میراث حوزه اصفهان جلد 3

مشخصات کتاب

شابک : 30000 ریال : ج.1 : 964-92974-9-9 ؛ 30000 ریال: ج.2 : 964-9608-0-4 ؛ 30000 ریال: ج.3 : 964-96108-6-3 ؛ ج.4 : 964-96567-4-X ؛ 50000 ریال (ج. 4) ؛ 70000 ریال (ج. 5) ؛ 80000 ریال : ج.6 978-600-6146-08-9 : ؛ ج.7 978-600-6146-02-7 : ؛ 100000 ریال : ج.8 : 978-600-6146-11-9 ؛ 200000 ریال : ج.9 978-600-6146-33-1 : ؛ ج.10 978-600-6146-42-3 : ؛ ج.11 978-600-6146-45-4 : ؛ 35000 ریال (ج.12)

شماره کتابشناسی ملی : م 83-35172

عنوان و نام پدیدآور : میراث حوزه اصفهان/ به اهتمام احمد سجادی، رحیم قاسمی؛ [برای] مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان.

مشخصات نشر : قم : موسسه فرهنگی مطالعاتی الزهرا (س)، 1383 -

مشخصات ظاهری : ج.

فروست : مجموعه منشورات ؛ 2، 14، 17، 18،24، 28، 30

یادداشت : جلد سوم تا دهم به اهتمام محمدجواد نورمحمدی تالیف است.

یادداشت : جلد یازدهم به اهتمام محمدجواد نورمحمدی و سیدمحمود نریمانی تالیف است.

یادداشت : ج. 2 (چاپ اول: زمستان 1384).

یادداشت : ج.3 (چاپ اول: 1386) .

یادداشت : ج. 4 (چاپ اول: زمستان 1386).

یادداشت : ج.5 (چاپ اول: 1387).

یادداشت : ج.6 (چاپ اول: 1389) .

یادداشت : ج.7 (چاپ اول: 1389) (فیپا).

یادداشت : ج.8 (چاپ اول:1390).

یادداشت : ج.9 (چاپ اول: زمستان 1391).

یادداشت : ج.10 (چاپ اول: 1392 (فیپا).

یادداشت : ج.11 (چاپ اول: 1393) (فیپا).

یادداشت : ج.12 (چاپ اول:تابستان 1394).

یادداشت : وضعیت نشر جلد چهارم تا دوازدهم: اصفهان: حوزه علمیه اصفهان، مرکز تحقیقات رایانه ای.

موضوع : اسلام -- متون قدیمی تا قرن 14

موضوع : فلسفه اسلامی -- متون قدیمی تا قرن 14

موضوع : کلام -- متون قدیمی تا قرن 14

موضوع : فقه جعفری -- متون قدیمی تا قرن 14

رده بندی دیویی : 297/04

رده بندی کنگره : BP11/س3م9 1383

سرشناسه : سجادی، احمد، 1344 - ، گردآورنده

شناسه افزوده : قاسمی، رحیم، 1351 -، گردآورنده

شناسه افزوده : حوزه علمیه اصفهان. مرکز تحقیقات رایانه ای

وضعیت فهرست نویسی : فیپا

ص :1

اشاره

ص :2

ص :3

ص :4

ص :5

ص :6

ص :7

هوالشکور

این گرامی نامه که رسائل چندی است از فرزانگان علمی و معرفتی مکتب اصفهان به رسم ادب به پیشگاه آیت باهره الهی و یگانه دوران، صاحب آثار فاخر فراوان «کاشف اللثام»، علاّمه بهاءالدین محمد فاضل اصفهانی قدس سره تقدیم می گردد.

ص :8

فهرست

عنوان صفحه

مقدّمه مرکز 36-17

نگاهی به دانش پژوهی شیعی در مکتب اصفهان 17

حوزه علمیه اصفهان در دوره صفویه 26

دانش پژوهی شیعی پس از دوره صفویه 31

مفتاح الجنان در شرح دعای صباح(آیت اللّه حاج میرزا رضا کلباسی قدّس سرّه)90-37

مقدّمه محقّق(مهدی رضوی)37

نگاهی به سیر زندگی فقیه گرانمایه مرحوم حاج میرزا رضا کلباسی قدّس سرّه 39

تولّد 39

تحصیلات 39

مراجعت به اصفهان 40

اساتید 41

تألیفات 42

شاگردان و مجازین 44

خانواده و فرزندان مرحوم کلباسی 44

رحلت 46

مقدّمه:تعریف دعا 49

شرایط و آداب دعا 50

ص:9

علت عدم اجابت دعا 51

مفتاح الجنان در شرح دعای صباح 53

شرح:یا من دلع لسان الصّباح بنطق تبلّجه 55

شرح:یا من دلّ علی ذاته بذاته 59

شرح:و بعد عن ملاحظة العیون 62

شرح:و أیقظنی إلی ما منحنی به من مننه و إحسانه 64

شرح:و النّاصع الحسب فی ذروة الکاهل الأعبل 66

شرح:إلهی أترانی أتیتک إلاّ من حیث الآمال 73

شرح:و الوغول و أنت غایة السئول و نهایة المأمول 78

شرح:تخرج الحیّ من المیّت و تخرج المیّت من الحیّ 81

شرح:الفّت بمشیّتک الفرق 83

شرح:من غیر أن تمارس فی ما ابتدأت به لغوبا و لا علاجا 86

شرح:بک أنزلت حاجتی فلا تردّنی من سنیّ مواهبک خائبا 88

منابع تحقیق 90

سؤال و جواب فقهی(آیت اللّه سیّد محمّد باقر شفتی)171-91

مقدّمه محقّق(سیّد مهدی شفتی)91

سؤال و جواب فقهی 96

سؤال[1]تحدید آیة الکرسی 96

سؤال[2]ولایت حاکم شرع بر بالغه غیر رشیده در صورت فقد پدر یا جد 125

أسئلة و أجوبة فقهیّة(آیت اللّه حاج آقا منیر الدین بروجردی اصفهانی)232-173

مقدّمه محقّق(مهدی باقری سیانی)173

ص:10

مؤلّف 176

رساله حاضر 178

تذکر چند نکته پیرامون این رساله 178

أسئلة و أجوبة فقهیّة 183

مسألة[1]تصرفات وصی بدون اذن ناظر 183

مسألة[2]اسقاط حق در صلح حق الغبن 184

مسألة[3]حکم اختلاف در ملک مشترک پس از فوت مالکین 186

مسألة[4]حکم تخلف متصالح از شرایط صلح 188

مسألة[5]حکم اختلاف در تعدیل و تقسیم آب باغات و املاک 190

مسألة[6]حکم وقف بر اولاد ذکور پس از انقراض 191

مسألة[7]حکم ارث پدر بابی از فرزند مسلمان 193

مسألة[8]حکم همسر و مرد مفقود الاثر 193

مسألة[9]حکم مکره در ازدواج و مسائل پیرامون آن 196

مسألة[10]حریم باغات و احکام تابع آن 202

مسألة[11]حکم ترشح باران از بدن نجس العین 204

فهرست برخی از مصادر تحقیق 223

مرآت العاشقین(شیخ محسن عاصی اصفهانی رشتی)259-233

تحقیق و تصحیح:علی صدرایی خویی 233

درآمد 233

مؤلّف 234

خاندان 235

ص:11

آثار 235

مرآة العاشقین 239

مصادر شرح حال 240

مرآت العاشقین 243

در بیان مراتب عالم ارواح 244

در بیان مراتب عالم اجسام 245

مثنوی در خلاصه سخن 246

تمثیل 247

در اثبات وحدانیت 247

سؤال 248

جواب 248

نصیحت 250

در بیان پیر کامل و طلب او 252

در بیان پیر ناقص 253

مثنوی در خلاصه سخن 254

شرط اول 255

شرط ثانی 255

شرط ثالث 255

شرط رابع 255

شرط خامس 256

شرط سادس 256

شرط سابع 256

ص:12

شرط ثامن 257

شرط تاسع 257

شرط عاشر 257

در بیان ذکر و هفت سیر 257

خاتمه در بیان ذکر اول و سیر اول،سیر الی اللّه است 258

گزیده رساله اخلاق(آیت اللّه شیخ ابراهیم ریاضی نجف آبادی)348-261

مقدّمه محقّق(محمّد جواد نورمحمّدی)261

شرح حال آیت اللّه شیخ ابراهیم ریاضی نجف آبادی 261

استادان 264

چند نکته آموزنده از زندگی آیت اللّه ریاضی 269

1-نظم 269

2-اندرز به طلاّب علوم اسلامی 270

3-محبّت و رسیدگی به طلاّب 271

آثار و خدمات آیت اللّه ریاضی 272

تألیفات 273

رحلت 274

شیوه تحقیق و تصحیح 275

گزیده رساله اخلاق 279

بیداری معنوی و یافتن جوان حکیم 279

حقیقت دنیا و ضرورت سفر از آن 281

آداب معاشرت 282

ص:13

شناخت دنیا و وابستگی های آن 287

اندرز بر کسب علم و معرفت 288

در ترغیب بر کسب معرفت و مذمت ناامیدی 291

حقیقت شرک 293

معنی کفر و دین 294

معامله خداوند با کفار و علت مهلت به آن ها 297

بررسی یکی از علل غیبت حضرت ولی عصر علیه السّلام 299

تفاوت طینت ها 302

تحلیل معنای فطری 306

تفسیر و توضیح یکی از آیات توحید 309

نفس و تقسیمات آن 310

توضیحی پیرامون کلام علی علیه السّلام به کمیل 315

آیات آفاقی پروردگار 318

باد آیتی از آیات الهی 321

تجلّی علم و حکمت الهی در زنده شدن زمین به گیاهان 325

پرستش هوی و هوس و مذمت آن 329

عبرت از گنه کاران شنبه ها و توضیح آیات مربوطه 333

در احوالات مسخ شدگان 335

فراموشی و غفلت و آثار زیان بار آن 337

حقیقت ذکر 340

امر به معروف و نهی از منکر 341

مختصری در باب هجرت 344

ص:14

منابع تحقیق رساله 346

رسالة استحباب التختم بالعقیق(محمّد ابراهیم خوزانی)356-349

مقدّمه محقّق(محمّد داوری)349

رسالة استحباب التختم بالعقیق 353

شرح عوامل نحو(محمّد بن حسن اصفهانی معروف به فاضل هندی قدّس سرّه)357

مقدّمه محقّق(اباذر کافی موسوی)357

شرح حال فقیه بزرگوار و عالم فرزانه فاضل هندی قدّس سرّه 357

اساتید 358

تألیفات 358

شیوه تحقیق 360

شرح عوامل نحو 366

النوع الأوّل:حروف تجرّ الاسم فقط 366

النوع الثانی:حروف تنصب الاسم و ترفع الخبر 370

النوع الثالث:حرفان ترفعان الاسم و تنصبان الخبر 371

النوع الرابع:حروف تنصب الاسم فقط 371

النوع الخامس:حروف تنصب الفعل المضارع 371

النوع السادس:حروف تجزم الفعل المضارع 372

النوع السابع:اسماء تجزم الفعل المضارع علی معنی ان 373

النوع الثامن:اسماء تنصب علی التمییز اسماء النکرات 374

النوع التاسع:اسماء الأفعال 375

النوع العاشر:افعال الناقصة 375

ص:15

النوع الحادی عشر:افعال المقاربة 376

النوع الثانی عشر:افعال المدح و الذم 377

النوع الثالث عشر:افعال القلوب 377

فهرست منابع تحقیق 380

فهرست های فنی 381

آیات 383

روایات 388

چهارده معصوم و پیامبران علیهم السّلام 395

اشخاص 397

کتاب ها 411

مکان ها 422

ص:16

مقدّمه

نگاهی به دانش پژوهی شیعی در مکتب اصفهان

اشاره

حوزه علمیه کهن و با عظمت شیعی اصفهان یکی از بزرگترین حوزه های علمیه جهان تشیع بوده و هم اکنون نیز در این راستا به پیش می رود.این حوزه،با سابقه ای پانصدساله میراث دار عظمت ها و افتخارات عالمان فرهیخته شیعه است و پرداختن به مکاتب و دروسی که در این حوزه متولّد شده یا رشد یافت و به تعالی رسید و عالمانی که عهده دار این مهم بودند از ضرورت های شایسته توجه است.این مقدمه کوتاه در نظر دارد گزارشی از قامت زیبای خردورزی دینی و تحصیلات علوم اسلامی بر مبنای مکتب اهل بیت علیهم السّلام در حوزه اصفهان و عالمان شیعه این شهر پرافتخار در دوره اسلامی ارائه کند.

قبل از سلسله صفویه اغلب مردم،اصفهان را شهری سنّی نشین با حاکمیتی سنی مذهب می دانند و چنین پندارند که هیچ عالم شیعه مذهب و اندیشه ور پیرو مکتب اهل بیت علیهم السّلام در آن نبوده است؛درحالی که در دوره های متمادی تا قبل از صفویه در اصفهان عالمان بزرگوار شیعه حضور داشته و حلقه های درس و بحث داشته اند و به تدریس و تحقیق مشغول بوده اند.این حضور و حوزه های درس شیعی،حجتی بزرگ برای آنان بوده که در راه خاندان رسالت علیهم السّلام گام برنداشته و از پیروی مکتب آنان

ص:17

بی نصیب مانده اند.ذکر این نکته سزا است که در میان اهل سنت در قرون مختلف-غیر از آن عده فرومایه که ناصبی بوده اند و سبّ اهل بیت علیهم السّلام را عبادت می شمرده اند- بسیار بوده اند که در عین حال که سنی مذهب بودند ولی عشق و ارادت به اهل بیت علیهم السّلام نیز در ضمیر آنان بوده است.اگرچه این مقدار از ارادت قلبی بدون التزام عملی به ولایت و امامت کافی نیست امّا روزنه ای روبه نجات و هدایت بوده است و همین دلیل بر اصلاح عقیده برخی از آنان شده و به تشیّع گرویده اند.

اولین حرکت های شیعی اصفهان را باید در عصر حیات حضرات معصومین علیهم السّلام جستجو کرد.در آن زمان از اصفهان مردانی بزرگ به حلقه شاگردان و خوشه چینان انوار ملکوتی معصومان پاک علیهم السّلام پیوسته اند و از اقیانوس وجود آن بزرگواران استفاده نموده اند.شاید بتوان این حرکت را اولین درخشش فکری شیعی مکتب اصفهان دانست.از حضور والیان منصوب از طرف حضرت امیر المؤمنین علی علیه السّلام مسیر تشیّع در این شهر بر ارادتمندان و پیروان اهل بیت علیهم السّلام هموار شد.یزید بن قیس ارحبی اولین نماینده امام علی علیه السّلام در اصفهان (1)بود که در جنگ صفین در رکاب آن حضرت به شهادت رسید.پس از وی مخنف بن سلیم (2)و پس از او حارث بن ابی حارث بن ربیع (3)والی و حکمران اصفهان گردید.

از جمله سعادتمندان ادب آموخته حضور اهل بیت علیهم السّلام می توان به راویان زیر اشاره کرد:

1-عبد السلام اصفهانی؛

ایشان از شاگردان حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام بوده است. (4)

ص:18


1- (1)) مجمع الرجال قهپایی،ج 6،ص 271،چاپ اسماعیلیان،قم.
2- (2)) ذکر اخبار اصفهان،حافظ ابو نعیم اصفهانی،ترجمه نور اللّه کسمائی،ص 189.
3- (3)) وقعة صفین،نصر بن مزاحم منقری؛تحقیق عبد السلام هارون؛چاپ کتابخانه مرعشی نجفی قم؛ص 8؛ذکر اخبار اصفهان؛ص 73؛بحار الأنوار،ج 32،ص 400،حدیث 369.
4- (4)) ریشه ها و جلوه های تشیع و حوزه علمیه اصفهان،ج 1،ص 232،دفتر تبلیغات المهدی اصفهان،1418 ق.
2-ابو الحسن اصفهانی
3-ادریس بن عبد اللّه اصفهانی

(1)

4-عثمان اصفهانی؛

وی از شاگردان امام صادق علیه السّلام بوده است و شیخ کلینی در کافی از او سه روایت در ابواب مختلف نقل کرده است. (2)

5-محمّد بن سلیمان اصفهانی؛

مورد وثوق است و از امام صادق علیه السّلام روایت می کند.

او کتابی دارد که تمام آن روایاتی است که وی از امام صادق علیه السّلام شنیده است. (3)

این روایان بزرگوار از محضر امام ششم حضرت صادق آل محمّد صلّی اللّه علیه و اله استفاده می کرده اند و از حضرتش حدیث نقل کرده اند.علاوه بر این تعدادی از شیعیان نیز موفق شده اند در مکتب نورانی حضرت جواد الائمه علیه السّلام و حضرت امام هادی علیه السّلام کسب فیض کنند.نام تعدادی از آنان در کتب رجالی آمده که ما به چند نفر از آنان اشاره می کنیم:

6-ابراهیم بن شیبه اصفهانی؛

اهل کاشان بوده و احمد بن محمّد بن خالد برقی از او روایت نقل می کند و دارای تألیف است. (4)

7-محمّد بن منده اصفهانی؛

از اصحاب امام جواد علیه السّلام است و ابن شهر آشوب در مناقب نقل کرده که او دارای کتابی است که روایات امام جواد علیه السّلام را در آن نقل کرده است. (5)وی از شاگردان حضرت جواد الائمه و امام هادی علیهما السّلام بوده است. (6)

ص:19


1- (1)) مجمع الرجال،ج 1،ص 178.
2- (2)) کافی،شیخ کلینی،ج 6،ص 548،حدیث 14 و ص 551،چاپ اسلامیه،تهران،1362.
3- (3)) مجمع الرجال قهپایی،ج 6،ص 271،چاپ اسماعیلیان،قم.
4- (4)) همان،ج 1،ص 49.
5- (5)) مناقب آل ابی طالب،ابی جعفر محمّد بن علی بن شهر آشوب مازندرانی،ج 4،ص 384، دار الاضواء،بیروت،1405.
6- (6)) معجم رجال الحدیث،آیت اللّه العظمی خویی،ج 1،ص 235،رقم 179.
8-سریّ بن سلامه اصفهانی؛

دارای کتابی است و جماعتی از راویان حدیث از وی حدیث نقل می کنند که از جمله ابی المفضل است. (1)

9-عبد اللّه بن محمّد اصفهانی؛

از خواص اصحاب امام هادی علیه السّلام. (2)

10-علی بن محمّد بن بشر اصفهانی؛

کنیه اش ابو جعفر است و محمّد بن همام از او روایت نقل می کند. (3)

11-شیخ محمّد بن غالب اصفهانی؛

ایشان از اصحاب امام حسن عسکری علیه السّلام بوده و واسطه نقل زیارت شهدای کربلا است.

تعدادی از علاقمندان و ارادتمندان اهل بیت علیهم السّلام نیز در اصفهان کسانی بوده اند که مشرّف به محضر نورانی حضرت ولی عصر(ارواح من سواه فداه)شده اند و از شیعیان خالص آن حضرت بوده اند. (4)

نیمه دوّم قرن سوم،عصر غیبت صغری شروع شده و حضور ظاهری اختران فروزان آسمان امامت و ولایت به پایان رسید.از این پس تا پایان قرن پنجم،اصفهان در حوادث روزگار فراز و نشیب های فراوانی داشت.در این دوره دو سلسله بر مسند قدرت و حکومت نشستند.سلسله آل بویه و سلجوقیان،این دو سلسله هرکدام به نوعی باعث رونق و آبادانی اصفهان شدند.آل بویه از خاندان های شیعی بودند و سلجوقیان عالم دوست و هنرپرور و این خصوصیت ها باعث شد اصفهان شهری بزرگ و آباد و محل اجتماع بزرگان و دانشمندان شود.

از حضور دانشمندان شیعی در اصفهان و حرکتهای علمی آنها می توان استنباط کرد

ص:20


1- (1)) همان،ج 3،صص 98-99.
2- (2)) ریشه ها و جلوه های تشیّع در حوزه علمیه اصفهان،میرسیّد حجّت موحد ابطحی،ج 1،ص 102.
3- (3)) همان،ج 5،ص 139.
4- (4)) همان،ج 1،صص 101-102.

که حلقه های درس و بحث شیعی در این عصر در اصفهان کم وبیش وجود داشته است و نمی توان اصفهان قرن چهارم و پنجم را در قبضه علمی اهل سنت دانست و بروز فکر شیعی را در آن منکر شد.

علاوه بر این برخی مدارس را می توان سراغ گرفت که به دلایلی این احتمال که در آنها اندیشه های شیعی تدریس می شده است و در واقع مدارس شیعیان بوده باشد،قوت می گیرد از جمله:مدرسه ابن سینا که هم اکنون به آثار بازمانده از آن مدرسه«مدرس ابن سینا»گفته می شود.نام اصلی و اولی این مدرسه،مدرسه علایی بوده و علت نامگذاری مدرسه انتساب آن به علاء الدوله کاکویه حاکم وقت اصفهان از خاندان آل بویه بوده است.علاء الدوله همان کسی است که ابن سینا را برای سکونت در اصفهان دعوت کرد.یا مدرسه تاج الملک که به وسیله ابو نصر تاج الملک ابن بهرام القوهی (کوهی)وزیر شمس الدوله دیلمی در اصفهان بنا گردیده است.و از آنجا که دیلمیان گرایش به مبانی مذهب شیعه داشته اند بعید نیست در این مدرسه نیز اندیشه های شیعی تحصیل و تدریس می شده است.در برخی از بناهای موجود از این دوره شواهدی وجود دارد که نشان دهنده اندیشه های شیعی در بافت معماری های آن دوره است (1).

از دانشمندان شیعه اصفهانی در این دوره می توان به این فرهیختگان بزرگ اشاره کرد:

1-ابو عبد اللّه محمّد بن عبد اللّه بن مملّک اصفهانی مشهور به«ابن مملّک»

که از بزرگان و متکلمین شیعه بوده و در اصفهان سکونت داشته است.رجالی بزرگ،مرحوم نجاشی او را با عناوین:«جلیل فی اصحابنا،عظیم القدر و المنزلة»ستوده است و شیخ طوسی وی را از مصنّفین شیعه بر می شمارد.از کتاب های او:الجامع فی سایر ابواب

ص:21


1- (1)) برای آشنایی با این بناها به کتاب آثار ملی اصفهان،ابو القاسم رفیعی مهرآبادی و گنجینه آثار تاریخی اصفهان،لطف اللّه هنرفر مراجعه کنید.

الکلام،المسائل و الجوابات فی الامامة،موالید الائمة علیهم السّلام را می توان برشمرد. (1)

2-ابن مسکویه؛ابو علی احمد بن محمّد بن یعقوب مسکویه

از اعیان فلاسفه و حکما و مشاهیر اطبای اسلامی اوایل قرن پنجم هجری است و در نهم صفر 421 ق در اصفهان بدرود حیات گفته و در تخت پولاد مدفون گردیده است. (2)

3-ابن سینا؛

از مفاخر علمی شیعه و ایران،متولّد 373 ق و متوفّای 427 ق می باشد. (3)قاضی نور اللّه شوشتری نیز در حالات،زندگی و تشیع او در مجالس المؤمنین مطالب ارزشمندی آورده است. (4)

4-ابن رسته؛

شهرت جماعتی از محدثان و فضلای اصفهان در قرن چهارم و پنجم قمری است و مرحوم سیّد مصلح الدین مهدوی نه نفر از فضلای این خاندان را در کتاب «دانشمندان و بزرگان اصفهان»ذکر کرده است. (5)

5-خاندان ابن منده نیز که دارای محدثان و عالمان بزرگی بوده اند

و از قرن سوم تا پنجم شخصیت های بزرگی را به جامعه تقدیم کرده است.در کتاب دانشمندان و بزرگان اصفهان حدود هجده نفر از عالمان این خانواده بزرگ ذکر شده است. (6)

باری سخن به درازا می کشد،اما از حضور این عالمان فرزانه شیعه در اصفهان و تشکیل

ص:22


1- (1)) رجال نجاشی،ص 381،چاپ جامعه مدرسین حوزه علمیه قم عنوان 1033.
2- (2)) ریحانة الادب،ج 8،صص 206-208؛رجال اصفهان،دکتر سیّد محمّد باقر کتابی، ص 265،انتشارات گلها،1375.
3- (3)) دانشمندان و بزرگان اصفهان،سیّد مصلح الدین مهدوی،ج 1،ص 126.
4- (4)) مجالس المؤمنین،علاّمه شهید قاضی نور اللّه شوشتری،ج 2،صص 181-189،چاپ اسلامیه،1365.
5- (5)) دانشمندان و بزرگان اصفهان،سیّد مصلح الدین مهدوی،ج 1،صص 124-125،چاپ مجموعه فرهنگی تخت فولاد.
6- (6)) همان،ج 1،صص 135-138.

حلقه های درس و بحث به نتیجه می رسیم در دوره غلبه فکر سنی مذهب در ساختارهای نظام تعلیم و تربیت علوم اسلامی در حوزه علمیه اصفهان مردانی سترگ حضور داشته که بر روش مکتب اهل بیت علیهم السّلام به تحصیل و تحقیق و تدریس مشغول بوده اند.بی شک اگر پژوهش های فخیمی در این زمینه صورت گیرد،وجود حرکت های منسجم تفکر شیعی از قرون اولیه تا عصر صفویه یافت خواهد شد که در اثر تقیّه در نگاه تاریخ از آن غفلت شده یا به عمد به غفلت کشانده شده و سعی در منزوی کردن آن بوده است. (1)

ابتدای قرن ششم تا پایان قرن نهم و ظهور سلسله صفویه نیز یکی از دوره های قابل بررسی است.در این دوره و به خصوص در قرن های ششم و هفتم آثار ارزنده ای از سیر دانش پژوهی شیعی وجود دارد.دانشمندان شیعه اصفهان در این روزگار نیز در راه احیای فرهنگ اهل بیت علیهم السّلام تلاش می کرده اند.این دوره به دلیل ظهور سلجوقیان که از 429 تا 700 ق در آسیای غربی سلطنت کردند،یکی از دوره های رشد ادبیات فارسی و هنر معماری و احترام و عزّت عالمان اسلامی و حرمت گذاری به علوم اسلامی است.

ظهور عالمان بزرگ در این دوره به دلیل حمایت ملک شاه سلجوقی و سلطان سنجر و نیز وزیرانی مانند عمید الملک کندری و خواجه نظام الملک طوسی(408-485 ق) بود.این وزیران از آنجا که خود اهل دانش و فضل بودند،عالمان اسلامی را گرامی می داشتند.نظام الملک مدارس بزرگی به نام نظامیّه را در شهرهای مختلف و از جمله اصفهان دایر کرد و از رشد اندیشه اسلامی حمایت کرد.برخی از دانشمندان معتقدند که

ص:23


1- (1)) نکته هایی ظریف و مطالب ارزشمندی در زمینه حضور تفکر شیعی در دوره حاکمیت اهل سنّت در کتاب:«ذکر اخبار اصفهان»حافظ ابو نعیم اصفهانی وجود دارد که آوردن آن مجال دیگری می طلبد.نکات شایسته ای نیز در کتاب ریشه ها و جلوه های تشیع در حوزه علمیه اصفهان،ج 1،صص 85-391 آمده است.

معماری اسلامی ایران در زمان سلجوقیان به نهایت ترقی خود رسید و اگر اکنون به واسطه داشتن معماری اسلامی و بناهای مهم تاریخی به عنوان پایتخت فرهنگی جهان اسلام معرفی می شود،ابتدا به دلیل وجود آثار باستانی فراوانی از عهد سلجوقی است که هنر و معماری اسلام را در بدنه خود حفظ کرده است و البته پس از آن آثار باستانی دوره صفویه به بعد.به عنوان نمونه باید از مسجد جامع عتیق اصفهان و از جمله این مجموعه عظیم،مسجد اولجایتو و محراب محمّد ساوی را نام برد که نشان دهنده فرهنگ و اعتقاد شیعی در قرن هفتم و هشتم است.محراب زیبای مسجد جامع نام سلطان محمّد خدابنده (اولجایتو)و وزیر دانشمند او خواجه سعد الدین محمّد مستوفی ساوجی را در بر دارد و تاریخ 710 قمری در کتیبه محراب نقش بسته است.در حاشیه اطراف این کتیبه حدیثی از جابر بن یزید جعفی ذکر شده که نام دوازده امام علیهم السّلام در آن آمده است.علاوه بر این به خط کوفی مشبّک در بالای فرورفتگی محراب نوشته شده است.لا اله الاّ اللّه، محمّد رسول اللّه علی ولی اللّه (1).از این موارد در آثار تاریخی قبل صفویه می توان یافت که آوردن نمونه های آن در فراخور این مقدمه نیست.

در این عصر نیز اگرچه در حوزه های علمیه بر مبنای اهل سنت،علوم اسلامی تحصیل و اداره می شد،امّا عالمان شیعه ای نیز بودند که در اصفهان به تلاش علمی شیعی مشغول بودند و یا از این دیار پاک برخاسته بودند و برای تحصیل به حوزه های علمیه شیعه آن روز رفته،مشغول تحصیل بودند.

از جمله این مشعل داران دانش پژوهی بر مبنای مکتب اهل بیت علیهم السّلام می توان به این عالمان اشاره کرد:

اشاره

ص:24


1- (1)) ریشه ها و نشانه های تشیع و حوزه علمیه اصفهان،ج 1،صص 116-119 به نقل از گنجینه آثار تاریخی اصفهان،صص 115-120.
1-شیخ ابو السعادات،اسعد بن عبد القاهر بن اسعد اصفهانی؛

از اجلّه فقها و علمای قرن هفتم و از مشایخ سیّد بن طاووس بوده است و در سال 635 ق رحلت کرده است. (1)

2-عبد اللّه بن محمّد کنانی

محدّثی بزرگ بوده و بر احادیث فراوانی احاطه داشت.

وی به کتابت حدیث شهرت داشته است؛حافظ أبو نعیم اصفهانی درباره او می نویسد:

«کان کثیر الحدیث و مشهورا بالطّب و الکتابة».این محدث بزرگوار علنا اعتقاد به تشیع خود را اظهار می ساخته و خلافت ابی بکر را آشکارا انکار می کرده است.حاکم اصفهان جمعی از مشایخ حدیث اهل سنّت اصفهان چون:ابو مسعود رازی و محمّد بن بکّار و محمّد بن الفرج را جمع نمود تا با او مناظره و مباحثه کنند.ولی او در مناظره بر اعتقاد خود پافشاری کرد و به همین دلیل او را چهل تازیانه زدند (2).

3-قاضی نظام الدین اصفهانی

متوفای 678 ق که در شرح حالش آورده اند از کسانی بوده که علاقمند خاندان رسالت بوده و از مدح کنندگان آنان به شمار می رود.

اگرچه به تشیّع وی تصریح نشده است امّا گرایش های شیعی در او زیاد است و احتمال اینکه تقیّه کرده باشد،زیاد است. (3)

4-صاین الدین علی بن صدر الدین ترکه

حکیم و فیلسوف متأله که در تاریخ چهارم ذی الحجه 835 ق وفات یافته است.وی صاحب تألیفات گرانبهایی در عرفان و فلسفه است.خاندان آل ترکه از خاندان های مهم شیعی اصفهان به شمار می آید و دانشمندان زیادی در این خاندان به ظهور رسیده اند.علاّمه میرزا عبد اللّه افندی درباره این خاندان

ص:25


1- (1)) دانشمندان و بزرگان اصفهان،سید مصلح الدین مهدوی،ج 1،ص 261.
2- (2)) ذکر اخبار اصفهان،ابو نعیم اصفهانی،ترجمه دکتر نور اللّه کسایی،ج 2،ص 499، انتشارات سروش،1377،تهران.
3- (3)) ریحانة الادب،میرزا محمّد علی مدرس تبریزی،ج 6،ص 202؛دانشمندان و بزرگان اصفهان،سید مصلح الدین مهدوی،ج 2،ص 986.

می گوید:«آل ترکه اهل بیت فضلاء معروفون بالتشیع،قد کانوا فی اصفهان و غیرها». (1)از خاندان آل ترکه در کتاب مزارات اصفهان یازده دانشمند ذکر شده است. (2)

5-بابا رکن الدین اصفهانی(...-769 ق)

عارف مشهوری که شیخ بهایی،مولی محمّد تقی مجلسی و حاجی کلباسی نسبت به ایشان ابراز ارادت کرده اند (3)و مطابقت فکر و عقیده وی را با تشیع زیاد دانسته اند نیز در این عصر می زیسته است.

شاید یکی از دلائل اطلاعات اندک از این دوره حمله خانمان سوز چنگیز خان مغول به کشورهای اسلامی و به خصوص ایران بود که به حقیقت بخش عظیمی از میراث علمی،فرهنگی و هنری ایران را از میان برد.

حوزه علمیه اصفهان در دوره صفویه

اشاره

هم زمان با ظهور صفویه گویی حرکت فکری شیعه انسجامی دوچندان گرفت و تشکیلات حوزه های علمیه شیعی گسترش زیادی یافت.چنانکه گفتیم قبل از صفویه ما حضور اندیشه شیعی را در یک جامعه با اکثریت سنی مذهب می دانیم،حاکمیت از آن اهل سنت بود ولی تفکر شیعه با حضور دانشمندان شیعه مشهور و فعّال بود.امّا در دوره صفویه حضور یک تفکّر شیعی در همه این سرزمین حکمفرما شده است.با ظهور صفویه و بر روی کار آمدن فکر شیعی در ایران و آزادی و موقعیتی که برای شیعه ایجاد شد،عالمان فرزانه،فقیهان وارسته و عارفان شیعی در حوزه اصفهان حلقه های درس و بحث علوم آل محمّد صلّی اللّه علیه و اله را ایجاد کردند و نورانیت فکر و عمل پاک آنان به سرعت در

ص:26


1- (1)) ریاض العلماء و حیاض الفضلاء،میرزا عبد اللّه افندی اصفهانی،ج 4،ص 240،چاپ کتابخانه مرعشی نجفی قم.
2- (2)) مزارات اصفهان،سیّد مصلح الدین مهدوی،تصحیح و تعلیق دکتر اصغر منتظر القائم، صص 46-61،انتشارات دانشگاه اصفهان،1382.
3- (3)) دانشمندان و بزرگان اصفهان،سید مصلح الدین مهدوی،ج 1،ص 301.

رشد حوزه مؤثر افتاد و این جوش و خروش مرکز علمی اصفهان با انتقال پایتختی صفویه از قزوین به اصفهان در سال 1000 قمری افزون شد.در این زمان است که ما شاهد تأسیس دهها مدرسه علمیه شیعی هستیم و مدارس بر مبنای اندیشه نورانی اختران آسمان عصمت به تحصیل و تدریس پرداختند.

عالمان شیعه از گوشه و کنار ایران پهناور آن زمان و از دیگر مناطق اسلامی چون جبل عامل و...به اصفهان آمدند و بر تکاثر علمی و تولیدهای علمی اصفهان بیش از پیش افزودند.

از تعداد مدارسی که در اصفهان در عهد صفویه دائر و فعّال بوده می توان فهمید که چگونه اصفهان مهد علم و معرفت و پایگاه مهم علوم اسلامی بوده است.در کتاب آثار ملی اصفهان تعداد پنجاه مدرسه علمیه را که هم اکنون اثری از آنها نیست ذکر کرده که اغلب آنها در زمان صفویه دائر و طلبه نشین و مرکز درس و بحث علوم اسلامی بوده است.از این تعداد بیست مدرسه در زمان صفویه ساخته شده است که از جمله آنها:مدرسه دده خاتون،مدرسه آقا مبارک(جناب فاضل محقّق حاجی محمّد بن محمّد علی اردبیلی مؤلّف جامع الروات در سال 1100 ق در آن مقیم بوده است)مدرسه اسفندیار بیک،مدرسه آقا کمال خازن،مدرسه زینب بیگم،مدرسه پریخان خانم، مدرسه مریم بیگم،مدرسه افندی(که میرزا عبد اللّه افندی آن را در نزدیکی منزلش ساخته است)،مدرسه شاهزاده ها(که ملاّ عبد الجواد حکیم نیز از مدرسان آن بوده است)،مدرسه شفیعیه،مدرسه میرزا تقی،(این همان مدرسه ای است که میرزا تقی بن محمّد باقر دولت آبادی در زمان شاه عباس ثانی در سال 1071 ق ساخته و مرحوم سیّد نعمت اللّه جزایری چند سالی در آن سکونت داشته است) (1)و....

بنابر آنچه که در کتاب آثار ملی اصفهان تا سال 1352 جمع آوری شده است از

ص:27


1- (1)) آثار ملی اصفهان،ابو القاسم رفیعی مهرآبادی،صص 28-41،چاپ انجمن آثار ملی،1352.

مدارسی که در اصفهان موجود بوده و یا رونق داشته است بیشترین آنها مربوط به دوره صفویه می باشد و از بیست و هشت مدرسه علمیّه ای که در اصفهان موجود بوده است، چهارده مدرسه متعلق به زمان صفویه و تعدادی نیز معلوم نیست که در چه زمانی بنا شده و بخشی از آنها نیز مربوط به قبل از صفویه بوده که در زمان صفویه تعمیر و بازسازی شده است. (1)

باری اقتدار و عظمتی که تشیّع در عصر صفویه یافت بی سابقه بود و عالمان وارسته و فهیم علوی از این فرصت به خوبی استفاده کردند.صدها کتاب و رساله ارزشمند در حدیث،تفسیر،فقه،کلام،اصول،عرفان،فلسفه و غیر آن نگاشته شد و هزاران نسخه از میراث گذشتگان استنساخ و از خطر نابودی نجات یافت.

یکی از بخش های مهم علمی که در این عصر شکوفا گردید حکمت و علوم عقلی بود.در این دوران و با حضور عالمان بزرگ شیعه زمینه شکوفایی علوم و معارف اسلامی و به ویژه شکفتن آرای حکمی و عرفانی شیعه فراهم گشت و گویی مرحله ای جدید از حیات اندیشه های عقلی شیعه آغاز شد و با کوشش فیلسوفان بزرگی چون:میرداماد،شیخ بهایی و میرفندرسکی که به حکمای سه گانه مکتب فلسفی اصفهان معروف بودند مکتب فلسفی اصفهان بنا نهاده شد و چشمه های حکمت و فلسفی شیعی از این شهر جوشش یافت.پس از این سه حکیم شیعی فرزانگان اصفهان چون آقا محمّد بیدآبادی و ملاّ علی نوری تلاش فراوانی در رشد مکتب فلسفی اصفهان کردند و پس از این زمان حکمای اربعه یعنی آقا محمّد رضا قمشه ای،آقا علی حکیم زنوزی،حکیم جلوه و میرزا حسین سبزواری در حفظ و حراست این حرکت تلاش فراوانی کردند. (2)

ص:28


1- (1)) همان،صص 431-510.
2- (2)) بنگرید به تحریر ثانی تاریخ حکما و عرفای متأخر،منوچهر صدوقی«سها»،صص 73-130.

حجم اقدامات اجتماعی و فرهنگی این بیدادگران اقالیم قبله از این مقدمه خارج است و ما در اینجا به ذکر شاخص ترین عالمان و فقیهان و اندیشمندان شیعی که در اصفهان حلقه درس و بحث داشته و سهم مهمی در رشد و به کمال رساندن مکتب اصفهان ایفا کرده اند،می آوریم:

[شاخص ترین عالمان و فقیهان شیعی که در اصفهان حلقه درس و بحث داشته اند]

1-شیخ بهایی(953-1030 ق)؛

از اعاظم طایفه امامیه و جامع علوم عقلی و نقلی است،در اصفهان منصب شیخ الاسلامی یافت و از مقربان شاه عباس صفوی شد و از این موقعیت حساس در راه احیای ارزشها و علوم اسلامی بهره گیری کرد.

2-سیّد میرمحمّد باقر حسینی استرآبادی معروف به میرداماد(...-1040 ق)؛

از بزرگان حکمت و فقاهت،دوست و همتای شیخ بهایی و استاد ملاّصدرای شیرازی است.وی نیز در نزد شاهان صفوی از جایگاه ویژه علمی و اجتماعی برخوردار بود.

3-میر ابو القاسم میرفندرسکی(...-1050 ق)؛

مدفون در تخت فولاد و از مفاخر حوزه اصفهان است.وی در علوم عقلی،ریاضی و حکمت طبیعی و الهی استاد بوده است و در کتب تراجم او را به جلالت و عظمت ستوده اند.

4-مولی محمّد تقی مجلسی(1003-1070 ق)؛

فقیه وارسته و یکی از افتخارات شیعه و مدرسان نامدار حوزه اصفهان در عهد صفوی است و شاگردان فرزانه ای در محضرش فیض برده اند.

5-فیض کاشانی(1006-1091 ق)؛

شخصیت گرانقدری با بیش از یکصد تألیف ارزشمند که در فهرست های خودنوشت فیض کاشانی معرفی و نسخه پژوهی شده است. (1)همچنین آیت اللّه سیّد محمد مشکوة در ابتدای محجة البیضاء اسامی آنها را

ص:29


1- (1)) فهرست های خودنوشت فیض کاشانی به انضمام پژوهشی در کتابشناسی و نسخه شناسی آثار او،تصحیح و تحقیق:محسن ناجی نصرآبادی،آستان قدس رضوی،اوّل،1377.

آورده است.وی از محضر شیخ بهایی و میرداماد و مجلسی اوّل و...بهره برده است و در پایان از خواص شاگردان صدرای شیرازی گردیده است.

6-آقا حسین خوانساری مشهور به محقّق خوانساری(1016-1099 ق)؛

از شاگردان مجلسی اوّل و میرفندرسکی و...می باشد و در اصفهان از بزرگان دانشمندان عهد صفویه در شمار است.

7-علاّمه محمّد باقر مجلسی(1037-1110 ق)؛

از فرزانگان آسمان فقاهت و از اعاظم شیعه است و خدمتی که این بزرگوار به مکتب اهل بیت علیهم السّلام کرده،کمتر عالمی در جهان اسلام نموده است.تأثیر و نقش با اهمیت او در دستگاه صفوی و خدمات فرهنگی،اجتماعی او کم نظیر است و در حفظ میراث اهل بیت علیهم السّلام تلاش بسیار شایسته ای نموده و دانشمندان زیادی از فیض اندیشه او بهره برده اند. (1)

8-آقا جمال خوانساری(...-1122)؛

از استادان بزرگ حکمت،کلام،فقه و اصول بوده است و در اصفهان در زمان خود ریاست علمی داشته است.از آن جناب آثار ارزشمندی به جای مانده است که بیشتر آثار ایشان در مجموعه آثار کنگره خوانساری ها به چاپ رسیده است.

9-سیّد نعمت اللّه جزایری(...-1125 ق)؛

از بزرگ شاگردان مکتب اصفهان و همکار جدی علاّمه مجلسی و نیز شاگرد او و دارای بیش از 55 اثر علمی و ارزشمند است.

10-محمّد بن حسن اصفهانی مشهور به فاضل هندی(1062-1137 ق)؛

از مجتهدین و فقهای بزرگ شیعه و از جمله کسانی است که قبل از سن بلوغ به مرتبه

ص:30


1- (1)) شرح حالات،خدمات و آثار ارزشمند علاّمه مجلسی را در«زندگی نامه علاّمه مجلسی»، سید مصلح الدین مهدوی با حواشی علاّمه سید محمّد علی روضاتی،ج 1-2،«شناخت نامه علاّمه مجلسی»ج 1-2،گردآوری مهدی مهریزی و هادی ربانی و نیز«مجموعه مقالات، گفتگوها و سخنرانی ها»از مجموعه آثار همایش بزرگداشت علاّمه مجلسی مطالعه فرمایید.

اجتهاد رسیده است.در حدود هشتاد اثر علمی از وی به جای مانده که معروفترین آنها کشف اللثام در شرح قواعد الأحکام است.

باری حوزه اصفهان در این دوره-که تا سال 1135 ق طول کشید و با فتنه محمود افغان،اصفهان سقوط کرد و دودمان صفویه برچیده شد-یکی از پربارترین دوران خود را پشت سر گذاشت و صدها مجتهد و اندیشمند در علوم مختلف اسلامی در مدارس آن مشغول تدریس و تحصیل و تحقیق علوم اسلامی بودند.

دانش پژوهی شیعی پس از دوره صفویه

پس از دوره شکوه صفویه با تجاوز محمود افغان حوزه علمیه اصفهان و دانشمندان اصفهان دچار آسیب جدّی شدند و دوره انحطاط این حوزه با عظمت شروع شد در این عصر شخصیت های بزرگی برخاستند.امّا در هردوره از مصیبت هایی که بر عالم اسلام و شیعه گذشته وقتی از ورای حوادث به آن می نگریم درمی یابیم که خداوند در این کوران های آتش و خون به تربیت انسانهای والای پاک سرشت اراده فرموده است.در این روزگار زندگی کردن بر همه مردم سخت شد و شهر اصفهان به عرصه تاخت وتاز و تجاوز و وحشیگری افاغنه تبدیل شد.حکیم فرزانه ملاّ اسماعیل خواجویی یکی از عالمانی بوده که در فتنه افغان در اصفهان می زیسته است.وی که شاهد همه این خون آشامی ها و زحمت و رنج مردم بوده در انتهای اربعین خود از سهو القلم خویش اعتذار می جوید و بیان می فرماید که در شرایط روحی و اجتماعی خوبی نبوده است و پریشان احوالی روزگار،فراغت و آرامش کار علمی را از وی بازستانده است.ایشان می فرماید:کتاب حاضر را در موقعی گرد آوردم و در مکانی تألیف کردم که چشم های بینایی و بصیرت مردمان در آن تیره شده بود.خون مؤمنان که قرآن و سنّت ریختن آن را حرام کرده است،به هدر رفته و پرده عصمت زنان به دست گروهی از کافران بدکار

ص:31

تصاحب و هتک شده بود...زمانی پر از هرج ومرج که نابودکننده آثار گذشتگان بود و اخبار را پریشان و آشفته و خاطره های(خوش)مردم را به هم ریخت و نابود کرد و افکار را مشوش ساخت و شب و روز را تغییر داد و زمانه طوری شده که ذهن رسا راه به جایی نمی برد و فکر صائب از اوج گرفتن باز مانده است؛با چنین احوالی و چنین زبان حالی این اثر را از خویش باقی گذاردم پس اینک اگر به خطایی برخوردید اصلاح کنید امید که خدا شما را رحمت کند. (1)

در این دوره کوتاه امّا مصیبت بار برای اصفهان (2)شاگردان مکتب شیعی اصفهان که در دوره صفویه استفاده کرده بود چون درخت تنومندی بود که با حمله محمود افغان اگرچه ضربات جبران ناپذیری خورد امّا دوام آورد و باقی ماند.

در این دوره شاگردان عالمان دوره صفوی چون علاّمه مجلسی حضور چشمگیری داشتند،حضور عالمان بزرگی چون مولی اسماعیل خواجویی(...-1173 ق)،میر محمّد حسین خاتون آبادی(...-1151 ق)،آقا محمّد بیدآبادی(1117-1198) ملاّ مهدی نراقی(1146-1209 ق)میرزا محمّد علی بن میرزا مظفر اصفهانی مشهور به سلمان زمان(...-1198)و بسیاری دیگر از فضلای مکتب اصفهان شاهد بر حیات طیّبه رواج دانش شیعی است.

قرن سیزدهم را می توان دوره آرامش نسبی ایران دانست.چرا که پس از سقوط صفویه در ایران هرج ومرج زیادی به وقوع پیوست.حدود نه سال حاکمیت محمود

ص:32


1- (1)) الاربعون حدیثا،ملاّ اسماعیل خواجویی،تحقیق سیّد مهدی رجایی،صص 389-390، چاپ کتابخانه آیت اللّه صدر خادمی،اول،1412.
2- (2)) دوره استیلای افغانها بر بخشی از ایران و به خصوص اصفهان 8 یا 9 سال بیشتر به طول نیانجامید امّا سفاکی و کینه و تعصبی که آنها در اصفهان نسبت به شیعیان رواداشتند فراوان، وحشیانه و جبران ناپذیر بود.وقایع این دوره کوتاه را در تاریخ حزین محمّد علی حزین، چاپ 1332،اصفهان ملاحظه کنید.

افغان بر بخشی از ایران و به خصوص اصفهان اتفاق افتاد و پس از آن سلسله های مختلف هرکدام در مدتی ایران را عرصه تاخت و تاز خود قرار دادند.در این زمان حکومت های ایران بیشتر ملوک الطوایفی و ایلاتی بود.بزرگترین و مهمترین این سلسله ها،افشاریه و زندیه بود.افشاریه از سال 1148 تا 1218 حاکمیت داشتند و زندیه نیز از سال 1163 تا 1209 حکمرانی داشته اند و مرکز سلطنت زندیه شیراز بوده است.

با آمدن آقا محمّد خان قاجار ایران دوباره به حکومت واحد بازگشت.آقا محمّد خان قاجار پس از فوت کریم خان زند برای تصاحب حکومت قیام کرد و پس از جنگ و سرکوبی مخالفان در نوروز سال 1200 شمسی در تهران سلسله قاجاریه را پایه گذاری کرد و تا سال 1304 ش(1344 قمری)حدود صد سال سلسله قاجار بر ایران حکومت می کردند و ایران یکپارچه در تحت حکومت قاجار بود. (1)

در این دوره دانشمندان و فرهیختگانی بزرگ به ظهور رسیدند.از جمله آنها می توان به:

ملاّ علی اکبر اژه ای()،ملاّ علی نوری(...-1246 ق)،شیخ محمّد تقی رازی مسجد شاهی، سیّد محمّد باقر شفتی(1180 یا 1175-1260 ق)،آیت اللّه حاج محمّد ابراهیم کلباسی- مشهور به حاجی کلباسی-(1180-1261 ق)،ملاّ محمّد تقی هروی(1217-1299 ق) و غیر آن اشاره کرد.همچنین علاّمه آقا میرزا سید محمّد باقر بن زین العابدین موسوی معروف به صاحب روضات الجنّات(1226-1313 ق)،حاج شیخ محمّد علی ثقة الاسلام (1271-1318 ق)،جهانگیر خان قشقایی(1243-1328 ق)،آخوند ملاّ محمّد کاشی (...-1333 ق)،فقیه و اصولی آیت اللّه حاج آقا منیر الدین بروجردی اصفهانی (1269-1342 ق)،حاج آقا نور اللّه مسجد شاهی اصفهانی(...-1346 ق)از مجتهدان بزرگ اصفهان و از رهبران سیاسی مشروطیت،آیت اللّه سیّد ابو القاسم دهکردی

ص:33


1- (1)) تاریخ ایران از آغاز تا انقراض قاجاریه،تألیف حسن پیرنیا(مشیر الدوله)،عباس اقبال آشتیانی،به کوشش دکتر محمد دبیر سیاقی،ص 710-860،کتابفروشی خیام،تهران.

(1272-1353 ق)،آیت اللّه حاج شیخ محمّد رضا نجفی مسجد شاهی(1287-1362 ق)، آیت اللّه آقا سیّد محمّد باقر درچه ای(1264-1342 ق)و آیت اللّه شهید سیّد حسن مدرس (...-1316 ش)نیز از عالمانی بوده اند که در نیمه دوّم قرن سیزدهم و نیمه اوّل قرن چهاردهم در این حوزه مبارک و نورانی ظهور کرده اند.

این عالمان فرزانه شیعه در حوزه علمیه اصفهان بار سنگین علوم اسلامی را به درستی و استواری از نسل پیشین خویش دریافت کرده و به نسل پس از خود انتقال داده،و معارف بلند آل محمّد صلّی اللّه علیه و اله را در میان مردم شیعه رواج دادند و در گسترش حوزه علوم اسلامی تلاش کردند.

در اواسط قرن چهاردهم قمری و مصادف با حکومت رضا خان خبیث و در جریان اقدامات ضد دینی وی نظیر کشف حجاب،محدودیت های زیادی برای حوزه های علمیه نیز ایجاد شد و عالمان دین باور موظف به امتحان دادن و گرفتن جواز برای ملبّس بودن به لباس روحانیت بودند.این موج در تمام کشور ایران و بر حوزه های علمیه آثار زیانباری برجای گذاشت و حوزه اصفهان نیز از این سخت گیری ها در امان نماند.در اصفهان مزدوران رضاخان برای رفت وآمد اکثر عالمان دینی در اصفهان سخت گیری می کرده و مزاحمت ایجاد می کردند.چنان شد که تعداد انگشت شمار به تعداد انگشتان یک دست ماندند که حق داشتند با لباس روحانیت بیرون بیایند.

پس از پایان حکومت استبدادی رضاخان از حدود سال 1321 شمسی در فضای سیاسی کشور آزادی نسبی برای روحانیت فراهم آمد و حوزه اصفهان با همه فراز و نشیب ها همچنان عالمان بزرگی را بر مسند تدریس و تحقیق و خلق آثار جاودانه در خود داشت.

از میان صدها فقیه،حکیم،متکلم،عارف و اصولی و دیگر رشته های علوم اسلامی می توان به عالمان پرواپیشه زیر اشاره کرد:آیت اللّه حاج آقا رحیم ارباب

ص:34

(1297-1396 ق)،آیت اللّه حاج سیّد محمّد رضا خراسانی(1311-1397 ق)، آیت اللّه حاج شیخ محمّد حسن عالم نجف آبادی(1285-1384 ق)،آیت اللّه میرزا علی آقا شیرازی(1292 یا 1294-1375 ق).

ظهور انقلاب اسلامی ایران به رهبری مدبرانه حضرت امام خمینی در ابتدای قرن پانزدهم هجری قمری شیعه را در جهان با رویکردی جدید معرفی کرد و اندیشه های ناب اهل بیت علیهم السّلام را که در بدنه فکری تشیع ریشه دوانده بود به دنیا صادر کرد.

روحانیت شیعه در جهان اندیشه های سیاسی و مذهبی و اجتماعی امامان معصوم علیهم السّلام را ارائه کردند و معادلات مذهبی و سیاسی جهان معاصر در دهه های اخیر به نفع اسلام و تشیع به هم خورد.حوزه علمیّه اصفهان در این عصر در جهت انجام رسالت خویش با انسجام بیشتری به حرکت معنوی و فکری خویش ادامه داد و بزرگان حوزه چون آیت اللّه خادمی(...-1363 ش)،آیت اللّه صافی اصفهانی (1298-1374 ش)،آیت اللّه سیّد عبد الحسین طیّب(1312-1412 ق)،آیت اللّه حاج شیخ احمد فیاض(...-1407 ق)،آیت اللّه سیّد محمّد علی صادقی(-)،علاّمه میرسیّد علی فانی(1333-1368 ش)-که درود و رضوان خدا بر آنان باد- و فرزانگان دیگری که هرکدام با سیره و علم و عمل خود بر استواری و بالندگی و گسترش حوزه اهتمام ورزیده و تأکید کردند.

و هم اکنون این مسیر پر عظمت رشد و بالندگی به همت حضرت آیت اللّه العظمی مظاهری و دیگر بزرگان و فرزانگان حوزه ادامه دارد.مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان نیز یکی از این نهال های قد برافراشته در عصر شکوفایی حوزه اصفهان پس از انقلاب اسلامی ایران است و امید می رود که این مرکز نیز در کنار دیگر مراکز فرهنگی و پژوهشی و علمی و تربیتی حوزه علمیه اصفهان وظیفه خویش را در پیشبرد اهداف عالیه حوزه های علمیه و به خصوص حوزه علمیه اصفهان به انجام رساند.آمین.

ص:35

در پایان تذکر چند نکته شایسته است

1-در این دفتر هفت رساله مستقل آمده است که هرکدام به همت و تلاش یکی از محقّقان این مرکز تصحیح و تحقیق گردیده است.

2-در همه این دفتر سعی شده است نوشته ها براساس یک شیوه نگارش و ویرایش خاص مرتب شود و مبنا در برخی اختلاف ها در نگارش ها و ویرایش ها نظر فرهنگستان زبان و ادب فارسی بوده است.

3-شیوه پژوهش و تحقیق رساله ها مربوط به هر محقّق است و مرکز در این زمینه اعمال نظر کرده است.لازم به ذکر است در موارد مختلف مرکز پیشنهادهای اصلاحی خود را به محقّق اعلام کرده است و در صورت صلاحدید محقّق اعمال شده است.

4-در پایان این دفتر فهرست های فنی آورده شده است تا استفاده کتاب را برای جستجو و استفاده محقّقان آسان تر نماید.

5-از دفتر حضرت آیت اللّه العظمی مظاهری به دلیل پشتیبانی و مساعدتشان صمیمانه سپاسگزاریم.

6-از همه محقّقین این دفتر به دلیل همت ارزشمند و والای پژوهشی آنان سپاسگزاریم.امیدواریم دفترهای دیگر این مجموعه نیز به همراهی و همکاری پژوهشگران دین پژوه به ثمر برسد.همچنین از تلاش بی وقفه همکاران تایپ و حروفچینی و مسئولین پیگیری چاپ و دیگر همکاران سپاسگزاریم.

و الحمد للّه رب العالمین

محمّد جواد نور محمّدی

روز نورانی عرفه،نهم ذیحجه 1427 قمری

برابر با شنبه نهم دی ماه 1385 شمسی

ص:36

مفتاح الجنان

اشاره

در شرح دعای صباح

آیت اللّه حاج میرزا رضا کلباسی قدّس سرّه

تحقیق و تصحیح:مهدی رضوی بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

مقدّمه [محقق]

اشاره

دعا یکی از زیباترین جلوه های حضور عبد در برابر معبود و عاشق در پیشگاه محبوب خویش است.ترنّم مناجات با پروردگار عالم یکی از بزرگترین لذّت های اولیای الهی و اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السّلام بوده است.دعای صباح از دعاهای ارزشمند شیعه و مناجاتی شورانگیز و عاشقانه از امام عارفان و مولای موحدان حضرت علی علیه السّلام است و بنابر مشهور زمان قرائت آن بعد از اقامه فریضه صبح است و برخی گفته اند باید بعد از نافله فجر خواند.

آنچه از نظر خواننده گرامی می گذرد شرحی مختصر بر دعای صباح حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام است که از خامه پرگهر عالم جلیل و فقیه جامع آیت اللّه حاج میرزا رضا کلباسی رحمه اللّه صاحب کتاب انیس اللیل بر صفحه کاغذ چکیده است.

ص:37

وی در مقدّمه این رساله به تعریف دعا،بیان شرایط،آداب دعا،و سپس به ترجمه فقره های دعای نورانی صباح پرداخته است و با قلمی روان و شیوا فقره های آن را شرحی کوتاه آورده است.

سیر زندگانی مؤلّف این رساله که از علمای بزرگ و معروف اصفهان بوده در کتاب ها و منابع فراوانی آمده است که از آن جمله می توان به«مرآة المصنف»میرزا یحیی مدرّس، «مرآة الحجّة»استاد حجّت هاشمی خراسانی و«دانشمندان و بزرگان اصفهان»نوشته مرحوم سیّد مصلح الدین مهدوی اشاره نمود.

ما از منابع مختلف شرح حالی کامل و کوتاه در ابتدای این رساله آورده ایم که امید آن داریم گویای ابعاد زندگی آیت اللّه کلباسی و منزلت ایشان باشد.

اثر حاضر بر اساس نسخه منحصر به فردی که در اختیار حضرت حجة الاسلام و المسلمین حاج شیخ احمد کلباسی اشتری بود تصحیح گردیده است.

نسخه با خط نسخ آمیخته با نستعلیق خوانا و زیباست و تاریخ نگارش آن بنابر آنچه در پایان نسخه آمده است در هفدهم ماه ذیحجّه سال 1342 قمری می باشد.

در تصحیح رساله کوشیده ایم عبارات مؤلّف اثر را به درستی دریافت نموده و منتقل کنیم و آیات و روایات را در حد توان و ضرورت از منابع آن آدرس دهیم.امید ما بر این است که جامعه اسلامی از فیض قلم این عالم جلیل القدر بهره مند گردد.

در این جا بر خود لازم می دانم از همه کسانی که در به ثمر رسیدن این اثر کوشش نموده اند سپاسگزاری کنم به خصوص از جناب حجة الاسلام و المسلمین آقای حاج شیخ احمد کلباسی اشتری که نسخه خطی شرح دعای صباح را در اختیار این جانب قرار دادند،و نیز از دوست فاضل جناب آقای رحیم قاسمی که این حقیر را در آماده سازی این اثر یاری کردند کمال تشکر و تقدیر را دارم.

و السلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته

حوزه علمیّه اصفهان-مهدی رضوی

ص:38

نگاهی به سیر زندگی فقیه گرانمایه

اشاره

مرحوم حاج میرزا رضا کلباسی قدّس سرّه

فقیه بزرگوار و عالم فرهیخته آیت اللّه حاج میرزا رضا کلباسی رحمه اللّه از علمای پرهیزکار و فقهای نامدار و واعظین برجسته و چهره ای شناخته شده در قرن سیزدهم هجری در اصفهان است.

وی فرزند مرحوم میرزا عبد الرحیم کلباسی،فرزند حاج میرزا محمّد رضا کلباسی،فرزند فقیه برجسته شیعه مرحوم حاج محمّد ابراهیم کلباسی؛است؛ و چنان که گفته اند نسب این خاندان به جناب مالک اشتر نخعی،صحابی حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام منتهی می شود.

تولّد

مرحوم حاج میرزا رضا کلباسی قدّس سرّه شب جمعه 25 ذیقعده سال 1295 ق برابر با 1257 ش دو ساعت از شب گذشته،و به عنوان سوّمین فرزند میرزا عبد الرحیم دیده به جهان گشود.

تحصیلات

وی پس از گذراندن تحصیلات مقدّماتی در اصفهان و تلمذ نزد مرحوم ملاّ حسین نائینی،همراه با پدر بزرگوار خویش رهسپار تهران گردید،و طی یک سال اقامت در آن شهر،شرعیات را نزد میرزای آشتیانی،و عقلیات را در محضر حاج ملاّ محمّد آملی

ص:39

فراگرفت؛و سپس به زادگاه خویش،یعنی اصفهان مراجعت نموده،و در حدود 2 سال ملازم مجلس درس مرحوم شیخ احمد حسین آبادی بود و از وی اجازه روایت دریافت نمود.آن گاه در اوان هیجده سالگی به مجلس درس مرحوم حاج شیخ محمّد علی ثقة الاسلام مسجد شاهی درآمد،و تا مدت حیات آن فقیه فاضل همواره به درس وی حاضر می گشت؛و پس از وفات او به مجلس درس برادرش مرحوم آقا نجفی وارد شده و بخشی از فقه و اصول را نزد وی تلمذ نمود.

او در خلال فراگیری فقه و اصول به مجلس درس حکیم بزرگوار و عارف فیاض مرحوم جهانگیر خان قشقایی راه یافته و اسفار ملاّ صدرا و شواهد الربوبیه و شرح خواجه بر اشارات را نزد وی به اتمام رسانید؛و نیز شرح قیصری بر فصوص و ریاضیات و بخشی از علوم شرعیه را نزد مدرس جلیل المقدار و عارف وارسته و حکیم الهی مرحوم ملاّ محمّد کاشی تلمذ نمود؛چنان که در این خلال طب را از میرزا حسن شیرازی آموخت.

وی پس از طی این مراحل در ماه رجب سال 1323 قمری به عتبات عالیات مشرف گردیده و پس از طی زمان کوتاه قصد بیت اللّه الحرام را نمود،و بعد از مراجعت در نجف اشرف رحل اقامت افکند،و در حدود 2 سال محضر آخوند محمّد کاظم خراسانی صاحب کفایه و مرحوم سیّد محمّد کاظم یزدی صاحب عروه و مرحوم شیخ الشریعه اصفهانی را درک نمود و تحصیلات فقهی و اصولی خویش را تکمیل نمود،و از مرحوم یزدی و مرحوم شریعت اجازه روایت گرفت.

مراجعت به اصفهان

جناب کلباسی پس از تکمیل تحصیلات خود در نجف اشرف در سال 1326 قمری به اصفهان مراجعت نموده و سالها در این شهر به تدریس و ترویج شریعت مطهره و اقامه

ص:40

جماعت مشغول گردید.وی در مسجد«تکیه»در محله بیدآباد اصفهان اقامه نماز جماعت می نمود،و شبهای جمعه در تخت فولاد در مسجد رکن الملک به احیا و قرائت دعای کمیل و مشلول می پرداخت.

اساتید

مجموع اساتید و مشایخ اجازه ایشان به انضمام پدر چهارده نفر و به شرح زیر می باشند؛

1-پدر بزرگوارش میرزا عبد الرحیم کلباسی.(مجیز مرحوم کلباسی برای روایت)

2-ملاّ حسین نائینی.

وی از علمای اتقیا بود که در مسجد سیّد اصفهان تدریس می نمود.مدفنش در تخت پولاد اصفهان نزدیک بقعه مرحوم آقا محمّد بید آبادی است. (1)

3-شیخ احمد حسین آبادی.(مجیز)

شیخ احمد از فقها و علما و اهل زهد و تقوی بود؛و چنان که گفته اند از قدرت حافظه فوق العاده ای برخوردار بود.وی نزد پدر خود و مرحوم میرزا محمّد باقر چهار سوقی و میرزا محمّد هاشم درس خواند و از هرسه نفر اجازه روایت داشت.در روز چهارشنبه 22 جمادی الاولی 1357 قمری وفات نموده،و در تخت پولاد اصفهان،در تکیه بروجردی مدفون شد.

4-میرزا محمّد باقر حکیم باشی (2).

ص:41


1- (1)) تاریخ نایین،ج 4،ص 145.
2- (2)) مرحوم حاج میرزا محمّد باقر حکیم باشی،فرزند آخوند عبد الجواد خراسانی حکیم الهی است.وی طبیبی حاذق و حکیمی کامل و فقیهی فاضل بود که در علم طب تبحری خاص-

5-میرزا حسن شیرازی.

6-میرزا محمّد حسن آشتیانی.

7-شیخ محمّد علی ثقة الاسلام مسجد شاهی.

8-محمّد تقی نجفی معروف به آقا نجفی.

9-ملاّ محمّد آملی.

مرحوم ملاّ محمّد آملی،فرزند علی بن محمّد بن علی،از علما و فقها و اهل حکمت و سیر و سلوک و از شاگردان مرحوم میرزای آشتیانی بود.از وی کتابهای اخبار الاسرار در مراحل ابرار،که افاداتی است عرفانی بر حواشی مرحوم سیّد صادق تهرانی بر فصول شیخ محمّد اصفهانی و تلخیص الفرائض،(رساله عملیه)باقی مانده است.

وی در غرّه ماه شعبان سال 1336 در تهران وفات نموده و در ابن بابویه مدفون گردید.

10-جهانگیر خان قشقایی.

11-ملاّ محمّد کاشی.

12-آخوند خراسانی.

13-آقا سیّد محمّد کاظم یزدی.(مجیز)

14-شیخ الشریعه اصفهانی.(مجیز)

تألیفات

از این عالم جلیل القدر تألیفات چندی به جای مانده که از جمله آنها می توان به موارد زیر اشاره کرد؛

ص:42

1-انیس اللیل در شرح دعای کمیل،که در سال 1320 قمری شروع به تألیف آن نموده و در طی چند سال تنقیح شده و به مرحله چاپ رسید. (1)

2-حاشیه بر فرائد شیخ انصاری.(ناتمام)

3-حاشیه بر کفایه آخوند خراسانی.(ناتمام)

4-حاشیه بر نجات العباد.

5-رساله ای در رضاع.

6-راهنمای دین.

7-مقامات العارفین در عرفان و سلوک.

8-مکیال الیقین فی اصول الدین.

9-نفحات اللیل فی شرح دعاء الکمیل؛شرحی است مختصر امّا عالمانه تر از انیس اللیل که به خامه قلم مؤلّف نگاشته شده است.

10-دعوة الحسینیة،در اسرار نهضت عاشورا.

11-شرحی بر اشعار حافظ.

12-هدیة السالکین،در سیر و سلوک.

13-ترجمه اهلیلجه.

14-اشراقات الایام فی افاضات الأنام.

15-حاشیه بر منظومه سبزواری.

ص:43


1- (1)) این کتاب برای اولین بار در سال 1343 به همراه کتاب«مرآة المصنف»،نوشته مرحوم حاج میرزا یحیی مدرس بیدآبادی به چاپ رسید. کتاب«مرآة المصنف»نوشته ای در شرح احوال مرحوم حاج میرزا رضا کلباسی رحمه اللّه.

16-ایقاضات الاصول.

17-شرح منازل السائرین.

18-شرح دعای صباح امیر المؤمنین.(رساله حاضر)

شاگردان و مجازین

از جمله شاگردان و مجازین مرحوم کلباسی می توان به افراد ذیل اشاره نمود؛

1-معلم حبیب آبادی.

2-سیّد ضیاء الدین اصفهانی.

3-دکتر عبد الجواد فلاطوری.

4-سیّد علی حجت هاشمی.

5-حاج سیّد فضل اللّه ضیاء نور.

6-سیّد محمّد علی موحد ابطحی.

7-سیّد محمّد جواد سبزواری.

8-حاج میرزا علی آقای شیرازی.

و افراد بسیاری دیگر.

خانواده و فرزندان مرحوم کلباسی

مرحوم کلباسی از دو همسر خویش دارای چند دختر و چهار پسر گردید که در اینجا از آنان یاد می کنیم:

1-حاج شیخ اسماعیل کلباسی؛وی که عالمی عامل،و فقیهی فاضل،و مانند پدر خویش در خطابه توانایی فوق العاده ای داشت،در روز چهارشنبه دهم

ص:44

ذیحجة الحرام 1322 قمری چشم به جهان گشود.و در 27 رمضان المبارک سال 1397 قمری دار فانی را وداع گفت،و در مسجد رکن الملک اصفهان مدفون گردید.

2-مرحوم صدر الدین کلباسی؛این عالم واعظ روز چهارشنبه 19 ربیع الثانی 1334 قمری در اصفهان متولّد گردید.و در محضر بزرگان حوزه اصفهان تحصیل کرد و در این شهر به تدریس و وعظ و امامت جماعت مشغول گردید.وی در سال 1411 ق رحلت نمود.و در مسجد رکن الملک اصفهان مدفون گردید.

3-فخر الدین کلباسی؛سومین فرزند مرحوم میرزا رضا بود و در 17 شعبان 1342 در اصفهان متولّد و در سال 1407 قمری دار فانی را وداع گفته و در مسجد رکن الملک اصفهان مدفون گردید.

4-آقا نور الدین کلباسی؛چهارمین فرزند مرحوم میرزا رضا کلباسی،آقا نور الدین کلباسی است که در شب سه شنبه 16 صفر 1359 در اصفهان متولّد شد.

5-زوجه شیخ محمّد تقی،فرزند مرحوم ملاّ محمّد حسین فشارکی.

6-زوجه شیخ محمّد علی مولانا،فرزند مرحوم آقا نجفی.

مادر این دو دختر از روستای حبیب آباد اصفهان بوده است.

7-زوجه شیخ محمّد نهاوندی،فرزند دختر مرحوم حاج شیخ علی اکبر نهاوندی.

8-زوجه شیخ احمد،فرزند حاج شیخ محمّد ابراهیم کلباسی،برادر مرحوم میرزا رضا کلباسی.مادر این دو دختر زوجه دوم مرحوم کلباسی و از مشهد مقدس بوده است.

ص:45

رحلت

وی در سال های آخر عمرش به مشهد مقدس عزیمت نموده و در آن دیار رحل اقامت افکنده و به تدریس و نشر احکام اشتغال داشت.آن فقیه بزرگوار سرانجام در شوال 1383 قمری در مشهد مقدس به رحمت حق پیوست،و در صحن کهنه به خاک سپرده شد.

ص:46

ص:47

ص:48

مقدّمه:

[تعریف دعا]

در تعریف دعا و ترغیب بدان و بیان شرایط و آداب آن و سبب عدم استجابت دعا یا تعویق در آن.

بدان که دعا و التماس و امر هرسه به معنی خواستن چیزی است از غیر،و فرق میان این سه آن است که دعا،خواستن چیزی است از کسی که خود را پست تر از آن کس قرار دهد،و التماس،خواستن چیزی باشد از کسی که خود را مساوی آن شخص داند.

امر،خواستن چیزی است از کسی که خود را اعلی مرتبه از آن کس قرار دهد.

امّا فواید این دعا بسیار است،از آن جمله:دفع بلای نازل،و جلب نفع آجل،و دوام نعمت حاصل،و طلب رحمت و مغفرت از اقوال و اعمال باطل است.

و خواندن و مداومت کردن در دعا عقلا و نقلا مستحسن و معذوب الیه است.

امّا به حسب عقل؛زیرا که حصول انواع ضرر،هر نوع انسان را محتمل و دفع آن به دعا ممکن است،پس ارتکاب چنین فعلی با وجود قدرت،لازم و ترک آن عقلا صحیح نیست.

امّا بحسب نقل؛آیات کریمه و احادیث نبوی صلّی اللّه علیه و اله و ائمّه-صلوات اللّه علیهم أجمعین-در این باب زیاد است،و این مختصر،قلیلی از کثیر آن بیشتر نیست.

از آن جمله،آیه کریمه اُدْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبٰادَتِی

ص:49

سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دٰاخِرِینَ (1).و همچنین آیه وافی هدایه وَ إِذٰا سَأَلَکَ عِبٰادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدّٰاعِ إِذٰا دَعٰانِ (2).و همچنین مضمون بلاغت مشحون اُدْعُوهُ خَوْفاً وَ طَمَعاً (3)است.

و از حضرت خاتم الانبیاء صلّی اللّه علیه و اله مروی است که روزی به اصحاب خود فرمودند که «آگاه باشید که شما را دلالت کنم بر سلاحی که نجات دهد شما را از دشمنان،و مستدام دارد شما را بر رزق.عرض کردند که یا رسول اللّه آن کدام است؟آن حضرت فرمودند:

«تدعون ربّکم بالیل و النهار فإنّ سلاح المؤمن الدعاء» (4).

و از ائمّه هدی-صلوات اللّه علیهم أجمعین-نیز در این باب احادیث بسیار مروی است که ذکر آنها موجب تطویل می شود.

[شرایط و آداب دعا]

امّا شرایط و آداب دعا بسیار است،از آن جمله به ده امر که اهمّ بود اکتفا نموده:

اوّل:با طهارت بودن.

دوّم:رو به قبله نشستن.

سوّم:اعتراف به گناهان خود مفصّلا یا اجمالا کردن،و از آنها نادم و پشیمان بودن.

چهارم:با اخلاص و حضور قلب،از روی خضوع و خشوع خواندن.

پنجم:در اوّل بسم اللّه و الحمد گفتن.

ششم:در اوّل و آخر صلوات بر محمّد و آل او فرستادن.

هفتم:حسن ظنّ به مجیب الدعوات در اجابت دعا داشتن.

ص:50


1- (1)) سوره مبارکه غافر60/.
2- (2)) سوره مبارکه بقره186/.
3- (3)) سوره مبارکه اعراف56/.
4- (4)) عدّة الداعی،ابن فهد حلی،صص 12 و 192.

هشتم:گریه کردن و اشک از دیده باریدن،چنان که فقیر،منظوما گفته:

ز یُمن گریه،طفل از مادر خود شیر می گیرد دعاها را اجابت ها ز فیض چشم تر باشد

نهم:تصدّق به فقرا و مساکین نمودن.

دهم:برادران مؤمن را در دعا یادآوری نمودن.

و باید که در دعا اختیار کند ادعیه ای را که مأثور باشد از حضرت رسول صلّی اللّه علیه و اله یا ائمّه هدی-صلوات اللّه علیهم أجمعین-زیرا که کلام معجز بیان ایشان به آن خاصیّت،موجب اجابت دعا است.و دیگر آن که چون ایشان علیهم صلوات اللّه الملک المنّان،محرم حریم احدیّت اند،شرایط و آداب مکالمه را با حضرت عزّت-جلّ شأنه-اعلمند،مثل آن که اگر کسی مطلبی در خدمت پادشاه عظیم الشأن داشته باشد،اگر خود بلا واسطه عرض کند بسا باشد که به وضعی مکالمه نماید که موجب غضب پادشاه گردد،و اگر مقرّبی را واسطه کند که به آداب،عرض مطلب او نماید به زودی به اجابت مقرون گردد.

[علت عدم اجابت دعا]

و امّا سبب عدم اجابت دعا و یا تعویق در آن،یا به اعتبار عدم رعایت آداب آن است،و یا به جهت علم حضرت قاضی الحاجات است بر احوال داعی؛زیرا که بسا که اگر در این وقت دعای او را مستجاب کند،انواع ضرر به نفس او یا به غیر عارض شود.

مثل آن که شخصی غلام شریری داشته باشد که محتاج و پریشان باشد،و همیشه از آقای خود سؤال انعام و خلعت کند،امّا چون آقا مطّلع بر شرارت ذات او هست، و می داند که اگر نسبت به او شفقت و انعامی کند خود را به مهالک انداخته،بلکه باعث اضرار جمعی کثیر می گردد،سؤال او را مقرون به اجابت نمی گرداند.

گر دعا جمله مستجاب شدی هر دمی عالمی خراب شدی

ص:51

و مضمون آیه کریمه عَسیٰ أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ عَسیٰ أَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ (1)نیز دالّ است بر این معنی.

و از کلام اللّه ناطق حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام مرویّ است،و حاصل مضمون بلاغت مشحون این است که بسیار کارها باشد که آدمی حریص باشد بر آن،و چون برآید،از آن پشیمان،و خواهد که نباشد. (2)

اگر سؤال کنند که هرگاه حضرت حق-سبحانه و تعالی-آنچه موافق حکمت و مصلحت بوده باشد کند،و آنچه برخلاف آن باشد نکند،پس چه فایده در دعا خواهد بود؟

جواب گوییم که بنابر علم حضرت قاضی الحاجات به مصالح امور،هرگاه دعای داعی را مقرون به اجابت نفرماید،بدل و عوض آن،نعمتی دیگر کرامت خواهد فرمود، و یا بلیّه ای را از او رفع سازد،و یا در نشأه آخرت باعث کفّاره گناهان،و موجب زیاد شدن درجه او گرداند.

چنانچه از حضرت خاتم الأنبیاء صلّی اللّه علیه و اله مرویّ است که:«ما من مسلم ینصب وجهه للّه تعالی فی مسألة إلا أعطاها إیّاه إمّا أن یجعلها له و إما أن یدّخرها له» (3)؛یعنی:نیست هیچ مسلمانی که بردارد روی نیاز خود را به درگاه حضرت باری تعالی در طلب مقصدی، مگر آن که ببخشد آن مقصد را به او به زودی،و یا آن را ذخیره کند برای او،یعنی در وقت دیگر،بنابر مصلحت به او رساند،و یا انجاح مراد دیگر او نماید،و یا دفع بلیّتی از او فرماید،و یا ذخیره از برای آخرت او گرداند؛چه در تفسیر«و إما أن یدخرها»همه این معانی محتمل است.

ص:52


1- (1)) سوره مبارکه بقره216/.
2- (2)) نهج البلاغه،نامه حضرت امیر علیه السّلام به امام حسن علیه السّلام،نامه 31.
3- (3)) مسند احمد بن حنبل،ج 2،ص 488.

و دیگر آن که بسا باشد که آن چه آدمی به آن محتاج باشد،بعد از سؤال و تضرّع، دادن آن،مصلحت او باشد.مثل آن که مرد بزرگی غلامان داشته باشد که یکی از آنها پریشان و محتاج به انعام باشد،امّا به اعتبار سرکشی و تکبّر و عدم سؤال،آقا مصلحت در شفقت انعام ندانسته،تأخیر در انجاح مرام او نماید،تا اصلاح احوال او شده،در مقام تذلّل و فروتنی و مسألت در آید.

و حضرت امام به حق ناطق،امام جعفر صادق علیه السّلام در خطابی که به میسر (1)فرموده، إشعاری بر این معنی دارد،و حاصل معنی کلام معجز بیانش این است که ای میسر!دعا کن،و مگو که امر فارغ و پرداخته شده از دعا،به درستی که نزد خدای تعالی مرتبتی و منزلتی است که رسیده نمی شود به آن مگر به دعا و مسألت،و اگر بنده دهان خود را ببندد و سؤال نکند،داده نشود به او چیزی،پس سؤال کن تا داده شود.ای میسر!دری نیست که زده شود مگر آن که گشوده گردد به روی صاحب او (2).

و ها أنا أشرع فی المقصود و الموعود،و استعانة من اللّه المبعود.

[مفتاح الجنان در شرح دعای صباح]

اشاره

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم باء بسم اللّه از برای ملابسه است یا استعانت،و تقدیر چنین می گردد که: إبتدائی متلبّسا أو مستعینا باسم اللّه.

و علما را در تحقیق کلمه مبارکه جلاله اختلاف است.

بعضی جامد می دانند،و می گویند که از اوّل،علم ذات مستجمع جمیع صفات کمال است.

و بعضی گفته اند معرّب است که در لغت سریانی به معنی الوهیت است،و علم ذات واجب است.

ص:53


1- (1)) میسر بن عبد العزیز.
2- (2)) عدّة الداعی،ص 23.

و بعضی مشتقّ می دانند.و بر تقریر اشتقاق نیز اختلاف کرده اند.

بعضی گویند:مشتق از اله به فتح لام به معنی عبد است،که اللّه به معنی معبود باشد.

و بعضی مشتق از اله به کسر لام به معنی تحیّر می دانند،چه عقول در کنه معرفت او-جلّ شأنه-حیرانند.

و جمعی قائل شده اند که مأخوذ از لاه مصدر لاه یلیه که به معنی احتجب یا ارتفع است،لاحتجاب ذاته تعالی عن إدراک الأبصار،و إرتفاع شأنه سبحانه عمّا لا یلیق به.

و اقوال دیگر نیز در اشتقاق است.

و بر هرتقدیر،در اصل وصف خواهد بود،که به اعتبار غلبه،جاری مجرای علم شده؛و اشهر آن است که علم است.

و رحمن و رحیم هردو صیغه مبالغه اند،مشتقّ از رحمت.و رحمت در اصل به معنی رقّت قلب است،و چون بر اللّه تعالی اطلاق کنند،لازم آن که انعام و احسان به غیر باشد مراد است.

و رحمن از صفات مختصّه اللّه تعالی،و مبالغه اش زیاده از رحیم است،چه معنی رحمن،منعم حقیقی است که در رحمت به نهایت رسیده باشد.

پوشیده نماند که چون این دعای شریف از اوراد صحیح است لهذا قائل آن علیه السّلام لمناسبة المقام،اوّلا در ضمن حمد و ثنای الهی،ذکر احوال صبح و مناسبات آن، و ثانیا قدری از صفات جمال و سمات جلال را بیان،و ثالثا صلوات بر محمّد و آل اطهار آن حضرت را بر وجهی بلیغ اداء فرموده،بعد از آن شروع به عرض مطالب نموده؛چه دستور است که هرکه به بارگاه پادشاه عظیم الشأنی جهت حصول مطالب رود باید که اوّلا زبان به حمد و سپاس پادشاه گشوده،بعد از آن منسوبان و مقرّبان آن آستان را نیز به دعا و ثنا،از خود راضی،و در آخر عرض مطلب نماید،تا به زودی مقرون اجابت گردد.

ص:54

یا من دلع لسان الصّباح بنطق تبلّجه

در بعضی از نسخه ها مصدّر به أللّهم واقع شده:«أللّهم یا من دلع...».و أللّهم در اصل یا اللّه بوده،حرف ندا را از اصل انداخته،و میم مشدّده در آخر عوض آن آورده اند.و فرّاء که یکی از قرّاء است گفته که اصل اللّهم:یا اللّه آمنّا بالخیر بوده[خدایا]قصد کن ما را به خیر.

از جهت کثرت استعمال و آسانی،بعضی از زواید را انداخته،أللّهم گفته اند (1).و بعضی از علمای عربیّت مثل شیخ رضی-رضی اللّه عنه-ردّ قول فرّاء نموده،تغلیطش کرده. (2)

و«دلع»به معنی اخراج زبان است،و اینجا مبنی بر تجرید از زبان خواهد بود.

«صباح»و«صبح»هر دو روشنی است که در حوالی افق شرقی ظاهر می شود پیش از طلوع آفتاب،و این روشنایی،اوّل ضعیف و مستطیل بوده،و آن را صبح کاذب،و فجر مستطیل،و ذنب سرحان گویند؛و چون آفتاب به افق نزدیکتر شود،این روشنی پهن و منبسط گردد،و آن را صبح صادق،و فجر مستطیر گویند؛و بعد از آن به سرخی مایل شود،تا آن که آفتاب برآید.

و«شفق»به عکس این است،چه آن سرخی است که از جانب مغرب بعد از غروب آفتاب ظاهر گردد،و بعد از آن بیاض منبسط،و بعد از آن بیاض باریک طولانی تا آن که به کلّی منتفی شود.

و باء«بنطق»از برای سببیّت است،و«تبلّج»به معنی واضح و روشن شدن است و ضمیر«تبلّجه»بنابر ظاهر،راجع است به صباح،و اضافه نطق به تبلّج بیانی است.

و حاصل معنی این خواهد بود که:ای آن کسی که بیرون آورده است زبان صباح را به گفتاری که آن دمیدن و روشن شدن اوست.

ص:55


1- (1)) مجمع البحرین،ج 1،ص 95.
2- (2)) شرح کافیه،ج 1،ص 384.

و ممکن است که ضمیر«تبلّجه»راجع باشد به من موصول،و اضافه نطق به تبلّج اضافه مصدر به معمول خود،و مراد به تبلّج،ظهور و وضوح صانع باشد.

و بنابراین،حاصل معنی چنین خواهد بود که:[ای]آن که بیرون آورده است زبان صباح را به گفتار تبلّج خود،یعنی ظهور و وضوح وجود مقدّس خود،که اشاره باشد به دلیل آن؛چه زبان صبح،به اعتبار وجود بعد از عدم،گویاست بر امکانش،و هر ممکنی را لا بدّ است از انتهای به واجب،چنان که آیه کریمه وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاّٰ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لٰکِنْ لاٰ تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ (1)بنابر بعضی از تفاسیر،مشعر بر این معنی است.

و پوشیده نماند از حسن استعاری که در این کلام معجز نظام به کار فرموده اند؛چه تشبیه فرموده اند صباح را به انسان متکلّم،و ذکر مشبّه،و حذف مشبّه به فرموده،و زبان که از لوازم مشبّه به است از برای مشبّه اثبات کرده اند،و چنانچه نطق از لوازم لسان انسان است،کذلک تبلّج نیز از لوازم لسان صباح است.

و سرّح قطع اللّیل المظلم بغیاهب تلجلجه

و در بعضی نسخه ها اعاده حرف ندا و موصول شده،به این طریق که:«و یا من سرّح...»،و«سرّح»-به تخفیف و تشدید-به معنی ترک و أهمل است،و به معنی أرسل نیز آمده.و به تخفیف،به اعتبار مقابله با دلع انسب است.و«قطع»جمع قطعه به معنی پاره است که عبارت از ساعات شب باشد.و«غیاهب»جمع غیهب به معنی ظلمت و تاریکی است،و باء بغیاهب به معنی مع،و جار و مجرور متعلّق به سرّح است.

و«تلجلج»به معنی تاریکی و نامعلومی،و به معنی تردّد و ترک نیز آمده.

و حاصل معنی-و اللّه أعلم-چنین خواهد بود که:ای آن کسی که ترک کرده

ص:56


1- (1)) سوره مبارکه اسراء44/.

و واگذاشته و یا فرستاده است پاره های شب تاریک را با تاریکی های نامعلوم و مظلم یا متحرّک و متردّد او.

و ممکن است که باء از برای سببیّت،و ظرف متعلّق باشد به مظلم.و بنابراین تقدیر، معنی چنین خواهد بود که ای آن که ترک کرده و فرستاده پاره های شب تاریک را به سبب تاریکی غیر معلوم و متردّد او.

و چون تلجلج به معنی آشفتگی کلام نیز آمده،محتمل است که تشبیه فرموده باشد پاره های شب تاریک را به انسان ابکم،زیرا که چنانچه آدم لال،اظهار ما فی الضمیر خود نمی تواند کرد،هم چنین شب تاریک نیز به اعتبار ظلمت،قادر بر اظهار آن چه در او است نیست،و اثبات تلجلج که از لوازم آن است شده،چنان چه در فقره اولی تشبیه صباح به انسان متکلّم،و اثبات نطق که از لوازمش بود فرموده بودند.

و این معنی،به اعتبار مقابله با فقره اولی،و لطف تشبیهات،به گمان فقیر،انسب و اولی است.

و مؤیّد این حمل است،مثلی که در میان عرب مشهور است که«الحقّ أبلج و الباطل لجلج» (1)یعنی حق ظاهر و روشن،و باطل آشفته و متردّد است.

و أتقن صنع الفلک الدّوّار فی مقادیر تبرّجه

در بعضی نسخه ها به جای فی مقادیر«بمقادیر»است.«اتقان»به معنی محکم و استوار کردن است،و«صنع»به معنی ایجاد کردن،و«فلک»جسم کروی است که فی ذاته حرکت وضعی کند،پس افلاک جزئیّه و کلّیّه داخل،و عناصر خارج خواهد بود.و«دوّار»صیغه مبالغه دایر است،یعنی بسیار دورکننده. (2)و«مقادیر»جمع مقدار،به معنی اندازه است.

و«تبرّج»اظهار کردن زن است زینت خود را،کما قال تعالی: وَ لاٰ تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ

ص:57


1- (1)) صحاح،ج 1،ص 337.
2- (2)) دور زننده.

اَلْجٰاهِلِیَّةِ الْأُولیٰ (1)و اینجا مراد،تزیین افلاک است به کواکب.قال سبحانه تعالی:

إِنّٰا زَیَّنَّا السَّمٰاءَ الدُّنْیٰا بِزِینَةٍ الْکَوٰاکِبِ (2).و ممکن است که مراد از تبرّج در این مقام، حرکت کواکب باشد از برجی به برجی،و«فی مقادیر»ظرف مستقرّ و حال باشد از فلک.

و حاصل معنی چنین خواهد بود که محکم و استوار کرده ایجاد فلک دوّار را در حالی که ثابت است در اندازه های زینت خود،یا در مقدارهای حرکت خود که آن انتقال از برجی است به برجی.

و محتمل است که«فی مقادیر»ظرف لغو،و متعلّق باشد به أتقن،یعنی ایجاد فلک دوّار را در مقادیر حرکاتش محکم و متقن کرده،که باعث صلاح احوال موالید ثلاثه بلکه جمیع مخلوقات است.

و شعشع ضیاء الشّمس بنور تأجّجه

«شعشعه»به معنی تفرّق و امتداد و امتزاج آمده،و«ضیاء»و«نور»به معنی روشنی است.و گاهی ضیاء را در روشنی ذاتی غیر مکتسب از غیر،استعمال می کنند،کما قال تعالی: هُوَ الَّذِی جَعَلَ الشَّمْسَ ضِیٰاءً وَ الْقَمَرَ نُوراً (3)

و«تأجّج»به معنی تلهّب و زبانه کشیدن آتش است،و ضمیر«تأجّجه»راجع است به ضیاء،و ممکن است که راجع به شمس باشد،و تذکیر ضمیر به اعتبار رعایت سجع و موافقت سایر فقرات باشد.

حاصل مضمون بنابر احتمالات این خواهد بود که:متفرّق ساخته،و یا کشیده و طولانی کرده روشنایی آفتاب را به نوری که حاصل شده از زبانه کشیدن آن ضیاء.

ص:58


1- (1)) سوره مبارکه احزاب33/.
2- (2)) سوره مبارکه صافات6/.
3- (3)) سوره مبارکه یونس5/.

و یا:آمیخته و ممزوج ساخته روشنایی آفتاب را که قائم است به او،به نوری که حاصل شده از تلهّب آن،که عبارت از نور ممتدّی است که بعد از طلوع آفتاب در آفاق متفرّق و منبسط می گردد.

و محتمل است که«شعشع»مأخوذ از شعاع،و ضمیر تأجّجه راجع به من موصول، و باء از برای سببیّت باشد.

یعنی گردانیده است ضیاء شمس را صاحب شعاع و روشنی که متعدّی به غیر می شود،به سبب ظهور ذات مقدّس خود،که آن مقتضی ذات اوست أزلا و أبدا.

یا من دلّ علی ذاته بذاته

اعاده حرف ندا از برای زیادتی انقطاع به ملک علاّم،و تغییر اسلوب کلام،و انتقال از مقام سابق است بدین مقام.

«دلالت»بودن چیزی است،به حقیقتی که از علم به او علم به چیزی دیگر حاصل شود.و«ذات»مؤنّث ذو،در اصل لغت به معنی صاحب،و تثنیه اش ذواتا،و جمعش ذوات است.امّا در اصطلاح اهل معانی،عبارت از عین و نفس شیء است.

پوشیده نماند که حلّ این کلام معجز نظام،بنابر اختلاف مسلک ها مختلف و ذکر آنها موجب تطویل و باز ماندن از مقصود است،امّا مجملی از بعض آنها که در نظر قاصر فقیر اصوب و به عبارت اقرب بودند مذکور می شود.

اوّلا آن که اشاره باشد بر آن که معرفت اللّه تعالی نظری است،یعنی افاضه معرفت خود را بذات،بذاته خود فرموده،بدون واسطه غیر،چه ذات مقدّس او اظهر موجودات است.و یا اسباب معرفت مانند عقل و سایر آلات و ادوات را خود در انسان ایجاد کرده که باعث شناخت ذات او سبحانه گردد،کما روی«کنت کنزا مخفیّا

ص:59

فأحببت أن أعرف فخلقت الخلق لکی أعرف» (1)و محتمل است که مشعر باشد به دلیل لم،که استدلال از علّت است بر معلول،مثل استدلال از وجود آتش بر وجود حرارت، و این مسلک حکمای الهیّین است؛چه استدلال می کنند از اصل وجود که عین واجب است بر وجود واجب،هرچند بر اصل این استدلال،و همچنین بر بودن آن دلیل لم حرفها بسیار است،لکن این رساله گنجایش ذکر آنها ندارد،من أحبّ الاطّلاع علیها فلیرجع إلی کتب الحکمة و الکلام.

و تنزّه عن مجانسة مخلوقاته

«تنزّه»به معنی دوری است،و«مجانسة»در عرف به معنی مشابهت مطلق است، و در اصطلاح اهل علم عبارت است از مشارکت در جنسیّت.و جنس،ذاتی را گویند که انواع مختلفه در آن شریک باشند،مثل حیوان که مشترک است میان انسان و فرس و سایر حیوانات.

و هردو معنی در این مقام،مناسب است،و حقّ است؛چه ذات مقدّس او-جلّ شأنه- تعالی و دور است از مشابهت و مماثلت هرمخلوقی،زیرا که جمیع مخلوقات،از جواهر و اعراض،ممکن و محتاج است به او،و او-تعالی شأنه-واجب و مستغنی است از غیر،کما قال تعالی: لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ (2)و همچنین منزّه است از اینکه مشارک غیر باشد در جنس؛زیرا مبرهن است که ما به الاشتراک ذاتی لازم دارد ما به الامتیاز ذاتی را که فصل است،پس اگر چیزی با واجب تعالی شریک و هم جنس باشد،لازم آید که ذات واجب مرکّب باشد از جنس و فصل،و هرمرکّبی محتاج است به

ص:60


1- (1)) مشارق انوار الیقین،حافظ رجب برسی،ص 39.
2- (2)) سوره مبارکه شوری11/.

اجزاء،و هرمحتاج،ممکن است،پس،از مشارکت در جنس،امکان لازم می آید.

تعالی اللّه عن ذلک علوّا کبیرا.

و جلّ عن ملائمة کیفیّاته

«جلالت»به معنی بزرگی،و«ملائمت»به معنی مناسبت،و«کیفیّات»جمع کیفیّت به معنی چگونگی و حالت است،و ضمیر کیفیّات راجع به من موصول،و اضافه کیفیّات به ضمیر به اعتبار ادنی ملابست است.

یعنی بزرگ است از ملائمت و مناسبت کیفیّات خود،یعنی کیفیّاتی که خود ایجاد کرده.

و ممکن است که ضمیر راجع باشد به (1)در ضمن مخلوقات مذکور است،چنانچه مفسّرین در تفسیر آیه اِعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْویٰ (2)گفته اند که ضمیر«هو»راجع است به عدلی که در ضمن«اعدلوا»است.بنابراین احتمال،تفکیک در ضمیر لازم می آید، و این خالی از حزازتی نیست.

و یا من قرب من خواطر الظّنون

وجه اعاده حرف نداء و موصول به نحوی است که گذشت.«خواطر»جمع خاطره، به معنی چیزی است که در دل خطور کند،و اضافه خواطر به ظنون،اضافه صفت است به موصوف،و«ظنون»جمع ظنّ،و ظنّ به معنی گمان است.و فرق میان علم و ظنّ و شک و وهم آن است که اگر چیزی در نظر عقل،مجزوم به باشد،و خلافش را احتمال ندهد،

ص:61


1- (1)) نسخه ناخوانا است.
2- (2)) سوره مبارکه مائده8/.

آن را علم گویند؛و اگر خلافش را احتمال دهد امّا احتمال ضعیف،طرف غالب و راجح را ظنّ،و طرف مغلوب و مرجوح را وهم گویند؛و اگر متساوی الطرفین باشد،و هیچ طرفی راجح نزد عقل نباشد،آن را شک گویند.

و مراد از ظنّ در این مقام،مطلق تصدیق است.و محتمل است که از مطلق تصدیق، تعبیر به ظن فرمودن اشاره باشد به این که علم به کنه ذات و صفات واجب-تعالی شأنه- محال است،و نهایت آنچه ممکن است ظنّ و گمان است.

و حاصل معنی-و اللّه تعالی و قائله علیه السّلام أعلم-چنین خواهد بود که:ای آن کس که نزدیک است از گمانهایی که در دل خطور می کند،یعنی به دیده دل نزدیک است.

و در بعضی از نسخه ها به جای خواطر«خطرات»مذکور است،و خطرات جمع خطیره به معنی خطور است.

و بعد عن ملاحظة العیون

«ملاحظه»به معنی نگریستن به گوشه چشم است،و در این جا بنابر تجرید از معنی چشم خواهد بود.یعنی دور است از این که به چشم ظاهر درآید،کما قال سبحانه:

لاٰ تُدْرِکُهُ الْأَبْصٰارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصٰارَ (1)و این ردّ قول اشاعره است که می گویند که در روز قیامت،بندگان مقرّب،حضرت اللّه تعالی را به چشم ظاهر می بینند،و این قول به تجسّم،منافی تجرّد است،تعالی اللّه عن ذلک علوّا کبیرا.

در بعضی نسخه ها بدل ملاحظه«لحظات»است،و تقدیم و تأخیر در فقرتین نیز واقع شده،به این نحو که:یا من بعد عن ملاحظه العیون و قرب من خواطر الظنون.

ص:62


1- (1)) سوره مبارکه انعام103/.

و علم بما کان قبل أن یکون

«کان»و«یکون»هر دو تامّه،و به معنی وجد و یوجد است.یعنی دانسته است چیزی را که موجود شده،پیش از آن که موجود شود،اعمّ از این که ماهیّات کلّیّه باشد و اشخاص جزئیّه،و یا تشخیصاتی که عارض اشخاص می شود.

و این ردّ قول بعضی از فلاسفه[است]که قائل شده اند که اللّه تعالی علم به حوادث یومیّه و اشخاص مادّیّه ندارد،بلکه علم به ماهیّات کلّیّه اشخاص دارد و بس.

این قول باطل،بلکه کفر صریح،و اثبات جهل برای اللّه تعالی،و اکفار آیات و اخبار است که: مٰا یَعْزُبُ عَنْ رَبِّکَ مِنْ مِثْقٰالِ ذَرَّةٍ فِی الْأَرْضِ وَ لاٰ فِی السَّمٰاءِ وَ لاٰ أَصْغَرَ مِنْ ذٰلِکَ وَ لاٰ أَکْبَرَ إِلاّٰ فِی کِتٰابٍ مُبِینٍ (1)و أَ لاٰ یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ (2)

یا من أرقدنی فی مهاد أمنه و أمانه

«إرقاد»به معنی خوابانیدن،و«مهاد»به معنی فراش،و ممکن است که جمع مهد به معنی گهواره باشد.و«أمن»ضدّ خوف،به معنی آرام و اطمینان نفس،و«أمان»به معنی حفظ و حراست است.و گاه أمان را استعمال می کنند بر حالتی که انسان بر آن حالت در ایمن باشد،و اضافه مهاد به أمن و أمان،اضافه مشبّه است به مشبّه به؛چه تشبیه فرموده اند أمن و أمان را به فراشی که در او به استراحت خواب کنند،و وجه شبه،اصل استراحت است.یعنی:ای کسی که خوابانیده مرا در فراش اطمینان و آرام و محافظت و استراحت خود.

ص:63


1- (1)) سوره مبارکه یونس61/.
2- (2)) سوره مبارکه ملک14/.

و أیقظنی إلی ما منحنی به من مننه و إحسانه

«إیقاظ»بیدار کردن از خواب است،و به اعتبار تضمّن معنی توجّه،متعدّی به الی شده،و ما موصول،و«منح»به معنی اعطاء و بخشش است.و ضمیر«به»راجع است به مای موصول،و«من مننه و إحسانه»بیان ما است،و«منن»جمع منّ است،به معنی نعمت،و«احسان»به معنی تفضّل و جود و کرم است.

یعنی:ای آن کس که بیدار ساخته مرا در حالت توجّه به سوی آن چیزی که بخشیده مرا آن چیز را،که عبارت از نعمت های ظاهره و باطنه،و تفضّلات و کرامات اوست.

ممکن است که چون حضرت علیه السّلام قبل از این،احوال صبح را بیان فرموده اند،مراد از این دو فقره خواب و بیداری ظاهری باشد.یعنی شبها که در خوابم در مهد امن و امانم، و صبح که بیدار می شوم مستغرق بخشش ها و نعمت های اویم،عمّ إحسانه؛چنان که حضرت اللّه تعالی در قرآن مجید در مقام امتنان می فرماید: وَ مِنْ رَحْمَتِهِ جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَ النَّهٰارَ لِتَسْکُنُوا فِیهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ (1).و محتمل است که مراد از خواب،ایّام طفلی و عدم تکلیف که اوقات غفلت است،و از بیداری،ایّام رشد و تکلیف که زمان انتباه است باشد.یعنی:در ایّام طفلی در مهد حفظ و حراست خود اطمینان و آرام،و بعد از رشد و تکلیف،مشمول نعمت ایمان و هدایات و توفیقات خویش گردانیده.

و کفّ اکفّ السّوء عنّی بیده و سلطانه

«کفّ»به معنی منع و باز داشتن است،و«سوء»به معنی بدی و آنچه آدمی را به اندوه

ص:64


1- (1)) سوره مبارکه قصص73/.

آورد،و«أکفّ»به ضمّ کاف،جمع کفّ به معنی راحت دست است،و«ید»به معنی قدرت،و«سلطنت»به معنی توانائی است.

تشبیه فرموده بدی را به دشمن قوی بازو و دست ها برای آن اثبات کرده،چنانچه از برای مرگ اثبات ناخن و چنگال می کنند.یعنی بازداشته دست های بدی را از من به قدرت و توانایی خود.

صلّ اللّهمّ علی الدّلیل الیک فی اللّیل الألیل

در بعضی از نسخ بدل«إلیک»«علیک»مذکور است.صلوات را هرگاه منسوب به اللّه تعالی سازند مراد رحمت است،و چون به ملائکه نسبت دهند استغفار باشد،و وقتی که به عبد مستند سازند به معنی دعاء است،و در آیه کریمه إِنَّ اللّٰهَ وَ مَلاٰئِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی النَّبِیِّ یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِیماً (1)به هرسه معنی استعمال شده.

و تفسیر اللّهمّ در صدر دعاء مذکور شد.و«دلیل»به معنی هادی و راهنما است،و اینجا مراد حضرت رسول صلّی اللّه علیه و اله است که هادی بندگان است به سوی طاعت و عبادت حقّ-سبحانه و تعالی-و اضافه لیل به ألیل از برای مبالغه در ظلمت و تاریکی آن است؛چه در میان عرب شایع است که هرگاه خواهند مبالغه در معنی کنند،از آن لفظ،اشتقاق لفظی دیگر می کنند و وصف آن لفظ می آورند،مثل ظلّ ظلیل،و عرب عربا،و این از قبیل مجاز عقلی است.و اینجا مراد ظلمت و تاریکی زمان کفر و جاهلیّت است،و لا یخفی حسن الاستعاره در تشبیهات.

