و یا بر روی آن با خط شنگرف نشانی دارد، در حاشیه تصحیح شده و دارای نسخه بدل می باشد، در ابتداء نسخه یادداشت تملکی از عبدالمجید بن عبدالکریم مروی اصفهانی،

ص :446

و همچنین یاداشت تملک دیگر به تاریخ 1075 از محمدتقی؟ موجود می باشد، جلد تیماج قهوه ای سوخته ضربی گل و بوته دار.

287 گ، 21 س، 5/18 × 26 سم.

(119)

الاستبصار فیما اختلف من الاخبار (حدیث _ عربی)

از: شیخ الطائفه، محمد بن حسن طوسی (460 ق)

روایت هایی که با یکدیگر اختلاف دارند و ظاهراً بین آنها منافات دیده می شود، در این کتاب گرد آورده شده و چگونگی جمع بین آنها را ذکر می کند.

این کتاب یکی از چهار کتاب حدیثی است که شیعه به آن اهمیت فراوان می دهد و در اصل منقسم به سه جزء می باشد، جزء اول و دوم در عبادات و جزء سوم در بقیه ابواب فقه و مجموع ابوابش 925 باب و مجموع احادیثش بنا به گفته مؤلّف 5511 و بنا به گفته بعضی دیگر 6531 حدیث است.

[مرکز احیاء، ج 2، ص 259]

نسخه حاضر از ابتداء تا پایان کتاب استبصار می باشد.

در پایان نسخه اسانید و عدد ابواب و مسائل آن را ذکر کرده که ناتمام است.

آغاز: «الحمد للّه و لی الحمد و مستحقه... أما بعد فإنّی رأیت جماعة من أصحابنا لما نظروا فی کتابنا الکبیر الموسوم بتهذیب الأحکام».

انجام: «لأنّ ذلک مذهب کثیر من العامة و قد روی ذلک عن النبی صلی الله علیه و آله ، تم کتاب الاستبصار».

انجام افتاده اسانید: «فقد أخبرنی به أحمد بن عبدون و الحسین بن عبداللّه عنه و ما ذکرته عن أبی طالب الأنباری فقد رویته عن أحمد».

ص :447

نسخ، بی کا، بی تا، عناوین و نشانیها شنگرف، در حاشیه تصحیح شده و نسخه بدل دارد، دارای حواشی مختصر با رموز «ع ب»، «ق»، «ع اه»، «م ق ر»، «س م د» می باشد، جلد تیماج زرشکی فرسوده.

468 گ، 21 س، 20 × 25 سم.

(120)

ارشاد(1)(فقه _ فارسی)

از: ؟

فقه فتوایی متوسط و گرفته شده از کتابهای فقها، در هجده کتاب و هر کدام دارای ابواب بدین تفصیل:

1_ کتاب طهارت و صلاة، دارای سی و سه باب.

2_ کتاب زکاة و خمس، دارای 10 باب.

3_ کتاب صوم دارای هشت باب.

4_ کتاب حج، دارای هشت باب.

5 _ کتاب جهاد، دارای پنج باب.

6_ کتاب تجارت، دارای مقدمه و نه باب.

7_ کتاب هبه و وقف و صدقه دارای چهار باب.

8 _ کتاب دین و توابع آن، دارای ده باب.

9_ کتاب اجاره و توابع آن، دارای مقدمه و چهار باب.

10_ کتاب وصیت و توابع آن، دارای مقدمه و چهار باب.

11_ کتاب نکاح، دارای یازده باب.

ص :448


1- 1_ عنوان این کتاب در فهرست مرکز احیاء «فقه جعفری»، و در فهرست مرعشی و دانشگاه تهران، [ج 5، ص 1769] «ارشاد» و بدون ذکر نام مؤلّف آمده است.

12_ کتاب فراق، دارای پنج نوع.

13_ کتاب عتق و توابع آن، دارای مقدمه و هفت باب.

14_ کتاب صید و کشتار، دارای سه باب.

15_ کتاب میراث، دارای مقدمه و سه باب.

16_ کتاب قضا و شهادات، دارای شش باب.

17_ کتاب حدود، دارای نه باب.

18_ کتاب قتل و دیات، دارای مقدمه و یازده باب.

[مرعشی، ج 16، ص 174؛ مرکز احیاء، ج 1، ص 220]

آغاز: «کتاب اول در صلوات و در آن سی و سه بابست، باب اول در احکام آبها؛ بدانکه هریک از وضو و غسل و ازاله نجاست به آب مطلق پاک رواست».

انجام: «بعضی گفته اند که کفارت واجب نمی شود. در کفارت در مال او و اگر قاتلان متعدد باشند لازم می شود بر هریک کفارت کامله».

نستعلیق زیبا، بی کا، هشتم ذی قعده 147؟، عناوین و خط بر فراز رؤوس مطالب شنگرف، نسخه تصحیح شد و دارای حواشی مختصر با عناوین و رموز «کنز اللغة»، «12» می باشد، پایان نسخه یک مهر بیضوی با سجع «احتسام الدوله» و دو مهر چهارگوش با سجع «أفوض أمری إلی اللّه علی رضا»، موجود می باشد، جلد مقوایی روکشدار قهوه ای.

228 گ، 17 س، 18 × 25 سم.

(121)

مختلف الشیعة فی احکام الشریعة(فقه _ عربی)

از: حسن بن یوسف بن مطهر حلی (726 ق)

به شماره 28 رجوع شود.

ص :449

آغاز: «الحمد للّه محق الحق و مظهره و قامع الباطل ومدمره ممیّز الإنسان عن غیره من أنواع الحیوان بقوة العرفان».

انجام: «و هو عام فی إقامة الحدود وغیرها والعجب أن ابن إدریس ادعی الإجماع فی ذلک مع مخالفة مثل الشیخ و غیره من علمائنا».

نسخ، بی کا، در تاریخهای 987 و ربیع الاول 988، عناوین شنگرف، در حاشیه تصحیح شده و دارای نسخه بدل می باشد، دارای حواشی مختصر با عناوین و رموز «زین رحمه اللّه»، «12»، «میرزا محمد سلّمه اللّه تعالی»، «ق»، «ح س» می باشد، ابتدای نسخه یاداشتی از احمد بن علی بحرانی با مهر بیضوی و سجع «وصی محمد علی» آمده، و در پایان کتاب یادداشتی در کربلای معلی به تاریخ غره رمضان المبارک 991 ق آمده است، جلد مقوایی عطف تیماج قهوه ای.

372 گ، 23 س، 18 × 24 سم.

(122)

محرق القلوب (سیره معصومین _ فارسی)

از: ملا محمدمهدی بن ابی ذر نراقی کاشانی (1209 ق)

تاریخ وفات و مصائب پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و حضرت زهرا و امیرالمؤمنین و امام حسن و امام حسین و امام موسی بن جعفر و امام رضا علیهم السلام به اختصار و بنا به درخواست عبدالرزاق خان در دو مقدمه و بیست باب (مجلس)، در این کتاب گزارش شده است.

بنا به گفته مؤلّف این کتاب جامع فواید مطلوب در تعزیه داری می باشد و در حقیقت مجالسی است منظم برای اهل منبر و بیشتر به وقایع کربلا و شهادت حضرت امام حسین علیه السلام و خویشان و یاران آن حضرت و اسارت اهل بیت به کوفه و شام پرداخته، با ذکر اشعاری مناسب مطالب مجالس.

ص :450

مختصر عناوین مجالس چنین است:

مجلس اول: در وفات خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله .

مجلس دوم: در وفات حضرت زهرا علیهاالسلام .

مجلس سوم: در شهادت حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام .

مجلس چهارم: در شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام .

مجلس پنجم: در سفر سید الشهداء علیه السلام از مدینه به مکه.

مجلس ششم: در شهادت مسلم بن عقیل.

مجلس هفتم: در شهادت پسران مسلم.

مجلس هشتم: در مسیر از مکه به سوی کربلا.

مجلس نهم: در شهادت حر و بعضی از یاران دیگر.

مجلس دهم: در شهادت وهب و مسلم و حبیب.

مجلس یازدهم: در شهادت قاسم بن الحسن.

مجلس دوازدهم: در شهادت حضرت عباس علیه السلام .

مجلس سیزدهم: در شهادت علی اکبر علیه السلام .

مجلس چهاردهم: در شهادت سید الشهداء علیه السلام .

مجلس پانزدهم: در وقایع بعد از شهادت در کربلا.

مجلس شانزدهم: در سفر اهل بیت علیهم السلام به کوفه و شام.

مجلس هفدهم: در کیفیت دخول شام.

مجلس هجدهم: در رفتن اهل بیت علیهم السلام از شام به مدینه.

مجلس نوزدهم: در شهادت امام کاظم علیه السلام .

مجلس بیستم: در شهادت امام رضا علیه السلام .

[مرکز احیاء، ج 1، ص 396]

آغاز: «حمد و سپاس بی نهایت تحفه بارگاه حکیمی است جلّت وعظمت که خاکدان دنیا را و زندان این عاریت سرا را دار بلیّت و غم».

ص :451

انجام: «لعنة اللّه علیه و علی سائر ظالمی آل محمد و عذّبهم اللّه عذاباً ألیما إلی یوم المعاد».

نسخ، قاسمعلی بن علی اکبر صباغ طهرانی، یکشنبه دهم صفر 1222، عناوین و خط بر فراز رؤوس مطالب و عبارات عربی شنگرف، روی جلد کتاب یادداشت تملکی از مصطفی قاهری به تاریخ 1326 ق آمده است، جلد مقوایی.

320 گ، 17 س، 16 × 23 سم.

(123)

الروضة البهیة فی شرح اللمعة الدمشقیة(فقه _ عربی)

از: شهید ثانی؛ زین الدین بن علی بن احمد شامی (966 ق)

به شماره 3 رجوع شود.

آغاز: «بسمله، کتاب الإجارة و هی عقد علی تملک المنفعة المعلومة بعوض معلوم فالعقد بمنزلة الجنس».

انجام: «أن یجعله خالصا لوجهه الکریم و موجبا لثوابه الجسیم... علی مشرفها أفضل الصلاة و السلام و التحیة و الإکرام».

نسخه حاضر جلد دوم می باشد.

نسخ، محمدجعفر بن محمدشفیع کاظمی، شنبه 21 جمادی الاول 1027، عناوین و خط بر فراز متن لمعه شنگرف، نسخه مقابله شده و دارای علامت بلاغ می باشد، در حاشیه تصحیح شده و دارای نسخه بدل می باشد، دارای حواشی بسیار با عناوین و رموز «ع ک»، «ق»، «منه رحمه اللّه»، «12»، «آقا جمال»، «سلط»، «سلطان»، «جم» و غیره می باشد، در برگ اول نسخه چند یادداشت تملک از سید حسین به سال 1254

ص :452

و باقر بن محمدتقی حسینی اسفرجانی؟ کرونی 6 شعبان 1246 و سید باقر بن عبدالدین؟ حسینی کرونی و یادداشت تملک دیگری در برگ 94 از محمدحسین بن عبداللّه حسینی قنواتی با مهر بیضوی و سجع «عبده الراجی محمدحسین حسینی» به سال 1205 ق موجود می باشد، نیز دو یادداشت تولد به تاریخ های 1239 و 1244 در پایان نسخه و دو مهر بیضوی با سجع «لا إله إلاّ اللّه الملک الحق المبین حسین حسینی» و «الراجی محمدحسین بن عبداللّه حسینی» موجود می باشد، جلد دورو تیماج مقوایی اندرون قرمز بیرون قهوه ای لبه دار.

300 گ، 25 س، 5/15 × 24 سم.

(124)

معالم الاصول(اصول _ عربی)

از: شیخ حسن بن زین الدین عاملی (1011 ق)

مقدمه اصولی استدلالی مختصری است از مؤلّف برای کتاب خود «معالم الدین و ملاذ المجتهدین» که در فقه اجتهادی می باشد، نگاشته، ولی در نسخه های بسیاری آن را جداگانه تدوین نموده و از جمله کتابهای درسی حوزه های علمی قرار گرفته است. این کتاب در دو مقصد تنظیم شده:

اول در روایات چندی در فضیلت علم و علما و اهمیت فقه و تعریف و موضوع آن، و مقصد دوم فصول و اصولی است در قواعد اصولی با استدلال کوتاه و نقل گفته های بعضی بزرگان فن و رد و ایراد در آنها. این کتاب چون درسی است، دانشمندان فقه

ص :453

و اصول حواشی و شروح فراوانی بر آن نوشته و چند بار به فارسی نیز ترجمه و شرح شده است.

[مرکز احیاء، ج 1، ص 14]

آغاز افتاده: «ترضیهم و تزید علی منتهی رضاهم... أما بعد فإن أولی ما أنفقت فی تحصیله کنوز الأعمار، و أطالت التردد».

انجام: «المقصد الأول فی الطهارة و فیه مطالب المطلب الأول فی المیاه و هی نوعان مطلق و مضاف».

نسخ، محمد مکاهی؟، 22 شوال 1030 در اصفهان، عناوین با مشکی درشت، در حاشیه تصحیح شده و نسخه بدل دارد، دارای حواشی بسیار با عناوین و رموز «سلط مد ظله»، «12»، «ه» «م ح د عفی عنه»، «احمد مدظله»، «شیخ محمد»، «2»، «سلطان العلما مدظله»، «زین العابدین الموسوی»، «منه مدظله»، «م هاشم الموسوی» و غیره می باشد، در انتهای نسخه، مهری بیضوی با سجع «محمد هاشم بن زین العابدین الموسوی» که ظاهرا همان چهارسوقی اصفهانی باشد موجود می باشد، در ابتداء نسخه با خودکار آبی نوشته شده: واقف مرحوم حاج شیخ احمد نجف آبادی، جلد تیماج ضربی قهوه ای.

100 گ، سطور مختلف، 14 × 26 سم.

(125)

شرح تجرید العقائد(کلام _ عربی)

از: علاء الدین علی بن محمد قوشجی (879 ق)

شرح مزجی مفصّل معروفی است بر کتاب «تجرید العقائد» خواجه نصیرالدین

ص :454

طوسی که به نام ابوسعید کورکان (873) نوشته شده و شارح نظر به گفته های شمس الدین اصفهانی و سید میر شریف گرگانی دارد و در بسیاری از بحث ها سعی می کند در گفته های خواجه گفتگو نماید و اعتقادات شیعه را رد کند. قوشچی بحث جواهر و اعراض این شرح را در جوانی پرداخته و پس از سال ها بحث امور عامه پس از آن الهیات را نگاشته است.

[مرکز احیاء، ج 2، ص 436]

آغاز: «بسمله، المقصد الثانی فی الجواهر والأعراض وفیه فصول الأول فی الجواهر قدم مباحثها علی مباحث الأعراض».

انجام: «ذلک غیر مستقر من حیث هو کذلک و لفظ أن ینفعل و إن یفعل مخصوص بذلک».

نسخ، شیخ عبدالعال بن محمدمقیم فریدنی، 1111 ق، عناوین در حاشیه یا متن با شنگرف یا مشکی درشت، عبارات متن با خط شنگرف یا مشکی بر فراز آن نشانی دارد، نسخه مقابله شده و دارای علامت بلاغ می باشد، در حاشیه یا متن تصحیح شده و نسخه بدل دارد، دارای حواشی بسیار با عناوین و رموز «فیاض»، «12»، «م ن رحمه اللّه»، «م ق سلمه اللّه»، «شیخ عبدالعال عفی عنه»، «ح ک»، «مقیم سلمه اللّه تعالی یا عفی عنه»، «فخرالدین»، «ص»، «منه رحمه اللّه»، «میر محمدقاسم»، «حم»، «حسین عفی عنه» و غیره می باشد، نسخه فرسوده شده و مقداری از حواشی آن از بین رفته است، ابتدای نسخه یادداشت امانتی با این عبارت: «امانت عالیجناب ملا عبدالرحیم نزد حقیر»، با سجع مهر بیضوی «عبده محمدجعفر بن غلام علی»، موجود می باشد. در پایان

ص :455

نسخه کاتب شیخ عبدالعال بن محمدمقیم فریدنی(1) که یکی از علماء و پدرش از شاگردان علامه مجلسی می باشد فرموده: «بعد أن کان لم یتم بتسوید والدی عفی اللّه له، تمّمته بعون اللّه تعالی مع کثرة الاشتغال و ترک الاشتغال؛ الفقیر الی رحمة ربه الغنی، عبدالعال بن محمدمقیم الفریدنی»، جلد چرمی زرشکی تیره.

149 گ، سطور مختلف، 15 × 25 سم.

(126)

الوافی(حدیث _ عربی)

از: ملامحسن بن مرتضی فیض کاشانی (1091 ق)

به شماره 87 رجوع شود.

این نسخه جزء چهارم از کتاب وافی می باشد.

آغاز: «بسمله... الحمد للّه و الصلوة و السلام علی رسول اللّه ثم علی أهل بیت رسول اللّه ثم علی رواة أحکام اللّه ثم علی من انتفع بمواعظ اللّه».

انجام: «قدتم کتاب الطهارة و التزین الذی هو الجزء الرابع من أجزاء کتاب الوافی».

نسخ، محمدباقر بن محمدصالح فیروزنی، 1128 ق، عناوین و نشانیها شنگرف، نسخه در حاشیه تصحیح شده و نسخه بدل دارد، دارای حواشی مختصر با عناوین و رموز «منه ره»، «ق» می باشد، ابتدای نسخه وقفنامه ای از آقا محمد اصفهانی با تولیت محمدجعفر بن محمدصفی فارسی با مهر بیضوی و سجع «عبده محمدجعفر بن محمدصفی» به تاریخ 14 شوال 1249 موجود است، در پایان نسخه صورت

ص :456


1- 1_ بنگرید: تراجم الرجال، ج 1، ص 299.

اجازه ای از محمد بن فرّخ، معروف به رفیع (ملا رفیعا) به محمدباقر _ که ظاهراً همان کاتب باشد _ موجود است، جلد دورو تیماج رو قهوه ای اندرون قرمز.

130 گ، 21 س، 18 × 5/24 سم.

(127)

مجمع البیان لعلوم القرآن(تفسیر _ عربی)

از: ابوعلی فضل بن حسن بن فضل طبرسی (548 ق)

به شماره 35 رجوع شود.

نسخه حاضر از اواخر سوره آل عمران تا اواخر سوره یوسف است.

آغاز: «فصل فی ذکر ما جاء فی اسم محمد صلی الله علیه و آله کانت کفار قریش یشتمون مذمماً یعنون اسم النبی صلی الله علیه و آله ».

انجام افتاده: «أی رفعهما علی سریر ملکه إعظاما لهما و العرش السریر الرفیع عن ابن عباس و الحسن».

نسخ، بی کا، بی تا، عناوین و نشانیها شنگرف، در حاشیه تصحیح شده، دارای حواشی مختصر با رموز «ق»، و غیره می باشد، در ابتداء نسخه وقفنامه کتاب از محمدجعفر بن محمدصفی بر طلاب علوم دینی به تاریخ 15 محرم 1279 با مهر بیضوی و سجع «عبده محمدجعفر بن محمدصفی» موجود است، در برگ 15 مهری بیضوی با سجع «عبده الراجی محمدکاظم بن محمدرضا...» دیده می شود، جلد تیماج مشکی مقوایی.

210 گ، 36 _ 43 س، 17 × 5/24 سم.

ص :457

(128)

الحبل المتین فی إحکام أحکام الدین (فقه _ عربی)

از: شیخ بهاء الدین محمد بن الحسین عاملی (1030 ق)

احادیث و روایت های صحیح و حسن و موثق را با شرح و بیان و جمع فقهی بین آنها و احکامی که از آنها استنباط و استفاده می شود، و بنا داشت که در چهار منهج گرد آورد (عبادات، عقود، ایقاعات، احکام). تألیف این کتاب به پایان نرسیده و فقط مقداری از منهج اول در احکام طهارت و صلاة و بعضی از ابواب دیگر پرداخته شده است.

جلد اول در مشهد مقدس در روز جمعه 18 شوال 1007 به پایان رسیده است. مؤلّف در آغاز هر موضوع، احادیث صحیح، پس از آن روایت های حسن، و بعد از آن روایت های موثق را می آورد، و در پایان با عنوان «اقول» کیفیت استنباط حکم را بیان می کند.

[مرکز احیاء، ج 3، ص 320]

آغاز: «بسمله، الحمد للّه الذی دلّنا علی الطریق القویم و منّ علینا بالهدایة إلی الصراط المستقیم».

انجام: «و أن تطیل عمری فی طاعتک ومرضاتک فی صحة و سلامة بدنیّة و نفسیّة برحمتک یا أرحم الراحمین».

نسخ، سلطان محمد بن رفیع الدین محمد اصفهانی، یکشنبه 13 جمادی الثانی 1012، عناوین و نشانیها شنگرف، در حاشیه تصحیح شده و نسخه بدل دارد، نسخه مقابله شده و علامت بلاغ دارد، در پایان نسخه دو صورت اجازه از شیخ بهایی به جلال الدین محمد جربادقانی «گلپایگانی» در سوم ربیع الاول 1016 دیده می شود، همچنین در انتهای نسخه آمده: «قد تم مقابلته مع نسخة الاصل التی کانت بخطه

ص :458

رحمه اللّه تعالی من الجملة الثانیة فی الأغسال و فیها موقفان الی آخر الکتاب و من أوله إلی الجملة الثانیة من نسخ أخری صحیحة»، نسخه دارای حواشی با عناوین و رموز «منه رحمه اللّه»، «مشرق الشمسین»، «م ش ر ق»، «کنز»، «ه ی»، «ع ل ره»، «بخطه ره» و غیره می باشند. در ابتدای نسخه وقفنامه کتاب از محمدجعفر بن محمدصفی بر علما و طالبین علوم دینی به تاریخ 9 محرم 1279 با مهر بیضوی و سجع «عبده محمدجعفر بن محمدصفی» موجود است، در آغاز کتاب فهرست آن آمده است، رو بدون جلد، پشت تیماج مشکی مقوایی.

342 گ، 18 س، 14 × 24 سم.

(129)

؟(ادعیه _ عربی)

از: ؟

کتاب دعائی است ظاهرا در یک مقدمه و دو باب و هر کدام در چند فصل به این تفصیل:

المقدمة: ؟

الفصل الاول: ؟

الفصل الثانی: ؟

الفصل الثالث: فی کیفیة الدعاء.

الباب الأول: فیما یتعلق من الأدعیة بالصلاة الخمیس الیومیة.

الفصل الأول: فیما یتعلق بالصلاة الیومیة.

الفصل الثانی: فی التعقیب.

ص :459

الفصل الثالث: فی سجدتی الشکر و صفتهما.

الفصل الرابع: فی أدعیة الصباح و المساء.

الفصل الخامس: فی أدعیة کل یوم.

الفصل السادس: فیما یعمل لیلا.

الفصل السابع: فی النوافل الیومیة.

الفصل الثامن: فی أدعیة الساعات.

الفصل التاسع: فی المناجاة.

الفصل العاشر: فی ما یعمل فی الأسابیع.

الباب الثانی: فیما یعمل فی شهور السنة.

الفصل الأول: فی ثواب الصوم فی السنة و تفضیله.

الفصل الثانی: فیما لا یختص بشهر دون شهر، بل یعم الأشهر.

الفصل الثالث: فیما یعمل فی شهور السنة.

آغاز افتاده: «أجابته فعن أبی عبداللّه علیه السلام إذا دعوت فظنّ أنّ حاجتک بالباب و من دعاه منقطعا إلیه کالفریق و المقسم علی اللّه تعالی بمحمد و أهل بیته».

انجام افتاده: «فاقبله منّی ولاتقطع رجائی منک یاکریم فإنّه سبحانه یغفر له عمل السنة ویصیح الشیطان عند ذلک صیحة عظیمة».

نسخ، بی کا، بی تا، عناوین و نشانیها متمایز، در حاشیه تصحیح شده و نسخه بدل دارد، ادعیه و زیارات معرب، چند برگ از نسخه مرمت شده و مقداری از عبارات از بین رفته است، نسخه توسط جعفر دیّانی در هفدهم ذیحجه 1370 صحافی شده، جلد تیماج مشکی.

374 گ، 14 سطر، 17 × 5/22 سم.

ص :460

(130)

نزهة الناظر و تنبیه الخواطر (مجموعه ورام)(اخلاق _ عربی)

از: ابوالحسن ورام بن ابی فراس بن حمدان حمدانی (605 ق)

مجموعه ای است مشتمل بر پند و اندرزها و نصیحت هایی که در احادیث و اخبار ائمه علیهم السلام آمده است، و نیز از کلمات و گفته های حکما و فلاسفه قبل از اسلام و پس از آن و پیامبران گذشته و کتاب های آسمانی نقل می نماید.

[مرکز احیاء، ج 6، ص 218؛ مرعشی، ج 2، ص 170]

آغاز: «الحمد للّه الأول بلا إبتداء و الآخر بلا انتهاء الظاهر الغائب نوافذ الأبصار و الباطن المدرک بوجود الآثار».

انجام افتاده: «و استطرفنا دخوله و ذهلنا عن سؤاله فجلس إلی جنب والدی و جعل یحدثه ملیا و والدی یبکی ثم».

نسخ، شمس الدین محمد بن بنیاد خادم، جمادی الاول 1071 پایان جزء اول، عناوین و نشانیها و خط بر فراز برخی عبارات شنگرف، در حاشیه تصحیح شده و نسخه بدل دارد، نسخه مقابله شده با علامت بلاغ، اوراق نسخه مجدول به زر می باشد، دارای حواشی مختصر با عناوین و رموز «مص»، «ص»، «تفسیر قاضی»، «ق»، «کنز اللغه»، «مجلسی ره»، «م ق ر ره»، «محمد صالح» و غیره می باشد، در ابتدای نسخه صورت صلح نامه ای به تاریخ 1310، و همچنین چند یادداشت به تاریخ های 1088 و شوال 1153 و بدون تاریخ با چند مهر بیضوی و چهارگوش ناخوانا موجود می باشد، جلد تیماج مشکی.

184 گ، 20 س، 15 × 24 سم.

ص :461

(131)

شرح الکافی(حدیث _ عربی)

از: حسام الدین محمدصالح بن احمد مازندرانی (1086 ق)

شرح مشهوری است بر بخش اصول کتاب «الکافی» ثقة الاسلام کلینی و روضه و کتاب زکاة و خمس و صوم آن، بعضی از شرح به طور مزج و پاره ای با عناوین «قوله _ قوله» یا «الاصل _ الشرح» تدوین شده با تفصیل بیشتر در کتاب عقل و جهل و توحید. کتاب العقل روز چهاردهم صفر 1063 به پایان رسیده است.

آغاز: «یا عالم الدقایق و السرایر و یا ملهم الحقایق علی الضمایر لک الحمد علی ما أعطینا من دقایق الأسرار».

انجام: «إشارة إلی أنّ السیئة من حیث هی سیئة لیست خیراً من الحسنة من حیث هی حسنة بل الخیریة و عدمها باعتبار المغفرة و عدم القبول».

نسخ، بی کا، قرن 12، عناوین و نشانیها شنگرف، در حاشیه تصحیح شده، چند حاشیه از مخدوم حسینی تفرشی معروف به مرتضی در نسخه موجود می باشد، ابتدای نسخه وقفنامه کتاب توسط عنبر خواجه بر طلاب علوم دینی با تولیت محمدجعفر با مهر بیضوی و سجع «عبده محمدجعفر بن محمدصفی» و مهر چهارگوش با سجع «عبدالراجی عنبر» به تاریخ رمضان 1244، همچنین یادداشت تملکی از محمدداود بن محمدمخدوم حسینی تفرشی به تاریخ 1154 موجود است، در پایان نسخه یادداشت تملکی از نورالدین محمد کبیر؟ در ذی الحجة الحرام 1142 موجود می باشد، جلد تیماج مشکی.

513 گ، 23 س، 18 × 25 سم.

ص :462

(132)

ابواب الجنان(اخلاق _ فارسی)

از: میرزا رفیع الدین محمد بن فتح اللّه واعظ قزوینی (1089 ق)

به شماره 23 رجوع شود.

آغاز: «بهتر مقالی که سرخیل کاروان فنون محاورات تواند بود و خوشترین کلامی که به شادابی لآلی کلماتش تیغ زبان بیان را آبگیری تواند نمود».

انجام: «و آثار مذکوره را بر امزجه قلوب دردمندان سازگار و گوارا گرداینده، توفیق اتمام باقی ابواب را بر وجه ثواب کرامت فرماید».

نستعلیق، محمدرفیع بن محمدقلی، چهارشنبه سوم شوال 1087، عناوین و نشانیها شنگرف، در حاشیه تصحیح شده و نسخه بدل دارد، دارای سرلوح زیبایی منقش به گل و بوته، صفحات مجدول به دو رنگ قرمز و مشکی، ابتدای نسخه وقفنامه کتاب توسط ملا محمدباقر بن عبدالرحیم نجف آبادی به جهت حاجی محمدابراهیم بن حاجی علیخان بر کافه مؤمنین به تاریخ پنجم شعبان 1294 با چهار مهر بیضوی با سجع «عبده الراجی محمدباقر بن عبدالرحیم» موجود می باشد، در برخی صفحات مهر چهارگوش با سجع «لا إله الا اللّه الملک الحق المبین عبده احمد؟» موجود است، جلد تیماج قهوه ای سوخته.

329 گ، 21 س، 14 × 5/26 سم.

(133)

تفسیر القرآن الکریم(تفسیر _ عربی)

منسوب به: امام حسن بن علی عسکری علیهماالسلام (260 ق)

تفسیر بعضی آیات می باشد که امام بر ابویعقوب یوسف بن محمد بن زیاد

ص :463

و ابوالحسن علی بن محمد بن سیار املا می نمود و آنها گفته ها را تدوین می کردند و این کار هفت سال به طول انجامید. به ذریعه، ج 4، ص 285 برای شناخت بیشتر این تفسیر رجوع شود.

[مرکز احیاء، ج 5، ص 426]

آغاز: «الحمد للّه رب العالمین... قال الشیخ ابوالفضل شاذان بن جبرئیل بن اسماعیل القمی أدام اللّه تأییده حدثنا السید محمد بن شراهنک الحسینی الجرجانی».

انجام افتاده: «لاختلاط دمه بدمه و ما هو إلاّ کذاب مفتری أما نحن فنستقذر دمه فقال رسول اللّه صلی الله علیه و آله أما إنّ اللّه یعذبهم بالدم».

نسخ، بی کا، بی تا، عناوین و نشانیها و آیات قرآن و خط بر فراز برخی عبارات و کلمات فارسی بین خطوط شنگرف، در حاشیه تصحیح شده و نسخه بدل دارد، دارای حواشی مختصر با رمز «ق» می باشد، برخی کلمات عربی در زیر آن به فارسی و شنگرف ترجمه شده، چند برگ آخر بازنویسی شده، ابتدای نسخه وقفنامه کتاب از محمدجعفر بن محمدصفی فارسی در 14 محرم 1279 با مهر بیضوی و سجع «عبده محمدجعفر بن محمدصفی» موجود می باشد، جلد تیماج ضربی زرشکی فرسوده.

146 گ، 18 س، 18 × 27 سم.

(134)

الکافی(حدیث _ عربی)

از: ثقة الاسلام محمد بن یعقوب کلینی (328 ق)

به شماره 2 رجوع شود.

این نسخه از کتاب حج تا پایان کتاب معیشت می باشد.

ص :464

آغاز: «بسمله، الحج: بدؤ الحجر و العلة فی استلامه، حدثنی علی بن إبراهیم بن هاشم عن أبیه و محمد بن إسمعیل عن الفضل بن شاذان».

انجام: «فإنّی قد سمعت رسول اللّه صلی الله علیه و آله یقول: الرزق عشرة أجزاء تسعة أجزاء فی التجارة و واحدة فی غیرها».

نسخ، بی کا، بی تا، عناوین نانوشته، در حاشیه تصحیح شده و نسخه بدل دارد، در ابتدای نسخه وقفنامه مفصلی از کتاب توسط فخرالنساء خانم بنت عبدالکریما طبسی، حسب وصیت برادرش محمدعلیا بر جمیع علما و مؤمنان به تاریخ 1102 ق موجود می باشد، جلد تیماج زرشکی لبه دار.

231 گ، 20 س، 20 × 26 سم.

(135)

الوافی(حدیث _ عربی)

از: ملامحسن بن مرتضی فیض کاشانی (1091 ق)

به شماره 87 رجوع شود.

نسخه حاضر جزء دهم کتاب از ابتدای مکاسب تا انتهای احکام ارضین و میاه می باشد.

آغاز: «الحمد للّه... کتاب المعایش و المکاسب و المعاملات هو العاشر من أجزاء کتاب الوافی تصنیف محمد بن مرتضی المدعوة بمحسن».

انجام: «فإنّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله قال ینبت اللّه عزوجل بالریح کما ینبت بالمطر قال فحرثوا فجادت ذروعهم، آخر أبواب أحکام الأرضین و المیاه».

نسخ، محمدباقر بن محمدتقی، رمضان المبارک 1150، عناوین و نشانیها شنگرف، در حاشیه تصحیح شده و نسخه بدل دارد، دارای حواشی مختصر با عناوین و رموز «ق»، «ه»،

ص :465

«ض»، «م ق ر ره»، «منه»، «مصباح» و «م ت ق ره» می باشد، ابتدای نسخه وقفنامه کتاب بر طلاب علوم دینی توسط آقا محمد اصفهانی و تولیت محمدجعفر بن محمدصفی فارسی در 14 شوال 1249 با دو مهر بیضوی و سجع «عبده محمدجعفر بن محمدصفی»، موجود می باشد، جلد چرم قهوه ای فرسوده.

70 گ، 25 س، 5/24 × 18 سم.

(136)

زبدة البیان (آیات الاحکام)(فقه القرآن _ عربی)

از: ملا احمد بن محمد مقدس اردبیلی (993 ق)

در تفسیر آیات مربوط به احکام فقهی و تنظیم شده به ترتیب کتاب های فقه از طهارت تا دیات، با استدلال و نقل اقوال بزرگان دانشمندان فقه و تفسیر.

[مرکز احیاء، ج 2، ص 430]

آغاز: «اعلم هنا فایدة لابد قبل الشروع فی المقصود من الإشارة إلیها و هی أنّ المشهور بین الطلبة أ نّه لایجوز».

