میراث حوزه اصفهان جلد 2

مشخصات کتاب

شابک : 30000 ریال : ج.1 : 964-92974-9-9 ؛ 30000 ریال: ج.2 : 964-9608-0-4 ؛ 30000 ریال: ج.3 : 964-96108-6-3 ؛ ج.4 : 964-96567-4-X ؛ 50000 ریال (ج. 4) ؛ 70000 ریال (ج. 5) ؛ 80000 ریال : ج.6 978-600-6146-08-9 : ؛ ج.7 978-600-6146-02-7 : ؛ 100000 ریال : ج.8 : 978-600-6146-11-9 ؛ 200000 ریال : ج.9 978-600-6146-33-1 : ؛ ج.10 978-600-6146-42-3 : ؛ ج.11 978-600-6146-45-4 : ؛ 35000 ریال (ج.12)

شماره کتابشناسی ملی : م 83-35172

عنوان و نام پدیدآور : میراث حوزه اصفهان/ به اهتمام احمد سجادی، رحیم قاسمی؛ [برای] مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان.

مشخصات نشر : قم : موسسه فرهنگی مطالعاتی الزهرا (س)، 1383 -

مشخصات ظاهری : ج.

فروست : مجموعه منشورات ؛ 2، 14، 17، 18،24، 28، 30

یادداشت : جلد سوم تا دهم به اهتمام محمدجواد نورمحمدی تالیف است.

یادداشت : جلد یازدهم به اهتمام محمدجواد نورمحمدی و سیدمحمود نریمانی تالیف است.

یادداشت : ج. 2 (چاپ اول: زمستان 1384).

یادداشت : ج.3 (چاپ اول: 1386) .

یادداشت : ج. 4 (چاپ اول: زمستان 1386).

یادداشت : ج.5 (چاپ اول: 1387).

یادداشت : ج.6 (چاپ اول: 1389) .

یادداشت : ج.7 (چاپ اول: 1389) (فیپا).

یادداشت : ج.8 (چاپ اول:1390).

یادداشت : ج.9 (چاپ اول: زمستان 1391).

یادداشت : ج.10 (چاپ اول: 1392 (فیپا).

یادداشت : ج.11 (چاپ اول: 1393) (فیپا).

یادداشت : ج.12 (چاپ اول:تابستان 1394).

یادداشت : وضعیت نشر جلد چهارم تا دوازدهم: اصفهان: حوزه علمیه اصفهان، مرکز تحقیقات رایانه ای.

موضوع : اسلام -- متون قدیمی تا قرن 14

موضوع : فلسفه اسلامی -- متون قدیمی تا قرن 14

موضوع : کلام -- متون قدیمی تا قرن 14

موضوع : فقه جعفری -- متون قدیمی تا قرن 14

رده بندی دیویی : 297/04

رده بندی کنگره : BP11/س3م9 1383

سرشناسه : سجادی، احمد، 1344 - ، گردآورنده

شناسه افزوده : قاسمی، رحیم، 1351 -، گردآورنده

شناسه افزوده : حوزه علمیه اصفهان. مرکز تحقیقات رایانه ای

وضعیت فهرست نویسی : فیپا

ص :1

اشاره

ص :2

ص :3

ص :4

دربارۀ این مجموعه

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

«میراث حوزۀ اصفهان»مجموعه ای است نوپا،با طرحواره ای به وسعت عرصۀ:

«رساله نگاری در پهنۀ یکهزار سال تلاش علمی،معرفتی دانشیانی که با حوزۀ علمیّۀ اصفهان پیوند داشته اند».

مرکز تحقیقات رایانه ای حوزۀ علمیّۀ اصفهان-که به امر مرجع عالیقدر حضرت آیة اللّه العظمی مظاهری«مدّ ظله العالی»،تأسیس گردیده-این مجموعه را با هدف ارائۀ محقّقانه،شکیل و شایستۀ متون مورد اشاره،بنا نهاده است و با چشمداشت به لطف حضرت حقّ در این مسیر گام می نهد.

در توضیح این مطلب اشاره به نکاتی چند بایسته است:

الف)هرچند عنوان«رساله»عنوانی است عام و ریخته های قلمی خرد و کلان را به یکسان دربر می گیرد،امّا در اینجا،به اقتفای متأخّران و معاصران،این کلمه به معنای «نگاشته های کم برگ»به کار رفته است.

ب)«رساله نگاری»،مفهومی است عام و مراد از آن،همان معنای اصیل عامّش می باشد،بدین ترتیب تألیف،ترجمه،تحشیه و دیگر ساحت های تلاش علمی قلمزنان می تواند در حیطۀ این مجموعه قرار گیرد.

ج)حوزۀ زمانی این مجموعه،به هیچ دورۀ خاصّی محصور نمی باشد.امروزه،از سابقۀ یکهزار سالۀ حوزۀ علمیّۀ اصفهان آگاهی داریم،رساله هایی که در این مجموعه عرضه می شود،می تواند سراسر این پهنۀ وسیع را در برگیرد.

د)پر واضح است که اگر در این شهر ابن سیناها،صاحب بن عبادها و علاّمۀ مجلسی ها قدّس سرّهم به تلاش علمی مشغول بوده اند،شیخ بهایی ها،میردامادها و

ص:5

حکیم صهباها قدّس سرّهم نیز در کنار تلاش علمی بس ارجمندشان به ذوق ورزی و تکاپوهای گرانقدر در زمینه هایی که نشانگر عالی ترین هیجانات روح انسانی است، هم می پرداخته اند.از اینرو،مجموعۀ حاضر دو حیطۀ«تلاش علمی و تکاپوی ذوقی»را همزمان در کنار هم عرضه خواهد کرد.

ه)پیوند با«فضای علمی و معرفتی»حوزۀ علمیّۀ اصفهان،شرط اجتناب ناپذیر ورود نگاشته ها به این مجموعه است.گذشته از علمی بودن آثار،تطابق آن با«فضای معرفتی»حوزه ای،که اقیانوس های ناپیدا کرانه ای همچون مجلسی،شیخ بهایی، میرداماد،محقّق خوانساری،فاضل هندی،صدر المتألّهین،حکیم نوری،حکیم سبزواری قدّس سرّهم را در خود پرورانده است،شرطی است که این مجموعه بر حصول آن تأکید دارد.

و)هدف این مجموعه،«ارائۀ محقّقانه،شکیل و شایستۀ این متون»می باشد.این عنوان می تواند مادّه و صورت مجموعۀ حاضر را مشخص سازد؛زیرا ارائۀ«محقّقانۀ» این نگاشته ها،نشانگر مادّۀ مجموعه و ارائۀ«شکیل»آن،نشان دهندۀ صورت آن است.به باور ما،ارائۀ«شایسته»نیز ارائه ای است که هم زمان دو قید«محقّقانه»و «شکیل»بودن را به همراه داشته باشد.

بدین ترتیب،این مجموعه،می کوشد با استمداد از عنایات حضرت حقّ،متون فاخری،که شرایط مذکور را حائز باشد،منتشر نموده و صفحات خود را بدان،زیور بخشد و در این راه،همدلی و همراهی همۀ محقّقان ارجمند را امید می برد.

و اللّه ولیّ التوفیق مرکز تحقیقات رایانه ای حوزۀ علمیۀ اصفهان

ص:6

تقدیم به:

دو اقیانوس ناپیداکرانۀ دانش اصول فقه:

علاّمه شیخ محمّد تقی رازی اصفهانی نجفی-صاحب هدایه- علاّمه شیخ محمّد حسین رازی اصفهانی حائری-صاحب فصول- و سایر اعاظم علمی خاندان شریف نجفی اصفهانی

ص:7

ص:8

فهرست

عنوان صفحه

سرآغاز 13

دربارۀ این دفتر 19

مصاحبۀ حضرت آیة اللّه العظمی مظاهری 54-23

قبلة البلدان(علاّمه شیخ عبّاسعلی ادیب)101-55

مقدّمۀ محقّق(مجید هادیزاده)55

مقدّمه 60

افق 61

تفاوت قوس النهار و قوس اللیل 62

نصف النهار 63

طول 63

در بیان حرکت انتقالی زمین 64

ص:9

مطلب اوّل(طرق تعیین وقت ظهر)68

مطلب دوّم(در تعیین قبله)77

وضع کعبه و اطراف آن 81

قاعدۀ پیدا کردن اختلاف شب و روز در هر نقطه 81

جداول 82

قبض الوقف(شیخ منیر الدّین بروجردی)128-103

مقدّمۀ محقّق(مهدی باقری)103

المقام الاوّل 105

المقام الثّانی 109

المقام الثّالث 109

المقام الرابع 114

المقام الخامس 114

المقام السادس 116

المقام السابع 116

المقام الثامن 119

المقام التاسع 119

المقام العاشر 120

المقام الحادی عشر 120

المقام الثانی عشر(و الثالث عشر)121

المقام الرابع عشر 123

المقام الخامس عشر 124

المقام السادس عشر 124

المقام السابع عشر 125

ص:10

المقام الثامن عشر 125

شرح خطبۀ متّقین(علاّمه محمّد تقی مجلسی)238-129

پیشگفتار مصحّح(جویا جهانبخش)129

متن خطبه 135

شرح خطبه 141

پاره ای از منابع و مأخذ تصحیح 233

اجازات خاندان روضاتیان(علاّمه سیّد محمّد باقر چهارسوقی)283-239

مقدّمۀ مصحّح(سیّد جعفر اشکوری)239

اجازته للسید عبد الغفار بن محمّد حسین الحسینی التویسرکانی 241

اجازته للمیرزا محمّد بن عبد الوهّاب الهمدانی 251

اجازته للسید محمّد مهدی بن محمد الحسینی البروجردی 254

اجازته لشیخ الشریعة فتح اللّه بن محمّد جواد الاصفهانی الشیرازی 260

اجازته لمحمّد حسین بن محمّد باقر الیزدی الأردکانی 270

اجازته لولده السید محمّد مسیح بن محمّد باقر الموسوی 273

اجازته الاخری للمیرزا محمّد بن عبد الوهّاب الهمدانی 275

مکارم الآثار/زندگینامۀ شیخ الرئیس(علاّمه محمّد علی معلم حبیب آبادی)390-285

مقدّمۀ محقّق(مجید هادیزاده)285

تکفیر شیخ الرئیس 342

تألیفات شیخ الرئیس در بخارا 354

تألیفات شیخ الرئیس در خوارزم 354

تألیفات شیخ الرئیس در جرجان 356

تألیفات شیخ الرئیس در ری 356

ص:11

تألیفات شیخ الرئیس در همدان 356

تألیفات شیخ الرئیس در اصفهان 365

تألیفاتی که محل آنها تصریح نشده 369

تحقیق در تاریخ تولّد ابو علی ابن سینا 388

گل گلشن(منتخب گلشن راز)(آیة اللّه مجد الدین نجفی اصفهانی)431-391

پیشگفتار مصحّح(جویا جهانبخش)391

آغاز کتاب گل گلشن 395

خاتمۀ کتاب گل گلشن 426

کتابنامه 430

ص:12

سرآغاز

(1)

دفتر اوّل از«میراث حوزۀ اصفهان»-که عرضه کنندۀ ذخایر نفیس گنجینۀ تراث علمی حوزۀ علمیۀ اصفهان است-به لطف و عنایت پروردگار سبحان،در اواخر سال پیشین،انتشار یافت و با استقبال و تشویق اصحاب علم و فضیلت مواجه گردید.این اقبال و توجّه،عزم ما را در ادامۀ این مسیر،مضاعف گردانید و اینک دفتر دوّم،از این مجموعه-که دربردارندۀ شش اثر دیگر از آن گنجینۀ ارزشمند است-به ارباب فضل و پژوهش تقدیم می گردد.

(2)

در سرآغاز دفتر اوّل،تصریح شد که چهار مسئولیّت مهمّ در قبال اندوخته های علمی و فکری پیشینیان ما-و به تعبیر دقیق تر در برابر ذخیرۀ تابناک تشیّع-متوجّه مجامع علمی و دانش پژوهان است.این چهار وظیفه،که در حقیقت چهار مرحلۀ اساسی در فرایند احیاء و عرضۀ میراث مکتوب است عبارتند از«حفظ و نگهداری»،

ص:13

«تصحیح و احیاء»،«پالایش انتقادی»و«بهسازی و ساده سازی».

نیز گفته شد که نتیجۀ شیرین پیمودن این مراحل و انجام این وظایف،پیوند علمی نسل امروز با میراث کهن سلف صالح است.

اینک و در این مجال،ذکر یک نکتۀ دیگر ضروری است و آن اینکه:هرگز مراد از احیاء و عرضه میراث مکتوب این نیست که باید،تنها به پژوهش ها و دست آوردهای علمی گذشتگان،بسنده کرد و صرفا همانها را برای حلّ معضلات علمی و رفع مشکلات فرهنگی این روزگار کافی و وافی دانست،بلکه منظور آن است که پژوهش های جدید-اگر بخواهد از استحکام بایسته و اتقان شایسته برخوردار باشد-باید با اشراف بر پژوهش های پیشینیان بنا گردد:

العلی محظورة إلاّ علی من بنی فوق بناء السّلف

این اتّکاء و ابتناء،باعث می شود تا از ورود سخنان سست و گفته های نادرست به عرصۀ مسائل علمی و رایج شدن سکّه های تقلّبی در بازار علم و دانش،جلوگیری به عمل آید.افزون بر این،آثار مهمّ دیگری نیز بر احیاء تراث مترتب است که عبارتند از:

صرفه جویی در وقت و فرصت فاضلان و عالمان برای بهره برداری از منابع علمی، جلوگیری از تحقیقات تکراری و احیانا کم مایه و غیرمستند،و مهمّ تر از همه،نمایان شدن حجم و گسترۀ کارنامۀ علمی تشیّع،به عنوان پشتوانۀ علمی و تعریف هویت فرهنگی ما.

به این ترتیب،احیاء و عرضۀ میراث مکتوب،چهار فایدۀ اساسی را نیز با خود به همراه دارد،گرچه فواید و ثمرات دیگری را هم می توان برشمرد.

(3)

هر دفتر از«میراث حوزۀ اصفهان»را به مناسبت،به یکی از مفاخر علمی یا یکی از

ص:14

خاندان های علمی این حوزۀ کهن،تقدیم می داریم،چرا که بزرگداشت نام بلند و یاد ارجمند آن دانشی مردان و نقش برجسته ای که آنان در حفظ و ارتقاء حوزۀ علمیۀ اصفهان داشته اند،فریضه ای بر ذمّۀ امروزیان است و بی تردید،مصداق«تعظیم شعائر إلهی»است: وَ مَنْ یُعَظِّمْ شَعٰائِرَ اللّٰهِ فَإِنَّهٰا مِنْ تَقْوَی الْقُلُوبِ (1).

دفتر دوّم از این مجموعه را به مناسبت هشتادمین سالگرد قیام و رحلت عالم مجاهد و روشن بین مرحوم آیة اللّه شهید حاج آقا نور اللّه نجفی اصفهانی-طاب اللّه مثواه و جعل الجنّة مأواه-(1278-1346)،به حضور دو قلّۀ دیریاب و دو اقیانوس ناپیداکرانۀ دانش اصول فقه،حضرت علاّمه شیخ محمّد تقی رازی اصفهانی نجفی قدّس سرّه(متوفی 1248) -صاحب کتاب ارجمند«هدایة المسترشدین فی شرح اصول معالم الدّین»-و برادر گرانقدرش حضرت علاّمه شیخ محمّد حسین رازی اصفهانی حائری قدّس سرّه(متوفی 1261) -صاحب کتاب ارزشمند«الفصول الغرویّة فی الاصول الفقهیّة»-و سایر اعاظم از خاندان ایشان تقدیم می نماییم.

سر دودمان این خاندان شریف و ریشه دار،فقیه اصولی،مرحوم آیة اللّه العظمی شیخ محمّد تقی رازی قدّس سرّه(1185-1248)-مشهور به«صاحب هدایه»و«صاحب حاشیه» است،که در بعد از سال 1220 قمری به اصفهان مهاجرت کرده و در آنجا رحل اقامت دائم گزیده است.پس از وفات آن عالم جلیل القدر،یگانه فرزندش مرحوم آیة اللّه العظمی حاج شیخ محمّد باقر نجفی مسجد شاهی قدّس سرّه(1235-1301)و از آن پس فرزندان شش گانۀ ایشان-که همگی اهل علم و فضیلت و از مفاخر حوزۀ علمیۀ اصفهان بوده اند-بالأخص مرحوم آیة اللّه العظمی حاج شیخ محمّد تقی نجفی قدّس سرّه (1262-1332)معروف به«آقانجفی»و مرحوم آیة اللّه حاج آقا نور اللّه نجفی قدّس سرّه از

ص:15


1- (1)) سورۀ حجّ/آیۀ 32.

عالمان سرشناس این خاندان کهن می باشند (1).

پس از آنان نیز عالمان و فاضلان برجسته ای از این دودمان گرامی در حوزۀ علمیۀ اصفهان درخشیده اند که همگی از ارباب دانش و فضیلت بوده اند.

به پاس بیش از دو قرن حیات علمی و معنوی این خاندان عریق،این دفتر به پیشگاه مبارک عالمان و فقیهان و مجاهدان این سلسلۀ شریفه تقدیم می گردد و از خداوند سبحان-جلّ جلاله-علوّ درجات همۀ آنان را در أعلی علییّن مسألت می کنیم.

(4)

تقدیر و تشکّر صمیمانه از محقّقان ارجمندی که رساله های این دفتر را احیاء کرده اند،وظیفۀ حتمی این قلم است.احیاء تراث،کاری پر دردسر و ملال آور است و فقط آنان که با دشواری های این راه،سروکار دارند به خوبی می دانند که:

یری النّاس دهنا فی قواریر صافیا و لم یدر ما یجری علی رأس سمسم

روغنی در شیشه بینی صاف و روشن ریخته غافلی بر سر چه آمد دانۀ بادام را

محقّقان محترم حضرات آقایان مجید هادی زاده،جویا جهانبخش،مهدی باقری و سید جعفر اشکوری-دامت توفیقاتهم-کار تحقیق و احیاء این مجموعه را به سامان رسانیده اند و فاضلان گرامی حضرات آقایان سید احمد سجادی و مجید هادی زاده -دامت تأئیداتهما-کار اشراف و نظارت بر این دفتر را عهده دار بوده اند و همکاران عزیز دیگری هم،امور فنی و اجرایی را بر دوش خود تحمّل کرده اند.

ص:16


1- (1)) برای آشنایی با این خاندان بزرگ مراجعه کنید به:«بیان سبل الهدایة فی ذکر اعقاب صاحب الهدایه»یا تاریخ علمی و اجتماعی اصفهان در دو قرن اخیر،3 جلد،سیّد مصلح الدین مهدوی قدّس سرّه،نشر الهدایة،قم،چاپ نخست،1367 ش.

(5)

و بالاخره،آغاز و انجام هر خیر و کمالی از ذات اقدس حضرت باری تعالی«جلّت عظمته و تقدّست اسمائه»است و از اینرو،همۀ ستایشها از آن ذات پاک بی همتای اوست.

با سپاس بی قیاس و حمد بی حدّ به آستان آن خداوند مهربان،از پیشگاه با عظمت او و در سایۀ توجّهات حضرت بقیّة اللّه الاعظم-ارواح العالمین له الفداء و عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف-توفیق استمرار این مسیر را به منظور احیاء و عرضۀ تراث علمی تشیّع در حوزۀ مقدّسۀ علمیۀ اصفهان و نکوداشت نام و یاد مفاخر و مآثر این حوزۀ کهن،مسألت می نماییم.انّه ولی التوفیق و علیه التکلان.

و آخر دعوانا أن الحمد للّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی سیّدنا محمّد و آله الطاهرین.

شوّال المکرّم 1426 هجری قمری-آبان ماه 1384 هجری شمسی.

حوزۀ علمیّۀ اصفهان دفتر حضرت آیة اللّه العظمی مظاهری محمّد حسن مظاهری

ص:17

ص:18

دربارۀ این دفتر

دفتر حاضر دوّمین دفتر از مجموعۀ«میراث حوزۀ اصفهان»است که پس از یک سال تکاپو و تلاش،اینک مجال حضور و ظهور می یابد.در تدوین این دفتر راهی پرنشیب و فراز را پیموده ایم و سپاس حضرت حق-جلّ و علا-را،که گذشته از عنایت و لطف او،نظر مهرآمیز زعیم حوزۀ علمیّۀ اصفهان،مرجع عالیقدر حضرت آیة اللّه العظمی مظاهری-مدّ ظلّه العالی-را،در تمامی گام ها،به همراه داشته ایم.

پس از نشر دفتر اوّل،صاحبان علم و معرفت،ما را پس از تشویق به ادامۀ راه،از نقد و نظر خویش بهره مند کرده و نظرات سازنده ای ارائه فرمودند.

عدّه ای از فضلا بر موضوعی بودن دفاتر نظر داشتند.بدین صورت که هر دفتر به یکی از محورهای تفسیر،حدیث،فقه،اصول فقه،فلسفه،کلام،عرفان،ادبیات و دیگر ساحت هایی که تلاش علمی قلمزنان این خطّه در حیطۀ آن بوده است،اختصاص یابد.

بعضی دوستان،نظر بر یک زبانه بودن دفاتر داشتند.

تلاش برای یافتن نسخه های متعدّد یک رساله و عدم تصحیح بر پایۀ یک نسخه،

ص:19

دیگر پیشنهاد برخی از فضلا بود.

بعضی هم به استفاده از مصحّحین و محقّقین دیگر شهرها،برای ارائۀ تصحیحات و تحقیقات جامع بر هر رساله،نظر داشتند.

لذا تلاش بر آن شد،تا کاستی ها به اندازۀ توان برطرف گردد و بر اتقان علمی و استواری تصحیح،تحقیق و تحشیه،افزوده گردد.ولی بعضی از پیشنهادات از جمله تک موضوعی و تک زبانه بودن دفترها،فعلا مقدور نگردید.

***

این دفتر از یک مصاحبه و شش بخش تشکیل شده است.توضیحی کوتاه دربارۀ آنچه کتاب حاضر را پدید آورده است،خالی از فائدتی نیست.

1-در نخستین بخش این کتاب،متن مصاحبۀ حضرت آیة اللّه العظمی مظاهری-مدّ ظلّه العالی-با متولّیان علمی کنگرۀ«تبیین آراء و بزرگداشت هشتادمین سالگرد نهضت آیة اللّه شهید حاج آقا نور اللّه نجفی اصفهانی قدّس سرّه»درج شده است.این مصاحبه که مشحون از فوائد علمی،تاریخی گسترده ای است،پیش از این در مجموعۀ منشورات آن کنگره عرضه شده بود.امّا از آنجا که از سویی آن مجموعۀ منشورات چندان فراگیر نبود،و از سویی دیگر،مصاحبۀ حاضر،در زمینۀ«اصفهان پژوهی»سخت کارآمد بود، و از سوی سوّم،دفتر حاضر نیز به اعاظم خاندان علمی نجفی اصفهانی تقدیم گردیده، لذا به درج این مصاحبه در نخستین بخش این دفتر اقدام کردیم.

2-پس از آن مصاحبه،شش رسالۀ علمی،از ریخته های خامۀ دانشیان اصفهان در این دفتر در کنار هم نشسته است.این رساله ها بنا به تفکیک موضوعی دانش ها عبارتند از:

ص:20

الف-دانش فقه:

رسالۀ قبض الوقف نگاشتۀ فقیه پارسا،مرحوم آیة اللّه حاج آقا منیر الدین بروجردی قدّس سرّه

تحقیق:جناب حجة الاسلام آقای شیخ مهدی باقری

ب-دانش حدیث پژوهی:

شرح خطبة المتّقین از آثار علاّمۀ مفضال شیخ محمّد تقی مجلسی قدّس سرّه،در شمار نگاشته های پارسی ایشان.

تحقیق:محقّق حدیث پژوه،جناب آقای جویا جهانبخش.

ج-دانش تراجم و اجازات:

1 : اجازات علاّمه آیة اللّه سیّد محمّد باقر چهار سوقی قدّس سرّه صاحب روضات توضیح این نکته لازم است که این بخش،شامل اجازاتی است که ایشان برای شماری از تلامیذ و یاران خود به قلم درآورده اند.

تحقیق:جناب حجة الاسلام آقای سیّد صادق اشکوری.

2 : رسالۀ ترجمۀ احوال بو علی سینا قدّس سرّه

نگاشتۀ تراجم پژوه کبیر،علاّمه شیخ محمّد علی معلّم حبیب آبادی قدّس سرّه.

تحقیق:مجید هادی زاده.

د-دانش عرفان نظری:

گل گلشن:منتخبی است که مرحوم آیة اللّه علاّمه شیخ مجد الدّین نجفی قدّس سرّه از منظومۀ مشهور«گلشن راز»پرداخته اند.

ص:21

تحقیق:فاضل گران مایه جناب آقای جویا جهانبخش.

ه-دانش هیئت:

قبلة البلدان:ریختۀ خامۀ علاّمۀ سترگ،مرحوم آیة اللّه حاج شیخ عبّاسعلی ادیب قدّس سرّه.

تحقیق:مجید هادی زاده.

*** دست اندرکاران این مجموعه،چنان امیدوارند که مادّه و صورت این مجلّد،شایستۀ پیشکش آن به دانشیان این ملک دانش پرور باشد؛و برای تدوین مجلّدات سپسین این مجموعه نیز،دست استمداد به سوی تمامی آنان دراز می کنند.

بر خود لازم می دانیم پس از حمد و ثنای الهی،از عنایات ویژۀ مسؤول محترم دفتر ریاست معظّم حوزۀ علمیّۀ اصفهان،دوست گران مایه،جناب آقای محمّد حسن مظاهری سپاسگزاری کرده،از همۀ محقّقان و همکاران گرامی که با ارائۀ تصحیحات و تحقیقات خود،ما را در ارائۀ دفتر دوّم یاری نمودند،قدردانی کرده و همچنین از سرکار خانم محسن پور که امر حروف چینی این اثر را عهده دار شدند،تشکّر می نماییم.

و آخر دعوانا أن الحمد للّه ربّ العالمین

سیّد احمد سجّادی مجید هادیزاده

ص:22

مصاحبۀ مرجع عالیقدر

حضرت آیة اللّه العظمی مظاهری«مدّ ظلّه العالی»

با دبیرخانۀ همایش تبیین آراء و بزرگداشت هشتادمین سالگرد نهضت آیة اللّه شهید حاج آقا نور اللّه نجفی اصفهانی قدّس سرّه

ص:23

ص:24

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

حضرت آیت اللّه! جنابعالی به عنوان یکی از مراجع معظّم تقلید و رئیس حوزۀ علمیۀ اصفهان،فراز و نشیب های این حوزۀ بزرگ را چگونه نگاه می کنید؟

آیت اللّه العظمی مظاهری: بسم اللّه الرحمن الرحیم .حوزۀ علمیّۀ اصفهان،حوزه کهنی است و می توانیم بگوییم در حقیقت سلف حوزۀ علمیّه قم است.سابقۀ این حوزه، سابقۀ یکهزار ساله است.براساس مستندات تاریخی،نخستین دوره از ادوار حوزۀ علمیّۀ اصفهان به زمان حکومت آل بویه برمی گردد و آمدن شیخ الرئیس ابن سینا هم به اصفهان که در اوائل قرن پنجم(ظاهرا بعد از سال 412 قمری)بوده به همان دوره مربوط می شود.ابن سینا در زمان حکومت علاء الدولۀ دیلمی به اصفهان آمده،بعد از آنکه مدّتی در همدان بوده است و در اصفهان علاوه بر وزارت به تدریس و اشتغال های علمی پرداخته و مدرسه ای هم مربوط به او بوده که در تاریخ به نام مدرسۀ علایی نقل شده است و روی همین جهت هم بعضی معتقدند که مدفن ابن سینا در همان مدرسۀ علایی اصفهان«در محلۀ باب الدشت در خیابان ابن سینای فعلی»است نه در همدان، زیرا ایشان تا آخر عمر در اصفهان باقی مانده است و در زمان او در حوزۀ علمیّۀ

ص:25

اصفهان،شاگردان عالم و بزرگی پرورش یافته اند.کلاّ در زمان آل بویه به دلیل اعتقاد آنها به مذهب تشیّع،خدماتی انجام شده و علماء بزرگ تشیّع هم به آنها توجّه داشته اند.

شیخ مفید،سیّد مرتضی و سیّد رضی قدّس سرّه هم در زمان حکومت آل بویه بوده اند و لذا در بیش از یک قرن حکومت آنها،تشیّع از نظر فرهنگی و اجتماعی و سیاسی رشد کرده است ولی بعد از آل بویه حکومت هایی که آمدند،تعصّبات تندی داشتند که بخاطر آن با شیعیان بدرفتاری های زیادی شد و ایران هم دچار آشفتگی هایی در عرصۀ فرهنگ و سیاست شد و بعد هم در قرن هفتم حوادث تلخی مثل حملۀ مغول پیش آمد و در همین اصفهان هم،مدارس و کتابخانه ها را ویران کردند،امّا گفته شده که همزمان با عصر سلجوقیان در اصفهان در خصوص احداث مدارس،اقداماتی صورت گرفته و از جمله خواجه نظام الملک هم که اینجا بوده،مدرسه یا مدارسی ساخته و تدریس و تألیف داشته،ولی چون یک دورۀ همراه با رقابت های سیاسی و مذهبی بوده و وجه غالب حکومت و مردم و علماء مثل همین خواجه نظام الملک،گرایش های سنّی بوده، لذا تاریخ حوزۀ شیعه،چندان روشن نیست یا حداقل من اطلاعی ندارم،ولی برخی مدارس علمیّه مربوط به آن عصر هنوز در اصفهان وجود دارد.

امّا پررونق ترین دورۀ حوزۀ علمیّۀ اصفهان که یک دورۀ منحصر به فرد و دارای امتیازات متعدّد است،مربوط به زمان حکومت صفویه و همزمان با آغاز حکومت آنهاست که نهضت احداث مدارس علمیّۀ شیعه و مهاجرت علماء شیعی از جبل عامل و دیگر شهرها شروع شد و کسانی مثل جناب شیخ علی بن عبد العالی کرکی قدّس سرّه یعنی محقق ثانی،صاحب جامع المقاصد در قرن دهم به اصفهان آمدند یا پدر شیخ بهایی و خود جناب شیخ بهایی قدّس سرّهما که آنها هم از جبل عامل آمدند و با حضور این علماء، حرکت فرهنگی بزرگی در حوزۀ علمیّۀ اصفهان شروع شد و کتاب ها و تألیفات متعدّد و ارزشمندی تدوین شد که هنوز هم ما از آن سفرۀ پربرکت استفاده می کنیم.درخشش

ص:26

حوزۀ اصفهان و تأسیس بعضی مکاتب علمی مثل مکتب فلسفی اصفهان یا مکتب حدیثی اصفهان یا مکتب فقهی اصفهان،مربوط به همان زمان ها و از آثار عظیم دانشمندانی مثل میرداماد و شیخ بهایی و صدر المتألهین و علاّمه مجلسی و پدر ایشان و فاضل هندی معروف به کاشف اللثام و امثالهم است.

بعدها به علّت بعضی بی لیاقتی ها و مشکلاتی که در حکّام صفویه پدید آمد و قدر این فضای علمی فرهنگی را به درستی ندانستند و منجر به هجوم وحشیانۀ افغان ها شد، دوباره اصفهان با یک آشفتگی روبرو شد و سیر صعودی حوزۀ علمیّه هم متوقف شد و حکومت های بعد از صفویه هم که اصولا به علم و ترویج دین،چندان توجّهی نداشتند تا نوبت به دورۀ قاجار و پهلوی رسید که از جهاتی بدترین دوره هاست،بویژه از جهت علمی و فرهنگی ولی باز هم حوزۀ علمیّۀ اصفهان بعد از یک سیر رکودی در همین دوره علماء و مکاتب علمی خوبی داشته است ورود مرحوم سیّد حجة الاسلام یعنی سیّد شفتی و مرحوم حاجی کلباسی،دوباره حوزه را بعد از آن سیر رکودی حاصل از قضیۀ حملۀ افغان ها زنده کرد و تا این اواخر که علماء اهل جهاد و مبارزه هم مثل مرحوم آقای حاج آقا نور اللّه نجفی یا مرحوم شهید مدرس در دورۀ قاجار و اوایل پهلوی ظهور کردند.در نهضت مشروطه و در جریان مبارزات ملّت ایران با نظام استبدادی محمد رضا شاه هم این حوزه و علمای آن،نقش برجسته ای ایفاء کرده اند.لذا در همین دوره هم علی رغم رکودهایی که بر حوزۀ علمیّۀ اصفهان،گاهی کمتر و گاهی بیشتر حاکم می شده ولی در عین حال،نقش علمی و اجتماعی علماء و حوزۀ علمیّه قابل دقت و بررسی و تحلیل تاریخی است.

دورۀ آخری هم که در حوزۀ علمیّۀ اصفهان در حال وقوع و تجربه است مربوط به بعد از انقلاب پرشکوه اسلامی است که از ده سال پیش به این طرف شروع شده و از سال 74 تاکنون،تغییرات عمده ای چه در ساختار مدیریتی حوزه و چه در امور

ص:27

تحقیقاتی به شکل جدید و با امکانات امروزی و چه در تأسیس رشته های تخصّصی و تربیت متعلّمین در این گروه ها و چه در جهات دیگر و چه در به وجود آمدن یک نسل جدید جوان از طلاّب،به وقوع پیوسته که امیدواریم خداوند تعالی،عنایات خودش را همراه با الطاف حضرت ولیّ عصر«ارواحنا فداه»که صاحب اصلی حوزه های علمیّه اند، بیش از پیش نازل فرماید و این حوزه به سربلندی هرچه بیشتر نائل شود.

لذا ملاحظه می کنید که حوزۀ علمیّۀ اصفهان در طول تاریخ جزر و مدّ عجیبی داشته و بزرگانی از ابن سینا گرفته تا محقق کرکی و از او تا علامه مجلسی و از ایشان تا سیّد حجة الاسلام و از او تا مرحوم آخوند کاشی و از آن بزرگوار تا دورۀ اخیر و تا به امروز در دوره های مختلف در این حوزه بوده اند،این حوزه گاهی از نظر کمیت و از نظر کیفیت خیلی بالا بوده امّا گاهی هم کم رنگ می شده ولی هیچ وقت خاموش نشده و یکی از عللی که من در سال 1374،به درخواست علماء بزرگ حوزۀ اصفهان،از قم مهاجرت کردم در سال 74 به اصفهان همین بود که باز احساس می شد که حوزه در مخاطره است و دیدم اگر بتوانم با کمک علماء و فضلاء این حوزه را زنده تر کنم،مورد رضایت این سلسلۀ علماء سلف است که،اینها خیلی خدمت کردند به حوزه و به اسلام، چنانکه خدمت کردند به اصل فرهنگ دینی در اصفهان و لذا خوشحالم از این که الحمد للّه الان هم اصفهان یک حوزه با نشاط را داراست و امیدوارم ان شاء اللّه با عنایات حضرت ولی عصر این حوزه زنده تر بشود و آنچه این وجود بزرگوار و مقدّس که صاحب حوزه ها هستند،می خواهند در حوزه پیدا بشود ان شاء اللّه.

سؤال: سؤال دوّم را این طور مطرح کنیم که چرا در سال 1300 شمسی یا 1340 قمری که حوزه علمیّه قم تأسیس شد،مرکزیت حوزوی در ایران به قم منتقل شد؟عامل و آسیب شناسی رکود حوزۀ علمیّۀ اصفهان در آن دوره چه بوده است؟

آیت اللّه العظمی مظاهری: حوزۀ علمیّۀ اصفهان برای خاطر تأسیس حوزۀ علمیّۀ

ص:28

قم رکود پیدا نکرد.مرحوم آیة اللّه العظمی حاج شیخ عبد الکریم حائری یزدی قدّس سرّه از اراک به قم آمدند و در قم ماندند و آنجا یک شکوفایی ویژه پیدا شد و من الان سراغ ندارم که افرادی در آن عصر حوزۀ علمیّۀ اصفهان را رها کرده باشند از بزرگان و رفته باشند قم یا اگر بودند،خیلی قلیل بوده.این رکودی که گاهی در حوزۀ اصفهان پیدا شده از نبود علما سرچشمه می گرفت،از خلاء بزرگان حوزوی بود.طبیعتا وقتی که شخصیّت های علمی در یک مجمع علمی نباشند،خواه ناخواه یک رکودی پیدا می شود،چنانکه در همین دوره اخیر که شخصیّت هایی نظیر مرحوم آقا سیّد محمّد باقر درچه ای،مرحوم جهانگیر خان،مرحوم آخوند کاشی و امثالهم بوده اند،نه تنها رکودی نبوده بلکه دورۀ شکوفایی حوزه بوده است،و مرحوم آیة اللّه العظمی آقای بروجردی، استاد عظیم الشأن ما هم آن دوره طلبه اصفهان بودند ولی بعدها دو مرتبه خلأ بزرگان موجب رکود شد ولی این که اصفهان از بین برود و قم سر پا بشود ظاهرا این نیست.قم برای خودش یک شکوفایی خاصی پیدا کرد و مرحوم مؤسس،آقای حاج شیخ هم انصافا زحمات زیادی را متحمّل شدند و ایشان هم از نظر علم و هم از نظر عمل و هم از نظر حقائق روحی و واقعیت های قلبی خیلی بالا بودند.آن حرکت ایشان که همراه با یک تدبیر و عقل عجیب و غریبی بوده،بویژه در زمان استبداد رضاخانی موجب شد که قم الحمد للّه شکوفایی پیدا کرد که الان هم این شکوفایی هست و در واقع قم آلان کانون و محور حوزه های علمیّۀ تشیّع است.البته در اصفهان در دورۀ حکومت رضا خان دوباره حوزه رکود پیدا کرد ولی رکود به این معنا که حوزه مثلا از هم پاشیده باشد نیست،بعدها هم در این اواخر مرحوم آیة اللّه آقای خراسانی و بعد مرحوم آیة اللّه آقای خادمی و بعد مرحوم آیة اللّه آقای صادقی و مرحوم آیة اللّه آقای صافی و دیگر آیات و اعلام و بزرگان انصافا خیلی کار کردند و زحمت کشیدند برای حفظ و اعتلاء و تعمیق و توسعۀ حوزۀ علمیّۀ اصفهان،ولی علی کل حال ما می توانیم بگوییم درحالی که بعد از

ص:29

حملۀ افغان ها و بعد هم در این دوره اخیر یعنی در زمان رضا خان خیلی ضرر زدند به حوزۀ علمیّۀ اصفهان و به خود اصفهان و به معنویت و علمیّت و موقعیّت فرهنگی این شهر،لکن حوزۀ اصفهان همچنان پابرجا ماند.در استبداد رضاخانی خیلی ضرر زده شد به همۀ حوزه ها و حتّی قم،حضرت امام قدّس سرّه به من می گفتند که ما روزها نمی توانستیم در قم بمانیم،می رفتیم در باغی در بیابان ها و شب می آمدیم حجره و اصلا رضا خان بنا داشت و می خواست که نابود بکند همۀ حوزه ها را و من جمله حوزۀ اصفهان را و لذا یک رکود عجیبی پیدا شد امّا بلافاصله وقتی رضاشاه رفت،آن رکود دوباره مبدل به یک تحرک شد،پس این جزر و مدّ در حوزۀ اصفهان همیشه برپا بوده امّا هیچ وقت هم نبوده که نابود شده باشد و اصلا حوزه نباشد،حوزۀ اصفهان همیشه بوده البته شدت و ضعف داشته است.

سؤال: حالا این سؤال را من از یک طرف دیگر مطرح کنم چون حالا بحث حوزۀ اصفهان است و بعد وارد خاندان نجفی و مسجدشاهی بشویم.مقام معظّم رهبری که آمدند اصفهان در آن سخنرانی مسجد حکیم که خود جنابعالی هم حضور داشتید وقتی حوزۀ اصفهان را مطرح کردند در ارتباط با صفویه به یک نوع پیوندی بین حوزه و مردم اشاره و آن وضعیت صفویه را ترسیم کردند و مثلا شیخ بهایی را مثال زدند که آن کتابی که ایشان نوشت در زمان خودش،معارف دینی را با داستان به مردم یاد می داد،امروز ما دوباره احتیاج داریم به این که همان شیخ بهایی ها همان کار را ولی به سبک جدید انجام بدهند.علوم اسلامی شامل عرفان اسلامی،فلسفه اسلامی،اخلاق اسلامی،تفسیر و حدیث و اینها هم هست آیا این که فقط حوزه در فقه و اصول متمرکز بشود،این به نظر شما می تواند یک آسیب شناسی باشد برای این که معارف اسلامی را محدود کند یا نه و از این جنبه حوزۀ اصفهان به نظر شما آسیبی دیده یا ندیده؟

آیت اللّه العظمی مظاهری: حوزۀ علمیّۀ نجف تقریبا این جور بوده یعنی همیشه در

ص:30

علوم اسلامی که به درد زندگی روزمرّۀ مردم می خورد یا در تربیت مبلّغ،ضعیف بوده و آنها امتیاز هم می دانستند و می گفتند که اگر بخواهیم غیر این باشد ضربه به فقه و اصول می خورد.ولی ما خلاف این را امتیاز می دانستیم،لذا حوزۀ قم که تشکیل شد و بعد در زمان رونق ویژۀ آن در وقتی که نوبت به استاد بزرگوار ما آیة اللّه العظمی آقای بروجردی قدّس سرّه رسید الحمد للّه یک شکوفایی خاصی،حوزه قم از این نظر پیدا کرد اگر چه محور فقه و اصول بود و مبانی فقه و اصول،امّا فلسفه اگر محور نبود لا اقل در حاشیه هم نبود،همچنین عرفان اسلامی و همچنین تفسیر و همچنین کارهای فرهنگی مثل انتشار مجلّه مکتب تشیّع یا احیاء تراث علمی تشیّع یا امور تبلیغی شکوفایی پیدا کرد به طوری که عالم ها و مبلّغ های خوبی هم تحویل جامعه و دانشگاه ها شد مثل مرحوم شهید مطهری و مرحوم شهید بهشتی و مرحوم شهید باهنر و مرحوم شهید مفتّح که انصافا هم برای عالم اسلام و هم برای این نظام،هم برای حوزه ها هم برای دانشگاه ها خیلی کار کردند،خب اینها شاگردهای همین حوزه قم بودند.در اصفهان هم این جزر و مدّ بوده یعنی بعضی اوقات محور همان فقه و اصول بوده،و بقیّه علوم در حاشیه ولی در بعضی دوره ها هم علوم دیگر نیز بطور مبسوط گسترش یافته و اصلا اصفهان حوزۀ گرمی در فلسفه و معقول داشته و مکتب فلسفی اصفهان که مرهون ملاّ صدرا و اساتید اوست مثل مکتب حدیثی اصفهان که مرهون علاّمه مجلسی و پدر او است،بسیار با اهمیّت است.در زمان حاضر هم در قم باید بگوییم که علوم اسلامی محور است،نه فقه و اصول اگرچه فقه و اصول باید بیشتر به آن اهمیّت داده شود،چون دامنه دار است و یک نحو سرمایه است،امّا به مابقی هم الحمد للّه خیلی اهمیّت داده می شود،این 7،8 ساله در اصفهان هم این جور بوده،گروه های تخصصی،مرکز تحقیقات،احیاء میراث مکتوب و تبلیغ ها و اعزام ها،اینها همه دلیل بر این است که توجّه به این مطلب بوده و هست.و ما شکر می کنیم خدا را که حوزه ها الان همه،مخصوصا قم،اصفهان،مشهد

ص:31

که یک نحو مرکزیتی هرکدام بطور مستقل دارد،فقط متمرکز بر فقه و اصول نیست و بقیه علوم هم تدریس می شود و هم اهمیّت به آن داده می شود،البته نباید به این مقدار اکتفاء کرد و مسلّما باید به نحو بهتری توسعه داده شود.

سؤال: یک نکته ای که در زندگی آقا نجفی و حاج آقا نور اللّه برای خود من جالب و سؤال برانگیز است این است که اینها وقتی که در مشروطه حرکتشان را شروع کردند در اصفهان بزرگان دیگری هم هستند مثلا در اصفهان مرحوم آقای درچه ای هستند، جهانگیر خان هستند مرحوم آخوند کاشی هستند وقتی در دوره تنباکو اولین بار حکم تحریم توسط آقا نجفی صادر شد،قبل از میرزای شیرازی،ایشان 47 و 48 سال سن داشتند در صورتی که آن زمان مرحوم سیّد فشارکی در اصفهان بودند و بسیاری از بزرگانی که 20 سال،30 سال از ایشان سنشان بیشتر بوده و ما در اصفهان نمی بینیم که کسی حکم ایشان را لغو کرده باشد با اینکه علمائی که موافقت نکردند،مخالفتی هم نکردند در صورتی که در تهران یا در نجف به هرحال علماء دو گروه شدند،مشروطه خواه و مشروعه خواه،در نجف اشرف به هرحال در مقابل هم دو جریان شدند مرحوم سیّد صاحب عروه و طرفدارانش در مقابل مرحوم آخوند صاحب کفایه.به هرحال تا مدّت ها این درگیری ها ادامه داشت،یا در تهران مرحوم آقای شیخ فضل اللّه نوری.امّا در اصفهان چنین چیزی وجود ندارد یعنی نه در قضیه مشروطه که می بینیم علماء تایید کردند یا سکوت کردند یعنی مخالفتی نکردند و در دوره قیام حاج آقا نور اللّه بیشتر،با این که خود جنابعالی استحضار دارید یک قیام ضد دولتی کردن آن هم بر ضد رضاشاه کار سختی بوده است یعنی این که آدم 300،400 تا عالم دینی و مجتهد و طلبه را بردارد ببرد جلوی سلطان وقت بگذارد این کار سختی است،چطور مخالفتی نشده؟این یک چیز عجیب است حتّی زمان خود ما دورۀ این انقلاب به هرحال برخی از مقدسین می گفتند نمی شود،نکنید،خون از دماغ کسی نیاید،امّا چنین چیزهایی در تاریخ راجع به

ص:32

اینها نه در مشروطه ثبت شده نه در قضیه قیام حاج آقا نور اللّه،اینها به نظر من یک چیزهای عجیبی است در فضای حوزۀ اصفهان و زندگی مبارزاتی مرحوم آقا نجفی در تنباکو و مشروطه و مرحوم حاج آقا نور اللّه که حتّی مثلا ایشان نامه برای مرحوم آقای سیّد ابو الحسن اصفهانی و مرحوم میرزای نائینی دارند و در قیام قم سعی می کنند حتّی اینها را با خودشان همراه کنند و این جوّ نجف را هم برگردانند این را حضرتعالی چطور نگاه می کنید؟

آیت اللّه العظمی مظاهری: آقای آقا نجفی و آقای حاج آقا نور اللّه هر دو بزرگوار نفوذ مردمی و نفوذ حوزوی خاصی داشتند یعنی هر دو علاوه بر این که در میان مردم یک شهرت به سزایی داشتند مخصوصا آقای نجفی از نظر علم و از نظر عمل، خواص هم اینها را دو روحانی مبرز می دانستند،یعنی اینها را لایق می دانستند برای پیشتازی و رهبری،لایق می دانستند برای این که ریاست حوزه یا ریاست روحانیّت در اختیار ایشان باشد و چون چنین بود دیگر خواه ناخواه مرحوم حاج آقا نور اللّه و آقای آقا نجفی توانستند در صحنه های سیاسی آن دوره،خیلی کار بکنند حالا روحانیّت یا ساکت بود یا همراه و علی کل حال تقابل نبود و وقتی تقابل نبود طبعا آنها توانستند کار بکنند.در قضایای حضرت امام هم همین جور شد.حضرت امام هم یک نفوذ ویژه در میان روحانیّت،مخصوصا فضلاء و طلاب روشن بین داشتند و این نفوذ حضرت امام موجب شد که قد علم بکنند و بتوانند علاوه بر قیام و نهضت،یک نظامی را معماری کنند و بیاورند،دیگران هم اگر انقلابی بودند همراه شدند،اگر هم فتوایشان این بود که نه،یا این که صلاحشان نبود ساکت شدند و حضرت امام به تنهایی توانستند کار عظیمی را بکنند و من خیال می کنم در اصفهان این که مرحوم آقا نجفی و مرحوم حاج آقا نور اللّه توانستند عرض اندام بکنند و راستی هم شکست دادند به حکومت های جبّار وقت،این شکست برای خاطر همین بود که این دو بزرگوار از نظر نفوذ در میان مردم و نفوذ در

ص:33

میان خواص عالی بودند و نفوذ کامل داشتند و دیگران یا تابع بودند یا ساکت،مثلا در قضایای نهضت تنباکو هم این دو بزرگوار و هم برادر دیگرشان مرحوم آقای شیخ محمد علی ثقة الاسلام فعالیّت عظیمی کردند در مقابل حاکم وقت اصفهان یعنی ظلّ السلطان و پدرش ناصر الدین شاه و ذرّه ای در مقابل تهدیدهای این پدر و پسر جبّار کوتاه نیامدند.ظلّ السلطان آدم قلدر و نانجیبی بوده و در حکومت هم چون پسر شاه بود اختیارات کامل داشت ولی در عین حال این بزرگان در مقابل اینها ایستادند و مقاومت کردند و شکست دادند،یا مثلا حکم تحریم آقا نجفی علیه سلطۀ بازار اجنبی در ایران، اثرات مهمّی داشته است یا تأسیس آن شرکت معروف به اسلامیّه از سوی مرحوم حاج آقا نور اللّه که در حقیقت برای استقلال خواهی و خودکفایی کشور بود و برای اینکه جلوی بازار اجنبی و تسلّط بیگانه ها بر فرهنگ مردم ایران گرفته شود یا تأسیس بیمارستان،که همین بیمارستان خورشید فعلی که اسمش را عوض کردند به بیمارستان نور به یاد مرحوم حاج آقا نور اللّه و یا رسیدگی به محرومین و امثال این کارها از نظر فرهنگی و اجتماعی خیلی اهمیّت داشته است و در آن سال ها مخصوصا بعد از جنبش مشروطه خواهی،اذهان و افکار بسیاری از تحصیل کرده های مملکت به طرف غرب و غربی ها رفته بود و آن طبقۀ روشنفکر در همان زمان در ایران بوجود آمد و به همین سبب این جریان روشنفکری در کشور ما به صورت ناقص و بیمارگونه متولّد شد.چون آنها با پیروی از تمدّن بیگانۀ غربی،یک نحو عناد از روی تعصّب و جهل به فرهنگ اسلامی و فرهنگ خودی کشور پیدا کردند و در واقع شیفتۀ غرب شدند و از فرهنگ ملّی تنفّر پیدا کردند و هر جایی که شیفتگی و تنفّر از روی تعصّب و عناد و لجبازی و جهل پیدا شد،کار خراب می شود چون«حبّ الشی یعمی و یصم»و این یعنی تقلید کورکورانه.در آن فضای تقلیدی،فرهنگ غربی گسترش زیادی پیدا کرد،حکّام بی لیاقتی هم مثل ناصر الدین شاه،و بعدها کسی مثل رضا خان در این دو دورۀ قاجار

ص:34

و پهلوی،مملکت را سمت غرب،تا توانستند سوق دادند.در یک چنین فضایی مرحوم آقای آقا نجفی یا آقای حاج آقا نور اللّه چون جدا از مراتب علمی و عملی،دارای بینش سیاسی و اجتماعی بودند و مسائل جاری داخلی و بین المللی را درک می کردند و تحت نظر داشتند و به تعبیر امروزی ها اهل تحلیل بودند،کار مهمّی کردند،گفتند ما با پیشرفت مخالف نیستیم،با تمدّن مخالف نیستیم،با توسعه مخالف نیستیم،امّا مبنای توسعه و پیشرفت و تمدّن نباید غرب و بیگانه و دشمن این کشور و تفکّرات او باشد بلکه ما خودمان باید برپایۀ سنّت های عقیدتی و باورهای مقدّس خودمان،کشور را خودکفا کنیم و بسازیم و لذا حتّی تولیدات شرکت اسلامیه به کشورهای دوردست هم صادر شد.ببینید،حدود یک قرن پیش،چقدر تفکّرات عمیق و پیشرفته ای در مغز و فکر روحانیّت این مملکت و حوزه های شیعه بوده است!آن وقت امروز عدّه ای می خواهند همۀ کارهای اصلاح گرانه و توسعه و پیشرفت را با اسم غرب و بیگانه برای خودشان و به نام خودشان مصادره کنند و مع الأسف نسل جوان ما هم با تاریخ حتّی با تاریخ معاصر آشنا نیست و نمی داند که مبارزه روحانیّت و حوزه ها و علماء در مقابل نفوذ سیاسی استعمار در این کشور در زمان قدرت روس ها و بعد انگلیس ها و بعد آمریکایی ها و دخالت های نابجای آنها و مستشاران آنها چقدر عظیم و گسترده و پیشتازانه بوده.مبارزات همین دو بردار عظیم القدر،در تاریخ بسیار عبرت انگیز و مهمّ و بعدها هم در زمان ما شخصیّتی مثل حضرت امام توانستند با همین نفوذشان اساسا نظام و حکومتی را برمبنای دین ایجاد کنند.بنابراین اگر ملاحظه می کنید که در برابر حضرت امام یا آقای حاج آقا نور اللّه یا آقای آقا نجفی،علماء دیگر اختلاف نکردند،بخاطر عظمت آنها و نفوذ کلمۀ آنها بود که همه،آنها را قبول داشتند و یا همراه بودند یا ساکت بودند.

سؤال: مرحوم مدرس یک نقلی می کند،مدرس جوانی که در قیام تنباکو بوده،که

ص:35

ایشان پیش میرزای شیرازی رفته در اواخر عمر میرزا،ایشان می گوید میرزا از من سؤال کرد چه خبر شد؟در خاطرات مرحوم مدرس هست که ایشان می گوید من توضیح دادم که چه شد در اصفهان و در تنباکو بعد ایشان می گوید یک دفعه میرزا زدند زیر گریه و گفتند من یک نگرانی که دارم این است که الان خارجی ها می فهمند قدرت اسلام کجاست،در این قضیه تنباکو فهمیدند که علماء هستند و روی این کار می کنند.

آیت اللّه العظمی مظاهری: اگر این نقل از میرزا درست باشد از تسامحات است چون معصوم که نبوده اند،کاری که آقا نجفی و بعد هم مرحوم میرزای شیرازی کردند یعنی زنده کردن روحانیّت،یعنی زنده کردن اسلام،یعنی رها کردن مردم از استثمار، و حالا یک تنبّهی هم،یک تنبه شیطانی هم در دشمنان پیدا بشود،خب بشود.ما باید کارمان را بکنیم،مرحوم میرزا به قاعدۀ امر به معروف و نهی از منکر جلو آمدند و کارشان را هم کردند و کار هم بسیار عالی بود که هنوز ثمرات آن باقی است و حالا آن دشمن تنبه پیدا کرد که روحانیّت خیلی می تواند کار کند خب باشد.

سؤال: حالا این طور بگوییم که از دوره مشروطه یا اوایل رضا شاه این تنبه آنها و تنبه روحانیّت مساوی بود امّا از دورۀ رضاشاه به بعد توطئه ها بر تنبه غلبه کرده و متأسفانه فضایی که در جامعۀ دینی اینها ایجاد کردند یک فضای شفاف و صافی نیست یعنی خیلی کار کردند تمام راه های نفوذ را اینها فکر کردند من به نظرم می آید یک مقدار بعضی اوقات که یک مطالب واضحی را آدم می بیند مخالفت می شود شاید علتش این باشد که خارجی ها به هرحال این نقطه را پیدا کردند و سعی کردند روی جریانات مختلف کار کنند و البته امثال امام مقابله کردند ولی باید این تنبه و آگاهی به هر حال درصدش و درجه اش بالاتر برود.به نظرتان نمی آید این طور است؟

آیت اللّه العظمی مظاهری: امّا بالاخره این کارها باید بشود یعنی کار مرحوم میرزا باید صورت می گرفت و معلوم هم هست چه کارهای دینی،چه کارهای اجتماعی،چه

ص:36

کارهای فردی و خانوادگی صددرصد نمی شود که مصلحت داشته باشد مسلم است یک مفاسدی هم دارد عقل ما هم می گوید در قانون اهم و مهم،اهم را بگیر و مهم را رها کن خب در امر به معروف و نهی از منکر همین است،ابی عبد اللّه الحسین علیه السّلام اگر در مدینه مانده بودند حق السکوت به ایشان می دادند،بالاترین ریاست ها و مقامات را به ایشان می دادند ساده و خوب زندگی می کردند و دیگر این قضیه کربلا هم جلو نمی آمد لکن قضایای کربلا اسلام را زنده کرده و ادامه داد و این موج را سرتاسری کرد بعد هم این عزاداری ها و درس های بزرگ عاشورا و اقتداء به آن امام و سالار شهیدان این موج را تا الان اینجا آورده،البته معلوم است که شهادت ابی عبد اللّه الحسین علیه السّلام،اسارت زینب مظلوم و آل اللّه یک خسارت های عظیم همیشگی است امّا یک نفع بزرگ هم بود و آن اینکه اسلام عزیز زنده شد و باقی ماند.

سؤال: فکر می کنم این فرمایش میرزای شیرازی بیشتر یک هشدار بود تا مثلا اظهار پشیمانی از این که حالا ما این کار را کردیم و آنها متوجه این چیز شدند می گویند ظاهرا با این کار بزرگی که در دورۀ نهضت تنباکو شد ما برای اولین بار هم استبداد را و هم استعمار را هر دو تا را با آن حرکت بزرگ با یک فتوی که حتّی تا اندرونی ناصر الدین شاه هم دیگر فرمان نمی برد از شاه،با یک فتوای کوچک بساط استعمار و استبداد را روحانیّت شیعه و مرجعیت شیعه به هم ریخت و این کار بزرگی بود به نظرم ایشان هشدار دارند می دهند که حالا که این کار را کردید دشمن فهمیده شما چه قدرتی دارید.

آیت اللّه العظمی مظاهری: این که گریه ندارد،باید بخندند،باید شاد باشند و البته باید هوشیار هم بود.

سؤال: شاید هشدار می دهند برای آینده.

آیت اللّه العظمی مظاهری: امّا من خیال نمی کنم از مقام بزرگ مرحوم میرزا که اصل این نقل واقعیت داشته باشد و خیال می کنم یک اشتباهی در کار بوده است و اگر هم

ص:37

اصلش درست باشد همین فرمایش شماست و یک تنبه و امّا این که او می گوید گریه کردند و خیلی متأسف شدند که چرا ما این جور کردیم،ظاهرا درست نباشد.

سؤال: نه،نه،گفتند نگران شدند برای آینده که به اینان دشمن بیشتر حمله می کند.

من از همین بحث تنباکو استفاده می کنم و یک سؤالی خدمتتان عرض دارم و آن این که در نهضت تنباکو مرحوم آقا نجفی و مرحوم حاج آقا نور اللّه و اخوی ایشان،آقای شیخ محمد علی ثقة الاسلام یک فعالیّت گسترده ای کردند آن هم در مقابل ظل السلطان و ناصر الدین شاه که حضرتعالی اشاره کردید.در همان دوره ناصر الدین شاه تهدید می کند که به اینها بگویید یعنی به علمای اصفهان که می آیم می بندم آنها را به توپ و اصفهان را می گوید بالمره نابود می کنم اصلا،با یک چنین تهدیدی.منتها آقایان می ایستند محکم می ایستند می خواستم ببینم حضرتعالی نظرتان در خصوص اینحرکت بزرگی که علماء به رهبری مرحوم آقا نجفی و آقای ثقة الاسلام و حاج آقا نور اللّه در آن دوره و بعد در مشروطه به وجود آوردند را نظرتان را بدانیم.

آیت اللّه العظمی مظاهری: بله عرض شد که حرکتی بسیار ارزنده بود و ضربه محکمی به حکّام وقت بود و کاری که اینها انجام دادند دلیل بر این است که هم شجاع بودند و هم با تدبیر بودند مخصوصا آقای حاج آقا نور اللّه.البته آقای آقا نجفی هم خیلی شجاعتشان خوب بود و حتّی مثلا برای من بعض اوقات نقل کرده اند که ظل السلطان می ترسید بیاید پیش ایشان برای این که وقتی می آمد با بی اعتنایی و سخره او را بیرون می کردند و در مقابل ظل السلطان این جور رفتار کردن شجاعت می خواهد یا این که از همین جمله ای که ناصر الدین شاه گفت من اصفهان را به خاک و خون می کشم شما را هم در مقابل مردم چوب و فلک می کنم،خب این دلیل بر این است که یک ذلتی برای ناصر الدین شاه پیدا شده بود،یک ترسی در دل ناصر پیدا شده بود و این ترس را این بزرگواران ایجاد کردند.لذا کارشان خیلی کار بالائی بوده انصافا ولو دشمن نگذاشت

ص:38

آن مشروطه ای که می خواهند بپا بشود،نشد و بالاخره نگذاشتند با آن ارعاب ها و آن قیام های ضد مشروطه و بالاخره مثل شهادت آقای حاج شیخ فضل اللّه نوری که اگر اینها قدرت و امکان داشتند،با آقای حاج آقا نور اللّه و آقای آقانجفی هم همین کار را می کردند،قدرت نبود یعنی در اصفهان یک تبعیّت خوبی از این دو بزرگوار بود هم خواص هم عموم مردم و الحمد للّه با شجاعت این آقایان،کار و مبارزه پیشرفت کرد البته تدبیر و شجاعت به تنهایی نمی تواند کار بکند،علم هم می خواهد.مراتب علمی این دو بزرگوار هم خیلی بالا بوده و مورد تأیید و قبول همۀ اعاظم آن زمان بوده است.همچنین حضرت امام اگر مرجع نبودند،اگر مقام والای علمی ایشان نبود نمی توانستند این انقلاب را برپا کنند،شجاعت و تدبیر ایشان نمره اول بود،امّا آن که حضرت امام را به رهبری برای تشکیل این انقلاب تبدیل کرد،علم ایشان بود و مرجعیت ایشان بود،آقای حاج آقا نور اللّه و آقای آقانجفی هم این جور بودند که هر دو عالم بودند،آقانجفی یک مرجع بود و از نظر علمی هم هر دو وزین بودند.تدریس داشتند و حوزه باید بگوییم که ریاستش مال اینها بود،دیگران هم ریاست اینها را قبول داشتند و آن علمشان و شجاعتشان و چیزهای دیگر آن نفوذ مردمی و نفوذ در میان خواص را ایجاد کرد و موجب شد که الحمد للّه برای ایران و برای عالم اسلام خیلی کار کردند یعنی از کسانی که باید در تاریخ بنویسیم و کم نوشته شده و امیدواریم این سمینار شما زنده بکند این چیزها را،این دو بزرگوار و زحمات آنهاست برای اسلام و اصلا من عقیده دارم که خاندان اینها یک خاندان عریق علمی و معنوی بوده،شما ملاحظه کنید که مرحوم آقا شیخ محمد تقی صاحب هدایه،که خیلی بالا بوده از نظر فقه و اصول به اندازه ای که الان حاشیۀ ایشان اصول روز است و این خیلی عجیب است چون معمولا این نوشته های اصول بعد از 40 سال،50 سال،تقریبا به قول عوام کهنه می شود ولی الان اصول ایشان، اصول زنده ای است انصافا،و من عقیده دارم کار این دو بزرگوار که نوه های آقا شیخ

ص:39

محمد تقی هستند اگر بهتر از آقا شیخ محمد تقی نبود کمتر نبود.او از نظر علمی و اینها از نظر سیاسی،اجتماعی زنده کردند اسلام را و اگر کار این دو بزرگوار بهتر نبود لا اقل مثل کار جدشان خیلی اهمیّت داشت.

سؤال: همین جور که اشاره کردید بالاخره درگیر شدن با استبداد و استعمار آن هم با آن حجم بالای توطئه و نفوذ آنها در دربار قاجار علاوه بر شجاعت،یک تدبیر و مدیریتی هم می خواهد که فکر می کنم به حدّ کمال در این دو بزرگوار وجود داشت.

آیت اللّه العظمی مظاهری: بله همینطور بوده.

سؤال: شما فرمودید مقام علمی اینها موجب چنین اقداماتی شد.

آیت اللّه العظمی مظاهری: بله هم علم داشتند،هم تدبیر داشتند و عرض شد که غیر از شجاعت،تدبیر و مدیریت اینها خیلی بالا بودند یعنی به عبارت دیگر سیاست این دو بزرگوار خیلی بالا بود،لکن تدبیرشان به خاطر همان جهات علمی است و الاّ نوعا افراد کم فضل،با تدبیر هم نیستند.

سؤال: یک نکته دیگر به ذهن من می رسد که ارتباط عمیقی بین حوزه نجف و اصفهان در این مقطع ظاهرا وجود داشته،حتّی سامراء هم موقعی که مرحوم شیرازی در سامراء تشریف داشتند و به نحوی حوزه نجف شاید خیلی از مسایل را به حوزۀ اصفهان و مخصوصا شخصیّت های بزرگی که در حوزۀ اصفهان حضور داشتند ارجاع می دادند یعنی مورد اعتماد بودند اگر از اصفهان خبری در خصوص وقایع و مسایل ایران می رسید آنها به آن ترتیب اثر می دادند و حکم صادر می کردند و فتوی صادر می کردند.در مورد ابعاد این همکاری و اعتماد،اعتماد حوزه نجف یا حوزه سامرا نسبت به اصفهان،اگر حضرتعالی مطلبی به نظرتان می رسد بفرمایید ممنون می شویم.

آیت اللّه العظمی مظاهری: بله عرض شد که این به سبب شناختی بود که آنها از این دو بزرگوار و مقامات علمی و اجتماعی و نفوذ حوزوی و مردمی آنها داشتند یا کلا از

ص:40

اصفهان و حوزۀ علمیّۀ اصفهان و علمایش داشتند و این خیلی اهمیّت دارد چنانکه آن شناختی که نجف از تهران و بزرگانی نظیر حاج شیخ فضل اللّه یا مرحوم بهبهانی یا مرحوم ملاّ علی کنی و امثال اینها داشتند این شناخت موجب اعتماد می شد و اطمینان علمای بزرگ مثل مرحوم آخوند نسبت به آقای حاج آقا نور اللّه،وجه دیگری هم داشت و آن اینکه آقای حاج آقا نور اللّه از شاگردان آقای آخوند بودند و بسیار مورد احترام و توجّه ایشان واقع می شدند.

سؤال: حاج آقا در این قیام معروفی که موضوع این همایش ما هست یعنی قیام علمای اصفهان و علمای ایران به رهبری مرحوم حاج آقا نور اللّه علیه رضا خان چه عواملی دست به دست هم می دادند که مرحوم حاج آقا نور اللّه در رأس این قیام قرار می گیرد چرا این جا این حرکت آغاز می شود درحالی که علمای بزرگ دیگری هم در اصفهان هم در شهرهای مختلف بودند؟

آیت اللّه العظمی مظاهری: بله،لکن به قول آن شاعر هزار نکته غیر از حسن باید جمع باشد تا مقبولیّت عمومی پیدا بشود،علم فقط نمی تواند،تدبیر فقط نمی تواند، شجاعت فقط نمی تواند باید یک مقام جمع الجمعی پیدا بشود.مثل حضرت امام که عرض کردم،حضرت امام اگر مرجع نبودند،اگر علم فقه و اصولشان بالا نبود،اگر یک عارف کامل،یک فیلسوف کامل نبودند،نمی توانستند این انقلاب را ایجاد کنند، شجاعت فقط که نمی شده،خیلی کسان این شجاعت را داشتند مثلا مرحوم آیت اللّه کاشانی از این حیث خیلی خوب بود امّا بالاخره کاری که حضرت امام کرد نتوانستند بکنند می خواستند هم که بکنند،نشد بکنند،درحالی که آقای کاشانی حق به این نظام اسلامی دارد انصافا،یک ارادات خاصی هم حضرت امام به آقای کاشانی داشتند، همانطور که آن ارادت از آن طرف هم بود،آقای کاشانی هم یک علاقه ای به حضرت امام داشتند درحالی که حضرت امام آن زمان یک مدرّسی بیش نبودند.از طرف دیگر

ص:41

وقتی شناخت نیست،اختلاف ایجاد می شود ولی در مورد مرحوم حاج آقا نور اللّه و مرحوم آقا نجفی،علماء نجف شناخت کامل روی آنها داشتند و آن شناخت کامل موجب می شد که تایید می کردند.بعد هم مرحوم حاج آقا نور اللّه و مرحوم آقا نجفی امتیازهایی داشتند و آن امتیازها موجب شد مسئولیت پیدا کردند،ریاست پیدا کردند علماء هم می دیدند که راستی اینها جامع کمالات هستند و لذا در مقابل آنها یا ساکت بودند اگر فتوایشان اقتضا نمی کرد یا این که طرفدار و مبارز بودند و آنها را همراهی و تأیید می کردند.

سؤال: یک نکته ای را من به عنوان یک سؤال مجزّا مطرح می کنم و آن اینکه بحث های مقایسه ای خیلی به ما کمک می کند 80 سال پیش حاج آقا نور اللّه قیامی می کند و خیلی مشابهت ها می بینیم بین شخصیّت حاج آقا نور اللّه و حضرت امام که 40 سال پیش قیام می کنند و خب شما با شخصیّت امام خیلی نزدیک بودید و اطلاعات دقیقی داشتید لابلای فرمایشات شما وجه مشابهت هایی بین حاج آقا نور اللّه و امام را گفتید وجه امتیازها را هم اگر صلاح می دانید بفرمایید چه شد که قیام حاج آقا نور اللّه به نتیجه نرسید ولی قیام امام به نتیجه رسید؟آیا شرایط زمانه بود یا ظالمی که روبروی آنها بود این طور بود یا مردم وضعیتشان جوری بود یا نه برمی گشت به همان خصائصی که در وجه مشترک شما اشاره کردید که به نحو تشکیکی در امام قوی تر بوده و توانسته این قیام را به نتیجه برساند.

آیت اللّه العظمی مظاهری: اوّلا این را باید توجّه داشته باشیم که قیام حضرت امام یک خرق عادت بود،این را ما نباید فراموش بکنیم،حضرت امام نکردند،ما نکردیم، خدا عنایت کرد ولی به واسطه حضرت امام این خرق عادت انجام شد.از زمان غیبت صغری تا الان همه علماء این موضوع ولایت فقیه را قبول دارند و همه علماء هم در این خصوص کوشا بوده اند.من در درس های ولایت فقیه،کلمات تعداد زیادی از اعاظم

ص:42

مثل شیخ مفید،شیخ طوسی،علامه حلّی،شهیدین تا متأخرین و معاصرین را آوردم که اینها در کتاب هایشان مکرر به موضوع ولایت فقیه پرداخته اند و دلشان هم میخواسته این فتوی پیاده بشود،امّا نشده بخاطر مشکلات خاصّ و اقتضائات زمان.همین مرحوم آقای آقا نجفی در تألیفاتشان به بحث ولایت فقیه بطور مفصّل پرداخته اند و ایشان هم ولیّ فقیه را مبسوط الید می دانستند و اصلا بنیان اقدامات و مبارزات ایشان بر همین اعتقاد بوده.مرحوم آقای آقا نجفی و برادرشان آقای حاج آقا نور اللّه،در زمان مشروطه در اصفهان و توابع،کارهای اجتماعی و حکومتی می کردند و این به سبب اعتقاد علمی آنها بود که می خواستند به آن نظریۀ علمی،عینیّت اجتماعی و خارجی ببخشند و تا حدّی هم موفق شدند،اگرچه کار آنها مثل کار حضرت امام فراگیر در کلّ مملکت نشد امّا بالاخره،هم در مقام علمی به ولایت مطلقه فقیه معتقد شدند هم در مقام عمل و عینیّت اجتماعی این کار را می خواستند تجربه کنند ولی حرکت حضرت امام هم اگر چه مثل حرکت این دو بزرگوار مبتنی بر همان نظریۀ علمی بود لکن توسعه و سعۀ عجیبی پیدا کرد و به کلّ مملکت رسید و واقعا یک کار اعجاب انگیز شد و علاوه بر نهضت به حکومت و نظام تبدیل شد.لذا اوّلا باید بگوییم این کار حضرت امام یک خرق عادت بوده و الحمد للّه این حکومت دینی و جمهوری اسلامی،به دست ایشان ایجاد شد.

امّا ثانیا این را هم باید توجّه داشته باشیم که امتیازهای حضرت امام وقتی که برویم در تاریخ می بینیم که بی نظیر است یا کم نظیر است،حقا حضرت امام امتیازهای عجیبی داشتند من تقریبا 40 سال با ایشان مرتبط بودم از آن وقتی که ایشان یک مدرسی بودند تا وقتی که ایشان مرجع مسلّم تقلید شدند تا بعد که توانستند نهضت را برپا بکنند تا آن زمانی که رهبر مطلق بودند و یک درخشندگی عجیبی در دنیا پیدا کردند.مثلا حضرت امام از نظر خلوص خیلی کم نظیر بودند از نظر جامعیت علمی

ص:43

خیلی کم نظیر بودند از نظر شجاعت و تدبیر خیلی کم نظیر بودند و می توانیم بگوییم که حضرت امام در مقام جمع الجمعی و در بعد جامعیّت بی نظیر بودند و لذا توانستند این نظام را معماری کنند.

مرحوم حاج آقا نور اللّه و مرحوم آقا نجفی و علمای آن زمان اینها همه خوب بودند، انصافا عالی بودند ولی از جهاتی قابل قیاس با امام نبودند و من خیال می کنم اگر حاج آقا نور اللّه هم در زمان ما بودند،متابعت از حضرت امام می کردند زیرا حاج آقا نور اللّه هم از نظر خلوص و از نظر تواضع خیلی بالا بودند.علی کل حال آن دو بزرگوار در زمان خودشان کار کردند و طاغوت آن زمان هم که خیلی مهم بود یعنی طاغوت قاجار و بعد پهلوی از کار آنها ضربه خورد لکن شاید،مقایسه،خیلی هم ضرورتی نداشته باشد،ما الان در مقام بیان حاج آقا نور اللّه هستیم نه حاج آقا روح اللّه.

سؤال: اجازه بدهید سئوال قبلی را جور دیگر طرح کنم و نظری را بگویم بعد نظر جنابعالی را جویا بشوم خدمتتان عرض کنم که دورۀ صفویه به هرحال یک نظام دینی بود ولو به طور ناقص چون به هرحال علماء،قدرت داشتند و شیعه هم زنده شد بعد از 9 قرن که تشیع در تقیه بود،در قرن 10 تقریبا از 907 به بعد مذهب رسمی ایران شیعه شد یک نظام به هرحال ناقص دینی نه یک حکومت تمام عیار اسلامی درست شد،علماء در احکام قضایی،در موقوفات در اینگونه مسائل دخالت می کردند،کار می کردند و سلاطین صفویه هم راضی بودند به این،با هم یک همکاری مثبتی داشتند خب بعد از قاجاریه و بخصوص بعد از قرارداد ترکمن چای این مرکزیت دینی و این تعامل از بین رفت،سلاطین کار خودشان را می کردند و راضی نبودند که علماء در سیاست و کارهای اجتماعی دخالت کنند تا زمان انقلاب اسلامی که دوباره یک حکومت دینی تمام عیار روی کار آمد.اینجا یک خطی هست از آن حکومت ناقص دینی صفویه به این حکومت کامل که این خط را اسمش را می گذاریم خط نهضت های اسلامی یک خطی است که

ص:44

فضایش،دوره اش با خط حکومت های دینی فرق میکند،یک شرایط ویژه ای دارد من یک نکته ای به نظرم آمد مثال تاریخی بزنم مرحوم میرزای شیرازی وقتی که اولین مکاتباتی که با ناصر الدین شاه دارند در قرارداد رژی نه فقط می گویند تنباکو باید لغو بشود می گویند تمام قراردادهای استعماری خارجی ها را باید الغاء کنیم امّا وقتی ایشان این حکم یا فتوی را صادر می کنند تحقیقی که ما کردیم تقریبا 50 روز طول کشیده که قلیان و چپق و تنباکو تحریم بوده اینها را حالا تاریخ زیاد ثبت نکرده بوده ولی گوشه و کنارش هست نامه ای آمده از علماء از مردم که آقا بس است!ما می خواهیم تنباکو بکشیم قلیان بکشیم!بعد از 50 روز،60 روز میرزا آبرومندانه قضیه را جمع می کنند و دیگر دنبال حرفشان را نمی گیرند ایشان تنباکو را لغو می کند ولی حرف میرزا بیش از این بود می گفت قرارداد راه آهن هم باید لغو بشود بانک شاهنشاهی هم باید لغو بشود یعنی میرزا با همۀ نفوذ استعمار کار داشت ولی وقتی دید کشش مردم به اندازۀ همۀ اینها نیست و همین مقدار است خب آبرومندانه و درست شروع کرد یک حرکتی را بنیان گذاری کرد و موفق هم شد ادامۀ این شد مشروطه،یک قدری پررنگتر شد و این همین طور این خط پررنگتر شد تا انقلاب اسلامی.نکته ای که اینجا هست که مدیریت سیاسی مردم کار سختی است یعنی مردم را در صحنه نگه داشتن این در امام فوق العاده بود امّا این کار در نهضتهای اسلامی کار سختی است،مردم را جلوی پادشاه و حکومت نگه داشتن کار مشکلی است و این مدیریت سیاسی به نظر می آید در مرحوم آقانجفی و حاج آقا نور اللّه وجود داشته که مردم را نگه می داشتند و چیزی که میرزا شروع کرد خط تکاملیش در اینها خیلی بالا بود.و نکتۀ دیگر این است که مرحوم حاج آقا نور اللّه و آقا نجفی پایان یک دوره باشکوه هستند که یک پرونده ای بسته می شود یعنی پرونده نهضت های اسلامی و امام آغاز یک دورۀ باشکوهی است که پروندۀ حکومت دینی و نهضت دینی منجر می شود به نظام دینی و حکومت دینی و جمهوری اسلامی،این دو

ص:45

مقوله است و این دو مقوله تاریخ را به هم وصل می کند نظر جنابعالی چیست؟

آیت اللّه العظمی مظاهری: بله،این تحلیل درستی است.البته راجع به حاج آقا نور اللّه اگر ایشان زنده بودند و اگر گذاشته بودند،بیشتر از اینها کار می کرد چون هم نگذاشتند به دلیل آن سلطۀ سنگین استبدادی و خفقان خاصّی که در زمان رضا خان حاکم شد و به طور عجیبی با اسلام و مظاهر اسلام و حوزه های علمیّه و روحانیّت و علماء مبارزه شد و هم خود این بزرگان سرکوب شدند،حضرت امام نقل می فرمودند که:«قیام آقای حاج آقا نور اللّه دایرۀ وسیعی داشت و از همۀ شهرهای ایران،تقریبا اتّصال پیدا شد و در قم مجتمع شدند و آن وقت در زمان ریاست مرحوم مؤسس یعنی آقای حاج شیخ عبد الکریم حائری قدّس سرّه بود،ولی مرحوم حاج آقا نور اللّه که با جمع کثیری از علماء از اصفهان آمده بودند،رأس این نهضت بودند و در مخالفت با رضا خان سنگ تمام گذاشتند».بعد حضرت امام می فرمودند که:«این مرد سوادکوهی،این رضا خان قلدر نانجیب،این نهضت را شکست بوسیلۀ قدرت و حیله چنانکه قیام علماء آذربایجان و قیام علمای خراسان را هم با قدرت و حیله شکستند و از باب اینکه مردم تحت سلطه بودند،این نهضت ها و قیام ها شکست خورد».و حضرت امام می فرمودند که:«آن وقت که آقای حاج آقا نور اللّه در قم فوت شدند با فرضی که مرحوم حاج شیخ از ایشان مراقبت کرده بودند،پزشک فرستاده بودند،به عیادتشان رفته بودند ولی ظاهرا ایشان را مسموم کردند و به شهادت رساندند».

لذا ملاحظه می کنید که در یک چنان فضایی،آقای حاج آقا نور اللّه جان مبارک خودش را بر سر مبارزه با طواغیت و اجانب گذاشت و در حقیقت در آن فضای سنگین خفقان و قدرت و حیله و سلطه و استبداد،به ایشان مهلت ندادند ادامه بدهد و در حقیقت به قول شما پروندۀ این نهضت بسته شد،یعنی پرونده را بستند و اجازه ندادند که دنبال بشود.ریشۀ کار که رهبری نهضت بود زده شد،یا فرض کنید اقدامات کمتر از این

ص:46

را هم تحمّل نمی کردند.مثلا برخوردی که با مرحوم آقای حاج شیخ محمد تقی بافقی در زمان رضا خان شد،با فرضی که می دانستند مرحوم بافقی از خواصّ و از اطرافیان آقای حاج شیخ است و رضا خان هم به خاطر عظمت و فراست مرحوم حاج شیخ از ایشان حساب می برد،ولی در عین حال چه ظلم های بزرگی به آن مرد بزرگوار کردند و لذا در چنان فضایی مرحوم حاج شیخ،تشخیص درستی دادند که باید با روش خاصّی با حکومت طرف شوند،چون اگر ایشان می خواستند به شیوۀ دیگری عمل کنند،با فضایی که در جامعه بود و جوّ رعب و وحشتی که حاکم بود و ضعفی که در روحانیّت پدید آمده بود طبعا رضا خان ریشۀ حوزه را می کند و دیگر به طور کلّی دین و جهت گیری های دینی را سرکوب می کردند.شاید مرحوم مؤسّس با آن حقیقت روحی و باطنی خودشان یا دست کم با آن فراست و ذکاوت عجیبی که داشتند،فهمیدند که باید تمام همّ و سعی خودشان را مصروف کنند که حوزه حفظ شود تا از درون این حوزه،مدّتی بعد شخصیّتی با مقام جمع الجمعی ظهور کند و در واقع این شجرۀ طیّبه،مدّتی بعد،میوه و ثمرۀ بزرگی بدهد به نام امام خمینی که ایشان با یارانش بتوانند نهضتی ایجاد کنند که دیگر نه تنها شکسته نشود بلکه به یک حکومت و نظام دینی تبدیل شود.

به بیان دیگر اگر بخواهم آن تحلیل شما و آن دو نکتۀ مهمّی که شما در سؤالتان اشاره کردید را باز کنم و به شکل ریشه ای روشن کنم باید این طور عرض کنم که:نهضت حضرت امام اگرچه در سلسلۀ نهضت های قبلی علماء بود و در راستا و در دنبالۀ همان نهضت ها بود،لکن حضرت امام در این نهضت دو کار اساسی را انجام دادند و همین دو کار و جمع این دو کار باعث شد که نهضت ایشان،پایدار شد و تبدیل به یک نظام و حکومت گردید.و این دو کار،هردو از مسئولیت های انبیاء بود و اینکه گفته می شد رهبری امام یک رهبری پیامبرگونه است،روی همین جهت بود.

اوّلین کار حضرت امام این بود که ایشان با توحید و جهت گیری توحیدی شروع

ص:47

کرد.اساسا همیشه ورد زبان مبارک ایشان این بود که «قُلْ إِنَّمٰا أَعِظُکُمْ بِوٰاحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلّٰهِ مَثْنیٰ وَ فُرٰادیٰ». در قدیمی ترین نوشته ای که راجع به قیام علیه ظلم و حکومت ظلم و استبداد از ایشان یافت شده که ظاهرا در دفتر کتابخانۀ وزیری یزد نوشته اند و در جلد اوّل صحیفۀ نور هم آمده و مربوط به سال 1323 شمسی یعنی حدود 18 سال قبل از علنی شدن نهضت ایشان در خرداد 41 است و در آنجا صریحا ملّت و علماء به قیام دعوت شده اند،در رأس آن متن تاریخی و شجاعانه و عالمانه و غیرتمندانه،همین آیۀ مبارکه را مرقوم کرده اند،در درس های خودشان هم،مرتّبا به مناسبت ها این بیان را می فرمودند و در بعد از انقلاب هم،مکرّرا در سخنرانی ها به این معنا اشاره و تأکید می فرمودند.غرض اینکه امام با یک جهت گیری به تمام معنا توحیدی شروع کردند و ادامه دادند و حقّا مقام توحید ایشان بویژه توحید افعالی ایشان خیلی قوی و مستحکم بود و لذا عامّه و خاصّه را هم مرتبا به این جهت توحید و خلوص و اخلاص دعوت می کردند و همه چیز را،هم مبدأش را و هم منتها و مقصدش را خدا می دانستند و لذا می فرمود نهضت را خدا پیروز کرد،حکومت را خدا برپا کرد،خرمشهر را خدا آزاد کرد و الی آخر.روی این جهت امام،مردم را به این سمت توحیدی دعوت می کردند و همین باعث شد که آن روحیۀ خلوص و خداخواهی مردم تقویت شد.این اوّلین کار امام بود که اوّلین کار انبیاء هم همین بوده که دعوت به خدا و توحید کرده اند و در قرآن کریم هم اساس این حرکت های نبوی بر همین مدار توحید و بر محور پرهیز از شرک است.«قولوا لا اله الا الله تفلحوا».

امّا کار دوّم امام در نهضت،کار دوّم انبیاء بود یعنی«لیثیروا لهم دفائن العقول»،امام سطح عقلانیّت و تفکّر عقلی مردم و جامعه را بالا برد همان طور که انبیاء الهی این کار را کردند که دفینه های عقول مردم را استخراج کردند و استحصال کردند.و شما ملاحظه کردید که در طول این مدّت 15 سالۀ نهضت امام،و بعد هم در جریان انقلاب و جنگ،

ص:48

مردم به طور واقعی از یک روحیۀ ایمانی و از یک فهم و شعور بالا برخوردار شدند و لذا بود که امام فرمودند:«میزان،رأی ملّت است»چون بلافاصله فرمودند:«و ملّت آگاه است».اینکه شما می بینید امروز در جامعۀ ما بعضی اوقات افراط و تفریطهایی صورت می گیرد،برای همین است که گاهی روحیۀ دینی و روحیۀ عقلانیّت عمومی در جامعه خدشه دار می شود و نتیجۀ طبیعی این مسأله هم یا افراط است یا تفریط چون«الجاهل إمّا مفرط او مفرّط».

لذا حضرت امام چون این دو کار مهمّ را در نهضت انجام دادند،البته آن عنایات الهی هم که قبلا عرض کردم به نحو خرق عادت بود،نهضت ایشان تبدیل شد به حکومت و نظام دینی.اینکه از قول امام نقل کردم که ایشان می فرمودند«نهضت علماء و از جمله نهضت آقای حاج آقا نور اللّه را شکستند با قدرت و حیله و به خاطر اینکه مردم تحت سلطه بودند»به خوبی به ما نشان می دهد که چرا نهضت امام را نتوانستند بشکنند و امام با آن فراست و ذکاوت و کیاست،چه درس بزرگی از قیام ها و نهضت های قبلی که آنها را ناکام کرده بودند،گرفتند و آن اینکه اوّل باید مردم را هوشیار کرد که حیله در آنها اثر نکند و الاّ نهضت را می شکنند و ثانیا باید مردم را هم روحیۀ ایمانی آنها را و هم روحیۀ عقلانی و عقلانیّت آنها را افزایش داد تا تحت سلطه قرار نگیرند و الاّ اگر عموم مردم تحت سلطه باشند،نهضت را می شکنند.بنابراین آنچه شما اشاره کردید که مدیریت سیاسی مردم کار سختی است و آقای آقا نجفی و آقای حاج آقا نور اللّه بخوبی این کار کردند و مردم را در صحنه نگاه داشتند ولی چرا نهضت آنها به حکومت و نظام منجرّ نشد لکن نهضت امام به یک نظام فراگیر منجرّ شد،به نظر من ریشه اش به طور تحلیلی در این است که عرض شد.

سؤال: مرحوم حاج آقا نور اللّه دغدغه حکومت هم داشتند؟

آیت اللّه العظمی مظاهری: به آن شکل فراگیر را من نمی دانم،آقای دکتر نجفی بهتر

ص:49

از من در این باره وارد هستند،امّا من دغدغه حکومت به آن معنا که امام داشتند که باید نظام اسلامی جایگزین نظام شاهنشاهی شود و شاه نباید باشد و در رأس حکومت باید ولیّ فقیه باشد و همۀ مناصب مربوط به مجتهدین از افتاء و ولایت و قضاء در اختیار آنها باشد و خلاصه یک نظام اسلامی به معنای فراگیر این را در هیچ کسی سراغ ندارم یعنی همان فقهای عظامی هم که ولایت فقیه را می گفتند دغدغه این که حالا به آن معنای خاصّ و فراگیر،بوجود بیاید و در سراسر مملکت گسترش یابد،تشکیل نظام و حکومت جامه عمل بپوشد من الان سراغ ندارم غیر از حضرت امام قدّس سرّه و این یکی از امتیازهای بزرگ حضرت امام است که شاه باید برود و حکومت اسلامی به جای او بنشیند،این ظاهرا مختصّ به ایشان است و امّا آقای حاج آقا نور اللّه هم یک این جور چیزی در ذهن مبارکشان بوده یا نه،این را من به این شکل نمی دانم.

سؤال: با توجّه به این که شما خودتان فرمودید که 40 سال خدمت حضرت امام بوده اید و در حوزه بزرگانی را درک کرده اید نظر حضرت امام و سایر بزرگان حوزه مثلا مرحوم حضرت آیة اللّه بروجردی،آیت اللّه گلپایگانی و دیگر بزرگان نسبت به قیام حاج آقا نور اللّه و شخصیّت ایشان چه بوده؟

آیت اللّه العظمی مظاهری: همه اینها تا جایی که من می دانم نظر مثبتی به این بزرگوار داشتند.مرحوم حاج آقا نور اللّه چون مقام علمی والایی داشته اند که تحت الشعاع مقام سیاسی ایشان واقع شده و از شاگردان مرحوم آقای آخوند بوده اند و مورد احترام ایشان و سایر علماء دیگر بلاد بودند،لذا در نهایت درجۀ اعتبار بودند و همۀ اعاظم از ایشان به نیکی یاد می کردند،بویژه بزرگانی که در زمان نهضت ایشان و آمدن ایشان به قم،شاهد آن جریانات بودند،نظیر حضرت امام و هم دوره های ایشان،مثل مرحوم آیة اللّه العظمی گلپایگانی یا آیة اللّه العظمی اراکی قدّس سرّهم،مرتبا ذکر خیر داشتند.

بارها حضرت امام یک علاقه خاصی به آقای حاج آقا نور اللّه ابراز می کردند و اصلا

ص:50

ایشان علاقه به دو نفر عالم اصفهانی پیدا کرده بودند که هردو از همین خاندان نجفی مسجد شاهی هستند.یکی از نظر علمی به آقای آقا شیخ محمد رضا مسجد شاهی که حتّی من یادم نمی رود مکرّرا در درس اسم ایشان را می آوردند و اسم کتاب ایشان را یعنی«وقایة الأذهان».یکی هم به آقای حاج آقا نور اللّه نجفی از نظر سیاست و تدبیر و ایستادن در مقابل استثمار،بارها تعریف و تمجید می کردند،سببش هم این بود که علاوه بر این که ایشان همیشه اهل مبارزه و اهل سیاست بودند آن چند مدتی هم که حاج آقا نور اللّه قم بودند حضرت امام از نزدیک شاهد آن ماجراها بودند و علی کل حال ایشان در درس و در جلسات خصوصی از آقای حاج آقا نور اللّه تجلیل حسابی می کردند.

سؤال: به نظر شما تاریخ،مردان بزرگی مثل حضرت امام یا حاج آقا نور اللّه را پرورش می دهد یا مردان بزرگ تاریخ را می سازند؟

آیت اللّه العظمی مظاهری: بعضی ها مدعی هستند تاریخ مردان بزرگ می سازد، بعضی ها هم می گویند که خود آنها تاریخ سازند امّا من عقیده دارم یک رابطۀ متقابل هست،اگر تاریخ نباشد آنها نیستند،اگر آنها نباشند تاریخ نیست و این یک دوری است امّا نه دور باطل،البته من خیلی در تاریخ وارد نیستم امّا تصوّر می کنم،شاید شما هم قبول بکنید که هم تاریخ مردان بزرگ می سازد،هم مردان بزرگ تاریخ را می سازند و این از جهات مختلف هست.خود اینکه تاریخ و سیر تاریخی یک آئینه عبرت است برای بزرگان که مثال روشن و بارز آن را در مورد حضرت امام،توضیح دادم خود همین،شخصیّت ساز و فکرساز است.حضرت امام درس های بزرگی از تاریخ فرا گرفتند و سعی ایشان این بود که از آنها در قیام و نهضت خود استفاده کنند و ضعف های قبلی تکرار نشود و خوبی ها و مثبتات به وجه بهتری اجراء بشود.پس تاریخ هم شخصیّت ساز هست ولی البته این شخصیّت های بزرگ هستند که تاریخ را شکل

ص:51

و رنگ می دهند و اگر آنها نباشند و کار و فکر و هنر آنها نباشد تاریخ هم منقرض می شود.لذا یک نحو ارتباط دوجانبه برقرار است و یک نحو دور غیرباطل هست که در نتیجه هم تاریخ،انسان ساز و شخصیّت ساز می شود و هم انسان ها و شخصیّت ها تاریخ ساز می شوند.

سؤال: برای بهتر برگزار شدن همایش تبین آراء و بزرگداشت هشتادمین سالگرد نهضت حاج آقا نور اللّه اصفهانی اگر رهنمودی و فرمایشی دارید بفرمایید خیلی ممنون می شویم.

آیت اللّه العظمی مظاهری: من این را قبلا به آقای دکتر نجفی گفته ام که اگر بناست این همایش برپا شود باید در سطح مناسبی باشد.سمینار علامه مجلسی به اندازه ای مرا رنج داد و رنج می دهد که هر وقت یادم بیاید خیلی ناراحت می شوم.بنا بود یک سمینار فوق العاده مهمی برای علامه مجلسی گذاشته بشود،نظیر سمیناری که برای مرحوم شیخ مفید و شیخ انصاری در قم گذاشته شد ولی ناگهان دیدیم که حقّ مرحوم علامه مجلسی اداء نشد.اولا بدانید که این همایش از جهات مختلف،مؤونه می خواهد ثانیا یک افراد عالم و آگاه می خواهد که در صحنه باشند هم از روحانیّت هم از دانشگاه و به راستی وقت روی آن بگذارند و از شما بزرگواران می خواهم که با افراد دارای تجربه در این نوع کارها هرچه بیشتر مشورت بکنید و آن کسانی که سمینارها را در قم برگزار کردند و مورد تحسین هم واقع شدند،اینها یا بیایند در صحنه و اگر نمی آیند آنچه دارند بدهند به شما یعنی تجربه هایشان را بدهند به شما و از تجربه های آنها خیلی استفاده بکنید.

و من چون خیلی این دو بزرگوار را بامعنویت می دانم یعنی آقای آقا نجفی و آقای حاج آقا نور اللّه را ان شاء اللّه ما از معنویت آنها هم استفاده بکنیم و یک سمیناری که در فراخور حال و شأن این دو بزرگوار باشد به همّت آقای دکتر نجفی و همکارانشان جامه عمل بپوشد و چنانکه آقای دکتر نجفی،در کتاب های خوبی که تألیف کرده اند،

ص:52

توضیح ها و تحلیل های مفید دربارۀ این دو بزرگوار و اندیشه ها و افکار و اقدامات و فعالیّت های آنها داده اند و انصافا کتابهای مفید و روشنگری است،به همان خوبی و روشنی هم،یک همایش علمی مفید برای تبیین هرچه بهتر آراء و اقدامات علمی و سیاسی این آقایان عظیم القدر بر پا کنند و در واقع هشتادمین سالگرد نهضت و شهادت آقای حاج آقا نور اللّه را گرامی بدارند و نسل جوان ما را با این مسائل مهمّ تاریخی آشنا کنند و تصویر درستی از تاریخ معاصر این مملکت که مرهون خدمات علماء و قیام حوزه های علمیّه است به جوانان عزیز این کشور ارائه کنند.

نکته مهمّی که اشاره می کنم این است که باید بدانیم که اگر واقعیّات تاریخی به درستی منعکس نشود دو عیب عمده پیدا خواهد شد کما اینکه،آلان پیدا شده است:

اوّل اینکه:عدّه ای قلم به مزد یا دروغگو و مغرض یا جاهل با انگیزه های مختلف، تاریخ را تحریف خواهند کرد و بعد از مدّتی به کلّی حقائق تاریخی،تبدیل و تحریف خواهد شد و به دنبال آن یک سلسله مشهورات بی اصل و سند و ساختگی در ذهن و مغز نسل جوان فرو خواهند ریخت که تا مدّت ها اثرات منفی خواهد داشت و دوّم اینکه:نسل جوان این کشور و نخبگان این مملکت را نسبت به اسوه های تاریخی و مجسّمه های فضیلت و تقوی و درستکاری بدبین خواهند کرد.

و این دو اشکال،اشکالات مهمّی است که می خواهند ایجاد کنند برای اینکه نسل جوان را به نفع خودشان و اهداف خودشان مصادره کنند.چون اگر حقائق تاریخی تبیین شود و اگر نگاه نسل جوان به شخصیّت های والای تاریخی این مملکت،نگاه درستی باشد،آن افکار غلط و استعماری در ذهن و ضمیر نسل جوان اثر نخواهد کرد.

وقتی پشتوانۀ تاریخی این مملکت را در پشت دیوار تحریف،مخفی کنند و ذهن و دل جوان های ما را از اسوه های فضیلت و شخصیّت های تأثیرگذار خالی کنند،این جوان باید به چه چیزی تکیه کند؟به چه چیزی افتخار کند؟به چه چیزی نگاه کند و اقتداء

ص:53

کند؟و الان متأسفانه یک چنین جهت گیری خطرناکی وجود دارد و در یک چنین فضایی اهمیّت کار درست تاریخی و اهمیّت اینگونه همایش ها و ضرورت اینگونه اقدامات،به خوبی معلوم می شود.

علی ایّ حال امیدواریم شما عزیزان در این مسیر بسیار خطیر و بااهمیّت و با ضرورت مورد عنایت خداوند تعالی باشید و حضرت بقیّة اللّه«عجل اللّه تعالی فرجه الشریف»از شما دستگیری کنند و به شما دعا کنند.ان شاء اللّه.

مصاحبه کنندگان:

آقایان دکتر موسی نجفی-دکتر موسی فقیه حقّانی-دکتر امیر حسین بانکی.

ص:54

قبلة البلدان

اشاره

علاّمه آیة اللّه شیخ عبّاسعلی ادیب(1371 ه .ش)

تحقیق و تصحیح:مجید هادیزاده

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

مقدّمه [محقق]

رسالۀ حاضر-که از سوی مؤلّف،«قبلة البلدان»خوانده شده-،یکی از آثار عالم جامع،مرحوم آیة اللّه حاج شیخ عبّاسعلی ادیب حبیب آبادی است؛و نشانگر دلبستگی های علمی آن دانشی مرد سترگ به یکی از شاخه های علوم اسلامی،که -دریغ!-هم اکنون رو به افسردگی نهاده است.

مصنّف فقید این رساله،در روز 13 جمادی الأولای سال 1315 ه.ق.از پدری محمّد جعفر نام،در روستای حبیب آباد منطقۀ برخوار اصفهان متولّد شد.در ایّام کودکی ادبیّات فارسی و عربی را در همان روستا از محضر مرحوم علاّمه شیخ محمّد علی معلم حبیب آبادی-که هشت سالی از او بزرگتر بود-آموخت،و زان پس به مدرسۀ الماسیّۀ اصفهان کوچید،و در این شهر در محضر شماری از بزرگان به دانش اندوزی پرداخت؛ تا سرانجام خود در شمار دیده وران نام آور قرار گرفت.

