شابک : 30000 ریال : ج.1 : 964-92974-9-9 ؛ 30000 ریال: ج.2 : 964-9608-0-4 ؛ 30000 ریال: ج.3 : 964-96108-6-3 ؛ ج.4 : 964-96567-4-X ؛ 50000 ریال (ج. 4) ؛ 70000 ریال (ج. 5) ؛ 80000 ریال : ج.6 978-600-6146-08-9 : ؛ ج.7 978-600-6146-02-7 : ؛ 100000 ریال : ج.8 : 978-600-6146-11-9 ؛ 200000 ریال : ج.9 978-600-6146-33-1 : ؛ ج.10 978-600-6146-42-3 : ؛ ج.11 978-600-6146-45-4 : ؛ 35000 ریال (ج.12)
شماره کتابشناسی ملی : م 83-35172
عنوان و نام پدیدآور : میراث حوزه اصفهان/ به اهتمام احمد سجادی، رحیم قاسمی؛ [برای] مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان.
مشخصات نشر : قم : موسسه فرهنگی مطالعاتی الزهرا (س)، 1383 -
مشخصات ظاهری : ج.
فروست : مجموعه منشورات ؛ 2، 14، 17، 18،24، 28، 30
یادداشت : جلد سوم تا دهم به اهتمام محمدجواد نورمحمدی تالیف است.
یادداشت : جلد یازدهم به اهتمام محمدجواد نورمحمدی و سیدمحمود نریمانی تالیف است.
یادداشت : ج. 2 (چاپ اول: زمستان 1384).
یادداشت : ج.3 (چاپ اول: 1386) .
یادداشت : ج. 4 (چاپ اول: زمستان 1386).
یادداشت : ج.5 (چاپ اول: 1387).
یادداشت : ج.6 (چاپ اول: 1389) .
یادداشت : ج.7 (چاپ اول: 1389) (فیپا).
یادداشت : ج.8 (چاپ اول:1390).
یادداشت : ج.9 (چاپ اول: زمستان 1391).
یادداشت : ج.10 (چاپ اول: 1392 (فیپا).
یادداشت : ج.11 (چاپ اول: 1393) (فیپا).
یادداشت : ج.12 (چاپ اول:تابستان 1394).
یادداشت : وضعیت نشر جلد چهارم تا دوازدهم: اصفهان: حوزه علمیه اصفهان، مرکز تحقیقات رایانه ای.
موضوع : اسلام -- متون قدیمی تا قرن 14
موضوع : فلسفه اسلامی -- متون قدیمی تا قرن 14
موضوع : کلام -- متون قدیمی تا قرن 14
موضوع : فقه جعفری -- متون قدیمی تا قرن 14
رده بندی دیویی : 297/04
رده بندی کنگره : BP11/س3م9 1383
سرشناسه : سجادی، احمد، 1344 - ، گردآورنده
شناسه افزوده : قاسمی، رحیم، 1351 -، گردآورنده
شناسه افزوده : حوزه علمیه اصفهان. مرکز تحقیقات رایانه ای
وضعیت فهرست نویسی : فیپا
ص :1
ص :2
ص :3
ص :4
ص :5
ص :6
ص :7
ص :8
عنوان صفحه
مقدمه 17
درباره این دفتر 27
منابع تحقیق مقدمه 31
دابة الأرض علاّ میر سیّد احمد علوی عاملی قدس سرّه تحقیق و تصحیح:حامد ناجی اصفهانی 33
درآمد 33
معرفی رساله علوی عاملی 35
دابة الأرض 41
پاره ای از منابع پژوهش 48
خطبة البیان علامه مولانا محمّد تقی مجلسی-علی اللّه مقامه- تحقیق و تصحیح:جویا جهانبخش 49
پیشگفتار پژوهنده 49
خطبة البیان 57
ص:9
تقدم نماز زیارت در زیارت از بعید علاّمه میر سید احمد علوی عاملی قدس سرّه تحقیق و تصحیح:محمد جواد نور محمدی 331
مقدمه 331
نگاهی به زندگی مؤلّف 333
نماز و زیارت در زیارت از بعید 339
فهرست منابع تحقیق 346
هفت استفتای فقهی شیخ بهاء الدین محمد بن حسین عاملی قدس سرّه تحقیق و تصحیح:علی صدرائی خوئی 347
مقدمه 347
آثار فقهی شیخ بهایی 347
الف)آثار در تمامی ابواب فقه 348
ب)شرح و حاشیه بر دیگر آثار 349
ج)بیان یک یا چند مسئله فقهی 349
د)استفتآت شیخ بهایی 350
هفت سؤال و جواب فقهی 352
سؤال اول:الماء المباح الداخل بنفسه الی الأرض المغصوبة 355
ص:10
جواب 355
سؤال ثانی:فیما لو وجب نزح جمیع الماء 356
جواب 356
سؤال ثالث:فی من وجب علیه السعی فی تحصیل الاجتهاد 356
جواب 356
سؤال رابع:فی من نذر سورة معنیة 356
جواب 357
سؤال خامس:لو غضب إنسان أموالا من أهل بلد 357
جواب الثقه 357
سؤال سادس:فی مال مجهول المالک 357
جواب 357
سؤال سابع:فی ما وقع فی مسجد تراب مغصوب 358
جواب 358
مشارع الاحکام فی تحقیق مسائل الحلال و الحرام فقیه مدقق شیخ محمد حسین اصفهانی (صاحب فصول)قدس سرّه تحقیق و تصحیح:مهدی باقری سیانی 361
مقدمه 361
علم فقه و جایگاه آن 361
ص:11
درنگی کوتاه در حیات مؤلف 362
الف:استادان و شاگردان 363
ب:برخی از آثار مؤلف 364
ج:وفات مؤلف 364
د:مبارزات مؤلف با اخباری ها و فرقه شیخیه 365
ه:برخی از مبانی علمی مؤلف 366
و:مؤلف در کلام دیگران 367
نکاتی درباره مشارع الاحکام 368
نکاتی درباره نسخه کتاب 369
معرفی این کتاب در بیان علاّمه روضاتی 370
معرفی نسخه 371
...و أمّا سخن پایانی 372
مشارع الأحکام 375
کتاب الطهارة 376
القول فی المیاه 378
الماء المطلق 379
الطهور فی اللغة 381
الطهارة فی الاصطلاح 384
الفوائد الخمسة 386
فصل فی أن الماء بحسب طبیعته الأصلیة و...391
ص:12
ثلاث مسائل فی المقام 397
تتمیم فی حکم التغییر بالمجاورة 404
فصل فی أقسام المیاه 405
الماء الجاری 405
فصل فی عدم نجاسة الجاری بالملاقاة مع الکثیرة 408
القول فی الأحداث الموجبة الوضوء 410
تنبیه فی نقل کلام الشهید فی حاشیة القواعد 412
فائدة 414
موجبات الوضوء 416
فصل فی نواقض الثلاثة 416
فصل:النوم و النصوص حوله 424
تتمیم فی حکم النعاس 437
فصل فی حکم ما غلب علی العقل 437
تنبیه فی المقام 440
فصل:حکم استحاضة القلیلة 441
فصل:فی حکم الاستحاضة القلیلة 441
کیفیة الوضوء و واجباته 443
الأمر الأول:النیّة 443
المقام الأوّل:فی بیان حکمهما 443
تذییل 445
ص:13
المقام الثانی:فی بیان حقیقتها 446
بقی فی المقام امور لابدّ من التنبیه علیها 450
التنبیه الأوّل 450
التنبیه الثانی 451
التنبیه الثالث 452
الوجوده الثمانیة فی المقام 455
تتمیم 457
التنبیه الرابع 459
التنبیه الخامس 459
تذنیب 461
التنبیه السادس و السابع و الثامن 462
فائدتان 463
المقام الثالث 463
تنبیه 479
و ینبغی التنبه علی امور:480
الأمر الأوّل المعتبر فی النیة 480
الأمر الثانی فی استدامة النیة 481
فروع 483
الامر الثالث فی الوضوء للتأهب 484
الامر الرابع حکم تفریق الوضوء علی اعضائه 486
ص:14
تذنیب فی مسألة التداخل 488
القسم الاول من الأقسام الثلاثة 488
القسم الثانی من الأقسام الثلاثة 497
القسم الثالث من الأقسام الثلاثة 498
الأمور الثمانیة فی المقام 501
المقام الثالث فی بیان محل النیّة فی الوضوء 505
الأمر الثانی:غسل تمام الوجه 507
الأمر الثالث:حکم البدئة فی غسل الوجه 514
تتمّة 517
فصل:فی حکم تخلیل اللحیة 518
تتمیم فیه فائدتان 524
الأمر الثالث:غسل الیدین 526
الأمر الرابع:مسح الرأس 534
فهرست مصادر الرسالة و التقدمة 553
المصادر العربیة 553
المصادر الفارسیة 567
الفهرست کتابشناسی آثار ملاّ حبیب اللّه کاشانی فقیه بارع آیت اللّه ملا حبیب اللّه کاشانی قدس سرّه تحقیق و تصحیح:مجید غلامی جلیسه 569
پیش درآمد 569
ص:15
زندگی نامه ملاّ حبیب اللّه کاشانی 570
فهرست های خودنوشت 571
تاریخچه ای از فهرست های خودنوشت 572
ترتیب تاریخی فهرست های خودنوشت 574
درباره رساله الفهرست 575
نسخه های الفهرست 577
روش تصحیح 577
متن رساله الفهرست 581
ترجمة العلامة الشیخ محمد حسین النجفی الاصفهانی قدس سرّه العلامة الفقید آیة اللّه الحاج الشیخ مجد الدین النجفی الاصفهانی قدس سرّه(1326-1403 ق) تحقیق و تصحیح:مجید هادی زاده 601
مقدمه 601
ترجمه العلامة الشیخ محمد حسین الاصفهانی قدس سرّه 603
فهرست های فنی 611
آیات 611
روایات عربی 613
روایات فارسی 623
چهارده معصوم و پیامبران علیهم السّلام 625
اشخاص 629
کتاب ها 644
مکان ها 659
فرق،مذاهب،طوایف 664
ص:16
بسم اللّه الرحمن الرحیم
سرنوشت تراث اسلامی و نسخه های خطی عالمان و اندیشمندان شیعه حکایت تأسف باری است که گفتن از آن«یک دهان خواهد به پهنای فلک»و یا مصداق این سخن است که:«اگر گویم زبان سوزد و اگر پنهان کنم ترسم که مغز استخوان سوزد».چه می توان گفت که حکایت سستی ها و کوتاهی های ما-و بیشتر ناهماهنگی ها و سلیقه دوستی ها-در عرصه ی پاسداری از میراث بی بدیل اسلامی ناگفتنی است!
به قول آن فرهیخته فقیه که فرمود:کتاب هایی که صد سال پیش در زمان ناصر الدین شاه چاپ شده در دست نیست درحالی که حفظ کتب شیعه از مقاصد مهمه است؛هر چند ما حفظ نمی کنیم.خدا می داند چه کتاب هایی را از دست ما ارزان گرفتند و به خارج بردند.ما قدردان علم و عالم نیستیم.در فرانسه نام بعضی از خیابانها را به نام خواجه نصیر الدین و شیخ طوسی و شیخ صدوق گذاشته اند،ولی در ایران اسلامی به نام های...؟ (1).
یا در جایی دیگر می فرماید:چه کتاب هایی نفیس و گرانقدر که علمای ما نوشته اند و از بین رفته و در دسترس ما نیست.بزرگترین شخصیّت مذهبی ما شیعیان،مرحوم شیخ مفید و شیخ صدوق هستند که هرکدام دویست تا سیصد کتاب و رساله تألیف
ص:17
نموده اند ولی شاید نیمی از کتاب های آن ها به چاپ نرسیده است.ای کاش هیأتی برای شناسایی،جست وجو،پیدا کردن،چاپ یا عکسبرداری از کتب شیعه تشکیل می شد و کتاب های خطّی علما را که در دسترس نیست به طبع می رساند زیرا اسلام ناب و خالص در کتب تشیّع است، «فِیهٰا کُتُبٌ قَیِّمَةٌ (1)» (2)
ناهماهنگی ها و نامرادی ها و ارباب متفرقّونی که احدی نگفت خیر است در این عرصه،مصیبت آفرین و ذلت آور است.غریبه ها و غربی ها هم خوب فهمیدند و هم زود! میراث ما را به تاراج بردند و هزینه کردند و گوهرهای آن را استخراج کردند و به قول اندیشمند بزرگ محمد رضا حکیمی کاخ تمدن و سیطره و حاکمیت خود را بر پایه های میراث علمی و فرهنگی ما گذاشتند.
امّا ما چه کردیم جز بی مهری؟و آیا تا کی این تلخ آب در این بستر می دود؟خدا داند...!
اهل تحقیق و اصحاب نگارش بر این عقیدت باورمندند که پژوهش گران یک جامعه قبل از اینکه درباره نو یا دیرین بودن سخنان خود حرفی بزنند باید ابتدا تمام تراث علمی خود را احیا کنند و سپس کاخ رفیع اندیشه خود را بر بنای استوار میراث گذشته خویش بنهند.این چنین می توان گفت که محققان وادی علم در عمر خویش و در سرمایه های انسانی و غیرانسانی شان صرفه جویی کرده اند.در این صورت و با نگاه به ثروت علمی گذشته یک ملت است که اشخاص می توانند سخن بگویند و آنکه می گوید:«لن یتفوه بهذا أحد قبلی»و یا«لا یقولون رجال العلم هذه اللطیفة قبل هذا الزمان»با این نظاره گری گزافه گویی نکرده است.و الاّ غیر از این و با غفلت از ثروت علمی گذشتگان علم و معرفت یک جامعه،چنین سخنی غیر از جفا و گزافه گوییی درشت چیزی نیست.
صرف نظر از اینکه کارهای احیا شده امروز تماما بر اسلوب های شایسته و بایسته
ص:18
تحقیق و پژوهش استوار نشده است و بر بعضی از آن تصحیح و تحقیق ها نام«احیاء تراث»صدق نمی کند و برخی دیگر نیز به یقین بهتر قابل عرضه خواهد بود؛بسیاری از آثار فرهیختگان و اندیشه وران شیعه هنوز نیز احیا نشده است.از شخصیت های گمنام و پرتوان علمی و هرکدام چند اثر فخیم که بگذریم آثار بسیاری از فحول و بزرگان شیعه همچنان دست نخورده است.
به عنوان نمونه هنوز بسیاری از آثار علامه مجلسی(1037-1110 ق)تصحیح نشده است.چرا که از تعداد 169 کتاب و رساله معرفی شده از ایشان در زندگی نامه علامه مجلسی بیش از 109 اثر چاپ نشده از ایشان باقی است. (1)این آمار بیانگر آن است که حدود 64%این آثار همچنان چاپ نشده باقی مانده است.
در فهرست خودنوشت فیض کاشانی(1006-1091 ق)که پژوهیده جناب محسن ناجی است به لحاظ عنوانی 54%از آثار فیض به زیور چاپ-و البته بدون در نظر گرفتن ملاحظه کیفیت تحقیق و تصحیح که آن خود جای حرف و حدیث دیگری است -آراسته نشده است.
در این کتاب 113 عنوان تألیف از فیض کاشانی معرفی و نسخه پژوهی شده است که از این تعداد 61 عنوان چاپ نشده است. (2)البته نباید فراموش کرد که ترجمه ها، حاشیه ها،تلخیص ها،ردیّه ها و تعلیقاتی نیز دانشمندان شیعه بر آثار فیض نوشته اند که آنان نیز اغلب چاپ نشده است.
ص:19
آیا مجلسی اوّل(1003-1070 ق)چه تعداد آثار چاپ نشده دارد؟براساس اطلاع بنده از چهل و نه اثر شناسایی شده از ایشان سی و سه اثر هنوز چاپ نشده است. (1)
در کتاب«تقویم الایمان»اثر حکیم الهی و معلم ثالث میرداماد(...-1040 ق)با اندکی اختلاف در برخی تألیفات،بیش از 70 اثر معرفی شده است که از این تعداد 38 اثر چاپ شده و بقیه که 45%کل آثار است همچنان بدون تحقیق مانده است.البته این مقدار با احتساب آثار چاپ سنگی است و علاوه بر این نامه ها و اجازات چاپ نشده نیز-که شمار آن به شانزده عدد می رسد-در زمره این آمار قرار نگرفته است. (2)
از جناب فاضل سراب(...-1124 ق)به نوشته کتاب:«مجموعه مقالات همایش فاضل سراب و اصفهان عصر وی»و غیر آن به دست می آید از میان حدود 42 اثر علمی -اعم از کتاب و اجازات-ایشان تعداد 7 کتاب و رساله چاپ یا آماده چاپ شده است؛ یعنی 83%آثار ایشان همچنان تصحیح و تحقیق نشده مانده است.
آثار ملا اسماعیل خواجویی(...-1173 ق)به سپاس حق تعالی اکثر چاپ شده است-هرچند شایسته تحقیق قویم و پرمایه تر است-و اندک آثاری از ایشان تحقیق نشده مانده است.
از 154 اثر ملا حبیب اللّه کاشانی(...-1340 ق)که در مقاله کتابشناسی آثار ملا حبیب اللّه کاشانی معرفی شده است و به خواست خدا در همین دفتر ارائه می شود، حدود 42 اثر به صورت چاپی ارائه شده و اغلب آنها نیز چاپ سنگی است و در حدود
ص:20
116 اثر همچنان چاپ نشده باقی مانده است.از آیت اللّه حاج محمد ابراهیم کلباسی (...-1261 ق)24 رساله و مقاله و اجازه معرفی شده است و از این تعداد 20 اثر همچنان چاپ نشده باقی مانده است. (1)
از حکیم میرفندرسکی(970-1050 قمری)22 اثر و اجازه معرفی شده و از آثار این حکیم بزرگ 9 اثر چاپ و بقیه همچنان خطی باقی مانده است. (2)
فقیه بزرگوار آیت اللّه حاج آقا منیر الدین بروجردی(1269-1342 ق)دارای بیش از 20 اثر فقهی،اصولی و رجالی است درحالی که از این مجموعه تاکنون 4 اثر به چاپ رسیده است.
تراجم نگاران به فقیه و عالم متضلّع محمد بن حسن اصفهانی مشهور به فاضل هندی (1062-1137 ق)80 اثر نسبت داده اند (3)که معدودی از آنها از جمله کشف اللثام، اجالة الفکر،الّلآلی العبقریّه،بینش غرض آفرینش،حکمت خاقانیّه و الکوکب الدرّی به چاپ رسیده و در حدود 90%آثار آن جناب همچنان در زاویه کتابخانه ها به صورت خطّی باقی مانده است.
البته از آثار چاپ نشده دانشمندان شیعه این سرزمین هم برخی آثار نسخه ای از آن موجود نیست یا اگر هست دست یافتنی نیست یا به سختی به دست می آید که آن نیز واگویه دردی دیگر است.
آثار خاندان های علمی و به خصوص بزرگان خاندان ها همتی جمعی را می طلبد و می تواند به صورت یک پروژه عظیم علمی مطرح شود.مثلا آثار خاندان آل ترکه و به
ص:21
خصوص شخصیت بزرگوار و مشهور این خاندان صائن الدین علی ترکه اصفهانی (...835 ق)با 15 اثر فخیم و گرانسنگ از قبیل:اسرار الصلوة،تمهید القواعد،شرح فصوص قیصری،شرح تائیّه ابن فارض و...که هنوز نیز بخش زیادی از آن چاپ نشده مانده است.
ذکر این نکته حائز اهمیت است که بررسی خانواده های علمی و چگونگی شکل گیری آنها از منظر علمی و جامعه شناسی ثمراتی نغز به همراه دارد و نمایانگر جلوه ای از شکوه و عظمت تمدن اسلامی را در خود دارد و تصحیح و پژوهش علمی آثار خاندانی این ثمرات علمی و جامعه شناختی را نیز به همراه خواهد داشت.
اگرچه سخن درباره این آمار و ارقام به درازا می کشد ولی امید است پرگویی و گزافه گویی نشود و این درد غفلت در تراث پژوهی به خواست صاحب (ن وَ الْقَلَمِ وَ مٰا یَسْطُرُونَ) (1)درست واگویه شود و بی توجهی ما به این ثروت علمی تبیین شود.شاید این درداندیشی زمینه های جدیدی را برای شروع ها و فتوحاتی در عرصه تراث فراهم آورد.
باز بنگرید به آثار شیخ محسن عاصی اصفهانی رشتی(1224-1290 ق)که دارای آثار فراوان است و خود در«دافع البلیة»جایی می گوید که تا آن تاریخ 710 کتاب به نظم و نثر دارد. (2)وی در آن زمان شصت و شش ساله بوده است.از آثار او تاکنون چیزی -جز رساله«مرآة العاشقین»که در میراث دفتر سوم عرضه شده-چاپ نشده است و ما درباره افق علمی و ساحت فکری و فرهنگی وی به دلیل چاپ نشدن آثارش قضاوتی درست و کامل نمی توانیم داشته باشیم.در مقدمه مرآة العاشقین 54 اثر از آثار او معرفی اجمالی شده است.همچنین از فقیه بزرگ میرزا محمد شهدادی مصاحبی نائینی
ص:22
(...-1278 ق)11 تألیف سراغ داریم که تنها دو رساله از آن تاکنون به چاپ رسیده است.
سیّد بزرگوار شفتی(1180 یا 1175-1260 ق)با 33 اثر علمی ارزشمند،میر زین العابدین پدر صاحب روضات با 12 نگارش،میرزا عیسی بیگ با 16 کتاب و رساله،میر سید احمد علوی با 48 تألیف هرکدام آثاری گرانسنگ به رشته تألیف درآوردند و همچنان به صورت خطی باقی مانده است.
آنچه ذکر شد از باب نمونه بود.بنده برای نمایاندن قصورها و تقصیرها یکصد نفر از شخصیت های مهم اصفهان را انتخاب نمودم و درباره وضعیت آثارشان تحقیق کردم امّا در نگارش و نگرش باز از آوردن همه آن آمار و ارقام چشم پوشیدم امّا عده ای از آن عالمان را دریغ دارم که ذکر نکنم.
عالمانی چون سید بهاء الدین محمد حسینی مشهور به مختاری نائینی(1080- 1130 تا 1140 ق) (1)با 18 اثر،ملا علی نوری(...-1246 ق)با 13 پژوهش (2)،مرحوم محقّق سبزواری(...-1090 ق)با 10 تألیف (3)،آقا سید محمد باقر درچه ای(1264- 1342 ق)با حدود 10 اثر علمی که از آن جمله است دوره فقه و اصول ایشان در شانزده مجلد (4)،ملا صالح مازندرانی(...-1086 ق) 5با 10 عنوان تألیف،ابن مسکویه
ص:23
(...-421 ق)با گزارش تراجم نگاران از 28 اثر علمی وی (1)،سید عبد الحسیب عاملی (...-1121 ق)با 10 نگارش (2)،صاحب عبّاد(...-334 یا 335 ق)با 15 تألیف. (3)
کتابشناسان 12 تألیف برای سید صدر الدین عاملی (4)،31 اثر برای مولی محمد باقر فشارکی(...-1314 ق) (5)و 35 کتاب و رساله برای سید محمد رضوی خوانساری (1292-1374 ق) (6)و 13 اثر و تعلیقات فراوان بر کتب رجالی برای شیخ الشریعه اصفهانی گزارش کرده اند. (7)
از مرحوم میر محمد صالح خاتون آبادی(1058-1116 یا 1126 ق)25 اثر از تراث علمی (8)و از آقا سید ابوالقاسم دهکردی(1272-1353 ق)24 تألیف و حاشیه و شرح بر آثار مفاخر شیعه (9)و از سید محمد حسن مجتهد اصفهانی(1207-1263 ق)30 کتاب و رساله (10)معرفی کرده اند.
آقا محمد علی هزار جریبی(1188-1245 ق)با 22 اثر (11)و ملا محمد تقی هروی
ص:24
اصفهانی(1217-1299 ق)با 39 رساله و کتاب (1)در زمره این عالمان اند که بسیاری از آثارشان تحقیق و عرضه نشده است.
این وضعیت آثار مؤلفان و عالمان سرشناس و مشهور است؛حال و وضعیت آثار و تألیفات عالمان گمنامی که از چشم تراث پژوهان دور مانده و یا یکی و دو اثر مهم و مشهور دارند به مراتب بدتر و ناگوارتر از این است.
امروز همراهی و هماهنگی علم و فرهیختگی در کنار تدبیر و درایت و هنر،و ذوق و سلیقه در همه عرصه های احیاء تراث از پژوهش گرفته تا چاپ و توزیع از ضرورت های انکارناپذیری است که می تواند در توجه مردم ما جاذبه ایجاد کند و جامعه فرزانگان و جوانان با استعداد را به پیشینه با عظمت خودشان واقف کند.این توجه به میراث گرانسنگ کهن شیعه است که می تواند جوانان ما را با اعتماد به روح خودباوری،به بیگانه ستیزی و مرعوب نشدن در برابر زخارف فریبنده دنیای غرب سوق دهد.
یکی از بزرگان علم (2)نکته ای بس لطیف و حرکت آفرین و تحول ساز فرمودند که آن را چنین تقریر می کنم:
امروزه هیچکس در قرآن از جهت شماره سوره و آیات آن اختلافی ندارد؛یعنی همه سوره چهلم،آیه بیست و دوم را سوره مؤمن آیه ذٰلِکَ بِأَنَّهُمْ کٰانَتْ تَأْتِیهِمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّنٰاتِ فَکَفَرُوا... می دانند.اگر در موقعیت کنونی که در فضای حاکمیت اسلامی زندگی می کنیم مجموعه ای و زین و معتبر یا گروهی از زعمای علمی کشور گرد هم جمع می شدند و گروههایی در رشته های مختلف علوم تشکیل می دادند و پس از آن در هر رشته تعدادی از بزرگان و فرزانگان آن عالم را دعوت می کردند و از آنها می خواستند
ص:25
بهترین کتابهای آن رشته را معرفی کنند و در صورتی که مناسب تحقیق شده است آن را انتخاب کنند و در غیر این صورت براساس یک اسلوب واحد و شیوه نامه،سفارش تحقیق دهند،مجموعه ای از صدها جلد کتاب مختلف و متنوع در رشته های گوناگون علوم اسلامی می شد که با عنوان«گنجینه میراث علمی و فرهنگی شیعه»چاپ می شد.
علاوه بر این کار با هماهنگی های به عمل آمده،به همه ناشران کشور نیز بدون دریافت حق التألیف اجازه چاپ این آثار داده شود.اگر چنین اقدام بزرگی انجام شود، هزاران ساعت از عمر گرانبهای نخبگان جامعه صرفه جویی خواهد شد و همه می توانند در پژوهشهای خود به این مجموعه عظیم علمی آدرس بدهند.این مجموعه در طول زمان نیز قابل گسترش است و می تواند یک تحوّل بزرگ فرهنگی ایجاد کند.
تحقق این پروژه عظیم فرهنگی و علمی مشروط به وحدت رویه و پشتیبانی همه نهادهای پژوهشی و متولیان فرهنگی می تواند نقش تأثیرگذار و سهم مهم شیعه و ذخایر تفسیری،عرفانی،اخلاقی،فقهی،فلسفی و...آن را در شاکله فرهنگ اسلامی بهتر و بیشتر به جهانیان معرفی کند.
باری موقعیت مهم اصفهان از نظر جغرافیایی و قرار گرفتن آن در نقطه میانی کشور از ابعاد گوناگون فرهنگی،اجتماعی و علمی یک موقعیت ممتاز و استثنایی است.از طرفی راههای ارتباطی اصفهان با نقاط مختلف کشور،مناسب و سهل الوصول است.یعنی اصفهان برای ارتباط برقرار کردن با نقاط مختلف کشور،از آذربایجان تا مشهد و از کردستان تا سیستان و بلوچستان و خوزستان و امثال آنها نقطه مرکزی است.این توانمندی در کمتر استان شمالی،جنوبی یا شرقی و غربی کشور وجود دارد و بهتر از هر جایی می تواند با کل کشور ارتباط فرهنگی و علمی داشته باشد.بعلاوه ارتباط و نزدیکی این مرکز با مرکز بزرگ مذهبی-روحانی کشور-یعنی قم-و نیز تهران حائز اهمیّت است.
فضاهای شهری مناسب و برای کار فرهنگی آماده است.شهری با پیشینه فرهنگی و میراث دار زحمات عالمان بزرگ شیعه در چندین قرن گذشته و به خصوص در دوره
ص:26
حاکمیت سلسله صفویه در اصفهان میراثی بزرگ برای استفاده و رشد روزافزون است.
این استعدادهای خداوندی همه و همه مسئولیت آور و برای خداباوران، تلاش آفرین و غیرت زا است.
حال مائیم و این همه زمینه های بکر و دست نیالوده کار تراثی و پژوهش و با استعدادهای فراوان در بدنه ساختاری؛آیا وقت آن نرسیده که بر این ناسپاسی به درگاه پروردگار و کوتاهی ها و ناهماهنگی ها مهر پایان بزنیم و تلاش خود را در این عرصه دو چندان کنیم؟!به امید آن روز.
****
در این دفتر هفت رساله ارائه شده است که در این جا به اختصار معرفی می شوند تفصیل مطالب و چند و چون پژوهش و تصحیح را در فهرست مطالب رساله ها و مقدمه های محققان رسائل جستجو کنید.
رساله اول:با عنوان دابة الارض از آثار علامه میر سید احمد علوی عاملی و پژوهشی قرآنی درباره آیه 82 از سوره نمل است که در آن از دابة الارض سخن به میان آورده و محقق گرامی آن جناب آقای حامد ناجی اصفهانی در پژوهشی متین و گرانقدر در مقدمه به بررسی نظرات پیرامون دابة الارض پرداخته و سپس متن را تحقیق و تصحیح نموده است.
رساله دوم:رساله ای بلند با عنوان«شرح خطبة البیان»-از مصادر بحار الانوار- است که آخوند مولی محمد تقی مجلسی اعلی اللّه مقامه دست به نگارش آن زده است و قبل از آنکه شروع به شرح خود خطبة البیان نماید،ناتمام مانده است.این تصحیح و تحقیق به همت محقق ارجمند جویا جهانبخش صورت انجام پذیرفته است.محقق اثر نسخه را براساس دو نسخه از این اثر تصحیح و تحقیق کرده است.
رساله سوم:متنی است مختصر که به خامه قلم علامه میر سید احمد علوی عاملی
ص:27
شاگرد و داماد میرداماد فراهم آمده است.وی این رساله را در تقدم نماز زیارت بر زیارت در زیارت از راه دور نگاشته و به بررسی ابعاد این مسئله پرداخته است.این اثر براساس تنها نسخه موجود از آن که به محبت جناب دکتر حامد ناجی اصفهانی به دستمان رسید.و آن نسخه از کتابخانه علامه بزرگوار سید محمد علی روضاتی می باشد، تصحیح و تحقیق گردیده است.
رساله چهارم:هفت استفتاء فقهی است که به همت محقق توانا و فرهیخته جناب حجة الاسلام علی صدرایی خویی تحقیق گردیده است.محقق گرامی اثر در مقدمه تحقیق تحلیلی محتوایی و موضوعی پیرامون آثار شیخ بهایی پرداخته و در نهایت با بحثی درباره مجموعه استفتاءات چاپ نشده شیخ بهایی به تحقیق این رساله کوتاه پرداخته است.ارزشمندی این استفتاءها گذشته از سؤالات آن شخصیت پرآوازه، ذوفنون و متضلّع شیخ بهایی است که چاپ همه آثار و تألیف های او و حتی آثار وابسته به آثارش را اعم از ترجمه و شرح و حاشیه و تعلیق ها ضروری و ارزشی نموده است.
رساله پنجم:«مشارع الاحکام»اثر فقهی ارزشمندی از صاحب فصول مرحوم حاج شیخ محمد حسین اصفهانی حایری است.
محقق ارجمند جناب حجة الاسلام حاج شیخ مهدی باقری با دقت و امعان نظر به تحقیق و تصحیح و استخراج منابع و تنظیم مقدمه ای نیکو پرداخته است و اثر را به شایستگی احیا نموده است.این اثر از آن جهت که اولین اثر فقهی تصحیح شده از این فقیه اصولی است نیز حائز اهمیت می باشد.
رساله ششم:کتابشناسی خودنوشت آثار ملا حبیب اللّه کاشانی است که براساس نسخه مؤلف به همت جناب آقای مجید غلامی جلیسه فراهم آمده است.محقق محترم اثر در پاورقی های مفصل و سودمند نسخ موجود از آثار و نیز گزارشی از چاپهای
ص:28
سنگی و حروفی آن ارائه کرده است که رساله را به اثری کامل پیرامون آثار ملا حبیب کاشانی درآورده است.
رساله هفتم:رساله ای کوتاه از خاندانی فخیم پیرامون حیات سراسر معنویت و فیض علامه فقیه و عارف سترگ حاج شیخ محمد حسین اصفهانی صاحب تفسیر شریف مجد البیان است که به مساعدت محقق گرامی جناب حجة الاسلام مجید هادی زاده تحقیق گردیده است.
در پایان این مقال به چند تذکر لازم اشاره می کنم:
1-نظرات محققان این اثر در مقدمه رساله ها و تصحیح ها الزاما نظر مرکز نیست و از آنجا که نظر هر پژوهشگر محترم است در مواقعی که میان نظر ما و محقق رساله اختلاف نظری وجود داشته،در صورت عدم توافق علمی،بر نظر محقق احترام گزارده و بدون اعمال نظر خود،به درج آن مبادرت ورزیده ایم.
2-در ویرایش رساله ها-به جز خطبة البیان-سعی نموده ایم بر یک سبک و اسلوب پیش رویم تا هماهنگی و همخوانی ویرایش رساله ها حفظ شود.
3-از محققان گرامی و پژوهشگران حوزه و دانشگاه برای پربار شدن این مجموعه دعوت به همکاری می کنیم و در صورتی که رساله هایی از تراث اصفهان به نظر دقیق و دست مبارک محققی غبار غربت از چهره آن زدوده شده باشد،برای درج در این رساله نامه تراث اصفهان استقبال می کنیم.
4-صمیمانه سپاسگذار می شویم که اهل علم و ادب و تحقیق معایب کار را تذکر دهند و نکته هایی درباره این مجموعه یا تحقیق محققان یا نقد تصحیحی برایمان ارسال دارند.امید آن داریم در دفترهای آینده این تراث قیّم،مقالاتی نیز در زمینه نقدنامه تراث پژوهشی داشته باشیم.
ص:29
5-تکرار سپاس های دفترهای قبل را بر خود شکر نامکرّر می دانم و از همه سرورانی که در به سامان رسیدن این سفر سلف صالح،همکار و پشتیبان و همراه بوده اند،صمیمانه سپاسگزاری می کنیم.به خصوص از دفتر آیت اللّه مظاهری،مسئول محترم مرکز تحقیقات رایانه ای و محققان گرامی و همکاران محترم مرکز تحقیقات رایانه ای و بخش احیاء تراث و قسمت خدمات رایانه.امید که این خدمت ناقابل به دیده نورانی رضایت مندی حضرت ولی اللّه الاعظم رسیده باشد.آمین.
و السلام صفر المظفر 1429 اسفند ماه سال 1386 بنده امیدوار خدا،محمّد جواد نورمحمّدی
ص:30
1-نبراس الضیاء و تسواء السّواء،معلم ثالث،میرداماد،با تعلیقات حکیم ملا علی نوری،تصحیح و تحقیق حامد ناجی اصفهانی،نشر میراث مکتوب و انتشارات هجرت، اول،1374،قم.
2-تقویم الایمان با شرح آن به نام کشف الحقایق از علامه میر سید احمد علوی و تعلیقات حکیم ملا علی نوری،معلم ثالث میرداماد،تحقیق و تقدیم علی اوجبی،نشر مؤسسه مطالعات اسلامی دانشگاه تهران و نشر میراث مکتوب،اول،1376،تهران.
3-مجموعه مقالات همایش فاضل سراب و اصفهان عصر وی،به اهتمام گروه تاریخ دانشگاه اصفهان با مشارکت مجموعه تاریخی،فرهنگی و مذهبی تخت فولاد،به کوشش دکتر اصغر منتظر القائم،و انتشارات دانشگاه اصفهان،اول،1382.
4-زندگی نامه علامه مجلسی،ج 1-3،سید مصلح الدین مهدوی،با حواشی علامه سید محمد علی روضاتی،چاپ سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی،اول،1378.
5-میراث حوزه علمیه اصفهان،دفتر سوم،به اهتمام محمد جواد نور محمدی،اول، 1386،قم.
6-راه نمای پژوهش درباره میرفندرسکی،محمد رضا زادهوش،مهر قائم،اول، اصفهان،1383.
7-فواید رضویّه،حاج شیخ عباس قمی،با کوشش دکتر عقیقی بخشایشی،نشر نوید اسلام،اول،1385،قم.
8-رجال اصفهان،دکتر سید محمد باقر کتابی،ج 1،انتشارات گلها،اول،1375.
ص:31
9-دانشمندان و بزرگان اصفهان،سید مصلح الدین مهدوی،تحقیق و تصحیح رحیم قاسمی،محمد رضا نیلفروشان،نشر گلدسته،اول،1384،اصفهان.
10-منبر الوسیله،آیت اللّه سید ابوالقاسم دهکردی،به کوشش مجید جلالی دهکردی،ج اول،دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم،اول،1379.
11-ستاره ای از شرق،سید تقی درچه ای«موسوی»،مؤسسه اطلاعات،تهران، اول،1383.
12-حکیم استرآباد میرداماد،دکتر سید علی موسوی بهبهانی،دانشگاه تهران، دوم،1377.
13-کتابشناسی خاندان کلباسی،سید محمد حسین حکیم،دست نوشته مؤلّف.
ص:32
مؤلّف:علاّمه میر سیّد احمد علوی عاملی
تحقیق و تصحیح:حامد ناجی اصفهانی
«دابة الارض (1)»یکی از آموزه های قرآنی است که در سوره مبارکه نمل،آیه 82 به صراحت از آن یاد شده است: وَ إِذٰا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیْهِمْ أَخْرَجْنٰا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ تُکَلِّمُهُمْ أَنَّ النّٰاسَ کٰانُوا بِآیٰاتِنٰا لاٰ یُوقِنُونَ .
«و چون قول(-فرمان عذاب)بر ایشان فرود آید،جنبنده ای را از زمین برای آنان بیرون آوریم که با ایشان سخن گوید که مردم[چنان که سزد]به نشانه های ما یقین نداشتند»
بنا بدین آیه شریفه:
1-ظهور«دابة الارض»(-جنبنده زمین)به هنگام فرمان خداوند است،که این فرمان به اطلاق قرآنی می تواند در مقطعی از زمان خاص باشد یا با طلیعه قیامت در پایان دنیا.
ص:33
2-رسالت«دابة الارض»گفتگو با مردم و اسکات آنان است.
طرفه درین مقام آن است که اجمال آیه بعد از این آیه وَ یَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً مِمَّنْ یُکَذِّبُ بِآیٰاتِنٰا فَهُمْ یُوزَعُونَ) (1)«و آن روز که از هر امتی،گروهی از کسانی را که آیات ما را تکذیب کرده اند محشور می گردانیم،پس آنان نگاه داشته می شوند تا همه به هم بپیوندند.»-در بدو امر با قیامت سازگار است و با توجّه به آموزه های شیعی با مساله رجعت،زیرا در قیامت همه گروه ها محشور می شوند ولی به دلالت این آیه «مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً» فقط دسته ای محشور می شوند.
مفسّران اهل سنّت درباره شناسایی«دابة الارض»روایات متهافت و ناسازگاری را عرضه کرده اند که به اخبار اسرائیلیات شبیه است و بنا به مفاد اکثر آنها این موجود، موجودی غیرانسانی می باشد (2)،از همین رو از دیرباز این روایات اگرچه در تفاسیر گوناگون سنی و شیعی راه یافته مورد تردید قرار گرفته است.در تفسیر فخر الدین رازی آمده است:«و اعلم أنّه لا دلالة فی الکتاب علی شیء من هذه الامور،فإن صحّ الخبر فیه عن الرسول صلّی اللّه علیه و آله قبل،و الاّ لم یلتفت الیه (3)».و سید محمّد طنطاوی در تفسیر خود آورده است:«و نحن نؤمن بأنّ هناک دابة تخرج فی آخر الزمان و أنها تکلّم الناس بکیفیة یعلمها اللّه-عزّ و جلّ-أمّا ما یتعلّق بالمکان الذی تخرج منه هذه الدابة و بالهیئة التی تکون علیها من حیث الطول و القصر،فنکل ذلک الی علمه سبحانه-حیث لم یرد حدیث صحیح یعتمد علیه فی بیان ذلک» (4).
البته به استناد روایتی منقول از امیر مؤمنان علیه السّلام پاره ای از مفسّران اهل سنت (5)این جنبنده را انسان دانسته اند.
ص:34
نگاشته علاّمه علوی عاملی،دربردارنده دو بخش است،الف:نقل روایات مفسّران اهل سنت؛
وی درین مقام با تتبّعی ژرف تمامی اقوال موجود درین موضوع را در هجده نقل گرد هم آورده است،و بنابر جستار ما مرجع اصلی وی در نقل هفت قول اوّل،تفسیر روض الجنان رازی با واسطه و یا بی واسطه بوده است،که در منقول ذیل تأثّر وی از رازی آشکار می نماید.
روض الجنان،ج 15،ص 73:«در خبر دیگر آمده که بر شکل مرغی باشد،پر و بال دارد و چهار پای دارد،و اللّه اعلم بصحته».
رساله:«در خبر دیگر آمده است بر شکل مرغی باشد،پر و بال دارد و چهار پای دارد،و اللّه اعلم».
البته در خور ذکر است که او،خود در ذیل نقل هفتم از رازی نام برده است:«شیخ جلیل ابو الفتوح خزاعی رازی...نقل نموده است»و این بخش از عبارات او در واقع پایان نقل وی از روض الجنان است!
ب:نقل روایات مفسّران شیعه؛
علوی عاملی خود به صراحت تمامی منقولات خود را از تفسیر مجمع البیان علاّمه طبرسی نقل کرده است (1)و در مآل به منقولات وی صحّه نهاده است،درین مقام نیز اسلوب وی از عبور از اقوال مفسّران اهل سنّت به نظر شیعه بسان سبک روض الجنان است.
ص:35
رساله:«این جمله اقوال در شکل و بیرون آمدن و طرز و سیرت دابة الارض است و جمیع این اخبار به طرز سنّیان است و امّا نزد ما شیعیان آن است که...».
روض الجنان،ج 15،ص 75:«و این اخباری است از طریق عامّه مخالفان و موافق اخباری است که آمد،از طرق اصحاب ما که گفتند دابه کنایت است از...»
*** بنابر رساله عاملی در تحقیق«دابة الارض»چهار جنبه از وی به شرح ذیل قابل شناسایی است: (1)
الف:صفات ظاهری:
موجودی شگفت که ترکیبی از اعضاء گاو،خوک،فیل،بز کوهی،شتر مرغ،شیر، پلنگ،گربه،گوسفند و شتر دارد.(1)
در جایی دیگر وی بسان مرغ دارای پر و بال دانسته شده است.(2)،(12)
موجودی است بسان آدمیان.(10)
موجودی بدون مو و پشم ولی دارای محاسن.(7)
دارای خلقت مهیب و دژم،چنان که حضرت موسی علیه السّلام از خدا خواست که این موجود به جای خود رود.(13)
همان بچه شتر ناقه حضرت صالح علیه السّلام است.(17)
اشاره به ماری است که در دیوار مکّه بود و عقاب آن را در هنگام تجدید بنای کعبه توسّط قریش گرفت. (2)
ب:محل خروج:
1-کوه صفا در مسجد الحرام.(11)
2-از درختی در مکه،در موسم حج.(15)
ص:36
3-مسجد کوفه از تنور حضرت نوح علیه السّلام.(16)
4-طائف.(16)
5-شب عیدی از مکه به منی رود.(6)
6-مسجد الحرام.(9)
7-از ناحیه دور دستی در یمن دو بار ظاهر شود و سپس از مکه بیرون آید.(3)
ج:رسالت دابة الارض:
تمییز مؤمن از کافر با گذاشتن علامتی خاصّ بر هریک،بدون آن که بتوانند از وی بگریزند(3،5،9)
داشتن مأموریتی فراگیر،به نحوی که تمامی موجودات متوجه او شوند.(14)
د:وجه تسمیه:
1-سرعت تند،چنان که کسی بدو نرسد(4)
2-داشتن طیّ الارض(نظر مؤلّف)
***
و امّا برطبق روایات شیعه،مراد از«دابة الارض»امیر مؤمنان،علی بن أبی طالب علیه السّلام است که رسالت خود را در رجعت پس از ظهور به انجام خواهد رسانید(19)،(20)؛ و این معنی در آیه بعد(سوره نمل،آیه 83)به اجمال مورد گفتگو قرار گرفته است.
برطبق رأی برخی از مفسّران،مراد از«دابة الارض»حضرت حجّت علیه السّلام (1)است که در زمانی خاصّ ظهور خواهد فرمود.ولی گویا این رأی موردنظر علوی عاملی نیست و از آن صحبتی به میان نیاورده است.
تذکّر:بنابر صحّت روایات 5،9 قرائت واژه«تکلمهم»بدون تشدید و به فتح«تاء» خواهد بود (2)،و این همان قول منقول از ابن عبّاس در این موضوع است.
ص:37
در تحقیق این اثر از تنها نسخه یافت شده آن در اواسط مجموعه ای خطّی در هفت صفحه استفاده گردید،که حضرت استاد علاّمه سید محمد علی روضاتی-حفظه اللّه-با سماحت تامّ آن را از کتابخانه شخصی خود در اختیار نگارنده قرار دادند،و للّه درّه.
این نسخه بنابر پاره ای از خطخوردگی ها بظاهر خطّ مؤلّف است،جز آن که این دست نوشت از سویی با سایر خطوط مسلّم وی،همچون نسخه مصابیح القدس،العروة الوثقی،الخطفات القدسیة و...چندان سازگار نمی نماید.
و از سوی دیگر وجود پاره ای از اخطاء در آن،انتساب آن را به مؤلّف علاّمه آن ردّ می نماید.از این رو در تصحیح اثر حاضر با عنایت به تصحیح قیاسی،رساله حاضر عرضه گردید.
ص:38
ص:39
ص:40
بسم اللّه الرحمن الرحیم
بعد از حمد نامحدود بر معبود بی زوال و درود نامعدود بر محمد و آل،چنین گوید افقر عباد اللّه الی رحمة ربی الغنی احمد بن زین العابدین العلوی،که باری تعالی در سوره نمل در کریمه وَ إِذٰا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیْهِمْ أَخْرَجْنٰا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ تُکَلِّمُهُمْ أَنَّ النّٰاسَ کٰانُوا بِآیٰاتِنٰا لاٰ یُوقِنُونَ (1)
یعنی چون قول بر ایشان واقع شود-یعنی چون عذاب بر ایشان واقع شود-واجب شود (2)-به معصیت-در آخر الزمان بیرون آریم جانوری از زمین.
امّا حدیث دابة الارض و اخباری که در این معنی وارد شده است.
[1]: ابن جریح در وصف دابة الارض نقل نموده که سرش شبیه به سر گاو، و چشمش به چشم خوک،و گوشش به گوش پیل،و شاخش به شاخ بز کوهی، و گردنش به گردن شتر مرغ،و سینه اش به سینه شیر،و رنگش رنگ پلنگ و تهی گاهش چنانکه گربه،و دنبالش مثل دنبال گوسفند،و پایش پای شتر،و فراخی در میان هر دو پایش دوازده گز باشد،و ما بین سرش تا قدم یک فرسنگ.و بعضی گویند که فراخی میان هر دو شاخش به قدر نیزه باشد. (3)
ص:41
[2]: و در خبری دیگر آمده است که:بر شکل مرغی باشد،پر و بال دارد و چهار پای دارد و اللّه اعلم. (1)و اخباری که بعد از این بیایند به صواب و راستی نزدیکتر است.
[3]: عبید اللّه بن عمر لیثی روایت کرده است از ابی سرحه[انصاری]اخباری،که رسول صلّی اللّه علیه و آله فرموده است که:این دابة را سه بیرون آمدن باشد،
یکبار،از اقصای یمن،و در بادیه و صحرا خبرش فاش شود،و لیک به مکّه نرسد.
و چون مدت مدیدی بر این گذرد یکبار دیگر بیرون آید،خبر آن در بادیه آشکار شود،و به مکّه خبر آن برسد.
در روزی مردمان در مسجد الحرام جمع باشند،از ناحیه و طرفی[از]مسجد از رکن و مقام بیرون آید،و خاک را از سر دور سازد،و در قبیله بنی مخزوم ظاهر شود، و مردمان ازو ترسیده گریزان شوند.و جمعی دانند که گریختن از آیات باری تعالی وجهی ندارد متوجّه آن شوند (2)،پس روی هایشان مانند ستارگان روشن و مستضی گردد.پس دابة الارض روی به زمین گزارد کسی به او نرسد،و گریزنده از آن نتواند گریخت؛پس اگر به دشمن رسد که راه باطل داشته باشد از ترس و بیم آن در پناه نماز گزاردن گریزد،و بعد از آن در پس پشت او در آید و گوید که ای فلان،اکنون مشغول نماز گزاردن شدی،پس آن کس نگاه در عقب کند داغی بر بازوی او نهد،و با مردمان در حضر و سفر رفاقت کند.مؤمنان را از کافران شناسد،پس یکی مؤمن گوید و دیگری را کافر،به اینکه«یا کافر»گوید نسبت به کافر و«یا مؤمن»گوید نسبت به مؤمن. (3)
[4]: حذیفة بن یمان روایت کرده از رسول صلّی اللّه علیه و آله که بالای«دابة الارض»بیست گز باشد،و در تند رفتنها کسی به او نرسد،و گریزنده ازو نتواند گریخت،مؤمن را علامت بر
ص:42
روی کند،و کافر را داغی بر روی نهد،عصای موسی با او باشد با خاتم سلیمان». (1)
[5]: و بعضی (2)دیگر روایت کرده اند از رسول صلّی اللّه علیه و آله که فرموده باشد که:دابة الارض چون بیرون آید عصاء موسی با او باشد و انگشتری سلیمان؛روی مؤمن را نقش کند به انگشتری،و بینی کافر را بشکند به عصا،و چون مؤمنان و کافران بر او حاضر شوند مؤمن را از کافر شناسد،خطاب نماید«یا مؤمن»!مؤمن را،و«یا کافر»!کافر را. (3)
[6]: و بعضی روایت (4)نموده اند که«دابّة الارض»شب عیدی که حاجیان از مکّه به منی روند،بیرون آید (5)و مردمان از پیش او و از پس او روند و هیچ منافقی نبوده باشد مگر بینیش کَنَد (6)،و هیچ مؤمن نباشد مگر آن که گرامیش دارد.
[7]: شیخ جلیل ابو الفتوح خزاعی رازی از امیر المؤمنین علیه السّلام نقل نموده است که از آن حضرت پرسیدند صفت دابة را،او دنبال دارد یا ندارد؟فرمود که:ندارد.و مو و پشم ندارد و محاسن. (7)
[8]: و بعض از متأخّرین مفسّرین نقل نموده اند که دابة انسانی است گویا که با صاحبان بدعت و کفر خواهد نمود،و ایشان را مغلوب خواهد گرداند.
[9]: حذیفة بن الیمان نقل نموده است که رسول صلّی اللّه علیه و آله را پرسیدم که یا رسول اللّه این
ص:43
دابه از کجا بیرون می آید؟گفت:از مسجدی که حرمت آن زیاده تر باشد از سائر مساجد که آن مسجد الحرام باشد، (1)در حالتی که عیسی علیه السّلام طواف خانه کعبه با مسلمانان کند،و زمین در زیر قدم ایشان بجنبد،چنانچه قندیلهای کعبه بجنبد و کوه صفا شکافته شود از جانب مشعر الحرام،و آن از کوه صفا به در آید،هیچ رونده آن را نرسد،و هیچ گریزنده[ای]از آن نتواند گریخت رستن (2)مردم را به نام ایمان و کفر خواند،امّا مؤمن را نکته و نقطه بر روی او زند سفید،و آن نقطه پهن شود تا همه روی او نورانی شود؛و کافر را نقطه سیاه بر روی او زند که همه روی او سیاه شود گردد.بر روی آن بنویسد که این مؤمن است و بر روی این بنویسد که کافر است. (3)
[10]: و بعضی نقل نموده اند که روی آن چون روی آدمیان باشد. (4)
[11]: و بعضی گفته اند که از شکافی بیرون آید که در کوه صفاست سه روز بیرون آید (5)که هنوز ثلثی از آن بیرون نیامده باشد،چون بیرون آید بعد از آن که بیرون آید سر او باید رسد به منافق،رسد که در نماز بوده باشند.به ایشان گوید که شما را به نماز چه حاجت است؟آنگاه مهار در بینی ایشان کند.
[12]: و وهب گوید که تن آن چون تن مرغان بود. (6)
[13]: و حسن بصری گوید که موسی علیه السّلام از خدای تعالی درخواست تا دابه را به او نماید،سه شبانه روز از کوه بیرون می آمد و در حوالی رفت، (7)خلقت مهیب و منظری فقیع داشت،موسی فرمود بار خدایا فرمان ده تا به جای خود رود. (8)
ص:44
[14]: و بعضی نقل کرده اند از رسول صلّی اللّه علیه و آله که بیرون آید«دابة الارض»،پس فریاد کند سه نوبت که بشنود آواز آن را هرکس که میان مشرق و مغرب باشد.
[15]: و قتیبی در کتاب عیون اخبار نقل کرده است که در موسم حج از درختی از مکه بیرون آید که سرش به این رسد، (1)و پای او از خاک هنوز بیرون نیامده باشد.
[16]: و بعضی نقل کرده اند که بیرون آید از مسجد کوفه از موضعی که فأر تنّور نوح، و بعضی گویند از طائف. (2)
[17]: و بعضی را اعتقاد آنست که«دابة الارض»عبارت است از بچه ناقه صالح علیه السّلام (3)که چون کافری ناقه صالح را کشت آن بچه اش (4)گریزان شد،سنگی شق شد (5)پس آن بچه در اندرون آن سنگ رفت،پس آن سنگ به هم آمد و در آن سنگ پنهان است تا حکم حق تعالی[بر]بیرون آمدن آن شود. (6)و بعضی از شعراء عرب این مضمون را به بیتی درآورده گفته است
و اذکر خروج فصیل ناقة صالح یسم الوری بالکف و الایمان
و معنی این بیت آن است که به خاطر رسان بچه ناقه صالح را،نام خواهد برد خلق آن را به کافر و مؤمن.
[18]: ابو الجوزا گفت عبد اللّه عباس را گفتم که باری تعالی فرموده است در حق دابة الارض که«تکلمهم»از«کلام»است به معنی سخن گفتن،یا از«کلم»است به معنی جراحت؟
ص:45
گفت:که از هر دو باشد،با مؤمنانش کلام باشد،و با کافران«کلم»به معنی جراحت. (1)
پس حاصل معنی آن است که هرگاه مردمان امر معروف و نهی منکر را رها کنند بیرون آوریم برای ایشان جانوری از زمین که حرف گوید با مؤمنان،و مجروح سازد کافران را.
این جمله اقوال در شکل و بیرون آمدن و طرز و سیرت«دابة الارض»است،و جمیع این اخبار به طرز سنیان است.و اما نزد ما شیعیان آن است که در وقت خروج صاحب الزمان (2)حضرت علی بن ابی طالب علیه السّلام بیرون آید،و عصاء موسی در یک دست، خاتم سلیمان در دست دیگر اوست.و چون آن حضرت را طیّ الارض باشد تعبیر از آن به«دابة الارض»شده است به شکل مبارک خود و به هیبت تمام،
[19]: شیخ جلیل،طبرسی که از اکابر شیعه است در مجمع البیان آورده است به این عبارت:«و قد روی عن علی علیه السّلام أنّه صاحب العصا و المیسم»،یعنی روایت کرده شده است از حضرت علی علیه السلام من صاحب عصا و میسمم (3)،یعنی انگشتری سلیمان. (4)
[20]: و باز شیخ طبرسی نقل نموده است از علی بن ابراهیم بن هاشم که او در تفسیر خود روایت کرده است از حضرت ابی عبد اللّه علیه السّلام که آن حضرت فرموده که مردی در زمان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله به عمار بن یاسر گفت که ای ابا الیقظان آیه[ای]در کتاب اللّه است که دل مرا خراب و فاسد کرده است،عمار گفت که کدام آیه است؟پس آن مرد گفت که «دابة»است که بیرون خواهد آمد در آخر الزمان.عمار گفت به خدای که ننشینم و نخورم و نیاشامم تا که آن را به تو بنمایم،پس عمار آن کس را برداشته به خدمت
ص:46
امیر المؤمنین علیه السّلام آورد و آن حضرت تناول می نمود خرما و روغن تازه با شیر،پس آن حضرت به عمار خطاب نمود که نزدیکتر آی!پس عمار نشست و با حضرت رفیق چیز خوردن شد،آن مرد تعجّب کرد از عمار،پس چون عمار برخواست آن مرد اعتراض کرد که تو گفتی قسم یاد نمودی که نخوری و نیاشامی تا مرا«دابة الارض»نمائی پس عمار گفت به تو نمودم،اگر ادراک و شعور می داشتی. (1)
[21]: و باز عیاشی همین حکایت را از ابی ذر غفاری-رضی اللّه عنه-نقل نموده است،و چون آن حضرت قسیم بهشت و دوزخ است،پس مؤمن را خطاب به بهشتی کند و غیر مؤمن را به دوزخ. (2)
و آیه دلالت دارد بر صحّت رجعت (3)جمعی از اموات در زمان خروج صاحب الزمان علیه السّلام (4)زنده خواهند گردید،و متصل به آیه«دابة الارض»فرموده است که وَ یَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً مِمَّنْ یُکَذِّبُ بِآیٰاتِنٰا فَهُمْ یُوزَعُونَ (5)و چون این آیه دلالت دارد بر آن که پاره ای از مردمان حشر خواهند شد،پس پیش از قیامت خواهد بود؛زیرا که در قیامت جمیع خلائق حشر خواهند شد،چنانچه حقّ تعالی در قیامت فرموده که: وَ حَشَرْنٰاهُمْ فَلَمْ نُغٰادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً . (6)
ص:47
1-الکشاف،محمود الزمخشری،4 ج،دار الکتاب العربی،بیروت،1407 ق.
2-کشف الاسرار،رشید الدین میبدی،تحقیق علی اصغر حکمت،10 ج،امیر کبیر، تهران،1371.
3-زاد المسیر،ابو الفرج ابن جوزی،تحقیق عبد الرزاق مهدی،4 ج،دار الکتاب العربی، بیروت،1422 ق.
4-روض الجنان،ابو الفتوح رازی،تحقیق محمد جعفر یاحقی و محمد مهدی ناصح،20 ج، بنیاد پژوهشهای آستان قدس،مشهد،1408 ق.
5-التبیان،الشیخ حسن الطوسی،تحقیق احمد قصیر العاملی،10 ج،دار احیاء التراث العربی،بیروت.
6-مجمع البیان،فضل بن حسن الطبرسی،10 ج،ناصر خسرو،تهران،1372 ش.
7-الصافی،الملا محسن الفیض الکاشانی،تحقیق حسین اعلمی،5 ج،الصدر،تهران، 1415 ق.
8-جامع البیان،ابو جعفر محمد الطبری،30 ج،دار المعرفة،بیروت،1412 ق.
9-الجامع لاحکام القرآن،محمد بن احمد القرطبی،21 ج،ناصر خسرو،تهران 1264 ش.
10-فتح القدیر،محمد بن علی الشوکانی،6 ج،دار ابن کثیر و دار الکلم الطبیب،دمشق و بیروت 1414 ق.
11-مفاتیح الغیب،فخر الدین الرازی،32 ج،دار احیاء التراث العربی،بیروت،1420 ق.
12-روح البیان،اسماعیل الحقی البروسوی،10 ج،دار الفکر،بیروت.
13-التفسیر الوسیط للقرآن الکریم،السید محمد الطنطاوی،15 ج،دار النهضة،مصر.
14-روح المعانی،السید محمود آلوسی،تحقیق علی عبد الباری عطیة،16 ج،دار الکتب العلمیة،بیروت،1415 ق.
15-منهج الصادقین،ملا فتح اللّه کاشانی،10 ج،کتابفروشی علمی،تهران،1336 ش.
ص:48
مؤلّف:آخوند مولانا محمّد تقی مجلسی قدس سرّه(1070 ق)
تحقیق و تصحیح:جویا جهانبخش
متنی که در معرض دید و داوری أرباب تحقیق و نظر قرار می گیرد،تألیفی است نویافته از آثار محدّث نامی عصر صفوی،آخوند ملاّ محمّد تقی مجلسی(مجلسی أوّل/ ف:1070 ه.ق.)که به آهنگ شرح خطبة البیان نگارش آن را آغاز نموده و به تمهید مقدّمات درازدامن پرداخته و علی الظّاهر تألیف آن را در نیمه راه و پیش از ختم مقدّمات و آغاز شرح نصّ خطبة البیان رها کرده است.به هر روی،متنی که به دست آمده-چنان که ملاحظه خواهید فرمود-ناتمام است و البتّه به تفصیلی که این مقام را گنجایش آن نیست،گمان می رود بعمد از پیگیری آن عنان بر تافته باشند.
خطبة البیان،گفتاری است با کاست و فزود و نقلهای ناهمسان که-به قول علاّمه مولانا محمّد باقر مجلسی و شماری از دیگر حدیث شناسان إمامیّه-برخی از غالیان و پیروان ایشان به أمیر مؤمنان علی علیه السّلام نسبت داده اند و اگرچه از حیث لفظ و مضمون
ص:49
مورد خرده گیری بوده و در حدیثنامه های معتبر و مهمّ شیعی نیز نیامده است، دریغمندانه از معدودی جلب نظر کرده و سبب گردیده است أحیانا بدان استشهاد یا استناد کنند.
متن حاضر،چون:أوّلا،از مؤلّفات مجلسی أوّل است و برای اطّلاع بر سیر و صیرورت علمی این دانشمند نامی به کار می آید؛ثانیا،إقدام به تألیف و باز ایستادن از إتمام آن-در کنار پاره ای قرائن-،نمودار دگردیسی فکری و فرهنگیی تواند بود که جامعه علمی در عصر صفوی به خود می دید؛ثالثا،سررشته ای در باب نحوه ترویج روایت موسوم به«حدیث نورانیّت»به دست می دهد؛رابعا،تنها بر پاره ای مفاهیم نااستوار یا أخبار مشکوک،اشتمال نداشته،بلکه پاره ای از فضائل و مناقب ممتاز أمیر مؤمنان علی-علیه السّلام-و دیگر پیشوایان پاک-علیهم السّلام-را نیز شامل است که دیده وران شیعی و سنّی بدان باورمند بوده و هستند؛و خامسا،از روزگار تألیف تاکنون بیشتر در زاویه خمول بوده و زین رو در مطالعات تاریخی و حدیثی و تراثی در معرض نقد و بررسی نیامده است،شاینده تحقیق و نشر دیده شد.
از برای تصحیح و تحقیق این متن دو دستنوشت به دست داشته ایم-هرچند پسان تر دستنوشت سومی نیز از این متن شناخته ایم-؛و آن دو دستنوشت از این قراراند:
یکی دستنوشت کتابخانه ملّی ملک(به شماره 1573)،و دیگر دستنوشت متعلّق به علاّمه آیة اللّه حاج سیّد محمّد علی روضاتی-دام علاه.
تصویر دستنوشت ملک را دوست ارجمند،حجّة الإسلام و المسلمین علی صدرائی خوئی-حفظه اللّه و رعاه-،إتحاف فرمود.این دستنوشت که به آن رمز M داده ایم سخت مغلوط و آلوده به تصحیفات و تحریفات فراوان است،و تنها از برای آنکه خواننده به چون و چند آن نیک آگاه شود،رنج گزارش اختلافات آن را با نسخه دیگر بر خود هموار داشته ایم؛اختلافاتی که أغلب پشیزی ارزش ندارند.
ص:50
دسترس به تصویر دستنوشت ملکی آیة اللّه روضاتی-أدام اللّه ظلّه-به مرحمت خود ایشان حاصل شد.این دستنوشت که با رمز R از آن یاده کرده ایم نسبتا صحیح و مضبوط است و مؤلّف به قلم خویش در آن إصلاحاتی کرده.با وجود دستنوشت آیة اللّه روضاتی که أوّلا-چنان که اشاره شد-آثار قلم مجلسی أوّل در آن است،و ثانیا- آنسان که از یادداشتهای پایان آن برمی آید-در تملّک ملاّ محمّد جعفر فرزند مؤلّف بوده،هیچ شکّی در نسبت این متن به مجلسی أوّل باقی نمی ماند.
به نظر می رسد که ماتن فقید،در مطالعه دستنوشت R ،نه تنها برخی سهو القلم های رونویسگر را إصلاح و تدارک نموده،در عبارات و نوشتار خویش نیز بازنگری می کرده و به نوعی کتاب خود را بازویرائی نموده است.
گواه این گمان،عبارات مشترکی است که در دستنوشت R و M موجوداند و در R قلم زده شده یا مورد تجدید نظر قرار گرفته اند.پیداست بیشینه این عبارات از قلم خود مجلسی یکم تراویده بوده است؛چه،نه R از روی M استنساخ گردیده و نه M از روی R ،و این عبارات در مادر نسخه هر دو وجود داشته است.
یادداشتهای توضیحی و تخریجات و تعلیقات و موادّی که برای این متن فراهم کرده بودیم،با مقدّمه ای مفصّل-از جمله در باب«خطبة البیان»و حدیث موسوم به «نورانیّت»و...-،بس درازدامن تر از آن بود که در میراث حوزه اصفهان تواند گنجید.
پس به نشری دیگر وانهاده شد؛ لَعَلَّ اللّٰهَ یُحْدِثُ بَعْدَ ذٰلِکَ أَمْراً .
از همه کسانی که در سامان یافتن این ویراست یاری کرده اند،از جمله بزرگوارانی که تصویر نسخه ها را مرحمت نمودند و نیز آقای علیرضا رحمانی ملک آباد که در مقابله یکچند مساعدت کردند،سپاسگزارم.
و الحمد للّه أوّلا و اخرا کمین خادم کتاب و سنّت:
جویا جهانبخش اصفهان1386/ هش.
ص:51
(1)-این داوری از علاّمه مولانا محمّد باقر مجلسی(مجلسی ثانی)-رضوان اللّه علیه-است که «خطبة البیان»جز در کتابهای غالیان و مانند ایشان نیامده است.
تفصیل گفتگو را در باب این داوری و داوریهای مشابه و چون و چند«خطبة البیان»،به پژوهشنامه ای که در همین باره در دست تدوین است،وامی نهیم.
از پژوهشهای چاپ شده موجود،دست کم نوشته های شادروان شیخ محمّد جواد مغنیه و آقای سیّد جعفر مرتضی عاملی در این باره سزاوار مراجعه است.
(2)-سخت مایه تأسّف است که بسیاری أحادیث معتبر و باورآفرین در این مجموعه با مشتی أخبار سست و مشکوک همنشین گردیده اند و اگر خواننده خود در نقد تراث و دانش حدیث دیده ور نباشد ای بسا أخبار استوار کتاب را تحت الشّعاع پاره ای مرویّات ضعیف بنهد و از یک سنخ بپندارد.
البتّه این خلط و در آمیختن غثّ و سمین،منحصر به این کتاب و مجلسی یکم نیست.در کثیری از مناقب نامه ها چنین مسامحات و برف انبار أخبار مشهود می افتد بدان سان که گروهی را- حشویانه-به پذیرش هر رطب و یابس تشویق می کند و گروهی را به تشکیک در فقره های مناقشه ناپذیر می اندازد.
پالایش عالمانه مناقب نامه و رده بندی اعتباری أخبار مناقب،از بایسته های علمی روزگار ماست.
(3)-قرآن کریم:س 65،ی 1.
ص:52
ص:53
ص:54
ص:55
ص:56
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
سبحان من تقدّس بجلال عظمته عن أن تحیط به أوهام العارفین و تعالی بعظمة (1)کبریآئه عن أن تناله (2)أفکار الواصلین و تنزّه بکبریاء لاهوتیّته (3)عن أن تدرکه (4)قلوب المخلصین (5)و الصّلوة علی حبیب إله العالمین و فصّ خاتم الأنبیاء و المرسلین،محمّد المبعوث إلی الإنس و الجنّ أجمعین،و عترته شموس سمآء الدّین و نجوم فلک الیقین، علیّ بن أبی طالب و ذرّیّته المطهّرین،صلوة دائمة بدوام السّموات و الأرضین. (6)
أمّا بعد (7)،
مخفی نماند که چون خطبه مبارکه موسومه به«خطبة البیان» (8)از جمله خطب (9)مولای (10)مؤمنان و پیشوای متّقیان و وارث علوم جمیع پیغمبران و قسمت کننده خلد و نیران و در وجوب متابعت شریک قرآن،برگزیده پروردگار عالمیان و نفس و جان پیغمبر آخر الزّمان،لا أحصی ثناء علیک أنت کما أثنیت علی نفسک، (11)
ص:57
آنجا که کمال کبریای تو بود عالم نمی از بحر عطای تو بود
ما را چه حد حمد و (1)ثنای تو بود هم حمد و ثنای تو سزای (2)تو بود
مولانا و مولی الثّقلین و مقتدانا و مقتدی الکونین،کلام اللّه (3)النّاطق،علیّ بن أبی طالب -علیه من (4)الصّلوات أزکاها و من التّحیّات أنماها-،خطبه ای (5)بود در کمال إغلاق و نهایت إشکال؛و درین أوقات در عالی مجلس نوّاب أشرف أقدس أعلی،کلب آستان علیّ بن أبی طالب-صلوات اللّه و سلامه علیه-،شاه عبّاس الحسینیّ الموسویّ الصّفوی- خلّد اللّه ملکه أبدا-مذکور شده بود و خواهان آن بودند،این فقیر بی بضاعت،محمّد تقی بن المجلسی (6)الاصفهانی،در خور فهم خود آن را شرحی کرد تا عالی مجلس شریف به آن مزیّن گردد و شیعیان حضرت أمیر المؤمنین(ع)از آن بهره مند گردند و ثواب آن به روزگار (7)فرخنده آثار أشرف أقدس أعلی عاید گردد-و من اللّه الاستعانة و التّوفیق.
و چون إیضاح آن مبتنی بود بر ذکر بعضی از آیات و أحادیث و کلام أصحاب تحقیق و عرفان،لا جرم مقدّم بر مطلوب،شروع در آنها شد.
ای طالب دین قویم!و ای پیماینده صراط مستقیم!اندکی از چاه طبیعت بیرون آی، و آنچه بر مذاق تو درست نیاید،حمل بر قصور فهم خود کن،نه بر غلو (8)،زیرا که ذات مقدّس مطهّر مرتضوی-تعالی شأنه (9)-نه در مرتبه ایست (10)که أمثال ما و تو گمگشتان تیه (11)طبیعت پی بدان توانیم برد،بلکه ملائکه مقرّبین و أنبیاء مرسلین به حقیقت آن حضرت
ص:58
نمی توانند رسید چنانکه منقولست از آن پیشوای (1)پیغمبران که:یا علی!نمی شناسد خدای-تبارک و تعالی-را کسی بغیر از من و (2)تو،و نمی شناسد (3)مرا کسی بغیر از خدای عزّ و جلّ-و تو،و نمی شناسد تو را کسی بغیر از خدای-تقدّس و تعالی-و من.
هرچند که جان عارف آگاه بود کی در حرم قدس تواش راه بود
دست همه أهل کشف و أرباب شهود از دامن إدراک تو کوتاه بود (4)
و دیگر أحادیث که به گوش هوش تو خواهم رسانید.
أوّلا بدان که واردست (5)در أخبار از نبیّ مختار و ائمّه أطهار-صلوات اللّه علیهم أجمعین- آنکه:ذات مقدّس إلهی-جلّت عظمته-در أزل الازال با کمال ظهور مخفی بود؛خواست که ظاهر گردد،نور مقدّس مطهّر مصطفی و مرتضی را آفرید چنانکه در حدیث قدسی (6)واردست (7)که:کنت کنزا مخفیّا فأحببت أن أعرف فخلقت الخلق لأعرف، (8)یعنی:من گنجی بودم (9)مخفی خواستم (10)که شناخته شوم آفریدم خلق را تا شناخته شوم و بنابر حدیث سابق کسی را غیر از محمّد و علی (11)-صلوات اللّه علیهما-قابلیّت معرفت حضرت حق-سبحانه و تعالی-نبود.پس مراد از خلق درین حدیث ایشان بوده باشند چنانکه مولوی معنوی بدین إشاره کرده اند:
ص:59
أحمدا!خود کیست اسپاه (1)زمین ماه بین بر چرخ و بشکافش جبین
کنت کنزا رحمة مخفیّة فابتغیت أمّة مهدیّة
تاج«کرّمنا»ست بر فرق سرت (2) طوق«أعطیناک»آویز (3)درت
قفلهای ناگشوده مانده بود از کف«إنّا فتحنا»برگشود
صد هزاران آفرین بر جان او بر قدوم دور (4)فرزندان او
آن خلیفه زادگان (5)مقبلش زاده اند از عنصر جان و دلش (6)
ما را طلب و نیاز دادی (7)آغاز پس برحسب طلب تو در (8)کردی باز
اینها همه چیست؟!تا کنی گنج نهان بر خلق جهان عیان (9)ز گنجینه راز
و دیگر حدیث أوّل ما خلق اللّه نوری (10)،یعنی:أوّل چیزی که خدای-تبارک و تعالی-
ص:60
آفرید (1)نور من بود،و حدیث قدسی یا محمّد!لو لاک لما خلقت الأفلاک، (2)یعنی:ای محمّد!اگر تو نمی بودی من نمی آفریدم أفلاک را.و آیه کریمه وَ أَنْفُسَنٰا وَ أَنْفُسَکُمْ (3)بر اتّحاد (4)نور محمّد و علی (5)شاهدست و حدیث مشهور أنا و علیّ من نور واحد (6)- یعنی:من و علی از یک نوریم-بدین معنی ناطق؛و آنکه در أحادیث وارد شده است که:
أوّل ما خلق اللّه العقل (7)یعنی أوّل چیزی که خدای-تبارک و (8)تعالی-آفرید عقل بود و مذهب جماهیر حکما آنست که أوّل فیضی که از مبدإ فیّاض فایض (9)شد (10)إیجاد عقل
ص:61
أوّل بود یا محمولست بر آنکه أوّلیّت إضافی باشد یعنی بعد از إیجاد نور آن حضرت،أوّل چیزی که مخلوق شد،عقل بود (1)و یا محمولست بر آنکه أکثر محقّقین ذکر کرده اند که مراد از عقل نور مقدّس مطهّر مصطفوی و مرتضوی است (2)که ایشان عقل کلّند؛و علی أیّ حال،قبل از إیجاد عالم و آدم به چندین هزار سال در حظایر قدس و (3)مجامع أنس منظور نظر إلهی بودند و حضرت با آن نور عشق بازی می کرد و آن نور به تسبیح و تقدیس داد عاشقی می داد چنانکه مضمون آیه کریمه یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ (4)برین معنی شاهد است و آیه (5)کریمه وَ شٰاهِدٍ وَ مَشْهُودٍ (6)،ازین معنی خبر می دهد:
آن دم که ز هر دو کون آثار نبود بر لوح وجود نقش أغیار نبود
معشوقه عشق و ما به هم می بودیم در گوشه خلوتی که دیّار نبود
چنانکه منقولست از آن حضرت-صلوات اللّه و سلامه علیه-که:کنت نبیّا و ادم بین المآء و الطّین، (7)یعنی:پیغمبر بودم و هنوز آدم میان آب و گل بود.
و حضرت شیخ العارفین،عراقی (8)،بدین معنی إشارت کرده اند (9):
ص:62
فإنّی و إن کنت ابن ادم صورة
فلی فیه معنی شاهد بأبوّتی (1)
گفتا:به صورت ارچه ز أولاد (2)آدمم
از وی به مرتبه به همه حال برترم
چون بنگرم در آینه (3)عکس جمال خویش
گردد همه جهان بحقیقت مصوّرم
خورشید آسمان ظهورم (4)،عجب مدار
ذرّات کاینات اگر گشت مظهرم (5)
أرواح قدس چیست؟نمودار معنیم
أشباح أنس چیست؟نگهدار پیکرم
بحر محیط رشحه ای (6)از فیض فایضم
نور بسیط،لمعه ای از نور أزهرم
از عرش تا به فرش همه ذرّه ای (7)بود
در نور آفتاب ضمیر منوّرم
روشن شود ز روشنی ذات من جهان
گر پرده صفات خود از هم فرودرم
ص:63
عالم بسوزد از سبحات جلال من
از روی لطف گر به جهان بازبنگرم
پیش از وجود خلق به هفصد هزار سال
شد علم آخرین و نخستین مقرّرم
بر لوح ممکنات،قلم آنچه ثبت کرد
حرفی بود همه (1)ز حواشیّ دفترم
بحر ظهور و بحر بطون و قدم به هم
در من ببین که مجمع بحرین أکبرم
آبی که زنده گشت ازو خضر جاودان
آن آب چیست؟قطره ای (2)از حوض کوثرم
آن دم کزو مسیح همی مرده زنده کرد
یک نفحه ایست (3)از نفس روح پرورم
فی الجمله مظهر همه أسماست ذات من
بل اسم أعظمم بحقیقت چو (4)بنگرم
و چنانکه منقولست به طرق مختلفه و أسانید متکثّره از طرق عامّه و خاصّه از رسول خدا-صلوات اللّه علیه-که آن حضرت فرمود که:کنت أنا و علیّ نورا بین یدی اللّه-تبارک و تعالی-یسبّح اللّه (5)ذلک النّور و یقدّسه قبل أن یخلق اللّه ادم بأربعة عشر الاف سنة فلمّا
ص:64
خلق اللّه تعالی ادم سلک ذلک النّور فی صلبه فلم یزل اللّه تعالی ینقله من صلب إلی صلب حتّی أقرّه صلب (1)عبد المطّلب ثمّ أخرجه من صلبه فقسمه (2)قسمین قسما فی صلب عبد اللّه و قسما فی صلب أبی طالب فعلیّ منّی و أنا منه لحمه لحمی و دمه (3)دمی فمن أحبّه فبحبّی أحبّه و من أبغضه فببغضی أبغضه (4)،یعنی:بودم (5)من و علی نوری در برابر خدای-تبارک و تعالی-و آن نور تسبیح و تقدیس إلهی می کرد پیش از آنکه خدای-تبارک و تعالی-آدم را بیافریند (6)به چهارده هزار سال.پس چون خدای-تبارک و تعالی-آدم را آفرید آن نور را در پشت (7)او جای داد.پس خدای-عزّ و جلّ-آن نور را از پشت به پشت می آورد (8)تا قرار داد او را در پشت عبد المطّلب پس آن نور را از پشت عبد المطّلب بیرون آورد (9)و او را دو قسمت کرد:قسمی را در پشت عبد اللّه جای داد و قسمی (10)را در
ص:65
پشت أبی طالب.چون ما هر دو یک نوریم،لا جرم علی از منست و من ازو؛گوشت او گوشت منست،و خون او خون منست؛پس کسی که او را دوست دارد پس به سبب دوستی من (1)او را دوست (2)داشته است و (3)کسی که او را دشمن دارد پس به سبب دشمنی من (4)او را دشمن داشته است.
و باز روایت کرده است أحمد بن حنبل در مسند خود و همچنین فقیه شافعی ابن مغازلی (5)هر دو به إسناد (6)خود از جابر بن عبد اللّه الأنصاری از رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله و آله-أنّه (7)قال ذات یوم بعرفات و علیّ تجاهه: (8)ادن (9)منّی یا علیّ!خلقت أنا و أنت من شجرة واحدة،فأنا أصلها و أنت فرعها و الحسن (10)و الحسین (11)أغصانها، فمن تعلّق بغصن (12)منها أدخله اللّه الجنّة.یعنی:آن حضرت-صلوات اللّه علیه-روزی در عرفات نشسته بود و حضرت أمیر المؤمنین،علیّ بن أبی طالب،در برابر آن حضرت نشسته بود. (13)فرمود:یا علی! (14)به نزد من آی!یا علی!مخلوق شده ام (15)من و تو از یک
ص:66
درخت؛من بیخ (1)آن درختم (2)و تو شاخهای (3)بزرگ آن و حسن و (4)حسین شاخهایی (5)که از آن شاخ جدا شده اند.پس هرکه چنگ زند به شاخی از آن شاخها،خدای-تبارک و تعالی-او را داخل بهشت گرداند.
و روایتست از سیّد و مهتر و بهتر پیغمبران-صلّی اللّه علیه و آله-أنّه (6)قال:کنّا ظلالا تحت العرش قبل خلق البشر و قبل خلق الطّینة الّتی منها البشر أشباحا عالیة لا أجساما نامیة.إنّ أمرنا صعب مستصعب لا یعرف کنهه إلاّ ملک مقرّب أو نبیّ مرسل أو مؤمن امتحن اللّه قلبه للإیمان فإن انکشف لکم سرّ أو وضح لکم أمر (7)فاقبلوه و إلاّ فاسکتوا تسلموا و ردّوا علمه إلی اللّه فأیّکم أوسع ممّا بین السّماء و الأرض. (8)
آن حضرت می فرمایند که:ما بودیم أرواح در زیر سایه عرش پیش از خلق آدم و (9)پیش از مخلوق شدن طینتی که آدم را از آن آفریدند أرواحی چند بلند مقدار،نه جسمی که نمو کند.بدرستی که کار ما دشوارست (10)دشوار. (11)نمی یابد کنه او را مگر فرشته مقرّب یا پیغمبر مرسل یا مؤمنی که آزموده باشد خدای-تبارک و تعالی-دل او را از برای إیمان.پس اگر ظاهر شود شما را سرّی از أسرار ما یا روشن گردد شما را کاری از
ص:67
کارهای ما،پس او را قبول کنید،و اگرنه خاموش (1)شوید تا بسلامت باشید و (2)علم او را به خدا گذارید.پس کدامیک از شما فراخ تر از میان (3)آسمان و زمین است. (4)ایشان را وسعت این معنی نیست.شما چه باشید که توانید به این معنی رسید؟!
روزی که مدار چرخ أفلاک نبود و آمیزش آب و آتش و خاک نبود
بر یاد تو مست بودم و باده پرست هرچند نشان باده و تاک نبود
دیگر منقولست از جابر بن عبد اللّه الأنصاری که گفت:شنیدم از رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله-که آن حضرت فرمود که:إنّ اللّه-تبارک و تعالی-خلقنی و خلق علیّا و فاطمة و الحسن و الحسین و الأئمّة من نور واحد فعصر ذلک النّور عصرة فخرج (5)منه شیعتنا (6)فسبّحنا (7)فسبّحوا و قدّسنا فقدّسوا و هلّلنا فهلّلوا و مجّدنا (8)فمجّدوا (9)و وحّدنا فوحّدوا ثمّ خلق اللّه السّموات و الأرضین و خلق الملائکة (10)فمکثت الملائکة مائة عام لا تعرف تسبیحا و لا تقدیسا و لا تمجیدا فسبّحنا فسبّحت شیعتنا فسبّحت الملائکة لتسبیحنا و قدّسنا (11)فقدّست شیعتنا فقدّست (12)الملائکة لتقدیسنا و مجّدنا فمجّدت شیعتنا فمجّدت الملائکة لتمجیدنا و وحّدنا فوحّدت (13)شیعتنا فوحّدت الملائکة لتوحیدنا و کانت الملائکة لا تعرف تسبیحا و لا تقدیسا من قبل تسبیحنا و تسبیح شیعتنا،فنحن
ص:68
الموحّدون حیث لا موحّد غیرنا (1)و حقیق علی اللّه تعالی کما اختصّنا (2)و اختصّ شیعتنا أن ینزلنا و شیعتنا فی أعلا علّیّین.إنّ اللّه-تبارک (3)و تعالی-اصطفانا و اصطفی شیعتنا من قبل أن نکون أجساما فدعانا فأجبنا (4)فغفر لنا و لشیعتنا من قبل أن نستغفر (5)اللّه. (6)
آن حضرت می فرمایند که:
خدای-تبارک و تعالی-آفرید مرا و آفرید علی را و فاطمه و (7)حسن و حسین و إمامان را از یک نور.پس آن نور را افشرد (8)پس شیعه ما از آن نور (9)به هم رسیدند.پس ما تسبیح کردیم و خدای-تبارک و تعالی-را به پاکی یاد کردیم.پس شیعه ما نیز تسبیح کردند.و ما تقدیس و (10)تنزیه کردیم.پس شیعه نیز تقدیس و تنزیه کردند.و ما تهلیل کردیم.شیعه نیز تهلیل کردند.و ما تمجید و (11)تعظیم کردیم.پس ایشان (12)نیز تمجید و تعظیم کردند.و (13)ما توحید کردیم و خدا را به یگانگی یاد کردیم.پس ایشان نیز توحید کردند.پس خدای-تبارک و تعالی-آفرید آسمانها و (14)زمینها را و فرشتگان را پس صد سال برآمد که فرشتگان تسبیح و (15)تقدیس و (16)تمجید نمی دانستند.پس ما تسبیح
ص:69
کردیم و شیعیان ما تسبیح کردند.پس ملائکه نیز تسبیح کردند از جهت تسبیح ما.و ما تقدیس کردیم.پس شیعیان ما تقدیس کردند.پس ملائکه (1)تقدیس کردند از جهت تقدیس (2)ما.
و ما تمجید کردیم.پس شیعیان ما تمجید کردند.پس ملائکه تمجید کردند از جهت تمجید ما.و ما توحید کردیم.پس شیعیان ما توحید کردند.پس ملائکه توحید کردند از جهت توحید ما؛و حال آنکه فرشتگان تسبیح و تقدیس نمی دانستند پیش از تسبیح ما و تسبیح شیعیان ما.مائیم توحیدکنندگان در وقتی که توحیدکننده نبود به غیر از ما و سزاوارست خدای-تبارک و تعالی-را که همچنانکه ما را مخصوص گردانید و شیعیان ما را برگزید،که (3)درآورد ما را و شیعیان ما را (4)در أعلی علّیّین بالاترین مراتب بهشت.
بدرستی که خدای-تبارک و تعالی-برگزید ما را و برگزید شیعیان ما را پیش از آنکه (5)بوده باشیم ما جسم.پس خواند ما را پس ما إجابت کردیم.پس آمرزید ما را و شیعیان ما را پیش از آنکه طلب آمرزش کنیم.
ما سالها مقیم در یار بوده ایم اندر حریم محرم أسرار بوده ایم
با یار خویش خرّم و خندان به کام دل بی زحمت مشقّت أغیار بوده ایم
پیش از ظهور این قفس تنگ کاینات ما عندلیب گلشن دیدار بوده ایم
چندین هزار سال در اوج فضای قدس بی پرّ و بال طایر طیّار بوده ایم
و دیگر منقولست از حضرت عالم أهل بیت،جعفر بن محمّد الصّادق-صلوات اللّه و سلامه علیهم-،که آن حضرت فرمود که:
أتی یهودیّ إلی النّبیّ-صلّی اللّه علیه و آله-فقام بین یدیه یحدّ النّظر إلیه فقال:یا یهودیّ!
ص:70
ما حاجتک؟قال:أنت أفضل أم موسی بن عمران (1)الّذی کلّمه اللّه و أنزل علیه التّورئة (2)و العصی (3)و فلق له البحر و أظلّه بالغمام؟فقال له النّبیّ-صلّی اللّه علیه و آله-:انّه یکره للعبد أن یزکّی (4)نفسه و لکنّی أقول:إنّ ادم-علیه السّلام-لمّا أصاب الخطیئة کانت توبته أن قال:
اللّهمّ!إنّی أسألک بحقّ محمّد و ال محمّد أن تغفرلی خطیئتی فغفرها اللّه (5)تعالی له و إنّ نوحا (6)لمّا رکب فی السّفینة و خاف الغرق (7)قال:اللّهمّ!إنّی أسألک بحقّ محمّد و ال محمّد أن تنجینی من الغرق فنجّاه اللّه تعالی عنها (8)و إنّ إبراهیم(ع)لمّا ألقی فی النّار قال:اللّهمّ! إنّی أسألک بحقّ محمّد و ال محمّد أن تنجینی منها فجعلها (9)اللّه علیه بردا و سلاما و إنّ (10)موسی لمّا ألقی عصاه فأوجس فی نفسه خیفة قال:اللّهمّ!إنّی أسألک بحقّ محمّد و ال محمّد أن امنتنی منها فقال اللّه تعالی-جلّ جلاله (11)-لا تخف إنّک أنت الأعلی.یا یهودیّ!إنّ موسی(ع)لو أدرکنی (12)ثمّ لم (13)یؤمن بی و بنبوّتی ما نفعه إیمانه (14)شیئا و لا نفعته النّبوّة.
یا یهودیّ!و من (15)ذرّیّتی المهدیّ إذا خرج نزل عیسی بن (16)مریم لنصرته فقدّمه و صلّی خلفه. (17)
ص:71
آن حضرت فرمودند که:
یهودی به نزد رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله-آمد (1)و در برابر آن حضرت ایستاد و نگاهی تند بر روی آن حضرت می کرد.پس آن حضرت فرمود که:ای یهودی!چه حاجت داری؟گفت:تو بهتری یا موسی بن (2)عمران-آن (3)پیغمبری که خدای-تبارک و تعالی-با او سخن گفت و تورات و عصی (4)به او فرستاد و دریا از برای او شکافت و ابر را بر سر او سایه بان (5)ساخت-؟پس رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله- (6)فرمود که:ناخوش است که کسی (7)ستایش خود کند (8)؛و لیکن چون می پرسی بگویم:بدرستی که حضرت آدم-صلوات اللّه علیه-چون ترک أولی (9)ازو واقع شد (10)،توبه اش این بود که گفت:
بار خدایا!بدرستی که (11)از تو سؤال می کنم به حقّ محمّد و آل محمّد که گناه مرا بیامرزی.
پس خدای تعالی گناه او را آمرزید و بدرستی که نوح چون در کشتی نشست و ترسید که غرق شود گفت:بار خدایا!بدرستی که از تو سؤال (12)می کنم به حقّ محمّد و آل محمّد که مرا از طوفان نجات دهی. (13)پس خدای-تبارک و تعالی-او را نجات داد و بدرستی که حضرت إبراهیم(ع)را چون در آتش انداختند گفت:بار خدایا!بدرستی (14)که از تو
ص:72
سؤال می کنم به حقّ محمّد و آل محمّد (1)که مرا از آتش نجات دهی.پس خدای-تبارک و تعالی-آتش بر او سرد و سلامت گردانید و بدرستی که حضرت موسی(ع)چون عصای خود را انداخت و اژدها شد و ترسان شد،گفت:خداوندا!بدرستی که از تو سؤال می کنم به حقّ محمّد و آل محمّد که مرا ازین (2)إیمن گردان.پس خدای-تبارک و تعالی- فرمود که:ای موسی!مترس که تو غالبی.ای یهودی!بدرستی که موسی(ع)اگر زمان مرا در می یافت،پس (3)إیمان نمی آورد (4)به من و پیغمبری من،إیمان او به او هیچ نفع نمی رسانید و پیغمبری او به او فایده نمی بخشید.ای یهودی!از جمله ذرّیّت من مهدیست که چون بیرون می آید عیسی بن (5)مریم از آسمان به زیر می آید از جهت یاری او و مهدی را پیش می دارد و در عقب آن حضرت نماز خواهد گزارد. (6)
و باز علمای سنّیان به طرق مختلفه (7)نقل کرده اند از عبد اللّه بن عمر که گفت:سؤال کردیم ما از رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله (8)-از مرتبه و حال علیّ بن أبی طالب.پس آن حضرت (9)فرمود که:
ما بال (10)أقوام (11)یذکرون من له منزلة عند اللّه کمنزلتی و مقام (12)کمقامی إلاّ النّبوّة. (13)
ص:73
ألا (1)و من أحبّ علیّا فقد أحبّنی و من أحبّنی رضی اللّه عنه و من رضی اللّه عنه کافاه (2)بالجنّة.ألا! (3)و من أحبّ علیّا أعطاه اللّه کتابه بیمینه و حاسبه حساب الأنبیآء.ألا! و من أحبّ علیّا لا یخرج من الدّنیا حتّی یشرب (4)من الکوثر و یأکل من شجرة طوبی و یری مکانه من الجنّة.ألا! (5)و من أحبّ علیّا هوّن اللّه علیه سکرات (6)الموت و جعل قبره (7)روضة (8)من ریاض الجنّة.ألا! (9)و من أحبّ علیّا أعطاه اللّه تعالی فی الجنّة بکلّ عرق فی بدنه حورآء و شفّعه فی ثمانین من أهل بیته و له بکلّ شعرة علی بدنه مدینة فی الجنّة.
ألا! (10)و من عرف (11)علیّا و أحبّه بعث اللّه إلیه ملک الموت (12)کما بعث اللّه (13)إلی الأنبیاء و دفع عنه أهوال منکر (14)و نکیر و نوّر (15)قبره و فسحه مسیرة سبعین عاما و بیّض وجهه یوم القیمة.ألا! (16)و من أحبّ علیّا أظلّه (17)اللّه فی ظلّ عرشه مع الصدّیقین و الشّهدآء و الصّالحین و امنه من الفزع الأکبر و أهوال الصّاخّة.ألا! (18)و من أحبّ (19)علیّا تقبّل اللّه منه حسناته و تجاوز عن سیّئاته و کان فی الجنّة رفیق حمزة (20)سیّد الشّهدآء.ألا!و من أحبّ علیّا أثبت اللّه الحکمة فی قلبه و أجری علی لسانه الصّواب و فتح اللّه علیه أبواب الرّحمة.
ص:74
ألا!و من أحبّ علیّا سمّی أسیر (1)اللّه فی أرضه و باهی اللّه به ملائکته و حملة (2)عرشه.
ألا! (3)و من أحبّ علیّا ناداه ملک من تحت العرش أن:یا عبد اللّه!استأنف العمل فقد غفر اللّه لک الذّنوب کلّها.ألا!و من أحبّ علیّا جاء یوم القیمة و وجهه کالقمر لیلة البدر ألا! و من أحبّ علیّا (4)وضع اللّه علی رأسه تاج الکرامة و ألبسه حلّة العزّة.ألا! (5)و من أحبّ علیّا مرّ علی الصّراط کالبرق الخاطف و لم یر صعوبة المرور.ألا! (6)و من أحبّ علیّا کتب اللّه له براءة من النّار و براءة من النّفاق و جوازا علی الصّراط و أمانا من العذاب.ألا!و من أحبّ علیّا لا ینشر (7)له دیوان و لا ینصب له میزان و قیل له:ادخل الجنّة بغیر حساب.
ألا!و من أحبّ علیّا أمن من الحساب و المیزان و الصرّاط.ألا!و من مات علی حبّ ال محمّد صافحته (8)الملائکة و زارته أرواح الأنبیاء و قضی اللّه له کلّ حاجة کانت له عند اللّه.ألا!و من (9)مات علی بغض ال محمّد مات کافرا.ألا!و من مات علی حبّ ال محمّد مات علی الإیمان و کنت أنا کفیله بالجنّة. (10)
آن حضرت می فرمایند که:
چه برین (11)داشته است جماعتی را که یاد می کنند کسی را که منزلت او و (12)مرتبت او نزد خدای-تبارک و تعالی-مثل منزله (13)و مرتبه من است و پایه او مثل پایه
ص:75
منست (1)مگر پیغمبری.بدان و (2)آگاه باش که هرکه علی را دوست دارد،پس بتحقیق (3)که مرا دوست داشته است،و هرکه مرا دوست (4)دارد خدای-تبارک و تعالی-ازو خشنود (5)است،و هرکه خدای-تبارک و تعالی-از وی خشنود گشت (6)پس مکافات می دهد او را به (7)بهشت. (8)بدرستی که هرکه علی را دوست دارد خدای-تبارک و تعالی-فردای روز قیامت نامه عمل او را به دست راست (9)او دهد و حساب کند او را مانند حساب پیغمبران. (10)بدان و آگاه باش که هرکه علی را دوست دارد از دنیا بیرون نرود تا او را از حوض (11)کوثر آب دهند و از درخت طوبی طعام دهند (12)و (13)ببیند جایگاه خود را در بهشت بدرستی و (14)راستی که هرکه علی را دوست دارد آسان گرداند خدای-تبارک و تعالی-بر وی (15)سکرات مرگ را و بگرداند قبر او را روضه ای (16)از روضه های بهشت.بدرستی که هرکه علی را دوست دارد خدای-تبارک و تعالی-بدهد (17)او را به عدد هر رگی که در بدن اوست حوری در بهشت و شفیع گرداند او را در هشتاد کس از أهل بیت (18)او و بوده باشد او را به عدد هر مویی (19)که در بدن اوست شهری در بهشت.بدان و (20)آگاه باش که هرکه علی را
ص:76
بشناسد و او را دوست دارد خدای-تبارک و تعالی-ملک الموت را به سوی او فرستد چنانکه به سوی پیغمبران می فرستد و دفع کند از وی هول (1)و بیم و ترس منکر و نکیر را و منوّر و روشن گرداند قبر او را و فراخ گرداند قبر او را هفتاد ساله راه (2)و سفید گرداند روی او را در قیامت.آیا نه چنین است که هرکه علی را دوست دارد خدای-تبارک و تعالی -او را در سایه عرش خود درآورد با صدّیقان و شهیدان و صالحان (3)روزی که سایه ای (4)نباشد مگر سایه عرش إلهی (5)،و إیمن (6)گرداند او را خدای-تبارک و تعالی-از ترس عظیم روز قیامت و از هولهای (7)آن روز؟آیا نه چنین است که هرکه علی را دوست دارد قبول کند خدای-تبارک و تعالی (8)-از وی حسنات او را و در گذرد از گناهان او و بوده باشد در بهشت رفیق حمزه سیّد الشّهداء (9)؟بدرستی و راستی که هرکه علی را دوست (10)دارد خدای-تبارک و تعالی-علم و حکمت را در دل او جای دهد و جاری گرداند بر زبان او سخنان نیکو و بگشاید خدای-تبارک و تعالی-بر او درهای رحمت را.بدرستی که هرکه علی را دوست دارد او را می نامند به أسیر خدا در زمین و مباهات می کند خدای-تبارک و تعالی-به او با فرشتگان و حاملان عرش که مرا چنین بندگان در زمین هست.بدرستی که هرکه علی را دوست دارد ندا کند او را فرشته ای (11)از زیر عرش که:ای بنده خدا!عمل
ص:77
را از سر گیر که خدای-تبارک و تعالی-جمیع گناهان تو را آمرزید (1).بدرستی که هرکه علی را دوست دارد فردای (2)روز قیامت در صحرای محشر حاضر گردد و روی او مثل ماه شب (3)چهارده باشد.بدرستی که هرکه علی را دوست دارد خدای-تبارک و تعالی-بر سر او نهد تاج کرامت را و (4)بپوشاند (5)او را حلّه (6)عزّت.بدرستی که هرکه علی را دوست دارد بگذرد (7)بر صراط (8)مثل برق جهنده و نبیند سختی گذشتن بر (9)صراط را.بدرستی که هرکه علی را دوست دارد بنویسد خدای-تبارک و تعالی-از برای او براتی (10)از آتش جهنّم و (11)براتی از نفاق و گذشتن بر (12)صراط و إیمن (13)بودن از عذاب را (14).بدرستی که هرکه علی را دوست دارد باز نمی کنند (15)در روز قیامت دیوان عمل او را و به پای نمی دارند ترازویی (16)از جهت کردار او و می گویند او را که:داخل بهشت شو بی حساب (17).پس
ص:78
بدرستی که هرکه علی را دوست دارد إیمن گردد از حساب و میزان (1)و صراط. (2)
آیا نه چنین است که هرکه بر دوستی آل محمّد بمیرد مصافحه (3)می کنند او را فرشتگان و زیارت می کنند او را أرواح پیغمبران و خدای-تبارک و تعالی-برمی آورد هر حاجتی که او دارد به نزد او؟آیا نه (4)چنین است که هرکه بر دشمنی آل محمّد بمیرد (5)کافر (6)مرده است؟آیا نه چنین است (7)که هرکه بر دوستی آل محمّد بمیرد با إیمان از دنیا رفته است و من ضامن (8)اویم که به بهشت رود.
دیگر منقولست از سیّد (9)کاینات و (10)خلاصه پیغمبران که آن حضرت روایت کرد از جبرئیل و او از میکائیل و (11)او از إسرافیل و او از لوح و او از قلم و او از خدای-تبارک و تعالی عزّ شانه-که:پادشاه عالمیان فرمود:أنا اللّه الّذی لا إله إلاّ أنا خلقت الخلق بقدرتی و اخترت (12)منهم أنبیآء و اصطفیت (13)من الکلّ محمّدا و (14)جعلته (15)أمینی و خلیفتی و ولیّی علی عبادی یبیّن لهم کتابی و یشرّفهم بحکمی و جعلته (16)العلم الهادی من الضّلالة و بابی (17)الّذی یؤتی (18)منه (19)و بیتی (20)الّذی (21)من دخله کان امنا و حصنی الّذی من لجأ إلیه
ص:79
حصنته (1)من مکروه الدّنیا و الاخرة و وجهی الّذی (2)من توجّه إلیه لم أصرف عنه وجهی و حجّتی علی أهل سمواتی و أرضی و علی جمیع من رضیته (3)من خلقی فلا أقبل (4)عمل عامل إلاّ مع الإقرار بولایته و نبوّة أحمد (5)رسولی،و یدی المبسوطة (6)فی عبادی فبعزّتی حلفت (7)و بجلالی أقسمت أنّه لا یوالی علیّا عبد من عبادی إلاّ أخرجته عن ناری و أدخلته (8)جنّتی و لا یعدل (9)عن ولایته (10)إلاّ من أبغضته و أدخلته ناری فمن زحزح عن النّار (11)الّتی هی (12)بغض علیّ و أدخل الجنّة الّتی هی حبّه فقد فاز. (13)
خدای-تبارک و تعالی؛جلّ جلاله-می فرماید که:منم آن خدایی (14)که بجز من خداوندی نیست.آفریدم خلق را به قدرت خود و برگزیدم ازیشان (15)پیغمبران را و گزیدم از همه پیغمبران محمّد را و گردانیدم او را پیغمبر و برگزیده و ازو (16)خشنود (17)گشتم و فرستادم او را به خلق به پیغمبری و برگزیدم از برای او علی را و مؤیّد ساختم او را به علی و (18)گردانیدم علی را أمین خودم و خلیفه خودم و ولیّ خودم بر بندگان خود که بیان کند از برای ایشان کتاب مرا و مشرّف سازد بندگان مرا به حکم من و (19)گردانیدم او را
ص:80
علامتی (1)راه نماینده خلق از ضلالت به هدایت و گردانیدم او را خانه خود به منزله خانه کعبه (2)که هرکه داخل آن خانه شود یعنی دست در دامن ولای او زند إیمن باشد از عذاب و گردانیدم او را حصار خود که هرکه پناه به او برد او را نگاه دارم از مکروه دنیا و آخرت و گردانیدم او را روی خود که هرکه (3)توجّه به او کند و پیروی او کند روی إحسان خود و لطف از وی نگردانم و گردانیدم او را حجّت خود بر أهل آسمانها و زمین و هرکه من ازو خشنودم (4)از خلق خودم پس قبول نمی کنم عمل کسی را مگر بإقرار (5)به ولایت آن حضرت و نبوّت أحمد رسول من،و گردانیدم او را دست إحسان و إنعام و قهر و غضب خود که باز کرده ام در میان بندگان خود.پس به عزّت خودم قسم می خورم و به بزرگواری خود (6)سوگند (7)یاد می کنم که دوست ندارد (8)علی را بنده ای (9)از بندگان من مگر آنکه بیرون می آورم او را از آتش جهنّم و داخل می گردانم او را به (10)بهشت و رو نمی گرداند (11)از دوستی او مگر کسی که من او را دشمن دارم و داخل کنم او را در جهنّم.پس کسی که دور گردانیده شد (12)از آتشی که دشمنی علی است (13)و داخل شد در بهشتی که دوستی علی ست پس بتحقیق که رستگار شد.
ص:81
و عن ابن عبّاس أنّه قال:قلت:یا رسول اللّه!أوصنی (1).فقال:علیک بحبّ علیّ بن أبی طالب.قلت:یا رسول اللّه!أوصنی. (2)قال:علیک بمودّة علیّ بن أبی طالب(ع).و الّذی بعثنی بالحقّ نبیّا إنّ (3)اللّه لا یقبل من عبد حسنة حتّی یسأله (4)عن حبّ علیّ بن أبی طالب و هو أعلم،فإن جاءه بولایته قبل عمله علی ما فیه، (5)و إن لم یأت بولایته لم یقبله و أمر به إلی النّار.یابن عبّاس!و الّذی بعثنی (6)بالحقّ نبیّا إنّ اللّه لأشدّ غضبا علی مبغض (7)علیّ (8)ممّن زعم أنّ للّه ولدا.یابن عبّاس!لو أنّ الملائکة (9)المقرّبین و الأنبیآء (10)المرسلین أجمعوا علی بغضه و لم (11)یفعلوا لعذّبهم اللّه (12)بالنّار.
قلت:یا رسول اللّه! (13)و هل یبغضه أحد؟فقال:نعم، (14)یبغضه قوم یذکرون أنّهم من أمّتی لم یجعل اللّه لهم فی الإسلام نصیبا.یابن عبّاس!إنّ من علامة (15)بغضهم (16)له (17)تفضیلهم (18)علیه من هو دونه.و الّذی بعثنی بالحقّ نبیّا (19)ما خلق اللّه نبیّا أکرم منّی و لا
ص:82
وصیّا أکرم (1)من وصیّی (2)علیّ (3). (4)
روایتست (5)از ابن عبّاس که او گفت:که گفتم:یا رسول اللّه!مرا وصیّتی فرمای.پس حضرت فرمود که:بر تو باد به دوستی علیّ بن أبی طالب.گفتم:یا رسول اللّه!مرا وصیّتی فرمای.پس حضرت فرمود که:بر تو باد به دوستی علیّ بن أبی طالب.به حقّ آن خدایی (6)که مرا براستی به خلق فرستاد که خدای-تبارک و تعالی-قبول نمی کند از بنده که حسنه دارد یا نه و لیکن (7)می پرسد (8)از برای إتمام حجّت پس اگر محبّت آن حضرت را با خود آورده است،عمل او را قبول (9)می کند،هرچه باشد،و اگر ولایت آن حضرت با خود نیاورده است،قبول نمی کند از او عمل او را و می فرمایند که او را به (10)آتش اندازند یابن (11)عبّاس (12)!به حقّ آن (13)خداوندی که مرا براستی به خلق فرستاد (14)و پیغمبر (15)گردانید که خدای-تبارک و تعالی-غضبش بر دشمنان علی بیشتر از آنهایست (16)که از برای
ص:83
خدا (1)فرزند قرار می دهند.یابن عبّاس (2)!اگر آنکه فرشتگان مقرّب (3)و پیغمبران مرسل جمع می شدند بر دشمنی آن حضرت و حال آنکه جمع نشدند و (4)محالست که جمع شوند و لیکن بر سبیل تقدیر و فرض اگر جمع می شدند هر آینه خدای-تبارک و تعالی -ایشان را معذّب می گردانید به آتش جهنّم.
ابن عبّاس گفت که:گفتم:یا رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله- (5)آیا دشمن دارد کسی او را و چگونه کسی او را دشمن دارد؟ (6)پس حضرت فرمود (7)که:بلی دشمن دارند او را جماعتی که یاد کنند که ایشان از أمّت منند و خدای-تبارک و تعالی-ایشان را در إسلام (8)نصیبی و بهره (9)مقرّر نگردانیده است.یابن عبّاس (10)!از علامت دشمنی ایشان آن حضرت را آنست که غیر او را بر او تفضیل دهند. (11)به حقّ آن خدایی (12)که مرا براستی به خلق فرستاد که خدای-تبارک و تعالی-نیافریده است پیغمبری گرامی تر از من و نه وصیّی گرامی تر از علی. (13)
إلیه حمدنی عبدی و عزّتی و جلالی لو لا عبدان أرید أن أخلقهما (1)فی (2)دار الدّنیا ما خلقتک.قال:إلهی!فیکونان منّی؟قال:نعم،یا ادم!ارفع رأسک و انظر فرفع رأسه فإذا مکتوب علی العرش لا إله إلاّ اللّه محمّد نبیّ الرّحمة و علیّ مقیم الحجّة.من عرف (3)حقّ علیّ زکی و طاب و من أنکر حقّه لعن و خاب.أقسمت بعزّتی أن أدخل الجنّة من أطاعه و إن عصانی و أقسمت بعزّتی أن أدخل (4)النّار من عصاه و إن أطاعنی. (5)
یعنی:
چون خدای-تبارک و تعالی- (6)آدم را آفرید و روح در قالب او دمید عطسه کرد و گفت:
الحمد للّه.پس خدای-تبارک و تعالی-وحی کرد به او که بنده من حمد کرد مرا.قسم به عزّت من و جلال من که اگرنه دو بنده بودند که می خواستم که بیافرینم ایشان را در دنیا تو را نمی آفریدم.گفت:إلهی!این هر دو فرزندان من باشند؟حضرت ربّ العزّة فرمود که:
بلی ای آدم!سر بالا کن و نظر کن.پس سر بالا کرد.دید که نوشته است بر عرش (7):لا إله إلاّ اللّه (8)تا به آخر (9)،یعنی:نیست خدایی (10)بجز معبود بر حق و خداوند مطلق.محمّد پیغمبر رحمتست و رحمت عالمیانست و علی إقامت کننده حجّت و حجّت عالمیانست.
هرکه حقّ علی را شناخت طینت او پاکست (11)و أعمال او (12)پاکیزه و هرکه إنکار کرد حقّ او را (13)ملعونست و (14)زیانکار.سوگند (15)یاد می کنم به عزّت خود که داخل بهشت گردانم
ص:85
هرکه او را إطاعت کند و (1)اگرچه عصیان من کرده باشد،و قسم می خورم به عزّت خود که داخل جهنّم گردانم هرکه عصیان او کرده باشد و اگرچه إطاعت من کرده باشد.
و دیگر وارد (2)است از طرق شیعیان (3)و سنّیان (4)از رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله- که:حبّ علیّ حسنة لا یضرّ معها سیّئة و بغضه سیّئة لا ینفع معها حسنة (5)،یعنی:دوستی علیّ بن (6)أبی طالب-صلوات اللّه علیه-حسنه ایست و (7)عمل خیریست (8)که ضرر نمی کند با او گناهی و دشمنی آن حضرت گناهی است که نفع نمی کند با آن عمل خیری.
و دیگر در خبر است از آن حضرت از طرق عامّه (9)و خاصّه (10)که:لو اتّفق النّاس علی حبّ علیّ بن أبی طالب لما (11)خلق اللّه النّار،یعنی:اگر مردمان جمع می شدند بر دوستی حضرت علیّ بن أبی طالب هر آینه خدای تعالی آتش جهنّم را نمی آفرید.
و ازین (12)باب أحادیث (13)زیاده از حد و حصر است و این مقام گنجایش ذکر آنها ندارد.
فصل (14)
بدان که حضرت شیخ مفید-رحمة اللّه علیه (15)-در حدیث سابق برین حدیث پنج وجه ذکر کرده است: (16)
ص:86
أوّل آن که (1)دوستان و موالیان آن حضرت هرگاه معصیتی از ایشان صادر شود، محبّت آن حضرت نمی گذارد که آن شخص از دنیا بدر رود مگر با توبه و (2)إنابتی که از عقوبت آن گناهان خلاص شود یا مبتلا شود در جان یا در مال یا به غمی و اندوهی.پس اگر اینها نشود جان کندن بر او دشوار شود تا چون از دار دنیا بیرون رود او را گناهی نمانده باشد و بدین مضمون نیز أخبار از أئمّه أطهار واقع شده است.
دویم، (3)آنکه مراد از عدم ضرر،ضرری است (4)که صاحب آن سیّئه را به جهنّم برد یعنی با دوستی آن حضرت گناه سبب دخول جهنّم نمی شود هرچند (5)عقوبات دیگر بکشد مثل عذاب قبر و قیامت و أهوال آن و لیکن داخل جهنّم نمی شود زیرا که خدای- تبارک و تعالی-حرام گردانیده است بر آتش گوشت دوستداران (6)حضرت أمیر المؤمنین (7)را -صلوات اللّه علیه (8)-و بدین مضمون نیز أخبار وارد شده است از أهل بیت (9)-صلوات (10)اللّه علیهم.
سیم (11)، آن که مراد ازین (12)گناهی که ضرر ندارد،گناهان صغیره است،زیرا که هرگاه (13)بنده (14)از گناهان کبیره اجتناب نماید،خدای-تبارک و تعالی-به فضل عمیم خود از گناهان صغیره در می گذرد،و این معنی دوستان آن حضرت راست،زیرا که غیر دوستان آن حضرت از سلسله مؤمنان بیرون اند.
چهارم، آن که محبّت هرگاه با شرایط باشد گناه ازین کس صادر نمی گردد (15)چنانکه
ص:87
در أخبار از أئمّه أطهار وارد شده است که:دوست ما کسیست که پیرو ما باشد.از آن جمله منقولست که شبی حضرت أمیر المؤمنین و إمام المتّقین،علیّ بن أبی طالب-صلوات اللّه علیه-،از کوفه بیرون آمده بود و متوجّه نجف بود و جماعتی از عقب آن حضرت بیرون آمده بودند.حضرت فرمود (1)که:شما کیستید؟ایشان گفتند که:ما شیعه توایم یا أمیر المؤمنین!حضرت فرمود که:چرا من در شما نمی بینم سیماء (2)شیعه را (3)؟ایشان گفتند:یا حضرت! (4)سیماء (5)شیعه کدامست (6)؟حضرت فرمود (7)که:آنست (8)که رویهای ایشان زرد باشد از بیداری شب؛چشمهای ایشان (9)کوروش باشد از گریه بسیار (10)، و لبهای ایشان خشک باشد از بسیاری دعا و شکمهای ایشان خالی باشد به سبب روزه، و پشتهای (11)ایشان کج شده باشد از بسیاری عبادت و بریشان (12)باشد عبرت (13)خاشعان.
و چنانکه شخصی به حضرت إمام (14)مجتبی حسن بن مرتضی-صلوات اللّه علیهما- گفت که:من از شیعیان شمایم (15).حضرت فرمود که:اگر أوامر و نواهی ما را مطیعی، راست می گویی. (16)و (17)چنانکه منقولست از إمام به حق ناطق،جعفر بن محمّد الصّادق- صلوات اللّه علیهما-که آن حضرت فرمود که دوست نمی دارد خدای-تبارک و تعالی-را
ص:88
کسی (1)که عصیان او می کند.پس حضرت این شعر را خواندند (2)که:
تعصی (3)الاله و أنت تظهر حبّه هذا لعمری فی الفعال بدیع (4)
لو کان حبّک صادقا لأطعته إنّ المحبّ لمن یحبّ مطیع (5)
یعنی:
عصیان پروردگار می کنی و ظاهر می گردانی دوستی او را.به جان خودم قسم که این در کردارها غریب و بدیع است.اگر دوستی تو صادق می بود هر آئینه (6)إطاعت می کردی پروردگار خود را بدرستی (7)که هرکه دوست کسی است محبوب خود را مطیع است.
و مؤیّد این معنی است که خدای-تبارک و تعالی-می فرماید که: قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّٰهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللّٰهُ (8)یعنی:بگو-یا محمّد!-که اگر شما دوست می دارید خدا را پس متابعت من کنید تا خدای تعالی شما را دوست دارد.
پنجم، آنچه روایت شده است از باقر علوم أوّلین و آخرین (9)،محمّد بن (10)علی بن (11)الحسین-صلوات اللّه علیهم-در وقتی که از معنی این حدیث از آن حضرت پرسیدند حضرت فرمود که:معنی اش آنست که هرکه (12)حضرت علی را-صلوات اللّه علیه-دوست دارد و أعمال طاعت و عبادات بکند،خدای-تبارک و تعالی-ازو (13)قبول کند.پس اگر گناه کند گناه او برهم نمی زند عبادات او را و ثواب طاعات (14)او از برای او ذخیره است
ص:89
و عقاب معصیت او موقوفست به مشیّت اللّه-سبحانه و تعالی-و هرکه حضرت علی را- صلوات اللّه و سلامه علیه-دشمن دارد با آن دشمنی حسنه از برای او نمی نویسند و هر عمل خیری که بکند این بغض همه را ضایع می گرداند. (1)پس کسی که دوست ولیّ خداست، حسنات او مقبولست و سیّئات او به او ضرر نمی کند،و دشمن ولیّ خدا را حسنه نیست از جهت (2)جرم عظیم و بغضی (3)که به آن حضرت دارد و (4)شکّی که در خلافت آن حضرت (5)او را هست و اینست که خدای-تبارک و تعالی-می فرماید که:می آوریم أعمالی (6)که کرده اند و همه را هبآء منثورا می کنم.از أهل بیت (7)آن حضرت پرسیدند که:
أعمال کیست این أعمال که چنین خواهند کرد؟ایشان فرمودند که:این أعمال دشمنان ما و (8)دشمنان شیعیان ماست. (9)
و عن أبی خالد (10)الکابلیّ قال: (11)سألت أبا جعفر(ع)عن قول اللّه-عزّ و جلّ-: فَآمِنُوا (12)بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِی أَنْزَلْنٰا فقال: (13)یا أبا خالد (14)!النّور و اللّه (15)الأئمّة من ال محمّد- صلوات (16)اللّه علیهم-إلی (17)یوم القیمة و هم و اللّه (18)نور اللّه الّذی أنزل و هم و اللّه (19)نور اللّه فی السّموات و فی الأرض.و اللّه (20)-یا أبا خالد (21)-لنور (22)الإمام فی قلوب المؤمنین أنور من
ص:90
الشّمس المضیئة بالنّهار و هم و اللّه (1)ینوّرون (2)قلوب (3)المؤمنین و یحجب اللّه-عزّ و جلّ- نورهم عمّن (4)یشآء فتظلم قلوبهم.و اللّه-یا أبا خالد (5)!-لا یحبّنا عبد و لا یتولاّنا حتّی یطهّر اللّه قلبه و لا یطهّر (6)اللّه (7)قلب عبد حتّی یسلّم لنا و یکون سلما لنا (8)فإذا کان سلما لنا سلّمه اللّه (9)من شدید الحساب و امنه من فزع (10)یوم (11)القیامة الأکبر. (12)
روایتست (13)از أبی خالد کابلی (14)که گفت:سؤال کردم از حضرت إمام محمّد باقر- صلوات اللّه (15)و سلامه علیه-از تفسیر قول خدای-تبارک و تعالی-که می فرماید که:إیمان آورید به خدا (16)و به رسول او و (17)به نوری (18)که فرستادیم او را؛مراد از این نور چیست؟حضرت فرمودند که:ای أبا خالد!و اللّه که مراد از نور درین آیه أئمّه معصومین اند از آل محمّد-صلوات (19)اللّه علیهم-تا روز قیامت؛و ایشانند و اللّه نور إلهی که نازل شده است از جانب خدای-تبارک و تعالی-و اللّه که ایشانند نور إلهی در آسمانها و (20)در زمین.و اللّه-ای أبا خالد!-که نور إمام در دلهای مؤمنان روشن تر از آفتاب روشنی دهنده است در روز.و اللّه که ایشان منوّر می گردانند دلهای مؤمنان را و محجوب می گرداند (21)خدای-تبارک و تعالی-نور ایشان را از هرکه می خواهد.پس تاریک می گردد
ص:91
دلهای آن جماعت.و اللّه-ای أبا خالد!-هیچ بنده ما را دوست نمی دارد و به ما تولاّ نمی کند تا آنکه خدای-تبارک و تعالی-دل او را (1)مطهّر گرداند (2)و خدای-تبارک و تعالی- مطهّر نمی گرداند (3)دل (4)بنده را تا آنکه منقاد و (5)مطیع ما نشود. (6)پس چون منقاد ما (7)می گردد (8)خدای-تبارک و تعالی-سالم می گرداند او را از سختیهای حساب و إیمن می گرداند او را از ترس عظیم تر (9)روز قیامت.
و عن الإمام أبی عبد اللّه جعفر بن (10)محمّد الصّادق-صلوات اللّه و سلامه علیهما-أنّه قال:ما جآء به علیّ-علیه السّلام-أخذ به و ما نهی عنه انتهی (11)عنه. (12)جری له من الفضل ما جری لمحمّد-صلّی اللّه علیه و آله (13)-و لمحمّد(ص) (14)الفضل علی جمیع من خلق اللّه-عزّ و جلّ- المتعقّب علیه فی شیء من أحکامه کالمتعقّب (15)علی اللّه و علی رسوله و الرّادّ علیه فی صغیرة أو کبیرة علی حدّ الشّرک باللّه.کان أمیر المؤمنین(ع)باب اللّه الّذی لا (16)یؤتی إلاّ منه و سبیله الّذی من سلک بغیره یهلک.و کذلک یجری لأئمّة (17)الهدی واحد (18)بعد واحد.
جعلهم اللّه أرکان الأرض أن تمید (19)بأهلها و حجّته البالغة (20)علی من
ص:92
فوق (1)الأرض و من تحت الثّری.و کان أمیر المؤمنین-صلوات اللّه علیه-کثیرا ما یقول: (2)أنا قسیم اللّه بین الجنّة و النّار،و أنا الفاروق الأکبر،و أنا صاحب العصا و المیسم و لقد أقرّت لی جمیع الملائکة (3)و الرّوح (4)و الرّسل بمثل ما أقرّوا به لمحمّد-ص-و لقد حمّلت (5)علی مثل حمولته (6)و هی حمولة (7)الرّبّ؛و إنّ رسول اللّه-ص (8)-یدعا فیکسا (9)و أدعا فأکسا و یستنطق (10)فأستنطق (11)،فأنطق علی حدّ منطقه و لقد أعطیت (12)خصالا ما سبقنی إلیها (13)أحد قبلی علّمت علم المنایا و البلایا و الأنساب (14)و فصل (15)الخطاب (16)فلم یفتنی ما سبقنی و لم یعزب (17)عنّی ما غاب عنّی؛أبشّر بإذن اللّه و أؤدّی عنه کلّ ذلک من اللّه مکّننی فیه بعلمه. (18)
منقولست به طرق مختلفه از إمام به حق ناطق،جعفر بن محمّد الصّادق-علیه (19)صلوات اللّه الملک الأکبر-که آن حضرت فرمود که:هرچه را حضرت أمیر المؤمنین-صلوات اللّه علیه-أمر کند واجبست که به آن عمل کنند و هرچه را نهی کند واجبست که از آن
ص:93
بازایستند. (1)ثابتست (2)آن حضرت را از فضیلت آنچه ثابتست (3)رسول خدا را-ص-؛ و حضرت محمّد راست-صلّی اللّه علیه و آله (4)-فضیلت بر هرکه خدای-تبارک و تعالی- آفریده است و کسی که مخالفت کند بر آن حضرت در چیزی از أحکام آن حضرت مثل کسیست که مخالفت کرده باشد خدا و رسول او را و کسی که رد کند بر آن حضرت،خواه کوچک (5)و خواه بزرگ را،بر حدّ شرکست به خدای-تبارک و تعالی-و (6)کافر است.
و حضرت أمیر المؤمنین-صلوات اللّه و سلامه علیه-باب اللّه بود یعنی دریست که به خدا نمی توان رسید مگر از آن در و آن حضرت راه خدا بود که هرکه از غیر آن راه برود هلاک می شود و همچنین اند أئمّه (7)معصومین-صلوات اللّه علیهم-هریک بعد از دیگری و خدای- تبارک و تعالی-ایشان را رکنهای زمین گردانیده است که به وجود ایشان دنیا باقی است و اگر ایشان نباشند زمین در می گردد همان ساعت و ایشانند حجّت کامله إلهی بر هرکه بر روی زمین اند از آدمیان و بر هرکه در زیر زمین است از جنّیان و (8)حضرت أمیر المؤمنین -صلوات اللّه علیه-بسیار می فرمود که:من قسمت کننده ام (9)به أمر إلهی میان بهشت و دوزخ؛ منم (10)فاروق أکبر که جداکننده ام حق را از باطل؛منم صاحب عصا و داغ-چنانکه منقولست از رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله (11)-که آن حضرت فرمود که:دابّة الأرض (12)درازی او (13)شصت گز است و (14)کسی ازو (15)نمی تواند گریخت و داغ (16)می کند مؤمن را
ص:94
در میان چشمهای او و با او خواهد بود عصای موسی و خاتم سلیمان. (1)پس منوّر می گرداند روی مؤمن را (2)به عصا و مهار می کند بینی کافر (3)را به خاتم تا (4)آنکه می گویند:ای مؤمن و ای کافر (5)!. (6)و منقولست از حضرت أمیر المؤمنین-صلوات اللّه و سلامه علیه-که از آن حضرت پرسیدند (7)از دابّة الأرض؛حضرت فرمود که:و اللّه که او را دم (8)نیست و او را ریش است.و این إشاره است (9)که دابّة الأرض،از إنس باشد.و این حدیث با أحادیث دیگر دلالت دارد که آن حضرت باشد یا مثل آن کلمات باشد که فرمود:منم آدم و نوح؛اللّه أعلم. (10)
و بتحقیق که إقرار کردند به إمامت من جمیع فرشتگان و روح و پیغمبران چنانکه إقرار (11)کردند به نبوّت محمّد رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله-و بر دوش من گذاشته اند آنچه بر دوش رسول خدا-ص-گذاشته بودند و آن خلافت إلهی است و بدرستی که فردای روز قیامت أوّل کسی را که بخوانند حضرت رسالت پناه (12)محمّدی است-صلّی اللّه علیه و آله-پس چون آن حضرت سر از خاک بیرون آورد آن حضرت را لباس عزّت و کرامت بپوشانند (13)و بعد از آن مرا بخوانند و لباس عزّت و کرامت در من پوشانند؛و آن حضرت را به سخن درآورند؛دیگر مرا به سخن درآورند؛و خواهم گفت آنچه آن حضرت خواهد فرمود که آن شفاعت أمّت باشد.و بتحقیق که به من داده اند صفاتی چند که به
ص:95
کسی (1)پیش از من نداده اند.می دانم علم منایا را-و آن علمی است که چون کسی را می بینند (2)قدر حیات او و مدّت بقای او و زمان مرگ او دانسته می شود-و می دانم علم بلایا را-که هر بلایی در چه وقت می آید (3)و (4)به که می آید و هرکس به چه بلا (5)مبتلا (6)می گردند و آن حضرت این دو علم را به بعضی از خواصّ خود تعلیم کرده بود مثل سلمان و رشید (7)هجری و میثم (8)تمّار و حبیب بن مظاهر أسدی،علمدار (9)حضرت سیّد الشّهدا (10)-صلوات اللّه علیه (11)-چنانکه بعضی از آن بتفصیل خواهد آمد.
منم صاحب (12)علم فصل الخطاب (13)-که حکم می کنم میان هر دو کس به علم لدنّی که حق ظاهر می گردد (14)؛چنانکه خواهد آمد-.پس فوت نشد (15)از من آنچه غایبست (16)از من.بشارت می دهم به إذن خدا و (17)أدا می کنم از خدای-تبارک و تعالی-همه (18)اینها از جانب خدای-تبارک و تعالی-است که مرا بر اینها استوار گردانیده است به إذن خود.
منقولست از آن حضرت که فرمود:ما والیان أمر خدائیم و (1)ما خازنان علم خدائیم و ما محلّ أسرار علوم خدائیم.
و عن أبی الحسن موسی بن (2)جعفر (3)-صلوات اللّه و سلامه علیه-أنّه قال:قال أبو عبد اللّه (ع) (4):إنّ اللّه-عزّ و جلّ-خلقنا (5)فأحسن خلقنا (6)و (7)صوّرنا فأحسن صورنا و جعلنا خزّانه فی سمائه و أرضه،و لنا نطقت (8)الشّجرة و بعبادتنا عبد اللّه-عزّ و جلّ-و لولانا ما عبد اللّه. (9)
منقولست از آن حضرت که فرمود که:
خدای-تبارک و تعالی-آفرید ما را پس نیکو گردانید خلق ما را به آنکه طینت ما را از أعلی علّیّین (10)گردانید و روح ما را از (11)نور خود آفرید و صورت داد پس نیکو گردانید (12)صورت ما را-یعنی:ما را موصوف به صفات خود گردانید-و گردانید ما را از خزینه داران (13)خود در (14)آسمان و زمین و ما را مظهر علوم خود گردانید و از برای ما به (15)سخن می آید درخت هرگاه که خواهیم و به سبب عبادت ما بندگی کرده شد (16)
ص:97
خدای-تبارک و تعالی (1)-زیرا که آنچه شرط عبادت بود بر وجه کمال ایشان می دانستند (2)و بر وجه کمال به جای (3)می آوردند؛و اگر ما نمی بودیم کسی عبادت خدای -تبارک و تعالی-نمی کرد. (4)
و عن ابن عبّاس-رضی اللّه عنهما-،قال:سمعت رسول اللّه (5)-صلّی اللّه علیه و آله-یقول:
معاشر النّاس!اعلموا أنّ للّه (6)بابا من دخله أمن من النّار و من الفزع الأکبر.فقام إلیه أبو سعید الخدریّ-رضی اللّه عنه (7)-فقال:یا رسول اللّه!اهدنا إلی هذا الباب حتّی نعرفه.قال:
هو علیّ بن (8)أبی طالب سیّد الوصیّین و أمیر المؤمنین و أخو رسول ربّ العالمین و خلیفة اللّه علی النّاس أجمعین.یا معاشر النّاس!من أحبّ أن یستمسک بالعروة الوثقی الّتی (9)لا انفصام لها فلیتمسّک (10)بولایة (11)علیّ بن أبی طالب بعدی فإنّ ولایته ولایتی (12)و طاعته طاعتی.یا معاشر (13)النّاس!من سرّه أن یقتدی بی (14)فعلیه أن یتولّی بولایة (15)علیّ بن أبی طالب بعدی و الأئمّة (16)من ذرّیّتی فإنّهم خزائن (17)علمی.فقام جابر (18)بن (19)عبد اللّه (20)
ص:98
الأنصاریّ و قال (1):کم عدّتهم؟ (2)فقال: (3)یا جابر!سألتنی-رحمک اللّه (4)!-عن الإسلام بأجمعه.عدّتهم عدّة الشّهور و هو عند اللّه اثنی عشر شهرا فی کتاب اللّه یوم خلق السّموات و الأرض (5)و عدّتهم عدّة العیون الّتی انفجرت (6)لموسی بن (7)عمران حین ضرب بعصاه فانفجرت منه اثنتا عشرة (8)عینا و عدّتهم عدّة (9)نقباء بنی إسرائیل.قال اللّه تعالی:
وَ لَقَدْ أَخَذَ اللّٰهُ مِیثٰاقَ بَنِی إِسْرٰائِیلَ وَ بَعَثْنٰا مِنْهُمُ اثْنَیْ عَشَرَ (10)نَقِیباً (11)فالأئمّة-یا جابر!-اثنی عشر إماما أوّلهم (12)علیّ بن أبی طالب و اخرهم (13)القائم-صلوات اللّه علیهم. (14)
منقولست از ابن عبّاس-رضی اللّه عنهما-که گفت:شنیدم از رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله-که می فرمود که:ای گروه مردمان!بدانید که خدای-تبارک و تعالی-را دری است که هرکه داخل شد به آن در،إیمن شد از عذاب جهنّم و از ترس عظیم روز قیامت.پس أبو سعید خدری-رضی اللّه عنه-برخاست (15)و (16)گفت:یا رسول اللّه! (17)ما را راه نما به آن در تا ما (18)بشناسیم او را.حضرت رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله (19)-فرمود که:او علیّ بن
ص:99
أبی طالب است (1)بهترین أوصیاء پیغمبران و (2)پادشاه مؤمنان و برادر رسول پروردگار عالمیان و خلیفه خدا بر جمیع مردمان.ای گروه مردمان!هرکه خواهد که چنگ زند به رشته محکمی که گسستن و شکستن نداشته باشد،پس باید که چنگ زند به ولایت علیّ بن أبی طالب بعد از من و او را إمام خود داند.پس بدرستی که ولایت آن حضرت ولایت من است، (3)و إطاعت او (4)إطاعت من.ای گروه مردمان!هرکه خوش می آید که متابعت (5)من کند،پس بر اوست که تولاّ کند به ولایت علیّ بن أبی طالب بعد از من و (6)إمامان از ذرّیّت من و ایشان را إمام خود داند.پس بدرستی (7)که ایشان خزینه های علم من اند. (8)
پس جابر بن (9)عبد اللّه الأنصاری برخاست (10)و گفت:یا رسول اللّه! (11)عدد ایشان چند است؟پس حضرت فرمود که: (12)ای جابر!خدای-تبارک و تعالی-تو را ببخشاید که مرا سؤال کردی از همه (13)إسلام-یعنی:إسلام (14)همه (15)اینست،زیرا که هرکه إمام زمان خود را نداند و بمیرد کافر مرده است.
پس حضرت فرمود که:عدد ایشان عدد ماههاست (16)و آن نزد خدای-تبارک و تعالی- دوازده ماه است (17)در کتاب خدا (18)روزی که (19)آفرید آسمانها و (20)زمین را،
ص:100
و (1)عدد ایشان عدد چشمه هایی (2)است که شکافته شد از جهت حضرت موسی بن (3)عمران وقتی که عصای خود را بر سنگ زد و ازو (4)گشوده شد دوازده چشمه (5)،و عدد ایشان عدد نقبای (6)بنی إسرائیل است چنانکه خدای-تبارک و تعالی-می فرماید:بتحقیق که ما عهد و پیمان بنی إسرائیل را (7)گرفتیم (8)و مبعوث (9)گردانیدیم از ایشان دوازده (10)نقیب.پس أئمّه-ای جابر!-دوازده إمامند،أوّل ایشان علیّ بن أبی طالب و آخر (11)ایشان مهدی (12)-صلوات اللّه علیهم أجمعین.
و عن ابن عبّاس (13)قال رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله-:علیّ بن (14)أبی طالب أفضل خلق اللّه تعالی غیری و الحسن و الحسین سیّدا (15)شباب (16)أهل الجنّة و أبوهما خیر منهما و إنّ (17)فاطمة سیّدة نسآء العالمین و إنّ (18)علیّا ختنی و لو وجدت لفاطمة (19)خیرا من علیّ لم أزوّجها منه. (20)
ص:101
روایتست از عبد اللّه بن عبّاس (1)-رضی اللّه عنهما-که گفت که:رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله-فرمود که:علیّ بن أبی طالب بهترین خلق خداست غیر از من،و حسن و حسین بهترین جوانان أهل بهشت اند (2)،و پدر ایشان بهتر از ایشانست (3)،و بدرستی که فاطمه بهترین زنان عالمیانست،و بدرستی (4)که علی داماد منست،و اگر می یافتم از برای فاطمه (5)شوهری بهتر از علیّ بن أبی طالب-صلوات اللّه علیه-من به علی نمی دادم او را.
و دیگر:روی محمّد بن (6)صدقة (7)أنّه (8)قال سأل (9)أبوذرّ (10)الغفاریّ (11)سلمان (12)الفارسیّ-رضی اللّه عنهما-:یا أبا عبد اللّه!ما معرفة أمیر المؤمنین-صلوات اللّه علیه- (13)بالنّورانیّة.قال:یا جندب! (14)فامض بنا حتّی نسأله (15)عن ذلک.قال:فأتیناه (16)فلم نجد.
قال:فانتظرناه حتّی جاء فقال-صلوات اللّه علیه-:ما جآء بکما؟قالا:جئناک-یا أمیر المؤمنین!-نسألک عن معرفتک بالنّورانیّة.قال-صلّی اللّه علیه-:مرحبا بکما من ولیّین للّه متعاهدین لدینه لیسا بمقصّرین. (17)لعمری إنّ (18)ذلک لواجب علی کلّ مؤمن و مؤمنة.