انجام: «حیث عممت مع کون سبب النزول خاصا لما مر، ثم علی تقدیر التخصیص أیضا لایبعد التعمیم لفهم العلة فتستخرج الباقی فتأمل».

234 گ، 19 س، 5/17 × 5/25 سم.

(137)

الکافی(حدیث _ عربی)

از: ثقة الاسلام محمد بن یعقوب کلینی (328 ق)

به شماره 2 رجوع شود.

ص :466

نسخه حاضر از کتاب صیام تا آخر کتاب جهاد می باشد.

آغاز: «بسمله، کتاب الصیام، باب ما جاء فی فضل الصوم و الصائم، علی بن إبراهیم بن هاشم عن أبیه عن حماد بن عیسی».

انجام: «و لم یفوض إلیه أن یذل نفسه ألم تر قول اللّه عزوجل هیهنا و للّه العزة و لرسوله و للمؤمنین و المؤمن ینبغی له أن یکون عزیزا و لایکون ذلیلا».

نسخ، بی کا، قرن 11 یا 12، عناوین و نشانیها شنگرف، مقابله شده و علامت بلاغ دارد، در حاشیه تصحیح شده و نسخه بدل دارد، دارای حواشی مختصر با عناوین و رموز، «یه»، «ص»، «ق»، «ظ»، «ک»، «مدارک»، «دروس»، «م ن ره»، «منتقی»، «ع ا ه ره»، «م ق ر سلمه اللّه» می باشد، در ابتدای نسخه وقفنامه کتاب به تولیت محمدجعفر بن محمدصفی فارسی به تاریخ 6 محرم 1279 با مهر بیضوی و سجع «عبده محمدجعفر بن محمدصفی» موجود است، جلد تیماج زرشکی مجدول و مزین به گل و بوته و لبه دار.

247 گ، 21 س، 16 × 25 سم.

(138)

الوافی(حدیث _ عربی)

از: ملامحسن بن مرتضی فیض کاشانی (1091 ق)

به شماره 87 رجوع شود.

نسخه حاضر از ابتدای حج تا انتهای زیارات می باشد.

آغاز: «الحمد للّه و الصلوة و السلام علی رسول اللّه ثم علی أهل بیت رسول اللّه ثم علی رواة أحکام اللّه ثم علی من انتفع بمواعظ اللّه تعالی ذکره».

ص :467

انجام: «بمعنی المجاوبة یقال کلّمته فما أحار إلیّ جوابا أی ما ردّ جوابا طائرین مسرعین یعنی من الخوف لطیفا أی بحیث لم یطلع علیه أحد».

نسخ، سید محمد بن عظیم حسینی، 18 شعبان 1129 در مشهد رضوی، عناوین و نشانیها شنگرف، مقابله شده و نشانه بلاغ دارد، در حاشیه تصحیح شده و نسخه بدل دارد، دارای حواشی مختصر با عناوین و رموز «ق»، «ص»، «منه رحمه اللّه»، «ض»، «م ق ره» و غیره می باشد، ابتدای نسخه فهرست ابواب کتاب آمده است، در ابتدای نسخه وقفنامه کتاب توسط آقا محمد اصفهانی به تولیت محمدجعفر فارسی در تاریخ 14 شوال 1249 با مهر بیضوی و سجع «عبده محمدجعفر بن محمدصفی»، موجود می باشد، جلد تیماج مشکی فرسوده.

25 س، 5/24 × 5/18 سم.

(139)

التنقیح الرائع لمختصر الشرایع(فقه _ عربی)

از: ابوعبداللّه مقداد بن عبداللّه سیوری حلی (826 ق)

شرح مختصری است با عناوین «قوله _ قوله» بر کتاب «المختصر النافع» محقق حلی (676 ق)؛ در این شرح بیشتر به مسائلی که محقق در آنها فتوای قاطع نداده یا مجمل بوده و از حیث لفظ یا معنی احتیاج به گفتگو داشته، پرداخته است، و نیز دارای مقدمات کوتاهی است که در معنی فقه و دلیل عقلی و عمل به خبر واحد و شرح اصطلاحات مؤلّف و طریق روایت کتاب؛ نهم ربیع الاول 818 به پایان رسیده است.

[مرعشی، ج 6، ص 112؛ مرکز احیاء، ج 6، ص 88]

آغاز افتاده: «بالنقض بالوضوء المحدد فإنّه لا تأثیر معه بل قبله و بأ نّه تخصیص بالصلاة مع عموم غایتها».

ص :468

انجام: «و فی روایة مسمع عن الصادق علیه السلام إنّ جنایتها فی حقوق الناس علی سیدها والأظهر من الأصحاب خلاف ذلک».

نسخ، معین الدین محمد بن بدیع الزمان حسونانی، ظهر سه شنبه 21 محرم 1068 پایان جلد اول، عناوین و نشانیها و خط بر فراز متن مختصر الشرائع شنگرف، در حاشیه تصحیح شده و نسخه بدل دارد، دارای حواشی بسیار مختصر با عناوین و رموز «زین»، «شرح لمعه» می باشد، برخی اوراق نسخه از اواخر آن بازنویسی شده، ابتدای نسخه وقفنامه کتاب با تولیت محمدجعفر بن محمدصفی به تاریخ 9 محرم 1279 با مهر بیضوی و سجع «عبده محمدجعفر بن محمدصفی»، موجود می باشد، جلد تیماج قهوه ای.

332 گ، 27 س، 16 × 5/24 سم.

(140)

الفوائد المدنیة(اصول فقه _ عربی)

از: میرزا محمدامین بن محمدشریف استرآبادی (1033 ق)

مؤلّف، در این کتاب سعی کرده تا روش علمای اصول را در استنباط و اجتهاد نادرست معرفی کند و طریقه اخباریان را تثبیت و تصحیح نماید، و در این کار به بعضی اخبار و روایات و گفته های پاره ای از علما استناد نموده و در نگارش ادب محاوره را حفظ نکرده است. این کتاب دارای یک مقدمه و دوازده فصل و یک خاتمه می باشد و در ماه ربیع الاول 1031 در مکه پایان یافته است.

چون بیشتر بحثهای این کتاب، بنا به گفته مؤلّف در مدینه تحریر و تنقیح شده و درهای حق از برکت مدینه علم پیامبر اکرم حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام بر وی

ص :469

گشوده شده، این کتاب را «الفوائد المدنیة» نامیده و چون جمعی از فضلا بعضی فوائد آن را خواستند نزد وی بخوانند، به جمع آوری و تنظیم فصول آن پرداخت.

فهرس اجمالی عناوین چنین است:

المقدمة: فیما أحدثه العلامة الحلی و من وافقه.

الفصل الأول: فی إبطال التمسک بالاستنباطات الظنیة.

الفصل الثانی: فی انحصار المدرک فی السماع عن الصادقین.

الفصل الثالث: فی إثبات تعذر المجتهد المطلق.

الفصل الرابع: فی إبطال الحصر فی المجتهد و المقلد.

الفصل الخامس: فی حصول الظن علی مذهب العامة دون الخاصة.

الفصل السادس: فی سد أبواب فتحها العامة للاستنباط.

الفصل السابع: فی من یجب رجوع الناس إلیه فی القضاء و الإفتاء.

الفصل الثامن: فی جواب أسئلة متجهة.

الفصل التاسع: فی تصحیح أحادیث کتبنا.

الفصل العاشر: فی اصطلاحات یعمّ بها البلوی.

الفصل الحادی عشر و الثانی عشر: فی التنبیه علی طرف من الأغلاط.

الخاتمة: فی نقل طرف من کلام قدمائنا.

[مرکز احیاء، ج 2، ص 214]

آغاز: «بسمله، أمّا بعد حمدا للّه باعث النبیّین و ناصب الأوصیاء المعصومین و الصلوة و السلام علی سید المرسلین».

انجام: «و المعصوم أرباب العصمة ومن تمسک بهم فی کل مسئلة تمکن عادة أن یقع فیها غفلة أو ذلّة و ذلک فضل اللّه یؤتیه من یشاء».

نستعلیق زیبا و مقداری از نسخه نسخ، بی کا، بی تا، عناوین در متن و یا حاشیه به شنگرف یا مشکی درشت، مقابله و تصحیح شده و علامت بلاغ دارد، دارای حواشی بسیار

ص :470

مختصر با عناوین و رموز «م ه_»، «ق» می باشد، ابتدای نسخه وقفنامه کتاب توسط میر محمدباقر هشیار در تاریخ 1123 ق بر طلاب علوم دینیه است که در تاریخ 1230 تجدید وقف شده با دو مهر بیضوی ناخوانا، جلد تیماج زرشکی.

243 گ، 17 س، 5/16 × 26 سم.

(141)

نزهة الناظر و تنبیه الخواطر (مجموعه ورّام)(اخلاق _ عربی)

از: ابوالحسین ورام بن ابی فراس بن حمدان حمدانی (605 ق)

به شماره 130 رجوع شود.

آغاز: «الحمد للّه الأول بلا إبتداء و الآخر بلا انتهاء و الظاهر الغائب نوافذ الأبصار و الباطن المدرک بوجود الآثار».

انجام: «و لیس بتقوی اللّه طول عبادة و لکنها التقوی مجانبة الشبهة و التحرز عن النجاسات الظاهریة و الباطنیة لیصل العبد...».

نسخ، سید محمد بن ابوالفضل حسینی مشهدی، 14 صفر 1080، عناوین و نشانیها شنگرف در برخی موارد نانوشته، مقابله و تصحیح شده و در حاشیه نسخه بدل دارد، در پایان نسخه یادداشت تولد رستم علی میرزا در روز شنبه 9 ذیحجه مطابق مالوئیل سال 148؟ موجود می باشد، جلد تیماج قهوه ای کم رنگ.

271 گ، 25 س، 13 × 25 سم.

(142)

تهذیب الاحکام(حدیث _ عربی)

از: شیخ الطائفه، محمد بن حسن طوسی (460 ق)

به شماره 58 رجوع شود.

ص :471

آغاز: «کتاب المزار من کتاب التهذیب مختصر فی أنساب النبی و الأئمة علیهم السلام و زیاراتهم و تواریخهم و قدر مشاهدهم».

انجام: «لا بأس بالعزل فی ستة وجوه المرأة التی أیقنت أ نّها لا تلد و المسنّة و المرأة السلیطة و البذیة و المرأة التی لاترضع ولدها و الأمة».

نسخ، محمدمهدی بن کیقباد کرجی، عصر روز جمعه آخر ربیع الاوّل 1122، عناوین و نشانیها بنفش یا شنگرف، تصحیح و مقابله شده و نسخه بدل دارد، دارای حواشی بسیار با عناوین و رموز «م د»، «م ق ر ره»، «ق»، «سمع»، «م ت ق»، «ک»، «ا م ره»، «اه»، «یه»، «م حسین سلّمه اللّه»، «ص»، «نهایه»، «دروس»، «امان ره»، «لک»، «سلط»، «س م د ره»، و غیره می باشد، در پایان نسخه نام ائمه معصومین علیهم السلام با اولاد آنها آمده، و بخشهایی از کتاب وافی فیض کاشانی در پنج صفحه آمده است، در ابتدای نسخه یادداشتی از محمدعلی زنجانی مبنی بر هبه کتاب بر او با مهر بیضوی و سجع «عبده محمدعلی بن محمدباقر زنجانی» آمده، جلد تیماج مشکی عطف تیماج قهوه ای سوخته.

243 گ، 23 س، 5/18 × 25 سم.

(143)

جامع المقاصد فی شرح القواعد(فقه _ عربی)

از: نورالدین علی بن عبدالعالی کرکی عاملی (940 ق)

به شماره 2/102 رجوع شود.

آغاز افتاده: «عرقوبیها و شمی معاطفها إذا عرفت ذلک فالذی یجوز النظر إلیه هو الوجه».

ص :472

انجام: «لوجب مهر المثل بنفس العقد علی ما سبق فی نظائره عند من یقول به و اللّه اعلم بالصواب و اللّه المرجع المآب».

نستعلیق، بی کا، سه شنبه ششم رمضان المبارک 979، عناوین نانوشته، تصحیح شده، دارای علائم وقف بر روی برخی صفحات می باشد، جلد تیماج مشکی ضربی گل و بوته دار.

264 گ، 19 س، 16 × 24 سم.

(144)

الصافی فی شرح الکافی(حدیث _ فارسی)

از: ملاخلیل بن غازی قزوینی (1089 ق)

شرح مفصلی است در دوازده جلد بر کتاب «الکافی» ثقة الاسلام کلینی که پس از تحریر مقداری از شرح عربی خود «الشافی فی شرح الکافی» به دستور شاه عباس دوم صفوی بدان پرداخته است. به سال 1064 در محله دیلمیه قزوین به شرح شروع کرده و به سال 1084 از آن فراغت یافته است.

متن روایت ها را به عربی به عنوان «اصل» می آورد و به فارسی به عنوان «شرح» گزارش می دهد و در شرح به خصوصیات لغوی الفاظ و ضبط و اعراب آنها نیز می پردازد.

[مرعشی، ج 5، ص 264؛ مرکز احیاء، ج 2، ص 238]

نسخه حاضر مقداری از کتاب ایمان و کفر می باشد.

آغاز افتاده: «طینت کافر آنست که دور شدند از هر خوبی و جز این نیست نامیده شده است غیر دوست نوی برای آنکه او دور شده از هر خوبی».

انجام افتاده: «شرح فلیابس بسکون لام و بهمزه ویاء دونقطه در پائین و سین بی نقطه به صیغه امر غایب باب».

ص :473

نسخ، بی کا، بی تا، عناوین شنگرف، نسخه تصحیح شده، مقداری از ابواب کتاب در ابتداء نسخه آمده است، جلد تیماج مشکی فرسوده.

154 گ، 21 سطر، 15 × 25 سم.

(145)

تحفة الزائر(زیارت _ فارسی)

از: ملامحمد باقر بن محمدتقی مجلسی (1110 ق)

زیارات و ادعیه و آداب تشرف به مشاهد مشرفه حضرات معصومین علیهم السلام ، که به اسانید معتبر از ائمه هدی نقل شده، با توضیحاتی بعنوان «مؤلّف گوید»، در این کتاب برای فارسی زبانان که از لغت عربی بهره ندارند، گرد آورده شده و مشتمل بر یک مقدمه و دوازده باب، دارای فصول و یک خاتمه می باشد، و به تاریخ ماه صفر 1085 پایان یافته است.

عناوین اجمالی کتاب چنین است:

مقدمه: در بیان آداب سفر.

باب اول: در ثواب تعمیر قبور و زیارت حضرات معصومین علیهم السلام .

باب دوم: در فضیلت و کیفیت زیارات مدینه منوره.

باب سوم: در فضیلت و زیارت حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام .

باب چهارم: در فضیلت نجف و کوفه و آب فرات.

باب پنجم: در فضایل زیارت سید الشهداء علیه السلام .

باب ششم: در فضیلت حایر و تربت امام حسین علیه السلام .

باب هفتم: در زیارات مطلقه امام حسین علیه السلام .

باب هشتم: در زیارات مخصوصه آن حضرت.

باب نهم: در زیارت حضرت کاظم و رضا و جواد علیهم السلام .

ص :474

باب دهم: در زیارت امام هادی و عسکری علیهماالسلام .

باب یازدهم: در زیارت جامعه.

باب دوازدهم: در زیارات انبیا و اولیاء و اولاد ائمه علیهم السلام .

خاتمه: در آداب ملاقات زایران.

[مرکز احیاء، ج 1، ص 230]

آغاز: «بسمله، کبوتر ستایشی که از بروج مشیده افواه حامدان آهنگ در و بام صامع مسامع قدسیان را شاید مفیض الانواریرا سزاست».

انجام: «به درستی که هرکه زیارت کند ما را یا قبرهای ما را البته رحمت الهی او را فروگیرد و گناهانش آمرزیده شود».

نسخ، موسی بن جعفر قشمیری، 18 رجب 1137، عناوین و نشانیها و خط بر فراز برخی عبارات شنگرف، عبارات عربی معرب، مقابله و تصحیح شده و در حاشیه نسخه بدل و علامت بلاغ دارد، و نیز در آخر نسخه یادداشتی مبنی بر پایان تصحیح نسخه در 16 صفر 1142 آمده، در ابتدای نسخه وقفنامه کتاب توسط محمدجعفر بن محمدصفی فارسی در سال 1278 ق با مهر بیضوی و سجع «عبده محمدجعفر بن محمدصفی»، آمده است، در پایان نسخه یادداشتی به تاریخ 16 ذی القعده 1268 نوشته شده، جلد تیماج قهوه ای ضربی.

182 گ، 22 س، 17 × 5/24 سم.

(146)

من لایحضره الفقیه(حدیث _ عربی)

از: شیخ صدوق، محمد بن علی بن بابویه قمی (381 ق)

به شماره 17 رجوع شود.

ص :475

آغاز: «اللهمّ إنّی أحمدک و أشکرک و أومن بک و أتوکل علیک و أقرّ بذنوبی إلیک و أشهدک إنّی مقرّ بوحدانیتک و منزهک عما لایلیق بذاتک».

انجام: «اللهمّ من کان له من أنبیائک و رسلک ثقل و أهل بیت فعلی و فاطمة و الحسن و الحسین أهل بیتی و ثقلی فأذهب عنهم الرجس و طهّرهم تطهیرا».

نسخ، جعفر اسحاق بن محمد برخوردار، یکشنبه 24 شعبان 1079 پایان جزء دوم و پانزدهم ذی القعده 1089 پایان جزء سوم، عناوین و نشانیها شنگرف، نسخه مقابله و تصحیح شده و علامت بلاغ و نسخه بدل دارد، عبارات «علیه السلام» و «صلی اللّه علیه و آله» به صورت کلیشه ای زیبا نوشته شده، دارای حواشی بسیار با عناوین و رموز «داماد»، «سمع»، «ام ن طاب ثراه»، «ص»، «م ح ق»، «ه»، «م ر د»، «ب ه»، «12»، «ق»، «وافی»، «مجمل» و غیره می باشد، در اول کتاب زکات دو مهر بیضوی با سجع «زد دست بدامن محمد جعفر 1088» آمده، در ابتدای نسخه یادداشتی از محمدامین کاشانی با مهر بیضوی و سجع «إنّی لکم رسول أمین» آمده، صفحه آخر توسط مهدی بن محمدباقر آرانی در تاریخ سوم شوال 1222 بازنویسی شده است، جلد تیماج قهوه ای سوخته فرسوده.

285 گ، 25 س، 5/18 × 5/24 سم.

(147)

عیون اخبار الرضا(حدیث _ عربی)

از: شیخ صدوق، محمد بن علی بن بابویه قمی (381 ق)

احادیث و اخباری که از حضرت امام رضا علیه السلام نقل شده و مخصوصا آنچه متعلق به احوال و کرامات و معجزات آن حضرت می باشد، با سند و در یکصد و سی و نه باب گرد

ص :476

آورده شده است. این کتاب را صدوق برای کتابخانه صاحب بن عباد تألیف کرده است به مناسبت نظم صاحب دو قصیده در مدح حضرت و تقدیم آنها به صدوق.

آغاز افتاده: «لرجائی فیه و أصلی، و اللّه تعالی ذکره یبسط بالعدل یده و یعلی بالحق کلمته و یدیم علی الخیر قدرته یسهل المحان بکرمه و جوده».

انجام: «فقال ذلک الترکی قد ظهر لی من أمر هذا المشهد ما صح لی به یقینی و قد آلیت علی نفسی أن لا أفارق هذا المشهد ما بقیت».

نسخ، بی کا، بی تا، عناوین و نشانیها شنگرف، تصحیح و مقابله شده و در حاشیه نسخه بدل و علامت بلاغ دارد، دارای حواشی مختصر با عناوین و رموز «ص»، «ق»، «یه» می باشد، ابتدای نسخه وقفنامه کتاب توسط محمدجعفر بن محمدصفی فارسی در 9 محرم 1279 با مهر بیضوی و سجع «عبده محمدجعفر بن محمدصفی» موجود است، جلد تیماج قهوه ای لبه دار.

176 گ، 25 س، 5/13 × 24 سم.

(148)

الروضة البهیة فی شرح اللمعة الدمشقیة(فقه _ عربی)

از: شهید ثانی، زین الدین بن علی بن احمد شامی عاملی (966 ق)

به شماره 3 رجوع شود.

آغاز: «بسمله، کتاب الإجارة و هی العقد علی تملک المنفعة المعلومة بعوض معلوم فالعقد بمنزلة الجنس یشمل سائر العقود».

انجام: «و نفع بشرحه کما نفع بأصله بحقّ الحقّ و أهله و الحمد للّه وحده و صلوته علی سیدنا محمد النبی صلی الله علیه و آله و عترته المعصومین...».

ص :477

نسخ، محمدعلی بن خواجه محمود جیلی، 1124 ق، عناوین و نشانیها و خط بر فراز متن لمعه شنگرف، نسخه تصحیح و مقابله شده و در حاشیه نسخه بدل دارد، دارای حواشی با عناوین و رموز «منه ره»، «میرزا محمدرضا گلپایگانی دام ظله العالی»، «سلطان ره»، «12»، «ق»، «ص»، «جم ره»، «سید حسین دام ظله»، «میرزا سید علی خوانساری رحمة اللّه»، «آقا رضی ره»، «شیخ جعفر ره»، «ع ک»، «ق س م رحمة اللّه»، «میر محمد ره»، «ح س ی الجیلانی»، «ح یع»، «ح س ن دام ظله»، «ملا محمد علی استرآبادی ره» و غیره می باشد، در آغاز نسخه یادداشت هبه کتاب توسط حاج شیخ احمد نجف آبادی به پسرش حجت الاسلام حاج آقا رضا حججی نجف آبادی آمده، ابتدای نسخه رساله ای در چهار صفحه در قرعه از میرزا محمد رضا گلپایگانی آمده است، در پایان کتاب الروضة یک مهر بیضوی با سجع «ابوالقاسم» و مهر چهارگوش دیگری با سجع «الراجی ابن محمدنقی ابوالقاسم» موجود می باشد، دو یادداشت تملک یکی از محمدعلی بن سید علی موسوی و دیگری از ابوالقاسم بن محمدنقی گلپایگانی در سال 1262 در پایان نسخه آمده، همچنین در پایان نسخه سبب قتل شهید اول و شهید ثانی از کتاب لؤلؤ البحرین یوسف بحرانی آمده است، جلد تیماج قهوه ای فرسوده.

355 گ، 16 س، 5/18 × 5/24 سم.

ص :478

(149)

شرح بر شرح رضی بر کافیه(نحو _ عربی)

از: ؟

شرح متوسط مزجی بر شرح رضی بر کافیه ابن حاجب می باشد.

آغاز افتاده: «اللفظی و المعنوی و إبراهیم مثال للعجمة و مساجد مثال للجمع و معدیکرب مثال للترکیب و عمران مثال للالف و النون».

انجام افتاده: «أی لاتجمع مثل أکل السمک مع شرب اللبن و علی هذا القیاس و أو التی ینتصب المضارع بعدها».

این نسخه از ممنوع من الصرف تا المضارع بعد حروف العطف می باشد.

نسخ، حسین، احتمالا قرن 13، برخی عناوین در حاشیه به شنگرف، خط بر فراز متن شرح رضی مشکی یا شنگرف، نسخه تصحیح شده و در حاشیه نسخه بدل دارد، در برخی حواشی آمده: «اللهم اغفر لکاتبه حسین»، و در یک حاشیه دیگر آمده: «سید علی خان سنه 1248»، دارای حواشی با عناوین و رموز «سید نعمة اللّه ره»، «12»، «غفور»، «رضی»، «ا م ح د»، «سید علی خان»، «عص» و غیره می باشد، تعداد زیادی از اوراق نسخه از وسط افتاده، و برخی اوراق با قلم دیگری بازنویسی شده، در پایان نسخه یک برگ از کتاب مختصر المعانی اشتباهاً آمده است، بدون جلد.

174 گ، 16 س، 5/13 × 5/25 سم.

(150)

حاشیة الروضة البهیة(فقه _ عربی)

از: جمال الدین محمد بن حسین خوانساری (1125 ق)

ص :479

حاشیه مفصلی است با عناوین «قوله _ قوله» بر کتاب «الروضة البهیة فی شرح اللمعة الدمشقیة» شهید دوم. بیشتر این حاشیه به توضیح گفته های شهید و ادله این مسائل پرداخته و در بعضی فرازها به گفتگو می پردازد.

[مرکز احیاء، ج 3، ص 442]

نسخه حاضر کتاب الصلاة می باشد.

آغاز: «نحمدک یا إله العالمین و نصلی علی رسولک سید المرسلین و آله الطیبین الطاهرین و الواجب سبع صلوات الیومیة، المراد کون هذه السبع واجبة فی الجملة».

انجام: «قلت متی تجب الصلوة علیه فقال إذا کان ابن ستّ سنین و الصیام إذا أطاقه و هذا الروایة فی الکافی أیضا».

نسخ، بی کا، بی تا، عناوین نانوشته، نسخه در حاشیه تصحیح شده و دارای حواشی با عناوین «منه مد ظله» و «منه ره» می باشد، چندین برگ از اول و آخر نسخه بازنویسی شده، ابتدای نسخه وقفنامه کتاب توسط ملا عبدالرحیم بن علیخان نجف آبادی، حسب وصیت خانم کوچک زوجه حاجی ابوطالب در سال 1251 ق با مهر بیضوی و سجع «بسم اللّه الرحمن الرحیم» موجود می باشد، جلد تیماج قهوه ای مقوایی بسیار فرسوده.

125 گ، 23 س، 18 × 23 سم.

(151)

تهذیب الاحکام(حدیث _ عربی)

از: شیخ الطائفه محمد بن حسن طوسی (460 ق)

به نسخه شماره 58 رجوع شود.

نسخه حاضر از کتاب صوم تا آخر کتاب تجارت می باشد.

ص :480

آغاز: «بسمله، باب فرض الصیام، قال اللّه تعالی یا أیّها الذین آمنوا کتب علیکم الصیام کما کتب علی الذین من قبلکم لعلکم تتقون».

انجام: «فقال له إن ربحت فلک و إن وضعت فلیس علیک شیء فقال لابأس بذلک إن کانت الجاریة للقائل».

نسخ، محمدرحیم ابن حبیب اللّه، نیمه رمضان المبارک سال 1039، عناوین و نشانیها و خط بر فراز برخی عبارات شنگرف، نسخه تصحیح و مقابله شده و در متن و حاشیه نسخه بدل دارد، دارای حواشی مختصر با عناوین و رموز «ق»، «ص»، «بخط ز»، «12» می باشد، برخی صفحات علامت وقف دارد، جلد تیماج زرشکی عطف تیماج مشکی.

365 گ، 17 س، 19 × 25 سم.

(152)

مسالک الافهام الی تنقیح شرائع الاسلام(فقه _ عربی)

از: شهید ثانی، زین الدین بن علی بن احمد شامی عاملی (966 ق)

به نسخه شماره 50 رجوع شود.

نسخه حاضر از کتاب اطعمه و اشربه تا پایان کتاب دیات می باشد.

آغاز: «بسمله، الکلام فی الأطعمة و الأشربة و معرفة أحکامها من المهمات فإنّ اللّه تعالی أجری العادة».

انجام: «حالة الإسلام و الأصح مراعاة الإبتداء و الخاتمة کما مر و هو یرجع هنا إلی اعتبار الخاتمة نسأل اللّه تعالی حسنها و سلامة عاقبتها فی الدارین».

نسخ، محمد بن علی عاملی، دوشنبه 25 شوال 1103، عناوین و نشانیها و خط بر فراز برخی از عبارات شنگرف، و بیشتر عناوین نانوشته، تصحیح و مقابله شده، ابتدای نسخه

ص :481

دو مهر بیضوی یکی با سجع «محمدعلی بن محمدباقر الموسوی» و دیگری ناخوانا، و همچنین در صفحه بعد مهر بیضوی دیگری با سجع «عبده محمد کاظم» موجود می باشد، دارای حواشی با عناوین و رموز «مولانا میرزا رحمه اللّه تعالی»، «12»، «منه رحمه اللّه»، «م ی ر ز ا رحمه اللّه»، «ق» می باشد، در پایان نسخه مهری بیضوی با سجع «لا إله إلاّ اللّه الملک الحق المبین عبده محمد...» موجود است، همچنین چند جای نسخه مهر وقفی بیضوی بزرگی با سجع «وقف شرعی گردید بر طلاب علوم دینی اصفهان این مجلد کتاب که از نماء املاک موقوفه مرحوم حاجی ملا احمد قهپایه ایست بتولیت جناب آقا میرزا محمود خان قهپایه و نظارت جناب شریعتمدار آقای حاجی میرزا محمدحسن حکیما؟... آقا علی اکبر قهپایه مشروط بر اینکه همه ساله در شهر رمضان به نظر ناظر اول أو من یقوم مقامه رسانید» موجود می باشد، جلد تیماج مشکی فرسوده.

364 گ، 24 س، 19 × 5/24 سم.

(153)

قواعد الاحکام فی معرفة الحلال والحرام(فقه _ عربی)

از: علاّمه حلّی، حسن بن یوسف بن مطهر (726 ق)

مشتمل بر نتیجه استنباط مؤلّف در مسائل فقهی و قواعدی که برای فقیهان به کار آید، تألیف شده به درخواست فرزندش فخرالدین (محمد) به روش کتابهای فقهی از کتاب طهارت تا دیات. در این کتاب بحث های مفصل استدلالی و رد و ایراد در

ص :482

گفته های فقها نیامده و به نظریات مؤلّف بسنده شده و بیشتر شبیه رساله های عملی است با اندکی گسترش و اشاره به ادله. به سال 693 ق به پایان رسیده است.

[مرکز احیاء، ج 2، ص 66]

نسخه حاضر جلد دوم کتاب می باشد.

آغاز: «کتاب النکاح و فیه أبواب الأوّل فی المقدمات و هی سبعة مباحث الأوّل النکاح المستحب و یتأکّد فی القادر مع شدّة طلبه».

انجام: «من الخلل و النقصان و الخطاء و النسیان، هذا وصیّتی إلیک و اللّه خلیفتی علیک و السلام علیک و رحمة اللّه و برکاته».

نسخ، محمد طالقانی، 17 ربیع الثانی 1051، عناوین و نشانیها شنگرف و برخی نانوشته، نسخه تصحیح شده، دارای حواشی با عناوین و رموز «شرح»، «ع ک»، «ایضاح»، «سع»، «12»، «عم»، «یر» و غیره می باشد، ابتدای نسخه یادداشت تملکی از محمدباقر بن محمدکاظم موجود است، در پایان نسخه فهرست مختصری از کتاب آمده، جلد تیماج قهوه ای.

292 گ، 17 س، 20 × 5/25 سم.

(154)

قواعدالاحکام فی معرفة الحلال والحرام(فقه _ عربی)

از: علاّمه حلّی، حسن بن یوسف بن مطهر (726 ق)

به شماره 153 رجوع شود.

نسخه حاضر جلد اول کتاب می باشد.

آغاز: «الحمد للّه علی سوابغ النعماء و ترادف الآلاء المتفضّل بإرسال الأنبیاء لإرشاد الدهماء المتطوّل بنصب الأوصیاء لتکمیل الأولیاء».

ص :483

انجام: «التاسعة، لو دفع إلیه مالا و قال اصرف بعضه إلی زیدٍ و الباقی لک فمات قبل الدفع انعزل و لو قال إدفع إلیه بعد موتی لم ینعزل».

نسخ، بی کا، بی تا، عناوین و نشانیها شنگرف، تصحیح و مقابله شده و در حاشیه و بین سطور نسخه بدل دارد، از برگ اول تا 80 نونویس است بدون حاشیه، از برگ 80 به بعد دارای حواشی بسیار با عناوین و رموز «ایضاح»، «12»، «ع ک ره»، «ق»، «شرح»، «زین ره»، «ص» و غیره می باشد، در حاشیه نسخه ایضاح الفوائد فرزند علاّمه، «محمد بن حسن بن یوسف مطهر حلی» آمده که کاتب آن «علی بن محمد بحرانی» با دو مهر بیضوی یکی با سجع «وصی محمد علی» و دیگری ناخوانا می باشد، جلد تیماج زرشکی.

255 گ، 17 س، 19 × 25 سم.

(155)

التعلیقة السجادیة(حدیث _ عربی)

از: ملا مراد بن علی خان تفرشی (1051 ق)

حاشیه و شرح مختصر معروفی است با عناوین «قوله _ قوله» بر کتاب «من لایحضره الفقیه» شیخ صدوق؛ و پاره ای از ابواب و احادیث آن شرح نشده است. این کتاب شب دوشنبه هفدهم ربیع الاول 1044 پایان یافته و طی دو ماه از سواد به بیاض آورده شده است.

[مرکز احیاء، ج 1، ص 220]

آغاز: «الحمد للّه رب الأرباب و مسبب الأسباب و مفتح الأبواب و مسهل الصفات الذی خلق فسوی و قدّر فهدی».

ص :484

انجام افتاده: «و أما الرکعتان فبقوله تعالی و اتخذوا من مقام إبراهیم مصلی و أما السعی فبقوله تعالی أنّ الصفا و المروة من شعائر اللّه».

نسخ، در حاشیه یکی از صفحات آمده: «جزو اول از کتاب حاشیه ملا مراد... علی ید الاقل محمدحسن بن محمدکاظم شوشتری؟» قرن 12، عناوین شنگرف، نسخه تصحیح شده، در ابتدای نسخه وقفنامه کتاب با امضای «نور چشم محمد است علی» دیده می شود، در آغاز نسخه مهر بیضوی با سجع «عبده محمدجعفر بن غلام علی» موجود می باشد، همچنین دو یادداشت تولد به تاریخهای ذی الحجه 1114 و ذی الحجه 1116 در ابتدای نسخه موجود است، همچنین ابتدای نسخه یادداشت هبه کتاب به محمدعلی طبیب در اواسط جمادی الاولی 1135 با دو مهر بیضوی با سجع «لا إله الا اللّه الملک الحق المبین محمدعلی 1130» و دو مهر دیگر ناخوانا مشاهده می شود، جلد تیماج مشکی.

83 گ، 21 س، 17 × 23 سم.

(156)

الألفین الفارق بین الصدق و المین(اعتقادات _ عربی)

از: علاّمه حلّی، حسن بن یوسف بن مطهر (726 ق)

هزار دلیل عقلی و نقلی است بر اثبات امامت و خلافت حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام و هزار دلیل بر اثبات بطلان مدعیان خلافت، که علاّمه به درخواست فرزندش محمد (فخر المحققین) کتاب را نگاشته و مشتمل است بر یک مقدمه و دو مقاله و یک خاتمه، منقسم بر چندین بحث و جز اینها از عناوین.