ص:55

اگرچه مصنّف فقید رسالۀ حاضر از سوی اساتید خود به دریافت چندین اجازۀ اجتهاد و روایت نائل شد،و خود نیز تا پایان عمر تدریس دروس اجتهادی فقه و اصول آن را رها نکرد؛امّا گذشته از آن،از تخصّصی بسزا در شماری از دیگر علوم اسلامی نیز بهره مند بود.ازین رو تدریس سطوح عالی و اجتهادی تفسیر قرآن کریم، «الحکمة المتعالیۀ»صدر المتألّهین و نیز شماری از متون ادبی-همچون«الشرح المطوّل علی تلخیص المفتاح»،در شمار دروسی بود که او سالیان دراز در منابر عمومی و یا منزل به تدریس آن اشتغال داشت.مجالس تدریس علوم هیوی و ریاضی ایشان نیز، سالها در اصفهان برپا بود و شماری از فضلای این شهر از آن استفاده می بردند.

مرحوم علاّمه ادیب از ذوق ادبی وافری نیز بهره مند بود،و سروده هائی را به دو زبان فارسی و عربی از خود بجای گذارد.او در این اشعار تا سالیانی خود را«نادم» می خوانده،و پس از آنکه عنوان«ادیب»را برای نام خانوادگی خود برگزید،تخلّص شعریش را نیز به همین نام تغییر داد.

«احسن التقاویم»،«تطبیقیّه»،«قطبیّه»و«قبلة البلدان»،بخشی از آثار برجای ماندۀ ایشان است،که نشان از دلبستگی های هیوی آن فقیه جامع الاطراف دارد.

مرحوم آیت اللّه ادیب سرانجام پس از نزدیک به یک قرن تلاش علمی،در سال 1371 ه.ش.وفات یافت،و در مسجد صاحب بن عبّاد نزدیک به مزار شکوهمند حضرت صاحب،آرام گرفت.

***

رسالۀ حاضر از دو بخش عمده تشکیل شده است:

نخست توضیحاتی اجمالی پیرامون شماری از مباحث مقدّماتی علم هیئت-که از مقدّمات لازم برای تحصیل سمت قبلۀ هر نقطه به شمار می آید-؛

ص:56

و دو دیگر نمودن قبلۀ بسیاری از نقاط جغرافیائی بسیط ارض-و بصورت عمده مناطق داخل ایران-در جدول هائی که بدین منظور خود رسم کرده بود.

این رساله را مرحوم مؤلّف با مداد بر روی کاغذهائی مسطّر نگاشته،و زان پس نیز -گویا در بازنگری های مکرّر-،به حکّ و اصلاح آن پرداخته است.این اصلاحات بوسیلۀ مدادی سخت کم رنگ اعمال شده،که گذشته از مرور زمان،نامناسب بودن تصویر آن نیز به دشوارخوانی آن افزوده است.با اینهمه امّا،سعی محقّق بر آن بود که تا آنجا که در توان داشت از نمودن عبارات اصلی و نیز الحاقی رساله کوتاهی نکند.

توضیحات متن شناسانۀ مصحّح-که بهرۀ عمدۀ پانوشتهای رساله را به خود اختصاص داده-نیز،در همین راستا پدید آمده است.با اینهمه امّا،از آنجا که از سوئی دستنوشت حاضر در دو موضع افتادگی دارد-این موارد را در همان پانوشتها نموده ام-،و از سوئی دیگر در جریان تحقیق حاضر-علیرغم فحص بسیار-نسخۀ دیگری از این رساله فرادست محقّق نیامد؛می باید همچنان چشم به لطف حضرت ایزد منّان داشت تا دستنوشتی پیراسته تر و کاملتر از نگاشتۀ حاضر بدست آید،تا بتوان کاستی های متن حاضر را براساس آن استدراک نمود.

لَعَلَّ اللّٰهَ یُحْدِثُ بَعْدَ ذٰلِکَ أَمْراً.

و الحمد للّه ربّ العالمین

مجید هادیزاده

1384/7/22

ص:57

ص:58

[درآمد]

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

الحمد للّه الّذی جعل الکعبة قبلة لأهل الإسلام،و خاطب نبیّنا بخطاب فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرٰامِ ؛و أکرمنا بقوله: وَ حَیْثُ مٰا کُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَکُمْ شَطْرَهُ (1)بالتحیّة و الإکرام (2)،لئلاّ یکون علینا حجّة للطوائف اللّئام.و الصلوة و السلام کرّ اللیالی و الأیّام علی نبیّنا محمّد و اله الکرام،و اللعن المستدام علی أعدائهم إلی یوم القیام.

و بعد؛چون وقت و قبله از مقدّمات و شرائط نماز و بعضی احکام دیگر (3)،و شناختن این دو امر بر هر مسلمانی واجب و لازم است و تعیین سمت قبله و اوّل وقت ظهر از مسائل مهمّۀ دقیق (4)بشمار می رود،لذا برای خدمت به عالم دیانت،مقداری از وقت خود را صرف این دو امر شریف نمودم؛و این مختصر را برای شرح آنها تألیف و در دسترس عموم برادران دینی نهادم.امید است اگر خطائی در آن دیده شود خرده نگیرند.

و نام آن را قبلة البلدان گذاردم.

و این کتاب مشتمل است بر یک مقدّمه و (5)دو مطلب.(مقدّمه در صفحۀ مقابل 6.

ص:59


1- (1)) کریمۀ 144 سورۀ بقره.
2- (2)) دستنوشت:الأکرام.
3- (3)) «و بعضی احکام دیگر»،بر افزودۀ مؤلّف است که در بازنگری،با قلمی کم رنگ افزوده شده است.
4- (4)) چنین است در دستنوشت.
5- (5)) در تحریر نخست،چنین می خوانیم:«...مشتمل است بر دو مطلب».امّا مؤلّف فقید،در بازنگری متن لفظ«بر»را حذف،و بر فراز آن،عبارت«بر یک مقدّمه و»را،افزوده است.

1-در تعیین وقت ظهر؛

2-در تعیین قبله.

[مقدّمه]

... (1)آن را معدّل گوئیم،و دوائر صغاری که به موازات آن فرض شود،آنرا (2)مدارات فلکی گوئیم؛مانند مدار رأس السرطان و مدار رأس الجدی و سائر کواکب.و اجزاء بروج و قوس از هر مداری را که فوق افق باشد رأس النهار،و قوس دیگر آن را که تحت الأرض باشد قوس[اللیل گوئیم] (3).

ص:60


1- (1)) همانگونه که در زیرنویس پیشین نمودم،کلمۀ مقدّمه برافزودۀ ما است.این سه نقطه نیز، نشانگر نقصان متن در ابتدای آن است.
2- (2)) چنین است در دستنوشت.ظاهرا«آن»در این موضع زائد می نماید.
3- (3)) در تصویر دستنوشت،تنها حروف«الل»بر جای مانده،و ادامۀ این لفظ در کنارۀ سمت چپ صفحه محو شده است.به هر روی،عبارت را با توجّه به معنی و نیز الفاظی که مؤلّف خود در همین سطور به کار برده است،تکمیل کرده ام.

افق

در هر شهر یا نقطه[ای] (1)از زمین،هرگاه بر بالای بلندی ایستاده در اطراف خود نظر کنیم-یعنی رو،به آفتاب باشد (2)-دائره[ای] (3)می بینیم که گویا زمین را از آسمان جدا نموده است،این دائره را افق گوئیم،که یک قطب آن فوق الرأس و دیگری تحت القدم است.و افق نقاطی که بر خطّ استواء واقع است،خطّ استواء و مدارات را دو نصف حقیقی می نماید؛و قوس اللیل و قوس النهار آنها برابر است،و از این رو در خطّ استواء روز و شب در تمام سال تفاوت نمی کند.

و قطب شمال و جنوب هم مماسّ با افق است.

ولی نقاطی که در شمال خطّ استواء واقع است قطب شمال از افق ارتفاع دارد و آن ارتفاع،بقدر عرض آن شهر است؛بلکه عرض شهر را از روی ارتفاع ستارۀ قطبی جدی و استطرلاب یا تئودلیف تعیین می نمایند.و به همین مقدار قطب جنوب فرورفتگی دارد،و قوس النهار کواکب شمالی در این گونه آفاق،زیادتر از قوس اللیل؛و بالعکس قوس النهار نقاط جنوبی در آن کمتر از قوس اللیل می باشد.ولی قوس النهار و قوس اللیل ...استواء (4)برابر است؛و از این جهت در تابستان-که آفتاب در شمال است-در این نقاط روز بلندتر از شب و در زمستان-که آفتاب در جنوب است-روز کوتاه تر از شب، و اوّل حمل و اوّل میزان-که آفتاب بر معدّل و برابر خط استواء است-شب و روز

ص:61


1- (1)) دستنوشت:نقطه.
2- (2)) چنین است در دستنوشت.گویا مراد مؤلّف آنست که:«رو،به سوی آفتاب باشد».
3- (3)) دستنوشت:دائره.
4- (4)) دستنوشت:«خطّ استواء».مؤلّف زان پس بر کلمۀ«خط»،خطّی افقی کشیده و بر فراز آن، کلمه ای دیگر که به هیچ روی قابل خواندن نیست،افزوده است.سه نقطه ای که پیش از کلمۀ «استواء»نهاده ام،به همان کلمۀ ناخوانا اشاره دارد.

مساوی است.

و بعضی از مدارات که نزدیک به قطب شمال است همیشه ظاهر و کواکب آن هیچ غروب نمی کنند و فقط دیده می شود که به دور قطب می گردد.

و هرچه از خطّ استواء دورتر شویم،این تغییرات زیادتر می شود تا آنکه به قطب شمال برسیم،ستارۀ قطبی جدی فوق الرأس واقع،و مدارات رحوی به دور ما می گردد؛ و در تابستان آفتاب را می بینیم که قدری از افق برآمده رحوی به دور ما می گردد؛ و زمستان زیر افق است،و از این رو شش ماه روز و شش ماه شب است.

و در شهرها و نقاطی که در جنوب خطّ استواء واقع است،تمام این کیفیّات بعکس می باشد.

تفاوت قوس النهار و قوس اللیل

دائرۀ افق از نقاطی که شمالی است،با دائرۀ افق از خطّ استواء،بر خطّ استواء تقاطع می کند که نصف افق استواء-که در شمال است-فوق دائرۀ افق آن مکان،و نصف دیگر افق استواء تحت افق آن مکان می افتد.و هر مداری از مدارات هم با این دو دائرۀ افق، هم در مشرق و هم در مغرب تقاطع می کند.و از تقاطع آن مدار با دو افق،مثلّث قائم الزاویه[ای] (1)تشکیل می شود،که زاویۀ قائمۀ آن،نقطۀ تقاطع آن مدار با افق استواء؛ و وتر آن،قوسی از افق آن مکان است که از خطّ استواء تا موقع تقاطع آن با آن،مدار شد.و قطعه[ای] (2)از آن مدار را که بین افق استواء و افق آن مکان با آن را که در طرف شمال است از مشرق و مغرب تعدیل النهار؛و آن را که در طرف جنوب است تعدیل اللیل گوئیم.پس اگر آن مدار شمالی است،زیادتی قوس النهار آن بر قوس اللیل آن بقدر دو

ص:62


1- (1)) دستنوشت:قائم الزاویۀ.
2- (2)) دستنوشت:قطعه.

تعدیل-یعنی شرقی و غربی-می باشد؛و اگر جنوبی است نقصان قوس النهار آن از قوس اللیل آن بقدر این دو تعدیل است.

نصف النهار

برای هر شهر یا نقطه[ای] (1)از زمین،یک نصف النهار است؛و آن دائره[ای] (2)است که از دو قطب شمال و جنوب و فوق الرأس آن مکان،بگذرد.و این دائره،قوس النهار و قوس اللیل آن مکان را بر دو نصف تقسیم می کند.و زمانی که آفتاب فوق آن مکان به این دائره رسد،ظهر؛و زمانی که از تحت آن مکان باین دائره رسد،نصف شب آن مکان است؛و کیفیّت آن بعد از این مشروحا معلوم خواهد شد.

طول

برای تعیین طول هر شهری،اوّلا یک نصف النهار را اختیارا مبدأ قرار می دهند، و نصف النهار مکانهای دیگر را با آن مقایسه می کنند.

در زمان سابق،مبدأ (3)را جزیرۀ خالدات(قناری) (4)قرار داده بودند،که آخر خشکی بوده؛ولی اخیرا چون (5)آن را آب گرفته،فعلا مبدأ طول را نصف النهار گرینویچ -:رصدخانۀ انگلیس-قرار داده و دوری شهرها و نقاط را از آن از طرف مشرق تا صد

ص:63


1- (1)) دستنوشت:نقطۀ.
2- (2)) دستنوشت:داره.
3- (3)) مؤلّف،بر فراز این کلمه-یعنی در میانۀ دو کلمۀ«مبدأ»و«را»-چنین افزوده است:«طول جزیرۀ...».این سوّمین لفظ،قابل بازخوانی نیست و چیزی است شبیه به:«فرواند»(؟).اگرچه افزودن لفظ«طول»در این میان،سخت سزاوار است،امّا از آنجا که بقیّۀ عبارت نامناسب و ناخوانا است،از افزودن آن به متن دست کشیدم.
4- (4)) این کلمه،در دستنوشت نیز در میان دو کمانک قرار دارد.
5- (5)) چنین است در دستنوشت.ظاهرا:چون اخیرا.

و هشتاد درجه،طول شرقی،و از طرف مغرب طول غربی خوانند.

و طریقۀ تعیین طول هر شهر چنین است،که چون به نظر ظاهری آفتاب در بیست و چهار ساعت نجومی یک دورۀ فلک را طی می کند،پس هر پانزده درجۀ آن را تقریبا یک ساعت نجومی،و یا یک درجۀ آن را چهار دقیقۀ نجومی تقریبا طی می کند (1)؛لذا تفاوت ظهر آن شهر را با ظهر گرینویچ به حسب ساعت و دقیقه پیدا می کنند؛پس ساعات آنرا ضرب در شصت می کنند تا دقائق آن معلوم شود و با دقائق جمع می کنند، پس عدد دقائق را بر چهار تقسیم می کنند؛حاصل آن،درجات طول آن شهر می باشد تقریبا.پس اگر ظهر آن شهر،پیش از ظهر گرینویچ باشد،طول آن شهر شرقی؛و اگر بعد از ظهر آن باشد طول آن شهر غربی است.

فرق ظهر حقیقی و نجومی نوشته شود (2).

در بیان حرکت انتقالی زمین

زمین در یک سال شمسی-یعنی:سیصد و شصت و پنج روز و ربعی تقریبا-یک مرتبه به دور خورشید می گردد.

و ما این حرکت را بجهت تقریب به اذهان بنظر ظاهری برای شمس فرض می کنیم

ص:64


1- (1)) «پس هر پانزده...می کند».این عبارت در دستنوشت،پس از آخرین سطر صفحه،به گونۀ نیمه مورّب نوشته شده است.سیاق معنی و نیز آغاز این عبارت در میان دو کلمۀ«می کند»و «لذا»،باعث شد تا این عبارت را در این موضع قرار دهم.
2- (2)) این عبارت،در دستنوشت به همین صورت پس از خطّ تیره ای بلندتر از آنچه معمول است،در ادامۀ سطر پیشین آمده است.گویا مرحوم مؤلّف در نظر داشته است،که این مبحث را نیز به تفصیل به مباحث رسالۀ حاضر بیفزاید،امّا به هر علّت به انجام آنچه در نظر داشته موفّق نشده است.اجمالی از این مبحث در عنوان«توضیح»،مندرج در ذیل«طریق سوّم»از راههای شناخت ظهر،پس از این خواهد آمد.

و گوئیم:شمس در دائرۀ عظیمه[ای] (1)سیر می کند که آن را دائرۀ فلک البروج گویند،زیرا که صور بروج-که فرض نموده اند-بر این دائره اند (2).و بروج دوازده اند:

1:حمل؛

2:ثور؛

3:جوزا؛

4:سرطان؛

5:اسد؛

6:سنبله؛

7:میزان؛

8:عقرب؛

9:قوس؛

10:جدی؛

11:دلو؛

12:حوت.

و هر[یک]برحسب سی درجه (3)-که شرح آنها بیاید-و این دائره بر دو نقطه-که اوّل حمل و اوّل میزان باشد-با دائرۀ معدّل-که برابر با خطّ استواء است-تقاطع

ص:65


1- (1)) دستنوشت:عظیمۀ.
2- (2)) در متن رساله،عبارت نخست چنین بوده است:«زیرا که بروج بر این دائره اند».مؤلّف زان پس،کلمۀ«صور»و نیز عبارت«که فرض نموده اند»را،بر فراز سطر در لابلای کلمات آن عبارت نخست،با مدادی بسیار کم رنگ افزوده است.در پایان همین سطر،لفظ دیگری نیز با همان هیئت کم رنگ بر فراز آخرین بخش کلمۀ«دائره اند»نگاشته شده،که متأسّفانه به هیچ وجه قابل خواندن نیست.
3- (3)) عبارت«و هر برحسب سی درجه»،در همین موضع در بالای سطر،نوشته شده است.از آنجا که کلمۀ نخست این عبارت الحاقی،بوضوح«هر»است و به هیچ وجه«همه»نیست،به ناگزیر کلمۀ«یک»را به متن افزوده ام.

می کند.و نصف آن-که از اوّل حمل تا اوّل میزان باشد-در شمال دائرۀ معدّل و نصف دیگر آن-که اوّل میزان تا اوّل حمل باشد-در جنوب دائرۀ معدّل می افتد.

و نهایت دوری این دائره از دائرۀ معدّل در شمال،اوّل سرطان است،و آن را میل کلّی شمالی گویند (1)؛و در جنوب اوّل جدی است و آن را میل کلّی جنوبی گویند.و آن بیست و سه درجه و بیست و هفت دقیقه است تقریبا (2).و در اجزاء دیگر،دوری آن را از معدّل، میل جزئی گویند.

و شمس تقریبا روزی یک درجه از این دائره،و در سی روز تقریبا برجی را طی می کند؛و در اوّل حمل و اوّل میزان-که نقطۀ تقاطع است-سیر شبانه روزی شمس بر معدّل و برابر خطّ استواء،و شب و روز در اغلب آفاق مساوی است.

و چون از اوّل حمل بگذرد،تا اوّل سرطان (3)در آفاق مایلۀ شمالی به نسبت روزها بلند و شبها کوتاه می شود (4)،زیرا که سیر شبانه روزی شمس بر مدارات شمالی است و قوس النهار آنها زیادتر از قوس اللیل آنها است؛و از اوّل میزان تا اوّل حمل،روزها کوتاه و شبها بلند می شود،زیرا که سیر شمس بر مدارات جنوبی و قوس النهار آنها کمتر از قوس اللیل آنها می باشد؛و در آفاق مایلۀ جنوبی به عکس است،یعنی در زمانی

ص:66


1- (1)) جملۀ«است و آن را میل کلّی شمالی گویند»،با قلمی مدادگونه و بسیار کم رنگ،در بالای سطر در همین موضع نگاشته شده است.
2- (2)) این کلمه نیز،با همان هیئت پیشین بر فراز سطر آمده است.
3- (3)) عبارت«تا اوّل سرطان»،با حذف کلمۀ«روز»از متن،به جای آن در فاصلۀ دو سطر، افزوده شده است.
4- (4)) در اینجا،بر فراز عبارت،جمله ای افزوده شده که به شدّت کم رنگ است و دشوارخوان. چیزی است شبیه به:«و از اوّل سرطان تا اوّل میزان،شب ها بلند و روزها کوتاه می شود».به هر حال هرچند این عبارت صحیح است و مکمّل معنای متن،امّا از آنجا که نسبت به قرائت خود و بویژه در سه کلمۀ اخیر،بی گمان نیستم،آن را در متن رساله جای ندادم.

که آفتاب میل شمالی دارد روزها کوتاه تر از شبها،و در زمانی که میل جنوبی دارد روزها بلندتر از شبها است.

توضیح:به عقیدۀ اروپائیان،میل کلّی هر سالی،46837%ثانیه نقصان می یابد؛و در سال 1375 قمری هجری مطابق با سال 1956 میلادی،23 درجه و 26 دقیقه و 42 ثانیه است؛و در هر سالی دیگر بعد از این تاریخ بخواهند میل کلّی را تعیین نمایند،باید 46837 را در عدد سالهای بعد از سال فوق ضرب نموده از میل کلّی فوق،تفریق نمایند؛ باقیمانده میل کلّی آن سال خواهد بود.

و این نقصان تا زمانی است که میل کلّی به 22 درجه و 15 دقیقه برسد،و آن پس از نه هزار و یکصد و هشتاد و پنج سال (1)بعد از تاریخ فوق است-که سال 11141 میلادی باشد-پس از آن به همین مقدار رو به زیادتی می گذارد (2).و در کلام علماء هیئت اسلامی هم-مانند خواجه نصیر الدین (3)و علاّمۀ خفری (4)و (5)-اشاره به این تناقص شده است (6).

ص:67


1- (1)) عبارت حاضر،صورت اصلاح شدۀ متن است.مؤلّف،نخست این عدد را«نه هزار و دویست و چهل و یک سال»به کتابت آورده،و زان پس با حذف آن،عبارت جدید را جانشین آن کرده است.
2- (2)) «پس از...می گذارد»به صورتی ناخوانا و کم رنگ،در فاصلۀ دو سطر اضافه شده است.
3- (3)) «و غایت میل فلک...و آن به هر وقت کمتر می باشد،و آن را میل کلّی خوانند»؛بنگرید: «زبدة الهیئة»ص 15-چاپ سنگی تهران،سال 1322 ه ق-.
4- (4)) راقم به نسخه ای از«شرح تذکره»ی خفری دست نیافت تا این سخن را بدان مستند سازد؛ امّا بنگرید:«دروس معرفة الوقت و القبلة»ص 200؛«دروس هیئت و دیگر رشته های ریاضی»ج 1 ص 31.
5- (5)) «مانند...خفری»،برافزودۀ مؤلّف است با قلمی کم رنگ در پائین سطر.
6- (6)) در اینجا نیز،مؤلّف علاّمه در کنارۀ سوی چپ صفحه،عبارتی را با مداد بسیار کم رنگ-

امّا طریقۀ پیدا کردن میل جزئی هر درجه از دایرة البروج چنین است که:سینوس (جیب) (1)میل کلّی را در سینوس(جیب)بعد آفتاب از اعتدال اقرب ضرب نمائیم، حاصل سینوس(جیب)میل آن درجۀ مفروضه باشد.و اگر با لگاریتم حساب کنیم آسان تر و اقرب به تحقیق است.

و ما میل جزئی هر درجه از فلک البروج را در سال فوق،به لگاریتم استخراج نمودیم و در این جدول درج نمودیم؛و آن برای تعیین زمان رسیدن آفتاب در مقابل کعبه،بکار می رود.

(جدول نوشته شود) (2).

مطلب اوّل

اشاره

[طرق تعیین وقت ظهر]

(3)

ظهر را به پنج طریق می توان تعیین نمود:

طریق اوّل:به شاخص قائم.

و آن میله یا ستونی است قائم بر ارض،که آن را در زمین مسطّح چنان نصب نمایند که از هر طرف موازی با شاقول باشد.پس از آن خطّ جنوب و شمال را-که آن را خط

ص:68


1- (1)) این کلمه،هم در اینجا و هم در دو کاربرد دیگری که در این بند دارد،توسطّ خود مؤلّف در کمانک قرار گرفته است.
2- (2)) این عبارت،به همین صورت در میانۀ سطر و در میان دو کمانک نوشته شده است.گویا مؤلّف،موفّق به ترسیم جدول موردنظر نشده و یا آن جدول به همراه متن رساله،محفوظ نمانده است.
3- (3)) عنوان،برافزودۀ ما است.

نصف النهار گویند (1)-از پای آن شاخص[به صورت] (2)دقیق پیدا نموده،پس در هر موقع سال که باشد هرگاه سایۀ آن میله یا ستون در آن خط افتاد در[آن] (3)شهر و آبادی اوّل ظهر است.

توضیح:در بعضی از شهرها که در خطّ استواء است یا قریب به آن واقع باشد-به نوعی که عرض آن به اندازۀ میل کلّی،یعنی بیست و سه درجه و بیست و هفت دقیقه یا کمتر باشد-در بعضی از روزهای سال که آفتاب[به] (4)فوق الرأس آن شهر می رسد،اوّل ظهر وقتی است که سایۀ غربی شاخص تمام و سایۀ شرقی حادث شود.و این در شهرهائی که عرض آنها به اندازۀ میل کلّی است در یک موقع سال-که آن اوّل تیرماه است اگر عرض آن شمالی باشد؛و اوّل مهرماه است اگر میل آن جنوبی باشد (5)-و در شهرهائی که عرض آنها کمتر از میل کلّی باشد در دو موقع سال است،و آن وقتی است (6)که میل آفتاب به اندازۀ عرض آن شهر شود،یکی در موقع زیاد شدن میل و یکی در موقع کم شدن آن-بشرط آنکه میل و عرض هر دو شمالی یا هر دو جنوبی باشد (7)-سایۀ

ص:69


1- (1)) آنچه در میان دو نیم خط آمده،افزودۀ مؤلّف بصورت مورّب در حاشیۀ صفحه است.
2- (2)) بجای این کلمه که در میان دو علامت نهاده ام،در دستنوشت در ابتدای سطر کلمه ای نوشته شده که به علّت گذر زمان و رطوبت زدگی،قابل خواندن نیست.کلمۀ حاضر به اقتضای معنی انتخاب شده است.
3- (3)) این کلمه نیز،آن گونه که در پانوشت پیشین نمودم،در اثر رطوبت زدگی قابل خواندن نیست.
4- (4)) این لفظ را،به اقتضای عبارت به متن افزوده ام.
5- (5)) تمامی عبارتی که در میان دو نیم خط قرار گرفته-گویا در بازبینی رساله-در حاشیۀ سمت راست صفحه به متن الحاق شده است.
6- (6)) «و آن وقتی است»،برافزودۀ مؤلّف است با قلمی کم رنگ در میانۀ دو سطر.
7- (7)) آنچه در اینجا در میان دو نیم خط قرار گرفته است نیز،برافزودۀ مؤلّف در میانۀ دو-

شاخص اوّل ظهر تمام می شود؛و در شهرهائی که بر خطّ استواء است اوّل فروردین و اوّل مهرماه،اوّل ظهر سایۀ شاخص تمام می شود.

توضیح:خطّ جنوب و شمال را به چهار طریق می توان تعیین نمود:

1-یک روز با ساعت دقیق در وقت ظهر حقیقی آن شهر،در سایۀ آن میله یا ستون قائم،خطّی می کشیم که همان خط،خطّ جنوب و شمال است.

2-با قطب نما.که عقربک آن را مقابل آن میله یا ستون نگاه داریم (1)و موازی آن با دقّت خطّی در پای آن میله یا ستون بکشیم،که این خط نیز خطّ جنوب و شمال است؛ ولی فی الجمله این طریق تقریبی است.

3-به دائرۀ هندیّه.و آن چنان است که زمینی را چنان مسطّح می نمائیم که خطّ قائم یا شاقول بر آن عمود باشد،یا با تراز بنّائی آن را مسطّح نمائیم (2).و در آن دائره[ای] (3)می کشیم و شاخصی در مرکز آن بخطّ قائم نصب می کنیم چنان که فاصلۀ سر آن شاخص از تمام نقاط محیط آن دائره از اطراف برابر باشد؛یا آن شاخص از هر سمت بر شاقول موازی باشد (4).پس در طرف صبح که سایۀ آن در طرف مغرب است در موقعی که سایۀ آن کوتاه می شود تا آنکه (5)[به] 6لب دائره می رسد،آن نقطه را از محیط دائره نشان

ص:70


1- (1)) این کلمه،در دستنوشت بصورت«میداریم»نوشته شده،امّا گویا مؤلّف آن را به«داریم» تغییر داده،چه خطّی کم رنگ بر جزء اوّل کلمه ترسیم و حرف«دال»را بر بالای آن نگاشته است.
2- (2)) از صحّت قرائت این کلمه،بی گمان نیستم.
3- (3)) دستنوشت:دایره.
4- (4)) «یا آن...باشد»،برافزودۀ مؤلّف است با قلمی کم رنگ برفراز سطر.
5- (5)) «کوتاه می شود تا آنکه»،عبارتی است که مؤلّف در سویۀ راست صفحه،در حاشیه آورده است.این عبارت رطوبت زده است و چندان واضح نمی نماید.

می کنیم؛و هم چنین در طرف عصر که سایۀ آن طرف مشرق می افتد در موقعی که سایۀ آن بلند می شود تا آنکه لب دائره می رسد،آن نقطه را نیز از محیط نشان می کنیم.بعد از آن،نقطۀ میانۀ آن دو نشان را از محیط پیدا می کنیم و از آن نقطه،خطّی به مرکز دائره وصل می کنیم و آنرا تا طرف دیگر محیط امتداد می دهیم؛این هم خطّ جنوب و شمال است.و هر موقعی که سایۀ آن شاخص در آن خط افتد اوّل ظهر است.

4-در شب،دو نقطه را که اقلاّ سه چهار متر بین آنها فاصله باشد با ستارۀ جدی برابر کن،خطّ بین آنها خطّ جنوب[است] (1).

طریق دوّم برای تعیین ظهر:شاخص افقی است.

و آن،چنان است که در سطح دیواری که برابر جنوب باشد،شاخص-مانند میخ- چنان نصب کنیم که با دقّت و با مطابقۀ با شاقول،موازی با خطّ جنوب و شمال باشد.

پس از آن خطّ قائمی از پایۀ آن شاخص سرازیر (2)بر آن سطح دیوار می کشیم؛پس هر موقعی که سایۀ آن در آن خط افتد،اوّل ظهر است.

توضیح:در بهار و تابستان،اوّل ظهر سایۀ شاخص قائم بتدریج کوتاه و سایۀ شاخص افقی بلند می شود؛و بالعکس در خزان و زمستان سایۀ شاخص قائم بتدریج بلند و سایۀ شاخص افقی کوتاه می شود.

ص:71


1- (1)) عبارت«فاصله باشد...جنوب»،در حاشیۀ سمت چپ صفحه،افزوده شده است.متأسّفانه آنگونه که در تصویر دستنوشت ظاهر است،انجام این عبارت در زیر تاخوردگی صفحات مخفی شده است.به هر روی،کلمۀ[است]را،به اقتضای معنی به اینجا افزوده ام.
2- (2)) این لفظ-گویا در بازنگری مؤلّف-در فاصلۀ دو سطر افزوده شده است.

طریق سوّم: [تعیین کردن نصف تحقیقی روز است به ساعت یا غیر آن]

به تعیین کردن نصف تحقیقی روز است به ساعت یا غیر آن؛مانند آنکه ساعات با عملی مثلا تطبیق نمایند (1).

توضیح:برای آنکه بر نمازگزاران،امر ظهر اشتباه نشود،گوئیم:در اصطلاح اهل نجوم،ظهر را[به] (2)دو طریق نشان می دهند:

اوّل:ظهر وسطی؛

دوّم:ظهر حقیقی.

و این دو ظهر با هم فرق دارد (3)؛و در چهار موقع سال-که آن:3 دی ماه،و 24 فروردین ماه،و 23 خرداد،و 8 شهریور باشد-ظهر حقیقی و ظهر وسطی تا سه چهار روزی مطابق،و در غیر این چهار موقع ظهر حقیقی یا قبل از ظهر وسطی یا بعد از آن می باشد.

و شرح آن چنان است که:در سوّم دی که ظهر حقیقی مطابق ظهر وسطی است،پس از سه چهار روز ظهر حقیقی بعد از ظهر وسطی می افتد و بتدریج زیاد می شود،تا 21 بهمن ماه به پانزده دقیقه می رسد؛و پس از دو روزی بتدریج کم می شود و تا 24 فروردین باز با ظهر وسطی مطابق می شود،و پس از سه چهار روزی ظهر حقیقی پیش از ظهر وسطی می افتد و بتدریج زیاد می شود تا 15 اردیبهشت به 2 دقیقه می رسد؛و تا دوّم خرداد به همین اندازه است و پس از آن بتدریج کم می شود تا 23 خرداد باز مطابق با ظهر وسطی می شود؛و پس از سه چهار روزی باز ظهر حقیقی بعد از ظهر وسطی

ص:72


1- (1)) «مانند آنکه...نمایند»،چنین است به وضوح در دستنوشت.هرچند گویا عبارت برکنار از خللی نیست.
2- (2)) این لفظ را،به اقتضای معنی به متن افزوده ام.
3- (3)) «و این...دارد»،با قلمی کم رنگ،در فاصلۀ دو سطر به متن اضافه شده است.

می افتد و بتدریج زیاد می شود تا 24 تیرماه به شش دقیقه برسد؛و تا 15 مردادماه به همین اندازه است،و پس از آن بتدریج کم می شود تا 8 شهریور که با ظهر وسطی باز مطابق می شود؛و پس از دو سه روزی باز ظهر حقیقی پیش از ظهر وسطی می افتد و بتدریج زیاد می شود تا اوّل آبان به 16 دقیقه می رسد،و پس از هشت روز بتدریج کم می شود تا باز 3 دی با ظهر وسطی مطابق می شود؛و شرح آن در تقاویم است.

و این شرح که نگاشتیم برای این است که نمازگزاران بدانند که ساعت ظهر کوک مطابق با ظهر وسطی پایتخت هر کشوری است که برای تنظیم اوقات شهرهای تمام کره و اخبارات (1)قرار داده شده،و آن در همان پایتخت هم غیر از ظهر حقیقی است.و بعلاوه ظهر حقیقی شهرهای دیگر هم با ظهر حقیقی پایتخت-مانند طهران (2)-نیز مختلف است،که در این مختصر جای شرح آن نیست؛و ما در هیئت آن را مشروحا با علّت این اختلاف نوشته ایم.

طریق چهارم: [آنکه در هر شهری در زمین مسطّحی یک شاخص یک متری مثلا بخطّ قائم نصب کنیم]

آنست که در هر شهری در زمین مسطّحی یک شاخص یک متری مثلا بخطّ قائم نصب کنیم و از اندازۀ سایۀ آن به حسب سانتی متر ظهر را تعیین نمائیم،و این طریق را ما برای رأس هر ده روزی از سال نسبت به هر شهری در جداول بعد تعیین نمودیم.

و طریق تعیین آن از روی ارتفاع آفتاب و نسبت آن با سایۀ شاخص است؛و این طریق نیز فی الجمله تقریبی است. (3)

ص:73


1- (1)) چنین است در دستنوشت،هرچند معنی آن چندان واضح نمی نماید.
2- (2)) ضبط کلمه،مطابق است با رسم الخطّ مؤلّف در دستنوشت.
3- (3)) «و این...است»،عبارتی است که مؤلّف پس از ستردن عبارتی از متن،به گوشۀ زیرین سمت چپ صفحه افزوده است.این بخش رطوبت دیده است و چندان واضح نمی نماید.

و به این طریق در اخبار نیز اشاره شده است؛قال الصادق علیه السّلام:«تزول الشمس فی النصف من حزیران علی نصف قدم،و فی النصف من تموز علی قدم و نصف،و فی النصف من اب علی قدمین و نصف،و فی النصف من أیلول علی ثلاثة أقدام و نصف،و فی النصف من تشرین الأوّل علی خمسة أقدام (1)و نصف،و فی النصف من تشرین الآخر علی سبعة و نصف،و فی النصف من کانون الأوّل علی تسعة و نصف،و فی النصف من کانون الآخر علی سبعة و نصف،و فی النصف من شبّاط علی خمسة و نصف،و فی النصف من آذار علی ثلاثة و نصف،و فی النصف من نیسان علی قدمین و نصف،و فی النصف من أیّار علی قدم و نصف،و فی النصف من حزیران علی نصف قدم» (2).

یعنی:اوّل ظهر،آن وقتی است که کوتاهی سایه می رسد به حدّی که سایۀ قدّ انسان در نیمۀ ماه حزیران-روزی که اوّل تیرماه است-بمقدار نصف قدم باشد-یعنی که نصف قدّ پای آن شخص باشد-و در نیمۀ تموز-که اوائل مرداد است-بمقدار یک قدم و نیم،و در نیمۀ آب-که اوائل شهریور است-بمقدار دو قدم و نیم،و در نیمه از ماه ایلول-که اوائل مهر باشد-بمقدار سه قدم و نیم،و در نیمه از ماه تشرین الأوّل-که اوائل آبان باشد-بمقدار پنج قدم و نیم و در نیمۀ ماه تشرین الآخر-که اوائل آذرماه باشد-بمقدار هفت قدم و نیم؛و در نیمۀ ماه کانون الأوّل-که اوائل دی باشد-بمقدار نه قدم و نیم؛و در نیمۀ ماه کانون الآخر-که اوائل بهمن باشد-بمقدار هفت قدم و نیم؛و در نیمۀ ماه شبّاط-که اوائل اسفند باشد-بمقدار پنج قدم و نیم؛و در نیمۀ آذرماه (3)رومی

ص:74


1- (1)) ضبط کلمۀ«أقدام»موافق است با روایت صاحب وسائل الشیعه.این لفظ در نقل من لا یحضره الفقیه و تهذیب الأحکام نیامده است.
2- (2)) بنگرید:«من لا یحضره الفقیه»ج 1 ص 223 حدیث 673؛«تهذیب الأحکام»ج 2 ص 276 حدیث 133؛«وسائل الشیعة»ج 4 ص 163 حدیث 4805.
3- (3)) چنین است در دستنوشت.

-که اوائل فروردین باشد-بمقدار سه قدم و نیم؛و در نیمۀ ماه نیسان-که اوائل اردیبهشت باشد-بمقدار دو قدم و نیم؛و در نیمۀ ماه أیّار-که اوائل خرداد باشد-بمقدار یک قدم و نیم؛و باز در نیمۀ حزیران-که اوائل تیرماه باشد-بمقدار نصف قدم برسد.

و این طریق که امام علیه السّلام می فرماید،از راه نسبتی است که بین قدّ هر چیز و سایۀ او است.

و نیز قدّ هر شخص انسان متناسب الخلقه،برابر هفت قدم او است؛و مراد از«قدم»:

قدّ پای شخص می باشد.

و این طریق بنابر فهم عوام بر سبیل تقریب فرموده،و ما مطابق مقیاس معروف این زمان-که متر باشد-برای تحقیقی بودن آن،قدّ شاخص را یک متر و سایۀ آن را در اوّل ظهر به متر و سانتیمتر از روی ارتفاع شمس و تناسب،در جداول تعیین نمودیم که اوّل ظهر تحقیقا معلوم شود؛اگر قدّ شاخص بلندتر یا کوتاه تر باشد،سایۀ آن هم به همان نسبت باید بلند یا کوتاه باشد.مثلا اگر قدّ شاخص نیم متر باشد،مقادیر سایه را که در جدول معیّن نموده ایم،برای هر ده روزی نیز باید نصف نمود.

طریق پنجم: [آنکه اوّل ظهر وقتی است که سایۀ شاخص به نهایت کوتاهی رسیده،و شروع به بلند شدن نماید]

آنکه اوّل ظهر وقتی است که سایۀ شاخص یا سایۀ انسان به نهایت کوتاهی رسیده، و شروع به بلند شدن مینماید.بنابراین اگر انسان قریب بظهر سایه را تدریجا نشان کند و بعد از آن نظر کند،اگر سایه باز کوتاه شده بداند که ظهر نشده،و اگر بلند شده بداند که ظهر رد شده است.

و علّت این مطلب آنست که،هرچه ارتفاع آفتاب زیاد شود سایۀ شاخص کوتاه می شود،و چون غایت ارتفاع شمس در هر روزی وقت ظهر است،پس غایت کوتاهی سایه هم اوّل ظهر می باشد.و به این طریق هم در اخبار أئمّۀ اطهار علیهم السّلام اشاره شده

ص:75

است؛روی عن سماعة قال:«قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام:جعلت فداک!متی وقت الصلوة؟ فأقبل یلتفت یمینا و شمالا کأنّه یطلب شیئا.فلمّا رأیت ذلک تناولت عودا فقلت:هذا تطلب؟

قال:نعم!فأخذ العود فنصبه (1)بحیال الشمس؛ثمّ قال:إنّ الشمس إذا طلعت کان الفیء طویلا،ثمّ لا یزال ینقص حتّی تزول الشمس (2).فإذا زالت زادت،فإذا استبنت فیه (3)الزیادة فصلّ الظهر.ثمّ تمهّل قدر ذراع،ثمّ صلّ (4)العصر» (5).

یعنی:از سماعه روایت شد که گوید:خدمت حضرت صادق بعرض رسانیدم که:

جانم فدایت!چه زمانی وقت نماز ظهر است؟

پس دیدم آن حضرت نظر به طرف راست و چپ خود می نماید مانند آنکه در جستجوی چیزی است.چون این حال را از آن حضرت دیدم قطعۀ چوبی پیدا نمودم و بعرض حضرت رسانیدم که:شما در جستجوی این بودید؟

فرمودند:بلی!پس آن چوب را گرفت و در برابر آفتاب نصب نمود،پس فرمودند:

زمانی که آفتاب طلوع می کند سایۀ این چوب بلند است و بتدریج کوتاه می شود تا به غایت کوتاهی می رسد،پس از آن سایه زیاد می شود؛پس هر زمانی که زیادتی آن را فهمیدی پس نماز ظهر را بخوان.پس از آن تا زمانی که به مقدار یک ذراع بلند شود تأمّل کن و نماز عصر را بخوان.

ص:76


1- (1)) در مصادر،این لفظ بصورت«فنصب»ضبط شده است.
2- (2)) این کلمه در متن نیامده،و برافزوده ای است براساس مصادر.
3- (3)) این کلمه در روایت تهذیب الأحکام نیامده است.
4- (4)) در مصادر،عبارت«ثمّ صلّ»به صورت«و صلّ»روایت شده است.
5- (5)) بنگرید:«تهذیب الأحکام»ج 2 ص 27 حدیث 36؛«وسائل الشیعة»ج 4 ص 162 حدیث 4803.

خبر دیگر:ابن أبی حمزه گوید:خدمت حضرت صادق مذاکرۀ وقت ظهر شد، فرمودند:«تأخذون عودا طوله ثلاثة أشبار-و إن زاد فهو أبین-فیقام،فمادام تری الظلّ ینقص (1)فلم تزل،فإذا زاد الظلّ بقدر النقصان فقد زالت» (2).

یعنی:چوبی پیدا کنید که بلندی آن سه وجب باشد-و اگر بلندتر باشد بهتر معلوم می شود-پس آن چوب را در زمین بخطّ قائم نصب کنید.پس نظر کنید تا زمانی که سایۀ آن کوتاه می شود وقت زوال نرسیده،و هر زمانی که پس از غایت کوتاهی روی بزیادتی نهاد وقت زوال است».

مطلب دوّم

اشاره

[در تعیین قبله]

(3)

و آن را به طرق چندی تعیین نموده اند؛و ما به پنج طریق-که ساده ترین راه ها است-اکتفا می نمائیم:

طریق اوّل: [طبق علاماتی که در کتب فقهیّه ضبط شده است]

به علاماتی که در کتب فقهیّه ضبط شده است؛و مجموع آنها شش علامت است:

1-ستارۀ جدی،که باید در غایت ارتفاع و غایت انخفاض:

برای اهل عراق:بر منکب راست؛

و برای اهل ایران:پشت شانۀ راست؛

ص:77


1- (1)) این لفظ در روایت وسائل الشیعة،به صورت«یتقصّر»آمده است.
2- (2)) بنگرید:«تهذیب الأحکام»ج 2 ص 27 حدیث 27؛«وسائل الشیعة»ج 4 ص 163 حدیث 4804.
3- (3)) عنوان،برافزودۀ ما است.

و برای اهل شام:بر منکب چپ (1)،واقع شود.

2-ستارۀ سهیل،که باید در وقت غروب برای اهل عراق و ایران،و برای اهل شام در وقت طلوع بین دو چشم نمازگزار واقع شود.

3-برای اهل عراق،مغرب بر دست راست و مشرق بر دست چپ نمازگزار واقع شود.و این علامت برای بلاد غربی عراق تحقیقی ولی برای بلاد شرقی عراق-مانند نجف و کربلا و ایران-بسیار دور از تحقیق است؛زیرا که قبلۀ این بلاد از جنوب بطرف مغرب بتفاوت بلاد (2)دارای انحراف است.

4-برای اهل عراق در وقت غروب آفتاب در شب هفتم هرماه،و در وقت نصف شب در شب چهاردهم هرماه،قمر بین دو چشم نمازگزار واقع شود.و این علامت هم مانند علامت سوّم است در تقریب (3).

5-محراب مساجد،که حجّیّت این علامت از جهت حمل فعل اهل اسلام بر صحّت است؛ولی چون احتمال اشتباه بر اهل اسلام می رود،این علامت موجب ظنّ قوی می باشد.

6-قبور مسلمین،که این علامت هم مانند علامت پنجم است.

طریق دوّم: [توسط قبله نما]

قبله نما.که بعضی از آنها مختصّ یک شهر و در جاهای دیگر به کار نمی رود، و بعضی از آنها با دانستن انحراف برای هرشهری به کار می رود.

ص:78


1- (1)) چنین است بوضوح در دستنوشت.تحقیق مطلب را بنگرید:«الروضة البهیّة»-طبع کلانتر-ج 1 ص 512.
2- (2)) «بلاد»،برافزودۀ مؤلّف در بازنگری متن است.
3- (3)) توضیح این بخش را بنگرید:«مستند الشیعة»ج 4 ص 185.

طریق سوّم:

آن که خطّ جنوب و شمال را بطریقی که در باب وقت معلوم شد تعیین نموده،

و انحراف آن شهر را نیز تعیین نموده و بمقدار درجات انحراف،از جنوب یا شمال

بمشرق یا مغرب قبله را تعیین نمایند.

توضیح:طریق تعیین قبله از روی دائرۀ هندیّه چنان است که اوّلا-بنوعی که در وقت معلوم شد-دائره را رسم نمائیم و خطّ جنوب و شمال آن را نیز بکشیم؛پس از آن، از نقطۀ بین دو نقطۀ شمال و جنوب،خطّی بمرکز وصل نموده و تا طرف دیگر محیط امتداد می دهیم که بر خطّ جنوب و شمال در مرکز عمود،و دائره باین دو خط،به چهار قسمت برابر تقسیم شود.و این خط را خطّ مشرق و مغرب،و نقطۀ رأس این خط را-که طرف طلوع آفتاب است-نقطۀ مشرق،و نقطۀ مقابل آن را نقطۀ مغرب گوئیم.پس از آن، هر ربعی از محیط را به نود جزء برابر،تقسیم می کنیم و هر جزئی را درجه می گوئیم،که تمام محیط سیصد و شصت درجه می شود؛و اگر حاجت باشد هر درجه را به شصت جزء تقسیم می کنیم و هر جزئی را دقیقه،و باز هر دقیقه را به شصت ثانیه تقسیم می کنیم،و همچنین است ثالثه و رابعه و غیر آنها تا عاشره.بعد از آن با ملاحظۀ جدول طول و عرض بلاد می بینیم که شش صورت اتّفاق می افتد:

صورت اوّل:شهرهائی که طول آنها مطابق مکّه-یعنی 39 درجه و 10 دقیقه- است (1)؛قبلۀ این بلادها (2)در بعضی رو به نقطۀ جنوب است،و آن در شهرهائی است که عرض شمالی و زیاده از 21 درجه و 25 دقیقه باشد (3).و در بعضی رو به نقطۀ شمال

ص:79


1- (1)) در دستنوشت،در اینجا سه سطر به چشم می آید که مؤلّف-گویا در بازنگری متن-خود بر روی آنها خطّ کشیده،و از رساله سترده است.این سطور،دربارۀ تعیین دقیق قبلۀ شهرهائی همچون مدینه است.
2- (2)) چنین است در دستنوشت.
3- (3)) «است و آن...باشد»،ابتدای عبارتی است طولانی،که مؤلّف با مدادی کم رنگ بر-

است؛و شرح آن در کتب مشروحه است.

صورت دوّم:شهرهائی که عرض شمالی آنها مطابق مکّه-یعنی 21 درجه و 25 دقیقه-است؛قبلۀ این بلاد در بعضی رو به نقطۀ مشرق (1)،و در بعضی رو به نقطۀ مغرب است؛و شرح آن نیز در کتب مشروحه است.

و در چهار صورت دیگر-که عرض و طول شهری مخالف مکّه باشد-تعیین قبله را دو نوع می توان نمود:

نوع اوّل:انحراف آن شهر را از جدول تعیین نموده و مطابق آن انحراف،از دائرۀ هندیّه قبله را تعیین مینمائیم.

نوع دوّم: (2)

ص:80


1- (1)) از فراز این لفظ نیز،عبارتی بگونۀ بسیار کم رنگ آغاز،و تنها سایه ای از آن در اطراف این سطر به جای مانده است.از این رو،نمودن آن در متن ممکن نمی باشد.
2- (2)) آنگونه که در پیشنوشت خرد این رساله نموده ام،متن نوشتاری مسلسل رسالۀ حاضر در همین جا پایان می پذیرد،و در صفحات پسین رساله-جز از بخشی که به عنوان«مقدّمه»در ابتدای رساله ذکر شد،و صفحه ای که پس از این در توضیح«وضع کعبه و اطراف آن»می آید- تنها جداول مربوط به طول و عرض جغرافیائی شهر اصفهان،و زان پس جداول مربوط به شماری از دیگر شهرها و قصبات،و نیز ثمرات فقهی آن در باب نماز،در فراز و فرود صفحات نموده شده است.هرچند با توجّه به خردی توضیح مؤلّف دربارۀ نوع اوّل-مندرج در دو سطر پیشین-و نیز ذکر مباحث مربوط به وقت و قبله-که موضوع رسالۀ حاضر است-نمی توان مطالب نانوشته و یا از دست شدۀ متن را،چندان زیاد تصوّر نمود.

وضع کعبه و اطراف آن

(1)

رکن حجر الأسود:طرف مشرق؛ رکن عراقی:طرف شمال؛رکن شامی:طرف مغرب؛رکن یمانی:طرف جنوب.

منی و مشعر(:مزدلفه)و عرفات:طرف مشرق مکّه؛

جدّه:طرف مغرب مکّه؛

حجر اسماعیل:زیر ناودان طلا،نیم دائره[ای] (2)است جنب شمال غربی خانه بین رکن عراقی و رکن شامی؛

مقام ابراهیم و چاه زمزم:طرف مشرق کعبه؛

بازار:بین صفا و مروه طرف مشرق آن؛

فاصلۀ بین صفا و مروه:تقریبا چهارصد و سی متر.

قاعدۀ پیدا کردن اختلاف شب و روز در هر نقطه

(3)

تانژانت عرض بلد*تانژانت میل شمس-کسینوس نصف قوس اللیل؛ و نصف قوس اللیل*2-تمام قوس اللیل؛

و تمام آن تا 360 درجه-قوس النهار؛

و یک درجه-4 دقیقۀ زمانی؛

و 15 درجه-یک ساعت.

ص:81


1- (1)) مندرجات این صفحه،به همین صورت که در حروف نگاری حاضر نموده ام،در آخرین صفحۀ دستنوشت به چشم می آید.می توان پنداشت که این«فوائد متفرّقه»،به نظر مؤلّف شایستگی الحاق به متن حاضر را داشته،و از این رو،در این انجامین بخش کتاب به ضبط آن پرداخته است.
2- (2)) دستنوشت:نیم دائره.
3- (3)) دستنوشت:+«را».این لفظ که زائد می نماید را،در متن ذکر نکرده ام.

ص:82

ص:83

ص:84

ص:85

ص:86

ص:87

ص:88

ص:89

ص:90

ص:91

ص:92

ص:93

ص:94

ص:95

ص:96

ص:97

ص:98

ص:99

ص:100

ص:101

ص:102

قبض الوقف

اشاره

آیة اللّه شیخ منیر الدین بروجردی اصفهانی(1342 ه .ق)

تحقیق و تصحیح:مهدی باقری

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

مقدّمه [محقق]

یکی از چهره های درخشان علمی شیعه در قرن چهاردهم هجری فقیه محقّق و اصولی مدقّق علاّمه آیة اللّه العظمی حاج آقا منیر الدین بروجردی احمد آبادی اصفهانی است.وی نوادۀ دختری میرزا ابو القاسم گیلانی معروف به میرزای قمی صاحب قوانین الاصول،و از شاگردان مبرز فقیه محقّق آیة اللّه العظمی حاج شیخ محمّد باقر نجفی مسجد شاهی است وی در زمان حیات مرجع مرافعات و سؤالات شرعی مردم اصفهان بوده و به پیروی از استاد گرانقدر خویش در مسائل اجتماعی اهتمام خود را مصروف داشته و در جریان تحریم تنباکو که ابتدا از اصفهان شروع شد حامل پیام علمای این شهر به سامرا و دریافت حکم تحریم از طرف مرجع نامدار شیعه مرحوم میرزا محمد حسن شیرازی بود.

در محضر این فقیه برجسته شاگردانی تربیت شدند که از آن جمله می توان به علاّمه

ص:103

حاج آقا رحیم ارباب،سیّد احمد صفائی خوانساری صاحب کشف الأستار،حاج شیخ محمّد علی یزدی،سیّد محمّد تقی فقیه احمدآبادی صاحب مکیال المکارم،شیخ محمّد باقر فقیه ایمانی صاحب آثار فراوان،سیّد محمّد باقر میر محمّد صادقی،شیخ مجد الدین نجفی مشهور به مجد العلماء و فرزند نابغۀ او شیخ اسماعیل بروجردی که در جوانی رحلت نمود اشاره کرد.

مرحوم حاج آقا منیر آثار ارزنده ای نیز از خود به یادگار نهادند که متأسفانه همچون کتابخانه عظیم و کم نظیر ایشان پس از وفات او پراکنده شد و تنها رسالۀ ارزشمند «الفرق بین الفریضه و النافلة»به چاپ رسیده که در نوع خود بی نظیر است.

از دیگر آثار او مجلّدی بزرگ در اصول فقه،رساله ای مفصّل در مقدّمۀ واجب به خط آن مرحوم موجود است.

در این مجموعه دو رساله از ایشان به چاپ می رسد که عبارتند از رساله ای در قبض وقف،سؤال و جواب فقهی استدلالی،و برخی فوائد متفرّقه.

نسخه خطی این دو رساله در کتابخانه آستان قدس رضوی و ضمن کتاب های اهدائی مقام معظّم رهبری،حضرت آیة اللّه العظمی خامنه ای-مدّ ظلّه العالی-موجود است که به همت استاد معظم آیة اللّه حاج شیخ هادی نجفی تهیه و در اختیار این جانب قرار داده شده و در حین تحقیق نیز از ارشادات راهگشا و مفید ایشان و هم چنین راهنمائی های صدیق فاضل و گرامی آقای رحیم قاسمی بهرۀ فراوان برده ام.

و آخر دعوانا ان الحمد للّه رب العالمین

ص:104

[تقدیم]

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم و به نستعین

أمّا؛بعد فهذه و جیزة شریفة متکفّلة ببیان الجواب الّذی أفاده مولانا الأعظم حجّة الإسلام و المسلمین عماد الملّة و الدّین أستاذ الفقهاء و المجتهدین فی مسألة قبض الوقف، الّتی حار فی تنقیحها عقول علماء عصره و کلّت مراکب إستعداداتهم عن إستیفاء معارجها فی دهره.

فبعد ما اختلفت آرائهم فیها استرشدوه فی کشف ما فیها من المعضلات،و استمدّوا منه فی تأسیس قواعدها و تبیین مدارکها.

و کان أصل الخلاف وقع فی علماء العصر فی أنّه:هل یکتفی فی تحقّق القبض الأمر به أم لا؟

فقال-مدّ ظلّه العالی-علی ما فی رسالة مکتوبة بإملائه الشریف:

أمّا تحقیق الکلام فی المسألة یقتضی (1)رسم مقامات:

المقام الأوّل:

فی معنی القبض

الظاهر-بل المقطوع-عدم ثبوت الحقیقة الشرعیّة لهذا اللفظ؛لعدم کونه من المهیّات

ص:105


1- (1)) کذا فی النسخة.

المخترعة؛و عدم إشارة فی دلیل إلیه؛و لم یصدر دعواه صریحة من فقیه و لا إعتبار بما یتوهّم من بعض العبایر،فلا بدّ من الرجوع إلی اللغة و العرف ثمّ یلاحظ هل معناه العرفیّ مغایر لها أو موافق لها،و علی الأوّل فیؤخذ بالثانی إذا علمنا فی زمان الصدور أو مطلقا علی اختلاف الوجوه فی ترجیح العرف علی اللغة؛و علی الثانی فیؤخذ بما اتّفقا فیه.

و أعلم!أنّه ذکر فی الصحاح:«قبض:قبضت الشیء قبضا:أخذته.و القبض:خلاف البسط،و یقال:صار الشیء فی قبضتک و فی قبضک أی:فی ملکک؛و دخل فلان فی القبض -بالتحریک-و هو:ما قبض من أموال الناس (1)»؛و فی المصباح المنیر:«أنّه:الأخذ (2)»؛و فی نهایة إبن أثیر:«الأخذ بجمیع الکفّ (3)»؛و فی القاموس:«قبضه بیده یقبضه:تناوله بیده (4)»؛ و فی الجمع:«قد صار الشیء فی قبضتک أی:فی ملکک،و قبضت الشیء قبضا:أخذته (5)»؛ و فی تاج العروس بعد ما فی القاموس:«ملامسة-کما فی العباب-و هو أخصّ من قول الجوهریّ:قبضت الشیء قبضا!و یقرب منه قول اللیث:القبض جمع الکفّ علی الشیء -...إلی أن قال-و قبض علیه بیده:أمسکه،و یقال:قبض علیه،و به،یقبض قبضا:إذا انحنی علیه بجمیع کفّه (6)».و حکی فی الریاض عن جماعة منهم أنّه«القبض بالید،أی:الأخذ بها (7)»؛و هو المحکیّ عن کشف الرموز، (8)بل ظاهر إتّفاق اللغویون.

و أمّا فی العرف فیظهر من جماعة ظهوره عند الإطلاق فی الأخذ بالید،فیکون موافقا مع اللغة؛و قالوا:إنّ الأصل عدم التغایر،فالأخذ هو المعنی الحقیقی،و غیره ممّا یقوله الفقهاء [من] (9)أنّ القبض فی الحیوان نقله و فی غیر المنقول التخلیة من المعانی المجازیة.و صرّح

ص:106


1- (1)) صحاح اللغة 3:110.
2- (2)) المصباح المنیر:488.
3- (3)) النهایة 4:6.
4- (4)) القاموس المحیط 2:341.
5- (5)) مجمع البحرین 4:225.
6- (6)) تاج العروس 19:5.
7- (7)) ریاض المسائل 8:227(الطبعة الحدیثة).
8- (8)) کشف الرموز 1:470-471.
9- (9)) لیس فی المتن و لکن یقتضیه السیاق.

بعض المحقّقین: (1)«أنّ المعنی الحقیقی هو السلطان الحاصل للقابض من المقبوض منه برفع موانع التصرّف عنه،سواء کان من قبله أو من قبل غیره،و تخلّی بینه و بینه؛فیکون الأخذ أحد أطراف المعنی الکلّی.و کذا التخلیة فی غیر المنقول،إذ لیس المراد بالتخلیة التخلیة الفعلیة الّتی هی فعل المتخلّی-بالکسر-لأنّها توافق الأجناس».

و لیس الکلام فیه،بل لم نجد استعمال القبض فیها،و لذا یذکرون کلّ واحد مقابل الآخر؛ بل المراد فیها وجدان الشیء مخلّی بینه و بینه کأخذه،سواء کان هناک دافع و مخلّ أولا، فیکون القبض مفهوما کلّیّا له مصادیق متعدّدة-کالأخذ بالید و النقل و التخلیة و غیرها- و اقتصار أهل اللغة علی الأخذ بالید لیس للحصر،بل لکونه أظهر الأفراد و أشهرها.کما فی غیره من نظائره،کلفظ«النقض»فإنّهم فسّروه بنقض الحبل (2)مع إطلاقه فی الامور الحسیّة و غیرها کنقض العهد؛و کذا«العقیدة»،قالوا:إنّه من عقدت العقیدة مع کونه حقیقة فی المحسوس و المنقول.

و یحتمل أن یکون معناه الحقیقی ما هو أخصّ من الثّانی و إن کان أعمّ من الأوّل،و هو الاستیلاء الفعلی الخاصّ الصادر عن القابض بتصرّف منه فی المقبوض؛و علیه فیکون الأخذ بالید و النقل فی الحیوان من أفراد المعنی الحقیقی،و یکون وجه الاقتصار ما مرّ لکی یخرج التخلیة من ذلک،لأنّ مجرّد التخلیة لا یوجب حصول الاستیلاء المذکور،لأنّها لیست إلاّ عبارة عن سلطان القابض علی المتصرّف عرفا و عادة.فربّما یحصل ذا و لا یحصل الاستیلاء الخاصّ لعدم حصوله إلاّ بالتصرّف،بل الاستیلاء بهذا المعنی فی غیر المنقول یحصل بالدخول فیه و الخروج؛فاکتفائهم بها فیه عن القبض للدلیل الخاصّ،و هو الإجماع.

ص:107


1- (1)) و هو صاحب الجواهر راجع جواهر الکلام 23:150.
2- (2)) صحاح اللغة 2:510،مفردات غریب القرآن:504،تاج العروس 5:93.و انظر فی هذا المجال تفسیر القرآن الکریم[لآیة اللّه السیّد مصطفی الخمینی]5:16،المسألة الحادیة عشر.

و أمّا الکیل و الوزن فهما من أفراد المعنی الحقیقی،بل هو أخصّ من الکلّ.

و کذا النقل من مکان إلی مکان،فهو داخل فی المعانی الثلاثة مع عدم تمامیّته إلاّ بدلیل لحصول الاستیلاء الخاصّ بالرکوب و هو واقف فی مکانه،بل یحصل بأخذ الزمام.

أللهمّ إلاّ أن یکون ذلک أیضا من أظهر الأفراد،کما عرفت فی اللغة.

و الأوّل مختار جمع من الأفاضل؛ (1)و الثّانی مختار شیخ مشایخنا فی الجواهر (2)؛و الثالث مختار الفقیه فی شرح الخیارات. (3)

و الأقوی هو الثّانی؛و الشاهد علیه الوجدان المغنی عن البرهان.

و یؤیّده بل یدلّ علیه الاستقراء فی مظاهره،فالقبض هو الاستیلاء و السلطنة العرفیّة علی الشیء و قیامها بذات المشتری فی البیع و بالموقوف علیه فی الوقف بعد أن کانت قائمة بذات البائع و الواقف بحیث لو لم یکن مأذونا أو مالکا لکان غاصبا من غیر مدخلیّة مماسیّة فعل الجوارح فی ماهیّته (4)أو نقلا من مکان إلی مکان آخر.فلو حصلت هذه التخلیة الثانیة الّتی هی بمنزلة الإقباض من البائع أو الواقف أو الرائش أو غیرهم مع قبولها من الطرف الآخر تحوّلت ملک السلطنة فی المنقول منه إلی المنقول إلیه،و قامت بذاته قیام الصفة بالموصوف و العارض بالمعروض؛و لذا ذکروا:لو رجع الغاصب العین المغصوبة إلی المغصوب منه و وضعها بین یدیه أو فی داره بمشهد منه حصلت التأدیة منه و برئت ذمّته؛ و لیس إلاّ لوقوع السلطنة المسلوبة منه إلیه بمجرّد وضعه بین یدیه و حصول القبض منه لا له.

ص:108


1- (1)) راجع مفتاح الکرامة 4:696.
2- (2)) جواهر الکلام 23:150.
3- (3)) شرح خیارات اللمعة،للشیخ علی کاشف الغطاء ص 60-59(طبعة مؤسسة النشر الإسلامی)
4- (4)) کذا فی النسخة.

المقام الثّانی: [فی قبض غیر المنقول]

قد ظهر ممّا ذکرنا أنّ القبض فی غیر المنقول فی اصطلاح الفقهاء هو التخلیة؛و به صرّح کثیر من المتقدّمین و المتأخّرین (1).بل الظاهر عدم الخلاف فی ذلک بین الطائفة؛ففی مجمع البرهان:«لا یبعد عدم النزاع فی الإکتفاء بالتخلیة فیما لا ینتقل» (2)؛بل الظاهر اتّفاقهم علیه.

و ادعّی الإجماع جماعة منهم،کالخلاف (3)و الغنیة (4)و کشف الرموز (5)و التنقیح (6)و الریاض (7)و المفتاح (8)؛و هذه الإجماعات المستفیضة مع الشهرة المحقّقة-بل و عدم ظهور الخلاف بین الطائفة-کافیة فی المسألة،خصوصا مع صدق القبض عرفا علی النحو الّذی ذکرنا.و بما ذکر یظهر فساد ما ذکره المحقّق النراقی بعد نقل الإجماع علی کفایة التخلیة فی غیر المنقول منه:

«عرب می گوید:قبضته منه و عجم می گوید:فرا گرفت،مادامی که در آن نوع دخلی نکرده باشد» (9)؛بل لا یلیق أن ینسب هذا الکلام إلی من دونه.

المقام الثالث:

فی قبض المنقول

و قد اختلفوا فیه علی أقوال بعد اتّفاقهم فی المسألة السابقة.

ص:109


1- (1)) منهم:شیخ الطائفة فی المبسوط 2:117،و المحقّق فی الشرایع 2:29 و السبزواری فی جامع الخلاف و الوفاق:274 و الفاضل فی المختلف 5:301 و ابن قطان الحلّی فی معالم الدین 1:366 و الشیخ الأنصاری فی المکاسب المحرّمة 6:252 و غیرهم المذکورین فی المتن،راجع جواهر الکلام 23:148-149.
2- (2)) مجمع الفائدة و البرهان 8:511.
3- (3)) الخلاف 3:98 م 159.
4- (4)) غنیة النزوع 229.
5- (5)) کشف الرموز 1:471-470.
6- (6)) التنفیح الرائع 2:302.
7- (7)) ریاض المسائل 8:15.
8- (8)) مفتاح الکرامة 4:697.
9- (9)) هذا عبارة المولی احمد بن محمّد مهدی المعروف بالفاضل النراقی المتوفی 1245 کما نقل العلامة الفقیه السیّد محمّد باقر حجة الاسلام الشفتی فی رسالته فی الوقف/ص 103.

أحدها:أنّه یکفی[فیه (1)]التخلیة کما فی غیر المنقول؛اختارها فی الشرایع (2)و النافع (3)و نفی عنه البأس فی الدروس فی الجملة (4)؛و اختارها بعض الفقهاء ممّن قارب عصرنا،قال (5):

«و لا ریب فی حصولها فی المنقول بالاستیلاء علی العین استیلاء یستطیع به النقل و الأخذ و غیرهما من القبض بطرح العین بین یدی المنقول إلیه علی وجه یتمکّن من الفعل کیف شاء -نقلا أو أخذا و نحوهما-،إذ لیست أمواله الّتی بیده و یصدق علیها أنّها مقبوضة له و تحت قبضته و فی یده إلاّ کذلک من غیر حاجة إلی المماسّة و التصرّف الحسیّین».

قال:«و لیس ذا کالتخلیة المزبورة فی غیر المنقول،إذ من الواضح الفرق بین تحقّق السلطنتین عرفا فی ذلک»؛انتهی.

و کلامه فی غایة الجودة إلاّ الفقرة الأخیرة،لأنّ من المعلوم أنّ المراد بالتخلیة عندهم لیس إلاّ هذا المعنی،فإنّ المراد بها کما یظهر منهم کون الشیء مخلّی بینه و بینه بحیث لا یمنعه مانع عن التصرّف،کتصرّف الملاّک فی أملاکهم.

و من یفسّره برفع المنافیّات للمنقول إلیه مع رفع الید-کما صدر منه قبل ذلک-فالظاهر أنّه یرید بالرفع المذکور الارتفاع بجعله من المصدر المجهول،و إلاّ فهو معنی الاقباض؛و قد مرّ أنّه غیر القبض المراد فی المقام.و لا یخفی أنّه بعینه هو ما ذکره و ادّعی أنّه غیر التخلیة المزبورة.

منها (6):أنّه النقل من حیّز إلی حیّز فی الحیوان،و منه العبد؛و الکیل و الوزن فیما یکال أو

ص:110


1- (1)) زیادة یقتضیها السیاق.
2- (2)) شرایع الإسلام 2:23.
3- (3)) المختصر النافع:124.
4- (4)) الدروس الشرعیّة 3:213.(طبعة مؤسسة النشر الإسلامی)
5- (5)) و هو العلاّمة الفقیه الشیخ محمّد حسن النجفی صاحب الجواهر،راجع جواهر الکلام 23:151.
6- (6)) هذا هو ثانی الموارد حسب تجزئة المؤلّف.

یوزن؛و التناول و الأخذ بالید فی غیرهما من المنقولات؛اختارها العلاّمة فی التحریر (1)، و یقرب منه ما فی المبسوط (2)و تبعه إبن البرّاج (3)و ابن حمزة (4).

و ثالثها:ذلک مع کفایة النقل عن الأخذ بالید فیما اعتبر فیه و کفایة کلّ منهما عن الکیل و الوزن فیما اعتبرا فیه؛اختاره العلاّمة فی المختلف،فإنّه خیّر فی المنقول من الأخذ بالید و النقل،و فی المکیل و الموزون یعنی ذلک و الکیل و الوزن (5)و (6)؛و لم یذکر لخصوص الحیوان شیئا؛فالظّاهر أنّه أدخله فی المنقول الّذی لا یعتبر بالکیل و الوزن.

و رابعها:أنّه النقل فی المنقول مطلقا؛اختارها أبو المکارم ابن زهرة مدّعیّا علیه إجماع الإمامیّة (7)،و تبعه الشهیدان فی اللمعة (8)و الروضة (9).

خامسها:أنّه النقل فی الحیوان و فی المعتبر کیله أو وزنه أو عدّه أو نقله،و فی الثوب وضعه فی الید؛اختاره فی الدروس (10).

و سادسها:التوقّف بین الأقوال لو کان التوقّف اجتهادیّا منشأ الاختلاف اختلافهم فی المعنی العرفی،فکلّ واحد منهم یفسّره بما یفهم من المعنی العرفی؛و«لیلی لا تقرّ لهم بذاکا» (11).

و أمّا الحکم بالکیل و الوزن لروایة معاویة بن وهب فی الصحیح-أی:صحّی (12)أو

ص:111


1- (1)) تحریر الاحکام 2:334 م 3263.
2- (2)) المبسوط 2:120.
3- (3)) المهذّب 1:386-385.
4- (4)) الوسیلة 252.
5- (5)) مختلف الشیعة 5:301 م 278.
6- (6)) کذا فی النسخة.
7- (7)) غنیة النزوع 229.
8- (8)) اللمعة الدمشقیة 111.
9- (9)) الروضة البهیة 3:522.
10- (10)) الدروس الشرعیّة 3:213.
11- (11)) مصراع الأخیر لبیت عجزه هکذا: «و کلّ یدّعی وصلا بلیلی...»
12- (12)) قال المؤلّف فی الفائدة الثالثة من فوائده: [...و إن کان الأقوی علی ما حقّق فی محلّه هو حجیّة سائر المراتب الفاقدة بعد الصون عن القطع و الإرسال و الإضمار فی الجملة من الصحیح عند المشهور و الصحّی مشدّدا و مخفّفا و الحسن-

صحی (1)-.

ص:112


1- (1)) اول من وضع هذا الاصطلاح فیما نعلم هو الشیخ حسن صاحب المعالم فی منتقی الجمان؛و لمزید التوضیح انظر:التنبیه الثالث من رسالة المحقّق أبی المعالی الکلباسی فی تزکیة الرواة من أهل الرجال،و إلیک نصّه: [التنبیه]الثالث أنّ ما تقدّم من المنتقی من الاصطلاح ب«الصحی»فی قبال«الصحر»-بفتح الصاد و تخفیف الیاء- هو من باب الرمز و الإشارة،و المقصود به الصحیح عندی.کما أنّ«الصحر»من باب الرمز و الإشارة،و المقصود به الصحیح عند المشهور.و کما أنّه جعل صورة النون من باب الرمز و الإشارة إلی الحسن. و ربّما جعل السیّد السند النجفی«الصحی»إشارة إلی صحیحی و«الصحر»إشارة إلی الصحیح عند المشهور.و لا دلیل علیه بل هو بعید. و اصطلح السیّد الداماد«الصحّی»-بکسر الصاد و تشدید الحاء-فیما کان بعض رجال سنده بعض أصحاب الإجماع مع خروج ذلک البعض أو بعض من تقدّم علیه عن رجال الصحّة. و المقصود به المنسوب إلی الصحّة باعتبار دعوی الإجماع علی الصحّة. فالغرض النسبة إلی الصحّة المستفادة من نقل الإجماع و لو فی الطبقة الاولی من الطبقات الثلاث المأخوذ فیها الإجماع علی التصدیق،و لیس الغرض النسبة إلی الصحّة المذکورة فی ضمن التصحیح المأخوذ فی دعوی الإجماع فی الطبقتین الأخیرتین. فلا بأس بتعمیم التسمیة و الاصطلاح،و إلاّ فلو کان المقصود النسبة الی الصحّة المذکورة فی ضمن التصحیح،فلا تتمّ التسمیة و الاصطلاح إلاّ فی الطبقتین الأخیرتین. و قد اشتبه الحال علی السیّد الداماد،فأورد بأنّ ما یقال:«الصحی»و یراد به النسبة إلی المتکلّم علی معنی الصحیح عندی،و لا یستقیم علی قواعد العربیّة؛إذ لا تسقط تاء الصحّة إلاّ عند الیاء المشدّدة التی هی للنسبة إلیها،و أمّا الیاء المخفّفة التی هی للنسبة إلی المتکلّم فلا یصحّ معها إسقاط تاء الکلمة أصلا،کسلامتی و صنعتی و صحبتی مثلا.-

قال:سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن الرجال یبیع البیع قبل أن یقبضه،فقال:ما لم یکن کیل أو وزن فلا یبعه حتّی یکیله أو یزنه إلاّ أن یولّیه الّذی قام علیه (1).

وجه الإستدلال أنّ المطابقة بین السؤال و الجواب یقتضی کون القبض فیما ذکر الکیل، مع أنّه لا یعتبر بغیره مع کفایة فهم جمّ غفیر من القدماء و المتأخّرین،و هو کاف فی خبر الضعیف لو کان؛

و مع ذلک التمسّک به فی غایة الإشکال لورود مناقشات عدیدة توجب صرف الظهور أو الإجمال؛و لقد اختار کذا فی النسخة فی المسالک (2)حیث قال:«التحقیق هنا أنّ الخبر الصحیح دلّ علی النهی عن بیع المکیل و الموزون قبل اعتباره بهما،لا علی أنّ القبض لا یتحقّق إلاّ بهما؛و کون السؤال فیه وقع عن البیع[قبل القبض لا ینافی ذلک،لأنّ الاعتبار بهما قبض و زیادة]-...إلی آخره-».و مجرّد تمسّک جماعة لا یوجب الظنّ بالقرینیّة مع تصریح بعضهم بالخلاف،و تأمّل جماعة منهم.

و بالجملة لایجوز الاستدلال بالخبر المزبور علی کون القبض هو الکیل و الوزن،بل الحقّ أنّ القبض فی غیر المنقول هو التخلیة بالمعنی المتقدّم،و فی المنقول أیضا هو الإستیلاء الخاصّ من غیر حاجة إلی تحقّق فعل فی القابض؛و إنّ النقل و الإمساک بالید و المماسّة فرد من أفراده.

ص:113


1- (1)) التهذیب 7:35:146.
2- (2)) مسالک الأفهام 3:243.

و لا حاجة إلی مستند سایر الأقوال و بیان ضعفه بعد وضوح الأمر،بحمد اللّه -سبحانه-

المقام الرابع:

لا فرق فی القبض فی غیر المنقول بین البیع و الرهن و الوقف و غیرها.

قال فی التنقیح:«القبض شرط فی الوقف إجماعا.و صفته کما فی البیع إمّا التخلیة-...إلی آخره-» (1).

و فی الشرایع:«یصحّ وقف المشاع و قبضه کقبض البیع» (2).

و مثله فی القواعد (3)و التحریر (4)،و هو المصرّح به فی کلمات کثیر منهم.و ممّن صرّح به صاحب الریاض فی شرحیه؛قال فی شرح الصغیر:«و القبض هنا و فی کلّ موضع یعتبر فیه هو التخلیة بینه و بین العین و مستحقّها بعد رفع الید عنها فیما لا ینقل» (5)؛و قال فی کبیره:

«و قد اختلف فیه الأصحاب بعد اتّفاقهم علی أنّه هو التخلیة بینه و بینه بعد رفع الید عنه فیما لا ینقل خاصّة» (6)؛

و إطلاقات الأدلّة بعد الإجماعات.

المقام الخامس: [هل یتوقّف القبض علی إذن الواقف أو لا؟]

هل یتوقّف القبض علی إذن الواقف فلو قبض الموقوف علیه الموقوف من غیر إذن الواقف لم یعتبر قبضه؟أو لا؟بل یکفی مجرّد القبض مطلقا و لو لم یأذن به الواقف بل و لو منعه؟

ص:114


1- (1)) التنقیح الرائع 2:302.
2- (2)) شرایع الاسلام 2:167
3- (3)) قواعد الأحکام 2:394
4- (4)) تحریر الأحکام 3:313 م 4693.
5- (5)) شرح الصغیر 2:57.
6- (6)) ریاض المسائل 8:356.

یظهر الأوّل من الدروس (1)و التنقیح (2)و الروضة (3)و الریاض (4)،بل کلّ من أطلق توقّفه علی الاقباض ممّن صرّح بتوقّفه علی القبض و من لم یصرّح به.و صرّح فی الکفایة بأنّه ذهب إلیه غیر واحد من أصحابنا (5)؛و صرّح فی التذکرة بأنّ الإقباض شرط عندنا (6)، الظاهر فی الإذن بدعوی إجماع الإمامیّة.

و لعلّه الظاهر من الروایات خصوصا خبر الناحیة (7)،لکن لا یحتاج إلی لفظ خاصّ،بل لا یحتاج إلی اللفظ أصلا،بل یکفی کلّ ما دلّ علی الأوّل قولا أو فعلا-کما صرّح به الشهید فی المسالک (8)-

و الأقوی هو الاشتراط،للإجماع المعتضدة بالشهرة العظیمة؛و خبر الناحیة المروی فی کمال الدین:«فکلّما لم یسلّم فصاحبه بالخیار،و کلّما سلّم فلاخیار لصاحبه» (9)؛فإنّ مقتضاه فیما إذا لم یحصل تسلیم الواقف الموقوف للموقوف علیه ثبوت الخیار له،سواء حصل الوقف و التسلیم للموقوف علیه أم لا،فلو کان القبض بغیر الإذن کافیا فی لزوم الوقف لزم صرف الروایة عن ظاهرها بغیر دلیل.

و المناقشة فیه بضعف السند مدفوعة بالشهرة الاستنادیّة مع حصول الظنّ بصدوره من وجوه عدیدة حتّی مع قطع النظر عن الشهرة؛و لا یعارضه صحیحة محمّد بن مسلم (10)

ص:115


1- (1)) الدروس الشرعیه 2:267.
2- (2)) التنقیح الرائع 2:302.
3- (3)) الروضة البهیة 3:171.
4- (4)) ریاض المسائل 9:284
5- (5)) کفایة الفقه 2:9.
6- (6)) تذکرة الفقهاء 2:421 و فیها[...و لا یصحّ وقف ما لا یمکن اقباضه کالعبد الآبق و الجمل الشارد لتعذّر التسلیم،و هو شرط فی الوقف عندنا].
7- (7)) إکمال الدین:520 ح 49،الإحتجاج:479-وسائل الشیعة 19:181 ح 8.
8- (8)) مسالک الافهام 3:241
9- (9)) إکمال الدین:520 ح 49،الإحتجاج:479-وسائل الشیعة 19:181 ح 8.
10- (10)) الکافی 7:31 ح 7.

و عبید بن زرارة (1)،لإمکان استظهار ذلک منهما أیضا.

و اکتفاء بعضهم بالقبض لا ینافی الإذن،بل الإقباض أیضا.

المقام السادس:

هل یکتفی باللفظ الصریح مع عدم وجود التخلیة التامّة؟

و ملاکها أیضا به،بل المقطوع عدمها و عدم ملازمتها-کما صرّح به الشهید فی المسالک (2)-؛لأنّ المعیار هو القبض أو التسلیم،و من المعلوم عدم حصولهما بمجرّد الإذن.

و الظاهر عدم وجود مخالف فی المسألة أصلا،فظاهر النصوص و الإجماعات کافیة فی المسألة.

المقام السابع:

لو أمر الواقف الموقوف علیه بالقبض و لم یقبض حتّی مات الواقف هل یکتفی به عن

القبض؟أم لا؟.

و هذه هی المسألة الّتی اختلفت فیها (3)کلمة المعاصرین و لم یأتوا ببرهان مبین،و لم یمیّزوا بین الغثّ و السمین.

و من المعلوم أنّ هذه المسألة یرجع إلی المسألة السابقة،لأنّ الأمر فی مقام الحظر أو توهّمه لا یفید إلاّ الإذن و الإباحة،و بعد کونه مأذونا لا یکفی کذا فی النسخة بمجرّده فی تحقّق القبض و وجود ما هو شرط فی صحّة الوقف بإجماع الإمامیّة؛و لا بأس بالإشارة إلی بعض نصوص المسألة.

منها:صحیحة محمّد بن مسلم عن أبی جعفر علیه السّلام أنّه قال فی الرجل یتصدّق علی ولده

ص:116


1- (1)) التهذیب 9:137 ح 577.
2- (2)) مسالک الأفهام 3:239.
3- (3)) راجع جواهر الکلام 28:10-11.

و قد أدرکوا،قال:إذا لم یقبضوا حتّی یموت فهو میراث،فإن تصدّق علی من لم یدرک من ولده فهو جائز،لأنّ والده هو الّذی یلی أمره (1).

و صحیحة جمیل بن درّاج قال:«قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام:الرجل یتصدّق علی بعض ولده بصدقة و هم صغار،أله أن یرجع فیها؟قال:لا،الصدقة للّه-تعالی-» (2).

و لیس الخبر من الحسان،لوجود إبراهیم بن هاشم لما حقّقنا فی بحوثنا الرجالیّة من کونه من الثقات؛و یکفی فی ذلک دعوی السیّد الأجلّ إبن طاوس فی فلاح السائل الإجماع علی وثاقته (3).

و المناقشة بکون الصدقة غیر الوقف مدفوعة بفهم الأصحاب ذلک منها؛و هو کاف فی المسألة.

و الثالثة:عن صفوان بن یحیی عن أبی الحسن علیه السّلام قال:«سألته عن الرجل یقف الضیعة ثمّ یبدو له أن یحدث فی ذلک شیئا؟فقال:إن کان وقفها لولده و لغیرهم ثمّ جعل لها قیّما لم یکن له أن یرجع فیها؛و إن کانوا صغارا و قد شرط ولایتها لهم حتّی بلغوا فیحوزها لهم لم یکن له أن یرجع فیها؛و إن کانوا کبارا و لم یسلّمها إلیهم و لم یخاصموا حتّی یحوزها عنه فله أن یرجع فیها،لأنّهم لا یحوزونها عنه و قد بلغوا» (4).

و منها:ما رواه الشیخ عن عبید بن زرارة عن أبی عبد الله علیه السّلام أنّه قال فی رجل تصدّق علی ولد له قد أدرکوا،قال:«إذا لم یقبضوا حتّی یموت فهو میراث،فإن تصدّق علی من لم یدرک من ولده فهو جائز،لأنّ الوالد هو الّذی یلی أمره»؛و قال:«لا یرجع فی الصدقة إذا

ص:117


1- (1)) الکافی 7:31 ح 7-وسائل الشیعة 19:178،باب 4،کتاب الوقوف و الصدقات،ح 1.
2- (2)) الکافی 7:31 ح 5-وسائل الشیعة 19:179،باب 4 کتاب الوقوف و الصدقات،ح 2.
3- (3)) فلاح السائل:284(طبع مکتب الإعلام الإسلامی).
4- (4)) الکافی 7:37 ح 36-وسائل الشیعة 19:180 ح 4،باب 4،کتاب الوقوف و الصدقات.

تصدّق بها(ابتغاء وجه الله)» (1).

و خبر الناحیة:و هو ما رواه الصدوق فی الإکمال بسنده إلی محمّد بن جعفر الأسدی فیما ورد علیه من جواب مسائله عن محمّد بن عثمان العمری-رحمة اللّه علیه-عن صاحب الزمان علیه السّلام:«و أمّا ما سألت عنه من الوقف علی ناحیتنا و ما یجعل لنا ثمّ یحتاج إلیه صاحبه فکلّ ما لم یسلم فصاحبه فیه بالخیار،و کلّ ما سلم فلا خیار فیه لصاحبه احتاج أو لم یحتج، افتقر إلیه أو استغنی عنه؛-...إلی أن قال:-و أمّا ما سألت عنه من أمر الرجل الّذی یجعل لناحیتنا ضیعة و یسلّمها من قیّم یقوم فیها و یعمّرها و یؤدّی من دخلها خراجها و مؤونتها و یجعل ما بقی من الدخل لناحیتنا فانّ ذلک جائز لمن جعله صاحب الضیعة قیّما علیها،إنّما لا یجوز ذلک لغیره». (2)

و أنت خبیر بأنّ صریح هذه الروایات المعتبرة فیها کفایة مجرّد الإذن أو الأمر،بل لا بدّ من التصرّف بحیث یصدق القبض و التسلیم و الحیازة؛و من المعلوم عدم صدق شیء من هذا العناوین بمجرّد الأمر،و هذا الأمر لا یخفی علی عاقل فضلا عن العالم.

بل یمکن التأمّل فی کفایة التخلیة فی مثل المقام لعدم صدق هذه العناوین إلاّ بالاستیلاء الخاصّ و الدخول و الخروج لو لا الإجماعات المنقولة و عدم ظهور الخلاف بین الطائفة.نعم! یظهر من الشافعی (3)کفایة القبض بمجرّد الإذن مع مضیّ زمان یمکن فیه القبض-کما نسبه إلیه بعض الأجلّه (4)-،مع أنّ کلامه فی الهبة و لا ملازمة بینها و بین الوقف إلاّ بنحو من القیاس؛إلاّ أن یدّعی الإجماع علی عدم الفرق.

ص:118


1- (1)) التهذیب 9:137 ح 577،الاستبصار 4:102 ح 390،وسائل الشیعة 19:180 ح 5.
2- (2)) إکمال الدین 520 ح 49-وسائل الشیعة 19:181 ح 8.
3- (3)) نقله العلاّمه الحلّی فی التذکرة،راجع تذکرة الفقهاء 2:416.
4- (4)) و هو صاحب الجواهر،راجع جواهر الکلام 25:112.

المقام الثامن: [لو أمر بالقبض مع التخلیة التامّة یصحّ الوقف أو لا؟]

قد ظهر ممّا ذکرنا أنّه لو أمر بالقبض مع التخلیة التامّة یصحّ الوقف و لا یصحّ الرجوع فیه،و لعلّ نظر بعض من حکم بالصحّة إلی هذه الصورة.

المقام التاسع: [هل یشترط الفوریّة فی القبض؟]

لا یشترط الفوریّة فی القبض وفاقا للتحریر (1)و التذکرة (2)و الإیضاح (3)و الدروس (4)و جامع المقاصد (5)و التنقیح (6)و المسالک (7)و الروضة (8)؛و[فی]الکفایة:«و الأقوی عدم اشتراط الفوریّة للعقد (9)»،و هو صریح الریاض (10).فلو وقع بعد العقد بمدّة طویلة صحّ الوقف و لزم.

و الدّلیل علیه بعد ظهور الاتّفاق و الإجماع-الظاهر من کلام جماعة-خبر عبید بن زرارة المتقدّم کذا فی النسخة إلیه الإشارة حیث علّق فیه البطلان بعدم القبض إلی أن یموت الواقف،فإنّ ظاهره کفایة القبض متی حصل.

و یدلّ علیه صحیحة محمّد بن مسلم،لوضوح أنّ المستفاد منه أنّه إذا تحقّق القبض قبل موت الوالد یکون لازما و لو تأخّر القبض من العقد بکثیر؛و هو المستفاد من صحیحة صفوان،لقوله علیه السّلام فیها:«و إن کانوا کبارا و لم یسلّمها إلیهم و لم یخاصموا حتّی یحوزها عنه فله أن یرجع فیها،لأنّهم لا یحوزونها عنه و قد بلغوا» (11).

ص:119


1- (1)) تمسّک المؤلّف-قدّس سرّه-باطلاق کلام العلاّمة فی تحریر الأحکام 3:292 م 4650.
2- (2)) تذکرة الفقهاء 2:423.
3- (3)) إیضاح الفواید 2:381.
4- (4)) الدروس الشرعیه 2:267.
5- (5)) جامع المقاصد 9:23.
6- (6)) التنقیح الرایع 2:302.
7- (7)) مسالک الافهام 5:360.
8- (8)) الروضة البهیة 3:167-166.
9- (9)) کفایة الفقه 2:9.
10- (10)) ریاض المسائل 10:100.
11- (11)) التهذیب 9:137 ح 577.

و یستفاد المقصود من موضعین منه:أحدهما:التعلیل،إذ الظاهر منه کفایة التجویز-أی:

أخذ الموقوف عن الواقف مطلقا-سواء تخلّل القبض أم لم یتخلّل؛و الثّانی:قوله علیه السّلام:

«لم یسلّمها إلیهم»،و یعلم وجهه ممّا ذکر مع کفایة العمومات و عدم الرافع.

المقام العاشر: [القبض المعتبر شرعا فی الوقف بالنسبة إلی البطن الأوّل]

ینبغی أن یعلم أنّ القبض المعتبر شرعا فی الوقف إنّما هو بالنسبة إلی البطن الأوّل،بغیر خلاف-کما فی الحدائق (1)و الریاض (2)و غیرهما-؛بل ظاهر الإجماع علیه،فیسقط اعتبار ذلک فی بقیّة البطون لأنّهم یبلغون الملک عن البطن الأوّل و قد تحقّق أوّلا و لزم بالقبض.

و هذا هو مقتضی الأخبار المتقدّم مع کفایة العمومات.

المقام الحادی عشر: [إذا کان البطن الأوّل متعدّدا]

إذا کان البطن الأوّل متعدّدا کما إذا وقف علی أولاده،أو علی عشیرته،أو علی علماء العصر-فهل یشترط قبض الجمیع؟أو یکفی قبض البعض فی الصحّة؟أو یتبعّض الوقف؟ فمن قبض صحّ بالنسبة إلیه و من لم یقبض فسد بالنسبة إلیه؟؛وجوه،و الأقوی هو الصحّة مطلقا للعمومات و مفهوم الشرط فی قول الصادق علیه السّلام فی خبری محمّد بن مسلم و عبید بن زرارة،و مفهوم الشرط و التعلیل فی خبر صفوان؛فلا داعی للتمسّک ببعض الوجوه الاستحسانیّة.

قیل:إنّه لو توقّف الوقف علی قبض الجمیع لتضافر البیّنة علیه نصّا و فتوی،و لاشتهر عملا-، و قیل:إنّه لو توقّف علی ذلک لزم تعطیل الوقف و تخصیصه حتّی یبتنی صحّته بقبض

ص:120


1- (1)) الحدائق الناضرة 23:149.
2- (2)) ریاض المسائل 10:100.

الجمیع،أو فساده بعدم قبض بعضهم؛إلی غیر ذلک. (1)

المقام الثانی عشر[و الثالث عشر]: [أنّ قبض الولیّ لما هو ولیّ علیه کقبضه]

الظاهر أنّه لا خلاف و لا إشکال فی أنّ قبض الولیّ لما هو ولیّ علیه کقبضه و إن کان الواقف ولیّا،کما لو وقف علی اولاده الضعفاء؛بلا خلاف أجده-کما اعترف به جماعة-، (2)بل الظاهر هو الوفاق من غیر فرق بین الأب و الجدّ.

و ممّا یدلّ علیه خبر عبید بن زراره بملاحظة ذیله:«لأنّ الوالد هو الّذی یلی أمره» (3)؛ و خبر علیّ بن جعفر المروی فی قرب الإسناد:«إذا کان أب تصدّق علی ولده الصغیر فإنّها جائزة،لأنّه یقبض لولده إذا کان صغیرا» (4).

و مناقشة العلاّمة الطباطبائی فی حاشیة المصابیح (5)فی سند هذا الکتاب مدفوعة بالشهرة؛و کذا المناقشة فی الدلالة بکون الصدقة غیر الوقف.

و هل یجب بعد ذلک القبض علی المولّی علیه بمعنی قصده؟أم لا؟

قال فی المسالک:«لمّا کان المعتبر فی القبض رفع الید-أی:ید الواقف-و وضع ید الموقوف علیه و کانت ید الولیّ بمنزلة ید المولّی علیه کان وقف الأب و الجدّ و غیره-ممّن له الولایة علی غیر الکامل لما فی یده-علی المولّی علیه متحقّقا بالإیجاب و القبول،لأنّ القبض حاصل قبل الوقف،فیستصحب و ینصرف إلی المولّی علیه بعده؛لما ذکرناه.و الظاهر عدم الفرق بین قصده بعد ذلک القبض عن المولّی علیه للوقف و عدمه،لتحقّق القبض الّذی

ص:121


1- (1)) أقول:یمکن التمسک بالمعتبرة القطعیة أیضا علی الصحّة کما هو ظاهر(مؤلّف عفی عنه).
2- (2)) کما فی الجواهر 28:65 و انظر:الحدائق الناضرة 22:146.
3- (3)) التهذیب 9:137 ح 577.
4- (4)) قرب الإسناد:119.
5- (5)) مصابیح الأحکام-للسیّد محمّد مهدی بحر العلوم،«مخطوط».

لم یدلّ الدلیل علی أزید من تحقّقه» (1)؛انتهی.

قلت:لا ینبغی التأمّل فی ظهور دلیله فی اعتبار کون القبض علی أنّه وقف،فلذا قالوا:أنّه لا یجری القبض بعد الوقف مع الذهول و الغفلة عنه،أو کان علی وجه العاریة أو الودیعة أو نحو ذلک ممّا هو لیس قبضا للوقف من حیث إنّه وقف.

و تحقیق المقام:أنّه مع فرض شرطیّته مطلقا لا تنقل بدون القصد ضرورة عدم امتیاز أهل الفعل المشترک،فضلا عن الاشتراک الّتی کان الاحتیاج بغیره.

نعم،لو قیل بعدم الدلیل علی الشرطیّة عموما أو تخصیصه بالنصوص المزبورة بدعوی أنّ المراد کفایة قصد الولیّ بأیّ وجه اتّفق (2)لأنّه إذا کان هو الّذی یقبض عنه فکیف یعتبر القبض فی وقفه،إذ لا یتصوّر أن یقبض نفسه الحد (3)ذلک؛لکنّه مناف لظاهر کلماتهم بل صریحهم من عموم الاشتراط؛قال فی الجواهر:«أللهمّ إلاّ أن یراد من نحو العبارة صیرورة قبضه قبضا عنهم شرعا؛لکنّه خلاف ظاهر الأدلّة،خصوصا صحیحة صفوان الظاهر فی اعتبار الحیازة لهم المتوقّف علی النیّة (4)».

و من الغریب ما فی کشف الغطاء من الحکم بالجواز حتّی مع نیّة الخلاف،قال:«و لو نوی الخلاف فالأقوی الجواز» (5).

و من ذلک یظهر ضعف ما فی التذکرة و المسالک و الریاض (6)من أنّه إذا کان الموقوف تحت ید الموقوف علیه البالغ بودیعة أو عاریة أو إجارة أو نحوها لیکفی هذا القبض و لا یتوقّف صحّة الوقف علی قبض آخر غیره؛قال فی المسالک:«لوجود المقتضی للصحّة

ص:122


1- (1)) مسالک الإفهام 5:360.
2- (2)) أقول:الأقوی إبتناء البحث علی کون القبض فی الأفعال الخارجیّة أو المرتبطة بألامور القلبیّة (مؤلّف عفی عنه).
3- (3)) کذا فی النسخة.
4- (4)) جواهر الکلام 28:66.
5- (5)) کشف الغطاء 4:251
6- (6)) ریاض المسائل 10:102

و هو القبض،فإنّ استدامته کابتدائه إن لم یکن أقوی؛و لا دلیل علی کونه واقعا مبتدأ بعد الوقف»؛ (1)و علّله فی التذکرة ب:«أنّ حقیقة القبض موجودة (2)»؛و هذا هو الفرع الثالث عشر.

المقام الرابع عشر: [الموقوف فی ید الموقوف علیه بالغصب أو المقبوض بالعقد الفاسد هل یکون حکمه حکم القبض المأذون فیه؟أو لا؟]

إذا کان الموقوف قبل کذا فی النسخة واقعا فی ید الموقوف علیه بالغصب کالمال المغصوب أو المقبوض بالعقد الفاسد فهل یکون حکمه حکم القبض المأذون فیه؟أو لا؟.

صرّح فی التذکرة بالأوّل معلّلا ب:«أنّ حقیقة القبض موجودة (3)»؛و أختار الثانی فی الریاض (4)؛و تنظّر فی المسالک،قال:«و لو کان القبض واقعا بغیر إذن المالک کالمقبوض بالغصب و الشراء بالعقد الفاسد ففی الاکتفاء به نظر من صدقه فی الجملة-کما ذکر-؛و النهی عنه غیر قادح هنا،لأنّه لیس بعبادة»إلی أن قال:«و من أنّ القبض رکن من أرکان العقد» (5)إلی آخره (6).و صار فی الریاض إلی الثانی؛و لعلّه الأقوی،للأصل و کون المطلقات مهملة من حیث الکیفیّة،مضافا إلی أنّ القبض بعد کونه جزء السبب و متمّم العقد صحّة أو لزوما یعتبر فیه ما یعتبر فی باقی أجزاء السبب من الرخاء و الإختیار.و قد نقل بعض مشایخنا (7)عن العلاّمة الوحید الأنصاری:«أنّ کون المستفاد من الأدلّة اعتبار القبض فیما هو یعتبر فی صحّة العقد أو لزومه،اعتبار یؤکّد کذا فی النسخة الإیجاب و القبول اللفظی بالإیجاب

ص:123


1- (1)) مسالک الأفهام 5:360.
2- (2)) تذکرة الفقهاء 2:432.
3- (3)) راجع:نفس المصدر.
4- (4)) ریاض المسائل 10:102.
5- (5)) مسالک الأفهام 5:361.
6- (6)) و فیه تأمّل عندی فإنّهما و حاصلان عن الحاجة الیهما کما هو ظاهر(مؤلّف عفی عنه).
7- (7)) و من المحتمل أنّه هو العلاّمة الفقیه الشیخ محمّد باقر النجفی الإصفهانی المتوفّی عام 1301 ه،و هو من تلامیذ شیخنا الأعظم الأنصاری«قدّس سرّهما»،و هو أیضا من أساتید المصنّف الفقیه.

و القبول الفعلی».فالسبب عنده فی الرهن و الوقف ممّا کان القبض معتبرا فی صحّته أو لزومه مرکّب من الإیجاب و القبول اللفظی و النقلی،تأکیدا للعقد اللفظی بالمعاطات الفعلیّة.