ص:102
ثمّ قال-صلوات اللّه علیه-:یا سلمان و یا جندب! (1)قالا:لبّیک (2)یا أمیر المؤمنین!قال- صلوات اللّه علیه-إنّه لا یستکمل أحد الإیمان (3)حتّی یعرفنی (4)کنه معرفتی بالنّورانیّة،فإذا عرفنی بهذه المعرفة فقد امتحن اللّه قلبه للإیمان و شرح صدره للإسلام و صار عارفا مستبصرا و من قصّر عن معرفة ذلک فهو شاکّ (5)مرتاب.یا سلمان و یا جندب! (6)قالا:لبّیک یا أمیر المؤمنین!قال-صلّی اللّه علیه-:معرفتی بالنّورانیّة معرفة اللّه-عزّ و جلّ-؛معرفتی بالنّورانیّة هو الدّین الخالص الّذی قال اللّه (7)تعالی:و مآ أمروا إلاّ لیعبدوا اللّه مخلصین له الدّین حنفآء للّه (8)و یقیموا الصّلوة (9)و یؤتوا الزّکوة و ذلک دین القیّمة (10). (11)یقول:ما أمروا إلاّ بنبوّة (12)محمّد-صلّی اللّه علیه و آله-و هو دین (13)الحنیفیّة (14)المحمّدیّة (15)السّمحة (16)و قوله:
وَ یُقِیمُوا الصَّلاٰةَ (17)و إقام ولایتی صعب مستصعب لا یحتمله إلاّ ملک مقرّب أو نبیّ مرسل أو مؤمن امتحن اللّه قلبه للإیمان فالملک إذا لم یکن مقرّبا لم یحتمله و النّبیّ (18)إذا لم یکن مرسلا لم یحتمله و المؤمن إذا لم یکن ممتحنا (19)لم یحتمله.قلت:یا أمیر المؤمنین! من المؤمن (20)و ما نهایته (21)و ما حدّه حتّی أعرفه؟قال-صلّی اللّه علیه و آله-:
ص:103
یا أبا عبد اللّه!قلت:لبّیک!یا أخا رسول اللّه! (1)قال:المؤمن الممتحن هو الّذی لا یرد من أمرنا علیه شیء إلاّ شرح (2)صدره لقبوله و لم یشکّ (3)و لم یرتب.اعلم-یا أبا ذرّ!-إنّی عبد اللّه-عزّ و جلّ-و خلیفته علی عباده.لا تجعلونا أربابا و قولوا فی فضلنا ما شئتم فإنّکم لا تبلغون کنه ما فینا و لا نهایته. (4)فإنّ اللّه-عزّ و جلّ-قد أعطانا (5)أکبر و أعظم ممّا یصفه (6)واصفکم (7)أو یخطر علی قلب (8)أحدکم فإذا عرفتمونا هکذا فأنتم المؤمنون.قال سلمان: (9)
قلت:یا أخا رسول اللّه! (10)و من أقام الصّلوة أقام ولایتک (11)قال:نعم (12)یا سلمان!تصدیق ذلک قوله (13)تعالی فی الکتاب العزیز: وَ اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاٰةِ وَ إِنَّهٰا لَکَبِیرَةٌ إِلاّٰ عَلَی (14)الْخٰاشِعِینَ (15)فالصّبر رسول اللّه(ص) (16)و الصّلوة (17)إقامة (18)ولایتی (19).ففیها قال اللّه- تعالی-: وَ (20)إِنَّهٰا لَکَبِیرَةٌ إِلاّٰ عَلَی الْخٰاشِعِینَ (21)(22)و لم یقل:و إنّهما (23)لکبیرة (24)لأنّ (25)الولایة (26)کبیرة حملها إلاّ علی الخاشعین و (27)الخاشعون (28)هم الشّیعة
ص:104
المستبصرون (1)و ذلک أنّ أهل (2)الأقاویل (3)من المرجئة (4)و القدریّة و الخوارج و غیرهم (5)من النّاصبیّة (6)یقرّون (7)لمحمّد-صلّی اللّه علیه و آله (8)-بالنّبوّة لیس بینهم خلاف (9)و هم مختلفون فی ولایتی (10)منکرون لذلک جاحدون لها إلاّ القلیل (11)و هم الّذین وصفهم اللّه فی کتابه العزیز فی نبوّة محمّد-صلّی اللّه علیه و آله (12)-و فی ولایتی (13)فقال-عزّ و جلّ-: وَ بِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ وَ قَصْرٍ مَشِیدٍ (14)فالقصر (15)محمّد (16)(ص)و البئر المعطّلة ولایتی (17)عطّلوها و جحدوها و من لم یقرّ (18)بولایتی لم ینفعه الإقرار بنبوّة (19)محمّد(ص) (20).ألا إنّهما (21)مقرونان و ذلک أنّ النّبیّ (22)محمّدا (23)-صلّی اللّه علیه و آله (24)-نبیّ مرسل و هو إمام الخلق و علیّ من بعده إمام الخلق و وصیّ محمّد(ص) (25)کما قال له النّبیّ:أنت منّی بمنزلة هرون
ص:105
من موسی إلاّ (1)أنّه لا نبیّ بعدی،و أوّلنا (2)محمّد و أوسطنا محمّد (3)و اخرنا (4)محمّد- صلوات اللّه علیهم أجمعین-؛فمن استکمل معرفتی فهو علی الدّین القیّم کما قال اللّه تعالی: وَ ذٰلِکَ دِینُ (5)الْقَیِّمَةِ (6)و سأبیّن ذلک بعون اللّه و توفیقه یا سلمان و یا جندب! (7)قالا:لبّیک یا أمیر المؤمنین!قال-صلوات اللّه (8)علیه-:کنت (9)أنا و محمّد نورا واحدا من نور اللّه-عزّ و جلّ-فأمر اللّه-تبارک (10)و تعالی-ذلک النّور أن ینشقّ فقال للنّصف:کن محمّدا (11)، و قال للنّصف:کن علیّا؛فمنها قال رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله-:علیّ منّی و أنا منه و لا یؤدّی (12)عنّی إلاّ علیّ و قد وجّه أبا بکر (13)ببراءة إلی مکّة (14)فنزل جبرئیل(ع)فقال:یا محمّد!قال:لبّیک!قال:إنّ اللّه یأمرک أن تؤدّیها أنت أو رجل منک فوجّهنی فی استرداد أبی بکر (15)فرددته فوجد (16)فی نفسه و قال:یا رسول اللّه!أنزل فیّ القرءان (17)؟قال:لا، و لکن لا یؤدّی إلاّ أنا أو علیّ.یا سلمان و یا جندب! (18)قالا:لبّیک (19)!یا أخا رسول اللّه!- صلّی اللّه علیه و آله (20).قال علیّ-صلوات اللّه و سلامه علیه-:من لا یصلح (21)لحمل (22)صحیفة
ص:106
یؤدّیها عن رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله (1)-کیف یصلح (2)للإمامة؟!یا سلمان و یا جندب! (3)فأنا و رسول اللّه نور واحد؛صار رسول اللّه(ص) (4)محمّد مصطفی و صرت أنا وصیّه (5)المرتضی و صار محمّد (6)النّاطق (7)و صرت أنا الصّامت (8)فإنّه لابدّ فی کلّ عصر من الأعصار أن یکون فیه ناطق و صامت.یا سلمان! (9)صار محمّد المنذر (10)و صرت أنا الهادی و ذلک قوله (11)-عزّ و جلّ-: إِنَّمٰا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هٰادٍ (12)فرسول اللّه-صلّی اللّه (13)علیه و اله المنذر و أنا الهادی.اللّه یعلم ما تحمل کلّ أنثی (14)و ما تغیض الأرحام و ما تزداد و کلّ شیء عنده بمقدار (15)عالم الغیب و الشّهادة الکبیر المتعال (16)سواء منکم من أسرّ القول (17)و من جهر به و من هو مستخف باللّیل و سارب بالنّهار له معقّبات من بین یدیه و من خلفه یحفظونه (18)من أمر اللّه.قال:قال:فضرب بیده علی الأخری و قال:صار محمّد صاحب الجمع و صرت أنا صاحب النّشر و صار محمّد صاحب الجنّة و صرت أنا (19)صاحب النّار؛ أقول لها:خذی هذا و ذری هذا و صار محمّد صاحب الرّجفة (20)و صرت أنا صاحب العدد
ص:107
و أنا صاحب (1)اللّوح المحفوظ ألهمنی اللّه-عزّ و جلّ-علم ما فیه نعم یا سلمان و یا جندب (2)!صار محمّد یس و القرءان الحکیم (3)و صار محمّد ن و القلم (4)و صار محمّد طه ما أنزلنا علیک القرءان لتشقی و صار محمّد صاحب الدّلالات و صرت أنا صاحب (5)الایات و صار محمّد (6)خاتم (7)النّبیّین و صرت أنا خاتم (8)الوصیّین و أنا الصّراط المستقیم و أنا النّبأ (9)العظیم الّذی (10)هم فیه مختلفون و لا أحد اختلف إلاّ فی ولایتی و صار محمّد صاحب الدّعوة و صرت أنا صاحب السّیف و صار محمّد نبیّا مرسلا و صرت أنا صاحب (11)أمر (12)النّبیّ(ص) (13).قال اللّه-عزّ و جلّ- یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلیٰ مَنْ یَشٰاءُ مِنْ عِبٰادِهِ (14)هو روح اللّه لا یعطیه و لا یلقی هذا الرّوح (15)إلاّ علی ملک (16)مقرّب أو نبیّ مرسل أو وصیّ منتجب (17)فمن أعطاه اللّه هذا الرّوح (18)فقد أبانه من النّاس و فوّض (19)إلیه (20)القدرة (21)و إحیاء (22)الموتی و علم بها ما (23)کان و ما یکون و سار (24)من
ص:108
الشّرق (1)إلی (2)و من الغرب إلی الشّرق (3)فی (4)لحظة عین و علم ما فی الضّمائر (5)و القلوب و علم ما فی السّموات و الأرض یا سلمان و یا جندب (6)!صار محمّد الذّکر الّذی قال اللّه-عزّ و جلّ-:إنّا أرسلنا إلیکم ذکرا رسولا یتلوا علیکم ایاتی أفلا تعقلون (7).
إنّی أعطیت (8)علم المنایا و البلایا و فصل (9)الخطاب و استودعت (10)علم القرءان و ما هو کآئن إلی یوم القیمة و محمّد-صلّی اللّه علیه و آله (11)-أقام الحجّة (12)علی النّاس و صرت أنا حجّة (13)اللّه جعل اللّه لی (14)ما لم (15)یجعل لأحد من الأوّلین و الاخرین (16)لا لنبیّ (17)مرسل و لا لملک مقرّب.یا سلمان (18)و یا جندب (19)!قالا:لبّیک یا أمیر المؤمنین!قال-صلّی اللّه علیه و آله (20)-:أنا الّذی حملت نوحا فی السّفینة بأمر ربّی،و أنا الّذی أخرجت (21)یونس من بطن (22)الحوت بإذن ربّی،و أنا الّذی جاوزت بموسی (23)بن (24)عمران البحر (25)بأمر ربّی، و أنا الّذی أخرجت إبراهیم من النّار بإذن ربّی، (26)و أنا الّذی أجریت أنهارها
ص:109
و فجّرت (1)عیونها و غرست أشجارها بإذن ربّی،و أنا عذاب یوم (2)الظّلّة و أنا المنادی من مکان قریب قد سمعه الثّقلان الجنّ و الإنس (3)و فهمه (4)قوم إنّی لأسمع (5)کلّ (6)قوم الجبّارین (7)و المنافقین بلغاتهم و أنا الخضر عالم موسی و أنا معلّم سلیمان (8)و داود و (9)أنا ذو القرنین و أنا قدرة (10)اللّه-عزّ و جلّ.یا سلمان (11)و یا جندب! (12)أنا محمّد و محمّد أنا و أنا من محمّد و محمّد (13)منّی.قال اللّه تعالی: مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ یَلْتَقِیٰانِ بَیْنَهُمٰا بَرْزَخٌ لاٰ یَبْغِیٰانِ . (14)یا سلمان و یا جندب! (15)قالا:لبّیک!یا أمیر المؤمنین!قال-صلوات اللّه علیه-:
إنّ میّتنا (16)لم یمت و غائبنا (17)لم یغب و إنّ (18)قتلانا (19)لن یقتلوا (20).یا سلمان (21)و یا جندب! (22)قالا:لبّیک! (23)یا أمیر المؤمنین!قال-صلّی اللّه علیه و آله-:أنا أمیر کلّ (24)مؤمن و مؤمنة من مضی و من بقی (25)و أیّدت (26)بروح العظمة و أنا تکلّمت علی لسان عیسی بن
ص:110
مریم فی المهد و أنا ادم (1)و أنا نوح (2)و أنا إبراهیم و أنا موسی (3)و أنا عیسی (4)و أنا محمّد أتقلّب (5)فی الصّور کیف أشاء. (6)من رءانی (7)فقد رءاهم و من رءاهم فقد رءانی،و لو ظهرت (8)للنّاس فی صورة (9)واحدة لهلک (10)فیّ النّاس (11)و قالوا:هو لا یزول و (12)لا یتغیّر و إنّما أنا عبد من عباد (13)اللّه تعالی لا تسمّونا (14)أربابا و قولوا فی فضلنا ما شئتم فإنّکم لم تبلغوا من فضلنا (15)کنه ما جعله اللّه لنا و لا معشار العشر لأنّا ایات اللّه و دلائله (16)و حجج اللّه و خلفاؤه و أمناء اللّه (17)و أئمّته (18)و وجه اللّه و عین اللّه (19)و لسان اللّه؛بنا یعذّب (20)اللّه عباده و بنا یثیب (21)و من بین خلقه طهّرنا و اختارنا (22)و اصطفانا و لو قال قائل: (23)لم و کیف و فیم لکفر و أشرک لأنّه لا یسئل عمّا یفعل و هم یسألون (24).یا سلمان و یا جندب (25)!قالا:لبّیک! (26)یا أمیر المؤمنین!قال-صلّی اللّه علیه و آله (27)-:من امن بما قلت (28)و صدّق (29)بما بیّنت (30)
ص:111
و فسّرت و شرحت و أوضحت و نوّرت (1)و برهنت فهو مؤمن ممتحن (2)امتحن اللّه قلبه للإیمان و شرح صدره للإسلام (3)و هو عارف مستبصر قد انتهی و بلغ (4)و کمل (5)و من شکّ و عند و جحد و وقف (6)و تحیّر و ارتاب فهو مقصّر (7)و ناصب.یا سلمان (8)و یا جندب (9)!قالا (10):لبّیک! (11)یا أمیر المؤمنین!قال-صلّی اللّه علیه و آله (12)-:أنا أحیی و أمیت بإذن ربّی و أنا أنبّئکم بما تأکلون و ما تدّخرون (13)فی بیوتکم بإذن ربّی و أنا عالم بضمائر (14)قلوبکم و الأئمّة (15)من أولادی-علیهم السّلام-یعلمون و یفعلون هذا إذا أحبّوا و أرادوا لأنّا کلّنا (16)واحد أوّلنا محمّد (17)و اخرنا محمّد (18)و أوسطنا محمّد (19)و کلّنا محمّد (20)فلا تفرّقوا (21)بیننا فإنّا نظهر (22)فی کلّ زمان و وقت و أوان،فی أیّ صورة شئنا (23)بإذن اللّه-عزّ و جلّ-کنّا و نحن إذا شئنا شآء اللّه و إذا کرهنا کره اللّه.الویل کلّ (24)الویل لمن
ص:112
أنکر فضلنا (1)و خصوصیّتنا (2)و ما أعطانا اللّه ربّنا (3)،لأنّ من أنکر شیئا ممّا أعطانا اللّه فقد أنکر قدرة اللّه-عزّ و جلّ-و مشیّته فینا.یا سلمان (4)و یا جندب (5)!قالا:لبّیک!یا أمیر المؤمنین!قال-صلوات اللّه و سلامه علیه-:لقد أعطانا (6)اللّه ربّنا (7)ما هو أجلّ (8)و أعظم و أعلا و أکبر من (9)هذا کلّه (10).قلنا:یا أمیر المؤمنین!أیّ شیء أعطاکم (11)اللّه أعظم و أکبر من هذا کلّه.قال-صلوات (12)اللّه علیه-:قد أعطانا ربّنا-عزّ و جلّ-علمنا للاسم الأعظم الّذی لو شئنا (13)خرقنا (14)السّموات و الأرض (15)و الجنّة و النّار و نعرج به السّماء و نهبط به الأرض و نغرّب و نشرّق و ننتهی به إلی (16)العرش فنجلس علیه بین یدی اللّه-عزّ و جلّ-و یطیعنا کلّ شیء حتّی السّموات و الأرض و الشّمس و القمر و النّجوم و الجبال و الشّجر و الدّوابّ و البحار و الجنّة و النّار (17)أعطانا اللّه ذلک کلّه (18)بالاسم (19)الأعظم الّذی علّمنا (20)و خصّنا به و مع هذا (21)کلّه نأکل و نشرب (22)و نمشی فی الأسواق و نعمل هذه الأشیآء بأمر ربّنا
ص:113
و نحن عباد (1)اللّه المکرمون الّذین لا یسبقونه بالقول و هم بأمره یعملون و جعلنا (2)معصومین مطهّرین (3)و فضّلنا (4)علی کثیر من عباده المؤمنین فنحن نقول:الحمد للّه الّذی هدانا لهذا و ما کنّا لنهتدی لو لا أن هدانا اللّه و حقّت کلمة العذاب علی الکافرین أعنی الجاحدین بکلّ ما أعطانا اللّه من الفضل و الإحسان.یا سلمان (5)و یا جندب! (6)هذا معرفتی بالنّورانیّة فتمسّک بها راشدا فإنّه لا یبلغ أحد من شیعتنا حدّ الاستبصار حتّی یعرفنی بالنّورانیّة (7)فإذا عرفنی (8)بها کان مستبصرا بالغا کاملا قد خاض بحرا من العلم و ارتقی درجته من الفضل و اطّلع سرّا من سرّ اللّه و مکنون خزآئنه. (9)
و (10)دیگر از آنچه وارد شده است در أخبار،حدیث معرفت نورانیّه است و أکثر فقره های (11)این حدیث از بابت (12)خطبة البیان است و بعضی مانند شرح او.هرچه مخفی ماند در ضمن شرح خطبه-إن شاء اللّه-مبیّن خواهد شد.
منقولست که:
روزی أبوذرّ (13)غفاری-که نام او جندب (14)است-از سلمان فارسی پرسید که:ای
ص:114
سلمان!به من خبر ده شناخت حضرت أمیر المؤمنین را به نورانیّت. (1)گفت:ای جندب (2)! بیا تا برویم و از آن حضرت سؤال کنیم.سلمان می گوید که:چون آمدیم آن حضرت حاضر نبود.انتظار کشیدیم (3)تا آمد.پس-حضرت صلوات (4)اللّه علیه (5)-فرمود که:به چه کار (6)آمده اید؟گفتند که: (7)یا أمیر المؤمنین!آمده ایم که از شما سؤال کنیم از معرفت شما به نورانیّت.
حضرت فرمود که:خوش آمدید!ای دو دوست خدای رعایت کننده دین خدا که تقصیر نمی کنید در آنچه شما را در کار است!به جان خودم قسم که این معرفت واجبست (8)بر هر مؤمن و (9)مؤمنه.پس آن حضرت-صلوات اللّه علیه-فرمود که:هیچکس إیمان خود را کامل نمی گرداند تا مرا بشناسد چنانکه می باید شناخت به نورانیّت.پس چون مرا به این معرفت شناخت (10)،پس او از کسانیست که خدای-تبارک و تعالی-دل او را به إیمان جای داده است و سینه او را روشن (11)گردانیده است (12)به إسلام (13)و گردیده (14)است عارف و (15)بینا،و کسی که این معرفت ندارد،او صاحب شک و ریب (16)است.ای سلمان و ای جندب! (17)گفتند:لبّیک!یا أمیر المؤمنین!حضرت فرمود
ص:115
که:از جمله شناخت (1)خدای-تبارک و تعالی-معرفت (2)منست (3)به نورانیّت؛و اینست (4)دین خالصی که خدای-تبارک و تعالی-فرموده است که: وَ مٰا أُمِرُوا إِلاّٰ لِیَعْبُدُوا (5)اللّٰهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ حُنَفٰاءَ وَ یُقِیمُوا (6)الصَّلاٰةَ وَ یُؤْتُوا الزَّکٰاةَ وَ ذٰلِکَ دِینُ الْقَیِّمَةِ (7)(8).
ترجمه (9)این آیت آنست (10)که مأمور نشده اند مگر به آنکه عبادت کنند پروردگار خود را و خالص گردانند دین را از برای او و میل کنند از دینهای باطل به دین حق و به پای دارند نماز را و بدهند زکات مال را و اینست (11)دین درست.حضرت می فرماید (12)که:معنی این آیه آنست که خلایق مأمور نشده اند مگر به نبوّت محمّد رسول اللّه (13)-صلّی اللّه علیه و آله (14)-و این دین حنیفیّه (15)محمّدیّه سهله (16)خوش آیند (17)آسانست (18)و (19)آنکه خدای-تبارک و تعالی-می فرماید که: وَ یُقِیمُونَ الصَّلاٰةَ (20)پس هرکه إقامت (21)کند ولایت (22)مرا و مرا إمام خود داند و مرتبت مرا بداند و به شرایط آن عمل کند،پس او به پای داشته است نماز را و به پای داشتن ولایت (23)من کاریست دشوار
ص:116
بس (1)دشوار. (2)نمی تواند این بار را برداشتن (3)مگر فرشته[ای]مقرّب یا پیغمبری مرسل یا مؤمنی که خدای-تبارک و تعالی-إیمان را در دل او جای داده باشد.پس فرشته هرگاه مقرّب نباشد این بار (4)برنمی دارد و پیغمبر هرگاه مرسل نباشد به این نمی تواند رسید و مؤمن هرگاه ممتحن نباشد این بار (5)نمی تواند کشید.سلمان گوید:گفتم:یا أمیر المؤمنین!کیست این مؤمن و چیست نهایت او (6)و حدّ او تا (7)ما او را بشناسیم؟پس حضرت-صلوات (8)اللّه علیه-فرمود که:ای سلمان!گفتم:لبّیک!ای برادر رسول خدا!فرمود که:مؤمن ممتحن آنست که هرچیز از کارهای ما و صفات ما و بزرگی ما که به او رسد سینه اش روشن شود (9)و گنجایش قبول او داشته باشد (10)و قبول کند (11)و (12)شک و ریبی (13)او را حاصل نشود.بدان-ای أبوذر!-که من بنده خدای-تبارک و تعالی-ام و خلیفه خداام بر بندگان او.ما را خدا مدانید و (14)بگویید (15)در فضیلت ما هرچه خواهید؛ که شما به کنه ما نمی رسید و وصف ما را نهایت نیست.پس بدرستی که خدای-تبارک و تعالی-به ما داده است (16)مرتبه[ای]عظیم تر و بالاتر از آنکه شما توانید صفت ما را بیان کرد یا در خاطر شما تواند گذشت (17)که ما در چه مرتبه ایم. (18)وقتی که ما را چنین
ص:117
دانستید شما مؤمنید.سلمان گفت که:گفتم:ای برادر رسول خدا (1)!مراد (2)از این إقامت صلوة (3)،إقامت ولایتست (4)؟حضرت فرمود که:بلی ای سلمان!و تصدیق این می کند قول (5)خدای-تبارک (6)و تعالی-در قرآن مجید که: وَ اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاٰةِ وَ إِنَّهٰا لَکَبِیرَةٌ (7)إِلاّٰ عَلَی الْخٰاشِعِینَ (8)یعنی:یاری جویید (9)به صبر و (10)صلوة (11)و (12)بدرستی که صلوة (13)بزرگست و گرانست مگر بر خاشعان. (14)پس صبر درین آیت مراد از آن رسول خداست-صلّی اللّه علیه و آله (15)-و صلوة (16)إقامت (17)ولایت من است ازین (18)جهت است که خدای-تبارک و تعالی-«صلوة»را گفت که گرانست؛نفرمود که«صبر»و«صلوة»هر دو گرانست زیرا که ولایت أمری است (19)عظیم و باریست که گرانست برداشتن او (20)مگر بر خاشعان (21)و مراد از خاشعان (22)شیعیانی اند که بینا شده اند به معرفت ما زیرا که أهل
ص:118
مذاهب (1)فاسده چون مرجئه (2)و قدریّه و خوارج و (3)غیر ایشان (4)از سنّیان (5)إقرار می کنند (6)به نبوّت محمّد-صلّی اللّه علیه و آله (7)-و میان ایشان (8)خلافی نیست و ایشان مخالفت کرده اند در ولایت من و منکر آنند و إقرار به آن ندارند مگر اندکی و (9)آنهااند که خدای-تبارک و تعالی-وصف کرده است ایشان را به خشوع و (10)خدای-تبارک و تعالی- در جای دیگر در کتاب خود یاد کرده است در نبوّت محمّد-صلّی اللّه علیه و آله (11)- و ولایت من و فرموده است که: وَ بِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ وَ قَصْرٍ مَشِیدٍ . (12)مراد ازین (13)چاه تعطیل کرده شده ولایت من است که سبب حیات أبدی ایشان بود؛آن را معطّل ساختند و إنکار آن کردند (14)و (15)کسی که إقرار نکند به ولایت من نفع نمی کند او را إیمان به محمّد-صلّی اللّه علیه و آله-بدرستی (16)که این هر دو قرین یکدگرند (17)زیرا که محمّد(ص) پیغمبر مرسل بود (18)و او (19)پیشوای خلق بود و حضرت علی بعد از آن حضرت پیشوای خلق است و وصیّ محمّد است(ص) (20)چنانکه پیغمبر-صلّی اللّه علیه و آله-به او گفت که:
ص:119
یا علی!تو از من به منزله هارونی از موسی،غیر از آنکه بعد از من پیغمبری نخواهد بود، (1)و اگرنه تو پیغمبر می بودی.و أوّل ما محمّد است (2)و میان ما محمّد است (3)و آخر ما محمّد است-صلوات اللّه علیهم.پس کسی که کامل کند معرفت مرا پس او بر دین ثابت و مستقیم است چنانکه خدای-تبارک و تعالی-فرموده است که:اینست دین قیّم و راست و (4)درست و من بیان کنم به یاری خدا و توفیق خدا.ای سلمان و ای جندب!گفتند:
لبّیک!یا أمیر المؤمنین!حضرت-صلوات اللّه علیه-فرمود که:بودم (5)من و محمّد یک نور از نور خدای-تبارک و تعالی-؛پس خدای-تبارک و تعالی-آن نور را (6)دو قسمت کرد،به نصفی از آن گفت (7)که:باش محمّد،و به نصفی دیگر فرمود که:باش علی.پس ازین (8)جهت است که پیغمبر-صلّی اللّه علیه و آله (9)-فرمود که:علی از منست و من از علی ام (10)و أدا نمی کند به نیابت من رسالت را مگر علی و (11)بتحقیق که أبو بکر (12)را سوره برائت داد و به جانب مکّه روانه ساخت (13).پس جبرئیل آمد (14)و گفت:یا محمّد!حضرت فرمود که:لبّیک! حضرت جبرئیل فرمود که:خدای-تبارک و تعالی-می فرماید که:این سوره را تو برسانی (15)یا مردی که از تو باشد.پس مرا فرستاد (16)تا أبو بکر را باز گردانیدم (17)و أبو بکر را بد آمد و (18)گفت:یا رسول اللّه!-صلّی اللّه علیه و آله (19)-آیا در شان من چیزی نازل شد؟
ص:120
حضرت فرمود که:نه،و لیکن خدای-تبارک و تعالی-می خواهد که أدای رسالت را نکند به غیر از من و (1)علی.ای سلمان و ای جندب! (2)گفتند:لبّیک!ای برادر رسول خدا! (3)حضرت فرمود که:شخصی که قابلیّت نداشته باشد که نامه[ای]را أدا کند از رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله-، (4)چگونه صلاحیت إمامت (5)داشته باشد؟ای سلمان و ای جندب!بدرستی که من و رسول خدا یک نوریم،رسول خدا محمّد (6)مصطفی-صلّی اللّه علیه و آله- (7)- و (8)برگزیده (9)حضرت (10)إله است (11)و (12)من وصیّ آن حضرت و مرتضی و پسندیده پروردگارم و محمّد-صلّی اللّه علیه و آله (13)-ناطق بود و من خاموش (14)بودم زیرا که در هر عصری می باید یک معصوم گویا باشد و (15)یک معصوم خاموش (16).ای سلمان!محمّد منذر و بیم کننده است و (17)من هادی و راه نماینده ام چنانکه خدای-تبارک و تعالی- می فرماید: إِنَّمٰا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هٰادٍ (18)یعنی:یا محمّد!تو بیم کننده ای (19)و ترساننده بندگان مرا از عذاب من و هر قومی را هدایت کننده مقرّر کرده ام.پس رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله (20)-منذر بود و من هادیم و بعد از آن حضرت أولاد (21)أمجاد
ص:121
آن حضرت.پس فرمود که خدای-تبارک و تعالی-می فرماید از عقب (1)این آیه که: اَللّٰهُ یَعْلَمُ مٰا تَحْمِلُ (2)کُلُّ أُنْثیٰ وَ مٰا تَغِیضُ الْأَرْحٰامُ وَ مٰا (3)تَزْدٰادُ وَ کُلُّ شَیْءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدٰارٍ عٰالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهٰادَةِ الْکَبِیرُ الْمُتَعٰالِ (4)سَوٰاءٌ مِنْکُمْ مَنْ أَسَرَّ الْقَوْلَ وَ مَنْ جَهَرَ بِهِ وَ مَنْ هُوَ مُسْتَخْفٍ بِاللَّیْلِ وَ سٰارِبٌ بِالنَّهٰارِ لَهُ مُعَقِّبٰاتٌ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ یَحْفَظُونَهُ (5)مِنْ أَمْرِ اللّٰهِ . (6)ترجمه آیه کریمه اینست که:خدای-تبارک و تعالی-می داند آنچه بار برمی دارد هر ماده به آنکه نر است یا ماده،صحیح است یا معیوب،سعید است یا شقی،عمر او کوتاه (7)خواهد (8)بود یا دراز، (9)و (10)به کجا خواهد مدفون (11)شد،و می داند کمی و زیادتی رحم را از عدد فرزند که یکی است یا زیاده تا چهار (12)واقع شده است،و (13)از کمی اندام و زیادتی آن،و (14)از مدّت ولادت که کمتر از نه ماه است (15)یا زیاده،و (16)هر چیزی نزد او به قدری و اندازه ایست که از آن در نمی گذرد و از آن کمتر نمی باشد.خداوندیست که دانای پنهان و آشکارست (17)و بزرگوارست به حسب (18)مرتبه و بلندست بر هر چیزی به قدرت یا بزرگوارست از آنکه او را صفتی باشد مثل صفات مخلوقات و (19)متعالیست (20)
ص:122
از آن و مساوی است از شما نسبت به او هرکه آهسته سخن گوید و یا بلند گوید و (1)کسی که پنهان باشد در ظلمت شب یا روان باشد در ضیاء روز،مر او را جمعی از فرشتگان (2)هست از پیش روی آن کس و از پس سر او که حفظ می کنند (3)او را به فرموده إلهی یا از عذاب إلهی به دعا (4)هرگاه بندگان گناه می کنند پس پروردگاری که چنین عالم است (5)به أحوال بندگان خود چنین مشفق است به ایشان (6)از برای هر قومی در هر زمانی هادی مقرّر گردانیده که معصوم باشد و خلق را از ضلالت به هدایت آورند (7)و از معصیت به طاعت (8)و از کفر به إیمان.پس آن حضرت دستی بر (9)دست دیگر زد و فرمود (10)که:گردید محمّد صاحب (11)جمع و (12)گردیدم من صاحب (13)نشر.معنی اش (14)آنست-اللّه أعلم-که:
فردای قیامت أمّت آن حضرت جمع خواهند شد هشتاد هزار صف و لیکن علیّ بن أبی طالب همه (15)را پراکنده خواهد ساخت به آنکه شیعیان خود را در بهشت درآورد و (16)دشمنان (17)خود را در دوزخ (18).و گردید محمّد صاحب بهشت و گردیدم من صاحب دوزخ زیرا که از أمّت آن حضرت دشمنان علیّ بن (19)أبی طالب و ستمکاران بر آن حضرت و أولاد آن حضرت و مخالفان او داخل جهنّم خواهند شد؛می گویم به جهنّم
ص:123
که:نگاه دار این دشمن مرا،و (1)بگذار این دوست مرا.و گردید محمّد-صلّی اللّه علیه و آله- صاحب زلزله قیامت،و (2)گردیدم من صاحب (3)شمار أهل محشر.منم صاحب (4)لوح محفوظ که خدای-تبارک و تعالی-إلهام کرده است مرا آنچه در لوح (5)است.بلی ای سلمان (6)و ای جندب!گردید محمّد،یس و القرءان الحکیم.أشهر در تفسیر او آنست که:
ای سیّد! (7)به حق قرآن با حکمت که از تو جمله پیغمبران مرسلی.و بعضی گفتند که:یس اسم آن حضرتست (8)و از این (9)جهت است که أهل بیت (10)را«آل یس»می نامند و گردید محمّد، (11)ن و القلم.أظهر (12)در تفسیر او آنست که«ن» (13)عبارت از دواتست چنانکه منقولست از حضرت أمیر المؤمنین-صلوات اللّه علیه-که:رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله- فرمود که:أوّل چیزی که خدای-تبارک و تعالی-آفرید قلم بود.پس نون را بیافرید و قلم از آن دوات (14)نوشت آنچه بوده و هست و خواهد بود. (15)و چون پیشتر گذشت که أوّل چیزی که خدای-تبارک و تعالی-آفرید ذات مقدّس مطهّر (16)مصطفوی (17)و مرتضوی بود، پس نون و (18)قلم (19)که مظهر علوم إلهی اند کنایت از ایشان باشد.
و گردید محمّد-صلّی اللّه علیه و آله (20)-، طه مٰا أَنْزَلْنٰا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقیٰ (21).در
ص:124
تفسیر«طه»اختلاف بسیاری واقع شده است (1)میان مفسّران.أمّا جمعی کثیر ازیشان (2)برانند که از جمله هفت نام رسالت پناه محمّدی است-صلّی اللّه علیه و آله (3)-که در قرآن واقع شده است چنانکه از ابن عبّاس مرویست که او از رسول خدا(ص) (4)روایت کرد که:
آن حضرت فرمود که:خدای-تبارک و تعالی-مرا در قرآن به هفت نام خواند:محمّد و أحمد و طه و یس و مزّمّل و مدّثّر و عبد اللّه. (5)پس برین (6)تقدیر منادی (7)باشد که حرف ندا ازو (8)حذف شده است.یعنی:ای محمّد!ما قرآن را نفرستادیم به سوی تو که تو تعب (9)بکشی چنانکه منقولست که (10)آن حضرت-صلوات (11)اللّه علیه-در ابتدای رسالت به قیام شب إقدام نمودی و بر یک پا ایستادی تا پشت پای او ورم کردی؛این سوره نازل شد. (12)
و از حضرت إمام به حق ناطق،جعفر بن (13)محمّد الصّادق (14)-صلوات اللّه و سلامه (15)علیهما-منقولست که:طه سوگند است به طهارت أهل بیت (16)رسول خدا(ص)که:
وَ یُطَهِّرَکُمْ (17)تَطْهِیراً . (18)و آنچه این بی بضاعت (19)را به خاطر رسیده است-و (20)اللّه أعلم-آنست که طا به حساب جمّل نه است و (21)ها پنج.مجموع،چهارده می شود.ممکن
ص:125
است که قسم باشد به چهارده معصوم (1)که خدای-تبارک و تعالی-عالم را از برای وجود ایشان إیجاد کرده-و اللّه أعلم (2)بحقائق (3)الأمور. (4)
و دیگر حضرت می فرماید که:گردید محمّد صاحب (5)دلالات (6)و (7)معجزات و (8)گردیدم من نیز صاحب (9)ایات و (10)علامات و معجزات؛و (11)گردیدم محمّد خاتم (12)پیغمبران و گردیدم (13)من خاتم أوصیاء پیغمبران (14)؛منم راه راستی که خدای-تبارک و تعالی-أمر کرده است به پیروی (15)آن راه؛منم آن خبر عظیمی که مردمان در آن اختلاف کردند و (16)کسی اختلاف نکرد مگر در ولایت من و گردید محمّد-صلّی اللّه علیه و آله (17)- صاحب (18)دعوت که خلق را به زبان به خدا می خواند و گردیدم من صاحب شمشیر محمّد(ص) (19)که مردم را به شمشیر به راه آوردم.گردید محمّد پیغمبر مرسل و گردیدم من صاحب أمر پیغمبر-صلّی اللّه علیه و آله (20)-که خدای-تبارک و تعالی-فرموده است که:
یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلیٰ مَنْ یَشٰاءُ مِنْ عِبٰادِهِ (21)یعنی إلقا می کند خدای (22)-تبارک
ص:126
و تعالی-روح را از أمر خود بر هرکه می خواهد از بندگان خود و این روح برگزیده خداست که عطا نمی کند و (1)إلقا نمی کند این روح را مگر بر فرشته مقرّب یا پیغمبر مرسل یا وصیّ پیغمبر برگزیده.پس کسی که خدای-تبارک و تعالی-او را این روح کرامت کند،او را از سایر مردمان ممتاز می گرداند و او را قادر می گرداند به قدرت خود و می دهد او را زنده (2)گردانیدن مردگان (3)و می داند به سبب این روح آنچه بوده است (4)و آنچه خواهد بود و می تواند که برود (5)از مشرق به مغرب و از مغرب به مشرق (6)در یک چشم برهم زدن و می داند آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است و می داند آنچه (7)در خاطر خطور می کند و آنچه در دلها می گذرد.
ای سلمان و ای جندب! (8)گردید محمّد آن ذکری که خدای-تبارک و تعالی-می فرماید که:بدرستی که فرستادیم (9)به سوی شما ذکری را یعنی یادآورنده خدای-تبارک و تعالی- و ثواب و (10)عقاب او که آن پیغمبری است که تلاوت می کند بر شما آیات مرا.آیا عقل خود را به کار نمی فرمایید؟ (11)بدرستی که به من داده اند علم مرگها که می دانم که هرکس در چه وقت می میرد و به چه مرگ می میرد و به من داده اند علم بلاهایی (12)که نازل می شود که چه بلا نازل می گردد (13)و در چه وقت می آید و به من داده اند علم جدایی (14)میان خصمها که هر دو کس را می دانم که در میان ایشان چه نحو حکم می باید کرد و به من أمانت داده اند (15)علم قرآن را و آنچه واقع خواهد شد تا روز قیامت و محمّد-صلّی اللّه
ص:127
علیه و آله (1)-إقامت حجّت کرد بر خلق و تبلیغ رسالت کرد و از آن جمله إمامت و ولایت مرا واضح گردانید و (2)گردیدم من حجّت خدا بر خلق خدای-تبارک و تعالی.داده است به من آنچه نداده است به کسی دیگر،نه از پیشینیان و نه از پسینیان، (3)نه (4)پیغمبر مرسل را (5)و نه (6)فرشته مقرّب را.ای سلمان و (7)ای جندب!گفتند:لبّیک!یا أمیر المؤمنین! (8)حضرت- صلوات اللّه و سلامه علیه (9)-فرمود که:منم آن کس (10)که برداشتم نوح را در کشتی به أمر پروردگار خود.منم آن کسی (11)که (12)بیرون آوردم یونس را از شکم ماهی به إذن پروردگار.منم آن کسی (13)که گذرانیدم موسی بن عمران را از دریا به أمر پروردگار. (14)منم آن کسی (15)که بیرون آوردم إبراهیم را از آتش به أمر پروردگار. (16)منم آن کس که جاری (17)گردانیدم نهرها را در آن آتش و شکافتم چشمه های او را و کشتم درختهای او را به إذن پروردگار.منم عذاب روز ظل و آن ابری بود که قوم شعیب را فرا گرفت (18)و ایشان (19)از سختی گرما پناه به او بردند؛پس همه (20)را فرا گرفت و (21)هلاک کرد.منم نداکننده در نفخ
ص:128
صور از جایی (1)نزدیک که بشنوند او را جن و (2)إنس و جماعتی چنین فهمند که من به همه (3)کس می توانم فهمانید و (4)شنوانید از ستمکاران و (5)منافقان به زبانهای ایشان. (6)
منم (7)خضر عالم موسی.منم یاددهنده سلیمان (8)و داود.منم ذو القرنین.منم قدرت خدای-تبارک و تعالی.
ای سلمان و (9)ای جندب!منم محمّد و محمّد منست، (10)و منم از (11)محمّد و محمّد از من. (12)خدای-تبارک و تعالی-می فرماید: مَرَجَ (13)الْبَحْرَیْنِ یَلْتَقِیٰانِ بَیْنَهُمٰا بَرْزَخٌ (14)لاٰ یَبْغِیٰانِ . (15)در تفسیر أهل بیت (16)وارد شده (17)است که مراد ازین (18)آیه آنست که خدای- تبارک و تعالی-در آمیخت دو دریا را تا آمیخته شوند (19)و مراد ازین (20)دو دریا حضرت أمیر المؤمنین و فاطمه زهراست-صلوات اللّه علیهما-که یکی دریای علم بود و (21)یکی دریای (22)حلم؛ (23)یکی دریای (24)شجاعت و یکی دریای سخاوت،و در میان حایلی هست تا باهم آمیخته نشوند و آن رسول خداست (25)(ص) (26)و بیرون می آید
ص:129
ازین (1)دو دریا مروارید و مرجان که حسن و حسین باشند-صلوات اللّه و سلامه علیهما.ای سلمان و ای جندب (2)!گفتند:لبّیک!یا أمیر المؤمنین!حضرت فرمود که: (3)بدرستی که مرده ما نمی میرد و غایب ما غایب نمی گردد و کشته ما کشته نمی شود (4)هرگز.ای سلمان و ای جندب!گفتند:لبّیک!یا أمیر المؤمنین!حضرت فرمود که:منم پادشاه هر مؤمن و مؤمنه از هرکه گذشته است و هرکه می آید و مؤیّد ساخته اند مرا به روح عظمت و من حرف زدم بر زبان عیسی بن مریم در گهواره.منم آدم.منم نوح.منم إبراهیم.منم موسی.
منم عیسی (5).منم به هر صورتی که می خواهم می گردم.هرکه مرا ببیند ایشان را دیده است و اگر ظاهر شوم بر مردم در یک صورت هر آینه همه (6)هلاک شوند (7)در من و گویند که:او را زوال و تغیّر (8)نیست و کافر شوند. (9)و بدرستی که نیستم من مگر بنده ای (10)از بندگان خدای-تبارک و (11)تعالی.ما را خدا مدانید و در فضیلت ما هرچه خواهید بگوئید؛که هرچه بگوئید نرسیده است به حقیقت آنچه مقرّر ساخته است (12)خدای-تبارک و تعالی-از برای ما بلکه به صد یک او نمی رسید زیرا که ما آیات و علامات پروردگاریم و دلایل
ص:130
و (1)بیّنات اوئیم و حجّتهای خدائیم بر خلق و خلیفه های اوئیم و أمینان حضرت إلهیم و إمامان اوئیم.مائیم وجه اللّه و (2)عین اللّه و (3)لسان اللّه-و تفسیر أکثر اینها خواهد آمد در ضمن شرح؛إن شاء اللّه.
به سبب دشمنی ما خدای-تبارک و تعالی-بندگان خود را عذاب می کند و به سبب دوستی و متابعت ما ثواب می دهد و از میان خلق خود ما را معصوم و مطهّر گردانید و ما را برگزید و اگر کسی بگوید که:چرا؟و چگونه؟ (4)و در کجا؟، (5)هر آینه کافر می گردد و مشرک،زیرا که نمی رسد کسی را که ازو سؤال کند از آنچه او می کند چه هرچه می کند همه بر وفق حکمت می کند (6)و او را می رسد که از همه سؤال کند از هرچه می کنند.ای سلمان و ای جندب!
گفتند:لبّیک!یا أمیر المؤمنین!
حضرت (7)-صلوات اللّه علیه-فرمود که:هرکه (8)إیمان بیاورد به آنچه گفتم و تصدیق کند به آنچه بیان کردم و تفسیر کردم و شرح کردم (9)و واضح گردانیدم و روشن ساختم و مبرهن ساختم،پس او مؤمنیست ممتحن که خدای-تبارک و تعالی-إیمان را در دل او جای داده است و سینه او را باز کرده و روشن ساخته است از برای إسلام و او عارفی است بینا که به نهایت عرفان رسیده است (10)و تمام و کامل شده است؛و هرکه شک کند
ص:131
و (1)عناد ورزد و توقّف کند و حیران شود و صاحب (2)شک شود،پس او تقصیر کرده است و دشمن ماست. (3)ای سلمان و جندب!
گفتند:لبّیک!یا أمیر المؤمنین!
حضرت فرمود که:من میرانم و من (4)زنده می گردانم به إذن پروردگار خود،و من خبر می دهم شما را به آنچه می خورید و آنچه ذخیره می سازید در خانه های (5)خود به إذن پروردگار،و منم دانا به پنهان دلهای (6)شما و إمامان از فرزندان من نیز می دانند (7)و هرچه خواهند می توانند کرد،زیرا که ما همه (8)یکی ایم (9)،أوّل ما محمّد است و آخر ما محمّد است و همه ما محمّدیم.پس جدایی میندازید (10)میان ما.پس بدرستی که ما ظاهر می شویم در هر زمانی و در هر وقتی در هر دوری (11)در هر صورتی که خواهیم به إذن خدای-تبارک و تعالی-و خواهش ما خواهش خداست و هرگاه ما نخواهیم (12)خدا نمی خواهد.وای همه وای بر کسی که إنکار کند فضیلت ما را و برگزیدگی ما را و آنچه پروردگار ما به ما داده است،زیرا که هرکه إنکار کند چیزی از آن چیزهایی (13)که خدای -تبارک و تعالی-به ما ارزانی داشته است (14)،پس بتحقیق که إنکار قدرت إلهی و خواهش
ص:132
إلهی کرده است (1)در حقّ ما.ای سلمان و ای جندب!
گفتند:لبّیک!یا أمیر المؤمنین!
حضرت فرمود که:بتحقیق که پروردگار ما به ما عطا کرده است آنچه بزرگتر و عظیم تر و بالاتر و بزرگوارتر ازینهاست. (2)
همه گفتیم:یا أمیر المؤمنین!چه چیز است آنچه عطا کرده است شما را پروردگار شما که ازینها همه (3)عظیم تر (4)و بزرگ تر (5)است؟
حضرت-صلوات (6)اللّه علیه-فرمود که:به ما داده است پروردگار ما اسم أعظم خود را که اگر خواهیم بدریم و (7)پاره کنیم (8)آسمانها و (9)زمینها و بهشت و دوزخ را،و (10)به سبب آن به آسمان بالا رویم یا به (11)زمین به زیر رویم و به مغرب رویم و به مشرق رویم و به (12)عرش رویم (13)و بر عرش نشینیم و با خدا سخن گوئیم (14)و إطاعت می کنند ما را هرچیز حتّی آسمانها و زمین و آفتاب و ماه و ستارگان و (15)کوهها و درختان و چهارپایان و دریاها و بهشت (16)و دوزخ.اینها همه را خدای-تبارک و تعالی-به ما داده است به برکت (17)اسم أعظمی که به ما یاد داده است و ما را به آن مخصوص گردانیده است،و با
ص:133
اینها همه،چیزی می خوریم و می آشامیم و در بازارها راه می رویم و این کارها (1)می کنیم به أمر پروردگار،و ما بندگان خاص پروردگاریم که سبقت بر وی نمی گیریم به سخن و به أمر او کار (2)می کنیم و ما را (3)گردانید همه معصوم و مطهّر و زیادتی داد بر بسیاری از بندگان مؤمن خود.پس ما می گوئیم که:حمد و سپاس و ستایش آن پروردگاری را که هدایت کرد ما را به این مرتبه و ما نبودیم که هدایت یابیم اگر خدای-تبارک و تعالی-ما را هدایت نمی کرد،و تمام است (4)کلمه عذاب بر کافران یعنی آنهائی (5)که إنکار می کنند آنچه خدای-تبارک و تعالی-ما را داده است از فضل و إحسان.ای سلمان و (6)ای جندب! (7)این معرفت منست (8)به نورانیّت.پس به این دست زنید تا راه یابید.پس بدرستی که هیچ یک از شیعیان ما به حدّ بینایی (9)نمی رسند تا مرا به نورانیّت نشناسند.پس چون مرا به نورانیّت (10)شناختند بینااند و به تمام و کمال خود رسیده اند و به دریای (11)علم فرو رفته اند و به مرتبه فضل خود رسیده اند و مطّلع شده اند (12)بر سرّی از أسرار إلهی و پنهان خزینه های او.
الإمامة و ذکروا خوض النّاس فیها فدخلت علی سیّدی-علیه السّلام (1)-فأعلمته خوض النّاس فیه،فتبسّم-علیه السّلام-ثمّ قال:یا عبد العزیز!جهل القوم (2)و خدعوا عن ارائهم (3)إنّ اللّه-عزّ و جلّ-لم یقبض نبیّه (4)-صلّی اللّه علیه و آله-حتّی أکمل له الدّین و أنزل علیه القرءان (5)فیه تبیان (6)کلّ شیء بیّن فیه الحلال و الحرام و الحدود و الأحکام و جمیع ما یحتاج (7)إلیه النّاس (8)کملا (9).فقال-عزّ و جلّ-: مٰا فَرَّطْنٰا فِی الْکِتٰابِ مِنْ شَیْءٍ (10)و أنزل فی حجّة (11)الوداع و هی اخر عمره (12)-صلّی اللّه علیه و آله (13)- اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ (14)وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ (15)لَکُمُ الْإِسْلاٰمَ (16)دِیناً (17)(18)و أمر الإمامة من تمام الدّین و لم یمض-صلّی اللّه علیه و آله (19)-حتّی بیّن لأمّته معالم (20)دینهم (21)و أوضح لهم سبیلهم و ترکهم علی قصد (22)سبیل الحقّ و أقام لهم علیّا-صلوات اللّه و سلامه علیه (23)-علما (24)و إماما و ما ترک
ص:135
لهم شیئا یحتاج إلیه الأمّة إلاّ بیّنه فمن زعم أنّ اللّه-عزّ و جلّ-لم یکمل (1)دینه (2)فقد ردّ کتاب اللّه و من ردّ کتاب اللّه (3)فهو کافر.هل یعرفون (4)قدر الإمامة و محلّها (5)من الأمّة فیجوز (6)فیها اختیارهم؟! (7)إنّ الإمامة (8)أجلّ قدرا و أعظم شأنا (9)و أعلی مکانا و أمنع (10)جانبا و أبعد غورا (11)من أن یبلغها النّاس بعقولهم أو ینالوها بارائهم (12)أو یقیموا إماما باختیارهم.إنّ (13)الإمامة (14)خصّ اللّه-عزّ و جلّ-بها إبراهیم الخلیل (15)-صلوات اللّه علیه (16)-بعد النّبوّة و الخلّة (17)مرتبة ثالثة و فضیلة شرّفه بها و أشاد (18)بها ذکره فقال: إِنِّی جٰاعِلُکَ لِلنّٰاسِ إِمٰاماً (19)فقال الخلیل(ع)سرورا بها: وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی .قال اللّه تبارک و تعالی: لاٰ یَنٰالُ عَهْدِی (20)الظّٰالِمِینَ فأبطلت هذه الایة إمامة کلّ ظالم إلی یوم القیمة و صارت فی الصّفوة ثمّ أکرمه اللّه تعالی بأن جعلها فی ذرّیّته أهل (21)الصّفوة و الطّهارة.
ص:136
فقال: وَ وَهَبْنٰا لَهُ إِسْحٰاقَ وَ یَعْقُوبَ نٰافِلَةً وَ کُلاًّ جَعَلْنٰا صٰالِحِینَ وَ جَعَلْنٰاهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنٰا وَ أَوْحَیْنٰا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْرٰاتِ وَ إِقٰامَ الصَّلاٰةِ وَ إِیتٰاءَ الزَّکٰاةِ وَ کٰانُوا لَنٰا (1)عٰابِدِینَ (2)فلم تزل (3)فی ذرّیّته یرثها بعض (4)عن بعض قرنا فقرنا حتّی ورّثها (5)اللّه (6)-عزّ و جلّ-النّبیّ (7)- صلّی اللّه علیه و اله (8)-فقال-جلّ و تعالی-: إِنَّ أَوْلَی النّٰاسِ بِإِبْرٰاهِیمَ لَلَّذِینَ (9)اتَّبَعُوهُ وَ هٰذَا النَّبِیُّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ اللّٰهُ وَلِیُّ الْمُؤْمِنِینَ (10)فکانت له خاصّة (11)فقلّدها-صلّی اللّه علیه و آله (12)-علیّا-صلوات اللّه و سلامه علیه (13)-بأمر اللّه-عزّ و جلّ-علی رسم (14)ما فرض اللّه فصارت فی ذرّیته الأصفیآء (15)الّذین ءاتاهم اللّه العلم و الإیمان بقوله-جلّ و علا (16)-: وَ قٰالَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ الْإِیمٰانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِی کِتٰابِ اللّٰهِ إِلیٰ یَوْمِ الْبَعْثِ (17)فهی فی ولد علیّ(ع)خآصّة إلی یوم القیمة إذ لا نبیّ بعد محمّد-صلّی اللّه علیه و آله (18)-فمن أین یختار هؤلآء الجهّال (19)؟!
إنّ الإمامة هی منزلة الأنبیآء و إرث (20)الأوصیآء.إنّ الإمامة (21)خلافة (22)اللّه (23)
ص:137
و خلافة (1)الرّسول-صلّی اللّه علیه و آله (2)-و مقام (3)أمیر المؤمنین-علیه السّلام (4)-و میراث الحسن و الحسین-صلوات اللّه علیهما.إنّ الإمامة زمام الدّین و نظام المسلمین و صلاح الدّنیا و عزّ المؤمنین.إنّ الإمامة أسّ الإسلام النّامی (5)و فرعه السّامی بالإمام تمام الصّلوة و الزّکوة و الحجّ و الصّیام و الجهاد و توفیر الفیء و الصّدقات و إمضاء الحدود و الأحکام و منع الثّغور و الأطراف. (6)الإمام یحلّ حلال اللّه و یحرّم (7)حرام اللّه و یقیم حدود (8)اللّه و یذبّ (9)عن دین اللّه و یدعو (10)إلی سبیل ربّه بالحکمة و الموعظة الحسنة و الحجّة البالغة.
الإمام کالشّمس الطّالعة المجلّلة (11)بنورها للعالم و هی فی الأفق بحیث لا تنالها (12)الأیدی و الأبصار (13).الإمام البدر المنیر و السّراج الزّاهر و النّور السّاطع و النّجم الهادی فی غیاهب (14)اللّجی و أجواز البلدان القفار و لجج (15)البحار.الإمام المآء العذب علی الظّمآء و الدّالّ علی الهدی و المنجی (16)من الرّدی.الإمام النّار علی الیفاع الحارّ لمن اصطلی به و الدّلیل فی المهالک؛من فارقه (17)فهالک.الإمام السّحاب الماطر و الغیث الهاطل و الشّمس المضیئة و السّمآء الظّلیلة و الأرض البسیطة و العین الغزیرة و الغدیر و الرّوضة.
ص:138
الإمام الأنیس الرّفیق و (1)الوالد الشّفیق و الأخ الشّقیق (2)و الأمّ البرّة بالولد (3)الصّغیر (4)و مفزع العباد (5)فی الدّاهیة النّادّ (6).الإمام أمین اللّه (7)فی خلقه و حجّته علی عباده و خلیفته فی بلاده و الدّاعی إلی اللّه و الذّابّ عن حرم اللّه.الإمام المطهّر من الذّنوب و المبرّأ (8)من العیوب،المخصوص بالعلم،الموسوم بالحلم،نظام الدّین و عزّ (9)المسلمین و غیظ المنافقین و بوار الکافرین.الإمام واحد دهره لا یدانیه أحد و لا یعادله (10)عالم (11)و لا یوجد منه بدل و لا له مثل و لا نظیر مخصوص بالفضل کلّه من غیر طلب منه له و لا اکتساب بل اختصاص (12)من المفضّل الوهّاب فمن ذا الّذی یبلغ معرفة (13)الإمام أو یمکنه اختیاره (14)؟! هیهات! (15)هیهات! (16)ضلّت العقول (17)و تاهت (18)الحلوم و حارت (19)الألباب و خسئت (20)العیون و تصاغرت العظمآء (21)و تحیّرت (22)الحکمآء و تقاصرت الحلمآء (23)و حصرت
ص:139
الخطبآء (1)و جهلت الألبّآء و کلّت الشّعرآء و عجزت (2)الأدبآء و عییت البلغآء عن وصف شأن من شأنه أو فضیلة من فضائله و أقرّت بالعجز و التّقصیر و کیف یوصف بکلّه أو ینعت بکنهه أو یفهم شیء من أمره أو یوجد من یقوم مقامه (3)و یغنی غناه لا کیف و أنّی؟و هو بحیث النّجم (4)من ید المتناولین و وصف الواصفین.فأین الاختیار من (5)هذا أو أین (6)العقول عن هذا و أین (7)یوجد مثل هذا-؟أتظنّون أنّ ذلک یوجد فی غیر ال الرّسول محمّد -صلوات اللّه علیه و علیهم السّلام-؟کذّبتهم (8)و اللّه (9)أنفسهم (10)و منّتهم الأباطیل فارتقوا (11)مرتقا (12)صعبا دحضا تزلّ عنه إلی الحضیض أقدامهم راموا إقامة الإمام بعقول حائرة بائرة ناقصة و اراء مضلّة فلم یزدادوا منه إلاّ بعدا قاتلهم اللّه أنّی یؤفکون لقد راموا صعبا (13)و قالوا إفکا و ضلّوا ضلالا بعیدا و وقفوا فی الحیرة إذ ترکوا الإمام عن بصیرة و زیّن لهم الشّیطان أعمالهم و صدّهم عن السّبیل و کانوا مستبصرین رغبوا (14)عن اختیار (15)اللّه و اختیار رسوله (16)-صلّی اللّه علیه و آله (17)-و أهل بیته إلی اختیارهم و القرءان ینادیهم: وَ رَبُّکَ یَخْلُقُ مٰا یَشٰاءُ وَ یَخْتٰارُ مٰا کٰانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ سُبْحٰانَ اللّٰهِ (18)وَ تَعٰالیٰ عَمّٰا یُشْرِکُونَ (19)و قال- عزّ و جلّ-: وَ مٰا کٰانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لاٰ مُؤْمِنَةٍ إِذٰا قَضَی اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ (20)أَمْراً أَنْ یَکُونَ لَهُمُ
ص:140
اَلْخِیَرَةُ (1)الایة،و قال: مٰا (2)لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ أَمْ لَکُمْ کِتٰابٌ فِیهِ تَدْرُسُونَ إِنَّ لَکُمْ فِیهِ لَمٰا تَخَیَّرُونَ أَمْ لَکُمْ أَیْمٰانٌ عَلَیْنٰا بٰالِغَةٌ إِلیٰ یَوْمِ الْقِیٰامَةِ إِنَّ لَکُمْ لَمٰا تَحْکُمُونَ (3)سَلْهُمْ أَیُّهُمْ بِذٰلِکَ زَعِیمٌ أَمْ لَهُمْ شُرَکٰاءُ فَلْیَأْتُوا بِشُرَکٰائِهِمْ إِنْ کٰانُوا صٰادِقِینَ (4)و قال-عزّ و جلّ-: أَ فَلاٰ یَتَدَبَّرُونَ (5)الْقُرْآنَ أَمْ عَلیٰ قُلُوبٍ أَقْفٰالُهٰا (6)أم طبع اللّه علی قلوبهم فهم لا یفقهون (7)أم قٰالُوا سَمِعْنٰا وَ هُمْ لاٰ یَسْمَعُونَ إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ (8)عِنْدَ اللّٰهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذِینَ لاٰ یَعْقِلُونَ وَ لَوْ عَلِمَ اللّٰهُ فِیهِمْ خَیْراً لَأَسْمَعَهُمْ وَ لَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ (9)أم قٰالُوا سَمِعْنٰا وَ عَصَیْنٰا (10)بل هو فَضْلُ اللّٰهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشٰاءُ وَ اللّٰهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ (11)فکیف لهم باختیار الإمام و الإمام عالم (12)لا یجهل راع لا ینکل معدن (13)القدس و الطّهارة و النّسک و الزّهادة و العلم و العبادة مخصوص بدعوة الرّسول-صلّی اللّه علیه و آله-و نسل المطهّرة البتول لا مغمز فیه فی نسب و لا یدانیه ذو حسب فی البیت من قریش و الذّروة من هاشم و العترة (14)من الرّسول-صلوات اللّه علیه و آله-و الرّضا من اللّه-عزّ و جلّ-شرف الأشراف و الفرع من عبد مناف نامی العلم کامل الحلم مضطلع بالإمامة عالم بالسّیاسة مفروض الطّاعة قائم بأمر اللّه-عزّ و جلّ (15)-ناصح لعباد اللّه حافظ لدین اللّه.إنّ الأنبیاء (16)و الأئمّة (17)
ص:141
-صلوات اللّه علیهم-یوفّقهم اللّه و یؤتیهم من مخزون (1)علمه و حکمه ما لا یؤتیه (2)غیرهم فیکون علمهم فوق (3)علم (4)أهل (5)زمانهم فی قوله-جلّ و تعالی-: أَ فَمَنْ یَهْدِی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ (6)أَمَّنْ لاٰ یَهِدِّی إِلاّٰ أَنْ یُهْدیٰ (7)فَمٰا لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ (8)و قوله-تبارک (9)و تعالی-: وَ مَنْ یُؤْتَ (10)الْحِکْمَةَ (11)فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً (12)و قوله تعالی فی طالوت: (13)إِنَّ اللّٰهَ اصْطَفٰاهُ عَلَیْکُمْ وَ زٰادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللّٰهُ یُؤْتِی مُلْکَهُ مَنْ یَشٰاءُ وَ اللّٰهُ وٰاسِعٌ عَلِیمٌ (14)و قال لنبیّه-صلّی اللّه علیه و آله-: أَنْزَلَ اللّٰهُ عَلَیْکَ الْکِتٰابَ (15)وَ الْحِکْمَةَ (16)وَ عَلَّمَکَ مٰا لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ وَ کٰانَ فَضْلُ اللّٰهِ عَلَیْکَ عَظِیماً (17)[و قال فی الأئمّة من أهل بیت نبیّه و عترته و ذرّیّته-صلوات اللّه علیهم-: أَمْ یَحْسُدُونَ النّٰاسَ عَلیٰ مٰا آتٰاهُمُ اللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَیْنٰا آلَ إِبْرٰاهِیمَ الْکِتٰابَ وَ الْحِکْمَةَ] (18)وَ آتَیْنٰاهُمْ مُلْکاً عَظِیماً 19فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ بِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ صَدَّ عَنْهُ
ص:142
وَ کَفیٰ بِجَهَنَّمَ سَعِیراً (1)و إنّ العبد إذا اختاره اللّه-عزّ و جلّ-لأمور (2)عباده شرح صدره لذلک و أودع قلبه ینابیع (3)الحکمة (4)و ألهمه (5)العلم إلهاما فلم یعی بعده بجواب و لا یحیر فیه عن الصّواب فهو معصوم مؤیّد موفّق مسدّد قد أمن (6)من الخطاء و الزّلل و العثار یخصّه اللّه بذلک لیکون (7)حجّة (8)علی عباده و شاهدة علی خلقه و ذلک فضل اللّه (9)یؤتیه من یشاء و اللّه ذو الفضل العظیم. (10)فهل یقدرون علی مثل هذا فیختارونه أو یکون مختارهم بهذه الصّفّة فیقدّمونه تعدّوا (11)-و بیت (12)اللّه!-الحقّ و نبذوا کتاب اللّه وراء ظهورهم (13)کأنّهم لا یعلمون و فی کتاب اللّه الهدی و الشّفاء فنبذوه و اتّبعوا أهوائهم فذمّهم (14)اللّه و مقتهم (15)و أتعسهم (16)فقال-جلّ و علا-: وَ مَنْ أَضَلُّ (17)مِمَّنِ اتَّبَعَ هَوٰاهُ بِغَیْرِ هُدیً مِنَ اللّٰهِ إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یَهْدِی الْقَوْمَ الظّٰالِمِینَ و قال: فَتَعْساً لَهُمْ وَ أَضَلَّ أَعْمٰالَهُمْ و قال کَبُرَ (18)مَقْتاً عِنْدَ اللّٰهِ وَ عِنْدَ الَّذِینَ آمَنُوا کَذٰلِکَ یَطْبَعُ (19)اللّٰهُ عَلیٰ کُلِّ قَلْبِ مُتَکَبِّرٍ جَبّٰارٍ و صلّی اللّه علی محمّد و آله و سلّم (20)تسلیما. (21)
ص:143
روایت کرده (1)است محمّد بن یعقوب کلینی در کتاب کافی به إسناد او از عبد العزیز بن مسلم که ما با حضرت إمام ثامن،علیّ بن موسی الرّضا-صلوات اللّه و سلامه علیه-بودیم در مرو.پس ما جمعی از موالیان آن حضرت در روز جمعه (2)در مسجد جامع جمع شدیم در ابتدای دخول ما به آن شهر.پس در میان انداختند جمعی أمر إمامت را و نقل کردند (3)که مردم بسیار در آن متفکّراند (4)و در تبیین (5)آن می کوشند.پس من داخل شدم بر آن حضرت-صلوات اللّه و سلامه علیه-و إعلام کردم آن حضرت را که مردمان (6)بسیار در إمامت سخن می گویند.پس آن حضرت تبسّم (7)فرمود و (8)فرمود که:ای عبد العزیز!این قوم همه جاهل و نادانند و ایشان فریب خورده اند (9)از رای و (10)تدبیر و فکرشان.بدرستی که خدای-عزّ و جلّ-رسول خود را-صلّی اللّه علیه و آله-از دنیا نبرد (11)تا آنکه دین را از برای او کامل نگردانید (12)و قرآنی به سوی او فرستاد که در اوست بیان هرچیز و مبیّن است (13)در او حلال و حرام و حدود و أحکام (14)و هرچه مردمان به آن (15)احتیاج دارند بالتّمام و الکمال. (16)پس خدای-تبارک و تعالی-فرمود که:ما تقصیر نکردیم در قرآن هیچ تقصیر.و در حجّة الوداع که آخر عمر آن حضرت بود(ص) (17)این آیه را فرستاد (18)که
ص:144
ترجمه اش (1)اینست:امروز کامل گردانیدم از برای شما دین شما را و تمام گردانیدم بر شما نعمت خود را و خشنود (2)گردیدم (3)از برای شما دین إسلام را و أمر إمامت از تمامی (4)دین است و آن حضرت-صلّی اللّه علیه و آله (5)-از دنیا نرفت تا آنکه بیان کرد از برای أمّت خود چیزهایی (6)که سبب دانش دین ایشان بود و روشن گردانید از برای ایشان (7)راه ایشان را و (8)ایشان را گذاشت بر آنکه به راه حق می رفتند و إقامت کرد از برای ایشان حضرت (9)أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب را-صلوات اللّه علیه-که راهنما و إمام و پیشوای (10)ایشان باشد و نگذاشت (11)از برای ایشان چیزی که أمّت به آن احتیاج داشته باشند مگر آن که بیان کرد.پس کسی که گمان کند که خدای-تبارک و تعالی-دین خود را کامل (12)نکرد.پس بتحقیق که رد کرده (13)است کتاب خدا را و هرکه رد کند کتاب خدا را پس او کافر است.آیا می دانید شما قدر إمامت را و مرتبه او را و نسبت او را (14)به أمّت تا آنکه جایز باشد در آن اختیار أمّت؟بدرستی که قدرش (15)از آن بزرگترست و شانش از آن عظیم تر و مرتبه اش از آن بلندتر و (16)جانبش از آن مانع تر و غورش از آن دورتر است که مردمان به آن توانند رسید به عقول خودشان (17)یا توانند یافت او راه به فکرهای خود یا إقامت توانند کرد إمامی به اختیار خود.بدرستی (18)که إمامت (19)
ص:145
مخصوص گردانید خدای (1)-عزّ و جلّ-به آن،حضرت إبراهیم خلیل را-صلوات اللّه (2)علیه- بعد از مرتبه نبوّت و مرتبه محبّت و این مرتبه سیّم (3)بود فوق آن دو مرتبه زیرا که إمامت ریاست (4)دین و دنیاست (5)و فضیلتی بود که آن حضرت را به آن مشرّف گردانید و نام آن حضرت را به این بلند (6)گردانید و فرمود که: إِنِّی جٰاعِلُکَ لِلنّٰاسِ إِمٰاماً (7)یعنی بدرستی که من گردانیدم تو را إمام مردمان. (8)پس حضرت خلیل(ع) (9)از روی خوشحالی به این مرتبه فرمود: وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی (10)یعنی:خداوندا!چنانکه مرا به این شرف مشرّف گردانیدی بعضی از ذرّیّت مرا نیز به این مرتبه (11)مشرّف گردان.خدای- تبارک و تعالی-فرمود (12)که:دعای تو را مستجاب گردانیدیم (13)و لیکن (14)نمی رسد (15)به عهد من که إمامت و خلافتست، (16)ستمکاران (17)از ذرّیّت تو.پس باطل گردانید این آیه إمامت هر ظالمی (18)را تا روز قیامت و گردید إمامت در معصومان.و (19)صاحب (20)کشّاف
ص:146
و قاضی بیضاوی استدلال کرده اند به این آیت بر عصمت أنبیا و أئمّه (1)و قاضی گفته که:
این آیه دلالت می کند که می باید که پیغمبران معصوم باشند پیش از زمان بعثت و بعد از زمان بعثت و أئمّه (2)می باید که در زمان إمامت معصوم باشند. (3)و برو بحث کرده است (4)مولانا عصام الدّین (5)که یک آیه و (6)یک دلالت (7)چگونه دلالت می کند بر عصمت أنبیا پیش از زمان بعثت (8)و دلالت نمی کند بر عصمت أئمّه پیش از زمان إمامت؟و اگر دلالت کند لازم می آید که أبا بکر و عمر و عثمان (9)إمام نباشند زیرا (10)که هریک ازیشان سالها کافر بودند و آنکه گفتند که:می باید که در زمان إمامت معصوم باشند آن را هم که (11)قایلست (12)که أئمّه (13)ایشان معصوم بودند با (14)آن مطاعنی (15)که خود از برای هریک نقل کرده اند و إجماع صحابه بر تکفیر عثمان و (16)قتل او و دفن نکردن او (17)؛تدبّر.
پس (18)خدای-تبارک و تعالی-گرامی ساخت حضرت إبراهیم را به آنکه گردانید در
ص:147
ذرّیّت او أهل اصطفا (1)و عصمت را.پس فرمود که:بخشیدیم و دادیم به (2)حضرت إبراهیم (3)به واسطه این دعا حضرت إسحاق و یعقوب را که فرزند فرزند او بود و همه را (4)گردانیدیم (5)صالح و شایسته (6)و گردانیدیم (7)ایشان را إمامان که هدایت کنند خلق را به أمر ما و وحی (8)کردیم به ایشان (9)کردن أعمال خیر را و (10)به پای داشتن نماز را و دادن زکات را و (11)بودند ایشان (12)عبادت کنندگان ما.پس همیشه این إمامت در ذرّیّت حضرت إبراهیم بود (13)و میراث می بردند إمامت را بعضی از بعضی قرن قرن تا خدای-تبارک و تعالی-به میراث به حضرت رسالت پناه (14)محمّدی (15)-صلّی اللّه علیه و آله (16)-،ارزانی داشت. (17)پس خدای-تبارک و تعالی-فرمود که: (18)بدرستی که سزاوارترین مردمان (19)به حضرت إبراهیم هر آینه (20)آنهایی اند (21)که متابعت آن حضرت کردند و (22)این پیغمبر-صلّی اللّه علیه و آله- (23)و آنهایی که به کمال إیمان مشرّف گشتند از خویشان آن حضرت و خدای-تبارک و تعالی-ولیّ مؤمنانست. (24)پس این إمامت،مخصوص رسول
ص:148
خدا (1)بود(ص). (2)پس آن حضرت در گردن حضرت أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب (ع) (3)انداخت (4)به أمر خدای-تبارک و تعالی-بر آن نحوی که خدای-تبارک و تعالی-مقرّر گردانیده بود.پس گردید در ذرّیّت آن حضرت برگزیدگانی که خدای-تبارک و تعالی-به ایشان داد علم و إیمان را به آنکه فرمود که:گفت خدای-تبارک و تعالی-آن جماعتی را که به ایشان داده شده بود علم و إیمان که بتحقیق که شما درنگ خواهید کرد به حسب نوشته إلهی تا روز قیامت (5)زیرا که بعد از محمّد(ص) (6)دیگر پیغمبری نخواهد بود. (7)پس از کجا اختیار می توانند کرد این جهّال إمامت را؟بدرستی (8)که إمامت منزلت و مرتبه پیغمبرانست و میراث أوصیاء ایشانست.بدرستی که إمامت، (9)،جانشینی خدا و (10)جانشینی رسول خداست و مرتبه حضرت أمیر المؤمنین(ع)و میراث إمام حسن و إمام حسین است-صلوات اللّه علیهما.بدرستی که إمامت،مهار دین است و نظام مسلمانان است (11)و (12)صلاح دنیا و سبب عزّت مؤمنانست. (13)بدرستی که إمامت پی إسلام است که عالی است (14)و (15)شاخ بلند اوست.به سبب إمام (16)تمام است نماز و (17)زکات و (18)حج و (19)روزه و (20)جهاد و رسانیدن غنایم و تصدّقات به مستحقّان ایشان
ص:149
و جاری ساختن حدود إلهی و أحکام باری و محفوظ گردانیدن سرحدها و أطراف (1)از أعادی.إمام حلال می کند حلال خدا را و حرام می کند حرام خدا را و إقامت می کند حدود إلهی را و دفع می کند از دین خدا شبه ملحدان را و می خواند مردمان را به راه خدا به حکمت و موعظه (2)نیکو و حجّت کامل.إمام مثل آفتاب طالعست که روشن می کند به نور خود تمام (3)عالم را و آن آفتاب در أفق آسمان به مرتبه ایست که نمی رسد به آن دستها و (4)دیده ها.إمام ماه شب چهارده است که روشن می گرداند عالم را و چراغی است روشنائی دهنده (5)و نوریست لامع (6)و ستاره ایست راه نماینده در شبهای تار و در میان (7)شهرهای خالی و (8)کنارهای (9)دریاها.إمام آب شیرینست بر تشنگان و راه نماینده است به راه هدایت و نجات دهنده است از راه هلاکت.إمام به منزله آتشی است که در بلندیها می گذارند (10)در صحراها که کسی که راه را گم کند بر سر راه آید به دیدن آن.آتش گرم کننده است سرماخورده ها را که خواهند از آن گرم شوند.راهنماست در مهلکه ها. (11)
هرکه ازو (12)مفارقت کند هالکست.إمام ابریست باران دهنده.بارانیست پی درپی آینده.
ص:150
آفتابیست روشنائی دهنده. (1)آسمانی است سایه اندازنده.زمینی است گسترده (2)از برای نفع خلایق.چشمه ایست بسیار آب محلّ جمع شدن آبهای بارانست. (3)باغستانست (4).
إمام أنیس بیچارگانست.رفیق دردمندانست.پدر مشفق مهربانست.برادر با جان برابرست. (5)به منزله مادر مهربانست.نسبت به فرزند خرد (6).فریادرس بندگانست در مصیبتهای (7)سخت.إمام أمین خداست در میان خلق او (8)،و حجّت خداست بر بندگان او و خلیفه خداست در (9)بلاد او.خواننده (10)است مردم را به خدا.دفع کننده است دشمنان را از حرم إلهی.إمام پاکست از گناهان و بری است از عیبها.مخصوص است به علم.نشانه است در حلم.نظام دین است (11)و سبب عزّت مسلمانانست و سبب خشم کافرانست (12)و سبب هلاک کافرانست.إمام یگانه زمانست.نمی باید در آن زمانه کسی (13)بهتر ازو (14)باشد.کسی در مرتبه (15)نزدیک او نیست و در دانائی (16)عدیل او نیست و بدل او یافت نمی شود و او را شبیه و (17)نظیر نیست. (18)مخصوص است به همه فضیلتها بی آنکه او طلب او کرده (19)باشد یا کسب کرده باشد بلکه (20)مخصوص گردانیدنی است (21)از منعم
ص:151
بخشنده پروردگار عالمیان.پس که می تواند شناخت إمام را یا که را ممکن است که اختیار إمام کند؟!دور افتاده اند عقلها همه گم اند و خردها همه سرگردانند و عقول همه حیرانند و چشمها همه کند و بی نورند و (1)بزرگان همه ذلیل اند (2)و حکما همه متحیّرند و صاحبان خرد همه قاصرند (3)و زبان فصحا همه بازمانده است و (4)صاحبان عقل همه جاهلند (5)و (6)شعرا همه لالند و عربیّت دانان همه عاجزاند (7)و صاحبان بلاغت بازمانده اند از آنکه وصف توانند کرد مرتبه ای (8)از مراتب إمام (9)را یا فضیلتی از فضایل او را و (10)همه مقرّند به عجز و تقصیر.و چگونه وصف توان (11)کرد او را بتمامی یا توان رسید به کنه (12)وصف او یا توان فهمید چیزی از کارهای او را یا یافت شود کسی که جانشین او باشد (13)و (14)یا فایده إمام (15)را رساند؟حاشا نه و (16)چگونه و (17)کجا؟!و حال (18)آنکه به منزله ستاره است که دست هیچکس به او (19)نمی رسد و (20)وصف هیچکس به او نمی رسد.پس کجا اختیار توانند کرد أمّت چنین کس را یا کجا عقلها می رسد به این مرتبه و (21)کجا یافت می شود مثل (22)این مرتبت؟!آیا گمان دارید که این مرتبه یافت
ص:152
می شود در غیر آل (1)رسول-صلّی اللّه علیه و آله و علیهم السّلام-؟!و اللّه که خود تکذیب خود می کنند و (2)ایشان را به این دروغ باز داشته اند باطل چند پس به پایه چند بالا رفتند مشکل لغزنده (3)که می لغزد از آنجا قدمهای (4)ایشان و می افتند به أسفل السّافلین.
إراده کردند إقامت إمام را به عقلهای حیران هالک ناقص و عقلهای گمراه کننده. (5)پس زیاده نشد ایشان را از خدای-تبارک و تعالی-یا از إمام مگر دوری.
بکشد خدای-تبارک و تعالی (6)-ایشان را!از کجا این افترا می بندند.هر آینه اراده کاری مشکل کردند و دروغی عظیم بستند و (7)گم شدند گم شدنی که از راه دور افتادند و در حیرت افتادند زیرا که با آنکه إمام را می دانستند ترک او کردند و زینت داد از برای ایشان شیطان کرده های (8)ایشان را و ایشان را از راه خدا بازداشت (9)و حال آنکه راه را می دانستند رو گردانیدند از اختیار خدا و اختیار رسول خدا و (10)أهل بیت (11)او و خود اختیار کردند و حال آنکه قرآن ایشان را فریاد می کند که: وَ رَبُّکَ یَخْلُقُ مٰا یَشٰاءُ وَ یَخْتٰارُ مٰا کٰانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ (12)یعنی:پروردگار تو می آفریند آنچه را می خواهد و اختیار می کند هرکه را می خواهد و ایشان را اختیاری نیست در اختیار إمام. (13)منزّه است خدای -تبارک و تعالی-و تعالی است از آنچه شرک به او می آورند و دیگر خدای-تبارک و تعالی-
ص:153
می فرماید که:نیست هیچ مرد (1)مؤمن و زن مؤمنه ای (2)را که چون خدا و رسول أمری کنند ایشان را اختیاری باشد و دیگر خدای-تبارک و تعالی-می فرماید:چیست شما را و چه شده است؟چگونه حکم می کنید؟آیا شما را کتابی هست که در آن کتاب می خوانید که شما را باشد که آنچه خواهید اختیار کنید یا شما را هست پیمانها و سوگندها بر ما که می رسد تا روز قیامت که شما را باشد که آنچه خواهید حکم کنید؟یا محمّد!سؤال کن از ایشان که کدامیک ازیشان (3)به این معنی کفیل و ضامن می شوند یا ایشان را شریکهاست. (4)پس باید که بیاورند شریکهای خود را اگر راست می گویند و دیگر خدای -تبارک و تعالی-می فرماید که:آیا تدبّر نمی کنند در معانی قرآن یا بر دلهای ایشان زده شده است قفلها یا زنگ گرفته است دلهای ایشان و مهر زده شده است (5)که ایشان چیزی نمی فهمند یا می گویند که شنیدیم و حال آنکه نمی شنوند.بدرستی که بدترین حیوانات نزد خدای-تبارک و تعالی- (6)کران و (7)گنگانی اند (8)که عقل ندارند و عقل خود را به کار نمی فرمایند و اگر خدای-تبارک و تعالی-دریشان (9)خیری (10)می دید هر آینه به ایشان می شنوانید و اگر به ایشان بشنواند (11)که هر آینه ایشان پشت می کنند و رو می گردانند یا می گویند که شنیدیم و لیکن (12)عصیان می کنیم بلکه أمر إمام از فضل خدای-تبارک و تعالی- است.به هرکه می خواهد می دهد (13)و خدای-تبارک و تعالی-صاحب (14)فضل عظیم است.
ص:154
پس چگونه ایشان (1)اختیار إمام توانند کرد و حال آنکه إمام عالمی است که جهل را به او راهی نیست؛رعایت کننده ایست که از کار خود باز نمی ایستد؛معدن (2)پاکی و پاکیزگی و عصمت و عبادت و (3)زهادت (4)و (5)علم و (6)بندگی است. (7)مخصوص است (8)به خواندن رسول-صلّی اللّه علیه و آله-و از نسل مطهّره فاطمه زهراست. (9)در نسب او عیبی نیست و صاحب (10)حسبی نزدیک او نمی تواند بود.أصل او از قریش (11)است (12)و از بهترین قریش هاشم و از خویش نزدیک رسول خدا (13)-صلّی اللّه علیه و آله-است (14)و خواسته خدای- تبارک و تعالی.او شرف جمیع شرفهاست (15)و از أولاد عبد مناف.علم او بلندترین علمهاست.حلم او کامل ترین حلمهاست. (16)بار سنگین إمامت را از روی قوّت و قدرت برداشته است.داناست (17)به تدبیر خلق.واجبست إطاعت او.ایستاده است به أمر إلهی.
نصیحت کننده است بندگان خدا را.حفظکننده است دین خدا را.بدرستی که پیغمبران و (18)إمامان-صلوات اللّه علیهم-خدای-تبارک و تعالی-ایشان را توفیق می دهد (19)و می دهد (20)ایشان را از علم و حکمتهای مخزون پوشیده آنچه به غیر ایشان نمی دهد تا بوده باشد علم ایشان بالاتر از علم أهل زمان ایشان در آنجا که می فرماید خدای-تبارک
ص:155
و تعالی-که:آیا کسی که هدایت می کند مردمان را به حق سزاوارترست (1)که پیروی او کنند یا کسی که راه نیافته است مگر آنکه او را راه نمایند؟پس چه شده است شما را؟ چگونه حکم می کنید؟و (2)آنجا که خدای-تبارک و تعالی-می فرماید (3)که:هرکه خدای- تبارک و تعالی-حکمت داد (4)پس بتحقیق که او را خیری (5)بسیار داده شده است و آنجا که می فرماید در حکایت طالوت که:بدرستی که خدای تعالی (6)برگزیده او را بر شما و زیاده کرد او را در فراخی علم و بدن و خدای-تبارک و تعالی-می دهد ملک و پادشاهی خود (7)را به هرکه می خواهد و خدای-تبارک و تعالی-واسع العطایاست (8)و داناست (9)که به که می باید داد و باز خدای-تبارک و تعالی-گفت به رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله-که:
فرستاد پروردگار تو بر تو (10)قرآن و حکمت را (11)و یاد داد تو را آنچه نمی دانستی و هست فضل خدای-تبارک و تعالی-بر تو عظیم.و باز خدای-تبارک و تعالی-در شان إمامان أهل بیت (12)رسول خودش و خویشان و ذرّیّت آن حضرت-صلوات اللّه علیهم- فرمود که:آیا حسد می برند مردمان را بر آنچه خدای-تبارک و تعالی-داده است به ایشان از فضل خود.پس بتحقیق که دادیم ما آل إبراهیم را کتاب و (13)حکمت و (14)دادیم ایشان را ملکی عظیم.پس بعضی از مردمان (15)إیمان آوردند و (16)بعضی إیمان نیاوردند و بس
ص:156
است جهنّم آتشی (1)افروخته (2)ایشان را و بدرستی (3)که بنده هرگاه خدای-تبارک و تعالی- او را اختیار کند از برای أمور بندگان (4)خود و او را والی ایشان گرداند (5)سینه او را منبسط و پهن و روشن می گرداند از برای أمر إمامت و (6)جا می دهد در دل او چشمه های (7)حکمت را و إلهام (8)می کند به او علوم را تا بعد از آن در نماند در جواب کسی و حیران نشود در جواب از آنچه صوابست.پس او معصوم است و مؤیّد است از خدای-تبارک و تعالی-و توفیق داده شده است و به راه راست است و ایمن (9)است از خطا و (10)لغزش و سر در آمدن و خدای-تبارک و تعالی-او را به این مخصوص گردانیده تا بوده باشد حجّت بر بندگان او و شاهد و (11)گواه خدا باشد بر خلق إلهی و این فضل (12)خدای-تبارک و تعالی- است؛به هرکه می خواهد می دهد و (13)خدای-تبارک و تعالی-صاحب (14)فضل عظیم است.
پس آیا قادر می توانند بود خلق بر مثل این مرتبه تا او را اختیار کنند (15)یا بوده باشد اختیار کرده ایشان به این صفات تا او را مقدّم دارند؟!به حقّ خانه خدای-تبارک و تعالی- که از حق بدر (16)رفتند و کتاب خدای-تبارک و تعالی-در پس پست خود انداختند که گویا هیچ نمی دانند و حال آنکه در کتاب خدای-تبارک و تعالی- (17)-است (18)هدایت و شفای خلق.پس او را بدور انداختند و متابعت کردند خواهشهای خود را. (19)پس خدای-تبارک
ص:157
و تعالی-ایشان را مذمّت کرد (1)و (2)از برای ایشان عذاب و (3)هلاکت مقرّر ساخته چنانکه خدای-تبارک و تعالی-می فرماید که:کیست گمراه تر از کسی که پیروی کند خواهش خود را بی هدایت إلهی؟بدرستی که خدای-تبارک و تعالی-هدایت نمی کند و به مطلب نمی رساند قوم ستمکاران را. (4)و دیگر فرمود که:هلاکت باد ایشان را و (5)ضایع باد أعمال ایشان.و دیگر فرمود که:دشمنی و گناه (6)عظیم است (7)نزد خدای-تبارک و تعالی-و نزد مؤمنان همچنین مهر می نهد (8)خدای-تبارک و تعالی (9)-بر دل هر متکبّری که بزرگی کند و حق را قبول نکند،و درود فرستد خدای-تبارک و تعالی-بر محمّد و آل او و (10)سلام فرستد سلام فرستادنی.
و در مناقب خطیب خوارزم (11)و وسیلة المتعبّدین (12)منقولست که:در روز فتح خیبر (13)پیغمبر-صلّی اللّه علیه و آله-به حضرت أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب(ع) (14)گفت که:یا علی!لو لا أن یقول فیک طوائف (15)من أمّتی ما قالت النّصاری فی عیسی لقلت فیک قولا لا تمرّ بملإ (16)إلاّ أخذوا تراب رجلیک (17)و فضل طهورک (18)یستشفون به لکن حسبک
ص:158
أن تکون منّی کهرون من موسی إلاّ إنّه (1)لا نبیّ (2)بعدی و إنّک تبرئ عن ذمّتی و تقاتل علی سنّتی و إنّک فی الاخرة معی و إنّک علی الحوض خلیفتی و إنّک أوّل من یکسی معی و إنّک أوّل من یدخل الجنّة (3)معی من أمّتی و إنّ شیعتک علی منابر من نور مبیضّة (4)وجوههم أشفع لهم و یکونون جیرانی و إنّ حربک (5)حربی و سلمک سلمی و إنّ سرّک سرّی و علانیتک علانیتی و إنّ الحقّ معک و علی لسانک و فی قلبک و بین عینیک و إنّ الإیمان مخالط لحمک و دمک کما خالط لحمی و دمی لن یرد (6)علی الحوض مبغض لک و لن یغیب عنه محبّ لک. (7)فخرّ علیّ-رضی اللّه عنه-ساجدا و قال:الحمد للّه الّذی أنعم علیّ بالإسلام و علّمنی القرءان (8)و حبّبنی (9)إلی خیر البریّة خاتم (10)النّبیّین و سیّد المرسلین إحسانا و تفضیلا.
آن حضرت-صلوات اللّه و سلامه علیه-می فرمایند که:یا علی!اگرنه آن بود که طائفه ای (11)چند از أمّت من می گفتند در شان تو آنچه گفتند نصاری در شان (12)عیسی و او را خدا دانستند،هر آینه من در شان تو می گفتم سخنی چند که نمی گذشتی به هیچ قوم مگر آنکه برمی داشتند از خاک (13)پای تو و بازمانده وضوی تو که به آن شفا یابند و لیکن همین بس است تو را که تو از من به منزله هارونی از موسی چنانکه هارون خلیفه موسی
ص:159
بود (1)و (2)تو نیز خلیفه و (3)جانشین منی،غیر از آنکه بعد از من پیغمبری نخواهد بود (4)و (5)اگرنه تو می بودی و (6)بدرستی که تو بری می گردانی ذمّت مرا از حقوق مردم و قرضهای ایشان را که بر من دارند تو أدا خواهی کرد و وعدهایی (7)که (8)به ایشان کرده ام وفا خواهی کرد و تو بر سنّت و (9)طریق من جهاد خواهی کرد با سه گروه و بدرستی که تو در آخرت با من خواهی بود و بدرستی که تو در حوض (10)کوثر جانشین من خواهی بود در آب دادن أمّت من و بدرستی که تو أوّل کسی که حلّه های (11)بهشت بپوشانند تو را با من و بدرستی که تو أوّل کسی که داخل بهشت شود با من از أمّت من (12)و بدرستی که فردای قیامت شیعیان تو بر منبرها باشند از نور و (13)رویهای ایشان سفید و نورانی باشد و من شفاعت کنم ایشان (14)را و بوده باشند در بهشت همسایگان من و بدرستی که حرب با تو حرب با منست و (15)صلح با تو صلح با من و بدرستی که پنهان تو پنهان منست و (16)آشکار تو آشکار من (17)و بدرستی که حق با تست و بر زبان تست و در دل تست و برابر چشمهای تست یعنی حق می گویی (18)و حق می دانی و (19)حق می بینی و بدرستی که
ص:160
إیمان (1)مخلوطست به گوشت و خون تو چنانکه مخلوطیست به گوشت و خون من (2)و بدرستی که وارد نمی گردد بر حوض (3)کوثر دشمن تو و غایب نخواهد بود ازو (4)دوست تو.پس حضرت أمیر المؤمنین-صلوات اللّه و سلامه علیه (5)-به سجده افتاد و (6)گفت:حمد و (7)سپاس آن پروردگاری را که منّت نهاد و (8)إنعام (9)کرد بر من به إسلام (10)و (11)به یاد داد (12)مرا قرآن و دوست گردانید مرا به نزد بهترین أنام و خاتم پیغمبران و سیّد (13)و مهتر و (14)بهتر مرسلین،و (15)اینها به من کرد از روی إحسان و تفضیل و تفضیل (16)دادن من (17)بر دیگران.
ای عزیز!نیکو تأمّل کن در هریک از ألفاظ این حدیث که دلیلیست واضح و (18)هویدا بر أفضلیّت آن حضرت و جلالت (19)قدر (20)و رتبت آن بزرگوار.و (21)علمای
ص:161
عامّه (1)در أکثر کتب خود این حدیث را ذکر کرده اند و از مفاد آن غافلند؛ خَتَمَ اللّٰهُ عَلیٰ قُلُوبِهِمْ وَ عَلیٰ سَمْعِهِمْ وَ عَلیٰ أَبْصٰارِهِمْ غِشٰاوَةٌ (2).
هم از دارقطنی مروی است]
و در کفایت الطّالب (3)و (4)چهل حدیث که حافظ أبو نعیم در شان مهدی جمع کرده (5)و در وسیلة المتعبّدین (6)هم از دارقطنی که صاحب جرح (7)و تعدیلست مروی شده است که:أبو هرون عبدی گفت:از أبو سعید خدری (8)طلب کردم حدیثی که از رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله (9)-شنیده باشی در فضل حضرت أمیر المؤمنین-صلوات اللّه و سلامه علیه-؛ أبو سعید خدری گفت که:رسول خدا(ص)بیمار شد و حضرت فاطمه زهرا به عیادت وی آمد و (10)من از طرف دست راست رسول خدا(ص)نشسته بودم.چون رسول خدا را ضعیف و نحیف دید گریه (11)بر وی غالب شد تا بر روی آن حضرت روان (12)شد.حضرت فرمود که:ما یبکیک (13)؟قالت:أخشی الضّیعة من بعدک-یا رسول اللّه!.فقال:یا فاطمة! أما (14)علمت (15)أنّ (16)اللّه اطّلع علی أهل الأرض اطّلاعة (17)فاختار منها أباک (18)ثمّ اطّلع
ص:162
ثانیة فاختار (1)منها (2)بعلک (3)فأوحی إلیّ فأنکحته (4)و أخذته وصیّا.أما (5)علمت (6)أنّه لکرامة اللّه إیّاک. (7)زوّجک (8)أعظمهم علما و أکثرهم حلما و أقدمهم سلما.
فاستبشرت فقال:یا فاطمة!إنّا أهل بیت أعطینا سبع (9)خصال لم یعطها (10)أحد من الأوّلین و لا یدرکها أحد من الاخرین:نبیّنا خیر الأنبیاء و هو أبوک و وصیّنا خیر الأوصیاء و هو بعلک (11)و شهیدنا خیر الشّهداء و هو عمّ أبیک حمزة (12)و منّا من له جناحان (13)یطیر بهما فی الجنّة حیث شاء و هو جعفر و منّا سبطا هذه الأمّة و هما ابناک (14)و منّا مهدیّ هذه الأمّة الّذی یصلّی خلفه عیسی بن (15)مریم-علی نبیّنا و آله و علیهما (16)السّلام.ثمّ ضرب منکب (17)الحسین فقال:من (18)هذا مهدیّ (19)هذه الأمّة.
حضرت رسالت پناه-صلوات اللّه و سلامه علیه (20)-پرسیدند که:چه چیز تو را به گریه
ص:163
درآورده است؟حضرت فاطمه (1)-صلوات اللّه علیها (2)-فرمود که:چون تو از دنیا می روی من بیکس و غریب می شوم و از بیکسی و فروماندگی ترسانم.پس حضرت فرمود که:ای فاطمه (3)!آیا نمی دانی که خدای-تبارک و تعالی-نظر کرد به أهل زمین نظری و از ایشان اختیار کرد و برگزید پدر تو را؛پس نظری دیگر فرمود و (4)و برگزید ازیشان (5)شوهر تو را؛پس وحی کرد به من تا تو را به فرمان او به او دادم و او را وصیّ خود گردانیدم؟آیا نمی دانی که خدای-تبارک و تعالی-تو را گرامی داشت که تو را گردانید زن عالمترین مردمان (6)و بردبارترین عالمیان (7)و پیشتر از همه (8)به شرف إسلام مشرّف شده.
پس حضرت فاطمه-صلوات اللّه علیها-خوشحال گردید.پس حضرت-صلوات اللّه علیه- فرمود که:ای فاطمه! (9)بدرستی که ما أهل بیتیم که داده اند ما را هفت خصلت که نداده اند هیچ یک از پیشینیان را و (10)در نمی یابد این صفات (11)را أحدی از پسینیان. (12)پیغمبر ما بهترین پیغمبرانست و آن پدر تست و (13)وصیّ ما بهترین أوصیاء پیغمبرانست و آن شوهر تست و شهید ما بهترین (14)شهیدان است (15)و آن عمّ پدر تست حمزه و از ماست کسی که او را دو بالست و به آن طیران می کند در بهشت به هرجا که خواهد و (16)آن جعفر است،
ص:164
برادر حضرت أمیر المؤمنین،و از ماست دو سبط و فرزندزاده پیغمبر این أمّت و آن هر دو فرزندان تست (1)و از ماست مهدیّ این أمّت که نماز خواهد گزارد (2)در عقب او عیسی بن مریم-علی نبیّنا و آله و علیه السّلام. (3)پس پیغمبر-صلّی اللّه علیه و آله (4)- دست بر دوش حضرت إمام حسین (5)زد-صلوات اللّه و سلامه علیه (6)-و فرمود که:از صلب این (7)فرزند خواهد بود مهدیّ این أمّت.
و عن النّبیّ-صلّی اللّه علیه و آله-انّه (8)قال لمّا وصلت (9)إلی العرش رأیت قدّامی (10)تحت العرش علیّا یسبّح اللّه (11)و یقدّسه.فقلت:یا جبرئیل! (12)سبقنی (13)علیّ بن (14)أبی طالب (15)- علیه السّلام-!فقال جبرئیل (16):لا (17)،لکنّی أخبرک-یا محمّد!-أنّ (18)اللّه-تبارک و تعالی-کان یکثر من (19)الثّناء و الصّلوة علی علیّ بن أبی طالب(ع)فوق عرشه فاشتاق العرش (20)إلی (21)رؤیته فلذلک خلق اللّه-تبارک و تعالی-ملکا بصورته تحت العرش لینظر (22)العرش إلی علیّ
ص:165
بن أبی طالب فیسکن (1)شوقه (2)و یکون (3)تسبیح (4)هذا الملک (5)و تمجیده (6)ثوابا لشیعة أهل بیتک یا محمّد!ثمّ قال جبرئیل(ع) (7):إنّی أحبّ علیّ بن (8)أبی طالب و أحبّ من یحبّه لأنّه لا یحبّه (9)إلاّ مؤمن تقیّ و لا یبغضه إلاّ منافق شقیّ.أری-یا محمّد!- أنّ حملة العرش و الکرسیّ و الصّافّون (10)حول العرش و الکرسیّ و الرّوحانیّین (11)أشدّ (12)معرفة لعلیّ بن (13)أبی طالب(ع) (14)من أهل الأرض له.یا محمّد!من أحبّ أن ینظر إلی یحیی بن زکریّا (15)(ع) (16)فی زهده و إلی المسیح عیسی بن (17)مریم(ع) (18)فی صفوته و إلی سلیمان فی سخائه (19)و إلی موسی الکلیم فی عظمته و إلی داود فی خوفه و رجائه و إلی أیّوب فی صبره فلینظر إلی وجه علیّ بن أبی طالب(ع) (20). (21)
ص:166
و باز (1)منقولست از رسول خدا(ص)که فرمود که:چون به (2)عرش رسیدم در شب معراج (3)دیدم در پیش خود علیّ بن أبی طالب را در زیر عرش که تسبیح و تقدیس (4)إلهی می کرد.پس گفتم:ای جبرئیل!علیّ بن (5)أبی طالب پیشی گرفته است بر من.پس جبرئیل گفت که:او پیشی نگرفته است و لیکن خبر دهم تو را-یا محمّد!-که خدای- تبارک و تعالی-مدح حضرت علیّ بن (6)أبی طالب بسیار می کرد (7)و صلوات بر آن حضرت بسیار می فرستاد.پس عرش مشتاق جمال آن حضرت شد.پس ازین جهت (8)خدای-تبارک و تعالی (9)-فرشته ای (10)آفریده است به صورت آن حضرت در زیر عرش تا آنکه عرش به او نظر کند و اشتیاق او ساکن شود و تا آنکه بوده باشد ثواب تسبیح و تمجید این فرشته از برای شیعیان أهل بیت (11)تو یا محمّد!پس جبرئیل(ع)فرمود که:
من دوست می دارم علیّ بن (12)أبی طالب را و (13)دوست می دارم کسی را که او را دوست (14)دارد زیرا که دوست نمی دارد او را مگر مؤمن پرهیزکار و دشمن نمی دارد او را مگر منافق با شقاوت. (15)می دانم و می بینم-یا محمّد!-که فرشتگان حاملان عرش و کرسی و فرشتگان صف زننده در دور عرش و (16)کرسی و ملائکه (17)روحانیان علیّ
ص:167
بن (1)أبی طالب را-صلوات اللّه علیه-بیشتر از أهل زمین می شناسند. (2)یا محمّد!هرکه خواهد که ببیند زهد و ترک دنیا و ترس حضرت یحیی بن زکریّا را-صلوات اللّه علیهما- و صفوت و برگزیدگی حضرت عیسی بن مریم را-صلوات اللّه علیهما-و سخا (3)و جوانمردی سلیمان بن داود را-علیهما السّلام (4)-و (5)عظمت و بزرگواری (6)حضرت موسی بن عمران را-علی نبیّنا و آله (7)و علیه السّلام-و بیم و (8)امید حضرت داود نبی را-صلوات اللّه (9)علیه-و صبر حضرت أیّوب پیغمبر را-سلام اللّه علیه-پس باید که نظر کند به سوی علیّ بن أبی طالب-صلوات اللّه علیه-که جمیع این خصال (10)که هریک از پیغمبران برگزیده به یکی از آنها موصوف بودند بر وجه کمال در آن حضرت مجتمع است.
و (11)این حدیث دالّست بر أفضلیّت آن حضرت بر پیغمبران اولی العزم چنانکه بر متبصّر (12)پوشیده نیست.
لی:یا محمّد (1)!هذا هو البیت المعمور (2)؛خلقه (3)اللّه-عزّ و جلّ-قبل خلق السّموات و الأرض بخمسین ألف (4)عام.قم-یا محمّد!-فصلّ فیه.قال النّبیّ-صلّی اللّه علیه و آله (5)-:و جمع اللّه-تبارک (6)و تعالی-لی (7)النّبیّین و صفّهم جبرئیل (8)-علیه السّلام-ورائی صفّا فصلّیت (9)بهم فلمّا سلّمت أتانی ات من عند ربّی فقال لی:یا محمّد! (10)ربّک یقرئک (11)السّلام (12)و یقول لک:سل الرّسل (13)علی ماذا أرسلتم (14)من قبلک؟فقلت:معاشر الرّسل! علی ماذا بعثکم ربّی قبلی.فقالت الرّسل:علی ولایتک و ولایة (15)علیّ بن أبی طالب (ع) (16)و هو قوله:و اسئل (17)من أرسلنا قبلک من رسلنا (18). (19)
و باز منقولست از عبد اللّه (20)بن (21)عبّاس که گفت که:رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله- فرمود که:چون شب معراج مرا به آسمان (22)بردند و با حضرت جبرئیل به آسمان چهارم رسیدم،پس دیدم خانه ای (23)از یاقوت سرخ.پس جبرئیل به من گفت که:یا محمّد!این
ص:169
بیت المعمور است که خدای-تبارک و تعالی-پیش از آفریدن آسمانها آفریده است به پنجاه هزار سال.بایست-یا محمّد!-و (1)در اینجا نمازگزار. (2)حضرت پیغمبر-صلّی اللّه علیه و آله-فرمود که:خدای-تبارک و تعالی-جمع کرد از برای من جمیع پیغمبران را و حضرت جبرئیل ایشان را در عقب (3)من به یک صف باز داشت. (4)پس (5)من پیشنمازی ایشان کردم.پس چون سلام دادم فرشته ای (6)از جانب پروردگار عالمیان به سوی من آمد (7)و (8)مرا گفت (9)که:یا محمّد!پروردگارت سلام می رساند (10)و می فرماید که:بپرس ازین (11)پیغمبران که به چه (12)چیز مبعوث شدند (13)پیش از تو؟پس من گفتم که:ای گروه پیغمبران!شما پیش از من به چه چیز مبعوث شدید؟پس جمیع پیغمبران گفتند:بر ولایت (14)تو و ولایت علیّ بن أبی طالب-صلوات اللّه و سلامه علیهما (15)و علی جمیع الأنبیاء و المرسلین.و این است معنی این آیه (16)که خدای-تبارک و تعالی-می فرماید که: وَ سْئَلْ (17)مَنْ أَرْسَلْنٰا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رُسُلِنٰا (18)یعنی:یا محمّد!بپرس آنهایی 19را که فرستادیم به
ص:170
رسالت پیش از تو از پیغمبران ما که بر (1)چه چیز مبعوث شدید (2)پیش از من و ایشان آن جواب دادند.
ای عزیز!نیکو تأمّل (3)نما در بزرگواری این دو بزرگوار که غرض کلّی از بعثت جمیع پیغمبران ولایت (4)ایشان است و (5)این کم است از رتبه ایشان.
و عن جابر بن عبد اللّه الأنصاریّ-رضی اللّه عنه (6)-أنّه قال:قال رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله (7)-جاءنی (8)جبرئیل (9)من عند (10)اللّه-عزّ و جلّ-بورقة (11)اس خضراء (12)مکتوب (13)ببیاض إنّی (14)افترضت (15)محبّة علیّ بن (16)أبی طالب علی خلقی فبلّغهم (17)ذلک. (18)
و باز منقولست از جابر بن عبد اللّه أنصاری که گفت که:رسول خدا-صلّی اللّه علیه
ص:171
و آله (1)-فرمود که:حضرت جبرئیل (2)از جانب ملک (3)جلیل به نزد من آمد (4)و برگی سبز از مورد آورد (5)که برو به سفیدی نوشته بود که:من واجب گردانیدم محبّت علیّ بن (6)أبی طالب را بر جمیع آفریدگان خودم.پس به ایشان (7)برسان این (8)را-یا محمّد!
و عن جابر بن عبد اللّه الأنصاریّ أنّه (9)قال:قال (10)رسول اللّه(ص):إنّ اللّه-تبارک و تعالی -لمّا خلق السّموات و الأرض (11)دعاهنّ فأجبنه ففرض (12)علیهنّ نبوّتی و ولایة (13)علیّ بن أبی طالب فقبلتاهما (14)ثمّ خلق الخلق و فوّض (15)إلینا أمر الدّین،فالسّعید (16)من سعد بنا و الشّقیّ من شقی (17)بنا.نحن المحلّلون (18)لحلاله و المحرّمون (19)لحرامه. (20)
و باز از جابر بن عبد اللّه أنصاری (21)روایتست که او گفت که:رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله (22)-فرمود که:چون خدای-تبارک و تعالی-آسمانها و زمینها را آفرید ایشان را
ص:172
خواند،إجابت کردند،پس واجب گردانید بریشان (1)نبوّت من و ولایت علیّ بن (2)أبی طالب را.پس آسمان و زمین نبوّت و ولایت را قبول کردند.پس خلق را آفرید و أمر دین را به ما باز گذاشت و ما را إمام (3)و حافظ دین گردانید.پس سعادتمند کسی است که به متابعت ما سعادت یابد و شقی کسی است (4)که به مخالفت ما شقاوت یابد.مائیم (5)حلال کنندگان حلال خدا و حرام کنندگان حرام خدا.
و عن عمر (6)بن الخطّاب عن رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله (7)-أنّه (8)قال:حبّ علیّ براءة من النّار. (9)
و باز از عمر بن خطّاب منقولست که او از رسول خدا(ص)نقل کرده است که آن حضرت فرمود که (10):دوستی علیّ بن أبی طالب سبب بیزاریست از آتش دوزخ (11).
به واسطه همین این مقدار دوستی کرد!
و باز از عبد اللّه بن عبّاس منقولست که او گفت که:رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله (1)- فرمود که:دوستی علیّ بن أبی طالب می خورد گناهان را و محو می گرداند چنانکه می خورد (2)آتش هیمه را.
و عن أمّ سلمة أنّه قالت:قال رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و اله (3)-:علیّ و شیعته هم الفائزون یوم القیمة. (4)
باز از أم سلمه روایتست (5)که او گفت که:رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله (6)-فرمود که:
حضرت علیّ بن أبی طالب و (7)شیعه آن حضرت ایشان اند (8)رستگاران در روز قیامت،نه غیر ایشان.
و عن الحسن (9)البصریّ أنّه قال:قال رسول (10)اللّه-صلّی اللّه علیه و اله (11)-:إذا کان یوم (12)القیمة یقعد علیّ (13)بن (14)أبی طالب علی الفردوس و هو جبل (15)قد علا (16)علی الجنّة و فوقه (17)عرش ربّ العالمین و من صفحته ینفجر أنهار الجنّة و یتفرّق فی الجنّة و هو جالس علی کرسیّ من نور یجری بین یدیه التّسنیم لا یجوز أحد الصّراط إلاّ و معه براءة
ص:174
بولایته (1)و ولایة أهل بیته یشرف علی الجنّة فیدخل (2)محبّیه (3)الجنّة (4)و یدخل مبغضیه (5)النّار. (6)(7)
و باز از حسن بصری منقولست که او گفت که:رسول خدا-صلّی اللّه علیه و اله-فرمود که:چون روز قیامت شود خواهد نشست حضرت علیّ بن (8)أبی طالب بر فردوس و (9)آن کوهی است که مشرفست (10)بر بهشت و (11)بالای او عرش حضرت ربّ العالمین است و از دامان آن (12)کوه روان می گردد نهرهای بهشت و آن حضرت-صلوات اللّه و سلامه علیه- خواهد نشست بر کرسی[ای]از نور و روان خواهد بود (13)در برابر آن حضرت چشمه تسنیم که مخصوص أهل بیت (14)است و نمی گذرد بر صراط مگر کسی (15)که با او بوده باشد براءت (16)ولایت آن حضرت و ولایت أهل بیت آن حضرت،و (17)مشرف می گردد بر بهشت،پس داخل می گرداند دوستان خود را به بهشت و (18)دشمنان خود را به دوزخ.
ص:175
و عن النّبیّ-صلّی اللّه علیه و اله-أنّه قال:یا علیّ!لو أنّ عبدا عبد اللّه مثل ما قام (1)نوح فی قومه و کان له مثل أحد ذهبا فأنفقه فی سبیل اللّه و مدّه (2)فی عمره حتّی حجّ ألف حجّة (3)علی قدمیه (4)ثمّ قتل (5)بین الصّفا و المروة مظلوما ثمّ لم یوالک-یا علیّ!-لم یشمّ (6)رائحة (7)الجنّة (8)و لم یدخلها. (9)
و (10)باز منقولست از رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله-،فرمود که:یا علی!اگر آنکه بنده[ای]عبادت کند خدای-تبارک و تعالی-را (11)آن مقدار که حضرت نوح(ع)در میان قوم بود که نهصد و پنجاه سالست و بوده باشد او را به مقدار (12)کوه أحد طلا و او را صرف کند در راه خدای-تبارک و تعالی-و خدای-تبارک و تعالی (13)-آن مقدار عمرش بدهد که هزار حجّ پیاده بکند پس کشته (14)شود مظلوم در میان صفا و مروه و تو را إمام نداند بوی بهشت نشنود (15)و داخل بهشت نشود-زیرا که إمامت از أصول دین است.
ص:176
و عن أبی ذرّ (1)الغفاریّ (2)أنّه قال:قال رسول اللّه (3)-صلّی اللّه علیه و اله:-یا أباذرّ! (4)علیّ أخی و صهری و عضدی و إنّ اللّه لا یقبل (5)فریضة إلاّ بحبّ علیّ بن (6)أبی طالب.یا أباذرّ! (7)لمّا أسری بی إلی السّمآء مررت بملک جالس علی سریر من نور و علی رأسه تاج من نور إحدی رجلیه فی المشرق و الأخری فی المغرب و بین یدیه لوح ینظر فیه و الدّنیا کلّه بین عینیه و الخلق بین رکبتیه و یده فی المشرق و المغرب.فقلت (8):
یا جبرئیل!من هذا؟فقال:عزرائیل (9).تقدّم و سلّم علیه.فقال:تقدّمت و سلّمت علیه و قلت (10):السّلام علیک حبیبی ملک الموت!فقال:و علیک السّلام یا أحمد!ما فعل (11)ابن عمّک علیّ بن أبی طالب (12)؟فقلت: (13)و هل تعرف ابن عمّی علیّا؟قال:و کیف لا أعرفه فإنّ اللّه و کّلنی بقبض أرواح (14)الخلائق (15)ما خلا روحک (16)و روح (17)علیّ بن أبی طالب فإنّ اللّه یتوفّا کما بمشیّته. (18)
ص:177
و (1)از أبو ذرّ غفاری-رضی اللّه عنه-منقولست که:او گفت که:رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله-فرمود که:ای أبوذر!علی برادر منست و (2)داماد منست و باهو (3)و مددکار منست (4)و بدرستی که خدای-تبارک و تعالی-قبول نمی کند عمل واجبی را مگر با دوستی علیّ بن أبی طالب.ای أبوذر!چون مرا به آسمان بردند گذشتم به (5)فرشته[ای]که نشسته بود بر تختی از نور و بر سر او تاجی بود از نور.یکی از پایهای آن فرشته در مشرق (6)بود و دیگری در مغرب (7)و در برابر او لوحی بود که نظر می کرد درو (8)و (9)همه دنیا در برابر چشمهای او بود و جمیع خلایق در میان زانوهای او و دست او در مشرق بود و در مغرب.پس گفتم:یا جبرئیل! (10)این کیست؟!پس حضرت فرمود که:این عزرائیل است. (11)پیش (12)رو و بر او سلام کن.پس حضرت فرمود که پیش رفتم و سلام (13)کردم و گفتم:السّلام علیک حبیب من و دوست من ملک الموت!او (14)گفت که:و علیک السّلام یا أحمد!چه حال دارد پسر عمّت علیّ بن أبی طالب؟پس من گفتم:آیا تو می شناسی پسر (15)عمّ من علی را؟او گفت که:چگونه نشناسم او را؟پس بدرستی که خدای-تبارک و تعالی-موکّل ساخته است مرا به قبض روح جمیع خلایق به غیر از روح تو و روح علیّ بن (16)أبی طالب که خدای-تبارک و تعالی-قبض روح شما می کند به إراده خود.
ص:178
و عن أنس بن مالک أنّه قال:قال رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و اله (1)-:خلق اللّه من نور وجه علیّ بن أبی طالب سبعین ألف ملک یستغفرون له و لمحبّیه إلی یوم القیمة. (2)
و (3)از أنس بن مالک (4)مرویست که او گفت که:رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله-فرمود که:خدای-تبارک و تعالی-آفریده است از نور روی (5)علیّ بن أبی طالب هفتاد هزار (6)فرشته را که استغفار می کنند از برای آن حضرت و (7)دوستان آن حضرت تا روز قیامت.
و عن أنس (8)بن مالک (9)أنّه قال:قال رسول اللّه (10)-صلّی اللّه علیه و اله-:مررت لیلة أسری بی إلی السّمآء فإذا أنا بملک جالس علی منبر من نور و الملائکة محدقون (11)به.
فقلت: (12)یا جبرئیل! (13)من هذا الملک؟فقال:ادن منه و سلّم علیه.فدنوت منه و سلّمت علیه فإذا أنا بأخی و ابن عمّی علیّ بن أبی طالب. (14)فقلت:یا جبرئیل! (15)سبقنی علیّ إلی السّمآء الرّابعة.فقال:لا یا محمّد!و لکنّ الملائکة (16)شکت حبّها (17)لعلیّ فخلق اللّه هذا
ص:179
الملک من نور علیّ یزورونه (1)فی کلّ لیلة جمعة (2)و یوم جمعة (3)سبعین ألف مرّة و (4)یسبّحون اللّه و یقدّسونه و یهدون (5)ثوابه لمحبّ علیّ-علیه سلام اللّه (6). (7)
و (8)باز از أنس بن (9)مالک مرویست که:رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله (10)-فرمود که:
شبی که مرا به معراج بردند دیدم فرشته[ای]را که نشسته بود بر منبری از نور و فرشتگان دور (11)او در آمده بودند.پس گفتم:یا جبرئیل!کیست این فرشته؟جبرئیل گفت که:
پیش رو و (12)سلام کن بر او.پس (13)پیش رفتم و سلام کردم بر او.پس ناگاه دیدم برادرم و پسر عمّم،علیّ بن أبی طالب،را.پس گفتم:یا جبرئیل!حضرت علی پیش از من به آسمان چهارم آمده است.پس گفت:نه یا محمّد!و لیکن (14)فرشتگان (15)به خدای-تبارک و تعالی-شکایت کردند دوستی خود را به (16)علیّ بن أبی طالب که ما او را نمی بینیم (17).
پس خدای-تبارک و تعالی-این فرشته را از نور روی علیّ بن أبی طالب آفرید که زیارت
ص:180
می کنند او را در هر شب جمعه و (1)روز جمعه هفتاد هزار بار و (2)تسبیح إلهی و تقدیس او می کنند و (3)هدیّه می فرستند ثواب آن را از برای دوستان علیّ بن (4)أبی طالب-صلوات اللّه و سلامه علیه. (5)
و من مسند (6)أحمد (7)بن حنبل أنّه قال:قال رسول اللّه-صلّی اللّه (8)علیه و اله-مکتوب علی باب الجنّة:محمّد رسول اللّه،علیّ أخو رسول (9)اللّه(ص) (10)قبل أن یخلق السّموات بألفی (11)عام. (12)
و از مسند أحمد بن (13)حنبل مرویست که او گفت که:رسول خدای (14)-صلّی اللّه علیه و آله (15)-فرمود که:نوشته بود بر در بهشت که:محمّد رسول خداست و (16)علی برادر رسول خدای (17)است (18)-صلّی اللّه علیه و آله (19)-پیش از آنکه خدای-تبارک و تعالی- بیافریند آسمانها را به دو هزار سال.
علی باب الجنّة:لا إله إلاّ اللّه، (1)محمّد رسول اللّه علیّ أخوه ولیّ اللّه أوجب اللّه (2)ولایته و حبّه علی الذّرّ قبل خلق السّموات و الأرض بألفی (3)عام فمن سرّه أن یلقی (4)اللّه و هو عنه راض فلیوال علیّا و عترته فإنّهم أولیائی و نجبائی و أحبّائی و خلفآئی. (5)
و (6)باز از جابر بن عبد اللّه أنصاری (7)روایتست که او گفت که:رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله (8)-فرمود که:نوشته (9)است بر در بهشت که لا إله إلاّ اللّه،محمّد رسول اللّه، (10)علیّ أخوه ولیّ اللّه، (11)یعنی:علی برادر رسول و (12)ولیّ خداست و خدای-تبارک و تعالی-واجب گردانید ولایت (13)آن حضرت و دوستی آن حضرت را بر أرواح پیش از خلق آسمانها و زمینها به دو هزار سال.هرکه خواهد که چون (14)روز قیامت شود (15)خدای-تبارک و تعالی -ازو (16)راضی باشد،پس باید که مرتضی علی و فرزندان او را إمام داند.پس بدرستی که ایشان دوستان و برگزیدگان (17)من و محبوبان من و (18)خلیفه های منند.
القیمة.یا علیّ!أنا منک و أنت منّی.شیعتک شیعتی و روحک روحی و أولیاؤک أولیائی.
من أحبّهم فقد أحبّنی و من أبغضهم فقد أبغضنی و من عاداهم فقد عادانی.یا علیّ!شیعتک مغفور لهم علی ما کان منهم من عیوب و ذنوب و أنا الشّفیع لهم إذا قمت المقام المحمود (1)فبشّرهم بذلک.یا علیّ!شیعتک شیعة اللّه و أنصارک أنصار اللّه و أولیاؤک أولیاء اللّه (2)و حزبک حزب اللّه و حزب اللّه (3)هم المفلحون.یا علیّ!سعد من والاک و شقی من عاداک. (4)
و (5)از عبد اللّه عبّاس (6)منقولست که رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله-فرمود که:شیعیان علیّ بن (7)أبی طالب،ایشانند رستگاران در روز قیامت،نه غیر ایشان. (8)یا علی!من از توام و تو از منی.شیعه تو شیعه و پیرو (9)من است (10)و روح تو روح من است و دوستان تو دوستان منند (11).هرکه ایشان را دوست دارد مرا دوست داشته است و هرکه ایشان را دشمن دارد مرا دشمن داشته است (12)و هرکه إظهار دشمنی با او کند با من إظهار دشمنی کرده است.یا علی!شیعه تو را عاقبت خواهند آمرزید با همه عیبها و (13)گناهان و (14)من شفیع ایشانم چون در مقام شفاعت بایستم.پس ایشان را بشارت ده به این.یا علی! شیعه و پیرو تو (15)شیعه خداست و یاوران تو یاوران خدااند و دوستان تو دوستان
ص:183
خدااند و (1)لشکر تو لشکر خداست،و (2)لشکر خدا،ایشانند رستگاران.یا علی! سعادتمند کسی که دوست تو باشد و شقی کسی که دشمن تو باشد.
و عن حذیفة (3)قال:قال رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و اله-:علیّ (4)خیر البشر،من أبی فقد کفر. (5)
یعنی:علی بهترین خلایق است. (6)هرکه إبا کند کافر است.
و حافظ ابن (7)مردویه (8)دوازده حدیث نقل کرده است به این مضمون و (9)غیر (10)او نیز از علمای عامّه (11)به طرق متکثّره نقل کرده اند. (12)
و عن النّبیّ-صلّی اللّه علیه و اله-أنّه قال:یا علیّ!أنت أخی و وارثی و وصیّی و خلیفتی فی أهلی و أمینی فی حیوتی (13)و بعد مماتی.محبّک محبّی و مبغضک مبغضی.یا علیّ!أنا و أنت و الأئمّة من ولدک سادة فی الدّنیا و ملوک فی الاخرة.من عرفنا فقد عرف اللّه و من أنکرنا فقد أنکر اللّه. (14)
و (15)از رسول خدا (16)-صلّی اللّه علیه و آله-منقولست که فرمود:یا علی!تو برادر منی و وصیّ منی و (17)خلیفه منی در أهل من و أمین منی در زندگانی من و بعد از مرگ من
ص:184
دوست تو دوست من است و (1)دشمن تو دشمن من است.یا علی!من و (2)تو به منزله (3)پدر و مادر (4)این أمّتیم (5).یا علی!تو و إمامان از فرزندان تو (6)سیّدان (7)و مهترانند (8)در دنیا و پادشاهانند در آخرت.هرکه ما را شناخت (9)به وسیله ما خدا را شناخت و هرکه ما را نشناخت خدا را نشناخت.
و عن أسمآء بنت (10)عمیس قال: (11)سمعت سیّدتی فاطمة-علیها السّلام-تقول:لیلة (12)دخل بی علیّ بن (13)أبی طالب أفزعنی فی فراشی فقلت: (14)أفزعت (15)-یا سیّدة النّسآء!-؟ قالت:بلی (16).سمعت الأرض یحدّثه و یحدّثها فأصبحت و أنا فزعة (17)فأخبرت والدی- صلّی اللّه علیه و اله-فسجد سجدة طویلة ثمّ رفع رأسه و قال:یا فاطمة!أبشری بطیب النّسل فإنّ اللّه فضّل بعلک علی سائر (18)خلقه و أمر الأرض أن یحدّثه (19)بأخبارها و ما یجری
ص:185
علی وجهها من شرق الأرض إلی غربها. (1)
روایتست از أسماء دختر عمیس که او گفت:شنیدم از سیّده (2)خودم،فاطمه (3)زهرا (4)-صلوات اللّه علیها-که می فرمود (5)که:آن شبی که حضرت علیّ بن (6)أبی طالب-صلوات اللّه علیه-بر من داخل شد،مرا در خوابگاه ترسانید!من گفتم:ای سیّده (7)زنان!آیا ترسیدی (8)؟!گفت:بلی؛شنیدم زمین را که با او سخن می گفت و آن حضرت با زمین سخن می گفت؛پس چون صبح شد من همان ترسناک (9)بودم.پس خبر (10)دادم پدرم را- صلوات اللّه علیه-؛پس آن حضرت سجده درازی کرد؛پس سر برداشت (11)و گفت:ای (12)فاطمه (13)!خوشحال باش که نسل تو نیکو و (14)پاکیزه و معصوم خواهند بود.پس بدرستی (15)که خدای-تبارک و تعالی-تفضیل داد شوهر تو را بر جمیع خلایق و آفریده های خود و أمر کرد زمین را که خبرهای خود را به آن حضرت حکایت کند و آنچه بر وی
ص:186
واقع خواهد شد (1)از آفتاب برآمدن تا آفتاب فرورفتن.
و این حدیث نیز دلالت می کند بر أفضلیّت آن حضرت بر جمیع پیغمبران.
و عن أمیر المؤمنین (2)و إمام المتّقین علیّ بن أبی طالب-صلوات اللّه و سلامه علیه-قال:
قال رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و اله-:ما خلق اللّه خلقا (3)أفضل منّی و لا أکرم علیه منّی.قال علیّ-صلوات اللّه و سلامه علیه-فقلت:یا رسول اللّه (4)!فأنت (5)أفضل أم جبرئیل؟فقال:یا علیّ!إنّ اللّه فضّل أنبیاءه المرسلین علی ملائکته (6)المقرّبین و فضّلنی علی جمیع النّبیّین و المرسلین و الفضل بعدی لک و للأئمّة (7)من بعدک و إنّ الملائکة (8)لخدّامنا (9)و خدّام محبّینا (10)-یا علیّ!-الّذین یحملون العرش و من حوله یسبّحون بحمد ربّهم و یستغفرون للّذین امنوا بولایتنا. (11)یا علیّ!لو لا نحن ما خلق اللّه ادم و لا حوّا و لا الجنّة و لا النّار و لا السّمآء و لا الأرض.فکیف لا نکون (12)أفضل من الملائکة و قد سبقناهم إلی معرفة ربّنا و تسبیحه و تهلیله و تقدیسه لأنّ أوّل ما خلق اللّه-عزّ و جلّ-أرواحنا فأنطقها بتوحیده و تمجیده ثمّ خلق الملائکة فلمّا شاهدوا أرواحنا نورا واحدا استعظمت أمرنا فسبّحنا لتعلم الملائکة أنّا خلق (13)مخلوقون و أنّه منزّه (14)عن صفاتنا فسبّحت الملائکة لتسبیحنا
ص:187
و نزّهته عن (1)صفاتنا (2)فلمّا شاهدوا عظم (3)شأننا هلّلنا لتعلم (4)الملائکة أن لا إله إلاّ اللّه و أنّا عبید و لسنا بالهة یجب (5)أن لا نعبد معه أو دونه.فقالوا:لا إله إلاّ اللّه.فلمّا شاهدوا کبر محلّنا کبّرنا لتعلم الملائکة أنّ اللّه أکبر من أن ینال (6)عظم (7)المحلّ إلاّ به.فلمّا شاهدوا ما جعله لنا من العزّ و القوّة قلنا:لا حول و لا قوّة إلاّ باللّه العلیّ العظیم لتعلم الملائکة أن لا حول و (8)لا قوّة إلاّ باللّه.فلمّا شاهدوا ما أنعم اللّه علینا و أوجبه (9)علینا (10)من فضل الطّاعة قلنا:الحمد للّه لتعلم الملائکة ما یحقّ اللّه-تعالی ذکره-علینا من الحمد علی نعمه.فقالت:الحمد للّه فبنا (11)اهتدوا (12)إلی معرفة توحید (13)اللّه-عزّ و جلّ-و تسبیحه (14)و تهلیله و تحمیده و تمجیده. (15)ثمّ إنّ اللّه-تبارک (16)و تعالی-خلق ادم فأودعنا صلبه و أمر الملائکة بالسّجود له تعظیما لنا و إکراما و کان سجودهم للّه-عزّ و جلّ-عبودیّة و لادم إکراما و طاعة لکوننا فی صلبه.فکیف لا نکون (17)أفضل من الملائکة و قد سجدوا (18)لادم کلّهم أجمعون و إنّه
ص:188
لمّا عرج (1)بی إلی السّماء أذّن جبرئیل مثنی مثنی و أقام مثنی مثنی ثمّ قال لی:تقدّم (2)یا محمّد!فقلت (3)له:یا جبرئیل! (4)أتقدّم علیک؟قال:نعم، (5)لأنّ اللّه-تبارک و تعالی (6)-فضّل أنبیاءه علی ملائکته أجمعین و فضّلک خاصّة.قال:فتقدّمت و صلّیت بهم و لا فخر.فلمّا انتهیت به إلی حجب (7)النّور قال لی (8)جبرئیل:تقدّم-یا محمّد!و تخلّف عنّی.فقلت: (9)یا جبرئیل (10)فی مثل هذا الموضع (11)تفارقنی؟فقال:یا محمّد!إنّ انتهاء حدّی الّذی وضعنی اللّه فیه إلی هذا المکان فإن جاوزته احترقت أجنحتی بتعدّی (12)حدود ربّی-جلّ جلاله (13)-؛ فزخّ بی زخّة فی النّور حتّی انتهیت إلی ما شاء اللّه من علوّ مکانی فنودیت:یا محمّد! قلت (14):لبّیک-ربّ!-و سعدیک!تبارکت و تعالیت!فنودیت:یا محمّد!أنت عبدی و أنا ربّک فإیّای فاعبد و علیّ فتوکّل فإنّک نوری (15)فی عبادی و رسولی إلی خلقی و حجّتی علی بریّتی (16).لک و لمن تبعک خلقت جنّتی،و لمن خالفک خلقت ناری (17)و لأوصیائک (18)أوجبت کرامتی و لشیعتهم أوجبت ثوابی.فقلت:یا ربّ!و من أوصیائی (19)؟فنودیت:یا
ص:189
محمّد!أوصیاؤک (1)المکتوبون علی ساق العرش فنظرت و أنا بین یدی ربّی-جلّ جلاله (2)-إلی ساق العرش فرأیت اثنی عشر (3)نورا سطرا أخضر علیه اسم أوصیائی (4)أوّلهم علیّ بن (5)أبی طالب (6)و اخرهم مهدیّ أمّتی.فقلت:یا ربّ!أهؤلآء أوصیائی بعدی؟فنودیت:یا محمّد!هؤلآء (7)أولیائی (8)و أحبّائی و أوصیائی و حججی بعدک علی بریّتی (9).و عزّتی و جلالی لأظهرنّ بهم دینی و لأغلبنّ (10)بهم کلمتی و لأطهّرنّ الأرض باخرهم من أعدآئی و لأملّکنّه (11)مشارق الأرض و مغاربها و لأسخّرنّ له الرّیاح و لأذلّلنّ (12)له السّحاب الصّعاب و لأرقینّه (13)فی الأسباب و لأنصرنّه بجندی و لأمدّنّه (14)بملائکتی حتّی یعلن (15)دعوتی و یجمع (16)الخلق (17)علی توحیدی ثمّ لأدیمنّ ملکه و لأداولنّ (18)الأیّام بین أولیآئی إلی یوم القیمة. (19)
دیگر روایتست از حضرت أمیر المؤمنین و (20)إمام (21)المتّقین علیّ بن أبی طالب-
ص:190
صلوات اللّه و سلامه علیه-که آن حضرت فرمود که:رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله-فرمود که:
نیافریده است خدای (1)-تبارک و تعالی-خلقی أفضل از من و نه خلقی گرامی تر بر خدای تعالی (2)از من.حضرت أمیر المؤمنین-صلوات اللّه (3)و سلامه علیه (4)-فرمود که:من گفتم:یا رسول اللّه!تو فاضل تری یا جبرئیل؟پس حضرت فرمود که:یا علی!بدرستی که خدای -تبارک و (5)تعالی-تفضیل داده است پیغمبران مرسل خود را بر فرشتگان مقرّب خود و مرا تفضیل داده است بر همه پیغمبران و مرسلان (6)و بعد از مرتبه من فضل و زیادتی بر پیغمبران تو راست و إمامان بعد از تو و بدرستی که فرشتگان خدمتکاران مااند و خدمتکاران دوستان مااند.یا علی!آن فرشتگان که حاملان عرش اند و (7)آنهایی (8)که در (9)دور عرشند (10)تنزیه می کنند خدای-تبارک و تعالی-را (11)و مشغولند به حمد پروردگار خود و استغفار می کنند و طلب آمرزش می کنند از برای آن کسانی که إیمان آورده اند به ولایت ما.یا علی! (12)اگر ما نمی بودیم خدای-تبارک و تعالی-نمی آفرید نه آدم را و (13)نه حوّا را و نه بهشت را و نه دوزخ را و نه آسمان را و (14)نه (15)زمین را.پس
ص:191
چگونه ما بهتر از فرشتگان نباشیم و (1)حال آنکه ما پیشی گرفته ایم (2)ایشان را به معرفت پروردگار (3)خود و تسبیح او و (4)تهلیل او و تقدیس او زیرا که أوّل چیزی که خدای-تبارک و تعالی-آفرید أرواح ما را آفرید؛پس (5)ایشان را گویا ساخت به توحید خود و (6)تعظیم خود.پس آفرید فرشتگان را.پس چون فرشتگان دیدند أرواح ما را از یک (7)نور بزرگ (8)دانستند شان ما را.پس ما پروردگار خود را به تنزیه یاد کردیم تا بدانند فرشتگان که ما خلقیم آفریده شده و خدای-تبارک و تعالی-منزّه است از صفات ما.پس تسبیح گفتند فرشتگان از جهت تسبیح ما و منزّه دانستند خدای-تبارک و تعالی-را از صفات ما.پس دیگر چون فرشتگان بزرگواری شان ما را مشاهده کردند،ما تهلیل کردیم و خداوند خود را به یگانگی یاد کردیم تا بدانند فرشتگان که بجز او خداوندی نیست و (9)ما بندگان اوئیم و (10)ما را نمی سزد خدایی (11)پس نباید که ما را بندگی (12)کنند،نه با او و نه بی او.
پس (13)ایشان نیز گفتند:لا إله إلاّ اللّه و خدای-تبارک و تعالی-را به یگانگی یاد کردند.پس دیگر فرشتگان چون مشاهده (14)نمودند بزرگواری مرتبه ما را ما خداوند خود را-عزّ شانه -به بزرگواری یاد کردیم به گفتن«اللّه أکبر»تا بدانند فرشتگان که خدای-تبارک و تعالی- از آن بزرگوارتر است که به مرتبه[ای]عظیم توان رسید بدون فضل او.پس دیگر چون فرشتگان مشاهده کردند آنچه را که خدای-تبارک و (15)تعالی-مقرّر ساخته بود از برای ما از
ص:192
عزّت و (1)قوّت گفتیم (2)که:لا حول و لا قوّة إلاّ باللّه العلیّ العظیم-یعنی:نیست حولی (3)و قوّتی مگر به سبب خداوند بزرگوار (4)عظیم تا بدانند فرشتگان که نیست ما را حولی (5)و قوّتی مگر به خدای-تبارک و تعالی.پس دیگر چون مشاهده نمودند نعمتهایی (6)را که خدای-تبارک و تعالی-به ما إنعام کرده بود و واجب گردانیده بود بر ما از فضیلت طاعت (7)ما او را،و یا واجب گردانیده (8)بود از برای ما (9)از فضیلت إطاعت خلایق ما را، گفتیم ما (10):الحمد للّه و شکر او به جای آوردیم تا بدانند فرشتگان حقّی را که واجبست از خدای-تبارک و تعالی-بر ما از شکر نعمتهای او.پس ملائکه (11)گفتند:الحمد للّه.پس به سبب ما راه یافتند فرشتگان به شناختن توحید خدای-تبارک و تعالی-و (12)تسبیح او و تهلیل او و تحمید او و تمجید او.پس بدرستی که خدای-تبارک و تعالی-آدم را آفرید و أنوار ما را در پشت او جای داد (13)و أمر کرد فرشتگان را که سجده او کنند از جهت (14)تعظیم و إکرام ما و سجده ایشان خدای را بود از روی بندگی و (15)آدم را بود (16)از روی إکرام و (17)إطاعت؛چون ما در صلب او بودیم.پس چگونه ما أفضل از ملائکه نباشیم
ص:193
و حال (1)آنکه ایشان همه سجده آدم کردند و بدرستی که چون مرا به آسمان بردند جبرئیل أذان گفت دو دو و إقامت گفت (2)دو دو.پس مرا گفت (3)که:پیش رو یا محمّد! پس گفتم:یا جبرئیل!پیشی گیرم بر تو؟گفت:بلی،زیرا که خدای-تبارک و تعالی-تفضیل داده است پیغمبران خود را بر فرشتگانش تمام و بتخصیص تو را بر همه تفضیل (4)داده است (5).حضرت فرمود که:من پیش رفتم و با ایشان نماز کردم و به این فخر نمی کنم.پس چون با جبرئیل (6)به حجابهای نور رسیدم جبرئیل مرا گفت (7)که:یا محمّد!پیش رو و مرا بگذار. (8)پس گفتم:یا جبرئیل (9)!در چنین جایی (10)تو از من جدایی (11)می کنی؟پس گفت:
یا محمّد!بدرستی که نهایت حدّ من که خدای-تبارک و تعالی-مقرّر ساخته است (12)تا این موضع است.پس اگر بالاتر روم (13)خواهد سوخت پرهای من که از حدود پروردگار خود تجاوز کرده ام.پس به یک مرتبه (14)در افتادم در عالم نور تا رسیدم (15)به جایی (16)که خدای -تبارک و تعالی-می خواست.پس ندا کردند مرا که:یا محمّد!پس گفتم که:لبّیک و سعدیک!ای پروردگار من!بزرگواری و بلندی قدر (17)و مرتبه توراست.پس ندا آمد (18)
ص:194
که:یا محمّد!تو بنده منی و من پروردگار توام.پس مرا عبادت کن و بس (1)،و (2)بر من توکّل کن و بس. (3)پس (4)بدرستی که تو (5)نور منی و هدایت کننده (6)بندگان منی و رسول منی به سوی خلق من و حجّت منی بر آفریدگان من.از برای تو و از برای پیروان تو آفریده ام (7)بهشت خود را و از برای مخالفان تو آفریده ام (8)دوزخ را و از برای أوصیای تو واجب گردانیدم کرامت خود را و از برای شیعیان ایشان واجب گردانیده ام ثواب خود را.پس گفتم:پروردگارا!کیستند (9)أوصیای من؟پس ندا آمد که:یا محمّد!أوصیآء تو آنهااند که أسامی ایشان بر ساق عرش نوشته است.پس نظر کردم و حال آنکه بودم به نزد خدای-تبارک و تعالی-،به ساق عرش.دیدم دوازده نور به سطری (10)سبز بر او نوشته شده بود اسم أوصیای من.أوّل ایشان علیّ بن (11)أبی طالب بود و آخر ایشان مهدی أمّت (12)من.پس گفتم:یا رب!آیا این جماعت أوصیای منند بعد از من؟ندا آمد که:یا محمّد!اینها أولیاء (13)منند و دوستان منند و أوصیای منند و حجّتهای منند بعد از تو بر خلق من.به عزّت من (14)و (15)جلال من که هر آینه (16)دینم را به ایشان ظاهر گردانم و به
ص:195
ایشان آشکارا کنم کلمه توحید را و پاک گردانم به آخر (1)ایشان زمین را از دشمنانم و هر آینه مالک (2)گردانم او را بلاد مشرق و مغرب و همه را در تحت تصرّف او درآورم (3)و هر آینه بادها (4)را مسخّر او (5)گردانم و ابرهای (6)دشوار را ذلیل او گردانم و هرآینه او را بلند گردانم در جمیع سببهای بلندی و هرآینه او را یاری کنم به (7)لشکر خود (8)و (9)هر آینه (10)مدد کنم او را به فرشتگان خود تا ظاهر گردد دعوت من و جمع گردد (11)خلق بر توحید من.پس دایم گردانم ملک (12)او را و هر آینه أیّام دولت (13)دوستان خود را بکشم تا روز قیامت.