ص :485

یک هزار و بیست و دو دلیل از این کتاب نگاشته شده و ناتمام مانده و همین مقدار به تاریخ غره ماه رمضان 612 پایان یافته است. در ذریعه گوید: این کتاب دو جزء است که جزء اول آن در دینور به سال 709 و جزء دوم به سال 712 با ترتیب و تنظیم فخر المحققین پایان یافته و گویا نسخه مؤلّف فرسوده شده بود که ناتمام بوده.

[مرعشی، ج 14، ص 6؛ مرکز احیاء، ج 6، ص 174]

آغاز: «الحمد للّه مظهر الحق بنصب الأدلة الواضحة و البراهین و موضع الإیمان عند أولیائه المخلصین و منطق السنة».

انجام: «کل إمام داع إلی ذلک بالضرورة و لا شیء من غیر المعصوم بداع إلی ذلک بالإمکان فلا شیء من الإمام بغیر معصوم».

نسخ، احمد بن جوعان نخعی، چهارشنبه 11 رجب 1091، عناوین و نشانیها و خط بر فراز برخی عبارات شنگرف، نسخه تصحیح شده و نسخه بدل دارد، ابتدای نسخه وقفنامه کتاب توسط محمدجعفر بن محمدصفی فارسی در 12 ذی الحجه 1278؟ با مهر بیضوی و سجع «عبده محمدجعفر بن محمدصفی» موجود می باشد، جلد تیماج قهوه ای کم رنگ.

257 گ، 19 س، 14 × 5/24 سم.

(157)

تهذیب الاحکام(حدیث _ عربی)

از: شیخ الطائفه، محمد بن حسن طوسی (460 ق)

به شماره 58 رجوع شود.

نسخه حاضر از ابتداء تا پایان کتاب صلاة می باشد.

آغاز افتاده: «و اترک ما قدمه قبل ذلک مما یتعلق بالتوحید و العدل و النبوة و الإمامة لأنّ شرح ذلک یطول و لیس أیضاً المقصد بهذا الکتاب».

ص :486

انجام: «عن أبی عبداللّه علیه السلام قال سألته عن الجنازة لم أدرکها حتی بلغت القبر أصلی علیها قال إن أدرکتها قبل أن تدفن فإن شئت فصلّ علیها».

نستعلیق زیبا، کمال الدین مقصود استرآبادی، 19 رجب 980، عناوین و نشانیها و خط بر فراز برخی عبارات شنگرف، نسخه تصحیح و مقابله شده و نسخه بدل دارد، دارای حواشی مختصر با عناوین و رموز «ص»، «آقا حسین مد ظله»، «ع اه»، «ق»، «م ق ر»، «قاموس»، «12» و غیره می باشد، در پایان نسخه مهری بیضوی با سجع «الواثق باللّه الاکبر عبده محمدجعفر» و دو یادداشت مقابله یکی به سال 982 ق و دیگری توسط محمدمقیم نجفی به سال 1161 ق و همچنین یادداشت امانت شیخ محمد راضی نزد سید هاشم دیده می شود، جلد تیماج مشکی فرسوده.

384 گ، 21 س، 16 × 25 سم.

(158)

کامل الزیارات(زیارت _ عربی)

از: ابوالقاسم جعفر بن محمد بن قولویه قمی (368 ق)

یکصد و هشت باب است مشتمل بر احادیث فضائل زیارت حضرات معصومین علیهم السلام و چگونگی زیارت هر یک از آنها. روایات مستند مورد اعتماد مؤلّف در این کتاب آمده و از غیر از معصومین یا اصحاب غیر موثق آنان روایتی نقل نمی کند و بدین جهت بعضی از بزرگان رجال اسانید این کتاب را صحیح و مورد اعتماد دانسته اند.

[مرعشی، ج 25، ص 78]

آغاز: «الحمد للّه أهل الحمد ولیه و الدال علیه و المجازی به و المثیب عنه حمدا یزید و لایبید و یصعد و لاینفد جلّ جلاله و عظم سلطانه و تعالی مکانه».

ص :487

انجام: «فإذا حشر قیل له بکل درهم عشرة آلاف درهم و إنّ اللّه تعالی نظر إلیک وذخرها لک عنده و الحمد للّه رب العالمین».

نسخ، بی کا، 1063 ق، عناوین و نشانیها شنگرف، روایات معرب، نسخه تصحیح شده و نسخه بدل دارد، برخی اوراق نسخه وصالی شده و بعضی عبارات از بین رفته، ابتدای نسخه وقفنامه کتاب توسط محمدجعفر بن محمدصفی فارسی، در 21 ذی الحجه 1278 با مهر بیضوی و سجع «عبده محمدجعفر بن محمدصفی» موجود می باشد، جلد تیماج مشکی ضربی عطف تیماج قرمز.

344 گ، 14 س، 11 × 5/20 سم.

(159)

شرح مقدمه آجرومیه(نحو _ عربی)

از: عبداللّه بن رحمة بن علی

شرح متوسطی است با عناوین «ص _ ش» بر «مقدمه آجرومیه» محمد بن محمد بن آجروم به نحوی که برای مبتدئین و متعلمین مفید باشد.

آغاز: «الحمد للّه حق حمده و الصلوة و السلام علی نبیه محمد و آله و صحبه فیقول الراجی عفو ربه رضی اللّه عنه و أرضاه و جعل الجنة مثواه».

انجام: «و کذلک الباقی و اللّه أعلم و هذا آخر ما وجدنا أن نشرحه من أصل المقدمة الآجرومیة و الحمد للّه رب العالمین...».

نسخ، بی کا، 9 ذیقعده 1242، عناوین شنگرف، نسخه تصحیح شده و دارای حواشی مختصر می باشد، در چند جای نسخه با خودکار آبی نوشته شده: وقف مدرسه الحجة نجف آباد، پایان نسخه مهری چهارگوش با سجع «اللّه محمد

ص :488

علی... عبده اسماعیل...» موجود است، همچنین در صفحات دیگر نسخه مهرهای بیضوی با سجع «عبده الراجی حسینعلی»، «عبده اسماعیل... محمد... محمدکاظم...» و مهر دیگری ناخوانا و مهر چهارگوش با سجع «ختم» موجود می باشد، جلد چرم مشکی.

75 گ، 13 س، 17 × 21 سم.

(160)

عدة الداعی و نجاح الساعی(دعا _ عربی)

از: ابو عباس احمد بن محمد بن فهد حلی (841 ق)

در اهمیت دعا و شرائط دعاگزار و آداب و کیفیت دعا خواندن و حالات و امکنه و اوقاتی که می توان دعا نمود، چنانچه در احادیث اهل بیت علیهم السلام نقل شده، و شب دوشنبه شانزدهم جمادی الاول 801 به پایان رسیده. این کتاب در یک مقدمه و شش باب و یک خاتمه تألیف شده است بدین تفصیل:

المقدمة: فی تعریف الدعاء و الترغیب فیه.

الباب الأول: فی الحث علی الدعاء.

الباب الثانی: فی أسباب الإجابة.

الباب الثالث: فی الداعی.

الباب الرابع: فی کیفیة الدعاء و آدابه.

الباب الخامس: فی أدعیة المختصة بالأوقات.

الباب السادس: فی تلاوة القرآن و آدابها.

الخاتمة: فی أسماء اللّه الحسنی.

[مرکز احیاء، ج 1، ص 256]

ص :489

آغاز: «الحمد للّه سامع الدعاء و دافع البلاء و مفیض الضیاء و کاشف الظلماء و باسط الرجاء و سابغ النعماء و مجزل العطاء».

انجام: «ما اختلف الصباح و المساء و اعتقب الظلام و الضیاء و الحمد للّه رب العالمین و صلی اللّه علی سیدنا محمد صلی الله علیه و آله الطاهرین».

نستعلیق زیبا، محمدجعفر بن عبداللّه، چهارشنبه 29 جمادی الثانی 1291، عناوین در متن و حاشیه و خط بر فراز رؤوس مطالب شنگرف، تصحیح شده و نسخه بدل دارد، نسخه به جهت حاج میرزا محمدعلی طبیب، استنساخ شده، سه صفحه اول نسخه بازنویسی شده است، جلد تیماج مشکی.

207 گ، 13 س، 15 × 22 سم.

(161)

أنوار التنزیل و أسرار التأویل (تفسیر بیضاوی)(تفسیر _ عربی)

از: قاضی ناصرالدین عبداللّه بن عمر بیضاوی (685 ق)

تفسیر مزجی بسیار معروفی است گرفته شده از چند تفسیر مهم به اضافه آنچه بیضاوی خود از آیات استفاده و استنباط کرده است. بنا به گفته وی این تفسیر چکیده و تلخیصی است از بیانات صحابه و تابعین و علمای سلف و متأخرین با اشاره به اختلاف قراء هشتگانه و قرائت قاریان نادر معتبر.

گروه فراوانی از دانشمندان اسلامی بر این تفسیر حواشی و شروح و توضیحاتی نگاشته اند و مورد تدریس و تدرّس آنان قرار گرفته و از عصر مؤلّف مورد توجه بوده و هست.

[مرکز احیاء، ج 2، ص 236]

ص :490

نسخه حاضر از ابتدای سوره مریم تا آخر قرآن می باشد.

آغاز افتاده: «لی من لدنک فإنّ مثله لایرجی إلاّ من فضلک و کمال قدرتک، فإنّی و امرأتی لا نصلح للولادة».

انجام افتاده: «فإنّها تساعد العقل فی المقدمات، فإذا آل الأمر إلی النتیجة خنست و أخذت توسوسه و تشککه».

نسخ، بی کا، بی تا، عناوین و آیات قرآن شنگرف، مقابله و تصحیح شده و در حاشیه علامت بلاغ و نسخه بدل دارد، دارای حواشی با عناوین و رموز «خطیب»، «12»، «جندی معروفی عفی عنه»، «مط»، «ف»، «کشاف»، «م ع ک»، می باشد، اول نسخه وقفنامه کتاب توسط محمدجعفر بن محمدصفی فارسی در 14 محرم 1279 با مهر بیضوی و سجع «عبده محمدجعفر بن محمدصفی» موجود می باشد، جلد رو تیماج زرشکی ضربی و پشت بدون جلد.

277 گ، 25 س، 16 × 22 سم.

(162)

فهرست اخبار مؤلّفات الاصحاب(فهرست _ عربی)

از: محمدباقر بن محمدتقی مجلسی (1110 ق)

فهرست اخبار کتب ده گانه ذیل است که علامه مجلسی قبل از تألیف بحارالانوار آن را تدوین نموده است، کتب ده گانه عبارت است از:

1_ احتجاج طبرسی با رمز «ج»، 2_ امالی صدوق با رمز «لی»، 3_ خصال صدوق با رمز «ل»، 4_ عیون اخبار الرضا با رمز «ن»، 5 _ علل الشرایع با رمز «ع»، 6_ معانی الاخبار با رمز «مع»، 7_ توحید صدوق با رمز «ید»، 8 _ قرب الاسناد با رمز «ب»،

ص :491

9_ مجالس شیخ طوسی با رمز «ما»، 10_ تفسیر علی بن ابراهیم قمی با رمز «فس»، تألیف کتاب در سال 1070 می باشد.

[عکسی مرعشی، ج 1، ص 120]

آغاز: «الحمد للّه رب العالمین... أما بعد فیقول أحقر عباد اللّه محمدباقر ابن محمدتقی».

انجام: «لقد تم الکتاب بتوفیق الکریم الوهاب علی ید مؤلّفه حشره اللّه...».

نسخ، سرفصل ها ثلث، حاج سید لطکر سمعی؟ ابن سید عبدالحفیظ، دوم رجب 1315، عناوین مشکی درشت، برخی عبارات و اعداد شنگرف، این کتاب از کتب وقفی مرحوم حجت الاسلام حاج سید محمود مدرّس نجف آبادی به تاریخ 1403 قمری می باشد، این نسخه حسب الامر عالم کامل حاجی سید محمدجعفر نگارش یافته است، بدون جلد.

153 گ، 20 س، 16 × 5/22 سم.

(163)

عیشة راضیة(فقه _ فارسی)

از: سید محمد بن عبدالصمد حسینی شهشهانی اصفهانی (1287 ق)

رساله ای فارسی از فقه شیعه است که مباحث صیغ عقود و ایقاعات را همراه با اشاره به برخی از احکام آن آورده است. مؤلّف، کتاب را به درخواست شخصی تاجر بنام عبدالغفور قزوینی، ساکن اصفهان نگاشته است.

این کتاب به دو بخش تقسیم شده که بخش اول در عقود است و دارای بیست و سه باب می باشد و بخش دوم در ایقاعات است و دارای پانزده باب می باشد.

[الذریعه، ج 15، ص 364؛ مرعشی، ج 15، ص 92]

آغاز: «الحمد للّه الذی أحلّ لنا التجارة لانتظام العاجل و أمرنا بالوفاء بکل عقد ناقل و نهانا عن أکل أموالنا بیننا بالباطل».

ص :492

انجام خطبه پایانی افتاده: «الحق و الیقین ارحمونی و ترحموا علیّ بما سئلت فإنّی لم أتمتع فی هذه النشأة الفانیة».

نسخ، بی کا، بی تا، عناوین و برخی رؤوس مطالب شنگرف، نسخه مقابله و تصحیح شده و علامت بلاغ دارد، جلد تیماج زرشکی ضربی.

181 گ، 14 س، 5/14 × 22 سم.

(164)

مجموعه:

1_ القواعد و الفوائد (2 پ _ 130 پ)(فقه _ عربی)

از: شهید اول، محمد بن مکی عاملی (786 ق)

قواعد و فوائد کلی اصولی و فقهی و نحوی بسیاری است که می توان از آنها مسائل فقهی استنباط نمود و دانستن آنها برای مجتهدان سودمند می باشد، اول قواعد را می آورد، پس از آن آنچه از مسائل فقهی را که می توان از آن یافت و استنباط نمود، ذکر می کند، با عناوین «قاعدة، فائدة».

[مرکز احیاء، ج 4، ص 65]

آغاز: «اللهمّ إنّی أحمدک و الحمد من نعمائک و أشکرک و الشکر من عطائک و أصلی علی خیر أنبیائک و سید أصفیائک و خاتم رسلک».

انجام: «فصلّی وراءه و منها انتظار الإمام المؤتمّ فی صلاة الخوف و هذا توصیفه بالوجوب تمّت الکتاب».

2_ الفوائد الحکمیة (135 پ _ 158 پ)(فلسفه _ عربی)

از: احمد بن زین الدین احسائی (1241 ق)

فوائد فلسفی عمیقی است که مؤلّف به جهت آنان که می خواهند در معارف الهی

ص :493

تعمق نمایند، نوشته است، و بیشتر این فوائد _ بنا به گفته خود مؤلّف _ در بیشتر کتاب های دیگر وجود ندارند.

این رساله در ذریعه، ج 16، ص 333 به نام «الفوائد الحکمیة الاثنا عشریة» نامیده شده است. عناوین فوائد این چنین است:

الأولی: فی تفصیل الأدلة الثلاثة الحکمة و الموعظة و المجادلة.

الثانیة: فی معرفة الوجود.

الثالثة: فی وجود المطلق.

الرابعة: فی تقسیم الفعل فی الجملة.

الخامسة: فی تتمة الملحقات.

السادسة: فی الإشارة إلی القسم الثالث.

السابعة: اعلم إنّه لمّا نزل الماء الأول.

الثامنة: کل شیء لایجاوز وقته.

التاسعة: کل شیء لایدرک ماوراء مبدئه.

العاشر: اعلم أنّ اللّه سبحانه خلق الأشیاء بفعله.

الحادی عشر: فی بیان صدور الأفعال من الإنسان و الإشارة إلیه.

الثانیة عشر: فی بیان ثبوت الاختیار.

[مرعشی، ج 3، ص 54]

آغاز: «الحمد للّه رب العالمین... أما بعد فیقول العبد المسکین أحمد بن زین الدین إنّی لمّا رأیت کثیر من الطلبة یتعمّقون».

انجام: «و انسدت المذاهب إلی المطالب و مع هذا فإن عرفت فأنت أنت و اللّه ولی التوفیق...».

ص :494

3_ جواب المسألتین من حسین بن عبدالقاهر (159 ر _ 161 ر)(عرفان _ عربی)

از: احمد بن زین الدین احسائی

رساله ای در پاسخ پرسشی در مورد معنی و شرح کلام فیض کاشانی رحمه الله درباره «فناء فی اللّه و البقاء باللّه» است.

[مرعشی، ج 3، ص 71]

آغاز: «الحمد للّه رب العالمین... و بعد فیقول العبد المسکین احمد بن زین الدین الاحسائی قد أرسل إلیّ بعض السادة».

انجام: «و لو أ نّی جعلتک فی عیونی إلی یوم القیامة ما کفانی لا حول و لا قوة إلاّ باللّه العلی العظیم و صلی اللّه علی محمد...».

4_ أجوبة مسائل الشیخ عبداللّه القطیفی (161 پ _ 162 پ)(پاسخ _ عربی)

از: احمد بن زین الدین احسائی

در پاسخ سؤالات شیخ عبداللّه بن مبارک بن علی جارودی قطیفی که درباره کشف القدر فی افعال العباد پرسیده و به سال 1208 از تألیف آن فارغ شده است.

[مرکز احیاء، عکسی، ج 4، ص 238]

آغاز: «بسمله، فیقول العبد المسکین احمد بن زین الدین أ نّه قد التمس من الشیخ الأوّاه».

انجام: «و إنّما اکتب ما اکتب بلا مراجعة و لا تذکر و لا مطالعة و اللّه سبحانه الهادی سواء السبیل و حسبنا اللّه...».

5 _ توجیهات علماء فی حدیث الطینة (163 ر _ 164 ر)(اعتقادات _ عربی)

از: احمد بن زین الدین احسائی

مقصود از حدیث منقول در کافی مبنی بر این که خداوند، نبیین را از طینت علیین

ص :495

خلق کرد و کفار را از طینت سجین و فرزندان حاصل از مؤمن و کفار را از طینتی حاصل از مجموع این دو را بیان کرده است.(1)

آغاز: «روی فی الکافی فی أول کتاب الإیمان و الکفر عن علی بن الحسین علیه السلام قال إنّ اللّه تعالی خلق النبیین من طینة علیین».

انجام: «فیصیر مؤمنا حقیقیا أو کافرا حقیقیا أو بین الأمرین علی حسب الإیمان و الکفر وافی تمت».

6_ اجوبة المسائل ملا رشید (164 ر _ 166 ر)(پاسخ _ عربی)

از: احمد بن زین الدین احسائی

پاسخ سه پرسشی است پیرامون آن که: اهل بیت علیهم السلام وجود مقید یا مطلق اند، حقیقت محمدیه، مقامات آن حضرت. این پاسخ روز پنج شنبه 29 شعبان 1225 نگاشته شده است.

[مرعشی، ج 23، ص 198]

آغاز: «الحمد للّه رب العالمین... أما بعد فیقول العبد المسکین أحمد بن زین الدین الاحسائی إنّ ذا الرأی السدید قد عرض علیّ».

انجام: «نام عنّی یا موسی أرأیت محبا ینمام عن حبیبه اللهمّ أعنا علی طاعتک...».

7_ المعاد (166 پ _ 167 ر)(کلام _ عربی)

از: حسین بن ابراهیم تنکابنی گیلانی (قرن 11)

رساله موجزی است در بیان اصناف مردم در روز قیامت، مؤلّف مردم را به شش صنف تقسیم نموده و هر کدام را دارای مرتبه ای خاص از سعادت و شقاوت دانسته است. قبل از بحث، مقدمه ای دارد فلسفی که عوالم را منحصر در عالم عقلی، خیالی و حسی نموده است.

[مرعشی، ج 31، ص 718]

ص :496


1- 1_ بنگرید: فهرست نسخه های خطی کتابخانه ملی، ج 8، ص 239، رساله اصبهانیه.

آغاز: «الحمد للّه المتوحد فی ذاته المتفرد فی الربوبیة صفاته و المتحد بالسلطنة و التدبیر».

انجام: «فیکون صنوف الإنسان مع حالاتهم علی درجات ستة و اللّه أعلم بحقائق الأمور».

نسخ، حسین بن عبداللّه، رساله اول: عصر روز یکشنبه 3 محرم 1235، رساله سوم: شعبان 1234 و رساله ششم: 22 شوال 1236، شنگرف، رساله اول مقابله و تصحیح شده و علامت بلاغ دارد، و همچنین دارای حواشی با عناوین و رموز «ه»، «ر»، «12»، «نور»، «ص»، «شرح لمعه»، «سمع»، و غیره می باشد. در ابتدای نسخه صورت نکاح نامه ای با مهر چهارگوش و سجع «عبده زین العابدین الموسوی» و مهر بیضوی دیگری با سجع «زین العابدین الموسوی» موجود است، بعد از رساله اول روایاتی از کتاب عیون اخبار الرضا در چهار برگ آمده است و در پایان نسخه یادداشت های متفرقه ای آمده، این کتاب از کتب وقفی مرحوم حجت الاسلام حاج سید محمود مدرس نجف آبادی به تاریخ 1430 ق می باشد، جلد تیماج مشکی.

267 گ، 20 س، 16 × 5/21 سم.

(165)

فراید الکبری(1)(اصول فقه _ عربی)

از: سید حسین بن سید علی حسینی قائنی (قرن 13)

ص :497


1- 1_ در فهرست نسخه های خطی کتابخانه های رشت و همدان، ص 1615، ش 10074، این کتاب با عنوان «فوائد الکبری» و بدون مؤلّف معرفی شده است که ظاهرا عنوان اشتباه است و همان است که خود مؤلّف به آن تصریح کرده و ما آورده ایم.

کتابی اصولی، دارای یک مقدمه و پنج باب، هر بابی چند فصل و هر فصلی چند فریده می باشد، فهرست ابواب از این قرار است:

الباب الأول: فی العبادی اللغویة.

الباب الثانی: فی الأدلة الشرعیة.

الباب الثالث: ؟

الباب الرابع: فی الاجتهاد و التقلید.

الباب الخامس: فی التعادل و التراجیح.

تألیف آن در روز یکشنبه ششم ربیع الثانی 1247 به پایان رسیده است، کتاب در سه جلد می باشد.

نسخه حاضر جلد سوم کتاب است.

آغاز: «الحمد للّه الذی أنطق الأشیاء بقدرته و ألهمهم مفاهیم براهینه إبداء لصنعته و الصلوة و السلام علی سید بریته».

انجام: «و آله و عترته الهادین إلی النهج القویم الذین أوجب اللّه طاعتهم علی البر و الأثیم و طهرهم من الأدناس بفیضه الجسیم و قد فرغت من تألیف هذه...».

نسخ، بی کا، بی تا، عناوین و نشانیها شنگرف، نسخه تصحیح شده، ابتدای نسخه یادداشتی است مبنی بر این که این کتاب مال ورثه مرحوم آقا سید حسین خراسانی است، همچنین یادداشت دیگری است، مبنی بر این که در سوم ذی الحجه 1248 همشیره حاجی کلبعلی اعتراف نمود به اشتغال ذمه خود از خانه و تکیه و حمام به حاجی سلیمان به دوازده تومان از قرار ریال... ، جلد چرم سیاه.

97 گ، 17 س، 5/15 × 21 سم.

ص :498

(166)

المحجة البیضاء(اخلاق _ عربی)

از: ملا محسن بن مرتضی فیض کاشانی (1091 ق)

«احیاء علوم الدین» در تصوف و اخلاق از مؤلّفات بسیار مشهور ابوحامد محمد بن محمد غزالی (545 ق) است که در چهار قسم تنظیم شده است و اقوال و گفته های فراوانی از صوفیه می آورد و دارای آراء ناپسند می باشد که با مذهب اهل سنت وفق می دهند و احادیثی که از رواة غیر موثق نقل شده زیاد ذکر می کند و از روایت های ائمه علیهم السلام نقل نمی کند. لذا فیض آن کتاب را تهذیب نموده و در هر بابی به گفته ها و روایت های شیعه استشهاد نموده و مطالب مفصل را مختصر کرده است.

این کتاب مانند اصلش در چهار ربع تنظیم شده است: ربع العبادات، ربع العادات، ربع المهلکات، ربع المنجیات. و در هر یک از این چهار ربع ده کتاب است و بعضی از کتابها که در اصل بود به کتاب های دیگری در محجه تبدیل شده است، مانند کتاب آداب السماع و الوجد که به کتاب آداب الشیعة و اخلاق الأئمه، تبدیل شده است. کتاب محجه به چهار جزء تقسیم شده است که هر جزئی دارای یک ربع؛ جزء اول به تاریخ نیمه جمادی الثانی 1044 به پایان رسیده، و جزء سوم به تاریخ اواخر صفر 1047 به پایان رسیده است.

[مرعشی، ج 2، ص 152]

نسخه حاضر کتاب شرح عجائب القلب می باشد.

آغاز: «بسمله، کتاب عجائب القلب... الحمد للّه الذی یتحیّر دون إدراک جلاله القلوب و الخواطر».

انجام: «عن اللباب بل یتشوق إلی معرفة دقایق الأسباب، و فیما ذکرناه کفایة له و مقنع إن شاء اللّه تعالی».

نسخ، بی کا، بی تا، عناوین و نشانیها شنگرف، نسخه تصحیح شده و نسخه بدل دارد، دارای حواشی مختصر با

ص :499

عناوین و رموز «ق»، «مصباح» و «کنز» می باشد، اول نسخه یادداشت تملکی از علیرضا گلستانه موجود است، آخر نسخه سه مهر دایره ای با سجع «العبد فخرالدین مرشد» دیده می شود، جلد مقوایی.

38 گ، 23 س، 15 × 23 سم.

(167)

الاربعون حدیثا(حدیث _ عربی)

از: ملاّ محمدباقر بن محمدتقی مجلسی (1110 ق)

هنگامی که علاّمه مجلسی به زیارت حضرت امام رضا علیه السلام مشرف شده بود، گروه فراوانی از علماء و دانشمندان برای استفاده از محضر وی گرد آمدند، وی در ضمن تدریس، این چهل حدیث را انتخاب نموده و شرح مفصلی بر آنها نگاشت. این احادیث از روایتهای مشکل مربوط به اصول دین و فروع و اخلاق و آداب اسلامی که به کار امور دینی مردم می خورد انتخاب شده و این کار به روز سوم ماه رمضان 1089 پایان یافته است.

[مرکز احیاء، ج 6، ص 220؛ مرعشی، ج 4، ص 348]

آغاز: «الحمد للّه الذی جعل من أنکر صحاح الأحادیث أحادیث و مزقهم کل ممزق و الصلوة علی من بعثه اللّه بعد أربعین بأقوم الدین».

انجام: «و قد وافقنا علی ما ذکرنا کثیر من العامّة و دلّت علیه أکثر أخبارهم و لیکن هذا آخر ما أردت إیراده فی شرح الأربعین...».

نسخ، محمدجعفر بن محمدصادق بن آخوند ملا محمدمهدی، 11 محرم 1241، عناوین و خط بر فراز رؤوس مطالب شنگرف، نسخه تصحیح شده و مختصری نسخه بدل

ص :500

دارد، صفحه اول و دوم دارای حواشی مختصری با عناوین و رموز «مجمع البحرین» و «ص» می باشد، جلد تیماج قهوه ای ضربی.

271 گ، 19 س، 5/15 × 21 سم.

(168)

لوامع الأسرار فی شرح مطالع الانوار(منطق _ عربی)

از: قطب الدین محمد بن محمد بویهی رازی (766 ق)

شرح معروف و مشهور مهمی است بر بخش منطق کتاب «مطالع الأنوار» قاضی سراج الدین ارموی (682 ق) با عناوین «قوله _ اقول» و نقل گفته های دانشمندان فن و ردّ و ایراد در آنها، تألیف شده به نام غیاث الدین امیرمحمد وزیری، این شرح مورد عنایت علمای معقول قرار گرفته و گزارش ها و حواشی بسیاری بر آن نوشته اند.

[مرکز احیاء، ج 3، ص 290]

آغاز: «الحمد للّه فیاض ذوارف العوارف ملهم حقایق المعارف واهب حیوة العالمین و رافع درجات العالمین و الصلوة علی خیر بریته».

انجام افتاده: «إذا عرفت ذلک فنقول الشرطیة التی هی جزء القیاس إما متصلة أو منفصلة فإن کانت متصلة».

نسخ، بی کا، بی تا، عناوین نانوشته یا شنگرف، نسخه تصحیح شده، ابتدای نسخه یادداشت تملکی با دو مهر بیضوی، یکی با سجع «عبده محمدسعید بن محمد الطباطبایی» و دیگری ناخوانا در صفر 1309، همچنین دو مهر دیگر یکی چهارگوش با سجع «أفوض أمری إلی اللّه الغنی عبد رفیع الدین محمد الحسینی 1125» و دیگر بیضوی

ص :501

با سجع «عبده محمدسعید الطباطبائی» در سال 1272 ق دیده می شود، در آخر نسخه یادداشت تملکی از محمدسعید بن حسن طباطبایی با مهر بیضوی و سجع «محمدسعید بن حسن الطباطبائی» موجود است، جلد مقوایی عطف تیماج.

214 گ، 23 س، 13 × 22 سم.

(169)

کنز اللغات(لغت _ فارسی)

از: محمد بن عبدالخالق بن معروف (قرن 9)

فرهنگ عربی _ فارسی مشهوری است، تألیف شده به نام کارگیا سلطان محمد (883 ق) در بیست و هشت کتاب به ترتیب حروف آغاز کلمات و هر کتابی دارای ابواب به ترتیب آخر کلمات، و در آغاز کتاب هفت فایده لغوی ادبی به عنوان مقدمه افزوده شده است. در هر بابی اول مصادر، پس از آن افعال مجرد، پس از آن افعال مزید، پس از آن غیر مصادر ذکر می شود.

[مرکز احیاء، ج 2، ص 70]

آغاز: «ابتدای هر سخن آن خوبتر در هر مقام، کو بود با حمد معبود خدای پاک تام، جواهر کنوز لغات حمد و ستایش نثار بارگاه حضرت».

انجام افتاده: «و بر زمین انداختن و بر زمین زدن و به سنگ برآوردن بنا و سنگ، و بر سر سنگ چیدن؛ رطام، مقید نگاه داشتن».

نستعلیق زیبا، بی کا، بی تا، عناوین و نشانیها و خط بر فراز لغات و برخی عناوین شنگرف، نسخه تصحیح شده و در حاشیه نسخه بدل دارد، نسخه وقفی است و در برخی صفحات مهر وقفی بیضوی بزرگی با سجع: «وقف شرعی گردید بر طلاب علوم دینیه اصفهان این مجلد کتاب که از نماء املاک

ص :502

موقوفه مرحوم حاجی ملا احمد قهپایه ایست بتولیت جناب آقا میرزا محمودخان قهپایه و نظارت جناب شریعتمدار آقای حاجی میرزا محمدحسن حکیما؟ مشروط بر اینکه همه ساله در شهر رمضان بنظر ناظر اول أو من یقوم مقامه برسانید»، جلد چرم قهوه ای.

152 گ، 19 س، 16 × 24 سم.

(170)

المختصر (فی شرح التلخیص)(بلاغت _ عربی)

از: سعدالدین مسعود بن عمر تفتازانی (793 ق)

به شماره 103 رجوع شود.

آغاز افتاده: «.. أحد الشیئین بالآخر بحیث یصح السکوت علیه سواء کان إیجابا أو سلبا أو غیرهما کما فی الإنشائیات و تفسیرها بایقاع».

انجام: «علی حسن الخاتمة ختم اللّه لنا بالحسنی یسّر لنا الفوز بالذخر الأسنی بحق النبی و آله الأکرمین و صلی اللّه علی سیدنا محمد و آله أجمعین».

نسخ، صفی ابن محمود ابردهی، روز شنبه 19 رمضان المبارک 1085 در مشهد مقدس، عناوین در متن و حاشیه و خط بر فراز برخی عبارات شنگرف، نسخه در حاشیه و بین سطور تصحیح شده، دارای حواشی با عناوین و رموز «منه ره»، «12»، «مط»، «تاج»، «ه»، «کاشی»، «ص»، «عص»، «ابوالقاسم» و غیره می باشد، در اواخر نسخه دو مهر بیضوی با سجع «عبده الراجی حسن علی 1340» و در پایان نسخه چند مهر دیده می شود از این قرار: مهر بیضوی با سجع

ص :503

«محرم سنه 1159 محمدعلی...»، مهر بیضوی دیگری با سجع «عبده علی عسکر»، و دو مهر چهارگوش با سجع «نور چشم حسین علی اصغر»، رو بدون جلد، پشت تیماج مشکی عطف تیماج قهوه ای.

164 گ، 19 س، 18 × 5/24 سم.

(171)

مجموعه

1_ تحریر القواعد المنطقیة فی شرح الشمسیة (1 پ _ 125 ر)(منطق _ عربی)

از: قطب الدین محمد بن محمد بویهی رازی (766 ق)

شرح بسیار معروفی است با عناوین «قال _ اقول» بر رساله «الشمسیة فی القواعد المنطقیة» نجم الدین عمر بن علی کاتبی قزوینی (675 ق)، تحریر شده به نام غیاث الدین محمد بن خواجه رشیدالدین وزیر سلطان محمد خدابنده، این کتاب در حوزه های علمی تدریس می شده و دانشمندان فن بر آن چند حاشیه نگاشته اند.

[مرکز احیاء، ج 4، ص 145]

آغاز: «إنّ ابهی درر تنظم ببنان البیان و أزهر زهر تنشر فی أردان الأذهان حمد مبدع أنطق الموجودات بآیات وجوب وجوده».

انجام: «مطلوبا بالبرهان لأنّ الأجزاء بینة و لیکن هذا آخر ما أردنا ایراده فی هذه الأوراق و الحمد الواجب...».

2_ حاشیة تحریر القواعد المنطقیة فی شرح الشمسیة (127 پ _ 213 پ)(منطق _ عربی)

از: سید میر شریف علی بن محمد گرگانی (825 ق)

حاشیه مختصری است بر کتاب معروف «تحریر القواعد المنطقیة» قطب الدین رازی (766 ق)، و چنانچه در بعضی نسخه ها آمده به سال 753 ق پایان یافته است.