و بالجملة لابدّ من کون قبض الموقوف علیه اقباضا عن الواقف من غیر فرق بین قبض الحادث و المستدام،إلاّ أنّه فی المستدام لا یحتاج إلی زمان یمکن فیه تجدید القبض-کما صرّح به فی التذکرة (1)-،بخلافه فی المبتداء.

المقام الخامس عشر: [اشتراط مضیّ الزمان فی القبض الحادث]

فی اشتراط مضیّ الزمان فی القبض الحادث.فأعلم أنّه لا تأمّل فی أنّ الإذن فی القبض یستدعی تحصیله،و من ضروریّاته مضیّ زمان یمکن فیه تحصیله،فهو دالّ علی القبض الفعلی بالمطابقة و علی الزمانی بالالتزام.

و لمّا لزم من القبض الفعلی تحصیل الحاصل أو اجتماع الأمرین المحالان فحمل اللفظ علی المعنی الالتزامی لتعذّر المطابقة،فلا یکفی الأوّل مع عدم مضیّ زمان یکفی فیه القبض فضلا عن الإذن؛وجوه-کما عرفت فی المقام الخامس-.

المقام السادس عشر: [لو کان الموقوف منقولا أو غیر منقول...]

لو کان الموقوف منقولا أو غیر منقول غائبا غیبة لا یصدق معها القبض لو خلّی بینه و بینه،فلا یکفی فیه الإذن و مضیّ الزمان أیضا حتّی یحضر الموقوف علیه أو وکیله و یقبضه بما یصدق معه من تخلیة أو نقل؛فلو وقف ما هو غائب عن البلد غیبة لا یصدق معها القبض لا یصیر وقفا صحیحا أو لازما-علی الخلاف فی المسألة-؛و الإذن لیس سببا لحصوله،بل عرفت ذلک فی الحاضر أیضا غالبا.

ص:124


1- (1)) تذکرة الفقهاء 2:25.

المقام السابع عشر: [کفایة قبض الأب عن أولاده الصغار]

قد عرفت کفایة قبض الأب عن أولاده الصغار،و هو مورد الروایات الواردة فی الباب (1).إلاّ أنّ الظاهر عدم الفرق بینه و بین الجدّ للأب،بل و بین وصیّها و الحاکم المطاع أیضا.و لا یضرّ اختصاص الأخبار بالأب لأنّها إنّما أخرجت مورد التخصیص لا الاختصاص-کما صرّح به فی الحدائق (2)-،إذ نقله مشترکة کذا فی النسخة بین الجمیع.

و لا وجه لردّ بعض الأعاظم (3)نظرا إلی ضعف یده و ولایته بالنسبة إلی غیره.

قال فی المسالک-و لقد أجاد فیما قال!-:«و لا وجه للتردّد،فإنّ أصل الولایة کاف فی ذلک؛و المعتبر هو تحقّق کونه تحت ید الواقف مضافا إلی ولایته علی الموقوف علیه،فیکون یده کیده؛و لا یظهر لضعف الید و قوّتها أثر فی ذلک» (4)؛انتهی کلامه.

قلت:لا إشکال فی المسألة بعد ثبوت الولایة کما لا إشکال فی کفایة قبضه عنهم فی الوقف من الحبس و الهبة و غیرهما؛و من أقوی طرق تنقیح المسألة ملاحظة الأشباه و النظایر.

المقام الثامن عشر: [وقف الدار المستأجرة و الموصی بخدمته]

صرّح فی التحریر:«أنّه لا یجوز وقف الدار المستأجرة و لا الموصی بخدمته» (5).

و قال فی القواعد:«و لا المستأجر و لا الموصی بخدمته» (6).

ص:125


1- (1)) راجع وسائل الشیعة 19:178،باب 4،کتاب الوقوف و الصدقات.(طبعة مؤسسة آل البیت)
2- (2)) الحدائق الناضرة 22:147.
3- (3)) منهم المحقّق الحلّی فی الشرائع و العلاّمة الحلّی فی التحریر راجع شرایع الإسلام 2:171 و تحریر الأحکام 3:292-291 م 4650.
4- (4)) مسالک الأفهام 5:360.
5- (5)) تحریر الأحکام 3:313 م 4697.
6- (6)) قواعد الأحکام 2:393.

و قال بعض شرّاح عبارة المصنّف (1):«هنا تحتمل أن یرید بها عدم صحّة وقفه من المالک؛ لکنّه یشکل بأنّه لا یقع فاسدا.غایة ما فی الباب انّه لا یتمّ إلاّ بالقبض.و یحتمل أن یرید بها عدم صحّة الوقف من المستأجر،لأنّه لیس بمالک العین فلا یملک نقلها و لا حبسها و المنافع لا یتصوّر فیها مع الوقف»؛انتهی.

فحمل العبارة علی المعنی الأوّل-بل دعوی صراحتها کما عن النراقی- (2)فی غایة الغرابة.

قال فی التذکرة:«و لو آجر أرضه ثمّ وقفها فعند الشافعیّة یصحّ» (3)إلی أن قال:«و أمّا عندنا فإن أقبضه بإذن المستأجر فلا بأس،و إلاّ لم یصحّ القبض و لا لزوم الوقف (4)»؛انتهی.

و قال بعض السادة من أعاظم الفقهاء قد قاربنا عصر جنابه (5):«تحقّق الملک فی وقف العین المؤجرة یقتضی التفصیل فی الملک.

فنقول:إنّ وقف العین المؤجرة یتصوّر من وجوه:

منها:أن یقفها علی المستأجر؛

و منها:أن یقفها علی مصلحة مثلا لکن فوّض تولیة الوقف إلی المستأجر؛

و منها:مثل الثانی لکن فوّض تولیته إلی نفسه؛

و منها:أن یقفها علی غیر المستأجر و لم یجعله متولیّا أیضا لکن أقبضها إلیه بعد انقضاء مدّة الإجارة

و منها:أن یقفها علی مصلحة و فوّض أمر التولیّة إلی عمرو و أقبضها إیّاه بعد انقضاء الإجارة؛

ص:126


1- (1)) و هو المحقّق الکرکی فی جامع المقاصد 9:57.
2- (2)) کما نقل عنه السیّد محمّد باقر حجة الإسلام الشفتی«قدس سره»فی رسالة الوقف130/
3- (3)) المجموع 15:326.
4- (4)) تذکرة الفقهاء 2:432
5- (5)) هو العلاّمة الفقیه المحقّق السیّد محمّد باقر المعروف بحجّة الاسلام الشفتی المتوفّی 1260 ه.ق.

و منها:أن یقفها علی الموقوف علیه المعیّن-کعمرو مثلا-و لم یتحقّق الاقباض إلیه قبل الممات.

و الظاهر أنّ صحّة الوقف و لزومه ممّا لا ینبغی الإشکال فیه فی غیر السادس من الأقسام الخمسة المذکورة،لوجود المقتضی و انتقاء المانع» (1)؛إلی آخر ما ذکره-رحمة اللّه علیه-

و أنت خبیر بعدم شمول کلامه سایر الأقسام-کوقف المستأجر و الوقف علی الفقراء و أمثالهما-،مع عدم تمامیّة أکثر ما ذکره فی الأقسام؛فلا بأس بالإشارة إلی کلّ واحد منها مع التعرّض للصحّة و الفساد.

فنقول:أمّا القسم الأوّل-فهو الوقف علی المستأجر-فهو داخل فی مسألة المأذون و المستعیر و الودعی؛و قد عرفت الإشکال فی کفایة القبض السابق لعموم أدلّة اشتراط القبض عرفا،بل لابدّ من القبض الجدید.

قال رحمه اللّه:قوله:«لوجود المقتضی و انتفاء المانع»أمّا وجود المقتضی لظهور الحال فیه بعد الاطّلاع بما بینّاه فی أوائل البحث یغنی عن التکلّم فی اظهاره؛و أمّا انتفاء المانع فی الأوّل فلوضوح أنّه لا مانع إلاّ انتفاء الاقباض من الواقف بعد الوقف،لکنّه غیر مضرّ،لأنّ شرطیّة الاقباض إنّما تثبت إذا لم یکن الموقوف تحت ید الموقوف علیه الّذی ینبغی تسلیم الوقف إلیه، لأنّه الظاهر من الأدلّة الدالّة علی اعتبار القبض فیه؛فلاحظ قوله علیه السّلام فی صحیحة محمّد بن مسلم:«إذا لم یقبضوا حتّی یموت فهو میراث (2)»؛و مثله مقبولة عبید بن زرارة (3)؛و کذا فی ذیل صحیحة صفوان بن یحیی:«و إن کانوا کبارا و لم یسلّمها إلیهم و لم یخاصموا حتّی

ص:127


1- (1)) رسالة الوقف ص 121 المطبوعة بتحقیق سماحة الدکتور السیّد احمد التویسرکانی من منشورات أسوة عام 1379 ه.ش.
2- (2)) الکافی 7:31 ح 7.
3- (3)) الإستبصار 4:102 ح 390.

یحوزها عنه فله أن یرجع فیها،لأنّهم لا یحوزونها عنه و قد بلغوا» (1).و مثلها الحال فی روایة کمال الدین؛و الإجماعات المنقولة؛و کلمات الأجلّة؛مضافا إلی إمکان أن یقال:إنّ المستفاد من التعلیل فی صحیحة محمّد بن مسلم و غیرها أنّ الاقباض إنّما هو لیدخل الموقوف تحت ید الموقوف علیه و فی تصرّفه،و إذا کان حاصلا سقط اعتبار حصوله (2)»؛إنتهی کلامه.

و قد مرّ الجواب عنه؛فلا نطیل بالإعادة.

و الحمد للّه ربّ العالمین

ص:128


1- (1)) الکافی 7:37 ح 36.
2- (2)) رسالة الوقف(السیّد الشفتی)122-121.

شرح خطبۀ متّقین

اشاره

علاّمه محمّد تقی مجلسی(1070 ه .ق)

تصحیح و تحشیه:جویا جهانبخش

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم الحمد للّه الّذی منّ علینا بمحمّد نبیّه صلّی اللّه علیه و آله دون الأمم الماضیة و القرون السّالفة

پیشگفتار مصحّح

در رسالۀ اعتقادات علاّمه محمّد باقر مجلسی-رفع اللّه درجته-خوانده بودم:

«و علیک بمطالعة الأخبار الواردة فی صفات المؤمنین المتّقین،خصوصا خطبة أمیر المؤمنین-علیه السّلام-الّتی ألقاها علی همّام.و قد کتب والدی العلاّمة-قدّس اللّه روحه-علیها شرحا جامعا،فعلیک بمطالعته.» (1)

(یعنی:به مطالعۀ أخبار رسیده دربارۀ صفات مؤمنان پرهیزگار بپرداز،به ویژه خطبۀ أمیر مؤمنان-علیه السّلام-که برای همّام إیراد فرموده است.پدر بسیار دان ام-که

ص:129


1- (1)) الاعتقادات،ط.رجائی،ص 47 و 48.

خداوند روانش را پاکیزه و گرامی بداراد!-بر آن خطبه شرحی جامع نوشته است.به مطالعۀ آن بپرداز).

از همان زمان که این سفارش را خواندم و دلبستگی این دین شناس بزرگ را به شرحی که پدر دانشومندش بر خطبۀ متّقین(/خطبۀ همّام)نوشته است دیدم،آرزوی دیدار آن شرح را در دل گرفتم...بیش جستم و کم یافتم...چندی بر آن برآمد،تا روزی در محضر أستاذنا العلاّمه،حضرت آیة اللّه حاج سیّد محمّد علی روضاتی-دام علاه و لقّاه اللّه مناه-،هنگامی که به مناسبتی یکی از مجموعه های نیاکانی ایشان را تصفّح می کردم،به شرح فارسی آخوند ملاّ محمّد تقی مجلسی-طاب ثراه-بر خطبۀ متّقین بازخوردم.لسان حال در آن زمان مترنّم بود که:

دیدارِ یارِ غائب دانی چه ذوق دارَد؟ ابری که در بیابان بر تشنه ای ببارَد (1)

حضرت استادی-مدّ ظلّه العالی-که شوق و ابتهاج مرا از دیدار این تحفۀ روح پرور مشاهده فرمود،-از سر کرامتی که او راست-ناگفتۀ من شنود و وعده نمود تصویری از این متن در اختیار داعی قرار دهد.

وَ فی النّفسِ حاجاتٌ وَ فیکَ فطانَةٌ سُکُوتی بیان عندها و خطاب (2)

آن وعدۀ مبارک به إنجاز مقرون افتاد(«ساقیا!لطف نمودی قدحت پر می باد!» (3)آنک من بودم و تصویر دستنوشت ملکی علاّمۀ روضاتی.به استنساخ آن همّت گماشتم و چندان پیش نرفته بودم که لزوم استمداد از نسخه یا نسخه هایی دیگر مسلّم گردید تا موارد شبهه و افتادگی های محتمل این دستنوشت با کمک آن منبع(یا منابع)تصحیح و إصلاح شود.

ص:130


1- (1)) سعدی.
2- (2)) متنبّی.
3- (3)) «...که به تدبیر تو تشویش خمار آخر شد»(حافظ).

در فهرست نسخه های خطّی کتابخانۀ خاندانی نجفی مسجدشاهی در اصفهان که به ضمیمۀ کتاب قبیلۀ عالمان دین (1)طبع و نشر گردیده است،نشان نسخۀ دیگری از این شرح یافتم.فاضل ارجمند و مدرّس محترم حوزۀ علمیّۀ اصفهان،حضرت حجّة الإسلام و المسلمین استاد حاج شیخ هادی نجفی-دام مجده-با گشاده روئی نسخه را که در آن زمان نزد یکی از فضلای حوزۀ علمیّۀ قم بأمانت بود،پس از عودت به اصفهان،در اختیار راقم نهاد.

در همین أثنا با پرس وجو از دوست دانشور إخلاص پیشه ام،حضرت حجة الإسلام و المسلمین علی صدرائی خوئی(صدرائی نیا)-وفّقه اللّه تعالی لمرضاته-،دانستم-از بن-در مجموعه فهارسی که ایشان برای تدوین مجموعۀ پرسود موسوم به فهرستگان نسخه های علوم حدیث مورد تفحّص و تفتیش قرار داده اند،از دو نسخۀ این متن سخن رفته است و بس:یکی همین نسخۀ خاندان نجفی مسجد شاهی و دیگر دستنوشت متعلّق به کتابخانۀ عمومی حضرت آیة اللّه مرعشی نجفی-قدّس اللّه روحه العزیز- نسخۀ علاّمۀ روضاتی هم-که اینک تصویر آن در اختیار ما بود-در فهارس معرّفی نگردیده بود.

دوست فرزانۀ تازه جو و تازه یابم،حضرت حجّة الإسلام و المسلمین استاد حاج شیخ رسول جعفریان-متّعنا اللّه بطول بقائه-،دسترسی به دستنوشت خزانۀ مرعشیّه را تسهیل فرمود و مرا در تهیّۀ تصویر آن معاونت و معاضدت نمود-جزاه اللّه عن الإسلام و المسلمین خیر الجزاء-

پس تصحیح و آماده سازی متن با هر سه نسخۀ شناختۀ آن آغاز شد و به لطف حضرت باری-عزّ اسمه-به فرّخی و پیروزی انجام گرفت.

ص:131


1- (1)) قبیلۀ عالمان دین،هادی نجفی،چ:1،قم:عسکریّه،صص 223-246.

دستنوشت کتابخانۀ آیة اللّه مرعشی-قدّس سرّه-را که رسالۀ دوم مجموعه ای است و مورّخ 1073 ه.ق.(ش /9763فهرست:106/25)،با رمز«م»مشخّص گردانیده ام.

دستنوشت کتابخانۀ آیة اللّه نجفی مسجدشاهی-طاب ثراه-را که درون مجموعه ای است و یکی از رسائل آن مجموعه تاریخ 26 شوّال 1096 ه.ق.دارد،با رمز«ن»یاد کرده ام.

دستنوشت متعلّق به حضرت علاّمۀ روضاتی-دام علاه-را که به خطّ جدّ أمجدشان، عالم فاضل و إحیاگر مواریث مکتوب أمّت مرحومه،مرحوم حاج میر سیّد محمّد-روّح اللّه روحه-،است (1)،و مورّخ 1267 ه.ق،رمز«ر»داده ام.هر سه نسخه نادرستیهای معتنابه داشته اند و گاه ضبط صحیح منحصر به یکی از نسخه های سه گانه بود.فی الجمله،و با آنکه نسخۀ کتابخانۀ آیة اللّه مرعشی نجفی-رضوان اللّه علیه-(موسوم به «م»)-بنابر ادّعای کاتب-از روی خطّ ماتن-أعلی اللّه مقامه الشّریف-کتابت گردیده است،هیچیک از نسخه ها واجد چنان صحّتی نبود که متن و«أساس»تصحیح قرار گیرد.بناچار شیوۀ ما در تصحیح این متن بیشتر به طریقۀ موسوم به«التقاطی/تلفیقی» (2)

ص:132


1- (1)) عالم خدوم جلیل القدر،مرحوم حاج میر سیّد محمّد(11 محرّم 1222-28 رمضان 1293 ه.ق.)بن زین العابدین(درگذشته به 1275 ه.ق.)است-رضوان اللّه علیهم أجمعین-. آن مرحوم که از علماء أعلام و محقّقین عظام بوده تألیفاتی دارد و بالخصوص در إحیاء نسخ نادره و آثار نفیسه اهتمامی تمام داشته؛صدها کتاب و رساله به خطّ جلّی خود استنساخ یا تکمیل فرموده و مجموعه ها و جنگ های بسیار مرتّب نموده و همه را خود مقابله و تصحیح [کرده]و سپس به صحّافی و تجلید رسانیده است.شکر اللّه سعیه.»(مکارم الاثار،2088/6، هامش).
2- (2)) دربارۀ این شیوه،نگر:راهنمای تصحیح متون،جویا جهانبخش،ص 30.

نزدیک گردیده است.

*** جناب صدرائی خوئی پیمان ستانده بود تا این متن در مجموعۀ گرانقدر میراث حدیث شیعه،طبع را به زیور خویش بیاراید،لیک یاران سپاهانی پیشدستی کردند و آن را برای میراث حوزۀ اصفهان خواستار شدند و رضای صدرائی عزیز را هم در این باب به حاصل آوردند؛و البتّه افتراقی نیز در میان نیست؛چه:

شاخِ گُل هر جا که روید هم گُل است خُمّ مُل هر جا که جو شَد هم مُل است (1)

رای،آن بود که این پیشگفتار مشتمل باشد بر چهار بهره:

1-معرّفی«خطبۀ متّقین»و شروح آن.

2-نقد حال آخوند ملاّ محمّد تقی مجلسی(مجلسی أوّل).

3-بررسی شیوۀ مجلسی أوّل در ترجمه و شرح خطبۀ متّقین.

4-حکایت تصحیح و تحقیق شرح حاضر.

در این مجمل جز پاره ای از گفتنیهای بهرۀ چهارم گفته نیامد،و به إشارت پردازندگان میراث حوزۀ اصفهان و به رعایت هنجار مختار ایشان،باقی سخن و انبوه یادداشتهای این أبواب-به تعبیر قدما-«در باقی شد».لختی دگرسازیهای خرد دیگر نیز از سوی مجموعه پردازان إعمال گردیده که بطبع ناگزیر بوده است.

امیدوارم در طبع مستقلّی از این رساله-با مقدّمه ای مشروح و حواشی و تعلیقاتی مبسوط-سامانی نوآئین بدین پژوهش بخشیده شود و از نو در زیر و بم و فراز و فرود آن تفرّسی و تفحّصی برود.از دیده ورانی که ملاحظات و انتقادها و پیشنهادهای

ص:133


1- (1)) مولوی.

إصلاحی شان را برای آن طبع و نشر مأمول إرائه فرمایند،پیشاپیش امتنان دارم.

خداوند کارساز بنده نواز را بر توفیقی که ارزانی داشت سپاس می گزارم و اگر بر إحیاء و ترویج این متن عزیز مثوبتی آنجهانی مقرّر است آن را نثار روح پرفتوح نویسندۀ فرزانۀ متن،مولانا آخوند ملاّ محمّد تقی مجلسی،و فرزند برومند بسیاردان اش،علاّمه مولانا محمّد باقر مجلسی،می سازم؛که سالهای سال است گردن إسلامیان و إیمانیان زیر بار منّت هردوان است-رضی اللّه عنهما و أرضاهما-

از خداوند به زاری و تضرّع می خواهم تا من ناسزاوار را به لطف و مرحمت بی قیاس خویش،تحلّی به صفات و سمات پرهیزگاران روزی فرماید و لسان حال خود می سازم که:

گَرَم به هیچ نگیری خلافِ واقع نیست و لیک شرطِ کریمان نوازشِ عامَست (1)

بندۀ خدا:

جویا جهانبخش

اصفهان/بهار 1384 ه.ش.

ص:134


1- (1)) دیوان شمس مشرقی،تحقیق و بررسی:دکتر سیّد أبو طالب میر عابدینی،ص 252.

[متن خطبۀ متقین]

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم الحمد للّه ربّ العالمین و الصّلوة علی أشرف الأنبیآء و المرسلین محمّد و عترته الطّاهرین.

و بعد (1)فقد أخبرنی و حدّثنی مشایخی معنعنا إلی الشّیخ الصّدوق محمّد بن یعقوب الکلینیّ (2)و إلی الشّیخ المعظّم محمّد بن بابویه القمی (3)و إلی السّیّد الأجلّ الأعظم رضی الدّین محمّد (4)-رضی اللّه عنهم-؛و نذکر (5)سند ابن بابویه (6)و عبارة (7)السّیّد الرّضی

ص:135


1- (1)) و بعد/در«ر»و«ن»نیامده و تنها در«م»مذکورست.
2- (2)) الکلینیّ/«ن»:کلینی.ضبط نص،موافق است با«ر»و«م». از برای روایت شیخ کلینی نگر:أصول کافی،با ترجمه و شرح آیة اللّه کمره ای،ط.أسوه، 14/5-22،«باب المؤمن و علاماته و صفاته»،ش 1.
3- (3)) القمی/در«ر»و«ن»نیامده و تنها در«م»مذکورست. از اینجا تا سر«و عبارة السّیّد الرّضی»در«ن»از قلم افتاده است. از برای روایت شیخ صدوق،نگر:أمالی ی شیخ صدوق،ط.کمره ای،صص 570-574، مجلس 84،ش 2.
4- (4)) از برای روایت سیّد رضی نگر:نهج البلاغه،ط.شهیدی،صص 227-224،خطبۀ 193.
5- (5)) نذکر/چنین است«م».«ن»-از بن-این عبارت را ندارد.«ر»:سنذکر.
6- (6)) سند ابن بابویه/«ر»:+القمی.«م»این افزونه را ندارد.«ن»هم که-از بن-عبارت را ندارد.
7- (7)) عبارة/چنین است«ر»و«ن».«م»:عیاره.

و هی قریبة من عبارة الصّدوق.

فروی (1)محمّد بن الحسن بن الولید-رضی اللّه تعالی عنه- (2)،قال:حدّثنی محمّد بن الحسن الصّفّار،قال:حدّثنا (3)علیّ بن حسّان (4)الواسطیّ،عن عمّه (5)عبد الرّحمن بن کثیر الهاشمیّ،عن الإمام أبی عبد اللّه جعفر بن محمّد الصّادق عن أبیه-صلوات اللّه علیهما-قال:

قام رجل من أصحاب أمیر المؤمنین-صلوات اللّه علیه-و فی النّهج روی (6)أنّ صاحبا لأمیر المؤمنین یقال له همّام کان رجلا مؤمنا عابدا قال له:یا أمیر المؤمنین،صف لی المتّقین (7)کأنّی أنظر إلیهم،فتثاقل عن جوابه،ثمّ قال(ص) (8):یا همّام،اتّق اللّه و أحسن إنّ اللّه مع الّذین اتّقوا و الّذین هم (9)محسنون،فلم یقنع همّام بذلک القول حتّی عزم علیه،قال (10):فحمد اللّه و أثنی علیه و صلّی علی النّبیّ محمّد (11)و آله،ثمّ قال-صلوات اللّه علیه-:

أمّا بعد،فإنّ اللّه سبحانه خلق الخلق حین خلقهم غنیّا عن طاعتهم امنا بمعصیتهم (12)

ص:136


1- (1)) فروی/«م»:+محمد عن.این افزونه در«ر»و«ن»نیست. اگر أصیل باشد مراد از این«محمّد»بطبع خود شیخ صدوق(ابن بابویه)-رضی اللّه عنه-است.
2- (2)) رضی اللّه تعالی عنه/چنین است در«م».«ر»:رضی اللّه عنه.«ن»:رضی اللّه تع عنهم.
3- (3)) حدّثنا/چنین است در«م»و«ن».«ر»:حدثنی.
4- (4)) حسّان/«ن»:حسن.
5- (5)) عمّه/چنین است در«ر»و«ن».«م»:عمیر.
6- (6)) روی/تنها در«م»آمده است.در«ر»و«ن»نیست.
7- (7)) المتّقین/«ن»:+حتی.این افزونه در«م»و«ر»نیست.
8- (8)) (ص)/در«ر»نیامده است ولی در«ن»و«م»هست.
9- (9)) هم/«ن»:+هم.کسی که متوجّه زیادگی و نابجائی این افزونه بوده است،قدری این افزونه را تراشیده است.این افزونۀ نابجا در«م»و«ر»نیامده است.
10- (10)) قال/در«ن»از قلم افتاده است ولی در«م»و«ر»آمده.
11- (11)) محمّد/در«ن»و«م»هست ولی در«ر»نیامده.
12- (12)) بمعصیتهم/«ن»:من معصیتهم.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.

لأنّه سبحانه لا اتضرّه معصیة (1)من عصاه و لا تنفعه طاعة من أطاعه،فقسم بینهم معایشهم و وضعهم من (2)الدّنیا مواضعهم.فالمتّقون فیها هم أهل البصائر (3)،منطقهم الصّواب،و ملبسهم الاقتصاد،و مشیهم التّواضع،(خضعوا للّه-عزّ و جلّ-بالطّاعة، فبهتوا غاضین أبصارهم إلخ) (4)غضّوا أبصارهم عمّا حرّم اللّه علیهم (5)و وقفوا أسماعهم علی (6)العلم النّافع لهم،نزلت أنفسهم منهم فی البلاء کالّذی نزلت فی الرّخاء(رضی منهم عن اللّه بالقضا) (7)،لو لا الاجال الّتی کتب اللّه علیهم لم تستقرّ (8)أرواحهم فی أجسادهم طرفة (9)عین شوقا إلی الثّواب و خوفا من العقاب،عظم الخالق فی أنفسهم فصغر ما دونه فی أعینهم،فهم و الجنّة کمن قد راها فهم فیها منعّمون (10)،و هم و النّار کمن قد راها فهم فیها معذّبون.

ص:137


1- (1)) معصیة/«ن»:معصیته.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
2- (2)) من/«ر»:+امر.این افزونه در«م»و«ن»نیست.نیز در گفتآورد بحار از نهج نیست.
3- (3)) البصائر/«ن»:البصایر.
4- (4)) (خضعوا...إلخ)/این بهره که ما میان دو کمانک نهادیم تنها در«ر»هست.«م»و«ن» -مطابق با گفتآورد بحار از نهج-آن را ندارند. به نظر می رسد این بهره منقول باشد از أمالی ی صدوق؛و احتمالا در حاشیه بوده و توسّط کاتب«ر»یا کاتب ما در نسخۀ آن به متن وارد شده باشد.
5- (5)) علیهم/در«ن»و«م»هست ولی در«ر»نیست.
6- (6)) علی/چنین است در«ن»و«م».«ر»:عن.
7- (7)) (رضی...بالقضا)/این بهره که میان دو کمانکش نهادیم،تنها در«ر»هست.«م»و«ن» فاقد آن اند. به نظر می رسد این بهره منقول باشد از أمالی ی صدوق؛و احتمالا در حاشیه بوده و توسّط کاتب«ر»یا کاتب ما در نسخۀ آن به متن وارد شده باشد.
8- (8)) لم تستقرّ/«م»:لم تستقرّ؛«ر»:لم یستقر؛«ن»:لو تستقر.
9- (9)) طرفة/«م»:طرفة.«ن»:طرفة.در«ر»هیچ حرکت گذاری نشده است.
10- (10)) منعّمون/«م»:«منعمون».«ر»و«ن»:«منعّمون».

قلوبهم محزونة،و شرورهم مأمونة،و أجسادهم نحیفة و حاجاتهم خفیفة،و أنفسهم عفیفة.

صبروا أیّاما قصیرة(و مؤنتهم من الدّنیا عظیمة) (1)أعقبتهم راحة طویلة.تجارة مربحة (2)یسّرها لهم ربّهم أرادتهم الدّنیا و لم یریدوها و أسرتهم ففدوا أنفسهم منها.

أمّا اللّیل فصافّون أقدامهم تالون (3)لأجزاء القران یرتّلونه ترتیلا یحزّنون أنفسهم به (4)و یستثیرون (5)به دواء داءهم،فإذا مرّوا بایة فیها تشویق رکنوا إلیها طمعا و تطلّعت نفوسهم (6)إلیها شوقا و ظنّوا أنّها نصب (7)أعینهم و إذا مرّوا بایة فیها تخویف أصغوا إلیها مسامع قلوبهم و ظنّوا أنّ زفیر جهنّم و شهیقها فی أصول اذانهم فهم حانون علی أوساطهم مفترشون لجباههم و أکفّهم و رکبهم و أطراف أقدامهم یطلبون (8)إلی اللّه سبحانه فی فکاک رقابهم (9).

و أمّا النّهار فحلماء (10)علماء 11أبرار أتقیاء قد براهم 12الخوف بری القداح ینظر إلیهم 13

ص:138


1- (1)) (و مؤنتهم...عظیمة)/این بهره که ما آن را میان دو کمانک قرار داده ایم،تنها در«ر»آمده است.در«م»و«ن»نیست. به نظر می رسد در حاشیه بوده است و از أمالی ی صدوق منقول بوده،و کاتبی آن را به متن آورده و در تعیین محلّ آن نیز اشتباه کرده باشد.
2- (2)) تجارة مربحة/«ن»:تجارة مریحة.ضبط نص،موافق است با«م»و«ر».
3- (3)) تالون/«ن»:تالین.ضبط نص،موافق است با«م»و«ر».
4- (4)) به/در«ن»و«ر»آمده است ولی در«م»نیامده.
5- (5)) یستثیرون/«م»:یستثرون؛«ر»:یسترّون؛«ن»:یستبشرون.
6- (6)) نفوسهم/«ن»:نفوسا.ضبط نص،موافق است با«م»و«ر».
7- (7)) نصب/«م»:نصب.«ن»:نصیب.«ر»:نصب.
8- (8)) یطلبون/حرکتگذاری در«م»چنین است.در«ن»و«ر»هیچ حرکتگذاری نشده است.
9- (9)) فکاک رقابهم/در«ن»از قلم افتاده و سپس به خطّی دیگر در هامش افزوده شده است.در «م»و«ر»هست.
10- (10)) فحلماء/چنین است در«م»؛«ن»:فحلما؛«ر»:فحکماء.

النّاظر فیحسبهم (1)مرضی و ما بالقوم من مرض (2)و یقول قد خولطوا و (3)لقد خالطهم أمر عظیم لا یرضون من أعمالهم القلیل و لا یستکثرون الکثیر فهم لأنفسهم متّهمون و من أعمالهم مشفقون إذا زکّی أحدهم خاف ممّا یقال له (4)،فیقول:أنا أعلم بنفسی من غیری،و ربّی أعلم بی من نفسی،اللّهمّ اجعلنی خیرا ممّا یظنّون و لا تؤاخذنی بما یقولون و اغفرلی ما لا یعلمون.فمن علامة أحدهم أنّک تری له قوّة فی دین و حزما فی لین و إیمانا فی یقین و حرصا فی علم و قصدا فی غنی (5)و خشوعا فی عبادة و تجمّلا فی فاقة و صبرا فی شدّة و طلبا فی حلال و نشاطا فی هدی و تحرّجا عن طمع،یعمل الأعمال الصّالحة و هو علی وجل.

یمسی و همّه الشّکر و یصبح و همّه الذّکر.یبیت حذرا و یصبح فرحا:حذرا لما حذّر من الغفلة و فرحا بما أصاب من الفضل و الرّحمة (6).إن استصعبت علیه نفسه فیما تکره لم یعطها (7)سؤلها فیما تحبّ.قرّة عینه فیما لا یزول و زهادته فیما لا یبقی.یمزج (8)الحلم بالعلم و القول

ص:139


1- (1)) فیحسبهم/«ن»:و یحسبهم.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
2- (2)) مرض/«ن»:فرض.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
3- (3)) و/«ن»:او.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
4- (4)) له/«ن»:لهم.ضبط نص،بنابر«م»و«ر»است.
5- (5)) و قصدا فی غنی/در«ن»از قلم افتاده و در هامش آن به خطّی دیگر افزوده شده:«و علما فی حلم و قصدا فی غنی».
6- (6)) الرّحمة/«ن»:+و.این افزونه در«م»و«ر»نیست.
7- (7)) یعطها/در«م»و«ن»چنین است.«ر»:یوتها.
8- (8)) یمزج/در«م»ظ.«یمزج»خوانده می شود.در«ن»و«ر»هیچ حرکتگذاری نشده است.

بالعمل.تراه قریبا أمله قلیلا زلله خاشعا قلبه قانعة نفسه منزورا أکله (1)سهلا (2)أمره حریزا دینه میّتة شهوته مکظوما غیظه الخیر منه مأمول و الشّرّ منه مأمون إن کان فی الغافلین کتب فی الذّاکرین و إن کان فی الذّاکرین لم یکتب من الغافلین یعفو (3)عمّن ظلمه و یعطی من حرمه و یصل من قطعه بعیدا فحشه(بعیدا جهله) (4)لیّنا قوله غائبا منکره حاضرا (5)معروفه (6)مقبلا خیره مدبرا شرّه فی الزّلازل وقور و (7)فی المکاره صبور و فی الرّخاء شکور لا یحیف علی من یبغض و لا یأثم لمن یحبّ یعترف بالحقّ قبل أن یشهد علیه لا یضیّع (8)ما استحفظ و لا ینسی ما ذکّر و لا ینابز (9)بالألقاب و لا یضارّ بالجار (10)و لا یشمت بالمصائب (11)و (12)لا یدخل فی الباطل و لا یخرج من الحقّ.إن صمت لم یغمّه صمته و إن ضحک

ص:140


1- (1)) أکله/در«م»چنین حرکتگذاری شده است.در«ن»و«ر»هیچ حرکتگذاری نشده است.
2- (2)) سهلا/«ن»:سهوا.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
3- (3)) یعفو/«ن»و«م»چنین است.«ر»:یعفوا.
4- (4)) (بعیدا جهله)/این بهره که ما میان دو کمانک نهادیم،تنها در«ر»آمده است.در«م»و «ن»نیست. گویا مأخوذست از نقل أمالی ی صدوق و احتمالا در حاشیه بوده و کاتبی آن را در متن آورده است.
5- (5)) حاضرا/«ن»:حاصرا.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
6- (6)) معروفه/«ر»:معروفة.ضبط نص،موافق است با«ن»و«م».
7- (7)) و/در«ن»آمده است ولی در«م»و«ر»نیست.
8- (8)) لا یضیّع/در«م»یاء آغازین و عین،مضموم و یاء پسین،مشدّد است.در«ر»،تنها یاء، مشدّد کتابت شده.در«ن»بدون هیچ حرکت و تشدید کتابت گردیده است.
9- (9)) ینابز/«ر»:ینایز.ضبط نص،موافق است با«ن»و«م».
10- (10)) بالجار/«ر»:بالجارّ.ضبط نص،موافق است با«ن»و«م».
11- (11)) بالمصائب/«ر»:بالمصایب.ضبط نص،موافق است با«ن»و«م».
12- (12)) و/در«م»و«ن»نیست ولی در«ر»هست.

لم یعل صوته و إن بغی علیه صبر حتّی یکون اللّه هو الّذی (1)ینتقم له.نفسه منه فی تعب و النّاس منه فی راحة.أتعب نفسه لاخرته و أراح النّاس من نفسه.بعده عمّن تباعد عنه زهد و نزاهة و دنوّه ممّن دنا منه لین و رحمة.لیس تباعده بکبر و عظمة و لا دنوّه بمکر و خدیعة.

قالوا (2):فصعق همّام-رضی اللّه عنه-صعقة کانت نفسه فیها،فقال أمیر المؤمنین -صلوات اللّه علیه- (3):أما و اللّه لقد کنت أخافها علیه،هکذا تصنع (4)المواعظ (5)البالغة بأهلها.فقال له قائل (6):فما بالک (7)یا أمیر المؤمنین؟

فقال-علیه السّلام- (8):ویحک!إنّ لکلّ أجل وقتا لا یعدوه و سببا لا یتجاوزه،فمهلا، لا تعد لمثلها (9)فإنّما نفث (10)الشّیطان علی لسانک.

[ترجمه و شرح خطبه]

اشاره

آنچه أصلست به روایت سیّد رضی الدّین است که در نهج البلاغه (11)ذکر کرده است،

ص:141


1- (1)) الّذی/در«م»و«ن»چنین است.«ر»:الله.
2- (2)) قالوا/در«ن»بالای این بهره نوشته شده:«قال خ».
3- (3)) صلوات اللّه علیه/چنین است در«م»و«ر».«ن»:ع.
4- (4)) تصنع/«ن»:تصنعی.ضبط نص،موافق است با«م»و«ر».
5- (5)) المواعظ/«ر»:المواضع.ضبط نص،موافق است با«ن»و«م».
6- (6)) قائل/«ن»:قایل.ضبط نص،موافق است با«م»و«ر».
7- (7)) در«ن»میان سطرها افزوده شده:«انت خ»که ظاهرا ناظر به این موضع بوده است.
8- (8)) علیه السّلام/«ر»چنین است؛«م»:ص؛«ن»:ع.
9- (9)) لمثلها/ضبط نص،بنابر«م»و«ر»است.در«ن»«بمثلها»بوده و سپس(ظ.با قلمی دیگر) سعی گردیده إصلاح شود.
10- (10)) نفث/«ر»:نقث.ضبط نص،موافق است با«ن»و«م».
11- (11)) نهج البلاغه/چنین است در«م»و«ن».«ر»:نهج البلاغة. «ن»:+مذکور است.این افزونه در«م»و«ر»نیامده است.

و غالب آنست که از عامّه روایت (1)می کند چون ضبط ایشان بیشتر است،و أمثال این خطب متواتر یا (2)مستفیض است نزد عامّه.و آنچه در حاشیه ذکر کرده ام به روایت صدوق است که در أمالی ذکر کرده است به سند صحیح نزد او،و کلینی-رضی اللّه عنه- (3)به نحوی روایت نموده است که گویا جزو این روایت است که أوایل او (4)را انداخته است راوی و علامات مؤمنان را ذکر کرده است،و می تواند بود (5)که حضرت أوّلا علامات مؤمنان را ذکر فرموده باشند (6)،و بعد از آن سؤال کرده باشد از علامات متّقیان یا برعکس،و هریک از راویان یک جزو را بیان کرده باشند (7)،و بنابر روایت از حضرت إمام جعفر صادق-صلوات اللّه علیه- (8)نیز محتملست که (9)حضرت در یک مرتبه علامات (10)متّقیان را ذکر فرموده باشند و مرتبۀ دیگر علامات مؤمنان را ذکر فرموده باشند،و ممکنست که همه را یک مرتبه فرموده باشند (11)و راویان بعضی أوّل را (12)

ص:142


1- (1)) روایت/«ن»:ذکر و روایة.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
2- (2)) متواتر یا/«ن»:متواترا.ضبط نص،بنابر«م»و«ر»است.
3- (3)) رضی اللّه عنه/چنین است در«ر»و«ن».«م»:رضی اللّه.
4- (4)) او/«ن»:آن.ضبط نص،بنابر«م»و«ر»است.
5- (5)) بود/در«ر»نیست.در«ن»و«م»آمده است.
6- (6)) باشند/در«م»و«ن»چنین است.«ر»:باشد.
7- (7)) باشد از...بیان کرده باشند/در«ن»از قلم افتاده است ولی در«م»و«ر»هست.
8- (8)) صلوات اللّه علیه/«ن»:ع.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
9- (9)) محتملست که/در«ن»آمده است ولی در«م»و«ر»نیامده.
10- (10)) علامات/در«ن»از قلم افتاده است ولی در«م»و«ر»آمده.
11- (11)) و مرتبۀ دیگر...یک مرتبه فرموده باشند/این بهره در«ر»نیست.بنابر«م»ضبط شد.در «ن»نیز(ظ.کوتاه شده و)بدین صورت آمده است:«و مرتبۀ دیگر علامات مؤمنان را».
12- (12)) را/در«ن»از قلم افتاده بوده ولی(ظ.به قلمی دیگر)بالای سطر افزوده شده است.

ضبط نموده باشند و بعضی آخر را،و شکّی نیست که همه حقّست و موافق (1)واقع،و بر هریک ازین صفات کمال،آیات و أحادیث وارد شده است (2)و کتاب مصابیح النّور برقی و کتاب کفر و إیمان کلینی مشحون است ازین أخبار که موافق قرآن مجید و أدلّۀ عقلیّه (3)، بلکه بدیهیست نزد جمیع عقلا و مجمع علیه است نزد جمیع علما،و این شکسته (4)به هریک إشاره خواهد کرد.

و أوّلا (5)عبارت سیّد را ذکر می کنم (6):

نقل نموده است که یکی از أصحاب حضرت أمیر المؤمنین-علیه السّلام- (7)که او را همّام می گفتند شخصی بود مؤمن (8)عابد و مجتهد (9)بود که نهایت سعی می نمود در بندگی إلهی.و صدوق روایت نموده است به إسناد صحیح معتبر از حضرت إمام به حق ناطق، أبی عبد اللّه جعفر بن محمّد الصّادق-صلوات اللّه علیهما-که آن حضرت فرمودند که شخصی از أصحاب حضرت أمیر المؤمنین-صلوات اللّه علیه- (10)که او را همّام می گفتند

ص:143


1- (1)) و موافق/در«ر»مکرّر کتابت گردیده است.
2- (2)) و أحادیث وارد شده است/ضبط«م»و«ن»چنین است.«ر»از این بهره از عبارت تنها «وارد شده»را دارد.
3- (3)) عقلیّه/«م»:+است.«ر»و«ن»این افزونه را ندارند.
4- (4)) شکسته/إطلاق«شکسته»بر خویشتن،از باب فروتنی،و نظیر تعابیری چون«حقیر»و «کمترین»و«ذرّۀ بیمقدار»و«لاشیء»و«ناچیز»و...است که امروزه رواج و تداول دارند.
5- (5)) و أوّلا/ضبط«ر»چنین است؛«م»:و اوّلا؛«ن»:اولا.
6- (6)) می کنم/چنین است ضبط«ن»و«م».«ر»:می کنیم.
7- (7)) علیه السّلام/چنین است ضبط«م»و«ر».«ن»:ع.
8- (8)) مؤمن/در«ن»از قلم افتاده است ولی در«م»و«ر»هست.
9- (9)) مجتهد/مراد از«مجتهد»در اینجا کوشا در عبارت و بندگی است.
10- (10)) صلوات اللّه علیه/«ن»:ع.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.

و با عبادت (1)بود به حضرت عرض نمود که:یا حضرت (2)،أوصاف متّقیان و پرهیزکاران را چنان بیان فرما که چنان شود نزد من که (3)گویا ایشان را می بینم.پس حضرت مضایقه فرمودند در جواب او چون می دانستند که تاب شنیدن ندارد و مجملا فرمودند که:ای همّام!از خدا بترس و بدیها را مکن و أعمال نیکو را بجا (4)آور که حق-سبحانه و تعالی- فرموده است که بتحقیق و راستی که حق-سبحانه و (5)تعالی-با متّقیان (6)و با (7)نیکوکاران است به لطف و مرحمت یا به (8)توفیق بر تقوی و إحسان ایشان یا عالمست به تقوی و إحسان ایشان.پس همّام به همین قانع نشد تا آنکه (9)حضرت را قسم داد، و صدوق قسم را ذکر کرده است که همّام گفت:یا أمیر المؤمنین!به حقّ آن خداوندی که تو را مکرم گردانیده است به فضائلی (10)چند که مخصوص تو گردانیده است به آنکه تو را إمامت و علم و زهد و شجاعت و محبّت و قرب کرامت و عطا فرموده (11)و تو را بر

ص:144


1- (1)) با عبادت/«با عبادت»یعنی«عابد»و ماتن این تعبیر را در برابر همین واژه در متن عربی نهاده است(سنج:گفتآورد بحار از أمالی ی صدوق).از همین دست اند واژگانی چون«باعفّت» (-عفیف)،«باعقیده»(-معتقد)و...که در متون فارسی به کار رفته اند.
2- (2)) یا حضرت/«ن»:یا امیر المؤمنین.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
3- (3)) که/در«ر»نیامده ولی در«م»و«ن»هست.
4- (4)) بجا/«ن»:بجای.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
5- (5)) سبحانه و/در«ر»نیامده ولی در«م»و«ن»آمده است.
6- (6)) متّقیان/«ر»:+است.این افزونه در«م»و«ن»نیامده است.
7- (7)) با/در«ن»نیامده است.در«م»و«ر»آمده است.
8- (8)) یا به/«م»چنین است.«ر»«یا»را ندارد.«ن»:«و».
9- (9)) تا آنکه/«ن»:و.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
10- (10)) فضائلی/«ر»چنین است.«ن»و«م»:فضایلی.
11- (11)) فرموده/«ر»:+است.این افزونه در«ن»و«م»نیامده.

عالمیان تفضیل داده است و به عطاهای خاصّه مخصوص ساخته که وصف کن از جهت من متّقیان را.پس حضرت برخاستند (1)و حمد و ثنای إلهی (2)به جا (3)آوردند و صلوات بر محمّد و آل او فرستادند،پس فرمودند که:

چون حق-سبحانه و تعالی-خلایق را آفرید بی نیاز بود از طاعت و عبادت ایشان و ایمن بود از معصیت ایشان.چون عصیان ایشان (4)نقصی در پادشاهی و بزرگی او نمی رساند (5)و عبادت مطیعان در بزرگی او نمی افزود.نه از طاعت مطیعان به او نفعی (6)عاید می شود و نه از کفر کافران و مخالفت فاسقان به او ضرری (7)،بلکه ایشان را (8)آفریده است که به ایشان نفع (9)رساند. (10)

من نکردم خَلْق تا سودی کُنَم بلکه تا بر بندگان جودی کُنَم (11)

و متکلّمان ذکر کرده اند که غرض از خلق آدمیان این بود که به ایشان ثواب (12)برساند؛

ص:145


1- (1)) برخاستند/«ن»و«ر»و«م»:برخواستند.
2- (2)) إلهی/«ن»:+را.این افزونه در«ر»و«م»نیامده است.
3- (3)) جا/«ر»:جای.ضبط نص،بنابر«م»و«ن»است.
4- (4)) چون عصیان ایشان/در«ر»نیامده است ولی در«م»و«ن»هست.
5- (5)) نمی رساند/چنین است در«ر»و«ن»؛«م»:نمیرسانید.
6- (6)) نفعی/در«م»و«ن»هست ولی در«ر»از قلم افتاده.
7- (7)) ضرری/«ن»:+میرسد.این افزونه در«م»و«ر»نیست.
8- (8)) را/«م»:+که.این افزونه در«ر»و«ن»نیست.
9- (9)) نفع/«ن»:نفعی.ضبط متن،مطابق«م»و«ر»است.
10- (10)) رساند/«ن»:+«بیت».این افزونه در«ر»و«م»نیست.
11- (11)) بیت از مولوی است(مثنوی معنوی،ط.نیکلسون،د:2،ب:1756،با ضبط«أمر»به جای «خلق»).
12- (12)) ثواب/«ن»:تواب.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.

و ثواب نفعیست که مقارن تعظیم و إجلال باشد؛و نزد عقلا قبیح است تعظیم نامستحق؛ (1)بنابراین پیغمبران (2)فرستاد و تکالیف فرمود که (3)تا ایشان مشقّتها در طاعات و عبادات بکشند تا مستحقّ ثواب شوند و تهدیدات و وعیدات فرمود که اگر نکنند (4)مستحقّ عقاب شوند.و بسیاری از آیات و أحادیث دلالت برین معنی دارند.

پس فرمودند که:

حق-سبحانه و تعالی-قسمت فرمود أسباب زندگانی و معاش ایشان را و هرکسی را از دنیا مرتبه[ای]کرامت فرمود به حسب حکمت و مصلحت.بعضی را غنی کرد و بعضی را فقیر که اگر همه غنی می بودند تعیّش ممکن نبود و همچنین اگر همه فقیر می بودند زندگانی دشوار بود؛و خواجه (5)نصیر الدّین محمّد طوسی-رحمه اللّه- (6)در کتاب أخلاق بسطی داده است این معنی را (7).پس چون أسباب (8)معاش ایشان را (9)مقرّر فرمود و تکالیف فرمود از جهت أمور معاش و معاد ایشان و ایشان را قدرت و اختیار کرامت فرمود (10)،جمعی که متّقیان و پرهیزکارانند ایشان أهل بصیرتند و یا (11)ایشان بر

ص:146


1- (1)) نگر:کشف المراد،العلاّمة الحلّی،تحقیق آیة اللّه حسن زاده،ط:9،ص 552.
2- (2)) پیغمبران/«ن»:+را.این افزونه در«م»و«ر»نیست.
3- (3)) تکالیف فرمود که/«م»:تکالیف فرمود.«ن»:تکلیف نمود.ضبط نص،بنابر«ر»است.
4- (4)) نکنند/چنین است«م»و«ن».«ر»:بکنند.
5- (5)) و خواجه/در«ر»مکرّر نوشته شده است.
6- (6)) -رحمه اللّه-در«م»چنین است.«ن»و«ر»:«ره».
7- (7)) نگر:أخلاق ناصری،تصحیح و توضیح مجتبی مینوی و علیرضا حیدری،ص 251.
8- (8)) أسباب/در«ر»نیامده است ولی در«م»و«ن»هست.
9- (9)) را/در«ن»از قلم افتاده است.ولی در«م»و«ر»هست.
10- (10)) فرمود/«ن»:+و.این افزونه در«م»و«ر»نیست.
11- (11)) و یا/چنین است در«م»و«ن».«ر»:«و».

همه کس زیادتیها دارند که از (1)أسباب معاش به قلیلی راضی شدند و (2)عمر عزیز خود را صرف اکتساب فضایل نمودند.

منطقهم الصّواب:

أوّلا زبان خود را إصلاح کردند که هرچه گویند راست و درست باشد و موافق رضای إلهی باشد؛دروغ نگویند و غیبت نکنند (3)و بهتان نبندد و فحش و دشنام بر او (4)جاری نشود و افترا (5)بر خدا و (6)رسول و أئمّۀ هدی-صلوات اللّه علیهم- (7)نبندند،بلکه یا قرآن خوانند یا ذکر کنند یا أمر به معروف و نهی از منکر کنند یا تعلیم و تعلّم به آن کنند یا مواعظ و نصایح بجا آورند یا إصلاح بین النّاس کنند.مجملا أعمال زبان از خیر و شر زیادتی دارد بر أعمال سایر أعضا.

و ملبسهم الاقتصاد:

و پوشش ایشان میانه است،یعنی إسراف و تبذیر نمی کنند؛ چون غالب أوقات إسراف در پوشش می باشد؛و خرقه پوشی نمی کنند که مردم به فکر ایشان افتند که زاهد و تارک دنیااند (8)چنانکه متعارف زهّاد آن زمان بوده است (9).

و ممکنست که مراد حضرت این باشد که متّقیان عدالت و میانه روی شعار ایشان است در جمیع أمور.

ص:147


1- (1)) از/در«ر»از قلم افتاده ولی در«م»و«ن»آمده.
2- (2)) و/در«ن»آمده است.ولی در«م»و«ر»نیست.
3- (3)) نکنند/در«ر»از قلم افتاده است.بنابر«م»و«ن»ضبط شد.
4- (4)) او/«ن»:آن.ضبط نص،بنابر«م»و«ر»است.
5- (5)) افترا/«ر»:افتری.ضبط نص موافق است با«ن»و«م».
6- (6)) بر خدا و/بنابر«م»و«ن»ضبط شد.«ر»:به.
7- (7)) صلوات اللّه علیهم/«ن»:ص.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
8- (8)) دنیااند/چنین است در«ن»و«م».«ر»:دنیایند.
9- (9)) چنانکه...بوده است/در«ر»از قلم افتاده است.بنابر«ن»و«م»ضبط شد.

و هر صفتی از صفات کمال میانه اش کمال است،حتّی عبادت،زیرا که اگر (1)شب و روز چیزی نخورند مگر به قدر ضرورت و همیشه عبادت کنند اندک زمانی هلاک می شوند یا ترک می کنند عبادت را چنانکه در أحادیث بسیار وارد شده است از رسول خدا و أئمّۀ هدی-صلوات اللّه علیهم- (2)که:مباشید مانند سواری که آن مقدار اسب (3)خود را بدواند که اسب (4)را هلاک کند و راه را طی نکند (5).پس لازم است مدارانمودن با بدن.

و همچنین شجاعت ملکه ایست میان جبن و بددلی (6)و تهوّر و بی باکی (7).

و سائر (8)کمالاتی که مذکور خواهد شد مرتبۀ إفراط و تفریط دارد و هر دو نقص است و کمال در وسط آنست.

و مشیهم التّواضع:

و (9)راه رفتن ایشان (10)از روی تواضع و شکستگی (11)و فروتنی

ص:148


1- (1)) اگر/در«ر»از قلم افتاده است.بنابر«م»و«ن»ضبط گردید.
2- (2)) صلوات اللّه علیهم/چنین است در«ن».«م»:ص.«ر»:صلوات علیهم.
3- (3)) اسب/«ن»:اسپ.ضبط نص،بنابر«م»و«ر»است.
4- (4)) اسب/«ن»:اسپ.ضبط نص،بنابر«م»و«ر»است.
5- (5)) نکند/چنین است در«م»و«ن».«ر»:نکنند.
6- (6)) بددلی/«بددلی»در لسان قدما به معنای جبن و ترسوئی و مقابل دلیری است و همان است که متأخّرتران«بزدلی»می گویند.
7- (7)) بی باکی/مراد از«بی باکی»در اینجا بی پروائی است.
8- (8)) سائر/«ر»چنین است.«ن»و«م»:سایر.
9- (9)) و/«ن»:در.ضبط نص،بنابر«م»و«ر»است.
10- (10)) ایشان/در«ن»از قلم افتاده است.ولی در«م»و«ر»هست.
11- (11)) شکستگی/«شکستگی»به معنای فروتنی در زبان فارسی پیشینۀ دراز دارد. در کیمیای سعادت می خوانیم: «...علم حقیقی که علم دین است...علمی است که خویشتن بدان بشناسد و عقبات راه دین-

است،نه از روی (1)تکبّر چنان که متکبّران می روند،و نه از روی تملّق (2)چنانکه (3)گدایان می کنند.و تواضع ایشان با مؤمنان است که به هرکه می رسند (4)أوّل سلام می کنند و آنچه از لوازم تواضع است (5)نظر به هر مؤمنی درخور او بجا می آورند از مصافحه و معانقه و بشاشت و حسن خلق و با غیر صلحا از کفّار و فسّاق اگر خوف ضرر داشته باشند سلام می کنند و إلاّ سر به زیر انداخته می گذرند و اگر جاهلی به ایشان سفاهت (6)و تعدّی (7)کند در برابر سلام می کنند یا سخن خوب گفته می گذرند چنان که (8)حق-سبحانه و تعالی-

ص:149


1- (1)) نه از روی/در«ن»از قلم افتاده است.ولی در«م»و«ر»هست.
2- (2)) تملّق/«تملّق»-در اینجا-یعنی هیأت خوار و زار به خود گرفتن و عجز و فاقه از خویش فرانمودن.
3- (3)) چنانکه/«ر»:چنانچه.ضبط نص،بنابر«م»و«ن»است.در«ر»نیز کاتب نخست «چنانکه»نوشته و سپس آن را تغییر داده است.
4- (4)) می رسند/ضبط«ن»و«ر»چنین است؛«م»:رسند(یا:برسند/چون درست خوانده نمی شود).
5- (5)) است/در«ن»آمده.ولی در«م»و«ر»نیامده است.
6- (6)) سفاهت/«سفاهت کردن»یعنی سخن بد و ناسزاگفتن و إهانت نمودن.
7- (7)) تعدّی/ضبط«ن»و«ر»چنین است.«م»:تندی.
8- (8)) چنان که/«ن»:چنانچه.ضبط نص،موافق«ر»و«م»است.

فرموده است که: «وَ إِذٰا خٰاطَبَهُمُ الْجٰاهِلُونَ قٰالُوا سَلاٰماً» (1).

و (2)مشهور است نزد عوام به عنوان حدیث از حضرت سیّد المرسلین-صلّی اللّه علیه و آله- (3)که تکبّر با متکبّران به منزلۀ صدقه است (4)و این حدیث را از طرق خاصّه و عامّه در کتب معتبره ندیده ام (5)،بلکه خلافش در أحادیث (6)بسیار وارد شده است از حضرت سیّد المرسلین و أئمّۀ معصومین-صلوات اللّه علیهم أجمعین- (7).

و ممکن است که مراد (8)از«مشی»،سلوک باشد بر سبیل مجاز به قرینۀ نسخۀ أمالی

ص:150


1- (1)) قرآن کریم،س 25 ی 63.
2- (2)) و/در«ن»اشتباها مکرّر شده است.
3- (3)) از حضرت سیّد المرسلین-صلّی اللّه علیه و آله-/ضبط متن،بنابر«م»است.در«ن»در عبارت دعائی به رمز«ص»بسنده شده است.در«ر»کلّ این بهره از قلم افتاده است.
4- (4)) تکبّر با متکبّران صدقه است/در چهار مقاله ی نظامی عروضی سمرقندی آمده است: «...أکمل إنسان و أفضل ایشان-صلوات اللّه و سلامه علیه-می فرماید که:التّکبّر مع المتکبّر صدقة.»(ط.معین،ص 21). در أخلاق ناصری(ط.مینوی-حیدری،ص 339)«التّکبّر علی المتکبّر صدقة»،بدون تصریح به نام و نشان قائل آمده است.
5- (5)) ...در کتب معتبره ندیده ام/عجلونی شافعی در کشف الخفاء می نویسد: التّکبّر علی المتکبّر صدقة.نقل القاری عن الرّازی أنّه کلام،ثمّ قال:لکن معناه مأثور(انتهی)؛و المشهور علی الألسنة«حسنة»بدل«صدقة». (کشف الخفاء،ط.خالدی،280/1). ابن أبی الحدید معتزلی در زمرۀ شماری از کلمات منسوب به مولی الموحّدین-علیه السّلام-که در أواخر شرح نهج البلاغه اش گزارش کرده است،آورده:«التّکبّر علی المتکبّرین هو التّواضع بعینه»(افست دار إحیاء التّراث از روی ط.چهار مجلّدی قدیم،550/4).
6- (6)) در أحادیث/در«ر»مکرّر کتابت گردیده است.
7- (7)) أجمعین/این لفظ تنها در«ر»آمده و در«ن»و«م»نیست.
8- (8)) مراد/در«ن»از قلم افتاده است.ولی در«م»و«ر»هست.

که بعد از این عبارت این است که:خضعوا للّه عزّ و جلّ بالطّاعة فبهتوا،یعنی کار ایشان تواضع است (1)و فروتنی و خاضعند از جهت رضای (2)حق-سبحانه و تعالی-به طاعت و فرمانبرداری إلهی در جمیع أمور تا به مرتبه ای (3)که نزد أهل دنیا مبهوت و حیران می نمایند چون متوجّه دنیا و أهل دنیا (4)نیستند چنانکه تکبّر که (5)در برابر تواضع است آنست که مخافت کند حق-سبحانه و تعالی-را هرگاه حق برو ظاهر شود.پس بنابر این (6)تواضع آنست که سلوکش با حق-سبحانه و تعالی-به عبادت و طاعت او باشد و با مؤمنان و صلحا و أتقیا به فروتنی باشد و با کفّار و فسّاق و فجّار (7)به مدارا باشد.

غضّوا أبصارهم عمّا حرّم اللّه علیهم:

(8)

پس بیان می فرمایند تواضع را به قرینۀ نسخۀ أمالی که«غاضّین»و«واقفین»است (9)که حالند یعنی چشم خود را خوابانیده اند (10)از هرچه حق-سبحانه و تعالی-حرام کرده است بر ایشان که به آن (11)نظر کنند یا حال آنکه

ص:151


1- (1)) است/در«ن»از قلم افتاده.ولی در«م»و«ر»هست.
2- (2)) رضای/در«م»و«ن»آمده است ولی در«ر»از قلم افتاده است.
3- (3)) مرتبه ای/«م»و«ن»:مرتبه.ضبط نص،بنابر«ر»است.
4- (4)) و أهل دنیا/در«ن»نیامده است.ولی در«م»و«ر»هست.
5- (5)) که/در«م»و«ن»آمده است ولی در«ر»از قلم افتاده است.
6- (6)) پس بنابراین/در«ن»تنها«بنابر»آمده است.ضبط ما،موافق«م»و«ر»است.
7- (7)) و فجّار/در«م»از قلم افتاده و در«ن»«و نجار»ضبط شده است.موافق«م»قرائت گردید.
8- (8)) غضّوا/«ر»:عضّوا.ضبط نص موافق است با«ن»و«م».
9- (9)) است/در«ن»از قلم افتاده.ولی در«م»و«ر»هست.
10- (10)) «خوابانیدن چشم»کنایه است از نادیده گرفتن(نگر:فرهنگ بزرگ سخن،ص 2339). در بهار عجم(675/1)می خوانیم:«چشم خواباندن و چشم خوابیدن:تغافل کردن.گویند: فلانه چشم خود را خوابانیده است،أی:دیده و دانسته تغافل کرده است.».
11- (11)) به آن/در«م»چنین است.«ن»:باو.«ر»از بن ندارد.

چنین اند که (1)نظر نمی کنند به زنان نامحرم هرچند خویش و قوم ایشان باشند،مثل دختر عمّو (2)و عمّه و خالو و خاله،و زنان مردم هرچند زن برادر و زن برادرزاده یا زن خواهرزاده باشد (3)،هرچند (4)به نظر شهوت نظر نکنند،خصوصا به موی ایشان و سینه و سایر أعضا غیررو و (5)دستها و سر پاها باشد تا ساق،و همچنین نظر نمی کنند به پسران ساده و مزلّف (6)هرگاه خوف شهوت باشد و محفوظ باشند از نظر کردن به ایشان،چنانکه منقول است از حضرت سیّد الأنبیاء و المرسلین و أئمّۀ (7)طاهرین-صلوات اللّه علیهم- که نظر کردن به زنان و پسران تیریست زهرآلوده از شیطان (8)که بر دل بنده می زند 9؛

ص:152


1- (1)) که/چنین است در«ر»و«ن».«م»:بانکه.
2- (2)) عمّو/تشدید آن در«ر»ظاهر گردیده است ولی در«م»و«ن»ظاهر نیست.
3- (3)) باشد/در«ن»و«ر»نیست.تنها در«م»آمده است.
4- (4)) هرچند/«ر»:+که.«م»و«ن»این افزونه را ندارند.
5- (5)) رو و/ضبط نص،بنابر«م»و«ر»است.«ن»:دو.
6- (6)) پسران ساده و مزلّف/«ساده:بی نقش،و لهذا بر مرد بی ریش...نیز إطلاق کنند»(بهار عجم،1203/2). و أمّا واژۀ«مزلّف»را بر قیاسی عربی گون از«زلف»ساخته اند،به معنای کسی که زلف آراسته و معمولا بلند دارد(نگر:فرهنگ بزرگ سخن،ص 6927)؛و این که«مزلّف»را در بعض معاجم به«معشوق نوخط»معنی کرده اند(نگر:بهار عجم،1909/3)جای مناقشه دارد. تعبیر«پسران زلف دار»که-علی ما ببالی-در تذکرۀ نصرآبادی به کار رفته است،عبارت أخرای همین«پسران مزلّف»باید باشد؛فلیراجع. گفتنی است عین این تعبیر«پسران ساده و مزلّف»در مشابه همین بحث در عین الحیات مجلسی ثانی-قدّس سرّه-به کار رفته است(ط.رفیعی،ص 890).
7- (7)) أئمّۀ/ضبط نص،بنابر«م»و«ر»است.«ن»:ایمه.
8- (8)) تیریست زهرآلوده از شیطان/«ن»چنین است؛«م»:تیریست زهرآلود از شیطان؛«ر»: تیری زهرآلوده از شیطان است.

هرکه (1)،از جهت رضای (2)إلهی،نظر نکند (3)به ایشان حق-سبحانه و تعالی-إیمانی به او کرامت فرماید که لذّت آن را بیابد (4)و این معنی مجرّبست (5).

و از حضرت سیّد المرسلین-صلّی اللّه علیه و آله- (6)منقولست که نظر مکنید و صحبت مدارید با (7)أولاد سادۀ (8)أغنیاء (9)و پادشاه زادگان که زینت می کنند و زینت سبب زیادتی حسن است،بدرستی که همچنانکه نظر کردن به دختران سبب عشق و زنا می شود از پسران (10)بیشتر می شود (11).

ص:153


1- (1)) هرکه/چنین است«ن»و«ر».«م»:و هرکه.
2- (2)) رضای/در«ن»و«م»هست.«ر»ندارد.
3- (3)) نکند/در«ر»و«ن»چنین است.«م»:بکند.
4- (4)) «قال أبو عبد اللّه-علیه السّلام-: النّظرة سهم من سهام إبلیس مسموم؛من ترکها للّه-عزّ و جلّ-،لا لغیره،أعقبه اللّه إیمانا یجد طعمه»(کتاب من لا یحضره الفقیه(ترجمه و متن)،330/5،ش 4969.در گفتآورد وسائل الشّیعة[192/20 ش 25399]از صدوق«أمنا و إیمانا»آمده است). مولانا شیخ الإسلام علاّمه محمّد باقر مجلسی-أعلی اللّه مقامه-در عین الحیات(ط.رفیعی، ص 891)به همین حدیث إمام صادق-سلام اللّه علیه-توجّه داده است.
5- (5)) مجرّبست/«ن»و«ر»چنین است.«م»:مجزیست.
6- (6)) صلّی اللّه علیه و آله/«م»و«ر»چنین است.«ن»:«ص».
7- (7)) با/«ن»:به.ضبط نص،موافق«ر»و«م»است.
8- (8)) ساده/لفظ«ساده»در متن هیچیک از نسخ نبود.در«م»بالای«أولاد»به همان خطّ متن ولی اندکی ریزتر نوشته شده است:«ساده».
9- (9)) أغنیاء/«ن»:اغنیا.ضبط نص،بنابر«م»و«ر»است.
10- (10)) پسران/در«ر»نیامده است ولی در«م»و«ن»آمده.
11- (11)) ظاهرا ماتن-قدّس اللّه روحه-نظر به این حدیث کافی ی شریف داشته: «...عن أبی عبد اللّه-علیه السّلام-قال:قال رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله-:إیّاکم-

خصوصا (1)نزد عجم که أکثر ایشان میل (2)به پسران بیشتر از زنان (3)می دارند.

و حکیم غزنوی (4)گفته است که (5):

مَنِگَر در بُتان که آخرِ کار نگرستن گِرِستن (6)آرَد بار (7)

ص:154


1- (1)) خصوصا/ضبط نص،موافق«م»است.«ر»و«ن»:خصوصا.
2- (2)) میل/در«ن»از قلم افتاده.ولی در«م»و«ر»هست.
3- (3)) در«ن»بالای سطر به قلمی دیگر افزوده شده:رغبت.
4- (4)) غزنوی/در«ر»و«ن»نیامده است ولی در«م»هست. مراد از«حکیم غزنوی»در اینجا،سنائی غزنوی(أبو المجد مجدود بن آدم/ح 473-ح 525 ه ق) است.
5- (5)) که/در«ن»نیامده است.ولی در«م»و«ر»آمده.
6- (6)) گرستن/چنین است«م»و«ر».«ن»:گریستن.
7- (7)) این بیت از حدیقة الحقیقه و شریعة الطّریقه ی سنائی است و در متن حدیقه(تصحیح مریم حسینی،ص 125 ب 2191)چنین ضبط شده است: منگر اندر بتان که آخرِ کار نگرستن گرستن آرد بار «گرستن»-که هم در ضبط متن ما و هم در ضبط متن حدیقه آمده است-،ریختی دیگرست از «گریستن»که باز هم در نظم و نثر پیشینیان دیده می شود.

و منقولست که از حضرت أمام جعفر صادق-صلوات اللّه علیه- (1)پرسیدند از عشق، حضرت فرمودند که:دلهائی که از ذکر إلهی خالیست (2)حق-سبحانه و تعالی-مبتلا می کند آنها را به عشق (3)،و قطع نظر از عقوبات إلهی همین بلا بس است در قبح«نظر»،که غالبا مبتلا (4)می شود به عشق (5)،و عاشق به منزلۀ کافر است زیرا که مطلوبش معشوق است و بس. (6)نه خدا را می شناسد (7)و نه رسول و نه (8)أئمّۀ هدی را-صلوات اللّه علیهم- (9).أمّا عشق خدا و رسول و أئمّۀ 10کمال است و آنچه مشهور است در میان عوام

ص:155


1- (1)) صلوات اللّه علیه/ضبط نص،بنابر«م»و«ر»است.«ن»:ع.
2- (2)) خالیست/در«ر»چنین است.«م»و«ن»:خالی است.
3- (3)) «...عن محمّد بن سنان،عن مفضّل بن عمر،قال:سألت أبا عبد اللّه[علیه السّلام]عن العشق. قال:قلوب خلت من ذکر اللّه،فأذاقها اللّه حبّ غیره.»(أمالی ی صدوق،ط.کمره ای،ص 668، مجلس 95،ش 3؛و:علل الشّرایع،ط.المکتبة الحیدریّة،140/1،با تفاوت جزئی در ضبط نص). مولانا علاّمه محمّد باقر مجلسی که این حدیث را از أمالی و علل الشّرایع صدوق-رضوان اللّه علیهما-در بحار الأنوار(158/70)نقل فرموده است،ترجمه اش را در عین الحیات (ط.رفیعی،ص 890)آورد،و تصریح فرموده که«سند»آن«معتبر»است.
4- (4)) مبتلا/«ر»-از بن-این جمله را ندارد.«ن»این لفظ را فاقد است.ضبط ما بنابر«م» است. بعید نیست«منتهی»بوده باشد که به«مبتلا»تصحیف شده.
5- (5)) و قطع نظر...می شود به عشق/کلّ این بهره در«ر»از قلم افتاده ولی در«م»و«ن»هست.
6- (6)) و بس/در«ن»نیامده.ولی در«م»و«ر»آمده است.
7- (7)) می شناسد/در«ر»مکرّر کتابت شده است.
8- (8)) نه/در«ن»نیامده است.ولی در«م»و«ر»آمده است.
9- (9)) در عین الحیات(ط.رفیعی،ص 890)می خوانیم: «...عشق مجاز...به حقیقت کفر است...زیرا که بت پرست می شود،و در جمیع أحوال،آن معشوق در نظرش می باشد،و از خدا دور می شود،و هر فسقی یا کفری که معشوقش او را به-

-گاهی (1)از رسول خدا نقل می کنند و گاهی از مشایخ صوفیّه-که:المجاز قنطرة الحقیقة (2)، کذب و افتراست علی الظّاهر،چون در کتب حدیث و کتب مشایخ صوفیّه ندیده ام (3)،و بر تقدیر صحّت ممکن است که مراد ازان محبّت جمعی باشد که از جهت خدا باشد مثل محبّت حضرات (4)رسول خدا(ص) (5)و أئمّۀ هدی(ع) (6)و شیخ (7)و مؤمنان که هرگاه محبّت ایشان (8)للّه باشد به محبّت إلهی می رساند.

و می باید که نظر نکند به سوی دنیا و أهل دنیا (9)از روی خواهش،بلکه مبتدی (10)

ص:156


1- (1)) گاهی/«ر»:که گاهی.ضبط نص،مطابق«م»و«ن»است.
2- (2)) یعنی:مجاز پل حقیقت است(به عبارت دیگر:مجاز معبری است که از آن به حقیقت می رسند). سیّدنا العلاّمة آیة اللّه روضاتی-دام علاه-در هامش دستنوشت خویش(«ر»)مرقوم فرموده اند: «ابن یمین(متوفّی 745)گفته است: می پزم سودای خامَش تا بسوزم اندر آن عاقبت سوی حقیقت هر مجازی می کَشد م ع ر».
3- (3)) ندیده ام/«ن»:+بحکمه.این افزونه در«م»و«ر»نیست.
4- (4)) حضرات/ضبط نص،بنابر«م»و«ر»است.«ن»:حضرت.
5- (5)) (ص)/تنها در«ن»آمده و در«م»و«ر»نیست.
6- (6)) (ع)/در«م»و«ر»نیست.تنها در«ن»آمده و طوری نوشته شده که«ص»هم می توان خواند.
7- (7)) و شیخ/تنها در«م»آمده است.«ر»از بن ندارد.«ن»:و معلّم و پدر و مادر و خویشان.
8- (8)) هرگاه محبّت ایشان/در«م»و«ر»نیست.تنها در«ن»آمده است.
9- (9)) و أهل دنیا/در«ر»نیست.بنابر«م»ضبط شد.در«ن»هم از بن این عبارت نیامده.
10- (10)) می باید که نظر...بلکه مبتدی/در«ن»از قلم افتاده است.

می باید که نظر به مالداران نکند مبادا فریفتۀ دنیا شود،کما قال اللّه (1)تعالی: وَ لاٰ تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ (2)(إلخ) (3)،یعنی:یا محمّد(ص) (4)نظر مکن به جمعی که ایشان را دنیا داده ایم از جهت امتحان و بدان که آنچه حق-سبحانه و تعالی-از جهت تو (5)مقرّر ساخته است -در آخرت یا از کمالات (6)-،بهتر است و بقای آن (7)بیشتر است.خطاب به حضرتست و مراد أمّتست (8).

بلکه می باید که از روی عبرت به ایشان نظر کند یا تفکّر کند که بیچاره ای (9)چند فریفتۀ این غدّارۀ مکّاره (10)شده اند مانند بیچارگانی 11که عاشق می شوند 12پیش 13

ص:157


1- (1)) اللّه/در«م»نیامده است ولی در«ر»و«ن»هست.
2- (2)) قرآن کریم،س 20 ی 131.
3- (3)) إلخ/در«ر»نیامده است.در«م»و«ن»هست.
4- (4)) (ص)/در«م»و«ن»نیامده است.در«ر»به نحوی ریز و رمزگونه کتابت شده.
5- (5)) تو/در«ر»نیامده است.در«م»و«ن»هست.
6- (6)) چنان که دیده می شود مجلسی أوّل-أعلی اللّه مقامه-از برای عبارت«رزق ربّک»در آیۀ موردنظرش(س 20 ی 131)دو تفسیر بیان فرموده:یکی روزی أخروی و دیگری کمالات و رزق معنوی. مجلسی ثانی-رفع اللّه درجته-برای همین عبارت سه تفسیر بیان فرموده:«روزی پروردگار تو که روزبه روز به تو می رساند،یا:روزی غیرمتناهی که در آخرت برای تو مقرّر ساخته،یا: روزیهای معنوی از معارف و کمالات»(عین الحیات،ط.رفیعی،ص 891). دو فقرۀ أخیر،همانهاست که والد ماجدش نیز یاد کرده بود-رضی اللّه عنهما و جزاهما عن الإسلام و المسلمین خیر الجزاء-
7- (7)) آن/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:او.
8- (8)) أمّتست/در«م»و«ن»چنین است.«ر»:أمّت.
9- (9)) بیچاره ای/ضبط نص،موافق«ر»و«ن»است.«م»:بیچاره.
10- (10)) غدّارۀ مکّاره/ضبط نص،موافق«ر»است.«م»:غداره.«ن»:مکّاره.

فواحش (1)بدهیئت و در نظر شهوت آن بی عقل مانند حور و غلمانست و هرچه دارد به اندک (2)روزی صرف او می کند و چون چند مرتبه جماع کرد و آن شهوت (3)کم شد (4)پشیمان می شود،وقتی که مال و عرض رفته و (5)پشیمانی فائده (6)ندارد؛و همۀ مراتب دنیا چنین است.

مجملا تکالیف (7)چشم از منهیّات بسیار است و همچنین از مأمورات؛و از جهت تفصیل تکالیف جوارح،کتابها کافی نیست.

و وقفوا أسماعهم علی العلم النّافع لهم:

دیگر از صفات متّقیان آنست که گوشهای خود را پیوسته داشته اند بر شنیدن علمی (8)که نافع باشد از جهت (9)ایشان،و بازداشته اند (10)از شنیدن محرّمات و مکروهات و مباحات،مانند شنیدن غیبت و بهتان و ساز و دف و نی

ص:158


1- (1)) فواحش/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:فاحشۀ.
2- (2)) به اندک/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:چند.
3- (3)) آن شهوت/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:شهوت او.
4- (4)) کم شد/«م»:+چه(یا:بچه/بروشنی خوانده نمی شود).این افزونه در«ن»و«ر»نیست.
5- (5)) و/در«ن»«و»را تراشیده اند.
6- (6)) فائده/ضبط نص،موافق«ر»است.«م»و«ن»:فایده.
7- (7)) تکالیف/در«م»مخدوش است و بروشنی خوانده نمی شود.ضبط نص،موافق«ن»و«ر» است.
8- (8)) علمی/چنین است در«ر».«م»:علومی.«ن»از بن عبارت را ندارد.
9- (9)) جهت/چنین است در«م».«ر»:برای.«ن»از بن عبارت را ندارد.
10- (10)) بر شنیدن...بازداشته اند/این بهره بکلّی در«ن»نیست.

و قصّه و حکایات بی فایده،بلکه از علمهای (1)باطل و از (2)زیادتی در (3)علومی که قدری ازان در کار است (4)؛چنانکه منقولست که حضرت سیّد المرسلین-صلّی اللّه علیه و آله- (5)داخل مسجد (6)شدند،دیدند که جمعی بر دور شخصی برآمده اند،حضرت فرمودند که:چه (7)خبر است؟عرض نمودند که:علاّمۀ دانشمندی آمده است و مردمان ازو سؤالها می کنند.فرمودند که:چه چیز می داند؟گفتند (8)که:نسبهای قبایل عرب را از همه کس بهتر می داند و علم دارد به وقایعی که بر سر ایشان آمده است در أیّام جاهلیّت، مجملا تاریخ را خوب می داند،و أشعار (9)بسیار به خاطر دارد و می داند که هر شعری از کیست و عربیّت و لغت و (10)معانی بیان را (11)بهتر از همه کس می داند.پس حضرت فرمودند که:این علمیست که ضرر ندارد (12)ندانستن آن به کسی که آن را نداند (13)و نفعی

ص:159


1- (1)) علمهای/ضبط نص،بنابر«م»و«ر»است.«ن»:عملهای.
2- (2)) و از/در«م»اشتباها مکرّر نوشته شده است.
3- (3)) در/در«م»و«ن»چنین است.«ر»:از.
4- (4)) ..در کار است/«در کار بودن»یعنی«مورد نیاز بودن[،و مفید فایده بودن،و به کار آمدن]»؛چنان که در داراب نامه ی بیغمی آمده است:«در حق او تربیت بسیار باید کردن که در سپاه ما چون او مبارزی در کار است».(نگر:فرهنگ بزرگ سخن،ص 5657).
5- (5)) صلّی اللّه علیه و آله/در«م»و«ر»چنین است.«ن»:ص.
6- (6)) مسجد/چنین است در«ن»و«م».«ر»:مسجدی.
7- (7)) چه/چنین است در«م»و«ن».در«ر»از قلم افتاده است.
8- (8)) گفتند/در«م»و«ن»چنین است.«ر»:عرض نمودند.
9- (9)) أشعار/در«ن»از قلم افتاده است.ولی در«م»و«ر»آمده.
10- (10)) و/چنین است در«م»و«ن».در«ر»قلم زده شده است.
11- (11)) را/در«ن»نیامده.ولی در«م»و«ر»آمده.
12- (12)) ضرر ندارد/چنین است در«م»و«ن».در«ر»نیامده است.
13- (13)) نداند/«ر»:+ضرر نمی دهد.«م»و«ن»این افزونه را ندارند.

نمی دهد به کسی که آن را می داند.پس حضرت فرمودند که:نیست علم مگر آیۀ (1)واضح الدّلاله (2)یا فریضۀ درست یا سنّتی واقع و هرچه غیر اینها است زیادتی است (3).

و أمّا آنکه فرمودند که علم لغت و عربیّت فایده (4)ندارد،در زمان حضرت چنین بود نظر (5)به عرب،و الیوم نیز زیادتی آن لغو (6)و بی فایده است و أکثر علمآء (7)این فن أوقات عمر خود را صرف آن می کنند.

و أمّا انحصار علم در آنچه فرمودند (8):زیرا که هرچه ضرور است از حکمت علمی و عملی در قرآن مجید هست (9)،و در سنّت مقدّسه (10)سیّد المرسلین و أئمّۀ معصومین -صلوات اللّه علیهم-بیان فرموده اند،از واجبات و مندوبات،فعلا و ترکا.

و تا (11)چند گاه بیش ازین بالکلّیّه قرآن مجید و أحادیث (12)متروک شده بود و أکثر مشغول چیزی چند (13)بودند که ترکش واجب بود یا سنّت،و الحمد للّه که اندکی بهتر از

ص:160


1- (1)) آیۀ/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:ایة.
2- (2)) واضح الدّلاله/چنین است در«م»و«ن».«ر»:واضح الدلالة.
3- (3)) زیادتی است/ضبط«م»و«ن»چنین است.«ر»:زیاد نیست.«ن»:+و.این افزونه در «م»و«ر»نیست.
4- (4)) فایده/«ر»:فایدۀ.ضبط نص موافق است با«ن»و«م».
5- (5)) نظر/در«ر»مکرّر نوشته شده است.
6- (6)) لغو/در«ن»از قلم افتاده است.ولی در«م»و«ر»آمده.
7- (7)) علمآء/این ضبط،موافق«ن»و نیز«م»است.«ر»:علمای.
8- (8)) فرمودند/در«م»و«ن»چنین است.«ر»:فرموده اند.
9- (9)) هست/در«م»و«ن»چنین است.«ر»:است.
10- (10)) مقدّسه/ضبط نص،موافق است با«م»و«ر».«ن»:مقدّسۀ[کذا]حضرت.
11- (11)) و تا/چنین است در«م».«ر»:تا.«ن»ندارد.
12- (12)) و أحادیث/در«م»مخدوش است و بروشنی خوانده نمی شود.
13- (13)) چند/در«ن»از قلم افتاده است.ولی در«م»و«ر»هست.

سابق شده است،ولیکن چنانکه باید نشده است،إن شآء اللّه خوب شود بر وجه أکمل و أتم.

نزلت أنفسهم منهم فی البلآء کالّذی نزلت فی الرّخآء :

(1)

یعنی نفوس متّقیان در بلا مانند نفوس دیگرانست در نعما،یا هر دو نزد ایشان یکسانست،چون راضی شده اند به قضای إلهی،در هر دو (2)حال شکر به جا (3)می آورند،یا آنکه از بلا محظوظتراند چنانکه دیگران از رخا محظوظند و مجرّبست که آدمی در بلا بازگشت او به خدا بیشتر است از نعما (4)، و ایشان می خواهند که همیشه رو (5)به جناب (6)أقدس او داشته باشند،طوعا أو کرها،با (7)آنکه عاشق آرزوی او (8)اینست که از دست معشوق کشته شود.

و در أمالی مذکور است که:رضی منهم عن اللّه بالقضآء یعنی ازین جهت بلا را دوست تر (9)می دارند تا فایز شوند به مرتبۀ رضا به قضاء اللّه تعالی یا چون به این سعادت فایز شده اند که راضی اند به قضآء (10)إلهی بلا را دوست یا دوستر (11)می دارند و این رتبۀ أولیآء اللّه است چنانکه أخبار بسیار برین مضمون وارد است.

ص:161


1- (1)) الرّخآء/ضبط نص،موافق«م»است.«ن»:الرّخآء.در«ر»حرکتگذاری نشده.
2- (2)) دو/در«م»و«ن»آمده است.در«ر»نیست.
3- (3)) جا/«ر»:جای.ضبط نص،مطابق«م»و«ن»است.
4- (4)) نعما/در«م»و«ن»چنین است.«ر»:نعماء.
5- (5)) رو/«ن»:روی.ضبط نص،موافق است با«م»و«ر».
6- (6)) جناب/در«م»چنین است.«ر»:جانب.«ن»ندارد.
7- (7)) با/ضبط نص،موافق است با«م»و«ر».«ن»:یا.
8- (8)) او/در«ن»از قلم افتاده.ولی در«م»و«ر»هست.
9- (9)) دوست تر/ضبط نص،موافق است با«م»و«ر».«ن»:دوستر.
10- (10)) قضآء/ضبط نص،موافق است با«ن»و«م».«ر»:قضای.
11- (11)) دوستر/ضبط نص،موافق«م»و«ن»است.«ر»:دوست تر.

و شکّی نیست در آنکه حق-سبحانه و تعالی-مانند طبیب که هرچه نافع (1)و أنفع است به بیمار می دهد او نیز هرچه بر وفق حکمتست و فایدۀ بنده در آنست بر سر بنده می آورد.پس بندۀ کامل کسی است که به همه حالی (2)از خداوند خود راضی و خشنود (3)باشد؛و جمعی که به این رتبه نرسیده اند ایشان بر بلا صابراند،أمّا متّقیان شاکراند و بلا را نعمت عظیم می دانند و هرچند بلا سختر (4)و عظیم تر است خشنودی (5)و شکر (6)ایشان بیشتر است.

لو لا الاجال الّتی کتب اللّه علیهم لم تستقرّ أرواحهم فی أجسادهم طرفة عین شوقا إلی

الثّواب و خوفا من العقاب:

(7)

اگرنه آن بود که هریک از ایشان را حق-سبحانه و تعالی- (8)مدّتی از عمر مقرّر فرموده است که زیاد و کم (9)نمی شود،قرار نمی گرفت روحهای ایشان در بدنهای ایشان (10)یک چشم زدن،از شوق ثواب إلهی و خوف عقاب حق-سبحانه و تعالی-.

ص:162


1- (1)) نافع/در«م»و«ن»چنین است.«ر»:ناقع.
2- (2)) به همه حالی/در«م»چنین است.«ن»:بهمه حال.«ر»:همه حالی.
3- (3)) خشنود/در«م»چنین است.«ن»و«ر»:خوشنود.
4- (4)) سختر/چنین است در«م»و«ن».«ر»:سخت تر. «ن»:+است.این افزونه در«م»و«ر»نیست.
5- (5)) خشنودی/چنین است در«م».«ن»و«ر»:خوشنودی.
6- (6)) شکر/«ن»:شاکری.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
7- (7)) لم تستقرّ/چنین است در«م»و نیز«ن».«ر»:لم یستقر.
8- (8)) سبحانه و تعالی/«ن»:تع.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
9- (9)) زیاد و کم/چنین است در«م»و«ن».«ر»:زیاد کم.
10- (10)) در بدنهای ایشان/در«ن»از قلم افتاده.ولی در«م»و«ر»آمده است.

و متّقیان بر چند قسم اند:جمعی از ایشان از (1)أصحاب الیمین اند و ایشان از جهنّم خوف دارند و اشتیاق بهشت دارند و جمعی از ایشان مقرّبان بارگاه أحدیّت اند و ثواب ایشان آنست که همیشه در مقام (2)قرب (3)«لی مع اللّه» (4)و محرم خلوت خانۀ (5)«فی مقعد صدق عند ملیک (6)مقتدر» (7)اند،و عقاب ایشان آنست (8)که به محنت (9)هجران مبتلا گردند و خوف (10)جهنّم نیست ایشان را،کما قال اللّه (11)تعالی:«ألآ (12)إنّ أولیآء اللّه لا خوف علیهم و لا هم یحزنون» (13)بتحقیق و بدرستی و راستی که دوستان حق-سبحانه و تعالی-

ص:163


1- (1)) از/در«ن»نیامده.ولی در«م»و«ر»آمده است.
2- (2)) مقام/در«ن»نیامده.ولی در«م»و«ر»آمده است.
3- (3)) قرب/در«م»نیامده ولی در«ر»و«ن»آمده است.
4- (4)) «إشاره است به حدیث معروف:لی مع اللّه وقت لا یسعنی فیه ملک مقرّب و لا نبیّ مرسل؛ که صوفیّه بدان استناد می کنند و مؤلّف اللّؤلؤ المرصوع دربارۀ آن گوید:«یذکره الصّوفیّة کثیرا و لم أر من نبّه علیه و معناه صحیح و فیه إیماء إلی مقام الاستغراق باللّقاء لیعبّر عنه بالمحو و الفناء». (أحادیث و قصص مثنوی،ص 152؛با اندکی تلخیص). دربارۀ حدیث یادشده همچنین نگر:کشف الخفاء،ط.خالدی،156/2. همچنین از برای کثرت تداول و صور مذکور آن نزد صوفیان،نگر:فرهنگ مأثورات متون عرفانی،ص 452،ش 540-543.
5- (5)) و محرم خلوت خانۀ/تنها در«ن»آمده است.در«م»و«ر»نیست.
6- (6)) ملیک/در«ر»از قلم افتاده ولی در«م»و«ن»آمده است.
7- (7)) قرآن کریم،س 54،ی 55.
8- (8)) آنست/در«ن»از قلم افتاده.ولی در«م»و«ر»آمده است.
9- (9)) محنت/ضبط نص،بنابر«م»و«ر»است.«ن»:محبّت.
10- (10)) خوف/در«ن»نیامده است.ولی در«م»و«ر»آمده است.
11- (11)) اللّه/در«م»نیامده است ولی در«ن»و«ر»آمده.
12- (12)) ألا/در«ر»نیامده است ولی در«م»و«ن»آمده.
13- (13)) قرآن کریم،س 10،ی 62.

را بر ایشان خوفی نیست به هیچ وجه (1)و ایشان اندوهناک نمی شوند.اگرچه خاطرجمع است که دوست دوست خود را عذاب نمی کند (2)،أمّا ایشان خوف دارند چون جزم به ولایت (3)خود ندارند،با آنکه تکالیف مقرّبان نه مثل دیگرانست (4).

عظم الخالق فی أنفسهم فصغر ما دونه فی أعینهم:

(5)

بزرگست آفریدگار عالم در نفوس و عقول و قلوب ایشان-یعنی به چشم عقل (6)بزرگی إلهی را دیده اند زیرا که می دانند که اوست واجب الوجود بالذّات متّصف به جمیع صفات (7)کمال-،پس ازین جهت (8)حقیر است غیرخدا در نظرهای ایشان-چون غیر او (9)همگی به نقص إمکان و حدوث مبتلا اند؛لهذا به لفظ«خالق»آورد،چون همه را او آفریده است و قادر است بر إفنا و إعدام ایشان و غیر او (10)هرچند بزرگ باشند کجا قدرت بر خلق پشه ای (11)دارند؟!بلکه جمیع عقلا إدارک نکرده اند صنایع إلهی که در پشه کار (12)فرموده است (13)و حکمتهای خلقت

ص:164


1- (1)) به هیچ وجه/چنین است در«ن».«ر»:هیچ وجه.ضبط«م»بروشنی خوانده نمی شود و پیدا نیست«به»را دارد یا نه.
2- (2)) نمی کند/ضبط نص،موافق«ر»است.«م»:نمیکنند.«ن»از بن عبارت را ندارد.
3- (3)) «ولایت»-در اینجا-یعنی دوست بودن و ولی بودن.
4- (4)) اگرچه خاطرجمع است...دیگرانست/در«ن»از قلم افتاده است.
5- (5)) أعینهم/«ر»:+یعنی.این افزونه در«م»و«ن»نیست.
6- (6)) عقل/«ن»:+و قلوب.این افزونه در«م»و«ر»نیست.
7- (7)) صفات/ضبط نص،بنابر«م»و«ر»است.«ن»:الصفات.
8- (8)) ازین جهت/«ر»و«ن»:از اینجمله.ضبط نص،بنابر«م»است.
9- (9)) او/ضبط نص،بنابر«م»و«ر»است.«ن»:ایشان.
10- (10)) او/ضبط نص،بنابر«م»و«ر»است.«ن»:ایشان.
11- (11)) پشه ای/«ر»و«ن»:پشه.ضبط نص،بنابر«م»است.
12- (12)) کار/در«ن»آمده است.در«م»و«ر»نیامده است.
13- (13)) نظیر اینگونه تأمّلات در آفرینش پشه و تشبیه آن به فیل در معراج السّعاده ی ملاّ-

آن (1)را از آن جمله آن (2)را به شکل فیل آفریده (3)است،و (4)آن را دو پر داده است که فیل را نداده است و خرطوم او (5)را باقوّت کرده که نفوذ می کند در بدن فیل و فیل را می کشد زهر او و سر خرطوم او را زهرآلود (6)کرده است که أوّلا (7)زهر می ریزد بر پوست و آن عضو رخو و سست (8)می شود،و بینائی[ای]او را (9)داده است که در شبهای تار منافذ أبدان را می بیند،اگرچه در زیر لحاف (10)باشد،و چون بدن رخو می شود خرطوم خود را فرو می کند در سوراخ پوست و مانند حجّام می مکد خون را و با نهایت شوق و میلی که او را هست در خوردن خون نهایت احتیاط دارد (11)چون می داند که هر حیوانی 12از

ص:165


1- (1)) آن/«ر»و«ن»:او.ضبط نص موافق«م»است.
2- (2)) را از آن جمله آن/در«ر»نیامده است ولی در«م»و«ن»هست.
3- (3)) آفریده/ضبط نص،بنابر«م»و«ن»است.«ر»:اورده.
4- (4)) و/در«ر»و«ن»نیامده است.ولی در«م»هست.
5- (5)) او/«ن»:آن.ضبط نص،بنابر«م»و«ر»است.
6- (6)) زهرآلود/چنین است در«م»و«ن».«ر»:زهرآلوده.
7- (7)) أوّلا/«ن»:اولا.ضبط نص،موافق است با«م»و«ر».
8- (8)) و سست/در«م»و«ن»هست ولی در«ر»نیامده است.
9- (9)) او را/در«م»و«ن»هست ولی در«ر»نیامده است.
10- (10)) لحاف/در«م»و«ن»چنین است.«ر»:طاق.
11- (11)) دارد/«ن»:+و.این افزونه در«م»و«ر»نیست.

خوردن و گزیدن او متأثّر می شود.اگر آدمی إرادۀ کشتن او می کند پیش از آنکه دست به او رسد (1)،هرچند به تعجیل زند،می گریزد که کشته نشود،و فیل چون از هیچ جانوری خوف ندارد مگر از پشه که در سوراخ گوش او می رود،او (2)را گوشی (3)متحرّک داده است مانند بادزن که دفع پشه از خود بکند و حیوانات دیگر را دم دراز (4)داده است که پشه و مگس را از خود دفع کنند،فسبحان الّذی لیس کمثله شیء.

فهم و الجنّة کمن قد راها فهم فیها منعّمون-و در أمالی:متّکئون است -و هم و النّار

کمن قد راها فهم فیها معذّبون:

(5)

یعنی در إیمان به بهشت و دوزخ چنانند که گویا بهشت را (6)دیده اند (7)و در بهشت اند و نعمتهای بهشت (8)را به کار می برند (9)-یا (10)بر تختهای بهشت تکیه زده اند-و گویا دوزخ را دیده اند و در دوزخ ایشان را عذاب می کنند،یا در خوف و رجا درین مرتبه اند،یا در إیمان به هر دو چنانند که گویا هر دو را دیده اند و در امید بهشت از رحمت إلهی چنانند که گویا الحال داخل بهشت شده اند و در خوف جهنّم

ص:166


1- (1)) رسد/در«م»و«ن»چنین است.«ر»:برسد.
2- (2)) او/«ن»:آن.ضبط نص،موافق با«م»و«ر»است.
3- (3)) گوشی/در«م»و«ن»چنین است.«ر»:گوش.
4- (4)) دراز/در«ن»و«م»آمده است.ولی در«ر»نیامده.
5- (5)) است/در«م»هست ولی در«ر»و«ن»نیامده.
6- (6)) را/در«م»و«ن»هست ولی در«ر»نیامده.
7- (7)) دیده اند/در«م»بروشنی خوانده نمی شود.
8- (8)) بهشت/در«م»و«ر»هست ولی در«ن»از قلم افتاده.
9- (9)) به کار می برند/ضبط نص موافق«م»و«ن»است.«ر»:در کار می برند.
10- (10)) یا/«ن»:تا.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.

به سبب أعمال قبیحه چنانند که گویا ایشان را عذاب (1)می کنند در دوزخ.با آنکه به مرتبۀ علم الیقین،بلکه عین الیقین،بلکه حقّ الیقین رسیده اند،خوف از ایشان زایل نشده (2):

نزدیکان را بیش بود حیرانی کایشان (3)دانند سیاستِ سلطانی (4)

و این معنی أظهر است که إشاره به هر دو (5)باشد و إشاره باشد (6)به آنکه هرچند (7)قرب بیشتر است خوف و رجا بیشتر است.

قلوبهم محزونة:

دلهای ایشان همیشه اندوهناکست از خوف عذاب إلهی (8)یا خوف تقصیر در عبادت و طاعت هرچند بسیار کنند یا خایفند (9)که مبادا مقبول درگاه (10)إلهی نباشد کما قال (11)اللّه (12)تعالی: «وَ الَّذِینَ یُؤْتُونَ (13)مٰا آتَوْا (14)وَ 15قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ» 16یعنی

ص:167


1- (1)) عذاب/در«ن»از قلم افتاده است.ولی در«م»و«ر»هست.
2- (2)) نشده/«ن»:+بیت.این افزونه در«م»و«ر»نیست.
3- (3)) کایشان/«ن»:که ایشان.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
4- (4)) این بیت که در بعض دیگر متون کهن فارسی نیز آمده،به گزارش صاحب أسرار التّوحید بر زبان شیخ أبو سعید أبو الخیر رفته است؛و شاید از همو باشد.نگر:أسرار التّوحید،تصحیح شفیعی کدکنی،ص 298 و 796.
5- (5)) هر دو/«ن»:+بوده.این افزونه در«م»و«ر»نیست.
6- (6)) و إشاره باشد/در«ر»از قلم افتاده ولی در«م»و«ن»هست.
7- (7)) هرچند/«ر»:+به.این افزونه در«م»و«ن»نیست.
8- (8)) إلهی/در«ن»نیامده است.ولی در«م»و«ر»هست.
9- (9)) خایفند/ضبط نص موافق«م»و«ر»است.«ن»:خائفند.
10- (10)) درگاه/در«ن»نیامده است.ولی در«م»و«ر»هست.
11- (11)) کما قال/در«ر»مکرّر نوشته شده است.
12- (12)) اللّه/در«ن»و«ر»آمده ولی در«م»نیامده است.
13- (13)) یؤتون/«ن»:یؤمنون.ضبط نص،موافق است با«م»و«ر».
14- (14)) اتوا/«ن»:اتوا.«ر»:اتو.ضبط نص،موافق است با«م».

رستگاراند (1)جمعی (2)که عبادات و طاعات می کنند و دلهای ایشان خایف است از عدم قبول از جهت عدم شرایط مثلا در نماز چهارهزار حدّ است و چهارهزار باب دارد از أبواب فیض و رحمت که می باید آن درها (3)را بر خود بگشایند و حدودش را بدانند. (4)

یک حدّش إخلاص است؛یکی حضور قلب است،و هر دو مانند إکسیر أحمر (5)نافع و نایاب است (6)؛و علی هذا القیاس سایر حدودش و سایر عبادات.