ای عزیز!اگر به غیر ازین حدیث نباشد در فضل ایشان،همین کافی است تو را.پس نیکو تدبّر کن!
قول رسول (1)اللّه-صلّی اللّه علیه و اله-:«إنّی مخلّف (2)فیکم الثّقلین:کتاب (3)اللّه و عترتی»، من العترة؟فقال:أنا و الحسن و الحسین و الأئمّة (4)المعصومین (5)من ولد الحسین تاسعهم مهدیّهم و قائمهم لا یفارقون کتاب اللّه و لا یفارقهم حتّی یردوا (6)علی رسول (7)اللّه-صلّی اللّه علیه و اله-حوضه (8).
روایتست (9)از طرق أهل بیت (10)که پرسیدند از حضرت أمیر المؤمنین-صلوات اللّه علیه- از معنی قول رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله-که آن حضرت فرمود که:«من از دنیا می روم و بعد از خود می گذارم در میان شما دو چیز عظیم:یکی کتاب خدا و دیگر عترت من»؛ پرسیدند که:این عترت کیست؟حضرت فرمود که:منم و حسن و حسین (11)و نه إمام از فرزندان حسین که نهم ایشان مهدی ایشانست (12)و می ایستد به أمر إلهی در إعلای (13)کلمة (14)اللّه (15)بالسّیف (16)و ایشان مفارقت نمی کنند کتاب إلهی را و کتاب خدا نیز از ایشان جدا نمی گردد تا وارد شوند در حوض کوثر بر رسول خدا(ص).
ص:197
و این حدیث ثقلین از طرق أهل سنّت قریب به دویست طریق منقول شده که نقل آنها سبب ملال می شود و (1)در جمیع کتب ایشان مسطور است و إنکار این نمی توانند کرد زیرا که از حدّ تواتر گذشته است،بلکه از ضروریّات دین شده است.
و عن أمیر المؤمنین علیّ بن (2)أبی طالب-صلوات اللّه و سلامه علیه-قال:قال رسول اللّه- صلّی اللّه علیه و اله-:یا علیّ!طوبی لمن أحبّک و صدّق بک و ویل لمن أبغضک و کذّب بک.
محبّوک معروفون فی السّمآء السّابعة و الأرض السّابعة السّفلی و ما بین ذلک.هم أهل الدّین و الورع و السّمت الحسن و التّواضع للّه-عزّ و جلّ-؛خاشعة (3)أبصارهم و جلة قلوبهم لذکر اللّه-عزّ و جلّ-و قد عرفوا (4)حقّ ولایتک (5)و ألسنتهم ناطقة بفضلک و أعینهم ساکبة تحنّنا علیک و علی الأئمّة (6)من ولدک یدینون للّه بما أمرهم فی کتابه و جاءهم به البرهان من سنّة نبیّه؛عاملون بما یأمرهم به و أولوا (7)الأمر منهم؛متواصلون غیر (8)متقاطعین؛متحابّون غیر (9)متباغضین؛و إنّ الملائکة لتصلّی علیهم و تؤمّن (10)علی دعآئهم و تستغفر (11)للمذنب منهم و تشهد لحضرتهم (12)و تستوحش (13)لفقدهم (14)إلی یوم القیامة. (15)
و (16)دیگر روایتست از پادشاه مؤمنان و (17)پیشوای متّقیان،حضرت علیّ بن (18)
ص:198
أبی طالب-صلوات اللّه و سلامه علیه-که آن حضرت فرمود که:رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله (1)-فرمود که:یا علی!خوشا حال کسی (2)که تو را دوست دارد و تو را تصدیق کند به إمامت (3)و وای بر کسی که تو را دشمن دارد و تو را باور ندارد به إمامت.یا علی!دوستان تو معروفند در آسمان هفتم و زمین هفتم و هرچه میان این هر دو است و (4)آفریدگان تمام ایشان را می شناسند.ایشانند أهل دین و ورع و (5)سیرت نیکو و تواضع از برای خدای-تبارک و تعالی-؛چشمهای ایشان با خشوع است؛دلهای ایشان با خوف است از جهت ذکر خدای-تبارک و تعالی-؛و ایشان می دانند حقّ ولایت و إمامت و (6)دوستی تو را و زبان ایشان گویاست (7)به فضل تو و آب چشمهای ایشان روانست (8)از روی شفقت بر تو و بر إمامان از فرزندان تو.إطاعت می کنند خدای-تبارک و تعالی-را به آنچه أمر کرده است ایشان را در کتاب خود و به آنچه آمده است به ایشان دلیل او از سنّت رسول خدا- صلّی اللّه علیه و آله-عمل کنندگانند به آنچه أمر می کنند ایشان را به آن حضرات (9)أئمّه معصومین-صلوات اللّه علیهم أجمعین.با یکدیگر مشفق و مهربان و نیکوکارند.از یکدیگر جدایی (10)نمی کنند.با یکدیگر دوستی کنندگانند (11)،نه دشمنی کنندگان؛و بدرستی که فرشتگان صلوات می فرستند بریشان (12)و بر دعای ایشان آمین می گویند و از برای (13)
ص:199
گناهکاران ایشان استغفار می کنند و (1)جایی (2)که ایشان حاضرند فرشتگان حاضر می شوند و چون می روند فرشتگان وحشت می گیرند تا روز قیامت.
و عن أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب-علیه الصّلوة و السّلام (3)-قال:قال (4)رسول اللّه- صلّی اللّه علیه و آله-:یا علیّ!إنّی سألت ربّی-عزّ و جلّ-فیک خمس خصال فأعطانی:
فأمّا أوّلها فإنّی سألته أن تنشقّ الأرض عنّی و أنفض (5)التّراب عن رأسی و أنت معی (6)فأعطانی.
و أمّا الثّانیة فإنّی سألته (7)أن أقضی عند کفّة (8)المیزان و أنت معی فأعطانی.
و أمّا الثّالثة فإنّی سألته (9)-عزّ و جلّ-أن یجعلک حامل لوآئی و هو لوآء (10)اللّه الأکبر علیه مکتوب:المفلحون الفآئزون (11)بالجنّة فأعطانی (12).
و أمّا الخامسة (13)فإنّی سألته (14)أن یجعلک قائد (15)أمّتی فأعطانی.
و الحمد للّه الّذی منّ علیّ به. (16)
ص:200
و دیگر (1)روایتست از حضرت أمیر المؤمنین و إمام المتّقین،علیّ بن (2)أبی طالب- صلوات اللّه و سلامه علیه (3)-که:او فرمود که رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله-فرمود که:یا علی!بدرستی که من سؤال کردم از خدای-تبارک و تعالی-در شان تو پنج خصلت و (4)خدای تعالی به من ارزانی داشت:
أمّا أوّل آن:پس (5)بدرستی که من سؤال کردم از خدای-تبارک و تعالی-که چون زمین شکافته شود و من از زمین بیرون آیم و خاک از سر خود پاک کنم تو با من باشی.خدای -تبارک و تعالی-به من عطا کرد.
دویم:از خدای-تبارک و تعالی-طلب کردم که در وقتی که ترازوی أعمال خلایق کشند و (6)من حکم کنم تو با من باشی.پس قبول کرد (7)خدای-تبارک و تعالی.
سیم:سؤال کردم از خدای-تبارک و تعالی-که بگرداند تو را بردارنده علم من و آن علم أکبر خدای-تبارک و تعالی-است و بر او نوشته است که:رستگاران کسانی اند که به نعیم بهشت فایز گردند.پس خدای-تبارک و تعالی-به من عطا کرد.
و أمّا سؤال پنجم:پس بدرستی که از پروردگار عالمیان طلب کردم که بگرداند تو را پیشرو و کشاننده أمّت من در دنیا و (8)آخرت،در دنیا به إمامت،و در آخرت به رسانیدن به مراتب عالی بهشت.پس خدای-تبارک و تعالی-به من عطا کرد.
و شکر و (9)سپاس خداوندگاری را که منّت نهاد (10)بر من به آنکه حاجات مرا برآورد. (11)
ص:201
روی أنّ رجلا جاء إلی أمیر المؤمنین فقال:أخبرنی عن قول اللّه-عزّ و جلّ-: اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِینَ ما تفسیره؟فقال:الحمد للّه هو أن عرّف عباده بعض نعمه علیهم جملا إذ لا یقدرون علی نعمه (1)معرفة جمیعا بالتّفصیل لأنّها أکثر من أن تحصی أو تعرف. (2)
فقال:قولوا:الحمد للّه علی ما أنعم به علینا ربّ (3)العالمین و هم الجماعات من کلّ مخلوق من الجمادات و الحیوانات (4)فأمّا الحیوانات 5فهو یقلّبها فی قدرته و یغذّیها من رزقه (5)و یحوطها بکنفه و یدبّر کلاّ منها بمصلحته.و أمّا الجمادات فهو یمسکها بقدرته و یمسک المتّصل (6)منها أن تتهافت و یمسک المتهافت (7)منها أن یتلاصق (8)و یمسک السّمآء أن تقع علی الأرض إلاّ بإذنه و یمسک الأرض أن تنخسف إلاّ بأمره إنّه بعباده رحیم.قال- علیه السّلام-:و ربّ العالمین مالکهم و خالقهم و سآئق أرزاقهم إلیهم من حیث یعلمون و من حیث لا یعلمون فالرّزق مقسوم و هو یأتی ابن ادم علی أیّ سیرة سارها من الدّنیا لیس بتقوی (9)متّقی بزیادة و لا بفجور (10)فاجر بنقیصة بینه و بینه ستر و هو طالبه و لو أنّ أحدکم یفرّ من رزقه لطلبه (11)رزقه کما یطلبه الموت.فقال اللّه-عزّ و جلّ-:قولوا:الحمد للّه علی ما أنعم علینا و ذکرنا (12)به من خیر فی کتب الأوّلین قبل أن نکون ففی هذا إیجاب علی
ص:202
محمّد و ال محمّد-صلوات اللّه علیهم-و علی شیعتهم أن یشکروه لما فضّلهم و ذلک أنّ (1)رسول (2)اللّه-صلّی اللّه علیه و اله-قال:لمّا بعث اللّه-عزّ و جلّ-موسی بن (3)عمران(ع) و اصطفاه نجیّا و فلق له البحر و نجّا به (4)بنی إسرائیل و أعطاه التّوریة (5)و الألواح و مکانة من ربّه-عزّ و جلّ-فقال:یا ربّ!لقد أکرمتنی بکرامة لم تکرم به أحدا قبلی.فقال اللّه-جلّ جلاله (6)-:یا موسی!أما علمت أنّ محمّدا عندی أفضل من جمیع ملائکتی و جمیع خلقی.
قال موسی:یا ربّ!فإن کان محمّد (7)أکرم عندک من جمیع خلقک فهل فی ال الأنبیآء أکرم من الی (8)؟قال اللّه-جلّ جلاله (9)-:یا موسی!أما علمت أنّ فضل ال محمّد علی جمیع ال النّبیّین کفضل محمّد کذلک؟قال:فهل فی أمم الأنبیآء أفضل عندک من أمّتی؟ظلّلت علیهم الغمام و أنزلت علیهم المنّ و السّلوی و فلقت لهم البحر. (10)فقال اللّه-جلّ جلاله (11)-:یا موسی!أما علمت أنّ فضل أمّة محمّد علی جمیع أمم الأنبیآء کفضله علی جمیع خلقی.
فقال موسی:یا ربّ! (12)لیتنی کنت أراهم فأوحی اللّه-عزّ و جلّ-إلیه:یا موسی!إنّک تراهم فی الجنان جنّات عدن و الفردوس (13)بحضرة محمّد فی نعیمها یتقلّبون (14)و فی خیراتها
ص:203
یتبجّحون.أفتحبّ أن أسمعک (1)کلامهم؟فقال:نعم،إلهی!قال اللّه-عزّ و جلّ-:قم بین یدیّ و اشدد میزرک (2)قیام العبد الذّلیل بین یدی الملک (3)الجلیل.ففعل موسی(ع) (4)فنادی ربّنا-عزّ و جلّ-:یا أمّة محمّد!فأجابوه کلّهم و هم فی أصلاب ابآئهم و أرحام أمّهاتهم:
لبّیک اللّهمّ!لبّیک لبّیک!إنّ الحمد و النّعمة و الملک لک لا شریک لک لبّیک.فقال:فجعل اللّه تلک الإجابة شعار الحاجّ.ثمّ نادی ربّنا-عزّ و جلّ-:یا أمّة محمّد!إنّ قضائی علیکم أنّ (5)رحمتی سبقت غضبی و عفوی قبل عقابی (6).فقد استجبت لکم قبل أن تدعونی و أعطیتکم (7)قبل أن تسألونی.من لقینی (8)منکم بشهادة أن لا إله إلاّ اللّه وحده لا شریک له و أنّ محمّدا عبده و رسوله صادق فی أقواله محقّ فی أفعاله و أنّ علیّ بن (9)أبی طالب أخاه (10)وصیّه من بعده و ولیّه و یلتزم طاعته (11)کما یلتزم طاعة (12)محمّد و أنّ أولیاءه المصطفین الطّاهرین المطهّرین المنابین بعجائب (13)ایات اللّه و دلائل (14)حجج اللّه من بعدهما أولیاؤه أدخلته جنّتی و إن کانت ذنوبه مثل زبد البحر.قال:فلمّا بعث اللّه-عزّ و جلّ-نبیّنا (15)محمّدا -صلّی اللّه علیه و اله-قال:یا محمّد!و ما کنت بجانب الطّور إذ نادینا أمّتک بهذه الکرامة.ثمّ قال-عزّ و جلّ-لمحمّد-صلّی اللّه علیه و اله-:قل الحمد للّه ربّ العالمین علی ما اختصّنی به
ص:204
من هذه الفضیلة (1)و قال لأمّته:قولوا:الحمد للّه ربّ العالمین علی ما اختصّنا به من هذه الفضائل. (2)
و دیگر منقولست از طرق أهل بیت (3)-صلوات اللّه علیهم-که مردی آمد به نزد حضرت أمیر المؤمنین علیّ بن (4)أبی طالب و (5)گفت:خبر ده مرا از تفسیر قول خدای-تبارک و تعالی (6)-: اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِینَ ،که (7)چه معنی دارد؟پس حضرت فرمود که:
خدای-تبارک و تعالی-تعلیم می دهد بندگان خود را که ستایش و حمد او به جای آورند به آنکه به ایشان شناسانید بعضی از نعمتهای خود را بریشان (8)از روی إجمال زیرا که بندگان قادر نیستند بر شناختن نعمتهای او بتمامی بتفصیل زیرا که نعمتهای إلهی زیاده از آنست که توان شمرد (9)یا توان دانست.پس فرمود که:بگویید: (10)الحمد للّه بر هر نعمتی که خدای-تبارک و تعالی-به ما إنعام کرده است؛آن خداوندی که ربّ العالمین است یعنی آفریننده و روزی دهنده است و تربیت کننده (11)هر مخلوقی (12)از جمادات و حیوانات. (13)أمّا
ص:205
حیوانات (1)را پس او در قبضه (2)قدرت دارد، (3)از روزی خود ایشان را عطا می دهد (4)و تربیت ایشان می کند (5)به حفظ خود و (6)هریک را آنچه مصلحت می داند عطا می کند و جزا می دهد.و أمّا جمادات را به قدرت خود نگاه می دارد و آنچه متّصلست از او (7)نگاه می دارد که از هم نپاشد و آنچه از یکدیگر جدااند نگاه می دارد (8)به حکمت خود که به یکدیگر متّصل نگردند و آسمان را نگاهبانی می کند که بر زمین نیفتد مگر به إذن او و (9)فرمان او (10)و زمین را نگاهداری می کند که فرو نرود و معدوم نگردد مگر به إذن او.
بدرستی که او به بندگان خود رحیم است و مهربان.پس حضرت فرمود که:ربّ العالمین یعنی مالک عالمیان و آفریدگار ایشان و روزی دهنده ایشان از جایی (11)که دانند و (12)از جایی (13)که ندانند.پس روزی از برای ایشان قسمت کرده (14)است (15)و روزی به فرزند آدم می رسد در دنیا به هر نوعی که سر کند، (16)نه به تقوی و پرهیزکاری زیاده می گردد و نه به فسق و فجور (17)کم می گردد. (18)میانه او و روزی پرده است و روزی طلب کننده
ص:206
آدمی است،و اگر آنکه شخصی از روزی خود (1)بگریزد چنان که از مرگ می گریزد، (2)هر آینه (3)روزی او را طلب کند چنان که مرگ او را طلب می کند، (4)و (5)دیگر آنکه خدای- تبارک و تعالی-می فرماید که:بگویند:الحمد للّه بر آنچه خدای-تبارک و تعالی-إنعام کرده (6)است بر ما و ما را به خوبی یاد کرده است در کتابهای پیشینیان پیش از آنکه ما موجود گردیم.پس واجب گردانید خدای-تبارک و تعالی-بر محمّد و آل محمّد(ص) و شیعیان ایشان که شکر او به جای آورند چون خدای-تبارک و تعالی (7)-ایشان را تفضیل داد و آن چنان بود که رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله-فرمود که:چون خدای-تبارک و تعالی -حضرت موسی بن (8)عمران را مبعوث گردانید و او را برگزید و صاحب مناجات خود گردانید و دریا از برای او شکافت و (9)بنی إسرائیل را نجات داد و (10)او را عطا کرد تورات (11)و ألواح و آن مرتبه به نزد خدای-تبارک و تعالی-به هم رسانید پس گفت:
پروردگارا!مرا گرامی داشتی به کرامتی که کسی را پیش از من به این کرامت مکرّم نگردانیدی.پس خدای-تبارک و تعالی-فرمود که:یا موسی!آیا نمی دانی که محمّد نزد من أفضل است از جمیع فرشتگان من و جمیع خلق من؟موسی گفت:یا ربّ!پس (12)اگر محمّد نزد تو بزرگوارتر است از جمیع خلق تو،پس آیا در آل أنبیا کسی گرامی تر از آل من هست؟ (13)خدای-عزّ و جلّ-فرمود که:یا موسی!آیا ندانستی که فضیلت آل محمّد بر
ص:207
جمیع آل پیغمبران مثل فضیلت محمّد است بر پیغمبران (1)؟!پس موسی گفت:إلهی!آیا در أمّتهای پیغمبران کسی گرامی تر از أمّت من هست نزد تو؟ابر را سایه بان (2)ایشان گردانیدی:ترنجبین و مرغ (3)بریان از برای ایشان فرستادی و (4)دریا از برای ایشان شکافتی.پس خدای-جلّ جلاله (5)-فرمود که:یا موسی!آیا ندانستی که فضیلت أمّت محمّد بر جمیع أمّتهای پیغمبران مثل فضیلت محمّد است بر جمیع خلایق من؟پس موسی گفت:یا رب!کاش من ایشان را می دیدم.پس خدای-تبارک و تعالی-وحی کرد به او که:یا موسی!بدرستی که تو خواهی دید ایشان را در بهشتها،در باغستانهای بهشت عدن و فردوس در حضور حضرت محمّد-صلّی اللّه علیه و آله-،در حالتی که در نعمتهای بهشت گردان باشند و حوریان با کمال حسن و جمال را در منازل خود درآورده باشند.
یا موسی!آیا دوست می داری که بشنوانم به تو سخن ایشان را؟موسی گفت:بلی،یا إلهی!خدای-تبارک و تعالی-فرمود که:برخیز (6)نزد من و (7)میان خود دربند و بایست به نحوی که بنده ذلیل در برابر (8)پادشاه عظیم الشّان می ایستد.پس موسی چنان کرد.پس خدای-تبارک و تعالی-ندا کرد که:ای أمّت محمّد!پس همه (9)جواب دادند و حال آنکه ایشان همه (10)در پشت پدران و رحمهای مادران بودند. (11)گفتند:لبّیک اللّهمّ!لبّیک لبّیک! بدرستی (12)که حمد و سپاس و (13)نعمت و پادشاهی تو راست و تو را شریک نیست؛لبّیک.
پس حضرت فرمود که:خدای-تبارک و تعالی-این لبّیک و این إجابت را شعار
ص:208
حاجیان گردانید.پس خدای-تبارک و تعالی-ندا کرد که:یا أمّة (1)محمّد!بدرستی (2)که حکم من بر شما چنین رفته است که رحمت من پیشی گیرد بر غضب من و عفو من بوده باشد پیش از عقاب من.پس بتحقیق که پیش از آنکه شما مرا بخوانید دعاهای شما را مستجاب گردانیدم و پیش از آنکه از من سؤال کنید شما را عطاها کردم.هرکه (3)از شما فردای روز قیامت در صحرای محشر حاضر گردد و معتقد باشد به وحدانیّت من که مرا شریک نیست و آنکه محمّد (4)بنده منست و رسول منست (5)و صادق بود در أقوال خود و درست کردار بود و (6)آنکه علیّ بن (7)أبی طالب برادر اوست و وصیّ اوست بعد از او و ولیّ خداست و بر خود واجب دانسته باشد إطاعت آن حضرت را چنانکه واجب دانسته باشد إطاعت محمّد را-صلّی اللّه علیه و آله-و بداند که إمامانی (8)که والیانند از جانب خدای-تبارک و تعالی-و برگزیدگان اویند و پاکان و پاکیزگانند از گناهان صغیره و (9)کبیره و سهو و (10)نسیان و قایم مقام رسول خدااند و هریک را داده اند عجایب آیات إلهی (11)و معجزات (12)و دلایل حجّتهای خدای-تبارک و تعالی-بعد از محمّد و (13)علی ایشان را إمام (14)خود داند و إطاعت ایشان کند،داخل گردانم او را در بهشت خود و اگرچه گناهان او مثل کف دریا باشد.
پس حضرت أمیر المؤمنین-صلوات اللّه و سلامه (15)علیه-فرمود که:چون خدای-عزّ
ص:209
و جلّ-پیغمبر ما را محمّد(ص) (1)مبعوث گردانید فرمود که:یا محمّد!نبودی تو در جانب طور آن وقتی که ما ندا کردیم و (2)خواندیم أمّت تو را و (3)گرامی داشتیم ایشان را (4)به این کرامت.پس خدای-تبارک و تعالی-به (5)رسول خود می فرماید که:بگو:الحمد للّه ربّ العالمین بر (6)آنچه مرا مخصوص گردانید به این (7)فضیلت و آنگاه به (8)أمّت خود فرمود که (9):بگویید: (10)الحمد للّه ربّ العالمین که خدای-تبارک و تعالی-ما را مخصوص گردانید به این فضیلتها.الحمد للّه ربّ العالمین.
و عن ابن المعتمر (11)قال:رأیت أبا ذرّ الغفاریّ (12)-رضی اللّه عنه-اخذا بباب الکعبة و هو یقول:ألا!من عرفنی (13)فقد عرفنی (14)و من لم یعرفنی فأنا أبوذرّ جندب (15)بن (16)السّکن.
سمعت رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و اله-یقول:إنّی خلّفت فیکم الثّقلین:کتاب (17)اللّه و عترتی (18)أهل (19)بیتی و إنّهما لن یفترقا (20)حتّی یردا علیّ الحوض.ألا!و إنّ (21)
ص:210
مثلهما (1)کسفینة نوح من رکب فیها نجی (2)و من تخلّف عنها غرق (3). (4)
روایتست (5)از ابن معتمر (6)که گفت: (7)دیدم أبوذرّ غفاری را که در کعبه (8)را گرفته بود و می گفت:بدرستی که هرکه مرا شناسد (9)و هرکه مرا نشناسد بداند که (10)من أبوذرّ غفاریم صحابه رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله (11)-؛بدرستی که شنیدم از رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله (12)-که می فرمود که:من می روم و (13)در میان شما می گذارم دو چیز عظیم:
یکی کتاب خدای-تبارک و تعالی (14)-و دیگر عترت من،أهل بیت (15)من،و این هر دو از یکدیگر جدا نخواهند شد تا در حوض کوثر به من (16)رسند (17)یعنی هرگز أهل بیت من مخالفت قرآن نخواهند کرد چرا که معصوم اند (18)یا آنکه علم قرآن به نزد ایشانست زیرا که در قرآنست علم گذشته و (19)آینده تا روز قیامت و کسی این علم را نمی داند به غیر از راسخان در علم که أهل بیت نبی اند، (20)أئمّه معصومین-صلوات اللّه علیهم أجمعین.بدرستی که
ص:211
داستان کتاب و (1)أهل بیت (2)من به منزله کشتی نوح است که هرکه در او نشست نجات یافت و (3)هرکه ازو (4)تخلّف کرد غرق شد.همچنین هرکه دست در دامان متابعت قرآن و (5)أهل بیت من زد که مفسّر قرآنند و بیان کننده شریعت من نجات یابد (6)از غرقاب (7)ضلالت و هرکه ازیشان (8)تخلّف کند و متابعت ایشان (9)نکند هلاک شود در دریای موّاج غوایت.
و حدیث ثقلین و سفینه از طرق عامّه (10)متواتر است و اگرنه خوف تطویل بود، می آوردم (11)به طرق (12)مختلفه (13)که ایشان در کتب خود نقل کرده اند. (14)
و عن النّبیّ-صلّی اللّه علیه و اله-أنّه سئل عن قوله تعالی: أَلْقِیٰا فِی جَهَنَّمَ کُلَّ کَفّٰارٍ عَنِیدٍ یا علیّ!إذا جمع اللّه النّاس یوم القیامة فی صعید واحد کنت أنا و أنت یومئذ عن یمین العرش فیقول اللّه-تبارک (15)و تعالی-:یا محمّد و (16)یا علیّ!قوما و ألقیا من أبغضکما و خالفکما و کذّبکما فی النّار. (17)
ص:212
و (1)دیگر منقولست از رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله-که از آن (2)حضرت پرسیدند از تفسیر قول خدای-تبارک و تعالی (3)-که می فرماید که:بیندازید در جهنّم هر کافر (4)معاند را حضرت رسول(ص)فرمود که:یا علی!چون خدای-تبارک و تعالی-جمع کند مردمان را در روز قیامت در یک تل (5)خاک بوده باشم (6)من و (7)تو در آن روز از دست راست عرش.پس خدای-تبارک و تعالی-فرماید که:یا محمّد و یا علی!برخیزید و بیندازید هرکس را که دشمنی با شما کرده است و (8)مخالفت کرده است شما را و (9)تکذیب کرده است شما را در جهنّم.
و عن ابن عبّاس أنّه قال:قال رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و اله-:و الّذی بعثنی بالحقّ بشیرا و نذیرا ما استقرّ الکرسیّ و لا العرش (10)و لا دار الفلک و لا قامت السّموات و الأرض إلاّ بأن کتب اللّه علیها:لا إله إلاّ اللّه،محمّد رسول اللّه (11)-صلّی اللّه علیه و اله-،علیّ أمیر المؤمنین (ع)و أنّ اللّه تعالی لمّا عرج (12)بی إلی السّمآء و اختصّنی بلطیف ندائه قال:یا محمّد! قلت: (13)لبّیک و سعدیک!فقال:أنا المحمود و أنت محمّد.شققت اسمک من اسمی و فضّلتک علی جمیع بریّتی فانصب أخاک علیّا علما لعبادی یهدیهم إلی دینی.یا محمّد! إنّی قد جعلت (14)علیّا أمیر المؤمنین (15)فمن تأمّر علیه لعنته و من خالفه عذّبته و من أطاعه
ص:213
قرّبته.یا محمّد!إنّی قد جعلت علیّا إمام المسلمین فمن تقدّم علیه أخزیته و من عصاه أسخفته (1).إنّ علیّا سیّد الوصیّین و قائد الغرّ المحجّلین و حجّتی علی الخلق أجمعین (2).
منقولست از ابن عبّاس که او گفت (3)که:رسول خدا(ص)فرمود که:به حقّ آن خدایی (4)که مرا براستی به خلق (5)فرستاد که بشارت دهنده مؤمنان و بیم کننده کافران باشم که قرار نگرفت کرسی و (6)نه عرش و گردان نشد أفلاک و به پای نایستاد (7)آسمانها و زمینها مگر (8)به سبب آنکه نوشت خدای-تبارک و تعالی-بر او که:لا إله إلاّ اللّه،محمّد رسول اللّه (9)،علیّ أمیر المؤمنین.و (10)بدرستی که چون خدای-تبارک و تعالی-مرا به آسمان برد و به ندای لطیف خود مخصوص گردانید فرمود که:یا محمّد!گفتم:لبّیک و سعدیک! پس فرمود که:منم محمود و تویی (11)محمّد.بیرون آوردم نام تو را از نام خود و تو را تفضیل دادم بر همه خلق خودم.پس نصب کن و بگردان برادرت علی را إمام
ص:214
و (1)جانشین خود از جهت بندگان من که هدایت کند ایشان را به دین من.یا محمّد! بدرستی (2)که گردانیدم علی را پادشاه مؤمنان؛پس کسی که بر او (3)إمارت و پادشاهی کند ملعون می گردانم او را و هرکه مخالفت او کند معذّب می گردانم او را و هرکه إطاعت او کند مقرّب می گردانم او را. (4)یا محمّد!بدرستی که من گردانیدم علی را إمام و (5)پیشوای (6)مسلمانان.پس کسی که پیشی (7)گیرد بر او خوار می گردانم او را و هرکه عصیان او کند و مخالفت او ورزد (8)من او را هالک (9)و معذّب و ضایع می گردانم.بدرستی که علی سیّد (10)و سرور أوصیاء (11)پیغمبرانست و پیشوای شیعیان و روی و دست و پا سفیدانست و حجّت منست (12)بر همه خلایق.
و عن ابن عبّاس قال:کنّا جلوسا مع النّبیّ-صلّی اللّه علیه و اله-إذ دخل علیّ بن أبی طالب فقال:السّلام علیک یا رسول اللّه!قال:و علیک السّلام یا أمیر المؤمنین و رحمة اللّه و برکاته.فقال علیّ:و أنت حیّ؟یا رسول اللّه!فقال:نعم و أنا حیّ و إنّک-یا علیّ!- مررت بنا أمس یومنا و أنا و جبرئیل فی حدیث و لم تسلّمه؛ (13)فقال جبرئیل-علیه السّلام -:ما بال أمیر المؤمنین مرّ بنا و لم یسلّم؟أما و اللّه لو سلّم لسررنا (14)و رددنا علیه فقال
ص:215
علیّ(ع) (1):یا رسول (2)اللّه!رأیتک و دحیة (3)استخلیتما (4)فی حدیث فکرهت أن أقطعه علیکما.فقال-صلّی اللّه علیه و اله-:إنّه لم یکن دحیة (5)و إنّما کان جبرئیل.
فقلت (6):یا جبرئیل!کیف سمّیته (7)أمیر المؤمنین؟فقال:کان اللّه أوحی إلیّ فی غزوة بدر أن اهبط علی محمّد فمره أن یأمر أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب أن یجول بین الصّفّین فإنّ الملائکة (8)یحبّون أن ینظروا و هو یجول بین الصّفّین؛فسمّاه اللّه و من فی السّمآء أمیر المؤمنین.فأنت-یا علیّ!-أمیر من فی السّمآء و أمیر (9)من فی الأرض و أمیر (10)من بقی؛فلا أمیر قبلک و لا أمیر بعدک،لأنّه لا یجوز أن یسمّی بهذا الاسم من لم یسمّ اللّه تعالی به. (11)
و (12)دیگر منقولست از ابن عبّاس (13)که گفت نشسته بودیم به نزد رسول خدا (14)(ص)که ناگاه داخل شد علیّ بن (15)أبی طالب-صلوات اللّه و سلامه علیه-؛پس گفت:السّلام علیک یا رسول اللّه (16)!حضرت فرمود که (17):علیک السّلام یا أمیر المؤمنین و رحمة اللّه و برکاته!پس
ص:216
حضرت علی بن (1)أبی طالب-صلوات اللّه و سلامه علیه (2)-فرمود که:من أمیر مؤمنان ام در حالتی که تو زنده ای؟! (3)یا رسول اللّه! (4)حضرت فرمود که:بلی (5)در حالتی که من زنده ام تو أمیر مؤمنانی و بدرستی که تو-یا علی!-دیروز بر ما گذشتی و من و جبرئیل در حکایتی (6)بودیم و (7)تو سلام نکردی جبرئیل را. (8)جبرئیل فرمود که:چرا حضرت أمیر المؤمنین بر ما گذشت (9)و سلام (10)به ما (11)نکرد؟!بدرستی که و اللّه اگر سلام می کرد هر آینه خوشحال می شدیم و (12)جواب سلام او می دادیم.پس حضرت فرمود که:یا رسول اللّه!دیدم که شما با دحیه (13)کلبی خلوت کرده بودید و (14)حکایتی (15)می کردید؛ نخواستم که سخن شما را برهم زنم.پس پیغمبر-صلّی اللّه علیه و آله (16)-فرمود که:دحیه کلبی نبود.بدرستی که جبرئیل بود.پس من گفتم:یا جبرئیل!چگونه او را أمیر المؤمنین نامیدی؟پس جبرئیل گفت که:خدای-تبارک و تعالی-وحی کرد به من در جنگ بدر که برو به نزد محمّد و (17)بگو آن حضرت را که أمر کند أمیر المؤمنین را که جولان کند میان دو صف.پس خدای-تبارک و تعالی-و فرشتگان آسمان (18)او را أمیر المؤمنین می خوانند.
ص:217
پس (1)-یا علی!-تو أمیر و پادشاه أهل آسمانی و أمیر و پادشاه (2)أهل زمینی و أمیر کسانی که مانده اند.پس أمیری پیش از تو نیست و أمیری بعد از تو نیست زیرا که روا نیست (3)که أمیر المؤمنین بخوانند کسی را که خدای (4)-تبارک و تعالی-او را به این نام نخوانده باشد.ازین (5)حیثیّت (6)است که شیعه (7)،حضرات أئمّه معصومین را-صلوات اللّه علیهم أجمعین-با آنکه خلیفه خدا و رسول خدا می دانند ایشان را به«أمیر المؤمنین» نمی خوانند و این اسم را مخصوص علیّ بن (8)أبی طالب می دانند زیرا که خدای-تبارک و تعالی-آن حضرت را مخصوص به این اسم گردانیده است.
و عن جابر بن عبد اللّه الأنصاریّ-رضی اللّه عنهما-قال:کنت عند النّبیّ-صلّی اللّه (9)علیه و اله-جالسا إذ أقبل (10)علیّ(ع)فأدناه و مسح وجهه (11)ببرده،ثمّ قال:یا أبا الحسن!ألا أبشّرک بما بشّرنی به جبرئیل؟!قال:بلی.قال (12):إنّ فی الجنّة عینا من تسنیم یخرج منه نهران (13)لو أنّ سفن الدّنیا (14)فیها لجرت،قضبانها (15)من اللّؤلؤ و المرجان الرّطب
ص:218
و حشیشها (1)من الزّعفران علی حافیتهما (2)کراسیّ (3)من نور علیها أناس جلوس مکتوب علی جباههم بالنّور هؤلآء المؤمنون.هؤلآء من محبّی علیّ بن (4)أبی طالب-صلوات اللّه و سلامه علیه. (5)
و (6)دیگر از جابر بن (7)عبد اللّه أنصاری (8)روایتست که او گفت که:من به نزد رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله-نشسته بودم که ناگاه حضرت علیّ بن أبی طالب در آمد.
پس آن حضرت او را به نزد خود (9)خواند و ردای برد یمانی خود را بر روی آن حضرت می مالید.پس فرمود که:یا أبا الحسن!می خواهی که (10)بشارت دهم تو را (11)به چیزی که بشارت داد مرا به آن جبرئیل؟حضرت فرمود که:بلی.پیغمبر-صلّی اللّه علیه و آله-فرمود که:بدرستی که در بهشت چشمه ایست که آن را تسنیم می گویند؛بیرون می آید از آن چشمه دو نهر که اگر کشتیهای دنیا را در آن اندازند هر آینه روان شود از بزرگی آن، و درختان کنار او از مروارید و مرجان تر است (12)و (13)گیاه او از زعفران و برکنارهای (14)این نهرها کرسیها گذاشته است از نور و بر آن کرسیها نشسته اند (15)جماعتی که نوشته
ص:219
است بر پیشانیهای ایشان به نور که:ایشانند مؤمنان.ایشانند از دوستاران علی بن (1)أبی طالب-صلوات اللّه (2)و سلامه علیه.
و عن عبد اللّه بن عبّاس قال:قال رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و اله (3)-لعلیّ بن أبی طالب- صلوات اللّه و سلامه علیه (4)-:یا علیّ!إنّ جبرئیل(ع) (5)أخبرنی (6)فیک بأمر قرّت به عینی و فرّح (7)به قلبی.قال لی:یا محمّد!إنّ اللّه-تبارک و تعالی-قال لی:اقرأ محمّدا منّی السّلام (8)و أعلمه (9)أنّ (10)علیّا إمام الهدی و مصباح الدّجی و الحجّة علی أهل الدّنیا،فإنّه الصّدّیق الأکبر (11)و الفاروق الأعظم (12)و إنّی الیت (13)بعزّتی أن (14)لا أدخل (15)النّار أحدا تولاّه و سلّم له و للأوصیاء من بعده و لا أدخل 16الجنّة من ترک ولایته و التّسلیم له و للأوصیاء من بعده (16)و حقّ (17)القول (18)منّی لأملأنّ جهنّم و أطباقها (19)من أعدآئه و لأملأنّ الجنّة (20)من أولیآئه و شیعته (21).
ص:220
و (1)دیگر منقولست از عبد اللّه بن عبّاس از رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله-که آن حضرت به علیّ بن أبی طالب-صلوات اللّه و سلامه علیه-فرمود که:یا علی!بدرستی که جبرئیل خبر داد مرا در شان تو (2)به خیری (3)که چشم مرا به آن روشن (4)گردانید و دل مرا به آن خوشحال گردانید.مرا گفت که:یا محمّد!بدرستی که خدای-تبارک و تعالی-مرا گفت که:سلام من به محمّد برسان (5)و خبر کن او را که علی پیشوای راه هدایت است و چراغ تاریکی شب ضلالت (6)و حجّت است بر أهل دنیا.پس بدرستی که اوست صدّیق أکبر و عظیم ترین راستگوها و اوست فاروق أعظم و (7)بزرگترین جداکننده ها میان حقّ و (8)باطل و (9)من سوگند (10)یاد کرده ام به عزّت خودم که داخل جهنّم نکنم کسی را (11)که تولاّ کند به او و او را إمام داند و فرمان او برد و فرمان برد أوصیاء بعد از او (12)را و داخل نمی کنم به بهشت کسی را که ترک کند ولایت او را و فرمانبرداری او را و إمام (13)نداند او را و یا أوصیآء بعد از او را إمام نداند و حق و (14)راستست سخن من که هر آینه پر خواهم کرد جهنّم را و طبقه های (15)جهنّم را از دشمنان آن حضرت و (16)پر خواهم کرد بهشت را از دوستان و پیروان آن حضرت.
و عن أبی سعید (17)الخدریّ أنّه قال:قال رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و اله-:ما مررت فی
ص:221
لیلة أسری بی بشیء من ملکوت السّمآء و لا علی شیء من حجب فوقها إلاّ وجدتها کلّها (1)مشحونة بکرام (2)ملائکة اللّه ینادوننی:هنیئا (3)لک یا محمّد!فقد أعطیت ما لم یعط أحد قبلک و لا یعطی أحد بعدک.أعطیت علیّ بن (4)أبی طالب أخا و فاطمة (5)زوجته بنتا (6)و الحسن و الحسین (7)أولادا و (8)محبّیهم شیعة.یا محمّد!إنّک أفضل النّبیّین و علیّ أفضل الوصیّین و فاطمة سیّدة نسآء العالمین و الحسن و الحسین أکرم من دخل الجنان من أولاد المرسلین و شیعتهم أفضل من تضمّنته (9)عرصات القیامة و تشتمل علیه غرف الجنان و قصورها و متنزّهها. (10)فلم یزالوا یقولون ذلک فی مصعدی و مرجعی (11)فلو لا أنّ اللّه حجب عنها اذان الثّقلین لما بقی أحد إلاّ سمعها. (12)
و (13)دیگر منقولست از أبو سعید خدری که او گفت که:رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله- فرمود که:آن شبی که مرا به آسمان بردند نگذشتم به ملکوت آسمانها و بالاتر از آسمانها که آن حجابهاست (14)مگر آنکه یافتم همه را که پر بودند از فرشتگان عظیم الشّان و فریاد می کردند و می گفتند:مبارک باد و گوارنده باد تو را-یا محمّد!-که داده اند به تو آنچه نداده اند به کسی پیش از تو و نمی دهند به کسی بعد از تو:علیّ بن (15)أبی طالب را به تو دادند (16)و برادر تو گردانیدند و فاطمه که زن اوست دختر تو گردانیدند و (17)إمام حسن
ص:222
و إمام حسین (1)را فرزندان تو (2)گردانیدند و دوستان ایشان را شیعه تو گردانیدند.یا محمّد!بدرستی که تو بهترین پیغمبرانی و (3)علی بهترین أوصیای (4)پیغمبرانست و فاطمه (5)بهترین زنان عالمیانست و حسن و حسین (6)بهترین آن کسانند (7)که داخل بهشت می شوند از فرزندان پیغمبران مرسل (8)و شیعیان ایشان بهترین (9)أهل عرصه قیامتند و بهترین کسانی اند که در غرفه های بهشت و قصرهای بهشت (10)و سیرگاههای (11)بهشت در می آیند.پس همیشه این سخن می گفتند در بالا رفتن و برگشتن من.پس اگرنه آن بود که خدای-تبارک و تعالی-گوشهای جنّ و (12)إنس را از آن (13)محجوب گردانیده بود هر آینه کسی نمی ماند (14)که نشنود (15)این سخنان را.
و عن قنبر مولی أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب-صلوات اللّه و سلامه علیه-أنّه قال کان أمیر المؤمنین (16)علیّ-علیه السّلام و الصّلوة (17)-علی شاطئ الفرات فنزع قمیصه و دخل المآء فجاءت موجة فأخذ القمیص فخرج أمیر المؤمنین (18)(ع)فلم یجد القمیص فاغتمّ بذلک غمّا شدیدا فإذا بهاتف یهتف:یا أبا الحسن!انظر عن یمینک و خذ ما تری فإذا بمندیل عن
ص:223
یمینه و فیه قمیص مطویّ فإذا أخذه لیلبسه (1)فسقطت من جیبه رقعة فیها مکتوب:
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم.
هدیّة من اللّه العزیز الحکیم (2)إلی علیّ بن (3)أبی طالب-صلوات (4)اللّه و سلامه علیه.
هذا قمیص (5)هارون بن (6)عمران کذلک و أورثناها قوما اخرین. (7)
و (8)دیگر منقولست از قنبر آزاد کرده حضرت (9)أمیر المؤمنین-صلوات اللّه و سلامه علیه- که او گفت که:حضرت أمیر المؤمنین-صلوات اللّه و (10)سلامه علیه-در کنار آب فرات بود و پیراهن خود را کند و داخل آب شد.پس موجه[ای] (11)آمد و (12)جامه را برداشت و (13)برد.پس چون حضرت أمیر المؤمنین-صلوات (14)اللّه و سلامه علیه-بیرون آمد پیراهن را ندید.بسیار غمناک شد.پس ناگاه شنیدیم (15)که هاتفی آواز داد که:یا أبا الحسن!به دست راست خود نظر کن و هرچه می بینی بردار.پس چون نظر کرد دید دستاری از دست راست و در او پیراهنی پیچیده است.پس چون پیراهن را برداشت که بپوشد از گریبان او (16)رقعه ای (17)افتاد و در او (18)نوشته بود که:
ص:224
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم .
این هدیّه ایست از خداوندگاری که او راست قهر و غلبه (1)و بزرگواری و هرچه می کند از روی حکمت و (2)مصلحت می کند به سوی علی بن (3)أبی طالب-صلوات اللّه و سلامه علیه.
این پیراهن هارون بن عمران چنانچه به او کرامت کرده بودیم همچنان میراث دادیم به قومی دیگر.
و چون هارون،وصیّ حضرت موسی بود،و آن حضرت،وصیّ حضرت (4)خاتم (5)النّبیّین پیراهن او را از برای آن حضرت آوردند.
و عن عبد اللّه بن مسعود قال:سمعت رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و اله-یقول:إنّ (6)للشّمس وجهین:فوجه یضیء لأهل السّمآء و وجه یضیء لأهل الأرض و علی الوجهین منها کتابة. (7)ثمّ قال:أتدرون ما تلک الکتابة؟قلت:اللّه و رسوله أعلم.قال:الکتابة الّتی تلی (8)أهل السّمآء:«اللّه نور السّموات و الأرض»،و أمّا الکتابة الّتی تلی (9)أهل (10)الأرض:«علیّ نور الأرضین». (11)
و دیگر از عبد اللّه بن مسعود منقولست که او گفت که:شنیدم از رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله (12)-که آن حضرت فرمود که:بدرستی که آفتاب را دو رویست (13):به یک روی
ص:225
روشنایی (1)می دهد أهل آسمان را و به یک (2)روی (3)روشنایی (4)می دهد أهل زمین را و بر هر دو روی آفتاب نوشته ایست.پس فرمود که:آیا می دانید که آن نوشته چه چیز است؟ گفتم:خدا (5)و رسول او داناتراند!حضرت فرمود که:آن نوشته که به جانب آسمانست (6)اینست (7)که:اللّه نور السّموات و الأرض،یعنی (8):خدای-تبارک و تعالی-هدایت کننده (9)أهل آسمان (10)و (11)زمین است و آن نوشته که به جانب زمین است اینست که:علیّ نور الأرضین، (12)یعنی علی هدایت کننده أهل زمین (13)است.
و عن النّبیّ-صلّی اللّه علیه و اله-أنّه قال:سمعت اللّه-جلّ جلاله (14)-یقول:علیّ بن (15)أبی طالب حجّتی علی خلقی و نوری فی بلادی (16)و أمینی علی علمی،لا أدخل (17)النّار من عرفه (18)و إن عصانی (19)و لا أدخل الجنّة من أنکره و إن أطاعنی. (20)
و (21)دیگر منقولست از رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله-که فرمود که:شنیدم از خدای-
ص:226
تبارک و تعالی-که می فرمود که:علیّ بن (1)أبی طالب حجّت منست بر خلق من و نور من است در شهرهای من و أمین من است بر علم من.داخل نمی گردانم به دوزخ کسی را که او را شناسد به إمامت و (2)اگرچه عصیان (3)من کرده باشد و داخل بهشت نمی کنم کسی را که او را إمام نداند و (4)اگرچه إطاعت من کرده (5)باشد.
و عن النّبیّ-صلّی اللّه علیه و اله-أنّه قال:لعلیّ بن (6)أبی طالب-صلوات اللّه و سلامه علیه (7)-:
یا أبا الحسن!لو وضع إیمان الخلائق (8)و أعمالهم فی کفّة میزان و وضع عملک یوم أحد علی کفّة أخری لرجح (9)عملک علی جمیع ما عمل الخلائق (10)و إنّ (11)اللّه باهی بک یوم أحد ملائکته (12)المقرّبین و رفع الحجب من السّموات السّبع (13)و أشرفت إلیک الجنّة و ما فیها و ابتهج بفعلک ربّ العالمین-تعالی شانه (14)-و إنّ اللّه تعالی یعوّضک بذلک الیوم ما یغبط به کلّ نبیّ و رسول و صدّیق و شهید. (15)
و (16)دیگر منقولست از رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله (17)-که آن حضرت فرمود (18)به علی بن (19)أبی طالب-صلوات اللّه و سلامه علیه-که:یا أبا الحسن!اگر بگذارند إیمان خلایق
ص:227
و أعمال ایشان را در کفّه (1)ترازویی (2)و (3)بگذارند جهادی را که تو در روز أحد کردی در دیگر کفّه (4)ترازوی،هر آینه (5)زیادتی کند عمل تو (6)بر عمل همه خلایق و بدرستی که خدای-تبارک و تعالی-مباهات کرد به تو روز أحد با ملائکه مقرّبین و برداشت حجابها از هفت آسمان و بهشت و هرکه در بهشت بود همه به سوی تو (7)نظر می کردند و خشنود (8)بود (9)از کردار تو (10)پروردگار عالمیان (11)و بدرستی که خدای-تبارک و تعالی-عوض می دهد تو را از جهت عمل آن روز عوضی که آرزوی آن کنند هر پیغمبری و رسولی و صدّیقی (12)و شهیدی.چرا که همه أصحاب در آن روز آن حضرت را گذاشته (13)فرار نمودند با آنکه (14)مأمور بودند از جانب خدای-تبارک و تعالی-به ثبات و حضرت أمیر المؤمنین-صلوات اللّه و سلامه علیه-در آن روز جانبازیها کرد که در کتب سیر و (15)تواریخ مسطور است که زیاده از هفتاد زخم بر بدن مبارک آن حضرت رسیده بود و آن حضرت دمار از روزگار ایشان برآورد (16)تا عاقبت،لشکر (17)کفّار به شمشیر آن حضرت منهزم گشتند؛و این مقام جای تفصیل آنها نیست.
و عن النّبیّ-صلّی اللّه علیه و اله-أنّه قال:یا علیّ!مثلک فی أمّتی مثل المسیح عیسی
ص:228
بن (1)مریم-علیهما السّلام-افترق قومه ثلث فرق:فرقة مؤمنون و هم الحواریّون،و فرقة عادوه (2)و هم الیهود،و فرقة غلوا (3)فیه فخرجوا من الإیمان؛فإنّ أمّتی ستفترق فیک ثلث فرق:ففرقة شیعتک و هم المؤمنون،و فرقة عدوّک و هم الشّاکّون،و فرقة (4)یغلو (5)فیک و هم الجاحدون؛و أنت فی الجنّة-یا علیّ!-و شیعتک،و عدوّک و الغالی فی النّار. (6)
دیگر منقولست از رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله (7)-که آن حضرت فرمود که:یا علی! مثل و داستان تو همچو داستان عیسی بن (8)مریم است-علیهما السّلام-که قوم او سه گروه شدند:گروهی با إیمان بودند و (9)آنها حواریان بودند،و گروهی با او دشمنی کردند و (10)ایشان یهودان بودند،و گروهی (11)در شان او از حد و اندازه بیرون رفتند و (12)او را به خدایی (13)پرستیدند،پس از إیمان بیرون رفتند.پس بتحقیق که أمّت من نیز زود (14)باشد که سه گروه شوند:گروهی (15)شیعه و پیرو تو باشند و ایشان مؤمنانند، (16)و گروهی دشمن (17)تو باشند و ایشان کسانی اند که در إمامت تو شک دارند،و (18)گروهی در تو غلو خواهند (19)کرد و ایشان منکرانند؛و (20)تو در بهشتی-یا علی!-با شیعیان خود و دوستان
ص:229
شیعیان خود،و دشمن تو و کسی که در محبّت تو (1)غلو کرده باشد و تو را خدا داند (2)ایشان هر دو در جهنّم خواهند بود.
و عن أبی ذرّ-رضی اللّه عنه-أنّه قال:نظر النّبیّ-صلّی اللّه علیه و اله-إلی علیّ بن (3)أبی طالب-صلوات اللّه و سلامه علیه (4)-فقال:هذا خیر الأوّلین و الاخرین (5)من أهل السّموات و الأرضین.هذا سیّد الوصیّین و إمام المتّقین و قائد الغرّ المحجّلین إذا کان یوم (6)القیامة جاء علیّ علی ناقة (7)من نوق الجنّة قد أضاءت القیامة (8)من ضوئها و علی رأسه (9)تاج مرصّع بالزّبرجد و الیاقوت فتقول (10)الملائکة:هذا ملک مقرّب،و یقول النّبیّون:
هذا نبیّ مرسل.فینادی مناد من بطنان (11)العرش:هذا الصّدّیق الأکبر، (12)هذا وصیّ (13)حبیب اللّه،هذا علیّ بن (14)أبی طالب،فیقف علی متن جهنّم،فیخرج منها من یحبّ،و (15)یدخل فیها (16)من یبغض (17)و یأتی أبواب الجنّة فیدخل (18)أولیائه الجنّة (19)بغیر حساب. (20)
ص:230
و دیگر روایتست از أبو ذرّ غفاری که روزی (1)رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله (2)-نظر کرد به علی بن أبی طالب-صلوات اللّه و سلامه علیه (3)-پس فرمود که:علی بهترین پیشینیان و (4)پسینیان است از أهل آسمانها و زمینها و او بهتر و (5)مهتر أوصیاء پیغمبرانست (6)و إمام و پیشوای متّقیانست (7)و (8)کشاننده شیعیان سفیدرویان (9)دست و پا سفیدان است (10)به بهشت.چون روز قیامت شود بیاید حضرت علیّ بن أبی طالب و سوار باشد بر ناقه ای (11)از ناقه های (12)بهشت که (13)روشن شود صحرای قیامت از روشنی ناقه آن حضرت و بر سر آن حضرت تاجی باشد مرصّع به زبرجد و یاقوت.پس فرشتگان گویند:آیا این فرشته مقرّب است؟ (14)و پیغمبران گویند:آیا این پیغمبر مرسلست؟پس منادی از جانب عرش ندا دهد که:این صدّیق أکبرست (15)،این وصیّ حبیب خداست، این علیّ بن أبی طالب است. (16)پس آن حضرت بر سر پل صراط بایستد و بیرون آورد از دوزخ هرکه را که دوستدار او باشد و (17)داخل کند در جهنّم هرکه را که دشمن او باشد و بیاید به درهای بهشت و (18)داخل گرداند دوستان خود را به بهشت بی حساب.
ص:231
و عن أنس (1)بن مالک عن عائشة (2)قالت:سمعت رسول اللّه (3)(ص)یقول:علیّ بن (4)أبی طالب خیر البشر من أبی فقد کفر.فقیل:فلم حاربته (5)فقالت:و اللّه ما حاربته (6)من ذات نفسی و ما حملنی علیه إلاّ طلحة (7)و زبیر. (8)
و (9)دیگر روایتست از أنس بن مالک و (10)او از عایشه که او گفت:شنیدم از رسول خدا -صلّی اللّه علیه و آله (11)-که می فرمود که:علیّ بن (12)أبی طالب بهترین خلق خداست.هرکه إبا کند کافر (13)است.پس به عایشه گفتند که: (14)پس تو چرا (15)با او محاربه نمودی؟گفت:و اللّه که من به خودی خود (16)این کار نکردم و مرا بر حرب او نداشتند مگر طلحه و زبیر.
و این خبر نیز در کتب علمای أهل سنّت از حدّ تواتر گذشته است که«علیّ خیر البشر من أبی فقد کفر»از عایشه و غیر آن.
السّماء الرّابعة مائة ألف (1)ملک و فی السّماء الخامسة ثلاثمائة ألف ملک (2)و فی السّماء السّابعة (3)ملکا رأسه (4)تحت العرش و رجلاه تحت الثّری و ملائکة (5)أکثر (6)من ربیعة و مضر لیس لهم طعام و لا شراب إلاّ الصّلوة علی أمیر المؤمنین علیّ بن (7)أبی طالب و محبّیه و الاستغفار (8)لشیعته (9)المذنبین و موالیه. (10)
دیگر روایتست از أبو هریره که او گفت که رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله (11)-فرمود که:
خدای-تبارک و تعالی-در آسمان چهارم (12)صد هزار فرشته آفریده است و در آسمان پنجم سیصد هزار فرشته و در آسمان هفتم فرشته[ای]آفریده است که سر او در زیر عرش است و پایهای او در زیر زمین و آفریده است فرشتگان زیاده از عدد ربیعه (13)و مضر-که دو طایفه اند عظیم و عدد ایشان را خدای تبارک و تعالی می داند-و ایشان را طعام و شرابی نیست به غیر از صلوات بر حضرت (14)أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب و دوستان آن حضرت و (15)استغفار و طلب آمرزش می کنند (16)از جهت شیعیان گناهکار آن حضرت و (17)موالیان آن حضرت.
ص:233
و عن النّبیّ(ص)أنّه قال (1)حدّثنی جبرئیل عن ربّ العزّة-جلّ جلاله (2)-أنّه (3)قال:
من علم أن لا إله إلاّ أنا وحدی و أنّ (4)محمّدا عبدی و رسولی و أنّ علیّ بن (5)أبی طالب خلیفتی و أنّ الأئمة من ولده حججی،أدخلته (6)الجنّة (7)برحمتی و نجّیته (8)من النّار بعفوی و أبحت له جواری و أوجبت له کرامتی و أتممت علیه نعمتی و جعلته (9)من خاصّتی (10)و خالصتی (11)فإن نادانی لبّیته (12)و إن (13)دعانی أجبته (14)و إن سألنی أعطیته (15)و إن (16)سکت ابتدأته (17)و إن (18)أساء رحمته (19)و إن (20)فرّ منّی دعوته (21)و إن رجع إلیّ (22)قبلته و إن قرع بابی فتحته (23)و من لم یشهد أنّ (24)لا إله إلاّ أنا وحدی أو شهد بذلک و لم یشهد أنّ محمّدا رسولی أو شهد بذلک و لم یشهد أنّ علیّ بن (25)أبی طالب (26)-صلوات اللّه (27)علیه- خلیفتی أو شهد بذلک و لم یشهد أنّ الأئمّة من ولده حججی فقد جحد نعمتی و صغّر
ص:234
عظمتی و کفر بایاتی و کتبی و رسلی إن قصدنی حجبته و إن سألنی حرمته (1)و إن نادانی لم أسمع نداءه و إن دعانی لم أستجب دعاءه و إن رجانی خیّبته (2)ذلک جزاؤه (3)منّی و ما أنا بظلاّم للعبید.فقام جابر بن (4)عبد اللّه (5)الأنصاریّ فقال:یا رسول اللّه! (6)و من الأئمّة (7)من ولد (8)علیّ بن (9)أبی طالب؟قال:الحسن و الحسین (10)سیّدا شباب (11)أهل الجنّة،ثمّ زین العابدین فی زمانه علیّ بن (12)الحسین،ثمّ الباقر محمّد بن (13)علیّ و ستدرکه، (14)فإذا أدرکته فاقرأه منّی السّلام. (15)ثمّ الصّادق جعفر بن (16)محمّد،ثمّ الکاظم موسی بن (17)جعفر،ثمّ الرّضا علیّ بن موسی،ثمّ التّقیّ محمّد (18)بن علیّ، (19)ثمّ النّقیّ علیّ بن (20)محمّد،ثمّ الزّکیّ الحسن بن (21)علیّ،ثمّ ابنه القائم بالحقّ مهدیّ (22)أمّتی (23)الّذی یملأ الأرض قسطا و عدلا کما ملئت ظلما و جورا هؤلاء-یا جابر!-خلفائی و أوصیائی و أولادی و عترتی.من أطاعهم فقد أطاعنی و من عصاهم فقد عصانی و من أنکرهم أو
ص:235
أنکر واحدا منهم فقد أنکرنی.بهم یمسک اللّه السّماء (1)أن تقع علی الأرض إلاّ بإذنه و بهم یحفظ اللّه الأرض أن تمید بأهلها. (2)
دیگر روایتست از رسول خدا(ص)که آن حضرت فرمود که:خبر داد مرا (3)جبرئیل از خداوند عالمیان (4)که خدای-تبارک و تعالی-فرمود که:هرکه بداند و اعتقاد کند که بجز من خداوندی نیست و (5)من در ذات و صفات یگانه ام و (6)بداند که محمّد بنده من و رسول منست و بداند که علیّ بن (7)أبی طالب خلیفه و (8)گماشته منست بر خلق من و (9)بداند که إمامان فرزندان او حجّتهای منند بر خلق،داخل کنم او را به بهشت به رحمت خودم و نجات دهم (10)او را از آتش جهنّم به عفو خودم و او را درآورم در جوار دوستان خودم و واجب گردانم از جهت او کرامت خودم را و (11)تمام گردانم بر او نعمتم را و بگردانم او را از جمله خاصان (12)و (13)برگزیدگان خود.پس اگر مرا ندا کند (14)لبّیک گویم او را و اگر مرا بخواند إجابت کنم او را و اگر مرا سؤال کند عطا کنم او را و اگر او (15)نطلبد من نطلبیده او را بدهم (16)و اگر بد کند او را ببخشم و اگر از من بگریزد او را بخوانم (17)و (18)اگر رجوع کند به سوی من قبول کنم توبه (19)او را و اگر در مرا (20)بکوبد در او
ص:236
بگشایم و (1)کسی که گواهی (2)ندهد به وحدانیّت من یا گواهی دهد به وحدانیّت من و لیکن گواهی ندهد به (3)رسالت محمّد-صلّی اللّه علیه و آله (4)-یا به این هر دو گواهی دهد و گواهی ندهد به إمامت (5)علیّ بن (6)أبی طالب که خلیفه منست یا به اینها همه گواهی دهد و گواهی ندهد که إمامان فرزندان او حجّتهای منند بر خلق،پس بدرستی (7)که إنکار کرده است نعمت مرا و (8)کوچک دانسته است عظمت مرا و (9)کافر شده است به آیات من و کتابهای من و رسولان من.اگر قصد من کند او را محجوب (10)گردانم و (11)اگر از من سؤال کند او را محروم گردانم و (12)اگر او مرا بخواند إجابت نکنم دعای او را و (13)اگر از من امیدوار باشد ناامیدش گردانم و (14)این جزای اوست از من و من (15)ستمکار (16)نیستم بندگان را.پس جابر بن عبد اللّه الأنصاری برخاست (17)و (18)گفت:یا رسول اللّه! (19)کیست (20)إمامان فرزندان (21)علیّ بن أبی طالب؟حضرت فرمود که:حسن و حسین سیّدان (22)جوانان أهل بهشت،پس،زینت عبادت کنندگان در زمان خود،علیّ بن الحسین، (23)پس،
ص:237
پهن کننده علوم، (1)محمّد بن علی، (2)و زود باشد که او را (3)دریابی،پس چون او را (4)دریابی (5)سلام من به او برسان.پس بعد از آن،صادق جعفر بن (6)محمّد،پس بعد از آن،کاظم موسی بن جعفر،پس بعد از آن رضا (7)علیّ بن موسی،پس بعد از آن،تقی محمّد بن علیّ،پس بعد از آن،نقی علیّ بن محمّد،پس بعد از آن زکی حسن بن علی، پس بعد از آن فرزند او قائم (8)به حق،مهدی أمّت من،که خدای-تبارک و تعالی-به سبب او زمین را پر از عدل و داد (9)کند بعد از آنکه پر از ظلم و (10)جور شده باشد.پس حضرت فرمود که:یا جابر!این جماعت خلیفه های منند و أوصیای منند (11)و أولاد منند و عترت منند.هرکه إطاعت ایشان کند إطاعت من کرده است و هرکه عصیان ایشان (12)کند عصیان (13)من کرده است و هرکه إنکار کند ایشان را یا إنکار کند یکی ازیشان (14)را چنانست که إنکار کرده است مرا و (15)به (16)برکت ایشان خدای-تبارک و تعالی-نگاه می دارد آسمان را که بر زمین نیفتد مگر به إذن او و به (17)وجود ایشان خدای-تبارک و تعالی-حفظ می کند زمین را از آنکه مبادا بگردد و أهل خود (18)را سرنگون کند.
و عن الإمام جعفر بن (19)محمّد الصّادق عن ابائه-صلوات اللّه علیهم-عن
ص:238
أمیر المؤمنین-صلوات اللّه و سلامه علیه-أنّه کان جالسا فی الرّحبة (1)و النّاس حوله فقام إلیه رجل (2)فقال:یا أمیر المؤمنین! (3)إنّک بالمکان الّذی أنزلک اللّه تعالی و أبوک معذّب فی النّار!فقال له:مه!فضّ اللّه (4)فاک! (5)و الّذی بعث محمّدا بالحقّ نبیّا لو شفع أبی (6)فی کلّ مذنب علی وجه الأرض لشفّعه اللّه!فتقول أبی (7)معذّب (8)فی النّار و ابنه قسیم الجنّة و النّار! و الّذی بعث محمّدا بالحقّ نبیّا إنّ نور أبی طالب یوم القیامة لیطفئ نور الخلائق (9)إلاّ خمسة أنوار:نور (10)محمّد و نور فاطمة (11)و نور (12)الحسن و نور (13)الحسین و نور (14)ولده من الأئمّة.ألاّ إنّ (15)نوره من نورنا خلقه اللّه تعالی من قبل خلق ادم بألفی (16)عام. (17)دیگر روایتست از حضرت إمام جعفر بن (18)محمّد الصّادق از آبای او از حضرت أمیر المؤمنین (19)(ع) (20)که آن حضرت در رحبه (21)-که محلّه ایست از کوفه یا در (22)فضای مسجد کوفه- نشسته (23)بود و مردمان به گرد آن حضرت در آمده (24)بودند.پس مردی به سوی او
ص:239
برخاست (1)و (2)گفت:یا أمیر المؤمنین!بدرستی که تو با این (3)مرتبه که نزد خدای- تبارک و تعالی-داری،روا باشد که پدرت در آتش جهنّم معذّب باشد؟!پس حضرت فرمود که:بس کن!خدای تعالی دهان تو را بشکناد! (4)به حقّ آن خداوندی که محمّد را براستی به خلق فرستاد (5)و پیغمبر گردانید که اگر پدرم شفاعت کند هر گناهکاری را که بر روی زمین است هر آینه (6)خدای-تبارک و تعالی-شفاعت او را قبول کند.پس تو می گویی (7)که پدر من معذّب است در آتش-و (8)حال آنکه فرزند او قسمت کننده بهشت و (9)دوزخ است-؟!به حقّ آن خدایی (10)که محمّد را بحق مبعوث گردانید (11)و رسول خود ساخت که نور (12)أبو طالب در روز قیامت فرو نشاند نور جمیع خلایق را مگر پنج نور:نور محمّد و نور فاطمه (13)و نور حسن و نور (14)حسین و نور فرزندان حسین (15)که إمامانند.
بدرستی که نور او از نور ماست که خدای-تبارک و تعالی-آفرید نور او را پیش از خلق آدم به دو هزار سال.
ای عزیز!أحادیث در إیمان أبو طالب،بلکه در عصمت او بسیارست و أکثر شیعه برآنند که آن حضرت از أوصیای (16)حضرت عیسی است و (17)برین (18)مضمون کتب
ص:240
بسیار نوشته اند (1)علی رغم سنّیان (2)و ایشان نیز أحادیث بسیار نقل کرده اند که دالّست بر إیمان او، (3)و لکن (4)خَتَمَ اللّٰهُ عَلیٰ قُلُوبِهِمْ وَ عَلیٰ سَمْعِهِمْ (5)وَ عَلیٰ أَبْصٰارِهِمْ (6)غِشٰاوَةٌ (7)
و (8)عن النّبیّ-صلّی اللّه علیه و اله (9)-أنّه قال:لکلّ أمّة صدّیق (10)و فاروق (11)و صدّیق (12)هذه الأمّة و فاروقها علیّ بن (13)أبی طالب (14)(ع).إنّ علیّا سفینة نجاتها (15)و باب (16)حطّتها و إنّه (17)یوشعها (18)و شمعونها و ذو قرنیها. (19)معاشر النّاس!إنّ علیّا خلیفة اللّه (20)و خلیفتی علیکم بعدی و إنّه (21)لأمیر المؤمنین و خیر الوصیّین.من نازعه فقد نازعنی و من ظلمه (22)فقد ظلمنی و من غالبه فقد غالبنی و من برّه فقد برّنی و من جفاه فقد جفانی و من عاداه فقد عادانی و من والاه فقد والانی و ذلک أنّه أخی و وزیری و مخلوق (23)من طینتی و کنت أنا و هو من نور (24)واحد. (25)
ص:241
دیگر منقولست از رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله (1)-که آن حضرت فرمود که:هر أمّتی را صدّیقی است یعنی تصدیق کننده نبی در (2)جمیع أقوال (3)و أفعال یا راستگویی (4)که هرگز (5)به زبان او دروغ جاری نشده است و فاروقی است یعنی جداکننده میان حقّ و باطل؛و صدّیق این أمّت و فاروق (6)این أمّت،علیّ بن أبی طالب است. (7)بدرستی که علی کشتی نجات این أمّت است (8)و باب حطّه این أمّت است (9)چنانکه در بنی إسرائیل دری بود و مأمور شدند قوم موسی که در آنجا داخل شوند و (10)بگویند:حطّه (11)تا از تیه نجات یابند،همچنین هرکه بر در آن حضرت در آمد و روی از غیر او گردانید،از بیابان ضلالت نجات یافت و (12)سیّئاتش (13)مبدّل به حسنات گشت و بدرستی که علی یوشع این أمّتست چنانکه یوشع وصیّ حضرت موسی بود،علی وصیّ منست؛و شمعون این أمّت است چنانکه شمعون وصیّ حضرت عیسی بود،علی وصیّ (14)منست و علی ذو القرنین این أمّتست. (15)
و تفسیر این کلام (16)بر وجه (17)کمال در شرح خطبه خواهد آمد. (18)
ص:242
ای گروه مردمان!بدرستی که علی خلیفه خداست و (1)خلیفه منست بر شما بعد از من.و (2)بدرستی که علی أمیر مؤمنانست و بهترین أوصیاء پیغمبرانست.هرکه با او منازعه (3)کند با من منازعه (4)کرده است و هرکه او را ستم کند مرا ستم کرده است (5)و (6)هرکه بر او غلبه کند چنانست که خواهد که (7)بر من غلبه (8)کند و هرکه با او (9)دشمنی کند با من دشمنی کرده است و هرکه با او دوستی کند با من دوستی کرده است (10)زیرا که او برادر منست و وزیر منست و مخلوقست (11)از طینت من و من و علی از یک نوریم.
و عن ابن (12)عبّاس أنّه قال لمّا زوّج رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و اله (13)-علیّا(ع) (14)فاطمة -علیها (15)السّلام-تحدّثن (16)نساء (17)قریش و غیرهنّ (18)و عیّرنها (19)و قلن:زوّجک (20)رسول اللّه(ص)من عائل لا مال له.فقال لها رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و اله (21)-:یا فاطمة! أما (22)ترضین (23)أنّ (24)اللّه-تبارک و تعالی-اطّلع اطّلاعة إلی الأرض فاختار منها رجلین
ص:243
أحدهما (1)أبوک و الاخر بعلک.یا فاطمة (2)!کنت (3)أنا و علیّ نور من بین یدی اللّه (4)مطبقین (5)من قبل أن یخلق اللّه ادم-علیه السّلام-بأربعة عشر ألف عام،فلمّا خلق ادم قسم ذلک النّور جزئین:جزء (6)أنا و جزء علیّ.ثمّ إنّ قریشا تکلّمت فی ذلک و فشا الخبر.
فبلغ النّبیّ(ص)فأمر (7)بلالا فجمع النّاس (8)و خرج إلی مسجده و رقا منبره (9)یحدّث (10)النّاس بما خصّه اللّه تعالی من الکرامة (11)و بما خصّ به علیّا و فاطمة-علیهما (12)السّلام-؛فقال:یا معشر النّاس! (13)إنّه (14)بلغنی مقالاتکم و إنّی محدّثکم حدیثا فعوه و احفظوه منّی و اسمعوه؛فإنّی مخبرکم بما خصّ اللّه به أهل البیت و بما خصّ به علیّا من الفضل و الکرامة و فضله علیکم؛فلا تخالفوه فتنقلبوا علی أعقابکم،و من ینقلب علی عقبیه فلن یضرّ (15)اللّه شیئا و سیجزی اللّه الشّاکرین.معاشر النّاس!إنّ اللّه قد اختارنی من خلقه فبعثنی إلیکم رسولا و اختار لی علیّا خلیفة و وصیّا.معاشر النّاس!إنّه لمّا أسری بی إلی السّماء و تخلّف عنّی جمیع من کان معی من ملائکة السّموات و جبرئیل(ع)و الملائکة المقرّبین (16)و وصلت إلی حجب ربّی دخلت سبعین ألف حجاب من کلّ حجاب إلی حجاب من حجب العزّة و القدرة و البهآء و الکرامة و الکبریآء و العظمة (17)و النّور و الظّلمة
ص:244
و الوقار (1)حتّی وصلت إلی حجاب الجلال فناجیت ربّی-تبارک و تعالی-بین یدیه و تقدّم إلیّ-عزّ ذکره-بما أحبّه و أمرنی بما أراد لم أسئله لنفسی شیئا فی علیّ-علیه السّلام (2)-إلاّ أعطانی و وعدنی الشّفاعة (3)فی شیعته و أولیائه.ثمّ قال لی (4)الجلیل-جلّ جلاله (5)-:
فأحبّ (6)علیّا فإنّی أحبّه (7)و أحبّ (8)من یحبّه (9)و أحبّ (10)من أحبّ من یحبّه.فخررت (11)للّه ساجدا مسبّحا شاکرا لربّی-تبارک و تعالی-فقال لی:یا محمّد (12)!علیّ ولیّی (13)و خیرتی بعدک من خلقی اخترته لک أخا و وصیّا و وزیرا (14)و صفیّا و خلیفة و ناصرا لک علی أعدآئی.یا محمّد!و عزّتی و جلالی!لا ینادی علیّا جبّار إلاّ قصمته (15)و لا یقاتل علیّا عدوّ من أعدائی إلاّ هزمته و أبدته.یا محمّد!إنّی اطّلعت (16)علی قلوب عبادی فوجدت علیّا أنصح خلقی لک و أطوعهم لک فاتّخذه أخا و خلیفة و وصیّا و زوّجه ابنتک فإنّی سأهب (17)لهما غلامین طیّبین (18)طاهرین تقیّین نقیّین.فبی (19)حلفت (20)و علی نفسی حتمت أنّه لا یتولّینّ علیّا و زوجته و ذرّیّتهما أحد من خلقی إلاّ رفعت لواءه إلی قائمة عرشی و جنّتی و بحبوحة (21)
ص:245
کرامتی و سقیته (1)من حظیرة قدسی و لا یعادیهم أحد و یعدل عن ولایتهم (2)-یا محمّد!- إلاّ سلبته (3)ودّی و باعدته (4)من قربی و ضاعفت (5)علیهم عذابی و لعنتی.یا محمّد! إنّک (6)رسولی (7)إلی جمیع خلقی و إنّ علیّا ولیّی (8)و أمیر المؤمنین (9)و علی ذلک أخذت میثاق ملائکتی و أنبیائی و جمیع (10)خلقی من قبل أن أخلق خلقا (11)فی سمآئی و أرضی محبّة منّی لک-یا محمّد!-و لعلیّ و لولدکما و لمن أحبّکما و کان من شیعتکما و لذلک خلقته من خلیقتکما.فقلت: (12)إلهی و سیّدی!فاجمع (13)الأمّة (14)علیه.فأبی علیّ و قال:یا محمّد!إنّه (15)المبتلی و المبتلی به و إنّی جعلتکم محنة لخلقی أمتحن (16)بکم جمیع عبادی و خلقی فی سمائی و أرضی و ما فیهنّ لأکمل (17)الثّواب (18)لمن أطاعنی فیکم و أحلّ (19)عذابی و لعنتی علی من خالفنی فیکم و عصانی؛و بکم أمیّز الخبیث من الطّیّب.یا محمّد! و عزّتی و جلالی لولاک ما خلقت ادم و لو لا علیّ ما خلقت (20)الجنّة (21)لأنّی بکم أجزی (22)العباد یوم المعاد بالثّواب و العقاب و بعلیّ و بالأئمّة من ولده أنتقم (23)من أعدائی فی الدّنیا
ص:246
ثمّ إلیّ (1)مصیر العباد فی المعاد و أحکّمکما فی جنّتی و ناری فلا یدخل الجنّة (2)لکما عدوّ و لا یدخل النّار لکما ولیّ و بذلک أقسمت علی نفسی.ثمّ انصرفت فجعلت لا أخرج من حجاب إلی حجاب من حجب (3)ذی الجلال و الإکرام إلاّ سمعت (4)من النّدآء ورائی:یا محمّد!قدّم علیّا!یا محمّد!استخلف علیّا!یا محمّد!أوص إلی علیّ!یا محمّد!واخ (5)علیّا!یا محمّد!أحبّ من یحبّ علیّا!یا محمّد!استوص بعلیّ و شیعته خیرا!فلمّا وصلت إلی الملائکة جعلوا یهنّونی فی السّموات و یقولون:هنیئا لک-یا رسول اللّه!-بکرامة اللّه لک و لعلیّ.معاشر النّاس!علیّ أخی فی الدّنیا و الاخرة و وصیّی و أمینی علی سرّی و سرّ ربّ العالمین و وزیری و خلیفتی علیکم فی حیاتی و بعد وفاتی لا یتقدّمه (6)أحد و خیر من أخلّف بعدی و لقد أعلمنی ربّی-تبارک و تعالی-أنّه سیّد المسلمین و إمام (7)المتّقین و أمیر المؤمنین و وارثی و وارث النّبیّین و وصیّ رسول ربّ العالمین و قائد الغرّ المحجّلین من شیعته و أهل ولایته (8)و إلی جنّات النّعیم بأمر ربّ العالمین یبعثه اللّه یوم القیامة مقاما محمودا یغبطه به الأوّلون و الاخرون (9)بیده لوائی لواء (10)الحمد (11)یسیر به أمامی (12)و تحته (13)ادم (14)و جمیع (15)من (16)ولّده (17)من النّبیّین و الشّهدآء (18)و الصّالحین إلی جنّات
ص:247
النّعیم حتما من اللّه محتوما من ربّ العالمین (1)وعد وعدنیه (2)ربّی فیه و لن یخلف اللّه وعده و أنا علی ذلک من الشّاهدین. (3)
و (4)دیگر منقولست از عبد اللّه بن عبّاس (5)که گفت که:چون حضرت رسول خدا- صلّی اللّه علیه و آله (6)-حضرت فاطمه (7)زهرا (8)را به علیّ مرتضی داد،زنان قریش و غیر ایشان به سخنهای ناشایسته (9)در آمدند و (10)حضرت فاطمه (11)را سرزنش کردند و (12)گفتند که:رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله (13)-تو را به زنی به (14)فقیری بی مال داد.پس رسول خدا(ص)به حضرت فاطمه (15)گفت (16)که: (17)یا فاطمه (18)!آیا خشنود (19)نیستی که خدای-تبارک و تعالی-نظری به سوی أهل زمین کرد و از ایشان دو کس را برگزید:
یکی (20)پدر،و دیگری شوهر تو.ای فاطمه (21)!بودم (22)من و (23)علی دو (24)نور نزد خدای
ص:248
-تبارک و تعالی-قرین یکدیگر و با هم ممزوج پیش از آنکه خدای-تبارک و تعالی-آدم را بیافریند (1)به چهارده هزار سال.پس چون خدای-تبارک و تعالی-آدم را بیافرید (2)و در صلب او جای داد و از پشت به پشت می آمد تا آنکه آن نور را دو (3)حصّه (4)کرد:یک حصّة (5)من شدم و (6)یکی علی.پس دیگر قریش سخنان گفتند درین (7)باب و این خبر فاش شد و خبر به رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله (8)-رسید.حضرت أمر کرد بلال را تا مردمان را در مسجد حاضر کرد.پس حضرت به مسجد تشریف آوردند (9)و (10)منبر را مشرّف گردانیدند (11)که خبر دهند مردمان را به آنچه خدای-تبارک و تعالی-او را مخصوص گردانیده است از کرامت و به (12)کرامتهایی که خدای-عزّ و جلّ-حضرت أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب را و حضرت فاطمه زهرا را کرامت کرده است.پس فرمود که:ای گروه مردمان! (13)به من رسیده است گفته های شما و بدرستی که شما را حدیث می گویم به حدیثی.پس او را نگاه دارید و حفظ کنید از من.پس بدرستی که من خبر می دهم شما را به آنچه مخصوص گردانیده است خدای-تبارک (14)و تعالی-به آن أهل بیت (15)مرا و به آنچه مخصوص گردانیده است (16)به آن علی را از فضل و کرامت و (17)
ص:249
او را تفضیل داده است بر شما.پس مخالفت او مکنید (1)که برخواهید گشت بر عقب خود و به سبب مخالفت او کافر خواهید شد و هرکه (2)برگردد و کافر گردد پس هیچ ضرر به خدا نرسانیده است و زود باشد که خدای-تبارک و تعالی-جزا دهد شکرکنندگان را.ای گروه مردمان!بدرستی که خدای-تبارک و تعالی-مرا از میان خلق برگزید و مرا به سوی شما فرستاد که رسول شما باشم و علی را از برای من برگزید (3)که خلیفه و وصیّ من باشد. (4)ای جمع مردمان! (5)بدرستی که چون مرا به آسمان بردند و (6)از من بازماندند هرکه با (7)من بود از فرشتگان آسمانها و جبرئیل(ع) (8)و (9)ملائکه مقرّبین و رسیدم (10)به حجابهایی (11)که خدای-تبارک و تعالی-آفریده است،داخل شدم در هفتاد هزار حجاب از حجاب به حجاب از حجابهای عزّت و قدرت و (12)بها و کرامت و کبریا و عظمت و نور و ظلمت و وقار،تا رسیدم به حجاب جلال.پس مناجات کردم با پروردگار خود-تبارک و تعالی-و در مقام بندگی ایستادم و خدای-تبارک و تعالی-به (13)من گفت آنچه خواست و (14)أمر کرد مرا به آنچه خواست و من سؤال نکردم از برای خود (15)چیزی در شان علی مگر آن که او را به من عطا کرد و وعده کرد مرا شفاعت در شیعیان علی (16)و دوستان او.
ص:250
پس خدای تعالی (1)فرمود به من که:که را دوست می داری از خلق من؟گفتم:خداوندا! دوست می دارم (2)آن کسی را که تو دوست می داری.پس خدای-تبارک و تعالی- فرمود که:یا محمّد!تو علی را دوست دار که من دوست می دارم او را و دوست می دارم کسی را که (3)علی را دوست دارد (4)و دوست می دارم کسی را که دوست دارد کسی را که علی را دوست دارد.پس من به سجده افتادم و (5)تسبیح إلهی و تنزیه او کردم به شکرانه (6)پروردگار عالمیان (7)-تبارک و تعالی.پس مرا گفت (8)که:یا محمّد!علی ولیّ منست و برگزیده منست (9)از خلق من بعد از تو.من او را اختیار کردم از برای تو (10)که برادر تو و (11)وصیّ تو (12)باشد و وزیر و برگزیده و خلیفه تو باشد و یاور تو باشد بر دشمنان من.یا محمّد!به عزّت من (13)و جلال من که دشمنی نخواهد کرد با علی جبّاری (14)مگر آنکه او را خوار و (15)زار خواهم کرد و پشت او را خواهم شکست و جنگ نخواهد کرد با (16)علی دشمنی از دشمنان من مگر آنکه او را شکست خواهم داد و هلاک خواهم (17)کرد.یا محمّد!بدرستی (18)که من مطّلع شدم بر دلهای بندگان خودم.پس یافتم علی را ناصح ترین و بهترین خلقم از برای تو و مطیع ترین خلق من مر تو را.پس او را برادر
ص:251
خود و خلیفه خود و وصیّ خود گردان و دخترت را به او تزویج نمای.پس بدرستی که من (1)عنقریب به ایشان عطیّه خواهم کرد دو پسر پاک (2)پاکیزه (3)پرهیزکار (4)پاکیزه نهاد.
پس من به ذات خود قسم یاد کرده ام (5)و بر (6)خود (7)واجب گردانیده ام (8)که دوست نخواهد داشت علی را و زوجه او را و ذرّیت ایشان را أحدی از خلق من مگر آنکه بلند خواهم گردانید علم (9)او را و مرتبه او را تا به قائمه (10)عرش خودم و (11)در خواهم آورد (12)او را به بهشت خودم و خانه کرامتم و (13)او را آب خواهم داد از حظیره قدسم و هرکه (14)دشمنی کند با ایشان (15)و ایشان را إمام خود نداند البتّه دوستی خود را از او بردارم و او را از قرب خود دور گردانم و مضاعف گردانم بر او عذاب خود را و لعنت خود را. (16)یا محمّد! بدرستی که تو رسول منی به همه خلق من و بدرستی (17)که علی ولیّ منست و أمیر مؤمنانست و برین عهد و پیمان گرفته ام (18)از جمیع فرشتگان و جمیع پیغمبران و جمیع خلق خودم پیش از (19)آنکه بیافرینم آفریده ای (20)در آسمان (21)و زمین از جهت
ص:252
دوستی تو-یا محمّد!-و دوستی (1)علی و فرزندان شما (2)و دوستان شما و شیعیان شما و (3)به واسطه شما آفریدم هرکه (4)را آفریدم یا از فضل طینت شما آفریدم شیعیان شما را.پس من گفتم:إلهی و سیّدی! (5)پس جمع گردان أمّت مرا همه برین (6)ملّت که مخالفت علی نکنند.پس خدای-تبارک و تعالی-فرمود که:اینچنین (7)نخواهد شد (8)و فرمود که:یا محمّد! (9)بدرستی که علی محلّ آزمایش ماست و (10)خلق را به او می آزمائیم (11)و بدرستی که گردانیدم شما را آزمایشی از برای خلق خودم.به شما می آزمایم (12)جمیع بندگان خود را و آنهایی (13)را (14)که آفریده ام در آسمان و زمین (15)و آنچه میان آسمان و زمین است و هر آینه کامل می گردانم ثواب کسی را که إطاعت من کند در محبّت (16)شما و متابعت شما و در می آورم (17)عذابم را و (18)لعنتم را بر کسی که مخالفت من کند در (19)مخالفت شما و عصیان من کند به سبب عصیان شما و به سبب شما جدا می گردانم بدکار را از نیکوکار.
یا محمّد!به حقّ عزّت من و جلال من که اگر تو نمی بودی آدم را نمی آفریدم و اگر علی نمی بود بهشت را نمی آفریدم زیرا که به سبب شما جزا می دهم بندگانم را در روز قیامت به (20)ثواب و عقاب و به علی و إمامان فرزندان او (21)انتقام می کشم (22)از دشمنانم در دار
ص:253
دنیا.پس بازگشت بندگان (1)به سوی منست در روز قیامت و شما را حاکم خواهم گردانید در بهشت و دوزخم.پس داخل بهشت نمی شود (2)دشمن شما و (3)داخل دوزخ نمی شود دوست شما،و به این قسم خورده ام و بر خود واجب گردانیده ام.پس چون برگشتم از هر حجابی که بیرون می آمدم از آن حجابهای (4)پروردگار ذی الجلال و الإکرام ندا می شنیدم از عقب خود:یا محمّد!علی را مقدّم گردان! (5)یا محمّد!علی را خلیفه گردان!یا محمّد!علی را وصی گردان!یا محمّد!علی را برادر خود گردان! (6)یا محمّد!دوستان علی را دوست دار!یا محمّد!به علی (7)و شیعیان او نیکی کن!پس چون ازین (8)حجابها گذشتم و به فرشتگان رسیدم،ایشان«مبارک باد»می گفتند مرا در آسمانها و (9)می گفتند:گوارا باد تو را-یا رسول اللّه!-آن کرامتی که خدای-تبارک و تعالی- تو را کرد و علی را کرد.ای گروه (10)مردمان!علی برادر منست (11)در دنیا و آخرت و (12)وصیّ منست و (13)أمین منست بر سرّ من و سرّ پروردگار عالمیان و وزیر منست و خلیفه منست بر شما در حیات من و بعد از وفات من.کسی را نمی رسد که بر او پیشی گیرد و بهترین کسانیست (14)که بعد از خود می گذارم و (15)بدرستی (16)که خبر داد مرا پروردگارم
ص:254
-تبارک و تعالی-که علی سیّد (1)و سرور مسلمانانست و إمام متّقیانست (2)و (3)أمیر مؤمنانست و وارث من و وارث پیغمبرانست و وصیّ رسول ربّ العالمین است و برنده (4)شیعیان روسفید (5)و دست وپایها سفید (6)خود است و (7)أهل ولایت خود است (8)به جنّات نعیم به أمر ربّ العالمین.مبعوث گرداند (9)او را خدای-تبارک و تعالی-فردای روز قیامت در مقامی که آرزوی مقام و مرتبه او کنند پیشینیان و پسینیان و به دست او باشد علم (10)من که موسومست به لواء حمد و پیش پیش من برد او را در زیر آن علم (11)باشند (12)حضرت آدم و جمیع فرزندان او از پیغمبران و شهیدان (13)و صالحان (14)تا درآورد ایشان را به باغها (15)و بستانهای (16)نعمت إلهی و این واجبی است از خدای (17)-تبارک و تعالی-و مقدّر شده است از پروردگار عالمیان و (18)وعده ایست که وعده کرده است مرا پروردگار من و خدای-عزّ و جلّ-خلاف نمی کند وعده خود را و (19)من برین سخن از جمله (20)گواهانم.
ص:255
ای عزیز!أحادیثی که در مضمون قریب به این است به اندک زیاده و (1)نقصانی از طرق سنّیان که ایشان در کتابهای خود نقل کرده اند بسیار است و اگرنه (2)خوف درازی کلام بود بعضی از آنها را نیز نقل می کردیم.از آن جمله حضرت سیّد العلماء و الفضلاء، ابن طاوس (3)،کتابی تصنیف کرده است در أحادیثی که سنّیان نقل کرده اند در شان علیّ بن أبی طالب-صلوات اللّه علیه و آله (4)-که آن حضرت از جانب خدای-تبارک و تعالی-موسوم شد به أمیر المؤمنین و در آنجا زیاده از دویست (5)حدیث نقل کرده (6)است از کتابهای ایشان که در شان علیّ بن أبی طالب (7)نقل کرده اند و هریک ازین (8)کتابها مشتمل بوده است بر فضایل (9)بسیار و لیکن ابن طاوس (10)-رحمة اللّه علیه-همین أحادیثی را نقل کرده است (11)که مشتمل است بر تسمیه آن حضرت به أمیر المؤمنین (12).و غیر او (13)نیز از علمای ما أحادیث بسیار نقل کرده اند در کتب خود و این بنده نیز بر بسیاری از کتب أحادیث ایشان مطّلع شدم و بعضی از آنها نقل کردم در کتب خود (14)تا سبب (15)زیادتی اعتقاد شیعیان گردد.
ص:256
و عن الإمام العالم موسی بن (1)جعفر-صلوات اللّه و سلامه علیه-أنّه قال:إنّ (2)اللّه-تبارک و تعالی-خلق نور (3)محمّد من نور اللّه-عزّ و جلّ-من نور عظمته و جلالته و هو نور لاهوتیّته (4)الّذی بدا منه و تجلّی به لموسی بن (5)عمران فی طور سینآء فما استقرّ و لا أطاق (6)رؤیته (7)و کان ذلک النّور (8)محمّدا (9)و علیّا (10)و لم یخلق من ذلک النّور غیرهما (11)کما قال-صلّی اللّه علیه و اله-:خلقت (12)أنا و علیّ من شجرة واحدة و خلق النّاس من أشجار شتّی خلقهما بیده و خلق فیهما نفسه لنفسه و صوّرهما علی صورته و جعلهما أمنآءه و شهداء علی خلقه و عینا له فی عباده و لسانا فی بریّته (13)و استودعهما علمه و استرعاهما خلقه و علّمهما البیان؛أطلعهما (14)علی الغیب و جعل أحدهما نفسه و الاخر روحه لأنّ نفسه و روحه لا یقوم (15)أحدهما (16)بدون صاحبه ظاهرهما (17)بشریّة و باطنهما (18)لاهوتیّة حتّی ظهر للخلائق (19)علی هیاکل (20)ناسوتیّة بحیث یطیقون رؤیتهما فهما مقامی (21)ربّ العالمین و حجابی خالق الخلائق (22)أجمعین.فبهذا
ص:257
بدأ (1)الخلائق (2)و بهذا یختم (3)مقادیر الخلائق (4).ثمّ اقتبس من نور محمّد نور فاطمة (5)کما اقتبس (6)نور محمّد من نور جلاله و اقتبس (7)من نور علیّ و فاطمة (8)نور الحسن و الحسین (9)کاقتباس المصابیح خلقوا من الأنوار و انتقلوا (10)فی أصلاب الأبرار و أرحام الأطهار فی الطّبقة العلیا نقلا (11)بعد نقل لا من مآء مهین و لا من نطفة حثرة (12)بل أنوار ینتقل فی الطّاهرین و أسرار یظهر فی صفات النّبیّین أقامهم الرّبّ مقامه فی عباده لأنّه سبحانه لا یری و لا یعرف (13)کیفیّته و لا أبنیّته. (14)جعلهم تراجمة (15)وحیه و النّاطقون عنه المبلّغون إلی عباده ففیهم یظهر قدرته (16)و عنهم یری ایاته (17)و بهم عرّف عباده نفسه و بهم یطاع أمره (18)و لولاهم ما عرف لأنّه یجری أمره (19)کیف شآء. (20)
و (21)دیگر منقولست از إمام عالم أهل بیت،حضرت موسی بن (22)جعفر-صلوات اللّه و سلامه علیهما-که آن حضرت فرمود که:خدای (23)-تبارک و تعالی-آفرید نور محمّد را از نور عظمت و جلالت خودش و آن نور لاهوتیّت إلهی است (24)و خداوندی او که از آن
ص:258
نور بر خلق ظاهر شد به آیات و بیّنات (1)و (2)تجلّی کرد به آن نور بر موسی بن عمران در طور سینا.پس موسی قرار نگرفت و طاقت دیدن آن نور نداشت و (3)آن نور محمّد و علی بود و از آن نور غیر ایشان را بیافرید (4)چنانکه پیغمبر-صلّی اللّه علیه و آله (5)- می فرماید که:من و (6)علی از یک درختیم و مردمان مخلوق شدند از درختهای مختلف (7)و خدای-تبارک و تعالی-طینت هر دو را به ید قدرت خود ساخت و جای داد دریشان (8)روح القدس را و ایشان را از برای محبّت خود آفرید و ایشان را موصوف به صفات (9)خود گردانید و ایشان (10)را أمینان خود و (11)گواهان خود گردانید بر خلقش و به منزله چشم خود گردانید (12)در میان بندگان و ایشان را زبان خود گردانید (13)در میان خلق خود-چنانکه در تفسیر حدیث قدسی«فبی (14)یسمع (15)و بی یبصر (16)و بی ینطق (17)» (18)، معنی این سخن ظاهر خواهد (19)شد (20)؛إن شاء اللّه-؛و ایشان را محلّ علوم خود گردانید و سردار خلق خود گردانید و به ایشان یاد داد بیان علوم را که هرکسی را درخور فهم او
ص:259
و قابلیّت او با او سخن گویند و هریک از (1)ایشان را به منزله جان و روح یکدگر گردانید چنانکه جان و روح بی یکدیگر نمی توانند بود ایشان نیز بی یکدیگر نمی توانستند زیست.بظاهر ایشان به صورت آدمیان بودند و لیکن باطن ایشان منوّر بود به أنوار إلهی تا آنکه بر خلایق (2)ظاهر شدند بدین هیکل ناسوتی تا آنکه خلق را طاقت دیدن ایشان باشد.پس این هر دو (3)جانشین پروردگار عالمیان اند (4)و پرده خالق (5)جمیع خلایق اند (6)که از ایشان خدای-تبارک و تعالی-را می توان شناخت. (7)پس به واسطه ایشان (8)آفرید خلایق را و به واسطه ایشان (9)ختم کرد تقدیرهای خلایق را.پس خدای-تبارک و تعالی- گرفت (10)از نور محمّد-صلوات اللّه و سلامه علیه-نور (11)حضرت فاطمه زهرا (12)را چنانکه نور (13)محمّد را (14)از نور جلال خود آفرید و پدید آورد (15)از نور فاطمه (16)و (17)علی،نور حسن و حسین (18)را چنانکه چراغها را از یکدیگر روشن می کنند (19)و ایشان آفریده شده اند از أنوار و منتقل شده اند (20)در صلبهای أبرار و رحمهای أطهار از آدم تا به خاتم و (21)ایشان مخلوق نگشته اند از آب گندیده بی مقدار و نه از منی بی اعتبار (22)،بلکه أنوار
ص:260
بودند که منتقل می شدند در پاکان و أسراری (1)بودند که ظاهر می گشتند در صفات پیغمبران.بازداشته بود ایشان را خدای-تبارک و تعالی-به جای خود در میان بندگان زیرا که خدای-تبارک و تعالی-را نمی توان دید و چگونگی را او آفریده است و مکان نیست او را زیرا که مکانها را او آفریده است. (2)پس ایشانند ترجمان و بیان کننده وحی إلهی.
ایشانند گویندگان از خدا.ایشانند رسانندگان وحی إلهی به بندگان (3)خدا.پس دریشان (4)ظاهر می گردد قدرت إلهی و (5)ازیشان (6)دیده می گردد آیات و بیّنات خداوندی او و به ایشان (7)خدای-تبارک و تعالی-خود را به خلق شناسانید (8)و به متابعت ایشان إطاعت (9)کرده می شود أمر إلهی را (10)و اگر ایشان نمی بودند خدای-تبارک و تعالی-را کسی نمی شناخت (11)زیرا که جاری می گرداند أمر خود را به هر نحو که می خواهد و چنین جاری گردانیده است که ایشان محلّ معرفت او باشند.
و فی عیون أخبار الرّضا عن النّبیّ-صلّی اللّه علیه و اله-أنّه قال:یا علیّ!أنت المظلوم بعدی فویل لمن ظلمک و اعتدی علیک و طوبی لمن تبعک و لم یتخیّر (12)علیک یا علیّ! أنت المقاتل بعدی فویل (13)لمن خالفک و طوبی لمن قاتل معک.یا علیّ!أنت الّذی تنطق (14)بکلامی و تتکلّم بلسانی.فویل لمن ردّ علیک طوبی لمن قبل کلامک. (15)یا علیّ!أنت سیّد هذه الأمّة (16)بعدی و أنت خلیفتی علیها و من فارقک فقد فارقنی یوم القیامة و من کان
ص:261
معک کان معی یوم القیامة.یا علیّ!أنت أوّل من امن بی و صدّقنی و أنت أوّل من (1)أعاننی علی أمری و جاهد معی عدوّی و أنت أوّل من صلّی معی و النّاس یومئذ فی غفلة الجهالة (2)و أنت أوّل من تنشقّ عنه الأرض (3)معی و أنت أوّل من یبعث معی (4)و أنت أوّل من یجوز الصّراط و إنّ ربّی-عزّ و جلّ-أقسم بعزّته أن لا یجوز عقبة (5)الصّراط (6)إلاّ من معه براءة بولایتک (7)و ولایة (8)الأئمّة من ولدک و أنت أوّل من یرد حوضی تسقی (9)منه أولیاءک و تردّ عنه أعدائک و أنت صاحبی إذا قمت المقام المحمود تشفع لمحبّینا (10)فتشفّع (11)و أنت أوّل من یدخل الجنّة (12)و بیدک لوائی لواء (13)الحمد و هو سبعون شقّة الشّقّة منه أوسع من الشّمس و القمر و أنت صاحب شجرة طوبی فی الجنّة أصلها فی دارک و أغصانها فی دور شیعتک و محبّیک. (14)
و دیگر منقولست در کتاب عیون أخبار الرّضا به إسناد آن حضرت از رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله (15)-که آن حضرت فرمود که:یا علی!بر تو ظلم خواهند کرد بعد از من.پس
ص:262
وای بر کسی که بر تو ستم کند و ظلم کند و (1)از حدّ خود تجاوز کند در پیروی تو (2)و خوشا حال کسی که پیروی تو کند و بر تو گردنکشی نکند.یا علی!تو بعد از من قتال خواهی کرد.وای بر کسی که برخلاف تو باشد و خوشا حال کسی که در خدمت تو باشد.
یا علی!تو سخن خواهی گفت به سخنان من و (3)متکلّم خواهی شد به زبان من.پس وای بر کسی که بر تو رد کند و خوشا حال کسی که سخن تو را قبول کند.یا علی!تو سیّد و مهتر این أمّتی بعد از من و (4)تو (5)خلیفه منی برین (6)أمّت و هرکه از تو جدایی کند از من جدا خواهد بود در روز قیامت (7)و هرکه با تو باشد با من خواهد بود در روز قیامت.یا علی!تو أوّل کسی که إیمان به من آوردی (8)و تصدیق من کردی و تو أوّل کسی که یاری کردی مرا بر أمر تبلیغ رسالت و نبوّت و با (9)من با دشمنان من جهاد (10)کردی و (11)تو (12)أوّل (13)کسی که نماز گزاردی (14)با من و (15)حال آنکه مردمان همه در آن وقت در غفلت جهالت و نادانی بودند و تو أوّل (16)کسی که زمین شکافته خواهد شد از او با من
و تو أوّل (17)کسی که مبعوث خواهی شد (18)با من و تو أوّل کسی که بگذری از صراط و بدرستی که خدای-تبارک و تعالی-قسم یاد کرده است به عزّت خود که نگذرد بر عقزبه
ص:263
صراط مگر کسی که با او باشد براتی (1)از ولایت تو (2)و ولایت (3)إمامان از فرزندان تو و تو أوّل کسی که وارد شوی در حوض من،حوض کوثر،و آب دهی (4)از آن حوض دوستان خود را و دور کنی از آن دشمنان خود را و تو (5)با من خواهی بود چون بایستم در جایگاه محمود شفاعت و (6)تو شفاعت خواهی کرد دوستان ما را و شفاعت تو را قبول خواهند (7)کرد و (8)تو أوّل کسی که داخل بهشت (9)خواهی شد و (10)به دست تو خواهد بود علم (11)من که آن لواء حمد است و آن هفتاد شقّه است هر برخی از آن فراخ تر از آفتاب و (12)ماه و (13)تو صاحب درخت طوبایی (14)در بهشت.بیخ او در خانه تو خواهد بود و شاخه های (15)او در خانه های (16)شیعیان تو و دوستان تو.
و اگرچه بعضی از کلمات بعضی أحادیث در حدیث دیگر هست و (17)مناسب آنست که مذکور نگردد و لیکن (18)چون هر حدیثی مشتملست بر چیزهایی (19)که در حدیث دیگر
ص:264
نیست،ازین (1)جهت (2)مذکور می گردد و تکریر نیز از جهت تأکید نیکوست و (3)مقوّی اعتقادست (4)و (5)سبب متواتر شدن آن مضمون است.
و عن عبد اللّه بن عمر بن الخطّاب (6)أنّه قال (7)سئل رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و اله (8)-أنّه لیلة (9)أسری بک بأیّ لغة خاطبک ربّک؟فقال:خاطبنی بلغة علیّ بن أبی طالب فألهمنی أن (10)قلت:یا ربّ!خاطبتنی أم علیّ؟فقال:یا محمّد!أنا شیء لیس کالأشیاء و لا أقاس و لا أوصف بالأشباه خلقتک من نوری و خلقت علیّا من نورک فاطّلعت (11)علی سرآئر قلبک فلم أجد إلی قلبک أحبّ من علیّ بن (12)أبی طالب فخاطبتک بلسانه لیطمئنّ قلبک. (13)
و دیگر روایتست از عبد اللّه بن عمر بن خطّاب که او گفت که:پرسیدند از رسول خدا -صلّی اللّه علیه و آله (14)-که آن شبی که تو را به آسمان بردند خدای-تبارک و تعالی-به چه زبان با تو خطاب کرد؟پس حضرت فرمود که:خطاب کرد با من به زبان علیّ بن أبی طالب.پس إلهام کرد مرا که پرسیدم که:خداوندا!تو مرا خطاب کردی یا علی؟!پس خطاب رسید که:یا محمّد!من چیزی ام نه (15)مانند چیزها و مرا قیاس (16)نمی توان کرد به خلایق و وصف نمی توان کرد به مانندها.آفریدم تو را از نور خود و آفریدم علی را از
ص:265
نور تو.پس مطّلع شدم بر پنهان دل تو؛پس نیافتم به نزد دل (1)تو کسی را دوستر از علیّ بن أبی طالب.پس با تو خطاب کردم به زبان علیّ بن أبی طالب تا دل تو قرار گیرد.
و عن النّبیّ-صلّی اللّه علیه و اله (2)-أنّه قال:لمّا أسری بی إلی السّمآء ثمّ من السّمآء إلی سدرة المنتهی وقفت بین یدی ربّی-عزّ (3)و جلّ-قلت: (4)لبّیک و سعدیک!قال:بلوت-یا محمّد!-خلقی فأیّهم (5)رأیت (6)أطوع لک؟قال:قلت:ربّی!علیّا!قال:صدقت یا محمّد! فهل اتّخذت لنفسک خلیفة یؤدّی عنک و یعلّم عبادی من کتابی ما لا یعلمون.قال:
قلت: (7)اختر لی فإنّ خیرتک خیرتی. (8)قال:قد اخترت لک علیّا،فاتّخذه (9)لنفسک خلیفة و وصیّا،و نحلته علمی و حلمی و هو أمیر المؤمنین حقّا،لم ینلها أحد قبله و لیست لأحد بعده.یا محمّد!علیّ رایة الهدی و إمام من أطاعنی و هی الکلمة الّتی ألزمتها المتّقین.من أحبّه (10)فقد أحبّنی و من أبغضه فقد أبغضنی؛فبشّره بذلک یا محمّد!فقال النّبیّ(ص) (11):
قلت: (12)قد بشّرته. (13)فقال:أنا عبد اللّه و فی قبضته إن یعاقبنی فبذنونی لم یظلمنی شیئا و إن یتمّم لی وعده (14)فإنّه مولای.قال:فقلت:اللّهمّ!اجل (15)قلبه و اجعل ربیعة الإیمان
ص:266
به.قال:قد فعلت (1)ذلک یا محمّد!غیر أنّی (2)مخصّصه بشیء من البلاء لم أخصّ (3)به أحدا من أولیائی.قال:قلت:ربّی!أخی و صاحبی!قال:قد سبق فی علمی أنّه مبتلی به،و لو لا علیّ لم یعرف حزبی و لا أولیآئی (4)و لا أولیآء رسلی. (5)
و (6)دیگر روایتست از رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله (7)-که آن حضرت فرمود که:چون شب معراج مرا به آسمان بردند،پس از آسمان (8)به سدرة المنتهی (9)،ایستادم به جایی (10)که خدای-تبارک و تعالی-با من خطاب کرد،پس فرمود که:یا محمّد!گفتم:لبّیک و سعدیک!فرمود که:آزمودی خلق مرا کدام یک از ایشان را یافتی که إطاعت تو بیشتر کردند؟حضرت فرمود که:من گفتم که:خداوندا!من علی را مطیع تر یافتم از دیگران.
خطاب رسید که:راست گفتی،یا محمّد!آیا از برای خود خلیفه و جانشینی قرار دادی که أدای رسالت کند به نیابت تو و تعلیم کند بندگان مرا از کتاب من آنچه ندانند؟حضرت فرمود که:گفتم:خداوندا!تو اختیار کن (11)از برای من که اختیار تو اختیار منست.
خطاب رسید که:من اختیار کردم از برای تو علی را.پس تو (12)او را جانشین خود و وصیّ خود گردان و من عطا کردم او را علم خودم و حلم خودم و او أمیر و (13)پادشاه
ص:267
مؤمنانست حقّا و نرسیده است (1)به این مقامات و حالات-یا:به این نام-کسی پیش از او و نیست کسی را بعد از او.یا محمّد!علی علم (2)هدایت و پیشوای مطیعان منست (3)و این کلمه کلمه ایست که واجب گردانیده ام بر متّقیان که هرکه او را دوست دارد،مرا دوست داشته است،و هرکه او را دشمن دارد،مرا دشمن داشته است؛پس بشارت ده او را به این سخن؛یا محمّد!پس رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله (4)-فرمود که:من گفتم که:
پروردگارا!من بشارت دادم او را؛پس او گفت که:من بنده خداام و در قبضه قدرت اویم (5)،اگر عقاب کند مرا پس به واسطه گناهان منست و (6)بر من هیچ ستم (7)نکرده است و اگر تمام (8)کند از برای من آنچه وعده (9)داده است پس او خداوند منست و او این إحسانها بسیار کرده (10)است و می کند.حضرت (11)پیغمبر-صلّی اللّه علیه و آله (12)-فرمود که:
بعد از آن من گفتم:خداوندا!روشن گردان دل او را و بهار إیمان را در دل او درآور. (13)
خطاب رسید (14)که:کردم به او آنچه طلبیدی و لیکن او را مخصوص خواهم کرد به بلائی که هیچ یک (15)از دوستان خود را به آن (16)مخصوص (17)نگردانیدم.حضرت فرمود که:
گفتم:خداوندا!برادر من و (18)صاحب منست؛اگر تو مصلحت دانی این بلا را ازو (19)
ص:268
بگردان!خطاب (1)رسید که:در علم (2)من گذشته است و (3)من چنین مصلحت می دانم که او را مبتلا گردانم تا بد و نیک از یکدیگر جدا شوند،مؤمن (4)مخلص از منافق شقی ممتاز گردد و (5)اگر علی نمی بود دانسته نمی شد لشکر من و نه دوستان من و نه دوستان (6)پیغمبران من-زیرا که مؤمنان و منافقان با هم ممزوج بودند در زمان رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله (7)-؛و آن حضرت این مبالغات و تأکیدات نمود در وجوب متابعت حضرت أمیر المؤمنین(ع) (8)،بلکه می توان گفت که أکثر أوقات رسول خدا(ص)صفات کمال آن حضرت را به خلق می رسانید از جانب خدای-تبارک و تعالی-و (9)منافقانی که بظاهر مسلمان شده بودند تا خون ایشان محفوظ ماند در ظاهر قبول می کردند تا زمانی که آن حضرت به مرض موت (10)رسید شروع کردند در إظهار کفر (11)و نفاق خود و حقّا (12)ثمّ حقّا که غیر از آن حضرت به این بلا مبتلا (13)نشد زیرا که در هیچ زمانی چنین نشد که چنین ذات مقدّسی که موصوف به جمیع صفات کمال إلهی باشد (14)،غصب کنند مرتبه او را جمعی که مدّت عمر (15)خود را به بت پرستی سرآورده (16)باشند و مردمان (17)پیروی
ص:269
ایشان کنند و آن حضرت اینها را بیند و (1)صبر کند؛ وَ سَیَعْلَمُ (2)الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ ! (3)
و (4)دیگر أخطب (5)خطبای خوارزم در مناقب خود و أحمد بن (6)حنبل در مسند خود از حضرت أمیر المؤمنین روایت (7)کرده اند که:إنّ رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و اله (8)-اخی بین المسلمین ثمّ قال:یا علیّ!أنت أخی و أنت منّی بمنزلة هارون من موسی غیر أنّه (9)لا نبیّ بعدی.أمّا (10)علمت-یا علیّ!-أنا (11)أوّل (12)من یدعی (13)بی.قال:فأقوم عن یمین العرش فی ظلّة فأکسی (14)حلّة خضراء من حلل الجنّة ثمّ یدعی بالنّبیّین بعضهم (15)علی أثر بعض فیقومون سماطین (16)عن یمین العرش و یکسون (17)حللا خضرا من حلل (18)الجنّة.ألا! و إنّی أخبرک-یا علیّ!-أنّ أمّتی أوّل الأمم یحاسبون به (19)یوم القیامة.ثمّ أنت أوّل من یدعی بک لقرابتک منّی و منزلتک عندی و یدفع إلیک لوآئی و هو لواء الحمد فتسیر بین
ص:270
السّماطین (1)ادم و جمیع الخلق یستظلّون (2)بظلّ لوائی یوم (3)القیامة و طوله مسیرة (4)ألف سنة سنامه یاقوتة حمرآء (5)و قضیبه (6)فضّة بیضآء (7)و جمّه درّة خضرآء (8)و له ثلاث (9)ذوآئب (10)من نور (11)ذؤابة (12)فی المشرق و ذؤابة (13)فی المغرب و الثّالثة وسط (14)الدّنیا مکتوب علیه ثلاثة أسطر:الأوّل:بسم اللّه الرّحمن الرّحیم؛و الثّانی:الحمد للّه ربّ العالمین؛و الثّالث:لا إله إلاّ اللّه،محمّد رسول اللّه؛طول کلّ سطر مسیرة (15)ألف سنة قال:
تسیر بلوائی و الحسن عن یمینک و الحسین عن یسارک حتّی تقف بینی و بین إبراهیم ثمّ تکسی (16)حلّة خضراء من الجنّة.ثمّ ینادی مناد من تحت العرش:نعم الأب (17)أبوک إبراهیم و نعم الأخ أخوک علیّ (18).أبشر یا علیّ!إنّک تکسی إذا کسیت و تدعی إذا دعیت و تحیی إذا حییت. (19)
ص:271
آن حضرت فرمود که:بدرستی که رسول خدا-صلّی اللّه علیه و اله (1)-برادری انداخت (2)میان مسلمانان؛پس فرمود که:یا علی!تو برادر منی و تو از من به منزله هارونی از موسی غیر از آنکه بعد از من پیغمبری نیست.آیا نمی دانی-یا علی!-که (3)أوّل کسی را که روز قیامت می خوانند من خواهم بود؛پس می ایستم از دست راست عرش در سایه عرش؛پس می پوشانند مرا حلّه (4)سبزی از حلّه های بهشت؛پس بعد (5)از آن خواهند خواند پیغمبران را بعضی از عقب (6)بعضی؛پس می ایستند (7)ایشان دو (8)صف از دست راست عرش و می پوشانند ایشان را حلّه های سبز از حلّه های بهشت.بدرستی که تو را خبر دهم-یا علی!-که فردای روز قیامت از میان أمّتها أوّل أمّت مرا حساب خواهند کرد. (9)پس بدان که تو أوّل کسی خواهی بود که خواهند او را بعد از من از جهت خویشی تو به من و بزرگی قدر تو نزد من و به دست تو خواهند داد لواء مرا (10)و آن لواء (11)حمد است و (12)میانه صفهای پیغمبران درخواهی آمد و (13)آدم و جمیع خلایق در سایه لواء من باشند در روز قیامت.و درازی آن علم (14)هزار ساله (15)راه باشد میان او از یاقوت سرخ و سر او از نقره سفید و زیر او از مروارید سبز و او را سه شاخه باشد از نور:یکی از آنها
ص:272
در (1)مشرق باشد و (2)یکی از آنها در مغرب و (3)یکی از آنها در میان دنیا.نوشته باشد بر او سه سطر:سطر أوّل:بسم اللّه الرّحمن الرّحیم؛و سطر دویم:الحمد للّه ربّ العالمین؛ و (4)سطر سیّم (5):لا إله إلاّ اللّه،محمّد رسول (6)اللّه.درازی هر سطری هزار ساله (7)راه باشد.
حضرت فرمود که:تو (8)خواهی داشت علم مرا و می روی و إمام حسن از دست راست تو (9)خواهد بود (10)و (11)إمام حسین (12)از دست چپ تو تا آنکه بیایی و میان من و حضرت إبراهیم (13)خلیل بایستی.پس دیگر حلّه (14)سبزی از حلّه های بهشت در تو پوشانند.پس منادی از زیر عرش ندا کند که:نیکو پدریست إبراهیم خلیل تو را و نیکو برادریست علی تو را!بشارت باد تو را-یا علی!-که چون مرا حلّه خواهند پوشانید (15)تو را خواهند پوشانید و چون مرا خواهند خواند (16)به صحرای محشر تو را با من خواهند خواند (17)و چون مرا زنده خواهند کرد تو را نیز با من زنده خواهند کرد.
یوم و وجهه (1)مشرق کدائرة (2)القمر،فقام إلیه عبد الرّحمن بن (3)عوف (4)،فقال:یا (5)رسول (6)اللّه (7)-صلّی اللّه علیک! (8)ما هذا النّور؟!قال:بشارة (9)أتتنی (10)من ربّی فی ابن عمّی و ابنتی و إنّ (11)اللّه زوّج علیّا من فاطمة و أمر رضوان خازن الجنان (12)فهزّ (13)شجرة (14)طوبی فحملت رقاقا یعنی (15)صکاکا (16)بعدد محبّی (17)أهل بیتی و أنشأ من تحتها ملائکة و دفع إلی کلّ ملک صکّا فإذا استوت القیامة (18)بأهلها نادت الملائکة (19)فی الخلائق (20)فلا یبقی محبّ لأهل البیت إلاّ دفعت (21)إلیه صکّا فیه فکاک من النّار.فأخی و ابن عمّی و ابنتی (22)فکاک رقاب رجال و نساء (23)من أمّتی من النّار. (24)
و دیگر (25)أخطب خطبای (26)خوارزم روایت کرده است (27)از بلال (28)بن حمامه (29)که
ص:274
روزی رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله (1)-از در ما در آمد و روی او (2)تابان بود مثل ماه شب چهارده.پس عبد الرّحمن بن عوف برخاست (3)و گفت:یا رسول اللّه! (4)این چه نور است.
که ما مشاهده می نمائیم؟حضرت فرمود:بشارتی به من آمد از جانب پروردگار عالمیان در شان پسر عمّم علی و دخترم فاطمه (5)و بدرستی که خدای-تبارک و تعالی- تزویج کرد فاطمه را به علی و أمر کرد خدای-عزّ و جلّ-رضوان را که خازن بهشتهاست (6)و حرکت داد (7)درخت طوبی را.پس او بار برداشت کاغذها به عدد دوستان أهل بیت (8)من و آفرید در زیر او (9)فرشتگان (10)و به هر فرشته کاغذی دادند.
پس چون روز قیامت شود و (11)أهل محشر همه حاضر گردند،ندا کنند این فرشتگان در میان خلایق.پس نماند دوستار أهل بیتی (12)مگر آنکه به او دهند کاغذ آزادی (13)از آتش جهنّم.پس برادر و پسر عمّ من و دختر من سبب آزادی مردان و زنان أمّت من شوند از آتش جهنّم (14)،آنهایی (15)را که (16)دوستار (17)ایشان باشند.
ص:275
و عن جابر بن سمرة أنّه قال:قال رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله (1)-:أیّها النّاس (2)!هذا علیّ بن (3)أبی طالب (4)و أنتم تزعمون (5)أنّی (6)زوّجته (7)ابنتی فاطمة (8)و لقد خطبها (9)إلیّ (10)أشراف (11)قریش فلم أجب کلّ (12)ذلک أتوقّع الخبر (13)من السّماء حتّی جاءنی جبرئیل- علیه السّلام (14)-لیلة رابع و عسرین من شهر رمضان (15)،قال:العلیّ الأعلی یقرأ علیک السّلام (16)و قد جمع الرّوحانیّین (17)فی واد یقال له:الأفسح تحت شجرة طوبی و زوّج فاطمة علیّا و أمرنی فکنت الخاطب و اللّه تعالی الولیّ و أمر شجرة (18)طوبی فحملت الحلیّ (19)و الحلل و الدّرّ و الیاقوت ثمّ نثرته و أمر الحور (20)العین (21)فاجتمعن فلقطن فهنّ (22)یتهادینه إلی یوم القیامة و یقلن:هذا نثار (23)فاطمة (24). (25)
و (26)دیگر منقولست از جابر بن سمره (27)که او گفت که رسول خدا-صلّی اللّه علیه
ص:276
و آله (1)-فرمود که:ای مردمان (2)!این علیّ بن أبی طالب را شما چنان گمان می برید که من فاطمه را به خودی خود به او (3)دادم،بلکه نه چنین است (4)زیرا که أشراف (5)قریش همه از من (6)طلب خواستگاری او (7)کردند و من انتظار خبر آسمانی می بردم (8)تا آنکه جبرئیل (9)در شب بیست و (10)چهارم ماه رمضان (11)بر من نازل شد و (12)گفت که:علیّ أعلی و پروردگار عالمیان سلامت می رساند (13)و جمیع ملائکه روحانیان (14)را (15)جمع کرده (16)است در بهشت و در وادی[ای] (17)که او را«أفسح» (18)می گویند در زیر درخت طوبی و تزویج کرد فاطمه (19)را به علی و (20)أمر کرد مرا که من از جانب علی خواستگاری کردم و صیغه گفتم و خدای-تبارک و تعالی-به ولایت حضرت فاطمه (21)تزویج فرمود و أمر کرد (22)درخت (23)طوبی را تا آنکه بار برداشت (24)از زیورها و زینتها و مروارید و یاقوت (25)؛پس او نثار کرد و أمر کرد حوریان بهشتی را تا برچینند.پس ایشان (26)برچیدند آنها را و به هدیّه (27)به
ص:277
یکدیگر (1)می فرستند (2)تا روز قیامت و می گویند:این نثار حضرت فاطمه است.
و دیگر منقولست به طرق متکثّره متواتره (3)از رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله (4)-که آن حضرت فرمود:لمبارزة علیّ لعمرو (5)بن (6)عبدودّ (7)یوم الخندق أفضل (8)من عمل أمّتی إلی یوم (9)القیامة. (10)
یعنی:جنگی که علیّ بن (11)أبی طالب با عمرو بن عبدود (12)در روز خندق کرد بهتر از عمل أمّت منست تا روز قیامت.
و (13)آن چنان بود که کفّار قریش با (14)طوایف یهود از أطراف و (15)جوانب جمع شدند و (16)بر سر رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله (17)-آمدند و آن حضرت پیش از آمدن ایشان به مشورت حضرت سلمان (18)شروع کردند (19)در کندن خندق در دور مدینه و تا ایشان می آمدند آن خندق به إتمام رسید.و در کندن آن خندق (20)معجزات (21)بسیار از
ص:278
آن حضرت ظاهر شد که اینجا محلّ ذکر آنها نیست.و ایشان زیاده از ده هزار کس بودند و مسلمانان سه هزار کس (1)بیش نبودند و خوفی عظیم در دل (2)ایشان پیدا شد. (3)
و چون عرب خندق را دیدند متعجّب شدند و آن طرف خندق فرود آمدند و (4)میانه (5)ایشان و (6)مسلمانان زیاده از بیست شبانه روز (7)جنگ بود و بر (8)یکدیگر تیر می انداختند تا به آخر (9)چون به تنگ (10)آمدند سواران قریش مثل عمرو بن عبدود و عکرمة (11)بن أبی جهل و هبیره (12)و (13)ضرار و مرداس و غیر ایشان (14)متّفق شدند که به این طرف خندق آیند (15)و با مسلمانان مردآزمایی (16)کنند و تفحّص (17)کردند جائی (18)که تنگ تر بود اسبهای خود را از آنجا جهانیدند.و به این طرف آمدند و عمرو را با هزار سوار برابر می دانستند در عرب و آنها نیز در (19)شجاعت نزدیک به عمرو بودند.عاقبت چون مسلمانان دیدند که ایشان از خندق گذشتند خوفی عظیم در دل (20)ایشان پیدا شد؛ و عمرو از مسلمانان مبارز طلبید و پیغمبر-صلّی اللّه علیه و آله (21)-ایشان را بر حرب
ص:279
دلیر (1)می کرد و وعده فتح و ظفر می داد و (2)ثواب عقبی را در نظر ایشان در می آورد (3)و لیکن ازیشان (4)کسی جرأت (5)مبارزت (6)او نمی کرد به غیر (7)از حضرت علیّ بن أبی طالب که در هر مرتبه (8)آن حضرت برمی خاست (9)و حضرت رسول خدا(ص) (10)می خواست که دیگری برود.عاقبت به أمر إلهی پیغمبر(ص) (11)پیراهن خود را به آن حضرت پوشانید و عمامه (12)مبارک خود را بر سر آن حضرت گذاشت و شمشیر خود را به آن حضرت داد و آن حضرت با أصحاب شروع به دعا کردند تا چون حضرت به او (13)رسید فرمود که:یا عمرو (14)!تو در جاهلیّت می گفتی که:هرکه سه چیز از من طلب کند، من یکی از آن سه حاجت او را برآورم.الحال من یکی از سه (15)چیز از تو طلب می کنم:
أوّلا می خوانم تو را به وحدانیّت إلهی و به شهادت به رسالت محمّد مصطفی-صلّی اللّه علیه و آله (16).گفت: (17)ای پسر عم!این حاجت را بگذار که این برآورده (18)نخواهد شد.
حضرت فرمود (19)که:اگر این حاجت را برمی آوردی (20)از برای تو بهتر بود.عمرو گفت:
دیگری را بگوی.حضرت فرمود که:دویم آن که چنانکه آمده اید برگردید.گفت (21):
ص:280
هرگز این نخواهد شد.این سخن را به زنان قریش نمی توان گفت!سیم را بگو.حضرت فرمود که:از اسب به زیر آی تا با تو دستبردی نمایم (1).عمرو به خنده درآمد (2)که این صفتی است که هرگز گمان نمی بردم که کسی از عرب این آرزو کند از من.برو-ای (3)پسر عم!-که نمی خواهم مثل (4)تو کریمی بر دست من کشته شود.حضرت فرمود که:أمّا (5)من می خواهم که (6)تو را بکشم!اگر می خواهی به زیر آی.عمرو در غضب شد (7)و فی الحال (8)به زیر آمد و اسب خود را نهیب داد و تا رسید شمشیری حواله آن حضرت کرد که گوشه خود آن حضرت را ربود و اندکی سر مبارک آن حضرت مجروح شد و میانه (9)ایشان مکرّر ردّ و بدل شد (10)تا عاقبت آن حضرت ضربتی بر سر او فرود آورد و او را به دو نیم کرد.غریو از هر دو لشکر برآمد.پس آنها که با عمرو (11)بودند شروع به گریز کردند و آن حضرت ایشان را تعاقب نمود و بعضی ازیشان (12)نیز بر دست آن حضرت کشته شدند و به سبب کشته شدن عمرو هیبتی عظیم از آن حضرت در دل کفّار (13)افتاد و دل (14)بر (15)فرار نهادند و خدای-تبارک و (16)تعالی-بادی فرستاد (17)و ایشان را (18)عاجز کرد.
ص:281
عاقبت خایب و خاسر برگشتند.پس پیغمبر-صلّی اللّه علیه و آله (1)-این سخن را فرمود.
و این حدیث در أکثر کتب ایشان مسطور است. (2)
و عن ابن عبّاس (3)قال:سألت (4)رسول (5)اللّه-صلّی اللّه علیه و آله (6)-عن الکلمات (7)الّتی تلقّاها ادم من ربّه-عزّ و جلّ-فتاب علیه؛قال:سأل بحقّ محمّد و علیّ و فاطمة (8)و الحسن و الحسین إلاّ تبت علیّ،فتاب علیه. (9)
و (10)دیگر منقولست از عبد اللّه بن (11)عبّاس (12)که گفت:پرسیدم از رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله (13)-از آن کلماتی که آدم او را گفت و خدای-تبارک و تعالی-توبه او را قبول کرد،کدام بود؟حضرت فرمود که:آدم سؤال کرد که:إلهی!به حقّ محمّد و (14)علی و فاطمه (15)و حسن و حسین (16)که توبه مرا قبول کن.خدای-تبارک و تعالی-توبه او را قبول کرد.
و این حدیث در أکثر کتب ایشان مسطور است.
و عن النّبیّ-صلّی اللّه علیه و اله (17)-أنّه قال:لمّا أسری بی إلی السّمآء و انتهی بی إلی
ص:282
حجب النّور کلّمنی ربّی-جلّ جلاله (1)-و قال لی:یا محمّد!بلّغ علیّ بن (2)أبی طالب منّی السّلام (3)و أعلمه (4)أنّه حجّتی علی عبادی بعدک،به أسقی العباد الغیث و به أدفع عنهم السّوء (5)و به أحتجّ (6)علیهم یوم یلقونی فإیّاه (7)فلیطیعوا (8)و لأمره فلیأتمروا و عن نهیه فلینتهوا أجعلهم (9)عندی فی مقعد صدق و أبیح لهم جنّاتی و إن لا یفعلوا أسکنهم (10)ناری مع الأشقیاء من أعدائی ثمّ (11)لا أبالی. (12)
دیگر منقولست از رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله (13)-که آن حضرت فرمود که:چون مرا به آسمان بردند و مرا به حجابهای نور رسانیدند،خدای-تبارک و تعالی-با من سخن گفت و فرمود مرا (14)که:یا محمّد!سلام مرا به علی برسان (15)و خبر ده او را که او حجّت منست بر بندگان من بعد از تو؛به برکت او بندگان را آب از آسمان می دهم و به یمن او دفع می کنم از ایشان (16)بدیها را و به او حجّت می گیرم بر ایشان در روز قیامت.پس باید که او را إطاعت کنند و هرچه او (17)أمر کند إطاعت کنند (18)و هرچه را او نهی کند از آن باز ایستند تا آنکه ایشان را درآورم (19)نزد خودم در جایگاه نیکو و حلال (20)کنم از برای
ص:283
ایشان (1)بهشتهای خودم را و اگر چنین نکنند ایشان را ساکن گردانم در آتش جهنّم با أشقیای دشمنانم.
و عن النّبیّ-صلّی اللّه علیه و اله (2)-أنّه قال:و الّذی نفسی بیده ما وجّهت (3)علیّا قطّ (4)فی سریّة إلاّ و (5)نظرت إلی جبرئیل (6)فی سبعین ألفا من الملائکة عن یمینه،و إلی میکائیل (7)فی سبعین ألفا عن (8)یساره،و إلی ملک الموت أمامه،و (9)إلی سحابة (10)تظلّه حتّی یرزقه (11)حسن (12)الظّفر. (13)
دیگر منقولست از رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله (14)-که آن حضرت فرمود که:به حقّ آن خداوندی که جان من در قبضه قدرت اوست که من هرگز (15)علی را نفرستادم به سوی لشکری مگر آنکه دیدم که جبرئیل با هفتاد هزار فرشته (16)از دست راست او بودند و میکائیل با هفتاد هزار فرشته از دست چپ او بودند و ملک الموت (17)پیش پیش آن حضرت می رفت و ابری سایه بان (18)آن حضرت بود تا آنکه خدای-تبارک و تعالی- روزی می کرد او را ظفری نیکو (19)بر أعادی.
ص:284
و عن جابر بن عبد اللّه (1)الأنصاریّ قال:کنّا عند رسول (2)اللّه-صلّی اللّه علیه و اله (3)-و هو جالس إلی الکعبة فأقبل علیّ بن (4)أبی طالب (5)-صلوات اللّه و سلامه علیه (6)-،فقال النّبیّ (ص) (7):قد أتاکم أخی ثمّ التفت (8)إلی الکعبة فضربها بیده و قال:و الّذی بعثنی بالحقّ نبیّا إنّ هذا و شیعته هم الفائزون یوم القیامة ثمّ قال:إنّه أوّلکم إیمانا معی و أوفاکم بعهد اللّه و أقواکم بأمر اللّه-عزّ و جلّ-و أعدلکم (9)فی الرّعیّة و أقسمکم (10)بالسّویّة (11)و أعظمکم (12)عند اللّه مزیّة (13)و قال:و نزلت: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ أُولٰئِکَ هُمْ خَیْرُ (14)الْبَرِیَّةِ (15). (16)
دیگر منقولست از جابر (17)بن (18)عبد اللّه أنصاری (19)که گفت:بودیم ما به نزد رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله (20)-و آن حضرت نزد کعبه (21)نشسته (22)بود؛پس پیدا (23)شد حضرت علیّ بن أبی طالب-صلوات اللّه و سلامه علیه-؛پس حضرت (24)فرمود که:آمد شما را برادر من.پس رو به سوی کعبه (25)کرد و دست خود به کعبه (26)زد و (27)فرمود که:به حقّ آن
ص:285
خدایی (1)که مرا براستی (2)به خلق فرستاد (3)که بدرستی (4)که این مرد و شیعیان او رستگارانند در روز قیامت.پس فرمود که:علی پیش از شما همه،إیمان آورد (5)به من، و وفاکننده ترین شماست به عهد (6)إلهی و (7)قوی ترین شما است به أمر خدای-عزّ و جلّ -و (8)عادل ترین (9)شماست در میان رعیّت و بهتر از شماست (10)نزد خدای-تبارک و تعالی- در مرتبت؛و فرمود که:این (11)آیت نازل شد که ترجمه اش اینست که:بدرستی (12)و (13)راستی (14)که (15)آن جماعتی که إیمان آوردند و عمل شایسته درگاه او (16)کردند آن جماعت بهترین خلق خدااند.و (17)این آیت در شان آن حضرت نازل شد.
و عن عبد اللّه (18)بن عمر أنّه قال:قال رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و اله (19)-لعلیّ بن أبی طالب- صلوات اللّه و سلامه علیه-:إذا کان یوم (20)القیامة یؤتی بک-یا علیّ!-علی نجیب من نور علی رأسک تاج یضیء یکاد نوره (21)یخطف أبصار أهل الموقف،فیأتی (22)النّداء من عند اللّه-جلّ جلاله (23)-:أین خلیفة محمّد رسول (24)اللّه(ص) (25)؟فتقول-یا علیّ!-:ها أنا
ص:286
ذا! (1)فیأتی النّداء (2):یا علیّ!من أحبّک أدخله الجنّة (3)و من عاداک أدخله (4)النّار (5)؛فأنت قسیم الجنّة و أنت قسیم النّار. (6)
و (7)دیگر منقولست از عبد اللّه بن عمر که او گفت (8)که:رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله (9)-فرمود به علیّ بن (10)أبی طالب-صلوات اللّه و سلامه علیه-که چون (11)روز قیامت شود بیاورند تو را-یا علی!-بر شتری از نور بر سر تو (12)تاجی باشد که روشنی دهد أهل محشر را که نزدیک باشد که چشمهای أهل موقف را خیره گرداند.پس ندا از جانب حضرت (13)ربّ العزّة آید که:کجاست خلیفه محمّد رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله (14)-؟پس- یا علی!-تو گویی (15)که اینک من!پس ندا آید که:یا علی!هرکه تو را دوست دارد او را داخل بهشت (16)گردان و (17)هرکه دشمن تو باشد او را داخل (18)جهنّم گردان.پس تویی (19)قسمت کننده بهشت و تویی (20)قسمت کننده (21)دوزخ.
بی إلی السّمآء ما مررت بملإ من الملائکة إلاّ سألونی عن علیّ بن أبی طالب-صلوات اللّه و سلامه علیه-حتّی ظننت أنّ اسم علیّ أشهر فی السّمآء من اسمی فی الأرض.فلمّا بلغت السّمآء الرّابعة فنظرت إلی ملک الموت قال لی:یا محمّد!ما فعل علیّ؟قلت:یا حبیبی!من أین تعرف علیّا؟قال:یا محمّد (1)!ما خلق اللّه خلقا إلاّ و أنا أقبض روحه (2)بیدی ما خلاک و علیّ بن (3)أبی طالب،فإنّ اللّه-جلّ جلاله (4)-یقبض روحکما بقدرته.فلمّا صرت تحت العرش إذا بعلیّ بن أبی طالب واقف تحت عرش (5)ربّی؛فقلت:یا علیّ!سبقتنی؟!فقال لی (6)جبرئیل(ع):من (7)هذا الّذی یکلّمک؟فقلت (8):هذا علیّ بن أبی طالب.فقال:یا محمّد!لیس هذا علیّا و لکنّه ملک (9)من ملائکة (10)الرّحمن خلقه اللّه-تبارک و تعالی-علی صورة (11)علیّ بن (12)أبی طالب-علیه السّلام (13)-،فنحن الملائکة المقرّبون کلّما اشتقنا (14)إلی وجه علیّ بن أبی طالب زرنا هذا الملک لکرامة علیّ بن أبی طالب (15)و سبّحنا له. (16)
و (17)دیگر منقولست از عبد اللّه بن عبّاس (18)که گفت:شنیدم از رسول خدا-صلّی اللّه
ص:288
علیه و آله (1)-که می فرمود که:چون مرا به آسمان (2)بردند نگذشتم (3)به گروهی از فرشتگان مگر آنکه سؤال کردند مرا از علیّ بن (4)أبی طالب-صلوات اللّه و سلامه علیه-تا آنکه دانستم که (5)اسم علی (6)در آسمان مشهورتر است از نام من در زمین.پس چون رسیدم به آسمان چهارم نظر کردم به ملک الموت مرا گفت:یا محمّد!چونست علی؟ گفتم:ای دوست من!چه می شناسی تو علی را!گفت:یا محمّد!نیافریده است خدای- تبارک و تعالی-خلقی را مگر آنکه من قبض روح او خواهم کرد به غیر از تو و علیّ بن (7)أبی طالب که خدای-تبارک و (8)تعالی-قبض روح شما می کند به قدرت خود.پس چون رسیدم به زیر عرش دیدم علیّ بن (9)أبی طالب (10)را که در زیر عرش ایستاده (11)است.