[مرکز احیاء، ج 2، ص 374]

ص :504

آغاز: «بسمله، قوله و رتّبته علی مقدمة و ثلث مقالات و خاتمة اقول هکذا وجدنا عبارة المتن فی کثیر من النسخ».

انجام: «بأنّ التصدیق بوجود الموضوع من المبادی التصدیقیة فلایکون أیضا جزء علیحده بل مندرجا فی المبادی التصدیقیة».

نسخ، رساله اول: محمدصالح بن شیخ جواد، 1268 ق، رساله دوم: عبدالرحیم بن ملا عبداللّه انصاری، شنبه 10 شوال 1237، ظاهرا دو نسخه مجزا بوده که با هم صحافی شده است.

رساله اول عناوین مشکی درشت، رساله دوم عناوین و نشانیها شنگرف، رساله اول دارای حواشی در حاشیه و بین سطور با عناوین و رموز «اسداللّه بن ملا غلامرضا»، «12»، «ص»، «عمادالدین»، «رجبعلی» و «سید شریف» که بیشتر حواشی از «اسداللّه» می باشد و اواسط نسخه تا آخر بدون حاشیه، رساله دوم دارای حواشی مختصر با رموز «22» و «12» می باشد، در ابتدای نسخه یادداشت تملکی از محمدرضا رحیمی حاجی آبادی نجف آبادی اصفهانی در 25 محرم 1369، جلد تیماج قهوه ای ضربی.

213 گ، 18 _ 16 س، 17 × 5/21 سم.

(172)

تحریر القواعد المنطقیة فی شرح الشمسیة(منطق _ عربی)

از: قطب الدین محمد بن محمد بویهی رازی (766)

به شماره 1/171 رجوع شود.

آغاز: «بسمله، قوله و رتبته علی مقدمة و ثلث مقالات و خاتمة أقول الرسالة مرتبة علی مقدمة وثلث مقالات و خاتمة».

ص :505

انجام: «مطلوبا بالبرهان لأنّ أجزاء بینة الثبوت للشیء ولکن هذا آخر ما أردنا ایراده من هذه الأوراق الحمد للّه لواجب الوجود...».

نسخ، محمدعلی بن استاد اسماعیل، در چهارشنبه 27 ربیع الاول 1220، عناوین و خط بر فراز متن شنگرف، در حاشیه تصحیح شده، نسخه رطوبت دیده اما به نوشته ها آسیب نرسیده، جلد چرم قهوه ای.

142 گ، 15 س، 15 × 21 سم.

(173)

الوافیة(اصول فقه _ عربی)

از: ملا عبداللّه بن محمد بشروی تونی خراسانی (قرن 11)

بحثهای اصول فقه را با اختصار و استدلال گزارش کرده و مخصوصا به بخش ادله عقلیه و بحث های اجتهاد و تقلید و موضوع تراجیح اهمیّت بیشتری قائل شده است. این کتاب روز دوشنبه دوازدهم ربیع الاول 1059 به پایان رسیده و دارای یک مقدمه و شش باب مشتمل بر مقاصد و مباحث و فصول می باشد بدین تفصیل:

المقدمة: فی تحقیق ما ینبغی العلم به قبل الشروع فی المقصود.

الباب الأول: فی الأوامر و النواهی.

الباب الثانی: فی العام و الخاص.

الباب الثالث: فی الأدلة الشرعیة.

الباب الرابع: فی الأدلة العقلیة.

الباب الخامس: فی الاجتهاد و التقلید.

الباب السادس: فی التعادل و الترجیح.

[مرکز احیاء، ج 1، ص 362]

آغاز: «الحمد للّه علی جزیل آلائه و الشکر له ... فهذه رسالة وافیة و جملة شافیة محتویة علی تحقیق المهمّ من المسائل الأصولیة».

ص :506

انجام: «و أهل بیته الطیبین الطاهرین هذا آخر ما اختصرناه من المطالب الأصولیة المبرهنة بالنصوص و الأدلة القطعیة».

نسخ، رحیم بن حاجی علی، ساکن قریه نجف آباد، پنج شنبه پنجم شوال 1231، عناوین شنگرف در اواخر نسخه با خط مشکی بر فراز آن نشانی دارد، جلد چرم مشکی.

98 گ، 17 س، 16 × 5/20 سم.

(174)

فراید الکبری(اصول فقه _ عربی)

از: سید حسین بن سیدعلی حسینی قائنی (قرن 13)

به شماره 165 رجوع شود.

نسخه حاضر جلد اول می باشد.

آغاز افتاده: «أصول الفقه بمعنی الاضافی و بهذا البیان ظهر الفرق بین العلمی و الاضافی».

آغازی که منتقل شده به اواخر نسخه: «علی من انتجبه و اصطفاه... أما بعد یقول تراب أقدام الطلاب... ابن سید علی حسین الحسینی القاینی».

انجام: «الأول مما لایحتاج إلی الاستدلال إذ یکفی لإثبات المرام ما ذکرناه سابقا فلانطیل المقام قد تم المجلد الأول من فرائد الأصول».

نسخ، بی کا، بی تا، عناوین و نشانیها شنگرف، نسخه تصحیح شده، چند برگ اول نسخه جا به جا شده و به اواخر نسخه منتقل شده است، فهرست نسخه حاضر در آخر نسخه آمده، رو بدون جلد، پشت تیماج مشکی.

216 گ، 17 س، 15 × 5/21 سم.

ص :507

(175)

مجموعه:

1_ عدة الداعی و نجاح الساعی «1 پ _ 144 ر»(دعا _ عربی)

از: ابوالعباس احمد بن محمد بن فهد حلی (841 ق)

به شماره 160 رجوع شود.

آغاز: «الحمد للّه سامع الدعاء و دافع البلاء و مفیض الضیاء و کاشف الظلماء و باسط الرجاء وسابغ النعماء ومجزل العطاء ومردف الآلاء».

انجام: «ما اختلف الصباح و المساء واعتقب الظلام و الضیاء و الحمد للّه رب العالمین و صلی اللّه علی محمد و آله الطاهرین».

2_ المجتنی من الدعاء المجتبی «145 پ _ 169 ر»(دعا _ عربی)

از: ابوالقاسم علی بن موسی ابن طاوس حلی (664 ق)

دعاهای پراکنده ای است که از کتاب های گوناگون با تصریح به نام آنها انتخاب شده است، بدون ترتیب و نظم مخصوص و گاهی دارای عناوین «فصل» می باشد.

[مرکز احیاء، ج 1، ص 388]

آغاز: «یقول مولانا السعید المرحوم شرف آل الرسول النقیب... أما بعد فإنّی وجدت دعوات لطیفة و مهمات شریفه».

انجام: «یا مسبب الأسباب من غیر سبب صلّ علی محمد و آل محمد و اغننی بحلالک عن حرامک و بفضلک عمن سواک یا حی یا قیوم».

نستعلیق زیبا، بنیاد بن باباجان، 12 صفر 1085 پایان رساله اول، عناوین و نشانیها شنگرف، تصحیح شده و دارای نسخه بدل می باشد، یادداشت تملکی با مهر بیضوی و سجع «عبده حسین» در آخر نسخه مشهود است، رساله اول دارای

ص :508

حواشی مختصر با عناوین و رموز «ص»، «ق»، «کنز»، «12»، «تاج»، «ه»، «مهذب»، «قاموس» و غیره می باشد، دو برگ از رساله اول جا به جا شده و در ابتدای نسخه آمده است، جلد تیماج زرشکی تیره.

169 گ، 15 س، 13 × 23 سم.

(176)

مجموعه:

1_ الحدائق الناضرة فی احکام العترة الطاهرة (1 ر _ 48 ر)(فقه _ عربی)

از: یوسف بن احمد بن ابراهیم بحرانی (1186 ق)

به شماره 12 رجوع شود.

نسخه حاضر از ابتدا تا کتاب طهارة می باشد.

آغاز افتاده:

«یوما بحزوی و یوما بالعقیق و بالتعذیب یوما و یوما بالخلیصاء

حتی أنخت رکابی بدار العلم شیراز».

انجام: «و لنشرع الآن فی المقصود متوکلین علی الملک المعبود و مفیض الخیر و الجود فنقول و به سبحانه الثقة لادراک کل مأمول».

2_ الرجال = مشترکات و مشتبهات رجال کتاب التهذیب و الاستبصار (48 ر _ 49 پ)(رجال _ عربی)

از: ؟

رساله ای است کوتاه در بیان رجال مشترکات و مشتبهات کتاب تهذیب و استبصار شیخ طوسی و در اول محرم سال 1054 به پایان رسیده است.

[مرعشی، ج 34، ص 793]

ص :509

آغاز: «الحمد للّه الحمید المجید المبدئ المعید الأقرب إلینا من حبل الورید... فلا یخفی أن بعد المعرفة معرفة رواة آثار أهل بیت العصمة».

انجام: «و لو وفقنی اللّه تعالی علی غیر ذلک لالحقته به إنشاء اللّه و هو الموفق للصواب و إلیه المرجع و المآب...».

3_ الاوزان و المقادیر (49 پ _ 57 ر)(فقه _ عربی)

از: ملا محمدباقر بن محمدتقی مجلسی (1110 ق)

پایه این رساله مختصر موضوع وزن و مقدارهای شرعی است که ملا محمدتقی مجلسی در «روضة المتقین» آورده با افزودن آنچه باید افزوده شود، در هفت مقدمه و سه فصل. این رساله در ماه ربیع الاول 1063 پایان یافته است.

[مرکز احیاء، ج 4، ص 121]

آغاز: «الحمد للّه الذی ارتفع عن مطارح الافهام فلا توزن صفات عظمته بمیزان العقول».

انجام: «و الصلاة علی سید المرسلین و أشرف المقدسین محمد خاتم الرسالة و آله الطاهرین معادن الحکمة و الشرف و النبالة».

4_ آداب المطالعة (58 ر _ 58 ر)(آداب _ عربی)

از: محمدشریف کشمیری

رساله یا مقاله ای بسیار کوتاه در آداب مطالعه، نسخه ای از آن در فهرست نسخه های خطی کتابخانه شماره (2) مجلس شورای اسلامی، ج 2، ص 176 آمده است، تاریخ کتابت آن نسخه، سال 1076 ق می باشد.

[مرعشی، ج 34، ص 792]

آغاز: «هذه مقالة فی آداب المطالعة نمقتها و نفقها من کلام أکابر الفضلاء المقتفین إلی اللّه».

ص :510

انجام: «قد یتوقف علی معرفة اصطلاحات الفنون و اللّه الموفق و المعین و الحمد للّه رب العالمین».

5 _ الوافیة (59 پ _ 118 ر)(اصول فقه _ عربی)

از: ملا عبداللّه بن محمد بشروی تونی (قرن 11)

بحث های اصول فقه را با اختصار و استدلال گزارش کرده و مخصوصا به بخش ادله عقلیه و بحث های اجتهاد و تقلید و موضوع تراجیح اهمیت بیشتری قائل شده است. این کتاب روز دوشنبه دوازدهم ربیع الاول 1059 به پایان رسیده و دارای یک مقدمه و شش باب مشتمل بر مقاصد و مباحث و فصول می باشد بدین تفصیل:

المقدمة: فی تحقیق ما ینبغی العلم به قبل الشروع فی المقصود.

الباب الاول: فی الأوامر و النواهی.

الباب الثانی: فی العام و الخاص.

الباب الثالث: فی الأدلة الشرعیة.

الباب الرابع: فی الأدلة العقلیة.

الباب الخامس: فی الاجتهاد و التقلید.

الباب السادس: فی التعادل و الترجیح.

[مرکز احیاء، ج 1، ص 362]

آغاز: «الحمد للّه علی جزیل آلائه و الشکر له علی جمیع نعمائه و الصلاة و السلام علی أشرف أصفیائه».

انجام: «هذا آخر ما اختصرناه من المطالب الأصولیة المبرهنة بالنصوص و الأدلة القطعیة».

6_ الناسخ و المنسوخ (119 ر _ 133 پ)(علوم قرآن _ عربی)

از: جمال الدین أحمد بن عبداللّه بن متوج بحرانی (قرن 8)

دویست و یک آیه از آیات ناسخ و منسوخ را انتخاب کرده است با چند فصل و آغاز

ص :511

رساله در معنی نسخ و اقسام آن. آیه ها به ترتیب سوره ها تنظیم شده و دنباله بیشتر آنها فوائدی می افزاید. این رساله در نسخه ها به دانشمندانی جز ابن متوج نیز نسبت داده شده و گویا صحیح نمی باشد.

[مرکز احیاء، ج 1، ص 312]

آغاز: «و قال لاتقض فی مسجدنا بعد و قد رأیت بعض المفسرین یقول لا منسوخ فی القرآن».

انجام: «و قیل هی مکیة لا ناسخ فیها و لا منسوخ و کذا معوذتین اختلف فی نزولهما لا ناسخ فیهما و لا منسوخ تمت».

7_ الوافی (135 ر _ 144 پ)(حدیث _ عربی)

از: ملا محسن بن مرتضی فیض کاشانی (1091 ق)

به شماره 87 رجوع شود.

نسخه حاضر فقط شامل مقدمات کتاب وافی می باشد.

نستعلیق، بی کا، ربیع الاول 1229 پایان نسخه، عناوین و نشانیها شنگرف، تصحیح شده، در برگ 60 مهری بیضوی از محمدجعفر بن محمدصفی با سجع «عبده محمدجعفر بن محمدصفی» که واقف برخی کتب این مجموعه می باشد موجود است، در پایان برخی اصطلاحات کتاب وافی ذکر شده، نسخه رطوبت دیده و به برخی عبارات آسیب رسانیده است، جلد چرم مشکی فرسوده.

146 گ، 20 س، 15 × 21 سم.

(177)

المختصر (فی شرح التلخیص)(بلاغت _ عربی)

از: سعدالدین مسعود بن عمر تفتازانی (793 ق)

ص :512

به شماره 103 رجوع شود.

آغاز افتاده: «أمر لایسعه مقدرة البشر و إنّما هو شأن خالق القوی و القدر و إنّ هذا الفن قد نضب الیوم ماؤه فصار جدالا بلا أثر».

انجام: «و منطویة علی حسن الخاتمة ختم اللّه تعالی لنا بالحسن و یسّر لنا الفوز بالذخر الأسنی بحق محمد خیر الوری و علی آله و أصحابه».

نسخ، محمد بن احمد بن محمد بن دولت شاه، 6 صفر 882، برخی عناوین و خط بر فراز عناوین و عبارات متن تلخیص شنگرف یا مشکی، مقابله و تصحیح شده و دارای نسخه بدل می باشد، دارای حواشی بسیار با عناوین و رموز «له»، «م»، «صحاح»، «مولانازاده»، «مطول»، «2»، «مح»، «محی الدین رحمه اللّه»، «منه»، «خطایی»، «کاشی»، «س»، «سراری»، «هرس»، «زوزنی»، «سعدالدین»، «ق»، «مط» و غیره می باشد، نسخه فرسوده و رطوبت دیده و برخی صفحات آن ترمیم شده و به برخی عبارات آسیب رسیده است، علامت وقف در بین سطور دیده می شود، جلد تیماج قهوه ای.

275 گ، 17 س، 13 × 5/22 سم.

(178)

سفینة النجاة(فقه _ عربی)

از: سید حسین بن سید علی حسینی قاینی (قرن 13)

فقه استدلالی مفصلی است در چند مجلد با عناوین «سفینة _ سفینة» بنابر فرمایش مؤلّف تنها منبعی که نزد او بوده و این کتاب را تألیف کرده: مدارک، ریاض المسائل، ذخیره مغلوط، نهایه و بعضی متون دیگر بوده است.

ص :513

آغاز: «بسمله، و اتموا الحج و العمرة للّه فإن أحصرتم فما استیسر من الهدی و لاتحلقوا رؤسکم حتی یبلغ الهدی محله».

انجام: «اعطاه اللّه سبحانه ثواب خمسین سنة و کفر عنه سیئات خمسین سنة... و کل ما هو خلاف رضی ربی و مولای لعله یرحمنی إنّه هو الغفور الرحیم».

نستعلیق، به خط مؤلّف، قرن 13، عناوین مشکی درشت و بر فراز رؤوس مطالب با خط شنگرف نشانی دارد، دارای تصیحات فراوان و خط خوردگی هایی می باشد و به همین قرینه و قرائن دیگر معلوم می شود نسخه به خط مؤلّف است، ابتدای نسخه این یادداشت: «مال ورثه مرحوم آقا سید حسین خراسانی»، دیده می شود، جلد رو تیماج مشکی و پشت بدون جلد می باشد.

207 گ، 17 س، 16 × 22 سم.

(179)

شرح الانموذج(نحو _ عربی)

از: جمال الدین محمد بن عبدالغنی اردبیلی (647)

شرح توضیحی معروفی است با عناوین «قال _ اقول» بر رساله «الانموذج فی النحو» جار اللّه زمخشری (538)، تألیف شده برای علاءالدین احمد بن عمادالدین مفضل کاشانی و مشتمل بر توضیح مطالب متن بدون تفصیل غیر لازم در مسائل نحوی. این شرح از کتاب های درسی حوزه های علمی می باشد.

[مرکز احیاء، ج 1، ص 460]

آغاز: «لذا... مثل بمثالین... و المفعول نحو ضربته تأدیبا له کذلک ما کان علة».

انجام: «عصمنا اللّه من شرورهم و ردّ إلیهم بلطفه کید نحورهم اللّه ولیّ التوفیق و الحمد للّه رب العالمین».

ص :514

نسخ، بی کا، شب پنج شنبه 26 جمادی الثانی 1237، قم مدرسه جانی خان، عناوین شنگرف یا مشکی درشت، بر فراز عناوین با خط شنگرف یا مشکی نشانی دارد، مقابله و تصحیح شده، در اواخر نسخه مهری بیضوی با سجع «أفوض أمری إلی اللّه الغنی عبده جمال الدین محمد الحسینی» و صفحه آخر نسخه مهر چهارگوشی با سجع «عبده ابن محمد عبداللّه»، و چند مهر بیضوی و چهارگوش ناخوانا دیده می شود، بدون جلد.

90 گ، 15 س، 15 × 21 سم.

(180)

شرح التصریف(صرف _ عربی)

از: سعدالدین مسعود بن عمر تفتازانی (793 ق)

شرح مزجی بسیار معروفی است بر رساله «التصریف» عزالدین زنجانی، که بیشتر برای علل صرف الفاظ به استدلال و گفتگو پرداخته است.

[مرکز احیاء، ج 4، ص 53]

آغاز: «إن أروی زهر تخرج فی ریاض الکلام من الأکمام و أبهی خیر یحاک ببنان البیان و أسنان الأقلام حمدا للّه علی تواتر نعمائه».

انجام: «تقول رحمة واحدة للمرة و رحمة لطیفة أو نحوها و انطلاقه واحدة للمرة و حسنة أو غیرها للنوع و کذا البواقی».

نسخ، صادق، 10 جمادی الثانی 1273، بر فراز متن کتاب «التصریف» با خط مشکی نشانی دارد، دارای حواشی مختصر با رمز «12» می باشد، ابتدای نسخه دو مهر بیضوی با سجع

ص :515

«عبده رجبعلی...» دیده می شود، در چند جای نسخه با خودکار آبی نوشته شده: «وقف مدرسه الحجه نجف آباد»، بدون جلد.

95 گ، 14 س، 15 × 22 سم.

(181)

شرایع الاسلام(فقه _ عربی)

از: محقق حلی، جعفر بن حسن بن یحیی (676 ق)

کتاب فقهی بسیار معروفی است در چهار قسم (عبادات، عقود، ایقاعات، احکام) که هر قسم شامل چند کتاب است که در مجموع 52 کتاب می باشد؛ مشتمل بر فتواهای مؤلّف با اشاره بسیار گذرا به بعضی ادله فقهی و یا اقوال فقهاء. و تألیف شده به درخواست بعضی از اصحاب مؤمنین.

این کتاب از کتاب های درسی حوزه های علمی می باشد و فقها شروح و حواشی فراوان بر آن نگاشته و به لغات مختلف ترجمه شده و گویند محقق، اولین کسی است که فقه را بدین تقسیم علمی درآورده است.

[مرکز احیاء، ج 1، ص 172]

آغاز: «اللهمّ إنّی أحمدک حمدا یقل من انتشاره حمد کل حامد و یضمحل باشتهاره جحد کل جاحد و یفل بغراره حسد کل حاسد».

انجام: «و یبطل المسمی لأ نّه زائد علی الثلث و ترثه و فی ثبوت مهر المثل تردّد و علی القول الآخر یصح الجمیع».

نسخ، احمد بن محمد، ربیع الثانی 1223، عناوین و نشانیها شنگرف و یا با مشکی درشت در حاشیه، تصحیح شده، برخی کلمات در بین سطور به فارسی ترجمه شده، در آخر نسخه صور مختلف خواندن صیغه ازدواج را آقا سید محمدباقر در

ص :516

دو صفحه آورده است، همچنین در آخر نسخه وقفنامه کتاب از محمدعلی بن غلامرضا حجتی توسط حاج شیخ اسداللّه خادمی بر کتابخانه مدرسه الحجه نجف آباد در سال 1337 آمده است، جلد تیماج قهوه ای ضربی.

171 گ، 18 س، 17 × 5/21 سم.

(182)

اکمال الاصلاح (ترجمه اصلاح العمل)(فقه _ فارسی)

از: حسن بن محمدعلی یزدی حائری (قرن 13)

چون رساله عملیه «اصلاح العمل» سید محمد مجاهد حائری (1242 ق) به زبان عربی بوده و فارسی زبانان را از آن بهره ای نبود، مترجم به دستور استادش مؤلّف اصل، به ترجمه آن پرداخته است.

[مرکز احیاء، ج 6، ص 182]

آغاز: «الحمد للّه الذی أرشدنا إلی إصلاح الأعمال و جعل لنا شریعة للارتقاء إلی مدارج القرب و الکمال و له الشکر علی هذه العطیة الکبری».

انجام: «پس او را مانعی روی داد و عذریست که از برطرف شدن آن مأیوس است واجب است او را گرفتن نائب و اللّه اعلم بالصواب».

نسخ، محمد بن محمدافضل قاینی دشت بیاضی خراسانی، قرن 13، عناوین شنگرف، تصحیح شده، ابتدای نسخه وقفنامه کتاب به این صورت آمده: «وقف اولاد ذکور و طلبه علوم به تفصیل ظهر کتب کرد سنه 1307»، جلد تیماج مشکی فرسوده.

146 گ، 21 س، 15 × 20 سم.

ص :517

(183)

منشئات(نامه نگاری _ فارسی)

از: ؟

منشآتی است مشتمل بر خلاصه ای از وقایع تاریخ هرات؛ و مجموعه ای از نمونه نامه نگاری ها، من جمله نامه میرزا مهدیخان به میرزا یوسف، وزیر مازندران؛ و وقفنامه سه باب دکان نزدیک مسجد جامع کبیر قزوین بر این مسجد برای راحتی مردم به تولیت قاسم تاجر ابن میرزا محمدجعفر تبریزی؛ همچنین نمونه هایی از عریضه ها و تعزیت ها و غیره برای تعلیم در این رساله آمده است.

آغاز افتاده: «امید که ماهیچه خورشید سلطنت و جهان بانی علی الاتصال رونمای صورت شاهد».

انجام: «خواهان خلود دولت ابد مدّت قاهره و ابود سلطنت دوران عدت باهره می باشم».

نستعلیق زیبا، بی کا، قرن 13، عناوین نانوشته، برخی صفحات دارای حواشی متفرقه می باشد، یادداشتی در پشت جلد مبنی بر وفات محمدحسین در شب شنبه پنجم جمادی الآخر سنه 1249، همچنین در یکی از صفحات یادداشت دیگری مبنی بر وفات محمداسماعیل میرزا، فرزند یزدان بخش میرزا شاهرخ شاهی به تاریخ جمعه 16 جمادی الاول 1261 دیده می شود، در آخر نسخه اوراق متفرقه ای از کتب مختلف آمده که یکی از آنها، سه صفحه اول کتاب منهاج الهدایة می باشد، در یکی از صفحات این کتاب یادداشت تملکی از میر سید علی حسنی حسینی در تاریخ شنبه 16 صفر 1296 با مهری بیضوی و سجع «عبده علی ابن محمد صادق الحسینی» موجود است، همچنین سه صفحه اول

ص :518

منشئات محمدمهدی استرآبادی آمده است، جلد تیماج قهوه ای سوخته.

85 گ، 14 س، 5/14 × 5/21 سم.

(184)

تمهید القواعد الاصولیة و العربیة(اصول فقه و نحو _ عربی)

از: شهید ثانی، زین الدین بن علی بن احمد شامی (966 ق)

صد قاعده اصولی با مسائل متفرع بر آن و صد قاعده نحوی با احکامی که از آنها استفاده می شود در این کتاب گردآوری شده و روز جمعه اول محرم 958 پایان یافته است. شهید بر کتاب خود فهرست مفصلی به نام «کشف الفوائد فی فهرس تمهید القواعد» مرتب کرده که در اکثر نسخه های خطی آمده است.

در بعضی از نسخه های کتاب تقسیم بندی آن چنین بیان شده.

قسم اول: در صد قاعده و یازده مقدمه و بیست و یک مسأله و ده فائده.

قسم دوم: در صد قاعده و بیست و چهار فائده و سه مقام.

[مرکز احیاء، ج 1، ص 316]

آغاز: «الحمد للّه الذی وفقنا لتمهید قواعد الأحکام الشرعیة و تشیید أرکانها بتوطید الفوائد العربیة و جعل ذلک عرضة للسعادة الأبدیة».

انجام: «و العام فیه إنّما هو ضمیر المفعول أعنی الهاء و إنّما و الفعل مع تعدد المفعولین لیس محالا فإنّ الفاعل الواحد».

نسخ بی کا، بی تا، عناوین شنگرف یا نانوشته، بر فراز رؤوس مطالب با خط مشکی نشانی دارد، تصحیح شده، جلد تیماج مشکی.

114 گ، 19 س، 5/14 × 5/20 سم.

ص :519

(185)

الشرح المفید(نحو _ عربی)

از: محمد بن محمد استرآبادی (قرن 12)

شرحی است بر «عوامل» ملا محسن قزوینی طالقانی، که به تاریخ پنج شنبه 15 جمادی الثانی 1120 به پایان رسیده است.

آغاز: «أحمدک اللهمّ علی نعمائک المنادیة لمن رفع یدیه و فتح عینیه لاتخفاضها».

انجام: «و فرغت من شرح هذه الرسالة المنسوبة إلی العالم الربانی مولانا محمد محسن الطالقانی تغمده اللّه بغفرانه».

نسخ، محمدعلی بن محمدمهدی حسینی، سه شنبه 11 ذی الحجة 1246، بر فراز عناوین و رؤوس مطالب با خط شنگرف یا مشکی نشانی دارد، برخی عناوین در حاشیه با قلم درشت آمده، در برخی صفحات نسخه با خودکار آبی آمده: «وقف مدرسه الحجه نجف آباد»، یادداشت تملکی از میرزا نصراللّه به سال 1247 با مهر بیضوی و سجع «عبده الراجی محمدکاظم» آمده و همچنین یادداشت دیگری از تفسیر ملا فتح اللّه توسط نصراللّه به سال 1304 با دو مهر یکی بیضوی با سجع «اللّه نصراللّه....؟ 1234» و مهر چهارگوش ناخوانا ابتدای نسخه دیده می شود، جلد چرم مشکی.

80 گ، 16 س، 16 × 5/20 سم.

(186)

مجموعه:

1_ ارشاد الاذهان الی احکام الایمان (2 پ _ 198 ر)(فقه _ عربی)

از: علاّمه حلی، حسن بن یوسف ابن المطهر (726)

به شماره 42 رجوع شود.

ص :520

آغاز: «الحمد للّه المتفرد بالقدم والدوام المتنزه عن مشابهة الأعراض و الأجسام المتفضل بسوابغ الإنعام المتطول بالفواضل الجسام».

انجام: «و من أراد التوسط فعلیه بما أفدناه فی التحریر و تذکرة الفقهاء و قواعد الأحکام أو غیر ذلک من کتبنا و اللّه الموفق لک خیر».

2_ شرح کبری فی المنطق (199 پ _ 236 پ)(منطق _ فارسی)

از: ؟

شرح مزجی است بر کتاب «کبری فی المنطق» میر سید شریف گرگانی (825 ق) که جزء کتب درسی حوزه های علمیه قدیم بوده است.

[مرکز احیاء، ج 1، ص 14]

آغاز: «بدانکه آدمی را قوه ایست درّاکه، که منقش گردد در وی صور اشیاء بدانکه آدمی مرکب است از روح و بدن».

انجام افتاده: «پس جمیع حیوانات چنین باشند پس استدلال کردی بحال جزئیات حیوان که آن انسان و طیور».

نسخ، حافظ شریف شریفی مدنی، پنج شنبه 11 رجب 958 پایان کتاب ارشاد الاذهان، ابتدای نسخه آمده که کتابت نسخ روز شنبه جمادی الاول 958 در دارالملک شیراز توسط حافظ شریف مدنی ظاهراً شروع شده با مهری دایره ای با سجع ناخوانا، یادداشت تملکی از محمود بن شیخ محمد نجفی با مهر بیضوی و سجع ناخوانا، نسخه مقابله و تصحیح شده، ارشاد الاذهان دارای حواشی با عناوین و رموز «12»، «ه»، «ع ک»، «منه رحمه اللّه»، «زین الدین»، «ع ب سلّمه اللّه»،

ص :521

«سمع»، «شرح»، «یع»، «سید محمد»، «ح ر» و غیره می باشد، بدون جلد.

236 گ، 16 _ 13 س، 14 × 5/20 سم.

(187)

سفینة النجاة(فقه _ عربی)

از: سید حسین بن سید علی حسینی قاینی (قرن 13)

به شماره 178 رجوع شود.

آغاز: «الحمد للّه الذی مهّد لنا قواعد الدین و شیّد لنا شریعة سید المرسلین و صلی اللّه علی رسوله الهادی إلی سبل الوصول إلی معارف الحق و الیقین».

انجام: «قلت سیدی فإنّ رجلا رأک فی منامه و هو یشرب الخمر النبیز قال لیس النبیذ یفسد علیه دینه إنّما یفسد علیه ترکنا و تخلفه عنا».

نسخ، به خط مؤلّف، قرن 13، دارای تصحیحات فراوان و خط خوردگی هایی می باشد و به همین قرینه و قرائن دیگر معلوم می شود نسخه به خط مؤلّف است، عناوین و نشانیها شنگرف یا مشکی درشت، ابتدای نسخه یادداشت شده: «مال ورثه مرحوم آقا سید حسین خراسانی»، جلد تیماج مشکی ضربی.

(188)

سفینة النجاة(فقه _ عربی)

از: سید حسین بن سیدعلی حسین قاینی (قرن 13)

به شماره 178 رجوع شود.

نسخه حاضر جلد سوم می باشد.

ص :522

آغاز: «الحمد للّه الذی جعل الماء طهورا و لم یجعله نجسا و رضی عنا بالتراب عنه بدلا فقال و ان لم تجدوا».

انجام: «لأ نّه مخالف لعمل الطائفة و ضعیف سندا و محمول علی التقیة وقینا اله من الأعمال القبیحة و حفظنا من الأفعال الشنیعة».

نسخ، به خط مؤلّف، قرن 13، عناوین و نشانیها شنگرف یا مشکی درشت، دارای تصحیحات فراوان و خط خوردگی هایی می باشد، ابتدای نسخه یادداشت شده: «مال ورثه مرحوم آقا سید حسین خراسانی»، جلد تیماج مشکی ضربی.

296 گ، 15 س، 15 × 21 سم.

(189)

سفینة النجاة(فقه _ عربی)

از: سید حسین بن سید علی حسینی قاینی (قرن 13)

به شماره 178 رجوع شود.

آغاز: «کتاب اللقطة أی بضم اللام وبفتح القاف و بسکونه اسم للمال الملقوط لغة لأ نّه المتبادر عرفا و لا یصح السلب».

انجام: «من الآیات و الروایات و بهذا یجمع بینهما و لأنّ المتبادر من الشهداء کونهم غیر المدعی و لهذه المسئلة محل آخر ألیق بها».

نسخ، به خط مؤلّف، قرن 13، عناوین مشکی درشت و بر فراز آن با خط مشکی نشانی دارد، دارای تصحیحات فراوان و خط خوردگی می باشد، ابتدای نسخه آمده: «مال ورثه مرحوم آقا سید حسین خراسانی»، جلد تیماج مشکی.

265 گ، 17 س، 15 × 5/21 سم.

ص :523

(190)

البهجة المرضیة فی شرح الألفیة(نحو _ عربی)

از: جلال الدین عبدالرحمن بن ابی بکر سیوطی (911 ق)

شرح مزجی مختصر توضیحی است بر ارجوزه «الالفیة» ابن مالک نحوی، دارای نکاتی بنا به گفته شارح که در جاهای دیگر یافت نمی شود. این کتاب مورد اهتمام دانشمندان فن عربیت قرار گرفته و از کتابهای درسی حوزه های علمی می باشد و بر آن چند حاشیه و شرح نوشته اند.

[مرکز احیاء، ج 1، ص 476]

آغاز: «أحمدک اللهمّ علی نعمک و آلائک و أصلی و أسلم علی محمد خاتم أنبیائک و علی آله و صحبه و التابعین إلی یوم لقائک».

انجام: «إنّک حمید مجید و اختم لنا بخیر و اصلح لنا شأننا کله و لإخواننا و آبائنا و سائر المسلمین و صلی اللّه علی محمد و آله أجمعین و الحمد للّه».

نسخ، عبداللّه، 1245 ق، عناوین در حاشیه به شنگرف، اشعار الفیه با مشکی درشت در بالای صفحه آمده، بر روی رؤوس مطالب با خط شنگرف نشانی دارد، نسخه مقابله و تصحیح شده، دارای حواشی با عناوین و رموز «ملا کاظم»، «ص»، «12»، «سید محمدباقر»، «خالد»، «تصریح»، «شرح قطر»، «شواهد»، «ابوطالب» و غیره می باشد، ابتدای نسخه فهرست مطالب کتاب به صورت مختصر آمده، برخی عبارات به فارسی در بین سطور توضیح داده شده، نسخه صحافی و برخی اوراق آن ترمیم شده است، جلد تیماج قهوه ای.