و شرورهم مأمونة:

یعنی:بدیهای ایشان مأمون است یعنی خاطرجمع است که بد

ص:168


1- (1)) رستگاراند/ضبط نص،موافق«م»و«ن»است.«ر»:رستکارانند.
2- (2)) جمعی/«ن»:جماعتی.ضبط نص،موافق است با«م»و«ر».
3- (3)) درها/چنین است در«ن».«م»:در.«ر»از بن ندارد.
4- (4)) «قال الرّضا-علیه السّلام-:الصّلاة لها أربعة الاف باب»(کتاب من لا یحضره الفقیه[متن و ترجمه]،نشر صدوق،285/1،ش 598). «قال الصّادق-علیه السّلام-:الصّلاة لها أربعة الاف حدّ»(کتاب من لا یحضره الفقیه[متن و ترجمه]،نشر صدوق،285/1،ش 599). نیز نگر:مناقب آل أبی طالب-علیهم السّلام-،ابن شهر آشوب السّرویّ المازندرانیّ،تحقیق: یوسف البقاعی،بیروت:دار الأضواء،271/4. از برای تفسیر محتمل«باب»و«حد»در این مقام،نگر:أسرار الصّلاة،الحاج میرزا جواد الملکیّ التّبریزی،تحقیق محسن بیدارفر،ص 155.
5- (5)) «إکسیر أحمر»تعبیری است نظیر«کبریت أحمر». دربارۀ«کبریت أحمر»-که نماد بیان هر چیز بغایت نادر و کمیاب است-،نگر:اندوختۀ خداوند،ص 199.
6- (6)) نایاب است/«ن»:نایابند.ضبط نصّ ما،موافق«م»و«ر»است.

نمی کنند هرچند بد نماید و واجب است که مهما أمکن حمل بر بد نکنند یا (1)مردمان از شرّ ایشان ایمن اند چون ایشان بد نمی کنند چه جای آنکه به دیگری ضرر رسانند.

و أجسادهم نحیفة:

و بدنهای ایشان از خوف إلهی و کثرت ریاضت و مجاهده (2)ضعیف و نحیف شده (3)است.

و حاجاتهم خفیفة:

(4)

و حاجتهای ایشان سبکست؛چون ترک دنیا کرده اند و به قلیلی از خوردن و پوشیدن راضی شده اند،حاجتی ندارند.

و أنفسهم عفیفة:

و نفوس ایشان با عفّت است؛در بطن و فرج متوجّه شبهات نمی شوند،چه جای محرّمات،بلکه مباحات را به قدر ضروری بر خود حلال می دانند، چون دنیا مردار است و آن در حالت اضطرار حلال است و به قدر ضرورت (5)می خورند و می پوشند.

و در أمالی این (6)نیز هست:و مؤونتهم (7)من الدّنیا عظیمة یعنی هرچند حاجات (8)ایشان سبکست (9)و به سبب (10)عفّت از دنیا بهره ای 11ندارند أمّا آنچه از دنیا از جهت

ص:169


1- (1)) یا/«ن»:با.ضبط نص،موافق است با«م»و«ر».
2- (2)) مجاهده/چنین است در«م»و«ر».«ن»:مجاهد. «ر»:+نفس.این افزونه در«م»و«ن»نیامده است.
3- (3)) شده/در«ر»و«م»هست ولی در«ن»نیامده.
4- (4)) حاجاتهم/«ن»:حاجتهم.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
5- (5)) قدر ضرورت/«ر»:قدرت.ضبط نص،موافق«م»و«ن»است.
6- (6)) این/در«ن»نیامده.ولی در«م»و«ر»هست.
7- (7)) مؤونتهم/«م»:مؤنتهم؛«ر»:مؤنهم؛«ن»:مؤنتهم.
8- (8)) حاجات/«ن»:حاجت.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
9- (9)) سبکست/«ر»:سیکست.ضبط نص،موافق است با«ن»و«م».
10- (10)) به سبب/در«م»مخدوش است و بروشنی خوانده نمی شود.

آخرت برمی دارند بهره ای (1)عظیم و بزرگ است چون همیشه سرمایۀ عمر را صرف طاعت و عبادت می کنند و لمحه ای (2)آن را ضایع نمی کنند و اگر قلیلی صرف خیرات کنند،آن کثیر (3)است نزد حق (4)تعالی.

صبروا أیّاما قصیرة أعقبتهم راحة طویلة:

(5)

صبر نمودند و شکیبائی پیش گرفتند (6)در چند روزی کوتاه که آن أیّام عمر است که در عقب آن است راحت دراز أبدی و صبر بر بلاها کردند (7)و بر مشقّت طاعت و عبادت و ترک معصیت (8).و شکّی نیست که أیّام دنیا هرچند بسیار باشد نزد أیّام آخرت کوتاهست زیرا که (9)یک روزش پنجاه هزار سال است و (10)روزهای بهشت روزی هزار سالست و مدّتش (11)أبد الاباد است که هرگز منقضی نشود (12).

تجارة مربحة یسّرها لهم ربّهم:

تجارتی سودمند میسّر نمود از جهت ایشان پروردگار

ص:170


1- (1)) بهره ای/«م»و«ن»:بهره.ضبط نص،موافق است با«ر».
2- (2)) لمحه ای/«ر»و«م»:لمحه.ضبط نص موافق است با«ن».
3- (3)) کثیر/ضبط نص،موافق«ر»و«م»است.«ن»:کبیر.
4- (4)) حق/ضبط نص،موافق«ر»و«ن»است.«م»:خدای.
5- (5)) قصیرة/در هامش«م»آمده است:«قصارا ل»
6- (6)) پیش گرفتند/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:نمودند بر بلاها و بمشقّت طاعت و عبادت و ترک معصیت.
7- (7)) کردند/ضبط نص،موافق«م»است.«ر»:کرده اند.«ن»عبارت را فاقد است.
8- (8)) و صبر بر بلاها...ترک معصیت/در«ن»نیامده است.
9- (9)) زیرا که/در«م»و«ن»نیست ولی در«ر»آمده است.
10- (10)) و/«ر»:+در.این افزونه در«م»و«ن»نیست.
11- (11)) مدّتش/در«ر»و«م»نیامده ولی در«ن»آمده است.
12- (12)) نشود/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:نمیشود.

ایشان یا (1)پروردگار (2)کریم.و آن تجارت آنست که حق-سبحانه و تعالی-فرموده است که: «إِنَّ اللّٰهَ اشْتَریٰ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوٰالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ» (3):بدرستی که حق -سبحانه و تعالی-از مؤمنان خرید جانهای ایشان و مالهای ایشان را به (4)آنکه در عوض بهشت به ایشان دهد.دیگر فرمود که:کیست که (5)قرض دهد به خداوند عالمیان قرضی (6)نیکو تا مضاعف گرداند آن را به أضعاف بسیار (7).و أمثال این آیات و أخبار بسیار وارد شده است که أعمال صالح (8)را تجارت نامیده (9)از روی ملاطفت و إحسان با بندگان.

أرادتهم الدّنیا و لم یریدوها و أسرتهم ففدوا أنفسهم منها:

(10)(11)

إراده کرد ایشان را دنیا و ایشان طلب دنیا نکردند چنانکه مشاهد (12)است که جمعی که زهد حقیقی واقعی دارند مردمان از جهت ایشان آلاف و ألوف می برند و ایشان قبول نمی کنند و دنیا ایشان

ص:171


1- (1)) پروردگار ایشان یا/در«ر»نیامده است ولی در«م»و«ن»هست.
2- (2)) پروردگار/«ن»و«ر»چنین است.«م»:پروردگاری.
3- (3)) قرآن کریم،س 9،ی 111.
4- (4)) به/در«م»و«ن»چنین است.«ر»:با.
5- (5)) که/در«ر»نیامده ولی در«م»و«ن»هست.
6- (6)) قرضی/«م»و«ن»چنین است.«ر»:قرض.
7- (7)) «مَنْ ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللّٰهَ قَرْضاً حَسَناً فَیُضٰاعِفَهُ لَهُ أَضْعٰافاً کَثِیرَةً...» (قرآن کریم:س 2، ی 245). نیز نگر:س 57 ی 11.
8- (8)) صالح/چنین است در«م»و«ن».«ر»:صالحه.
9- (9)) نامیده/چنین است در«م»و«ن».«ر»:نامیده اند.
10- (10)) أرادتهم/ضبط نص،موافق است با«م».«ن»:ارادتهم.در«ر»حرکتگذاری نشده است.
11- (11)) ففدوا/«ر»:فقدوا.ضبط نص،موافق است با«م»و«ن».
12- (12)) مشاهد/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:مشاهده.

را أسیر محبّت (1)خود کرد و ایشان فدا دادند (2)و خود را خریدند.و«فدا» (3)ریاضات (4)و مجاهداتیست که (5)به جا آوردند تا (6)محبّت دنیا که در قلوب ایشان جا کرده بود و ایشان را أسیر خود ساخته (7)بود،از دست او خلاص شدند به فضل إلهی.

و در أمالی این عبارت نیز هست که:دنیا طلب کرد ایشان را مانند سواری که (8)از عقب او (9)سوار دیگر بتازد که خود را به او رساند (10)او (11)مردانه تاخت که آن (12)دشمن به او نرسید (13).

أمّا اللّیل فصافّون أقدامهم تالون لأجزآء القران یرتّلونه ترتیلا(إلخ):

(14)(15)

أمّا کار

ص:172


1- (1)) محبّت/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:محنت.
2- (2)) ایشان فدا دادند/«م»چنین است.«ن»:ایشانرا فدا داند.«ر»عبارت را ندارد.
3- (3)) فدا/«م»چنین است.«ن»:فداء.«ر»عبارت را ندارد.
4- (4)) کرد و ایشان فدا دادند...ریاضات/در«ر»از قلم افتاده است.بنابر«م»ضبط شد. تفاوتهای«ن»نیز پیشتر بیامد.
5- (5)) مجاهداتیست که/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:مجاهد اینست.
6- (6)) تا/چنین است در«م»و«ن».«ر»:با.
7- (7)) ساخته/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:کرده.
8- (8)) خلاص شدند...سواری که/بنابر«م»و«ن»ضبط شد.در«ر»از قلم افتاده است.
9- (9)) او/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:آن.
10- (10)) رساند/ضبط نص،موافق«م»و«ن»است.«ر»:برساند.
11- (11)) او/«م»و«ن»چنین است.«ر»:و.
12- (12)) آن/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:او.
13- (13)) نرسید/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:نرسد.
14- (14)) فصافّون/«م»:فصاقون.ضبط نص موافق است با«ن»و«ر».
15- (15)) یرتّلونه/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:یرتلون.

ایشان در شب آنست که بر پا (1)ایستاده اند و نماز شب می کنند و در نمازهای شب أجزآء (2)قرآن را می خوانند بعد از حمد و بتأنّی (3)و تفکّر می خوانند (4)و خود را به اندوه و حزن می دارند و استخراج می کنند از قرآن دوای (5)دردهای (6)خود را.پس اگر درد (7)ایشان خوف عظیم باشد،به آیات رجا دوا می کنند،و اگر رجا (8)غالب باشد،آیات وعید را ملاحظه می نمایند،چنانکه حق (9)-سبحانه و تعالی- (10)فرموده است که قرآن شفای دردهای سینه ها (11)و دلها است (12)؛و اگر شبهه ای (13)غالب باشد به (14)براهین ساطعۀ قرآنی رفع (15)شبهات می کنند.پس چون می رسند به آیه ای (16)که در آن باشد أسباب

ص:173


1- (1)) پا/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:پای.
2- (2)) أجزآء/ضبط نص،موافق«ن»و نیز«م»است.«ر»:اجزای.
3- (3)) بتأنّی و/در«م»چنین است.«ر»:ثنا و با.«ن»:ثنای و.
4- (4)) می خوانند/«م»و«ر»چنین است.«ن»:می کنند.
5- (5)) دوای/«ن»:دواهای؛«م»:دواء.ضبط نص،بنابر«ر»است.
6- (6)) دردهای/ضبط نص،موافق با«م»و«ر»است.«ن»:دردهاء.
7- (7)) درد/در«م»و«ن»چنین است.«ر»:در دل.
8- (8)) رجا/در«ن»از قلم افتاده است.ولی در«م»و«ر»هست.
9- (9)) چنانکه حق/در«ر»چنین است.«ن»:چنانچه حق.«م»مخدوش است و مقروء نیست.
10- (10)) و تعالی/در«ر»و«ن»هست ولی در«م»نیامده است.
11- (11)) دردهای سینه ها/ضبط نص،موافق با«م»و«ر»است.«ن»:دردها و سینهای.
12- (12)) در قرآن کریم(س 10،ی 57)می فرماید: «یٰا أَیُّهَا النّٰاسُ قَدْ جٰاءَتْکُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ شِفٰاءٌ لِمٰا فِی الصُّدُورِ وَ هُدیً وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ» .
13- (13)) شبهه ای/«ن»و«ر»:شبهه.«م»:شبهۀ.
14- (14)) به/در«ن»نیست.ولی در«م»و«ر»هست.
15- (15)) رفع/در«ن»و«م»چنین است.«ر»:دفع.
16- (16)) آیه ای/«م»:آیه.ضبط نص،موافق است با«ر»و«ن».

شوق از روی طمع در ألطاف إلهی مایل می شوند و نفوس ایشان مشرف می شود به آن آرزوی شوق و گمان ایشان آنست که آن نعمت در برابر ایشانست و چون به آیۀ خوف می رسند گوشهای (1)دلهای (2)خود را به آن آیه می اندازند و چشمهای خود را به آن طرف می کنند و بدنهای ایشان می لرزد و دلهای ایشان می طپد و گمان می کنند (3)که صدا و فریاد جهنّم در بیخ گوشهای (4)ایشان است (5)تا بر پاها (6)ایستاده اند قرآن با تدبّر (7)می خوانند پس کج شده (8)به رکوع می روند و به بزرگی یاد می کنند خداوند بزرگوار عظیم الشّان را (9)به بسیار گفتن«سبحان ربّی العظیم و بحمده»و بعد از آن به سجده می روند و بر زمین می گذارند پیشانیها و دستها و زانوها و سرانگشتان پاها را و آب دیده های ایشان جاریست بر رویهای (10)ایشان و گریه و زاری می کنند که حق-سبحانه و تعالی-ایشان را از آتش جهنّم خلاص نماید.

و أمّا در روز،متّقیان عقلا (11)اند یا صاحبان حلم و بردباری و دانشمندانند 12

ص:174


1- (1)) گوشهای/ضبط نص،موافق است با«م»و«ر».«ن»:کوشها و.
2- (2)) دلهای/در«م»و«ن»چنین است.«ر»:دل.
3- (3)) و بدنهای ایشان...گمان می کنند/در«ن»از قلم افتاده است.
4- (4)) گوشهای/در«م»و«ن»چنین است.«ر»:گوش.
5- (5)) است/در«ر»نیست.بنابر«م»و«ن»ضبط شد.
6- (6)) پاها/ضبط نص،با«م»و«ر»موافق است. «ن»:پای.
7- (7)) تدبّر/ضبط نص،موافق است با«م»و«ن».«ر»:تدبیر.
8- (8)) شده/«ن»:+و.این افزونه در«م»و«ر»نیست.
9- (9)) عظیم الشّان را/در«م»و«ن»چنین است.«ر»:عظیم را ایشان.
10- (10)) رویهای/«ن»چنین است.«م»و«ر»:روهای.
11- (11)) عقلا/چنین است در«م»و«ن».«ر»:عقلاء.

و نیکوکاران و پرهیزکارانند (1).ترس إلهی ایشان را گداخته است مانند تیر اگر کسی (2)نظر کند به ایشان گمان می کند (3)که بیمارانند (4)و حال آنکه بیماری ندارند یا می گوید که دیوانه اند (5)و حال آنکه چیزی بزرگ (6)ایشان را دیوانه کرده است و آن محبّت إلهی است که به منزلۀ مجذوبان شده اند و در مقام عشق متحیّر شده اند.

و در أمالی این فقرات موجود است که هرگاه تفکّر می کنند در عظمت و بزرگی إلهی و تسلّط او بر عالمیان و سختگیری (7)او بر فاسقان و ظالمان و کافران با آنچه در پیش دارند از یاد مرگ و بلاهای روز قیامت (8)دلهای (9)ایشان ترسان و لرزان می شود (10)و عقلهای ایشان حیران (11)بلکه زایل می شود و چون شوق بر ایشان غالب می شود مبادرت می نمایند به أعمال صالح و راضی نمی شوند از أعمال خود به عمل قلیل،بلکه مردانه شب و روز در کاراند و لمحه ای (12)فارغ نیستند و هرچند أعمال بسیار می کنند آن

ص:175


1- (1)) و پرهیزکارانند/در«م»چنین است.«ر»:و پرهیزکاران.در«ن»نیامده است.
2- (2)) کسی/در«م»و«ن»آمده است ولی در«ر»از قلم افتاده.
3- (3)) می کند/در«م»و«ن»چنین است.«ر»:می کنند.
4- (4)) بیمارانند/در«ن»و«ر»چنین است.«م»:بیماراند.
5- (5)) و حال آنکه...که دیوانه اند/در«ر»از قلم افتاده است.بنابر«م»و«ن»ضبط شد.
6- (6)) بزرگ/ضبط نص،موافق است با«م»و«ر».«ن»:بزرکست.
7- (7)) سختگیری/ضبط نص،موافق است با«م»و«ن».«ر»:سخط گیری.
8- (8)) قیامت/«ر»:+و.این افزونه در«ن»و«م»نیست.
9- (9)) دلهای/«ر»:+و دلهای.پیداست سهوا تکرار شده است.
10- (10)) می شود/«ن»و«ر»چنین است.«م»از بن ندارد.
11- (11)) حیران/«م»:+میشود.این افزونه در«ر»و«ن»نیست.
12- (12)) لمحه ای/«م»:لمحه.ضبط نص موافق است با«ن»و«ر».

را بسیار نمی دانند.

فهم لأنفسهم متّهمون:

همیشه نفوس خود (1)را متّهم می دانند اگر (2)عملی کنند یا نفس ایشان إرادۀ عبادت کند ایمن نیستند از نفس،بلکه می گویند:البتّه (3)نفس إرادۀ ریا دارد یا مطلوبش آنست که مرا به عجب مبتلا کند و آن عمل را با شرایط به جا می آورند با احتیاط تمام.

و من أعمالهم مشفقون :

(4)

و از أعمال خود ترسانند و (5)أمّا أعمال بد را که کرده اند هرچند (6)توبه کرده باشند می گویند که شاید (7)شرایط توبه متحقّق نباشد و أمّا أعمال خیر که کرده اند خایفند (8)که مبادا شروطش متحقّق نباشد؛از آن جمله حق-سبحانه و تعالی- فرموده است که: «إِنَّمٰا یَتَقَبَّلُ اللّٰهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ» (9):بدرستی که حق-سبحانه و تقدّس-قبول نمی کند أعمال خوب را مگر از متّقیان؛و متّقیان جمعی اند که این صفات داشته باشند و ما این صفات را،بلکه یک صفت ازین صفات را (10)،نداریم.

إن زکّی أحدهم(إلخ) :

(11)

اگر کسی یکی 12از ایشان را به نیکی و پاکی یاد کند و گوید 13

ص:176


1- (1)) خود/در«ن»از قلم افتاده.ولی در«م»و«ر»هست.
2- (2)) اگر/چنین است در«م»و«ن».«ر»:که.
3- (3)) البتّه/«ن»:+که.این افزونه در«م»و«ر»نیست.
4- (4)) مشفقون/ضبط نص،موافق است با«م»و«ر».«ن»:مشفعون.
5- (5)) و/در«م»نیامده است ولی در«ن»و«ر»آمده.
6- (6)) هرچند/«ن»:+که.این افزونه در«م»و«ر»نیست.
7- (7)) که شاید/در«م»و«ن»چنین است.«ر»:شاید که.
8- (8)) خایفند/ضبط نص،موافق«م»است./«ن»:خائفند.در«ر»حرف سوّم بی نقطه و نشان کتابت شده.
9- (9)) قرآن کریم،س 5،ی 27.
10- (10)) را/در«ن»نیامده است.ولی در«م»و«ر»هست.
11- (11)) إلخ/در«ن»نیامده است.ولی در«م»و«ر»هست.

که:فلانی صالح یا عابد یا (1)ولی ست،می ترسد (2)که مبادا او را عجبی (3)حاصل شود از گفتۀ ایشان؛پس می گوید که:من داناترم به نفس خود از دیگران،بسیاری از گناهان و عیوب خود را می دانم که دیگری بران (4)مطّلع نیست و بسیاری از عیوب دارم که خداوند من به آن (5)داناتر است از من،بلکه بسیار است که من أصلا نمی یابم و حق -سبحانه و تعالی (6)و تقدّس-می داند.خداوندا!مرا بهتر ازان کن (7)که ایشان می دانند و (8)مؤاخذ مساز و بر من مگیر از آنچه ایشان مدح من (9)می کنند و بیامرز از (10)گناهان من آنچه (11)را ایشان نمی دانند.بدرستی که توئی که دانائی به هر پوشیده و پوشانندۀ عیبهائی.

پس از جملۀ علامات هریک از (12)متّقیان،آنست که اگر نظر کنی به یکی از ایشان.

ص:177


1- (1)) یا/«ر»:و یا.ضبط نص،موافق است با«م»و«ن».
2- (2)) می ترسد/ضبط نص،موافق است با«م»و«ر».«ن»:میترسند.
3- (3)) عجبی/در«م»و«ن»چنین است.«ر»:عجب.
4- (4)) بران/ضبط نص،موافق است با«م»و«ر».«ن»:برانها.
5- (5)) آن/ضبط نص،موافق است با«م»و«ر».«ن»:انها.
6- (6)) و تعالی/در«م»نیست ولی در«ن»و«ر»هست.
7- (7)) خداوندا!مرا بهتر ازان کن/در«ن»نیامده است.ولی در«م»و«ر»هست.
8- (8)) و/در«ن»نیامده است.ولی در«م»و«ر»هست.
9- (9)) مدح من/ضبط نص،بنابر«م»است.«ن»:مدح؛«ر»:بر من مدح.
10- (10)) از/«ر»:ان.ضبط نص،موافق است با«م»و«ن».
11- (11)) آنچه/«ن»:+آن.این افزونه در«م»و«ر»نیست.
12- (12)) هریک از/ضبط نص،بنابر«ن»است.«ر»:یکی از.«م»از بن ندارد.

تری له قوّة فی دین:

می بینی که در دین (1)خود مردانه ایستاده اند و به سبب تشکیکات مشکّکان (2)سست نمی شوند.

و حزما فی لین:

و دوراندیشی دارند و احتیاط می نمایند به همواری.مثلا (3)اگر کسی با او (4)طرح دوستی اندازد می باید (5)که ازو ایمن نباشد (6)،گاه باشد که دشمن باشد (7)و قصد هلاک او داشته باشد.پس حزم و احتیاط آنست که نزدیکی کند و (8)باحتیاط (9)باشد با (10)همواری.

و إیمانا فی یقین:

(11)

و إیمان دارند (12)از روی یقین،نه از روی تقلید.

و یقین سه مرتبه دارد:یکی«علم الیقین»که به دلایل و براهین (13)اعتقادات خود را درست کرده باشد (14).دوم (15)«عین الیقین»که گویا خدا و رسول و أئمّه را 16-صلوات اللّه

ص:178


1- (1)) دین/در«ر»از قلم افتاده است.در«م»و«ن»هست.
2- (2)) مشکّکان/«ن»:مشککات.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
3- (3)) به همواری مثلا/ضبط نص،موافق«م»است.«ر»و«ن»:مثلا بهمواری.
4- (4)) کسی با او/«ر»:با او کسی.ضبط نص،موافق است با«م»و«ن».
5- (5)) می باید/ضبط نص،موافق است با«م»و«ن».«ر»:میرباید.
6- (6)) نباشد/ضبط نص،موافق است با«م»و«ر».«ن»:باشد.
7- (7)) که دشمن باشد/در«ر»از قلم افتاده ولی در«م»و«ن»هست.
8- (8)) و/در«ر»نیامده است.در«م»هست.در«ن»هم که عبارت از بن جا افتاده.
9- (9)) آنست که...باحتیاط/در«ن»نیامده.
10- (10)) با/ضبط نص،بنابر«م»است.«ن»:در.«ر»:و.
11- (11)) إیمانا/«ر»:ایمان.ضبط نص،موافق«م»و«ن»است.
12- (12)) دارند/«ن»:چنین است.«م»و«ر»:دارد.
13- (13)) براهین/«ر»:+و.این افزونه در«م»نیامده.
14- (14)) باشد/در«ن»نیامده.ولی در«م»و«ر»هست.
15- (15)) دوم/ضبط نص،بنابر«م»است.«ر»و«ن»:دویم.

علیهم-با معجزات دیده است بلکه بیند،و یقین او مانند یقین کسی باشد که به معاینه دیده باشد.و سیم«حقّ الیقین»است که همیشه با خداست و لمحه ای (1)ازو غافل نیست در مقعد صدق (2)،و این مرتبۀ أولیآء اللّه است و تا (3)کسی به این (4)رتبه (5)فایز نشود تصوّر نمی تواند نمود.

و حرصا فی علم:

و می بینی ایشان را که (6)حریص اند در طلب علوم دینیّه (7)و معارف یقینیّه.

و در أمالی ست (8)که می فهمند (9)هرچه را می خوانند و می دانند و علم ایشان با تعقّل

ص:179


1- (1)) لمحه ای/«م»:لمحه.ضبط نص،موافق«ن»و«ر»است.
2- (2)) «مقعد صدق»تعبیری است متّخذ از قرآن کریم(س 54 ی 55). در ترجمه های معاصر قرآن،این تعبیر وحیانی را به صورتهائی از این دست ترجمه کرده اند: «مقام و منزلتی راستین»،«جایگاهی راستین»،«جایگاه صدق»،«نشیمنی راستین»، «نشستگاهی راستین»،و...لیک به زعم این کمترین،ترجمه هائی چون«مکانی پسندیده»(از واعظ کاشفی در مواهب علیّه/تفسیر حسینی)،«مجلس و نشستنگاه صالح و شایسته و مرضیّ و پسندیده»(از شادروان فیض الإسلام)و«جایگاهی پسندیده»(از آقای أبو القاسم پاینده)و«مجلسی شایسته»(از آقای طاهری قزوینی)درست تر است. چون این بحث حاجت به توضیح بیشتر دارد،در اینجا به همین اندازه بسنده می کنیم.
3- (3)) و تا/در«ر»مکرّر نوشته شده است.
4- (4)) به این/در«ن»نیامده است.در«م»و«ر»آمده است.
5- (5)) رتبه/در«م»چنین است.«ر»:مرتبه.در«ن»نیامده است.
6- (6)) و می بینی ایشان را که/در«م»و«ن»هست ولی در«ر»از قلم افتاده است.
7- (7)) دینیّه/در«م»از قلم افتاده است ولی در«ر»و«ن»هست.
8- (8)) ست/«ر»:هست.ضبط نص،موافق«م»و«ن»است.
9- (9)) می فهمند/در«م»و«ن»چنین است.«ر»:فهمند.

است یا با حلم و بردباریست (1)از جاهلان و (2)کسب می کنند علوم (3)یا روزی را (4)برفق (5)و مدارا و خایفند (6)از إسراف و تبذیر در نفقات.

و قصدا فی غنی:

میانه روند در توانگری یا با غنای نفس یعنی اگر توانگراند إسراف نمی کنند در إنفاق،بلکه وسط را رعایت می کنند،و اگر زیادتی باشد در راه خدا صرف می نمایند و آن نیز به وسط،یا آنکه در تحصیل غنی و توانگری وسط را رعایت می نمایند (7)و آن مقدار کسب می کنند که معاش ایشان به وسط بگذرد و تحصیل زیادتی نمی کنند.و ممکنست که همه (8)مراد باشد.

و خشوعا فی عبادة:

و در عبادت إلهی با خشوع اند و دل ایشان متوجّه (9)خداوند است با تضرّع و زاری کما قال (10)تعالی: «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ» (11)(إلخ):بتحقیق که (12)رستگاراند مؤمنانی که در نماز (13)خود باخشوع اند.

ص:180


1- (1)) بردباریست/ضبط نص،موافق است با«م»و«ر».«ن»:بردوباریست.
2- (2)) و/در«ن»نیامده است.ولی در«م»و«ر»آمده است.
3- (3)) علوم/در«م»و«ن»هست ولی در«ر»از قلم افتاده است.
4- (4)) را/در«ن»نیامده است.ولی در«م»و«ر»آمده است.
5- (5)) برفق/ضبط نص،موافق است با«ن»و«ر».«م»:بر وفق.
6- (6)) خایفند/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:خائفند.
7- (7)) و آن نیز به وسط...رعایت می نمایند/در«ن»نیامده است.
8- (8)) همه/ضبط نص،موافق است با«م»و«ر».«ن»:هم.
9- (9)) متوجّه/«ر»:+با.این افزونه در«م»و«ن»نیست.
10- (10)) قال/«ر»:+اللّه.این افزونه در«م»و«ن»نیست.
11- (11)) قرآن کریم،س 23،ی 1.
12- (12)) که/در«ن»نیامده است.ولی در«م»و«ر»آمده است.
13- (13)) در نماز/در«م»و«ن»آمده است ولی در«ر»نیامده.

و تجمّلا فی فاقة:

اگر فقیراند فقر را زینت (1)خود کرده اند و إظهار فقر خود (2)به أحدی نمی کنند و چنان سر می کنند که کسی که (3)ایشان را نمی شناسد گمان می کند (4)که أغنیااند و فخر می نمایند (5)به آن (6)کما قال سیّد البشر:«الفقر فخری و به أفتخر» (7)با آنکه فرمودند:

من بهترین مکوّناتم و لا فخر (8)،یعنی به این افتخار نمی نمایم چنانکه أکثر گفته اند، و بعضی گفته اند که (9)نه (10)از روی افتخار می گویم (11)بلکه إظهار نعمت إلهی می کنم کما قال اللّه (12)تعالی: «وَ أَمّٰا بِنِعْمَةِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ» 13،و معنی أوّل از عبارت أظهر است،و معنی

ص:181


1- (1)) را زینت/«ر»:ازینت.ضبط نص،موافق است با«ن»و«م».
2- (2)) خود/«ن»:+را.این افزونه در«م»و«ر»نیست.
3- (3)) که/در«م»آمده ولی در«ر»نیامده است.
4- (4)) می کند/در«م»چنین است.«ن»و«ر»:می کنند.
5- (5)) می نمایند/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:نمایند.
6- (6)) به آن/در«ر»از قلم افتاده ولی در«م»و«ن»هست.
7- (7)) یعنی:فقر فخر من است و بدان افتخار می نمایم. «...بدین حدیث...صوفیّه...در کتب خود استناد کرده اند و در سفینة البحار(طبع نجف،ج 2، ص 378)جزو أحادیث نبوی ذکر شده...[ولی]مؤلّف اللّؤلؤ المرصوع(ص 55)به نقل از ابن تیمیّه آن را از موضوعات می شمارد.»(أحادیث و قصص مثنوی،ص 104). دربارۀ این حدیث همچنین نگر:کشف الخفاء،ط.خالدی،80/2. دربارۀ تداول این حدیث نزد صوفیان نگر:فرهنگ مأثورات متون عرفانی،ص 350 و ص 2.
8- (8)) گویا ناظر است به حدیث«أنّا سیّد ولد آدم یوم القیامة و لا فخر...»(فیض القدیر،51/3).
9- (9)) که/در«ر»و«ن»از قلم افتاده ولی در«م»هست.
10- (10)) نه/در«ن»نیامده است.ولی در«م»و«ر»آمده است.
11- (11)) می گویم/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:نمیکویم.
12- (12)) اللّه/در«ن»و«ر»آمده است ولی در«م»نیامده. «ن»:+تبارک و.این افزونه در«ر»و«م»نیست.

ثانی معنی خوبیست موافق واقع و لازم نیست که ازین عبارت بیرون آید (1).

و احتمال دارد که مراد از«تجمّل (2)در فاقه»،این باشد که اگر فقیر باشد سعی بسیار نمی کند (3)در طلب رزق (4)بلکه به قلیلی (5)قناعت می کند و همان قلیل را (6)به هم می رساند چنانکه منقولست به طرق (7)صحیحه از حضرت سیّد المرسلین-صلّی اللّه علیه و آله- (8)که فرمودند:ای مردمان!بدانید که روح القدس در دل من وحی نمود که هیچ نفسی نمیرد (9)تا روزی خود را تمام نکند اگرچه دیر (10)آید می آید (11)البتّه،فاتّقوا اللّه و أجملوا فی الطّلب،پس چون (12)آنچه مقدّر است البتّه می رسد پس تقوی را (13)شعار خود کنید یا (14)بترسید از حق-سبحانه و 15تعالی-و سعی بسیار مکنید در طلب رزق و زنهار

ص:182


1- (1)) دربارۀ احتمالات مختلف و اختلاف اندیشیده های محدّثان دربارۀ«لا فخر»،نگر: فیض القدیر،51/3.
2- (2)) تجمّل/«ر»:تحمل.ضبط نص،موافق است با«ن»و«م».
3- (3)) نمی کند/در«ن»نیامده.ولی در«م»و«ر»هست.
4- (4)) رزق/«ن»:+نمیکند.این افزونه در«ر»و«م»نیست.
5- (5)) قلیلی/«ر»:+قانع شد.این افزونه در«م»و«ن»نیست.
6- (6)) را/در«ر»از قلم افتاده ولی در«ن»و«م»هست.
7- (7)) طرق/در«م»و«ن»چنین است.«ر»:طریق.
8- (8)) صلّی اللّه علیه و آله/در«م»و«ر»چنین است.«ن»:ص.
9- (9)) نمیرد/«ن»و«ر»چنین است.«م»:نمی میرد.
10- (10)) دیر/در«م»از قلم افتاده ولی در«ن»و«ر»هست.
11- (11)) می آید/در«ر»از قلم افتاده ولی در«م»و«ن»هست.
12- (12)) چون/در«ن»نیامده است.ولی در«م»و«ر»هست.
13- (13)) را/در«ن»نیامده است.ولی در«م»و«ر»هست.
14- (14)) یا/«ر»:تا.ضبط نص،موافق«م»و«ن»است.

که اگر روزی حلال دیر برسد چنان مکنید (1)که از راه حرام طلب کنید.پس بدرستی که نمی توان رسید به آنچه نزد حق-سبحانه و تعالی-است مگر به طاعت (2).

و این معنی داخل است در معنی أوّل؛پس آن (3)أولی باشد با آنکه أظهر است.

و صبرا فی شدّة:

و صبر می کنند در سختیها،خواه در بلاها (4)باشد و خواه در (5)فعل عبادات باشد و خواه در ترک منهیّات.

و در أمالی ست که:بر بیچارگان رحمت (6)می نمایند و اگر بخشش کنند در جائی که به موقع (7)است می کنند و (8)اگر کسب کنند به رفق و مدارا می کنند.

و طلبا فی حلال:

و طلب روزی حلال می کنند (9).ممکنست که طلب أعم از کسب باشد و دعا،بلکه نظر به متّقیان (10)أنسب آنست که أوقات ایشان همگی صرف شود در قرب إلی اللّه و فی اللّه و مع اللّه؛و (11)همین معنی کسب حلال است؛و حق-سبحانه- 12به

ص:183


1- (1)) در طلب رزق...چنان مکنید/این بهره در«م»از قلم افتاده ولی در«ر»و«ن»هست.
2- (2)) مقایسه کنید با:کنز العمّال،19/4 و 20،ش 9290 و 9289؛و:جامع الأصول،108/4، ش«2144»؛و:فیض القدیر،191/3،ش 3012.
3- (3)) آن/ضبط نص،موافق است با«م»و«ر».«ن»:او.
4- (4)) بلاها/ضبط نص،موافق است با«م»و«ر».«ن»:بلا.
5- (5)) در/«ن»:+ترک.این افزونه در«م»و«ر»نیست.
6- (6)) رحمت/در«ن»و«ر»چنین است.«م»:مرحمت.
7- (7)) که به موقع/در«ر»مکرّر نوشته شده است.
8- (8)) و/«ر»:+سبب.این افزونه در«م»و«ن»نیست.
9- (9)) و طلبا...می کنند/در«ن»و«م»هست.ولی در«ر»از قلم افتاده است.
10- (10)) متّقیان/«ر»:متقای.ضبط نص،موافق«م»و«ن»است.
11- (11)) و/در«م»و«ن»هست ولی در«ر»از قلم افتاده است.

وعدۀ خود وفا می فرماید و فرموده است که (1): وَ مَنْ یَتَّقِ اللّٰهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لاٰ یَحْتَسِبُ (2).و این شکسته غالبا ازین راه روزی خورده ام با جمعی کثیر.

و در أخبار معتبره بل الصّحیحه (3)وارد شده است از حضرات أئمّۀ هدی-صلوات اللّه علیهم-که حق-سبحانه و تعالی-چنین مقرّر فرموده است که روزی مؤمنان از جائی به ایشان رسد (4)که گمان نداشته باشند (5)خصوصا (6)با ضمّ تقوی چنانکه آیۀ کریمه دالّست بر آن.

و نشاطا فی هدی:

(7)

و از جملۀ علامات (8)متّقیان آن است که دست و پای ایشان باز است در أعمال خیر کما قال (9)تعالی: «فَأَمّٰا مَنْ أَعْطیٰ وَ اتَّقیٰ وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنیٰ فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْریٰ» (10)یعنی (11):أمّا کسی که عطا کند و متّقی باشد از گناهان و تصدیق کند قول خدا و رسول را در وعده های (12)نیکو که-ثواب باشد-،پس بزودی آسان می کنیم 13

ص:184


1- (1)) که/در«م»هست ولی در«ر»و«ن»نیامده است.
2- (2)) قرآن کریم،س 65،ی 2 و 3.
3- (3)) الصّحیحه/«ر»:الصحیحة.ضبط نص،موافق است با«ن»و«م».
4- (4)) رسد/«ر»:برسد.ضبط نص،موافق«م»و«ن»است.
5- (5)) باشند/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:باشد.
6- (6)) خصوصا/ضبط نص،موافق«م»است.«ن»:خصوصا.در«ر»نیامده.
7- (7)) خصوصا...هدی/در«ر»از قلم افتاده است ولی در«م»و«ن»هست.
8- (8)) علامات/«ر»:اعمال.ضبط نص موافق است با«ن»و«م».
9- (9)) قال/«ر»:+اللّه.این افزونه در«م»و«ن»نیست.
10- (10)) قرآن کریم،س 92،ی 5-7.
11- (11)) یعنی/در«ر»آمده است ولی در«م»و«ن»نیست.
12- (12)) وعده های/«م»و«ر»و«ن»:وعده های.

بر او أعمال صالح را.

و هرچند اعتقادات (1)راسخ تر (2)است توفیق طاعات و عبادات (3)بیشتر است.

و تحرّجا عن طمع:

و اجتناب می کنند از طمع و آن را گناه می دانند؛و طمع از خلق مذموم است و از خالق مطلوب.

و منقول است از أئمّۀ معصومین-صلوات اللّه علیهم-که جمیع خوبیها جمع شده است در (4)قطع طمع از خلق (5)و عزّت مؤمنان در (6)استغنای ایشان است و قطع طمع (7)،

ص:185


1- (1)) اعتقادات/«ر»:اعتقاد.ضبط نص،موافق است با«م»و«ن».
2- (2)) راسخ تر/ضبط نص،موافق با«م»و«ر»است.«ن»:راسختی.
3- (3)) طاعات و عبادات/ضبط نص،موافق«م»است.«ر»و«ن»:عبادات و طاعات.
4- (4)) در/ضبط نص،موافق با«م»و«ر»است.«ن»:از.
5- (5)) «...عن الزّهریّ قال:قال علیّ بن الحسین-علیهما السّلام-: رأیت الخیر کلّه قد اجتمع فی قطع الطّمع عمّا فی أیدی النّاس.»(أصول کافی،با ترجمه و شرح آیة اللّه کمره ای،ط.أسوه،244/5[«باب الطّمع»ح 3]). و:«قال أمیر المؤمنین-علیه السّلام-فی وصیّته لابنه محمّد بن الحنفیّة-رضی اللّه عنه-:...و إن أحببت أن تجمع خیر الدّنیا و الاخرة فاقطع طمعک ممّا فی أیدی النّاس...»(کتاب من لا یحضره الفقیه[متن و ترجمه]،نشر صدوق،324/6-335).
6- (6)) در/«ر»:از.ضبط متن،بنابر«م»و«ن»است.
7- (7)) «...عن أبی عبد اللّه-علیه السّلام-قال: شرف المؤمن قیام اللّیل،و عزّه استغناؤه عن النّاس.»(أصول کافی،با ترجمه و شرح آیة اللّه کمره ای،ط.أسوه،438/4[«باب الاستغناء عن النّاس»ح 1.]). و:«...عن عبد الأعلی بن أعین قال:سمعت أبا عبد اللّه-علیه السّلام-یقول: ...،و الیأس ممّا فی أیدی النّاس عزّ للمؤمن فی دینه،...»(همان،همان ط.همان ج،ص 440 [همان باب،ح 4].)

و اگر کسی خواهد که هر دعائی که کند مستجاب شود باید که قطع طمع از خلق بکند و از ایشان امید (1)نداشته باشد و امید (2)او از حق-سبحانه و تعالی-باشد و بس؛و هرگاه این معنی واقع شود از عبد البتّه هرچه ازو طلب کند کرامت می فرماید. (3)

و در أمالی مذکور است (4)که:نیکوئی (5)می کند با همه کس یا با والدین (6)و بر آن مستقیم است و هرچه نفسش می خواهد (7)چشم خود را از آن برهم می گذارد که مبادا شهوتی در قلب او به هم رسد و (8)اگر نادانی او را مدح و ثنا گوید بدیهای (9)خود را

ص:186


1- (1)) امید/«ن»:امّید.
2- (2)) امید/«ن»:امّید.
3- (3)) «...عن حفص بن غیاث قال:قال أبو عبد اللّه-علیه السّلام-: إذا أراد أحدکم أن لا یسأل ربّه شیئا إلاّ أعطاه،فلییأس من النّاس کلّهم و لا یکون له رجاء إلاّ عند اللّه فإذا علم اللّه-عزّ و جلّ-ذلک من قلبه لم یسأل اللّه شیئا إلاّ أعطاه.»(أصول کافی،با ترجمه و شرح آیة اللّه کمره ای،ط.أسوه،440/4[«باب الاستغناء عن النّاس»ح 2].). و:«...عن الزّهریّ،عن علیّ بن الحسین-صلوات اللّه علیهما-قال:...،و من لم یرج النّاس فی شیء و ردّ أمره إلی اللّه-عزّ و جلّ-فی جمیع أموره،استجاب اللّه-عزّ و جلّ-له فی کلّ شیء.» (همان،همان ط.،همان ج،همان ص[همان باب،ح 3].).
4- (4)) و در أمالی مذکور است/تنها در«ر»آمده است و در«م»و«ن»از قلم افتاده.
5- (5)) نیکوئی/ضبط«ن»چنین است.«م»:نیکویی.«ر»:نیکی.
6- (6)) والدین/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:داء الدّین.
7- (7)) می خواهد/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:بخواهد.
8- (8)) و/تنها در«ر»آمده است و در«ن»و«م»نیست.
9- (9)) بدیهای/تنها در«ر»آمده و در«م»و«ن»نیامده است.

فراموش نمی کند و به گفتۀ او مغرور نمی شود و همیشه بر خود می شمارد أعمال قبیحۀ خود را و همیشه خود را مقصّر می داند.

یعمل الأعمال الصّالحة و هو علی وجل:

أعمال شایستۀ درگاه إلهی می کند و حال آنکه (1)خایف است که مبادا (2)مقبول نباشد به سبب عدم تقوی یا عدم حصول شرایط قبول که (3)سابقا گذشت.

و من أعمالهم مشفقون:

و مغایرت میان هر دو (4)به چند وجه است:یکی آنکه ممکن است که مراد از أعمال سابق أعمال بد باشد و اینجا أعمال خوب (5)؛و أظهر آنست که اینجا،وقت عمل مراد است که در حین کردن أعمال خایفند،و در سابق،سابق (6)مراد است یا أعم؛و احتمال تأکید نیز هست؛یا (7)نقل بالمعنی راوی.

یمسی و همّه الشّکر و یصبح و همّه الذّکر:

(8)(9)

چون شب می شود همگی همّتش (10)آنست (11)که آن شب را (12)به شکرانۀ نعمتهای 13إلهی صرف طاعات و عبادات کند و چون

ص:187


1- (1)) آنکه/در«م»و«ن»هست.ولی در«ر»از قلم افتاده است.
2- (2)) که مبادا/«ر»:+که.این افزونه در«ن»و«م»نیامده است.
3- (3)) که/در«ر»و«ن»آمده است ولی در«م»از قلم افتاده.
4- (4)) هر دو/در«م»و«ن»هست.ولی در«ر»از قلم افتاده است.
5- (5)) خوب/در«م»از قلم افتاده است ولی در«ن»و«ر»آمده.
6- (6)) سابق/تنها در«م»هست و در«ن»و«ر»نیامده است.
7- (7)) یا/«م»:با.ضبط نص،بنابر«ن»و«ر»است.
8- (8)) همّه/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:همة.
9- (9)) همّه/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:همة.
10- (10)) همّتش/«ر»:همش.ضبط نص،موافق«م»و«ن»است.
11- (11)) آنست/در«ن»نیامده.ولی در«م»و«ر»آمده است.
12- (12)) را/در«ن»نیامده.ولی در«م»و«ر»آمده است.

صبح شود همّت یا کار او آنست که به یاد إلهی باشد در آن روز تا (1)شب.

یبیت حذرا و یصبح فرحا حذرا لما حذّر من الغفلة و فرحا بما أصاب من الفضل

و الرّحمة:

(2)

شب به روز می آورد و با حذر و خوف است و چون روز می شود خوشحال است؛ (3)ترسان است که مبادا شب را به غفلت بگذراند و خوشحال است به سبب رحمات و تفضّلات إلهی در توفیقات طاعات و عبادات.پس اگر گمان کند که او (4)بدون توفیق و تأیید إلهی کرده است عجب است و مذموم است (5)و تقرّباتش در طاعات و عبادات لغو است،و اگر عباداتش را (6)محض فضل إلهی داند،بلکه اگر نقل کند تا بیان نعمتهای إلهی یا سبب (7)رغبت دیگران شود،محمود است؛و مدار بر خلوص نیّت است و آن در غایت صعوبت است!

إن استصعبت علیه نفسه فیما تکره لم یعطها سؤلها فیما تحبّ:

(8)

اگر نفس بر او (9)سرکشی کند در فعل طاعات یا ترک معاصی که بر نفس دشوار است،مراد نفس را برنمی آورد که این (10)أفعال را به جا نیاورد،بلکه مخالفت نفس می کند و این أعمال 11را به جا می آورد؛

ص:188


1- (1)) تا/«م»:یا.ضبط نص،موافق«ر»و«ن»است.
2- (2)) یبیت/«ن»:بنیت.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
3- (3)) است/«ن»:+و.این افزونه در«م»و«ر»نیست.
4- (4)) که او/ضبط نص،موافق«م»و«ن»است.«ر»:او که.
5- (5)) و مذموم است/در«ر»مکرّر کتابت گردیده است.
6- (6)) را/در«ر»از قلم افتاده ولی در«م»و«ن»آمده است.
7- (7)) سبب/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:بسبب.
8- (8)) استصعبت/ضبط نص،موافق«م»است.«ن»و«ر»:استصعب(«ر»بدون حرکتگذاری).
9- (9)) او/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:آن.
10- (10)) این/در«م»و«ن»هست ولی در«ر»از قلم افتاده است.

و محتمل است (1)که مراد این باشد که اگر متّقی إراده کند و نفس إطاعت (2)او نکند،اگر نفس نیز إراده کند بعد ازین مثل آنکه گرسنه یا تشنه شود نان و آبش نمی دهد تا بعد ازین اگر إراده بکند نفس همراهی کند و تنبلی را شعار خود نکند؛و أعم از هر دو گرفتن، أولی است که در اینجا مخالفت نفس بکند و بعد ازین نیز مخالفتش را ترک نکند.

قرّة عینه فیما لا یزول و زهادته فیما لا یبقی:

(3)

روشنائی (4)چشم متّقی در چیزیست که زوال ندارد و آن صفات کمال است (5)و أعمال صالح،و زهد او در چیزیست (6)که بقا ندارد.رغبتش در بهشت دائم (7)است و نفرتش از دنیای فانیست که به هیچ أحدی وفا نکرده است.

یمزج الحلم بالعلم:

(8)(9)

منضم می گرداند (10)حلم را به علم.

چون غالب أوقات شیطان (11)برمی انگیزاند جمعی را 12از جهت آزار علما به عنوان

ص:189


1- (1)) محتمل است/«ر»:+این.«م»و«ن»این افزونه را ندارند.
2- (2)) إطاعت/«ر»:طاعت.ضبط نص،موافق«م»و«ن»است.
3- (3)) عینه/ضبط«ر»و«ن»چنین است.«م»:عینیه.
4- (4)) روشنائی/«م»:روشنایی.ضبط نص،موافق است با«ن»و«ر».
5- (5)) است/در«ر»از قلم افتاده.«م»از بن عبارت را ندارد.بنابر«ن»ضبط شد.
6- (6)) در چیزیست که زوال...چیزیست/این بهره در«م»بکلّی از قلم افتاده است.در«ن» هست.در«ر»نیز-جز یک لفظ«است»که پیشتر مذکور افتاد-هست.
7- (7)) دائم/ضبط نص،موافق«ر»است.«م»و«ن»:دایم.
8- (8)) یمزج/«م»:یمزج.در«ر»و«ن»حرکتگذاری نشده است.
9- (9)) بالعلم/«ر»:+یعنی.این افزونه در«ن»و«م»نیست.
10- (10)) می گرداند/«ر»:می کند.ضبط نص،موافق«م»و«ن»است.
11- (11)) شیطان/«ن»:+را.این افزونه در«م»و«ر»نیست.

مباحثه و مجادله،اگرچه به عنوان استفسار از مسئله باشد،و بسیار است که سفاهت و بی خردی (1)می کنند،پس لازم است که عالم حلم بورزد و از او بگذراند و إلاّ سبب ازدیاد (2)آزار (3)عالم (4)می شود.لهذا أحادیث بسیار (5)برین (6)مضمون وارد شده است که عالم کسی است که با حلم و بردباری (7)باشد و حق-سبحانه و تعالی-دوست می دارد حلیم را.

و ممکن است که مراد از«حلم»،عقل باشد،یعنی می باید که هرچه را بداند نیکو تفکّر (8)و تعقّل نماید تا علم در دل او جا کند و غالب أحوال علما آنست که علم ایشان در کتاب ایشان است،درین صورت کتاب عالم و فاضل است!!

و در أمالی ست که:ممزوج می گرداند حلم را به عقل و هرجا (9)که عقل حکم می کند که حلم خوب است حلم می ورزد،و اگر حلم ضرر داشته باشد به عقل عمل کند؛ می بینی او را (10)که دور است از او تنبلی و همیشه مردانه می کوشد در بندگی إلهی (11).

ص:190


1- (1)) بی خردی/«م»و«ن»چنین است.«ر»:بی خودی.
2- (2)) ازدیاد/«ر»:+و.این افزونه در«م»و«ن»نیامده است.
3- (3)) آزار/در«ن»از قلم افتاده ولی در«م»و«ر»هست.
4- (4)) عالم/چنین است در«م»و«ن».«ر»:علما.
5- (5)) بسیار/در«م»و«ن»هست ولی در«ر»از قلم افتاده.
6- (6)) برین/«م»:باین.ضبط نص،موافق است با«ن»و«ر».
7- (7)) بردباری/ضبط نص،موافق است با«م»و«ر».«ن»:بردوباری.
8- (8)) تفکّر/«ن»:+کند.این افزونه در«م»و«ر»نیست.
9- (9)) هرجا/«ن»چنین است.«ر»:هرچه را.«م»از بن ندارد.
10- (10)) او را/در«ن»نیست.ضبط نص بنابر«ر»است.«م»عبارت را از بن ندارد.
11- (11)) و در أمالی ست که...بندگی إلهی/در«ن»و«ر»(با اختلافات پیشگفته)هست ولی در-

و القول بالعمل:

و مخلوط کرده است قول را به عمل.

و غالب آنست که آنچه دانسته اند (1)به دیگران می گویند و خود به آن عمل (2)نمی نمایند (3)و غافلند ازین (4)آیۀ کریمه که (5): «أَ تَأْمُرُونَ النّٰاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ وَ أَنْتُمْ» (6)(إلخ) (7):آیا أمر می کنید مردمان را به خوبی و نیکی و فراموش می کنید (8)خود را و حال آنکه شما تلاوت می کنید کتاب خدا را (9)؟آیا (10)عقل ندارید (11)یا عقل خود را به کار نمی فرمائید؟.و جائی دیگر فرموده است که:ای مؤمنان!چرا می گوئید چیزی را که (12)خود (13)به جا نمی آورید،بزرگست گناه شما (14)که گوئید و به آن عمل نکنید (15).

ص:191


1- (1)) دانسته اند/«ر»:چنین است.«م»و«ن»:دانستند.
2- (2)) به آن عمل/ضبط نص،موافق«م»است.«ر»:عمل بان.«عمل»در«ن»نیامده.
3- (3)) نمی نمایند/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:مینمایند.
4- (4)) ازین/در«م»و«ر»چنین است.«ن»:از.
5- (5)) که/در«ر»و«ن»نیست.ولی در«م»آمده.
6- (6)) قرآن کریم،س 2،ی 44. «وأنتم»در«م»و«ن»آمده است ولی در«ر»نیامده.
7- (7)) إلخ/در«م»و«ر»چنین است.«ن»:الی اخر.
8- (8)) می کنید/«ر»:+نفس.این افزونه در«م»و«ن»نیست.
9- (9)) را/در«ر»نیامده است ولی در«م»و«ن»آمده.
10- (10)) آیا/در«ر»و«م»چنین است.«ن»ندارد.
11- (11)) آیا عقل ندارید/در«ن»از قلم افتاده.
12- (12)) که/«م»و«ن»چنین است.«ر»:و.
13- (13)) خود/«ن»:+بدان عمل نمیکنید و انرا.این افزونه در«م»و«ر»نیست.
14- (14)) گناه شما/«م»چنین است.«ر»:شما را.«ن»:خدا بر شما.
15- (15)) قرآن کریم،س 61،ی 2 و 3.

تراه قریبا أمله :

(1)

می بینی او را که أمل و دوراندیشی او نزدیکست،یعنی کارهای خیر را به تعویق نمی اندازد.

قلیلا زلله:

لغزش او اندکست و اگر ازو صغیره (2)صادر شود (3)نادر است و بسیار کم است.

و ممکنست (4)که مراد از قلّت،عدم باشد،چنانکه متعارف است که می گویند (5):

فلانی (6)کم این کارها را (7)می کند یعنی نمی کند.

و در أمالی ست که انتظار أجل موعود می کشد و همیشه به یاد خداست و از گناهان خود ترسان است و جهالت و سفاهت و جنگ و جدل عبث نمی کند مانند جهّال (8).

خاشعا قلبه:

با خشوع و خضوع (9)است دل او و همیشه گریان و سوزان است و (10)چشم خود را خوابانیده (11)به پیش پا نظر می کند (12)که مبادا نظر به جائی اندازد که نباید انداخت.

ص:192


1- (1)) أمله/«ن»:+و.این افزونه در«م»و«ر»نیست.
2- (2)) صغیره/«ر»و«ن»چنین است.«م»:صغیر.
3- (3)) شود/«م»:میشود.ضبط نص،بنابر«ر»و«ن»است.
4- (4)) و ممکنست/در«ر»مکرّر نوشته شده است.
5- (5)) می گویند/«ر»:+که.«م»و«ن»این افزونه را ندارند.
6- (6)) فلانی/در«ن»نیامده است.ولی در«م»و«ر»هست.
7- (7)) را/در«م»نیامده ولی در«ن»و«ر»آمده است.
8- (8)) جهّال/در«ن»نیامده است.ولی در«م»و«ر»آمده.
9- (9)) با خشوع و خضوع/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:با خضوع و خشوع.
10- (10)) و/در«م»نیامده ولی در«ن»و«ر»آمده است.
11- (11)) خوابانیده/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:خابانیده.
12- (12)) به پیش پا نظر می کند/در«ن»نیامده است.ولی در«م»و«ر»هست.

و هرکه بزرگواری و عظمت إلهی را دانست (1)دل او خاشع می شود چنانکه به طرق متعدّده منقول است که حضرت سیّد الأنبیا (2)-صلوات اللّه علیه و آله-فرمودند که (3):

«من عرف (4)اللّه و عظّمه (5)منع (6)فاه من الکلام» (7)(إلخ)که هرکه حق-سبحانه و تعالی- را (8)بشناسد و عظمت و جلال او را بداند منع می کند دهان خود را از گفتن هرچه به کار نیاید و منع می کند شکم خود را از خوردنی مگر به قدر ضرورت،و به تعب می اندازد خود را به روزۀ روز و (9)عبادات شب تا صباح 10بر پای 11ایستادن.جمعی از صحابه

ص:193


1- (1)) دانست/در«م»مخدوش است و خوانده نمی شود.ضبط نص،موافق است با«ن»و«ر».
2- (2)) سیّد الأنبیا/«م»و«ن»چنین است.«ر»:سید الانبیاء.
3- (3)) که/در«م»و«ن»هست ولی در«ر»نیامده.
4- (4)) عرف/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:اعرف.
5- (5)) عظّمه/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:عظمته.
6- (6)) منع/ضبط نص،موافق«م»است.«ن»:منع.در«ر»حرکتگذاری نشده است.
7- (7)) این حدیث شریف-با تفاوت در ضبط نصوص-مذکور است در:أصول کافی،با ترجمه و شرح آیة اللّه کمره ای،ص 40 و 42،ش 25(باب المؤمن و علاماته و صفاته)؛و:مرآة العقول، 253/9-255؛و:روضة الواعظین،82/2؛و:الوافی،175/4 و 176؛و:... نصّ کامل حدیث بنابر أصول کافی(ط.پیشگفته)از این قرار است: ...عن أبی عبد اللّه-علیه السّلام-قال:قال رسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله و سلّم-:من عرف اللّه و عظّمه منع فاه من الکلام،و بطنه من الطّعام،و عفی نفسه بالصّیام و القیام. قالوا:بابائنا و أمّهاتنا یا رسول اللّه!هؤلاء أولیاء اللّه؟ قال:إنّ أولیاء اللّه سکتوا فکان سکوتهم ذکرا،و نظروا فکان نظرهم عبرة،و نطقوا فکان نطقهم حکمة،و مشوا فکان مشیهم بین النّاس برکة؛لو لا الاجال الّتی قد کتبت علیهم،لم تقرّ أرواحهم فی أجسادهم خوفا من العذاب و شوقا إلی الثّواب.
8- (8)) را/در«ر»و«ن»آمده است ولی در«م»از قلم افتاده.
9- (9)) و/«ر»:+به.این افزونه در«م»و«ن»نیست.

گفتند:پدران و مادران ما (1)فدای تو باد!یا رسول اللّه!آیا این (2)جماعت أولیآء اللّه و دوستان حق-سبحانه و تعالی- (3)اند؟حضرت فرمود که:أولیآء اللّه (4)صفات دیگر دارند (5).أولیآء اللّه جمعی اند که اگر خاموش باشند و به زبان ذکر نگویند،خاموشی ایشان ذکر است و به یاد خداوند خود مشغولند،و اگر به جائی نظر کنند به هرچه نظر کنند (6)نظر ایشان عبرت است-و عبرت (7)گاهی در فنای دنیا است که به خاطر (8)خود درآورند که چندین قرن برین شهر و برین ده یا برین خانه گذشته است و ساکنانش همه رفته اند و عن قریب است که ما هم رفته ایم و اگر نظر کنند به چیزی از حیوانات یا نباتات یا غیر آن تفکّر کنند و گویند که خداوند (9)اینها قادر و عالم (10)و حکیم و مرید است-و هرکسی (11)به نحوی عبرت می گیرد:یکی از مصنوع به صانع می رود و دیگری (12)

ص:194


1- (1)) ما/در«ر»از قلم افتاده است ولی در«م»و«ن»آمده.
2- (2)) این/«ن»و«ر»چنین است.«م»:این.
3- (3)) أولیاء اللّه و دوستان حق سبحانه و تعالی/ضبط نص،موافق«م»است.«ن»:اولیآء اللّه و دوستان حق تع.«ر»:دوستان حق سبحانه و تعالی و اولیاء اللّه.
4- (4)) أولیآء اللّه/«م»:اولیا اللّه.ضبط نص،موافق است با«ن»و«م».
5- (5)) دارند/«م»و«ن»:+یا.«ر»این افزونه را ندارد.
6- (6)) به هرچه نظر کنند/در«ن»نیامده است.ولی در«م»و«ر»هست.
7- (7)) عبرت/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:ایشان.
8- (8)) خاطر/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:خواطر.
9- (9)) خداوند/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:خداوندان.
10- (10)) عالم/ضبط نص،بنابر«م»و«ن»است.«ر»:علیم.
11- (11)) هرکسی/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:هرکس.
12- (12)) دیگری/چنین است در«ن»و«ر».«م»:دیکر.

از صانع به مصنوع می رود (1).

نگردد ذاتِ او روشن ز آیات که آیاتست روشن گشته از ذات

زهی أَبْلَهْ که او (2)خورشیدِ تابان به نورِ شمع جویَد در بیابان (3)

و اگر به سخن در می آیند سخنان ایشان همه حکمتست که از جناب أقدس (4)إلهی بر زبان ایشان جاری می شود،و اگر راه می روند راه رفتن ایشان در میان مردمان (5)برکت است.اگرنه أجلی باشد که بر ایشان نوشته اند،قرار نمی گرفت أرواح ایشان در بدنهای ایشان از خوف عذاب إلهی و از شوق ثواب نامتناهی.

قانعة نفسه:

(6)

و خود را (7)قانع کرده اند (8)به قلیلی از خوردن و آشامیدن؛چون نظر کرده اند (9)به دنیا و دیده اند (10)که محلّ رحیل است و مزرعۀ آخرت است (11)به قلیلی

ص:195


1- (1)) می رود/«ن»:+«رباعی».این افزونه در«م»و«ر»نیست.
2- (2)) او/«ن»:آن.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
3- (3)) این دو بیت،دگر گشتۀ دو بیت جداگانه و بافاصله از گلشن راز شیخ محمود شبستری(ظ. در گذشته به 720 ه.ق.)است؛و ضبط آنها در گلشن راز چنین است: چو آیات است روشن گشته از ذات نگردد ذاتِ او روشن ز آیات(ب 114) زهی نادان که او خورشیدِ تابان به نورِ شمع جوید در بیابان(ب 94) (مجموعۀ آثار شیخ محمود شبستری،تصحیح صمد موحّد،ص 71 و 70).
4- (4)) أقدس/«ر»:حکمت.ضبط نص،موافق«ن»و«م»است.
5- (5)) مردمان/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:ایشان.
6- (6)) قانعة/ضبط نص،موافق«م»است.«ن»:قانعة.
7- (7)) خود را/ضبط نص،موافق«م»است.«ن»:خودا.«ر»:خودر.
8- (8)) کرده اند/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:کرده است.
9- (9)) کرده اند/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:کرده است.
10- (10)) دیده اند/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:دیده.
11- (11)) خبر مشهوری است که:«الدّنیا مزرعة الاخرة»(دربارۀ آن و بحث در جستجوی-

قناعت نموده اند (1)و در تحصیل آخرت می کوشند (2).

منزورا أکله :

(3)(4)

خوردن ایشان (5)اندک است،آن مقدار که قوّت عبادت داشته باشند (6)،و پرخوردن سبب (7)تنبلی است و مانعست از عبادت و (8)بیداری شب (9).

سهلا أمره:

کار را بر خود آسان کرده است در هر بابی.

حریزا دینه :

(10)

چون ترک دنیا کرده است (11)دین خود را محافظت نموده است و می نماید به أدلّۀ قاطعه و براهین (12)باهره و أعمال صالحه (13).

میّتة شهوته :

(14)

خواهشهای جسمانی باطل (15)ازو زایل شده است و شهوتش مرده است.

ص:196


1- (1)) نموده اند/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:نموده است.
2- (2)) می کوشند/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:می کوشد.
3- (3)) منزورا/ضبط نص،موافق«م»و«ن»است.«ر»:منذورا.
4- (4)) أکله/ضبط نص،موافق«م»است.«ن»:اکله.«ر»حرکتگذاری نشده.
5- (5)) ایشان/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:او.
6- (6)) باشند/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:باشد.
7- (7)) سبب/در«م»و«ن»آمده است.ولی در«ر»از قلم افتاده.
8- (8)) عبادت و/در«ر»از قلم افتاده.در«ن»و«م»آمده است.
9- (9)) شب/«ن»:+و.این افزونه در«م»و«ر»نیست.
10- (10)) حریزا دینه/در«ر»مخدوش کتابت شده.
11- (11)) در هر بابی...کرده است/در«ن»از قلم افتاده.
12- (12)) و براهین/در«ر»مکرّر نوشته شده است.
13- (13)) صالحه/«ر»:صالحة.ضبط نص موافق است با«م»و«ن».
14- (14)) میّتة شهوته/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:حریزا دینه.
15- (15)) باطل/در«ر»از قلم افتاده ولی در«م»و«ن»آمده.

مکظوما غیظه :

(1)

خشم او فرونشسته است و اگر از جا درآید نادرا (2)،خشم خود را فرو می برد و (3)خشم خود را به کار نمی برد با آنکه قادر است بر معارضه،کما قال تعالی:

«وَ الْکٰاظِمِینَ الْغَیْظَ وَ الْعٰافِینَ عَنِ النّٰاسِ» (4)؛مدح فرموده است جمعی را که خشم خود را فرو می نشانند و عفو می کنند از مردمانی (5)که با ایشان بدی کنند (6).و در عبارت متن زیادتی هست که به لفظ مفعول (7)آورده اند و (8)إشاره است به آن (9)که خشم خود را فرو نشانیده اند (10)یکجا که خشم نمی کنند که محتاج به دفع آن باشند و (11)نفوس ایشان کامل شده است.

و در أمالی این زیادتی هست که:منتظر أجلند (12)انا فانا و مرگ را (13)در برابر دارند (14)و

ص:197


1- (1)) مکظوما غیظه/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:میته شهوته.
2- (2)) نادرا/چنین است به تنوین در«م»و«ن».«ر»:نادرا.
3- (3)) خشم خود را فرو می برد و/در«ن»از قلم افتاده است.
4- (4)) قرآن کریم،س 3،ی 134. در«م»«الغیظ»آمده است.«ن»:الغیظ.در«ر»حرکتگذاری نشده است.
5- (5)) مردمانی/«م»و«ن»چنین است.«ن»:مردمان.
6- (6)) کنند/ضبط نص،موافق«م»و«ن»است.«ر»:می کنند.
7- (7)) مفعول/ضبط نص،موافق است با«م»و«ر».«ن»:معقول.
8- (8)) آورده اند و/ضبط نص،موافق است با«م»و«ر».«ن»:درآورده اند.
9- (9)) آن/ضبط نص،موافق«م»و«ن»است.«ر»:این.
10- (10)) فرونشانیده اند/«م»:فرونشانیده.«ن»:فرونشانید.ضبط نص،موافق«ر»است.
11- (11)) و/ضبط نص،موافق است با«م»و«ر».«ن»:که.
12- (12)) منتظر أجلند/ضبط نص،موافق است با«م»و«ر».«ن»:منتظرا أجله.ظ.نخست ضبط «ن»نیز موافق متن ما بوده ولی کسی-از سر ناآگاهی-آن را دستکاری کرده است.
13- (13)) را/در«ن»نیامده است.در«م»و«ر»آمده است.
14- (14)) در برابر دارند/«ر»:در برا دارند.ضبط نص موافق است با«م»و«ن».

همسایۀ ایشان از شرّ ایشان ایمن است و تکبّر ایشان ضعیف است یعنی تکبّر ندارند و اگر دارند استغناست (1)از خلایق که شبیه است (2)به تکبّر ضعیف و قویست صبر او که در بلا مطلقا جزع (3)نمی کند (4)و بسیار است ذکر او و همیشه به یاد حق-سبحانه و تعالی- است و کارهای او بر وفق علم و حکمت است.اگر سخنی یا چیزی به او سپارند به أمانت،إظهار آن نمی کند به دوستان خود،و (5)اگر شهادتی نزد او باشد از جهت دشمنان،او کتمان شهادت نمی کند (6)و دشمنی او را مانع شهادت نمی سازد (7)،و ریا نمی کند در هیچ عملی از أعمال خیر و همه را خالص از جهت رضای إلهی به جامی آورد و ترک نمی کند هیچ عمل خوب را از روی شرم چنانکه أحمقان می کنند.

الخیر منه مأمول و الشّرّ منه مأمون:

همه کس (8)ازو امید إحسان دارند یا همه کس به او (9)امید خوبی دارند و گمان بدی به او نمی برند و همه کس از شرّ او ایمن اند به هر دو معنی:معنی أوّل آنست که نفع او به مردمان می رسد و شرّ او به کسی نمی رسد ازین جهت از شرّ او ایمنند.دویم آنکه همه کس به (10)او گمان 11خوبی دارند که هرچه می کند خوب

ص:198


1- (1)) استغناست/«ن»:+که(البتّه خطّ ترقین باریکی هم رویش کشیده شده).این افزونه در «م»و«ر»نیست.
2- (2)) است/در«ر»نیامده است ولی در«م»و«ن»هست.
3- (3)) جزع/«م»و«ر»چنین است.«ن»:جرح.
4- (4)) نمی کند/ضبط نص،موافق«م»و«ن»است.«ر»:نمی کنند.
5- (5)) و/در«ن»نیامده است.ولی در«م»و«ر»آمده.
6- (6)) نمی کند/ضبط نص،موافق است با«م»و«ر».«ن»:نمیکنند.
7- (7)) نمی سازد/ضبط نص،موافق است با«م»و«ر».«ن»:نمیشوند.
8- (8)) کس/در«ر»از قلم افتاده ولی در«م»و«ن»هست.
9- (9)) به او/ضبط نص،موافق است با«م»و«ر».«ن»:ازو.
10- (10)) به/«ر»:از.ضبط نص،موافق«م»و«ن»است.

است و گمان ندارند که بدی کند (1)،نه به خود و نه به دیگری.

إن کان فی الغافلین کتب من الذّاکرین و إن کان فی الذّاکرین لم یکتب من الغافلین:

(2)(3)

اگر در مجلس و محلّ (4)غافلان باشد غفلت ایشان درو تأثیر نمی کند و او را از جملۀ ذاکرین می نویسند چون در هر (5)حالی با یاد (6)حق-سبحانه و تعالی-است و یا آنکه تذکیر ایشان می کند (7)و ایشان را به ذکر إلهی (8)می دارد (9)و او را با ذاکرین می نویسند،نه با غافلان؛و مؤیّد این معنی است نسخۀ فی (10)؛و اگر با ذاکران باشد او را غفلت حاصل نمی شود و او را از غافلان نمی نویسند و یا آنکه اگر غفلت داشته باشد متنبّه می شود و (11)یا آنکه با ایشان می نشیند تا غافل نشود و او را از جملۀ غافلان نمی نویسند (12)یا اگر به حسب ظاهر ذکر نکند دلش ذاکر است و اگر زبانش به ذکر مشغول باشد دلش نیز به

ص:199


1- (1)) کند/ضبط نص،موافق است با«م»و«ر».«ن»:کنند.
2- (2)) کتب/ضبط نص،موافق«م»است.«ن»:کتب.«ر»حرکتگذاری نشده است.
3- (3)) من/در«م»بین السّطور آمده است«فی خ».
4- (4)) محلّ/ضبط نص،موافق است با«م»و«ر».«ن»:محفل.
5- (5)) هر/در«ر»نیامده است ولی در«م»و«ن»هست.
6- (6)) با یاد/در«م»مخدوش است و بروشنی خوانده نمی شود.ضبط نص،موافق است با«ن»و «ر».
7- (7)) می کند/«م»و«ن»چنین است.«ر»:می کنند.
8- (8)) إلهی/ضبط نص،موافق است با«م»و«ر».«ن»:حالی.
9- (9)) می دارد/«م»و«ن»چنین است.«ر»:می دارند.
10- (10)) فی/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:کافی.
11- (11)) و یا آنکه اگر غفلت داشته...می شود و/در«ر»از قلم افتاده.در«ن»هم نیست.بنابر «م»ضبط شد.
12- (12)) یا آنکه اگر غفلت داشته باشد...از جملۀ غافلان نمی نویسند/در«ن»از قلم افتاده.

ذکر إلهی است و از غافلان نیست؛چون مدار بر ذکر قلب است و لسان مذکّر قلب است و این معنی أربط است (1)به ماقبل خصوصا (2)به معنی أخیر چون خاطرجمع است که از او بد نمی آید و خوب می کند پس اگر به حسب ظاهر غافل نماید خود را،به حسب واقع غافل نیست و (3)اگر به حسب ظاهر ذاکر باشد و (4)خوف ریا و نفاق باشد مثل أکثر خلایق خاطرجمع است که مرائی نیست و در (5)هر دو حال محمود است و نامش (6)در جریدۀ ذاکران مکتوب است نزد حق-سبحانه و تعالی-

یعفو عمّن ظلمه :

(7)(8)

اگر کسی به او ستم کند او عفو می کند و تلافی نمی کند هرچند مستحقّ قصاص هست (9).

و یعطی من حرمه:

و عطا می کند کسی را که او را محروم کرده باشد و به او عطا نکرده باشد یا حقّ او را برده باشد.

و یصل من قطعه:

و وصل و نزدیکی می کند با کسی که ازو (10)قطع (11)یا دوری کند.

و غالب آنست که إطلاق می کنند وصل را در رحم یعنی اگر خویشان با او دوری کنند

ص:200


1- (1)) یعنی:مربوطتر است.
2- (2)) خصوصا/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:خصوصا.
3- (3)) اگر به حسب ظاهر غافل...نیست و/در«ر»از قلم افتاده ولی در«م»و«ن»آمده است.
4- (4)) و/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:در.
5- (5)) در/چنین است در«ن»و«م».در«ر»از قلم افتاده است.
6- (6)) نامش/چنین است در«ن»و«م».«ر»:نامه.
7- (7)) یعفو/«ر»:یعفوا.ضبط نص،موافق«م»و«ن»است.
8- (8)) ظلمه/«ر»:+و.این افزونه در«م»و«ن»نیست.
9- (9)) هست/در«ن»از قلم افتاده است.ولی در«م»و«ر»آمده.
10- (10)) ازو/چنین است در«م»و«ن».«ر»:او.
11- (11)) قطع/«ن»:+کند.این افزونه در«م»و«ر»نیست.

یا قطع رحم کنند او صلۀ رحم می کند (1)و با ایشان ألفت می نماید یا (2)إحسان و إکرام.

و در أخبار صحیحه (3)وارد است که این سه (4)صفت از مکارم أخلاق است و از أخلاق حسنه است در دنیا و (5)آخرت.

و در أمالی زیادتی هست که:حلم و بردباری با عقل و کیاست ازو مفقود نیست و تعجیل نمی کند در کاری که شک داشته باشد (6)در خوبی و بدی او (7)،بلکه تأمّل و فکر (8)می کند،اگر بیقین (9)خوب است می کند و إلاّ نمی کند،یا آنکه اگر گمان به کسی برد که با او بد کرده است در مقام بدی درنمی آید به مجرّد شک یا گمان،و می گوید که شاید دیگری کرده باشد یا به دیگری گفته باشد و عفو می کند اگر یقین شود که او کرده است یا به او گفته است.

بعیدا فحشه:

دور است فحش از او (10).

ص:201


1- (1)) وصل را در رحم...صلۀ رحم می کند/«ن»اشتباها این عبارت را مکرّر آورده و البتّه در تکرار«یا قطع رحم کنند»را از قلم انداخته است.
2- (2)) یا/«م»:با.ضبط نص موافق«ن»و«ر»است.
3- (3)) صحیحه/«ر»:صحیحة.ضبط نص،موافق«م»و«ن»است.
4- (4)) سه/در«ر»از قلم افتاده است ولی در«م»و«ن»آمده.
5- (5)) و/«ن»:+در.این افزونه در«م»و«ر»نیست.
6- (6)) باشد/«ن»ندارد.در«م»و«ر»آمده است.
7- (7)) او/«ن»ندارد.در«م»و«ر»آمده است.
8- (8)) فکر/«ن»:تفکّر.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
9- (9)) بیقین/چنین است در«م»و«ن».«ر»:یقین.
10- (10)) از او/چنین است«ر».«ن»:او.«م»مخدوش است و بروشنی قرائت نمی گردد ولی گویا «ازو»بوده است.

و فحش هر عملی است که بسیار قبیح باشد یا قبیح باشد (1)،چون زنا و لواط و افترا.

به هریک ازین دو (2)یعنی (3)نمی کند و گمان به او نمی رود که قبیحی ازو صادر شود چون ازو بعید است.

و در أمالی:بعیدا جهله یعنی جهل ازو (4)دور است چون عالمست (5)یا سفاهت و مجادله نمی کند (6)در هیچ باب خصوصا (7)در مباحثۀ علوم چنانکه دأب (8)طلبه (9)است الحال (10)،بلکه همیشه بوده است!

لیّنا قوله:

به نرمی و همواری گفتگو می کند (11)،خصوصا (12)با خصم،سیّما (13)با کسانی که امید باشد که قبول کنند حق را.

ص:202


1- (1)) یا قبیح باشد/در«ن»نیامده است.ولی در«م»و«ر»آمده.
2- (2)) دو/در«م»مخدوش است و بروشنی قرائت نمی شود. در«ن»به إزای عبارت«به هریک ازین دو»که از بن ندارد،این عبارت را دارد:«و غالبا و غالبا بر گفتار زشت اطلاق می کنند».
3- (3)) یعنی/«ر»و«ن»و«م»:یعنی.احتمال دارد«معنی»بوده و تصحیف شده باشد.
4- (4)) ازو/«ر»:از او.«م»ندارد.ضبط نص بنابر«ن»است.
5- (5)) چون عالمست/«ن»ندارد.ولی در«م»و«ر»آمده است.
6- (6)) نمی کند/ضبط نص،بنابر«م»و«ر»است.«ن»:نمی کنند.
7- (7)) خصوصا/ضبط نص،بنابر«م»و«ر»است.«ن»:خصوصا.
8- (8)) دأب/«ن»:+اهل.این افزونه در«م»و«ر»نیست.
9- (9)) «طلبه(-طالبان علوم دینی)»،جمعی است که فارسی زبانان متأخّر به جای مفرد استعمال کرده اند و ماتن-علیه الرّحمة-در همان معنای أصلی به کار برده است.
10- (10)) الحال/«ن»:+و.این افزونه در«م»و«ر»نیست.
11- (11)) می کند/ضبط نص،موافق«م»است.«ن»و«ر»:می کنند.
12- (12)) خصوصا/ضبط نص،بنابر«م»و«ر»است.«ن»:خصوصا.
13- (13)) سیّما/یعنی:به ویژه.

غائبا منکره حاضرا معروفه:

(1)

بدی او غایب باشد و (2)خوبی او حاضر باشد،یعنی هرچه مخالف عقل صریح و شرع صحیح باشد ازو صادر نشود در قول و فعل،و هرچه حسن باشد نزد عقل کامل و در (3)شریعت غرّا ازو واقع شود.مجملا (4)،واجبات و مندوبات را به جا آورد و محرّمات و مکروهات بلکه مباحات را (5)نیز نکند.

و ممکن است که مراد از«منکر» (6)،بدی با خلق باشد،و مقصود از (7)«معروف»، نیکوئی با (8)ایشان باشد که بدی او به کسی (9)نرسد و نیکی او به همه کس رسد.

و در أمالی به زیادتی صادقا قوله حسنا فعله:سخن او راستست (10)و فعل او نیکو (11).

مقبلا خیره مدبرا شرّه:

خوبی او إقبال کرده است و (12)بدی او پشت کرده است؛یعنی صفات رذیله و أعمال قبیحه را (13)از خود دور کرده (14)و أخلاق حسنه و أعمال محبوبۀ او

ص:203


1- (1)) غائبا/ضبط نص،بنابر«م»و«ر»است.«ن»:غالبا.
2- (2)) و/در«ن»و«ر»هست.در«م»از روی عکس موجود نزد ما نمی توان تشخیص داد که هست یا نه.
3- (3)) در/«ر»ندارد ولی در«ن»و«م»آمده است.
4- (4)) مجملا/در«ن»و«ر»هست.در«م»از روی عکس موجود پیدا نیست که هست یا نه.
5- (5)) را/در«ر»از قلم افتاده ولی در«م»و«ن»آمده است.
6- (6)) منکر/«ر»:خلق.ضبط نص موافق«م»و«ن»است.
7- (7)) از/در«ر»بالای سطر با رمز«خ»افزوده شده ولی در«م»و«ن»در متن آمده است.
8- (8)) با/ضبط نص،موافق است با«م»و«ر».«ن»:به.
9- (9)) کسی/ضبط نص،موافق است با«م»و«ر».«ن»:کس.
10- (10)) راستست/چنین است در«م»و«ن».«ر»:راست.
11- (11)) نیکو/چنین است در«م».«ن»:نیکوی.«ر»:نیکو باشد.
12- (12)) و/در«ر»از قلم افتاده است ولی در«م»و«ن»آمده.
13- (13)) را/در«ر»از قلم افتاده ولی در«ن»و«م»آمده است.
14- (14)) کرده/«ر»:+است.این افزونه در«م»و«ن»نیست.

در تزاید باشد روزبه روز و ساعت به ساعت.پس هرگاه چنین شده باشد چه گنجایش دارد که بدی با أحدی بکند یا نیکی که ممکن باشد با خلق نکند؟-که به منزلۀ دلیل مطلوب سابق باشد؛و ممکن است که نتیجۀ آن باشد که هرکه با خلق إلهی بدی نکند و نیکی کند،حق-سبحانه و تعالی-بدیهای او را زایل کند یا مبدّل سازد به حسنات و حسنات او را مضاعف گرداند (1)؛أولئک (2)یُبَدِّلُ اللّٰهُ سَیِّئٰاتِهِمْ حَسَنٰاتٍ (3)؛ فَأُولٰئِکَ لَهُمْ جَزٰاءُ الضِّعْفِ بِمٰا عَمِلُوا (4).

فی الزّلازل وقور و فی المکاره صبور:

(5)

در بلاها (6)و مصائب (7)و محن،مثل فوت فرزندان (8)،با وقار است و از جا به در نمی آید،و در محنتها و مشقّتها-مثل فقر و فاقه-،با صبر و شکیبائی است.

و ممکن است که مراد از«زلازل»،شکوک باشد در اعتقادات و أمثال آن،و مراد از «مکاره»،سایر بلاها باشد؛یا مراد از«زلازل»،مضلاّت فتن باشد چنانکه (9)أصحاب کبار مانند عمّار و هاشم (10)و أبو ذر و سلمان و مقداد و حذیفه و جابر و أبو أیّوب باوقار

ص:204


1- (1)) گرداند/«ر»:نکرداند.ضبط نص،موافق«م»و«ن»است. «ن»:+کما قال تعالی.این افزونه در«م»و«ر»نیست.
2- (2)) أولئک/«ر»+الّذین؛این افزونه در«م»و«ن»نیامده است.
3- (3)) قرآن کریم،س 25 ی 70.البتّه در قرآن«فأولئک»است.
4- (4)) قرآن کریم،س 34،ی 37.البتّه در قرآن«فأولئک»است.
5- (5)) و/در«ن»نیامده.ولی در«م»و«ر»آمده است.
6- (6)) بلاها/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:بلا.
7- (7)) مصائب/«م»و«ن»:مصایب.ضبط نص،موافق«ر»است.
8- (8)) مثل فوت فرزندان/در«ر»از قلم افتاده ولی در«م»و«ن»آمده است.
9- (9)) چنانکه/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:چنانچه.
10- (10)) عمّار و هاشم/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:عباد بن هاشم.

بودند و جمعی کثیر نیز (1)خارجی شدند (2)؛و تعمیم أولی است که شامل همه باشد و همچنین مکاره أعمّ از بلاها و تکالیف شاقّه باشد چنانکه منقول است که:«حفّت (3)الجنّة بالمکاره و النّار بالشّهوات» (4)یعنی:راه بهشت همه مشقّت و محنت است و راه جهنّم همه مشتهیات (5)جسمانی و لذّات نفسانی است.و صبر بسیار می باید تا این راهها به سر آید به ترک جمیع مشتهیات و محبوبات و مرادات و صبر بر (6)طاعات و عبادات و ریاضات.

و فی الرّخاء شکور:

و در رفاهیت (7)و نعمت شکر بسیار می کند و در نعمتها منعم حقیقی را فراموش نمی کند و همۀ أعضا و جوارح را در همۀ أحوال به عبادت و طاعت مشغول کرده است.

لا یحیف علی من یبغض و لا یأثم فیمن یحبّ:

ستم نمی کند بر دشمنان خود هرچند بدیها به او کرده باشند و (8)از جهت دوستان خود به معصیت نمی افتد (9)که اگر دشمن او

ص:205


1- (1)) نیز/تنها در«ر»آمده است.در«م»و«ن»نیست.
2- (2)) خارجی شدند/چنین است در«م»و«ن».در«ر»نیامده است.
3- (3)) حفّت/ضبط نص موافق«م»و«ر»است.«ن»:خفّة.
4- (4)) مقایسه کنید با:نهج البلاغه،ط.شهیدی،خطبۀ 176(ص 182)؛و:المجازات النّبویّة، ص 349،ش 305؛و:مرآة العقول،132/8؛و:روضة الواعظین،358/2؛و:أصول کافی (ط.کمره ای)،264/4؛و:فیض القدیر،473/3 و 474؛و:أحادیث و قصص مثنوی، ص 203؛و:کشف الخفاء،322/1؛و:فرهنگ مأثورات متون عرفانی،ص 221،ش 80.
5- (5)) مشتهیات/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:مشبهات.
6- (6)) بر/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:و.
7- (7)) رفاهیت/«م»و«ن»چنین است.«ر»:رفاهیّت.
8- (8)) باشند و/در«م»مخدوش است و بروشنی قرائت نمی گردد.
9- (9)) نمی افتد/چنین است در«م»و«ن».«ر»:نمی افتند.

دعوی بر دوست او داشته باشد جانب دوست را نمی گیرد اگر حق با دشمن باشد (1)و اگر دشمن او دعوی (2)بر دوست او (3)داشته باشد و او گواه دشمن باشد (4)از جهت دشمن گواهی می دهد مگر آنکه داند که دوست پریشان است و اگر بر او شهادت دهد او را حبس خواهند نمود و آزار خواهند داد درین صورت (5)گواهی نمی دهد چنانکه روایات (6)وارد (7)شده است و درین صورت جانب نگرفته است بلکه به فرمان إلهی عمل نموده است در عدم أدای شهادت.

و در أمالی این زیادتی هست که:چیزی که حق ندارد (8)دعوی نمی کند و اگر کسی ازو چیزی (9)طلب داشته باشد إنکار نمی کند.

یعترف بالحقّ قبل أن یشهد علیه:

اعتراف می کند به حقّی که از کسی نزد او باشد پیش از آنکه گواهان گواهی دهند که او را می باید داد؛چون نمی خواهد که حقّ کسی را ببرد.

لا یضیّع ما استحفظ:

ضایع نمی کند چیزی را که به او می سپارند خواه مال و خواه أسرار.

ص:206


1- (1)) که اگر دشمن او...حق با دشمن باشد/در«ن»نیامده است.
2- (2)) دعوی/در«ن»نیامده.
3- (3)) او/«ن»:+دعوی.
4- (4)) و اگر دشمن او دعوی بر دوست...گواه دشمن باشد/چنین است در«م».«ر»:و اکر کواه باشد بر دوست. تفاوتهای«ن»پیشتر مذکور شد.
5- (5)) درین صورت/در«ن»آمده است.ولی در«م»و«ر»نیامده.
6- (6)) روایات/در«م»و«ن»چنین است.«ر»:روایت.
7- (7)) وارد/در«م»و«ر»چنین است.«ن»:واقع.
8- (8)) چیزی که حق ندارد/در«م»و«ن»چنین است.«ر»:چون حقّی بر کسی ندارد.
9- (9)) ازو چیزی/«ر»:جیزی از او.ضبط نص،موافق«م»و«ن»است.

و لا ینسی ما ذکّر:

و فراموش نمی کند چیزی را که به یاد او (1)آورده باشند (2)به نصایح و مواعظ،بلکه جمیع (3)نصایحی که حق-سبحانه و تعالی-خلق (4)را به آن (5)نصیحت کرده است یا حضرات أنبیا (6)و أئمّه-صلوات اللّه علیهم-یا علما فرموده اند (7)همه را در خاطر (8)دارد،تا جواب نفس و شیطان (9)تواند گفت اگر (10)او را وسوسه کنند (11)به مخالفتی.

و لا ینابز بالألقاب:

و لقب های بد نمی گوید مؤمنان را،اگرچه به آن ملقّب شده باشند -مثل خر و گاو که أهل عراق و (12)شام یکدیگر را به آن ملقّب ساخته اند.

و در أمالی ست که:زیادتی نمی کند بر هیچ کس به ظلم و ناحق و رشک کسی (13)نمی برد و در خاطرش (14)خطور نمی کند حسد کسی.

و لا یضارّ بالجار :

(15)

و ضرر به همسایه نمی رساند؛بلکه نفعش به ایشان می رسد.

ص:207


1- (1)) او/در«ن»نیامده است.ولی در«م»و«ر»آمده است.
2- (2)) باشند/«ر»:باشد.ضبط نص،موافق«م»و«ن»است.
3- (3)) جمیع/«ن»ندارد.
4- (4)) خلق/«ن»:حق.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
5- (5)) آن/در«م»چنین است.«ن»:انها.«ر»:او.
6- (6)) أنبیا/در«م»و«ن»چنین است.«ر»:انبیاء.
7- (7)) فرموده اند/«ر»:+هم.این افزونه در«م»و«ن»نیست.
8- (8)) خاطر/«ن»:خواطر.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
9- (9)) شیطان/«ر»:+را.این افزونه در«م»و«ن»نیست.
10- (10)) اگر/«ن»:که.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
11- (11)) کنند/«ر»:کند.ضبط نص،موافق«م»و«ن»است.
12- (12)) عراق و/در«ن»نیامده است.ولی در«م»و«ر»آمده است.
13- (13)) کسی/«ن»:کس.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
14- (14)) خاطرش/«ن»:خواطرش.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
15- (15)) بالجار/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:بالجارّ.

و غالب آنست که مراد از«جار»کسی است که دخیل کسی شود و پناه به او (1)برد زیرا که لازم است حقّ جار (2)مانند جان و اگر کسی خواهد که بناحق برو (3)ستمی (4)کند نگذارد و مدد او کند،و ترک مدد،ضرر است.

و لا یشمت بالمصائب :

(5)

و خوشحالی نمی کند به سبب مصیبتها (6)که بر دشمنانش نازل می شود.

و هرکه شماتت کند بر أحدی البتّه برو نازل می شود آنچه بر آن شخص نازل شده است.

و در أمالی این زیادتیها (7)هست که:سرعت می کند در راه حق چنانکه حق-سبحانه و تعالی-فرموده است که (8): «وَ سٰارِعُوا إِلیٰ مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ» (9)یعنی زود به جا آورید هر چه موجب مغفرت پروردگار است مانند (10)توبه و سایر عبادات.أداکنندۀ (11)أمانات (12)است که به او بسپارند خواه أموال باشد و خواه غیر آن.أمر می کند مردمان را به آنچه

ص:208


1- (1)) به او/در«ن»نیامده است.ولی در«م»و«ر»آمده است.
2- (2)) حقّ جار/در«ر»از قلم افتاده بود.از«ن»و«م»افزوده شد.
3- (3)) برو/ضبط نص،بنابر«م»است.«ر»:بر او.«ن»:ندارد.
4- (4)) ستمی/«م»و«ن»چنین است.«ر»:ستم.
5- (5)) بالمصائب/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:بالمصایب.
6- (6)) مصیبتها/«ن»:مصیبتهائی.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
7- (7)) زیادتیها/«ر»:زیادتی.ضبط نص،موافق«م»و«ن»است.
8- (8)) که/در«ن»و«ر»نیامده ولی در«م»هست.
9- (9)) قرآن کریم،س 3،ی 133.
10- (10)) مانند/در«ن»نیامده است.
11- (11)) أداکنندۀ/«م»:ادا کنند و.ضبط نص،موافق«ن»و«ر»است.
12- (12)) أمانات/«ر»:امانت.ضبط نص،موافق«م»و«ن»است.

خوب است و نهی می کند (1)ایشان را از هرچه بد است.داخل نمی شود در کارها به نادانی بلکه تأمّل می کند اگر خوب است به حسب حال و مآل شروع در آن می کند،و إلاّ فلا،و از آنچه خوب است (2)بیرون نمی رود (3)به سبب عجز یعنی (4)مهما أمکن آنچه خوب است (5)ترک نمی کند.

إن صمت لم یغمّه صمته :

(6)(7)

اگر خاموش (8)باشد خاموشی او را مغموم نمی سازد بلکه در حالت (9)خاموشی (10)در ذکر و فکر إلهی است.

و در أمالی ست که:اگر سخن کند سخن بد نمی گوید (11)یا بی فکر سخن نمی گوید (12)تا خطا کند.

و إن ضحک لم یعل صوته:

و اگر خنده کند آوازش به خنده بلند نمی شود یا چنان نمی شود که کسی صدای خندۀ او را بشنود بلکه اگر او را (13)تعجّبی دست دهد 14تبسّم

ص:209


1- (1)) مردمان را...نهی می کند/در«ن»نیامده است.
2- (2)) حال و مآل...خوب است/در«ن»نیامده.
3- (3)) نمی رود/«ر»:+و.این افزونه در«ن»و«م»نیست.
4- (4)) یعنی/چنین است«م»و«ن».«ر»:بلکه.
5- (5)) آنچه خوب است/در«ر»مکرّر نوشته شده است.
6- (6)) لم یغمّه/«م»:لم یغمّه.
7- (7)) صمته/در«ر»از قلم افتاده است ولی در«م»آمده.«ن»:صمته.
8- (8)) خاموش/«م»و«ر»:خواموش.ضبط نص،موافق است با«ن».
9- (9)) خاموشی...در حالت/در«ر»از قلم افتاده است.ضبط نصّ ما،بنابر«ن»و«م»است.
10- (10)) خاموشی/«ر»:خواموشی.ضبط نص،موافق است با«م»و«ن».
11- (11)) نمی گوید/«ن»:نمیکند.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
12- (12)) یا بی فکر سخن نمی گوید/در«ن»نیامده است.
13- (13)) اگر او را/«ن»و«م»چنین است.«ر»:او را اکر.

می کند.

و در أمالی هست (1)که قانع است (2)به آنچه مقدّر (3)شده است از جهت او و خشم او را از جا بدر نمی آورد (4)و هواهای نفسانی بر او غلبه نمی کند و بخل بر او غلبه نمی کند (5)و طمع نمی کند در هرچه او را نیست،خواه مال و خواه کمال،مثل طمع (6)در أحوال أنبیا (7)و أئمّه-صلوات اللّه علیهم-،و اگر با مردمان مخلوط می شود از جهت تعلّم علوم است،و اگر خاموش (8)می شود و جواب نمی دهد مباحثۀ أهل جدل را،از جهت آنست که سالم باشد از شرّ ایشان،و اگر سؤال می کند از جهت آنست که بفهمد نه به واسطۀ غلبه بر طلبه و اگر بحث کند از جهت آنست که (9)خوب ظاهر شود بر او،نه از روی جدل (10)،و گوش نمی دهد به شنیدن أحادیث تا به آن فخر کند (11)بر جاهلان،یا (12)نصب نمی کند خود را به واسطۀ قضا یا فتوی یا تدریس از جهت حبّ جاه تا به آن

ص:210


1- (1)) هست/«ن»:است.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
2- (2)) است/«ن»:شده.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
3- (3)) مقدّر/چنین است«ن»و«ر».«م»:مقدور.
4- (4)) بدر نمی آورد/ضبط نص،موافق«ن»است.«م»:در نمی آورد.«ر»:بدر نمیرود.
5- (5)) و بخل بر او غلبه نمی کند/در«ن»نیامده است.
6- (6)) طمع/در«ن»نیامده است.
7- (7)) أنبیا/«ر»:انبیاء.ضبط نص،موافق«م»و«ن»است.
8- (8)) خاموش/«ر»و«م»:خواموش.ضبط نص موافق است با«ن».
9- (9)) بفهمد نه به واسطۀ...از جهت آنست که/در«ن»و«ر»نیامده است.بنابر«م»ضبط شد.
10- (10)) نه از روی جدل/در«م»و«ن»هست.ولی در«ر»از قلم افتاده است.
11- (11)) تا به آن فخر کند/«م»و«ن»چنین است.«ر»:از برای فخر کردن.
12- (12)) یا/«م»و«ن»چنین است.«ر»:و.

افتخار نماید بر دیگران و تکلّم نمی کند در علوم تا تکبّر و تجبّر کند بر دیگران.

و إن بغی علیه صبر حتّی یکون اللّه هو الّذی ینتقم له:

و اگر بر او ستم و زیادتی کنند (1)صبر می کند (2)تا حق-سبحانه و تعالی-انتقام او را از دشمنان او بکشد در دنیا یا عقبی؛ هرکدام که حق-سبحانه و تعالی-از جهت او أصلح داند.

نفسه منه فی تعب و النّاس منه فی راحة:

خود از خود در تعب و مشقّت است یعنی نفس ناطقۀ او نفس أمّارۀ او را که بدن باشد همیشه (3)به ریاضات شاقّه و مجاهدات عظیمه (4)می دارد تا نفس أمّاره مطمئنّه شود و مردمان از شرّ او ایمن شوند؛یا آنکه چنان گرمست در مجاهدات که کجا فرصت می شود او را که آزار مردم دهد؛یا همیشه خود را (5)وقف مؤمنان کرده است و تعبها می کشد تا مردمان در راحت باشند.

أتعب نفسه لاخرته و أراح النّاس من نفسه:

خود را به تعب داشته است از جهت آخرت خود و مردمان را به راحت (6)انداخته است از خود.ممکن است که بیان کلام سابق باشد به معانی سابقه یا مراد این باشد که کارهای خود را که نافع است از جهت عاقبت دنیا و آخرت خود می کند و به مردمان نمی گذارد و نمی گوید (7)که ایشان کنند (8):

ص:211


1- (1)) کنند/«ن»و«م»چنین است.«ر»:کند.
2- (2)) می کند/«م»:می کنند.ضبط نص،موافق«ن»و«ر»است.
3- (3)) او نفس أمّارۀ او...همیشه/«ن»:که نفس اماره باشد همیشه بدن را.ضبط نص،بنابر«م»و «ر»است.
4- (4)) عظیمه/چنین است«ن»و«م».«ر»:عظیمة.
5- (5)) را/«ن»و«ر»چنین است.«م»:در.
6- (6)) به راحت/در«ن»نیامده است.ولی در«م»و«ر»هست.
7- (7)) و نمی گوید/در«ر»از قلم افتاده است.«ن»:نمی گوید.ضبط نص،موافق«م»است.
8- (8)) کنند/«ر»:بکنند.ضبط نص،موافق«م»و«ن»است.