یعنی:بار خدایا رحمت بفرست بر کسی که هادی و ره نما است به سوی بندگی و اطاعت تو در شب تاریک کفر و جهل و نفاق.

ص:65


1- (1)) سوره مبارکه احزاب56/.

و الماسک من أسبابک بحبل الشّرف الأطول

در بعضی از نسخه ها به جای«الماسک»«المتمسّک»است،و«ماسک»عطف است بر دلیل،و به معنی چنگ در زننده.عرب می گوید:مسک بالشیء و أمسک به،إذا تعلّق و اعتصم به.و«أسباب»جمع سبب،و سبب به معنی ریسمان و یا هرچه متوسّل شوند به او به سوی چیزی دیگر«شرف»به معنی علوّ و مکان مرتفع نیز آمده،و«أطول»صفت حبل است،و اینجا مراد قرآن مجید است که اعظم معجزات آن حضرت و مبیّن شرایع و احکام دین مبین است.

یعنی:و همچنین رحمت بفرست بر کسی که متوسّل شده و چنگ زده از میان سبب های عزّت و کرامت تو به ریسمان بزرگواری که رساننده تر است از جمیع وسایل و اسباب به مقصود.

و النّاصع الحسب فی ذروة الکاهل الأعبل

«ناصع»خالص هرچیز است،و«حسب»مفاخری است که آدمی به اعتبار آباء و اجداد شمرد.و ابن سکّیت گفته که حسب و کرم از صفات آدمی است هرچند شرافتی در آباء او نباشد،و شرافت و مجد نمی باشد مگر از جهت آباء. (1)و«ذروه»به ضمّ ذال معجمه و کسر،بلندی هرچیز،و به معنی بلندی که کوهان شتر است نیز آمده،و گاهی به معنی ما بین الکتفین است.و«أعبل»به معنی ضخیم تر و غلیظتر است.یقال:رجل عبل الذراعین أی ضخمها،و فرس عبل الشوی أی غلیظ القوایم.و به معنی تامّ الحقیقه نیز آمده.

ص:66


1- (1)) صحاح،ج 2،ص 536.

یعنی:و همچنین رحمت بفرست بر کسی که خالص و پاک است حسب و مجد آباء کرام،و حالکونی که در اعلی مرتبه شرف و بزرگواری است،که تشبیه معقول باشد به محسوس؛چه تشبیه فرموده آن حضرت صلّی اللّه علیه و اله را در تمکّن و ارتقاء او به اعلی مدارج حسب و شرف بر کسی که بالا رفته باشد بر بلندی کوهان شتر قوی.

و الثابت القدم علی زحالیفها فی الزّمن الأوّل

«ثابت»به معنی محکم و استوار است و«زحالیف»جمع زحلوفة به ضمّ زاء معجمه،مواضع لغزنده است.قال ابن الاعرابی:الزحلوفة مکان منحدر مملس لأنّهم یتزحلفون علیه (1)و ضمیر«زحالیفها»راجع است به قدم که مؤنّث سماعی است.

و ممکن است که راجع باشد به جاهلیّت که به قرینه زمن اوّل مفهوم می شود.و مراد از «زمن اوّل»،یا اوائل زمان بعثت و یا قبل از زمان بعثت است که زمان جاهلیت باشد.

و ممکن است که به حکم«کنت نبیّا و آدم بین الماء و الطین» (2)مراد زمان ازل باشد، چه رسوخ بر حالت استقامت حق،جبلّی و فطری آن حضرت،و سلسله ختم نبوّتش به کنگره و قصر ازل متّصل و پیوسته است.

یعنی:و هم چنین رحمت بفرست بر کسی که محکم و استوار است قدم شریفش در جایی که محلّ لغزش قدم ها است در زمان اوّل،به یکی از معانی که مذکور شد.

و علی آله الأخیار المصطفین الأبرار

«آل»در اصل اهل بوده،به دلیل تصغیرش به اهیل؛چه تصغیر ردّ اشیاء می کند به

ص:67


1- (1)) لسان العرب،ج 9،ص 131.
2- (2)) مناقب آل ابی طالب،ج 1،ص 183،بحار الأنوار،ج 16،ص 402.

اصل.و بعضی گویند که اصلش أوءل به همزتین است که همزه ثانیه مبدّل است از واو.

و اینجا مراد اهل بیت آن حضرت است که حضرت أمیر المؤمنین و فاطمه و حسن و حسین-صلوات اللّه علیهم أجمعین-باشند.و قیل:آل الرجل من یؤل إلیه بالقرابة.بنابراین ممکن است که مراد از آل،مجموع ذرّیّه آن حضرت بوده باشد.و«اخیار»جمع خیر به تشدید یا به تخفیف،ضدّ اشرار است.«مصطفین»به فتح فاء جمع مصطفی به معنی برگزیده است.و«ابرار»به معنی نیکوکاران،و بنابر قول صاحب کشّاف جمع برّ و بارّ هر دو آمده،امّا صاحب صحاح نقل کرده که فاعل را بر وزن أفعال جمع نمی کنند. (1)

یعنی:خداوندا رحمت بفرست بر اهل بیت آن حضرت که نیکان و برگزیدگان و نیکوکارانند.

و افتح اللّهمّ لنا مصاریع الصّباح بمفاتیح الرّحمة و الفلاح

«فتح»به معنی گشادن،و«مصاریع»جمع مصراع به معنای تای در است،و یقال لهما المصراعان.و«مفاتیح»جمع مفتاح به معنی کلید است.و معنی رحمت گذشت، و«فلاح»به معنی رستگاری و نجات است.و در بعضی نسخه ها بدل فلاح لفظ نجاح به معنی فیروزی و ظفر یافتن به حوایج مذکور است.

حاصل مضمون این که:و بگشای خداوندا برای ما در این وقت صباح درهایی که بسته شده بر ما از امور دنیا و آخرت،و کلیدهای رحمت و رستگاری و نجات و یا فیروزی یافتن به حاجت ها.

پوشیده نماند از حسن استعارات و تشبیهاتی که در این فقره شریفه به کار رفته؛چه

ص:68


1- (1)) صحاح جوهری،ج 2،ص 588.

تشبیه فرموده اند صباح را به خانه در بسته،و مصاریع که از لوازم مشبّه به است از برای مشبّه اثبات کرده،و تشبیه فرموده اند رحمت را به کلید،و اضافه مفاتیح به رحمت اضافه مشبّه به است به مشبّه.

و البسنی من أفضل خلع الهدایة و الصّلاح

در بعضی نسخ لفظ«أللّهم»نیز مذکور است،به این نحو که«ألبسنی أللّهم»الی آخره.

«إلباس»جامه پوشانیدن و«خلع»جمع خلعت و«هدایت»راه راست یافتن است و«صلاح»ضدّ فساد و به معنی نیکوکاری است.

یعنی:و بپوشان مرا خداوندا از بهترین جامه های هدایت و نیکوکاری.

و أغرس اللّهمّ فی شرب جنانی ینابیع الخشوع

«غرس»به غین معجمه و راء و سین مهملتین،به معنی درخت کاشتن است.و در بعضی از نسخه ها بدل اغرس اغزر به غین و زاء معجمتین و راء مهمله،به معنی کثرت مذکور است و«شرب»به کسر شین معجمه،منتفع شدن از آب است.و در بعضی نسخه ها به جای شرب،ترب به کسر تاء مثناء به معنی خاک مضبوط شده،و«جنان» به فتح جیم به معنی دل است.و در بعضی از نسخه ها حیاتی بدل از جنانی است و«ینابیع»جمع ینبوع به معنی چشمه است و«خشوع»تذلّل و فروتنی است.پس بنا بر نسخه«اغرس»گویا تشبیه فرموده اند آبی را که از چشمه با کمال زور و قوّت بجوشد به درخت،و اثبات غرس از برای آن کرده اند،و حاصل معنی چنین خواهد بود که بنشان خداوندا در مزرعه یا در خاک دل من و در خاک وجود و زندگانی من چشمه های تذلّل و فروتنی را.

ص:69

و بنابر نسخه«اغزر»حاصل معنی چنین خواهد شد که وافر و کثیر گردان در مزرعه یا خاک دل و یا زندگانی من چشمه های فروتنی را.

و أجر اللّهمّ بهیبتک من آماقی زفرات الدّموع

«أجر»امر است از أجری یجری إجراء به معنی روان کردن و«هیبت»به معنی ترس و خوف است.و در بعضی از نسخ بدل از«بهیبتک»«لهیبتک»به لام مذکور است.

و«آماق»و«أماق»هر دو جمع موق است مثل آبار و أبار که جمع بئر است.و موق و لحاظ هردو به معنی گوشه چشم است.موق گوشه چشمی است که در طرف بینی است،و لحاظ گوشه چشمی است که در جانب گوش است و«زفرات»جمع زفره صدایی است که در وقت گریه کردن ظاهر شود،و به معنی نفس دردناک نیز آمده و«دموع»جمع دمع است به فتح دال،به معنی اشک چشم یعنی:و روان گردان به سبب خوف و ترس خود از گوشه های چشم من قطره های اشک را که صاحب صدا و توجّه باشد،و یا از روی درد و ألم جاری گردد.

و أدّب اللّهمّ نزق الخرق منّی بأزمّة القنوع

«تأدیب»به اصلاح آوردن و از کارهای ناشایست منع کردن است و«نزق»به تحریک، به معنی طیش و سرکشی است و«خرق»به ضمّ خاء معجمه و سکون راء مهمله،بنابر قول صاحب قاموس ضدّ رفق و ملائمت است (1)یعنی غلظت و بدخوئی،و بنابر قول صاحب نهایه به معنی جهل و حمق است (2)و«أزمة»جمع«زمام»به کسر زاء معجمه،مهاری است که در بینی شتر کنند و«قنوع»به معنی تذلّل و به اندک چیزی راضی شدن است.

ص:70


1- (1)) قاموس المحیط،ج 3،ص 226.
2- (2)) النهایه فی غریب الحدیث،ج 2،ص 282.

یعنی:منع کن و به اصلاح آور خداوندا سرکشی و نافرمانی مرا که ناشی از غلظت و بدخوئی است،به مهارهای قناعت و تذلّل.

گویا در این کلمات فصاحت آیات،تشبیه شده نزق خرق،یعنی طیش و سرکشی که ناشی از غلظت طبیعت باشد به حیوان نافرمانی که محتاج به تأدیب و مهار باشد.پس ترک مشبّه به و ترک مشبّه شده،و اثبات ازمّه که از لوازم مشبّه به است جهت مشبّه شده.

أللّهمّ ان لم تبتدئنی الرّحمة منک بحسن التّوفیق فمن السّالک

بی إلیک فی واضح الطّریق إلیک

در بعضی از نسخه ها بدل«أللّهم»لفظ«الهی»،و به جای«إلیک فی واضح الطریق» «فی أوضح الطریق»مذکور است.«توفیق»آماده کردن اسباب است به سوی مطلوب خیر.«فمن السالک بی»استفهام است بر سبیل انکار،و باء از برای تعدیت است یا مصاحبت،و اضافه«واضح»به«طریق»اضافه کردن صفت به موصوف،و مراد از طریق واضح،شریعت غرّا و ملّت بیضا است.

یعنی:خداوندا اگر سبقت نگیرد بر من رحمتی از جانب تو که متلبّس به حسن توفیق باشد پس کیست کسی که ببرد مرا به سوی تو در راه روشن شریعت مصطفوی صلّی اللّه علیه و اله.گویا منظور قائل-صلوات اللّه و سلامه علیه-از این عبارت این باشد که هرچند طریق وصول به جناب حق تعالی شأنه واضح و روشن است امّا بدون دست گیری قائد توفیق او-جلّ شأنه-محال است.

و إن أسلمتنی أناتک لقائد الأمل و المنی فمن المقیل عثراتی

من کبوات الهوی

«اسلام»در اینجا به معنی واگذاشتن و«أناة»به معنی حلم و بردباری و«قائد»

ص:71

کشنده و«امل»امید به باطل و«منی»به ضمّ میم،جمع منیه به معنی آرزو است، و«مقیل»فسخ کننده و درگذرنده است؛یقال:أقلت البیع إقالة أی فسخته.و«عثرات» جمع«عثره»به معنی لغزش است و«کبوات»جمع«کبوت»و«کبوت»بر رو افتادن است و«هوی»خواهش نفس است.

یعنی:اگر مرا واگذارد حلم تو برای کشنده امید و آرزوها پس کیست در گذرنده لغزش های من که ناشی است از افتادن به خواهش ها؟

و إن خذلنی نصرک عند محاربة النّفس و الشّیطان فقد وکلنی

خذلانک إلی حیث النّصب و الحرمان

«خذلان»ترک نصرت و یاری و به خود واگذاشتن است،و اینجا بنابر تجرید از معنی نصرت است و«عند»ظرف زمان است.و مراد از«نفس»ممکن است که نفس امّاره، و اضافه محاربه به نفس اضافه به مفعول باشد.و محتمل است که مراد نفس مطمئنّه و اضافه محاربه اضافه به فاعل باشد.«وکالت»به معنی واگذاشتن و«حیث»ظرف مکان است.و«نصب»به فتح نون و صاد مهمله،به معنی تعب و حرمان و ناامیدی است.

حاصل مضمون چنین خواهد بود که:اگر ترک کند مرا یاری تو و مرا به من واگذارد در وقت محاربه و مجادله من با نفس امّاره و شیطان،و یا وقت محاربه نفس مطمئنّه من با شیطان پس به تحقیق که مرا واگذاشته در جایی که در آنجا تعب و ناامیدی از خیرات و برکات دنیا و آخرت است.«ربّنا لا تکلنا إلی أنفسنا طرفة عین أبدا» (1)و در بعضی از نسخ به جای«عند»لفظ«عن»و بدل«خذلانک»«نصرک»مذکور است،و حاصل معنی تفاوت نمی کند،کما لا یخفی.

ص:72


1- (1)) اصول کافی،ج 2،ص 581.

إلهی أترانی أتیتک إلاّ من حیث الآمال

استفهام«أترانی»بر سبیل انکار،و ترجمه الفاظ واضح است.خلاصه مضمون این که:

ای خالق و معبود و پناه من در جمیع امور من،آیا می بینی که آمده باشم به سوی تو-یعنی نیامده ام به سوی تو-برای هیچ امری مگر از برای امیدها و آرزوهای خود، پس مناسب کرم و بزرگواری تو نیست که امیدوار از آستان جلال تو ناامید برگردد.

و یا مراد این باشد که در مقام تذلّل و اعتراف به تقصیر می فرموده باشند که:

متوجّه شدن من به سوی تو در حالتی که خالی از اعتراض نفسانی و آرزوهای جسمانی باشد از من نمی آید.

اگر گویند:مضمون عبارت این حدیث منافی است با حدیثی که از آن حضرت مروی، و حاصل مضمونش این است که خداوندا من عبادت نه از راه طمع در بهشت یا خوف از جهنم می کنم،چون تو را مستحقّ عبادت و پرستش یافته ام عبادت و بندگی تو می کنم. (1)

جواب گوییم که حضرات معصومین-صلوات اللّه علیهم اجمعین-را دو نوع از حالت می باشد:یکی حالت بشری است که با جمع بنی نوع انسان شریکند،و دیگر حالتی که به اعتبار افاضه نفوس قدسیّه ممتازند از سایر افراد بشر،که عصمت و اظهار معجزات و خوارق عادات منوط به آن است.

پس ممکن است نظر به حالت اوّل،بعضی از صفات که مشترک است میان افراد نوع انسان از برای خود اثبات،و نظر به حالت ثانیه بعضی حالات که مختصّ ذوات مقدّسه ایشان است اظهار می فرموده باشند.

ص:73


1- (1)) بحار الأنوار،ج 41،ص 14.

و ممکن است که مراد تعلیم امّت باشد،و از این قبیل است بسیاری از ادعیه که منسوب است به ایشان-علیهم صلوات اللّه الملک المنّان-که در مقام اعتراف به تقصیرات و گناهان می فرموده اند،خصوصا ادعیه صحیفه کامله که مختصّ است به سیّد الساجدین صلوات اللّه و سلامه علیه.

أمّ علقت بأطراف حبالک إلاّ حین باعدتنی ذنوبی عن دار الوصال

«علقت»به کسر لام مأخوذ از«علاقه»به معنی وابستگی است و«حبال»جمع «حبل»به معنی ریسمان است.و در بعضی از نسخ به جای«باعدتنی»«أبعدتنی»و در بعضی«باعدت بی»مذکور است.

حاصل مضمون این که:یا آیا می بینی ای معبود من که خود را بسته باشم به طرف های ریسمان های فضل و وسیله های رحمت تو-که آن عبارت از عبادت و دعا و تضرّع و استکانت است که وسائل اند از برای قرب بنده به سوی معبود مطلق-مگر وقتی که دور گردانیده مرا گناهان من از ساحت قرب و خلوت سرای وصال تو.

فبئس المطیّة الّتی امتطت نفسی من هواها فواها لها لما سوّلت

لها ظنونها و مناها و تبّا لها لجرأتها علی سیّدها و مولاها

کلمه«فاء»از برای تفریع است بر ما سبق و«مطیّه»مرکب سریع السیر را گویند.«من هواها»بیان مطیّه و ضمیر راجع به نفس است و«واه»کلمه تعجّب و«تسویل»به معنی زینت دادن و«تبّا»به تشدید باء،به معنی هلاک و خسران،و منصوب است به مصدریّت به اضمار فعل،أی الزم اللّه هلاکا و خسرانا لها و«سیّد»قوم،اشرف و اکرم قوم را گویند، و به معنی آقا نیز آمده و«مولا»در لغت به معانی بسیار استعمال شده و در اینجا مراد متولّی امور و أولی به امور شخص از غیر،و یاری کننده می تواند بود.

ص:74

پس حاصل مضمون این که:بد مرکبی است که سوار شده بر آن نفس امّاره من،که آن عبارت از آرزوهای نفس است؛پس واعجبا از برای آنچه زینت داده از برای نفس، گمان ها و آرزوهای نفس؛و هلاک و خسران باد از برای نفس به سبب جرأت و دلیری که کرده بر سیّد و بزرگ و آقای خود.

الهی قرعت باب رحمتک بید رجائی

«قرع»به معنی زدن و کوبیدن سخت است،و اضافه باب به رحمت و همچنین اضافه ید به رجاء اضافه مشبّه به است به مشبّه.

یعنی:ای خداوند و ملجأ و پناه من،کوبیده ام در خانه رحمت تو را به دست امید خود.

و هربت إلیک لاجئا من فرط أهوائی

«هرب»گریختن و«لاجی»به معنی ملتجی و«فرط»به سکون راء تجاوز و در گذشتن از حدّ است.

یعنی:گریختم به درگاه تو در حالی که التجا و پناه برنده ام به تو از بسیاری و تجاوز از حدّ گناهان و خواهش های نفس خود.و این اشاره ای است به آیه وافی هدایه فَفِرُّوا إِلَی اللّٰهِ (1)

و علّقت بأطراف حبالک أنامل و لائی

یعنی:درآویخته و بسته ام به اطراف ریسمان های کرم تو،انگشت های دوستی خود را،و در بعضی از نسخه ها«علقت»به تخفیف و کسر لام و سکون تاء و رفع لام انامل مذکور است.

ص:75


1- (1)) سوره مبارکه ذاریات50/.

فاصفح اللّهمّ عمّا أجرمته من زللی و خطائی

و أقلنی من صرعة دائی

«فاء»تفریع است بر ما سبق،و«صفح»به معنی در گذشتن از گناه،و«أجرمته» یا مشتقّ است از جرم به معنی گناه،و یا از اجرام به معنی اکتساب.و«زلل» لغزش ها و«خطا»به مدّ و قصر،ضدّ صواب است.و معنی«أقل»پیش از این مذکور شد،و«صرعة»به فتح صاد مهمله و کسر،به معنی افتادن بر زمین،و«داء» به مدّ،به معنی درد است.

یعنی:درگذر خداوندا از آن چه کرده ام از لغزش ها و خطاها،و خلاص گردان مرا از افتادن بر خاک مذلّت که آن ناشی است از علّت های نفسانی من.یعنی در وقت مجادله با شیطان،به اعتبار امراض نفسانی،ضبط خود نمی توانم نمود و بر خاک مذلّت می افتم.

و در بعضی از نسخه ها بدون لفظ«عمّا أجرمته»و در بعضی«عمّا کنت أجرمته» مسطور است.

إنّک سیّدی و مولای و معتمدی و رجائی و غایة منای

فی منقلبی و مثوای.

«رجاء»به معنی مرجوّ یعنی امید داشته شده و«منی»به معنی مقاصد و«منقلب» اسم مکان به معنی محلّ بازگشت و«مثوا»محلّ اقامت است.

یعنی:به تحقیق که تویی آقای من،و آزادکننده و ناصر من،و معتمد من،و امید داشته شده من،و نهایت مقصودهای من در محلّ بازگشت من که آن دار القرار آخرت، و محلّ اقامت من که آن دار الفرار دنیاست.

ص:76

إلهی کیف تطرد مسکینا إلتجأ إلیک من الذّنوب هاربا

«طرد»به معنی راندن و دور کردن است،و«من الذنوب»متعلّق است به هاربا، و هاربا خالی است از ضمیر التجا.

یعنی:ای معبود من چگونه می رانی و دور می کنی از درگاه خود،بی چیز ذلیل را که پناه آورده به آستانه جلال تو در حالی که گریزان است از گناهان خود.

أم کیف تخیب مسترشدا قصد إلی جنابک صاقبا

«خیبه»ناامیدی و بی بهره بودن از مطلوب و«استرشاد»طلب راه درست کردن و«جناب»به معنی ساحت و درگاه است و«صاقب»به صاد مهمله وقاف و باء موحّده، به معنی قریب است.و در بعضی از نسخ بدل از«صاقبا»«راغبا»به معنی رغبت کننده، و در بعضی«ساغبا»به سین مهمله و غین معجمه و باء موحّده،به معنی گرسنه،و در بعضی«ساعیا»به معنی سعی کننده مذکور است،و همه معانی مناسب است.

یعنی:آیا چگونه بی بهره و ناامید می کنی طالب راه راست را که آن عبارت از معرفت ذات و صفات و شرایع و احکام الهی است،که قصد کرده و رو آورده باشد به درگاه خداوندی تو در حالی که متقرّب یا رغبت کننده به سوی تو،و یا گرسنه وصال تو باشد،و یا ساعی خدمت و وصول به اشتیاق کبریائی تو باشد،کما قال اللّه تعالی آخر سورة عنکبوت: وَ الَّذِینَ جٰاهَدُوا فِینٰا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنٰا وَ إِنَّ اللّٰهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ (1).

أم کیف تردّ ظمآنا ورد إلی حیاضک شاربا

«ظمآن»به معنی تشنه،«ورد»در اصل لغت به معنی قصد کردن آب است،و در

ص:77


1- (1)) سوره مبارکه عنکبوت69/.

استعمالات به معنی مطلق رسیدن است،کما قال تعالی لَمّٰا وَرَدَ مٰاءَ مَدْیَنَ (1)و«حیاض»جمع حوض و«شاربا»حال است از فاعل«ورد»یا از مفعول«تردّ».

یعنی:یا چگونه محروم و دور می گردانی تشنه ای را که رسیده باشد به حوض های زلال رحمت تو در حالی که اراده آشامیدن داشته باشد.

کلاّ و حیاضک مترعة فی ضنک المحول و بابک مفتوح للطّلب

و الوغول و أنت غایة السئول و نهایة المأمول

«کلاّ»حرف ردع به معنی حاشا و«ترع»به معنی امتلاء و پری است،و«ضنک»به معنی تنگی و«محول»به فتح میم جمع محلّ و محلّ زمین خشک و منقطع از باران را گویند،و«وغول»به معنی داخل شدن است،و«سؤال»به ضمّ همزه جمع به سکون، و سؤال چیزی است که آدمی سؤال کند آن را.و در بعضی از نسخ«مسئول»مذکور است.

یعنی:حاشا که مردود و ممنوع و یا ناامید و بی بهره و یا آن که او را محروم گردانی و حال آن که حوض های زلال رحمت تو پر و سرشار است در وقت تنگی قحطی و خشک سالی ها،و در رحمت تو باز است از برای سؤال و داخل شدن به درگاه تو، و تویی نهایت آنچه سؤال کنند،و تویی منتهای آنچه آرزو می کنند.

إلهی هذه أزمّة نفسی عقلتها بعقال مشیّتک

«أزمّة»مذکور شد و«عقال»به معنی بستن است،و قوّه عاقله را عقل گویند که می بندد صاحبش را بر اموری که نافع باشد،و منع می کند از اموری که مضرّ باشد،و عقال ریسمانی را گویند که دست و پای چهارپایان را و زانوی شتران را به او بندند.

ص:78


1- (1)) سوره مبارکه قصص23/.

یعنی:ای معبود من این است مهارهای نفس من که بسته ام آن را به ریسمان های خواهش و اراده تو،یعنی خواهش نفس خود را تابع رضا و خواهش تو ساخته ام و هر چه کنی بدان راضی ام.

و هذه أعباء ذنوبی درأتها بعفوک و رحمتک

«أعباء»جمع«عبی»به کسر عین،به معنی بار گران و«درء»به معنی دفع است.

یعنی:و این است بارهای گران گناهان من که دفع کرده و انداخته ام آنها را به سبب بخشش و مهربانی تو،یعنی از آنها نادم و پشیمانم.و ممکن است که«باء»بعفوک به معنی«الی»؛یعنی انداخته ام بار گران معصیت ها را به سوی عفو و رحمت تو و امیدوارم که مرا از تحمّل این بار گران خلاص کنی.

و هذه أهوائی المضلّة و کلتها إلی جناب لطفک و رأفتک

«رأفت»مبالغه در رحمت است،یعنی:و این است خواهش های نفس من که گمراه کننده اند،واگذاشته ام آنها را به ساحت درگاه نوازش و مهربانی تو.

فاجعل اللّهمّ صباحی هذا نازلا علیّ بضیاء الهدی

و السّلامة فی الدّین و الدّنیا

«هذا»صفت صباحی و«نازلا»مفعول ثانی اجعل و«دنیا»مؤنّث أدنی،مأخوذ از دنوّ به معنای قرب،یا از دناء به معنای پستی است،چه نشأه فانیه به ما نزدیکتر است از سرای باقی،و نعمت هایش پست تر از نعمت های آخرت است.

یعنی:پس بگردان خداوندا صباح مرا که این است نازل بر من حالکونی که مقرون

ص:79

باشد به روشنایی هدایت و رستگاری در امور دین،که آن طرق طاعت و عبادت است، و در امور دنیا که آن راههای مدار و معاش است.یعنی چنان کن که در این صباح از آفات دینی و دنیوی مصون و محفوظ باشم.

و مسائی جنّة من کید العدی و وقایة من مردیات الهوی

و«مسائی»عطف است بر صباحی و«جنّة»سپر و«کید»به معنی مکر و«عدی» جمع«عدو»و در بعضی از نسخ بدل از عدی،الأعداء مذکور است.«وقایة»حفظ شیء است از چیزهای مضرّ،و گاه اطلاق می کنند بر چیزی که سبب حفظ باشد مانند سپر، و اینجا معنای ثانی انسب است.و«مردیات»به معنی مهلکات است.

یعنی:و بگردان شام مرا سپری از مکر و حیله دشمنان و نگاه دارنده از مهلکاتی که ناشی است از خواهش های نفس من.

إنّک قادر علی ما تشاء تؤتی الملک من تشاء و تنزع الملک

ممّن تشاء و تعزّ من تشاء و تذلّ من تشاء بیدک الخیر

إنّک علی کلّ شیء قدیر

مراد از«ملک»پادشاهی ظاهری است و یا ریاست عامّه که آن نبوّت و امامت است، و«عزّت»حالتی است که مانع باشد آدمی را از مغلوبیّت.

یعنی:به درستی که تو توانایی به آنچه می خواهی،و می بخشی پادشاهی و سلطنت را به هرکس که می خواهی،و می ستانی پادشاهی و سلطنت را از هرکه می خواهی،و عزیز می گردانی هرکه را می خواهی،و خوار می گردانی هرکه را می خواهی.کما قال من قال:

به هرناچیز چیزی می دهد او عزیزان را عزیزی می دهد او

ص:80

گرت عزّت دهد رو ناز می کن و گرنه چشم حسرت باز می کن

مبادا آن که او کس را کند خوار که خوار او شدن کاریست دشوار

و به دست تو است خیر و نیکویی،یعنی آنچه تو می کنی همه خیر است؛چه چیز کثیری که متضمّن شرّ قلیل باشد خیر است.به درستی که تو بر همه چیزها توانایی.

تحقیق مسأله خیر و شرّ در غایت اشکال،و این مقام جای تنقیح آن نیست.

تولج اللّیل فی النّهار و تولج النّهار فی اللّیل

«ایلاج»به معنی ادخال است،یعنی:داخل می کنی شب را در روز،و داخل می کنی روز را در شب.یا اتیان و ایجاد کلّ واحد است از عقب دیگری بی فاصله،چنان که صاحب کشّاف در تفسیر خود ذکر کرده.و یا مراد از ایلاج شب در روز،نقصان شب و زیادتی روز است،و آن در بلادی که عرضش شمالی باشد از وقت نزول آفتاب است به نقطه انقلاب صیفی که آن اوّل سرطان است،و مراد از ایلاج روز در شب،زیادتی شب و نقصان روز است که آن در بلاد مذکوره از زمان رسیدن آفتاب است به نقطه انقلاب صیفی تا زمان حلول شمس به نقطه انقلاب شتوی،و در بلادی که عرضش جنوبی باشد زیادتی و نقصان شب و روز به عکس مذکور باشد،امّا این حکم شامل بلاد خطّ استوا نیست،و آن بلادی است که دائره معدّل النهار به سمت الرأس آنها گذرد،چه در آن بلاد شب و روز در تمام سال مساوی است،کما لا یخفی علی من تتبّع علم الهیئة.

تخرج الحیّ من المیّت و تخرج المیّت من الحیّ

یعنی:بیرون می آوری زنده را از مرده،و بیرون می آوری مرده را از زنده.

مراد از بیرون آوردن زنده از مرده یا خلق حیوان است از نطفه و بیضه،و یا ایجاد

ص:81

مؤمن و عالم است از صلب کافر و جاهل،و[مراد]از بیرون آوردن مرده از زنده عکس آن است به احدی از معنیین مذکور.

و ترزق من تشاء بغیر حساب

یعنی:روزی می دهی هرکه را می خواهی بی شمار.یعنی مخلوق از عهده شمار آن بر نمی آید؛و یا بی حساب آخرت،یعنی هرکه را خواهی در آخرت حساب روزی از او نمی گیری چنانچه وارد شده که بعضی از مؤمنین را بی حساب داخل بهشت می کند، و ممکن است که حساب به معنی گمان باشد،یعنی روزی می دهی کسی را که خواهی،از جایی که گمان نداشته باشد،کما قال تعالی شأن قائله: وَ مَنْ یَتَّقِ اللّٰهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لاٰ یَحْتَسِبُ (1)

لا إله إلاّ أنت سبحانک اللّهمّ و بحمدک من ذا یعرف

قدرک فلا یخافک

«لا إله إلاّ أنت»مفید توحید ذات و صفات و افعال است،و«لا»از برای نفی جنس و«اله»اسم اوست،و در خبر خلاف است؛بعضی موجود،و جمعی ممکن،و برخی مستحقّ للعبادة تقدیر می کنند.و بر هرتقدیر خالی از اشکال نیست.و بنابر قول بعضی از محقّقین:این جا کلمه لا مستغنی از خبر است،و اصلش أنت إله بود،برای افاده حصر لا و إلاّ را زیاد کردند،پس إلاّ أنت مبتدا و لا إله خبر مبتدا خواهد بود.

و تسبیح به معنی تنزیه است و«سبحانک»در اصل«اسبّحک سبحانا»بوده،برای کثرت استعمال حذف فعل و اضافه مصدر به مفعول شده،و واو«بحمدک»حالی و یا از

ص:82


1- (1)) سوره مبارکه طلاق2/ و 3.

برای ملابسه و من استفهامی و«ذا»به معنی الذی است.و معرفت و عرفان اخص از علم، و به معنی دانستنی است که از روی تفکر و تدبر باشد.و قدر شئ مبلغ و اندازه آن است.

حاصل مضمون بلاغت مشحون آن که:نیست معبودی به حق مستجمع جمیع صفات کمال مگر ذات مقدس تو.تنزیه می کنم تو را خداوندا از آنچه لایق ذات و صفات و افعال تو نباشد،تنزیه کردنی و حال آن که مقرون و متلبس است این تنزیه من به حمد تو؛یعنی این تسبیح کردن من تو را نعمتی است از جانب تو بر من،پس به ازای آن حمد لازم است.کیست کسی که بشناسد قدر و مرتبه تو را،پس نترسد از تو؛یعنی کسی که عصیان تو می کند گویا تو را چنانچه باید نشناخته.

و من ذا یعلم ما أنت فلا یهابک

علم به معنی ادراک و دانستن چیزی است،اما اگر دانستن متعلق به اصل ذات آن چیز باشد متعدی به یک مفعول خواهد بود،مثل لاٰ تَعْلَمُونَهُمُ اللّٰهُ یَعْلَمُهُمْ (1).و اگر دانستن چیزی بر صفتی باشد،خواه به عنوان اثبات و خواه بر وجه سلب متعدی به دو مفعول خواهد بود،مثل فَإِنْ عَلِمْتُمُوهُنَّ مُؤْمِنٰاتٍ (2).و«مهابت»به معنی خوف و هراس است؛ یعنی کیست کسی که بداند که چه کسی تو،پس خوف و هراس نداشته باشد از تو.

الّفت بمشیّتک الفرق

«تألیف»جمع کردن اجزای مختلفه است بر وجه ترتیب،که آن وضع هرشیئی است در موضع خود.و«مشیّت»به معنی اراده،و«فرق»به معنی امور متفرقه است که مباین یکدیگر باشند در ماهیات و صفات،مثل عناصر اربعه؛و یا به معنی گروه متخالفه است که مضاد هم باشند در نسبها و اخلاق،مثل طوایف نوع انسان.

ص:83


1- (1)) سوره مبارکه انفال60/.
2- (2)) سوره مبارکه ممتحنه10/.

یعنی:جمع کرده به عنوان ترتیب به محض اراده خود امور متباینه و یا گروه متخالفه را که از یکدیگر جدا نمی شوند و به هم محتاج اند.

و در بعضی از نسخ بدل بمشیّتک«بقدرتک»مذکور است.

و فلقت بقدرتک الفلق

«فلق»به سکون لام به معنی پاره کردن و جدا نمودن اجزای شئ است از یکدیگر.

و«فلق»به فتح لام یا به معنی صبح است،و یا به معنی جدا کرده شده،که فعل به معنی مفعول،و مراد جمیع ممکنات باشد.

یعنی:شق و پاره کرده به قدرت کامله خود گریبان صبح را،و یا پرده عدم را منشق، و جمیع ممکنات را از ظلمت آبار نیستی به نور ظهور منور،و در صحرای وجود و هستی جلوه گر ساخته.و در بعضی از نسخ به جای بقدرتک،«بلطفک»مذکور است.

و أنرت بکرمک دیاجی الغسق

دیاجی جمع به معنی ظلمت شدیده است؛قال صاحب الصحاح«دیاجی اللّیل حنادسه و الحندس بالکسر،اللّیل الشدید ظلمه» (1).و غسق تاریکی اول شب را گویند؛

یعنی:منور و روشن ساخته به کرم عمیم خود تاریکی شب ظلمانی را.در فقره سابقه مراد از فلق اگر صبح باشد،در این فقره مراد از دیاجی الغسق ظلمت شب حقیقی خواهد بود.و اگر مراد از فلق ممکنات بود،ممکن است که دیاجی غسق کنایه از ظلمت عدم باشد.

و أنهرت المیاه من الصمّ الصیاخید عذبا و اجاجا

«انهار»به معنی ارسال و اجرا است.و«صمّ»به معنی سخت.و«صیاخید»جمع

ص:84


1- (1)) صحاح جوهری،ج 1،ص 2334.

صیخود،سنگ سخت،و این جا مبنی بر تجرید خواهد بود.و«عذب»آب شیرین و خوشگوار،و«اجاج»آب شور و تلخ را گویند؛

یعنی روان کرده آبها را از سنگهای بسیار صلب و سخت،حالکونی که بعضی از آنها شیرین و خوشگوار،و بعضی شور تلخ است.چنانچه در بعضی از جبال مشاهده می شود که دو چشمه در پهلوی هم جاری است که یکی در نهایت شیرینی و خوشگواری،و دیگری در غایت تلخی و بی مزه گی است؛و این دالّ است بر کمال قدرت صانع جلّ شأنه.و در بعضی از نسخ بدل انهرت«اهمرت»به راء مهمله،مشتق از همر به معنی ریختن مذکور است.

و أنزلت من المعصرات ماءا ثجاجا

«معصرات»به معنی ابرها است که می افشرند باران را.و«ثجّاج»صیغه مبالغه به معنی بسیار ریزنده است؛

یعنی:فرستاده ای از ابرهای رحمت خود آبهای متقاطر متواتر را.

و جعلت الشّمس و القمر للبریّة سراجا وهّاجا

«بریّة»به معنی خلق،و«سراج»در اصل لغت به معنی چراغ است،اما مجازا اطلاق می کنند بر هرچه روشنی دهنده باشد.و«وهّاج»مشتق از وهج به سکون هاء، به معنی درخشان؛

یعنی:و گردانیده ای آفتاب و ماه را از برای خلایق چراغ بسیار درخشانی که به آسانی تحصیل معاش توانند.شعر:

روزم تو برفروز شبم را تو نور ده کین کار توست کار مه و آفتاب نیست

ص:85

من غیر أن تمارس فی ما ابتدأت به لغوبا و لا علاجا

«مراس»و«ممارسة»به معنی معالجه و کوشش است.و«لغوب»به معنی تعب و مشقّت.و«علاج»به معنی مزاوله.

حاصل معنی آن که:در آنچه ابتداء کرده به آن،بدون ارتکاب تعب و مشقت وارد شده،کما قال سبحانه: وَ مٰا مَسَّنٰا مِنْ لُغُوبٍ (1).و بی مزاولت و مباشرت اعضاء و جوارح بوده،بلکه به محض مشیت و اراده،اشیاء موجود می شود،کما قال اللّه تعالی شأنه: إِذٰا أَرٰادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ (2).

فیا من توحّد بالعزّ و البقاء

«توحّد»به معنی تفرّد،و بقاء عبارت از دوام وجود است؛

یعنی پس ای آن کسی که متفرّدی و بزرگواری،چه همه ممکنات در وجود و صفات محتاج اند به او،پس من حیث الاحتیاج ذلیل اویند و او مستغنی است از غیر که إِنَّ الْعِزَّةَ لِلّٰهِ (3).

و بقاء،لأنّ کُلُّ شَیْءٍ هٰالِکٌ إِلاّٰ وَجْهَهُ (4).

و قهر عباده بالموت و الفناء

«قهر»به معنی غلبه،و«موت»مفارقت روح است از بدن و«فناء»عدم بعد از وجود؛ یعنی:و مغلوب ساخته بندگان خود را به موت و فنا.و ممکن است موت

ص:86


1- (1)) سوره مبارکه ق38/.
2- (2)) سوره مبارکه یس82/.
3- (3)) سوره مبارکه یونس65/.
4- (4)) سوره مبارکه قصص88/.

مخصوص ذوی الأرواح باشد،و فنا از برای سایر موجودات باشد.و محتمل است که مراد از مرگ مفارقت روح از بدن،و از فنا اعدام بالمرة باشد؛بنابراین،مشعر است بر ردّ قول بعضی که به اعاده معدوم قائل نیستند.و در بعضی از نسخ به جای عباده،العباد مذکور است.

صلّ علی محمّد و آله الأتقیاء

یعنی رحمت بفرست بر محمّد و آل او که پرهیزکارانند.

و اسمع ندائی و استجب دعائی و حقّق بفضلک أملی و رجائی

«ندا»به معنی آواز است؛یعنی بشنو آواز مرا.و این جا کنایه از برآوردن مطلب است،چنانچه در عرف محاوره ای می گویند:فلانی لحن فلانی را شنید؛

یعنی انجاح مقصود او نمود.و«حقّق»مأخوذ از حقّ یحقّ به معنی ثبّت است؛یعنی بشنو آواز مرا،و قبول کن دعای مرا،و ثابت و محقّق گردان به فضل و کرم خود آرزوی دنیا و امید آخرت مرا.

یا خیر من دعی لدفع الضرّ و المأمول من کلّ عسر و یسر

«ضر»به معنی بدحالی است.و«المأمول»عطف است به من موصول،و به معنی مرجوّ است؛

یعنی ای بهترین کسی که خوانده شده باشد از برای دفع مضرت و بد حالی، و بهترین امید داشته شده از برای رفع هردشواری و حصول هرآسانی.و در بعضی نسخ چنین است که«یا خیر من انتجع لکشف الضر».«انتجاع»رو آوردن به کسی است جهت حصول مطلبی.

ص:87

بک أنزلت حاجتی فلا تردّنی من سنیّ مواهبک خائبا

یا کریم یا کریم یا کریم

تقدیم جار و مجرور برای افاده حصر،و«سنیّ»به معنی رفیع،و«مواهب»جمع موهبت به معنی بخشش است.و اضافه سنی به مواهب اضافه صفت به موصوف است.

و«خائب»به معنی ناامید و غیر واجد مطلوب است؛

یعنی همین به تو تنها عرض کرده ام حاجت خود را،پس رد و منع مکن مرا از بخشش های بلند خود در حالت ناامیدی،ای بخشنده و جواد.تکرار لفظ کریم برای زیادتی مبالغه و الحاح در دعاست که«انّ اللّه یحبّ الملحین فی الدعاء» (1).و در بعضی از نسخ بدل از سنی مواهبک،«باب مواهبک»مذکور است.

لا حول و لا قوّة الاّ باللّه العلیّ العظیم

یعنی نیست حایل و مانع از معاصی،و نه قوت و توانایی بر طاعت و عبادت مگر به استعانت خداوندی که بلند است به حسب ذات و بزرگ است به حسب صفات.و در بعضی از نسخ به جای«لا حول و لا قوة الا باللّه العلی العظیم»چنین مذکور است که «برحمتک یا أرحم الرّاحمین و صلّی اللّه علی خیر خلقه محمّد و آله أجمعین».

و اگر داعی در وقت خواندن در هرجا که نسخه بدل ضبط شده جمع بین نسختین نماید،به این نحو که یکبار اصل و یک بار نسخه را به قصد بخواند شاید بهتر باشد.و در بعضی از نسخ دعا مذکور است که حضرت سیّد الساجدین علی بن الحسین

ص:88


1- (1)) بحار الأنوار،ج 90،ص 300.

زین العابدین-علیه و علی آبائه الطاهرین و اولاده المعصومین صلوات اللّه و سلامه الی یوم الدین-بعد از اتمام این دعای شریفه به سجده رفته این مناجات را می خوانده اند (1):

«الهی قلبی محجوب و نفسی معیوب و عقلی مغلوب و هوائی غالب و طاعتی قلیلة و معصیتی کثیرة و لسانی مقرّة بالذنوب فکیف حیلتی یا علاّم الغیوب و یا کاشف الکروب اغفر ذنوبی کلّها بحرمة محمّد و آل محمّد صلّی اللّه علیه و اله یا غفّار یا غفّار یا غفّار برحمتک یا أرحم الرّاحمین».

یعنی:ای معبود محبوب من،دل من محجوب و مستور است از کمال معرفت تو، و نفس من عیب ناک است،و عقل من مغلوب خواهشهای نفسانی است،و خواهشهای من غالب است بر من،و فرمان برداری من اندک است،و نافرمانی من بسیار است، و زبان من اقرارکننده است به گناهان،پس چیست چاره من ای پوشاننده عیب ها، و ای دانای غیب ها،و ای رفع کننده اندوه ها،ببخش گناهان مرا،همه آن را به حرمت محمّد و آل محمّد،ای بسیار بخشنده،ای بسیار بخشنده،ای بسیار بخشنده.به رحمت تو ای رحم کننده ترین رحم کنندگان.

قد اتفق الفراغ من ترجمة دعاء صباح المسمی بمفتاح الجنان،علی سبیل الاستعجال مع تشتت البال بتأیید الملک المتعال فی سبعة عشر ذا الحجة الحرام سنة 1342.

یدوم الخط فی القرطاس دهرا و کاتبه فی التراب رمیما

ص:89


1- (1)) در تمام کتبی که به این دعا اشاره شده از جمله بحار الأنوار مرحوم مجلسی،دعای صباح و سجده و مناجات بعد از آن به حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام نسبت داده شده نه حضرت سجاد علیه السّلام.

منابع تحقیق

*قرآن مجید.

**نهج البلاغه:امام امیر المؤمنین علیه السّلام،تحقیق شیخ محمّد عبده،مکتبة وجدانی،قم،ایران.

1-بحار الأنوار،علاّمه مجلسی،مؤسسه الوفاء،بیروت،لبنان،چاپ دوّم،1403 ق.

2-شرح الکافیه،رضی الدین استرآبادی،تحقیق یوسف حسن عمر،مؤسسه الصادق، تهران،1395 ق.

3-الصحاح،اسماعیل بن حماد جوهری،تحقیق احمد عبد الغفور العطار،دار العلم للملایین،بیروت،لبنان،چاپ چهارم،1407 ق.

4-عدّة الداعی،احمد بن فهد حلی،تصحیح احمد موحدی قمی،مکتبة وجدانی،قم،ایران.

5-کافی،شیخ کلینی،تصحیح علی اکبر غفاری،دار الکتب الاسلامیه،قم،ایران،1363 ش.

6-لسان العرب،محمّد بن مکرم،ابن منظور،نشر أدب الحوزة،قم،ایران،1405 ق.

7-مجمع البحرین،فخر الدین طریحی،تحقیق سیّد احمد حسینی،مکتبة النشر الثقافة الاسلامیة،1408 ق.

8-مسند احمد،احمد ابن حنبل،دار صادر،بیروت،لبنان.

9-مشارق انوار الیقین،حافظ رجب برسی،تحقیق سیّد علی عاشور،مؤسسه اعلمی، چاپ اول،1419 ق.

10-مناقب آل ابی طالب،محمّد بن علی ابن شهر آشوب،تصحیح لجنة من اساتذة النجف الاشرف،المکتبة الحیدریه،نجف اشرف،1376 ق.

11-النهایة فی غریب الحدیث،ابن أثیر،تحقیق طاهر احمد الزاوی،محمود محمّد طناحی، مؤسسه اسماعیلیان،قم،ایران،چاپ چهارم،1346 ش.

ص:90

سؤال و جواب فقهی

اشاره

فقیه نامدار آیت اللّه سیّد محمّد باقر شفتی

تحقیق و تصحیح:سیّد مهدی شفتی بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

مقدّمه [محقق]

اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِی خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ الظُّلُمٰاتِ وَ النُّورَ ثُمَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ. (1)و صلّی اللّه علی سیّدنا محمّد و عترته الطیبین الطاهرین و آله المعصومین.

و أمّا بعد گوهر نابی که در این فرصت به حضور اهل دانش و تحقیق،شما تشنگان چشمه علم و فقاهت تقدیم می گردد،دو برگ سبزی است از شاخسار پرفیض شجره طیّبه،عالم ربّانی،فقیه نامدار و بزرگوار اهل بیت عصمت علیهم السّلام،حجة الاسلام مطلق در شیعه مرحوم آیة اللّه العظمی آقا سیّد محمّد باقر شفتی أعلی اللّه مقامه که در دوران با برکت زعامت کم نظیرش در این دیار تابناک روئیده و به ثمر رسیده است که پیش

ص:91


1- (1)) سوره مبارکه انعام1/.

درآمد و نمونه ای از این درخت پربار در دفتر أوّل آن میراث گهربار به حضور أنور شما تقدیم گردید.

مجموعه ارزشمند کتاب سؤال و جواب،شامل دهها رساله فقهی و پاسخهای کوتاه و مفصّلی است که در زمینه مسائل مختلف فقهی در پاسخ به استفتاءاتی است که از طرف اقشار مردم آن زمان از محضر ایشان می شده است و مقداری از آنها از کتاب اجتهاد و تقلید تا کتاب ودیعة در حیات مرحوم سیّد در سال 1247 ق چاپ سنگی شده است و لکن باقیمانده آنکه بیش از قسمت چاپ شده می باشد،تا کنون به طبع نرسیده است.البته بعضی از رسائل آن از جمله«إقامة الحدود»و«رساله ای از کتاب الوقف»مستقلا به زیور طبع آراسته گردیده است.

برگ أوّل مجموعه حاضر تحقیقی است پیرامون تحدید آیه شریفه معروفه به «آیة الکرسی»که در انتهای آن اختلافی ما بین فقهاست.نظر مبارک عدّه ای از فقها و نیز اعتقاد مؤلّف در این رساله آن است که آیة الکرسی تا جمله وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ می باشد.گفتنی است که ایشان در دیگر اثر جاودانه و معروف خود یعنی رساله صلاتیّه «تحفة الأبرار»)بحث مفصّلی در این مورد نموده اند و همین نظریّه را تأیید می فرمایند! و برخی دیگر از بزرگان فقهاء بر این باورند که مراد از آیة الکرسی سه یا چهار آیه از سوره بقرة می باشد (1)که شروع آن اَللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ بوده و به جمله هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ پایان می یابد.

برگ دوّم از این مجموعه عبارت است از سؤالی در موضوع ولایت حاکم شرع بر بالغه غیر رشیده و حدود و احکام آنکه،در جواب ایشان تفصیلی است جامع

ص:92


1- (1)) تحفة الأبرار،ج 2،ص 449.

و توضیحی است کامل همان گونه که دأب مصنّف بر آن است هر مسأله ای را با تحلیل و بررسی جوانب مختلف آن پاسخگو بوده و فروعات آن را با بیانی رسا تبیین نماید.در این مسأله نیز با بیان نظرات بیش از ده نفر از فقهای عظام و نکات کلیدی و مهمّ بحث آنان با استفاده از آیات و روایات مربوطه و سایر ابزار کاربردی فقهی،استدلال و اجتهاد نموده است و ولایت در اموال را نسبت به حاکم شرع،در صورت فقدان پدر، جدّ و وصیّ قبل از بلوغ و بعد از آن به شرط عدم رشد بالغه،ثابت می داند.

اکنون که این دو رساله به لطف إلهی تصحیح و تحقیق آن انجام گرفته و آماده چاپ در دفتر سوّم میراث حوزه اصفهان می باشد ما بقی رسائل و مسائل این مجموعه در دست تحقیق و آماده سازی جهت چاپ برای نخستین بار است.

امیدوارم همان گونه که ألطاف خداوند و روح عالی و بلند مرتبه جدّ بزرگوار مرحوم سیّد تا کنون یار و یاور ما بوده و توفیق تحقیق و تنظیم و نشر بعضی از آثار ایشان را نصیب نموده ان شاء اللّه در آینده نه چندان دور بتوانیم بقیّه مسائل و رسائل فقهی و اصولی ایشان را با تحقیقی جامع و اسلوبی زیبا و شایسته تقدیم مشتاقان علم کنیم.

و آخر دعوانا أن الحمد للّه ربّ العالمین و صلی اللّه علی محمّد و آله الطاهرین و السلام علی عباد اللّه الصالحین.

به تاریخ شعبان المعظم 1427 ق،شب تولّد مسعود مولانا علی بن الحسین بن علی ابن أبی طالب علیهم السّلام.

اصفهان-مدرسه و کتابخانه مسجد سیّد اصفهان سیّد مهدی شفتی

ص:93

ص:94

ص:95

سؤال[1]: [تحدید آیة الکرسی]

آیة الکرسی عبارت است از آیه اَللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ الی قوله تعالی: وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ یا عبارت است از آیه شریفه مذکوره إلی قوله:

هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ جواب: این مطلب محلّ خلاف ما بین فقهاست؛از جمله ای از اعاظم فقها ظاهر می شود که آیة الکرسی تا هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ بوده باشد.

منهم:شیخ الطائفة،قال فی المصباح، فی عمل ذی الحجّة،مشیرا إلی الیوم الرابع و العشرین منه ما هذا لفظه:«فی هذا الیوم تصدّق أمیر المؤمنین صلوات اللّه علیه بخاتمه و هو راکع (1)،روی عن الصادق علیه السّلام أنّه قال:

من صلّی فی هذا الیوم رکعتین قبل الزوال بنصف ساعة،شکرا للّه علی ما منّ به علیه و خصّه به،یقرأ فی کلّ رکعة أمّ الکتاب مرّة واحدة،و عشر مرّات قُلْ هُوَ اللّٰهُ أَحَدٌ ،و عشر مرّات«آیة الکرسی»،إلی قوله: هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ ،و عشر مرّات إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ ،عدلت عند اللّه عزّ و جلّ مائة ألف حجّة و مائة ألف عمرة،و لم یسأل اللّه عزّ و جلّ حاجة من حوائج الدنیا و الآخرة إلاّ قضاها له،کائنة ما کانت،إن شاء اللّه عزّ و جلّ. و هذه الصلاة القدر بعینها رویتها فی یوم الغدیر. (2)انتهی.

ص:96


1- (1)) در اصل منبع:و هو راکع الصلاة فیه.
2- (2)) مصباح المتهجد و سلاح المتعبد،ص 703.

و هذا الکلام منه إشارة إلی ما ذکره فی یوم الغدیر،و هو هذا:«إذا کان یوم الغدیر و حضرت عند أمیر المؤمنین علیه السّلام،أو فی مسجد الکوفة،أو حیث کان من البلاد،فاغتسل فی صدر النهار منه،فإذا بقی من الزوال نصف ساعة فصلّ رکعتین،تقرأ فی کلّ رکعة منهما واحدة فاتحة الکتاب مرّة واحدة و«قل هو الله أحد»عشر مرّات،و آیة الکرسی عشر مرّات،و«إنا أنزلناه»عشر مرّات»، (1)إلی آخره.و چون آیة الکرسی را در نماز روز بیست و چهارم تفسیر فرموده اند تا هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ و بعد فرموده اند:این بعینها همان نماز است که در روز عید غدیر ذکر فرموده اند،با آنکه در آنجا آیة الکرسی را مطلقا ذکر فرموده اند،مشخّص است این عین آن در وقتی می شود که آن مرحوم معتقد این بوده باشد که آیة الکرسی مطلق،ممتدّ است تا هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ و هو المطلوب.

مجملا تفسیری که در نماز روز بیست و چهارم مذکور است از خود مرحوم شیخ است،به این معنی که مذکور در حدیث،آیة الکرسی مطلق بوده،یا از جزء حدیث است؟ اگر أوّل است می گوئیم:این نمی شود مگر آنکه صاحب تفسیر معتقد این بوده باشد که آیة الکرسی ممتدّ است تا موضع مذکور؛پس دلالت این کلام بنا بر این تقدیر که صاحب کلام معتقد امتداد آن است تا خٰالِدُونَ از فرط ظهور محتاج به بیان نیست.

و اگر ثانی است-چنانچه همین ظاهر است و أوّل بسیار بعید است-باز مدلول علیه به عبارت مذکوره آن است که آن مرحوم معتقد امتداد اصل آیة الکرسی است تا خٰالِدُونَ چنانچه بیان شد.

و از آنچه مذکور است مشخّص می شود که مراد آن مرحوم از آیة الکرسی در کتاب نهایة و مبسوط در نماز روز عید غدیر تا خٰالِدُونَ خواهد بود.

ص:97


1- (1)) مصباح المتهجد و سلاح المتعبد،ص 691.

قال فی النهایة: «یستحبّ أن یصلّی الإنسان،یوم الغدیر إذا بقی إلی الزوال نصف ساعة بعد أن یغتسل،رکعتین،یقرأ فی کلّ واحدة منهما«الحمد»مرّة،و«قل هو الله أحد»عشر مرّات و«آیة الکرسی»عشر مرّات و«إنا أنزلناه»عشر مرّات،فإذا سلّم، دعا بعدهما بالدعاء المعروف (1)».

و عبارت آن مرحوم در مبسوط مثل عبارت نهایة است (2).

پس آنچه در کتاب مصباح فرموده اند مبیّن مراد ایشان است در این دو کتاب،بلکه در هرجا که لفظ آیة الکرسی در کتب ایشان مذکور شده باشد؛مگر این که قرینه ای بر خلاف یافت شود.

و احتمال آنکه مراد آن مرحوم از لفظ«بعینها»اصل آیة الکرسی است نه تا حدّی که مذکور شده،بسیار بسیار بعید است،ارتکاب آن ممکن نیست مگر با تحقّق قرینه قویّة، و آن منتفی است.

مجملا ظاهر از آنچه در کتاب مصباح ذکر فرموده آن است که آن مرحوم معتقد این بوده باشد که آیة الکرسی ممتدّ است تا هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ ،و مؤکّد این مطلب چیزی است که مذکور خواهد شد بعد از این در بیان دلالت عبارت مرحوم علاّمه و غیره بر این مطلب.

و منهم:سیّدنا ابن طاوس، فإنّ کلامه فی الإقبال مطابق للکلام المذکور من شیخ الطائفة،قال:فصل:فیما نذکره من عمل زائد فی هذا الیوم العظیم الشأن.روینا ذلک عن جماعة من الأعیان و الإخوان،أحدهم جدّی أبو جعفر الطوسی-إلی أن قال-روی عن الصادق علیه السّلام أنّه قال:

من صلّی فی هذا الیوم رکعتین،قبل الزوال بنصف ساعة شکرا للّه علی ما منّ به علیه و خصّه به،یقرأ فی کلّ رکعة«أمّ الکتاب»مرة واحدة،و عشر مرّات قُلْ هُوَ اللّٰهُ أَحَدٌ ،و عشر مرّات آیة الکرسی،إلی قوله تعالی: هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ ،

ص:98


1- (1)) النهایة،ص 141.
2- (2)) المبسوط،ج 1،ص 132.

و عشر مرّات إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ عدلت عند اللّه مائة ألف حجّة. -إلی أن قال- هذه الصلاة بعینها رویناها فی یوم الغدیر (1)».

و قد اتّضح الحال فی وجه دلالته علی المرام ممّا أسلفناه فی کلام جدّه العلاّم.

و منهم العلاّمة أحلّه اللّه تعالی محلّ الکرامة-فی جملة من کتبه المعتبرة،قال فی القواعد:«و صلاة الغدیر:رکعتان،قبل الزوال بنصف ساعة(یوم الصدقة)یقرأ فی کلّ منهما«الحمد»مرّة،و کلاّ من القدر و التوحید و آیة الکرسی إلی قوله: هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ عشرا (2)».

و فی التذکرة: یستحبّ أن یصلّی قبل الزوال بنصف ساعة یوم الصدقة بالخاتم-و هو الرابع و العشرون من ذی الحجّة-شکرا للّه رکعتین،یقرأ فی کلّ رکعة«الحمد»مرّة و«الاخلاص»عشر مرّات و«القدر»عشر مرّات و«آیة الکرسی»إلی قوله:

هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ .قال الشیخ:و هذه الصلاة بعینها رویناها فی یوم الغدیر،و هی تعطی أنّ آیة الکرسی فی یوم الغدیر إلی قوله: هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ (3).

و فی نهایة الأحکام: «یستحبّ أن یصلّی یوم الرابع و العشرین من ذی الحجّة،و هو یوم الصدقة بالخاتم،قبل الزوال بنصف ساعة،رکعتین،یقرأ فی کلّ رکعة«الحمد»مرّة و کلّ واحدة من«الإخلاص»و«آیة الکرسی»إلی قوله: هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ و«القدر» عشر مرّات.قال الشیخ:و هذه الصلاة بعینها رویناها فی یوم الغدیر و هی تعطی أن آیة الکرسی فی صلاة الغدیر إلی قوله: هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ (4)».

و منهم شیخنا الکفعمیّ، قال فی الجنّة الواقیة،فی مقام بیان صلاة یوم الغدیر ما هذا کلامه:«و صفة صلاة هاتین الرکعتین أن تقرأ فی کلّ رکعة منهما بعد الحمد«التوحید»

ص:99


1- (1)) اقبال الاعمال،ج 2،ص 371.
2- (2)) قواعد الأحکام،ج 1،ص 297.
3- (3)) تذکرة الفقهاء،ج 2،ص 285.
4- (4)) نهایة الأحکام،ج 2،ص 96.

و«آیة الکرسی»إلی خٰالِدُونَ و«القدر»عشرا عشرا،فهی تعدل عند اللّه تعالی مائة ألف حجّة و مائة ألف عمرة،و لم یسأل اللّه تعالی حاجة من حوائج داریه إلاّ قضاها له، کائنة ما کانت».

ثمّ قال:«و صلاة یوم الصدقة بالخاتم،و هو الرابع و العشرون من ذی الحجّة،و هی کالغدیر کمّا و کیفا و وقتا و ثوابا». (1)

و فی البلد الأمین: «صلاة یوم الغدیر رکعتان،و هی مرویّة عن الصادق علیه السّلام قال:

من صلّی فیه رکعتین قبل الزوال،بنصف ساعة،شکرا للّه تعالی علی ما منّ به علیه و خصّه به، یقرأ فی کلّ رکعة«الحمد»مرّة،و کلاّ من«التوحید»و«آیة الکرسی»،الآیتین و«القدر» عشرا عشرا (2)» -إلی آخر ما ذکر-.

و قوله:«الآیتین»الظاهر أنّه بتقدیر«إلی آخر الآیتین»؛و القرنیة کلامه فی الجنّة الواقیة.

و منهم شیخنا الشهید فی البیان، قال:«ثالثها صلاة یوم الغدیر قبل الزوال بنصف ساعة یقرأ فی کلّ رکعة«الحمد»مرّة و کلاّ من«التوحید»و«آیة الکرسی»و«القدر»عشرا.

و ثوابها مائة ألف حجّة و(مائة ألف عمرة) (3)و یعطی ما سأل-إلی أن قال-:و سابعها:

صلاة یوم الرابع و العشرین من ذی الحجّة،و فیه تصدّق علیّ علیه السّلام بخاتمه،یصلّی(فیه) قبل الزوال بنصف ساعة،بصفة صلاة الغدیر»،انتهی کلامه رفع مقامه (4).

وجه دلالت کردن این کلام بر این که اعتقاد آن مرحوم،امتداد«آیة الکرسی»است تا خٰالِدُونَ ،آن است:چون که آیة الکرسی در صلاة روز بیست و چهارم مبیّن شده است که تا خٰالِدُونَ است و در صلاة روز غدیر مطلق است.

و حکم بر این که صلاة بیست و چهارم مثل صلاة غدیر است با آنکه در صلاة بیست

ص:100


1- (1)) المصباح،کفعمی،ص 413.
2- (2)) البلد الأمین،ص 166.
3- (3)) در البیان جمله«و مائة ألف عمرة»نیست.
4- (4)) البیان،ص 122.

و چهارم بیان شده است که مراد از«آیة الکرسی»تا خٰالِدُونَ می باشد مستلزم این است که حاکم به این حکم معتقد این بوده باشد که آیة الکرسی ممتدّ است تا موضع مذکور،لکن ظاهر از کلام آن مرحوم در«ذکری»خلاف این است.

قال:«و من الصلوات المستحبّة صلاة یوم الغدیر،و هی مشهورة بین الأصحاب من ذی الحجّة،فی أظهر الروایات،و روی أنّه الخامس و العشرون منه-إلی أن قال-و روی عن الصادق علیه السّلام أنّه یصلّی فیه رکعتان بصفة صلاة یوم الغدیر إلاّ أنّه قال فی آیة الکرسی إلی قوله: هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ (1)».

نظر به این که اگر اعتقاد آن مرحوم این می بود که آیة الکرسی ممتدّ است تا خٰالِدُونَ فرقی ما بین روایتین نبود مگر به إجمال و تفصیل،و این موجب استثناء نمی شود،ممکن است که مراد محض تصریح بوده باشد،یعنی مخالفت بیان دو حدیث در دو مقام نیست مگر آنکه در حدیث روز بیست و چهارم تصریح شد است تا هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ ،به خلاف دو حدیث غدیر؛و این اگرچه بعید است لکن مؤیّد است به آنچه در«بیان»فرموده[و]بیان خواهد شد.

مجملا چون که مقتضای کلام آن مرحوم در«بیان»این است که معتقد آن بوده است که آیة الکرسی ممتدّ است تا خٰالِدُونَ ،و عبارت«ذکری»ممکن است حمل شود به نحوی که مطابق با آن بوده باشد،چنانچه که ممکن است که حمل شود به نحوی که مخالف با آن باشد؛أوّل اگرچه بعید بوده باشد أولی است،به علاوه می گوئیم کتاب «بیان»متأخّر است از کتاب«ذکری»در تصنیف،بنا بر این بر فرض تسلیم تخالف ما بین کتابین،ما فی«البیان»دلیل است بر عدول از آنچه در«ذکری»فرموده،پس اعتنای به آن نخواهد بود.و أمّا تأخّر«بیان»از«ذکری»در تصنیف،پس ایمایی دارد به کلام آن

ص:101


1- (1)) الذکری،ص 255.

بزرگوار در أوّل«دروس»و دلالت دارد بر[آن]،کلام آن مرحوم در«بیان»،نظر به این که در مواضع متعدّده در کتاب«بیان»حواله فرموده اند به کتاب«ذکری».

منها: ما فی أواخر مباحث دفن المیّت،قال:«کلّما یهدی إلی المیّت ینفعه،و قد استوفینا هذا الباب فی کتاب الذکری (1)».

و منها: ما فی أواخر مباحث الصلاة الجمعة،قال:«و یستحبّ الاکتحال بالإثمد عند النوم وترا وترا،و تمام الآداب مذکور فی الذکری (2)».

و منها: ما فی مباحث القضاء،قال:«و المشهور عدم جواز التنفّل لمن علیه قضاء، و الأقرب جواز ما لا یضرّ بالقضاء،و قد حقّقناه فی الذکری (3)».

و منهم:المحقّق الثانی؛ قال فی الجعفریّة (4):«و منها صلاة (5)الغدیر قبل الزوال بنصف ساعة،و هی رکعتان،یقرأ فی کلّ رکعة«الحمد»مرّة،و کلاّ من«القدر»و«التوحید» و«آیة الکرسی»إلی قوله: هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ عشرا (6)».إلی آخر ما ذکره.

و منهم:المولی المتّقی المجلسی، قال فی کتاب الصوم من اللوامع،عند مقام بیان صلاة الغدیر،ما هذا لفظه:«هرکه در این روز دو رکعت نماز بکند به این که قبل از زوال به نیم ساعت غسل کند و در هر رکعتی یک مرتبه حمد و ده مرتبه قُلْ هُوَ اللّٰهُ أَحَدٌ و ده مرتبه آیة الکرسی تا هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ و ده مرتبه إنا أنزلناه بخواند»، (7)إلی آخره.

ص:102


1- (1)) البیان،ص 33.
2- (2)) البیان،ص 111.
3- (3)) البیان،ص 153.
4- (4)) جعفریه رساله مختصری در بیان نمازهای واجب و مستحب و مقدمات آنها از طهارت و غیر آن است که محقّق کرکی آن را برای امیر جعفر نیشابوری تألیف کرده و به همین مناسبت نام آن را جعفریه نهاده است.
5- (5)) در منبع:یوم الغدیر.
6- (6)) حیاة المحقّق الکرکی و آثاره،ج 4،ص 208.رسالة الجعفریة.
7- (7)) لوامع صاحبقرانی،ج 6،227.

و منهم:المحدث القاسانی، قال فی الخلاصة: (1)إذا کان الیوم الغدیر صلاة رکعتین قبل الزوال بنصف ساعة یقرأ فی کلّ رکعة«الحمد»مرّة و قُلْ هُوَ اللّٰهُ أَحَدٌ عشر مرّات و«آیة الکرسی»إلی قوله تعالی: هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ عشر مرّات و«القدر»عشر مرّات، صادقی،انتهی. (2)

مراد به قول«صادقی»این است که مرویّ از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام است (3)مشخّص شد مرویّ مشتمل بر مطلق آیة الکرسی است.تفسیر مذکور دلیل است بر این که صاحب تفسیر معتقد این است که آیة الکرسی ممتدّ است تا خٰالِدُونَ قال أیضا فی الفصل الحادی عشر الموضوع لبیان آداب المسافر من الکتاب المذکور ما هذا لفظه:«لاستحفاظه،أی للمسافر،أن یقرأ خلفه آیة الکرسی إلی هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ (4)».

و منهم:صاحب الذخیرة، قال فی کتاب مفاتیح النجاة فی مقام بیان العمل فی الرابع و العشرین من ذی الحجّة ما هذا لفظه:«سنّت است نمازی که در روز غدیر گذشت به بجاآورد»،انتهی.

و چون که مستند نماز روز بیست و چهارم مشتمل است بر آیة الکرسی تا هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ -چنانچه بیان شد،-و مستند نماز غدیر مشتمل بر مطلق آیة الکرسی- چنانچه بیان خواهد شد-؛پس حکم بر این که نماز بیست و چهارم نماز روز غدیر

ص:103


1- (1)) در منبع:(إذا کان)نیست.
2- (2)) خلاصة الأذکار،ص 99،چاپ اسماعیل طهرانی سال 1311.
3- (3)) این روایت در اقبال الاعمال از امام صادق علیه السّلام چنین آمده است: من صلّی فیه رکعتین...کذلک عدلت عند اللّه عزّ و جلّ مائة ألف حجّة و مائة ألف عمرة و ما سأل اللّه عزّ و جلّ حاجة من حوائج الدنیا و الآخرة کائنة إلاّ أتی اللّه علی قضائها فی یسر و عافیة.
4- (4)) خلاصة الأذکار،ص 101،چاپ اسماعیل طهرانی.

است،در وقتی ممکن است که حاکم این حکم معتقد امتداد آیة الکرسی بوده باشد تا هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ .

و قال أیضا فیما قبل ذلک، عند بیان وقعة الحبیب،ما هذا لفظه:«و بنویسد آیة الکرسی علی التنزیل،و آیة الکرسی علی التنزیل چنانچه بعضی از علما ذکر فرموده این است:

الم اَللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاٰ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لاٰ نَوْمٌ لَهُ مٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی الْأَرْضِ و ما بینهما و ما تحت الثّری عالم الغیب و الشّهادة و هو الرّحمن الرّحیم لا یظهر علی غیبه أحدا مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّٰ بِإِذْنِهِ ،...تا قول اللّه: هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ ؛و الحمد للّه ربّ العالمین»،انتهی ما فی مفاتیح النجاة (1).

و منهم:العلاّمة السمیّ المجلسیّ،قال فی زاد المعاد: «و أمّا کیفیّت نماز روز عید غدیر، نماز مشهورش آن است که از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده اند که

هرکه در این روز نیم ساعت پیش از زوال شمس دو رکعت نماز به بجاآورد و در هر رکعت سوره حمد یک مرتبه و قل هو الله أحد و إنا أنزلناه و آیة الکرسی تا هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ هریک را ده مرتبه بخواند برابر باشد نزد حق تعالی با صد هزار حج و صد هزار عمره (2)».

وجه دلالت عبارات مذکوره بر این که صاحبان آنها معتقد امتداد آیة الکرسی می باشند تا هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ ،آن است که چون که مستند نماز روز عید غدیر مشتمل است بر آیة الکرسی مطلق،و این بزرگواران در مقام تفسیر،ذکر فرموده اند تا هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ ،مشخّص است این تفسیر در صورتی تفسیر می تواند شد که آن بزرگواران معتقد امتداد آیة الکرسی بوده باشند تا خٰالِدُونَ ،کما لا یخفی وجهه علی من له أدنی تأمّل فالمناسب فی المقام إیراد المستند المذکور،فإنّ الاطّلاع به من أعظم ما له مدخلیّة فی الوصول إلی المرام.

ص:104


1- (1)) به این کتاب دست نیافتیم.
2- (2)) زاد المعاد،ص 334،چاپ اسلامیه.

فنقول: روی الشیخ الطائفة-نوّر اللّه تعالی مرقده-فی التهذیب،

عن الحسین بن الحسن الحسینی،قال:«حدّثنی محمّد بن موسی الهمدانی،قال:حدّثنا علیّ بن حسان الواسطی،قال:حدّثنا علی بن الحسین العبدی،قال:سمعت أبا عبد اللّه الصادق علیه السّلام یقول:

صیام یوم غدیر خم یعدل صیام عمر الدنیا،لو عاش إنسان ثمّ صام ما عمرت الدنیا لکان له ثواب ذلک،و صیامه یعدل عند اللّه عزّ و جلّ فی کلّ عام مائة حجّة،و مائة عمرة، مبرورات متقبّلات،و هو عید اللّه الأکبر،و ما بعث اللّه عزّ و جلّ نبیّا قطّ إلاّ و تعید فی هذا الیوم و عرف حرمته،و اسمه فی السماء یوم العهد المعهود،و فی الأرض یوم المیثاق المأخوذ و الجمع المشهود،من صلّی فیه رکعتین،یغتسل عند زوال الشمس من قبل أن تزول مقدار نصف ساعة،یسأل اللّه عزّ و جلّ،یقرأ فی کلّ رکعة سورة«الحمد»مرّة و عشر مرّات قل هو الله أحد و عشر مرّات«آیة الکرسی»و عشر مرّات إنا أنزلناه، عدلت عند اللّه عزّ و جلّ مائة ألف حجّة و مائة ألف عمرة،و ما سأل اللّه عزّ و جلّ حاجة من حوائج الدنیا و الآخرة إلاّ قضیت(له)کائنة ما کانت الحاجة،فإن فاتتک الرکعتان و الدعاء قضیتها بعد ذلک» ،الحدیث. (1)

بعد از آنکه مطّلع بر مستند نماز مزبور شدی می گوئیم:آیة الکرسی در این حدیث مطلق است،و تفسیر این بزرگواران در مقام بیان به این نماز،آیة الکرسی را تا هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ به جهت این است که معتقد امتداد آن می باشند تا موضع مذکور، و هو المطلوب.

و منهم:السیّد السند السیّد طاهر بن السیّد رضی الدین الحسینی فی شرحه علی «الجعفریّة»فإنّه فی مقام الشرح أورد العبارة المذکورة من الجعفریّة ساکتا عن القدح فیها،بل علی وجه یظهر منه الإذعان بحقیقتها،مضافا إلی أنّه استدلّ لذلک بقوله:

ص:105


1- (1)) تهذیب الأحکام،ج 3،ص 143،ح 317.

«للروایة»،و المراد بالروایة هو الحدیث المذکور،و معلوم أنّ ذلک إنّما یستقیم عند اعتقاد امتداد آیة الکرسی إلی خٰالِدُونَ کما لا یخفی.

و منهم:شارحه الآخر، و کلامه فی الدلالة علی المرام أظهر ممّا ذکر،قال:«و منها صلاة یوم الغدیر،و هو الثامن عشر من ذی الحجّة،و

قال الصادق علیه السّلام:ما بعث اللّه عزّ و جلّ نبیّا إلاّ و تعید فی هذا الیوم و عرف حرمته (1)و سنّ فی ذلک الیوم مؤکّدا الخروج إلی خارج المصر و عقد الصلاة اقتداء برسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله.و وقتها قبل الزوال بنصف ساعة لمن یتکامل له أهلیّة إمامة الجماعة،و هی-أی صلاة الغدیر-رکعتان بعد الغسل فی ذلک الیوم،یقرأ فی کلّ رکعة فیها«الحمد»مرّة و کلاّ من«القدر»و«التوحید»و آیة الکرسی إلی قوله:

هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ عشر مرّات،للروایة».انتهی کلامه متنا و شرحا.و قال فیما بعد ذلک:«و منها صلاة الرابع و العشرین من ذی الحجّة کصلاة یوم الغدیر».

و منهم:العلاّمة السمی المجلسی، و قد سمعت عبارته فی«زاد المعاد».

و قال فی«مرآة العقول» بعد أن أورد الحدیث المذکور فی روضة الکافی،عن إسماعیل بن عباد،عن أبی عبد اللّه علیه السّلام: وَ لاٰ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاّٰ بِمٰا شٰاءَ وَسِعَ کُرْسِیُّهُ و آخرها: وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ و الحمد للّه ربّ العالمین،و آیتین بعدها؛ما هذا لفظه:

قوله علیه السّلام:و آیتین بعدها أی ذکر آیتین بعدها و عدّهما من آیة الکرسی،فإطلاق آیة الکرسی علیها علی إرادة الجنس،و تکون ثلاث آیات،کما یدلّ علیه بعض الأخبار (2)».انتهی کلامه،رفع مقامه.

و الضمیر فی قوله علیه السّلام:«فیکون ثلاث آیات»عائد إلی آیة الکرسی؛فدلالته علی امتدادها عنده إلی خٰالِدُونَ ظاهرة.

و منهم:شیخنا البهائی،قال فی مفتاح الفلاح، فی تعقیب صلاة الصبح:«ثمّ اقرأ

ص:106


1- (1)) بحار الأنوار،ج 95،ص 303.
2- (2)) مرآة العقول،ج 26،ص 315،ح 438.

فاتحة الکتاب،و آیة الکرسی إلی هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ (1)».

و منهم:المولی الفاضل جمال الدین الخوانساری، قال فی ترجمة«مفتاح الفلاح» ما هذا لفظه:«بعد از آن بخوان فاتحة الکتاب و آیة الکرسی را اَللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ» ؛و ذکر فرموده اند:تا هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ ؛اگرچه آنچه ذکر فرموده اند ترجمه عبارت مذکوره از مفتاح الفلاح می باشد،لکن چون مطلقا متعرّض قدح نشده اند این مظهر إذعان به حقّیّت آن است.

و چون که کلمات مذکوره که دالّ است بر امتداد آیة الکرسی إلی خٰالِدُونَ صادر شده است از أکابر و أعاظم فقهاء-قدّس اللّه تعالی أرواحهم-شاید از این راه بوده باشد که جنّت مکان،خلد آشیان،شیخ جعفر نجفی-قدّس اللّه تعالی روحه القدسی-در «کشف الغطاء»این قول را اختیار فرموده،قال فی مقام بیان الأمور المکروهة حال التخلّی ما هذا لفظه:«و منها:الکلام علی الخلاء و یستثنی منه ذکر السر و قراءة آیة الکرسی إلی خٰالِدُونَ (2)».

تا حال بیان قائلین امتداد آیة الکرسی تا هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ و کلمات ایشان بود.

أمّا قائلین بر این که آیة الکرسی منتهی می شود به اَلْعَلِیُّ الْعَظِیمُ پس ایشان جماعتی از أجلّه أصحاب می باشند.

منهم:شیخنا الشهید الثانی، قال فی شرحه علی الإرشاد:«و الظاهر أنّ المراد بآیة الکرسی الآیة الّتی یذکر فیها الکرسی،أوّلها: اَللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ إلی اَلْعَلِیُّ الْعَظِیمُ (3)».

و قال فی شرحه علی النفلیّة بعد أن ذکر:«و یقرأ و آیة الکرسی»ما هذا لفظه:

ص:107


1- (1)) مفتاح الفلاح،ص 55،منشورات مؤسسة الأعلمی بیروت.
2- (2)) با جستجوی زیاد به این عبارت در کشف الغطاء دست نیافتیم.
3- (3)) روض الجنان فی شرح إرشاد الأذهان،ج 2،ص 874.

«و لا نصّ هنا علی تحدیدها،و الإطلاق یقتضی أنّ آخرها اَلْعَلِیُّ الْعَظِیمُ .و إن کانت فی بعض الموارد محدّدة إلی خٰالِدُونَ ،فهو مختصّ به.» (1)و منهم:المولی المحقّق الأردبیلی، قال فی«مجمع الفائدة»:«و الظاهر من آیة الکرسی أنّها إلی قوله: وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ ،کما هو المقرّر عند القرّاء و المفسّرین». (2)

و منهم:صاحب«مجمع البحرین» قال:«و آیة الکرسی معروفة،و هی إلی قوله:

«وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ» . (3)

ظاهر این است که مراد از این کلام این بوده باشد که أصل آیة الکرسی معروف است،نه این که مراد آن بوده باشد که معروف این است که آیة الکرسی تا وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ بوده باشد؛و الاّ حاجت نمی بود به قول:«و هی إلی اَلْعَلِیُّ الْعَظِیمُ» ؛کما لا یخفی علی المتأمّل.

و منهم:الفاضل الخلیل القزوینی، و به صرّح فی مواضع من شرحه علی الکافی.منها ما تمسّک فی باب الدعاء فی أدبار الصلوات،من کتاب الدّعاء من«أصول الکافی»،قال:

«آیة الکرسی إلی آخرها عبارت است از اَللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاٰ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لاٰ نَوْمٌ لَهُ مٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی الْأَرْضِ مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّٰ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مٰا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ مٰا خَلْفَهُمْ وَ لاٰ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاّٰ بِمٰا شٰاءَ وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ وَ لاٰ یَؤُدُهُ حِفْظُهُمٰا وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ» .

و منها: ما ذکره فی باب الحرز و العقد من الکتاب المذکور،فی شرح الحدیث الّذی رواه قتیبة الأعشی،قال:

«علّمنی أبو عبد الله علیه السّلام قال:قال:بسم اللّه الجلیل،أعیذ فلانا باللّه العظیم من الهامّة و السامّة و اللامّة و العامّة،و من الجنّ و الإنس،و من العرب و العجم،

ص:108


1- (1)) الفوائد الملیّة،ص 247.
2- (2)) مجمع الفائدة و البرهان،ج 3،ص 32.
3- (3)) مجمع البحرین،ج 4،ص 32.

و من نفثهم و بغیهم و نفخهم و بآیة الکرسی،ثمّ تقرأها،ثمّ تقول فی الثانیة:بسم اللّه أعیذ فلانا باللّه الجلیل،حتّی تأتی علیه» (1)؛حیث قال ما هذا لفظه:

«یعنی تعلیم کرد مرا امام جعفر صادق علیه السّلام به عوذة،گفت:بگو که پناه می دهم به نام اللّه که مبرّی از عیب و نقصان است،پناه می دهم فلان را که بزرگ است از گزندگان کشنده و گزندگان غیر کشنده و چشم بد و بلایی که فروگیرنده مردمان باشد،و از جنّ و انس و عرب و عجم،و از شرّ ایشان و دروغ ایشان و از دمیدن ایشان و به آیة الکرسی، بعد از آن می خوانی آیة الکرسی را که: اَللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاٰ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لاٰ نَوْمٌ لَهُ مٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی الْأَرْضِ مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّٰ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مٰا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ مٰا خَلْفَهُمْ وَ لاٰ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاّٰ بِمٰا شٰاءَ وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ وَ لاٰ یَؤُدُهُ حِفْظُهُمٰا وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ .

بعد از آن می گویی در بار دوّم که:بسم اللّه فلانا أعیذ باللّه الجلیل عن الهامّة،تا آنکه تمام کنی دعا را» . (2)

و منها: ما ذکره فی شرح الحدیث الموثّق المروی،فی باب فضل القرآن من کتاب فضل القرآن من الکافی،

عن یعقوب بن شعیب،عن أبی عبد اللّه علیه السّلام،قال:«لمّا أمر اللّه- عزّ و جلّ-هذه الآیات أن یهبطن إلی الأرض تعلّقن بالعرش و قلن:أی ربّ!إلی أین تهبطنا؟إلی أهل الخطایا و الذنوب؟فأوحی اللّه-عزّ و جلّ-إلیهنّ:أن اهبطن،فو عزّتی و جلالی لا یتلوکنّ أحد من آل محمّد و شیعتهم فی دبر ما افترضت علیه من المکتوبة فی کلّ یوم إلاّ نظرت إلیه بعینی المکنونة فی کلّ یوم سبعین نظرة أقضی له فی کلّ نظرة سبعین حاجة،و قبلته علی ما فیه من المعاصی.و هی أمّ الکتاب،و شَهِدَ اللّٰهُ أَنَّهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ

ص:109


1- (1)) الکافی،ج 2،ص 570،ح 5.
2- (2)) شرح اصول کافی:به آن دسترسی پیدا نکردیم.

وَ الْمَلاٰئِکَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قٰائِماً بِالْقِسْطِ ، (1)و آیة الکرسی،و آیة الملک» ؛ (2)حیث قال:«و آیه أوّل،آیه أمّ الکتاب است،که در سوره آل عمران است: هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتٰابَ مِنْهُ آیٰاتٌ مُحْکَمٰاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتٰابِ وَ أُخَرُ مُتَشٰابِهٰاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مٰا تَشٰابَهَ مِنْهُ ابْتِغٰاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغٰاءَ تَأْوِیلِهِ وَ مٰا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللّٰهُ وَ الرّٰاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنّٰا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنٰا وَ مٰا یَذَّکَّرُ إِلاّٰ أُولُوا الْأَلْبٰابِ . (3)

و آیه ثانیه در سوره آل عمران: شَهِدَ اللّٰهُ أَنَّهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ وَ الْمَلاٰئِکَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ قٰائِماً بِالْقِسْطِ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ .

آیه ثالثه:آیة الکرسی است که در سوره بقره است: اَللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاٰ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لاٰ نَوْمٌ لَهُ مٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی الْأَرْضِ مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّٰ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مٰا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ مٰا خَلْفَهُمْ وَ لاٰ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاّٰ بِمٰا شٰاءَ وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ وَ لاٰ یَؤُدُهُ حِفْظُهُمٰا وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ . (4)

آیه رابعه:آیة الملک که در سوره آل عمران است: قُلِ اللّٰهُمَّ مٰالِکَ الْمُلْکِ تُؤْتِی الْمُلْکَ مَنْ تَشٰاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْکَ مِمَّنْ تَشٰاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشٰاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشٰاءُ بِیَدِکَ الْخَیْرُ إِنَّکَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (5)» .

مجملا،مرحوم آخوند ملاّ خلیل مسطور،در موارد بسیار در شرح خود تصریح فرموده به این که آیة الکرسی عبارت از آیه مذکوره است.

و منهم:مولانا الصالح المازندرانی فی شرحه علی الأصول، قال:«الظاهر أنّ آیة الکرسی من قوله: اَللّٰهُ إلی اَلْعَلِیُّ الْعَظِیمُ» .

ص:110


1- (1)) سوره مبارکه آل عمران18/.
2- (2)) الکافی ج 2،ص 620،ح 2.
3- (3)) سوره مبارکه آل عمران7/.
4- (4)) سوره مبارکه البقرة255/.
5- (5)) سوره مبارکه آل عمران26/،شرح اصول کافی ملاّ خلیل قزوینی:به آن دسترسی پیدا نکردیم.

و إن خالفه فی ما قبل ذلک و قال فی شرح:«و بآیة الکرسی إلی آخرها»:«إلی هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ ،کما صرّح به الشیخ فی المفتاح (1)».

لکنّ التعویل علی المتأخّر،لدلالته علی العدول عمّا ذکره فیما قبل،مضافا إلی إمکان أن یقال:انّ ما ذکره فیما قبل یمکن أن یکون علی وجه الحکایة و إن کان بعیدا.

و منهم:السیّد الجلیل السیّد علی صدر الدین الحسینی الحسنی فی شرحه علی الصحیفة السجّادیّة- علی منشئها آلاف التحیّة و السلام و الثناء-.قال فی أوّل التنبیهات الّتی أوردها فی أواخر شرحه المذکورة ما هذا لفظه:«آیة الکرسی أوّلها: اَللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ إلی قوله: اَلْعَلِیُّ الْعَظِیمُ ،نصّ علی ذلک بعض أصحابنا المتأخّرین،و هو المشهور».انتهی کلامه رفع مقامه.

و لا یخفی أنّ نسبة التصریح إلی بعض الأصحاب غیر ملائم لدعوی الاشتهار.

ثمّ أقول:وافقه فی هذه الدعوی العلاّمة السمیّ المجلسیّ،قال فی البحار:

«و المشهور أنّ آیة الکرسی إلی اَلْعَلِیُّ الْعَظِیمُ ،و یظهر من بعض الأخبار أنّها إلی خٰالِدُونَ» . (2)

و قد سمعت کلامه فی شرح روضة الکافی المسمّی بمرآة العقول.

و هذا القول هو الظاهر من المفسّرین من الخاصّة و العامّة،عدا علیّ بن إبراهیم،فإنّ الظاهر من کلماتهم إطباقهم علی انتهاء آیة الکرسی ب«العظیم»،فما دلّ علی الکلام السالف من المولی المحقّق الأردبیلی مطابق للواقع؛إلاّ أنّ الإتیان بصیغة الجمع المحلّی باللاّم فیه شیء لما ستقف علیه.

و إنّما قلنا عدا علیّ بن إبراهیم فإنّه لا یمکن دعوی ظهور کلامه فی تفسیره ذلک،بل

ص:111


1- (1)) شرح اصول کافی،ملاّ صالح مازندرانی،ج 10،صص 343 و 383؛ج 11،ص 59.
2- (2)) بحار الأنوار،ج 83،ص 4.

ربّما یمکن دعوی ظهور کلامه فی الامتداد إلی خٰالِدُونَ ،فها أنا أورد کلامه بطوله للاطّلاع علی حقیقة الحال.

فأقول:قال:«و أمّا آیة الکرسی فإنّه

حدّثنی أبی،عن الحسین بن خالد أنّه قرء أبو الحسن الرضا علیه السّلام: اَللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاٰ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لاٰ نَوْمٌ -أی نعاس- لَهُ مٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی الْأَرْضِ و ما بینهما و ما تحت الثری،عالم الغیب و الشهادة هو الرحمن الرحیم. مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّٰ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مٰا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ مٰا خَلْفَهُمْ قال:ما بین أیدیهم فأمور الأنبیاء،و ما کان؛ وَ مٰا خَلْفَهُمْ أی:لا یثقل علیه حفظ ما فی السموات و الأرض.قوله: لاٰ إِکْرٰاهَ فِی الدِّینِ أی:لا یکره أحدا علی دینه إلاّ بعد أن یتبیّن له. قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطّٰاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللّٰهِ و هم الّذین غصبوا آل محمّد حقّهم.قوله: فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقیٰ یعنی الولایة. لاَ انْفِصٰامَ لَهٰا أی حبل لا انقطاع له. اَللّٰهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یعنی أمیر المؤمنین علیه السّلام و الأئمّة علیهم السّلام یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمٰاتِ إِلَی النُّورِ وَ الَّذِینَ کَفَرُوا و هم الظّالمون آل محمّد علیهم السّلام أَوْلِیٰاؤُهُمُ الطّٰاغُوتُ و هم الّذین تبعوا من غصبهم یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَی الظُّلُمٰاتِ أُولٰئِکَ أَصْحٰابُ النّٰارِ هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ و الحمد للّه ربّ العالمین؛کذلک نزلت.

حدّثنی أبی،عن النضر بن سوید،عن موسی بن بکر،عن زرارة،عن أبی عبد اللّه علیه السّلام فی قوله: وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ سألته أیّما أوسع،الکرسی أو السماوات و الأرض؟قال:بل الکرسی وسعت السماوات و الأرض،و کلّ شیء خلق اللّه فی الکرسی» ؛ (1)انتهی.

وجه ظهوره فیما ذکر أمران:

ص:112


1- (1)) تفسیر علی بن ابراهیم قمّی،ج 1،ص 84.

أحدهما:أنّه لو کان معتقدا بأنّ آخر آیة الکرسی وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ کان المناسب ذکر الحدیث المتعلّق بالکرسی هناک،و عدم ذکره هناک،و ذکره بعد الآیتین یرشد إلی اعتقاده بامتدادهما،و هو ظاهر.

و الثانی:قوله:«کذلک نزلت» (1)بناء علی أن المقرّر عند النحاة أنّه إذا کان المراد هو الإشارة إلی القریب یؤتی باسم الإشارة مجرّدة عن الکاف،و إذا کان المراد الإشارة إلی البعید یؤتی معها و مع اللام-کما ذهب إلیه جماعة من أعاظمهم-أو من غیرها بمعنی عدم لزوم الإتیان بها لا امتناع الإتیان بها کما قال ابن مالک فی منظومته:

و لدی البعد انطقا بالکاف حرفا دون لام أو معه (2)

و الحاصل أنهم أطبقوا علی أنّه إذا کان المراد الإشارة إلی التقریب یؤتی باسم الإشارة مجرّدة عن اللام و الکاف،لکنّهم اختلفوا فی أنّ الإشارة إلی المتوسّط مثل الإشارة إلی البعید،فاللازم فیهما استعماله مع الکاف،سواء ذکر اللام معها أو لا،فلا یکون فرق فی اسم الإشارة فیما إذا کان المشار إلیه متوسّطا أو بعیدا،أو لیس الأمر کذلک أو یستعمل مع الکاف من دون لام إذا کان المشار إلیه متوسطا،و معهما فیما إذا کان بعیدا.

إذا علمت ذلک نقول:إنّ«کذلک»فی کلام علی بن إبراهیم:«کذلک نزلت»لا یکون إشارة إلی خصوص«و الحمد للّه ربّ العالمین»و الکلمة الّتی قبلها،إذ حینئذ لا بدّ أن یقول کما نزلت،فیکون إشارة إلی مجموع ما رواه عن مولانا الرضا علیه السّلام إلی آخره،فمقتضاه امتداد آیة الکرسی إلی خٰالِدُونَ مع قول:و الحمد لله رب العالمین؛فتأمّل.

ص:113


1- (1)) سیّد شفتی مصنّف بزرگوار در کتاب تحفة الابرار،ج 2،ص 459 در بحث تعریف آیة الکرسی فرموده است:بناء علی أنّ الظاهر أنه لیس بإشارة إلی خصوص ما ذکره فی الآخر من قول و الحمد للّه ربّ العالمین،لعدم الافتقار إلی إدخال الکاف و اللام فی اسم الإشارة حینئذ فیکون إشارة إلی مجموع ما رواه عن مولانا الرضا علیه الصلاة و السلام إلی آخره،فتأمّل.
2- (2)) البهجة المرضیة علی ألفیة ابن مالک،ج 1،ص 59.

فالمتحصّل ممّا ذکر أنّ القائلین بامتداد آیة الکرسی إلی خٰالِدُونَ هم:شیخ الطائفة، و السیّد بن طاوس،و العلاّمة،و شیخنا الشهید،و المحقّق الثانی،و شارحا کلامه فی الجعفریّة،و شیخنا الکفعمی،و شیخنا البهائی،و المولی التقیّ المجلسیّ،و ولده الأجلّ الأعظم،و صاحب الذخیرة،و المحدّث القاسانی،و شیخنا النجفی قدّس اللّه تعالی أرواحهم.

و أنّ القائلین بانتهائه إلی اَلْعَظِیمُ :شیخنا الشهید الثانی و المولی المحقّق الأردبیلی و غیر هما ممّن سمعت کلامهم،و قد علمت أنّه الظاهر من أکثر المفسّرین.

و المهمّ فی المقام هو التکلّم فی مستند القولین،فنقول:یمکن الاستدلال للقول الأوّل بعدّة نصوص:منها:ما رواه شیخ الطائفة فی المصباح،قال:

روی عن الصادق علیه السّلام أنّه قال:

«من صلّی فی هذا الیوم(أی فی یوم الرابع و العشرین من ذی الحجّة)رکعتین،قبل الزوال بنصف ساعة،شکرا للّه علی ما منّ به علیه و خصّه به،یقرأ فی کلّ رکعة«فاتحة الکتاب» مرّة واحدة و عشر مرّات قل هو الله أحد و عشر مرّات«آیة الکرسی»إلی قوله:

هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ و عشر مرّات إنا أنزلناه (1)إلی آخر ما حکینا عنه فیما سلف.

رواه سیّدنا ابن طاوس عن جماعة من الأعیان،منهم شیخ الطائفة،حیث قال،مشیرا إلی الیوم الرابع و العشرین من ذی الحجّة،ما هذا لفظه:«فصل فیما نذکره من عمل زائد فی هذا الیوم العظیم الشأن،روینا ذلک عن جماعة من الأعیان و الإخوان أحدهم جدّی أبو جعفر الطوسی فیما یذکره فی المصباح، (2)إلی آخر ما حکینا عنه فیما سلف-.

وجه الدلالة:هو أنّ الظاهر من هذا الکلام أنّ التحدید المذکور إنّما هو لآیة الکرسی لما فی آخرها من الخفاء،فبیّن أنّها إلی خٰالِدُونَ ؛فعلی هذا یکون التقدیر:و عشر مرّات «آیة الکرسی»و هی إلی قوله: هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ .فلو لم یکن هذا هو المراد،بل کان

ص:114


1- (1)) مصباح المتهجد،ص 703،طبع السهیل الأنصاری الزنجانی.
2- (2)) إقبال الأعمال،ج 2،ص 371.

المراد هو القراءة إلی ذلک،و أنّ آیة الکرسی تنتهی إلی اَلْعَلِیُّ الْعَظِیمُ کان المناسب أن یقول:«و عشر مرّات«آیة الکرسی»و آیتین بعدها»؛کما لا یخفی.

و هذا المعنی هو الّذی فهمه منه شیخ الطائفة و سیّدنا ابن طاوس،حیث إنّهما بعد أن أوردا الحدیث قالا:«و هذه الصلاة بعینها رویناها فی یوم الغدیر»،و قد عرفت ممّا أسلفناه أنّ الحدیث فی یوم الغدیر اشتمل علی لفظ آیة الکرسی فقط،و معلوم أنّ هذا البیان إنّما یلیق إذا فهم من قوله علیه السّلام:«إلی قوله: هُمْ فِیهٰا خٰالِدُونَ أنّه بیان لآیة الکرسی،کما لا یخفی.

و مثله العلاّمة فی«القواعد»و شیخنا الشهید فی«البیان»و المحقّق الثانی فی «الجعفریّة»و شارحاه اللّذان مرّ ذکر کلاهما،و شیخنا الکفعمی فی«الجنّة الواقیة»، و«البلد الأمین»،و المولی التقیّ المجلسی و نجله الأکمل الأعظم،و صاحب«الذخیرة»، و المحدّث القاسانی-قدّس اللّه أرواحهم-کما علمت ما حکینا عنهم،و الحدیث و إن کان مرسلا لکن اعتضاده بعمل هؤلاء الفحول یسهل الخطب فیه.

و منها: ما رواه شیخنا الکفعمی فی بعض الحواشی الّذی کتبه فی أوائل«البلد الأمین» حاکیا عن کتاب«الفرج بعد الشدّة»

عن النبی صلّی اللّه علیه و آله أنّه قال:من قرأ أوّل البقرة إلی اَلْمُفْلِحُونَ (1)، وَ إِلٰهُکُمْ إِلٰهٌ وٰاحِدٌ (2)الآیة،و آیة الکرسی إلی خٰالِدُونَ (3)،و إِنَّ رَبَّکُمُ اللّٰهُ -فی الأعراف-إلی اَلْمُحْسِنِینَ (4)و أوّل الصافّات إلی لاٰزِبٍ (5)، و یٰا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ -فی الرّحمن-إلی تَنْتَصِرٰانِ (6)،و آخر سورة الحشر، و قُلْ أُوحِیَ إِلَیَّ -فی الجنّ-إلی قوله: شَطَطاً (7)،کفی کلّ شیطان مارد و سلطان عاد.

ص:115


1- (1)) سوره مبارکه بقره5/.
2- (2)) سوره مبارکه بقره163/.
3- (3)) سوره مبارکه بقره255/-257.
4- (4)) سوره مبارکه اعراف54/-56.
5- (5)) سوره مبارکه صافات1/-11.
6- (6)) سوره مبارکه الرحمن33/-35.
7- (7)) سوره مبارکه جن1/-4.

انتهی (1).وجه الدلالة یظهر ممّا ذکر.

و منها: ما رواه فی روضة الکافی،

عن محمّد بن خالد،عن حمزة بن عبید،عن إسماعیل بن عباد،عن أبی عبد اللّه علیه السّلام: «وَ لاٰ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاّٰ بِمٰا شٰاءَ و آخرها و هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ و الحمد للّه ربّ العالمین و آیتین بعدها». (2)

بناء علی أنّ المرجع للضمیر فی قوله:«آخرها»:آیة الکرسی،و قوله:«و آیتین بعدها» فیه حذف،و التقدیر:و ذکر آیتین کما مرّ التصریح به فی کلام العلاّمة السمیّ المجلسی، فالمرجع للضمیر فی«بعدها»:الآیة المذکورة،و المعنی:«أن آیة الکرسی هی الآیة الکرسی المذکورة،و الحمد للّه ربّ العالمین و الآیتان بعدها»،و هو المناسب لسوق الکلام.

و أمّا ما ذکره السیّد السند،السیّد علیّ صدر الدین،فی ریاض السالکین بقوله:«إنّ الروایة وردت بنصب آیتین،و لا وجه للنصب إلاّ بعامل مقدّر،و التقدیر:و اقرأ آیتین بعدها.فیکون الکلام قد تمّ عند قوله:و الحمد لله رب العالمین و هو فی محلّ النصب علی تقدیر القول،أی:و قل:الحمد للّه ربّ العالمین،و اقرأ آیتین بعدها»؛فهو مخالف للظاهر؛إذ المفروض أنّه فی مقام التحدید لآیة الکرسی،فقال علیه السّلام:و آخرها اَلْعَلِیُّ الْعَظِیمُ فتقدیر القراءة حینئذ غیر ملائم لسوق الکلام قطعا؛فمثل هذا الاحتمال لمخالفته للظاهر جدّا غیر قادح للاستدلال.

و الحاصل أنّ المذکور فی کلامه من أنّه لا وجه للنصب إلاّ بعامل مقدّر،و إن کان مسلّما لکنّ الفعل المقدّر فی کلامه غیر مناسب لسوق الکلام؛لأنّ حاصل الکلام حینئذ یکون هکذا:آخر آیة الکرسی وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ و قل الحمد لله رب العالمین و اقرأ آیتین بعدها و أن تقدیر القول فی الأوّل....

...و إنّما یلیق إذا کان المراد هکذا:إذا علمت أنّ آخر آیة الکرسی اَلْعَلِیُّ الْعَظِیمُ

ص:116


1- (1)) البلد الأمین،ص 10.
2- (2)) الکافی،ج 8،ص 290،ح 438.

فاشکر اللّه و قل:الحمد للّه ربّ العالمین.فحینئذ لا وجه للأمر بقراءة الآیتین،کما لا یخفی.

و إن أغمضنا النظر عن ذلک و قلنا إنّ المراد أنّ آخر آیة الکرسی اَلْعَلِیُّ الْعَظِیمُ لکن کلّما قرأت آیة الکرسی فی أیّ موضع کان فقل: الحمد لله رب العالمین و اقرأ آیتین بعدها،فحینئذ ینتفی الثمرة المترتّبة من التحدید المذکور،إذ التحدید بذلک یستدعی الحکم بتأتّی الامتثال بالقراءة إلیه کلّما ورد الأمر بقراءتها،بخلافها علی القول بامتدادها إلی خٰالِدُونَ .

و معلوم أنّه بناء علی المعنی المذکور تنتفی الثمرة المذکورة،کما لا یخفی علی ذی فطنة.و إنّما یبقی الأمر فی التسمیة،و ذلک لیس ممّا یعتنی به،کما لا یخفی.فالتقدیر المذکور فی کلام السیّد المسطور عن طریق السداد مهجور.

ثمّ لا یخفی أنّه کما یکون مقتضی الحدیث المذکور امتداد آیة الکرسی إلی خٰالِدُونَ کذا یکون مقتضاه جزئیّة:«الحمد للّه ربّ العالمین»لها،و لعلّ هذا هو المأخذ لکلام مولانا التقی المجلسی،قال فی شرحه علی الفقیه فی مقام البحث فی کراهة التکلّم فی بیت الخلاء و استثناء آیة الکرسی،ما هذا لفظه:

در آیة الکرسی به نحوی که نازل شده در روایات أهل البیت علیهم السّلام بعد از اَلْعَظِیمُ و الحمد للّه ربّ العالمین هست،و بعد از لَهُ مٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی الْأَرْضِ وارد شده است:و[ما بینهما و ما تحت الثری عالم الغیب و الشهادة الرحمن الرحیم من ذا الّذی] إلی آخرها.و این روایت را علیّ بن إبراهیم،و کلینی،و شیخ طبرسی،و سیّد بن طاوس،و غیر ایشان ذکر کرده اند،و می نامند این را به آیة الکرسی علی التنزیل. (1)

انتهی کلامه رفع مقامه.