224 گ، 12 س، 15 × 21 سم.

ص :524

(191)

انیس العابدین(دعا _ عربی)

از: محمد بن محمد طبیب (قرن 10)

مشتمل بر دعاهای گوناگون که بنا به گفته مؤلّف به تجربه رسیده و برای قضای حوائج و رفع گرفتاریها انجام داده می شود و همچنین اعمال روزهای هفته و ماه ها و نمازهای مستحبی چندی را که در احادیث اهل بیت علیهم السلام آمده و در کتابهای علماء شیعه نقل شده است، در یک مقدمه و ده باب دارای فصول بدین عناوین:

مقدمه: در آداب دعا و داعی، دارای سه فصل.

باب اول: در تعقیبات و دعاهای روزها، دارای ده فصل.

باب دوم: در دعاهای ایام سال، دارای سه فصل.

باب سوم: در دعاهای متفرقه، دارای پنج فصل.

باب چهارم: در دعاهای سفر.

باب پنجم: در دعاهای امراض و جز آن.

باب ششم: در دعاهای زندانی و گمشده.

باب هفتم: در استخاره.

باب هشتم: در دعاهای قرض و رزق و حوائج دیگر.

باب نهم: در نماز شب و نمازهای دیگر.

باب دهم: در اسم اعظم.

[مرکز احیاء، ج 1، ص 412]

نسخه حاضر از باب سوم تا آخر می باشد.

آغاز: «و یقول و اتعباه فی هذه السنة الباب الثالث فی الأدعیة المتفرقة المأثورة».

انجام: «أعلی الأشیاء کلها و أعظمها، و إذا اتینا علی ما قصدناه فالحمد للّه».

نسخ، ضیاءالدین محمد اکرمی قزوینی، دوشنبه اواسط ربیع الثانی 983، نسخه به درخواست خواجه عبدالقادر

ص :525

کرمانی کتابت شده، در حاشیه تصحیح شده و نسخه بدل دارد، عناوین و نشانیها زرد، دعاها معرب، این کتاب از کتب وقفی مرحوم حجت الاسلام حاج سید محمود مدرس نجف آبادی به تاریخ 1403 ق می باشد، در پایان نسخه یادداشت های پزشکی و مطالب دیگری آمده است، جلد تیماج مشکی فرسوده.

273 گ، 14 س، 16 × 22 سم.

(192)

الموجز (الموجز القانون، شرح قانون، شرح نفیس)(طب _ عربی)

از: ابوالحسن علاءالدین علی بن ابی حزم قرشی متطبب، معروف به ابن نفیس (687 ق)

مختصری است از کتاب «القانون» ابن سینا با افزودگیهایی از ابن نفیس، مشتمل بر مطالب مهم و لازم از پزشکی قدیم و اسباب و علامت بیماریها و چگونگی درمان امراض به روشی که مشهور است بین اطباء در معالجه بیماریها از ادویه و اغذیه و قواعد لازم دیگر. این کتاب در چهار فن می باشد بدین عناوین:

الفن الأول: فی قواعد جزئی الطب أعنی علمیه و عملیه بقول کلی، یشتمل علی الجملتین:

الجملة الأولی: فی قواعد الجزء النظری من الطب و یشتمل علی أربعه أجزاء.

الجملة الثانی: فی قواعد الجزء العملی من الطب بقول کلی و الجزء العملی ینقسم إلی علم حفظ الصحة و إلی علم العلاج و یشتمل علی جزئین.

الفن الثانی: فی الأدویة و الأغذیة المفردة و المرکبة، یشتمل علی الجملتین:

الجملة الأولی: فی أحکام الأدویة و الأغذیة المفردة و یشتمل علی بابین.

الجملة الثانیة: فی الأدویة المرکبة، تشتمل علی بابین.

الفن الثالث: فی الأمراض المختصة بعضو دون عضو و أسبابها و علاماتها و معالجاتها.

ص :526

الفن الرابع: فی أمراض التی لایختص بعضو دون عضو، یشتمل علی أبواب ستة.

الباب الأول: فی الحمیات.

الباب الثانی: فی البحران و أیامه.

الباب الثالث: فی أورام و البثور و الجذام و الوباء و تحرز عنه.

الباب الرابع: فی الکسر و الوثی و الخلع و الصدمة و السقطة و الضربة و الشجاج و السحج.

الباب الخامس: فی الزینة.

الباب السادس: فی السموم و الاحتراز عنها.

[مرکز احیاء، ج 3، ص 292؛ دانشکده پزشکی تهران، ج 1، ص 93]

آغاز افتاده: «وعلاماتها و معالجاتها الفن الرابع فی الأمراض التی لایختص بعضو دون عضو و البابها و معالجاتها و التزمت فیه مراعات المشهور».

انجام افتاده: «و حب السفرجل فی دهن البنفسج و الغذاء حنطیة بالأرکاع الأدویة».

نسخ، بی کا، بی تا، عناوین در متن و حاشیه شنگرف، بر فراز برخی عناوین با خط شنگرف نشانی دارد، مقابله و تصحیح شده، دارای حواشی مختصر با عناوین و رموز «12»، «ق»، «نف» و «ق» می باشد. و در برخی صفحات با خودکار آبی یادداشت شده: «وقف مدرسه الحجه نجف آباد»، جلد تیماج مشکی فرسوده.

144 گ، 17 س، 16 × 5/21 سم.

(193)

حاشیة البهجة المرضیة(نحو _ عربی)

از: میرزا ابوطالب اصفهانی (1238 ق)

حاشیه متوسطی است با عناوین «قوله _ قوله» بر کتاب «البهجة المرضیة فی شرح

ص :527

الألفیة» جلال الدین سیوطی. در این حاشیه بنا به گفته مؤلّف در مقدمه کتاب، حل معضلات و بیان مشکلات می شود، و سلخ جمادی الثانی 1223 به پایان رسیده است.

آغاز: «ربنا ربنا لک الحمد لما ترفعنا نحوک وتحفظ حواشینا عن غواشی من یئس عفوک و صلّ علی من بعثته بآیاتک و کتابک».

انجام افتاده: «و أمّا الأب بمعنی الوالد و إن کان قد یشدّه لکنه لم یجمع علی فعل أفمن قرنا الأم فیما سبق بضم الهمزه و جعله بمعنی الوالد و الاب أنها بمعنی الوالد».

نستعلیق زیبا، بی کا، عناوین و نشانیها شنگرف، عبارات بهجة المرضیة مشکی درشت، بر فراز رؤوس مطالب با خط شنگرف نشانی دارد، تصحیح شده دارای حواشی مختصر با عنوان «منه رحمه اللّه» می باشد، جلد تیماج قهوه ای ضربی گل و بوته دار.

(194)

مفاتیح الشرائع(فقه _ عربی)

از: ملا محسن بن مرتضی فیض کاشانی (1091 ق)

مسائل فقهی بر پایه اخبار و مسلک اخباری ها در این کتاب گزارش شده است. با اشاره به بعضی ادله و گفته های بعضی از فقهای مشهور، با عناوین «مفتاح _ مفتاح» در دو جلد: اول: در فن عبادات و سیاسات، دوم: در فن عادات و معاملات و هریک دارای شش کتاب و یک خاتمه.

این کتاب را مرحوم فیض پس از کتاب دیگرش «معتصم الشیعة» که مفصل بود و ناتمام مانده است، تألیف کرده و به سال 1042 موافق جمله «اثنان و اربعون الفا» به پایان رسیده است.

[مرکز احیاء، ج 3، ص 136]

آغاز: «الحمد للّه الذی هوانا لدین الإسلام و سنّ لنا الشرایع و الأحکام بوسیلة نبیّه المختار و أهل بیته الأطهار علیه و علیهم الصلاة و السلام».

ص :528

انجام: «کما فی الخبر المشهور و فی القوّی کلّ شیء مطلق حتی یرد فیه نهی و اللّه أعلم بحقایق أحکامه و الحمد للّه...».

نسخ، محمدشریف بن محمدعلی، پنج شنبه 27 جمادی الاولی 1183، اسم کاتب را تغییر داده و محمدرحیم کرده اند، عناوین و نشانیها شنگرف، بر فراز برخی کلمات و عبارات با خط شنگرف نشانی دارد، تصحیح و مقابله شده، دارای حواشی با عناوین و رموز «منه ره»، «ق»، «مجمع»، «قاضی»، «12»، «ص»، «معتصم»، «لمعه»، «ذخیره»، «حسین ره»، «ع ک ره»، «سلطان ره»، «بهاءالدین ره» و غیره می باشد، ابتدای نسخه وقفنامه کتاب توسط محمدجعفر بن محمدصفی فارسی در 13 محرم 1279 با مهر بیضوی و سجع «عبده محمدجعفر بن محمدصفی» موجود است، موضوع مطالب کتاب با قلمی زیبا در حاشیه آمده است، جلد تیماج مشکی ضربی گل و بوته دار زیبا.

267 گ، 25 س، 5/12 × 21 سم.

(195)

لسان الخواص(دائرة المعارف _ عربی)

از: آقا رضی الدین محمد بن حسن قزوینی (1096 ق)

دائرة المعارف مهمی است در اصطلاحاتی که بر زبان علما و دانشمندان می آید، اصطلاحات را به طور مفصل شرح نموده و از همه علوم اسلامی عصر مؤلّف بحث می شود. تألیف این کتاب به پایان نرسیده و فقط یک قطعه از حرف الف که دارای اصطلاحات (ابجد، ابداع، اجتهاد، اجماع، احباط، اختیار، اراده، اربعه متناسبه، ارتماطیقی) می باشد نوشته شده است.

[مرعشی، ج 1، ص 86]

ص :529

آغاز: «بسمله، و به نستعین الحمد للّه الذی أخرج بجوده أنحاء خیرات الوجود من أقسام شرور العدم».

انجام افتاده: «و أیضا یلزم أن یکون مثلا قدر أربعین شبرا من الماء فیما لایبلغ مجموع أبعاده عشرة».

نسخ، بی کا، قرن 11، عناوین و نشانیها در متن و حاشیه شنگرف، نسخه تصحیح شده، دارای حواشی مختصر با عناوین و رموز «منه دام ظله» و «ق» می باشد، علامت وقف در برخی صفحات دیده می شود، ابتدای نسخه یک یادداشت از طرف استاد عباس بنا و حسن کربلائی ابوطالب به تاریخ 7 ربیع الاول 1318 و یادداشت دیگری از طرف کربلائی علی مهدی ابوالقاسم و کربلائی براتعلی کربلائی جعفرعلی به تاریخ 12 صفر 1319 آمده است، جلد تیماج قرمز ضربی.

151 گ، 18 س، 5/12 × 19 سم.

(196)

شرح المفصل فی صنعة الاعراب(نحو _ عربی)

از: ؟

شرح مزجی مختصری است بر کتاب «المفصل فی صنعة الاعراب» زمخشری که با عناوین «قوله _ قوله» می باشد.

آغاز افتاده: «قوله فی الأسماء الستة معنا و هذه الأسماء تسمی أسماء المضافة لأن ذا».

انجام: «مع عدم جواز الادغام الحذف أولی إلاّ أ نّه بعض الحذف قیاسی و بعضه سماعی و اللّه اعلم بالصواب و إلیه مرجع و المآب».

ص :530

نسخ، بی کا، بی تا، عناوین مشکی درشت یا بر فراز آن با خط مشکی نشانی دارد، نسخه تصحیح شده و در حاشیه نسخه بدل دارد، دارای حواشی با عناوین و رموز «ق»، «ص»، «منه»، «محمد سلیم» و غیره می باشد، در برخی صفحات با خودکار آبی نوشته شده: «وقف مدرسه الحجه نجف آباد»، جلد چرم قهوه ای.

201 گ، 17 _ 19 س، 15 × 20 سم.

(197)

مجموعه:

1_ شرح آداب البحث (2 پ _ 27 پ)(منطق _ عربی)

از: کمال الدین مسعود شیروانی (905 ق)

شرح مزجی توضیحی مختصر بسیار مشهوری است بر رساله «آداب البحث» شمس الدین سمرقندی، با رد و ایراد در بعضی از بحث ها.

[مرعشی، ج 22، ص 66؛ مرکز احیاء، ج 2، ص 114]

آغاز: «بسمله، و به استمدّ واستعین الحمدللّه رب العالمین و الصلوة علی نبیه محمد و آله اجمعین».

انجام: «... ثبوت العلّیة و إلاّ یلزم ارتفاع النقیضین و به یحصل المطلوب کما مرّ فی الشق الأول من التردید المذکور».

2_ المشاعر (27 پ _ 57 ر)(فلسفه _ عربی)

از: ملاّصدرا، محمد بن ابراهیم شیرازی (1050 ق).

بحث هائی است پیرامون شناخت واجب الوجود تعالی و صفات الهی و آنچه مربوط به پیامبری و معاد و مانند این مسائل می باشد، نگاشته شده بر پایه های فلسفی با استناد

ص :531

به کتاب و سنت تا جامع بین معقول و منقول باشد در یک فاتحه و سه منهج و یک خاتمه، دارای مشاعر بدین تفصیل:

الفاتحة: فی تحقق مفهوم الوجود و أحکامه.

المنهج الأول: فی وجوده تعالی و وحدته.

المنهج الثانی: فی نبذ من أحوال صفاته تعالی.

المنهج الثالث: فی الإشارة إلی الصنع و الإبداع.

الخاتمة: فی الطرق إلی اللّه تعالی.

آغاز: «بسمله، و به استمدّ و استعین نحمد اللّه و نستعین بقوّته التی أقام بها ملکوت الأرض و السماء و بکلمته التی أنشأ بها نشأتی الآخرة».

انجام: «بلغ إلی درجة العقل الفعّال فیه وقف ترتیب الخیر و الجور و اتصل بأوله دائرة الجود مع مفیض الخیر و الجود».

3_ رسالة فی کیفیة زیارة عاشورا (58 پ _ 97 پ)(زیارت _ عربی)

از: سید اسداللّه بن حجت الاسلام شفتی (1290 ق)

آغاز: «بسمله، و به نستمدّ و نستعین الحمد للّه رب العالمین و الصلوة و السلام علی سید أنبیائه محمد و آله الطّاهرین و بعد فقد طال شوقی».

انجام: «یکتب لک بذلک زورة و الزورة حجة و عمرة قال سدیر فربما فعلت ذلک فی شهر أکثر من عشرین مرّة».

4_ معالم العلماء (98 پ _ 130 ر)(رجال _ عربی)

از: رشیدالدین محمد بن علی بن شهر آشوب مازندرانی (588 ق)

بیوگرافی بسیار مختصر از مؤلّفین شیعه و نام پاره ای از کتاب های آنان، تتمه فهرست شیخ طوسی، و در پایان فصلی است در نام شاعران اهل بیت علیهم السلام .

[مرکز احیاء، ج 8 ، ص 338]

ص :532

آغاز: «بسمله، الحمد للّه رب العالمین... قال محمد الشیخ الإمام الأجل الأوحد رشیدالدین فخرالعلماء ابن علی بن شهر آشوب».

انجام: «و إبراهیم بن العبّاس و منصور الفقیه و المغربی و ذلک حزب عظیم واللّه المشکور و الحمد للّه أولا و آخرا...».

5 _ بشارة الشیعة (130 پ _ 172 پ)(اعتقادات _ عربی)

از: ملا محسن بن مرتضی فیض کاشانی (1091 ق)

طی چهل «بشارة» اثبات می شود که فرقه ناجیه از فرق اسلام که در حدیث حضرت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آمده است، همان شیعه اثنی عشریه می باشد که پیرو امیرالمؤمنین و ائمه طاهرین علیهم السلام هستند، با عناوین «بشارة _ بشارة»، این کتاب به سال 1081 موافق جمله «بشارات من اللّه» تألیف شده است.

[مرکز احیاء، ج 5، ص 362]

آغاز: «بسمله، الحمد للّه علی ما هدانا لمعرفة أحسن القول واتقنه و الصلوة علی محمد کما أتانا بخیر دین و أحسنه».

انجام: «و عدد هذا الکلام تاریخ التصنیف و هو تاریخ لطیف و الحمد للّه رب العالمین و الصلوة و السلام علی محمد و آله أجمعین».

نسخ، عبدالصمد محلاتی، 22 جمادی الاولی 1289 پایان رساله آخر، عناوین شنگرف یا مشکی درشت و یا بر فراز آن با خط قرمز نشانی دارد، رساله آخر عناوین نانوشته، نسخه تصحیح شده و برخی رساله های آن نسخه بدل دارد، در پایان مطالبی از کشکول شیخ بهایی آمده است، جلد مقوایی.

185 گ، 17 س، 16 × 22 سم.

ص :533

(198)

شرح الشافیة (شرح نظام)(صرف _ عربی)

از: نظام الدین حسن بن محمد قمی نیشابوری (728 ق)

شرح مزجی مهم معروفی است بر رساله «الشافیة» ابن حاجب نحوی، مشهور به «شرح نظام» و مورد اهتمام دانشمندان قرار گرفته و از کتابهای درسی حوزه ها می باشد.

[مرکز احیاء، ج 1، ص 456]

آغاز: «بسمله، و الصلوة علی سیدنا محمد و آله الطیبین الطاهرین و بعد فقد سألنی من لایسعنی مخالفته أنّ الحق».

انجام: «و ذلک لمجیء الأمالة فیه و إلی و علی لقولهم إلیک و علیک و حتی لکونه بمعنی إلی».

نسخ، طاهر بن شیرجان، سه شنبه ذی القعده 1001، عناوین در حاشیه شنگرف، بر فراز متن شافیه با خط شنگرف نشانی دارد، تصحیح شده، دارای حواشی با عناوین و رموز «شرح جابردی»، «ص»، «12»، «رضی» و غیره می باشد، چند جای نسخه از ابتدا و اواسط آن افتادگی دارد که مقداری از آن در چند مرحله و با خط های متفاوت بازنویسی شده و برخی از آن هنوز تکمیل نشده یا دوباره افتاده است، ابتدای نسخه مهری چهارگوش با سجع «عبده مهر علی... طاهر» موجود است، نسخه مرمت و وصالی شده، نسخه مجدول است و در پایان فهرست مطالب کتاب با شماره صفحه آمده است، آخر نسخه یادداشتی با مهر چهارگوش ناخوانا آمده، و در پایان کاتب که خود مالک نسخه بوده کتاب را بر طلاب علوم دینی وقف کرده است، و در برخی صفحات آمده که نسخه وقف مدرسه الحجه نجف آباد می باشد، جلد چرم قهوه ای.

80 گ، 25 س، 14 × 21 سم.

ص :534

(199)

الوافی(روایت _ عربی)

از: ملا محسن بن مرتضی فیض کاشانی (1091 ق)

به شماره 87 رجوع شود.

نسخه حاضر از کتاب جهاد تا آخر کتاب قضاء می باشد.

آغاز: «الحمد للّه و الصلوة و السلام علی رسول اللّه ثم علی أهل بیت رسول اللّه ثم علی رواة أحکام اللّه ثم علی من انتفع بمواعظ اللّه».

انجام: «کیف تلقته الأعداء بحسن القبول و الحمد للّه الذی هدانا بهم و بأحکامهم إلی الطریق القویم و الصراط المستقیم».

نسخ، بی کا، بی تا، عناوین و نشانیها شنگرف، نسخه در حاشیه تصحیح شده و نسخه بدل دارد، ابتدای نسخه فهرست ابواب کتاب با شماره صفحه آمده، ابتدای نسخه عنوان کتاب را «فروع کافی» از شیخ کلینی معرفی کرده که اشتباه است، جلد تیماج زرشکی فرسوده.

267 گ، 19 س، 14 × 21 سم.

(200)

البهجة المرضیة فی شرح الالفیة(صرف و نحو _ عربی)

از: جلال الدین بن ابی بکر السیوطی (911 ق)

به شماره 190 رجوع شود.

آغاز افتاده: «اسمان و بنیا لشبههما الحرف فیما هو الأصل أن یوضع علیه و نحو ید و دم».

انجام: «و اختم لنا بالخیر و اصلح لنا شأننا کله و افعل ذلک باخواننا و احبائنا و سائر المسلمین».

ص :535

نسخ، محمدعلی بن مهدی، دوشنبه 4 شوال 1254، عناوین در حاشیه شنگرف یا مشکی درشت، بر فراز متن الفیه با خط شنگرف نشانی دارد، تصحیح شده، دارای حواشی با عناوین و رموز «ابن ناظم»، «لمحرره»، «تصریح»، «12»، «ابن عقیل»، «شیخ محمدرفیع اعلی اللّه مقامه»، «محمدتقی بن نوروزعلی کرونی»، «لمحرره غلام حسین»، «رفیع اعلی اللّه مقامه چهارشنبه 20 ربیع الثانی 1258» و همچنین دارای حواشی از غلام حسین در سال 1260 نوروزعلی بن محمدباقر در سالهای 1309 و 1310 قمری می باشد. برخی کلمات در بین سطور تجزیه و ترکیب شده، برخی عبارات ترجمه شده است، در آخر نسخه مهر بیضوی کاتب با سجع «عبده الراجی محمدعلی بن مهدی» موجود است، در اواخر نسخه یادداشتی از طلبه علوم دینی شیخ محمدتقی بن شیخ نوروزعلی کوهانی کرونی در روز پنج شنبه 19 شعبان 1342 مبنی بر این که: «در این سال گفتگوی جمهوری می نمودند و هنوز نه شاهی و نه جمهوری قرار نگرفته بود» دیده می شود، در اواسط نسخه دو مهر بیضوی با سجع «مجتبی» موجود است، جلد چرم قهوه ای سوخته فرسوده.

125 گ، 14 س، 14 × 20 سم.

ص :536

ابواب الجنان شماره (133)

ص :537

اجازه شیخ بهایی به جلال الدین محمد گلپایگانی شماره (128)

ص :538

صورت اجازه ملا رفیعا شماره (126)

ص :539

تجرید العقائد شماره (125)

ص :540

سفینة النجاة به خط مؤلّف شماره (187)

ص :541

سفینة النجاة به خط مؤلّف شماره (188)

ص :542

تهذیب الاحکام شماره (157)

ص :543

تنقیح الرائع شماره (139)

ص :544

معالم الاصول و مهر محمدهاشم چهارسوقی شماره (124)

ص :545

حبل المتین شماره (1/128)

ص :546

(547)

فهارس فنی:

آیات

روایات

معصومین و پیامبران علیهم السلام

ملائکه

اشخاص

کتاب ها

مکان ها

فرق، مذاهب، طوایف

ص :547

ص :548

آیات

أحل اللّه البیع و حرم الربا؛ 91، 93.

إذا نودی للصلوة من یوم الجمعة؛ 272.

أقم الصلاة لذکری؛ 108.

ألا إن أولیاء اللّه لا خوف علیهم و لا هم یحزنون؛ 82.

إلاّ من اکره و قلبه مطمئن بالایمان؛ 30.

الذین إذا اکتالوا علی الناس؛ 90.

الذین یکنزون الذهب و الفضة و لا ینفقونها؛ 101.

الملک القدوس العزیز الحکیم؛ 53.

إن أحسنتم أحسنتم لأنفسکم؛ 121.

إنّا کنا عن هذا غافلین؛ 61.

إنّ اللّه یأمرکم أن توءدوا؛ 90، 93، 198.

إنّ اللّه یغفر الذنوب جمیعا؛ 133.

إنّ فی اختلاف اللیل و النهار؛ 354.

إنّ کثیرا من الأحبار و الرهبان لیأکلون أموال؛ 91، 93.

إنّک میت و إنّهم میتون؛ 104.

إنّما الصدقات؛ 190.

إن من شی ء یسبح بحمده ولکن لا تفقهون؛ 50، 53.

إن هو إلاّ وحی یوحی؛ 73.

أو تقولوا إنّما أشرک آباوءنا؛ 61.

بئس مثل القوم الذین کذبوا بآیات اللّه؛ 77.

تعز من تشاء و تذل من تشاء؛ 130.

توءمنون باللّه و رسوله و تجاهدون فی؛ 101.

حتی إذا أتوا علی واد النمل قالت نملة؛ 55.

حرمت علیکم أمهاتکم و بناتکم؛ 273.

ذلک فضل اللّه؛ 65، 70.

فإذا جاء أجلهم لا یستأخرون ساعة؛ 98.

فإذا قضیت الصلاة فانتشروا؛ 117.

ص :549

فاسعوا إلی ذکر اللّه و ذروا البیع؛ 109.

فإن أمن بعضکم بعضا فلیوءد الذی اوءتمن؛ 90، 93.

فإن طبن لکم عن شی ء منه نفسا؛ 349.

فانکحوا ما طاب لکم من النساء؛ 257، 268.

فأینما تولّوا فثم وجه اللّه؛ 361.

فتمنّوا الموت إن کنتم صادقین؛ 88.

فقال لها و للأرض ائتیا طوعا أو کرها قالتا؛ 53.

فینبئکم بما کنتم تعملون؛ 98.

قالوا انطقنا اللّه الذی انطق کل شی ء؛ 53.

قل ادعوا اللّه أو ادعوا الرحمن؛ 400.

قل أعوذ برب الفلق؛ 346.

قل أعوذ برب الناس؛ 346.

قل إن الموت الذی تفرّون منه؛ 97.

قل هو اللّه أحد؛ 346.

قل یا أیّها الذین هادوا إن زعمتم أ نّکم أولیاء للّه؛ 81، 83 .

قل یا أیّها الکافرون؛ 346.

کل شی ء هالک إلاّ وجهه؛ 407، 409.

کل نفس ذائقة الموت؛ 104.

کونوا أنصار اللّه؛ 82.

لا تأکلوا أموالکم بینکم بالباطل؛ 90، 93.

لیس کمثله شی ء؛ 397.

ما علی المحسنین من سبیل؛ 203.

مثل الذین حمّلوا التوراة ثم لم یحملوها کمثل؛ 75.

مما خطیئاتهم اغرقوا؛ 272.

من له قلب أو ألقی السمع و هو شهید؛ 382.

و آخرین منهم لمّا یلحقوا بهم؛ 65، 67، 68.

و ابتغوا من فضل اللّه؛ 118.

و احل لکم ماوراء ذلکم؛ 257، 268.

و إذا رأوا تجارة أو لهوا انفضوا؛ 127.

و إذا کالوهم أو وزنوهم یخسرون؛ 90.

و إذ قال ربک للملائکة إنّی جاعل فی الأرض؛ 423.

و اذکروا اللّه کثیرا؛ 118، 119، 125.

و أزواجه أمهاتهم؛ 278.

و الطیر صافات کل قد علم صلاته و تسبیحه؛ 55.

ص :550

و أما ما ینفع الناس فیمکث فی الأرض؛ 101.

و أمهاتکم اللاّتی أرضعنکم؛ 276.

و إن کانوا من قبل لفی ضلال مبین؛ 63.

و تفقد الطیر فقال ما لی لا أری الهدهد؛ 55.

و کان عرشه علی الماء؛ 61.

و لا تبرجن تبرج الجاهلیة الأولی؛ 278.

و لا یتمنّونه أبدا بما قدمت أیدیهم؛ 87.

و ما ینطق عن الهوی؛ 73.

و من شر غاسق إذا وقب؛ 260.

و من یتعدّ حدود اللّه فأولئک هم الظالمون؛ 89.

و نزّلنا من السماء ماء مبارکا؛ 349.

و یعلّمهم الکتاب و الحکمة و إن کانوا؛ 62، 63.

ویل للمطففین؛ 90، 93.

و ینزّل علیکم من السماء ماء؛ 349، 350.

هو الذی بعث فی الأمّیین رسولا منهم یتلوا علیهم؛ 59.

یا أیها الذین آمنوا إذا نودی للصلاة؛

107.

یا أیها الذین آمنوا هل أدلکم علی؛ 101.

یا أیها الناس علمنا منطق الطیر و أوتینا؛ 55.

یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم؛ 63.

یسبح للّه ما فی السموات و ما فی الأرض؛ 50.

یضلّ من یشاء و یهدی من یشاء؛ 121.

یهب لمن یشاء اناثا و یهب لمن یشاء؛ 345، 347.

ص :551

روایات

روایات عربی

ائتنی بخمسه فأتاه بخمسه فقال؛ 218.

أتدری ما تقول هذه العصافیر عند طلوع الشمس؛ 56.

اتی رجل أمیرالمؤمنین علیه السلام فقال: إنی کسبت مالا؛ 222.

احب للرجل یکون علیه دین ینوی قضاءه؛ 209.

اختبروا شیعتی بخصلتین فإن کنت؛ 71.

إذا أتاه ملک الموت لقبض روحه جزع عند ذلک؛ 84.

إذا أوقب حرمت علیه بنته و اخته؛ 265.

إذا رضی اللّه عن عبد قال: یا ملک الموت؛ 83.

إذا صلیت العصر یوم الجمعة فقل؛ 113.

إذا کان عشیة الخمیس و لیلة الجمعه؛ 112.

اشربوا ماء السماء فانّه یطهر البدن؛ 350.

اطلبه قال: و قد طال فاصدق عنه؛ 156.

اعلم ان جماعهن و القمر فی برج الحمل؛ 353.

اعلموا أنّ اللّه قد افترض علیکم الجمعة؛ 109.

أقبل عیر و نحن نصلی مع رسول اللّه صلی الله علیه و آله الجمعة؛ 127.

اقرؤا القرآن بألحان العرب و أصواتها؛ 294.

ألا أعلمکم دعاء علمنی جبرئیل؛ 346.

ألا و أن الظلم ثلثة ظلم لا یغفر؛ 89.

الترتیل هو أن تتمکث فیه؛ 295.

الجمعة واجبة أو الجمعة حق واجب؛ 109.

الدنیا سجن الموءمن و جنة الکافر؛ 82.

الرحمن رحمن الدنیا و الرحیم؛ 45.

ص :552

الرزق یطلب العبد و هو اسرع؛ 130.

الزهد فی الدنیا ثلاثة أحرف: زاء و هاء و دال؛ 132.

الصلاة یوم الجمعة و الانتشار یوم السبت؛ 118.

الظلم ثلاثة ظلم یغفره اللّه و ظلم؛ 223.

اللهم إنّی اسألک من بهائک؛ 272.

أما تستطیع أن تحله من صاحبه؛ 206.

أنا اللّه لا إله إلا أنا خالص کل شی ء خلقت السماوات؛ 342.

إنّ التقیة دینی و دین آبائی؛ 29.

إنّ الرزق یطلب العبد کما یطلبه اجله؛ 130.

إنّ اللّه تبارک و تعالی خلق اسماء بالحروف؛ 400.

إنّ اللّه تبارک و تعالی یبعث فی یوم القیمة عبادا؛ 72.

إنّ اللّه تعالی یحب أن یقرأ؛ 287.

إنّ اللّه خلق الشهور و خلق حزیران و جعل الآجال؛ 343.

أنا مدینة العلم و علی بابها؛ 373.

أنا و علی من نور واحد؛ 374.

إنّ رجلا أتی أمیرالموءمنین علیه السلام فقال: یا أمیرالموءمنین إنی أصبت؛ 150.

انصرفوا إلیها من الثواب علی سماع؛ 127.

إنّ فی الجنة مدائن من نور و علی المدائن؛ 92.

إن لم نجد وارثا علم اللّه تعالی؛ 211.

إنّ لیلة الجمعة و یوم الجمعة أربع؛ 41.

إنّ هذا القرآن مأدبة اللّه فتعلموا مأدبته ما؛ 23.

أ نّه سئل عن الرجل یفجر بالمراة؛ 264.

أ نّه سئل عن الرضاع؟ فقال: یحرم؛ 271.

أ نّه قال... إذا صاح البازی یقول؛ 54.

أ نّه قال فی رجل زنی بأم امرأته؛ 265.

أ نّه یحبسها عنده ثلاثة أیام و یعرف؛ 156.

إنّ یوم الجمعة سید الأیام؛ 40، 41.

أیعجز أحدکم إذا مرض أن یسأل؛ 349.

بسم اللّه و باللّه فزت و ربّ الکعبة؛ 49.

تدفع إلی المساکین ثم قال: ثانیة؛ 211.

ص :553

تصدق باخراج الخمس؛ 218.

تصدق بخمس مالک فإن اللّه تعالی رضی من؛ 155، 218، 222.

تصدّق به فإما لک و إما لأهله؛ 206.

تطلب له وارثا و إلا فهو کسبیل؛ 155.

تعرفها سنة فإن جاء طالب و إلا؛ 173.

تقلیم الأظفار و قصّ الشارب و غسل؛ 111.

توحّد بالتوحید فی توحّده؛ 408.

توحیده تمییزه عن خلقه و حکم؛ 405.

ثم قال اللّه لهما: قد بتما لیلتکما هذه؛ 342.

جعلت فداک! إنا نسمع الآیات من القرآن؛ 328.

حب الوطن من الایمان؛ 82، 83.

حسن القرآن بأصواتکم فإنّ الصوت الحسن؛ 294.

حلاله حلال الی یوم القیمة و حرامه؛ 66.

خلق اللّه الآدم علی صورته؛ 396.

خلق اللّه المشیئة بنفسها ثم خلق؛ 378.

خیّره إذا جاءک بعد سنة بین أجرها؛ 215.

دخل علینا رسول اللّه علیه السلام و فاطمة جالسة عند القدر؛ 133.

درهم یرده العبد إلی الخصماء خیر؛ 91.

دع الحرص علی الدنیا و لا تطمع فی العیش؛ 130، 131.

رجل أتی غلاما اتحل له أخته؛ 256.

رجل فجر بامرأة هل یجوز له؛ 267.

رفیق کان لنا بمکة فرحی منها إلی؛ 194.

سئل أبوعبداللّه علیه السلام عن رجل کان له علی؛ 191.

سئل _ و أنا حاضر _ عن امرأة؛ 271، 274.

سألت أباجعفر علیه السلام عن اللقطة فأرانی خاتما فی یده؛ 194.

سألت أباجعفر علیه السلام لرجل یکون علیه الدین؛ 187.

سألت أبا عبداللّه علیه السلام عمّا یکنس من التراب؛ 163، 186، 196.

سألت أبا عبداللّه علیه السلام عن الرضاع؟ فقال: یحرم منه؛ 272.

سألت أباعبداللّه علیه السلام عن رجل فجر

ص :554

بالمرأة؛ 267.

سألت أبا عبداللّه عن قول اللّه عزوجل: و کان عرشه؛ 61.

سألت أباعبداللّه علیه السلام هم رجل من المسلمین أودعه؛ 200.