خود حج می کند تا دیگری از جهت او حج (1)نکند و خود نمازهای خود را به جا می آورد تا بعد ازو ولد أکبر-یا:مطلق وارث،بر قولی دیگر-نکنند و به راحت باشند (2)یا مثلا (3)خشم خود را (4)از جهت ثواب آخرت (5)فرو می خورد تا ضررش به دیگران نرسد،و علی هذا القیاس.

بعده عمّن تباعد عنه زهد و نزاهة :

(6)(7)

دوری او از کسی که دوری می کند از او از جهت ترک باطلست و عرض خود حفظ نمودن (8)،یعنی با جمعی نمی نشیند که نشستن با ایشان ضرر داشته باشد (9)به (10)آنکه او را به معصیت اندازند (11)و اگر مبتلا نشود (12)أقلّ مراتب بدنامی هست (13)و سبب فسق دیگران می شود که گمان بد برند 14به او.پس اگر

ص:212


1- (1)) او حج/در«ن»نیامده است.ولی در«م»و«ر»هست.
2- (2)) بعد ازو ولد...باشند/ضبط نص،موافق است با«م».ضبط نصّ«ن»نیز چنین است با این تفاوت که به جای«به راحت»،«در راحت»دارد. «ر»:دیگران به جا نیاورند.
3- (3)) مثلا/در«م»و«ن»هست ولی در«ر»از قلم افتاده است.
4- (4)) را/«ن»:+که.این افزونه در«م»و«ر»نیست.
5- (5)) آخرت/«ن»:+است.این افزونه در«م»و«ر»نیست.
6- (6)) بعده/ضبط نص،موافق«م»است.«ن»:بعده.«ر»مشکول نیست.
7- (7)) نزاهة/«ر»:+و.«م»و«ن»این افزونه را ندارند.
8- (8)) عرض خود حفظنمودن/«م»چنین است.«ن»:عرض حفظنمودن.«ر»:حفظنمودن عرض خود.
9- (9)) باشد/در«ن»نیامده.ولی در«م»و«ر»آمده است.
10- (10)) به/«ر»:یا.ضبط نص،موافق«م»و«ن»است.
11- (11)) اندازند/«ر»و«ن»چنین است.«م»:اندازد.
12- (12)) نشود/«ر»:نشوند.ضبط نص،موافق«م»و«ن»است.
13- (13)) هست/«ر»:است.ضبط نص موافق«م»و«ن»است.

ترک مصاحبت ایشان (1)کند (2)محض رضای إلهی است.

و دنوّه ممّن دنا منه لین و رحمة:

(3)

و نزدیکی او به هرکه نزدیکی کند محض نرمی و مرحمتست (4)و عین گرمی و (5)مهربانی و تواضع است للّه تعالی.

لیس تباعده بکبر و عظمة و لا دنوّه بمکر و خدیعة:

دوری او (6)از خلق از روی تکبّر (7)و بزرگواری (8)نیست چنانکه أبنای (9)دنیا (10)یکدگر (11)را نمی بینند که هریک می گویند (12)که أوّل او (13)مرا (14)ببیند تا من او را ببینم و حال آنکه حق-سبحانه و تعالی-کبریا و عظمت

ص:213


1- (1)) ایشان/در«م»و«ن»آمده است ولی در«ر»از قلم افتاده.
2- (2)) کند/«ن»:+برای.این افزونه در«م»و«ر»نیست.
3- (3)) ممّن/«ن»ندارد.«ر»:مما.ضبط نص،موافق«م»است.
4- (4)) مرحمتست/در«م»و«ن»چنین است.«ر»:رحمتست.
5- (5)) گرمی و/«ن»ندارد.ولی در«م»و«ر»آمده است.
6- (6)) او/در«م»و«ن»هست.ولی در«ر»از قلم افتاده است.
7- (7)) تکبّر/چنین است در«م»و«ن».در«ر»از قلم کاتب أصلی افتاده و سپس درهامش به خطّی دیگر افزوده شده است:«کبر صح ظ». «م»:+و بزرگی.این افزونه در«ر»و«ن»نیست.
8- (8)) «بزرگواری»-در اینجا-بار معنائی منفی دارد.
9- (9)) أبنای/چنین است در«ن»و«ر».«م»:ابناء.
10- (10)) دنیا/«ر»:زمان.ضبط نص موافق«م»و«ن»است.
11- (11)) یکدگر/ضبط نص،موافق«م»است.«ن»:یکدیکر.«ر»:هریک دیکری.
12- (12)) نمی بینند...می گویند/در«م»و«ن»چنین است.«ر»:نمی بیند.
13- (13)) او/در«م»و«ن»چنین است.«ر»:او را.
14- (14)) مرا/«ن»:را.ضبط نص،بنابر«م»و«ر»است.

را (1)مخصوص خود گردانیده است که:«الکبریآء ردائی و العظمة إزاری» (2)یعنی (3):

بزرگواری به منزلۀ رداء (4)من است و عظمت و بزرگی به منزلۀ جامۀ زیرین من است؛و دور نیست که مراد از عظمت،بزرگی ذات و صفات ذاتیّه باشد،و مراد از بزرگواری، بزرگی صفات أفعال باشد مانند خالق و رازق (5).

و نزدیکی او به هرکه کند نه از روی مکر و حیله و چاپلوسی است مانند خام طمعان که مثل سگ دم جنبانند که شاید درهمی یا دیناری به او (6)دهند.تا اینجاست عبارت نهج البلاغه (7).

و در أمالی هست که:بلکه او متابعت می کند طریقۀ أنبیا و أوصیا و سایر خوبانی را (8)که پیش از (9)او بوده اند و همچنین او (10)پیشواست جمعی را 11که بعد از او آیند از خوبان 12.

ص:214


1- (1)) را/«ن»ندارد.ولی در«م»و«ر»هست.
2- (2)) حدیثی قدسی است که نزد متصوّفه شهرت و تداول فراوان داشته است(نگر:فرهنگ مأثورات متون عرفانی،ص 374 و 375).و البتّه در حدیثنامه های بس کهن نیز آمده است (نگر:کشف الخفاء،ط.خالدی،98/2). نیز نگر:أحادیث و قصص مثنوی،ص 400.
3- (3)) یعنی/در«ر»آمده است ولی در«م»و«ن»نیامده.
4- (4)) رداء/«ر»:ردای.ضبط نص،موافق«م»و«ن»است.
5- (5)) از برای فهم بهتر این حدیث،ملاحظۀ پاره ای روایات«باب الکبر»بحار الأنوار و برخی اندیشیده های محدّثان مسلمان حول مضامین آن که در بیانات بحار هست،نافع است.از جمله نگر:بحار،210/70 و 213-215.
6- (6)) به او/«ن»ندارد.ولی در«م»و«ر»هست.
7- (7)) نهج البلاغه/چنین است«م»و«ن».«ر»:نهج البلاغة.
8- (8)) را/«ر»و«ن»ندارد.ولی در«م»هست.
9- (9)) از/«ن»ندارد.ولی در«م»و«ر»هست.
10- (10)) او/در«م»و«ر»هست ولی«ن»ندارد.

پس (1)همّام نعره زد و روح او (2)به أرواح متّقیان واصل شد.پس حضرت فرمودند که:و اللّه مضایقۀ من (3)در أوّل به سبب این (4)بود که می ترسیدم که تاب نیاورد و برود.

چنین (5)تأثیر می کند نصیحتهای کامل در (6)جمعی که مادّۀ قابل داشته باشند.پس یکی از خوارج یا جاهلان که حاضر بود گفت:چرا با تو نکرد؟ای پادشاه مؤمنان! حضرت فرمودند که (7):وای بر تو!بدرستی که هر عمری وقتی دارد که از ان تجاوز نمی کند و هر أجلی را سببی است که غیر آن نمی شود.دیگر چنین سخن (8)مکن مطلقا (9)-یا:نزد (10)پیشوایان راه (11)دین و واصلان حقّ الیقین.بدرستی که این سخن (12)را شیطان بر زبان تو (13)جاری ساخت.

بدان که مذکور شد سابقا که اختلافی هست بین الرّوایات و بعید نیست که دو همّام

ص:215


1- (1)) پس/«ن»ندارد.ولی در«م»و«ر»آمده است.
2- (2)) روح او/چنین است«م»و«ن».«ر»:روحش.
3- (3)) من/«ن»ندارد.ولی در«م»و«ر»آمده است.
4- (4)) این/«ن»:ان.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
5- (5)) برود چنین/«ن»:برو.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
6- (6)) در/«ن»:و.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
7- (7)) فرمودند که/«م»و«ن»چنین است.«ر»:فرمود.
8- (8)) سخن/در«م»و«ن»آمده است.ولی در«ر»نیامده.
9- (9)) مطلقا/چنین است«ر»و«م».«ن»:مطلقا.
10- (10)) نزد/در«ر»و«ن»آمده است ولی در«م»از قلم افتاده.
11- (11)) راه/در«م»و«ن»آمده است ولی در«ر»نیامده.
12- (12)) سخن/«ر»:+بد.این افزونه در«م»و«ن»نیامده است.
13- (13)) تو/«ر»:او.ضبط نص،بنابر«م»و«ن»است.

باشد یکی از صفات مؤمنان سؤال کرده باشد و یکی از صفات متّقیان یا در یک (1)مجلس از هر دو سؤال کرده باشد (2)؛و چون مذکور شد روایت نهج (3)و (4)أمالی که قریب به آن بود و روایت کلینی (5)مشتمل بود بر صفات بسیار و همه را بیان کردن نزد عجم به زبان فارسی مکرّر می نماید أمّا در زبان عرب إشارات و دلالات بسیار هست که همه کس به کنه آنها نمی رسند (6)،به خاطر رسید که هرچه صریحا (7)مذکور نشده باشد ترجمه اش را بیان کنم تا همه کس بهره مند شوند.

پس در کافی مذکور است که:

حضرت در جواب همّام فرمودند که:

مؤمن،اوست عاقل فهیم دقیق الطّبع،رویش خندانست و دلش گریان،و تاب تحمّل بلاها دارد به صبر و شکر،و نفس أمّاره را مطیع و منقاد روح مقدّسه کرده یا متواضع است بسیار یا همیشه مخالفت نفس را شعار خود ساخته،و از هرچه عاقبت او فناست خود را ازان بازداشته است،و راغب گردانیده است نفس خود را به هرچه خوب است.

کینه ندارد،و حسد کسی نمی برد-و حسود کسی است که نتواند نعمت را بر محسود دیدن و اگر مثل آن را خواهد از حق-سبحانه و تعالی- (8)او غبطه 9دارد 10،نه حسد،

ص:216


1- (1)) یک/تنها در«ر»آمده است.در«م»و«ن»نیست.
2- (2)) باشد/«ر»:باشند.ضبط نص،موافق«م»و«ن»است.
3- (3)) نهج/چنین است«م»و«ن».«ر»:نهج البلاغة.
4- (4)) و/«ن»:+در.این افزونه در«م»و«ر»نیست.
5- (5)) کلینی/«ر»:+که.این افزونه در«م»و«ن»نیست.
6- (6)) نمی رسند/«ر»:نمی رسد.ضبط نص موافق«م»و«ن»است.
7- (7)) صریحا/«ن»:صریحا.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
8- (8)) و تعالی/«ن»ندارد.ولی در«م»و«ر»هست.

و غبطه بد نیست (1).و مؤمن سبک نیست،بلکه سنگین است (2)،زود از جا به (3)در نمی آید و تا تفکّر در عاقبت چیزی (4)نکند متوجّه آن (5)نمی شود (6).دشنام دهنده نیست.

عیب کننده (7)نیست (8).غیبت کننده نیست (9).خوش ندارد بلندمرتبگی دنیوی را و (10)دشمن می دارد ریا (11)را (12)که خود یا دیگری ذکر کنند (13)خوبیهای او را (14).همیشه مغموم

ص:217


1- (1)) دربارۀ سه مفهوم أخلاقی قریب المنشأ،یعنی«حسد»و«غبطه»و«منافسه»،نگر:الذّریعة إلی مکارم الشّریعة،افست شریف رضی(قم)،ص 348؛و:بحار الأنوار،238/70 و 239/70. نیز مقایسه شود با: معراج السّعادة،چ هجرت،ص 443.
2- (2)) بلکه سنگین است/در«ر»از قلم افتاده است ولی در«ن»و«م»هست. «ر»:+و.این افزونه در«م»و«ن»نیست.
3- (3)) به/در«م»نیست ولی در«ر»و«ن»هست.
4- (4)) چیزی/«ن»:او چیز.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
5- (5)) آن/«ن»:+چیز.این افزونه در«م»و«ر»نیست.
6- (6)) نمی شود/«ن»:و.این افزونه در«م»و«ر»نیست.
7- (7)) عیب کننده/چنین است«م»و«ن».«ر»:غیبت کننده.
8- (8)) نیست/چنین است«م»و«ن».«ر»:و.
9- (9)) نیست/چنین است«م»و«ن».«ر»:را.
10- (10)) و/چنین است«م»و«ن».«ر»نیامده است.
11- (11)) ریا/«ر»:و ریا.«م»:دریا.«ن»:سمعه.
12- (12)) را/«ر»:+دشمن می دارد.این افزونه در«م»و«ن»نیست.
13- (13)) کنند/«ن»:کند.«ر»:کننده.ضبط نص،موافق«م»است.
14- (14)) را/«ر»:باشد.ضبط نص،موافق«م»و«ن»است.

و مهموم است.به سبب تفکّر در أهوال (1)قبر و أحوال قیامت و بهشت و دوزخ.

خاموشی (2)او بسیار است،و صاحب وقار و طمأنینه است.به (3)ذکر إلهی بسیار ذکر (4)می کند،و شکیبائی و صبر او بسیار است،و شکر و حمد او بیشمار است (5).همیشه در فکر و غم آخرت (6)است،و همیشه از فقر و فاقۀ خود خوشحال است (7).هموار و نرم است،و عهدی که می کند با خدا و خلق بران راسخ است.آزارش اندک است-.یعنی به هیچ کس آزارش نمی رسد و اگر رسد به خود می رساند (8).دروغ نمی گوید و دروغ بر کسی نمی بندد تا بر او دروغ نبندند و پردۀ ناموس (9)مؤمنان را نمی درد تا پرده اش را (10)ندرند.خنده اش مانند خندۀ أهل حماقت نیست،و اگر غضبناک شود از جا (11)درنمی آید.

خنده اش تبسّم است،و سؤالش تعلّم است،و مکرّر گفتن (12)او از جهت فهمیدن است.

ص:218


1- (1)) أهوال/«ن»:احوال.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
2- (2)) خاموشی/«ر»:و خواموشی.ضبط نص موافق«م»و«ن»است.
3- (3)) به/در«ر»از قلم افتاده است ولی در«م»و«ن»هست.
4- (4)) ذکر/در«ر»از قلم افتاده ولی در«م»و«ن»آمده.
5- (5)) است/«ر»:+و.«م»و«ن»این افزونه را ندارند.
6- (6)) آخرت/در«ن»و«ر»چنین است.«م»:اخر.
7- (7)) است/«ر»:+و.این افزونه در«م»و«ن»نیست.
8- (8)) می رساند/«م»و«ن»چنین است.«ر»:می رسد.
9- (9)) احتمالا مرحوم مجلسی در کاربرد تعبیر«پردۀ ناموس»،متأثّر از گلستان سعدی است؛ و العلم عند اللّه.
10- (10)) را/در«م»و«ن»هست ولی در«ر»نیامده است.
11- (11)) جا/«ن»ندارد.ولی در«م»و«ر»هست.
12- (12)) گفتن/«ن»:سؤال کردن.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.

علمش بسیار است،و حلمش بزرگ (1).رحمش بسیار است.بخل (2)نمی ورزد،و شتاب نمی کند،و دلتنگ نمی شود،و خوشحالی بسیار نمی کند (3).اگر حکم کند و قضا برسد، (4)جانب أحدی را (5)نمی گیرد و (6)به علم خود عمل می کند.نفس او از سنگ سختر (7)است در تحمّل مشقّتها،و اگر منازعه کند از عسل شیرین تر است به سبب رفق و مدارا.

حریص نیست بر (8)دنیا و جزع نمی کند (9)در (10)بلا.با مداراست (11)با خلق خدا.لاف نمی زند و (12)بر خود نمی بندد آنچه ندارد و کلام را طول نمی دهد و مختصر می کند، بلکه (13)جمیع کارهای دنیوی را سهل گرفته به نهایت نمی رساند چنانکه دأب أهل دنیا است (14).

اگر ضرور شود او را منازعه در دین یا دنیا،منازعه اش نیکوست و اگر سهوی ازو

ص:219


1- (1)) بزرگ/«ن»:+است.«ر»:+و.هیچیک از این دو افزونه در«م»نیست.
2- (2)) بخل/«م»و«ن»چنین است.«ر»:کینه.
3- (3)) دلتنگ نمی شود و خوشحالی بسیار نمی کند/در«م»و«ن»هست ولی در«ر»از قلم افتاده.
4- (4)) و قضا برسد/ضبط نص،موافق«م»است.«ن»:و قضا پرسد.«ر»ندارد.
5- (5)) را/«ن»ندارد.ولی در«م»و«ر»هست.
6- (6)) و/«ن»ندارد.ولی در«م»و«ر»هست.
7- (7)) سختر/«م»و«ن»چنین است.«ر»:سخت تر.
8- (8)) بر/«ر»:به.ضبط نص،موافق«م»و«ن»است.
9- (9)) نمی کند/در«ر»مکرّر نوشته شده.
10- (10)) در/«م»و«ن»چنین است.«ر»:بر.
11- (11)) بامدار است/«ن»:بمداراست.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
12- (12)) و/در«م»نیست ولی در«ن»و«ر»هست.
13- (13)) بلکه/«ن»ندارد.ولی در«م»و«ر»هست.
14- (14)) چنانکه دأب أهل دنیا است/در«ر»از قلم افتاده ولی در«م»و«ن»هست.

واقع شود بازگشت می کند ازان به نیکوئی. (1)اگر غضبناک شود عادل است (2)و غضب سبب عدم عدالت او نمی شود-به خلاف أکثر عالمیان که در حین غضب خبر از خود ندارند.اگر کسی خواهد که با او باشد با او به رفق و مدارا سر می کند.تهوّر (3)ندارد که خود را بی رویّت در مهالک اندازد،و پردۀ ناموس خود و دیگران را نمی درد،و تکبّر نمی کند به أحدی و یا تکبّر ندارد (4).محبّتش با مؤمنان خالص (5)از برای خداست.

عهدش استوار است و به عهد خود وفا می کند.مشفق و مهربان است با خلق خدا یا (6)خائف (7)و ترسان است از خدا یا ناصح مؤمنان و خیرخواه ایشان است و از ایشان خصوصا از (8)خویشان خود قطع نمی کند و وصل می کند قطع ایشان را.صاحب حلم و بردباریست (9).بی نام و نشان است.پرگو (10)نیست.از حق-سبحانه و تعالی-راضی و (11)

ص:220


1- (1)) نیکوئی/«ر»:+و.«م»و«ن»این افزونه را ندارند.
2- (2)) است/در«ر»از قلم افتاده ولی در«م»و«ن»هست.
3- (3)) می کند تهوّر/در«م»مخدوش است و بروشنی خوانده نمی شود.
4- (4)) بی رویّت...تکبّر ندارد/در«م»و«ن»چنین هست.«ر»:بی رویه در مهالک اندازد و تکبّر نمی کند باحدی و با تکبّر خوش ندارد. «ن»:+و.این افزونه در«م»و«ر»نیست.
5- (5)) خالص/در«ن»باشتباه مکرّر نوشته شده است.
6- (6)) یا/در«م»و«ن»هست ولی در«ر»نیامده است.
7- (7)) خائف/«ر»چنین است.«م»:خایف.«ن»:خالف.
8- (8)) خصوصا از/در«م»و«ر»چنین است.«ن»:خصوص.
9- (9)) بردباریست/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:بردبار است.
10- (10)) پرگو/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:پرکوی.
11- (11)) راضی و/در«ر»نیست ولی در«م»و«ن»هست.

خشنود (1)است.در عطا و بلا محافظت (2)مخالفت می کند نفس أمّاره را و خواهشهای نفسانی را.با زیردستان (3)بمداراست (4)،و کاری که عبث باشد از او صادر نمی شود (5).

نصرت کنندۀ دین است.حمایت کنندۀ مؤمنان است (6).پناه مسلمانان است.اگر مدح او کنند نمی شنود گوئیا (7)کرست،و طمع دلش را مجروح نمی کند.

أفعال او موافق حکمتست که عبث درو (8)راه (9)ندارد،و علوم خود را به هر جاهلی تعلیم (10)نمی کند بلکه چنان نمی کند (11)که بدانند که می داند.چون علم از أعظم عبادات است مخلصا (12)لوجه اللّه تحصیل آن (13)می کند یا هر عملی را به هرکس عطا نمی کند؛مثلا مبتدی چه می داند أسرار قضا و قدر را بلکه کجا إدراک آن می تواند کرد. (14)

ص:221


1- (1)) خشنود/«ر»و«ن»:خوشنود.ضبط نص،موافق«م»است.
2- (2)) محافظت/تنها در«ر»آمده است و در«م»و«ن»نیست.
3- (3)) با زیردستان/در«م»مخدوش است و درست خوانده نمی شود ولی علی الظّاهر«بر زیردستان»باشد.ضبط نصّ ما،موافق«ر»و«ن»است.
4- (4)) بمداراست/«ن»:بمدارا سلوک میکند.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
5- (5)) نمی شود/«ر»:+و.«م»و«ن»این افزونه را ندارند.
6- (6)) است/«ر»:را.ضبط نص،موافق«م»و«ن»است.
7- (7)) گوئیا/«م»چنین است.«ن»:کویا.«ر»:و گویا که.
8- (8)) درو/«ن»:دران.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
9- (9)) راه/«ن»ندارد.ولی در«م»و«ر»هست.
10- (10)) تعلیم/«م»:+بلکه خبر.این افزونه در«ن»و«ر»نیست.
11- (11)) بلکه چنان نمی کند/«ن»ندارد.ولی در«م»و«ر»هست.
12- (12)) مخلصا/«ن»:مخلصا.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
13- (13)) آن/«ن»:او.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
14- (14)) مولانا علاّمه محمّد باقر مجلسی-قدّس سرّه-نیز با توجّه به مزالّ أقدام بودن مسائل قضا و قدر از خوض در آنها سخت نهی فرموده و حتّی نوشته است:«...کم کسی در این مسأله-

بسیار می گوید آنچه را (1)بسیار باید گفت،و بسیار عمل می کند به آنچه می گوید.دانا و دوراندیش و بااحتیاط است.أعمال و أقوال (2)قبیحه ازو صادر نمی شود (3).از جا درنمی آید (4).ألفت دارد با مؤمنان بی آنکه باری بر (5)دوش ایشان گذارد یا آزاری به ایشان رساند.بسیار بخشنده است بی آنکه إسراف کند و بی موقع (6)صرف نماید.غدر (7)و مکر نمی کند با أحدی.در پی عیب مردمان و بد ایشان نیست،و ستم به هیچ کس (8)نمی کند.با جمیع خلایق به رفق و مدارا سر می کند.سعی می کند در تحصیل قربات (9)در دار دنیا.یاور (10)ضعیفان و بیچارگان است (11).فریادرس مظلومان است.پردۀ کسی را نمی درد،و سرّ کسی را (12)آشکار نمی سازد.بلاهای او بسیار است،و شکایت او اندک

ص:222


1- (1)) را/در«م»و«ن»هست ولی در«ر»از قلم افتاده.
2- (2)) أعمال و أقوال/چنین است«م»و«ن».«ر»:افعال و اعمال.
3- (3)) نمی شود/«ن»:+و.این افزونه در«م»و«ر»نیست.
4- (4)) درنمی آید/چنین است«ن»و«ر».«م»:دراید.
5- (5)) بر/چنین است«م»و«ن».«ر»:به.
6- (6)) بی موقع/«ن»:بی موضع.ضبط نص،بنابر«م»و«ر»است.
7- (7)) غدر/در«ن»نیامده است.ولی در«م»و«ر»هست.
8- (8)) کس/چنین است«م»و«ن».«ر»:کسی.
9- (9)) قربات/«قربات»جمع«قربة»است؛یعنی چیزهائی که موجب نزدیکی آدمی به خدائی -عزّ و جلّ-می شود.
10- (10)) یاور/«ن»:یاداور.ضبط نص،بنابر«م»و«ر»است.
11- (11)) بیچارگان است/«ر»:+عیب را می پوشاند. این افزونه در«م»و«ن»(و نیز أصل روایت کافی)نیست.
12- (12)) نمی درد و سرّ کسی را/در«ن»نیامده است.ولی در«م»و«ر»هست.

است.اگر خوبی از کسی بیند او (1)را ذکر می کند،و اگر بدی بیند او (2)را می پوشاند.عیب را می پوشاند (3)و اگر کسی (4)سخن (5)کسی نزد (6)او گوید نمی گذارد و إصلاح آن می کند (7).اگر با او بدی کرده باشند و عذرخواهی کنند می گذراند (8)و اگر با (9)او ستمی کرده باشند عفو می کند.

تا مقدور است در خیرخواهی خلق خدا می کوشد،و نمی گذارد که ستمی از أحدی به مؤمنی برسد.همه کس ازو ایمنند و او نیز أمین (10)است.ثابت قدم است در راه خدا (11).

پرهیزکار است.پاکیزه کردار است.نیکوصفات است.خدا و رسول ازو خشنوداند و او نیز از خدا و رسول راضی و (12)خشنود است.در هرحالی عذر هرکه باشد قبول می کند، و ذکر خوبیهای مؤمنان می کند و از (13)جهت خود نیز تحصیل می کند،و گمان خوبی به

ص:223


1- (1)) او/«ن»و«ر»چنین است.«م»:آن.
2- (2)) او/«م»و«ن»:آن.ضبط نص،موافق«ر»است.
3- (3)) عیب را می پوشاند/در«م»هست ولی در«ن»و«ر»اینجا از قلم افتاده.پیشتر تذکّر دادیم که«ر»این فقره را لختی جلوتر آورده بود.
4- (4)) کسی/در«ن»نیامده است.ولی در«م»و«ر»هست.
5- (5)) سخن/«ر»:+بد.این افزونه در«م»و«ن»نیست.
6- (6)) نزد/«ن»:نز.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
7- (7)) می کند/«ن»:+و.این افزونه در«م»و«ر»نیست.
8- (8)) می گذراند/«گذرانیدن»-در اینجا-یعنی گذشت کردن و عفو و إغماض نمودن.
9- (9)) با/«ن»:به.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
10- (10)) أمین/«ر»:ایمن.ضبط نص،موافق است با«م»و«ن».نیز مقایسه فرمائید با نصّ روایت کافی ی شریف.
11- (11)) خدا/«ن»ندارد.ولی در«م»و«ر»هست.
12- (12)) راضی و/در«م»و«ن»هست ولی در«ر»نیست.
13- (13)) و از/در«م»-اشتباها-بتکرار کتابت گردیده است.

مردمان دارد و همه را خوب می داند،و خود را (1)به همۀ عیوب متّهم می دارد. (2)اگر دوستی کند با دوستان خدا دوستی می کند و می داند که دوست خداست به براهین قاطعه،و همچنین دوری می نماید و دشمنی می کند با دشمنان خدا (3)با علم و جزم و عزم راسخ.به سبب نعمتهای دنیوی شعف و خوشحالی نمی کند-چون می داند که همه در معرض زوال است.تذکیر و نصیحت علما می کند و به یاد ایشان (4)می آورد آنچه را فراموش کرده اند،و تعلیم جاهلان می کند.خاطر ازو جمع است که هیچ (5)در مقام مکر و حیله یا (6)خدعه و فریب نیست.هر سعیی (7)که هرکه کند در عبادات و قربات نزد او از سعی خودش خالص تر است،و به اعتقاد خودش همه کس نزد او از او صالح تراند.به عیب خود عالم است،و مشغول إصلاح عیوب خود است و غمی دیگر ندارد،و اعتماد به غیر پروردگارش (8)نمی کند.مقرّب درگاه إلهی است.یگانۀ عالم است.یا به (9)تنهائی عادت کرده است.مجرّد است از علایق دنیوی بلکه (10)أخروی یا همیشه غم عاقبت دارد.

ص:224


1- (1)) را/در«م»و«ن»هست.ولی در«ر»نیست.
2- (2)) می دارد/«ر»:+و.این افزونه در«م»و«ن»نیست.
3- (3)) خدا/در«ر»نیامده ولی در«م»و«ن»آمده است.
4- (4)) ایشان/«ن»:+بجا.این افزونه در«م»و«ر»نیست.
5- (5)) هیچ/«م»:هیچکس.ضبط نص،موافق«ر»و«ن»است.
6- (6)) یا/«ر»:و.ضبط نص،موافق«م»و«ن»است.
7- (7)) سعیی/«ر»:سعی.ضبط نص،موافق«م»و«ن»است.
8- (8)) پروردگارش/«ر»:بروردکار.ضبط نص،موافق«م»و«ن»است.
9- (9)) یا به/«ر»:با.ضبط نص،بنابر«م»و«ن»است.
10- (10)) بلکه/«ن»:یا.ضبط نص،بنابر«م»و«ر»است.

دوستی می کند با مؤمنان از جهت رضای إلهی،و جهاد می کند با دشمنان خدا و رسول خالصا (1)لوجه اللّه تعالی (2)و از جهت تحصیل (3)خشنودی إلهی.خود (4)انتقام خودش (5)از دشمن (6)نمی کشد.با دشمنان خدا و رسول دوستی نمی کند (7).همنشین فقیرانست.دوست صادقان و راستگویان است.مددکار أهل حق است.یاور غریبان است.پدر یتیمان است.شوهر بیوه زنان است (8).مهربان است با درویشان.

همه کس امید از دعای او دارند در بلاها.همیشه خوشحال و متبسّم است با مؤمنان یا (9)در محبّت إلهی چون در وصال است.غالبا ترش روئی نمی کند با مؤمنان.جاسوس عیب دیگران نیست.مردانه است (10)در راه دین.خشم خود را فرو می خورد،و تبسّم می کند در روی کسانی که او را به خشم آورند (11).فکرهای او دقیق است در دقایق إخلاص و صدق و سایر صفات کمال.بسیار (12)با حذر است که به دام نفس و شیطان و دنیا

ص:225


1- (1)) خالصا/«ن»:خالصا.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
2- (2)) تعالی/«ن»ندارد.ولی در«م»و«ر»هست.
3- (3)) تحصیل/در«ر»از قلم افتاده ولی در«م»و«ن»هست.
4- (4)) خود/در«ن»و«م»هست ولی در«ر»از قلم افتاده است.
5- (5)) خودش/«ر»:+را.در«ن»و«م»این افزونه نیامده است.
6- (6)) از دشمن/در«ن»نیامده است.ولی در«م»و«ر»هست.
7- (7)) با دشمنان خدا و رسول دوستی نمی کند/«ن»ندارد.
8- (8)) است/در«م»و«ن»هست.ولی در«ر»نیست.
9- (9)) یا/«ن»ندارد.ولی در«م»و«ر»هست.
10- (10)) است/در«ر»نیست ولی در«ن»و«م»آمده است.
11- (11)) آورند/«ن»:اورده اند.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
12- (12)) بسیار/«ر»:+دارد.این افزونه در«م»و«ن»نیست.

گرفتار نشود.بخل نمی کند،اگرچه به او بخل کرده باشد (1)کسی (2)؛همیشه با صبر و شکیبائیست یا اگر بخل کنند به (3)او صبر می کند.

عقل را پیش می کند (4)تا حاصل شود او را حیا از حق-سبحانه و تعالی-به آنکه می گوید (5)حق-سبحانه و تعالی- (6)حاضر و عالم است؛در حضور چنین خداوندی که به کنه (7)عظمت او نمی توان رسید با (8)صد هزاران هزار إحسان و إنعام و إکرام که (9)کرده و می کند کفر است مخالفت او؛و قناعت را (10)شعار خود ساخته و از غیر حق-سبحانه و تعالی-مستغنی شده.اگر شهوات جسمانی برو غلبه کند حیا و شرم إلهی مانع آن شده نمی گذارد که (11)آن عمل قبیح را به جا آورد،و به عوض حسد دوستی می کند،و اگر بدی به او کرده باشند عفو می کند تا کینۀ ایشان (12)در دل او نماند.سخن نمی گوید به غیر از حقّی که مطلوب إلهی باشد،و پوشش او (13)نیست مگر میانه.راه رفتنش عین تواضع

ص:226


1- (1)) باشد/«ن»:باشند.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
2- (2)) کسی/در«م»و«ن»هست.در«ر»نیامده است.
3- (3)) به/در«م»و«ن»چنین است.«ر»:با.
4- (4)) پیش می کند/«پیش کردن»یعنی جلو انداختن و مقدّم داشتن.
5- (5)) حق-سبحانه و تعالی-به آنکه می گوید/«ن»ندارد.ولی در«م»و«ر»هست.
6- (6)) و تعالی/در«م»نیامده ولی در«ن»و«ر»هست.
7- (7)) کنه/در«م»و«ن»از قلم افتاده است ولی در«ر»هست.
8- (8)) با/«م»:یا.ضبط نص،موافق است با«ن».«ر»:باو.
9- (9)) و إنعام و إکرام که/«م»:و انعام و اکرام.«ر»از بن ندارد.ضبط نص،موافق«ن»است.
10- (10)) را/در«ر»نیامده ولی در«م»و«ن»هست.
11- (11)) که/در«ر»نیامده است ولی در«ن»و«م»آمده.
12- (12)) ایشان/در«ن»چنین است.«م»و«ر»:او.
13- (13)) او/«ر»:ان.ضبط نص،موافق«م»و«ن»است.

است.نزد پروردگار خود (1)خاضع است به طاعت و عبادت.از پروردگار خود در هر حالی خشنود است.نیّتش خالص است از جهت رضای إلهی.در أعمالش غش (2)نیست که مخلوط باشد به ریا (3)یا طمع یا خوف یا فریب خلایق دادن.نظرش عبرت است،و خاموشی او فکر است و کلامش حکمت است و از جانب مبدأ برو فایض می شود.با مؤمنان در مقام بذل و برادری است.خیرخواه ایشان است در آشکار و پنهان.از برادران للّه و فی اللّه مهاجرت نمی کند،و غیبت ایشان را روا نمی دارد،و (4)با ایشان مکر نمی کند، (5)و تأسّف بر گذشته نمی خورد-و وقت را غنیمت می داند و به تأسّف ضایع نمی کند-،و بر مصایب اندوهناک نمی شود،و امیدی که نباید داشت نمی دارد (6).

در سختیها بددل نیست و بددلی نمی کند و صبر می کند،و در نعمتها خدا را فراموش نمی کند و شکر نعمت إلهی را به جا می آورد. (7)علمش ممزوج است با حلم و بردباری یا (8)با عقل صحیح،و عقلش با صبر است.تنبلی ازو دور است.همیشه مردانه است (9)در بندگی (10).همیشه در فکر رفتن است.لغزش او نادر است.منتظر أجل است.دلش

ص:227


1- (1)) خود/در«ر»نیامده ولی در«م»و«ن»آمده است.
2- (2)) غش/«م»چنین است.«ن»:غشی.«ر»ندارد.
3- (3)) ریا/در«م»و«ن»چنین است.«ر»:ریاء.
4- (4)) و/در«م»نیست.در«ر»هم که-چنانکه بیاید-عبارت از بن از قلم افتاده است.ضبط نص،موافق«ن»است.
5- (5)) و غیبت...نمی کند/در«م»و«ن»هست ولی در«ر»از قلم افتاده.
6- (6)) نمی دارد/«ن»:+و.این افزونه در«م»و«ر»نیست.
7- (7)) می آورد/«ر»:+و.این افزونه در«م»و«ن»نیست.
8- (8)) یا/در«ر»نیست ولی در«م»و«ن»آمده است.
9- (9)) همیشه مردانه است/در«ن»نیامده است.ولی در«م»و«ر»آمده است.
10- (10)) بندگی/«ر»:+و.این افزونه در«م»و«ن»نیست.

با خشوع است،و به ذکر و (1)یاد پروردگارش مشغول است.نفسش قانع است.جنگ و جدل نمی کند.کارهای دنیوی را سهل گرفته است.اندوه گناهان (2)دارد (3).شهوتش مرده است.خشمش فرونشسته است.خلقش صاف است.همسایگانش (4)ازو ایمنند.

کبرش ضعیف است-یعنی کبر ندارد و اگر اندکی داشته باشد استغناست که شبیه است به تکبّر.قانع است به آنچه مقدّر (5)شده است از جهت او.مستحکم است صبر او و موافق علم و حکمت است أعمال او.بسیار است ذکر او. (6)

اختلاط می کند با مردمان از جهت تعلّم و یاد گرفتن علوم،و خاموشست تا سالم ماند از آفات زبان،و سؤال می کند تا بفهمد،و تجارت دنیوی می کند (7)تا صرف راه خدا کند و بهشت را به غنیمت ببرد.خود را پیشوا نمی کند (8)مانند قضا و إمامت نماز جماعت تا به آن (9)فخر کند،و تکلّم نمی کند تا به آن (10)تکبّر کند بر دیگران.نفس او ازو (11)در تعب است و مردمان ازو (12)در راحتند.به تعب انداخته است 13خود را از جهت آخرتش 14و

ص:228


1- (1)) و/در«ن»و«م»آمده است.ولی در«ر»نیامده.
2- (2)) گناهان/«ن»:+را.این افزونه در«م»و«ر»نیست.
3- (3)) دارد/«ن»:+و.این افزونه در«م»و«ر»نیامده است.
4- (4)) همسایگانش/«ن»:همسایکان وی.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
5- (5)) مقدّر/چنین است«ن»و«ر».«م»:مقدور.
6- (6)) او/«ر»:+و.این افزونه در«م»و«ن»نیامده است.
7- (7)) می کند/در«م»از قلم افتاده است ولی در«ن»و«ر»هست.
8- (8)) تا صرف...پیشوا نمی کند/در«ن»نیامده است.ولی در«م»و«ر»آمده است.
9- (9)) آن/«ن»:او.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
10- (10)) آن/«ن»:او.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
11- (11)) ازو/«ن»:ازان.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
12- (12)) ازو/«ن»:ازان.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.

مردمان را از خود (1)به راحت انداخته است (2)که (3)ضرر او به ایشان نمی رسد.اگر کسی برو ظلم کند بازخواست آن نمی کند و صبر می کند تا حق-سبحانه و تعالی-انتقام او (4)را ازو بکشد در دار (5)دنیا یا آخرت (6).دوری او از مردمان از جهت دشمنی ایشان (7)است که مبادا به او ضرر رسانند،و نزدیکی او (8)با مؤمنان از روی ملاطفت و مرحمت است.دوریش از روی تکبّر و بزرگی نیست،و نزدیکی او با ایشان از روی مکر و فریب نیست،بلکه در همۀ أمور متابعت أنبیا (9)و أوصیآء (10)سابقان می کند،و چنان می کند (11)که هرکه بعد ازو (12)باشد متابعت أقوال و أفعال (13)او کنند (14).

ص:229


1- (1)) از خود/«م»و«ن»ندارد.ولی در«ر»آمده است.
2- (2)) است/در«م»و«ن»آمده است ولی در«ر»نیامده.
3- (3)) که/«ن»ندارد.ولی در«م»و«ر»آمده است.
4- (4)) او/«ن»:آن.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
5- (5)) دار/در«م»و«ن»هست ولی در«ر»از قلم افتاده است.
6- (6)) آخرت/«ر»:+و.این افزونه در«م»و«ن»نیست.
7- (7)) دشمنی ایشان/«م»و«ن»چنین است.«ر»:آن.
8- (8)) او/در«م»و«ن»هست ولی در«ر»از قلم افتاده.
9- (9)) أنبیا/«ر»:انبیاء.ضبط نص،موافق است با«ن»و«م».
10- (10)) أوصیآء/«ن»:اوصیا.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
11- (11)) و چنان می کند/در«م»و«ن»هست.ولی در«ر»نیامده است.
12- (12)) ازو/«ن»:ازان.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
13- (13)) أقوال و أفعال/ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.«ن»:افعال و اقوال.
14- (14)) کنند/«م»و«ن»چنین است.«ر»:کند.

پس همّام نعره ای (1)زد و جان به حق تسلیم نمود (2)-إلی آخره (3)-.

بدان که بعضی از عبارات کلینی پیشتر گذشته بود.مجملا ترجمه نمودم (4)که شاید (5)اگر کسی (6)از عبارات (7)سابقه متأثّر نشده باشد (8)از (9)عبارات لاحقه پندپذیر شود؛و ازین جهت است که بعضی از مطالب در کتب أنبیا مکرّر شده است (10)تا سبب زیادتی تأثیر (11)باشد،اگرچه اگر (12)تأمّل (13)تمام (14)بکنند (15)خواهند دانست (16)که مکرّر نیست حتّی در «بسم اللّه» که در أوّل هر سوره واقع شده است،در هر جا (17)

ص:230


1- (1)) نعره ای/«م»و«ر»:نعره.ضبط نص،موافق«ن»است.
2- (2)) نمود/«ر»:کرد.ضبط نص،موافق«م»و«ن»است.
3- (3)) إلی آخره/در«ر»و«ن»نیامده است و تنها در«م»آمده.
4- (4)) نمودم/«م»و«ن»چنین است.«ر»:نمودیم.
5- (5)) شاید/«م»:+که.این افزونه در«ن»و«ر»نیست.
6- (6)) اگر کسی/«م»و«ن»چنین است.«ر»:کسی اگر.
7- (7)) عبارات/در«م»و«ن»چنین است.«ر»:عبارت.
8- (8)) متأثّر نشده باشد/«م»و«ر»چنین است.«ن»:متّعظ نشود.
9- (9)) از/«م»و«ر»چنین است.«ن»:به.
10- (10)) شده است/«ر»:+که.این افزونه در«م»و«ن»نیست.
11- (11)) تأثیر/«م»:تاثر.ضبط نص،موافق«ن»و«ر»است.
12- (12)) اگر/در«م»و«ن»نیست.در«ر»هست.
13- (13)) تأمّل/در«ن»نیست.در«م»و«ر»آمده است.
14- (14)) تمام/«م»:تامّ.ضبط است موافق است با«ن»و«ر».
15- (15)) بکنند/«م»و«ر»چنین است.«ن»:نکنند.
16- (16)) خواهند دانست/در«م»و«ن»چنین است.«ر»:می دانند.
17- (17)) جا/«ن»:جائی.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.

معنی[ای]دارد غیر معنی دیگر؛و همچنین «فَبِأَیِّ آلاٰءِ رَبِّکُمٰا تُکَذِّبٰانِ» (1)در هر جمله معنی خاصّی (2)دارد غیر سابق و لاحق،و علما تفسیر بعضی از آن (3)را در تفاسیر و غیرها یاد (4)کرده اند. (5)

امید (6)که حق-سبحانه و تعالی-نور إیمان و تقوی را در دل همه درآورد و چنان کند که همۀ مؤمنان متّصف به این (7)صفات کمال (8)که گذشت بشوند و همه (9)از جملۀ دوستان و مقرّبان إلهی شوند؛بجاه سیّد المرسلین و عترته الطّاهرین المعصومین-صلوات اللّه علیهم أجمعین (10)-.

و ملتمس از مؤمنان آنست که این شکسته را در مظانّ إجابت دعوات فراموش نفرمایند.

نمّقه محمّد تقی بن (11)مجلسی-عفی عنهما بالنّبیّ و آله الأقدسین-و کان ذلک فی شهر

ص:231


1- (1)) قرآن کریم،س 55،ی 13 و...
2- (2)) خاصّی/در«ن»و«م»چنین است.«ر»:خاص.
3- (3)) آن/«ن»:او.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
4- (4)) یاد/«ر»:ذکر.ضبط نص،موافق«م»و«ن»است.
5- (5)) از برای وجه تکرار این جمله در سورۀ مبارکۀ«الرّحمن»،از جمله نگر: الیواقیت الحسان فی تفسیر سورة الرّحمن،الشّیخ مجد الدّین النّجفی الاصفهانیّ،صص 60-63 (متن و هامش).
6- (6)) امید/«ن»:امّید.ضبط نص،موافق«م»و«ر»است.
7- (7)) این/در«ن»نیامده است.ولی در«م»و«ر»هست.
8- (8)) کمال/در«ر»از قلم افتاده است ولی در«م»هست.«ن»:کمالی.
9- (9)) و همه/در«م»و«ن»هست.ولی در«ر»نیست.
10- (10)) متن«ن»به همینجا خاتمه یافته و الباقی متن رساله را ندارد.
11- (11)) بن/«ر»:ابن.ضبط نص،موافق«م»است.

جمادی الأخری لسنة (1)تسع و ستّین بعد الألف (2)الهجریّة (3)القدسیّة؛و الحمد (4)للّه ربّ العالمین و الصّلوة علی محمّد و آله المعصومین (5).

ص:232


1- (1)) لسنة/«م»چنین است.«ر»:سنة.
2- (2)) الألف/«م»چنین است.«ر»:الف.
3- (3)) الهجریّة/«م»چنین است.«ر»:من الهجرة.
4- (4)) و الحمد/«ر»:فالحمد.ضبط نص بنابر«م»است.
5- (5)) «م»:+نقل من خطّه رحمه اللّه و أنا أفقر العباد محمّد رضا عفی عنه. «ر»:+تمت.صورة خط ملا محمّد تقی بن المجلسی رحمة اللّه علیه و اعلی اللّه مقامه و کنت کتبت معجلا و من النوم کسلا[روی این کلمه بعدا خط زده شده]13[یا:12]...سنه 1267. «ن»:+تمّ بعون اللّه.

پاره ای از منابع و مآخذ تصحیح

*أحادیث و قصص مثنوی(تلفیقی از دو کتاب«أحادیث مثنوی»و«مآخذ قصص و تمثیلات مثنوی»)،بدیع الزّمان فروزانفر،ترجمۀ کامل و تنظیم مجدّد:حسین داودی، چ:2،تهران:أمیر کبیر،1381 ه.ش.

*أخلاق ناصری،خواجه نصیر الدّین طوسی،تصحیح و توضیح مجتبی مینوی و علیرضا حیدری،چ 4،تهران:شرکت سهامی انتشارات خوارزمی،1369 ه.ش.

*اسرار التّوحید فی مقامات الشّیخ أبی سعید،محمّد بن منوّر بن أبی سعد بن أبی طاهر بن أبی سعید میهنی،2 ج،مقدّمه،تصحیح و تعلیقات:دکتر محمّد رضا شفیعی کدکنی، چ:2،تهران:مؤسّسۀ انتشارات آگاه،1367 ه.ش.

*أسرار الصّلاة،آیة اللّه الحاج میرزا جواد الملکیّ التّبریزیّ،تحقیق و تعلیق:

محسن بیدارفر،ط:1،قم:بیدار،1382 ه.ش.

*الذّریعة إلی مکارم الشّریعة،أبو القاسم الحسین بن محمّد بن المفضّل المعروف بالرّاغب الاصفهانی،تحقیق و دراسة:الدّکتور أبو الیزید العجمیّ،ط:ا(افست)،قم:

منشورات الشّریف الرّضی،1414 ه.ق.1373/ ه.ش.

*المجازات النّبویّة،محمّد بن حسین الشّریف الرّضی،تصحیح مهدی هوشمند، ط:1،قم دار الحدیث،1422 ه.ق.1380/ ه.ش.

ص:233

*الوافی،المولی محمّد محسن المشتهر بالفیض الکاشانیّ،تحقیق ضیاء الدّین الحسینیّ العلاّمة الاصفهانیّ و...،ط:1،اصفهان:مکتبة الإمام أمیر المؤمنین علیّ-علیه السّلام-العامّة.

*الوجیز فی تفسیر القرآن العزیز،الشّیخ علیّ بن الحسین بن أبی جامع العاملیّ، حقّقه و راجعه،مالک المحمودی،3 ج ط:1،قم:دار القرآن الرکیم.

*الیواقیت الحسان فی تفسیر سورة الرّحمن،آیة اللّه الحاج الشّیخ مجد الدّین النجفیّ الاصفهانیّ،ط:1،قم:مطبعة الخیّام،1409 ه.ق.

*أمالی ی شیخ صدوق،با مقدّمه و ترجمۀ آیة اللّه کمره ای،چ:4،تهران:کتابخانۀ إسلامیّه،1362 ه.ش.

*اندوختۀ خداوند(چهل حدیث دربارۀ عدالت گستر جهان)،تألیف هادی نجفی، ترجمه و توضیح:جویا جهانبخش،چ:1،تهران:حروفیّه،1382 ه.ش.1424/ ه.ق.

*أصول کافی،ثقة الإسلام کلینی،با ترجمه و شرح محمّد باقر کمره ای،6 ج،تهران:

انتشارات أسوه،چ:5،1381 ه.ش.

*بهار عجم،لاله تیک چند بهار،تصحیح دکتر کاظم دزفولیان،3 ج،چ:1،تهران:

طلایه،1379 ه.ش.

*بهرۀ أدبیّات از سخنان علی-علیه السّلام-،دکتر سیّد جعفر شهیدی،چ:1،تهران:

بنیاد نهج البلاغه،1379 ه.ش.

*تفسیر کبیر منهج الصّادقین فی إلزام المخالفین،ملاّ فتح اللّه کاشانی،با مقدّمه و پاورقی علاّمه میرزا أبو الحسن شعرانی،به تصحیح علی أکبر غفّاری،چ:5،1378 ه.ش.

*تفصیل وسائل الشّیعة إلی تحصیل مسائل الشّریعة،الشّیخ محمّد بن الحسن الحرّ

ص:234

العاملیّ،تحقیق:مؤسّسة آل البیت-علیهم السّلام-لإحیاة التّراث،30 ج،ط:1،بیروت:

1413 ه.ق.

*جامع الأصول فی أحادیث الرّسول[صلّی اللّه علیه و آله و سلّم]،مجد الدّین أبو السّعادات المبارک بن محمّد بن الأثیر الجزریّ،حقّقه و علّق علیه و خرّج أحادیثه:

أبو عبد اللّه عبد السّلام محمّد عمر علوش،12 ج،ط:1،بیروت:دار الفکر،1417 ه.ق.

*چهار مقاله،أحمد بن عمر بن علیّ نظامی عروضی سمرقندی،به کوشش دکتر محمّد معین،انتشارات زوّار،چ:2،1381 ه.ش.

*چهل حدیث از اصول کافی،گزینش و گزارش:جویا جهانبخش،چ:1،تهران:

ساعت،1383 ه.ش.

*حاشیة الصّاوی علی تفسیر الجلالین،6 ج:بیروت:دار الفکر،1423 ه.ق.

*حدیقة الحقیقه و شریعة الطّریقه(فخری نامه)،أبو المجد مجدود بن آدم سنائی غزنوی،به تصحیح و مقدّمۀ مریم حسینی،چ:1،تهران:مرکز نشر دانشگاهی، 1382 ه.ش.

*دیوان شمس مشرقی،تحقیق و بررسی:دکتر سیّد أبو طالب میر عابدینی،چ:1، تهران:مرکز بازشناسی إسلام و ایران(انتشارات باز)،1382 ه.ش.

*راهنمای تصحیح متون،جویا جهانبخش،چ:1،تهران:میراث مکتوب، 1378 ه.ش.

*روض الجنان و روح الجنان فی تفسیر القرآن،حسین بن علیّ بن محمّد بن أحمد الخزاعی النّیشابوری مشهور به أبو الفتوح رازی،به کوشش و تصحیح:دکتر محمّد جعفر یاحقّی(و)دکتر محمّد مهدی ناصح،(20 ج،چ:2)مشهد:بنیاد پژوهشهای إسلامی آستان قدس رضوی(ع)،1378 ه.ش.

ص:235

*روضة الواعظین،زین المحدّثین محمّد بن الفتّال النّیشابوریّ،تحقیق غلامحسین المجیدی(و)مجتبی الفرجی،2 ج،ط:1،قم:دلیل ما،1423 ه.ق.1381/ ه.ش.

*شرح نهج البلاغة،ابن أبی الحدید،افست از روی ط.مطبعۀ«دار الکتب العربیّة الکبری بمصر»1329/ ه.ق.،4 ج،بیروت:دار إحیاء التّراث العربی،1409 ه.ق.

*علل الشّرایع،الشّیخ الصّدوق(أبو جعفر محمّد بن علیّ بن الحسین بن موسی بن بابویه القمّی)،قدّم له:العلاّمة السّیّد محمّد صادق بحر العلوم،نجف:المکتبة الحیدریّة، 1385 ه.ق.

*عین الحیات،علاّمه محمّد باقر مجلسی،به تصحیح و توضیح سیّد علی محمّد رفیعی،چ:1،تهران:قدیانی،1382 ه.ش.

*عین الحیاة(تعریب عین الحیاة)،العلاّمة الشّیخ محمّد باقر بن محمّد تقی المجلسیّ،تعریب و تحقیق:السّیّد هاشم المیلانیّ،2 ج،ط:1،قم:مؤسّسة النّشر الإسلامیّ،1421 ه.ق.

*فرهنگ بزرگ سخن،به سرپرستی دکتر حسن أنوری،8 ج،چ:1،تهران:سخن، 1381 ه.ش.

*فرهنگ مأثورات متون عرفانی،باقر صدری نیا،چ:1،تهران:سروش، 1380 ه.ش.

*فیض القدیر،محمّد عبد الرّؤوف المناوی،ط:1،بیروت:دار الفکر،1416 ه.ق.

*قبیلۀ عالمان دین،هادی نجفی،چ:1،قم:عسکریّه،1381 ه.ش.1423/ ه.ق.

*کتاب من لا یحضره الفقیه،شیخ صدوق(ابن بابویه)،مترجم:غفّاری،چ:1،تهران:

نشر صدوق،1368 ه.ش.

*کشف الخفاء و مزیل الإلباس عمّا اشتهر من الأحادیث علی ألسنة النّاس،

ص:236

إسماعیل بن محمّد بن عبد الهادی الجرّاحی العجلونیّ الشّافعیّ،ضبطه و صحّحه و وضع حواشیه:محمّد عبد العزیز الخالدی،2 ج،بیروت:دار الکتب العلمیّة،1422 ه.ق.

*کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد،العلاّمة الحلّی،صحّحه و قدّم له و علّق علیه:آیة اللّه الشّیخ حسن حسن زاده الآملیّ،ط:9،قم:مؤسّسة النّشر الإسلامیّ(التّابعة لجماعة المدرّسین بقم المشرّفة)،1422 ه.ق.

*کنز العمّال فی سنن الأقوال و الأفعال،العلاّمة علاء الدّین علیّ المتّقی بن حسام الدّین الهندیّ البرهان فوری،ضبطه و فسّر غریبه:الشّیخ بکری حیّانی،صحّحه و وضع فهارسه و مفتاحه:الشیخ صفوة السّقّا،بیروت:مؤسّسة الرّسالة،1413 ه.ق.

*کیمیای سعادت،أبو حامد محمّد غزّالی طوسی،به کوشش حسین خدیوجم،چ:

8،تهران:شرکت انتشارات علمی و فرهنگی:1378 ه.ش.

*مثنوی معنوی،جلال الدین محمّد بلخی،تصحیح رینولد.ا.نیکلسون،ترجمه و تحقیق:حسن لاهوتی،4 ج،چ:1،تهران:قطره،1383 ه.ش.

*مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرّسول(صلّی اللّه علیه و آله)،العلاّمة المولی محمّد باقر المجلسیّ،تحقیق السّیّد هاشم الرّسولیّ و...،طهران:دار الکتب الإسلامیّة.

*معجم ألفاظ القرآن الکریم،مجمع اللّغة العربیّة،2 ج،طهران:انتشارات ناصر خسرو،1363 ه.ش.

*معراج السّعادة،ملاّ أحمد نراقی،چ:9(با تجدیدنظر و إصلاحات)،قم:هجرت، 1382 ه.ش.

*مفردات ألفاظ القرآن،الرّاغب الاصفهانی،تحقیق:صفوان عدنان داودی،ط:1، دمشق:دار القلم(و)بیروت:الدّار الشّامیّة،1412 ه.ق.

*مکارم الاثار،میرزا محمّد علی معلّم حبیب آبادی،[به تصحیح و تحشیۀ آیة اللّه

ص:237

سیّد محمّد علی روضاتی]،ج 6،چ:1،اصفهان:نفائس مخطوطات اصفهان، 1364 ه.ش.

*مناقب آل أبی طالب(علیهم السّلام)،أبو جعفر محمّد بن علیّ بن شهر آشوب السّرویّ المازندرانیّ،تحقیق و فهرسة:د.یوسف البقاعی،ط:2،بیروت:دار الأضواء، 1412 ه.ق.

*نهج البلاغه،با ترجمۀ دکتر سیّد جعفر شهیدی،چ:3،تهران:مؤسّسۀ انتشارات و آموزش انقلاب إسلامی،1371 ه.ش.

*وسائل الشّیعة-تفصیل وسائل الشّیعة.

ص:238

اجازات خاندان روضاتیان

اشاره

شماری از اجازات صادر شده از سوی مرحوم صاحب روضات الجنّات

تدوین:سیّد جعفر حسینی اشکوری

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

مقدّمه [مصحح]

چندی پیش جناب حجّة الاسلام و المسلمین سیّد احمد سجّادی-دام ظلّه-از انتشار مجلّه ای در حوزۀ علمیۀ اصفهان خبر داد و از حسن ظنّش به این حقیر درخواست مقاله ای جهت نشر در آن مجلۀ گرامی را نمود و قرار بر آن شد تا در پاره ای از اجازات علمای اصفهان که در اختیار داشتم با دوستان همکاری نمایم.

خاندان روضاتیان یکی از اصیل ترین و ریشه دارترین خانواده های علمی اصفهان است که آثار و برکات وجودی و علمی آنان بیش از سه قرن گذشته تاکنون همچنان پابرجا و رجال برجسته ای از این خاندان برخواسته اند که همین موضوع ما را بر آن داشت تا به اجازات این بزرگ خاندان بپردازیم.

در رسالۀ حاضر به هفت اجازه از مرحوم علاّمۀ محقّق مدقّق سیّد محمّد باقر بن زین العابدین موسوی مشهور به صاحب روضات که جهت برخی از شاگردانش

ص:239

نگاشته پرداخته ایم که در آغاز هر اجازه نام مجاز و در پایان مکان نگاهداری آن آمده است.

آنچه در کروشه[]آمده اضافاتی است که وجود آن ضروری می نمود و اگر به اشتباهی در متن برخورده ایم بدون هیچگونه تصرّفی به صحیح آن در پاورقی اشاره شده است.در پایان تذکّر این نکته لازم است که اجازات حاضر به ترتیب تاریخی صدور آن تنظیم شده و چون یکی از اجازات میرزا محمّد بن عبد الوهاب همدانی ناقص و از انجام افتادگی داشت و تاریخ آن معلوم نبود در پایان آمده است.

و ما توفیقی إلاّ باللّه علیه توکلت

قم المقدّسة-روز مبعث 1425

سیّد جعفر حسینی اشکوری

ص:240

1)اجازته للسید عبد الغفار بن محمد حسین الحسینی التویسرکانی:

بسم اللّه الرحمن الرحیم

الحمد للّه الّذی عنون صحیفة حدیث ربوبیته ببسملة بدیع الایجاد،و عنعن مشیخة قدیم ألوهیته بسلسلة رفیع الاسناد،رفع بلطیف مشیته درجات أهل العلم و المعرفة و أرباب القابلیة و الاستعداد،و رجّح بطریف منته منهم المداد علی دماء شهداء یوم الجهاد علی رؤوس الأشهاد،و کتب لهم بجمیل ارادته اجازة الافاضة علی قاطبة العباد و راتبة البلاد،و رتّب لهم بجلیل موهبته قوانین الاستنباط و الاجتهاد،فسبحانه و تعالی من مفضل محسن مجمل مکمل منه المبدأ و إلیه المعاد،و علیه وسادة الاعتماد و الاستناد من کلّ سیّد و أستاد و سند من الاسناد و شیخ من مشایخ الهدایة و الإرشاد.

و أشهد أن لا إله إلاّ اللّه وحده لا شریک له فی الملک و لا ولیّ له من الذلّ و لا جامله ولد من الأولاد و لا أحد من الأنداد أو الأضداد،شهادة منبئة عن صحیح الاذعان و الاقرار و سلیم الاعتراف و الاعتقاد و مجزیة مجزیة یوم التناد بأحسن جزاء ربّ العباد و مقصد العبّاد.

ثمّ الصلاة و السلام و التحیات الوافرات الباقیات الصالحات المبارکات دهر الدهور و أبد الآباد علی قطب الأرض المهاد و رکن السبع الشداد محمّد الحمید المحمود الأحمد الحمّاد الّذی هو منذر للعباد لکلّ قوم هاد،و علی أهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین الّذین هم لعباد اللّه أعوان و أمداد و لبلاد اللّه أعلام و أوتاد و لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله أحفاد أو أبو أحفاد ما حدی

ص:241

حاد و عدی عاد و بلغ بالغ من أهل الدرایة إلی غایة المراد و من أهل الروایة إلی رایة السداد و آیة الاستسعاد.

أمّا بعد:فلمّا استجاز من هذا العبد صاحب وثیق العهد و ذائق رحیق المعرفة و الفقه و الفضل من زمن ورود المهد،أرفع أهل زمانه فی أنفع مراتب أقرانه بل أنبل جمیع إخوانه فی أفضل ما أوتی أرباب شأنه و هو الأخ الصافی و الخدن الموافی و الصدیق الکافی عارج معارج العلم و العمل و الدین و دارج مدارج الاقتدار علی استنباط الأحکام الشرعیة من البرهان المبین کأحد من المجتهدین مشیّد أساس المبانی و مسدّد رواسی المعانی سیّدنا الجلیل الجمیل «المیرزا عبد الغفار بن المرحوم السیّد محمّد حسین الحسینی التویسرکانی»-بلّغه اللّه تعالی غایة الأمانی و أذاقه من القطوف الدوانی و طیبات ما یشرب فی الجنان من الأوانی-بادرت إلی اجابة مسؤله المتین و باکرت إلی انالة مأموله الرزین،مع أنّی لم أکن من رجال هذا الشأن و لم أعد إلی الآن فی أبطال هذا المیدان تشبّها بأسلافنا الصالحین و تزیّنا بأزیاء أشیاخنا الکابرین-رضوان اللّه تعالی علیهم أجمعین-

فاستخرت اللّه-جلّ جلاله-فی ذلک و استعنت به فی سیر تلک المسالک.. (1)جنابه المطاع تسلیما لأمره المستطاع أن یروی عن هذا العبد الضعیف و ینبئ عن هذا القنّ النحیف جمیع مصنّفاته و مؤلّفاته و مقروءاته و مسموعاته و منشوراته و منظوماته و سائر حواشیه و تعلیقاته و رسائله و تقریراته الّتی منها کتابه الکبیر الّذی سمّاه روضات الجنّات فی تراجم أحوال العلماء و السادات و هو فی أربع مجلّدات کتابیات تبلغ خمسین ألف بیت.. (2)و یذکر فیه بأجود ما یکون من البیان و ألطف ما یقرّب المسموع إلی العیان طرائف أخبار فقهائنا الأخیار و ظرائف آثار حکمائنا الأحبار و نوادر أطوار أدباء هذا الدین و غرائب أسرار العرفاء و السالکین،و لئن کان کلّ شیء من الدنیا سماعه أعظم من عیانه فلعمر الحبیب انّ

ص:242


1- (1)) هیهنا کلمة لا تقرأ.
2- (2)) هیهنا کلمة لا تقرأ.

کتابنا هذا بعکس ذلک فی جمیع أجزائه و أرکانه،و اللّه یعلم ما بلغنی من التعب و رأیت من المرارة و النصب حتّی أن جمعت فیه من فرائد أساطیر القوم ما لا یحصی و من فوائد نحاریر الیوم ما لیس یستقصی،نفعنی اللّه به و سائر اخوانی المؤمنین و جمع لنا به خیر الدنیا و الدین.

و کذلک أذنت له-أدام اللّه تعالی فضله-أن یروی عنّی کلّما أجیزلی روایته و یأخذ منّی کلّما أبیح لی نقله و حکایته من زبر أصحابنا البررة و کتب أخبارنا المعتبرة و لا سیّما الأربعة المتناسبة الّتی کان علیها المدار فی جمیع الأعصار و هی الکافی و الفقیه و التهذیب و الاستبصار،بحقّ روایتی إیّاها عن أفواه مشایخ أجلاّء و أشفاه أکابر أوتاد،أقدمهم و أجلّهم و أفقههم و أوّلهم سیّدنا الأستاد و شیخنا الاستناد و الاعتماد ملاذ الاسلام و المسلمین و آیة اللّه تعالی فی العالمین سمیّنا العلاّمة و نیّر أقالیم الخاصّة و العامّة مستغرق بحار رحمة إلهنا الغنی القوی الحاج سیّد محمّد باقر بن المرحوم السیّد محمّد نقی الرشتی الموسوی صاحب کتاب مطالع الأنوار فی خصوص فقه الصلاة شرحا علی کتاب شرائع الاسلام فی ستّ مجلدات فخام،و مختصر منه بالفارسیة سمّاه کتاب تحفة الأبرار،و کتاب آخر سمّاه الزهرة البارقة فی أحوال المجاز و الحقیقة بل سائر مباحث الألفاظ فی الحقیقة،إلی غیر ذلک من رسائله الکثیرة و أجوبة مسائله الغفیرة فی الفقه و الرجال و العربیة و غیرها،و کانت وفاته فی عصیرة یوم الأحد الثانی من شهر ربیع الأوّل سنة ستّین و مأتین بعد الألف من الهجرة المبارکة.

عن جماعة من فحول زمانه و صدور وقته و أوانه أجلّهم و أرفعهم سیّدنا العلی العالی و النور المتعالی السیّد علی بن السیّد محمّد علی بن السیّد أبی المعالی صاحب الشرح الکبیر علی کتاب مختصر النافع،و أسدّهم و أفقههم الشیخ جعفر بن الشیخ خضر النجفی صاحب کتاب کشف الغطاء و غیره،و أدقّهم و أفضلهم الآمیرزا أبی القاسم القمی صاحب القوانین و الغنائم و شرح تهذیب الأصول و غیرها.

بحقّ روایة هؤلاء الثلاثة جمیعا،عن أستاد الکلّ فی الکلّ و الجنّة العالیة الدائمة الفضل و الأکل مولانا الآقا محمّد باقر بن المولی محمّد أکمل المشتهر بالمروّج البهبهانی صاحب کتابی

ص:243

الفوائد العتیق و الجدید و رسالة الاجتهاد و التقلید و شرح مفاتیح الفقه و رسائل کثیرة فی الفقه و الأصول و الرجال و غیرها،و توفّی فی سنة ثمان (1)و مأتین بعد الألف و دفن فی الرواق الشرقی من حرم مولانا و إمامنا أبی عبد اللّه الحسین-صلوات اللّه و سلامه علیه-

و ثانیهم: السیّد الجلیل الفاضل زین المجتهدین و عین الأفاضل شیخ إجازتنا فی الحائر المطهّر الشریف الآقا سیّد إبراهیم بن السیّد محمّد باقر الموسوی القزوینی القاطن فی تلک البقعة المقدّسة حیّا و میّتا صاحب کتاب الضوابط فی الأصول و نتائج الأفکار فی تلخیص ذلک الطول و کتاب دلائل الأحکام فی فقه آل الرسول و غیر ذلک،و توفّی بوباء العراق فی حدود سنة اثنین و ستّین و مأتین بعد الألف،عن جملة من تلامذة مشایخ شیخنا الأجل الأوّل منهم:الشیخ علی بن الشیخ جعفر المتقدّم ذکره الشریف،عن المشایخ المذکورین،عن سمیّنا المروّج العلاّمة-أعلی اللّه تعالی مقامه-

و ثالثهم: الشیخ الفاضل الفقیه و الحبر العالم النبیه صاحب الفضل و الشرف و زین فقهاء مشهد النجف الأشرف مولانا الشیخ محمّد بن الشیخ علی بن الشیخ جعفر باجازة کتبها لی علی ظهر کتاب شرحی الحمید علی رسالة ألفیة الشهید زمان تشرّفی بزیارة سیّدنا أمیر المؤمنین-علیه سلام اللّه و الملائکة و الناس أجمعین-بحقّ روایته الشریفه عن أبیه،عن جدّه،عن المروّج البهبهانی.

و رابعهم: الشیخ الفاضل الأوحد و الفقیه الأمجد الشیخ قاسم بن الشیخ محمّد النجفی الأصل و الوطن و المحتد صاحب الشرح المبسوط الّذی هو فی مجلّدات جمّة علی شرائع المحقّق الحلّی-علیه الرحمة-باجازة کتبها لی أیضا فی ذلک السفر المبارک بخطّه الشریف،عن شیخه الأجلّ الأفضل الأفقه الأفخر الشیخ حسن بن مولانا الشیخ جعفر،و قد رأیت بخطه الشریف صورة اجازته له علی ظهر بعض مجلدات کتابه المذکور منبئة عن اجتهاده المطلق

ص:244


1- (1)) کذا فی الأصل و الصحیح«ست»کما صرّح به المجیز فی بعض اجازاته الأخر.

و مهارته الکاملة فی الفقه و الأصول،و لم یقل فیه إلاّ الحقّ.

و خامسهم: الوالد المبرور المرحوم و جامع الفضائل و العلوم،أزهد فضلاء زمانه و أعرف نبلاء أوانه،سلیل الفقهاء الماجدین و سمّی سیّد الساجدین مولانا الحاجی میر زین العابدین -أسکنه اللّه فی أعلی علّیین و حشره مع أجداده الطاهرین المعصومین-بحقّ روایته بالاجازة الصریحة عن جماعة من علماء عصره و فقهاء وقته أعلاهم سندا و أرفعهم طریقا والده السیّد السعید و العالم الرشید زبدة المحدّثین و أسوة المدرّسین السیّد أبو القاسم جعفر بن السیّد المحقّق الفاضل الکامل قدوة الأعاظم و الأفاضل أبی المکارم حسین بن السیّد الأکمل الأجل الأفضل الأمیر أبی القاسم بن الأمیر سیّد حسین الحسینی الموسوی الأول،عن والده الجلیل النبیل المبرور المذکور صاحب حواشی شرح اللمعة المشهورة الّتی هی علی کثیر من نسخ ذلک الکتاب مسطورة،و غیر ذلک من المصنّفات الکثیرة بالعربیة و الفارسیة، و کان-رحمه اللّه-أحد مشایخ المحقّق القمّی صاحب کتاب القوانین و غیرها فی القراءة و السماع و الاجازة و غیرها،و اسمه الشریف مذکور مع نهایة التعظیم و التبجیل فیما رأیناه من اجازات المحقّق المذکور.

بحقّ روایته عن شیخه الفاضل الحاذق و العالم الباذل الفائق مولانا محمّد صادق بن الفاضل الجلیل العلاّمة الربانی المولی محمّد بن عبد الفتاح التنکابنی المازندرانی و هو المولی محمّد المشهور بسراب صاحب المصنّفات الکثیرة فی الکلام و الفقه و الأصول و غیرها،و قد ذکرنا أحواله الشریفة علی التفصیل فی کتاب رجالنا الکبیر،عن والده الجلیل المذکور،عن شیخه و أستاده العلاّمة مولانا محمد باقر بن المولی محمّد مؤمن السبزواری صاحب کتاب ذخیرة المعاد و کفایة الفقه و مفاتیح النجاة و غیرها،عن السیّد البارع الألمعی السیّد حسین بن السیّد حیدر الکرکی العاملی،عن شیخنا البهائی،عن والده الجلیل الشیخ حسین بن عبد الصمد الحارثی،عن شیخنا الشهید الثانی زین الدین بن علی -عاملهم اللّه تعالی بلطفه الخفی و الجلی-.

ص:245

ح:و أروی أیضا عن والدی الجلیل العلاّمة-أعلی اللّه تعالی مقامه-عن السیّد الکبیر و العالم النحریر الأمیر محمّد حسین بن الأمیر عبد الباقی بن الأمیر محمّد حسین الکبیر ابن بنت سمیّنا العلاّمة المجلسی صاحب کتاب بحار الأنوار،عن والده الأمیر عبد الباقی المذکور، عن والده الأمیر محمّد حسین المبرور المترجم عن کیفیة أحواله الشریفة أیضا فی کتاب رجالنا الکبیر علی التفصیل،عن جدّه العلاّمة المجلسی-قدّس سرّه القدوسی-

و سادسهم: السیّد السند و الرکن المعتمد محقّق زمانه و مدقّق أوانه و البارز فی العلم و العمل علی جمیع أشباهه و أقرانه الأمیر سیّد حسن بن الأمیر سیّد علی الحسینی الاصفهانی المدرّس فی الأصول و الفقه بدار السلطنة اصفهان باجازة کتبها لی فی حدود سبعین و مأتین بعد الألف و إن کانت طریق روایته منحصرة فیما یرویه بالإجازة عن والدنا المبرور عن مشایخه المعظّمین الّذین کتبت أنا بأمره المطاع لجنابه المکرّم تفصیل أسمائهم الشریفة و طرق روایاتهم الطریفة بخطّی البائر و تقریری القاصر،کما أنّ من جملة مشایخ اجازة والدی المبرور أیضا هو سیّدنا السمّی الأوّل الّذی أجازنی فی حدود تسع و خمسین بعد المأتین و أجازه فی حدود اثنین و عشرین و مأتین،فصدق انّ مسند روایتی بهذین الطریقین الأنیقین أیضا ینتهی إلی سمیّنا المروّج البهبهانی.

و علی ذلک فلنکتف فی هذه العجالة هنا بذکر طریقة الأنیقة إلی أصحاب الکتب الأربعة و غیرهم لاتّصال سندنا به من الجهات الستّ المذکورة لا محالة بخلاف طرق من کان من طبقته من الّذین أشیر إلیهم من قبل،مضافا إلی جریان عادة المتأخّرین عنه غالبا بعدم اخلاء اجازتهم عن الانتهاء إلیه،ثمّ الاکتفاء بذکر طریقه الواضحة إلی علمائنا المتقدّمین و ساداتنا الأقدمین.

و قد انحصر شیخ اجازته فیما رأیناه من اجازاته و اجازات من روی عنه بروایته فی العلم الفرد فی ذلک الوقت و هو حضرة والده الجلیل الأنبل و النبیل الأفضل مولانا محمّد أکمل الاصفهانی الّذی کان من علماء زمان الفترة الواقعة بین زمنی الباقرین المروّجین و تزوّج

ص:246

بابنة الفاضل المحدّث نور الدین بن المولی محمّد صالح المازندرانی المشهور شارح أصول الکافی و غیره،فولد منها سمیّنا المروّج،و کان المولی نور الدین المذکور ابن بنت مولانا الفاضل التقی المجلسی،لأن احدی بناته الأربع المخدّرات کانت فی بیت المولی محمّد صالح المذکور کما أوضحنا ذلک بما لا مزید علیه فی ترجمته من کتاب الروضات،فیکون علی ذلک سمیّنا العلاّمة المجلسی خال أمّ سمیّنا المروّج البهبهانی من جهة الأب و والده التقی المتّقی جدّ أمّه من قبل الأمّ و الفاضل المازندرانی المذکور جدّ أمّه من قبل الأب کما تراه-علیه رضوان اللّه-و کثیرا ما یعبّر عن الأوّل بخالی و عن الآخرین بجدّی باعتبار أنّهم الثلاثة للثلاثة.

ثمّ إنّ المولی محمّد أکمل المذکور أیضا یروی عن جماعة من فضلاء عصره و مشایخ زمانه،أفضلهم و أجلّهم و أحقّهم بالتقدیم هو الفاضل الفخیم و قبلة أهل العلم و التعلیم حجة الاسلام و المسلمین و آیة اللّه تعالی فی العالمین سمیّنا الأجل الأکرم مولانا محمّد باقر بن المولی محمّد تقی المجلسی-قدّس سرّه القدّوسی-عن والده الفاضل المحدّث الورع التقی النقی المولی محمّد تقی بن المولی مقصود علی الاصفهانی الملقّب بالمجلسی،عن المولی الفاضل الکامل المجتهد المعتلی أبی الحسن علی المشتهر بالمولی حسنعلی ابن المولی المحقّق المدقّق الفاضل العلاّمة مولانا عبد اللّه بن الحسین التستری،عن والده الفاضل المعظّم المذکور،عن الشیخ نعمة اللّه بن أحمد بن خاتون العاملی،عن شیخه المحقّق الثانی علی بن عبد العالی الکرکی العاملی.

ح: و عن المولی حسنعلی المذکور،عن شیخنا البهائی المرحوم محمّد بن حسین بن عبد الصمد الحارثی العاملی،عن والده الفقیه المبرور الشیخ حسین بن عبد الصمد المعظّم إلیه-رحمة اللّه تعالی علیه و علیه-عن شیخنا الشهید الثانی زین الدین بن علی العاملی الشامی،عن مشایخه الأجلّة المذکورین بتفاصیل اسمائهم السامیة و أوصافهم الزاکیة فی إجازته الکبیرة المشهورة التی کتبها للشیخ حسین بن عبد الصمد والد شیخنا البهائی -علیهما الرحمة-و منهم من قدّمه هناک علی سائر مشایخه المعظّمین و هو الشیخ الفاضل

ص:247

الکامل نور الدین علی بن عبد العالی المیسی العاملی،و هو غیر الشیخ علی بن عبد العالی الکرکی العاملی الملقّب بالمحقّق الثانی صاحب کتاب جامع المقاصد فی شرح القواعد و غیره و متأخّر عنه فی الطبقة بیسیر کما بیّنّاه فی کتاب رجالنا الکبیر،و لذا لم یلقه شیخنا الشهید الثانی و إن کان قد أدرک أواخر زمانه الشریف،أو لأنّه کان قاطنا بدیار العجم فی ذلک الزمان.

بحقّ روایة ذلک الشیخ الجلیل عن الشیخ شمس الدین محمّد بن محمّد بن داود المشتهر بابن المؤذّن الجزّینی العاملی-و نسبته إلی قریة جزّین علی وزن سکّین احدی قری خطّة جبل عامل الشام المحروسة-عن نافلة عمّه الشیخ ضیاء الدین علی بن شیخنا الأجل الأفقه الأفخم الأفخر الأفضل الأکمل محمّد بن مکّی الجزّینی العاملی الملقّب بالشهید الأوّل،عن والده الشهید المبرور الّذی هو ابن عمّ ابن المؤذّن المذکور کما نقل عن تنصیص شیخنا الشهید الثانی بذلک فی بعض اجازاته،عن الشیخ فخر الدین محمّد بن الحسن بن المطهّر المشتهر بفخر المحقّقین،عن والده جمال الدین الحسن بن یوسف بن المطهّر المشتهر و الملقّب بالعلاّمة علی الاطلاق،عن والده الشیخ الفقیه المسلّم یوسف بن المطهّر الحلّی،عن خاله المحقّق علی الاطلاق أبی القاسم جعفر بن الحسن بن یحیی بن سعید الحلّی صاحب المعتبر و الشرائع و المختصر النافع و غیرها،عن السیّد السعید شمس الملّة و الدین نجم الدین فخّار بن معد الموسوی،عن الشیخ سدید الدین أبی الفضل شاذان بن جبرئیل القمّی،عن الشیخ العماد أبی جعفر محمّد بن أبی القاسم الطبری،عن الشیخ الجلیل أبی علی الحسن بن الشیخ الإمام أبی جعفر محمّد بن الحسن المتوطّن بالغری السری و المشتهر بشیخنا الطوسی صاحب کتابی التهذیب و الاستبصار و غیرهما من المؤلّفات الجمّة المذکورة بأسمائها فی معظم کتب الرجال،عن والده شیخ الطائفة الحقّة و رئیس الفرقة المحقّة،عن الشیخ الفرید و أفضل جمیع الأساتید محمّد بن محمّد بن النعمان البغدادی الملقب بالمفید،عن شیخه الفاضل المحدّث الأمین فخر هذه الطائفة أبی جعفر محمّد بن علی بن الحسین بن بابویه

ص:248

القمی المشتهر بالشیخ الصدوق،عن والده المنتجب المنتخب شیخ القمیّین فی وقته علی بن الحسین بن بابویه المدفون فی مقبرة قم المبارکة صاحب الرسالة المشهورة.

ح: و عن الشیخ المفید،عن الشیخ الفقیه أبی القاسم جعفر بن محمد بن قولویه،عن شیخنا الأجلّ الأقدم ثقة الاسلام رکن الشیعة أبی جعفر محمّد بن یعقوب الکلینی الرازی، بحقّ روایته-رحمه اللّه تعالی-مثل روایة علی بن بابویه القمی والد شیخنا الصدوق،عن مشیخة أسانیدهما و عدّة مشایخهما المذکورتین فی کتب رجال الامامیة إلی أن تصلا برجال أئمّتنا المعصومین-صلوات اللّه علیهم أجمعین-

ثمّ إنّی أشترط علی جناب المستجیز علی النحو الوجیز کلّما اشترط علیّ شیخ مجیز من الأخذ بالحائطة للدین و رعایة حرمة الفقهاء و المجتهدین و اصلاح السریرة و اخلاص النیة و إغاثة الملهوف و قضاء حوائج المضطرّین و المتحیّرین و اعانة الفقراء و المساکین و المعاشرة مع المؤمنین و المجانبة عن مجالس الجبابرة و الظالمین و المحافظة علی الصلوات و الملازمة للجماعات و المناجاة فی الخلوات مع ولیّ الحاجات و المواظبة علی تلاوة القرآن فی طریف الحالات و الدعاء فی ظهر الغیب لجمیع المؤمنین و المؤمنات و المسلمین و المسلمات و خصوصا الآباء و الأمّهات و الأخوة و الأخوات و سائر ذوی القرابات و مشایخ الإجازات و المتحمّلین للروایات.

و ألتمس من جنابه الأکرم أن لا یحرمنی من صالح الدعوات و أسأله أن یجرینی علی خاطره الشریف فی مظانّ الإجابات و یدعو لی بالخیر فی أعقاب الصلوات و سائر شرائف الأوقات قبل الوفاة و بعد الممات و یجعلنی فی حلّ و رخصة من جمیع التقصیرات و التفریطات و التسویفات و التسویلات و یقابل السیّئات بالحسنات و یفتتح مجالسه المعقدة بالافاضات و الإفادات و یختمه بالصلوات و التحیّات علی محمّد و أهل بیته السادات و یکثر من الاستعاذة باللّه العزیز العلیم من شرّ الشیطان الرجیم و من اطابة الکلام فی جمیع اللیالی و الأیام بفرسی الجنّة العالیة اللذین هما قول:سبحان اللّه و الحمد للّه و لا إله إلاّ اللّه و اللّه أکبر؛

ص:249

و:لا حول و لا قوّة إلاّ باللّه العلی العظیم.

و کتبت هذه الأحرف إجابة لأمره العالی بکفیّ البائر البالی فی ظهیرة یوم الخمیس الأنیس لأربع خلون من ذی قعدة الحرام عام تسعة و سبعین و مأتین بعد ألف تامّ من هجرة سیّد الأنام-علیه و آله آلاف التحیة و السلام-و أنا عبید اللّه المسکین و مخلوقه الضعیف المستکین محمّد باقر بن زین العابدین الموسوی عاملهما اللّه بعفوه القوی و فضله النوی و ثوابه السوی و سحابه الروی و نواله الصوری و المعنوی-آمین رب العالمین-

ثمّ الحمد للّه و سلام علی عباده الذین اصطفی.

و أقول:بعد الإعادة لما صفی من ذلک و ما کفی لما أجلت النظر ثانیا لا کسلا و لا متوانیا فیما أفاده جناب المستجیز-متّعه اللّه بعمره العزیز-فی مراتب شتّی من العلوم و مراحل لا تؤتی من الکمال المکتوم،و اطلعت علی رقم بعض أعاظم فضلاء الزمان-أسکنه اللّه تعالی بحبوحات الجنان-فی التصریح بأنّ جنابه العالی بلغ مرتبة الاجتهاد علی الاطلاق و حرم علیه التقلید لغیره بدون الاغراق صار اعتقادی الدالک أیضا فی حقّه ذلک و طفقت أحمد اللّه -سبحانه-علی نیله المحقّق لأکباد تلک المسالک و نبله المطوّق علی أجیاد تلک الممالک و زدت فی توصیته بالاشتغال بمراسم الاستنباط و باستفراغ الوسع فی تحصیل جواهر الأحکام بالاستدلال من المناط و کذا فی مسألة الدعاء منه-سلّمه اللّه تعالی-فی مظان الإجابات و حفظه لحقوق المصادقة و المصافاة حین الحیاة الفانیة و بعد الوفاة.و کتب ذا فی سلخ رجب المرجّب(1280) (1).

***

ص:250


1- (1)) مکتبة السیّد أحمد الروضاتی،تهران،صورة هذه الاجازة موجودة فی نفحات الروضات/ 333-338.

2)إجازته للمیرزا محمّد بن عبد الوهّاب الهمدانی:

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

الحمد للّه الکامل علی الاطلاق و المالک بالاستحقاق و المدرک بالاستدقاق و المنعم بالاستغراق و المنفق مع الارفاق و المنقذ من الاملاق،خالق الخلق و خازن الأرزاق و الخاطب بما عندکم ینفد و ما عند اللّه باق،و الصلاة و السلام الراقیان الباقیان إلی أن تبلغ نفوسنا التراق و قیل من راق و السائحان السابحان مع من یسبّحن بالعشی و الاشراق إلی میعاد یوم التلاق علی سیّد خلائق الخلاق و أشرف أشارف الأطباق مکمّل مکارم الأخلاق و مکفّل مراسم الأفلاق و من کان له من کلّ جمیل خلاق و علی کلّ جیل أعلاق و أوتی إجازة البلاغ إلی جمیع الآفاق محمّد المصطفی المنتصی المنتقی المرتقی من حضیض هذه الداجیة إلی أوج راق و رفیع رقراق و العارج علی متن البراق إلی ذروة سنام الأرواق،و علی آله الاولی إلی سلسلة أسانیدهم العالیة تمدّ الأعناق و علی صلصلة أحادیثهم السامیة تدقّ الأوراق ما بقی المؤمنون یؤمنون بالغیب و یأمنون النفاق و یحسنون باخوانهم الظنون و یحفظون المیثاق.

أمّا بعد:فلمّا طال ما أنهی إلیّ بطریق الرسال،وصال ما ألقی علیّ علی سبیل التوال من طلب.. (1)فی عالم الظلال و حلیفنا یوم وقوع الألفة بین جواهر الأمثال صفوة الأحباب و القابض علی عروة محامد الأصحاب الأنجاب عمدة العلماء الماجدین و زبدة الفضلاء الناجدین،صاحب الدرجات الرفیعة و صاعد الرتبات المنیعة البدیعة،جامع مراسم المعقول و المنقول و قارع مسامع الفروع و الأصول،بالغ مبالغ المجتهدین الأعلام و عارج معارج المستفیدین فی الاسلام و هو العالم الربانی و الحبر الصمدانی أبو الفضائل مولانا «الآمیرزا محمّد بن الحاجی عبد الوهّاب الهمدانی»-بلّغه اللّه غایة الأمانی و أذاقه حلاوة

ص:251


1- (1)) هیهنا کلمة لا تقرأ.

الحقائق و المعانی-أن اهدی إلی بابه الأکرم و اتحف إلی جنابه المحترم إجازة ما صحّت لی روایته و حلّت لی إجادته و إجازته کما کان من دیدن أسلافنا الصالحین و استمرّت علیه شیمة أشیاخنا السابقین-رضوان اللّه علیهم أجمعین-مع أنّی لم أک من فوارس ذلک المیدان و لا فی عداد من یظنّ به استعداد أولئک الفرسان الأعیان،فطمست فی نفسی القاصرة الخاسرة من حسن هذا الظنّ و طفقت أقول:أللهمّ اجعلنی برحمتک خیرا من ظنّه الحسن.

ثم استخرت اللّه الملک العزیز فی إجابة جنابه المستجیز علی النمط الوجیز و أجزت له أن یسند إلیّ أیضا روایة مؤلفات الأصحاب و یروی عنّی جوامع أحادیث الرسول و أهل بیته الأطیاب-علیهم سلام اللّه إلی یوم الحساب-و خصوصا الأربعة المقبولة المشهورة الّتی علیها المدار فی جمیع الأعصار الکافی و الفقیه و التهذیب و الاستبصار،و کذلک الأربعة الأخری الّتی جاءت علی أثر تلک الأنوار و هی الوافی و الوسائل و جوامع الکلم و البحار، بحقّ روایتی إیّاها عن جماعة من مشایخ هذا الزمان و جبلّة من کبرائنا الأعیان و علمائنا الأرکان أعلاهم سندا و مرتبة و أسماهم سمة و منقبة هو سیّد الفقهاء المسلّمین و حجة الاسلام و المسلمین سمیّنا الأجل الأعظم و البحر الخضم الحاج سیّد محمّد باقر بن المرحوم السیّد محمّد نقی الموسوی الجیلانی ثم الإصفهانی صاحب کتاب شرح الشرائع الموسوم بمطالع الأنوار فی ستّ مجلّدات کبار مع کتاب تحفة الأبرار و کتاب الزهرة البارقة فی خصوص مباحث الألفاظ من الأصول و غیر ذلک من المصنّف المطبوع المقبول فی مراتب المعقول و المنقول.

بحقّ تحدیثه و روایته-لاحظه اللّه بعین عنایته و حسن رعایته-عن جملة من مشایخه الکابرین و جلّة من مراجعه الفاخرین منهم:المحقّق المدقّق الآمیرزا أبو القاسم القمی، و الفقیه النبیه الشیخ جعفر بن الشیخ خضر الجناحی النجفی،عن شیخهما الأجل الأفضل الأنبل مولانا الآقا محمّد باقر بن المولی محمّد أکمل،عن أبیه المذکور المبرور،عن الشیخ جعفر القاضی و الآقا جمال الدین محمّد الخوانساری و المولی میرزا محمّد الشروانی بل

ص:252

العلاّمة المجلسی الثانی،عن أبیه المولی محمّد تقی بن المولی مقصود علی المجلسی الاصفهانی، عن شیخنا البهائی،عن والده الشیخ حسین بن عبد الصمد العاملی،عن الشهید الثانی -قدّس اللّه تعالی أرواحهم و روّح أشباحهم-

ح: و أروی أیضا بالإجازة عن شیخی و سندی و والدی الماجد البارع الورع الجامع المطلق الحاجی أمیر زین العابدین بن الفاضل الکامل السیّد أبی القاسم بن الفقیه الأوحد السیّد حسین بن الأدیب الأفقه الأمجد السیّد أبی القاسم جعفر بن الحسین الحسینی الموسوی،عن أبیه،عن أبیه،عن أبیه،عن مشایخه الکابرین المنتهین إلی شیخنا البهائی أیضا.

ح: و عن أبیه،عن السیّد محمّد مهدی العلاّمة الطباطبائی المشتهر ببحر العلوم،عن المروّج البهبهانی و غیره.

ح: و عن أبیه،عن أبیه،عن المولی محمّد صادق بن المولی محمّد التنکابنی الشهیر بسراب،عن أبیه المذکور أحد علمائنا الأقطاب،عن شیخه المحقّق مولانا محمّد باقر السبزواری الخراسانی،عن السیّد حسین بن السیّد حیدر الکرکی العاملی،عن شیخه الشیخ بهاء الدین محمّد المتقدّم علی اسمه التعظیم.

ح: ولی الروایة أیضا بالإجازة عن السیّدین الأیدین المجتهدین المعتمدین المدرّسین المؤسّسین الآقا سیّد إبراهیم بن السیّد محمّد باقر الموسوی القزوینی المتوطّن بالحائر المقدّس حیّا و میّتا،و الأمیر سیّد حسن بن الأمیر سیّد علی الحسینی الاصفهانی،عن مشایخهما الأجلة المنتهیة أیضا إلی الجماعة المذکورین.

و لیطلب ما یزید علی ذلک من کتب الإجازات و تراجم العلماء و السادات و لا سیّما کتابنا الکبیر الّذی وضعناه فی هذا الباب و أودعناه فوائد لا تحصی قلّ ما یوجد نظیرها فی کتاب و سمّیناه کتاب روضات الجنّات-جعله اللّه تعالی من الباقیات الصالحات-

ثمّ الملتمس من جناب المقصود بهذه الکلمات الدعاء بالخیر فی مظانّ الاجابات

ص:253

و الشفاعة إلی اللّه-تبارک و تعالی-فی جمیع الحالات کما أنا من الآن موطن نفسی الخاطئة بمعونة الرحمن أن لا أنساه من الدعاء فی تلک المظانّ و أقرأ علیه السلام الوافر و استدعیه الجواب و أحمد إلیه اللّه-سبحانه و تعالی-و أصلّی و أسلّم علی محمّد و أهل بیته الأطیاب و أرجو منه الثواب.و کتب ذا فی عصر یوم الإثنین الحادی عشر من رجب المرجّب المکرّم أحد شهور سنة ثلاث و ثمانین و مأتین بعد الألف.

***

3)إجازته للسید محمّد مهدی بن محمّد الحسینی البروجردی:

بسم اللّه الرحمن الرحیم

الحمد للّه المتفضّل بالنعم و الشکر للّه المتحنّن بالکرم و المنّ للّه المتفرّد بالقدم،خالق اللوح و القلم و معلّم الإنسان ما لم یعلم،و المقسّم له المواهب و القسم علی من له القابلیة الحاصلة من مراتب الهمم و الأهلیة الناشئة من طرائف الشیم،و الصلاة و السلام علی سیّدنا و نبیّنا الأعزّ الأکرم و الأجلّ الأفخم و الأجدّ الأعلم و الأشدّ الأحلم و الأسدّ الأحکم محمّد المصطفی المجتبی المرتجی المبعوث إلی کافة الأمم و عامّة صنوف أهل العالم،و علی آله و عترته المستودعین لجواهر الحکم المستأهلین لبواهر العضم.

أمّا بعد:فلمّا ان طال ما أنهی إلیّ من استدعاء سیّدنا الجلیل و أید أرباب الطلب لفنون التکمیل،سائس دیار الورع و التقوی و الدین و فارس مضمار المعرفة بأحکام الشرع المبین، مبیّن مراتب الحلال و الحرام و مزیّن مناصب أئمة الاسلام-علیهم السلام-شرف السادة العلویة و فخر الدوحة المصطفویة صاحب القوّة القدسیة و صاعد الدرجة القدّوسیة،عارج معارج الاجتهاد بجهاده المجدی و ناهج مناهج الاستنباط بشهادة المستجدی ابن سیّدنا الأجلّ الأفضل الأمجد و العالم المؤیّد المسدّد السیّد محمّد مجتهد العصر و الزمان و فقیه

ص:254

الدوران«السیّد محمّد مهدی الحسینی البروجردی»-عصمه اللّه من کلّ شیء مردی و منحه بکلّ شیب طیب غیر روی-أن أکتب له-أدام اللّه تعالی فضله و نبله-علی سنن أشیاخنا الماجدین و سیر أسلافنا الناجدین تفصیلا لقبیلة رواة الأخبار و توصیلا بوسیلة وعاة الآثار إطوالا لسلسلة حرّاس هذا الدین إلی الجلاّس المبعدین و ایصالا لمنفلت ایمان الحالبین علی منفلق أفواه الطالبین نسخة اجازة ذات امازة توجب له جواز اسناد الروایة إلی هذا العبد الضعیف و تذکرة رخصة بعد طول زمن ربصة تنفعه فی مقام الرعایة لحقوق شقوق التکلیف.

فاستخرت اللّه-سبحانه و تعالی-فی اجابة جنابه المحترم إلی ذلک المرام،و أجزت له أن یروی عنّی کل ما أجازلی المشایخ الکرام و أساتیدی العظام بأسانیدهم العالیة النظام -جزاهم اللّه تعالی عن الاسلام و أهل الاسلام أفضل جزاء أرباب الأعلام و أصحاب الأقلام-و هم عدّة من عمد أفراد الزمان و زمرة من زبد أرکان الایمان أجلّهم قدرا و أتمّهم بدرا و أرفعهم شأنا و أدقّهم نشدانا هو سیّد فقهاء الأوّلین و الآخرین و المؤیّد من عند اللّه -تعالی-فی اعلاء کلمة الحقّ والدین،سلطان المجتهدین و برهان المعتمدین أفضل المطلّعین و أکمل المتتبّعین ملجأ الأباعد و الأدانی مولانا الحاجی سیّد محمّد باقر ابن المرحوم السیّد محمّد نقی الموسوی الجیلانی ثمّ الاصفهانی صاحب کتاب المطالع فی شرح الشرائع و غیر ذلک من المصنّف الشائع و المؤلف الرائع.

فأنا أروی عنه-قدّس سرّه-بالاجازة الصریحة جمیع معتبرات کتب أحادیث الشیعة عن جملة من مشایخه الأعلام أمناء دین الاسلام أحدهم:السیّد السند الأجل الأعلم العلی العالی ابن السیّد محمّد علی بن السیّد أبی المعالی العلوی الحسنی الطباطبائی الکربلائی صاحب کتاب ریاض المسائل فی شرح المختصر النافع و شرح آخر علیه صغیر کتبه بعد شرحه الکبیر.

بحقّ روایته علی حسب ما وقع فی اجازته عن خاله المتبحّر القمقام و المروّج لشریعة

ص:255

الاسلام مولانا الآقا محمّد باقر بن المولی محمّد أکمل الاصفهانی ثمّ البهبهانی ثمّ الکربلائی -عامله اللّه بلطفه العلائی و فضله الغیر المنقطع الولائی-عن والده الجلیل المبرور المزبور -خلّده اللّه تعالی فی دار السرور-عن جماعة من فضلاء زمانه منهم:الفاضل الکامل المتقدّم علی جمیع أقرانه المولی میرزا محمّد بن المولی حسن الشروانی،و الآقا جمال الدین محمّد بن المرحوم الآقا حسین بن جمال الدین الخوانساری ثمّ الاصفهانی،و الشیخ جعفر بن کمال الدین البحرانی المشتهر بالقاضی صاحب حواشی شرح اللمعة و غیرها،بل العلاّمة المجلسی کما استفید لنا من بعض صور الإجازات لمولانا الفاضل المحقّق القمی-رضوان اللّه تعالی علیهم أجمعین-

بحقّ روایة جمیع هؤلاء الأعاظم الفضلاء،عن عماد المحدّثین الأجلاّء محمّد تقی بن مقصود علی النطنزی ثمّ الاصفهانی المشتهر بالمجلسی والد سمّینا الامام العلاّمة الّذی هو صاحب کتاب البحار و کثیر من المؤلفات الکبار و الصغار،عن شیخ روایته الفاضل الفقیه المتکلّم الأصولی مولانا أبی الحسن علی المعروف عند الطائفة بالمولی حسنعلی ابن علاّمة زمانه المجتهد علی الاطلاق و المشتهر أمره فی الآفاق المولی عبد اللّه بن حسین الشوشتری، عن شیخ قراءته و اجازته الشیخ بهاء الدین محمّد العاملی،عن والده الجلیل المعتمد الشیخ حسین بن عبد الصمد،عن الشیخ زین الدین بن علی بن أحمد الشامی الملقّب بالشهید الثانی-بلّغه اللّه غایة الأمانی-

ح: و عن السیّد السمیّ المنبّه علی اسمه السامی أوّلا،عن شیخه الآخر و عماده الأجل الأفقه الأفخر الشیخ جعفر بن الشیخ خضر النجفی الابتداء و الانتهاء صاحب کتاب کشف الغطاء فی مبهمات الشریعة الغرّاء،عن العلاّمة المروّج المبرور المزبور إلی غایة اسناده المذکور.