گفتم:یا علی!تو پیش از من آمدی؟!پس جبرئیل(ع) (12)گفت که:یا محمّد!کیست این که با تو سخن می گوید؟من گفتم (13):این علیّ بن (14)أبی طالب است (15).پس جبرئیل (16)گفت که:یا محمّد! (17)این علی نیست و لیکن (18)فرشته ایست از فرشتگان خدای-تبارک و تعالی-که خدای-تبارک و (19)تعالی-او را به صورت علیّ بن (20)أبی طالب (21)آفریده است.
ص:289
پس ما گروه ملائکه مقرّبان (1)هرچند مشتاق روی (2)علیّ بن (3)أبی طالب می شویم زیارت می کنیم این فرشته را از جهت کرامت علیّ بن (4)أبی طالب و (5)تسبیح می گوئیم از جهت آن حضرت.
و عن أبی سعید (6)الخدریّ عن النّبیّ-صلّی اللّه علیه و اله (7)-قال:سمعته (8)یقول:إذا کان یوم (9)القیامة أمر اللّه ملکین و یقعدان (10)علی الصّراط فلا یجوز أحد إلاّ ببراءة أمیر المؤمنین (11)علیّ بن (12)أبی طالب (13)-صلوات اللّه و سلامه علیه-و من لم یکن له براءة (14)أمیر المؤمنین (15)أکبّه اللّه علی منخره (16)فی النّار و ذلک قوله تعالی: وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ . (17)قلت:فداک أبی و أمّی!یا رسول اللّه!-صلّی اللّه علیه و اله (18)-ما معنی «براءة (19)أمیر المؤمنین» (20)قال:مکتوب علیه:لا إله إلاّ اللّه،محمّد رسول اللّه،علیّ بن (21)أبی طالب وصیّ رسول اللّه (22)-صلّی اللّه علیه و اله و سلّم. (23)
ص:290
و دیگر منقولست از أبو سعید خدری که گفت:شنیدم از رسول خدا(ص)که آن حضرت فرمود که:چون روز قیامت شود أمر می کند خدای-تبارک و تعالی-دو فرشته را که بر صراط بنشینند (1)و نگذرد کسی از صراط مگر آنکه با او باشد برائت (2)حضرت أمیر المؤمنین-صلوات اللّه و سلامه علیه-،و هرکه با او برائت (3)حضرت أمیر المؤمنین (4)نباشد،سرنگون او را در آتش جهنّم می اندازند و اینست (5)معنی قول (6)خدای-تبارک و تعالی-که:بدارید (7)ایشان را که ازیشان (8)سؤال خواهیم (9)کرد.گفتم:فدای تو باد پدر و مادر من!یا رسول اللّه! (10)چیست معنی برائت (11)حضرت أمیر المؤمنین و (12)چه (13)نوشته است در او؟ (14)حضرت فرمود که:درو نوشته است (15)که:لا إله إلاّ اللّه،محمّد رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و اله (16)-،علیّ بن (17)أبی طالب وصیّ رسول (18)اللّه.
محمّد!من خلفت فی أمّتک؟قلت:خیرها.قال:علیّ بن أبی طالب؟قلت (1):نعم یا ربّ! قال:یا محمّد! (2)إنّی اطّلعت إلی الأرض اطّلاعة (3)فاخترتک منها،فشققت (4)لک اسما من اسمی،فلا أذکر فی موضع إلاّ ذکرت (5)معی،فأنا المحمود و أنت المحمّد.ثمّ اطّلعت الثّانیة (6)فیها،فاخترت (7)منها علیّا (8)و شققت (9)له (10)اسما من أسمائی فأنا (11)العلیّ الأعلی و هو علیّ.یا محمّد!إنّی خلقتک و خلقت علیّا و فاطمة و الحسن (12)و الحسین (13)و الأئمّة (14)من ولده من شبح (15)نور من نوری و عرضت (16)ولایتکم (17)علی أهل السّموات و أهل الأرض،فمن قبلها (18)کان عندی من المؤمنین و من جحدها کان عندی من الکافرین.یا محمّد!لو أنّ عبدا من عبیدی (19)عبدنی (20)حتّی ینقطع و یصیر کالشّنّ البالی (21)ثمّ أتانی جاحدا لولایتکم (22)ما غفرت له حتّی یقرّ بولایتکم. (23)یا محمّد!تحبّ أن تراهم؟قلت:
ص:292
نعم. (1)فقال لی:التفت (2)عن یمین العرش.فالتفتّ فإذا أنا بعلیّ و فاطمة (3)و الحسن و الحسین و علیّ و محمّد و جعفر و موسی و علیّ و محمّد و علیّ و الحسن و المهدیّ فی ضحضاح من نور قیام (4)یصلّون و فی وسطهم المهدیّ یضیء کأنّه کوکب درّیّ.فقال:یا محمّد!هؤلاء الحجج (5)و النّائب (6)من عترتک-و عزّتی و جلالی-له الحجّة الواجبة (7)لأولیائی و المنتقم (8)من أعدائی.بهم یمسک اللّه السّموات أن تقع علی الأرض إلاّ بإذنه. (9)
و (10)دیگر منقولست از أبو سلیمان (11)از رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله (12)-که آن حضرت فرمود که:آن شبی که مرا به آسمان بردند پروردگار عالمیان به من فرمود که:
امن الرّسول یعنی إیمان آورد فرستاده ما محمّد-صلّی اللّه علیه و آله (13)-به آنچه نازل شد به سوی او از جانب پروردگار (14)او.من گفتم که:مؤمنان نیز (15)همه إیمان آوردند به خدا و فرشتگان و (16)به کتابهای خدا و رسولان او.خطاب رسید (17)که:راست گفتی،یا محمّد! که را خلیفه خود گردانیدی در میان أمّت (18)خود؟گفتم:خداوندا!بهترین أمّت را.خدای-
ص:293
تبارک و تعالی-فرمود (1)که:علیّ بن أبی طالب را خلیفه گردانیدی؟گفتم:بلی،ای پروردگار عالمیان!خطاب رسید (2)که:یا محمّد!من نظر کردم یک نظر به سوی أهل زمین پس تو را ازیشان (3)اختیار کردم.پس از برای تو بیرون آوردم اسمی از اسمهای (4)خودم.پس من مذکور نمی گردم در جایی (5)مگر آنکه تو (6)با من مذکور می گردی.پس منم محمود و تویی (7)محمّد.پس دیگر باره (8)نظر کردم و (9)از أهل زمین علی را اختیار کردم و بیرون (10)آوردم از برای او اسمی (11)از اسمهای خودم.پس منم أعلی (12)و اوست علی.یا محمّد!بدرستی (13)که من (14)آفریدم (15)تو را و آفریدم علی را و فاطمه را و حسن و (16)حسین (17)را و إمامان (18)فرزندان حسین (19)را از پاره ای (20)نور از نور خودم،و عرض کردم ولایت (21)شما را بر أهل آسمانها و أهل (22)زمین،پس هرکه قبول کرد ولایت شما را او نزد (23)من از جمله مؤمنانست و هرکه إنکار کرد او نزد من از جمله کافرانست.یا محمّد!اگر آنکه (24)بنده ای (25)از بندگان من آنقدر بندگی کند تا آنکه گسسته شود
ص:294
و بگردد (1)مثل انبان کهنه پس به نزد من آید و منکر باشد ولایت شما را،نیامرزم او را تا آنکه إقرار کند به ولایت شما.یا محمّد!می خواهی که ایشان را ببینی؟گفتم:بلی.پس به من گفت که:نظر کن از دست (2)راست عرش.پس نظر کردم؛دیدم علی و فاطمه و حسن و حسین و (3)علیّ بن الحسین و محمّد بن (4)علی و جعفر بن (5)محمّد و موسی بن (6)جعفر و علیّ بن (7)موسی و محمّد بن (8)علی و علیّ بن (9)محمّد و الحسن بن علی و (10)مهدی هادی را در فضایی (11)از نور که ایستاده بودند و نماز می گزاردند (12)و در میان ایشان مهدی هادی روشنی می داد که گویا ستاره ایست درخشنده.پس خدای-تبارک و تعالی-فرمود که (13):
یا محمّد!این جماعت حجّتهای منند بر خلق و جانشین تواند از عترت تو.به عزّت من و جلال من که مهدی راست حجّت واجبه از برای دوستان من و انتقام خواهد کشید از دشمنان من و به برکت (14)ایشان خدای-تبارک و تعالی-نگاه می دارد آسمانها را که بر زمین نیفتد مگر به إذن او.
أنّ فی هذه السّاعة نزل جبرئیل(ع)و قال:الحقّ یقرئک (1)السّلام (2)و یقول:بشّر علیّا- علیه السّلام (3)-أنّ شیعته الطّائع (4)و العاصی من أهل الجنّة.فلمّا (5)سمع علیّ-علیه السّلام (6)- مقالته-صلّی اللّه علیه و اله (7)-خرّ له (8)ساجدا و رفع یدیه إلی السّمآء ثمّ قال:أشهد (9)اللّه علیّ (10)أنّی (11)وهبت لشیعتی نصف حسناتی فقال الحسن-علیه السّلام (12)-مثلها و قال الحسین-علیه السّلام (13)-مثل ذلک.فقال النّبیّ-صلّی اللّه علیه و اله (14)-:ما أنتم بأکرم (15)منّی.
أشهد اللّه علیّ أنّی قد وهبت (16)لشیعة (17)علیّ-علیه السّلام-نصف حسناتی.فقال اللّه-عزّ و جلّ-:ما أنتم بأکرم منّی.قد غفرت لشیعة علیّ(ع) (18)و محبّیه (19)ذنوبهم جمیعا.و الدّلیل علی ذلک قوله (20)تعالی: إِنَّ اللّٰهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً (21). (22)
دیگر (23)روایتست که روزی رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله (24)-داخل شد بر حضرت
ص:296
أمیر المؤمنین-صلوات اللّه و سلامه علیه (1)-خوشحال و خندان و (2)بر آن حضرت سلام کرد.
پس حضرت أمیر جواب داد و فرمود که:یا رسول اللّه! (3)هرگز (4)خوشحال بر من داخل نشدی مثل امروز.پس پیغمبر(ص)فرمود که:یا علی!آمده ام (5)که بشارت دهم تو را بدان که درین ساعت جبرئیل بر من نازل شد (6)و گفت:خدای-تبارک و تعالی-سلامت می رساند و می فرماید (7)که:بشارت ده علیّ بن أبی طالب را که شیعیان مطیع و (8)گناهکار او از (9)أهل بهشتند.پس چون حضرت أمیر المؤمنین این سخن بشنید به سجده إلهی رفت (10)از روی شکر.پس سر برداشت (11)به جانب آسمان و (12)گفت: (13)خدای-تبارک و تعالی-را بر خود گواه گرفتم که بخشیدم به شیعیان خودم نصف حسنات خود را.پس حضرت إمام حسن(ع)نیز دست برداشت و گفت:خدای-تبارک و تعالی-را بر خود گواه گرفتم که بخشیدم به (14)شیعه (15)پدرم نصف حسنات خود را.پس حضرت إمام حسین (16)-صلوات اللّه علیه (17)-نیز چنین فرمود.پس رسول خدا(ص)فرمود که:کرم شما (18)بیش (19)از من نیست.من نیز خدای-تبارک و تعالی-را بر خود گواه گرفتم که بخشیدم به شیعه (20)
ص:297
علیّ بن (1)أبی طالب نصف حسنات خود را.پس جبرئیل آمد (2)که خدای-تبارک و تعالی- می فرماید که:شما کریم تر از من نیستید.بدرستی که آمرزیدم شیعیان علیّ بن (3)أبی طالب و دوستان آن حضرت را گناهان ایشان را تمام.و دلیل برینست قول خدای- تبارک و تعالی-که ترجمه اش اینست که:بدرستی که خدای-تبارک و تعالی-می آمرزد گناهان را تمام. (4)
و عن جابر بن عبد اللّه (5)الأنصاریّ عن النّبیّ(ص) (6)فی حدیث طویل یصف فیه وقوع النّطفة فی الرّحم (7)و انتقال (8)الإنسان فی بدو خلقه من حال إلی حال:
فقلت:یا رسول اللّه!-صلّی اللّه علیه و اله (9)-فکیف حالک و حال الأوصیآء بعدک فی الولادة. (10)فسکت رسول (11)اللّه(ص)ملیّا (12)ثمّ قال:یا جابر!لقد سألت عن أمر جسیم لا یحتمله (13)إلاّ ذو حظّ عظیم.إنّ الأنبیآء و الأوصیآء مخلوقون من نور عظمة اللّه-جلّ جلاله (14)-،فودّع اللّه (15)أنوارهم أصلابا طیّبة و أرحاما طاهرة یحفظها بملائکته و یربّیها بحکمته و یغذوها بعلمه فأمرهم (16)یجلّ (17)أن یوصف و أحوالهم یدقّ أن یعلم لأنّهم نجوم
ص:298
اللّه فی أرضه و أعلامه (1)فی بریّته (2)و خلفاؤه علی عباده و أنواره فی بلاده و حججه علی خلقه.یا جابر!هذا من مکنون العلم و مخزونه فاکتمه إلاّ عن أهله. (3)
دیگر منقولست از جابر بن عبد اللّه الأنصاریّ از رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله (4)-در حدیثی طویل که وصف می کند در او کیفیّت واقع شدن نطفه را در رحم و منتقل شدن آدمی در ابتدای حال از حالی به حالی:
پس گفتم:یا رسول اللّه! (5)پس چگونه است حال تو و حال أوصیای (6)بعد از تو (7)در ولادت؟پس رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله (8)-ساعتی دراز خاموش شد.پس فرمود که:یا جابر!بتحقیق که پرسیدی از أمری عظیم که تاب آن ندارد و نمی تواند یافت مگر کسی که صاحب (9)بهره عظیم باشد از إیمان.بدرستی (10)که پیغمبران و أوصیای (11)ایشان مخلوقند از نور عظمت خدای-تبارک و تعالی.پس خدای-تبارک و تعالی-نورهای -آن أنوار را به فرشتگان خود و ایشان را (12)نشو و نما می دهد به حکمت خود و (13)غذا می دهد ایشان را به علم خود. (14)پس کار ایشان از آن بالاتر است که وصف توان کرد و (15)حالات ایشان از آن باریک تر است که توان دانست زیرا که ایشان ستارگان خدااند
ص:299
در زمین و (1)إمامان خدااند در میان خلق خدا و جانشینان پروردگارند بر بندگان او و (2)أنوار إلهی اند در شهرهای او و حجّتهای خدااند بر خلق او.یا جابر!این از علوم پوشیده است و مخزون است نزد أهلش.تو نیز بپوشان (3)این را مگر از کسی که أهل این علم باشد.
و عن النّبیّ-صلّی اللّه علیه و اله (4)-أنّه قال:إنّ (5)اللّه-تبارک و تعالی-جعل لأخی علیّ بن أبی طالب فضائل لا تحصی کثرة،فمن قرأ فضیلة من فضائله مقرّا بها غفر اللّه له ما تقدّم من ذنبه و ما تأخّر و من کتب فضیلة من فضائله لم تزل الملائکة (6)یستغفرون له ما بقی لتلک الکتابة رسم (7)و من استمع إلی فضیلة من فضائله غفر اللّه له الذّنوب الّتی اکتسبها بالاستماع و من نظر إلی کتاب من فضائله غفر اللّه له الذّنوب الّتی اکتسبها (8)بالنّظر.ثمّ قال:النّظر إلی علیّ بن أبی طالب (9)عبادة و ذکره عبادة و لا یقبل اللّه إیمان عبد إلاّ بولایته (10)و البراءة من أعدائه. (11)
دیگر (12)منقولست از رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله (13)-که آن حضرت فرمود که:بدرستی که خدای-تبارک و تعالی-مقرّر گردانیده است از برای برادرم علیّ بن (14)أبی طالب فضایل (15)
ص:300
بسیار که نمی توان شمرد از بسیاری.پس کسی که بخواند فضیلتی از فضایل (1)علیّ بن أبی طالب را (2)و به آن (3)إقرار داشته (4)باشد بیامرزد خدای-تبارک و تعالی-گناهان گذشته و آینده او را و هرکه بنویسد (5)فضیلتی از فضایل (6)علیّ بن (7)أبی طالب را،همیشه فرشتگان از برای او استغفار (8)کنند تا از آن نوشته أثری بماند،و هرکه گوش دهد به فضیلتی از فضایل (9)علیّ بن (10)أبی طالب،خدای-تبارک و تعالی-بیامرزد از او گناهانی (11)را که به گوش دادن هم رسانیده باشد (12)،و هرکه نظر کند به (13)کتابی از فضایل (14)علیّ بن (15)أبی طالب،خدای-تبارک و تعالی-بیامرزد از او (16)گناهانی را که به دیدن حاصل کرده باشد.پس آن حضرت فرمود که:نظر به روی علیّ بن (17)أبی طالب کردن، عبادتست (18)،و یاد او کردن،عبادتست (19)و خدای-تبارک و تعالی-قبول نمی کند إیمان بنده را مگر به دوستی آن حضرت و دشمنی دشمنان آن حضرت.
ص:301
و عن ابن عبّاس قال:قال رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و اله (1)-:لو أنّ الغیاض أقلام و البحر (2)مداد و الجنّ (3)حسّاب و الإنس (4)کتّاب لما أحصوا فضائل علیّ بن (5)أبی طالب. (6)(7)
و (8)دیگر منقولست از عبد اللّه بن (9)عبّاس که گفت که:رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله (10)-فرمود که:اگر آنکه نیستانها همه قلم گردند (11)و (12)دریاها مرکّب گردند و جنّیان حساب کننده گردند و آدمیان نویسنده گردند، (13)نمی توانند شمرد فضایل (14)علی بن (15)أبی طالب را.
متناهی است (1)به غیر متناهی،چون چنین است و إحصاء فضایل (2)آن حضرت ممتنع است،شروع کرد به مقدّمه دیگر در مراتب کمالاتی که إنسان کامل را می باشد از آنچه در آیات و أحادیث و (3)کلام محقّقین وارد شده است.و (4)اگرچه این نیز (5)به مرتبه ایست که إحصا نمی توان کردن و لیکن (6)به حکم«ما لا یدرک کلّه لا یترک (7)کلّه» (8)پاره[ای]از آن در حیّز تحریر درآورد (9)که مؤیّد حلّ إشکالات خطبه شود.
مخفی نماند که به حکم حدیث قدسی سابق محرّر شد (10)که خدای-تبارک و تعالی- می فرماید که:من گنجی بودم مخفی،خواستم که شناخته (11)شوم،آفریدم خلق را تا شناخته شوم (12)؛چنانکه حضرت شیخ (13)مغربی می فرماید:
عشق پیش از جهان کن فیکون در سرای منزّه از چه و چون
بود آزاد از حدوث و قدم بود مستغنی از ظهور و بطون
پا نهاد از حریم خلوت خود بهر إظهار حسن خود بیرون
ساخت معجونی از وجود و (14)عدم دو جهان ممتزج از آن معجون
ص:303
جامع ذلّ و عزّ و فقر و غنا شامل علم و جهل و عقل و جنون (1)
بر جهان و جهانیان پاشید در خزاین هرآنچه بد مخزون (2)
و دیگر می فرماید: (3)
پیشتر از ظهور پرده کون عشق در پرده بود پرده نواز
داشت اندر فضای خود طیران بودش اندر هوای خود پرواز
گل صد برگ حسن دوست نداشت عندلیبی که تا نوازد ساز
بود سلطان عشق او دایم (4) متّکی (5)بر چهار بالش ناز
ناز او را نیاز می بایست ناگزیرست ناز را ز نیاز
طاق ابروش سجده می طلبید (6) قامتش بود مستحقّ نماز (7)
حسن معشوق عاشقی می جست (8) بیدلی خواست دلبر (9)طنّاز
زانکه در ذلّ اوست این را عز ز آنکه در سوز اوست وی را ساز
به گدایست (10)پادشه پیدا به نشیبست سربلند فراز (11)
و از خلایق غیر إنسان (12)را قابلیّت معرفت نبود-چنانکه در مظانّ خود مبرهن شده
ص:304
است (1)-،لهذا پیش از آنکه او را إیجاد کنند (2)چون ملایک (3)از سبب آفریدن إنسان و استخلاف او در زمین از ایزد متعال (4)-تقدّست أسماؤه و تظاهرت الاؤه-استفسار نمودند حضرت عزّت-تعالی شانه (5)-أوّلا ایشان را تعلیم فرمود که بندگان را لایق آنست که آنچه حکیم علیم کند بدانند که در آن حکمتی (6)عظیم هست اگرچه أفهام ایشان از إدراک آن قاصر باشد،و ثانیا به ایشان فهمانید که سبب اختیار إنسان و فضیلت او بریشان (7)آنست که إنسان را قابلیّت (8)علم و معرفت بر وجه کمال هست و ایشان را نیست و شک نیست که هریک از أفراد إنسان را قابلیّت مرتبه ای از مراتب کمال هست (9)و (10)آن بعد از ریاضات بسیار و مجاهدات (11)بیشمار حاصل می گردد (12)و اگرچه به حسب (13)استعدادات ذاتی هریک به مرتبه[ای]می رسند (14)فوق (15)دیگری (16)به تفضّل (17)حضرت باری تعالی چنانکه منقولست که:کلّ (18)میسّر لما خلق له، (19)یعنی:هرکس (20)را آسانست رسیدن به مرتبه[ای]که از برای آن مرتبه مخلوق
ص:305
شده اند،و فَوْقَ کُلِّ (1)ذِی عِلْمٍ عَلِیمٌ (2)و مٰا مِنّٰا إِلاّٰ لَهُ مَقٰامٌ مَعْلُومٌ (3)(4)و (5)از مضامین أحادیث سابق مستفاد گشت (6)و (7)أحادیث متواتر (8)برین معنی شاهد (9)است که خدای-تبارک و تعالی-دمیان رای و استعدادات ایشان رای مختلف (10)آفریده ست و لیکن (11)همه رای قابلیّتی (12)داده است که در خور آن قابلیّت تحصیل کمالی بکنند و (13)بیش از آن مرتبه از او (14)نطلبیده است،و این ظلم نیست،بلکه عین عدالت و (15)حکمتست و (16)حصول این کمالات (17)به عبادات و (18)مجاهدات می شود چنانکه در کلام مجید ربّانی واقع است (19)که: وَ مٰا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ (20)إِلاّٰ لِیَعْبُدُونِ (21)(22)یعنی:نیافریدم جنّیان و آدمیان رای مگر از برای آنکه عبادت کنند مرا.
که:لمّا أسری بی قلت:یا ربّ! (1)ما حال المؤمن عندک؟قال:یا محمّد!من أهان لی ولیّا فقد بارزنی بالمحاربة و أنا أسرع شیء إلی نصرة أولیائی و ما تردّدت عن شیء أنا فاعله کتردّدی عن وفات المؤمن یکره الموت (2)و أکره مسائته و إنّ من عبادی (3)المؤمنین من لا یصلحه (4)إلاّ الفقر (5)و لو صرفته إلی غیر ذلک لهلک و ما یتقرّب إلیّ عبد من عبادی بشیء أحبّ (6)إلیّ ممّا افترضت (7)علیه و إنّه لیتقرّب (8)إلیّ بالنّافلة حتّی أحبّه (9)فإذا أحببته (10)کنت سمعه الّذی یسمع به و بصره الّذی یبصر به و لسانه الّذی ینطق به و یده الّتی یبطش بها، إن (11)دعانی أجبته (12)و إن سألنی أعطیته (13). (14)
آن حضرت می فرمایند:شبی که مرا به عالم بالا بردند گفتم:پروردگارا!حال مؤمن نزد تو چونست؟خطاب از حضرت ربّ العزّة رسید (15)که:یا محمّد!حال مؤمن نزد من آنست (16)که هرکه خوار گرداند دوست مرا چنانست که با من جنگ کرده است (17)و من زودتر از همه کس (18)یاری می دهم (19)دوستان خود رای و دیگر حال مؤمن آنست که من
ص:307
تردّد ندارم در هر چیز که می کنم مثل تردّدی که دارم در میرانیدن بنده مؤمن که او نمی خواهد مرگ رای و من نمی خواهم که او آزرده شود؛و دیگر (1)آنکه بعضی از بندگان مؤمن هستند که صلاح حال ایشان نیست مگر در توانگری و (2)اگر او رای از آن حال به حالی دیگر گردانم هر آینه هلاک شود،و بعضی از بندگان مؤمن من (3)هست (4)که صلاح حال او نیست مگر در فقر و (5)اگر بگردانم او رای به غیر آن هرآینه (6)هلاک شود؛و (7)دیگر آنکه نزدیک نمی گردد به من بنده[ای] (8)از بندگان (9)من به چیزی که دوست تر باشد به نزد من از آنچه بر وی واجب گردانیده ام و بعد از قرب به فرایض (10)بدرستی که نزدیک می گردد به سوی من به سبب کردن سنّتیها تا به مرتبه ای که من دوست دارم (11)او را.پس چون من دوست او شدم خواهم بود به منزله (12)گوش او که به من شنوا باشد و به منزله (13)دیده او که به من بینا باشد و به منزله زبان او که به من گویا باشد و به منزله دست او که به (14)من روان باشد و (15)اگر بخواند مرا إجابت (16)می کنم او رای و اگر سؤال کند مرا عطا می کنم او را.
و برین مضمون أحادیث از طرق (17)شیعه و (18)سنّی بسیار وارد شده است.به همین اکتفا کردیم.
ص:308
ای عزیز!نیکو تأمّل (1)کن در معنی این حدیث و ملاحظه (2)نما که یک مرتبه خدای -تبارک و تعالی-او را به منزله (3)خود گردانید و خواری مؤمن را به منزله (4)حرب (5)خود گردانید چنانکه اگر کسی محبوب کسی را اندک آزار دهد محبّ او را صد هزار آزار (6)داده است و (7)اگرچه ذات مقدّس متعال (8)-عزّ شانه-از آن برتر است که او را خشنودی (9)یا آزاری که از صفات مخلوقست عارض گردد و دیگر آنکه خود را به منزله (10)متردّد (11)گردانید (12)هرچند آن حضرت-تبارک و تعالی-از آن (13)منزّه است که او را تردّد باشد،بلکه بر مقتضای مصلحت (14)حکم او جاریست-تعالی شانه.و (15)گویا معنیش آنست که:اگر من تردّد می کردم در چیزی هر آینه تردّد می کردم در میرانیدن بنده مؤمن، و (16)یا آنکه خود را به منزله متردّد گردانید در آزار رسانیدن به مؤمن چنانکه پدر مشفق و مادر مهربان هرگاه خواهند به فرزند خود نشتری (17)زنند (18)که سبب حیات او باشد از جهت غلبه (19)خون،متردّدند؛گاهی ملاحظه (20)نفع دایمی می کنند و إراده فصد می نمایند
ص:309
و گاهی ملاحظه (1)آزار فرزند می نمایند و از آن معنی باز می ایستند (2)از جهت محبّت؛ بخلاف فصّاد (3)که او را این تردّد (4)نیست از جهت عدم محبّت؛و این معنی مؤیّد (5)معنی محبوبیّت است.و (6)آنکه درین (7)حدیث وارد شده است که مؤمن نمی خواهد (8)مرگ را با آنکه (9)در قرآن مجید و أحادیث بسیار وارد شده است که دوستان او خواهان مرگند و اگرنه أجل مقرّر باشد،یک چشم زدن قرار نمی گیرد روحهای ایشان در بدنهای ایشان (10)،محمول بر آنست که نخواستن ایشان مرگ را از جهت تحصیل سعادات (11)و زیادتی طاعات و عباداتست که سبب علوّ درجات ایشان شود و به نهایت مرتبه خود برسند،و چون نمی دانند که دیگر بودن ایشان از برای ایشان (12)نفع ندارد و رفتن از برای ایشان (13)بهتر است ازین جهت نمی خواهند مرگ را،و اگرنه از جهت رسیدن به مطلوب، مردن (14)عین مطلوب ایشانست (15).و دیگر آنکه حضرت عزّت-تعالی شانه-با ایشان لطف می کند به آنچه صلاح حال ایشان در آنست؛بعضی را به فقر سرافراز می گرداند و ایشان به آن افتخار می کنند (16)بر عالمیان،و بعضی را به توانگری غنی می گرداند و ایشان أموال خود را در راه آن حضرت إیثار می کنند.و (17)دیگر شانی و مرتبتی (18)که از
ص:310
برای مؤمن مقرّر ساخت،مرتبه قرب آن حضرت به فرایض (1)و نوافل است (2)که در قرب فرایض (3)مرتبه محبّیّت (4)حاصل می گردد و در قرب نوافل مرتبه محبوبیّت.و (5)چون معنی قرب،غموضی دارد،ناچار است از آنکه آن (6)را توضیحی داده شود:
بدان که ذات مقدّس متعال-عزّ شانه-از شایبه قرب مکانی منزّه و (7)مبرّاست،چرا که قرب مکانی متضمّن کون در مکان است و آن مستلزم احتیاج است و احتیاج مستلزم إمکان است (8)و إمکان (9)منافی وجوب وجود؛چنانکه عارف ربّانی،حکیم سنایی (10)- قدّس سرّه (11)-می فرماید:
با مکان آفرین مکان چه کند؟ آسمانگر خود آسمان چه کند؟
کی مکان باشدش ز بیش و (12)ز کم که مکان خود مکان ندارد هم
آسمان دی نبود امروزست باز فردا نباشد او نوزست (13)
پس بدان که معنی قرب به لسان أرباب (14)التّحقیق و العرفان (15)آنست که چون مبیّن شد که:غرض از خلق عالم علوی و سفلی (16)،إیجاد إنسان کامل است (17)چرا که او (18)مظهریّت جمیع صفات (19)جمال و جلال (20)دارد بخلاف باقی مظاهر که هریک (21)مظهر
ص:311
بعضی از أسما و صفاتند چنانکه در کلام مجید ربّانی واقعست: سَنُرِیهِمْ آیٰاتِنٰا (1)فِی الْآفٰاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتّٰی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ أَلاٰ إِنَّهُمْ فِی مِرْیَةٍ مِنْ لِقٰاءِ رَبِّهِمْ أَلاٰ إِنَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ مُحِیطٌ (2)(3)
تفسیر این آیت (4)چنانکه محقّقان ذکر کرده اند-و اللّه أعلم-آنست که زود باشد که (5):
بنمائیم ایشان را آیات و علامات خداوندی خود را در آفاق که عالم کبیر است و در أنفس ایشان که عالم صغیر است تا (6)ظاهر گردد ایشان را که اوست واجب الوجود (7).
آیا کافی نیست پروردگار تو آنکه او بر همه چیز گواهست و حاضر؟یعنی ذات او در ظهور به مرتبه ایست که أشیا به آن ظهور دارند؛چه احتیاج دارد به دلیل تا آنکه أشیا دلیل ظهور او باشند؟بدرستی که ایشان در شک اند از لقای پروردگار خود.بدرستی که او به همه چیزها إحاطه کرده است به إحاطه ای که عقل به آن راه ندارد-چنانکه شیخ محمود (8)-قدّس سرّه-می فرماید:
ظهور جمله أشیا به ضدّست ولی حق را نه مانند و نه ندّست
چو (9)نبود ذات حق را شبه و (10)همتا ندانم تا چگونه داند او را
چو (11)آیاتست روشن گشته از ذات نگردد ذات او روشن ز آیات
همه عالم به (12)نور اوست پیدا کجا او گردد از عالم هویدا؟
جهان جمله فروغ نور حق دان حق اندر وی ز پیدائیست پنهان (13)
ص:312
و (1)دیگر ایزد متعال-جلّ جلاله (2)-می فرماید که: إِنّٰا عَرَضْنَا الْأَمٰانَةَ عَلَی السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبٰالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَهٰا وَ أَشْفَقْنَ مِنْهٰا وَ حَمَلَهَا الْإِنْسٰانُ إِنَّهُ (3)کٰانَ ظَلُوماً جَهُولاً . (4)یعنی:بدرستی (5)که ما عرض کردیم بار أمانت را بر آسمانها (6)و زمینها و (7)کوهها یا بر ساکنان اینها؛پس ایشان إبا کردند که این بار را بردارند و ترسیدند و برداشت او را آدمی.بدرستی (8)که او بسیار ستمکارست (9)و بسیار نادان.
و در تفسیر«أمانت»اختلاف بسیار واقع (10)شده است و لیکن آنچه (11)أکثر أهل عرفان برآنند آنست که مراد ازین (12)«بار أمانت»مرتبه جامعیّت است که عالم علوی و سفلی (13)را قابلیّت این مرتبه نبود (14)چنانکه بعضی از محقّقان (15)فرموده اند که:حق-سبحانه و تعالی -بر أهل آسمان (16)و زمین و جبال (17)عرض فرمود و (18)إبا کردند از حمل آن به جهت عدم استعداد و چون إنسان را استعداد حمل آن بود بی مضایقه و مبالغه قبول نمود و او ظلومست بر نفس خود که إفنای ذات خود می کند در هویّت مطلقه و جهولست (19)که غیر حق را نمی شناسد یا ظلومست به واسطه (20)استیلای قوّت غضبی و جهولست به حسب غلبه (21)قوّت شهوانی و آدمی به قوّت عقلی این دو قوّت را از تعدّی نگاه می دارد و بر
ص:313
طریقه اعتدال (1)می آورد و مستجمع جمیع صفات کمال می گردد.و أرباب عرفان را در تفسیر این آیت (2)تحقیقات لطیف هست که اینجا مقام آن نیست؛و اللّه أعلم بحقائق (3)الأمور.
دیگر در حدیث قدسی واردست (4)که خدای-تبارک و تعالی-می فرماید که:لا یسعنی (5)أرضی و لا سمائی و لکن یسعنی قلب عبدی (6)المؤمن (7)؛یعنی:وسعت و گنجایش من ندارد عالم سفلی (8)و نه عالم علوی،و لکن وسعت و گنجایش دارد مرا دل بنده مؤمن (9).و چنانکه حضرت أمیر المؤمنین و إمام المتّقین و لسان ربّ العالمین (10)می فرماید که:
و تحسب أنّک (11)جرم صغیر و فیک انطوی العالم الأکبر
و أنت الکتاب المبین الّذی بأحرفه یظهر المضمر (12)
یعنی:تو می پنداری (13)که کوچکی چون جثّه تو (14)کوچکست و (15)حال آنکه در تو پنهان است عالم أکبر یعنی هرچه در آفاقست در نفس تو از آن نمونه ای (16)هست-و تحقیق این
ص:314
معنی در کتب أهل عرفان مبیّن است-و تویی (1)کتاب مبینی که به حرفهای خود ظاهر می گرداند پنهان را یعنی آنچه خدای-تبارک و تعالی-می فرماید که: وَ لاٰ رَطْبٍ وَ لاٰ یٰابِسٍ إِلاّٰ فِی کِتٰابٍ مُبِینٍ (2)یعنی:نیست تر و خشکی مگر آنکه در کتاب مبین هست.
و در جایی (3)دیگر می فرماید که:و ما یعزب عنه مثقال ذرّة فی الأرض و لا فی السّمآء و لا أصغر من ذلک و لا أکبر إلاّ فی کتاب مبین، (4)یعنی:پنهان نیست از او هم سنگینی ذرّه ای (5)،نه در زمین (6)و نه در آسمان (7)و نه کوچک تر و (8)نه بزرگ تر مگر آنکه در کتاب مبین مسطور (9)است.و مفسّران را در تفسیر«کتاب مبین»خلافست.بعضی گفته اند:مراد از آن لوح محفوظ است، (10)و بعضی گفته اند که:قرآن مجید است چنانکه در أحادیث أهل بیت واقع است (11)که علم ما کان و ما (12)یکون تا روز قیامت همه در قرآن هست و لیکن عقول مردمان از رسیدن به کنه آن عاجز است و (13)أهل بیت-صلوات اللّه علیهم أجمعین-به آن عالمند چنانکه-إن شاء اللّه-در مبحث علم ایشان خواهد آمد مبسوط،و بعضی گفته اند که:مراد از آن حقیقت جامعه محمدیّه (14)است-صلوات اللّه و سلامه علیه-که مستجمع جمیع صفات جمال و (15)جلال بود که با او خطاب کردند که (16): وَ إِنَّکَ لَعَلیٰ خُلُقٍ
ص:315
عَظِیمٍ (1)و حضرت می فرماید که:مراد از کتاب مبین حقیقه جامعه إنسانست که بدن او را نسخه مجموعه موجودات عالم سفلی (2)کرده اند و او من حیث البدن مایلست به عالم سفلی (3)و صفات (4)ذمیمه که سباع (5)و (6)بهایم و غیر (7)ایشان را می باشد و من حیث الرّوح مایلست (8)به عالم علوی (9)و اتّصاف به صفات (10)إلهی و او را مرتبه (11)جامعیّت حاصلست چنانکه منقولست از حضرت إمام به حق ناطق،جعفر بن (12)محمّد الصّادق- صلوات اللّه و سلامه علیهما-در حدیثی طویل که مجملی (13)از مضمون آن اینست که:خدای- تبارک و تعالی-عقل را آفرید از نور خود و آن خلق أوّل بود از روحانیان (14)و او را فرمود که:
برو،رفت.و فرمود که:بیا،آمد (15).پس حق-سبحانه و تعالی (16)-فرمود که:من آفریدم تو را خلقی عظیم (17)و تفضیل دادم تو را بر جمیع خلق خودم.پس جهل را آفرید.فرمود که:
برو،رفت.و فرمود که:بیا،نیامد (18).خطاب آن حضرت رسید که:تکبّر کردی،لعنت بر تو باد!پس از برای عقل هفتاد و پنج لشکر مقرّر فرمود.پس چون جهل (19)دید عطای إلهی را
ص:316
نسبت به عقل با او دشمن شد و (1)گفت:یا رب! (2)او (3)خلقی است (4)مثل من،او را آفریدی و إکرام کردی و قوّت دادی،مرا نیز آنقدر لشکر بده که او را دادی.خطاب رسید که:تو را نیز دادم.پس حضرت-صلوات اللّه و سلامه علیه-صفات کمال را با أضداد آن بیان می فرمایند که هر صفت کمال که بود (5)به عقل دادند و أضداد آن را به جهل دادند؛ (6)و اللّه أعلم بحقائق (7)الأمور.آنچه به خاطر می رسد آنست که مراد از عقل،روح إنسان است (8)که او را قابلیّت اتّصاف به صفات کمال کرامت کرده اند،و (9)مراد از جهل،طبیعت عنصری و روح حیوانی (10)است که او را نفس أمّاره می خوانند و او مایلست به جمیع أوصاف ذمیمه و إنسان کامل کسی است که این صفات رذیله را از خود زایل گرداند به ریاضات و مجاهدات و موصوف گردد به أخلاق إلهی که صفات کمالست.و شرح این سخن را نهایت نیست خصوصا (11)از أحادیث أئمّه معصومین-صلوات اللّه علیهم أجمعین-و لیکن (12)ناچار است که به شمّه ای (13)از آن إشاره شود.
بدان-وفّقک اللّه لسعادة الدّارین!-که قرب فرایض (14)و (15)نوافلی که در حدیث مذکور
ص:317
وارد شده است،تحقیق او کما ینبغی متعسّر است،بلکه متعذّر،و لیکن (1)هرچه را همه در نتوان یافتن (2)همه را ترک نباید کرد؛اگر به آن إشاره شود مهیّج (3)شوق سالکان إلی اللّه خواهد بود و مبیّن مراتب و حالات أمیر مؤمنان و (4)مولای (5)متّقیان که این سلسله به آن حضرت منتهی می شود،و سالک (6)عارف چون نظر کند،خواهد (7)دید که در هر مرتبه (8)ازین (9)مراتب ذات مقدّس مرتضوی در اوج کمالست؛چرا که أصل خلقت آن حضرت از نور است چنانکه در أحادیث متواتره مبیّن شد،و (10)أنوار أوصاف إلهی که به آن (11)نور منضم گردد،نور علی نور (12)می شود؛ یَکٰادُ زَیْتُهٰا یُضِیءُ (13)وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نٰارٌ نُورٌ عَلیٰ نُورٍ یَهْدِی اللّٰهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشٰاءُ (14).و (15)اگر آنکه این بنده در هر مقامی إثبات کنم از أحادیث سنّیان (16)که آن حضرت به اعتقاد ایشان سلطان آن مقام است این کتاب (17)گنجایش آن ندارد.إن شاء اللّه بعد ازین (18)کتابی بنویسم و در آنجا بیان مقامات کنم و (19)بیان کنم که این علوم مستفاض (20)است از أنوار آن حضرت-صلوات اللّه و سلامه علیه- بعون اللّه الملک الوهّاب.
ص:318
پس بر سبیل إجمال بدان که در قرآن مجید آیاتی که دلالت می کند بر بلندی مراتب مؤمنان و أوصاف کمال ایشان بسیار است (1)و در حدیث همّام (2)که از مولای مؤمنان و (3)کلام اللّه النّاطق (4)سؤال می کند از صفات متّقیان (5)و مؤمنان و (6)آن حضرت قریب به دویست و (7)بیست و پنج صفت (8)از برای او بیان کرد و (9)او را تاب شنیدن نماند (10)و (11)در أثنای بیان (12)آن حضرت نعره ای (13)زد و جان به حق تسلیم کرد (14)؛و در حدیثی دیگر که از حضرت جعفر بن (15)محمّد الصّادق-صلوات اللّه (16)علیهما-منقولست که در کافی (17)مسطور است صد و پنجاه صفت است؛و زیاده ازین (18)و (19)کمتر ازین (20)نیز أحادیث بسیار است؛و (21)از شیخ المشایخ أبو بکر کتّانی (22)منقولست که:میان بنده (23)و خدای-تبارک و تعالی
ص:319
-هزار مقام است از نور و ظلمت (1)؛و در أحادیث نبوی-صلوات اللّه و سلامه علیه-وارد است (2)که میان بنده و (3)حق-سبحانه و تعالی-هفتاد هزار حجابست (4)از نور و ظلمت. (5)
و مشایخ صوفیه-رضوان اللّه علیهم-هریک (6)به نحوی بیان کرده اند (7)أمّا حضرت خواجه عبد اللّه أنصاری أصول اینها را در صد مقام (8)آورده اند (9)و در هر مقامی سه درجه ذکر کرده اند (10)و (11)اگرچه أوّل و آخر (12)مقام معلومست و لیکن (13)وسط را مراتب غیر (14)متناهی است (15)و بدین سبب مقامات غیر متناهی می شود.لا جرم شروع شد در ذکر (16)أصول مقامات: (17)
بدان که آن ده (18)قسم است:بدایات (19)و (20)أبواب و (21)معاملات (22)و أخلاق و (23)
ص:320
أصول و (1)أودیه و (2)أحوال و ولایات (3)و (4)حقایق و نهایات (5).
أمّا بدایات (6)دوازده بابست:
باب أوّل (7)مقام یقظه است- یعنی:بیداری-و آن چنانست که آدمی که صاحب (8)نفس أمّاره است (9)از جهت (10)تعلّقات جسمانی بدنی از حق-سبحانه و تعالی-دور افتاده است (11)و (12)به مشتهیات (13)نفسانی گرفتار شده است.چون توفیق إلهی رفیق او می شود از خواب غفلت بیدار می شود چنانکه حق-سبحانه و تعالی-می فرماید که: قُلْ إِنَّمٰا أَعِظُکُمْ بِوٰاحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلّٰهِ (14)یعنی:بگو-یا محمّد!-که:من شما را پند می دهم به یک کلمه (15)که برخیزید ازین خواب غفلت از برای (16)خدای (17)تعالی.و حضرت کلام اللّه النّاطق نیز بسیار می فرمایند در مواعظ (18)و نصایح (19)خود که:ای عباد اللّه!از خواب غفلت بیدار شوید و این بیداری به آن حاصل می گردد که بنده ملاحظه نماید نعمتهای إلهی را و (20)ببیند که نعمتهای او غیر متناهیست و (21)بداند که در شکر آنها تقصیر کرده است و دیگر ملاحظه (22)نماید که با خود چه کرده است و خود را مستحقّ (23)عذاب إلهی
ص:321
گردانیده است؛پس مهیّا گردد که در مقام تلافی و تدارک درآید.و (1)دیگر بداند که:
أوقات (2)عزیز-که سرمایه عمر اوست (3)همه را بر باد فنا داده است و (4)روز به روز در نقصان بوده است؛الحال مهیّا شود که تحصیل کمالات کند و (5)کاری کند که هر روز در زیادتی باشد چنانکه کلام اللّه النّاطق می فرماید که:من استوی یوماه فهو مغبون (6)؛یعنی:
هرکه دو روز او مساوی باشد او مغبون است. (7)پس بعد از ملاحظه اینها و أمثال اینها در مقام توبه در می آید.
باب دویم (8)توبه است چنانکه خدای-تبارک و تعالی-می فرماید که: تُوبُوا إِلَی اللّٰهِ تَوْبَةً نَصُوحاً (9)(10)یعنی:بازگشت کنید به پروردگار خود توبه[ای]که نصیحت کننده خلق باشد،یعنی:هرکه أثر توبه رای از شما ببیند متنبّه شود و او نیز از معاصی باز آید،یا آنکه:
توبه کنید که هرچه از عمر ضایع کرده اید به سبب این توبه به إصلاح آورید.و أحادیث در ترغیب توبه بسیار است،بلکه وجوب توبه از ضروریّات دین است. (11)
و توبه صحیح وقتی حاصل می شود (12)که بدانی گناهان رای و (13)آنکه در وقت معصیت (14)حق-سبحانه و تعالی-در (15)حال تو مطّلع بود (16)و تو مصر بودی بر گناهان.به سبب این (17)
ص:322
معنی،تو را (1)پشیمانی حاصل شود و به زبان در مقام عذر درآیی (2)و أعضا (3)و جوارح (4)خود رای باز داری از معاصی.و هرکس رای توبه از چیزیست:عوام از معاصی و خواص از ترک مندوبات و ارتکاب مکروهات (5)و خاصّ الخاص (6)از توجّه (7)به غیر حق-سبحانه و تعالی (8)-و اگرچه آن نزد أبرار از حسنات ایشان است (9)و لیکن (10)سیّئات (11)مقرّبانست و ازین (12)جهت[است]که پیغمبر-صلّی اللّه علیه و آله (13)-می فرماید که:من هر روز هفتاد (14)نوبت استغفار می کنم (15)،و أئمّه معصومین-صلوات (16)اللّه علیهم أجمعین-همیشه در مقام اعتذار بودند؛چرا که ایشان رای مقام«لی مع اللّه وقت لا یسعنی[فیه]ملک مقرّب و لا نبیّ (17)مرسل» (18)بود،یعنی:مرا با خدا وقتیست که در آن وقت راه ندارد و گنجایش ندارد نه فرشته مقرّب و نه نبیّ مرسل،و چون به أمر إلهی از جهت إصلاح عوام مأمور بودند به تبلیغ أحکام و توجّه به غیر إلهی و (19)جهاد کافران هرچند از یاد او غافل نبودند و (20)در سیر للّه بودند و لیکن نزد سیر مع اللّه و فی اللّه در معصیت بودند.ازین جهت
ص:323
ازینها (1)استغفار می کردند.پس بعد ازینها (2)در مقام محاسبه در می آید.
باب سیم،محاسبه است؛ چنانکه خدای-تبارک و تعالی-می فرماید که: یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّٰهَ وَ لْتَنْظُرْ (3)نَفْسٌ مٰا قَدَّمَتْ (4)یعنی:ای مؤمنان!از خداوند خود بترسید و (5)باید که هر نفسی نظر کند و فکر کند که چه پیش فرستاده است از جهت فردای خود.
و از خاتم النّبیّین (6)و أشرف المرسلین (7)(ص)منقولست که فرمودند که:حاسبوا (8)أنفسکم قبل أن تحاسبوا (9)؛یعنی:محاسبه کنید نفوس خود را پیش از آنکه شما را محاسبه کنند.
ص:324
و درین باب کفعمی (1)کتابی نوشته است موسوم به محاسبة النّفس اللّوّامة. (2)باید که بدان رجوع کنی.و (3)مجملش آنست که باید که بنده بداند که بر هر نفسی از أنفاس (4)او را حساب خواهند کرد که او را از برای حق-سبحانه و تعالی-برآورده است یا از برای شیطان و (5)هوا و (6)هر نعمتی که به آدمی داده اند (7)از أعضا و جوارح و (8)قوای ظاهر
ص:325
و باطن و غیر آن از نعمتها از آن (1)حساب خواهند خواست و هر چیزی را از برای کاری داده اند و فردا بر آن حساب خواهند کرد.پس باید که سالک (2)امروز وقت و فرصت را غنیمت شمارد و آنچه او را باید کرد بکند (3)و هر عضوی را به کاری که طلبیده اند (4)بدارد (5)و أموال خود را در راه معبود خود إیثار کند و أنفاس خود را بی یاد حق-سبحانه و تعالی-برنیاورد. (6)پس بعد ازین (7)در مقام إنابت در می آید.
باب چهارم إنابت است؛ چنانکه حق-سبحانه و تعالی-می فرماید که: وَ أَنِیبُوا إِلیٰ رَبِّکُمْ (8)یعنی:رجوع کنید (9)به پروردگار خود و إنابت بازگشتن است به حق-سبحانه و تعالی-به إصلاح أعمال چنانکه توبه،بازگشتن است به اعتذار (10)به مقال و إنابت مصحّح توبه است؛چنانکه خدای-تبارک و تعالی (11)-می فرماید که: اَلَّذِینَ تٰابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ بَیَّنُوا فَأُولٰئِکَ أَتُوبُ عَلَیْهِمْ (12)یعنی:آن جماعتی که توبه کنند و به إصلاح آورند کارهای خود را و (13)ظاهر گردانند بر خود آثار توبه را،پس ازین (14)جماعت قبول می کنم توبه ایشان را.
و (15)آیات برین مضمون بسیارست. (16)و منقول است (17)از رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله (18)
ص:326
-که:هرگاه تایب أثر توبه بر او (1)ظاهر نشود او تایب نیست و أثر توبه آنست که خصمان (2)خود را راضی کند خواه مال ازیشان (3)برده باشد یا هتک عرض (4)ایشان کرده باشد یا غیبت ایشان کرده باشد یا بریشان (5)ستمی کرده باشد و نمازهایی (6)که نکرده است به جای آورد و (7)با خلایق در مقام تواضع (8)و فروتنی درآید و نفس خود را از خواهشهای نفسانی و مستلذّات جسمانی بازدارد و (9)گردن خود را ضعیف و نحیف کند به روزه (10)روز و رنگ (11)خود را زرد کند به عبادت شب و بیداری و شکم خود را لاغر (12)کند به گرسنگی و پشت خود را به منزله کما کند از ترس آتش جهنّم و استخوانهای خود را بگدازد (13)از شوق (14)بهشت و دل (15)خود را با رقّت کند و (16)با گریه و زاری باشد از ترس ملک الموت و پوست بدن خود را تنک کند به تفکّر در أمور آخرت.پس اینها أثر توبه است و هرگاه بنده تایب را برین صفات (17)ببینید، (18)بدانید (19)که او توبه نصوح کرده (20)است.و باز منقولست از حضرت کلام اللّه الناطّق و باب اللّه الصّافق (21)که شخصی
ص:327
در حضور آن حضرت گفت:أستغفر اللّه!حضرت فرمود که:مادرت به مصیبتت بنشیند (1)! (2)می دانی که استغفار (3)چیست؟بدرستی که استغفار (4)درجه بلند مرتبگانست؛و این اسمی است (5)که لازم دارد شش چیز را (6):أوّل،پشیمانی بر (7)گذشته ها؛دویم،عزم بر آنکه دیگر به (8)آن معصیت (9)بازگشت نکنی هرگز؛سیم،آنکه حقوق خلق خدا را به (10)ایشان أدا کنی تا در صحرای محشر کسی را بر تو حقّی نباشد؛ چهارم،هر فریضه که ترک کرده ای همه را به جای آوری؛پنجم،این گوشتی که در بدن تو به معصیت روییده (11)است،به غم و (12)ألم و گریه و زاری و ریاضت (13)بگدازی (14)تا آنکه پوست به (15)استخوان چسپد (16)پس گوشتی تازه به عبادت (17)و (18)طاعت به هم رسد؛ششم،آنکه بدن را (19)ألم طاعات بچشانی چنانکه حلاوت معصیت چشانیده ای (20).
ص:328
ص:330
در زیارت از بعید
مؤلّف:علاّمه میر سیّد احمد علوی عاملی
تحقیق و تصحیح:محمّد جواد نور محمّدی
بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ
رساله حاضر پیرامون حکم نماز زیارت در مواقعی است که زائر از راه دور معصومین علیهم السّلام را زیارت می کند.مؤلف بزرگوار اثر بر این عقیده است که در مواردی که زیارت معصوم علیه السّلام از دور خوانده می شود باید نماز زیارت بر زیارت مقدم شود بر خلاف جایی که زائر فیض حضور در حرم معصومین علیهم السّلام را به دست می آورد،که در آن هنگام باید بعد از زیارت نماز زیارت خوانده شود.
از آنجا که مؤلف بر نظرات استاد و پدر همسر خویش جناب سید الحکماء میرداماد بسیار تأکید دارد و سعی بر پذیرش همه نظرات او و تایید و استدلال بر اثبات آنهاست بعید نیست که این رساله را نیز در تأیید نظر سید داماد قدّس سرّه نگاشته باشد.این مسئله یکی از موارد اختلاف در میان میرداماد و شیخ بهایی بوده است. (1)
ص:331
در این اثر حکیم و فقیه بزرگوار میر سید احمد علوی عاملی با استناد به روایات اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السّلام و سخنان بزرگان شیعه به اثبات این مطلب می پردازد.
تصحیح این رساله بر اساس تنها نسخه موجود-بر اساس اطلاع ما-از آن که در کتابخانه شخصی حضرت علامه سید محمد علی روضاتی قرار دارد انجام گرفته است.
و راهنمایی بر این اثر و تهیه نسخه آن را مرهون الطاف سرور عزیز جناب آقای حامد ناجی اصفهانی هستم.از آن سید جلیل القدر و استاد معظم و از این فاضل محترم سپاسی ارادتمندانه دارم.
در اطراف نسخه موجود حواشی غیر مربوط به رساله آمده است که به آن نپرداخته ایم و اختلاف روایات را بر اساس متون منابعی که مؤلف از آنها ستانده گزارش کرده ایم.تا خواننده محقق بتواند بر چند و چون نسخه نیز وقوف یابد.
در ابتدای رساله به پاس حرمت مؤلف محترم اثر به شرح حالی کوتاه از ایشان بسنده کرده ام که امید است مقبول اهل نظر افتد.
در چند مورد از راهنمایی دوست فاضل و بزرگوار جناب آقای جویا جهانبخش نیز بهره جسته ام که صمیمانه سپاسگزار ایشانم.امید این اثر مورد توجه حضرت باری- جلت عظمته-قرار گیرد.
و السلام
محمّد جواد نور محمدی
دوم صفر الخیر 1429 قمری
ص:332
میر سید احمد علوی عالم فاضل،حکیم محقّق و متکلّم اصولی قرن یازدهم قمری است که از محضر پرفیض میرداماد-که وی سمت دامادی و پسر خاله گی میر را نیز داشته-و شیخ بهایی بهره برده و از هر دو استاد خویش اجازه داشته است.همچنین از دایی خود شیخ عبد العالی فرزند محقق کرکی نیز اجازه داشته است.
از سال تولّد او اطلاع دقیقی موجود نیست اما می دانیم در اصفهان تولد یافته است (1).
اکثر اجداد آن جناب از افراد برجسته و عالمان صاحب علم و فضیلت بوده اند و نسب شریفش به محمد دیباج می رسد.
از آن جناب آثار گرانقدری بر جای مانده است که در اینجا به یاد کرد نام آنها بسنده می کنیم.
1-إظهار الحق و معیار الصدق:در حمایت از میرلوحی سبزواری که وی رساله ای در مذمّت ابو مسلم خراسانی و حلاج پرداخته و مردم بر او شوریدند.
2-الأغالیط.
3-بیان الحقّ و تبیان الصدق؛در احکام وقف.
4-تعلیقه بر حاشیه خفری بر شرح جدید تجرید قوشجی.
5-تعلیقه بر حاشیه دوانی بر تهذیب.
6-تعلیقه بر حاشیه میر سید شریف بر شرح عقائد عضدی.
7-ثقوب الشهاب فی رجم المرتاب.
8-جواب سؤالات خواجه نصیر از شمس الدین خسروشاهی.
9-حظیرة الأنس،من أرکان کتاب ریاض القدس:شرح مختصر تجرید است.
10-تقدّم نماز زیارت در زیارت از دور(رساله حاضر).
ص:333
11-حواشی بر شرح هدایه میبدی.
12-حواشی بر کافی.
13-حواشی بر من لا یحضره الفقیه.
14-الخطفات القدسیّة:مقالاتی است در حکمت.
15-رساله ای در اصول اعتقادات.
16-رساله ای در اقوال دابّة الأرض.
17-رساله ای در دیباچه آینه حق.
18-رساله ای در نجاست خمر.
19-رساله ای در نسب معاویه.
20-رساله ای در وقف کفران:گفتاری کوتاه در مبحث وقف در علم تجوید.
21-روضة المتّقین،حاشیه بر قسمت پنجم و ششم تجرید الاعتقاد خواجه طوسی.
22-ریاض القدس،شرح و حاشیه بر شرح تجرید قوشجی و خفری.
23-سیادة الأشراف.
24-شرح اثنی عشریه شیخ بهائی.
25-شرح اشعار اوّل جذوات.
26-شرح الایماضات میرداماد در مسئله حدوث.
27-شرح برهان شفاء.
28-شرح قاطیغوریاس شفاء.
29-شرح قبسات (1)
30-شهاب المؤمنین فی رجم الشیاطین المبتدعین.
31-صواعق الرحمن،در ردّ بر یهود،فارسی.
ص:334
32-عقد الجواهر المتعلقة بکتاب التجرید الزاخر؛شرح قسمت جواهر و اعراض تجرید الاعتقاد.
33-عنایات الأخیار،در شرح استبصار.
34-کحل الأبصار.
35-کشف الحقائق،در شرح تقویم الإیمان عربی میرداماد است. (1)
36-لطایف غیبی،فارسی (2)
37-لوامع ربّانی،در رفع شبهات نصرانی.
38-لغز لوامع ربّانی؛در مباحث عددی.
39-مصابیح القدس و قنادیل الأنس.
40-مصقل الصفا،فارسی و در ردّ بر نصاری (3)
41-المعارف الإلهیّة؛شرح حدیث«من عرف نفسه...».
42-معراج العارفین؛شرح منهاج السالکین بحرانی.
43-عروة الوثقی یا مفتاح الشفاء.
44-مناهج الأخیار؛شرح استبصار و به نام عنایات الأخیار نیز خوانده شده است.
45-منهاج صفوی:درباره فضایل سادات.
46-منهاج الصحة.
47-نفحات اللاهوتیّة فی العثرات البهائیة؛پیرامون ایرادات وارده بر شیخ بهایی.
رحلت ایشان در اصفهان در میان سال های 1054 و 1060 بوده است و در تخت فولاد در تکیه آقا رضی مدفون گردید.
ص:335
ص:336
ص:337
ص:338
بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ
معروضِ رای عالم آرای ناظم نظام سلطنت و شاهنشاهی،فلک الافلاک معدلت و پادشاهی،اعنی بندگان همایون اشرف اقدس ارفع اعلی اللّهم اجعل امَدَ دَوامِه اطوال الآماد و مَدی عمره اقصی الآباد مستقرا علی مستقر السلطنة فی الأصقاع،مستویا علی سریر الخوقنة فی الأرباع و الأقطاع آمین رب العالمین،می دارد بنده دعاگوئی بی حد احمد که احادیث از ائمه معصومین-صلوات اللّه علیهم اجمعین-و همچنین مشهور میان افاخم علماء امامیه و اعاظم مجتهدین اثنا عشریة از قدما و متأخرین-قدس اللّه أرواحهم و جعل فی أعلی علیین قرارهم-که مجالی انوار الهی و خازنان احکام رسالت پناهی و اوصیای طاهرین و اهل بیت مطهرین صلوات اللّه علیهم اجمعین اند،آن است که زیارت هرگاه از دور باشد و در تحت قبه هیچ معصومی نباشد نماز زیارت بر زیارت مقدم است و این حکمی است مطّرد در زیارت رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله-و سائر ائمه معصومین-صلی اللّه علیهم اجمعین-و زیارت سیّدة النساء فاطمة زهرا[ء]-علیها السلام- و حدیثی که مخالف باشد در این باب به نظر نرسیده و اما اگر زیارت از نزدیک باشد زیارت بر نماز مقدم است.
و کسی که کمال مهارت و تمام بضاعت در فقه و حدیث داشته باشد،اطلاع بر این فرع و تحقیق این فرق خواهد داشت.فلهذا اکابر ارباب علم و دانش و اصحاب فضل
ص:339
و بینش که سخن سنجان وادی قدس و قدسی نژادان حظیره انسند،تصریح بر این مدعی نموده اند از برای اطمینان خاطر اشرف اقدس ناسک مناسک دعاگوئی بر وفق اقتضای برق وقت و بر حسب مساعدت قهرمان توفیق از بوارق انوار عالم قدس به مسامع فضل و کمال و موقف عرض همایون بی همال می رساند[و بعضی]از عبارات اعاظم اصحاب-رضی اللّه تعالی عنهم-را ذکر می نماید.
از آن جمله سیّد فقیه مکرّم ربّانی ابن زهره حلبی که قدماء مجتهدین و محدثین اثناعشریه استحقه اللّه تعالی برحمته و رضوانه در کتاب غنیة النزوع به این عبارت گفته است:«و أما صلاة الزیارة للنبی-صلّی اللّه علیه و آله (1)-أو لأحد الأئمة-علیهم السلام- فرکعتان عند الرأس بعد الفراغ عن الزیارة فإن أراد الإنسان الزیارة لأحدهم و هو مقیم فی بلده قدّم الصلاة ثم زار عقیبها (2)». (3)
یعنی نماز زیارت نبی صلی اللّه[علیه و آله]یا یکی از ائمه معصومین علیهم السّلام دو رکعت است برابر سر معصوم بعد از فارغ شدن از زیارت؛پس اگر انسانی اراده زیارت یکی از این حضرات داشته باشد در حالتی که در شهر خود بوده باشد،نماز را مقدم می گزارد و بعد از آن زیارت می نماید.
و همچنین شیخ الشهید محمد بن مکی-قدس اللّه روحه-در کتاب ذکری از ابن زهره نقل نموده که:«قال ابن زهرة رحمه اللّه تعالی (4)من زار و هو مقیم فی بلده قدّم الصلاة ثم زار عقبیها (5)» (6)؛یعنی کسی که زیارت کند در هنگامی که در شهر خود باشد مقدم دارد نماز را و بعد از آن زیارت کند بعد از نماز.
ص:340
و دیگر عروة الاسلام ابو جعفر محمد ابن بابویه-رضی اللّه عنه-در کتاب من لا یحضره الفقیه در اواخر کتاب حج در باب زیارت ذکر نموده است به این عبارت که:«فی باب ما یقوم مقام زیارة (1)الحسین علیه السّلام و زیارة غیره من الأئمة علیهم السّلام لمن لا یقدر علی قصده لبُعد المسافة؛
روی ابن أبی عمیر عن هشام قال:قال أبو عبد اللّه علیه السّلام:إذا بعدت لأحدکم الشقّة (2)و به الدار فلیصعد علی منزله فلیصلّ رکعتین و لیؤم بالسّلام إلی قبورنا فإنّ ذلک یصل (3)إلینا» (4)؛یعنی زیارت حضرت امام حسین و سائر ائمه معصومین-صلوات اللّه علیهم اجمعین-از دور که در ثواب برابر زیارت از نزدیک باشد؛روایت نموده است به طریق صحیح از ابن ابی عمیر از هشام از حضرت ابی عبد اللّه علیه السّلام که آن حضرت فرمود که هرگاه یکی از شما شیعیان از روضه مقدسه دور باشد و اراده زیارت داشته باشد باید که بر بام خانه خود رود و دو رکعت نماز زیارت گذارد و بعد از آن اشاره به جانب قبرهای ما نموده زیارت بجای آورد.
و ایضا شیخ الطائفة ابو جعفر محمد بن الحسن الطوسی-قدس سره القدوسی-در کتاب مصباح المتهجد در باب زیارت عاشورا از دور روایت نموده از صالح بن عقبه و سیف بن عمیرة از علقمة بن محمد حضرمی از مولای ما ابی جعفر الباقر علیه السّلام تقدیم نماز و تاخیر زیارت را به این عبارت که:
«قال صالح بن عقبة و سیف بن عمیرة قال علقمة بن محمد الحضرمی قلت لأبی جعفر-علیه السّلام-:علّمنی دعاء أدعو (5)ذلک الیوم إذا أنا زرته من قرب و دعاء أدعو به إذا أنا لم أزره من قرب و أومأت من بُعد البلاد و من داری بالتسلیم (6)إلیه.فقال لی:یا علقمة إذا أنت صلیت الرکعتین بعد أن تؤمی إلیه بالتسلیم (7)فقل
ص:341
عند الإیماء (1)بعد التکبیر هذا القول فإنک إذا قلت ذلک فقد دعوت بما یدعوا به زوّاره من الملائکة کتب (2)اللّه لک مائة ألف (3)درجة و کنت لمن أشهد (4)مع الحسین علیه السّلام حتی تشارکه فی درجاته (5)ثم لا تعرف (6)إلاّ فی الشهداء الذین استشهدوا معه و کتب لک ثواب زیارة کلّ نبی و کلّ رسول و زیارة کلّ من زار الحسین علیه السّلام منذ یوم قتل علیه و علی أهل بیته التحیة و السّلام» ؛ (7)ترجمه این حدیث شریف آن است که علقمه نقل می نماید که عرض نمودم به خدمت امام محمد باقر علیه السّلام درباره آنکه تعلیم نماید مرا دعا و زیارت حضرت امام حسین علیه السّلام در روز عاشورا نزدیک و دور و فرق نماید میان این دو زیارت،پس آن حضرت فرمود که ای علقمه بعد از آنکه سلام دهی آن حضرت را و دو رکعت نمازگزار (8)و بعد از آن تکبیر بجای آور و اشاره به جانب قبر نموده و بگوی این قول را یعنی زیارت کن به این زیارت که:«السّلام علیک یا أبا عبد اللّه»تا آخر چنانچه شیخ الطائفة نقل نموده.
و هرگاه چنین کردی به تحقیق که کرده آنچه زائران او از ملائکه کرده اند و باری تعالی بنویسد از برای تو صدهزار درجه و منزلت؛و مرتبت تو در ثواب،منزلت و رتبت کسی است که در جهادات در خدمت آن سرور[حضور]یافته باشد و اللّه تعالی از برای تو ثواب زیارت هر نبی و هر رسولی خوا[هد]نوشت و همچنین ثواب زیارت هر کسی که زیارت آن حضرت از ابتدای شهادت آن حضرت تا وقت زیارت تو نموده
ص:342
در نامه اعمال تو ثبت خواهد نمود؛و بعد از نماز زیارت متوجه ذکر زیارت شده گفته است که:«السلام علیک یا أبا عبد اللّه»تا آخر دعا،چنانچه مشهور است.حتی کفعمی این حکم را دانسته و در مصباح خود نقل نموده است به این عبارت که:
«فمن أراد ذلک و کان بعیدا عنه علیه السّلام فلیبرز إلی الصحراء أو یسعد سطحا مرتفعا فی داره و یؤمی إلیه بالسّلام و یجتهد فی الدعاء علی قاتله ثم یصلی رکعتین و لیکن ذلک فی صدر النهار فإذا أنت صلیت الرکعتین المذکورتین آنفا فکبّر اللّه مائة مرّة ثم أوم إلیه علیه السّلام و قل«السّلام علیک» تا آخر زیارت.
یعنی کسی که دور باشد از مرقد مقدس آن حضرت باید که به صحرا رود یا صعود بر سطح بام نماید و متوجه آن جانب شده سلام داده و نفرین بر قاتلان آن حضرت نموده و بعد از آن دو رکعت نماز زیارت گزارد و باید که در وقت بلند شدن آفتاب پیش از پیشین باشد.پس اگر دو رکعت نماز گزاردی بعد از آن صد نوبت«اللّه اکبر»بگوی و بعد از آن متوجه زیارت آن حضرت شده اشارت به آن جانب نموده،بگوی:
«السّلام علیک یا أبا عبد اللّه،السّلام علیک یا ابن فاطمة سیّدة النساء العالمین» تا آخر زیارت،چنانچه مشهور است.
و باز شیخ الطائفة نور اللّه تعالی مرقده در همین کتاب در باب فضل روز جمعه و عمل های آن ذکر نموده به این الفاظ که:«و یستحبّ زیارة النبی صلّی اللّه علیه و آله و الأئمة علیهم السّلام فی یوم الجمعة؛
روی عن الصادق علیه السّلام (1)من أراد أن یزور قبر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و قبر أمیر المؤمنین و فاطمة و الحسن و الحسین و قبور الحجج علیهم السّلام (2)فلیغتسل فی یوم الجمعة و یلبس (3)ثوبین نظیفین و لیخرج إلی فلاة من الأرض ثم یصلی أربع رکعات یقرأ فیهنّ ما تیسّر من القرآن،فإذا تشهد و سلّم فلیقم مستقبل القبلة و لیقل:«السّلام علیک أیّها النبی و رحمة اللّه
ص:343
و برکاته؛السّلام علیک أیّها النبی المرسل و الوصی المرتضی و السیّدة الکبراء و السیّدة الزهراء و السّبطان (1)المنتجبان و الأدلاّء (2)الأعلام و الأمناء المنتجبون (3)المستخزنون (4)جئت (5)انقطاعا إلیکم و إلی آبائکم و ولدکم الخلف علی برکة الحق (6)فقلبی لکم مسلم و نصرتی لکم معدّة حتی یحکم اللّه لدینه (7)فمعکم معکم لا مع عدوّکم إنّی لمن القائلین بفضلکم مقرّ برجعتکم لا أُنکر اللّه قدرة و لا أزعم إلاّ ما شاء سبحان اللّه ذی الملک و الملکوت یسبح اللّه بأسمائه جمیع خلقه و السّلام علی أرواحکم و أجسادکم و السّلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته». (8)
معنی این حدیث و قول شیخ آن است که:سنت است زیارت نبی و ائمه معصومین علیهم السّلام در روز جمعه؛روایت کرده شده است از حضرت امام بحق ناطق جعفر صادق علیه السّلام که کسی که اراده زیارت قبر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و قبر امیر المؤمنین و فاطمه و امام حسن و امام حسین و قبرهای سائر ائمه معصومین علیهم السّلام داشته باشد باید که آن کس دو جامه پاک خود را بعد از آنکه غسل کرده باشد درپوشد و به صحرا رود پس نماز زیارت بگزارد و بعد از«الحمد»هر سوره ای که خواهد بخواند،بعد از آن روی به قبله ایستاده، زیارت کند زیارتی که مذکور شد و این زیارت مشتمل بر زیارت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله است و حضرت فاطمه زهراء و سائر ائمه هدی علیهم السّلام.
و در روایت دیگر وارد است که
«افعل ذلک علی سطح دارک» ،یعنی این زیارت را بعد از نماز زیارت بر پشت بام خانه خود بکن.و باز در همین کتاب مذکور است که:
«و یستحب زیارة أبی عبد اللّه الحسین بن علی-علیهما السلام-مثل ذلک بعد أن یغتسل
ص:344
و یعلو سطح داره أو فی مفازة من الأرض و یؤمی إلیه بالسّلام و تقول...»،یعنی مانند زیارت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله از کردن و دو جامه پاک پوشیدن در روز جمعه و به پشت بام خانه خود رفتن تا به صحرا و بعد از نماز زیارت این زیارت را کردن که:
«السّلام علیک یا مولای و یا سیّدی (1)و ابن سیّدی؛السّلام علیک یا مولای (2)و یا قتیل ابن القتیل و یا شهید ابن الشهید (3)؛السّلام علیک و رحمة اللّه و برکاته» ، (4)تا آخر.
پس از این احادیث بلاغت فرجام و عبارات فقهاء کرام ظاهر شد که نماز زیارت از دور مقدم است بر زیارت؛اما نزدیک،زیارت مقدم است بر نماز و اللّه یحق الحق و یهدی السبیل.
تمت الرسالة الشریفة،و اللّه الموفق المستعین.
ص:345
1-مصباح المتهجد،ابو جعفر محمد بن حسن طوسی،تحقیق علی اصغر مروارید،چاپ اول،1411 ق،مؤسسة فقه الشیعة،بیروت.
2-من لا یحضره الفقیه،محمد بن علیّ بن بابویه قمی،تحقیق شیخ حسین اعلمی،
3-غنیة النزوع،سید حمزة بن علیّ بن زهره حلبی،تحقیق شیخ ابراهیم بهادری،چاپ اول،1417،مؤسسه امام صادق قم.
4-دانشمندان و بزرگان اصفهان،سید مصلح الدین مهدوی،تحقیق رحیم قاسمی، محمد رضا نیلفروشان،چاپ اول،1384،اصفهان.
5-فهرست کتب خطی کتابخانه های اصفهان،سید محمد علی روضاتی،ج 1،چاپ حبل المتین،1341 ش،اصفهان.
6-لطائف غیبیه(آیات العقائد)،میر سید احمد علوی،به اهتمام سید جمال الدین میردامادی،1396 قمری.
7-شرح قبسات،میر سید احمد علوی،تصحیح و تحقیق حامد ناجی اصفهانی،نشر مؤسسه مطالعات اسلامی دانشگاه تهران با همکاری نشر میراث مکتوب،چاپ اول، 1376.
8-مِصقل صفا،میر سید احمد علوی،تصحیح و تحقیق حامد ناجی اصفهانی،چاپ امیر، قم،1373.
9-ذکری الشیعة فی أحکام الشریعة،شهید اول،تحقیق مؤسسة آل البیت،قم،الطبعة الأولی، 1419.
10-شرح زیارة العاشوراء،العلامة الشیخ أبو المعالی الکلباسی،تحقیق الشیخ یوسف أحمد الأحسائی،مکتبة فدک لإحیاء التراث،قم،الأولی،1428 ق.
ص:346
شیخ بهاء الدین محمد بن حسین عاملی(1031)
تحقیق:علی صدرائی خوئی
بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ
الحمد للّه ربّ العالمین و الصلاة و السلام علی عبده و رسوله و صفیّه و حبیبه محمّد و آله الطیّبین الطّاهرین.
شیخ بهایی از عالمان پرآوازه عهد صفوی در نیمه دوم قرن دهم و سه دهه اوّل قرن یازدهم هجری است.
آثار شیخ در علوم و فنون مختلف مورد توجه اندیشمندان قرار گرفته و اغلب به صورت کتاب درسی درآمده است.مانند:فوائد الصمدیة در نحو،خلاصة الحساب در ریاضیات،تشریح الأفلاک و بیست باب در اسطرلاب در نجوم،الوجیزة در درایه، جامع عباسی در فقه،زبدة الأصول در اصول فقه و غیره.
در نوشته حاضر عنوان آثار فقهی شیخ بهایی ذکر و پس از آن هفت استفتای فقهی از وی برای اولین بار تقدیم ارباب نظر می گردد.
یکی از فنونی که شیخ در آن صاحب نظر بوده،فقه است.شیخ بهایی آثار چندی در
ص:347
فقه،نگاشته که همه مورد توجه محققان و فقیهان قرار گرفته است.آثار فقهی شیخ بهائی بر چهار دسته است.
آثاری که در آنها شیخ بنا داشته مسائل تمامی ابواب فقه را مورد بحث و بررسی قرار دهد.شیخ سه اثر در این موضوع نگاشته،به این عنوانها
1-جامع عباسی:این کتاب اولین دوره فقه فارسی غیر استدلالی است که به صورت رساله عملیه نوشته شده و مورد مراجعه عوام و خواص شیعه قرار گرفته است.
و بسیاری از مجتهدان با برخی حواشی که بر آن نوشته اند اجازه عمل به آن را به مقلدین خویش داده اند. (1)
2-حبل المتین؛
3-مشرق الشمسین؛
که هر دو ناتمام مانده و شیخ در بیان فرق میان آنها چنین گفته است:
«یمتاز کتابنا الموسوم بمشرق الشمسین عن کتابنا المرسوم بالحبل المتین بأمور:
منها:اشتماله علی آیات الأحکام و البحث عن تفسیرها علی وجه لا مزید علیه،فهو جامع بین أحکام الکتاب و السنة و کتاب الحبل المتین مختص بالسنة.
و منها:ذکر أسانید الأحادیث بتمامها کما هی مذکورة فی الأصول الأربعة المشهورة مع اختصار تام غیر مخلّ.
و منها:تصدیر کل حدیث برمز الأصل الذی نقل منه،لیسهل مراجعة الأصل عند الحاجة.
و منها:أنّ کلّ حدیث یحتاج إلی توضیح و بیان،فبیانه مذکور فی ذیله متصلا به من غیر فصل.
ص:348
و یمتاز کتاب الحبل المتین عن هذا الکتاب بأمور:
منها:اشتماله علی ثلاثة أصناف من الأحادیث المعتبرة أعنی الصحاح و الحسان و الموثقات و اختصاص هذا الکتاب بالأحادیث الصحاح لا غیر.
و منها:أنّ الحبل المتین غیر مختص بالأحادیث الواردة فی الأصول الأربعة بل تشتمل کثیر من الأحادیث التی لم تضمنها تلک الأصول و هی منقولة فیها من غیرها من الکتب المعتبرة کأمالی و علل الشرائع و غیرها.و أمّا هذا الکتاب فجمیع ما تضمّنه من الأحادیث فهو منقول من الأصول الأربعة و لیس فیه شیء من غیرها.
و منها:إنّنا بسطنا الکلام فی الحبل المتین فی کثیر من المطالب المهمة و أطلقنا عنان القلم فی مظان...فیها و أمّا فی هذا الکتاب فقد سلکنا جادة الإیجاز و الاختصار و أحلنا ما یحتاج من المباحث إلی الأطناب علی ما حررناه فی ذلک الکتاب و اللّه سبحانه ولی التوفیق». (1)
آثاری که شیخ به صورت حاشیه و شرح بر آثار فقهی دیگر نوشته است،بدین ترتیب:
4-حاشیة علی من لا یحضره الفقیه؛
5-شرح الفرائض النصیریة للمحقق الطوسی؛
6-شرح اثنی عشریه صاحب معالم؛
7-حاشیة علی مختلف الشیعة للعلامة الحلی.
آثاری که در بیان یک یا چند مسأله فقهی نوشته است.بدین ترتیب:
8-رسالة من المواریث؛
ص:349
9-اثنی عرشیات الخمس فی الطهارة و الصلاة و الزکاة و الصوم و الحج؛
10-رسالة فی ذبائح أهل الکتاب؛
11-رسالة الکر؛
12-رسالة القبلة؛
13-رسالة فی استحباب السورة ردا علی بعض معاصریه؛
14-رسالة فی قصر الصلاة و إتمامها فی الأماکن الأربعة؛
15-رسالة فی أحکام سجود التلاوة؛
16-مقالة فیما لا تتم به الصلاة من الحریر؛
17-مقالة فی امتناع الزوج عن مطلق الاستمتاع؛
علاوه بر این آثار فقهی یاد شده،سؤالات مختلفی در موضوعات مختلف فقهی از محضر شیخ به عمل آمده و او به این سؤالات پاسخ داده است.
آنچه تا کنون از سؤال و جواب های شیخ بهایی شناسایی شده،چنین است:
18-الأسئلة الجزائریة(أجوبة مسائل الشیخ صالح الجزائری):جواب مسائل فقهی که شیخ صالح بن حسن جزائری از شیخ بهائی پرسیده است.این سؤالها 22 سؤال بوده که شیخ پاسخ داده است.آغاز آن چنین است.
الحمد للّه ربّ العالمین و الصلاة و السلام علی خیر خلقه محمد و آله أجمعین» (1)
ششمین سؤال آن درباره مراتب معصومین علیهم السّلام است.و خلاصه جواب شیخ بهائی این است که:حضرت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله افضل خلائق است و بعد از آن حضرت علی امیر المؤمنین علیه السّلام و بعد از آن ها امام حسن و امام حسین علیه السّلام افضل مردمان هستند.اما تعیین مراتب بین نه امام بعدی،بهتر آن است که در این مورد توقف کنیم. (2)
ص:350
19-الأسئلة السلطانیة:سؤالاتی که شاه عباس الصفوی از شیخ بهایی پرسیده است.
این سؤالات به فارسی و پانزده سؤال است. (1)
20-أجوبة مسائل اللاهجی:بیست و دو پرسش است در تفسیر بعضی آیات و معنی بعض روایات و مطالبی از فقه و کلام و ریاضی،که میرزا جان لاهیجی گیلانی از شیخ بهائی پرسیده و شیخ به آن ها پاسخ داده است. (2)
آغاز:«سؤالاتی که بندگان خلاصه افاضل اوان و زبده علمای زمان،مولانا حکیم میرزا جان لاهجی از رکن الشریعة و مفتی الطریقة حجة الإسلام و المسلمین شیخ بهاء الدین محمد به جهت فتوی و استفسار و اخذ فتوی و امتحان کرده بودند و اجوبه حسنه که بندگان شیخ افاده نموده.السؤال الأول:قال اللّه تعالی: «وَ إِذْ قٰالَ رَبُّکَ لِلْمَلاٰئِکَةِ إِنِّی جٰاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً» لما شاور-سبحانه و تعالی-مع الملائکة قبل خلقة آدم علیه السّلام أن یجعله خلیفة فی الأرض ثم خلقه و خلق حوّاء و أمرهما بالسّکون و الخلود فی الجنّة و أکل ما شاءاه و نهاهما عن قرب الشّجرة الممنوعة و الأمر و النهی للوجوب،خصوصا إذا کان الآمر و الناهی هو اللّه سبحانه،فلو أطاعا بما أمروا بما نهیا لزم أن یخلد فی الجنّة أبدا،مع أن مشاورته مع الملائکة أن یجعله خلیفة فی الأرض لا فی الجنّة،فما الفائدة فی الأمر بالسکون و نهی القرب عن الشّجرة و کونها یقربه من الظّالمین.التمس من الشیخ المحقق المدقّق جامع بین المعقولات و المنقولات أن یرشدنی إلی الصواب و تحقیق
ص:351
الحال أقرب.
الجواب:هذا سؤال جیّد ینبئ عن فطرة ألمعیّة و فطنة أوزعیّة و لیس اقترانه بالجواب موجبا لانحطاط رتبته و انتقاص درجته.اعلم-وفقک اللّه لارتقاء أرفع معارج الکمال- أنّ آدم و حوا إنّما أمرا بالسّکنی فی الجنّة و هی أعمّ من الخلود و لا دلالة للعام علی الخاص و الإضافات المتفقة یقوم بالمضافین ضعیفان و الأعراض کلّها حادثة لأنّ محلّها هو الجسم حادث،فقد سبق...»
21-أجوبة مسائل ابن شدقم:سؤال و جواب های فقهی و اعتقادی است که زین الدین علی بن حسن بن شدقم مدنی از شیخ بهایی پرسیده و شیخ به آن ها پاسخ داده است. (1)
22-أجوبة مسائل الثلاث(أجوبة مسائل شاه فضل اللّه):سه سؤال و جواب است درباره سه آیه: «وَ مٰا أُنْزِلَ عَلَی الْمَلَکَیْنِ» ، «رَبَّنٰا إِنِّی أَسْکَنْتُ مِنْ ذُرِّیَّتِی» و «أُولٰئِکَ مُبَرَّؤُنَ مِمّٰا یَقُولُونَ» (2)
23-هفت سؤال و جواب فقهی(که در همین نوشته بدان پرداخته میشود).
از جمله سؤال و جواب های باقی مانده از شیخ بهایی،هفت سؤال و جواب فقهی است که در اینجا متن آن تقدیم می شود.نسخه منحصر آن در ضمن جنگ اسد اللّه بن
ص:352
ظهیر الدین دوانی به دست ما رسیده است.اسد اللّه دوانی از شاگردان شیخ بهایی و از فیلسوفان شیعی سده یازدهم هجری است و تنها اثر شناخته شده از وی جنگ فلسفی است که در مدرسه نمازی خوی به شماره 660(و تصویر آن به شماره 1176 در کتابخانه مرکز احیاء میراث اسلامی در قم)نگهداری می شود.برای اطلاع از محتوای این جنگ به فهرست نسخه های خطی مدرسه نمازی خوی ص 357-360 مراجعه شود. (1)
این سؤال و جوابها در صفحه 484-485 جنگ مذکور تحریر شده اند.سؤالات یک یک طرح شده و شیخ ذیل هرکدام جواب آن ها را نوشته است.
امید که بتوانیم تمام این مجموعه سؤال و جواب ها را به اهل علم و ادب تقدیم کنیم.
و السلام
قم-علی صدرایی خویی
ص:353
ص:354
بسم اللّه الرحمن الرحیم
صورت هفت مسئله ای که شخص از شیخ بهاء الدین رحمه اللّه استفتا نمود و شیخ در تحت هر سؤال جوابی نوشته.
ما یقول سیدنا-أطال اللّه بقاه و کشف اللّه غمة الإسلام بهداه-فی المباح الداخل بنفسه إلی الأرض المغصوبة هل علی حکمه أو ینتقل إلی حکمها و أو زرع الغاصب فی الأرض المغصوبة و دخل ماء مباحا لإصلاح زرعه هل یملکه أم یبقی علی الإباحة أم یصیر کالأرض.بیّن نوجر.
جواب:الثقة باللّه وحده.
مجرد دخول الماء المباح بنفسه إلی الأرض المغصوبة لا یصیره مغصوبا بل لا یصیر بمجرد ذلک ملکا لصاحب الأرض.نعم هو و الحالة هذه أولی به من غیره و لو سبق إلیه الغیر،فعل حراما لکنّه یملکه و نظیر ذلک الصید الموحل فی أرض مملوکة فقد صرّح الأصحاب-رضوان اللّه علیهم-بعدم تملّکه بمجرد ذلک و نصّ الشیخ (1)و جماعة (2)علی ملک
ص:355
الآخذ و إن فعل حراما و من هذا یعلم حکم الماء المستدخل إلی الأرض المغصوبة.
و اللّه أعلم.
و ما یقول سیّدنا-أصلحه اللّه به الإسلام و أهله-فیما لو وجوب نزح جمیع الماء هل یفی ظنّ الأغلبیّة ابتداء فی الرجوع إلی التراوح أم یجب النزح إلی أن تظهر الأغلبیة و لو نزح بقصد نزح الجمیع نصف نصاب التراوح ثم ظهرت الأغلبیة هل یکفی إتمام ذلک النصاب أو یجب استیناف.أفد لا زلت مفیدا.
جواب:الثقة باللّه وحده.
الأشبه الاکتفاء بظن الأغلبیة فی الرجوع إلی التراوح کما أنّ الأظهر فی صورة الثانیة الاکتفاء بإتمام النصاب و عدم وجوب الاستیناف.و اللّه أعلم.
و ما یقول سیّدنا فیمن وجب علیه السعی فی تحصیل الاجتهاد و لم یدر بذلک إلی أن تأهل،هل یجب علیه طلاق الزّوجات لذلک أم لا؟و لو عقد و الحال هذا علی امرأة أخری هل تحل له أم لا؟و لو علم بالوجوب قبل التزویج و أهمل و تزوّج هل تحل له المعقودة علیها علی أنّها مانعة من الطلب أم لا؟
جواب:الثقة باللّه وحده
طلاق الزّوجات غیر واجب علیه و لو عقد علی أخری حلّت له بغیر مزید و لو تزوّج مع العلم بأنّ التزویج مانع من الطّلب فالنّکاح صحیح.و اللّه أعلم.
و لو نذر سورة معینة کالتوحید مثلا قبل علمه بالخلاف فی وجوب قراءة الجمعتین فی
ص:356
یوم الجمعة،هل له أن یقرأهما فی الجمعة،تفصّیا من الخلاف أم یلزمه ما نذر؟و لو نسی النّذر و قرأ غیر المنذورة فی فریضة مثلا هل ینحل نذره أم یجب علیه البقاء علیه؟
جواب:الثقة باللّه وحده.
الأولی لزوم النّذر،فإنّ قول الصّدوق-طاب ثراه-بوجوب الجمعتین فی الجمعة (1)متروک،بل انعقد الإجماع بعده علی خلافه و ما هذا شأنه لا یخرج لأجله عن مقتضی النّذر و لو نسی النّذر و قرأ غیر المنذورة انتهی ذلک علی انحلال النّذر بالنّسیان.و شیخنا الشهید-قدّس اللّه روحه-یمیل إلیه و الظاهر عدمه.أمّا لو قرأ غیر المنذور فلا کلام فی الانحلال.و اللّه أعلم.
و لو غصب إنسان أموالا من أهل بلد و خلطها بحیث لا یتمیّز و أهلها غیر محصورین بل و لا معلومین و إن علم بعضهم،هل بجوز لمن وقع فی یده شیء من ذلک التّصدیق به عن مالکه أم لا؟
جواب:الثّقة باللّه وحده.
نعم.و اللّه سبحانه أعلم.
و لو کان فی ذمّة شخص مالا مجهولا و لم یتصدّق عن مالکه بقدره و علم إصراره علی ذلک؛هل لمن ظفر بشیء من ماله التّصدّق به عمّن له علیه أم لا؟و لو مات و الحال هذا و لم یوص هل یجوز التّصدیق بشیء من ماله عن أهل ذلک المال أم لا؟
جواب:الثقة باللّه وحده.
إن ظفر بعین ذلک المال و آیس من التوصّل إلی مالکه فلا مندوحة عن التّصدیق به عنه.
ص:357
أمّا لو ظفر بغیره من أموال ذلک الشّخص فالظّاهر وجوب ردّه علی مالکه و عدم التّصدّق به و أمّا لو مات و لم یوص بالتّصدّق و علمنا عدم تصدّق الوارث لم یبعد القول بجواز تصدّق من فی یده منه شیء و الفرق ظاهر عند التّأمل.و اللّه أعلم
لو وقع فی مسجد تراب مغصوب و لم تمیّز و لم یمکن إخراجه إلاّ بقلع طبقة من أرض المسجد،هل یجب ذلک أم لا؟
جواب:الثقة باللّه وحده.
القول بجواز ذلک إذا لم یمکن استرضاء صاحب التّراب غیر بعید عن الصّواب.
و اللّه أعلم.
و آخر دعوانا أن الحمد للّه رب العالمین
ص:358
ص:359
ص:360
اصولی محقّق و فقیه مدقّق:شیخ محمّد حسین اصفهانی
حائری(صاحب فصول)
تحقیق:مهدی باقری سیانی
بسم اللّه الرحمن الرحیم رساله پیش رو یکی از میراث گرانقدر فقهی است و مؤلف آن از درخشان ترین چهره های علمی شیعه در قرن سیزدهم هجری قمری می باشد.
ما در این مقدمه،ابتدا تعریفی از علم فقه و جایگاه آن ارائه نموده و بعد از نگاهی کوتاه به حیات علمی مؤلف،به معرفی این رساله و نحوه تحقیق آن می پردازیم.
در اصطلاح،علم فقه علم به احکام فرعی شرع اسلام است از روی منابع ادله تفصیلی. (1)
شهید بزرگوار مرحوم آیة اللّه سید محمد باقر صدر در بیانی مختصر،علم فقه را علم استنباط می دانند. (2)
با توجه به تعریف پیش گفته از علم فقه،این علم-پس از معرفت و شناخت خالق هستی آفرین-برترین علوم است زیرا بواسطة آن،امر و نهی إلهی شناخته می شود و به فرامین خداوند عمل و از نواهی او اجتناب می گردد؛ (3)و از دیگر سوی،علمی که عهده دار نظام معیشتی انسان است و بواسطة آن انسان به بالاترین درجات کمال می رسد،علم فقه است. (4)
مؤلف این اثر علمی بسیار ارجمند،علامه بزرگ،فقیه ژرف اندیش و اصولی بلندآوازه شیعه،مرحوم شیخ محمّد حسین رازی اصفهانی حائری است که بیشتر با مهم ترین اثر اصولیش یعنی«الفصول الغرویة»شناخته می شود،وی و برادر بزرگش شیخ محمّد تقی (5)هر دو از درخشان ترین چهره های علمی شیعه می باشند.از زمان ولادت این دو اصولی نامدار،اطلاع دقیقی در دست نیست جز این که می توان گفت در
ص:362
محدوده زمانی دهه پایانی قرن دوازدهم هجری بوده است.صاحب کتاب«الکرام البررة»زادگاه مؤلف را ایوان کیف از توابع ورامین تهران معرفی می نماید. (1)
دو نفر از استادان وی عبارتند از:
-شیخ علی بن شیخ جعفر کاشف الغطاء. (2)
-شیخ محمد تقی صاحب«هدایة المسترشدین». (3)
مرحوم علاّمه سیّد مصلح الدین مهدوی در کتاب«تاریخ علمی و اجتماعی اصفهان» بیست و یک نفر از شاگردان مؤلّف را نام برده است، (4)افزون بر آنچه وی نام برده، برخی دیگر از خوشه چینان خرمن علم این فقیه بزرگ عبارتند از:
-سیّد نظام الدین مازندرانی (5)صاحب«تبیان الأصول».
-سیّد نصر اللّه استرآبادی (6).
-سیّد جعفر طباطبائی. (7)
-سیّد حسین بن سیّد رضا بروجردی. (8)
ص:363
-«الفصول الغرویة» این کتاب که در گذشته،در شمار کتب رسمی حوزه های علمیه بوده است،دارای نسخه های خطی متعدد است و تألیف آن در روز جمعه 19 ذی الحجة 1232 قمری به پایان رسیده است.بر این کتاب حواشی متعددی نگاشته شده و آیة اللّه سیّد صدر الدین صدر،آن را مختصر نموده و نام آن را«خلاصة الفصول»نهاده است؛صاحب روضات الجنّات در مورد این کتاب چنین می نویسد:«...و کتابه هذا أحسن ما کتب فی أصول الفقه و أجمعها للتحقیق و التدقیق و أشملها لکلّ فکر عمیق...و قد تداولته جمیع أیدی الطلبة فی هذا الزمان،و تقبلته القبول الحسن فی جمیع البلدان...». (1)
-«مشارع الأحکام فی تحقیق مسائل الحلال و الحرام» توضیح درباره این اثر در ادامه خواهد آمد.
-«الرسالة الصومیة» علاّمه آقا بزرگ تهرانی در الذریعة این کتاب را از جزء آثار صاحب بر می شمارد. (2)
در مورد تاریخ رحلت مؤلف اختلاف وجود دارد و پنج قول ذکر شده است که قول صحیح آن،دوشنبه 10 جمادی الثانی 1255 قمری است این قول،در«تراجم الرجال» به نقل از خط یکی از شاگردان صاحب فصول ذکر شده است. (3)
مؤلّف این اثر پس از عمری پربرکت که به تدریس،تألیف،عبادت،تعظیم شعائر
ص:364
و جهاد گذشت، (1)در کربلای معلّی وفات یافت و در یکی از حجره های صحن کوچک حضرت سیّد الشهداء علیه السّلام،دفن گردد؛در این حجره مرقد صاحب ضوابط الأصول نیز قرار دارد.
اگرچه علاّمه وحید بهبهانی،اولین کسی است که خطر تفکر اخباری گری و اخباری ها را احساس نمود و به صورت جدّی به مبارزه علنی با اخباریان پرداخت و در پرتو عزم قوی و تلاش جدّی،بساط آنان را برچید؛ولی حرکت اخباریان،پس از وی به صورت آرام و خزنده ادامه پیدا نمود.صاحب این کتاب،از کسانی است که در طبقه دوم شاگردان وحید بهبهانی قرار دارد و به مبارزه با اخباریان پرداخته است.
همچنین مؤلّف از اولین کسانی است که به ماهیت فرقه شیخیه پی برد و صراحتا آنان را از خود طرد می کرد.صاحب روضات الجنّات در این دوره سفری به کربلاء دارد و گزارشی از بعضی از سخنرانی های صاحب فصول را به صورت مختصر ارائه نموده است،و در این مورد چنین می نویسد:«...و کان هذا الشیخ المعظّم کثیر الطعن و التشنیع علی طائفة الشیخیة المنتسبین إلی الشیخ أحمد[الأحسائی]البحرانی المقدم إلیه الإشارة متجاهرا باللعن علیهم و التبری عن عقائدهم الفاسدة علی رءوس الأشهاد...» (2)؛مرحوم علاّمه آقا بزرگ تهرانی در این مورد چنین می نویسد:«...و کان فی کربلاء یوم ذاک فریق من الشیخیة و کان المترجم کثیر التشنیع علیهم حتی ضعف نفوذهم و کسر شوکتهم و...». (3)
ص:365
-مؤلّف از منکرین انتساب کتاب فقه الرضا،به حضرت امام رضا علیه السّلام می باشد و در این کتاب و کتاب فصول به این مطلب تصریح نموده است. (1)
-مبنای مؤلّف،بر اخذ روایات است نه طرد آن؛از همین روی در سند روایات هرجا توثیق یا مدحی رسیده باشد،آن را اخذ نموده و به آن استناد می کند.
-یکی از راویانی که درباره وی اختلاف نظر وجود دارد،سهل بن زیاد آدمی قمی است.مؤلّف در این اثر،هماهنگ با بزرگانی چون شیخ طوسی در رجال (2)،شیخ مهذّب الدین صاحب فائق المقال (3)،شیخ حرّ عاملی (4)،وحید بهبهانی (5)،سیّد بحر العلوم (6)و سیّد محمّد باقر شفتی اصفهانی،صاحب مطالع الأنوار (7)قائل به حسن و اعتبار سهل بن
ص:366
زیاد می شود.از دیگر عالمان و فقیهان شیعی که همچون مؤلّف قائل به وثاقت سهل بن زیاد هستند می توان به أعلام زیر اشاره نمود:
-میرزا حسین نوری طبرسی در خاتمة مستدرک الوسائل. (1)
-شیخ عبد اللّه مامقانی در تنقیح المقال. (2)
-امام خمینی در کتاب الطهارة. (3)
-مرحوم آیة اللّه شیخ علی نمازی شاهرودی در مستدرکات علم الرجال (4)و مستطرفات المعالی. (5)
-مرحوم آیة اللّه شیخ غلامرضا عرفانیان در مشایخ الثقات. (6)
-آیة اللّه حسین مظاهری-مدّ ظلّه-زعیم حوزه علمیّه اصفهان در الثقات الأخیار. (7)
در این قسمت تنها به نقل دو مورد اکتفا می کنیم
وی در شرح حال مرحوم شیخ محمّد تقی رازی صاحب«هدایة المسترشدین»
ص:367
چنین می نویسد:
«...قد کان لشیخنا المعظم إلیه أخ فاضل فقیه،و صنو کامل نبیه،و حبر بارع وجیه من أولاد أمه و أبیه،جعله اللّه تعالی منه بمنزلة هارون من أخیه و هو الفاضل المحقّق المدقق المتوحد فی عصره المسمّی بالشیخ محمّد حسین صاحب الفصول فی علم الأصول...» (1).
وی در این مورد چنین می نویسد:
«الشیخ محمّد حسین...آیتی از آیات ربّانی و علامه بی نظیر و لا ثانی؛فضلش مستغنی از اظهار،و صیت کمالش مشهور در اقطاع و اقطار است؛کتاب الفصول الغرویة فی الأصول الفقهیّة شاهد عدل بر کمال عدیم المثال او است و...». (2)
قوّت و قدرت مؤلّف در علم اصول با اثر بسیار ارجمند«الفصول الغرویّة»شناخته می شود و احیاء«مشارع الأحکام»تلاشی است در جهت بازشناسی قدرت علمی مؤلّف در فقه.
این کتاب در اوج اقتدار و اشتهار علمی و اجتماعی مؤلّف نوشته شده است.مرحوم علاّمه آقا بزرگ تهرانی این قسمت از حیات مؤلّف را چنین بیان می کند:«...ثمّ هاجر إلی العراق فسکن کربلاء و أخذت شهرته بالاتساع تدریجا حتی عدّ فی مصاف علماء عصره و فی رعیل الأول منهم و رأس فعلا منصة الزعامة و دست الرئاسة فاذا به الأوحدی الفذ و العالم المبرّز و استغل فی التدریس و التقلید و...». (3)
ص:368
مؤلّف در بازیابی اقوال و مراجعه به کتب فقهی مانند المناهج السویّة(مرحوم فاضل هندی)و مانند آن استناد نموده است و حال آنکه این اثر ارجمند کمتر در دسترس بوده است و تعدادی محدود از فقهاء مانند صاحب جواهر الکلام به آن مراجعه و از آن نقل قول نموده اند.
اگرچه تاریخ دقیق تألیف این کتاب در دست نیست ولی می توان با استناد به برخی قرائن-چون تصریح مؤلّف به نوشتن این کتاب پس از الفصول الغرویّة (1)و بیان کاتب در حاشیه اولین صفحه از نسخه خطی موجود-دوره آفرینش این اثر را نیمه دوم از دهه پنجم قرن سیزدهم هجری قمری دانست.
-کاتب که شاگرد مؤلّف نیز می باشد این کتاب را در دوره بحرانی فراگیر شدن طاعون و وبای سال 1246 قمری عراق نوشته است؛وی در قسمتی از حاشیه کتاب، این وضعیت را چنین گزارش می کند:«إلی الآن که یازدهم شهر ذی الحجة الحرام است تخمینا آنکه[طاعون و وبا]چهار هزار خلق،از داخل کربلاء تا خارج کشته است...».
-از حواشی کتاب می توان استنباط کرد که دو نسخه از کتاب،در اختیار کاتب بوده است. (2)
-دو گونه حاشیه در کناره نسخه موجود است که برخی از کاتب و برخی نیز به احتمال قوی از مؤلّف می باشد
-با استناد به یکی از دو حاشیه موجود در برگه هشتم نسخه خطی می توان استنباط
ص:369
کرد که کاتب هر قسمت از کتاب را پس از کتابت به مؤلّف ارائه می نموده است دلیل این سخن این که در پایان حاشیه مورد اشاره این کلمات نوشته شده است:«منه عفی عنه» و این نوع نگارش،از مؤلّف است و نه کاتب؛شاهد دیگر بر این ادّعا،نقل دیگر حواشی مؤلّف است که با این کلمات پایان پذیرفته است:«منه دام ظلّه». (1)
-حواشی کتاب دربردارنده برخی نکات ناب و سودمند تاریخی نیز می باشد مانند تعیین و ضبط تاریخ دقیق وفات مرحوم شریف العلماء مازندرانی (2)و مرحوم ملاّ علی بروجردی (3)-داماد میرزای قمی و جدّ مرحوم حاج آقا منیر الدین بروجردی اصفهانی. (4)
محقّق و کتاب شناس بزرگ علاّمه سیّد محمّد علی روضاتی که خود در سال های جوانی از وجود این نسخه مطلع و آن را دیده است،در حواشی ارزشمند خویش بر کتاب ارجمند«مکارم الآثار»در معرّفی علاّمه شیخ محمّد حسین اصفهانی حائری در
ص:370
مورد کتاب مشارع الأحکام و خصوصیات آن،چنین می نویسد:«...اضافه می کنم که صاحب ترجمه را کتابی در فقه بوده به نام«مشارع الأحکام»که نسخه ای از آن به خط یکی از شاگردانش به نظر راقم این سطور رسیده،و این نسخه دارای هفتاد برگ است به خط نستعلیق از آغاز کتاب طهارت تا اواخر مبحث مسح،و ظاهرا بقیه اوراق آن مفقود شده و کاتب آن را در عین ابتلای عراق به طاعون عام سال 1246 استنساخ کرده و یادداشت های مهمی نیز در باب واقعه طاعون در گوشه و کنار نسخه نوشته است که از جمله تاریخ دقیق وفات شریف العلماء مازندرانی را...و آنچه در اینجا شایسته تذکّر است این که اولا:کاتب در چند موضع از صاحب ترجمه به عنوان شیخنا آقا محمّد حسین دام ظلّه یاد کرده،و ثانیا:واقعه در گذشت فرزند پسری از صاحب،عنوان را با این عبارت ضبط کرده است که:الیوم هشتم شهر ذی الحجّة الحرام سنة 1256 به دو روز قبل از عید اضحی طاعون شدّت کرده،در کربلای معلّی از دویست،سیصد،بل متجاوز کشته،و شیخ علی ابن آقا محمّد حسین-دام ظلّه-مصنّف هذا الکتاب-مشارع الأحکام -به سن دوازده سیزده،باری قریب به بلوغ بود،جوانک مضبوط،طفلک را کشته...تا آخر». (1)
همان گونه که در قسمت های قبل این مقدمه گذشت کاتب در ابتدای کتاب،خود را شاگرد صاحب فصول معرفی می کند،ولی اطلاع دقیقی از وی در دست نیست جز این در حاشیه صفحه 17 نسخه خطی کاتب از خود با عنوان«شیخ الکجائی الگیلانی»نام می برد؛در کتاب«آشنائی با چند نسخه خطی»در این مورد،چنین نوشته شده است«در الذریعة...و مکارم الآثار...از شیخ حسن به محمّد علی کجائی کهدمی،زاده 1203، مؤلّف ارشاد المتعلّمین در سال 1245 در کربلاء یاد می شود که می تواند نگارنده این
ص:371
یادداشت ها همو باشد» (1)؛تنها نسخه شناخته شده و اصل این اثر ارجمند،در کتابخانه فقیه وارسته آیة اللّه العظمی سیّد احمد زنجانی بوده و پس از وی به فرزند دانشمندش، فقیه و رجالی بزرگ حضرت آیة اللّه العظمی سیّد موسی شبیری زنجانی-دامت برکاته- منتقل گردیده است. (2)
همچنین نسخه عکسی آن در اختیار علاّمه محقّق آیة اللّه مرحوم سیّد عبد العزیز طباطبائی بوده و در فهرست نسخه های عکسی مکتبة المحقّق الطباطبائی معرّفی شده است. (3)
تصویر از این نسخه به لطف حجّة الاسلام سیّد علی طباطبائی در اختیار نگارنده قرار گرفت.
کتاب ارزشمند«مشارع الأحکام»توسط استاد گرامی آیة اللّه شیخ هادی نجفی به نگارنده معرفی گردید،و با ارشادات وی تحقیق آن به سامان رسید.
نویسنده در پایان این مقدمه ضمن این که با تمام وجود،خالق هستی آفرین را سپاس می گوید که به وی توفیق احیاء یکی دیگر از میراث فقهی سلف صالح را عطا فرمود،این بضاعت مزجاة را به روح مطهّر و ملکوتی احیاگر اسلام ناب محمّدی صلّی اللّه علیه و آله حضرت امام خمینی-رضوان اللّه علیه-که با قیام إلهی خود،زمینه احیاء معارف بلند اهل البیت علیهم السّلام،و قدردانی از تلاش عالمان دین باور را فراهم آورد،تقدیم می نماید.
و آخر دعونا أن الحمد للّه ربّ العالمین
اصفهان مهدی باقری سیانی
ذی حجّة الحرام 1428 قمری برابر با دی ماه 1386 شمسی.
ص:372
ص:373
ص:374
بسم اللّه الرحمن الرحیم الحمد للّه الذی علّمنا معالم مراسم دیننا ببیان أمنائه و أعلامه،و نوّر سرائر مسالک أفهامنا بلمعة من روضة مدارک شرائعه و أحکامه،و أیّدنا بتبصرة و ذکری فی تحریر المهذّب الکافی من حلاله و حرامه،و بلّغنا منتهی المطلب و غایة المراد فی تنقیح محرر قواعده و أحکامه؛أحمده حمدا ینبغی لعزّ جلاله،و أشکره شکرا یوجب المزید من نواله، و أسأله أن یؤیّدنی بما یسدّدنی،و أن یساعدنی بما یسعدنی و یرشدنی،و أستعینه علی القیام ممّا یوجب لی رضاه،و یثبّتنی علی الانقطاع إلیه عمّا سواه،و الصلاة و السلام علی من اصطفاه علی العالمین،و جعله سیّد المرسلین،و خاتم النبیین،محمّد و آله الغرّ المیامین إلی یوم الدین
أمّا بعد فیقول المفتقر إلی رحمة ربّه الکریم محمّد حسین بن محمّد رحیم:إنّی لما فرغت من تحریر کتابنا المسمّی ب«الفصول فی تنقیح مسائل الأصول»-و هو مصنّف لم یمسح بمثله أفکار العلماء،و لم یأت بنظیره أحد من الفضلاء الأزکیاء،و قد أوردت فیه جواهر (1)أنظار نفیسة،و لئالی أفکار ثمینة،استخرجتها من بحار التدقیق و التحقیق، بمساعدة سواعد التأبید و التوفیق-اتبعت ذلک بتصنیف کتاب یشتمل علی تحریر
ص:375
مباحث الفقه و مسائله،و یحتوی علی توضیح مدارکه و دلائله؛و لیس غرضی فیه مجرّد نقل الدلائل و[/2 A ]الأقوال،و حکایة ما ذکروه فی مقام الاستدلال،بل عمدت إلی تحقیق المسائل و تنقیح الدلائل بعبارات واضحة و بیانات لائحة،مستعینا بالملک الوهّاب،و مستمدّا بملهم الحقّ الهادی إلی الصواب،و سمّیته ب«مشارع الأحکام فی تحقیق مسائل الحلال و الحرام»،و أسأل اللّه من فضله و إنعامه أن یوفّقنی لإتمامه و حسن ختامه،و أن یجعله خالصا لوجهه الکریم فإنّه لمن رجاه رؤف رحیم،و رتّبته علی کتب نبدأ فیها بالأهمّ فالأهم.
الکتاب مصدر من الکتب[بفتح الکاف]،و یأتی لمعان مصدریة،منها:الجمع،و منه قوله تعالی کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمٰانَ (1)؛و منها:الإثبات،و منه قوله علیه السّلام
«کتب فی الذکر کلّ شیء» (2)؛و منها:الکتابة المعهودة،و منه قوله تعالی وَ لْیَکْتُبْ بَیْنَکُمْ کٰاتِبٌ (3).و قد یأتی للمفعول من هذه المعانی کما فی قوله تعالی کِتٰاباً مَوْقُوتاً (4)،و قوله جلّ شأنه اِذْهَبْ بِکِتٰابِی (5).و یصحّ حمله علی معانیها الثلاثة بالاعتبار الأخیر فیکون المعنی هذا مجموع،أو مثبت،او مکتوب للطهارة،أو منها،أو فیها؛و الظرفیة علی الأخیر توسیعه، سواء جعل الکتاب من جنس الطهارة-أعنی مسائلها بأن جعلا عبارة عن المعانی و الألفاظ،أو النقوش،أو المرکّب من اثنین منها،أو الثلاثة-أو لا،و وجه التوسّع علی الأخیر ظاهر؛و أمّا علی الأوّل فللابتناء علی تنزیل الکلّ منزلة الظرف فی الإحاطة فإنّ المذکور فیه بعض أحکامها لعدم إمکان الإحاطة بالجمیع.
ص:376
و الطهارة فی الأصل للنظافة و النزاهة،و یطلق فی العرف العام الشرعی-و یحتمل اللغة أیضا-تارة علی ما یقابل الحدث،و أخری علی ما یقابل الخبث،إمّا بطریق الاشتراک المعنوی،أو اللفظی،أو الحقیقة و المجاز،و الأوّل أقرب لقضاء التبادر و الاستعمال،و لهذا تراهم یفسّرون الطهور بالطاهر المطهّر،و یریدون به المطهّر عن الحدث و الخبث-کما سیأتی-؛و المراد ب«ما یقابل الحدث»،الحالة المبیحة للصلاة التی یتوقّف حصولها علی استعمال طهور بالنیّة؛و بالحدث الحالة المانعة التی یتوقف رفعها[/2 B ]،أو رفع منعها علی ذلک.و إنّما قیّدنا الحالة المبیحة و المانعة بما مرّ لئلاّ یرد النقض بمثل الإیمان و الکفر من أسباب الإباحة و المنع.و قد یطلق الطهارة علی أسباب الحالة المبیحة،کما یطلق الحدث علی أسباب الحالة المانعة،و لا ریب فی أنّ الطهارة حقیقة فی هذا المعنی فی عرف الفقهاء کما یظهر من حدودهم،و أمّا فی عرف غیرهم فالظاهر أنّ إطلاقها علیها مجاز تسمیة للسبب باسم مسببه.و أمّا الحدث فإطلاقه علی أسبابه حقیقة مطلقا؛و الظاهر أنّ إطلاقه علی الحالة مجاز تسمیته للمسبّب باسم سببه
ثمّ اختلفوا فی تحدید الطهارة بالمعنی الأخیر-و هو المراد بها هنا،لأنّه المقصود بالبیان الآتی-:فمنهم من جعله مشترکة معنی بین أقسامها من الوضوء و الغسل و التیمم کالشهید،حیث عرّفها باستعمال طهور مشروط بالنیّة (1).و ربّما یلوح فی عبارة المحقّق فی الشرائع أنّها مشترکه لفظا بینها حیث عرّفها ب«أنّها اسم للوضوء أو الغسل أو التیمّم علی وجه له تأثیر فی استباحة الصلاة» (2).و یمکن حمل التردید فی کلامه علی التقسیم فکأنّه قال:الطهارة اسم لما ینقسم علی الأقسام الثلاثة،و فیه تعسّف لفظا إلاّ أنه أقرب معنی.ثمّ منهم من عمّها علی المبیح و غیره کما هو ظاهر الحدّ الأوّل،فإنّ الطهور ظاهر فی الطهور بالقوّة؛و منهم من خصّها بالمبیح کما هو صریح الحدّ الأخیر،و یلزمه أن یخرج مع غیر المبیح غسل المیت،إلاّ أن یدعی أنّه فی معنی غسل الجنابة کما یستفاد من بعض
ص:377
النصوص.و أنّ المراد بالتأثیر ما یعم الثانی أو یقال:المراد باستباحة الصلاة ما یعمّ استباحة الصلاة له،أو علیه (1)و سیأتی عدم جواز الصلاة علی المیّت إلاّ بعد الغسل مع إمکانه؛ و کلاهما تعسّف؛و التزام کون البحث عنه استطرادا أشدّ تعسّفا.و لنبدأ بالبحث عن المیاه و ما یتبعها،إذ لا یتمّ معرفة الطهارة إلاّ بها.
ینقسم الماء إلی مطلق و مضاف فالماء المطلق کلّ ما یستحقّ[/3 A ]إطلاق اسم الماء علیه من غیر إضافة،کذا عرّفه المحقّق. (2)
و أورد علیه أوّلا:بأنّ التعریب:إنّما یکون للماهیة فلا یصح إلاّ بالماهیة فلا یصلح له کلی لأنّه لعموم الأفراد.
و ثانیا بأنّه مشتمل علی الماء،و هو المحدود فیلزم الدور.
أقول:و یرد علیه ثالثا:أنّه لا خلاف فی أنّ الماء مشترک معنوی بین أفراده،و قضیة تحدیده بکلّ أن یکون موضوعا بالوضع العام لخصوصیات أفراده کاسم الإشارة،و لا قائل به.
و رابعا:أنّه إن أرید بالاستحقاق،الاستحقاق الوضعی فالقید الأخیر مستدرک،إذ لا یستحق اسم الماء بالوضع إلاّ الماء المطلق،و إن أرید الأعمّ فالقید المذکور لا یصحّح الطّرد،لصدق الحدّ علی المیاه المضافة فی الجملة فإنّها قد تستحق الاسم من غیر إضافة و لو مجازا.
و خامسا:بأنّا إذا وضعنا الماء لمعنی آخر دخل فی الحدّ مع خروجه عن المحدود.
ص:378
و أجیب عن الأولین بأنّ التعریف لفظی،و المقصود مجرّد کشف معنی الاسم بتبدیله بلفظ أوضح (1)؛و الأظهر أن یجاب عن الثانی بأنّ الدور المتوهّم إنّما یرد إذا أرید بالماء فی الحدّ معناه،و هو ممنوع؛بل المراد لفظه و الإضافة بیانیة؛و أمّا«ما»فی«ما یستحقّ» فموصولة،لخلوّها عن الهمزة.و لو جعلت معها أمکن دفع الدور بأن یراد به مطلق ما یسمّی ماءً و لو مجازا،و لا ریب أنّ المحدود أخصّ منه. (2)
و الجواب عن الثالث:أنّ المراد أنّ الماء یصدق صدقا حقیقا علی کلّ ما یستحق إطلاق الاسم من حیث حصول الطبیعة فیه،لا من حیث الخصوصیة.
و عن الرابع:أنّ المراد أن یستحق الإطلاق من غیر حاجة إلی الإضافة و ما فی معناها من القرائن فی إفادة المعنی،و ظاهر أنّ المیاه المضافة لا تستحق إطلاق الاسم کذلک مطلقا.و یمکن أیضا أن یختار الوجه الأوّل و یمنع لزوم استدراک القید علی تقدیره،فإنّ الماء-علی ما یظهر فی النظر-موضوع مطلقا للماء المطلق،و مضافا إلی الأعیان المعهودة للمعتصر منها،کما فی ماء العنب،أو الممتزج بها کما فی ماء اللحم،أو المصعّد معها کما فی ماء الورد،فلو ترک القید المذکور لزم دخولها فی الحدّ،مع أنّها خارجة عن المحدود.
و عن الخامس:
أنّ المراد ما یستحقه لغة،أو عرفا و إلی زمان التعریف فلا اشکال.
ثم الماء المطلق؛طاهر فی نفسه،و مطهر لغیره من الخبث و الحدث،و لو فی الجملة، و یدلّ علی ذلک-بعد الإجماع، (3)بل الضرورة-الکتاب و السنة،قال اللّه تعالی وَ یُنَزِّلُ
ص:379
عَلَیْکُمْ مِنَ السَّمٰاءِ مٰاءً لِیُطَهِّرَکُمْ بِهِ (1)و قوله جلّ شأنه وَ أَنْزَلْنٰا مِنَ السَّمٰاءِ مٰاءً طَهُوراً (2)فإنّ ماء و إن کانت نکرة فی سیاق الإثبات إلاّ أنّه یفید العموم بقرینة وروده فی مقام الامتنان،و دفعا للإجمال،أو التحکّم اللازم علی تقدیر الحمل علی البعض.و المراد ب السماء إمّا معناها الحقیقی فیکون اعتبار النزول منها باعتبار أنّ تقادیر نزوله منها، أو جهة العلو،أو السحاب فیکون النزول منها منزّلا علی ظاهره،و یعمّ سایر میاه الأرض من میاه الآبار و العیون لنزولها فی الأصل من السماء کما یدلّ علیه قوله تعالی أَنْزَلَ مِنَ السَّمٰاءِ مٰاءً فَسَلَکَهُ یَنٰابِیعَ فِی الْأَرْضِ (3)،و قوله جلّ شانه وَ أَنْزَلْنٰا مِنَ السَّمٰاءِ مٰاءً بِقَدَرٍ فَأَسْکَنّٰاهُ فِی الْأَرْضِ (4)،روی علیّ بن إبراهیم عن الباقر علیه السّلام فی تفسیر هذه الآیة قال:
هی الأنهار و العیون و الآبار (5)؛و لا یقدح فی ذلک ما ذکره الطبیعیون من أنّ مواد العیون و الآبار من الأبخرة المحتبسة فی الأرض،و إن حصل لها الغزارة و النزارة بکثرة الأمطار و قلّتها لإمکان المنع فی صحّة ما ذکره،إذ لیس لهم علیه حجّة واضحة،و یمکن الجمع بحمل ما ذکروه علی بعض الیسیر،و حمل الآیة و الروایة علی الغالب الذی یستقیم به النظام لمعایش الأنام.
و أمّا ماء البحر؛فالظاهر من بعض الأخبار أنّه خلق قبل خلق السماوات فطهوریته مستفادة من الإجماع و المعمومات الآتیة،مضافا إلی الصحیح-علی الصحیح ما بالعبیدی (6)،
عن یونس-عن عبد اللّه بن سنان عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:«سألته عن ماء
ص:380
البحر أ طهور هو؟قال:نعم». (1)
ثمّ لا إشکال فی دلالة الآیة الأولی علی کون الماء مطهّرا بعد ملاحظة شأن نزولها، مضافا إلی ما سننبّه علیه من انصراف الطهارة و ما یشتقّ منها فی لسان[/3 A ]الشارع علی المعنی الشرعی،و یمکن استفادة طهارته منها أیضا،نظرا إلی أنّ الظاهر من الحکم بکون شیء مطهّرا کونه طاهرا.و لا یرد النقض بمثل الحجر المستعمل و الغسالة بناء علی نجاستها قبل الانفصال،لأنّ الخروج عن الظاهر بالنسبة إلی بعض موارده لدلالة دلیل لا یقدح فی التعویل علیه بالنسبة إلی غیره،مع إمکان تخصیص الظهور بما قبل الاستعمال
و أمّا الآیة الثانیة؛ففی الاستدلال بها علی کون الماء مطهّرا إشکال،و هو أنّ الطهور فعول،و هو یأتی للمصدر هنا،-کما صرّح به فی القاموس (2)-و إن کان مجیئه بهذا الوزن نادرا کالقبول،و لما یفعل به کالوقود،و للفاعل کالذلول،و للمبالغة کالشکور (3)،و المعنیان الأولان غیر محتملین فی المقام لوقوع الطهور فیه صفة للماء،و المصدر لا یوصف به الذات إلاّ نادرا،مقصورا علی مورد السماع کرجل عدل،و کذلک اسم الآلة لا یقع وصفا لأنّه کاسم الزمان و المکان من قبیل أسماء الذوات،فإنّ الأصل فی مدالیلها الذات،و إن اعتبر معها معنی وصفی لتعیین الذات و الصفة لا بدّ أن یکون المتأصّل فی مدلولها الوصفیة،و إن اعتبر معها الذات تبعا علی ما قیل نظرا إلی احتیاجها فی القیام إلیها.
ص:381
و المعنی الأخیر غیر محتمل فی نفسه لأنّ الطهارة لیست من الصّفات التی تحتمل القلّة و الکثرة فیتعیّن إرادة المعنی الثالث،و حینئذ فلا یثبت بالآیة إلاّ مجرّد طهارة الماء.
و الجواب:إنّ مجیء فعول بمعنی الفاعل و إن کان مستقیما علی القیاس إلاّ أنّه فی هذه المادة شاذّ مقصور علی مورد السماع کما صرّح به الفیّومی فی المصباح المنیر؛و احتمل أن یکون من هذا الباب أو من باب المبالغة قوله:«[عذاب الثنایا]ریقهن طهور» (1)قال:
«و لو کان طهور بمعنی طاهر مطلقا لقیل ثوب طهور و خشب طهور مع أنّه ممتنع» (2)و حینئذ فیبطل القول بأنّه فی الآیة بمعنی طاهر،کما عن أبی حنیفة و بعض أتباعه. (3)
و یؤکّد ذلک فی الآیة ما ذکره بعضهم من أنّ قوله تعالی فَأَنْزَلْنٰا مِنَ السَّمٰاءِ مٰاءً دلّ علی طهارة الماء،لوروده فی مقام[/3 B ]الامتنان إنّما یکون بالماء الطاهر،و حینئذ فوصفه بکونه طهورا یوجب إرادة معنی زائد علی ما دلّ علیه الکلام السابق،و مرجعه إلی ترجیح التأسیس علی التأکید فیتعیّن فی الطهور هنا أحد الأمرین:
الأوّل:أن یجعل بمعنی ما یتطهّر به،و یجاب عن وقوعه صفة للماء بارتکاب التأویل فیه بتجریده عن معنی الذات علی وجه یصلح للوصفیة،أو إضمار ما یصحّ معه للوصفیّة.
و قد یمنع صحة اعتبار التجرید هنا لأنّه إنّما یجوز بالنسبة إلی قیود المعنی کالإسراء إذا جعل بمعنی السیر،لا ما هو أصل المعنی کالذاب بالنسبة إلی اسم الآلة و...، (4)و حینئذ فیتعیّن الثانی و هو الإضمار.
الثانی:أن یجعل بمعنی المطهّر أو الطاهر المطهّر فإنّه کما یأتی للمعانی المتقدمة کذلک یأتی لهذا المعنی،و إن کان علی خلاف القیاس.
و إنکار مجیئه بهذا المعنی-کما فی المدارک (5)و عن المعالم (6)-غیر مسموع،بعد نصّ
ص:382
جماعة من اللغویین علیه،فعن ثعلب الطهور هو الطاهر فی نفسه المطهّر لغیره؛و عن الأزهری الطهور فی اللغة هو الطاهر المطهّر (1)؛و فی القاموس:«الطهور المصدر، و[اسم]لما یتطهّر به أو الطاهر المطهّر (2)؛و عن الترمذی-الطهور بالفتح-من الأسماء المتعدیة،و هو المطهّر غیره (3)؛و عن ابن الأثیر ما لم یکن مطهّرا فلیس بطهور،و حکی عن الشافعیة أنّهم نقلوا ذلک عن اللغة. (4)
ثمّ المعروف بینهم-کما عرفت-تعریفه بالطاهر المطهّر.و لعلّ من فسّره منهم بالمطهّر یرید به الطاهر المطهّر إلاّ أنّه اقتصر علی بیان أصل المعنی و أهمل ما اعتبر فی وضع الکلمة تقییده به تعویلا علی الوضوح،و حینئذ فیکون کلمتهم متفقة علی أنّه بمعنی الطاهر المطهّر،مع احتمال أن یکون من فسّره بالمطهر قد اقتصر علی ذکر أصل المعنی؛ و من فسّره بالطاهر المطهّر قد اعتبر فی تفسیر اللفظ معناه مع لازمه لظهور أنّ المطهّر لا یکون إلاّ طاهرا،ذلک إن تنزّل کلا من التفسیرین علی ظاهره و تجعله خلافیا.
ثمّ المستفاد من کلماتهم أنّ هذا التفسیر لیس مبنیّا علی التوسّع فی المعنی الثانی- أعنی[/4 A ]ما یتطهّر به-نظرا إلی استلزامه کونه مطهّرا و لو بتخصیصه بالطاهر بناء علی اعتباره فی مدلوله،بل هو إمّا معنی وصفی مستقل،أو مأخوذ من الطهور للمبالغة؛یرشد إلی الأوّل ظاهر کلام کثیر من اللغویین کما عرفت.و یدلّ علی الثانی ظاهر عبارة الروضة حیث قال:«الطهور مبالغة فی الطاهر،و المراد منه هنا الطاهر فی نفسه المطهّر لغیره» (5)؛ و أصرح من ذلک ما ذکره الشیخ فی التهذیب (6)،و محصله أنّ فعولا موضوع للمبالغة و کون الماء طاهرا لیس ممّا یتکرر و یتزاید فینبغی أن یعتبر فیه غیر ذلک،و لیس بعد ذلک إلاّ أنّه
ص:383
مطهّر،و ردّ علی من قال بأنّ الطهور بمعنی المطهّر متعد مع أنّ اسم فاعله لازم بأنّهم کثیرا یعتبرون فی اسم المبالغة التعدیة،و إن کان اسم فاعله لازما،کما یقع علیه بورود«کلیل موهنا» (1)فی قول الشاعر.
و أمّا ما ورد علیه فی المدارک من استدلال،فیمکن دفعه بأنّ غرض الشیخ من التعلیل المذکور بیان نکتته،بمجیئه بهذا المعنی،و إلاّ فهو یعتمد فی إثبات المعنی علی نقل نقلة اللغة.
بقی الکلام فی بیان کون الطهارة هنا بمعناها الشرعی-أعنی ما یقابل الحدث و الخبث دون مجرّد النظافة و النزاهة-لیتمّ الاستدلال،و یمکن أن یستدل علیه بأنّ هذا معنی قد کان ثابتا فی الشرائع السابقة-کما یظهر من بعض الآثار و الأخبار-،و لم ینقل عنهم لفظ بإزائه فیتعیّن أن یکون هذه اللفظة بإزائه و العادة قاضیة بصیرورتها فی لسان المتشرعین بها حقیقة فیه بالغلبة علی تقدیر عدم تحقّق النقل التعیینی فیه لتوفّر الدواعی علی الاستعمال،نظرا إلی مسیس الحاجة إلیه غالبا،و حینئذ فورودها فی لسان صاحب الشریعة مطلقا ینصرف إلی ذلک المعنی،هذا.
و قد یستدلّ أیضا علی طهوریة الماء من الخبث بقوله تعالی إِنَّ اللّٰهَ یُحِبُّ التَّوّٰابِینَ وَ یُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِینَ (2)لنزوله فیمن لان بطنه فاستنجی بالماء،کما جاء فی بعض النصوص (3)،و التقریب ظاهر.
ص:384
و یدلّ علی طهوریة الماء من الأخبار قول الصادق علیه السّلام فی صحیحة داود بن فرقد:
«کان بنو إسرائیل إذا أصاب أحدهم قطرة بول قرضوا[/4 B ]لحومهم بالمقاریض، و قد وسّع اللّه علیکم بأوسع ممّا بین السماء و الأرض،و جعل لکم الماء طهورا فانظروا کیف تکونون» (1)؛و الظاهر أنّ موضع القرض کان مختصا بغیر مخرج البول بالنسبة إلی ما کان یصیبه حال الخروج،کما یدلّ علیه ظاهر الإصابة و اللحوم،و یحتمل التعمیم إلیه، و لا یلزم انقراضه فی مدة یسیر لجواز أن ینبت ما کانوا یقرضوا به لذلک.
و منها:ما رواه السکونی-فی الخبر-عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:
«قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:
الماء یطهر و لا یطهر» (2).
و فی هذا الحدیث إشکال مشهور،و هو أن قوله«لا یطهّر»یدلّ علی عدم قبول الماء المتنجّس للتطهیر،و هو خلاف المذهب.
و أجیب عنه بوجوه منها:أنّ الماء لا ینجّس إلاّ بالتغییر،و معه یخرج عن کونه ماء، و لا یخفی ما فیه لمنع الحصر و عدم صدق الاسم بمجرّد التغییر کما سیأتی،مع جریان الإشکال بعد زواله عنه بنفسه،إلاّ أن یلتزم بطهارته بذلک،و لو مع القلّة و هو کما تری.
و منها:أنّ المراد أنّه یطهِّر غیره و لا یطهِّر غیره.
و أورد علی إطلاقه النقض بالنزح علی القول بانفعال البئر بغیر التغییر.
و باستحالة الماء المتنجّس بولا لحیوان مأکول.
و بإتمام ما دون الکر المتنجّس بمضاف لم یسلبه الإطلاق علی القول بطهره بذلک.
و أجیب عن الأوّل:بالمنع من انفعال البئر،و علی تقدیر تسلیمه فالمطهّر له الاتصال بالمادة،أو الماء النابع بالنزح لا نفسه،و بمثله یجاب عن صورة التغییر.
و عن الثانی بأنّ المراد أنّه لا یطهّر بغیره مع بقائه علی حقیقته کما هو الظاهر من اللفظ، لا مع انعدامها.
ص:385
و عن الثالث بعد ضعف المبنی أنّ المطهّر لیس المضاف،بل مجموع الماء البالغ کرا؛ و یمکن أیضا بأنّ غایة ما یلزم من ذلک تقیید الإطلاق بموارد نادرة،و لا بأس به بعد قیام الدلیل علیه.
و منها ما ذکره بعض متأخری المتأخّرین (1)حیث نزل الروایة علی ظاهرها،و جعلها دلیلا علی اشتراط الممازجة فی تطهیر الماء المتنجّس،و زعم أنّه مع الامتزاج یستهلک الماء المتنجّس،و یخرج عن کونه ذلک الماء.و ضعفه واضح إذ الممازجة المعتبرة عند القائلین باعتبارها لا یوجب استهلاک الماء المتنجّس،کیف؟!و الماء[/5 A ]المتنجّس قد یکون أضعاف الطاهر فلا یعقل استهلاکه فیه.
و یمکن الجواب عن أصل الإشکال أیضا بأنّ کلا من قوله
«یطهّر و لا یطهّر» یحتمل أن یکون بتخفیف العین،أو بتضعیفها مع البناء للفاعل أو المفعول،فالاحتمالات تسعة و الإشکال المذکور یبتنی علی أن یکون الثانی مبیّنا للمفعول دون الأوّل فیمکن التفصّی بالحمل علی أحد احتمالات الستة الباقیة،و إن کانت علی خلاف الظاهر فیندفع الإشکال.و ربما أمکن أن نقرأ تطهّر من باب التفعّل فیهما أو فی إحداهما بالبناء للفاعل أو المفعول بإضمار به فیرتقی الاحتمالات إلی خمسة و عشرین،هذا و ممّا یدلّ علی طهوریة الماء أیضا الآیات و الأخبار الآمرة باغتسال و الغسل عن الحدث و الخبث فإنّ فی بعضها التصریح بالغسل بالماء،و فی بعضها أطلق الغسل و هو ینصرف إلی الغسل بالماء،و قضیته ذلک کلّه طهوریة الماء أیضا و هو واضح.
و هنا فوائد: الأولی: یشترط فی بقاء إطلاق الماء میعانه،فلو انجمد و صار ثلجا خرج عن وصف الإطلاق و صار مضافا فیقال له الماء المنجمد و لا یقال له الماء المطلق،
ص:386
و لا ینافی ذلک بقاء الحقیقة المائیة حال الانجماد،و لأنّ زوال الاسم کما یکون بزوال الحقیقة کذلک یکون بزوال الوصف المعتبر فی التسمیة کما فی الحصرم و العنب و الحنطة و الدقیق،و بهذا یفارق الماء کثیرا من المائعات التی لا تختلف أسامیها بالمیعان و الانجماد کالعسل و الشمع و الدبس و الدهن و القیر و الذهب و الفضة و غیر ذلک.
و علی ما قرّرنا فلو لاقی الماء المنجمد نجاسة برطوبة تنجّس موضع الملاقات،سواء تغیّر أم لا،و سواء کان قلیلا أم کثیرا.و تفرّد العلامة فی المنتهی (1)حیث حکم بعد انفعال الکثیر منه بالملاقات مع عدم التغییر نظرا إلی أنّ الماء لا یخرج عن حقیقته بالجمود،بل یتکامل فیه صفة البرودة التی هی من مقتضیات طبعه فتأثّر فیه الجمود.و استشکل فی هذا الحکم فی القواعد و یأتی علی قوله عدم انفعال الکرّ المرکّب منه و من الماء،و القلیل منه[/5 B ]المتّصل منه بالمادة علی القول باعتصامه بها،و جواز المتطهّر به.و ضعفه ظاهر بعد شهادة صریح العرف و الاستعمال علی اعتبار المیعان فی صدق الاسم،و ظاهر أنّ الأحکام الشرعیة تتبع صدق أسامی موضوعاتها دون وجود حقائقها،مع أنّ الحکمة فی عدم انفعال الکثیر إنّما هی تقوّی بعض الأجزاء ببعض،و لا ریب فی اختصاصه بصورة المیعان لعدم التقوّی حال الانجماد؛و ما دلّ علی جواز الوضوء بذلک الماء المنجمد علی الجلد،محمول علی ما إذا حصل الغسل به کما یدلّ علیه غیره.و ربّما یأتی علی مقالته انفعال القلیل منه بالملاقات إلاّ أنّه صرّح باختصاص النجاسة بموضع الملاقات نظرا إلی عدم نفوذ النجاسة فیه کسائر المائعات المنجمدة،و أمّا الماء المنجمد حجرا و ملحا و ما أشبه ذلک فحکمه حکم سایر الجمادات قولا واحدا.
الثانیة: یخرج الماء بالتصعید عن کونه ماءً مطلقا و إن لم یمزج حال التصعید بشیء قولا واحدا علی الظاهر،و بهذا الإطلاق یشعر عبارة المحقّق فی النافع (2)،و السیّد فی المدارک، (3)و الفاضل فی کشف اللثام (4)،حیث عدّوا المصعّد من أقسام المضاف و لم یقیّدوه بشیء.