سألته عن تراب الصوّاغین و إنّا نبیعه؛ 197.

سألته عن رجل مات و علیه دین؛ 187.

سأله المرزبان عن رجل یفجر؛ 267.

سمعته یقول: یحرم من الرضاع؛ 271.

سمیت الجمعة جمعة لأنّ اللّه جمع فیها خلقه؛ 39.

عرفها حولا فإن جاء ربها و إلا؛ 183.

العلم الحیاة؛ 17.

علّمنی جبرئیل دواء لا أحتاج معه؛ 349.

علّمنی جبرئیل علیه السلام : یؤخذ بنیسان یقرء علیه؛ 348.

علی الید ما أخذت حتی تؤدی؛ 174، 176.

عن الرجل یکون علیه الدین لا یقدر؛ 209.

عن رجل من المسلمین أودعه رجل من اللصوص؛ 212، 216.

عن رجل وجد دینارا فی الحرم؛ 166.

غسل الرأس بالخطمی فی کل جمعة أمان؛ 111.

فأطلبه قال: قد طلبناه و لم نجد؛ 210.

فإن الرسول من یظهر له الملک فیکلمه؛ 59.

فإن حدث بک حدث فأوصی به إن جاء؛ 155.

فی رجل زنی بام امرأته أو بابنتها؛ 265.

فی رجل کان له علی رجل حق ففقده؛ 210.

فی رجل لعب بغلام قال: إذا أوقب لم تحل؛ 256.

فی رجل لعب بغلام هل تحل له امه؛ 256.

فی رجل یأتی أخا امرأته فقال: إذا اوقبه فقد؛ 265.

فی رجل یتزوج جاریة فدخل بها؛ 265.

فی رجل یعبث بالغلام قال: إذا اوقب

ص :555

حرمت علیه؛ 255.

فی لص أودع رجلا متاعا؛ 165.

فیما یخرج من المعادن و البحر و الغنیمة؛ 217.

قال رجل: إنی قد أصبت مالا و إنّی قد خفت فیه علی نفسی؛ 193.

قدم دحیة بن خلیفة الکلبی بتجارة من؛ 128.

قد وقعت عندی مأتا دراهم و أربعة؛ 211.

قرء رجل علی الصادق علیه السلام و أنا استمع؛ 328.

قلت لأبی جعفر علیه السلام : إنّی لم أزل والیا؛ 224.

قلت لأبی عبداللّه علیه السلام : أنه ذکر لنا أن رجلا من الانصار؛ 91.

قلت لأبی عبداللّه علیه السلام : إنّی لم أزل والیا منذ زمن الحجاج إلی یومی؛ 91.

قلت له: بلغنی أنّ یوم الجمعة اقصر الأیام؛ 115.

قوله فانتشروا لیس بطلب الدنیا؛ 118.

کان رسول اللّه صلی الله علیه و آله إذا کان یوم الجمعة؛ 111.

کان رسول اللّه صلی الله علیه و آله فی مجلسه و عنده جماعة من؛ 67.

کان رسول اللّه صلی الله علیه و آله یصلی بالناس یوم الجمعة؛ 128.

کل امرئ لاق ما یفرّ منه؛ 97.

کنت کنزا مخفیا فأحببت أن اعرف؛ 384، 391.

کونوا لنا زینا؛ 17.

لا إلاّ أن لا یقدر إلی أن قال؛ 217.

لاتحل لقطة الحرم إلا لمنشد؛ 166.

لا تدع الغسل یوم الجمعة فإنه سنة؛ 111.

لا ترفعوها فإن ابتلیت فعرفها سنة؛ 183، 215.

لا تقربوها فإن ابتلیت بها فعرفها؛ 172.

لا جناح علیه بعد أن یعلم اللّه أن؛ 156.

لا یحرم الحرام الحلال؛ 263.

لایحل مال المرئ مسلم إلا عن طیب نفس منه؛ 159، 167.

لا یرده فإن أمکنه أن یردّه علی صاحبه؛ 185.

ص :556

للّه عزوجل تسعة و تسعون اسماء؛ 400.

لما نزلت «بسم اللّه الرحمن الرحیم» قال؛ 47.

لو أنّ أحدکم فرّ من رزقه کما یفرّ؛ 130.

لو کان الایمان عند الثریا لناله رجال؛ 65.

لولاک لما خلقت الافلاک؛ 417.

لیلة الجمعة لیلة غرّاء و یومها؛ 42.

ما حرم حرام قط حلالا؛ 266.

ما من شی ء یعبد اللّه به یوم الجمعة؛ 113.

ما یأخذ المظلوم من دین الظالم؛ 224.

من اتجر بغیر علم؛ 18.

من أخذ شیئا من شاربه و أظفاره فی کل؛ 110.

من أخذ من شاربه و قلم من أظفاره و غسل؛ 111.

من أراد أن یدرک فضل یوم الجمعة؛ 124.

من أرضی الخصماء من نفسه وجبت له؛ 92.

من استدان فلم ینو قضاءه کان بمنزلة السارق؛ 188.

من اشتاق إلی الجنة سارع إلی الخیرات؛

132.

من اقتبس علما من علم النجوم من حملة؛ 354.

من اقتطع مال مؤمن غصبا بغیر حقه؛ 224.

من أکل من مال أخیه ظلما و لم یرده؛ 91، 224.

من الواجب علی کل موءمن إذا کان لنا شیعة؛ 114.

من جامعتها یوم الجمعة بعد العصر؛ 111.

من ذکر اللّه مخلصا فی السوق عند؛ 119.

من رد أدنی شی ء الی الخصماء جعل؛ 91.

من رفع قرطاسا من الأرض فیه؛ 47.

من سافر أو تزوج و القمر فی العقرب؛ 352.

من صلی علیّ یوم الجمعة مائة صلاة؛ 113.

من صلی لیلة الجمعة أو یومها أو؛ 123.

من قال حین یدخل السوق: سبحان اللّه و الحمد؛ 119.

من قرء سورة الجمعة اعطی عشر

ص :557

حسنات بعدد؛ 114.

من کان علیه دین ینوی قضاءه؛ 209.

من لا تقیة له لا دین له؛ 29.

من مات غیر تائب عن المظالم زفرت جهنم؛ 92.

و إذا مررت بآیة فیها ذکر الجنة؛ 295.

و الجمعة واجبة علی کل موءمن إلاّ علی؛ 109.

و الذی نفسی بیده لا یقولها أحد منهم؛ 88.

و أما الیوم الذی حملت فیه مریم؛ 42.

و نحن السابقون و نحن الآخرون؛ 416.

و هو کسبیل مالک فإن جاء طالب اعطیه؛ 155.

و ینوی القضاء مع الظفر؛ 155.

هل من مغیث یغیثنی و هل من معین؛ 44.

هو الشهر الذی دعا فیه موسی علی بنی اسرائیل؛ 343.

یا أبا هریرة إذا توضأت فقل: بسم اللّه؛ 46.

یا محمد صلی الله علیه و آله ! عش ما شئت فإنّک میت؛ 131.

یحرم من الرضاع ما یحرم؛ 271، 272، 274، 275، 276، 277.

یعرفها حولا فإن جاء صاحبها دفعها؛ 183، 216.

یعرفها سنة ثم هی کسائر ماله؛ 161.

یعرفها سنة فإن جاء لها طالب؛ 169، 177، 214.

یعرفها سنة فإن لم یعرف صاحبها؛ 215.

یعرفها سنة قلیلا کان أو کثیرا؛ 215.

ینبغی أن یعرفها سنة فی مجمع؛ 215.

روایات فارسی

آمد دحیه کلبی به تجارت روغن زیت از شام؛ 128.

آن ماهیست که در آن ماه نفرین کرد؛ 343.

آیا می دانی چه می گویند این گنجشک ها نزد طلوع آفتاب؛ 56.

از برای او نود و نه اسم است کسی که؛ 400.

از جمله واجبات بر هر موءمن است هرگاه بوده باشد؛ 115.

ص :558

اگر ایمان به ثریا بسته باشد هر آینه فرا؛ 65.

اگر کسی از شما بگریزد از روزی خود؛ 130.

بود رسول خدا صلی الله علیه و آله در مجلس خود و نزد آن حضرت؛ 67.

به جای انفضوا، انصرفوا الیها است؛ 128.

به درستی که خداوند عالم مبعوث و محشور می کند در روز قیامت؛ 72.

به درستی که در بهشت شهرهای چند می باشد؛ 94.

به درستی که رزق طلب می کند بنده را چنانچه طلب؛ 130.

به درستی که رسول کسیست که بر او ظاهر شود؛ 60.

به درستی که روز جمعه سید روزهاست؛ 40، 41.

به درستی که شب جمعه و روز جمعه بیست و چهار ساعت است؛ 42.

بیازمایید شیعیان ما را به دو خصلت؛ 71.

پروردگار تعالی شأنه آفرید ماهها را و خلق کرد حزیران؛ 343.

پیغمبر مبعوث است به هر که مشاهده او کرده؛ 66.

ترک مکن غسل روز جمعه را به درستی که؛ 112.

جمعه به این جهت جمعه شد برای اینکه خداوند جمع کرد؛ 39.

چون فریاد کند باز می گوید: یا عالم الخفیات؛ 54.

چون نازل شد بسم اللّه الرحمن الرحیم فرمود؛ 47.

حضرت عزت گردانید اسم خود را چهار؛ 399.

خدا خلق اشیاء را به مشیت کرده است؛ 378.

خدا را صد جزء رحمت است یک جزء آن را؛ 45.

خداوند دوست دارد قرآن همان گونه که نازل شده است؛ 287.

داخل شد رسول خدا صلی الله علیه و آله بر ما و فاطمه علیهاالسلام نشسته بود؛ 134.

در آیه فانتشروا... نیست مراد آن؛ 118.

در اصلاب امت من مردان و زنان باشند که بی حساب؛ 65.

ص :559

در روز قیامت این قدر خداوند گنه کاران؛ 45.

درهمی که رد کند بنده به سوی خصم خود؛ 94.

رزق خودش طلب می کند بنده را چنانچه؛ 130.

رسول خدا صلی الله علیه و آله نماز می کرد با مردم روز جمعه؛ 129.

رسول خدا یهودان را فرمود: به حق آن؛ 88.

رها کن حرص را و طمع مکن زندگانی دنیا را؛ 131.

زهد در دنیا سه حرف است: زا و ها و دال؛ 132.

سوءال کردم از ابا عبداللّه علیه السلام از قول خداوند؛ 61.

شب جمعه روشن است و روز آن اظهر است؛ 42.

شستن سر به خطمی روز جمعه امان است؛ 112.

فرمود رسول خدا صلی الله علیه و آله کسی که بخواهد دریابد فضیلت روز؛ 124.

فرمود رسول خدا صلی الله علیه و آله کسی که صلوات

بفرستد؛ 113.

قافله ای آمد در مدینه و ما با رسول اللّه صلی الله علیه و آله نماز؛ 128.

کسی که بخواند سوره جمعه را عطا می کند؛ 115.

کسی که بردارد کاغذی را از زمین که در؛ 47.

کسی که بزند شارب خود را و بگیرد؛ 112.

کسی که بگوید در وقت داخل شدن به بازار؛ 119.

کسی که بمیرد بدون توبه از رد مظالم؛ 95.

کسی که در شب جمعه یا روز جمعه یا شب؛ 123.

کسی که رد کند ادنی چیزی از مظالم عباد را به سوی؛ 94.

کسی که مجامعت کند با زنان روز جمعه؛ 112.

کسی که یاد کند خدا را از روی اخلاص؛ 119.

گرفتن ناخن و زدن شارب و شستن سر؛ 112.

ص :560

گفتم به آن حضرت: رسیده است به ما؛ 115.

مجامعت با زنان در وقتی که ماه در برج؛ 353.

مذکور شد برای ما که به درستی که مردی از انصار فوت شد؛ 93.

من حاکم بوده ام از زمان حجاج تا به حال و حکومت از من زایل؛ 93.

می خوانی بر آب باران نیسان؛ 348.

می خواهید که تعلیم کنم به شما دعائی را که؛ 343.

می شد روز جمعه ای و نبود از برای رسول خدا؛ 112.

نماز روز جمعه است و انتشار روز شنبه است؛ 118.

نیست چیزی که عبادت کرده شود خداوند به آن؛ 113.

و اما روزی که مریم مادر عیسی حامله شد؛ 42.

هر کسی می رسد به آنچه از او فرار

می کند؛ 97.

هر که آرزومند بهشت باشد می شتابد به سوی؛ 132.

هر که بخورد مال برادر خود را به ظلم و عدوان و رد نکند؛ 93.

هر که در وقت شارب زدن و ناخن چیدن؛ 110.

هر که راضی کند از خود خصم خود را؛ 94.

هرگاه آمد نزد موءمن عزرائیل برای قبض روح او؛ 85.

هرگاه بشود شب پنجشنبه و شب جمعه؛ 113.

هرگاه رضا باشد خداوند از بنده ای فرماید؛ 84.

هرگاه کردی نماز عصر روز جمعه را؛ 114.

یا ابا هریره! هرگاه وضو گرفتی، پس بگو؛ 46.

یا احمد! بمان در دنیا آنقدر که خواهی؛ 131.

ص :561

معصومان و پیامبران علیهم السلام

رسول اللّه صلی الله علیه و آله ؛ 17، 23، 29، 30، 38، 39، 40، 41، 42، 43، 45، 46، 47، 49، 60، 61، 62، 63، 64، 65، 67، 68، 70، 72، 73، 76، 77، 78، 79، 80، 81، 82، 83، 84، 85، 86، 88، 91، 92، 93، 94، 95، 97، 104، 105، 106، 107، 109، 110، 111، 112، 113، 114، 115، 118، 119، 123، 124، 125، 126، 127، 128، 129، 130، 131، 133، 134، 159، 166، 167، 224، 231، 239، 249، 271، 274، 278، 287، 294، 310، 320، 343، 345، 346، 347، 348، 349، 350، 353، 359، 373، 374، 381، 384، 391، 397، 400، 416، 417، 418، 419، 420، 421، 422، 432، 442، 445، 447، 450، 451، 456، 457، 464، 465، 467، 470، 472، 477، 480، 485، 488، 490، 493، 503، 508، 510، 513، 522، 524، 528، 531، 532،

533، 534، 535.

حضرت علی علیه السلام ؛ 31، 39، 42، 47، 49، 57، 60، 61، 62، 64، 67، 68، 71، 72، 73، 74، 75، 78، 82، 84، 85، 97، 101، 105، 106، 109، 111، 124، 125، 126، 130، 132، 133، 134، 135، 136، 150، 183، 222، 249، 294، 310، 326، 328، 344، 346، 349، 350، 353، 354، 367، 373، 374، 392، 400، 405، 416، 419، 420، 421، 422، 423، 450، 451، 469، 474، 476، 485، 489، 533.

حضرت زهرا علیهاالسلام ؛ 49، 63، 64، 74، 80، 84، 85، 106، 107، 116، 125، 126، 133، 135، 450، 451، 476.

امام حسن علیه السلام ؛ 78، 79، 84، 85، 106، 450، 451، 476.

امام حسین علیه السلام ؛ 25، 33، 43، 44، 49، 54، 57، 58، 69، 70، 78، 84، 85، 86،

ص :562

104، 105، 106، 107، 116، 125، 126، 135، 337، 450، 451، 474، 476، 504.

امام زین العابدین علیه السلام ؛ 17، 78، 87، 272، 496.

امام محمدباقر علیه السلام ؛ 56، 66، 78، 110، 113، 114، 187، 194، 198، 223، 224، 265، 267، 272، 439.

امام صادق علیه السلام ؛ 17، 78، 84، 85، 91، 93، 111، 112، 115، 118، 119، 127، 128، 150، 161، 163، 165، 169، 171، 173، 177، 185، 186، 187، 188، 191، 193، 196، 198، 199، 200، 202، 204، 220، 221، 224، 255، 256، 265، 267، 271، 272، 274، 294، 295، 328، 331، 343، 348، 350، 352، 399، 400، 401، 416، 442، 460، 469، 487.

امام کاظم علیه السلام ؛ 42، 71، 78، 166، 233، 438، 450، 451، 474.

امام رضا علیه السلام ؛ 40، 78، 113، 115، 119، 194، 328، 353، 400، 450، 451، 474، 476، 500.

امام جواد علیه السلام ؛ 78، 408، 474.

امام هادی علیه السلام ؛ 78، 475.

امام حسن عسکری علیه السلام ؛ 78، 463، 475.

امام زمان علیه السلام ؛ 18، 22، 78، 328.

انبیاء علیهم السلام ؛ 124، 461، 475، 476، 483.

ائمه علیهم السلام اهل بیت علیهم السلام

اهل بیت علیهم السلام ؛ 18، 29، 30، 31، 32، 37، 59، 60، 61، 62، 63، 66، 71،، 85، 112، 113، 123، 184، 217، 231، 238، 239، 293، 323، 333، 342، 346، 350، 353، 355، 359، 373، 374، 419، 422، 432، 433، 435، 450، 451، 452، 456، 460، 461، 467، 472، 489، 496، 499، 474، 483، 477، 487، 499، 503، 507، 508، 510، 513، 524، 525، 528، 532، 533، 534، 535.

حضرت آدم علیه السلام ؛ 47، 106، 132، 397.

حضرت نوح علیه السلام ؛ 106، 126.

حضرت ابراهیم علیه السلام ؛ 47، 48، 78، 126.

حضرت موسی علیه السلام ؛ 78، 106، 126، 343، 496.

حضرت عیسی علیه السلام ؛ 45، 70، 106،

ص :563

126، 133، 134.

حضرت اسمعیل علیه السلام ؛ 78، 94.

حضرت هود علیه السلام ؛ 365.

حضرت صالح علیه السلام ؛ 365.

حضرت ادریس علیه السلام ؛ 342.

حضرت سلیمان علیه السلام ؛ 47، 48، 55.

حضرت داود علیه السلام ؛ 61، 133، 134.

حضرت یعقوب علیه السلام ؛ 78، 133، 134.

حضرت یوسف علیه السلام ؛ 105، 126.

حضرت الیاس علیه السلام ؛ 107.

حضرت لوط علیه السلام ؛ 107.

ملائکه؛ 53، 61، 62، 66، 67، 68، 84، 85، 112، 113.

جبرئیل؛ 42، 60، 67، 68، 123، 125، 131، 310، 343، 344، 345، 346، 347، 348، 401.

میکائیل؛ 125، 401.

اسرافیل؛ 401.

عزرائیل؛ 85، 401.

خاتم انبیاء رسول اللّه صلی الله علیه و آله

ابی القاسم محمد رسول اللّه صلی الله علیه و آله

نبی رسول اللّه صلی الله علیه و آله

محمّد رسول اللّه صلی الله علیه و آله

سیدالمرسلین رسول اللّه صلی الله علیه و آله

سید الشهداء علیه السلام امام حسین علیه السلام

آل محمد علیهم السلام ائمه علیهم السلام

آل اطهار علیهم السلام ائمه علیهم السلام

مرتضی علیه السلام حضرت علی علیه السلام

امیرالموءمنین علیه السلام حضرت علی علیه السلام

حیدر حضرت علی علیه السلام

ابن عمه حضرت علی علیه السلام

صدیقه طاهره علیهاالسلام حضرت زهرا علیهاالسلام

فرزند فاطمه زهرا علیهاالسلام امام حسین علیه السلام

ابو عبداللّه علیه السلام امام صادق علیه السلام

القائم علیه السلام امام زمان علیه السلام

موسی بن جعفر علیه السلام امام کاظم علیه السلام

ابی الحسن امام کاظم علیه السلام

حضرت مسیح علیه السلام حضرت عیسی علیه السلام

پیغمبر صلی الله علیه و آله رسول اللّه صلی الله علیه و آله

عیسی بن مریم علیه السلام حضرت عیسی علیه السلام

ابوجعفر علیه السلام امام محمدباقر علیه السلام

حجج علیهم السلام ائمه علیهم السلام

خاتم رسل رسول اللّه صلی الله علیه و آله

اسداللّه الغالب حضرت علی علیه السلام

عترت علیهم السلام ائمه علیهم السلام

ص :564

اشخاص

« الف، ب، پ، ت »

آخوندی، محمد؛ 426.

آرانی، مهدی بن محمدباقر؛ 476.

آرندی، علی بن محمد؛ 441.

آزاد کشمیری، محمدعلی؛ 284.

آشتیانی، سید جلال الدین؛ 364، 366، 425.

آشیخ رضا قلی رحیمی؛ 439.

آصف الدوله؛ 24، 25، 29، 32، 33، 38، 44، 49، 50، 58، 64، 70، 74، 75، 81، 86، 87، 95، 96، 107، 110، 116، 117، 121، 122، 126، 136.

آغا بیگم (بنت سید مصطفی حجت نجف آبادی)؛ 28.

آقا بزرگ تهرانی؛ 245، 281، 282، 360، 363، 425، 426.

آقا جان (فرزند شیخ بهایی)؛ 440.

آقا رضی؛ 440.

آقا علی (استاد حوزه سپهسالار)؛ 363.

آقا میرزا محمدعلی کاتب؛ 355.

آهنی، غلامحسین؛ 425.

آیت اللّه بهجت؛ 142.

آیت اللّه خوئی؛ 143، 226.

آیت اللّه سبحانی، شیخ جعفر؛ 226، 280، 284.

آیت اللّه سیستانی؛ 143.

آیت اللّه شبیری زنجانی، سید موسی؛ 281.

آیت اللّه، مصباح یزدی، محمدتقی؛ 357.

آیت اللّه مظاهری؛ 18.

آیت اللّه مکارم شیرازی، ناصر؛ 284.

ابان بن تغلب؛ 188، 216.

ابراهیم بن عباس؛ 533.

ابراهیم بن عمر؛ 256.

ابراهیم بن مسلم بن عقیل؛ 451.

ابردهی، صفی ابن محمود؛ 503.

ابن ابی اسحاق؛ 323.

ابن ابی جمهور احسائی؛ 226.

ابن ابی حمزه علی بن ابی حمزه.

ص :565

ابن ابی عقیل؛ 155، 220، 221.

ابن ابی عمیر؛ 255، 265، 266، 438.

ابن اثیر؛ 139، 331.

ابن ادریس؛ 156، 158، 168، 169، 170، 171، 172، 173، 175، 176، 179، 184، 185، 190، 193، 198، 199، 200، 203، 204، 212، 213، 226، 281، 450.

ابن ام مکتوم؛ 278.

ابن براج؛ 167، 168، 172، 175، 176، 178، 184، 186، 198، 203، 211، 228، 251، 261، 284.

ابن بکیر؛ 111، 112، 194.

ابن جزری؛ 298.

ابن جماز؛ 327.

ابن جنید؛ 155، 178، 180، 184، 185، 220، 221.

ابن حاجب؛ 299، 300، 479، 534.

ابن حمزه طوسی؛ 170، 172، 176، 177، 180، 186، 229، 285.

ابن حنبل؛ 250.

ابن ذروان؛ 327.

ابن ذکوان عبداللّه بن ذکوان

ابن زهره حلبی؛ 180، 227، 262، 282.

ابن زیاد؛ 69.

ابن سیده؛ 331.

ابن شاذان؛ 138.

ابن شهر آشوب؛ 139.

ابن عامر دمشقی شامی، عبداللّه بن عامر

ابن عباس؛ 67، 457.

ابن عقیل؛ 536.

ابن فضال؛ 188.

ابن فهد حلی؛ 175، 228، 284، 398، 489، 508.

ابن قولویه قمی، ابوالقاسم جعفر بن محمد بن قولویه؛ 487.

ابن کثیر؛ 308، 326.

ابن مالک؛ 524.

ابن محبوب؛ 60، 271.

ابن ملجم مرادی؛ 49.

ابن منظور؛ 283، 330.

ابن ناظم؛ 536.

ابوالحسن علاءالدین علی بن ابی حزم قرشی متطبب (معروف به ابن نفیس)؛ 526.

ابوالحسن علی بن محمد بن سیار؛ 464.

ابو الصباح کنانی؛ 271.

ص :566

ابو الصلاح حلبی؛ 164، 170، 179، 184، 199، 205، 213، 227، 261، 282.

ابوالعباس؛ 168، 170.

ابوالفتوح؛ 346.

ابو بصیر؛ 40، 91، 93، 166، 224، 350.

ابوبکر؛ 72.

ابوجهل؛ 63.

ابو جیران؛ 211.

ابوحارث؛ 327.

ابو حنیفه؛ 160.

ابو حیان؛ 296، 322.

ابو شامة عبدالرحمن بن اسماعیل؛ 329.

ابو عبیده حذاء؛ 224.

ابوعلی؛ 176.

ابوعلی سینا؛ 431، 526.

ابو عمرو بصری؛ 316، 317، 323، 327.

ابولهب؛ 126.

ابو هریره؛ 46.

ابویعقوب یوسف بن محمد بن زیاد؛ 463.

احسائی، احمد بن زین الدین؛ 493،

494، 495، 496.

احمد بن احید؛ 346.

احمد بن عبدون؛ 447.

احمد بن محمد؛ 193، 350، 516.

اخفش؛ 296.

ادریس؛ 327.

اردبیلی، جمال الدین محمد بن عبدالغنی؛ 514.

ارموی، قاضی سراج الدین؛ 501.

استادی، رضا؛ 227، 282.

استرآبادی، رضی الدین؛ 330.

استرآبادی، کمال الدین مقصود؛ 487.

استرآبادی، محمد بن محمد؛ 520.

استرآبادی، محمدمهدی؛ 519.

استرآبادی، ملا محمدعلی؛ 478.

استرآبادی، میرزا محمدامین بن محمدشریف؛ 469.

اسحاق؛ 327.

اسداللّه بن حسن؛ 442.

اسداللّه بن ملا غلامرضا؛ 505.

اسدی کوفی، ابوبکر شعبه بن عیاش بن سالم؛ 326، 327.

اسدی کوفی، حفص بن سلیم بن مغیره؛ 308، 318، 327.

ص :567

اسکندر؛ 351.

اشتهاردی، شیخ علی پناه؛ 225، 227، 279، 283، 285.

اشکوری، سید احمد؛ 138، 225، 279، 283، 330.

اشکوری، سید جعفر؛ 281.

اشکوری، سید صادق؛ 427.

اصبغ بن نباته؛ 42.

اصفهانی، سلطان محمد بن رفیع الدین محمد؛ 458.

اصفهانی قزوینی، محمد ابراهیم؛ 240، 442.

اصفهانی، محمد؛ 446، 456، 466، 468.

اصفهانی، محمد حسین؛ 430.

اصفهانی، میرزا ابوطالب؛ 527.

اعتمادالدوله شاه قلی خان؛ 335.

اعتمادالدوله، میرزا مهدی؛ 334.

اعرج، سید عمیدالدین؛ 178، 227.

اکرمی قزوینی، ضیاءالدین؛ 525.

امیر انکیانو؛ 102.

امین، حسن؛ 279، 329.

امین عاملی، سید محسن؛ 279، 329، 330.

امینی، محمدهادی؛ 138.

انباری، ابی طالب؛ 447.

انس بن مالک؛ 41، 42، 46، 72، 123.

انصاری الموتی، بدیع الزمان بن مرتضی؛ 443.

انصاری، عبدالرحیم بن ملا عبداللّه؛ 505.

انصاری، عبداللّه بن حماد؛ 343.

اوحدی، تقی؛ 361.

اوزاعی؛ 250.

باقری بیدهندی، ناصر؛ 280، 282.

باقری سیانی، مهدی؛ 282

بحرانی، احمد بن علی؛ 450.

بحرانی، جمال الدین احمد بن عبداللّه بن متوج؛ 511، 512.

بحرانی، علی بن محمد؛ 484.

بحرانی، یوسف بن احمد بن ابراهیم؛ 478، 509.

بخاری، محمد بن اسماعیل؛ 73، 138.

برخوردار، جعفر اسحاق بن محمد؛ 476.

بردونی، احمد عبدالعلیم؛ 138، 330.

برقی، احمد بن محمد بن خالد؛ 256، 357.

بروجردی، سید حسین؛ 329.

ص :568

بروجردی، شیخ عبدالرحیم؛ 225، 279.

برید عجلی؛ 272.

بزّی، احمد؛ 326.

بشروی تونی خراسانی، ملا عبداللّه بن محمد؛ 506، 511.

بصری، حسن؛ 323.

بطلمیوس؛ 351.

بغدادی اعرجی، محسن؛ 233، 239.

بلخی، ابونصر عبداللّه بن عباس مذکر؛ 346.

بلعم بن باعوراء؛ 343.

بنیاد بن باباجان؛ 508.

بویهی رازی، قطب الدین محمد بن محمد؛ 501، 504، 505.

بهادری، شیخ ابراهیم؛ 227، 279، 282.

بهبودی، محمدباقر؛ 137، 227، 357، 358.

بهرام بیک؛ 444.

بیضاوی، قاضی ناصرالدین عبداللّه بن عمر؛ 97، 490.

پورعصار، رضوان؛ 281.

پوری، الهه؛ 22.

تاج؛ 433.

تبریزی، قاسم تاجر ابن میرزا

محمدجعفر؛ 518.

تبریزی، ملامحمدحسین ولد ملا شاه محمد؛ 334.

تربتی، احمد بن علی اکبر؛ 240.

تفتازانی، سعدالدین مسعود بن عمر؛ 432، 503، 512، 515.

تفرشی، ملا مراد بن علی خان؛ 484.

تفنگچی باشی، موسی خان؛ 334.

تقی؛ 171، 172، 177.

تنکابنی گیلانی، حسین بن ابراهیم؛ 496.

تنکابنی، محمد بن سلیمان؛ 280.

تنکابنی، میرزا محمد؛ 363، 364.

توپچی باشی، شاه وردی خان؛ 334.

تونی، ملا معین؛ 432.

« ث، ج، چ، ح »

جابر بن عبداللّه؛ 127، 128.

جابری انصاری، حسن خان؛ 279.

جابلقی بروجردی، سید علی اصغر بن محمدشفیع؛ 282.

جابلقی، محمدشفیع بن علی اکبر؛ 281.

جارودی قطیفی، شیخ عبداللّه بن مبارک بن علی؛ 495.

ص :569

جامی، نورالدین عبدالرحمن؛ 390.

جحال؛ 193، 194.

جرمی، ابراهیم محمد؛ 331.

جزائری، سید نعمت اللّه؛ 102، 103، 479.

جعفر شرف الدین؛ 331.

جمال اشرف حسینی، سید علی؛ 139.

جمشید (پادشاه)؛ 351.

جناب، میر سیدعلی؛ 281.

جندی معروفی؛ 491.

جوهری، اسماعیل بن حماد؛ 282.

جیلی، محمدعلی بن خواجه محمود؛ 478.

چلبی؛ 433.

حائری طباطبایی، سید محمد بن علی مجاهد؛ 429، 517.

حاج آقا منیر؛ 335، 337، 355.

حافظ رجب برسی؛ 373، 426.

حافظ، شمس الدین محمد شیرازی؛ 63، 72، 98، 361.

حافظیان، ابوالفضل؛ 24، 25.

حبیب آبادی، محمدعلی؛ 284.

حبیب بن مظاهر؛ 451.

حجت حسینی نجف آبادی، سید

مصطفی؛ 27، 28.

حجت نجف آبادی، سید حسن بن سید مصطفی؛ 27، 28.

حجت نجف آبادی، سید محمدعلی؛ 27.

حجت نجف آبادی، سید ناصرالدین؛ 25، 27، 28، 34.

حجتی، حاج محمد اسماعیل؛ 28.

حجتی، محمدباقر؛ 329.

حجتی، محمدعلی بن غلامرضا؛ 517.

حججی نجف آبادی، حاج آقا رضا؛ 478.

حر بن یزید ریاحی؛ 451.

حریری، ابونصر محمد بن احمد بن محمد؛ 346.

حسن بن راشد؛ 350.

حسن بن زیاد؛ 150، 220، 221.

حسن بن کربلائی ابوطالب؛ 530.

حسونانی، معین الدین محمد بن بدیع الزمان؛ 469.

حسون، شیخ فارس؛ 225، 279.

حسون، شیخ محمد؛ 226، 229، 280، 285.

حسین بن سعید؛ 194.

حسین بن عبداللّه؛ 447، 497.

ص :570

حسین بن کثیر؛ 183.

حسینی اسفرجانی کرونی، باقر بن محمدتقی؛ 453.

حسینی اصفهانی، ضیاءالدین؛ 285، 426.

حسینی امینی، سید محسن؛ 283.

حسینی بادکوی شیروانی، سید کاظم بن محمد؛ 438.

حسینی تفرشی، محمد داود بن محمدمخدوم؛ 462.

حسینی تفرشی، مخدوم؛ 462.

حسینی جرجانی، سید محمد بن شراهنک؛ 464.

حسینی خاتون آبادی، سید عبدالحسین؛ 358.

حسینی، جمال الدین محمد؛ 515.

حسینی، رفیع الدین محمد؛ 501.

حسینی، سید محمد بن عظیم؛ 468.

حسینی شهشهانی اصفهانی، سید محمد بن عبدالصمد؛ 492.

حسینی، عبدالباقی؛ 442.

حسینی، علی بن محمدصادق؛ 518.

حسینی قائنی، حسین بن سیدعلی؛ 21، 428، 497، 507، 513، 522، 523.

حسینی قنواتی، محمدحسین بن عبداللّه؛ 453.

حسینی کرونی، سید باقر بن عبدالدین؟ 453.

حسینی کرونی نجف آبادی، سید محمدهاشم بن حسین؛ 19، 23، 24، 25، 26، 27، 28، 32، 34، 37، 425.

حسینی کوه کمره ای، سید عبداللطیف؛ 225، 280.

حسینی، محمدعلی؛ 441.

حسینی، محمدعلی بن محمدمهدی؛ 520.

حسینی مشهدی، سید محمد بن ابوالفضل؛ 471.

حضرت زینب علیهاالسلام ؛ 86، 117، 136.

حضرت سکینه علیهاالسلام ؛ 135.

حضرت عباس علیه السلام ؛ 57، 106، 135، 451.

حضرت علی اصغر علیه السلام ؛ 58، 69، 117، 504.

حضرت علی اکبر علیه السلام ؛ 69، 95، 96، 105، 106، 117، 451.

حضرت قاسم علیه السلام ؛ 79، 80، 106، 451.

حفص بن غیاث؛ 165، 171، 185،

ص :571

199، 200، 204.

حکیما، حاجی میرزا محمدحسن؛ 482، 503.