ح: و عنه-أعلی اللّه تعالی مقامه-عن الفاضل المحقّق المدقّق الأمین المیرزا أبی القاسم بن حسن الجیلانی ثمّ القمی صاحب کتاب الغنائم و القوانین.

ص:256

ح: و من جملة مشایخ روایتی و مصادر اجازتی أیضا هو والدی الجلیل النبیل و أستادی الاستناد الفاقد فی وقته للعدیل و البدیل،جامع مراتب المعقول و المنقول و ناظم مراحل الفروع و الأصول،قدوة الزاهدین و جمال المجاهدین ابن السیّد المکرّم و الفاضل المفهّم أبی القاسم جعفر مولانا الحاجی الأمیر زین العابدین-أجزل اللّه تعالی برّه و قدّس سرّه- فإنّی أروی عنه بموجب الاجازة جمیع کتب الأخبار،عن والده الجلیل المنزلة و المقدار،عن والده الواقع ذکره السامی فی درج اجازات الأبرار سیّد المحقّقین بنصوص أعاظم ذاکریه و أسعد المدقّقین برصوص لوازم ما یریه النور الألمعی و الحبر اللوذعی أبی الفضائل و المکارم السیّد حسین بن السیّد أبی القاسم بن السیّد حسین بن السیّد قاسم الحسینی الموسوی -بورک علی رمسه الروی و تورک سوا رسمه السوی-عن النجم البارق و الحبر الحاذق ابن مولانا محمّد بن عبد الفتاح التنکابنی المشتهر بسراب المولی محمّد صادق،عن والده الفاضل الماهر فی الأصولین و صاحب المصنفات البهیة الحاویة لکل شیء،عن شیخه البارع المسلّم فضله فی البلاد مولانا محمّد باقر بن محمّد مؤمن الخراسانی السبزواری مصنّف کتابی الکفایة و شرح الارشاد،عن السیّد الفاضل الکامل المحدّث و النور المنجلی حسین بن السیّد حیدر الکرکی العاملی،عن شیخنا البهائی،عن أبیه،عن الشهید الثانی.

ح: و منهم الفقیه الفاضل و النبیه الباذل جهده فی تحصیل الفضائل و الفواضل الشیخ قاسم بن الشیخ محمّد الغروی شارح الشرائع علی الوجه المرضی،عن شیخه العالم المتقن و الفقیه الأفضل الأمتن الشیخ حسن بن مولانا الشیخ جعفر،عن أبیه المتقدّم العماد،عن الامام المروّج الاستناد إلی آخر الاسناد.

ح: و منهم السیّد السند و الأمین المعتمد أحسن المؤسّسین و أمتن المدرّسین العالم الربانی و الحبر الصمدانی الأمیر سیّد حسن بن الأمیر سیّد علی العلوی الحسینی الاصفهانی باسناده المتّصل بواسطة والدنا الجلیل إلی المرحوم الشهید الثانی.

ثمّ إنّ الشهید الثانی یروی عن جماعة من العلماء العظام و الفضلاء الفخام و له طرق کثیرة

ص:257

إلی الکتب الأربعة و غیرها من المؤلّفات و الأرقام و أحادیث أئمة الاسلام-علیهم السلام- و آمن طرقه الأشهر الأشبع ذکرها فی کتب الإجازات و الأخبار هو ما یرویه عن شیخه الجلیل المقدار و أستاده الجمیل الآثار الشیخ نور الدین علی بن عبد العالی العاملی المیسی، و هو غیر علی بن عبد العالی الکرکی العاملی الملقّب بالمحقّق الثانی صاحب کتاب جامع المقاصد و حواشی الارشاد و الشرائع و غیر ذلک من المصنّفات،و إن کانا متعاصرین متشارکین فی الاسم و النسب و الصفات فإنّ الشهید الثانی لم یدرک هذا المحقّق بالملاقاة و المرافاة.

و یروی الشیخ نور الدین المزبور،عن الشیخ شمس الدین محمّد بن محمّد بن داود المشتهر بابن المؤذّن الجزّینی،عن الشیخ ضیاء الدین علی ابن امامنا الأوحد و العلم المفرد أبی عبد اللّه محمّد بن مکّی العاملی المشتهر بالشهید الأوّل،عن والده الامام المزبور،عن فخر المحقّقین محمّد،عن شیخه و والده و أستاده الأمین آیة اللّه تعالی فی العالمین جمال الملّة و الحقّ والدین حسن بن یوسف بن المطهّر الحلّی المشتهر بالعلاّمة،عن خاله الأمجد و أستاده الأجلّ الأوحد أبی القاسم جعفر بن سعید المحقّق صاحب المعتبر و الشرائع و المعارج و المختصر النافع،عن الشیخ نجیب الدین محمّد بن محمّد نما-علی وزن عمی-عن المولی الماهر و الفحل المناظر محمّد بن إدریس الحلّی صاحب کتاب السرائر،عن الشیخ عربی بن مسافر العبادی،عن الشیخ إلیاس بن همام الحائری،عن الشیخ أبی علی حسن ابن شیخ الطائفة محمّد بن الحسن الطوسی،عن والده الشیخ المطلق و الامام لأهل الحقّ صاحب کتابی التهذیب و الاستبصار من الکتب الأربعة التی علیها المدار فی جمیع الأعصار،عن الشیخ المتقدّم الفرید و أعلم علماء زمن الغیبة بلا تقیید محمّد بن محمّد بن النعمان البغدادی الملقّب بالشیخ المفید،عن الشیخ الصدوق أبی جعفر الثانی محمّد بن علی بن الحسین بن بابویه القمی مؤلّف کتاب من لا یحضره الفقیه و مؤلّفات جمّة تنیف علی ثلاثمائة بل ما یزید من فوائد قلمه،و فیه عن شیخه و أبیه أبی الحسن علی بن بابویه-رضوان اللّه تعالی علیه و علی

ص:258

کلّ من رفع اسناده إلیه-

و عن شیخه الآخر و دلیله الأبهر الأفخر جعفر بن محمّد بن قولویه القمی صاحب کتاب کامل الزیارة و غیره،عن الشیخ المقدام و علم الأعلام و ثقة الاسلام أبی جعفر الأوّل محمّد بن یعقوب الکلینی الرازی المؤلّف لکتاب الکافی-علیه حنان اللّه الوافر الوافی-

ثمّ إنّ تفصیل بقیة الاسناد المتّصل إلی أئمّة الاسلام-علیهم السلام-بعد ما وقع علیه انقطاع الکلام موکول إلی کتب مشیخات الأصحاب و الفهرستات المدوّنة فی هذا الباب، مضافا إلی ما وقع فی هذه الکتب الأربعة من الأسانید و المعنعنات الواقعة فی مؤلّفات الأشیاخ و الأساتید،کما أنّ بیان الاسناد إلی سائر مؤلّفات الأصحاب و غیرهم فی الفقه و الکلام و الحدیث و غیرها أیضا موکول إلی الطرق المتشعّبة المتشتّتة الواقعة فی تضاعیف مفصّلات الاجازات مثل إجازة إمامنا العلاّمة لبنی زهرة الحلّیین و اجازة شیخنا الشهید الثانی للشیخ حسین بن عبد الصمد الجباعی والد شیخنا البهائی و إجازة ولده الشیخ حسن بن زین الدین لبعض أفاضل زمانه الأنجبین و الإجازة الکبیرة الموسومة بلؤلؤة البحرین من الشیخ یوسف البحرانی لولدی أخیه اللّذین کانا له بمنزلة قرّتی عینین و هی من أتمّ ما رقم فی هذا البین.

و جناب المستجیز مع تمام ما أودع فیه من الفضل و التمییز یهتدی-إن شاء اللّه العزیز- بمطالعة بعض ما کتبه کلّ من سمیّ له فی هذه الاجازة الموجزة من التفصیل لطرق روایته إلی هذا السبیل.

ثم إنی أجزت له فی هذه العجالة أن یروی عن هذا العبد الضعیف کلّ ما أفرغه بخصوصیة نفسه اللهیف فی قالب الترصیف و التألیف و لا سیّما کتابه الکبیر المتّسم بروضات الجنّات فی تفاصیل أحوال العلماء و السادات،و هو بحمد اللّه-سبحانه و تعالی-قد صار من أحسن ما کتب فی هذا الشأن و لهذا دار علی أیدی فضلاء الزمان أحسن الدوران و إن کان کلّ شیء من الدنیا سماعه أعظم من عیانه فعیان هذا الکتاب لا یحیط به بیان و لا یخرج عن عهدة

ص:259

الاتیان علی تحریر فوائده بنان و قد نیف علی سبعین ألف بیت فی ضمن أربع مجلّدات ضخام و فیه کل ما تشتهیه الأنفس و تلذّ الأعین و تهویه أفئدة أرباب المعرفة و الأحلام،و أسأل اللّه-تعالی-أن یجعله من الباقیات الصالحات و الداعیات إلی النجاة فی عرصات البلیّات و السائحات.

و ألتمس من جناب المستجیز الدعاء فی الخلوات و أعقاب الصلوات و الإلتفات إلی ذکر هذا المتذلّل الخاشع بالخیر فی سائر مظانّ الاجابات و مآن الاصابات،ثمّ الحمد للّه-سبحانه و تعالی-أوّلا و آخرا و ظاهرا و باطنا و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطاهرین و لا حول و لا قوّة إلاّ باللّه العلیّ العظیم.

و قد فرغ من تسویة هذا الرقیم و تسوید هذه الورقة البارقة النسیم أضعف عباد اللّه المفتقر إلی فضله العظیم محمّد باقر بن زین العابدین الموسوی الخوانساری-عفی عنهما الإله الباری-عصیرة یوم الجمعة المبارکة لأربع لیال بقین من شهر ربیع الأوّل أحد شهور سنة التسعین بعد الألف و المأتین من هجرة سیّد الکونین سلام اللّه علیه و علی آله المصطفین (1).

***

4)إجازته لشیخ الشریعة فتح اللّه بن محمّد جواد الاصفهانی الشیرازی:

بسم اللّه الرحمن الرحیم

الحمد للّه الّذی لیس لحرمته جواز و لا لرحمته جزاز و لا لنعمته أعواز،عزّ من عالم یجیز و لا یجاز و جلّ من حاکم یفیز و لا یفاز،باجازته تنحاز الفضیلة إلی المماز و بامازته تمتاز الحقیقة من المجاز،تعالی شأنه فلیس بالممکن لوصفه الاحراز و توالی منه فحلّ بالمنکر

ص:260


1- (1)) مکتبة السیّد المرعشی 64/16 رقم 6062.

لرصفه الاجهاز.

ثمّ الصلاة الوافیة بتمهید قواعد الاعزاز و الصلات الکافیة لتهذیب عوائد الغزّاز علی أفضل من قدم من شاز و غاز و حصّل بما نزّل علیه تمام الانجاز مع کمال الایجاز محمّد المحمود الّذی طلع من ترعة الحجاز فجاز بسرعة شخوصه علی ما جاز إلی أن بلغ صیت رسالته جمیع الاحجاز بدلائل الاعجاز،و علی أهل بیته الطیّبین الطاهرین المطهّرین المنزّهین من الألواث و الأدناس و الأرجاس و الأرجاز.

أمّا بعد:فلمّا کان من طریقة السلف و الخلف و سیرة أرباب الفهم و الفضل و الشرف من زمن حضور أهل بیت العصمة-علیهم السلام-إلی هذه الأیّام،بل من مبدأ شیوع نقل أخبار الأمم الماضیة إلی سائر الأنام نهایة العنایة بایثاق سلسلة أسانید الأخبار و غایة الرعایة لانساق عنعنة مسانید الآثار و الاهتمام العام فی تنظیم قاعدة أخذ اللاحق من السابق و الاجتهاد البالغ فی ترتیب مائدة نصّ السابق علی اللاحق بل صرف الأعمار العزیزة فی سبیل تحصیل الاجازة من أهالیها و رصف الأسفار الحمیزة فی طریق توصیل الروایة بحبل راویها بحیث جعلوا یغمزون فی خبر من لا ینتهی سنده إلی رکن وثیق و طفقوا یعرضون عن زبر من لا یرتقی أثره إلی رجال الطریق (1)کما أشار إلی رقم هذا التقریب القریب شیخ الطائفة الحقّة فی صدر مشیخة کتاب التهذیب حیث قال-قدّس اللّه تعالی رمسه المستطاب-و الآن حیث وفّق اللّه[تعالی]للفراغ من هذا الکتاب نحن نذکر الطرق الّتی یتوصّل بها إلی روایة هذه الأصول و المصنّفات[و نذکرها علی غایة ما یمکن من الاختصار]لتخرج الأخبار بذلک عن حدّ المراسیل و تلحق بباب المسندات (2).

مضافا إلی أنّ بمحض أخذ الرجل الاجازة فی الروایة من أهلها و قصده الدرایة لکلّ ما

ص:261


1- (1)) خ ل:لا یوجد أثره فی رحبة رجال الطریق.
2- (2)) تهذیب الأحکام 4/10 و 5.

أذن له فی نقلها یصدق علیه-ولو فی الجملة-انّه من جملة حملة مواریث المرسلین و فی جوقة نقلة أحادیث الأئمّة المنتجبین،فتصرف إلیه برکات الدعوات الصاعدات لمشایخ الاجازات، و تعطف علیه رشحات الرحمات النازلات بمتحمّلی الروایات،و تعرف منزلته عند سادات الخلائق بقدر روایته عنهم الأحادیث،بل یکشف کونه فی عداد أشیاخ الإجازة عن صحّة ما وقع له من التحدیث،بل یوشک أن یقال:إنّ بلوغ هذه المنزلة هو المقصود من قولهم:

«فلان أسند عنه»المتکرّر ذکره فی کتب الرجال و هو من أفاخر ألفاظ المدح و التزکیة کما یقال،و منه ینقدح وجه ما صرّح به بعض المحقّقین من المتأخّرین من أنّ مشایخ الاجازة و شیوخ الشیوخ مستغنون عن التوثیق و التعدیل (1)،و قد عدّ المتأخّرون-مع دقّة أنظارهم و مداقّتهم فی الجرح و التعدیل-روایاتهم صحاحا،و هذه قاعدة تنفع فی کثیر من مشایخ الصدوق-رحمه اللّه-

ثمّ قد کان من جملة من حاول الفوز بشرف الالتصاق بهذه السلسلة و فی زمرة من زاول الأخذ بطرف الالتحاق بهذه القافلة فأبان الشوق لدیّ فی طلب هذا المقصود و أظهر توفّر الرغبة علیّ فی أمل الورود علی أثر هذا الحبل الممدود باصدار الاجازة له فی ذلک من قبل هذا الضعیف و اسداء الاجاءة إلیه من نمط هذا التشریف هو العالم العامل المتبحّر الألمعی و الفاضل الکامل المتمهّر اللوذعی،صاحب الدرجات الرفیعة و صاعد الرتبات المنیعة راسم مراسم المعقول و المنقول و راصد مراصد الفروع و الأصول البالغ مبلغه الوافر من التکمیل و هو فی عنفوان الشباب و الفارغ جوهره الفاخر من التحصیل و هو من قبل أن یجتمع لدیه الأسباب،مجتهد الأیّام و معتمد شریعة الاسلام،بل نفسها الناطقة بالفتاوی و الأحکام أبو الفضائل و حلو الشمائل و الخلو الخالص عن المساوی و الرذائل حبیبنا المستلم بجهده البالغ أربعة أرکان الاجتهاد«المیرزا فتح اللّه بن المرحوم المبرور الحاجی میرزا جواد»

ص:262


1- (1)) الحدائق الناضره 23/1،نهایة الدرایة144/،معجم رجال الحدیث 72/1.

-بلّغه اللّه غایة الأمل و المراد و وفّقه لما یشاء من الظفر بالرشاد و الارشاد-

و کان جنابه الأمجد من کثرة ما وجد فیه من جمیل الحالات و ندرة ما نفی عنه من حمید الدلات حقیقا بالاجابة له فی کلّ شیء یرید و جدیرا بالارادة به من کلّ فیض جدید،صار حقّا علیّ أن أحقّق من نفسی الحاسرة مناه و جاء حتما إلیّ أن أنسّق من کفّی الداثرة ما یهواه، فاستخرت اللّه-سبحانه و تعالی-مرّة بعد أخری و أجزت له بالطریق الأوفق الأسلم الأحری أن یروی عنّی من غیر حیلولة أحد بینه و بینی جمیع ما صحّت لی روایته و صلحت من مثلی درایته و جبابته من کتب أصحابنا الأقدمین و زبر أشیاخنا المعظّمین و خصوصا جوامع أحادیث ولاتنا المرضیّین و نفایس مواریث هداتنا المهدیّین-سلام اللّه علیهم أجمعین-و لا سیّما الکتب الأربعة التی علیها المدار فی جمیع الأعصار و هی الکافی و الفقیه و التهذیب و الاستبصار للأبی جعفرین المحمّدین الثلاثة المشتهرین فی جمیع الآفاق و هم الامام الکلینی و الصدوق ابن بابویه القمی و شیخ الطائفة علی الاطلاق،و کذلک الأربعة الأخری للمحامدة الآخرین من المتأخّرین و هی کتاب الوافی للمولی محمّد المحسن القاسانی و تفصیل الوسائل للشیخ محمّد الحرّ العاملی الشامی (1)و الکلم الطیّب (2)للسیّد میرزا محمّد الجزائری و بحار الأنوار لسمیّنا العلاّمة المجلسی-شکر اللّه مساعیهم الجمیلة الجسیمة فی اظهار الخدمة لهذه الطریقة القویمة و الشریعة المستقیمة-

بحقّ روایتی جمیع ذلک عن جماعة من ملاّک هذه الممالک و عدّة من أصحاب البصائر بأطراف هذه المسالک کانوا أعاظم مسلّمین فی أزمنتهم و أفاضل مقدّمین علی من فی زنتهم، أجلّهم و أقدمهم و أبرّهم و أعلمهم سیّد فقهائنا المتأخّرین و قدوة نبلائنا المتتبّعین و المتبحّرین حجّة الاسلام و المسلمین و مروّج شریعة سیّد المرسلین-صلّی اللّه علیه و آله-مولانا

ص:263


1- (1)) خ ل:و کتابا حدیث الفقه و الحکم المشهوران للشیخ محمّد بن أبی جمهور الأحساوی.
2- (2)) کذا فی الأصل،و الصحیح:جوامع الکلام فی دعائم الاسلام.

الحاجی السیّد محمّد باقر الحسینی الموسوی الرشتی الاصفهانی صاحب کتاب مطالع الأنوار فی شرح الشرائع و غیره من المصنّفات البدائع-أعلی اللّه تعالی مقامه و برّد اللّه مضجعه و منامه-و هو-قدّس سرّه-یروی مرّة بالإجازة عن الشیخ الفقیه الأوحدی الشیخ جعفر بن خضر الجناحی النجفی صاحب کتاب کشف الغطاء عن مبهمات الشریعة الغرّاء،و أخری عن السیّد العلی العالی علی بن السیّد محمّد علی بن السیّد أبی المعالی الکربلائی الطباطبائی صاحب الشرح الکبیر فی مقابل شرحه الصغیر الرائع علی کتاب المختصر النافع،و ثالثة عن المحقّق المیرزا أبی القاسم بن المولی محمّد حسن الجیلانی ثمّ الجابلقی ثمّ القمی المتوطّن بقم المبارکة حیّا و میّتا صاحب کتاب القوانین و الغنائم و المناهج و غیرها من المصنّفات.

بحقّ روایتهم جمیعا عن جماعة من أجلاّء علماء رأس المائة الثالثة بعد الألف من الهجرة المبارکة أجلّهم و أشهرهم المولی الکابر المروّج الآقا محمّد باقر بن المولی محمّد أکمل الاصفهانی المشتهر بالبهبهانی،عن أبیه الفقیه النبیه المبرور المذکور،عن الآقا جمال الدین المحقّق الخوانساری و المولی میرزا محمّد المدقّق الشروانی،بل خاله المحترم مولانا العلاّمة المجلسی،جمیعا عن المجلسی الأوّل مولانا محمّد تقی بن المولی مقصود علی-أعلی اللّه مقامات کلّ أولئک فی أعلی علیّین-

ح: و یروی المولی محمّد تقی المزبور کما فی نسخة اجازته لأستاد الکلّ فی الکلّ الآقا حسین الخوانساری والد الآقا جمال الدین و ولده و الهاجر إلی مدینة اصفهان من بلده مرّة عن شیخ قراءته و روایته و المقدّم فی مقام تعداد المشایخ علی سائر مشیخته مولانا عبد اللّه التستری الفقیه الماهر المتوطّن باصفهان و صاحب المدرسة المشهورة المعروفة به فی ذلک المکان،و أخری عن شیخنا البهائی-قدّس سرّه البهی-و ثالثة عن ابن عمّة والده الشیخ عبد اللّه بن جابر العاملی الّذی هو من جملة حملة روایة جدّه الأمّی،و رابعة عن السیّد شرف الدین علی الحسنی الحسینی،و خامسة عن الشیخ جابر بن عبّاس النجفی و غیره،و هذه عین عبارته فی تلک الاجازة بعد تسمیته للکتب الأربعة:

ص:264

فلیرو عنّی-دام ظلّه-هذه الکتب و غیرها بأسانیدی الکثیرة إلی مؤلّفیهم-و کأنّه من سهو قلمه فلیفهم-منها:ما أخبرنی به الشیخ الأعظم و الوالد المعظّم شیخ فضلاء الزمان و مربّی العلماء الأعیان،أفضل المحقّقین أکمل المدقّقین،الزاهد العابد الورع الثقة التقی النقی المولی عبد اللّه بن حسین التستری-أعلی اللّه درجته فی الجنان و حشره مع النبی و الأئمّة الکرام علیهم السلام-عن الشیخ الجلیل و الفاضل النبیل نعمة اللّه بن أحمد بن محمّد بن خاتون العاملی،عن أبیه الشیخ الجلیل الحافظ المتقن خلاصة الفضلاء و الأتقیاء الشیخ جمال الدین أحمد،عن والده الجلیل شمس الدین محمّد بن خاتون،عن الشیخ الأکمل جمال الدین أحمد بن الحاج علی،عن الشیخ الفاضل الکامل زین الدین جعفر بن الحسام،عن السیّد الجلیل و الکامل النبیل حسن بن نجم الدین،عن شیخ علماء الزمان و أفضل فضلاء الأوان السعید الشهید محمّد بن مکّی-رضی اللّه عنهم أجمعین-

ح: و أخبرنی الشیخ المعظّم و الوالد الأعظم شیخ الاسلام و المسلمین علاّمة الزمان رئیس المحدّثین المتقنین بهاء الملّة و الحقّ والدین محمّد العاملی الهمدانی-أفاض اللّه تعالی مراحمه الشریفة علی تربته الزکیّة-عن والده الشیخ الجلیل الفاضل العلاّمة الفهّامة حسین بن الشیخ الفاضل العالم العامل عبد الصمد بن الشیخ الفاضل الزاهد الورع شمس الدین محمّد-أنار اللّه برهانهم-عن الشیخ الأعظم الأعلم محیی ما درس من سنن المرسلین و محقّق حقائق الأوّلین و الآخرین زین الدین بن علی بن أحمد بن جمال الدین بن تقی الدین صالح بن مشرق-جزاه اللّه عن الایمان و المؤمنین أحسن الجزاء بمحمّد و آله الطاهرین-عن الشیخ الجلیل أفضل المحقّقین و أکمل المدقّقین مروّج مذهب الأئمّة المعصومین-سلام اللّه علیهم أجمعین-نور الدین علی بن عبد العالی-أنار اللّه روحه المقدّسة-

ح: و أخبرنی جماعة من الفضلاء منهم:الشیخ الجلیل و العالم النبیل أستاد الفضلاء أبو الشرف و الشیخ الصالح الکامل الفاضل عبد اللّه العاملی،عن جدّی الفاضل العالم العامل شیخ الفضلاء و المحدّثین فی زمانه الشریف المولی درویش محمّد-قدّس سرّه-ابن الشیخ

ص:265

الجلیل الفاضل النبیل الزاهد الورع التقی النقی الشیخ حسن النطنزی العاملی،عن الشیخ نور الدین علی بن عبد العالی.

ح: و بأسانیدی المتکثّرة غیر ما ذکر عنه-رضی اللّه عنه-عن الشیخ الفاضل العالم العامل السعید ابن عمّ الشهید-رحمه اللّه-شمس الدین محمّد بن محمّد بن محمّد بن داود الشهیر بابن المؤذّن الجزّینی،عن الشیخ الفاضل النبیل ضیاء الدین علی نجل الشیخ الجلیل السعید الشهید شمس الدین محمّد بن مکّی،عن أبیه-قدّس اللّه أرواحهم الزکیة الطاهرة- إلی أن قال بعد رمز الحیلولة بحاء مفردة کما هو طریقة أصحاب الحدیث:و عن الشیخ شمس الدین بن داود،عن الشیخ عز الدین حسن بن العشرة،عن جمال الاسلام و المسلمین الزاهد الورع التقی النقی أحمد بن فهد الحلی،عن الشیخ زین الدین علی بن الخازن الحائری،عن الشهید-رحمه اللّه-

ح: و عن الشیخ شمس الدین بن المؤذّن،عن السیّد الأجلّ المحقّق السیّد علی بن دقّاق الحسنی،عن الشیخ الفاضل المحقّق شمس الدین محمّد بن شجاع القطّان،عن الشیخ المحقّق أبی عبد اللّه المقداد بن عبد اللّه السیوری الحلّی،عن الشهید-رحمه اللّه-

ثمّ إلی أن قال:و أخبرنی اجازة السیّد الجلیل و الفاضل النبیل الأمیر شرف الدین علی الحسنی الحسینی-دام ظلّه-عن السیّد الفاضل الکامل الأمیر فیض اللّه،و عن الشیخ المحقّق المدقّق الشیخ محمّد،عن الشیخ الجلیل الفاضل النبیل الشیخ حسن،عن الشیخ المحقّق حسین بن عبد الصمد،عن الشیخ الأعلم الأفضل الشیخ زین الدین.

ح: و عن السیّد فیض اللّه،عن السیّد الجلیل أبی الحسن علی بن الحسین العاملی،عن الشیخ زین الدین-رحمهم اللّه-عن الشیخ علی بن عبد العالی-قدّس اللّه روحه-

ح: و عن الشیخ الجلیل و الفاضل المعظّم میرزا محمّد الاسترآبادی-رضی اللّه عنه-عن الشیخ الجلیل السعید ابراهیم بن الشیخ الأکمل نور الدین علی بن عبد العالی-روّح اللّه أرواحهم-

ص:266

ح: و أخبرنی اجازة جماعة من الفضلاء الأتقیاء منهم:الشیخ الجلیل الزاهد الورع جابر بن عبّاس النجفی و السیّد التقی النقی السیّد عبد الکریم العاملی،عن سیّد المحقّقین و المدقّقین السیّد محمّد بن السیّد علی العاملی صاحب کتاب المدارک،عن أبیه،عن الشهید الثانی،عن الشیخ نور الدین علی بأسانیده إلی الشهید-رحمهم اللّه و أرضاهم-عن الشیخ الجلیل فخر المحقّقین و المدقّقین أبی طالب محمّد بن العلاّمة و جماعة أخری معظّمین من تلامیذ العلاّمة و أساتید الشهید،عن الشیخ الأجل العلاّمة علی الاطلاق سلطان العلماء و ترجمان الحکماء جمال الملّة و الحقّ و الدین الحسن بن الشیخ الفاضل العالم سدید الدین یوسف بن علی بن مطهّر الحلّی-قدّس اللّه أرواحهم-إلی آخر ما ذکره فی اجازته المذکورة.

و أروی أیضا بالاجازة عن والدی السیّد الجلیل و العالم النبیل ذی المجد الأثیل و الفضل الطویل أسوة الفقهاء الراشدین مولانا الحاجی الأمیر زین العابدین-أعلی اللّه مقامه فی علیّین-عن جماعة من علماء عصره الماجدین منهم:السیّد الفاضل الکامل الحاجی الأمیر محمّد حسین بن الأمیر عبد الباقی بن الأمیر محمّد حسین الکبیر ابن بنت العلاّمة المجلسی الثانی-قدّس سرّه السبحانی-راویا عن أبیه و غیره،عن أبیه و غیره،عن جدّه العلاّمة المجلسی.

ح: و بالاجازة أیضا کما رقمه لی علی ظهر کتاب الوسائل الّذی هو بخط مؤلّفه المرحوم موجود عندنا،عن والده الفاضل الجلیل جدّنا الأدنی السیّد أبی القاسم جعفر بن المرحوم المعظّم و النبیل الأعلم الأفخم السیّد حسین بن السیّد العلاّمة أبی القاسم جعفر الموسوی أحد شیوخ قراءة و اجازة المحقّق القمی،بل السیّد العلاّمة الطباطبائی و المتبحّر الآقا محمّد علی بن الآقا محمّد باقر البهبهانی،عن والده الآقا و الحاجی و السیّد حسین المتقدّم المزبور، عن شیخ اجازته المولی محمّد صادق بن المولی الأفضل الأکمل الأمجد المولی محمّد التنکابنی المشتهر بسراب صاحب المصنّفات الجمّة فی کثیر من الأبواب،عن والده المبرور المذکور، عن العلاّمة المحقّق السبزواری،عن السیّد حسین بن السیّد حیدر الکرکی العاملی من

ص:267

أفاضل تلامذة شیخنا البهائی،عن الشیخ المذکور،عن أبیه المبرور،عن الشهید الثانی.

ح: و عن والدی الجلیل،عن جدّی المتقدّم علیه التبجیل،عن السیّد المتبحّر النبیل الآمیرزا محمّد مهدی الموسوی الشهرستانی الاصفهانی،عن الشیخ یوسف بن أحمد بن ابراهیم البحرانی صاحب الحدائق الناضرة و غیرها من المصنّفات المعتبرة المتکاثرة،عن المولی محمّد رفیع الجیلانی المتوطّن بالمشهد الرضوی،عن العلاّمة المجلسی.

ح: و عن الوالد الماجد،عن الجدّ الأمجد،عن شیخ اجازته الآخر و الامام الأعلم الأفخر السیّد محمّد مهدی[بن]السیّد المرتضی الطباطبائی النجفی المشتهر ببحر العلوم،عن المولی المروّج سمیّنا العلاّمة البهبهانی إلی آخر اسناده المتقدّم.

ح: و أروی أیضا بالاجازة الصادرة لی بأرض النجف الأشرف-علی مشرّفها السلام- عن الفاضل الأجلّ الأمجد و الفقیه الأوحد الشیخ محمّد قاسم بن الشیخ محمّد النجفی أحد مشاهیر رجال حضرة الشیخ الأفقه الأفخم الأفخر الشیخ حسن بن مولانا الشیخ جعفر، عن شیخه الموسوم،عن والده الأجل المرحوم إلی آخر سنده المتقدّم المنتهی فیما بدا لک إلی إمامنا العلاّمة-أعلی اللّه تعالی مقامه-

ثمّ إنّ لإمامنا العلاّمة علی الاطلاق جمال الدین الحسن بن یوسف بن المطهّر الحلّی المشتهر ذکره فی الآفاق طرقا کثیرة إلی مؤلّفات الأصحاب و غیرهم فی الفقه و الحدیث و الأصول و العربیة و غیرها یطلب تفصیلها من الاجازات المفصّلة مثل لؤلؤة البحرین و اجازة الشیخ حسن بن شیخنا الشهید الثانی و نحوهما،و نحن نقتصر فی هذه العجالة علی ذکر طریقه المشهور إلی شیخ الطائفة الحقّة أبی جعفر محمّد بن الحسن الطوسی صاحب کتابی الحدیث المشهورین و غیرهما،الراوی عن شیخه الأجل الأوحدی أبی عبد اللّه محمّد بن محمّد بن النعمان المفید البغدادی،عن شیخنا الصدوق أبی جعفر محمّد بن علی بن الحسین القمی،عن الشیخ أبی القاسم جعفر بن محمّد بن قولویه القمی،عن شیخنا الأقدم الأجلّ

ص:268

الأفخم ثقة الاسلام الکلینی الرازی صاحب کتاب الوافی (1).

و هو ما یرویه إمامنا العلاّمة المتقدّم ذکره الجمیل،عن والده الفاضل النبیل الشیخ سدید الدین یوسف بن المطهّر الحلّی،و عن خاله المتوحّد المشهور المحقّق علی الاطلاق نجم الدین جعفر بن سعید الحلی صاحب کتاب الشرائع و المختصر النافع و المعتبر و غیرها،عن الشیخ نجیب الدین محمّد بن جعفر بن هبة اللّه بن نماء الحلی و السیّد شمس الدین فخّار بن معد الموسوی،عن الشیخ المحقّق أبی عبد اللّه محمّد بن ادریس الحلّی صاحب کتاب السرائر و غیره،عن الشیخ عربی بن مسافر العبادی،عن الشیخ إلیاس بن هشام الحائری،عن الشیخ أبی علی الحسن بن محمّد الطوسی،عن أبیه شیخ الطائفة علی الاطلاق بأسانیده المتکثّرة المذکورة فی مشیخة کتابه التهذیب و غیرها إلی أصحاب الأئمّة-علیهم السلام-

ثمّ إنی آخذ علی جناب المستجیز و مخدومی المتمیّز العزیز ما أخذ علیّ من العهد بملازمة تقوی اللّه-سبحانه-فإنّها وصیة الأنبیاء و الأولیاء و الصلحاء،و بدوام مراقبته-تعالی-فی السرّ و الاعلان و الأخذ بالاحتیاط التامّ فی جمیع الأمور و لا سیّما فی الفتاوی و الأحکام و بذل العلم لأهله و بذل الوسع لأجله و الاخلاص للّه-تعالی-فی طلبه و بذله فلیس فوق هذا مطلب إذا حصلت شرائطه،فقد روینا بالاسناد الآنف إلی أمیر المؤمنین-علیه السلام- أنّه قال:«من کان من شیعتنا عالما بشریعتنا فأخرج ضعفاء شیعتنا من ظلمة جهلهم إلی نور العلم الذی حبوناه[به]جاء یوم القیامة علی رأسه تاج من نور یضیء لأهل جمیع (2)العرصات و علیه حلّة لا یقوم لأقل سلک منها الدنیا بحذافیرها و ینادی مناد:[یا عباد اللّه] هذا عالم من بعض تلامذة علماء آل محمّد-صلّی اللّه علیه و آله-ألا فمن أخرجه من ظلمة جهله (3)فی الدنیا فلیتشبّث به یخرجه (4)من حیرة ظلمة هذه العرصات إلی نزه الجنان،

ص:269


1- (1)) کذا فی الأصل،و الصحیح:الکافی.
2- (2)) فی بعض المصادر:لجمیع أهل.
3- (3)) فی بعض المصادر:من حیرة جهله.
4- (4)) فی بعض المصادر:بنوره لیخرجه.

فیخرج کلّ من کان علّمه فی الدنیا خیرا أو فتح عن قلبه من الجهل قفلا أو أوضح له عن شبهة» (1)إلی غیر ذلک من الأخبار الکثیرة عن کلّ واحد من الأئمّة المعصومین-صلوات اللّه علیهم أجمعین-

و الملتمس من حالة شخوصه فی مظانّ الاجابة و مواقف الاستثابة أن لا ینسانی من الدعاء و أن یراعی حقّ الاخاء بالنسبة إلیّ فی الموت و الحیاة و الشدة و الرخاء،فإنّ له بذلک تحقیق الرجاء و التمتّع بما یشاء کیف یشاء إن شاء اللّه الفعّال لما یشاء.

و کتب هذه التذکرة بیمناه الداثرة فقیر عفو ربّه و شفاعة الأنوار الباهرة فی الدنیا و الآخرة محمّد باقر بن السیّد الأید المتقدّم ذکره الشریف-قدّس سرّه المنیف-ظهیرة یوم الخمیس العاشر من شوال المکرّم سنة أربع و تسعین و مأتین بعد الألف حامدا مصلیا مسلما متمسّکا بلا حول و لا قوّة إلاّ باللّه العلی العظیم (2).

***

5)إجازته لمحمّد حسین بن محمّد باقر الیزدی الأردکانی:

بسم اللّه الرحمن الرحیم

الحمد للّه و سلام علی عباده الّذین اصطفی محمّد المصطفی و أهل بیته المعصومین من الإثم و الجفا.

أما بعد:فقد نظرت فیما رقمه الولد العزیز و غرّة ناصیة أرباب الفهم و الفضل و التمییز، صاحب القریحة النقّادة و الغریزة الوقّادة و المادّة القابلة المائلة إلی مسالک الجادّة و المدارک

ص:270


1- (1)) الاحتجاج 7/1،عوالی اللئالی 17/1،منیة المرید115/،بحار الأنوار 2/2 و..
2- (2)) إجازات الروایة و الوراثة129/-133،مکتبة الامام الحکیم،النجف الأشرف رقم 137 من مجموعة الشیخ الرشتی.

الحادّة الکادّة،سلیل الفقهاهة و جلیل النباهة،العالم الفاضل و الباذل جهده البالغ فی استناط الأحکام من الدلائل ابن مولانا المجتهد فی سبیل اللّه-سبحانه و تعالی-بالمعنیین سمیّنا و لقیبنا الّذی قد ملأ ذکره الملوین أعنی الحاج مولی«محمّد باقر الأردکانی العلاّمة الیزدی مولانا محمّد حسین»-أحسن اللّه عاقبة کلّ من الوالد و الولد فی الدارین.

و بعد ما أجلت النظر فی مطاوی ما أملاه و أطلت الفکر فی محاوی ما أجلاه وجدته -و الحمد للّه تبارک و تعالی-علی نعمتی الهدایة و التوفیق مهتدیا إلی عین الطریق و مرتدیا برداء الفضیلة و التحقیق،بل بالغا مبالغ الفضلاء العظام و عارجا معارج الفقهاء الفخام و جدیرا باستنباط أحکام الشریعة الشریفة فی دلائل الأحکام،و مترقّیا عن حضیض التقلید إلی أوج الإجتهاد و متلقّیا شرف ما أراد بالقبول کما أراد من جهة کمال الاستعداد، فهو الآن حقیق بأن یعمل باجتهاد نفسه و أهیل لبناء العمل علی خلاف ما هو وظیفة أمسه، و مأذون بمعتقد هذا العبد فی الافتاء و القضاء بشرط رعایة کمال الاحتیاط و المجانبة عن اتّباع الهواء.

بل هو مجاز بطریق الحقیقة دون المجاز من قبل هذا المعتصم بأذیال من أجاز فی ایصال سلسلة روایة الأخبار المتقنة إلی سادات الحجاز و أهل بیت الوحی و أولیاء الإعجاز -علیهم سلام اللّه الوافر المتواتر المتجاوز عن حدّ الإیجاز-بأن یروی عنّی حسب ما طلب منّی جمیع ما أودعه سلفنا الأبرار الأخیار من الأحادیث المأثورة عن أولئک الأنوار الأطهار فی کتب الأخبار و الزبر الباقیة إلی هذه الأدوار و لا سیّما الأربعة المتناسبة الّتی علیها المدار من الشیعة الحقّة الإمامیة فی جمیع الأعصار و هی الکافی و الفقیه و التهذیب و الاستبصار،بحقّ روایتی إیّاها عن جماعة من الأشیاخ الکبار و العلماء الأحبار:

أحدهم: جناب سیّد الفقهاء و المجتهدین و المنتهی إلی حضرته المقدّسة رئاسة الدنیا والدین مولانا الحاج السیّد محمّد باقر بن المرحوم السیّد محمّد نقی الموسوی الجیلانی-قدّس سرّه السبحانی-راویا عن جماعة من الأصحاب و عدّة من العلماء الأنجاب،منهم:السیّد

ص:271

العلی العالی الحائری الطباطبائی صاحب الشرح الکبیر فی مقابلة شرحه الصغیر علی المختصر النافع،و منهم:المحقّق المدقّق المیرزا أبو القاسم القمی صاحب القوانین و الغنائم، و الشیخ الفقیه الأوحدی الشیخ جعفر بن الشیخ خضر النجفی.

بحقّ روایتهم جمیعا عن الآقا محمّد باقر البهبهانی و المروّج لدین اللّه-تعالی-علی رأس المائة الثالثة من الألف الثانی،عن أبیه الفاضل الکامل مولانا محمّد أکمل الاصفهانی،عن أجلّ علماء الفرقة المحقّة مولانا العلاّمة المجلسی و سمّینا الأسمی المولی محمّد باقر بن المولی محمّد تقی،عن جملة[من]مشایخه الأجلّة المنتجبین المذکورین بأسرهم و أخبارهم فی المجلّدة الأخیرة من البحار الموضوعة لتفصیل صور اجازات علمائنا الأبرار و تذییل عنعنة أسانید المشایخ إلی معادن العلم و الحکمة و أمناء اللّه العزیز الجبار.

ثم إنّی ألتمس من جناب نور بصرنا العزیز و الموالی المستجیز أن لا یترک رعایة غایة الاحتیاط و لا یحسب الفوز برئاسة الدنیا الفانیة من فوائد الاجتهاد و عوائد الاقتدار علی الاستنباط،بل یجعل عین اللّه الناظرة إلیه نصب عینیه و الدار الآخرة الّتی جعلها اللّه -تعالی-للّذین لا یریدون علوّا فی الأرض و لا فسادا أکبر همّتیه حتّی یرزقه اللّه بفضله و کرمه فوق ما یرید و یمتّعه بالعمر السعید و العیش الرشید،و انّ فی ذلک لذکری لمن ألقی السمع و هو شهید.

و کتب ذا فی ثامن عشر شوّال المکرّم سنة(1298)ثمان و تسعین و مأتین بعد الألف، و الملتمس منّی الدعاء فی جمیع الأحوال،و أنا الراجی عفو ربّه الملک المتعال و الباقی الّذی لا یزول و لا یزال (1).

***

ص:272


1- (1)) مکتبة الشیخ محمود العلومی-یزد.

6)إجازته لولده السیّد محمّد مسیح بن محمّد باقر الموسوی:

بسم اللّه الرحمن الرحیم

و الحمد للّه العزیز العلیم و المنّ للّه العلی العظیم،و أفضل فوائح التحیّة و التسلیم علی أشرف الخلائق من الجدید و القدیم محمّد المصطفی من البریّة و السیّد الکریم و آله و عترته و الأئمّة من ذریّته الطیّبین الطاهرین الغرّ اللهامیم.

أمّا بعد:فلیعلم الفاضل الفهیم و لیعرف الباذل جهده فی التعلّم و التعلیم انّ هذا الکهف من الرقیم و القحف من الرسیم و الفلک الحامل من کلّ شیء و سیم و الدک الشامل لکلّ درّ یتیم و المزن الماطر من کلّ درّ حمید حتیم،هو فی الحقیقة کتاب کریم فیه رطاب مریم فیها نضرة نعیم بل نعیم مقیم ینفع السالم و السقیم و کان مزاجه من تسنیم و إلیه من الجنّة نسیم فی بیان أحوال الملائکة و مراتب الأنبیاء و الأولیاء و سائر ارباب الجلالة و أحقّاء التعظیم و التکریم و هو من جملة مؤلّفات السیّد الصمیم و الأید الهمیم و السند الفاضل الفخیم ذی المجد القدیم و الفضل العمیم و الأصل القویم و الفرع الکریم و القلب السلیم و السبک المستقیم شیخ الاسلام و المسلمین عند المخلص و الخصیم الأمیر محمّد صالح بن السیّد عبد الواسع الحسینی الخواتون آبادی الاصفهانی صهر مولانا العلاّمة المجلسی الباقر لعلوم أهل البیت الطاهرین المستحقّین للتقدیم-علیهم السلام الدائم و علیها الرحمة الواسعة من الرحمن الرحیم-

و قد رقمّه بخطّه الحمیر ولدی العزیز و نخبة أصحاب الفهم و الفضل و التمهّر و التمیز،ولید العلم و الفقه و النباهة و الاستعداد و الناسک مناسک السداد و الصاعد مصاعد الاجتهاد و الباذل جهده البالغ فی الاستسعاد بحقّ المراد من درجة الاجتهاد و الصارف کدّه و جدّه فی ارشاد العباد و اصلاح الفساد و انجاح مقاصد الروّاد الجوهر الصریح و العبهر المستوجب لفوق التمدیح قرّة عینی و قوّة قلبی«المیرزا محمّد مسیح»حفظه اللّه من شرّ من یحفت و من

ص:273

یصیح.

ثم إنّه-أیّده اللّه تعالی-لمّا أرانی هذه النسخة السنیة من الکتاب التمس منّی أن أجازیه بأجمل جزاء و أقاذیه بأمثل حباء و أجیز له علی ما هی طریقة أشیاخنا الأقدمین و سجیّة أسلافنا الأکرمین فی الروایة لکل ما یصحّ روایته و الرعایة لحقّ ما یحقّ رعایته،فلمّا وجدته جدیرا بالاجابة و ألفیته حقیقا للاثابة استخرت اللّه-سبحانه و تعالی-و أجزت له-ضاعف اللّه فضله-أن یروی عنّی جملة أحادیث أجدادنا الأطهار و دواوین أخبار الأطائب الأبرار -علیهم سلام اللّه الملک العزیز الغفّار-و لا سیّما الکتب الأربعة الّتی علیها المدار فی جمیع الأعصار الکافی و الفقیه و التهذیب و الاستبصار،بحقّ روایتی إیّاها عن جماعة من الأساطین و أساتیدنا الأجلّة المجتهدین فی أمر الدین أجلّهم و أقدمهم هو أفقه أهل زمانه و أوثق من یعتنی بشأنه و یقدّم علی أقرانه مولانا و سیّدنا و سمیّنا الأسمی الحاج السیّد محمّد باقر الموسوی الرشتی القاطن باصفهان-رحمه اللّه العزیز المنّان-بحقّ روایته-قدّس سرّه- عن جیلة من الأجلاّء و تلامذة مولانا الأقدم و سمیّنا الأجلّ الأفخم-رضی اللّه عنهم و عنه-عن أبیه الفاضل الکامل مولانا محمّد أکمل،عن العلاّمة السمیّ القدسی المجلسی، عن أبیه المحدّث النقی الزکی مولانا محمّد تقی،عن شیخنا البهائی،عن أبیه الشیخ حسین بن عبد الصمد الحارثی،عن أبیه،عن الشهید الثانی إلی آخر الأسانید المعنعنات الّتی تلتمس تفاصیلها من تضاعیف کتابنا روضات الجنّات.

و کتبه العبد فی 18 شعبان(1308)حامدا مصلّیا مسلّما علی محمّد و آله و داعیا فی حقّ أولئک جمیعا و لولدی العزیز المستجیز انشاء اللّه و ما شاء اللّه (1).

***

ص:274


1- (1)) مکتبة العلاّمة الفقیه الأستاذ السیّد محمّد علی الروضاتی-اصفهان.

7)إجازته الأخری للمیرزا محمّد بن عبد الوهّاب الهمدانی:

بسم اللّه الرحمن الرحیم

الحمد للّه الّذی عنون صحیفة حدیث ربوبیّته ببسملة بدیع الایجاد،و عنعن مشیخة قدیم ألوهیّته بسلسلة رفیع صحیح الاسناد،و رفع بلطیف مشیّته درجات أهل العلم و المعرفة و أرباب القابلیّة و الاستعداد،و رجّح بطریف منّته منهم المداد علی دماء شهداء فی یوم الجهاد علی رؤوس الأشهاد،و کتب لهم بجمیل إرادته إجازة الافاضة علی قاطبة العباد و راتبة البلاد،و رتّب لهم بجلیل موهبته قوانین الاستنباط و الاجتهاد،فسبحانه و تعالی من محسن مفضل مجمل مکمّل منه المبدء و إلیه المعاد،و علیه و سادة الاعتماد و الاستناد من کلّ سیّد و أستاد و سند من الأسناد و شیخ من مشایخ الهدایة و الارشاد.

و أشهد أن لا إله إلاّ اللّه وحده لا شریک له و لا شبیه له و لا صواحب و لا أولاد،شهادة مثبتة عن صحیح الاذعان و سلیم الاعتقاد و مجزیّة مجزیّة بأحسن جزاء ربّ العباد و مطلب العبّاد.

ثمّ الصلاة و السلام و التحیّات الباقیات الصالحات الزاکیات النامیات إلی میقات یوم التناد علی سیّدنا و نبیّنا محمّد الحمید المحمود الأحمد الحمّاد الّذی هو منذر للعباد و لکلّ قوم هاد،و علی أهل بیته الطیّبین الطاهرین المعصومین الّذین هم لعباد اللّه أعوان و أمداد و لبلاد اللّه أقطاب و أوتاد و لرسول اللّه-صلّی اللّه علیه و آله-أحفاد أم أبو أحفاد ما حدی حاد و عدی عاد و بلغ بالغ من أهل الدرایة إلی غایة المراد و من أهل الروایة إلی رایة السداد.

أمّا بعد:فقد استجاز من هذا العبد أفضل أهل زمانه و أوانه فی معظم فضائل أترابه و أقرانه،و أبذل جلّ سهمائه فی جلیل شأنه علی تحصیل ما یثقل فی المراتب فی میزانه و هو الأخ الصافی و الحلّ الموافی و الصدیق الکافی راقی معارج العلم و العمل و الدین و خلیفة الماضی و ثمال الباقی من العلماء و المجتهدین،سبّاح بحار المعرفة و الفضل و الفهم و الذوق

ص:275

و الوجدان و سیّاح براری المقدرة علی استنباط أحکام الشریعة المطهّرة من الدلیل و البرهان،العارج علی مدارج الحقّ و التحقیق و الدارج علی مناهج الفکر و التدقیق شیخنا الجلیل الجمیل الأثیل الأصل،و العالم النبیل و العادم المنیل،الفقیه الربانی و الحکیم الایمانی ابن النور الشعشعانی و الزاهد الربانی«ابن الحاج عبد الوهّاب الهمدانی الآمیرزا محمّد» -بلّغه اللّه غایة الأمانی و أذاق من زلال طرف الأوانی و نوال العطوف الدوانی-مع أنّی لم أکن من رجال هذا الشأن و أبطال هذا المیدان،فاستخرت اللّه-تبارک و تعالی-فی المسارعة إلی هذه الطاعة و المسابقة إلی الاتیان بما هو من دأب الجماعة،و أجزت لجنابه المطاع امتثالا لأمره المستطاع أن یروی عن هذا العبد الضعیف و ینبئ عن هذا القنّ النحیف جمیع مصنّفاته و مؤلّفاته و مقروءاته و مسموعاته و منثوراته و منظوماته و سائر حواشیه و تعلیقاته و رسائله و تقریراته الّتی منها کتابه الکبیر الّذی سمّاه روضات الجنّات فی أحوال العلماء و السادات و هو فی أربع مجلّدات کتابیّات تبلغ خمسین ألف بیت تقریبا و یذکر فیه بأجود ما یکون من البیان تفصیلا و تهذیبا لطائف أخبار فقهائنا الأخیار و طرائف آثار حکمائنا الأحبار و نوادر أطوار أدباء أهل الاسلام و غرائب أحوال عرفائهم الأعلام و لئن کان کلّ شیء من الدنیا سماعه أعظم من عیانه فلعمر الحبیب انّ کتابنا هذا بعکس ذلک فی جمیع أجزائه و أرکانه،و اللّه یعلم ما بلغنی من التعب و مسّنی من المرارة و النصب حتّی أن جمعت فیه من فرائد أساطیر القوم ما لا یحصی و من فوائد نحاریر الیوم ما لیس یستقصی.

و کذلک أذنت له-أدام اللّه تعالی فضله-أن یروی عنّی کلّما أجیز لی روایته و یأخذ منّی کلّما أبیح لی ثبته و حکایته من زبر أصحابنا البررة و کتب أخبارنا المعتبرة و لا سیّما الأربعة المتناسبة الّتی علیها المدار فی جمیع الأعصار الکافی و الفقیه و التهذیب و الاستبصار،بحقّ روایتی إیاها عن جملة من مشایخ الکابرین و زمرة من جهابذة المعاصرین منهم:السیّد السند و الرکن المعتمد و الفقیه الأوحد و النبیه الأمجد،ملاذ الاسلام و المسلمین و آیة اللّه -تعالی-فی العالمین،شیخنا و عمادنا و أستادنا العلاّمة السمیّ الحاج سیّد محمّد باقر بن السیّد

ص:276

محمّد نقی الرشتی الموسوی-حشره اللّه مع أجداده الأمجاد و بشّره بما یبشّر به الصالحون من العباد-و له-رحمه اللّه تعالی-کتاب مطالع الأنوار فی فقه الصلاة علی أکمل تفصیل و استدلال و استبصار فی ستّة مجلدات فخام تعلیقا علی کتاب شرائع الاسلام،و مختصر منه بالفارسیّة سمّاه تحفة الأبرار،و کتاب آخر سمّاه الزهرة البارقة فی مباحث الألفاظ من الأصول،و رسائل کثیرة فی الرجال و الفقه و الأدب و غیرها ذکرناها فی کتابنا الکبیر و لأنبّئک مثل خبیر.

و قد أجاز لی بلفظه المبارک فی خزانة کتبه المبارکة قبل وفاته بسنتین تقریبا،و کانت وفاته-قدّس سرّه-فی عصرة یوم الأحد الثانی من شهر ربیع الأول سنة ستّین و مأتین بعد الألف،بحقّ روایته الشریفة عن جماعة من فحول زمانه و صدور أوانه أجلّهم و أرفعهم سیّدنا العلیّ العالی الأمیر سیّد علی الطباطبائی الکربلائی صاحب الشرح الکبیر علی النافع و غیره،و أسدّهم و أفقههم الشیخ جعفر بن الشیخ خضر النجفی مصنّف کتاب کشف الغطاء عن مبهمات الشریعة الغرّاء،و أدقّهم و أفضلهم الآمیرزا أبی القاسم القمی صاحب الغنائم و القوانین،بحقّ روایتهم جمیعا عن المولی الأولی سمیّنا العلاّمة المروّج البهبهانی،و غیره من العلماء الکابرین الذین لا یناسب هذه العجالة ذکرهم علی التفصیل.

و منهم:السیّد الأید الفاضل المتبحّر المتأخّر السیّد إبراهیم بن السیّد محمّد باقر القزوینی المتوطّن بالحائر الطاهر صاحب کتاب الضوابط الأصولیة و نتایج الأفکار الّذی اختصره منه،و هو من أبدع ما اقترحته أفهام علمائنا الأعلام،و کتاب دلائل الأحکام فی فقه الاسلام خرج منه مجلدات جمّة،و قد توفّی بالوباء فی کربلاء فی سنة اثنتین و ستّین بعد المأتین و الألف من الهجرة المطهّرة الغرّاء،و هو یروی بواسطة واحدة عن المشایخ الثلاثة و غیرهم،عن مولانا المروّج البهبهانی.

و منهم:الشیخ البدل الفقیه الکامل و الفرید الفاضل مولانا الشیخ محمّد بن شیخ علی بن شیخ جعفر باجازة کتب لی بخطه الشریف زمان تشرّفی بزیارة المشهد المقدّس الغروی

ص:277

-علی مشرّفه السلام-علی ظهر أجزاء قد خرجت من شرحی السدید علی رسالة ألفیّة الشهید،بحقّ روایته الشریفة عن والده الماجد و غیرهم،عن جدّه الأمجد الأفقه الأفخر مولانا الشیخ جعفر-رحمه اللّه-

و منهم:الشیخ الفاضل الفقیه الجلیل النبیل الشیخ قاسم بن شیخ محمّد النجفی الّذی هو من کبار تلامذة الشیخ علی و الشیخ حسن الفقیهین المسلّمین من آل الشیخ جعفر المرحوم، و له شرح کبیر علی شرائع الاسلام رأیت علی ظهر مجلّدة منه اجازة المرحوم الشیخ حسن له منبئا عن اجتهاده المطلق و مهارته الکاملة فی الفقه و الأصول،بحقّ روایته الشریفة عن شیخه المزبور المبرور،عن ابنه الشیخ جعفر المشهور-لقاهم اللّه النضرة و السرور-

و منهم:والدی العلاّم و سیّدی المنعام أسوة العلماء الأعلام جامع مراتب الفقه و الأصول و العربیّة و الکلام،طائف بیت اللّه الحرام الحاج میر زین العابدین بن السیّد أبی القاسم جعفر بن الأمیر سیّد حسین الحسینی الموسوی الخوانساری-أفیض علی تربته الزکیة من شآبیب رحمة الباری-و کان-رحمه اللّه-من أجلاّء علماء عصره و زهّاد زمانه مشهورا بالورع و التقوی و النفس المؤثر و جلالة القدر و استجابة الدعاء و أمثال ذلک من مقامات الأولیاء و کرامات الأزکیاء،و له من المصنّفات کتاب کبیر فی کلیّات قواعد العربیة لم یکتب مثله إلی الآن،و رسالة فی الإجماع،و شرح علی أصول المعالم لم یتمّ و خطب کثیرة و مناظیم و أشعار عربیّة و فارسیّة و تعلیقات رفیعة علی کثیر من کتب الفقه و الحدیث و التفسیر و غیره،و کان میلاده الشریف سنة(1197)و وفاته فی عاشر جمادی الثانیة سنة(1275).

بحقّ روایته عن جماعة من العلماء الأعلام أعلاهم سندا رجلان جلیلان:أحدهما:والده الجلیل و العالم النبیل المذکور اسمه و نسبه الفاطر (1)بمسقط رأسه المشار إلیه حیّا و میّتا المتوفّی فی شهر رمضان سنة أربعین و مأتین بعد الألف،عن والده الفاضل العلاّمة بل المحقّق الفهّامة

ص:278


1- (1)) کذا فی الأصل،و الصحیح:القاطن.

جدّنا الأمجد الأعلی جناب السیّد حسین بن السیّد الأمیر أبی القاسم الکبیر شیخ اجازة السیّد العلاّمة الطباطبائی صاحب الدرّة المنظومة،و العلاّمة المحقّق الآقا محمّد علی بن المروّج البهبهانی صاحب المقامع،و المدقّق الفاضل القمی صاحب القوانین.

بحقّ روایته عن والده المعظّم المشار إلی اسمه و حسبه الشریفین،و عن المولی الفاضل العالم المؤیّد الربانی المولی محمّد صادق بن المولی محمّد التنکابنی المازندرانی و هو الفاضل المحقّق المدقّق المشتهر بسراب و القائم باصفهان المحروسة حیّا و میّتا و المعاصر لسمیّنا العلاّمة المجلسی و الراوی عن شیخه الأفضل الأکمل مولانا محمّد باقر بن المولی محمّد مؤمن السبزواری الخراسانی صاحب ذخیرة (1)و الکفایة و کتاب مفاتیح النجاة و غیرها.

و ثانیهما:الفاضل النبیل المنتجب الامام فی الجمعة و الجماعة باصفهان سیّدنا الأمیر محمّد حسین[بن]الأمیر عبد الباقی بن السیّد الأمیر محمّد حسین الکبیر،راویا عن أبیه،عن جدّه الأمّی له مولانا محمّد باقر بن محمّد تقی المجلسی صاحب بحار الأنوار و سائر التألیفات الغیر المحصورة من الکبار و الصغار.

و منهم:عن سیّد (2)السند و الرکن المعتمد محقّق زمانه و مدقّق أوانه و الممیّز بالعلم و العمل بین جمیع أشباهه و أقرانه الأمیر سیّد حسن بن علی الحسینی الاصفهانی المدرّس فی الأصول و الفقه بدار السلطنة اصفهان-أفاض اللّه علی تربته الزکیّة شآبیب الغفران-باجازة کتب لی فی غرّة جمادی الأولی من شهور سنة سبعین و مأتین بعد الألف،بحقّ روایته عن شیخ إجازته الّذی هو والدنا الماجد المتقدّم ذکره الشریف-أجزل اللّه تعالی برّه المنیف- عن مشایخه المعظّمین الّذین کتبت أنا بأمره المطاع لجنابه المکرّم تفصیل أسمائهم المتقدّم إلی بعض منها الاشاره فی هذا المقام،و کان من جملة مشایخ اجازته سیّدنا السمیّ الموسوی الجیلانی المتقدّم ذکره الشریف فی مشایخ إجازة هذا الضعیف باجازة صادرة له عنه فی

ص:279


1- (1)) کذا فی الأصل،و الصحیح:الذخیرة.
2- (2)) کذا فی الأصل،و الصحیح:السیّد.

حدود سنة اثنین و عشرین بعد المأتین فصدق انّه عن (1)شیخنا الشهید الثانی-قدّس سرّه- أیضا یروی عن سمیّنا العلاّمة المروّج بواسطة مشایخ هذا السیّد السمیّ العلاّمة المتأخّر -أعلی اللّه تعالی مقامه-و أنّ لی الروایة حینئذ بأسانیدی الخمسة المفصّلة جمیعا عن جنابه الأفخم الأعظم الواقع اسمه الشریف علی عقبة الطریق الأسلم و عقدة السلیل الأقوم، و علیه فاقتصارنا هنا علی اقتصار ذکر هذا الطریق المسبقین إلی جملة علماء المیامین السابقة بحال هذه العجالة و أحقّ و أعصم.

فأقول-و باللّه التوفیق:لجنابک الأجلّ أن یروی علی (2)ما صحّت لی روایته و صلحت لی اجاز (3)بجمیع شعب هذا الطریق الأنیق عن هذا الرکن الوثیق و العلم الرشیق،عن والده و أستاده و شیخه و عماده المولی الفاضل الأجل مولانا محمّد أکمل،و کان من علماء زمان الفترة بین الباقرین المروّجین المشهورین و صهرا علی ابنة الفاضل الجلیل نور الدین بن المولی محمّد صالح المازندرانی سبط مولانا الفاضل التقی المجلسی،فیکون سمیّنا العلاّمة المجلسی خال أمّ سمیّنا المروّج البهبهانی من جهة الأب و والده التقی المتّقی جدّ أمّه من قبل الأمّ،و الفاضل المازندرانی المذکور جدّ أمّه من قبل الأب علی ذلک،و لذا یعبّر البهبهانی فی مصنّفاته عن الأوّل بخالی و عن الأخیرین بجدّی باعتباراتهم الثلاث،فلیلاحظ.

و المولی محمّد أکمل المذکور یروی عن جماعة من فضلاء عصره و مشایخ زمانه أفضلهم و أجلّهم و أحقّهم بالذکر فی أمثال هذه الاجازة المبنیّ أمرها علی الوجازة هو مولانا العلم القمقام و البحر الطمطام حجّة الاسلام و المسلمین و آیة اللّه-تعالی-فی العالمین سمیّنا الأفخم مولانا محمّد باقر بن المولی محمّد تقی المتقدّم ذکره الشریف-قدّس سرّه المنیف-عن والده الفاضل المحدّث الورع الزکی الألمعی مولانا محمّد تقی بن المولی مقصود علی الاصفهانی

ص:280


1- (1)) کذا فی الأصل،و الظاهر حذف بعض الکلمات فی هذا المقام.
2- (2)) کذا فی الأصل،و الصحیح:تروی عنّی.
3- (3)) کذا فی الأصل،و الصحیح:اجازته.

الملقّب بالمجلسی،عن المولی الفاضل الکامل المجتهد العفیف أبی الحسن علی المشتهر بالمولی حسنعلی نجل الفاضل العلاّمة أورع أهل عصره و زمانه و أمهرهم فی الفقه و الأصول و الأدب و الرجال مولانا عبد اللّه بن الحسین التستری الساکن باصفهان صاحب شرح القواعد المتمّم لکتاب جامع المقاصد و غیره،عن والده المعظّم المبرور المذکور و غیره من الفضلاء الصدور مثل شیخنا البهائی أبی الفضائل الجمّة الّتی لا تحصی أبدا فی أمثال هذه العجالات محمّد بن الشیخ حسین بن عبد الصمد الجبلی الحائری العاملی،عن والده النحریر المؤیّد المزبور زین المجتهدین الصدور الحسین بن عبد الصمد العاملی تلمیذ شیخنا الشهید الثانی زین الدین علی بن أحمد العاملی الشامی،عن شیخنا الشهید الثانی.

و أروی أیضا بطریق الاجازة عن والدی الماجد المرحوم المتقدّم ذکره العلی-عامله اللّه بلطفه الخفیّ و الجلیّ-عن والده السیّد أبی القاسم جعفر بن الحسین الحسنی الموسوی الحسینی،عن أفضل المتأخّرین و أکمل المتبحّرین السیّد محمّد مهدی النجفی الطباطبائی المشتهر ببحر العلوم باجازة کتبها جدّی المرحوم بدار السلطنة اصفهان عند مسافرته إلی مشهد خراسان،عن جماعة من أجلّة مشائخ العراق المشتهرین فی الآفاق أحدهم:الفاضل الأوحد سمیّنا المروّج البهبهانی السابق إلیه الاشاره علی سبیل التبیین،بحقّ روایته عن المشایخ السابقین المعتصمین-رضوان اللّه علیهم أجمعین-

و عن والدی السعید المبرور،عن جدّی المتقدّم المذکور،عن الفاضل الکامل جامع المعقول و المنقول فائق الفروع و الأصول شیخ علماء زمانه الآمیرزا محمّد مهدی الحسینی الشهرستانی الاصفهانی المتوطّن بالحائر الشریف،عن جملة من مشایخ عصره أفضلهم و أجلّهم الشیخ یوسف[بن]أحمد بن ابراهیم البحرانی صاحب کتاب الحدائق الناضرة و غیره فی الفقه و الأصول و شروح الأخبار و غیره،عن الشیخ حسین بن محمّد الماحوزی البحرانی،عن الشیخ الفاضل الجامع العلاّمة سلیمان بن الشیخ عبد اللّه بن علی بن الحسن البحرانی صاحب کتاب بلغة الرجال و غیره من المصنّفات الجمّة علی تفصیلها فی کتابنا

ص:281

الکامل الکبیر،عن شیخه الفاضل الخبیر و الناقد البصیر الشیخ سلیمان بن علی بن سلیمان البحرانی أحد المحرّمین لصلاة الجمعة فی زمن الغیبة و المحلّلین لتناول القلیان ردّا علی الاخباریّة،عن الشیخ علی بن سلیمان بن درویش بن حاتم البحرانی الملقّب بزین الدین أوّل من نشر الحدیث فی بلاد البحرین،بحقّ روایته العالیة عن أستاده الأعظم و شیخه الأقدم الأفخم بهاء الدین محمّد العاملی،عن والده الجلیل المعظّم،عن الشیخ زین الدین.

و للشیخ زین الدین المذکور طرق عدیدة و أسانید سدیدة إلی أئمّتنا المعصومین و ساداتنا المنتجبین-صلوات اللّه علیهم أجمعین-و کذا إلی کتب أشیاخنا السالفین و زبر علماء هذا الدین من الشیعة و الناس أجمعین ذکرها جملة[منهم]فی اجازته المبسوطة المشهورة الّتی کتبها للشیخ حسین بن عبد الصمد المذکور والد شیخنا بهاء الدین و نحن نکتفی فی هذه العجالة بذکر واحدة منها هی الجادّة العظمی و قارعة الطریق البیضاء العامّة إلی قاطبة سادات المسلّمین و المسلمین فنقول:

نروی بأسانیدنا المذکورة جمیعا عن شیخنا الشهید الثانی،عن شیخه الفاضل نور الدین علی بن عبد العالی المیسی العاملی،و هو غیر الشیخ علی بن عبد العالی الکرکی العاملی الملقّب بالمحقّق الثانی القاطن بدیار العجم صاحب شرح القواعد و غیره،عن الشیخ شمس الدین محمّد بن داود الشهیر بابن المؤذّن الاملی الجزّینی-نسبة إلی قریة جزّین علی وزن سکّین-و هو ابن عمّ شیخنا الشهید الأوّل کما نقل عن الشهید الثانی فی بعض اجازاته،بحقّ روایته عن الشیخ ضیاء الدین علی بن مولانا الفقیه الأوحد محمّد بن مکّی العاملی الجزّینی المشتهر بالشهید علی الاطلاق،عن والده الشهید السعید أفقه الأوّلین و الآخرین،عن جملة من تلامذة جمال الدین الحسن بن یوسف بن المطهّر المشتهر اسمه فی الآفاق و الملقّب بالعلاّمة علی الاطلاق منهم:الشیخ فخر الدین محمّد بن جمال الدین العلاّمة صاحب کتاب الایضاح

ص:282

الفوائد (1)فی شرح مشکلات القواعد لوالده الفقیه الأفخر العلاّمة و غیره،عن والده الامام العلاّمة جمال الدین المطهّر المذکور-علیه رضوان اللّه الملک الغفور-عن جماعة من العلماء الأعلام منهم:والده الشیخ یوسف[بن]المطهّر الحلّی،عن خاله الأفقه الأبهر أبی القاسم جعفر بن سعید الملقّب بالمحقّق علی الاطلاق صاحب المعتبر و الشرایع و المختصر النافع و غیرها،عن السیّد السعید شمس الدین فخّار بن معد الموسوی،عن الشیخ سدید الدین أبی الفضل شاذان بن جبرئیل القمی،عن الشیخ العماد أبی جعفر محمّد بن أبی القاسم الطبری،عن الشیخ أبی علی الحسن بن الشیخ الامام محمّد بن الحسن المشتهر بالشیخ الطوسی صاحب المصنّفات الجمّة الّتی تربو علی مائة کتاب منها کتابا اخباره المشهوران المسمّیان بالتهذیب و الاستبصار،و هو یروی کتب شیخنا الصدوق محمّد بن علی بن بابویه القمی صاحب کتاب من لا یحضره الفقیه بواسطة شیخه الأفضل الأکمل محمّد بن محمّد بن النعمان المفید-رحمه اللّه تعالی-و کتب شیخنا الکلینی ثقة الاسلام أبو جعفر محمّد بن یعقوب الرازی صاحب کتاب الکافی،عن شیخه المتقدّم المزبور،عن الشیخ أبی القاسم جعفر بن محمّد بن قولویه صاحب کتاب کامل الزیارة و غیره،عن الشیخ أبی جعفر الکلینی -نسبته إلی قریة کلین علی وزن لجین کما حقّقناه فی کتابنا الکبیر و إن کان لکثیر من الأعلام فیه کلام کثیر و لأنبّئک مثل خبیر... (2)

***

ص:283


1- (1)) کذا،و الصحیح:ایضاح الفوائد.
2- (2)) وردت صورة هذه الإجازة ناقصا فی کتاب«الشجرة المورقة و المشیخة المونقة»للمجاز الموجودة فی مکتبة السیّد المرعشی کما فی فهرسها 223/14-225.

ص:284

مکارم الآثار/زندگینامۀ شیخ الرئیس

اشاره

علاّمه شیخ محمّد علی معلّم حبیب آبادی(1396 ه .ق)

تحقیق و تصحیح:مجید هادی زاده

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

مقدّمه [محقق]

نوشتار حاضر،رساله ای است پربرگ و پربار،ریختۀ خامۀ مورّخ ادیب مرحوم علاّمه شیخ محمّد علی معلّم حبیب آبادی-متوفّای 29 تیرماه 1355 ه.ش.22/ رجب الأصبّ 1396 ه.ق.-؛که در شمار پرکارترین و موفّقترین تراجم نگاران روزگار ما قرار دارد.

حبیب آبادی را جز از شماری رسائل خرد و کلان،که پهنه ای وسیع از حوزۀ علوم ادبی-در معنای اصیل و وسیع آن-را دربرمی گیرد،دو مجموعۀ کلان در دانش تراجم نگاری است،که نخستین آن دو را«مکارم الآثار در احوال رجال دورۀ قاجار»،و دوّمین را«مقامات معنوی در رجال عصر پهلوی»خوانده است.

مرحوم علاّمۀ حبیب آبادی از همان ابتدای تدوین«مکارم»،سبک سالشمار را برگزیده،و در دورۀ نخست تألیف آن کتاب،تراجم ناموران عصر قاجار را با تفصیل

ص:285

تمام براساس سال ولادت و یا رحلت آنان تدوین نموده است.این تفصیل بگونه ای است که نه تنها تمامی اطّلاعات مربوط به زندگی،آثار و گاه آراء صاحبان تراجم را در برمی گیرد،که حتّی به یاد کرد مبسوط و محقّقانه از کسانی که بگونه ای به صاحب آن ترجمه،انتساب داشته اند نیز،می پردازد.

علاّمۀ حبیب آبادی پس از آنکه چندی در این مسیر کوشید و مجموعه ای سترگ را -با محدودیّت امکاناتی که همیشه کسانی چون او را رنجه می داشته است-پدید آورد، دست از آن سبک کشید و مجموعۀ جدید«مکارم الآثار»را بگونه ای که هرچند از نظر حوزۀ زمانی با مجموعۀ نخست یکسان بود،امّا در حیطۀ تفصیل بهیچ روی با آن مانندگی نداشت،بیاغازید؛بر سر تدوین آن رنجها کشید و سرانجام به پایانش برد.او بعدها دستنوشت اصل آن مجموعۀ نخستین-که هیچگاه بصورت کامل از سواد به بیاض نیامد-،دستنوشت صورت دوّم مکارم و نیز دیگر تألیفاتش را به استاد علاّمۀ ما حضرت آیت اللّه حاج سیّد محمّد علیّ روضاتی-بلّغه اللّه مناه و حفظه عن کلّ مکروه- سپرد؛و بدین ترتیب نه تنها این مجموعه را از دثور و اندراس در امان داشت،که چنان علاّمۀ خبیری-که گذشته از دیگر فضائل علمی،در زمینۀ دانش تراجم،یگانۀ این روزگار است-را،در عمل وصیّ خود برای احیاء و نشر این آثار قرار داد.سیّدنا الأستاد-متّعنا اللّه بطول بقائه-،تاکنون نزدیک به نیمی از تحریر دوّم مکارم را به طبع رسانیده اند،و بویژه دو جلد اخیر آن را با تعلیقات ممتع و آکنده از اطّلاعات عالی علمی خود،به مجموعه ای نفیس تر از آنچه از قلم مؤلّف تراویده بود،تبدیل کرده اند.

*** تحریر نخست مکارم-که حضرت استاد آن را تحریر مفصّل می خوانند-،در مجموعه ای کلان که نزدیک به 600 صفحۀ رحلی بزرگ را دربرمی گیرد،هم اکنون در

ص:286

محضر ایشان است.این مجموعه-که تاکنون هیچ بخشی از آن به طبع و عرضۀ عمومی نرسیده است-،به سیاق آثار پیشینیان،همزمان از قوّت و عمق بسیار در مطالب و نیز آشفتگی در گونۀ کتابت،بهرۀ بسیار برده است.ازین رو،احیای این اثر-همچون احیای دیگر دستنوشتهای او-،سخت فرصت سوز است و توان بر؛و همّت حضرت استاد را که با این همه نه تنها نیمۀ نخست تحریر دوّم مکارم را تحقیق،تصحیح و احیاء فرموده اند؛ که بخشی از آن تحریر نخستین را نیز با خطّ زیبای خود استکتاب و به گونۀ ملوّن در 64 صفحه-8 فرم-تنظیم و تدوین نموده اند.آنچه در صفحات پسین این مقدّمه در ترجمۀ احوال شیخ الرئیس ابن سینا فراروی خوانندۀ ارجمند قرار خواهد گرفت،صورت به طبع درآمدۀ همان دستنوشت حضرت استاد است،که به لطف ایشان در اختیار راقم این سطور قرار گرفت؛تا توان اندک خود را در تحقیق و نمودن مصادر مطالب مندرج در متن به کار برد،و سرانجام رسالۀ حاضر به لطف و عنایت ایشان مجال ظهور و بروز یابد.

*** مرحوم مؤلّف در ذیل عنوان«سنۀ 1216 هجری/سنۀ 1170 یزدگردی.وفات مرحوم شیخ ابو علیّ رجالیّ-أعلی اللّه مقامه-»،به گونه ای که در متن رساله نمودار است،به بررسی زندگی شیخ الرئیس پرداخته،و هرچند در این مسیر-آنگونه که خود می نگارد-،بیشتر به«نامۀ دانشوران ناصری»نظر داشته؛امّا گذشته از نزدیک به بیست جلد کتاب دیگر که-بنا به نوشتۀ خود-در این تحقیق به کار برده،تحقیقات شخصی خود پیرامون شماری از مسائل مربوط به زندگی شیخ را نیز،در همین رساله نموده است.ازین رو،طبع و نشر این رساله،گذشته از آنکه می تواند نشان دهندۀ فضای عمومی حاکم بر مجموعۀ کلان تحریر نخست«مکارم الآثار»باشد،در راستای ابن سینا شناسی نیز،سخت مفید است و مغتم.در پایان رساله نیز،مقالۀ کوتاه دیگری از همیشان

ص:287

با موضوع«تحقیق در تاریخ تولّد شیخ الرئیس ابو علی ابن سینا»براساس دستنوشت اصل مؤلّف قرار گرفته است،که می تواند مکمّل رسالۀ حاضر باشد.

و سخن آخر اینکه به لطف حضرت حق،چنان امید دارم که در پی عنایت سابق حضرت استاد،در دفتر سوّم این مجموعه،بخشی دیگر از آن کتاب پربرگ و پربار -بخش مربوط به زندگی حضرت زید شهید ابن سیّدنا زین العابدین علیّ بن سیّدنا الحسین الشهید-،تحقیق و براساس دستنوشت مؤلّف عرضه گردد.

و الحمد للّه ربّ العالمین

مجید هادیزاده

1384/7/22

ص:288

بسم اللّه تعالی سنۀ 1216 هجریّ سنۀ 1170 یزدگردیّ وفات مرحوم شیخ أبو علی رجالی-أعلی اللّه مقامه-

از قراری که خود مرحوم در کتاب منتهی المقال (1)از پدر خود نقل کرده،نژادش منتهی می شود برئیس فلاسفۀ اسلام جناب شیخ الرئیس ابو علی سینا-قدّس اللّه تعالی سرّه العزیز-.و چون این بزرگوار از اجلّۀ حکماء بزرگ اسلام است و ما را بهر وسیله ای که باشد،بایستی شرح حال رجال علمی اسلامی و غیره را نگارش دهیم،لهذا در این عنوان شریف در شرح حال این فیلسوف بزرگ باستقصاء تمام بسط کلام داده،هرچند که شرح حال اصل صاحب عنوان سطری چند بیش نشود.

و چنین گوئیم که شرح حال آن جناب در بسیاری از کتب نوشته،و از آن جمله ما را اکنون نزدیک بیست جلد کتاب حاضر است که در آنها نظر می کنیم؛و بهتر از همۀ آنها جلد اوّل کتاب نامۀ دانشوران ناصری است که در حقیقت مغنی از همۀ آنها و مضمون آنچه را که در تمام آنها نوشته،در آن آورده (2)؛لهذا ما در اینجا شرح حال او را از نظر در

ص:289


1- (1)) نگر:منتهی المقال ج 7 ص 213 ش 3678.
2- (2)) این بخش که می توان آن را رساله ای مستقل در شرح احوال شیخ الرئیس دانست،از ص 89 تا ص 146 ج 1 نامۀ دانشوران عصر ناصری را،به خود اختصاص داده است.

آن انتقاد و گاهی از خارج آن نیز چیزی افزوده و بتغییر اسلوب آن،چنین می نویسیم که:

مردی نامیده شده به سیناء،بکسر سین مهملة و سکون یاء مشبعه مثنّاة در تحت و فتح نون و ألف مقصوره،چنانکه در وفیات است (1)؛یا ممدوده،چنانکه در نامه دانشوران است (2).

در بدایت سلطنت سلاطین سامانیان در بخارا متصدّی مشاغل و امور کلّی بوده،و شاید بجهت غریب بودن نام او-که تاکنون جز معدودی ندیده و نشنیده ایم کسی غیر از او را این نام باشد-،نوّادۀ بزرگوارش که شهرتش هردو روی کرۀ زمین را فراگرفته،بدو منسوب گردیده.

و در محبوب القلوب اشکوری او را وزیر فخر الدولۀ دیلمی نوشته (3)؛و این خود اشتباه است،چه شیخ بزرگوار-:نوّاده اش که فرزند چهارم اوست-در سلطنت فخر الدّوله متولّد شده و آن وقت قریب به اواخر دولت سامانیان بوده؛و زیاده بر صد سال میان این دو وقت تفاوت می باشد!.

و گویا پس از او هم اعقابش به کارهای دولتی مشغول بوده اند،تا اینکه برسد به نوّاده اش عبد اللّه بن حسین بن علی بن سیناء مرقوم.و او حکیمی دانشمند از بزرگان شیعۀ اسماعیلیّه و از مردمان بلخ بوده و از اعیان آن شهر بشمار می آید،که گویا از بخارا یکی از اسلاف وی به بلخ رفته باشد،چنانکه خود جناب شیخ را نیز بلخی می نویسند.

و بهرحال عبد اللّه مزبور که متقلّد پاره ای از أشغال دیوانی بوده،در عهد دولت امیر

ص:290


1- (1)) چنین است در متن.امّا در وفیات،بوضوح نحوۀ تلفّظ این اسم را به الف ممدوده ضبط کرده است؛نگر:وفیات الأعیان ج 2 ص 162.
2- (2)) نگر:نامۀ دانشوران ج 1 ص 146.
3- (3)) نگر:محبوب القلوب ج 2 ص 161.

نوح سامانی از آنجا ببخارا آمده و ملازم امیر مرقوم گردید،و از فرط کفالت و کاردانی مصدر انجام امور دیوانی و یکی از رؤسا گردید،تا جائی که فرزندش جناب شیخ هم به رئیس ملقّب گشت؛چنانچه مرحوم میرداماد رحمه اللّه نیز بمناسبت اینکه پدرش داماد محقّق ثانی بوده،بدین لقب،شهرت گرفت.و همواره پس از فراغت از اعمال دیوانی کتاب اخوان الصفاء را مطالعه می کرد،چنانکه فرزندش جناب شیخ نیز همین شیوه را در بعضی اوقات داشت.

و از آن پس برای برخی از اعمال دولتی بساحت خرمیثن-بفتح خاء معجمه و سکون راء مهمله و کسر میم و تسکین یاء مثنّاة تحتانیّه و تاء مثلّثۀ مفتوحه و نون در آخر-که از دیهات بخارا است؛رحل اقامت افکنده متوطّن گردید.و در دیه افشنه -بفتح اوّل و سکون ثانی و شین معجمهء مفتوحه و نون و ها-که نزدیکی آن سامان است،بزنی ستاره نام رغبت کرده او را تزویج نمود؛و از آن مخدّره او را در آنجا دو تن فرزند متولّد گردید،یکی-که دو سال یا پنج سال کوچکتر بوده-محمود،و دیگر:

حکیم فاضل فرزانه و دانشمند بی مانند یگانه،برگزیدۀ حکماء مجتبین:شیخ الرئیس و شرف الملک ابو علی حسین-نوّر اللّه تعالی روحه الشریف-؛که مراتب شهرت و شناسائی او در مقامی بغایت اعلا و پایۀ دانش و فضیلتش از شرح حال او خوب هویدا می گردد.

و از آنچه نوشتیم برمی آید که او حسین بن عبد اللّه بن حسن بن علی بن سینا است، چنانچه در غالب کتب نوشته؛لکن در بعضی دیگر اشتباها یا مسامحة پاره ای از این اسمها را ندارد،یا بعضی را پس و پیش نوشته؛و صحیح آنست که مرقوم افتاد.

و همانا وی در سیّم-3-ماه صفر المظفّر سنۀ 363-سیصد و شصت و سۀ-هجری قمری،مطابق پانزدهم آبان ماه قدیم سنۀ 342 یزدگردی در زمان المطیع للّه عبّاسی،در

ص:291

دیه افشنۀ مرقوم،متولّد شد؛و زایجۀ تولّد وی را بدین نحو کشیده اند:

و این تاریخ که ما در تولّد او نوشتیم بناء بر تحقیق خودمان است؛و الاّ مشهور در تولّد او سنۀ 373-سیصد و هفتاد و سه-است،چنانچه در رباعی مشهور در مادّۀ تاریخ حالات او برای سال تولّد،لفظ«شجع»آورده اند،و ما نیز در کلّیۀ تألیفات و مرقومات خود همین را نوشته ایم؛جز اینکه در بعضی از کتب سنۀ سیصد و هفتاد نوشته اند.و دلیل بر صحّت قول ما اینکه در اینجا در حبیب السیر مدّت عمر او را شصت و سه سال و هفت ماه شمسی نوشته (1)،که با ملاحظۀ تاریخ وفاتش لازم می کند که او در سیصد و شصت و سۀ قمری متولّد شده باشد.و در نامۀ دانشوران،این عقیدت را تقویت کرده بدین چند چیز که:

اگر تولّد به قول مشهور باشد لازم می کند که استعلاج امیر نوح سامانی از او در سیزده سالگی او باشد؛و دانشمندان دانند که در لیاقت علاج و اعتماد بیمار بر طبیب،کبر سن را تا چه اندازه مدخلیّت باشد؛

و دیگر:تألیفاتی را که در آن روزگار نوشته اگر محال نباشد اقلاّ ممتنع عادی خواهد بود.و فرماید که:رباعی مشهور در تاریخ تولّد و فراغت از علوم و وفات او را که در تولّد لفظ«شجع»دارد،بعضی از فضلا و مورّخین بجای آن«شجس»نوشته اند (2)؛انتهی.

ص:292


1- (1)) نگر:حبیب السیر ج 2 ص 443.
2- (2)) نگر:نامۀ دانشوران ج 1 ص 128.

و از جملۀ مؤیّدات اینکه تولّد در سنۀ 363 بوده اینکه:در جلد اوّل کشف الظنون ضمن کلمۀ«دیوان برقی»،وی را شاگرد ابو بکر احمد بن محمّد خوارزمی،و وفات خوارزمی را در سنۀ 376 نوشته (1)؛و درست نخواهد بود که اگر وی در سنۀ 373 متولّد شده در سه سالگی شاگردی خوارزمی را نموده باشد.

و در این صورت لازم می کند که پدرش قبل از سلطنت امیر نوح ببخارا آمده باشد، چه سال سیصد و شصت و سه و چه سال جلوتر تا دو سه سال بعد از آن زمان سلطنت منصور بن نوح پدر امیر نوح بوده،نه نوح بن منصور؛و در روضات الجنّات آمدن عبد اللّه را به بخارا در زمان نوح بن نصر نوشته (2)و سلطنت او از سنۀ 331 تا سنۀ 343 بوده؛و در نامۀ دانشوران آمدن او را در آنجا در زمان منصور بن عبد الملک نوشته (3)،و در سلاطین سامانی هیچ کس بدین نام دیده نشده.

و محلّ تولّد آنجناب را چنانکه نوشتیم،قول تمام مورّخین مشرق زمین است؛جز اینکه مردمان اروپا تماما تولّد او را در حوالی شیراز و تربتش را در آنجا نوشته اند.از آنجمله فپکیه که از مورّخین مشهور ایشان است در کتابی که پنج جلد است و بهترین کتاب در شرح حال علماء و حکماء،تصریح بدین سخن نموده (4).

و مختصر؛جناب شیخ بزرگوار چون پنج ساله شد،پدرش را از اعمال مرجوعه در آن حدود فراغت حاصل شده با اهل و عیال ببخارا بازگشت.و چون آنا فآنا از آن جناب آثار رشد نمایان می شد؛پدر دانشور بر تربیتش همّت گماشته او را به معلّمی سپرد تا خواندن قرآن و اصول دین را بدو بیاموخت.و بعد از آن باصول علوم ادبیّت-که

ص:293


1- (1)) نگر:کشف الظنون ج 1 ستون 779.بیفزایم که چلبی در اینجا،تلمّذ ابن سینا بر خوارزمی را تنها به استناد سخن ابن ماکولا آورده است.
2- (2)) نگر:روضات الجنّات ج 3 ص 170.
3- (3)) نگر:نامۀ دانشوران ج 1 ص 89.
4- (4)) در جریان تصحیح حاضر،متأسّفانه به این رساله دست نیافتم.

نحو و صرف و لغت و معانی و بیان و غیرها[باشد] (1)-اشتغال جست و از خود او نقل شده که فرموده:استاد ادب،مرا کتاب صفات و غریب المصنّف و اصلاح المنطق و عین و شعر حماسه و دیوان ابن رومی و تصریف مازنی و نحوسیبویه،هریک را به ترتیب تکلیف آموختن کرد و من آنها را در یک سال و نیم از بر نمودم!؛و اگر تعویق استاد نبود بکمتر از این مدّت حفظ می کردم!.

و بالأخره از لطف قریحت و کمال لیاقت در مدّت پنج سال،چندان در آن فنون احاطت پیدا کرد که مزیدی بر آن متصوّر نبود.

و چون از تکمیل آنها خاطر بپرداخت،در نزد محمود مسّاح-که مردی فاضل و ریاضی دانی کامل بود و معاش خویش را از کسب بقّالی فراهم می نمود-؛فرش تلمذه بگسترد و از وی فنون حساب و صناعت جبر و مقابله فرا گرفت؛تا اینکه در آن مراتب مقامی منیع یافت و با استاد،هم ترازو گردید.

سپس در نزد اسماعیل زاهد-که از افاضل فقهاء آن عصر بود-بتحصیل فقه پرداخت،و وجوه اعتراض و جواب مجیب را-چنانکه عادت فقهاء است-نیکو فراگرفت؛و گفته اند که:در این ایّام او از ده تجاوز نکرده بود!.

و چون در آن اوان ابو عبد اللّه ناتله ئی-که منسوب است بدیه ناتله از توابع قصبۀ کجور مازندران،و اکنون آن را نتیل گویند-در فن ایساغوجی و صناعت منطق به مزید مهارت مسلّم بود،پدرش عبد اللّه آن دانشمند یگانه را بخانه برده ابواب احسان بروی او گشود و درخواست نمود که از مخزونات خاطر خود،بر وی مبذول دارد؛و بهیچ وجه مضایقت جایز نشمارد.پس آن حکیم فرزانه تعلیم او را وجهۀ همّت ساخته و آن جناب بکتاب ایساغوجی مشغول شد؛ابو عبد اللّه در حدّ جنس سخن آغازیده گفت:«الجنس

ص:294


1- (1)) این کلمه را،به حسب اقتضای متن در اینجا افزوده ام.

هو المقول علی الکثرة المختلفة الحقائق فی جواب ما هو؟».و از شرح آن معنا خاموش گشت.ابو علی لب بر ردّ و ایراد گشوده کلماتی گفت که استاد را مجال رفع نماند؛و خود او بجواب آنها مبادرت کرده با تحقیقی وافی بیان نمود.استاد را از آن دقّت نظر شگفتیها فراهم شده زیاده بر او تحسین و آفرین کرد،و در نهانی پدر او را خوانده آن بیان و تقریر را که از او شنیده بود بشرح باز راند،و در تربیت او سفارشی بلیغ کرد.

و آنجناب همچنان در نزد او به تحصیل منطق بسر برد،تا آنرا تکمیل کرد؛و هیچ کس را در آن فن با او یارای تنطّق نماند.

پس بکتاب اقلیدس شروع نموده و چون چند شکل اوّل را-چنانکه رسم است- بیاموخت،مابقی را بقوّت هوش خود دریافته،و غوامض مسائل آن را چنان برای استاد تقریر می کرد که محلّ نگرانی استاد می شد.

پس متوسّطات را تکمیل کرده به مجسطی پرداخت و از مقدّمات آن علم هم فارغ شده باز به اشکال هندسیّه رجوع کرد،و چون آن استاد بزرگوار خود را در تدریس وی ناتوان دید،گفت:این کتاب را خود مطالعه نمای و هر مسأله ترا مشکل افتد با من در میان نه تا آن را حلّ کنم.جناب شیخ چنان کرده و در اندک زمانی آن علم را به مقامی رسانید،که هیچ یک از اساتید فن را آن پایه فراهم نیامد؛و بسیاری از مسائل مشکلۀ مجسطی را حل کرده به عقد تحریر درآورد.

و در خلال آن احوال ابو عبد اللّه را سفر گرگانج پیش آمده آن دو استاد راد،از یکدیگر جدا شدند.و گرگانج-به سکون نون-شهری است دار الملک مملکت خوارزم که آنرا گرگنج نیز گویند؛و در مقام تعریب جرجانیّه اش خوانند.

و جناب شیخ بی زحمت استاد به رنج تحصیل تن در داده،و در اقتناء فنون فضائل روز را از شب و راحت را از تعب فرق ندانست؛و گوئی مضمون این رباعی حکیم بزرگوار محقّق خواجه نصیر طوسی-قدّس اللّه تعالی سرّه القدّوسی-را همی بکار بست:

ص:295

لذّات دنیوی همه هیچ است نزد من در خاطر از تغیّر آن هیچ ترس نیست

روز تنعّم و شب عیش و طرب مرا غیر از شب مطالعه و روز درس نیست (1)

تا از مراتب علوم حکمیّه چه طبیعیّه و چه الهیّه خاطر بپرداخت،و هر کتاب که در حکمت یافت در کتابخانۀ خود فراهم ساخت.

پس او را بعلم طب رغبت افتاده،در نزد ابو منصور قمری به تکمیل صناعت طبّیّه اقامت گزید و در اندک وقتی فوایدی بیشمار از آن فنّ شریف بیندوخت،و چنان در آن مرحله ماهر شد که اساتید وقت را بسی دقایق و نکات مفیده می آموخت.و بعد از اکتناز جواهر مسائل طبّیّه معلومات خاطر خویش را ثبت دفاتر و اوراق نموده تألیفاتی چند در آن فن پرداخت.و چنان در آن علم علم و علما و عملا مسلّم شد،که اساتید عصر به شاگردیش گردن نهادند و از بیانات وافیه اش بهره ها می بردند.از خود او نقل شده که گفته:من در دوازده سالگی در بخارا به مذهب ابو حنیفه فتوا می راندم!،و گویا در همان ایّام بوده که در تذکرۀ دولتشاه گفته:«او در دوازده سالگی با دانشمندان بخارا مناظره کرده و ایشان را ملزم ساخته» (2).

و علی الجمله پس از آن بمعالجۀ بیماران مشغول شده هر روزه گروهی که بأمراض صعبة العلاج گرفتار بودند،بخدمتش می رسیدند و به معالجات جیّده و اعمال یدیّه صحّت می یافتند؛و با وجود این مشاغل،اشتغال بعلم فقه و مناظرات با فقهاء را نیز از دست نمیداد.نوشته اند که:در این ایّام که بدین مقام رسید و از تمام علوم فراغت جست،سنّش به بیست نرسیده بود،چنانکه در رباعی مادّۀ تاریخ او فرموده اند:

«در شصا کسب کرد کلّ علوم»

ص:296


1- (1)) نگر:شعر و شاعری در آثار خواجه نصیر الدین طوسی ص 134.
2- (2)) نگر:تذکرة الشعراء ص 56.

که بناء بر آن که تولّد او سنۀ 373 باشد،آن وقت هیجده ساله بوده.

و بالجمله بار دیگر همّت بر مطالعۀ منطق و سایر علوم فلسفه گماشت و تا یکسال و نیم چنان بدان ها اشتغال داشت،که شبها بخواب نرفتی الاّ باندازه ئی که قوای نفسانی را زیانی نرسد؛و طعام هیچ نخوردی الاّ که از نخوردنش بدن را ضعفی می آمد،و همواره در تحصیل مطالب،قواعد منطقیّه را بکار بردی و هرگاه مسئله ئی بر او مشکل آمدی با طهارت بجامع بزرگ شدی و نماز و استغاثت کرده و حلّ آن را از حق،خواستار شده آن مهمّ مکتوم بر او معلوم می گردید.

و همین طور بر تحریر علوم و تقریر فضائل بسر می برد تا آنکه بر جلّ علوم محیط گشته و به مطالعۀ کتاب ما بعد الطبیعه که علم اعلی و فلسفۀ اولی باشد،رغبت کرد.و چون مبحوث عنه آن علم،اموری است که در وجود ذهنی و خارجی محتاج به مادّه نباشد-چون ذات باری تعالی و مجرّدات-لهذا جناب شیخ با آن جودت قریحت نتوانست آنرا به مطالعه درست کند،و از خود مأیوس گشته یک چند از مطالعه إعراض،و بدان جهت خاطری پژمان داشت.تا روزی در بازار بخارا می گذشت،در اثنای راه کتابفروشی به وی رسید و کتابی برای فروش بدو عرضه کرده،چون جناب شیخ آنرا بگشود و سطری چند از آن خواند،معلوم شد که در علم مابعد الطبیعه است.و چون خاطرش را از آن فن ضجرتی بود در خریدن آن تأمّلی کرد،کتاب فروش گفت:مالک این،بسی تهی دست و قیمت آن خوب ارزان است،هرگاه در بهای آن سه درهم دهی مرا و او را ممنون خواهی کرد.آنجناب بجهت رعایت او و مالک،آن کتاب را خریده بخانه برد؛و چون نیک در آن نگریست معلوم شد که آن از مؤلّفات ابو نصر فارابی،و در اغراض ما بعد الطبیعه است؛پس چون با کمال نومیدی به مطالعۀ آن مشغول شد (1)،از

ص:297


1- (1)) دستنوشت:«شد و از».لفظ«واو»در اینجا زائد می نماید،از اینرو آن را در متن-

فضل إلهی مسائلی را که فهمش بر او دشوار بود،درک کرد.و چون از حلّ آن مطالب صعبه خاطر بپرداخت،بشکرانۀ این موهبت،مبلغی جزیل از اموال خود را بر أرامل و ایتام انفاق نمود.

نوشته اند که او شبها که بخانه می آمد،چراغ می افروخت و مشغول بمطالعه و نوشتن میشد؛و هرگاه خواب بر او چیره می گردید،قدحی از شراب می آشامید.و چنین نسبت داده اند که او آنرا برای نفوس کامله و موادّ قابله بشروط مقرّره حلال می دانسته؛بدین گمان که:به آشامیدن آن هرچه از خیر و شرّ و قابلیّت و استعداد که در طبیعت سرشته باشد،جنبش نموده و از قوّت بفعل می آید؛چنانکه در مثنوی مولوی نیز بدین مضمون اشارت شده،آنجا که فرماید:

باده نِی در هر سری شر می کند آن چنان را آن چنان تر می کند (1)

و در روضات،پس از نقل این قسمت فرماید که:«گفته اند از این جهت است که او را نزد حکماء چندان وقعی بزرگ نباشد،و بر تحقیقات او در فن اعتمادی ننموده اند و او را جزء معلّمین ندانسته اند» (2)؛انتهی.

و در روضة الصفا بعد از اسناد مرقوم،فرموده که:«هیچ یک از حکماء اسلام پیش از

ص:298


1- (1)) استاد علاّمۀ ما،حضرت آیت اللّه روضاتی-أدام اللّه عزّه-،با خطّ بس ملیح خود،در این موضع از متن در کنارۀ دستنوشت مرقوم فرموده اند: «چنین شعری در مثنوی های رائج نیست،و دهخدا آن را تصحیف شدۀ بیت زیر میداند: نی(نه)همه جا بی خودی شرّ میکند بی ادب را بی ادب تر می کند که مصراع دوّم،در چاپ اروپا چنین است: «بی ادب را مَی چنان تر می کند» ؛م ع ر».
2- (2)) نگر:روضات الجنّات ج 3 ص 179.

او مرتکب این کار نشده اند؛بلکه حکماء پیش از اسلام از یونانیان نیز،بدین امر شنیع منسوب نباشند.و این مرد در شهرت رانی بسی مبالغه داشته و اکثر حکماء که پس از او آمده اند،در پیروی لذّتهای نفسانی بدو اقتداء کرده اند؛لاجرم پس از وفات چنان شدند که گویا هرگز نبوده اند» (1)؛انتهی.