مخفی نماند آنچه در روضه کافی مذکور است دو حدیث است:

ص:117


1- (1)) لوامع صاحبقرانی مشهور به شرح فقیه،ج 1،ص 312.

أوّل:به این نحو:

«علیّ بن إبراهیم،عن أحمد بن محمّد،عن محمّد بن خالد،عن محمّد بن سنان،عن أبی جریر القمی،و هو محمّد بن عبید اللّه، (1)عن أبی الحسن علیه السّلام:

لَهُ مٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی الْأَرْضِ و ما بینهما و ما تحت الثری عالم الغیب و الشهادة الرحمن الرحیم مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّٰ بِإِذْنِهِ . (2)

حدیث دوّم:به این نحو:

«محمّد بن خالد،عن حمزة بن عبید،عن إسماعیل بن عبّاد، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام: وَ لاٰ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاّٰ بِمٰا شٰاءَ و آخرها وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ و الحمد للّه ربّ العالمین،و آیتین بعدهما». (3)

ظاهر این است آنچه را که نسبت به علیّ بن إبراهیم داده به این نحو که الحمد للّه ربّ العالمین بعد اَلْعَظِیمُ بوده باشد بلافاصله،چنین روایتی در تفسیر آن مرحوم به نظر نرسیده است.و نحن قد أوردنا کلامه بالتمام،فلاحظه حتی یتّضح لک الحال.

و أمّا ما عزّاه إلی شیخنا الطبرسی،فالمذکور فی«مجمع البیان»و جوامع الجامع غیر مطابق لذلک أیضا،نعم،قال فی مجمع البیان فی تفسیر آیة الکرسی،

علیّ بن إبراهیم،عن أبیه،عن الحسین بن خالد،أنّه قرأ أبو الحسن الرضا علیه السّلام اَللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاٰ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لاٰ نَوْمٌ لَهُ مٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی الْأَرْضِ و بینهما و ما تحت الثری عالم الغیب و الشهادة الرحمن الرحیم مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّٰ بِإِذْنِهِ (4)علاوه بر این در«مجمع البیان»در این مقام مذکور نیست.مجملا ذکر«الحمد للّه ربّ العالمین»در «مجمع البیان»نیست،نه بعد از اَلْعَلِیُّ الْعَظِیمُ و نه بعد از آیتین،شاید حکایت مستند به جای دیگر بوده باشد،و اللّه العالم.

ص:118


1- (1)) در بعضی نسخه ها محمّد بن عبد اللّه آمده است.
2- (2)) الکافی،ج 8،ص 389،ح 437.
3- (3)) الکافی،ج 8،ص 290،ح 438.
4- (4)) مجمع البیان،ج 2،ص 161.

بدان که آنچه را مرحوم مجلسی مذکور-قدّس اللّه تعالی روحه-ذکر فرموده و نسبت داده اند به روایات أئمّة علیهم السّلام منافی است با معنی که مرحوم سیّد مذکور در شرح صحیفه ذکر فرموده،چنانچه وجه آن به اندک تأمّل ظاهر می شود.

و منها: ما رواه ثقة الإسلام،فی باب الدّعاء فی أدبار الصلوات،من کتاب الدّعاء من الکافی:

«عن بکر بن محمّد،عمّن رواه،عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:من قال هذه الکلمات عند کلّ صلاة مکتوبة حفظ فی نفسه و داره و ماله و ولده:أجیر نفسی و مالی و ولدی و أهلی و داری و کلّ ما هو منّی باللّه الواحد الأحد الصّمد الّذی لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفوا أحد،و أجیر نفسی و مالی و ولدی و أهلی و داری و کلّ ما هو منّی بربّ الفلق من شرّ ما خلق إلی آخرها و بربّ الناس إلی آخرها و بآیة الکرسی إلی آخرها». (1)

وجه الدلالة،هو أنّه لو کان آیة الکرسی عبارة إلی اَلْعَلِیُّ الْعَظِیمُ کان المناسب الاکتفاء بلفظ آیة الکرسی،و عدم الاکتفاء بذلک و الإتیان بقول:«إلی آخرها»للتنبیه علی امتدادها زائدا علی الآیة المذکورة،فیکون ممتدّة إلی خٰالِدُونَ لانتفاء الواسط.

و یمکن الاستدلال للقول الثانی،أی:القول بانتهائها إلی اَلْعَلِیُّ الْعَظِیمُ بعدّة نصوص أیضا؛ منها: ما رواه الشیخ أبو علی،نجل الشیخ الأجلّ شیخنا الطوسی،فی أواسط الجزء الثامن عشر من أمالیه،عن جماعة،عن أبی المفضّل،قال:

«حدّثنا عبد اللّه بن أبی سفیان أبو محمّد القرشی الشعرانی،إملاء من أصل کتابه بالموصل،قال:حدّثنا إبراهیم بن عمرو بن بکر،قال:حدّثنا محمّد بن بن شعیب بن شابور القرشی،قال:حدّثنا عثمان بن أبی العاتکة الهلالی،عن علیّ بن یزید،أنّه أخبره أنّ أبا عبد الرحمن القاسم بن عبد الرحمن،عن جدّی أبی أمامة الباهلی،أنّه سمع علیّ بن أبی طالب علیه السّلام یقول:ما أری رجلا أدرک عقله

ص:119


1- (1)) الکافی،ج 2،ص 549،ح 8.

الإسلام و ولد فی الإسلام یبیت لیلة سوادها.قلت:و ما سوادها یا أبا أمامة؟قال:جمیعها حتّی یقرأ هذه الآیة: اَللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ ،فقرأ الآیة إلی قوله: وَ لاٰ یَؤُدُهُ حِفْظُهُمٰا وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ ثم قال:فلو تعلمون ما هی،أو قال:ما فیها،لما ترکتموها علی حال،إنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله أخبرنی قال:أعطیت آیة الکرسی من کنز تحت العرش و لم یؤتها نبیّ کان قبلی،قال علیّ علیه السّلام:فما بتّ لیلة قط حتی سمعتها من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله حتی أقرأها، ثمّ قال لی:یا أبا أمامة إنّی أقرأها ثلاث مرّات فی ثلاثة أحایین،کلّ لیلة.فقلت:و کیف تصنع فی قراءتک لها یا ابن عمّ محمّد؟قال:أقرأها قبل الرکعتین بعد صلاة العشاء الآخرة، فو اللّه ما ترکتها منذ سمعت هذا الخبر من نبیّکم صلّی اللّه علیه و آله حتّی أخبرتک به» ، (1)الحدیث.

و دلالته علی أنّ آخر آیة الکرسی هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ ممّا لا خفاء فیه.

و منها: ما رواه ثقة الإسلام،فی باب فضل القرآن من کتاب فضل القرآن،

عن عمرو بن الجمیع،رفعه إلی علیّ بن الحسین علیهما السّلام قال:قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:«من قرأ أربع آیات من أوّل البقرة و آیة الکرسی و آیتین بعدها و ثلاث آیات من آخرها لم یر فی نفسه و ماله شیئا یکرهه،و لا یقربه شیطان،و لا ینسی القرآن». (2)

و الاستناد إلی الحدیث المذکور بانفراده فی إثبات المدّعی و إن أشبه المصادرة بناء علی أنّ دلالته علی انتهاء آیة الکرسی ب اَلْعَظِیمُ إنّما یتمّ إذا کان المراد من الآیتین بعدها لاٰ إِکْرٰاهَ فِی الدِّینِ إلی آخر الآیتین،و هو إنّما یتّجه إذا ثبت أن آیة الکرسی عبارة عن قول: اَللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إلی اَلْعَلِیُّ الْعَظِیمُ و إلاّ یمکن أن یکون المراد من الآیتین بعدها هو الإتیان بعد خٰالِدُونَ ،فالتمسّک بالحدیث فی إثبات ذلک مصادر،لکنّه بعد ملاحظه الحدیث المرویّ فی«مجمع البیان»صحیح لا غبار علیه من هذه الجهة.

ص:120


1- (1)) أمالی الشیخ الطوسی،ص 508،الرقم 19/1192.
2- (2)) الکافی،ج 2،ص 621،ح 5.

قال:

«و روی عن عبد اللّه بن مسعود قال:من قرأ عشر آیات من سورة البقرة فی کلّ لیلة فی بیت،لم یدخل ذلک البیت شیطان حتّی یصبح،أربع آیات من أوّلها، و آیة الکرسی و آیتین بعدها،و خواتیمها». (1)

و ذلک أنّ المراد من الآیتین بعد آیة الکرسی فی هذا الحدیث أوّلهما لاٰ إِکْرٰاهَ فِی الدِّینِ إلی آخر الآیتین جزما و إلاّ لم یکن عدد الآیات عشرا بل اثنتی عشرا إذ حینئذ یکون آیة الکرسی...عبارة عن ثلاث آیات،و المراد بخواتمها ثلاث آیات فی آخر البقرة،کما هو المصرّح به فی الحدیث الأوّل؛هف. (2)و منه یظهر أنّ المراد من الآیتین بعد آیة الکرسی فی الحدیث الأوّل أیضا ذلک،فیتمّ التقریب.

و منها: ما رواه صاحب کتاب«طبّ الائمّة»فی الثلث الأوّل من الکتاب المسطور،

عن محمّد بن کثیر الدمشقی،عن الحسین بن علی بن یقطین،عن مولانا الرضا-علیه آلاف التحیّة و الثناء-أنّه قال:هذه العوذة حرز و أمان من کلّ (3)(مرض)و خوف:« بسم اللّه الرحمن الرحیم بسم اللّه اخسئوا فیها و لا تکلّمون،أعوذ بالرّحمن منک إن کنت تقیّا أو غیر تقیّ،أخذت بسمع اللّه و بصره علی أسماءکم و أبصارکم و بقوّة اللّه علی قوّتکم، لا سلطان لکم علی فلان بن فلانة و لا علی ذرّیّته و لا علی ماله و لا علی أهل بیته، سترت بینه و بینکم بستر النبوّة الّتی استتروا بها من سطوات الفراعنة،جبرئیل عن أیمانکم و میکائیل عن أیسارکم و محمّد صلّی اللّه علیه و آله و أهل بیته عن أمامکم و اللّه تعالی مظلّ علیکم،یمنعه اللّه و ماله و ذریّته و أهل بیته منکم و من الشیاطین،ما شاء اللّه لا حول و لا قوّة إلاّ باللّه العلیّ العظیم،اللهمّ إنّه لا یبلغ حلمه (4)أناتک لا یبلغه مجهود نفسه،فعلیک

ص:121


1- (1)) مجمع البیان،ج 2،ص 157.
2- (2)) در هر دو نسخه چنین بود و ظاهرا مخفّف(هذا خلف)است.
3- (3)) در هر دو نسخه خطی:من کل مرض و خوف.
4- (4)) در هر دو نسخه:(لا یبلغ جهله).

توکّلت و أنت نعم المولی و نعم النصیر،حرّسک اللّه و ذرّیّتک یا فلان بما حرّس اللّه به أولیاءه،صلّی اللّه علی محمد و أهل بیته».و تکتب آیة الکرسی إلی قوله: وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ ثمّ تکتب:لا حول و لا قوة إلاّ باللّه العلی العظیم لا ملجأ من اللّه إلاّ إلیه و حسبنا اللّه و نعم الوکیل«دم سام فی راس السهبا لیسها طلسلساها لسلسلا لقول علیه السّلام (1)».

إلی قوله: وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ تحدید لآیة الکرسی،و المراد تکتب آیة الکرسی و هی إلی قوله: وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ فدلالته علی المرام لا خفاء فیه.

و مما یؤیّد المرام، ما رواه فی هذا الکتاب بعد الحدیث المذکور بقلیل،فی بیان عوذة المأخوذ و المسحور،فقد روی مؤلّف الکتاب المسطور

عن أحمد بن بدر،عن إسحاق الصحّاف،عن(مولانا»موسی بن جعفر علیهما السّلام أنّه قال:یا صحّاف!قلت:لبّیک یا بن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله.قال:إنّک مأخوذ عن أهلک؟قلت:بلی یا بن رسول اللّه منذ ثلاث سنین،قد عالجت بکلّ دواء فو اللّه ما نفعنی.قال:یا صحّاف!أ فلا أعلمتک!؟قلت:یا ابن رسول اللّه! و اللّه ما خفی علیّ أنّ کلّ شیء عندکم فرجه و لکن أستحییک.قال:ویحک!و ما منعک الحیاء فی رجل مسحور مأخوذ،أما إنّی أردت أن أفاتحک بذلک،قل:بسم اللّه الرّحمن الرّحیم أذرأتکم أیّها السحرة،عن فلان بن فلانة،باللّه الّذی قال لإبلیس: «اُخْرُجْ مِنْهٰا مَذْؤُماً مَدْحُوراً» ،إلی أن قال علیه السّلام: وَ مٰا هُمْ بِخٰارِجِینَ مِنَ النّٰارِ (2)بإذن اللّه الّذی لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاٰ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لاٰ نَوْمٌ لَهُ مٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی الْأَرْضِ مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّٰ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مٰا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ مٰا خَلْفَهُمْ وَ لاٰ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاّٰ بِمٰا شٰاءَ وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ وَ لاٰ یَؤُدُهُ حِفْظُهُمٰا وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ ،إنّ إلهکم لواحد ربّ السّماوات و الأرض و ما بینهما و ربّ المشارق (3)إلی آخر ما فیه.

ص:122


1- (1)) طبّ الأئمّة،ص 40.
2- (2)) سوره مبارکه البقرة167/.
3- (3)) طبّ الأئمّة،ص 40.

وجه التأیید هو أنّ التوسّل و الاستعاذة فی أمثال المقامات إنّما هو بآیة الکرسی،فلو کانت باقیة بعد اَلْعَلِیُّ الْعَظِیمُ لذکره علیه السّلام أیضا،و عدم ذکره و الاقتصار بما ذکره یؤمی إلی الامتداد إلی ما ذکره.

تنبیه:

اعلم أنّ الظاهر أنّ مؤلّف هذا الکتاب،أی:کتاب طبّ الأئمّة علیهم السّلام هو الحسین بسطام و أخوه عبد اللّه بن بسطام.

قال النجاشی:الحسین بن بسطام،و قال أبو عبد اللّه بن عیّاش:هو الحسین بن بسطام بن سابور الزیّات،له و لأخیه أبی عتّاب کتاب،جمعاه فی الطبّ،کثیر الفوائد و المنافع، علی طریق(طریقة)الطبّ فی الأطعمة و منافعها و الرقی و العوذ،انتهی (1).

و منها: ما رواه شیخنا الصدوق فی کتاب«الخصال»الّتی سأل عنها أبو ذر-رحمة اللّه علیه-قال:

«دخلت علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و هو جالس فی المسجد وحده،فاغتنمت خلوته،إلی أن قال:فأیّ آیة أنزلها اللّه علیک أعظم؟قال:آیة الکرسی». (2)

و رواه صاحب کتاب مکارم الأخلاق فی أواخره. (3)

وجه الدلالة،هو أنّ الظاهر من کلام السائل-مع جلالته و کونه من أهل اللسان-«أیّ آیة أعظم؟»،سؤال عن الآیة الواحدة الّتی هی أعظم من غیرها،و جوابه صلّی اللّه علیه و آله عن هذا السؤال بقوله:«آیة الکرسی»یرشد إلی أنّ آیة الکرسی آیة واحدة،فاللازم منه انتهاؤها(بالعظیم)، لما عرفت من انتفاء التشکیک فی آیة الکرسی من حیث البدایة،و إنّما الکلام فی النهایة؛ فحیث علم أنّها آیة واحدة،-کما هو الملائم لظاهر اللفظ-علم انتهاؤها بالعظیم.و أمّا القول بأنّ من لفظ الجلالة إلی القیّوم آیة واحدة و من لاٰ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ إلی آخر اَلْعَظِیمُ آیة أخری-کما حکاه شیخنا الطبرسی فی مجمع البیان-فلا شبهة فی ضعفه و شذوذه.

ص:123


1- (1)) رجال النجاشی،ص 39،الرقم 79.
2- (2)) الخصال،ص 523،الرقم 23.
3- (3)) مکارم الاخلاق،ص 472.

و منها: ما روی فی جملة من الکتب المعتبرة من العامّة؛ففی کتاب تیسیر الوصول إلی جامع الأصول و غیره،عن أبی هریرة،عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله أنّه قال:«لکلّ شیء سناما و سنام القرآن سورة البقرة،و فیها آیة هی سیّدة آی القرآن،و هی آیة الکرسی» (1).

وجه الدلالة ظاهر.

و منها: ما روی أیضا فی الکتاب المسطور و غیره

عن أبیّ بن کعب عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله أنّه قال:«یا أبا المنذر أ تدری أیّ آیة من کتاب اللّه معک أعظم؟قلت: اَللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ .فضرب فی صدری فقال:لیهنک العلم یا أبا المنذر (2)».و فیه شیء لا یخفی علی المتأمّل فیما ذکر آنفا.

و منها ما روی فی جملة من کتبهم أیضا کالمصابیح و تیسیر الوصول و غیرهما

عن أبی هریرة أنّه قال:«وکّلنی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله بحفظ زکاة رمضان فأتانی آت فجعل یحثو من الطعام،فأخذته و قلت:لأرفعنّک إلی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله قال (3):إنّی محتاج و علیّ عیال و لی حاجة شدیدة.قال:فخلّیت عنه فأصبحت،فقال النبی صلّی اللّه علیه و آله:یا أبا هریرة ما فعل أسیرک البارحة؟قلت:یا رسول اللّه شکا حاجة شدیدة و عیالا فرحمته،فخلّیت(عنه)سبیله، فقال:أمّا إنّه سیعود فرصدته،فجاء یحثو من الطعام فأخذته فقلت:لأرفعنک إلی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله قال:دعنی فإنّی محتاج و علیّ عیال لا أعود،فرحمته و خلّیت عنه سبیله، فأصبحت فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:یا أبا هریرة ما فعل أسیرک البارحة؟قلت:یا رسول اللّه شکا حاجة شدیدة و عیالا فرحمته فخلّیت سبیله.فقال:أمّا إنّه قد کذبک و سیعود (4)، فرصدته فجاء یحثو من الطعام،فأخذته فقلت:لأرفعنک إلی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و هذا آخر ثلاث مرّات تزعم إنّک تقول:«لا تعود»،ثم تعود.

ص:124


1- (1)) جامع الأصول،ج 9،ص 359.
2- (2)) همان.
3- (3)) در منبع:دعنی فإنّی.
4- (4)) در منبع:فعرفت أنّه سیعود.

فقال:دعنی أعلّمک کلمات ینفعک اللّه بها،قلت:و ما هنّ؟قال:إذا آویت إلی فراشک فاقرأ آیة الکرسی: اَللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ حتّی تختم الآیة،فإنّک لن یزال علیک من اللّه حافظ،و لا یقربک شیطان حتّی تصبح،فخلّیت سبیله.

فلمّا أصبحت،فقال لی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:ما فعل أسیرک البارحة؟فقلت:زعم أنّه یعلّمنی کلمات ینفعنی اللّه بها،فقال:أمّا إنّه صدّقک و هو کذوب؛ انتهی. (1)

یعنی صدّقک فی آیة الکرسی و ذکر خواصّه و لکنّه کذّبک فی عدم العود.وجه الدلالة علی المدّعی هو أنّ المراد من ختم الآیة تلاوتها إلی اَلْعَلِیُّ الْعَظِیمُ ،فیکون آخر آیة الکرسی ذلک،و هو المطلوب.

سؤال[2]: [ولایت حاکم شرع بر بالغه غیر رشیده در صورت فقد پدر یا جد]

اشاره

بفرمائید در صورت فقد پدر یا جدّ آیا حاکم شرع را ولیّ بالغه غیر رشیده می دانند یا نه؟و در صورت ثبوت،ولایت حاکم ولایت اجباری است یا موقوف به اذن بالغه غیر رشیده هم هست؟ جواب: این سؤال اجمالی دارد،تحقیق حال در جواب این سؤال محتاج است به تفصیل مقال،پس می گوییم:مقصود از سؤال از ولایت،یا ولایت در اموال است یا تزویج؛و اگر مقصود ولایت در اموال است تشکیکی در این نیست که در صورت فقد والد و جدّ و وصی،ولایت در اموال ثابت است نسبت به حاکم شرع،و همچنین بعد از بلوغ به حدّ بلوغ،لکن به شرط عدم ظهور اتّصاف به وصف رشد.

و این مجمع علیه ما بین فقهاست،و مدلول علیه به کتاب و سنّت است.

ص:125


1- (1)) جامع الأصول،ج 9،ص 360،و الموجود فی بعض کتبهم 1-صحیح البخاری،ج 3، ص 63؛تفسیر ابن کثیر،ج 1،ص 313؛و الدر المنثور،ج 1،ص 326.

قال اللّه تبارک و تعالی: فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوٰالَهُمْ (1)

[کلمات الفقهاء]

قال شیخ الطائفة فی المبسوط، فی مقام بیان علامات البلوغ ما هذا لفظه:و أمّا السنّ فحدّه فی الذکور خمسة عشر سنة و فی الإناث تسع سنین،و روی عشر سنین.و قد ذکرنا أنّ الصبی لا یدفع إلیه ماله حتّی یبلغ،فإذا بلغ و أونس منه الرشد فإنّه یسلّم إلیه ماله، و إیناس الرشد منه أن یکون مصلحا لماله،عدلا فی دینه،فأمّا إذا کان مصلحا لماله غیر عدل فی دینه،أو کان عدلا فی دینه غیر مصلح لماله،فإنّه لا یدفع إلیه ماله،و متی کان غیر رشید لا یفکّ حجره و إن بلغ و صار شیخا،و وقت الاختبار یجب أن یکون قبل البلوغ حتّی إذا بلغ،إمّا أن یسلّم إلیه ماله أو یحجر علیه،و قیل:إنّه یکون الاختبار بعد البلوغ.و الأوّل أحوط،لقوله تعالی: وَ ابْتَلُوا الْیَتٰامیٰ حَتّٰی إِذٰا بَلَغُوا النِّکٰاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً... فدلّ علی أنّه یکون قبله؛و لأنّه لو کان الاختبار بعد البلوغ أدّی إلی الحجر علی البالغ الرشید إلی أن یعرف حاله،و ذلک لا یجوز،فإذا ثبت ذلک فنحن نبیّن کیفیّة اختباره فیما بعد،و جملته أنّ الأیتام علی ضربین:ذکور و إناث،فالذکور علی ضربین:

ضرب یبتذلون (2)فی الأسواق و یخالطون الناس بالبیع و الشراء،و ضرب یصانون عن الأسواق،فالّذین یخالطون الناس و یبتذلون فی الأسواق فإنّه یعرف اختبارهم بأن یأمره الولی أن یذهب إلی السوق و یساوم فی السلع و یقاول فیها و لا یعقده العقد،فإن رآه یحسن ذلک و لا یغبن فیه علم أنّه رشید و إلاّ لم یفکّ عنه الحجر-إلی أن قال-:و إن کان الیتیم ممّن یصان عن الأسواق،مثل أولاد الرؤساء و الأمراء فإنّ اختبارهم أصعب، فیدفع إلیهم الولی نفقة شهر یختبرهم بها،فینظر،فإن دفعوا إلی أکرتهم و غلمانهم و عمّالهم و معاملیهم حقوقهم من غیر تبذیر،و أقسطوا فی النفقة علی أنفسهم فی مطاعمهم و مشاربهم و مکاسبهم سلّم إلیهم المال،و إن وجدهم بخلاف ذلک لم یسلّم إلیهم المال.

ص:126


1- (1)) سوره مبارکه النساء6/.
2- (2)) در منبع:یبذلون.

و أمّا الإناث،فإنّه یصعب اختبارهن؛لأنّهنّ لا یطّلع علیهن أحد و لا یظهرن لأحد، فیدفع إلیهن شیئا من المال و یجعل نساء ثقات،یشرفن علیهنّ،فإن غزلن و استغزلن و نسجن و استنسجن و لم یبذرن،سلّم المال إلیهنّ،و إن کنّ بخلاف ذلک لم یسلّم إلیهن، و إذا بلغت المرأة و هی رشیدة دفع إلیها مالها و جاز لها أن تتصرّف فیه،سواء کان لها زوج أو لم یکن،فإن کان لها زوج جاز لها أن تتصرّف فی مالها بغیر إذن زوجها،و یستحبّ لها أن لا تتصرّف إلاّ بإذنه و لیس بواجب؛انتهی کلام المبسوط. (1)

و قال فی الخلاف، بعد أن حکم بأنّه لا یفکّ حجر الصبی إلاّ ببلوغ السنّ و الرشد:

و حدّه،(أی حدّ الرشد):أن یکون مصلحا لماله عدلا فی دینه،فإذا کان مصلحا لماله غیر عدل فی دینه،أو کان عدلا فی دینه غیر مصلح لماله،فلا یدفع إلیه ماله (2).

و لا یخفی أن مقتضی ما ذکره اعتبار العدالة فی الرشد،و لا یخفی ما فیه؛فالقدر المعتبر هو الإصلاح و ملکه بحفظ المال،و هو الظاهر ممّا ذکره:«فالّذین یخالطون الناس -إلی قوله-:علم أنّه رشید»لوضوح أنّ المعنی المدلول بهذه العبارة الکافی فی صدق الرشد غیر متوقّف علی العدالة،کما لا یخفی علی ذی خبرة و درایة.و هکذا الحال فی قوله:«و إن کان الیتیم ممّن یصان من الأسواق-إلی قوله-:سلّم إلیهم المال»و هو ظاهر.

ثمّ نقول:إنّ المعنی المذکور علیه بالکلامین المذکورین و إن لم ینفکّ عن الرشد،لکنّ الظاهر انتفاء الحاجة إلی تحقّق المعنی المذکور بالفعل،بل الظاهر کفایة الحال الموصلة إلی المعنی المذکور و إن لم یتحقّق بالفعل،کما قد یتحدّث من قرائن الأحوال.

قال العلاّمة رحمه اللّه فی التذکرة: و أمّا الرشد،فقال الشیخ رحمه اللّه هو أن یکون مصلحا لماله، عدلا فی دینه،فإذا کان مصلحا لماله غیر عدل فی دینه،أو کان عدلان فی دینه غیر مصلح لماله،فإنّه لا یدفع إلیه.و به قال الشافعی و الحسن البصری و ابن المنذر،و لقوله تعالی:

ص:127


1- (1)) المبسوط،ج 2،ص 285.
2- (2)) الخلاف،ج 3،ص 283،مسأله 3.

فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوٰالَهُمْ (1)و الفاسق موصوف بالغیّ لا بالرشد.

و روی عن ابن عباس أنّه قال فی قوله تعالی فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً هو أن یبلغ ذا وقار و حلم و عقل،و مثله عن مجاهد.و لأنّ الفاسق غیر رشید،فلو ارتکب شیئا من المحرّمات ممّا یسقط به العدالة کان غیر رشید،و کذا لو کان مبذّرا لماله و تصرّفه فی الملاذ النفیسة و الثیاب الرفیعة و المرکوبات الجلیلة الّتی لا تلیق بحاله کان سفیها و لم یکن رشیدا،و قال أکثر أهل العلم:الرشد الصلاح فی المال خاصّة،سواء کان صالحا فی دینه أو لا.و هو قول مالک و أبی حنیفة و أحمد،و هو المعتمد عندی،انتهی. (2)

تنقیح الحال یستدعی أن یقال:إنّ الرشد قد یطلق و یراد به خلاف الغیّ،و منه قوله تعالی: قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ (3)قال فی الصحاح:الرّشاد خلاف الغیّ. (4)

و قد یطلق و یراد به الإصلاح فی المال و حفظه المقتضی لقوّة العقل،و الظاهر أنّ المراد من الرشد الّذی جعل فی الآیة الشریفة موقوفا علیه لدفع المال هو هذا المعنی،کما هو المستفاد من جملة من النصوص المعتبرة.

منها: الصحیح المروی،فی باب انقطاع یتم الیتیم من«الفقیه»،و باب وصیّة الصبی و المحجور علیه من کتاب وصیّة«التهذیب»،

عن صفوان بن یحیی،عن عیص بن القاسم،عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:سألته عن الیتیمة،متی یدفع إلیها مالها؟ قال:«إذا علمت أنّها لا تفسد و لا تضیع»،فسألته إن کانت قد زوّجت؟فقال:«إذا تزوّجت فقد انقطع ملک الوصی عنها» (5)و هو مروی فی أواخر کتاب الوصیة من «الکافی»لکن سند«الفقیه»و«التهذیب»أقوی.

ص:128


1- (1)) سوره مبارکه النساء6/.
2- (2)) التذکرة،ج 2،ص 75،طبع قدیم.
3- (3)) سوره مبارکه البقرة256/.
4- (4)) الصحاح،ج 2،ص 474.
5- (5)) الفقیه،ج 4،ص 221،ح 5520؛الکافی،ج 7،ص 68،ح 4؛تهذیب الأحکام،ج 9، ص 184،ح 74.

و منها ما فی الباب المذکور من«الفقیه»قال:و قدر روی

عن الصادق علیه السّلام أنّه سئل عن قول اللّه عزّ و جلّ: فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوٰالَهُمْ .قال:إیناس الرشد حفظ المال. (1)

و منها:الصحیح المروی فی الباب المذکور،

عن ابن أبی عمیر،عن مثنّی بن راشد،عن أبی بصیر،عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:سألته عن یتیم قد قرأ القرآن و لیس بعقله بأس،و له مال علی یدی رجل،فأراد الّذی عنده المال أن یعمل به حتّی یحتلم و یدفع إلیه ماله. (2)

قال:«و إن احتلم و لم یکن له عقل لم یدفع إلیه شیء،أبدا». (3)

و هو مروی فی أواخر کتاب الوصیّة من«الکافی»أیضا بسند اشتمل علی إرسال.

و منها:الصحیح المروی فی أواخر کتاب الوصیّة من«الکافی»و الباب المذکور من «الفقیه»و باب وصیّة الصبی و المحجور علیه من کتاب وصیّة«التهذیب»،

عن منصور بن حازم،عن هشام،عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:«انقطاع یتم الیتیم الاحتلام و هو أشدّه،و إن احتلم و لم یؤنس منه رشد و کان سفیها أو ضعیفا فلیمسک عنه ولیّه ماله. (4)

و یؤیّده ما رواه فی باب الحجر علی الإفلاس من الفقیه أیضا

بإسناده إلی الأصبغ بن نباته،عن أمیر المؤمنین علیه السّلام،أنّه قضی أن یحجر علی الغلام المفسد حتّی یعقل. (5)

مجملا اعتبار ظهور رشد بعد از بلوغ در جواز دفع اموال ایتام به ایشان محلّ وفاق ما بین فقهاست و وجه آن معلوم شد،لکن کلام در تفسیر رشد است،ظاهر این است که

ص:129


1- (1)) الفقیه،ج 4،ص 222،ح 5523.
2- (2)) در کافی چنین آمده: أن یعمل بمال الیتیم مضاربة فأذن له الغلام فی ذلک فقال:لا یصلح أن یعمل به.
3- (3)) الفقیه،ج 4،ص 221،ح 5518؛الکافی،ج 7،ص 68،ح 3.
4- (4)) الکافی،ج 7،ص 68،ح 2؛الفقیه،ج 4،ص 220،ح 5517؛تهذیب الأحکام،ج 9، ص 183،ح 12-737.
5- (5)) الفقیه،ج 3،ص 28،ح 3258.

مراد ظهور ملکه اصلاح مال و حفظ و ضبط آن است؛پس بعد اختبار هرگاه مشخّص شد که بعد از بلوغ متّصف به این صفت می باشد جائز است دفع اموال ایشان به ایشان،بلکه لازم و متعیّن است مگر در صورتی که خود آنان راضی به تأخیر شوند.

و أمّا ولایت در تزویج نسبت به حکّام شرع در صورت مذکوره-یعنی صورت انتفاء والد و جدّ و وصیّ-پس ظاهر أصحاب این است که قبل از بلوغ،ولایت در تزویج نسبت به حکّام شرع ثابت نباشد.و امّا بعد از بلوغ،پس آنچه بعد از تفحّص در کلمات أصحاب ظاهر می شود این است که مسأله محلّ خلاف است،نظر به این که ظاهر از جمله کلمات قدمای أصحاب آن است که ولایت در تزویج نسبت به حکّام شرع مطلقا ثابت نیست.

منهم:شیخنا الصدوق،قال فی«الفقیه»:لا ولایة لأحد علی المرأة إلاّ لأبیها ما لم تتزوّج و کانت بکرا،فإذا کانت ثیّبا فلا یجوز علیها تزویج أبیها إلاّ بأمرها،فإذا کان لها أب و جدّ فللجدّ علیها ولایة ما دام أبوها حیّا،لأنّه یملک ولده و ما ملک،فإذا مات الأب لم یزوّجها الجدّ إلاّ بإذنها. (1)

و منهم:شیخنا ابن حمزة،قال فی«الوسیلة»:فصل:فی بیان من إلیه العقد علی النساء، الّذی بیده عقدة النکاح أربعة:المرأة إذا کانت بالغة رشیدة،و علی قول بعض الأصحاب باشتراط الثیبوبة؛و الأب و الجدّ مع و جود الأب إذا کانت طفلا أو بالغة غیر رشیدة، و یجوز لهما العفو عن بعض المهر؛و وکیل المرأة إذا کانت مالکة أمرها،انتهی. (2)

و مقتضی هذا الکلام عدم ثبوت الولایة فی العقد للحکّام أصلا کما لا یخفی.

و منهم:شیخ الطائفة،قال فی«المبسوط»:الّذی له الإجبار علی النکاح،الأب و الجدّ مع وجود الأب و إن علا. (3)

ص:130


1- (1)) الفقیه،ج 3،ص 395.
2- (2)) الوسیلة،ص 299.
3- (3)) المبسوط،ج 4،ص 164.

و فیه أیضا فی موضع آخر:الّذی بیده عقدة النکاح عندنا،هو الولیّ الّذی هو الأب،أو الجدّ. (1)

و فی«النّهایة»:و الّذی بیده عقدة النکاح،الأب،أو الجدّ مع وجود الأب الأدنی،أو الأخ إذا جعلت الأخت أمرها إلیها،أو من وکّلته فی أمرها. (2)

و عنه فی«التبیان»:لا ولایة لأحد عندنا إلاّ الأب،أو الجدّ علی البکر غیر البالغ،و أمّا من عداهما فلا ولایة إلاّ بتولیة منهما. (3)

و منهم:شیخنا أبو الصلاح،قال فی«الکافی»:أمّا نکاح الغبطة و هو نکاح الدوام فمن شرط صحّته الولایة و عقد الولی له بلفظ مخصوص یقتضی الإیجاب و قبول المعقود له أو النائب عنه و الولایة المختصّة بأب المعقود علیها و جدّها له فی حیاته،فإذا حضرا فالجدّ أولی،و یصحّ لکلّ منهما أن یعقد من دون إذن صاحبه.

إلی أن قال:فإن کانت صغیرة جاز عقدهما علیها،و لا خیار لها بعد البلوغ،و إن عقد علیها غیرهما کان العقد موقوفا علی بلوغها و إمضائها،و إن کانت بالغا لم یجز لهما العقد علیها إلاّ بإذنها،فإن عقدا بغیر إذنها خالفا السنّة و کان علیها القبول و لها الفسخ،فإن أبت العقد بطل و لا یجوز لها العقد علی نفسها بغیر إذنها،فإن عقدت خالفت السنّة فکان العقد موقوفا علی إمضائهما،انتهی. (4)

إذ الحکم باختصاص الولایة فی العقد بالأب و الجدّ یقتضی انتفائها فی غیرهما مطلقا.

و منهم:السیّد ابن زهرة،قال فی«الغنیة»:و من شرطه أن یکون صادرا ممّن له ولایة، و الولایة الّتی یجوز معها تزویج الصغیرة غیر البالغ،سواء کانت بکرا أو قد ذهبت بکارتها بتزویج أو غیره،و لا یکون لها بعد البلوغ خیار بلا خلاف بین أصحابنا،و تزویج البکر البالغ من غیر إذنها،علی خلاف بینهم فی ذلک مختصّة بأبیها و جدّها له فی حیاته،و إن

ص:131


1- (1)) المبسوط،ج 4،ص 305.
2- (2)) النهایة،ص 468.
3- (3)) التبیان،ج 2،ص 273.
4- (4)) الکافی ابو الصلاح حلبی،ص 292.

لم یکن الأب حیّا،فلا ولایة للجدّ،و من یختاره الجدّ أولی ممّن یختاره الأب،و لیس لأحدهما فسخ العقد الّذی سبق الآخر إلیه و إن کان بغیر إذنه،و الأولی بالأب استیذان الجدّ بدلیل إجماع الطائفة. (1)

إلی أن قال-:و لا ولایة لغیر الأب و الجدّ علی البکر،و لا ولایة لهما و لا لغیرهما علی البنت البالغ الرشیدة إلاّ أن تضع نفسها مع غیر کفو،فیکون لأبیها أو جدّها فسخ العقد.

و الکفاءة یثبت عندنا بأمرین:الإیمان و إمکان القیام بالنفقة بدلیل إجماع المشار إلیه. (2)

و لعلّه الظاهر ممّا حکاه العلاّمة فی«التحریر»،عن شیخ الطائفة أیضا حیث قال:المرأة إن کانت صغیرة أو مجنونة کانت الولایة فی نکاحها لکلّ واحد من الأب،و الجدّ للأب و إن علا،سواء کانت بکرا أو ذهبت بکارتها بوطی أو غیره،فإن فقدا معا کانت ولایة المجنونة إلی الحاکم یزوّجها مع اعتبار المصلحة.

قال الشیخ:المراد بالحاکم هنا الإمام أو من یأمره الإمام خاصّة و لا ولایة له علی الصغیرة،و لو فقد الحاکم انتفت الولایة عنها أیضا و إن کانت بالغة رشیدة (3)،انتهی.

وجه الظهور هو أنّ الظاهر ممّن یأمر الإمام غیر الحاکم،و لمّا کان الکلام المذکور دالاّ علی انحصار الولایة علیها للحاکم،بل نقول:إنّ حکایته عن شیخ الطائفة من غیر إشارة إلی ردّه یؤمی إلی اعتقاده إلی صحّته،ثمّ نقول:إنّ ما عزّاه إلی شیخ الطائفة و إن کان مدلولا علیه بما ذکره فی المبسوط فی أوّل الأمر لکن کلامه بعده بقلیل نصّ علی خلافه کما ستقف علیه.

و منهم:ابن إدریس،قال فی السرائر:باب من یتولّی العقد عن النساء،،و عندنا أنّه لا

ص:132


1- (1)) غنیة النزوع،ص 342.
2- (2)) غنیة النزوع،ص 343.
3- (3)) تحریر الأحکام،ج 3،ص 413.

ولایة علی النساء الصغار اللاّتی لم یبلغن تسع سنین إلاّ للأب،و الجدّ من قبل الأب.إلاّ أن لولایة الجدّ رجحانا و أولویّة هنا بغیر خلاف بین أصحابنا،إلاّ من شیخنا أبی جعفر فی نهایته، (1)فإنّه یجعل ولایة الجدّ مرتبطة بحیاة الأب فی هذه الحال.و الصحیح أنّ ولایته بعد الأب ثابتة باقیة فی ما لها و غیره،و الأصل بقاؤها. (2)

و قال أیضا:و الّذی یقوّی فی نفسی و تقضیه أصول المذهب و یشهد بصحّته النظر و الاعتبار و الأدلّة القاهرة و الآثار أنّ الأب أو الجدّ من قبله مع حیاته أو موته إذا عقدا علی غیر البالغ فلهما أن یعفوا عمّا یستحقّه من نصف المهر بعد الطلاق،إذا رأیا ذلک مصلحة لها و تکون المرأة وقت عفوهما غیر بالغ. (3)

و منهم:شیخنا یحیی بن سعید،قال فی«الجامع»:و الّذی بیده عقدة النکاح،الأب و الجدّ و من أوصی إلیه و من ولّته أمرها و هی رشیدة. (4)

و لا یخفی علیک أنّ مقتضی الکلمات المذکورة،انتفاء ولایة التزویج للحاکم مطلقا و لو بلغت غیر رشیدة کما لا یخفی،لکن قال شیخ الطائفة فی«المبسوط»:إذا بلغت الحرّة رشیدة ملکت کلّ عقد من النکاح و البیع و غیر ذلک،و فی أصحابنا من قال:إذا کانت بکرا لا یجوز لها العقد علی نفسها إلاّ بإذن أبیها،و فی المخالفین من قال:لا یجوز نکاحٌ إلاّ بولیّ،و فیه خلاف،و إذا تزوّج من ذکرناه بغیر ولی کان العقد صحیحا. (5)

إلی أن قال:النساء علی ضربین:عاقلة و مجنونة،فإن کانت مجنونة نظرت،فإن کان لها أب أو جدّ کان لهما تزویجها صغیرة کانت أو کبیرة،بکرا کانت أو ثیّبا،فإن لم یکن لها أب و لا جدّ و لها أخ أو ابن أخ أو عمّ أو مولی نعمة فلیس له إجبارها بحال،صغیرة کانت أو کبیرة

ص:133


1- (1)) النهایة،ص 466.
2- (2)) السرائر،ص 560.
3- (3)) السرائر،ص 572.
4- (4)) الجامع الشرائع،ص 438.
5- (5)) المبسوط،ص 162.

بکرا کانت أو ثیّبا بلا خلاف.و لا یجوز للحاکم تزویجها،و عند المخالف:للحاکم تزویجها إن کانت کبیرة،بکرا کانت أو ثیّبا،و عندنا یجوز ذلک للإمام الّذی یلی علیها أو من یأمره الإمام بذلک.و إن کانت عاقلة نظرت،فإن کان لها أب أو جدّ أجبرها إن کانت بکرا،صغیرة کانت أو کبیرة،و إن کانت ثیّبا کبیرة لم یکن لهما ذلک،و إن کانت ثیّبا صغیرة کان لهما ذلک، و فیهم من قال لیس لهما ذلک علی حال،و إن کان لها أخ أو ابن أخ أو عمّ أو ابن عمّ أو مولی نعمة لم یکن تزویجها صغیرة بحال،و إن کانت کبیرة کان له تزویجها بأمرها بکرا کانت أو ثیّبا،و الحاکم فی هذا کالأخ و العمّ،سواء فی جمیع ما قلنا إلاّ فی المجنونة الکبیرة،فإنّ له أن یزوّجها،و لیس للأخ و العمّ ذلک،فهذا ترتیب النساء علی الأولیاء.

فإن أردت ترتیب الأولیاء علی النساء قلت:الأولیاء علی ثلاثة أضرب:أب و جدّ أو أخ و ابن أخ و عمّ و ابن عمّ و مولی نعمة أو حاکم،فإن کان أب أو جدّ و کانت مجنونة أجبرها.صغیرة کانت أو کبیرة،ثیّبا کانت أو بکرا،و إن کانت عاقلة أجبرها إن کانت بکرا صغیرة کانت أو کبیرة،و إن کانت ثیّبا لم یجبرها صغیرة عنده،و عندنا إنّ له إجبارها إذا کانت صغیرة و له تزویجها بإذنها إذا کانت کبیرة،فإن کان لها أخ و ابن أخ و عمّ و ابن عمّ و مولی نعمة لم یجبرها أحد منهم،صغیرة کانت أو کبیرة،بکرا کانت أو ثیّبا،عاقلة کانت أو مجنونة،و الحاکم یجبرها إذا کانت مجنونة،صغیرة کانت أو کبیرة،و إن کانت عاقلة فهو کالعمّ (1)،انتهی کلام المبسوط.

و لا یخفی ما فی هذا الکلام من المنافاة؛لأنّه قال أولا:و لا یجوز للحاکم تزویجها و عند المخالف:تزویجها للحاکم إن کانت کبیرة بکرا کانت أو ثیّبا.

و قال بعده:و الحاکم فی هذه کالأخ و العمّ،سواء فی جمیع ما قلنا،إلاّ فی المجنونة الکبیرة،فإنّ له أن یزوّجها.

ص:134


1- (1)) المبسوط،ص 165.

و قال أیضا:و الحاکم یجبرها إذا کانت مجنونة،صغیرة کانت أو کبیرة.

و رفع المنافاة یمکن بأحد وجهین:الأوّل:أن یکون المراد من الحاکم فی الموضعین الأخیرین هو الإمام أو من یأمره الإمام بذلک لقوله:و عندنا یجوز ذلک للإمام إلی آخره، و یکون المراد من الحاکم فی الأوّل هو الفقیه الجامع لشرائط الفتوی.

و الثانی:أن یکون المراد من الحاکم فی المواضع الثلاثة هو هذا المعنی،و یکون ذلک من باب تغیّر الرأی و تبدّل الفتوی،و لا یبعد أن یقال:الکلام المذکور من العلاّمة فی التحریر مبنی علی الأوّل لبعد التغییر فی الرأی مع اتصال الکلامین،و یؤیّده نسبة ثبوت الولایة للحاکم فی الأوّل إلی المخالف و تذییله بقوله:و عندنا یجوز ذلک للإمام إلی آخره و لا بأس به.

و الحاصل؛إنّه لیس فی کلمات هؤلاء الأعاظم المذکورة دلالة علی ثبوت الولایة للحاکم فی التزویج أصلا إلاّ ما علمت من کلام شیخ الطائفة فی المبسوط من التصریح بثبوت الولایة فی التزویج للحاکم،لکن قد عرفت حقیقة الحال فی ذلک.

و مثله ما ذکره الفاضل ابن البراج فی مهذّبه فی أوّل کلامه قال:الأولیاء:أب،و جدّ، و أخ،و عمّ،و ابن عمّ،و مولی نعم أو حاکم. (1)ثم تعرّض لتفصیل المسألة لکن لم یذکر ما یعلم منه أنّ ولایة الحاکم فی أیّ مقام،فیمکن أن یکون الأمر فیه کالأخ و العمّ و ابن العمّ، هذا علی النسخة التی عندی أو إمکان الغلط فیها قائم،و المراد أنّه لم یظهر من کلماتهم المذکورة ما یدلّ علی حکمهم بثبوت الولایة للحاکم فی التزویج أصلا،لکن صرّح بذلک شیخ الطائفة فی المبسوط فیما بعد ذلک،قال:و قد بیّنا أنّ الولایة للأب أو لجدّ لا غیر، فإن عضلاها کانت هی ولیة نفسها لولیّ أمرها من شاءت إذا کانت رشیدة،و إن کانت صغیرة فلا عضل فی أمرها بلا خلاف،و لا ولایة للسلطان علی امرأة عندنا إلاّ إذا کانت غیر رشیدة،أو مولّی علیها،أو مغلوبا علی عقلها،و لا یکون لها مناسب (2).

ص:135


1- (1)) مهذّب البارع،ج 2،ص 194.
2- (2)) المبسوط،ج 4،ص 177.

لکن لتفرّق کلماتهم ضبط أمرها المتأخّرون مع اختلافهم فی التعبیر،فها أنا أستقصی کلماتهم لتحقیق الحال فی المسألة،فأقول:قال فی الشرائع:و لیس للحاکم ولایة فی النکاح علی من لم یبلغ،و لا علی بالغ رشید،و یثبت ولایته علی من بلغ غیر رشید،أو تجدد فساد عقله إذا کان النکاح صلاحا له،و لا ولایة للوصی،و إن نصّ له الموصی علی النکاح علی الأظهر.و للوصیّ أن یزوّج من بلغ فاسد العقل إذا کان به ضرورة إلی النکاح (1)و فی النافع: و لا یزوّج الوصی إلاّ من بلغ فاسد العقل مع اعتبار المصلحة و کذا الحاکم. (2)

و قال فی الإرشاد: و لا تثبت ولایة الوصیّ علی الصغیرین و إن نصّ الموصی علی الإنکاح،علی رأی،و یثبت ولایته علی من بلغ فاسد العقل مع الحاجة،و حکم الحاکم حکم الوصیّ فی انتفاء ولایته علی الصغیرین،و ثبوتها علی المجنونین مع الحاجة. (3)

و فی القواعد: ولایة الحاکم یختص فی النکاح علی البالغ فاسد العقل،أو من تجدّد جنونه بعد بلوغه،ذکرا کان أو أنثی مع الغبطة،و لا ولایة له علی الصغیرین و لا علی الرشیدین. (4)

و فیه أیضا: و لا ولایة فی النکاح إلاّ علی ناقص بصغر أو جنون أو سفه أو رق. (5)

و فی التذکرة: المراد بالسلطان هنا،الإمام العادل أو من یأذن له الإمام،و یدخل فیه الفقیه المأمون القائم بشرائط الاقتداء و الحکم،و لیس له ولایة عامة فلیس له ولایة علی الصغیرین و لا علی من بلغ رشیدا،ذکرا کان أو أنثی.و إنّما تثبت ولایته علی من بلغ غیر رشید أو تجدّد فساد عقله إذا کان النکاح صلاحا له،لأصالة انتفاء الولایة.

و أمّا ثبوت ولایته علی من ذکرناه فلأنّه ولیّه فی ماله إجماعا،فیکون ولیّه فی النکاح،

ص:136


1- (1)) شرایع الاسلام،ج 2،ص 221،طبع اسماعیلیان.
2- (2)) مختصر النافع،ص 173.
3- (3)) إرشاد الأذهان،ج 2،ص 8،چاپ مؤسسه نشر اسلامی،1410 ه.ق.
4- (4)) قواعد الأحکام،ج 3،ص 12،مؤسسة النشر الإسلامی،1419 ه.ق.
5- (5)) قواعد الأحکام،ج 3،ص 13.

لأنّه من جملة المصالح،و لروایة عبد اللّه بن سنان الصحیحة

عن الصادق علیه السّلام قال:الّذی بیده عقدة النکاح هو ولیّ أمرها، و لا نعلم خلافا بین العلماء فی أنّ للسلطان ولایة علی تزویج فاسد العقل. (1)

و فی التبصرة: إنّما الولایة للأب و إن علا،و الوصی،و الحاکم،فالأب علی الصغیرین و المجنونین،و لا خیار لهما بعد زوال الوصفین،و البالغ الرشید لا ولایة علیه ذکرا کان أو أنثی،و الحاکم و الوصیّ علی المجنون،ذکرا کان أو أنثی مع المصلحة،و یقف عقد غیرهم علی الإجازة. (2)

و فی التلخیص: و للأب و الجدّ له مطلقا ولایة النکاح علی الصغیرین،و إن کانت الأنثی ثیّبا،و البالغین مع الجنون لا بدونه فی النکاحین،إلی أن قال:و للحاکم و للوصیّ علی البالغ المجنون خاصّة. (3)

و فی اللمعة: فولایة القرابة علی الصغیرة،أو المجنونة،أو البالغة سفیهة،و کذا الذکر، لا علی الرشیدة فی الأصحّ،إلی أن قال:و الحاکم و الوصی یزوّجان من بلغ فاسد العقل مع کون النکاح صلاحا له،و خلّوه من الأب و الجدّ (4).و زاد فی الروضة بعد قوله:(فاسد العقل)قوله:(أو سفیها). (5)و فی کنز العرفان:الثانی:ولایة الحاکم،و هی تختصّ بمن بلغ فاسد العقل،لیس له ولیّ،أو فسد عقله أو رأیه بعد بلوغه و رشده،و یراعی فی کلّ ذلک مصلحة المولّی علیه فی النکاح. (6)

و فی الکفایة، و لیس للحاکم الولایة علی البالغ الرشید،بلا فرق بین الذکر و الأنثی،إلی

ص:137


1- (1)) تذکره الفقهاء،ج 2،ص 592،انتشارات کتابخانه مرتضویه،طبع قدیم.
2- (2)) تبصرة المتعلّمین،ص 173،انتشارات فقیه،1368،چاپ اوّل.
3- (3)) تلخیص المرام،ص 195.
4- (4)) اللمعة الدمشقیة،ص 161.
5- (5)) الروضة البهیة فی شرح اللمعة الدمشقیّة،ج 5،ص 118.
6- (6)) کنز العرفان،ج 2،ص 209.

أن قال:و فی ثبوت الولایة للأب و الجدّ أو للحاکم فی السفه المتّصل بالصغر قولان،أمّا فی الطارئ بعد البلوغ و الرشد،فالمشهور أنّها للحاکم. (1)

و فی المفاتیح: یثبت الولایة للحاکم علی من تجدّد فساد عقله بشرط الغبطة،و فی ثبوتها له علی من بلغ فاسد العقل وجهان، (2)

[النصوص الواردة فی الباب]

تنقیح المقام یستدعی إیراد النصوص الواردة فی الباب،ثم العود إلی تحقیق المقام، فنقول:منها الصحیح المروی فی باب حدّ الغلام و الجاریة،من حدود الکافی،و باب حدود الزنا من التهذیب،

عن ابن محبوب،عن أبی أیّوب الخزّاز،عن یزید الکناسی،عن أبی جعفر علیه السّلام قال:الجاریة إذا بلغت تسع سنین ذهب عنها الیتم و زوّجت و أقیمت الحدود التامّة علیها و لها. (3)

و لیس فی السند من یتأمّل فی شأنه إلاّ الراوی المذکور،و قد حکی العلاّمة فی الإیضاح، عن محمّد بن سعد الموسوی،أنّه حکی عن الدارقطنی،أنّه قال:إنّه شیخ من شیوخ الشیعة:

مضافا إلی أن السند إلی ابن محبوب فی الکتابین صحیح و هو من أصحاب الإجماع.

و منها الصحیح المروی فی باب الأبکار، من نکاح الکافی،

عن ابن أبی عمیر،عن رجل عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:قلت:الجاریة ابنة کم لا تستصبی،ابنة ستّ أو سبع؟،فقال:

لا،ابنة تسع لا تستصبی،و أجمعوا کلّهم علی أنّ ابنة تسع لا تستصبی،إلاّ أن یکون فی عقلها ضعف و إلاّ فإذا هی بلغت (4)تسعا فقد بلغت. (5)

قوله:(و أجمعوا)إلی آخره یمکن أن یکون من کلام ابن أبی عمیر،أو ثقة الإسلام، و احتمال کونه من کلامه علیه السّلام و إن کان قائما لکنّه بعید،و معنی قوله علیه السّلام(لا ابنة تسع

ص:138


1- (1)) کفایة الأحکام،ص 156.
2- (2)) مفاتیح الشرائع،ج 2،ص 266؛مفتاح،ص 726.
3- (3)) تهذیب الأحکام،ج 10،ص 38 ج 133؛الکافی،ج 7،ص 198،ح 2.
4- (4)) در منبع:فهی إذا بلغت.
5- (5)) الکافی،ج 5،ص 463،ح 5.

لا تستصبی)أنّ إکمال ستّ سنین أو سبع سنین لا یکفی فی الحکم بخروجها عن الصّباوة بل إذا أکملت تسع سنین لا تعدّ صبیّة.

و منها،الصحیح فی التهذیب،

عن صفوان بن یحیی،عن إبراهیم بن محمّد الأشعری، عن إبراهیم بن محمّد الخثعمی،عن محمّد بن مسلم،قال:سألته عن الجاریة یتمتع منها الرجل،قال:نعم،إلاّ أن تکون صبیّة تخدع.قال:قلت:أصلحک اللّه فکم الحدّ الذی إذا بلغته لم تخدع؟قال:بنت عشر سنین. (1)

و هو مروی فی باب المتعة من نکاح الفقیه أیضا (2)لکن سند التهذیب أقوی،إذ لیس فیه من یتأمّل فیه إلاّ إبراهیم بن محمّد الخثعمی لکونه مهملا غیر مذکور فی الرجال لکن السند إلی صفوان بن یحیی صحیح و هو من أصحاب الإجماع.

و منها ما رواه فی باب الزیادات من فقه النکاح من التهذیب،

عن محمّد بن هاشم،عن أبی الحسن الأوّل علیه السّلام قال:إذا تزوّجت البکر بنت تسع سنین فلیست مخدوعة. (3)

و لا یخفی علیک أنّ المستفاد من النصوص المذکورة أنّ البنت إذا أکملت تسع سنین ذهب عنها الیتم فیسوغ لها التزویج،فالمستفاد منها قاعدة و هی:أنّ کلّ بنت إذا أکملت تسع سنین ذهب عنها الیتم و جاز لها التزویج،و معلوم أنّ الغالب فی البنات البالغة تسع سنین عدم اتصافهن بالرشد المعتبر فی دفع أموالهن إلیهن،فینبغی هناک الحکم بجواز تزویجهنّ و عدم جواز دفع أموالهنّ إلیهنّ،کما أنّه قد یتّفق فی البالغة تسع سنین الترقّی عمّا علیه الغالب،فیکون متصفة بالرشید المعتبر فی دفع المال إلیها،کما أنّه قد یتفق التنزّل عمّا علیه غالب أفراد البالغة الحدّ المذکور،ففی الأوّل یحکم بجواز التزویج و عدم جواز

ص:139


1- (1)) تهذیب الأحکام،ج 7،ص 255،ح 1100.
2- (2)) الفقیه،ج 3،ص 461،ح 4591.
3- (3)) تهذیب الأحکام،ج 7،ص 468،ح 1875.

دفع المال،کما أنّه یحکم فی الثانی بجواز الأمرین،و فی الثالث بعدم جواز شیء منهما، لوضوح حمل الألفاظ الواردة فی الکتاب و السنّة علی ما هو المعهود و الغالب،و هذا المعنی هو المدلول علیه بقوله تعالی: وَ ابْتَلُوا الْیَتٰامیٰ حَتّٰی إِذٰا بَلَغُوا النِّکٰاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوٰالَهُمْ (1)،إذا المراد من بلوغ النکاح هو إکمال تسع سنین فی الإناث و خمس عشر سنة فی الذکور،إطلاقا للمسبّب علی السبب و تسمیة للسبب باسم المسبّب،و مدلول الآیة الشریفة أنّ البلوغ بحدّ النکاح،قد یجتمع مع الرشد و المناط فی رفع المال،و قد ینفکّ عنه،فالآیة بمعونة الشرط و مفهومه صریحة فی أنّ الرشد المعتبر فی دفع المال إلی الیتیم غیر معتبر فی نکاحه کما لا یخفی،فالآیة الشریفة مؤکدة للإطلاق فی النصوص المذکورة،و لذا تری جماعة من عظماء الأصحاب عبّروا بما اقتضاه ظاهر الکتاب،و ما ذکر من الأخبار.

قال شیخنا الصدوق رحمه اللّه فی المقنع: و لا تتزوّج امرأة حتی تبلغ تسع سنین،فإن تزوّجتها قبل أن تبلغ تسع سنین فأصابها عیب فأنت ضامن. (2)

و فی المقنعة: و المرأة البالغة تعقد علی نفسها النکاح إن شاءت ذلک،و إن شاءت وکلت من یعقد علیها و ذوات الآباء من الأبکار ینبغی لهنّ أن لا یعقدن علی أنفسهن إلاّ بإذن آبائهن. (3)

و فی النهایة: لا بأس أن یتزوّج الرجل متعة بکرا،لیس لها أب من غیر ولیّ و یدخل بها، فإن کانت البکر بین أبویها و کانت دون البالغ لم یجز العقد علیها إلا بإذن أبیها،و إن کانت بالغا و قد بلغت حدّ البلوغ و هو تسع سنین إلی عشر جاز له العقد علیها من غیر إذن أبیها.

و فیه أیضا: و حدّ الجاریة التی یجوز لها العقد علی نفسها أو یجوز لها أن تولّی من

ص:140


1- (1)) سوره مبارکه النساء6/.
2- (2)) المقنع،ص 309.
3- (3)) المقنعة،ص 510.

یعقد علیها تسع سنین فصاعدا،و قال قبل ذلک:و البکر البالغ إذا لم یکن لها أب،جاز لها أن تعقد علی نفسها أیّ نکاح شاءت من غیر ولیّ و لها أن تولّی من شاءت العقد علیها. (1)

و فی المبسوط: لا یصحّ نکاح الثیّب إلاّ بإذنها و إذنها نطقها بلا خلاف،و أمّا البکر و إن کان لها ولیّ له الإجبار مثل الأب و الجدّ،فلا یفتقر نکاحها إلی إذنها و لا إلی نطقها،فإن لم یکن له الإجبار کالأخ و ابن الأخ و العمّ فلا بدّ من إذنها،و الأحوط أن یراعی نطقها و هو الأقوی عند الجمیع.و قال قوم:یکفی سکوتها لعموم الخبر و هو قویّ إذا کان ولی تحلّ له جاز أن یزوّجها من نفسه بإذنها،و عند قوم لا یجوز،و فیه خلاف،متی أراد أن یزوّجها من غیره و کانت کبیرة جاز بإذنها بلا خلاف،و إن کانت صغیرة لم یکن له تزویجها من أحد بلا خلاف أیضا. (2)

و فیه أیضا: إذا کان الولیّ الذی هو الأب أو الجدّ غائبا مفقودا لا یعرف خبره،أو یعرف خبره فهو علی ولایته،و لیس لأحد تزویج بنته الصغیرة،فإذا بلغت کان لها أن تزوج نفسها أو توکل من یزوّجها. (3)

و فی المراسم: فما عدا من ذکرناه یصحّ نکاحه إلاّ ما سنبیّنه،فمن ذلک أن تعقد المرأة علی نفسها أو من توکله إذا کانت بالغة ثیّبا،فأمّا الصغار فیعقد لهنّ آبائهنّ و لا خیار لهنّ بعد البلوغ،و کذلک إن عقد علیهنّ أجدادهنّ بشرط وجود الأب،فإن عقد علیهنّ غیرهنّ ذکرناه،من الأخ أو العمّ أو الخال،کان موقوفا علی رضاهنّ عند البلوغ. (4)

و الحاصل،إنّ کلماتهم علی أقسام:منها،الإحالة بالبلوغ و عدمه و قد علمته؛و منها، اعتبار الرشد أیضا.

قال فی الوسیلة: الّذی بیده عقدة النکاح علی النساء (5)أربعة:المرأة إذا کانت بالغة

ص:141


1- (1)) النهایة،صص 490 و 468 و 465.
2- (2)) المبسوط،ج 4،ص 183.
3- (3)) المبسوط،ج 4،ص 179.
4- (4)) المراسم العلویة،ص 150.
5- (5)) در منبع:«علی النّساء»نیست.

رشیدة،و الأب،و الجدّ مع وجود الأب إذا کانت طفلا،أو بالغة غیر رشیدة،إلی أن قال:

و الحرّة بالغة و طفل،و البالغة رشیدة و غیر رشیدة،فإذا بلغت الحرّة رشیدة ملکت جمیع العقود و زالت الولایة عنها علی قول المرتضی،و لم تزل إذا کانت بکرا علی قول الشیخ أبی جعفر و من وافقه،إلی أن قال:و بلوغ المرأة یعرف بالحیض،أو بلوغها تسع سنین فصاعدا،و رشدها بوضعها الأشیاء مواضعها مما یتعلّق بالمرأة. (1)

و فی السرائر: و حدّ الجاریة التی یجوز لها العقد علی نفسها أو یجوز لها أن تولّی من یعقد علیها(بلوغ)تسع سنین فصاعدا مع الرشد و السلامة من زوال العقل،فإذا بلغت (2)إلی ذلک الحدّ و هی مجنونة أو زائلة العقل فإنّ ولایة الأب غیر زائلة. (3)

و حکی فیه عن شیخنا المفید أنّه قال فی کتابه،فی باب أحکام النساء فی النکاح:

و المرأة إذا کانت کاملة العقل،سدیدة الرأی،کانت أولی بنفسها فی العقد علیها للأزواج من غیرها،کما أنّها أولی بالعقد علی نفسها فی البیع و الابتیاع و التملیکات و الهبات و الوقوف و الصدقات و غیر ذلک من وجوه التصرفات،غیر أنّها إذا کانت بکرا و لها أب أو جدّ لأب فمن السنّة أن یتولّی العقد علیها أبوها أو جدّها لأبیها إن لم یکن لها أب بعد أن یستأذنها فی ذلک فتأذن فیه و ترضی به،و لو عقدت علی نفسها بغیر إذن أبیها لکان العقد ماضیا. (4)

و لا یخفی علیک أنّ المستفاد من العبارات الأولی هو أنّ المرأة البالغة تسع سنین یجوز لها أن تعقد علی نفسها من غیر افتقار إلی إذن أحد،لوضوح أن مع إذن الولیّ یتحقق العقد و لو قبل بلوغ التسع کما لا یخفی،فحیث اعتبروا إکمال التسع یعلم أنّ مرادهم علی وجه الاستقلال،و لمّا لم یشترطوا وضعا فی ذلک یظهر أنّ مرادهم الاکتفاء فی ذلک

ص:142


1- (1)) الوسیلة،صص 299-301.
2- (2)) در منبع:فإن بلغت.
3- (3)) السرائر،ج 2،ص 570.
4- (4)) السرائر،ج 2،ص 564.

بالحالة التی یکون علیها أغلب البنات الّتی أکملت تسع سنین،و من المعلوم أن الغالب فیها انتفاء الرشد المعتبر فی دفع المال.

و أمّا العبارات الثانیة:فمنها عبارة الوسیلة و المستفاد منها أنّ البالغة الغیر الرشیدة یتولی أمرها فی التزویج أبوها أو جدّها من جهة الأب.

و منها عبارة السرائر و المدلول علیه بها،أنّ البالغة تسع سنین إذا کانت مجنونة أو زائلة العقل یکون الولایة فی العقد الثابتة لوالدها قبل أن یبلغ تسعا محکومة بالبقاء هناک و لا دلالة فی شیء منها علی ثبوت الولایة للحاکم،لا فی تلک الصورة،و لا فی غیرها، کما لا یخفی.

و یمکن أن یکون الوجه فی ذلک،هو أنّ الولایة علی التزویج علیها قبل بلوغ التسع لما کانت ثابتة للأب مثلا حکمت بالبقاء بعده للاستصحاب و ذلک لا یجری فی حق الحاکم إذ بناؤهم علی انتفاء الولایة فی العقد للحاکم علی الصغیرین مطلقا و لو مع فقد الأب و الجدّ.

و ممّا ذکر فیهما تبیّن الحال فی العبارة المحکیّة عن شیخنا المفید إذ لیس المستفاد منها(إلاّ) استقلال المرأة فی عقد إذا کانت کاملة العقل،سدیدة الرأی و مقتضاه انتفاء الاستقلال فیما إذا لم یکن کذلک،و لا یلزم منه ثبوت الولایة للحاکم حینئذ کما لا یخفی.

و منها العبارات التی صرّح فیها بثبوت الولایة للحاکم و قد استقصیناها فلیلاحظ،إذا علمت ذلک فلنعد إلی تحقیق المسألة،فنقول:الظاهر استقلال البنت البالغة تسع سنین، الفاقدة للأب و الجدّ فی طرف الأب فی تزویجها إذا کانت علی الحالة التی علیها أغلب البنات من العقل و الرشد و إن لم تتّصف بالرشد الذی هو المعتبر فی دفع المال لقوله تعالی: وَ ابْتَلُوا الْیَتٰامیٰ حَتّٰی إِذٰا بَلَغُوا النِّکٰاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوٰالَهُمْ (1)أمر سبحانه باختیار الأیتام لدفع أموالهم إلیهم و مقتضاه أن یکون الابتلاء

ص:143


1- (1)) سوره مبارکه النساء6/.

بالاختیار قبل بلوغهم لقوله تعالی: حَتّٰی إِذٰا بَلَغُوا النِّکٰاحَ و قد نبّهنا فیما سلف أنّ المراد من بلوغ النکاح هو البلوغ و هو إکمال تسع سنین فی الإناث و خمس عشرة سنة فی الذکور.

و قد عرفت أن إطلاق النکاح من باب تسمیة السبب باسم المسبب و إطلاق المسبّب علی السبب،فالآیة الشریفة بعد ملاحظة ذیلها و هو قوله تعالی: فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوٰالَهُمْ (1)اقتضت أنّ البالغین حدّ النکاح بعد الاختیار إن علم منهم الرشد یدفع إلیهم أموالهم،و إن لم یعلم منهم الرشد فلا یدفع إلیهم أموالهم،و معلوم أن جواز دفع الأموال و عدمه وارد علی من بلغ حدّ النکاح،فالبلوغ حدّ النکاح متحقّق فی القسمین، فاللازم منه أنّ الرشد المعتبر فی دفع الأموال غیر معتبر فی النکاح،فیسوّغ نکاحهم مع عدم اتصافهم بذلک.

إن قلت:إنّ غایة ما یلزم ممّا ذکر هو أنّ الرشد المعتبر فی دفع الأموال غیر معتبر فی النکاح و لا یلزم منه استقلال البنت مثلا فی ذلک لإمکان کونه باستصواب الولیّ قلنا:إنّ الکلام فی الأیتام لقوله تعالی: وَ ابْتَلُوا الْیَتٰامیٰ حَتّٰی إِذٰا بَلَغُوا النِّکٰاحَ (2)استقلال من بلغ حدّ البلوغ فی النکاح مع الاتّصاف بالرشد المعتبر فی دفع الأموال حینئذ محل وفاق بین الأصحاب و إنّما الخلاف فی البکر الرشیدة مع أبیها مثلا،فحیث قد ثبت الاستقلال فی أحد القسمین یکون هو المراد فی القسم الآخر أی غیر المتصف بالرشد المذکور.

إن قیل:إنّ فقد الأب یکفی فی صدق الیتیم فیحتمل أن یکون ذلک مع الجدّ من طرف الأب فلا یکون الآیة مقتضیة للاستقلال.

قلنا:هذا غیر صحیح،أمّا أوّلا فلوضوح أنّ النکاح الذی یصدر من الجدّ الأبی لا یتوقف علی البلوغ حدّ البلوغ،لثبوت ولایته فی التزویج علی الصغیرة،مضافا إلی أنّ الظاهر من إرجاع الضمیر إلی الیتامی فی قوله تعالی: إِذٰا بَلَغُوا النِّکٰاحَ عدم توقّف ذلک البلوغ إلی

ص:144


1- (1)) سوره مبارکه النساء6/.
2- (2)) همان.

النکاح علی إذن الغیر کما لا یخفی،فظاهر الآیة الشریفة استقلال البالغ حدّ البلوغ فی نکاحه و إن لم یتّصف بالرشد المعتبر فی دفع الأموال و هو المطلوب،و یدلّ علیه النصوص السالفة أیضا کالصحیح السالف،

عن ابن محبوب،عن ابن الخزاز،عن یزید الکناسی،عن أبی جعفر علیه السّلام قال:الجاریة إذا بلغت تسع سنین ذهب عنها الیتم و زوّجت. (1)

و الظاهر منه جواز تزویجها من غیر توقف علی إذن أحد فقوله علیه السّلام:«إذا بلغت تسع سنین»فی قوّة کلّما بلغت لکونه منساقا فی مقام البیان،و لکون العموم مفهوما منه فی المتفاهم العرفی و هو أعمّ من کونها متصفة بالرشد المعتبر فی دفع الأموال و غیره سیّما بعد کون الغالب عدم الاتصاف بذلک کما لا یخفی،و هکذا الحال فی قوله علیه السّلام:

«ابنة تسع لا تستصبی» فی جواب سؤال السائل:ابنة کم لا تستصبی لوضوح أنّ الظاهر من السؤال أنّ مراد السائل تحدید السن الذی فیه یرتفع الأحکام الثابتة للصبیّة التی منها عدم جواز العقد علیها من غیر إذن ولیّ،و أجاب علیه السّلام بما حاصله:أنّها إذا بلغت تسع سنین تخرج عن تلک الأحکام،و لمّا ترک علیه السّلام التفصیل فی ذلک یظهر أنّ المراد خروجها عن جمیع تلک الأحکام،و منها عدم توقف نکاحها علی إذن أحد و لمّا لم یعتبر فی ذلک وصفا مخصوصا یظهر أنّ المراد بعنوان الإطلاق و هو المطلوب،و کذا الحال فی قوله:«بنت عشر سنین»فی الجواب حیث سأله عن الجاریة یتمتّع منها الرجل،قال:نعم،إلاّ أن تکون صبیّة تخدع،قال:قلت:أصلحک اللّه،فکم لحدّ الذی إذا بلغته لم تخدع؟و هکذا قوله علیه السّلام:

«إذا تزوجت البکر بنت تسع سنین فلیست مخدوعة». (2)

فنقول:إنّ المستفاد من النصوص المذکورة،استقلال البنت إذا بلغت تسع سنین فی نکاحها و إن لم یتّصف بالرشد المعتبر فی دفع الأموال،و یرشد إلیه أیضا الصحیح المروی

ص:145


1- (1)) تهذیب الأحکام،ج 10،ص 38،ح 133؛الکافی،ج 7،ص 198،ح 2.
2- (2)) تهذیب الأحکام،ج 7،ص 255،ج 1100.

فی باب انقطاع یتم الیتیم،من الفقیه،

عن صفوان بن یحیی،عن عیص بن القاسم،عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:سألته عن الیتیمة متی یدفع إلیها مالها؟قال:إذا علمت أنّها لا تفسد و لا تضیع،فسألته،إن کانت قد تزوّجت؟فقال:إذا تزوّجت فقد انقطع ملک الوصی عنها، (1)و قد نبّهنا فیما سلف (2)علی أنّه مروی فی أواخر کتاب الوصیّة من الکافی أیضا (3)لکن سند الفقیه أقوی،وجه الإرشاد أنّه علیه السّلام أفاد حدّا فی جواز دفع مال الیتیم إلیه و هو أنّه إذا علم أنها لا تفسد المال و لا تضیعه،ثم سأل بقوله:(إن کانت قد تزوّجت)لعلّ المراد من ذلک أنّه هل یجوز الاکتفاء فی دفع المال إلی الیتیمة بتزویجها؟أجاب علیه السّلام بقوله:

«إذا تزوّجت فقد انقطع ملک الوصی عنها».

لعل المراد محض التزویج إنّما یوجب سلب ولایة الوصی علی نفسها و لا یکفی ذلک فی سلب ولایته عن مالها،فلا یسوغ الاجتزاء فی دفع المال بالتزویج،بل لا بد من العلم بعدم إفسادها للمال،و عدم تضییعها إیّاه،فالمستفاد منه علی ما ذکر أنّ ما یعتبر فی دفع المال إلی الیتیم غیر معتبر فی تزویجه،فربما یجوز التزویج و لا یجوز دفع المال إلیه، و یؤیّده أیضا الصحیح المروی فی باب الولی،و الشهود،و الخطبة،من نکاح الفقیه،

عن داود بن سرحان،عن أبی عبد اللّه علیه السّلام أنّه قال فی رجل یرید أن یزوّج أخته قال:یؤامرها فإن سکتت فهو إقرارها و إن أبت لم یزوّجها،فإن قالت زوّجنی فلانا فلیزوّجها ممن ترضی،و الیتیمة فی حجر الرجل لا یزوّجها إلاّ ممّن ترضی (4)و هو مروی فی الکافی أیضا، (5)لکن فی سنده سهل بن زیاد فسند الفقیه أقوی،و ذیل الحدیث علی ما فی الکافی هکذا:

و الیتیمة فی حجر الرجل لا یزوّجها إلاّ برضاها.

ص:146


1- (1)) الفقیه،ج 4،ص 221،ح 5520.
2- (2)) ر.ک به:ص 129.
3- (3)) الکافی،ج 7،ص 68،ح 4.
4- (4)) الفقیه،ج 3،ص 397،ح 4396.
5- (5)) الکافی،ج 5،ص 393،ح 39.

و یمکن الاستدلال بما دلّ علی حصر الناقض للنکاح فی الأب،کالصحیح المروی فی النکاح،

عن زرارة بن أعین،قال:سمعت أبا جعفر علیه السّلام یقول:لا ینقض النکاح إلاّ الأب (1).

[الحق فی المقام]

إذا تحقّق ذلک نقول:إنّ مقتضی الآیة الشریفة و النصوص المذکورة هو جواز تزویج من أکمل تسع سنین من البنات الفاقدة للأب من غیر افتقار علی إذن أحد من الحکّام و غیرهم،فلا بد من المصیر إلیه إلاّ عند وجود المعارض المقتضی لثبوت ولایة الحاکم، و هو إمّا الإجماع،أو الکتاب و السنة،و انتفاء الأخیرین ظاهر و کذا الإجماع،و کیف مع أنّک قد عرفت أنّ جملة من عبارات قدماء الأصحاب مطابقة لما اقتضاه الآیة الشریفة و الإطلاق فی النصوص المذکورة،بل لم نظفر علی من صرّح بثبوت الولایة فی التزویج فیما نحن فیه للحاکم،ممّن تقدّم علی المحقق،و قد عرفت أنّ المصرّحین بذلک کلماتهم مختلفة،و المحقق فی الشرائع حکم أوّلا بعدم ثبوت الولایة للحاکم علی بالغ رشید،ثم حکم بثبوت الولایة علی بالغ غیر رشید أو من تجدّد فساد عقله إذا کان النکاح صلاحا له، و یظهر من قوله:(أو تجدّد فساد عقله)أنّ المراد من قوله:(غیر رشیدة)من بلغ فاسد العقل،کما صرّح بذلک عند بیان ثبوت الولایة للوصی،مضافا إلی التصریح بذلک فی خصوص الحاکم أیضا فی النافع (2)المتأخّر عن الشرائع،فلاحظ عبارته السالفة،و کذا العلاّمة فی القواعد،و التذکرة،قال فی الأوّل:فإنّ ولایة الحاکم تختصّ فی النکاح علی البالغ فاسد العقل أو من تجدّد جنونه بعد بلوغه، (3)و قوله:(أو من تجدّد جنونه)قرینة علی إرادة الظاهر من قوله:(فاسد العقل،)لأنّ المراد منه من بلغ غیر رشید،کما لا یخفی علی المتأمّل،و المصرّح به فی الإرشاد،و التلخیص،و التبصرة،أنّ ولایة الحاکم فی التزویج إنّما هی علی المجنون،و قد أوردنا عباراته فی الکتب المذکورة فیما سلف قبل،فلیلاحظ.

ص:147


1- (1)) الکافی،ج 5،ص 392،ح 8.
2- (2)) مختصر النافع،ص 173.
3- (3)) قواعد الأحکام،ج 3،ص 12.

و هذا الاختلاف فی العبارات منهم دلیل علی أن لیس مرادهم من الوصف الداعی لثبوت ولایة الحاکم فی التزویج،هو محض عدم الرشد المعتبر فی دفع المال،لوضوح أنّه لو کان مرادهم ذلک لعبّر و إنّما عبّر به المحقق فی الشرائع فی الأوّل و حمل ما وجد فی عباراتهم،من فاسد العقل،أو الجنون علیه،غیر صحیح،لانتفاء الداعی علیه سیّما بعد ما عرفت من تحقق الداعی علی خلافه،و المتحصّل ممّا ذکر أنّ المجنون هو القدر المتفق علیه،فالقدر الذی یمکن دعوی إطباقهم علیه بعد تسلیمه إنّما هو ثبوت الولایة للحاکم علی المجنون خاصة،فدقّق النظر فی العبارات السالفة حتّی یتّضح لک الحال.

ثمّ إنّ الظاهر من المصرّحین بثبوت الولایة للحاکم فی التزویج إطباقهم علی أنّ محض الجنون أو فساد العقل غیر کاف فی الحکم بثبوت الولایة للحاکم،بل لا بد هناک من شرط آخر و قد اختلف کلماتهم فی إفادة ذلک أیضا،ففی الشرائع و النافع اکتفی فی ذلک بکون النکاح صلاحا له کما فی التذکرة و التبصرة مع أنّه اعتبر فی الشرائع،فی ولایة الوصی الضرورة حیث قال:(و للوصی أن یزوّج من بلغ فاسد العقل إذا کان به ضرورة إلی النکاح (1)و الفرق بین القیدین ظاهر،و اعتبر فی الإرشاد الحاجة إلی النکاح (2)و هو أخصّ من اعتبار المصلحة،فالقدر المتفق علیه هو اعتبار الحاجة،کما إذا بلغ الصبی مجنونا أو فاسد العقل فإنّ مثل هذا الشخص یحتاج إلی من یخدمه بل قد یحتاج إلی المعالجة فیکون محتاجا إلی زوجته،و أمّا الصبیّة فقد تکون الحاجة داعیة إلی نکاحها لانتفاء ما یصرف فی مخارجها، و ممّا ذکر ظهر الإشکال فی الحکم بثبوت الولایة فیما إذا کانت ملیّة،لکن اختیار التزویج لاحتمال أن لا یتفق لها مثل هذا الزوج لاحتمال أن لا یتفق لمثل هذه المصلحة،مضافا إلی أنّ هذا الاحتمال یعارضه احتمال الاتفاق من هو خیر منه لهما کما لا یخفی.

فمن جمیع ما ذکر تبیّن،أنّ القول بثبوت الولایة للحاکم فی محلّ الکلام لیس له مستند

ص:148


1- (1)) شرایع الإسلام،ج 2،ص 221.
2- (2)) إرشاد الأذهان،ج 2،ص 8.

یصحّ التعویل علیه،إلاّ إذا بلغت مجنونة،و لکون الحاجة داعیة إلی النکاح،إذ حینئذ یمکن دعوی الإجماع علی ثبوت الولایة للحاکم،قال فی المبسوط:و أمّا المجنون،فإن کان جنونه دائما سرمدا لا یفیق نظرت،فإن لم یکن به إلی النکاح حاجة لم یزوّجه،فإن کان به إلیه حاجة مثل أن یراه یتبع النساء،و یحسن إلیهن،أو تظهر فیه أمارات الشهوة،زوّجه (1).

ذلک أن تقول:إنّه یمکن الاستدلال لإثبات المرام بالصحیح المروی فی الکافی و الفقیه،

عن الفضیل بن یسار،و محمّد بن مسلم،و زرارة،و برید بن معاویة،عن أبی جعفر علیه السّلام أنّه قال:المرأة التی قد ملکت نفسها غیر السفیهة و لا المولّی علیها أنّ تزویجها بغیر ولیّ جائز. (2)

وجه الاستدلال هو أنّ الظاهر أنّ قوله علیه السّلام:

(غیر السفیهة و لا المولّی علیها) تفسیر لقوله علیه السّلام:

(قد ملکت نفسها) فالمراد أنّ المرأة التی لم تکن سفیها و لا المولّی علیها یجوز لها أن تزوّج نفسها بمن ترید من غیر توقف علی الاستیذان من أحد،فالمستفاد منها عدم جواز تزویج السفیهة و لا المولّی علیها بغیر ولی،أمّا المولّی علیها،فالظاهر أنّ المراد منها مثل الإماء،فالأمر فیها غیر مفتقر إلی البیان لوضوح أنّ تزویجها موکول إلی موالیها، فالکلام فی السفیهة فنقول:إنّ مقتضی الصحیح المذکور عدم جواز تزویجها بغیر ولی، فنقول:إنّ البالغة السفیهة إمّا ذات أب،أو جدّ لأب،أو لا،بل نصب أحدهما لها وصیّا أو لا هذا،و لا ذاک،و المستفاد من الصحیحة المذکورة عدم جواز تزویجها فی شیء من الصور المذکورة بغیر ولی،و إنّما الکلام فی الولی،و الظاهر أنّه فی الصورة الأولی هو الأب،أو الجدّ له،لوضوح أنّ الولایة فی التزویج،و کذا فی المال کانت ثابتة لهما قبل بلوغهما،فالاستصحاب یقتضی إلی أن یتحقّق الرافع و لم یتحقّق فیما إذا بلغت سفیهة،

ص:149


1- (1)) المبسوط،ج 4،ص 166.
2- (2)) الکافی،ج 5،ص 391،ح 1؛الفقیه،ج 3،ص 397،ح 4397.

و فی الصورة الثانیة هو الوصیّ،للقطع بثبوت الولایة لها فی مالها قبل أن بلغت،فالوصیّ ولیّ لها قبل بلوغها.

و من تخصیصه علیه السّلام عدم جواز تزویج السفیهة بغیر ولیّ یعلم جوازه مع ولیّها، فنقول:إنّ الوصی فی الصورة المفروضة ولیّهما فیسوغ تزویجها مع إذنه،أمّا الصغری فظاهر للقطع بثبوت الولایة قبل بلوغها فهی محکومة بالبقاء إلی أن یتحقق الرافع و لم یتحقق فیما إذا بلغت سفیهة،و أمّا الکبری فلما عرفت من أنّ تخصیص عدم الجواز فی التزویج بغیر ولیّ یقتضی ثبوت الجواز معه و هو مطلق یعمّ ما نحن فیه أیضا،و لک أن تقول:إنّ ما ذکر یؤول إلی التمسک باستصحاب ثبوت الولایة فی المال فیمکن المعارضة فی ذلک باستصحاب عدم ثبوت الولایة فی التزویج قبل بلوغها فهو محکوم بالبقاء إلی أن یتحقّق الرافع و هو غیر معلوم فیما نحن فیه فلا یمکن الحکم بثبوت الولایة للوصی بعد بلوغها و لو سفیهة.

و یمکن الجواب عن ذلک أمّا علی القول بثبوت الولایة للوصی علی الصغیرین مطلقا کما هو المحکی عن المبسوط فظاهر،و کذا الحال بناء علی القول بثبوت الولایة فی التزویج للوصی فیما إذا نصّ الموصی بذلک کما هو مختار شیخ الطائفة فی الخلاف و العلاّمة فی المتخلف و شیخنا الشهید فی جامع المقاصد و شیخنا الشهید الثانی فی الروضة و المسالک.

قال فی الخلاف:إذا أوصی إلی غیره بأن یزوّج بنته الصغیرة صحّت الوصیة و کان له تزویجها و یکون صحیحا سواء عیّن الزوج أو لم یعیّن و إن کانت کبیرة لم تصحّ الوصیّة. (1)

و فی المختلف بعد أن حکی القول بالإطلاق عن المبسوط و التقیید عن الخلاف ما هذا لفظ:و الوجه ما قاله الشیخ فی الخلاف. (2)

ص:150


1- (1)) الخلاف،ج 4،ص 254،مسأله 9.
2- (2)) مختلف الشیعة،ج 7،ص 127.

و فی غایة المراد:و المختار مذهبه فی المختلف. (1)و فی جامع المقاصد مشیرا إلی ثبوت الولایة فی تلک الصورة:و هذا هو المختار و قال:إذا عرفت ذلک،و هل تثبت ولایة الوصی فی النکاح بتعمیم الوصیة،أم لا بد من التصریح بالوصیة فی النکاح؟یلوح من عبارة القائلین بالثبوت،الثانی،حیث فرضوا المسألة فیما إذا أوصی إلیه بأن یزوّج ولده الصغیر،و هذا هو الذی ینبغی،لأنّ النکاح لیس من التصرفات التی ینتقل الذهن إلیها عند الإطلاق،فلا یکاد یعلم التفویض فیها من دون التصریح به. (2)

و فی الروضة:و فی ثبوت ولایة الوصی علی الصغیرین مع المصلحة مطلقا أو مع تصریحه له فی الوصیة بالنکاح،أقوال،اختار المصنف هنا انتفاءها مطلقا.

و فی شرح الإرشاد اختار الجواز مع التنصیص أو مطلقا و قبله العلاّمة فی المختلف و هو حسن،لأنّ تصرفات الوصی منوطة بالغبطة و قد تحقّق فی نکاح الصغیر و لعموم فَمَنْ بَدَّلَهُ (3)انتهی. (4)

ثم أقول:إنّ ما حکاه العلاّمة فی المختلف (5)عن المبسوط،حیث قال:جعل الشیخ فی المبسوط:للوصی ولایة النکاح علی الصغیرة، (6)و قال فی الخلاف (7):إذا أوصی إلی غیره إلی آخر ما سلف غیر مطابق لما فی کتاب الوصیّة منه حیث قال:و أمّا التزویج فلیس للوصی أن یزوّجه لأنّه لیس من أهله،و ربما اتهم،و کذلک لیس له أن یزوّج الصغیرة التی یلی علیها لأنّ ولایة النکاح لا تستفاد بالوصیة،إذا ثبت هذا فإن بلغ هذا الصغیر نظرت،فإن بلغ رشیدا فإنّه یدفع إلیه ماله و بطل ولایة الوصی،و إن بلغ غیر رشید نظرت، فإن کان مجنونا فالحکم فیه کالحکم فی الصبی سواء،و إن کان غیر مجنون-غیر أنّه کان

ص:151


1- (1)) غایة المراد:لا یوجد لدینا.
2- (2)) جامع المقاصد،ج 12،ص 99.
3- (3)) سوره مبارکه بقره181/.
4- (4)) الروضة البهیة،ج 5،ص 119.
5- (5)) مختلف الشیعة،ج 7،ص 126.
6- (6)) المبسوط،ج 4،ص 59.
7- (7)) الخلاف،ج 4،ص 254،مسأله 9.

سفیها-سواء کان غیر رشید فی ماله أو غیر رشید فی دینه فإنّه لا ینفکّ الحجر عنه بالبلوغ بلا خلاف،و یکون ولایة الوصی علی ما کانت فی جمیع الأشیاء،إلی أن قال:

و أمّا التزویج،فإن کان لا یحتاج إلیه فإنّه لا یزوّجه و إن احتاج إلیه من حیث أنّه یتبع النساء فإنّه یزوّجه حتی لا یزنی و یحدّ لأنّ التزویج أسهل من الحدّ علیه و لا یزوّجه أکثر من واحدة فإنّ فیها الکفایة. (1)انتهی کلام المبسوط (2).

و قوله:و إن احتاج إلیه من حیث إنّه،إلی آخره،المراد من بلغ غیر رشید فمقتضاه ولایة الوصی فی التزویج علیه وقت حاجته إلیه،و إنّما الکلام علی القول بعدم ثبوت الولایة للوصی فی التزویج علی الصغیرین مطلقا و لو مع تنصیص الموصی بذلک،فحینئذ نقول:کما أنّ الولایة الثابتة فی المال قبل البلوغ محکومة بالبقاء بالاستصحاب کذلک انتفاء الولایة فی التزویج قبله محکوم بالبقاء،فلا وجه للتمسک بالاستصحاب فی الحکم بثبوت الولایة فی التزویج فیمن بلغ سفیها،فلا یمکن الحکم بثبوت الولایة فی التزویج للوصی حینئذ،بل نقول:إنّ الولایة فی التزویج حینئذ إنّما هو للحاکم لقوله صلّی اللّه علیه و آله:السلطان ولیّ من لا ولیّ له،لوضوح أنّه یصدق علی تلک السفیهة أنّه لا ولیّ لها فی التزویج لما عرفت أنّه مقتضی الاستصحاب،لکن یمکن التمسک فی إثبات ولایة الوصی فی التزویج حینئذ بالصحیح المروی فی شرح و إنّما یجوز عقد الجدّ مع وجود الأب،من التهذیب،

عن عبد اللّه بن سنان،عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:الذی بیده عقدة النکاح هو ولیّ أمرها. (3)

وجه الاستدلال:هو أنّ الولایة فی المال إنّما هو للوصی فیصدق علیه أنّه ولیّ أمرها فمقتضی الصحیح أنّه ولیها فی التزویج فاستصحاب عدم الولایة لا التفات إلیه بعد دلالة الصحیح علیها،و ستقف علی ما ینبغی الاطّلاع علیه.

ص:152


1- (1)) در منبع:لأنّ فیها کفایة.
2- (2)) المبسوط،ج 4،ص 59-60.
3- (3)) تهذیب الأحکام،ج 7،ص 392،ح 157.

[الکلام فیما إذا لم تکن علی البالغة السفیهة وصی أیضا]

بقی الکلام فیما إذا لم تکن البالغة السفیهة ذات أب لا جدّ و لم یکن هناک وصی أیضا فنقول:إنّ المدلول علیه بصحیحة الفضلاء المذکورة أنّ تزویجها لولیّها جائز.فنقول:إنّ ولیّها حینئذ هو الحاکم لقوله صلّی اللّه علیه و آله:

السلطان ولیّ من لا ولیّ له،فیجوز له تزویجها (1)،و یدلّ علیه صحیحة عبد اللّه بن سنان المذکورة،للقطع بثبوت الولایة له فی التصرف فی أموالها حینئذ فیصدق علیه أنّه ولیّ أمرها فیکون ولیّها فی التزویج أیضا للصحیحة المذکورة.

تنقیح المقام یستدعی أن یقال:إنّه و إن کان مبیّنا لکن تحقیق الحال یتوقف علی معرفة السفاهة التی هی المعتبرة فی ثبوت الولایة فی التزویج بمقتضی الصحیحة المذکورة،فنقول:السفاهة فی اللغة و العرف فساد العقل و خفّته.

قال ابن الأثیر فی النهایة:السفه فی الأصل الخفّة (2)و قال الهروی فی الغریبین،فی تفسیر قوله تعالی:( فَإِنْ کٰانَ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ سَفِیهاً )الخفیف العقل. (3)

و فی الصحاح:السفه ضد الحلم و أصله الخفّة و فی القاموس:السفه محرّکة، و کسحاب و سحابة،خفّة الحلم أو نقیضه،أو الجهل (4).

و فیه:الحلم بالکسر،العقل (5)و هذا المعنی هو المتبادر منه فی العرف،فالسفیه هو ضعیف العقل و المیزان فی کل صنف هو أغلب النفوس فی ذلک الصنف،فالسفیه من الرجال هو الذی یخفّ عقله بالإضافة إلی أغلب أفراد الرجال.و السفیهة من النساء هی التی تخفّ عقلها بالنسبة إلی أغلب أفراد النساء،و السفیهة من الذکور الذی أکمل خمس عشر سنة هو الذی خفّ و قلّ عقله بالإضافة إلی أغلب أفراد هذا الصنف،و السفیهة من الأنثی ممّن أکملت تسع سنین هی التی قلّ عقلها بالنسبة إلی أغلب أفراد هذا الصنف.

ص:153


1- (1)) خلاصه عبقات الأنوار،ج 9،ص 213؛فتح الباری،ج 9،ص 156.
2- (2)) النهایة فی غریب الحدیث،ج 2،ص 376؛الصحاح فی اللغة،ج 6،ص 2234.
3- (3)) الغریبین:لم نعثر علیه.
4- (4)) القاموس،ج 4،ص 285.
5- (5)) القاموس المحیط،ج 4،ص 99.

[السفیه فی مباحث الحجر اعم من السفیه فی مباحث النکاح]

و المتحصّل ممّا ذکر:أنّ البالغة تسع سنین علی قسمین:قسم یکون علی ما فیه أغلب أفراد هذا الصنف من العقل و الفطانة،و الآخر لیس کذلک بل قلّ عقله بالإضافة إلی أغلب أفراده،و الأوّل لا یقال له أنّه سفیهة،فلا ولایة للحاکم فی تزویجها بل هی مستقلّة فی ذلک،بخلاف الثانی فإنّ له ولایة علیها فیزوّجها عند الحاجة إلیه،و السفاهة المدلول علیها بصحیحة الفضلاء هی هذا المعنی.و مرادهم بفساد العقل فی هذا المقام هو هذا المعنی،و إنّما لم یعبّروا عنه بالسفه بأن یقولوا:و یثبت ولایة الحاکم علی من بلغ سفیها أو سفیهة احتراز عن حمل السفیهة فی هذا المقام علی ما فسّروه به فی مباحث الحجر،أی الذی یصرف أمواله فی غیر الأغراض الصحیحة.قال فی الشرائع:أمّا السفیه فهو الذی یصرف أمواله فی غیر الأغراض الصحیحة. (1)

و فی النافع:و السفیه هو الذی یصرف أمواله فی غیر الأغراض الصحیحة. (2)

و فی التحریر:لا یکفی البلوغ فی زوال الحجر بدون الرشد،فلا ینفذ تصرف المجنون و لا السفیه و هو الذی یصرف أمواله فی غیر الأغراض الصحیحة. (3)

و الحاصل:إنّ السفاهة المانعة عن دفع المال مغایرة للسفاهة المانعة عن الاستقلال بالتزویج و الموجبة لثبوت الولایة للحاکم علیه،إذ السفاهة المانعة عن دفع المال هی فی مقابلة الرشد المفسّر بحفظ المال و ضبطه و إصلاحه المعتبر فی دفع المال،فإذا لم یکن له ملکة حفظ المال و ضبطه و إصلاحه لم یکن رشیدا فلا یدفع إلیه المال لقوله تعالی:

وَ ابْتَلُوا الْیَتٰامیٰ حَتّٰی إِذٰا بَلَغُوا النِّکٰاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوٰالَهُمْ (4)،إذ مقتضی المفهوم أنّه عند عدم استیناس الرشد لا یدفع إلیهم أموالهم،و إنّما عبّروا بمن لم

ص:154


1- (1)) شرایع الاسلام،ج 2،ص 86،کتاب الحجر.
2- (2)) مختصر النافع،ص 141.
3- (3)) تحریر الأحکام،ج 2،ص 535 طبع جدید.
4- (4)) سوره مبارکه نساء6/.

یکن رشیدا بالسفیه لقوله تعالی: وَ لاٰ تُؤْتُوا السُّفَهٰاءَ أَمْوٰالَکُمُ الَّتِی جَعَلَ اللّٰهُ لَکُمْ قِیٰاماً وَ ارْزُقُوهُمْ فِیهٰا وَ اکْسُوهُمْ وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلاً مَعْرُوفاً (1)و لمّا أطلقوا علی غیر الرشید،المراد منه من لم یکن له ملکة حفظ المال و إصلاحه،لفظ السفیه تبعا للآیة الشریفة،و لم یکن المراد من السفه فی مباحث النکاح المعتبر فی ثبوت ولایة النکاح هذا المعنی،عدلوا عن إطلاق لفظ السفیه علیه،لئلاّ یوقع فی الغلط بل عبّروا عنه بفساد العقل و نحوه.

فعلی هذا ما صدر من شیخنا الشهید الثانی فی الروضة حیث زاد(أو سفیها)بعد عبارة اللمعة(فاسد العقل)فلیس علی ما ینبغی،و العبارة هکذا:و الحاکم و الوصی یزوّجان فاسد العقل و زاد هنا(أو سفیها)و المراد من بلغ فاسد العقل أو سفیها،لوضوح شمول فساد العقل لذلک إذ له فردان،سفیه و مجنون،و فساد العقل شامل لها و الظاهر أنّ الداعی لهذه الزیادة حمل السفیه فی صحیحة الفضلاء علی ما فسّروه به فی مباحث الحجر،أی من لم یکن ملکة حفظ المال و إصلاحه،أو من یصرف المال فی غیر الأغراض الصحیحة، و هو غیر صحیح،بل الظاهر أنّ المراد منه ما هو المتبادر منه فی العرف و العادة.

إن قلت:إنّ حمل السفیه فی الصحیح المذکور علی ما ذکروه فی مباحث الحجر متعین،لما ذکر فی أوّله و الحدیث هکذا:المرأة التی قد ملکت نفسها غیر السفیهة و لا المولّی علیها إنّ تزویجها بغیر ولیّ جائز (2)،بناء علی أنّ المراد من التی ملکت نفسها هی المالکة أمرها ممّا یتعلق بها فلا تکون إلاّ رشیدة.

قلنا:لم یقل علیه السّلام ملکت أمرها بل قال:ملکت نفسها،أی لا اختیار لأحد علی نفسها و أیضا أنّه علیه السّلام فسّرها بقوله:غیر السفیهة،إلی آخره،فالمراد أنّ المرأة التی ملکت نفسها التی هی عبارة عن غیر السفیهة و لا المولّی علیها فإنّ تزویجها بغیر ولیّ جائز،و قد نبّهنا

ص:155


1- (1)) سوره مبارکه النساء5/.
2- (2)) تهذیب الأحکام،ج 7،ص 377،ح 15 و 25.

علی أنّ المراد بالمولّی علیها،الإماء و المراد بالسفیهة خفیفة العقل بناء علی المیزان الذی نبّهنا علیه،فالمراد أنّ المرأة إذا لم تکن خفیفة العقل و لا مملوکة فإنّها مستقلّة فی أمر تزویجها بخلاف السفیهة علی المعنی المذکور و هو راجع إلی ما ذکروه من فساد العقل.

فالمتحصّل ما ذکر أنّ السفیهة علی المعنی المعروف فی مباحث الحجر أعمّ من السفیه المذکور فی مباحث النکاح فی مقام ثبوت الولایة علیه فی التزویج،و النسبة بینهما عموم مطلق،فکلّ سفیهة فی مباحث النکاح سفیهة فی مباحث الحجر و لا عکس،إذ بعض السفیهة فی مباحث الحجر و هی التی لم تکن لها ملکة حفظ المال و ضبط و إصلاحه لیست بسفیهة فی مباحث النکاح فلم یکن للحاکم علیها ولایة فی التزویج بل النکاح الصادر منها محکوم بالصحّة و اللزوم و لیس للحاکم نقضه و إبطاله.

بقی الکلام فی الداعی لذلک التفسیر أی التخصیص و التعمیم،فنقول:إنّ الداعی لذلک و إن ظهر ممّا سلف لکنا نتعرّض إلیه ثانیا تأکیدا للمطلب و تنبیها لما لم أنبّه علیه فیما سلف،فنقول:الداعی لذلک أمور:

الأوّل:الاستصحاب بناء علی أنّ الصغیرة فی حال صغرها لم یکن للحاکم علیها ولایة فی التزویج کما هو المعروف بین الأصحاب و هو محکوم بالثبوت و البقاء إلی أن یتحقّق الرافع و لم یتحقق إلاّ فی السفیه بمعنی خفیفة العقل لا غیرها و فیه تأمّل،أمّا أوّلا فلأنّه معارض باستصحاب عدم استقلال البنت فی تزویجها للقطع بذلک فی حال صغرها و هو محکوم بالبقاء و الثبوت إلی أن یتحقق الرافع فیما إذا کانت رشیدة للإجماع دون غیرها.

و أمّا ثانیا فهو أنّا نقول:إنّ الرافع لحکم الاستصحاب بالإضافة إلی الحاکم موجود و هو الصحیح المذکور،أو

صحیحة عبد اللّه بن سنان،عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:الذی بیده عقدة النکاح هو ولیّ أمرها، للقطع بأنّ أمرها فی الصورة (1)المفروضة هو الحاکم إذ

ص:156


1- (1)) تهذیب الأحکام،ج 7،ص 392،ح 157.

المفروض انتفاء الأب و الجد و الوصی،فولیّها فی المال هو الحاکم فیکون ولیّها فی النکاح و هو یکفی لدفع الاستصحاب المقتضی لعدم ثبوت الولایة للحاکم،بخلاف الاستصحاب من طرف البنت لانتفاء المعارض له فلا یکون مستقلة فی تزویجها فی الصورة المفروضة و إنّما الولایة هناک للحاکم و ستقف علی الجواب عن ذلک.

و الثّانی:قوله تعالی: وَ ابْتَلُوا الْیَتٰامیٰ حَتّٰی إِذٰا بَلَغُوا النِّکٰاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوٰالَهُمْ (1)بناء علی ما نبّهنا علیه من أنّ المستفاد منه أنّ البالغ حدّ النکاح علی قسمین:قسم یتّصف بالرشد الموقوف علیه فی دفع المال.و الثّانی غیر متّصف به فلا یسوغ دفع المال إلیه،و البلوغ فی النکاح المقتضی لصحّته متحقّق فی القسمین، فمقتضی الآیة الشریفة استقلالهم فی ذلک فلا بدّ من القول به.

لا یقال:إنّ اللازم منه استقلالهم فی ذلک و لو مع الاتصاف بالسفاهة بالمعنی السالف.

قلنا:نعم،لکنّه مخصّص بغیر تلک الصورة لصحیحة الفضلاء و الإجماع.