حکیم، سید محمدتقی؛ 227.

حکیم مؤمن؛ 336.

حلبی؛ 173، 177، 265، 272.

حلی، احمد بن فهد ابن فهد حلی

حلی، یحیی بن سعید؛ 163، 226، 263، 280.

حماد بن عثمان؛ 255.

حماد بن عیسی؛ 256، 467.

حمدانی، ابوالحسن ورام بن ابی فراس بن حمدان؛ 461، 471.

حمزة؛ 316، 323.

حیانی، شیخ بکری؛ 330.

« خ، د، ذ، ر »

خاتون آبادی، محمدباقر بن اسماعیل؛ 333، 335، 341.

خاتون آبادی، میر محمد اسماعیل بن محمدباقر؛ 337.

خادم، شمس الدین محمد بن بنیاد؛ 461.

خادمی، شیخ اسداللّه؛ 517.

خالصی، محمدباقر؛ 331.

خدابنده، سلطان محمد؛ 504.

خداوردی، محمدمسعود؛ 20، 359، 367.

خراسانی، آقا سید حسین؛ 21، 498، 514، 522، 523.

خراسانی، سید علی؛ 226، 280.

خراسانی، محمدباقر؛ 334.

خراسانی، ملا محمدجعفر بن محمدباقر؛ 334.

خراسانی، ملا محمدهادی بن محمدباقر؛ 334.

خرسان، محمدباقر؛ 425.

خشانی بلخی، ابوبکر محمد بن عبداللّه؛ 346.

خطایی؛ 513.

خطیب دمشقی؛ 432.

خلاد؛ 327.

خلف بن وردان؛ 303، 327.

خلیفه سلطان؛ 440.

خلیل بن احمد؛ 298.

خمینی قدس سره ، سید روح اللّه؛ 30، 138.

خوارزمی، کمال الدین حسین؛ 385، 425.

خوانساری، آقا جمال الدین محمد بن

ص :572

حسین؛ 334، 452، 479.

خوانساری، آقا حسین؛ 334، 487.

خوانساری، علی اکبر بن ابراهیم؛ 240.

خوانساری، میرزا سیدعلی؛ 478.

داود بن أبی یزید؛ 193.

داود بن سرحان؛ 173، 271.

داود رقی؛ 60.

دحیه بن خلیفه کلبی؛ 128.

درگاهی، حسین؛ 138.

دسوقی، محمد عبدالوهاب؛ 331.

دمشقی شامی، عبداللّه بن عمر؛ 323، 326.

دهخدا؛ 341.

دهدار عیانی شیرازی، محمود؛ 20، 360، 361، 366، 374.

دهدار، محمد بن محمود؛ 360.

دیانی، جعفر؛ 460.

دیلمی، حسن بن محمد؛ 329.

دیلمی، سلار بن عبدالعزیز؛ 156، 165، 166، 167، 171، 179، 184، 186، 200، 205، 213، 214، 228، 283.

رازی، فخرالدین؛ 137، 431.

راضی، شیخ محمد؛ 487.

راغب اصفهانی؛ 139.

راوندی، قطب الدین؛ 138.

ربانی، عبدالرحیم؛ 137.

رجائی، سید مهدی؛ 139، 228، 281، 282، 284، 285.

رحیم بن حاجی علی؛ 507.

رحیمی حاجی آبادی نجف آبادی اصفهانی، محمدرضا؛ 505.

رستم علی میرزا؛ 471.

رشتی، محمدحسین؛ 365.

رشتی، میرزا عبدالرزاق؛ 365.

رضا شاه؛ 27.

رضوی، محمدصالح بن محمدباقر؛ 337.

رضی؛ 317.

رفیعی مهرآبادی، ابوالقاسم؛ 137.

روح؛ 327.

رومی، اسکندر بن فیلقوس؛ 342.

« ز، ژ، س، ش »

زرارة بن اعین؛ 111، 112، 187، 191، 194، 198، 265، 267، 439.

زفزاف، محمد؛ 330.

زمخشری، جاراللّه؛ 138، 514، 530.

زنجانی، عزالدین؛ 515.

زنجانی، محمدعلی بن محمدباقر؛ 472.

ص :573

زوزنی؛ 513.

زهرا بیگم (بنت سید مصطفی حجت نجف آبادی)؛ 28.

ساره بیگم (بنت سید مصطفی حجت نجف آبادی)؛ 28.

سبزواری، شیخ محمد؛ 139.

سجادی، سید احمد؛ 144.

سدیر؛ 532.

سرجامی، ملا عبدالرسول بن محمد اسماعیل؛ 433.

سعد بن طریف؛ 223.

سعدی شیرازی؛ 102، 396.

سعید بن یسار؛ 267.

سکونی؛ 220، 221.

سلطان العلماء؛ 440، 452، 454، 478، 529.

سلطان محمود جانی بیک خان؛ 432.

سلمان فارسی؛ 65، 344، 346.

سلیمان بن داود؛ 165.

سمرقندی، شمس الدین؛ 531.

سوسی، ابوشعیب؛ 326.

سهل بن زیاد؛ 40، 60.

سهل ساعدی؛ 65.

سیبویه؛ 298، 321، 325.

سید بن طاووس، علی بن موسی؛ 30، 138، 346، 354، 357، 358، 508.

سید رضی؛ 138، 139.

سید شفتی شفتی، سید محمدباقر

سید عبدالحسین شرف الدین؛ 240.

سید علی خان؛ 479.

سیوری حلی، مقداد بن عبداللّه؛ 280، 468.

سیوری، فاضل مقداد بن عبداللّه؛ 168، 170، 225.

سیوطی، جلال الدین عبدالرحمن بن ابی بکر؛ 524، 528، 535.

شاطبی، قاسم بن فیره؛ 298، 299، 300، 302، 303، 305، 306، 314، 327، 330.

شافعی؛ 160، 161.

شاه بیگم (بنت محمدهاشم نجف آبادی)؛ 28.

شاه سلطان حسین؛ 31، 333.

شاه عباس دوم؛ 473.

شاه عباس صفوی؛ 31، 439.

شاه نعمت اللّه ولی؛ 402.

شبستری، شیخ محمود؛ 362.

شریعت، محمدجواد؛ 425.

شریف زاده، محمدباقر؛ 139.

ص :574

شریف قزوینی، عبدالوهاب؛ 240.

شریف مرتضی سید مرتضی، علم الهدی

شریفی مدنی، حافظ شریف؛ 521.

شعیری، محمد بن محمد؛ 138.

شفتی، سید ابوالقاسم بن محمدباقر؛ 241.

شفتی؛ سید اسداللّه؛ 24، 26، 34، 37، 38، 240، 532.

شفتی، سید زین العابدین بن محمدباقر؛ 241.

شفتی، سید محمدباقر؛ 19، 25، 26، 37، 231، 232، 237، 245، 249، 281.

شفتی، سید محمدجعفر بن محمدباقر؛ 241.

شفتی، سید محمدرضا؛ 246.

شفتی، سید محمدعلی بن محمدباقر؛ 241.

شفتی، سید محمد مهدی؛ 20، 231، 282.

شفتی، سید محمدمهدی بن محمدباقر؛ 241.

شفتی، سید مؤمن بن محمدباقر؛ 241.

شفتی، سید هاشم بن محمدباقر؛ 241.

شکری، احمد خالد؛ 331.

شمر؛ 49، 57، 116.

شوشتری، احمد بن محمد؛ 429.

شوشتری، محمدحسن بن محمدکاظم؛ 485.

شهرستانی، سید جواد؛ 226، 280.

شهید اول، محمد بن مکی عاملی؛ 141، 142، 195، 196، 221، 222، 223، 226، 227، 263، 281، 283، 329، 348، 478، 493.

شهید ثانی، زین الدین علی بن احمد عاملی شامی؛ 142، 152، 182، 201، 207، 209، 212، 213، 221، 225، 263، 281، 283، 440، 444، 452، 477، 478، 480، 481، 519.

شیبانی، سعد بن ایاس؛ 326.

شیبایی، ابوالفضل محمد بن عبداللّه؛ 71.

شیخ الاسلام؛ 432.

شیخ الاسلام، امیر محمدصالح؛ 334.

شیخ الاسلام ملا محمدرضا بن محمدباقر؛ 334.

شیخ الطائفة شیخ طوسی

شیخ بهائی، محمد بن حسین عاملی؛

ص :575

30، 31، 82، 83، 132، 427، 443، 458، 533.

شیخ جعفر؛ 440.

شیخ حر عاملی، محمد بن حسن؛ 139، 143، 228، 229، 285، 331، 358.

شیخ زکریا عمیرات؛ 137.

شیخ زین الدین نواده شیخ زین الدین (صاحب شرح لمعه)؛ 334.

شیخ صدوق؛ 17، 91، 111، 112، 113، 137، 138، 139، 166، 169، 176، 194، 224، 227، 256، 280، 284، 330، 357، 358، 374، 425، 426، 475، 476، 477، 484، 491.

شیخ طوسی؛ 21، 41، 137، 139، 156، 157، 160، 161، 162، 165، 166، 167، 168، 169، 170، 171، 172، 173، 174، 175، 176، 177، 178، 180، 184، 185، 186، 193، 194، 197، 203، 205، 211، 219، 220، 221، 225، 226، 227، 228، 261، 280، 282، 283، 284، 285، 357، 447، 450، 471، 480، 486، 492، 509، 532.

شیخ علی؛ 147، 151.

شیخ کلینی، محمد بن یعقوب؛ 40، 60، 91، 93، 138، 193، 194، 196، 220، 221، 223، 227، 282، 327، 330، 357، 426، 437، 462، 464، 466، 473، 535.

شیخ محمد عبده؛ 139.

شیخ مفید؛ 155، 156، 165، 166، 176، 171، 176، 178، 184، 186، 200، 205، 213، 220، 221، 228، 261، 284.

شیرازی، سید صادق؛ 226، 281.

شیرازی، شیخ احمد؛ 363.

شیروانی، کمال الدین مسعود؛ 531.

« ص، ض، ط ، ظ »

صاحب بن عباد؛ 477.

صادقی، مصطفی؛ 21.

صالحی، حاج شیخ رضا؛ 445.

صباغ طهرانی، قاسمعلی بن علی اکبر؛ 452.

صدرالمتألهین شیرازی، محمد بن ابراهیم؛ 362، 364، 425، 531.

صدر، میرزا باقر؛ 334.

صدری، لیلا؛ 21.

ص :576

صفار؛ 194.

صفاقسی، ابراهیم بن محمد؛ 330.

صفوان؛ 267.

صیمری بحرانی، شیخ مفلح؛ 226.

طالقانی، محمد؛ 483.

طاهر احمد زاوی؛ 139.

طاهر بن شیرجان؛ 534.

طباطبائی زواری، محمدعلی؛ 236.

طباطبائی، سید علی؛ 206، 226، 233، 239، 281.

طباطبائی، سید محمد بن سید علی؛ 239.

طباطبایی، محمدسعید بن حسن؛ 502.

طباطبایی، محمدسعید بن محمد؛ 501.

طبرسی، ابوعلی فضل بن حسن؛ 137، 138، 323، 329، 330، 349، 437، 457، 491.

طبرسی، احمد بن علی؛ 425.

طبسی، محمد علیا بن عبدالکریما؛ 465.

طبیب، حاج میرزا محمدعلی؛ 485، 490.

طبیب، محمد بن محمد؛ 525.

طبیب تهرانی، محمدکاظم بن غیاث الدین محمد بن هاشم؛ 336.

طریحی، شیخ فخرالدین محمد؛ 138، 283، 330.

طناحی، محمود محمد؛ 331.

طناحی، محمود محمد؛ 139.

طوسی، خواجه نصیرالدین؛ 30، 431، 454.

طه نجف، شیخ مهدی؛ 226، 280.

ظل السلطان؛ 26.

« ع، غ، ف، ق »

عاشور، علی؛ 426.

عاصم کوفی، ابوبکر عاصم بن لهدله بنت ابی نجود

عامری سبزواری، اسماعیل بن حاجی ابراهیم؛ 445.

عاملی، احمد حبیب قصیر؛ 137.

عاملی، سلیمان بن معتوق؛ 239.

عاملی، سید محمدجواد؛ 331.

عاملی، شیخ حسن بن زین الدین؛ 453.

عاملی، محمد بن علی؛ 481.

عبدالرحیم خلخالی؛ 440.

عبدالرزاق خان؛ 450.

عبدالغفار جازی؛ 187.

عبداللّه بن الرحمن؛ 60.

ص :577

عبداللّه بن ذکوان؛ 311، 326.

عبداللّه بن رحمة بن علی؛ 488.

عبداللّه بن سنان؛ 112، 113، 271، 294.

عبداللّه بن عباس؛ 73.

عبداللّه بن عمر؛ 346.

عبداللّه بن قدامه؛ 228.

عبیداللّه طویل؛ 91، 224.

عثمان ملقب به ورش؛ 302، 326.

عراقی، حاج مجتبی؛ 226، 227، 228، 283، 284، 285.

عطار، احمد بن عبدالغفور؛ 282.

عکبری، ابی البقاء عبداللّه بن حسین؛ 434.

عکرمه؛ 45.

علامه بحرالعلوم طباطبایی، سید مهدی؛ 233، 239.

علامه حلی، حسن بن یوسف بن مطهر؛ 30، 138، 139، 148، 152، 168، 169، 170، 171، 175، 176، 177، 181، 184، 190، 193، 196، 213، 221، 225، 227، 228، 262، 279، 280، 282، 283، 284، 285، 430، 449، 482، 483، 485، 520.

علامه طباطبایی؛ 51، 53.

علامه مجلسی؛ 30، 31، 56، 137، 279، 329، 343، 357، 425، 435، 456، 461، 474، 491، 492، 500، 510.

علاء آل جعفر؛ 139.

علم الهدی، سید مرتضی؛ 30، 279.

علی بن ابراهیم بن هاشم؛ 194، 465، 467.

علی بن أبی حمزه؛ 91، 166، 167، 172، 182، 186، 224.

علی بن حسن بن رباط؛ 267.

علی بن محمد؛ 40.

علی بن میمون صائغ؛ 163، 186، 196، 197، 202.

علی بن یقطین؛ 31.

عمار بن یاسر؛ 29، 30.

عمر بن خطاب؛ 64، 72، 73، 346.

عمرو بن قائد؛ 323.

عنبر خواجه؛ 462.

عیسی بن هارون؛ 346.

عیسی ثقفی؛ 323.

عیسی ملقب به قالون؛ 326.

غزالی، ابوحامد محمد بن محمد؛ 499.

ص :578

غفاری، علی اکبر؛ 138، 139، 227، 282، 284، 330، 357، 426.

غیاث الدین محمد بن خواجه رشیدالدین؛ 504.

فاضل آبی؛ 165، 227.

فاضل هندی، بهاءالدین محمد بن حسن؛ 282، 334.

فخرالدین عراقی، ابراهیم بن بزرگمهر؛ 406.

فخرالدین فخرالمحققین

فخر المحققین، محمد بن حسن بن یوسف حلی؛ 168، 169، 170، 177، 225، 276، 277، 279، 482، 484، 485، 486.

فخرالنساء (بنت عبدالکریما طبسی)؛ 465.

فراهی، ابونصر؛ 341.

فرزدق؛ 272.

فرعون؛ 126.

فریدنی، شیخ عبدالعال بن محمدمقیم؛ 455، 456.

فضالة بن ایوب؛ 194، 216.

فضل بن شاذان؛ 465.

فیروزآبادی، مجدالدین محمد بن

یعقوب؛ 282، 357.

فیروزنی، محمدباقر بن محمدصالح؛ 427، 456، 457.

فیض کاشانی، ملا محسن بن مرتضی؛ 30، 155، 228، 284، 285، 426، 433، 436، 439، 441، 442، 445، 456، 465، 467، 472، 495، 499، 512، 528، 533، 535.

فیضی، آصف بن علی اصغر؛ 357.

فیومی، احمد بن محمد؛ 357.

قائینی نجفی، علی فاضل؛ 329.

قاجار، محمدشاه؛ 433.

قاسم بن یحیی؛ 350.

قاضی عسکر اصفهانی، آقا بزرگ؛ 240.

قاضی، میرزا سید محمد؛ 334.

قاهری، مصطفی؛ 452.

قاینی دشت بیاضی خراسانی، محمد بن محمد افضل؛ 517.

قبیسی، هادی؛ 225.

قدوری، حمد غانم؛ 330.

قرطبی؛ 330.

قزوینی، آقا رضی الدین محمد بن حسن؛ 529.

قزوینی، حاج بابا؛ 138.

ص :579

قزوینی طالقانی، ملا محسن؛ 520.

قزوینی، عبدالغفور؛ 492.

قزوینی، محمد بن عبدالرحیم؛ 442.

قزوینی، ملا خلیل بن غازی؛ 473.

قشمیری، موسی بن جعفر؛ 475.

قمشه ای، محمدرضا؛ 362، 364.

قمی، ابوالفضل شاذان بن جبرئیل بن اسماعیل؛ 464.

قمی، شیخ عباس؛ 237، 282، 283.

قمی، علی بن ابراهیم؛ 137، 425، 492.

قمی، علی بن بابویه؛ 166، 227.

قمی، میرزا ابوالقاسم؛ 234، 235، 236، 238، 239.

قمی نیشابوری، نظام الدین حسن بن محمد؛ 534.

قندوزی، سلیمان بن ابراهیم؛ 139.

قوچانی، شیخ عباس؛ 280.

قورچی باشی، محمدزمان خان؛ 334.

قوشجی، علاءالدین علی بن محمد؛ 454، 455.

قهپایه ای، آقا میرزا محمودخان؛ 445، 482، 503.

قهپایه ای، حاجی ملا احمد؛ 445، 482،

503.

قهپایه ای، علی اکبر؛ 482.

قیومی، جواد؛ 282.

« ک، گ، ل، م »

کاتبی قزوینی، نجم الدین عمر بن علی؛ 504.

کارگیا، سلطان محمد؛ 502.

کاشانی، حسن بن علی؛ 328.

کاشانی، علاءالدین احمد بن عمادالدین مفضل؛ 514.

کاشانی، محمدامین؛ 476.

کاشانی، ملا حبیب اللّه؛ 20، 287، 288، 293.

کاشانی، ملا عبدالباقی؛ 240.

کاشغری، حسین بن ابی الحسین بن خلف؛ 346.

کاشف الغطاء، شیخ جعفر؛ 233، 238، 239.

کاظمی، جواد؛ 139.

کاظمی، محمدجعفر بن محمدشفیع؛ 452.

کتابی، محمدباقر؛ 336.

ص :580

کدیور، محسن؛ 426.

کرباسی، محمدابراهیم؛ 234، 235، 237، 362، 363، 365.

کرباسی، محمد بن محمد ابراهیم؛ 240، 244، 362، 363.

کرجی، محمدمهدی بن کیقباد؛ 472.

کرجی، میرزا حسین بن احمد؛ 423.

کرکی عاملی، نورالدین علی بن عبدالعالی؛ 472.

کرمانی، خواجه عبدالقادر؛ 525.

کرونی، محمدتقی بن نوروز علی؛ 536.

کسائی کوفی، علی؛ 323، 327.

کشفی، محمدتقی؛ 283.

کشمیری، محمدشریف؛ 510.

کفعمی؛ 399.

کلباسی، آقا محمدمهدی؛ 364، 365.

کلثوم بنت علی؛ 86.

کنت دو گوبینو؛ 363.

کوثرانی، شیخ جعفر؛ 226.

کورانی، شیخ علی؛ 283.

کورکان، ابوسعید؛ 455.

کوفی، ابوبکر عاصم بن لهدله بنت ابی نجود؛ 316، 317، 323، 326، 327.

کوفی، ابوجعفر؛ 327.

گرگانی، سید میر شریف علی بن محمد؛ 455، 504، 521.

گزی، عبدالکریم؛ 280.

گلپایگانی، ابوالقاسم بن محمدنقی؛ 478.

گلپایگانی، جلال الدین محمد؛ 21، 427، 458.

گلپایگانی، میرزا محمدرضا؛ 478.

گلچین معانی، احمد؛ 360، 426.

گلستانه، علیرضا؛ 500.

گیلانی، ملا محراب؛ 362، 364.

لاهیجی، محمدجعفر بن محمد صادق؛ 21، 359، 360، 362، 363، 364، 365، 366، 374، 425.

لاهیجی، محمدکاظم بن محمدجعفر؛ 363، 365.

مازندرانی، حسام الدین محمدصالح بن احمد؛ 462.

مازندرانی، رشیدالدین محمد بن علی بن شهرآشوب؛ 532، 533.

مازندرانی، محمد بن محمد مهدی؛ 240.

مازنی بصری، ابوعمرو؛ 322، 326.

متقی هندی، علی متقی بن حسام الدین؛

ص :581

330.

مجتهدی؛ کریم؛ 363.

مجلسی، محمدتقی؛ 142، 227، 510.

محدث ارموی؛ 357.

محدث، میرهاشم؛ 284.

محقق اردبیلی، احمد بن محمد؛ 186، 227، 283، 441، 466.

محقق ثانی، علی بن حسین کرکی؛ 30، 31، 142، 209، 226، 280، 430، 431.

محقق، جواد؛ 441.

محقق حلی؛ 149، 151، 226، 228، 268، 281، 283، 284، 285، 468، 516.

محقق سبزواری؛ 194، 221، 227، 264، 281، 283.

محقق قمی قمی، میرزا ابوالقاسم

محقق کرکی محقق ثانی

محلاتی، عبدالصمد؛ 533.

محمدابراهیم بن حاجی علیخان؛ 463.

محمد احمد مفلح القضاة؛ 331.

محمد اسماعیل میرزا بن یزدان بخش میرزا؛ 518.

محمدباقر بن عبداللّه؛ 432.

محمدباقر بن محمدتقی؛ 465.

محمدباقر بن محمدکاظم؛ 483.

محمد بن احمد بن محمد بن دولت شاه؛ 513.

محمد بن اسحاق بن عمار؛ 438.

محمد بن اسماعیل؛ 465.

محمد بن اسماعیل بن بزیع؛ 115، 465.

محمد بن جعفر؛ 346.

محمد بن حارث تمیمی؛ 54.

محمد بن حسن؛ 60، 194.

محمد بن حمران؛ 352.

محمد بن سلیمان؛ 328.

محمد بن طلحه؛ 111، 112.

محمد بن عبدالخالق بن معروف؛ 502.

محمد بن عیسی بن عبید؛ 194.

محمد بن فرخ (ملا رفیعا)؛ 427، 457.

محمد بن محمد بن آجروم؛ 488.

محمد بن مسلم؛ 172، 183، 264.

محمد بن مسلم بن عقیل؛ 451.

محمد بن مفضل؛ 71.

محمد بن یحیی؛ 193، 350.

محمدجعفر بن عبداللّه؛ 490.

محمدجعفر بن غلام علی؛ 455، 485.

محمدجعفر بن محمدصادق بن آخوند

ص :582

ملا محمدمهدی؛ 500.

محمدجعفر بن محمدصفی فارسی آباده ای؛ 240، 427، 434، 435، 436، 438، 440، 443، 446، 457، 456، 459، 462، 464، 467، 468، 469، 475، 477، 486، 488، 491، 512، 529.

محمد حرزالدین؛ 284.

محمد حنفیه؛ 104.

محمد خالد منصور؛ 331.

محمدرحیم بن حبیب اللّه؛ 481.

محمدرفیع بن محمدقلی؛ 463.

محمدسلیم خان ایشک آقاسی باشی دیوان؛ 334.

محمدشریف بن محمدعلی؛ 529.

محمدصالح بن جواد؛ 505.

محمدعلی بن استاد اسماعیل؛ 506.

محمدعلی بن مهدی؛ 536.

محمدکاظم بن محمدرضا؛ 457.

محمد محیی الدین عبدالحمید؛ 330.

محمدمسلح بن نجیب الدین محمد؛ 442.

محمد ملقب به قنیل؛ 326.

محمد نورالحسن؛ 330.

مختاری، رضا؛ 226.

مخدوم مهائمی، علی بن احمد؛ 446.

مدرس خاتون آبادی، میرزا ابوالقاسم؛ 362، 364.

مدرس زنوزی، آقاعلی؛ 362، 363، 364.

مدرس، محمدعلی؛ 281.

مدرس نجف آبادی، حاج سید محمود؛ 492، 497، 526.

مدنی، عبداللّه بن کثیر ابن کثیر

مرزبانی، شیخ علی بن حسن بن جعفر؛ 348.

مرشد، فخرالدین؛ 500.

مرعشی، خلیفه سلطان؛ 334.

مروارید، علی اصغر؛ 229.

مروی اصفهانی، عبدالمجید بن عبدالکریم؛ 446.

مریم بیگم (بنت سید مصطفی حجت نجف آبادی)؛ 28.

مستوفی، میرزا ربیع؛ 334.

مسجدی، حسین؛ 283.

مسلم بن عقیل؛ 451.

مسلم بن عوسجه؛ 451.

مشهدی، محمدباقر بن محمدتقی؛ 436،

ص :583

445، 465.

مصری، محمد بن مکرم بن منظور ابن منظور

مصری، محمدعلی پاشا؛ 235.

مصطفوی، حسن؛ 329.

مطهری، شهید مرتضی؛ 79.

معاویة بن وهب؛ 91، 93، 191، 198.

معتمدالدوله منوچهر خان؛ 366، 367، 374.

معرفت، محمد هادی؛ 329.

مغربی، قاضی نعمان؛ 357، 533.

مفتاح، محمدحسین؛ 335.

مفضل؛ 113.

ملا رفیعا محمد بن فرخ

ملازاده خطائی؛ 432.

ملا میرزاده؛ 440.

ملک زاده، محمدحسین؛ 330.

منزوی، علی نقی؛ 426.

منصور الفقیه؛ 533.

موحد ابطحی، محمدباقر؛ 138.

موسوی اصفهانی، سید محمدتقی (مستجاب الدعوه)؛ 141.

موسوی اصفهانی، محمدحسن بن محمدتقی؛ 19، 141.

موسوی بخش، سید مصطفی؛ 21، 20، 287، 289.

موسوی جزائری، سید طیب؛ 137، 425.

موسوی چهارسوقی، محمدهاشم بن زین العابدین؛ 427.

موسوی خرسان، سید حسن؛ 137، 225، 280، 357.

موسوی خرسان، سید محمدمهدی؛ 137، 226، 241، 280.

موسوی خوانساری، زین العابدین؛ 454، 497.

موسوی خوانساری، محمدباقر بن زین العابدین؛ 240، 281.

موسوی شهرستانی، مهدی؛ 239.

موسوی عاملی، سید محمد بن علی؛ 219، 228، 283، 285.

موسوی کرمانی، سید حسین؛ 225، 279.

موسوی، محمدجعفر بن محمدباقر؛ 444.

موسوی، محمدعلی بن سید علی؛ 478.

موسوی، محمدعلی بن محمدباقر؛ 482.

ص :584

موسوی، محمدهاشم بن زین العابدین؛ 454.

موسی بن عمر؛ 193.

مولانا، محمد صادق؛ 440.

مولوی؛ 101، 121، 129.

مهدوی، سید مصلح الدین؛ 240، 279، 280، 425.

میرزا داود (متولی مشهد مقدس)؛ 334.

میرزا رفیع الدین محمد؛ 440.

میرزا مهدیخان؛ 518.

میرزا یوسف؛ 518.

میر عبدالباقی؛ 234.

« ن، و، ه_ ، ی »

ناصرالدین شاه؛ 26، 241.

نافع (راوی)؛ 346.

نافع مدنی؛ 302، 311، 313، 326.

نافع مدنی نافع

نجاشی کوفی، احمد بن علی بن احمد؛ 281.

نجف آبادی، سید رکن الدین بن محمدهاشم؛ 28.

نجف آبادی، شیخ احمد؛ 445، 454،

478.

نجف آبادی، ملا عبدالرحیم بن علیخان؛ 480.

نجف آبادی، ملا محمدباقر بن عبدالرحیم؛ 463.

نجفی، شیخ محمدحسن بن باقر؛ 280.

نجفی، محمدمقیم؛ 487.

نجفی، محمود بن شیخ محمد؛ 521.

نخعی، احمد بن جوعان؛ 486.

نراقی کاشانی، ملا محمدمهدی بن ابی ذر؛ 234، 239، 450.

نریمانی، سید محمود؛ 19، 21، 141، 144، 427.

نصراللهی، غلامرضا؛ 279، 365، 425.

نعمتی، محمود؛ 282.

نمازی، حسن بن علی؛ 357.

نمازی شاهرودی، علی؛ 357.

نورالدین محمد کبیر؛ 462.

نورمحمدی، محمدجواد؛ 21، 23، 141، 144، 333، 335، 427، 428.

نوروزعلی بن محمدباقر؛ 536.

نوری طبرسی، میرزا حسین؛ 228، 284.

نوری، ملاّ علی بن جمشید؛ 20، 237،

ص :585

239، 362، 363، 364.

نووی، محی الدین؛ 229.

نیّر، میرزا حبیب اللّه؛ 236.

نیشابوری، حسن بن محمد؛ 137.

نیشابوری، عطار؛ 407.

واعظ قزوینی، میرزا رفیع الدین محمد بن فتح اللّه؛ 438، 463.

واعظی اراکی، شیخ مرتضی؛ 227.

واقعه نویس، میرزا ابراهیم؛ 334.

وحید بهبهانی، محمدباقر؛ 233، 234، 238، 239.

ورش عثمان ملقب به ورش

وزیری، غیاث الدین امیر محمد؛ 501.

وفا زواره ای، میرزا محمدعلی؛ 283.

وهب؛ 451.

وهب بن حفص؛ 167، 172.

هاجر (همسر حضرت ابراهیم علیه السلام )؛ 78.

هاشم بن ابی سلمه؛ 327.

هشام بن ذکوان؛ 326.

هشیار، میر محمدباقر؛ 471.

هما شیرازی، رضا قلیخان؛ 244.

همایی؛ 362، 389.

همزه کوفی؛ 303، 327.

یحیی یزیدی مکنی به أبوعمر دوری؛ 326.

یزدی حائری، حسن بن محمدعلی؛ 517.

یزدی، حاج آقا حسین؛ 227، 283، 285.

یزید؛ 57، 86، 117.

یعقوب؛ 323، 327.

یوسفی، شیخ هادی؛ 225، 279.

یونس بن عبدالرحمن؛ 194، 430.

ص :586

کتابها

« الف، ب، پ، ت »

آب نیسان و قمر در عقرب؛ 20، 333، 335، 336، 337.

آثار الاصفی؛ 19، 23، 24، 25، 26، 32، 39.

آثار علوی؛ 335.

آثار ملی اصفهان؛ 24، 137.

آداب البحث؛ 531.

آداب الشیعة و اخلاق الائمه؛ 499.

آداب المطالعة؛ 510.

آداب طلب مسائل؛ 335.

ابراز المعانی من حرز الأمانی؛ 298، 329.

ابواب الجنان؛ 438، 463.

اجوبة المسائل المهنائیة؛ 279.

اجوبة المسائل ملا رشید؛ 496.

اجوبة مسائل الشیخ عبداللّه القطیفی؛ 495.

احیاء علوم الدین؛ 499.

ارشاد الاذهان؛ 147، 148، 199، 213، 225، 262، 279، 520، 521.

ارشاد الجعفریه؛ 294.

ارشاد فقه جعفری

استجابت دعا (آداب دعا)؛ 335.

اصلاح العمل؛ 517.

اعجاز القرآن؛ 141.

اعلام اصفهان؛ 232، 279، 365، 425.

اعلام الدین؛ 329.

اعلام الفقهاء؛ 25، 38.

اعیان الشیعة؛ 232، 279، 329.

اقامة الحدود فی زمن الغیبة؛ 242.

اکمال الاصلاح (ترجمه اصلاح العمل)؛ 517.

الفیه؛ 536.

امالی شیخ صدوق؛ 17، 137، 224، 374، 425، 491.

ص :587

اناجیل اربعه (ترجمه)؛ 335، 337.

انجیل؛ 76، 77.

أنوار التنزیل و اسرار التأویل؛ 490

انوار النعمانیة فی معرفة النشأة الانسانیة؛ 102، 103.

انیس العابدین؛ 525.

ایضاح الفوائد؛ 168، 169، 170، 177، 203، 214، 225، 252، 253، 258، 276، 278، 279، 484.

بحارالانوار؛ 54، 56، 57، 84، 88، 92، 118، 127، 130، 137، 279، 293، 294، 310، 329، 342، 343، 347، 348، 351، 353، 357، 384، 391، 417، 425، 435، 491.

بغیة الراغبین؛ 232، 241.

بغیة الطالب؛ 232.

البهجة المرضیة فی شرح الألفیة؛ 524، 527، 528، 535.

بیاض؛ 335.

البیان؛ 142، 195، 196، 221، 222، 223.

بیان المفاخر؛ 232، 233، 237، 239، 240، 279.

تاریخ اصفهان؛ 232، 236، 279.

تبصرة المتعلمین؛ 181، 225، 263، 279.

تبصیر الرحمن و تیسیر المنان؛ 446.

التبیان فی اعراب القرآن؛ 434.

التبیان فی تفسیر القرآن؛ 137، 323.

تجرید العقائد؛ 454.

تجوید قرآن کریم؛ 303، 329.

تحریر الاحکام؛ 252، 253، 259، 262، 268، 269، 275، 279.

تحریر القواعد المنطقیة فی شرح الشمسیة؛ 504، 505.

تحفة الابرار الملتقط من آثار الأئمة الاطهار؛ 241.

تحفة الزائر؛ 474.

تحفة الشریعة للوصول الی الوسیلة؛ 25، 34.

التحقیق فی کلمات القرآن؛ 299، 329.

تذکره اولی الالباب؛ 336.

ص :588

تذکرة العلماء؛ 232، 280.

تذکرة الفقهاء؛ 150، 153، 183، 190، 191، 195، 198، 201، 203، 216، 219، 220، 221، 223، 225، 280.

تذکرة القبور؛ 232، 280.

تراجم الرجال؛ 456.

التصریف؛ 515.

تعقیبات نمازها (آداب نماز)؛ 335.

تعلیق بر صراط النجاة؛ 143.

التعلیقة السجادیة؛ 484.

تعیین اول سال شرعی و روز نوروز؛ 335، 337.

تفسیر المیزان؛ 51، 53.

تفسیر امام حسن عسکری علیه السلام ؛ 463.