و در روضات،پس از نقل سخن روضه فرماید که:«هرگاه این نسبت فسق و فجور و شرب خمور بدو ثابت باشد،همانا از این جهت است که هر نفسی به آنچه از آن آفریده شده مایل باشد،چنانچه از اخبار برآید؛و تو خود شنیدی که پدرش از روساء دیوان و مردۀ شیطان بود که بهمین جهت خود او هم برئیس ملقّب گردید،چنانکه مرحوم میرداماد نیز بداماد لقب یافت.و تاکنون ندیده ایم کسی را که پدرش بدینسان باشد مگر اینکه او هم-در هر وقت که باشد-به ناچار به اصل خود خواهد برگردید؛چنانکه مکرّر تجربه کرده ایم» (2).

و این کلام روضات بسی بموقع و درست است،که از مطالعۀ حالات او کلّیّة چنین برآید که او را نفسی بزرگوار و فطرتی عالی نبوده (3)،و بارتکاب پاره ای از کارها خود را از پایه ئی که از همچو اوئی متوقّع است،ساقط نموده؛چنانکه در کیفیّت سلوک او با حکیم بزرگوار مرحوم ابن مسکویه رحمه اللّه پس از این اشاره خواهد شد.

و ما را دربارۀ یکی از شعراء عرفاء بزرگ معاصرین نیز شنیده شد،که گاهی بجهت بروز استعداد کمالات خویش،لب بدین معجون مفرّح می آلوده؛که قائل می گفت:مکرّر خود دیدم!.و نمیدانم در شرح حالات او اشاره خواهم کرد یا نه.

ص:299


1- (1)) نگر:روضة الصفا ج 7 ص 464.
2- (2)) نگر:روضات الجنّات ج 3 ص 173.
3- (3)) این عبارت،نصّ نوشتۀ مؤلّف است که بدون هیچ تغییری نقل کردیم؛سامحه اللّه-تعالی- و غفر له و لنا.

و همانا مخفی نباشد که مفسّرین بزگوار،در تفسیر وَ مَنٰافِعُ لِلنّٰاسِ (1)،توهّم فوائد آن را برای نفس،دفع نموده اند.و این همه تأکیدات که در آیات دیگر و اخبار بر اجتناب از آن شده،البتّه عین مصلحت بوده؛و عقل اوّل-که به اقرار دوست و دشمن،اوّل حکیم فرزانۀ عالم امکان است-عالم به مفسدۀ آن بوده که از آن نهی کرده.و شنیدی که سایر حکماء بزرگ پیش از بعثت آن جناب نیز،پیرامون آن نبوده،یعنی هرکس دارای بزرگی نفسی بوده-از مسلمان و غیره-البتّه از آن دوری می کرده؛و هرکه قدری پستی فطرت داشته-چه از اهل علم بوده یا نبوده-مرتکب آن شده و میشود.

و کلّیّة حکماء بزرگ از آن مذمّت نموده اند؛چنانچه مرحوم میر صدر ثانی رحمه اللّه در کتاب ذکری فرموده (2)که:«شگفت اینکه بعضی از فرومایگان عوام،حکماء را بدین کار متّهم مینمایند،و حال اینکه علماء تاریخ و اخبار همگان اجماع دارند بر اینکه بزرگان حکماء یونانیان و مصریان و فارسیان و هندیان و رومیان و غیره و اطبّاء آنها-مانند اسفلنیوس پیغمبر حکیم که بوحی إلهی طب را وضع کرده-و اومیروس و غادبموذ و أوریاء اوّل و سقراطیس و متألّه بزرگ افلاطون إلهی و حکیم ارسطاطالیس و شاه اسکندر رومی ذو القرنین و افریطون و بقراط پس فیثاغورث و اندروماخس و زینون فیلسوف و اسکندر افرودیسی و بطلمیوس قلودی و بهادر جلیس طبیب،تا برسد بخاتمت و قرّة العین ایشان جالینوس فاضل و سایر حکماء قدما و اطبّاء اولیاء-سلام اللّه علیهم-؛تماما متنزّه از خباثت آن بوده اند،و همواره مردم را از آن نهی می نموده اند، و کتب و کلمات ایشان پر است از نصّ بر این سخن.بلی!برای دو چیز متّهم بدین کار

ص:300


1- (1)) کریمۀ 219 البقرة.
2- (2)) اشاره است به رسالۀ«الذکری فی الخمر»،که میر صدر الدین شیرازی در سال 941 ه.ق آن را پرداخته.در جریان تحقیق حاضر،به این کتاب دست نیافتم.

شدند:

اوّل:آنکه بعضی از اطبّاء حکماء که در بدو اسلام در دولت آل امیّه و آل عبّاس بودند، چون حنین ابن اسحاق نصرانی و ثابت بن قرّۀ صابی حرّانی و جورجس جندیسابوری و پسرش جبرئیل و پسرش بختیشوع و پسرش جبرئیل و باز بختیشوع نصرانیان و اسمعیل بن زکریا طیفوری یهودی و ماسرخویۀ متطبّب بصرائی سریانی یهودی و یوحنّا بن ماسویة نصرانی و رئیس امین الدوله ابن تلمیذ نصرانی و ابو البرکات یهودی و هبة اللّه بن کمونار یهودی-لعنة اللّه علیهم-و مانند ایشان از خوارج ملّت حنیف،هر چند که از افاضل حکماء کاملین بشمار آیند؛الاّ اینکه چون مدّعی مباح بودن آن در مذهب خود بوده اند،گاهی بنابر اقتضاء حکمت و مصلحت قدر قلیلی از آن می آشامیده اند،و آن هرگز از شصت درهم نمی گذشته-با اینکه آنها آن را مباح می دانسته اند-.و لکن هرکس گمان برد که شراب در دیانت تهوّد و تنصّر و تمجّس و صبوه مطلقا مباح بوده،گمان باطل نموده و خیال دروغ بر خدا و انبیاء کرده؛چه آن بر تمام پیغمبران بالإجماع حرام بوده.و اینکه مردمان یهود گویند بر ایشان مباح بوده، اصلی ندارد،چه من تورات را تفحّص و تصفّح کردم و اسفار و سور و فرشات آنرا استیعات نمودم،و ذکری از شراب در آن نباشد جر در سه یا چهار جا،که آنها هم هیچ دلالت بر حلال یا مباح بودن یا خیریّت آن ندارد».

تا اینکه فرموده:«دوّم:اینکه بعضی از حکماء اسلام که راه قدما را پیموده و بفضل ایشان علماء اقرار نموده اند،همچون شیخ الرئیس استاد الحکماء حجّت الحقّ ابو علی بن سینا،و شیخ شهید امام سعید شیخ اشراق علاّمۀ آفاق شهاب الحقّ و الحقیقه و الدین ابو الفتوح یحیی بن امیرکا (1)سهروردی،و حکیم مقدّم عمر خیّامی،و شریف اسماعیل

ص:301


1- (1)) چنین است در دستنوشت.

گرگانی،و بهمنیار بن مرزبان گبر-که گویند در آخر مسلمان شده-و امثال ایشان -تجاوز اللّه عنهم-؛سیرت حکماء طاهرین گذشتگان را تغییر دادند و با ایشان مخالفت کردند در استیفاء شرب و لذّات بدنیّۀ شهوانیّه،و پیروی وسوسۀ پست شیطان را نمودند با آن فضل و مال و جاه و تقرّب ملوکی که داشتند،پس عوام ایشان را قدوۀ خود گردانیدند و چون دیدند ایشان راه اوائل می پیمایند خیال کردند که آنها هم مانند اینها بوده اند.و این گمان از قبیل: بَعْضَ الظَّنِّ (1)گردید؛و اگرنه کتب و کلمات ایشان پر است از مساوی این شراب مهلک مردی مغوی،که همانا خود از عمل شیطان است»؛ انتهی.

و مختصر؛کلام در شرح حالات جناب شیخ است،که برای اتمام آن چنین می نویسیم که:ائمّۀ سیر آورده اند که در آن اوان امیر نوح بن منصور را مرضی صعب العلاج رخ داد،بطوری که اطبّاء آن بلد از معالجت ناتوان شدند،و امیر را رنج نومیدی بر نکایت بیماری افزونی گرفت.و چون آن حکیم فرزانه در فنون طبّیّه علما و عملا منحصر و صیت انحصارش در هرجا منتشر بود،شمّه ای از فضائل او به پایۀ سریر أعلا معروض افتاد و در دم،باحضارش فرمان رفت.و چون ببالین امیر درآمد،از دلائل طبّیّه تشخیص مرض کرده بانجاح علاج مبادرت جست و در اندک زمانی آن مرض به صحّت تبدیل یافت؛و امیر از آن هنر که گوئی خود سحری را می مانست،زیاده خوشوقت گردید و آنچه درخور شأن سلطنت بود بازاء آن خدمت بر وی مبذول فرمود،و مقرّر داشت که همواره ملازم آستان باشد.و او به التزام سدّۀ علیا مواظبت جسته،چیزی نگذشت که رتبه اش از جمیع اعیان دولت بالاتر شد.و او اوّل کسی است از حکماء که ملازمت ابواب سلاطین را قبول نمود.

ص:302


1- (1)) کریمۀ 12 الحجرات.

پس از امیر اجازت یافت که یک چند در کتابخانۀ مبارکه بسر برد،پس بدان خزینۀ شریفه که معادن جواهر گوناگون و مجمع کتب اوّلین و آخرین بود در شد،و چندان کتب نفیسه و رسائل غریبه دید که دیده اش خیره شد.و در آنجا از هر کتابی که متعدّد بود یکی برای خود برمی گرفت و هرچه منحصر بود،بواسطۀ استنساخ نسخه ئی از آن برای خویش فراهم می کرد.و بوسیلۀ اینگونه اسباب که برایش فراهم شد در علوم شرعیّه و صناعات فلسفی و فنون ادبیّه-که نتایج افکار متقدّمین و متأخّرین بود-تألیفات مفیده بپرداخت.

اتّفاقا در خلال آن احوال،شبی آتش به کتابخانه افتاد و بسیاری از آن کتب بسوخت،و ارباب حسد که بر اقتضاء مشیّت حضرت لم یزل و طبیعت پست این روزگار دغل،همیشه رقباء بزرگان اهل فضل و کمال می باشند؛شهرت دادند که شیخ خود بعمد آتش در آنها زده تا کتب متقدّمین را که نسخه اش منحصر به فرد است از میان ببرد،و مطالب آنها را از نتایج افکار و تألیفات خویش داند.و رفته رفته این معنی بسمع امیر رسیده از آن سخنان روی درهم پیچید و اصلا از شأن آن بزرگوار چیزی نکاست؛بلکه همچنان بر قدرش افزود.

و در آن زمان ابو الحسن عروضی از او درخواست کرد که در علوم حکمیّه کتابی جامع و نافع تألیف کند،و او کتاب مجموع را-که جز ریاضی دارای تمام اجزاء فلسفه است-؛در رشتۀ تألیف بیاورد.

و شیخ ابو بکر برقی که از مردم خوارزم بود،و در علم فقه و تفسیر افضل اهل زمان و در زهد و تقوی سرآمد مردمان عصر بوده و باکتساب علوم حکمیّه رغبتی فراوان داشت؛از او خواهش کرد که در مطالب حکمیّه کتابی آورد،و او کتاب حاصل و محصول را در بیست جلد در اجزاء فلسفه تألیف کرد.

و هم او متمنّی شد که در علم اخلاق تألیفی بپردازد،پس کتاب البرّ و الإثم را در آن

ص:303

علم شریف بپای برد و بموجب نصّ وفیات:در آن زمان او را بیست و دو سال بود (1)؛و از خود او بتوسّط شاگردش ابو عبید اللّه جرجانی نقل شده که:چون مرا سال به بیست و چهار رسید فکر می کردم که آیا چیزی از علم باشد که من تحصیل نکرده باشم (2)یا نه؟! (3).

و مختصر؛چندی بر این حالات نگذشت که امیر نوح وفات کرد و اختلالی تمام در سامان آل سامان و سامان بخارا آشکارا شد،و زمانی کم منصور بن نوح زمام سلطنت بگرفت،سپس مردان غزنوی در آن دیار رایت استیلا برافراشتند و روزگار بر آن بزرگوار در آن دیار ناگوار گردید؛و پدر او هم در آن ایّام وفات کرده بود.و خلاصة بجهت بی سامانی آل سامان در آن سامان برای او هم سامانی نبود.لاجرم جناب شیخ از آن دیار مهاجرت کرده راه خوارزم برگرفت.

و پوشیده نباشد که در صورت تولّد شیخ در سنۀ 373 بقول مشهور،و (4)این حالاتی که برای او نوشتیم،بی نظر نتوان بود؛چرا که چنانچه اشاره کردیم او در هیجده سالگی -که 391 باشد-از تحصیل علوم فراغت یافته و قدری هم بر آن گذشته که امیر نوح از او استعلاج خواسته،و اصلا امیر در ماه رجب سنۀ 387 بقول تمام مورّخین وفات کرده، و هم تألیف کتاب البرّ و الإثم که به بیست و دو سالگی بود لازم می کند که او تا 395 در سامان بخارا بوده،آنوقت حرکت بخوارزم و مدّت مکث او در آنجا که بنصّ تذکرۀ

ص:304


1- (1)) به این مطلب،در کتاب وفیات الأعیان دست نیافتم.
2- (2)) دستنوشت:«باشد».
3- (3)) به این عبارت نیز،به اینگونه در زندگی نامۀ خود نوشت او دست نیافتم؛بنگرید:نصّ این زندگی نامۀ خود نوشت را در:محبوب القلوب ج 2 ص 166؛نیز:ابن سینا-نوشتۀ بارون کارّادوفو-ص 136.
4- (4)) چنین است در دستنوشت.

دولتشاه هفت سال بوده (1)،و فرارش از آنجا در زمان خوارزمشاه با ابو سهل مسیحی،با تاریخ وفات ابو سهل که در سنۀ 401 نوشته اند؛نمیسازد.

و ما را از تعمّق در این کلمات،بطور قطع،یقین حاصل شد که:تولّد او در سنۀ 363 بود که همینطور هم نوشتیم،و در سنۀ 381 که هیجده سالگی بوده از غالب علوم فارغ شده،شهرتی حاصل نمود.و تصحیف مادّۀ تاریخ رباعی مشهور از کلمه«شصا»که گوئیم«شفا»بفا بوده؛خیلی نزدیک می نماید.

و چیزی نگذشته که امیر نوح از او استعلاج نمود و او آن مرض را علاج نموده نزدش تقرّبی حاصل کرد،و چندی چنین بود تا زمان بیست و دو سالگی او شد که نوشته اند:در آن وقت پدرش وفات کرد؛چنانچه نصّ روضة الصفا است (2).پس آن وقت سنۀ 385 بوده و چنانچه اشاره کردیم در بیست و چهار سالگی که او فکر می کرده که آیا علمی باشد که تحصیل نکرده؛همان سال وفات امیر نوح بوده،چه در رجب سنۀ 387 بنصّ تمام تواریخ امیر نوح وفات کرد،و در سنۀ 389 که منصور بن نوح را خلع کردند و دولت آل سامان منقرض شد،چیزی نگذشته که آنجناب از آنجا بعزم خوارزم در جنبش آمده.

و در جزء 7 سال 3 مجلّۀ المرشد نقل اقوال و تحقیق مقالی نموده که:تولّد او در سنۀ 370 بوده؛و پس از دقّت نظر،آن هم بعقیدۀ ما استوار نیامد،گرچه نظر به تاریخ وفات پدرش که در سنۀ 392 و در بیست و دو سالگی او بوده؛درست تر می نماید.

خلاصه؛آن بزرگوار بشهر کرکنج که مقرّ سلطنت ابو العبّاس مأمون خوارزمشاه است وارد شد،و وزیر خوارزمشاه،ابو الحسین احمد بن محمّد سهلی،هم خود از جملۀ فقهاء بود و هم فقهاء را دوست می داشت،لاجرم خاطر جناب شیخ بلقاء او میل نمود و لختی که از رنج سفر بیاسود با تحت الحنک و طیلسان به مجلس او دراشد،و وزیر احترامی که

ص:305


1- (1)) نگر:تذکرة الشعراء ص 56.
2- (2)) نگر:روضة الصفا ج 7 ص 465.

درخور فضیلت او بود بجا نیاورد.چون مجلس خالی از اغیار شد،ابو علی سخن از مسائل فقهیّه بمیان آورده ابو الحسین او را دریائی جوشان دید،در اثنای مباحثات برخواست و او را بجای خود نشانید و بعد از طیّ اعزاز و اکرام،از نام و نشانش جویا شد.و چون دانست که او کیست و مقصودش چیست،بدرگاه خوارزمشاه بشتافت و بشارت ورود آن حکیم یگانه را بدو باز برد.پادشاه را از چنین نعمت بزرگ خاطر شاد شد و روزانۀ دیگر باحضارش فرمان داد،و آن جناب فردا پگاه بکاخ او حاضر و بتفقّدات شامله اش سرافراز گردید؛و از کارگذاران سلطنت خانه،و ماهانه ای که سزاوار همچون فرزانه ای باشد،برایش مقرّر آمد.

و چون در آن ایّام از اعاظم حکماء و أفاخم اطبّاء و افاضل منجّمین و أکامل أدباء و أکابر شعراء،جمعی کثیر در درگاه خوارزمشاه گرد آمده بودند،از آن جمله:ابو ریحان بیرونی و ابو علی ابن مسکویه و ابو سهل مسیحی و ابو نصر عراقی و ابو الخیر حسن ابن الخمّار بغدادی،جناب شیخ را نیز در سلک آنان منظوم،و همواره بمنادمت و مصاحبت ایشان بسر می برد؛و صحبت آن فرزانگان با فرهنگ را همی غنیمت می شمرد.و او در آنجا بنای تدریس نهاد.

و یک چندی بر این و تیره گذشت،و روزگار-چنانکه عادت او است!-این آسودگی را روا نداشت،سلطان محمود غزنوی که مردی متکبّر و با مهابت و جلادتی تمام بود و کلیّۀ نخبه های دنیا را برای خویشتن همی جمع می خواست و غالب سلاطین آن عصر خصوصا از او حسابی تمام می بردند،و علاوه بر آن در مذهب اهل سنت و جماعت تعصّبی فراوان می ورزید و کار فروع دین به مذهب ابو حنیفه راست میداشت و جناب شیخ را در پیشگاه او بتشیّع بدنام!کرده بودند؛ابو الفضل حسن بن علی بن میکال را-که از اعیان دولت و افاضل عصر بود-با نامه ئی مهابت علامت بنزد خوارزمشاه فرستاد که:شنیده ام جماعتی از ارباب فضل و کمال همچون فلان و فلان در حضرت تو

ص:306

مجتمع اند،ایشانرا بپایۀ سریر اعلا روانه کن که شرف مجلس همایون ما را درک کنند؛و مقصود او قتل جناب شیخ بود.

چون حسن بخوارزم رسید،پادشاه او را در مکانی لایق بداشت و پیش از آنکه او را بار دهد،آن چند تن حکماء بزرگ را بخواست و مقصود سلطان را که فراسة می دانست، بایشان انهاء کرد و گفت:این مرد سلطانی قویست و مملکت خراسان را تا هند فراهم آورده و در عراق طمع بسته،و مرا از امتثال مثال او چاره ئی نباشد؛و نخواهم که مثل شما جماعتی را که مصاحب من بوده اید بتکلّف بغزنین فرستم.و شما هرکدام رفتن غزنین را ناخوش دارید سرخویش گیرید،و چون حسن به مجلس من درآید و شما را نیابد،برای من عذری خواهد بود.

ایشان همگی گفتند که:ما خدمت تو را ترک نتوانیم کرد؛و ابو نصر و ابو الخیر و ابو ریحان که اخبار صلات و هبات سلطان را شنیده بودند،برفتن غزنین رغبت کردند؛و شیخ و ابو سهل از خدمت سلطان سرپیچیده و از گرگانج عزیمت سفر نمودند.پادشاه اسباب سفر ایشان را بساخت و دلیلی با ایشان همراه کرد،و آنها بعزم گرگان روی در حرکت آمدند.و ما از این پیش در شرح حال مرحوم سیّد شریف گفته ایم (1)که:گرگان سابقا دار الملک ولایت استرآباد؛و معرّب آن جرجان میباشد.

و مختصر؛پادشاه روز دیگر حسن را بارداده و بدو نیکوئیها نمود،و چون نامه را خواند فرمود:بر فرمان سلطان مطّلع شدم،ابو علی و ابو سهل که اینجا نیستند،لکن ابو نصر و ابو ریحان و ابو الخیر را بسیج سفر کنم.و باندک وقتی اسباب ایشان را ساخته با خواجه حسن بغزنین فرستاد؛و ایشان بمجلس پادشاه پیوستند.چون سلطان مقصود خویش را که ابو علی بود در آن ها نیافت،ابو نصر را که در نقّاشی مهارتی تمام داشت

ص:307


1- (1)) به این مطلب در مکارم الآثار موجود،و نیز مکارم الآثار کبیر متروک دست نیافتم.

بفرمود تا صورت ابو علی را برداشته،و مصوّران دیگر از آن رو،بر نقش او اطّلاع یافته؛ صورتهای چند از او کشیدند و باطراف بلاد فرستاده،مقرّر داشت که:هرکس را بدان شباهت بیابند بپایۀ سریر أعلا ارسال دارند.و از آن جمله تمثالی هم بگرگان فرستاد.

امّا از آن طرف جناب شیخ با ابو سهل از گرگنج بیرون شده و در کمتر از یک روز پانزده فرسنگ بادیه پیمودند،بامداد بر سر چاهی فرود آمدند.ابو علی تقویم از بغل برآورده درجۀ طالع خروج دید و شرائط استخراج بجای آورده،فرمود:من چنان بینم که در این سفر راه گم کنیم و شدّت بینیم.ابو سهل گفت:من نیز چنان دانم که از این سفر جان نبرم؛چه تسییر درجۀ طالع تولّد من این دو روزه بعیّوق می رسد،و این قاطع است؛ و یقین دانم که در این بیابان از تشنگی تلف شوم.

و مختصر؛دو روزی دیگر راه پیمودند،تا روز چهارم بادی و ابری بر خواست و دلیل ایشان راه گم کرد و شوارع محو گردید،و پس از آرمیدن بادها آب نایاب شد و از سختی گرمای بیابان خوارزم،ابو سهل از شدّت تشنگی وفات کرد و در آن صحرا مدفون شد.و پیش اشاره کردیم که:وفات او را در سنۀ 401 نوشته اند.

و آن جناب با شدّتی تمام به أبی ورد-که شهر کوچکی است از خراسان-رسید،و با آنکه رنجور و آشفته بود آنجا نمانده بطوس رفت و از آنجا بشقان و سمینقان و جاجرم، تا بنیشابور افتاد،و چندی در آن سرزمین ماند.

و چون آوازۀ معارف و بزرگواری مرحوم شیخ ابو الحسن خرقانی رحمه اللّه را شنیده بود، شوق خدمت آنجناب او را بخرقان روانه کرد،تا علی الصباحی به در خانۀ آن جناب رسید،در وقتی که او بجهت آوردن هیزم بصحرا رفته بود.شیخ در بکوفت و از حال شیخ ابو الحسن پرسید.و او زنی بدخوی داشت،از درون سراصدا کرد که:کیستی؟ و این زندیق سالوس را چه میخواهی،که دام فریب گسترده و خلق را گمراه کند!و از این قبیل کلمات بسی گفت بحدّی که شیخ الرئیس را اندوهی روی داد و بطلب آن شیخ

ص:308

بزرگوار،بصحرا در شد.در آن اثنا پیری را دید که پشتۀ هیزمی کلان بر پشت شیری توانا برنهاده و همی میراند و می آید.شیخ دانست که آن مطلوب،او است،نزدیک رفت و سلام کرد و از آن جلالت و سخنان زن بشگفت آمد،و در ضمیرش گذشت که از آنها سؤال کند.شیخ ابو الحسن تبسّمی نمود و فرمود:اگر بار چنان گیرنده گرگی را نکشیدمی چنین درّنده شیری زیر بارم رام نشدی!.پس بخانه آمدند و با یکدیگر صحبت داشتند و شیخ الرئیس همی در اثنای مباحثات از ادلّۀ منطقیّه بیان می کرد تا خوارق عاداتی چند از او دید و از علوم ظاهری خود دم در کشید و حکمت را به طریقت تبدیل نمود.

و مختصر؛آنجناب باز بنیشابور شده و آنجا بود تا روزی از منزل خویش بیرون شد، دید خلقی انبوه گرد آمده اند،ببهانه ای در آنجا ایستاد و گوش فرا داشت،دید نام او در میان است و مردم از فرار او و فرمان سلطان محمود سخن می کنند.آن جناب زیاده بر خود بترسید و صلاح خود را در مهاجرت از آن مکان دید.پس از آنجا گریزان شده روی براه نهاد تا بگرگان وارد شد و آن وقت پادشاه آنجا شمس المعالی قابوس بن طاهر الدولة بن وشمگیر بن زیار بود؛از نژاد ارغش که در زمان کیخسرو والی گیلان بوده.و«وشمگیر»را بدال و واو هر دو ضبط کرده اند؛و همانا وشم-بضمّ واو و سکون شین-پرنده ئی باشد مانند تیهو ولی از آن کوچک تر،که تازیان آن را سلوی و سماتی، و ترکانش بلدرچین گویند،چنانکه در برهان قاطع است (1).و دشمگیر (2)را نوشته اند که مخفّف«دشمن گیر»باشد.

و قابوس مرقوم پادشاهی بود بمکارم ذات و محامد نفس و زیور عقل آراسته و از ارتکاب مناهی منزّه و پیراسته،و مجالست ارباب علم و فضل را دوست داشتی و در

ص:309


1- (1)) نگر:برهان قاطع ج 5 ص 2286 ستون 2.
2- (2)) دستنوشت:وشمگیر.

تربیت ایشان سعی بلیغ بجا می آورد؛و خود هم در فصاحت و بلاغت مشهور جهان و در علم نجوم قرین همگنان عصر بوده،و اشعاری بسیار بزبان تازی و پارسی سروده،هر گاه که صاحب بن عبّاد سطری از خطّ او می دید میفرمود:«هذا خطّ قابوس أم جناح طاووس؟!» (1).

و ابو ریحان در آثار الباقیه که بنام او تألیف کرده شطری از القاب همایون او برشمارد (2).و او پس از برادر خود ظهیر الدوله بیستون در سنۀ 366 بسلطنت متمکّن شده و در سنۀ 403 بواسطه بدخلقی و تشدّدی که داشت،کشته شد.

و مختصر؛جناب شیخ بامید هنر دوستی آن امیر فاضل،در آن شهر در کاروان سرائی مقیم شده و بواسطۀ تنگی معیشت،راه طبابت پیش گرفت و رفته رفته بدان فن علم گردید،و از حسن تدابیر علمی و عملی در علاج امراض مزمنه او را ثروت و شهرتی تمام فراهم گردید.اتّفاقا در آن ایّام خواهرزادۀ قابوس بیمار شد و آن پادشاه را بدو محبّتی مفرط بود،لاجرم طبیبان را گرد آورده در معالجۀ او سفارشی شایان بجا آورد؛

شه طبیبان جمع کرد از چپ و راست گفت جان هر دو در دست شما است

جان من سهل است جان جانم اوست دردمند و خسته ام درمانم او است

هرکه درمان کرد مر جان مرا برد گنج دُرّ و مرجان مرا

جمله گفتندش که:جان بازی کنیم فهم گرد آریم و انبازی کنیم

هر یکی از ما مسیح عالمی است هر الم را در کف ما مرهمی است

گر خدا خواهد نگفتند از بطر پس خدا بنمودشان عجز بشر

ص:310


1- (1)) نگر:وفیات الأعیان ج 4 ص 80،در ترجمۀ قابوس بن وشمگیر.
2- (2)) نگر:الآثار الباقیة پیشنوشت ص 2.ابو ریحان در این پیشنوشت کوتاه،بیت زیبای«و لیس للّه بمستنکر...»را-با همین ضبط-،در وصف او به کار برده است.

ترک استثنا مرادم قسوتی است نی همی گفتن که عارض حالتی است

ای بسا آورده استثنا بگفت جان او با جان استثنا است جفت

هرچه کردند از علاج و از دوا گشت رنج افزون و حاجت ناروا

شربت و ادویه و اسباب او از طبیبان ریخت یکسر آبرو!

و چون به هیچ وجه آثار بهبودی نمایان نشد،روزی بعرض آن امیر بزرگ رسانیدند که:در این اوقات طبیبی بدین شهر آمده که در تشخیص امراض و چارۀ آن ید موسوی و دم عیسوی مینماید،و در فلان تیم منزل دارد.امیر فی الفور باحضارش فرمان داد و پس از حضور فرمود تا بر بالین بیمار قدم گذارد.شیخ بدانجا رفته و چون نظرش بر آن جوان افتاد،شخصی دید خوب روی متناسب الأعضاء که سنین عمرش ببیست نرسیده بود.

شیخ نزدیک او نشست و از آغاز مرض پرسیدن گرفت؛و:

رنگ و روی و نبض و قاروره بدید هم علاماتش هم اسبابش شنید

ساعتی سر به جیب تفکر فرو برده دید از قوانین طبّیّه هیچ پی بحال او نمیتوان برد.

پس بالهام غیبی چنین بخاطرش رسید که این جوان بیمار عشق است.پس سر برآورد و:

گفت هر دارو که ایشان کرده اند آن عمارت نیست ویران کرده اند

بیخبر بودند از حال درون استعیذ اللّه ممّا یفترون

پس فرمود:مرا شخصی باید که تمام محلاّت و کوچه ها و خانه های شهر را بداند.

پس کسی را که در این فن نیک ماهر بود حاضر کردند و گفت تا مجلس را خلوت نمودند،و خود نبض بیمار را گرفته و نگاه بچشمهایش می کرد و بدان شخص فرمود:

یک یک محلات را نام ببرد؛و:

سوی قصّه گفتنش می داد گوش سوی نبض و جستنش می داشت هوش

ص:311

تا که نبض از نام که گردد جهان (1) او بود مقصود جانش در جهان

پس آن شخص محلّه ها را نام میبرد تا بیک محلّه که رسید شیخ دید شریان را در زیر دستش حرکات مختلفه روی داد.پس نبض را رها کرد و گفت:اکنون نام کوچه های این محلّه را بگوی و خود باز نبض را گرفت؛تا بکوچه ئی رسید که نبض حرکت غریب نمود،پس فرمود:اکنون نام صاحبان خانه های این کوچه را یکایک بیان کن،و خود نبض را باز گرفت و گوش و هوش بگفتار مرد و نبض جوان فراداشت؛و دید هیچ تغییری در نبض پیدا نمی شود تا بخانه ای معیّن منتهی شد که در نبض آثار غریبه بهم رسید.پس شیخ نبض را رها کرد و فرمود:اکنون بایست کسی باشد که نام ساکنان این خانه را نیک بداند،و چون چنین کسی حاضر شد باز نبض را گرفت و گفت تا او نام اهالی آن خانه را یکان یکان شمرد،تا بنامی رسید که نبض از کار طبیعی بازماند و بلرزه درآمد و زیاده از پیش متغیّر شد.شیخ فهمید که جوان بر صاحب آن نام-که فلان دختر باشد-عاشق است.بلی!برای آن حکیم فرزانه و پزشک یگانه در تشخیص این رنج راهی دیگر نبود،و چه خوب گفته است در این مورد مظهری کشمیری که فرماید:

نبض عاشق جز بنام دوست ناید در طپش با کمال حکمت اینجا بو علی بیچاره شد! (2)

پس اهل مجلس را حاضر کردند و گفت:این جوان به فلان دختر از آن خانه از آن محلّه عاشق باشد،و درمان آن جز بدیدار معشوق صورت نگیرد.و جوان آنرا میشنید و از شرم روی در زیر جامه کشید.پس اهالی مجلس از او استطلاع نموده مطلب مسلّم شد،خبر بقابوس دادند؛او تعجّب نموده شیخ را نزد خود طلبید و چون با او سخن

ص:312


1- (1)) استاد ما-متّعنا اللّه بطول بقائه-بر فراز کلمۀ«جهان»در میان کمانک مرقوم فرموده اند: (جهنده).
2- (2)) در جریان این تحقیق،به دیوان مظهری کشمیری دست نیافتم،و می پندارم که چنین دیوانی اصلا به چاپ نرسیده است.

در پیوست دید نشانها که در تمثال باشد تمام در او نمایان است؛او را بشناخت و از جا برخواسته در پهلوی خویشش بنشانید و گفت:ای افضل فیلسوفان!راه دریافتن این درد را چگونه یافتی؟فرمود:چون نبض و تفسره بگرفتم نگریستم دانستم که این درد از امراض بدنی نبوده و از اعراض نفسانی می باشد،و هم یقین دانستم که بیماز از فرط حیا کتمان سرّ خواهد کرد؛ناچار راه تشخیص بنظرم همان آمد و از اتّفاق صواب هم افتاد؛ که هرگاه نام محلّه یا کوچه یا خانه یا نام خود معشوق برده میشد؛عشق نبض او را حرکت غریب میداد.

قابوس را از این سخن بسیار خوش آمد و او را زیاده بنواخت و فرمود:ای اجلّ حکیمان!این هردو خواهرزاده گان خود من و خاله زاده یکدیگراند،اینک ساعتی سعد تعیین کن تا ایشان را بعقد ازدواج پیوند دهیم.شیخ ساعتی معیّن کرده ایشان را بیکدیگر عقد نمودند و آن رنج زائل گشت.

و پوشیده نباشد که غیر از یک شعر آخر در این قصّه-که از مظهری است-چند شعر دیگر که آوردیم از حکیم بزرگوار مولوی معنوی-علیه الرحمة-است،که آن جناب در مفتتح جلد یکم مثنوی چنین قصه ئی را ذکر فرموده؛لکن معلوم نیست که این حکایت با آن یکی است یا آنها متعدّداند (1).

و مختصر؛قابوس را در مراعات جانب آن جناب آن قدر بذل جهد رفت که نامه ئی به سلطان محمود نوشته دربارۀ او شفاعت نمود،و سلطان را کینه ئی که از او در دل بود بر طرف شد.

ص:313


1- (1)) نگر:مثنوی معنوی ج 1 ص 5 بیت 8 به بعد.بیفزایم که نه تنها ضبط شماری از الفاظ این منظومه در رسالۀ حاضر با ضبط آن در مصدر تفاوت دارد،که ابیات پایانی آن،در متن مثنوی دیده نمی شود.

و شیخ بزرگوار چندی در گرگان ماند تا اینکه بواسطۀ تشدّد طبیعی قابوس-چنانکه بدان اشاره کردیم-اهل مملکت بدو شوریدند و او را گرفته در قلعۀ خناشنگ بسطام حبس نموده و پس از چند روز بقتلش رسانیدند.و سابق گفتیم که کشته شدن او در سنۀ 403 بوده.

و آن جناب هم بواسطۀ آن فتنه از گرگان بدهستان رفت و مدتی در آن جا مانده و چند کتاب هم تألیف کرد،و پس از چندی بیمار و ناتوان بگرگان برگشت و در شرح رنجوری و گرفتاری خود قصیده ای سرود که یک شعر آن این است:

لمّا عظمت فلیس مصر واسعی لمّا غلی ثمنی عدمت المشتری (1)

و در آن ایّام،ابو عبید اللّه جرجانی بجهت تحصیل علوم فلسفه بخدمت او شرفیاب شد و تا آخر عمر،همیشه با او معاشر و مصاحب بوده؛بطوری که رساله ئی مخصوص در شرح حال او نوشته و آنچه در حالات او نویسند عمده اش نقل از او باشد.و این ابو عبید اللّه نوشته که:تا اینجا را از شرح حال،او خود برای من نقل کرد و باقی آنچه نویسم من خود دیدم (2).

و خلاصه می گوید:که ابو محمّد شیرازی در گرگان ساکن بود و بتحصیل علم حکمت رغبتی تمام داشت،از آن جناب خواهش کرد که فیض عامّ خود را از او دریغ ندارد و بتدریس علوم فلسفه بر او منّتی گذارد.و شیخ این معنی را قبول کرده ابو محمّد در جوار خود خانه ای برای او خریده و شیخ در آنجا فرود آمده با فراغت بال در آنجا بسر همی برد؛و ابو محمّد هر روزه بمحضر او آمده علم منطق و مجسطی فرا می گرفت،

ص:314


1- (1)) مقصود از مصر،اسم جنس است؛یعنی هیچ شهری مرا از غایت بزرگی مقام،نتواند محیط شود.منه.
2- (2)) این متن را نگر:ابن سینا-نوشتۀ کارّادوفو-ص 137،محبوب القلوب ج 2 ص 167.

و ابو عبید اللّه نیز با او در هر باب و هر کتاب مرافقت داشت.و این مدت چون آسودگی خاطری برای او فراهم بود؛کتاب أوسط جرجانی و کتاب مبدأ و معاد و دیگر کتبی را که نام آنها برده خواهد شد،تألیف نمود؛و هم کتبی را که در دهستان آغاز نموده و بانجام نرسانیده بود،بپایان برد.

و چون زمانی از این بگذشت،از مکث در جرجان دلگیر شده به جانب شهر ری ره سپار گشت.و آن وقت،زمان سلطنت مجد الدوله ابو طالب رستم بن فخر الدوله ابو الحسن علی بن رکن الدولۀ بویهی بود که در سنۀ 387 پس از وفات پدر بچهار سالگی بسلطنت رسیده،و مادرش ملکه سیّده-:دختر شروین بن مرزبان بن رستم تاوندی،که از زنهای بسیار با سیاست مشهور دنیا است و در سنۀ 419 وفات کرده-ترتیب و نظم امور مملکت را می داد؛و خود مجد الدوله در روز 2 شنبه 12 ج 1 سنۀ 420 در ری گرفتار سلطان محمود غزنوی شده او را بخراسان فرستاد و اثری از او معلوم نشد.

و خلاصه؛چون جناب شیخ بری وارد جمعی از مراتب فضل و دانش او آگاه بودند؛ ورود او را بمجد الدوله اعلام نمودند و او آن حکیم فرزانه را خواسته زیاد از حدّ، توقیرش فرمود؛و حکم أکیدی در التزام سدّۀ سنیّه اش نمود.و شیخ قبول کرده در آنجا اقامت کرد.و اتّفاقا در آن ایّام،مجد الدوله را بیماری مالیخولیائی عارض گردید.ملکه، شیخ را بمعالجت آن امر و در اندک زمانی از علاج آن مرض،آثار عیسوی هویدا نمود و از ملکه،اکرام زیادی یافت.و در آن روزگار کتاب معاد را بنام مجد الدوله تألیف کرد.

و طولی نکشید که گفتند:سلطان محمود بعزم تسخیر ری در حرکت آمده،آنجناب را هراسی سخت پدید آمده ناچار از ری به قزوین و از آنجا به همدان رفت؛و در آن وقت، شمس الدوله ابو طاهر بن فخر الدوله فرمان روای آنجا بود.جناب شیخ بکدبانویه-که از امراء شمس الدوله بود-پیوست و یکچند نظارت امور وی را تحمّل نمود.تا قضا را در آن ایّام،قولنجی بشمس الدوله رسید.مراتب طبّیّه آن جناب را بدو عرض کردند،

ص:315

شمس الدوله او را بخواست و استعلاج نمود،جناب شیخ با حقن و شیافات مفتّحه و سایر تدابیر،رفع آن درد نمود و مورد تحسین و آفرین شمس الدوله گردید.و در همان مجلس،او را بخلاع فاخره بنواخت،و هم بمنادمت خویشش مخصوص و سرافراز ساخت.

و در آن اثنا،شمس الدوله بجنگ عناز-بفتح عین مهمله و نون و الف و زای-که حاکم کرمانشهان بود،حرکت نمود؛و جناب شیخ نیز همراه بود.و پس از تلاقی فریقین، شمس الدوله را فتحی دست نداده بهمدان برگشت و تقلّد وزارت خویش را از آنجناب خواستار شد،و او قبول نموده چندی با نهایت اقتدار بوزارت او قیام کرد.و چون در آن ایّام،خزانۀ شمس الدوله از سیم و زر تهی بود و مرسوم لشگریان چنانچه باید بدیشان عاید نمی شد،مردمان این معنی را از آن جناب دانسته بتحریک ارباب حسد،گروهی از لشگریان بسرای او ریختند و آنچه یافتند،بردند و خود او را گرفته بحضور شمس الدوله بردند و همی او را به قتل آن جناب تحریض نمودند.شمس الدوله آن عرائض را التفاتی ننهاد،ولی محض اطفاء نائره،دست او را از وزارت کوتاه کرد.لاجرم آنجناب خانه نشین و خلوت گزین گردید و چهل روز در خانۀ شیخ ابو سعید بن وخدوک-که با او اتّحادی داشت-متواری بود.تا باز در آن روزگار،قولنج شمس الدوله که عادتش بود عود کرد؛و او چند تن بطلب شیخ فرستاد تا بعد از جستجوی بسیار،او را پیدا کردند و شمس الدوله،جمعی از خواصّ خود را بنزد او فرستاده حضورش را خواستار شد.

جناب شیخ اطاعت کرده بحضور رفت و شمس الدوله را از دیدارش فرحی بی نهایت دست داد،و با تفقّدات بی پایان از جنابش عذرها خواست؛و شیخ دیگر باره آن مرض را علاج نمود و شمس الدوله از قدر معاندینش بکاست و ثانیا منصب وزارت خود را بدو باز گذاشت.

و در آن روزگار،شاگردش ابو عبید اللّه از او درخواست کرد که کتب ارسطو را شرح

ص:316

کند.

و چون با حال وزارت فراغتی برای چنان کاری برایش فراهم نبود،از آن عذر خواست؛و مدّت وزارت او برای شمس الدوله از سنۀ 405 تا سنۀ 412 بود.

و چون ابو عبید اللّه الحاح از حد گذرانید،آن جناب فرمود:اکنون که ترا بکشف حقائق حکمیّه رغبت است،همانا من مخزونات خاطر و معتقّدات علمی خود را مدون کرده و بی آنکه اقوال دیگران را در میان آرم،کتابی تألیف خواهم کرد.ابو عبید اللّه او را ثنا گفت و آن جناب بخواهش او،طبیعیّات کتاب شفا را تألیف کرد؛و هم یکی از پنج کتاب قانون را در آن ایّام برشتۀ تألیف آورد.

و از فرط میل و کثرت حرصی که او را در مقالات علمیّه بود،هر شب جمع کثیری از فضلاء در حضرتش مجتمع می شدند و از بیانات وافیۀ آن استاد اعظم،استفاده می نمودند.ابو عبید اللّه فرماید:هریک از متعلّمان را نوبتی بود که در آن تقدیم و تأخیری نمی افتاد،و من در موعد مقرّر از کتاب شفا مستفید گردیده و سپس دیگران استفاضه می کردند.

و زمانی بر این منوال گذشت تا شمس الدوله بحرب حاکم طارم تصمیم عزم داد و بفرمود تا جناب شیخ نیز همراهی نماید،آن جناب از ملازمت استعفاء جسته و قبول شد.و شمس الدوله بیرون رفت و اتّفاقا باز در عرض راه،مرض قولنجش عود کرد و بواسطۀ فقدان اسباب علاج از هر باره رنجش برافزون گردید.پس باستصواب امراء بجانب همدان برگشتند و امیر را در محفّه ئی نشانیده حرکت می دادند.و از سوء قضاء، هنوز ببلدۀ همدان نرسیده وفات کرد و امراء و اعیان بفرمان روائی فرزندش تاج الدوله رضاء داده با او بیعت کردند؛و کس بطلب جناب شیخ فرستادند تا وزارت را متقلّد شود.و چون او در وزارت شمس الدوله ناملایمات چندی دیده بود،بدان تن نداده قبول نکرد،و از بیم اجبار به خانۀ ابو غالب عطّار-که از شاگردان و خواصّ او محسوب

ص:317

می شود-،پنهان گردید؛و مکتوبی بعلاء الدولۀ کاکویه باصفهان نوشت که:مرا شوق آستان بوسی زیاده از اندازه است،و هرگاه باحضار فرمان رود البتّه بزیارت عتبۀ علّیه سرافراز خواهم شد،و آنرا پنهانی بجانب او فرستاد.

و در آن أوان،ابو عبید اللّه از او خواهش کرد که:اکنون چون زمان فراغت است خوب است که تألیف کتاب شفا و قانون را تمام فرمائید.و آن جناب قبول نموده؛ابو غالب را فرمود تا کاغذ و محبره بیاورد و رؤس مسائل حکمت را که بایستی در شفا آورده شود، در ده روز فهرست کرد،و پس از آن در مطالب عالیۀ آن تجدیدنظر نموده یک یک را شرح می کرد و دقایق و نکاتی را که بنظر می آمد،هریک را در مقام خود درج می فرمود.

و هر روز بر این نسق چندین ورق-که گفته اند شمار آنها تا پنجاه میرسید-بدون مراجعۀ بکتابی،تحریر می کرد تا از طبیعیّات و إلهیّات آن خاطر بپرداخت و شروع بتألیف اجزاء منطقیّۀ آن کرد و جزؤی هم از آن برنگاشت.

آورده اند که:تاج الملک یکی از امرای شمس الدوله بود که پس از او در سلطنت پسرش تاج الدوله،وزیر او شد؛و نظر بکینه ئی که از جناب شیخ در دل داشت در حضرت تاج الدوله از او سعایت آغازید که:او را پنهانی با علاء الدولۀ کاکویه مراسلاتی باشد.و این سخن در تاج الدوله اثر کرده بفرمود تا او را گرفته بزندان برند.پس جمعی در صدد گرفتن او برآمدند و برهنمائی معاندین،بخانۀ ابو غالب در شدند و او را بند کرده و بقلعۀ بردان-هفت فرسنگی همدان-بحبسش نهادند.و او چهار ماه در آنجا محبوس بماند،و در آن حال فرصت را غنیمت دانسته بعضی از اجزاء کتاب شفاء که ناتمام مانده بود،بپای برد؛و هم کتاب هدایه و رسالۀ حیّ بن یقظان را در آنجا تألیف کرده؛و قصیده ئی در شرح حال خود در آن جا گفته،که این بیت از آنجمله است:

ص:318

دخولی فی الیقین کما تراه و کلّ الشکّ فی أمر الخروج (1)

و در خلال آن احوال-که سنۀ 414 بود-،علاء الدوله بتسخیر همدان کمر بست و تاج الدوله چون تاب مقاومت نیاورد،بقلعۀ بردان-که محبس شیخ بود-پناه برده متحصّن شد.و چون علاء الدوله بی منازعی بهمدان در آمد به موجب فتوّت و مروّت خویش،آنرا بتاج الدوله واگذاشت و خود باصفهان برگشت.و پس از مراجعت او تاج الملک با جناب شیخ در مقام اعتذار برآمد و خواهش کرد که به مصاحبت او و تاج الدوله به همدان آید.و شیخ قبول نموده با ایشان به همدان آمد و در خانۀ یکی از سادات علوی که از دوستان وی بود،منزل گزید؛و راه آمد و شد را با همه کس مسدود کرد و اجزاء منطقیّه و سایر مباحث شفاء را که ناتمام مانده بود،تمام کرد؛و هم رسالۀ اودیۀ قلبیّه را در آن زمان تألیف نمود.و مدّت مکث او در همدان،تا دو سال بعد از وفات شمس الدوله کشید.

در قصص العلماء نقل کرده که:«بهمنیار که یکی از حکماء دهر و فضلاء آن عصر بود،همواره بمجلس درس جناب شیخ حاضر می شد و از خواصّ مریدان گردید.روزی باو عرض کرد که:تو با این فضل و کمال چرا دعوی نبوّت نکنی؟چه این دعوی را فقط همان طبقۀ علماء در مقام انکار باشند و اکنون که (2)علماء این زمان را با تو یارای مناظره نباشد.جناب شیخ فرمود:جواب ترا پس از این خواهم داد.

و چندی گذشت تا اینکه شبی در فصل زمستان،او با بهمنیار در همدان در اطاقی خوابیده بودند و هوا بسیار سرد بود و یخ بندی همدان و زمستان او معروف است؛که ناگاه مؤذّن در سحر ببالای گلدسته رفته بمناجات و نعت حضرت ختمی مرتبت صلّی اللّه علیه و آله

ص:319


1- (1)) نگر:محبوب القلوب ج 2 ص 169.بیفزایم که ضبط اشکوری:«...کما تروه»است.
2- (2)) چنین است در دستنوشت.

صدا بلند کرده،جناب شیخ ببهمنیار فرمود:برخیز از بیرون خانه برای من آب بیاور.

بهمنیار گفت که:اینک این وقت سحر و تو تازه از خواب برخواسته ئی و آب سرد مضرّ باعصاب و عروق باشد.شیخ فرمود:طبیب عصر منم و ضرورت اقتضاء آب می کند،تو مرا از آن منع می نمائی؟بهمنیار گفت:اکنون من در میان عرق می باشم و اگر بیرون روم هوا در مسامات بدن نفوذ می کند و مریض می شوم.شیخ فرمود:همانا جواب سؤال ترا در دعوای نبوّت اینک خواهم داد.بدانکه:پیغمبر کسی است که چهار صد سال از زمان او می گذرد و نفس او چنان تأثیری دارد که در این سردی هوا،مؤذّن ببالای گلدسته، نعت او را می کند و من هنوز در نزد توأم و تو از خواصّ اصحاب منی،به تو امر می کنم که شربت آبی بمن دهی و نفس من آنقدر اثر ندارد که تو اطاعت کنی!؛پس من چگونه دعوی پیغمبری نمایم؟!» (1).

و خلاصه؛جناب شیخ از ماندن همدان دل تنگ شده خیال مسافرت باصفهان را نمود و در پی فرصت می گشت،تا وقتی را بدست کرده لباس تصوّف در پوشید و بطور ناشناخت با برادر خود محمود و ابو عبید اللّه جرجانی و دو غلام،راه اصفهان پیش گرفتند و بعد از رنج بسیار بقریۀ طیران-که نزدیک شهر بود-رسیدند،و چون یک دو روز آنجا از رنج راه بیاسودند علاء الدوله را خبر شد که آن گنج شایگان که مدّتها در آرزویش بسر می برد،اینک برایگان بقلمرو او رسیده؛جمعی از مشاهیر أمراء و معاریف فضلاء را بپیشباز او فرستاد و خبیبتی مخصوص و خلعتی گران بها برایش روانه کرد و در کمال اعزاز و احترام،به شهر اصفهانش وارد نمودند و در یکی از محلاّت در خانۀ عبد اللّه بن أبیّ-که از أعاظم رجال بود-فرودش آوردند و هرگونه مایحتاج که لازمش بود برایش فراهم کردند.و روز دیگر علاء الدوله او را به حضور خویش خواند

ص:320


1- (1)) نگر:قصص العلماء-طبع انتشارات حضور-ص 301.

و مقرّر داشت که هر شب جمعه،جمعی از فقهاء و حکماء که در آن شهر بودند بمجلس سلطانی حاضر شوند و با جناب شیخ بمذاکرات علمیّه و مباحثات حکمیّه مشغول گردند.

و همانا علاء الدولۀ مزبور،ابو جعفر محمّد بن شهریار است که بابن کاکویه شهرت گرفته،چه او پسر دائی سیّده زوجۀ فخر الدوله است،و چون دائی را بزبان پارسی کاکو هم می گفته اند و سیّده در آن عصر در آل بویه عنوانی داشته-که گفتیم او از زنهای خیلی با سیادت دنیا است-و هم از جانب پدر از آل باوند-که سلسله ئی از شاهان طبرستان می باشند-بوده،و انتساب باو بسی اهمیت داشته؛لهذا علاء الدوله را بابن کاکویه که خالوزادۀ او باشد،می خوانده اند.و بنابراین،باید کاکو هم بهمان وزن خالو یعنی-واو آن ساکن و یاء پس از آن مفتوح-باشد.و این علاء الدوله در سنۀ 398 از جانب سیّده بحکومت اصفهان رسید و کم کم ترقّی کرده تا آخر خود تقریبا پادشاه آن سامان شد و جنگها و فتوحاتی نمود،چنانچه ببعضی اشاره خواهیم کرد؛و در محرّم سنۀ 423 وفات کرد.

و علی أیّ حال،نوشته اند که:در هر شب آدینه که علماء حاضر می شدند،جناب شیخ مسئله ئی را مطرح می کرد و چون بسخن در می آمد دیگران سراپا گوش می شدند و از بیاناتش استفاده می نمودند؛و هریک شبهتی داشتند از او پرسیده با بیانی موجز حل می نمود.

و در آن ایّام وقتی أبو منصور حیّان-که یکی از فضلاء و أدباء اصفهان بود-نزد أمیر علاء الدوله نشسته و شیخ نیز حاضر بود،که سخن از لغات عربیّه در میان آمد،و جناب شیخ در آن باب لوای مفاخرت برافراشت.ابو منصور گفت که:ترا در علوم فلسفه و حکمت مقامی باشد که هیچ جای انکار نیست،لکن فنّ لغت موکول بسماع اهل لسان است و قول تو در آن حجّت نخواهد بود.این سخن بر جناب شیخ گران آمد و در علم

ص:321

لغت غور نموده،فرمود تا کتاب تهذیب اللغة ابو منصور ازهری را از خراسان آورند و کتب دیگر نیز فراهم کرد و بمطالعۀ آن مشغول شد؛و در اندک وقتی بجائی رسید که مافوق آنرا نتوان تصوّر نمود.پس قصیده ئی إنشاء کرد مشتمل بر لغات بعیده و الفاظ بدیعه.و سه رساله تألیف کرد که هریک مشتمل بر چند فصل بود،یکی بر طریقۀ استاد ابن العمید،و یکی بر سبک صاحب ابن عبّاد،و دیگری بر شیوه أبو اسحق صابی.و آنها را بر کاغذهای کهنه نوشته و جلدهای عتیق بر آنها نهاد و مانند کتب قدیمه مرتّب داشت، و آن داستان با أمیر در میان نهاد و درخواست نمود که آن راز را پوشیده دارد.پس بناء بر رسم معهود روزی أبو منصور بمجلس علاء الدوله آمد.أمیر بعد از طیّ مقالات بدو گفت که:این رسائل را این روزها یافته ایم و می خواهیم مضامین آنرا معلوم داریم.أبو منصور آنها را گرفت و با دقّت نظر مطالعه نمود و بسیاری از جاهای آن بر او مشکل افتاد،در این أثنا شیخ وارد شد و هر لغتی که بر أبو منصور مشکل بود بیان کرد و در استشهاد و استدلال چندان احاطت و استیلاء ظاهر ساخت که حاضران در حیرت افتادند، و أبو منصور هم بفراست دریافت که آن نظم و نثر از نتایج طبع او است؛لاجرم خجل و منفعل بنشست و بمعذرت برخواست و تصدیق نمود که:تو در هر فن أفضل و أعلم دهر باشی.و آن جناب در آن أوان کتاب لسان العرب را در لغت تألیف فرمود،لکن فرصتی نیافت که مسوّدات آن را ترتیب دهد،که آن با سایر مؤلّفاتش بغارت رفت، چنانچه در طیّ تألیفات بدان اشاره خواهد شد.

و مقارن آن أیّام،علاء الدوله وزارت خود را بدو واگذار نمود.و نوشته اند (1)که:آن بزرگوار در ایّام وزارت همواره پیش از طلوع صبح برخواسته بتألیف و مطالعۀ کتب مشغول می شد؛و بعد از أداء فریضه،شاگردانش مانند:بهمنیار و أبو منصور زیله

ص:322


1- (1)) نگر:محبوب القلوب ج 2 ص 169.

و أبو عبید اللّه جرجانی و أبو عبد اللّه معصومی و سلیمان دمشقی و جمعی دیگر در حضرتش حاضر شده،و در علم حکمت و طبّ و غیره استفادت می نمودند.از بهمنیار نقل شده که در آن أیّام ما شاگردان مطالعه نکرده و بعیش و عشرت مشغول بودیم و بامداد بمجلس درس رفتیم،و آن روز را چندان که آن جناب در توضیح مطالب درس اهتمام فرمود آثار فهم و ادراک در ما پدیدار نیامد،پس از آن میانه بجانب من توجّه نموده فرمود:چنین پندارم که شما دوش اوقات خود را بتعطیل و اهمال ضایع گذارده اید؟عرض کردم:چنان است که دریافته اید!؛پس آن جناب آهی سرد از دل برکشید و آب در دیدگان بگردانید و فرمود:من بسی افسوس دارم که شما عمر خود را بیهوده درباخته اید و قدر این معارف و علوم را نشناخته اید!همانا ریسمان بازان در پیشۀ خود به مقامی میرسند که مایۀ حیرت هزاران هزار عاقل می شود و شما در اقتناء معارف و علوم چندان قادر نشده اید که چند تن جاهل بحیرت بیفتند!.

الغرض؛آن شاگردان عظام که هریک از اساتید روزگاراند،همه روزه از محضر وی استفادتی می نمودند و در أداء فرایض پنجگانه بوی اقتداء می کردند.و آن جناب پس از آن بأمور وزارت مشغول می شد و از نتیجۀ رأی رزین و فکر دوربین در نظم و ترتیب أمور مملکت،تدبیراتی می نمود که أصحاب کیاست را عقول بحیرت درمیشده و می توان گفت که پس از اسکندر-که ارسطاطالیس وزیرش بود-،هیچ پادشاهی را وزیری که بدان پایه در حکمت مکانت داشته باشد،روزی نشده؛چنانچه نظامی عروضی سمرقندی در چهار مقاله گفته (1).

و در آن أیّام یکی از أعیان دولت علاء الدوله را مالیخولیائی سخت عارض شد،و چنین می پنداشت که گاوی شده.همواره بانگ گاوان برمی داشت و هرکه نزد او

ص:323


1- (1)) نگر:چهار مقاله-طبع کتابفروشی تأیید اصفهان-ص 75.

می رفت او را می آزرد و می گفت:مرا بکشید که از گوشت من هریسه ئی نیکو آید!.تا کار بدرجه ئی رسید که هیچ نخورد و أطبّاء از معالجۀ آن عاجز آمدند،و جناب شیخ را در آن أیّام بواسطۀ وزارت چندان فراغتی نبود،چه-چنانچه نوشتیم-او بامدادان در خانه مشغول درس بود و تا می خواست از خانه بیرون شود برای ترتیب أمور وزارت، چندین نفر سواره از مشاهیر رجال و أرباب حاجت که در چهار مقاله شمار ایشان را بهزار نوشته (1)؛بر در خانه جمع می شدند،پس چون بیرون می آمد ایشان همراه او می رفتند،و تا بدیوان خانه می رسید عدّۀ آن جماعت دو برابر شده بود،پس تا نماز پیشین در دیوان خانه می ماند و چون بازمی گشت آن جماعت با او طعام می خوردند (2).

و او قیلوله نموده چون برمی خواست نماز می کرد و بنزد علاء الدوله میرفت و تا نماز دیگر نزد او می ماند،بدون ثالثی در مهمّات مملکت با یکدیگر مشورت می کردند.

و مختصر؛چون اطبّاء از معالجۀ آن جوان عاجز آمدند،علاء الدوله را بشفاعت برانگیختند تا او از آن جناب خواهش معالجه کند.پس علاء الدوله او را بخواست و فرمود تا او را معالجه نماید.جناب شیخ پرستاران بیمار را خواسته و از حالت او چنانچه باید اطّلاع یافت،و فرمود:بروید و او را بشارت دهید که اینک قصّاب را خبر کرده ایم و همی آید تا ترا بکشد.بیمار چون این خبر شنید شادی بسیار کرد و از جای برخواست و بنشست.و جناب شیخ با کوکبۀ دستگاه وزارت بر در سرای بیمار آمده و کاردی بدست گرفت و با یک دو تن از ملازمان بدرون رفت و گفت:این گاوی که او را باید کشت کجاست؟بیاورید تا بکشیمش.بیمار از منزلی که داشت صدائی مانند گاوان کرد-یعنی اینجا است!-شیخ بفرمود:او را در میان سرای بکشید و ریسمان

ص:324


1- (1)) نگر:همان ص 76.
2- (2)) این لفظ،با آنچه در مصدر پیشین مذکور افتاده متفاوت است؛نگر:همان.

بیاورید تا دست و پایش را محکم بربندیم.بیمار چون این صدا بشنید برخواست و خود بمیان خانه آمده بر پهلو بخفت.پس دست و پای او را سخت بستند و شیخ خود آمده پهلوی او نشست و کارد بر کارد مالید،و چنانکه عادت قصّابان است دستی چند بر پهلوی او زد و فرمود:این بسیار لاغر است و امروز نمی شود کشتش،چند روزی او را علوفه دهید تا فربه شود،آنگاه او را بکشیم!.این بگفت و از پهلوی او برخواست و دستور العمل داد که غذا در پیش او برند و گویند:بخور تا فربه شوی و زودتر ترا بکشند.بیمار از شوق آنکه زودتر کشته شود بخوردن درآمد،و بدان سبب از هرگونه أشربه و أغذیه بدو دادند و داروهای مناسب خورانیدند.و أطبّاء بفرمودۀ شیخ،دست بمعالجت برآوردند و در اندک زمانی،آن بیمار از آنمرض صعب العلاج خلاصی یافت.

علاء الدوله را از آن تدبیر صائب،زیاده شگفتی روی داد و بر تحسین و آفرینش بیفزود.

در تاریخ الحکماء نوشته که:«در آن أیّام،باتمام بقیۀ کتاب شفاء بپرداخت و از کتاب منطق و مجسطی فراغت یافت،چه قبل از آن بر کتاب اقلیدس و ارشماطیقی (1)و موسیقی اختصار نموده بود،و در هر کتاب از ریاضیّات زیادتی هائی که محتاج إلیه می دانست بیفزود،امّا در مجسطی ده شکل از اختلاف منظر ایراد کرد؛و هم چنین در آخر مجسطی در علم هیئت مطالبی آورد که پیش از وی نیاورده بودند.و در کتاب اقلیدس شبهاتی چند ایراد کرده و در ارشماطیقی خواصّ حسنه استنباط نموده،و در موسیقی مسئله هائی افزود که متقدّمین حکماء از آنها غافل بودند،و همی بر آن کتاب می افزود تا آنکه بجمیع فنون حکمیّه مشحون آمد و بتصحیح و تنقیح آنها پرداخت.

و جملۀ آنها در آنجا اتمام پذیرفت الاّ کتاب نبات و حیوان،که گویند آن را در سالی که با علاء الدوله بشهر شاپور فارس می رفت در عرض راه تألیف نمود.و هم در آن روزگار

ص:325


1- (1)) چنین است در دستنوشت.

کتاب نجات را که از أجلّ تصانیف او است،جمع و تألیف نمود.

و همه روزه او را بیش از پیش در پیشگاه علاء الدوله قرب و منزلتی فراهم می گردید؛و در زمانی که علاء الدوله بجهت اصلاح پاره ائی از مفاسد بهمدان می رفت نیز آن جناب همراه بود» (1).

ابو عبید اللّه جرجانی گوید که:«در آن ایّام،شبی را در مجلس علاء الدوله بودیم و سخن از نجوم در میان آمد و اینکه در تقاویم معموله اختلالاتی چون بحسب ارصاد قدیمه است،پیدا شده.علاء الدوله بفرمود که:خوبست جناب شیخ دست از آستین فضائل برآورده و بپای مردی دانش،رصدی بناء کند.پس گنجور خود را بخواند و مقرّر داشت که هر نوع که آن دستور بزرگوار دستور دهد،بی درنگ مخارج مقرّرۀ آن را بپردازد.پس جناب شیخ مرا خوانده اصلاح و انجام چنین کار مهمّ را در عهدۀ من نهاد،و بجهت تسهیل عمل و توضیح حقایق آن،رسالۀ در این باب تألیف کرد.و من بحسن اهتمام و کمال مراقبت در چند سال آن قدر از آلات و أسباب لازمه فراهم کردم که مزیدی بر آن متصوّر نبود،ولی کثرت أسفار علاء الدوله و وفور مشاغل جناب شیخ در هر سال،از بناء رصدخانه عائق و مانع می شد و از آن روی آن أمر انجام نیافت؛ولی از نتیجۀ آن اهتمامات،بسیاری از غوامض نجومیّه حل گردید و أغلب أعمال رصدیّه معلوم شد.و کتاب حکمت علائیّه را که-بپارسیش دانش نامۀ علائی خوانند-در آن أیّام بنام علاء الدوله انجام داد» (2).

و باز أبو عبید اللّه گوید که:مدّتها گذشت که در خدمت آن جناب بودم،هیچ ندیدم که در سیر کتب بترتیب مطالعه کند،بلکه مواضع مشکلۀ هر کتاب را تفحّص می کرد تا شأن

ص:326


1- (1)) نگر:تاریخ الحکماء قفطی-ترجمۀ فارسی-ص 565.
2- (2)) نگر:همان ص 566،محبوب القلوب ج 2 ص 170.

و مرتبۀ مؤلّف آن را دریابد.

نقل است که چون کتاب مختصر أصغر-یعنی موجز صغیر-را در منطق تألیف کرد، آنرا بشیراز بردند و حکماء و فضلاء آن سرزمین در چند جای از آن ایرادات و شبهاتی یافتند؛و آنها را بر جزوی چند نوشته با نامه ئی نزد أبو القاسم کرمانی-که رفیق ابراهیم بن بایار دیلمی بود-،فرستادند.و ابو القاسم آنها را بنظر جناب شیخ رسانید،شیخ آن أجزاء را گرفت و همی در آنها نظر می کرد و با أبو القاسم صحبّت می داشت و با سایر مردم سخن می گفت؛و تا نماز عشاء بهمین منوال گذرانید.پس آغاز نوشتن ایرادات و جواب یک یک از آن شبهات را نمود،و آن أیّام فصل تابستان و شبها در نهایت کوتاهی بود، و هنوز شب از نیمه نگذشته بود که تمام آن ایرادات را جواب نوشت.ابو القاسم گوید:من درآمدم درحالی که بر مصلّی نشسته بود و أجزائی را که در جواب علماء شیراز بود نزد من نهاد و فرمود:این أجزاء را بگیر و در نامۀ خود از تحریر جواب ایرادت و صورت حال نویس.أبو القاسم صورت حال را نوشت و چون علماء شیراز آن تحریر دلپذیر را دیدند،بر فضائل او و قصور ادراک خویش اقرار آوردند.

گویند:در هنگامی که آن حکیم دانشمند بوزارت علاء الدوله بسر می برد،أمیر را کمربندی از سیم که بجواهر ترصیع کرده بودند با کاردی که از گوهرهای قیمتی آویزه ها داشت،بود؛و آنرا برسم موهبت بدان جناب مرحمت نمود.و چون کمر مرصّع و کارد مکلّل با زّی او مناسبت نداشت،جناب شیخ آنها را بیکی از غلامان که مقرّب حضور بود،ببخشید.و پس از چند روز علاء الدوله آن غلام را دید که کمر را بسته و کارد را بر میان زده،از حقیقت أمر پرسید،غلام عرض کرد که اینها را شیخ بمن بخشیده.

سخت برآشفت،چه آن کارد و کمر مختصّ خود او بود.پس غلام را سیاست بلیغ نموده و بقتل شیخ نیز کمر بست.یکی از محرمان حضور که با او دوستی داشت،شیخ را از این معنی آگاه کرد.آن حکیم فرزانه چون از ماجری مطّلع شد،از کسوت معتاد بلباس

ص:327

دیگر تن بیاراست و از اصفهان روی بری آورد.و چون بدان سرزمین رسید از پس تحصیل قوت ببازار شد،و بهرسوی می نگریست تا نظرش بایوانی افتاد که جوانی نیکو روی در آن نشسته و جمعی از بیماران بر وی گرد آمده،شیخ نزدیک دکّۀ آن جوان طبیب نشست و در أعمال و أقوال او چشم دوخته همی نظر می کرد.تا اینکه دید زنی قاروره ئی در دست گرفته باستعلاج بنزد وی آمد.طبیب چون قاروره را بدید بی تأمّل گفت:مریضی که این قارورۀ او است یهودی باشد،سپس گفت:چنین میدانم که این بیمار امروز ماست خورده.زن گفت:چنین است.پس گفت:خانه این بیمار و خوابگاه او در مقامی پست است.زن گفت:آری.شیخ از حدس آن طبیب زیاده در تعجّب شد.

ناگاه جوان را بر او نظر افتاد،او را بنزد خود خواند و صدرش نشانید،و چون از عمل معالجت فراغت جست عرض کرد که:چنان می بینم که تو خود شیخ الرئیس هستی که از بیم علاء الدوله فرار کرده ئی.شیخ را حیرت زیاده شد؛و جوان استدعاء کرد که شیخ بفرود آمدن در منزل او رهین امتنانش فرماید.آن جناب قبول کرد و با یکدیگر رو به منزل آوردند و پس از طیّ لوازم میزبانی،شیخ از جوان پرسید که:امروز از کدام راه دانستی که آن قاروره از یهودی است؟و او ماست خورده؟و مکانش در جائی پست است؟

عرض کرد که:چون آن زن دست بیرون آورد پیراهنی که بس قیمتی و چرکین بود دربرداشت،دانستم که یهودی می باشد؛و هم آلوده بماست بود،حکم کردم که ماست خورده؛و چون محلّۀ یهودان این شهر در پستی است بدان هم تلفّظ نمودم.

شیخ دیگر باره پرسید که:از کجا دانستی من کیستم و از بیم علاء الدوله فرار کرده ام؟ جوان گفت:چون آوازۀ فضائل و جلالت ترا شنیده بودم بخاطرم گذشت که شاید ابو علی باشی،و میدانستم که علاء الدوله برغبت و اختیار از همچو تو حکیم و وزیری دست بردار نخواهد بود،لاجرم حادثه ئی روی داده که گریزان گردیده ئی.

ص:328

شیخ فرمود:اکنون بگوی مسئول تو از من چیست تا در انجام آن همّت گمارم؟گفت:

علاء الدوله از چون تو بزرگی چشم نخواهد پوشید و عمّا قریب در استرضاء خاطرت برآید و بر وزارتت برقرار دارد،ملتمس آنستکه چون نزد وی روی آنچه از من دیده ئی بعرض رسانی و مرا در سلک ندیمانش منتظم سازی.شیخ این معنی را قبول کرد؛ و طولی نکشید که علاء الدوله جمعی از خواصّ خود را با تشریف وزارت،بمعذرت نزد شیخ فرستاد و وی را باصفهان خواند.شیخ،آن جوان طبیب را همراه برد و پس از رسیدن بحضور علاء الدوله،ماجرای آن جوان را بعرض رسانید و رفته رفته او را جزؤ ندماء علاء الدوله گردانید.

و در آن چند سال که او در اصفهان وزارت و ریاست داشت،چندان نوادر و لطائف در مکالمات خود درج می کرد که أدباء نکته یاب،همگی در حیرت می افتادند و از هر مقوله که سخن می رفت،از پاسخ عاجز می ماندند.

در تاریخ نگارستان قاضی احمد قمّی (1)و بعضی از مواضع دیگر،نگارش رفته که:

آن جناب هرچند که بر أصحاب علوم و أرباب فنون در أستادی مسلّم بود و در هر باب و هر کتاب همه کس را ملزم می نمود،ولی وقتی،از مردی کنّاس چندان الزام دید که در نزد همراهان از فرط خجلت خواموش (2)گردید،و آن چنان بود که روزی با کوکبۀ وزارت از راهی می گذشت،کنّاسی را دید که خود بدان شغل کثیف مشغول و ضمنا با زبانش بدین بیان مترنّم است:

گرامی داشتم ای نفس از آنت که آسان بگذرد بر دل جهانت

آن جناب را از شنیدن آن شعر تبسّم آمد و با شکر خنده ئی از روی تعریض آواز داد

ص:329


1- (1)) در جریان تصحیح حاضر،به این کتاب دست نیافتم.
2- (2)) حضرت استاد،با اشاره به املای این کلمه،بر فراز آن نگاشته اند:«کذا».

که:الحق حدّ تعظیم و تکریم همان است که تو دربارۀ نفس شریف مرعی داشته ئی و قدر جاهش همین است که در قعر چاهش بکنّاسی گذاشته ئی!و باز این کار زشت را افتخار آن میشماری!

مرد کنّاس دست باز داشته و گفت:در عالم همّت،نان از شغل خسیس خوردن به که بار منّت رئیس بردن؛و دیگر:در وقت رحیل کنّاس را از محنت کنّاسی مردن نیک آسان بود،امّا دنیادار را از محنت خودشناسی و طنطنۀ حق ناشناسی مردن سخت دشوار باشد.

شیخ از این معنی غرق عرق شده شرمندانه از آنجا بگذشت.

و نظیر این حکایت،آنستکه مرحوم سیّد علی خان شیرازی نقل کرده که:أصمعی روزی کنّاسی را دید که چاهی پاک می کرد و همی می گفت:

و أکرم نفسی إنّنی إن أهنتها و حقّک لم تکرم علی أحد بعدی

أصمعی گفت:سوگند بخدا تو چیزی از خواری فروگذاری نکردی جز اینکه از این حرفت بر نفس خود بار نمودی!

کنّاس گفت:راستست،ولی او را از بزرگتر از این نگاه داشتم،گفت:آن چیست؟ گفت:سؤال از مثل تو!

أصمعی گوید:من از او گذشتم در حالتیکه رسواترین مردم بودم! (1).

و مختصر؛جناب شیخ الرئیس در خدمت علاء الدوله همی بسر می برد،تا اینکه سلطان محمود غزنوی-چنانچه از این پیش اشاره بدان نمودیم-،در سنۀ 420 عراق عجم را مسخّر کرد،مجد الدوله را گرفته بغزنین فرستاد،علاء الدوله که در حقیقت از جانب مجد الدوله و بپشتوانی او در اصفهان حکومت یا تقریبا سلطنت می نمود از صولت سلطان ترسیده بپنهانی با جناب شیخ بشاپور فارس رفت و سلطان محمود ایالت عراق

ص:330


1- (1)) نگر:ریاض السالکین ج 3 ص 421.

و مضافات آنرا بفرزند خود،مسعود داد و خود بغزنین برگشت.و علاء الدوله پس از مراجعت سلطان،فرزند خود را با هدایای چندی نزد مسعود فرستاد و او آنها را قبول کرد و حکومت اصفهان و مضافات آن را کما فی السابق بدو واگذار نمود و بر آنسامانش مسلّط کرد.و پس از چندی چون ملک خود را بتدبیرات صائبۀ شیخ از هر خلل مصون دید،داعیۀ استقلال پیدا کرد.سلطان مسعود از ما فی الضمیر وی مطّلع شده دیگر باره با لشکری جرّار باصفهان رو کرد،علاء الدوله تاب مقاومت نیاورد و به شاپور و اهواز رفت.سلطان مسعود باصفهان آمد و خواهر علاء الدوله را بچنگ آورد.جناب شیخ که از نمک خوارگان آن خاندان و هم از تدابیر علمی و حکمتی بسی از غرائب امور در آن دولت جاری کرده بود،برای حفظ ناموس علاء الدوله بپنهانی به سلطان مسعود نوشت که:خواهر علاء الدوله را شأنی است که جز با تو کفؤ دیگری نتواند شد،خوب است که او را از پرده گیان حرم خودنمائی و چون چنین کنی علاء الدوله بی منازعی،خطّۀ اصفهان بر تو مسلّم دارد.پس سلطان آن مخدره را بعقد ازدواج خویش درآورد و اصفهان را هم بعلاء الدوله واگذاشت و خود،بری رفت.و چون چندی گذشت باز مفسدین بعرض سلطان رسانیدند که علاء الدوله در تهیّۀ جنگ است،سلطان مسعود زیاده در خشم شد و بدو پیغام داد که:از خیال کج در گذر و زحمت ما روا مدار که اگر سر خلاف گیری خواهرت را طلاق داده و او را بأوباش لشگری بخشم!علاء الدوله از این سخن مو بر (1)تنش راست شده و چون شعلۀ آتش برافروخت،و بشیخ عرض کرد که:جواب او را بنویس.

جناب شیخ بعد از طیّ کلمات مقرّره نوشت که:هرگاه ارباب نفاق در خلاف

ص:331


1- (1)) دستنوشت:«مؤثر».ضبط متن موافق است با آنچه در نامۀ دانشوران ج 1 ص 114 سطر آخر،آمده است.

علاء الدوله چیزی عرض نموده اند محض دروغ و افتراء است.و در خصوص بانوی حرم،اگرچه او خواهر علاء الدوله است لکن اکنون منکوحۀ سلطان میباشد،و اگر طلاقش هم دهی باز مطلّقۀ تو است،و غیرت زنان بر شوهران است نه بر برادران!.

سلطان چون نامۀ شیخ را مطالعه نمود از صدق آن عبارات و دیگر علائم و امارات بر وی معلوم شد که آن خبر اصلی ندارد.پس از شأن و شوکت نمّامان بسی کاست و بر حرمت خواهر علاء الدوله افزود و او را با تجهیزی شایان نزد برادر گسیل ساخت.

و مقارن آن أیّام،سلطان محمود در شب 5 شنبه 32 ع 2 سنۀ 421 وفات کرد؛و چون این خبر بمسعود رسید دو اسبه بجانب غزنین تاخت و پس از استقرار و استقلال، ابو سهل بن حمدون را بایالت عراق برقرار کرد،و او با علاء الدوله راه لاف و گزاف گرفت.علاء الدوله تاب تکلّفات او را نیاورده با أبو سهل راه خلاف پیش گرفت و آخر در همدان با او جنگیده و منهزم شد،و ظاهرا این در سنۀ 425 بود،پس أبو سهل باصفهان آمد و علاء الدوله بجبال فریدن و خوانسار پناه برد،و بسیاری از خزائن و کتب علاء الدوله را غزنویان بردند که در فتنۀ غوریان وقتی که غزنین را بگرفتند و غارت کردند،همه بسوخت.و همچنین أمتعۀ نفیسه و کتب جناب شیخ را که از مسودّه بیرون نشده بود غارت کردند.و چندی نگذشت که باز علاء الدوله ساز لشگر کرد و بر أبو سهل بتافت و او را منهزم کرد،و بر ایالت اصفهان مستقلّ گردید؛و جناب شیخ ثانیا به تألیف مطالب مسودّاتی که غارت شده بود همّت گماشت و تمام آنها را از حفظ بسبک آنچه از نخست نگاشته بود،نگاشت.

آورده اند که:ابو ریحان بیرونی هیجده مسئلۀ طبیعیّه را که مشتمل بر اعتراضات بر ارسطو و استفسار از بعضی اشکالات خود بود؛در رساله ئی مدوّن کرده و نزد آن جناب فرستاد،و از او جواب خواست؛بدین شرح:

1-اعتراض بر ارسطو در سبکی و سنگینی اجسام فلکیّه؛

ص:332

2-اعتراض بر آن فیلسوف در قدم عالم؛

3-اعتراض بر او و سایر حکماء که چرا جهات را منحصر در شش دانسته اند؛

4-اعتراض بر او در اینکه چرا وجود عالمی را که برون از این عالم باشد،محال شمرده؛

5-اعتراض بر او در این که چرا شکل فلک را کروی دانسته و در نفی شکل بیضی و عدسی بلزوم خلأ تمسک جسته،با اینکه ممکن است که بشکل عدسی و بیضی هم خلأ لازم نیاید؛

6-اعتراض بر او در تعیین جهت یمین و مشرق که خود مستلزم دور خواهد بود؛

7-اعتراض بر او در کرویّت شکل آتش،با اینکه بمذهب ارسطو لازم است که شکل آن کروی نباشد؛

8-سؤال از حقیقت حرارت و شعاعات که اجسام اند یا اعراض؟؛

9-سؤال از حقیقت استحاله و انقلاب بعضی از عناصر بیکدیگر که آن از چه قبیل است؟؛

10-سؤال از سبب سوزانیدن شیشه ئی که پر از آب صاف باشد اجسام برابر خود را؛

11-سؤال از مکان طبیعی عناصر؛

12-سؤال از کیفیّت ادراک باصره؛

13-سؤال از سبب اختصاص ربع مسکون شمالی زمین بعمارت،با آنکه ربع شمالی دیگر با دو ربع جنوبی آن در این حکم مشترکند و سبب امتیازی نیست.(ولی هرگز بخواطر این دو حکیم بزرگوار نمیگذشت که پس از چهار صد و پنجاه سال تقریبا بعد از ایشان،حکیمی مانند کریستف کلمب ایطالیائی پیدا می شود و بدیدۀ علم،مسکونیّت ربع دیگر شمالی را می بیند و بپای مردی عمل،بدانجا رفته این راز سر بمهر را بر همۀ

ص:333

عالم،سحر (1)خواهد کرد).

14-سؤال و انکار در تلاقی سطوح با برهان هندسی؛

15-سؤال از امتناع خلأ با اینکه امکان خلأ در زجاجۀ ممسوسه محسوس است؛

16-سؤال از شکستن ظرفها از سختی سرما؛

17-اعتراض بر او در اینکه چرا بر قائلین جزء لا یتجزّی تشنیع آورده،با اینکه حکماء را نیز از ایرادی که بر متکلّمین وارد است گریزی نباشد؛

18-سؤال از سبب ایستادن یخ بر بالای آب،با اینکه بمراتب از آب سنگین تر باشد.

در نامۀ دانشوران چنین است (2)؛لکن یخ خود بسی از آب سبک تر است،چنانکه جناب آقا میرزا محمّد علی خان ذکاء الملک-دام فضله-در رسالۀ فیزیک خود نوشته (3).

و بالجمله؛ابو ریحان بیرونی را با ابو عبد اللّه معصومی که از افاضل شاگردان شیخ است؛مراسلات و معارضات در میان بود.جناب شیخ جواب آن سؤالات را بدو حواله نمود و خود از ایراد آنها دم درکشید.پس مدّتی در جواب تأخیر رفت و ابو عبد اللّه (4)وسیله ها برانگیخت و رسیله ها بفرستاد و جواب طلب کرد.شیخ خامه برگرفت و رساله ئی در جواب آنها نگاشت و نخست از در اعتذار درآمد بدین مضمون که:

«خدایت یاری کناد و از هر شرّی نگاهت بداراد!.همانا اگر در جواب مسائل تأخیری رفته باشد،از راه تقصیر نیست،چه می پنداشتم که ابو عبد اللّه معصومی تاکنون آنها را جواب داده و جواب هریک از آنها را در ذیل هر سؤال مرتب داشته»؛و در آخر آن

ص:334


1- (1)) چنین است در دستنوشت.
2- (2)) نگر:نامۀ دانشوران ج 1 ص 117.
3- (3)) در جریان تصحیح حاضر،متأسّفانه به این رساله دست نیافتم.
4- (4)) چنین است در دستنوشت؛هرچند صحیح آن«ابو ریحان»می نماید.

رساله نوشت که:«هرگاه از جواب این مسائل چیزی بر تو مشکل شود،از من بازپرس تا بدان آگاهت نمایم».

چون این رساله بحکیمی دانشمند مانند ابو ریحان رسید که در روی أرض نظیری برای خود نمی دید-و جای آن هم داشت،چه هنوز بعد از نهصد سال تحقیقات و اختراعات افکار صائبۀ او در مراتب کنجکاوی از تاریخ گذشتگان و وضع نقشه و رسم صفحات جغرافی و سایر فنون ریاضی و طبیعی با آن کیفیّت و صور آلات آن ازمنه، محلّ رجوع و دقّت نظر حکماء اروپائی می باشد-از مطاوی کلمات آخر آن سخت برآشفت و آن جوابها را ناصواب شمرد،دست تعرّض بگشود و بنقض و اعتراض کمر بست و ایراداتی بر آن جوابها نوشت و در هریک الفاظی ناشایست بکار زد،چنانچه شیخ را در آنها:أیّها الشابّ و أیّها الفتی الفاضل و غیره یاد کرد!و بطوری رکیک آن ایرادات را مرتّب داشته به سوی او فرستاد.و گفته اند که بعد از وفات شیخ،آن رساله رسید و ابو عبد اللّه معصومی بپاس نعمت تعلیم،یک یک جوابات ابو ریحان را ردّ کرد،و رساله ئی در این خصوص مرتب نمود.و نوشته اند که:تمام آن سؤالات و جوابات و ایرادات مجلّدی شده و در اصفهان موجود باشد.

آورده اند که:جناب شیخ روزگاری دراز بر تجرّد نفس ناطقه سخن کرد،تا اینکه کلام را منجر نمود بر اینکه اجسام عنصریّه پیوسته در تبدّل و زوال است و اصل محفوظ و سنخ باقی نفس ناطقه باشد که اصلا تغیّر در آن راه نیابد،بهمنیار این سخن را انکار کرد و گفت:هم چنان که اجسام دائما در تبدّل است و باوجود این در تظاهر متّصل واحد دیده می شود،چه مانع دارد که نفس ناطقه نیز همان طور همواره در تبدّل باشد و چون خود نفس غیر محسوس است تبدّل او نیز بحس درنیاید؟.و در این انکار بسی مبالغت و جواب آن را از آن جناب همی مطالبت مینمود.شیخ سایر شاگردان را مخاطب ساخته فرمود که:این سائل حقّ مطالبۀ جواب ندارد،زیرا که این سائل شک دارد که از من

ص:335

سؤال کرده یا از غیر من!چه بناء بمذهب او ممکن است که شیخ ابو علی نخستین زوال یافته و ابو علی دیگری بجای او موجود شده باشد!.

و این معارضه با این طور در روضات (1)و نامه (2)است؛لکن در قصص فرماید که:

«بهمنیار زمان را از جملۀ مشخّصات می دانست و در این باب با شیخ بسی مجادله نموده،آخر شیخ گفت:تو استحقاق جواب بر من نداری،زیرا که آن زمان که تو سؤال کردی غیر این زمان است،پس تو الآن غیر آن شخصی که از من سؤال نموده است؛ و ملزم شد» (3).

در بسیاری از کتب نوشته اند که:شیخ ابو سعید بن ابو الخیر-که از عرفاء کاملین و سلاّک واصلین آن عصر بود-،با این بزرگوار طرف مکاتبت و مراسلت بلکه چندی هم با یکدیگر معاشرت نموده اند،آن عارف یگانه و زاهد فرزانه بسی بفضل و بزرگواری این حکیم دانشمند اذعان کرده.و در بدایت حال که شیخ را چندان بر مدارج کمال، ترقّی دست نداده بود،روزی بمجلس جناب شیخ ابو سعید رفت و سخن از طاعت و معصیت و محرومی ارباب ذنوب در میان آمد،پس شیخ الرئیس این رباعی را می گفت:

مائیم بعفو تو تولاّ کرده وز طاعت و معصیت تبرّا کرده

آنجا که عنایت تو باشد،باشد ناکرده چو کرده،کرده چون ناکرده

پس شیخ ابو سعید ابن رباعی را بداهة در جواب سرود:

ای نیک نکرده و بدی ها کرده وانگه بخلاص خود تمنّا کرده

بر عفو مکن تکیه که هرگز نبود ناکرده چو کرده،کرده چون ناکرده (4)

ص:336


1- (1)) به این مطلب،در روضات الجنّات دست نیافتم.
2- (2)) نگر:نامۀ دانشوران ج 1 ص 118.
3- (3)) نگر:قصص العلماء ص 416.
4- (4)) نگر:محبوب القلوب ج 2 ص 18.

وقتی دیگر این دو بزرگ را باهم ملاقاتی دست داد.شیخ ابو سعید نظر بآنکه از أهل تصوّف و عرفان بود بر شیخ الرئیس که از اهل حکمت و برهان بود،خواست انکاری آورد،گفت:مدار شما أرباب حکمت در ترتیب براهین بر شکل اوّل خواهد بود،و سایر اشکال هم تا بشکل اوّل نرود تمام نشود؛و آن خود مستلزم دور باشد،زیرا که:علم بنتیجه موقوف است بکلّیّت کبری،و آن بدون علم بنتیجه تمام نشود.یعنی مثلا در این قیاس:«هر انسان حیوان است،و هر حیوان جسم است»تا نتیجه دهد که:«هر انسان جسم است»،علم بنتیجه بالضروره موقوف است به کلّیّت کبری،و کلّیّت کبری-یعنی اینکه هر انسانی حیوان باشد،و هیچ فردی از آن از این حکم بیرون نباشد-موقوف است بمجسّم بودن انسان؛و آن خود عین نتیجه است.

شیخ در جواب گفت:بلی چنین است،لکن علمی که در نتیجه مطلوب است علم تفصیلی است و علمی که در کلّیّت کبری لازم است و دخول اصغر در تحت اکبر بدان موقوف،علم اجمالی است؛و این دو غیر یکدیگر باشند.پس در برهانی که تو خود تألیف نموده ئی حدّ وسط مکرر نشده.

شیخ ابو سعید کاسه ئی آنجا بود،برداشت و بهوا انداخت و مابین هوا معلّق بایستاد.

پس رو بشیخ آورد و گفت:شما در علم طبیعی گوئید:اجسام بالطبع مایل اند به مرکز خود،و چگونه این کاسه که خود از اثقال است فرود نیاید و به مرکز میل ندارد؟!شیخ گفت که:ما این سخن در آنگاه گوئیم که مانعی نباشد،و اینک توجّه تو مانع از فرود آمدن است.نوشته اند که:شیخ ابو سعید پس از این جواب بشیخ الرئیس گفت که:تو نیز نفس خود را کامل کن تا این مرتبه برایت بهمرسد.شیخ الرئیس گفت که:تو بمنزلۀ عامل و اجیری هستی که کاری کردی و مزدی بتو دادند؛و من بقوّۀ فهم ادراک معقولات نمودم.

و پس از رفتن شیخ الرئیس،مریدان از شیخ ابو سعید پرسیدند که:او را چگونه

ص:337

یافتی؟فرمود:من هرجا بدیدۀ نگران و چراغ فروزان رفتم آن کور با عصا خوش بنشان همی بر اثر ما آمد!.

و زمانی دیگر آن هر دو بزرگوار یکدیگر را ملاقات نمودند و پس از افتراق،از هر یک،حقیقت حال دیگری را پرسیدند.شیخ ابو سعید گفت:آنچه من می بینم او میداند! و ابو علی گفت:آنچه من میدانم او می بیند!.و در روضات پس از این سخن فرماید:

«کلمات این دو بزرگوار اشاره به علم الیقین و حقّ الیقین است که در مراتب توحید و معرفت،مشرب هریک از حکماء و عرفاء کاملین باشد» (1).

و یک دو سال پیش از وفات شیخ الرئیس،ابو سعید نامه ئی بدو نوشت که تقریبا مختصر مضمون آن این بود که:«من در مقام توحید بر یقین هستم،لکن چون راههای ظنون هم بسیار است ناچار از هرکسی طریقۀ او را جویا می باشم.و همانا تو خود موسوم به علم و مذاکرات اهل راه باشی؛از آنچه تو را داده اند توضیحی نما».

و چون آن نامه بجناب شیخ الرئیس رسید،خامه برگرفت و جوابی مفصّل تر از آن بدو فرستاد مشتمل بر اظهار و اذعان عظمت و بزرگواری شیخ ابو سعید،و بسیاری از مقامات سلوک و توحید و بسی از اخلاق مرضیّه و صفات پسندیده که شیمۀ اولیاء خدا و شیوۀ عرفاء باصفا بدان ها باید باشد؛و بعضی از عبارات آن این است:«و لیعلم انّ أفضل الحرکات الصلوة،و أمیل السکنات القیام،و أنفع البرّ الصدقه،و أزکی السیر الاحتمال،و أبطل السعی الریاء،و لن تخلّص النفس عن الدرن ما التفتت إلی قیل و قال و مناقشة و جدال و انقلعت بحالة من الأحوال.و خیر العمل ما صدر عن خالص نیّة، و خیر النیّة ما یتفرّج عن جناب علم،و الحکمة أمّ الفضائل و معرفة اللّه اوّل الأوائل إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصّٰالِحُ یَرْفَعُهُ (2)».

ص:338


1- (1)) نگر:روضات الجنّات ج 3 ص 184.
2- (2)) کریمۀ 10 فاطر.

و پوشیده نباشد که:آنچه در این چند ورق از گزارشات حالات جناب شیخ الرئیس نوشتیم،تقریبا به یک اندازه مراتب و مقامات او معلوم شد؛و ضمنا مکشوف افتاد که آن حکیم بزرگوار تا چه درجه مصائب و آلام این دنیای فانی را تحمّل کرده،و اجمالا بسیاری از عمر عزیز را در ترس از بزرگان و سلاطین عصر خود و پنهان بودن از آنها بسر برده؛چنانچه این رسم از آغاز دنیا تاکنون همین طور بوده که ارباب فضل و کمال باید همیشه گرفتار شدائد و مکروهات باشند تا دل بدین خانۀ عاریتی نبندند.و البتّه لازمه و مقتضی آن همه فضایلی که در این یک مرد گرد آمده بود،همین بود که سلاطین از معاشرتش بر یکدیگر حسد برند و در پی قتل و ایذاء او باشند.و این قانون کلّی است، چنانچه مرحوم شیخ بهائی-أعلی اللّه مقامه-در این رباعی اشاره بگرفتاری ارباب فضیلت و بزرگواری نموده و فرماید:

ای چرخ که با مردم نادان یاری! پیوسته بر اهل فضل غم می باری!

هر لحظه ز تو بر دل من بار غمی است! گویا که ز اهل دانشم پنداری! (1)

و لکن در بعضی از کسان ملاحظه میکنیم که خود دریای فضل بی پایان اند و بر حسب ظاهر هم گرفتاری دنیائی برای ایشان نیست؛و اینها همه منوط بتقدیر عزیز علیم و یزدان قادر حکیم است که برای هرکسی هرطور بخواهد فراهم می آورد!.

و غرض اینکه اجمالا ارباب فضل و کمال و اصحاب وجد و حال از مطالعۀ حالات او،اگر قدری در دنیا سختی می بینند خود را تسلّی دهند و مرتبۀ بزرگواری دانش خود را بجزع و بیتابی از بین نبرند.

و در روضات فرماید:«هر آینه او اگر از اهل ورع و هدایت بود بخدمت ارباب جور

ص:339


1- (1)) نگر:دیوان شیخ بهائی ص 174.بیفزایم که ضبط دیوان:«پیوسته ز تو بر دل من...» می باشد.

و ملازمت سلاطین عصر دچار نمیگردید» (1).

و این هم کلّیّت ندارد،چه قبل از او و بعد از او بسیاری از بزرگان دین را نشان داریم که ملازمت سلاطین را می نموده اند.و در مجالس المؤمنین تقریبا حدیثی دراین باره نقل کرده و شرح حال جمعی از رجال را نوشته که وزیر یا امیر فلان پادشاه بوده اند (2).

و از آن طرف چون فی الجمله اسلاف او مستخدم دیوان بوده اند،آن علوّ نفس و شرافت گوهر که توأم با توفیقات ربّانی در سلوک راه حق و یقین می باشد،برای او حاصل نشده و آن اخلاقی که باید در مردان راه حق باشد،ملکۀ او نشده و همیشه می خواسته که دریای فضائلش موّاج و بهمه کس بزرگی علم و فضل خود را ظاهر سازد؛چنانچه نوشته اند:وقتی در مجلس درس حکیم کامل و دانشمند فاضل مرحوم ابن مسکویه رضی اللّه عنه وارد شد و شاگردان او همه،جابرجا نشسته بودند.پس بملاحظۀ اینکه می خواست اظهار فضائل و کمالات خود را نماید،جوزی بابن مسکویه داد و گفت:مقدار مساحت این جوز را بشعیرات بیان کن؛ابن مسکویه در ازاء آن جوز، جزوی که در علم اخلاق بود باو داد و فرمود:تو اوّل خود را اصلاح کن تا من سپس مساحت این را بگویم!.

در کتاب الاصفهان که جناب سیّد جناب-سلّمه اللّه تعالی-در تاریخ اصفهان می نگارد و قسمت رجالی آن تاکنون آنچه نوشته شده بمراقبت و اهتمام و حضور و نظریّات این حقیر بوده،وقتی شرح حال ابن مسکویه را می نوشتیم و باین حکایت رسیدیم؛جناب سیّد مرقوم فرمودند که:«این حرکات کودکانۀ ابن سینا در برابر همچنین استادی مانند ابن مسکویه بزرگوار،بسی پستی مراتب و مقامات او را آشکار

ص:340


1- (1)) نگر:روضات الجنّات ج 3 ص 180.
2- (2)) نگر:مجالس المؤمنین ص 335.

می سازد» (1).

و همچنین باز شیخ الرئیس را در پاره ئی از تألیفات خویش اشاره ئی است بر این که:

فلان مطلب را من به ابن مسکویه گفتم و او نفهمید و مکرّر کردم و آخر درست فهم نکرد! که اجمالا معلوم می شود میان ایشان صفائی نبود.

ولی برحسب ظاهر و در بادئ النظر و به اقتضاء شهرتی که شیخ الرئیس را است، چنان برمی آید که او در عصر خود بر همۀ حکماء سلف و معاصرین تفوّق داشته؛هر چند که بعد از دقّت نظر و تعمّق،بعضی از حکماء را از معاصرین او و غیره می توان در بعضی از مراتب بر او ترجیح داد.و بهمین راه او را شرف الملک و شیخ الرئیس لقب داده اند-چنانچه در پزشکی نامه تصریح کرده (2)-هرچند که ما در صدر ترجمه وجه تلقّب او را بشیخ الرئیس نقل از روضات چیز دیگری نمودیم،و ظاهرا قول پزشکی درست باشد؛چنانچه تأیید آنرا هم از سلّم السموات-که خود روضات (3)ناقل آن است- پس از این خواهیم نوشت.

و در قصص العلماء گوید:او ادّعای تعلیم کرد که همچنانی که افلاطون یا ارسطو یا غیره را معلّم اوّل گویند و ابو نصر فارابی را معلّم ثانی،او را هم معلّم ثالث خوانند.و چون معلّم باید در هر علمی اگر با خداوند آن مباحثه کند بر او غالب آید؛لهذا او با صاحبان همۀ علوم مباحثه کرد و غالب آمد جز علم کیمیا و موسیقی،که شیخ می گفت:انقلاب

ص:341


1- (1)) در کتاب الإصفهان جناب،«قسمت رجالی»وجود ندارد،و از اینرو هرچند در آن ذکر ابن مسکویه و ابن سینا هردو رفته است-نگر:الإصفهان ص 219،218-امّا این عبارت را در آن کتاب نیافتم.جناب را کتابی دیگر است به نام کتاب مشاهیر اصفهان،که هنوز به طبع نرسیده؛شاید عبارت حاضر را بتوان در آن رساله سراغ گرفت.
2- (2)) در جریان تصحیح حاضر،متأسّفانه به این کتاب دست نیافتم.
3- (3)) نگر:روضات الجنّات ج 3 ص 181.

مهیّت در آن لازم می آید و آن بقواعد علم حکمت باطل است.و کسی که طرف او بود گفت:من از آوردن برهان عاجزم ولی در برابر تو عمل می کنم.شیخ فرمود:شاید شعبده کنی و بر حسّ من مشتبه نمائی؛او گفت:من اجزائی بتو می دهم و خود در چهار فرسنگی می نشینم و بدستوری که می گویم رفتار کن.و شیخ بدان نحو قبول و عمل کرد و کیمیا شد؛و از آن پس اقرار بعجز خود نمود و گفت:من علم کیمیا و موسیقی را نیز تحصیل می کنم و معلّم می شوم.پس کتابخانه اش آتش گرفت و دماغش افسرده شد و از آن ادّعاء گذشت؛و از این جهت او را شیخ الرئیس لقب دادند» (1).