و الثالث:صحیحة الفضلاء المذکورة المرویة فی الکافی و الفقیه:

المرأة التی قد ملکت نفسها غیر السفیهة و لا المولّی علیها إنّ تزویجها بغیر ولیّ جائز. (2)

وجه الدلالة هو أنّک قد عرفت أنّ السفیهة فی اللغة و العرف هو خفیف العقل،فلا بد من حمله علیه إلاّ عند الاقتران بالقرینة الصارفة،کما فی قوله تعالی: وَ لاٰ تُؤْتُوا السُّفَهٰاءَ أَمْوٰالَکُمُ (3)الآیة لما نبّهنا علیه فیما سلف و هی منتفیة فی محل الکلام،فمقتضی الأصل فی الاستعمال الحقیقة لزوم حمله علی المعنی المتبادر المذکور،فمقتضاه أنّ المرأة التی لم تکن سفیهة و لا مملوکة یصحّ تزویجها من غیر ولیّ،و اللازم من ذلک استقلال البالغة تسع سنین فیما إذا لم یصدق علیها أنّها سفیهة فی نکاحها و هو المطلوب.

ص:157


1- (1)) سوره مبارکه نساء6/.
2- (2)) الکافی،ج 5،ص 391،ح 1؛الفقیه،ج 3،ص 397،ح 4397.
3- (3)) سوره مبارکه نساء5/.

لا یقال:إنّ المستفاد منه و إن کان ذلک لکنّه معارض بقوله علیه السّلام فی الصحیح السالف، الّذی بیده عقدة النکاح هو ولیّ أمرها،لما عرفت من أنّ ولیّ أمرها فی أموالها فی الصورة المفروضة هو الحاکم،فیکون بیده نکاحها.

قلنا:إنّ التعارض بین الصحیحین تعارض العموم و الخصوص مطلقا بناء علی أنّ المدلول علیه بصحیحة ابن سنان هو أنّ نکاح المولّی علیها فی المال موکول إلی ولیّها سواء کانت سفیهة أو لا،و صحیحة الفضلاء دالّة علی أنّ ذلک مختص بصورة السفاهة و أمّا فی غیرها فلا توقّف له علی الولیّ،فهی دلیل علی تخصیص صحیحة ابن سنان بما إذا کانت سفیهة فلا إشکال.

و الرابع:النصوص المعتبرة السالفة:

منها:الصحیح المروی فی الکافی و التهذیب،

عن الحسن بن محبوب،عن أبی أیّوب الخزاز،عن یزید الکناسی،عن أبی جعفر علیه السّلام قال:الجاریة إذا بلغت تسع سنین ذهب عنها الیتم،و زوّجت و أقیم الحدود التامة علیها و لها. (1)

وجه الاستدلال:هو أنّ قوله علیه السّلام:«و زوّجت»علی الجزاء أی قول علیه السّلام:ذهب عنها، و المعطوف علی الجزاء فی حکمه،و الظاهر من الشرط و الجزاء هو أنّ تحقق الشرط کاف فی تحقق الجزاء من غیر توقف له علی شیء،فالبلوغ (2)تسع سنین فی الجاریة الیتیمة کاف فی تزویجها نفسها من غیر توقف له علی شیء أصلا،و هذا المعنی قطع الإرادة (3)فی البالغة تسع سنین إذا کانت رشیدة،فیکون کذلک أیضا فیما إذا لم یکن رشیدة لکونه مقتضی هذا الکلام،فعلی هذا لو حملت زوّجت علی المبنی للفاعل کما هو الأصل کان الأمر فی الدلالة

ص:158


1- (1)) در منبع چنین است:أقیمت علیها الحدود التامّة علیها و لها. الکافی،ج 7،ص 198،ح 2؛تهذیب الأحکام،ج 10،38 ح 133.
2- (2)) در یکی از دو نسخه آمده:فلبلوغ تسع سنین.
3- (3)) در یکی از دو نسخه آمده:قطعی الإرادة.

أظهر،خرجت السفیهة بالنص و الإجماع فبقی غیرها داخلا تحت النص و مقتضاه استقلال البالغة تسعا فی تزویجها،فلا توقّف له علی الإذن من الحاکم و هو المطلوب.

منها:الصحیحة المرویّة فی الفقیه،

عن داود بن سرحان،عن أبی عبد اللّه علیه السّلام و الیتیمة فی حجر الرجل لا یزوّجها إلاّ ممن ترضی. (1)

و فی الکافی:

إلاّ برضاها. (2)

وجه الدلالة:هو أنّ المراد من الیتیمة فی قوله علیه السّلام:هی البالغة تسعا فصاعدا،و إطلاق الیتیمة إنّما هو باعتبار ما کان،کما فی قوله تعالی:( وَ آتُوا الْیَتٰامیٰ أَمْوٰالَهُمْ )و قد صرّح علیه السلام بأنّ تزویجها لا یجوز إلاّ برضاها،فتکون مستقلة فی ذلک،فلا ولایة للحاکم علیها و هو المدعی.

ثم إنّه و إن کان شاملا للسفیهة أیضا لکن وجب حملها علی غیر السفیهة لصحیحة الفضلاء السالفة.

و منها:الصحیح المروی فی الکافی،

عن محمّد بن إسماعیل بن بزیع،قال:سأله رجل عن رجل مات،و ترک أخوین، و فی المصدر:

و البنت و الابنة صغیرة،فعمد أحد الأخوین الوصی فزوّج الابنة من ابنه ثمّ مات أب الابن المزوّج فلمّا أن مات قال الآخر:

أخی لم یزوّج ابنه،فزوّج الجاریة من ابنه، إلی أن قال:

الراویة فیها أنّها للزوج الأخیر و ذلک أنها قد کانت أدرکت حین زوّجها و لیس لها أن تنقض ما عقدته بعد إدراکها. (3)

و هو و إن کان مضمرا لکن الظاهر أنّ المسئول هو المعصوم علیه السّلام.

وجه الدلالة:هو أنّه علیه السّلام حکم بأنّها للزوج الأخیر و علّله بأنّها قد کانت أدرکت حین زوج الأخیر إیّاها و ذلک إنّما یستقیم إذا کان المناط فی تزویج الإناث نفس الإدراک الذی عبارة عن البلوغ کما لا یخفی.

ص:159


1- (1)) الفقیه،ج 3،ص 397،ح 4396.
2- (2)) الکافی،ج 5،ص 393،ح 3.
3- (3)) الکافی،ج 5،ص 397،ح 3.

و یؤکّده قوله علیه السّلام:

و لیس لها أن تنقض إلی آخره کما لا یخفی.

و منها:الصحیح المروی فی الکافی:

عن ابن أبی عمیر،عن رجل،عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال قلت:الجاریة ابنة کم لا تستصبی؟ابنة ستّ أو سبع؟فقال:لا ابنة تسع لا تستصبی و أجمعوا کلّهم علی أنّ ابنة تسع لا تستصبی إلاّ أن یکون فی عقلها ضعف و إلاّ فإذا هی بلغت تسعا فقد بلغت. (1)

و منها:ما رواه فی التهذیب،فی شرح،و البکر إذا کانت بین أبویها و کانت بالغة فلا بأس بالتمتّع بها،بإسناده

عن محمّد بن أحمد بن یحیی،عن العباس بن معروف،عن سعدان بن مسلم،عن رجل،عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:لا بأس بتزویج البکر إذا رضیت من غیر إذن أبویها. (2)

و لیس فی سنده من یقدح فی الحدیث إلاّ سعدان،و ما تراه فیه من الإرسال.و یمکن أن یقال:أنّ المصرّح فی کلام شیخ الطائفة فی الفهرست أنّ سعدان ذو أصل یروی جماعة من الأجلّة،قال:سعدان بن مسلم العامری،اسمه عبد الرحمن و سعدان لقبه،له أصل أخبرنا به جماعة،إلی أن قال:عن محمّد بن عذافر،عنه،و عن صفوان بن یحیی،عنه،ثم قال:و أخبرنا به ابن أبی جیّد،عن ابن الولید،عن الصفّار،عن العباس بن معروف و أبی طالب عبد اللّه بن الصلت القمی،و أحمد بن إسحاق،کلّهم عنه. (3)

و لا یخفی ما فی هذا الطرد من الکلام من الدلالة علی شدّة الاعتناء به.

قال النجاشی:سعدان بن مسلم،اسمه عبد الرحمن بن مسلم،أبو الحسن العامری،إلی أن قال:روی عن أبی عبد اللّه و أبی الحسن علیهما السّلام و عمّر عمرا طویلا،ثم قال:له کتاب یرویه

ص:160


1- (1)) الکافی،ج 5،ص 463،ح 5.
2- (2)) تهذیب الأحکام،ج 7،ص 254،ح 1095.
3- (3)) الفهرست،ص 141.

جماعة،إلی آخر ما ذکره. (1)و ممّا ذکره یظهر الوجه فی روایة أحمد بن إسحاق عنه،مع کونه من أصحاب الإمام مولانا العسکری علیه السّلام.

و أمّا حکایة الإرسال فنقول:إنّ شیخ الطائفة و إن رواه فی الموضع المذکور کما ذکر لکن رواه فی شرح:

(و إن عقد الأب علی ابنته البالغة بغیر إذنها أخطأ السنّة) بإسناده

عن محمّد بن علی بن محبوب،عن العباس،عن سعدان بن مسلم قال:قال أبو عبد اللّه علیه السّلام:

لا بأس بتزویج البکر إذا رضیت من غیر إذن أبیها (2).

و لمّا علم من النجاشی أنّه من أصحاب مولانا الصادق علیه السّلام فلا بُعد فی کون الروایة عنه تارة مع الواسطة و أخری من غیرها.

و منها:الصحیح المروی فی التهذیب،

عن صفوان بن یحیی،عن إبراهیم بن محمّد الأشعری،عن إبراهیم بن محمّد الخثعمی،عن محمّد بن مسلم قال:سألته عن الجاریة یتمتّع منها الرجل؟قال:نعم،إلاّ أن تکون صبیة تخدع قال:قلت:أصلحک اللّه،فکم الحدّ الذی إذا بلغته لم تخدع؟قال:بنت عشر سنین. (3)

و قد نبّهنا فیما سلف أنّه مروی فی باب المتعة من نکاح الفقیه أیضا. (4)

و منها:ما رواه فی الباب السالف من التهذیب،

عن محمّد بن هاشم،عن أبی الحسن الأوّل علیه السّلام قال:إذا تزوّجت البکر بنت تسع سنین فلیست مخدوعة. (5)

أقول:الظاهر إنّ المراد من العشر فی الأوّل هو الدخول فی السنة العاشرة و من التسع

ص:161


1- (1)) رجال النجاشی،ص 192،ش 515.
2- (2)) تهذیب الأحکام،ج 7،ص 380،ح 1538.
3- (3)) تهذیب الأحکام،ج 7،ص 255،ح 1100.
4- (4)) الفقیه،ج 3،ص 461،ح 4591.
5- (5)) تهذیب الأحکام،ج 7،ص 468،ح 1875.

هو إکمالهم،و معلوم أنّه بعد إکمال التسع یکون الدخول فی العاشرة فهما فی المآل یؤلان إلی شیء واحد.

ثم أقول:نسبة المخدوعیّة و عدمها إلی البنت إنّما یکون إذا کان المرجع فی التزویج نفسها یدلاّن جواز تزویجها فیما إذا أکملت تسع سنین من غیر ولیّ،و معلوم أنّ البالغة تسع سنین فی الغالب لیست حائزة للرشد المعتبر فی دفع المال و هو ظاهر،فمقتضاهما استقلالها فی التزویج و عدم توقفه علی ولیّ و لو مع انتفاء الاتصاف بالرشد الموصوف و هو المطلوب.

إن قلت:إنّ الأمر فیهما و إن کان کما ذکر لکن صحیحة عبد اللّه بن سنان المذکورة تقتضی حملها بما إذا اتصفت المرأة بالرشد المعتبر فی دفع المال إذ قوله علیه السّلام:

(بیده عقدة النکاح ولیّ أمرها) یقتضی عدم استقلالها فی النکاح مع تحقق الولیّ لها و معلوم أنّ أمر المال عند انتفاء الاتصاف بالرشد إلی الولیّ فلا یمکن التعویل علیهما فی الحکم باستقلال البالغة تسع سنین فی تزویجها بعنوان الإطلاق.

قلنا:قد نبّهنا فیما سلف أنّ صحیحة عبد اللّه بن سنان محمولة علی ما إذا اتصفت بخفّة العقل لصحیحة الفضلاء السالفة،فدقّق النظر حتّی یتّضح علیک الحال.

و الخامس الصحیح المروی فی باب التزویج بغیر ولیّ من نکاح الکافی،

عن زرارة، قال:سمعت أبا جعفر علیه السّلام یقول:لا ینقض النکاح إلاّ الأب (1).و هو مروی فی التهذیب أیضا لکن سند الکافی أقوی و الموثق المروی فی شرح

و متی تزوّجت البکر بغیر إذن أبیها کان له أن یفسخ العقد من التهذیب،

عن محمّد بن مسلم،عن أبی جعفر علیه السّلام قال:لا ینقض النکاح إلاّ الأب ....

وجه الدلالة:هو أنّه إذا زوّجت البالغة تسع سنین الفاقدة للأب الغیر المتّصفة بصفة الرشد المعتبر فی دفع المال،و لا بالسفاهة فی العرف و العادة بالمعنی السالف،من غیر

ص:162


1- (1)) تهذیب الأحکام،ج 7،ص 379،ح 1-1532.

رجوع إلی حاکم نقول:إنّ الحاکم غیر الأب فلا یسوغ له نقض نکاحها،أمّا الصغری فبالفرض،و أمّا الکبری فلقوله علیه السّلام:

لا ینقض النکاح إلاّ الأب، فاللاّزم منه عدم ثبوت الولایة للحاکم فی الصورة المفروضة و هو المطلوب،بل نقول:إنّ تتبع النصوص یکشف أنّ استقلال الصغیرة بعد أن بلغت فی تزویجها کان معهودا و مسلما بین الرواة بحیث لم یکن محتاجا إلی السؤال،ففی الصحیح المروی فی الکافی و التهذیب،

عن عبد اللّه بن الصلت قال:سألت أبا الحسن علیه السّلام عن الجاریة الصغیرة یزوّجها أبوها،أ لها أمر إذا بلغت؟ قال:لا،لیس لها مع أبیها أمر قال:و سألته عن البکر إذا بلغت مبلغ النساء أ لها مع أبیها أمر؟ قال:لا لیس لها مع أبیها أمر ما لم تکبر. (1)

بقی فی المقام شیء ینبغی التنبیه علیه و هو أنّ الأمر فی النصوص المذکورة و إن کان کذلک لکن ینبغی المصیر إلی مقتضاها عند انتفاء المعارض و أمّا معه فلا،و المعارض فیما نحن فیه موجود و هو ما رواه شیخ الطائفة فی التهذیب،بإسناده

عن علی بن إسماعیل المیثمی،عن فضالة بن أیّوب،عن موسی بن بکر،عن زرارة،عن أبی جعفر علیه السّلام قال:إذا کانت المرأة مالکة أمرها تبیع و تشتری و تعتق و تشهد و تعطی من مالها ما شاءت فإنّ أمرها جائز،تزوّج إن شاءت بغیر إذن ولیّها،و إن لم یکن کذلک فلا یجوز تزویجها إلاّ بأمر ولیّها. (2)

و ما رواه فی کتاب الوصیّة منه فی الموثّق

عن عبد اللّه بن سنان،عن أبی عبد اللّه علیه السّلام.

قال:سأله أبی و أنا حاضر عن قوله اللّه عز و جل: حَتّٰی إِذٰا بَلَغَ أَشُدَّهُ . (3)

قال:الاحتلام قال:فقال:یحتلم فی ستّ عشر و سبع عشر سنة و نحوها فقال:إذا أتت علیه ثلاث عشر سنة و نحوها؟فقال:لا،إذا أتت علیه ثلاث عشرة سنة کتبت له

ص:163


1- (1)) الکافی،ج 5،ص 394،ح 6.
2- (2)) تهذیب الأحکام،ج 7،ص 378،ح 1530.
3- (3)) سوره مبارکه الأحقاف15/.

الحسنات و کتبت علیه السیّئات و جاز أمره إلاّ أن یکون سفیها أو ضعیفا،فقال:و ما السفیه؟فقال:الذی یشتری الدرهم بأضعافه،قال:و ما الضعیف؟قال:الأبله. (1)

و الجواب،أمّا عن الأوّل فنقول:قد عرفت أنّ شیخ الطائفة رواه بإسناده إلی علی بن إسماعیل المذکور،و طریقه إلیه غیر معلوم إذ لم یذکره فی المشیخة و لا فی الفهرست، مضافا إلی أنّ فی سنده موسی بن بکر و علی فرض الإغماض عنه نقول:إنّه متروک الظاهر فیمکن دعوی إطباقهم علی خلافه،لما عرفت من أنّ الرشد المعتبر فی دفع الأموال الأیتام إلیهم هو ملکة حفظ المال و إصلاحه،و أمّا فعلیّة البیع و الشراء أصلا کالنجباء و العفائف المستورات لکنّها رشیدة بالمعنی المذکور،و مقتضی ذیل الحدیث المذکور:

(و إن لم یکن کذلک فلا یجوز تزویجها إلاّ بأمر ولیّها) عدم جواز التزویج و لو مع اتصافها بالرشد المعتبر فی دفع المال،و هو ممّا لم یقل به أحد،و علی تقدیر الإغماض عنه أیضا نقول:إنّه غیر صالح لمعارضة ما قدّمناه،من الآیة الشریفة الصریحة فی أنّه قد یتّفق بلوغ النکاح و لا یجوز دفع المال،و النصوص المعتبرة المستفیضة،فنقول:إنّ قوله علیه السّلام:

(و إن لم یکن کذلک فلا یجوز تزویجها إلاّ بأمر ولیّها) أعمّ من اتصافها بوصف السفاهة بالمعنی المتقدم أوّلا فیحمل علی الأوّل لصحیحة الفضلاء السالفة.

و الحاصل ممّا ذکر:أنّ الیتیمة البالغة تسع سنین تکون علی أقسام:

منها: من انغکّت عن الرشد المعتبر فی دفع الأموال،و کذا عن السفاهة الموجبة لانحطاطها عن وصف الکمال و هو الأغلب.

و منها: من اتّفق لها الترقّی و الصعود إلی درج الکمال،فقد تحقّق فیها الرشد المعتبر فی دفع المال.

ص:164


1- (1)) تهذیب الأحکام،ج 9،ص 182،ح 731.

و منها: التی اتّفق فیها الانحطاط إلی صفة النقصان فاتصفت بالسفاهة الموصلة لفساد العقل و ضعف الاستعداد،و یحمل علی الثانی ما اشتمل علیه المروی فی باب حدّ الغلام و الجاریة،من حدود الکافی،و باب الحدود من الزنا من التهذیب،

عن حمران،قال:

سألت أبا جعفر علیه السّلام قلت له:متی یجب علی الغلام أن یؤخذ بالحدود التامّة و تقام علیه و یؤخذ بها؟فقال:إذا خرج عنه الیتم و أدرک،قلت:فلذلک حدّ یعرف به؟فقال:إذا احتلم،أو بلغ خمسة عشر سنة،أو أشعر،أو أنبت قبل ذلک،أقیمت علیه الحدود التامّة و أخذ بها و أخذت له.

قلت:فالجاریة متی تجب علیها الحدود التامة و تؤخذ بها؟قال:إنّ الجاریة لیست مثل الغلام،إنّ الجاریة إذا تزوّجت و دخل بها و لها تسع سنین ذهب عنها الیتم و دفع إلیها مالها و جاز أمرها فی الشراء و البیع و أقیمت علیها الحدود التامّة و أخذ بها لها. (1)

کما یحمل علی الثالث،قوله:

(و إن لم یکن کذلک فلا یجوز تزویجها إلاّ بأمر ولیّها).

و أمّا القسم الأوّل و هو الأغلب فیرجع فی حکمه إلی الآیة الشریفة و النصوص المعتبرة المستفیضة السالفة و هو استقلالها فی عقد نفسها.و أمّا الجواب عن الثانی فنقول:

الظاهر أنّ المراد منه تعریف السفاهة التی فی مقابلة الرشد المعتبر فی دفع الأموال،فالمراد من قوله علیه السّلام:

الذی یشتری الدرهم بأضعافه أنّه لم یکن له ملکة حفظ المال و إصلاحه لقوله علیه السّلام:

و جاز أمره لظهوره فی جواز جمیع تصرفاته فلا تعارض بینه و بین ما ذکرناه کما لا یخفی.ثم ینبغی ختم الکلام بالتکلّم فی ولایة الوصی علی الصغیرین فنقول:قد عرفت اختلاف الأصحاب فی ذلک علی أقوال:الثبوت مطلقا-قد عرفت أنّه محکی عن المبسوط-و العدم کذلک عزّاه شیخنا الشهید الثانی فی المسالک و الروضة إلی الشهرة

ص:165


1- (1)) الکافی،ج 7،ص 197،ح 1؛تهذیب الأحکام،ج 10،ص 38،ح 132 و در هر دو منبع: (و أخذ لها و بها).

و الثبوت فی صورة التصریح و إلاّ فلا و هو مختار شیخ الطائفة فی الخلاف و المستفاد من عبارته السابقة من المبسوط و العلاّمة فی المختلف و شیخنا الشهید فی غایة المراد و المحقق الثانی فی جامع المقاصد و شیخنا الشهید الثانی فی الروضة و قد سمعت عباراتهم،و ما ذکره شیخنا یحیی بن سعید یحتمل التقیید و الإطلاق قال فی الجامع:

و الذی بیده عقدة النکاح الأب و الجدّ و من أوصی إلیه و من ولّته أمرها و هی رشیدة. (1)

و المستند فی ذلک النصوص المعتبرة فی الصحیح المروی فی باب طلاق التی لم یدخل بها من الفقیه،

عن الحلبی،عن أبی عبد اللّه علیه السّلام فی قول اللّه عز و جلّ وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ وَ قَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِیضَةً فَنِصْفُ مٰا فَرَضْتُمْ إِلاّٰ أَنْ یَعْفُونَ أَوْ یَعْفُوَا الَّذِی بِیَدِهِ عُقْدَةُ النِّکٰاحِ (2)قال:هو الأب و الأخ أو الرّجل یوصی إلیه و الّذی یجوز أمره فی مال المرأة فیبتاع لها و یتّجر فإذا عفی فقد جاز. (3)

و منها:الصحیح المروی فی باب المطلّقة التی لم یدخل بها،من الکافی،و الباب المذکور من الفقیه،

عن أبی بصیر،عن أبی عبد اللّه علیه السّلام فی قول اللّه عز و جل: وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ وَ قَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِیضَةً فَنِصْفُ مٰا فَرَضْتُمْ إِلاّٰ أَنْ یَعْفُونَ أَوْ یَعْفُوَا الَّذِی بِیَدِهِ عُقْدَةُ النِّکٰاحِ 2قال:هو الأب و الأخ أو الرّجل یوصی إلیه و الّذی یجوز أمره فی مال المرأة فیبتاع لها و یتّجر فإذا عفی فقد جاز. (4)

و منها:الموثق المروی فی البابین من الکتابین،عن سماعة،عن أبی عبد اللّه علیه السّلام مثله. (5)

و منها:الصحیح المروی فی الباب المذکور من الکافی،

عن الحلبی،عن أبی عبد اللّه علیه السّلام فی قول اللّه عزّ و جلّ: أَوْ یَعْفُوَا الَّذِی بِیَدِهِ عُقْدَةُ النِّکٰاحِ قال:هو الأب،و الأخ،و الرجل

ص:166


1- (1)) الجامع الشرائع،ص 438.
2- (2)) سوره مبارکه البقرة237/.
3- (3)) الفقیه،ج 3،ص 506،ح 4778.
4- (4)) الکافی،ج 6،ص 106،ح 2.
5- (5)) الفقیه،ج 3،ص 506،ح 4778.

یوصی إلیه،و الرجل یجوز أمره فی مال المرأة فیبیع لها و یشتری فإذا عفی فقد جاز. (1)

و منها:ما رواه فی شرح

(و إنّما یجوز عقد الجدّ مع وجود الأب) من التهذیب،

عن أحمد بن محمّد بن عیسی،عن البرقی،أو غیره،عن صفوان،عن عبد اللّه،عن أبی بصیر،عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:سألته عن الذی بیده عقدة النکاح،قال:هو الأب،و الأخ،و الرّجل یوصی إلیه،و الّذی یجوز أمره فی مال المرأة فیبتاع لها و یشتری،فأیّ هؤلاء عفی فقد جاز. (2)

و منها:الصحیح المروی فی الموضع المذکور من التهذیب،

عن عبد اللّه بن سنان،عن أبی عبد اللّه علیه السّلام علیهم السّلام قال:الّذی بیده عقدة النکاح هو ولیّ أمرها. (3)

و منها:الصحیح المروی فی أواخر کتاب النکاح من التهذیب

عن أبی بصیر،عن أبی جعفر علیه السّلام قال:سألت أبا جعفر علیه السّلام عن الذی بیده عقدة النکاح؟قال:هو الأب،و الأخ، و الموصی إلیه،و الّذی یجوز أمره فی مال المرأة من قرابتها فیبیع لها و یشتری،قال:فأیّ هؤلاء عفی فعفوه جائز فی المهر إذا عفی عنه. (4)

و منها:الصحیح المروی هناک،

عن محمّد بن مسلم،عن أبی جعفر علیه السّلام مثله.

فهذا القول هو المختار وفاقا لما عرفته من عظماء الأصحاب.

وجه دلالة النصوص المذکورة علی المرام هو أنّه علیه السّلام جعل من الذی بیده عقدة النکاح الموصی إلیه،أی الّذی أوصی إلیه من طرف الأب،و الوصیّة من طرف الأب یکون علی أقسام:منها،أنّه یوصی إلی الوصی فی خصوص تزویج الصغیرین.

و منها،أنه یوصی بعنوان العموم بأن یقول:کلّما کان لی تسلّط علی ما یتعلّق من الصغیرة مثلا من أولادی فقد فوّضته إلیه.

ص:167


1- (1)) الکافی،ج 6،ص 106،ح 3.
2- (2)) تهذیب الأحکام،ج 7،ص 393،ح 1537.
3- (3)) تهذیب الأحکام،ج 7،ص 392،ح 1570.
4- (4)) تهذیب الأحکام،ج 7،ص 484،ح 1946.

و منها،أن یقول:أنت وصیّی فی ثلثی و صغاری.

و النصوص المذکورة و إن کانت شاملة لکل من الصور الثلاث المذکورة لکن القدر المتیقّن هو الصورة الأولی و الثانیة،فینبغی القول مضافا إلی أنّ القائل بالإطلاق غیر معلوم عدا ما یظهر من العلاّمة من النسبة إلی المبسوط و قد عرفت الحال فی ذلک.

إن قیل:یمکن الإشکال فی الاستدلال بالنصوص المذکورة فی المقام بیان ذلک:هو أنّ الظاهر أنّ المراد منها تفسیر عقدة النکاح المذکور فی الآیة الشریفة و هی قوله تعالی:

وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ وَ قَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِیضَةً فَنِصْفُ مٰا فَرَضْتُمْ إِلاّٰ أَنْ یَعْفُونَ أَوْ یَعْفُوَا الَّذِی بِیَدِهِ عُقْدَةُ النِّکٰاحِ (1).

فنقول:إنّ التمسّک بالنصوص المذکورة فی إثبات ولایة الوصی فی تزویج الصغیرین غیر صحیح،لما علمت من أنّها واردة فی تفسیر الآیة الشریفة و هی غیر شاملة للصغیرین لقوله تعالی: وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ و لوضوح أنّ الطّلاق لا یکون إلاّ من المکلّف فلا یشمل للصغیر،و الضمیر فی قوله تعالی: وَ إِنْ طَلَّقْتُمُوهُنَّ عائد إلی النساء فی الآیة السابقة علی الآیة الشریفة المتّصلة بها.

و هی قوله تعالی: لاٰ جُنٰاحَ عَلَیْکُمْ إِنْ طَلَّقْتُمُ النِّسٰاءَ مٰا لَمْ تَمَسُّوهُنَّ أَوْ تَفْرِضُوا لَهُنَّ فَرِیضَةً (2)مضافا إلی قوله تعالی: مٰا لَمْ تَمَسُّوهُنَّ لأنّ المراد من المسّ هو الدخول و هو إنّما یسوّغ بعد أن أکملت تسع سنین فلا یشمل الصغیرة أیضا،فالمراد منها أنّ من طلّق زوجته قبل الدخول بها و قد عیّن لها صداقا فالواجب علیه أن یعطیها نصف الصداق الذی عیّنه لها إلاّ أن صدر العفو من النساء فلا یجب علیه شیء إن تحقّق العفو منهنّ لکل النصف أو تمام النصف إن کان العفو لبعض النصف،أو صدر العفو من أولیاء الزوجة البالغة ممّن یمکن العفو عنه منها کما إذا کان رشیدة أم لا کما إذا کانت سفیهة،و علی التقدیرین

ص:168


1- (1)) سوره مبارکه البقرة237/.
2- (2)) سوره مبارکه البقرة236/.

لا یکون شاملة للصغیرین،فلا یصح التمسک بالنصوص المذکورة الواردة فی تفسیرها کما لا یخفی.

ثم نقول:فی المقام إشکال آخر،و هو أنّ العفو المدلول علیه بالآیة الشریفة إنّما هو بعد الطّلاق فکیف یمکن صدور العفو من الولیّ الصغیرة لوضوح أنّ تصرّف الولیّ فی الأمور المتعلّقة بالمولّی علیه منوط بالغبطة و الصلاح فأیّ صلاح للعفو عن حقّها الثابت فلا بد من حمل الآیة الشریفة علی ما إذا کان المراد من الذی بیده عقدة النکاح هو وکیل المرأة و علی تقدیر الإغماض عنه،نقول:إنّ معنی الآیة الشریفة علی ما ذکر هو أنّکم إن طلّقتم النساء قبل الدخول و قد عیّنتم لهنّ الصداق وجب علیکم نصف ما عیّنتم لهنّ من الصداق إلاّ إذا صدر العفو منهنّ فیما إذا کانت قابلة للعفو،أو صدر العفو من الذی بیده عقدة النکاح.

و الأوّل،محمول علی ما إذا کانت النساء ممّن یصلح العفو منهن.

و الثانی،فیما إذا لم تکن کذلک و ذلک بمعونة النصوص الواردة فی المقام،هو الأب عند وجوده،و الوصی عند عدمه،و علی التقدیرین یکون المطلّقة ممّن یصدق علیها أنّها من النّساء،و معلوم أنّه بعد البلوغ فلا بد من حملها فیما إذا بلغت سفیهة و مقتضاه ثبوت الولایة للوصی فی التزویج فی البالغة،و هو ما تقدّم التصریح منهم فی کون ولایة الوصی مختصّة بمن بلغت سفیهة فلا یفهم منه ثبوت الولایة للوصی علی الصغیرین،و لعلّه لذلک خصّوها بمن بلغت فاسدة العقل، و یمکن الجواب عنه بأنّ العبرة بعموم اللفظ لا بخصوص المحل،توضیح الحال فی ذلک یستدعی أن یقال:إنّ المدلول علیه بالآیة لزوم نصف الصداق إلاّ إذا صدر العفو من المطلّقة أو ممّن بیده عقدة النکاح،و قد دلّت النصوص المسطورة أنّه الأب و الوصی، فالمستفاد منها ثبوت الولایة للأب فی النکاح بعنوان الإطلاق،و کذا الوصی خرج منه حال بلوغها و عقلها فبقی غیره مندرجا تحت العموم،فاللازم منه ثبوت الولایة للوصی علی الصغیرة أیضا کالأب و هو المطلوب.

ص:169

غایة ما یلزم ممّا ذکر بعد ملاحظة سیاق الآیة الشریفة أنّ العفو المذکور فی الآیة من الوصی إنّما یتحقق فیما إذا کانت بلغت فاسدة العقل و أین ذلک من اختصاص الولایة بتلک الصورة علی أنّه یمکن أن یقال:إنّ المراد من النساء فی الآیة الشریفة هو الزوجات فیعمّ الصغیرة أیضا.

فالمراد منها أنّه إذا طلقتم الزوجات قبل الدخول بهنّ و هو أعمّ من أن یکون قابلة للدخول أولا،فعلی هذا یکون المدلول علیه بالآیة الشریفة هو أنّه إذا طلقتم زوجاتکم قبل الدخول بهنّ و قد عیّنتم لهنّ الصداق وجب علیکم لهنّ نصف الصداق إلاّ إذا صدر العفو منهنّ فیما إذا کنّ من أهل العفو،أو صدر العفو ممّن فی یده عقدة النکاح فیما إذا لم یکن من أهل العفو،کما إذا کانت صغیرة أو سفیهة،و قد دلّت النصوص المعتبرة السالفة أنّه الوصی عند انتفاء الأب.

ثم نقول:إنّ النصوص المذکورة مع استفاضتها و صحّة سند أکثرها و إطباق المشایخ العظام علی إیرادها فی الکتب المعتبرة دالّة علی ثبوت الولایة فی التزویج للوصی و قد عمل بها جماعة من أعاظم الأصحاب کشیخ الطائفة،و شیخنا یحیی بن سعید، و العلاّمة،و شیخنا الشهید،و المحقق الثانی،و شیخنا الشهید الثانی،و وافقهم فی ذلک السید السند صاحب المدارک قال فی شرحه علی النافع:و الأقرب ثبوت ولایته علی الصغیر و الصغیرة و من بلغ فاسد العقل لأنّ الحاجة قد تدعوا فی ذلک،إلی أن قال:

و علی القول بثبوت ولایته فهل تثبت بتعمیم الوصیة أم لا بد من التصریح بالوصیة فی النکاح؟الأظهر الثانی،لأنّ النکاح لیس من التصرفات التی ینتقل الذهن إلیها عند الإطلاق فیتوقف علی التصریح به...انتهی. (1)

ص:170


1- (1)) نهایة المرام،ج 1،ص 80.

فعلی هذا لا ینبغی التأمل فی المسألة،أی فی ثبوت الولایة فی صورة تنصیص الأب، أو الجدّ،بالإنکاح فی مقام الوصیّة لما عرفت.

و أمّا الصحیح المروی فی باب،المرأة یزوّجها الولیّان غیر الأب و الجدّ،من الکافی،

عن محمّد بن إسماعیل بن بزیع،قال:سأله رجل عن رجل مات و ترک أخوین و الابنة صغیرة و البنت فعمد أحد الأخوین الوصی فزوّج الابنة من ابنه ثم مات أبو الابن المزوّج فلمّا أن مات قال الآخر:أخی لم یزوّج ابنه فزوّج الجاریة من ابنه،فقیل للجاریة:أیّ الزوجین أحبّ إلیک الأوّل أو الآخر؟ قالت:الآخر،ثم إنّ الأخ الثانی مات و للأخ الأوّل ابن أکبر من الابن المزوج فقال للجاریة:اختاری أیّهما أحبّ إلیک الزوج الأوّل أو الزوج الآخر؟فقال الروایة فیها أنّها للزوج الأخیر و ذلک أنّها قد کانت أدرکت حین زوّجها و لیس لها أن تنقض ما عقدته بعد إدراکها. (1)

فهو و إن اقتضی انتفاء ثبوت الولایة فی التزویج للوصی علی الصغیرة کما لا یخفی علی المتأمّل فی السؤال و الجواب لکنه محمول علی ما إذا کانت الوصایة بعنوان الإطلاق لوضوح عدم انصراف قول الموصی لغیره:«أنت وصیّی فی أولادی»إلی الولایة الإجباریّة فی التزویج کما لا یخفی.

ص:171


1- (1)) الکافی،ج 5،ص 397،ح 3.

ص:172

أسئلة و أجوبة فقهیّة

اشاره

تألیف:فقیه و اصولی دقیق النظر آیة اللّه حاج آقا منیر الدین بروجردی اصفهانی

تحقیق و تصحیح:مهدی باقی سیانی بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ

مقدّمه [محقق]

اشاره

یکی از منابع غنی فقه شیعه ریشه در سؤال هایی دارد که از ائمّه معصومین علیهم السّلام پرسیده شده است و آنچه را که آن بزرگواران در مقام پاسخ فرموده اند مکتوب گردیده و مقداری از آن امروز در اختیار ماست؛یکی از مهمترین این مجموعه سؤال و جواب ها کتاب مسائل علی بن جعفر است،که شامل سؤالات وی از برادر بزرگوار خود امام کاظم علیه السّلام است و حضرت به آنها پاسخ داده است، (1)اگرچه از بیان بزرگ کتاب شناس شیعه علاّمه آقا بزرگ تهرانی چنین استفاده می شود که سؤال کننده در این کتاب

ص:173


1- (1)) برای آشنایی بیش تر با کتاب و مؤلّف آن به مقدّمه محقّقانه آیة اللّه سیّد محمّد رضا جلالی بر کتاب مسائل علی بن جعفر،صص 9-80 مراجعه شود.

امام کاظم علیه السّلام و پاسخ دهنده،پدر بزرگوارشان حضرت امام صادق علیه السّلام و علی بن جعفر تنها راوی و ناقل این پرسش ها و پاسخ هاست،مگر در مواردی که تصریح به این شده باشد که سؤال را خود علی بن جعفر مطرح نموده است. (1)

البته ذکر این نکته نیز خالی از لطف نیست که مرحوم سیّد بن طاوس در کتاب ارزشمند«اقبال» (2)از کتابی با عنوان«المسائل و أجوبتها عن الأئمة»نام برده و مطلبی را از آن نقل می نماید که متأسفانه امروز از آن اثری نیست.

پس از دوران معصومین علیهم السّلام و شروع غیبت آخرین ذخیره هستی امام منتظر- عجل اللّه تعالی فرجه الشریف-بنا بر سفارش:

«...فأمّا من کان من الفقهاء صائنا لنفسه،حافظا لدینه،مخالفا علی هواه،مطیعا لأمر مولاه،فللعوام أن یقلّدوه» (3)پیروان حضرتش در احکام شرعی،از فقیهان و عالمان دین تقلید نموده و سؤالات خود را از ایشان پرسیده، و بدان عمل می نمودند،که مجموع این پرسش ها و پاسخ ها خود ذخیره ای بسیار ارزشمند است.اگرچه ما به قسمتی از آن دسترسی داشته و ما بقی آن در گذر زمان دستخوش حوادث روزگار گشته و از میان رفته است.

در این مقام تذکر چند نکته لازم است:

أوّل:گستره کتاب ها و رساله هایی از این دست در این عرصه پژوهشی حائز اهمیّت است.در این قسمت تنها به این مقدار بسنده می کنیم که علاّمه آقا بزرگ تهرانی در کتاب ارزشمند الذریعة حدود 900 کتاب را تحت عناوین:«المسائل، سؤال و جواب،أسئلة و أجوبة،جواب و جوابات» (4)نام می برد،و تنها کتب ذکر شده

ص:174


1- (1)) ر.ک:الذریعة،ج 20،ص 360،شماره 3406.
2- (2)) اقبال الأعمال،ج 3،ص 161.
3- (3)) احتجاج طبرسی،ج 2،ص 263؛وسائل الشیعة،ج 27،ص 131،ح 20.
4- (4)) ر.ک:الذریعة ج 2،صص 71-94؛ج 5،صص 171-241؛ج 12،صص 241-251؛ ج 20،صص 329-373.

ذیل عنوان«سؤال و جواب»هفتاد عدد است که خود ایشان در چهل مورد تصریح به فقهی بودن این کتاب ها دارد؛و در برخی نیز چون کتاب مسئولات (1)[یا اسأله و اجوبه بروجردیة یا جوابات از علاّمه ملاّ محمّد تقی مجلسی]که تصریح به فقهی بودن آن ننموده اند،ولی قسمتی از آن پاسخ به سؤالات فقهی و ما بقی جواب سؤالات اخلاقی و اصولی است. (2)

دوّم:قسمت بسیار زیادی از این پرسش ها و پاسخ ها-اگرچه مکتوب گردیده،ولی چون در مجموعه ای گردآوری نشده است-در طول زمان دستخوش حوادث روزگار گردیده و از بین رفته است؛و به عنوان نمونه تنها به نقل سخن یکی از آخرین یادگاران کاروان علم و فقاهت توأم با زهد و قناعت حوزه علمی اصفهان در سال های اخیر یعنی مرحوم آیة اللّه حاج شیخ حیدر علی محقّق(متوفّای 1421 ق)اکتفا می کنیم که در مصاحبه خویش با مجلّه وزین حوزه در مورد علاّمه آیة اللّه ملاّ محمّد حسین فشارکی می فرمایند:«وی آن قدر استفتاءات داشت که به گفته خودش(مرحوم آخوند فشارکی) اگر این استفتاءات یک جا جمع شود به اندازه دوره جواهر می شود». (3)

سوّم:فقهاء بزرگوار شیعه در جواب این گونه پرسش ها-با توجه به ظرفیت سؤال کننده-گاه پاسخ را بسیار مختصر فرموده و گاه آن چنان مفصل،استدلالی و همراه با نقل آراء و اقوال مختلف بحث نموده اند که خود رساله ای مستقل گردیده است مانند:

1)رساله ای از محقّق قمی در بیع فضولی که هفتاد صفحه است. (4)

ص:175


1- (1)) همان،ج 21،ص 29،شماره 3797.
2- (2)) ر.ک:زندگینامه علاّمه مجلسی،ج 2،ص 391.
3- (3)) مجلّه حوزه،ش 53،ص 53.
4- (4)) ر.ک:جامع الشتات،ج 2،صص 267-336،سؤال 168.

2)رساله ای از سیّد شفتی در مورد وقف در 50 صفحه قطع رحلی مخطوط. (1)

3)رساله ای از محقّق نراقی در مورد وقف برای حرم حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام در 13 صفحه. (2)

4)رساله قبض الوقف حاج آقا منیر بروجردی که در پاسخ به سؤال:«هل یکتفی فی تحقّق القبض الأمر به أم لا؟»در 24 صفحه.

مؤلف

مؤلف این اثر،عالم فاضل و متکلّم اصولی،رجالی حدیث شناس و فقیه نام آور قرن سیزدهم هجری حوزه علمیه اصفهان مرحوم آیة اللّه العظمی علاّمه حاج آقا منیر الدین بروجردی اصفهانی است که به جودت فکر و قوّت حافظه معروف است. (3)وی نواده دختری محقّق قمی-صاحب قوانین الأصول (4)-و از شاگردان آیة اللّه العظمی حاج شیخ محمّد باقر نجفی اصفهانی (5)-صاحب شرح هدایة المسترشدین- (6)بوده است؛ایشان در سال 1161 ق در بروجرد چشم به جهان گشود و مقدّمات علوم را در زادگاه خویش

ص:176


1- (1)) سؤال و جواب،ج 2،صص 339-384.
2- (2)) رسائل و مسائل،ج 2،صص 260-272،سؤال 16.
3- (3)) صاحب اعیان الشیعة در معرفی وی چنین می نویسد:«الشیخ آقا منیر الدین البروجردی... کان من نوابغ العصر الأخیر فی الفقه و الحدیث...».اعیان الشیعة،ج 10،ص 142.
4- (4)) شرح حال این فقیه،محقّق و اصولی بزرگ در روضات الجنات،ج 5،صص 369-380، شماره 547 و غنائم الأیّام،ج 1،صص 35-54 آمده است.
5- (5)) شرح حال این فقیه فرزانه در تاریخ علمی اجتماعی اصفهان،ج 1،صص 311-340، قبیله عالمان دین،صص 41-62؛رساله صلاتیه،صص 44-53؛شرح هدایة المسترشدین، صص 15-40 و صص 50-53 آمده است.
6- (6)) این کتاب در سال 1385 ش با تحقیق این جانب در شهر مقدّس قم چاپ گردید.

آموخته،جهت تکمیل معلومات به اصفهان مهاجرت نمود،ایشان مدّتی کوتاه نیز در سامراء به درس میرزای شیرازی-صاحب فتوای تحریم تنباکو-حاضر گشت و سپس به اصفهان بازگشته و به تدریس،تألیف،تبلیغ و ارشاد مردم اشتغال ورزید. (1)وی در 17 ربیع الثانی سال 1342 ق مرغ روحش از قفس تن رها گشت و در دیار باقی رحل اقامت افکند و جسم شریفش در تکیه ملک تخت فولاد اصفهان در خاک آرام گرفت.

از این فقیه فرزانه دو کتاب به زیور طبع آراسته گردیده یکی«رساله الفرق بین النافلة و الفریضة»که در سال 1396 ق با مقدّمه استاد سیّد مرتضی رضوی و به همّت مرحوم آیة اللّه سیّد مصطفی مهدوی هرستانی اصفهانی(متوفّای 1409 ق) (2)و در مصر منتشر گردید،و دیگری«رساله قبض الوقف»که در سال 1384 شمسی با تحقیق این جانب در دفتر دوّم میراث حوزه اصفهان به زیور طبع آراسته گردید.سوّمین اثر رساله حاضر است،و چهارمین آن رساله ای است در مورد حکم اشتباهات و خطاهائی که توسط نویسندگان در کتاب قرآن پدید می آید به نام«حکم الأغلاط الواقعة فی المصاحف من الکتّاب»که آن نیز با تحقیق این جناب به زودی منتشر و عرضه خواهد شد.رسائل رجالیه،رسائل اصولیه،رساله الفوائد و برخی رسائل فقهیه از آن فقیه محقّق برجای مانده،که هنوز مخطوط است؛و نام 6 اثر را نیز محقّق فقید مرحوم سیّد مصلح الدین مهدوی در کتاب دانشمندان و بزرگان اصفهان نام می برند (3)و ما در این اینجا نام برخی از رساله های فقهی ایشان را که در هیچ کدام از مصادر شرح حال مرحوم

ص:177


1- (1)) برای آشنائی با اساتید،مشایخ و شاگردان وی ر.ک:مقدّمه«رساله قبض الوقف» و«رسالة فی حکم الأغلاط الواقعة فی المصاحف من الکتّاب»هر دو از مؤلّف کتاب.
2- (2)) برای آشنائی بیش تر با وی ر.ک:دانشمندان و بزرگان اصفهان،ج 2،ص 1089.
3- (3)) ر.ک:دانشمندان و بزرگان اصفهان،ج 2،ص 950.

مؤلّف نیامده ذکر می کنیم.مانند حاشیه بر کتاب الصلاة کشف الغطاء،حاشیه بر کتاب القضاء قواعد الأحکام،رساله ای در نماز مسافر،رساله ای در خیار عیب،رساله ای در بحث ربا و...؛البته برخی از این رسائل ناتمام است.

رساله حاضر

این رساله که شامل یازده پرسش و پاسخ است به خوبی بیان گر قوّت و قدرت علمی مؤلّف،داشتن حافظه قوی و کتابخانه غنی وی می باشد مرحوم علاّمه سیّد محسن امین در شرح حال مرحوم مؤلّف،از دو اثر نام می برد یکی رساله الفرق بین النافلة و الفریضة و دیگر رساله حاضر،با این تعبیر«أجوبة المسائل استدلالیة علی نمط جامع الشتات» (1).

تذکر چند نکته پیرامون این رساله

1)رساله حاضر تنها یک رساله فقهی صرف نیست بلکه در آن با توجّه به حجم کم آن می توان از مباحث رجالی چون بحثی پیرامون کتاب مسائل علی بن جعفر،قول به موثق بودن أبی الجارود و مباحث دقیق تاریخی چون تقسیمات سه گانه برای راویانی که به آنها«وافقه»گفته می شود نشان گرفت.

2)دو گونه حاشیه در کناره صفحات نسخه خطی موجود است که برخی از مؤلّف و برخی نیز از کاتب است.

3)کاتب این رساله علاّمه فقیه،محدّث و رجالی آیة اللّه سیّد احمد صفائی خوانساری صاحب موسوعه ارزشمند کشف الأستار عن وجوه الکتب و الأسفار (2)است

ص:178


1- (1)) ر.ک:اعیان الشیعة،ج 10،ص 142.
2- (2)) شرح حال این فقیه فرزانه در کشف الأستار،ج 1،صص 7-27 و ضیاء الأبصار،ج 1، صص 409-422 آمده است.

که حدود 12 سال در حوزه علمی اصفهان از محضر مؤلّف و دیگر اساتید بهره برده و از صاحب این رساله چنین یاد می کند«الأستاذ الأعظم و الشیخ الأقدم أفضل من فی العرب و العجم الحاج آقا منیر الدین بروجردی دامت برکاته». (1)

4)مؤلّف محترم در ابتدای بعضی از پاسخ ها ابتدا اقوال مختلف در مسأله را با ذکر نام صاحب آن قول یا کتابی که این قول در آن وجود دارد یادآور شده و سپس به بررسی این اقوال پرداخته و قول مورد قبول خود را با ذکر دلیل بیان می نماید؛از این رو گاه در ابتدای امر خواننده،خود را با انبوهی از کتابها روبرو می بیند؛مانند پرسش نهم که مؤلّف در قسمت آغازین پاسخ خود،سؤال کننده را به حدود بیست کتاب ارجاع می دهد (2)و از همین رو خواننده محترم این کتاب در قسمت مصادر تحقیق،بیش از 100 کتاب و رساله را مقابل خود می بیند.

5)ظاهر چنین است که مقداری از انبوه پرسشهایی که مرحوم مؤلّف به آن ها پاسخ داده در نزد کاتب موجود بوده و وی این مقدار را جدا نموده و در این مجموعه گردآوری کرده است.

6)تاریخ کتابت اثر حاضر،چهارم ذی قعده 1332 ق می باشد-یعنی ده سال قبل از وفات مؤلّف محترم-و سالهای آغازین بازگشت کاتب از نجف اشرف و اقامت در خوانسار.

تنها نسخه شناخته شده این اثر که در کتابخانه آستان قدس رضوی وجود دارد توسط دوست فاضل و گرامی جناب آقای رحیم قاسمی-حفظه اللّه-به این جانب معرّفی گردید و استاد محترم حضرت آیة اللّه حاج شیخ هادی نجفی-دامت برکاته-آن را تهیه،

ص:179


1- (1)) رسالة فی حکم الأغلاط،ص 3.
2- (2)) ر.ک:ص 197.

و جهت تحقیق در اختیار این جانب قرار داده و در طول مدّت تحقیق نیز مساعدت و راهنمایی فرمودند.

در پایان این مقدّمه نویسنده با تمامی وجود خداوند مهربان را سپاس می گوید که به وی توفیق احیاء اثری دیگر از آثار برجای مانده از سلف صالح را کرامت فرمود، إنّه ولی التوفیق.

و آخر دعوانا أن الحمد للّه رب العالمین مهدی باقری سیانی،اصفهان سوّم شعبان المعظم 1427 برابر با ششم شهریور 1385

ص:180

ص:181

ص:182

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم أسئلة و أجوبة فقهیّة

مسألة[1] [تصرفات وصی بدون اذن ناظر]

آیا تصرفات وصی بدون إذن ناظر صحیح و نافذ است یا خیر؟ جواب: من إفاداته أیضا الوصیّ و الناظر و المتولّی یتصوّر علی وجوه خمسة.

الأوّل:الاستقلال فی الرأی و التصرّف بکون ما للوصیّ مثلا مجرّد العمل.

الثانی:التشریک بکون رأی کلّ منهما له دخل فی الاستصواب.

الثالث:أن یکون الرأی للموصی مع اشتراط إذن من الناظر.

الرابع:کذلک مع اشتراط اطّلاع من الناظر حین الإقدام فی العمل.

الخامس:کذلک أیضا مع اشتراط مجّرد حصول الاطّلاع للناظر و لو بعد العمل.ففی الأوّل یبطل العمل بدون إذن الناظر و کذلک فی الثانی و الثالث علی الأظهر الأقرب و أمّا فی الرابع ففیه وجهان و الصّحة فی الخامس.

أوجه هذه المسألة مع المسائل الآتیة من إفادات شیخ المشایخ آقا منیر الدین سلّمه اللّه.

فائدة فی جملة من الأجوبة التی أجاب بها عن الأسئلة الّتی التمسوا عن جنابه المفخّم الجواب،و نحن ننقلها بلفظ السؤال أوّلا،ثمّ نردفها بالجواب بعینها لئلاّ نخرج عن طریق الصواب،و علی اللّه نتوکّل فی المبدأ و المآب.

ص:183

مسألة[2] [اسقاط حق در صلح حق الغبن]

هرگاه زید ملکی را بدون تصدیق اهل خبره جاهلا بالقیمه بفروشد به قیمت معیّنی، ثمّ حقّ الغبن خود را هم صلح می نمایند و معلوم می شود که مغبون شده به غبن فاحش، آیا صلح حقّ الغبن با این فرض مسقط حقّ او می شود یا خیر؟ جواب: خیار غبن از خیارات مسلّمه بین الإمامیّة است و کسی خلاف نکرده (1)و نسبت خلاف هم کس نداده است؛مگر فاضل آبی-صاحب کشف الرموز (2)-[که]نسبت داده نفی خلاف غبن را به استادش محقّق فی حلقة درسه المیمون بدعوی کون بناء الخلق نوعا علی المعاملات التغابنیّة اختیارا،و هو ضعیف و مسبوق و ملحوق بالإجماع.

و یشترط فی جریان هذا الخیار شروط ستّة:

أوّل:بودن غبن،و آن تفاوت قیمت است.

ص:184


1- (1)) فاضل نراقی در مستند الشیعة،ج 14،ص 388،می فرماید:«...و ثبوته للمغبون هو المشهور بین الأصحاب خصوصا المتأخرین منهم،بل علیه الإجماع فی الغنیة و التذکرة...» و پیروی نموده او را صاحب جواهر الکلام و می فرماید: «...خیار الغبن بلا خلاف أجده فیه بین من تعرض له عدا ما یحکی عن المصنّف[المحقّق الحلّی]من إنکاره فی حلقة درسه و الموجود فی کتابه خلاف هذه الحکایة»،جواهر الکلام، ج 23،ص 23؛برای توضیح بیشتر ر.ک:مفتاح الکرامة،ج 14،ص 222 و المکاسب المحرمة للشیخ الأنصاری،ج 5،ص 158.
2- (2)) با جستجوی زیاد،کلام صاحب کشف الرموز را نیافتیم ولی شهید أوّل در کتاب دروس می فرماید: «...و سادسها:خیار الغبن و هو ثابت...و ربّما قال المحقّق فی الدرس بعدم خیار الغبن،و یظهر من کلام ابن الجنید،لأنّ البیع مبنیّ علی المکایسة و المغالبة...»الدروس الشرعیة،ج 3،ص 275 و بنگرید:شرح خیارات اللمعة از فقیه محقّق شیخ علیّ بن الشیخ جعفر کاشف الغطاء،ص 125.

دویم:نبودن آن یسیر[اندک]پس نقصان لغوی کفایت نمی کند بلکه باید معتنی به [قابل توجّه]باشد و در نظر عرف صدق ضرر کند.

سیم:بودن غبن در حین معامله،پس اگر بعد تفاوت پیدا شود-و لو به فاصله قلیلی، و لو به اضعاف[چند برابر]قیمت-ثمر ندارد.

چهارم:جاهل بودن مغبون به غبن.

پنجم:عدم اسقاط آن در ضمن العقد.

ششم:عدم صلح آن،پس با اجتماع شرائط،خیار غبن ثابت و جاری است.

بلی کلامی در مقام است[که]در دو مقام بیان می شود.

مقام اوّل:این است که اگر مصالحه نمود غبن احتمالی خود را به خیال اینکه نهایت آنچه تصور شود مثلا ده تومان است بعد معلوم شود بیشتر است إلی ضعف[دو برابر] بلکه اضعاف بوده،ظاهر این است که خیار غبن جاری است؛و صرّح به جماعة من الأوائل و الأواخر (1)،و الدلیل علیه قاعدة الضرر (2)خصوصا مع تأییدها بفتوی هذه الأجلّة؛پس صلح به خیال بعض،مانع از خیار نیست.

مقام دویم:آنچه متعارف است که در قباله جات می نویسند از صلح غبن،و غبن در غبن بالغا ما بلغ-و لو إلی ألف تومان مثلا-با عدم جریان صیغه،یا با جریان و عدم التفات و قصد،مانع خیار نیست.

بقی کلام آخر و هو:أنّ صحّة المعاملة و الخیار یترتّبان علی المعاملات العقلائیة فلو کانت خارجة من عادات العقلاء و معدودة من الأفعال السفهیّة أمکن الإشکال فی أصل الصحّة و أوّل من حکم بالبطلان فی السفهیّة أفقه الأوائل و الأواخر،الشهید الأوّل،و اللّه العالم.

ص:185


1- (1)) ر.ک:جواهر الکلام،ج 23،ص 43.
2- (2)) ر.ک:القواعد الفقهیة،محقّق بجنوردی،ج 1،ص 209،قاعدة هشتم.

مسألة[3] [حکم اختلاف در ملک مشترک پس از فوت مالکین]

...چه می فرمایید در این مسأله که ملکی تیول دو برادر بوده که دیوان،ملکی را به آنها واگذار نموده،و هر یک مستمرّی هم داشته[که]از بابت تیول همه ساله می دادند و از منافعش هر دو منتفع می شدند،یکی از این دو فوت می شود که مجتهد بوده[و]اولاد صغیر دارد.برادر دیگر که حیّ است،همه ساله،مستمرّی صغار را کما فی السابق بابت مالیات ملک تیول می دادند،و از منافع همه منتفع می شدند،و شهریّة[-ماهیانه]به آنها می رسانید،این برادر که عمو است هم فوت می شود،ورثه اش مدّعی می شوند که پدر ما، ملک را به عنوان خالصه،از دیوان به اسم خودش قباله نموده؛و پیشکار دیوان هم می گوید ثمن او را از وقت خرید از مستمرّی مشترکی هر دو دادم؛آیا این معامله صحیح است و ملک مختصّ برادری می شود که قباله به اسم خود کرده یا خیر؟بیّنوا تؤجروا.

جواب:إجمالا ید مسلم (1)معتبر است به ملکیّت هر دو نفر برادر،و هرکدام فوت شده باشند-چه مجتهد و چه غیر مجتهد-راجع است به وارث او،و تصرّف برادر دیگر- غیر مجتهد-بعد از فوت أوّل در اموال صغارش با معلومیّت جهت تصرّف-که از بابت بزرگتری می باشد-موجب دفع ملکیّت سابقه نخواهد بود،و خریدن از سلطان-چه به اسم خود و چه به اسم غیر خود،چه با دادن وجه مستمرّی و چه با ندادن-،مضرّ به ملکیّت ورثه برادر مجتهد نیست؛چنانچه در زمان تصرّف سلطان و اجزاء سلطان، مکرّر در مجلس و منبر گفتم که این تیولات بر پنج قسم است.

أوّل:آن است که ملک در تصرّف مسلمانی است با قباله جات،و خود متصرّف هم مدّعی ملکیّت است،مجرّد نقل از سلطان و اجزاء آن،نه رفع ملکیّت از ذی الید می کند، [و]نه موجب حقّی برای مصالح له می شود.

ص:186


1- (1)) ر.ک:قواعد فقهیة للمحقّق البجنوردی،ج 1،ص 129،قاعده ششم.

دویم:این است که شخص متصرّف است،و معلوم نیست جهت تصرّف از استناد به نقل خاص یا نقل از حاکم شرع مطاع به عنوان مجهولیّت،باز حکم سابق را دارد.

سیم:وجود متصرّف،و معلومیّت استناد از جانب حاکم شرع-چه خودش حاکم باشد یا از غیر مأذون باشد-این هم ملحق به سابق است در حکم.

چهارم:آنکه متصرّف مدّعی ملکیّت منفعت باشد؛بعد از اقرار به عدم ملکیّت عین، سلب ملکیّت عین از او می شود،و ید در منافع معتبر است علی الأقوی،و اشکال محقّق نراقی (1)در ید منفعت،ضعیف است؛پس در این صورت،انتزاع از ید متصرّف نیز نمی توان نمود؛هرچند عین مال دیگری بشود.

پنجم:آنکه ملک در ید کسی باشد،و خودش مقرّ است به عدم نقل از مالک خاص، یا حاکم شرع،در این صورت:یا إحیائی کرده است،یا احتمال إحیائی می رود،باز سلب ملکیّت از او نخواهد شد.

بلی اگر هیچ کدام از این جهات نباشد،و احتمال هم نرود-حتی احتمال تقاصّ از بابت مظالم،یا تصرّف از بابت مجهولیّت؛-و قائل شدیم به عدم اشتراط إذن الحاکم فی المال المجهول،در اینجا سلب ملکیت از متصرّف بالمرّة می شود؛لکن به دست او نیز،انتقال از دیوان با محض ادعاء،باز منع متصرّف را نمی توان نمود مگر از بابت حسبه و نهی از منکر.

بلی اگر ملکی در ید عمّال دیوان باشد از جانب سلطان،و متصرّفی در کار نباشد، و اخذ از متصرّف هم معلوم نباشد-مثل بعض املاک صدریّه (2)-در این صورت،بعد از

ص:187


1- (1)) ر.ک:مستند الشیعة،ج 7،ص 342.
2- (2)) منظور حاج محمّد حسین خان صدر اصفهانی،وزیر فتحعلی شاه قاجار،بانی مدرسه صدر اصفهان و نجف،متوفّای 1239 ق و مدفون در سرداب مدرسه صدر نجف می باشد،وی از رجال نامی،خیراندیش و نیکوکار بوده است.شرح حال مفصل وی را نگر در:مکارم الآثار، ج 4،ص 1073،رقم 549 و کشکول طبسی،ج 2،صص 235-252.

انتقال دیوان؛و نقل از حاکم مطاع،ثمر می کند و حکم به ملکیّت منتقل إلیه می شود، بعض از اجلّه معاصرین-اعلی اللّه مقامه-خیلی اقدام در تخریب این بنیان نمودند؛ولی هنوز رفع شبهه از عوام طلبه و سایر عوام نشده و باز این مطالب اسباب فساد است.

مسألة[4] [حکم تخلف متصالح از شرایط صلح]

زیدی مایملکش را صلح می کند به یکی از اولادش،مشروط به شرائطی،و بعد از فوت مصالح،متصالح تخلّف می کند از مقتضای شروط-کلاّ أم بعضا-آیا خیار فسخ به جهت سایر ورثه،جاری است یا خیر؟و آیا به فسخ بعض از ورثه،جمیع آثار صلح،فسخ می شود یا بالنسبة به سهم فاسخ؟و آیا فسخ،محتاج است به اجتماع همه ورّاث یا خیر؟ [جواب:] جواب در ضمن چند مقام است:

[مقام]أوّل:این است که شرط التزام،در ضمن عقد است کما صرّح به فی القاموس (1)، و مقتضای عمومات عقود و شروط،لزوم وفا است.

[مقام]ثانی آیا تخلّف شرط،موجب خیار است یا نه؟و بنا بر أوّل،آیا به مقتضای قاعده است یا دلیل خاص،یا دائر مدار ضرر است؟ تحقیق،قسم أوّل است،و قواعد متصوّره در مقام سه قاعده است کما بیّن فی الخیارات مفصّلا.

و امّا دویم حقّ عموم خیار است به ملاحظه خبر أبی الجارود،و ضعف دلالت و سند -چنانچه در کلمات فقهاء است اگرچه رمی به ضعف،ضعیف است،لکون أبی الجارود موثّقا کما لا یخفی علی من تتبّع الرجال (2)-منجبر است به شهرت عظیمه استنادیّة؛و ممّن

ص:188


1- (1)) القاموس المحیط،ج 1،ص 316.
2- (2)) مشهور بین دانشمندان علم رجال ضعیف بودن أبی الجارود است،اما محدّث نوری در خاتمة المستدرک،ج 5،ص 411،شماره 363،با استناد به کلام شیخ مفید قدّس سرّه در الرسالة العددیة او را توثیق کرده است.در این مورد رجوع کنید به:معجم رجال الحدیث،ج 8، ص 336 و قاموس الرجال،ج 4،ص 520،شماره 3013.

صرّح به[الفاضل]النراقی فی المستند. (1)

و أمّا سیم:فالأمر یدور مدار الضرر؛و اندک انجباری را که در قاعده ضرر و حرج لازم می دانیم در مقام،موجود است لفتوی المعظم.

مقام ثالث:این است که بنا بر أوّل و ثانی خیار مطلقا ثابت است،و بنا بر ثالث،موکول به وجود ضرر است؛و قدر متیقّن صورت الزام حاکم است،و عدم الزام مشروط علیه، مع وجود الضرر.

مقام چهارم:خیار مورّث است؛لکونه حقا من الحقوق نصّا و إجماعا (2)،و کلّ حقّ موروث لما ورد من«أنّ ما ترک[المیّت]من حق فهو لوارثه» (3).

ص:189


1- (1)) مستند الشیعة،ج 14،ص 389.
2- (2)) بنگرید:تذکرة الفقهاء،ج 1،ص 536،السرائر،ج 2،ص 249،مسالک الأفهام،ج 12، ص 341،الریاض،ج 8،ص 202،مستند الشیعة،ج 14،ص 412 و المکاسب للشیخ الأنصاری،ج 6،ص 109.
3- (3)) با جستجوی فراوان به این روایت دسترسی پیدا نکردیم،امّا اعلام زیر این روایت را نقل نموده اند: الف:شهید ثانی در مسالک الأفهام ج 12،ص 341. ب:محدّث کاشانی در مفاتیح الشرائع،ج 3،ص 82. ج:محدّث بحرانی در حدائق الناضرة،ج 20،ص 326. د:وحید بهبهانی در حاشیة مجمع الفائدة و البرهان،ص 214. ه:سیّد طباطبائی در ریاض المسائل،ج 8،ص 202،این روایت را نقل نموده اند؛ و:و محقّق عاملی در مفتاح الکرامة،ج 14،ص 289 در مورد آن می فرماید:و یدلّ علیه النبوی المنجبر بعمل العلماء«ما ترک المیّت من حقّ فهو لوارثه»المؤیّد بعمومات الإرث کتابا و سنّة.برای توضیح بیشتر بنگرید:به«کتاب الخیارات»آیة اللّه حاج آقا مصطفی خمینی،ج 2،ص 271

[مقام]پنجم این است که فسخ احد ورثه،کفایت می کند-چه دیگران ساکت باشند، یا معارض-و فاسخ،مقدّم است.

[مقام]ششم این است که امضاء متصالح،شرط نیست و رضا و عدم آن علی السویّة است؛و اللّه العالم.

مسألة[5] [حکم اختلاف در تعدیل و تقسیم آب باغات و املاک]

در مثل رودخانه زاینده رود که سدهای متعدّده،جهت تعدیل و تقسیم آب بسته شده،آیا ارباب سده فوق می توانند سده خود را بلندتر کنند که مانع شود از آمدن آب به پائین،هرچند باعث شود خشک شدن أملاک و زراعات و باغات سدهای پائین دست را یا خیر؟ جواب: کلام در این مسأله در سه مقام است.

مقام اوّل:در انهار مستحدثه،پس آنچه در فم[دهانه]نهر وارد می شود تمام را، صاحب نهر مالک است،به نحوی که می تواند قطره ای به لاحقین ندهد-یعنی آن کسانی که ملکی بعد احداث کرده اند-و می تواند بفروشد و اراضی جدیده احداث کند، و طاحونه[آسیاب]بسازد؛به جهت این که به حیازت،مالک می شود،نظیر احتطاب و غیره،و قول شیخ طوسی به اولویّت (1)ضعیف است،کما بیّن فی محله.

مقام دویم:در أنهار عظیمه قدیم است؛مثل زاینده رود و نحوه،پس حق این است که صاحب سده و اراضی فوق،مختار است در تصرّف در آب،به مقدار اراضی سابقه،به قدر متعارف در زرع به میزان خود و در شجر به میزان خود؛چنانچه در بعض روایات

ص:190


1- (1)) النهایة،ص 420؛المبسوط،ج 3،صص 284-285.

هم از سیّد أنبیاء صلّی اللّه علیه و آله تحدید شده؛ (1)پس زیاده بر اندازه آن اراضی و قدر متعارف-چه به جهت أراضی مستحدثه باشد و چه طاحونه،و چه در اراضی سابقه زیاده بر متعارف و میزان معمولی-حقّی ندارد،و جائز نیست؛مگر در وقتی که مزاحم با حقّ سائرین و لاحقین نشود؛پس بند و سده را بلند کردن،جهت شرب اراضی سابقه،مانعی ندارد؛ و لو این که اراضی پائین و لاحقین،کلیّة بائر شود و بخشکد،و امّا اگر به جهت غیر آن اراضی یا زایده بر میزان متعارف باشد،حقّی ندارد.

[مقام]سیم:اگر جماعتی شریک شوند در حفر نهر-چنانچه علاّمه در تذکرة (2)و قواعد (3)فرموده-در صورت نقصان آب،همه علی السویّة هستند،و باید تقسیم شود به یکی از طرق شرعیّة،و تقدّم و تأخّر مکانی در اینجا،باعث اولویّت نخواهد شد.

مسألة[6] [حکم وقف بر اولاد ذکور پس از انقراض]

مسأله:هرگاه ملکی وقف شود بر اولاد ذکور،و اتّفاق بیفتد انقراض آنها، و مقطوع الآخر باشد؛آیا أصل وقف صحیح است یا باطل؟و بر فرض بطلان،ملک به وارث واقف،می رسد یا موقوف علیه؟ جواب:کلام در دو مقام است.

[مقام]أوّل در صحّت چنین وقفی است،و در مسأله،سه قول است.

قول أوّل،صحّت است وقفا،کما اختاره جماعة منهم الشیخان و ابن البرّاج. (4)

ص:191


1- (1)) روایت غیاث بن ابراهیم از امام صادق علیه السّلام قال سمعته یقول: «قضی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فی سیل وادی مهزور:للزرع إلی الشراک و للنخل إلی الکعب ثمّ یرسل الماء إلی أسفل من ذلک» کافی، ج 5،ص 278،ح 3؛وسائل الشیعة،ج 25،ص 420،ح 1.
2- (2)) تذکرة الفقهاء،ج 2،ص 407.
3- (3)) قواعد الأحکام،ج 2،ص 273.
4- (4)) المقنعة،ص 655؛المبسوط،ج 3،ص 292؛الخلاف،ج 2،ص 131؛المهذب،ج 2،ص 91.

قول دویم،صحّت است حبسا،کما هو مختار جماعة و علیه کثیر من المتأخّرین. (1)

قول سیم،بطلان است مطلقا،کما نقله الشیخ الطوسی (2)و لم یتعیّن القائل؛لکنّه صریح العلاّمة فی التحریر (3)،و الفخر فی الإیضاح (4)؛و الأقوی الصحّة حبسا لکن لا مطلقا.

و التفصیل:أنّ الواقف قد یوقف و یقصد الوقف الحقیقی.و قد یوقف بقصد الحبس و لو کان بصورة الوقف،و القرینة کون الموقوف علیه ما ینقرض غالبا.

و ثالثة یکون جاهلا بعنوان الوقف و الحبس،و إنّما یقع منه مجرّد حبس العین و تسبیل الثمرة.

و رابعة أن لا یعلم الغرض المقصود أصلا-کما فی مثل فرض السؤال-فالمحکوم بالبطلان إنّما هو الصورة الأولی،و أمّا الثلاثة الأخیرة فیکفی فی صحّة الأولین عموم الأدلّة،و فقدان المانع؛و فی الثالث و الأخیر أصالة الصحّة فی فعل المسلم.

مقام دویم:فی أنّه علی فرض البطلان فلمن الملک؛و فیه ثلاثة أقوال (5)،و الأقوی رجوعه إلی الواقف لو کان حیّا،و إلاّ فإلی وارثه دون الموقوف علیه؛و المعیار فی الوارث

ص:192


1- (1)) از آن جمله:ابن حمزه در الوسیلة،ص 270؛محقّق حلّی در شرایع الإسلام،ج 2، ص 217؛علاّمه حلّی در إرشاد الأذهان،ج 1،ص 452 و قواعد الأحکام،ج 2،ص 389 و شهید أوّل در الدروس الشرعیة،ج 2،ص 264 و مسالک الأفهام،ج 5،ص 356،و الروضة البهیة،ج 3،ص 169. و بنگرید:ریاض المسائل،ج 10،ص 107؛و جواهر الکلام،ج 28،ص 51.
2- (2)) المبسوط،ج 3،ص 292؛الخلاف،ج 3،صص 543-544،مسأله 9.
3- (3)) تحریر الأحکام،ج 3،ص 274.
4- (4)) إیضاح الفوائد،ج 2،ص 393.
5- (5)) بنگرید:شرایع الإسلام،ج 2،ص 448؛المهذّب البارع،ج 3،ص 50؛مسالک الأفهام، ج 5،ص 356؛کفایة الأحکام،ج 2،ص 10؛ریاض المسائل،ج 9،ص 19؛جواهر الکلام، ج 28،ص 58.

هو الوارث حین الفوت،لا حین الانقراض. (1)

مسألة[7] [حکم ارث پدر بابی از فرزند مسلمان]

زیدی فوت شده پدر و مادر دارد،و لکن پدرش بابی است؛چنین پدری إرث می برد یا خیر؟ جواب:بابی در عناوین أخبار اهل بیت علیهم السّلام نیست؛بلی شیخ اجل شیخ ابی جعفر طوسی قدّس سرّه -که از اعاظم علماء شیعه است-در کتاب خود می فرماید:«فی البابیّة لعنهم اللّه» (2)،بلی این طائفه معروفه-خذلهم اللّه-آنچه محقّق است و به شیاع و تواتر شنیده شده است قائل هستند به نسخ احکام شریعت سیّد انام،و قائل به این قول،خارج از اسلام است،و اگر بخواهیم کفریّات آنها را جمع کنم مثنوی هفتاد من کاغذ شود،إجمالا به ضرورت شریعت سیّد انام،این فرقه ضالّه،تمام احکام کفر بر آنها جاری است،و فرقی نیست ما بین طوائف آنها از أزلی،و بهائی،و تابع عباس افندی لعنة اللّه علیهم اجمعین-بلی اگر به واسطه شهوانیّت نفسانیّة،کسی با آنها محشور باشد؛و به اعتقادات اسلامیّة باقی باشد-کما هو المسموع فی کثیر منهم-حکم به کفر نمی شود،و اللّه العالم.

مسألة[8] [حکم همسر و مرد مفقود الاثر]

زیدی است پنج شش سال است رفته،و مفقود الخبر شده أوّلا بفرمائید تکلیف زوجه او چیست؟و ثانیا اموال او را باید چه کسی تصرّف کند؟[آیا]می شود وارث او تقسیم کنند یا خیر؟متّع اللّه المسلمین بطول بقائکم.

ص:193


1- (1)) لازم به ذکر است که از مؤلّف این رساله،رساله قبض الوقف با تحقیق این جانب در میراث حوزه اصفهان،دفتر دوّم به چاپ رسیده است.
2- (2)) الغیبة،ص 397.

جواب اجمالی مسأله:امّا زوجه،پس اولی و احوط صبر کردن است تا عمر طبیعی شوهرش برسد،آن وقت مختار است؛و الاّ باید عرض حال خود را به حاکم شرع جامع الشرائط بنماید،و حاکم او را امر کند به تربّص و صبر تا چهار سال،و در خلال این مدّت فحص،از تمام جهاتی که محتمل است این شخص در آنجا باشد به إرسال رسل و مکاتیب بنماید،و بعد از یأس و انقضاء مدّت،أحوط این است که حاکم طلاق بگوید، و بعد از عدّه می تواند شوهر کند. (1)

و امّا حکم اموالش:ففیه خلاف.

الأحوط الصبر أیضا إلی انقضاء العمر الطبیعی،و هو مقتضی الاستصحاب أیضا من جهتین،و علیه جماعة من القدماء و المتأخّرین. (2)

و قیل بالصبر إلی عشر سنین؛ (3)نظرا إلی بعض الروایات. (4)

و السیّد المرتضی (5)اختار أربع سنین؛للإجماع،و الأولویّة بالنسبة إلی النکاح-کما

ص:194


1- (1)) بنگرید:جواهر الکلام،ج 39،ص 63؛مستند الشیعة،ج 19،ص 85.
2- (2)) از آن جمله شیخ الطائفة فی المبسوط،ج 4،ص 125 و الخلاف،ج 4،ص 119 و ابن برّاج در المهذّب البارع،ج 2،ص 166 و ابن حمزه طوسی در الوسیلة،ص 400 و ابن ادریس حلّی در السرائر،ج 3،ص 298 و محقّق حلّی در شرایع الإسلام،ج 4،ص 16 و علاّمه حلّی در قواعد الأحکام،ج 2،ص 167 و شهید أوّل در اللمعة الدمشقیة،ص 223 و مسالک الأفهام، ج 13،ص 57؛و فاضل مقداد این قول را أولی و أحوط شمرده است.ر.ک:التنقیح الرائع، ج 4،ص 207.
3- (3)) صاحب این قول را نیافتیم،ولی این قول را علاّمه حلّی در قواعد الأحکام،ج 2،ص 167 و محقّق حلّی در المختصر النافع،ص 266 و شرایع الإسلام،ج 4،ص 16 و شهید ثانی در الروضة البهیة،ج 8،ص 50 نقل نموده اند.
4- (4)) از آن جمله صحیحة علیّ بن مهزیار،الکافی،ج 7،ص 154،ح 6؛التهذیب ج 9، ص 390،ح 1391؛وسائل الشیعة،ج 26،ص 299،ح 7.
5- (5)) الانتصار،ص 595.

فی مسئلة الفضولی-،و لحدیثین صحیحین (1)أحدهما صحیحة سماعة؛و هذا هو الأظهر،-خصوصا مع ذهاب جمع من المتأخّرین کالمحقّق القمی (2)و غیره (3)بذلک-فإنّه صرّح بذلک مع الإمکان و مع عدمه بالصبر إلی العمر الطبیعی.

نعم قد یستشکل فی سماعة بکونه من الموثّقات،نظرا إلی رمیه بالوقف فی بعض الکلمات (4).

و الجواب:-بعد الفحص عن کفایة الإجماع و الصحیح الآخر (5)و حجیّة الموثّقات-أنّ القول بکون سماعة موثّقا لا صحیحا ناش من قلّة التتبّع؛فإنّ الوقف علی أقسام.

ص:195


1- (1)) الکافی،ج 7،ص 155،ح 9؛وسائل الشیعة،ج 26،ص 300،ح 9. و دوّمین این روایات صحیحه اسحاق بن عمّار بنا بر نظر مصنّف؛الکافی،ج 7،ص 154،ح 5؛ الوسائل،ج 26،ص 298،ح 5.
2- (2)) جامع الشتات،ج 3،ص 12،سؤال 6.
3- (3)) از آن جمله محقّق سبزواری در کفایة الأحکام،ج 2،صص 805-806،و این قول را شهید أوّل در الدروس الشرعیة،ج 2،ص 352 و شهید ثانی در الروضة البهیة،ج 8،ص 50 قوی شمرده اند و همچنین شهید ثانی در مسالک الأفهام،ج 13،ص 59 این قول را وجیه دانسته؛و در این خصوص محدّث کاشانی در مفاتیح الشرائع،ج 3،ص 319 فرموده است: «أنّه سیّد الأقوال».
4- (4)) شیخ صدوق در فقیه،ج 2،ص 121،ح 1903 و ج 2،ص 138،ح 1966،تصریح به واقفی بودن سماعه نموده است و پیروی نموده ایشان را شیخ طوسی در رجال خود،ص 237،شماره 5021؛ولی با این حال ممکن است که قول به واقفی نبودن سماعه را بپذیریم به دلایل زیر: الف:وی از بزرگان روات و از چهره های سرشناس می باشد و چنانچه او از طایفه واقفه می بود این مطلب شایع و ظاهر می شد اما مرحوم برقی و کشّی و نجاشی متعرض این مطلب نشده اند. ب:مرحوم نجاشی در شرح حال وی کلمه(ثقه)را به کار برده. ج:ابن غضائری که به این امور اهتمام ویژه ای دارد سخنی در این رابطه نگفته است؛برای توضیح بیشتر رجوع کنید:موسوعة الرجالیّة المیسّرة،ص 226،شماره 2744.
5- (5)) یعنی صحیحه إسحاق بن عمّار(بنا بر نظریه مصنّف).

الأوّل:من روی عن الصادق علیه السّلام أنّ الکاظم علیه السّلام قائم و إمام الزمان (1)مع الغفلة عن أنّ کلّ إمام کذلک؛و إن کان الذی یملأ الأرض قسطا و عدلا هو الثانی عشر مع موته فی حیاة الکاظم علیه السّلام کسماعة و هو صحیح لعدم لزوم الاعتقاد بالإمام اللاحق الذی لم یدرک زمانه و إلاّ لزم ضعف مثل زرارة و أضرابه،و هو باطل قطعا.

الثانی:من روی ذلک و أدرک الرضا علیه السّلام مع عدم المعادات معه و هو موثّق.

الثالث:من أدرکه مع إظهار المعادات کالبطائنی؛و هو ضعیف فیرتفع أصل الإشکال فتدبّر و اغتنم. (2)

مسألة[9] [حکم مکره در ازدواج و مسائل پیرامون آن]

حجة الإسلاما-أدام اللّه ظلّکم-چه می فرمایید در این مسأله:هرگاه زیدی پسری و دختری دارد،هر دو فوت شده اند،و از پسرش دختری،و از دخترش پسری دارد که جدّ این دو می شود،و آنها را به یکدیگر تزویج می کند،و پسر اظهار کراهت می کند؛و امضاء نمی کند؛و فرار می کند؛و قریب پنج سال مفقود الخبر شده،حالیّه زید هم فوت شده،مادر دختر-که عروس زید بوده-مطالبه مهریه دخترش را می کند.آیا چنین حقی را دارد یا خیر؟و آیا صغارت و کبارت متزاوجین،یا احدهما،باعث اختلاف حکم می شود؟ [جواب] بسم اللّه الرّحمن الرّحیم جواب از این مسأله در ضمن چهارده مقام است.مقام أوّل این است که آیا شرط است در ولایت جدّ أبی،بقاء پدر،یا شرط نیست؟مسأله محلّ خلاف است. (3)

ص:196


1- (1)) کمال الدین،ص 361،ح 5؛ولی این روایت،بنا بر جستجوی ما،از امام کاظم علیه السّلام می باشد.
2- (2)) بنگرید:الفوائد الرجالیة(وحید بهبهانی)،صص 40-43،توضیح المقال فی علم الرجال، صص 223-225،و برای آگاهی از ردّیه هایی که برای طایفه واقفه نوشته شده است رجوع کنید:بحار الأنوار،ج 45،صص 250-275.
3- (3)) ر.ک:شرایع الإسلام،ج 2،ص 220؛مختلف الشیعة،ج 7،ص 100؛مسالک الأفهام، ج 7،ص 117؛جواهر الکلام،ج 29،ص 171 و مستند الشیعة،ج 16،ص 128.

صریح صدوق (1)و شیخ طوسی در خلاف (2)و نهایه (3)قول اوّل است،و حکایت شده از مبسوط (4)نیز،و اختیار کرده اند آن را،إسکافی (5)،و حلبی (6)،و دیلمی (7)،و الصهرشتی (8)، و قطب راوندی (9)،و ابن زهرة (10)،.ابن حمزة (11)؛و میل کرده به سوی او قطب رازی (12)از متأخرین،و در خلاف (13)ادّعای إجماع کرده صریحا،و ابن زهره (14)ظاهرا؛و محکی از مفید (15)،و سیّد (16)،و ابن إدریس (17)،و صاحب جامع (18)،و محقّق (19)و علاّمه در بعض کتب (20)،قول ثانی است که عدم اشتراط باشد،و اختیار کرده است این قول را جمله ای از متأخّر متأخّرین ممن قاربوا عصرنا، (21)و دلیل این قول استصحاب است؛و بودن ولایت

ص:197


1- (1)) الهدایة،ص 260.
2- (2)) الخلاف،ج 4،ص 265.
3- (3)) النهایة،صص 465-466.
4- (4)) المبسوط،ج 4،ص 164.
5- (5)) این قول را علاّمه حلّی از اسکافی نقل نموده است؛ر.ک:مختلف الشیعة،ج 7،ص 100.
6- (6)) الکافی،ص 292.
7- (7)) المراسم،ص 148.
8- (8)) إصباح الشیعة،ص 404.
9- (9)) فقه القرآن،ج 2،ص 138.
10- (10)) غنیة النزوع،ص 342.
11- (11)) الوسیلة،صص 299-300.
12- (12)) نقل کرده است از او فاضل آبی در کشف الرموز،ج 2،ص 110.
13- (13)) الخلاف،ج 4،صص 265-266،مسأله 17.
14- (14)) الغنیة،ص 342،.
15- (15)) المقنعة،ص 511.
16- (16)) الانتصار،ص 121.
17- (17)) السرائر،ج 2،ص 561.
18- (18)) الجامع للشرائع،ص 438.
19- (19)) النافع،ص 138.
20- (20)) تحریر الأحکام،ج 3،ص 434،مسأله 4935.
21- (21)) از آن جمله صاحب ریاض المسائل و صاحب جواهر الکلام ر.ک:ریاض المسائل،ج 11، ص 77؛جواهر الکلام،ج 29،صص 171-172.

جد اقوی از ولایت اب،پس باطل نمی شود اقوی به فوت اضعف؛و صحیح ابن سنان (1)- که عبد اللّه است نه محمّد-

«الذی بیده عقدة النکاح هو ولیّ أمرها» (2)و لا خلاف فی أنّ الجد ولیّ أمرها.

أقول:أمّا استصحاب پس مدفوع است،نه به ملاحظه عدم جریان در جمیع موارد، و نه به ملاحظه استصحاب حال و محل-چنانچه[فاضل]نراقی فرموده است (3)-،و نه به واسطه شک در کیفیت اقتضاء،بلکه به ملاحظه دلیل حاکم.

و امّا وجه دویم پس در کمال ضعف،و از قبیل وجوه استحسانیه است که منشأ حکم شرعی نمی شود.

و امّا صحیحه[عبد اللّه بن سنان]،پس جواب می دهیم تارة به عدم تمامیّت دلالت، و اخری به واسطه معارضه،امّا اولی به جهت احتمال این که روایت مسوّق باشد از برای

ص:198


1- (1)) «ابن سنان»عنوانی است که برای دو تن از روات به کار رفته است،یکی عبد اللّه بن سنان- که ثقه است-و دیگری محمّد بن سنان-که مشهور وی را ضعیف می دانند-و هرگاه این عنوان «ابن سنان»به تنهایی به کار رود برای این که بدانیم کدام یک از دو فرد فوق،مورد نظر می باشند باید ملاحظه شود که اگر فردی که ابن سنان از او روایت نقل می کند حضرت امام صادق علیه السّلام باشد پس بدون شک مقصود،عبد اللّه بن سنان است؛و اگر فردی که ابن سنان از او روایت نقل می کند حضرت امام کاظم یا امام رضا یا امام جواد علیهم السّلام باشند پس بدون شک مقصود محمّد بن سنان است و همچنین است اگر روایت وی-ابن سنان-از این سه امام بزرگوار با واسطه باشد؛بنگرید:حاوی الأقوال،ج 4،صص 443-444؛عدّة الرجال،ج 1، صص 224-228؛الفوائد الرجالیة«محقّق خواجوئی»ص 196 و 350؛الرسائل الرجالیة (از فقیه محقّق رجالی سیّد محمّد باقر شفتی)صص 609-637،الرسائل الرجالیة(أبی المعالی کلباسی)،ج 3،صص 670-671،(التنبیه الثامن)،سماء المقال،ج 1،صص 549-550.
2- (2)) التهذیب،ج 7،ص 392،ح 1570؛وسائل الشیعة،ج 20،ص 282،ح 2.
3- (3)) مستند الشیعة،ج 16،ص 129.

بیان ولیّ امر،نه آن کسی که به ید او عقده نکاح باشد یا نباشد،یا این که مراد به ولیّ امر، ولیّ امر در نکاح است؛پس می باشد مسوّق از برای بیان

«من بیده عقدة النکاح» -که آن چنان کسی است که از برای او عفو باشد از صداق-و این که بوده باشد مراد آن کس،از کسی که به ید اوست عقده نکاح،آن کسی که از برای او عفو باشد،نه کسی که به دست او تزویج است،یعنی کسی که از برای او عفو است،آن کس،ولیّ أمر است؛و دلالت می کند بر این مطلب أخبار کثیره که مصرّحه است به این که

من بیده النکاح الأخ و الوصیّ و الوکیل فی المعاملات. (1)

و أمّا ثانیة به تخصیص روایت-بر فرض تمامیّت-به موثّقه بقباق (2)؛پس دور نیست ترجیح قول به اشتراط[را].

مطلب دوّم:این است که آن کسی که قابل ولایت است جدّ أبی است؛پس پدرِ مادر و پدرِ مادرِ جدِّ أبی،خارج از محل کلام است؛اگرچه بعض روایات شامل است (3)، و خروج أوّل،بعد از عدم تبادر و انصراف،إجماع است؛و امّا دوّم پس دلیلی بر خروج نیست؛چنانچه علاّمه در تذکرة (4)قرار داده نظر را در حقش با عدم أبِ أب،بلکه با بودن نیز،لکن احتیاط مقتضی اقتصار بر أوّل است.

مطلب سوّم:خیاری از برای صبیّه بعد از بلوغ نیست؛هرگاه تزویج کند او را ولیّ،

ص:199


1- (1)) بنگرید:وسائل الشیعة،ج 20،ص 282،ابواب عقد النکاح،باب 8.
2- (2)) الکافی،ج 5،ص 396،ح 5؛وسائل الشیعة،ج 20،ص 290،ح 4. (منظور از بقباق ابو العباس الفضل بن عبد الملک است که مرحوم نجاشی و علاّمه حلّی از وی چنین یاد می کنند:«مولی،کوفی،ثقة،عین،روی عن أبی عبد اللّه علیه السّلام»بنگرید:رجال نجاشی، ص 308،شماره 843 و خلاصة الأقوال،ص 229،شماره 773.)
3- (3)) بنگرید:وسائل الشیعة،ج 20،ص 277،ح 5.
4- (4)) تذکرة الفقهاء،ج 2،ص 587.

قبل از بلوغ بلا خلاف کما ادّعاه جماعة (1)بل إجماعا (2)،و حکایت إجماع مستفیض است، و دلالت می کند بر این مطلب،صحاح متعدّده مثل صحیح ابن یقطین«إذا بلغت الجاریة فلم ترض فما حالها؟قال:لا بأس إذا رضی أبوها أو ولیّها» (3).

مطلب چهارم:هم چنین است صبیّ، (4)به جهت صحیحه حذّاء (5)،و صحیحه محمّد (6)خلافا للمحکیّ عن النّهایة (7)،و السرائر (8)،و القاضی (9)،و ابن حمزة (10)پس إثبات کرده اند تخییر را از برای صبی،بعد از بلوغ به جهت عموم روایت أبان (11)و روایت بقباق؛و در آخر روایت است

«إذا زوّج الرجل ابنه فذلک إلی ابنه و إذا زوّج ابنته جاز» ،پس مسأله خالی از اشکال نیست؛و دعوی تسلّم یا تسالم از بعضی،ناشی از عدم اطلاع است؛ و لکن مع ذلک،أقوی قول أوّل است لصحیحة الحذّاء،و صحیحة محمّد بن مسلم المثبتة لتوارثهما المنافی ذلک للإلحاق بالفضولی؛و لما دلّ علی أنّ التزویج للجدّ إذا تعارض مع الأب-و لو کان له الخیار-کان منوط باختیاره و هذا الاختیار مقدّمة علیها من وجوه عدیدة،و علی فرض التعارض فالأصل هو الصّحة و اللزوم.

ص:200


1- (1)) از آن جمله شیخ طوسی در الخلاف،ج 4،ص 266 و ابن زهره در الغنیة،ص 342.
2- (2)) بنگرید:ریاض المسائل،ج 11،ص 78 و مستند الشیعة،ج 16،ص 131.
3- (3)) التهذیب،ج 7،ص 382،ح 1543؛وسائل الشیعة،ج 20،ص 277،ح 7.
4- (4)) بنگرید:کشف اللثام،ج 7،ص 98؛ریاض المسائل،ج 10،ص 91؛مستند الشیعة، ج 16،ص 132.
5- (5)) الکافی،ج 7،ص 131،ح 1؛التهذیب،ج 7،ص 388،ح 1555؛وسائل الشیعة،ج 26، ص 219،ح 1.
6- (6)) التهذیب،ج 7،ص 382،ح 1543؛الاستبصار،ج 3،ص 236،ح 854؛وسائل الشیعة، ج 20،ص 277،ح 8.
7- (7)) النهایة،ص 467.
8- (8)) السرائر،ج 2،ص 568.
9- (9)) المهذّب،ج 2،ص 197.
10- (10)) الوسیلة،ص 300.
11- (11)) التهذیب،ج 7،ص 393،ح 1576؛وسائل الشیعة،ج 20،ص 293،ح 3.

مطلب پنجم:اگر جدّ،دختر پسر خود را از برای پسر پسر خود،عقد کند،نافذ است و خیاری از برای آنها بعد از بلوغ نیست.

مطلب ششم:اگر دختر پسر خود را،از برای پسر دختر خود عقد کند در حالت صغر هر دو،از برای دختر خیاری نیست،لکن از برای پسر خیار است؛می تواند بعد از بلوغ امضا و می تواند رد کند.

مطلب هفتم:همین صورت با این که معلوم شود پسر بعد از بلوغ،رد کرده است در حالت عقل و رشد،پس عقد باطل می شود،و دختر مستحقّ مهر نیست.

مطلب هشتم:این که پسر قبل از بلوغ فوت شود،و دختر باقی بماند؛آیا دختر می تواند مطالبه مهر و إرث کند یا نه؟پس می گوییم عقد باطل می شود؛و دختر نه حقّ مهر دارد نه إرث؛و مسأله محل اشکال نیست[بلکه]معقد إجماع و نصوص است.

مطلب نهم:آن است که پسر به حدّ بلوغ برسد،و بعد از بلوغ رد کند،إجماعا عقد باطل و ترتیب اثری بر او نخواهد شد.

مطلب دهم:این است که بعد از بلوغ،قبول کند و امضا نماید قولا یا فعلا،عقد صحیح و لازم می شود،و اگر دختر فوت شد[شوهر]دختر إرث می برد،و أمّا در مهر،خلاف عظیم است جمع کثیری،بلکه مشهور قائل تمام مهرند،و جماعتی قائل به نصفند،و جدِّ مرحوم،میرزای قمی-أعلی اللّه مقامه-می فرماید:«احوط در این مسأله صلح است»؛و در سؤال و جواب می فرماید:«من در این مسأله-مثل بسیاری از مسائل-حیرانم؛ و می گویم پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله فرموده:

الصلح خیر و مردم می گویند خیر خیر،لکن حقیر در سوابق ایّام،ترجیح قول به تنصیف را داده ام.» (1)

ص:201


1- (1)) جامع الشتات،ج 3،ص 148،مسأله 53.

مطلب یازدهم:اگر چنانچه پسر بعد از إمضا مفقود شد؛مسأله محل خلاف عظیم است، و لکن اقوی این است که حاکم چهار سال معیّن می کند،و از اطراف فحص می کند،اگر خبر نرسید حکم به إرث و مهر بعد از چهار سال می شود؛اگرچه در زمان غیبت،و عدم بسط ید علما-چنانچه شیخ جلیل صاحب أنوار الفقاهة می فرماید-محل اشکال است.

مطلب دوازدهم:این است که اگر رد کند بعد از بلوغ و[آنگاه]مفقود شد،عقد باطل است،و استحقاق مهر و میراث هیچ کدام در مقام نیست.

مطلب سیزدهم:آنکه این عقد اگر در حالت کبر[و بلوغ]هر دو واقع شود،شبهه نیست که عقد فضولی است و به ردّ احدهما یا هر دو باطل می شود،و قول به ولایت مستقلّه در ولیّ از برای عاقله باکرة رشیده ضعیف است،بلکه می توان گفت مسبوق و ملحوق به اجماع است.

الرابع عشر:حکم فوت احدهما از مطالب سابقه،ظاهر شد؛و اللّه العالم.

مسألة[10] [حریم باغات و احکام تابع آن]

هرگاه پشت دیوار باغی را شخصی به عنوان حریم باغ و دیوارش،اشجاری غرس نموده باشد؛و معبر هم می باشد،حالیّة می خواهد قطع اشجارش را نماید،و دیوار باغ را عقب بیاورید،و جای اشجار بنا کند،با اینکه باعث تنگی شارع خواهد شد،و علاوه نهر آبی که پشت دیوار بوده مجدّدا می خواهد غرس اشجار کند[حکم آن را بیان نمایید].

جواب توضیح مقصد در هشت مطلب است.

[مطلب]أوّل:در حریم دیوار است،و آن عبارت از کل برف انداز است،چنانچه مورد کلمات و معاقد إجماعات است. (1)

ص:202


1- (1)) بنگرید:جامع عباسی،ص 257،باب دهم،اقسام حریم؛مرحوم شهید أوّل در الدروس الشرعیة،ج 2،ص 58،در این مورد می فرماید:«فحریم الدار مطرح ترابها و کناستها و مصبّ میاها و ثلوجها»و همچنین محقّق سبزواری در کفایة الأحکام،ج 2،ص 555، می فرماید:«...المشهور بین الأصحاب أن حریم الدار مقدار مطرح ترابها...و فی حکم مطرح التراب مطرح القمامة و الرماد و الثلج و نحو ذلک».مرحوم کاشف الغطاء در کشف الغطاء،ج 4، ص 396 می فرماید:«فحریم الدار مطرح ترابها و کناستها و مصبّ مائها من میزاب أو نحوه و ثلوجها و سلک الدخول و الخروج إلیها».

[مطلب]دویم:حریم در جایی است که دیوار در زمین مباح باشد؛یعنی اطرافش، پس اگر حقّ غیر،یا مملوک غیر است مثل استطراق،حریم ثابت نیست،و فرق نیست در این که شارع،ملک غیر،یا مجّرد حق العبور باشد.

[مطلب]سوّم:اشکالی نیست در عدم جواز غرس اشجار،در کنار نهر،در صورت رسیدن ضرر به صاحب نهر به واسطه آن.

[مطلب]چهارم:ظاهر تحریم است و لو این که ضرری هم به صاحب نهر نرسد، و دلیل رافع از برای أصالة التحریم و عدم جواز نیست.

[مطلب]پنجم:اگر کسی درخت غرس کرد بدون إذن صاحبان نهر،می توانند صاحبان نهر درخت را قطع کنند؛و اگر هم نکردند اجرت المثل مستحقّند.

[مطلب]ششم:در صورت شک در حقّیّت،معیار تصرّف فعلی است تا خلافش معلوم شود؛پس همان طوری که معبر را،یا عبور مسلمانان را نمی توان تصرف کرد؛ همین نحو اگر درختی دیدیم در کنار نهر است،و نمی دانیم به اذن و میزان شرعی است یا عدوان،محمول به صحّت است؛و نمی تواند کسی به مجرّد دعوای عدوان،قطع کند.

[مطلب]هفتم:آنچه فقهاء تحدید فرموده اند در شارع،هفت ذراع است (1)پس زیاده را مسلمانان می توانند تصرّف کنند؛نهایت این است،احتیاط إذن حاکم شرع مطاعی.

ص:203


1- (1)) بنگرید:النهایة،ص 418؛الجامع للشرائع،ص 276؛تذکرة الفقهاء،ج 2،ص 182؛ مختلف الشیعة،ج 6،ص 211؛تبصرة المتعلّمین،ص 145؛إیضاح الفوائد،ج 2،ص 232؛ الدروس الشرعیة،ج 3،ص 60؛جواهر الکلام،ج 38،ص 38.

[مطلب]هشتم:این تحدید،در مقام نقصان است؛پس کمتر از هفت ذراع،جائز نیست؛و لو این که عابرین به واسطه قلّت آنها محتاج نباشند،و نتیجه این مطلب این است که اگر شارع،زیاده بر هفت ذراع باشد؛و مسلمانان محتاج باشند در عبور زیاده، جائز نیست أخذ زیاده؛پس اگر زیاده بر هفت ذراع را تصرّف کنند و محتاج إلیه نباشند و ضرر به مارّه نداشته باشد،در این صورت،مانعی ندارد؛خصوصا با إذن حاکم.

و آنچه ذکر کردیم در شارع عام است،و أمّا در خاص اگر صد ذراع باشد؛أحدی نمی تواند تصرّف کند مگر به إذن شرکاء. (1)

مسألة[11] [حکم ترشح باران از بدن نجس العین]

اشاره

هرگاه در حال نزول مطر از آسمان،بدن یا لباس شخصی،با بدن سگی ملاقات کند؛ یا این که ترشّح کند رطوبت از بدن سگ در این حال،و به جایی برسد،آیا باعث نجاست ملاقی می شود یا خیر؟چون علمای عصر اختلاف کرده اند در حکم این مسأله.

[جواب]

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

جواب از مسأله مسطوره اقتضا دارد رسم مقدّمه ای را؛و آن مقدّمه این است که در طهارت و مطهریّت آب نازل از سماء،چند قول است. (2)

ص:204


1- (1)) هذا ما أفاده-سلّمه اللّه لکنّ الظاهر أنّ الغارس لو کان شریکا فی النهر و مائه بکونه صاحب ملک یشرب منه أو یحکم فی عرفهم بکون شاطئ النهر من توابع ملکه العالی-کما فی بلدنا هذا -و لو مع فصل الشارع و لا سیّما مع تصرّف کلّ شریک فی سهمه بالنسبة کذلک فحقّ منعه من الغرس أو قطعه و قلعه غیر معلوم.(حاشیه نسخه؛ظاهرا این حاشیه از شاگرد ایشان آیة اللّه علاّمه سیّد أحمد صفائی خوانساری قدّس سرّه است).
2- (2)) بنگرید:جواهر الکلام(چاپ جامعه مدرّسین)،ج 6،ص 489.

القول الأوّل: طهارته؛و لو کانت قطرة واحدة،و هو اللازم من کلام الشهید الثانی فی روض الجنان و نفی عنه البعد أیضا (1)؛و هذا القول و إن کان أوثق الأقوال لکنّه أضعفها.

الثانی: اشتراط القوّة المصحّحة لاسم الغیث و المطر،سواء قلّ أو کثر؛جری أو لم یجر؛ و هذا هو القول المشهور (2)فی مقابل السابق.

الثالث: اعتبار الکثرة و الجریان و لو بالقوّة؛و هو المحکی عن المقدّس الأردبیلی (3).

الرابع: اعتبار مسمّی الجریان بالفعل،و إن لم یجر من المیزاب و نحوه؛و هو مختار الفاضل الهندی فی کشفه (4)،و نفی عنه البعد فی المدارک (5)و الکفایة (6).

الخامس: اشتراط الجریان من الشعب،میزابا کان أو مثله؛و هو ظاهر ابن حمزة فی الوسیلة. (7)

السادس: اشتراط الجریان من خصوص المیزاب؛و هو ظاهر قول الشیخ (8)،و هو أضیق الأقوال ما لم یصرفه صارف عن ظاهره؛و حاصل القول فیه:إنّ ذکر المیزاب إمّا للتعیین، أو التمثیل،و علی الثانی فالتمثیل:إمّا لبیان المقدار أو فی أصل الجریان،و علی التقادیر فالمراد بالجریان:إمّا خصوص الجریان حقیقة،أو ما یعمّ ذلک و الجریان حکما بأن یبلغ ماء المطر من الکثرة حدّ الجریان من المیزاب و نحوه و إن لم یجر منه،أو حدّ الجریان مطلقا و إن لم یجر أصلا،و علی کل تقدیر فالحکم مخصوص بنفس الجاری حقیقة أو حکما،و المراد ثبوته لماء المطر مطلقا حال جریانه فی بعض المواضع تحقیقا أو تقدیرا.

ص:205


1- (1)) روض الجنان،ج 1،صص 371-372.
2- (2)) ر.ک:غنائم الأیّام،ج 1،ص 527 و جواهر الکلام(چاپ جامعه مدرّسین)،ج 6، صص 489-490.
3- (3)) مجمع الفائدة و البرهان،ج 1،ص 256.
4- (4)) کشف اللثام،ج 1،ص 258.
5- (5)) مدارک الأحکام،ج 2،ص 377.
6- (6)) کفایة الفقه،ج 1،ص 49.
7- (7)) الوسیلة،ص 73.
8- (8)) المبسوط،ج 1،ص 6.