ص:387
و من فضلائنا المعاصرین من فصّل بین المصعّد عن الماء القراح،و المصعّد عن ماء جعل فیه خلیط کالورد و شبهه فحکم بإطلاق الأوّل و احتجّ علیه بأنّه یسمّی ماء عرفا، و هو ضعیف،لمنع الصدق،و لا سبیل إلی استصحاب المائیة علی تقدیر الشکّ لتعدد الموضوع.و ربّما کان منشأ هذا الوهم أنّ المصعّد عن الماء القراح هو عین ذلک الماء قبل التصعید،و إن ترکب حال التصعید مع أجزاء ناریة فصار بخارا ثمّ فارقها و عاد إلی أصله، و لو أثّر ذلک فی نفی الإطلاق لأثّر فی ماء المطر لأنّه عند التحقیق أیضا کذلک.و یضعّفه أن الأسامی تتبع الحقائق العرفیة دون التدقیقات العقلیة،و العرف یفرق بین القسمین، و لا یساعد علی تسمیة الأوّل ماء مطلقا،و یأتی علی کلامه نجاسة عرق البول لکونه بولا بالبیان المتقدّم،و کذا عرق غیره[/6 A ]من المائعات النجسة و المتنجّسة،و هو بعید جدا؛ ثمّ علی القول المذکور ینبغی عدم الاعتداد بخلیط الطین مطلقا،و لا بغیره إن کان یسیرا بحیث لا یخرج الماء به عند التصعید عن الإطلاق،و إن کان وردا و وجد رائحته،و هو عجیب.أمّا الماء المفوّر فلا یخرج بالفوران عن صدق الاسم،و إن ذهب أکثره ما لم یمتزج بغیره بحیث یخرجه عن حد الإطلاق.
الثالثة: القطرات التی توجد علی أوراق الأشجار و شبهها ممّا یتکوّر من رطوبة الهواء المجاور للماء،و یتّفق فی لیالی الربیع غالبا،و ربّما یقال لها الطلّ فما کان منها حامضا کالمتکوّن علی شجرة الحمض،أو حلوا کالمنّ فلا إشکال فی عدم صدق اسم الماء علیه، و فیما عداه إشکال،و لا یبعد منع صدق الاسم.و لو تکوّن من الشجر أو الورق فلا إشکال فی عدم الصدق أیضا.و أمّا ما یتکوّن من الضباب (1)فالظاهر صدق الماء علیه لأنّه فی حکم السحاب.
الرابعة: قال المحدّث الکاشانی فی الوافی (2)بنائه علی ما ذهب إلیه من عدم انفعال القلیل بالملاقات ما حاصله«أنّ الماء لا ینجّس إلاّ إذا تغیّر أحد أوصافه بالنجاسة،
ص:388
و حینئذ فیخرج عن کونه ماء مطلقا و یصیر مضافا،و صرّح بأنّ حکم وقوع النجاسة فیه حکم وقوع الأعیان الطاهر فیه کالخلّ و اللبن فی خروجه بالتغییر عن الإطلاق».
و فیه-بعد الإغماض عن بطلان مبناه-أنّه إن أراد أن التغییر المعتبر فی التنجیس هو التغییر الخروج للماء عن حدّ الإطلاق إلی الإضافة ففساده واضح فإنّ إطلاق الأخبار و عبائر الأصحاب حجّة علیه کما سیأتی.و ربّما کان منشأ هذا الوهم أن الطهوریة اللاحقة للماء إنّما تلحقه باعتبار حقیقته و طبیعته،فما دامت الحقیقة و الطبیعة ثابتة یثبت لها أحکامها،و ضعفها ظاهر للمنع من لحوق الطهوریة لحقیقة الماء من حیث هی،بل مع مراعاة أمر آخر،و هو عدم تغیّره بالنجاسة و ما فی حکمه کما أنّ لحوق الطهارة لسائر الأجسام الطاهرة،و الطهوریة للتراب و غیر ذلک من الأحکام اللاحقة لها و لغیرها کذلک؛ و إن أراد أنّ صدق الاسم یزول بمجرّد التغییر[/6 B ]-کما هو الظاهر من کلامه-فبطلانه معلوم من العرف و اللغة،ضرورة عدم صحّة سلب الاسم عن الماء بمجرّد تغیّر أحد أوصافه.
الخامسة: إذا تغیّر الماء بطاهر بقی علی طهارته مطلقا إجماعا،بل ضرورة (1)؛ و یشترط فی بقائه علی طهوریته بقاء وصف الإطلاق،و هو المعروف من مذهب الأصحاب،و عن الناصریات،و الفقیه،و المنتهی،و التذکرة،و غیرها الإجماع علیه (2)؛ و ربّما یستفاد من کلام المحدّث الکاشانی المتقدّم زوال طهوریّته بذلک (3)،و هو بمحل من السقوط.و لا فرق فی ذلک بین ما لا یمکن التحرّز عنه کالطحلب، (4)و ما ینبت فی الماء،
ص:389
و ما یتساقط فیه من أوراق الشجر،و ما یکون فی مقرّه أو ممرّه من النورة و الملح،و بین ما یمکن التحرّز عنه کقلیل الزعفران.
و خالف فی الثانی بعض أهل الخلاف،و ضعفه ظاهر عرفا و لغة إن أراد منع الإطلاق، و شرعا إن أراد منع الطهوریة بعموم أدلّه طهوریة الماء مع سلامتها عن المعارض،مضافا إلی ما عرفت من الإجماع.قال فی الذکری فی الماء المتغیّر أحد أوصافه مع بقاء الاسم «إنّه إن کان بطاهر لم ینجّس فی المشهور»یرید أنّه لم ینجّس من جهة هذا التغییر بملاقات النجاسة و إن لم تنجّس بملاقاتها من جهة أخری ککونه دون الکرّ،و مرجعه إلی بقائه علی وصف الطهوریة و إهماله للقید المذکور من جهة الظهور،أو أراد بقوله«لم ینجّس»أنّه لم یخرج عن الطهوریة مجازا،و فی الوجهین تکلّف.
ثمّ احتجّ علیه بإطلاق اسم الماء علیه،و بعدم انفکاک السقاء فی أوّل استعماله من التغیر،و لم ینقل عن الصحابة التحرّز عنه یرید عدم التحرّز عنه فی الطهارة،و ترکه لهذا القید أیضا من جهة الظهور قال و لم یستدل فی الخلاف علیه بالإجماع. (1)
و منه یظهر أنّ الشهید لم یقف علی قول من أصحابنا بزوال طهوریته بذلک،و أنّه إنّما نسب الحکم إلی المشهور لإیهام عبارة الخلاف بالخلاف من حیث عدم دعوته الإجماع علیه،کما هو طریقته فی سایر المسائل التی یتعرّض فیها لخلاف أهل الخلاف.و یمکن أن یکون الشیخ قد استغنی عن التمسّک بالإجماع لظهور الدلیل المعتبر[/7 A ]بین الفریقین، و هو صدق الاسم المستتبع لثبوت أحکامه له فلا یدلّ علی وجود الخلاف فیه.
و العجب من صاحب کشف اللثام حیث نزل قول الشهید«لم ینجّس»علی ظاهره من أنّه لم ینجّس بمجرّد التغییر بالطاهر فاستشکل فی نسبته ذلک إلی المشهور (2)مع أنّ الظاهر کونه إجماعا.و أنت خبیر بأنّ استظهارها للإجماع فی المقام أیضا عجیب،إذ الحکم
ص:390
بالطهارة هنا فی الضروریات الدینیّة،إذ لولاها للزم نجاسة أکثر المطعومات التی یتوقّف إصلاحها علی المزج بالماء الموجود فی بدایة الأمر للتغییر کما فی اللحم و الدقیق و الأرز،و کذلک الخلّ و الدبس و الأدویة المشروبة إلی غیر ذلک ممّا لا حصر له.
و قد یتخیّل«إن لم ینجّس»تحریف من النسّاخ،و إنّ عبارة الشهید«لم یخرج»، و المراد لم یخرج به عن الطهوریة؛و فیه أیضا تکلیف.و لو امتزج الماء بطاهر یسلبه الإطلاق،ثمّ عاد إلی إطلاقه لحقه حکم الإطلاق،و لا فرق بین الامتزاج بالطین و غیره.
و اعلم: إنّ جملة من الأخبار الآتیة تدلّ علی نجاسة الماء المتغیّر و أنّه لا یجوز شربه و الوضوء به،من غیر تقیید بکونه متغیّرا بالنجاسة،إلاّ أنّها محمولة علی تغییر بها لانصراف الإطلاق علی ذلک،و لما عرفت من قیام الضرورة علی طهارة المتغیّر بالطاهر، و الإجماع علی طهوریته مع صدق الاسم و إن کره الاستعمال فی بعض الصور.
قد تبیّن ممّا مرّ أنّ کلّ ماء مطلق فهو بحسب طبیعته الأصلیة و خلقته الأولیة طاهر مطهّر،و قد یخرج عن ذلک بوقوع النجاسة فیه،و هی تارة تغیّر أحد أوصاف الماء،و تارة لا تغیّره،فإن غیّرت أحد أوصافه الثلاثة من اللون و الطعم و الریح حکم بنجاسته مطلقا و إن کان کرّا أو جاریا،إجماعا محصّلا و منقولا. (1)
و یدلّ علیه النصوص المستفیضة؛منها:قوله صلّی اللّه علیه و آله
«خلق اللّه الماء طهورا لا ینجّسه إلاّ ما غیّر عنه لونه أو طعمه أو ریحه» ،و لا یقدح ضعف السند،لکونه عامیا علی ما صرّح به جماعة (2)،لاعتضاده بالعمل و القبول.
ص:391
و عن ابن أبی عقیل إنّ الأخبار تواتر عنهم علیهم السّلام ب
«أنّ الماء[/7 B ]طاهر لا ینجّسه شیء إلاّ ما غیّر لونه أو طعمه أو ریحه (1)،و المراد بالموصولة النجاسة،کما هو الظاهر من سیاق العبارة.
و منها: صحیحة أبی خالد القماط أنّه سمع أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول:
«إن کان الماء قد تغیّر ریحه أو طعمه فلا تشرب و لا تتوضأ منه» (2)؛وجه الدلالة أنّ التغیّر فیه محمول علی التغیر بالنجاسة لیستقیم ظاهر النهی،و الظاهر من المنع،[المنع]من شربه و الوضوء منه للنجاسة. (3)
و منها: ما رواه حریز عمّن ذکره عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:
«کلّما غلب الماء علی ریح الجیفة فتوضأ منه و اشرب،فإذا تغیّر الماء و تغیّر الطعم فلا تتوضّأ منه و لا تشرب» (4)و هذا الحدیث-علی ما رواه الشیخ فی التهذیب-صحیح،لأنّه رواه بطریق صحیح عن حمّاد عن حریز عن أبی عبد اللّه علیه السّلام؛و لهذا وصفه جماعة بالصحّة، (5)لکنّ الکلینی رواه فی الکافی بطریقین صحیحین عن حمّاد،عن حریز،عمّن أخبره،عن أبی عبد اللّه علیه السّلام (6)؛ و الظاهر أنّ کلمة«عمّن أخبره»قد سقط من قلم الشیخ،کما یرشد إلیه وقوع نظائره فی کتاب الشیخ،و قد ثبت بالتتبّع أنّ الکلینی أضبط،و ممّا یؤیّده ما قیل من أنّ حریز لم یسمع
ص:392
من أبی عبد اللّه علیه السّلام إلاّ حدیثین (1)،و احتمال أن یکون حریز قد روی هذا الحدیث عنه علیه السّلام تارة بواسطة،و أخری بدونها-و أن یکون حمّاد قد رواه عنه کذلک-بعید فالظاهر أنّ الروایة ضعیفة بالإرسال إلاّ أنّها مجبورة بالقبول.
و منها: ما رواه فی کتاب البصائر (2)عن شهاب بن عبد ربّه فی الصحیح-علی فی الحدائق- (3)،عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال فی آخر الروایة:
«و جئت تسأل عن الماء فما لم یکن فیه تغیّر أو ریح غالبة علیه.قلت:فما التغیر؟قال:الصفرة فتوضّأ منه» ،و یمکن القدح فی دلالته بأنّه لیس فیه ما یدلّ علی کون التغیّر بالنجاسة فیمکن حمله علی التغیّر بالشمس، أو لطول المکث فیستفاد من مفهومه،استحباب التنزّه عن الماء الآجن؛و ربّما یؤیّد ذلک تفسیر التغیّر بالصفرة فإنّ الغالب فی الماء و المتغیّر بما ذکر،تلوّنه بالصفرة،و أمّا الماء المتغیّر لونه بالنجاسة فلا یتعیّن فیه الصفرة،بل یختلف باختلاف لون النجاسة.و غایة ما یمکن أن یقال[/8 A ]فی توجیه الاحتجاج به أنّ التغییر و غلبة الریح المذکورین فیه مطلق،و لا قرینة علی تفسدهما بغیر النجاسة،فیقیّدان بها لیستقیم ظاهر المفهوم من تحریم الوضوء بالمتغیّر،إذ لا شاهد علی حمله علی التنزیه،مع أنّ الحمل علی التنزیه لا یستقیم إلاّ بالتقیید،و کذا إذا حمل النهی علی القدر المشترک.
و منها: ما رواه عبد اللّه بن سنان فی الخبر عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:
«سأله رجل عن غدیر أتوه و فیه جیفة؟فقال:إذا کان الماء قاهرا و لا یوجد فیه الریح فتوضّأ» (4)، و الاحتجاج به مبنی علی ما حقّقناه فی محله من حجیّة مفهوم الشرط کما علیه الأکثر.
و منها: ما رواه العلاء بن الفضیل فی الخبر قال:
«سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن الحیاض یبال
ص:393
فیها؟قال:لا بأس إذا غلب لون الماء،لون البول» (1)،و هو محمول علی بول الإنسان فیها، کما هو الظاهر،أو بول حیوان غیر مأکول لیستقیم ظاهر المفهوم من المنع مع غلبة لون البول؛و حمله علی حصول الإضافة بعید.
و منها: ما نقل عن کتاب دعائم الإسلام عن علیّ علیه السّلام أنّه قال فی الماء الجاری یمرّ بالجیف و العذرة و الدم،یتوضأ منه و یشرب،لیس ینجّسه شیء ما لم یتغیّر أوصافه طعمه و لونه و ریحه. (2)
و قد یستدل ب[ما]فی کتاب الفقه الرضوی
«کلّ غدیر فیه من الماء أکثر من کرّ لا ینجّسه ما یقع فیه من النجاسات،إلاّ أن یکون فیه الجیف فتغیّر لونه و طعمه و رائحته فإذا غیّرته لم یشرف و لم یتطهّر منه» (3)؛و الظاهر أن«الواو»فیه-کما فی الخبر السابق- بمعنی«أو»للإجماع علی عدم اعتبار اجتماع التغییرات الثلاثة.و قوله
«أکثر من کرّ» معناه کرّ فأکثر منه،و یحتمل أن یراد به الأکثر خاصّة کما هو الظاهر،و إن جری حکمه فی الکرّ أیضا،إذ لا قائل بالفرق؛و یمکن أن یکون اعتبار الزیادة علی الکرّ للمحافظة علی بقاء کرّ طاهر،إذ العادة قاضیة بتغیّر بعض أجزاء الماء عند وقوع مثل الدم و البول فیه.
و تخصیص الحکم بالتنجیس بما إذا تغیّر بالجیف مبنی علی الغالب[/8 B ]من حصول التغیر بها دون سائر النجاسات؛و هذا الاحتجاج عندی ضعیف،لعدم الاعتماد علی الکتاب المزبور،و قد حقّقنا الکلام فیه فی الفصول الغرویة (4).
و قد یستدلّ أیضا بروایة أبی بصیر،عن أبی عبد اللّه علیه السّلام أنّه
«سأل عن الماء النقیع ببول
ص:394
فیه الدواب؟فقال:إن تغیّر الماء فلا تتوضأ منه،و إن لم تغیّره أبوالها فتوضأ منه،و کذلک الدم إذا سال فی الماء و أشباهه (1)» .و الاحتجاج بها إنّما یتمّ إذا قلنا بأنّ المراد بالدواب معناها اللغوی فتخصّ بقرینة النهی بغیر المأکول من ذی النفس،و لو استظهرنا منها معناها العرفی-کما هو الظاهر-توقف الاحتجاج علی القول بنجاسة أبوالها،و فی الروایة دلالة علیه إلاّ أنّه خلاف المختار،کما سیأتی تحقیق المسألة فی محلّها إن شاء اللّه تعالی، فیتعیّن حمل (2)النهی علی التنزیه،و لا یمکن التمسّک حینئذ بقوله علیه السّلام
«و کذلک الدم...» ،إذ بعد حمل سابقه علی کراهة الاستعمال-کما هو مذهب القائلین بطهارة تلک الأبوال- یکون مفاده خلاف المدعی،و لو حمل التغیّر علی التغییر المخرج عن حدّ الإطلاق صحّ حمل قوله«لا تتوضأ»علی ظاهره،إلاّ أنّ قوله
«و کذلک الدم» لا یدلّ إلاّ علی سلب الطهوریة عنه مع حصول التغیّر به علی وجه یخرجه عن الإطلاق،و هو غیر المدعی.
و ما ورد فی مقابلة هذه الأخبار،ما یدلّ بظاهره علی طهارة الماء المتغیّر بالنجاسة فمطروح أو مأوّل کصحیحة علیّ بن جعفر عن أخیه الکاظم علیه السّلام (3)الدالّة علی طهارة ماء بئر وقع فیها زنبیل من عذرة رطبة،أو یابسة،أنّ الآبار المتعارفة یتغیّر بوقوع هذا القدر من النجاسة فیها؛و مثلها موثقة عمّار عن الصادق علیه السّلام (4).و سیأتی الکلام فی تأویلها فی مباحث الآبار،و کمرسلة الکاهلی عن الصادق علیه السّلام. 4و فیها:
«و یسأل عن الماء المطر أری فیه التغییر و أری فیه آثار القذر فیقطر القطرات علیّ و ینضح علیّ منه و،البیت یتوضأ علی سطحه فیکف علی ثیابنا؟قال ما بذا بأس» [/9 A ]الحدیث (5)و الوجه فی الدفع،إمّا
ص:395
حمل القذر فیها علی القذر الطبعی لا الشرعی،و التغیّر علی التغیّر به؛أو حملهما علی المتنجّس،و التغیّر به؛أو حمل القطرات علی ما إذا تقاطرت من غیر المتغیّر منه؛أو مع اشتباه فمحال،إذ لیس فی العبارة ما تدلّ عمّا تغیّر الجمیع.ثمّ المستفاد من الأخبار المتقدمة أنّ المعتبر تغیّر أحد الأوصاف الثلاثة،و هو المعروف من مذهب الأصحاب (1)، و جعله فی المعتبر مذهب أهل العلم کافة (2)،و مثله عن المنتهی (3)؛و مناقشة بعض المتأخّرین کصاحب المدارک (4)فی اللون من جهة خلوّ الأخبار المرویة من طرقنا منه، مدفوعة بما عرفت من دلالة صحیحة شهاب و غیرها علیه،مع أن الروایة المرویة من طرقنا إذا اعتضدت بالشهرة کانت حجّة،و هی هنا معتضدة بالاتفاق،و الظاهر أنّ الوجه فی خلوّ أکثر أخبار الباب من ذکر اللون عدم انفکاکه عن تغیّر الطعم و الرائحة فاکتفی بهما عنه.
و المراد بتغیّر لون الماء أو رائحته بالنجاسة أن یظهر فی الماء لون أو رائحة من النجاسة فلا یرد ما قیل من أن الماء الصافی لا لون له و لا رائحة،مع أنّ الدعوی غیر واضحة فی اللون.و أمّا ما عدا هذه الصفات الثلاث کالحرارة و البرودة و الثقل و الحجم و ما أشبه ذلک فلیس بمعتبر بلا خلاف یعرف بینهم.و ما عن المجمع و ابن بابویه (5)من اعتبارهما أغلبیّة النجاسة فی هذا الباب فمحمول علی غلبتها علی إحدی الصفات الثلاث،کما نبّه علیه بعضهم.و أمّا لو تغیّر الاسم مع بقاء الأوصاف الثلاثة فلا إشکال فی النجاسة؛و عدم
ص:396
تعرّض الأصحاب له ناظر علی عدم انفکاکه غالبا عن تغیّر بعض الأوصاف؛و قول صاحب الریاض (1)بالطهارة هنا ضعیف جدّا،و سیأتی الکلام فیه إن شاء اللّه.
و یلحق بالمقام مسائل:
بالملاقات،
فلو تغیّر بمجاورة النجاسة لم ینجّس قولا واحدا؛ (2)و کذا[لو]تغیّر بمجاورتها سایر المائعات و غیرها،و یدلّ علیه الأصل،و اختصاص مورد الأخبار الدالّة علی التنجیس نصّا[/9 B ]أو ظهورا بصورة الملاقات کما هو الغالب.
و علی المقال إشکال، و هو أنّ الغرض-کما علیه المحقّقون-ممّا یمتنع علیه الانتقال من موضوع إلی آخر،فعروض التغییر علی الماء المجاور للنجاسة یکشف عن خروج أجزاء صغار منها مع أبخرة خفیفة یتکوّن منها بسبب تأثیر الحرارة الداخلة أو الخارجة، و تلک الکیفیة قائمة بها،فإذا مرّت علی الماء امتزجت به و انتشرت فیه،فإذا تکاثرت علیه ظهر أثرها فی الحس؛و کذا الحال فی صورة الملاقات،فلا فرق بین الصورتین إلاّ أنّ الحامل لها فی صورة المجاورة الهواء المجاور،و فی صورة الملاقات الماء المجاور، و هذا لا یصلح فارقا فی الحکم لأنّ الانفعال إنّما یکون بغلبة أجزاء النجاسة المستکشف عنها بغلبة کیفیتها علی الماء،و لا مدخل للحامل الموصل،لأنّه واسطة فی الإیصال لا علّة التنجیس؛و لا یرد الإشکال حینئذ بلزوم تنجیس القلیل و ما فی حکمه بمجرّد المجاورة،و إن لم یتغیّر لإمکان عدم الاعتداد بملاقات تلک الأجزاء عند عدم ظهورها علی الحس تنزیلا لها فی العرف منزلة العدم.
و الجواب: أنّ القول باستحالة الانتقال علی الأعراض لا یوجب المصیر إلی انتقال أجزاء من النجاسة علی مجاورها المتغیّر بکیفیتها،لإمکان تأثیرها فیه بطریق الإعداد؛ و لو سلّم فحکمنا بانفعال الماء عند تغیّره بالملاقات تعبّدی و لیس منوطا بالتدقیق
ص:397
المذکور،و لو سلّم فیجوز أن یکون لخصوصیة الحامل و القابل مدخل فی الحکم،و لهذا لا نحکم بنجاسة ما تغیّر رائحته بمجاورة النجاسة من سایر الأشیاء،فیجب الاقتصار فی الحکم بالتنجیس علی مورد النصّ،و الرجوع فیما عداه إلی الأصل السالم،مع ما عرفت من الاتفاق علی ذلک،و لا فرق فی التغییر بالمجاورة بین أن تکون الواسطة بینهما هواء،أو أرضا،أو غیرهما من الجمادات فلو دفن جیفة طاهر[/10 A ]فی جانب الماء فتغیّر رائحته بواسطة الأرض المجاورة لها لم ینفعل،و کذا لو کان بینهما ماء منجمد.
و ربّما یتفرّع علی ما ذهب إلیه العلامة من بقائه علی اسم المائیة حصول الانفعال، و أمّا ما دلّ علی تنجیس ماء البئر إذا تغیّر لقربه من ماء البالوعة فمحمول علی صورة حصول التغیّر بالملاقات کما سیأتی.و لو کانت الواسطة بینهما مائعا غیر الماء کالمضاف فالظاهر التنجیس،لأنّه لا یقصر عن المضاف المتغیّر بالنجاسة إذا ألقی فی الماء فتغیر الماء بصفة النجاسة.و لو استند التغیّر إلی الملاقی و المجاور،فإن استقلّ کلّ منهما فی التأثیر بحیث لو انفرد أحدهما لم یؤثّر فإن تعدّد فالظاهر الطهارة،و إن اتحدا-کما لو تغیّر الماء بجیفة بعضها فیه و بعضها خارج عنه-احتمل وجوها،ثالثها التفصیل بین ما إذا کان بعض منه فی الماء بحیث یصحّ أن یقال عرفا أنّه فی الماء فینفعل،و بین غیره فلا ینفعل، و هو الأقوی؛أمّا لو استند التغیّر إلی ظاهر الملاقی و باطنه فلا إشکال فی التنجیس،و إن اختص الملاقات بالظاهر. (1)
فإن تغیّر بما فیه من جیفة ما تنجّس به تنجّس لعموم النبوی المتقدم،مضافا إلی ما دلّ علی تنجیس ماء البئر إذا تغیّر بماء البالوعة (2)،و لأنّه لو لا زال لما صحّ الحکم بنجاسة ما عدا الجزء الملاقی لعین النجاسة من الماء المتغیّر بها لأنّه
ص:398
إنّما تغیّر بالمتنجّس؛و لو تغیر الماء بصفة المتنجّس ما ینجّس مع بقاء الإطلاق،و هو ظاهر الأکثر للأصل،و عن ظاهر المبسوط التنجیس (1)،و لعلّه لعموم النبوی؛و یدفعه- بعد عدم وضوح شموله للمقام-ضعف السند،و انتفاء الجابر بالنسبة إلیه؛و کذا لو تغیّر بما فیه من صفة النجاسة التی لم ینجّس بها،کما لو تغیّر بالقلیل المتنجّس بالملاقات المتغیر بالمجاورة.
و المشهور بین المتعرضین للمسألة هو الأوّل (3)،و هو قضیة إطلاق الأکثر،حیث أناطوا الحکم بالتغییر، و هو ظاهر فی الحسّ؛و عن الذکری (4)و الروض أنّه ظاهر المذهب (5)،و ذهب العلامة فی القواعد إلی الثانی (6)،و هو محکی عن ولده و المحقّق الکرکی و ابن فهد. (7)و هل النزاع فی اعتبار التقدیر فی جانب النجاسة خاصّة،أو فیها و فی الماء أیضا؟وجهان.و استظهر بعضهم من کلماتهم الأوّل،و یستفاد من القواعد و هو صریح کشف اللثام. (8)
بالأصل و بانصراف إطلاق الأخبار الدالّة علی الانفعال بالتغییر علی التغییر الحسّی،و بأنّ المیاه تختلف بالعذوبة و الملوحة و الرقّة و الغلظة،و لها أثر بیّن فی قبول التغییر فلو اعتبر التقدیر فی جانب النجاسة،وجب اعتباره فی جانب الماء أیضا فیجب تقدیره وسطا،مع أنّه لا قائل به ظاهرا؛و فی هذا الوجه نظر یعرف ممّا مرّ و ممّا یأتی.
ص:399
الأوّل: أنّ التغییر الذی هو مناط النجاسة دائر مع الأوصاف فإذا فقدت وجب تقدیرها.
و هذا کما قیل إعادة للمدعی.
الثانی: أنّ الماء حینئذ مقهور بالنجاسة لأنّه کلّما لم یکن مقهورا بها،لم یتغیّر بها علی تقدیر المخالفة،و ینعکس بعکس النقیض علی أنّه کلّما کان متغیّرا بها علی تقدیر المخالفة کان مقهورا.
و ردّ بمنع کلیة الأصل عند المخالف،لأنّه یقول بعدم مقهوریة الماء بالنجاسة مع تغیّره بها،علی تقدیر المخالفة.و ینبغی أن یکون المراد بالتقدیر فی الدلیل ما یعمّ التقدیر الواقع و غیره،و فی الرد ما یخصّ غیر الواقع.و لو خصّ التقدیر فی الدلیل به أیضا کان المتّجه فی الرد منع الأصل،لا منع کلیّته؛و کیف کان فهذا أیضا مصادرة کسابقه.
الثالث: إنّ تنجّس الماء بالتغییر لیس من جهة تغیّره بکیفیة النجاسة فإنّ الکیفیة لیست من النجاسات حتی یستند التنجیس إلیها،بل من جهة غلبة عین النجاسة المستکشف عنها بغلبة الکیفیة،و لا ریب أنّ غلبة العین لا تختلف بثبوت الأوصاف فیها و عدمها،فإذا ثبت غلبته مقدار من العین مع الأوصاف ثبت غلبته بدونها فیجب التقدیر عند انتفائها.
و فیه:إنّ التنجیس و إن کان باعتبار غلبة العین إلاّ أنّ الشارع قد قدر غلبتها[/11 A ] بغلبة أوصافها،و لم یقدرها بغیر ذلک فیدور الحکم مدار التقدیر الموظف،فلا یعتبر التقدیر عند عدم حصوله.
الرابع: و یمکن أنّ یستدل علی ذلک بوجه رابع،و هو أنّ مطلقات الأخبار الدالّة علی الانفعال بالتغییر واردة مورد الغالب من اتصاف الماء و النجاسة بصفات المتعارفة،فإذا فرض خروج أحدهما عن المتعارف وجب ردّه إلیه بتقدیره علی الصفة المتعارفة،لأنّه المعیار فی لحوق الأحکام الشرعیة لمواردها،کما یدلّ علیه الرجوع فی تعیین الأشبار فی الکر،و الوجه و الید فی الوضوء إلی غیر ذلک.
ص:400
و جوابه: أنّ الظاهر من تعلیق حکم علی وصف ثبوته حقیقة لا تقدیرا،و لا عبرة بالغالب المتعارف فی ذلک،و لهذا لو أمر المولی عبده بتغیّر الماء بشیء لا یتمثّل بفعل ما یوجبه تقدیرا.و لا استبعاد فی اختلاف المیاه فی الانفعال بالنجاسة الواحدة عند الاختلاف فی الصفات مع أنّ الاستبعاد بمجرّده لا یصلح دلیلا.و أمّا الأمثلة المذکورة فلیست من الباب فإنّ إطلاق الأشبار فی مساحة الکر ینصرف إلی الأشبار المتعارفة،فمن کان أشباره خارجة عن الحدّ المتعارف یرجع إلی المتعارف و یقدّر به،إذ للکرّ حدّ معیّن فی الواقع لا یختلف باختلاف أشبار المعتبرین،و علی قیاسه الکلام فی نظائره،هذا.
و تحقیق المقام أنّ التقدیر الموجب للتغییر؛إمّا أن یعتبر فی جانب الماء نظرا إلی اتصافه بصفة مضادة لصفة النجاسة،أو موافقة لها؛أو فی جانب النجاسة نظرا إلی کونها مسلوبة الصفات،أو ضعیفة فیها؛أو فی الجانبین،کما لو اجتمع الفرضان،فإن کان الأوّل، فإن کان وجود الصفة مانعا من وجود التغییر واقعا فلا إشکال فی عدم الانفعال لما مرّ فی حجّة المشهور،کما أنّه لو کان وجودها مانعا من إحساسه مع تحقّقه واقعا،و لم تکن صفة خلقیة للماء،و لا متعارفة فلا إشکال فی الانفعال،لأنّ المدار[/11 B ]علی حصول التغییر واقعا و قد حصل؛غایة الأمر وجود مانع فی الماء من إحساسه-کرائحة المسک المانعة من إحساس رائحة الجیفة مثلا-و هو غیر قادح فی ثبوت الحکم،کما لو کان هناک مانع خارجی من إبصار اللون کالظلمة؛و ذلک لأنّ الأحکام الشرعیة تتبع متعلقاتها الواقعیة، و إن خفیت علی الحس لطروّ مانع،و لهذا تراهم یکتفون فی الجهر و الإخفات بالسماع التقدیری عند وجود أصوات مانعة من السّماع الفعلی و نحو ذلک.و کذا إذا کان فی الماء رائحة نتنة کرائحة الجیفة التی تقع فیه فإنّه لا یظهر حینئذ رائحتها علی الحس مع القطع بوجودها.و مثل ذلک ما لو کان للماء لون مغایر للونه الأصلی،أو لونه المتعارف موافق للون النجاسة،خصوصا إذا کان مساویا له فی الشدّة و الضعف فإنّه لا یظهر حینئذ لون النجاسة فی الماء و إن بلغت فیه ما بلغت،و کذا الحال فی الطعم،إلاّ أنّ العذوبة لمثل ماء السماء،و الملوحة لمثل ماء البحر من الصفات الخلقیة المتعارفة.
ص:401
و أمّا إذا کان وجود الصفة الخلقیة،أو المتعارفة مانعا من إحساس التغییر الحاصل واقعا فإن انفراد أحد الاعتبارین عن الآخر بأن کانت الصفة خلقیة غیر متعارفة-کماء الکبریت-،أو متعارفة غیر خلقیة-کالماء الری جعل فیه بعض الملح-فوجهان من حصول التغییر واقعا،و إن لم یحس به فینجس لما مرّ فی القسم الثانی،و من أنّ المدار علی تغیّر الماء بحسب ما له من الصفات الخلقیة،أو المتعارفة،لأنّ ذلک ظاهر الأخبار الدالّة علی انفعال الماء بالتغییر،و للأصل فلا ینجّس،و الأوّل أحوط؛و إن اجتمعا بأن کانت الصفة خلقیة و متعارفة فلا إشکال فی عدم التنجیس.
و اعلم: إنّ الظاهر من التغییر الحسی فی کلام الأصحاب هو التغییر الفعلی،سواء کان حسیّا فعلیا،أو تقدیریا بقرینة ذکره فی مقابلة التغییر التقدیری لا الحسی التقدیری فیرجع مختارنا فی التغییر التقدیری إلی ما ذهب إلیه الأکثر من عدم الانفعال به مطلقا [/12 A ]،و التفصیل الّذی ذکرناه أخیرا إنّما هو فی التغییر الحسی،و هو خارج عن مفروض المسألة،و ممّا ینبّه علی ذلک عبارة السیّد فی المدارک فإنّه بعد أن وافق الأکثر فی اعتبار التغییر الحسّی،قال:«لو خالفت النجاسة الجاری فی الصفات،لکن منع من ظهورها مانع کما لو وقع فی الماء المتغیّر بطاهر أحمر-مثلا-ینبغی القطع بنجاسته لتحقّق التغییر حقیقة.غایة الأمر أنّه مستور عن الحس،و قد نبّه علی ذلک الشهید فی البیان».
انتهی (1)،فیستفاد منه أنّ التغییر الفعلی خارج عن محل البحث،و إن کان حسیّا تقدیریا؛ و ربّما یستفاد منه أن لا نزاع لأحد حینئذ فی الانفعال،و هو غیر بعید لما عرفت من وضوح الدلیل علیه جدّا،فقول صاحب الریاض (2)بعدم الانفعال هنا،کما فی التغییر التقدیری لیس بجیّد.و ربّما یفهم من اعتبار السیّد فی التمثیل تغیّر الماء بطاهر أحمر،أنّ حمرة الماء لو کانت خلقیة اعتبر ظهور التغییر علی الحسّ،و له وجه کما نبّهنا علیه.
ص:402
ثمّ علی القول باعتبار التقدیر،هل یعتبر الوسط من أوصاف النجاسة المتعارفة،أو یعتبر ما هو أبعدها فی الانفعال؟وجهان:و الأصل یقتضی ترجیح الثانی،و بعضهم صرّح بالأوّل،و هو أحوط؛و مثله الکلام بالنسبة إلی أوصاف الماء؛و لو خرجت النجاسة فی قوة الأوصاف عن المعتاد فغیّر قلیلها فلا إشکال فی التنجیس،إن کانت أصلیة،لعموم الأدلّة؛و یحتمل بعیدا اعتبار التقدیر هنا،بناء علی اعتباره فی ضعیفها،کما مرّ،تمسّکا بالأصل،و انصراف الأدلّة علی المتعارف؛و لا یخفی ما فیه.و إن کانت القوّة عارضیة فوجهان کما یأتی.
أو ما یقاربها و إن لم یشتمل علی ما فیها من الشدّة،یکفی مطلق التغییر المستند إلیها حتی أنّه لو وقع فی الماء المتصف بالبیاض نجس أصفر فصار لون الماء أحمر،حکم بانفعاله الثانی عملا بإطلاق النصّ و الفتوی؛و لو کان بیاض الماء عارضیا،و کان بحیث لولاه لم یحصل التغییر أصلا فأشکال؟و الأحوط،بل الأظهر التنجیس،لصدق التغییر بها؛و وجه العدم استناد التغییر فیه حقیقة إلی النجاسة و البیاض[/12 B ]العارض معا.
کالبول المملح،أو المصبوغ بطاهر أحمر أو المنتن بمجاورة جیفة،ففی التنجیس وجهان،من إطلاق الأدلّة،و من انصرافها إلی تغییرها بصفاتها الأصلیّة،و الأول أحوط،و إن کان الثانی لا یخلو من قوة؛و أمّا حمرة البول لشرب الدواء و نتنه من فساد الطبیعة فصفته (1)أصلیة له لا عارضیة،و إن کانت غیر معتادة و قد مرّ الکلام فیه.و إن کانت الصفة العارضة منجّسة نفسها کالبول المصبوغ بالدم،أو المنتن بملاقات الجیفة فلا إشکال فی التنجیس، کما أنّه لو کثر الخلیط فی الفرض الأوّل بحیث خرج البول عن کونه بولا لا إشکال فی عدم التنجیس،بل یلحقه حکم المتنجّس المغیّر للماء بصفته،و قد مرّ خلاف الشیخ فیه.
ص:403
لشدّتها،أو ضعفها
فلو صبّ فی ماء قلیل الحمرة نجس أحمر کالدم فإن ورد حمرة، أو صبّ نجس أبیض کالبول فیه فضعفت حمرته تنجّس.
فلو قدر إدراک أوحدی من الناس طعم یسیر فی النجاسة أو رائحتها،أو لونها فی الماء مع عدم إدراک معظم الناس ذلک لم یعبأ به،بل یحکم بطهارته فی حقّ الجمیع.و کذا لو کان التغییر خفیّا بحیث لا یدرک إلاّ باستعانة بعض الآلات. (1)أمّا لو کان التغییر بحیث یدرک فی الشمس دون الظلّ،أو عند عدم برودة الماء،لا عند حصولها فالظاهر التنجیس،لأنّ الظلّ و البرودة إنّما یمتنعان من إدراک التغییر لا من حصوله.و کذا إذا کان تغیّر اللون بحیث یحسّ به عند کثرة حجم الماء دون قلّته،أو کان تغیّر الرائحة بحیث یحسّ به عند کثرة مقدار المتغیّر دون قلّته.
من صدق التغییر بالنجاسة،و من زوالها بالاستهلال،و حدوثه بعده من قبیل حدوثه من قبل الماء أو بالمجاورة،مضافا إلی أصل الطهارة،و لعلّه أظهر.
نفی بالأصل العدم؛[/13 A ]و لو شکّ فی زوال التغییر بعد ثبوته حکم ببقائه للاستصحاب.
و هو ظاهر؛و کذا ثبت بإخبار ذی الید البالغ العاقل،و إن کان فاسقا إن أخبر حال ثبوت یده علیه؛و بشهادة العدلین،بناء علی عموم أدلّة حجّیّتها؛قیل:و بإخبار العدل،و المشهور خلافه.و لتفصیل الکلام فیه محلّ آخر.
قد عرفت أنّ التغییر بالمجاورة لا یوجب الانفعال فلو تغیّر الماء بمجاورة الجیفة مثلا،
ص:404
ثمّ وقعت فیه اعتبر فی انفعاله بها حصول تغییر یستند إلیها حال الملاقات،و یعلم ذلک تارة بزیادة التغییر فی الماء،و أخری ببقاء التغییر،أو بقاء شدّته فیه علی مدّة لا یمکن بقاء التغییر السابق،أو شدّته إلیها؛و علی هذا فإن علم بوجود التغییر و الملاقات و شکّ فی استناده إلیها حال الملاقات حکم بالطهارة للأصل.
و یحتمل الحکم بالنجاسة تعویلا علی ما هو الظاهر من الاستناد إلی الملاقات،و عملا بإطلاق الأخبار الواردة فی الباب،و لأصالة تأخّر التغییر و الملاقات فیقترفان،و یضعفه أنّ الظاهر بمجرّده لیس بدلیل،و إطلاق الأخبار ینصرف إلی ما هو الغالب من حصول العلم باستناد التغییر إلی الملاقات؛و أصالة التأخّر لا یثبت التقارن،کما حقّقناه فی محلّه، و إنّما ینفی حصول أحدهما قبل حصول الآخر،و هو لا یجدی مع أنّ التغییر المستند إلی الملاقات لا یکون عادة إلاّ بعد الملاقات فلا یفید المتقارن.
و ینقسم الماء باعتبار وقوع النجاسة فیه و عدم تغیره بها علی أقسام:
فمنها الجاری: و هو فی الأصل لکلّ ما جری،سواء کان ماء أم لا،و سواء کان جریانه علی وجه الأرض أم لا،و سواء کان عن مادّة أم لا.و یختصّ فی العرف العام بما جری من الماء بحیث لا ینصرف إلی غیره إلاّ بالتقیید،و المراد به هنا-کما صرّح به فی الروض و المسالک و الذخیرة (1)،و نزل علیه الجاری[/13 B ]فی کلام الأصحاب-«هو کلّ ماء نابع من الأرض،غیر البئر سواء جری علی وجه الأرض أم لا» (2)،و المراد ب«النابع من
ص:405
الأرض»،النابع من مادّة مخلوقة الأرض کما هو الظاهر من إطلاق هذا اللفظ فلا یرد النقض بما ینبع فی بعض الحیاض عن مادّة معمولة لها؛و قوله«سواء جری علی وجه الأرض أم لا»تأکید للإطلاق السابق،و تصریح بدخول العیون الراکدة فیه؛و تعمیمه إلیها إمّا باعتبار التغلیب،أو الحقیقة العرفیة-کما نبّه علیه فی المسالک-أو مبنی علی حمله علی ما یعمّ الجریان الشأنی،أو علی اعتبار الجریان من المادّة إلی وجه الأرض.
و خصّه فی کشف اللثام بالجاری علی وجه الأرض،و جعل العیون الغیر الجاریة من قبیل الواقف،أو البئر قال:«و الثانی أظهر کما فی المقنعة و التهذیب لعدم صدق الجریان لغة و عرفا فلا یشملها شیء من عبارات الأصحاب»،ثم نقل عن الروض و المسالک ما مرّ و ردّه بأنّه تکلّف. (1)
أقول: و ما حکاه عن المقنعة و التهذیب غیر واضح،و لا بأس بنقل عبارتها توضیحا للحال،قال فی المقنعة:«الماء الذی یکون فی غدیر أو قلیب،إن کان کرا فما زاد لا ینجّس إلاّ أن یتغیر کالجاری،و إن کان دونه جری مجری میاه الآبار و الحیاض التی یفسدها ما یقع فیها».هذا کلامه ملخّصا؛و الظاهر أنّه یرید ب«القلیب»الأرض المحفورة التی ینبع منها الماء کالبئر،و لا یجری منها ممّا لا یسمّی عرفا بئرا.
قال فی مجمع البحرین عن«المغرب»:القلیب بئر تحفر فینقلب ترابها قبل أن نطوی؛ و هذا کما تری یتناول بإطلاقه ما إذا بقی اسم البئر بعد الانقلاب و عدمه؛ثمّ نقل عن الأزهری إنّ القلیب عند العرب البئر العادیة القدیمة مطویة کانت أو غیر مطویة؛ (2)و ظاهره -کما تری-اعتبار صدق اسم البئر علیه،و لا یمکن حمله فی کلام المفید علی ظاهر المعنی الأخیر،و لا علی إطلاق الأوّل،إذ لا قائل بالفرق بین الآبار العادیة-أعنی القدیمة و الحادثة-،و لا بین الآبار المطویة و الغیر المطویة بعد تسمیتها بئرا،مع أنّه قد فرق حیث جعل القلیل من القلیب کالبئر فی الانفعال بالملاقات دون الکثیر فیتعیّن حمله علی
ص:406
ما ذکرناه؛و منه یظهر أنّ حکم العیون الغیر الجاریة[/14 A ]عنده حکم بعض أنواع الواقف،لا حکم البئر.
و قد فسّر«القلیب»بعضهم فی کلام المفید بما یکون علی هیئة البئر و لا یکون نابعا،بل یجتمع فیه الماء من المطر و غیره؛و قریب منه تفسیر بعض له بالمصنع،و هو کما فی مجمع البحرین«ما یصنع لجمع الماء کالبرکة و نحوها» (1)؛و هذا المعنی ربّما کان أنسب بکلام المفید حیث عطفه علی الغدیر،و جعلهما بحکم واحد[/14 B ]،إلاّ أنّی لم أقف علیه فی کلام أهل اللّغة مطلقا.
و کیف کان فالوجه تعمیم الجاری فی المقام علی الجاری علی وجه الأرض و غیره کما صرّح به الشهید الثانی لعموم بعض الأدلّة الآتیة،و لأنّ أکثر الأصحاب ذکروا أقسام الماء،و استقصوا البحث عنها،و لم یتعرضوا حکم العیون الغیر الجاریة بالخصوص، فإن لم یکن ذلک منهم إلحاقا لها بالجاری فإما أن یکون إهمالا لحکمها بالکلّیة،و هو بعید جدّا،أو إلحاقا لها بالراکد أو البئر،و کلاهما غیر مستقیم،أمّا الأوّل فلأنّ کثیرا منهم یقول باعتصام البئر بالمادّة فکیف لا یقول باعتصام العین بها؟!و أمّا الثانی فلأنّ للبئر عندهم أحکاما کانفعال کثیرها عند کثیر منهم بالملاقات،و طهرها بالنزح،و لا قائل منهم ظاهرا بشیء من ذلک فیها،و إن ظهر من الشیخین المخالفة فی الأخیر.
و یظهر من التنقیح أنّ المراد بالجاری هنا ما هو أعمّ من الجاری عن مادة حیث قال:
«و هل تشترط کریّته أم لا؟أطلق المصنّف الحکم بطهارته،و قیّده العلاّمة بالکرّیة،و هو أولی لیدخل تحت إطلاق قوله علیه السّلام
إذا بلغ الماء کرا لم یحمل خبثا ،و الإجماع علی العمل بمفهومه؛و قال الشهید إن جری عن مادّة فلا یشترط الکریة،و لا عنها بشرط دوامه،و هو حسن و علیه الفتوی»انتهی (2)،و یظهر ذلک من کنز العرفان أیضا حیث قال:«و أمّا الجاری فلا ینجّس إلاّ بالتغییر،و الأولی اشتراط بلوغه کرا إلاّ أن یکون جاریا عن مادّة
ص:407
فلا یشترط»انتهی. (1)و التحقیق أنّ المراد بالجاری هنا ما یکون عن مادّة،و الجاری لا عن مادة یلحق عندهم بالراکد.
لا ینجّس الجاری بالملاقاة مع الکثرة بأن کان کرا فصاعدا إجماعا محصّلا و منقولا.و کذا إذا کان دون الکرّ علی المشهور، (2)بل ظاهر الشیخ فی الخلاف،و صریح ابن البرّاج فی شرح الجمل،و ابن زهرة فی الغنیة الإجماع علیه. (3)و جعله فی المعتبر مذهب فقهائنا أجمع. (4)و فی المنتهی نقل اتفاق علمائنا علی عدم نجاسة الجاری بالملاقات،ثمّ حکی مخالفة الشافعی لهم فی أحد قولیه حیث جعله کالراکد،قال فی فروع المسألة،الأقرب اشتراط الکریة (5)،و هو ممّا یدافع کلامه الأوّل[/15 A ]و فی کشف اللثام نقل عنه الإجماع فی المسألة، (6)و کأنّه نظر إلی صدر کلامه.و جعل فی جامع المقاصد اشتراط الکریة فی الجاری من متفردات العلاّمة (7)و هو نودی بدعوی الإجماع.و قریب منه ما فی الذکری حیث قال:«لم أقف فیه علی مخالف بین السلف». (8)و هذا هو الأقوی،خلافا للعلاّمة فی القواعد و التحریر و التذکرة فذهب إلی انفعال قلیله بالملاقات. (9)و مال إلیه
ص:408
الشهید الثانی فی الروض و الروضة (1)،و جعله فی المسالک أصح (2)،لکن حکی عنه فی المعالم رجوعه عن هذا القول و قال:«إنّ الذی استقر رأیه علیه بعد ذلک هو القول الأوّل» (3).و یظهر من عبارة المفید المتقدّمة الفرق بین ما جری منه علی وجه الأرض فلا ینفعل بالملاقات مطلقا،و بین غیره فینفعل مع القلّة دون الکثرة.
لنا-بعد أصل الطهارة و استصحابها الثابت هنا عموما بأدلّته المقرّرة فی محلّه، و خصوصا بالروایة المرویة بطرق مستفیضة فی بعضها قوّة عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:
«الماء کلّه طاهر حتی تعلم أنّه قذر» (4)-ظاهر جملة من النصوص:
منها: عموم ما مرّ ممّا دلّ علی أنّ الماء طاهر لا ینجّسه إلاّ ما غیّر أحد أوصافه،خرج منه القلیل من الراکد،للأدلّة الدالّة علی انفعال فیبقی الباقی.
و منها: قوله علیه السّلام فی صحیحة داود بن سرحان فی ماء الحمام هو بمنزله الجاری (5)،فإنّ المراد بیان أنّ ماء الحمّام معتصم بمادّته کاعتصام الجاری بمادّته،و لیس منها معتد للجاری بکونه کرا فیستفاد منه أنّ کلّ جار کذلک،بل اعتصام الجاری علی القول الآخر لیس بالمادّة،بل بالکریة فیصنع فائدة تخصیص الجاری بالذکر.
و منها: قول الرضا علیه السّلام فی صحیحة ابن بزیع الآتیة:
«ماء البئر واسع لا یفسده شیء إلاّ أن یتغیّر ریحه،أو طعمه فینزح حتی یذهب الریح و یطیب طعمه لأنّ له مادّة» ، (6)و وجه الاحتجاج أنّ قوله
«لأنّ له مادّة» إمّا تعلیل لقوله
«واسع» ،أو لقوله
«لا یفسده» ،أو لقوله
«فینزح» ،و علی التقادیر الثلاثة یستفاد منه اعتصام الجاری بالمادّة؛أمّا علی الأوّل فلأنّ المراد بسعة ماء البئر،لیس کثرته[/15 B ]ظاهرا و إلاّ لزم حمل الخاصّ علی العامّ،بل سعته حکما،کما یفسّره قوله
«لا یفسده...» فیدلّ التعلیل المذکور علی ثبوت السعة
ص:409
المذکورة لکلّ ذی مادّة،و هو المقصود؛و منه یظهر وجه الاحتجاج علی الوجه الثانی؛ و أمّا علی الثالث فلأنّ المستفاد من تعلیل وجوب النزح إلی الغایة المذکورة بذلک أنّ النزح لإزالة التغییر و طهر الماء بعده من جهة المادّة فإذا کانت المادّة مزیلة للنجاسة الموجودة فی ماء البئر کانت عاصمة له عن الانفعال بالملاقات بطریق أولی،و یلزمه انسحاب الحکم المذکور إلی الجاری لوجود العلّة المذکورة فیه.و قد یناقش فی هذا الاحتجاج باحتمال تعلّق التعلیل المذکور بقوله
«یذهب الریح و یطیب طعمه» فلا یدلّ علی المدّعی،و لیس بجیّد لأنّ سببیة المادّة لذلک بعد النزح أمر واضح لا یحتاج إلی البیان،مع أنّ تنزیل کلام الشارع و أُمنائه علی بیان الحکم الشرعی أولی من تنزیله علی بیان الأمر العادی،لأنّ ذلک هو الظاهر المنساق إلی الفهم من کلامه عند عدم القرینة.
و منها: ما روی عن دعائم الإسلام. (1)
و منها: صحیحة الفضیل عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:
«لا بأس بأن یبول الرجل فی الماء الجاری (2)» ،وجه الدلالة أنّ نفی البأس یقتضی نفی جمیع أفراده.
و منها بل أظهرها انفعال الماء و إطلاق الجاری یتناول ما کان دون الکرّ أیضا، و یشکل الظاهر منها بملاحظة ذیلها عدم البأس فی الفعل لا فی الماء. (3)
اعلم:أنّ من الأحداث ما یوجب الوضوء فقط،و منها ما یوجب الغسل فقط،و منها ما یوجبهما معا،و الکلام هنا فی القسم الأوّل،و المراد بکونها موجبات للوضوء،أنّها توجبه علی من وجب علیه أمر مشروط به،و قد یعبّر عنها بالأسباب للسببیّتها له،أی لمشروعیته و رجحانه کما یعبّر عنها بالنواقض من حیث نقضها لحکمه.و النسبة بین
ص:410
الأولین عموم مطلق،لأنّ کلّ ما هو موجب للوضوء فهو سبب له،بخلاف السبب فإنّه قد لا یکون موجبا له حیث لا یجب مشروط به؛و لو أرید بالموجب ما یکون من شأنه الإیجاب،أو المثبت للوضوء و لو علی وجه الاستحباب لتساویا،و بین الأخیر عموم من وجه لصدق الناقص بدونهما فی الجنابة،و صدقهما بدونه فی الحدث الواقع بعد الحدث فإنّه سبب و موجب،سواء فسّروا بالشّأنی أو الفعلی بناء علی أنّ علل الشرع معرّفات لأحکامها فیجوز أن تتوارد علی معلول واحد؛و لا یصدق علیه الناقص إن أرید به الناقض الفعلی لانتفاء مورده؛و یشکل بأنّ الناقض علی التقدیر المذکور أیضا علّة معرفة للنقض فیصحّ توارد عدید منه علی معلول واحد،و یمکن دفعه بأنّهم اصطلحوا الناقض فی المعرّف الذی یقارن حدوث الانتقاض،کما هو المتبادر منه عرفا فلا یصدق علی الحدث اللاحق،و قد یصدقان بدونه علی نذر الوضوء و ما فی معناه،و ربّما یصدقان أیضا علی انتباه النائم،و زوال الجنون و الاغماء،و البلوغ و انقطاع دم الحیض؛أمّا السّبب فمطلقا،و أمّا الموجب فعند وجوب مشروط به،إن أرید به الفعلی[/17 B ]مع عدم صدق الناقض علی شیء منها مطلقا؛و کذلک یصدقان بدونه علی الخطاب الدالّ علی الحکم التکلیفی المتعلّق بفعله کما یصدق الناقض بدونهما علی الخطاب الدالّ علی الحکم الوضعی المتعلّق بالأحداث؛نعم لو فسّرنا السبب بالوصف الدالّ علی توجّه الخطاب بالطّهارة وجوبا أو ندبا و لو بالقوة کما فعله بعضهم،لم یتناول الأخیر،بل و لا الخمسة الأوّل،مع أنها عند التحقیق شرائط لتوجّه التکلیف بالوضوء لا أسباب و لا موجبات له حقیقة فلا یصدقان علیها مطلقا.
و اعلم: أن العناوین الثلاثة قد تضاف إلی الأحداث السّتة الّتی هی أسباب الوضوء، و حینئذ فیصحّ أن یقال بین سببیّتها للوضوء و بین کونها موجبات و نواقض له،عموم مطلق؛و أنّ بین کونها موجبات و نواقض،عموما من وجه،کما فعله الشهید الثانی فی
ص:411
الروضة (1)فلا یرد النقض بأنّ الجنابة ناقضة و لیست سببا و لا موجبا له،لأنّ الکلام علی هذا التقدیر لیس فی مطلق هذه العناوین،بل فی المضاف منها إلی الأحداث الستة.
حکی عن الشهید قدّس سرّه أنّه ذکر فی حاشیة القواعد:أنّ بین السبب و بین کلّ من الموجب و الناقض عموما مطلقا (2)؛و اعترض علیه بأنّ الجنابة ناقضة للوضوء و لیست سببا له، و کذا وجود الماء للتیمّم فلا یکون بین الناقض و السّبب عموم مطلق،بل[من]وجه حکاه فی المدارک عن بعض مشایخه المعاصرین،و أجاب عنه بأنّ:«المفروض فی عبارة القواعد أسباب الطهارات و موجباتها و نواقضها فالنقض[/18 A ]بالجنابة غیر جیّد لأنّها سبب للطّهارة-[إلی أن]قال:و یمکن التزام ذلک فی وجود الماء أیضا لأنّه معرّف لوجوبها-ثمّ قال:-و یرد علیه أنّ النقض بالأمرین معا غیر مستقیم لأنّ البحث إن کان فی أسباب الوضوء و نواقضه و موجباته لم یرد الثانی،و إن کان فی الأعمّ لم یرد الأوّل». (3)
أقول: الذی یظهر من مقالة المعترض أنّه فهم من کلام الشهید أنّ بین سبب کلّ واحدة من الطهارات الثلاث و بین موجبها و ناقضها عموم مطلقا،و هو الذی یقتضیه ظاهر العبارة الّتی حکاها،و حینئذ فلا یتّجه علیه الجواب المذکور،و إنّما یتّجه إذا اعتبر ذلک بالنّسبة إلی جنس الطهارة،و هو بعید عن ظاهر کلامه؛و علی ما قرّرنا فقول المعترض «فلا یکون بین الناقض و السبب عموم مطلق بل من وجه»،ناظر إلی مورد النقض-أعنی الوضوء و التیمم-فالمعنی فلا یکون بین ناقض الوضوء و التیمّم و سببهما عموم مطلق،بل من وجه لصدق الناقض بدون السبب فی الأوّل علی الجنابة،و فی الثانی علی وجود الماء.
ص:412
و من هنا یظهر أیضا ضعف قول المجیب«و یمکن التزام ذلک...»فإنّ المقصود منع سببیّة وجود الماء للتیمّم،لا منع سببیّته لمطلق الطهارة،و الجواب المذکور إنّما یتمّ علی الوجه الثانی.
و إنّما عبّر بالإمکان،لإمکان أن یقال لا تسلّم سببیّة وجود الماء للطّهارة،بل السبب له الحدث السابق الذی مع التیمّم من ظهور أثره حال فقد الماء فإذا وجد الماء ارتفع المانع، و کان الحدث الثانی هو السّبب.و ممّا قرّرنا[/18 B ]یتضح فساد الإیراد أیضا فإنّ البحث فی ذلک علی ما ذکرنا بالنسبة إلی کلّ واحدة من الطّهارة لا بالنسبة إلی جنس و لا الوضوء خاصّة.
ثمّ اعلم: إنّ الأحداث الموجبة للغسل إنّما تحدث فی المکلف بحدوث أسبابها و لیست لاحقة له بحسب أصل الخلقة قطعا،و لهذا لا یجب علی العاقل عند بلوغه الغسل مع خلوّه عن أسبابه بحسب الأصل علی الطهارة الحدثیة مطلقا کما أنه مخلوق علی الطهارة الخبثیة حیث یکون نطفته منعقدة علی الإسلام،و إنّما تعرض له النجاسة بعروض أسبابها،أو أنّها حالة أصلیة ترتفع بفعل الطّهارة و تعود بوقوع نواقضها وجهان،و لعلّ أظهرهما الأوّل فلا ثمرة یعتد بها فی ذلک.
و ربّما أمکن فرضها فی جواز إمساس بدن المولود بکتابة القرآن قبل وقوع حدث منه بناء علی عدم جوازه بعده إن لم تلحق عدم حدوث العقل فیه بزواله،أو یفرض کون المولود فی أوّل ولادته إنسانا عاقلا،و هو بعید عادة بالنسبة إلی غیر الأنبیاء و الأئمة علیهم السّلام؛ و ربّما یظهر الثمرة أیضا فی المکلّف المعاد إلی الدنیا کما یتفق فی زمن الرجعة،و یحتمل فیه استصحاب الحالة السابقة،بناء علی أنّ کلا من الطهارة و الحدث من عوارض النفس، و إن ظهر بعض أحکامها علی البدن؛و مع التوقّف بین الوجهین یؤخذ بأحکامهما الموافقة للأصل دون المخالفة له؛ثمّ لو ألحقنا عدم العقل فی المولود بزواله لزم صدق السبب و الموجب علی تلک الحالة،و لا یصدق الناقض علیها لعدم سبق طهارة،و کذا وقوع سائر الأحداث منه بناء علی عدم أصلیّة الطهارة،و هی أیضا مادّة أخری للتفارق.
ص:413
تجب کل واحدة من الطهارات الثلاث وجوبا غیریا عند وجوب مشروط بها فی حقّ فاقدها،سواء کانت شرطا فی صحّته أو فی وقوعه علی وجه الجواز فتجب للصلاة الواجبة و لو بالنذر و التحمّل (1)،و الطواف الواجب کذلک إجماعا (2)،و لمس کتابة القرآن فی المشهور (3)،إن التزم به بنذر و شبهه،أو توقّف الإصلاح الواجب بإجارة و غیرها علیه،و أمّا الإصلاح فی نفسه و الظاهر عدم وجوبه،و إن صرّح به بعضهم؛نعم لو أدّی ترکه علی الإخلال بالمعجز و انعدامه کما تمسّک به المصرّح وجب،و إن بعد الفرض؛و کذا لو وجب أخذه من موضع یحرم إبقاؤه فیه احتراما لقذارة الموضع،و توقّف أخذه علی مسّ الکتابة، و لو استلزم فعل الطهارة زیادة بقائه فیه سقط وجوبها مع التشاغل به علی الظاهر،لأنّ إبقاءه فیه أدخل فی الهتک من مسّه محدثا،و لو کان هناک مکلّف متطهّر لا یقصر عنه المسارعة إلی الأخذ وجب علیه أوّلا فإن عصی وجب علی المحدث؛و مثله ما لو کان أحدهما محدثا بالأصغر و الآخر بالأکبر؛و کذا لو وجب أخذه من موضع بمنع مالکه عن إبقائه فیه،لکن وجوب الأخذ هنا یختصّ بالمالک،أو الوضع،أو من فی حکمهما،و لو کان الوضع بإذن مالک المکان لم یجز مسّه بدون الطهارة،و ما یلزمه حینئذ من تفویت حقّ المالک قد جاءه من قبله حیث أذن فی الوضع و ثبوت الوجوب لها فی هذه الموارد
ص:414
و نظائرها مبنیّ علی القول بوجوب مقدّمة الواجب،و من لا یقول به یلزمه الاقتصار فیه علی موارد الأمر بها.
ثمّ المعروف من مذهب الأصحاب أنّ الطهارات الثلاث لا تجب لنفسها (1).و حکی الشهید فی الذکری قولا بوجوبها لنفسها وجوبا موسّعا لا یتضیّق إلاّ بظنّ الوفات،أو بتضیق العبادة المشروطة بها؛ (2)و یظهر من صاحب المدارک المیل إلیه (3)حیث قال:
«و یشهد له إطلاق الآیة و کثیر من الأخبار الآمرة بالوضوء و الغسل عند وقوع ما یوجبهما کالصحیح
من وجد طعم النوم قائما أو قاعدا فقد وجب علیه الوضوء (4)،و الموثّق
إذا استیقنت أنّک أحدثت فتوضّأ (5)،و قوله علیه السّلام
[«أ توجبون علیه الحدّ و الرجم]و لا توجبون علیه صاعا من الماء» (6)إلی غیر ذلک.
و منهم من فصّل بین غسل الجنابة[و غیرها]فحکم بوجوب الأوّل لنفسه دون الثانی؛ و الأقوی عدم وجوب شیء من الطهارات لنفسها مطلقا.
لنا الأصل السالم[/19 B ]عن المعارض،و أنّ الظاهر من الأمر بالطهارة،أو الحکم بوجوبها عند حصول أسبابها فی تلک الأخبار إنّما هو فعلها لغایاتها الواجبة لا لنفسها فإنّ هذا هو المفهوم من إطلاقها فی عرف المتشرّعة؛أ لا تری أنّ الأوامر الواردة فی إزالة النجاسة عن الثوب و البدن أوامر مطلقة،و لم یذهب ذهنهم إلی أنّها دالّة علی وجوبها لنفسها،بل فهموا منها-تبعا للعرف-وجوب الإزالة لما تجب له الإزالة کالصلاة فکذلک الحال فی الأوامر المطلقة الواردة فی المقام،فإنّ الکلّ من باب واحد،مضافا إلی أنّ الغالب فی المحتضرین وجود الحدث فیهم،و لو بسبب الإغماء الغالب حصوله بهم، و لم یعهد من النبی صلّی اللّه علیه و آله،و لا الأئمة علیهم السّلام،و لا أحدا من أصحابهم أنّهم أمروا محتضرا
ص:415
بالطهارة قبل فوات تمکّنه منها و لو بالتوکیل،مع تعذّر المباشرة؛و لا أمروا من یحضرهم من أمرهم بها،و لا أمروا أحدا بالطهارة عند الاحتضار،و لقد ورد عنهم أحکام إیجابیة و ندبیة للمحتضرین،و لمن حضرهم،و لیس هذا مذکورا فی عدادها،بل قد ورد فی حقّ من وجب قتله شرعا أنّه یؤمر بأن یغتسل غسل المیّت فنبهّوا علی حکم هذا الفرض مع ندرة وقوعه،فکیف لم ینبّهوا علی حکم المقام مع عموم البلوی به؟!.
و ممّا یدلّ علی ما ذکرناه-بعد عدم وجدان مخالف مصرّح بوجوب الطهارات الثلاث لنفسها فی أصحابنا و،احتمال أن یکون القول الذی حکاه فی الذکری (1)عن غیرهم- قوله علیه السّلام:
«إذا دخل الوقت وجب الطهور و الصلاة» فإنّه یدلّ بمفهومه علی عدم وجوبهما قبله؛و الظاهر منه عدم وجوب کلّ واحد منهما قبله،لا عدم وجوب المجموع،کما توهّمه بعضهم؛و یدلّ علی ذلک أیضا ما ورد فی امرأة أجنبت،ثم حاضت قبل الغسل:
«أنّها لا تغتسل» معلّلا بأنّها
قد جاءها ما یفسد صلاتها (2)،و التقریب واضح؛و ربّما یدلّ أیضا مفهوم قوله تعالی إِذٰا قُمْتُمْ إِلَی الصَّلاٰةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ (3)الآیة،و لکن الاحتجاج به یستدعی تکلّفات.
الغائط غائطا لأنّ المتغوّط یطلبه،تسمیة للحال باسم المحلّ،و الظاهر أنّ هذا هو المراد هنا فیکون المجیء منه کنایة عن التغوّط فتدلّ الآیة علی کونه موجبا للوضوء للأمر بالتیمّم علی تقدیر عدم وجدان الماء.
و فی دلالتها علی کون البول موجبا إشکال،لعدم وضوح جریان العادة بتطلّب المنخفض من الأرض له،و إن کان بالآداب أنسب،کما روی من
«أنّه صلّی اللّه علیه و آله لم یر علی بول و لا غائط قطّ» (1)،و علی هذا فربّما أمکن الإشکال فی دلالتها علی ناقضیة الغائط وحده أیضا لعدم انفکاکه غالبا عن البول،نعم لو حمل الغائط علی معناه المعروف دلّ علی انتقاله بالنقض إلاّ أنّ فیه تکلّفا.و أمّا الریح وحدها فلا دلالة لها علی ناقضیتها،إذ لا یطلب لها المنخفض من الأرض و لا یصدق علیه الاسم،و یمکن أن یستدل أیضا بعموم قوله تعالی إِذٰا قُمْتُمْ إِلَی الصَّلاٰةِ فَاغْسِلُوا فإنّه یدلّ علی وجوب الوضوء عند القیام إلی الصلاة مطلقا،[و]خرج منه المتطهّر الذی لم یصدر منه أحد الأحداث بالنصّ و الإجماع و یبقی من صدر منه أحدها مندرجا فی الإطلاق؛[و]یشکل بأنّه فسّر فی بعض الأخبار بالقیام من النوم فلا یدلّ إلاّ علی حدثیته،و أمّا الأخبار فکثیرة،و سیأتی جملة منها فی موارد الحاجة إلیها،و ممّا یؤکّد ذلک ما رواه یونس بن یعقوب فی الصحیح قال:قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام
«الوضوء الذی افترضه اللّه علی العباد لمن جاء من الغائط أو بال؟قال یغسل ذکره و یذهب الغائط» الحدیث (2).
و لا فرق بین أن یتفق الموضع المعتاد فی المحل المعتاد و غیره،و لا بین حصول الاعتیاد و عدمه حتی لو فرض انفتاح المخرج الطبیعی بعد البلوغ نقض بأوّل خروجه منه،و کذا لو فرض عدم خروج الریح منه إلاّ بعد البلوغ؛و لو خرج البول أو الغائط من غیر الموضع المعتاد من خلق کما یتفق فی بعض الأمراض،أو من ثقب،أو جرح ففی نقضه
ص:417
مطلقا،أو مع حصول الاعتیاد خاصّة،أو مع انسداد الموضع المعتاد کذلک،أو مع حصول أحدهما،أو عدم النقض مطلقا،أو التفصیل بین الخارج عمّا دون المعدة فینقض،أو ممّا فوقها فلا ینقض وجوه،بل أقوال؛یدلّ علی الأوّل إطلاق بعض الأخبار بناقضیتها کقول الرضا علیه السّلام فی روایة زکریا بن آدم علیه السّلام:
«إنّما ینقض الوضوء الثلاث البول و الغائط و الریح» (1)،و قول الصادق علیه السّلام فی صحیحة زرارة الآتیة:
«لا یوجب الوضوء إلاّ غائط أو بول» الحدیث (2)،و هذا القول محکی عن ابن إدریس و العلاّمة فی التذکرة (3)،و احتمله فی النهایة (4)،و هو ظاهر من أطلق القول بناقضیتهما،و حکی هذا الإطلاق عن أکثر المتقدّمین.
و یدلّ علی الثانی انصراف المطلق علی المعتاد،و لا أقلّ من معتاد الشخص فیعتبر حصوله،و هذا ظاهر العلاّمة فی جملة من کتبه،قال فی القواعد:«یجب الوضوء بخروج البول و الغائط و الریح من المعتاد و غیره مع اعتیاده» (5)،و اقتصر فی الإرشاد علی قوله «من المعتاد» (6)،و یمکن تنزیله علی ما یعمّ معتاد النوع و الشخص فیوافق مذهبه فی القواعد،و قال فی النهایة:«إنّ الإنسان لا بدّ له فی العادة من منفذ یخرج منه الفضلات التی یدفعها الطبیعة فإذا انسدّ ذلک قام ما انفتح مقامه،و لا فرق بین أن ینفتح فوق المعدة،أو تحتها حتی لو قاء الغائط و اعتاد نقص»انتهی. (7)و یستفاد من صدر کلامه نقض الخارج بعد الانسداد مطلقا،فإن نزل أحدهما علی إطلاقه و قیّد الآخر به،فإن قیّد الأوّل بالثانی رجع إلی القول المذکور،فإن قیّد الثانی بالأوّل صار وجها سابعا فی المسألة؛و لو ترکا علی إطلاقهما رجع إلی الوجه الرابع،و هو محکی عنه فی المنتهی؛ (8)و أمّا حمله علی اعتبار العادة فی خصوص القیّ،أو الخارج عمّا فوق المعدة فبعید جدّا.
ص:418
ثمّ المرجع فی العادة-علی ما صرّح به بعضهم-إلی العرف (1)؛و قیل:تحصل بمرّتین (2)، لأنّها مشتقّة من العود کالعادة فی الحیض؛و قیل بثلاث، (3)و ینبغی أن یعتبر علی هذین القولین عدم تطاول الفصل،کما نبّه علیه بعضهم.
و الظاهر أنّ مرجعهما إلی الأوّل،و إنّما الاختلاف فیما یتحقّق به العادة العرفیة، و یشکل بأنّه لم یرد فی شیء من أخبار الباب لفظ العادة حتی یرجع فیه إلی العرف کما هو الشأن فی الألفاظ التی لم یثبت لها حقیقة شرعیة،إلاّ أن یدعی أنّ إطلاق النصوص ینصرف إلی ذلک،و هو غیر واضح.
و یدلّ علی الثالث أنّ الموضع المعتاد إنّما یعتبر مع انفتاحه،و أمّا مع انسداده فلا بدّ من اعتبار غیره مقامه،إذ لا معنی لارتفاع حکم الحدث الخارج حینئذ بالکلیة؛و عن ظاهر المنتهی (4)الإجماع علی الانتقاض هنا؛و هذا الوجه محتمل الروضة حیث قیّد البول و الغائط و الریح بکونها من المعتاد،أو من غیره مع انسداده (5)،بناء علی حمل المعتاد فی کلامه علی معتاد النوع خاصّة،لا الأعمّ منه و من معتاد الشخص.
و ینبغی أن یرجع فی تحقیق الانسداد إلی العرف لأنّ ما هو مناط الحکم إنّما یتحقّق بالنسبة إلیه،و أمّا دوام الانسداد فلا یعتبر علی هذا القول قطعا،و یعرف من هذا و سابقه حجّة الوجه الرابع،و حمل علیه عبارة الشهید الثانی فی الروضة،و حکی عن سایر کتبه أیضا (6)،و هو مختار المحقّق فی المعتبر حیث قال:«لو کان[/21 A ]المخرج فی غیر موضعه خلقة انتقضت الطهارة بخروج الحدث منه لأنّه مخرج أنعم اللّه به.و کذا إذا انسدّ المعتاد و انفتح غیره،لأنّه صار مخرجا منعما به؛أمّا لو لم ینسدّ المعتاد و انفتح معه آخر
ص:419
فإن صار خروج الحدث منه معتادا أیضا فقد ساوی المخرج،و إن کان نادرا فالأشبه أنّه لا ینتقض»انتهی (1)،و مثله من المنتهی.
و یدلّ علی الخامس الأصل و ظاهر الأخبار الدالّة علی حصر الناقض فیما یخرج من الطرفین الأسفلین الذین أنعم اللّه بهما علی العبد،لأنّ النعمة إنّما یتحقّق بالمخرج المعهود مع ظهور الطرفین الأسفلین فیه،بل الوصف بالأسفلین یمنع التناول لغیره،مضافا إلی صحیحة زرارة قال:
قلت لأبی جعفر و أبی عبد اللّه علیهما السّلام:«ما ینقض الوضوء؟قال:ما یخرج من طرفین الأسفلین الدبر و الذکر» (2).و أمّا الأخبار المطلقة فهی-مع انصرافها علی ما هو المتعارف المعهود-محمولة علیه،علی تقدیر عدمه جمعا بینهما و بین الحصر المستفاد من غیرها،و هذا الوجه یحتمله عبارة کلّ من قیّد الثلاثة بخروجها من المعتاد مقتصرا علیه کعبارة الإرشاد،و قد مرّ حکایتها؛و ربّما یدلّ علی عدم نقض الخارج من الحلق إطلاق أخبار الدالّة علی أنّ القی لا ینقض الوضوء کصحیحة أبی أسامة قال:
«سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن القی ینقض الوضوء؟قال:لا» (3)،و بمضمونها أخبار أخر.
و ذهب الشیخ إلی الوجه السادس،و احتجّ علیه بأنّ الخارج ممّا دون المعدة یعدّ غائطا فینقض لإطلاق قوله تعالی أَوْ جٰاءَ أَحَدٌ مِنْکُمْ مِنَ الْغٰائِطِ (4)،بخلاف الخارج ممّا فوقها فإنّه لا یسمّی غائطا فلا یکون ناقضا (5).و لا یخفی أنّ ما ادّعاه من أنّ الخارج ممّا فوق المعدة لا یسمّی غائطا علی إطلاقه ممنوع و لعلّ نظر الشیخ إلی ما هو الغالب من کون الخارج ممّا فوق المعدة لا یکون غائطا بخلاف الخارج ممّا تحتها،و هو غیر مجد،و مع ذلک فحکمه بالنقض فی الصورة الأولی لکون الخارج غائطا غیر واضح،إذ لا دلیل علی نقض خروج الغائط مطلقا؛و لفظ الغائط فی الآیة إن حملناه علی معناه[/21 B ]الأصلی-
ص:420
أعنی المنخفض من الأرض-و قلنا بأنّ المجیء منه کنایة عن التغوّط لأنّ المتغوّط یطلبه فظاهر أنّ طلب المنخفض من الأرض إنّما هو للتغوّط من المخرج المعتاد فلا یدلّ علی نقض غیره؛و إن حملناه علی معناه المعروف-فمع کونه احتمالا غیر ظاهر-یتّجه علیه منع انصرافه علی الخروج من غیر المخرج المعتاد،خصوصا مع دلالة بعض النصوص المتقدّمة علی تخصیصه بالخروج من الدبر،و یقوی عندی أنّهما لو خرجا من غیر الموضع المعتاد و انسدّ المعتاد نقضا،خصوصا مع حصول الاعتیاد،لظاهر إجماع المنتهی،و یؤیّده تعلیل المعتبر مع بعد سقوط حکم الحدث الخارج حینئذ بالکلیة،و أمّا مع عدم الانسداد فالظاهر عدم الانتقاض،و إن حصل الاعتیاد،للأصل السالم عن المعارض،و لظاهر أخبار الحصر؛و دعوی مساوات الخارج مع الاعتیاد للخارج عن الموضع المعتاد-کما مرّ حکایتها-غیر قطعیة،و ظنیّتها غیر مجدیة لکونها قیاسا فاسدا.
و لو خرج بول الخنثی المحکوم علیه بالذکوریة من فرجه الآخر،أو بالعکس ففی إلحاقه بالمعتاد و عدمه،وجهان مبنیّان علی أنّ المراد بالمعتاد هل هو معتاد النوع،أو معتاد الصنف؟
و لو خرج البول من مخرج الغائط أو بالعکس فحکمه حکم الخروج من غیر المعتاد،إذ العبرة فی کلّ حدث بما یعتاد خروجه منه.و أمّا قوله علیه السّلام فیما مرّ
«لا ینقض الوضوء إلاّ غائط أو بول» و قوله علیه السّلام فی الصحیحة الأخری:
«ما یخرج من طرفک الأسفلین الدبر و الذکر» فالمستفاد منهما بعد ضمّ أحدهما علی الآخر اختصاص کلّ من الحدثین بمخرجه المعهود.
و هل یعتبر فی الخروج عن الموضع المعتاد أن یکون علی الوجه المعتاد،أو یکفی مطلق الخروج؟وجهان صرّح جماعة بالأوّل،قالوا:فلو خرجت المقعدة متلطّخة بالعذرة
ص:421
ینتقض (1)؛و یقوی عندی التفصیل بین ما إذا خرجت هی فی ظاهرها فینقض،کما لو خرجت کذلک فابنیت عنها،أو خرجت منکشفة بدون المقعدة،ثمّ عادت،و بین ما إذا خرجت و هی فی باطنها فلا ینتقض کما لو خرج بعض الأمعاء بما فیها،سواء عادت،أو لم تعد.و لو خرج من مخرج الغائط حبّ قرع-و هو دود عریض قصیر یتولّد فی الأمعاء، یسمّی به لشبهه بحبّ القرع،أو نحوه-فإن کان متلطّخا بالغائط نقض،لعموم الأدلّة،و إلاّ لم ینقض،و یدلّ علیه-بعد الأصل-قول الرضا علیه السّلام فی خبر زکریا بن آدم:
«إنّما ینقض الوضوء ثلاثة البول و الغائط و الریح» (2)،و قول الصادق علیه السّلام فی خبر عبد اللّه بن یزید:
«لیس فی حبّ القرع و الدیدان الصغار وضوء،إنّما هو بمنزلة القمّل» (3)،و فی خبر فضیل بن یسار -المروی فی الکافی
-عن أبی عبد اللّه علیه السّلام فی الرجل یخرج منه مثل حبّ القرع قال:لیس علیه الوضوء (4)،بحمل الروایتین علی صورة عدم التلطّخ،و الروایة الثانیة مرویة فی التهذیبین (5)بدون لفظة«لیس»فتحمل علی صورة التلطّخ،و الشاهد علی هذا الحمل-بعد الأصل و العمومات-موثّقة عمّار بن موسی عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:
«سئل عن الرجل یکون فی صلاته فیخرج منه حبّ القرع کیف یصنع؟قال:إن کان خرج نظیفا من العذرة فلیس علیه شیء،و لم ینقض وضوؤه،و إن خرج متلطّخا بالعذرة فعلیه أن یعید الوضوء» الحدیث. (6)
و لو خرج و فی جوفه غائط غیر مستحیل بحیث یصدق علیه الاسم احتمل النقض لاندراجه فی العموم،و لکونه بمنزلة القضیّة،و لعلّه مختار الصدوق حیث قال بعد أن أورد روایة عبد اللّه بن یزید:
«هذا إذا لم یکن فیه ثقل فإذا کان فیه ثقل ففیه الاستنجاء
ص:422
و الوضوء» (1)،لکن ذکره«الاستنجاء»یشعر بإرادة الظاهر خاصّة إلاّ أن یقیّد حکم الاستنجاء فی کلامه بالظاهر،و یترک حکم الوضوء علی إطلاقه،و یحتمل عدم النقض للأصل،و عموم النصّ؛و صیرورته بعد الانتقال إلی باطن حبّ القرع تابعا له کدم الإنسان المنتقل إلی باطن البعوضة،و لأنّه خروج لا علی وجه المعتاد فلا یشمله إطلاق الأدلّة و هذا قویّ.
و لو نزل البول إلی بعض المجری فأمسکه لم ینقض لعدم تحقّق الخروج،و لو أبین حینئذ ممّا فوقه فإشکال،و الظاهر عدم النقض.و مثله ما لو خرجت بعض الأمعاء و فی جوفها الغائط فأبینت.و لو نزل البول فی الغلفة و لم یخرج،قیل نقض،و لعلّه لکون الغلفة بمنزلة الخارج لوجوب إزالتها،و الأظهر العدم مع عدّها عرفا باطنا.
و لو أدخل فی دبره مجوّفا کالقصبة فدخل فیه الغائط و لم یبلغ حدّ الخارج لم ینقض؛ و لو خرج منه،أو بلغ[/22 B ]حدّ الخارج نقض؛و کذا لو أخرجه و هو فیه،و لو خرج بدونه لم ینتقض؛و مثله الکلام فی البول.
و لو خرج البول من ثقب البول فی مجراه المعتاد ففی إلحاقه بالثقب المعتاد،أو غیره فیجری فیه التفاصیل المتقدّمة وجهان،و لعلّ الأوّل أظهر.أمّا لو قطعت الآلة،أو بعضها فلا إشکال فی نقض الخارج منه من موضع القطع.
و لو خرجت الریح من غیر الدبر فالظاهر عدم الانتقاض مطلقا للأصل،و انصراف إطلاق الأخبار إلی المعتاد،و لا فرق فی ذلک بین خروجه بطریق الجشاء، (2)أو من ثقب فی البدن،أو من القبل؛و قول العلاّمة فی التذکرة بأنّه إن خرج من قبل المرأة نقض لأنّ له منفذ إلی الجوف (3)غیر واضح.
ص:423
و یختصّ الحکم بالریح المتکوّنة فی الشخص و یأول (1)خروجه فلو أدخل الریح فی دبره بطریق النفخ و غیره فخرجت لم ینتقض،کما لو أدخل البول و الغائط فخرج.و لو شکّ فی خروج غیرها معها عوّل علی أصالة عدم و استصحاب الطهارة،و لا یعتبر فیها إن تشتمل علی صوت،أو ریح،عملا بإطلاق النصّ و الفتوی؛و أمّا الصحیح
«لا یوجب الوضوء إلاّ غائط،أو بول،أو ضرطة یسمع صوتها،أو فسوة یجد ریحها» (2)فمحمول علی الغالب من عدم الانفکاک عن أحد الوصفین،أو التنبیه علی اعتبار القطع بخروجه و عدم الاعتداد بظنّه،أو توهّمه لتحرّک ریح عند المقعدة،أو تحرّک عرق حولها،أو نحو ذلک کما یشعر به فحوی صحیحة معاویة بن عمّار قال:
قال أبو عبد اللّه علیه السّلام:«إن الشیطان ینفخ فی دبر الإنسان حتی یخیّل إلیه أنّه خرج منه ریح فلا ینتقض وضوء إلاّ ریح یسمعها،أو یجد ریحها» ، (3)و بمضمونها خبر عبد الرحمن بن أبی عبد اللّه (4)؛و ربّما ذهب بعض مشایخنا إلی تخصیص الحکم بالریح المتکوّنة فی المعدة دون المتکوّنة فی المقعدة و حمل حدیث نفخ الشیطان علیه،و هو بعید مع أنّ دعوی لزوم خلوّ الریح المتکوّنة فی المقعدة عن الوصفین غیر واضحة.
الأخیرة فی موثّقة ابن بکیر (1)[/23 A ]محمول علی الملازمة،فإنّ الغلبة علی الأذن تحقیقا،أو تقدیرا بتقدیر تحقّق الصوت،أو عدم ما یمنع من إدراکها غیر النوم حتی الغفلة تستلزم الغلبة علی القلب علی الظاهر.
و أمّا العین فقد ذکر الشهید الثانی أنّها من أضعف الحواس فلا عبرة بالغلبة علیها (2)، و لعلّه ناظر إلی ما فی صحیحة زرارة من
«أنّه قد تنام العین و لا ینام القلب» (3)،و ما فی روایة سعدة من
«أنّه قد تنام العینان و لا تنام الأذنان» ،و هما غیر صریحتین فی المقصود لإمکان أن یکون المراد ب«نوم العین»فیهما انطباق الأجفان،کما هو المعهود حصوله عند النوم.
و لا ینافی ما قرّرناه فی معنی النوم شموله لنوم النبی صلّی اللّه علیه و آله مع أنه کان یری و یسمع فی منامه کما فی یقظته (4)،فإنّ الظاهر استناد تلک الروایة و ذلک السماع علی غیر الآلتین مع احتمال أن یکون النوم فی حقّه علیه السّلام بمعنی آخر،ثمّ العبرة به بعدم سماع الصوت مطلقا ما دامت تلک الحالة باقیة،و لا یقدح سماعه بعد الانتباه،و لو به؛و أمّا لو کان بحیث یسمع الجهر دون الإخفات،أو القریب دون البعید فالظاهر أنّه لیس بنوم.
و أمّا السنة:فهی تخالف النوم بدلیل عطفه علیها فی قوله تعالی: لاٰ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لاٰ نَوْمٌ (5)،و هی حالة معروفة توجب بطلان بعض الحواس،أو تورث الفتور فیها و لا تبلغ حدّ الإبطال؛و قد یطلق النوم علیها مجازا،و الظاهر أنّ معناهما لغة و عرفا
ص:425
و شرعا واحد (1)،ثمّ الحکم بنقض النوم فی جمیع الأحوال ممّا لا مصرّح بخلافه،و قد عدّه من النواقض فی المقنعة و التهذیب و المبسوط و المراسم و الوسیلة و المهذّب و الشرائع و النافع (2)،و کافّة کتب العلاّمة و المتأخّرین (3)؛و عن الأمالی أنّه من دین الإمامیّة (4)؛و فی الانتصار و الناصریات و الخلاف و السرائر و الغنیة الإجماع علی ناقضیته فی جمیع الأحوال (5)،و ادّعی فی التنقیح انعقاد الإجماع علی ذلک بعد الصدوق (6)،و نسبه فی المنتهی
ص:426
إلی علمائنا (1)،و فی المعتبر و التذکرة إلی علمائنا[أجمع] (2)،و حصر الصدوق فی المقنع نواقض الوضوء فی أربعة الأحداث الثلاثة و المنی،و لم یذکر النوم (3)،و نقل مثل ذلک عن والده فی الرسالة، (4)و هو مشعر بعدم عدّه منها.
و یمکن[/23 B ]حمل الحصر علی الإضافی بالنسبة إلی ما یخرج من الإنسان،أو یشترک خروجه بین الرجل و المرأة فلا یتنافی نقض النوم،و لا نقض الإیلاج،و لا علی الأخیر لنقض الدماء الثلاثة فلا یبقی إلاّ عدم الذکر،و هو لیس نصّا فی الخلاف خصوصا بعد ما سمعت،و لعلّهما یجعلان ناقضیة النوم باعتبار ما یحتمل خروجه حال النوم من الریح کما سنشیر إلیه،قال فی کشف اللثام:«عدم ذکره-یعنی الصدوق-لیس نصّا علی الخلاف،و خلافه لا ینقض الإجماع» (5)هذا،و أورد فی الفقیه بعض الأخبار الدالّة علی عدم نقض النوم فی بعض الأحوال کما یأتی.
و ربّما یتخیّل أنّ قضیة ما التزم به فی أوّل کتابه أن یکون ذلک مذهبا له،و هو أیضا غیر واضح کما سننبّه علیه.
و کیف کان فالمعتمد علی قول المعظم،و یدلّ علیه وجوه:
منها: قوله تعالی یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذٰا قُمْتُمْ إِلَی الصَّلاٰةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ الآیة (6)،وجه الدلالة،أنّه إن حمل القیام علی ظاهره دلّ علی وجوب الوضوء لکلّ صلاة خرج منه المتطهّر الذی لم یقع منه النوم،و لا سائر الأحداث بالنصّ و الإجماع و یبقی
ص:427
الباقی،و منه محلّ البحث؛و إن حمل علی القیام من النوم،کمّا صرّح به بعض المفسرین، (1)بل حکی فی الانتصار و الناصریات إجماعهم علیه (2)کان نصّا فی المطلوب،و یدلّ علیه موثقة ابن بکیر عن أبی عبد اللّه علیه السّلام فی تفسیر قوله تعالی إِذٰا قُمْتُمْ إِلَی الصَّلاٰةِ قال:
«إذا قمتم من النوم،قلت ینقض النوم الوضوء؟فقال:نعم إذا کان یغلب علی السمع و لا یسمع الصوت» ، (3)و هذه الروایة حجّة أخری علی المطلوب.
و منها: صحیحة زید الشحّام عن أبی عبد اللّه علیه السّلام:
«إنّ علیّا علیه السّلام کان یقول:من وجد طعم النوم فإنّما أوجب علیه الوضوء» (4)،و فی سند هذا الحدیث الحسین بن سعید (5)،عن فضالة -و هو ابن أیوب (6)-و نقل النجاشی عن الحسین بن یزید السورانی أنّ الحسین بن سعید لم یلق فضالة بن أیوب فما یرویه عنه فبواسطة أخیه الحسن (7)،و هذا النقل-و إن لم یکن
ص:428
ثابتا إلاّ أنّه علی تقدیر ثبوته-لا یقدح فی صحّة الحدیث لوثاقة الحسن أیضا. (1)
و منها: صحیحة زرارة قال:
«قلت له الرجل ینام و هو[/24 A ]علی وضوء -إلی أن قال-
فإذا نامت العین و الأذن و القلب فقد وجب الوضوء» (2)،و لا یقدح فیه الإضمار لظهور أنّ مثل زرارة لا یروی هکذا عن غیر المعصوم. (3)
و منها: صحیحة الأخری عن أحدهما قال:
«لا ینقض الوضوء إلاّ ما خرج من طرفیک أو النوم» ، (4)و فی سندها أحمد بن محمّد بن الحسن بن الولید،و هو و إن لم یصرّح بتوثیقه، (5)إلاّ أنّ جماعة من الأصحاب کالعلاّمة (6)صحّحوا کثیرا من الأخبار،و هو فی
ص:429
طریقها،و کفاه أنّه من مشایخ المفید (1)،مع (2)أنّ الأمر فی مشایخ الإجازة سهل.
و منها: موثّقة سماعة قال:
«سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن الرجل ینام و هو ساجد،قال:
ینصرف و یتوضّأ» (3)،و فی طریقها حسین بن حسن بن إبّان، (4)و صرّح ابن داود بتوثیقه (5)فلا إشکال فی صحّة السند من جهته.
و منها: صحیحة زرارة قال:
«قلت لأبی جعفر و أبی عبد اللّه علیهما السّلام ما ینقض الوضوء؟
ص:430
فقالا:ما یخرج من طرفیک الأسفلین من الدبر و الذکر،غائط،أو بول،أو منی،أو ریح، و النوم حتی یذهب العقل،و کل النوم یکره إلاّ أن یکون یسمع الصوت» (1)و فی طریقها إبراهیم بن هاشم،و الحقّ صحّة الروایة من جهته،و إن لم یصرّحوا بتوثیقه (2)إذ یکفی فی توثیقه ما قیل فی حقّه من«أنّه أوّل من نشر حدیث الکوفیین بقم» (3)فإنّ ذلک لا یکون إلاّ مع اشتهاره بینهم بالعدالة،مضافا إلی إکثار ولده الجلیل عنه الروایة؛ (4)و منهم من عدّ حدیثه حسنا (5)؛و منهم من جعله حسنا کالصحیح. (6)
و منها: صحیحة عبد اللّه بن المغیّرة عن الرضا علیه السّلام قال:
«إذا ذهب النوم بالعقل فلیعد الوضوء» . (7)
و منها: صحیح عبد الحمید بن عواض عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:
«سمعته یقول:من نام و هو راکع،أو ساجد،أو ماش،علی أیّ الحالات فعلیه الوضوء» . (8)
و منها: صحیحة إسحاق بن عبد اللّه الأشعری عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:
«لا ینقض الوضوء إلاّ حدث،و النوم حدث» (9)،و الاستدلال به لیس من جهة کونه مشتملا علی هیئة الشکل الثانی لأنّ الجزء الأوّل منه یحلّ علی قضیتین:أحدهما«لا ینقض الوضوء ما لیس
ص:431
بحدث»،و هذا إذا رکب مع الجزء الثانی لا یتحدّ[/24 B ]فیه الأوسط،مع أنّه ینتج نقیض المدعی؛و الأخری«ینقض الوضوء حدث»،و هذا لا ینتج لعدم الاختلاف فی الکیف، بل لأنّ المستفاد من الجزء الأوّل أنّ کلّ حدث ینقض الوضوء،و استفادة ذلک منه لیس من جهة أنّ استثناء المفرد المنکر من النفی یفید العموم لانتفاء موجبه؛أ لا تری أنّ قولک:
«لا أزور إلاّ عالما»لا دلالة له علی زیارة کلّ عالم،بل من جهة قرینة الحکمة الجاریة فی المقام،و نحوه ممّا یمتنع فیه تعلّق الحکم بفرد لا بعینه،و انتفاء قرینة التعیین،و هی لزوم الإجمال المنافی لمقتضی الحال علی تقدیر الحمل علی البعض،فیجعل القضیة المذکورة کبری للجزء الثانی فیصیر من باب الشکل الأوّل،أو صغری له فیصیر من باب الشکل الرابع،و ینتج المطلوب؛أو لأنّ الحدث فی عرف أهل الشرع عبارة عن الأمر الذی جعله الشارع ناقضا للطهارة،و هو الظاهر منه فی الروایة دون معناه اللغوی لخلوّ الکلام معه عن الفائدة فیستقل الجزء الثانی بالدلالة علی کون النوم ناقضا،و هو المقصود،أو لأنّ ضمّ الفقرة الثانیة مع الأولی یفید ناقضیة النوم،إذ لولاه لضاع ثمرة الترکیب،و تهافت نظم الکلام.
و أمّا ما ذکره العلامة-فی المختلف-فی توجیه الاحتجاج بالروایة من أنّ«کلّ حدث من الأحداث فیه جهة اشتراک لسائر الأحداث وجهة امتیاز،و ما به الاشتراک-و هو مطلق الحدث-مغایر لما به الامتیاز،و هو خصوصیة لکلّ حدث،و لا شکّ[فی]أنّ تلک الخصوصیات لیست أحداثا و إلاّ لکان ما به الاشتراک داخلا فیما به الامتیاز،(و لا بدّ عن ما یزد نقل الکلام إلیه) (1)و ذلک موجب للتسلسل،و إذا انتفیت الحدثیة عن الممیّزات لم یکن لها مدخل فی النقض،و إنّما یستند النقض إلی المشترک الموجود فی النوم علی ما حکم به فی[المقدمة] (2)الثانیة،و وجود العلّة یستلزم وجود المعلول[فثبت النقض بالنوم
ص:432
و هو المراد] (1)» (2).فقد أورد علیه فی المدارک:«أنّه لا یلزم من انتفاء الحدثیة عن الممیّزات عدم مدخلیتها،و إنّما اللازم عدم کونها ناقضة،أمّا عدم مدخلیّتها فلا؛-[ثمّ]قال-فإن قلت:إنّ مدخلیّتها منفی بالأصل.قلت:لما کان المراد من الحدث ما صدق علیه من الأفراد لم یعلم أنّه[/25 A ]لا مدخل للخصوصیات لجواز أن یراد بعضها،إذ لا دلیل علی الکلّیة و إلاّ لم یحتج علی هذا البیان»، (3)انتهی.
و منها: صحیحة معمّر بن خلاّد الآتیة فی نقض ما یغلب علی العقل؛و روایة أخری تذکر بعدها.
و منها: مرسلة سعد عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:
«أذنان و عینان،تنام العینان و لا تنام الأذنان،و ذلک لا ینقض الوضوء فإذا نامت العینان و الأذنان انتقض الوضوء» . (4)
ثمّ فی مقابلة هذه الأخبار،أخبار تدلّ بظاهرها علی عدم نقض النوم مطلقا،أو فی بعض الأحوال،و ذکر الشیخ فی التهذیب أنّها أخبار کثیرة (5)،و نحن نذکر ما وقفنا علیه منها:
فمنها:خبر عمران بن أحمر أنّه سمع عبدا صالحا یقول:
«من نام و هو جالس لا یتعمد النوم فلا وضوء علیه» . (6)
و منها: خبر بکر بن أبی بکر قال:
«سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام هل ینام الرجل و هو جالس؟ فقال:کان أبی یقول:إذا نام الرجل و هو جالس مجتمع فلیس علیه وضوء،و إذا نام مضطجعا فعلیه الوضوء» . (7)
و منها: خبر الکنانی عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال
«سألته عن الرجل یخفق فی الصلاة؟
ص:433
فقال:إن کان لا یحفظ حدثا منه-إن کان-فعلیه الوضوء و إعادة الصلاة،و إن کان یستیقن أنّه لم یحدث فلیس علیه وضوء و لا إعادة» . (1)
و منها: ما رواه فی الفقیه-مرسلا-عن موسی بن جعفر علیه السّلام
«عن الرجل یرقد و هو قاعد هل علیه وضوء؟فقال:لا وضوء علیه ما دام قاعدا إن لم ینفرج» . (2)
و منها: ما رواه فیه أیضا عن سماعة (3)بطریق الإضمار-و طریقه إلیه قوی بعثمان بن عیسی (4)-[قال:سألته]
«عن الرجل یخفق رأسه و هو فی الصلاة قائما أو راکعا؟فقال:
لیس علیه وضوء» . (5)
و منها صحیحة عبد اللّه بن سنان عن أبی عبد اللّه علیه السّلام فی الرجل هل ینقض وضوؤه إذا نام و هو جالس؟قال:
«إن کان یوم الجمعة فی المسجد فلا وضوء علیه،و ذلک أنّه فی حال ضرورة» . (6)
و الجواب عن هذه الروایات:أنّها و إن کانت معتضدة بالأصل،و بجملة من الأخبار المعتبرة المفیدة لحصر النواقض فیما یخرج من الطرفین،إلاّ أنها مختلفة المفاد،ضعیفة الإسناد ما عدا الأخیرة منها،و مع ذلک فهی مهجورة بین الأصحاب فلا تصلح[/25 B ] لمعارضة الأخبار الصحیحة المعتضدة بعمل الأصحاب،الموافقة لظاهر الآیة و الاحتیاط فتطرح فی مقابلتها،أو یحمل النوم فیها علی النوم الغیر الغالب علی العقل،و لو مجازا لأنّ
ص:434
جملة من الأخبار السّابقة دلّت علی التفصیل،و نقض النوم الغالب علی العقل،أو ما یرجع إلیه دون غیره.
و قضیة الجمع تنزیل هذه المطلقات علی تلک المفصّلات مع أنّ«الخفق»فی خبر الکنانی ظاهر فی السنة التی هی غیر النوم،متناول بإطلاقه لها فتحمل علیها.
و الروایة الأخیرة غیر واضحة الدلالة علی عدم نقض النوم لأنّ عدم وجوب الوضوء علیه فی حال الضرورة لا یقتضی بقاء طهارته.
و أمّا أخبار الحصر فهی مخصّصة بما دلّ علی نقض النوم،لأنّها خاصّة فیقدّم العمل بها علی العام،أو القصر فیها محمول علی أنّه قصر أفراد بالنسبة علی ما یخرج من الإنسان ردّا علی من زعم من العامّة ناقضیة القی و الرعاف و شبهها ممّا یخرج من الإنسان. (1)
و یمکن ترک هذه الأخبار علی ظاهرها و حمل ما دلّ علی نقض النوم علی نقضه باعتبار ما یجامعه عادة من احتمال خروج الریح فیکون هذا الاحتمال معتبرا فی حق النائم کاحتمال حدثیة الخارج فی حق غیر المستبرئ من البول،أو المنی فیخصّ بذلک ما دلّ علی عدم جواز نقض الوضوء من غیر أن یستیقن الحدث،و بهذا الجمع یشعر روایة الکنانی،
و ما رواه الصدوق فی العلل (2)و العیون (3)بسند معتبر-علی ما قیل-عن الفضل بن شاذان فی العلل التی رواها عن الرضا علیه السّلام و فیه:
«و أمّا النوم فإنّ النائم إذا غلب علیه النوم یفتح کل شیء منه و استرخی فکان أغلب الأشیاء ممّا یخرج منه الریح فوجب علیه الوضوء لهذه العلّة» ،و ربّما کان نظر والد الصدوق إلی ذلک حیث لم یذکر النوم فی النواقض.
ص:435
و التحقیق أنّ النوم فی نفسه حدث أخذا بظاهر النصّ و الفتوی،و التعلیل المذکور حکمة فلا یجب اطرادها،و لهذا لو قطع النائم بعدم خروج ریح منه حال النوم حکم بانتقاض طهارته؛و روایة الکنانی ضعیفة لا تصلح للحجّیّة فی نفسها،فضلا عن مقاومتها، لما مرّ.
و اعلم: أنّ ظاهر المرسلة المتقدّمة التی رواها الصّدوق فی الفقیه[/26 A ]عدم نقض النوم حال القعود مع عدم الانفراج،و ظاهر الروایة التی رواها فیه عن سماعة عدم نقضه حال القیام و الرکوع،فقد یتخیّل أنّ قضیة ما التزم به فی أوّل کتابه من أن لا یورد فیه إلاّ ما یفتی بمضمونه أن یکون الروایتان مذهبا له-کما أشرنا إلیه-فیکون مذهبه فی النوم إمّا عدم النقض مطلقا،أو التفصیل بین الأحوال.
و یمکن رفعه بأنّ الصدوق کما أورد هاتین الروایتین فی الفقیه کذلک أورد فیه صحیحة زرارة الدالّة علی کون النوم الغالب علی العقل ناقضا مطلقا فلا بدّ له من الجمع،إمّا بتنزیل الروایة علی استحباب إعادة الوضوء من النوم،أو تقیید إطلاقها بما إذا جامع احتمال خروج الریح،أو بصورة حصوله فی غیر حال القیام و الرکوع مطلقا،أو القعود بدون الانفراج،أو تنزیلها علی صورة عدم غلبته علی العقل فیکون قوله علیه السّلام
«ما لم ینفرج» کنایة عن عدم خروج الریح نظرا إلی استلزام خروجها الانفراج و لو فی الجملة،و لا مرجّح لأحد الوجوه الثلاثة الأول علی الأخیر إن لم ترجح الأخیر علیها خصوصا بالنسبة إلی الروایة الأخیرة فإن انخفق (1)تحریک الرأس بسبب النعاس؛و لو سلّم رجحانها علیه فلعلّه یختار الأخیر لمرجّحات خارجة إذ لم یلتزم فی أوّل کتابه أن یفتی بظاهر ما یورده فیه من غیر التفات إلی الشواهد الخارجة،مع أنّه قد یحکی رجوعه عمّا بنی علیه فی أوّل الکتاب.و بالجملة فغایة الأمر أن یقال:مذهب الصدوق فی الفقیه فی نقض النوم و عدمه غیر معلوم و هذا لا یحقّق الخلاف.
ص:436
لو غلب علیه النعاس بحیث تخایل له شیء اعتقده محسوسا مع بقاء المشاعر لها ففی کونه ناقضا و عدمه وجهان،من کونه کاشفا عن زوال العقل به فإنّ اعتقاد الخیال محسوسا لا یجامع بقاء العقل،و قد دلّ بعض الأخبار السابقة علی أنّ النوم المزیل للعقل ناقض،و لا تقدح عدم إطلاق النوم علیه حقیقة لأنّ المراد فی الروایة معناه الأعمّ بقرینة قوله«حتی یذهب العقل»،و لأنّ ذهاب العقل فی نفسه من الأحداث کما یأتی؛و إن لم یجامع النوم،و من أنّه لا یسمی نوما حقیقة فیحکم فیه الأصل،و الحصر المصرّح به [/26 B ]فی جملة من الأخبار،و هذا أقوی الروایة منزلة علی صورة إزالته للعقل بالکلیة بحیث یزول معه إدراک الحواس حتی السمع بدلیل اعتباره فی روایات أخر،و إناطة الحکم فیها به،و هذا القدر من فتور إدراک العقل ممّا لا ینصرف إلیه إطلاق زوال العقل، و لا دلیل علی کونه ناقضا،و الظاهر أنّ المسألة لیست بموضع خلاف.
و قد اعتبر کثیر منهم فی النوم الناقض غلبته علی السمع (1)،و هو مشعر بعدم اعتبار التخایل فیه،نعم لو بلغ التخایل مرتبة الرؤیا اتّجه الحکم بالنقص لاستلزامه بطلان الحواس علی الظاهر،و لو فرض عدم بطلانها ففی البعض إشکال،و عن التذکرة«لو تحقّق أنّه رؤیا نقض»و اختاره فی المدارک (2)،و لعلّه مبنیّ علی الوجه الأوّل.
مجمع علیه بین الأصحاب کما فی المدارک (1)،و قد نقل الإجماع علیه عن الغنیة و النهایة و غیرها (2)،و عن الخصال أنّه من دین الإمامیّة (3)،و عن البحار أنّ أکثر الأصحاب نقلوا الإجماع علی ناقضیته. (4)
و الظاهر أنّ من حکم بالنقض فی مسألة النوم حکم به هنا أیضا،و الخلاف الذی یوهمه عبارة الصدوقین هناک یوهمه هنا أیضا،نعم قطع صاحب الحدائق بالنقض فی تلک المسألة،و یظهر منه هنا نوع تردد، (5)و کیف کان فلا إشکال عندنا فی الحکم بالنقض هنا، کما فی المسألة السابقة،و یدلّ علیه-بعد الإجماعات المنقولة و الاحتیاط اللازم مراعاته بالنسبة إلی ما یشترط بالطهارة-أمور:
الأوّل: صحیحة معمّر بن خلاّد قال:
«سألت أبا الحسن علیه السّلام عن رجل به علّة لا یقدر علی الاضطجاع و الوضوء یشتدّ علیه و هو قاعد مستند بالوسائد فربّما أغفی و هو قاعد علی تلک الحال؟قال:یتوضأ،قلت له:إنّ الوضوء یشتدّ علیه[الحال علّته؟] (6)،فقال:إذا خفی علیه الصوت فقد وجب علیه الوضوء» (7)؛وجه الدلالة أنّه علیه السّلام علّق وجوب الوضوء علی خفاء الصوت علیه،و هو أعمّ من أن یکون بسبب النوم،أو غیره من الأسباب المذکورة؛و ضعّفه فی المدارک ب«أنّ الضمیر فی قوله[/27 A ]إذا خفی علیه الصوت راجع إلی الرجل الذی أغفی کما هو مورد السؤال،و الأغفی هو النوم فلا تتناول غیره» (8)؛
ص:438
و جوابه أنّ الضمیر راجع إلی الرجل الذی به علة،و خفاء الصوت علیه کما یمکن أن یکون بسبب الإغفاء المفروض فی کلام السائل،کذلک یمکن أن یکون بغیره کالإغماء القریب حصوله عادة فی حقّ المریض المذکور،و قد تحقّق فی محلّه أنّ العبرة بعموم الجواب لا بخصوص المورد،نعم یمکن دفعه بأنّ الظاهر من السیاق کون خفاء الصوت علیه بسبب الإغفاء،و یمکن الاحتجاج أیضا بأنّ الظاهر من إناطة الحکم بخفاء الصوت کونه هو السبب فیثبت حیث یتحقّق کما سیأتی.
الثانی: قوله علیه السّلام فی الصحیحة السابقة
«إذا ذهب النوم بالعقل فلیعد الوضوء» ،حیث یشعر بأنّ المناط فی نقض النوم ذهاب العقل فیتسرّی الحکم علی غیره لوجود العلّة، و هذه الحجّة قد ارتضاها صاحب المدارک،و لا ریب أنّ الدلیل الأوّل أوضح لاشتماله مع العموم علی هذه الإناطة أیضا،و هذا الوجه من الاستدلال یجری أیضا فی قوله علیه السّلام فی صحیحة زرارة
«و النوم حتی یذهب العقل» ،و قوله علیه السّلام فی موثقة ابن بکیر:
«إذا کان یغلب -یعنی النوم-علی السمع و لا یسمع الصوت» ،و یمکن القدح فی هذه الدلالة بأنّ إناطة نقض النوم بذهاب العقل و ما فی معناه لا یوجب استقلاله به لجواز أن یکون لخصوصیة السبب مدخل فی النقض.أ لا تری أنّ إناطة نجاسة العصیر بالغلیان لا تدلّ علی استقلال الغلیان بالتنجیس و إلاّ لزم تنجس سایر المائعات به أیضا.
الثالث: ما رواه فی دعائم الإسلام عن الصادق علیه السّلام عن آبائه علیهم السّلام
«أنّ المرء إذا توضأ صلّی بوضوئه ذلک ما شاء من الصلاة ما لم یحدث،أو ینم،أو یجامع،أو یغمّ علیه،أو یکون ما یجب منه إعادة الوضوء» (1)،و الضعف منجبر بالعمل،و الحکم فی غیر الإغماء یتمّ بالإجماع المرکّب.
الرّابع: أنّ الوضوء إنّما وجب بالنوم لجواز خروج الریح معه کما دلّ علیه خبر الکنانی المتقدّم،و هو أقوی فی البواقی فیثبت الحکم فیها بطریق أولی،و هو ضعیف لمنع العلّة فی
ص:439
الأصل لأنّها مستنبطة،و خبر الکنانی ضعیف لا یصلح دلیلا علیها و إلاّ لزم الحکم بعدم النقض[/27 B ]إذا علم بعدم خروج الریح کما دلّ علیه الخبر المذکور،و لا مصرّح به،بل الظاهر من إطلاق الأصحاب خلافه،و إن أرید بها الحکمة-کما دلّ علیه حدیث العلل المتقدّم-فهی غیر لازمة الاطّراد،مضافا إلی منع کونها فی البواقی علی الإطلاق کما لا یخفی.
هل یعتبر فی نقض الجنون و نحوه أن یکون غالبا علی الحواس الظاهرة،صارفا لها عن الإدراک،أو لا یعتبر ذلک،بل یکفی مجرّد حصوله و إن بقیت الحواس سلیمة؟وجهان من إناطة الحکم فی الدلیل الأوّل،و هو المعروف بینهم بخفاء الصوت المستلزم لزوال بقیة الحواس،إذ المراد خفاؤه تحقیقا،أو تقدیرا فیعتبر حصوله،و من إناطته فی الدلیل الثانی بذهاب العقل فیکفی حصوله مطلقا؛و ربّما یساعد علیه الدلیل الرابع إن تمّ،و لأنّه لا عبرة بإدراک الحواس بعد زوال العقل فینزل منزلة العدم،و لأنّ ظاهر الأصحاب کون مزیل العقل ناقضا مطلقا حیث لم یقیّدوه بما إذا غلب علی الحاستین،و حینئذ فیدلّ الروایة الأولی علی بعض المقصود،و ینهض غیرها بتمامه،و هذا أقوی،و علی هذا فلو غلب النوم علی العقل،و لم یغلب علی الحاستین کالسکر اتّجه الحکم بنقضه إدراجا له مزیل العقل و إن کان ظاهر الروایات و العبارات المشتملة علی اعتبار غلبته علی الحاستین لا یساعد علیه،و لعله للتلازم غالباً و إلاّ فلا وجه لعدم الاکتفاء بزوال العقل بدونها فی النوم الذی هو الأصل،و الاکتفاء به فی غیره،و حینئذٍ فما دلّ علی نقض النوم الغالب علی العقل یترک علی إطلاقه،و ما دلّ علی اعتبار غلبته علی السمع یحمل علی ما إذا لم یتحقّق غلبته علی العقل بدون ذلک.
ص:440
و منها الاستحاضة القلیلة علی المشهور (1)،للنصوص و سیأتی ذکرها فی محله.
و القول بوجوب الغسل لها فی کلّ یوم و لیلة مرّة-کما عن ابن الجنید-کالقول بعدم وجوب شیء لها کما عن ابن أبی عقیل (2)ضعیف.
ثمّ المشهور عدم وجوب الوضوء بالمذی و هو علی ما قیل ما یخرج عند الملاعبة، و الأظهر أن یقال ما یخرج عند تحرّک الشهوة و لو بطریق التخیّل،و یظهر من بعض الأخبار أنّه أعمّ من ذلک،و لا بالتقبیل[/28 A ]،و لا بمسّ باطن الدبر و الإحلیل،بل عن التذکرة و نهایة الإحکام الإجماع علیه للأصل،و الأخبار الدالّة علی حصر النواقض فی ما عداها (3)،و للنصوص المستفیضة:
منها: صحیحة زید الشحّام قال:
«قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام المذی ینقض الوضوء؟قال:لا و لا یغسل منه الثوب و لا الجسد،إنّما هو بمنزلة البزاق و المخاط» (4).
و منها: موثقة إسحاق بن عمّار عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:
«سألته عن المذی؟فقال:إنّ علیّا کان رجلا مذّاء فاستحیی أن یسأل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله لمکان فاطمة علیها السّلام فأمر المقداد أن یسأله و هو جالس فسأله؟فقال له:لیس بشیء» (5).
و منها: حسنة عمر بن حنظلة قال:
«سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن المذی؟فقال:ما هو عندی إلاّ کالنخامة» . (6)
ص:441
و منها:خبر عنبسة قال:
«سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول کان علیّ لا یری فی المذی وضوء،و لا غسل ما أصاب الثوب منه» (1).
و منها: صحیحة ابن أبی عمیر عن غیر واحد من أصحابنا عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:
«لیس فی المذی من الشهوة،و لا من الغائط،و لا من القبلة،و لا من مسّ الفرج،و لا من المضاجعة وضوء،و لا یغسل منه الثوب و لا الجسد» . (2)
و منها: صحیحة زرارة عن أبی جعفر علیه السّلام قال:
«لیس فی القبلة و لا المباشرة و لا مسّ الفرج وضوء» (3)إلی غیر ذلک من الأخبار،و عن ابن الجنید أنّه أوجب الوضوء فی الجمیع، لکن قیّد الأولین بصورة الشهوة (4)،و عن الصدوق أنّه وافقه فی المسّ و زاد علیه فتح الإحلیل. (5)
و المستند فی المذی صحیحة علیّ بن یقطین قال:
«سألت أبا الحسن علیه السّلام عن المذی أ ینقض الوضوء؟قال:إن کان من شهوة نقض» (6)،و خبر أبی بصیر قال:
«قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام المذی یخرج من الرجل؟قال:أحدّ لک فیه حدّا؟قال:قلت نعم جعلت فداک، قال فقال إن خرج منک علی شهوة فتوضأ،و إن خرج منک علی غیر ذلک فلیس علیک فیه شیء» (7).
و أمّا ما ورد فی بعض الأخبار من الأمر بالوضوء له مطلقا کصحیحة محمّد بن إسماعیل فمحمول علی ذلک جمعا.
و الجواب: إنّ هذه الأخبار و ما فی معناها محمولة علی الاستحباب جمعا بینها و بین الأخبار السابقة الدّالة علی نفی وجوب الوضوء منه عموما و خصوصا،و هی معتضدة بالأصل،و بأخبار الحصر[8/28]و الشهرة العظیمة بین الأصحاب،بل کادت أن تکون
ص:442
إجماعا،و ممّا یدلّ علی الحمل المذکور صحیحة محمّد بن إسماعیل عن أبی الحسن علیه السّلام قال:
«سألته عن المذی فأمرنی بالوضوء منه،ثم أعدت علیه سنة أخری فأمرنی بالوضوء و قال إنّ علیّا علیه السّلام أمر المقداد أن یسأل رسول صلّی اللّه علیه و آله و استحی أن یسأله فقال فیه الوضوء؟ قلت:فإن لم أتوضّأ؟قال:لا بأس» (1)،و مستند البواقی أخبار لا تنهض فی مقابله ما مرّ، و ربّما أمکن حملها علی الاستحباب.
الأمر الأوّل:النیّة و الکلام فیها تتعلّق ببیان حکمها و حقیقتها و محلّها،و تنقیح ذلک یتمّ برسم مقامات ثلاثة:
لا خلاف ظاهرا بین أصحابنا فی وجوب النیّة فی الطهارات الثلاث بمعنی عدم صحّتها بدونها (2)،إلاّ ما حکاه فی الذکری عن ظاهر ابن الجنید من مصیره إلی استحبابها فیها،لأنّه عطف علی المستحب قوله:«و أن یعتقد عند إرادة الطهارة أنّه یؤدّی فرض اللّه فیها لصلاته».قال بعد نقله عنه:«و[استحبابها] (3)لا أعلمه قولا لأحد من علمائنا» (4).
قلت: بل یمکن أن یرید استحباب استحضار النیّة تفصیلا.و احتمل فی شرح الدروس أن یرید نیة الاستباحة و الوجوب (5).و یمکن حمله علی ما یعمّ الأمرین،و ممّا یؤیّد الأوّل
ص:443
قوله:«و لو عزبت النیّة عنه قبل ابتداء الطهارة،ثمّ اعتقد ذلک و هو فی عملها،أجزأه ذلک» (1)فإنّ الظاهر أنّه أراد عزوب النیّة التفصیلیة.
هذا و حکی فی المعتبر عنه القول بوجوبها فی الطهارات الثلاث حیث قال:«النیّة شرط فی صحّة الطهارة وضوءا کانت،أو غسلا،أو تیمما،و هو مذهب الثلاثة و أتباعهم و ابن الجنید» (2)انتهی،و کیف کان فخلافه فی المسألة-علی تقدیر تحقّقه-غیر قادح فی الإجماع و هو الحجّة فیفید به الإطلاقات المقتضیة لنفی الاشتراط.
و لو منع من تحقّق الإجماع فی المقام فلا ریب فی تحقّق الشهرة العظیمة القادحة فی الإطلاقات فیبقی قاعدة الاشتغال المقتضیة لوجوبها تحصیلا للیقین بالفراغ سالمة عن المعارض.
و استدلّ جماعة (3)علی وجوبها بقوله تعالی وَ مٰا أُمِرُوا إِلاّٰ لِیَعْبُدُوا اللّٰهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ . (4)و الاستدلال به إمّا باعتبار قصر المأمور به فی العبادة فیدلّ علی أنّ کلّ مأمور به عبادة،و هی لا تتحقّق لغة و عرفا إلاّ بقصد الامتثال و القربة[ف]خرج ما خرج منه بالدلیل و بقی الباقی و منه محلّ البحث؛و هذا إنّما یتمّ إذا کان الظاهر من الأمر بشیء للعبادة،أن یکون الأمر به للتعبّد به لا الأعمّ منه و من التعبّد بغیره.و لو منعنا هذا الظهور سقط الاستدلال إذ منکر الاشتراط لا ینکر کون«إلاّ بالطهارة»للتعبّد فی الجملة و لو بمشروطها،و إمّا باعتبار أنّ الدین متناول لأصوله و فروعه،و الطهارات من فروعه فیجب الإخلاص فیها.
و لا یشکل بأنّ المراد ما أمروا فی التوراة و الإنجیل فلا یدلّ علی حال الأمر فی هذه الشریعة لأنّ قوله وَ ذٰلِکَ دِینُ الْقَیِّمَةِ ،یدلّ علی ثبوته فی شرعنا أیضا؛نعم قد یشکل
ص:444
بأنّ الظاهر من السیاق کون القصر إفرادیا ردّا علی المشرکین،و أنّ المراد بالإخلاص ما یقابل الشرک فلا یفید المدّعی.
و استدلوا أیضا بما رواه الشیخ فی التهذیب مرسلا من قوله صلّی اللّه علیه و آله:
«إنّما الأعمال بالنیّات» (1)،و بقوله صلّی اللّه علیه و آله
«إنّما لکلّ امرئ ما نوی» (2)،و بقول علیّ بن الحسین علیهما السّلام فی حسنة الثمالی:
«لا عمل إلاّ بنیة» (3)،و[بما]رواه الشیخ فی أمالیه عن أبی الصلت عن الرضا علیه السّلام عن آبائه عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله أنّه قال:
«لا قول إلاّ بعمل،و لا قول و عمل إلاّ بنیّة،و لا عمل و نیّة إلاّ بإصابة السنّة» (4)،و ما رواه فی بصائر الدرجات عن علیّ علیه السّلام قال:
«قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله لا قول إلاّ بعمل،و لا عمل إلاّ بنیّة،و لا عمل و نیّته إلاّ بإصابة السنّة» . (5)
و اعلم أنّ النیّة التی تشترط فی العبادات مرکبة عندنا من أمرین من تعیین العمل بحیث یرتفع عنه الإبهام واقعا،و من کون الداعی إلیه قصد القربة و الامتثال،و الآیة إنّما تدلّ علی اعتبار الأمر الثانی،و الأخبار المذکورة إنّما تدلّ علی اعتبار الأمر الأوّل،و لا دلالة لها علی اعتبار قصد القربة فیما لم یثبت اشتراط العمل بها،و الکلام هنا فی إثبات الاشتراط إلاّ أن یقال إطلاق النیّة فیها ینصرف إلی نیّة القربة،أو ما یشتمل علیها و هو فی الروایة الثانیة بعید،و فیما عداها محتمل،خصوصا فی الروایتین الأخیرتین.
قال فی المدارک:«الفرق بین ما یجب فیه النیّة من الطهارة و نحوها،و ما لا یجب من إزالة النجاسة و ما أشبهها ملتبس جدّا لخلوّ الأخبار من هذا البیان-إلی أن قال-و لعلّ ذلک من أقوی الأدلّة علی سهولة الخطب فی النیّة،و إنّ المعتبر فیها تخیّل المنوی بأدنی
ص:445
توجّه،و هذا القدر أمر لا ینفکّ عنه أحد من العقلاء کما یشهد به الوجدان،و من هنا قال بعض الفضلاء لو کلّفنا اللّه الصلاة،أو غیرها من العبادات بغیر نیّة کان تکلیفا بما لا یطاق [/29 B ]،و هو کلام متین لمن تدبّره» (1)،انتهی.
و لا یخفی ما فیه لأنّ القدر الذی لا ینفکّ عنه الفعل الاختیاری هو القصد إلیه مع وجود داع ما إلیه،أمّا تعیینه مع التعدّد،و کون الداعی إلیه القربة لا غیر-کما هو المراد بالنیة المبحوث عنها فی المقام-فلا کما لا یخفی.
قد أشرنا آنفا علی أنّ النیّة فی العبادات مرکّبة من أمرین،من تعیین العمل،و من کون الداعی إلیه القربة فیعبر فی نیة الوضوء أمور:
فلو غسل وجهه من غیر تعیین لکونه وضوءا أو غسلا و کانا ثابتین فی ذمّته بطل و لم یقع أحدهما،و[هکذا لو]أغفل عن التعیین أو تردد فیه لامتناع وقوع المبهم،و إن حافظ علی بقیّة القیود.و لو تعیّن أحدهما فی حقّه- و لو بضمیمة بعض القیود کالوجوب،أو الندب،أو الاستباحة،أو الرفع-فالظاهر الصحّة و ینصرف إلی المتعیّن.
و یتعیّن الثانی حیث یتعدّد الأوّل کما فی دائم الحدث،و مثله المتیمّم،و الاکتفاء بأحدهما علی التخییر خیرة المبسوط و المعتبر و المنتهی و المختلف و القواعد (2)،و حکی عن الوسیلة و الجامع (3)؛و فی السرائر الإجماع علی ذلک لأنّه قال:«و إجماعنا منعقد علی أنّه لا یستباح الصلاة إلاّ بنیّة
ص:446
رفع الحدث،أو نیّة استباحة الصلاة بالطهارة (1)؛و من اقتصر علی الاستباحة-کما عن السیّد و الشیخ فی انتصار- (2)،أو علی الرفع-کما عن الشیخ فی عمل یوم و لیلة- (3)فلعلّه قصد الإجزاء لا التعیین فیرجع إلی القول الأوّل.
ثمّ منهم من اقتصر علی ذکر استباحة الصلاة کالمهذّب و الوسیلة و الکافی و السرائر (4)؛ و منهم من صرّح بالتعمیم إلی استباحة غیرها کالطواف،کالمبسوط و الغنیة (5).و فی الکافی و الغنیة و المهذّب،و[أیضا]عن الإصباح و الإشارة وجوب القصد إلیهما. (6)
حجّة الفریقین أنّ الوضوء شرع لرفع الحدث و الاستباحة فإذا لم یقصد به ذلک لم یقصد الوضوء علی الوجه الذی أمر به،و لأنّ[/30 A ]من العمل ما شرع لنفسه،و منه ما شرع لغایة فإذا جرّد النیّة عن ذلک،لم یتمیّز المنوی،و لقوله تعالی إِذٰا قُمْتُمْ إِلَی الصَّلاٰةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ الآیة (7)فإنّ الظاهر من تعلیق الأمر بالوضوء بالقیام إلی الصلاة فعله لها،کما أنّ الظاهر من قولک إذا لقیت الأسد فخذ[سلاحک،و إذا لقیت الأمیر فخذ] (8)أهبتک،أنّ الأخذ للقائه.
و اعترض بأنّ الآیة علی هذا البیان تفید وجوب قصد الاستباحة علی التعیین.
و قد استدلّ بها من یقول بوجوب أحد الأمرین من قصد الاستباح أو الرفع.
و أجیب بأنّ الوجوب التخییری غیر خارج عن حقیقة الوجوب،و هو کما تری،إذ
ص:447
لا یرفع ذلک منافاته للوجوب التعیینی المستفاد من الآیة،بل الوجه فی الجواب أنّ قصد الرفع عند هذا القائل،فی معنی قصد الاستباحة کما سیأتی فی حجّته.
و احتجّ من اکتفی بأحدهما باستلزامه للآخر،و أنّه فی معناه فإنّ المنع من الصلاة-مثلا -مأخوذ فی مفهوم الحدث،و معنی الاستباحة إنّما هو رفع هذا المانع.
و احتجّ من اعتبر الجمع بینهما بتغایر المعنیین فإنّهما،و إن اجتمعا فی أغلب الأفراد لکنّهما قد یفترقان کما فی وضوء دائم الحدث فإنّه یبیح و لیس برافع،و وضوء الحائض فإنّه رافع و لیس بمبیح،بناء علی أنّ وضوءها یرفع حدثها الأصغر و یرفع غسلها حدثها الأکبر فإذا کان بینهما عموم من وجه فکیف یتّحدان.
و أجیب بأنّ المراد برفع الحدث رفع المانعیة بالاستباحة ما یعمّ التامّة و الناقصة فیتّحدان.
و فی الأوّل تکلّف،بل الظاهر من الحدث ذات المانع،لا المنع فالحکم بالتغایر مستقیم.و إن بطل دعوی کون النسبة بینهما عموما من وجه،بناء علی حمل الاستباحة علی ما یعمّ الناقضة کما هو الظاهر.
و منه یظهر الجواب عن حجّة من اکتفی بأحدهما،لأنّه إن ادّعی الاتّحاد بین الاستباحة و الرفع-کما یقضیه ذیل الحجة-فقد علم فساده ممّا ذکر؛و إن اعترف بالتغایر و ادّعی الاستلزام-کما یظهر من صدر الحجّة-فکون قصد أحد المتلازمین مغنیا عن قصد الآخر یحتاج إلی دلیل،مع أنّه یوجب أن یکون قصد الوضوء للتقرّب مغنیا عن قصد الأمرین لاستلزامه[8/30]لهما حیث یمکن ترتّبهما علیه.
بقی الکلام فی حججهما علی أصل الحکم،و هی ضعیفة:
أمّا الأولی فلأنّ مشروعیة الوضوء لرفع الحدث و الاستباحة لا یوجب أن یتعیّن فی حقّ فاعله قصد ذلک به،کما فی سائر الحکم الباعثة علی تشریع سائر الواجبات فإنّه لا یعتبر فی امتثالها قصد تلک الحکم بفعلها.
ص:448
و أمّا الثانیة فلأنّ ما شرع لنفسه و ما شرع لغیره متمایزان فی الواقع قطعا،-تعلّق به نظر الفاعل،أو لم یتعلّق-فلا أثر للقصد فی ذلک؛و إن أرید لزوم التمیّز فی القصد فمصادرة.
و أمّا الثالثة فلأنّ المستفاد من التعلیق کون الأمر بالوضوء للصلاة لا وجوب قصد فاعله،أنّه یفعله لها،و کذلک المستفاد من قوله علیه السّلام
«إذا أحدثت فتوضّأ» (1)مطلوبیة الوضوء،أو وجوبه بعد الحدث مطلقا لا بنیّة رفعه فالتحقیق کما ذهب إلیه الشیخان فی المقنعة و النهایة-و لعلّه المشهور-عدم الحاجة إلی قصد شیء منها،بل یکفی قصد الوضوء متقرّبا فإن صادف الحدث و لم یکن هناک مانع من رفعه،رفعه و أباح الدخول فی الصلاة؛و لو صادف المانع من الرفع دون الإباحة أفاد الإباحة خاصّة.
و بالجملة فهذه من الثمرات المترتّبة علی فعل الوضوء،و لا یلزم فی ترتّب ثمرة شیء علیه قصده به،و لهذا لیستباح بالوضوء الطواف و مسّ الکتابة،و إن لم یتعلّق القصد حین الفعل بشیء منهما.
و ممّا یکشف عمّا ذکرناه إطلاق الأوامر المتعلّقة بالوضوء العاریة عن اعتبار هذه الخصوصیات فی نیّتها،مع أنّ المسألة عامّة البلوی؛قال السیّد بن طاوس فی البشری علی ما حکاه فی الذکری:«لم أعرف نقلا متواترا،و لا آحادا یقتضی القصد إلی رفع الحدث،أو استباحة الصلاة،لکن علمنا یقینا أنّه لا بدّ من نیّة القربة،-قال-و إلاّ کان هذا من باب اسکتوا عمّا سکت اللّه عنه». (2)
و اعلم أنّ الکلام فی اشتراط رفع الحدث و استباحة الصلاة جمعا،أو علی التخییر إنّما هو فی الوضوء الرافع،أو المبیح للصلاة لا مطلق الوضوء للإجماع علی صحّة الوضوء التجدیدی و وضوء الجنب و الحائض (3)[/31 A ]بمعنی موافقتها لطلب الشارع،کما هو معنی الصحّة العبادة مع خلّوها عن قصدهما.
ص:449
و أمّا حکم العلامة فی نهایة الإحکام بعدم صحّة وضوء یمتنع فیه رفع الحدث- کوضوء الحائض للذکر،و الغاسل لتکفین- (1)،فمعناه عدم إفادة الطهارة کحکمه فی التذکرة بعدم صحّة الوضوء للتجدید و غسل الجمعة (2)؛و کذلک إطلاقه و إطلاق غیره الصحّة،و عدمها فی بعض الموارد الآتیة،و هذا الاستعمال مجاز مستند إلی القرنیة.
لو توضّأ لفریضته أو للفریضة،جاز الدخول به فی فریضة و فی النافلة؛و کذا لو توضّأ لنافلة،أو للنافلة جاز الدخول به فی نافلة أخری و فی الفریضة،و استباح به أیضا مسّ کتابة القرآن و الطواف؛و الظاهر أنّ الحکم فی الجمیع موضع وفاق،قال فی الغنیة:
«و یجوز أن یؤدّی بالوضوء المندوب المفروض (3)من الصلاة بالإجماع،و من خالف فی ذلک من أصحابنا غیر معتدّ بخلافه» (4)انتهی،فإنّ حمل الوضوء المندوب فی کلامه علی الوضوء للنافلة،أو اعتبر الخلاف فی مطلقه دلّ علی وجود مخالف فی المسألة،لکن نقل فی السرائر و التذکرة الإجماع علی ذلک من غیر إشارة إلی الخلاف (5)،فالظاهر أنّ مراده بالوضوء المندوب ما یتناول الوضوء لغیر النافلة کقراءة القرآن؛و الخلاف الذی حکاه إنّما هو بالنسبة إلیه خاصّة،و لا ینافی حکمه بالجواز.
أمّا[ما]حکینا عنه(من)اعتباره الجمع بین رفع الحدث و استباحة الصلاة لأنّ الظاهر اعتباره ذلک فیما إذا توضّأ للصلاة أو یرید نیّة رفع الحدث لغایة هو مطلوب لها شرعا فیکون ذکر استباحة الصلاة من باب التمثیل کما یشیر إلیه دلیله،و سیأتی توضیحه، و یتعیّن أحد هذین الاحتمالین فی کلام من اعتبر الاستباحة.
ص:450
ثم صرّح بأنّه لو توضّأ لقراءة القرآن و نحوها،ارتفع حدثه و جاز له الدخول فی الصلاة کالعلاّمة فی بعض کتبه (1)کما یأتی.
لو توضّأ لما لا یستباح إلاّ به کمسّ الکتابة و الطواف فالأکثر علی أنّه یستباح به الدخول فی الصلاة؛قال فی الذخیرة[/31 B ]:«و ظاهر ابن إدریس خلافه حیث قال:و إجماعنا منعقد علی أنّه لا یستباح الصّلاة إلاّ بنیّة رفع الحدث أو نیّة استباحة الصّلاة بالطهارة» (2)،و عزاه فی الحدائق إلی المبسوط أیضا. (3)
أقول: أمّا نسبة الخلاف إلی المبسوط فوهم،لأنّه صریح فیه بخلافه حیث قال:
«و کیفیتها أن ینوی رفع الحدث،أو استباحة فعل من الأفعال التی لا یصحّ فعله إلاّ بطهارة مثل الصلاة و الطواف،فإذا نوی استباحة شیء من ذلک أجزأه»،انتهی. (4)
و یدلّ علیه أیضا تعلیله عدم ارتفاع الحدث بالوضوء لمثل القراءة،و دخول المسجد بأنّ فعله لیس من شرطه الطهارة،و حکمه بارتفاع حدث الجنابة بالغسل لدخول المسجد و الجلوس فیه.
ثمّ أقول: ظاهر من خیّر بین نیّة الرفع و استباحة الصّلاة فی حصول استباحتها کابن إدریس فی السرائر (5)عدم حصول الرفع إذا لم ینوهما،و نوی استباحة المسّ،أو الطواف، و یلزمه عدم حصول إباحتهما أیضا لتحریمهما علی غیر التطهّر،و علی هذا فیعتبر فیما لو توضّأ لاستباحتهما ضمّ نیّة الرفع أو استباحة غیرها إلیها.
و ظاهر من عیّن نیّة استباحتها مطلقا،أو مع الرفع،عدم إجزاء قصد إباحة غیرها و لو مع نیّة الرفع،و القولان بمکان من البعد کما لا یخفی،بل ممّا لا یظنّ مصیر أحد إلیه فالوجه
ص:451
لها تخصیص الاشتراط بما إذا توضّأ للصلاة أو حمل الصلاة فی کلامهم علی التمثیل فیکون المراد ما یستباح بالطهارة.
و هذا وجه ثالث فی تفسیر هذا الشرط فیرتفع الخلاف.و ممّا یقرب ما ذکرناه فی عبارة السرائر أنّه قال بعد العبارة التی تقدم حکایتها عنه من غیر فصل:«فأمّا إن توضّأ الإنسان بنیّة دخول المساجد،أو لیکون علی طهارة،أو الأخذ فی الحوائج-لأنّ الإنسان یستحبّ أن یکون فی هذه المواضع علی طهارة-فلا یرتفع حدثه،و لا یستبیح بذلک الوضوء الدخول فی الصلاة» (1)،فإن اقتصاره علی ذکر ما لا یقصد فیه الاستباحة أصلا، مقابلة ما قصد به استباحة الصلاة ممّا یشعر بإرادة ما ذکرناه،و إلاّ لکان ذکره لما یستباح به غیر الصلاة أولی.
[/32 A ]
لو توضّأ من یمکن فی حقّه الرفع لما یباح بدونه فهناک صورتان:
[الصورة]الأولی: أن یتوضّأ لما یستحب الطهارة له من الأفعال کالتلاوة و دخول المسجد، ففی المبسوط:«إذا نوی استباحة شیء من هذا لم یرتفع حدثه لأنّ فعله لیس من شرطه الطهارة» (2)،و الظاهر أنّ مراده ب«الاستباحة»هنا إیقاع الفعل علی وجه الکمال مجازا،کما فهمه الأصحاب علی ما یظهر من نقلهم خلافه فی المقام، (3)و ردّهم علیه؛و قد عبّر بها عنه هنا الشهید فی الذکری و الدروس و البیان أیضا (4)،و ممّا ینبّه علیه أنّ هذا المعنی هو المناسب للبحث عنه هنا،و المعنی الآخر إنّما یناسب البحث عنه بعد البحث عن هذا المعنی.
ص:452
و تکلّف شارح الدروس (1)حیث نزلها علی معناها الحقیقی،و حینئذ فیخرج عن محلّ البحث.
و یتّجه فیه البطلان إن اعتبر الاستباحة قیدا،کما هو ظاهر الفرض حینئذ لا الصحّة و عدم الرفع کما هو ظاهر المبسوط،و قد سمعت عبارة السرائر الدالّة علی عدم الرفع؛ و وافقهما علی ذلک فی الإیضاح (2)،و قال فی المعتبر بعد نقل عبارة المبسوط:«و لو قیل یرتفع حدثه کان حسنا لأنّه قصد الفضیلة،و هی لا تحصل من دون الطهارة»انتهی، (3)و هو یعطی ترجیح الرفع علی تردّد.و قد أشار إلی التردّد بعد ذلک،و قریب منه عبارة المنتهی (4).