تفسیر بیضاوی انوار التنزیل و اسرار التأویل

تفسیر جوامع الجامع؛ 65، 70، 88، 114، 128، 137، 329.

تفسیر رازی؛ 46، 47، 48، 88، 137.

تفسیر صراط المستقیم؛ 300، 305، 321، 329.

تفسیر غرائب القرآن؛ 47، 48، 137.

تفسیر قمی؛ 128، 137، 425، 492.

تکملة امل الامل؛ 232.

تلخیص المرام؛ 181، 225، 262، 280.

تلخیص المفتاح؛ 432.

التمهید القواعد الاصولیة و العربیة؛ 519.

التمهید فی علوم القرآن؛ 299، 329.

التنقیح الرائع لمختصر الشرایع؛ 168، 170، 171، 172، 175، 225، 252، 254، 259، 269، 275، 280، 468.

توبه؛ 335.

توجیهات علماء فی حدیث الطینة؛ 495.

توحید صدوق؛ 399، 400، 425، 491.

تورات؛ 76، 77، 78، 88.

تهذیب الاحکام؛ 21، 114، 137، 151، 155، 156، 161، 166، 173، 177، 182، 186، 187، 191، 194، 197، 207، 208، 209، 211، 215، 216، 217، 220، 225، 255، 256، 267، 272، 280، 357، 447، 471، 472، 480، 486، 509.

ص :589

« ث، ج، چ، ح »

ثواب الاعمال؛ 113، 115، 137، 224، 256، 280.

جامع الاخبار؛ 71، 72، 138.

جامع الفوائد؛ 360.

جامع المقاصد فی شرح القواعد؛ 209، 252، 254، 275، 280، 430، 472.

الجامع لأحکام القرآن (تفسیر القرطبی)؛ 65، 138، 299، 330.

الجامع للشرائع؛ 163، 164، 226، 249، 251، 252، 263، 280.

جواب المسألتین من حسین بن عبدالقاهر؛ 495.

جواهر الاسرار؛ 385، 425.

جواهر الکلام؛ 280.

حاشیه بر حاشیه دوانی بر تهذیب المنطق تفتازانی؛ 365.

حاشیه بر حاشیه لوامع الاسرار در شرح مطالع الانوار؛ 365.

حاشیه بر شرح جدید تجرید؛ 365.

حاشیة البهجة المرضیة؛ 527.

حاشیة الروضة البهیة؛ 479.

حاشیة تحریر القواعد المنطقیة فی شرح الشمسیة؛ 504.

الحاشیة علی اصول معالم الدین؛ 243.

الحاشیة علی الفهرست؛ 342.

الحاشیة علی الکافی؛ 243.

الحاشیة علی الوافی؛ 243.

الحاشیة علی تهذیب الوصول؛ 243.

الحاشیة علی خلاصة الاقوال؛ 243.

الحاشیة علی رجال الطوسی؛ 243.

الإحتجاج علی أهل اللجاج؛ 66، 405، 425، 491.

الحدائق الناضرة فی احکام العترة الطاهرة؛ 509.

الحدیث فی الوسائل؛ 263.

حرز الأمانی و وجه التهانی؛ 298، 299، 300، 302، 304، 305، 327، 330.

حرمة محارم الموطوء علی الواطی؛ 19، 231، 242، 244، 245، 249.

حقیقة النیروز کما فی الاحادیث (نوروزنامه)؛ 335.

ص :590

حکمة العرشیة؛ 362، 425.

حل مشکلات الاشارات و التنبیهات؛ 431.

الحلیة اللامعة للبهجة المرضیة؛ 243.

حیاة المحقق الکرکی و آثاره؛ 280.

« خ، د، ذ، ر »

الخرائج و الجرائح؛ 54، 138.

خصائص الائمة؛ 49، 138.

الخصال؛ 41، 111، 112، 113، 138، 217، 224، 327، 330، 357.

الخلاف؛ 159، 160، 161، 166، 167، 170، 172، 176، 177، 185، 217، 226، 249، 250، 257، 280.

دانشکده پزشکی تهران؛ 527.

دانشمندان و بزرگان اصفهان؛ 232، 280.

الدراسات الصوتیة عند العلماء التجوید؛ 298، 330.

الدروس؛ 196، 226، 281.

دعائم الاسلام؛ 349، 357.

دیوان اشعار خاقانی؛ 121.

دیوان الفرزدق؛ 272.

دیوان شمس؛ 101.

دیوان قدریه؛ 27.

دیوان هما؛ 244.

ذخیرة المعاد؛ 221، 223، 281، 513.

الذریعة إلی تصانیف الشیعة؛ 245، 281، 363، 425، 464، 486، 492، 494.

ذکری الشیعة؛ 281.

الاربعون حدیثا (للمجلسی)؛ 500.

رجال اصفهان؛ 336.

رجال النجاشی؛ 281.

الرجال (مشترکات و مشتبهات رجال کتاب التهذیب و الاستبصار)؛ 509.

رجال و مشاهیر اصفهان؛ 232، 281.

رد المظالم؛ 19، 141، 142.

الرد علی رسالة تعیین السلام الثالث فی النوافل؛ 242.

الرسائل الرجالیة؛ 243، 281.

رسائل شهید ثانی؛ 142، 226.

رسائل کرکی؛ 142، 226.

رسائل ملا محمدباقر خاتون آبادی؛ 335.

ص :591

رساله در اصالت وجود؛ 365.

رساله مشاعر؛ 364.

رساله وجود رابط؛ 363.

رسالة فی آداب صلاة اللیل و فضلها؛ 242.

رسالة فی ابراء الولی مدة المتعة عن المولی علیه؛ 242.

رسالة فی احکام الشک و السهو فی الصلاة؛ 242.

رسالة فی احکام الغسالة؛ 242.

رسالة فی اشتراط القبض فی الوقف؛ 242.

رسالة فی اصول الدین؛ 243.

رسالة فی الاراضی الخراجیة؛ 242.

رسالة فی تحدید آیة الکرسی؛ 243.

رسالة فی تطهیر العجین بتبخیره و عدمه؛ 242.

رسالة فی تقدیم الید علی الاستصحاب؛ 243.

رسالة فی ثبوت الزنا و اللواط بالاقرار؛ 242.

رسالة فی جواز الاتکال بقول النساء فی انتفاء موانع النکاح فیها؛ 242.

رسالة فی حکم الصلاة عن المیت؛ 242.

رسالة فی حکم الصلاة فی جلد المیتة المدبوغ؛ 242.

رسالة فی حکم صلح حق الرجوع فی الطلاق الرجعی؛ 242.

رسالة فی زیارة عاشوراء و کیفیتها؛ 243.

رسالة فی صلاة الجمعة؛ 242.

رسالة فی طهارة عرق الجنب من الحرام؛ 242.

رسالة فی عدم جواز التقلید عن المجتهد المیت؛ 242.

رسالة فی کیفیة زیارة عاشورا؛ 532.

روضات الجنات؛ 232، 233، 234، 238، 239، 281.

الروضة البهیة؛ 152، 153، 154، 196، 207، 226، 232، 234، 252، 254، 259، 269، 275، 276، 281، 440، 444، 452، 480.

ص :592

روضة المتقین؛ 510.

ریاض المسائل؛ 206، 208، 212، 214، 215، 217، 219، 226، 259، 260، 264، 270، 275، 276، 281، 513.

ریحانة الادب؛ 232، 281، 362.

« ز، ژ، س، ش »

زادالعابدین؛ 346.

زبدة الاصول؛ 443.

زبدة البیان فی براهین احکام القرآن؛ 441، 466.

زبور؛ 76، 77.

الزهرة البارقة لمعرفة احوال المجاز و الحقیقة؛ 243.

الاستبصار؛ 155، 169، 173، 177، 183، 214، 215، 225، 447، 509.

السرائر؛ 150، 156، 158، 161، 162، 168، 169، 171، 172، 173، 175، 176، 179، 185، 190، 193، 198، 199، 203، 204، 209، 212، 213، 214، 226، 249، 251، 258، 268،

281.

سعد السعود؛ 342، 357.

الأسفار الأربعة؛ 377، 425.

سفینة النجاة؛ 21، 428، 513، 522، 523.

السؤال و الجواب للشفتی؛ 241، 245، 246.

سؤال و جواب عن بعض عقائد الشیخیة؛ 243.

الاشارات و التنبیهات؛ 431.

الشافیة؛ 534.

شرائع الاسلام؛ 149، 226، 249، 252، 262، 281، 516.

شرح آداب البحث؛ 531.

شرح ابیات دهدار؛ 20، 359، 365.

شرح الانموذج؛ 514.

شرح التصریف؛ 515.

شرح الحکمة العرشیه؛ 363.

شرح الشافیة (شرح نظام)؛ 534.

الشرح الصغیر؛ 259، 264، 270، 281.

شرح الکافی؛ 462.

ص :593

شرح المشاعر؛ 362، 363، 364، 366، 425.

شرح المفاتیح؛ 255، 258، 264.

شرح المفصل فی صنعة الاعراب؛ 530.

الشرح المفید؛ 520.

شرح بر شرح رضی بر کافیه؛ 479.

شرح تجرید العقائد؛ 454.

شرح جوابات المسائل؛ 242.

شرح رساله مشاعر ملا صدرا؛ 365.

شرح شافیة ابن الحاجب؛ 299، 300، 303، 310، 330.

شرح عجائب القلب؛ 499.

شرح کبری فی المنطق؛ 521.

شرح مقدمه آجرومیه؛ 488.

الشمسیة فی القواعد المنطقیة؛ 504.

« ص، ض، ط ، ظ »

الصافی فی شرح الکافی؛ 433، 434، 473.

الصحاح؛ 256، 260، 282، 435.

صحف؛ 76، 77.

صحف ادریس علیه السلام ؛ 342.

صحیح بخاری؛ 73، 138.

صحیح مسلم؛ 73.

صحیفه نور؛ 138.

صراط النجاة؛ 143.

الاصلاح و فیه الفوز و الفلاح؛ 429.

صوت و لحن در قرائت قرآن کریم؛ 288، 330.

صیغ عقود و نکاح و کفاره افطار رمضان (ملا محمدباقر خاتون آبادی)؛ 335.

طبقات اعلام الشیعة؛ 232، 282، 360، 426.

طرائف المقال؛ 282.

« ع، غ، ف، ق »

عدة الداعی و نجاح الساعی؛ 398، 489، 508.

عدة السفر و عمدة فی الحضر (ترجمه)؛ 335.

عشره کامله؛ 287، 293.

عقود النکاح و کفارة الافطار؛ 335.

علل الشرایع؛ 491.

عوالی اللئالی؛ 159، 166، 226، 276.

عوامل ملا محسن؛ 520.

عهدنامه مالک اشتر (ترجمه)؛ 335.

عیشة راضیة؛ 492.

عیون اخبار الرضا علیه السلام ؛ 119، 294،

ص :594

330، 476، 491، 497.

عیون الحساب (ترجمه)؛ 336.

غایة المرام؛ 167، 168، 169، 170، 210، 226.

غرر الحکم؛ 17.

غرقاب؛ 232، 282.

الغنیة، 249، 257.

غنیة النزوع؛ 180، 181، 214، 217، 227، 251، 258، 262، 282.

غیث النفع فی القراءات السبع؛ 305، 330.

فارس نامه؛ 360.

فرائض و نوافل یومیه (رساله مختصر در بیان)؛ 336.

فراید الکبری؛ 497، 507.

فرج المهموم؛ 354، 357.

فرهنگ دهخدا؛ 56، 95، 105، 106، 132، 341.

فرهنگ عمید؛ 63، 94.

فرهنگ معین؛ 49، 55، 63، 94، 95، 105.

الفضائل؛ 67، 138.

فضائل الشیعة؛ 374، 426.

فقه الرضا علیه السلام ؛ 29، 166، 169، 208،

227.

فقه الرضا (ترجمه)؛ 336.

فقه جعفری؛ 448.

فقه للمغتربین؛ 143، 227.

الفوائد الحکمیة؛ 493.

الفوائد الرضویة؛ 232، 237، 238، 282.

فوائد الکبری فراید الکبری

الفوائد المدنیة؛ 469.

فهرست اخبار مؤلفات الاصحاب؛ 491.

فهرست کتابخانه آیت اللّه مرعشی؛ 430، 431، 434، 449، 461، 468، 473، 486، 487، 492، 494، 495، 496، 499، 500، 509، 510، 529، 531.

فهرست کتب خطی کتابخانه های اصفهان؛ 239.

فهرست نسخه های آیت اللّه مرعشی (عکسی)؛ 492.

فهرست نسخه های خطی حوزه علمیه نجف آباد؛ 427.

فهرست نسخه های خطی کتابخانه آیت اللّه حججی؛ 24، 25، 26.

فهرست نسخه های خطی کتابخانه مجلس شورای اسلامی شماره 2؛ 510.

ص :595

فهرست نسخه های خطی کتابخانه ملی؛ 496.

فهرست نسخه های خطی کتابخانه های رشت و همدان؛ 497.

فهرست نسخه های خطی مرکز احیاء؛ 337، 429، 431، 432، 433، 435، 439، 441، 443، 447، 448، 449، 451، 454، 455، 458، 461، 464، 466، 468، 470، 473، 475، 480، 483، 484، 486، 489، 490، 493، 495، 500، 501، 502، 504، 506، 508، 510، 511، 512، 514، 515، 516، 517، 519، 521، 524، 525، 527، 528، 531، 532، 533، 534.

فهرستواره دنا؛ 365.

فهرس مخطوطات المکتبة؛ 245، 246.

القاموس المحیط؛ 257، 260، 282، 343، 344، 357.

القانون؛ 526.

قرب الاسناد؛ 491.

قصص العلماء؛ 232، 236، 363.

القضاء و الشهادات للشفتی؛ 242.

قواعد الاحکام؛ 147، 152، 169، 171، 190، 203، 227، 259، 262،

269، 282، 430، 482، 483.

القواعد و الفوائد؛ 493.

« ک، گ، ل، م »

کائنات الجو؛ 336.

کاروان هند؛ 360، 426.

الکافی؛ 18، 39، 40، 42، 59، 60، 61، 66، 85، 91، 110، 111، 113، 115، 130، 138، 155، 158، 161، 165، 173، 177، 185، 186، 187، 188، 193، 194، 197، 200، 206، 208، 209، 210، 211، 212، 215، 216، 218، 220، 221، 224، 227، 255، 256، 264، 265، 271، 274، 282، 293، 294، 295، 328، 330، 349، 357، 378، 396، 408، 426، 437، 462، 466، 473، 480، 495، 496.

الکافی فی الفقه؛ 150، 164، 165، 170، 179، 184، 199، 205، 213، 249، 250، 251، 261، 282.

کامل الزیارات؛ 487.

کبری فی المنطق؛ 521.

الکرام البررة؛ 232، 235.

الکشاف؛ 39، 138.

ص :596

کشف الرموز؛ 165، 167، 227.

کشف الظنون؛ 446.

کشف الفوائد فی فهرس تمهید القواعد؛ 519.

کشف اللثام عن قواعد الاحکام؛ 282.

کشف الیقین؛ 57، 138.

کفایة الاحکام؛ 196، 197، 198، 200، 216، 227، 252، 255، 264، 283.

کمال الدین و تمام النعمة؛ 416، 426.

کنزالعرفان فی تفسیر القرآن؛ 26، 38، 43، 48، 54، 60، 66، 71، 76، 77، 82، 90، 99، 109، 116، 134.

کنز العمال؛ 287، 330.

کنز الفوائد؛ 178، 179، 227.

کنز اللغات؛ 502.

کنز المعارف؛ 26.

کنوز المعزمین شیخ الرئیس؛ 389.

کنوز النجاح (ترجمه)؛ 336.

الکنی و الاقاب؛ 232.

گلستان سعدی؛ 54، 102، 390.

گلشن هوش در جدال گربه و موش؛ 336.

لباب الالقاب؛ 232.

لب النظر فی علم المنطق؛ 289.

لسان الخواص؛ 529.

لسان العرب؛ 283، 299، 315، 330.

الألفین الفارق بین الصدق و المین؛ 485.

الالفیة؛ 524.

الالفیة و النفلیة؛ 142، 294، 329.

اللمعة الدمشقیة؛ 142، 227، 263، 283.

لوامع الاسرار فی شرح مطالع الانوار؛ 501.

لوامع صاحبقرانی؛ 143، 227.

اللهوف؛ 44، 138.

لؤلؤ البحرین؛ 478.

مآثر الباقریة؛ 283.

المبسوط؛ 160، 172، 174، 176، 185، 219، 227، 283.

متعه (ملا محمدباقر خاتون آبادی)؛ 336.

مثنوی معنوی؛ 121، 388، 389، 411.

مثنوی هفت اورنگ؛ 390.

مجالس شیخ طوسی؛ 492.

المجتنی من الدعاء المجتبی؛ 508.

مجمع البحرین و مطلع النیّرین؛ 39، 76، 89، 138، 283، 293، 295، 299، 330، 501.

ص :597

مجمع البیان؛ 66، 138، 323، 330، 437، 457.

مجمع الحجج در فقه؛ 26، 38، 109، 134.

مجمع الفائدة و البرهان؛ 186، 187، 193، 199، 227، 283.

المجموع؛ 160، 229.

مجموعه مصنفات حکیم مؤسس آقا علی مدرس طهرانی؛ 363، 426.

مجموعة مهمة فی التجوید و القراءات و الرسم؛ 303، 331.

المحاسن؛ 29، 218، 220، 256، 357.

المحجة البیضاء؛ 499.

محرق القلوب؛ 450.

محضر الشهود فی رد الیهود؛ 79، 138.

المختصر النافع؛ 150، 151، 152، 176، 198، 228، 249، 252، 262، 283، 432، 468، 503، 512.

مختلف الشیعة؛ 151، 156، 168، 170، 175، 176، 177، 184، 185، 186، 193، 198، 199، 203، 204، 213، 217، 228، 283، 430، 449.

المخصص؛ 295، 331.

مدارک الاحکام؛ 195، 219، 221،

222، 228، 283، 513.

المراسم؛ 165، 166، 167، 171، 176، 179، 184، 186، 200، 213، 249، 228، 251.

مزارات اصفهان؛ 232.

مسالک الافهام؛ 182، 184، 188، 190، 194، 196، 197، 199، 201، 203، 204، 206، 209، 210، 212، 213، 214، 217، 221، 252، 255، 259، 263، 269، 283، 481.

مسالک الافهام الی آیات الاحکام؛ 99، 139.

مستدرک الوسائل؛ 92، 114، 124، 228، 232، 284.

مستدرک سفینة البحار؛ 60، 353، 357.

مسند احمد؛ 73.

مشارق انوار الیقین فی اسرار امیرالمؤمنین؛ 373، 426.

المشاعر؛ 531.

مصابیح الفقه؛ 429.

المصباح الشارقة فی الصلاة؛ 241.

مصباح الشریعة؛ 295، 331.

مصباح المتهجد؛ 41، 124، 139، 272، 284.

ص :598

المصباح المنیر؛ 344، 357.

مصباح کفعمی؛ 17.

مطالع الانوار فی شرح شرائع الإسلام؛ 233، 241.

المعاد؛ 496.

معادن الجواهر؛ 236.

معارج الیقین فی اصول الدین؛ 84، 131، 134، 139.

معارف الرجال؛ 232، 284.

معالم الاصول؛ 427، 453.

معالم الدین و ملاذ المجتهدین؛ 453.

معالم العلماء؛ 532.

معانی الاخبار؛ 426، 491.

المعتبر فی شرح المختصر؛ 220، 284.

معتصم الشیعة؛ 528.

معجم علوم القرآن؛ 298، 299، 331.

المغرب للمطرزی، 256.

المغنی لابن قدامة؛ 183، 228.

مفاتیح الشرائع؛ 155، 156، 157، 252، 228، 255، 270، 284، 528.

مفاتیح المفالیق؛ 360.

مفتاح الشفاء؛ 336.

مفتاح الخزائن؛ 365.

مفتاح الکرامه؛ 207، 294، 331.

مفردات غریب القرآن؛ 39، 139.

المفصل فی صنعة الاعراب؛ 530.

مقدمات فی علم القراءات؛ 298، 331.

مقدمه آجرومیه؛ 488.

مقدمة النهریة؛ 244.

المقنع؛ 166، 228.

المقنعة؛ 156، 165، 166، 171، 172، 176، 178، 184، 186، 200، 205، 213، 228، 249، 261، 284.

مکارم الآثار؛ 232، 284، 336.

مکارم الاخلاق (ترجمه)؛ 336، 349.

مناسک الحج؛ 242.

مناقب آل ابی طالب؛ 49، 66، 139.

منتهی المطلب؛ 196، 217، 223، 284، 430.

منشئات؛ 518.

منطق الطیر؛ 407.

من لا یحضره الفقیه؛ 42، 82، 109، 111، 118، 139، 155، 185، 194، 199، 208، 210، 211، 212، 218، 221، 272، 284، 352، 358، 475، 484.

منهاج البراعة؛ 61.

منهاج النشر فی القرات العشر؛ 319.

ص :599

منهاج الهدایة؛ 518.

منهج الرشاد فی شرح ارشاد الاذهان؛ 244.

الموجز (الموجز القانون، شرح قانون، شرح نفیس)؛ 526.

الموسوعة القرآنیة؛ 319، 320، 331.

موسوعة طبقات الفقهاء؛ 232، 284.

موسوعة کلمات الامام حسین علیه السلام ؛ 44، 139.

مهج الدعوات و منهج العبادات؛ 343، 345، 346، 347، 358.

المهذب؛ 167، 172، 176، 178، 184، 186، 194، 228، 249، 251، 261، 284.

المهذب البارع؛ 175، 176، 177، 228، 259، 269، 284.

میراث حوزه اصفهان؛ 27، 141، 144.

« ن، و، ه_ ، ی »

الناسخ و المنسوخ؛ 511.

نان و حلوا؛ 82، 83.

الانتصار؛ 249، 250، 257، 279.

نجوم السماء؛ 232، 284.

نذر (ملا محمدباقر خاتون آبادی)؛ 336.

نزهة الناظر و تنبیه الخواطر (مجموعه ورام)؛ 461، 471.

نکت النهایة؛ 268، 285.

الانموذج فی النحو؛ 514.

نوروزنامه (نوروزیه)؛ 336.

النهایة؛ 157، 159، 162، 166، 167، 169، 172، 173، 175، 176، 178، 180، 194، 205، 228، 249، 250، 261، 285، 513.

نهایة الإحکام فی معرفة الاحکام؛ 109، 139، 285، 294.

نهایة المرام؛ 263، 285.

النهایة فی غریب الحدیث؛ 39، 139، 295، 331.

النهایة و نکتها؛ 150، 184، 185، 186، 193، 198، 203، 209، 211، 219، 228.

نهج البلاغة؛ 89، 97، 139.

الوافی؛ 285، 417، 426، 436، 439، 440، 442، 445، 456، 465، 467، 472، 512، 535.

الوافیة؛ 506، 511.

الاوزان و المقادیر؛ 510.

ص :600

وسائل الشیعة؛ 23، 29، 39، 40، 41، 42، 109، 114، 119، 123، 139، 143، 151، 155، 156، 158، 162، 163، 167، 183، 186، 187، 188، 189، 190، 191، 193، 194، 195، 197، 198، 199، 200، 206، 207، 209، 211، 214، 215، 216، 217،

218، 220، 223، 228، 285، 293، 294، 295، 331، 349، 358.

الوسیلة إلی نیل الفضیلة؛ 170، 172،

176، 177، 180، 186، 229،

249،250، 285.

وسیلة الشفاء؛ 337.

وفیات العلماء؛ 232.

وقایع السنین و الاعوام؛ 334، 335، 358.

هدایة الامة؛ 143، 229.

هدیة الاحباب؛ 232.

هدیة الملوک؛ 26، 34.

ینابیع الفقهیة؛ 148، 149، 229.

ینابیع المودة؛ 44، 139.

ص :601

مکانها

اشترجان؛ 24، 28، 37.

اشترگان اشترجان

اصفهان؛ 18، 24، 37، 227، 234، 235، 236، 240، 244، 245، 246، 279، 280، 281، 282، 283، 284، 285، 336، 337، 362، 365، 366، 367، 425، 426، 430، 438، 444، 454، 482، 492، 502.

انتشارات آستان قدس رضوی؛ 280، 337، 426.

انتشارات اداره کل فرهنگ و هنر استان اصفهان؛ 284.

انتشارات ادب حوزه؛ 283، 330.

انتشارات استقلال؛ 226، 281.

انتشارات اسماعیلیه تهران؛ 425.

انتشارات اسوه؛ 139.

انتشارات اطلاعات؛ 426.

انتشارات انوار الهدی، 138.

انتشارات بوستان کتاب؛ 282، 425.

انتشارات جامعه مدرسین؛ 138، 139، 225، 226، 227، 228، 279، 281، 283، 284، 357، 358، 425، 426.

انتشارات جهان؛ 330.

انتشارات حضور؛ 330.

انتشارات دار احیاء تراث عربی؛ 137، 138، 330، 331، 357، 425.

انتشارات دارالاضواء؛ 281.

انتشارات دارالتعارف للمطبوعات؛ 279، 329.

انتشارات دار التفسیر؛ 227.

انتشارات دار الذخائر؛ 139.

انتشارات دارالعلم؛ 282، 357.

انتشارات دارالعلم للملایین؛ 282.

انتشارات دار العمار؛ 330، 331.

انتشارات دارالفکر؛ 138، 227، 229، 283.

ص :602

انتشارات دار القلم؛ 331.

انتشارات دارالکتاب العربی؛ 228.

انتشارات دارالکتب اسلامیة؛ 137، 138، 225، 227، 280، 282، 329، 330، 357، 425، 426.

انتشارات دار الکتب العلمیة؛ 137، 330.

انتشارات دار المرتضی؛ 282، 425.

انتشارات دارالمعارف؛ 357.

انتشارات دار المعروف؛ 139.

انتشارات دار الملک شیراز؛ 521.

انتشارات دار الهادی؛ 226.

انتشارات دار الهجرة؛ 357.

انتشارات سازمان فرهنگی شهرداری اصفهان؛ 279، 281، 283، 425.

انتشارات شرکت چاپ و نشر بین الملل؛ 284.

انتشارات شریف رضی؛ 280.

انتشارات فقیه؛ 225.

انتشارات قدس محمدی؛ 228.

انتشارات کانون پژوهش؛ 282.

انتشارات کتابچی؛ 425.

انتشارات کتابخانه مسجد سید؛ 279، 281.

انتشارات کتابخانه امام امیرالمؤمنین علی علیه السلام ؛ 227، 282، 285، 426.

انتشارات کتابخانه مرتضویه؛ 327، 283.

انتشارات گلدسته؛ 280.

انتشارات مجمع البحوث الاسلامیة؛ 138، 229.

انتشارات مشعل؛ 279، 425.

انتشارات مکتب الاعلام الاسلامی؛ 137، 225، 226، 280، 329.

انتشارات مکتبة ابن تیمیة؛ 331.

انتشارات مکتبة الازهر؛ 330.

انتشارات مکتبة السنائی؛ 358.

انتشارات مکتبة نشر ثقافة الاسلامیة؛ 138، 283، 330.

انتشارات مکتبة هدی؛ 137.

انتشارات موءسسه آل البیت لإحیاء التراث؛ 139، 225، 227، 228، 280،

ص :603

281، 283، 284، 285، 329، 331، 358.

انتشارات موءسسه اسماعیلیان؛ 139، 281، 285، 331، 425، 426.

انتشارات موءسسه بعثت؛ 137، 283.

انتشارات موءسسه نشر اسلامی؛ 137، 226، 227، 228، 280، 281، 282، 284، 285، 330، 331.

انتشارات مولی؛ 425.

انتشارات مؤسسه اعلمی؛ 138، 330، 331، 426.

انتشارات مؤسسه امام صادق علیه السلام ؛ 227، 279، 282، 284.

انتشارات مؤسسه تحقیقات و نشر معارف اهل بیت علیهم السلام ؛ 331.

انتشارات مؤسسه سید الشهداء علیه السلام ؛ 226، 280، 284.

انتشارات مؤسسه فقه الشیعة؛ 139، 229، 284.

انتشارات مؤسسه امام هادی علیه السلام ؛ 228.

انتشارت المعاونیة الثقافیة للمجمع

العالمی؛ 283.

انجمن آثار ملی؛ 137.

ایمان شهر اشترجان

بقیع؛ 128.

بیت اللّه الحرام؛ 235.

بیدآباد؛ 235، 236.

بیروت؛ 137، 138، 139، 228، 229، 279، 281، 282، 284، 285، 330، 331، 357، 425، 426.

پژوهشکده باقرالعلوم علیه السلام ؛ 139.

پیربکران؛ 24.

تستر؛ 102، 103.

تکیه خاتون آبادی؛ 336.

تنور خولی؛ 125.

تهران؛ 137، 138، 225، 226، 227، 228، 279، 280، 281، 282، 283، 284، 330، 357، 358، 425، 426.

جودی؛ 126.

چاپخانه حیدریه؛ 138، 139.

چاپخانه خیام؛ 279.

چاپخانه سید الشهدا؛ 226.

ص :604

چاپخانه علمیه؛ 279.

چهارباغ عباسی؛ 235، 334.

حافظیه شیراز؛ 360.

حمام عمومی نصیر؛ 27.

حوزه علمیه نجف آباد؛ 21.

حوزه سپه سالار؛ 363.

خیابان قدس نجف آباد؛ 26، 27.

دفتر نشر برگزیده؛ 226.

دفتر نشر فرهنگ اسلامی؛ 329.

دفتر نشر کتاب؛ 139.

دمشق؛ 331.

دینور؛ 486.

رشت؛ 235.

روستای باغ وحش؛ 28.

روم؛ 351.

سازمان مدارک فرهنگی انقلاب اسلامی؛ 138.

شام؛ 82، 128، 450، 451.

شفت؛ 233.

شیراز؛ 102، 361، 443، 509.

صفا؛ 485.

طارم العلیا؛ 233.

طیرانچی؛ 444.

عتبات عالیات؛ 234.

عراق؛ 82، 233.

عمان؛ 330.

غجدوان؛ 432.

غدیر خم؛ 423.

فدک؛ 236.

قاهره؛ 330، 331، 357.

قبرستان وادی السلام؛ 365.

قم؛ 20، 137، 138، 139، 225، 226، 227، 228، 229، 234، 279، 280، 281، 282، 283، 284، 285، 330، 331، 357، 358، 425، 426، 515.

کاشان؛ 234.

کاظمیه؛ 233.

کتابخانه آیت اللّه حججی؛ 34.

کتابخانه اسلامیه؛ 358.

کتابخانه مدرسه الحجة نجف آباد؛ 517.

کتابخانه مصطفی البابی حلبی؛ 138.

کتابخانه آیة اللّه مرعشی نجفی؛ 225، 226، 229، 280، 281، 282، 284،

ص :605

285، 336.

کتابخانه مصطفوی؛ 425.

کتابخانه ملی؛ 366، 367.

کتابفروشی خیام؛ 281.

کربلا؛ 44، 49، 58، 69، 73، 79، 95، 104، 125، 233، 450، 451.

کوچه بنی هاشم؛ 105.

کوفه؛ 194، 326، 327، 450، 451، 474.

لنجان؛ 24، 37.

مازندران؛ 518.

محله دیلمیه قزوین؛ 473.

مدرسه حاجی قرجفای؛ 438.

مدرسه سلطانی چهارباغ اصفهان؛ 235، 332.

مدرسه الحجة نجف آباد؛ 488، 516، 520، 527، 531، 534.

مدرسه جانی خان قم؛ 515.

مدرسه چهارباغ؛ 336.

مدرسه صدر بازار؛ 366، 367.

مدینه؛ 104، 105، 236، 451، 469، 474.

مراغه؛ 351.

مرکز احیاء میراث اسلامی؛ 20، 144.

مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان؛ 18، 21، 22.

مرکز مدیریت حوزه های علمیه قم؛ 329.

مروه؛ 485.

مزرعه موران؛ 444.

مسجد اعظم اصفهان مسجد سید

مسجد جامع کبیر قزوین؛ 518.

مسجد خواجه نصیرالدین طوسی؛ 26، 28.

مسجد سید؛ 236، 244، 245.

مسجد شاه اصفهان؛ 336.

مسجد نصیر مسجد خواجه نصیرالدین طوسی

مشهد؛ 138، 227، 229، 280، 282، 284، 425، 426، 458، 468، 503.

مصر؛ 82، 105، 138.

مقام ابراهیم؛ 485.

مکتبة الامام الحکیم العامة (کتابخانه عمومی آیت اللّه حکیم)؛ 245.

ص :606

مکه؛ 104، 236، 451، 469.

منشورات رضی؛ 357.

موءسسه امام مهدی علیه السلام ؛ 138.

مؤسسه الرسالة؛ 330.

مؤسسه مجمع الذخائر الاسلامیة؛ 228، 284.

مؤسسه معارف اسلامیة؛ 283، 329.

مؤسسه چاپ و نشر وزارت ارشاد؛ 329.

مؤسسه کتابشناسی شیعه؛ 281.

مؤسسه نشر الفقاهة؛ 282.

مؤسسة الوفاء؛ 279، 329.

نجف؛ 74، 75، 87، 137، 138، 139، 226، 233، 235، 245، 246، 365، 431، 474.

نجف آباد؛ 19، 21، 23، 25، 26، 28، 34، 37، 507.

نخع؛ 91، 93.

هرات؛ 518.

ص :607

ادیان، فرق، مذاهب، طوایف

اسلام؛ 18، 29، 30، 31، 83، 89، 121، 125، 128، 350، 363، 373، 434، 461، 533.

امامیه شیعه

اهل حجاز؛ 323، 324.

اهل سنت؛ 73، 422، 423، 447، 499.

أهل نجد؛ 324.

بنی اسد؛ 324.

بنی تمیم؛ 317، 324.

بنی هاشم؛ 105.

ترک؛ 53، 77.

تصوف؛ 361، 499.

شیعه؛ 19، 20، 29، 30، 31، 32، 33، 70، 72، 114، 236، 250، 278، 360، 430، 435، 447، 455، 492، 499، 525، 532، 533.

عجم؛ 53، 65، 66، 77، 81 .

عرب؛ 66، 77، 81، 88 .

قریش؛ 310، 457.

مسیحیان؛ 70.

یهود؛ 66، 78، 81، 83، 87، 88، 97، 352.

ص :608

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109