ثمّ التقدیر: إمّا أن یلاحظ فی الماء خاصّة أو فیه و فی الأرض أیضا بأن یعتبر وسطاً فی الصّلابة و الرخاوة فلا یکون صخرا ینحدر علیه الماء سریعا و لا رملا یغور فیه الماء سریعا و لا یجری علیه و الاحتمالات المسطورة جاریة فی کلام ابن حمزة إلاّ أن الظاهر منه الاکتفاء بمطلق الجریان و ظاهر الشیخ اعتبار المیزاب؛و أنت خبیر برفع الاختلاف بناء علی بعض الوجوه المذکورة،بل الخلاف بینهما و بین القول الثالث أو الرابع فیعود إلی اعتبار الکثرة أو الجریان فی الجملة و ربّما رجع القول الرابع إلی الثالث فبقی النزاع فیه و فی تطهیر القطرة و القطرات.و تؤول الأقوال إلی ثلاثة،و الأقوی عدم اشتراط الکثرة و الجریان،لکن مع وجود القوّة سواء قلّ أو کثر فلا یکتفی بمثل القطرة و القطرات.

لنا الأصل فی الجملة و العمومات و السیرة القاضیة بعدم التوقّی و النصوص المستفیضة الدالّة علی طهارة المطر و الأرض مطلقا (1)کقول الصادق علیه السّلام

«کلّ شیء یراه ماء المطر فقد طهر» (2)و قوله علیه السّلام

«طین المطر لا ینجّس» (3)و قوله علیه السّلام فی الصحیح- لا کالصحیح لوجود المعدّل من قدماء الأصحاب-

«عن السّطح یبال علیه فیصیبه السّماء فیکف فیصیب الثوب فقال:لا بأس به ما أصابه من الماء أکثر منه» الخبر (4)و قد سئل عنه علیه السّلام

«عن الکنیف یکون خارجه فیمطر السماء فیقطر علی القطرة قال:لیس به بأس» (5)و الکاظمی

«فی طین المطر أنّه لا بأس به أن یصیب الثوب ثلاثة أیّام إلاّ أن یعلم أنّه قد نجسه شیء بعد المطر» (6)و قوله علیه السّلام

«عن الرجل یمرّ فی ماء المطر و قد صبّت فیه خمر

ص:206


1- (1)) در این مورد بنگرید:منتقد المنافع،ج 1،ص 205،التذنیب الأولی.
2- (2)) الکافی،ج 3،ص 13،ح 3؛وسائل الشیعة،ج 1،ص 146،ح 5.
3- (3)) الفقیه،ج 1،ص 8،ح 5؛وسائل الشیعة،ج 1،ص 147،ح 7.
4- (4)) الفقیه،ج 1،ص 7،ح 4؛وسائل الشیعة،ج 1،ص 144،ح 1.
5- (5)) التهذیب،ج 1،ص 424،ح 21؛وسائل الشیعة،ج 1،ص 147،ح 8.
6- (6)) الکافی،ج 3،ص 13،ح 4؛وسائل الشیعة،ج 1،ص 147،ح 6.

فأصاب ثوبه هل یصلّی فیه قبل أن یغلسه؟قال:لا یغسل ثوبه و لا رجله یصلّی فیه فلا بأس» (1)و هذا الحدیث صحیحة علی بن جعفر عن أخیه علیه السّلام و یمکن عدّه صحیحا باصطلاح صاحب المنتقی و المدارک (2)لکون الخبر مزکّی بتزکیة العدلین فی کلّ مرتبة فیسمّی اصطلاحا بصحی بالتّخفیف لا الصحی بالتشدید (3)کما توهم السیّد الداماد قدّس سرّه (4)و أمّا صحیحة علی بن جعفر

«عن البیت یبال علی ظهره و یغتسل من الجنابة ثم یصیبه المطر أ یؤخذ من مائه فیتوضأ به للصلاة؟فقال:إذا جری فلا بأس» (5)و المرویّ فی المسائل

«عن المطر یجری فی المکان فیه العذرة فیصیب الثوب یصلّی فیه قبل أن یغتسل؟قال:إذا جری به المطر فلا بأس» (6)و فی قرب الإسناد

«عن الکنیف یکون فوق البیت فیصیبه المطر فیکف فیصیب الثیاب أ یصلّی فیها قبل أن یغتسل؟قال إذا جری من ماء المطر لا بأس» (7)و المروی فی التهذیب (8)و الکافی عن هشام بن حکم-فی الحسن

ص:207


1- (1)) التهذیب،ج 1،ص 411،ح 1297 و ص 418،ح 1321؛وسائل الشیعة،ج 1،ص 145،ح 2.
2- (2)) بنگرید:الفوائد الرجالیة للسیّد البحر العلوم،ج 3،ص 299؛و الرسائل الرجالیة لأبی الهدی الکلباسی،ج 1،ص 470.
3- (3)) برای آگاهی بر اقوال و آرای دانشمندان علم درایه در مورد صحی(با تشدید و بدون تشدید)و جهات اختلاف این دو،بنگرید تعلیقه و توضیح ما را بر بیان مؤلّف این رساله،در رساله دیگر ایشان با نام«رسالة فی قبض الوقف»منتشر شده در ضمن مجموعه میراث حوزه اصفهان،ج 2،صص 111-113.
4- (4)) بنگرید:الرواشح السماویة،ص 80،الراشحة الثالثة؛منتقی الجمان،ج 1،ص 16، الفائدة الثانیة.
5- (5)) التهذیب،ج 1،ص 411،ح 1291 و ص 418 ح 1321؛وسائل الشیعة،ج 1،ص 145،ح 2.
6- (6)) مسائل علیّ بن جعفر،ص 130،ح 115؛وسائل الشیعة،ج 1،ص 148،ح 9.
7- (7)) قرب الإسناد،ص 192،ح 742؛وسائل الشیعة،ج 1،ص 145،ح 3.
8- (8)) التهذیب،ج 1،ص 411،ح 1295؛وسائل الشیعة،ج 1،ص 146،ح 4.

کالصحیح-

عن أبی عبد اللّه علیه السّلام فی میزابین سالا أحدهما بول و الآخر ماء المطر فاختلطا فأصاب ثوب رجل لم یضرّه ذلک، و الصحیح المروی فی الکافی

عن محمّد بن مسلم عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:«لو أنّ میزابین سالا أحدهما میزاب بول و الآخر میزاب ماء فاختلطا ثمّ أصابک ما کان به بأس» (1)فلا توجب تقیید ما قدّمناه من الأخبار المعتبرة.

أمّا خبر المیزابین فأقصی ما دلاّ علیه طهارة المطر الجاری من المیزاب دون اشتراط الجریان،و الخلاف فی الثّانی دون الأوّل،و الحکم فیهما مبنی علی عدم العلم بالمصیب، أو العلم بکونه الماء دون البول،أو استهلاک البول فی الماء و صیرورته به ماء مطلقا و إلاّ فالبول لا یقبل التطهیر مع بقاء عینه هکذا حقّق المقام العلاّمة الطباطبائی قدّس سرّه (2)و فی بعض ما ذکره نظر واضح فالتحقیق هو الجواب الأوّل.

و أمّا سائر الأخبار فالعمدة فیها صحیحة علی بن جعفر الظاهرة فی اعتبار شرط الجریان فالجواب عنها من وجوه:

الأوّل: أنّ الشرط فیها وارد مورد الغالب کما فی قوله تعالی «إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً» (3)فلا مفهوم لها.

الثّانی: أنّه وارد مورد الواقع فإنّ ظاهر السؤال بلوغ المطر حدّ الجریان و فائدة الشرط التنصیص علی مورد السؤال.

الثالث: أنّ الأخذ بما أصاب السطح من المطر إنّما یتأتّی غالبا علی تقدیر جریانه من میزاب أو غیره و بدونه لا یتحقّق الأخذ إلاّ علی بعض الفروض البعیدة،و علی هذا یکون اعتبار الجریان للتمکّن من الأخذ لا لنجاسة الماء إذا انتفی الجریان.

ص:208


1- (1)) الکافی،ج 3،ص 12،ح 1؛وسائل الشیعة،ج 1،ص 145،ح 4.
2- (2)) نقل کرده است از او صاحب جواهر الکلام(چاپ جامعه مدرّسین)،ج 6،ص 495.
3- (3)) سوره مبارکه نور/آیه 33.

الرابع: أنّ المراد بالجریان تدافق المطر و تکاثره و المقصود الاحتراز عن القطرات الیسیرة التی لا یعتدّ بها.

الخامس: أنّ اعتبار الجریان بملاحظة مظنّة التغیّر بنجاسة السطح فإنّ قوله

«یبال علیه» یدلّ علی تکرّر ذلک فیه،بل کونه کالمعدّ له،و لا ریب أن للبول مع ذلک أثرا باقیا محسوسا فإذا کان المطر قلیلا لا یبلغ حدّ الجریان لزمه التغییر به فینجس بالتغییر دون الملاقات.

السادس: أنّ المراد نفی البأس به حالة جریانه،و الغرض المنع من أخذه بعد الانقطاع بناء علی عدم طهارة السطح بمجرّد وصول ماء المطر إلیه فإنّه إذا لم یطهر به و بقی فیه شیء بعد الانقطاع فإنّه ینجس بمحله النجس فلم یجز استعماله فی الطهارة.

السابع: أنّ المنع من الوضوء لا ینحصر وجهه فی النجاسة إذ ربّما کانت جهة المنع کونه بعد الانقطاع غسالة غیر رافعة للحدث أو مضافا غیر صالح للوضوء.

الثامن: أنّ أقصی ما یدلّ علیه الرّوایة ثبوت البأس فی أخذ ذلک الماء للوضوء مع عدم الجریان،و هو أعمّ من النجاسة،فلعلّ وجهه توقّف النظافة علیه؛و هذا الوجه ذکره فی المدارک. (1)

التاسع: أنّ البأس لا یدلّ علی الحرمة و ما یقال:«أنّ البأس هو العقاب»-کما صرّح به بعض اللغویین- (2)فیکون دالاّ علی الحرمة،مدفوع بکون العرف مخالفا للّغة لإطلاقه فی العرف فی المواضع المنقصة و الغضاضة.

العاشر: ما ذکر فی المعالم (3)من أنّ مقتضی الحدیث إناطة بعض الأحکام بالجریان و هو لا ینافی ثبوت غیره.

الحادی عشر: ما ذکره العلاّمة قدّس سرّه (4)من حمل الجریان علی النزول من السّماء.

ص:209


1- (1)) مدارک الأحکام،ج 2،ص 376.
2- (2)) القاموس المحیط،ج 2،ص 199.
3- (3)) .المعالم فی الفقه،ص 120
4- (4)) منتهی المطلب،ج 1،ص 29.

الثانی عشر: ما ذکره المحقّق فی المعتبر (1)[من]أنّ الروایة لا تدلّ علی الاشتراط فإنّه لو لم یکن طاهرا لم یطهره الجریان. (2)

و الذی یستفاد منه أنّه حمل اشتراط الجریان فی قول الشیخ و من وافقه،علی توقّف الطهارة علی حصول الجریان بمعنی أنّه إذا جری ثم لاقی نجاسة لم ینفعل بها،لا أنّه إذا لاقی النجاسة ثم جری کان طاهرا،لأنّه علی هذا التقدیر ینجس بالملاقات فلا یطهر بالجریان،لأنّ الماء المعلوم نجاسته حال استقراره باق علی نجاسته و إن جری إجماعا (3)و استشکله جماعة کصاحب المدارک (4)و غیره.

و حاصل الإشکال أنّ مذهب القائل بالجریان طهارة ماء المطر الملاقی للنجاسة من حین نزوله لکن بشرط بقاء التقاطر إلی حدّ الجریان،و المطهّر بالجریان إنّما ینکر لو قال بنجاسته بالملاقات و طهارته إذا جری و لیس کذلک قطعا.

لکن أقول:إنّما وقع الاشتباه من جهة حمل الجریان علی کیفیّة الماء المطر؛و لو حمل علی الکمیّة اندفع الإشکال و ارتفع الخلاف،و کیفما کان فأنت خبیر بأنّ الوجوه المذکورة و إن کان بعضها محل الإشکال و خلاف الظاهر،إلاّ أنّ فی واجد منها الکفایة فضلا عن أکثرها؛هذا تمام الکلام فی الصحیحة.

و أمّا روایته الأخری ففیها أوّلا الطعن بالسند،و ما یقال بصحّة کتاب علی بن جعفر (5)

ص:210


1- (1)) المعتبر،ج 1،ص 42.
2- (2)) أقول:إنّ هذا الکلام منه-قدّس سرّه-فی روایة هشام بن حکم لا صحیحة علی بن جعفر؛فراجع (حاشیه نسخه).
3- (3)) انظر:مشارق الشموس،ج 1،ص 214؛جواهر الکلام،ج 6،ص 491.
4- (4)) مدارک الأحکام،ج 2،ص 375.
5- (5)) محقّق بزرگوار آیة اللّه العظمی خوئی قدّس سرّه در کتاب الحج،ج 4،ص 139،در این مورد می فرماید:«إنّ طریق صاحب الوسائل إلی کتاب علی بن جعفر صحیح لأنّ طریقه یصل إلی طریق الشیخ و طریق الشیخ إلی الکتاب صحیح(کما نصّ علیه الشیخ فی الفهرست، ص 264،الرقم 377 و مشیخة التهذیب،ج 10،ص 86)»و هذا مختار جماعة من الفقهاء.

فهو مبنیّ علی تواتر نسبة الکتاب إلیه،و هو ممنوع،فالخبر تابع لما فی أوّل السند و هو مشتمل علی عدّة من المجاهیل لغویّا و اصطلاحیّا (1)،قال فی البحار:روایة کتاب المسائل عن أحمد بن موسی بن جعفر أبی العبّاس عن أبی جعفر بن یزید بن النضر الخراسانی عن علی بن الحسن العلوی عن علی بن جعفر (2)و أنت خبیر بکون الرواة من المجاهیل،و قد أتعب المحدّث النوری نفسه الشریفة فی المستدرک (3)فی اعتبار الخبر،لکنّه لم یأت بشیء یروی الغلیل و یشفی العلیل.

و ثانیا:إنّما الجریان إنّما اعتبر فیها تبعا للسؤال فإنّه أخذ فیه ذلک صریحا.

ثالثا:أنّ الظاهر من قوله

«إذا جری به المطر فلا بأس» اشتراط جریان المطر بما فی المکان من العذرة،و لیس ذلک شرطا إجماعا إذ غایة الأمر اشتراط الجریان فی المکان و أمّا الجریان بما فیه فلا.

و أمّا روایته الثالثة فلا دلالة فیها علی الاشتراط أصلا،و العجب من توهّم بعض المتوهّمین فإنّ المراد من قوله علیه السّلام

«إذا جری من ماء المطر فلا بأس» نفی البأس عمّا

ص:211


1- (1)) لا یخفی علی الخبیر بالبحوث الرجالیة إنّهم قد یقولون فی حقّ الراوی تارة أنّه مهمل و أخری أنّه مجهول،و الأول ما لم یذکر فی الکتب الرجالیة کابن اشناس راوی صلاة عشرین ذی الحجة،و أمّا المجهول فهو قسمان لغوی و اصطلاحی،امّا اللغوی فهو ما لم یذکر الراوی بمدح و لا قدح بعد التصریح باسمه،بل باسم أبیه و طائفته و بلده،و یخرج من الثانی ما لو ظهر لنا عدالة الطائفة،أو حسن حالهم کالأعین و نحوه کما صرّح به العلاّمة الطباطبائی فی رجاله،ج 1، ص 222،و امّا الاصطلاحی فهو ما صرّحوا فیه بالجهالة کفارس بن حاتم و غیره و هذان الاصطلاحان مأخوذان من سیّد المحقّقین و رئیس الحکماء المتألهین مولانا العماد السیّد الداماد فی رواشحه«منه».
2- (2)) بحار الأنوار،ج 77،ص 11.
3- (3)) خاتمة المستدرک،ج 4،ص 476،شماره 214.

یصیب الثوب من ماء المطر و الغرض الاحتراز عن إصابة ما فی الکنیف فعدّ هذا الخبر من دلائل المشهور أولی؛و یمکن ورود جملة من الإیرادات السابقة علیها.

فظهر من جمیع ذلک أنّ الأقوی کفایة قوّة ماء المطر بدون الجریان لوجود الأخبار الصحیحة کما عرفت،و الضعیف منها منجبر بالشهرة العظیمة الاستنادیة المفیدة للظنّ بل الوثوق بالصدور.

بقی الکلام فی مستند من قال باعتبار الکثرة و هو ما رواه الصدوق رحمه اللّه فی الفقیه

عن هشام بن سالم أنّه«سئل أبا عبد اللّه علیه السّلام عن السطح یبال علیه فیصیب السماء فیکف فیصیب الثوب؟فقال:لا بأس به ما أصابه من الماء أکثر منه» فإنّ قوله علیه السّلام ما أصابه إلی آخره بمنزلة التعلیل لنفی البأس فیفهم منه ثبوته إذا لم یکن کذلک. (1)

و الجواب:أمّا أوّلا فبأنّ المراد بالأکثریّة القهر و الغلبة،دون الکثرة المقداریة-کما هی مراد القائل-فإنّ البول الجافّ لا مقدار له.

و أمّا ثانیا فباحتمال رجوع الضمیر فی قوله

«ما أصابه» إلی الثوب،و المعنی أنّ القطرة الواصلة إلی الثوب أکثر من البول الذی أصابه.

و أمّا ثالثا فبما ذکره بعض المحقّقین (2)من أنّ انتفاء العلّة المنصوصة لا یقتضی انتفاء المعلول،و إن کان اطّرادها یقتضی اطّراده؛بناء علی حجیّة المنصوص العلّة.

حجّة القول بالاکتفاء بالقطرة و القطرات علی تقدیر إرادة المقتصر علیها فی النزول من السّماء عموم الآیة و الروایة نحو قوله تعالی «وَ أَنْزَلْنٰا مِنَ السَّمٰاءِ مٰاءً طَهُوراً» (3)، و قوله علیه السّلام

«کلّ شیء یراه ماء المطر فقد طهر» (4)،و إنّ القطرة لو لم یثبت لها الحکم لم یثبت

ص:212


1- (1)) بنگرید:جواهر الکلام با تحقیق شیخ محمّد شیخ محمّد باقر خالصی،ج 6،ص 497.
2- (2)) منظور صاحب جواهر می باشد؛بنگرید:جواهر الکلام(چاپ جامعه مدرّسین)،ج 6،ص 498.
3- (3)) سوره مبارکه فرقان48/.
4- (4)) الکافی،ج 3،ص 13،ح 3؛وسائل الشیعة،ج 1،ص 146،ح 5.

للقطرات،لأنّ المطر لیس إلاّ القطرات المتعددة و التطهیر یستلزم الطهارة.

و الجواب عدم صدق ماء المطر علی نحو ذلک،و الظّاهر کون التشکیک فی المرتبة الرابعة و هو المضرّ المبیّن العدم لا التشکیک الحضوری و الخطوری و البدوی و المضرّ الإجمالی،و هذا هو التشکیک الفقهی الذی ذکره الفقیه النبیه الشیخ حسن بن الشیخ جعفر الغروی فی شرح الخیارات (1)،فإنّ ذکر التشکیک فی لسان الفقه بسبب القلّة و الندرة و العزّة و العیب و الحیلولة مع أنّا لم نتحقّق أصل القول و منشأه عبارة الروض (2)و هی محتملة-إن لم یکن ظاهرة-فی إرادة کفایة ملاقات القطرة من الغیث المتدافق فی حصول طهر الماء النجس و غیره و سیأتی الکلام فیه،نعم نسبه بعض مشایخنا إلی بعض الأخباریین. (3)

فقد تلخّص من جمیع ما تلوناه علیک أنّ المعیار فی ماء المطر هو القوّة و عدم الاعتبار بالقطرة و القطرات و عدم اشتراط الکثرة و الجریان و اللّه المستعان.

إذا عرفت ذلک فهاهنا مقامات

المقام الأوّل:

هل یعتبر فی طهر الماء النجس بماء الغیث المزج أم لا؟و الظّاهر عدم اعتباره بناء علی ما ذکرنا من کفایة الاتصال فی الکر المحقون،بل هنا أولی؛و أمّا بناء علی اعتبار المزج هناک أمکن القول بکفایة الاتّصال هنا لعموم«کلّ ما یراه المطر فقد طهر»و تأمّل بعضهم (4)فی ذلک بإمکان دعوی عدم صدق رؤیة جمیع الماء النجس إلاّ بالمزج و الاستیعاب ممنوع،لصدق الرؤیة عرفا.و لقد أجاد فی الجواهر حیث قال:إنّ

ص:213


1- (1)) شرح خیارات اللمعة،ص 25.
2- (2)) روض الجنان،ج 1،ص 372.
3- (3)) بنگرید:الحدائق الناضرة،ج 1،ص 222.
4- (4)) بنگرید:وسائل الشیعة محقّق أعرجی بغدادی،صص 98-499؛مصباح الفقیه،ج 8، ص 345؛کتاب الطهارة شیخ انصاری،صص 143-145.

هذه الدعوی ممّا لا ینبغی أن یصغی إلیها (1)أقول:و وجهه عدم إناطة الأحکام الشرعیّة و إحراز موضوعاتها بالدقائق الفلسفیّة.

المقام الثّانی:

أنّ ماء الغیث متی بلغ مرتبة عدم الانفعال من الفضل و القوّة-کما هو المختار-إذا وقعت قطرة منها علی غیر الماء من المتنجّس فلا إشکال فی تطهیرها له بقدر ما تسع القطرة من سطح ما تقع علیه،و من أعماقه أیضا بقدر ما تمصّ و ترسّب فیه،و فی الماء النجس إن اعتبرنا المزج هنا یعتبر فی التطهیر بقاء التقاطر علیه إلی حصول المزج و لو بعلاج لئلاّ یحصل الانقطاع من المادّة قبل حصول الطهر الذی لا یکون إلاّ بالمزج؛ و أمّا علی المختار من کفایة الاتّصال فیکفی التقاطر علی بعض سطحه،بل لا یبعد کفایة وقوع القطرة الواحدة علی الماء.

و التأمّل فی کفایة اتّصال الماءین بواسطة قلّة سعة القطرة،ضعیف و من العجب الاکتفاء بالقطرة فی أصل المسألة بدعوی تحقّق ماء الغیث المطهّر بذلک کما هو الظاهر من بعض السادة الأجلاّء (2)؛و أمّا الذی اخترناه فهو الکفایة فی طهر الماء بماء الغیث المتدافق مع وقوع قطرة منه علیه،و ما یقال«إنّ کفایة القطرة فی المقام لعموم أنّ المطر بحکم الجاری» و هو ممنوع لأنّ ما هو المقتضی لهذا الحکم فی الجاری غیر موجود هنا؛لأنّ المقتضی لطهارة الماء بمجرّد الاتّصال-علی القول به-هو کون الجزء الملاقی للکثیر یطهر بملاقاته له عملا بعموم ما دلّ علی کون الماء مطهّرا و بعد الحکم بطهارته یتّصل بالجزء الثانی.

و الحاصل أنّه متّفق مع الکثیر الذی منه طهره فیطهر الجزء الثانی و هکذا،و هذا

ص:214


1- (1)) جواهر الکلام،ج 6،ص 499.
2- (2)) مرحوم محدّث بحرانی قدّس سرّه در حاشیه کتاب الحدائق الناظرة در این خصوص می فرماید: «هو السیّد حسن بن السیّد جعفر المعاصر لشیخنا الشهید الثانی،قال فی الروض،ج 1، ص 371:و کان بعض من عاصرناه من السادة الفضلاء یکتفی فی تطهیر الماء النجس بوقوع قطرة واحدة علیه...منه رحمه اللّه».الحدائق الناضرة،ج 1،ص 221.

لا یجری هنا لأنّ أقصی القطرة أنّها یطهّر ما یلاقیها و الانقطاع لا ینفکّ عن ملاقاتها و هی یعد فی حکم القلیل فلیس للجزء الذی طهر بها حینئذ مقوّ لتستعین به علی تطهیر ما یلیه، بل هی معها حین الانقطاع ماء قلیل فیعود إلی الانفعال بملاقات النجس.فهو مدفوع بأنّ التطهیر لیس موقوفا علی خصوص الکثرة بل علی الاتّصال بماء معتصم إمّا بکثرته أو بمبادرته،و القطرة بعد أن یکون بعضها ممّا یصدق علیه ماء الغیث فهی معتصمة بما ینزل معها من القطرات و إن لم یتصل بعضها ببعض لکفایة تراکمها فالقطرة الواقعة علی الماء النجس معتصمة باصطحاب ما فی القطرات النازلة المتدافقة و إن کانت منفصلة عنها و لم تقع فی هذا الماء و هذه العصمة باقیة للقطرة إلی ملاقات الماء و بمجرّد الملاقات باتصال الماء النجس بها یحکم بطهارة الجمیع دفعة،غایة الأمر التقدّم و التأخّر ذاتی لا زمانی فلا یرد إشکال أصلا.

و قال بعض المحققین (1)«إنّ صدق التطهیر یتوقّف علی إصابة المطر و من المعلوم عدم الإصابة فی غیر هذا الجزء».

و فیه:أنّ هذا من القول باعتبار المزج و اعتبار إصابة کلّ جزء حقیقة،و أمّا علی تقدیر القول بکفایة الاتّصال و إصابة الماء فی الجملة فیصدق إصابة المطر؛و بالجملة إصابة المحقون الکثیر و الجاری و الغیث علی حدّ سواء و جوابه فیهما هو الجواب فی المقام.

و استدلّ فی الجواهر لکفایة وقوع القطرة من الغیث المتدافق فی طهر الماء النجس بأنّ الجزء الملاقی للقطرة یطهر،لعموم طهوریة ماء المطر،و لیس عندنا ماء واحد فی سطح واحد بعضه طاهر و بعضه نجس بغیر التغییر و مرجعه إلی أنّ الحکم بکفایة مجرّد الاتّصال فی غیر المطر لأجل هذه القاعدة و هی جاریة فی المطر.

ص:215


1- (1)) منظور،شیخ حسن بن زین الدین بن علی العاملی-معروف به صاحب معالم-می باشد؛ رجوع کنید:المعالم فی الفقه،ج 1،ص 121.

أقول:إنّ ما ذکره صاحب الجواهر مأخوذ من کلام المعالم و فی تمامیّة هذه القاعدة عندی تأمّل واضح و قد فصّلنا الکلام فی هذه المسألة فی مقامها.

المقام الثالث:

أنّ ماء الغیث الثابت له حکم الجاری هل هو النّازل من السماء مقیّدا بحال نزوله،أو النّازل و لو بعد نزوله و قراره علی الجسم ما لم ینقطع ترادف التقاطر علیه فعلا،أو النازل و لو بعد القرار ما دام تهیؤه للتقاطر علیه باقیا و إن لم یقع علیه فی بعض الفترات علیه لحظة؟ فعلی الأوّل الماء المجتمع من النازل فی محله من المحقون المعتصم باتّصاله بالغیث، لکن مع بقاء التقاطر علیه.

و علی الثّانی هو ماء الغیث مع بقاء التقاطر علیه فعلا،فإن لم یقع علیه-و لو لحظة- صار محقونا،و إذا عاد التقاطر صار محقونا معتصما بالغیث.

و علی الثالث هو ماء غیث حین الفترة ما دام هو فی معرض التقاطر،فالنّازل المجتمع بعد انقطاع السماء أصلا،أو مع خروج المجتمع عن معرض التقاطر علیه کما إذا أخذ و وضع فی بیت مثلا خارج عن ماء الغیث قطعا علی جمیع التقادیر وجوه و أقوال (1).

و صریح العلاّمة الطباطبائی هو الأوّل،بل أرسله إرسال المسلّمات؛قال:«و یحصل الانقطاع فی القطرات النازلة بملاقاتها الجسم و لو قبل الاستقرار علی الأرض فلو لاقت فی الجوّ شیئا ثمّ سقطت علی نجس نجست بالملاقاة ما لم یتقوّ باتّصالها بالنازل بعدها» (2)انتهی کلامه.

ص:216


1- (1)) برای اطّلاع از تفاصیل نظرات در این زمینه بنگرید:ذخیرة المعاد،ج 1،ص 121 و کتاب الطهارة آیة اللّه سیّد مصطفی خمینی،ج 1،ص 376.
2- (2)) این قول را صاحب جواهر از علاّمه طباطبایی نقل کرده است؛ر.ک:جواهر الکلام، ج 6،ص 501.

و محصّل هذا الکلام أنّه إذا اجتمع من النازل ما لم یبلغ حدّ الکر،ثمّ جری فلیس الجاری مطرا،بل محقونا متقوّیا باتصاله بالماء النازل کنفس المجتمع فی محله مع التقاطر علیه.

و ذهب بعضهم إلی الثّانی؛و اختار فی الجواهر الثالث،قال:«ماء المطر له حکم الجاری حال تقاطره قبل ملاقاته جسما من الأجسام و بعده أیضا لکن بشرط عدم انقطاع التقاطر من السّماء،و عدم صیرورته فی مکان یصدق علیه اسم الانقطاع من المطر عرفا کما لو وضع فی خائبة و ترک فی بیت مثلا بل کان معرضا أو متهیّأ لوقوع التقاطر علیه، فإنّ الظاهر جریان الحکم الجاری علیه بنفسه کما کان حال تقاطره قبل استقراره لا لاتصاله بالجاری أی القطرات الواقعة». (1)

و لکل وجه:أمّا الأوّل فوجهه ظهور کلمات الأصحاب من قولهم ماء الغیث نازلا أو فی حال نزوله کالجاری فی ذلک ضرورة انتهاء حالة النزول بملاقات الجسم؛و إلاّ لزم بقاء الحکم،و إن أحرز فی کوز و وضع فی بیت مثلا و من المعلوم عدمه لأنّ إطلاق ماء الغیث بعد النزول لیس إلاّ کإطلاق الجاری علی ما فی الکأس.

و وجه الثانی الحکم بالطهر فی الأخبار علیه بعد النزول بملاقات الجسم کما فی خبر المیزابین،و خبر أبی بصیر علی القطرة بعد إصابة الکنیف،و خبر هشام بعد إصابة السطح یبال علیه،و مرسلة الکاهلی ماء المطر أری منه التغییر و آثار القذر،و خبر علی بن جعفر إصابة ماء المطر و قد صبّ فیه خمر؛لظهور الکلّ خصوصا الأخیرین فیما بعد ملاقاته أرضا و جسما و التعبیر عمّا حکم فیها بطهره بماء المطر ظاهر فی کون الحکم لأنّه ماء المطر لا لأنّه محقون معتصم به؛و دعوی کون الإطلاق من قبیل إطلاق الجاری علی ما فی الکرّ و الکأس-کما عرفت-ممنوعة.

ص:217


1- (1)) همان.

و وجه الثالث هو ما عرفته من عبارة الجواهر،و الظّاهر أنّ إطلاق ما فی المصابیح من ارتفاع موضوع ماء الغیث بعد القرار کإطلاق ما فی الجواهر من بقائه،و إن انقطع عنه التقاطر ما دام باقیا فی معرض التقاطر علیه غیر جیّد،بل الوجه هو الثانی،فکما أنّ الأوّل تفریط فالثّانی إفراط فلا إشکال فی المسألة خصوصا مع ظهور بعض الأخبار،بل صراحتها.

فمرجع الخلاف-مع ما فی المصابیح-إلی بقاء الموضوع بعد القرار و عدمه،لا فی حکم تنجّس الماء و عدمه لأنّه،و إن نفی موضوع ماء المطر بعد القرار و عدمه لکن أثبت له الطهوریة ما دام التقاطر علیه،و لو من جهة کونه محقونا معتصما بالمطر فتقلّ الثمرة معه، بل تعدم إلاّ فی بعض الفروض النادرة.

و أمّا الخلاف مع الجواهر فی المجتمع من ماء المطر فی معرض التقاطر علیه و السّماء یکفّ فأصابته نجاسة صادف اللحظة الفترة لعدم التقاطر فینجّس عندنا لا عند الجواهر، و علی ما فی المصابیح یطهّر بعود التقاطر علیه،و یمکن الثمرة بین قولنا و المصابیح بأنّه یتم تقوی الماء القلیل من غیر المطر الطاهر بالتّقاطر علیه بحیث لا ینفعل بالملاقات علی مختارنا،و مختار الجواهر،بخلافه علی ما فی المصابیح فإنّ مثل هذا القلیل علی ما فی المصابیح مثل القلیل المتّصل بالجاری فهو متقوّ معتصم بالنّازل من السماء.

و قد یشکل الطهر بنحو القطرة و القطرتین عندنا و علی ما فی المصابیح من حیث کون الاتّصال بمقدار سطح النقطة و النقطتین کافیا فی الاعتصام،و هو أمر آخر،و إن الأقوی کفایته فی الاتّصال بالعاصم.

المقام الرابع:

قد ظهر بما ذکرنا أنّ القطرة و القطرات من الماء البالغ حدّ الغیث بعد قرارها علی جسم إذا وقعت علی جسم آخر حین ما یکفّ السماء إذا کان الجسم الآخر نجسا فإنّها تنجس لأنّها خارجة عن موضوع ماء الغیث عند وقوعها علی الآخر قطعا علی جمیع الأقوال المتقدّمة لارتفاع حالة النزول و انفصالها عن المادة و عدم ترادف

ص:218

القطرات علیها حین وقوعها علی الجسم الثّانی،و هذا بخلاف ما إذا وقع المطر علی جسم نجس أو متنجّس ثمّ وقع علی جسم آخر طاهر فإنّه لا ینجّس لوروده علی الأوّل مع التقاطر فکذا الثانی و الوجه واضح.

المقام الخامس:

إذا نزل المطر علی سقف من طین و نحوه،و رسب الماء فی أعماقه علی وجه تقاطر من جانبه الآخر-و إن کان التقاطر من السماء باقیا-فالظاهر عدم لحوقه حکم المطهّریة و عدم الانفعال إذا کان علی وجه التقاطر من السقف دون الجریان بنحو اتّصال عمود الماء،و کذا إذا تقاطر علی فسطاط أو بعض السقوف المعمولة من نحو البواری و الشعور،ثم أخذ حال الأکفاء یتقاطر من تلک الأجسام لا بنحو الجریان و اتّصال العمود،و کذا المتقاطر من رءوس الجدران و الأشجار لا بنحو الجریان ففی الجمیع ینجّس ما تقاطر منها علی ما تحتها إن کان ما تحتها نجسا کما ذکر فی القطرة من المطر المتدافق إذا وقعت علی جسم ثم وقعت منه علی آخر لحصول الانقطاع عن المادّة فی جمیعها بالانفصال عن مواضعها و الانتقال عنها إلی غیرها بنحو التقاطر فهی کالقطرة و القطرات المنفصلة عن الجاری،و هذا بخلاف الجریان علی ما تحتها اتّصال العمود لتحقّق الاتّصال بالمادّة.

المقام السادس:

ما إذا وقع المطر علی جسم فمسّ حال نزوله جسما مسّا لا قرار معه أصلا فوقع بعد المسّ علی متنجّس،فهل یبقی الحکم بالطّهوریة فیطهر بقدر ما یلاقیه أو لا؟ و الأقوی هو الأوّل لبقاء حالة النزول من السماء عرفا،و التشکیک من التشکیکات البدویّة التی لا اعتبار بها فیکون کما لاقاه من السماء.

و الفرق بین المقام (1)و بین السابق من وقوع المطر علی متنجّس بعد القرار قبل وقوعه فی جسم آخر العرف؛لصدق بقاء حالة النزول عرفا هنا دون المتقدّم،ففی المقام لو وقعت

ص:219


1- (1)) کذا فی النسخة.

قطرة علی المتنجّس،أو نجس العین،ثم وقع علی جسم آخر فلا ینجّس،بل و یطهّر الجسم الآخر إذا کان متنجّسا بقدر الملاقات؛و أمّا فی المقام السابق فیشترک معه فی عدم التنجیس،و یفرق منه فی عدم المطهّریة لعدم صدق المطر بعد الاستقرار،و أظنّ أنّ هذا ممّا لا یخفی علی عوام الطلبة فضلا عن خواصّها فضلا عن العلماء الأعلام.

المقام السابع:

لا یفرق فی حکم ماء الغیث و وروده علی المتنجّس فی الطهر به أو ورود المتنجّس علیه،لعموم التشبیه بالجاری و للإطلاقات المتقدّمة،و من المعلوم عدم الفرق فیه،هذا علی المختار و مختار الجواهر،و أمّا علی القسم الأوّل الذی اختاره فی المصابیح-من اختصاص موضوع المطر بالنّازل حین نزوله (1)-فیشکل فرض ورود النجاسة علی ماء المطر،ضرورة أنّه لا یلاقی حینئذ ما هو ماء مطر إلاّ واردا هو علی النجاسة،فلا یرد علیه النجاسة إلاّ بعد خروجه من موضوع المطر فینجّس بناء علی نجاسة المورود؛ و یمکن دفعه بأنّ النّازل بعد نزوله؛و إن حکم بخروجه عن موضوع الغیث لکن بقاء التقاطر موجب للاعتصام،و کلّ معتصم یؤتی حکم المعتصم به فیجری علی النازل المورود مع التقاطر علیه حکم الوارد.

المقام الثامن:

قال فی کشف الغطاء«و لو ترشّح ماء ممّا یقع علی نجاسة العین مع بقاء التقاطر فلا بأس له»ثم قال:«و هو عاصم لما اتّصل به من الماء مطهّر لما وقع فیه معصوم لا ینجّس إلاّ بالتغییر». (2)

أقول:و هو کذلک لصدق ماء المطر فی صورة عدم الاستقرار أوّلا،و لاتّصاله بالمبدإ و هو قطرات الماء ثانیا،فلا إشکال فی الحکم بالطّهارة لعین ما عرفت و لا نحتاج إلی معونة زائدة.

ص:220


1- (1)) بنگرید:جواهر الکلام،ج 6،ص 501.
2- (2)) همان.
المقام التاسع:

إذا وقعت الملاقات بین الشخص و الماء النجس المتّصل بالماء الذی ورد علیه القطرة أو القطرات،فلا شبهة فی عدم نجاسة الملاقی،لطهارة الماء بالاتصال إلاّ علی القول بالممازجة؛و قد بیّنا ضعفه و بعد ملاحظة ما ذکرنا من الأخبار الواردة فی الباب لا یبقی شکّ و لا ارتیاب.

المقام العاشر:

فیما إذا وقعت الملاقات بینه و بین نجس العین فی حال تقاطر ماء المطر فهل ینجّس بالملاقات أو لا؟و الظّاهر أنّها علی أقسام.

الأوّل: إذا حصلت الملاقات مع الماء الذی یترشّح منه فی حالة عدم انفصاله عنه.

الثّانی: ملاقات عین النجس مع عدم انقطاع ماء المطر من ذلک الموضع،إن أمکن الفرض.

الثالث: ملاقات الماء الذی فی جلد الکلب و أعماق صوفه و وبره مثلا مع اتّصاله بالماء الذی فی جلده مع عدم انقطاع التقاطر علیه.

الرابع: ملاقات الجد مع الانقطاع التقاطر علیه.

الخامس: الترشّح من غیر موضع یراه المطر کالتقاطر من بطنه و ما بین یدیه و رجلیه مع الاتّصال بالظهر.

فالذی یمکن الحکم بطهارته هو الأوّل و الثّانی،و إن کان فرضه بعیدا،و کذا الثالث؛ و أمّا الرابع فلا إشکال فی الحکم بالنجاسة.

و أمّا الخامس فقد یکون الاتّصال بنحو الجریان و قد یکون بالتقاطر،و علی التقدیرین إمّا أن یکون الماء مستقرا أولا،فالمحکوم بالطهارة و عدم التنجیس هو صورة الجریان مع عدم الاستقرار،و أمّا مع الاستقرار فقد یشکل فیه،و منشأ الإشکال عدم صدق المطر علیه کما عرفت،فلا یدخل فی عنوان ماء المطر،و إن کان ظاهرا بواسطة الاتّصال بالتقاطر علیه من المطر،و أمّا صورة عدم الجریان فلا ریب فی الحکم بالنّجاسة لعدم الاتّصال.

ص:221

تتمیم:لو شکّ فی الماء المترشّح أنّه من ظهر الکلب أو بطنه،متّصلا أو غیر[متصل]،

کونه فی حال التقاطر،و عدمه فلا إشکال فی الطهارة لأصالة الطاهرة.

نعم،قد یحکم بالنجاسة إذا علمنا بانقطاع التقاطر،ثم شککنا فیه فإنّه نحکم علیه بالنجاسة للاستصحاب،إلاّ إذا شکّ فی أنّه کان فی حال الفترة أو بعد التقاطر الثانوی فإنّه محکوم بالطهارة أیضا للأصل،و قد ظهر الجواب عن شقّی السؤال و اللّه أعلم بحقیقة الحال.

و حرره أقلّ المحصّلین أحمد بن محمّد رضا الحسینی عفی اللّه عن جرائمهما فی عصر الحادی و العشرین من ذی القعدة الحرام من عام 1332 و للّه الحمد.

ص:222

فهرست برخی از مصادر تحقیق

1-اختیار معرفة الرجال(رجال کشّی)،شیخ طوسی،تحقیق جواد قیّومی،قم،مؤسسه نشر اسلامی،1427 ق.

2-إرشاد الأذهان إلی أحکام الإیمان،علاّمه حلّی،تحقیق شیخ فارس الحسّون،قم، مؤسسه نشر إسلامی،1410 ق.

3-الاستبصار فیما اختلف من الأخبار؛شیخ طوسی،تحقیق سیّد حسن موسوی خرسان، چاپ چهارم،تهران،دار الکتب الإسلامیّة،1363 ش.

4-إصباح الشیعة بمصباح الشریعة،قطب الدین بیهقی کیدری،تحقیق ابراهیم بهادری،قم، مؤسسه امام صادق علیه السّلام،1416 ق.

5-أعیان الشیعة،سیّد محسن امین،إعداد سیّد حسن امین،بیروت،دار التعارف للمطبوعات.

6-إقبال الأعمال،سیّد بن طاوس،تحقیق جواد قیّومی اصفهانی،قم،دفتر تبلیغات اسلامی،1414 ق.

7-الانتصار،سیّد مرتضی،قم،مؤسسه نشر اسلامی،1415 ق.

8-إیضاح الفوائد فی شرح اشکالات القواعد،فخر المحقّقین حلّی،قم،انتشارات اسماعیلیان،1363 ش.

9-بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار،علاّمه محمّد باقر مجلسی،چاپ دوّم، بیروت،مؤسسه الوفاء،1403 ق.

10-تاریخ علمی و اجتماعی اصفهان در دو قرن أخیر،سیّد مصلح الدین مهدوی،قم، نشر الهدایة،1367 ش.

ص:223

11-تبصرة المتعلّمین،علاّمه حلّی،تحقیق سیّد احمد حسینی و شیخ هادی یوسفی،تهران، انتشارات فقیه،1368 ش.

12-تحریر الأحکام الشرعیة علی مذهب الإمامیّة،علاّمه حلّی،تحقیق ابراهیم بهادری، قم،مؤسسه امام صادق علیه السّلام،1420 ق.

13-تذکرة الفقهاء،علاّمه حلّی،قم،تحقیق و نشر مؤسسة آل البیت علیهم السّلام لإحیاء التراث، 1414 ق.

14-التنقیح الرائع لمختصر النافع،فاضل مقداد،تحقیق عبد اللطیف الحسینی،قم،کتابخانه آیة اللّه العظمی مرعشی نجفی،1404 ق.

15-توضیح المقال فی علم الرجال،ملاّ علی کنی،تحقیق محمّد حسین مولوی،قم، دار الحدیث،1421 ق.

16-تهذیب الأحکام،شیخ طوسی،تحقیق سیّد حسن خرسان،چاپ چهارم،تهران، دار الکتب الإسلامیة،1365 ش.

17-جامع الشتات،محقّق قمی،تصحیح مرتضی رضوی،تهران،انتشارات کیهان، 1371 ش.

18-جامع عباسی،شیخ بهائی،تهران،انتشارات فراهانی.

19-الجامع للشرائع،یحیی بن سعید حلّی،قم،مؤسسه سیّد الشهداء علیه السّلام،1405 ق.

20-جواهر الکلام فی شرح شرایع الاسلام،شیخ محمّد حسن نجفی،قم،مؤسسه نشر اسلامی،1417 ق.

21-جواهر الکلام فی شرح شرایع الاسلام،شیخ محمّد حسن نجفی،اعداد شیخ عباس قوچانی،چاپ دوّم،تهران،دار الکتب الإسلامیّة،1365 ش.

22-حاشیة مجمع الفائدة و البرهان،علاّمه وحید بهبهانی،قم،مؤسسه علاّمه وحید بهبهانی،1417 ق.

ص:224

23-حاوی الأقوال فی معرفة الرجال،شیخ عبد النبی جزائری،قم،مؤسسة الهدایة لإحیاء التراث،1418 ق.

24-الحدائق الناضرة فی أحکام العترة الطاهرة،شیخ یوسف محدّث بحرانی،تحقیق محمّد تقی ایروانی،قم،مؤسسه نشر اسلامی،1409 ق.

25-خلاصة الأقوال فی معرفة الرجال،علاّمه حلّی،تحقیق جواد قیّومی،قم،نشر الفقاهة، 1417 ق.

26-الخلاف،شیخ طوسی،قم،مؤسسه نشر اسلامی،1407 ق.

27-دانشمندان و بزرگان اصفهان،سیّد مصلح الدین مهدوی،تحقیق رحیم قاسمی و محمّد رضا نیلفروشان،اصفهان،انتشارات گلدسته،1384 ش.

28-الدروس الشرعیة فی فقه الإمامیّة،شهید أوّل،قم،تحقیق و نشر مؤسسه نشر اسلامی، 1412 ق.

29-ذخیرة المعاد فی شرح الإرشاد،محقّق سبزواری،قم،مؤسسة آل البیت علیهم السّلام لإحیاء التراث.

30-الذریعة إلی تصانیف الشیعة،شیخ آقا بزرگ طهرانی،چاپ سوّم،بیروت،دار الأضواء، 1403 ق.

31-الرجال،ابن غضائری،تحقیق سیّد محمّد رضا حسینی جلالی،قم،دار الحدیث، 1422 ق.

32-رجال النجاشی،أحمد بن علی النجاشی،تحقیق سیّد موسی شبیری زنجانی،قم، مؤسسه نشر اسلامی،1407 ق.

33-الرسائل الرجالیّة،أبو المعالی کلباسی،تحقیق محمّد حسین درایتی،قم،دار الحدیث، 1422 ق.

ص:225

34-الرسائل الرجالیة،سیّد محمّد باقر حجة الاسلام شفتی،تحقیق سیّد مهدی رجایی، اصفهان،مکتبه مسجد سیّد،1417 ق.

35-رسائل و مسائل،ملاّ أحمد نراقی،إعداد رضا استادی،قم،کنگره بزرگداشت ملاّ مهدی و ملاّ احمد نراقی،1380 ش.

36-رسائل صلاتیه،شیخ محمّد تقی رازی نجفی اصفهانی،تحقیق مهدی باقری سیانی،قم، ذو القربی،1383 ش.

37-رساله فی حکم الأغلاط الواقعة فی المصاحف من الکتّاب،علاّمه حاج آقا منیر الدین بروجردی اصفهانی،تحقیق مهدی باقری سیانی،اصفهان،1385 ش.

38-رسالة فی قبض الوقف،علاّمه حاج آقا منیر الدین بروجردی،تحقیق مهدی باقری سیانی،اصفهان،1384 ش،میراث حوزه اصفهان.

39-الرواشح السماویّة فی شرح الأحادیث الإمامیّة،سیّد محمّد باقر داماد،تحقیق نعمت اللّه جلیلی و غلامحسین قیصریه ها،قم،دار الحدیث،1422 ق.

40-روضات الجنّات فی أحوال العلماء و السادات،سیّد محمّد باقر خوانساری،تحقیق اسد اللّه اسماعیلیان،قم،انتشارات اسماعیلیان،1390 ق.

41-روض الجنان فی شرح إرشاد الأذهان،شهید ثانی،قم،انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی،1422 ق.

42-الروضة البهیّة فی شرح اللمعة الدمشقیّة،شهید ثانی،تحقیق سیّد محمّد کلانتر، چاپ دوم،بیروت،دار إحیاء التراث العربی،1403 ق.

43-ریاض المسائل فی تحقیق الأحکام بالدلائل،سیّد علی طباطبائی،قم،مؤسسة آل البیت علیهم السّلام لاحیاء التراث،1418 ق.

ص:226

44-زندگی نامه علاّمه مجلسی،سیّد مصلح الدین مهدوی،حواشی سیّد محمّد علی روضاتی،تهران،همایش بزرگداشت علاّمه مجلسی،1378 ش.

45-السرائر الحاوی لتحریر الفتاوی،ابن إدریس حلّی،قم،مؤسسه نشر اسلامی، 1410 ق.

46-سماء المقال،أبو الهدی کلباسی،تحقیق سیّد محمّد حسینی قزوینی،قم،مؤسسه ولی عصر علیه السّلام للدراسات الاسلامیّة،1419 ق.

47-شرایع الإسلام فی مسائل الحلال و الحرام،محقّق حلّی،تحقیق عبد الحسین محمّد علی بقّال،چاپ دوّم،قم،انتشارات اسماعیلیان،1408 ق.

48-شرح خیارات اللمعة،شیخ علی کاشف الغطاء نجفی،قم،مؤسسة النشر الإسلامی، 1422 ق.

49-شرح هدایة المسترشدین،شیخ محمّد باقر نجفی اصفهانی،تحقیق مهدی باقری سیانی،قم،نشر عطر عترت،1385 ش.

50-عدة الرجال،سیّد محسن اعرجی(مقدّس بغدادی)،قم،مؤسسة الهدایة لإحیاء التراث، 1415 ق.

51-غنائم الأیام فی مسائل الحلال و الحرام،محقّق(میرزای)قمی،قم،انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی،1417 ق.

52-غنیة النزوع إلی علمی الأصول و الفروع،ابن زهره حلبی،تحقیق ابراهیم بهادری،قم، مؤسسه امام صادق علیه السّلام،1417 ق.

53-الغیبة،شیخ طوسی،تحقیق الشیخ عباد اللّه الطهرانی و الشیخ علی أحمد ناصح،قم، مؤسسه معارف اسلامی،1411 ق.

ص:227

54-فقه القرآن،سعید بن هبة اللّه الراوندی،تحقیق سیّد أحمد حسینی اشکوری،چاپ دوّم، قم،کتابخانه آیة اللّه العظمی نجفی مرعشی،1405 ق.

55-الفرق بین الفریضة و النافلة،علاّمه حاج آقا منیر الدین بروجردی،اعداد سیّد مرتضی رضوی،قاهره،مطبوعات النجاح،1396 ق.

56-الفوائد الرجالیّة،علاّمه بحر العلوم نجفی،تحقیق محمّد صادق و حسین بحر العلوم، تهران،مکتبة الصادق،1363 ق.

57-الفوائد الرجالیّة،محقّق خواجوئی،تحقیق سیّد مهدی رجایی،مشهد،مجمع البحوث الإسلامیّة،1413 ق.

58-الفوائد الرجالیّة،وحید بهبهانی-منهج المقال 59-فهرست کتب الشیعة و اصولهم،شیخ طوسی،تحقیق سیّد عبد العزیز طباطبائی،قم، مکتبه محقّق طباطبائی،1420 ق.

60-قاموس الرجال،شیخ محمّد تقی محقّق تستری،چاپ دوّم،قم،مؤسسه نشر اسلامی، 1424 ق.

61-القاموس المحیط،مجدد الدین فیروزآبادی،بیروت،دار الجیل.

62-قبیله عالمان دین،شیخ هادی نجفی،قم،انتشارات عسکریه،1423 ق.

63-قرب الإسناد،عبد اللّه بن جعفر حمیری،قم،مؤسسة آل البیت علیهم السّلام لإحیاء التراث، 1413 ق.

64-قواعد الأحکام،علاّمه حلّی،قم،مؤسسه نشر اسلامی،1413 ق.

65-القواعد الفقهیّة،سیّد محمّد حسن بجنوردی،تحقیق محمّد حسین درایتی و مهدی مهریزی،قم،مؤسسه الهادی،1419 ق.

ص:228

66-الکافی،ثقة الاسلام کلینی،تحقیق علی اکبر غفّاری،چاپ هشتم،تهران،دار الکتب الإسلامیّة،1375 ش.

67-کتاب الحج،آیة اللّه العظمی سیّد أبو القاسم خوئی،قم،مؤسسه العلمیّة.1407 ق.

68-کتاب الخیارات،آیة اللّه سیّد مصطفی خمینی،قم،مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی،1418 ق.

49-کتاب الطهارة،شیخ مرتضی انصاری،تحقیق لجنه تحقیق تراث الشیخ الأعظم،قم، 1415 ق.

70-کتاب الطهارة،آیة اللّه سیّد مصطفی خمینی،قم،مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1418 ق.

71-کشف الأستار عن وجه الکتب و الأسفار،علاّمه سیّد أحمد صفائی خوانساری،قم، مؤسسة آل البیت علیهم السّلام لإحیاء التراث،1409 ق.

72-کشف الرموز فی شرح مختصر النافع،فاضل آبی،قم،مؤسسه نشر اسلامی،1408 ق.

73-کشف الغطاء عن مبهمات الشریعة العزّاء،شیخ جعفر کاشف الغطاء،مشهد مقدّس، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی،1422 ق.

74-کشف اللثام عن قواعد الأحکام،فاضل هندی(شیخ بهاء الدین اصفهانی)،قم،مؤسسه نشر اسلامی،1416 ق.

75-کشکول طبسی،سیّد علی نقی طبسی حائری،چاپ دهم،مشهد،انتشارات فدک، 1360 ش.

76-کفایة الأحکام،محقّق سبزواری،تحقیق شیخ مرتضی واعظی اراکی،قم،مؤسسة نشر اسلامی،1423 ق.

ص:229

77-کمال الدین و تمام النعمة،شیخ صدوق،تحقیق علی اکبر غفّاری،قم،مؤسسه نشر اسلامی،1405 ق.

78-اللمعة الدمشقیة،شهید أوّل،تحقیق شیخ علی کورانی،قم،انتشارات دار الفکر، 1411 ق.

79-المبسوط فی فقه الإمامیّة،شیخ طوسی،تهران،مکتبة المرتضویة لإحیاء الآثار الجعفریّة.

80-مجمع الفائدة و البرهان،محقّق(مقدّس)اردبیلی،قم،مؤسسه نشر اسلامی،1402- 1416 ق.

81-المختصر النافع فی فقه الإمامیّة،محقّق حلّی،چاپ سوّم،تهران،مؤسسه بعثت،1410 ق.

82-مختلف الشیعة فی أحکام الشریعة،علاّمه حلّی،چاپ دوّم،قم،انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی،1423 ق.

83-مدارک الأحکام فی شرح شرایع الإسلام،سیّد محمّد عاملی،قم،مؤسسة آل البیت علیهم السّلام لإحیاء التراث،1410 ق.

84-المراسم فی الفقه الإسلامی،سلاّر دیلمی،قم،منشورات حرمین،1404 ق.

85-مسالک الأفهام إلی تنقیح شرایع الإسلام،شهید ثانی،چاپ دوّم،قم،مؤسسه معارف اسلامی،1421 ق.

86-المسائل،علی بن جعفر العریضی،قم،مؤسسة آل البیت علیهم السّلام لإحیاء التراث،1410 ق.

87-مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل،محدّث نوری،قم،مؤسسة آل البیت علیهم السّلام لإحیاء التراث،1407 ق.

88-مستند الشیعة فی أحکام الشریعة،محقّق نراقی،مشهد مقدس،مؤسسة آل البیت علیهم السّلام لإحیاء التراث،1415 ق.

ص:230

89-مشارق الشموس فی شرح الدروس،محقّق خوانساری،قم،افست مؤسسة آل البیت علیهم السّلام لإحیاء التراث.

90-مصباح الفقیه،علاّمه(آقا رضا)همدانی،قم،مؤسسه جعفریة،1417 ق.

91-معالم الدین و ملاذ المجتهدین(الفقه)،شیخ حسن بن زین الدین العاملی،قم،1418 ق.

92-المعتبر فی شرح المختصر،محقّق حلّی،قم،تحقیق و نشر مؤسسه سیّد الشهداء علیه السّلام، 1364 ش.

93-معجم رجال الحدیث و تفصیل طبقات الرواة،محقّق خوئی،چاپ پنجم،قم،مرکز نشر آثار الشیعة،1413 ق.

94-مفاتیح الشرائع،مولی محسن فیض کاشانی،تحقیق سیّد مهدی رجایی،قم،مجمع الذخائر الإسلامیّة،1410 ق.

95-مفتاح الکرامة فی شرح قواعد العلاّمة،علاّمه سیّد جواد عاملی،تحقیق شیخ محمّد باقر خالصی،قم،مؤسسه نشر اسلامی،1419 ق.

96-المقنعة،شیخ مفید،چاپ چهارم،قم،مؤسسه نشر اسلامی،1417 ق.

97-المکاسب،شیخ اعظم انصاری،تحقیق لجنة تحقیق تراث الشیخ الأعظم،چاپ هفتم، قم،مجمع الفکر الإسلامی،1424 ق.

98-مکارم الآثار،میرزا محمّد علی معلّم حبیب آبادی،اعداد سیّد محمّد علی روضاتی، اصفهان،نشر نفائس مخطوطات،1352 ش.

99-منتقد المنافع فی شرح المختصر النافع،ملاّ حبیب اللّه شریف کاشانی،قم،انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی،1426 ق.

100-منتقی الجمان فی الأحادیث الصحیح و الحسان،شیخ حسن بن زین الدین عاملی، تحقیق علی اکبر غفّاری،قم،مؤسّسه نشر اسلامی،1362 ش.

ص:231

101-منتهی المطلب فی تحقیق المذهب،علاّمه حلّی،مشهد مقدس،انتشارات آستان قدس رضوی،1412 ق.

102-منهج المقال فی تحقیق أحوال الرجال،میرزا محمّد علی استرآبادی،قم،مؤسسة آل البیت علیهم السّلام لاحیاء التراث،1422 ق.

103-موسوعة الرجالیّة المیسّرة،علی اکبر ترابی(تحت اشراف آیة اللّه جعفر سبحانی) چاپ دوّم،قم،مؤسسه امام صادق علیه السّلام،1424 ق.

104-المهذّب،قاضی ابن برّاج،قم،مؤسسه نشر اسلامی،1406 ق.

105-المهذّب البارع فی شرح المختصر النافع،ابن فهد حلّی،تحقیق شیخ مجتبی عراقی، قم،مؤسسه نشر اسلامی،1407 ق.

106-النهایة فی مجرّد الفقه و الفتاوی،شیخ طوسی،قم،انتشارات قدس محمّدی.

107-الوجیزة فی الرجال،علاّمه محمّد باقر مجلسی،تحقیق محمّد کاظم رحمان ستایش، تهران،همایش بزرگداشت علاّمه مجلسی،1378 ش.

108-وسائل الشیعة إلی تحصیل مسائل الشریعة،شیخ حرّ عاملی،چاپ سوّم،قم،مؤسسة آل البیت علیهم السّلام لإحیاء التراث،1416 ق.

109-وسائل الشیعة إلی أحکام الشیعة،علاّمه سیّد محسن کاظمینی أعرجی[معروف به محقّق و مقدّس بغدادی]،تهران،چاپ بوذرجمهری،1364 ش.

110-الوسیلة إلی نیل الفضیلة،ابن حمزه طوسی،تحقیق شیخ محمّد الحسون،قم، کتابخانه آیة اللّه العظمی نجفی مرعشی،1408 ق.

111-الهدایة[فی الاصول و الفروع]،شیخ صدوق،قم،مؤسسه امام صادق علیه السّلام، 1418 ق.

ص:232

مرآت العاشقین

اشاره

شیخ محسن عاصی اصفهانی رشتی(متوفّای بعد 1290)

تحقیق و تصحیح:علی صدرایی خویی

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

درآمد

اشاره

اهتمام به اخلاق و تهذیب نفوس،دغدغه اصلی عالمان و عارفان الهی بوده و آنان با گفتار و رفتار خود دیگران را به پویش راه حق و پیمودن مسیر پرفراز و نشیب آن دعوت می کردند.

در این میان نقش نظم از نثر بیشتر بوده است؛روانی و سلاست نظم آن چنان جانها را جذب می نموده که گاه یک بیت شعر عرفانی موجب هیجان روحی گردیده و شخص به فرارفتن از عالم مادی روحش را به پرواز درمی آورد.

از نمونه این گونه منظومه ها می توان از مثنوی معنوی و گلشن راز و نزهة الارواح و منظومه سیر و سلوک صفای اصفهانی یاد کرد.

ص:233

در این نوشته نیز یکی دیگر از این منظومه ها به نام مرآت العاشقین،اثر عاصی اصفهانی تقدیم می گردد.

مؤلّف

ناظم و سراینده این اثر،شیخ محمّد محسن بن شیخ محمّد رفیع رشتی اصفهانی متخلص به عاصی و مشهور به خاکسار است.

او از طرف پدر از احفاد شیخ مفید و از جانب مادر از احفاد شیخ بهایی است؛ چنانچه خود در کتاب«وسیلة النجاة»بدان تصریح نموده است. (1)

پدرش شیخ جمال الدین محمّد رفیع رشتی بن محمّد حسین بن محمّد رفیع تولمی رشتی است که در سال 1237 ق به رحمت ایزدی پیوسته است. (2)

محمّد محسن در سال 1224 ق در اصفهان چشم به جهان گشود و در همان شهر تحصیلات علمی خود را در نزد پدرش شروع نمود.در سیزده سالگی پدرش از دنیا رفت و ادامه تحصیلات خود را نزد کلباسی،صاحب منهاج و سیّد میر محمّد شهشهانی اصفهانی و سیّد أبو تراب بن محمّد موسوی اصفهانی و سیّد محمّد باقر حجة الاسلام شفتی و شیخ عبد العلی ماسولجی رشتی گذرانید.و از شهشهانی و ماسولجی اجازه نقل روایت دریافت نمود.او در سال 1257 به زادگاه پدرانش رشت و لاهیجان مسافرت کرد و تا سال 1267 در آنجا بود تا اینکه از این سال تا سال 1287 ساکن قزوین گردید. (3)

او زیاد مسافرت می نمود و به همین دلیل از پایان زندگانی و تاریخ وفاتش اطّلاعاتی در دست نیست.آخرین اطّلاع از وی سال 1290 ق است که کتاب

ص:234


1- (1)) الذریعة،آقا بزرگ تهرانی،ج 14،ص 245.
2- (2)) تراجم الرجال،سید احمد حسینی اشکوری،ج 3،ص 2470؛الکرام البررة،ص 577.
3- (3)) موسوعة مؤلفی الامامیة،مجمع الفکر الاسلامی،ج 1،ص 522.

«دافع البلیة»را در این سال نگاشته است.او عالمی دارای اطّلاعات گسترده در علوم مختلف بود و در علوم غریبه نیز دستی داشت.او شیفته تألیف بود و بنا به تصریح خودش در کتاب«دافع البلیة»تا آن تاریخ(1290 ق)،هفتصد و ده کتاب به نظم و نثر نوشته است.

او به فارسی و عربی شعر می سروده و در اشعار فارسی اش عاصی تخلص می کرد.

خاندان

مؤلّف در خاندانی رشد و نمو نموده که شخصیت های علمی دیگری نیز در آن به ظهور رسیده اند که از جمله آن پدرش که آثاری نیز داشته است.همچنین مؤلّف برادری داشته به نام محمّد بن رفیع که از شاگردان صاحب جواهر و شیخ انصاری بوده است.

همچنین دو پسر داشته به نام های محمّد علی و حسین علی که گویا از اهل علم بوده اند.

آثار

چنانچه یاد شد شیخ محسن رشتی به تألیف و تصنیف علاقه زیادی داشت و بیش از هفتصد کتاب به نظم و نثر نگاشته است.از آثار او تاکنون چیزی منتشر نشده است.

اغلب آثار وی به کتابخانه حضرت آیت اللّه مرعشی نجفی منتقل شده و به خط وی در آنجا نگهداری می شود.برخی از آثار وی عبارتند از:

1-بحر العرفان(مرعشی،نسخه ش 7003).

2-بحر المواعظ للحبیب الواعظ(مرعشی،نسخه ش 739).

3-بدر المنیر(مرعشی،نسخه ش 2659).

4-تحفة الایادی(مرعشی،نسخه ش 739).

5-تحیات المعصومین(مرعشی،نسخه ش 2486).

ص:235

6-تبصرة الناظرین فی کشف مدارک احکام فروع دین(مرعشی،نسخه ش 2659).

7-تذکرة الاقوال فی فقه سیّد الرسل و آله المفضال(مرعشی،نسخه ش 3188- 3190،3383،3527).

8-جام گیتی نما(مرعشی،نسخه ش 7045).

9-جامع المصائب(مرعشی،نسخه ش 7003).

10-جنگ المزخرفات(مرعشی،نسخه ش 2068).

11-حفائق الشیعة(مرعشی،نسخه ش 3143).

12-خاتمة التصانیف(مرعشی،نسخه ش 2659).

13-دادار نامه(مرعشی،نسخه ش 6544).

14-دافع البلیة(مرعشی،نسخه ش 3273،4197،4198،4199).

15-درر الاقوال فی فقه سیّدنا محمّد و آله الاطهار المفضال(مرعشی،نسخه ش 2807،4191-4196).

16-الدرة المضیئة فی تحقیق مسألة البداء،که تمامی آن را در کتاب «وسیلة النجاة»-که به فارسی نوشته و در سال 1269 آن را تألیف نموده-آورده است. (1)

17-دلیل المتحیرین در آداب دعاء و أسباب و موانع اجابت دعا(الذریعة، آقا بزرگ تهرانی،ج 8،ص 260).

18-دیوان اشعار؛او در شعرش به عاصی تخلص می کند و چند منظومه نیز علاوه بر دیوانش سروده است.(مرعشی،نسخه ش 2917،الذریعة،ج 9،ص 673).

19-ذخیرة المعاد و ذریعة الوداد در تفسیر سوره یوسف(الذریعة،ج 10،ص 21).

20-ذریعة الوداد(مرعشی،نسخه ش 2068).

ص:236


1- (1)) الذریعة،ج 8،ص 107.

21-روض الریاض(مرعشی،نسخه ش 2065).

22-زاد السالکین در آداب سیر و سلوک و بیان مسالک. (1)

23-الزکاة(مرعشی،نسخه ش 1379).

24-سوانح السفر،به فارسی،درباره وقایعی که برای او در سفرش از اصفهان به رشت در سال 1267 اتفاق افتاده،او این سفرنامه را برای دوستش میرزا شهباز فرستاده است. (2)

25-سی و یک خطبه(مرعشی،نسخه ش 7003).

26-صحة الاصول الاربعة(مرعشی،نسخه ش 2659).

27-شدالوثیق در أحوال چهارده معصوم علیهم السّلام به صورت مختصر در 14 باب. (3)

28-منظومه شور و شیرین مانند نان و حلوای شیخ بهایی. (4)

29-غزوه خیبر به نظم و فارسی که آغازش چنین است:

الهی بگویم مرا باک نیست تو دانی مرا فهم و ادراک نیست (5)

30-غوث الانام(مرعشی،نسخه ش 3143).

31-القواعد و الفوائد(الذریعة،آقا بزرگ تهرانی،ج 17،ص 193).

32-قیام الحجة(مرعشی،نسخه ش 6427).

33-کشاف الاسرار(الذریعة،ج 18،ص 2).

34-کشف الحجب(الذریعة،آقا بزرگ تهرانی،ج 18،ص 27).

35-کشف المقال(الذریعة،ج 18،ص 63).

36-کنز الفواید فی لب العقائد و فروع الفرائد(مرعشی،نسخه ش 3143).

ص:237


1- (1)) الذریعة،ج 12،ص 2.
2- (2)) همان،ج 12،ص 253.
3- (3)) همان،ج 13،ص 42.
4- (4)) همان،ج 14،ص 245.
5- (5)) همان،ج 16،ص 54.

37-کنز المأمول یا شش دفتر که منظومه شور و شیرین خود را نیز در آن درج نموده است.(مرعشی نسخه ش 7003،الذریعة،ج 18،ص 164).

38-لب العقائد(مرعشی،نسخه ش 3143).

39-لوایح الطرایح(الذریعة،ج 18،ص 374).

40-لؤلؤ البحرین در تفسیر آیت الکرسی و سوره القدر(الذریعة،ج 18،ص 378).

41-متروک الانظار لتحقیق الحال در حوادث ماهها و سالها. (1)

42-مجمع الانوار(مرعشی،نسخه ش 7003).

43-مدینة الابحاث فی احکام المیراث(مرعشی،نسخه ش 1379).

44-مرآة السبیل. (2)

45-مرآة الشریعة فی احکام الشریعة. (3)

46-مرآة العاشقین(رساله حاضر).

47-مراجع الضمایر. (4)

48-مرجع الضمایر. (5)

49-معراج الشهادة؛منظومه ای فارسی و حماسی نظیر حمله حیدری در بیان وجوه شباهت ها بین معراج امام حسین علیه السّلام در کربلا و معراج جدش در مکه.این منظومه بیش از هزار بیت است و مؤلّف آن را در سال 1267 به اتمام رسانده و در آن متذکر شده که قبل از آن 120 اثر تألیف نموده است.و در مقدّمه آن ناصر الدین شاه را یاد کرده است. (6)

50-مفاتیح النجاة. (7)

ص:238


1- (1)) الذریعة،ج 19،ص 61.
2- (2)) همان،ج 20،ص 272.
3- (3)) همان،ج 20،ص 274.
4- (4)) همان،ج 20،ص 294.
5- (5)) همان،ج 20،ص 302.
6- (6)) همان،ج 21،ص 230.
7- (7)) همان،ج 21،ص 308.

51-ملتمس المحبوب. (1)

52-منهاج الدین فی اصول الدین. (2)

53-وسیلة النجاة فی رفع المهلکات به فارسی در جبر و تفویض؛این رساله را مؤلّف در قزوین به درخواست حاج محمّد علی قزوینی در سال 1269 نگاشته و صد و هفدهمین اثر مؤلّف است. (3)

54-نجاة النسوان. (4)

مرآة العاشقین

رساله ای که اینجا عرضه می شود اثر منظومی است در عرفان و به فارسی که در حدود سیصد بیت است.او در پایان این منظومه تخلص خود را عاصی می آورد و این منظومه را در سال 1242 ق در اصفهان به پایان رسانده است.

نظم و شعر مؤلّف در حد متوسط است و عنوان مباحث این منظومه چنین است:

مقدمه در تعریف عشق؛در بیان مراتب عالم ارواح؛در بیان مراتب عالم اجسام؛ مثنوی در خلاصه سخن؛در اثبات وحدانیت؛سؤال و جواب؛نصیحت؛در بیان پیر کامل و طلب او؛در بیان پیر ناقص؛مثنوی در خلاصه سخن؛شروط سیر و سلوک(ده شرط)؛ خاتمه:در بیان ذکر اول و سیر اول.

لازم به ذکر است که در برخی موارد قافیه های ابیات درست نبود که شکل صحیح آن را در پاورقی تذکّر داده ایم.در پایان از خانم فاطمه حیدری که زحمت بازبینی اشعار و اصلاح ابیات را کشیده اند،تشکر می نمایم.

ص:239


1- (1)) همان،ج 22،ص 196.
2- (2)) همان،ج 23،ص 160.
3- (3)) همان،ج 25،ص 90.
4- (4)) مرعشی،نسخه ش 2659.

مصادر شرح حال

در مصادر کمتری به شرح حال مؤلّف تعرض شده که عبارتند از:

الکرام البررة(بخش مخطوط)ص 197 رقم 532 از مخطوط.

الذریعة الی تصانیف الشیعة؛در موارد متعدد که کتابهای او را یاد کرده است.

تراجم الرجال،سیّد احمد حسینی اشکوری:ج 2،ص 330-334.

و آخر دعوانا ان الحمد للّه رب العالمین

ص:240

ص:241

ص:242

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

[مرآت العاشقین]

اشاره

ای دل ای دل گرچه لالی از مقال سیما بین الصلوتین و مقال

لیک چون خواندندت از نام و نسب بی ادب راندندت از فضل و حسب

مرد مردانه دلم خواهد به نظم تازی اندر ردّ این صوفی به کظم

ای سرت نازم بزن از دشنه اش آب کرّی کن به حلق تشنه اش

تا به قیل و قال دارد گرم سر دفتری سر کن به ردش سربه سر

اصفهانی زاده فرزند رفیع محسن عاصی تخلّص ای لکیع

هین تو را گوید چه لافی بی حریف از ظرافت بگذر ای گبر ظریف

این که گفتی عشق نه بل عقل نه آنچه بینم زین تعشّق نقل نه

آن که گفته نی مرادش مصطفی است دردش از دوری ارباب صفا است

معنیش آواز این طنبور نیست از مضیف افسوس که دستور نیست

مجملا امکان و ماهیات او این که راندی این همه آیات از او

زان طرف معشوق و عشق و عاشقی آن همان که گفتی ار خود صادقی

لیک عشق و عاشق از هم کی جداست شبهه کردی کوه دارای صداست

این مثل کآمد تو را در آینه بود رأیی آن مثل یا آینه

مجملاً عاشق چو گردد عشق کیش عشق معشوقش چو گرداند پریش

عشق بازی با جمال خود شود خویشتن معشوق،خود عاشق شود

ای چه خوش گفت همچو من آن پاک دین قبله غزنین محمود گزین

خود نبود امکان به این بی آینه طالب آیینه شد هرآینه

زانکه فرمود آن رسول پاک دین مؤمن است آیینه مؤمن یقین

ص:243

غیر مؤمن ز آنکه ذرات جهان مظهر حقند اگرچه ای جوان

لیک مؤمن بنده این عالم است جمله اشیاء را نتیجه آدم است

آدمی را خواست تا پیدا کند خلق عالم را بر او شیدا کند

از وجود خاص نور عام کرد جوهر اول مر او را نام کرد

کرد از و ظاهر وجود کائنات فهم کن این نکته را ای پاک ذات

آن بود راز محمّد(ص)ای ندیم عقل اول نیز در نزد حکیم

آدمی معنی همین است ای پسر بشنو از من تا چه می گویم خبر

سالکان کین راه حق را رفته اند نام این،روح اضافی گفته اند

اصل این روح است ای جان پدر روح هرجسمی از این آمد به در

در مثل میدان که چون کلّی است این حصّه هرجسم چون جزوی از این

لیک ترتیب است اینجا ای فقیر بشنو از من جمله را و یادگیر

***

در بیان مراتب عالم ارواح

آن خداوند کریم کارساز قادر پروردگار بی نیاز

چون نظر بر جوهر اول را فکند از ضیاء بگداخت جوهر بی گزند

بر سر آمد زبده جوهر روان روح خاتم آفرید از وی همان

بعد از آن باقیّ جوهر جوش کرد در نظاره خویش را مدهوش کرد

بار دیگر زبده اش آمد پدید از وی ارواح اولوالعزم آفرید

هم برین ترتیب ای جان پدر زبده باقیّ جوهر شد دگر

از وی ارواح رسل را آفرید آن خدای خالق عرش مجید

ص:244

بعد از آن ارواح اهل معرفت آفرید آن فرد بی شکل و صفت

بعد از آن ارواح باقی انبیاء بعد از آن ارواح جمله اولیاء

بعد از آن ارواح جمله زاهدین بعد از آن ارواح جمله عابدین

بعد از آن ارواح جمله مؤمنین بعد از ایشان روح جمله کافرین

بعد از آن ارواح حیوان آفرید بعد از آن روح نباتی شد پدید

بعد از آن حق طبایع ساخت او جمله را بر این نسق پرداخت او

لیکن آن حق کریم دادگر در مقام خود به هرروح ای پسر

بی عدو چندین ملک ایجاد کرد باقی عالم چنین بنیاد کرد

عالم ملْکوت شد اینجا تمام عالم جنسی ورا کردند نام

***

در بیان مراتب عالم اجسام

آن وجودی کو خدای عالم است مظهر اکمال آل آدم است

خواست از بهر ظهور نام را آفریند عالم اجسام را

دُرْدِ جوهر را نظر افکند باز از وی آمد در زمان جوش و گداز

زبده او نیز چون آمد پدید عرش را از زبده آن آفرید

بعد از آن بار دگر بگداخت او زبده اش را نفس کرسی ساخت او

آسمانها را همه بر این طریق آفرید آن پاک شاه بی رفیق

عنصر و نار و هوا و باد و خاک بعد از ایشان آفرید آن ذات پاک

عالم اجسام شد اینجا تمام عالم ملک است نامش ای همام

ختم شد اینجا به کلی مفردات بیست و هشت آمد همه ای پاک ذات

ص:245

چارده در عالم ارواح شد مثل این در عالم اشباح شد

ای به معنی کرده جان و دل گرو سه مرکّب شد از اینها خوش شنو

جسم حیوانی،نباتی،معدنی فهم کن گر دم ز معنی می زنی

مثل این حرف تهجّی را بدان بیست و هشت آمد برو بشمر بخوان

سه مرکّب شد از اینها مثل این این چنین دیده است چشم راست بین

اسم و فعل و حرف شد اصل کلام هم چنان کز آن سه عالم را بدان (1)

***

مثنوی در خلاصه سخن

پس بدان ای عارف پاک اعتقاد آنکه این بنیاد را زیبا نهاد

روح تو از جوهر پاک آفرید تو ز نادانی تو را دانی پلید

پرتو انوار ذاتی ای فقیر تا نه پنداری ورا چیزی حقیر

تو به معنی از ملایک برتری لیک در صورت بماندی از خری

دارد این صورت چه نیکان و بدان اعتباری نیست صورت را بدان

بهر آن دادند این صورت تو را تا بدانی کردگار خویش را

با عناصر پای هایت بسته اند پرّ و بالت را بدان اشکسته اند

تا نپری سوی اصل خویشتن زین سبب کردند محبوس بدن

چون عناصر شد میانت را کمر بهر آن گفتند نامت را بشر

ورنه تو خود روح پاکی ای پسر تا نپنداری که خاکی ای پسر

ص:246


1- (1)) قافیه بیت به صورت زیر صحیح است: اسم و فعل و حرف شد اصل کلام همچنان کز آن سه عالم را تمام

یک عدد در عنصر آمد دو نمود جمله موجودات از اینجا رو نمود

جمله اعداد از یک بیش نیست جز خیالات محال اندیش نیست

گر هزار و صد بود گر صد هزار این همه جمله یک است ای یار غار

این همه کثرت ز وحدت ناشی است غیر واحد هرچه بینی لا شیء است

از دوئی بگذر که تا یکتا شوی بی زبان شو تا به حق گویا شوی

رو حدیث«کُنتُ کنزاً»را بخوان تا شوی دانای این راز نهان

***

تمثیل

اصل ما چون آب ما در روی آب می دویم از هرطرف هم چون حباب

پس وجود ما ز آب است ای پسر لیک در جسم اوفتاده است ای پسر

چون که باد از اندرون ما رود این حباب ما همان دریا شود

این چنین است اصل ما ای مرد کار سرِّ حق را با تو کردم آشکار

چون بدانستی تو حال خویش را فکر کن زین پس مآل خویش را

جهد کن تا خود به حکم من عرف حق شناسی نزد وی یابی شرف

***

در اثبات وحدانیت

آن وجودی کو خدای بر حق است نزد اهل حق وجود مطلق است

در دو عالم غیر از و موجود نیست در حقیقت غیر از و معبود نیست

ذکر او هم ذاکر و مذکور اوست شکر او هم شاکر و مشکور اوست

ذره را غیر از او هستی کجاست جز شراب عشق او مستی کجا است

ص:247

ذات پاک او منزه از جسد وصف ذاتش قل هو اللّٰه احد

در یمین و در یسار و پیش و پس جز وجود حق نباشد هیچ کس

هرچه بینی جمله حق است ای جوان نیست باطل فهم کن نیکو بدان

***

سؤال

اَحوَل کج بین سؤالی می کند ابله فاسد خیالی می کند

غیر حق گوید که چون موجود نیست این وجودات جهان را جود نیست

نیست چون غیر وجود حق پدید چیست این ابراهیم و آن بایزید

این شریعت بهر چه آراستند از شرایع انبیاء چه خواستند

چیست این حج و زکات و این صیام وین رکوع وین سجود و این قیام

این کلام اللّٰه مُنزَل پس چراست غیر او چون نیست،حکم او چراست

گر چنین است اینکه میگویی سُبُلْ لازم آید نفی ارسال رُسُلْ

عاقلان هرگز نگویند این سخن این سخن نبود مگر مَکر کهن

***

جواب

بشنو ای سائل ز من شاخ جواب تو مرض داری دهم بر تو جواب

بگذر از پندار خود ای بوالهوس گوش جان بگشا و بشنو این نفس

اینکه تو می گویی اینها را وجود جمله اعراضند اینها ای عنود

از سر کبر و تکبر از غرض کرده ای اطلاق جوهر بر عرض

در درون تخم عداوت کاشتی جوهر حق را عرض پنداشتی

ص:248

جوهر آن مطلق وجود است ای جوان نه عدم عاری است بر وی نه زمان

نیست مر او را فنا دایم بود جمله ماهیت بدو قایم بود

پس حقیقی نبود الاّ این وجود جمله او را در رکوع و در سجود

این وجودات جهان اظلال ازوست این چه موضوع است و این احوال ازوست

آن شَمُس است این همه چون پرتوند جمله در آخر به سویش می دوند

او چو بحر است این همه امواج ازواست او چو شاه است این همه محتاج او است

گرچه موجود است اینها در شهود مستقلاّ نیست آنها را وجود

گر هزار و صد بود گر بیستند جمله اعراضند،جوهر نیستند

در حقیقت یک وجودند این همه شکل او بودند هریک این همه (1)

چون که هریک دید شکل خویشتن آن یکی تو گفت این یک گفت من

از من و تو گشت این کثرت پدید آن یک ابراهیم شد آن بایزید

از من و تو یافت این اشیاء وجود بی من و تو جز وجود او نبود

این من و تو تابع جسم و تن است این سخن در نزد اهلان روشن است

تا بود جسم کثیفت بر قرار این من و تو کی کنند از وی گذار

پس بده تلطیف جسم خویش را تا نرنجانی دل درویش را

لیک این تلطیف با حکم نبی می شود حاصل ز احکام نبی (2)

بهر آن کردند ارسال رسل رهروان را تا شود روشن سبل

این کلام اللّٰه بران انزال شد حکم او را بهر این اجلال شد

ص:249


1- (1)) اگر بیت«شکل او هریک ببودند این همه»باشد اشکال قافیه بر طرف می شود.
2- (2)) اشکال نداشتن قافیه در این بیت با تغییر بیت به«می شود حاصل ز احکام وصی» برطرف می شود.

این لطافت شد مراد او ز شرع این لطافت شد علوم اصل و فرع

پس به راه شرع باید راستی چون به راه شرع رفتی راستی

در شریعت کج روی ناید به کار راست رو شو تا شود کار تو کار

بی شریعت کار آسان کی شود قطره مسکین به عمّان کی شود

ما ز دریاییم اگرچه قطره ایم قطره را بر سوی دریا کی بریم

باوجود این که این جسم کثیف با ریاضت ناشده باشد لطیف

با لطیفان کی شود بی رای او همچو مرغی مانده بی پروای او

لازم آید پس ترا شرع رسول رو به جان و دل بکن قولش قبول

در رهش شرع محمّد کن مدام تا حقیقت رو نماید والسلام

گر سر مویی ز شرعش کم شود لا جرم راه حقیقت گم شود (1)

***

نصیحت

بنده حق باز تن پرور شود در میان جاهلان سرور شود

چرب و شیرین کم بده این مار را جهد کن از گردن افکن بار را

دامن از دنیا بر افشان یک جهت بر دلت سوزد چراغ معرفت

جمله عالم را بکن یکسان نظر هر چه بینی نیک بین و درگذر

عیب خود را بین،مبین تو عیب کس رو مزن در عیب معیوبان نفس

وارهان خود را تو از ما و منی تا شود حاصل دلت را روشنی

پنبه پندار بیرون کن ز گوش از شراب عشق حق جامی بنوش

ص:250


1- (1)) قافیه بیت به صورت زیر باشد صحیح است:لاجرم راه حقیقت خم شود

نفس را مغلوب روح خویش ساز خویشتن را جهد کن درویش باش (1)

بگذر از صورت به معنی راه یاب در طریقت حضرت اللّٰه یاب

تا تو در بند تن و مال و زنی پیش صاحب دل،نیرزی ارزنی

تا دماغت از غم دنیا پر است بت پرستی،بت پرستی،بت پرست

تا درونت پر ز حرص و از هواست دعوی اسلام کردن نارواست

نیستی بگزین و با حق هست شو از شراب لا یزالی مست شو

هرچه داری از غم چون و چرا جمله را در باز در راه خدا

عشق او بگزین و با حق یار باش عقل را در باز و برخوردار باش

عقل را با عشق مردان کار نیست اندرین ره عقل را بازار نیست

انتهای عقل و عاقل با خودی است ابتدای عشق عاشق بی خودی است

بی خود آی و با خدا همراه شو کسوت درویش پوش و شاه شو

چون وجود خویش را کردی فنا عشق جانان می شود پیدا تو را

دیده دل کی شود اللّٰه بین تا خودیّ خود بود با تو قرین

رو تو خود را از میان بیرون آر بعد از آن پرواز کن تا نزد یار

تا تو هستی در میان،باشد توئی پس یقین می دان،حجاب خود توئی

روح تو از عالم پاک است پاک جسم تو در کوزه خاک است خاک

جهد کن این پاک را بر پاک بر همچو مردان چست رو،چالاک پر

صوفی صافی شو و صوفی مباش مرد شو مردانه تو بوقی مباش

راست باش و راست بین و راست گوی تا برآری نام خود را راست گوی

گر دروغی و تو را این صنعت است این همه از درد رنج و شهبزه است

ص:251


1- (1)) اگر درویش ساز باشد،قافیه بیت صحیح می باشد.

گر چنین مردی تو صافی نیستی کاندرین ره نیست غیر از نیستی

تا تو هستی صوفیی ناید به دست بس به هستی صوفیی کردن بد است

صوفی آن نبود که شد صورت پرست صوفی آن باشد که از صورت به رست

صوفیی ناید به تاج و خرقه راست هر که صوفی شد به خرقه بر نخواست

صوفیی نبود مرقع دوختن صوفیی را دل بباید سوختن

صوفی انسان نبود ای مرد یقین گر تو انسانی برو بر جانشین

گر تو صوفیی تو را این دام چیست ورنه صوفیی بگو این نام چیست؟

بت پرستی میکنی در زیر دلق می نمائی خویش را صوفی به خلق

با چنین عادت مسلمان کی شوی در طریق اهل ایمان کی شوی

رو چو ابراهیم بتها را شکن تا شوی آرایش هرانجمن

گر دلت از دست این بتها پُرست من تو را هرگز نگویم بت پرست

همچو شیطان لاف هستی میزنی نعره اللّٰه پرستی میزنی

اینچنین نبود طریق عارفی گر بدانی نفسِ خود را عارفی

***

در بیان پیر کامل و طلب او

بشنو ای جوینده اسرار حق گر تو هستی طالب انوار حق

چون ندانستی تو نفس خویش را کی شوی دانا دل درویش را

چون ندانستی دل خود را که چیست رو طلب کن صاحب دل را مایست

صاحب دردی طلب کن در جهان تا کلید از دل گشاید در زمان

دم ز مردان زن از ایشان جوی راز تا شوی در نزد مردان سرفراز

دست خود بر دامن پیری بزن مرد شو تا کی نشینی همچو زن

ص:252

هرچه او گوید تو را بی[هر]لجاج می نمائی چون که بر وی احتیاج

پیش او گر پادشاهی بنده باش مرده شو در پیش پیر و زنده باش

پیر باید تا تو را رهبر شود تا از او مسّ وجودت زر شود

زانکه بی رهبر نباشد راه او (1) راه رو بر آب و آنگه راه رو

راه رفتن کی تواند بی رفیق زان که صعب است و خطرناک این طریق

پیر باید تا قلاویزی کند راه حق را منزل آموزی کند

لیک آن پیری بباید در طریق در شریعت در طریقت بی رفیق

رفته باشد بارها این راه را گشته باشد لایق آن درگاه را

تا هرآن مشکل که افتد بر مرید دل کند آن پیشوای اهل دید

با شریعت ظاهرش آراید او با طریقت باطنش آراید او

با حقیقت جمله اسرار را وا نماید بر مریدان ره نما

او به غیر از مجتهد باشد چه کس رکن رابع اوست رو بر وی بِرَس

بر امامت او است امروزه سفیر شیعه جز او نیست ورنه رو بمیر

باب چه؟باید بر او ابواب بست ره بر او از زهد شیخ و شاب بست

نکته سر بسته گفتم گوش کن گوش خر بفروش و بروی هوش کن

وقت تنگ است فرصت تطویل نیست فکر کن این فهم و این تأویل چیست

***

در بیان پیر ناقص

آنکه او این راه ها نادیده است دیده دارد گر دو صد نادیده است

گرچه او دعوی پیری می کند نیست او پیر بلکه میری می کند

ص:253


1- (1)) اگر«راه او»به«راه رو»تبدیل شود اشکال نداشتن قافیه برطرف می شود.

بهر دنیا کرده تلبیس اختیار می فریبد خلق را ابلیس وار

بهر دنیا بسته است این نام را تا به دام خود بگیرد عام را

ظاهراً گر پارسائی می کند نه ز بهر حق ریائی می کند

این چنین کس پیشوایی کی کند گشته گمره ره نمایی می کند

حضرت ملای رومی گفته است در بیان این سخن دُرّ سفته است

«ای بسا ابلیس،آدم روی هست پس به هردستی نباید داد دست»

روضه پیغمبر است عرعر مکن ریشخندت می کنند باور مکن

***

مثنوی در خلاصه سخن

گر تو را بازار این بازار هست قصد اعلایی بکن منشین تو پست

جهد کن تا پیر یابی آن چنان تا کند پیدا تو را سرّ نهان

زان که او این راه را پیموده است بارها در بند این ره بوده است

تا نماید او تو را راه یقین از بلای ره زنان باشد امین

گر چنین پیری که گفتم دست داد حق در دولت به رویت برگشاد

چون گرفتی دست او گشتی مرید در دلت صد گونه ذوق آید پدید

من جمیع الوجه ارادت بایدت هرچه فرماید اطاعت بایدت

تا تو را در راه حق تمکین دهد ذکر اول را به تو تلقین دهد

هرچه او دیده است خود از پیر خویش جمله را آرد تو را یک یک به پیش

بعد از آن ده شرط باید برقرار تا شود در راه حق کار تو کار

این شنیدی آن منم آرام دار دل به ذکر حجّت اسلام دار

ای روانش شاد گفتا این به راز در صفاهان با بسی اندوه و ساز

ص:254

شرایط سیر و سلوک

شرط اول

شرط اول شد طهارت در بدن بی طهارت اندرین ره دم مزن

پس طهارت باید اندر نفس خویش تا ازین منزل رود راهت به پیش

هم طهارت باید از جمله گناه تا شوی در زمره مردان راه

***

شرط ثانی

شرط ثانی عزلت است ای یار پاک اختیار خلوت است از ما سواک

خانه تاریک باید جای تو تا شود بسته ره حس های تو

فتح گردد بعد از آن درهای دل جملگی مُدرک شود حس های دل

***

شرط ثالث

شرط ثالث شد سکوت بر دوام ناید ار لفظ تو جز خیر السلام

چون شوی ساکت ز غفلت وارهی بر نفاق و کذب رخصت کی دهی

چون زبان ساکت شود از قیل و قال قلب ناطق می شود از ذو الجلال

***

شرط رابع

شرط رابع روزه آمد ای جوان روزه عادت بگیرد زن همان

زانکه می فرماید آن خیر البشر روزه شد مر تیر نفست را سپر

ص:255

روزه بخشد سالکان را پرورش قلب را صافی کند از غل و غش

***

شرط خامس

شرط خامس شد دوام ذکر حق کاندرین ره می برد سالک سبق

با حضور قلب باید ذکر تو تا شود صافیّ و روشن فکر تو

رفع نخوت می نماید ای فقیر تا که شیطان ره نیابد بر ضمیر

افضل اعمال ذکر خالق است ذات او را ذکر کردن لایق است

افضل اذکار هم بی اشتباه لا اله الا اللّٰه است ای مرد راه

ذکر کن ذکری که تا فکر آورد صد هزاران نکته بکر آورد

***

شرط سادس

شرط سادس را توکل بر خدا بر مقدر کرده تسلیم رضا

در غنا و فقر اندر شک و سهو در رجا و خوف در اثبات و محو

منهدم باید در این ره شک و ریب تا گشاید بر دلت درهای غیب

***

شرط سابع

شرط سابع نفی خواطر بایدت دفع باید هرچه در دل آیدت

ز آنکه شیطان اندرین ره رهزن است یجری عن مجری الذی هم روشن است

بسته باید دایماً مجرای او تا شود فارغ دل از غوغای او

ص:256

شرط ثامن

شرط ثامن ربط قلب است ای رفیق از ره تحقیق بر پیر طریق

تا نماید او تو را راه درست در طریق حق روی چالاک و چست

از مخاوف وا رهاند او تو را از خودیّ خود ستاند او تو را

***

شرط تاسع

شرط تاسع ترک نوم است ای فقیر بشنو از من جمله را در یادگیر

تا نه آید بر سرت غوغای نوم ای عزیز من شود سودای نوم

با خشوع و با خضوع و با نیاز خلق خفته،تو به حق می کن نماز

***

شرط عاشر

شرط عاشر قلّت اکل طعام کرده اند ای یار من در این مقام

لیک باید خورد از وجه حلال نه کم و نه بیش شرط است اعتدال

پس وسط ممدوح شد در هرمقام این چنین فرمود آن خیر الانام

***

در بیان ذکر و هفت سیر

پس شرایط جملگی معدود شد در وجود سالک این موجود شد

سالک راه خدا شد او عیان واقف حال آمد از سرّ نهان

ص:257

چون که از راه شریعت آمد او لایق راه حقیقت آمد او

پس بباید کرد روشن فهم و فکر تا بداند هفت سیر و هفت ذکر

***

خاتمه در بیان ذکر اول و سیر اول،سیر الی اللّه است

بشنو ای طالب ز من مغز سخن تا برارم پیش تو نغز سخن

هریکی را می کنم شرح و بیان بشنو از من جمله را نیکو بدان

چون شنیدی ذکر اول از مسیر خویشتن از ذکر کردن وا مگیر

منزل سیر الی اللّٰه را بگیر و اندر او شش سیر بنگر ای خبیر

که ز هرچه بگذری در هرچه هست بودن اندر فکر حق آن خوشتر است

لیک نی بی ذکر باید فکر کرد بی عبادت فکرها را بکر کرد

که چنین کس صوفی و بی مذهب است مرد بی مذهب کجا در مطلب است

ای چه خوش گفت آن که تکلیف عباد یا به تقلید است یا در اجتهاد

آری آری خویش بر غفلت مده دامن دین زین دو ره از کف مده (1)

مجملا شب رفت و شد وقت عشاء بیش از اینم نیست فرصت یا اخا

ز آن گذشته مجلس مهمانی است نی محلّ عرض مذهب دانی است

عاصیا بس کن چه می خواهی مقام کالکلام إنْجَرَّ ایضاً بالکلام

مطلب ار عرض سخن بُد گشت بس بیش از این است نیست جانا دست رس

زود سر کن بزم و ردّ در بزم دین کأنّهم فی الدین قوم ماردین

جان من چِبْوَد بیان ناثلیث سر کن از تفسیر و از فقه و حدیث

ص:258


1- (1)) اگر«دامن دین زین دوره از کف نده»باشد بیت از نظر قافیه بدون اشکال خواهد بود.

یا رب این دستان هم از ما شد ختام با نماز مغربم آمد تمام

دعوتم این است کز لطف عمیم خود کنی تتمیم کارم یا کریم

عاصیا اینهم ز تو در روزگار یادگاری ماند بر خُرد و کِبار

ختم کن دستان و دم بند از کلام وعده ما و تو در یوم القیام

تمام شد این اوراق در خطه اصفهان به کلک بی سلک این بنده فانی،محسن ابن المرحوم الحاج شیخ محمّد رفیع الجیلانی در شب یازدهم ربیع المولود 1242. (1)

ص:259


1- (1)) در پایان نسخه که به خط ناظم است،ترقیمه نسخه چنین درج گردیده است.

ص:260

گزیده رساله اخلاق

اشاره

عالم پرهیزکار آیت اللّه شیخ ابراهیم ریاضی نجف �آبادی(1279-1334 ش)

(1320-1374 ق)

تحقیق و تصحیح:محمّد جواد نور محمّدی

[مقدمه محقق]

اشاره

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

شرح حال آیت اللّه شیخ ابراهیم ریاضی نجف آبادی

اشاره

(1)

حضرت آیت اللّه ریاضی در سال 1279 در خانواده ای مذهبی در شهر نجف آباد که در آن روزگار شهر کوچکی بوده به دنیا آمد.پدرش مشهدی محمّد از ارادتمندان آیت اللّه سیّد محمّد حسین سجادی-امام جماعت مسجد بازار نجف آباد-و به احکام و مسائل اسلامی آشنا بود.آیت اللّه ریاضی در ده سالگی پدرش را از دست داد و در ابتدای نوجوانی سختی ها و محنت های فراوانی را تحمّل کرد.با فوت پدر،تحت سرپرستی برادر بزرگشان قرار می گیرند و از همان کودکی به کار کشاورزی

ص:261


1- (1)) شرح حالات و خدمات ارزنده این عالم فرزانه و بنیان گذار حوزه علمیّه نجف آباد را در کتاب«بنیان گذار بنای عشق»چاپ 1375،انتشارات نهاوندی آورده ایم.

و دامداری می پردازند و از صبح تا شب،هرروز به کارهای سخت مشغول بوده اند.از آنجا که در آن زمان وضعیت معیشتی مردم،خوب نبوده است،لذا مردم فرزندان را به مکتب نمی فرستادند و ترجیح می دادند در کار به آن ها کمک کنند.آیت اللّه ریاضی سعی می کرد در فرصت های فراغت عصر و شب به مکتب برود و تحصیل کند امّا باز با مخالفت شدید روبرو شد و تا هجده سالگی مشغول کار و تلاش بود.در سن هجده سالگی علی رغم مخالفت های اطرافیان به اصفهان رفت و تحصیل را شروع کرد و به خصوص در آن زمان که حوزه های علمیّه از انسجام کافی برخوردار نبود برای یک جوان بی سرپرست تنها بسیار دشوار بود که در شهر غربت تحصیل کند.از خود مرحوم ریاضی نقل شده است که:در اصفهان چنان عرصه بر من تنگ شد که از کاهوهای پلاسیده ای که مردم دور ریخته بودند برای رفع گرسنگی استفاده کردم. (1)

با همه این احوال،استقامت آیت اللّه ریاضی در مشکلات توانست توفیق خداوندی را همراه وی کند و ایشان در اصفهان دروس سطح حوزه های علمیّه را به پایان رساند و در علوم عقلی نیز منظومه سبزواری را فراگرفت؛این مدت نه سال طول کشید و در حالی که بیست و هفت بهار از عمرش گذشته بود به حوزه علمیّه قم هجرت کرد.

و دروس فلسفه و خارج حوزه و نیز اخلاق و معارف الهی را در خدمت استادان بزرگ حوزه قم شروع کرد.مرحوم آقا شیخ محمّد شریف رازی،تراجم نگار معاصر در کتاب «آثار الحجة»،تحصیل ریاضیات و نجوم را نیز به ایشان نسبت داده است. (2)جناب حجت الاسلام حاج شیخ محمّد علی موحدی می فرمودند:شاید ایشان این دروس را

ص:262


1- (1)) مصاحبه با حضرت حجت الاسلام حاج شیخ حیدر علی ریاضی فرزند آن بزرگوار.
2- (2)) آثار الحجة،محمّد شریف رازی،مؤسسه مطبوعاتی دار الکتاب قم«جزائری» چاپ سوم،ص 373.

خدمت شیخ محمّد باقر کرمانی فراگرفته باشد،من اسم ایشان را از حاج شیخ شنیده بودم و وقتی هم که ایشان به قم می رفت بیشتر به منزل شیخ محمّد باقر کرمانی می رفتند و به ایشان سر می زدند. (1)

در ایامی که آیت اللّه ریاضی در قم بودند توفیق حضور در محضر عارف بزرگ و کامل،آیت اللّه حاج شیخ محمّد علی شاه آبادی را پیدا نمودند و از خرمن معرفت و اندیشه ایشان استفاده کردند.

مرحوم آیت اللّه حاج شیخ محمّد علی احمدیان نقل کردند:مرحوم آیت اللّه ریاضی از فضلای مورد توجّه حوزه قم بود؛ایشان در قم سه درس داشتند و شاگردان فهمیده ای داشتند.یک درس شرایع و یک تدریس شوارق الالهام و نیز یک درس اسفار می فرمودند.ایشان در مدرسه ملاّ محمّد صادق قم واقع در خیابان چهار مردان،حجره داشتند.در تمام ایام،قبل از اذان صبح،رو به حرم حضرت سیّد الشهدا علیه السّلام می نمودند و زیارت عاشورا را در حال ایستاده،در پشت بام مدرسه،با حالتی خاص و معنوی می خواندند. (2)

آیت اللّه ریاضی مدت نه سال در قم ماند و پیگیر و پر تلاش به تحصیل ادامه داد.در آن ایام علاوه بر تحصیل،از نزدیکان مرحوم حائری،مؤسس حوزه گردید و در بخشی از کارها همراه آن بزرگ بود و بخشی از تقسیم شهریه مرحوم آیت اللّه حائری به عهده ایشان بود.البته باید توجّه داشت که در آن زمان،کسانی را برای پرداخت شهریه انتخاب می کردند که از وجاهت و متانت بالایی برخوردار باشند تا پرداخت شهریه به فضلا و بزرگان حوزه با رعایت حرمت و شئونات فضلا و طلاّب انجام گیرد.علاوه بر

ص:263


1- (1)) مصاحبه با حجت الاسلام حاج شیخ محمّد علی موحدی رحمه اللّه از روحانیون نجف آباد.
2- (2)) در گفتگو با آیت اللّه حاج شیخ محمّد علی احمدیان(ره).

این مرحوم ریاضی به همراهی آیت اللّه میرزا مهدی بروجردی مسئولیت نظارت بر مدارس فیضیه و دار الشفاء را به عهده داشتند. (1)

استادان

آیت اللّه شیخ ابراهیم ریاضی تحصیلات خود را در خدمت استادانی به کمال رسانده که در اینجا نام مبارک آن بزرگان را زینت این شرح حال می نماییم:

1-آیت اللّه العظمی میرزا محمّد صادق خاتون آبادی اصفهانی.

در کتاب آثار الحجه،ایشان را یکی از استادان مرحوم ریاضی نام برده است. (2)

2-حکیم و فیلسوف الهی شیخ محمّد حکیم خراسانی.

مرحوم ریاضی منظومه سبزواری را در خدمت ایشان فراگرفته است. (3)

3-آیت اللّه العظمی میر سیّد علی آیت نجف آبادی.

4-حکیم الهی شیخ محمود مفید.

5-آیت اللّه حاج شیخ محمّد حسن عالم نجف آبادی.

این بزرگواران از استادان مرحوم ریاضی نجف آبادی در حوزه اصفهان بوده اند.

6-عارف کامل آیت اللّه میرزا محمّد علی شاه آبادی.

در کتاب آثار الحجه به شاگردی مرحوم ریاضی در خدمت ایشان تصریح شده است.علاوه بر این،در خدمت بعضی از عالمان حوزه صحبت از این نکته به میان آمد، ایشان بیان داشتند:مرحوم ریاضی وقتی که در قم بودند بعضی اوقات که بحث و گفتگو

ص:264


1- (1)) گفتگو با آقا شیخ محمّد علی موحدی رحمه اللّه و نیز گفتگو با حجت الاسلام حاج شیخ حیدر علی ریاضی.
2- (2)) آثار الحجه،محمّد شریف رازی،ص 273.
3- (3)) همان.

به میان می آمد مطالب عرفانی و نکات بلند فلسفی را بیان می فرمودند که مشخص بود این ها را در خدمت کسی فراگرفته اند و با این مطالب سروسرّی دارند.