و توقّف فی التحریر (5).و اختار الرفع فی المختلف و التذکرة و القواعد (6).و قیّده فی نهایة الإحکام بما إذا قصد الکمال قال:«و إلاّ فلا»، (7)و هو ظاهر الذکری حیث قال:«و لو نوی استباحة بالطهارة مکمّلة له کقراءته القرآن و دخول المساجد فالأقرب الصحّة إن نوی إیقاعها علی الوجه الأفضل».و فی الدروس:«لو نوی استباحة ما یکمل بالطهارة کالتلاوة أجزأ»،و ذکر مثله فی البیان (8).و فصّل فی جامع المقاصد (9)بین ما إذا توضّأ للتلاوة-مثلا- أو لکمالها فنفی الإشکال عن حصول الرفع به فی الثانی،و جعل النزاع فی الأوّل خاصّة، و اختار فیه قول الشیخ،و هذا تنزیل ثالث لعبارته.
أقول: لا یفهم من الوضوء لعمل عرفا،إلاّ الوضوء لاستباحته إن توقّفت استباحته علیه،أو لکماله[/32 B ]إن توقّف کماله علیه فالفرق بین قصد الوضوء للقراءة،و بین
ص:453
قصده لکمالها بمکان من السقوط،مع أنّ ظاهر المبسوط المنع من الرفع فی الثانی و لتسویتنا له إلی الأوّل من جهة کونه فی معناه،نعم ربّما یوهم هذا الفرق عبارة نهایة الإحکام و الذکری حیث اشتراطا حصول الرفع فیه بقصد الکمال،و ینبغی حمل ذلک علی الاحتراز کما لو نوی به الاستباحة الحقیقة،و هذا الحمل فی عبارة الذکری قریب جدّا،و الأقوی حصول الرفع و الاستباحة به کما ذهب إلیه المشهور علی الظاهر،بل عزاه فی المدارک إلی ظاهر الأصحاب حیث قال:«الظاهر من مذهب الأصحاب جواز الدخول فی العبادة الواجبة المشروطة بالطهارة بالوضوء المندوب الذی لا یجامع الحدث الأکبر مطلقا،و ادّعی بعضهم علیه الإجماع»،انتهی. (1)قال فی الذخیرة«و لم أطّلع علی ما نسبه إلی بعضهم من دعوی الإجماع إلاّ فی کلام ابن إدریس حیث قال:«و یجوز أن یؤدّی بالطهارة المندوبة الفرض من الصلاة بدلیل الإجماع من أصحابنا-ثمّ قال-لکن عموم کلامه مخصّص بما إذا قصد بالمندوبة صلاة النافلة،أو رفع الحدث جمعا بینه و بین ما حکی سابقا» (2)،و أشار به إلی ما حکیناه عنه من اعتباره نیّة الرفع،أو استباحتها،مدّعیا علیه الإجماع.
أقول: بل دعوی الإجماع موجودة فی ظاهر الغنیة و التذکرة،و قد سمعت عبارة الغنیة و هی قوله:«و یجوز أن یؤدّی بالوضوء المندوب الفرض (3)من الصلاة إجماعا» (4).و حمله علی الوضوء للنافلة تقیید من غیر إمارة علیه،مع أنّه نقل الخلاف فیه عن بعض الأصحاب،و هو بالنسبة إلی الوضوء للنافلة بعید جدّا،إذ لم یحک أحد فیه خلافا.
و لا ینافی ذلک اعتباره الجمع بین نیّة الرفع و استباحة ما لا یستباح إلاّ به،لأنّ ظاهر دلیله یکشف عن اختصاص نیّة الاستباحة بما إذا توضّأ للاستباحة،لأنّه قال:«و اعتبرنا تعلّقها
ص:454
-یعنی النیّة-باستباحة العبادة،لأنّ ذلک هو الوجه الذی لأجله أمر برفع الحدث فما لم ینو لا یکون ممتثلا للفعل علی الوجه الذی أمر به لأجله».[/33 A ]انتهی (1)؛و لا یخفی أنّ قضیة تعلیله«أنّه لو توضّأ للقراءة ینوی رفع الحدث للقراءة»،و هکذا«فلا یدلّ هناک إلاّ اعتبار نیّة الرفع»،و لیس غرض صاحب المدارک«أنّ مذهب الأصحاب عدم اعتبار نیّة الرفع»کیف؟!و قد تصدّی لنقل أقوالهم فیه فی مبحث النیّة،و إنّما یرید إن قصد إباحة غیر متعیّنة،بل لو توضّأ للقراءة حصلت الاستباحة به أیضا؛و هذا ممّا لم نقف فیه علی مخالف عدا ابن إدریس.و قال فی التذکرة:«یجوز أن یصلّی نافلة،قبل الوقت و بعده،مع ارتفاع الحدث بلا خلاف،أمّا مع بقاء الحدث کالمستحاضة فقولان»انتهی (2)،فإنّ قوله«أو نقلا» یتناول الوضوء لغیر الصلاة أیضا ممّا یعتبر فی کماله کالقراءة؛نعم ربّما ینافی التعمیم قوله «سواء توضّأ النافلة أو فریضة» (3)حیث یوهم أنّه أراد بالوضوء نفلاً الوضوء للنافلة،إذ لو أراد الأعمّ لکان الأنسب أن یقول بعد ذلک«أو غیرها»؛و یمکن حمله علی التسامح فی التعمیم لعدم ذکره فیه الوضوء للطواف و المسّ أیضا،مع أنّ شمول الحکم له لیس محلّ کلام علی الظاهر.
إذا عرفت هذا فلنا علی القول المختار وجوه:
[الوجه]الأوّل: الأصل،و مرجعه إلی نفی اشتراط الصلاة بوضوء قصد به الرفع،أو الاستباحة علی التعیین،و التمسّک به مبنیّ علی جریانه فی شرائط العبادات.
[الوجه]الثانی: ظاهر الآیة (4)فإنّها دلّت علی اشتراط الصلاة بالغسلات و المسحات
ص:455
من غیر اعتبار أمر زائد فیها خرجنا عن إطلاقها بالنسبة إلی اعتبار قصد القربة فیها للدلیل،و حیث لا دلیل علی اعتبار أمر آخر من قصد الرفع و الاستباحة یتعیّن تحکیم الإطلاق و نفیه به،و قد تقدّم الکلام فی ذلک.
[الوجه]الثالث: إذا توضّأ لما یستحب له رفع الحدث فهو کما لو توضّأ لما یجعله رفعه،فکما أنّ الثانی یوجب رفع الحدث[/33 B ]قطعا بناء علی عدم تعیین نیّة الرفع، کذلک الأوّل لمساواتهما مطلوبیة الرفع له و استلزام وقوعه علی وجه الجواز،أو الکمال الرفع،و إلی هذا یرجع احتجاج العلاّمة قدّس سرّه بأنّه قد نوی شیئا من ضرورته صحّة الطهارة، و هو إیقاع القراءة علی وجه الکمال،و لا یتحقّق إلاّ برفع الحدث فیکون رفع الحدث منویا،فما أورده علیه فی جامع المقاصد من:«أنّ المفروض نیّة قراءة القرآن لا نیّته علی هذا الوجه المعیّن،إذ لو نواه علی هذا الوجه ملاحظا ما ذکر لکان ناویا رفع الحدث فلا یتّجه حینئذ فی الصّحّة إشکال» (1)،ففیه ما عرفت،فإنّ نیّة الوضوء لقراءة (2)کنیّته للصلاة فکما أنّ مرجعها فی الثانی إلی نیّة استباحتها،لا یفهم له محصّل سواها،کذلک مرجعها فی الأوّل إلی نیّة کمالها،لا محصّل لها غیر ذلک.
و من هنا یتّضح وجه الاستدلال علی القول باعتبار نیّة الرفع علی التعیین إذا ضمنه إلی قصد ما یستحب له الرفع.
[الوجه]الرابع: إنّ الوضوء متی شرع کان رافعا للحدث،إذ لا معنی لصحّة الوضوء إلاّ ذلک،و متی ثبت ارتفاعه حصلت الاستباحة لأنّه المانع،و یشکل من وجهین:
الأوّل: أنّ وضوء الجنب و الحائض مشروعان،و لیسا برافعین فالملازمة ممنوعة.
و یمکن دفعه بأنّ فی الشرطیة قیدا طوی ذکره،و هو انتفاء المانع من الرفع به،أو أنّ المراد بیان کونه مقتضیا للرفع فحیث لا یتحقق المانع،-کما فی محل البحث-یجب أن یعمل مقتضاه و یترتّب علیه أثره.
ص:456
الثانی: ما ذکره فی المدارک (1)من جواز أن یکون الغرض من الوضوء وقوع تلک الغایة عقیبه،و إن لم یکن رافعا.
و فیه:أنّ المستفاد من الخطابات الآمرة بالوضوء لتلک الغایات أنّ المقصود فعلها مع الطهارة،کما لا یخفی فیرتفع الإشکال.
[الوجه]الخامس: قوله علیه السّلام فی موثقة ابن بکیر:
«إذا استیقنت أنّک أحدثت فتوضّأ، و إیّاک أن تحدث وضوءا أبدا حتی تستیقن أنّک قد أحدثت» (2)؛و قوله علیه السّلام فی صحیحة إسحاق بن عبد اللّه
«لا ینقض الوضوء[/34 A ]إلاّ حدث،و النوم حدث» (3)؛و قوله علیه السّلام فی صحیحة زرارة
«لا ینقض الوضوء إلاّ ما خرج من طرفیک و النوم» (4)،و بمضمونها أخبار أخر.
و استشکل فی دلالتها بأنّ عدم انتقاض الوضوء للقراءة-مثلا-إلاّ بالحدث لا یدلّ علی جواز الدخول معه فی الصلاة.
و یمکن رفعه بأنّ الظاهر من عدم انتقاضه إلاّ بالحدث أنّه قبل انتقاضه غیر محدث، و ارتفاع الحدث یستلزم الاستباحة.
و احتجّ فخر المحققین علی ما ذهب إلیه بأنّ قصد إیقاع الفعل علی الوجه الأکمل غیر مستلزم لرفع الحدث،لأنّه کلّما کان مستلزما للشیء کان ممتنع الاجتماع مع نقیضه، و هنا یمکن الاجتماع فلم ینو رفع الحدث،و لا ما یستلزمه. (5)
و الجواب: أنّ المقصود إیقاع الفعل علی الوجه الأکمل من جهة الطهارة،و هو لا یجامع الحدث فیستلزم رفعه.
تتمیم
و من هذا الباب ما لو توضّأ للنوم فإنّه یرتفع به حدثه،و یحصل به
ص:457
الاستباحة،أمّا علی القول بکفایة الوضوء بقصد القربة فی ذلک مع عدم المانع فواضح، و أمّا علی القول باعتبار نیّة الرفع أو ما یستلزمه فلأنّ الحکم باستحباب الوضوء للنوم إنّما هو لاستحباب النوم متطهّرا کما دلّ علیه النصّ فالمقصود إیقاعه علی أفضل أحواله کسائر غایاته التی یستحبّ لها؛و لا ینافی ذلک کون النوم حدثا فلا یجامع الطهارة،لأنّ المستحب هو الانتقال من حال الطهارة،قال فی الذکری:«و لک أن تقول لا یلزم من استحباب النوم علی الطهارة صحّة الطهارة للنوم،إذ الموصل إلی ذلک وضوء رافع للحدث فلینو رفعه أو استباحة مشروط به،لا مناف له-ثمّ قال-و التحقیق أنّ جعل النوم غایة مجاز،إذ الغایة هی الطهارة فی آن قبل[النوم] (1)بحیث یقع النوم علیها فیکون من باب الکون علی الطهارة و هی غایة صحیحة»،انتهی. (2)
و لا یخفی أنّ محصّل الجواب الذی أشار إلیه بقوله«و التحقیق»یرجع إلی إنکار استحباب الوضوء للنوم،و أنّه الکون علی الطهارة قبله،و لیس بواضح،[/34 B ]بل المستفاد من النصّ أنّ للنوم علی الطهارة جهة رجحان،و فضیلة علی النوم بدونها، فالطهارة مطلوبة لإدراک تلک الجهة فی النوم؛و جوّز شارح الدروس أن یکون أثر الوضوء هناک أمر آخر غیر رفع الحدث باقیا حال النوم (3)،و لیس بسدید،لأنّ المستفاد من النصّ استحباب النوم متطهّرا؛نعم لا یعدّ فی أن یکون هناک أثر الطهارة باق حال النوم،و ذلک لا ینافی المقصود.
[الصورة]الثانیة:أن یتوضّأ لما لم یشرع له الوضوء کالأکل و البیع ففی المنتهی و التحریر:«لم یرتفع حدثه إجماعا» (4)،و علّله فی الأوّل بأنّه لم ینو الطهارة،و لا ما یتضمّن نیّتها فلا تکون حاصلة له کالذی لم ینو شیئا،و نفی عنه الصحّة فی نهایة الإحکام (5)،
ص:458
و الظاهر منه بقرینة السیاق عدم الرفع؛و التحقیق أنّه إن قصد به امتثال الخطاب الشرعی المتعلّق به لذلک فالوجه للتشریع؛و إن قصد به تحصیل الطهارة،و قصد بتحصیلها فعل ذلک متطهّرا فإن قصد ذلک لا لرجحانه الشرعی فلا إشکال،و إلاّ فإشکال،و لا یبعد البطلان لکونه عملا قصد به التوصّل إلی محرّم التشریع فیحرم؛و کذا الکلام فیما لو توضّأ لارتکاب محرّم کالصلاة ریاء و قبل الوقت.
لو توضّأ للکون علی الطهارة فالظاهر أنّ من قال بالرفع فی المسألة السابقة قال به هنا، إلاّ أنّ المتعرّض لذکره بعضهم ففی السرائر صرّح بعدم الرفع (1)،و قال فی المعتبر بعد ما استحسن الرفع فی الوضوء للقراءة و لدخول المسجد،«و کذا البحث لو قصد الکون علی الطهارة» (2)؛و فی الذکری«لو قصد الکون علی الطهارة فالأقرب الصحّة»،انتهی. (3)
و المختار حصول الرفع به لما مرّ،و تأکّد الحجّة علیه هنا بأنّه کلّما کان الوضوء للکون علی الطهارة مشروعا کان رافعا للحدث،و المقدّم ثابت إذ النزاع علی تقدیره فالتالی مثله؛
بیان الملازمة،أنّ مشروعیّة الوضوء للکون علی الطهارة یستلزم ترتّبها علیه،و إلاّ لکان مشروعا لأمر محال،و هو محال،و الطهارة و الحدث وصفان متضادّان لا یجتمعان فی موضوع فاللازم من ثبوت أحدهما ارتفاع الآخر؛و لعلّ الخصم یدّعی أنّ الطهارة المبیحة أمر مغایر لمطلق الطهارة فلا یلزم من[/35 A ]ثبوت الثانی ثبوت الأوّل،و یلزم من ذلک أن یکون الحدث المقابل لمطلق الطهارة مغایرا للحدث المقابل للطهارة المبیحة فلا یلزم من رفع الأوّل رفع الثانی؛و لا یخفی ما فیه من التکلّف.
لو توضّأ للتجدید ثمّ انکشف کونه محدثا أجزأه ذلک،و کان رافعا علی الأقوی،وفاقا
ص:459
للمبسوط و الخلاف و الوسیلة و المعتبر (1)؛و توقّف فی ظاهر المنتهی و التحریر و الذکری (2)؛ و اختار العدم فی التذکرة و القواعد و البیان (3)؛و قوّی الرفع به فی موضع من الدروس،ثمّ قال فی موضع آخر:«و لو غسلت اللمعة بقصد الندب جهلا بها فوجهان، و فی تجدیدها بعد (4)،و فی الغسلة الثانیة منه أشدّ بعدا،و أبعد من الجمیع لو انغسلت فی الثالثة»،انتهی (5)،فظنّ الشارح (6)منافات قوله«و فی تجدیدها بعد»حکمه السابق،و هو وهم فی معرفة مقصوده فإنّ مراده بعد إجزاء غسل اللمعة فی التجدید عن غسلها فی الأوّل بحیث یصحّ له الوضوء الأوّل مع حصول الموالات دون الثانی،و هذه المسألة غیر مسألة إجزاء الوضوء التجدیدی عن الوضوء الرافع؛ثمّ الذی یدلّ علی حصول الرفع هنا، مضافا إلی ما مراده الظاهر من تشریع تجدید الوضوء تدارک ما یحتمل طریانه علی الوضوء السابق من الحدیث فلو لا کونه رافعا علی تقدیر مصارفة الحدث به لم یتمّ ذلک، و قد یمنع کون الحکمة فی التجدید ذلک،بل کمال الطهارة،و له وجه.
و ینبغی القطع بالرفع لو نفی التجدید للصلاة من غیر ملاحظة لاستباحتها أو کمالها، لأنّ ما تمسّکوا به علی اعتبار نیّة الاستباحة-بعد تسلیمه-،لا تفید أکثر من ذلک؛قال فی الذکری:«و أولی بالصحّة لو شکّ فی الحدث بعد یقین الطهارة فتوضّأ احتیاطا؛لنیّة الاستباحة هنا،و یمکن المساواة لعدم الجزم فی المنوی،و علّله فی التذکرة بعد نیّة الوجوب،و یشکل بأنّا نتکلّم علی تقدیرها»،انتهی، (7)
ص:460
قلت: المعتبر من الجزم فی المنوی أن یقصد العمل علی وجه یرتفع عنه الإبهام واقعا و إن لم یرتفع فی نظر العلیل کالرباعیة المنوی بها عمّا فی الذمة،[/35 B ]و لا ریب فی حصول هذا القدر من الجزم فی المنوی فی محلّ الفرض.و أمّا إشکاله علی التذکرة بأنّا نتکلّم علی تقدیرها فغیر واضح،إذ لا خفاء فی عدم تحقّق نیّة الوجوب هناک،و إنّما المتحقّق قصده لما هو واجب لو علم بالحال،و هذا لا یجدی عند العلاّمة فالوجه منع اشتراط نیّة الوجوب،خصوصا مع الجهل بالحال،مع أنّ الوضوء فی محلّ الفرض قد لا یجب علی المکلّف واقعا فالدلیل أخصّ من المدعی.
تذنیب:
لو تبیّن الإخلال بعضو فإن کان الوجه بطل وضوؤه؛و إن کان غیره فإن کان قد جدّد وضوءه بعد ذلک،و أتی بموظّفه فی الوضوء التجدیدی قبل فوات الموالات-و إن بعُد الفرض عندنا-فوجهان،أظهرهما عدم احتسابه من الوضوء الأوّل لفوات قصده و قصد غیره به،بل یحتسب للوضوء الثانی فیرتفع حدثه به علی ما مرّه إن لم یخلّ بشیء من أفعاله؛و یظهر الثمرة بین الوجهین فیما لو تبیّن فساد الثانی لإخلال ببعض أفعاله السابقة علیه،فإن قلنا باحتسابه من الأوّل کان متطهّرا،و إلاّ کان محدثا.
و لو تبیّن الإخلال بغسل لمعة من الأوّل فإن کان تمام الأعلی،کان حکمه حکم الإخلال بالعضو فیجری فیه ما مرّ؛و إلاّ بأن کان بعض الأعلی،أو بعض غیره من محلّ الغسل،فإن کان قد غسله فی الغسلة الثانیة فالظاهر الإجزاء بناء علی استحبابها،سواء کان وضوؤه واجبا أو ندبا لغسله بنیّة ذلک الوضوء؛و نیة الندب غیر قادحة إن کان وضوؤه واجبا لندبه علیه ظاهرا؛و کذا قصده من الغسلة الثانیة،لأنّ الظاهر أنّ نیّة هذه الخصوصیة تلغی مع الغفلة؛و إن غسله فی الغسلة الثالثة لغی لعدم مشروعیّتها عندنا،إلاّ أن یعتقدها ثانیة،أو مشروعة فی المجدّد (1)و لم یحتسب للوضوء الأوّل کما مرّ،خصوصا إذا غسله فی
ص:461
الغسلة الثانیة.و من ذلک یتبیّن الحال فیما لو أهمل لمعة من غسل،ثمّ غسلها فی غسل آخر،أو أهملها فی الوضوء ثمّ غسلها فی الغسل،أو بالعکس؛بل عدم الإجزاء هنا أولی.
لو توضّأ متقرّبا من غیر أن ینوی به غایة حتی الکون علی الطهارة،و أمکن فی حقّه رفع الحدث،رفعه علی الأقوی،وفاقا للشیخین فی المقنعة و النهایة (1)،و جماعة من المتأخّرین (2)؛و ربّما نسب إلی أکثرهم،قیل:و هو مذهب کلّ من لم یتعرّض لکیفیّة النیّة من القدماء.و قطع فی المعتبر و الذکری بعدم الرفع (3)،و استوجهه فی التحریر (4)،و جعله فی المنتهی (5)أصحّ بعد ما نظر فیه بأنّ الوضوء و الطهارة ینصرفان بالإطلاق إلی المشروع فیکون ناویا لوضوء شرعی،و قد عرف الوجه فی ذلک ممّا مرّ.
لو توضّأ غاسل المیّت لتکفین المیّت فقد قطع العلاّمة فی نهایة الإحکام (6)بعدم رفعه للحدث لأنّه لم یقصد به رفعه و لا ما یستلزمه،و ظاهره عدم الاکتفاء به عن الوضوء الواجب مع غسل المسّ،و الأظهر الاکتفاء به لما مرّ.
لو توضّأ الجنب وضوءه،أو توضّأت الحائض وضوءها ثمّ انکشف عدم الجنابة فی
ص:462
الأوّل و عدم الحیض فی الثانی،فإن اشترطنا نیّة الاستباحة،أو الرفع،أو ما یلزمه فلا إشکال فی عدم حصول الرفع؛و إن منعنا الاشتراط-کما هو المختار-احتمل الرفع لتحقّق الرافع،و عدمه لکون وضوئهما صوریّا لا حقیقیّا کإمساک المسافر و عمل التمرین عند من لم یجعله شرعیّا فحقیقة الوضوء هناک غیر مقصودة،و هذا أحوط.
فائدتان:
الأولی: هل یعتبر فی قصد الاستباحة-بناء علی اعتباره-العزم علی فعل المستباح به؟وجهان:أظهرهما العدم،کما صرّح به بعضهم لأنّ قصد الاستباحة أمر لا یستلزم قصده؛ ثمّ علی هذا التقدیر هل یعتبر إمکانه فی حقّه؟وجهان:من عدم تعلّق الإباحة الفعلیّة بغیر المقدور،و من إمکان تعمیم الإباحة علی الإباحة الثانیة لأنّها ملزوم رفع الحدث کالإباحة الفعلیّة حیث تتحقّق؛و یتفرّع علی ذلک صحّة قصد البعید عن البیت بوضوئه استباحة الطواف،إن علم عادة یتعذّر فعله بذلک الوضوء فی حقّه.
الثانیة: علی القول بعدم اعتبار نیة الرفع و الاستباحة،لو نوی بوضوئه الرافع رفع الأحداث الثابتة فی حقّه فلا إشکال؛و لو نوی رفع البعض فإن قصد رفعه لا بشرط فلا إشکال أیضا،و یرتفع الجمیع؛و یتّجه علی القول باعتبار نیّة الرفع[/36 B ]البطلان.
و إن قصده بشرط عدم ارتفاع الباقی احتمل الصحّة مطلقا،إلغاءً للاشتراط؛و البطلان مطلقا،لاستلزامه التشریع؛و التفصیل بین ما إذا اعتبره قیدا للوضوء المنوی و مشخّصا له فیبطل للتشریع،و بین ما إذا اعتبره متفرّعا علیه لاحقا له من غیر اعتبار التقیید فیصحّ لمشروعیة الفرد المنوی،و هذا قویّ.
و کذا الکلام فیما لو نوی بغیر الرافع الرفع،أو بالمبیح عدم الإباحة،أو بغیر المبیح الإباحة؛و لو نوی الاستباحة و الرفع لاعتقاده الحدث،أو عدمهما لاعتقاده عدمه،ثمّ انکشف الخلاف فالظاهر أنّ حکمه حکم المتعمّد فی الصحّة و البطلان.
فعن بعض الأصحاب أنّه
ص:463
اعتبرهما،و عن الوسیلة و ظاهر المنتهی اعتبار الوجوب وصفا لا غایة، (1)و عن المهذّب و الکافی اعتبارهما غایة (2)،و عن الغنیة و السرائر اعتبارهما أو اعتبار وجههما غایة (3).
و الظاهر أن المراد بوجههما حسن الفعل المانع من النقیض،أو بدونه عند العدلیة، و مجرد الأمر عند الأشاعرة.و فسّره فی کشف اللثام باللطف عند أکثر العدلیّة،و ترک المفسدة اللازمة من الترک عند بعض المعتزلة،و الشکر عند الکعبی،و مجرّد الأمر عند الأشعریة؛و استدلوا علی وجوب قصد ذلک بوجوب تمیّز المنوی،و قطع الإبهام عنه، و إیقاع الفعل علی الوجه الذی أمر به و لا یتمّ بدون ذلک. (4)
و کلا الوجهین ضعیف، أمّا الأول فلأن الوضوء إن کان فی وقت واجب مشروط به و ترتّب فعله علیه کان واجبا،و إلاّ کان مندوبا فلا إبهام فیه حتی یرفع بنیّة الوجوب أو الندب.و أمّا ما یقال من أنّه إن کان فی وقت واجب مشروط به کان واجبا،و إلاّ کان مندوبا،فغیر سدید،بل التحقیق أنّ ما وجب لغیره إنّما یقع علی وجه الوجوب واقعا إذا ترتّب علیه الغیر،و ظاهرا إذا علم أو ظنّ بترتّبه علیه لا مطلقا.و قد حقّقنا ذلک فی علم الأصول بما لا مزید علیه فعلی هذا إذا اشتغلت ذمّته بفریضة أدائیّة،أو قضائیّة و توضأ و لم یقصد فعلها بوضوئه ذلک لم یکن له أن ینوی الوجوب،خلافا للشهید الثانی[/37 A ] فی الروضة (5)،و حکی مثله عن العلاّمة و ولده فخر المحققین،و قضیته مع والده معروفة، و تبعهم فی ذلک بعض من تأخّر عنهم.
و أمّا الثانی فلأنّه إن أرید بالوجه الذی أمر به نیّة الوجوب أو الندب فمصادرة،و إن أرید غیره فلا تعلّق له بمحلّ البحث،فالتحقیق أنّ قصد الوضوء،متقرّبا کاف فی صحّته کما
ص:464
مرّ؛فإن صادف وجوبه وقع علی جهة الوجوب؛و إن صادف الاستحباب وقع علی جهة الاستحباب؛و إن صادفهما معا-کما إذا توضّأ بعد دخول الوقت و صلّی به الفریضة و النافلة-دفع علی الجهتین.و ذلک مبنیّ علی ما حقّقناه فی علم الأصول من عدم المنافات بین الوجوب الغیری و الاستحباب الغیری إذا تعدّد الغیر؛و تمام تحقیق المقام یطلب ممّا أوردناه هناک. (1)
و اعلم:أنّه إن اعتبر الوجوب أو الندب غایة،فالوجه عدم الحاجة إلی قصد التقرّب بعده لأنّه بمعناه،فاعتبار القائلین به قصد القربة معه ما لا وجه له کما لا یخفی تفریعی علی القول بعدم اعتبار نیّة الوجه إذا نوی الندب بالواجب،أو الوجوب بالمندوب متعمّدا ففی صحة وضوئه وجهان،بل قولان،من أنّ نیّة الوجه لما لم تکن معتبرة کان نیّة خلافه من قبیل نیّة خلاف سائر الأمور التی لا تعتبر نیّتها فی الوضوء-کما لو توضّأ نهارا و نوی أنّه یتوضّأ لیلا،أو فی مکان و نوی أنّه یتوضّأ فی غیره،إلی غیر ذلک-،و من استلزام ذلک للتشریع حیث یقصد بفعله امتثال أمر إیجابی أو ندبی غیر واقع غیر واقع؛و یقوی التفصیل بین ما للتشریع حیث یقصد بفعله امتثال أمر إیجابی أو ندبی غیر واقع؛و یقوی التفصیل بین ما إذا اعتبر خلاف الوجه قیدا فی المنوی فیبطل للتشریع،و بین ما إذا اعتبره حکما لاحقا له فیصحّ لما مرّ.
و یمکن التوفیق بین القولین بحمل الأوّل علی الثانی،و الثانی علی الأوّل فیرتفع النزاع،و الجاهل الذی لا یعذره جهله فی نیّة الخلاف کالعامل بخلاف غیره،کما إذا اعتقد دخول الوقت فنوی الوجوب أو استصحب عدمه فنوی الندب،ثمّ انکشف الخلاف فإنّه لا إشکال فی الصحّة لوجوب الوضوء علیه ظاهرا فی الأوّل،و استحبابه[/37 B ] فی الثانی.
[الأمر]الرابع:قصد القربة،و المراد به أن یکون الداعی و الباعث علی العمل هو امتثاله تعالی و موافقة أمره؛و التعبیر عن ذلک بالقربة باعتبار استلزامه للقرب المعنوی
ص:465
تشبیها له بالقرب الصوری،و التفاتا علی وقوع التعبیر عنه فی قوله تعالی وَ یَتَّخِذُ مٰا یُنْفِقُ قُرُبٰاتٍ عِنْدَ اللّٰهِ وَ صَلَوٰاتِ الرَّسُولِ أَلاٰ إِنَّهٰا قُرْبَةٌ لَهُمْ (1)،و للأمر به فی قوله جلّ شأنه وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ (2)،و فی الحدیث القدسی
«لا یزال العبد یتقرب إلیّ بالنوافل...»، (3)إلی غیر ذلک (4)؛ثمّ إذا کان الباعث علی عمل العبد امتثاله لأمره تعالی فلا إشکال فی صحّة عمله من هذه الجهة،سواء کان الباعث علی الامتثال کونه صفة کمال فی العبد،أو کونه تعالی أهلا[لذلک]لأنّ یتمثّل أوامره،أو کان امتثاله طلبا لمرضاته،إمّا لکونه صفة کمال فی العبد،أو لکونه تعالی أهلا کذلک،أو تباعدا عن سخطه کذلک،أو حبّا له،أو مهابة منه، أو شکرا له،أو حیاء منه،أو للفوز بمرتبة المعبودیة لکونها فی حدّ ذاتها کمالا للعبد،أو للتقرّب إلیه تعالی،أو طمعا فی ثوابه فی الدنیا أو فی الآخرة،أو مدحه،أو مدح غیره من الملائکة و،غیرهم إذا أراد ذلک منه تعالی،أو خوفا من عقابه فی الدنیا و الآخرة،أو ذمّه،أو ذمّ غیره بالشرط المتقدّم،و لا خلاف ظاهرا فی صحّة العبادة بهذه الغایات ممّا عدا الطمع و الخوف.و ینبغی القطع بصحّتها بهاتین الغایتین أیضا،و یدلّ علیه السیرة القطعیّة المستمرة بین المسلمین،بل بین جمیع أرباب الملل و الأدیان إذ عامّة المطیعین ما عدا أوحدی منهم لا تنفکّ عباداتهم عن کون الباعث فیهم علیها أحد هذین الأمرین،و یدلّ علیه مضافا إلی ذلک قوله تعالی لِمِثْلِ هٰذٰا فَلْیَعْمَلِ الْعٰامِلُونَ (5)،و قوله جلّ شأنه وَ یَدْعُونَنٰا رَغَباً وَ رَهَباً (6)،و قوله عزّ من قائل هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلیٰ تِجٰارَةٍ تُنْجِیکُمْ مِنْ عَذٰابٍ أَلِیمٍ الآیة (7)،و قوله علیه السّلام فی عدّة روایات
«من بلغه ثواب علی عمل ففعله التماس
ص:466
ذلک الثواب أوتیته و إن لم یکن الحدیث کما بلغه» (1)،و قول الباقر علیه السّلام
«اتقوا اللّه و اعملوا لما عند اللّه» (2)،و قول الصادق علیه السّلام:
«قوم عبدوا اللّه خوفا[/38 A ]فتلک عباده العبید،و قوم عبدوا اللّه رغبة فتلک عبادة الأجراء،و قوم عبدوا اللّه حبّا فتلک عبادة الأحرار» (3)،و ما رواه فی الأمالی عن الصادق علیه السّلام،عن أبیه،عن آبائه،عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:
«إنّ من صام یوما تطوعا ابتغاء ثواب اللّه وجبت له المغفرة» (4)،و ما رواه فی الفقیه:
«و حقّ الهدی أن ترید به اللّه عزّ و جلّ،و لا ترید به خلقه،و لا ترید به إلاّ التعرّض لوجه اللّه،و نجاة روحک یوم تلقاه» (5)،إلی غیر ذلک ممّا یقف علیه المتتبّع،بل نقول ذلک مقتضی جمیع الآیات و الأخبار الدّالة علی الترغیب فی فعل الواجبات ببیان المثوبات العظیمة المترتّبة علیه، و الترهیب عن ترکها ببیان العقوبات الشدیدة المترتّبة علیه،و لو کان المطلوب فعلها مجرّدا عن تعیین الغایتین لکان فی تلک البیانات إخلالا بالحکمة المقصودة و تفویتا للجهة المطلوبة،فکان اللطف فی ترکها،إذ المؤمن المطیع ربّما یتعذّر علیه رفع هذا الباعث عن نفسه بعد علمه بذلک و اطلاعه علیه؛و ممّا یدلّ علی صحّة العبادة لتحصیل المنافع الدنیویة،أو رفع مضارّها،الأدعیة المأثورة فی الصلاة و غیرها لذلک؛و لا ریب أنّ الدعاء لمن فضّل (6)العبادات،و کذلک تشریع صلاة الحاجة و صلاة الاستخارة،و ما دلّ علی أنّ صلاة اللیل توجب زیادة الرزق، (7)و زکاة الفطر توجب حفظ النفس فی ذلک العام (8)،و زکاة الأموال توجب نموّها، (9)و شکر النعمة توجب زیادتها (10)إلی غیر ذلک،خلافا
ص:467
للمحکی عن ابن طاوس (1)و العلاّمة فی أجوبة المسائل (2)مذهبا إلی عدم إجزاء العبادة بهاتین الغایتین،بل قال العلاّمة فی العبارة المحکیة عنه«فیما اتّفق (3)العدلیة علی أنّ من فعل فعلا لطلب الثواب،أو لخوف العقاب فإنّه لا یستحق بذلک[ثوابا] (4)»و احتجّ بما یرجع محصّله إلی أنّ من فعل فعلا لیجلب نفعا،أو یندفع ضررا لا یکون ممتثلا،و لا یعدّ مطیعا کما أنّ من أعطی غیره شیئا لیستفید فائدة،أو لیدفع مفسدة لا یعدّ جوادا.
فإن قیل: یجوز نیّة الفعل لوجه وجوبه کما صرّحوا به،و تفسیره باللطف و المصلحة لیس بأولی من تفسیر بالتعرّض للثواب.
قلنا: المراد ب«وجه الوجوب»إنّما هو وجه[/38 B ]تخصیص الفعل به،و لا یصلح له إلاّ ما یکون صفة للفعل فی نفسه سابقة علی وجوبه،و لیس إلاّ کونه لطفا و مصلحة، و التعریض للثواب حکمة محسنة للإیجاب،مخرجة له عن کونه عبثا و لغوا فلا یکون وجها للوجوب»انتهی؛ (5)،و ذکر الشهید فی قواعده«لعدّ للریاء غایات ثمانیة:هی قصد الثواب،و الخلاص من العقاب،و الشکر،و الحیاء،و الحب،و التعظیم و موافقة الأمر،و کونه أهلا للعبادة،و ادعی الإجماع علی صحّة العبادة بالغایة الأخیرة-ثمّ قال-و أمّا غایة الثواب و العقاب فقد قطع الأصحاب بکون العبادة فاسدة بقصدهما؛و کذا ینبغی أن یکون غایة الحیاء و الشکر و باقی الغایات الظاهر إن قصدها مجز،لأنّ الغرض بها اللّه تعالی فی الجملة فلا یقدح کون تلک الغایات باعثة علی العبادة-أعنی الطمع و الرجاء و الشکر و الحیاء-و لأنّ الکتاب و السنة مشتملة علی المرحبات فی المدح،و الثناء فی العاجل، و الجنة و نعیمها فی الآجل؛و أمّا الحیاء فغرض مقصود؛و قد جاء فی الخبر عن النبی صلّی اللّه علیه و آله:
«استحیوا من اللّه حقّ الحیاء» .انتهی. (6)
ص:468
و لم أقف علی من یتأمّل فی غایة الحیاء و الشکر غیره،بل الظاهر أنّ صحّة العبادة بهاتین الغایتین موضع وفاق کالغایات الخمسة المتأخّرة،و أمّا موافقة الأمر فتستدعی غایة أخری فلا ظهور[ل]ها (1)فی تلک الغایات فالکلام إنّما هو فی غایة الثواب و العقاب و التحقیق أنّ قصد جلب الثواب بالعمل یتصوّر علی قسمین:
الأول:أن یقصد ذلک بنفس العمل مجرّدا عن قصد الامتثال،و ذلک لا یکون إلاّ إذا رأی العامل أنّ عمله مؤثّر فی نفسه فی ترتّب ذلک بالخاصیة کتأثیر بعض الریاضات فی حصول بعض الآثار؛و ربّما کان هذا الوهم أنسب حصوله بالقول بتجسّم الأعمال، و لا ریب فی بطلان العمل بهذه النیّة.
الثانی:أن یقصد ذلک بفعله المقصور به الامتثال،و هذا أیضا علی قسمین:
الأوّل أن یقصد بفعله أن یستحق علی اللّه الثواب استحقاق عدل لا استحقاق تفضّل، و لا إشکال فی أنّ هذه النیّة توجب حبط أجره،بل لا یبعد بطلان عمله حینئذ لا دلالة بعبادته و اتکاله علیها.
الثانی:أن یقصد ترتّب ذلک علیه علی وجه التفضّل منه تعالی،و هذا مقطوع بصحّته، و فی معناه أن یفعل[/39 A ]للّه،و یرجو منه أن یثیبه علی فعله له؛و لا ریب فی أنّ الفاعل بهذا القصد یعدّ ممتثلا عقلا و لغة و عرفا،و یستحقّ علیه الأجر و المثوبة.
و یمکن تنزیل کلام القائل بالفساد علی أحد الوجهین المتقدمین فیعود النزاع لفظیّا؛ و یؤیّده دعوی العلاّمة اتّفاق العدلیة علی عدم استحقاقه للثواب،فإنّه ممّا یرشد علی إرادته لأحد القسمین الأوّلین،ثمّ اشتراط صحّة الوضوء،بل مطلق العبادة بقصد القربة هو المشهور بین الأصحاب،بل کاد أن یکون إجماعا. (2)
و یدلّ علیه-مضافا إلی ما مرّ-ما رواه أبو بصیر عن الصادق علیه السّلام قال:
«سألته عن حدّ العبادة التی إذا فعلها فاعلها لکان مؤدّیا؟قال:حسن النیّة بالطاعة» ، (3)خلافا للمحکی عن
ص:469
المرتضی فی الانتصار (1)فذهب إلی أنّه لو نوی الریا بصلاته لم یجب إعادتها،و إن سقط الثواب علیها؛و هذا یدلّ علی حکمه بذلک فی جمیع العبادات،بل هو فی غیرها أولی.
و یدفعه-بعد الإغماض عمّا مرّ من دلیل اشتراط القربة-أن العبادات الصرفة إنّما هی متعلقات لأمر الشارع علی أنّها عبادة فلا یتحقّق ماهیّاتها المجعولة بدون قصد الامتثال و الطاعة مع أنّ عمل المرائی محرّم فلا یکون مطلوبا.
أمّا الأوّل فالمستند علیه-بعد الإجماع-النهی عنه فی قوله تعالی وَ لاٰ یُشْرِکْ بِعِبٰادَةِ رَبِّهِ أَحَداً (2)،و فی الخبر فی تفسیر الآیة
«من صلّی مراءاة الناس (3)فهو مشرک» (4)،و فی الآخر
«الرجل یعمل شیئا من الثواب لا یطلب وجه اللّه تعالی و إنّما یطلب تزکیة الناس یشتهی أن یسمع الناس فهذا الذی أشرک بعبادة ربّه» (5)،و فی قوله جلّ ذکره یُرٰاؤُنَ النّٰاسَ (6)،و قوله تبارک اسمه اَلَّذِینَ هُمْ یُرٰاؤُنَ (7)فإنّ الذم دلیل التحریم،و قوله عزّ من قائل لاٰ تُبْطِلُوا صَدَقٰاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذیٰ کَالَّذِی یُنْفِقُ مٰالَهُ رِئٰاءَ النّٰاسِ (8)،إلی غیر ذلک.
و أمّا الثانی فلامتناع اجتماع الأمر و النهی فی الشیء الواحد،-علی ما حقّقناه فی محلّه-فإذا ثبت عدم کونه مطلوبا کان سقوط المطلوب بفعله تقییدا لإطلاق أدلّته فیحتاج إلی دلالة دلیل علیه.
و یمکن منع المقدمة الأولی-أعنی تحریم عمل المرائی و إن حرم نفس الریاء-لمنع الإجماع علیه،و عدم دلالة الآیات و الأخبار علی تحریم العمل،و إنّما مفادها تحریم الرئاء و هو غیره؛و لا یخفی ضعفه.
ص:470
[/39 B ]و قد یستدل للسیّد (1)بأنّ غایة ما یستفاد من الآیات و الأخبار الواردة فی المقام عدم القبول الموجب لعدم استحقاق الثواب،و هو غیر مناف للصحّة بمعنی عدم وجوب الإعادة،و لا ملازمة بین عدم القبول و سقوط الإعادة کما ورد:
«إنّ صلاة شارب الخمر لا تقبل أربعین صباحا» ، (2)مع سقوط الإعادة عنه،و قوله تعالی إِنَّمٰا یَتَقَبَّلُ اللّٰهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ (3)فإنّ ظاهره عدم قبول العمل من غیر المتقی مع سقوط الإعادة عنه.
و الجواب: إنّ المستفاد من أدلّتنا علی اعتبار قصد القربة فی العبادات عدم مطلوبیتها بدونها،فإن أرید بعدم القبول ذلک فلا ریب فی استلزامه لوجوب إعادة الواجب منها، حیث لا دلیل علی تقید إطلاق أدلّتها؛و إن أرید به عدم کمال المقبول الموجب للثواب الجزیل،أو مطلق الثواب و إن تحقیق القبول الموجب لصون الفاعل عن استحقاق العقوبة بالترک کما هو المراد من الروایة،و نحوها کقوله علیه السّلام
«لا تقبل الصلاة إلاّ ما أقبل علیه» (4)، و یحتمله الآیة بناءً علی حمل المنفی فیها علی إطلاقه،فممنوع،بل المستفاد من آیات المقام و أخباره هو المعنی الأوّل.
و قد یختلج بالبال احتجاجان للسیّد،هما أمتن ممّا ذکروه لا بأس بالتنبیه علیهما (5)و علی رفعهما.
الأوّل: أنّ تارک الصلاة،بل مطلق العبادات الواجبة یلزم بفعلها شرعا بالتعزیر علی ترکها،و ذلک ینافی اشتراط صحّتها بقصد القربة،و إلاّ لکان إلزاما بعمل فاسد لأنّ الملتزم بفعلها إنّما یفعلها لدفع التعزیر عن نفسه،و مع ذلک فهو باق بعد فعلها فی عهدة المکلّف (6)فیجب إلزامه بها ثانیا و هکذا.
و الجواب: أنّه یلزم بالتعزیر بفعلها متقرّبا،فإذا أتی بالصورة ترک لإمکان فعله لها
ص:471
متقرّبا فیحمل علی الصحیح،إذ لا یلزم من وجود داع،استناد الفعل إلیه؛و یحتمل الاکتفاء بفعله لها،و إن علم بفوات قصد القربة فی حقّه،إذ یحصل بذلک التمرین المقصود و المحافظة علی شعائر الإسلام بقدر الإمکان و إن لم ینفعه ذلک فی الآخرة کالاکتفاء بإسلام من یعلم بخلوّه عن العقائد الأصولیة،و إن لم ینفعه ذلک فی الآخرة،کما یدلّ [/40 A ]علیه قوله تعالی قٰالَتِ الْأَعْرٰابُ آمَنّٰا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لٰکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنٰا وَ لَمّٰا یَدْخُلِ الْإِیمٰانُ فِی قُلُوبِکُمْ (1)،و قوله علیه السّلام فی دعائه المعروف
«إنّ قوما آمنوا بألسنتهم لیحقنوا به دماءهم فأدرکوا ما أمّلوا» (2).و یحتمل أیضا أن یقال فعلها للتخلّص من العقوبة الشرعیة الدنیویة کفعلها للتخلّص من العقوبة الأخرویة لا ینافی صحّة العمل،إذا کان ذلک باعثا علی الإتیان بالعمل امتثالا لا مطلقا کما مرّ،و هو هنا غیر لازم إلاّ أن یحمل ظاهر الفعل علیه حملا لفعل المسلم علی الصحیح مع الإمکان فیقرب من الوجه الأوّل.
الثانی:لا ریب فی صحّة العبادات التی یؤتی بها علی وجه التعبّد،و من الواضح أن قصد المنفی یتعلّق بإراءة المخالف کونه متعبّدا بدینه موافقا له فی مذهبه لئلاّ ینال منه مکروها،و هذا نوع فی الحقیقة من الریاء لأنّ غرض المرائی کما قد یتعلّق بجلب المنفعة کذلک قد یتعلّق بدفع المفسدة.
و الجواب: إنّ کون المقصود یعمل التقیة إراءته المخالف لا ینافی أن یکون الداعی علی إراءته الامتثال لوجوب ذلک علیه،أو استحبابه فی حقّه؛و لو فرض وجود داعی التحفّظ عن المکروه فی نفس المنفی أیضا فله أن یقطع النظر عنه فی مقام العمل و یأتی بالفعل لداعی التقرّب و الامتثال هذا.
و أجاب الشهید فی قواعده عن منافات التقیّة للإخلاص بأنّ«أصل العبادة واقع علی وجه الإخلاص،و ما فعل منها تقیة فإن له اعتبارین بالنظر إلی أصله و هو قربة،و بالنظر
ص:472
إلی ما طرأ من استدفاع الضرّ و هو لازم لذلک فلا یقدح فی اعتباره،-ثمّ قال:-أمّا لو فرض إحداثه صلاة[-مثلا-]تقیة فإنّها من باب الریاء».انتهی. (1)
و فی ما ذکره أوّلا نظر،لأنّه إنّما یتمّ فیما إذا تغایر موضوع العبادة و التقیة فی الخارج کترک البسملة فی القراءة و التکفیر فی القیام،لا إذا اتّحد کغسل الوجه و الیدین فی الوضوء منکوسا.و قد یتخیّل أنّ مرجع النزاع إلی أنّ صحّة العبادة هل هی موافقة الأمر و حصول ما یستلزم الثواب،أو عبارة عن مجرّد کونها مسقطة للقضاء فی الدنیا و العقوبة فی الآخرة؟فالأکثر علی الأوّل،[/40 B ]و المرتضی علی الثانی (2)،و هذا وهم غیر مفید،إذ الکلام فی إثبات کون عبادة المرائی مسقطة للعقوبة و القضاء،لا فی تسمیتها بعد ثبوت ذلک صحیحة،إلا فإنّ ذلک نزاع لفظی لا یترتّب علیه ثمرة.
و اعلم:إنّ حقیقة الریاء هی الإتیان بالعمل لإراءة العباد کونه فائزا بمقام العبودیة، أو لا کالزهد و تعلّم العلوم الدینیة،و قضاء الحوائج،و غیر ذلک من الأمور الراجحة شرعا؛ و لا فرق بین إراءة الناس من الأنبیاء و الأوصیاء أحیاء و أمواتا،و غیرهم کالملائکة و الجان.ثمّ إن کان آراؤهم باعثة علی الإتیان بالعمل فلا إشکال فی کونها ریاء محرّما مفسدا للعمل؛و أمّا إذا کانت باعثة علی إتیان العمل للّه تعالی کما لو أخلص للّه تعالی فی عبادته لیراه الأنبیاء و الملائکة فی عداد الصالحین المخلصین لیکون له منزلة عندهم،أو لیکون محبوبا لدیهم ففی کونها ریاء محرّما و مفسدا للعمل نظر؛و ما دلّ من الآیات و الأخبار علی تحریم الریاء فمورده القسم الأوّل کما لا یخفی،و ممّا ینبّه علی جواز الثانی قوله تعالی وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَی اللّٰهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ (3)،و قوله تعالی وَ لاٰ تُخْزِنٰا یَوْمَ الْقِیٰامَةِ ، (4)و فی بعض الأدعیة المأثورة ما یشیر إلی ذلک.و لو أخلص اللّه
ص:473
تعالی لأن یهیّأ له من کرمه أسباب الوصول علی المعاصی ففی صحّة عمله إشکال.
و الدواعی الریائیة کثیرة مرجعها إلی جلب منفعة،أو رفع مضرّة،فمن القسم الأوّل قصده بالعبادة صرف وجوه الناس إلیه و إقبالهم علیه،و حصول قدر و مکانة له لدیهم لیعظم فی المجالس،و یحسن ذکره فی المحافل،و تحصیل ما فی أیدیهم من الأموال،و الاستعانة بهم فی نیل اللذات؛و من الثانی قصده به سلامته من الطعن بالمداهیة فی أمر الدین،و ذکره فی عداد الفاسقین و أمثال ذلک.
و قد یقصد المرائی إراءة الحاضر لبلغ الغائب فیستوفی منه مآربه،و الکلّ من باب واحد.و لو عمل للّه تعالی راجیا منه تیسّر تلک الغایات له لم یکن مرائیا؛و کذا لو علم أو ظنّ بترتّب هذه الغایات علی إظهار الطاعة،لکن لم یکن ذلک باعثا علی الإظهار،و إن أحسن[/41 A ]من نفسه الفرح بترتّبها علیه.و کذا لو وجد فی نفسه الدواعی الریائیّة فأعرض عنها و أتی بالفعل لداع التقرب بحیث استند الفعل إلیه لا إلیها،إذ لا یلزم من وجود داع بمجرّده حصول الفعل،و لا استناده علی تقدیر الحصول إلیه،لأنّ الدواعی فی حدّ أنفسها علل ناقصة و مقتضیات لفاعلیة الفاعل غیر تامّة فیجوز أن یعارضها داع آخر أقوی منها کالخوف فیمنعها من التأثیر.و لو شکّ فی وجود تلک الدواعی،أو تأثیرها واقعا علی وجه لا یحسن به مع البناء.و عقد القلب علی الإتیان بالفعل لداع التقرّب جاز الاعتماد علی ما هو ظاهر الحال من استناد الفعل إلیه لا إلیها،و یؤیّده صعوبة إزالة تلک الدواعی عن النفس بالکلّیّة فی حقّ کثیر من الناس،و تعسّر تحصیل العلم بعدم تأثیرها فی الفعل مطلقا،و ربّما یؤدّی الاحتیاط فی ذلک علی فتح باب الوسواس و تفویت کثیر من الطاعات التی یتعذّر أو یتعسّر إخفاؤها کالحجّ و الاعتکاف و الزیارة و ما أشبه ذلک، و ربّما یستفاد من الحثّ علی صلاة الجماعة و الإمامة،و اختیار الصفّ الأوّل و رفع الصوت بالأذان و إظهار الصدقة الواجبة و أمثال ذلک عدم الاعتداد بالاحتمال المذکور مع تحقّقه فی أغلب الناس.
ص:474
و بالجملة فالمتعبّد الورع إذا اجتهد فی إخلاص النیّة و بذل مجهوده فی تخلیصها من سائر الدواعی فحسبه ذلک،و لو اتّفق فی الواقع علی وجه لم یعلم به فالمرجوّ من سعة فضله تعالی و مزید کرمه إصلاح ذلک کما یشیر إلیه قوله تعالی إِنْ تَتَّقُوا اللّٰهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقٰاناً[وَ یُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئٰاتِکُمْ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ وَ اللّٰهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ (1).و قوله تعالی أیضا یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّٰهَ -وَ قُولُوا قَوْلاً سَدِیداً یُصْلِحْ لَکُمْ أَعْمٰالَکُمْ (2)و أمّا ما ذکر من بعض الأفاضل من أنّ المرائی الذی یعتقد بنیّة الإخلاص أعظم ذنبا من العالم بکونه مرائیا و الغافل کما قال اللّه تعالی قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمٰالاً اَلَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً (3)،و قال جلّ شأنه أَ فَمَنْ زُیِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَناً (4)،و لأنّهما ربّما یعتبر فإن یقبح عملهما فیتوبان،و یشد أرکان بالإعادة أو القضاء،بخلاف الأوّل،ففیه ما فیه[/41 B ]لأنّ الاعتقاد إذا بلغ درجة الجزم فصاحبه معذور بالعقل و النقل کالغافل غیرهما.و الآیتان واردتان فی حق الکفّار،أو کلّ مفرط مقصّر و لیستا علی ظاهرهما،و التعلیل الأخیر-لو تمّ-لدلّ علی أنّ المخطئ المعوّل علی طریق معتبر أسوأ حالا من متعمّد الخطاء،و هو باطل بالضرورة،هذا و لو ثقل علی المصلّی-مثلا-من جهة الناس أن یصلی مأموما،أو فی غیر الصف الأوّل،أو حلف غیر المعروف فترک ما یثقل علیه لئلاّ ینقض محلّه عند الناس،بل للتقرّب صحّ عمله لأنّ الداعی إلی الفرد الذی أتی به لیس إلاّ التقرّب،و إن کان الداعی إلی ترک غیره أمر آخر و ذلک کمن ترک الوضوء،أو الاغتسال بالماء البارد دفعا لأذیّة البرودة،و توضّأ بالماء الحارّ للتقرّب لا للتّلذذ بحرارته؛و ما سبق إلی بعض الأوهام من بطلان الوضوء و الغسل فی مثل هذا الفرض لفوات قصد القربة فمن الأغلاط الواضحة.
و لا فرق فی بطلان العبادة بالریا بین وقوعه عمدا،أو سهوا مع العلم بحکمه،أو الجهل به و إن کان التحریم یختصّ بالعامد العالم،و الجاهل المقصّر؛و لا بین کون الریاء مستقلاّ
ص:475
أو منضما إلی قصد القربة بحیث استند العمل إلیهما،سواء کان کلّ منهما أو أحدهما بحیث لو انفرد لاستند إلیه الفعل أوّلا،و لا بین کون ما رائی فیه عبادة مستقلّة أو غیر مستقلّة کالجزء و الکیفیة،سواء رائی فیهما باعتبار نفسهما،أو باعتبار أصل العمل،و لو لم تکن الکیفیة عبادة کالتستّر للصلاة فإن رائی فیها باعتبار أصل العمل کان مرائیا فیه،و إلاّ صحّ العمل.و لو دخل فی العمل ثمّ رائی فیها باعتبار أصل العمل کان مرائیا فیه،و إلاّ صحّ العمل.و لو دخل فی العمل ثمّ رائی فی جزئه باعتبار نفسه و أمکنته التدارک من غیر حصول مناف صحّ،کما لو رائی فی غسل الیدین تدارکه مع عدم فوات الموالات،قال الشهید فی قواعده:«و قد یکون ابتداء النیّة إخلاصا و فی الأثناء یحصل الریاء،فیجب التحرّز عنه فإنّه مفسد للعمل.نعم لا یکلّف بضبط هواجس (1)النفس و خواطرها بعد إیقاع النیّة فی الابتداء خالصة،فإنّ ذلک معفوّ عنه،کما جاء فی الحدیث».انتهی. (2)
و ینبغی أن یراد بإتیان العبادة فی حدّ الریاء ما یعمّ الأفعال و التروک،فإنّ الریاء یتحقّق فی المقامین فإنّ المرائی قد یترک الغیبة،أو الغناء،أو استماعهما[أو]یجتنب[/42 A ]أکل الحرام لإراءة الناس کونه متقیا ورعا فیکون حراما کالریاء بالفعل؛و أمّا الدواعی التی لا ترجع إلی قصد الامتثال و لا الریاء فلا ریب فی بطلان العبادة بها،نعم لا بأس بالإتیان بغیر العبادات الموظفة بهذه الدواعی ما لم یقصد بها التوصّل إلی أمر محرّم،و ذلک کبذل المال لیعرف جوادا،و المسارعة إلی أداء الدین لیعرف وفیّا،و ترقیق الصوت،و ترک إکثار النظر فی وجوه الناس لیعرف حییّا،و ترک إکثار الضحک و الکلام و المسارعة فی المشی لیکون منها بمکینا،إلی غیر ذلک؛و لو عمل للّه تعالی لیعرفه بین الناس صالحا عابدا لم یکن مرائیا.
و لو ضمّ إلی نیّة التقرّب ضمیمة بحیث کان لها مدخل فی وقوع العمل،فإن کانت راجحة شرعا و قصدها لرجحانها فلا إشکال فی الصحّة کإجهار الإمام لإسماع من خلفه،
ص:476
و إطالة الرکوع للحوق المتخلّف،و القیام فی صلاة الخوف للحوق الطائفة الأخری، و تخفیف الصلاة بالإسراع فی القراءة،و اختیار السور القصار مراعاة لحال أضعف المأمومین،و الإجهار بصلاة اللیل لإیقاظ النائم لها،و ترغیب غیر الراغب إلیها، و الإعلان بدفع الزکاة لیقتدی به،و ذلک لأنّ قصد التقرّب بتلک الضمائم غیر مناف لنیّة القربة بأصل العمل،بل مؤکّد لها.
و نقل عن المدارک (1)و بعض من تأخّر عنه أنّه مع الرجحان لا خلاف فی الصحّة.
قلت: غیر بعیدة فی نفسها،إلاّ أنّی لم أقف علیها فی المدارک،نعم نقل الاتفاق علیه فی شرح الدروس (2)،ثمّ ردّ النقل المذکور بأنّ جماعة أطلقوا القول بالبطلان مع الضمیمة من غیر تفصیل بین الضمیمة الراجحة و غیرها.
قلت: بل الظاهر من عبائرهم ضمّ غیر القربة إلیها،لا ضمّ مثلها إلیها لظهور أنّ ذلک لا یخرج العمل عن کونه للّه تعالی.و لا یتوهّم أنّ ذلک ینافی ما تقرّر فی محله من أصالة عدم التداخل لاختصاص ذلک بالأوامر النفسیة دون الغیریة،سواء اعتبرت مع مثلها،أو مع الأوامر النفسیّة،و إن کانت الضمیمة محرّمة،فإن کانت ریاء بطل علی المشهور،سواء کان کلّ من قصد التقرّب فی الریاء فی نفسه علّة تامّة کافیة فی صدور الفعل لو انفرد،أو علّة ناقصة مغتفرة إلی انضمام الآخر إلیها[/42 B ]،أو کان أحدهما علّة تامّة و الآخر ناقصة لفوات الإخلاص المأمور به فی العبادة،و حصول الشرک المنهی عنه فیها،و منافات تحریم الفعل لمطلوبیّته،و لقوله تعالی أَلاٰ لِلّٰهِ الدِّینُ الْخٰالِصُ (3)،و قوله علیه السّلام
«إنّ اللّه خیر شریک» (4)؛و یأتی علی مذهب السیّد صحّة العمل فی جمیع هذه الصور.
و لو رائی لغایة شرعیة متقرّبا بها کالتمکّن من الأمر بالمعروف و النهی عن المنکر کان من قبیل القسم الأوّل فیجوز،بل قد یجب؛و إن کانت الضمیمة محرّمة غیر ریائیة بأن کان
ص:477
الفعل مقدّمة لمحرّم قصد به المتوصّل إلیه بطل لتحریمه المنافی لمطلوبیته،و قد حقّقناه فی محلّه،و ذلک کما لو نوی فی سیره إلی الحجّ،أو فی طوافه أو سعیه الوصول إلی محرّم من غصب،أو نظر إلی أجنبیّة،أو استماع لهو،أو نحو ذلک؛أو اغتسل لعمل سحر یتوقّف علی فعل الغسل،أو رفع صوته بالأذان،أو القراءة لإعلام ذاتیه بکونه هناک لتطلبه،أو تنتظره،إلی غیر ذلک.
و لو کانت الضمیمة مباحة-و المراد ما یتناول المکروهة،و ما تساوی فعله و ترکه-أو رجح فعله،لکن لم یقصده لرجحانه کما لو ضمّ إلی القربة الغازی تحصیل الغنیمة، و الصائم الحمیة،و المتطهّر بالماء التنظیف و التبرید أو التسخین،فعن الأکثر الصحّة و لم یثبت،نعم هو مختار المبسوط و المعتبر و الشرائع و المنتهی و الإرشاد (1)؛و فی القواعد «صحّ علی إشکال».و نقل الصحّة أیضا فی الجامع (2)؛و قیل بالبطلان و هو خیرة الإیضاح و جامع المقاصد و الروض و المسالک، (3)و إلیه ذهب المولی الأردبیلی،و حکی عن نهایة الإحکام و البیان،و جعله فی المدارک أحوط. (4)
و تردد الشهید قدّس سرّه فی الدروس و الذکری (5)؛و احتمل فی قواعده التفصیل بین ما إذا کان الباعث الأصلی هو القربة فیصحّ،و إلاّ فیبطل؛و فی الأخیرة إن کانت نیّة القربة غالبة فالمتّجه الصحّة و إلاّ فمحلّ إشکال. (6)
ص:478
و استدل للقول الأوّل بأنّه فعل الواجب و زیادة غیر منافیة فیکون صحیحا،و بأنّ الضمیمة حاصلة و إن لم ینوها فنیّتها لاغیة،و بأنّ اللازم واجب الحصول فلا تزید نیّته علی عدمها.
و ردّ الأوّل بالمنع من عدم المنافات،کیف؟و هو مفوت للإخلاص،و منه یظهر ضعف الثانی،و ردّ الثالث تارة بالنقص بالریا لأنّ رؤیة الناس أیضا[/43 A ]لازمة للفعل سواء نویت أم لا،و أخری بأنّ لزومه لا یقتضی جواز قصده.
و یدلّ علی القول الثانی إخلال الضمیمة بالإخلاص الواجب،و حمله علی الإخلاص عن الشرک خاصّة خروج عن الظاهر من غیر قرینة؛و ممّا یؤید القول الأوّل الترغیب فی الجهاد و إلی أخذ الغنائم فی قوله تعالی وَ مَغٰانِمَ کَثِیرَةً یَأْخُذُونَهٰا (1)،و قوله عزّ شأنه وَعَدَکُمُ اللّٰهُ مَغٰانِمَ کَثِیرَةً تَأْخُذُونَهٰا فَعَجَّلَ لَکُمْ هٰذِهِ (2).و لو قصد الضمیمة بالامتثال لا بنفس الفعل،فإن کانت مباحة فلا إشکال فی الصحّة کما توضّأ لیدخل السوق متطهّرا لکونه أحبّ إلیه.و یظهر من جامع المقاصد (3)اختیار البطلان فیه،و لا وجه له.و من هذا الباب ما لو قدم الصائم الصلاة لیکون حال الإفطار ساکن القلب،و إن کانت راجحة، و قصدها لرجحانها فالصحة أولی؛و إن کانت محرّمة کما لو قدم الصلاة لیکون حال التشاغل بمحرّم فارغا عن التکلیف بها لئلاّ یقطعه عن التشاغل به؛أو توضّأ متقرّبا لعمل سحر یتوقّف علی الطهارة الشرعیة ففی الصحّة إشکال،خصوصا فی القسم الثانی.
تنبیه
قال فی الدروس:«لو ضمّ المنافی بطل.و لو ضمّ التبرّد أو غیره من اللوازم فوجهان» (4).
قال الشارح:«المراد بالمنافی الریاء،ثم أورد علیه بأنّ القربة إن کانت قصد الامتثال فقط فجمیع القصود مناف،و إن کان قصد الامتثال فی الجملة فالریاء أیضا غیر مناف» (5).
ص:479
أقول: إنّما عبّر من الریا بالمنافی لاقتضائه تحریم الفعل المنافی لمطلوبیته،و یمکن أن یرید به ما یتناول ما قصد به المحرّم أیضا کما مرّ،و إنّما لم یعبّر عن ضمیمة التبرّد بالمنافی لتردّده فی منافاته لصحّة العمل،فیرجع کلامه أنّ المعتبر فی قصد القربة هل هو قصدها المجرّد عن الضمائم المنافیة المطلوبیة العمل خاصّة؟فالإیراد المذکور ممّا لا مساس له به.
المعتبر فی النیّة تعیین العمل بقیوده المعتبرة فی نظر العامل کتعیین سایر أفعاله الاختیاریة التی یأتی بها،مع کون الباعث علی الإتیان به امتثاله تعالی،و لا یعتبر أن یناجی قلبه بألفاظها کأن یحدّث نفسه بأنّه یتوضّأ لرفع الحدث[/43 B ]،أو استباحة الصلاة لندبه،أو وجوبه قربة إلی اللّه،و إن أوهمه بعض عبائر الأصحاب،لأنّ تصوّر الألفاظ کالنطق بها لیس من النیّة،و إلاّ لتعذّرت النیّة فی حقّ من لا یعرف شیئا من الألفاظ کالأخرس،و لا استحضار صورة العمل بقیوده المعتبرة؛و الداعی بمعنی تصوّرها تفصیلا کما یظهر من المبسوط و الغنیة و الوسیلة (1)و غیرها،لأنّ المعتبر فی تعیین العمل تمیّزه عمّا عداه و لو إجمالا،و فی الداعی وجوده لا تصوّره.
و بالجملة فالأدلّة التی دلّت علی اعتبار النیّة فی العبادات إنّما دلّت علیه بالمعنی الأوّل،و لو کان المراد هو المعنی الأخیر لتکرّر بیانه فی الأخبار لعموم البلوی به،مع أنّا لم نجد فیها ما یشعر باعتبار ذلک فی شیء من العبادات،نعم روی الصدوق فی العلل و العیون عن الفضل بن شاذان عن الرضا علیه السّلام قال:
«إنّما یرفع الیدان (2)بالتکبیر -إلی أن قال-
و لأنّ فی رفع الیدین إحضار النیّة و إقبال القلب علی ما قال و قصد» ، (3)فإنّ الظاهر من النیّة
ص:480
نیّة الصّلاة،و إحضار النیّة إخطارها بالبال،و هو معنی إقبال القلب علی ما قصد إن أرید ما قصده من فعل الصلاة.
و یتمّ الکلام فی نیّة غیر الصلاة من العبادات بعدم القول بالفرق.
و یمکن حمل الإحضار و الإقبال علی التنبّه للنیّة و الالتفات إلیها،و إن لم یکن بطریق حدیث النفس،بل هو الظاهر من اللفظین مع أنّ الظاهر من قوله
«علی ما قال و قصد» ، ما قاله و قصده من تکبیره تعمّ دون الصلاة لوحدة الموصول،و اختصاص القول بالتکبیر و إضمار الموصول فی الثانی،أو حمل القول علی القصد بعید،و حینئذ فیحتمل أن یکون المراد بالنیّة نیّة تکبیره تعالی بصیغة التکبیر فیکون الجملة الثانیة توضیحا للأولی؛و فیه تکلّف،فالمتّجه إذن استحباب إحضار النیّة فی أوّل العمل بمعنی التنبیه لها و الالتفات إلیها،و إن لم یکن بطریق حدیث النفس عملا بظاهر الروایة لقصورها عن إفادة الوجوب و خروجا عن شبهة خلاف لإمکان حمل کلام القائلین بالإخطار کلاّ أو بعضا علیه دون حدیث النفس.و ممّا یفید القطع بعدم اشتراطه جریان السیرة القطعیة من المتعبّدین [/44 A ]فی جمیع الأعصار فی أصناف العبادات کالجهاد،و الزیارة،و الصدقة، و التعقیب،و قراءة الأدعیة،و تلاوة القرآن،و قضاء حوائج الإخوان،و التعلیم،و التعلّم، و التکسّب الراجح،و غیر ذلک علی عدم مراعات ذلک،و من الواضح أنّ الصلاة،و الزکاة، و الحج و الاعتکاف و الطهارات مشارکة لها فی الحکم.
یجب استدامة النیّة إلی الفراغ بلا خلاف (1)،و فسّرت فی المشهور بعدم نیّة الخلاف، و فسّرها الشهید بالبقاء علی حکمها و العزم علی مقتضاها،قال:«لأنّ الاستدامة الفعلیة ممّا یمتنع أو یتعسّر-ثمّ نقل التفسیر المشهور و قال-کأنه بناء منهم علی أنّ الباقی مستغن عن المؤثّر» (2).
ص:481
و اعترضه فی المدارک أوّلا: ب«أن ما فسّر به الاستدامة الحکمیة(من العزم) (1)هو [بعینه معنی] (2)الاستدامة الفعلیة و قد نفاها.
و ثانیا: بأنّه یقتضی بطلان عبادة الذاهل عن العزم فی أثناء العبادة و هو باطل قطعا.
و ثالثا: بأنّ ما ذکره من البناء(علی مسألة استغناء الباقی) (3)غیر مستقیم،فإنّ أسباب الشرع علامات و معرّفات لا علل حقیقیة،فیمکن القول بعدم الاستغناء عن المؤثّر مع عدم اشتراط الاستدامة مطلقا،فضلا علی الاکتفاء بالحکمیة» (4).
أقول: و الجواب عن الأولین:أنّ قوله«و العزم»عطف علی الحکم،و المراد البقاء علی العزم السابق،و إن حصل الذهول عنه فإنّه لا ینافی بقاءه،و به یظهر الفرق بین الاستدامة الفعلیة و الحکمیة فإنّ التنبّه للعزم معتبر فی الأوّل علی ما یظهر من کلامه دون الثانی، و کذا یظهر صحّة عمل الذاهل عن العزم فی الأثناء مع بقائه.
و عن الثالث:أنّ لا یرید أنّ بقاء حکم العزم مبنیّ علی مسألة استغناء الباقی،و إنّما یرید أنّ بقاء العزم السابق ممّا یعتبر فی صحّة العمل،و اکتفائهم بعدم نیّة الخلاف مبنیّ علی أنّ العزم إذا وجد استمرّ ما لم یرفع بإیجاد ضدّه من نیّة الخلاف،فاکتفوا عن ذکره بذکر لازمه،نعم یتّجه أن یقال بناء مقالتهم فی المسألة علی القول باستغناء الباقی عن المؤثّر مع أنّه متضح الفساد،کما تقرّر فی محلّه غیر متعیّن لإمکان القول بالحاجة،و منع [/44 B ]اشتراط بقاء العزم فی صحّة العمل،أو منع کون العبد مؤثّرا حقیقیا بجواز کونه مؤثّرا إعدادیا کما فی بیان الملکات و الأحوال الکسبیة،فلا یلزم من زوال تأثیره زوال الأثر،و لعلّه علی هذین الوجهین أشار بأدات التشکیک.
و التحقیق: أنّ الاستدامة الحکیمة فی الأفعال الغیر المستمرّة عبارة عن بقاء العزم السابق کما ذکره الشهید قدّس سرّه؛و ما ذکره غیره من عدم نیّة الخلاف یستلزمه لظهور الأفعال التی تصدر فی البین أفعال اختیاریة،و هی ممّا یمتنع صدورها بدون العزم.و الداعی
ص:482
الفعلین إمّا التنبّه لهما،فممّا لا مدخل له فی النیّة عندنا لا ابتداء و لا استدامة،نعم من اعتبر فی النیّة الإخطار فإنّما یعتبر ابتداء لا استدامة لتعذّره أو لتعسّره،و أمّا الأفعال المستمرّة کالکون فی المسجد للاعتکاف،و التروک کما فی الصوم فاعتبار بقاء العزم فیها إلی آخر العلم غیر واضح لزواله عند الدخول عنه بالکلیة،إلاّ أن یعتبر العزم علی الکون أو الترک عند التذکّر،و سیأتی تتمّة الکلام فی ذلک فی محلّه إن شاء اللّه تعالی.
لو عزم فی أثناء الوضوء علی إبطاله،ثمّ عزم علی إتمامه،صحّ مع عدم فوات الموالات،و لو أتی ببعض أفعاله حینئذ قبل العود إلی العزم السابق أعاد ذلک البعض مع عدم فوات الموالات.و لو عزم أوّلا علی الإبطال،أو تردّد فیه بطل مطلقا لعدم کونه ناویا له حقیقة،نعم لو کان تردّده فیه لتردّده فی طریان مانع اضطراری عقلی،أو شرعی فی أثنائه صحّ.و لو وجد ماء قلیلا،و شکّ فی کفایته لأفعال الوضوء صحّ الدخول فیه مع الیأس عن إصابة غیره فی الوقت،و بدونه إشکال. (1)
لو نوی الرفع بوضوئه الرافع،ثمّ عدل عنه فی الأثناء أجری فیه ما مرّ فی نیّة عدم الرفع بالرافع أوّلا،سواء عدل عنه إلی عدم الرفع مطلقا أو لحدث خاص،نعم لو ظنّ دائم الحدث فترة فنوی الرفع فانکشف الخلاف عدل إلی عدم الرفع و لا إشکال.
لو نوی بوضوئه استباحة[/45 A ]الصلاة،ثمّ عدل عن فعلها فی أثنائه، فإن قلنا بأنّه لا یشترط فی استباحتها إرادة فعلها فلا إشکال فی بقائه علی نیّة الاستباحة؛ و إن منعنا منه احتمل البطلان إن قلنا باشتراط نیّة الاستباحة،و لو علی وجه التخییر بینه و بین نیّة الرفع؛و علی المختار من عدم الاشتراط لا إشکال فی الصحّة.و لو توضّأ لتلاوة القرآن،ثمّ نوی الاستباحة به فی الأثناء فعلی المختار من حصول الاستباحة،و إن لم
ص:483
یقصدها به کان له ذلک و لا إشکال؛و علی القول الآخر لا یحصل به الاستباحة،فیجری فیه ما مرّ فیما لو نوی الاستباحة بغیر المبیح أو عدم الاستباحة بالمبیح.
لو نوی بوضوئه الوجوب أو الندب.ثمّ عدل إلی الآخر مع بقاء الوصف الأوّل و انتفاء الثانی،فیه ما مرّ فیما لو نوی ذلک فی أوّل الوضوء؛و إن کان مع زوال الوصف کما لو نوی بوضوئه الوجوب للصلاة الواجبة فعدل فی الأثناء إلی الندب لفعل النافلة به خاصّة،أو نوی الندب لظنّه عدم دخول الوقت،ثمّ انکشف الخلاف فی الأثناء فعدل إلی الوجوب صحّ.و لو تعمّد البقاء حینئذ علی النیّة السابقة جری فیه ما مرّ فیما لو نوی خلاف الوجه الثابت فی حقّه فی أوّل الوضوء؛و کذا الحال فیما لو استمرّ علی نیّة الرفع حیث ینکشف عدمه فی الأثناء.
یستحب الوضوء للفریضة قبل دخول وقتها علی المشهور،و یسمّی بالتأهّب،فإذا توضّأ هذا الوضوء ندبا فدخل وقت الفریضة فی أثنائه لم یبطل وضوؤه و وجب الإتمام علیه؛
أمّا الأوّل فلأنّ دخول وقت الواجب المشروط به مؤکّد لمقتضی الصحّة لا مناف له، و لعدم تحرز السلف عن الوضوء عند دخول الوقت،و عدم مبالاتهم به لو اتّفق فی الأثناء، و لخلوّ الأخبار عنه،و لضبط الفقهاء الموانع (1)و عدم عدّهم ذلک منها،و لإطلاقهم کالنصّ بجواز تفریق غسل الأعضاء للموانع فی غسل الجنابة من غیر تقیید له بما إذا لم یصادف دخول الوقت فی الأثناء مع مصیر کثیر منهم علی نفی وجوبه النفسی.
و أمّا الثانی فواضح ممّا حقّقناه فی محلّه من وجوب مقدّمة الواجب؛[/45 B ]و قوّی العلاّمة فی التذکرة و القواعد الاستیناف (2)؛و علّله فی کشف اللثام (3)بوجوب الطهارة علیه
ص:484
بدخول الوقت،و امتناع المندوبة ممّن علیه واجبة،و إحداث نیّة الوجوب فی الباقی خاصّة لأنّه تبعیض للطهارة؛و استقربه فی الإیضاح. (1)ثمّ احتمل فی التذکرة الإتمام لوقوعه مشروعا قال:«فیحتمل الاستمرار علی النیّة و العدول إلی الوجوب»؛و قوّی الأخیر فی جامع المقاصد لأصالة الصحّة فیما مضی و العمل بمقتضی الخطاب فیما بقی قال:«و العمل علی الأوّل» (2)؛و الذکری قرب الاستیناف لأنّها عبادة واحدة قال:«و لو لم نعتبر الوجه لم توجب الاستیناف» (3).
أقول: بل التحقیق صحّة الوضوء علی القولین،خصوصا عند من جوّز تفریق النیّة علی الأعضاء کما استقربه فی التذکرة و القواعد علی ما یأتی.غایة ما فی الباب أن یأتی علی القول باعتبار نیّة الوجه،وجوب نیّة الوجوب عند ثبوت دخول الوقت.
نعم هنا إشکال یخطر بالبال لا بأس التنبیه علیه و علی رفعه،و هو أنّ الوضوء عبادة واحدة،و قد تقرّر فی محلّه أنّ صحّة العبادة عبارة عن موافقتها لأمر الشارع الإیجابی أو الندبی،و هذا الوضوء لا یوافق أحدهما فیبطل؛أمّا أنّه لا یوافق الأمر الإیجابی،فلحدوثه فی أثناء الوضوء فلا یتعلّق بالأجزاء المتقدّمة لامتناع تعلّق الأمر اللاحق بالفعل السابق، و ما یتعلّق الأمر ببعضه لا یتعلّق بکلّه؛و أمّا أنّه لا یوافق الأمر الندبی فلارتفاعه فی أثناء الوضوء،و الموافقة فرع البقاء.
و الجواب: أنّ المعتبر فی الصحّة موافقة الطلب الشرعی فی الجملة،سواء کان إیجابا أو ندبا کما هو الغالب،أو ندبا و إیجابا کما فی المقام،و مثله المندوبات التی یجب إتمامها بعد التلبّس بها کالنافلة عند من یمنع من قطعها،و الحج المندوب،و الاعتکاف المندوب بعد مضیّ یومین منه،إلی غیر ذلک.
و توضیح ذلک: إنّا إن جعلنا الطلب تمام حقیقة أفراده،و المنع من الترک و عدمه من
ص:485
عوارضه الطاریة علیه،فلا إشکال أصلا لاتّحاد فرد الطلب الذی یوافقه الفعل،و إن اختلفت قیوده و صفاته بحسب اختلاف الحالین کما أنّها قد تختلف لجهات (1)أخری کما لو تأکّد الوجوب أو الاستحباب فی أثناء العمل،أو انقلب النفسی تخییریا،أو العینی کفائیا، أو العکس المحال؛و إن منعنا کون الطلب تمام حقیقة أفراده لکونه مختلفا فیها بالشدّة و الضعف.و قد تقرّر عند جماعة من المحقّقین أنّ ما هو کذلک فالقوی منه نوع،و الضعیف نوع آخر فحینئذ إن قلنا بأنّ زوال الفصل لا یستلزم زوال الجنس إذا تعقّبه بالنسبة إلی الأحکام التی هی من الأنواع البسیطة فنقول المعتبر فی الصحّة موافقة الطلب،سواء اتّحد تحصله أم تعدّد،و لو لا ذلک لم یعقل الصحّة علی القول بأنّ بقاء الطلب عبارة عن تعاقب الأمثال.و من هنا یتبیّن الحال فیما لو بلغ الصبی فی أثناء الطهارة بما لا یفسدها فإنّ طهارته صحیحة بناء علی ما مرّ إن جعلنا عباداته شرعیة،کما هو الظاهر فیکون طهاراته رافعة و مبیحة؛و إن جعلناها تمرینیة بطلت.
و اعلم إنّ بعض الأفاضل صرّح بحرمة إبطال الوضوء بعد التلبّس به،لعموم تحریم إبطال العمل؛و علیه لا یتصوّر الوجه الذی ذکروه (2)للاستیناف،ثمّ یلزم علی قولهم عدم جواز الدخول فی الطهارة المندوبة إذا علم المکلّف أو ظنّ بدخول الوقت قبل الإتمام لقصده القربة بعمل فاسد فیکون تشریعا.
لا یجوز تفریق النیة علی الأعضاء بأن یقصد عند غسل الوجه غسله خاصّة،ثمّ عند
ص:486
غسل الید غسلها خاصّة،و هکذا وفاقا لجماعة (1)و خلافا للعلاّمة فی التذکرة و المنتهی و القواعد،و شارح الدروس،و ظاهر کشف اللثام فذهبوا إلی جواز التفریق (2).
لنا: أنّ المجموع عمل واحد فلا بدّ من تعلّق القصد بإتیان المجموع عند التلبّس به کالصلاة و الصیام و الاعتکاف.و فرق العلامة فی التذکرة و المنتهی بأن الصلاة یرتبط بعضها ببعض بخلاف أرکان الطهارة،ممّا لا وجه له کأنّ ارتباط الأبعاض[/46 B ]فی المقامین سواء،و هذا علی ما نختاره فی النیّة من أنّها تعیین العمل و لو إجمالا مع داعی القربة واضح جدّا،إذ لا سبیل للمکلّف إلی قصد القربة،و لا رفع الحدث و لا الاستباحة بغسل الوجه إلاّ إذا کان حین غسله ناویا للإتیان بالباقی فیکون ناویا للجملة فإنّ غسل الوجه بمجرّده غیر مطلوب شرعا،و لا یترتّب علیه الرفع و الإباحة قطعا.و کذا علی القول بالإخطار إذا تجرّد نیّة غسل الوجه عن نیّة الجملة مطلقا؛و أمّا إذا اشتملت علی نیّتها علی الوجه المختار فربّما أمکن القول بجواز تبعیض الإخطار علی الأفعال لتمکّن التکلّف حینئذ من قصد القرینة و الرفع و الاستباحة بکلّ فعل لکونه حینئذ مطلوبا،و له مدخل الرفع و الاستباحة فیکون ذلک علی المختار مؤکّدا للاستدامة الحکمیة.
لکن تصحیح ذلک علی القول بأنّ حقیقة النیّة هی الإخطار مشکل علی جواز التفریق بأنّه إذا صحّ غسل الوجه لنیّته فی ضمن نیّة المجموع فصحّته بنیّة خاصّة به أولی.
و فیه: أن نیّته فی ضمن المجموع نیّته للعمل المطلوب علی الوجه المطلوب فیصحّ، بخلاف ما لو نواه منفردا؛و زاد فی کشف اللثام«أنّ الوضوء أفعال مخصوصة و لا دلیل علی نیّتها جملة» (3)،و ذکر مثله شارح الدروس (4).و فیه أنّها عبادة من حیث الجملة فإذا لم ینوها کذلک لم یکن ناویا للعبادة.
ص:487
و لو فرّق نیّة الرفع و الاستباحة علی الأعضاء بأن قصد بغسل الوجه رفع الحدث عنه و استباحة المس به مثلا،فإن أخذ ذلک قیدا للوضوء بأن قصد الوضوء المشروع علی هذا الوجه فالظاهر بطلانه لتعلّق قصده بأمر غیر مشروع،لأنّ الحدث شرعا لاحق لتمام البدن لا یرتفع إلاّ بعد الإتیان بتمام الأفعال،و إلاّ صحّ و لغی قصده.
لا بأس بتذییل المباحث المتقدمة بمسألة التداخل فنقول:لا خلاف فی تداخل الأحداث الموجبة للوضوء بمعنی أنّه یکفی لها وضوء واحد،سواء کانت موجبة للوضوء فقط،أو له[/47 A ]و للغسل،أو کانت مشتمله علی النوعین.و أمّا الأحداث الموجبة للغسل فإن کانت من نوع واحد فلا خلاف فی تداخلها أیضا بمعنی أنّه یجزی عنها غسل واحد،کما لو تعدّد سبب الجنابة کالالتقاء و الإنزال فإنّه یجزی عنها غسل واحد.
و التداخل فی هذین القسمین عزیمة بالإجماع،فإن اختلف النوع فقد حکی فیه بعض المتأخّرین أقوالا أربعة؛التداخل مطلقا،و عدمه مطلقا،و التداخل مع انضمام الواجب، و التداخل لا مع انضمامه؛و بعض هذه الأقوال ممّا لم أقف علی قائلها،و هناک أقوال لم یتصدّ هذا الناقل لذکرها؛ و تفصیل الکلام فی المقام أنّ الأغسال،إمّا أن تکون واجبة،أو مندوبة،أو یکون بعضها واجبا و بعضها مندوبا فالأقسام ثلاثة:
[القسم]الأول[من الأغسال الثالثة]:
من الأسباب،
ففی إجزائه عمّا فی ذمّته قولان فظاهر العبارة الّتی حکیناها سابقا عن النهایة الإجزاء،و هی قوله:«و متی نوی الإنسان بالطهارة القربة جاز أن یدخل بها فی صلاة النوافل و الفرائض» (1)؛و هذا القول مغزی إلی المرتضی أیضا،و ظاهر الخلاف
ص:488
البطلان لأنّه قال:«إذا اغتسل غسلا واحدا و لا ینوی غسل الجنابة و الجمعة فإنّه لا یجزی عنهما»و حکاه عن الشافعی (1)،و استدلّ علیه بأنّ الوضوء و الغسل لا بدّ فیهما من نیّة فإذا لم ینو لم یجز،و اختار هذا القول فی المنتهی. (2)و فی المختلف حکی قول الخلاف و جعله مبنیّا علی اشتراط نیّة السبب[و]قال:«و إن لم یکن شرطا فإذا نوی غسلا مطلقا أجزأ عن الجنابة إن نوی الوجوب،و عن الجمعة إن نوی الندب» (3)،و ظاهره التردد فی اشتراط نیّة السبب،و إن جزم باشتراط نیّة الوجه؛و کیف کان ففی القول الأوّل قوّة،و طریق الاحتیاط واضح.
و لا إشکال حینئذ فی التداخل بمعنی رفع الغسل الواحد[/47 B ]جمیع الأحداث المنوی به رفعها،إن کان الجمیع صالحا للرفع،و إن لم یکن بعضها قابلا للرفع کالاستحاضة المستمرّة أفاد الاستباحة بالنسبة إلیه، و الرفع بالنّسبة إلی غیره،و یسقط الوضوء معها علی القول بوجوبه مع غیر غسل الجنابة إن کان فیها غسل جنابة لقیامه مقام الوضوء،و لم نقف فی المسألة علی مخالف عدا ما مرّ من نقل بعض المتأخّرین قولا بعدم التداخل مطلقا و هو مع شذوذه و عدم معلومیّة قائله، مخالف للنّصوص المستفیضة؛ففی الصحیح أو الحسن بإبراهیم بن هاشم،عن حریز،عن زرارة قال:
«إذا اغتسلت بعد طلوع الفجر أجزأک غسلک ذلک للجنابة،و الجمعة،و عرفة، و النحر،و الذبح،و الزیارة فإذا اجتمعت(للّه) (4)علیک حقوق أجزأها عند غسل واحد،قال ثمّ قال:و کذلک المرأة یجزیها غسل واحد بجنابتها و إحرامها و جمعتها و غسلها من
ص:489
حیضها و عیدها» (1)؛و لا یضرّ الإضمار لظهور أنّ مثل هذا الراوی لا یروی عن غیر الإمام؛ و رواه فی التهذیب فی الخبر بعلی بن السندی (2)،و لم یوثقه غیر نصر بن الصباح (3)عن حریز،عن زرارة عن أحدهما علیهما السّلام (4)؛و نقله فی السرائر عن کتاب حریز عن زرارة عن أحدهما علیهما السّلام (5)و قال:«کتاب حریز أصل معتمد معمول علیه» (6).
و فی صحیحة عبد اللّه بن سنان عن أبی عبد اللّه علیه السّلام
عن المرأة تحیض و هی جنب هل علیها غسل الجنابة؟قال:غسل الجنابة و الحیض واحد. (7)
و فی موثقة زرارة عن أبی جعفر علیه السّلام قال:
«إذا حاضت المرأة و هی جنب أجزأها غسل واحد» (8).
و فی موثقة أبی بصیر عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:
«سئل عن رجل أصاب من امرأته،ثمّ حاضت قبل أن تغتسل؟قال:تجعله غسلا واحدا» . (9)
و فی موثقة حجّاج الخشّاب قال:[/48 A ]
«سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن رجل وقع علی امرأته فطمثت بعد ما فرغ أ تجعله غسلا واحدا إذا طهرت،أو تغتسل مرّتین؟قال:تجعله غسلا واحدا عند طهرها» (10).
ص:490
و فی موثقه عمّار عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:
«سألته عن المرأة یواقعها زوجها ثمّ تحیض قبل أن تغتسل؟قال إن شاءت أن تغتسل فعلت،و إن لم تفعل لیس علیها شیء فإذا طهرت اغتسلت غسلا واحدا للحیض و الجنابة» . (1)
و فی مرسلة جمیل عن أحدهما علیهما السّلام أنّه قال:
«إذا اغتسل الجنب بعد طلوع الفجر أجزأ عنه ذلک الغسل من کلّ غسل یلزمه ذلک الیوم» . (2)
و هذه الروایات و إن دلّت صریحا علی تداخل بعض الأغسال إلاّ أنّ قوله علیه السّلام فی الصّحیحة الأولی:
«و إذا اجتمعت للّه علیک حقوق أجزأها عند غسل واحد» یدلّ بعمومه علی ثبوت التداخل فی الأقسام الثلاثة فیستفاد منه أنّ الأغسال المذکورة فیها إنّما وردت علی سبیل التمثیل؛و لا یقدح فی ذلک کون الخطاب فیها للرجل؛و عدم تحقّق الأغسال الثلاثة فی حقّه لدلالة ذیلها علی مساوات المرأة للرجل،و ذکر أغسال خاصّة فی حقّها لا یقتضی الاختصاص،بل المستفاد من السیاق أنّ ذکر ذلک من باب التمثیل؛و معنی اجتماع حقوق،اجتماع تکالیف متعلّقة برفع أحداث،و تحصیل نزاهات و نظافات؛ و معنی إجزاء غسل واحد لها قیامه بإفادتها کالأغسال المتعدّدة عند عدم الاجتماع؛ و یحتمل أن یراد باجتماع حقوق،اجتماع تکالیف متعلّقة بأغسالٍ لأسباب.
و استدلّ فی شرح الدّروس بصحیحة زرارة عن أبی جعفر علیه السّلام
«فی میّت مات و هو جنب؟قال:یغسل غسلا واحدا یجزی ذلک للجنابة و لغسل المیّت لأنّهما حرمتان اجتمعا فی حرمة واحدة» (3)[/48 B ]قال:«وجه الاستدلال بالروایة من حیث تعلیله علیه السّلام بقوله- لأنهما حرمتان-لأنّه علم» (4)،و لا یخفی ما فیه لمنع العموم إذ لا دلالة للتعلیل علی اجتماع کلّ حرمتین،بل الحرمتین المذکورتین.
و یظهر من الشهید تداخل الغسل الرافع مع الرافع دون المبیح و إن نواهما،و سیأتی
ص:491
نقل کلامه فی الصورة الثالثة.و فی حکم نیّة الجمیع نیّة رفع الحدث أو الاستباحة،و به صرّح فی المعتبر،ثمّ إن لم تکن فی الأحداث جنابة فلا إشکال فی وجوب الوضوء مع الغسل بناء علی وجوبه لها کما هو المشهور،و إن کان معها جنابة سقط الوضوء إلی ظاهر کلامهم،ثمّ قال (1):«فإن حصل الإجماع فلا بحث،و إن لم یحصل فلا یخلوا من إشکال لأنّ هذا الغسل کما یصدق علیه غسل جنابة یصدق علیه غیره أیضا،و کما ورد الأثر بعدم وجوب الوضوء مع غسل الجنابة کذلک ورد بوجوبه مع غیره علی زعمهم فحینئذ یحصل التعارض بین الآثار فتتساقط،و یبقی عموم آیة الوضوء بحاله إلاّ أن یمنع العموم کما مرّ مرارا»،انتهی. (2)
أقول: إن فهم من الأخبار الدالّة علی عدم وجوب الوضوء مع غسل الجنابة،مجرّد عدم وجوبه لأجل الجنابة فهی لا تدلّ علی عدم وجوبه للأحداث الصغریات المجامعة معها أیضا،و لا أظنّ المستشکل المذکور یلتزم بذلک لبعده عن مساق تلک الأخبار جدّا، بل هی صریحة فی خلافه؛و إن فهم منها عدم وجوبه لها،و لأسبابه الموجبة له معها-کما هو الظاهر منها-سقط الإشکال المذکور،[و]أن یکون حینئذ ما دلّ علی عدم وجوبه مع غسل الجنابة أخصّ مطلقا ممّا دلّ علی وجوبه لأسبابه فیتعیّن تخصیصه به؛و مع الإعراض عن ذلک فالعامّان المتعارضان إنّما یتساقطان إذا فقد المرجّح لا معه،و لا ریب أنّ ما دلّ علی عدم وجوب الوضوء مع غسل الجنابة معتضد بالشهرة العظیمة،إن لم تکن إجماعا فیتعیّن ترجیحه.و أمّا الآیة فهی واردة فی حقّ غیر الجنب کما یدلّ علیه ذیلها فلا تدلّ علی ما زعمه.
فإن کان جنابة أجزأ نیّة رفعها عن الباقی،وفاقا للمبسوط و المعتبر و التذکرة و التحریر و القواعد و موضع من
ص:492
الذکری و المدارک و غیرها (1)؛و بالجملة هو المشهور بین الأصحاب کما فی المدارک و الذخیرة (2)،و فی السرائر و جامع المقاصد الإجماع علیه. (3)
و یدلّ علیه إطلاق روایات المتقدّمة ما عدا روایة عمّار،و لا یعارضها عموم قوله:
«إنّما الأعمال بالنیّات» (4)،و قوله:
«إنّما لکلّ امرئ ما نوی» (5)لأنّ الغسل عمل واحد،و قد حصلت نیّته،و لیس بأعمال متعددة بحسب تعدد الأسباب حتی یحتاج کلّ منها علی نیّة تمیّزه عمّا عداه،و إلاّ لامتنع التداخل؛و أمّا رفع کلّ حدث من تلک الأحداث،بناء علی تعدد أنواعها-کما هو الظاهر-فإنّما هو من خواصّ الغسل و آثاره المترتبة علیه عند مصارفته،و عدم المانع من رفعه،و لیس منوّعا للغسل و مصیّرا له أعمالا متعددة، کالطهارة المنوی بها استباحة الصلاة أو المسّ؛و بالجملة فالمستفاد من الروایات أنّ الأعمال تتشخّص و تتمایز بالنیّة،لا أنّ کلّ عمل یترتّب علیه آثار متعددة یحتاج ترتّب کلّ أثر منها علیه علی نیّته بحیث إذا لم ینوه لم یترتّب علیه،مع أنّ الذی نحتاج إلیه فی المقام کون الغسل المبیح عملا واحدا لا مطلق الغسل.
ثمّ لو سلّم التعارض فالنسبة بینهما عموم من وجه فالترجیح لعموم هذه الأخبار لاعتضادها بالشهرة العظیمة و الإجماع المحکی؛و أمّا قوله علیه السّلام فی موثقة عمّار المتقدّمة
«اغتسلت غسلا واحدا للحیض و الجنابة» فمحمول-بقرینة ما مرّ-علی کونه مجزیا لهما،أو علی وجوب ذلک علی التخییر،و الفرد الآخر اغتسالها للجنابة خاصّة.و کذا
ص:493
الکلام فی قوله علیه السّلام فی موثقة أبی بصیر
«تجعله غسلا واحدا» ؛و لا فرق فیما مرّ بین أن یضمّ إلی الجنابة رفع بعض ما عداها-کما لو کان علیها الأغسال الخمسة فنوت الجنابة و الحیض مثلا-،أولا؛و لو نوی غیر الجنابة مع تحقّقها کالمسّ و الحیض أجزأ عن المنوی علی الأقوی،و الظاهر أنّه المشهور،بل لم أقف فیه علی مخالف إلاّ العلاّمة فی التذکرة حیث استشکل فی ارتفاع المنوی معلّلا بعدم ارتفاعه[/49 B ]مع بقائها لعدم نیّتها (1)، و استشکل فی سائر کتبه فی إجزائه عن الجنابة دون المنوی.و یدفعه إطلاق الأمر بالغسل عند حصول أسبابه المقتضی للإجزاء،خصوصا مع قصده،و لعموم
«إنّما لکلّ امرئ ما نوی» ؛ثمّ علی تقدیر إجزائه عن المنوی فهل یجزی عن الجنابة؟أقوال (2)فذهب المحقّق فی المعتبر بعد التردّد إلی إجزائه عن الجنابة بدون الوضوء (3)؛و استشکل العلاّمة فی القواعد فی إجزائه عنها مع الوضوء بعد قطعه بعدمه بدون الوضوء (4)؛و استشکل فی التحریر فی الصورتین (5)؛و استقرب فی التذکرة وجوب الوضوء و ارتفاع الجنابة بعده علی تقدیر صحّة الغسل (6)؛و استقرب الشهید فی الذکری الإجزاء بدون الوضوء أوّلا،ثمّ بعد فاصلة یسیرة استقرب وجوب الوضوء و احتجّ علیه بالعموم،ثمّ جعل الأحوط فی لو جامعت الجنابة الاستحاضة المستمرّة تعدّد الغسل لبقاء الحدث،ثمّ قال:«و علی الاکتفاء بالقربة لا بحث فی التداخل فی غیر الاستحاضة» (7).
منها: أنّ أسباب الغسل،و إن تعددت و اختلفت فإنّ سببها أمر واحد،و هو المعتبر عنه بالحدث،و بالحالة المانعة من الصلاة،و لا یقدح تعدّد العلّة و اتحاد المعلول لأنّ علل الشرع معرّفات،و لیست بعلل حقیقیة فإذا نوی المکلف الغسل لرفعه،مضافا إلا أحد
ص:494
الأسباب فقد نوی رفع المضاف علی جمیع الأسباب فیرتفع،لأنّ
«لکلّ امرئ ما نوی» ؛ و یشکل بجواز تعدّد المسببات کما یدلّ علیه جواز اغتسال الحائض قبل انقطاع دمها عن الجنابة
و منها: ما قرّره فی جامع المقاصد (1)بوجوه ثلاثة،و الأوضح عندی تقریرها بوجه رابع،و هو أنّه لو أجزأ غسل الجنابة عن[الحیض]-مثلا کما مرّ-،دون العکس لزم عدم وجوب الحیض مع الجنابة،و الثانی باطل؛بیان الملازمة أنّه لو وجب معه فإمّا أن یجبا علی التعیین،أو التخییر؛و الأوّل[/50 A ]مخالف لإجزاء غسل الجنابة من الحیض، و الثانی مخالف لبطلان العکس،إذ قضیة التخییر سقوط کلّ منهما بفعل الآخر؛و أمّا بطلان الثانی فلمخالفته لما دلّ علی وجوب غسل الحیض،و لأنّه ینافی دعوی إجزاء غسل الجنابة عن غسل الحیض،إذ لا غسل حیض حینئذ هناک حتی یجزی عنه غسل الجنابة؛ و یمکن دفعه بالتزام سقوط غسل الحیض مع الجنابة کسقوط الوضوء للحدث الأصغر معها لاندراج الأضعف فی الأقوی فیخصّ ما دلّ علی ثبوت غسل الحیض بغیر هذه الصورة؛و لا یخفی ما فیه.
و الأولی أن یقال یجوز أن یجب کلّ من الغسلین تعیینا،و یکون بقاء وجوب غسل الحیض مشروطا بعدم وقوع غسل الجنابة،و علی هذا فلو قدّمت غسل الحیض امتثلت الأمر به و ارتفع عنها حدث الحیض،و بقی علیها حدث الجنابة؛و إذا اغتسلت للجنابة، امتثلت الأمر بغسل الجنابة،و سقط عنها غسل الحیض لارتفاع الحدثین به.
و أمّا ما ذکره فی کشف اللثام (2)من أنّ هنا قسما آخر،[و]هو التخییر بین أن ینوی بالغسل رفع الجنابة،و أن ینوی رفعها مع الحیض،ففیه أنّ الکلام فی وجوب غسل الحیض تعیینا و تخییرا،لا وجوب نیّته؛و إذا أراد التخییر بین غسل ینوی به رفع الجنابة خاصّة،و بین غسل ینوی به رفعها مع الحیض ففیه أنّ التخییر لا یعقل حینئذ إلاّ إذا اعتبر
ص:495
الأوّل بشرط لا یتحقّق التقابل بین الفردین،و کذلک التخییر بین النیّتین،و هو تکلّف.
و منها: الأخبار المتقدّمة الدالّة بإطلاقها علی إجزاء غسل واحد عن الجنابة و الحیض،سواء قصد به رفع الجنابة،أو رفع الحیض،أو رفع الحدثین؛و عورض بعموم
«إنّما الأعمال بالنیّات» ،و
«إنّما لکلّ امرئ ما نوی» ؛و یشکل بما مرّ،من أنّ نیّة العمل حاصلة،و إنّما المنتفی نیّة الغایة،و لیس فی الروایة دلالة علی أنّ الغایات بالنیّات،نعم ظاهر قوله علیه السّلام فی موثّقة عمّار المتقدّمة
«اغتسلت غسلا واحدا للحیض و الجنابة» عدم الاکتفاء بنیّة الحیض عن الجنابة؛و لا ینافی ذلک دلالته علی عدم الإجزاء بنیّة الجنابة [/50 B ]عن الحیض أیضا،و لا نقول به لمعارضته هناک بالدلیل الأقوی من الإجماع المحکی،و ظاهر النصوص المعتضد بالشهرة العظیمة،بخلاف المقام،مع أصالة عدم التداخل-کما حقّقناه فی الأصول-،و قضاء الاستصحاب ببقاء حدث الجنابة،فهذا أقوی؛مضافا إلی أنّا لو جعلنا غسل الحیض-مثلا-بدون الوضوء مجزیا عن غسل الجنابة کان مخالفا للاعتبار،لأنّ غسل الحیض لضعفه لا یصلح لرفع الحدث المنوی-،أعنی الحیض-بناء علی اشتراط الوضوء فی غسله کما هو المشهور فکیف یقوم مقام الأقوی؟! أعنی غسل الجنابة،و یرفع حدثها.
و لو جعلنا مجزیا عنه مع الوضوء نظرا إلی أنّه حینئذ یکافأ غسل الجنابة فی إفادة الرفع فهذا بعید لأنّ الوضوء لا مدخل له فی رفع حدث الجنابة،و إنّما یرتفع بالغسل خاصّة؛و بذلک یظهر وجه کلّ من القول باعتبار الوضوء و القول بعدمه فی الإجزاء.و لعلّ مستند المنع من تداخل الغسل الرافع و المبیح عدم ذکره فی الأخبار بالخصوص،و لأنّ الغسل المبیح إذا لم یکن صالحا لرفع المنوی فکیف یکون صالحا لرفع غیره؟!و یشکل بأنّ اندراجه فی عموم الصحیحة الأولی کاف فی ثبوته کالغسل الرافع،و الفرق غیر واضح.
و أنّ عدم صلوح الغسل لرفع المنوی لیس لقصور فی الغسل،بل لقوّة فی الحدث، لاستمراره المانع من الرفع،و هو غیر حاصل فی الجنابة المجامعة معه.بطریق أولی.ثمّ إن
ص:496
قلنا بأنّ نیّة رفع غیر الجنابة یوجب رفعها أوجب ذلک رفع غیرها من الأحداث المجامعة معه بطریق أولی،سواء جامعها الجنابة،أو لا؛و إن لم نقل بذلک ففی رفعه لها وجوه ثالثها ذلک فی الحیض و النفاس خاصّة،لأنّ النفاس فی معنی الحیض؛ثمّ علی التداخل لا إشکال فی اعتبار الوضوء هنا فی الرفع،بناء علی اعتباره فی غیر غسل الجنابة لتوقّف رفع المنوی و غیره علیه.
أن تکون الأغسال مندوبة،و فی تداخلها أقوال (1):
فقیل بالتداخل مطلقا،و هو ظاهر الذکری و المنتهی،و استظهره فی المدارک و شرح الدروس،و نفی عنه البعد فی الذخیرة. (2)
و قیل بعدمه مطلقا،و هو مختار القواعد و الإرشاد[/57 A ]و جامع المقاصد (3).
و قیل بالتفصیل بین نیّة الجمیع فتداخل،و بین نیّة البعض فیختصّ بما نواه،و هو مختار المعتبر و التذکرة؛و فی القول الأول قوّة،و یدلّ علیه عموم الصحیحة الأولی.
و استدلّ فی جامع المقاصد علی مختاره بعدم الدلیل الدالّ علی التداخل هنا؛و فیه ما عرفت من عموم الصحیحة الأولی،مع ما فیها من التصریح بتداخل لجملة من المندوبات،و یعمّ الکلام فی غیرها بشهادة السیاق علی ورود المذکورات فیها علی سبیل التمثیل،مع أنّه لا قائل بالفرق.
ص:497
و استدلّ فی المعتبر علی ما صار إلیه ب«أنّ نیة السبب فی المندوبات مطلوبة،إذ لا یراد به رفع الحدث بخلاف الأغسال الواجبة لأنّ المراد بها الطهارة فیکفی نیّتها و إن لم ینو السبب»؛و یشکل بأنّه لا دلیل علی مطلوبیة نیّة السبب فی الغسل المندوب،و لو سلّم فلا دلیل علی اشتراطه بها،و عدم إرادة رفع الحدث به لا ینافی تحقّقه علی وجه المطلوبیة بدون نیّة السبب لجواز إفادته فائدته من مزید النظافة عند وجود السبب؛و إن لم یقصد فإنّ المذکور فی الأخبار استحباب الغسل یوم الجمعة و یوم العیدین و یوم عرفة و عند الإحرام و عند دخول مکة و الکعبة و المدینة و لیالی شهر رمضان إلی غیر ذلک،و هذا لا یدلّ علی اعتبار نیّة السبب،نعم فی بعض الأخبار
«یغتسل یوم الخمیس لیوم الجمعة» و یمکن تنزیله علی وجه ینافی ما ذکرناه.و أمّا التمسک بروایتی
«إنّما الأعمال بالنیّات» و
«إنّما لکلّ امرئ ما نوی» فقد بیّنا أنّ المستفاد منهما توقّف العمل علی نیّته،لا توقّف ترتّب غایاته علیه علی نیّتها،و من جملتها إجزاء العمل من جهة الخصوصیات المنضمّة إلیه و إن لم یعلم بها فمن صلّی فی مسجد یترتب أجر الصلاة فی ذلک المسجد علی صلاته و إن لم یعلم بکونه مسجدا،و کذا لو صلّی و اقتدی به جماعة أعطی أجر الإمام و إن لم یعلم باقتدائهم،و من صام یوم الغدیر و لم یعلم به أعطی أجر صوم یوم الغدیر،إلی غیر ذلک عملا بإطلاق ما دلّ علی ترتّب الأجر المخصوص علی ذلک العمل؛نعم قد یتوقّف ترتّب خصوص أجر علی نیّته و ذلک فیما إذا کان[/51 B ]العمل فی نفسه خالیا عن ذلک الأجر،و إنّما بلغ العامل خبر یترتّبه علیه ففعله التماس ذلک الأجر فیؤتی حینئذ و إن لم یکن کما بلغه (1)للنصّ لا مطلقا،لعدم الدلیل.
الثالث:أن یکون بعضها واجبا،و بعضها مندوبا فإن نوی الجمیع تداخلت علی
ص:498
المشهور کما حکاه بعض المتأخّرین؛ (1)و فی الخلاف الإجماع علیه،لکن فرض المسألة فی غسل الجنابة و الجمعة (2)،و الظاهر أنّه مثال؛و استقرب فی التذکرة بطلان الغسل؛و به قطع فی المختلف؛و اختاره فی جامع المقاصد، (3)و المعتمد الأوّل،و یدلّ علیه صحیحة زرارة،و مرسلة جمیل المتقدّمتین.
و احتجّ فی المختلف علی البطلان بأنّه«لا بدّ من نیّة الوجه،فإن نوی الوجوب عن الجمعة و الجنابة لم یجزه لأنّه یکون نوی الوجوب فیما لیس بواجب،فیکون قبیحا، فلا یتقرّب به إلی اللّه تعالی،و إن نوی الندب لم یوقع غسل الجنابة علی وجهه،و إن نواهما [معا]کان الفعل الواحد قد نوی به الوجوب و الندب معا،و هما ضدّان فلا یقع علیهما،و لا علی أحدهما،لأنّه ترجیح من غیر مرجّح».
و الجواب أنّه لا یخلوا إمّا أن یکون وجوب الغسل و استحبابه غیریّین لرفع حالة ردیة من حدث أو غیره؛أو لتحصیل صفة کمالیة من طهارة،أو نظافة مترتّبة علیه؛أو یکونا نفسیین؛أو یکون أحدهما نفسیّا و الآخر غیریّا،فإن کانا غیریّین فلا منافات بینهما مع تعدد الغیر،کما هو محلّ البحث،فلا مانع من الاجتماع فی مورد واحد،لأنّ التنافی المتوهّم هناک إن کان باعتبار الجنس فهو باطل قطعا،ضرورة أنّ رجحان شیء لشیء لا ینافی رجحانه لغیره،بل یؤکّده؛و إن کان باعتبار الفصل فهو أیضا باطل،لأنّ المنع من ترکه لشیء کما هو فصل الوجوب الغیری لا ینافی عدم المنع لغیره،کما هو فصل الاستحباب الغیری.و ما ذکره بعض علماء الأصول من أنّ«فصل الاستحباب جواز الترک»فخارج عن التحقیق،أو بطل معه حصر الأحکام فی الخمسة؛و کذا إذا کان أحدهما نفسیّا و الآخر غیریّا،إذ المنع من ترک العمل،أو عدمه لنفسه لا ینافی عدم المنع
ص:499
لغیره،أو المنع له؛و إن کانا نفسیّین فلا کلام فی تنافیهما ضرورة أنّ المنع من ترک الفعل لنفسه ینافی عدمه کذلک کالغیریّین مع اتّحاد الغیر؛و حینئذ فإن جعلنا النیّة،.و التقیید بها جزء[/52 A ]من العمل فلا إشکال،لتغایر المرکبین فی الخارج،فلا یلزم من اتّصافهما بهما اجتماعها فی محلّ واحد.و أمّا استلزام ذلک اجتماع الوجوب و الاستحباب فی الجزء فغیر ضائر لأنّهما غیریّان لمتغایرین،أو فی ضمن مرکّبین،و لا بأس باجتماعهما،- و تمام تحقیق ذلک یطلب ممّا حرّرناه فی علم الأصول-و إلاّ کان مرجع الاستحباب علی أفضلیّة الفرد المشتمل علی القصدین کاستحباب الفریضة فی المسجد،و لا إشکال فیه،فاتّضح ممّا حقّقنا صحّة الجمع بین نیّة الوجوب و الاستحباب علی غیر التقدیر الأخیر،و فیه ینوی الوجوب خاصّة علی أنّ نیّة الوجه غیر معتبرة عندنا،کما حقّقناه سابقا؛و إن نوی البعض أجزأ عن المنوی،و إن کان مندوبا علی المشهور عملا بإطلاق دلیله،و عن المندوب إن کان واجبا،خصوصا إن کان غسل جنابة،لعموم الصحیحة السابقة دون العکس،وفاقا للمشهور للأصل؛و ضعف عموم الروایة بمخالفة الشهرة.
و ذهب الشیخ فی الخلاف إلی أنّه إن اجتمع غسل الجنابة و الجمعة،فإن نوی الجنابة أجرأ عنهما؛و إن نوی الجمعة دون الجنابة لم یجز عن أحدهما،أما عن غسل الجنابة فلعدم نیّتها،و أما عن غسل الجمعة فلأنّه إنّما شرع للتنظیف و زیادة التطهیر،و لا یصحّ ذلک فی حقّ الجنب». (1)و اختار هذا القول فی ظاهر المبسوط (2)؛و قال فی السرائر (3)«إن نوی غسل الجنابة أجزأ عنه و عن غسل الجمعة،و إن نوی عن غسل الجمعة أجزأ عنه،و بقی علیه غسل الجنابة»؛و عارض الشیخ بأنّ الحائض یصحّ منها غسل الإحرام و الجمعة مع کونها کالجنب (4)؛و اختار هذا القول فی الجامع (5)؛و استشکل فی المعتبر فی الإجزاء عن
ص:500
المندوب لو نوب الواجب لاشتراط نیّة السبب فی الأغسال المندوبة قال:«و لا یفتقر فی الواجبة إلی ذکر السبب،بل یکفی نیّة رفع الحدث أو الاستباحة» (1).
و ذهب جماعة من (2)المتأخّرین إلی الإجزاء عن الجمیع،سواء کان المنوی واجبا أو مندوبا،و سواء کان الواجب غسل جنابة[/52 B ]أو غیره،و هو ظاهر الصدوق فی الفقیه حیث روی فی باب الصوم مرسلا
«إنّ من جامع فی أوّل شهر رمضان،ثمّ نسی الغسل حتی خرج شهر رمضان أنّ علیه أن یغتسل،و یقضی صلاته و صومه إلاّ أن یکون قد اغتسل للجمعة فإنّه یقضی صلاته و صومه إلی ذلک الیوم و لا یقضی ما بعد ذلک» ، (3)و یدلّ علیه-مضافا إلی تلک الروایة-عموم الصحیحة السابقة؛و الروایة ضعیفة بالإرسال،و قول صاحب الحدائق«إنّ الأصحاب تلقّوها بالقبول» (4)ممنوع،بل الأکثر علی ترک العمل بها فی المقام،و منه یظهر ضعف عموم الصحیحة.
[الأمر]الأوّل: المراد بالأغسال الواجبة فیما مرّ الأغسال المبیحة،و هی الأغسال الخمسة،فإنّها واجبة فی الأصل حتی غسل المیّت علی المشهور (5)،و إن وقعت مندوبة کما لو فعلها قبل وجوب مشروط بالطهارة علی القول بعدم وجوبها لنفسها،و بالمندوبة ما هی مندوبة فی الأصل،و هی ما عداها عدا غسل المیّت فإنّها مندوبة فی الأصل علی المشهور،و إن وجبت بالنذر و شبهه؛نعم من منع تداخل الواجب و المندوب لامتناع اجتماع الوصفین المتضادّین فی محلّ واحد فینبغی أن یرید تداخل الواجب و المندوب الفعلین سواء کانا فی الأصل کذلک أم لا،فیتناول تداخل غسل الجمعة و الزیادة علی القول بوجوب الأوّل،و مثله غسل الإحرام؛أو وجب أحدهما بالنذر علی القول الآخر
ص:501
بخلاف تداخل غسل الجنابة إذا وجب و غسل الجمعة المنذور؛أو علی القول بوجوبه.
و أمّا غسل المیّت ففی تداخله مع سائر الأغسال الواقعة الثابتة علیه فی حیاته وجه، یدلّ علیه صحیحة زرارة المتقدّمة فی میّت مات و هو جنب قال:
«یغسّل غسلا واحدا یجزئ ذلک للجنابة و لغسل المیت لأنّهما حرمتان اجتمعا فی حرمة واحدة» (1)، و صحیحة عیص بن القاسم
«غسّل غسلا واحدا» (2)،و فی روایة أبی بصیر
«لیس علیه إلاّ غسلة واحدة» (3)،و موثّقة عمّار
«فی المرأة[/53 A ]إذا ماتت فی نفاسها کیف تغسل؟قال:
مثل غسل الطاهر و کذلک الحائض و کذلک الجنب،إنّما یغسل غسلا واحدا فقط» (4)،فربّما یستفاد من ضمّ الروایة الأولی إلی الأخیرة تداخل الأغسال[و]إنما یخاطب بها المحدث دون غیره للدخول فی الواجب المشروط بالطهارة لا لنفسها،و کلاهما منتفیان فی المقام؛ و یمکن دفعه بأنّ المستفاد من أخبار الباب ارتفاع حدث الجنابة و غیره عن المیّت بتغسیله غسل المیت و هذا لا یقتضی مخاطبة غیر المحدث بالرفع،و لا وجوبه لنفسه؛ و لو حصل فی حقّ المولود موجب غسل کمس المیت لم تدخل فی غسل المولود للأصل.
[الأمر]الثانی: لا ریب فی عدم تداخل غسلات الوضوء فی غسلات الغسل؛و فی تداخل أبعاض الغسل فی مثله بدون الکلّ حیث یناط بالنیّة-کما لو غسلت رأسها بنیّة غسل الحیض و المسّ،ثمّ غسل الباقی مرّة بنیّة إتمام غسل الحیض و أخری بنیّة إتمام غسل المس،أو فعلت ذلک فی الشقّ الأیمن خاصّة،ثمّ عادت فی الأیسر علی الجمیع،أو فرقت أوّلا ثمّ عدلت إلی الجمع مع العود إلی التفریق-و عدمه وجوه:من أنّ جواز التداخل فی الکلّ یستلزم جوازه فی البعض؛و من أنّ الأصل عدم جواز التداخل،خرجنا عنه فی الکلّ و فی الجزء فی ضمن الکلّ للدلیل،و یبقی الباقی؛و یدلّ علی الوجه الثالث
ص:502
-و هو جواز العدول من الجمع إلی التفریق دون العکس-أنّها مخیرة أوّلا بین الجمع و التفریق،فإذا اختار الجمع جاز التفریق لأنّه یقتضی الأصل بخلاف العکس؛و فیه قوّة خصوصا إذا حدث نیّة التفریق فی الأثناء.
[الأمر]الثالث: یجوز للحائض أن تغسل غسل الجنابة قبل انقطاع دمها،کما صرّح به بعض الأصحاب (1)لإطلاق الأمر بغسل الجنابة الشامل لحال الحیض،و لموثّقة عمّا المتقدّمة المصرّحة بالجواز؛و کذا الحال فی سائر الأغسال و الأحداث مع اختلاف النوع، و أمّا مع اتحاده فلا،فلا یجوز للحائض أن تغتسل قبل انقطاع دمها عن حیضها المتقدّم، و کذا فی النفساء؛و فی اتّحاد[/53 B ]نوع الحیض و النفاس هنا نظر.
[الأمر]الرابع: حیث نقول بإجزاء غسل منوی به عن سبب خاص عن غیر المنوی، فلو نوی عدم الإجزاء عند نفی صحّة غسله وجوه،و التنبیه علیها فیما لو توضّأ المحدث بالنوم و البول،و نوی رفع حدث النوم مع نیّة عدم رفع حدث البول؛و یمکن الفرق بین المسألتین بناء علی الصحّة بمنع عموم أدلّة المقام للإجزاء حتی مع نیّة الخلاف،بخلاف مسألة الوضوء،و لیس بمرضیّ.
[الأمر]الخامس: تداخل الأغسال حیث نقول بوقوعه بدون النیّة عزیمة؛و حیث نقول بتوقعه علی النیّة رخصة.و قال الفاضل[الأردبیلی:«الظاهر]أنّ تجویز التداخل رخصة فلا ینافی التعدّد بالاحتیاط» (2)؛
و استدلّ بما ورد من أنّ للحائض أن تغتسل غسل الجنابة قبل الانقطاع.
و فیه-کما نبّه علیه شارح الدروس-:أنّه لا یتناول صورة إمکان التداخل کما هو محل البحث، (3)و قال فی شرح المفاتیح:«لیس التداخل علی سبیل القهر و العزیمة کما توهّمه صاحب الذخیرة و متابعوه (4)ثمّ استدلّ علی ردّهم بأنّ لفظ الإجزاء الوارد فی
ص:503
أخبار الباب یدلّ علی أنّه أقلّ مراتب الواجب و إنّ الفضل فی التعدّد،مضافا إلی أنّ
«أفضل الأعمال أحمزها» ،و أنّه یستلزم تفویت فضیلة غسل الجمعة و هی فی فعله عند الزوال إذا اغتسل للجنابة بعد الفجر.
أقول: إن أراد منع التداخل القهری مطلقا لتوقف التداخل علی نیّة الجمیع مطلقا،أو عدم نیّة الخلاف و لو حیث یحصل التداخل بدون النیّة فله وجه خصوصا علی التقدیر الأوّل؛إلاّ أنّا قد بیّنا عدم الحاجة إلی نیّة رفع غیر الجنابة فی الأحداث المجامعة معها.و قد مال إلیه الفاضل المذکور عند بیان ذلک،و استشکل فی صحّة الغسل إذا نوی به عدم رفع بقیة الأحداث،و علی هذا فلا یستقیم قطعه هنا بعدم التداخل مطلقا؛و إن أراد منع کون التداخل قهریا مطلقا،و إن لم نعتبر نیّة الجمیع،و لو فی بعض الصور،و لا عدم نیّة الخلاف فغیر معقول؛ثمّ لائم أنّ لفظ الإجزاء یشعر بأنّ المجزی أقلّ المراتب فی کلّ مورد،نعم یشعر به فی بعض الموارد و لیس المقام منه،سلّمنا لکن هذا[/54 A ]الإشعار بتعیّن إلغائه عند تعذّر اعتباره مع أنّا لم نلتزم بالتداخل القهریّ مطلقا،بل بتداخل رفع غیر الجنابة فی رفعها فلا مانع حینئذ من أن یکون الأفضل أن تغتسل لغیر الجنابة أوّلا ثمّ تغتسل لها؛و أمّا
«أنّ أفضل الأعمال أحمزها» (1)فمخصوص بما إذا ثبت مشروعیّة الأحمز لا مطلقا،و فوات فضیلة غسل الجمعة فی الفرض المذکور،بناء علی دخوله فی غسل الجنابة بعد الفجر قهرا لا یصلح دلیلا لإمکان تقدّم غسل الجنابة علی الفجر،مع احتمال تخصیص رجحان التأخیر بغیر هذه الصورة.
[الأمر]السادس: فی کلّ مقام نحکم بالتداخل فیه،سواء قلنا به مع النیّة أو بدونها یعتبر اجتماع الأسباب قبل الغسل،و علیه ینزل قوله علیه السّلام فی المرسلة
«أجزأه عن کلّ غسل یلزمه ذلک الیوم» فلو حدث بعضها فی أثناء أو بعده لم تتداخل.
ص:504
[الأمر]السّابع: قال فی جامع المقاصد:«لم یذکر الأصحاب فی الوضوء إذا اجتمع له أسباب،هل یکفی عنها وضوء واحد أم لا بدّ من التعدد؟لکن یلوح من کلامهم،أنّ الوضوء الرافع للحدث کاف فی مثل التلاوة،و دخول المساجد،و الکون علی الطهارة،و زیارة المقابر،و السعی فی الحاجة؛و حیث یمتنع الرفع،کما فی نوم الجنب،و جماع المحتلم و أمثالهما ممّا شرع الوضوء فیه مع وجود المانع من الرفع ینبغی التعدّد»،انتهی. (1)
قلت: بل لا یبعد فی القسم الأخیر الاکتفاء بوضوء واحد إذا نوی به الجمیع،إلاّ أنّ الأصل یقتضی المصیر إلی ما ذکره.و ذکر شارح الدروس (2)للتداخل هنا احتمالات وقوعها علی أقوالهم فی تداخل الأغسال،و لم نقف له علی وجه ظاهر.
[الأمر]الثامن: لا یتداخل التیمّم عن الوضوء،و التیمّم عن الغسل إذا وجبا مطلقا للأصل،و ربّما یأتی علی قول فی محلّ التداخل علی الأصل،الاجتزاء عنهما بتیمّم واحد،و لیس بشیء؛و فی تداخل تیمّم الأغسال مطلقا أو مع النیّة وجهان؛من أنّ التیمّم یقوم مقام الغسل فحیث یجزی غسل واحد یجزی تیمّم واحد،و لأنّ الأحداث،و إن اختلف أنواعها مشترکة[/54 B ]فی معنی واحد فإذا نوی بالتیمّم الاستباحة من الحدث أفادها فلا یبقی مانع یحتاج إلی التیمم،و من أنّ الأصل عدم التداخل،و الذی دلّت علیه الأخبار إنّما هو تداخل الأغسال خاصّة لا ما هو یدلّ عنها،و لأنّ ثبوت حکم الإجزاء فی الأقوی لا یستلزم ثبوته فی الأضعف،و هذا أحوط.
لا خلاف فی إجزاء النیّة إن وقعت مقارنة لأوّل غسل الوجه المعتبر،و هو أوّل أفعاله له الواجبة،کما أنّه لا خلاف ظاهر فی عدم جواز تأخیرها عن ذلک؛و أمّا ما نقله فی الذکری عن ابن الجنید من جواز الإتیان بنیّة الوضوء فی أثنائه، (3)فقد مرّ فی أوّل مبحث النیّة أنّه
ص:505
غیر واضح؛و إنّما الخلاف فی جواز تقدیمها عند غسل الیدین حیث یستحب،و هو أن یکون الوضوء من حدث البول،أو الغائط،أو النوم و عند المضمضة و الاستنشاق،فعن الأکثر جواز تقدیمها عند غسل الیدین،و إلیه ذهب الشیخ فی المبسوط،و ابن حمزة فی الوسیلة،و المحقّق فی الشرائع و النافع،و العلامة فی المنتهی و التذکرة و التحریر و الإرشاد، (1)بل صرّح فیما عدا النافع و التذکرة و الإرشاد بالاستحباب؛و الظاهر علی هذا القول جواز تقدیمها عند المضمضة و الاستنشاق أیضا،بل جعله فی الروض أولی لقربهما إلی الواجب، (2)و عن البیان و النفلیة أنّ تأخیرها إلی غسل الوجه أولی، (3)و عن ابن طاوس أنّه توقّف فی ذلک فی البشری (4)،و عن ظاهر الغنیة و موضع من السرائر أنّها تقدّم عند المضمضة و الاستنشاق لا عند غسل الیدین،قال فی الغنیة:«و إذا کان المضمضة و الاستنشاق أوّل ما یفعل من الوضوء فینبغی مقارنة النیّة لابتدائهما» (5).و قریب منها عبارة السرائر فی هذا الباب، (6)و صرّح فی باب الجنابة بجواز تقدیمها عند غسل الیدین، و الظاهر أنّ مبنی الخلاف علی أنّ تلک الأفعال هل هی من آداب الوضوء،أو أجزائها المندوبة؟فعلی الأوّل لا یصحّ نیّته عندها بأن ینوی کونه موقعا للوضوء بها و بما بعدها من الأفعال للتشریع،و علی الثانی یصح النیّة،بل یتوقّف قصد التعبّد بها علی نیّة الوضوء بها إن التزموا بأنّ[/55 A ]مشروعیّتها علی وجه الجزئیّة خاصّة کما هو الظاهر علی هذا القول،و به یشعر عبارة الغنیة المتقدّمة؛نعم لو قیل بأنّها مشروعة علی الوجه الأعم،جاز قصد التعبّد بها علی الوجهین،لکن لا یخلو من بعد،و دلالة الأخبار المشتملة علیها علی کونها آدابا أقرب من دلالتها علی کونها أجزاء،مضافا إلی تعلیله علیه السّلام
«غسل الید من حدث
ص:506
النوم بأنّه لا یدری أین باتت یده» ، (1)حیث یشعر بأنّ المقصود به رفع النجاسة الوهمیة، و قول الباقر علیه السّلام فی صحیحة زرارة
«المضمضة و الاستنشاق لیسا من الوضوء» . (2)
و قوله علیه السّلام
«لیس المضمضة و الاستنشاق فریضة و لا سنّة» (3)،أی من أجزائه المسنونة، جمعا بینها و بین ما دلّ علی کونهما من سنن الوضوء فتعیین النیّة عند غسل الوجه أوضح.
و لا فرق فیما مرّ بین أن یجعل النیّة عبارة عن الإخطار بالبال أو لا،لأنّ إشکال التشریع یجری علی التقدیرین.و یمکن القول بجواز التقدیر علی تقدیر کونها آدابا أیضا؛أمّا علی القول بأنّ النیّة هی الداعی فواضح لاقترانه بأوّل العمل،و إن تقدم الإخطار؛و أمّا علی القول بالإخطار فبناء علی عدم إخلال مثل هذا الفصل بالمقارنة العرفی فنوی الإتیان بالآداب و الأفعال معا؛و لا یخفی ما فیه،بل الوجه تنزیل الخلاف علی ما مرّ، و لم یتعرضوا لتقدیم (4)النیّة عند السّؤال مع أنّه من سنن الوضوء،بل قد روی أنّه شطر منه، و کذا التسمیة،و لعلّه وفاق منهم علی کونهما من الآداب؛قال فی الذکری:«لعلّه لسلب اسم الغسل المعتبر فی الوضوء عنهما»،انتهی (5)؛و الروایة محمولة علی المبالغة.
الثانی:غسل تمام الوجه، و وجوبه ثابت بنصّ الکتاب و السنّة و الإجماع. (6)و تحقیق الکلام فی ذلک یتمّ برسم مباحث:
[المبحث]الأوّل: المعتبر فی الغسل إجراء الماء الکائن فی المغسول من موضع منه إلی آخر بنفسه،أو بمعاون علی المشهور،لأنّه المتبادر من الغسل المأمور به فی الکتاب
ص:507
و السنة عرفا فثبت لغة و شرعا بضمیمة أصالة عدم النقل،مع مساعدة بعض عبائر أهل اللغة علیه،یؤیّده مقابلته للمسح فی الآیة و الأخبار؛و ممّا یدلّ علی اعتبار الإجراء قوله علیه السّلام فی الجنب:
«ما جری علیه الماء من جسده قلیله و کثیره[/55 B ]فقد أجزأ» (1)، و لا فارق بین الوضوء و الغسل؛و ما دلّ علی عدم إجزاء غسل موضع المسح کصحیحة زرارة و روایة محمّد بن مروان،و ممّا یدلّ علی کفایة الإجراء بمعاون بعد إطلاق ما مرّ،ما دلّ علی کفایة کفّ للوجه و کفّین للذراعین من الأخبار البیانیة،و غیرها،فإنّ إجراء ذلک علی تمام العضو من غیر معاون غیر ممکن عادة.و إنّما اعتبرنا کون الماء فی المغسول، احترازا عن المسح بالبلّة الیسیرة الکائنة فی الماسح فإنّه،و إن استلزم إمرار تلک البلّة من موضع إلی آخر،إلاّ أنّه لا یسمّی غسلا؛و یمکن الاستغناء عنه بذکر الإجراء لأنّ ذلک لا یعدّ إجراء.
و قیل:بل یرجع فی الغسل إلی العرف،و هو یرجع إلی القول المختار إلاّ أن یخالفنا فی تعیینه.
و قیل:بل یکفی الدهن (2)لقوله علیه السّلام فی صحیحة محمّد بن مسلم:
«إنّ المؤمن لا ینجّسه شیء،و إنّما یکفیه مثل الدهن» (3)،و فی الصحیحة الأخری
«یأخذ أحدکم الراحة من الدهن فیملأ بها جسده،و الماء أوسع من ذلک» ، (4)و فی صحیحة زرارة
«إذا مسّ جلدک الماء فحسبک» (5)؛و حملها علی الغسل الخفیف،و الإجراء بمعاون،أو عدم لزوم الدلک طریق جمع بینها و بین ما مرّ،فیتعیّن،خصوصا مع موافقة الشهرة و الاحتیاط اللازم مراعاته فی مثل المقام.
و یمکن حمل کلام القائل بذلک علیه أیضا.
ص:508
و عن الشیخین (1)أنّه خصّ جواز الدهن بصورة الضرورة لصحیحة علیّ بن جعفر فیمن یجد الماء القلیل:
«...و إن کان الوضوء غسل وجهه و مسح یده علی ذراعیه و رأسه و رجلیه» ،و قوله علیه السّلام فیمن یجد ثلجا و صعیدا أیّهما أفضل؟فقال:
«الثلج إذا بلّ جسده و رأسه أفضل» (2)؛و الوجه حملهما-کالأخبار السابقة-علی الغسل الخفیف،و عن الذکری«لعلّهما أرادا به ما لا جریان فیه أو الأفضلیّة» (3)؛قال فی کشف اللثام:«یعنی أفضلیّة ما یزید علی الدهن عند عدم الضرورة» (4)؛و فی المعتبر«ظنّ قوم[منّا] (5)إنّ دهن الأعضاء فی الطهارة یقصر عن الغسل و منعوا عن الاجتزاء به إلاّ فی حال الضرورة،و هو خطأ،فإنّه لو لم یسمّ غسلا لما[جاز] (6)اجتزاء به،لأنّه لا یکون ممتثلا،و إن کان غسلا لم یشترط فیه الضرورة».انتهی (7)،و هو حسن.
و اعلم: أنّ الغسل کما یتحقق بصبّ الماء و إجرائه[/56 A ]بمعاون یتحقّق بالغمس، فلو غمس وجهه فی الماء أجزأ،و الحکم لعلّه موضع وفاق،و فی المدارک نسبه إلی مذهب الأصحاب (8)مؤذنا بدعوی الإجماع،و یدلّ علیه إطلاق الآیة و الأخبار الآمرة بغسل الوجه فإنّه یتناول صورة الغمس أیضا.و عن ظاهر ابن الجنید«وجوب إمرار الید لحکایة وضوئه،و لأنّه المعهود فی الغسل»؛ (9)و یضعفه إمکان أن یکون ذلک ارتکابا لأسهل الفردین،مع أنّ الغسل بطریق الغمس کثیرا ما لا یتیسّر کالوضوء بالمطر،فلا یدلّ العدول عنه علی عدم کفایته؛ثمّ هل یعتبر فی الغمس جریان الماء علی العضو،و لو بتحریکه،أو یکفی استیلاء الماء علیه؟وجهان،و فی الثانی قوّة لمساعدة العرف علیه،و یؤیّده قوله علیه السّلام:
«إذا مسّ جلدک الماء فحسبک» ،و لا ینافی ذلک ما ذکرناه من اعتبار الجریان فی صدق الغسل لاختصاصه بغیر صورة الغمس.
ص:509
[المبحث]الثانی: الوجه عندنا ما بین قصاص الشعر إلی آخر الذقن طولا،و ما دارت علیه الإبهام و الوسطی عرضا،و هذا التحدید موضع وفاق عند أصحابنا علی الظاهر.
و عن الخلاف و الغنیة الإجماع علیه. (1)و عن المعتبر و المنتهی«أنّه مذهب أهل البیت علیهم السّلام،و القدر الذی رواه المسلمون». (2)
و یدلّ علیه بعد ذلک،ما رواه الصدوق فی الصحیح عن زرارة،عن أبی جعفر علیه السّلام قال:
«قلت له أخبرنی عن حدّ الوجه الذی ینبغی أن یتوضّأ الذی قال اللّه عز و جل،فقال:الوجه الذی قال اللّه و أمر اللّه عزّ و جلّ بغسله الذی لا ینبغی لأحد أن یزید علیه و لا تنقص منه- إن زاد علیه لم یؤجر و إن نقص منه أثم-ما دارت علیه الوسطی و الإبهام من قصاص شعر الرأس إلی الذقن،و ما جرت علیه الإصبعان مستدیرا فهو من الوجه،و ما سوی ذلک فلیس من الوجه،قلت الصدغ من الوجه؟قال:لا» . (3)
و رواه فی الکافی و التهذیب فی الصحیح،عن حریز عن زرارة بطریق الإضمار، (4)و رواه فی الخلاف و المعتبر عن حریز عن أحدهما علیه السّلام (5)،و لعلّ صاحب المعتبر نقله عن الخلاف،و کأنّ«زرارة»ساقطا فیه عن قلم الشیخ.
و روایة إسماعیل بن مهران قال:
«کتبت إلی الرضا علیه السّلام أسئلة من حدّ الوجه؟فکتب:
من أوّل الشعر إلی آخر الوجه،و کذلک الجبینین» . (6)
ثمّ الدوران الذی علیه مدار التحدید[/56 B ]فی صحیحة زرارة بوجهین:
الأوّل: وضع الإصبعین علی طرفی القصاص مبسوطتین و سبحها بطریق الإدارة علی أطراف اللحیین إلی أن یجتمع رأسیهما فی الذقن.
ص:510
الثانی: وضع الإصبعین مبسوطتین علی الخطّ الموهوم بین القصاص و الذقن، و إثبات وسطهما،و إدارتهما علی نفسهما.
و اختلفوا فی تعیین المراد منهما،فذهب البهائی إلی الثانی،و تبعه المحدّث الکاشانی (1)؛ و قیل بالأوّل،و هو الأولی المعروف بین الأصحاب لأنّه المنساق من لفظ الحدیث عرفا؛ و ما فهمه الشیخ البهائی أنسب بأفهام الممارسین للعلوم الریاضیة؛و ممّا یؤید الأوّل أنّه علیه السّلام قد حدّ الطول بما بین قصاص الشعر إلی الذقن،و لم یبق إلاّ بین العرض فیکون التحدید المذکور مسوّقا لبیانه،و الذی یناسبه الدوران علی الوجه المذکور،لکن یبعده أنّه یلزم علی هذا أن یکون ما یحاذی طرفی طرف الأنف من الوجه أقصر ممّا یحاذی جانبیه،و التزامه بعید کتنزیل الروایة علی ما دارت علیه الإصبعان بتقدیر عدم الأنف،أو الالتزام بأنّ ما یجب غسله من الوجه ذلک فیختلف معناه لغة و شرعا،إذ الظاهر اتّحادهما؛ و الوصف فی الروایة للتوضیح لا للاحتراز؛و ممّا یبعّد الثانی أنّه یلزم أن یکون کلّ وجه مستدریا،مع أنّا نری بالعیان أنّ کثیرا من الوجوه المستویة مائل إلی الاستطالة.