مطالب فلسفی و عرفانی را در آن زمان آیت اللّه شاه آبادی بیان می فرمودند و تقریبا میدان دار طرح این سخنان در حوزه،ایشان بودند ولی من اطّلاعی از اینکه شاگردی آیت اللّه شاه آبادی را کرده باشند،ندارم.

همچنین بنده از خدمت حجت الاسلام حاج شیخ حیدر علی ریاضی نسبت به مطالب مندرج در کتاب آثار الحجه سؤال کردم.ایشان فرمودند:بنده خودم خدمت حاج شیخ محمّد شریف رازی رسیدم و از ایشان سؤال کردم شما شرح حال مرحوم ابوی را از کجا نوشته اید؟ایشان فرمودند:من از ایشان درخواست کردم شرح حال خودشان را برای بنده بنویسند،ایشان هم لطف فرموده نوشتند و فرستادند. (1)بنابراین در شاگردی ایشان در خدمت آیت اللّه شاه آبادی شبهه ای باقی نمی ماند.

7-حضرت امام خمینی(رضوان اللّه علیه).

در کتاب آثار الحجّه به این رابطه شاگردی و استادی اشاره شده است و چنین استفاده می شود که وی سطوح فلسفه را خدمت ایشان تکمیل کرده است. (2)

البته شاگردی ایشان در خدمت حضرت امام را حضرت آیت اللّه احمدیان(ره)که ارتباط زیادی با ایشان داشتند نمی پذیرفتند امّا از آنجا که نظر ایشان در این مورد از سر تحقیق و اطّلاع نبود از نظر این جانب قابل پذیرش نبود.و اللّه العالم.

8-آیت اللّه العظمی حاج شیخ عبد الکریم حائری یزدی.

مرحوم شیخ ابراهیم ریاضی خارج فقه و اصول مرحوم حائری را شرکت می جستند. (3)

ص:265


1- (1)) مصاحبه با حجت الاسلام حاج شیخ حیدر علی ریاضی.
2- (2)) آثار الحجه،محمّد شریف رازی،صص 73-372.
3- (3)) یکصد سال مبارزه روحانیت مترقّی،عقیقی بخشایشی،ج 3،ص 37.

9-آیت اللّه العظمی سیّد محمّد حجت حسینی کوه کمره ای.

ایشان علاوه بر اینکه استاد فقه مرحوم ریاضی بوده اند،پشتیبانی شایسته نیز در امور اجتماعی از مرحوم ریاضی در هنگامی که ایشان در نجف آباد بودند به عمل آورده اند.در اینجا یکی از نامه های ایشان که در تأیید شیخ ابراهیم ریاضی نوشته و به همراه مرقومه ای برای وی فرستاده شده،آورده می شود.

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

عرض می شود که امیدوارم انشاء اللّه مزاج مسعود در کمال صحت و عافیت و مشمول توجهات حضرت ولی عصر ارواحناه فداه بوده و در ترویج شرع اقدس سیّد انام،مؤید و موفق بوده باشید.مرقومه کریمه عزّ وصول بخشید و استقامت مزاج شریف موجب مسرت و تشکر گردید.در خصوص اقامت مدتی در نجف آباد به جهت ترویجات دینیّه در صورتی که موفق به خدمت و ترویج باشید خیلی مناسب و به موقع است و از حضرت احدیّت،عزّ اسمه،مزید آن را خواهانم.اجازه که آن را ارسال فرمودید چون لفظ اجتهاد-و لو کما اینکه سابقه دارید-به جهت مقتضیاتی بنا شده بنویسیم.فلذا خلاف آن تعابیر مؤونه نمودم لکن مضامینی که بهتر از آن باشد،نوشته، ارسال شد.خطبه برداشته و عوض آن القاب که کم بود علاوه نمودیم.امید دارم که انشاء اللّه در اوقات دعا فراموش نفرمایید.

«الاحقر محمّد الحسینی الکوه کمره ای»

این نامه پیوست نامه بعدی است که در تأیید مراتب علمی و اخلاقی آیت اللّه ریاضی نوشته و برای ایشان به نجف آباد فرستاده شده است.متن نامه چنین است:

ص:266

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

الحمد للّه رب العالمین و الصلوة و السلام علی محمّد و آله الطاهرین

و بعد؛فان العالم العامل و الفاضل الکامل قرّة عین الفضل و الکمال و غرّة جبین العلم و الافضال عمدة العلماء العظام و زبدة الفضلاء الفخّام الشیخ ابراهیم الاصفهانی دامت برکاته قد صرف شطرا من عمره فی تحصیل علوم الدینیّه و جدّ جدّه واسهر لیله واتعب نفسه حتی فاز المراتب العلیّه العلمیّه و العملیه و جمیع المکارم الصوریّه و المعنویّه و صار خبیرا بمهمّات المسائل الفقهیّه و الاصولیّه،جدیرا بان یوخذ منه العلم و یروّج الشّرع و یبیّن الاحکام و دخل فی زمرة العلماء الاعلام و الفقهاء الکرام و یجوز له الاخذ من سهم الامام علیه آلاف التحیّه و الثّناء فی مورد الحاجه له مع مراعات الاحتیاط فی جمیع الحالات...

الاحقر محمّد الحسینی الکوه کمره ای

10-میرزا محمّد همدانی. (1)

11-آیت اللّه شیخ محمّد علی قمی.

آیت اللّه ریاضی از درس خارج اصول این مرد وارسته بهره مند شده است. (2)

12-آقا شیخ محمّد باقر کرمانی.

از مطالب قابل توجه در زندگی حاج شیخ ابراهیم ریاضی مرارت هایی بوده است که از طرف رژیم منحوس پهلوی بر ایشان وارد می شده است.در آن ایام به واسطه تصویب قانون لباس متحد الشکل برای روحانیون خیلی سخت گیری می کردند و نسبت به لباس روحانیت حساسیت نشان می دادند.

ص:267


1- (1)) آئینه دانشوران،سیّد علیرضا ریحان یزدی،با تعلیقات ناصر باقری بیدهندی،صص 81-82.
2- (2)) همان صص 78-79 و نیز آثار الحجّه محمّد شریف رازی،ص 372.

مرحوم ریاضی در سال 1314 ش،در سن 34 سالگی تشخیص می دهند به نجف آباد بیایند و در تلاش های فرهنگی به آیت اللّه حاج شیخ احمد حججی کمک دهند و لذا به نجف آباد بیشتر می آمدند امّا قم هم رفت وآمد می کردند.تا اینکه در سال 1315 ش،در پی سفری که از نجف آباد به قم نمودند و در آن سفر به خاطر سخت گیری های نیروهای دولتی در مبارزه با پوشش سنّتی آزارهای زیادی کشیدند از سفر منصرف و به نجف آباد آمدند و برای همیشه در این شهر ماندند.

آیت اللّه شیخ ابراهیم ریاضی با آمدن به نجف آباد به فکر افتادند تا برای نجف آباد حوزه علمیّه احداث کنند و برای عملی شدن این هدف تلاش فراوانی را به کار گرفتند.

موقعیت مناسب نجف آباد به عنوان حلقه میانی حوزه اصفهان و منطقه کرون،اقتضا می کرد در این محل یک حوزه علمیّه ایجاد شود.این کار را مرحوم آیت اللّه حاج شیخ احمد حججی در گوشه مسجد خودشان شروع کرده بودند ولی گویا بیش از این را نظر نداشته اند و معتقد بودند که باید طلاّب را فرستاد به حوزه اصفهان.گو اینکه تنگ نظران و کوته فکران نیز در بزرگ نمایی کردن این اختلاف کوچک میان آیت اللّه حاج شیخ احمد حججی و آیت اللّه شیخ ابراهیم ریاضی کم تأثیر نبوده اند و بنده در تحقیقات خود این نکته را به واقع دست یافته ام و اگر بخواهم به طور تفصیل به آن بپردازم از حوصله مجال کنونی خارج است.مرحوم ریاضی در سال 1320 ش شروع به احداث این بنای ارزشمند نمودند و به هرطریق ممکن در راه جمع آوری وجوهات و خیرات و مبرّات برای تأسیس حوزه علمیّه نجف آباد دریغ نکردند.امروز که از آن تاریخ بیش از نیم قرن می گذرد ما کاملا به درستی این کار و ارزشمندی این حرکت پی می بریم.

باری به هرحال،پس از پنج سال زحمت طاقت فرسای مرحوم ریاضی در سال 1325 ش،مدرسه علمیّه نجف آباد تکمیل شد و به نام مبارک حضرت صاحب العصر

ص:268

و الزمان«مدرسه الحجّه»نامیده شد.این مدرسه در مساحت تقریبی 700 متر دارای 26 عدد حجره،دو مدرس در دو طبقه و یک شبستان و یک کتابخانه است که هنوز به حیات پرنور خود ادامه می دهد.

حاج شیخ ابراهیم ریاضی و عده ای از روحانیان نجف آباد تلاش کردند و جرگه بحث و درس را در این حوزه به پا کردند و عده ای از طلاّب مشغول به تحصیل شدند و خیرات و ثمرات فراوانی را در احیای شریعت محمّدی صلّی اللّه علیه و اله به جای گذاشتند.

چند نکته آموزنده از زندگی آیت اللّه ریاضی

1-نظم

یکی از نکته های ارزنده زندگی مرحوم ریاضی،نظم عجیب ایشان بود که سال ها ادامه داشت.ایشان معمولا شب ها دیر وقت به خانه می آمد و اغلب بعد از نمازها برای حل مرافعه یا حساب شرعی مردم یا عقد و مسائل دیگر به خانه افراد دعوت می شد و معمولا وقتی می آمد بچه ها غذا خورده و خوابیده بودند.چون می آمد غذایی را که برایش گذاشته بودند،می خورد و بعضی اوقات هم که غذا پختنی بود واقعا از دهن افتاده بود.اما شیخ،بی هیچ اعتراضی غذایش را می خورد و می خوابید.همیشه پاسی مانده به سحر،بیدار می شد و مشغول نماز شب می گشت.پس از آن نماز شب اگر فرصتی بود، مطالعه می کرد و در هنگام اذان،زیارت عاشورا می خواند و گاه هم می شد که زیارت عاشورا را در راه مسجد می خواند ولی ترک نمی شد.پس از آن نماز جماعت مسجد را برقرار می کرد و بعد از نماز در مسجد برای مردم صحبت می کرد.از مسجد به سوی مدرسه علمیّه الحجّه می رفت و هنگام طلوع آفتاب در اولین حجره،نزدیک در ورودی،درس تفسیر می داد.پس از درس تفسیر تا حدود ساعت ده،یعنی حدود دو

ص:269

ساعت به ظهر مانده،چند درس می داد و سپس به خانه می آمد.در این هنگام غذایی می خورد و مقداری استراحت می کرد و خود را آماده ظهر می کرد.البته این مدت کوتاه تا ظهر،خیلی اوقات به وسیله افراد گرفته می شد،ولی شیخ هیچ اعتراضی نمی کرد.

سپس به نماز جماعت حاضر می شد و پس از نماز به مطالعه و تحصیل مشغول می شد.

بعد از ظهر که هوا کمی از گرما می افتاد به مدرسه می رفت و به وضع طلاّب رسیدگی می کرد تا نزدیک اذان مغرب که باز برای نماز به مسجد می رفت.این یک برنامه بسیار مرتب و منظم شیخ بود که به ندرت به هم می خورد.

2-اندرز به طلاّب علوم اسلامی

از مرحوم شیخ ابراهیم ریاضی چند نامه وجود دارد که به فرزندانشان نوشته اند.

فرزند ایشان جناب حجت الاسلام حاج شیخ حیدر علی ریاضی در آن زمان طلبه حوزه قم بودند.اگر بخش های خصوصی این نامه ها را کنار بگذاریم توصیه های ارزشمندی برای طلاّب است که می تواند راه گشای زندگی آن ها باشد.در یکی از نامه هایش می فرماید:«همیشه در فکر باش روح خود را بزرگ کنی به علم و معرفت و با خدا باش که او با تو باشد و از برای او باش تا از برای تو باشد». (1)

در نامه ای دیگر می فرماید:«...و خود را برای خداوند خالص[کن]و چندان دنبال مگرد که غافل شوی از حق». (2)

در نامه ای دیگر نوشته اند:«عزیزم سعی کن...با اشخاص مزاح نکنی و وقت خود را تلف نکنی،رفقا و هم درس های تو خوب باشند؛در مباحثه جدی باشی». (3)این نکات گرچه ساده و بی آلایش نوشته شده اند اما دقیق ترین نکاتی است که می تواند یک طلبه

ص:270


1- (1)) نامه،مورخ 5 جمادی الاولی 1371 ق.
2- (2)) نامه،مورخ 1332/10/12 ش.
3- (3)) نامه،مورخ 20 ربیع الاول 1373 ق.

را موفق کند.در جایی دیگر می فرماید:«با کمال جدیّت بکوش در تحصیل علم و دانش؛و وقت خود را بیهوده صرف نکن همیشه با اشخاص با دیانت و پرهیزگار و دانا رفاقت کن که از دین و دانش آن ها بهره مند شوی و ادب و متانت را از دست مده؛با دوست دوستی و با دشمن مدارا». (1)

در نامه مورّخ 28 جمادی الاولی 1373 قمری می فرماید:«عزیزم خوابت نبرد و دست توسّل از دامان اهل عصمت علیهم السّلام برمدار؛هرچه می توانی از قرآن حفظ کن که با فایده است؛خوراک و پوشاک خود را مواظب باش».

باز در یکی از نامه ها می فرماید:«هرچه می توانی از قرآن حفظ کن و کتب اخلاقی را مطالعه کن و فرمایش بزرگان را مد نظر بگیر». (2)

دو نکته پایانی از ایشان است که برای طلاّب بسیار مفید است و آن اینکه ای عزیز «خیلی ملتفت باش که رفیق و هم مباحثه شما،از تو[بهتر]باشد و خیرخواه باش که خدا خیرخواه تو باشد». (3)

و در نامه ای دیگر می فرماید:«غم دنیا مخور و داخل اجتماعات طلاّب و هیاهو مشو و از کار خود غفلت مکن و تو را عجب نگیرد و گمان مبر که از نصایح مستغنی می باشی؛«انّ لکلّ انسان شیطانا یغویه».و خوردن نان جو با نمک و از غوغای مردم دور بودن و به کار خود مشغول بودن و انتظار فرج کشیدن و وجود خود نافع خود و مردم نمودن بهتر روش است؛گول این و آن نخوری...» (4)

3-محبّت و رسیدگی به طلاّب

مرحوم ریاضی اهتمام عجیبی به طلاّب داشت.گویی عشق و علاقه شیخ همه در

ص:271


1- (1)) نامه،مورخ 16 محرم 1372 ق.
2- (2)) نامه،مورخ 28 جمادی الاول 1373 ق.
3- (3)) نامه،مورخ 3 صفر 1373 ق.
4- (4)) نامه،مورخ 25 ربیع الثانی 1372 ق.

رسیدگی و محبّت به طلاّب خلاصه می شد.خیلی اوقات نیمه شب به مدرسه می آمد و به طلاّب سرکشی می کرد.طلبه هایی که تا دیر وقت درس می خواندند و یا اهل تهجّد بیشتر بودند،فردا به صورت های مختلف مورد دلجویی و تشویق قرار می داد.بعضی اوقات همان نیمه شب چون می دید طلبه ای بیدار است همان وقت او را تشویق می کرد و مبلغی را به او هدیه می کرد.خیلی اوقات می رفت از بازار پارچه می خرید و به خانه می آورد و همسرش با علاقه از آن ها قبا می دوخت و به طلابی که توان خرید لباس مناسب نداشتند می داد.

آیت اللّه شیخ ابراهیم ریاضی،عید غدیر همه ساله در منزل می نشستند و دوستان و ارادتمندان به دیدار ایشان می رفتند،برای همه احترام قائل بود و اظهار ارادت می کرد ولی چون طلبه ای وارد می شد به طور تمام قد می ایستادند و تا آن طلبه جایی پیدا نکرده و ننشسته،نمی نشستند.این خصال شیخ در آن زمان با مبارزات رژیم منحوس پهلوی بسیار مؤثر بود تا مردم به روحانیت گرایش پیدا کنند و علاقمند شوند.یکی از روحانیان نجف آباد می فرمودند:یک روز شیخ ابراهیم به مدرسه آمد.چند نفر از طلاّب در حیات مدرسه ایستاده بودند.یکی از طلاّب کفشهایش پاره و کهنه شده بود؛شیخ ابراهیم او را صدا زد.بعد گفت:کفش هایت را ببینم.چون این طلبه کفش هایش را از پا درآورد،گفت:

این کفشها را بپوش ببینم؛و کفشهایش را که سالم و مناسب بود به او داد و رفت. (1)

آثار و خدمات آیت اللّه ریاضی

از آیت اللّه ریاضی نجف آبادی آثار و خدمات ارزنده ای برجای مانده است.هر روز آن بزرگوار به خدمت و تلاشی ستودنی گذشته است و روزی نبوده است که ایشان برای احیای ارزش های دینی و سنت های اسلامی قدمی برندارد و چنین روحیه ای باعث

ص:272


1- (1)) مصاحبه با حضرت حجت الاسلام حاج آقا هادی طباطبائی.

باقی ماندن آثاری ارزشمند از روزهای تلاش ایشان دارد که در این مختصر به ذکر آن ها می پردازیم.

1-مدرسه علمیّه الحجّه نجف آباد؛

این مدرسه در زمینی به وسعت 700 متر احداث گردیده است و دارای 26 حجره و مدرس و شبستان و کتابخانه ای غنی در علوم اسلامی است.

2-حسینیه اعظم نجف آباد که دارای سه هزار متر مربع می باشد و هم اکنون یکی از مراکز مذهبی مهم نجف آباد است.

3-مسجد صاحب الزمان واقع در خیابان منتظری شمالی نجف آباد؛این مسجد نیز به وسیله حاج شیخ ابراهیم ریاضی احداث گردیده است.

4-مسجد صفا.

5-مسجد فاطمیه در خیابان دانش نجف آباد.

6-توسعه مسجد هدایت که از یادگارهای آیت اللّه ملاّ محمّد حسین کربلایی است و به دست آیت اللّه ریاضی انجام گرفته است.

7-توسعه مسجد آیت اللّه حاج شیخ احمد حججی واقع در چهارراه بازار نجف آباد.

تألیفات

آیت اللّه ریاضی نجف آبادی به دلیل اقدامات و تلاش های فراوان اجتماعی نتوانسته است به تألیف بپردازد و فراغت چندانی نیافته است تا به خلق آثار قلمی موفق گردد.

شاید نیز حقیقت تألیف را تدوین جان انسان ها به مرکّب تهذیب و تقوا می دانسته است و کتاب جامعه را برای نگارش خویش برگزیده است.

باری از او تنها رساله حاضر به همراه چند نامه برجای مانده است و ما از ایشان دست نوشته های دیگری سراغ نداریم.

ص:273

این رساله،سیری در آفاق و انفس و بررسی آیات توحید و فطرت است.متن کتاب به قلمی روان و همراه با صداقت و خلوص خاصی نوشته شده است و خواننده را شیفته خود کرده،تحت تأثیر قرار می دهد.

سخن گفتن درباره این رساله در صورتی که هم اکنون در پیشگاه اهل ادب و معرفت ارائه می شود،گزافه است و ما خوانندگان عزیز را به متن رساله حوالت می دهیم تا خود بوی مشک معرفت آن را دریابند.

رحلت

سرانجام،شیخ پارسای شهر که مردم نجف آباد به برکت تلاش ها و تبلیغ های وی، راه کمال و سعادت را پی گرفته بودند،در پانزدهم صفر المظفر 1374،پس از خوردن ناهار و در حالی که مشغول به مطالعه بود،دچار عارضه سکته قلبی گردید و به آرامی در همان لحظات،جان خویش به محضر محبوب تسلیم کرد.بدن مبارکش را با احترام غسل داده و کفن کردند و در حسینیه اعظم نجف آباد که به همت خودش بنیان گذاشته شده بود به خاک سپردند.

بر لوح مزارش چنین آمده است:هو الحی الذی لا یموت.الناس موتی و اهل العلم احیاء.مرقد العالم الکامل،زعیم الملة و الدین الشیخ ابراهیم الریاضی الذی اشتری نفسه فی ابتغاء مرضات اللّه و جاهد فی اللّه ایام حیوته و اسس و عمر مساجد اللّه و ابنیة عامة علی تقوی من اللّه فهی ذخر له لمعاده و شرف و ذکر له بعد وفاته رحمة اللّه و رضوانه علیه و کان رحلته فی 15 صفر 1374.

خدایش بر درجاتش بیفزاید.

ص:274

شیوه تحقیق و تصحیح

در تصحیح و تحقیق این رساله ارزشمند،یک نسخه بیشتر یافت نشد و این نسخه منحصر به خط مؤلف محترم،آیت اللّه شیخ ابراهیم ریاضی نجف آبادی رضوان اللّه علیه بود که در نزد فرزند بزرگوار ایشان حضرت حجت الاسلام و المسلمین حاج شیخ حیدر علی ریاضی قرار داشت.بنابر این برای کار،همین نسخه اساس کار قرار گرفت.

در ابتدا نسخه با دقت استنساخ گردید و در دو مرحله در تصحیح و تحقیق آن کوشیده ایم.ابتدا تمام احادیث و آیات و دریافت های مطرح شده در رساله مستند سازی شد و منابع آن از جوامع روایی و دیگر متون اصیل یافت شده و آورده شد.علاوه بر این،توضیح کوتاه برخی از قسمت های رساله برای روشن شدن مقصود مؤلف از وظایفی بود که بر عهده گرفتیم و امیدواریم فهم سخنان مؤلف را روشن تر کرده باشد.

برای آشنایی با مؤلف بزرگوار اثر،شرح حالی مختصر از ایشان آوردیم و فرازهای مهم زندگی ایشان را در آن مطرح کردیم و برای سهولت استفاده از گوهرهای این اثر قسمت های مختلف آن را عنوان بندی کردیم.

از آنجا که امکان ارائه تمامی این نسخه شریف در مجموعه گرانسنگ«میراث حوزه اصفهان»مقدور نبود،با صلاحدید استاد ارجمند،حضرت حجت الاسلام حاج سیّد احمد سجادی،گزیده این رساله برای چاپ آماده شد و البته سعی گردیده است در این گزینش،اصالت قلم مؤلف آن حفظ گردد و قسمت هایی حذف گردد که به اصل مطالب و معارف رساله خللی وارد نکند.

از تمامی کسانی که در به ثمر رسیدن این تحقیق و تصحیح،بذل عنایت فرمودند

ص:275

تشکر می نمایم.به خصوص از سرور گرامی جناب حاج سیّد احمد سجادی دام ظله که تشویق ایشان و راهنمایی های سودمندشان تأثیر به سزایی در انجام این اثر داشته است، صمیمانه قدردانی می نمایم.همچنین از حضرت حجت الاسلام ریاضی،فرزند گرامی آیت اللّه ریاضی که نسخه این رساله را در اختیار ما نهادند و نیز از برادر عزیز،جناب آقای محمّد داوری که در مستند سازی رساله و یافتن منابع،حقیر را مساعدت نمودند نیز تشکر می کنم و توفیق روزافزون این عزیزان را از درگاه احدیت خواستارم.

امید که مقبول درگاه خداوند بزرگ«جلت عظمته»قرار گیرد و ارباب معرفت را مقبول طبع و مورد رضایت قرار گیرد.آمین.

و السلام-حوزه علمیّه نجف آباد

دهه آخر رمضان المبارک 1426

محمّد جواد نورمحمّدی

ص:276

ص:277

ص:278

[گزیده رساله اخلاق]

[بیداری معنوی و یافتن جوان حکیم]

شبی از شب ها سر به جیب تفکّر فروبرده با خود می گفتم:این چه روزگاری است که ما در آن به سر می بریم!در خیال مسافرت افتاده،فورا تهیه اسباب دیده،حرکت نمودم و با زبان حال به خود می گفتم:مقصود از آمدن در دنیا چه بوده (1)و این خیالات واهیه که در کلّه افراد بشر جای گرفته،چیست؟

ناگهان در ضمن طیّ طریق،جوانی را ملاقات نمودم مه جبین،کوه وقار،سرو قد، سیمین بدن،با یک قیافه بسیار عجیب و آثار بزرگواری در آن ظاهر؛با خود گفتم:

خوب است او را مسئلت نموده تا علم به احوالش پیدا کنم؛ (2)زیرا که علم هرچیز،به از جهل به او است.

چون با او سخن گفتم در مقام جواب برآمد و چون تکلّم فرمود،یافتمش عمیق النظر، طلق اللسان،فصیح الکلام؛افسرده خاطر.گفتمش:تو را چه شود که افسرده در این برّ پر خطر متوقّفی؟گفتا که سرّم نگفتنی است مگر به یار موافق که آن هم امر نامیسّر است.

ص:279


1- (1)) در حدیثی از حضرت علی علیه السّلام وارد شده است:ان اللّه تعالی جعل الدنیا لما بعدها و ابتلی فیها اهلها لیعلم ایهم احسن عملا و لسنا للدنیا خلقنا و لا بالسعی لها امرنا و انما وضعنا فیها لنبتلی بها و نعمل فیها لما بعدها؛غرر الحکم،ج 2،ص 659،حدیث 3696.
2- (2)) امام باقر علیه السّلام فرمود:الا انّ مفتاح العلم السؤال؛منیة المرید،شهید ثانی،تصحیح رضا مختاری،ص 174.

گفتم:بگو شاید من آن باشم.گفت:هرکه برای دنیا رنج برده،اثر عکس دیده و سرمایه عمر از دست داده.از اینجا یافتم که دنیا نسیه و احتمالی و رکون بر او خیالی و دل بر او بستن معامله ای است غرری و چنین معامله برخلاف حکم حکیم و عقل سلیم (1)است.لذا دست از شدت حرص به او کشیده و علقه او را از دل بیرون کرده،متوجه آن شدم که مطلوب حقیقی چیست و کجا به دست آید تا آنکه منتقل گشتم که حق است و یافت شود در خلوص نیت (2)و حسن سریرت و القاء لباس کثرت و غور در توحید و برکندن بنیاد شرک و مخالفت با هوای نفس امّاره سرکش؛به شرط آنکه عائله دیگران نشود و دست در نزد نامردان دراز ننماید و آن را ناصر آخرت خود قرار دهد و حاصل آنچه مقتضای هوی و شهوترانی نفس سرکش است،آن دنیای دنی است و به حکم قانون باید ترک نمود و هرچه مخالف آن و مقتضای حق است باید انقیاد و امتثال کرد.لذا دست از اعمال سابقه خود برداشته و آن دستگاه را برهم زده و لباس دیگری دربر کرده و رشته تازه ای در گردن،با نهایت جدّ در مقام آنکه به مقصد قصوی نائل شوم،حرکت کردم.

چون اینگونه کلمات از او مشاهده گردید،دانستم که این جوان،مرد حکیمی است و خدمت او را باید غنیمت شمرد.با او گفتم:هرکجا روی مرا با خود ببر و از حکمت مرا اندکی آموز.با من فرمود:مرا مصاحب شو.چون در مصاحبت با او به صحرا

ص:280


1- (1)) این نکته در سخن امام علی علیه السّلام چنین آمده است:«ان عقلت امرک او اصبت معرفة نفسک فاعرض عن الدنیا و ازهد فیها دار الاشقیاء و لیست بدار السّعداء،بهجتها زور و زینتها غرور و سحائبها متقشعة و مواهبها مرتجعة».(غرر الحکم،عبد الواحد بن محمّد تمیمی آمدی،با شرح آقا جمال خوانساری،ج 3،ص 279،به تصحیح محدّث ارموی،چاپ دانشگاه تهران).
2- (2)) در روایت است از امیر بیان علی علیه السّلام«تقرّب العبد الی اللّه سبحانه باخلاص نیّته». (غرر الحکم،عبد الواحد بن محمّد تمیمی آمدی،با شرح آقا جمال خوانساری،ج 3،ص 279، به تصحیح محدّث ارموی،چاپ دانشگاه تهران).

برخوردیم،فرمود که:اینجا محل بازرگان و شهر عظیم و گروه کثیری بوده،تمامی، کوس رحلت زده و گردش روزگار بنیاد آنان را برکنده و الآن به زیر خاک مذلّت و حسرت قرارگرفته،مشغول ندامتند.سر از خواب بردار که به اندک زمانی تو نیز همردیف آنان و گرفتار زیان خواهی بود و تو را از حکمت آن بس که علم به مصالح به هم رسانی و عمل بر طبق آن کنی. (1)

[حقیقت دنیا و ضرورت سفر از آن]

گفتمش این مجمل را مفصّلی شاید تا آنکه حقیقت امر،من را منکشف آید.فرمود:

بدان که هرکه قدم در این میدان فنا گذارده،بار دگر بر آن قدم خواهد نهاد و این جایگاه عبور است نه قرار (2)و چون چنین باشد تهیه اسباب بقا و قرار از این دار،اشتباه بلکه باید اسباب مسافرت از قبیل زاد و راحله مهیّا کرد و خود را آماده کوس الرحیل (3)بنمود و رفیق حقیقی که یار موافق باشد،ضرور است؛زیرا که این طریق،مخوف و البته پیشوا لازم دارد (4)با رفیقان کثیر تا در گیرودار،فریادرس تو باشند و دوستان باید کسانی باشند

ص:281


1- (1)) روایات زیادی از اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السّلام در مذمت پرداختن به آنچه برای انسان سود ندارد،وارد شده است از جمله آنها روایت امام علی علیه السّلام است که فرماید:«دع ما لا یعنیک و اشتغل بمهمک الذی ینجیک».(غرر الحکم،ج 4،ص 18)و نیز بترک ما لا یعنیک یتم لک العقل(غرر الحکم،ج 3 ص 226).
2- (2)) از امام علی علیه السّلام در نهج البلاغه حکمت 133 آمده است:«الدنیا دار ممرّ و لا دار مقرّ و الناس فیها رجلان:رجل باع فیها نفسه فاوبقها و رجل ابتاع نفسه فاعتقها»؛دنیا گذرگاه عبور است نه جای ماندن و مردم در آن دو دسته اند:یکی آن که خود را فروخت و به تباهی کشاند و دیگری آن که خود را خرید و آزاد کرد.
3- (3)) در نهج البلاغه خطبه 195 آمده است:«تجهزوا رحمکم اللّه فقد نودی فیکم بالرحیل»؛ همچنین در حدیثی از امیر بیان،وارد شده است که:«الرحیل و شیک»؛کوچ نزدیک است.
4- (4)) درباره لزوم داشتن استاد معنویت،حضرت امام در کتاب جهاد اکبر چند جمله زیبا-

که در طریق مستقیم از جان و مال و اولاد و اقارب گذشته،خود را برای حق خواهند نه حق را برای خود.اراده آن ها مبدأ اعلی باشد و استقلالی برای خود نبینند.

تفرعن و نخوت دامن ظریفشان را ملوّث ننموده و ذوات مقدسشان قرین ارجاس شرک و کفر و مخالفت نگشته باشد.بنیاد نفاق و ریا را از خود ریشه کن کرده و فکر و ذکر خود را مصروف صراط مستقیم نموده و پیوسته در تکامل نفس و انصراف از تجملات ظاهریّه برآمده باشند.

دشمن ندارند مگر آنکه دشمن حق است و دوست نگیرند جز دوست حق را.

گفتارشان بر وفق کردارشان باشد.شجاعت را دیدن قدیم (1)خود دانند و دامن همت را بالازده،شیران کارزار طریق حقیقت باشند.

[آداب معاشرت]

چون سخن به اینجا رسانید او را مسئلت کردم از اسلوب معاشرت جوابم داد که:ای مرد نکوسیرت،انجام وظیفه معاشرت،کاری است با مشقّت؛زیرا که لازم است مرد

ص:282


1- (1)) روش دیرینه و پسندیده ای که بزرگان بر آنان صحه گذاشته باشند.

معاشر را در بدو معاشرت آنکه از روی تفکّر مقصدی را در نظر داشته باشد که آن منحصر است در افاده و استفاده در طیّ طریق و نائل گردیدن به مقصود اصلی.

بنابر این واجب آید بر شخص که اگر رفیق خود را گمراه دید،ارشاد فرماید و جهل او را زایل سازد و کوتاهی در حوائجش ننماید و او را از چنگال قطّاع الطریق و درندگان برهاند.دست ظلم را از سرش کوتاه سازد.دافع مضار او باشد،جالب نفع برای او گردد و بالاخره هرچه برای نفس خود خواهد آن را برای رفیق خواهد،بلکه برای هرمخلوقی آن خواهد که برای خودخواهان است.و بر ناملایمات صبر نماید و در مقام سزا و جزا نباشد مگر آنچه را که حق اقتضا نماید و قدمی برندارد با احدی مگر بر سبیل راستین و حکم مبدأ عالی.و تکبّر و عجب را زیر پا گذارد و خضوع و کوچکی را پیشه گیرد و خود را زیردست دیگران داند و در رفاقت،نظر خود را مقصور بر دنیای دنیّ نگرداند و متذکّر آن باشد که این منزل عبور است و منزل قرار در عقب است.

و باید تهیه رفقا و دوستان نماید برای دار قرار،زیراکه آن اهم است بر این دنیا از جهت بقا و عدم الزوال و هرکسی رفیق آن جایگاه نتواند بود بلکه آن را شاید که لهو و لعب را به تمام اقسامش به دور انداخته،دل از آن برکنده و چشم را حاجب از دیدن ساخته و گوش را مانع از شنیدن نموده،دست وپا را قائمه خود قرار داده تا آنکه خود را برهاند از چنگال آن دو و باطل را در ورطه عدم انداخته،مدتی تهیه اسباب جنگ و جهاد نموده لشکر فراوان آراسته،صاحب منصبان قویّ هنرمند آزموده،طیاره های جنگی به دست آورده تا آنکه مشغول جهاد با نفس سرکش خون ریز غدّار باغی طاغی گردیده و رنج و تعب پیشه خود دیده و مدت های مدید با او بجنگیده تا آنکه او را از

ص:283

مقام امّاریّت بالسوء (1)منکوب و مخذول گردانیده و خانه نشین لوّامیّت نموده،زمانی او را پند داده و مواعظ را در گوش او قرائت کرده و از طرف دیگر اسباب مخوفه و آلات حرب را در نظرش جلوه داده و با لسان لین او را از خانه لوّامیّت (2)بیرون کرده به بیت مطمئنه (3)داخل ساخته و تمام قوا را متوجه گردانیده،مقامات عالیه را به او نشان داده، سروری و سرداری اخروی و باقیه را تذکره او نموده،مفاسد شهوترانی و خودسری دنیوی را تعلیم او کرده تا آنکه او را به رضایت رسانده وارد مقام مرضیه نموده (4)و اقسام اربعه موت اختیاری (5)را به او چشانیده،«موتوا قبل ان تموموا» 6را رأی العین او ساخته

ص:284


1- (1)) اشاره به نفس اماره است و آن مراد نفوس پست اند که تابع هوی و هوس بوده و بر حسب دستورهای مهلک انسان را وادار به کارهای زشت می کنند و بالاخره روح انسانی را به اعتبار غلبه حیوانیّت نفس اماره گویند.(فرهنگ معارف اسلامی،سیّد جعفر سجادی،ج 3، ص 2025).
2- (2)) اشاره به یکی از حالات نفس دارند که انسان را بر اعمال و کارهای زشت انجام داده ملامت کند و به انجام اعمال شایسته ترغیب کند و به آن«نفس لوّامّه»گویند.
3- (3)) اشاره به تعالی نفس انسانی به نفس مطمئنه است و آن متحلّی شدن به فضائل و از رذایل خالی شدن و تارک هوای نفسانی و لذت های دنیای فانی شدن است و راضی شدن به آنچه خداوند خواهد.
4- (4)) چنانچه خدای سبحان در قرآن کریم فرماید: یٰا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ اِرْجِعِی إِلیٰ رَبِّکِ رٰاضِیَةً مَرْضِیَّةً
5- (5)) عزیز الدین نسفی در تعریف مرگ اختیاری آورده است:«بدانکه انبیا و اولیا را پیش از فوت طبیعی،موت دیگر هست از جهت آنکه ایشان به موت ارادی پیش از موت طبیعی می میرند و آنچه دیگران بعد از موت طبیعی خواهند دید،ایشان پیش از موت طبیعی می بینند. و احوال بعد از مرگ ایشان را معاینه می شود،و از مرتبه علم الیقین به مرتبه عین الیقین می رسند،از جهت آنکه حجاب آدمیان جسم است چون روح از جسم بیرون آمد،هیچ چیز دیگر حجاب او نمی شود.(الانسان الکامل،تصحیح و مقدمه ماریژان موله فرانسوی،-

آزادی مطلقه (1)و اتحاد با حق و مباینت با باطل را طریق خود کند.چنین رفیقی برای سرای باقیه لازم است.

و البته چنین کسی بسیار نادر است.درّ عزیز و یتیم بی نظیر است و برای پیدا کردن آن تفتیش ها لازم و مسافرت ها واجب.دشمن او بی شمار،دوست او به غایت اندک.آیا در کجا باشد و قسمت که آید و ما را چه رسد مقام او و کجا بتوانیم با او قدم برداشت.

«این التراب و رب الارباب»؛ (2)خدا کند که ما او را ببینیم و بشناسیم،شاید از خاک قدومش ذرّه ای برداریم برای شفای امراض روحانی خود.چرا که ما متوغّل در بحر طبیعت و منهمک چاه شهوات و او وارسته از این آلایش و متوجّه مبدأ اعلی و متوغل بحر روحانیت و متجلی به صفات حمیده گردیده.

از آنجا که گفتند«اتقوا من فراسة المؤمن»؛ (3)چون کلام را به این مقام رسانید،مرا

ص:285


1- (1)) منظور آزادی از همه وابستگی های عالم طبیعت باشد.
2- (2)) ضرب المثلی است که برای عظمت خالق و زبونی بنده در راه یافتن به بارگاه خدای سبحان به کار می رود.برای فهماندن این پیام می گویند:«خاک کجا و رب الارباب کجا».
3- (3)) کامل این روایت چنین است:قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:«اتقوا من فراسة المؤمن فانه ینظر بنور اللّه؛ بصائر الدرجات»؛محمّد بن حسن صفار قمی،ص 357،چاپ:انتشارات کتابخانه آیت اللّه مرعشی نجفی،چاپ دوم،سال 1404 هجری.

مبهوت خود ساخت؛قدری متفکّرانه در مقابل ایشان ایستاده،نظر را مقصور بر اندام مبارکش نموده که این چه قضیه ای است؛این جوان سنی ندارد و این تکامل نفس از کجا در او پیدا شده؟چون مرا به این حالت نگریست،فورا تفرّس فرمود از حال من با یک عالم ادب و اخلاق.فرمود:ای برادر جان،تو از کلام من ناچیز در تعجّبی؛پس اگر مشاهده کنی حال مردان صراط مستقیم را،روح از کالبدت پرواز خواهد نمود؛چرا که وجود آن ها حکمت است.وعظ و نصیحت نفس نفیسشان صراط حق و شمع هدایت چون آب حیات که روح انسانیت از اسماء حقیقت تقطّر نمود در کشتگاه طبیعتشان و هوای صبح گاه بهار زمانی این دو را به یکدیگر امتزاج داد و شمس ولایت،تولید بخارها و حرارت های غریزیه حیاتی را فرمود که در آن برویید گیاه نفس ملکوتی را که از میوه معرفت و پرستش کردگار لایزال،سر به سجده نهاده خود را ربط محض و لا شیء صرف دیده به حکم«کل شیء یتوجّه الی اصله» (1)لباس خودسری و مخالفت را به در کرده ربقه عبودیت و پیروی را در گردن نهاده تغذیه و اشتها و خواب و عمل ننماید مگر به حکم مولای خود.اذیتش احدی را نرسد.نظر را مقصور بر مبدأ خود نموده،چشم از در دیگران برداشته توکلی را پایدار کرده به حکم آنکه مٰا جَعَلَ اللّٰهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ (2)محبّت را انحصار داده بر مطلوب حقیقی مال و جاه و خدم

ص:286


1- (1)) اصلی مسلم و پذیرفته شده میان عالمان است که از آیه إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَیْهِ رٰاجِعُونَ اقتباس نموده اند و مولوی در مثنوی به آن اشاره کرده است.این اشعار چنین است: بشنو از نی چون حکایت می کند از جدایی ها شکایت می کند کز نیستان تا مرا ببریده اند از نفیرم مرد و زن نالیده اند سینه خواهم شرحه شرحه از فراق تا بگویم شرح درد اشتیاق هرکسی کو دور ماند از اصل خویش بازجوید روزگار وصل خویش
2- (2)) سوره مبارکه احزاب4/.

و اولاد و عیال و سروری و هرچه تصور شود از زخارف دنیوی،حتی بدن خود را از آلات طی طریق دانسته،عمر عزیز را سرمایه اشترای مرضات محبوب یگانه قرار داده معرفت را وسیله وصول به آن مقصود حقیقی که آن مبدأ هرموجود و نهایت آن است قرار داده است.شیوه خود را امر به معروف و نهی از منکر و بیان حق و ارشاد مضلّین آراسته؛ هرکه با او قدمی بردارد به سرچشمه حقیقت برخورد و هرکه او را پیشوای خود داند البته به مقصود نائل گردد.نور وجودش شمس هدایت و صفات حمیده او سرمشق کارزار دیگران و کردار و افعالش محرک هر ذی شعور شود.خود را در میدان فداکاری درآورده جان را بر سر دست مهیّای قربانی دوست در معرکه قربانگاه ایستاده اسماعیل ذبیح،علی اکبر،اصغر تازه شیر یٰا لَیْتَنِی کُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِیماً ؛ (1)پروانه وار در گرد شمع حقیقت گردد تا آنکه خود را فانی در او نماید.و برگرد محور دوست در حرکت است و به هرنقطه برخورد نظرش به او باشد و بر زوایای آن دایره گردن خود را کج نموده تشکیل قسیّ و اظهار میل نماید تا کی شود خود را بر مرکز معدل حقیقی برساند. (2)

ای مرد نکو سیرت شرط دوم معاشرت،صدق در گفتار و کردار است در حذر باش که مقصود را فراموش نکنی.

[شناخت دنیا و وابستگی های آن]

چون رشته سخن را به اینجا رسانید دنیای ناپایدار و خانه غرور بدکردار،باعث فراق گردید و مدتی ملاقات به تأخیر انجامید و نزدیک بود که عمر به سر آید و دیدار

ص:287


1- (1)) سوره مبارکه نساء73/.
2- (2)) اشاره به فراز مناجات شعبانیه:«الهی هب لی کمال الانقطاع الیک و انر ابصار قلوبنا بضیاء نظرها الیک حتی تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الی معدن العظمه و تصیر ارواحنا معلقة بعزّ قدسک».

تجدید نگردد تا آنکه روزی به گوشه خلوت در جلوت را بر خود بسته مشغول دفاع از هواهای نفس سرکش بودم و نزدیک بود که نفس،مرا غالب آید؛در بحر مبادی فرورفته فکر را جولان داده شاید مرا چاره ای به دست آید که ناگهان متوجه آن شدم که مرا یار دانای صادقی است به فوریّت اثاث خود را برهم زده با جذبه مغناطیس«القلب یهدی الی القلب»در طیاره عشق،خود را به سر مبدأ فیض رسانیده وصال از دست رفته را دریافته فریاد برآوردم که:ای جان!بدن را دریاب که سیلاب غرور وادی گمراهی،بدن را غرقه نمود.ناگاه با سرّ سخن و در بدو درافشانی این نکته را گوش زد نمود:که شخصی در خواب بود،ناگاه خود را میانه باغی دید که تمام گلهای رنگارنگ و میوه های گوناگون و انواع اغذیه حاضر،نهرها جاری،طیور در نغمه سرایی،حور و پری دست در آغوش هم در طربند؛خود را در وسط باغ به حالت آزادی یافت که مشغول هرچه شود،ابدا مانع و رادع نخواهد داشت.در این وسعت و فصحت نامتناهی ناگاه از خواب بیدار گردید خود را در گوشه تاریکی تنها در خانه ای که پر از مارومور است مشاهده نمود،از خوف این حال از خودبی خود و در دریای خود غرقه گردید.

حال این دنیا به عینه همین خواب است.

[اندرز بر کسب علم و معرفت]

ای عزیز من،از خواب غفلت برخیز و خود را از ورطه سیل غرور بیرون آر و از دام مارومور فردا،دور گردان و«موتوا قبل ان تموتوا» (1)را شعار خود دان.مبادا عجوزه های چهارده ساله نما و نغمه های إِنَّ أَنْکَرَ الْأَصْوٰاتِ لَصَوْتُ الْحَمِیرِ (2)و اغذیه

ص:288


1- (1)) بحار الأنوار،علاّمه مجلسی،ج 66،ص 317 و ج 69،ص 57،چاپ بیروت.البته این روایت سندا از اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السّلام ذکر نشده و علاّمه مجلسی در بیانات خودشان با عنوان کما قیل آورده است.
2- (2)) سوره مبارکه لقمان19/.

إِنَّمٰا یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ نٰاراً (1)و البسه سبز و سرخ موهوم سیمانما و مراکب دلفریب بی وفای این دنیای دنیّ و خانه عاریتی و منزل ممرّ (2)یک روزه،عقل تو را از سر بیرون کند و قرار دهد تو را از جمله وَ تَرَی النّٰاسَ سُکٰاریٰ وَ مٰا هُمْ بِسُکٰاریٰ (3)و طُبِعَ عَلیٰ قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاٰ یَفْقَهُونَ (4)و مرقد تو شود در شب و روز و حس تو را برگیرد و قلب تو را متفرق سازد؛البته مٰا جَعَلَ اللّٰهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ (5)را قرائت نموده و تو را گوشزد شمرده.یک عاشق دو دلبر نگیرد.و علت واحده در آن واحد محال است دو اثر بنماید و معلول گیرد.البته اگر پای بند زخارف منزل کوچ و رحلت شدی،تو را ممکن نشود به مقصد رسیدن و پروانه شمع وحدت و بلبل باغستان الهیّت و غنچه گلزار معرفت گردیدن؛البته میزان التناسب در هرامری شرط است.هرخاری غنچه گل و هرکلاغی بلبل و هرالاغی پروانه شمع نگردد؛و الاغ را اسطبل لازم است نه فرش ابریشم و البسه زرنگار.

برادر جان!سعی خود را مصروف آن کن که تو را از ثُمَّ رَدَدْنٰاهُ أَسْفَلَ سٰافِلِینَ (6)برهاند و به سرچشمه إِلاَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ (7)برساند تا بوده باشد از برای تو فَلَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ (8).این کلمات را به من پند و نصیحت فرمود و امر فرمود مرا به دقت نظر و جولان فکر که«تفکّر ساعة خیر من عبادة سبعین سنة» (9)«و نوم العالم

ص:289


1- (1)) سوره مبارکه نساء10/.
2- (2)) قال علی علیه السّلام:الدّنیا دار ممرّ و لا دار مقرّ(نهج البلاغه،حکمت 133،چاپ دشتی).
3- (3)) سوره مبارکه حج2/.
4- (4)) سوره مبارکه توبه87/.
5- (5)) سوره مبارکه احزاب4/.
6- (6)) سوره مبارکه تین5/.
7- (7)) سوره مبارکه تین6/.
8- (8)) سوره مبارکه تین6/.
9- (9)) در اسرار الشریعه و اطوار الحقیقه و انوار الحقیقه،ص 207 این روایت از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله ذکر گردیده است؛همچنین طریحی در مجمع البحرین ذیل ماده«فکر»این حدیث را آورده امّا با تعبیر«ستین سنه»و در بحار الأنوار،ج 66،ص 292،چاپ بیروت نیز«ستین سنه»آمده است.

خیر من عبادة الجاهل»؛ (1)جهل دردی است بی دوا و مایه هرمرض و سرچشمه هرفقر و سرمایه پریشانی و مبدأ هرغم و الم و خسران و زیان هرتجارت و سبب هرتنزّل و انحطاط.و تحذیر فرمود مرا از جهل و نادانی و تحریص و ترغیب نمود بر علم که عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمٰاءَ کُلَّهٰا (2)و ترقّی قومی به علم و دانش درّی است و سرمایه هرافتخار علم است؛راحتی بشر در علم است؛باعث ایجاد هرصفت،علم؛هرکه در هرچه عالم است دیگران بنده اویند در آن چیز.ربح هرتجارت از علم و تمدن هرمملکت علم.در حقیقت انسانیت انسان،علم است.لذا آنان که از علم بی خبرند در حقشان فرمود:

إِنْ هُمْ إِلاّٰ کَالْأَنْعٰامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلاً ؛ (3)علم غناء نفس است و رافع فقر و ریشه کن ظلم و کوتاه کن دست اجانب و رافع هرضرر و جالب هرنفع و آلت حرب با هردشمن و شجاعت هربیچاره و انیس هرتنها و رفیق هرغریب بی کس و دوای هرمرض و حافظ الصّحه دنیا و آخرت و باعث طیران دارین.طیاره و کشتی و اتومبیل،تمام از شئون علم پیدا شد.ای بیچاره!علم عروة الوثقی محکم است؛مبادا دست از دامان علم برداری که غرق دریای ذلّت و پرتاب کوه مشقّت شوی و نام تو از صفحه کتاب دنیا و آخرت محو شود و کأن لم یکن شیئا مذکورای (4)هردو جهانی شوی.تاریکی عالم جهل و روشنایی زیر و زبر ارض و سما علم است و لکن بدان«الجاهلون لاهل العلم اعداء»؛ (5)زیرا که خود را در ورطه مذلت و موت ابدی انداخته و از آب حیات علم بی خبرند.لذا فرمود«الناس موتی و اهل العلم احیاء». (6)

ص:290


1- (1)) این روایت به صورت«...افضل من عبادة العابد»در من لا یحضره الفقیه،شیخ صدوق،ج 4، ص 365 و بحار الأنوار،ج 2،ص 22 و عوالی اللئالی،ج 4،ص 73 آمده است.
2- (2)) سوره مبارکه بقره31/.
3- (3)) سوره مبارکه فرقان44/.
4- (4)) اقتباس از آیه اول سوره انسان است.
5- (5)) دیوان منسوب به امام علی علیه السّلام،ص 24.
6- (6)) همان،ص 24.

ای برادر!علم را سرمایه خود قرار ده و هرنحو تجارت و ترقی که خواهی به دست آر.علم،باعث ایجاد عالم است؛چنانچه می فرماید:«کنت کنزا مخفیا؛فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لکی اعرف» (1)اگر خواهی بدانی سرّ«کنزا مخفیّا»،دست به دامان علم زن.تو که از عالم بی خبری،کجا توانی از حقایق عالمین بهره ور شوی؛البته حقیقت هر ذی حقیقتی با علم دست در آغوش است و ممکن نباشد به حقیقتی رسیدن مگر به علم.علم دوربین دنیا و آخرت است؛علم ذره بین هرذره و گوهر شب چراغ و درّ یتیم و ثروت جاودانی و مایه عزّت،طبایع سفلی (2)که آنان را به هرعلوّی ترقی دهد و به مقام تجرّد و وسعت برساند.تا کی در دایره سفلای جهل غوطه وری و حرفه پستی و ذلت را که عین حیوانیت و هیولانیت و استعداد محض است پیش کشی و بالاخره در شأن علم و پستی جهل همان بس که هرفردی از افراد بشر،جهل را از خود نفی می نماید و علم را به خود می بندد،گرچه جاهل بحت باشد.

[در ترغیب بر کسب معرفت و مذمت ناامیدی]

چون این کلمات را فرمود در حقیقت مرا از خواب بیدار فرمود؛لکن مرا مغموم کرد؛ زیرا خود را در دریای جهل،غرقه دیدم و در تمام مراتب ذلت و پستی و بدبختی مشاهده کردم.چون حالت حزن و غم را در من مشاهده فرمود،مرا تسلیت داد که مبادا یأس در تو

ص:291


1- (1)) بحار الأنوار ج 87،ص 344،باب 13،حدیث 19؛مشارق انوار الیقین فی اسرار امیر المؤمنین علیه السّلام،عارف الهی حافظ رجب برسی،ص 27،چاپ منشورات شریف رضی قم، 1415 و در آن«فخلقت الخلق لا عرف»؛جامع الاسرار،سیّد حیدر آملی ص 102.همچنین مرحوم نراقی در معراج السعادة،چاپ انتشارات بقیة اللّه،ص 64 آورده است.نیز بنگرید به آثار احمدی،احمد بن تاج الدین استر آبادی،از دانشمندان قرن 10،به کوشش میرهاشم محدّث،ص 31 و در آن فقط تا«فخلقت الخلق»آمده است.
2- (2)) طبیعت های پست و حقیر.

راه پیدا کند که از گناهان کبیره است و انسانی را در هیچ حال،یأس شایسته نباشد.

و«اطلبوا العلم من المهد الی اللحد»را به من یاد آورد و فرمود:از کلام بزرگان است که:

«ما فات مضی و ما سیأتیک فأین قم فاغتنم الفرصة بین العدمین»

و دامن همت بالا زن که گفته اند:

همت بلند دار که مردان روزگار از همت بلند به جایی رسیده اند

و مبادا ساعتی در غفلت بنشینی و خود را از جمله غافلین قرار دهی و عجز که باعث موت دارین است به خود راه دهی و دست خود را از دامان پیش قدمان زندگانی ابدی کوتاه کنی و توسّل به آنان نجویی که در حقشان فرمود: اَلسّٰابِقُونَ السّٰابِقُونَ أُولٰئِکَ الْمُقَرَّبُونَ ؛ (1).البته چنگ زن به دامان عروة الوثقای حقیقی،و خود را به واسطه توسّل به آنان و پیشقدم شدن در علم و عمل،از اصحاب یمین قرار ده تا باشد از برای تو در دنیا و آخرت فِی سِدْرٍ مَخْضُودٍ وَ طَلْحٍ مَنْضُودٍ . (2)و منشین در جایگاه مشئمه تا از دایره حیات دور شوی و از مترفین دنیا گردی و سموم آخرت تو را بیاشامانند. (3)

فَأَمّٰا مَنْ أَعْطیٰ وَ اتَّقیٰ (4)را گوش کن تا فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْریٰ (5)را برخوری و دور کن خود را از أَمّٰا مَنْ بَخِلَ وَ اسْتَغْنیٰ (6)تا در دریای فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْعُسْریٰ (7)پرتاب نشوی.

و بدان که بعد از پرتاب و غرق شدن در دریای عسر مٰا یُغْنِی عَنْهُ مٰالُهُ إِذٰا تَرَدّٰی ؛ (8)البته هرکه بخل ورزد از اعطاء مال و جان در حق هم نوع خود در وقت سختی

ص:292


1- (1)) سوره مبارکه واقعه10/-11.
2- (2)) همان28/-29.
3- (3)) اشاره به آیات 41 تا 45 سوره واقعه است.
4- (4)) سوره مبارکه لیل5/.
5- (5)) همان سوره7/.
6- (6)) همان سوره8/.
7- (7)) همان سوره10/.
8- (8)) همان سوره11/.

و گرفتاری و یاری ننمود آنان را در تنگنای شداید دنیوی در وقت پریشانی و تردّد در شداید دیگران نیز او را یاری نکنند و دستش را نگیرند و مال سابق مفقود هم به کار نرود و او را در شداید ابد الدهر بماند و در آخرت هم مالک یوم الحساب دادرس او نشود و در عذاب فَأَنْذَرْتُکُمْ نٰاراً تَلَظّٰی (1)متغلغل باشد.بخل نورزد مگر آنکه دارای مقام شرک باشد چه اصل و مایه بسیاری از مفاسد شرک است؛ یٰا بُنَیَّ لاٰ تُشْرِکْ بِاللّٰهِ إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ (2).بخل کجا ورزد آنکه مال را مؤثر نداند.و چون کلام به شرک انجامید باید فکری نمود و آلایش باطله متفرقه هَبٰاءً مَنْثُوراً (3)را از قلب دور نمود و دل را از لهو و لعب رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطٰانِ (4)به آب مصفای قُلْ هُوَ اللّٰهُ أَحَدٌ (5)پاک ساخته و خیالات واهیه نفس شرور غدّار، إِنَّ النَّفْسَ لَأَمّٰارَةٌ بِالسُّوءِ (6)را به شمشیر قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکّٰاهٰا (7)از سر رفع نمود تا آنکه چشم دل و گوش و قلب باز شود و ببیند که آنچه باعث و سبب خرابی دنیا و آخرت است و تمام افراد بشر را حیران نموده و موجب قتل و غارت شده و تمام ممالک دنیا را مضطرب کرده دو چیز است:کفر و شرک.

[حقیقت شرک]

اما شرک در حقیقت آن است که شریک برای مبدأ اعلی فرض شود و آن اقسام مختلفه دارد:یک قسم آن بت پرستی است که در زمان سابق در میان افراد بشر خیلی معمول بوده و قسم دیگر آن کوکب پرستی است از قبیل ماه و خورشید و زهره و قسم دیگر پرستش آتش و آب و گوساله و امثال ذلک.دیگر از اقسام آن پرستش ملک

ص:293


1- (1)) سوره مبارکه لیل14/.
2- (2)) سوره مبارکه لقمان13/.
3- (3)) سوره مبارکه فرقان23/.
4- (4)) سوره مبارکه مائده90/.
5- (5)) سوره مبارکه توحید1/.
6- (6)) سوره مبارکه یوسف53/.
7- (7)) سوره مبارکه شمس9/.

و عیسی علیه السّلام و غیره است و تمام این اقسام،منتهی به معنای واحد است که هوی پرستی و متابعت از هواها و خیالات باطله نفسانی است و پیروی از میل نفس است برخلاف فرموده خداوند عزیز.و شعب او منحصر به اقسام مذکوره نیست بلکه از حد افزون است،چه آنکه میل نفس گاه به پرستش پول است وَ تُحِبُّونَ الْمٰالَ حُبًّا جَمًّا (1)و گاه به متابعت زن و فرزند و البسه و اغذیه أَلْهٰاکُمُ التَّکٰاثُرُ حَتّٰی زُرْتُمُ الْمَقٰابِرَ (2)

و از این بیان ظاهر گردید که حقیقت بت پرستی،هوی پرستی است و از این معنا در این زمان هم فراوان است و چون امر منتهی شد به هواهای نفسانی البته معلوم است که هوای هرکس مخالف هوای دیگری خواهد بود و هرکسی جالب نفع خود و ضرر دیگران و در این حالت اگر مانع و رادع از ناحیه شرع مقدس برای شخص باشد،البته انسان را حفظ از مهالک نماید و جلوگیری هوی و هوس گردد و لکن اگر انسان بی عقیده به شرع گردید و در صدد آن باشد که میل و خیال نفسانی را در خارج جاری کند معلوم است که هرج ومرج خواهد شد و ابدا در چنین جامعه ای نتوان زندگانی نمود.

[معنی کفر و دین]

چون کلام منجرّ به شرک و کفر گردید او را سؤال نمودم که معنای کفر و دین را از روی حقیقت به بیانی ساده بیان فرمایید.در جواب فرمود:

مثل این مطلب آن است که مملکتی دارای یک سلطان عادل و سه شهر باشد مردم یکی از آن سه شهر در مقام مخالفت تامه با سلطان مملکت و هرکدام مخالف با دیگران از اهل شهر و فقط مجری هواهای نفسانی خود و مباین با دیگران و هیچ پیشوا برای خود قبول نکنند.نه از قبل شاه و نه از قبل خود و همیشه اوقات جدال و نزاع

ص:294


1- (1)) سوره مبارکه فجر20/.
2- (2)) سوره مبارکه تکاثر1/-2.

و جنگجویی در میان این شهر برپا و مردم یکدیگر را بکشند و مال و عیال همدیگر را غارت و اسیر کنند.شاه هم در صدد اصلاح نباشد و البته اصلاح پذیر نباشد مگر آن گاه که مطیع سلطان خود گردند و تمام اختیارات به دست او دهند و مردم شهر دوم اشخاصی باشند بر حسب ظاهر مطیع و تسلیم و در باطن مخالف و اگر دست به کار شوند تمام اوضاع را برهم زنند و خود را مثل اهل شهر اوّل نمایند.

مردم شهر سوّم با کمال میل و رغبت در تحت فرمان درآیند و جمیع با یکدیگر اخوّت داشته باشند و با کمال یگانگی زندگانی نمایند.

ای برادر!مملکت،عالم دنیا و سلطان،خداوند عزّت و جلال است.و شهر اوّل، کافران و مشرکین که هیچ در تحت فرمان الهی نخواهند بود و با یکدیگر کمال ضدیّت و عناد را دارا باشند و به خون هم تشنه و ابدا رئیس و پیشوایی را قبول ننمایند و در تحت بربریّت زندگانی کنند و هواهای نفسانی خود را پیشوای خود دانند و طالب نفع خود و ضرر دیگران.اولاد خود را زنده در گور می نمایند از خوف تنگدستی،خون یکدیگر را می ریزند و ابدا اصلاحی نشوند مگر آنکه در تحت فرمان احدیت درآیند تا آنکه عالم به عواقب امور،آن ها را اصلاح فرماید و الاّ بالاخره عاقبت امر آن،منجر به آن شود که خطاب آید از مصدر جلال فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ (1)یا آنکه لاٰ تُخٰاطِبْنِی فِی الَّذِینَ ظَلَمُوا (2)این حال دنیای آنان و در آخرت هم جزای اخروی آنان إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتٰابِ وَ الْمُشْرِکِینَ فِی نٰارِ جَهَنَّمَ خٰالِدِینَ فِیهٰا أُولٰئِکَ هُمْ شَرُّ الْبَرِیَّةِ (3).

و امّا شهر دوم،اهل اسلام،آنان که بر حسب ظاهر در تحت لوای حق درآمده و شهادت به توحید و رسالت می دهند و لکن در باطن اذعان و اعتقاد ندارند و آنچه

ص:295


1- (1)) سوره مبارکه توبه5/.
2- (2)) سوره مبارکه هود37/.
3- (3)) سوره مبارکه بیّنه6/.

عمل نمایند فقط برای آن است که در اجتماع مسلمین و اهل حق درآیند و لکن اعمال آن ها بدن بی روح است؛زیرا که خود عامل هم اعتقاد ندارد و از روی حقیقت و واقع نخواهد بود.این طایفه در دنیا شریک با اهل اللّه اند در احکام اسلام و حفظ دم و احترام مال و ارث بردن و تناکح و امثال ذلک و لکن در آخرت ثواب و جزای خیر به آن ها ندهند بلکه عقاب نمایند؛مثل کفار قٰالَتِ الْأَعْرٰابُ آمَنّٰا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لٰکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنٰا وَ لَمّٰا یَدْخُلِ الْإِیمٰانُ فِی قُلُوبِکُمْ وَ إِنْ تُطِیعُوا اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ لاٰ یَلِتْکُمْ مِنْ أَعْمٰالِکُمْ شَیْئاً ؛ (1)لکن هزار حیف که اطاعت حاصل نشود از این جماعت؛زیرا که عبادت روح پیدا نکند و صاحب خود را در گردنه های بی نهایت دنیا از غرقاب های هلاکت نجات ندهد.

و امّا شهر سوم،اهل شهر ایمانند؛آنان که معرفت کامل پیدا کرده و عزم و جزم و تصدیق به وحدانیت و عدل و نبوّت و امامت و معاد و احکام اللّه پیدا کرده و آنچه را به جا می آورند از روی تصدیق و محبّت و خلوص نیّت باشد و در هیچ حکمی از احکام الهی عناد نورزند و فضولی را کنار گذارند و شک و ریب در قلبشان پیدا نشود و توانی در هیچ تکلیف ننمایند؛ إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرْتٰابُوا وَ جٰاهَدُوا بِأَمْوٰالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللّٰهِ أُولٰئِکَ هُمُ الصّٰادِقُونَ ؛ (2)از این بیان،فرق ما بین ایمان و اسلام،ظاهر آید؛زیرا که ایمان آن باشد که رسوخ در قلب داشته باشد؛چنانچه اخبار متکثّره ذکر فرمودند و ظاهر آیه مبارکه چنین دلالت دارد که ایمان،عقد قلب و عمل به ارکان و شهادتین است و اسلام،فقط شهادتین و عمل ظاهری و در باطن راه ندارد.لذا است که در اخبار فرماید:ایمان باطن است و اسلام ظاهر و هرکه را داخل شهر ایمان شود،داخل در اسلام هم شده؛«لکن نه چنین است که هرکه داخل اسلام گردید داخل

ص:296


1- (1)) سوره مبارکه حجرات14/.
2- (2)) سوره مبارکه حجرات15/.

ایمان هم شده باشد؛و تنظیر فرماید به مسجد الحرام و کعبه معظمه که هرکه وارد کعبه شود داخل مسجد هم باشد و چنین نیست که هرکه داخل مسجد گردید داخل کعبه هم شده باشد». (1)و از اینجاست که فرماید:هر مؤمن که مشغول معصیت حق گردید روح ایمان از او بیرون رود و به اسلام باقی بماند؛سپس اگر توبه نماید باز روح ایمان به او برگردد و الاّ فلا.

و کفر،انکار و جهود فقط است و تسلیم نخواهد بود حتی به حسب ظاهر و جای توهّم نیست که اهل کتاب که قبول جزیه نمودند و معاهده کردند با حضرت خاتم صلّی اللّه علیه و آله که در مجمع مسلمین مخالفت با احکام اسلام ننمایند و مسکرات نخورند،گرچه در خانه های خود مختارند در خوردن؛و با مسلمین در مقام مقاتله و جهاد برنیایند؛به صرف این معاهده،صدق اسلامیت نشود بر آنها؛زیرا که شرط صدق اسلامیّت،اظهار شهادت به نبوت نبی و وحدانیت حق است و اینها نکردند.

[معامله خداوند با کفار و علت مهلت به آن ها]

امّا معامله حق با کفار آن است که این ها را مالک هیچ قرار نداده نه در دنیا و نه در آخرت.امّا در آخرت برای آنکه معلوم است که اینها دشمن خدا و رسل هستند و جای دشمن و عدو معلوم است که نزد سلطان مقتدر،سجن و عذاب و نار است و چاره جز آن نخواهد بود به مقتضای عداوت و اقتدار حق؛لذا است که در کتب سماوی پر است از وعده عذاب و نار و جهنم و غیره و در دنیا هم جز این نخواهد بود به مقتضای عداوت و مخالفت و اقتدار حضرت رب الارباب؛بنابر این اگر مانعی نبود با وجود مقتضی جز

ص:297


1- (1)) اصول کافی،ج 2،کتاب ایمان و کفر،ص 26،باب ان الایمان یشرک الاسلام و الاسلام لا یشرک الایمان،حدیث 5،چاپ اسلامیه،تهران.

هلاکت و غرق و خصف و مسخ و قتل با جهاد و ارسال سیل عرم (1)و ارسال طیر و رمی حجارة السجّیل و نحو آن چاره نبود؛لکن مانع موجود است؛لذا امهال نمود حضرت رب العزّه کفار و معاندین را در دنیا تا آنکه رفع مانع نماید و آن مانع بر چند قسم است:

یکی آنکه خداوند متعال می خواهد حجت را بر آنها تمام نماید و معلوم فرماید بر آنها که حقیقتا مستحق عذاب خواهند بود و قطع فرماید کلام رَبِّ ارْجِعُونِ (2)را به کلمه کَلاّٰ إِنَّهٰا کَلِمَةٌ هُوَ قٰائِلُهٰا ؛ (3)لذا مهلت دهد آنها را و پی درپی اسباب انتباه و بیدار شدن از خواب غفلت و هدایت را بر آنها فراهم آورد؛با ارسال رسل و انزال کتب و توعید بر مخالف و آیات آفاقی و انفسی تا آنکه معلوم گردد بر خود آنها که هلاکت و عذاب و خلود در نار از روی حجت و بر حق است.

این است که قادر سبحان به مقتضای لطف و رحمت آنچه سبب تنبّه است برای آنها فراهم آورد؛از اینجا است که فرعونیان را مهلت داد خداوند و نسل موسی علیه السّلام را امر فرمود اظهار آیات و بیّنات کنند و هکذا جرجیس و شعیب و نوح علیهم السّلام و غیرهم را تا آنکه حجت به نهایت رسید و مسلم شد عفو و عناد و عدم هدایت؛در آن وقت عذاب بر آنها نازل فرمود.

دیگر از موانع،آنکه بعضی از کفّار دارای بعضی از صفات حسنه هستند؛نظیر سخاوت و جود و اسباب راحتی بندگان حق فراهم آورند و صله رحم و امثال ذلک.اینها اقتضای طول عمر و امهال دارد و برای آن حضرت رحمان،آنها را امهال دهد جزاء لعملهم.

ص:298


1- (1)) عرم نام استخر و آبگیری که اهل سبأ آن را بنا نمودند،یا نام آن دره ای که سیل از آن سرازیر گردید و سد را ویران ساخت،یا نام آن موش که سد را سوراخ کرد،چنان که در قرآن کریم آمده: فَأَرْسَلْنٰا عَلَیْهِمْ سَیْلَ الْعَرِمِ سبأ16/(معارف و معاریف،سیّد مصطفی دشتی،ج 7،ص 346).
2- (2)) سوره مبارکه مؤمنون99/.
3- (3)) سوره مبارکه مؤمنون100/.

سوّم از موانع که عمده است،آنکه چون قادر مطلق مخرج حی از میّت است و البته در اصلاب عده کثیر از کفّار و ارحام نسائهم نطفه های حیاتی و پاک هست،لذا حضرت ذو الجلال،امهال فرماید آنها را تا آنکه اصلاب و ارحام آنها خالی از نطفه های پاک گردد، در این وقت اجل سرآید و وعده هلاکت در رسد و غریق دریای هلاکت گردند.پس معلوم گردید که تا اظهار حجّت و بیّنه به نهایت نرسد و اخلاق آنها به درجه نهایت فساد و عناد مبدل نگردد و اصلاب آنها خالی از نطف پاک نشود،آنها را به درجه هلاکت نرساند.

[بررسی یکی از علل غیبت حضرت ولی عصر علیه السّلام]

و از اینجا معلوم گردید که سبب غیبت حضرت حجت صلوات اللّه علیه همانا بودن بعضی از نطف طاهره است در اصلاب و ارحام خبیثه و تا آنها خارج نشود از این نطف، ظهور نفرماید؛زیرا که وقتی آن حضرت از پرده غیبت طلوع فرماید البته دیّاری از کفار را نباید باقی گذارد و زمین را از وجود خبیث آنها پاک فرماید و تا زمانی که اصلاب آنها خالی از این نطف نگردد ممکن نشود؛لذا غیبت آن وجود مبارک طول کشد تا آن وقت که به طور کلی نیک از بد تمیز داده شود و جدا گردند.این است حکمت و فلسفه غیبت؛ اگرچه بعضی حکم دیگر هم در بین هست که خارج از مقصود است و شاید در جای خود ذکر شود؛انشاء اللّه.و نیز از اینجا معلوم شد سبب آنکه حضرت خاتم در فتح مکه فرمود هرکه در خانه خود ببندد و سلاح جنگ زمین گذارد یا داخل خانه ابی سفیان شود،ایمن است و مثل ابی سفیان با آن عناد با اسلام و هکذا معاویه و امثالهم امهال فرمود و اسلام اینها را قبول فرمود و زمین را پاک نفرمود از وجود نحس نجس اینها، همانا بودن بعضی نطف در اصلاب بعضی از آنها بود که مقتضی آن شد آنها را امهال دهند.

و از این قبیل بود در خانه نشستن حضرت مولی الموالی امیر المؤمنین علیه السّلام و صبر بر بلاء

ص:299

و ناملایمات اوّلی و دومی و سومی،و از حق خود گذشت و شمشیر را زمین گذارد.

و هکذا صلح حضرت امام حسن علیه السّلام و بر خود خریدن آن ناملایمات و ناسزاها شنیدن «یا مضل المؤمنین».و قبول فرمودن حضرت سیّد الشهدا علیه السّلام که اگر بخواهم عرض کنم از مطلب خارج شود و انشاء اللّه اگر عمری باقی باشد مشروحا خواهم نوشت.

امّا طایفه دوّم،یعنی آنان که اقرار به شهادتین کرده و در عالم ظاهر خود را معرفی به دیانت نموده و لکن تصدیق و عقد قلب که روح اسلام و حقیقت ایمان است ندارند، حضرت احدیّت در عالم دنیا معامله اسلام و ایمان فرماید و آنها را شریک مؤمنین فرماید و احکام دیانت را در حق آنها جاری سازد؛لکن در آخرت جز عذاب و عقاب و نار و جهنم چاره نباشد؛پس معلوم گردید که نتیجه عمل ظاهری و غیر خالص،فقط در عالم ظاهر است و بیش از این اثر نخواهد داشت؛لذا فرماید: اَللّٰهُ یَسْتَهْزِئُ بِهِمْ ؛ (1)یعنی،آنان که فقط در ظاهر خود را در تحت دین درآورند و دین آنها بی روح باشد، خدای متعال آنها را استهزاء فرماید به اینکه در دنیا احکام دیانت را بر آنها جاری سازد و در آخرت جز نار خبری نباشد و خلاف مقصود آنان شود؛زیرا که آنان می خواستند حق را استهزاء نمایند.لکن خود را استهزاء کردند و نتیجه عکس بخشید.

و امّا طایفه مؤمنین،چون حقیقت خود را در عالم فداکاری و فرمانبرداری و اطاعت درآوردند و بر بلاها صبر کردند،لذا خداوند عالم،آنان را ریاست و تنعّم ابدی سرمدی تفویض فرمود و در عالم دنیا هم آنها را مفتخر ساخت؛زیرا که عالم دنیا را هم حقیقتا مال آنها قرار داد،نهایت اهل ظلم و جور حق آنان را غصب کردند و بالاخره خواهند گرفت؛لذا در قرآن فرماید که:«زمین ارث مؤمنین است و در دست کفّار و اهل جور

ص:300


1- (1)) سوره مبارکه بقره15/.

و ستم به نحو عاریتی است؛برای آنکه آنها یعنی کفار و مسلمان غیر مؤمن چون در اصلابشان نطفه های پاک است ارض به دستشان به عاریت هست تا آنکه این نطف از آنها خارج شود.»آن وقت است که اجل در رسد و غضب حضرت قهّار مستولی شود بر کفّار فَإِذٰا جٰاءَ أَجَلُهُمْ لاٰ یَسْتَأْخِرُونَ سٰاعَةً وَ لاٰ یَسْتَقْدِمُونَ ؛ (1)و از اینجا معلوم گردید که کفار و مشرکین و منافقین این اموال که در دستشان می باشد از مؤمنین و بندگان خاص خالص است؛نهایت آنکه به واسطه آن نطف مطهره که در اصلاب آنان هست و دارا بودن بعضی از آنها بعضی اوصاف حسنه،خداوند آنها را مهلت داده برای جزای اعمال حسنه که از آنها صادر گردیده از روی آن صفات و برای آنکه آن نطفه ها خارج شوند؛بنابر این هروقت این نطفه ها خارج گردد و جزای اعمال حسنه آنها تمام شود،آنها غریق هلاکت گردند؛مگر آنان که بالاخره توبه خواهند نمود و عواقب امور آنها به خیر خواهد شد؛ البته آنها را هم لازم است بر خداوند عزّت از میانه اَلْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ (2)بیرون برد؛زیرا که اینها هم اهل حق خواهند بود؛نهایت راه را گم کرده و عنادی در حقیقت ندارند با حق؛بلکه محب و دوستدار حقّند.

و از آنچه گذشت معلوم گردید که طایفه اوّل و ثانی،یعنی کفار و آنان که در ظاهر مطیع و در باطن کافر بودند،هر دو از اصحاب شمال خواهند بود.و اما طایفه سوم بر دو قسم شوند:یکی آنان که سبقت در جواب نمودند در روز الست،یعنی کسانی که در جواب أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ (3)حضرت ذو الجلال سبقت نمودند به تصدیق به ربوبیّت، سابقون نامیده شده که عبارت از انبیا و اولیا خداوند باشند؛طایفه ای از پیشینیان و قلیلی از پسین؛و مراد از پیشینیان،انبیاء سابق بر خاتم مرسلین باشند و قلیل پسین،

ص:301


1- (1)) سوره مبارکه اعراف34/؛سوره مبارکه نحل61/.
2- (2)) سوره مبارکه حمد7/.
3- (3)) سوره مبارکه اعراف172/.

یعنی خاتم النبیین و امیر المؤمنین و صدیقه کبری و اولاد معصومین آنها علیهم السّلام که اینها مقربان،نزد مقام ربوبیت باشند.

[تفاوت طینت ها]

و طینت قلوب این طایفه از علیین و خاک جنّت باشد چنانچه در اخبار وارد است. (1)

لکن از اعلی و صفوت علیین.

و امّا قسم دوم شیعه و مؤمنین به طایفه اول باشند و تسمیه به اصحاب یمین شده و قلوب ایشان مخلوق از آن است که انبیا از آن مخلوق هستند و ابدان ایشان مخلوق از طِینٍ لاٰزِبٍ (2)است که ادنی مرتبه علیین است و چون مؤمنون شرکت دارند انبیا و اولیا را در طینت اعلی به حسب قلب،لذا قلوب ایشان شوق و میل اکید دارد و محبّت تامه نسبت به اولیا دارند؛چنانچه اصحاب مشئمه،محبّت به یکدیگر دارند از جهت شرکت در خلقت از سجّین.و از آنچه مذکور گردید معلوم شد که مراد از سابقون، سابقون در جواب باشند نه سابقون در زمان تا اشکال شود به آنچه بعضی خیال نموده در تفسیر آیه مبارکه وَ السّٰابِقُونَ السّٰابِقُونَ أُولٰئِکَ الْمُقَرَّبُونَ (3)از اخبار طینت (4)چنین استفاده می شود که آنان که از طینت علیین خلق شده مجبور در عبادت و فرمانبرداری هستند و مخلوق از طینت سجین،مجبور در مخالفت و نافرمانی و لازمه این جبر و لغویّت تکلیف و ابطال ارسال رسل و رفع عقاب است.و همچنین است اخبار عالم

ص:302


1- (1)) اصول کافی،ج 2،کتاب الایمان و الکفر،ص 2-3،باب طینة المؤمن و الکافر،حدیث 1 و 2.
2- (2)) سوره مبارکه صافات11/.
3- (3)) سوره مبارکه واقعه10/-11.
4- (4)) آقا جمال الدین خوانساری در این رابطه رساله ای بدیع به تحریر درآورده به نام«شرح و تفسیر احادیث طینت»که به چاپ رسیده است.

ذر (1)و«الشقی شقی فی بطن امه و السعید سعید فی بطن امه» (2)و کذا بعض آیات مثل فَیُضِلُّ اللّٰهُ مَنْ یَشٰاءُ وَ یَهْدِی مَنْ یَشٰاءُ (3)و وَ مٰا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لٰکِنَّ اللّٰهَ رَمیٰ (4)و غیره.امّا اخبار طینت،مبیّن اختیار است نه جبر؛زیرا که می فرماید:«این دو طینت را خداوند عزّت مخلوط فرمود»؛ (5)یعنی اقتضای سعادت و شقاوت را در آدم قرار داد تا آنکه هرطرف را خواسته اختیار نماید نه آنکه سلب نماید اختیار را؛بلی سلب اختیار خواهد شد در صورتی که هرکدام از طینتش علت تامه باشد و اختلاط و امتزاج هم حاصل نشده باشد و این هردو خلاف مفاد اخبار است؛زیرا که بعد از فرض امتزاج معنی آن شود که هرکدام از آن دو طینت را تقویت نمود ضعف در دیگر حاصل شود تا آنکه منجر به زوال گردد و البته معلوم است که بعد از اختیار خود و تقویت احدهما اهل همان شود که اختیار کرده و این عین معنای اختیار خواهد بود.بلکه این اخبار مبین «لا جبر و لا تفویض» (6)خواهد بود؛برای آنکه می فرماید:انسان برای این امتزاج دارای هردو مقتضی است اعمال هرکدام در دست خود او خواهد بود؛خصوصا با وجود افاضه عقل و شهوت و غضب که اینها هم از مقتضیات اختیار است؛زیرا که اگر عقل تنها

ص:303


1- (1)) اصول کافی،ج 2،ص 6-12.
2- (2)) در روایت است از حضرت صادق علیه السّلام از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله:«الشقی من شقی فی بطن امه و السعید من سعد فی بطن امه»؛بحار الأنوار،ج 5،ص 9 و 153 و 157؛نیز تفسیر علی بن ابراهیم قمی،ج 1،ص 214 از رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله.
3- (3)) سوره مبارکه ابراهیم4/.
4- (4)) سوره مبارکه انفال17/.
5- (5)) ر.ک:به اصول کافی،ج 2،باب طینة المؤمن و الکافر.
6- (6)) ر.ک به:کافی،محمّد بن یعقوب کلینی،ج 1،صص 155-160،تحقیق و تصحیح علی اکبر غفاری،دار الکتب اسلامیه،تهران 1357 ق؛احتجاج،احمد بن علی طبرسی،تحقیق سیّد محمّد باقر موسوی خراسانی،ج 2،ص 414.

افاضه به او شده بود،نظیر ملائکه بود و مجبور در عبادت و اگر شهوت و غضب تنها بود، مجبور در مخالفت؛و اخبار در عالم ذر و«الشقی شقی فی بطن امه» (1)نهایت مستفاد از آنها آن است که خالق یکتا،عالم است این چنین یا این یا آن وجود علمی چه را خواهد اختیار نمود و معلوم است که صرف علم ازلی او شخص را از اختیار و امکان اختیار هر کدام از دو طرف بیرون نمی برد،نظیر آنکه زید علم داشته باشد که عمرو مثلا فردا فلان کار را خواهد کرد؛صرف علم زید عمرو را از اختیار فعل و ترک بیرون نخواهد برد.

و حاصل آنکه اختیار مخلوق یکی از دو طرف فعل و ترک را باعث و سبب گردید که خداوند علم به این نحو ازلا پیدا نمودند نه آنکه علم خداوند سبب شود که مخلوق آن طرف را اختیار نماید تا جبر لازم آید؛مثلا چون در حقیقت و واقع عبد اختیار می نمود می خوردن را که قادر بر خوردن و نخوردن بود لذا حق هم به همان نحو علم پیدا کرد و معلوم است که این نحو علم موجب جبر نخواهد بود؛زیرا که مستند علم پیدا کردن او اراده و اختیار خود عبد است و معلوم است که اگر عبد بخواهد ترک نماید،می تواند.

نهایت آنکه ترک را هم خداوند عالم است و هیچ جهل در علم او لازم نخواهد آمد.

و از اینجا ایضا معلوم گردید مقصود از اخبار تقدیر امور در لیلة القدر و غیره.و مراد از نظیر آیه وَ مٰا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لٰکِنَّ اللّٰهَ رَمیٰ (2)آن است که خداوند افاضه قدرت و قوّت نموده و به قوه و قدرت او عبد اختیار می نماید فعل یا ترک را؛زیرا که اسباب فعل و ترک،تماما باید از جانب او افاضه شود تا آنکه عبد قادر،مختار گردد و بتواند طرفین فعل و ترک را اختیار کند.و مراد از نظیر آیه فَیُضِلُّ اللّٰهُ مَنْ یَشٰاءُ وَ یَهْدِی مَنْ

ص:304


1- (1)) ر.ک به:بحار الأنوار،ج 5،ص 9 و 153 و 157.
2- (2)) سوره مبارکه انفال17/.

یَشٰاءُ (1)تهیه و فراهم کردن اسباب است نه آنکه عبد را مجبور بر یک طرف نماید و سلب اختیار کند از طرف دیگر.

حاصل آنچه از طرف لطیف لازم است به مقتضای لطفش همانا فراهم آوردن اسباب طرفین فعل و ترک و بیان آنکه کدام نیک است و کدام قبیح و اقامه حجت و بیش از این هم خداوند نفرماید،مگر به مقتضای ترحم و آن هم شامل حال آنان شود که قدمی جانب حق بردارند.و امّا عالم ذر چه باشد؟ظاهر از اخبار آن است که خداوند متعال، جمیع اولاد آدم را از بدو خلقت تا قیام قیامت،تمام را به صورت بسیار کوچک در عالم،نمایش داد و به آدم بنمود و از آنها تصدیق به ربوبیّت و نبوت و ولایت و قیامت گرفت و با آنها عهد و میثاق فرمود که اگر وفا کردند به این تصدیق آنها را متنعم فرماید به نعم ابدی و اگر وفا ننمودند آنها را معذب فرماید به عذاب ابدی.چنانچه از ظاهر آیات قرآن هم این است که هرکه وفا نمود و پیرو حق گردید بعد از ظهور و وضوح،آنان در نعیم دائم باشند و اگر پیروی ننمود مخلّد در نار؛و معلوم است که دیگر بعد از موت راه فرار و چاره نباشد به شواهد قرآن؛مثل کَلاّٰ إِنَّهٰا کَلِمَةٌ هُوَ قٰائِلُهٰا (2)و امثالها؛زیرا که مسلم و مبرهن است که ظرف وفا و مخالفت دنیا است و آخرت فقط دار جزا و ثواب و عقاب است و ممکن است مراد از اخبار ذر ظهور و وجود علمی باشد؛نمایاندن به آدم هم نمایاندن علمی باشد به رفع حجب از او که همان طور که خود حضرت عزت مشاهده فرمود،آدم هم دیده باشد به علم نه به چشم ظاهر.و معلوم گردید از آنچه گذشت«اخراج حیّ از میّت و میّت از حیّ»؛ (3)برای آنکه نطفه دارای اقتضای سعادت و شقاوت،هر دو باشد و چون مختار است پس هرکدام را که خواهد اختیار می نماید

ص:305


1- (1)) سوره مبارکه ابراهیم4/.
2- (2)) سوره مبارکه مؤمنون100/.
3- (3)) اشاره به سوره مبارکه روم19/؛ یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ یُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ

و ملزم به تبعیّت از پدر و مادر نخواهد بود.به حسب طبیعت اولیه؛اگرچه به واسطه عوارض در عالم خارج ملزم می شود.لکن در همان حال الزام از جهت شبهات عارضه باز اختیار ذاتی به حال خود باقی است؛چنانچه مشاهده می شود که یک نفر بعد از مدت طولانی که در عالم کفر بوده یک دفعه ایمان اختیار می کند و هجرت از کفر یا به عکس از ایمان به کفر هجرت می نماید و پاکی خود را به ارجاس کفر ملوّث می نماید.

[تحلیل معنای فطری]

و چون مطلب به اقتضاء رسید شاید توهّم شود که بنابر آنکه نفس هرفردی از افراد بشر بالنسبة به ایمان و کفر مساوی و اقتضای هردو طرف در او باشد پس چه خواهد بود معنای فِطْرَتَ اللّٰهِ الَّتِی فَطَرَ النّٰاسَ عَلَیْهٰا ؛ (1)لذا در مقام بیان آن از روی روایات و آنکه مقصود از این آیه مبارکه،منافی با مطلب سابق نخواهد بود و باید دانست اولا که اخبار و آیات دیگر هم به این مضمون وارد شده؛مثل«کل مولود یولد علی الفطره حتی یکون ابواه یهودانه او ینصرانه او یمجسانه»؛ (2)و هکذا وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللّٰهُ ؛ (3)و اخباری که در تفسیر آیه مبارکه وارد است،خالی از سه قسم نیست:یکی آنکه فطرت را تعبیر به توحید فرموده؛دیگر آنکه به اسلام تعبیر نموده؛سوم به معرفت.و البته معلوم است که مراد از این فطرتی که توحید است آن میثاقی است که خداوند عالم در روز الست در عالم ذر با اهل عالم فرمود و این تفسیر هیچ منافات با عرض سابق ندارد؛زیرا که اهل عالم بر مقتضای اولی خود که تسویه باشد باقی؛نهایت آنکه مقام ربوبیت از آنها عهد و میثاق گرفته که قبول توحید کنند و تصدیق نبوت

ص:306


1- (1)) سوره مبارکه روم30/.
2- (2)) بحار الأنوار،علاّمه مجلسی،ج 3،ص 281؛عوالی اللئالی،ابن ابی جمهور احسائی،ج 1،ص 35.
3- (3)) سوره مبارکه زمر38/.

و ولایت؛اگر وفا نمودند،البته حضرت ربّ العزّه هم به وعده خود وفا فرماید و الاّ فلا.

و شاید که مقصود از آیه شریفه،بعد از ضم اخبار وارده به او،آن باشد که خدای متعال، مردم را خلقت فرموده بر فطرت توحیدی؛یعنی آنکه آنها را مسلط فرموده بر نهج و طریقه توحیدی که طریقه شریعت و حق است و این طریقه مرتکز اذهان آنان فرموده که اگر آنها برخورد به شبهات خارجیه شیطانی نکنند و اذهان آنان مشوش و مضطرب نشود از خرافات و شبهات باطله،البته بدیهت عقل آنان حکم فرماست بر طریقه حق.

لذا است که فرمود در آن آیه ثانی که:اگر ای پیغمبر،سؤال فرمایی آنان را که کیست خالق آسمان ها و زمین؟عرض دارند که:خدای عالمیان؛با آنکه آنها را فراگرفته شبهات و شهوت و غضب و عصبیّت باز از روی ارتکاز اولی و فطرت عقلی جواب دهند به توحید. (1)لذا در خبر فرمود که:«هر مولودی زائیده شده بر فطرت و طریقه حق،مگر آنکه شبهات آباء و امهات آنها را از این طریقت بیرون برد»؛ (2)که مقصود آن است که:

خلقت اولیّه بشر بر توحید است و اسلام،که اگر او را لجاجت اولیه خود واگذارد و شهوت را منع کند از خود،البته جز توحید و خداپرستی چیزی در او پیدا نشود.

و شاهد بر آن اینکه انسان چون نظر کند در عوالم موجودات،مشاهده می کند که هر موجودی بالطبیعه متوجه به منعم خود است و تخلّف نورزد از شکر او و کوچکی از او؛ و همیشه در مقام است که منعم خود را بشناسد و حب او را از دل بیرون نکند در هیچ حال،مگر آنکه او را نشناسد؛و با علم به او،ممکن نشود دست بردارد از حب او؛مگر آنکه اشتباه کند آن منعم را به دیگری در این حالت پیرو آن دیگری شود.

و از اینجا معلوم شود و هر ذی شعوری که اندک تنبّه و تذکّری داشته باشد که منعم

ص:307


1- (1)) سوره مبارکه زمر38/؛سوره مبارکه لقمان25/.
2- (2)) بحار الأنوار،علاّمه مجلسی،ج 3،ص 281؛عوالی اللئالی،ابن ابی جمهور احسائی،ج 1،ص 35.

حقیقی او خداوند عالم است البته دست از او برندارد و دنبال غیری نرود مگر آنکه اشتباه در تطبیق نماید یا آنکه شهوت و غضب او را فراگیرد و خود را از ورطه توحید دور اندازد و دل را متوجّه هواهای نفسانی گرداند و غضب و شهوت را نصب العین خود قرار دهد.و لکن در عین حال اگر از او بپرسند خالق و موجد عالم که باشد،چاره ای ندارد جز آنکه جواب دهد خالق یکتای ذات بی زوال حضرت احدیّت.

و بر فرض آنکه به لسان قال منکر باشد و لکن به لسان حال هرجزءجزء او با صدای بلند اقرار به توحید و خداپرستی نماید که اگر عارف،گوش قلب را فرادهد خوب استماع می نماید؛و شاهد است و معلوم است که ثواب و عقاب مترتب بر اقرار لسان و قلب است و عمل جوارح و اقرار جوارح فایده ندارد تا منضمّ نشود به آن اقرار لسان و قلب؛و انکار لسان و قلب در عالم دنیا قفلی است که در آخرت بر دهان ها و زبان ها می خورد و اقرار اعضاء و جوارح به لسان حال،باعث تکلم آنان شود در آخرت که شهادت بر ضرر نفس دهد؛ اَلْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلیٰ أَفْوٰاهِهِمْ وَ تُکَلِّمُنٰا أَیْدِیهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِمٰا کٰانُوا یَکْسِبُونَ (1)روز قیامت،روزی است که پروردگار عالم،مهر زند بر دهان آنان که برخلاف حق اقدام نمودند و اعمال شنیعه را مرتکب گردیدند و تکذیب جهنم کردند.

و به تکلم درآیند دست وپای آنان به حقّ،برخلاف و ضرر ایشان؛و معلوم است که در این حال،چاره نباشد جز اقرار به تقصیر خود؛کما آنکه در عالم دنیا هم جز اعتراف به تقصیر و خطا بدّی نباشد؛زیرا که طرف،یعنی حضرت احدیّت،عالم به جمیع خصوصیات و اعمال است و قادر بر آنچه بخواهد در حق اهل عالم به جا آورد و هیچ زحمت و تعذّری برای او نیست؛ إِنَّمٰا أَمْرُهُ إِذٰا أَرٰادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ ؛ (2)بدون آنکه معطلی داشته باشد یا احتیاج به اسباب و آلات پیدا کند.نهایت آنکه جهد ما مانع

ص:308


1- (1)) سوره مبارکه یس65/.
2- (2)) سوره مبارکه یس82/.

شده از مشاهده جلال و جمال و قهاریت او؛لهذا موجب طغیان و سرکشی نادانان فراهم آمد و چون خدای متعال هم تأخیر و امهال فرمود در جزا شاید عبید متنبّه شوند،مزید بر علت طغیان گردید؛به واسطه آنکه ما جاهل نادان بودیم:«الناس نیام فاذا ماتوا انتبهوا» (1)؛«الناس موتی و اهل العلم احیاء» (2)؛ سَوٰاءٌ عَلَیْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ یَغْفِرَ اللّٰهُ لَهُمْ إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یَهْدِی الْقَوْمَ الْفٰاسِقِینَ (3).

جهد و عناد و جهود چنان چشم و گوش آنان را گرفته که دیگر قابل اعاده الی الحق و غفران نخواهند بود.

[تفسیر و توضیح یکی از آیات توحید]

چون کلام در فطرت منجر به توحید گردید و چنین معلوم شد که مراد از فطرت توحید است مناسب است که بعض آیات وارده در توحید ذکر شود.از آن جمله آیه شریفه سَنُرِیهِمْ آیٰاتِنٰا فِی الْآفٰاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتّٰی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ (4)

اولا الفاظ آیه مبارکه باید معلوم شود و آنگاه در اثر مقصود رویم.اصل آیه یعنی معنی لغوی آن علامت و نشانه را گویند؛مثلا اسم،آیه مسمی است؛یعنی علامت است.

«و فی کل شی له آیة قد علی انه واحد» (5)

یعنی،در هرچیزی نشانه و علامت و دلیل است بر وحدانیت حق جل و علا و تعبیر به حجت هم شده؛مثل آنکه منقول است از حضرت صادق علیه السّلام که فرمود:«در آیه مبارکه

ص:309


1- (1)) بحار الأنوار،ج 4،ص 43 و ج 5،ص 134؛عوالی اللئالی،ج 4،ص 73.
2- (2)) دیوان امام علی علیه السّلام،ص 24.
3- (3)) سوره مبارکه منافقون6/.
4- (4)) سوره مبارکه فصلت53/.
5- (5)) بحار الأنوار،ج 81،ص 184؛ج 86،ص 265؛تفسیر قمی،علی بن ابراهیم قمی،ج 2،ص 267.

وَ جَعَلْنَا ابْنَ مَرْیَمَ وَ أُمَّهُ آیَةً (1)یعنی حجت قرار دادیم (2)و تعبیر به ائمّه علیهم السّلام شده»؛ (3)چنانچه از حضرت باقر علیه السّلام نقل شده که فرمود:«از حضرت امیر علیه السّلام که ایشان می فرماید:

نیست از برای خدا آیتی بزرگتر از من» (4)؛و حضرت صادق علیه السّلام فرماید:در آیه أَتَتْکَ آیٰاتُنٰا... وَ لَمْ یُؤْمِنْ بِآیٰاتِ رَبِّهِ (5)آنکه مراد از آیات ائمّه هدی علیهم السّلام باشند. (6)و معلوم است که اطلاق بر ائمّه علیهم السّلام از جهت آن است که آنان علامات جلیله واضحه هستند بر عظمته و ثبوته و قدرته و علمه و در بعض روایات هم به خصوص حضرت حجت عجل اللّه فرجه تفسیر شده.

علی ایّ حال در خصوص این آیه مبارکه که محل کلام است،آیات به عموم خود باقی است؛چنانچه از اخبار معلوم می شود.امّا لفظ«افق»در لغت به معنی ناحیه و جانب است.و از این قبیل است آفاق و تأویل او در تفسیرش خواهد آمد.

[نفس و تقسیمات آن]

نفس،و انفس که جمع او است در لغت معانی متعدده دارد:گاه اطلاق بر روح شود و گاه بر جسد و بدن و گاه بر حقیقت شی و در اصطلاح اهل معقول هم گاه اطلاق بر ناطقه

ص:310


1- (1)) سوره مبارکه مؤمنون50/.
2- (2)) تفسیر قمی،علی بن ابراهیم قمی،ج 2،ص 91،مؤسسه دار الکتاب،قم،چاپ سوم؛ کمال الدین و اتمام النعمه،شیخ صدوق،ج 1،ص 18 و 30،چاپ دار الکتب الاسلامی،قم،دوم، 1395؛منتخب الانوار المضیئه،علی بن عبد الکریم نیلی نجفی،ص 76،چاپ خیام،قم،1401 ق.
3- (3)) کافی،محمّد بن یعقوب کلینی،ج 1،ص 435،دار الکتب الاسلامیة،تهران،چهارم، 1365 ش؛بحار الأنوار،علاّمه مجلسی،ج 24،ص 348 و ج 36،ص 101.
4- (4)) کافی،ثقة الاسلام کلینی،ج 1،ص 207؛بحار الأنوار،علاّمه مجلسی،ج 23،ص 206؛ المناقب،ابن شهر آشوب،ج 3،ص 98.
5- (5)) سوره مبارکه طه126/-127.
6- (6)) کافی،ج 1،ص 435؛بحار،ج 24،ص 348؛تأویل الآیات،314-316.

که حقیقت انسانیت موقوف به او خواهد بود و گاه بر قلب برای آنکه علقه تامه دارد ناطقه به او و گاه بر قوه حیوانی و گاه بر قوه نباتی و گاه بر قوه معدنی؛و هیچ یک از این معانی،اهمیتش به قدر ناطقه انسانی نباشد و معرفت کنه و حقیقت او برای مردم رسمی غیر ممکن بلکه شناسایی او و معرفت به حقیقتش مختص است به یک عده مردمی که وارسته از عالم حیوانیت و شهوت باشند که آن را اولیاء خداوند و سابقون در طریق معرفت گویند؛مثل علی بن ابی طالب علیه السّلام و نظیر او؛و کسی را نرسد که قدم در این میدان گذارد.و معلوم است که هرکه قدم گذارد و دو بال علم و عمل با او همراه شدند و تمام مراتب سیر را طیران نمود و کمال معرفت به نفس پیدا کرد،البته خدای خود را به آن قدر که ممکن باشد شناسایی،شناخته؛چنانچه فرمود مولی الموالی علی بن ابی طالب علیه السّلام که:

«من عرف نفسه فقد عرف ربه». (1)و بعد از آنکه معلوم گردید که حقیقت نفس برای ما غیر معلوم و ممکن نشود ما را که علم به او پیدا نماییم،چنانچه حضرت ذو الجلال فرمود: یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی ؛ (2)لذا در مقام بیان آثار و علامات او به قدر احتیاج برای شرح مقصود به مرتبه ای که در خور فهم حقیر است تکلم نماییم.

و آن نفس بنابر آنچه اهل معرفت بیان فرموده عبارت است از:یک جوهر لطیف ربانی روحانی که از برای او تعلّق تامی هست به قلب صنوبری که در جانب یسار صدر واقع است و این نفس حقیقت انسانی است و ادراک و علم از او است و اوامر و نواهی حق،توجّه به او دارد و از برای او دو دسته لشکریان و اعوان است؛یک دسته محسوس که دیده می شوند؛مثل چشم و گوش و دست و پا و سایر اعضاء و دسته دیگر آنان که

ص:311


1- (1)) بحار الأنوار،ج 58،ص 99؛غرر الحکم،ص 232.
2- (2)) سوره مبارکه اسراء85/.

دیده نخواهند شد؛مثل شهوت و غضب و حس مشترک و واهمه و خیال و حافظه و مفکرّه که هرفردی از این دو دسته خلقت شده برای خدمت به نفس و هرکدام را امر نماید باید از امر او تخلّف نورزد و همیشه منتظر فرمان نفس باشند تا چه امر فرماید، اطاعت نمایند و معلوم است که تمام این اعضاء و قوا برای تعالی و ترقّی نفس ایجاد گردیده که اصل بدن،مرکب اوست.و هرکدام از قوا و اعضا جنودی هستند که حضرت رحمن برای او تهیه نموده تا آنکه نفس به واسطه آنها به کمالات مقدّره خود برسد و به سرکردگی و فرمان وی تمام قوا را قرار داد برای او عقل را که عبارت است از:کلی الهی و نفس ملکوتی؛و در مقابل قرار داد قوه شهوانی و نفس حیوانی که ظلمت و جهل محض است.و معلوم است که جنود نفس به واسطه این دو رئیس بر دو قسم شده؛ قسمی مطیع این و قسمی مطیع آن.و شاهد بر این عرایض،بعض اخبار اولی کافی و معلوم است که نفس یا منقاد شهوت می شود،یعنی تمام جهات خود را به دست او می دهد و او را فرمان فرما می نماید و یا آنکه هردو را به نحو تساوی،مقدم می دارد و به این معنی گاه فرمان این را مقدم می دارد و گاه آن را؛و یا آنکه سر،دست عقل می سپارد و خود را تابع آن قرار می دهد.و معلوم است که در صورت اول که مطیع شهوت گردید و خود را در دریای تاریکی و ظلمت فروبرد و در پس پرده و حجب حیوانی قرار گرفت در این حال چشم او نابینا و متصل در مقام امر بشود،بدی درآمد إِنَّ النَّفْسَ لَأَمّٰارَةٌ بِالسُّوءِ (1)تمام کفّار و معاندین حق و منافقین اَلْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَ لاَ الضّٰالِّینَ (2)از این فرقه باشند و مجموع را اصحاب شمال نامیده قرآن مجید. وَ أَصْحٰابُ الشِّمٰالِ مٰا أَصْحٰابُ الشِّمٰالِ (3)وَ مَثَلُ کَلِمَةٍ خَبِیثَةٍ کَشَجَرَةٍ خَبِیثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ مٰا لَهٰا مِنْ

ص:312


1- (1)) سوره مبارکه یوسف53/.
2- (2)) سوره مبارکه حمد7/.
3- (3)) سوره مبارکه واقعه41/.

قَرٰارٍ (1) وَ أَصْحٰابُ الشِّمٰالِ ؛ فِی سَمُومٍ وَ حَمِیمٍ؛ وَ ظِلٍّ مِنْ یَحْمُومٍ؛ لاٰ بٰارِدٍ وَ لاٰ کَرِیمٍ؛ إِنَّهُمْ کٰانُوا قَبْلَ ذٰلِکَ مُتْرَفِینَ؛ وَ کٰانُوا یُصِرُّونَ عَلَی الْحِنْثِ الْعَظِیمِ؛ وَ کٰانُوا یَقُولُونَ أَ إِذٰا مِتْنٰا وَ کُنّٰا تُرٰاباً وَ عِظٰاماً أَ إِنّٰا لَمَبْعُوثُونَ؛ أَ وَ آبٰاؤُنَا الْأَوَّلُونَ (2)و در صورت ثانی که گاه پیرو عقل و گاه عقب شهوترانی و هواپرستی و فورا عقب این عمل متألم شوند و خود را سرزنش نمایند،نفس لوامه نامیده شده؛چنانچه فرماید: لاٰ أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوّٰامَةِ ؛ (3)یعنی،نفسی که همیشه در مقام ملامت خود باشد گرچه در مقام کوشش در عبادت هم باشد.و این دسته از مردم آن کسانی باشند که مطیع و منقاد انبیاء و اوصیاء و عابد و شاکر ربوبیت و البته مقام آنان هم مختلف به اختلاف علم و عبادت و انقیاد تا آنکه به نهایت مراتب بندگی رسد و مقام مقربان الهی را نزدیک کرده و در صورت ثالث که قوّه جهل حیوانی و شهوت را به طوری که از ریاست و فرمان فرمایی دور نموده و فقط نظر عقل را گرفته و پیرو او است؛هرچه را بخواهد بجا آورد به نظر عقل می رساند و با او مشورت می نماید و هرچه عقل دستور دهد همان را به مقام عمل گزارد،چنین نفسی را مطمئنه گویند؛زیرا که اضطراب و مخالفت مولا برای او در هیچ وقت اتفاق نیفتد؛زیرا که پیش روی او عقل است و عقل هیچ وقت اجازه مخالفت حق به او ندهد.چنانچه فرماید: یٰا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ؛ اِرْجِعِی إِلیٰ رَبِّکِ رٰاضِیَةً مَرْضِیَّةً؛ فَادْخُلِی فِی عِبٰادِی؛ وَ ادْخُلِی جَنَّتِی (4)و از این آیه مبارکه ظاهر آید که نفس مطمئنه راضیه و مرضیه هم نامیده شده؛زیرا که راضی است به آنچه حضرت ذو الجلال برای او مقدّر فرموده باشد و مرضیه است؛زیرا که خلاّق عالم از او راضی است.برای آنکه در مقام مخالفت برنیامده و همیشه در مقام است که رضایت حق را به دست آورد.و چنانچه در آیه دیگر

ص:313


1- (1)) سوره مبارکه ابراهیم26/.
2- (2)) سوره مبارکه واقعه41/-48.
3- (3)) سوره مبارکه قیامه2/.
4- (4)) سوره مبارکه فجر27/-30.

فرماید: رَضِیَ اللّٰهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذٰلِکَ لِمَنْ خَشِیَ رَبَّهُ (1)و اَلسّٰابِقُونَ السّٰابِقُونَ أُولٰئِکَ الْمُقَرَّبُونَ (2)در شأن این طایفه نازل شده؛یعنی،آنان که پیشی گرفته در جواب أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قٰالُوا بَلیٰ (3)اکرم موجودات عالمند.چنانچه فرماید: إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللّٰهِ أَتْقٰاکُمْ (4)آیات و اخباری که در شأن این طایفه وارد شده«لا تعد و لا تحصی» (5)است که اگر ذکر شود آنچه مقصود است از دست رود لذا بر این مقدار اکتفا گردید.

و باید دانست که ملهمه،مختص به یکی از این سه طایفه نیست و غیر اینها یعنی شق چهارم هم نیست؛بلکه شامل هرسه طایفه است؛چنانچه از ظاهر آیه مبارکه معلوم می شود؛ وَ نَفْسٍ وَ مٰا سَوّٰاهٰا؛ فَأَلْهَمَهٰا فُجُورَهٰا وَ تَقْوٰاهٰا؛ قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکّٰاهٰا؛ وَ قَدْ خٰابَ مَنْ دَسّٰاهٰا (6)و فی الجمله باید دانست که اگر دیگر هم در قرآن یا غیر آن دیده شود،خارج از این طوایف ثلاث نباشد.

مطلب دیگر آنکه معلوم است مرتبه جماد،دارای نفس نخواهد بود و بدیهی است که فقط دارای یک قوه طبیعی است که تعبیر از آن به جاذبه و دافعه می شود و از این مرتبه که تجاوز نمود و به مرتبه نبات رسید نفس نباتی در او ایجاد می شود و به واسطه این نفس،تسلط بر جماد و متصرف در او خواهد بود و چون ترقّی نماید و مرتبه حیوان را حائز بشود دارای نفس حیوانی و مسلّط و متصرّف در جماد و نبات.

و از این مرتبه نیز اگر ترقّی کرد و مقام بشر را حائز و فائز گردید،دارای نفس آخری شود مسمّی به ناطقه و اگر از این مرتبه ترقّی و تعالی پیدا کرد و به مقام انسان رسید البتّه مسلط بر جمیع مادون خود شود و در این حال دارای نفسی گردد که مسمّی به کلّیه یا

ص:314


1- (1)) سوره مبارکه بینه8/.
2- (2)) سوره مبارکه واقعه10/-11.
3- (3)) سوره مبارکه اعراف172/.
4- (4)) سوره مبارکه حجرات13/.
5- (5)) بی شمار و فراوان.
6- (6)) سوره مبارکه شمس7/-10.

کلّی الهی خواهد بود.و هرچه ترقّی نماید بعد از آنکه این مقام را فائز گردید همانا ترقّی و توسعه در این کلّیه الهی خواهد بود.نهایت حجب و استار طبیعت را از خود دور خواهد کرد تا آنکه به جایی رسد که هیچ از او مانع و رادع نخواهد بود و به هرنحو تصرّف که خواسته باشد به اذن پروردگار خود در موجودات عالم کون و فساد بنماید.

[توضیحی پیرامون کلام علی علیه السّلام به کمیل]

چون کلام به اینجا انجامید،متعرّض حدیث کمیل بن زیاد از حضرت علی علیه السّلام شوم؛ زیرا که دلیل بر عرض حقیر و مشتمل بر مطالب عالیه است.

کمیل می گوید:خدمت حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام رسیدم و عرض کردم:بشناسان به من نفس مرا.حضرت فرمود:ای کمیل،کدام نفس را اراده کرده ای؟عرضه داشتم:ای مولای من مگر جز یک نفس،نفسی هست؟فرمود:ای کمیل،جز آن نیست که نفس، چهار قسم است.از اینکه حضرت کلمه«انّما»آورد و فرمود:«إنّما هی اربع»،خوب معلوم می شود انحصار نفس بر چهار قسم و اینکه جماد دارای نفس نیست؛زیرا اگر بود حضرت منحصر نمی فرمود بر چهار با کلمه حصر.نامیه نباتیّه و حسّیه حیوانیّه و ناطقه قدسیّه و کلیّه الهیّه.و از برای هرکدام از اینها پنج قوه و دو خاصیت است.

پس،نامیه نباتیّه از برای او پنج قوّه است:ماسکه و جاذبه و هاضمه و دافعه و مربیّه و از برای او دو خاصیت است،زیاده و نقصان.و انبعاث او از کبد است؛یعنی،مرکز تولید او در حیوان از کبد است و از کبد ساری و جاری در سایر اعضا و جوارح خواهد شد.و این نفس نامی نباتی،شبیه ترین چیزهاست به نفس حیوانی.

و از برای حسیّه حیوانیّه نیز پنج قوه است:سمع و بصر و شمّ و ذوق و لمس و از برایش دو خاصیت است؛رضا و غضب و انبعاث او از قلب است و این شبیه ترین چیزهاست به نفس درندگان.

ص:315

و ناطقه قدسیّه،برایش پنج قوّه است:فکر و ذکر و علم و حلم و نباهت و نیست از برای او انبعاث و این اشبه آنها است به نفس ملائکه و از برای او دو خاصیت است؛ نزاهت و حکمت.

و کلیّه الهیّه،برای او پنج قوّه است:بقاء در فناء و نعیم در شقاء و عزّت در ذلت و فقر در غنا و صبر در بلاء.یعنی:چون خود را در دنیا فانی می نماید و کناره جویی از دنیا می نماید و شهوت و غضب را از خود دور می نماید و«موتوا قبل ان تموتوا» (1)را نصب العین خود قرار می دهد و در مقابل حضرت ذو الجلال خود را تابع و لا شیء محض می بیند و بالاخره از ورطه دنیا با تمام قوا خود را دور نماید؛در عین این حال،بقاء ابدی و ظهور سرمدی برای او پیدا شود و سلطنت بر مادون خود پیدا کند و تنگ دستی خود را در عالم دنیا و بیچارگی و فقر را نعمت و تنعّم؛و ذلت و کوچکی کردن نزد حق را عزّت خود می بیند و توجّه به دنیا به او؛و کثرت دنیوی را فقر خود می داند به سوی خداوند خود؛و در بلاها و شدائد صابر و شاکر حضرت احدیّت است.

و از برای او دو خاصیت است:حلم و کرم و این آن نفسی است که مبدأ او از جانب خداوند است و به سوی او بازگشت خواهد نمود.چنانچه خداوند عالم فرماید: فَنَفَخْنٰا فِیهِ مِنْ رُوحِنٰا (2)و (3)و امّا عود و بازگشت او چنانچه فرماید: یٰا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ؛ اِرْجِعِی إِلیٰ رَبِّکِ رٰاضِیَةً مَرْضِیَّةً (4)و عقل واسطه بین تمام قوی و نفوس است تا نگوید احدی از شما مگر به قیاس معقول.

ص:316


1- (1)) بحار الأنوار،ج 66،ص 317؛ج 69،ص 57.
2- (2)) سوره مبارکه تحریم12/.
3- (*)) منه رحمه اللّه:از تمسک حضرت به آیه مبارکه معلوم می شود که کلمه الهیّه،همان نفس مطمئنه است.
4- (3)) سوره مبارکه فجر27/-28.

و ممکن است یک امر از جزء اخیر این حدیث استفاده شود و آن این است که:چون حضرت در بیان کلمه الهیه تمسک به آیه یٰا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ فرمود از اینجا معلوم می شود که نفس مطمئنّه،همان کلمه الهیّه است و آن هم مشخص است به انبیا و اولیای الهی که تعبیر فرمود از آنان وَ السّٰابِقُونَ السّٰابِقُونَ أُولٰئِکَ الْمُقَرَّبُونَ (1)و در غیر آنان نخواهد بود،گرچه بر حسب استعداد،تمام افراد بشر قابل این نفس کلی هستند و ممکن است تمام این مرتبه را فائز گردند؛لکن موقوف است به تکمیل مراتب مادون آن و این امری است که اختیاری خود افراد است و تا رنج نبرد و خود را تکمیل ننماید به اختیار خود به آن مرتبه عالیه برخورد نکند.

و برای رفع توهم،اشکالی که در ذهن خلجان نماید عرضه می دارم که گرچه ماها مشاهده می کنیم بعضی افراد بشر را که خداوند به سن طفولیت این مقام را عنایت فرموده؛مثل حضرت عیسی بن مریم و ائمّه علیهم السّلام.و اشکال می شود برای ما،اگر ممکن نبود فائز شدن به این مرتبه تا به اختیار خود تکمیل مرتبه مادون بنماید،چگونه این عده رسیدند؟و لکن بعد از اندک تأمّل،جواب او ظاهر می گردد برای شخص از اخبار ذرّ و با غمض عین از اخبار ذرّ ممکن است گفته شود که:چون حضرت ذو الجلال عالم به عواقب امور،می داند که کدام از افراد،خود را تکمیل می نماید و در مقام عمل و معرفت هستند و خود را از ورطه هلاکت نجات خواهند داد و به شاهراه هدایت خواهند رسید.لذا توجه تام به آنان دارد و آنان را برمی گزیند و اختیار می کند بر سایر مخلوق و امام و پیشوای دیگران قرار می دهد؛زیرا که مردم محتاج به دلیل و هادی هستند و اگر خداوند این عنایت را نفرماید باعث اضلال جمیع افراد،حاصل آید و با وجود اینها در مرتبه اولی

ص:317


1- (1)) سوره مبارکه واقعه10/-11.

فقط مرتبه فهم ذاتی و فطری است که خود باید از روی این فهم و ادراک عمل نماید و تهذیب اخلاق کند و آنگاه که تکمیل شد،افاضه شود به او آنچه را که باید و شاید.

[آیات آفاقی پروردگار]

بعد از معلوم شدن این مقدمه بر سر سخن رویم آیاتی را که در اطراف و اکناف عالم، خدای متعال ظاهر و هویدا فرموده که علامت و نشانه و دلیل بر ثبوت و توحید و عظمت و قدرت و علم حضرت ذو الجلال دارند«لا تعد و لا تحصی».و لذا فرموده اند:«الطرق الی اللّه بعدد انفاس الخلایق». (1)از جمله آنها حرکت کواکب و شمس و قمر است که به نظام اتم و اکمل و احکم در حرکت و هیچ تغییر در حرکت آنها پیدا نشود که اگر آنی تغییر نماید،نظام عالم به هم خورد و اگر تمام اهل عالم جمع شوند و بخواهند انتظام در او بدهند،ممکن نشود.تعیین اوقات و اصلاح نباتات و تنظیم امورات،تمام حاصل آید برای مخلوقات از روی این حرکت؛و فائده اش بسیار.لذاست که در آیات بی شمار قرآنی اشارت فرماید به این دو آیت از باب اهمیتش از برای خلق؛مثل وَ آیَةٌ لَهُمُ اللَّیْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهٰارَ فَإِذٰا هُمْ مُظْلِمُونَ (2)و لاَ الشَّمْسُ یَنْبَغِی لَهٰا أَنْ تُدْرِکَ الْقَمَرَ وَ لاَ اللَّیْلُ سٰابِقُ النَّهٰارِ (3)یا در جای دیگر فرماید: وَ سَخَّرَ لَکُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دٰائِبَیْنِ (4)؛یعنی، هیچ وقت در سیر خود سستی ننمایند و وَ الشَّمْسِ وَ ضُحٰاهٰا؛ وَ الْقَمَرِ إِذٰا تَلاٰهٰا (5)و غیر ذلک از آیات وارده در شأن شمس و قمر.و از این آیات ظاهر می شود که شمس و قمر

ص:318


1- (1)) این عبارت در بیانات علاّمه مجلسی در بحار الأنوار،ج 64،ص 137 آمده است.همچنین در آداب الصلاة حضرت امام خمینی رحمة اللّه علیه به نقل از جامع الاسرار و منبع الانوار، سیّد حیدر آملی،ص 8،95،121؛شرح لاهیجی بر گلشن راز،ص 153 نقل گردیده است.
2- (2)) سوره مبارکه یس37/.
3- (3)) سوره مبارکه یس40/.
4- (4)) سوره مبارکه ابراهیم33/.
5- (5)) سوره مبارکه شمس1/-2.

متحرکند و منافات هم ظاهرا نداشته باشند با قول بعضی که می گویند:حرکت مال زمین است؛زیرا که بالحس مشاهده کرده که زمین متحرک است.و امّا آنکه می گویند:شمس دارای حرکت نباشد،بلکه ثابت و تمام سیارات به دور او می گردند،دلیل ندارد و برهان عقلی موافق آن اقامه نشده و ظواهر شرع هم دلالت برخلاف آن دارد؛مثل آیات مذکوره و غیر آن.

بنابر این اگر حرکت زمین،بالحس ثابت گردید البته ممکن است قائل شدن آنکه هر دو در حرکت هستند،چنانچه بعید هم نیست که چنین باشد و علی ای حال این جزء اعتقادات شرعی ما نخواهد بود و زیاد پافشاری کردن لازم نیست و فی الجمله معلوم است که این دو آیت،دو نعمت بزرگ الهی است بر تمام مخلوقات که حضرت احدیّت از باب لطف و مرحمت،امتنان مخلوقش نهاده،چه فواید بی شمار که بر وجود این دو مترتّب و موجودات بهره ور شوند و از اعظم نعم و آیات است نور و حرارت این دو؛زیرا که از نورشان تولید شب و روز گردد و تعیین اوقات شود و شهور و سنین حاصل آید و ظلمت را برطرف نماید تا آنکه مردم بتوانند زندگانی کنند و تحصیل اسباب حیات برای خود نمایند؛ وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ اللَّیْلَ لِبٰاساً وَ النَّوْمَ سُبٰاتاً وَ جَعَلَ النَّهٰارَ نُشُوراً (1)و در سوره یونس،آیه پنجم فرماید: هُوَ الَّذِی جَعَلَ الشَّمْسَ ضِیٰاءً وَ الْقَمَرَ نُوراً وَ قَدَّرَهُ مَنٰازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِینَ وَ الْحِسٰابَ مٰا خَلَقَ اللّٰهُ ذٰلِکَ إِلاّٰ بِالْحَقِّ یُفَصِّلُ الْآیٰاتِ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ؛ إِنَّ فِی اخْتِلاٰفِ اللَّیْلِ وَ النَّهٰارِ وَ مٰا خَلَقَ اللّٰهُ فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ لَآیٰاتٍ لِقَوْمٍ یَتَّقُونَ (2)و حرارت شمس چقدر فواید که بر او مترتب است؛نضج اثمار و نبات و اشجار و ابدان، تمام به واسطه حرارت شمس است؛ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ کُلٌّ یَجْرِی لِأَجَلٍ مُسَمًّی

ص:319


1- (1)) سوره مبارکه فرقان47/.
2- (2)) سوره مبارکه یونس5/-6.

یُدَبِّرُ الْأَمْرَ یُفَصِّلُ الْآیٰاتِ لَعَلَّکُمْ بِلِقٰاءِ رَبِّکُمْ تُوقِنُونَ (1)و چقدر بر وفق حکمت که هر روزی از موضع معین طلوع و به مرکز معین غروب که باعث تولید فصول اربعه به واسطه این اختلاف سیر که ایجاد فصول می نماید؛چقدر آثار عظیمه و نتایج بی حساب بسط و قبض اعضا و جوارح و اشیاء از قبیل نبات،معدن،حیوان برای این اختلاف و به واسطه این بسط و قبض؛جریان رطوبت در معدن و احجار و ماء در نبات و اشجار و دم در حیوان و پس از آن حرارت شمس را به خود گرفته و دستگاه طباخی در موالید ایجاد شده و به نحو منظم آثار هوایی و ناری و مائی و خاکی در موالید از این اختلاف سیر ظاهر آید.

از اینجا خوب معلوم می شود شدّت ربط این آثار و امور به یکدیگر و تنظیم عالم و قصور فکر ما که ابدا فکر نداریم و به نحو تقلید،بعض مزخرفات و خرافات را از روی جهل می گوییم که مقتضای طبیعت اشیاء است و خود را در عقب جهّال و نادانان و شهوت پرستان انداخته،کورکورانه خود را در چاه های بی ته و دریاهای بی حد،هلاک می نماییم و ابدا نظر در آیات و شواهد ربوبیت نیفکنیم،کجا می تواند طبیعت غیر فایده بی شعور چنین تنظیم و دستگاه مرتب ایجاد کند که سرتاپا تمام حکمت و مصلحت و یکپارچه علم و ارتباط است؛نهایت آنکه ما خبر از جایی نداریم و بی بهره از معرفت و علم و هنر و فقط با مادر خاکی و طبیعت دست در آغوش یکدیگر کرده و ابدا برای فکر در امور حاضر نیستیم.

و فی الجمله گاه گاه خسوف و کسوف در عالم شمس و قمر ایجاد شود که از جمله آیات و شواهد صانع عالم است؛چنانچه حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله در وفات حضرت ابراهیم رحمه اللّه فرزند خود،فرمود و این موهومات واهیه که بعضی در خسوف و کسوف گفته اند،ابدا ملاک ندارد و لازم به ذکر آنها نخواهد بود و بهتر اعراض از این گونه حرفها است.

ص:320


1- (1)) سوره مبارکه رعد2/.

[باد آیتی از آیات الهی]

و از جمله آیات و دلایل الهی باد است؛چنانچه فرماید: وَ هُوَ الَّذِی یُرْسِلُ الرِّیٰاحَ بُشْراً بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ حَتّٰی إِذٰا أَقَلَّتْ سَحٰاباً ثِقٰالاً سُقْنٰاهُ لِبَلَدٍ مَیِّتٍ فَأَنْزَلْنٰا بِهِ الْمٰاءَ فَأَخْرَجْنٰا بِهِ مِنْ کُلِّ الثَّمَرٰاتِ (1)؛یعنی،خدای عالمیان،آن کسی که فرستاد بادها را تا بشارت باشد در پیشگاه رحمتش و یا آنکه نشر داد ریاح را در پیشگاه رحمتش تا آنگاه که حمل کرد ابرهای سنگین را و راندیم آن را از برای شهر مرده؛پس نازل فرمودیم به او آب را و آنگاه بیرون آوردیم به او از هرثمره.مراد از رحمت در این آیه شریفه و آیات دیگر که به این مضمون است،باران باشد.باد صبا به هیجان آرد ابر را و باد شمال جمعش نماید و باد جنوب جلبش کند و باد دبور متفرقش سازد.عجب آیت بزرگی است این باد که به قدرت حضرت احدیت باعث بر تولید ابر و تنزیل باران که آن هم یکی از آیات عظیمه است و هکذا تصفیه هوا به واسطه باد باشد که اگر باد نوزد،هوا به اندک زمانی چنان کثیف شود که ابدا قابل زیست نباشد.اگر به نباتات و اثمار برخورد آنها را تلطیف و نضج دهد و اگر به حیوانات برخورد باعث جریان خون آنها شود.گاه باد صرصر (2)شود و مهلک قوم عاد گردد.گاه باد خزان شود و باعث انجماد خون در

ص:321


1- (1)) سوره مبارکه اعراف57/.
2- (2)) در فرهنگ معین باد سخت و سرد معنی شده است و در کتاب«قصه های قرآن»آمده است:خدای سبحان بادی بسیار شدید بر قوم عاد مسلّط گرداند که هفت شب و هشت روز پی در پی بر آنان وزیدن گرفت و همان گونه که درخت نخل میان تهی از ریشه کنده می شد، بدن های آنان از جا کنده شد و بر زمین کوبیده می شد و بدن هایشان قطعه قطعه گردید و همگی نابود شدند.(قصه های قرآن،محمّد جواد مهری،مشرقین،قم،اول،1381،ص 83).

حیوان و نائم ساختن روح نباتی آن و هرچه گل و ریحان است تمامی را خشک و برگ های درختان را سرنگون سازد.

گاه بوزد و بیدارکننده نبات و حیوان باشد و لکن باید دانست که آن باد و هوایی که حیوان احتیاج دارد آن است که جزء اکسیژن او زیادتر باشد از ازت اش؛عکس نبات.

و گاه ابر را از هم متفرق سازد و گاه جمع آوری کند،گاه مهلک و گاه ممد حیات؛بلکه باعث بر حیات.و حاصل،محرک کشتی حیات موجودات عالم و نجات دهنده از گرداب های هلاکت باشد به شرط آنکه طوفان نشود و ناخدا هم نابلد نباشد که در حین طوفان یا قبل از آن کاری کند و اسبابی فراهم آورد که در حین آن کشتی غرق شود.آی بیچاره!خود را حفظ کن!مبادا طوفان صرصر تو را فرو گیرد؛دیگر راه فرار نگذارد؛آن وقت است که دریغ می خوری و چاره نداری؛علاج واقعه پیش از وقوع باید کرد.

و علی ایّ حال،یکی از آیات الهیه همانا باد است؛لذا در قرآن مجید مکررا اشاره می فرماید و ما را متنبّه می سازد و آثار و نتایج او را بیان می فرماید،شاید ما اهل فکر شویم و خود را از ورطه هلاکت کفر و شرک نجات دهیم.و آنچه می گویند که تولید باد از آن شود که هوای یک مرکزی به واسطه حرارت تصاعد نماید لذا هواهای مرکز دیگر فشار آورد که آن گز (1)را پر کند از این حیث تولید باد شود،این حرف منافی با آیت بودن باد و ارسال آن از طرف حضرت احدیت ندارد؛بلکه این بیان،مزید بر مقصود شود و نتیجه به دست آید؛زیرا که ایجاد اصل کره هوایی بر اطراف کره خاک به ید قدرت حضرت ذو الجلال است.عجب حکم محکم متقنی در ایجاد هوا به کار برده که عقل هر ذی عقلی متحیّر و مبهوت است.اگر این کره هوایی نبود،بقاء حیوان و نبات و تکوّن

ص:322


1- (1)) خلأ.

معدن ممکن نبود.کدام طبیعت بی شعوری،شعورش رسد که این هوای کثیر الفائده را ایجاد کند که حتی سنگ که پست ترین معادن است خلقتش موقوف بر هوا است؛لذا است که می فرماید: وَ أَرْسَلْنَا الرِّیٰاحَ لَوٰاقِحَ ؛ (1)یعنی،فرستادیم بادهایی که اشیا را باردار می کند. فَأَنْزَلْنٰا مِنَ السَّمٰاءِ مٰاءً فَأَسْقَیْنٰاکُمُوهُ وَ مٰا أَنْتُمْ لَهُ بِخٰازِنِینَ ؛ (2)و پس از آن ایجاد آب فرمودیم و از آسمان انزال کردیم؛پس بر شما بنوشانیدیم و حال آنکه نبودید از جمله جمع آورندگان و ایجادکنندگان آب؛بلکه منحصر است به حضرتش و احدی قدرت چنین عملی ندارد که به واسطه ارسال باد،بیافریند آب و انزال فرماید و از او ایجاد هرموجود نماید.این است که از بعض اخبار چنین استفاده می شود که:مواد خلقت هرموجود در آب سماوی است و از آن تعبیر به نطفه گردیده است.بعض آقایان چنین می گویند که باران و برف نیست،مگر همان بخارهایی که از زمین و دریا متصاعد می شود به واسطه تابش حرارت بر آب های زمین و در هوای بسیار سرد باز منقلب به آب می شود و به زمین عود کند؛و لکن اولا این حرف ابدا مبنی ندارد،و بر فرض آنکه چنین هم باشد نسبت به بعضی از آب ها است که از طرف بالا می آید و از کجا ثابت شده که تمام آب ها چنین است با آنکه قدما و متجددین از حکما قبول دارند که در غیر از زمین هم آب یافت می شود؛امّا قدما قائل هستند که در افلاک هم مواد مائی هست و امّا متجددین می گویند در بعض کرات و کواکب،چنانچه استکشاف شده،دریاها و کوه ها و کره هوایی موجود است.

و علی ایّ حال،احتیاج به نقل از آنان نخواهد بود؛زیرا که در شرع ما ظواهر آیات و بعض اخبار ایضا دلالت دارد بر آنکه آب از آسمان نازل می شود و بالخصوص مواد

ص:323


1- (1)) سوره مبارکه حجر22/.
2- (2)) همان.

منوی ایجاد هرموجود.و از طرف آقایان هم برهان قطعی ثابت نشده تا آنکه ما را بتوانند ملزم کنند بر حرف های بی مغز خود؛خصوصا بعد از آنکه بعضی چنین استکشاف کرده که اصل مواد مائی از طرف علو است.

و از صادق آل محمّد صلّی اللّه علیه و آله چنین وارد شده،چنانچه علی بن جعفر نقل می کند از آن حضرت که فرمود:«به درستی که نطفه از آسمان واقع شود به سوی زمین بر نبات و ثمر و شجر؛پس می خورد او را مردم و بهایم؛پس جاری می شود در آنها». (1)و در اخبار وارده راجع به احوال قیامت چنین دارد که از آسمان باران ببارد بر زمین؛چنان بارانی که مثل نطفه است و به واسطه این اعضا و جوارح هرکسی جمع شود و به حالت اولیه خود برگردد.

و در قرآن مجید هم چنین فرماید که: وَ أَنْزَلْنٰا مِنَ السَّمٰاءِ مٰاءً طَهُوراً (2)از آسمان، آب پاک و پاک کننده نازل کردیم؛بلکه می توان گفت:بنابر آنکه آب منحصر باشد به آب زمین،بالاخره باید منجر شود به تمام شدن آب؛زیرا که به توسط هوا و حرارت، کم شود تا آنکه تمام شود و هکذا باید دریاهای اطراف زمین همیشه رو به تنزّل باشد و حال آنکه دیده می شود که در بعض سنوات بی اندازه طغیان می نماید و همچنین اگر بنا بود که این آب ها که از آسمان می آید،همان بخارات دریاها و زمین باشد،باید به یک میزان باشد،یا در وقت تابستان زیادتر باشد بر حسب عادت؛زیرا که شدّت تبخیر آب در آن وقت است و همچنین باید احتیاج به ابر نباشد و حال آنکه نادر است بلکه وجود ندارد باران بدون ابر.

و بر فرض محال که گفته شود باران و برف از بخارات مائیه تولید شود معروض می داریم خدمت آقایان،اصل ایجاد کره هوایی در اطراف زمین و حفظ از پراکندگی

ص:324


1- (1)) بحار الأنوار،ج 57،ص 368؛تفسیر قمی،علی بن ابراهیم قمی،ج 2،ص 215.
2- (2)) سوره مبارکه فرقان48/.

و حال آنکه هوا از موجوداتی است که میل شدید به پراکندگی و تفرقه دارد از اعظم آیات خدا است؛زیرا که هیچ طبیعتی نیست که اقتضای چنین عمل نماید و ایجاد هوای به این پرفایده ای کند و او را حفظ کند از تفرقه؛بلکه مقتضای طبیعت عکس این است؛قدرت کامله الهی را می خواهد که ایجاد مغناطیس و قوّه انجذاب فرماید ما بین خاک و هوا و ماء و غیره و این ها را به یک تنظیم تمام مرتب فرماید به طوری که به صورت یک حیوان ذی روح شود،تمام این عالم کون و فساد یا به صورت یک کارخانه بسیار منظم و مرتّب که اگر یک جزء آن فاسد شود،تمام آن به هم خورد و اگر عضوی از او مرضی پیدا کند تمام اعضاء و جوارح او متزلزل و مریض گردد و محتاج به یک طبیب ماهر گردد.

خیلی عجب است از اشخاصی که اگر بخواهند یک خانه ناقابل بنا کنند،محتاج به مهندس و معمار و بنّا و عمله خواهند بود و ممکن نشود که این خانه را بدون اهل فنون مختلفه بنا کند یا آنکه خود آن شخص بدون مقدّمه و تعلّم بنّایی و هندسه و غیره بنا کند؛ بلکه اگر بخواهد یک دیواری بنا کند تا اهل علم و فنّش نشود یا اهلش را نیاورد ممکن نشود بنای این دیوار.چنین شخصی چگونه می گوید این تنظیم و ترتیب که هرجزئی از آن چه حکمت های«لا تعد و لا تحصی»به کار برده شده،عمل یک طبیعت بی شعور است؛واقعا باید حماقت به نهایت برسد تا آنکه چنین حرفی را بزند.حقیر گمان ندارم کسی در عالم از روی عقیده و یقین بگوید بلکه اگر از لسان کسی صادر شود البته یا شوخی می کند یا آنکه می خواهد بداند طرف چه می گوید؛و لکن در واقع عقیده مند است به مبدأ قادر حیّ متکلم و قهار و می داند که چنین دستگاه منظم بدون چنین مبدأیی محال و غیر ممکن است.

[تجلّی علم و حکمت الهی در زنده شدن زمین به گیاهان]

در یک نبات ببین چقدر حکمت و دانش بکار برده شده که قابل احصا نخواهد بود؛

ص:325

أَ فِی اللّٰهِ شَکٌّ فٰاطِرِ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ (1)و البته معلوم است که یکی از آیات واضحه الهی احیای ارض مرده است و رویاندن نباتات و اشجار بر او و خلق ازواج از نبات الارض و از انفس و از آنچه بشر را نرسد علم به او وَ آیَةٌ لَهُمُ الْأَرْضُ الْمَیْتَةُ أَحْیَیْنٰاهٰا وَ أَخْرَجْنٰا مِنْهٰا حَبًّا فَمِنْهُ یَأْکُلُونَ؛ وَ جَعَلْنٰا فِیهٰا جَنّٰاتٍ مِنْ نَخِیلٍ وَ أَعْنٰابٍ وَ فَجَّرْنٰا فِیهٰا مِنَ الْعُیُونِ؛ لِیَأْکُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ وَ مٰا عَمِلَتْهُ أَیْدِیهِمْ أَ فَلاٰ یَشْکُرُونَ؛ سُبْحٰانَ الَّذِی خَلَقَ الْأَزْوٰاجَ کُلَّهٰا مِمّٰا تُنْبِتُ الْأَرْضُ وَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ مِمّٰا لاٰ یَعْلَمُونَ (2)

یکی از آیات از برای مردم بر عظمت و قدرت کامله الهی،ارض مرده است که احیاء فرماید حضرت رحمن و بیرون آرد از او دانه را؛پس از آن مردم می خورند و قرار داده در آن باغ هایی از درخت خرما و انگور و بجوشانده در او از چشمه ها تا آنکه بخورند از ثمره او و آنچه عمل کند دست ایشان؛آیا پس از این همه نعمت های الهی شکر او نکنند؟ منزّه است آنکه ایجاد فرمود اصناف موجودات را دسته ای نباتات ارض و دسته دیگر از نفوس موجودات و دسته سوم از آنچه که علم شما به او نرسد.

ببین حضرت ذو الجلال،خاک تیره و ظلمانی و ضعیف را مطیع روح نباتی قرار داد و این روح دست او را گرفته،از مقام تیرگی و ضعف بیرون آرد و او را به مقام غنج و دلال و طرب نباتی برساند و چه اشیاء لطیف از این خاک به این پستی بیرون آرد؛ و هکذا نبات چون نسبت به حیوان دارای ضعف و ناتوانی داشت او را مطیع حیوان قرار داد و اسباب انقیاد و اطاعت را برای او فراهم آورد؛لذا این حیوان دست نبات را گرفته و او را به مقامات عالیه حیوانی رسانیده؛و هکذا حیوان را چون مقامش مقام جهل و نادانی و شهوت است و مصالح و مفاسد خود را نمی داند،لذا او را در تحت فرمان روح

ص:326


1- (1)) سوره مبارکه ابراهیم10/.
2- (2)) سوره مبارکه یس33/-36.

انسانی که به حسب علم و قدرت قوی تر است،قرار داد و آن هم به واسطه اطاعت و انقیاد به مقام شامخی رسید و چون در انسان هم ضعف و سستی هست از آنکه إِنَّهُ کٰانَ ظَلُوماً جَهُولاً (1)او را تحت فرمان روح نبوّت و ولایت قرار داد تا آنکه به واسطه اطاعت از این روح قدسی الهی به درجات عالم ملکوت پرواز نماید،لذا فرمود:

أَطِیعُوا اللّٰهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ (2)

حال مشاهده نما هرکدام از این مراتب مادون،گردن زیر بار مافوق خود درنیاورند و مقام عبودیّت حق را اتّخاذ ننمایند و فرمان الهی را کنار گذارند و در شاهراه هدایت نروند،ناچارند از آنکه در طرق مخوفه دچار کوه های ظلمت و صحراهای پر از درنده و چاه های مملو از مار و مور گرفتار شوند و ابدا چاره نداشته باشند.چنانچه در حق آنان فرماید: إِذْ یَقُولُ الظّٰالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاّٰ رَجُلاً مَسْحُوراً؛ اُنْظُرْ کَیْفَ ضَرَبُوا لَکَ الْأَمْثٰالَ فَضَلُّوا فَلاٰ یَسْتَطِیعُونَ سَبِیلاً (3)البته معلوم است آنکه دست از نفس نبوی برداشت و نبی را مرد مسحور دانست گمراه شود به طوری که دیگر قدرت بر پیدا کردن راه ندارد و ابدا به مقصود نائل نشود.لذا برای آنکه مردم گمراه نشوند و بدانند که غیر از طریق الهی سایر طرق به طور کلی قابل رفتن نخواهد بود و مخوف است،ارشاد فرمود به بیان واضح: قُلْ أَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ مٰا لاٰ یَمْلِکُ لَکُمْ ضَرًّا وَ لاٰ نَفْعاً وَ اللّٰهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ؛ قُلْ یٰا أَهْلَ الْکِتٰابِ لاٰ تَغْلُوا فِی دِینِکُمْ غَیْرَ الْحَقِّ وَ لاٰ تَتَّبِعُوا أَهْوٰاءَ قَوْمٍ قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَ أَضَلُّوا کَثِیراً وَ ضَلُّوا عَنْ سَوٰاءِ السَّبِیلِ ؛ (4)بگو ای محمّد صلّی اللّه علیه و آله به اهل عالم که آیا عبادت می کنید غیر از خداوند عالم آنچه را که نیست قادر بر رفع ضرر از شما یا جلب نفع به سوی شما و حال آنکه خداوند شنوا و عالم است به حال شما؟!بگو ای اهل کتاب!

ص:327


1- (1)) سوره مبارکه احزاب72/.
2- (2)) سوره مبارکه نساء59/.
3- (3)) سوره مبارکه اسراء47/-48.
4- (4)) سوره مبارکه مائده76/-77.

غلو ننمایید در دین خود جز حق و متابعت نکنید هوس های آن قوم که گمراه شدند از قبل و گمراه کردند مردم بسیاری را و گمراه شدند از راه راست.معلوم است که حضرت رحمن از باب لطف،ارشاد فرماید بشر را در این آیه مبارکه از ترک پیروی گمراهان و اطاعت از روح مقدس نبوی و ولوی.

وای بر آن مردمی که پیشوای آنان جهال و شهوت پرستان باشند و آنها را به طرق کج و معوج و مخوفه برند و از طریق هدایت بازدارند.نهایت آنکه در این عالم دنیا پرده پوشی شده و حقیقت حال آنان غیر مرئی و حلم حضرت احدیّت از اعمال شنیعه آنان پرده پوشی نموده و آنگاه پرده از روی کار بردارند که فرماید: یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُنٰاسٍ بِإِمٰامِهِمْ فَمَنْ أُوتِیَ کِتٰابَهُ بِیَمِینِهِ فَأُولٰئِکَ یَقْرَؤُنَ کِتٰابَهُمْ وَ لاٰ یُظْلَمُونَ فَتِیلاً؛ وَ مَنْ کٰانَ فِی هٰذِهِ أَعْمیٰ فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمیٰ وَ أَضَلُّ سَبِیلاً ؛ (1)آن روز که می خوانیم هرطایفه را به پیشوای خود پس از آنکه داده شده کتاب او به دست راستش،پس آنان قرائت کنند کتاب خود را و ظلم به آنان نشود به قدر ذره ای و آنکه بود در دنیا کور و غافل از حق پس در عالم آخرت هم کور و گمراه تر است.

البته معلوم است آنکه مطیع امام به حق،یعنی پیغمبر اکرم و اوصیای او علیهم السّلام گردید، کتاب اعمال او به یمین او داده شود و او را در جَنّٰاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ (2)جای دهند و آنکه پیشوای خود را دیگران قرار داد و چشم قلب خود را کور نمود در یوم حساب خوانده شود به امام خود،آن امامی که مضلّ او بوده؛امام،از امت برائت جوید و امت از امام و هرکدام دیگری را لعن کند و دشنام دهد؛این است که فرماید: إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِینَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا وَ رَأَوُا الْعَذٰابَ وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبٰابُ؛ وَ قٰالَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا لَوْ

ص:328


1- (1)) سوره مبارکه اسراء71/-72.
2- (2)) سوره مبارکه آل عمران15/.

أَنَّ لَنٰا کَرَّةً فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ کَمٰا تَبَرَّؤُا مِنّٰا کَذٰلِکَ یُرِیهِمُ اللّٰهُ أَعْمٰالَهُمْ حَسَرٰاتٍ عَلَیْهِمْ وَ مٰا هُمْ بِخٰارِجِینَ مِنَ النّٰارِ (1).

یا در آیه دیگر فرماید: ...وَ لَوْ تَریٰ إِذِ الظّٰالِمُونَ مَوْقُوفُونَ عِنْدَ رَبِّهِمْ یَرْجِعُ بَعْضُهُمْ إِلیٰ بَعْضٍ الْقَوْلَ یَقُولُ الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا لَوْ لاٰ أَنْتُمْ لَکُنّٰا مُؤْمِنِینَ قٰالَ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا لِلَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا أَ نَحْنُ صَدَدْنٰاکُمْ عَنِ الْهُدیٰ بَعْدَ إِذْ جٰاءَکُمْ بَلْ کُنْتُمْ مُجْرِمِینَ؛ وَ قٰالَ الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا لِلَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا بَلْ مَکْرُ اللَّیْلِ وَ النَّهٰارِ إِذْ تَأْمُرُونَنٰا أَنْ نَکْفُرَ بِاللّٰهِ وَ نَجْعَلَ لَهُ أَنْدٰاداً وَ أَسَرُّوا النَّدٰامَةَ لَمّٰا رَأَوُا الْعَذٰابَ... (2).

یا آنکه به اعداء جن و شیاطین و هوای نفس،پرستش ملایکه نمایند آنگاه در قیامت خطاب به آنان شود: ...ثُمَّ یَقُولُ لِلْمَلاٰئِکَةِ أَ هٰؤُلاٰءِ إِیّٰاکُمْ کٰانُوا یَعْبُدُونَ؛ قٰالُوا سُبْحٰانَکَ أَنْتَ وَلِیُّنٰا مِنْ دُونِهِمْ بَلْ کٰانُوا یَعْبُدُونَ الْجِنَّ أَکْثَرُهُمْ بِهِمْ مُؤْمِنُونَ؛ فَالْیَوْمَ لاٰ یَمْلِکُ بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ نَفْعاً وَ لاٰ ضَرًّا... (3).

[پرستش هوی و هوس و مذمت آن]

البته معلوم است آنکه مراد ملایکه از این جواب بَلْ کٰانُوا یَعْبُدُونَ الْجِنَّ (4)به آنکه معبود واقع شده،آن است که:این مردم مطیع ما نبودند بلکه مطیع طبیعت جنّی بودند و از آنچه شیاطین بر آنان می خواندند و آنها را به آن اغوا می نمودند انقیاد داشتند و آن را شنوا بودند.و آن عبارت است از آنکه:پرستش هواهای نفسانی و شهوات حیوانی و غرور دنیایی نمایند که این امر موجب اختلاف و تشتت و تفرقه و بینونت و جدایی و قتال و ترس و جبن از هرموجود و بندگی از هرمحتاج است؛در آن واحد تملّق از هزار محتاج گوید و متصل در صدد انحطاط و اضمحلال است.

ص:329


1- (1)) سوره مبارکه بقره166/-167.
2- (2)) سوره مبارکه سبأ31/-33.
3- (3)) سوره مبارکه سبأ40/-42.
4- (4)) همان41/.

و از جمله صفات این طبیعت جنیّه است،کفر و جحود و شرّ و یأس و جور و حرص و غصب و حماقت و طمع و تکبّر و شک و فقر و بغض و معصیت و کذب و خیانت و افشاء سرّ و نمّامی و قطع رحم و عدوان و بخل و هرچه تصور شود از صفات رذیله و مایه هرفساد اوست و باعث بر اختلاف و تلوّن و هرروز یک معبود پیدا کردن اوست.

لذا خدای متعال فرمود: أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یٰا بَنِی آدَمَ أَنْ لاٰ تَعْبُدُوا الشَّیْطٰانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ ؛ (1)ای پسران آدم!آیا من با شما عهد نکردم که عبادت شیطان ننمایید؛زیرا که دشمن آشکارای شما است.او به هم زننده هراجتماعی و ریشه کن هرتمدّن و خراب کننده هر شهر و دیار و برباددهنده مال و اموال و براندازنده نسل بنی آدم است.ای طایفه بشر!مبادا خود را مطیع او گردانی که خانه تو خراب خواهد شد و نسل تو از روی زمین برافتد و تو دچار هردرنده و گزنده و غول بیابان گردی شوی و دیگر راه فرار از برای تو نباشد و مجبور شوی که تملّق از هرمرد نامرد گویی و بالاخره آتش او تو را فراگیرد و در سیلاب او غرقه گردی و چاره از برای تو نباشد و سرمایه تو را از دستت بگیرد.

عجب دزد بی انصافی و عجب گرگ گرسنه ای!خدا نکند که احدی به دام او گرفتار گردد؛گرچه تمام ماها به دام او گرفتاریم؛نهایت آنکه التفات نداریم.لذا فرمود:«الناس نیام فاذا ماتوا انتبهوا». (2)آخر اسیر این دشمن تا کی و در حبس او شب به روز آوردن تا چند؟!چرا باید خود را اسیر او کنی و آنگاه در آتش او سوزان شوی؟از اوّل نزدیک او مرو و حساب خود را تفریق کن و دشمن بر سر خود مسلط مگردان و آب حیاتی بر آتش ریز.طبیعت،جنّی است؛زیبایی و نرمی ظاهر او را منگر،زهر او را هم بنگر.البته

ص:330


1- (1)) سوره مبارکه یس60/.
2- (2)) بحار الأنوار،ج 4،ص 43 و ج 5،ص 134.

عاقل از مار دوری کند و خود را به چنگال درندگان گرفتار ننماید؛لذا فرمود: أَلاٰ إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهٰاءُ ؛ (1)جهل را ببین که چگونه صاحب خود را در چاه بی ته اندازد؛ وَ مَنْ کٰانَ فِی هٰذِهِ أَعْمیٰ فَهُوَ فِی الْآخِرَةِ أَعْمیٰ وَ أَضَلُّ سَبِیلاً . (2)البته«تفکّر ساعة خیر من عبادة سبعین سنة» (3)و«فضل العالم علی العابد کفضل الشمس علی سایر الکواکب» (4)و«نوم العالم خیر من عبادة الجاهل» (5)و إِنَّمٰا یَخْشَی اللّٰهَ مِنْ عِبٰادِهِ الْعُلَمٰاءُ (6).

البته آنکه دارای چشم است نور را ببیند و از ظلمت تمیز دهد و خود را در ظلمت گرفتار نسازد و نور حق،تمام عالم ممکنات را روشن نموده لکن آن که چشم دلش کور است چگونه می تواند این نور را مشاهده کند و از او استضائه نماید هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لاٰ یَعْلَمُونَ (7)بر فرض آنکه یک نفر حاضر شود تمام آیات الهی و براهین عقلیه را که احاطه دارد برای شخص که چشم دل او کور است اقامه نماید بالاخره فائده نخواهد بخشید و ابدا از مقام شک تجاوز نکند.البته اولا باید معالجه چشم نماید و آنگاه الوان گوناگون را به او بنمایانند.تا چشم نبیند تو هرچه خواهی از برای او تعریف و توصیف چشم و ابرو و حسن صورت کن بالاخره برای کور بدبخت چه فایده دارد؟صوت خوش خوب است اما برای گوشدار و از برای آدم کر هیچ وقت نتیجه ندهد.البته اولا باید دل را پاک نمود و آنگاه حق را به او عرضه داشت،دلی که پرورش نیافته مگر از حرام،کجا تواند زیر بار حق رود؟

ص:331


1- (1)) سوره مبارکه بقره13/.
2- (2)) سوره مبارکه اسراء72/.
3- (3)) چهل حدیث،امام خمینی،ص 210،چاپ نشر آثار امام خمینی.
4- (4)) در بحار الأنوار،ج 2،ص 19،و بصائر الدرجات،ص 19 چنین آمده است:قال النبی صلّی اللّه علیه و آله: «انّ فضل العالم علی العابد کفضل الشمس علی الکواکب».
5- (5)) من لا یحضره الفقیه،ج 4،ص 365،بحار الأنوار،ج 2،ص 22.
6- (6)) سوره مبارکه فاطر28/.
7- (7)) سوره مبارکه زمر9/.

اجمالا بر سر سخن رویم پر گفتن کسالت آور است و مزیل عقل و از جمله آیات و شواهد ربوبیت برق رعد و صاعقه است که حضرت احدیت ایجاد فرموده؛چنانچه فرماید: هُوَ الَّذِی یُرِیکُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ یُنْشِئُ السَّحٰابَ الثِّقٰالَ؛ وَ یُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ یُرْسِلُ الصَّوٰاعِقَ فَیُصِیبُ بِهٰا مَنْ یَشٰاءُ . (1)و در تکوّن اینها متجددین می گویند که:از تصاعد بخارهای زمین دو قسم ابر تولید یابد؛یکی در جوّ علوی و دیگری در جوّ قریب به ارض و تولید شود از ابر جو علوی،کهربای موجب و در سفلی منفی؛زیرا که جوّ علوی دارای کهربای موجب و سفلی دارای منفی به اعتبار قرب به ارض و چون این دو ابر تصادف کنند و در مقابل یکدیگر واقع شوند این دو کهربا در مقابل جذب و انجذاب درآیند؛زیرا که ثابت شده هرجا کهربای مثبت،قرب به منفی پیدا کرد،البته لازمه او جذب است؛به خلاف آنکه هردو مثبت یا هردو منفی باشند و چون نتیجه این جذب بالاخره اتحاد است در حال اتحاد پیدا کردن،سه چیز تولید یابد:حرارت و صوت و ضوء.و اوّل صاعقه است و دوّم رعد است و سوم برق و اینها به واسطه شدت و ضخامت ابرها تفاوت پیدا کند و زیاد و کم شود؛و لکن این فرمایش اولا برخلاف بعض طوایف اخبار ما است و بر فرض که آن ظواهر توجیه شود مطابق با این حرف درآید معروض می داریم که اصل ایجاد این هوا و تولید مغناطیس و جاذبه در او که باعث و سبب این امور شود؛البته ممکن نشود مگر از روی حکمت و قدرت حضرت علام الغیوب.و معلوم است«ابی اللّه ان یجری الامور الاّ باسبابها»؛ (2)خداوند عالم هرچه خواست ایجاد فرماید باید از روی سبب باشد.چه ضرر دارد که این چنین که می گویند

ص:332


1- (1)) سوره مبارکه رعد12/-13.
2- (2)) کافی،محمّد بن یعقوب کلینی،ج 1،ص 183 و در آن آمده است:قال الصادق علیه السّلام: «الی اللّه ان یجری الاشیاء الاّ بالاسباب».

باشد.علی ایّ حال از اعظم آیات الهی است و به واسطه این صاعقه است که می سوزاند و خراب می کند آنچه از اراده اش تعلق گرفته و شکی نیست که اراده حضرتش تعلق نگیرد مگر از روی حکمت؛و حکمت شاید اقتضا نکند مگر آن گاه که اهل معصیت زیاد و فعل مردم فحشا و منکر؛لذا است در ازمنه سابق بر بعثت حضرت ختمی مرتبت صلّی اللّه علیه و آله زیاد واقع می گردید برای کثرت معاصی و به واسطه این وجود مبارک از این امت برداشت تا در آخر الزمان که فحشا و منکر شیوع پیدا کند آن وقت باز زیاد شود صاعقه و مردم را بسوزاند و شهرها را خراب کند.

[عبرت از گنه کاران شنبه ها و توضیح آیات مربوطه]

و همچنین است مسخ که در امم سابقه بسیار بوده،چنانچه از اخبار آل محمّد صلّی اللّه علیه و آله کشف می شود هرقومی طغیان می نمودند و خدای عزّ و جل را فراموش می کردند مقام قهّار آنان را مسخ می فرمود؛چنانچه در احوال اهل سبت می فرماید: وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِینَ اعْتَدَوْا مِنْکُمْ فِی السَّبْتِ فَقُلْنٰا لَهُمْ کُونُوا قِرَدَةً خٰاسِئِینَ ؛ (1)ای بنی اسرائیل!شما دانستید آنان را که از شما بودند و تجاوز از حد خود نمودند،پس گفتیم از برای آنان بوده باشید قرده دور از هرخیر و نعمتی.و در آخر همین آیه می فرماید: فَجَعَلْنٰاهٰا نَکٰالاً لِمٰا بَیْنَ یَدَیْهٰا وَ مٰا خَلْفَهٰا وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِینَ . (2)و منقول است از حضرت باقر علیه السّلام در تفسیرش یعنی قرار دادیم این امت ممسوخه را عقوبت از برای خود آنان برای گناهانی که کرده بودند و ردع از برای آنان که مشاهده کردند آن طایفه را و آنان که می شنوند احوال ایشان را.و باز در احوال این طایفه در سوره اعراف فرماید: وَ سْئَلْهُمْ عَنِ الْقَرْیَةِ الَّتِی کٰانَتْ حٰاضِرَةَ الْبَحْرِ إِذْ یَعْدُونَ فِی السَّبْتِ إِذْ تَأْتِیهِمْ حِیتٰانُهُمْ یَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعاً وَ یَوْمَ

ص:333


1- (1)) سوره مبارکه بقره65/.
2- (2)) سوره مبارکه بقره66/.

لاٰ یَسْبِتُونَ لاٰ تَأْتِیهِمْ کَذٰلِکَ نَبْلُوهُمْ بِمٰا کٰانُوا یَفْسُقُونَ؛ وَ إِذْ قٰالَتْ أُمَّةٌ مِنْهُمْ لِمَ تَعِظُونَ قَوْماً اللّٰهُ مُهْلِکُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذٰاباً شَدِیداً قٰالُوا مَعْذِرَةً إِلیٰ رَبِّکُمْ وَ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ؛ فَلَمّٰا نَسُوا مٰا ذُکِّرُوا بِهِ أَنْجَیْنَا الَّذِینَ یَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ وَ أَخَذْنَا الَّذِینَ ظَلَمُوا بِعَذٰابٍ بَئِیسٍ بِمٰا کٰانُوا یَفْسُقُونَ؛ فَلَمّٰا عَتَوْا عَنْ مٰا نُهُوا عَنْهُ قُلْنٰا لَهُمْ کُونُوا قِرَدَةً خٰاسِئِینَ . (1)این آیه شریفه مشتمل است بر مطالب چندی،لذا اشاره به بعض آنها ضرر ندارد.از آن جمله احوال اصحاب سبت است و در تفسیر امام حسن عسکری علیه السّلام منقول است از حضرت سجاد علیه السّلام و هکذا در روایات دیگر هم وارد است و ملخّص مجموع آن است که:اهل سبت هشتاد هزار نفر و کسری بودند در قریه ای که در لب دریا بوده از آل ثمود که خداوند عالم آنان را نهی فرمود به لسان انبیاء از صید ماهی در روز شنبه و آنها سه دسته شدند:یک دسته آنان که مخالفت نهی نمودند و حوض ها در اطراف دریا بنا کردند و در دریا رخنه دادند و چون ماهیان در روز شنبه از جهت آنکه ایمن بودند زیاد در روی آب و اطراف و به حوض ها وارد و چون می خواستند مراجعت کنند در دریا،دیگر نمی توانستند و در غیر آن روز آنها را از حوض ها می گرفتند و به این واسطه ثروت زیاد پیدا کرده.و دسته دیگر فقط ترک معصیت کرده،کناره گرفتند.و دسته سوم در مقام نهی از منکر برآمده و آنان را نهی می کردند از این عمل و تحذیر از عذاب الهی و چون طغیان آنان به نهایت رسید و به واسطه نهی اولیاء خدا دست برنداشتند و آن دسته عزلت اختیار کرده به ناهین گفتند که:

چرا شما نهی می کنید آنان را که مستحق عذاب الهی گردیدند؟جواب دادند:چون نهی از منکر بر ما لازم بود و شاید که توبه کنند و بالاخره طغیان آنها زیاد شد تا آنجا که دسته ناهین هجرت کرده از شهر بیرون رفته شب را همان خارج قریه بودند و صبح گاه که آمدند از اهل شهر اطّلاعی حاصل کنند،دیدند باب شهر بسته و چون اطّلاع حاصل

ص:334


1- (1)) سوره مبارکه اعراف163/-166.

نشد،لذا بر بام رفته،دیدند قوم را که به صورت میمون درآمده و تا سه روز به همین منوال بودند و بعد از آن باران یا باد بر آنان وزید و آنها را بسوزانید و بر دریا ریخت و قومی که مسخ شدند تا سه روز بیشتر حیات نداشتند و بعد از آن صاعقه آنها را در صحرای عدم انداخت.

[در احوالات مسخ شدگان]

خیلی انسان باید قدردانی کند و متذکر باشد مبادا آنکه عذاب الهی در دنیا و آخرت آدمی را فراگیرد و هیچ چاره برای او نباشد.نافرمانی چنان بنیاد انسان را ریشه کن کند که بالاخره حیات دنیوی او منجر به قرده و خنازیر شود چنانچه می فرماید: قُلْ هَلْ أُنَبِّئُکُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذٰلِکَ مَثُوبَةً عِنْدَ اللّٰهِ مَنْ لَعَنَهُ اللّٰهُ وَ غَضِبَ عَلَیْهِ وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَةَ وَ الْخَنٰازِیرَ وَ عَبَدَ الطّٰاغُوتَ أُولٰئِکَ شَرٌّ مَکٰاناً وَ أَضَلُّ عَنْ سَوٰاءِ السَّبِیلِ . (1)

و به طور اختصار عرض شود آن که خداوند قهار طوایفی را که به واسطه معاصی مسخ فرمود بسیار بوده؛لکن آنچه معلوم می شود از هفده صورت آنان را تجاوز نداده که هرقومی به صورت یکی از این هفده صورت حیوان مسخ شده و آنها عبارت از میمون و خوک و خرس و خفاش و گرگ و فیل و کرم سیاه و مارماهی و عقرب و سهیل و زهره و عنکبوت و قنفذ و خرگوش و موش و وزغ و زنبور و طاووس. (2)و معلوم است هیچ کدام از این اقوام که مسخ شدند،بدون سبب به یکی از این صور درنیامده؛زیرا که ترجیح بلا مرجح قبیح است از شخص حکیم؛پس از روی سبب بود و با تناسب؛زیرا که در تمام موجودات عالم مناسبت شرط است؛خصوصا در مادیات عالم کون و فساد و از

ص:335


1- (1)) سوره مبارکه مائده60/.
2- (2)) برگرفته از روایتی که در کتاب خصال شیخ صدوق جلد دوم باب خصال سیزده گانه آورده شده.

طرف دیگر هم حکما گفته اند:قلب ماهیت محال است.پس از روی این دو مقدمه کشف خواهد شد که در باطن هرکدام از این اقوام به واسطه آن نحو عملی که داشته اند، همان حیوانی بوده که به صورت آن مسخ شده؛لکن در چشم ظاهربین صورت انسان بوده و در جلد انسانی زندگی می کرده و البته مثل اولیای حضرت احدیت آنان را به همان صورت واقعی خود می دیده اند؛چنانچه از بعض اخبار معلوم می شود (1)و هکذا از اخبار قیامت هم چنین استفاده می شود و به خوبی معلوم می گردد و آنهایی که به صورت انسانی به سر می برند،فقط یک عده قلیل از آنان انسان خواهند بود و ما بقی یک عده درندگان و موذیان و خرها هستند که به صورت انسان و در باطن حیوان غیر انسانی خواهند بود.خدا کند که پرده از روی کار برداشته نشود و الاّ معلوم خواهد شد که ماها چه جانورانی هستیم و چه اعمال شنیعه از ما صادر گردیده است.عجب خداوند حلیم و رحیم و ستاری است که در این عالم دنیا کشف از عمل هیچ کس نکند مگر آنگاه که طغیان به نهایت رسد و یا آنکه بخواهد از باب لطف شخص را متنبّه گرداند.و لکن در عالم آخرت جای پرده پوشی و تستّر نخواهد بود مگر برای آنان که حق تعالی آنان را عفو فرموده؛زیرا که عالم آخرت،عالم حساب و رسیدگی به اعمال عبید و جزای بر عمل است و هرکه مشمول رحمت حق نگردید البته باید پرده برداشته شود و ملایکه و اولیاء حق،معایب آنان را ببینند.وای به رخسار ماها در آن روز که چه خجالت ها و سربه زیری ها و سرزنش ها داریم و به چه صورت ها خواهیم درآمد و به چه خفّت ما را به جهنم کشند.از مقام رحمانیّت خواهانیم که ما را به لطف و کرمش عفو فرماید و در آخرت هم پرده از کار ما نگشاید و رسوای خلقش نفرماید؛لکن به شرط آنکه ما هم اعتصام

ص:336


1- (1)) همان.

بحبل اللّه نماییم و خود را آویز ذیل عنایت اولیاء او گردانیم شاید به برکت آنان،و مقام لطف او و شفاعت مقربان درگاهش،مشمول دریای رحمتش گردیم و از کوه های عذاب آن عالم،نجاتی حاصل کنیم؛و لکن شفاعت آنان ما را شامل نگردد مگر به چنگ زدن به دامان قرآن مجید و دین مقدس اسلام.و هرچه قرآن فرماید به تفسیر اهل بیت علیهم السّلام خود را ملزم به آن بدانیم و به آن عمل نماییم که فرمود: وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّٰهِ جَمِیعاً وَ لاٰ تَفَرَّقُوا وَ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللّٰهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْدٰاءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوٰاناً وَ کُنْتُمْ عَلیٰ شَفٰا حُفْرَةٍ مِنَ النّٰارِ فَأَنْقَذَکُمْ مِنْهٰا ؛ (1)ای مردم!چنگ زنید به اسلام و توحید و ولایت و متفرق نشوید از اطراف آل محمّد علیهم السّلام.به سوی هواهای نفسانی خود و متذکر شوید نعمت خدای را بر شما آنگاه که در ایام جاهلیت،بودید دشمن یکدیگر به واسطه آنکه مطیع هوای خود بودید و البته هوای هرکس مخالف با هوای دیگری خواهد بود؛پس تألیف قلوب داد میان شما به کلمه توحید و اسلام که فرمود:«قولوا لا اله الاّ اللّه تفلحوا». (2)اتّباع از هواهای نفسانی را کنار گذارید و ترک عبودیت آلهه مختلف کنید که به واسطه دشمنی و عداوت در بین شما شعله ور شده؛این آتش را خاموش کنید به کلمه توحید و نمیرید مگر به دین اسلام؛پس صبح کردید شب کفر و عداوت را به توحید و اخوت و بودید بر لب گودال آتش؛یعنی منغمر در کفر و جحود که لب جهنم است؛پس ندای عالمیان شما را نجات داد به نعمت وجود حضرت ختمی مرتبت صلّی اللّه علیه و آله.

[فراموشی و غفلت و آثار زیان بار آن]

مطلب دومی را که آیه اصحاب سبت متضمن بود نسیان ما ذکّر است.معلوم است

ص:337


1- (1)) سوره مبارکه آل عمران103/.
2- (2)) بحار،ج 18،ص 202؛المناقب،ج 1،ص 56.

انسان در هرحال که هست باید متذکر مواعظ الهی بوده باشد و مرگ را از نظر خود محو ننماید و حضرت قهّار را شاهد داند؛چنانچه در آن آیه مبارکه فرموده:«خداوند به شما نزدیکتر است از رگ گردن شما» (1)مبادا غفلت و نسیان ورزید که دزد نفس و شیطان بیدار و ملتفت است و یک دفعه او را فراگیرند و هیچ چاره بردار نباشد و این نسیان ما ذکّر مسلما از اسباب هلاکت است؛چنانچه در آیه سابق فرمود و در آیه دیگر می فرماید: ...فَنَسُوا حَظًّا مِمّٰا ذُکِّرُوا بِهِ فَأَغْرَیْنٰا بَیْنَهُمُ الْعَدٰاوَةَ وَ الْبَغْضٰاءَ إِلیٰ یَوْمِ الْقِیٰامَةِ وَ سَوْفَ یُنَبِّئُهُمُ اللّٰهُ بِمٰا کٰانُوا یَصْنَعُونَ (2)چون نسیان کنند قسمتی از آنچه را که فرمان الهی و موعظت آنها بود،پس بیندازیم در میان ایشان عداوت و کینه را تا روز قیامت و زود باشد که از برای ایشان بیان کنیم آنچه را که صنعت آنان بوده و چنین استفاده می شود از این آیه مبارکه که نسیان ذکر،باعث هلاکت دنیا و آخرت است.و نیز در آیه دیگر فرماید: فَلَمّٰا نَسُوا مٰا ذُکِّرُوا بِهِ فَتَحْنٰا عَلَیْهِمْ أَبْوٰابَ کُلِّ شَیْءٍ حَتّٰی إِذٰا فَرِحُوا بِمٰا أُوتُوا أَخَذْنٰاهُمْ بَغْتَةً فَإِذٰا هُمْ مُبْلِسُونَ؛ فَقُطِعَ دٰابِرُ الْقَوْمِ الَّذِینَ ظَلَمُوا ؛ (3)پس چون نسیان کنند و ترک کنند آنچه که به آن موعظت کردیم ایشان را از ذکر یعنی ضراء و بأساء،پس بگشاییم بر آنها ابواب هرنعمتی را از صحبت و توسعه در ارزاق تا آنگاه که خوش حال شوند به اقسام نعم و عطایا؛پس بگیریم آنان را مفاجاة و دفعتا بدون آنکه ملتفت شوند آنگاه مأیوس شوند و حسرت خورند،پس قطع شود عقب آنان و بلا عقب مانند.چون مردم از ذکر خدا بازمانند و دوری جویند و حرص،چشم و گوش آنها را فروگیرد و منغمر در دریای غفلت شوند،حضرت احدیت بر ثروت و صحت آنها بیفزاید از باب امتحان؛چنانچه می فرماید: إِنَّمٰا أَمْوٰالُکُمْ وَ أَوْلاٰدُکُمْ فِتْنَةٌ ؛ (4)یعنی،مال و اولاد شما

ص:338


1- (1)) سوره مبارکه ق16/.
2- (2)) سوره مبارکه مائده14/.
3- (3)) سوره مبارکه انعام44/-45.
4- (4)) سوره مبارکه تغابن15/.

امتحان است از برای شما،مبادا گول این مال و اولاد را بخورید و شما را ملوّث کنند به ارجاس و چرک های دنیوی و از فواید ذکر عقب مانی و خود را از صراط مستقیم دور افکنی و ظالم نفس خود و دیگران شوی که: وَ اللّٰهُ لاٰ یَهْدِی الْقَوْمَ الظّٰالِمِینَ (1)و در صحرای گمراهی بمانی و حال طایفه بنی اسرائیل را پیدا کنی آنگاه که فرمان حضرت موسی بن عمران را اطاعت نکردند و وارد شهری که خداوند دستور داده برای جنگ با آنان نگشتند لذا چهل سال در میان آن بیابان به سر بردند و هرچه می رفتند بالاخره صبح گاه که نظر می نمودند خود را همان جای اول می دیدند و هیچ نزدیک به وطن خود نشده.و یا آنکه نظیر کشتی شوی که وارد گرداب شود،هرچه ناخدا می خواهد او را بیرون آرد،کشتی به واسطه موج گرداب در تحت فرمان کشتیبان درنیاید تا بالاخره او را در دریا گذارد و خود فرار کند از خوف غرق.به عینه حال ماها چنین خواهد بود که در گرداب شهوت و غضب افتاده و هرچه اولیاء حضرت احدیت سعی و کوشش می کنند که ما را از این گرداب هلاکت نجات دهند ما سر بر زیر بار اطاعت آنان درنیاوریم تا آنکه ما را رها کنند و بروند و ما هلاک بشویم در این دشت هلاکت.و نباید گمان کنیم که چون ما دست از ذکر برداشتیم ذکر از میان برود و یا بمیرد و دیگر باقی نماند؛زیرا که فرمود: إِنّٰا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنّٰا لَهُ لَحٰافِظُونَ (2)البته آنکه نازل کننده ذکر است قادر بر حفظ او است و احتیاج ندارد در حفظ بر این مخلوق ضعیف.این خیال فاسد است که ما گمان می کنیم حافظ دین حق باشیم بلکه ما خود را نتوانیم حفظ کنیم و در تمام امورات خود محتاج به حق می باشیم و او باید ما را حفظ نماید و حل مشکلات کند و دفع شرور فرماید.در این کلمه کسی توهم نکند که پس امر به معروف

ص:339


1- (1)) سوره مبارکه توبه109/؛سوره مبارکه صف7/؛سوره مبارکه جمعه5/.
2- (2)) سوره مبارکه حجر9/.

و نهی از منکر چه معنی دارد با آنکه خداوند خود حافظ و مذکّر است؛زیرا که امر به معروف و نهی از منکر و رفع حوایج اخوان دینی و نظایر آنها واجبات و مستحباتی است بر ما و امتحان ماها است و البته اینها سبب است فی الجمله؛«ابی اللّه ان یجری الامور الاّ باسبابها». (1)اگر ماها این گونه امور را به جا آوردیم مطیع و دارای اجر و الاّ مخالفت امر نموده و بر آن عقاب می شویم؛ فَلْیَحْذَرِ الَّذِینَ یُخٰالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ (2)چنانچه نماز و روزه از اعمال واجب است و بر فعلش ثواب و بر ترکش عقاب خواهد بود.

[حقیقت ذکر]

و اهل ذکر چیزی را گویند که به او تنبه و بیدار شدن از خواب غفلت حاصل آید و انسانی را ارشاد به مصالح و مفاسد کند و این معنی مصادیق کثیره دارد؛مثل قرآن و دین.البته هرکه نظر به دین مقدس اسلام و قرآن نماید و او را دستور خود داند مفاسد و مصالح او را به او بنمایانند و هکذا انبیا و اوصیاء؛زیرا که به آنان تنبه حاصل آید.

و هکذا نعم و بلاها تمام ذکر است؛بلکه میتوان گفت:این عالم،سرتاسر ذکر است.

نهایت آنکه افراد ذکر در ارشاد،مختلف است و مقصود آن است که هرکه دست از ذکر الهی بردارد،واقع شود در مکر الهی و دیگر به جایی نرسد و بالاخره کار او به جایی رسد که فرماید حق تعالی: وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنْکاً ؛ (3)هرکه اعراض از ذکر من نماید از برای او زندگانی سخت چه در دنیا باشد و چه در آخرت.

و از اینجا معلوم شود که نور خدایی همان ذکر است؛زیرا که مراد به این نور آن است که مرشد بندگان خداوند است و این معنی به عینه معنای ذکر است و آنکه خواهد نور الهی را نابود کند البته خود نابود شود و اضائه نور الهی زیاد شود؛چنانچه فرمود: یُرِیدُونَ

ص:340


1- (1)) کافی،محمّد بن یعقوب کلینی،ج 1،ص 183.
2- (2)) سوره مبارکه نور63/.
3- (3)) سوره مبارکه طه124/.

لِیُطْفِؤُا نُورَ اللّٰهِ بِأَفْوٰاهِهِمْ وَ اللّٰهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْکٰافِرُونَ (1).معلوم است کسی قدرت ندارد که در مقابل حضرت حق قیام نماید و بتواند برخلاف اراده او کاری بکند چه رسد که بخواهد حجت بالغه الهی را از بنیاد برکند؛لذا فرماید: وَ مٰا تَشٰاؤُنَ إِلاّٰ أَنْ یَشٰاءَ اللّٰهُ ؛ (2)احدی نتواند اراده امری کند مگر آنکه مشیت حق برخلاف نباشد.

آنجا که عقاب پر بریزد از پشه لاغری چه خیزد

جایی که ملایکه مقرب و انبیاء خاص حضرتش نتوانند قدمی برخلاف میل احدیت بردارند،کجا می تواند مخالفت کند آنکه منغمر در شهوات است.

[امر به معروف و نهی از منکر]

مطلب سوّم،امر به معروف و نهی از منکر است که این آیه شریفه متضمن آن است؛ چنانچه فرمود: أَنْجَیْنَا الَّذِینَ یَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ . (3)و در آیه دیگر فرماید: وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَی الْخَیْرِ وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ . (4)و در خبر وارد شده:«البته باید امر به معروف و نهی از منکر کنید و اگر مسلط فرماید خداوند اشرار از شما را بر اخیار و خوبان،پس دعا کنند خوبان و اجابت نشود». (5)و در جای دیگر فرماید که:«مردم به خیر و خوبی هستند و خیر روآور است به آنان،مادامی که آمر به معروف و ناهی از منکرند و معاونت بر برّ می کنند و آن گاه که ترک نمودند امر به معروف و نهی از منکر را،برکنده شود از آنان برکات و مسلط شود بعض از آنان بر بعض دیگر و نبوده باشد از برای ایشان ناصر و یاری در زمین و نه در آسمان». (6)و در جای دیگر

ص:341


1- (1)) سوره مبارکه صف8/.
2- (2)) سوره مبارکه انسان30/؛سوره مبارکه تکویر29/.
3- (3)) سوره مبارکه اعراف165/.
4- (4)) سوره مبارکه آل عمران104/.
5- (5)) تهذیب الأحکام،شیخ طوسی،ج 6،ص 180.
6- (6)) در تهذیب الأحکام،شیخ طوسی،ج 6،ص 180 از امام صادق علیه السّلام در یک روایت-

فرماید:بوده باشند در آخر الزمان قومی که در میان آنان قومی باشند،قرائت کنند و عمل کنند سفیهانه و واجب ندانند امر به معروف و نه نهی از منکر،مگر آن گاه که ایمن از ضرر باشند و می طلبند از برای خود رخصت و عذر را و متابعت کنند لغزش های علما و فساد علم ایشان را و[به جا]می آورند نماز و روزه و آنچه تکلّم نکند آنان را در نفس و مال و اگر ضرر می رسانید نماز به مال و جان آنان،هر آینه ترک می کردند او را[همچنان که] ترک کردند اشرف و بزرگترین واجبات را.به درستی که امر به معروف و نهی از منکر، واجب بزرگی است.به این واجب برپا خواهد بود باقی فرایض و واجبات؛آن وقت است که به نهایت رسد غضب خداوند؛پس فراگیرد تمام آنان را،پس هلاک شوند خوبان در خانه بدان و صغار در خانه کبار.امر به معروف و نهی از منکر،طریقه انبیاء است و مسلک صالحین،فریضه عظیمه است به این اقامه سایر واجبات شود و ایمنی مذاهب شود و حلال شود کسب ها و رد مظالم شود و تعمیر دیار گردد و انتقام شوند اعداء و مستقیم گردد امر دین و دنیا؛پس انکار کنید منکر را به قلوب خود و نهی کنید به لسان خود و خایف نباشید در دین خداوند از ملامت ملامت کننده ای.از این اخبار و آیات به خوبی وجوب امر به معروف و نهی از منکر معلوم گردد و هرکه مخالفت این واجب را نماید در دنیا و آخرت گرفتار و هلاک شود و بلاها به او رو آورد در حالتی که هیچ چاره بردار نباشد.عقل هم واجب داند؛زیرا که به این ارشاد مضلّین شود و دفع فساد گردد و دین و دنیای شخص محفوظ ماند.

و لکن باید دو امر معلوم شود؛ امر اوّل: آنکه امر به معروف و نهی از منکر مشروط است به شروط اربعه که اگر این شرایط موجود نباشد واجب نخواهد بود؛بلکه بسا شود که حرام باشد.اوّل آنکه شخص آمر و ناهی،عالم به معروف و منکر باشد؛زیرا که اگر

ص:342

عالم نباشد،چه بسا شود امر به معروف و نهی از منکر کند و اصرار فاعل منکر بر منکر و تارک معروف بر ترک،و اللّه لازم نخواهد بود.دوم آنکه از اوّل بخواهد او را باز دارد از خلاف شرع.و سوم آنکه احتمال تأثیر دهد یعنی در نظر او قوّت داشته باشد که حرف و کلام او سبب از برای ترک منکر و امر به معروف شود.و چهارم آنکه ایمن باشد از ضرر بر خود یا شخص محترم دیگر عرضا و نفسا و در بعض موارد مالا؛و چون این شرایط حاصل آید،واجب شود.

امر دوم: آنکه شخص آمر و ناهی باید بداند ترتیب امر و نهی را؛مثلا اوّل اظهار کراهت نماید اگر مفید نشد اعراض نماید از او به این که سلام به او نکند و از تکلم با او دوری جوید اگر اثر نکرد ترک معاشرت کند اگر اثر ننمود به نرمی او را منع کند اگر مؤثر واقع نشد به غلظت او را منع نماید و پس از آن اگر مؤثر نشود به مراتب ضرب بپردازد و در تمام این مراتب باید خود شخص آمر و ناهی به قلب انکار داشته باشد ترک معروف و ارتکاب منکر را و راضی به آن نباشد و در صورتی که هیچ اثر نبخشد البته خود شخص هجرت کند از آن قوم و ابدا با آنها نزدیکی و معاشرت ننماید؛زیرا که نفس دزد است و زود اخلاق فاسده را به خود جذب می نماید و رفته رفته مثل آنان شود و مستحق عذاب و هلاک گردد.

و دیگر آنکه باید بداند که آمر به معروف و ناهی از منکر دو قسم است:اوّل آنکه آمر و ناهی از نفس خود باشد و بعد از آنکه از خود فارغ گردید و کاملا نفس خود را منع از منکرات و الزام به معاریف[کرد]،آن گاه شروع به قسم دوم کند که دیگری را آمر و ناهی شود قسم دوم فی الجمله معلوم گردید و امّا قسم اوّل خیلی مشکل و کار هرکسی نخواهد بود بلکه یک عده برجسته های دنیا از عهده این قسم می توانند برآیند؛لذا فرمود:«جهاد

ص:343

با نفس،جهاد اکبر است». (1)و هرکس از عهده برآمد و کاملا نفس را مطیع حق قرار داد، مسلم از اولیاء حق و کسی است که صادق است در حق او مَنْ أَتَی اللّٰهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ . (2)

[مختصری در باب هجرت]

و چون کلام به آنجا انجامید.مطلب چهارم از مطالب آیه اصحاب سبت را به نحو اختصار به عرض رسانم و آن هجرت است.و هجرت بر دو قسم است:یکی هجرت به قلب و دیگری هجرت از شهر و دیار کفر و جحود.و اول بعض آیات وارده ذکر شود بهتر است برای فهم مقصود.در سوره بقره آیه 218 فرماید: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ الَّذِینَ هٰاجَرُوا وَ جٰاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللّٰهِ أُولٰئِکَ یَرْجُونَ رَحْمَتَ اللّٰهِ .و در آل عمران آیه 195 فرماید: فَالَّذِینَ هٰاجَرُوا وَ أُخْرِجُوا مِنْ دِیٰارِهِمْ وَ أُوذُوا فِی سَبِیلِی وَ قٰاتَلُوا وَ قُتِلُوا لَأُکَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَیِّئٰاتِهِمْ وَ لَأُدْخِلَنَّهُمْ جَنّٰاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ و هجرت نه تنها بیرون رفتن از شهر و دیار است که تعبیر او به وطن شود بلکه حقیقت هجرت،توجه به سوی حق است و این توجه ملازم است با اخراج کافه ماوراء حق از قلب که مٰا جَعَلَ اللّٰهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ (3)یک قلب امکان دو دلبر گرفتن ندارد و توجه به سوی دو مناقض نتوان کرد،عاشق نتوان دو معشوق گرفت؛پس ابتدای این هجرت و توجه، اخراج محبّت مال و اولاد و جاه و ریاست و باغ و خانه است و فقط محبوب را حق قرار دادن و استقلال برای خود ندیدن و مغلوب و مقهور حق دانستن خود و نظر را از مادر خاکی برداشتن و عالم ممکنات را یک قطعه فقر و احتیاج دیدن و لباس کثرت را از خود خارج نمودن و سیر به سوی وحدت نمودن و خطاب فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوٰادِ

ص:344


1- (1)) چهل حدیث،امام خمینی،حدیث اوّل،چاپ مرکز نشر آثار امام خمینی.
2- (2)) سوره مبارکه شعراء89/.
3- (3)) سوره مبارکه احزاب4/.

اَلْمُقَدَّسِ طُویً (1)را دوربین خود قرار دادن و مؤثر را منحصر به حق دیدن و تنفّر از مخالفت حق و آنان که مخالفت نمایند،نمودن؛چون به این مقام رسید،البته دوست ندارد مگر آنچه را که حق فرموده و وطن نکند مگر آنجایی که حق دستور داده و عمل نکند مگر آنچه را که خداوند خواسته و فرمان الهی را پیروی کند و در این حال البته فرمان حق گاه اقتضا کند هجرت از شهر و دیار خود و ترک اقربا و دوستان را و گاه اقتضا نماید ماندن در آن وطن را و هادی دیگران شود چون بنابر اختصار بود لذا بقیه بیانات هجرت موکول به وضوح گردید.

ص:345


1- (1)) سوره مبارکه طه12/.در بیان این آیه از حضرت حجّت علیه السّلام چنین منقول است که:موسی چون مناجات نمود ربّ خود را در وادی مقدّس،پس گفت:ای پروردگار!من خالص کردم از برای تو محبتم را و شستم قلب خود را از ما سوای تو و حال آنکه محبّت را به اهل خود داشت. پس خطاب رسید:برکن از قلب خود حب اهل بیتت را اگر محبّت تو خالص است از برای من. منه رحمه اللّه.

منابع تحقیق رساله

(1)

*قرآن کریم

1-آثار احمدی،احمد بن تاج الدین استرآبادی،به کوشش میرهاشم محدّث،نشر میراث مکتوب،اوّل،1374.

2-آثار الحجّه،محمّد شریف رازی،مؤسسه مطبوعاتی دار الکتاب جزایری قم،چاپ سوم.

3-آینه دانشوران،سیّد علیرضا ریحان یزدی،با تعلیقات ناصر باقری بیدهندی،چاپ کتابخانه آیت اللّه مرعشی نجفی،قم.

4-احادیث مثنوی معنوی،بدیع الزمان فروزانفر،امیر کبیر،تهران،1361،سوم.

5-احتجاج،احمد بن علی طبرسی،تحقیق سیّد محمّد باقر موسوی خراسانی با مقدمه سیّد محمّد بحر العلوم.

6-اسرار الشریعه و اطوار الحقیقه و انوار الحقیقه.

7-اقبال الاعمال،سیّد بن طاووس.

8-الانسان الکامل،عزیز الدین نسفی،تصیح و مقدمه ماریژان موله،کتابخانه طهوری، تهران،1359.

ص:346


1- (*)) رسم متداول در برخی مراکز علمی بر این بوده است که ابتدا اسم مؤلّف و سپس تألیف بیاید در حالی که این رویّه،هم با نامگذاری این قسم که منابع است ناهماهنگ است و هم با فلسفه وجودی قرار دادن این عنوان در پایان کتاب ها در تضاد است.چرا که هدف کتابنامه ها و فهرست منابع تحقیق کتابشناسی است نه مؤلف شناسی.گذشته از اینکه آنچه مهم است اندیشه است نه اندیشه ور-البته در وادی تحقیق و نه غیر آن-بنابر این با توجه به این مبنا شیوه حاضر برای فهرست منابع برگزیده شده است و شیوه غیر از این در منبع نویسی در نظر حقیر نادرست می نماید.و اللّه العالم.

9-بحار الأنوار،علاّمه مجلسی،تصحیح و تحقیق گروهی از محقّقان،مؤسسة الوفاء، بیروت،1404 ق.

10-بصائر الدرجات،محمّد بن حسن صفار قمی،کتابخانه آیت اللّه مرعشی نجفی،قم، دوم،1404 ق.

11-بنیانگذار بنای عشق(شرح حالات اسوه اخلاق،شیخ ابراهیم ریاضی نجف آبادی)، محمّد جواد نور محمّدی،1375،نهاوندی،قم.

12-جامع الاسرار و منبع الانوار،سیّد حیدر آملی.

13-حس دل،آقا محمّد بید آبادی،تصحیح،علی صدرایی خویی و محمّد جواد نور محمّدی،اوّل،نهاوندی،قم،1376.

14-دیوان منسوب به امام علی علیه السّلام،ترجمه مصطفی زمانی،نشر پیام اسلام،دوم،1369.

15-عوالی اللئالی،ابن ابی جمهور احسایی،نشر سیّد الشهداء،قم،اول،1405 ق.

16-غرر الحکم و درر الکلم،عبد الواحد بن محمّد تمیمی آمدی،تصحیح و تحقیق میر جلال الدین حسینی ارموی«محدّث»،با شرح آقا جمال خوانساری،ج 1-7،چاپ دانشگاه تهران،دوم،1360.

17-فرهنگ معارف اسلامی،دکتر سیّد جعفر سجادی،شرکت مؤلفان و مترجمان ایران، تهران،اول،1363.

18-کافی،محمّد بن یعقوب کلینی،تصحیح علی اکبر غفاری،دار الکتب اسلامیه،تهران، 1375 ق.

19-مجمع البحرین.

20-مشارق انوار الیقین فی اسرار امیر المؤمنین علیه السّلام،حافظ رجب برسی،چاپ منشورات شریف رضی،قم،1415 ق.

21-مصاحبه با آیت اللّه حاج شیخ محمّد علی احمدیان نجف آبادی(ره)مقیم قم.

ص:347

22-مصاحبه با حضرت حجت الاسلام حاج آقا هادی طباطبایی از روحانیون نجف آباد.

23-مصاحبه با حضرت حجت الاسلام حاج شیخ حیدر علی ریاضی،فرزند مرحوم آیت اللّه ریاضی.

24-مصاحبه با حضرت حجت الاسلام حاج شیخ محمّد علی موحدی از ارادتمندان آیت اللّه ریاضی.

25-معراج السعادة،احمد بن مهدی نراقی،به کوشش محمّد فربودی،نشر بقیة اللّه،قم، اوّل،1381.

26-من لا یحضره الفقیه،شیخ صدوق،انتشارات جامعه مدرسین حوزه علمیّه قم،سوم، 1413 ق.

27-منیة المرید فی آداب المفید و المستفید،زین الدین بن علی عاملی«شهید ثانی»، تصحیح و تحقیق رضا مختاری،دفتر تبلیغات اسلامی قم،اول،1368.

28-نهج البلاغه،امام علی علیه السّلام،جمع آوری سیّد رضی،ترجمه محمّد دشتی،مؤسسه فرهنگی-تحقیقاتی امیر المؤمنین قم،دوم،1379.

29-یکصد سال مبارزه روحانیت مترقّی،عقیقی بخشایشی،ج 3.

30-آداب الصلاة،حضرت امام خمینی رحمه اللّه،چاپ مرکز نشر آثار امام خمینی،تهران.

31-فرهنگ معین،دکتر محمّد معین،دوره 6 جلدی،چاپ انتشارات امیر کبیر،تهران.

32-قصه های قرآن،محمّد جواد مهری،مشرقین،قم،اول،1381.

33-تفسیر قمی،علی بن ابراهیم قمی،ج 2.

34-خصال،شیخ صدوق،ج 2.

35-المناقب،ابن شهرآشوب مازندرانی،ج 1.

36-تهذیب الأحکام،شیخ طوسی،ج 6.

37-وسایل الشیعة،شیخ حر عاملی،ج 16.

ص:348

رسالة استحباب التختم بالعقیق

اشاره

محمّد ابراهیم خوزانی(شهادت 1160 ق)

تحقیق و تصحیح:محمّد داوری بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ

مقدّمه

رساله«استحباب التختم بالعقیق»رساله ای زیبا و کوتاه از میرزا محمّد ابراهیم خوزانی از علمای بزرگوار شیعه در قرن دوازدهم قمری می باشد.

آن جناب فرزند مرحوم غیاث الدین محمّد خوزانی است و در خوراسگان از توابع اصفهان که با نام خوزان معروف بوده،متولّد شده است.

عالمان و تراجم نگاران شیعه از فضل و بزرگی و مقام علمی وی ستایش کرده اند و او را به جلالت قدر ستوده اند از جمله صاحب کتاب«تتمیم الامل»آورده است:او یگانه عصر خود در فقه و اصول و حکمت بود،فقیهی دقیق النظر،خوش فهم و با فکری عمیق بود.من از محضرش بهره بردم و او عالمی شیرین کلام و خوش خلق بود.

همچنین شاگرد وی عالم فقیه آقا باقر هزارجریبی در اجازه ای که به سیّد

ص:349

بحر العلوم قدّس سرّه داده از وی با عنوان عالم فاضل فقیه جلیل القدر و عظیم المرتبة یاد کرده است.ایشان از شاگردان و مجازین امیر محمّد حسین خاتون آبادی و میر محمّد خلیفه سلطانی است و جمع زیادی از عالمان شیعه از او اجازه روایت گرفته اند.

از آثار قلمی ایشان از این تألیفات اطلاع داریم:

1-تفسیر آیه «وَ إِذٰا قُرِئَ الْقُرْآنُ» 2-تفسیر قرآن 3-حواشی کتب اربعه 4-رساله ای در تحریم غنا 5-رساله ای در اینکه درهم و دینار قیمی است یا مثلی 6-رساله ای در مشروعیت تلقین میت توسط اطفال و...

ایشان در سال 1160 در اصفهان به دست نادر شاه افشار به شهادت رسید و در مقبره آب بخشان مدفون گردید.

رساله حاضر بر اساس نسخه شماره عمومی 6126 کتابخانه آستان قدس رضوی تصحیح گردیده است و در این تصحیح کوشش گردیده نسخه به دقت بازخوانی و روایات رساله از منابع اصلی جستجو گردد.این اثر اولین رساله از آثار محمّد ابراهیم خوزانی عالم قرن دوازدهم می باشد و امید است این تلاش برای احیاء آثار علمی فرزانگان شیعه مورد قبول خداوند سبحان و اولیاء دین و اهل نظر و تحقیق قرار گیرد.آمین.

و الحمد للّه رب العالمین مرکز تحقیقات حوزه علمیه نجف آباد ذیحجّه 1427 ق-محمّد داوری

ص:350

ص:351

ص:352

[رسالة استحباب التختم بالعتیق]

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ

الحمد للّه علی ما أنعم و هدی و سلام علی عباد الذی اصطفی محمّد و عترته خیرة الوری و بعد فیقول العبد الراجی عفو ربه الکریم ابن مرحوم غیاث الدین محمّد الخوزانی، محمّد إبراهیم عفی عنهما بالنبی و آله صلوات اللّه علیهم أجمعین.

هذه جوهرة معنویة لا جوهرة معدنیة من تحقیق استحباب التختم بالعقیق و إن کان کل صنف منه بذلک حقیق قد رباه مزن التوفیق فی صدق التدقیق و نشأ ذلک من زعم من حصه بالیمنی و أنکر العموم من غیر تعمق و لا تحدیق (1).قد روی من طریق أهل البیت صلوات اللّه علیهم أجمعین أحادیث متضافرة فی فضل العقیق و ثواب التختم به؛ (2)منها ما رواه الصدوق فی کتاب علل الشرائع عن سلمان الفارسی قال:

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله لعلی علیه السّلام:تختّم بالیمین تکن من المقربین.قال:یا رسول اللّه و ما المقربون؟قال:جبرئیل

ص:353


1- (1)) التحدیق:شدة النظر؛تهذیب اللّغة،ج 4،ص 34،محمّد بن أحمد أزهری.
2- (2)) برای اطّلاع از ابواب فضیلت عقیق و ثواب به دست کردن آن رجوع کنید به: وسائل الشیعة،ج 5،ص 85،باب 51 استحباب التختم بالعقیق و نیز باب 52 و 53؛ علل الشرائع،شیخ صدوق،ص 158،باب علة تختم أمیر المؤمنین علیه السّلام فی یمینه؛مستدرک الوسائل،ج 3،ص 293-297 باب استحباب التختم بالعقیق؛کافی،ج 6،ص 471، باب العقیق.

و میکائیل،قال:بما أتختم یا رسول اللّه؟قال:بالعقیق الأحمر فإنه أقر للّه عز و جل بالوحدانیة و لی بالنبوة و لک یا علی بالوصیة و لولدک بالإمامة و لحبیبک بالجنة و لشیعة ولدک بالفردوس. (1)و منهما ما رواه الصدوق أیضا فی کتاب ثواب الأعمال

عن علی بن الحسین عن أبیه الحسین بن علی علیهم الصلاة و السلام قال:لمّا خلق اللّه موسی بن عمران کلّمه علی طور سیناء ثم اطلع إلی الأرض اطلاعة فخلق من نور وجهه العقیق ثم قال علیه السّلام:

آلیت بنفسی علی نفسی أن لا أعذب کف لابسه إذا تولّی علیّا،بالنار. (2)و منها ما رواه فیه

عن أبی عبد اللّه علیه الصلاة و السلام قال:ما رفعت کف إلی اللّه أحب إلیّ من کف فیها عقیق (3).قال الفیروزآبادی،العقیق،کأمیر:خرز أحمر یکون بالیمن و بسواحل بحر رومیة،[منه]جنس کدر کماء یجری من اللّحم المملّح و فیه خطوط بیض خفیة،من تختّم به سکنت روعته عند الخصام و انقطع عنه الدم من أیّ موضع کان و نحاته جمیع أصنافه تذهب حفر الأسنان و محروقه یثبّت متحرکها،الواحدة بهاء،[ج:عقائق] (4).و هذا القدر الذی ذکرناه من الأخبار و غیره مما لم یذکره علق الفضائل فیها علی هذا الجنس المعروف و الماهیة المعلومة.فکل ما نطق علیه اسم هذا الجنس و أحل تحت هذا الفصل

ص:354


1- (1)) علل الشرائع،ص 158،باب علة تختم أمیر المؤمنین علیه السّلام فی یمینه،ح 3؛وسائل الشیعة، ج 5،ص 83،باب استحباب التختم فی الیمین،ح 5983؛بحار الأنوار،ج 27،ص 280، باب 17،ح 1.
2- (2)) ثواب الاعمال،ص 175؛مستدرک الوسائل،ج 3،ص 294،ح 3617؛جامع الأخبار، ص 134،فصل 93،فی التختم بالعقیق.
3- (3)) ثواب الاعمال،ص 175؛مستدرک الوسائل،ج 3،ص 294،ح 3617؛جامع الأخبار، ص 134،فصل 93،فی التختم بالعقیق.
4- (4)) القاموس المحیط،محمّد بن یعقوب فیروزآبادی،ج 2،ص 1207،چ اوّل،دار إحیاء التراث العربی،بیروت-لبنان.

و إن کان لکدریته بالنسبة إلی سائر أصنافه من الرذل و یؤید ما قلناه،ما رواه ثقة الإسلام فی باب العقیق من الکافی عن ربیعة الرأی قال:

رأیت فی ید علی بن الحسین علیهما السّلام فص عقیق فقلت ما هذا الفص؟فقال عقیق رومی و قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:من یختم بالعقیق قضیت حوائجه؛ (1)و کذا کلام جمیع الأصحاب الذی اطلعت علی تصانیفهم،مطلق و ظاهر فی استحباب التختم بما یطلق علیه العقیق یمنیا کان أو هندیا أو رومیا و قد تصدی البعض للقدح فیه متشبثا بما ظنه مخصصا.مما روی فی ما رأیناه فی جامع الأخبار عن ابن عباس قال:

هبط جبرئیل علیه السّلام:علی النبی علیه السّلام فقال یا محمّد ربی یقرئک السلام و یخصک بالتحیة و الإکرام و یقول لک:البس خاتمک بیمینک و اجعل فصه عقیقا و قل لابن عمک یلبس خاتمه بیمینه و یجعل فصه عقیقا.فقال علی علیه السّلام:یا رسول اللّه و ما العقیق؟قال علیه السّلام:العقیق جبل من الیمن (2)أقرّ للّه بالوحدانیة و لی بالنبوة و لک بالوصیة و لأولادک الأئمة بالإمامة و لشیعتک بالجنة و لأعدائک بالنار؛ (3)و ما یقدح فی کون بعض معادنه رومیا و تأویله بالیمنی لتسلط ملک الروم علیه و لی فیما تصدی لتأییدها نظر،إذ هذا السند لا صحة فیه و ناقله لیس کتابه مما یوثق به کثیرا فلا یصلح لتخصیص النصوص المعتبرة التی نقلها الشیوخ للإثبات علی أنه یحتمل أن یکون السؤال عن الحقیقة و یکون الجواب عن الفرد المعروف.إذ ظاهر الخبر یدل علی أن السؤال کان من الماهیة و الجواب ورد بلفظ نکرة دالة علی فرد من أفراد الجبال الکائنة فی الیمن.

و الجواب لا یطابقه إذ لا علم لنا بخصوص المراد،لتعددها،إلا أن یضم إلیه أنه کلام صدر

ص:355


1- (1)) کافی،ج 6،ص 86،باب العقیق؛وسائل الشیعة،ج 5،ص 86،ح 5994 و 5995.
2- (2)) در جامع الأخبار«بالیمن»و در روضة الواعظین«فی الیمن»آمده است.
3- (3)) جامع الأخبار،ص 133،فصل 93؛روضة الواعظین،ج 2،ص 309؛اما در منابع مذکور و غیر آن این فقره از روایت:«و یخصک بالتحیة و الإکرام»یافت نشد.

من سیّد العقلاء و البلغاء فیحمل علی الجنس المعروف و إن کان متعددا،فکأنه أخذ الجمیع واحدا و أطلق علیه ما أطلق،لأنه کان معروفا فی ذلک الزمان فقط،فإن سائر المعادن لعله ما کان ظاهرا للناس فی زمنه صلّی اللّه علیه و آله أو کان و لکن ما وصل خبره إلی بلاد العرب.و علمهم علیهم السّلام بما کان و ما یکون معتقدی الذی أدین اللّه به و لکن السؤال لعله کان أولا للعلم به و علوم الأئمة منه صلّی اللّه علیه و آله أو لتعلیم الأمة و بعد التنزیل یقول هذه الفضائل لهذا الصنف و لکن المطلقات یدل علی الغیر و هذه الفضیلة فی هذا الحدیث مخصوص بهذا الصنف و إن کان غیره مشارکا له فی الفضائل،کحدیث العلل فإن التعلیل الوارد فیه وارد فی الجملة و کذا حدیث ثواب الأعمال و حدیث الکافی یدل علی الإطلاق فتدبر،تعرف و اللّه الهادی و بیده أزمة التوفیق فی الأواخر و المبادی و الحمد للّه وحده و صلی اللّه علی محمّد و آله الطاهرین.

ص:356

شرح عوامل نحو

اشاره

عالم فقیه و متبحّر،محمّد بن حسن اصفهانی معروف به فاضل هندی قدّس سرّه

تحقیق و تصحیح:اباذر کافی موسوی

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

[مقدمه محقق]

شرح حال حضرت فاضل هندی قدّس سرّه

اشاره

محمّد بن حسن بن محمّد اصفهانی ملقّب به بهاء الدین،معروف به بهاء که گاه به تاج الفقهاء و فاضل اصفهانی و عالم ربّانی هم موصوف و گاه به جهت تألیف کتاب شریف کشف اللّثام به کاشف اللثام متصف می باشد. (1)

پدرش تاج الدین حسن،در سفری که به هند داشت،فرزند دوازده ساله خود را نزد امپراتور هند(اورنگ زیب)برد.و سلطان هند،وقتی به حقیقت مراتب و کمالات او پی برد،فحول علمای عامّه را در مجلس حاضر نموده و امر نمود که با وی مناظره کنند.

ص:357


1- (1)) ریحانة الادب،میرزا محمّد علی مدرّس تبریزی،ج 4،ص 284.

طفل دوازده ساله با حاضرجوابی،آنها را عاجز نمود.و چون فاضل هندی به درخواست سلطان هند مدّتی را در هند سپری کرد،به فاضل هندی اشتهار یافت. (1)

آن جناب از عالمان اواخر دوره صفویه (2)و یگانه عصر خویش و اعجوبه دهر بود (3)و در سال یک هزار و شصت و دو ه.ق در اصفهان دیده به جهان گشود. (4)و حضرتش در سن کودکی با استعداد و حافظه سرشار خداوندی به تحصیل علم پرداخت و در اندک زمانی در علوم زمان خویش از بزرگان علم به شمار آمد.به طوری که فاضل اصفهانی گفته است:من پیش از سیزده سالگی از تحصیل معقول و منقول،فراغت یافتم و قبل از دوازده سالگی،شروع به تألیف کتاب نمودم و شرح مختصر و شرح مطول تفتازانی را در ده سالگی به اتمام رساندم. (5)

اساتید:

درباره استادان فاضل هندی نکته های فراوانی در کتاب ها نیامده است اما آنچه که از شواهد مشخّص می شود،اولین استاد وی،پدرش مولی تاج الدین حسن بوده است.

تألیفات:

در تألیفات ایشان باید از کتاب فقهی«کشف اللثام»در شرح قواعد الاحکام علاّمه حلّی نام برد که قدرت و تسلط وی را بر علم فقه به خوبی آشکار می نماید.این کتاب چنان عمیق و مبسوط است که صاحب جواهر رحمه اللّه فرموده اند که:من اعتماد عجیبی به

ص:358


1- (1)) ریاض الجنة،میرزا محمّد حسن زنوزی،ج 2،ص 204.
2- (2)) روضات الجنات،علاّمه میرزا محمّد باقر موسوی خوانساری،ج 7،ص 111.
3- (3)) ریحانة الادب،ج 4،ص 284.
4- (4)) همان.
5- (5)) ریاض الجنة،ج 2،ص 200.

این کتاب داشته و هیچ گاه چیزی از جواهر را ننوشته ام مگر آنکه کتاب شریف کشف اللثام در کنار من باشد. (1)و بیش از هزار مرتبه در کتاب جواهر به این کتاب استناد شده است.

از دیگر تألیفات فاضل هندی که به هشتاد تألیف می رسد (2)،می توان به 1-المناهج السویة فی شرح الروضة البهیة؛2-شرح قصیده العینیة سیّد حمیری؛3-شرح ملخص التلخیص؛(این کتاب اولین تألیف فاضل هندی است).4-عون اخوان الصفافی تلخیص الشفا 5-التمحیص فی البلاغة 6-التنصیص علی معانی التمحیص 7-اجالة الفکر فی القضاء و القدر؛(این رساله در دفتر اول مجموعه میراث حوزه اصفهان صص 23-77 معرفی گردیده است).

8-چهار آینه:(که اسم ابزار دفاعی جنگی است و برای شاه حسین صفوی تألیف شد).

9-«الزبدة»فی اصول الدین.

عالم متتبع و فقیه بزرگ فاضل هندی رساله هایی در نحو به نگارش درآورده که از آن جمله«شرح عوامل ملاّ محسن قزوینی»،«حاشیه بر کافیه ابن حاجب»،«موضّح اسرار النحو»،و«الکواکب الدری»-که در موضوع تفسیر و ادبیات و به زبان عربی در سال 1097 ه.ق.تألیف شده است-،شرح عوامل جرجانی و قران الاقتراح می باشد. (3)

عمر با برکت جناب فاضل هندی همواره با تدریس و تألیف و غور در کتاب ها به

ص:359


1- (1)) الکنی و الالقاب،محدّث خبیر حاج شیخ عباس قمی،ج 3،ص 11.
2- (2)) همان.
3- (3)) منابع تألیفات:روضات الجنات،ج 7 و الذریعه،ج 1،ص 280 و ج 4،ص 265 و ج 18،ص 56 و ریحانة الادب،ج 4،ص 285 و طبقات اعلام الشیعه،علاّمه آقا بزرگ تهرانی ص 757 می باشد.

انجام رسیده است و شاگردان فراوانی از محضر پرفیض آن فقیه الهی بهره برده اند.

و سرانجام این عالم ربّانی در بیست و پنجم رمضان المبارک سال یک هزار و صد و سی و هفت ه.ق دامنگیر این خاک غم شد و پیکرش در قبرستان تخت فولاد اصفهان به خاک سپرده شد.و حاج ملاّ محمّد نائینی،معروف به فاضل نائینی که بعضی حکایات متفرقه به وی منسوب است در سال 1263 ه.ق در جنب فاضل هندی مدفون شد و به همین سبب مردم اصفهان قبر این دو شخصیت علمی را به نام فاضلان می شناسند. (1)

شیوه تحقیق

شرح عوامل جرجانی تحقیقی مختصر است در پیرامون عوامل جرجانی و در واقع، مثالهای دقیق و قابل فهم بر صد عامل نحو،از آثار شیخ عبد القاهر بن عبد الرحمن جرجانی می باشد.حسن این شرح در این است که از ارائه بحثهای طولانی و حاشیه ای پرهیز و به بیان مثالهایی برای تفهیم مطلب اکتفا شده است.این اثر اگرچه برجستگی فراوانی در مباحث نحوی ندارد و تنها یک اثر مناسب برای دریافت بخشی از مطالب علم نحو می باشد،ولی از آنجا که شخصیت باعظمت فاضل هندی نیازمند به پرداخت همه جانبه است و شایسته است که همه آثار ایشان احیاء گردد،در این مجموعه آمده است.

به یقین اگر تمامی آثار محمّد بن حسن اصفهانی تحقیق و چاپ شود و سیر تحوّل اندیشه این فرزانه دوران بررسی و تحقیق گردد سیمایی تابناک از قدرت علمی دانشمندان شیعه ترسیم خواهد شد.امید بر آن است که این مهم به گونه ای مناسب در زمانی نه چندان دور به انجام رسد.آمین.

ص:360


1- (1)) ریحانة الادب،ج 4،ص 285.

شرح مذکور براساس دو نسخه موجود کتابخانه آستان قدس رضوی(نسخه اول تحریر سال 1078 به شماره عمومی 3868 و نسخه دوم تحریر 1262 به شماره عمومی 8253)تصحیح شده است.

در پایان،از همه کسانی که حقیر را در به انجام رساندن این اثر یاری نمودند به خصوص حجت الاسلام و المسلمین محمّد جواد نور محمّدی،تشکر می نمایم.

و السلام

مرکز تحقیقات حوزه علمیّه نجف آباد

85/4/7 اباذر کافی موسوی

ص:361

ص:362

ص:363

ص:364

ص:365

[شرح عوامل نحو]

اشاره

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

الحمد للّه ربّ العالمین و الصلوة علی افضل (1)النبیّین محمّد و عترته الطاهرین.