و حیث أن النسبة بین الوجهین عموم من وجه فالاحتیاط یقتضی إدخال ما یقتضی أحدهما دخوله تحصیلا للیقین بالبراءة،و لو خرجت الإصبعان.و المراد بهما ما یتناول ما بینهما عن حد الاستواء طولا أو قصرا،رجع منهما إلی المستوی الخلقة؛و لو خرج الوجه عن حدّ الاستواء صغرا أو کبرا،قدر له إصبعان[و]نسبتهما إلیه کنسبتی إصبعی مستوی الخلقة إلی وجهه؛و کذا الکلام فی الأنف علی بعض الاحتمالات المتقدّمة.ثمّ لا ریب أنّ وجوه مستوی الخلقة مختلفة صغرا و کبرا کاختلاف أصابعهم طولا و قصرا،إلاّ أنّ الغالب مناسبة الأصابع للوجه،فلو اتّفق[/57 A ]الاختلاف فالظاهر الرجوع إلی الغالب؛و إن کان کلّ منهما غیر خارج عن حدّ الاستواء فإن للوجه حدّا واقعیا لا یناط بالأصابع،و إنّما یعرف بهما لانطباقهما فی مستوی الخلقة علیه؛و کذا الکلام فی قصاص الشعر فالأنزع (2)
ص:511
و الأغم (1)یرجعان إلی مستوی الخلقة بمعنی أنّهما یغسلان من موضع نسبته إلی وجههما کنسبة قصاص مستوی الخلقة إلی وجهه؛و ببیان آخر یعتبر لوجهها جبهة و جبین نسبتهما إلی بقیة وجههما کنسبة جبهة مستوی الخلقة و جبینه إلی وجهه.
و علی هذا لا یختلف الحال فیما إذا کان وجهها خارجا عن حدّ الاستواء صغرا أو کبرا أو لا.
ثمّ لا خفاء فی أنّ مستوی الخلقة مختلفون فی القصاص فصاحب قصاص منهم یغسل من قصاصه و لا إشکال،و أمّا غیرهم فهل المعتبر فی حقّه الأعلی منهم،أو الأوسط،أو الأدون؟وجوه:و الاحتیاط یقتضی المصیر إلی الأوّل،و الأصل إن أجریناه فی المقام یقتضی الأخیر و مراعاة الأوسط.
ثمّ إنهم بعد أن اتّفقوا علی تحدید الوجه بالحدّ المذکور اختلفوا فی أمور:
[1] منها:الصدغ فالمشهور خروجه (2)،و هو مصرّح به فی صحیحة زرارة السابقة، و عن الراوندی دخوله (3)،و اختلفوا فی تفسیره (4)ففسّره أهل اللغة تارة بما بین العین و الأذن (5)،و أخری بالشعر المتدلی علی هذا الوضع (6)،و عن العلاّمة فی المنتهی أنّه الشعر الذی بعد انتهاء المقدار المحاذی لرأس الأذن و ینزل علی رأسه قلیلا (7)،و عن الذکری «ما حاذی العذار فوقه» (8).
ص:512
[2] و منها:العذار،و هو الشعر النابت علی العظم الذی یلی سمت الصماخ یتصل أعلاه بالصدغ و أسفله بالعارض،فعن الأکثر خروجه (1)؛و عن المبسوط و الخلاف (2)و ابن الجنید (3)و صریح المحقّق الثانی و الشهید الثانی دخوله. (4)
[3] و منها:مواضع التحذیف و هی ما بین الصدغ و النزعة،و ربّما فسّر بما بین منتهی العذار و النزعة (5)فدخل الصدغ،أو بعضه فیه،و هو بعید،فعن العلاّمة فی المنتهی و التّذکرة القطع بخروجها (6)،و ذهب جماعة إلی دخولها احتیاطا (7).
[4] و منها العارض،و هو شعر المنحط عن محاذات الأذن یتّصل أعلاه بالعذار و أسفله بما یقرب من الذقن،فعن الشهیدین دخوله،بل عن ثانیهما نقل الإجماع علیه. (8)و عن المنتهی خروجه (9)،و عن النهایة التفصیل[/57 B ]بین ما خرج منه عن حدّ الإصبعین فیخرج،و ما دخل فیه فیدخل» (10).
و التحقیق: أنّ النزاع فی دخول هذه الأمور الأربعة و خروجها-بعد الاتّفاق علی عدم وجوب غسل ما خرج عن الحدّ المذکور-ناشئ،إمّا من الاختلاف فی التفسیر،فالحاکم بالدخول یفسّر ما یحکم بدخوله بما یدخل کلّه تحت الإصبعین،أو یدخل بعضه،و یؤیّد به الدخول دخول البعض؛و الحاکم بالخروج یفسّر ما یحکم بخروجه بما یخرج عن الحدّ،
ص:513
أو من جهة أنّ الحاکم بالدخول یعتبر الدوران لا بطریق الاستدارة فیحکم بدخول ما یدخل فی الحدّ،و الحاکم بالخروج یعتبر الدوران بطریق الاستدارة فیحکم بالخروج؛ أو من جهة أنّ الحاکم بالدخول یعتبر المحاذی لطرفی الإصبعین-کما هو الظاهر من التحدید-فیحکم بدخول الکلّ،أو البعض،و الحاکم بالخروج یعتبر ما یلاقیه طرفا الإصبعین،و هو دون المحاذی فیحکم بالخروج؛أو من جهة أنّ کلا یراعی التحدید المذکور فی حقّ نفسه،أو حقّ من یعتبر الحال به فیری فیه الدخول،أو الخروج فیحکم به، فإنّ هذا القدر من الاختلاف ممّا لا یبعد حصوله فی أفراد مستوی الخلقة.و النزاع علی الأوّل لفظی،و علی ما عدا الأخیر حکمیّ موضوعیّ؛و قد تبیّن منّا تحقیق ما هو الحقّ منها.
و یمکن أن یکون النزاع فی مواضع التحذیف مبنیّا علی وجه آخر،و هو أنّ القائل بالخروج یعتدّ بالشعر النابت علیها فیجعل قصاص الشعر فیها من حیث تنتهی،فإنّ جهة أعلی الوجه تنتهی إلی قصاص الشعر،و هو یختلف باختلاف المنبت علوّا و هبوطا ما لم یخرج عن حدّ الوجه کالنزعتین،و القائل بالدخول لا یعتدّ بذلک الشعر لخفّته و نعومته کشعر الجبهة،و المعتبر عنده فی القصاص منتهی منبت الشعر الخشن،و ربّما یؤیّده روایة إسماعیل بن مهران حیث دلّت علی غسل الجنبین (1)فإنّهما ربّما یتناولان بعض التحذیف.
[المبحث]الثالث:
المشهور بین الأصحاب وجوب البدأة بالأعلی فی غسل الوجه (2)؛و قیل:یستحب، و هو المنقول عن المرتضی (3)،و ابن إدریس (4)و مال إلیه جماعة من المتأخّرین (5)؛و عن
ص:514
صاحب الإشارة أنّه تعدّ من المسنون عدم کسر الشعر فی الیدین (1)،و هو یشعر بنفی استحبابه فی الوجه،و هو یقتضی إمّا وجوبه عنده،أو عدم الرجحان[/58 A ]مطلقا، و المعتمد الأوّل.
و یدلّ علیه أمور الأوّل:ظاهر الآیة و الأخبار الآمرة بغسل الوجه،فإنّ إطلاق الأمر به فیها ینصرف إلی ما هو الشائع المتعارف،و هو الغسل من الأعلی إلی الأسفل،جنح إلی التمسّک به صاحب حبل المتین بعد أن قدح فی حجّة المشهور؛ (2)و فیه نظر،لمنع هذا الظهور،و لهذا لا یجب البدأة بالأعلی فی غسلات الغسل.
الثانی:الاحتیاط اللازم مراعاته فی المقام،للشکّ فی حصول البراءة مع ترک البدأة بالأعلی،فیجب المحافظة علیه تحصیلا للیقین بالفراغ؛و لا یقدح فیه إطلاق الأمر بغسل الوجه،بناء علی عدم انصرافه إلی الغسل من الأعلی،لوهنه بمخالفة المشهور.
الثالث:صحیحة زرارة قال:
«حکی لنا الباقر علیه السّلام وضوء رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فدعا بقدح من ماء فأدخل یده الیمنی فأخذ کفّا من ماء فأسدله علی وجهه من أعلی الوجه» ،الحدیث (3).
وجه الدلالة أنّ فعله علیه السّلام قد ورد فی مقام البیان،فیدلّ علی الوجوب؛و اعترض علیه باحتمال تعلّق قصده علیه السّلام بالبدأة بالأعلی لکونه أحد جزئیات مطلق الغسل لا للمخصوصة؛و یضعّف بأنّ الظاهر من حکایة الراوی للخصوصیة فهمه تعلّق القصد فی البیان بها،و لهذا لم ینبّه علی سائر الخصوصیات التی علم بعدم تعلّق القصد فی البیان بها ممّا یعلم عادة بتحقّقها.نعم یتّجه الإشکال بأنّه علیه السّلام إنّما بین وضوءه صلّی اللّه علیه و آله أعنی الوضوء الذی کان یفعله-،و هو ممّا یمکن أن یشتمل علی بعض المندوبات فلا یدلّ علی الوجوب،إلاّ أن یضمّ إلیه إطلاق ما دلّ علی وجوب التأسّی به صلّی اللّه علیه و آله،و هو بعد تسلیمه معارض بإطلاق الأمر بالغسل،لکن یتّجه ترجیح الأوّل بمساعدة الشهرة،و موافقة
ص:515
الاحتیاط؛و قد یؤید ذلک بما نقل عنه صلّی اللّه علیه و آله بطریق الإرسال أنّه قال حین أکمل وضوءه:
«هذا وضوء لا یقبل اللّه الصلاة إلاّ به» ؛قلت:الروایة فی الفقیه هکذا:
«و توضّأ النبی صلّی اللّه علیه و آله مرّة مرّة و قال:هذا وضوء لا یقبل اللّه الصلاة إلاّ به» (1)،و هو لا تعلّق له بالمقام،إلاّ أن یقال المحکی فی الصحیحة الوضوء الذی کان یداوم صلّی اللّه علیه و آله علیه،بناء علی أن ذلک هو الظاهر من الإضافة.
الرابع:الصحیحة الأخری عنه علیه السّلام فی حکایة وضوئه صلّی اللّه علیه و آله قال:
«ثمّ غرف فملأها فوضعها علی جبینه ثمّ قال بسم اللّه و أسدله علی أطراف[/58 B ]لحیته» (2)الحدیث، و رواه فی الفقیه مرسلا (3)[و]وجه الدلالة أنّ بدأته صلّی اللّه علیه و آله بالجبهة یدلّ علی تعیینها،لما مرّ، فثبت البدأة بأعلاها بالإجماع المرکّب.
الخامس:ما نقل عن العیاشی فی تفسیره عن زرارة و بکیر[بن أعین]عن الباقر علیه السّلام فی حکایة وضوء رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله إلی أن قال:
«فغرف بها غرفة فصبّها علی جبهته فغسل وجهه بها» (4)،الحدیث.و وجه الاستدلال ما مرّ.
السادس:ما رواه فی قرب الإسناد عن أبی جریر الرقاشی قال:
«قلت لأبی الحسن موسی علیه السّلام کیف أتوضّأ للصلاة؟ -إلی أن قال-
و لا تلطم وجهک بالماء لطما و لکن اغسله من أعلی وجهک إلی أسفله» ،الحدیث (5).
السابع:لا ریب فی أنّه صلّی اللّه علیه و آله توضّأ بیانا،فإن کان قد ابتدأ بالأسفل لزم وجوبه، و لا قائل به؛و لأنّه یلزم أن یکون قد فعل المکروه،إذ القائل بالجواز یلتزم بالکراهة، و هو صلّی اللّه علیه و آله منزّه عنه؛و إن کان غسل من أعلاه،وجب اتّباعه.و ردّ بجواز ابتدائه بالأعلی لکونه أحد جزئیات الغسل،أو بالأسفل لبیان الجواز.و إنّما لم یتعیّن للنصّ و الإجماع
ص:516
و حجّة من جاز الغسل منکوسا إطلاق
«إلاّ بغسل الوجه» فی الآیة،و الأخبار،و هو یصدق بغسله منکوسا أیضا.
و الجواب أنّه مقیّد بما دلّ علی اعتبار البدأة بالأعلی،و قد تقدّم بیانه.و قد یستدلّ له بقوله علیه السّلام
«لا بأس بمسح الوضوء مقبلا و مدبرا» ،و هو مبنیّ علی تعمیم المسح علی الغسل و المسح المحصّل للغسل،و هو بعید.و قد یدعی دلالة الروایة علی ثبوت البأس بذلک فی الغسل،فیدلّ علی مذهب الأکثر،و هو ضعیف،إذ مفهوم اللقب غیر معتبر عند المحققین.
و اعلم: أنّ هاهنا مسألتین،وجوب البدأة بالأعلی،و عدم جواز النکس،و لا تلازم بینهما إلاّ أن الظاهر أن لا قائل بالفرق بین الحکمین،فإذا ثبت الأوّل بما مرّ،ثبت الثانی بالإجماع المرکّب،مضافا إلی أنّ الإسدال المذکور فی الصحیحتین،یفید الغسل من الأعلی إلی الأسفل،و مثلهما روایة قرب الإسناد،و حینئذ فربّما یشکل الغسل عرضا، و إن صرّح بعضهم بجوازه لأنّه خارج عن الإسدال،و عن کونه غسلا عن الأعلی إلی [/59 A ]الأسفل.
تتمّة:
علی القول بوجوب الغسل من الأعلی،هل یتعیّن غسل کلّ أعلی،قبل کلّ أسفل- و إن لم یکن محاذیا له،-أو یتعیّن ذلک مع المحاذات خاصّة،أو لا یتعیّن شیء منهما،بل یکفی مجرّد البدأة بالأعلی،و یجزی غسل الباقی کیف اتّفق؟وجوه،بل أقوال: (1)
قال الشهید الثانی فی شرح الرسالة:«المعتبر فی غسل الوجه الأعلی فالأعلی،لکن لا حقیقة لتعسّره،أو تعذّره،بل عرفا فلا یضرّ المخالفة الیسیرة التی لا یخرج بها فی العرف عن کونه غسل الأعلی فالأعلی، (2)-ثم قال-:و فی الاکتفاء[فیه]بکون کلّ جزء من
ص:517
العضو لا یغسل قبل ما فوقه علی خطّه،و إن غسل ذلک الجزء قبل الأعلی من غیر جهته وجه وجیه (1).
و قال العلاّمة فی مسألة من أغفل غسل لمعة فی الوضوء:«و لا أوجب غسل جمیع ذلک العضو،بل من الموضع المتروک إلی آخره إن أوجبنا الابتداء من موضع بعینه، و الموضع خاصّة إن سوّغنا النکس» (2)،انتهی. (3)
و کلامه علی التقدیر الأوّل یحتمل کلا من الوجهین الأوّلین،إلاّ أن ظاهره أوفق بالوجه الأوّل،و هو أضعف الوجوه لاستلزامه عدم إمکان غسل الوجه بکفّ واحدة.
و ذهب صاحب المدارک فی ظاهر کلامه إلی القول الثالث،و تبعه بعض من تأخّر عنه، (4)و لا یخفی بعده عن ظاهر الأخبار الدالّة علی اعتبار البدأة بالأعلی.و یقوی عندی فی المقام وجه رابع،و هو إجزاء إجراء الماء من الأعلی إلی الأسفل،و لو مع الانحراف علی أحد الجانبین المستلزم بغسل بعض الأسفل قبل الأعلی المحاذی له،لأنّ الأخبار الدالّة علی اعتبار البدأة بالأعلی،لا تدلّ علی اعتبار أکثر من ذلک،إن لم تدلّ علی نفیه فیحکم فیه إطلاق الأمر بغسل الوجه الوارد فی الآیة و الأخبار.
و هی غیر الخفیفة إجماعا، (5)بل یکتفی بغسل ظاهرها، و یدلّ علیه صحیحة محمّد بن مسلم عن أحدهما علیهما السّلام قال:
«سألته عن الرجل یتوضّأ
ص:518
أ یبطن لحیته؟قال:لا» (1)؛و صحیحة زرارة قال:
«قلت له أ رأیت ما کان تحت الشعر؟قال:
کلّما أحاط به الشعر فلیس للعباد أن یغسلوه و لا یبحثوا عنه و لکن یجری علیه الماء» ، و هذه الروایة رواها الصدوق فی الفقیه عن أبی جعفر علیه السّلام، (2)و الشیخ فی التهذیب عن زرارة[/59 B ]بطریق الإضمار (3)،و رواها العلاّمة فی التذکرة عن الشیخ عن زرارة عن أبی جعفر علیه السّلام و وصفها الإضمار 3،و رواها العلاّمة فی التذکرة عن الشیخ عن زرارة عن أبی جعفر علیه السّلام و وصفها بالصّحة؛ (4)و لعلّه نقلها عنه من غیر کتاب الحدیث،أو کانت فی نسخته مصرّحة،أو تبیّن له بالقرائن أنّ الروایة عن أبی جعفر علیه السّلام.و قول الباقر علیه السّلام فی روایة زرارة:
«لیس المضمضة و الاستنشاق فریضة و لا سنّة إنّما علیک أن تغسل ما ظهر» (5)، و الروایة ضعیفة بقاسم بن عروة (6)،و عدّها فی کشف اللثام موثّقة (7)،و وجهه غیر ظاهر.
و یمکن القدح فی دلالتها باحتمال أن یکون المراد ب
«ما ظهر» ما یقابل البواطن بقرینة صدرها،و من الظاهر أنّ ما تحت الشعر ظاهر بهذا المعنی،و لهذا یجب إزالة النجاسة عنه و غسله فی الغسل.و یدلّ أیضا خلوّ الأخبار البیانیة علی تعدّدها عن ذکر القلیل،و أنّ الغرفة الواحدة لا تسع لغسل الوجه إن اعتبر فیه استبطان اللحیة قطعا،و قد دلّ جملة من النصوص علی الاجتزاء بها فیه کالأخبار البیانیة المشتملة علی أخذه علیه السّلام غرفة للوجه (8)، و الصحیح
فقد یجزیک من الوضوء ثلاث غرفات،واحدة للوجه...، الحدیث. (9)و روایة
ص:519
حمّاد بن عثمان عن أبی عبد اللّه علیه السّلام:
«فملأ بها کفّ فعمّ به وجهه» (1)،بل منها ما یدلّ علی الاجتزاء بما دونها أیضا کالمرسل المقطوع فی رجل کان معه من الماء مقدار کفّ و حضرت الصلاة فقال:
«یقسمه أثلاثا للوجه...» ،الحدیث (2)؛و قد یناقش فی ذلک بورود الاجتزاء بالغرفة الواحدة فی غسل الرأس فی الغسل مع أنّه لا کلام فی وجوب التخلیل، و أین هذا من غسل الوجه خاصة؟!.
و استدلّ العلاّمة فی التذکرة و غیره أیضا بأن الوجه اسم لما یواجه به،و المواجهة فی المستور بالشعر إنما یکون بالشعر،و منه یظهر الفرق بینه و بین الیدین حیث یجب فیهما الاستبطان دونه إن تمّ.
و فیه نظر؛لأنّ التعریف المذکور و إن نقل عن بعض أهل اللغة إلاّ أنّه ممنوع،أو مأوّل کما سننبّه علیه فی التتمیم.
و التحقیق أنّ الشعر خارج عن الوجه بالمعنی المبحوث عنه،و لهذا لا یقال لمن قطعت لحیته أنّه قطع بعض وجهه،و لأنّ الوجه بعض الجسد و لا شیء من الشعر ببعض الجسد، و لهذا لا یقال لمن أبین بعض شعره أنّه أبین بعض جسده،و یؤیّده عدم وجوب غسله فی الغسل؛و إنّما حکمنا بوجوب غسله فی الوضوء فلتبعیته (3)[/60 A ]للمحلّ،ثمّ المستفاد من الصحیحتین المتقدمین عدم استحباب تخلیلها،و هو مختار الفاضل فی کشف اللثام (4)و عزاه إلی المحقّق و المنتهی و ظاهر النفلیة و البیان. (5)و عن التذکرة و نهایة الإحکام
ص:520
استحبابها للاستظهار (1).و عن الدروس أنّه أولی؛ (2)و ضعفه ظاهر،إذ لا وجه للاستظهار بعد النهی و توقیفیّة العبادة.
و هی التی تری البشرة فی خلالها محلّ التخاطب کما فی المسالک و الروضة، (3)و فی الذکری ذلک أو ما یصل الماء إلی منبته من غیر مبالغة قال:«و قد یؤثّر الشعر فی أحد الأمرین دون الآخر بحسب البسوطة و الجعودة»، (4)فالمشهور-کما فی الذکری و الدروس و جامع المقاصد-عدم وجوب تخلیلها؛ (5)و علیه المعظم کما فی الروضة و کشف اللثام؛و إلیه ذهب الشیخ فی المبسوط،و المحقّق فی المعتبر،و العلاّمة فی التذکرة و المنتهی و التحریر و الإرشاد،و الشهید الثانی فی الروضة (6)،و نقل ذلک عن التلخیص،و هو قضیة کلّ من أطلق عدم وجوب تخلیل اللحیة؛و ذهب العلاّمة فی القواعد و الشهید فی اللمعة إلی وجوب تخلیلها (7)،و نقل ذلک عن ابن الجنید و المرتضی و ابن أبی عقیل. (8)و أیضا العبارة المنقولة عن ابن الجنید غیر ظاهرة فی ذلک،قال-فیما نقل عنه-:«إذا خرجت اللحیة فلم تکثر فتواری بینها (9)البشرة من الوجه فعلی المتوضّئ غسل الوجه کما کان قبل أن ینبت الشعر،حتی یستیقن وصول الماء إلی بشرته التی علیها حسّ البصر إمّا بالتخلیل أو غیره،لأنّ الشعر إذا ستر البشرة قام مقامها و إذا لم یسترها کان
ص:521
علی المتوضّئ (1)إیصال الماء إلیها» (2)،و المستفاد من ذیل العبارة عدم وجوب غسل المستورة بالشعر،و عن صدرها وجوب غسلها من باب المقدمة،و ظاهر الحکایة وجوب غسلها أصالة فلا یتوافقان.و قال السیّد فی الناصریّات:«فمن کان ذا لحیة کثیفة یغطّی بشرة وجهه ممّا لا یظهر و ممّا یغطّیه اللحیة لا یلزمه إیصال الماء إلیه و یجزیه إجراء الماء علی البشرة-إلی أن قال-و الذی یدلّ علی أنّ تخلیل اللحیة الکثیفة و إیصال الماء إلی البشرة لا یلزم،بل یکفی إجراء الماء علی الشعر بعد إجماع الفرقة،قوله تعالی فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ ،و الذی یواجه هو اللحیة دون البشرة،[/60 B ]لأنّ الشعر قد غطّاها»،انتهی (3)؛و هذه العبارة و إن أوهمت الفرق بین اللحیة الکثیفة و الخفیفة إلاّ أنّ المستفاد منها،-بعد التأمّل فیها-الفرق بین البشرة المستورة بالشعر و غیرها.
و تحقیق المقام: إنّ النزاع إن کان فی البشرة التی یتراءی للناظر فی جمیع أوضاع المواجهة خلال اللحیة الخفیفة،-سواء کانت قلیلة أو کثیرة-فالظاهر وجوب غسلها کما لو اتّفق ذلک فی موضع من الکثیفة فلا یجزی غسل ما حولها لإخلاله بالاستیعاب الواجب،و إلحاقها بالبواطن التی لا یجب غسلها یحتاج إلی دلیل،و المنع من تبطین اللحیة لا ینصرف إلی غسل ما ظهر بینها،و معنی ما أحاط به الشعر،ما أحاط علیه لا ما أحاط حوله،و لأنّ السؤال فیه عمّا تحت الشعر،مضافا إلی قضاء قاعدة الشغل بوجوب غسلها،و لعل الحکم موضع وفاق،قال فی جامع المقاصد:«و أمّا ما بین الشعر-یعنی البشرة التی تتراءی بین الشعر-فلا کلام فی وجوب غسله» (4)،و فی الروض«الخلاف إنّما هو فی وجوب تخلیل البشرة التی تحت الشعر الخفیف المستورة به،و أمّا ما کان منها مرئیّا بین الشعر فیجب غسله قطعا لعدم انتقال اسم الوجه عنه» (5)،و إن کان فی البشرة
ص:522
المستورة بالشعر مطلقا فهی ممّا لا إشکال فی عدم وجوب غسلها أصالة،لعموم الأدلة المتقدّمة،و لا تبعا ما لم یتوقف تحصیل العلم بغسل الظاهر علیه،و وجهه ظاهر؛و منه یظهر ضعف[قول]ابن أبی الجنید بوجوب غسل المستورة مطلقا من باب المقدمة؛نعم لو کان بعض البشرة مستورا بشعرة أو شعرتین ففی سقوط التخلیل إشکال ینشأ من الشکّ فی اندراج مثل ذلک ممّا أحاط به الشعر؛و إن کان فی البشرة التی یتراءی للناظر فی بعض أوضاع المواجهة،أو فی أثناء الغسل فالمتّجه وجوب غسلها لعدم وضوح اندراجها فیما أحاط به الشعر،و علی هذا فیمکن حمل کلام القائل بوجوب التخلیل علی الصورة الثانیة،و القائل بعدمه علی غیرها فیعود النزاع لفظیّا.
و قد یطلق اللحیة علیهما تغلیبا،و کذا شعر الناحیة و الجبهة فی الأغمّ؛و لو طال شعر الرأس فستر بعض الوجه وجب غسل ما تحته دون الشعر لخروج نبته عن محل الفرض،و عدم انصراف[/61 A ]الروایة إلیه، و کذلک الشعر النابت فی باطن الأنف إذا ظهر،و کذا باطن العین.
و به صرّح فی المبسوط و المهذّب و المعتبر و المنتهی و القواعد و التحریر و الذکری و البیان و جامع المقاصد و الروض (2)و المدارک،بل فی الأخیر«هذا الحکم ثابت بإجماعنا،و ردّ به علی الشافعی حیث أوجب تخلیلها مطلقا،لأنّ المرأة من شأنها أن لا یکون لها لحیة،فکان وجهها فی الحقیقة نفس البشرة؛ و فساده ظاهر».انتهی. (3)
ص:523
و لو طال شعر الحاجب فستر بعض البشرة فالظاهر عدم وجوب التخلیل،و لو کشف عن البشرة التی تحت الشعر وجب غسلها،و لو عاد إلیها الشعر سقط عن البشرة،و حیث یجب غسل ما نبت فیها من الشعر و اللحم الزائد و إن کانا خارجین عن مفهوم الوجه لتبعیّتها له عزما و للشک فی البراءة بدون غسلهما؛و غسلهما کغسل الوجه فیعتبر فیهما البدأة من الأعلی إلی الأسفل بالنظر إلی نفسهما لا بالنظر إلی الوجه؛و الجلد المکشوط (1)المتّصل بمحل القرض (2)کالشعر فی وجوب غسله لا فی قیامه مقام البشرة المستورة به؛ و حیث غسل الشعر بدلا عن البشرة فالمعتبر غسل الشعر الظاهر لأنّه الظاهر من قوله علیه السّلام
«لکن یجری علیه الماء» ،و لأنّ غسل الباطن یستدعی بحثا،و هی منفی؛و المعتبر فی الظاهر علی الظاهر فی الحسّ فلو اندحج (3)الظاهر فی الباطن جری علی ظاهر کلّ منهما حکم الظاهر؛و الظاهر أنّ وجوب غسل الشعر حیث یحکم به لا یسقط بغسل ما تحته من البشرة.و ربّما یتوهّم أنّ الأمر بغسل الشعر بدلا عن البشرة رخصة لا عزیمة کمسح شعر الرأس،و لیس بالوجه لبعده من ظاهر النصّ؛و لو غسل الشعر،ثمّ انکشف ما تحته قبل الفراغ مع بقاء الشعر أو زواله ففی وجوب غسله وجهان،و کذا لو کشط جلد البشرة المغسولة فانکشف ما تحته.
وفاقا للمعتبر و المنتهی و کشف اللثام للأصل و خلوّ أخبار البیان علی تعدّدها منه،و ظاهر الصحیحتین المتقدّمتین،و لاحتمال
ص:524
دخوله فی التعدّی المنهیّ عنه،و لإخلاله بالموالات،و لکونه مذهبا للعامّة (1)،فیکون الرشد[/61 B ]فی خلافهم (2)،و لما رواه فی کشف الغمّة عن الکاظم علیه السّلام:أنّه کتب إلی علیّ بن یقطین اتقاء:
«اغسل وجهک،و خلّل شعر لحیتک-ثمّ کتب إلیه-توضّأ کما أمر اللّه تعالی،اغسل وجهک مرّة فریضة و أخری سباغا -إلی أن قال-
فقد زال ما کنّا نخاف علیک» (3)،و لو کان التخلیل مستحبّا لتعرّض له ثانیا،خلافا للتذکرة و الذکری فاستحباه استظهارا (4)،و لما روی من أنّ النبی صلّی اللّه علیه و آله فعله،و إنّ علیّا علیه السّلام کان یخلّل لحیته؛و ضعف ذلک فی مقابلة ما ذکرناه ظاهر؛و أمّا الخفیفة فلا بأس باستحباب تخلیلها حیث لا توجبه خروجا عن شبهة الخلاف.
و هو ما خرج عن الوجه طولا و عرضا إجماعا محصّلا و منقولا (5)،لخروجه عن اسم الوجه،و إن حصلت المواجهة به إذا تعریفه بما یواجه به تعریف لفظی کتعریفهم«سعدانة بأنّها نبت»،مع احتمال أن تکون الموصلة للعهد،أو أنّه تعریف له باعتبار معنی آخر فإنّه کما یأتی لمطلق ما یوجّه به الشیء کقولهم وجه الأرض و وجه الجدار،کذلک قد یأتی لخصوص الوجه الذی هو أحد أجزاء الجسد کالرأس،و هو المراد هنا،و هذا لا یدخل فیه الشعر مطلقا کما مرّ فی صدر البحث.و هل یستحبّ غسله؟قولان:فعن ابن الجنید و الشهید ذلک (6)،لما فی صحیحة زرارة:
«ثمّ غرف غرفة فوضعها علی جبینه و أسدله علی أطراف لحیته» (7)،و یؤیّده الأخبار الدالّة علی أخذ
ص:525
البلة من اللحیة؛و احتجّ من أنکر الاستحباب بقوله علیه السّلام فی صحیحة زرارة المتقدّمة
«الوجه الذی قال اللّه عزّ و جلّ و أمر اللّه عزّ و جلّ بغسله الذی لا ینبغی لأحد أن یزید علیه و لا ینقص منه إن زاد علیه لم یؤجر و إن نقص عنه أثم،ما دارت علیه الوسطی و الإبهام من قصاص الشعر إلی الذقن» ؛و التصرّف فی دلیل کلّ من القولین ممکن،فیمکن حمل الأطراف و اللحیة فیما مرّ علی ما دخل فی حدّ الوجه،مع احتمال جواز الأخذ من بلّة المسترسل إذا کانت من غسالة الوجه،و إن لم یستحب غسله؛و یمکن حمل قوله
«و إن زاد» علی ما عدا مسترسل اللحیة،أو علی الزیادة بقصد الوجوب؛و الظاهر أنّ التأویل فی الأوّل أقرب فالقول بعدم الاستحباب أوضح،و إن کان الاستحباب للزوم[/62 A ]أنسب بقاعدة التسامح فی أدلّة السنن.
الثالث: غسل الیدین من المرفقین إلی أطراف الأصابع،و وجوبه معلوم بنصّ الکتاب و السنّة و الإجماع (1)،و قد تقدّم القول فی تحقیق معنی الغسل؛و تنقیح الکلام فی بقیة مباحث المقام یتمّ برسم مسائل:
المرفق کمنبر و کمجلس،فسرّه جماعة من أصحابنا بمجمع عظمی الذراع و العضد-أعنی مجموع رأسی العظمین-فإنّ فی الساعد نقرة یدخل فیها رأس عظم العضد،فمقدارها ما یحاذی رأس کلّ منهما رأس الآخر هو المراد بمجمعهما؛ و فسرّها آخرون بالمفصل (2)؛و المراد به إمّا نهایة الذراع،أو نهایة العضد-أعنی السطح العرضی القائم بأحدهما-أو نهایتهما معا؛و فسرّها بعض أفاضل المتأخّرین بالفرجة التی بین رأس العظمین.و تعریفه بموصل الذراع فی العضد-کما عن الصحاح (3)-،أو بموصل
ص:526
العضد بالساعد-کما عن المغرب-یوافق التفسیر بالمجمع.و تعریفه بموصل العضد فی الذراع-کما فی القاموس- (1)یوافق التفسیر بالمفصل.و ذکر بعض أفاضل المتأخّرین أنّ التعریفین الأولین أیضا یوافقانه،و لعلّه مبنی حمله (2)علی حمل الموصل علی السطح لا الجسم،و هو تکلّف؛و منهم من تخیّل موافقة الأخیر للأوّل أیضا،و لعلّه ینزّله علی معنی أنّه موضع من العضد یتصل فی الذراع-أی به-أو بتضمین الاتّصال معنی الدخول، و کان الأوضح تنزیله علی أنّه موصله الکائن فی الذراع مخالف الأوّل.و کیف کان فالمختار هو القول الأوّل،و المستند فیه ما حکیناه من صاحب الصحاح و صاحب المغرب،و هما أضبط من صاحب القاموس مع عدم صراحة کلامه فی مخالفتها،مضافا إلی اعتضاد ذلک بالاحتیاط،و بظاهر صحیحة علیّ بن جعفر عن أخیه موسی علیه السّلام قال:
«سألته عن رجل قطعت یده منن المرفق کیف یتوضّأ؟قال:یغسل ما بقی من عضده» (3).
وجه الدلالة أنّ الموصولة للعهد و من للتبعیض،یعنی یغسل الباقی من مرفقه الذی هو بعض عضده،فیدلّ علی أنّ بعض العضد من المرفق،و لیس إلاّ رأسه الذی ذکر.
المشهور-کما صرّح به غیر واحد منهم-دخول المرفق فی المغسول أصالة،و هو الأقوی، (4)خلافا للمحکی عن المنتهی (5)[/62 B ]و جمع من المتأخّرین فأوجبوا غسله من باب المقدمة (6).و یدلّ علی الأوّل روایة الأقطع المتقدّمة، و قول زرارة فی صحیحته عن الباقر علیه السّلام:
«ثمّ غرف ملأها ماء، (7)فوضعها علی جبینه و أسدله علی أطراف لحیته،ثمّ غمس یده الیسری فغرف بها ملأها،ثمّ وضعه علی مرفقه
ص:527
الأیمن ثمّ ذکر مثله فی غسلة الیسری» ،فإنّ ظهور
«وضعه علی المرفق» فی دخوله أصالة کظهور وضعه علی الجبین فی دخوله أصالة.و یدلّ علی الثانی ظاهر الآیة فإنّ قضیة التجدید بغایة خروجها عن المعنی.و أمّا ما یجاب به من أنّ الغایة قد تدخل فی المعنی کما فی قوله تعالی إِلَی الْمَسْجِدِ الْأَقْصَی ، (1)و قولک«حفظت القرآن من أوّله إلی آخره»؛و قد تخرج کما فی قوله تعالی أَتِمُّوا الصِّیٰامَ إِلَی اللَّیْلِ (2)و قوله عزّ ذکره فَنَظِرَةٌ إِلیٰ مَیْسَرَةٍ (3)فلا تدلّ علی شیء منها،فغیر مرضیّ عندنا،و قد حقّقنا المسألة فی الأصول؛بل الوجه فی الجواب أنّ التحدید بالغایة،و إن اقتضی بظاهره خروجها عن المعنی لکن قد یقوم علی إرادة خلاف هذا الظاهر قرینة حال أو مقال فیحکم بالدخول کما فی هذه الآیة،فإنّ الدلیل الذی تمسّکنا به علی الدخول صالح لصرفها عن ظاهرها، مضافا إلی أنّ الشیخ فی الخلاف قال:«إلی فی الآیة بمعنی مع»،و ادّعی ثبوت ذلک من الأئمة علیهم السّلام. (4)و قال الشیخ الطبرسی فی جامع الجوامع:«لا دلالة للآیة علی دخول المرافق إلاّ أن أکثر الفقهاء ذهبوا إلی وجوب غسلها،و هو مذهب أهل البیت علیهم السّلام» (5)،و هما فی قوة نقل الإجماع.
المشهور کما صرّح به جماعة وجوب البدأة بأعلی المرفق (6)،و عن المرتضی (7)و ابن الجنید جواز النکس علی کراهیّة،و المعتمد الأوّل.و یدلّ علیه صحیحة زرارة عن أبی جعفر علیه السّلام فی حکایة وضوء رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله إلی أن قال:
«ثمّ غمس یده الیسری فغرف بها ملأها،ثمّ وضعه علی مرفقه الیمنی،و أمرّ کفّه علی ساعده حتی جری
ص:528
الماء علی أطراف أصابعه،ثمّ غرف بیمینه،ملأها فوضعه علی مرفقه الیسری،و أمرّ کفّه علی ساعده حتی جری الماء علی أطراف أصابعه،ثمّ غرف بیمینه ملأها فوضعه علی مرفقه الیسری و أمرّ کفّه علی ساعده حتی جری الماء علی أطراف أصابعه» ،الحدیث. (1)
و فی صحیحة الأخری عنه علیه السّلام فی حکایة وضوئه صلّی اللّه علیه و آله:«
ثمّ غمس کفّه[/63 A ]الیسری فغرف بها غرفة فأفرغ بها علی ذراعه الیسری من المرفق و صنع بهم مثل ما صنع بالیمنی» ، الحدیث (2)؛و مثله روایته الأخری.و عن العیاشی فی تفسیره من صفوان قال:
سألت أبا الحسن عن قول اللّه عزّ و جل فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ إلی أن قال:
«قلت له یرد الشعر یعنی فی غسل الیدین قال:إذا کان عنده آخر فعل و إلاّ فلا .حجة الآخرین ظاهر الآیة.
و الجواب:إنّ إِلَی فیها لیست غایة للغسل بل للمغسول،و إن توقف علی الإضمار المخالف للأصل لأنّ تعلّقه بالغسل یوجب تعیین النکس و لا قائل به من علماء الإسلام علی ما صرّح به بعضهم،بل القائل بجواز النکس من أصحابنا یقول بکراهته،فیتعیّن أن یکون«إلی»بیانا لنهایة المغسول،فلا یبقی إلاّ التمسّک بالإطلاق،و هو لا ینهض فی مقابلة ما عرفت،مضافا إلی ما رواه عروة التمیمی فی الحسن بسهل بن زیاد (3)قال:
«سألت أبا
ص:529
عبد اللّه علیه السّلام عن قوله تعالی فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرٰافِقِ فقال:لیس هکذا تنزیلها،إنّما هو فاغسلوا وجوهکم و أیدیکم من المرافق » (1)،و حینئذ فیتعلّق الطرف بالغسل کما هو الظاهر،و یدلّ علی وجوب البدأة بالمرفق.
فإن قیل:هذا الحدیث معارض بالمتواتر فلا یجوز التمسّک به.
قلنا:بعد تسلیم تحقّق التواتر فی نحو ذلک یمکن حمل التنزیل فیه علی التأویل فیرجع المحصّل إلی أنّ«إلی»فی الآیة بمعنی من؛و قد ذکروا أنّ حروف الجرّ یجوز قیام بعضها مقام بعض
هذا کلّه مع قضاء قاعدة الاشتغال المعلوم بتحصیل الیقین بالفراغ،و هو لا یتمّ إلاّ بالبدأة بأعلی المرفق،ثمّ علی تقدیر وجوب البدأة بالأعلی هل یتعیّن غسل کلّ أعلی قبل کلّ أسفل،أو کلّ أسفل یحاذیه،أو یکفی مجرّد البدأة بالأعلی و غسل الباقی کیف اتّفق،أو یکفی إجراء الماء من الأعلی إلی الأسفل و لو مع الانحراف عن سمت الأعلی وجوه؟أقواها الأخیر،و قد تقدّم الکلام فیها فی غسل الوجه.
یجب غسل ما اشتملت علیه الید من الشعر و الظفر و إن طال و الکفّ و الإصبع و اللحم الزوائد لتبعیّتها للید،و الاحتیاط.و تجب تخلیل الشعر هنا و إن کشف[/3 B ]لأنّ الظاهر من الأمر بغسل الید غسل بشرتها بتوابعها بخلاف الوجه بناء علی أنّه اسم لما یواجه،به فإنّ المواجهة مع وجود الشعر إنّما یکون به لا بالبشرة المستورة به،و قد تقدّم الکلام فیه،و الأوضح فی الفرق-بعد قیام الدلیل علیه-أنّ وجود الشعر الساتر للبشرة هنا نادر جدّا فلا ینصرف الإطلاق إلاّ إلی غسل البشرة،و إن تناول ما نبت علیها تبعا بخلاف الوجه فإنّ الغالب وجود الشعر الساتر للبشرة فیه فلا یبعد انصراف
ص:530
إطلاق الأمر بغسله فی المستور منه بالشعر إلی غسل الشعر؛و استقرب فی الذکری وجوب غسل الشعر و تخلیله هنا مطلقا (1)؛و لعلّ الوجه فی عدم قطعه بوجوب الأمرین معا-و إن کان وجوب أحدهما قطعیّا-إمکان منع تبعیّة الشعر للید فی صدق الاسم علیه لخروجه عن حقیقتها و التبعیّة فی الحکم لتوقّفه علی الدلیل،و احتمال الاجتزاء بغسله عن غسل ما تحته من البشرة لعموم قوله علیه السّلام فیما مرّ
«کلّما أحاط به الشعر فلیس علی العباد أن یغسلوه و لا یبحثوا عنه و لکن یجری علیه الماء» ،و قوله علیه السّلام فیما مرّ
«إنّما علیک غسل ما ظهر» ؛و الأوّل مدفوع بدلالة العرف علی التبعیّة کما فی الإصبع الزائدة.
و الثانی بفهم الأصحاب منه حکم الوجه خاصّته،و یؤیّده ندرة إحاطة الشعر بغیره من مواضع الغسل فربّما یشکّ فی شمول العموم له.
و الثالث بأنّا نمنع أنّ ما تحت الشعر لیس ممّا ظهر کما مرّ التنبیه علیه،و أمّا الظفر فلا إشکال فی غسل ما لا یخرج منه أطراف الأصابع،و أمّا الخارج فالظاهر وجوب غسله أیضا للتبعیّة،و علّل فی الذکری بأنّه من أجزائها،ثمّ فرّق بینه و بین فاضل اللحیة باتّصاله بمتّصل دائما-یعنی أصل الظفر-لما کان ثابتا فی الأصابع دائما صار بمنزلة الجزء بخلاف الشعر فإنّ أصله غیر ثابت،بل فی معرض الزوال فصار بمنزلة أمر خارج،و الأولی فی الفرق ما نبّه علیه الفاضل (2)فی شرح الروضة من أنّ الوجه قد حلّ محلّ لا یدخل فیه فاضل اللحیة،بخلاف الید،فإنّ الحکم فیها معلّق علی اسمها المتناول لذلک إذ لم یرد تحدیدها بأطراف[/64 A ]الأصابع،و إنّما ورد فی الوضوء السابق ما یدلّ علی أنّه علیه السّلام غسل یده إلی أطراف الأصابع،و ظاهر أنّه علیه السّلام لم یکن فی ظفره زیادة تخرج عن أطراف الأصابع لاستحباب إزالتها فی کلّ أسبوع،مع احتمال أن یجعل الأظفار و إن طالت،
ص:531
داخلة فی أطراف الأصابع؛و أمّا الید الزائدة فإن اشتبهت بالأصلیة وجب غسلها من باب المقدمة مطلقا،و إن تمیّزت عنها بالوضع أو بالهیئة أو بضعف البطش و القوة،فإن کانت دون المرفق فالظاهر وجوب غسلها لتبعیّتها للأصلیّة فی الحکم،أو فی شمول الاسم کالإصبع الزائدة،و لتوقّف الیقین بالبراءة علی غسلها إذ الظاهر أنّ لا خلاف فی وجوب غسلها کما فی الحدائق (1)،و فی الذخیرة حکی عن بعضهم التصریح بنفی الخلاف،و إن کانت فوق المرفق لم یجب لانصراف الأیدی فی الآیة إلی الأصلیّة،و لو کانت فی نفس المرفق فإن قلنا بوجوب غسله أصالة وجب غسلها کذلک،و إن قلنا بوجوب غسله تبعا من باب المقدمة وجب غسل ما یتوقّف تحصیل العلم بغسل تمام الید علیه،و لو ثبت الزائدة فی محل الفرض و خارجه وجب غسل ما یحاذی منها محل الفرض خاصّة. (2)
و ظاهر الشرائع و الإرشاد،و صریح المختلف وجوب غسل الزائدة أصالة مطلقا (3)، و احتجّ علیه فی المختلف بصدق اسم الید علیها بدلیل صحّة تقسیم الید إلی الزائدة و الأصلیة،و مورد القسمة مشترک،و بالمعارضة بما تحت المرفق.
و الجواب:منع صدق الاسم علی الزائدة حقیقة لتبادر الأصلیّة،و کون التقسیم للید الحقیقة ممنوع،بل للأعمّ کتقسیم الصلاة إلی الصحیحة و الفاسدة عند من یجعلها اسما للصحیحة؛و ما یقال من أنّه لا ریب فی صدق الید الزائدة علیها حقیقة،فبعد تسلیمه إنّما یوجب کون المقیّد حقیقة لا المطلق کالماء و ماء الرمان فی أظهر الوجهین؛سلّمنا لکن نمنع الشمول لأنّ الظاهر من الإضافة هنا کونها للعهد لا للعموم.و بعبارة أخری ظاهرها العموم فی المعهود لا فی المفهوم،بل یکفی[/64 B ]الشکّ عند من یحکم أصل العدم فی أجزاء العبادات،و قد یمنع وجوب اشتراک المقسم فی جمیع أفراد الأقسام،لصحّة تقسیم
ص:532
الحیوان إلی الأبیض و غیره؛ورد هذا المنع بأنّ التقسیم عبارة عن ضمّ قیود متخالفة إلی مورد القسمة لیحصل بانضمام کلّ قید إلیه قسم،فالقسم عبارة عن مجموع مورد القسمة مع القید فلا یتحقّق بدون اشتراک المورد،فالقسم فی المثال المذکور هو الحیوان الأبیض و غیر الأبیض.
قال فی روض الجنان بعد نقل ذلک«و فیه بحث» (1).
أقول: الظاهر من کلام المانع المنع من قضاء تقسیم الید إلی الأصلیّة و الزائدة کون کلّ زایدة یدا کما أنّ تقسیم الحیوان إلی الأبیض و غیره لا یوجب کون کلّ أبیض أو غیر أبیض حیوانا،و لا خفاء فی أنّ هذا القدر من المنع ممّا لا تعلّق له بمقالة العلاّمة لأنّه لم یدّع أنّ کلّ زایدة یدا،و إنّما ادّعی أنّ الید کما تکون أصلیّة تکون زایدة قبال من خصها بالأصلیّة، و لعلّه یرید أنّ التقسیم إلی الزائدة و غیرها إنّما یقتضی کون بعض الزائدة یدا کما أنّه المثال إنّما یقتضی کون بعض الأبیض و بعض غیر الأبیض حیوانا،و لا کلام فیه إذ لا نزاع فی وجوب غسل الزائدة التی تحت المرفق.و یشکل بأنّ من یقول بأنّ الزائدة التی تحت المرفق فرد من أفراد الید حقیقة،یقول به فی الزائدة التی فوق المرفق أیضا؛و من أنکر کون الزائدة یدا أنکره فی المقامین.و أمّا التزامه بوجوب غسل التی تحت المرفق فلیس لکونها یدا،بل جزء من الید أو تبعا.
و ممّا قرّرنا یتّضح أن الردّ الذی حکیناه علی المنع المذکور ممّا لا مساس به،لأنّ محصّله أنّ المقسم لا یباین أقسامه،بل یجب صدقه علیها،و هذا ممّا لم ینکره المانع و لم یتوقّف منعه علیه،و لعلّ صاحب الروض أشار بقوله«و فیه بحث»إلی ذلک؛قال الفاضل فی المناهج بعد نقل عبارة الروض:«أقول لعلّه منع أنّ معنی القسمة ذلک فإنّ القسمة فی الحقیقة تجزئة الشیء إلی أجزائه-،استشهد علیه بتنصیص بعض أهل التحقیق علیه، ثمّ قال-فما قاله المعترض من معنی[/65 A ]القسمة هی فی محلّ المنع فیبطل ما فرعه
ص:533
علیه من لزوم الاشتراک بین الأقسام فإنّ اشتراک الکلّ بین أجزائه غیر معقول؛و لو سلّم ذلک فی قسمة الکلّی إلی جزئیاته-کما هو المتعارف-فلا شبهة أنّ الحکم علی إطلاقه غیر صحیح،لأنّ قسمة الکلّ إلی أجزائه متعارفة أیضا»،انتهی ملخّصا. (1)
أقول: و کان هذه الکلمات ناشئة من اشتباه العارض بالمعروض،فإنّ لفظ القسمة کما یطلق علی قسمة الکلّ إلی أجزائه-کما هو هنا مانعة-کذلک یطلق علی قسمة الکلّی إلی جزئیاته کما هو معناها اصطلاحا،و لا ریب فی أنّ أهل اللغة یقسمون الکلّی إلی جزئیاته کأرباب العلوم لکن لا یسمّونه تقسیما،و ظاهر أنّ الکلام هنا فی المعنی لا فی التسمیة فاتّضح أنّ المناقشة المذکورة ممّا لا وجه لها.
و وجوبه ثابت بالکتاب و السنة و فیه مطالب:
و الظاهر أنّه ممّا لا خلاف فیه کما عن التذکرة و المنتهی و النهایة (2)،لکن استقرب فی الذکری عدم الاکتفاء بالوضع، (3)و هو مشعر بالخلاف أو باحتماله.و نسب الفاضل إلی ظاهر المقنعة الاکتفاء بالوضع (4)حیث قال:«و یجزئ الإنسان فی مسح الرأس أن یمسح من مقدّمه مقدار إصبع یضعها علیه عرضا».
قلت: بل الظاهر منه مسح مقدار ما یحیط به عرض الإصبع عند الوضع لا المسح بالوضع،ثمّ المعتبر هنا إمرار الید مع البلة علی الممسوح،و هو یباین الغسل مصداقا إن أرید به مسح الید ببللها،أی معه علی الممسوح،و ذلک لأنّ حقیقة الغسل،کما مرّ-إجراء الماء علی المغسول من موضع منه إلی آخر،و ظاهر أنّه یباین المسح بالمعنی المذکور فی
ص:534
المفهوم؛و أمّا من حیث الوجود فبینهما عموم من وجه،إذ قد یوجد الغسل مع المسح فیما لو مسح ببلة زائدة بحیث انتقل بعض البلة حال المسح من الماسح إلی الممسوح،و من بعض الممسوح إلی بعضه الآخر،و قد یوجد بدونه کالغسل بالغمس و الصبّ،و قد یوجد المسح بدون الغسل کما لو مسح مع قلّة البلّة بحیث تحقّق به إمرار البلّة التی فی الماسح من غیر أن یتحقّق الانتقال المذکور.و إن أرید بالمسح مسح البلّة[/65 B ]التی فی الید علی الممسوح فبینهما بحسب الصدق عموم من وجه،فإنّ مسح تلک البلّة بالید إمرارها علی الممسوح بها فقد یکون ذلک نقلا لها من موضع منه إلی آخر،کما إذا زادت و صلحت لذلک فیکون غسلا؛و قد یکون بدونه فلا یکون غسلا.و أمّا تحقّق الغسل بدونه فواضح.
ثم هل المعتبر فی المسح الواجب أن لا یصدق علیه الغسل و إن جامع حصوله،أو أن لا یجامع حصوله و إن لم یصدق علیه،أو یکفی حصول المسح فی الجملة و إن جامع حصول الغسل،أو صدق علیه؟وجوه:
یدلّ علی الأوّل إنّا إن قلنا بأنّ الواجب هنا مسح الید ببلّتها،فقد عرفت أنّه یباین الغسل مصداقا،و إن جاز أن یقارنه وجودا؛و إن قلنا بأنّ الواجب هنا مسح بلّة الید علی الممسوح کما یدلّ علیه صحیحة زرارة:
«ثمّ تمسح یمناک ناصیتک» فالظاهر من المسح ببلة الیمنی کون البلة حال المسح بلّتها،و ذلک یوجب عدم انتقال البلّة عنها،إذ بالانتقال یخرج عن کونها بلّتها؛و یضعف بالمنع،بل المعتبر کونها قبل المسح فی الیمنی کما لو قیل امسح بدهن هذه الآنیة رأسک،فإنّه لا یقتضی کونه فی الآنیة حال المسح؛سلّمنا لکن یکفی فی إضافة البلّة إلی الیمنی اتّصالها بها و إن انتقلت بالوضع إلی المسموح.
و الوجه الثانی مختار الروض حیث قال:«هل اختلاف حقیقتی الغسل و المسح علی وجه العموم و الخصوص من وجه،أو علی[وجه]التباین بحیث لا یجتمعان فی مادّة؟ یحتمل الأوّل؛لأنّ المراد بالغسل إجراء الماء علی العضو،و بالمسح إمرار الید علیه مع وجود بلل الوضوء علیها،و هو أعمّ من کونه مع ذلک جاریا علی العضو و عدمه،و حینئذ فیصدق الغسل بدون المسح فی إجراء الماء علی العضو من دون إمرار الید،و المسح بدونه
ص:535
[مع]إمرار الید ببلل غیر جار،و یجتمعان فی إمرارها ببلل یجری علی العضو.و یحتمل الثانی؛لدلالة الآیة و الأخبار علی اختصاص أعضاء الغسل به،و أعضاء المسح به، و التفصیل قاطع للشرکة،فلو أمکن اجتماعهما فی مادّة أمکن غسل الممسوح،فیتحقّق [/66 A ]الاشتراک.و لأنّ المصنّف نقل فی التذکرة الإجماع علی أنّ الغسل لا یجزئ عن المسح؛و لا شکّ أنّ الماء الجاری علی العضو علی ذلک الوجه غسل،فلا یجزئ إجماعا، و لا اعتبار بعدم نیّة الغسل به؛لأنّ الاسم تابع للحقیقة لا النیّة.و یظهر الفائدة فیما لو مسح علی العضو الممسوح ببلل کثیر بحیث جری علیه،فعلی الأوّل یجزئ دون الثانی.و ممّن صرّح بالإجزاء الشهید فی الذکری-ثمّ نقل کلامه الدالّ علی جواز المسح بماء جار علی العضو و إن أفرط الجریان لصدق الامتثال و لأنّ الغسل غیر مقصود قال-و فی تحقّق الامتثال ما مرّ من المنع.و عدم قصد الغسل مع وجوده لا یخرجه عن کونه غسلا،فالمتّجه حینئذ عدم الإجزاء».انتهی. (1)
أقول: تفسیره للمسح بإمرار الید علی العضو مع وجود البلل علیها،و الغسل بإجراء الماء علیه مع جعله للنسبة بینهما عموما من وجه یعطی أنّه اعتبر النسبة بینهما بحسب الوجود لا الصدق لوضوح أنّ بین إمرار الید و إجراء الماء تباینا کلّیا بحسب الصدق.
و قضیته المقابلة أن یکون مراده بالتباین،التباین بحسب الوجود،و حینئذ فیرد احتجاجه للتباین،و هو مختاره کما صرّح به أخیرا أنّ مطلوبیة الغسل فی مواضعه و المسح فی مواضعه إنّما یقتضی مطلوبیته لا بشرط عدم تحقق الآخر؛أ لا تری أنّ قول القائل«أعط زیدا یوم الخمیس و عمروا یوم الجمعة»لا یدلّ علی مطلوبیة إعطاء زید یوم الخمیس بشرط عدم إعطاء عمرو فیه،و لا علی مطلوبیة إعطاء عمرو یوم الجمعة بشرط عدم إعطاء زید فیه،علی أنّا نقول لو اشتراط فی امتثال الأمر بالمسح فی مواضعه عدم تحقّق الغسل معه لاشتراط فی امتثال الأمر بالغسل فی مواضعه عدم تحقّق المسح معه لاشتراک الدلیل،و ذلک یوجب عدم إجزاء الغسل بمعونة إمرار الید لاستلزامه عادة تحقّق المسح
ص:536
معه.و قوله:«و التفصیل قاطع للشرکة».فیه:أنّه لا اشتراک بینهما علی هذا التقدیر،و إنّما المتحقّق مجرّد المقارنة فی الوجود،و ذلک لا یوجب الشرکة قطعا؛لو حمل الإجزاء فی تفسیره[/66 B ]للغسل بفعل ما یوجب جریان الماء،أو ترک تفسیره للمسح علی إمرار البلل الذی فی الید علی الممسوح،کانت النسبة المذکورة بینهما بحسب الصدق.
و لا یخفی ضعف ما تمسّک به علی التباین علی هذا التقدیر أیضا،لظهور أنّ قول القائل «أعط عالما یوم الخمیس و هاشمیا یوم الجمعة»لا دلالة له علی اشتراط کون العالم غیر هاشمی و لا الهاشمیّ غیر عالم؛و لزوم الشرکة علی تقدیر عدم التباین إن کان باعتبار جهة التکلیفین فممنوع،و إن کان باعتبار المصداق فغیر ضائر،و منه یظهر ضعف ما أجاب به عن حجّة الذکری من منع تحقّق الامتثال.
و أمّا قوله:«أو عدم قصد الغسل مع وجوده لا یخرجه عن کونه غسلا»؛ففیه:إذ لیس المقصود عدم تحقّق الغسل به،بل عدم دخوله فی الوضوء لعدم قصده فإنّ الفرد المشتمل علی حقیقتی الغسل و المسح إنّما تمثیل به فی موضع المسح من حیث کونه مشتملا علی المسح کما أنّه تمثیل به فی موضع الغسل باعتبار کونه مشتملا علی الغسل،إذ اتّحاد جهة غیر مطلوبة مع الجهة المطلوبة لا یخرجها عن کونها مطلوبة.
و صاحب المدارک و شارح الدروس بعد أن وافقا صاحب الذکری فی الحکم بالإجراء لتحقّق الامتثال،تنظّر صاحب المدارک فی قوله«و لأنّ الغسل غیر مقصود» (1)،و حکم بضعف هذا التعلیل شارح الدروس (2)،و الظاهر أنّ منشأه ما ذکره صاحب الروض،و قد عرفت ما فیه،فاتّضح ممّا ذکرنا أنّ الإجماع الذی حکاه عن التذکرة علی عدم إجزاء الغسل عن المسح لا ینافی إجزاء المسح الذی یتحقّق فی ضمن الغسل حیث یتّفق لأنّ الجهتین متغایرتان فعدم إجزاء أحدهما لا ینافی إجزاء الأخری،بل ظاهره الغسل بغیر طریق المسح لتعلیله المنع باشتماله علی الاستیناف و بمغایرته للمسح المأمور به،و من
ص:537
الظاهر أنّ الاستیناف إنّما یلزم غالبا فی الغسل بغیر طریق المسح،إذ فرض بقاء بلل کثیر فی الید بعد الفراغ من الغسل بحیث یمکن جریانه علی موضع المسح بالتقاطر،أو مجرّد الوضع بعید إلاّ فی الغسل بالارتماس،و هو نادر[/67 A ]؛و أمّا الغسل بطریق المسح فهو لا یتوقّف غالبا علی استیناف.و حمل التعلیل علی النادر بعید،و ممّا ینبه علی ذلک أنّ الشهید فی الذکری ذکر أوّلا عدم إجزاء الغسل عن المسح و استدلّ علیه بمخالفة الأمر، و عدم صدق أحدهما علی الآخر،و بتحریم الماء الجدید،و بروایة محمّد بن مروان،ثمّ قال:«و لو جفّ ماء الوضوء عن یدیه أخذ من مظانّه-کما مرّ-و لو تعذّر لإفراط الحرّ و شبهه أبقی جزء من الیسری أو کلّها،ثمّ یغمس فی الماء،أو یکثر الصبّ و یمسح به.
و لا یقدح قصد إکثار الماء لأجل المسح؛لأنّه من بلل الوضوء،و کذا لو مسح بماء جار علی العضو و إن أفرط الجریان؛لصدق الامتثال،و لأنّ الغسل غیر مقصود»،انتهی. (1)فإنّ معنی عدم إجزاء الغسل عن المسح-کما أورده فی صدر الکلام-إنّما هو عدم إجزاء تحقّق ماهیّة الغسل عن تحقّق ماهیّة المسح،أو عدم إجزاء الغسل بغیر طریق المسح عنه، و لهذا لم یناف تصریحه أخیرا بإجزاء المسح المحصّل للغسل کما نقل عنه صاحب الروض؛و لو کان معناه ما فهمه صاحب الروض من عبارة التذکرة لتحقّق التنافی بین صدر کلام الذکری و ذیله لاتحاد العبارتین؛و أمّا حمل الفاضل فی المناهج ما ذکره فی الذکری أخیرا علی إجزاء المسح المحصّل للغسل عن المسح المجرّد عنه عند الضرورة فلا یخفی ما فیه،لأنّ المفروض فی کلامه وجود الضرورة فی حصول الجفاف،لا فی عدم التمکّن من تقلیل رطوبة الید بحیث لا یتحقّق معها الجریان،مع أنّه عن فرضه بعید علی أنّ تعلیله کما تری یعطی عدم اختصاص الجواز بصورة الضرورة،و الذی دعاه إلی ارتکاب التکلّف المذکور أنّه وافق صاحب الروض فی أنّ قضیّة الحکم بعدم إجزاء الغسل عن المسح-کما هو مصرّح به فی کلام الأصحاب،و ادّعی علیه الإجماع غیر واحد منهم
ص:538
کما حکاه فی المناهج-عدم إجزاء المسح المشتمل علی الغسل؛و أنت خبیر بأنّ العبارة المذکورة ممّا لا دلالة لها علی ذلک بشیء من الدلالات کما ینبّه علیه عبارة الذکری، و قد أشرنا إلیه.و قریب منها عبارة الروض حیث[/67 B ]علّل قول العلامة«و لا یجزئ الغسل عنه»،أی من المسح بقوله«لأنّهما حقیقتان مختلفتان لا یدخل أحدهما تحت الأمر بالأخری،و لتحریم الماء الجدید و للخبر»،ثمّ أورد الکلام الذی حکیناه عنه، (1)فإنّه لو کان قضیة عدم إجزاء الغسل عن المسح التباین لم یلائمه تذییله بالکلام المذکور،و إن کان یرد علیه أنّه لو کان مقتضاه الأعمّ لم یتّجه له التمسّک بعبارة التذکرة فی إثبات التباین.
و أمّا ما اعترض به فی المناهج علی تعلیل التذکرة و الذکری لعدم إجزاء الغسل عن المسح باشتماله علی استیناف الماء من أنّه غیر لازم،فهو غیر وارد کما أشرنا إلیه؛نعم ربّما یتّجه ذلک علی تعلیل الروض هذا.و لقد أجاد المحقّق الثانی فی جامع المقاصد حیث فسّر قول العلاّمة«و لا یجزی الغسل عنه»بقوله:«إمّا بأن یستأنف ماء جدیدا،أو بأن یقطر ماء الوضوء علی محلّ المسح،أو یجریه علی المحل بآلة غیر الید اختیارا»، (2)لکن ذکره للأخیر غیر جیّد،لأنّ المنع منه لیس من جهة تحقّق الغسل به بل من جهة کون الآلة غیر الید.
و أمّا الوجه الثالث:فقد عرفت أنّه مختار الذکری و جامع المقاصد و المدارک و شرح الدروس و اختاره المقدّس الأردبیلی فی شرح الإرشاد و الفاضل السبزواری فی الذخیرة علی ما یأتی حکایة عبارته فیها و وافقهم علیه صاحب الحدائق، (3)بل الظاهر أنّه مذهب سائر الأصحاب،عدا من صرّح منهم بالخلاف کصاحب الروض و المناهج حیث أنّهم أطلقوا ذکر المسح و لم یذکروا من شرائطه أن لا یشتمل علی الغسل مع أنّ الغالب تحقّقه.
ص:539
و أمّا قولهم ب«أنّ الغسل لا یجزی عن المسح»فقد عرفت أنّه لا یدلّ علی الشرط المذکور،و هذا هو الأقوی،و یدلّ علیه إطلاق الآیة،و الأخبار الآمرة بالمسح،و خلوّ الأخبار البیانیة،و غیرها عن ذکر تقلیل بلل الید بالنفض، (1)و غیره مع أنّ الغالب بقاء بلل فی الید یتحقّق بمسحه و الجریان خصوصا مع الإسباغ،و ظاهر البیان کون المسح الواقع بتمامه من المشتمل منه علی الغسل و غیره من الوضوء،و أمّا ما رواه محمّد بن مروان فی الخبر عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:قال
«إنّه[/68 A ]یأتی علی الرجل ستون أو سبعون سنة ما قبل اللّه منه صلاة قلت و کیف ذلک؟قال،لأنّه یغسل ما أمر اللّه بمسحه» فمع ضعفه لا ینافی ما ذکرناه لأنّ الظاهر أنّه تعریض بالعامّة فی غسلهم الرجلین مجرّدا عن المسح، کذا فی شرح الدروس (2)،و لیس علی ما ینبغی کما لا یخفی،بل لأنّ الظاهر من قوله «یغسل»أنّه یتعبّد فی الوضوء بغسل ما أمر اللّه بمسحه کما یفعله العامّة (3)إذ لو ترک علی إطلاقه لدلّ علی بطلان الوضوء بمجرّد غسل موضع المسح کیف ما اتّفق،و هو مخالف للضرورة و الإجماع.و فی الذخیرة ردّد بین الوجهین فقال:«المراد بالغسل الممنوع منه فی الخبر،الغسل بدون المسح،أو مع قصد وجوب الغسل». (4)و استدلّ المقدّس الأردبیلی علی رد القول باشتراط عدم صدق الغسل علی المسح ب«أنّه حرج و ضیق،و هو مناف للشریعة السهلة»؛ (5)و هذا کما تری إنّما یصلح ردّا علی القول باشتراط عدم تحقّق الغسل مع المسح کما هو أحد الوجوه المتقدّمة،لا علی القول باشتراط عدم الصدق کما هو قضیة بیانه أن لا ریب فی أنّه إذا مسح مع زیادة البلّة تحقّق المسح المجرّد عن الغسل بالنسبة إلی سحب موضع التماس،فإنّ وضع الماسح علی الممسوح بقوّة یعتاد حصولها حال المسح یوجب انسحاب البلل الذی فی موضع التماس إلی جوانبه الفارغة بحیث لا یبقی فی محل
ص:540
التماسّ إلاّ بلل یسیر لا یتحقّق به الغسل،فإذا سحب الماسح علی الممسوح تحقّق المسح بدون الغسل فی سحب موضع التماس،و الغسل بالنسبة إلی جوانبه الفارغة المتّصلة به التی اجتمع فیها البلّة،فاعتبار الأوّل دون الثانی ممّا لا حرج و لا ضیق فیه؛و یتّضح من ذلک أیضا أنّه لا یجب تقلیل البلل،و إن قلنا أنّ النسبة بین الغسل و المسح بحسب الصدق التباین،بل لیس بین هذا القول و القول بأنّ النسبة بینهما من وجه ثمرة یعتدّ بها کما یظهر من جماعة،و إنّما یظهر الثمرة فی احتساب مسح البلّة المجتمعة بین الأصابع و جوانبها المنتقلة من موضع من الممسوح إلی آخر بالمسح من المسح المطلوب[/68 B ]و عدمه، و الأمر فی ذلک سهل.
و اعلم: أنّ صاحب الذخیرة بعد أن ذکر أنّ الظاهر أنّ معنی المسح إمرار الید مع رطوبته سواء کان مع الجریان أم لا،و حکم بأنّ النسبة بینه و بین الغسل عموم من وجه قال:
«فلا یضرّ کثرة الماء فی المسح بحیث یحصل معه جریان قلیل و به صرّح الشهید فی الذکری-ثمّ نقل عبارته المتقدّمة ثمّ قال-و بالجملة الظاهر أنّ الجریان القلیل غیر ضائر إذا لم یقصد أنّ المفروض غسل».انتهی. (1)و لا یخفی أنّ صدر کلامه یدلّ علی أنّ المسح المحصّل للغسل مجز مطلقا،سواء حصل به الجریان الکثیر أم القلیل،و قضیّة عبارته المتأخّرة تخصیصه بما إذ حصل به الجریان القلیل،فإن حمل کلامه علی ظاهره کان إحداث قول ثالث فی المسألة،و مع ذلک لا یوافقه قوله:«و به صرّح الشهید فی الذکری» لأنّه صرّح فی الذکری بالإجزاء؛و إن أفرط الجریان-کما تقدّم-فالوجه حمل القلیل فی کلامه علی ما یقابل الکثیر الذی یتحقّق بالصبّ،فإنّ الجریان الحاصل بالمسح،و إن کثر، قلیل بالنسبة إلی الجریان الحاصل بالصبّ،و حینئذ فیرتفع الإشکال عن کلامه.
حکاه فی الغنیة و الانتصار و الخلاف و المعتبر و التذکرة و الذکری و الروض و المدارک و کشف اللثام و غیرها (2)،خلافا
ص:541
للجمهور (1)؛و یدلّ علیه قول الصادق علیه السّلام فی صحیحة محمّد بن مسلم:
«مسح الرأس علی مقدمه» (2)،و قوله علیه السّلام فی صحیحته الأخری أو حسنته:
«امسح علی مقدّم رأسک» (3)،و فی صحیحة زرارة فی بیان وضوئه صلّی اللّه علیه و آله
«ثمّ مسح علی مقدّم رأسه» ،و فی صحیحته الأخری
«فقد یجزیک من الوضوء ثلاث غرفات:واحدة للوجه و اثنتان للذراعین،و تمسح ببلّة یمناک ناصیتک» (4)،و فی المرسل عن أحدهما علیهما السّلام فی الرجل یتوضّأ و علیه العمامة؟قال:
«یرفع العمامة بقدر ما یدخل إصبعه فیمسح علی مقدّم رأسه» (5)؛و بها یقید إطلاق الأمر بمسح الرأس فی الآیة،و ما یدلّ من الأخبار علی إجزاء المسح بشیء من الرأس کصحیحة زرارة و بکیر،و علیها ینزل الأخبار[/69 A ]البیانیّة المشتملة علی أنّه علیه السّلام مسح رأسه مع إمکان أن یقال الظاهر من إطلاق المسح علی الرأس المسح علی مقدّمه؛ لأنّه الفرد الظاهر،و مع الإغماض عن ذلک فهی إنّما وردت حکایة عن فعل شخص فلا عموم لها،و لو سلّم دلالتها علی سائر المطلقات فیجب حملها علی الأخبار المقیّدة علی ما هو قاعدة الجمع،مع أنّ الصحیحة الأولی ظاهرة فی إفادة الحصر،فلو عارضها عموم لوجب تخصیصه بها فتقیید المطلق بها أولی.و أمّا ما رواه الحسین بن عبد اللّه-فی الخبر-
«عن الصادق علیه السّلام فی الرجل یمسح رأسه من خلفه،و علیه عمامة،بإصبعه أ یجزیه (6)ذلک؟
ص:542
فقال:نعم» (1)فقد حمله فی الوافی علی مسح مقدّم رأسه من خلفه (2)و لا بأس به.و أمّا قول الصادق علیه السّلام فی حسنة[الحسین]ابن أبی العلاء (3):
«امسح الرأس علی مقدّمه و مؤخّره» (4)، و کذا صحیحته قال:
«سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن المسح علی الرأس فقال:کأنّی أنظر إلی عکنة (5)فی قفاء أبی یمرّ علیها یده،و سألته عن الوضوء بمسح الرأس مقدّمه و مؤخّره؟ قال:کأنّی أنظر إلی عکنة فی رقبة أبی یمسح علیها» (6)،فمحمول علی التقیة لإعراض الأصحاب عنها.
و اعلم: إنّ أکثر الأصحاب عبروا فی المقام بلفظ المقدّم و مقدّم الرأس،و لم ینبّهوا علی بیان المراد،و الظاهر أنّهم أرادوا الناصیة،و هی ما أحاط به النزعتان،کما یستفاد من کلمات أهل اللغة؛قال الشیخ الطبرسی فی قوله تعالی فَیُؤْخَذُ بِالنَّوٰاصِی :الناصیة شعر مقدّم الرأس، (7)و هو ظاهر فی أنّ مقدّم الرأس لا یتجاوز الناصیة.و قال صاحب القاموس
ص:543
فی تفسیر المقدم:[«المقدّم]من کلّ شیء أوّله و الجبهة و الناصیة» (1)،و هو ظاهر فی أنّ مقدّم الرأس اسم للناصیة.و قال فی المصباح:«الناصیة قصاص الشعر و جمعها النواصی، و نصوت فلانا و نصوا من باب قتل قبضت علی ناصیته،و قول أهل اللغة النزعتان هما البیاضان اللذان یکتنفان الناصیة،و القفا مؤخّر الرأس،و الجانبین ما بین النزعتین،و القفا و الوسط ما أحاط به ذلک،و تسمیتهم کلّ موضع باسم ما یخصّه کالصریح فی أنّ الناصیة مقدّم الرأس فکیف یستقیم علی هذا تقدیر الناصیة بربع الرأس،و کیف یصحّ إثباته بالاستدلال؟!،و الأمور[/69 B ]النقلیة إنّما تثبت بالسماع لا بالاستدلال،و من کلامهم جزّ ناصیته،و أخذ بناصیته و معلوم أنّه لا یتقدّر»انتهی. (2)و لفظة«الجانبین»کأنّه غلط من النساخ،و الصواب«و الجانبان»،أو أنّه و القفا معطوفان علی الناصیة،و المعنی یکتنفان الناصیة و القفا و الجانبین فیکون مؤخّر الرأس بدلا عن القفا،و ما بین النزعتین بدلا عن الجانبین،و فیه تعسّف.و کیف کان فلا یخفی ما فیه من الظهور فی أنّ مقدّم الرأس هو الناصیة،و إنکار صاحب الحدائق (3)له نظرا إلی أنّه حمل مقدّم الرأس علی الناصیة و لم یعکس لیس بشیء؛لأنّ الظاهر من حمل شیء علی شیء فی مقام التعریف إنّما هو المساوات و إن أجاز،و التعریف بالأعمّ فی الحدود اللفظیّة؛لأنّ الجواز لا ینافی الظهور، و لهذا یعتبر فی التعریف بالأعمّ نصب القرینة علیه دفعا للالتباس کما فی قولهم«سعدانة نبت».و العجب أنّه اعترف قبل ذلک بأنّ مفاد کلامهم فی التقسیم أنّ الناصیة مجموع مقدّم الرأس،ثمّ أتبعه بهذا الإنکار و التدافع ظاهر ثمّ فی کلامه،«الظاهر»دلالة علی أنّ الناصیة هی ما أحاط به النزعتان کما فسرّها به جماعة من أصحابنا منهم العلاّمة فی التذکرة و هو المتبادر منها عرفا،و منه یعلم أنّ تعریفه لها أوّلا بقصاص الشعر الذی یفسّر فی کلامهم بآخر منابت شعر الرأس،و کذا تعریف غیره لها به-کصاحب القاموس-مبنی علی التوسّع
ص:544
حیث أرادوا بقصاص الشعر مجموع مقدّم الرأس؛لظهور أنّ الناصیة لا تطلق علی قصاص مؤخّر الرأس و لا جانبیه،فإذا اعتبرت الآخریة عرفیة،أو إضافیة بالنسبة إلی وسط الرأس صدقت علی مجموع ما بین النزعتین؛و زعم صاحب الحدائق أنّه یرید أنّ الناصیة إما أن یکون عبارة عن قصاص الشعر-کما هو المشهور فی کلامهم-أو عن مجموع المقدّم- کما هو المستفاد من هذا التقسیم-فالقول بأنّها الربع-کما هو مختار أبی حنیفة-ممّا لا وجه له،و لا یخفی ما فیه إذ لا یستفاد من کلامه اختلاف أهل اللغة فی تفسیر الناصیة کیف،و قد نسب التقسیم إلی أهل اللغة؟!و ظاهره[/70 A ]الاتّفاق علیه فکیف یکون خلافه مشهورا؟!بل الوجه أنّ کلامه اللاحق بیان لکلامه السابق کما ذکرنا؛ثمّ الظاهر أنّ الناصیة اسم للمحلّ و تسمیة الشعر بها-کما مرّ عن مجمع البحرین-مجاز تسمیة للحال باسم المحل کتسمیة شعر الصدغ به،و یحتمل علی بعد أن یشترک بینهما لفظ،و ممّا یدلّ علی ما ذکرناه من عبائر الأصحاب ظاهر المفید فی المقنعة حیث قال:«فیمسح من مقدّم رأسه مقدار ثلاث أصابع مضمومة من ناصیته إلی قصاص شعر رأسه»؛ (1)و قریب منه عبارة الشیخ فی النهایة حیث قال:«ثمّ یمسح بباقی نداوة یده من قصاص شعره مقدار ثلاث أصابع (2)؛و أمّا ما ذکره صاحب الحدائق من«أنّ هاتین العبارتین و إن دلّنا علی کون المسح فی هذا المکان-أعنی الناصیة-لکن لا دلالة لهما علی الانحصار فیه و عدم إجزاء ما سواه» (3)،فضعفه ظاهر،إذ لا مجال لإنکار ظهور العبارتین فی الانحصار.و قال الصدوق فی الهدایة:«و حدّ الرأس مقدار أربع أصابع من مقدّم الرأس» (4)؛و لا یخفی ظهوره فی الناصیة،إذ لا قائل بتعیین غیرها،و حمله علی إرادة مسح هذا المقدار من المقدّم أیّ موضع کان بعید.و لعلّ الوجه فی اختلافهم فی التحدید بالثلاث و الأربع اختلاف نواصی مستوی الخلقة فی ذلک،و الظاهر أنّها من الثلاث إلی الأربع.و قال فی السرائر:«و مسح مقدّم الرأس ببلّة یده-إلی أن قال-و أقلّ ما یجزئ فی مسح الناصیة ما وقع علیه اسم
ص:545
المسح» (1)؛و قضیة الجمع بین صدر کلامه و ذیله اختصاص المقدّم بالناصیة.و قال فی المعتبر:«أمّا اختصاص مقدّم الرأس بالمسح فعلیه إجماع الأصحاب،خلافا للجمهور؛ لنا ما رواه المغیرة بن شعبة أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله مسح بناصیته». (2)و قال فی التذکرة:«یختصّ المسح بمقدّم الرأس عند علمائنا أجمع،خلافا للجمهور،لأنّ النبی صلّی اللّه علیه و آله مسح بناصیته فی عرض البیان»،انتهی (3)و التوفیق بین المدعی و دلیله یقتضی أن یکون مقدّم الرأس هو الناصیة.و قال فی المختلف:«قال ابن بابویه حدّ مسح الرأس أن یمسح بثلاث أصابع مضمومة من مقدّم الرأس-قال-فإن قصد[/70 B ]بذلک أنّ محل الفرض فی المسح ذلک بحیث أیّ شیء وقع منه أجزأ فهو حقّ،و إن قصد أنّ المنع علی هذا المحلّ کلّه کان ممنوعا»،انتهی. (4)و لا خفاء فی أنّ مبدأ التقدیر علی الأوّل قصاص الشعر،و إن لم یصرّح به لوضوحه فیدلّ علی اختصاص المسح عنده بالناصیة؛و أصرح من جمیع ذلک عبارة الذکری حیث قال:«یختصّ المسح بالمقدّم إجماعا؛لأنّ النبی صلّی اللّه علیه و آله مسح بناصیته فی الوضوء البیانی-إلی أن قال-و یجوز المسح علی کلّ من البشرة و الشعر المختصّ بالمقدّم؛لصدق الناصیة علیهما-إلی أن قال-و لو کان شعر المقدّم یخرج بمدّه عن حدّ الناصیة لم یجزئ المسح علی الجمّة و هی:مجتمع شعر الناصیة عند عقصیه.نعم لو أدخل یده تحت الجمّة،و مسح بشرة الرأس،أو أصل شعر الناصیة أجزأ،و الأغمّ و الأصلع یمسحان مکان ناصیة مستوی الخلقة».انتهی. (5)و مواضع الدلالة منه علی ما ذکرناه عین خفیة.و ربّما یشعر کلامه بکون الحکم المذکور إجماعیا،حیث لم ینبّه فیه علی ما یشعر بالخلاف کما هو شأنه فی المسائل الخلافیة،و حمل الناصیة فی کلامه و کلام غیره علی ما یتناول ما حولها مجاز لا قرینة علیه فلا سبیل للمصیر إلیه.
ص:546
و ممّن یوهم کلامه بالمخالفة السیّد المرتضی فی المسائل الناصریات (1)حیث قال:
«قال الناصر فرض المسح متعیّن بمقدّم الرأس و الغایة إلی الناصیة»،فقال السیّد فی الجواب:«هذا صحیح،و هو مذهبنا،و بعض الفقهاء یخالفون فی ذلک،و یجوّزون المسح علی أی بعض کان من الرأس.و الدلیل علی صحّة مذهبنا الإجماع المقدّم ذکره،و أیضا لا خلاف بین الفقهاء فی أنّ من مسح علی مقدّم الرأس فقد أدّی الغرض،و أزال الحدث، و لیس کذلک من مسح مؤخّر الرأس فما علیه الإجماع أولی»،انتهی. (2)و وجه الدلالة علی المخالفة أنّ السیّد قد صحّح مقالة السائل من کون الناصیة غایة لمسح مقدّم الرأس،بل ادّعی الإجماع علیه،و هذا یدلّ علی أنّ مقدّم الرأس الذی یجب المسح علی أیّ بعض منه أعمّ من الناصیة،و أیضا احتجاجه علی تعیین مسح المقدّم بقیام الإجماع علی تأدّی الغرض به بخلاف مسح المؤخّر،[/71 A ]یعطی نفی الواسطة بینهما،و إلاّ لتعرّض لذکرها، فلا یختصّ مقدّم الرأس بالناصیة،و إلاّ لکان ما عداها داخلا فی مؤخّر الرأس،و هو باطل قطعا.و یمکن رفع الأوّل بأنّ المراد بالناصیة نفس القصاص،کما یوهمه بعض عبائر أهل اللغة،فلا یدلّ علی المخالفة،و الثانی بأنّه ترک التعرض لذکر ما بینهما إحالة علی ظهور حکمه من بیان حکم المؤخّر،و إلاّ لدلّ کلامه علی جواز المسح علی النصف المقدّم من الرأس،و لا قائل به ظاهرا.و قال فی جامع المقاصد بعد قول العلاّمة:«بل إمّا علی البشرة أو علی الشعر المختصّ بالمقدّم،إذا لم یخرج عن حدّه»ما لفظه:«البشرة فی العبارة تصدق علی موضع الشعر إذا أزیل بشیء و موضع (3)النزع الذی لا ینبت علیه الشعر مع کونه من الرأس باعتبار الغالب».انتهی. (4)و هو یدلّ علی عدم اختصاص المقدّم بالناصیة؛ لحکمه بدخول موضع النزع فیه،و الظاهر أنّ مراده بالنزع مع قوله«کونه من الرأس»أنّه
ص:547
یرید الاحتراز (1)عن نزعه فإنّه قد یکون کلا أو بعضا فی الوجه،لا فی الرأس فإنّ المراد بالرأس هنا ما فوق وجه مستوی الخلقة.و قال فی الروض بعد قول العلامة:«و یجب مسح بشرة مقدّم الرأس»ما لفظه:«دون وسطه،أو خلفه أو أحد جانبیه».و مثله عبارة شرح الدروس (2).و قریب منهما عبارة الذخیرة حیث قال:«دون سائر جوانبه» (3)، و ظاهرهم ضبط حدود الرأس فیما ذکر،فیدلّ علی أنّ مقدّم الرأس لا یختصّ بالناصیة لأنّ وسط الرأس و جانبیه بحسب معناهما العرفی یتصلان بالناصیة.و یمکن أن یکون المراد بالخلف القفا،و بالجانبین ما بین النزعتین و القفا،و بالوسط ما أحاط به تلک الحدود،و الناصیة کما حکاه صاحب المصباح عن أهل اللغة،و قد مرّ آنفا فیدلّ کلامهم علی أنّ مقدّم الرأس الناصیة و النزعتان،و أن یکون المراد بالجانبین النزعتین؛لأنّهما فی جانبی الناصیة،و بالخلف القفا و الجانبین بالمعنی المتقدّم،و بالوسط ما مرّ،فیدلّ علی اختصاص المقدّم بالناصیة.و ممّا یرید هذا الوجه فی عبارة شارح الدروس احتجاجه علی جواز المسح علی الشعر المختصّ بالمقدّم أنّ النبی صلّی اللّه علیه و آله و الأئمة علیهم السّلام کان علی رءوسهم الشعر و یمسحون علیه،و بلزوم العسر و الحرج إن لم یجز ذلک،فإنّ الوجهین لظاهرهما إنّما یتمّان إذا خصّ المسح بالناصیة دون النزعة،و إلاّ لأمکن[/71 B ]دفعهما بإمکان کون المسح حال وجود الشعر علیها؛و قریب من عبارة الروض،عبارة الوسیلة حیث قال:«و مسح مقدّم الرأس-ثمّ ذکر-أنّ التروک عشرون» (4)،و عدّ منها مسح مؤخّر الرأس و مسح أحد جانبیه و مسح جمیع الرأس؛فسرّه فی شرح الألفیّة بنقیض المؤخّر (5)، و یمکن حمله علی ما ذکره فی الروض.
ص:548
و ممّن صرّح بأنّ مقدّم الرأس هو الناصیة،الشیخ عبد اللّه بن صالح البحرانی (1)و عزاه إلی أکثر الأصحاب و أهل اللغة،و حکی ذلک عنه فی الحدائق و اختار أنّه فیه ما کان من قبّة الرأس إلی القصاص ممّا یلی الجبهة الذی هو کذلک إلی القصاص من خلف قال:«فبأیّ جزء من هذه المسافة مسح تأدّی به الواجب»،و نقل هذا القول عن والده مدّعیا علیه إجماع الطائفة،و وافقه علی هذا الدعوی،و استدلّ علیه بأنّه المتبادر من هذا اللفظ فی الأخبار و عبائر الأصحاب،و أیده بتفسیر صاحب مجمع البحرین للمقدّم بنقیض المؤخّر قال:«و منه مسح مقدّم رأسه،و یقول صاحب الصحاح مؤخّر الشیء نقیض مقدمه،و قول صاحب المصباح مؤخّر الشیء بخلاف مقدّمه،و بما مرّ من صاحب القاموس فی تفسیر المقدّم و من کلّ شیء أوّله،و قال فی الآخر الآخر بخلاف الأوّل». (2)
أقول: لا یخلو تفسیره للمقدّم من إجمال إذ لم یتبیّن منه أنّه النصف المقدّم من الرأس، أو الربع،أو ما یحاذی تمام الوجه،أو الجبهة خاصّة.و کلامه فی أثناء المسألة لا یخلو من اضطراب؛لأنّه نقل عبارة الروض و الذخیرة و شرح (3)الدروس و زعم أنّ مقابلتهم للمقدّم بالخلف و الوسط و الجانبین،یدلّ علی موافقتهم له فی القول قال:«و إلاّ لبقی فرد آخر
ص:549
مغفّل فی الکلام،فلا یدلّ التفریع علی الانحصار-ثمّ استشهد بکلام الأکثر فقال-:أکثر عبائر الأصحاب فی هذا المقام قد اشتملت علی التعبیر بالمقدّم مفردا أو مضافا إلی الرأس،و من الظاهر[البیّن] (1)أنّ کلّ أحد (2)لا یفهم من لفظ المقدّم المضاف إلی الرأس أو غیره متی أطلق إلاّ ما قابل المؤخّر».انتهی. (3)و أنت خبیر بأنّ قضیّة موافقته للروض مقابلة المقدّم للجوانب الثلاثة،و قضیّة کلام الأخیر مقابلة للمؤخّر خاصّة؛و التوفیق[/72 A ] بینهما لا یخلو عن تکلّف.
و کیف کان فالإجماع الذی حکاه هو و والده ممّا لا أصل له کما عرفت ممّا مرّ؛و أمّا ما نقله من أهل اللغة من أنّ المقدّم نقیض المؤخّر أو خلافه،ففیه أنّه تفسیر منهم أنّه لمطلق المقدّم،فلا یصلح لمعارضة قولهم فی مقدم الرأس أنّه الناصیة کما عرفت،مع أنّه بمعناه الأوّل ممّا ینصرف عند الإطلاق إلی الناصیة.ثمّ بعد الإغماض عمّا ذکر،و تسلیم أنّ مقدّم الرأس أعمّ من الناصیة فاللازم بمقتضی القاعدة المقرّرة فی الجمع بین المطلق و المقیّد تقیید مطلقات الأخبار الآمرة بمسح المقدّم بالصحیحة المتضمّنة للأمر و بالمسح علی الناصیة کما قیّدوا إطلاق الآیة و الأخبار الآمرة بمسح الرأس بما دلّ علی مسح المقدّم فیختصّ المسح بالناصیة.
و قد أورد علی ذلک بوجهین: الأوّل: ما ذکره فی الحدائق من أنّ الاستدلال بالروایة إنّما یتمّ إذا کان قوله علیه السّلام
«و تمسح» جملة مستأنفة،و هو غیر متعیّن؛لجواز أن یکون عطفا علی ثلاث غرفات بإضمار،فیصیر مسح الناصیة داخلا تحت الأجزاء الذی هو أقلّ مراتب الواجب فیسقط الاستدلال.
و الجواب: أنّ العطف المذکور-کما ذکر-مبنیّ علی الإضمار،و هو مخالف للأصل فلا یصار إلیه من غیر قرینة،مع أنّ جعل المسح علی الناصیة أقلّ مراتب الواجب إن کان من حیث کونه علی الناصیة مخالف للإجماع؛و إن کان من حیث کونه أقلّ المسمّی فهو
ص:550
غیر لازم من فرضه علیها فإنّ المعروف من مذهب الأصحاب أن الفصل فی مسح مقدار ثلاث أصابع کما یأتی.و لا ریب فی إمکان مراعاته فی المسح علیها،فلا وجه لعدّه أقلّ مراتب الواجب.
الثانی: ما ذکره فی الریاض-بعد أن ذهب إلی أنّ المراد بالمقدّم ما قابل المؤخّر-من:
«أنّه ربّما فسرّت الناصیة بمطلق شعر الرأس،و فی کتب جماعة من أهل اللغة أنّها خصوص القصاص الذی هو آخر منابت شعر الرأس،و به تخرج عن صلاحیة تقیید الأخبار المطلقة[فی المقدّم]». (1)
و الجواب: أنّ تفسیرها بمطلق شعر الرأس ممّا لم یثبت لواحد،و لو ثبت فمحمول علی المجاز لمخالفته لما مرّ من کلمات أهل اللغة،نعم فسّرها فی مجمع البیان فی تفسیر الآیة [/72 B ]بشعر مقدّم الرأس، (2)و الظاهر أنّه مجاز بعلاقة الحلول و المجاورة،و القرینة إسناد الأخذ إلیها،و التفسیر بالقصاص یرجع إلی التفسیر بما بین النزعتین،کما نبّهنا علیه.و لو سلّم التعدّد فلا خفاء فی أنّ حملها فی الروایة علی المعنی الثانی أوضح؛لثبوته بالعرف و اللغة و کلمات الأصحاب،و یؤیّده قرینة الأمر بالمسح علیها فالحمل علیه متعیّن.
و قال المقدّس الأردبیلی:«لعلّ المراد بالناصیة هو مقدم الرأس؛لأنّه الأقرب إلی الناصیة المشهورة،أو اسم له حقیقة».انتهی. (3)
و کلامه لا یخلو من إجمال فیمکن أن یکون مراده أن الناصیة المشهور فی کلمات أهل اللغة،نفس القصاص،و المراد بها فی الروایة ما بین النزعتین مجاز بعلاقة الکلّ و الجزء،أو حقیقة لأنّه معناها کما صرح به الأصحاب،و حینئذ فرجع کلامه إلی ما ذکرناه،أو أنّه یرید أنّ الناصیة المشهور ما بین النزعتین،أو قصاص الشعر.و المراد بها مقدّم الرأس الذی هو أعمّ ممّا بین النزعتین،أو مجازا،أو حقیقة،و حینئذ فینافی ما ذکرناه
ص:551
فیرد علیه-مضافا إلی ما مرّ-أنّ تفسیرها بالأخیر ممّا لم یعهد من أحد من اللغویین و غیرهم،فدعوی کونها حقیقة فیه ممّا لا وجه له.و أمّا ما رواه حسین بن زید بن علیّ- فی الخبر-عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:
«لا تمسح المرأة بالرأس کما یمسح الرجال إنّما المرأة إذا أصبحت مسحت رأسها و تضع الخمار عنها فإذا کان الظهر و العصر و المغرب و العشاء تمسح بناصیتها». (1)فقد زعم فی الحدائق (2)أنّه یدلّ علی مقصوده،فإنّ ظاهره أنّها تمسح فی الصبح بعد وضع الخمار عنها فی غیر موضع الناصیة،أو نهایة علیها بخلاف باقی الصلاة فإنّها تدخل یدها تحت الخمار و یمسح علی ناصیتها خاصّة.
و فیه بعد الإغماض عن ضعف سند الروایة أن لا دلالة لها علی مقصوده،إذ لا یلزم من مسحها علی ما زاد علی الناصیة کونه من مقدّم الرأس،و إن أراد إثبات ذلک بصحیحة یدلّ علی أنّ مسح الرأس علی مقدّمه،ففیه أنّه کما یمکن ذلک فی مقام الجمع کذلک یمکن تخصیص مسح المقدّم بالرجل،بل هو قضیّته تخصیص المقدّم بالناصیة،مع أنّ الظاهر من الروایة مسحها لتمام الرأس،و لا قائل به ظاهرا.
ص:552
1-أجوبة المسائل المهنائیة،للعلاّمة الحلّی،قم،1401 ق.
2-اختیار معرفة الرجال،للشیخ الطوسی،تحقیق جواد القیّومی،قم،مؤسسة النشر الإسلامی،1427 ق.
3-إرشاد الأذهان إلی أحکام الإیمان،للعلاّمة الحلّی،تحقیق الشیخ فارس الحسّون،قم، مؤسسة النشر الإسلامی،1410 ق.
4-الاستبصار،للشیخ الطوسی،تحقیق السیّد حسین الموسوی الخرسان،الطبعة الرابعة، طهران،دار الکتب الإسلامیة،1363 ش.
5-إشارة السبق،لعلاء الدین الحلّی،تحقیق إبراهیم البهادری،قم،مؤسسة النشر الإسلامی، 1414 ق.
6-إصباح الشیعة بمصباح الشریعة،لقطب الدین البیهقی الکیدری،تحقیق إبراهیم البهادری، قم،مؤسسه الإمام الصادق علیه السّلام،1416 ق.
7-أعیان الشیعة،للسیّد محسن أمین العاملی،تحقیق السید حسن أمین،بیروت،دار التعارف.
8-إقبال الأعمال،للسیّد بن طاوس،تحقیق جواد القیّومی الأصفهانی،قم،مکتب الإعلام الإسلامی،1414 ق.
ص:553
9-الاقتصاد فیما یتعلّق بالاعتقاد،للشیخ الطوسی،الطبعة الثانیة،بیروت،دار الأضواء، 1406 ق.
10-الأم،لابن إدریس الشافعی،بیروت،دار الفکر،1403 ق.
11-أمالی الصدوق،للشیخ الصدوق،طهران،مؤسسة البعثة،1417 ق.
12-أمالی الطوسی،للشیخ الطائفة الطوسی،تحقیق بهراد الجعفری و علی أکبر الغفّاری، طهران،دار الکتب الإسلامیّة،1380 ش.
13-أمالی المفید،للشیخ المفید،قم،مؤسسة النشر الإسلامی.
14-الانتصار،للسیّد المرتضی،قم،مؤسسة النشر الإسلامی،1415 ق.
15-إیضاح الفوائد فی شرح إشکالات القواعد،للفخر الدین الحلّی،قم،إسماعیلیان، 1363 ش.
16-بحار الأنوار،للعلاّمة المجلسی،الطبعة الثانیة،بیروت،مؤسسة الوفاء،1403 ق.
17-بهجة الخاطر و نزهة الناظر،لابن عشریة البحرانی،تحقیق السیّد أمیر رضا عسکری زاده،مشهد،مکتبة الروضة الرضویة،1426 ق.
18-بصائر الدرجات،لمحمّد بن الحسن الصّفار،إعداد میرزا محسن کوچه باغی،طهران، مؤسسة الأعلمی،1404 ق.
19-البیان،للشهید الأوّل،تحقیق الشیخ محمّد الحسّون،طهران،بنیاد فرهنگی امام المهدی (عج)،1412 ق.
20-تاج العروس من جواهر القاموس،للزبیدی،بیروت،دار إحیاء التراث العربی.
21-تبصرة الفقهاء،للشیخ محمّد تقی الرازی النجفی الأصفهانی،تحقیق السیّد صادق الحسینی الأشکوری،قم،مجمع الذخائر الإسلامیة،1427 ق.
22-التبیان فی تفسیر القرآن،للشیخ الطوسی،تحقیق أحمد قصیر العاملی،قم،مکتب الإعلام الإسلامی،1409 ق.
23-تحریر الأحکام الشرعیة،للعلاّمة الحلّی،تحقیق إبراهیم البهادری،قم،مؤسسة الإمام الصادق علیه السّلام،1420 ق.
ص:554
24-تحریرات فی الأصول،للسیّد مصطفی الخمینی،طهران،مؤسسة تنظیم و نشر آثار الإمام الخمینی،1418 ق.
25-تحریرات فی الفقه،للسیّد مصطفی الخمینی،طهران،مؤسسة تنظیم و نشر آثار الإمام الخمینی،1418 ق.
26-تذکرة الفقهاء،للعلاّمة الحلّی،قم،مؤسسة آل البیت علیهم السّلام،1414 ق.
27-تراجم الرجال،للسید أحمد الحسینی الأشکوری،قم،دلیل ما،1422 ق.
28-تفسیر الصافی،للفیض الکاشانی،تعلیق الشیخ حسین الأعلمی،الطبعة الثانیة،طهران، مکتبة الصدر،1415 ق.
29-تفسیر العیاشی،لمحمّد بن مسعود العیاشی،تحقیق السیّد هاشم الرسولی المحلاّتی، طهران،مکتبة العلمیّة الإسلامیّة،1380 ق.
30-تفسیر القمّی،لعلّی بن إبراهیم القمّی،إعداد السیّد طیّب الموسوی الجزائری،الطبعة الثانیة،قم،مؤسسة دار الکتاب،1404 ق.
31-تفسیر کنز الدقائق،للمیرزا محمّد المشهدی،تحقیق الشیخ مجتبی العراقی،قم،مؤسسة النشر الإسلامی،1407 ق.
32-ترتیب کتاب العین،لخلیل بن أحمد الفراهیدی،تحقیق المخزومی،و الفراهیدی، طهران،أسوه،1414 ق.
33-التنقیح الرائع،للفاضل المقداد،تحقیق عبد اللطیف الحسینی،قم،مکتبة السیّد المرعشی، 1404 ق.
34-تنقیح المقال فی علم الرجال،للعلاّمة المامقانی،تحقیق و استدراک الشیخ محیی الدین المامقانی،قم،مؤسسة آل البیت علیهم السّلام،1423 ق.
35-تهذیب الأحکام،للشیخ الطوسی،إعداد السیّد حسن الموسوی الخرسان،الطبعة الرابعة،طهران،دار الکتب الإسلامیة،1365 ش.
36-الثقات الأخیار من رواة الأخبار،للشیخ حسین المظاهری،قم،مؤسسة الزهراء، 1428 ق.
ص:555
37-جامع الخلاف و الوفاق،للشیخ علیّ بن محمّد القمّی السبزواری،تحقیق الشیخ حسین الحسینی البیرجندی،قم،1379 ش.
38-الجامع للشرائع،لیحیی بن سعید الحلّی،قم،مؤسسة سیّد الشهداء علیه السّلام،1405 ق.
39-جامع المقاصد،للمحقّق الثانی،قم،مؤسسة آل البیت علیهم السّلام،1408 ق.
40-جوامع الجامع،للشیخ أبی علی الطبرسی،إعداد أبو القاسم الگرجی،طهران،الطبعة الثالثة،جامعة طهران،1377 ش.
41-جواهر الکلام،للشیخ محمّد حسن النجفی،قم،مؤسسة النشر الإسلامی،1417 ق.
42-حاشیة إرشاد الأذهان،للمحقّق الثانی،تحقیق الشیخ محمّد حسّون،طهران،1381 ش«حیاة المحقّق الکرکی و آثاره».
43-حاشیة الشرائع،للمحقّق الثانی،تحقیق الشیخ محمّد الحسّون،طهران،احتجاج، 1381 ش؛«حیاة المحقق الکرکی و آثاره».
44-الحاشیة علی مدارک الأحکام،للوحید البهبهانی،مشهد،مؤسسة آل البیت علیهم السّلام، 1419 ق.
45-حاشیة مجمع الفائدة و البرهان،للوحید البهبهانی،قم،مؤسسة العلامة الوحید البهبهانی، 1417 ق.
46-الحبل المتین،للشیخ البهائی،تحقیق السیّد بلاسم الموسوی،مشهد،مکتبة الروضة الرضویة،1424 ق.
47-الحدائق الناضرة،للمحدّث البحرانی،قم،مؤسسة النشر الإسلامی،1363 ش.
48-حیاة المحقّق الکرکی و آثاره،للمحقّق الثانی،تحقیق الشیخ محمّد الحسون،طهران، احتجاج،1381 ش.
49-الخرائج و الجرائح،لقطب الدین الراوندی،قم،مؤسسة الإمام المهدی علیه السّلام.
50-خزانة الأدب،للبغدادی،تحقیق محمّد نبیل الطریفی،بیروت،دار الکتب العلمیّة، 1998 م.
ص:556
51-خلاصة الأقوال،للعلاّمة الحلّی،تحقیق جواد القیّومی،قم،نشر الفقاهة،1417 ق.
52-الخصال،للشیخ الصدوق،إعداد علی أکبر الغفّاری،قم،مؤسسة النشر الإسلامی، 1403 ق.
53-الخلاف،للشیخ الطوسی،قم،مؤسسة النشر الإسلامی،1407 ق.
54-دروس فی علم الأصول،للشهید السید محمد باقر الصدر،الطبعة الثانیة،بیروت، دار الکتب اللبنانی،1406 ق.
55-الدروس الشرعیة فی فقه الإمامیّة،للشهید الأوّل قم،مؤسسة النشر الإسلامی، 1412 ق.
56-دعائم الإسلام،للقاضی نعمان المصری،تحقیق آصف بن علی أصغر الفیضی،مصر، دار المعارف،1389 ق.
57-ذخیرة المعاد،للمحقّق السبزواری،قم،أفست مؤسسة آل البیت علیهم السّلام.
58-الذریعة،للشیخ آقا بزرگ الطهرانی،الطبعة الثالثة،بیروت،دار الأضواء،1403 ق.
59-الرجال،لابن الغضائری،تحقیق السیّد محمّد رضا الحسینی الجلالی،قم،دار الحدیث، 1422 ق.
60-ذکری الشیعة،للشهید الأوّل،قم،مؤسسة آل البیت علیهم السّلام،1418 ق.
61-رجال ابن داود؛لتقی الدین ابن داود الحلّی،النجف الأشرف،مطبعة الحیدریة.
62-الرجال،للشیخ حرّ العاملی،تحقیق علی الفاضلی،قم،دار الحدیث،1385 ش.
63-رجال الطوسی،للشیخ الطائفة الطوسی،تحقیق جواد القیّومی،الطبعة الثالثة،قم، مؤسسة النشر الإسلامی،1427 ق.
64-رجال النجاشی،لأبی العباس النجاشی،تحقیق السیّد موسی الشبیری الزنجانی،الطبعة الثامنة،قم،مؤسسة النشر الإسلامی،1427 ق.
65-رسالة الجعفریة،للمحقّق الکرکی،تحقیق الشیخ محمّد الحسّون،قم،مکتبة آیة اللّه المرعشی،1409 ق«رسائل المحقّق الکرکی».
ص:557
66-الرسالة النفلیة،للشهید الأوّل،قم،مکتب الإعلام الإسلامی،1381 ش،«رسائل الشهید الأوّل».
67-الرسائل التسع،للمحقّق الحلّی،تحقیق رضا الأستادی،قم،مکتبة آیة اللّه المرعشی، 1371 ش.
68-رسائل الشریف المرتضی،لعلم الهدی السیّد المرتضی،تحقیق السیّد أحمد الحسینی الأشکوری،و السیّد مهدی الرجائی،قم،دار القرآن الکریم،1405 ق.
69-رسائل الشهید الأوّل،للشهید الأوّل،قم،مکتب الإعلام الإسلامی،1423 ق.
70-الرسائل العشر،للشیخ الطوسی،إعداد عدّة من الفضلاء،قم،مؤسسة النشر الإسلامی، 1404 ق.
71-رسائل المحقّق الکرکی،للشیخ علی المحقّق الثانی،تحقیق الشیخ محمّد الحسّون،قم، مکتبة آیة اللّه المرعشی،1409 ق.
72-الرعایة و البدایة،للشهید الثانی،قم،مکتب الإعلام الإسلامی،1423 ق.
73-الرواشح السماویة،للمیر الداماد،تحقیق نعمة اللّه الجلیلی و غلامحسین قیصریه ها،قم، دار الحدیث،1422 ق.
74-روضات الجنّات فی أحوال العلماء و السادات،للسیّد محمّد باقر الخوانساری،تحقیق أسد اللّه إسماعیلیان،قم،إسماعیلیان،1390 ق.
75-الروضة البهیّة،للشهید الثانی،إعداد السیّد محمّد الکلانتر،الطبعة الثانیة،بیروت،دار إحیاء التراث العربی،1403 ق.
76-روض الجنان،للشهید الثانی،قم،مکتب الإعلام الإسلامی،1422 ق.
77-ریاض العلماء و حیاض الفضلاء للمیرزا عبد اللّه الأفندی الأصفهانی،إعداد السیّد أحمد الحسینی،قم،مکتبة آیة اللّه المرعشی،1401 ق.
78-ریاض المسائل،للسیّد علی الطباطبائی،قم،مؤسسة آل البیت علیهم السّلام،1418 ق.
79-زبدة البیان،للمحقّق الأردبیلی،إعداد رضا الأستادی و علی أکبر زمان نژاد،الطبعة الثانیة،قم،مؤمنین،1421 ق.
ص:558
80-السرائر،لابن إدریس الحلّی،قم،مؤسسة النشر الإسلامی،1410 ق.
81-سماء المقال،لأبی الهدی الکلباسی،تحقیق السیّد محمّد الحسینی القزوینی،قم، مؤسسة ولی عصر(عج)،1419 ق.
82-شرایع الإسلام فی مسائل الحلال و الحرام،للمحقّق الحلّی،تحقیق عبد الحسین محمّد علی البقّال،الطبعة الثانیة،قم،إسماعیلیان،1408 ق.
83-شرح أصول الکافی،للمولی صالح المازندرانی،تعلیقات للعلاّمة الشعرانی،بیروت،دار إحیاء التراث العربی،1421 ق.
84-شرح جمل العلم و العمل،للقاضی ابن برّاج،تحقیق کاظم مدیر شانه چی،مشهد، جامعة مشهد،1352 ش.
85-شرح هدایة المسترشدین،للشیخ محمّد باقر النجفی الأصفهانی،تحقیق مهدی الباقری السیانی،قم،عطر عترت،1427 ق.
86-الصحاح(تاج اللغة و صحاح العربیّة)،لابن حمّاد الجوهری،تحقیق أحمد عبد الغفور عطّار،الطبعة الرابعة،بیروت،دار العلم للملایین،1404 ق.
87-صحیح البخاری،لأبی عبد اللّه البخاری،بیروت،دار الفکر،1401 ق.
88-صحیح مسلم،لأبی الحسین النیشابوری،بیروت،دار الفکر،
89-طبقات أعلام الشیعة،للشیخ آقا بزرگ الطهرانی،تحقیق علی نقی المنزوی،طهران، جامعة طهران،1372 ش.
90-طرائف المقال فی معرفة طبقات الرجال،للسیّد علی أصغر الجابلقی البروجردی، تحقیق السیّد مهدی الرجائی،قم،مکتبة آیة اللّه المرعشی،1410 ق.
91-علل الشرائع،للشیخ الصدوق،النجف الأشرف،مطبعة الحیدریة،1386 ق.
92-عمل الیوم و اللیلة،للشیخ الطوسی،تحقیق رضا الأستادی،قم،مؤسسة النشر الإسلامی،1404 ق«الرسائل العشر».
93-عوالی اللئالی،لابن أبی جمهور الأحسائی،قم،سیّد الشهداء علیه السّلام،1405 ق.
ص:559
94-عیون أخبار الرضا،للشیخ الصدوق،إعداد الشیخ حسین الأعلمی،بیروت،مؤسسة الأعلمی،1404 ق.
95-غنائم الأیّام،للمحقّق القمّی،قم،مکتب الإعلام الإسلامی،1417 ق.
96-غنیة النزوع إلی علمی الأصول و الفروع،لابن زهرة الحلبی،تحقیق الشیخ إبراهیم البهادری،قم،مؤسسة الإمام الصادق علیه السّلام،1417 ق.
97-فائق المقال فی الحدیث و الرجال،للشیخ أحمد بن عبد الرضا البصری،تحقیق غلامحسین قیصریه ها،قم،دار الحدیث،1422 ق.
98-فرائد الأصول،للشیخ الأنصاری،الطبعة الخامسة،قم،مجمع الفکر الإسلامی، 1424 ق.
99-فرج المهموم فی تاریخ علماء النجوم،للسیّد بن طاوس،النجف الأشرف،الحیدریة، 1368 ق.
100-الفصول الغرویة،للشیخ محمّد حسین الأصفهانی،قم،دار إحیاء العلوم الإسلامیة، 1404 ق.
101-فقه الرضا،تحقیق مؤسسة آل البیت علیهم السّلام،مشهد،المؤتمر العالمی للإمام الرضا علیه السّلام، 1406 ق.
102-الفقه علی المذاهب الخمسة،للشیخ جواد المغنیة،الطبعة الخامسة،طهران،مؤسسة الصادق،1377 ش.
103-فقه القرآن،للراوندی،إعداد السیّد أحمد الحسینی،الطبعة الثانیة،قم،مکتبة آیة اللّه المرعشی،1405 ق.
104-الفقیه(کتاب من لا یحضره الفقیه)للشیخ الصدوق،تحقیق علیّ أکبر الغفّاری،الطبعة الرابعة،قم،مؤسسة النشر الإسلامی،1426 ق.
105-الفوائد الرجالیة،للسیّد مهدی بحر العلوم النجفی،تحقیق محمّد صادق و حسین بحر العلوم،طهران،مکتبة الصادق،1363 ش.
ص:560
106-فوائد القواعد،للشهید الثانی،تحقیق السیّد أبی الحسن المطّلبی،قم،مکتب الإعلام الإسلامی،1378 ش.
107-الفوائد الملیّة،للشهید الثانی،قم،مکتب الإعلام الإسلامی،1420 ق.
108-الفهرست،للشیخ الطوسی،تحقیق السیّد عبد العزیز الطباطبائی،قم،مکتبة المحقّق الطباطبائی،1420 ق.
109-قاموس الرجال،للمحقّق التستری،الطبعة الثانیة،قم،مؤسسة النشر الإسلامی، 1424 ق.
110-القاموس المحیط،لمجد الدین الفیروزآبادی،بیروت،دار الجیل.
111-قرب الإسناد،لعبد اللّه بن جعفر الحمیری،قم،مؤسسة آل البیت علیهم السّلام،1413 ق.
112-قواعد الأحکام،للعلاّمة الحلّی،قم،مؤسسة النشر الإسلامی،1413 ق.
113-القواعد الفقهیة،للمحقّق البجنوردی،تحقیق محمّد حسین الدرایتی و مهدی المهریزی،قم،مؤسسة الهادی،1419 ق.
114-القواعد و الفوائد،للشهید الأوّل،تحقیق عبد الهادی الحکیم،الطبعة الثانیة،قم، مکتبة المفید.
115-قوانین الأصول،للمحقّق القمّی،طهران،مکتبة العلمیّة الإسلامیّة،1378 ق.
116-الکافی،لثقة الإسلام الکلینی،تحقیق علی أکبر الغفّاری،الطبعة الثامنة،طهران، دار الکتب الإسلامیة،1375 ش.
117-الکافی فی الفقه،لأبی الصلاح الحلبی،تحقیق رضا الأستادی،أصفهان،مکتبة أمیر المؤمنین علیه السّلام،1403 ق.
118-کامل الزیارات،لابن قولویه القمی،تحقیق بهراد الجعفری،طهران،مکتبة الصدوق، 1375 ش.
119-کتاب الزهد،لحسین بن سعید الأهوازی الکوفی،إعداد غلامرضا عرفانیان،قم، العلمیّة،1399 ق.
ص:561
120-کتاب الطهارة،للإمام الخمینی،طهران،مؤسسة تنظیم و نشر آثار الإمام الخمینی، 1421 ق.
121-الکرام البررة،للشیخ آقا بزرگ الطهرانی،الطبعة الثانیة،مشهد،دار المرتضی، 1404 ق.
122-کشف الالتباس،للشیخ الصیمری،قم،مؤسسة صاحب الأمر(عج)،1417 ق.
123-کشف الرموز فی شرح مختصر النافع،للفاضل الآبی،قم،مؤسسة النشر الإسلامی، 1408 ق.
124-کشف الغطاء،للشیخ جعفر کاشف الغطاء،مشهد،مکتب الإعلام الإسلامی،1422 ق.
125-کشف الغمّة فی معرفة الأئمة علیهم السّلام،لأبی الفتح الإربلی،تحقیق علی الفاضلی،طهران، مجمع العالمی لأهل البیت علیهم السّلام،1426 ق.
126-کشف اللثام،للفاضل الهندی،قم،مؤسسة النشر الإسلامی،1416 ق.
127-کفایة الأحکام،للمحقّق السبزواری،تحقیق الشیخ مرتضی الواعظی،قم،مؤسسة النشر الإسلامی،1423 ق.
128-کنز العرفان فی فقه القرآن،للفاضل المقداد،تحقیق السیّد محمّد القاضی،طهران، 1419 ق.
129-کنز العمّال،للمتّقی الهندی،الطبعة الخامسة،بیروت،مؤسسة الرسالة،1405 ق.
130-الکواکب المنتشرة فی القرن الثانی بعد العشرة،للشیخ آقا بزرگ الطهرانی،تحقیق علی نقی المنزوی،طهران،جامعة طهران،1372 ش.
131-اللباب فی شرح الکتاب،عبد الغنی الغنیمی،بیروت،دار الکتب العلمیة.
132-لسان العرب،لابن منظور المصری،بیروت،دار إحیاء التراث العربی،1408 ق.
133-اللمعات النّیرة،للآخوند الخراسانی،تحقیق السیّد صالح المدرسی،قم،مرصاد، 1380 ش.
134-اللمعة الدمشقیة،للشهید الأوّل،تحقیق الشیخ علی الکورانی،قم،دار الفکر،1411 ق.
ص:562
135-اللؤلؤة البحرین،للمحدّث البحرانی،قم،مؤسسة آل البیت علیهم السّلام.
136-المبسوط فی فقه الإمامیّة،للشیخ الطوسی،قم،مؤسسة النشر الإسلامی،1422 ق.
137-مجمع البحرین،لفخر الدین الطریحی،تحقیق السیّد أحمد الحسینی،الطبعة الثانیة، نشر الثقافة الإسلامیة،1408 ق.
138-مجمع البیان لعلوم القرآن،لأمین الإسلام الطبرسی،الطبعة الرابعة،طهران،1416 ق.
139-مجمع الرجال،للمولی عنایة اللّه القهبائی،تحقیق السیّد ضیاء الدین العلاّمة، قم،إسماعیلیان.
140-مجمع الفائدة و البرهان،للمحقّق الأردبیلی،قم،مؤسسة النشر الإسلامی،1402 ق.
141-المجموع،لأبی زکریا النووی الشافعی،بیروت،دار الفکر،
142-المحاسن،لأبی جعفر البرقی،تحقیق المحدّث الأرموی،طهران،دار الکتب الإسلامیة.
143-المحقق الطباطبائی فی ذکراه السنویة الأولی،إعداد اللجنة التحضیریة،قم،مؤسسة آل البیت علیهم السّلام،1417 ق.
144-المختصر النافع فی فقه الإمامیّة،للمحقّق الحلّی،الطبعة الثالثة،طهران،مؤسسة البعثة،1410 ق.
145-مختلف الشیعة،للعلاّمة الحلّی،الطبعة الثانیة،قم،مکتب الإعلام الإسلامی،1423 ق.
146-مدارک الأحکام،للسیّد محمّد العاملی،قم،مؤسسة آل البیت علیهم السّلام،1410 ق.
147-المراسم فی،الفقه الإسلامی،للسّر الدیلمی،قم،حرمین،1404 ق.
148-المسائل الصاغانیة،للشیخ المفید،تحقیق السیّد مهدی القاضی،المؤتمر العالمی لألفیة الشیخ المفید،1413 ق.
149-المسائل الناصریات،للسیّد المرتضی،طهران،1417 ق.
150-مسالک الأفهام،للشهید الثانی،الطبعة الثانیة،قم،مؤسسة المعارف الإسلامیة، 1421 ق.
151-مستدرکات علم الرجال،للشیخ علی النمازی الشاهرودی،قم،مؤسسة النشر الإسلامی،1425 ق.
ص:563
152-مستدرک الوسائل،للمحدّث النوری،قم،مؤسسة آل البیت علیهم السّلام،1408 ق.
153-مستطرفات المعالی،للشیخ علی النمازی الشاهرودی،إعداد،الشیخ حسن بن علی النمازی،طهران،مؤسسة نبأ،1422 ق.
154-مستند الشیعة،للفاضل النراقی،مشهد،مؤسسة آل البیت علیهم السّلام،1415 ق.
155-مشارق الشموس فی شرح الدروس،للمحقّق الخوانساری،قم،مؤسسة آل البیت علیهم السّلام،
156-مشایخ الثقات،للشیخ غلامرضا عرفانیان،قم،مؤسسة النشر الإسلامی،1417 ق.
157-مصابیح الأحکام،للعلاّمة بحر العلوم النجفی،تحقیق السیّد مهدی الطباطبائی و فخر الدین الصانعی،قم،فقه الثقلین 1427 ق.
158-مصابیح الظلام،للعلاّمة الوحید البهبهانی،قم،مؤسسة الوحید البهبهانی،1424 ق.
159-مصباح الفقاهة،للشیخ محمد علی التوحیدی(تقریرا لما أفاده المحقق الخوئی)، بیروت دار الهادی،1423 ق.
160-المصباح المنیر،للفیومی،قم،دار الهجرة،1405 ق.
161-معالم الدین و ملاذ المجتهدین،للشیخ حسن بن الشهید الثانی،تحقیق عبد الحسین محمّد علی بقّال،الطبعة الرابعة،قم،مکتبة آیة اللّه المرعشی،1410 ق.
162-المعالم فی الفقه،للشیخ حسن بن الشهید الثانی،قم،مؤسسة الفقه،1418 ق.
163-المعتبر،للمحقّق الحلّی،قم،مؤسسة سیّد الشهداء علیه السّلام،1364 ق.
164-معتمد الشیعة،للمحقّق مولی مهدی النراقی،قم،مؤسسة الوحید البهبهانی،1422 ق.
165-معجم ألفاظ الفقه الجعفری،للدکتور أحمد الفتح،تقدیم عبد الهادی الفضلی،1415 ق.
166-معجم رجال الحدیث،للمحقق السیّد أبی القاسم الخوئی،الطبعة الخامسة،قم،نشر آثار الشیعة،1413 ق.
167-المعجم الوسیط،لإبراهیم مصطفی و...،طهران،مکتبة المرتضوی،1427 ق.
168-المغنی،لابن قدامة الحنبلی،بیروت،دار الکتاب العربی.
ص:564
169-مفاتیح الشرائع،للفیض الکاشانی،تحقیق السیّد مهدی الرجائی،قم،مجمع الذخائر الإسلامیة،1410 ق.
170-مفتاح الفلاح،للشیخ البهائی،بیروت،دار الأضواء،1405 ق.
171-مفتاح الکرامة،للسیّد جواد العاملی،تحقیق الشیخ محمّد باقر الخالصی،قم،مؤسسة النشر الإسلامی،1419 ق.
172-المقاصد العلیّة للشهید الثانی،قم،مکتبة الإعلام الإسلامی،1420 ق.
173-المقتصر من شرح المختصر،لابن فهد الحلّی،تحقیق السیّد مهدی الرجائی،مشهد، مکتبة الروضة الرضویة،1420 ق.
174-المقنع،للشیخ الصدوق،قم،مؤسسة الإمام الهادی علیه السّلام،1415 ق.
175-المقنعة،للشیخ المفید،الطبعة الرابعة،قم،مؤسسة النشر الإسلامی،1417 ق.
176-منتقد المنافع،للمولی حبیب اللّه الکاشانی،قم،مکتب الإعلام الإسلامی،1426 ق.
177-منتقی الجمان فی الأحادیث الصحیح و الحسان،للشیخ حسن بن زین الدین العاملی، تحقیق علی أکبر الغفّاری،قم،مؤسسة النشر الإسلامی،1362 ش.
178-منتهی المطلب،للعلاّمة الحلّی،مشهد،مکتبة الروضة الرضویة،1412 ق.
179-منتهی المقال فی أحوال الرجال،لأبی علی الحائری،قم مؤسسة آل البیت علیهم السّلام، 1416 ق.
180-منهج المقال فی تحقیق أحوال الرجال،للمیرزا محمد بن علی الأسترآبادی،قم، مؤسسة آل البیت علیهم السّلام 1422 ق.
181-الموجز الحاوی،لابن فهد الحلّی،تحقیق السیّد مهدی الرجائی،قم،مکتبة آیة اللّه المرعشی،1409 ق.
182-الموسوعة الرجالیة المیسّرة،لعلّی أکبر الترابی،الطبعة الثانیة،قم،مؤسسة الإمام الصادق علیه السّلام،1424 ق.
ص:565
183-المهذّب،للقاضی ابن البرّاج،قم،مؤسسة النشر الإسلامی،1406 ق.
184-المهذّب البارع فی شرح المختصر النافع،لابن فهد الحلّی،تحقیق الشیخ مجتبی العراقی،قم،مؤسسة النشر الإسلامی،1407 ق.
185-نقد الرجال،للسیّد مصطفی التفرشی،قم،مؤسسة آل البیت علیهم السّلام،1418 ق.
186-نهایة الإحکام فی معرفة الأحکام،للعلاّمة الحلّی،تحقیق السیّد مهدی الرجائی، الطبعة الثانیة،قم،إسماعیلیان،1413 ق.
187-النهایة فی غریب الحدیث و الأثر،لابن أثیر الجزری،الطبعة الرابعة،قم،إسماعیلیان، 1363 ش.
188-النهایة فی مجرّد الفقه و الفتاوی،للشیخ الطوسی،قم،قدس محمّدی.
189-نیل الأوطار،للشوکانی،بیروت،دار الجلیل.
190-الوافی،للفیض الکاشانی،إعداد السیّد ضیاء الدین الفانی،أصفهان،مکتبة الإمام أمیر المؤمنین علیه السّلام،1412 ق.
191-الوجیزة،للعلاّمة محمّد باقر المجلسی،تحقیق محمّد کاظم رحمان ستایش،طهران، 1378 ش.
192-وسائل الشیعة،للشیخ حرّ العاملی،الطبعة الثالثة،قم،مؤسسة آل البیت علیهم السّلام،1416 ق.
193-وسائل الشیعة إلی تحصیل مسائل الشریعة،للسیّد محسن الکاظمی البغدادی،طهران، مکتبة المصطفوی،1364 ش.
194-الوسیلة إلی نیل الفضیلة،لابن حمزة الطوسی،تحقیق الشیخ محمّد الحسّون،قم، مکتبة آیة اللّه المرعشی،1408 ق.
195-الهدایة[فی الأصول و الفروع]،للشیخ الصدوق،قم،مؤسسة الإمام الهادی علیه السّلام، 1418 ق.
ص:566
196-آشنائی با چند نسخه خطی،رضا استادی و حسین مدرسی طباطبائی،قم،مهر، 1355 ش.
197-آشنائی با علوم اسلامی،استاد شهید مرتضی مطهری،چاپ پنجم،تهران،انتشارات صدرا،1367 ش.
198-تاریخ علمی و اجتماعی اصفهان در دو قرن اخیر،سیّد مصلح الدین مهدوی،قم،نشر الهدایة،1367 ش.
199-رساله صلاتیه،شیخ محمد تقی رازی نجفی اصفهانی،تحقیق مهدی باقری سیانی، قم،ذو القربی،1383 ش.
200-قبیله عالمان دین،شیخ هادی نجفی،قم،عسکریه،1423 ق.
201-نجوم السماء فی تراجم العلماء،محمد علی آزاد کشمیری،تحقیق میر هاشم محدّث، تهران،شرکت چاپ و نشر بین الملل،1382 ش.
202-مکارم الآثار،شیخ محمد علی معلم حبیب آبادی،تعلیقات سید محمد علی روضاتی، اصفهان.
ص:567
ص:568
فقیه ارجمند آیت اللّه ملاّ حبیب اللّه کاشانی(1340 ق)
تحقیق و تصحیح:مجید غلامی جلیسه
از بزرگان علم گفتن و بررسی آثار و احوال و یک عمر تلاش آنان،هم تاریخ نگاری و تذکره نویسی و کتابشناسی است،و هم تذکّری برای مجاهدان عرصه علم و تلاش عصر حاضر.
ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی فرزند ملاّ علی مدد بن رمضان ساوجی از جمله بزرگان عرصه تشیّع به شمار می رود که عمری خالصانه در راه ترویج فرهنگ علوی قدم برداشت،ساده زیست،تلاش نمود،فراگرفت و فراداد،نگاشت و گذاشت و امروز،بعد از گذشت حدود 88 سال از رحلت این بزرگ مرد خطه عالم پرور کاشان هنوز که هنوز است یادش به خلوص و آثارش زنده است.توفیق رفیق این حقیر گردیده است،که گوشه ای از تلاشهای این عالم پرکار و سخت کوش را احیاء و در اختیار اهل دانش قرار دهم،و خداوند را سپاس می گویم و امید آن دارم که این تلاش ره توشه ای برای عقبی باشد و بس.
ص:569
آیت اللّه ملاّ حبیب اللّه کاشانی از عالمان بزرگ سده چهاردهم هجری است که تألیفات گرانبها و مهم و متنوّعی در فقه،اصول،کلام،حدیث و غیر آن دارد.وی پسر علی مدد فرزند رمضان کاشانی است و علاوه بر تبحّر در علوم دینی و ادبی قریحه سرودن شعر نیز داشته است.وی در یکی از کتب خود چنین می نویسد:
در سن چهارده سالگی دوره آموزش صرف و نحو و دروس متداوله را به پایان رسانده و نزد حاج سید حسین و عده دیگری از علما به تحصیل فقه و اصول پرداختم.مقداری از فصول را نزد شیخ محمد اصفهانی خواهرزاده خود و یک قسمت عمده از رسائل شیخ مرتضی انصاری را نیز پیش حاج میرزا ابو القاسم کلانتری تهرانی خوانده و مقداری از حکمت را نیز از حاج ملاّ هادی سبزواری فرا گرفتم.
آیت اللّه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی در سن شانزده سالگی به تحصیل اجازه روایتی و هجده سالگی با اجازه استاد خود حاج سید حسین به مقام اجتهاد نایل شد و تمامی عمر خود را صرف تدریس و تألیف نمود چنان که آن جناب تألیفات خود را بیش از دویست جلد برشمرده و در این رساله به معرفی آنها پرداخته است.
سرانجام آیت اللّه ملاّ حبیب اللّه شریف در بیست و سوم جمادی الاخر سال 1340 قمری در کاشان وفات یافت.جنازه مطهرش با تشییعی باشکوه در مزار دشت افروز کاشان به خاک سپرده شد.
ص:570
نوشتن فهرستی از تألیفات،از دیرباز مورد توجه علما و دانشمندان اسلامی بوده است، و کم نبوده اند بزرگانی که اقدام به نگارش فهرستی از مؤلفات خود و یا مؤلفات اساتید، یا دانشمندان مورد علاقه خود را به صورت رساله ای مستقل و یا به ضمیمه آثار دیگر به رشته تحریر در می آوردند. (1)
فهرست خودنوشت (2)فهرستی است که صاحب اثر برای نگاشته های خود تنظیم می کند و در آن به معرفی آثار خود می پردازد،و از این کار می تواند سه هدف را دنبال نماید:
بسیاری از مؤلفان برای آنکه جامعه علمی بتواند از نگاشته های آنها بهره کافی و وافی ببرد اقدام به معرفی آثار خود می نمودند،این نحو معرفی ها حال یا به صورت رساله ای مستقل و صرفا به جهت معرفی تألیفات بوده است و یا آنکه در ضمن نگاشته های خود اقدام به معرفی آثار خود می پرداخته اند.
بسیار پیش می آمد که دانشمند نماهایی با سرقت کل اثر و یا تلخیصی و یا ترجمه ای از یک تألیف،و نوشتن نام خود بر آن حاصل دسترنج عالمی را از آن خود می کردند.
اینگونه بود که بسیاری از بزرگان با نگارش فهرست آثار خود و صد البته اشاره به
ص:571
مضمون و محتوای آن سعی بر جلوگیری از اینگونه سرقتها داشته اند،نکته قابل توجه آن است که برای جلوگیری از این مهم لزوما نیازی به نگارش فهرستی مستقل از آثار نبوده است و بسیاری از مؤلفان سعی می نمودند که در ضمن تألیفات خود عنوان و موضوع دیگر آثار خود را معرفی نمایند،اما یکی از بهترین راهکارها برای جلوگیری از این نحو سرقت ها نوشتن فهرستی مستقل از تألیفات توسط خود مؤلف به شمار می آمده است.
جنگهای فرقه ای از صدر اسلام با به وجود آمدن دو فرقه شیعه و سنی شروع و در سیر تاریخ با به وجود آمدن نحله های مختلف مذهبی و عقیدتی همواره وجود داشته و دارد.
کم نبودند کسانی که با نگارش اثری موافق عقاید فرقه خود و انتساب آن به بزرگی از دیگر فرق،سعی داشته اند تمایلات عامه را به سمت و سوی مذهب خود بکشانند؛ مؤلفان و بزرگان می توانستند با نگارش فهرستی از آثار خود صحت انتساب این نحو آثار را به خود منتفی نمایند.
پیش قراول نویسندگان فهرست های خودنوشت را باید جالینوس طبیب (1)(د:ح 210 م.)دانست.جالینوس فهرستی از آثار خود تهیه نموده که آن را پیناکس (2)نامیده است، این رساله در دو مقاله می باشد که مقاله اول کتابهای طبی و مقاله دوم کتابهای منطقی، فلسفی،بلاغی،نحوی وی را شامل می شود،جالینوس در این فهرست به توصیف کتابهای خود پرداخته و مقصود خود را در هر تألیف بیان می دارد و در ذیل هر کتاب ضمن اشاره به سن و سال خود،کسانی را که کتاب به آنها اهدا شده نیز نام می برد.
ایوب رهاوی ابرش این رساله را به سریانی ترجمه نموده و حنین بن اسحاق عبادی
ص:572
(د:260 ق.)نیز این رساله را برای داود متطبّب به سریانی و برای أبو جعفر محمّد بن موسی خوارزمی به عربی ترجمه نموده است. (1)
شایان توجه است که به جهت اهمیت این فهرست،بعدها ابو بکر محمد بن زکریای رازی «کتاب فی استدراک ما بقی من کتب جالینوس مما لم یذکره حنین و لا جالینوس نفسه فی فهرسته»را تألیف نموده که در آن به جز فهرستی که از آثار خود ارائه می دهد، استدراکی بر رساله آثار خود جالینوس و حنین بن اسحاق به نگارش در می آورد. (2)
به نظر می رسد جالینوس فهرست دیگری نیز برای تألیفات خود نگاشته است که نسخه ای از آن در دانشگاه تهران به شماره 4914/2 موجود می باشد،این فهرست در پایان کتاب«جالینوس فی صناعه الطب»آمده است و در آن آمده است:
«و اما سائر الکتب و التفاسیر التی وضعتها فلیس یضطرنی شیء الی ذکرها فی هذا الموضع لان من رأیی أن أحصیها کلها فی مقالة واحدة أو فی مقالتین و اجعل عنوان الکتاب لجالینوس فی ذکر کتبه» (3)
ص:573
مرحوم دانش پژوه احتمال داده است که این رساله با رساله دیگر وی به نام:«کتاب فی مراتب قراءة کتبه»،که اسحاق بن حنین برای بخت یشوع به سریانی و حنین برای أبو الحسن احمد بن موسی خوارزمی به عربی درآورده بی ارتباط نباشد.
1-فهرست جالینوس(د:ح 210 م).
2-فهرست أبو موسی جابر بن حیان بن عبد اللّه کوفی(د:160 ق).
3-فهرست عبدان اسماعیلی(د:سده سوم ق).
4-فهرست محمد بن احمد بن جنید اسکافی(د:381 ق).
5-فهرست ابو الفتح عثمان ابن جنّی(د:392 ق).
6-فهرست کتابهای رازی و نام کتابهای بیرونی،تألیف أبوریحان محمّد بن أحمد بیرونی(د:440 ق).
7-فهرست،ابو الفتح محمّد بن علی کراجکی(د:449 ق).
8-احمد بن علی نجاشی(د:450 ق).
9-محمّد بن حسن طوسی(د:460 ق).
10-علی بن حسن بن علی میانجی معروف به عین القضاة همدانی(د:471 ق).
11-محیی الدین عربی(د:560 ق.).
12-علی بن موسی معروف به ابن طاووس(د:589 ق).
13-محمّد بن علی بن محمّد جرجانی(د:سده 8 ق).
14-محمّد بن مرتضی فیض کاشانی(د:1091 ق).
15-فخر الدین بن محمد علی بن احمد طریحی(د:1085 ق).
16-محمد علی بن ابو طالب حزین لاهیجی(د:1181 ق).
ص:574
17-الفهرست،ملاّ حبیب اللّه بن علی مدد کاشانی(د:1340 ق).
کتاب الفهرست دارای سه بخش کلی است:
فهرست کتابخانه؛
فهرست تألیفات؛
وصیت نامه.
بخش اول این رساله در بردارنده فهرست کتابهای کتابخانه شخصی ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی است که طبق دسته بندی خود وی در 16 فصل بدین قرار است:
1-در کتب فقهیه از مؤلفات متقدمین و متأخرین و متأخری المتأخرین؛
2-در ذکر کتب اصول فقه که در تصرف این احقر است؛
3-در ذکر کتب تفسیر و قرائت و تجوید است که در تصرف این حقیر است؛
4-در ذکر کتب لغت و نحو و صرف و معانی و بیان و نحو ذلک من الادبیات؛
5-در ذکر کتب تواریخ و درایه و رجال و حکایات و نحو ذلک که در تصرف این حقیر است؛
6-در ذکر کتب حکمت و کلام و منطق و حساب و هیئت و نجوم و نحو ذلک که در تصرف احقر است؛
7-در مصاحف و کتب دعوات و زیارات و ما یتعلق بذلک که در تصرف این حقیر است؛
8-در ذکر کتب مصائب ائمه معصومین علیهم السّلام که در تصرف این حقیر است؛
9-در کتب اخلاق و معارف و مطالب عرفانیه که در تصرف این حقیر است؛
10-در ذکر کتب اخبار و احادیث از شیعه و سنی در اصول دین و فروع دین و غیر ذلک که در تصرف من است؛
11-در ذکر کتب متفرقه که جمله از آن کتب باطله است که برای رد،در تصرف من است و جمله از آن در رد وهابیت باطله است؛
ص:575
12-در ذکر کتبی که مرحوم ملاّ اسماعیل برزی وصیت کرده بود که به این حقیر داده شود و داده شده مگر چند کتاب آن که در نزد ملاّ میرزا آقا و حاجی ملاّ محمّد یزدی است؛
13-در ذکر کتب حبسی مرحوم حاجی سید حیدر که وصیت کرده که من آنها را بعد از وفات او حبس نمایم الی مدت بیست سال و چون در این مدت یکی از اولاد و اولاد اول او قابل نشوند این کتب بعد از انقضای مدت از مال نور چشمی آقا حسین باشد،لهذا در سیم شهر شعبان سنه 1315 این کتب همه به نحو مذبور حبس نمودم و تولیت آنها را با خود واگذاشتم؛
14-در ذکر کتب موقوفه مرحوم حاجی محمد علی کوزه کنانی که در تصرف این حقیر است چه آن مرحوم تولیت آنها بعد از وفات خود بر اولاد و اولاد خود و با انقراض آنها به اولاد حاجی محمد خان و با انقراض آنها با علم علمای بلدی که این کتابها در آنجا اتفاق افتد و تفصیل این وقف در پشت این کتابها نوشته شده است؛
15-در کتب موقوفه مرحوم آقای ملاّ مهدی نراقی که در تصرف این حقیر است باذن من له التصرف فیها من أعقل اولاد اولاده المذکور و ارشده،چنانکه تفصیل این وقف در پشت این کتابها مرقوم است؛
16-در ذکر کتبی که در قم خریدم فی سنه 1329.