العوامل فی النحو علی ما الّفه الشیخ الامام الفاضل عبد القاهر بن عبد الرحمن الجرجانی سقی اللّه ثراه و جعل الجنّة مثواه ماه عامل لفظیّة و معنویّة.فاللفظیّة منها علی ضربین:سماعیة (2)و قیاسیة (3).فالسماعیة منها احد و تسعون عاملا و القیاسیة منها سبعة عوامل و المعنویة منها عددان فتتنوع السماعیة منها علی ثلثة عشر نوعا:

النوع الأوّل:حروف تجرّ الاسم فقط و هی تسعة عشر حرفا:

الباء:للالصاق (4)اما حقیقة نحو:به داء و امّا مجازا نحو:مررت بزید و للاستعانة نحو:

کتبت بالقلم و للمصاحبة نحو:اشتریت الفرس بسرجه و للمقابلة نحو:بعت هذا بهذا و للتعدیة نحو:ذهبت بزید.و للسببیة نحو:ضربت زیدا بسوء ادبه و للظرفیة نحو:جلست بالمسجد و للتبعیض نحو قوله تعالی وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ (5)ای بعض رؤسکم و قد

ص:366


1- (1)) نسخه ب:خیر خلقه محمّد و آله اجمعین.
2- (2)) و هی ما یسمع و لا یقاس علیه نحو لم و لما(حاشیه نسخه دوم).
3- (3)) و هی ما یسمع و یقاس علیه نحو ضرب زید عمروا(حاشیه نسخه دوم).
4- (4)) اصل الباء ان یکون للالصاق(حاشیه نسخه دوم).
5- (5)) سوره مبارکه مائده6/.

یکون زایدة؛قیاسا بعد النفی نحو:ما زید بقائم و بعد الاستفهام نحو:هل زید بقائم و سماعا نحو: وَ کَفیٰ بِاللّٰهِ شَهِیداً (1).

و من لابتداء الغایة فی المکان نحو:سرت من البصرة الی الکوفة و للتبیین نحو قوله تعالی: فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثٰانِ (2)و للتبعیض نحو:اخذت من الدراهم ای:بعض الدراهم و للبدل نحو قوله تعالی: أَ رَضِیتُمْ بِالْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا مِنَ الْآخِرَةِ (3)و قد یکون زایدة بعد النفی و الاستفهام نحو:ما جائنی من احد و هل جائنی من احد.

و الی لانتهاء الغایة فی المکان و تعرف باتیان من فی مقابله نحو:سرت من البصرة الی الکوفة و قد تکون بمعنی مع نحو قوله تعالی: لَقَدْ ظَلَمَکَ بِسُؤٰالِ نَعْجَتِکَ إِلیٰ نِعٰاجِهِ (4)ای:مع نعاجه و نحو وَ لاٰ تَأْکُلُوا أَمْوٰالَهُمْ إِلیٰ أَمْوٰالِکُمْ (5)،ای مع اموالکم: فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَ أَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرٰافِقِ ای مع المرافق. (6)

و فی للظرفیة (7)نحو:جلست فی المسجد و قد تکون بمعنی مع نحو قوله تعالی:

فَادْخُلِی فِی عِبٰادِی (8)ای:مع عبادی و تکون بمعنی علی نحو قوله تعالی:

وَ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ فِی جُذُوعِ النَّخْلِ (9)ای علی جزوع النّخل و قیل«فی»فی هذا الموضع تفید الظرفیة لانّ جزوع النخل کوعائهم و یقال فی،للاتساع نحو:هذا فی ملکی و انا فی حاجتک و فلان ینظر فی العلم«و هو اللّه فی السموات و فی الارض»و قد تکون اسما نحو:سمعت من فی زید ای من فم زید.

ص:367


1- (1)) سوره مبارکه نساء79/.
2- (2)) سوره مبارکه حج30/.
3- (3)) سوره مبارکه توبه38/.
4- (4)) سوره مبارکه ص24/.
5- (5)) سوره مبارکه نساء2/.
6- (6)) سوره مبارکه مائده6/.
7- (7)) یکون علی قسمین:حقیقة نحو الماء فی الکوز و مجازا نحو النّجاة فی الصدق کما انّ الهلاک فی الکذب(عوامل ملا محسن).
8- (8)) سوره مبارکه فجر29/.
9- (9)) سوره مبارکه طه71/.

و اللام للتّملیک نحو:المال لزید و للتّخصیص نحو:الجلّ للفرس و للتّعلیل نحو:

ضربت زیدا للتأدیب و قد تکون بمعنی عن،مع القول نحو قوله تعالی: قٰالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا (1)»ای عن الذین امنوا و بمعنی الواو القسم للتعجّب نحو قول الشاعر:

للّه لا یبقی علی الایام ذو حیذ بمشمخر به الظّیان و الاس

و قد تکون زایدة نحو قوله تعالی: رَدِفَ لَکُمْ (2)ای ردفکم.

و ربّ؛و لها صدر الکلام و تدخل علی نکرة موصوفة نحو:ربّ رجل کریم لقیته و قد تدخل علی ضمیر ممیّز بنکرة منصوبة نحو:ربّه رجلا و تلحقها ما الکافة فتلقی عن العمل فتدخل حینئذ علی الفعل نحو:ربّما ما قام زید و لا یتقدّم متعلقها علیها و الفعل الذی متعلّقها لا یکون الاّ ماضیا.

و او ربّ تدخل علی نکرة موصوفة نحو قول الشاعر:

و قائم الاعماق خاوی المخترق مشتبه الاعلام لماع الخفق

و مثل قول الشاعر:

و بلدة لیس لها انیس الا الیعافیر و الاّ العیس

و عن للمجاوزة نحو:رمیت السهم عن القوس و اطعمهم عن الجوع و کساهم عن العری و لانه یجعله متجاوزة عنها و قد تکون اسما نحو:جلست من عن یمینه ای:من جانب یمینه.

و علی للاستعلاء نحو:جلست علی الحائط و زید علی السطح و قد تکون اسما نحو:

رکبت من علیه ای من فوقه.

و الکاف للتشبیه نحو:زید کالاسد و قد تکون اسما نحو قول الشاعر:

بیض ثلاث کنعاج جم یضحکن عنا کالبرد المنهم

ص:368


1- (1)) سوره مبارکه عنکبوت12/.
2- (2)) سوره مبارکه نمل72/.

و مذ و منذ لابتداء الغایة فی الزمان کما تکون من لابتداء الغایة فی المکان نحو:ما رأیته مذ یوم الجمعة و منذ یوم الجمعة فاذا رفع ما بعدهما کانا اسمین نحو:ما رأیته مذ یوم الجمعة و منذ یوم الجمعة.

و حتّی للانتهاء الغایة فی الزمان نحو سرت من البصرة الی الکوفه و نحو:سرت حتی الصباح و تکون بمعنی مع نحو اکلت السمکة حتی راسها ای مع رأسها و تکون بمعنی الی نحو:ذهبت حتی بلغت الکوفة و للاستیناف نحو قول الشاعر:

سریت بهم حتی تکل جیادهم و حتی الجیاد ما یقدن بارسان

و واو القسم نحو:و اللّه و رب الکعبة و لا تستعمل مع فعل القسم و السؤال و الضمیر فلا تقول:اقسم و اللّه کما تقول:اقسم باللّه فلا تقول:و اللّه اخبرنی کما تقول باللّه اخبرنی و لا تقول و ک کما تقول بک.

و باء القسم اعمّ من الواو القسم و التاء لانّها تکون مع الفعل و مع السؤال و مع الضمیر و غیره تقول اقسم باللّه و باللّه اخبرنی و بک و لا تکون ذلک فی الواو و التاء لأن الباء اصل و هما ای الواو و التاء،فرعان علیها.

و تاء القسم مثل واو القسم فیما ذکرنا و التاء مختصة بالظاهر فی اسم اللّه تعالی خاصة فلا تقول:ترب الکعبة کما تقول:و ربّ الکعبة.

و حاشا للاستثاء و استعمال حاشا حرف الجر؛هو الفصیح کما تقول:جائنی القوم حاشا زید فیکون المعنی:انّ زید استثنی من القوم غیر داخل فی المجیء.

و عدا و خلا یجرّ بهما الاسم فی بعض اللغات فتکونان حرفی الجرّ و هما بمعنی الاستثناء کحاشا و الأکثر أنهما فعلان و تنصب الاسم ما بعدهما علی انّه مفعول لهما فالفاعل مضمر فیقال:جائنی القوم خلا زیدا و عدا زیدا ای خلا بعضهم زیدا و عدا بعضهم زیدا.کقولک جاوز بعضهم زیدا ثم المعنی فی المجاوزة انّه لم یکن بعض الجائین زیدا

ص:369

و دخلت ما علیهما لا یکونان الاّ فی فعلین لانّها مصدریة لا تدخل الاّ علی الفعل نحو:

جائنی القوم ما خلا زیدا و جائنی القوم ما عدا زیدا.

النوع الثانی:حروف تنصب الاسم و ترفع الخبر و هی ستة احرف:

انّ و انّ لتحقیق مضمون الجملة نحو:انّ زیدا قائم فانّ المکسورة لا تغیّر معنی الجملة و انّ المفتوحة مع جملتها فی الحکم المفرد و هو المبتدأ و الفاعل و المفعول و المضاف الیه و الخبر و المجرور لانّ اصلها الافراد لو لا انک منطلق انطلقت و اعجبنی انک قائم و عجبت من انّک منطلق و اعجبنی انّک فاضل و اوّل قولی أنی احمد اللّه و عجبت من أنک منطلق و تکون بالکسر فی موضع الجملة و هو ابتداء الکلام و بعد القول و بعد الموصول و بعد القسم نحو:انّ زیدا منطلق و قٰالَ إِنَّهُ یَقُولُ إِنَّهٰا بَقَرَةٌ (1)و جائنی الذی إن اباه فاضل و و اللّه إنّ زیدا منطلق و اذا کانت فی موضع تحتمل المفرد و الجملة معا و صلح لهما،یجوز بالکسر و الفتح نحو:من یکرمنی فانّی اکرمه فان قدّرت فانا اکرمه بالکسر فان قدّرت فجزاءه اکرامی له فبالفتح.

و کأنّ للتّشبه نحو:کانّ زیدا اسد و قد تخفّفت فتلقی عن العمل نحو قول الشاعر:

و نحر مشرق اللون کان ثدیاه حقان

و لکنّ للاستدراک نحو:ما جائنی لکنّ عمروا حاضر.

و لیت للتمنّی نحو:لیت زیدا قائم و لعلّ للترجّی نحو:لعلّ زیدا فاضل و الفرق بین التمنی و الترجی انّ التمنی یدخل علی ما یجوز و علی ما لا یجوز کقول الشاعر:

فیا لیت الشباب یعود یوما فاخبره بما فعل المشیب

و الترجی خاص بما یجوز و یدخل علی هذه الحروف کلها ماء الکافة فتلقها عن

ص:370


1- (1)) سوره مبارکه بقره68/.

العمل نحو:إنما زید لقائم.و کَأَنَّمٰا یُسٰاقُونَ إِلَی الْمَوْتِ (1)و لیتما و لعلّما زید یجیء.

النوع الثالث:حرفان ترفعان الاسم و تنصبان الخبر و هما ما و لا المشبهتان بلیس

تقول:ما زید قائما و لا رجل افضل منک و هما یتساویان فی العمل و یتخالفان فی المعنی لانّ ما تعمل فی المعرفة و النکره و لکن لا تعمل فی النکرة فلا یقال:لا زید افضل منک فان انتقض النفی بالاّ أو یتقدم الخبر،لم یجز الاّ الرفع نحو:ما زید الا قائم و ما قائم زید.

النّوع الرابع:حروف تنصب الاسم فقط و هی سبعة احرف:

الواو بمعنی مع نحو:استوی الماء و الخشبة و جائنی البرد و الطیالسة و ما شأنک و زیدا.

و الاّ،تنصب الاسم اذا کان الاستثناء من کلام موجب نحو:جائنی القوم الاّ زیدا او کان المستثنی مقدما علی المستثنی منه نحو:ما جائنی الا اخاک احد أو منقطعا نحو:

جائنی القوم الاّ حمارا.

و یاء للنداء القریب و البعید و تنصب اذا کان المنادی مضافا نحو:یا عبد اللّه أو مشابها للمضاف نحو:یا طالعا جبلا او مفردا نکرة نحو قول الاعمی:یا رجلا خذ بیدی.

و ایا للنداء البعید نحو:ایا ضاربا زیدا و ایا خیرا من زید.

و هیا للنداء البعید.نحو:هیا عبد اللّه.

و ای للنداء القریب نحو:ای عبد اللّه.

و الهمزة المفتوحة للنداء القریب أعبد اللّه.

النوع الخامس:حروف تنصب الفعل المضارع و هی اربعة احرف:

ان تنصب وجوبا اذا کان ما قبلها غیر فعل علم او ظنّ نحو قوله تعالی: یُرِیدُونَ أَنْ یَخْرُجُوا مِنَ النّٰارِ (2)و اذا کان ما قبلها فعل علم او ظن تنصب جوازا نحو قوله تعالی:

ص:371


1- (1)) سوره مبارکه انفال6/.
2- (2)) سوره مبارکه مائده37/.

حَسِبُوا أَلاّٰ تَکُونَ فِتْنَةٌ (1)و هی اربعة امثال:الناصبة نحو:المثال الاول و المخفّفة من المثقلة نحو قوله تعالی: عَلِمَ أَنْ سَیَکُونُ مِنْکُمْ مَرْضیٰ (2)و المفسّرة نحو قوله تعالی: وَ انْطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَ اصْبِرُوا (3)و الزائدة نحو قوله تعالی: فَلَمّٰا أَنْ جٰاءَ الْبَشِیرُ (4).

و لن للنفی الابد فی الاستقبال نحو قوله تعالی: لَنْ تَرٰانِی و تنصب مطلقا.

و کی تفید نوعا من التعلیل و تنصب اذا کان ما قبلها سببا لما بعدها مثل قولهم:اسلمت کی ادخل الجنة.

و اذن (5)تنصب بشرطین احدهما ان لا یکون ما بعدها معتمدا علی ما قبلها کقولک لمن تحدثک انا اذا اظنک کاذبا و الثانی ان یکون ما بعدها فعل المستقبل بمعنی الجواب و الجزاء مثل ان یقول لک:انا اتیک غدا فتقول:اذا احسن الیک و لو کان معه واوا او فاء یجوز فیه الوجهان نحو قوله تعالی: فَإِذاً لاٰ یُؤْتُونَ النّٰاسَ نَقِیراً (6)و قد قرأ علی اعمال:

فاذن لا یؤتوا النّاس نقیرا.و کقوله تعالی: وَ إِذاً لاٰ یَلْبَثُونَ خِلاٰفَکَ إِلاّٰ قَلِیلاً (7)و قد قرء:

و اذن لا یلبسوا خلافک.

النّوع السادس:حروف تجزم الفعل المضارع و هی خمسة احرف:

لم:تجزم الفعل المضارع و تقلبه ماضیا معنی نحو:لم یضرب.

و لما و هی مثل لم و الفرق بینهما انّ لمّا،نفیها مستمر الی حین الکلام بخلاف لم و مع لمّا یجوز حذف الفعل بخلاف لم،تقول اتیت و لمّا فلا یقال:اتیت و لم.

ص:372


1- (1)) سوره مبارکه المائده71/.
2- (2)) سوره مبارکه مزّمّل20/.
3- (3)) سوره مبارکه یوسف96/.
4- (4)) سوره مبارکه یوسف96/.
5- (5)) اذن-اذا.
6- (6)) سوره مبارکه نساء53/.
7- (7)) سوره مبارکه اسراء76/.

و لام الامر الغایب نحو:لیضرب و تجزم کما جزمت لا فی النهی الاّ انها مختصة بالأمر الغائب و المتکلم فتقول:لیفعل زید کذا و لا فعل و لنفعل.

و لا فی النهی نحو:لا یضرب تجزم فی المخاطب و المغایب و المتکلم تقول:لا یفعل و لا تفعل و لا افعل و لا نفعل بخلاف لم و لمّا فی قلب معنی المستقبل ماضیا لانّ النّهی لا یتصوّر الاّ فی المستقبل.

و ان و هی اربعة اقسام:

الشرطیة و هی التی تجزم فی الشرط و الجزاء،نحو:ان تضرب اضرب.

و النافیة نحو قوله تعالی: إِنْ هُمْ إِلاّٰ یَظُنُّونَ (1).

و الزائدة نحو قول الشاعر:

فما ان ظبّنا جبن و لکن منایانا و دولة اخرینا

و المخففة نحو قوله تعالی: وَ إِنْ کُلٌّ لَمّٰا جَمِیعٌ لَدَیْنٰا مُحْضَرُونَ (2).

النوع السابع:اسماء تجزم الفعل المضارع علی معنی ان و هی تسعة اسماء:

من:و هی للعقلاء العامة نحو:من یکرمنی اکرمه و تکون علی اربعة اوجه:

الشرطیة نحو:من تضرب اضرب و هذه جازمة و الاستفهامیة نحو من انت؟ و الموصولة نحو قوله تعالی: فَذَکِّرْ بِالْقُرْآنِ مَنْ یَخٰافُ وَعِیدِ (3)و الموصوفة نحو قول الشاعر:

ربّ من انضجت غیظا صدره قد تمن لی موتا لم تطع

و ایّ تکون شرطیة نحو:ایّهم یاتینی اکرمه و تجزم فی الشرط و الجزاء و الموصولة نحو قوله تعالی: ثُمَّ لَنَنْزِعَنَّ مِنْ کُلِّ شِیعَةٍ أَیُّهُمْ أَشَدُّ عَلَی الرَّحْمٰنِ عِتِیًّا (4)

ص:373


1- (1)) سوره مبارکه جاثیه24/.
2- (2)) سوره مبارکه یس32/.
3- (3)) سوره مبارکه ق45/.
4- (4)) سوره مبارکه مریم69/.

و استفهامیة نحو قوله تعالی: أَیُّکُمْ یَأْتِینِی بِعَرْشِهٰا (1)

و موصوفة نحو:یا ایها الرجل.

و ما علی اربعة اوجه:

الشرطیة و هو تجزم نحو:ما تصنع اصنع

و الاستفهامیة نحو قوله تعالی: وَ مٰا تِلْکَ بِیَمِینِکَ یٰا مُوسیٰ (2)

و الموصوفة نحو قول الشاعر:

ربّما تکره النّفوس من الامر له فرجة کحلّ العقال

و الزائدة نحو:انّما و کانّما.

و متی و هی تکون شرطیة و تجزم نحو:متی تذهب اذهب و استفهامیة نحو:متی کان کذا.

و مهما و هی تکون شرطیة نحو:مهما تفعل افعل.

و این و هی تکون شرطیة نحو:این تجلس اجلس و استفهامیة نحو:این کنت؟

و الفرق بین متی و این،انّ متی سؤال من الزمان و این سؤال من المکان.

و حیثما و انّی و اذما علی قیاس ما قبلها من اخواتها.

النوع الثامن:اسماء تنصب علی التمییز اسماء النکرات و هی اربعة اسماء:

احدها:عشر اذا رکبت مع احد و اثنین الی تسع و تسعین نحو:احد عشر درهما و اثنا عشر درهما الخ.

و ثانیها:کم،نحو:کم رجلا عندک و تکون بمعنی الاستفهامیة کما ذکر و الخبریة نحو:

کم رجل لقیته و کم رجال لقیتهم.

و ثالثها:کایّن نحو:کایّن رجلا عندک.

و رابعها:کذا نحو:کذا رجلا عندک و کذا درهما عندک.

ص:374


1- (1)) سوره مبارکه نمل38/.
2- (2)) سوره مبارکه طه17/.

النوع التاسع:کلمات تسمّی اسماء الأفعال بعضها تنصب و بعضها ترفع و هی

اشاره

تسعة کلمات؛

الناصبة منها ستة کلمات

و هی روید:بمعنی امهل نحو:روید زیدا ای:امهل زیدا.

و بله بمعنی دع ای:دعه.

و دونک بمعنی خذ نحو:دونک زیدا ای:خذه.

و علیک بمعنی الزم نحو:علیک زیدا ای:الزمه.

و حیهل بمعنی اسرع نحو:حیهل الترید ای:اسرع الترید.

و الرافعة منها ثلاثة کلمات:

هیهات بمعنی بعد نحو:هیهات زید ای بعد زید.

و شتّان بمعنی افترق کما تقول:شتان ما بین زید و عمر و شتان بینهما.

و سرعان بمعنی سرع نحو:سرعان زید ای:سرع زید.

النوع العاشر:افعال تسمّی افعال الناقصة ترفع الاسم و تنصب الخبر و هی ثلاثة عشر فعلا:

کان نحو:کان زید فقیها و جاء فی القرآن علی خمسة اوجه بمعنی الاوّل فی صفاته تعالی نحو قوله تعالی: «وَ کٰانَ اللّٰهُ غَفُوراً رَحِیماً» و بمعنی الماضی نحو: کٰانَ فِی الْمَدِینَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ یُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ (1)و بمعنی الحال نحو: إِنَّ الصَّلاٰةَ کٰانَتْ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ کِتٰاباً مَوْقُوتاً (2)و بمعنی المستقبل نحو: یَخٰافُونَ یَوْماً کٰانَ شَرُّهُ مُسْتَطِیراً (3)و بمعنی صار نحو: وَ کٰانَ مِنَ الْکٰافِرِینَ (4).

ص:375


1- (1)) سوره مبارکه نمل48/.
2- (2)) سوره مبارکه نساء103/.
3- (3)) سوره مبارکه الانسان7/.
4- (4)) سوره مبارکه بقره34/.

و صار للانتقال باعتبار الحقیقة نحو صار الطین خذفا و باعتبار العارض نحو:صار زید غنیا و باعتبار المکان نحو:صار زید الی عمرو.

و اصبح نحو:اصبح زید غنیا.و اضحی نحو:اضحی زید فقیرا.

و امسی نحو:امسی زید قائما و ظلّ نحو:ظل زید ماشیا.

و بات نحو:بات زید قائما.مازال نحو:مازال زید غنیا.

و ما برح نحو:ما برح زید یفعل کذا و ما فتی نحو:ما فتی زید قائما.

ما انفک نحو:ما انفک زید قائما و مادام نحو:اجلس مادام زید جالسا.

و لیس نحو:لیس زید قائما و هکذا ما یتصرف منهن.

النوع الحادی عشر:افعال تسمّی افعال المقاربة ترفع اسما واحدا و هی اربعة افعال:

عسی نحو:عسی زید ان یخرج و خبره فعل المضارع مع ان و قد یحذف ان تشبیها بکاد نحو قول الشاعر:عسی منهل یصفوا فیروی به الضمان.

و کاد خبره فعل المضارع بغیر ان نحو:کاد زید یموت و یکون مع ان تشبیها بعسی کقول الشاعر:

سم عفی من بعد ما قد انمحی قد کاد من طول البلی ان یمسحا (1)

و کرب نحو:کرب زید یخرج فهو مثل کاد.

و اوشک و هو یجری مجری عسی تارة نحو:اوشک زید ان یقوم و مجری کاد اخری نحو:اوشک زید یقوم.

ص:376


1- (1)) بیت فوق در هردو رساله به همین صورت است امّا صحیح آن به صورت زیر است: ربع عفاه الدهر طولا فما نمحی قد کاد من طول البلی ان یمصحا (البیت فی خزانة الادب)347/9.

النوع الثانی عشر:افعال المدح و الذم،ترفع اسم الجنس المعرف باللاّم و بعده

اسم اخر مرفوع و هو مخصوص بالمدح و الذم،و هی اربعة افعال:

نعم و فاعله معرّف بالالف و اللاّم نحو:نعم الرجل زید فنعم فعل المدح و الرجل فاعله و زید مخصوص بالمدح او فاعله مضافا الی المعرف باللاّم نحو نعم صاحب القوم عمرو و قد یکون فاعله مضمرا ممیزا بنکرة منصوبة نحو:نعم رجلا زید او ممیّز بما بمعنی شیء نحو فنعمّا هی ای نعم الشیء شیئا هی.

و بئس مثل:نعم فی هذا الحکم و هو للذّم.

و ساء مثل بئس.

و حبذا نحو:حبذا زید فحبّ فعل ماض و ذا فاعله و لا یتغیّر بتغیّر المخصوص بالمدح بخلاف اخواتها.

النوع الثالث عشر:افعال الشک و الیقین و تسمیّ افعال القلوب تدخل علی

اسمین ثانیهما عبارة عن الاول و تنصبهما جمیعا و هی سبعة افعال حسب

نحو:

حسبت زیدا منطلقا.

و خلت نحو:خلت زیدا فاضلا و ظننت نحو:ظننت زیدا غنیا.

و علمت نحو:علمت زیدا کریما و رأیت نحو رأیت زیدا جالسا،وجدت نحو:

وجدت زیدا عالما.

زعمت،اذا کان بمعنی علمت نحو:زعمت زیدا غنیا

و لهذه الافعال خواص اربعة:

الأول:اذا ذکرت احد المفعولین وجب ذکر الاخر.

ص:377

و الثانی:اذا توسطت أو تأخرت عن مفعولیها یجوز الغائها نحو:زید منطلق زعمت و زید علمت منطلق.

و الثالث:تعلیقها بالاستفهام او النفی او لام الابتداء و حینئذ یجب تعلیقها مثل:ظننت أزید منطلق ام عمر و علمت لزید منطلق و رأیت ما زید جالس.

و الرابع:ان یکون ضمیر الفاعل و المفعول واحد نحو:علمتنی منطلقا او علمتک منطلقا.

و القیاسیة منها سبعة عوامل:الفعل علی الاطلاق کان لازما او متعدیا یعمل علی حسبه و الصفة المشتبهة بالفاعل نحو:حسن و شدید و صعب تقول:رأیت رجلا حسنا وجهه و رأیت رجلا صعبا مرضه.

و اسم الفاعل یعمل عمل یفعل من فعله نحو:زید ضارب غلامه عمروا او یضرب غلامه عمروا.

و اسم المفعول یعمل عمل یفعل من فعله نحو:زید مضروب غلامه ای یضرب غلامه.

و المصدر و هو یعمل عمل فعله و هو علی ثلاثة اوجه:

احدها:ان یعمل منویا نحو:عجبت من ضرب زید عمروا و ترید من ان ضرب زید عمروا.

و الثانی:ان یعمل مضافا نحو:عجبت من ضرب زید عمروا.

و الثالث:ان یعمل معرفا بالألف و اللام عجبت من الضرب زید عمروا.

و کل اسم اضیف الی اسم آخر نحو:غلام زید و الاضافة امّا علی تقدیر اللام نحو:

غلام زید ای:غلام لزید او علی تقدیر من نحو خاتم فضیة ای:خاتم من فضة او علی تقدیر فی نحو:ضرب الیوم ای:ضرب فی الیوم.

و کل اسم تم بالتنوین فاستغنی عن الاضافة مثل:عندی رطل زیتا و منوان سمنا و علی التمرة مثلها زبدا و عشرون درهما و معنی تمام الاسم ان یکون الاسم علی صفة لا تصح الاضافة معها و هی ان یکون فیه تنوین و نون التثنیة او الجمع او یکون مضافا.

ص:378

و المعنویة منها عددان:العامل فی المبتدأ و الخبر و العامل فی الفعل المضارع.

و العامل فی المبتداء و هو معنی الابتداء مرفوع لمشابهة الفاعل بانه مسند الیه کما انه الفاعل و العامل فی الفعل المضارع و هو وقوعه موقع الاسم الفاعل و ذلک معنوی نحو:

زید یضرب کما تقول:زید ضارب.

فهذه مائة عامل لا یستغنی الصغیر و الکبیر و الرفیع و الوضیع عن معرفتها و اعمالها فی معمولاتها حسب ما کان عملها و ذلک اخر ما اوردنا بنائه علی الطریق الاختصار و الیه هادی الارشاد.

ص:379

فهرست منابع تحقیق

1-المعجم المفهرس لا لفاظ القرآن الکریم،نشر ذوی القربی.

2-نسخه خطی عوامل جرجانی آستان قدس رضوی.

3-نسخه خطی شرح عوامل،فاضل هندی،تحریر سال 1078 نسخ خطی آستان قدس رضوی،ش:3868.

4-نسخه خطی شرح عوامل،فاضل هندی،تحریر سال 1262 ه.ق.نسخ خطی آستان قدس رضوی،ش:8253.

5-جامع المقدمات گروهی از دانشمندان شیعه،تصحیح و تحقیق مدرّس افغانی،ج اول، انتشارات هجرت.

6-فرهنگ بزرگان اسلام و ایران،به اهتمام آذر تفضّلی-میهن فضائلی جوان،چاپ اول، آستان قدس رضوی.

7-ریحانة الادب،تألیف میرزا محمّد علی مدرّس تبریزی،ج 4،انتشارات خیام.

8-الکنی و الالقاب محدّث خبیر شیخ عباس قمی،ج 3،نشر مکتبة الصدر،چاپ چهارم.

9-روضات الجنات(فی احوال العلماء و السادات)،علاّمه میرزا محمّد باقر موسوی خوانساری،ج 7،نشر اسماعیلیان.

10-الذریعة الی تصانیف الشیعة،شیخ آقا بزرگ تهرانی،ج 1 و 4 و 18،نشر اسماعیلیان قم.

11-ریاض الجنة،علاّمة میرزا محمّد حسین حسینی زنوزی،ج 2،نشر کتابخانه آیت اللّه مرعشی نجفی رحمه اللّه،قم.

12-طبقات اعلام الشیعة:الکواکب المنتشرة فی القرن بعد العشرة،آقا بزرگ تهرانی،ج 6، تحقیق علی نقی منزوی،نشر دانشگاه تهران،چاپ اوّل،1372.

ص:380

فهارس فنی:

اشاره

*آیات

*روایات

*چهارده معصوم و پیامبران علیهم السّلام

*اشخاص

*کتاب ها

*مکان ها

ص:381

ص:382

آیات

أتتک أیاتنا...و لم یؤمن بأیات ربّه ،310

ادعونی أستجب لکم ،49

ادعوه خوفا و طمعا ،50

إذا أراد شیئا أن یقول له کن ،86،308

اذا جآء اجلهم لا یستأخرون ،301

اذ تبرّأ الّذین اتّبعوا ،328

إذ یقول الظّالمون إن تتّبعون ،327

ارضیتم بالحیاة الدنیا من الاخرة ،367

أطیعوا اللّه و أطیعوا الرّسول ،327

اعدلوا هو أقرب للتّقوی ،61

أفی اللّه شکّ فاطر السّماوات ،326

اقتلوا المشرکین حیث وجدتّموهم ،295

الاّ الّذین أمنوا و عملوا الصّالحات ،289

ألآ إنّهم هم السّفهاء ،331

ألا یعلم من خلق و هو اللّطیف ،63

الحمد للّه الذی خلق السموات ،91

الحمد للّه ربّ العالمین ،104،113،116، 117،118

ألست بربّکم قالوا بلی ،301،314

السموات و ما فی الأرض ،118

اللّه لا إله إلاّ هو الحیّ القیّوم ،92،96،104، 107،108،109،110،111،112،118، 120،124،125

أللّه ولیّ الّذین آمنوا ،112

اللّه یستهزئ بهم ،300

ألم أعهد إلیکم یا بنی آدم ،330

الهیکم التّکاثر حتّی زرتم المقابر ،294

الیوم نختم علی افواههم و تکلّمنا ،308

إنّا أنزلناه فی لیلة القدر ،96،99

إنّا زیّنّا السّماء الدّنیا بزینة الکواکب ،58

إنّ أکرمکم عند اللّه أتقاکم ،314

إنّ الّذین آمنوا و الّذین هاجروا ،344

انّ الّذین کفروا من اهل الکتاب ،295

انّ الصلوة کانت علی المؤمنین ،375

انّ العزّة للّه ،86

انا للّه و انا الیه راجعون ،286

إنّ اللّه و ملائکته یصلّون علی النبیّ ،65

انّ النّفس لأمّارة بالسّوء ،293،312

ص:383

إنّا نحن نزّلنا الذّکر و إنّا له لحافظون ،339

انّ انکر الأصوات لصوت الحمیر ،288

أنجینا الّذین ینهون عن السّوء ،341

انّما المؤمنون الّذین امنوا باللّه و... ،296

إنّمآ أموالکم و أولادکم فتنة ،338

انّما یأکلون فی بطونهم نارا ،289

إنّما یخشی اللّه من عباده العلماء ،331

إنّه کان ظلوما جهولا ،327

ان هم الاّ یظنون ،373

ان هم کالانعام بل هم أضلّ سبیلا ،290

ایّکم یأتینی بعرشها ،374

أمّا من بخل و الستغنی ،292

أولیاؤهم الطّاغوت ،112

بل کانوا یعبدون الجنّ ،329

تخرج الحیّ من المیّت... ،81

تولج اللّیل فی النّهار... ،81

ثمّ رددناه أسفل سافلین ،289

ثم لننزعن من کل شیعة ایّهم اشدّ علی.... ،373

ثمّ یقول للملائکة أهؤلاء إیّاکم ،329

جنّات تجری من تحتها الأنهار ،328

حتّی إذا بلغ أشدّه ،163

حسبوا أن لاّ تکون فتنة ،372

ربّ ارجعون ،298

رجس من عمل الشّیطان ،293

ردف علیکم ،368

رّضی اللّه عنهم و رضوا عنه ذلک لمن... ،314

سنریهم آیاتنا فی الأفاق... ،309

سوآء علیهم أستغفرت لهم أم... ،309

شهد اللّه أنّه لا إله إلاّ هو ،110

طبع علی قلوبهم فهم لا یفقهون ،289

عسی أن تکرهوا شیئا و هو خیر لکم ،52

علّم آدم الأسمآء کلّها ،290

علم ان سیکون منکم مرضی ،372

فاجتنبوا الرجس من الاوثان ،367

فاخلع نعلیک إنّک بالواد المقدّس ،345

فادخلی فی عبادی ،367

فاذا لا یؤتون النّاس نقیرا ،372

فارسلنا علیهم سیل العرم ،298

فاغسلوا وجوهکم و ایدیکم ،367

فالّذین هاجروا و أخرجوا من... ،344

فالیحذر الّذین یخالفون عن أمره ،340

فإن آنستم منهم رشدا... ،126،128، 129،144

فأنزلنا من السّمآء مآء ،323

فإن علمتموهنّ مؤمنات ،83

فإن کان الذّی علیه الحقّ سفیها ،153

ص:384

فأمّا من أعطی و اتّقی ،292

فأنذرتکم نارا تلظّی ،293

فجعلناها نکالا لّما بین یدیها ،333

فذکّر بالقرآن من یخاف و عید ،373

فسنیسّره للعسری ،292

فطرت اللّه الّتی فطر النّاس علیها ،306

ففرّوا إلی اللّه ،75

فقد استمسک بالعروة الوثقی ،112

فلمّا ان جاء البشیر ،372

فلمّا نسوا ما ذکّروا به فتحنا علیهم ،338

فلهم أجر غیر ممنون ،289

فنسوا حظّا مّمّا ذکّروا به ،338

فنفخنا فیه من رّوحنا ،316

فی سدر مّخضود و طلح مّنضود ،292

فیضلّ اللّه من یشاء و یهدی ،303،304

قال الذین کفروا للذین امنوا ،368

قال إنّه یقول إنّها بقرة ،370

قالت الاعراب امنّا قل لّم تؤمنوا... ،296

قد أفلح من ذکّاها ،293

قد تبیّن الرّشد من الغیّ ،112،128

قل أتعبدون من دون اللّه... ،327

قل اللّهمّ مالک الملک... ،110

قل أوحی إلیّ ،115

قل هل أنبّئکم بشرّ مّن ذلک ،335

قل هو اللّه احد ،96،97،98،102،103، 104،105،114،248،293

کان فی المدینة تسعة رهط ،375

کلاّ انّها کلمة هو قآئلها ،298،305

کلّ شئ هالک الا وجهه ،86

لآ أقسم بالنّفس الّلوّامة ،313

لا إکراه فی الدّین ،112،120

لا الشّمس ینبغی لهآ أن تدرک القمر ،318

لا تخاطبنی فی الّذین ظلموا ،295

لا تدرکه الأبصار و هو یدرک ،62

لا تعلمونهم اللّه یعلمهم ،83

لا جناح علیکم إن طلّقتم النّساء ،168

لقد ظلمک بسؤال نعجتک ،367

لمّا ورد ماء مدین ،78

لمّا یدخل الإیمان فی قلوبکم ،296

له ما فی السّموات و ما فی الأرض ،112

لیس کمثله شیء و هو السّمیع البصیر ،60

ما بینهما و ما تحت الثری ،117

ما جعل اللّه لرجل من قلبین... ،286،289، 344

ما یعزب عن ربّک من مثقال ذرّة... ،63

ما یغنی عنه ماله إذا تردّی ،292

ص:385

مغضوب علیهم و الضّالّین ،301،312

من أتی اللّه بقلب سلیم ،344

من الغیّ فمن یکفر بالطّاغوت ،112

من ذا الّذی یشفع عنده إلاّ بإذنه ،112،118

و آیة لهم الأرض المیتة أحییناها ،326

و آیة لّهم الّیل نسلخ منه النّهار... ،318

و ابتلوا الیتامی حتّی إذا بلغوا النّکاح ،126، 140،144،154،157

و إذا سئلک عبادی عنّی ،50

و إذا لاّ یلبثون خلافک إلاّ قلیلا ،372

و أرسلنا الرّیاح لواقح ،323

و أصحاب الشّمال مآ أصحاب الشّمال ،312

و اعتصموا بحبل اللّه جمیعا ،337

و الّذین جاهدوا فینا لنهدینّهم سبلنا ،77

و السّابقون السّابقون اولئک المقربون ،292، 302،314،317

و الشّمس و ضحیها؛و القمر إذا... ،318

و اللّه لا یهدی القوم الظّالمین ،339

و إلهکم إله واحد ،115

و امسحوا برؤسکم ،366

و أنزلنا من السّماء مآء طهورا ،324

و انطلق الملأ منهم ان امشوا و اصبروا ،372

و إن طلّقتموهنّ من قبل أن... ،166،168

و ان کلّ لمّا جمیع لدینا محضرون ،373

و إن من شیء إلاّ یسبّح بحمده ،56

و أتوا الیتامی أموالهم ،159

و تحبّون المال حبّا جمّا ،294

و تری النّاس سکاری و ما هم... ،289

و جعلنا ابن مریم و أمّه آیة ،310

و رسوله ثمّ لم یرتابوا و جاهدوا ،296

و سئلهم عن القریة الّتی... ،333

و سخّر الشّمس و القمر کلّ یجری... ،319

و سخّر لکم الشّمس و القمر دآئبین ،318

وسع کرسیّه السّموات و الأرض ،112

و کانّما یساقون الی الموت ،371

و کان من الکافرین ،375

و کفی باللّه شهیدا ،367

و لئن سئلتهم مّن خلق السّماوات ،306

و لا تأکلوا اموالهم الی اموالکم ،367

و لا تبرجن تبرج الجاهلیة الاولی ،57

و لا تؤتوا السّفهاء أموالکم ،155،157

و لاصلّبنّکم فی جذوع النّخل ،367

و لا یحیطون بشئ من علمه ،106،116،118

و لا یؤده حفظهما و هو العلیّ ،112،120

و لتکن مّنکم أمّة یدعون إلی الخیر ،341

و لقد علمتم الّذین اعتدوا منکم ،333

ص:386

و لو تری إذ الظّالمون موقوفون ،329

و ما تشآؤن إلاّ أن یشآء اللّه ،341

و ما تلک بیمینک یا موسی ،374

و ما رمیت اذ رمیت و لکنّ اللّه... ،303،304

و ما مسّنا من لغوب ،86

و ما هم بخارجین من النّار ،122

و مثل کلمة خبیثة کشجرة خبیثة ،312

و من أعرض عن ذکری فإنّ له... ،340

و من رحمته جعل لکم اللّیل و النّهار ،64

و من کان فی هذه أعمی فهو... ،331

و من یتّق اللّه یجعل له مخرجا ،82

و نفس و ما سوّاها؛فألهمها فجورها ،314

و هو الّذی جعل لکم الّیل لباسا ،319

و هو الّذی یرسل الرّیاح بشرا ،321

هل یستوی الّذین یعلمون و الّذین ،331

هو الّذی أنزل علیک الکتاب ،110

هو الّذی جعل الشّمس ضیاء و... ،58،319

هو الّذی یریکم البرق خوفا و طمعا ،332

یآ أیّتها النّفس المطمئنّة؛إرجعی ،284، 313،316

یا بنیّ لا تشرک باللّه إنّ الشّرک ،293

یا لیتنی کنت معهم فأفوز فوزا عظیما ،287

یا معشر الجنّ و الإنس ،115

یخافون یوما کان شرّه مستطیرا ،375

یخرج الحیّ من المیّت و یخرج ،305

یخرجونهم من النّور إلی الظّلمات ،112

یخرجهم من الظّلمات إلی النّور ،112

یریدون أن یخرجوا من النّار ،371

یریدون لیطفؤا نور اللّه بأفواههم ،341

یسئلونک عن الرّوح قل الرّوح من ،311

یوم ندعوا کلّ أناس بإمامهم ،328

ص:387

روایات

روایات عربی

إبنة تسع لا تستصبی،145

ابی اللّه ان یجری الاشیاء...،332

ابی اللّه ان یجری الامور الاّ...،332،340

أبی عبد اللّه علیه السّلام فی میزابین سالا أحدهما بول و الآخر ماء المطر،208

أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:«لو أنّ میزابین سالا أحدهما میزاب بول و الآخر،208

اتقن صنع الفلک الدوار فی،57

اتقوا من فراسة المؤمن فانه ینظر...،285

اجری اللهم بهیبتک،70

ادب اللهم نزق الخرق،70

إذا بلغت الجاریة فلم ترض فما حالها؟،200

اذا بلغت تسع سنین،145

إذا تزوّجت البکر بنت تسع سنین فلیست مخدوعة،161

إذا جری به المطر فلا بأس،211

إذا زوّج الرجل إبنه فذلک إلی إبنه و...،200

إذا کانت المرأة مالک أمرها تبیع و...،163

اطلبوا العلم من المهد الی اللحد،292

اغرس اللهم فی شرب جنانی،69

افتح اللهم لنا مصاریع،68

الا انّ مفتاح العلم السؤال،279

البسنی اللهم من افضل،69

البسنی من افضل خلع الهدایة،69

الثابت القدم علی زحالیفها،67

الجاریة إبنة کم لا تستصبی؟،160

الجاریة اذا بلغت تسع،158

الجاهلون لاهل العلم اعداء،290

الدنیا دار ممرّ و لا دار مقرّ،281،289

الذی بیده عقدة النکاح هو ولیّ أمرها،137، 152،156،158،198

الذی یشتری الدرهم بأضعافه أنّه لم...،165

الرحیل و شیک،281

السلطان ولیّ من لا ولیّ له،...،152،153

الشقی شقی فی بطن امه،303،304

الشقی من شقی فی بطن امه و السعید من سعد فی بطن امه،303

الصلح خیر،201

ص:388

الطرق الی اللّه بعدد انفاس الخلایق،318

القلب یهدی الی القلب،288

أللّهمّ ان لم تبتدئنی الرّحمة منک،71

اللهم یا من دلع لسان،55

الماسک من اسبابک بحبل،66

المرأة التی قد ملکت نفسها غیر السفیهه و لا المولّی علیها،149،155،157

الناس موتی و اهل العلم احیاء،274،290

الناس نیام فاذا ماتوا انتبهوا،309،330

الناصع الحسب فی ذروة الکاهل،66

الهی أترانی أتیتک إلاّ،73

الهی قرعت باب رحمتک،75

الهی قلبی محجوب و نفسی معیوب...،89

الهی کیف تطرد مسکینا...،77

الهی هب لی کمال الانقطاع الیک،287

الهی هذه ازمّة نفسی عقلتها...،78

أمّ علقت بأطراف حبالک إلاّ حین...،74

ان اللّه تعالی جعل الدنیا لما بعدها،279

انّ اللّه یحبّ الملحین فی الدعاء،88

إن أسلمتنی أناتک لقائد الأمل،71

ان خذلتنی نصرک عند محاربة النّفس،72

ان عقلت امرک او اصبت معرفة...،280

انّ فضل العالم علی العابد کفضل...،331

إنقطاع یتم الیتیم الإحتلام و هو أشدّه،129

إنّک سیّدی و مولای و...،76

إنّک قادر علی ما تشاء،80

انّ لکلّ انسان شیطانا یغویه،271

أنّ ما ترک[المیّت]من حق فهو لوارثه،189

أنّه قرأ أبو الحسن الرضا علیه السّلام أللّه لا إله إلاّ هو...،118

أیقظنی إلی ما منحنی به،64

أبا جعفر علیه السّلام قلت له:متی یجب علی الغلام أن یؤخذ بالحدود التامّة،165

أبی الحسن الأوّل علیه السّلام قال:إذا تزوّجت البکر بنت تسع سنین فلیست مخدوعة،139

أبی جعفر علیه السّلام أنّه قال:المرأة التی قد ملکت نفسها غیر السفیهة،149

أبی جعفر علیه السّلام قال:الجاریة إذا بلغت تسع سنین ذهب عنها الیتم و زوّجت،138، 145،158

أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:الذی بیده عقدة النکاح هو ولیّ أمرها،152،156،167

أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:سألته عن الیتیمة متی یدفع إلیها مالها؟،128،146

أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:قلت:الجاریة إبنة کم لا تستصبی،إبنة ستّ أو سبع؟،138

ص:389

ألّفت بمشیتک الفرق،83

أم کیف تخیب مسترشدا...،77

أم کیف تردّ ظمأنا...،77

أنّه سئل عن قول اللّه عزّ و جلّ فان آنستم منهم...،129

أنّه قال فی رجل یرید أن یزوّج أخته،146

أنّه قضی أن یحجر علی الغلام...،129

أنّه یصلّی فیه رکعتان بصفة...،101

بترک ما لا یعنیک یتم لک العقل،281

برحمتک یا أرحم الرّاحمین...،88

بعد عن ملاحظة العیون،62

تجهزوا رحمکم اللّه فقد نودی فیکم...،281

تختّم بالیمین تکن من المقربین،353

تدعون ربکم بالیل و النهار...،50

تفکّر ساعة خیر من عبادة سبعین...، 289،331

تقرّب العبد الی اللّه سبحانه باخلاص نیّته،280

تنزّه عن مجانسة مخلوقاته،60

جلّ عن ملائمة کیفیّاته،61

دع ما لا یعنیک و اشتغل بمهمک...،281

رأیت فی ید علی بن الحسین فص عقیق فقلت ما هذا الفص؟،355

ربّنا لا تکلنا إلی أنفسنا طرفة عین...،72

سئل أبا عبد اللّه علیه السّلام عن السطح یبال علیه فیصیب السماء فیکف فیصیب الثوب؟،212

سألت أبا الحسن علیه السّلام عن الجاریة الصغیرة یزوّجها أبوها،163

سألت أبا جعفر علیه السّلام عن الذی بیده عقدة النکاح؟،167

سألته أیّما أوسع،الکرسی أو السموات...،112

سألته عن الجاریة یتمتّع منها الرجل، 139،161

سألته عن الیتیمه متی یدفع،146

سأله أبی و أنا حاضر عن قول اللّه عز و جل:

«حتّی إذا بلغ أشدّه»،163

سأله رجل عن رجل مات،و ترک أخوین، 159،171

سمعت أبا جعفر علیه السّلام یقول:لا ینقض النکاح إلاّ الأب،147،162

شعشع ضیاء الشّمس بنور،58

صلّ اللّهمّ علی الدّلیل الیک...،65

صلّ علی محمّد و آل الأتقیاء،87

صیام یوم غدیر خم یعدل صیام عمر الدنیا،105

طین المطر لا ینجّس،206

علم بما کان قبل ان یکون،63

ص:390

علّمنی أبو عبد اللّه علیه السّلام قال:قل:بسم اللّه الجلیل،108

عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:«لو أنّ میزابین سالا أحدهما میزاب بول،208

عن البیت یبال علی ظهره و یغتسل من الجنابة ثم یصیبه المطر،207

عن الرجل یمّر فی ماء المطر و قد صبّت فیه،206

عن السّطح یبال علیه فیصیبه السّماء فیکف فیصیب الثوب،206

عن الکنیف یکون خارجا فیمطر السماء فیقطر علی القطرة،206

عن الکنیف یکون فوق البیت فیصیبه المطر فیکف فیصیب الثیاب،207

عن المطر یجری فی المکان...،207

عن أبی الحسن علیه السّلام:له ما فی السموات و ما فی الأرض و ما بینهما...،118

عن أبی عبد اللّه علیه السّلام فی قول اللّه عزّ و جلّ:أو یعفوا الّذی بیده...،166

عن أبی عبد اللّه علیه السّلام فی قول اللّه عز و جل:و إن طلّقتموهنّ...،166

عن أبی عبد الله قال:سألته عن الذی بیده عقدة النکاح،167

عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:سألته عن یتیم قد قرأ القرآن،129

عن أبی عبد اللّه علیه السّلام:و لا یحیطون بشئ من علمه...،106،116،118

فاجعل اللّهمّ صباحی هذا...،79

فاصفح اللّهمّ عمّا أجرمته من زللی،76

فأیّ آیة أنزلها اللّه علیک أعظم؟،123

فبئس المطیّة الّتی امتطت نفسی من هواها،74

فضل العالم علی العابد کفضل الشمس...،331

فیا من توحّد بالعزّ و البقاء،86

فی طین المطر أنّه لا بأس به أن یصیب الثوب ثلاثة أیّام إلاّ أن یعلم،206

قال:انک مأخوذ عن اهلک،122

قضی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله فی سیل وادی مهزور:،191

قولوا لا اله الاّ اللّه تفلحوا،337

کفّ اکفّ السّوء عنّی،64

کلاّ و حیاضک مترعة...،78

کلّ شئ یراه ماء المطر فقد طهر،206،212

کلّ ما یراه المطر فقد طهر،213

کل مولود یولد علی الفطره حتی،306

کنت کنزا مخفیا؛فاحببت ان،59،247،291

کنت نبیّا و آدم بین الماء و الطین،67

لا إله إلاّ أنت سبحانک اللّهم...،82

ص:391

لا بأس بتزویج البکر إذا رضیت من غیر إذن أبویها،160،161

لا جبر و لا تفویض،303

لا حول و لا قوّة الاّ باللّه...،88

لا ولایة لأحد علی المرأة إلاّ لأبیها...130

لا ینقض النکاح إلاّ...،147،162،163

لکلّ شیء سناما و سنام القرآن سورة...،124

لمّا أمر اللّه-عزّ و جلّ-هذه الآیات أن یهبطن إلی الأرض،109

لمّا خلق اللّه موسی بن عمران،354

ما أری رجلا أدرک عقله،119

ما بعث اللّه عزّ و جلّ نبیّا إلاّ و تعید فی هذا الیوم و عرف حرمته،106

ما رفعت کف الی اللّه احب الیّ من کف فیها عقیق،354

ما فات مضی و ما سیأتیک،292

ما من مسلم ینصب وجهه للّه تعالی فی مسألة إلا أعطاها إیّاه،52

من صلّی فی هذا الیوم،98،114

من صلّی فیه رکعتین قبل الزوال،100

من عرف نفسه فقد عرف ربّه،247،311

من غیر أن تمارس فی...،86

من قال هذه الکلمات عند کلّ صلاة...،119

من قراء أربع آیات من أوّل...،120

من قرأ أوّل البقرة إلی المفلحون،115

من قرأ عشر آیات من سورة البقرة،121

موتوا قبل ان تموتوا،288،316

نوم العالم خیر من عبادة الجاهل،289،331

و اسمع ندائی و استجب...،87

و الوغول و أنت غایة...،78

و الیتمة فی حجر...إلاّ برضاها،146،159

و الیتیمة فی حجر الرجل لا یزوّجها إلاّ ممن ترضی،146،159

و إن لم یکن کذلک فلا یجوز تزویجها إلاّ بأمر ولیّها،164،165

و أنرت بکرمک دیاجی...،84

و أنزلت من المعصرات ماء ثجاجا،85

و أنهرت المیاه من الصمّ...،84

و جعلت الشّمس و القمر...،85

و سرّح قطع اللّیل المظلم،56

و علّقت بأطراف حبالک أنامل ولائی،75

و علی آله الأخیار المصطفین الأبرار،67

و فلقت بقدرتک الفلق،84

و قهر عباده بالموت و الفناء،86

و کّلنی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله بحفظ زکاة رمضان فأتانی آت فجعل یحثو من الطعام،124

ص:392

و مسائی جنّة من کید العدی...،80

و من ذا یعلم ما أنت...،83

و هذه أعباء ذنوبی...،79

و هذه أهوائی المضلّة...،79

و هربت إلیک لا جئا من فرط أهوائی،75

هبط جبرئیل علیه السّلام علی النبی علیه السّلام:فقال یا محمد ربی یقرئک السلام،355

هذه العوزة حرز و أمان من کلّ...،121

هو أن یبلغ ذا وقار و حلم و عقل،128

یا أبا المنذر أتدری أیّ آیة...،124

یا خیر من دعی لدفع الضر...،87

یا صحّاف!قلت:لبّیک یابن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله،122

یا من ارقدنی فی مها دامنه،63

یا من دلع لسان الصباح،55

یا من دلّ علی ذاته بذاته،59

یا من سرح قطع الیل،56

یا من قرب من خواطر،61

یجری عن مجری الذی،256

ص:393

روایات فارسی

آگاه باشید که شما را دلالت کنم بر سلاحی که نجات دهد،50

البته باید امر به معروف و نهی از منکر کنید،341

اهل سبت هشتاد هزار نفر و...،334

ایمان باطن است و اسلام ظاهر،296

ای میسر!دعا کن،و مگو که امر فارغ و پرداخته شده از دعا،53

این دو طینت را خداوند عزّت مخلوط فرمود،303

بسیار کارها باشد که آدمی حریص باشد بر آن،52

بشناسان به من نفس مرا،315

بعضی از مؤمنین را بی حساب داخل بهشت می کند،82

بوده باشد در آخر الزمان قومی،342

به درستی که نطفه از آسمان واقع شود به سوی زمین،324

جهاد با نفس،جهاد اکبر است،343

چنگ زنید به اسلام و توحید و ولایت و متفرق نشوید از اطراف آل محمّد،337

خداوندا من عبادت نه از راه طمع در بهشت یا خوف از جهنم می کنم،73

خداوند متعال،جمیع اولاد آدم را از بدو خلقت تا قیام قیامت،305

در آیه مبارکه و جعلنا ابن مریم و أمّه آیة یعنی...،309،

روزه شد مر تیر نفست را سپر،255

قرار دادیم این امت ممسوخه را،333

که آنان که از طینت علیین خلق شده...،302

مردم به خیر و خوبی هستند و...،341

نیست از برای خدا آیتی بزرگتر از من،310

هرکه در این روز نیم ساعت پیش از زوال شمس دو رکعت نماز به جا آورد،104

هرمولودی زائیده شده بر فطرت و...،307

هرمؤمن که مشغول معصیت حق گردید روح...،297

ص:394

چهارده معصوم و پیامبران علیهم السّلام

امام باقر علیه السّلام،18،138،145،147،149، 158،162،163،165،167،279،310، 333

امام حسن علیه السّلام،52،68،300

امام حسن عسکری علیه السّلام،20،161،334

امام حسین علیه السّلام،68،146،212،231، 238،263،300،

امام رضا علیه السّلام،112،113،118،121،161، 163،196،198

امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف،20، 174،266،268،299،310،345،

امام سجاد علیه السّلام 88،89،93،120،334،355

امام صادق علیه السّلام،19،53،96،98،100، 101،103،104،105،106،108،109، 112،114،116،118،119،128،129، 137،138،146،152،156،159،160، 161،163،166،167،174،191،196، 198،199،206،208،223،224،227، 232،303،309،310،324،332،341، 354

امام علی علیه السّلام،18،37،39،52،68،89، 90،96،119،120،129،176،279، 280،281،289،299،302،309،311، 315،347،353،354،355

امام علی نقی علیه السّلام،19،20

امام کاظم علیه السّلام،122،139،163،173، 174،196،198

امام محمد تقی علیه السّلام،19،198

اهل بیت علیهم السّلام،17،18،20،23،24،26، 30،35،37،50،51،68،91،193،271، 281،288،310،317،337،353،

جبرئیل،121،353،355

جرجیس،298

حضرت ابراهیم علیه السّلام،249،252،320،

حضرت اسماعیل علیه السّلام،287

حضرت علی اصغر علیه السّلام،287

حضرت علی اکبر علیه السّلام،287

حضرت عیسی بن مریم،294،317

ص:395

رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله،50،51،52،54،65،87، 89،109،115،120،121،123،124، 125،152،191،244،250،254،285، 289،297،299،301،302،307،320، 327،331،337،353،354،355،366

شعیب،298

صدیقه کبری علیها السّلام،68،302

موسی بن عمران،298،339،354،372

میکائیل،121،354

نوح،298

آل محمد صلّی اللّه علیه و آله-اهل بیت علیهم السّلام

ائمه هدی-اهل بیت علیهم السّلام

ابا عبد اللّه-امام حسین علیه السّلام

ابو جعفر-امام باقر علیه السّلام

امامان شیعه-اهل بیت علیهم السّلام

حضرت امیر علیه السّلام-امام علی علیه السّلام

حضرت حجت-امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف

خاتم الانبیاء-رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله

ص:396

نام اشخاص

آخوند خراسانی،42

آخوند عبد الجواد خراسانی،41

آخوند فشارکی،175

آشتیانی،میرزا محمّد حسن،39،42

آقا بزرگ تهرانی،173،174،225،234، 236،237،359،380

آملی،حاج ملاّ محمّد،40،42

آملی،سیّد حیدر،291،318،347

آیت نجف آبادی،میر سیّد علی،264

ابا امامة،119،120

ابان بن ثعلب،200

ابراهیم بن شیبه اصفهانی،19

ابراهیم بن عمرو بن بکر،119

ابراهیم بن محمّد اشعری،139،161

ابراهیم بن محمّد خثعمی،139،161

ابن ابی جمهور احسائی،306،307،347

ابن ابی جیّد،160

ابن ابی عمیر،129،138،160

ابن اثیر،90،153

ابن ادریس حلّی،132،194،197،227

ابن الاعرابی،67

ابن الهدی کلباسی،207،227

ابن برّاج،135،191،194،200،232

ابن بهرام قوهی،ابو نصر تاج الملک،21

ابن ترکه،صاین الدین علی،25

ابن حاجب،359

ابن حمزه طوسی،130،192،194،197، 200،205،206،232

ابن خزاز،145

ابن رسته،22

ابن زهره حلبی،131،197،200،227

ابن سکّیت،66

ابن سنان عبد الله،158،198

ابن سینا،21،22

ابن شهر آشوب،19،90،310،348

ابن طاووس،98،114،115،117

ص:397

ابن عباس،128،355

ابن غضائری،195،225

ابن فهد حلّی،50،90،232

ابن مالک،113

ابن محبوب،138،145

ابن مسکویه،22

ابن مملّک اصفهانی،محمّد بن عبد اللّه،21

ابن منذر،127

ابن منظور،90

ابن ولید،160

ابن یقطین،200

ابو الحسن اصفهانی(راوی)،19

ابو الصلاح حلبی،131،197

ابو العباس فضل بن عبد الملک،199

ابو المعالی کلباسی،198،225

ابو المفضّل،119

ابو حنیفة،128

ابو ذر،123

ابو عبد الرحمان القاسم بن عبد الرحمن،119

ابو عبد اللّه بن عیّاش،123

ابو علی ابن شیخ الطوسی،119

ابو مسعود رازی،25

ابو هریرة،124

ابی الجارود،178،188

ابی الحسن الاول،139

ابی العبّاس،احمد بن موسی بن جعفر،211

ابی المفضل،20

ابی ایّوب الخزّاز،138،158

ابی بصیر،129،166،167،217

ابیّ بن کعب،124

ابی جریر قمی،118

ابی جعفر بن یزید بن نضر خراسانی،211

ابی سفیان،299

ابی عتّاب،123

احمد الزاوی،طاهر،90

احمد بن اسحاق،160،161

احمد بن بدر،122

احمد بن حنبل،90

احمد بن محمد بن خالد برقی،19

احمدیان،حاج شیخ محمّد علی،263، 265،347

ادریس بن عبد اللّه اصفهانی،19

ارباب،حاج آقا رحیم،34

اژه ای،حاج شیخ علی اکبر،33

استادی،رضا،226

استر آبادی،احمد بن تاج الدین،291،346

ص:398

استرآبادی،رضی الدین،90

استر آبادی،میرزا محمّد علی،232

اسحاق بن صحّاف،122

اسحاق بن عمار،195

اسد اللّه اسماعیلیان،226

اسعد بن عبد القاهر بن اسعد اصفهانی،25

اسکافی،197

اسماعیل بن عبّاد،106،116،118

اصبغ بن نباته،129

اصفهانی،ابو نعیم،18،23،25

اصفهانی،سیّد ضیاء الدین،44

اعرجی کاظمینی،سیّد محسن،232

اعرجی(مقدّس بغدادی)،سیّد محسن،213،227

افندی اصفهانی،میرزا عبد اللّه،25،26،27

افندی،عباس،193

الرضا،113،121،196

امام خمینی قدّس سرّه،35،265،281،318،331، 344،348

امیر کبیر،348

امین،سیّد محسن،178،223

انصاری زنجانی،سهیل،114

انصاری،شیخ مرتضی،229

اورنگ زیب،357

ایروانی،محمّد تقی،225

بابا رکن الدین اصفهانی،26

باقری بیدهندی،ناصر،267،346

باقری سیانی،مهدی،173،180،226،227

بایزید،249

بجنوردی،سیّد محمّد حسن،228

بحر العلوم،حسین،228،350

بحر العلوم،سیّد محمّد،346

بحر العلوم،سیّد مهدی،207،228،350

بحر العلوم،محمّد صادق،228

برقی،احمد بن محمّد بن خالد،19،195

بروجردی،حاج آقا منیر الدین،33،173، 176،179،183،226،228

بروجردی،میرزا مهدی،264

برید بن معاویة،149

بقال،محمد علی،227

بکر بن محمّد،119

بوذر جمهری،232

بهادری،ابراهیم،223،224،227

بهبهانی،وحید،189،196،224،228

بید آبادی،آقا محمّد،28،32،347

بیهقی کیدری،قطب الدین،223

تاج الدین حسن(پدر فاضل هندی)،357،358

ص:399

تاج الملک بن بهرام قوهی،21

ترابی،علی اکبر،232

تفضّلی،آذر،380

تهرانی،اسمعیل،103

تهرانی،سیّد صادق،42

تهرانی،شیخ عباد اللّه،227

تهرانی،عباد اللّه،227

ثقة الاسلام،شیخ محمّد علی،33،40،42

جابر بن یزید جعفی،24

جبلانی،محسن محمّد رفیع،259

جرجانی،شیخ عبد القاهر،360،366

جزائری،شیخ عبد النبی،225

جزایری،سیّد نعمت اللّه،27،30

جلالی،سیّد محمّد رضا،173

جلیلی،نعمت اللّه،226

جوهری،اسماعیل بن حماد،90

جهانگیر خان قشقایی،33،40،41

چنگیز خان مغول،26

چهار سوقی،میرزا محمّد باقر،41

چهار سوقی،میرزا محمّد هاشم،41

حائری یزدی،حاج شیخ عبد الکریم،263،265،

حاجی محمّد بن محمّد علی اردبیلی،27

حارث بن ابی حارث،18

حافظ رجب برسی،60،90،291،347

حجت کوه کمره ای،سیّد محمّد،266،267

حجت هاشمی،سیّد علی،44

حججی،حاج شیخ احمد،268،273

حزین،محمّد علی،32

حسن بصری،127

حسن بن محبوب،158

حسّون،شیخ فارس،223

حسین آبادی،شیخ احمد،40،41

حسین بسطام،123

حسین بن حسن حسینی،105

حسین بن خالد،112،118

حسین بن علی بن یقطین،121

حسینی،احمد،224

حسینی،احمد بن محمّد رضا،222

حسینی ارموی محدّث،میر سید جلال الدین،347

حسینی اشکوری،سید احمد،90،224، 228،234،240

حسینی جلالی،سیّد محمّد رضا،222،225

حسینی،عبد اللطیف،224

حسینی قزوینی،سیّد محمّد،227

حکیم باشی،میرزا محمّد باقر،41

ص:400

حکیم جلوه،28

حکیم خراسانی،شیخ محمّد،264

حکیم زنوزی،آقا علی،28

حکیم،ملاّ عبد الجواد،27

حلی،یحیی بن سعید،224

حمران،165

حمزة بن عبید،116،118

حمیری،عبد اللّه بن جعفر،228

حیدری،فاطمه،239

خاتون آبادی اصفهانی،میرزا محمّد صادق،264

خاتون آبادی،میر محمّد حسین،32،350

خادمی،آیت اللّه،35

خالصی،شیخ محمّد باقر،205،212،231

خاندان ابن منده،22

خراسانی،حاج سیّد محمّد رضا،35

خرسان،سیّد حسن،223،224

خلیفه سلطانی،میر محمّد،350

خمینی،حاج آقا مصطفی،189،216،229

خواجویی مازندرانی،ملا اسماعیل،31،32، 198،228

خوانساری،آقا حسین،30

خوانساری،آقا سید جمال الدین،30،107، 280،302،347

خوانساری،سید محمّد باقر بن زین العابدین (صاحب روضات)،33،226،358،380

خوزانی،غیاث الدین محمّد،349،353

خوزانی،محمّد ابراهیم،349،350

خویی،آیت اللّه،19،210،229،231

دار قطنی،138

داود بن سرحان،146،159

داوری،محمّد،276،349،350

درایتی،محمّد حسین،225،228

درچه ای،آقا سیّد محمّد باقر،34

دشتی،سیّد مصطفی،297

دشتی،محمّد،348

دولت آبادی،میرزا تقی بن محمّد باقر،27

دهکردی،آیت اللّه سیّد ابو القاسم،33

دیلمی،شمس الدوله،21

رازی،ابو مسعود،25

رازی،حاج شیخ محمّد شریف،262،264، 265،267،346

رازی نجفی مسجد شاهی،شیخ محمّد تقی، 33،40،42،45،226

راوندی،سعید بن هبة اللّه،228

ربانی،هادی،30

ص:401

رجایی،سیّد مهدی،32،226،228،231

رحمان ستایش،محمّد کاظم،232

رضا خان،34

رضوی،سیّد مرتضی،177،224،228

رضوی،مهدی،37،38

رفیعی مهر آبادی،ابو القاسم،21،27

روضاتی،سیّد محمّد علی،30،227،231

ریاضی،حاج شیخ حیدر علی،262،264، 265،270،275،276،347

ریاضی نجف آبادی،حاج شیخ ابراهیم، 261،262،263،264،265،266، 267،268،269،270،271،272، 273،274،275،276،347

ریحان یزدی،سیّد علیرضا،267،346

زرارة بن اعین،112،147،149،162،163

زمانی،مصطفی،347

زنوزی،میرزا محمد حسن،358

زنوزی،میرزا محمّد حسین حسینی،380

ساوی،محمّد،24

سبحانی،جعفر،232

سبزواری،سیّد محمّد جواد،44

سبزواری،میرزا حسین،28

سجادی،حاج سیّد احمد،275،276

سجادی،سیّد جعفر،284،347

سجادی نجف آبادی،سیّد محمّد حسین،261

سریّ بن سلامه اصفهانی،20

سعدان بن مسلم،160،161

سلاّر دیلمی،197،230

سلطان سنجر،23

سلطان محمّد خدابنده(اولجایتو)،24

سلمان فارسی،353

سهل بن زیاد،146

سیّد بن زهرة،131

سیّد بن طاووس،25،117،174، 223،346

سیّد حسن بن سیّد جعفر،214

سیّد حمیری،359

سیّد رضی،348

سیّد طاهر بن سیّد رضی الدین حسینی،105

سیّد علیّ صدر الدین(شارح صحیفه سجادیه)،111،116

سیّد مرتضی،194،223

شافعی،127

شاه آبادی،حاج شیخ محمّد علی،263، 264،265

شاه حسین صفوی،359

ص:402

شاه عباس صفوی،29

شبیری زنجانی،حاج سیّد موسی،225

شریف رضی،347

شریف کاشانی،ملاّ حبیب اللّه،231

شفتی،سیّد محمّد باقر،33،91،176، 226،234

شفتی،سیّد مهدی،91،93

شمس الدّوله دیلمی،21

شهشهانی اصفهانی،سیّد میر محمّد،234

شهید اوّل،184،185،192،194،195، 202،225،230،

شهید ثانی،107،114،189،194،195، 205،214،226،230،279،348

شیخ ابو السعادات،25

شیخ اعظم انصاری،229،231،

شیخ الشریعه اصفهانی،40،42

شیخ انصاری،184،189،213،235،281

شیخ بهایی،26،28،29،30،106،114، 224،234،237

شیخ حر عاملی،232،341،348

شیخ حسن بن زین الدین العاملی(صاحب معالم)،215،231

شیخ حسن بن شیخ جعفر غروی،213

شیخ رضی،55

شیخ صدوق،123،130،140،195،197، 212،230،232،290،310،348، 353،354

شیخ طبرسی،117،118،123،346

شیخ طوسی،21،98،114،119،120، 133،142،190،192،193،195،197، 200،223،224،225،227،228،230، 232،341،348

شیخ کلینی،19،90،117،119،229، 303،310،332،340،347

شیخ محمّد محسن بن شیخ محمّد رفیع رشتی اصفهانی،233،234

شیخ مفید،محمد بن نعمان،142،143، 188،189،197،231،234

شیرازی،حاج میرزا علی آقا،35،44

شیرازی،میرزا حسن،40،42

شبیری زنجانی،سیّد موسی،225

صاحب الذخیره،103

صاحب منهاج،234

صادقی،سید محمد علی،35

صافی اصفهانی،آیت اللّه،35

صدر اصفهانی،محمّد حسین خان،187

ص:403

صدرایی خویی،علی،233،347

صدوقی«سها»،منوچهر،28

صفائی خوانساری،حاج سیّد احمد،178، 204،229

صفار قمی،محمّد بن حسن،285،347

صفوان بن یحیی،128،139،146، 160،161

صهرشتی،197

ضیاء نور،حاج سیّد فضل اللّه،44

طاهر بن سیّد رضی الدین،105

طباطبائی،حاج آقا هادی،272،348

طباطبائی،سیّد عبد العزیز،228

طباطبائی،سیّد علی(مؤلف ریاض المسائل)، 189،226

طبرسی،احمد بن علی،123،303،346

طبسی حائری،سیّد علینقی،229

طریحی،فخر الدین،90

طناحی،محمود محمّد،90

طوسی،خواجه نظام الملک،23

طیب،حاج سید عبد الحسین،35

عاشور،سیّد علی،90

عاصی اصفهانی رشتی،شیخ محسن،233، 234،235،236،239،243،259

عالم نجف آبادی،آیت اللّه حاج شیخ محمّد حسن،35،264

عاملی،سیّد جواد،231

عاملی،سیّد محمّد،230

عباس بن معروف،160

عبد الحسین محمّد علی بقّال،227

عبد الرحمن بن مسلم،160

عبد السلام اصفهانی،18

عبد السلام هارون،18

عبد اللّه بن ابی سفیان،119

عبد اللّه بن بسطام،123

عبد اللّه بن سنان،137،152،153،156، 162،163،167،198

عبد اللّه بن صلت،160،163

عبد اللّه بن محمّد اصفهانی،20

عبد اللّه بن محمّد کنانی،25

عبد اللّه بن مسعود،121

عبد الواحد بن محمّد تمیمی آمدی،280،347

عبده،شیخ محمّد،90

عثمان اصفهانی(راوی)،19

عثمان بن ابی عاتکة هلالی،119

عراقی،شیخ مجتبی،232

عطار،احمد عبد الغفور،90

ص:404

عقیقی بخشایشی،265،348

علاّمه حلّی،127،132،184،192،194، 197،199،223،224،225،228،230، 232،358

علاّمه مجلسی،مولا محمد باقر،30،32، 89،104،106،111،116،223،227، 232،288،306،307،310،318،347

علاّمه مجلسی،مولا محمد تقی،26،29، 30،102،114،115،117،175

علاّمة طباطبائی،208،211،216

علاء الدوله کاکویه،21

علیّ بن ابراهیم،111،112،113،117، 118،303،309،324،348

علی بن اسمعیل،163،164

علی بن الحسین عبدی،105

علی بن جعفر،173،174،178،207، 208،210،211،217،230،324

علیّ بن حسان واسطی،105

علی بن حسن علوی،211

علی بن محمّد بن بشر اصفهانی،20

علی بن محمّد بن علی،42

علّی بن مهزیار،194

علیّ بن یزید،119

عمرو بن جمیع،120

عمید الملک کندری،23

عیص بن قاسم،128،146

غفاری،علی اکبر،90،229،230،231، 303،347

غیاث بن ابراهیم،191

فاضل آبی،184،197،229

فاضل مقداد،194،224

فاضل نائینی،360

فاضل هندی،30،205،229،357،358، 359،360،380

فانی،میر سیّد علی،35

فتحعلی شاه قاجار،187

فخر المحقّقین حلّی 223

فراء،55

فربودی،محمّد،348

فروزانفر،بدیع الزمان،284،285،346

فشارکی،ملاّ محمّد حسین،45،175

فضیل بن یسار،149

فلاطوری،عبد الجواد،44

فیاض،حاج شیخ احمد،35

فیروز آبادی،مجد الدین،228

فیروز آبادی،محمد بن یعقوب،354

ص:405

فیض کاشانی،29،189،195،231

قاجار،آقا محمّد خان،33

قاسمی،رحیم،38،179،225

قاضی نظام الدین اصفهانی،25

قاضی نور اللّه شوشتری،22

قتیبة الاعشی،108

قزوینی،حاج محمد علی،239

قزوینی،ملاّ خلیل،108،110

قزوینی،ملاّ محسن،359

قطب الدین بیهقی کیدری،223

قطب رازی،197

قطب راوندی،197

قمشه ای،آقا محمّد رضا،28

قمی،شیخ محمّد علی،267

قوچانی،عباس،224

قیصریه ها،غلامحسین،226

قیّومی،جواد،223،224

کاشف الغطاء،شیخ جعفر،107،184،204،229

کاشف الغطاء،شیخ علی،227

کاشی،آخوند ملاّ محمّد،33،40،42

کافی موسوی،ابا ذر،357،361

کتابی،دکتر سیّد محمّد باقر،22

کربلایی،ملا محمّد حسین،273

کرمانی،آقا شیخ محمّد باقر،263،267

کریم خان زند،33

کسایی،نور اللّه،18،25

کشّی،195

کفعمی،99،114،115

کلانتر،سیّد محمّد،226

کلباسی اشتری،حاج شیخ احمد،38

کلباسی،حاج شیخ اسماعیل،44

کلباسی،حاج شیخ محمّد ابراهیم،26،33، 38،45،234

کلباسی،حاج میرزا رضا،37،38،39،40، 43،44،45

کلباسی،صدر الدین،45

کلباسی،فخر الدین،45

کلباسی،میرزا عبد الرحیم،39،41

کلباسی،نور الدین،45

کمیل بن زیاد،315

کنی،ملاّ علی،224

کورانی،شیخ علی،230

ماریژان موله،284،346

مازندرانی،ملاّ صالح،110،111

ماسولجی رشتی،شیخ عبد العلی،234

مالک اشتر نخعی،39

ص:406

مالک بن انس،128

مثنّی بن راشد،129

محدّث ارموی،280

محدّث بحرانی،شیخ یوسف،189، 214،225

محدث قمی،حاج شیخ عباس،359،380

محدّث،میر هاشم،291،346

محدّث نوری(صاحب مستدرک الوسائل)، 188،211،230

محقّق اردبیلی،108،111،114،205،230

محقّق اعرجی بغدادی،213

محقّق بجنوردی،185،186

محقّق تستری،شیخ محمّد تقی،228

محقّق،حاج شیخ حیدر علی،175

محقّق حلّی،192،194،227،230،231

محقّق خوانساری،231

محقّق سبزواری،195،202،225،229

محقّق عاملی،189

محقّق قمی،175،176،195،201،224،227

محمّد بن احمد ازهری،353

محمّد بن احمد بن یحیی،160

محمّد بن اسمعیل بن بزیع،159،171

محمّد بن بکّار،25

محمّد بن خالد،116،118

محمّد بن رفیع،235

محمّد بن سعد موسوی،138

محمّد بن سلیمان اصفهانی،19

محمّد بن سنان،118،198

محمّد بن شعیب،119

محمّد بن عبید اللّه،118

محمّد بن عذافر،160

محمّد بن علی بن محبوب،161

محمّد بن غالب اصفهانی،20

محمّد بن فرج،25

محمّد بن کثیر دمشقی،121

محمّد بن مسلم،139،149،161،162، 167،200،208

محمّد بن مکرم،90

محمّد بن منده اصفهانی،19

محمّد بن موسی همدانی،105

محمّد بن هاشم،139،161

محمّد بن همام،20

محمّد رفیع رشتی،شیخ جمال الدین،234

محمود افغان،31

مختاری،رضا،279،348

مخنف بن سلیم،18

ص:407

مدرّس افغانی،380

مدرس بید آبادی،میرزا یحیی،38،43

مدرّس تبریزی،میرزا محمّد علی،25، 357،380

مدرس،شهید سیّد حسن،34

مرعشی نجفی،آیة اللّه،224،228،232، 235،236،237،238،239

مستوفی ساوجی،سعد الدین محمّد،24

مسجد شاهی اصفهانی،حاج آقا نور اللّه،33

مسطور،آخوند ملا خلیل،110

مشکوة،سیّد محمّد،29

مظاهری،آیت اللّه حاج شیخ حسین،35،36

معاویه،299

معلّم حبیب آبادی،میرزا محمّد علی، 44،231

معین،محمّد،348

مفید،شیخ محمود،264

ملاّ صدرا،29،30،40

ملک شاه سلجوقی،23

منتظر القائم،اصغر،26

منزوی،علی نقی،380

منصور بن حازم،129

موحد ابطحی،سیّد محمّد علی،44

موحد ابطحی،میر سیّد حجت،20

موحدی،آقا شیخ محمّد علی،262،263، 264،348

موحدی قمی،احمد،90

موسوی اصفهانی،سیّد ابو تراب بن محمّد،234

موسوی خراسانی،سیّد محمّد باقر،303،346

موسوی خرسان،سیّد حسن،223،224

موسی بن بکر،112،163،164

مولوی،محمّد حسین،224،

مهدوی،سیّد مصلح الدین،22،25،26،30، 38،177،223،225،227

مهدوی هرستانی،سیّد مصطفی،177

مهریزی،مهدی،30،228

مهری،محمّد جواد،321،348

میر داماد،28،29،30،207،211،226

میرزا شهباز،237

میرزا محمّد علی بن میرزا مظفر اصفهانی، (سلمان الزمان)،32

میرزای آشتیانی،42

میرزای شیرازی،177

میر فندرسکی،میر ابو القاسم،28،29،30

میسر بن عبد العزیز،53

ص:408

نائینی،ملاّ حسین،39،41

نائینی،ملاّ محمّد،360

ناجی نصر آبادی،محسن،29

نادر شاه افشار،350

ناصح،شیخ علی احمد،227

ناصر الدین شاه،238

نجاشی،احمد بن علی،21،123،160، 161،195،199،225

نجفی اصفهانی،محمّد باقر،176،227

نجفی،حاج شیخ هادی،179،228

نجفی،شیخ جعفر،107

نجفی،شیخ محمّد حسن،224

نجفی مسجد شاهی،حاج شیخ محمّد رضا،34

نراقی،ملاّ احمد،226،230،291،348

نراقی،ملا مهدی،32،176،184،187، 189،198،226

نسفی،عزیز الدین،284،346

نصر بن مزاحم منقری،18

نضر بن سوید،112

نور محمّدی،محمّد جواد،36،261،276، 347،361

نوری،ملاّ علی،28،33

نهاوندی،حاج شیخ علی اکبر،45

نهاوندی،شیخ محمّد،45

نیلفروشان،محمّد رضا،225

نیلی نجفی،علی بن عبد الکریم،310

واعظی اراکی،شیخ مرتضی،229

وحید بهبهانی،189،196،224،228

هاشمی خراسانی،حجّت،38

هروی،153

هروی،ملاّ محمّد تقی،33

هزار جریبی،آقا باقر،349

هشام،129،217

هشام بن حکم،207،210

هشام بن سالم،212

همدانی،حاج آقا رضا،231

همدانی،میرزا محمّد،267

هنرفر،لطف اللّه،21

یحیی بن سعید حلّی،133،166،170،224

یزدی،آیت اللّه سیّد محمّد کاظم،40،42

یزید بن قیس ارحبی،18

یزید کناسی،138،145،158

یعقوب بن شعیب،109

یوسف حسن عمر،90

یوسفی،شیخ هادی،224

آقا نجفی-رازی نجفی مسجد شاهی

ص:409

ابا الحسن الرضا-امام رضا علیه السّلام

ابو جعفر طوسی-شیخ طوسی

ابو نعیم اصفهانی-اصفهانی،ابو نعیم

حاجی کلباسی-کلباسی،حاج شیخ محمد ابراهیم

حسینی استر آبادی،سیّد میر محمّد باقر-میر داماد

زین الدین بن علی عاملی-شهید ثانی

سیّد محمّد باقر داماد-میر داماد

شیخ ابراهیم اصفهانی-ریاضی نجف آبادی

صاحب جواهر-نجفی،شیخ محمد حسن

علاّمه مجلسی-مجلسی،مولا محمّد باقر

فاضل اصفهانی-فاضل هندی

کلینی،محمد بن یعقوب-شیخ کلینی

محدّث القاسانی-فیض کاشانی

محدّث کاشانی-فیض کاشانی

محمّد بن حسن اصفهانی-فاضل هندی

مقدّس اردبیلی-محقق اردبیلی

میرزای قمی-محقق قمی

ص:410

کتابها

آثار احمدی،291،346

آثار الحجّه،262،264،265،267،346

آثار ملی اصفهان،21،27

آداب الصلاة،318،348

آینه دانشوران،267،346

اجالة الفکر فی القضاء و القدر،359

اجتهاد و تقلید،92

اجوبة المسائل،178

احادیث مثنوی معنوی،285،346

احتجاج طبرسی،174،303،346

اخبار الاسرار،42

اختیار معرفة الرجال(رجال کشّی)،223

إرشاد الأذهان إلی أحکام الایمان،136، 148،192،223

استحباب التختم بالعقیق،349،353

اسرار الشریعه و اطوار الحقیقه و انوار الحقیقه، 289،346

اسفار،40،263

اشراقات الایام فی افاضات الأنام،43

اصباح الشیعة بمصباح الشریعة،197،223

اصول کافی،72،108،109،110،111، 297،302،303

اعیان الشیعه،176،178

اقبال الاعمال،98،99،103،114،174، 223،346

الاربعون حدیثا،32

الإرشاد،107،136،147،148،151

الاستبصار فیما اختلف من الأخبار، 200،223

الانتصار،194،197،223

الانسان الکامل،284،346

الإیضاح،138،192

البلد الأمین،100،115،116

البهجة المرضیة علی ألفیة ابن مالک،113

البیان،100،101،102،115،149

البیت فی خزانة الادب،376

التبیان،131

التحدیق،353

ص:411

التحریر،132،135،154،192

التذکرة،99،127،128،136،147،148

التمحیص فی البلاغة،359

التنصیص علی معانی التمحیص،359

التنقیح الرائع لمختصر النافع،194،224

الجامع فی سایر ابواب الکلام،21

الجامع للشرایع،133،166،197، 203،224

الجعفریّة،102،105،114،115

الجنّة الواقیة،99،115

الجواهر،213،215،216،217،218،220

الحدائق الناضرة فی أحکام العترة الطاهرة، 213،214،225

الخصال(شیخ صدوق)،123،335،348

الخلاف،127،144،150،151،166، 184،191،192،194،197،200،206، 208،210،218،225

الدر المنثور،125

الدروس الشرعیة فی فقه الإمامیّة،184، 192،195،202،203،225

الدرة المضیئة فی تحقیق مسألة البداء،236

الذخیرة،103،114،115

الذریعة إلی تصانیف الشیعة،174،225، 234،236،237،238،240،359،380

الذکری،101،102

الرجال،188،189،196،223،224،225

الرسائل الرجالیّة،198،207،225،226

الرسالة العددیة،189

الرواشح السماویّة فی شرح الأحادیث الإمامیّة،207،211،226

الروضة البهیة فی شرح اللمعة الدمشقیّة،137، 151،166،192،194،195،226،359

الزکاة(شیخ محمّد محسن رشتی اصفهانی)،237

السرائر الحاوی لتحریر الفتاوی،132،133، 142،143،189،194،197،200،227

الصحاح فی اللغة،90،128،153

الطهارة(شهید آیت اللّه حاج سید مصطفی خمینی)،216،229

الطهارة(شیخ انصاری)،213،229

الغنیة،131،197،200

الغیبة،193،227

الفرج بعد الشّدة،115

الفرق بین الفریضة و النافلة،177،178،228

الفقیه،117،128،129،130،135،136، 139،146،149،157،159،161،166،

ص:412

195،206،212

الفوائد الرجالیّة،196،198،207، 211،228

الفوائد الملیّة،108

القاموس المحیط،153،188،209، 228،354

القواعد الاحکام،99،115،136،147

القواعد الفقهیّة،185،186،228

القواعد و الفوائد(شیخ محمّد محسن رشتی اصفهانی)،237

الکافی ابو الصلاح حلبی،131

الکرام البررة،234،240

الکنی و الالقاب،359،380

الکواکب الدری،359

اللمعة الدمشقیه،137،194،230

اللوامع الاسرار فی شرح مطالع الانوار،102

المبسوط فی فقه الامامیّة،98،126،127، 130،131،132،133،134،135،141، 149،150،151،152،165،166،168، 190،191،192،194،197،205،230

المختصر النافع فی فقه الإمامیّة،194،230،

المراسم فی الفقه الامامی،141،197،230

المسائل و الجوابات فی الامامة،22

المسائل و أجوبتها عن الائمة،174

المعالم فی الفقه،209،215،216

المعتبر فی شرح المختصر،208،210،231

المعجم المفهوس لالفاظ القرآن الکریم،380

المفتاح،111،138

المقنع،140

المقنعة،140،191،197،231

المکاسب المحرمة(شیخ الانصاری)،184، 189،231

المناهج السویة،359

المنهج القوی،284،285

المهذّب البارع،191،192،194،232

المهذّب النافع،197،200

النهایة فی غریب الحدیث،70،90،153

النهایة فی مجرّد الفقه و الفتاوی،98،123، 131،133،140،141،153،190،197، 200،203،232

الوجیزة فی الرجال،232

الوسیله،130،141،142،143،192، 194،197،200،205

الوسیله الی نیل الفضیله،232

الوصیّة،128،129،146،150،151،163، 167،170

ص:413

الهدایة إلی نیل الفضیله الوسیلة،130،141، 142،143،192،194،197،200، 205،232

امالی(شیخ طوسی)،120

انوار الفقاهه،202

انیس اللیل،37،43

إیضاح الفوائد فی شرح اشکالات القواعد، 192،203،223

ایقاضات الاصول،44

أجوبة المسائل استدلالیة،178

أعیان الشیعة،178،223

بحار الأنوار،18،67،73،88،89،90، 106،111،196،211،223،288،289، 290،291،303،304،306،307،309، 310،311،316،318،324،330،331، 347،354

بحر العرفان،235

بحر المواعظ للحبیب الواعظ،235

بدر المنیر،235

بصائر الدرجات،285،331،347

بنیان گذار بنای عشق،261،347

تاریخ حزین،32

تاریخ علمی و اجتماعی اصفهان در دو قرن أخیر،223

تاریخ نایین،41

تأویل الآیات،310

تبصرة المتعلّمین،137،203،224

تبصرة الناظرین فی کشف مدارک احکام فروع دین،236

تتمیم امل الآمل،349

تحریر الأحکام الشرعیّة علی مذهب الإمامیّة، 132،154،192،197،224

تحریر ثانی تاریخ حکما و عرفای متأخّر،28

تحفة الابرار،92،113

تحفة الایادی،235

تحیات المعصومین،235

تذکرة الاقوال فی فقه سیّد الرسل و آله المفضال،236

تذکرة الفقهاء،99،137،189،191،199، 203،224

تراجم الرجال،234،240

ترجمه اهلیلجه،43

تفتازانی،358

تفسیر آیه«و اذا قرء القرآن»،350

تفسیر ابن کثیر،125

تفسیر قرآن،350

ص:414

تفسیر قمی،303،309،324،348

تلخیص الفرائض،42

تلخیص المرام،137

توضیح المقال فی علم الرجال،196،224

تهذیب الأحکام،105،128،129،138، 139،145،152،155،156،158،160، 161،162،163،164،165،167،194، 198،200،206،207،224،341،348

تهذیب اللغه،353

تیسیر الوصول إلی جامع الأصول،124

ثواب الاعمال،354،356

جامع الأخبار،178،194،197،354،355

جامع الاسرار و منبع الانوار،291، 318،347

جامع الأصول،124،125

جامع الروات،27

جامع الشتات،175،195،201،224

جامع المصائب،236

جامع المقاصد،150،151،166

جامع المقدمات،380

جامع عباسی،202،224

جام گیتی نما،236

جنگ المزخرفات،236

جوامع الجامع،118

جواهر الکلام فی شرح شرایع الاسلام،184، 185،192،194،197،203،204،205، 208،210،212،214،216،220،224، 358،359

جهاد اکبر،281

چهار آینه،359

چهل حدیث،331،344،

حاشیه فرائد شیخ انصاری،43

حاشیه کافیه،359

حاشیه کفایه آخوند خراسانی،43

حاشیه منظومه سبزواری،43

حاشیه نجات العباد،43

حاشیه صلاة کشف الغطاء،178

حاشیه قضاء قواعد الأحکام،178

حاشیة مجمع الفائدة و البرهان،189،224

حاوی الأقوال فی معرفة الرجال،198،225

حدائق الناضرة،189

حس دل،347

حقائق الشیعة،236

حکم الأغلاط الواقعة فی المصاحف من الکتّاب،177،179،226

حمزه حیدری،238

ص:415

حواشی بر کتب اربعه،350

حیاة المحقّق الکرکی و آثاره،102

خاتمة التصانیف،236

خصال شیخ صدوق،335،348

خلاصه عبقات الأنوار،153

خلاصة الأذکار،103

خلاصة الأقوال فی معرفة الرجال،199،225

دادار نامه،236

دافع البلیة،235،236

دانشمندان و بزرگان اصفهان،22،25،26، 38،177،225

درر الاقوال،236

دعوة الحسینیة،43

دلیل المتحیرین،236

دیوان اشعار(عاصی اصفهانی)،236

دیوان منسوب به امام علی علیه السّلام،290، 309،347

ذخیرة المعاد فی شرح الإرشاد،216، 225،236

ذریعة الوداد،236

ذکر اخبار اصفهان،18،23،25

ذکری،101،102

راهنمای دین،43

رجال اصفهان،22

رجال نجاشی،22،123،161،199،225

رسائل اصولیه،177

رسائل رجالیه،177،207

رسائل و مسائل،176،226

رساله ای در اینکه درهم و دینار قیمی است یا مثلی،350

رساله ای در بحث ربا،178

رساله ای در تحریم غنا،350

رساله ای در خیار عیب،178

رساله ای در رضاع،43

رساله ای در مشروعیت تلقین میت توسط اطفال،350

رساله ای در نماز مسافر،178

رساله الفوائد،177

رساله صلاتیه،226

روضات الجنّات فی أحوال العلماء و السادات، 176،226،358،359،380

روض الجنان فی شرح إرشاد الأذهان،107، 205،213،226

روض الریاض،237

روضة الکافی،106،111،116

روضة الواعظین،355

ص:416

ریاض الجنة،358،380

ریاض السالکین،116

ریاض العلماء و حیاض الفضلاء،26

ریاض المسائل فی تحقیق الاحکام بالدلائل، 189،192،197،200،226

ریحانة الادب،22،25،357،358،359، 360،380

ریشه ها و جلوه های تشیّع در حوزه علمیه اصفهان،18،20،23،24

زاد السالکین در آداب سیر و سلوک،237

زاد المعاد،104،106

زبدة الاصول،359

زندگی نامه علاّمه مجلسی،30،175،227

سماء المقال،198،227

سوانح السفر،237

سی و یک خطبه،237

سؤال و جواب،92،173،174،175،176

شد الوثیق در أحوال چهارده معصوم علیهم السّلام،237

شرایع الاسلام فی مسائل الحلال و الحرام، 136،147،148،154،192،194،197، 227،263

شرح اشارات،40

شرح اصول کافی(ملاّ صالح مازندرانی)، 110،111

شرح خیارات اللمعة،184،213،227

شرح دعای صباح،44

شرح عوامل جرجانی،359،360،380

شرح عوامل ملاّ محسن قزوینی،359

شرح عوامل نحو،357

شرح فصوص قیصری،40

شرح قصیده عینیه،359

شرح قواعد الأحکام،31

شرح کافی(فاضل قزوینی)،108

شرح کافیه،55،90

شرح ملخص التلخیص،359

شرح منازل السائرین،44

شرح و تفسیر احادیث طینت،302

شرح هدایة المسترشدین،176،227

شرحی بر اشعار حافظ،43

شناخت نامه علاّمه مجلسی،30

شوارق الالهام،263

شواهد الربوبیه،40

صحاح جوهری،57،66،68،84

صحة الاصول الاربعة،237

صحیح بخاری،125

صحیفه سجّادیّه،74،111

ص:417

ضیاء الأبصار،178

طبّ الائمّة،121،122،123

طبقات اعلام الشیعه،359،380

عدّة الداعی،50،53،90

عدّة الرجال،198،227

عروة الوثقی،40،290

علل الشرایع،353،354

عوالی اللئالی،290،306،307،309،347

عوامل جرجانی،359،360،380

عوامل ملاّ محسن،367

عون اخوان الصفافی تلخیص الشفا،359

غایة المراد،151،166

غرر الحکم،279،280،281،311،347

غنائم الأیام فی مسائل الحلال و الحرام،176، 205،227

غنیة النزوع إلی علمی الاصول و الفروع، 132،197،227

غوث الانام،237

فتح الباری،153

فرهنگ بزرگان اسلام و ایران،380

فرهنگ معارف اسلامی،284،285،347

فرهنگ معین،321،348

فصول،42

فضل القرآن،109،120

فقه القرآن،197،228

فهرست شیخ طوسی،160

فهرست کتب الشیعة و اصولهم،228

فهرست های خودنوشت فیض کاشانی،29

قاموس الرجال،188،189،228

قاموس المحیط،70

قبض الوقف،176،177،193،207،226

قبیله عالمان دین،228

قران الاقتراح،359

قرب الإسناد،207،228

قصه های قرآن،321،348

قواعد الأحکام،99،136،147،178،191، 192،194،228،358

قوانین الاصول،176

قیام الحجة،237

کافی(شیخ کلینی)،19،90،109،117، 118،119،120،127،128،129،138، 145،146،147،149،157،158،159، 160،162،163،165،166،167،171، 191،194،195،197،199،200،206، 207،208،212،229،303،309،310، 332،340،341،347،353،355،356

ص:418

کتاب الحج،210،229

کتاب الخیارات(آیت اللّه سیّد مصطفی خمینی)،190،229

کشاف،68

کشاف الاسرار،237

کشف الأستار عن وجوه الکتب و الأسفار، 178،229

کشف الحجب،237

کشف الرموز فی شرح مختصر النافع،184، 197،229

کشف الغطاء،107،178،202،204،220،229

کشف اللثام،31،205،229،357،358،359

کشف المقال،237

کشکول طبسی،187،188،229

کفایة الأحکام،138،192،195،203،229

کفایة الفقه،138،205

کمال الدین و اتمام النعمة،196،230،310

کنز العرفان،137

کنز الفواید فی لب العقائد و فروع الفرائد،237

کنز المأمول یا شش دفتر،238

گزیده رساله اخلاق،261

گلشن راز،233،318

گنجینه آثار تاریخی اصفهان،21،24

لب العقائد،238

لسان العرب،67،90

لوامع صاحبقرانی،102،117

لوایح الطرایح،238

لؤلؤ البحرین در تفسیر آیت الکرسی و سورة القدر،238

مبسوط،98،197

متروک الانظار،238

مثنوی معنوی،233،286

مجالس المؤمنین،22

مجمع الانوار،238

مجمع البحرین،55،90،108،289،347

مجمع البیان،118،120،121،123

مجمع الرجال قهپایی،18،19

مجمع الفائدة و البرهان،108،189،205، 224،230

مجموعه مقالات،گفتگوها و سخنرانی های بزرگداشت علاّمه مجلسی،30

محجة البیضاء،29

مختصر النافع،136،147،154،170،197

مختلف الشیعة فی أحکام الشریعة،150، 151،197،203،230

مدارک الاحکام فی شرح شرایع الاسلام،

ص:419

205،209،210،230

مدینة الابحاث فی احکام المیراث،238

مرآت العاشقین،233،234،238،239

مرآة الحجّة،38

مرآة السبیل،238

مرآة الشریعة فی احکام الشریعة،238

مرآة المصنف،38،43

مراجع الضمایر،238

مرآة العقول،106،111

مرجع الضمائر،238

مزارات اصفهان،26

مسائل علی بن جعفر،173،178، 207،211

مسالک الأفهام الی تنقیح شرایع الإسلام،166، 189،192،194،195،197،230

مستدرک الوسائل و مستبط المسائل،189، 211،230،353،354

مستند الشیعة،184،187،189،194،197، 198،200،230

مسند احمد بن حنبل،52،90

مسؤولات،175

مشارق الشموس فی شرح الدروس، 210،231

مشارق انوار الیقین فی اسرار امیر المؤمنین، 60،90،291،347

مشیخة التهذیب،211

مصباح الفقیه،213،231

مصباح المتهجد و سلاح المتعبد،96،97،98، 100،114

معارف و معاریف،298

معالم الدین و ملاذ المجتهدین(الفقه)،231

معجم رجال الحدیث و تفصیل طبقات الرواة، 19،188،231

معراج السعادة،291،348

معراج الشهادة،238

مفاتیح الشرایع،138،189،195،231

مفاتیح النجاة،103،104،238

مفتاح الجنان،37

مفتاح الفلاح،106،107

مفتاح الکرامة فی شرح قواعد العلاّمة،184، 189،231

مقامات العارفین،43

مکارم الآثار،187،231

مکارم الأخلاق،123

مکیال الیقین فی اصول الدین،43

ملتمس المحبوب،239

ص:420

مناقب آل ابی طالب،19،67،90،337،

منبع الانوار،318

منتخب الانوار المضیئه،310

منتقد المنافع فی شرح المختصر النافع، 206،231

منتقی الجمان فی الأحادیث الصحیح و الحسان،207،231

منتهی المطلب فی تحقیق المذهب،209،232

منظومه سبزواری،262،264

منظومه سیر و سلوک(صفای اصفهانی)،233

منظومه شور و شیرین،237،238

من لا یحضره الفقیه،117،128،129،130، 136،139،146،149،157،159،161، 166،206،212،290،331،348

منهاج الدین فی اصول الدین،239

منهج المقال،228

منهج المقال فی تحقیق أحوال الرجال،232

منیة المرید فی آداب المفید و المستفید، 279،348

موالید الائمة:،22

موسوعة الرجالیّة المیسّرة،195،232

موسوعة مؤلفی الامامیة،234

موضّح اسرار النحو،359

مهذّب البارع،135

میراث حوزه اصفهان،193،226،275

میراث حوزه اصفهان،دفتر اول،359

میراث حوزه اصفهان،دفتر دوّم،193

نان و حلوا،237

نجاة النسوان،239

نزهة الارواح،233

نفحات اللیل،43

نهایة الإحکام،70،99،197

نهایة المرام،170

نهایة و مبسوط،97

نهج البلاغه،52،90،281،289،348

وسائل الشیعة إلی تحصیل مسائل الشریعة،174،191،194،195،198،199، 200،206،207،208،212،213،232، 342،348،353،354،355

وسیلة النجاة فی رفع المهلکات،234،236،239

وقعة صفین،18

هدایة المسترشدین،176

هدیة السالکین،43

یکصد سال مبارزه روحانیت مترقّی،265،348

مجلّه حوزه-مجلات و روزنامه ها

ص:421

مکان ها

آستان قدس رضوی،29،380

ابن بابویه،42

اصفهان،17،18،20،21،22،23،24،25، 26،27،28،29،30،31،32،33،34، 38،39،40،41،44،45،93،175،176، 177،180،223،225،226،231،234، 237،239،254،259،262،264،268، 349،350،358،360

انتشارات دانشگاه اصفهان،26

ایران،24،26،27،32،33،34،35،90، 347،348

بروجرد،176

بیت اللّه الحرام،40،297

بید آباد،41

بیروت،19،90،223،225،226،228، 288،289،347

تخت فولاد اصفهان،22،29،41، 177،360

تکیه بروجردی،41

تکیه مجلسی،41

تهران،19،25،39،42،90،223،224، 227،228،229،230،232،297،303، 310،346،347،348

جامعه مدرسین حوزه علمیه قم(چاپ)،22، 204،205،208،212،348

جبل عامل،27

حبیب آباد اصفهان،45

حسینیه اعظم نجف آباد،273،274

حوزه علمیه قم،262

حوزه علمیه نجف آباد،261،276

حوزه علمیه اصفهان،26،29،31،177، 179،207،264،268

خوانسار،179

خوراسگان،349

خوزان،349

دار الشفاء،264

دانشگاه تهران،280،347،380

دفتر تبلیغات المهدی اصفهان،18

ص:422

رشت،234،237

سامراء،177

صحن قدیم(مشهد مقدس)،46

عتبات عالیات،40

قاهره،228

قزوین،27،234،239

قم،18،19،90،176،223،224،225، 226،227،228،229،230،231،232، 262،263،264،268،270،291،310، 321،346،347،348،380

کاشان،19

کتابخانه آستان قدس رضوی،179، 350،361

کتابخانه آیت اللّه صدر خادمی،32

کتابخانه آیت اللّه مرعشی نجفی،26،224، 228،232،235،236،237،238،239، 285،346،347،380

کتابخانه مسجد سیّد اصفهان،41،93،226

کتابخانه طهوری،285،346

کربلا،238

کرون(منطقه)،268

کعبه معظمه،297،369

کوفه،367،369

لاهیجان،234

لبنان،90،354

مجموعه فرهنگی تخت فولاد،22

مدرس ابن سینا،21

مدرسه آقا کمال خازن،27

مدرسه آقا مبارک،27

مدرسه ابن سینا،21

مدرسه اسفندیار بیک،27

مدرسه افندی،27

مدرسه الحجّه نجف آباد،269،273

مدرسه پریخان خانم،27

مدرسه تاج الملک،21

مدرسه دده خاتون،27

مدرسه زینب بیگم،27

مدرسه شاهزاده ها،27

مدرسه شفیعیه،27

مدرسه صدر اصفهان،187

مدرسه صدر نجف،187

مدرسه علمیّه الحجّه،269

مدرسه فیضیه،264

مدرسه مریم بیگم،27

مدرسه ملاّ محمّد صادق قم،263

مدرسه میرزا تقی،27

ص:423

مرکز تحقیقات حوزه علمیه نجف آباد،350،361

مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان،35

مسجد آیت اللّه حججی،273

مسجد بازار نجف آباد،261

مسجد جامع عتیق اصفهان،24

مسجد رکن الملک اصفهان،41،45

مسجد سیّد اصفهان،41

مسجد صاحب الزمان،273

مسجد صفا،273

مسجد فاطمیه،273

مسجد کوفه،97

مسجد هدایت،273

مشهد مقدس،45،46،228،229، 230،232

مصر،106،177

مقبره آب بخشان،350

مکه،238،299

نجف آباد،261،263،266،268، 269،272،273،274،276،347،350، 361

نجف اشرف،40،90،179،187

نظامیّه،23

هند،357،358

مسجد الحرام-بیت اللّه الحرام

ص:424

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109