بخش دوم این رساله که شامل تألیفات ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی است و در حقیقت فهرست خودنوشت آثار ملاّ حبیب اللّه کاشانی به شمار می رود نیز دارای 2 فصل به قرار زیر است:
1-در ذکر کتبی که از مؤلفات و مصنفات خود این احقر است که در نزد خودم می باشد، مگر جمله ای از آنها که طلاب نسخه اصل آنها را برای استنساخ برده اند و نداده اند؛
2-در ذکر کتبی که از مؤلفات این احقر که به چاپ رسیده است.
بخش سوم که خاتمه این رساله است نیز در حقیقت وصیت نامه ی مرحوم ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی به شمار می رود.
ص:576
دو نسخه خطی از کتاب الفهرست ملاّ حبیب در دست می باشد:
1-کاشان:کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،ش (1)
2-تهران:دانشگاه تهران،ش 5994،نستعلیق سده 1،73 گ،11*17،19 س [175/16] (2)
لازم به ذکر است که تنها بخش فهرست مصنفات مرحوم ملاّ حبیب اللّه کاشانی نیز در انتهای کتاب مغانم المجتهدین که با خط مؤلف به صورت سنگی طبع شده است،توسط محمّد بن حبیب اللّه شریف کاشانی فرزند مولف کتابت شده است.
ما در این رساله تنها بخش آثار مؤلف را تصحیح نموده ایم و البته امید آن است که در آینده ای نه چندان دور کل رساله به صورت کتابی مستقل به همراه نمایه هایی مفصل به زیور طبع آراسته گردد.در این تصحیح نسخه کتابخانه ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی که به خط خود مؤلف می باشد،اصل قرار گرفته و دو نسخه دیگر یعنی نسخه دانشگاه با رمز(د)و نسخه چاپ سنگی با رمز(س)به صورت نسخه بدل استفاده شده است.
کلیه نسخه های خطی موجود از آثار مؤلف چه در کتابخانه شخصی مؤلف و چه در دیگر کتابخانه های ایران،شناسایی و در پاورقی،اطلاعات اجمالی و منبع مورد استفاده آنها ذکر شده است،و سعی گردیده در صورت چاپ،اثری از مؤلف ابتدا با اشاره به چاپ آن کتاب رهنمون محققان و پژوهشگران استفاده کننده از آثار آن بزرگوار باشیم.
لازم به ذکر است که برخی از نسخه های خطی ایشان که در حال حاضر در کتابخانه
ص:577
شخصی ایشان در کاشان موجود است در این رساله فهرست نشده اند که عبارتند از:
1-المسائل الحجّیة به زبان فارسی.
2-فضائل و آداب اعیاد شرعیه به زبان فارسی.
3-النجم الثاقب فی رد هذا الکافر الناصب به زبان فارسی.
4-مجالسی در مصائب امام حسین علیه السّلام و یارانش به زبان فارسی.
5-شرح کتاب الطلاق من مفاتیح الشرایع فیض کاشانی به زبان عربی.
6-اثنا عشر خطبة به انشاء مؤلف به زبان عربی.
7-قصیدة در مدح صاحب الزمان عج اللّه تعالی فرجه الشریف به زبان عربی.
8-قصیدة فی ذم الدنیا به زبان عربی.
9-قصیدة فی المرثیة به زبان عربی.
10-قصیدة فی الاشتیاق الی الموت به زبان عربی.
11-قصیدة فی طلب العلم و آدابه به زبان عربی.
12-قصیدة فی مرثیة علی نحو قصیدة امرء القیس به زبان عربی.
13-الفهرست به زبان عربی.
14-شرح سؤال و جواب رأس الجالوت و امام رضا علیه السّلام به زبان عربی.
و السلام
قم-مجید غلامی جلیسه
ص:578
ص:579
ص:580
در ذکر کتبی که از مؤلفات و مصنفات خود این احقر است،که در نزد خودم می باشد، مگر جمله از آنها که طلاب نسخه اصل آنها را برای استنساخ برده اند و نداده اند.
[1]حقایق النحو فی تطبیق مسائل النحو علی المطالب العرفانیة؛ (1)[2]مصابیح الظلام فی النحو؛[3]مصابیح الدجی،شرح سیوطی فی النحو؛[4]التذکرة النوروزیة فی النحو؛ [5]حدیقة الجمل؛[6]حاشیة علی شرح القطر و هذه الکتب مما ألفته قبل البلوغ؛ [7]العشرة الکاملة فی التجوید؛ (2)[8]الوجیزة فی الکلمات النحویة؛ (3)[9]منظومة فی النحو؛[10]ایضا منظومة فی النحو مسماة بدرّة الجمان؛ (4)[11]منتخب القوانین؛ (5)[12]المنظومة فی الأصول؛ (6)[13]ایضا منظومة فی الفقه مسماة بزبدة المقال (7)؛ (8)
ص:581
[14]ایضا منظومة فی الأصول مسماة بمنیة الوصول؛ (1)[15]منظومة فی الدرایة؛ (2)[16]منظومة فی علم المناظرة؛ (3)[17]منظومة فی علم اصول الدین مسماة بالجوهر الثمین؛ (4)[18]منظومة فی الصرف؛ (5)[19]لباب الفکر فی المنطق؛ (6)[20]لب النظر فی المنطق أیضا؛ (7)[21]هدایة الضبط فی علم الخط؛ (8)[22]نخبة البیان 9فی علم البیان؛ 10
ص:582
[23]تعلیقات علی تمهید القواعد للشهید الثانی؛ (1)[24]تعلیقات علی مقدمة الفصول؛ (2)[25]منظومة فی علم البیان؛ (3)[26]منظومة فی فن البدیع مسماة بزهرة الربیع؛ (4)[27]فهرسة الأمثال؛ (5)[28]نخبة الأمثال (6)؛[29]منتخب الأمثال؛ 7[30]نظم الأمثال؛
ص:583
[31]الأنوار السانحة فی تفسیر الفاتحة؛ (1)[32]بوارق القهر فی تفسیر سورة الدهر؛ (2)[33]تفسیر فارسی علی سورة الجمعة (3)؛ (4)[34]تفسیر سورة الملک؛ (5)[35]تفسیر سورة انا فتحنا؛ (6)[36]تفسیر سورة قل هو اللّه؛[37]شرح الخطبة الشقشقیة؛ (7)[38]مصاعد الصلاح؛[39]شرح دعاء الصباح؛ (8)[40]جذبة الحقیقة شرح دعای کمیل؛ (9)[41]شرح
ص:584
علی الخمسة عشر من مناجات السجاد علیه السّلام؛ (1)[42]شرح علی (2)دعاء السحر؛ (3)[43]شرح علی الجوشن الصغیر؛ (4)[44]شرح دعاء صنمی قریش؛ (5)[45]شرح عربی علی (6)دعاء عدیلة؛ (7)[46]شرح فارسی علی العدیلة مسمی بعقائد الإیمان؛ (8)[47]رسالة فی اصطلاحات اهل الجفر؛[48]رسالة فی نخبة من الدعوات الواردة فی الأوقات الشریفة؛[49]شرح علی شرح الباب الحادی عشر مسمی بشمس المشارق؛[50]اسرار العارفین فی الأخلاق؛ (9)[51]توضیح السبل؛ (10)[52]مقدمة السلوک فی اصطلاحات
ص:585
الصوفیة؛[53]النخبة المجموعة فی المطالب المتفرقة؛ (1)[54]القواعد الربانیة فی باطنیات الأخلاق؛ (2)[55]الملهمة القدوسیة فی المناجاة؛[56]المقالات المخزونة فی المناجاة أیضا؛[57]اکمال الحجة فی المناجاة ایضا؛[58]بدر البلاغة فی الخطب؛[59]درة اللاهوت فی المطالب العرفانیة؛[60]ریاض العرفان فی المثنویات؛[61]شعل الفؤاد؛ [62]تبصرة السائر فی دعوات المسافر؛ (3)[63]النخبة الرفیة فی شرح الدرة البهیة فی الاصول؛ (4)[64]مسائل الأفعال فی أفعال الصلوة؛[65]الکلمات الجذبیة؛[66]رسالة فی الرد علی البابیة؛ایضا[67]رسالة فی الرد علیهم مسماة برجم الشیاطین فی الرد الملاعین؛ (5)[68]فضیحة اللئام فی الرد علی من ابدع فی الاسلام؛[69]رسالة فی علم المناظرة؛ (6)[70]حکم المواعظ؛[71]رسالة فارسیة فی أفعال الحج؛[72]شرح علی القصاص و الدیات من المفاتیح؛ (7)[73]الدر المکنون فی شرح دیوان المجنون؛ (8)
ص:586
[74]مقدمة التعلیم و التعلم؛ (1)[75]صراط الرشاد فی الأخلاق؛ (2)[76]قوامیس الدرر فی مجلدین فی مطلب متفرقة (3)؛ (4)[77]رسالة فی تحقیق حکم العصیر؛[78]رسالة فی الشکیات؛[79]رسالة فی التیمم؛[80]رسالة فی حجیة الظن؛ (5)[81]قبس المقتبس فی شرح من عرف نفسه فقد عرف ربه؛ (6)[82]رسالة فی معنی الصلوة علی محمّد و آله؛ (7)
ص:587
[83]البارقات المکلوتیة فی الأخلاق؛ (1)[84]مسائل الأحکام فی المسائل العملیة؛ (2)[85]وسیلة الأخوان فی رؤوس المسائل العملیة؛ (3)[86]رسالة فارسیة فی الشکیات و السهویات؛[87]رسالة فارسیة فی مسائل الإجتهاد و التقلید؛ (4)[88]منتخب المسائل فی المسائل العملیة؛[89]مغانم المجتهدین فی حکم صلوة الجمعة و العیدین فی زمان الغیبة؛ (5)[90]رسالة فارسیة فی أفعال الصلوة؛[91]منتقد المنافع فی شرح النافع مجلدات کثیرة؛ثلاث مجلدات فی الطهارة (6)و مجلدات خمس فی الصلوة و مجلد فی الإرث و مجلد فی القضا و الشهادة و مجلد فی المتاجر (7)؛ 8[92]وسیلة المعاد فی فضائل
ص:588
آل محمد صلّی اللّه علیه و آله؛[93]ذریعة المعاد فی الفضائل أیضا؛ (1)[94]رسالة فارسیة فی الرجعة؛ [95]مستقصی المدارک؛[96]منتخب القواعد؛[97]ریاض الحکایات؛ (2)[98]تنبیهات
ص:589
آداب الصوم؛ (1)[101]جمل النواهی فی شرح حدیث المناهی؛ (2)[102]توضیح البیان فی تسهیل الأوزان؛ (3)[103]مجالس الأبرار فی فضائل آل محمد صلّی اللّه علیه و آله؛ (4)[104]شرح اللغز؛ (5)[105]رساله فارسیه در آداب روز جمعه؛ (6)[106]اسرار حسینیه؛ (7)[107]شرح
ص:591
لامیة العجم؛[108]شرح قصیدة السید اسماعیل الحمیری؛ (1)[109]شرح قصیدة الفرزدق؛ (2)[110]جنة الحوادث فی شرح زیارة الوارث؛ (3)[111]القول الفصل فی ان منجزات المریض من الأصل؛ (4)[112]تسهیل المسالک إلی المدارک؛ (5)[113]گوهر
ص:592
مقصود در وفای به عهود؛ (1)[114]گلزار اسرار؛ (2)[115]ساقی نامه فی مدح علی علیه السّلام؛ (3)[116]ساقی نامه فی الأخلاق؛ (4)[117]شرح الأربعین فی فضائل أمیر المؤمنین علیه السّلام؛ [118]أحسن التراتیب فی نظم المکاتیب؛ (5)[119]تذکرة الشهداء (6)فی مصائب
ص:593
سید الشهداء؛[120]نخبة المصائب؛ (1)[121]مفتاح السعادات فی الدعوات؛ (2)[122] رسالة فی علم الجفر؛ (3)[123]تشویقات السالکین الی معارج الحق و الیقین؛ (4)[124] کتاب الرباعیات؛ (5)[125]شرح علی زیارة عاشوراء؛ (6)[126]ذریعة الاستغناء فی
ص:594
تحقیق مسئلة الغناء؛ (1)[127]رسالة فارسیة فی المکاسب و المتاجر؛ (2)[128]رسالة فارسیة فی الرضاع؛ (3)[129]رسالة فارسیة فی الارث؛ (4)[130]رسالة فارسیة فی القصاص و الدیات؛ (5)[131]رسالة فارسیة فی خواص الأسماء الحسنی؛ (6)[132]رسالة فی عدم جواز صلح حق الرجوع مطلقا؛ (7)[133]رسالة فی المعاطاة در نزد آقا یحیی
ص:595
است (1)؛ (2)[134]القصیدة السینیة فی الأخلاق؛[135]التعلیقات علی اعتقادات الصدوق(ره)؛ (3)[136]رسالة طویلة فی معاملات الفضولی؛[137]مجمع الحواشی علی شرح اللمعة؛ (4)[138]ایضاح الریاض فی الحواشی علی الشرح الکبیر فی مجلدین؛ (5)[139]لباب الألقاب فی ألقاب الأطیاب؛ (6)[140]رسالة مبسوطة فی اصل البرائة و الإحتیاط؛ (7)[141]مراحل الأصحاب فی تحقیق مسئلة الإستصحاب؛ (8)[142]منتخب المقالات فی کتاب المقامات؛ (9)[143]جملة من الأشعار المتفرقة؛[144]شرح فارسی بر قصیده مخمسه شیخ زین الدین در مراثی حسین بن علی علیه السّلام؛ (10)[145]قصیدة مخمسة
ص:596
فی مراثی الحسین علیه السّلام؛ (1)[146]قصیدة فی ذم هذا الزمان و الاستغاثة بصاحب الزمان(عج اللّه تعالی فرجه الشریف)؛ (2)[147]قصیدة فی مرثیة الحسین أیضا؛ (3)[148] أیضا قصیدة فی المرثیة؛[149]درة الدرر فی تفسیر سورة الکوثر؛ (4)[150]منتخب من درّة الغواص؛ (5)[151]منتخب الأمثال؛[152]رساله انتخاب المسائل؛ (6)[153] نصیحت نامه؛ (7)[154]شکایت نامه؛ (8)[155]حواشی بر رساله زینة العباد؛[156]
ص:597
حواشی بر رساله شیخ جعفر شوشتری؛[157]حواشی بر رساله مجمع المسائل؛[158] حواشی بر رساله آقا باقر. (1)
در ذکر کتبی که از مؤلفات این احقر به چاپ رسیده است
رساله وسیلة الاخوان در مسائل عملیة؛رساله مسائل الأحکام؛رساله تقلید؛ تسهیل الأوزان؛شرح فارسی عدیله مسمی به عقائد الإیمان؛ریاض الحکایات مکررا چاپ شده است؛تفسیر سوره انّا فتحنا؛تشویقات السالکین؛تنبیهات الغافلین؛گلزار اسرار؛ساقی نامه فی مدح امیر المؤمنین علیه السّلام؛ایضا ساقی نامه فی الأخلاق؛اشعار و رباعیات متفرقه که با کتب خمسه سابقه مزبور در یک مجلد چاپ شده است؛
ص:598
وسیلة المعاد؛تفسیر المعاد؛ (1)تفسیر سورة توحید؛تفسیر سوره انّا أعطیناک الکوثر؛ منظومة اصول دین؛منظومة اصول فقه؛منظومة علم درایة؛منظومة علم مناظرة؛انتخاب المسائل؛رساله رجعت؛ (2)اسرار حسینیّه؛شرح خواص الأسماء؛رسالة آداب التجارة.
ص:599
ص:600
النّجفیّ الإصفهانیّ قدّس سرّه(1266-1308 ق)
لحفیده العلامة الفقید آیة اللّه الشّیخ
مجد الدّین النّجفیّ الأصفهانیّ قدّس سرّه(1326-1403 ق)
تصحیح و تحقیق:مجید هادی زاده بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
نوشته حاضر،رساله ای است کم برگ،که در شمار آخرین نوشته ها-و گویا آخرین نوشته ی-فقیه معظّم آیة اللّه حاج شیخ مجد الدّین نجفی اصفهانی-نامبردار به «مجد العلماء»-قرار دارد.این رساله را مؤلّف ارجمند،دو ماهی پیش از آنکه جهت معالجت چشم راهی اروپا گردد-سفری که هیچ گاه به وقوع نپیوست،و در تهران با عروج روح بلند ایشان به دار الخلد،طی ناشده باقی ماند-،بر فرزند خود مرحوم آیة اللّه حاج شیخ مهدی غیاث الدین-مجد الإسلام نجفی (1)-(1355-1422 ق)املاء فرمود؛ تا به عنوان پیشنوشت ایشان بر تفسیر«مجد البیان»-که در صدد چاپ و احیای آن بوده اند-،به طبع درآید.
ص:601
هرچند درونمایه این رساله،در دیگر آثاری که پیرامون فقیه،فیلسوف و عارف مجذوب حضرت آیة اللّه العظمی حاج شیخ محمّد حسین اصفهانی نجفی،بر قلم شماری از تراجم نگاران متأخّر رفته است،نیز می تواند دست یاب شود؛امّا بدون تردید رساله حاضر،منبعی اصیل و اصلی،پیرامون زیست نامه علاّمه نجفی است،چه به املای نواده آن بزرگ بوده،و از این رو،اطلاعات منعکس بر آن،به صورت دست اوّل،و برای نخستین بار،از طریق خاندان آن مفضال فرزانه انعکاس می یابد.
*** دو سالی پیش از این،حضرت حجّة الإسلام و المسلمین حاج شیخ هادی نجفی-که امروزه میراث بر آن خاندان مکرّم است،و میراثبان تراث علمی کرامند همانان-؛ دستنوشت رساله حاضر را-که به خطّ پدر گرامیش می باشد-به این بنده نمود،تا در فرصتی،آن را باز خواند،و-اگر موافق تدبیر اوفتد تقدیر-در دفتری به طبع رساند.
اکنون که دست اندرکاران مجموعه«میراث حوزه اصفهان»،از ایشان و من-هر دو- رساله ای برای طبع در دفتر پنجم آن مجموعه،درخواست کرده اند،از آنرو که به هیچ روی فرصت دست بردن به کاری علمی و درازدامن و دراز دامنه را نداشتم؛به دعوت جناب نجفی به کار بازخوانی این رساله پرداختم؛و بدین ترتیب صورت کنونی آن را تقدیم«دفتر پنجم میراث حوزه اصفهان»،می نمایم.
بدیهی است که آنچه درباره این رساله انجام شده است را،نمی توان تحقیقی علمی خواند؛امّا باز به فضل خداوند متعال امید می برم،تا نشر همین رساله خرد را نیز نافع گرداند؛و همّتی از نفس نفس نفیس حکیم سالک،مؤلّف کرامند تفسیر پیش گفته را، همره ما فرماید.
بمنّه و کرمه مجید هادی زاده 1386/10/25 شب پنجم محرّم الحرام 1429
ص:602
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
الحمد للّه ربّ العالمین،و صلی اللّه علی نبیّنا و آله الطّاهرین.
هذا تفسیر جدّی الأمجد الأورع الأزهد،آیة اللّه علی العالمین المبرّی من کلّ دنس و شین (1)لحاج شیخ محمّد حسین الأصفهانیّ النّجفیّ-والد آیة اللّه أبی المجد الشّیخ محمّد رضا النّجفیّ،والد کاتب هذه السّطور:العبد الحقیر مجد الدّین النجفی.
و الحاج الشیخ محمّد حسین النّجفیّ الأصفهانیّ المصنّف،ابن آیة اللّه الحاج الشیخ محمّد باقر النّجفیّ،ابن آیة اللّه الحاج الشیخ محمّد تقیّ النّجفیّ صاحب هدایة المسترشدین-علی سورة فاتحة الکتاب،و آیات معدودة من سورة البقرة؛مع تقدیم مقدّمات مهمّة.
و لمّا کان الکتاب فریدا فی بابه فائقا علی أترابه-حتّی أنّی سمعت بعض الأعلام یقول:
«لو تمّ تفسیر الشّیخ محمّد حسین النّجفیّ الأصفهانیّ،لا نحتاج إلی تفسیر آخر»!،و لقد صدق فی مقاله هذا،فإنّ المفسّرین علی کثرتهم و تشعّب فنونهم و اختلاف مسالکهم،إنّما یطلب فی تفسیره حرفته و یسلک طریقته،فیذکر ما یطابق فنّه فیوافق اختصاصه؛هذا
ص:603
جار اللّه الزّمخشریّ فی کتابه«الکشّاف»یذکر ما یناسب علم المعانی و البیان، و المحسّنات البدیعیّة و المسائل العربیّة غالبا،و یغفل أنّ القرآن العظیم فیه تِبْیٰاناً لِکُلِّ شَیْءٍ (1)،و لاٰ رَطْبٍ وَ لاٰ یٰابِسٍ إِلاّٰ فِی کِتٰابٍ مُبِینٍ (2)؛مع أنّ الزّمخشریّ قد ذکر أمورا أخر استطرادا،و لکن نصب عینیه غالبا ما ذکرناه-؛
و لکن هذا التّفسیر النّفیس و الأثر الخالد،قد ذکر ما ینبغی ذکره مع بیان الحقائق الرّاهنه و المطالب المهمّة الّذی یحتاج المراجعة إلیه.
و بالجملة:کان المصنّف عالما عاملا فقیها متکلّما أصولیّا متبحّرا زاهدا جامعا و ماهرا من أجلّة العلماء العاملین،عدیم النّظیر من الفقهاء الرّاشدین و الحکماء و المتکلّمین و العلماء الرّیاضیّین.
ولد فی أصفهان و کان ولادته فی ثانی یوم من محرّم الحرام من سنة 1266 ق من بطن المخدّرة العلویّة بنت آیة اللّه السّیّد صدر الدّین العاملیّ،و أمّها بنت الشّیخ الأکبر الشّیخ جعفر النّجفیّ-:صاحب«کشف الغطاء»و غیرها من المصنّفات-
و کان الشّیخ محمّد حسین النّجفیّ الأصفهانیّ فی أیّام صباه،فطنا زکیّا،و هو لا یشتغل باللّهو و اللّعب.و کان منتهی همّه الدّرس و البحث،و قد أکمل الصّرف و النّحو و البیان و سائر المقدّمات قبل أوان الحلم(:البلوغ)؛ثمّ اشتغل عند والده الحاج الشّیخ محمّد باقر النّجفیّ بالفقه و الأصول؛ثمّ انتقل إلی النّجف الأشرف لأجل تکمیل معلوماته و علومه، و مکث فیها سنین عدیدة.و اشتغل فیها عند جماعة من علماء عصره و فقهاء زمانه؛مثل:
العالم العامل و الفقیه الکامل قدوة العلماء المیرزا حبیب اللّه الرّشتیّ الجیلانیّ.و من أساتذته:
الشّیخ الوحید و الحبر المتبحّر الفرید شیخ الطّائفة فی أوانه و أستاذ الفقه و الحدیث فی زمانه الشّیخ راضی النّجفیّ-تغمّده اللّه بغفرانه-.و من أساتذة المصنّف الشّیخ الفقیه العالم العجاب مروّج المذهب و الدّین أستاذ البشر فی القرن الرّابع العشر الحاج میرزا السّیّد الحسن الشّیرازیّ مولدا،و السّامرّائیّ مسکنا،و الغرویّ مدفنا؛
ص:604
و جمع آخر من العلماء العاملین،حتّی صار مجتهدا کاملا و فقیها جامعا.و یقول مؤلّف کتاب«نقباء البشر»فی صفحة 539 فی شرح حال المصنّف-ینقل عن«تکملة أمل الامل» للسّیّد الحسن الصّدر-:
«إنّ الشّیخ محمّد حسین صاحب«التّفسیر»تلمذ فی الحکمة و الکلام عند أستاذه الشّیخ میرزا باقر الشّکّی فی النّجف الأشرف،و رجع إلی أصبهان فی حدود 1296 ق،و هاجر إلی النّجف الأشرف فی سنة 1303»؛ و نقل عن السّیّد الحسن الصّدر ب:
«أنّه رأی جزوات بخطّ مصنّف«التّفسیر»حول مسألة أصل البرائة،مع مطالب مهمّة و معارف إسلامیّة فی أصول العقائد؛أملی هو-رحمه اللّه-علی بعض تلامیذه و هم یکتبونه».
و خلاصة الکلام:بعد رجوعه إلی أصفهان،شرع بالتّدریس و الإرشاد و هدایة النّاس إلی الدّین القویم،و یعظ النّاس-مواعظ بلیغة-،و الطلاّب حافّون به یتلمذون عنده و یعدّون وجوده بینهم موهبة عظیمة!.
و صار صاحب الرّئاسة العظیمة و یعدّ من العلماء المشار إلیهم بالبنان.
ثمّ بنی قبّة مظلمة فی داره بأصفهان،یسکنه و کان فیه دائما یذکر اللّه-تبارک و تعالی!- و یتفکّر فی حکمته و جلالته و جبروته،یشتغل بالعبادة له-تعالی!-.
و فی سنه 1299 ق سافر إلی مکّة المعظّمة و المدینة المنوّرة،و فی سنة 1300 ق رجع من هذه الرّحلة.
ثمّ إنّه ترک الرّئاسة و الزّعامة فی أصبهان و صار مشغولا بالزّهد و التّقوی و السّیر و السّلوک؛و سافر إلی النّجف الأشرف.
و سبب هذا الانقطاع من الدّنیا-کما حکاه نفسه الشّریف لأخیه الأصغر حجّة الإسلام آیة اللّه الحاج شیخ محمّد علیّ النّجفیّ-هکذا:
ص:605
«إنّی کلّما أردت أن أقیم الصّلاة،ساعة أو ساعتین أفکّر فی أمر نیّتها، لأجعله خالصا للّه-تبارک و تعالی!-لتحصیل الخلوص الّذی هو أصل کلّ عبادة.و أثّر هذا الفکر فی نفسی تأثیرا عظیما،حتّی منعنی من الأعمال».
ثمّ إنّ المرحوم صاحب«التّفسیر»قد اشتغل فی النّجف الأشرف بریاضات شرعیّة، و ورد فی عالم السّیر و السّلوک،و اشتهر شهرة عظیمة فی هذه البلدة الشّریفه؛کما ذکر صاحب«المآثر»فی صفحة 161،و قال:
«إنّه فقیه مسلّم،و کان یعدّ فی النّجف الأشرف من أجلّة العلماء»؛انتهی.
ظهر لحضرة الشّیخ محمّد حسین النّجفیّ الأصبهانیّ-:صاحب«التّفسیر»-فی النّجف الأشرف بعض المکاشفات و الکرامات؛کما نقله جمع کثیر من العلماء.و کان یعیش فیها بلباس خشن و طعام جشب،و کان یقسّم غذاءه و طعامه علی الفقراء و المساکین و الأیتام.
و فی حوادث الدّهر و بلایاه،کان صابرا و شاکرا و وقورا،ذا عظمة و قامة معتدلة، و بدنه نحیف،و کانت عیناه غائرتین؛و کان فی أواخر عمره یترنّم بهذا الشّعر الفارسیّ:
آنکه دائم هوس سوختن ما می کرد کاش می آمد و از دور تماشا می کرد
و له تلامذة کثیرة،منهم:أخوه آیة اللّه العظمی الحاج آقا نور اللّه النّجفیّ؛و ولده الحبر العالم العلاّمه آیة اللّه العظمی الشّیخ محمّد رضا النّجفیّ-أبو المجد-و غیرهم من العلماء العاملین.
و فی ملحقات«تذکرة القبور»فی صفحة 78 ذکر أنّ له قریحة شعریّة؛و نقل من أشعاره هذین البیتین،و الحقّ أنّ هذین البیتین لخاله و أبی زوجته آقا مجتهد:
ص:606
باستشاره رندان گسسته ام تسبیح بیار خوشه تا کی که استخاره کنم (1)
*** رازی که نگفتند و نیش نام نهادند
«نی»دم زد از آن راز و«نی»ش نام نهادند
و خلاصة الکلام:إنّه توفّی غرّة محرّم الحرام سنة 1308 ق المطابق 26 برج الأسد فی النّجف الأشرف بعد أن عاش سعیدا مدّة إحدی و أربعین سنة و أحد عشر شهرا و تسعا و عشرین یوما فی أوائل الظّهر فی یوم الأحد؛و دفن فی مقبرة جدّه من طرف الأمّ آیة اللّه السّیّد الصّدر الدّین العاملیّ،فی الصحن المطهّر لمولانا أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب- علیه السّلام-.فقال بعض الشّعراء فی تأریخ وفاته و رحلته باللّغة الفارسیّة:
«با حسین شهید شد محشور»-:1308 ق-
و ذکر باللّغة العربیّة:
«ثلم فی الإسلام ثلمة»-:1308 ق-
و رثاه صدیق والدی العلاّمة آیة اللّه العظمی الشّیخ محمّد رضا النّجفیّ أبو المجد،السّیّد جعفر الحلّیّ الشّاعر المعروف(1277-1315 ق.):
کم یا هلال محرّم تشجینا ما زال قوسک نبله ترمینا
إلی أن قال:
لو تترکنّ لنا الشّریف أبا الرّضا لترکت للشّرع الشّریف أمینا
و القصیدة حسنة مطبوعة فی دیوانه. (2)
و المرحوم صاحب التّفسیر تزوّج بنت خاله آیة اللّه آقا مجتهد المسمّاة بمخدّرة«رباب
ص:607
خانم»؛و رزق منها آیة اللّه العظمی الشّیخ محمّد رضا النّجفیّ أبو المجد،و بنتان.
و نختم ترجمتنا بشعر من أشعار السّیّد جعفر الحلّیّ النّجفیّ فی دیوانه المسمّی ب«سحر بابل و سجع البلابل»؛و هی آخر القصیدة:
نسرت عقیق دموعها لمّا غدا بعصاه ینکث لؤلؤأ مکنونا
هذا ما تیسّر لنا شرحه فی شرح حال هذا العالم العامل و الزّاهد العابد؛مع ضیق المجال و تشتّت البال و کمال الاستعجال،لأنّی عازم علی السّفر إلی خارج المملکة لأجل معالجة العینین-رزقنا اللّه و إیّاکم السّلامة و السّعادة فی الدّنیا و الآخرة!-.
حفید المصنّف مجد الدّین النّجفیّ المشهور بمجد العلماء
ص:608
*آیات
*روایات
*معصومین و پیامبران علیهم السّلام
*اشخاص
*کتاب ها
*مکان ها
*فرق،مذاهب،طوایف
ص:609
ص:610
اذا قمتم إلی الصلوة فأغسلوا ؛416،417، 427،428،447،455،522،529،530
اذهب بکتابی ؛376
افلا یتدبرون القران علی قلوب... ؛141
افمن زین له سوء عمله فرآه حسنا ؛475
افمن یهدی الی الحق احق ان یتبع ؛142
ألا للّه الدین الخالص ؛477
الحمد للّه رب العالمین ؛202،205
الذین تابوا و أصلحوا و بیّنوا ؛326
الذین هم یرآءون ؛470
ألقیا فی جهنم کل کفار عنید ؛212
اللّه یعلم ما تحمل کل انثی ؛122
الی المسجد الاقصی ؛528
الیوم اکملت لکم دینکم ؛135
ام یحسدون الناس علی ما اتاهم اللّه ؛142
انا عرضنا الأمانة علی السموات ؛313
ان الذین امنوا و عملوا الصالحات ؛285
ان اللّه اصطفاه علیکم و زاده ؛142
ان اللّه یحب التوابین و یحب المتطهرین ؛384
ان اللّه یغفر الذنوب جمیعا ؛296
ان اولی الناس بابراهیم للذین اتّبعوه ؛137
إن تتقوا اللّه یجعل لکم فرقانا ؛475
انزل علیک الکتاب و الحکمة ؛142
أنزل من السماء ماء فسلکه ؛380
انفسنا و انفسکم ؛61
انما انت منذر و لکل قوم هاد ؛107،121
انما یتقبل اللّه من المتقین ؛471
انی جاعلک للناس اماما ؛136،146
أو جاء احد منکم من الغائط ؛416،420
تبیانا لکل شیء ؛604
توبوا الی اللّه توبة نصوحا ؛322
ختم اللّه علی قلوبهم و علی سمعهم و علی ابصارهم ؛162،241
ذلک الدین القیمة ؛444
ذلک بانهم کانت تاتیهم رسلهم بالبینات ؛25
سنریهم ایاتنا فی الافاق و فی انفسهم ؛312
شاهد و مشهود ؛62
طه ما انزلنا علیک القرآن لتشقی ؛124
فامنوا باللّه و رسوله و النور الذی انزلنا ؛90
فتعسا لهم و أضلّ اعمالهم ؛143
فضل اللّه یوتیه من یشاء... ؛141
فنظرة الی المیسرة ؛528
فوق کل ذی علم علیم ؛306
فیها کتب قیمة ؛18
قالت الاعراب امنا قل لم تومنوا ؛472
قالوا سمعنا و عصینا ؛141
ص:611
قالوا سمعنا و هم لا یسمعون ؛141
قل ان کنتم تحبون اللّه فاتبعونی... ؛89
قل انما اعظکم بواحدة أن تقوموا للّه ؛321
قل هل ننبئکم بالأخسرین اعمالا ؛475
کتابا موقوتا ؛376
کتب فی قلوبهم الایمان ؛376
لا تأخذه سنة و لا نوم ؛425
لا تبطلوا صدقاتکم بالمن و الأذی ؛470
لعل اللّه یحدث بعد ذلک امرا ء؛51
لمثل هذا فلیعمل العاملون ؛466
ما فرّطنا فی الکتاب من شیء ؛135
ما لکم کیف تحکمون ؛141
مرج البحرین یلتقیان ؛110،129
ن و القلم و ما یسطرون ؛22
و اذا وقع القول علیهم اخرجنا لهم ؛33،41
و اسئل من ارسلنا من قبلک ؛169،170
و استعینوا بالصّبر و الصلوة ؛104،118
و اسجد و اقترب ؛466
و انزلنا من السماء ماء بقدر ؛380
و انزلنا من السماء ماء طهورا ؛380،382
و انک لعلی خلق عظیم ؛315
و انیبوا الی ربکم ؛326
و بئر معطلة و قصر مشید ؛105،119
و حشرناهم فلم نغادر منهم احدا ؛45
و ذلک دین القیمة ؛106
و ربک یخلق ما یشاء و یختار ؛140،153
و سیعلم الذین ظلموا أیّ منقلب ؛270
وعدکم اللّه مغانم کثیرة تأخذونها ؛479
و قال الذین اوتوا العلم و الایمان ؛137
وقفوهم انهم مسؤلون ؛290
و قل اعملوا فسیری اللّه عملکم ؛473
و لا تخزنا یوم القیمة ؛473
و لا رطب و لا یابس ،315؛604
و لا یشرک بعبادة ربّه احدا ؛470
و لقد اخذنا میثاق بنی اسرائیل و بعثنا ؛99
و لیکتب بینکم کاتب ؛376
و ما امروا الا لیعبدوا اللّه ؛116،444
و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون ؛306
و ما کان لمومن و لا مومنة ؛140
و مغانم کثیرة تأخذونها ؛479
و من أضل ممن اتبع هواه ؛143
و من یؤت الحکمة فقد أوتی ؛142
و وهبنا له اسحق و یعقوب نافلة ؛137
و یتخذ ما ینفق قربات عند اللّه ؛466
و یدعوننا رغبا و رهبا ؛466
و یطهرکم تطهیرا ؛125
و یقیموا الصّلوة ؛103
و یقیمون الصلوة ؛116
و ینزل علیکم من السماء ماء ؛377
و یوم نحشر من کل امة فوجا ؛34،47
هل ادلکم علی تجارة تنجیکم ؛466
یا ایها الذین امنوا اتقوا اللّه و لتنظر ؛324
یا ایها الذین امنوا اتقوا اللّه ؛475
یحبونهم و یحبونه ؛62
یرآءون الناس ؛470
یکاد زیتها یضیء و لو لم تمسسه نار ؛318
یلقی الروح من امره علی من یشاء ؛ 108،126
یؤخذ بالنواصی ؛543
ص:612
اتقو اللّه و اعلموا لما عند اللّه؛467
أتی یهودی الی النبی-صلی اللّه علیه و آله- فقام بین یدیه یحدّ النظر الیه فقال:یا یهودی؛ 70
إذا احدثت فتوضّأ؛449
اذا استیقنت أنّک أحدثت،فتوضّأ و ایّاک ان تحدث وضوء ابدا؛457
اذا اغتسل الجنب بعد طلوع الفجر اجزأ عنه ذلک الغسل من کل غسل یلزمه ذلک الیوم؛ 491
اذا بعدت لأحدکم الشقّة و به الدار فلیصعد علی منزله فلیصلّ رکعتین؛341
اذا بلغ المآء کرا لم یحمل خبثا؛407
اذا حاضت المرأة و هی جنب اجزأها غسل واحد؛490
اذا دخل علی بن ابی طالب فقال:السلام علیک یا رسول اللّه!قال و علیک السلام یا امیر المؤمنین و رحمة اللّه و برکاته؛215
اذا ذهب النوم بالعقل فلیعد الوضوء؛431، 439
اذا قمتم من النوم،قلت ینقض النوم الوضوء؟ فقال:نعم؛428
اذا کان یغلب-یعنی النوم-علی السمع و لا یسمع الصوت؛439
اذا کان یوم القیامة امر اللّه ملکین و یقعدان علی الصراط فلا یجوز احد الاّ ببراءة امیر المؤمنین علی بن ابیطالب؛290
اذا کان یوم القیامة یقعد علی بن ابی طالب علی الفردوس و هو جبل قد علا علی الجنة؛ 174
إذا مسّ جلدک المآء فحسبک؛509
اذنان و عینان،تنام العینان و لا تنام الأذنان و ذلک لا ینقض الوضوء؛433
استحیوا من اللّه حقّ الحیاء؛468
اغتسلت غسلا واحدا للحیض و الجنابة؛ 493،496
إغسل وجهک،و خلّل شعر لحیتک-ثم کتب الیه-توضّأ کما امر اللّه تعالی؛525
الدالة علی طهارة ماء بئر وقع فیها زنبیل من عذرة رطبة؛395
المآء کلّه طاهر حتی تعلم أنّه قذر؛409
الوجه الذی قال اللّه عز و جل و امر اللّه عز و جل بغسله الذی ینبغی لأحد ان یزید علیه؛526
الوضوء الذی افترضه اللّه علی العباد لمن جاء
ص:613
من الغائط أو بال؟417
إمسح الرأس علی مقدّمه و مؤخّره؛543
إمسح علی مقدّم رأسک؛542
انا اللّه الذی لا اله الاّ أنا خلقت الخلق بقدرتی و احنزت منهم انبیاء؛79
ان افضل الاعمال احمزها؛504
ان الشیطان ینفخ فی دبر الانسان حتی یخیّل الیه أنه خرج منه ریح؛424
ان اللّه-تبارک و تعالی-خلقنی و خلق علیا و فاطمة و الحسن و الحسین و الائمة من نور واحد؛68
ان اللّه خلق فی السّماء الرابعة مائة الف ملک و فی السمآء الخامسة ثلاثمائة الف ملک؛ 232
ان اللّه خیر شریک؛477
إنّ الماء طاهر لا ینجسه شی الا ما غیر لونه او طعمه او ریحه؛392
أنّ المرء اذا توضأ صلّی بوضوئه ذلک ما شاء من الصلاة ما لم یحدث؛439
إنّ المومن لا ینجّسه شیء و انّما یکفیه مثل الدهن؛508
انا و علی من نور واحد؛61
ان رجل جاء الی امیر المؤمنین فقال:اخبرنی عن قول اللّه-عز و جل-الحمد للّه رب العالمین-ما تفسیره؛202
ان رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله-اخی بین المسلمین ثمّ قال:یا علیّ!أنت اخی و انت منی بمنزلة هارون من موسی غیر أنّه لانبی بعدی؛270
انّ علیّا کان یقول:من وجد طعم النوم فإنّما اوجب علیه الوضوء؛428
ان کان المآء قد تغیّر ریحه او طعمه فلا تشرب و لا تتوضأ؛392
إنّما الاعمال بالنیّات؛445
إنّما لکل إمرء مانوی؛445
انّما یرقع الیدان بالتکبیر-الی ان قال-و لأن فی رفع الیدین إحضار النیة و اقبال القلب؛ 480
انما ینقض الوضوء الثلاث البول و الغائط و الریح؛418،422
ان من صام یوما تطوعا ابتغاء ثواب اللّه وجبت له المغفرة؛467
انّه صلی اللّه علیه و آله لم یر علی بول و لا غائط قطّ؛417
أنّه قال ذات یوم بعرفات و علی تجاهه:اذن منی یا علی؛66
أنّه قال کنا ظلالا تحت العرش قبل خلق البشر؛67
أنّه قال ما جآء به علی-علیه السلام-اخذ به و ما نهی عنه انتهی عنه.جری له من الفضل ما جری لمحمد صلّی اللّه علیه و آله و لمحمد(ص)الفضل علی جمیع من خلق اللّه؛92
أنّه کان جالسا فی الرّحبة و الناس حول فقام
ص:614
الیه رجل فقال یا امیر المؤمنین انک بالمکان الذی انزلت اللّه تعالی؛238
إنه یأتی علی الرجل ستون أو سبعون سنه ما قبل اللّه منه صلاة قلت و کیف ذلک؛540
انی مخلف فیکم الثقلین کتاب اللّه و عترتی؛ 197
اول ما خلق اللّه العقل؛61
اول ما خلق اللّه نوری؛60
ایّها الناس!هذا علی بن ابی طالب و أنتم تزعمون انی زوجته ابنتی فاطمه و لقد خطبها الیّ اشراف قریش فلم أجب کل ذلک؛ 276
تجعله غسلا واحدا؛494
توضّأ النبی(صلّی اللّه علیه و آله)مرة مرة و قال:هذا وضوء لا یقبل اللّه الصلاة إلاّ به؛516 ثمّ غرف غرفة فوضعها علی جبینه و أسد له علی اطراف لحیته؛525
ثم غرف ملأها ماء فوضعها علی جبینه و أسد له علی اطراف لحیته؛527
ثمّ غمس کفه الیسری فغرف بها غرفة فأفرغ بها علی ذراعه الیسری من المرفق؛529
ثمّ غمس یده الیسری فغرف بها ملأها،ثم وضعه علی مرفقه الیمنی؛528
جائنی جبرئیل من عند اللّه-عز و جل-بورقة اس خضراء مکتوب ببیاض انی افترضت محبّة علی بن ابی طالب علی خلقی فبلّغهم ذلک؛171
حاسبوا قبل ان تحاسبوا؛324
حبّ علی براءة من النّار؛173
حب علی بن ابی طالب یاکل الذنوب کما تاکل النار الحطب؛173
حبّ علی حسنة لا یضرّ معها سیئة؛86
حکی لنا الباقر علیه السلام وضوء رسول اللّه (صلّی اللّه علیه و آله)فدعی بقدح من ماء فأدخل یده الیمنی؛515
خلق اللّه المآء طهورا لا ینجّسه الاّ ما غیر عنه لونه أو طعمه أو ریحه؛391
خلق اللّه من نور وجه علی بن ابیطالب سبعین الف ملک یستغفرون له؛179
خلق نور محمد من نور اللّه-عز و جل-من نور عظمته و جلالته و هو نور لاهوتیته؛ 257
روی أنّه دخل رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله-علی علّی مسرورا مستبشرا و سلّم علیه فردّ-علیه السلام-و قال:ما رایتک اقبلت علیّ مثل هذا الیوم؛295
سئلت ابا عبد اللّه علیه السلام عن الرجل نیام و هو ساجد،قال:ینصرف و یتوّضاء؛430
سئل رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله-أنّه لیلة أسری بک بأیّ لغة خالطبک ربّک؟ فقال:خاطبنی بلغة علی بن ابی طالب؛265 سئل عن الرجل یکون فی صلاته فیخرج منه حبّ القرح کیف یصنع؟422
سئل عن رجل أصاب من امرأته،ثمّ حاضت
ص:615
قبل أن تغتسل؛490
سئل عن قوله تعالی ألقیا فی جهنم کل کفار عنید یا علی!اذا جمع الناس یوم القیامة فی صعید واحد کنت انا و أنت یومئذ عن یمین العرش؛212
سألت أبا الحسن علیه السلام عن المذی أینقض الوضوء؟قال:ان کان من شهوة نقض؛442
سألت ابا الحسن علیه السلام عن رجل به علّة لا یقدر علی الانطجاع و الوضوء؛438
سألت ابا عبد اللّه-علیه السلام-عن الحیاض یبال فیها؟قال:لا بأس اذا غلب لون الماء؛ 394
سألت ابا عبد اللّه علیه السلام.عن القی ینقض الوضوء؟قال:لا؛420
سألت ابا عبد اللّه علیه السلام عن المذی؟ فقال:ما هو عندی الاّ کالنخامة؛441
سألت ابا عبد اللّه(علیه السلام)عن المسح علی الرأس فقال:کأنی أنظر إلی عنکة؛543
سألت ابا عبد اللّه علیه السلام عن رجل وقع علی امرأته فطمثت بعد ما فرغ أتجعله غسلا واحدا إذا طهرت؛490
سألت ابا عبد اللّه عن قوله تعالی فاغسلوا وجوهکم و أیدیکم الی المرافق ؛530
سألته عن الرجل یتوضأ أیبطن لحیته؟قال:
لا؛519
سألته عن الرجل یخفق فی الصلاة؟فقال إن کان لا یحفظ حدثا منه...؛434
سألته عن المذی فأمرنی بالوضوء منه.ثم أعدت علیه سنه اخری فأمرنی بالوضوء؛ 443
سألته عن المذی؟فقال:إنّ علیّا کان رجلا مذّاء فاستحیی أن سأل؟441
سألته عن المرأة یواقعها زوجها ثمّ تحیض قبل أن تغتسل؛491
سألته عن حد العبادة التی إذا فعلها فاعلها لکان مؤدیا؟قال:حسن النیّة بالطاعة؛469
سألته عن رجل قطعت یده من المرفق کیف یتوضّأ؛537
سألته عن مآء البحر أحصور هو؟قال:نعم؛ 381
سأل رجل عن غدیر اتوه و فیه جیفة؟فقال:
393
سأل عن المآء النقیع ببول فیه الدواب؟394
سمعت ابا عبد اللّه یقول کان علیّ لا یری فی المذی وضوء و لا غسل ما أصاب الثوب منه؛442
سمعت رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله- یقول انی خلّفت فیکم الثقلین:کتاب اللّه و عترتی اهل بیتی؛210
سمعت رسول اللّه(ص)یقول:علی بن ابیطالب خیر البشر من أبی فقد کفر؛232
سمعت سیّدتی فاطمة-علیها السّلام-تقول:
ص:616
لیلة دخل بی علی بن ابیطالب أفزعنی فی فراشی؛185
سمعته یقول:من نام و هو راکع،أو ساجد،او ماش،علی أیّ الحالات فعلیه الوضوء؛431
شیعة علیّ هم الفائزون یوم القیمة؛182
طلع علینا رسول اللّه(ص)ذات یوم و وجهه مشرق کدائرة القمر،فقام الیه عبد الرحمن بن عوف فقال یا رسول اللّه-صلی اللّه علیک!ما هذا النور؛273
علمنی دعاء ادعو ذلک الیوم اذا انا زرته من قرب و دعاء ادعو به اذا انا لزم؛341
علی بن ابی طالب افضل خلق اللّه تعالی غیری و الحسن و الحسین سیّد اشباب اهل الجنّة؛101
علیّ خیر البشر.من أبی فقد کفر؛184
علی و شیعته هم الفائزون یوم القیمة؛174
عن ابن عباس-رضی اللّه عنهما-قال سمعت رسول اللّه-صلی اللّه علیه و آله- یقول معاشر الناس اعلموا انّ باب اللّه بابا من دخله أمن من النار...؛98
عن ابن عباس قال:سألت رسول اللّه-صلی اللّه علیه و آله-عن الکلمات التی تلقاها ادم من ربه-عز و جل-فتاب علیه؛قال:سأل بحق محمد و علی و فاطمة و الحسن و الحسین؛282
عن ابی سلیمان عن رسول اللّه(ص)أنّه قال:
لیلة أسری بی الی السّماء قال لی الجلیل- جل جلاله-امن الرسول بما انزل الیه من ربه؛291
عن الرجل یخفق رأسه و هو فی الصلاة قائما او راکعا؟فقال:لیس علیه الوضوء؛434
عن المرئة تحیض و هی جنب هل علیها غسل الجنابة؟قال:غسل الجنابة و الحیض واحد؛490
عن النبی-صلی اللّه علیه و آله-انه قال:
سمعت اللّه-جل جلاله-یقول:علی بن ابی طالب حجتی علی خلقی و نوری فی بلادی و امینی علی علمی لا ادخل النار من عرفه؛ 226
عن النبی-صلی اللّه علیه و آله-أنّه قال لما وصلت الی العرش رأیت قدامی تحت العرش علیا یسبح اللّه و یقدمه فقلت یا جبرئیل سبقنی علی بن ابی طالب؛165
عن جابر بن عبد اللّه انصاری رضی اللّه عنهما
ص:617
قال کنت عند النبی-صلی اللّه علیه و آله- جالسا اذا اقبل علی(ع)فأدناه و مسح وجهه ببرده؛218
عن عبد العزیز بن مسلم قال:کنا مع الرضا- صلوات اللّه علیه-بمرو فاجتمعنا فی الجامع یوم الجمعه فی بدء مقدمنا فاداروا أمر الامامة...؛134
عن عبد اللّه بن مسعود قال:سمعت رسول اللّه -صلی اللّه علیه و آله-یقول انّ للشمس وجهین:فوجه یضیء لأهل السماء و وجه یضیء لأهل الارض؛225
غسل الید من حدث النوم بأنّه لا یدری أین باتت یده؛507
فغرف بها غرفة فصبها علی جبهته فغسل وجهه بها؛516
فملأ بها کفّ فعمّ به وجهه؛520
فی الرجل هل ینقض و وضوئه اذا نام و هو جالس؛434
فی الرجل یتوضّأ و علیه العمامة؟قال:یرفع العمامه بقدر ما یدخل اصبعه؛542
فی الرجل یخرج منه مثل حبّ القرع قال:
لیس علیه الوضوء؛422
فی الرجل یمسح رأسه من خلفه و علیه عمامة،باصبعه أیجزیه ذلک؛542
فیمن یجد ثلجا و صعیدا أیّهما أفضل؟فقال:
الثلج إذا بلّ جسده و رأسه افضل؛509
فی میت مات و هو جنب؟قال:یغسل غسلا واحدا یجزی ذلک للجنابة؛491
قال ابو عبد اللّه(ع):ان اللّه-عز و جل-خلقنا فاحسن خلقنا و صوّرنا فأحسن صورنا...؛ 97
قال رسول اللّه-صلی اللّه علیه و آله-لعلی بن ابیطالب-صلوات اللّه و سلامه علیه-اذا کان یوم القیامة یؤتی بک-یا علیّ!علی نجیب من نور علی رأسک تاج یضیء یکاد نوره؛286
قال سألت ابا جعفر(ع)عن قول اللّه تعالی عز و جل فأمنوا باللّه و رسوله و النور الذی انزلنا فقال یا ابا خالد النور و اللّه الائمّة من ال محمد صلوات اللّه علیهم؛90
قال فی المآء الجاری یمر بالجیف و العذرة و الدم؛394
قد روی عن علی علیه السّلام أنّه صاحب العصا و المیسم؛46
ص:618
قلت لأبی عبد اللّه علیه السلام المذی یخرج من الرجل؟قال:أحدّ لک فیه حدّا؟قال:
قلت نعم جعلت فداک؟442
قلت لأبی عبد اللّه علیه السلام المذی ینقض الوضوء؟قال:لا و لا یغسل منه الثوب و لا الجسد؛441
قلت له أخبرنی عن حد الوجه الذی ینبغی أن یتوضأ الذی قال اللّه عز و جل؛510
قلت له أرأیت ما کان تحت الشعر؟قال:کلّما أحاط به الشعر فلیس؛519
قلت له الرجل نیام و هو علی الوضوء-الی ان قال-فاذا نامت العین و الأذن؛429
قلت یا رسول اللّه!أوصنی.فقال:علیک.
بحبّ علی بن ابی طالب؛82
قوم عبدوا اللّه خوفا فتلک عبادة العبید؛467
کان امیر المؤمنین علی-علیه السلام و الصلوة -علی شاطئ الفرات فنزع قمیصه و دخل المآء فجاءت موجة فاخذ القمیص؛223
کان بنو اسرائیل إذا اصاب احدهم قطرة بول قرضوا لحومهم بالمقاریض؛385
کتبت الی الرضا علیه السلام أسئله من حدّ الوجه؟فکتب من أوّل الشعر إلی آخر الوجه؛ 510
کتب فی الذکر کل شی؛376
کلّما غلب الماء علی ریح الجیفة فتوضأ منه و اشرب؛392
کنا عند رسول اللّه-صلی اللّه علیه و آله- و هو جالس الی الکعبة فاقبل علی بن ابی طالب-صلوات اللّه و سلامه علیه-فقال النّبی(ص)قد أتاکم أخی ثمّ التفت الی الکعبة؛285
کنت أنا و علی نورا بین یدی اللّه-تبارک و تعالی-؛64
کنت کنزا مخفیا فأحببت أن اعرف فخلقت الخلق لاعرف؛59
کنت نبیا و ادم بین المآء و الطین؛62
لا بأس بأن یبول الرجل فی المآء الجاری؛ 410
لا بأس بمسح الوضوء مقبلا و مدبرا؛517
لا تقبل الصلاة إلاّ ما أقبل علیه؛471
لا تمسح المرأة بالرأس کما یمسح الرجال إنّما المرأة إذا أصبحت مسحت رأسها؛552
لا توجبون علیه صاعا من المآء؛415
لا عمل الا بالنیة؛445
ص:619
لا قول الاّ بعمل،و لا عمل إلاّ بنیة و لا عمل و نیّة إلا بإصابة السنة؛445
لا قول الاّ بعمل،و لا قول و عمل إلاّ بنیّة و لا عمل و نیّة إلاّ بإصابة السنة؛445
لا یزال العبد یتقرب إلیّ بالنوافل؛466
لا یسعنی ارضی و لا سمائی و لکن یسعنی قلب عبدی المؤمن؛314
لا ینقض الوضوء إلا حدث و النوم الحدث؛ 431،457
لا ینقض الوضوء الاّ غائط أو بول؛421
لا ینقض الوضوء إلاّ ما خرج من طرفیک أو النوم؛429
لا ینقض الوضوء إلاّ ما خرج من طرفیک و النوم؛457
لا یوجب الوضوء الاّ غائط أو بول؛418
لکل أمّة صدیق و فاروق و صدیق هذه الأمة و فاروقها علی بن ابی طالب؛241
لمّا أسری بی الی السمآء ثم من السمآء الی سدرة المنتهی وقفت بین یدی ربی- عز و جل-قلت:لبیک و سعدیک!؛266
لمّا أسری بی إلی السّماء ما مررت بملاء من الملائکة الاّ سألونی عن علی بن ابی طالب- صلوات اللّه و سلامه علیه-حتّی ظننت أنّ اسم علی اشهر فی السماء من اسمی فی الارض؛287
لمّا أسری بی الی السّمآء و انتهی بی إلی حجب النّور کلّمنی ربّی-جل جلاله-و قال لی:یا محمد!بلغ علی بن ابی طالب منی السّلام؛282
لمّا اسری بی قلت:یا رب!ما حال المومن عندک؟قال:یا محمد!من اهان لی ولیّا فقد بارز فیّ بالمحاربة؛307
لما أن خلق اللّه تعالی ادم و نفخ فیه من روحه عطس ادم فقال:الحمد للّه؛84
لمّا خلق السموات و الارض دعاهنّ فأجبنه ففرض علیهن نبوّتی و ولایة علی بن ابی طالب فقبلناهما؛172
لمّا زوّج رسول اللّه-صلی اللّه علیه و آله- علیا(ع)فاطمة-علیها السّلام-تحدّثن نساء قریش و غیرهن و عبّرنها و قلن:زوّجک رسول اللّه(ص)من عائل لا مال له؛234
لمّا عرج بی الی السماء انتهی بی المسیر مع جبرئیل الی السماء الرابعه فرأیت بیتا من یاقوت احمر...؛168
ص:620
لمبارزة علی لعمرو بن عبدود یوم الخندق افضل من عمل أمتی الی یوم القیامة؛278
لو اتفق الناس علی حب علی ابن ابیطالب لما خلق اللّه النّار؛86
لو انّ الغیاض اقلام و البحر مداد و الجن حسّاب و الانس کتّاب لما أحصوا فضائل علی بن ابی طالب؛302
لو انّ عبدا عبد اللّه مثل ما قام نوح فی قومه و کان له مثل أحد ذهبا فأنفقه فی سبیل اللّه و مدّه فی عمره...؛176
لیس فی القبلة و لا المباشرة و لا مسّ الفرج وضوء؛442
لیس فی المذی من الشهوة،و لا من الغائط، و لا من القبلة؛442
لیس فی حبّ القرع و الدیدان الصغار وضوء، إنّما هو بمنزلة القمّل؛422
لی مع اللّه وقت لا یسعنی[فیه]ملک مقرب و لا نبیّ مرسل؛323
ما بال اقوام یذکرون من له منزلة عند اللّه کمنزلتی و مقام کمقامی الا النبوة؛73
ما جری علیه الماء من جسده قلیله و کثیره فقد أجزأ؛508
ما خلق اللّه خلقا افضل منی و لا اکرم علیه منی قال علی-صلوات اللّه و سلامه علیه- فانت افضل ام جبرئیل؛187
ما مررت فی لیلة أسری بی بشیء من ملکوت السّما و لا علی شیء من حجب؛ 222
ما ینقض الوضوء؟فقالا:ما یخرج من طرفیک الأسفلین من الدبر و الذکر؛431
ما ینقض الوضوء؟قال:ما یخرج من طرفین الأسفلین الدبر و الذکر؛420،421
مررت لیلة اسری بی الی السماء فاذا انا بملک جالس علی منبر من نور؛179
مسح الرأس علی مقدمه؛542
مکتوب علی باب الجنة لا اله الا اللّه،محمد رسول اللّه،علی اخوه ولی اللّه اوجب اللّه ولایته؛181
مکتوب علی باب الجنة محمد رسول اللّه، علی اخو رسول اللّه قبل أن یخلق السموات بألفی عام؛181
من اراد ان یزور قبر رسول اللّه-صلی اللّه علیه و آله-و قبر امیر المؤمنین و فاطمه و الحسن و الحسین و قبور الحجج
ص:621
علیهم السلام فلیغتسل فی یوم الجمعه و یلبس ثوبین نظیفین؛343
من بلغه ثواب علی عمل ففعله التماس ذلک الثواب؛466
من علم أن لا اله الاّ أنا وحدی و أن محمد عبدی و رسولی و أن علی بن ابیطالب خلیفتی و أن الائمة من ولده حججی؛234
من نام و هو جالس لا یعتمد النوم فلا وضوء علیه؛433
نحن ولاة امر اللّه و خزنة علم اللّه و عیبة وحی اللّه؛96
نظر النبی-صلّی اللّه علیه و آله-إلی علی بن ابیطالب-صلوات اللّه و سلامه علیه- فقال:هذا خیر الأوّلین و الاخرین من اهل السموات و الارضین؛230
و الذی بعثنی بالحق بشیرا و نذیرا ما استفرّ الکرسی و لا العرش و لا دار الفلک...؛213
و أمّا النوم فإن النائم اذا غلب علیه النوم یفتح کل شیء منه و...؛435
و جئت تسأل عن المآء فما لم یکن فیه تغیّر او ریح غالبة علیه؛393
و عن النّبی-صلّی اللّه علیه و آل-أنّه قال:
و الذی نفس بیده ما وجّهت علیّا قطّ فی سریّة الاّ و نظرت الی جبرئیل و سبعین ألفا من الملائکة عن یمینه؛284
و عن النبی-صلی اللّه علیه و آله-أنّه قال:
انّ اللّه-تبارک و تعالی-جعل لأخی علی بن ابی طالب فضائل لا تحصی کثرة،فمن قرأ فضیلة من فضائله مقرّا بها غفر اللّه له؛300
و عن جابر بن عبد اللّه الانصاری عن النبی (ص)فی حدیث طویل یصف فیه وقوع النطفة فی الرحم و انتقال الانسان فی بدو خلقه من حال الی حال فقلت یا رسول اللّه- صلی اللّه علیه و آله-فکیف حالک و حال الأوصیاء بعدک فی الولادة؛298
هل نیام الرجل و هو جالس؟فقال:کان أبی یقول إذ نام الرجل و هو جالس مجتمع فلیس علیه الوضوء؛433
هی الأنهار و العیون و الآبار؛380
یا اباذر!علیّ اخی و صهری و عضدی و ان اللّه لا یقبل فریضة الاّ بحب علی بن ابیطالب...؛177
یا ابا عبد اللّه!ما معرفة امیر المؤمنین- صلوات اللّه علیه-بالنورانیّة.قال:یا جندب
ص:622
فامض بنا حتّی فسأله عن ذلک...؛102
یا ابا الحسن!لو وضع ایمان الخلائق و اعمالهم فی کفة میزان و وضع عملک یوم احد علی کفة اخری لرجح عملک علی جمیع ما عمل الخلائق؛227
یا علی انت اخی و وارثی و وصیّی و خلیفتی فی اهلی و امینی فی حیوتی و بعد مماتی؛184
یا علی!انت المظلوم بعدی فویل لمن ظلمک و اعتدی علیک و طوبی لمن تبعک و لم تغیّر علیک یا علی!؛261
یا علی انّ جبرئیل(ع)اخبرنی فیک بأمر قرّت به عینی و فرّح به قلبی؛220
یا علی انی سالت ربی-عز و جل-فیک خمس خصال فأعطانی...؛200
یا علی طوبی لمن احبک و صدق بک و ویل لمن ابغضک؛198
یا علی لو لا ان یقول فیک طوائف من امّتی ما قالت النّصاری فی عیسی لقلت فیک قولا لا یمرّ بملا الا اخذ و اتراب رجلیک...؛ 158
یا علی مثلک فی امتی مثل المسیح عیسی بن مریم-علیهما السلام-افترق قومه ثلث فرق؛228
یا محمد لولاک لما خلقت الافلاک؛61
یسأل عن المآء المطر أری فیه التغییر و أری فیه آثار القذر؛395
از امیر مؤمنان نقل نموده اند که از آن حضرت پرسیدند صفت دابة را،او دنبال دارد یا ندارد؟فرمود که:ندارد؛43
از حضرت علی پرسیدند از دابة الارض، حضرت فرمود که:و اللّه او را دم نیست و او را ریش است؛95
اللّه است که دل مرا خراب و فاسد کرده است؛46
این دابة را سه بیرون آمدن باشد،یکبار،از اقصای یمن و در بادیه و صحرا خبرش فاش شود؛42
بالای«دابة الارض»بیست گز باشد و در تند رفتنها کسی به او نرسد؛42
بیرون آید«دابة الارض»پس فریاد کند سه نوبت؛45
دابة الارض چون بیرون آید عصاء موسی با او باشد؛43
دابة الارض شب عیدی که حاجیان از مکه به منی روند بیرون آید؛43
ص:623
شخصی به حضرت امام حسن مجتبی حسن بن مرتضی-صلوات اللّه علیهما-گفت که:
من از شیعیان شمایم.حضرت فرمود که:اگر اوامر و نواهی ما را مطیعی راست می گویی...؛88
شخصی در حضور آن حضرت گفت:
استغفر اللّه!حضرت فرمود که:مادرت به مصیبتت بنشیند می دانی که استغفار چیست؛ 328
مردی در زمان رسول خدا(ص)به عمار بن یاسر گفت که ای ابا الیقظان آیه ای در کتاب منقولست که شبی حضرت امیر المؤمنین و امام المتقین،علی بن ابیطالب صلوات اللّه علیه،از کوفه بیرون آمده بود و متوجه نجف بود و جماعتی از عقب آن حضرت بیرون آمده بودند،حضرت فرمود شما کیستید؟ ایشان گفتند که ما شیعیان توایم...؛88
هرکه علی علیه السلام را دوست دارد و اعمال طاعت و عبادت بکند،خدای- تبارک و تعالی-از او قبول کند؛89
هرگاه تایب اثر توبه بر او ظاهر نشود او تایب نیست و اثر توبه آن است که خصمان خود را راضی کند؛326
یا رسول اللّه این دابه از کجا بیرون می آید؟ گفت از مسجدی که حرمت آن زیادتر باشد از سایر مساجد که آن مسجد الحرام باشد؛ 44
یا علی نمی شناسد خدای-تبارک و تعالی- را کسی بغیر از من و تو؛59
ص:624
ائمه اطهار علیهم السّلام؛59،75،79،87،68، 88،90،91،94،98،99،101،124، 126،140،141،142،147،153، 156،163،164،167،182،184، 198،199،205،207،210،211، 212،218،235،239،240،244، 246،262،249،292،317،331، 332،340،341،342،344،350، 372،413،415،430،510،528، 548،575،589،591
اهل بیت،امامان معصوم-ائمه اطهار علیهم السّلام
حضرت محمد صلّی اللّه علیه و آله؛34،39،42،43،45، 46،59،60،61،62،64،70،71،72، 73،79،80،81،82،83،84،85،86، 89،92،93،94،95،96،99،100، 101،102،103،104،105،106، 107،108،109،110،112،116، 117،118،119،120،121،124، 117،118،119،120،121،124، 125،126،127،129،132،137، 138،140،141،142،144،148، 149،153،154،155،156،158، 159،161،162،165،166،167، 168،169،170،171،172،173، 174،175،176،177،178،179، 180،181،182،183،184،187، 189،190،191،194،195،197، 198،199،200،201،203،204، 207،208،209،210،211،212، 213،214،215،216،217،218
احمد،مصطفی،نبی،رسول اکرم،رسول اللّه -حضرت محمّد صلّی اللّه علیه و آله
امام علی علیه السّلام؛34،37،43،46،47،50، 58،59،61،62،64،65،66،69،73، 74،75،76،77،78،79،80،81،82، 83،84،85،86،87،88،89،90،92، 93،94،95،96،99،100،101،102، 103،105،106،107،109،110، 111،112،113،115،117،119، 120،121،123،124،128،129، 130،131،132،133،135،137، 138،145،149،158،159،161، 162،164،166،167،169،170، 171،172،173،174،175،176، 177،178،179،180،181،182، 183،184،185،186،187،190،
ص:625
191،195،196،198،199،200، 201،202،204،205،209،212، 213،214،215،216،217،218، 219،220،221،222،223،224، 225،226،227،228،229،230، 231،232،233،234،235،236، 237،239،240،241،242،243، 244،245،246،247،248،249، 250،251،252،253،254،255، 256،257،258،259،260،261، 262،263،265،266،267،268، 269،270،271،272،273،274، 275،276،277،278،280،282، 283،284،285،286،287،288، 289،290،291،292،293،294، 295،296،297،298،300،301، 302،314،318،343،344،350، 394،428،443،445،525،593، 597،598
علی بن ابیطالب،امیر مؤمنان-امام علی علیه السّلام
حضرت فاطمه علیها السّلام؛69،101،102،129، 155،158،162،163،164،168، 185،186،222،223،239،240، 243،244،248،249،258،260، 274،275،276،277،278،282، 292،293،294،295،340،343، 344،350،441
امام حسن علیه السّلام؛66،67،68،88،101، 102،130،138،197،222،223، 235،237،239،240،258،260، 271،273،282،292،293،294، 295،296،279،343،344،350
امام مجتبی،حسن مرتضی-امام حسن علیه السّلام
امام حسین علیه السّلام؛66،67،68،96،101، 102،130،138،163،165،197، 222،223،235،237،239،240، 258،260،271،273،282،292، 293،294،295،296،297،341، 342،343،344،350،365،578، 596،597
سید الشهداء،حسین بن علی-امام حسین علیه السّلام
امام سجاد علیه السّلام؛235،237،293،295، 445،572،585،472
علی بن الحسین-امام سجاد علیه السّلام
امام باقر علیه السّلام؛89،90،91،235،237، 238،293،295،341،342،380، 430،442،467،490،491،507، 510،515،516،519،527،528،543
ابا جعفر،محمد بن علی بن الحسین-امام باقر علیه السّلام
امام صادق علیه السّلام؛46،70،88،92،93،96،
ص:626
97،125،235،238،239،293،295، 316،319،341،343،344،380، 385،392،393،394،395،409، 410،417،418،420،422،424، 428،430،431،433،434،439، 441،442،467،469،490،491، 520،529،542،543،552
جعفر بن محمد،ابی عبد اللّه،محمد بن الصادق-امام صادق
امام کاظم؛97،235،238،257،258، 293،295،395،434،525،516،527
موسی بن جعفر-امام کاظم
امام رضا علیه السّلام؛134،144،235،238، 293،295،366،409،418،422، 431،435،445،480،510،578، 438،442،443
امام جواد علیه السّلام؛235،238،293،295، 529،380،428
ابی جعفر الثانی-امام جواد علیه السّلام
امام هادی علیه السّلام؛235،238،293،295، 428،529
ابی الحسن الثالث-امام هادی علیه السّلام
امام حسن عسکری علیه السّلام؛235،238،293، 295،529
امام زمان علیه السّلام؛30،37،45،71،73،99، 101،162،163،164،165،190، 197،235،293،295،597
حضرت حجت،صاحب الزمان،القائم،ولی اللّه الاعظم-امام زمان علیه السّلام
*** حضرت ابراهیم علیه السّلام؛71،72،109،111، 128،130،136،137،142،146، 147،148،156،271،273
حضرت آدم علیه السّلام؛64،72،84،85،95، 111،188،191،193،239،246، 247،255،272،282،351
حضرت اسحاق علیه السّلام؛137،148
حضرت ایوب؛166،168
حضرت خضر علیه السّلام؛110،129
حضرت داود علیه السّلام؛110،166،168
حضرت ذو القرنین علیه السّلام؛110،129،241، 242
حضرت سلیمان علیه السّلام؛41،95،110،129، 166،168
حضرت شعیب علیه السّلام؛128
حضرت شمعون علیه السّلام؛241،242
حضرت صالح علیه السّلام؛36،45
حضرت عیسی علیه السّلام؛44،71،73،110، 111،130،159،163،165،166، 229،240
حضرت موسی علیه السّلام؛36،43،44،46،71، 72،73،95،99،101،106،109،110، 111،120،128،129،130،159،
ص:627
166،203،204،207،208،225، 242،257،258،259
حضرت نوح علیه السّلام؛37،45،71،72،95، 111،128،130،176،211
حضرت یحیی علیه السّلام؛168
حضرت یعقوب علیه السّلام؛137،148
حضرت یوشع علیه السّلام؛241،242
حضرت یونس علیه السّلام؛109،128
ص:628
آخوند خراسانی(صاحب کفایة)؛562
آخوند ملا هاشم؛590:593،594
آزاد کشمیری،محمد علی(صاحب نجوم السماء)؛368،567
آقا بزرگ تهرانی؛350،351،363-365، 368،557،562
آقا حسین آقا صالح شعرباف کاشانی؛588
آقا مجتهد،سید محمد علی؛606،607
آقا محمد آیت اللّه زاده کاشانی؛586،589، 592،594،598
آقا محمد باقر بن محمد اکمل بهبهانی- وحید بهبهانی
آلوسی،سید محمود؛34،49
آمدی(صاحب غرر و درر)؛324
آملی،علامه حسن زاده؛25
ابا الیقظان؛46
ابا صلت هروی؛445
ابراهیم بن هاشم قمی؛431،489
ابراهیم،مصطفی؛564
ابطحی؛75،85،101،169،172،175، 179،212،216،220،227-224، 229،230،232،233،239،283، 288،290،302
ابن ابی الحدید؛67،303،325
ابن ابی جمهور احسائی؛559
ابن ابی شیبه کوفی؛325
ابن ابی عقیل؛393،521،441
ابن ابی عمیر؛341،442
ابن اثیر جذری؛382،549،566
ابن ادریس حلی؛418،451،514،455، 559
ابن المعتمر؛210،211
ابن بابویه؛435،546
ابن براج؛408،559،566
ابن بزیع؛409
ابن بکیر؛425،428،439،457،542
ابن ترکه،صائن الدین علی اصفهانی؛22
ابن جبر؛173
ابن جریح؛41
ابن جنّی،ابو الفتح عثمان؛574
ابن جنید اسکافی؛441-443،505، 509،512،521،523،525،528،574
ابن جوزی،ابو الفرج؛48
ابن حجر؛328
ص:629
ابن حمزه طوسی؛506،566.
ابن داود حلی؛430،519
ابن زهره حلبی سید حمزة بن علی؛340، 346،408،560
ابن سنان؛380؛443،490
ابن شاذان؛75،85،101،169،172، 175،179،212،216،220،225، 226،227،229،230،239،283، 288،290،302
ابن شدقم مدنی؛352
ابن شهر آشوب؛62،89،166،173، 212،278
ابن طاووس؛99،186،214،248،256، 265،278،293،324،429،449، 468،506،553،574
ابن عباس،37،82،83،84،98،99، 102،125،168،173،174،182، 183،213،214،215،216،220، 221،243،248،282،287،288،302
ابن عبید،محمد بن عیسی؛380
ابن عربی؛324،574
ابن عساکر؛325
ابن عشیره بحرانی؛426،554
ابن غضائری؛529،557
ابن فارض؛63
ابن فهد حلّی؛399،565،566
ابن قدامه؛542،564
ابن قولویه قمی؛430،543،561
ابن کثیر؛504
ابن مردویه؛65،184
ابن مردویه؛184
ابن مسکویه؛23
ابن مغازلی؛66،181
ابن ولید؛490
ابو الجوزا؛43
ابو العباس نجاشی-نجاشی
ابو الفتوح خزاعی رازی؛35،41،46
ابو القاسم بن علی اکبر؛593
ابو بصیر؛394،442،469،494،502
ابو بکر؛106،120
ابو بکر کتّانی؛319
ابو حمزه ثمالی؛445،472
ابو خالد کابلی؛90،91
ابو ذر غفاری؛45،102،103،106،114، 155،120،121،127،128،129، 130،131،132،133،134،177، 178،210،211،230،231
ابو سعید خدری؛98،221،222،290، 291
ابو سلیمان؛291،293
ابو طالب؛65،66،240
ابو مسلم خراسانی،333
ابو هریره؛232،233
ابی اسامه؛420
ص:630
ابی جریر رقاشی؛516
ابی خالد قماط؛392
ابی زکریا نووی؛563
ابی سرحه انصاری؛39
احسائی،شیخ احمد؛365
احمد الأحسائی،شیخ یوسف؛332،346
احمد الفتح؛564
احمد بن حنبل؛66،181،270
احمد بن موسی الکاظم علیهما السّلام؛549
احمد عبد السلام؛61
اربلی،ابو الفتح؛69،562
ارسطو؛571
ازهدی؛406
استادی رضا؛558،559،561،567، 570
استرآبادی،میرزا محمد(صاحب منهج المقال)؛565
استرآبادی،نصر اللّه؛363
اسحاق بن عبد اللّه اشعری؛431،457
اسحاق بن عمّار؛441
اسفراینی؛147
اسماعیل بن أبی زیاد-سکونی
اسماعیل بن مهران؛410،514
اسماعیلیان،اسد اللّه؛558
اسماء بنت عمیس؛185،186
اصفهانی حائری،شیخ محمد حسین (صاحب فصول)؛28،29،361،362، 364،368،370،376،560
اصفهانی،شیخ الشریعه؛24
اعرجی کاظمینی،سید محسن(صاحب المحصول)؛566
اعلمی،حسین؛46،190،197،198، 200،205،241،341،346،555،560
افلاطون؛571
افندی اصفهانی،میرزا عبد اللّه؛430،558
الحسینی،عبد اللطیف؛555
الغیمی،عبد الغنی؛562
الفضلی،عبد الهادی؛564
الکنایی؛433،435،439
المخزومی؛555
المدرسی،سید صالح؛562
الموسوی سید بلاسم؛556
امامت،آیت اللّه سید فخر الدین؛595
امامت کاشانی،سید عزیز اللّه؛587
امام خمینی؛372،562
امام فخر رازی؛34،48
امرء القیس؛578
ام سلمه؛174
امین عاملی،سید حسن؛553
امین عاملی،سید محسن؛553
انس بن مالک؛179،232
انصاری؛99،214،248
انصاری،مرتضی(شیخ اعظم)؛560،564، 570
ص:631
انوشیروان؛571
اوجبی،علی؛20،31
ایوب رهاوی ابرش؛572
باقری سیانی،مهدی؛28،361،372، 567
بجنوردی،محمد حسن؛468،498،516، 529،561
بحر العلوم نجفی،سید محمد مهدی(صاحب الدرة)؛396،431،560،564
بحرانی،شیخ هاشم(صاحب غایة المرام)؛ 214
بحرانی،شیخ یوسف،65،386،392، 396،438،471،501،539،544، 545،549،556،563
بحرانی،عبد اللّه بن صالح؛549
بحرانی(مدینة المعاجز)؛214
بخت یشوع؛574
برزی،ملا اسماعیل؛576
برسی،حافظ رجب؛182
برقی،ابو جعفر؛563
بروجردی اصفهانی،حاج آقا منیر الدین؛ 21،370
بروجردی،سید حسین بن سید رضا؛363
بکر بن ابی بکر؛433
بکیر بن اعین؛516
بلال؛244،249
بلال بن حمامه؛273،274
بهادری،ابراهیم؛340،346،553،554، 560
بیاضی؛174،176،265،278
بیدارفر،محسن؛320
بیرونی،ابوریحان؛574
بیهقی کیدری،قطب الدین؛553
پولوس ایرانی؛571
ترابی،علی اکبر؛565
ترمذی؛325،383
تفتازانی؛324
تفرشی،سید مصطفی(صاحب نقد الرجال)؛ 566
توحیدی،محمد علی؛564
جابر بن حیان؛574
جابر بن سمره؛276
جابر بن عبد اللّه انصاری؛66،68،98،99، 100،171،172،181،182،218، 219،235،237،285،298،299
جالینوس؛572،573،574
جامی،عبد الرحمن؛62،63
جزایری(صاحب نور البراهین)؛60
جعفر بن ابی طالب؛163،164
جعفری،بهراد؛554،561
ص:632
جلیلی،نعمت اللّه؛558
جمال اشرف،سید علی؛69،593
جمیل بن دراج؛491،499
جندب بن سکن-ابوذر غفاری
جهاد الحسانی،حسین؛595
جهانبخش،جویا؛27،49،51،332
حائری،ابو علی(صاحب منتهی المقال)؛ 565
حائری(صاحب شجره طوبی)؛219
حاج آقا نور اللّه اصفهانی؛606
حاج سید حسین(استاد ملا حبیب اللّه کاشانی)؛570
حاجی ملا محمد یزدی؛576
حبیب بن مظاهر اسدی؛96
حجاج االخشاب؛490
حذیفة بن یمان؛42،43،184
حریز؛392،393،489،510
حزین لاهیجی،محمد علی بن ابو طالب؛ 574
حسن بصری؛42،174،175
حسن شریف بن علی کاشانی؛581،582، 583،586،594
حسون،شیخ محمد؛553-558،560
حسین بن أبی العلاء؛543
حسین بن حسن بن أبان؛430
حسین بن زید بن علی؛552
حسین بن سعید اهوازی؛428
حسین بن یزید سورانی؛428
حسینی اشکوری،سید احمد؛350،351، 352،555،558،560،563
حسینی اشکوری،سید صادق؛554
حسینی جلالی،سید محمد رضا؛557
حسینی،جواد؛592
حسینی زنجانی،آیة اللّه سید احمد؛372
حسینی،سید محمد تقی؛582
حسینی قزوینی،سید محمد؛559
حفص بن قاسم؛502
حقی بروسوی،اسماعیل؛48
حکمت،علی اصغر؛48
حکیم سنائی؛311
حکیم،سید محسن؛21
حکیم،سید محمد حسین؛32
حکیمی،محمد رضا؛18
حلاج،حسین بن منصور؛333
حلی،ابن داود؛557
حلّی،حسن بن سلیمان؛65،69
ص:633
حلی،سید جعفر؛607،608
حلی(صاحب المحتضر)؛186،265
حلی،فخر المحققین؛399،457،464، 554
حلی،یحیی بن سعید؛556
حماد بن عثمان؛520
حماد بن عیسی؛392،393
حمزه سید الشهداء؛163،164
حمیری،سید اسماعیل؛592
حنین بن اسحاق عبادی؛572،573،574
خاتون آبادی،محمد صالح؛24
خالصی،شیخ محمد باقر؛565
خسروشاهی،شمس الدین؛333
خرسان،سید محمد باقر؛71
خفری؛333،334
خوئی،سید ابو القاسم(آیة اللّه)؛490،564، 543
خواجویی،ملا اسماعیل؛20
خواجه عبد اللّه انصاری؛320
خواجه نصیر الدین طوسی؛17،333،334
خوارزمی،ابو جعفر محمد بن موسی؛573، 574
خوارزمی(صاحب مناقب)؛158،175، 176،179،222،270،271،273، 274،278
خوانساری،آقا حسین؛392،564
خوانساری اصفهانی،سید محمد باقر (صاحب روضات)؛23،364،365
خوانساری،سید محمد رضوی؛24
خوشگذران،ابراهیم؛582،591
دانش پژوه،محمد قمی؛571،573،574
داود بن فرقد؛385
داود متطبّب؛573
دحیه کلبی؛216
درچه ای،سید محمد باقر؛23
درچه ای موسوی،سید تقی؛32
درگاهی،حسین؛65،180،591،592
دوانی؛333
دوانی،اسد اللّه؛351،353
دهکردی،سید ابو القاسم؛24
دیلمی؛173،182،324
رازی،شیخ ابو الفتوح-ابو الفتوح
رازی نجفی اصفهانی،شیخ محمّد تقی؛ 362،363،367،392،396،554،567
راوندی،قطب الدین(صاحب فقه القرآن)؛ 428،512،556
رباب خانم(دختر آقا مجتهد)؛607
رجائی؛186،265،293
رجائی،سید مهدی؛553،558،559، 565،566
رحمان ستایش،محمد کاظم؛566
رحمانی ملک آباد،علیرضا؛51
ص:634
رخشاد،محمد حسین؛17
رسول زاده،جعفر؛593
رسولی محلاتی،سید هاشم؛555
رشتی،میرزا حبیب اللّه؛604
رشید هجری؛96
روضاتی،سید محمد علی؛19،28،31، 38،51،332،346،370
زادهوش،محمد رضا؛21،31
زبیدی(صاحب تاج العروس)؛177،554
زرارة بن أعین؛418،420،424،429، 436،439،442،457،489،490، 491،499،501،507،508،510، 512،515،516،519،525-528، 535،542
زرکلی؛147
زرندی حنفی؛65،325
زرندی شافعی؛320
زکریا بن آدم؛418،422
زکریای رازی،ابو بکر محمد؛573،574
زمان نژاد،علی اکبر؛558
زمخشری،محمود؛48،146،604
زید شحام؛411،428
زین الدین بن علی عاملی-شهید ثانی
ساعدة بن جؤیة الهذلی؛384
سبزواری؛69
سبزواری،حاج ملا هادی؛570
سبزواری،ملا محمّد باقر-محقّق سبزواری
سعد؛424،425،433
سکونی؛385
سلاّر دیلمی؛563
سلمان فارسی؛96،102،103،104، 106،107،108،109،110،111، 112،113،114،115،117،118، 120،121،127،128،129،130، 131،132،133،134،278
سماعة بن مهران؛434
سهل بن زیاد؛366،529،530
سید اعجاز حسین؛350
سید علیخان مدنی؛176
سید علی طباطبائی(فرزند محقق طباطبائی)؛372
سید مرتضی،علم الهدی؛431،447،470، 471،473،476،488،514،521، 522،528،547،554،558،563،564
شاذان بن جبرئیل؛83،176،282،324
شارح دروس-خوانساری آقا حسین
شافعی،محمد بن ادریس؛408،489، 523،554
شاه عباس صفوی؛58،351
شبستری،شیخ محمود؛312
شبیری زنجانی،سید موسی(آیة اللّه)؛372،
ص:635
557
557
شریعتی،سید محمد حسین؛593
شریفی،محمود؛587
شعرانی،میرزا ابو الحسن؛559
شفتی،سید محمّد باقر(صاحب مطالع الأنوار)؛381،530،543
شمس مغربی؛303،304
شوشتری،شیخ جعفر؛598
شوشتری،محمد تقی(علامه)؛561
شوکانی،محمد بن علی؛48،566
شهاب بن عبد ربّه؛393،396
شهید اول؛340،346،357،390،391، 402،411،414،415،452،468، 478،481،494،513،521،522، 525،536،537،541،562
شهید ثانی؛324،407،409،411،412، 414،419،471،429،425،512، 513،517،521،533،537،538، 539،563
شهیدی،سید جعفر؛329
شیخ بهائی؛28،331،333،334،335، 347،353،357،391،429،431، 504،511،515،556،565
شیخ حر عاملی؛182،214،265،362، 366،557،566
شیخ حسن صاحب معالم؛349،429، 431،564،565
شیخ راضی نجفی؛604
شیخ زین الدین؛596،598
شیخ صدوق؛17،71،183،184،190، 197،200،210،271،282،284،293 300،322،426،427،434،467، 480،501،510،519،545،554، 557،559،560،565،566
شیخ طوسی(شیخ الطائفة)؛46،88،267، 362،366،383،384،392،407، 408،420،422،426،428،430، 433،435،436،442،445،447، 449،453،462،493،500،506، 509،510،519،521،528،529، 545،553-559،561،563،574
شیخ علی(فرزند صاحب فصول)؛371
شیخ کلینی؛134
شیخ محمد اصفهانی(خواهرزاده ملا حبیب اللّه کاشانی)؛570
شیخ محمد حسین بن ملا محمد کتابفروش خوانساری؛591
شیخ مفید؛17،86،406،407،409، 430،449،462،509،519،545، 563،565
شیخ مهذّب الدین(صاحب فائق المقال)؛ 366
شیرازی،میرزا محمد حسن؛604
شیروانی،علی؛320
ص:636
شیری،علی؛177
صاحب بن عباد؛24
صالح بن حسن جزائری؛350
صالح بن عقبه؛341
صانعی،فخر الدین؛564
صدرایی خویی،علی؛28،50،347،353
صدر،سید حسن؛605
صدر،سید صدر الدین؛364
صدر،محمد تقی؛362
صدری نیا،باقر؛58
صفار،محمد بن حسن؛554
صفوان بن یحیی؛529
صمیری،شیخ مفلح؛396،562
ضرار؛279
طالقانی،محمد تقی بن ملا حسین؛585
طباطبائی سید جعفر؛363
طباطبائی،سید عبد العزیز؛372،563
طباطبائی،سید علی(صاحب ریاض)؛403
طباطبائی،سید مهدی؛564
طبرسی،امین الاسلام(صاحب مجمع البیان)؛35،44،46،72،526، 528،543،556،563
طبری،ابو جعفر محمد؛48
طریحی،فخر الدین بن محمد علی؛549، 563،574
طنطاوی،سید محمد؛34،47
عاشور،سید علی؛80،214
عاصی اصفهانی،شیخ محسن؛22
عاملی،سید جواد(صاحب مفتاح الکرامة)؛ 565
عاملی،سید صدر الدین؛24،604،607
عاملی،سید عبد الحسین؛24
عاملی،سید محمد؛563
عایشه؛232
عبد الباری عطیة،علی؛47
عبد الحمید بن عواض؛431
عبد الرحمن بن عوف؛274،275
عبد الرزاق،مهدی؛48
عبد العزیز بن مسلم؛134،135،144
عبد اللّه بن سنان-ابن سنان
عبد اللّه بن عمر؛73،286،287
عبد اللّه بن عمر بن الخطاب؛265
عبد اللّه بن مسعود؛225
عبد اللّه بن مغیرة؛431
عبد اللّه بن یزید؛422
عبد اللّه(پدر حضرت محمد صلّی اللّه علیه و آله)؛65
عبد اللّه عباس؛45
عبد اللّه عمر؛43
عبد المطلب؛65
عبد مناف؛155
ص:637
عبید اللّه بن عمر لیثی؛39
عثمان بن عیسی؛434
عجلونی؛303
عراقی،شیخ فخر الدین ابراهیم؛62
عراقی،شیخ مجتبی؛555
عرفانیان،شیخ غلامرضا؛367،564
عروة التمیمی؛529
عسکری زاده،سید امیر رضا؛554
عصام الدین ابراهیم بن محمد بن عربشاه؛ 279
عضدی؛333
علامه حلی؛65،176،180،349،387، 391،398،399،407،418،426، 429،431،432،450،451،456، 461،464،468،484،487،494، 506،512،513،518-521،534، 539،564،547،548،553،555، 557،561،563،565،566
علامه فانی،سید ضیاء الدین؛563،566
علامه مجلسی؛19،52،362،425،529، 566
علامه مجلسی اوّل(مولی محمد تقی)؛20، 27،49،50،51،52،58،65،256، 310،319،323،328
علامه بحر العلوم-بحر العلوم نجفی
علاء بن فضیل؛393
علقمة بن محمد حضرمی؛341،342
علوی عاملی،علامه میر سید احمد؛23، 27،31،33،34،35،36،38،41، 331-333،335،339،346
علی اکبر بن محمد حسین بن علی اکبر؛ 590
علی اکبر بن یوسف کاشانی؛581
علی بن ابراهیم قمی؛46،380،434، 555
علی بن جعفر عریضی؛395،509
علی بن حسین کاشانی؛596
علی بن سنوی؛490
علی بن محمد مهر آبادی؛592
علی بن یقطین؛443،525
عمار بن موسی؛422
عمار بن یاسر؛46،47
عمار ساباطی؛395،491،493،496، 502،503
عمران بن احمد؛433
عمر بن حنظله؛441
عمر بن خطاب؛173،320
عمر بن عبدود؛278،279،280،281
عیاشی،محمد بن مسعود؛35،45،516، 529،555
ص:638
عین القضاة همدانی؛574
عینی(صاحب عمدة القاری)؛328
غفاری،علی اکبر؛65،91،96،142، 143،190،197،200،210،282، 284،299،322،554،557،560، 561،565
غلامی جلیسه،مجید؛28،369،578
فارس حسّون؛325
فارس حسّون کریم؛597
فاضل آبی؛562
فاضل اصفهانی،محمد بن تاج الدین حسن؛ 21،369،387،390،462،520،531، 533،538،539،562
فاضل سراب؛20
فاضل مقداد؛555،562
فاضل هندی-فاضل اصفهانی
فاضلی،علی؛557،562
فرات کوفی؛212
فراهیدی،خلیل بن احمد؛555
فرزدق؛592
فشارکی،مولی محمد باقر؛24
فضالة بن ایوب؛428
فضل بن شاذان؛435،445،480
فضیل بن یسار؛410،422
فیروز آبادی(صاحب قاموس)؛102
فیروز آبادی،مجد الدین(صاحب قاموس المحیط)؛544،549،561
فیض کاشانی،ملا محسن؛19،46،388، 389،462،511،555،565،566، 574،578
فیضی آصف بن علی اصغر؛557
فیومی(صاحب مصباح المنیر)؛382،426، 548،549،564
قاسمی،رحیم؛32
قاضی بیضاوی؛147
قاضی،سید مهدی؛563
قاضی نعمان مصری؛174،557
قتیبی؛45
قرطبی،محمد بن احمد؛48
قزوینی،سید ابراهیم(صاحب ضوابط)؛ 365
قصری،محمد؛348
قصیر العاملی،احمد؛48،554
قطیفی،شیخ ابراهیم؛296
قمی،میرزا ابو القاسم(صاحب قوانین)؛ 370،428،561
قنبر؛222،224
قندوزی؛65،176
قوشجی؛333،334
قهپائی،مولی عنایت اللّه؛430،563
ص:639
قیصریه ها،غلامحسین؛558
قیّومی جواد؛186،553،557
کاشانی،عبد الرزاق؛320،323
کاشانی،ملا حبیب اللّه؛20،29،389، 565،569،570،575،576،577،598
کاشانی،ملا فتح اللّه؛49
کاشف الغطاء،شیخ جعفر؛462،562،604
کاشف الغطاء،شیخ علی؛363
کاهلی عبد اللّه بن یحیی؛395
کتابی،سید محمد باقر؛21،23،25،31
کتابچی،احمد؛590
کجائی کهدمی،شیخ علی(شاگرد صاحب فصول)؛371
کراجکی ابو الفتح محمد بن علی؛214، 574
کرکی،شیخ عبد العالی،333
کعبی؛464
کفعمی،شیخ ابراهیم بن علی؛325،343
کلانتر،سید محمد؛558
کلانتری تهرانی،حاج میرزا ابو القاسم؛570
کلباسی،ابو المعالی؛331،346
کلباسی،ابو الهدی؛559
کلباسی،حاج محمد ابراهیم؛21
کمره ای،آیت اللّه؛143،319
کمیل؛584
کوچه باغی،میرزا محسن؛554
کورانی،شیخ علی؛562
کوزه کنانی،حاجی محمد علی؛576
گرجی،دکتر ابو القاسم؛556
گنجور؛571،573
مازندرانی،سید نظام الدین؛363
مازندرانی،ملا صالح؛23،466،559
مامقانی،عبد اللّه؛367،429،555
مامقانی،محی الدین؛430،555
متقی هندی؛562
مجتهد اصفهانی،سید محمد حسن؛24
مجد الاسلام نجفی،شیخ مهدی؛601
مجنون؛586
محدّث ارموی؛563
محدّث بحرانی-بحرانی شیخ یوسف
محدث قمی؛21،31
محدث قمی؛21،31
محدث،میرهاشم؛567
محقق اردبیلی،ملا احمد؛292،478،503، 539،540،551،559،563
محقق حلی؛377،379،383،387، 391،392،396،419،431،494، 506،510،520،521،559،563،564
ص:640
محقق،دکتر مهدی؛573
محقق سبزواری؛23،391،414،462، 503،514،539،541،557،562
محقق طباطبائی-سید عبد العزیز
محقق کرکی،علی بن عبد العال؛399، 425،504،513،539،556،557،558
محمد ابو الفضل ابراهیم؛303،325
محمد بن احمد بن یحیی؛490
محمد بن احمد قمی؛214
محمد بن اسماعیل؛443
محمد بن اورمه؛430
محمد بن حبیب الشریف؛592،593
محمد بن صدقه؛102
محمد بن علی جرجانی؛574
محمد بن مروان،508،540
محمد بن مسلم؛508،518،542
محمد بن ملا حبیب اللّه کاشانی؛577
محمد حسین بن محمد جعفر کاشانی؛ 586،587،588،590،591،593،595
محمد دیباج؛333
محمد طاهر قمی شیرازی؛173،176
محمد علی البقال،عبد الحسین؛564،559
محمد قلیان،عباس؛593
محمدی مظفّر؛296
محمودی؛66
مختاری نائینی؛23،31
مدرسی طباطبائی،سید حسین؛567
مرادی بروجردی،اسد اللّه؛582،587،591
مرتضی عاملی،سید جعفر؛52
مرداس؛279
مروارید،علی اصغر؛342،346
مشهدی،میرزا محمد(صاحب کنز الدقائق)؛ 426،555
مصاحبی نائینی،میرزا محمد؛22
مطهری،مرتضی(شهید)؛361،567
مظاهری،حسین(آیة اللّه)،30،368،555
معاویه؛334
معاویة بن عمار؛424
معلم حبیب آبادی،محمد علی؛375،567، 607
معمّر بن خلاد؛432،438
مغنیه،محمد جواد؛52
ملا علی مددبن رمضان ساوجی؛569، 570،575
ص:641
ملا میرزا آقا؛576
مناوی(صاحب فیض القدیر)؛61
منتجب الدین؛86
منتظر القائم،اصغر؛31
مند علی بن ابو القاسم؛588
موحدی،عبد اللّه؛570
موسوی جزائری،سید طیب؛555
موسوی خرسان،سید حسن؛553،555، 556
موسوی کاشانی،ضیاء الدین؛583
موسوی کاشانی،محمد بن نصر اللّه؛594
موسوی مدرس بهبهانی،سید علی؛20،32
مهدوی،سید مصلح الدین؛19،20،23، 31،32،263،333،346،567
میبدی،رشید الدین؛48
میثم تمار؛96
میر داماد،محمد باقر؛20،31،32،326، 331،333،335،378،425،429، 553،557
میردامادی،سید جمال الدین؛335،346
میرزا باقر شکّی؛605
میرزا جان لاهیجی،351
میرزا عیسی بیگ؛23
میر زین العابدین؛23
میرفندرسکی(حکیم)؛21،31
میر لوحی سبزواری؛333
نائینی،میرزا رفیعا؛60،61
ناجی اصفهانی،حامد؛20،27،28،33، 332،334،335،346
ناجی،محسن؛19
ناصح،محمد مهدی؛48
ناصر الدین شاه قاجار؛17
ناصر جارودی؛549
نجاشی،ابو العباس احمد بن علی؛428، 434،529،543،557،574
نجفی اصفهانی،حاج آقا نور اللّه-حاج آقا نور اللّه اصفهانی
نجفی اصفهانی،شیخ مجد الدین؛601، 603،608
نجفی اصفهانی،شیخ محمد حسین(صاحب مجد البیان)؛601،602،603،604،605، 606
نجفی اصفهانی،شیخ محمد رضا؛603، 606،607،608
نجفی،شیخ محمد باقر؛603،604
ص:642
نجفی،شیخ محمد تقی(صاحب هدایه)؛ 603
نجفی،شیخ محمد علی؛605
نجفی،محمد حسن(صاحب جواهر)؛369، 556
نجفی،هادی؛367،372،567،602
نراقی،ابن علی بن احمد؛584
نراقی،مولی احمد؛564
نراقی،مولی محمد مهدی؛564،576
نزار الحسن؛592،594
نصر بن صباح؛490
نمازی شاهرودی،شیخ علی؛367،563، 564
نور محمدی،محمد جواد؛30،31
نوری طبرسی،میرزا حسین؛367،430، 564
نوری،ملا علی؛23
نووی،محیی الدین؛382
نیکلسون؛60
نیلفروشان،محمد رضا؛32
واسطی؛324
واعظی،مرتضی؛562
وحید بهبهانی؛365،366،430،431، 490،513،527،529،556،564
وهب؛44
هادی زاده،مجید؛29،601،602
هبیره؛279
هروی،ملا محمد تقی؛24
هزار جریبی،محمد علی؛24
هشام؛341
یا حقی،محمد جعفر؛48
یونس بن عبد الرحمن؛380
یونس بن یعقوب؛417
ص:643
اثنا عشر خطبة به انشاء مؤلف به زبان عربی؛578
اثنی عشرة الرساله(محقق داماد)؛378
اثنی عشریات الخمس فی الطهارة و الصلاة و الزکاة و الصوم و الحج؛350
اجالة الفکر،21
أجوبة مسائل ابن شدقم؛352
أجوبة مسائل الثلاث؛352
اجوبة مسائل اللاهجی؛351
أحسن التراتیب فی نظم المکاتیب؛578، 593
احقاق الحق؛222
اختیار معرفة الرجال؛393،425،429، 490،553
ارشاد الاذهان؛418،478،497،506، 521،532،553
اسرار الأنبیاء فی ترجمة الجواهر السنیة؛ 590
اسرار الصلوة،22
اسرار العارفین فی الأخلاق؛585
اسرار حسینیه؛591،599
اشعار شکایت نامه و نصیحت نامه؛598
اشعار و رباعیات متفرقه؛598
أشعّة اللّمعات(جامی)؛62،63
اصول کافی(مترجمه و شرح کمره ای)؛ 143،319
اظهار الحق و معیار الصدق؛333
اعلام الدین؛324
اکمال الحجة فی المناجاة ایضا؛586
الاحتجاج(طبرسی)؛72
الأربعون حدیث؛86
الأربعین(محمد طاهر قمی شیرازی)؛173، 176
الاسئلة الجزائریة؛350
الاسئلة السلطانیة؛351
الاستبصار؛394،409،422،430،457، 529،553
الأغالیط؛333
الاقبال(ابن طاووس)؛186
الانتصار؛426،428،470،473،541، 554
الأنوار السانحة فی تفسیر الفاتحة؛584
البارقات المکلوتیة فی الأخلاق؛588
البلد الأمین؛325
ص:644
البیان؛399،402،414،452،453، 460،478،506،520،523،554
التبیان(شیخ طوسی)؛46،47،48،426، 528،554
التذکرة النوروزیة فی النحو؛581
التراث العربی؛350،351،352
التعلیقات علی اعتقادات الصدوق(ره)؛596
التفسیر الوسیط للقرآن الکریم؛34،49
التنقیح الدافع؛407،426،514،528، 555
الجامع الاحکام القران؛33،34،44،45، 48
الجواهر السنیة؛182،214،265،590
الحاشیة علی اصول الکافی(میرزا رفیعا)؛ 60،61
الحبل المتین؛391،429،511،515، 556
الحدائق الناضرة؛386،391-393،419، 438،449،451،471،477،501، 508،512،513،526،532،539، 544،545،549،550،552،556
الخرائج و الجرائح؛425،556
الخصال صدوق؛65،282
الخطفات القدسیّه؛334
الخلاف؛408،414،420،426،460، 489،499،500،510،512،513، 525،528،541،557
الدر المکنون فی شرح دیوان المجنون؛586
الدّر النّظیم؛272
الذریعة؛350،351
الرجال شیخ طوسی؛366،428،430، 529،543،557
الرسائل التسع(محقق حلی)؛379،558
الرسائل الرجالیه(سید شفتی)؛366،381
الرسائل العشر؛399،558
الرّواشح السّماویّة؛60،61،327
الروضه(شاذان بن جبرئیل)؛176،282، 324
الروضة البهیة؛383،409،412،419، 464،521،531،558
السرائر؛418،426،447،450-452، 459،464،490،493،500،506، 514،545،546،559
الصراط المستقیم؛173،174،176،265، 278
الطرائف(ابن طاوس)؛186،265،278، 293
العشرة الکاملة فی التجوید؛581
العقد النّضید؛175،324
الغیبه(طوسی)؛293
الفتوحات المکیة؛259،324
الفرقة الناجیة؛296
الفضائل شاذان بن جبرئیل؛83،324
الفوائد الملیة؛417،561
ص:645
الفهرست به زبان عربی؛578
الفهرست(شیخ طوسی)؛428-431،529، 561
الفهرست،ملاّ حبیب اللّه بن علی مدد کاشانی؛575
القاموس المحیط(فیروز آبادی)؛102
القصیدة السینیة فی الأخلاق؛596
القواعد الربانیة فی باطنیات الأخلاق؛586
القواعد و الفوائد؛412،561
القول الفصل فی ان منجزات المریض من الأصل؛592
الکافی؛381،385،392،393،395، 415،416،418،420،422،424، 431،433،438،442،445،449، 467،469-471،490،491،502، 508،510،514،516،520،525، 527،529،530،542،561
الکافی(تحقیق غفاری)؛142،143،307، 317
الکشاف؛41،44،48،147
الکلمات الجذبیة؛586
الکوکب الدری؛21
اللآلی العبقریة؛21
اللوّامه؛325
المآثر؛606
المبسوط؛397،399،420،426،446، 447،451،452،454،460،478،480، 492،493،500،506،513،521، 523،563
المجموع(نووی)؛382،489،525،542، 563
المحتضر(حسن بن سلیمان)؛65،69
المحتضر(حلّی)؛186،265
المختصر النافع؛387،426،526،563
المراسم؛426،563
المسائل الحجّیة به زبان فارسی؛578
المسائل الناصریات؛426،428،447، 522،547،563
المعارف الالهیّة؛335
المعالم فی الفقه؛382،409،518،564
المعتبر؛383،391،396،408،414، 416،420،427،441،443،446، 453،459،460،462،478،492، 494،498،500،501،509،510، 521،523،526،541،546،564
المعجم الوسیط؛388،389،416،564
اللمعة الدمشقیه؛521،562
المقاصد العلیة؛419،517،518،548، 565
المقالات المخزونة فی المناجاة أیضا؛586
المقام الأسنی فی تفسیر الأسماء الحسنی؛ 325
المقتصر؛414،565
المقنع؛396،427،565
ص:646
المقنعه؛406،426،462،509،545، 565
الملهمة القدوسیة فی المناجاة؛586
المناقب خوارزمی؛158،175،176، 179،271،278
المنظومة فی الأصول؛581
الموجز الحاوی؛399،565
المهذب البارع؛378،426،566
النجم الثاقب فی رد هذا الکافر الناصب به زبان فارسی؛578
النخبة الرفیة فی شرح الدرة البهیة فی؛586
الاصول
النخبة المجموعة فی المطالب المتفرقة؛586
النهایة؛355
الوافی؛388،389،543،566
الوجیزه در درایه؛347
الوجیزة فی الکلمات النحویة؛581
الیقین ابن طاووس؛99،214،248،256
أمالی طوسی؛88،171،267،285،287
انتخاب المسائل؛599
ایضاح الریاض؛596
ایضاح الفوائد؛399،443،453،457، 478،485،554
أمالی(شیخ صدوق)؛426،438،445، 467،554
بحار الانوار؛27،61،72،95،114،198، 214،259،324،362،425،438، 470،554
بدر البلاغة فی الخطب؛586
بشارة المصطفی صلّی اللّه علیه و آله؛75،158،176، 205
بوارق القهر فی تفسیر سورة الدهر؛584
بهجة الخاطر؛426،554
بیان الحقّ و تبیان الصدق؛333
بیست باب در اسطرلاب؛347
بینش غرض آفرینش؛21
پیناکس(فهرست خودنوشت جالینوس)؛ 572
تاریخ مدینه دمشق؛325
تبصرة السائر فی دعوات المسافر؛586
تبصرة الفقهاء؛392،408،419،441، 554
تحریرات فی الفقه؛555
تحریر الاحکام؛408،426،453،458، 460،462،492،493،494،506، 521،523،554
تذکرة الشهداء فی مصائب سید الشهداء؛ 594،598
تذکرة الفقهاء؛389،391،396،408، 414،418،423،427،437،443، 450،453-455،460،484،487، 492-494،499،506،513،514، 519،520،521،525،534،536، 538،539،541،542،544،546،555
ص:647
ترتیب کتاب العین؛423،555
تسهیل الأوزان؛598
تسهیل المسالک إلی المدارک؛592،598
تشریح الأفلاک؛347
تشویقات السالکین؛593،594،598
تعلیقات علی تمهید القواعد للشهید الثانی؛ 583
تعلیقات علی مقدمة الفصول؛583
تعلیقه بر حاشیه خفری؛333
تعلیقه بر حاشیه دوانی بر تهذیب؛333
تعلیقه بر حاشیه میر سید شریف بر شرح عقائد عضدی؛333
تفسیر الصافی؛47،49،428،555
تفسیر المعاد؛599
تفسیر المعاد؛599
تفسیر بیضاوی؛147
تفسیر سوره انّا أعطیناک الکوثر؛599
تفسیر سورة الملک؛584
تفسیر سورة انا فتحنا؛584،598
تفسیر سورة توحید؛584،599
تفسیر عیاشی؛384،428،516،555
تفسیر فارسی علی سورة الجمعة؛584
تفسیر فرات الکوفی؛212
تفسیر کنز الدقائق؛426،555
تفسیر مجد البیان؛29،600
تقدم نماز زیارت؛27،331،333
تقویم الایمان؛20،31
تکمل أمل الامل؛605
تمهید القواعد؛22
تنبیهات الغافلین؛590،593،594،597، 598
توضیح البیان فی تسهیل الأوزان؛591
توضیح السبل؛585
تهذیب الاحکام؛383،385،392،395، 409،410،415،417،418،420، 422،424-425،426،428-431، 433،434،437،441،442،445، 457،467،490،502،507،510، 519،542،543،552،555
ثقوب الشهاب فی رجم المرتاب؛333
جالینوس فی صناعة الطب؛573
جامع الأخبار(سبزواری)؛69
جامع البیان؛37،46
جامع المقاصد؛399،408،419،425، 453،456،478،479،485،493، 495،497،499،505،518، 521-523،539،547،556
جامع عباسی؛347،348
جذبة الحقیقة شرح دعال کمیل؛584
جرح و تعدیل؛162
جمل نواهی فی شرح حدیث المناهی؛591
جملة من الأشعار المتفرقة؛596
جنة الأمان الواقیة و جنّة الایمان الباقیة معروف به المصباح؛325
ص:648
جنة الحوادث فی شرح زیارة الوارث؛592
جواب سوالات خواجه نصیر از شمس الدین خسرو شاهی؛333
جوامع الجامع؛426،528،556
جواهر الکلام؛389،369،487،503، 517،526،556
چهل حدیث؛162
حاشیه خضری بر شرح جدید تجرید قوشجی؛333
حاشیه دوانی بر تهذیب؛333
حاشیه میر سید شریف بن شرح عقائد
عضدی؛333
حاشیة القواعد(شهید اول)؛412
حاشیة علی شرح القطر و هذه الکتب مما الفته قبل البلوغ؛581
حاشیة علی مختلف الشیعة؛349
حاشیة علی من لا یحضره الفقیه؛349
حبل المتین؛348
حدیقة الجمل؛581
حظیرة الانس؛333
حقایق النحو فی تطبیق مسائل النحو علی المطالب العرفانیة؛581
حکم المواعظ؛586
حکمت خاقانیه؛21
حکیم استرآباد؛20
حواشی بر رساله آقا باقر؛598
حواشی بر رساله زینة العباد؛597
حواشی بر رساله شیخ جعفر شوشتری؛ 598
حواشی بر رساله مجمع المسائل؛598
حواشی بر شر هدایه میبدی؛334
حواشی بر کافی؛334
حواشی بر من لا یحضره الفقیه؛334
خصال صدوق؛200،284
خلاصة الحساب؛347
دابة الارض؛28،33
دافع البلیة؛22
دانشمندان و بزرگان اصفهان؛23،24،32، 333،346
در محضر بهجت؛17،18
درة الدرر فی تفسیر سورة الکوثر؛597
درة اللاهوت فی المطالب العرفانیة؛586
دعائم الاسلام؛394،410،439،557
دفتر پنجم میراث حوزه اصفهان؛602
دیوان شمس مغربی؛304
ذخیره المعاد؛391،405،414،416، 451،454،493،497،499،512، 532،539،540،541،548،549،557
ذریعة الاستغناء فی تحقیق مسئلة الغناء؛ 595
ذریعة المعاد فی الفضائل؛589،598
ذکری الشیعه؛340،364،390،399، 408،415،416،442،444،449، 452،454،458-459،460،462،
ص:649
468،478،481،485،493،494، 497،505-507،509،512،513، 521-522،523،525،531،534، 536-539،541،542،546،557
راه نمای پژوهش؛21،31
رجال اصفهان؛21،24،25،31
رجال نجاشی؛380،428،431،434، 529،543،557
رساله احکام المیاه؛405
رساله انتخاب المسائل؛597
رساله ای در اصول اعتقادات؛334
رساله ای در اعیاد شرعیه؛598
رساله ای در اقوال دابّة الارض؛27،334
رساله ای در دیباچه آینه حق؛334
رساله ای در رجعت ائمه؛598
رساله ای در نجاست خمر؛334
رساله ای در نسب معاویه؛334
رساله ای در وقف کفران؛334
رساله تقدم نماز زیارت؛28
رساله تقلید؛598
رساله مسائل الأحکام؛598
رساله هفت استفتاء فقهی؛28،347،352
رساله رجعت؛599
رساله مرآة العاشقین؛22
رسالة آداب التجارة؛599
رسالة القبلة؛350
رسالة الکر؛350
رسالة فارسیة در آداب روز جمعه؛591
رسالة فارسیة فی أفعال الحج؛586
رسالة فارسیة فی أفعال الصلوة؛588
رسالة فارسیة فی الارث؛595
رسالة فارسیة فی الرجعة؛589
رسالة فارسیة فی الرضاع؛595
رسالة فارسیة فی الشکیات و السهویات؛ 588
رسالة فارسیة فی القصاص و الدیات؛595
رسالة فارسیة فی المکاسب و المتاجر؛595
رسالة فارسیة فی خواص الأسماء الحسنی؛ 595
رسالة فارسیة فی مسائل الإجتهاد و التقلید؛ 588
رسالة فی احکام سجود التلاوة؛350
رسالة فی استحباب السورة؛350
رسالة فی اصطلاحات اهل الجفر؛585
رسالة فی التیمم؛587
رسالة فی الرد علی البابیة؛586
رسالة فی الرد علیهم مسامة برجم الشیاطین فی الرد الملاعین؛586
رسالة فی الشکیات؛587
رسالة فی المعاطاة؛595
رسالة فی المواریث؛349
رسالة فی تحقیق حکم العصیر؛587
رسالة فی حجیة الظن؛587
رسالة فی ذبائح اهل الکتاب؛350
ص:650
رسالة فی عدم جواز صلح حق الرجوع مطلقا؛595
رسالة فی علم الجفر؛594
رسالة فی علم المناظرة؛586
رسالة فی قصر الصلاة و اتمامها؛350
رسالة فی معاملات الفضولی؛596
رسالة فی معنی الصلوة علی محمد و آله؛ 587
رسالة فی نخبة من الدعوات الواردة فی الأوقات الشریفة؛585
رسالة مبسوطة فی اصل البرائة و الإحتیاط؛ 596
روح البیان؛33،48
روح المعانی؛34،48
روضات الجنات؛147
روض الجنان؛35،36،37،41،42،44، 46،48،378،399،405،409،414، 419،425،478،506،522،533، 535-539،541،542،548،549،558
روضة المتّقین؛334
روضة الواعظین؛72،300
ریاض الحکایات؛589،598
ریاض السالکین؛176
ریاض العرفان فی المثنویات؛586
ریاض القدس؛334
ریاض المسائل؛397،399،402،426، 438،441،551،558
زاد المسیر؛41،42،44،46،48
زبدة الاصول؛347
زندگی نامه علامه مجلسی؛19،20،31
ساقی نامه فی الأخلاق؛593،598
ساقی نامه فی مدح امیر المؤمنین علیه السّلام؛598
ساقی نامه فی مدح علی علیه السّلام؛593
ساء المقال؛393،559
ستاره ای از شرق؛23،32
سحر بابل و سجع البلابل؛607،608
سنن ترمذی؛325
سیادة الاشراف؛334
سیمایی از شیخ بهایی در آیینه آثار؛348
شرایع الاسلام؛377،378،426،478، 506،520،532،559
شرح اثنی عشریه شیخ بهائی؛334
شرح اثنی عشریه صاحب معالم؛349
شرح اشعار اوّل جذوات؛334
شرح الأخبار قاضی نعمان؛174
شرح الأربعین فی فضائل أمیر المؤمنین علیه السّلام؛ 593
شرح الایقاضات میر داماد در مسأله حدوث؛ 334
شرح الخطبة الشقشقیة؛584
شرح الفرائض النصیریة؛349
شرح اللغز؛591
شرح المقاصد(تفتازانی)؛324
شرح برهان شفاء؛334
ص:651
شرح تائبیّه ابن فارض؛22
شرح جمل العلم و العمل؛559،408
شرح خطبه متقین؛310،319،323
شرح خطبة البیان؛27،29،49،51
شرح خواص الأسماء؛599
شرح دعاء الصباح؛584
شرح دعاء صنمی قریش؛585
شرح زیارة العاشورا؛331،346
شرح سؤال و جواب رأس الجالوت و امام رضا علیه السّلام به زبان عربی؛578
شرح عربی علی دعاء عدیلة؛585
شرح علی الجوشن الصغیر؛585
شرح علی الخمسة عشر من مناجات السجاد علیه السّلام؛585
شرح علی القصاص و الدیات من المفاتیح؛ 586
شرح علی دعاء السحر؛585
شرح علی زیارة عاشوراء؛594
شرح علی شرح الباب الحادی عشر مسمی بشمس المشارق؛585
شرح فارسی بر قصیده مخمسه شیخ زین الدین در مراثی حسین بن علی علیه السّلام؛ 596،598
شرح فارسی علی العدیلة مسمی بعقائد الإیمان؛585
شرح فصول قیصری؛22
شرح قاطیغوریاس شفاء؛334
شرح قبسات؛38،334،346
شرح قصیدة السید اسماعیل الحمیری؛592
شرح قصیدة الفرزدق؛592
شرح کتاب الطلاق من مفاتیح الشرایع؛578
شرح لامیة العجم؛592
شرح منازل السائرین؛320
شرح نهج البلاغه(ابن أبی الحدید)؛67، 303،325
شعل الفؤاد؛586
شکایت نامه؛597
شهاب المؤمنین فی رجم الشیاطین المبتدعین؛334
صراط الرشاد فی الأخلاق؛587
صواعق الرحمن؛در ردّ بر یهود؛334
عروة الوثقی یا مفتاح الشفاء؛335
عقائد الإیمان؛598
عقد الجواهر المتعلقة بکتاب التجرید الزاخر؛ 335
علل الشرائع؛190،205
عمدة القاری؛328
عنایات الاخیار؛335
عوالی الّلالی؛60،61،62،67،303، 392،466،559
عیون اخبار؛43
عیون اخبار الرضا؛190،197،198،200، 205،241،262
عیون الأبناء؛573
ص:652
عیون الحکم و المواعظ؛324
غایة المرام(بحرانی)؛65،214
غرر الحکم(آمدی)؛324
غنائم الایام؛392،416،426،437،452، 454،542-560
غنیة النزوع؛340،346،389،391،396، 408،414،426،438،444،447، 450،454،464،480،506،510، 541،560
فتح القدیر؛36،45،48
فتح الباری؛328
فرهنگ بزرگ سخن؛186،281
فرهنگ مأثورات متون عرفانی؛57،59، 61
فضائل الصّحابة؛181
فضائل و آداب اعیاد شرعیه؛578
فضیحة اللئام فی الرد علی من ابدع فی الاسلام؛586
فقه الرضا؛366،394،560
فوائد الصمدیة؛347
فوائد رضویه؛21،24،31
فهرس التّراث؛325،591
فهرست ابو الفتح عثمان ابن جنّی؛574
فهرست ابو الفتح کراجکی؛574
فهرست أبو موسی جابر بن حیان؛574
فهرست أحمد بن علی نجاشی؛574
فهرست جالینوس؛574
فهرست دانشگاه طهران؛352،573
فهرست عبدان اسماعیلی؛574
فهرست عین القضاة همدانی؛574
فهرست ابن طاووس؛574
فهرست فخر الدین طریحی؛574
فهرست فیض کاشانی؛19
فهرست کتاب های رازی؛574
فهرست کتب چاپ سنگی سازمان مدارک فرهنگی انقلاب اسلامی؛589
فهرست کتب خطی کتابخانه های اصفهان؛ 335،346
فهرست ابن جنید اسکافی؛574
فهرست محمد بن حسن طوسی؛574
فهرست محمّد بن علی بن محمّد جرجانی؛ 574
فهرست فیض کاشانی؛574
فهرست حزین لاهیجی؛574
فهرست محیی الدین عربی؛574
فهرست مدرسه سلطانی کاشان؛586
فهرست مدرسه سلطانی کاشان؛591
فهرست نسخه های خطی کتابخانه آیت اللّه مرعشی؛351،352
فهرست نسخه های خطی مدرسه نمازی خوی؛353
فهرسة الأمثال؛583
فیض القدیر؛61
قاموس الرجال؛393،561
ص:653
قاموس المحیط؛381،383،512،527، 543،544،549،561
قبس المقتبس فی شرح:«من عرف نفسه فقد عرف ربه»؛587
قبیله عالمان دین؛601
قصیدة در مدح صاحب الزمان؛578
قصیدة فی الاشتیاق الی الموت؛578
قصیدة فی المرثیة به زبان عربی؛578
قصیدة فی ذم الدنیا به زبان عربی؛578
قصیدة فی ذم هذا الزمان و الاستغاثة بصاحب الزمان؛597
قصیدة فی طلب العلم و آدابه؛578
قصیدة فی مرثیة الحسین؛597
قصیدة فی مرثیة علی نحو قصیدة امرء القیس؛578
قصیدة مخمسة فی مراثی الحسین علیه السّلام؛597
قواعد الاحکام؛399،408،418،426، 446،453،460،478،484،487، 492-494،497،521،523،561
قوامیس الدرر فی مطالب متفرقة؛587
کتاب الرباعیات؛598
کتاب الرباعیات؛594
کتابشناسی حاج محمد ابراهیم کلباسی؛ 21،32،22،569
کتابشناسی ملا حبیب اللّه کاشانی؛28
کتاب فی استدراک ما بقی من کتب جالینوس؛573
کحل الأبصار؛335
کشف الاسرار؛42،44،46
کشف الالتباس؛396،441،562
کشف الحجب و الاستار؛350
کشف الحقایق؛335
کشف الخفاء؛303
کشف الظنون؛147
کشف الغمة؛65،69،162،176،180، 184،186،272،278
کشف اللثام؛21،24،387،390،396، 399،406،408،416،422،426، 427،443،444،462،464،484، 487،495،497،509،518-520، 525،541،542،562
کشف الیقین؛65،180،214
کفایت الطّالب؛162
کفایة الاحکام؛414،415،426،462، 514،562
کمال الدین؛190،197،210،211،236
کنز العرفان؛407،408،562
کنز الفوائد کراجکی؛214
گلزار اسرار؛593،598
گنجور و برنامه او؛571،572،573
گوهر مقصود در وفای به عهود؛593،598
لباب الفکر فی المنطق؛582
لبال الألقاب فی ألقاب الأطیاب؛596،598
لب النظر فی المنطق أیضا؛582
ص:654
لسان العرب؛382،523،524
لطائف غیبیه؛346
لطایف غیبی؛335
لمعات(شیخ العارفین)؛62
لوامع ربّانی؛335
مائة منقبه ابن شاذان؛75،101،169، 172،175،179،212،214،220، 224،225،226،227،229،230، 232،233،239،283،288،290،302،
مثنوی(تصحیح نیکلسون)؛60
مجالس الأبرار فی فضائل آل محمد صلّی اللّه علیه و آله؛ 591
مجالسی در مصائب امام حسین علیه السّلام و یارانش؛578
مجله تراثنا؛597
مجله حوزه؛25
مجمع البحرین؛407،504،543،545، 549،563
مجمع البیان؛35،40،45،46،428، 543،551،555،563
مجمع الحواشی علی شرح اللمعة؛596
مجمع الفائدة و البرهان؛392،414،441، 478،502،539،540،551،562
مجموعه آثار شیخ محمود شبستری؛312
مجموعه مقالات همایش فاضل سراب؛ 20،31
محاسبة النفس(ابن طاوس)؛324
مختلف الشیعه؛392،426،429،432، 433،441،442،446،453،489، 499،518،532،534،546،562
مدارک الاحکام؛379،382،384،387، 402،412،414،416،419،433، 437-439،444،446،454،455، 457،469،477،478،482،493، 497،509،513،514،518،523، 525،527،537،539،541،542،563
مدینة المعاجز؛214،324
مراحل الأصحاب فی تحقیق مسئلة الإستصحاب؛596
مسائل الأحکام فی المسائل العملیة؛588
مسائل الأفعال فی أفعال الصلوة؛586
مسالک الافهام؛378،405،409،414، 419،444،478،521،563
مستدرک الوسائل؛324،366،394،430، 564
مستقصی المدارک؛589
مستند الشیعه؛399،408،501،564
مسند(احمد بن حنبل)؛66
مشارع الاحکام؛28
مشارع الاحکام؛28،361،368،371، 372
مشارق الشموس؛392،438،443،453، 458،460،477،479،487،491، 497،503،505،540،548،549،564
ص:655
مشارق انوار الیقین؛80
مشرق الشمسین؛348،349
مصابیح الاحکام؛391،396،397،399، 408،564
مصابیح الدجی،شرح سیوطی فی النحو؛ 581
مصابیح الصائمین فی آداب الصوم؛591، 598
مصابیح الظلام فی النحو؛581
مصابیح القدس و قنادیل الانس؛335
مصاعد الصلاح؛584
مصباح المجتهد؛341،342،343،344، 345،346
مصقل الصفا؛335،346
معارج الوصول؛325
معانی الأخبار؛282،322
معتمد الشیعه؛426،507،564
معجم مطبوعات العربیة فی ایران؛581، 591،596،597
معراج العارفین؛335
مغانم المجتهدین فی حکم صلوة الجمعة و العیدین فی زمان الغیبة؛588،598
مفاتیح الشرایع؛414،415،462،499، 511،565
مفاتیح الغیب؛34،48
مفتاح السعادات فی الدعوات؛594
مفتاح الکرامه؛478،493،494،497، 499،507،512،513،565
مقالة فی امتناع الزوج عن مطلق الاستمتاع؛ 350
مقالة فیما لا تتم به الصلاة من الحریر؛350
مقتل الحسین؛222
مقدمة التعلیم و التعلم؛587
مقدمة السلوک فی اصطلاحات الصوفیة؛ 586
مکارم الآثار؛607
ملا حبیب اللّه شریف کاشانی(عبد اللّه موحدی)؛570
منازل السائرین؛320،323
مناقب ابن شهر آشوب؛89
مناقب ال ابی طالب؛62،166،173، 177،212،278
مناقب اهل البیت علیهم السّلام؛66،181
مناقب علی بن ابی طالب؛65
مناهج الأخیار؛335
منبر الوسیلة(دهکردی)؛24،32
منتخب الأمثال؛583،597
منتخب القواعد؛589
منتخب القوامیس؛598
منتخب القوانین؛581
منتخب المسائل فی المسائل العملیة؛588
منتخب المقالات فی کتاب المقالات؛596
منتخب من درّة الغواص؛597
ص:656
منتقد المنافع فی شرح النافع؛382،565، 588
منتهی المطلب؛379،389،391،392، 396،408،416،418،419،427، 435،437،443،444،446،451، 453،458،460،462،464،487، 489،497،507،510،512،513، 519،520،523،526،527،534،565
منتهی المقال؛529،565
منظومة اصول دین؛582،599
منظومة اصول فقه؛599
منظومة علم درایه؛599
منظومة علم مناظره؛582،599
منظومة فی الأصول مسماة بمنیة الوصول؛ 582
منظومة فی الدرایه؛582
منظومة فی الصرف؛582
منظومة فی الفقه مسماة بزبدة المقال؛581
منظومة فی النحو؛581
منظومة فی النحو مسماة بدرّة الجمان؛581
منظومة فی علم البیان؛583
منظومة فی فن البدیع مسماة بزهرة الربیع؛ 583
من لا یحضره الفقیه؛299،341،346، 357،423،434،436،442،467، 501،508،516،519،560
منهاج الصحه؛335
منهاج الکرامه(علامه حلی)؛176
منهاج صفوی؛335
منهج الصادقین؛42،47
موسوعه الامام علی بن ابیطالب؛65
میراث حوزه اصفهان؛22،31،405
نبراس الضیاء و تسواء السّواء؛20،31
نخبة الأمثال؛583
نخبة البیان فی علم البیان؛582
نخبة المصائب؛594،598
نشریه نسخه های خطی؛591
نصیحت نامه؛597
نظر فقه الادب؛384،556
نظم الأمثال؛583
نظم درر السّمطین؛65،325
نفحات الأنس؛319
نفحات اللاهوتیّة فی العثرات البهائیه؛335
نقباء البشر؛605
ص:657
600 نکته در محضر بهجت؛19،20
نور البراهین؛60
نهایة الاحکام؛418،441،450،453، 458،462،478،513،520،521، 534،566
نهج الایمان؛166
نهج البلاغه(ترجمه شهیدی)؛328
وسائل الشیعه؛324،366،392،395، 397،417،424،425،466،471،
493،525،529،566
وسیلة الاخوان؛588،598
وسیلة المتعبّدین؛162
وسیلة المعاد؛599
وسیلة المعاد فی فضائل آل محمد صلّی اللّه علیه و آله؛ 589
وصیّة نافعه شهید ثانی؛324
هدایة الضبط فی علم الخط؛582
ینابیع المودة(قندوزی)؛65،176
ص:658
آستان قدس رضوی؛19
اصفهان؛23،26،27،51،67،333، 335،346،363،372،561،566، 604،605
انتشارات دانشگاه اصفهان؛31
انتشارات گلها؛31
اهواز؛428
ایران؛17
ایران کیف؛363
بحر عمان؛302
بحرین؛549
بروجرد؛370
بنیاد پژوهشهای آستان قدس رضوی؛46، 348
بنیاد فرهنگی امام المهدی؛554
بهبهان؛549
بیت العمور؛169،170
بیروت؛46،47،553،554،557،560، 592
تهران؛19،26،31،48،49،553-556، 560،563،566،567،573،577، 582،585،589-591،594،596، 597،601
جامعه مدرسین حوزه علمیه قم؛367
جامعة طهران-دانشگاه تهران
حرم شاه چراغ؛549
حسینیه آیت اللّه امامی کاشانی؛587
خوزستان؛26
دار ابن کثیر؛48
دار احیاء التراث العربی؛48،554،558، 559،562
دار الاحیاء العلوم الاسلامیه؛560
دار الأضواء؛65،69،89،162،173، 176،177،180،184،186،272، 278،554،557،565
دار التعارف؛553
ص:659
دار الجلیل؛566
دار الجیل؛561
دار الحدیث؛61،324،327،557،558، 560
دار العلم للملایین؛559
دار العلوم للتحقیق و النشر؛592
دار الفکر؛46،102،325،554،559، 562،563
دار القرآن الکریم؛558
دار الکتاب عربی؛48
دار الکتب الاسلامیه-نشر اسلامیه
دار الکتب العلمیة؛49،556،562
دار الکتب اللبنانی؛557
دار الکلم الطیب؛48
دار المرتضی؛562
دار المعارف؛557
دار المعرفة؛48
دار النهضة؛49
دار الهادی؛564
دار جلال الدین؛592،594
دانشگاه تهران؛32،556،562،573، 577،588،590،593،594
دانشگاه کاشان؛595
دانشگاه مشهد؛559
دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم؛ 32،553-563،565
دفتر نشر فرهنگ اسلامی؛563
دمشق؛48
سازمان مدارک فرهنگی انقلاب اسلامی؛ 589
سدرة المنتهی؛266،267
سیستان و بلوچستان؛26
شرکت چاپ و نشر بین الملل؛567
شرکت نسبی کانون کتاب؛590
صفا و مروه؛176
طائف؛37،43
طور سینا؛210،257،259
عراق؛370،371
فرات؛224
فرانسه؛17
قبرستان پشت افروز کاشان؛570
قم؛26،332،346،428،553-567، 570،576،583-589،591،592
کاشان؛570،577،581-597
ص:660
کتابخانه آیت اللّه مرعشی نجفی قم-مکتبة آیة اللّه المرعشی
کتابخانه ملا حبیب اللّه شریف کاشانی؛ 581-597
کتابخانه ی ملا ملی مالک؛50
کتابخانه آیت اللّه گلپایگانی؛581
کتابخانه ارشاد اسلامی کاشان؛586
کتابخانه ایا صوفیا؛573
کتابخانه شهید محمد حسین شریعتی؛593
کتابخانه مرکزی تبریز؛585
کتابفروشی علمی؛47
کربلا؛325،365،368،369،371
کردستان؛26
کعبه؛36،42،81،210،211،285
کفعم؛325
کنگره هزاره شیخ طوسی؛563
کوفه؛239
کوه أحد؛176
کوه صفا؛36،42،173
لیپزیک؛573
مجمع الذخائر الاسلامیة؛554،565
مجمع الفکر الاسلامی؛560
مجمع متوسلّین به آل محمد؛582،587، 588،591،592
مجموعه تاریخی،فرهنگی و مذهبی تخت فولاد؛31
مدرسه الامام المهدی؛214
مدرسه سلطانی کاشان؛586،591
مدرسه نمازی خوی؛349،351،353
مدرسة الامام المهدی قم؛214
مدینه؛278
مرکز احیاء میراث اسلامی قم؛353،577، 581-588،594،592،596،597
مرکز جهانی اهل بیت(مجمع المعالمی لأهل البیت)؛562
مرو؛134،144
مسجد الحرام؛36،37،40،42
مسجد النبی؛244
مسجد جامع مرو؛134،144
مسجد کوفه؛37،43،239
مشعر الحرام؛44
مشهد؛26،46،554،556،560،562، 564،565
مصر؛47،557
ص:661
مطبعة الحیدریة؛557،559،560
مکتب الإعلام الاسلامی-دفتر تبلیغات اسلامی قم
مکتبة آیة اللّه المرعشی؛555،557-560، 565،566،590،592،596
مکتبة الروضة الرضویة؛554،556،565
مکتبة الصادق؛560
مکتبة الصدر؛555
مکتبة الصدوق(تهران)؛561
مکتبة العلمیة الاسلامیة؛561
مکتبة المحقق الطباطبائی؛372،561
مکتبة المصطفوی؛566
مکتبة المفید؛214،561
مکتبة امیر المؤمنین(اصفهان)؛561،566
مکتبة بصیرتی؛585
مکتبة فدک؛332،346
مکه؛36،37،40،41،43
منی؛37،43
مؤسسه نباء؛564
مؤسسه اطلاعات تهران؛32
مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی؛ 555،562
مؤسسه مطالعات اسلامی دانشگاه تهران؛ 31،346
مؤسسة آل البیت؛69،324،346،553، 555،557،559-566
مؤسسة الاعلمی؛554،560
مؤسسة الامام المهدی؛556
مؤسسة الامام الهادی؛565،566
مؤسسة البعثة؛183،184،267،271، 300،183،322،554،563
مؤسسة البلاغ؛595
مؤسسة الرسالة؛562
مؤسسة الزهراء؛555
مؤسسة الصادق؛560
مؤسسة الضحی الثقافیة؛584،595
مؤسسة العلامة الوحید البهبهانی؛556، 564
مؤسسة المعارف الاسلامیة؛214،315، 325،563
مؤسسة النشر الاسلامی التابعة لجامعة المدرسین بقم-مؤسسة نشر اسلامی مؤسسة الوفاء؛554
مؤسسة الهادی؛561
ص:662
مؤسسة امام صادق؛346،553،554، 560،565
مؤسسة دار الکتاب؛555
مؤسسة سید الشهداء؛556،560
مؤسسة شمس الضحی؛588،593،595
مؤسسة صاحب الامر؛562
مؤسسة فقه الثقلین؛564
مؤسسة فقه الشیعه؛346
مؤسسة قائم آل محمد؛325
مؤسسة مطالعات اسلامی؛573
مؤسسة نشر اسلامی؛553،554، 557-566
مؤسسة ولی عصر؛559
نجف اشرف؛222،324،557،559، 560،595،605،607
نشر اسلامیه؛553-555،561،563
نشر اسماعیلیان؛147،554،558،559، 563،566
نشر اسوه؛143،555
نشر الفقاهة؛557
نشر بوستان کتاب؛588
نشر حرمین؛563
نشر دلیل ما؛555
نشر ذوی القربی؛558،567
نشر رایزن؛592
نشر صدرا؛567
نشر عسکریه؛567
نشر عطر عترت؛559
نشر قدس محمدی؛566
نشر گلدسته اصفهان؛32
نشر مدین؛593
نشر مرسل؛590،593
نشر مرصاد؛562
نشر مهر؛567
نشر مهر قائم اصفهان؛31
نشر میراث مکتوب؛31
نشر مؤمنین؛559
نشر ناصر خسرو؛46
نشر نوید اسلام؛31
نشر یاس بهشت؛595
ورامین؛363
یمن؛37،42
ص:663
545،548،551،552
اخباری؛365
امامیه؛339،426
اهل اللغة-لغویون
بابیت؛586
بنی اسرائیل؛207،242
بنی مخزوم؛39،42
خوارج؛105،119
ربیعه(طاینه)؛233
شهدا؛74،77
شیخیه؛365
صالحین؛74،77
صدیقین؛74،77
صوفیه؛320
طبیعیون؛380
غالیان؛49،52
قدریه؛105،119
قریش؛141،155،243،248،276، 277،278،،281
لغویون؛383،426،508،534،543، 545،548،551،552
مرجئه؛105،119
مضر(طایفه)؛233
مفسرون؛426،428
ناصبی؛105
نصاری؛335
نصرانی؛335
وهابیّت؛575
یهود؛278،334
ص:664