ولی البتّه در نظر مطالعه کنندگان هست که ما از این پیش نوشتیم که او در کتاب شفاء،گذشته از این که موسیقی را آورده مسائلی چند بر آن افزود که متقدّمین حکماء از آن غافل بوده اند؛و در خصوص کیمیا نیز هرچند که در کتاب شفاء در ابطال آن کوشش کرده ولی پس از آن-از قراری که در کشکول شیخ بهائی است-کتاب حقائق الاشهاد را در صحّت آن نوشته (2)؛و همچنین کتابی دیگر در کیمیا و هیئت صور فلکیّه دارد که در تألیفات او یاد می نمائیم.و کتابخانه آتش گرفتن نوشتیم که در اوائل امر و بودن بخارا بوده،و دیگر در قصص حقائق این کلمات خود را واضح نکرده.

[تکفیر شیخ الرئیس]

جماعتی از فقهاء اهل سنت و غیره از معاصرین او یا دیگران،قول او را در انکار حدوث عالم و معاد جسمانی سند کرده صریحا گفته اند:او کافر است،از آن جمله امام غزالی در کتاب المنقذ من الضلال (3).

ص:342


1- (1)) نگر:قصص العلماء-طبع انتشارات حضور-ص 299.
2- (2)) نگر:کشکول،مجلّد 2 جلد 4 ص 168.
3- (3)) نگر:المنقذ من الضلال-در مجموعة رسائل الإمام الغزّالی،رسالۀ 24-ص 543.

و بسیاری دیگر اعتذار از آن جسته گفته اند:مقصود از این کلمات که در کتاب شفاء آورده تحریر مطالب حکماء یونان است،و آنچه اجتهاد او و عقیدۀ او باشد آنها است که در اشارات یا دیگر کتب آورده.و او خود این رباعی را در ردّ مکفّرین خود گفته:

کفر چو منی گزاف و آسان نبود محکم تر از ایمان من ایمان نبود

در دهر چو من یکی و آن هم کافر پس در همه دهر یک مسلمان نبود (1)

و الحقّ و الانصاف این رباعی جوابی باصواب و عین صدق و مطابق واقع است،که اگر بنا شد این گونه حکیمان دانشمند که زمین از نور علم و دانششان در حرکت و اضطراب است کافر باشند؛پس چه کسان مسلمان خواهند بود!.

در قصص العلماء گوید:«شخصی از منکرین شیخ همواره از قبرستان همدان می گذشت و آن جناب را بفاتحۀ یاد نمیکرد،بگمان اینکه او زیدی است.تا شبی در خواب دید که حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله با شیخ پهلوی هم دیگر نشسته اند؛آن شخص از حضرت پرسید که:ابو علی زیدی است،چرا اینقدر تقرّب یافته؟حضرت فرمود:تو با این عنق منکسره فهمیدی که زیدی مذهب بد است و ابو علی با این فهم و فطانت نفهمید؟!» (2)؛انتهی.

و از مرحلۀ کفر و اسلام هم که گذشتیم،جماعتی او را برحسب ظاهر کلمات و حالات او-که شیوه و مقتضی حال عموم علماء آن اعصار است-،سنّی دانسته اند؛ چون مرحوم علاّمۀ مجلسی در بحار (3)،و شیخ علی شهیدی در درّ المنثور 4،و آقا میرزا

ص:343


1- (1)) این دو بیت را،در مصادر بسیاری به نقل از خود شیخ آورده اند؛از جمله بنگرید: روضات الجنّات ج 3 ص 179.
2- (2)) نگر:قصص العلماء-طبع انتشارات حضور-ص 301.
3- (3)) به سخن علاّمۀ مجلسی در باب تسنّن شیخ الرئیس در بحار دست نیافتم،بیفزایم که در بعضی از مواضع بحار اشاراتی به تکفیر شیخ از سوی علاّمه به چشم می آید؛نگر:-

محمّد باقر چهارسوئی در روضات (1)؛بلکه نوعا علماء شیعه او را سنّی می دانند،و مخصوصا شیخ بهائی-أعلی اللّه مقامه-بسی در طعن و انکار او کوشش کرده و از کلمات خود تعریضاتی چند بر او آورده؛چنانچه در مثنوی نان و حلوا و شیر و شکر بسیار مذمّت از او و مؤلّفاتش کرده (2)و در سایر کلمات و حکایاتش-مانند شکار رفتن شاه عبّاس-درست با او طرفیّت نموده.و در کشکول،از مرحوم شیخ مجد الدین بغدادی رحمه اللّه نقل کرده که او فرموده:«من حضرت رسول صلّی اللّه علیه و آله را در خواب دیدم و پرسیدم که:دربارۀ پسر سینا چه فرمائید؟فرمودند:او خواست بدون توسّط من بخدا برسد و من با دست خود او را منع کردم و در آتش افتاد» (3)؛انتهی.

و جماعتی دیگر از بزرگان،بعضی از کلمات دیگر او را گرفته اند و حالات توبت و انابت آخر عمرش را-که می نویسیم-سند کرده او را اهل نجات گفته اند.

از آن جمله عین القضاة همدانی در بعضی از کلمات خود (4)،و امام یافعی در

ص:344


1- (1)) نگر:روضات الجنات ج 3 ص 180.
2- (2)) گویا اشاره است به این منظومه: دل منوّر کن به انوار جلی چند باشی کاسه لیس بو علی سرور عالم شه دنیا و دین سؤر مؤمن را شفا گفت ای حزین سؤر رسطالیس و سؤر بوعلی کی شفا گفته نبیّ منجلی سینۀ خود را برو صد چاک کن دل از این آلودگیها پاک کن نگر:دیوان شیخ بهائی،منظومۀ نان و حلوا ص 121.
3- (3)) نگر:کشکول،مجلّد 1 جلد 1 ص 87.
4- (4)) گویا اشاره به سخنی ارجمند است که عین القضات،دربارۀ شیخ آورده؛نگر:تمهیدات-

مرآت الجنان (1)،و خواجۀ پارسا در فصل الخطاب (2)،و مؤلّف روضة الصفا (3)و غیره.

و مرحوم میرداماد قدّس سرّه نظر باینکه خود از اهل حکمت و فلسفه بوده،مانند مرحوم غیاث الحکماء رحمه اللّه-که عبارت او در حقّ آن جناب گذشت-عباراتی بلند در حقّ او دارد و بکمال تعظیم و احترام نام او را برده،و بلکه افتخار بشرکت با او در علوم حکمیّه کرده (4).و مرحوم قاضی نور اللّه-نوّر اللّه روحه الشریف-در مجالس المؤمنین اصراری بلیغ در تشیّع او نموده و بهرطور که بوده بتکلیف تمام او را شیعه دانسته،و عبارات او را در مبحث امامت إلهیّات شفا که دلالت بر تشیّع او دارد (5)،نقل کرده؛مانند اینکه خلافت را بنصّ،أصوب از إجماع دانسته و گفته:کسی که دارای حکمت نظری و خواصّ نبوی باشد چیزی ندارد تا اینکه ربّ انسانی گردد و عبادت او پس از عبادت حق،روا باشد؛ و او سلطان عالم زمینی و خلیفۀ خدا است.و البتّه چنین صفات صادق نیست الاّ بر حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام.و ایرادات و شبهاتی را که بر سایر عبارات او در این مبحث وارد می آید-که موهم خلاف این عقیده است-آورده و بهرطور که بوده جواب داده.

و نیز استدلال کرده باین که:او در فطرت تشیّع متولّد شده و از میان همۀ سلاطین عصر انقطاع بسلاطین شیعه هریک بعد از دیگری داشته.

و انصاف اینکه این سخن بسی بجا باشد،چه او اگر مطابق میل سلطان محمود از تسنّن و سایر تملّقات رفتار می کرد،مانند حکیم فردوسی رحمه اللّه این همه ناملایمات را تحمّل نمی نمود و باین سختیها نمی افتاد.

و در جملۀ کلمات مهمّۀ او درباره حضرت امیر علیه السّلام اینکه مرحوم شیخ حسین بن

ص:345


1- (1)) نگر:مرآة الجنان ج 3 ص 47.
2- (2)) نگر:فصل الخطاب ص 262.
3- (3)) نگر:روضة الصفا ج 7 ص 472.
4- (4)) این گونه عبارات در آثار میر رحمه اللّه بسیار است؛از آن جمله بنگرید:تقویم الإیمان-چاپ شده بهمراه کشف الحقائق-ص 296.
5- (5)) نگر:مجالس المؤمنین ص 330.

عبد الصمد رحمه اللّه در شوارق فرموده که:«او در بعضی از کلمات خود تصریح نموده بر اینکه اگر نصّی هم در شأن حضرت امیر علیه السّلام نمیبود،معهذا تقدیم او بواسطۀ مزایا و فضائل او واجب می بود» (1).

و از جمله کلمات جامعۀ جلیلۀ او دربارۀ آن حضرت اینکه فرموده:«علی بن ابیطالب علیه السّلام،در میان مردم چون معقول است در میان محسوس» (2).و در مجالس المؤمنین پس از ایراد این سخن فرماید که:یعنی چنانکه معقول بناء بر تجرّد از مادّه اشرف از محسوس است که مقارن به کثافت مادّه است،آن حضرت افضل و اشرف است از دیگر مردم.و می تواند بود که مراد آن باشد که:حکماء و عقلاء بحث نمی کنند الاّ از حال او،و دیگران مانند محسوسات جزئیّه اند که از مبحث خارج اند.و چون حکماء در وجه اعتنای خود ببحث از معقولات آن (3)گفته اند که غرض از علوم حکمیّه این است که نفس انسانی را کمالی حاصل شود که ببقای نفس باقی ماند و جزئیّات محسوس بناء بر تغییر و تبدیل از این قبیل نیستند،پس آن کلمۀ جامعۀ شیخ اشارت می شود بآنکه مجرّد معرفت حضرت امیر علیه السّلام،تحصیل کمال و سرمایۀ حصول امانی و آمال است» (4)؛انتهی.و هم در مجالس (5)و بسیاری از کتب دیگر (6)از این دو رباعی او استظهار تشیّع او را کرده اند:

ص:346


1- (1)) در جریان تحقیق حاضر به این کتاب دست نیافتم.گویا این رساله هنوز به چاپ نرسیده است.
2- (2)) این سخن شیخ را،معمولا به رسالۀ معراجیۀ او منسوب می نمایند؛اما راقم آن را در این رساله نیافت.
3- (3)) چنین است در دستنوشت.
4- (4)) نگر:مجالس المؤمنین ص 334.
5- (5)) نگر:همان.
6- (6)) نمونه را نگر:روضات الجنّات ج 3 ص 181،قصص العلماء-طبع انتشارات حضور- ص 306.

بر صفحۀ چهره با خط لم یزلی معکوس نوشته اند نام دو علی

یک لام و دو عین با دو یای معکوس از حاجب و عین و انف با خطّ جلی

*** تا بادۀ عشق در قدح ریخته اند و اندر پی عشق عاشق انگیخته اند

در جان و روان بوعلی مهر علی چون شیر و شکر بهم درآمیخته اند

و مرحوم حاجی نایب الصدر شیرازی در جلد دویم طرائق نوشته که:«او را مشرب عذب صافیۀ صوفیّه بوده و با مشایخ ایشان صحبت نموده و عقاید حقّۀ آنان را داشته» (1).و پارۀ از کلمات او را در این خصوص از نمط نهم اشارات نقل کرده.و مانند اینکه در مجالس می خواسته شیعه زیاد کند بعضی دست و پاها زده،او هم می خواسته صوفی زیاد کند آن قسمت عبارات او را آورده!.

و آنچه ما را بعد از تأمّل و تعمّق در حالات او و کلمات حضراتی که نوشتیم بنظر میرسد اینکه:آن حکیم دانشمند و فیلسوف بی مانند-نظر باینکه تمام عقاید و احکام و اصول و فروع اسلام مطابق با حکمت الهی و ریاضی و طبیعی و سیاسی و غیره همه می باشد،و تا دامنۀ قیامت اگر تمام حکماء عالم خواهند قوانینی بهتر از احکام این پیغمبر حکیم مسلمانان وضع کنند ممکن نمی شود،و هرکه دانش و حکمتش باقسامها بیشتر است بیشتر پی بمحاسن این دین مبین برده-معتقد بدین بوده که این پیغمبر از جانب حکیم علی الإطلاق مبعوث و تمام دستوراتش بوحی و الهام از کلام ملک علاّم است،و از وفور دانش و حکمت بعضی از کلمات و دستورات او را غیر از آنچه بعضی دیگر از مسلمانان فهمیده اند دانسته و این مایۀ آن شده که بعضی خیال کرده اند تکذیب دستورات پیغمبر را کرده.و البتّه محاسن و اهمّیّت اخلاقی را که در حضرت امیر علیه السّلام

ص:347


1- (1)) نگر:طرائق الحقائق ج 2 ص 558.

بود و همه برطبق مقتضیات تکمیل نفس و حکمت می باشد،بیش از سایر کسانی که ادّعاء شیعگی او را می کنند فهم کرده و او را خلیفۀ هم چنین پیغمبری دانستن سزاوارتر می دیده.و همان چیزی که باعث شد که خود آن حضرت در بیست و پنج سال خلافت آنان با ایشان مماشاة می کرد،او را باعث بود بر اینکه مانند تمام اهل آن اعصار در کتب و کلمات و اقوال و احوال خود از ایشان بنیکوئی نام برد و اظهار براءت و قدحی از ایشان نکند؛و کجا مانند بسیاری از علماء سنّت حدیثی برای ایشان وضع کرده یا از جانب ایشان در موضوعی طرفیّت کرده است؟!.

و چون تکمیل نفس و تصفیۀ باطن و رساندن انسان خود را بمقامی که تا آنجا قابلیّت رسیدن دارد-که غرض اصلی از جادادن نفس را در این خاکدان همین و در حقیقت عین حکمت است-اگر بر وفق دستورات این پیغمبر باشد با ریاضت،آن را تصوّف گویند؛و این حکیم هم بقوّت علم و عمل البتّه آنجا رسیده است صحیح است که نام صوفی هم بر او نهاده شود،که حکیم و صوفی را ما در حقیقت و وصول به مقصد بیک معنی خواهیم گرفت.

و بالاخره پس از اینهمه کلمات ما او را مسلمان و شیعه و صوفی بمفاهیمی که برای آنها نوشتیم می دانیم،و انشاء اللّه مشمول رحمت واسعۀ حضرت یزدان و نائل بمقام رضا و رضوان خواهد بود.

و آن بزرگوار بسیاری از مطالب حکمت طبیعی و ریاضی را کشف نمود که حکماء پیش،از آنها غافل بودند و اکنون بعد از چند قرن حکماء اروپا باسباب و آلات و مقدّماتی که در آن روزگار نبوده،و (1)بدانها پی برده اند؛مثل اینکه معروف است که او یرقان قبل السبع را علاج کرد،با اینکه آن را عسر العلاج می دانستند و در آن زمان از

ص:348


1- (1)) چنین است در دستنوشت.

معالجۀ آن عاجز بودند.

و در سلّم السموات نوشته که:«اهل حکمت نظریّه و اطبّاء پس از افلاطون و ارسطو از هیچ کس آن سود نبردند که از آثار و تعلیقات او بردند،و از این جهت او را بشیخ الرئیس لقب دادند.و او در پاره ئی از مطالب حکمت با فاریابی (1)مخالفت کرده، مانند مفهوم قضیۀ ذهنیّه؛و در بعضی از مسائل طب با جالینوس براه خلاف رفته،مثل اینکه جراحت سل سینه قبول علاج نخواهد کرد چه آن در عضو متحرک است که شش باشد،و التیام متحرّک الاّ بسکون صورت نبندد؛و آن را بسل گوسپند که التیامش محسوس است نقض کرده» (2).و در تاریخ بیهقی نوشته که:«او در هواهای مختلف و امکنۀ متباعده بسیاری از جراحات سل را بگل قند و شیر علاج کرده» (3)؛انتهی.

و او خود در قانون نوشته که:آنچه من تجربه کرده ام و در هر بدنی سودمند تواند بود؛ اینکه صاحبان سل یکسال تمام گل قند شکری بخورند و هر روز آنچه توانند اگرچه بنان خورش هم باشد مصرف نمایند،و هرگاه ضیق النفس طاری شود باندازۀ حاجت شربت زوفا بنوشند،و اگر حمّاء دقیه دست دهد قرص کافور بکار برند؛و البتّه از این راه تخلّف نکنند.و من اگر از تکذیب مردمان نمی اندیشیدم فوائد عجیبه در این باب حکایت می کردم.از آنجمله زنی را این درد روی داد و چندان شدّت کرد که تن به مرگ داد و همی خواستند جهاز مرگ برایش آماده کنند،پس برادرش به معالجت کمر بست و دستوری را که گفتم مداومت کرد تا از فضل حضرت یزدان بهتر شد.و من خجلت

ص:349


1- (1)) چنین است در دستنوشت.
2- (2)) راقم در جریان این تصحیح،به متن سلّم السماوات دست نیافت.مرحوم مؤلّف نیز -آنگونه که پیش از این خود اشاره کرد-این بخش را از روضات اقتباس کرده است؛نگر: روضات الجنّات ج 3 ص 181.
3- (3)) نگر:تاریخ الحکماء-ترجمۀ فارسی-ص 567.

می بردم که بگویم چه قدر گل قندبوی خورانیدم و نمی توانم بدرستی مقدار آن را تعیین نمایم»؛انتهی.

در تحفة العالم فرماید که:بخاطر است که در جائی نوشته دیدم منقول از حکیم دانا شیخ الرئیس که با حکیمی دیگر می فرموده است:اگر جائی دیگر غیر از این عالم بجهت ایستادن بود،این زمین را بجرّثقیل برمی داشتم»؛و پس از چند سطر فرماید که:«شیخ اجلّ که این ادّعا را نمود بتعلیم مردم نپرداخت که عوام و مردم بازار بآن رهبر شوند و بکار معیشت آنها آید،بخلاف حکمای فرنگ که بصنعت کاران و ارباب حرفه بیاموختند تا کارها بر ایشان آسان گردد» (1)؛انتهی.

و از جملۀ مطالب مهمّۀ منسوبۀ بدان جناب اینکه او گفت:من زهره را بر روی قرص آفتاب مشاهده نمودم.در قصص العلماء فرماید که:«ابو علی می گوید که در روز ستارۀ عطارد را دیدم که در وقت مقارنه با آفتاب بر روی آفتاب بود،مانند خالی که بر روی کسی باشد،اگرچه عطارد در فلک دوّم است و شمس در فلک چهارم،لیکن چون مقارنه بود-یعنی در یک برج و در یک درجه و در یک دقیقه جمع گشته بودند-چنان بنظر می آمد که خالی بر روی آفتاب است» (2)؛انتهی.

و این نقل قصص در مورد عطارد اشتباه است،آنچه خود او در شفاء نوشته این است که فرماید:«من ستارۀ زهره را مانند خالی بر روی جرم شمس دیدم» (3)؛انتهی.

و انکشاف آن حکیم فرزانه که بطور قطع و یقین نقل کرده،بسی محلّ توجّه و دقّت

ص:350


1- (1)) برای دست یابی به منبع این سخن،دو رسالۀ تحفة العالم مطبوع مشهور-:اوّلی از آن شوشتری،در شرح سفرنامۀ هند او؛و دوّمی در شرح خطبۀ کتاب شریف معالم الدین-را بر رسیدم،امّا آن را در هیچیک از این دو نیافتم.
2- (2)) نگر:قصص العلماء ص 421.
3- (3)) به موضع این مطلب در کتاب شفاء دست نیافتم.

نظر ارباب هیئت و موجب بزرگی مقام دانش و درایت او گردید،و تا قریب باین اعصار همگی حکماء آن را از او قبول کرده و مورد تعظیمش می داشتند؛چنانکه یکی از ادلّۀ محاطیّت فلک زهره را نسبت بفلک شمس پس از اختلاف منظر و غیره،همین را می نوشتند که شیخ الرئیس زهره را مانند خالی بر روی آفتاب دیده؛چنانکه قاضی زادۀ رومی در شرح کتاب ملخّص چغمینی و ملا مظفّر گنابدی در شرح بیست باب ملاّ عبد العلی بیرجندی آورده اند.

و در سلّم السموات فرماید که:بعضی از مسائل هیئت و نجوم که بطلمیوس حکیم و غیره بظنونی چند در آنها استناد نموده بودند،نزد این حکیم بدرجۀ حسّ و یقین رسید، مانند اینکه آفتاب در فلک چهارم و زهره در سیّم است؛چنانچه گوید:من زهره را مانند خالی بر روی آفتاب دیدم» (1)؛انتهی.

و به هرحال عقیدۀ قدماء بر این سخن راسخ بود و این دعوی را از او قبول کرده بودند،بلکه از ابن ماجد اندلسی بالاتر از آن را هم پذیرفتند که او گفته:من زهره و عطارد را هر دو بیک بار بر روی قرص آفتاب دیدم در زمانی که هردو محترق بودند.

تا اینکه شعشعۀ دانش و درایت مردمان اروپا بر صفحات ایران تابش افکنده فهمیدند که آن همه،محض خیال و توهّم بود؛چه این گونه حکماء هیچ کاری را بقیاس و گمان درست ندانند و این گونه مطالب طبیعی را تا بحس درنیاید هیچ نشمرند.و بواسطۀ آلات و اسبابی که اختراع نموده اند فهمیده اند که:اینها کلافهائی باشد بر روی خورشید.و اوّل کسی که آنها را بکلف مشاهده نمود فائرلیون در سنۀ 1020 و بعد از آن گالیله در سنۀ 1021 و غیره،که تاکنون بسیار دیده اند و بسر حدّ یقین رسیده؛هرچند

ص:351


1- (1)) پیش از این اشاره کردیم که،این رساله در جریان تصحیح حاضر دست یاب این راقم نشد.

که پاره ئی از حکماء ایران نیز با فقدان این آلات امروزه آنها را بر روی قرص خورشید دیده اند؛چنانچه در شرح چغمینی گوید که:«پاره ئی از مردم گمان کرده اند که بر روی قرص آفتاب،نقطه ئی است سیاه که اندکی از مرکز آن بالاتر است،مانند کلف که بر صفحۀ ماه نمودار است».و البتّه ما را بایستی بسی افتخار بوجود این کسانی باشد که بدون آلات و اسباب امروزه،این کلفها را مشاهده کرده اند و خیلی باید مقام فضیلت و بزرگواری ایشانرا تمجید نمائیم.

و هم چنین ابن رشد طبیب فیلسوف منجم عربی که در قرن پنجم هجری می زیسته، و گمان کرده که عطارد را بر روی قرص آفتاب دیده؛محض خیال و توهّم بوده.و مسیو اراکو رئیس رصدخانۀ دولتی فرانسه او را تکذیب کرده و گفته که:قطر عطارد در اوقات عبور از روی قرص آفتاب دوازده ثانیه بیش نباشد،و کلف مستدیر مظلمی که بقطر دوازده ثانیه باشد در روی قرص آفتاب با چشم دیده نشود.و احتمال قوی داده که آن راصد عرب،کلفی از آفتاب را دیده و عطارد پنداشته.و هم چنین سکالیژه و کپلر که از منجّمین معروف اروپا می باشند و گمان کرده اند که در اوائل ماه صفر سنۀ 1016 -یعنی 28 مۀ سنۀ 1607-عطارد را بر روی قرص آفتاب دیده اند،اشتباه نموده اند و متأخّرین ایشان را تکذیب کرده اند.و نه اینکه حکماء اروپا منکر دیدن زهره یا عطارد بر روی قرص آفتاب باشند،بلکه دیدن یکی از آنها را بر روی آن در حالت احتراق هریک از آنها ممکن می دانند و گویند تا بحال هم مکرر واقع شده؛و لکن هردو را باهم در یک وقت محترق شدن انکار نموده اند.و آنرا هم ممکن می دانند،لکن گویند بحسب استخراجات صحیحه و ارصاد و زیجات معتبره تاکنون واقع نشده؛و دربارۀ یکی از آنها-چنانچه نوشتیم-گویند:با چشم و بدون آلات و اسبابی که در این اواخر برای این کار تهیّه نموده اند،ممکن نیست.و گفته اند که:محقّقا نخستین کسی که عطارد را بر روی قرص خورشید دیده،کاماندی معلّم مدرسۀ پاریس بوده که در روز 7 نوامبر

ص:352

سنۀ 1631 مطابق اوائل ع 2 سنه 1041 در شهر پاریس آنرا بر روی عکس قرص آفتاب که بورقی کاغذ سفید افتاده بود در اطاق تاریکی دید،و این تدبیر در آن اوقات معمول بود برای رؤیت کلفها؛و پس از دیدن آن بی اختیار از غایت شعف فریاد برکشید که:یافتم آن چیزی را که سالها است حکماء طبیعیّین در جستن آن اصرار دارند!.و از آن وقت باز تاکنون اوقات عبور هریک از زهره یا عطارد را بر روی قرص آفتاب -یعنی بعبارت اخری کسوف آفتاب را بواسطۀ یکی از این دو ستاره-از زیج استخراج و در بعضی از تقاویم می نویسند،و در افقی که دیدن آن ممکن باشد قبل الوقت حرکت و آلات و اسباب معموله را نصب می نمایند و مکرّر بدیدن آن نائل شده اند.که یک وقت آن راجع بزهره در روز 4شنبه 28 شوّال سنۀ 1291 بوده و در تهران دیده اند؛و در نامۀ دانشوران از آن شرحی می نویسد (1).مرحوم حاجی نجم الدوله رحمه اللّه در مقدّمۀ تقویم سنۀ 1325 وقت های عبور عطارد را از روی شمس تا صد سال استخراج کرده و نوشته؛ و همچنین جناب سیّد جلال الدین تهرانی در مقدّمۀ تقویم سنۀ 1342 عبور آن را که در روز 5 شنبه 3 شوّال آن سال واقع شد،خبر داد و نوشت.و جناب آقا میرزا ابو القاسم خان نجم الملک در مقدّمۀ تقویم سنۀ 1345 وقوع آن را در روز 5 شنبه 15 ج 1 سنۀ 1346 نوشت.

و به هرحال این مطلب در این ازمنه غرابت و اهمّیّتی ندارد.مقصود آن ادّعای مرحوم شیخ الرئیس بود که تا این اواخر همه کس آن را از او قبول،و در این اوقات سهو او را واضح نموده اند.

و دیگر از جملهء اشتباهات او-چنانچه صلاح الدین صفدی در کتاب وافی بوفیات گفته-اینکه:«او از غایت استبداد بنفس و اتّکال بذهن خود،در ادویۀ مفرده بنطاقلن را

ص:353


1- (1)) نگر:نامۀ دانشوران ج 1 ص 140.

که بمعنی 5 برگ باشد و بتقدیم باء بر نون است،در حرف نون یعنی بتقدیم نون بر باء آورده!» (1).

و آن جناب را از اثر افکار صائبه و نتیجۀ خامۀ خجسته،تألیفاتی بسیار بتازی و پارسی همه در غایت متانت و دلپذیری و فائده باشد؛بدین شرح:

آنچه در بخارا تألیف کرده:

1-کتاب حکمت عروضیّه،که آن را مجموع گویند و بخواهش شیخ ابو الحسن عروضی تألیف شده.و آن نخستین نسخه ای است که او در حکمت تألیف نموده؛و گفته اند عمر او در وقت تألیف آن 21 سال بوده.

2-کتاب حاصل و محصول،برای شیخ ابو بکر برقی نوشته؛بیست جلد.

3-کتاب البرّ و الإثم،که هم به نام ابو بکر برقی در اخلاق پرداخته؛دو جلد.

4-کتاب لغات سدیدیّه در اصطلاحات طبّیّه،بنام امیر نوح بن منصور سامانی؛پنج جلد.

آنچه در خوارزم تألیف کرده:

5-رسالۀ مبسوطی در الحان موسیقی،بنام ابو سهل مسیحی.

6-رسالۀ در علم درایة،نیز بنام ابو سهل.

7-مقالۀ در قوای طبیعیّه،بنام ابو سعید یمامی.

8-قصیدۀ عربی در منطق،بنام ابو الحسین سهلی.

ص:354


1- (1)) این مطلب را در الوافی بالوفیات صفدی نیافتم؛نگر:الوافی بالوفیات ج 12 ص 391 تا 412 ترجمۀ شمارۀ 368.

9-کتابی در کیمیا و هیأت صور فلکیّه،بنام ابو الحسن مزبور.

که مؤرّخین گفته اند:جناب شیخ بیانات طریفه و حکایات بدیعه در آن نوشته، چنانچه در باب تکوّن سنگ مثّانه شرحی گفته؛و در باب دویم آن از تکوّن جبال فصلی مشبع نوشته،و گفته که:کوهها از اسباب اصلیّه و اتّفاقیّه بوجود آیند و از آن جمله زلزله باشد.و مطلبی گفته که گویا از حلیۀ راستی عاطل باشد،یعنی گفته که:پاره ئی از اجسام مرکّبه که جزء غالب آنها مس بود در ایران از آسمان به زمین افتاده درحالی که مشتعل بود و بآتش خارجی هم اذابه نمیشد!.و هم نوشته که:قطعۀ آهنی که بوزن 800 انس یعنی 150 من بود فرود آمد و آنرا نزد پادشاه بردند،حکم کرد تا از آن قدّارۀ ساختند،و عقیدۀ اعراب آن است که قدّاره های اهالی کایتی (1)که زیاده از حد تعریف دارد،از این آهن است.

10-کتاب تدارک در انواع خطاء طبیب در معالجات،نیز بنام ابو الحسین مسطور.

11-رساله ئی در نبض به زبان پارسی،که در دیباچۀ آن نوشته که:بفرمان عضد الدوله تألیف شده.و اینجا اشکالی بهمرسد،چه عضد الدوله در 8 شوّال سنۀ 372 وفات کرده و آن وقت بنابر قول مشهور یکسال پیش از تولّد شیخ بوده،یا بتحقیق شیخ در آن زمان 9 ساله بوده؛و ممکن است که آن را بفرمان مجد الدوله و یا شمس الدوله تألیف کرده باشد و کاتب اشتباها عضد الدوله نوشته.یا اینکه-چنانکه در نامۀ دانشوران ترجیح داده (2)-،آن کتاب را ابو علی ابن مسکویه تألیف کرده باشد،چه آنچه شیخ در مسئلۀ موسیقاریّه در قانون گفته با عباراتی که در آن رساله دارد،برخلاف یکدیگر است.

ص:355


1- (1)) چنین است در دستنوشت؛در نامۀ دانشوران ج 1 ص 134:«کاینی».
2- (2)) نگر:نامۀ دانشوران ج 1 ص 135.

آنچه در جرجان تألیف کرده:

12-کتاب اوسط جرجانی،در منطق؛بنام ابو محمّد شیرازی.

13-کتاب مبدء و معاد،در نفس،بنام شیخ ابو محمّد بن إبراهیم فارسی که احتمال دارد همان شیرازی باشد.

14-کتابی در ارصاد کلّیّه،بنام شیخ ابو محمّد؛و شاید با آن دو سابق متّحد باشد.

آنچه در ری تألیف کرده:

15-کتاب معاد،بنام مجد الدوله.

16-رساله ئی در خواصّ سکنجبین،که آنرا بزبان لاتینی ترجمه کرده اند.

17-رساله ئی منتخب از کتاب ارسطو در خواصّ حیوانات.

آنچه در همدان تألیف کرده:

18-کتاب شفاء در حکمت مشّاء،هجده جلد.و آن کتاب شریف از اجلّ مؤلّفات آن فیلسوف بزرگوار است که بنا بقول ابن ابو اصیبعۀ خزرجی در کتاب عیون الأنباء در طبقات أطبّاء آن را در بیست ماه بپایان برده و خلاصۀ اقوال متقدّمین و نقاوۀ افکار متأخّرین را همه در آن آورده،و طرائف مشاهدات و غرائب معاینات خود را در آن بفصل مشبعی یاد کرده.و از زمان او تاکنون،آن کتاب مبارک موضوع درس و بحث حکماء اعصار و مطرح توجّه و دقّت بزرگان روزگار است.و جماعتی بنوشتن شرح یا حاشیه بر آن یا تصرّفاتی دیگر،کمالیّت خود را اظهار نموده اند:

1-ابن صلاح همدانی،و او را شرحی می باشد بر آن؛وفاتش سنۀ 548.

2-مرحوم علاّمۀ حلّی-أعلی اللّه مقامه-،و او کتابی دارد بنام کشف الخفاء از کتاب شفاء.

ص:356

3-ابن مرزوق نحوی،و او چنانچه در بغیة الوعاة سیوطی نوشته:«شرحی دارد بر شفاء» (1)؛لکن معلوم بنده نیست که شفاء شیخ است یا دیگری.وفاتش سنۀ 781.

4-مرحوم غیاث الحکماء رضی اللّه عنه که او-چنانچه در احوالش نوشتیم (2)-حاشیه ئی بر إلهیّات آن دارد.

5-مرحوم شاه طاهر اسمعیلی-علیه الرحمة-،و او نیز حاشیه ئی بر إلهیّات آن نوشته؛وفاتش سنۀ 952.

6-مرحوم میرزا ابراهیم همدانی-رضوان اللّه علیه-،و او هم حاشیۀ بر إلهیّات دارد.

7-مرحوم ملاّصدرای شیرازی-قدّس اللّه روحه-،و او نیز حاشیۀ بر إلهیّات نوشته؛وفاتش سنه 1050.

8-مرحوم محقّق سبزواری رحمه اللّه،و او شرحی بر آن نوشته.

9-مرحوم آقا حسین خوانساری-رحمة اللّه علیه-،و او را دو حاشیه بر آن کتاب باشد.چه از نخست حاشیه ای بر آن نوشت و مرحوم محقّق سبزواری رحمه اللّه در شرح خود

ص:357


1- (1)) نگر:بغیة الوعاة ج 1 ص 46 ترجمۀ شماره 75.
2- (2)) در سال 1210 از مکارم الآثار کبیر و متروک،در شرح حال حاجی میرزا عبد الرحیم عشرت فسائی ص 166 اصل دستخط مؤلّف نوشته:هیجدهم:حاشیه بر إلهیّات کتاب شفاء شیخ الرئیس رحمه اللّه در حکمت. بیفزایم که این نسخه بوسیلۀ مؤلّف،به استادنا العلاّمة حضرت آیة اللّه روضاتی سپرده شده است؛و ایشان بزرگوارانه مدّتی مدید از وقت بیش بهای خود را برای یافتن این نکته صرف،و سرانجام آن را در ذیل ترجمۀ عشرت فسائی-که در شمار خاندان غیاث الحکماء قرار دارد،و ازاین رو مرحوم معلّم ترجمۀ غیاث الحکماء را در ذیل زندگی نامۀ او آورده است-صرف،و سرانجام نکتۀ موردنظر را در میان دستنوشت مؤلّف،یافتند-جعله اللّه تعالی فی رعیه و متّعنا اللّه بطول بقائه-

بر اشارات،ردّی بر آن نوشت؛پس مرحوم آقا حسین ثانیا حاشیه ئی بر شفاء نوشت وردود سبزواری را ردّ کرد.

10-مرحوم آقا میر معصوم قزوینی-طاب ثراه-،و او را تعلیقاتی متفرّقه بر آن باشد؛وفاتش سنۀ 1099.

11-مرحوم آقا جمال خوانساری-زید جماله-،و او هم تعلیقاتی بر آن دارد.

12-مرحوم سیّد علی امامی رحمه اللّه شاگرد آقا حسین خوانساری،و او آن را بپارسی ترجمه کرده.

13-مرحوم فاضل هندی-عطّر اللّه مرقده-،و او کتابی در تلخیص آن نوشته و تمام نکرده.

14-مرحوم شیخ محمّد علی حزین-نوّر اللّه مضجعه-،و او حاشیه ئی بر إلهیّات آن دارد.

15-مرحوم آقا میر سیّد حسن مدرّس رحمه اللّه،که در احوال او گذشت که او حاشیه ئی بر آن نوشته و تمام نشده.

و چند کتاب هم بنام شفاء تألیف کسان دیگر میباشد:

1-کتاب شفا در تعریف حقوق مصطفی صلّی اللّه علیه و آله،از قاضی عیاض یحصبیّ؛وفاتش روز آدینه 7 ج 2 سنۀ 544.

2-کتاب شفاء شیخ محمّد بلوی،در طبّ؛و او از علماء«550»بوده.

3-شفاء مرحوم شیخ سلیمان علاّمه رحمه اللّه در حکمت نظری.

4-شفاء مرحوم ملاّ محمد رضا تبریزی رحمه اللّه،در جمع میان بحار و وافی.

19-کتاب هدایه در حکمت،که ابن نفیس قرشی دمشقی از علماء قرن هفتم هجری شرحی بر آن نوشته.

20-رساله در ادویۀ قلبیّه.

ص:358

21-کتاب اشارات و تنبیهات،در حکمت مشاء.و آن هم از جلائل تآلیف می باشد، و جماعتی بر آن شرح یا حاشیه و غیره دارند:

1-شیخ علی بیهقی،و او کتابی دارد بنام امارات در شرح اشارات؛وفاتش سنۀ 565.

2-شیخ نجم الدین احمد بن ابو بکر بن محمّد نقچوانی آذربایگانی؛و او هم شرحی بر آن نوشته نامش زبده النقض و لباب الکشف.

3-مرحوم شیخ شهاب الدین مقتول-قدّس اللّه قبره-،و او نیز شرحی بر آن دارد؛ شهادتش سنۀ 587.

4-امام فخر رازی،و او را هم بر آن شرحی باشد که آن را شرح قدیم گویند.و نیز همین امام فخر آنرا مختصر کرده بنام لباب الإشارات؛انجام تألیف آن ج 1 سنۀ 597 -چنان که در فهرست کتابخانۀ رضویه(ج 4 ص 345)نوشته-وفاتش روز 2 شنبه عید فطر سنۀ 606.

5-ابن نفیس دمشقی،که نیز شرحی بر آن نوشته.

6-نجم الدین لبودی دمشقی،که آنرا مختصر کرده؛وفاتش سنۀ 661.

7-مرحوم خواجه نصیر طوسی-قدّس سرّه القدّوسی-،و او بر آن شرحی نوشته در ردّ مطالب شرح امام فخر،نامش حلّ مشکلات الإشارات؛انجام تألیف آن سنۀ 644؛ وفاتش آخر روز 2شنبه 18 ذی الحجّۀ سنۀ 672.

8-مرحوم علاّمۀ حلّی-أعلی اللّه مقامه-،و او کتابی در محاکمات میان شرّاح آن نوشته؛و هم خود شرحی بر آن دارد.

9-مرحوم قطب المحقّقین-طهّر اللّه رمسه-،و او نیز چون علاّمه هم محاکمات میان شرّاح و هم خود شرحی بر آن نوشته.

10-شیخ فتح قصری،و او آن را بنظم آورده.

ص:359

11-مرحوم محقّق سبزواری رحمه اللّه،و او را شرحی بر آن باشد.

12-مرحوم آقا میر معصوم قزوینی-طاب قبره-،و او حاشیه ئی بر إلهیّات آن دارد.

13-مرحوم سیّد علی امامی-عطّر اللّه ثراه-،و او آنرا بپارسی ترجمه کرده.

14-جناب ادیب پیشاوری،و او ترجمه و شرحی بر آن نوشته که ناتمام است.

22-کتابی در علاج قولنج.

23-رساله ئی در ارشاد،بنام شیخ محمود برادر خود.

24-رسالۀ قصّۀ حیّ بن یقظان-یعنی:زندۀ پور بیدار-گویند:حیّ بن یقظان حاکم شهری بوده که شیخ در آنجا محبوس بوده است.و ابن نفیس دمشقی کتاب کوچکی موصوف بفاضل بن ناطق در معارضه و نقض آن نوشته و در آن انتصار مذهب اسلام و آراء ایشان را در نبوّت و شرایع و بعث جسمانی و خراب عالم نموده؛و هر آینه بابداع آن،کمال قدرت و ذهن و تمکّن خود را در علوم عقلیّه آشکار ساخته.

و مرحوم بابا افضل کاشی-طاب مضجعه-آن را ترجمه و تفسیر نموده؛وفاتش سنۀ 667.و پوکوک انگلیسی آنرا بلاتینی ترجمه نموده؛وفاتش سنۀ 1102.

25-کتاب قانون در طبّ،و آن هم از تألیفات مفیدۀ مهمّۀ آن جناب است که پاره ئی از آن را در جرجان و پاره ئی را در ری و پاره ئی را در همدان تألیف کرده؛و هم در آنجا بجمع و ترتیب آن پرداخته.و آن کتاب مستطاب منقسم بپنج کتاب است:

الف:در امور کلّیّه،مشتمل بر چهار فن؛

ب:در ادویۀ مفرده،مشتمل بر دو جمله؛

ج:در امراض جزئیّۀ واقعه در اعضاء انسان از سر تا قدم،مشتمل بر بیست و دو فن؛

د:در امراض جزئیه که در اعضاء مخصوصه بهم میرسد،مشتمل بر پنج فن؛

ه:در ادویۀ مرکّبه،مشتمل بر چند مقاله و دو جمله.

و این کتاب نفیس از زمان او تاکنون مرجع اطبّاء آسیا و اروپا و غیره و مطرح نظر

ص:360

ارباب بصیرت و خبره می باشد،و تعریفات بلیغه در مصنّفات قوم برای آن بنظر رسیده.

در چهار مقاله-که مؤلّف آن خود از اطبّاء فاضل و فضلاء کامل و حکماء بزرگ و علماء سترگ می باشد-؛پس از تعیین بعضی از کتب برای طبیب فرماید که:«و اگر خواهد که از این همه مستغنی باشد،کفایت به قانون کند.سیّد کونین و پیشوای ثقلین می فرماید که:کلّ الصید فی جوف الفرا،یعنی:همۀ شکارها در شکم گورخر است.این همه قانون گفته است تا بسیاری از او زاید (1).و هرکه را جلد اوّل از قانون معلوم گشت از اصول علم طب و کلّیّات هیچ پوشیده نخواهد ماند،زیرا که اگر بقراط و جالینوس زنده شوند روا بود که در پیش این کتاب سجده کنند!.و عجبی شنیدم که در این کتاب یکی بر بو علی اعتراض کرده است و از آن معترضات کتابی کرده و آن را اصلاح قانون نام نهاده؛ و گوئی که من هر دو را مینگرم و مصنّف اوّل چه معتبر مردی بوده و مصنّف دوّم کتاب تصنیف نکرده.چهار هزار سال بود که حکمای اوایل جانها کندند و روانها گداختند تا علم حکمت را بجائی فرود آورند و نتوانستند،تا بعد از این مدّت حکیم مطلق و فیلسوف اعظم ارسطاطالیس نیز بقدر القسطاس منطق و حکمت،صرّه و نقد کرد و بمکیال قیاس پیمود تا ریب و شک از آن برخواست منقّح و محقّق بازگشت.و پس از او در این هزار و پانصد سال هیچ فیلسوف بکنه سخن او نرسیده و بر جادۀ سیاقت او نگذشته الاّ أفضل المتأخّرین حکیم الشرق و الغرب حجّة الإسلام ابو علی بن عبد اللّه سینا.هرکه بدین دو بزرگ اعتراض کند خود را از زمرۀ اهل خرد بیرون آورده باشد و در سلک مجانین ترتیب یافته باشد و در جمع اهل عته جلوه کرده.ایزد-تبارک و تعالی-ما را از این هفوات و شهوات نگاه دارد» (2)؛انتهی.

ص:361


1- (1)) مصدر:این همه که گفتم در قانون یافته شود با بسیاری از زوائد.
2- (2)) نگر:چهار مقاله-طبع کتابفروشی تایید اصفهان-ص 67.

و این که فرموده اند:«یکی اعتراضاتی بر این کتاب نوشته بنام اصلاح قانون»،تا کنون بنظر نرسیده که کیست،لکن ابن جمیع اسرائیلی کتابی دارد بنام تصریح بالمکنون در تقبیح قانون،و در تألیف آن کتاب عمری در ردّ و اعتراض بر این کتاب صرف کرده؛ و هم چنین این ابن جمیع را کتابی باشد بنام تنقیح القانون در ردّ این کتاب که گفته اند:

چون نسخۀ آن ببغداد بنظر عبد اللطیف بن یوسف بن محمّد بغدادی رسید،آن حکیم دانشمند فرمود:اگر ابن جمیع عمر شریف را در فهم آن عبارات صرف کردی از آن بهتر بود که در پی تحصیل شکوک،روزگار خود را بپایان آورده.پس با دلائل قاطعه بوضوح رسانید که آن ایرادات وارد نبوده.

و نشاید که این ابن جمیع همان باشد که در چهار مقاله گفته،او در سنۀ 594 وفات کرده و تقریبا اوائل عمر او با اواسط زمان نظامی عروضی مصادف تواند شد،چنانچه از سیاق سخن او هم چنین برآید که مؤلّف اصلاح قانون غیر از ابن جمیع می باشد.

و در منتظم ناصری فرماید که:«در سالهای دراز در فرنگستان معالجات را از روی قانون او میکردند» (1).

و در پزشکی نامه پس از پاره ئی کلمات فرماید که:«هم چنین در همۀ فرنگستان بعد از جنگ صلیب و بیداری ملل فرنگ از خواب جهل و نادانی،طب منحصر بطبّ ابن سینا بود و کتاب قانون وی را در تمام مدارس تدریس می کردند،و بزبان لاطینی شرح ها بر آن نوشتند».تا اینکه فرماید:«نسخه های متعدّد از آن چاپ کردند».و بالأخره می گوید که:«پس از اینکه در 840 صنعت چاپ پیدا شد و کتب علمی رو بانتشار نهاد بتدریج طبّ ابن سینا را که مختلط با بعضی اوهام و تخیّلات بود و مرکّب با برخی مطالب

ص:362


1- (1)) نگر:منتظم ناصری-چاپ سنگی رحلی-ج 1 ص 158.

تشخیصی،تنقیح کرده و تلخیص نمودند» (1)؛انتهی.

و جماعتی هم بر این کتاب شرح یا حاشیه و غیره دارند:

1-عزّ الدین رازی؛

2-قطب الدین مصری؛

3-افضل الدین محمّد جوینی؛

4-ربیع الدین عبد العزیز بن عبد الجبّار جبلی؛

5-شیخ محمّد خنجی فارسی،از علماء قرن ششم؛و او را بر آن شرح باشد؛

6-ابن نفیس دمشقی قرشی،و او را شرحی بر آن باشد در بیست جلد که آن را شرح قرشی گویند.و در آن،مواضع حکمیّه را حل و قیاسات منطقیّه را مرتّب و اشکالات طبّیّه را بیان کرده.و هیچ یک از شروح پیش از او همانند او نگشته،و خود این شارح همیشه این کتاب را مطرح نظر و کلّیّات آنرا حفظ داشته و هیچ شاگردی را دستور خواندن کتابی جز آن نمیداده،که در حقیقت او مردمان را جریء بر این کتاب کرد و الاّ پیش از او همه کس جسارت بر خواندن این کتاب از غایت اشکال و اعضال نمی نموده.

و همچنین او را کتابی است بنام موجز در مختصر قانون،زیاده بر هشت هزار بیت که در این اعصار میان اهل فن متداول بوده.

7-یعقوب الدین اسحاق سامری؛

8-یعقوب بن اسحق میلجی،معروف بابن التّف؛

9-هبة اللّه بن جمیع یهودی مصری؛

10-نجم الدین لبودی دمشقی،که آنرا مختصر کرده؛

11-علاّمۀ شیرازی،و او را شرحی است بر کلّیّات آن بدون شرح اعضاء مفرده.چه

ص:363


1- (1)) در جریان تصحیح حاضر،متأسّفانه به این کتاب دست نیافتم.

او شنیده بود که ابن نفیس مخصوصا شرحی بر تشریح اعضاء مفرده و مرکّبۀ آن نوشته و آنرا از مصر بخواست؛و پیش از رسیدن آن،علاّمه خود وفات کرد.و در اوّل این شرحی که آن علاّمه آفاق نوشته،تفصیلی از گزارش عمر خود آورده که در ضمن، اهمّیّت و عظمت خود قانون در انظار بزرگان روزگار و غایت اشکال و اغلاق عبارات آن خوب واضح میشود؛و معلوم می گردد که آن فاضل فرزانه چه قدر بیابانها و شهرها را پای کوبیده بجهت یافتن اساتیدی که حلّ مشکلات آنرا بنماید.وفاتش 24 رمضان سنۀ 710؛

12-شیخ نجم الدین نقچوانی،و او هم شرحی بر کلّیّات آن دارد؛

13-مرحوم ملاّ محمّد آملی رحمه اللّه،از علماء قرن هشتم،و او نیز بر کلّیّات شرح نوشته؛

14-مرحوم شیخ علی گیلانی رضی اللّه عنه-که در 1222 بیاید-،و او را شرحی باشد بر آن بپارسی که به خواهش خان احمد خان والی گیلان نگاشته.

15-شیخ صدر الدین علی گیلانی هندی،و او شرح بزرگی بر آن دارد و خود با مرحوم میر فندرسکی رحمه اللّه معاصر بوده.در روضات نسبت به شهرت داده که:«مرحوم میر در بلاد هند زمان تألیف این شرح با این حکیم ملاقات کرد،و پس از آن می فرمود که:مرا دربارۀ ابو علی ابن سینا عقیدتی سخت بود و چون این حکیم را دیدم اعتقادم تغییر کرد؛چه من کتب شیخ خصوصا شفاء و قانون را دیدم فضلی وافر برای مؤلّفشان ظاهر می کردند،و چون این حکیم و کیفیّت تألیف شرحش را دیدم که همه جمع از کتب دیگران بود بدون قوّت تصرف و فکر،دانستم که خود شیخ نیز چنین بوده!» (1).

16-مرحوم میرزا نصیر طبیب-علیه الرحمة،که در 1221 بیاید-،و او رساله ئی در مشکلات آن نوشته؛

ص:364


1- (1)) نگر:روضات الجنّات ج 3 ص 184.

17-حاجی میرزا عبد الباقی،که حواشی مختصری از او بر اطراف نسخه ئی از این کتاب دیده شد.

و در شمس التواریخ شرحی هم از مسیحی نسبت داده که بر این کتاب نوشته،ولی ما را تاکنون معلوم نیست که مقصود از این مسیحی چه کسی میباشد؟ (1).

26-مقاله ئی در قضا و قدر،که آن را در هنگامی که از همدان باصفهان می رفته در عرض راه تألیف کرده.

آنچه در اصفهان تألیف کرده:

27-کتاب انصاف،در شرح کتب ارسطو،بیست جلد.و وجه تسمیۀ آن بانصاف اینکه:در آن کتاب میان فلاسفۀ مغرب و مشرق حکم نموده و انصاف داده.و آن کتاب زمانی که سلطان مسعود غزنوی اصفهان را تصرّف کرد بیغما رفت،و دیگر بقسمی که باید مرتّب نشد.

28-کتاب دانش نامۀ علائی،بپارسی که آنرا حکمت علائیّه نیز گویند،و گفتیم که بنام علاء الدوله نوشته.و آن دو قسمت است:قسمت اوّل در منطق،و قسمت دوّم در حکمت.و آن خلاصۀ بسیار مهمّی است از تحقیقات معروف این بزرگترین دانشمند ایرانی و اسلامی در منطق و حکمت که در این دو علم همواره قول او حجّت است.

29-کتاب نجات،دو جلد.

30-کتابی در علم قرائت و مخارج حروف.

31-کتاب طیر،که مرحوم شیخ علیّ بن سلیمان بحرینی رحمه اللّه از علماء قرن هفتم شرحی بر آن نوشته.

ص:365


1- (1)) نگر:شمس التواریخ-چاپ سنگی سال 1331 اصفهان-ص 24.

32-کتاب حدود الطبّ.

33-مقاله ئی در قوای طبیعیّه.

34-کتاب عیون الحکمه،در طبیعی و إلهی و ریاضی؛دو جلد.

35-مقاله ئی در عکوس ذوات الخطب التوحیدیّه.

36-مقاله ئی در إلهیّات.

37-کتاب موجز کبیر،در منطق.

38-کتاب موجر صغیر،نیز در منطق،که جزء نجات می باشد.

39-مقاله ئی در تحصیل سعادت،که آنرا حجج عربیّه گویند.

40-مقاله ئی در خواصّ کاسنی.

41-مقاله ئی در اشاره بعلم منطق.

42-مقاله ئی در تقسیم و تعریف حکمت و علوم.

43-مقاله ئی در بیان نهرها و آبها.

44-تعالیق طبّیّه،بجهت ابو منصور.

45-مقاله ئی در خواصّ خطّ استواء،در جواب بهمنیار.

46-رسالۀ جواب هیجده مسئلۀ ابو ریحان.

47-مقاله ئی در هیئت زمین و اینکه آن ثقیل مطلق است.

48-کتاب حکمة المشرقیّة.

49-مقاله ئی در مدخل در صناعات موسیقی،و این مقاله غیر از فصل موسیقی است که در کتاب نجات بیان کرده.

50-مقاله ئی در اجرام سماویّه.

51-کتابی در آلات رصد،که در هنگامی که علاء الدوله فرمان کرد تا او رصدی در اصفهان بپا کند،تألیف نموده.

ص:366

52-کتابی نیز در رصد و کبیسه،و در آن تعلیقاتی در علم طبیعی کرده.

53-مقاله ئی در عرض قاطیقوریاس.

54-رسالۀ اضحویّه در معاد.

55-مقاله ئی در جسم طبیعی و تعلیمی.

56-کتاب حکمت عرشیّه در إلهیّات.

57-مقاله ئی در اینکه علم زید،غیر از علم عمرو است.

58-کتابی در تدبیر لشگری و اخذ خراج از مملکت.

59-مناظراتی که میان او و ابو علی نیشابوری در ماهیّت نفس واقع شده.

60-کتابی در خطب و تهجّدات،با سجع و قوافی.

61-جواباتی که اعتذار نموده در آن خطبی را که باو نسبت داده اند.

62-مختصر کتاب اقلیدس،که می خواسته آن را جزو نجات نماید.

63-مقاله ئی در ارثماطیقی.

64-رسائل فارسی و عربی در مکاتبات و مخاطبات.

65-تعالیقی بر کتب حنین بن اسحاق در طب.

66-کتاب قوانین در معالجات.

67-کتاب لغة العرب یا لسان العرب،در پنج جلد که از سواد ببیاض نرفت و در محاربۀ ابو سهل-که اشاره بدان نمودیم-بغارت شد.

68-رساله ئی در چند مسئلۀ طبیعیّه.

69-جواب بیست مسئله که فضلاء عصر از او سئوال کردند.

70-مسائلی در شرح اللّه اکبر.

71-جوابات مسائل أبو حامد.

72-جواب مسائل علماء بغداد،که سؤال کرده بودند از شخصی که در همدان مدّعی

ص:367

حکمت بوده.

73-رساله ئی در علم کلام،در دو باب.

74-شرح کتاب نفس ارسطو.

75-مقاله ئی در نفس.

76-مقاله ئی در ابطال احکام نجوم.

77-کتاب الملح،در نحو.

78-فصول إلهیّه،در اثبات اوّل.

79-فصولی در نفس و طبیعیّات.

80-رساله ئی در زهد،بجهت شیخ ابو سعید بن ابو الخیر.

81-مقاله ئی در آن که جایز نیست شیء واحد هم جوهر باشد و هم عرض.

82-رساله ئی در مسائلی که گذشته است میان او و فضلاء عصر در فنون علوم.

83-تعلیقاتی که استفاده نموده است ابو الفرج بن ابو سعید یمامی در مجلس تدریس وی،و جوابات آن مسائل.

84-رساله ئی در اجوبۀ مسائل ابو الحسن عامری نیشابوری.چهارده مسئله چنانکه در نامۀ دانشوران دارد (1)؛ولی از مجالس المؤمنین چنان برآید که این رساله را در نیشابور تألیف کرده (2)؛و شاید که بناء آن در نیشابور و اتمام آن در اصفهان شده باشد.

85-کتاب مفاتح الخزائن،در منطق.

86-رساله ئی در جوهر و عرض.

87-کتاب بزرگی در تعبیر خواب،که در آن جمع میان طریقۀ یونانیان و عرب نموده و آن را هدیّۀ بعضی از اعیان زمان-که گویا علاء الدوله باشد-کرده.و مخصوصا او را

ص:368


1- (1)) نگر:نامۀ دانشوران ج 1 ص 145.
2- (2)) نگر:مجالس المؤمنین ص 336.

در این فنّ تعبیر،معرفتی تمام بوده و ابو سعد نصر بن یعقوب دینوری-در کتاب تعبیر قادری که بنام قادر عبّاسی تألیف شده-،بسیاری از کلمات او را در این موضوع نقل نموده.

88-مقاله ئی در ردّ کلمات ابو الفرج ابن طیّب.

89-رساله ئی در عشق،بنام أبو عبد اللّه معصومی.

90-رساله ئی در قوا و ادراکات انسان.

91-مقاله ئی در اندوه و اسباب آن.

92-رساله ئی در نهایت و لا نهایت.

93-کتابی در حکمت،بنام حسین سهلی.

و از جملۀ تألیفات او ترجمۀ رسالۀ خود او است از تازی بپارسی در ماهیّت نفس، که چون بفرمان علاء الدوله ترجمه کرده،شاید در اصفهان پرداخته باشد؛و شاید یکی از کتب مؤلّفه در اصفهان در نفس که نوشتیم همان باشد.

آنچه تصریح نشده که در کجا تألیف کرده:

94-رسالۀ سلامان و ابسال.

95-رسالۀ حقائق الاشهاد،در کیمیا؛که بدان اشاره نمودیم.

96-رساله ئی در نماز،که در آن بدلائل نقلیّه تمسّک و بنبوّت اعتراف نموده.

97-کتاب کنوز المعرفین (1)،در بعضی از علوم غریبه.

98-رساله ئی در عمل تحبیب و تبغیض.

ص:369


1- (1)) چنین است در دستنوشت.رسالۀ کنوز المعزّمین شیخ،بمناسبت هزارۀ او با تحقیق استاد علاّمه مرحوم جلال الدین همائی به طبع رسیده است.

99-تعلیفات متفرّقه در خواصّ اعداد،که در سلّم السموات فرماید:«بعضی از آنها را من بتجربت خود درست یافتم».

100-رساله ئی در تحقیق اسم باری-تعالی-

و همانا او را در حقیقت واجب که وجودی است خاص،متعیّن بذات مقدّس و صفات کمالیّه خود که همه عین ذات او است،مذهب ارسطو و بیشتر دیگر از حکماء مشّائین بوده؛چنانچه نیز مانند ایشان قائل بحرکات ارادی افلاک می باشد،و اینکه کواکب همه صاحبان شعور هستند؛و نسبت داده اند که در این خصوص این شعر را فرموده:

جُعل و خنفساء و مور زبون همه جاندار و این فلک بیجان؟!

و این گروه معتقدند که در هر فلکی روحانیّات بسیار و نفوس قدسیّه غیر محصموره ئی می باشند.و روان ایشان شاد باد که در چندین قرون پیش از این،بقوّت علم و دانش فهمیده اند چیزی را که در این قرون اواخر بآلات و اسباب تازه،حکماء اروپا محسوس نموده اند که:هریک از این ستاره ها کراتی باشند که در آن مانند کرۀ زمین از هر قبیل موجودات و بخصوص آدمی زاد مانندهائی وجود دارند؛و این گونه حکماء بزرگ سابقا بمفاهیم دیگر از آنها تعبیر می کرده اند.

و هم از کلمات عالیۀ آن جناب که در رسالۀ عشق نوشته این که:«عشق در تمام مجرّدات و فلکیّات و عنصریّات و معدنیّات و نباتات و حیوانات،همه جاریست» (1)؛ حتّی اینکه ارباب[اعداد] (2)گفته اند:اعدادی متحابّه نیز باشد و آنرا استدراک بر اقلیدس

ص:370


1- (1)) نگر:رسائل ابن سینا ج 1 رسالۀ العشق ص 375.
2- (2)) این کلمه به اقتضای معنی و با توجّه به عین عبارت مؤلّف در چند سطر بعد افزوده شد.در دستنوشت،اگرچه کسرۀ ظاهری در نهایت لفظ«ارباب»دیده می شود،امّا پس از آن کلمه «گفته اند»آمده است.

نموده اند که او این را ذکر نکرده،و آن:دویست و بیست،و هشتاد و چهار است که اجزاء هریک از این دو عدد،عاشق دیگری هستند.یعنی از اجزاء این،آن و از أجزاء آن،این پیدا می شود.

و توضیح این سخن اینکه:مقسوم علیه های صحیحۀ دویست و بیست،این اعداد است:

(1)(2)(4)(5)(10)(11)(20)(22)(44)(55)(110)

بدین نحو:

و جمع آنها 284 است،بدین نحو:

و مقسوم علیه های صحیحۀ 284 این اعداد است:(1)(2)(4)(71)(142)

بدین نحو:

ص:371

و جمع آنها 220 است بدین نحو:

و در این مثال،تحابب عددین نمایان می شود.و اصحاب أعداد گمان نموده اند که این را خواصّی عجیب در محبّت می باشد که بتجربه رسیده»؛انتهی بتغییر فی تعبیر.

و در مؤلّفات علماء علم وفق اعداد،بسیار دیده شده که این دو عدد را بتعبیر«رک» و«رفد»بجهت تحبیب،بدستوراتی معیّن و معلوم تعیین نموده که در مربّع بگذارند.

و مرحوم حاجی معتمد الدوله رضی اللّه عنه در کتاب کنز الحساب بجهت تعیین اعداد متحابّه دستوری نوشته که مفادش این میشود که:«از قوّت دویم عدد دو با سایر قوای متوالیۀ آن بترتیب عددی را بگیرند که هرگاه آن را در 1/2 1 و 3 ضرب کنند و از حاصل هریک، یکی کم کنند بجز واحد عددی دیگر عادّ آنها نشود؛و چون چنین عددی این طور عمل شد حاصل نخستین فرد،یکم و حاصل دویمین فرد،دویم باشد.و معلوم است که فرد دویم بیکی زیادتر از ضعف فرد اوّل است،پس فرد اوّل را در فرد دویم ضرب نموده حاصل فرد سیّم خواهد بود،پس باید آن قوّتی که از دو گرفته شده یک بار در مجموع فرد یکم و دویم ضرب شود و یک بار در فرد سیم تا حاصل دویم یکی از دو عدد

ص:372

متحابّه و جمع هر دو حاصل عدد دیگری بشود» (1)؛انتهی.

و در این مورد که مرحوم شیخ مثال آورده قوهء دویم دو که چهار باشد گرفته شده که کمتر از آن فاقد شروط مذکور است و آن در 1/2 1 ضرب شده و شش،و پس از نقصان یک از آن پنج شده و نیز در 3 ضرب و 12 و پس از نقصان یک از آن 11 شده و حاصل ضرب 5 در 11-که فرد اوّل در دویم باشد-55 است که فرد سیّم باشد،پس چهار را که قوّتی است که از دو گرفته ایم ضرب در 55 نموده دویست و بیست میشود که یکی از آن دو عدد باشد،و نیز ضرب در مجموع فرد یکم و دویم که 16 باشد میشود تا 64 بهمرسد و جمع آن با 220 عدد دیگری است که 284 باشد.

101-ترجمۀ کتاب ظفرنامۀ بزرگمهر حکیم از پهلوی بپارسی،که آن کتاب کوچکی و از آثار جوانی او است؛و بامر امیر نوح ترجمه شده.

102-مقاله ئی در ذکر مؤلّفات خود،که هریک را در چه وقت و در چه جا تألیف کرده.

103-قصائد عشره،و اشعار دیگر در زهد و حکمت و طب و غیره.

و از آنجمله قصیده ئی دارد بغایت نفیس در نفس که ما اینک بآوردن آن در اینجا، این نامۀ گرامی را گرامی زینتی می دهیم؛و آن اینست:

هبطت إلیک من المحلّ الأرفع و رقاء ذات تعزّز و تمنّع

محجوبة عن کلّ مقلة عارف و هی الّتی سفرت و لم تتبرقع

وصلت علی کره إلیک و ربّما کرهت فراقک فهی ذات تفجّع

أنفت و ما أنست فلمّا واصلت الفت مجاورة الخراب البلقع

ص:373


1- (1)) این مبحث را در کنز الحساب-چاپ جیبی سنگی سال 1287 هجری قمری،تهران- نیافتم.

و أظنّها نسیت عهودا بالحمی و منازلا بفراقها لم تقنع

حتّی إذا اتّصلت (1)بهاء هبوطها عن میم مرکزها بذات (2)الأجرع (3)

علقت بها (4)ثاء الثّقیل فاصبحت بین المعالم و الطّلول الخضّع

تبکی و قد ذکرت عهودا بالحمی بمدامع تهمی (5)و لم تتقطّع (6)

و تظلّ ساجعة (7)علی الدّمن (8)الّتی درست بتکرار الرّیاح الأربع (9)

اذ عاقها (10)الشّرک الکثیف فصدّها (11) نقص (12)عن الأوج الفسیح المربع (13)

حتّی إذا قرب المسیر إلی الحمی و دنا الرّحیل إلی الفضآء الأوسع

و غدت مفارقة (14)لکلّ مخلّف عنها حلیف التّرب غیر مشیّع

سجعت (15)و قد کشف الغطآء فأبصرت ما لیس یدرک بالعیون الهجّع

و غدت تغرّد (16)فوق ذروة شاهق و العلم یرفع کلّ من لم یرفع

فلأیّ شیء أهبطت من شامخ (17) عال (18)إلی قعر الحضیض الأوضع

ص:374


1- (1)) بر کنارۀ دستنوشت:فاعلها النفس؛12.
2- (2)) بر کنارۀ دستنوشت:حال است از مرکز.
3- (3)) بر کنارۀ دستنوشت:مکان فراخ؛12.
4- (4)) بر کنارۀ دستنوشت:یعنی حرف ه.
5- (5)) بر کنارۀ دستنوشت:تسیل؛12.
6- (6)) بر کنارۀ دستنوشت:لمّا تقلع؛خ ل.
7- (7)) بر کنارۀ دستنوشت:صداکننده.
8- (8)) بر کنارۀ دستنوشت:آنچه از آثار خانۀ خرابه باقی مانده؛12.
9- (9)) بر کنارۀ دستنوشت:جنوب و شمال و صبا و دبور؛12.
10- (10)) بر کنارۀ دستنوشت:تعلیل صدا که مقصود از آن گریه است.
11- (11)) بر کنارۀ دستنوشت:و صدّها؛خ ل.
12- (12)) بر کنارۀ دستنوشت:قفص؛خ ل.
13- (13)) بر کنارۀ دستنوشت:اقامتگاه در بهار؛12.
14- (14)) بر کنارۀ دستنوشت:مخالفة؛خ ل.
15- (15)) بر کنارۀ دستنوشت:صدای باشوق؛12.
16- (16)) بر کنارۀ دستنوشت:صدای شادی؛12.
17- (17)) بر کنارۀ دستنوشت:شاهق؛خ ل.
18- (18)) بر کنارۀ دستنوشت:سام؛خ ل.

إن کان (1)أهبطها الإله لحکمة طوبت (2)علی الفطن (3)اللبیب الأوزعی (4)

فهبوطها (5)إن کان (6)ضربة لازب (7) لتکون سامعة بما لم تسمع

و تعود عالمة بکلّ خفیّة فی العالمین فخرقها (8)لم یرفع

و هی الّتی قطع الزّمان طریقها حتّی لقد غربت بغیر المطلع (9)

فکأنّها (10)برق تألّق (11)بالحمی ثمّ انطوی (12)فکأنّه لم یلمع

أنعم بردّ جواب ما أنا فاحص عنه فنار العلم ذات تشعشع

و جماعتی از حکماء عظام بر این قصیده شروحی نوشته اند:

اوّل:مرحوم شیخ علی بن سلیمان بحرینی رحمه اللّه.

دوّم:شیخ داود انطاکی صاحب تزئین الأسواق،و او شرحی بر آن نوشته و هم قصیده ئی در ردّ آن گفته که اوّلش این است:

من بحر أنوار الیقین بحسنها فلوصل أو فصل ثبوت کما ادعی

سیّم:شیخ علاء الدین محمّد بسطامی مصنّفک شاهرودی،و او شرحی بر آن دارد،و هم شرحی بر قصیدۀ برده دارد؛وفاتش سنۀ 875.

چهارم:مرحوم حاج ملاّ هادی سبزواری رحمه اللّه که در کتاب حکم الأسرار (13)شرح

ص:375


1- (1)) بر کنارۀ دستنوشت:شرط.
2- (2)) بر کنارۀ دستنوشت:جزاء.
3- (3)) بر کنارۀ دستنوشت:الفذّ؛خ ل.
4- (4)) بر کنارۀ دستنوشت:الأردع؛خ ل.دارای کمال؛12.
5- (5)) بر کنارۀ دستنوشت:و هبوطها؛خ ل.
6- (6)) بر کنارۀ دستنوشت:شرط.
7- (7)) بر کنارۀ دستنوشت:ای:لازم.
8- (8)) بر کنارۀ دستنوشت:جزاء.
9- (9)) بر کنارۀ دستنوشت:یعنی از آنجا که آمد بدانجا برفت؛12.
10- (10)) بر کنارۀ دستنوشت:فکانّما؛خ ل.
11- (11)) بر کنارۀ دستنوشت:درخشید؛12.
12- (12)) بر کنارۀ دستنوشت:خاموش شد؛12.درپیچید؛12.
13- (13)) چنین است در دستنوشت.نگر:اسرار الحکم ج 1 ص 278 تا 288.

پارسی مختصری بر آن دارد.

و جناب شیخ محمّد علی خیر الدین بن سیّد حسین هندی از فضلاء عصر حاضر کربلای معلی،آنرا تضمین تخمیس کرده.

و دیگر این چند شعر که نوشته می شود از افکار ابکار آن جناب است:

هذّب النفس بالعلوم لترقی و ذر الکلّ فهی للکلّ بیت

إنّما النفس کالزّجاجه و العلم سراج و حکمة المرء زیت

فإذا أشرقت فانّک حی فإذا أظلمت فانّک میت

*** عجبا لقوم یجحدون فضائلی ما بین عیّابی إلی عذّالی

عابوا علی فضلی و ذمّوا حکمتی و استوحشوا من نقصهم و کمالی

إنّی و کیدهم و ما عابوا به کالطّود تحضر نطحة (1)الأوغال (2)

و إذا الفتی عرف الرّشاد کنفسه هانت علیه ملامة الجهّال

این سه شعر منسوب باو است،لکن متحقّق نیست:

إسمع جمیع وصیّتی و اعمل بها فالطّبّ مجموع بنظم کلامی

إجعل غذاءک کلّ یوم مرّة و احذر طعاما قبل هضم طعام

و احفظ منیّک ما استطعت فانّه مآء الحیوة یراق فی الأرحام

و هم این دو شعر را که شیخ محمد شهرستانی در آغاز کتاب نهایة الاقدام نوشته (3)، باو نسبت داده اند:

ص:376


1- (1)) بر کنارۀ دستنوشت:ضرب شاخ؛12.
2- (2)) بر کنارۀ دستنوشت:بزهای کوهی؛12.
3- (3)) نگر:نهایة الاقدام ص 3،نیز:الوافی بالوفیات ج 12 ص 408،وفیات الأعیان ج 2 ص 161.

لقد طفت فی تلک المعاهد کلّها و سیّرت طرفی بین تلک المعالم

فلم أر إلاّ واضعا کفّ حائر علی دفن أو قارعا سنّ نادم

و نیز این شعر منسوب باو است:

أقلل نکاحک إن أکلت و ان شربت و إن عشیت

و أنا الضّمین بأن تدوم لک السلامة مابقیت

و در معنی این حدیث که از حضرت امیر علیه السّلام رسیده که فرمود:«دو خصلت است که چیزی بهتر از آنها نباشد:ایمان بخدا،و سود رساندن بمسلمانان؛و دو خصلت است که چیزی از آنها زشت تر نباشد:شکّ بخدا،و زیان رساندن بمسلمانان» (1)؛آن جناب فرموده:

کن کیف شئت فإنّ اللّه ذو کرم فما علیه بما تأتیه من بأس

سوی اثنتین فلا تقربهما أبدا الشّرک باللّه و الإضرار بالناس

و نیز فرموده است:

اعتصام الوری بمعرفتک عجز الواصفون عن صفتک

تب علینا فإنّنا بشر ما عرفناک حقّ معرفتک

و مرحوم کفعمی رحمه اللّه در باب گزیدن مار و کژدم و سایر موذیات فرموده که:ابن سینا در نشادر گفته است:

فریحة تقتّل الأفاعی و للهوام و الدّبیب السّاعی

و وزن مثقال إذا ما شربا مع وزنه من الرّجیع اتّجبا

و خلّص السّمیم من مماته من بعد یأس الانس من حیوته (2)

ص:377


1- (1)) این بخش منقول است از روضات الجنّات ج 3 ص 175.بیفزایم که به این حدیث در منابع حدیثی شیعه دست نیافتم.
2- (2)) نگر:المصباح ص 224.

و مرحوم سیّد ابن قاسم عاملی رحمه اللّه در اثنی عشریه،این رباعی را از او بجهت زکام نقل کرده:

فی أوّل النّزله فصد و فی أواخر النّزلة حمّام

بینهما ماء شعیر به صحّت من النّزلة أجسام (1)

و در روضات،این اشعار را از او نقل کرده؛در تعریف حواسّ ظاهره و باطنه و توحید فرماید:

مجموع حواسّ ظاهر ای مفخر ناس سمع و بصر است و شمّ و ذوق است و مساس

پس مشترکه مخیّله فکرت و وهم با حافظه دان تو پنج باطن ز حواس

*** کس را بکمال و کنه ذاتت ره نیست بر فعل تو میکنند ذات تو قیاس

*** در معرفتت چو نیک فکری کردم معلومم شد که هیچ معلوم نشد

*** معشوق جمال می نماید شب و روز کو دیده که تا برخورد از دیدارش (2)

و در نامۀ دانشوران،این چند شعر را نقل کرده:

غذای روح دهد بادۀ رحیق الحق که رنگ و بوش زند رنگ و بوی گل را دقّ

بطعم تلخ چو پند پدر و لیک مفید بپیش جاهل باطل بنزد دانا حق

ص:378


1- (1)) این رباعی را در اثنی عشریة نیافتم.هرچند ابن قاسم در ص 129 آن کتاب به نقل عبارتی از شیخ پرداخته،امّا این رباعی را در آن موضع و نیز در دیگر مواضع کتاب خود نیاورده است.
2- (2)) نگر:روضات الجنّات ج 3 ص 175.

حلال گشته بفتوای عقل بر دانا حرام گشته باحکام شرع بر احمق

*** ز منزلات هوس گر برون نهی قدمی نزول در حرم کبریا توانی کرد

و لیک این عمل رهروان چالاک است تو نازنین جهانی کجا توانی کرد؟! (1)

و در ریاض العارفین این رباعیّات را نوشته:

دل گرچه در این بادیه بسیار شتافت یک موی ندانست و بسی موی شکافت

اندر دل من هزار خورشید بتافت و اخر بکمال ذره ئی راه نیافت

*** از قعر گل سیاه تا اوج زحل کردم همه مشکلات گیتی را حل

بیرون جستم ز قید هر مکر و حیل هر بند گشوده شد مگر بند اجل

*** ای کاش بدانمی که من کیستمی؟ سرگشته بعالم ز پی چیستمی؟

گر مقبلم آسوده و خوش زیستمی و رنه بهزار دیده بگریستمی! (2)

و جناب وثوق العلماء خوراسکانی در کتاب قطرات (3)،این شعر را باو نسبت داده:

لا و لا لب لا و لالا شش مه است لل کط و کط لل شهور کوته است

و همانا از تفصیلی که در شرح حالات او نوشتیم و هم از بعضی مواضع دیگر،چنین برآید که:اساتید درس آن جناب چند نفر باشند:

اوّل:محمود مسّاح بخارائی؛

ص:379


1- (1)) نگر:نامۀ دانشوران ج 1 ص 133.
2- (2)) نگر:ریاض العارفین،ابتدای روضۀ دوّم ص 272.
3- (3)) علیرغم فحص بسیار،متأسّفانه به این کتاب دست نیافتم.

دویم:اسمعیل زاهد فقیه؛

سیّم:ابو سهل مسیحی طبیب،که از پیش گفته ایم:در سنۀ 401 وفات کرده و در بیابان مدفون شد؛

چهارم:ابو عبد اللّه ناتله ئی کجوریّ؛

پنجم:ابو منصور حسن بن نوح قمریّ؛

و هم جماعتی بسیار از رجال آن اعصار از مجلس تدریس آن بزرگوار برخواسته بشاگردی او علم و باستادی در فنون حکمت مسلّم گردیده اند،و از آنجمله این چند تن باشند:

اوّل:ابو منصور زیله؛

دویم:ابو عبید اللّه عبد الواحد جرجانی؛

سیّم:ابو غالب عطّار همدانی؛

چهارم:ابو الحسن بهمنیار بن مرزبان اعجمی آذربایکانی،وفاتش سنۀ 458.و او است استاد ابو العبّاس لوکری،استاد افضل الدین غیلانی،استاد سیّد صدر الدین سرخسی،استاد شیخ فرید الدین داماد نیشابوری،استاد مرحوم خواجه نصیر طوسی رحمه اللّه؛

پنجم:ابو عبد اللّه معصومی؛

ششم:سلیمان دمشقی؛

هفتم:ابو القاسم عبد الرحمن بن علی بن احمد بن ابو صادق نیشابوری،که تا عشر هفتم قرن پنجم در حیوة بوده و بعد وفات نموده؛

هشتم:ابو عبد اللّه محمّد بن یوسف ایلاقی؛

نهم:عبد الرحیم عیاض شاعر سرخسی(بناء بقولی).

و بالجمله؛کلام در شرح گزارش حالات شیخ بزرگوار می باشد و اتمامش بر این

ص:380

است که:آن جناب در اصفهان می بود و چون وی را باقتضای طبیعت خود یا بواسطۀ گاهی شرب شراب،رغبتی تمام در مباشرت بود و با حضرات نسوان زیاده مؤانست می نمود؛همواره مزاج خود را بجهت این مطلب تقویت می کرد،تا اینکه قوای طبیعی از کار افتاد و اندک اندک بنیه را هزالی بغایت رویداد.تا در زمانی که علاء الدوله بمحاربۀ ابن فراس بباب الکرخ-که گفته اند:موضعی است از ماوراء النهر-حرکت کرد؛شیخ را قولنج سخت عارض شد و بجهت حرص بر صحّت و توهّم احتیاج بهزیمت و عدم امکان حرکت،تعجیل نموده چون علاج آن بحقنه های حادّۀ قویّه اختصاص داشت از شدّت درد بفرمود تا وی را در یک روز هشت بار حقنه کردند،و بدان سبب ریش و خراشی در پاره ئی از روده هایش بهمرسید.و در خلال آن احوال،علاء الدوله با کمال سرعت بسمت ایذج-که بذال معجمۀ مفتوحه و جیم،شهری بوده میان اصفهان و خوزستان-نهضت فرمود؛و چون شیخ را از متابعت چاره نبود،لاجرم همراه شد و در عرض راه،صرعی که احیانا تابع قولنج است،عارض گردید.و چون آن صرع زائل شد محض اصلاح قرحه بفرمود تا حقنۀ معزی و مزلقی ترتیب دهند و مقدار دو دانگ کرفس داخل کرد،پس آن ریش و خراش زیادتر شد.و چون بجهت درمان صرع،معجون مثرودیطوس استعمال می نمود،برخی از غلامان که در اموال آن حکیم بزرگ خیانتها کرده بودند و بر خود می ترسیدند،فرصتی بچنگ آورده مقدار زیادی افیون داخل آن معجون نمودند؛و شیخ در وقت معتاد تناول نمود و مرض او سخت تر شد.پس ناچار او را با محفّه باصفهان بردند و چون بدانجا رسید ضعف بنیه چنان قوّت گرفت که او را قدرت بر حرکت نماند.پس یکچند بمداوای خود کوشید و اندکی از ضعفش زایل شد، بطوری که با عدم قدرت بر قیام،قدرت بر حرکت بهم رسانید و گاهی بمجلس علاء الدوله میرفت.و آنمرض بواسطۀ بقاء نقاهت گاهی بهتر می شد و گاهی عود می کرد.

تا اینکه اتّفاقا از سوء قضاء علاء الدوله بسمت همدان توجّه نمود و آن جناب را با خود

ص:381

همراه برد،و او بدان بسی شادمان شد که توانست با او همراهی کند؛غافل از اینکه هلاک او در این حرکت است.پس چون حرکت کرد بدان سبب آن علّت در عرض راه با شدّت تمام برگشت.

و چون بهمدان رسید بیقین دانست که قوّت ساقط گشته و طبیعت از مقاومت مرض بکلّی عاجز شده،پس ترک مداوای خود نمود و فرمود:قوّۀ مدبّره در بدن من از تدبیر بازمانده است و اکنون دیگر معالجت فائده ندارد.

پس غسل کرد و آنچه داشت بر فقراء تصدّق نمود و غلامان خود را خطّ آزادی بخشید و باستغفار مشغول شد و همواره تلاوت قرآن مجید می فرمود،چنانچه در هر سه روز یک ختم بپایان می برد.

و بدین منوال همی بود،تا آنکه پیک نیک پی حضرت آفریدگار حکیم،رسید و خواست قطرۀ وجودش را بدریای حکمت پیوند نماید.پس اجل موعودش از پای در آورد؛یعنی در روز آدینه اوّل ماه رمضان المبارک سنۀ 428-چهارصد و بیست و هشت-هجری قمری،مطابق 13 تیرماه قدیم سنۀ 406 یزدگردی در زمان القائم بأمر اللّه عبّاسی وفات کرد؛در حالتی که مکرّر در حین احتضار این شعر را می خواند و همی بر زبانش بود که روان سپرد:

نموت و لیس لنا حاصل سوی علمنا انّه ما علم

و مدّت عمرش بناء بر تحقیقی که ما در تولّد نمودیم و وفات را بدین طور نوشتیم، شصت و پنج سال و شش ماه و بیست و هشت روز قمری باشد،یعنی شصت و سه سال و هشت ماه و سه روز یزدگردی،که هر سی و سه سال آن هشت روز از شمسی اصطلاحی کمتر است.

و پس از وفات در همدان در پائین سور جنوبی مدفون گردید که هم اکنون بر قبر او بقعۀ مختصری میباشد بر کنار رودخانه ئی که از میان شهر همدان می گذرد؛امید که

ص:382

زیارت آن روزی شود-انشاء اللّه!-.

و برابر مزار آن بزرگوار،مزاری دیگر است با بقعۀ مختصری که گویند:از شیخ ابو سعید ابن ابو الخیر است.و آن غلط باشد،چه قبر آن بزرگوار را در نیشابور یا مهنه نوشته اند.و ابو سعید صاحب این مزار را در طرائق دو احتمال داده:«یکی:به آن ابو سعید که گفتیم:جناب شیخ در بودن همدان چهل روز در خانه اش پنهان بوده؛ و دیگر:قاضی ابو سعید هراتی که در حبیب السیر او را قاضی شرق و غرب نوشته و گفته:

در ماه شعبان سنۀ 526 بدست محمد رازی و عمر دامغانی کشته شد» (1).

و در وفیات از شیخ کمال الدین یونس نقل کرده که:«او گفته:علاء الدوله بر آن جناب غضب نموده او را مغلول کرده و بزندان فرستاد،و او در آنجا بود تا جان بداد؛ و این شعر را در این باب آورده:

رأیت ابن سینا یعادی الرجال و فی الحبس مات أخسّ الممات

فلم یشف ما ناله بالشفاء و لم ینج من موته بالنجات» (2)

و لکن در کتب دیگر همه-که از آنجمله عیون الأنباء (3)و محبوب القلوب (4)و غیره (5)باشد-،این معنی را باور ندارند و کلمۀ«حبس»را باحتباس طبیعت تأویل کرده و روایت کمال الدین را بغرض و عناد مستند داشته اند.

و هم چنین در غالب کتب،وفات او را چنانچه نوشتیم در همدان نوشته اند،چون وفیات الأعیان (6)،و مختصر ابو الفداء (7)،و فصل الخطاب 8خواجۀ پارسا،و روضة الصفا 9،

ص:383


1- (1)) نگر:طرائق الحقائق ج 2 ص 557.
2- (2)) نگر:وفیات الأعیان ج 2 ص 162.
3- (3)) نگر:عیون الأنباء ج 3 ص 17.
4- (4)) نگر:محبوب القلوب ج 2 ص 175.
5- (5)) نمونه را نگر:الوافی بالوفیات ج 12 ص 407.
6- (6)) نگر:وفیات الأعیان ج 2 ص 161.
7- (7)) نگر:المختصر فی أخبار البشر ج 2 ص 162.

و مجالس المؤمنین (1)،و آتشکده (2)،و ریاض العارفین (3)،و قصص العلماء (4)، و نامۀ دانشوران (5)،و منتظم ناصری (6)،و آثار عجم (7)،و پزشگی نامه،و طرائق الحقائق (8)و غیره؛هرچند که مسلّما بعضی منقول از بعضی دیگر است.

لکن علی بن اثیر در کامل التواریخ (9)و دولتشاه سمرقندی در تذکرة الشعراء (10)باصفهان نوشته اند،و آن اشتباه است.چنان چه در بعضی از کتب متقدّمه نیز تصریح نموده اند.

و هم چنین در سال وفات او مانند تولّدش اختلافاتی باشد،و در نزد ما صحیح همان است که نوشتیم؛چنانچه باز در بعضی از کتب متقدّمه و غیره هم چون کامل التواریخ (11)، و وفیات الأعیان (12)،و مختصر ابو الفداء (13)،و فصل الخطاب (14)پارسا،و جواهر اللغۀ محمّد بن یوسف طبیب هراتی،و قصص العلماء (15)،و منتظم ناصری،و آثار عجم (16)،

ص:384


1- (1)) نگر:مجالس المؤمنین ج 2 ص 184.
2- (2)) نگر:آتشکدۀ آذر،نیمۀ اوّل ص 1319.
3- (3)) نگر:ریاض العارفین،ابتدای روضۀ دوّم ص 272.
4- (4)) نگر:قصص العلماء-طبع انتشارات حضور-ص 306.
5- (5)) نگر:نامۀ دانشوران ج 1 ص 127.
6- (6)) نگر:منتظم ناصری-چاپ سنگی رحلی-ج 1 ص 158.
7- (7)) نگر:آثار عجم ص 45.
8- (8)) نگر:طرائق الحقائق ج 2 ص 557.
9- (9)) نگر:الکامل فی التاریخ ج 9 ص 456.
10- (10)) نگر:تذکرة الشعراء ص 57.
11- (11)) نگر:الکامل فی التاریخ ج 9 ص 456.
12- (12)) نگر:وفیات الأعیان ج 2 ص 161.
13- (13)) نگر:المختصر فی أخبار البشر ج 2 ص 162.
14- (14)) نگر:فصل الخطاب ص 262.
15- (15)) نگر:قصص العلماء-طبع انتشارات حضور-ص 306.
16- (16)) نگر:آثار عجم ص 45.

و پزشگی نامه،و شمس التواریخ (1)،و تاریخ اصفهان (2)حاجی میرزا حسنخان و غیره است؛هرچند که نقل بعضی از بعضی مسلّم است.لکن مشهور و در بسیاری از کتب دیگر سنۀ 427 نوشته اند؛چون:تاریخ گزیدۀ (3)خواجه حمد اللّه مستوفی قزوینی، و تذکرۀ دولتشاه (4)،و روضة الصفا (5)،و ریاض العارفین (6)و غیره.

و در مجمع الفصحاء سنۀ 448 (7)،و آتشکده (8)447 دارد،لکن ظاهر است که اشتباه کاتب باشد.

و رباعی مشهور نیز دلالت بر 27 دارد؛و مکرّر که بدان«رباعی»اشاره شده،این است.و آن بسیار مشهور و در بسیاری از کتب مسطور مسطور،و در حقیقت فذلکۀ احوالات او است،و قائل آن معلوم نیست:

حجّة الحق ابو علی سینا در شجع آمد از عدم بوجود

در شصا کسب کرد کلّ علوم در تکز کرد این جهان بدرود

و حساب این سه کلمه(شجع)و(شصا)و(تکز)این است:

ص:385


1- (1)) نگر:شمس التواریخ-چاپ سنگی سال 1331 ه ق.اصفهان-ص 24.
2- (2)) بر این مطلب در کتاب تاریخ اصفهان دست نیافتم.چه،اگرچه مجلّد سوّم این کتاب ویژۀ ناموران اصفهان است،امّا ترجمۀ شیخ در این مجلّد نیامده.در مواضعی دیگر از کتاب هم که یادی از او شده-نگر:تاریخ اصفهان صص 18،119،300،303،335-نیز به تاریخ رحلت او اشاره نشده است.
3- (3)) نگر:تاریخ گزیده-طبع عکسی انتشارات دنیای کتاب-ص 802.
4- (4)) نگر:تذکرة الشعراء ص 57.
5- (5)) نگر:روضة الصفا ج 7 ص 471.
6- (6)) نگر:ریاض العارفین،ابتدای روضۀ دوّم ص 272.
7- (7)) نگر:مجمع الفصحاء ج 1 ص 146.
8- (8)) نگر:آتشکدۀ آذر،نیمۀ اوّل ص 1319.

و در حبیب السیر (1)که عمر او را شصت و سه سال و هفت ماه شمسی نوشته،میرساند که تولّد-چنانچه بدان استدلال نموده و نوشتیم-در سنۀ 363،و وفات هم در سنۀ 428 باشد،چه مطابق آنچه از تطبیقیّۀ مرحوم حاجی نجم الدوله رضی اللّه عنه حساب شود 3 صفر سنۀ 363 مطابق 7 نومبر سنۀ 973 گرگواری و اوّل رمضان سنۀ 428 مطابق 23 ژوئن سنۀ 1037 بوده،و تفاوت میان آنها 63 سال و 7 ماه و 16 روز میباشد؛که گوئیم:

حبیب السیر کسر روز آنرا منظور نداشته.و نیز مطابق آنچه ما خود بقهقری حساب نموده آنرا با هجری شمسی که ماه های آن بروج دوازده گانه و موضوع مرحوم حاجی نجم الدوله رحمه اللّه است،تطبیق نمودیم،روز تولّد مطابق آنچه نوشتیم 16 عقرب سنۀ 352 هجری شمسی،و روز وفات 3 سرطان سنۀ 416 بوده،و تفاوت میان آنها 63 سال و 7 ماه و 17 روز باشد.و این یک روز میان این دو تاریخ شمسی مطلبی نیست،چه در پیش از نیمروز و پس از آن که می گفته اند:آفتاب اگر بهر برجی رفت باید آنروز را جزء برج حال یا گذشته گرفت،این تفاوت بهم میرسد.چنانچه هم بسبب مذکور مخصوصا در اینسال 1307 هجری شمسی یا 1298 گرگواری؛7 نومبر مطابق 15 عقرب و 23 ژوئن مطابق 2 سرطان شده؛خصوصا اینکه ما ماههای فرنگی را اگرچه از سی روز هم زیادتر یا کمتر باشد،یک ماه بحساب می آوریم؛و هم چنین بروج را اگر کم یا بیش از سی روز باشد.

و در هیچ یک از این دو تطبیق خصوصا در اینکه هر دو باهم نیز مطابق شده شبهتی متطرّق نباشد،یا اگر با واقع هم مطابق نباشد تفاوت یک دو روز بیشتر نیست،که ممکن است با رؤیت بواسطۀ تفاوت هلالی و حسابی فرق پیدا کند،چنانچه در تطبیقیّه فرموده؛ خصوصا اینکه از یزدگردی نیز چون پانزده روز کم شود بجهتی که در همانجا گفتیم 63

ص:386


1- (1)) نگر:حبیب السیر ج 2 ص 444.

سال و 7 ماه و 18 روز خواهد شد؛و اینها همه درست است.اشکالی که در این حساب وارد می آید اینکه:چنانچه نوشتیم آفتاب در وقت تولّد در عقرب بوده،با اینکه از رسالۀ ابو عبید اللّه جرجانی نقل شده که او از خود شیخ نقل کرده که:در هنگام تولّد،آفتاب در اسد بوده؛و این با 373 و 370 می سازد،چه 3 صفر 370 مطابق با روز 31 اسد و 3 صفر 373 مطابق با روز 30 سرطان بوده،که بگوئیم بجهت تفاوت حساب آنهم ممکن است در اوّل اسد بوده باشد،و از این جهت ما هم در زایجه،موضع آفتاب را در اسد نوشتیم.

پس اینکه در نامۀ دانشوران در زایجه،آفتاب را در 19 حمل یعنی درجۀ شرف نوشته (1)، غلط است و با هیچ یک از اقوال نمیسازد.چنانچه در مواضع سایر سیّارات و سهمین که پاره ئی از نامه و پاره ئی از ابو عبید اللّه و پاره ئی از وفیات نقل شده،بطوری که نوشتیم بعضی از آنها محلّ اشکال و موقوف بمراجعۀ زیج و تقاویم است؛و اجمالا دست ما اکنون بدان نمیرسد،تا پس از این خدا چه خواهد.

*** بعد از این مقاله ئی خود این فقیر در تحقیق تولّد او قریب بمضامین متن نوشتم،که در روزنامۀ عرفان«سال 30 شمارۀ 3419-33/1/26»به چاپ رسید.

ص:387


1- (1)) به این مطلب در نامۀ دانشوران دست نیافتم.

بسمه تعالی (1)

تحقیق در تاریخ تولّد شیخ الرئیس ابو علی ابن سینا

گرچه این فقیر در این چند روزه،مقاله ئی در این موضوع نوشتم و آن در روزنامۀ عرفان(سال 30 شمارۀ 33/1/26/3419)مطبوع و منتشر گردید،لیکن از باب اینکه بعد از طبع و انتشار آن بقول دیگری برخوردم و نیز در آن روزنامه اغلاط چندی در آن مقاله رخ داده،لذا مجدّدا برای تکمیل و تصحیح آن،بدرج آن در روزنامۀ چهلستون مبادرت نمودم؛و اللّه العاصم.

در کتبی که شرح حال و تاریخ تولّد و وفات او نوشته شده،هرچه بنظر رسیده تولّد او در سال 373 هجری قمری است؛و در بسیاری از مواضع،این رباعی را در تاریخ تولّد و وفات وی و فراغت او از تحصیل علوم،ذکر کرده اند:

حجّة الحق ابو علی سینا در شجع آمد از عدم بوجود

در شصا کسب کرد کلّ علوم در تکز کرد این جهان بدرود

که تولّد را 373،و فراغت از تحصیل را 392،و وفات را 427 معلوم کرده.و این رباعی هرجا دیده شده بهمین نحو است،الاّ اینکه در بسیاری از مواضع،وفات او را در 428 نوشته اند؛که با تکز نمیسازد.اگرچه در بسیاری 427 هم نوشته اند.و نیز شجع بر حسب قاعدۀ ترکیب ابجدی در تعیین اعداد،غلط است و باید مرتبۀ عشرات مقدّم بر آحاد-یعنی شعج-باشد،چنانکه در شصا و تکز ذکر شده،لیکن هرجا دیده شده همین

ص:388


1- (1)) چنین است در دستنوشت مؤلّف.

طور شجع بنظر رسیده.و بهر حال تا آنجا که در نظر است در تاریخ تولّد او برطبق این رباعی-که بغایت مشهور است-خلافی ذکر نشده.الاّ اینکه در نامۀ دانشوران(ج 1 ص 53)بعد از ذکر 373 نوشته که:بروایت صحیح در 363 تولّد یافته،و در(ص 77 و 78)این قول را تأیید کرده بچند چیز:یکی اینکه اگر تولّد به قول مشهور باشد لازم می کند که استعلاج امیر نوح سامانی از او در سیزده سالگی باشد؛و دانشمندان دانند که در لیاقت علاج و اعتماد بیمار بر طبیب،کبر سن را تا چه اندازه مدخلیّت باشد؛

و دیگر:تألیفاتی را که در آن روزگار نوشته اگر محال نباشد اقلاّ ممتنع عادی خواهد بود.و پس از آن گفته:در رباعی مشهور بعضی از فضلا و مؤرّخین بجای لفظ شجع:

«شجس»نوشته اند» (1)؛انتهی.که در این بدل نیز تقدّم آحاد بر عشرات رخ داده.و نیز در (ص 77)فرماید که:در حبیب السیر مدّت عمر او را شصت و سه سال و هفت ماه شمسی نوشته»؛انتهی.

و اینک ما گوئیم که:مؤیّد 363 چند چیز دیگر میتواند شد:

یکی اینکه:در بسیاری از جاها-از جمله در همین نامۀ دانشوران(ص 53)-روز تولّد را 3 صفر،و روز وفات را غرّۀ رمضان نوشته اند؛و در اتّخاذ تولّد در 363 و وفات در 428،3 صفر 363(چنان که از تطبیقیّۀ مرحوم حاجی نجم الدوله برمی آید)تقریبا اواسط عقرب 352 هجری شمسی،و غرّۀ رمضان 428 تقریبا مطابق اوائل سرطان 416 هجری شمسی بوده.و تفاوت بین آنها همان 63 سال و 7 ماه شمسی و چند روزی خواهد بود؛

دیگر اینکه:در کشف الظنون در جلد اوّل در ضمن دیوان برقی،وی را شاگرد ابو بکر احمد بن محمّد برقی خوارزمی،و وفات خوارزمی را در سال 376 نوشته؛و اگر وی در

ص:389


1- (1)) نگر:نامۀ دانشوران ج 1 ص 128.

سال 373 متولّد شده باشد درست نیاید که در نزد خوارزمی مذکور چیزی خوانده باشد.

و امّا مؤیّد سال 373 زایجۀ طالع تولّد او است،زیرا که در بسیاری از کتب مصرّحا مواضع سیّارات و طالع تولّد او را ذکر کرده اند.و در نامۀ دانشوران(ص 54)زایجۀ طالع را کشیده (1)،لکن در آن تولّد را در سال 370 و آفتاب را در 19 حمل نوشته و در باقی کتب،همه آفتاب را در اسد نوشته اند؛و بودن آفتاب در ماه صفر در حمل نه با 363 و نه با 370 و نه با 373،با هیچ کدام نمیسازد؛و در اسد با 370 و 373 تقریبا میسازد و با 363 نیز نمیسازد.

و غیر از این زایجه در هیچ جا تولّد در 370 بنظر نرسیده.الاّ اینکه در مجلّۀ آینده (سال 1 شمارۀ 7 صادره در بهمن 1304 ص 414 تا 416)شرحی نوشته مبنی بر اینکه محبّ الدین خطیب مقدّمه ئی بر کتاب منطق المشرقین (2)شیخ در احوال مؤلّف نوشته، و در آنجا سال تولّد او را در 370 ذکر کرده ما...نوشته و کسانی که آنرا استنساخ کرده اند... (3)لیکن بعقیدۀ این فقیر،363 اصحّ و اوضح خواهد بود.و اللّه العالم و العاصم.

غرّۀ رمضان المبارک 1373

محمّد علی معلّم حبیب آبادی

ص:390


1- (1)) گویا این صورت زایجه،در چاپ نخستین کتاب-که در اختیار مؤلّف فقید بوده است-، ترسیم شده؛چه در چاپ رائج فعلی نامۀ دانشوران چنین صورتی به چشم نمی آید.
2- (2)) چنین است در دستنوشت مؤلّف.
3- (3)) این دو موضع از متن که بوسیلۀ چند نقطه مشخّص شده-و در موضع اوّل چند کلمه و در موضع دوّم گویا یک سطر است-،در تصویر دستنوشت مؤلّف معظّم ناخوان و محذوف است.به هنگام تحقیق این سطور نیز،اصل این مقاله فرادست نیامد؛از اینرو این دو نقصان را با نقطه چین نشان داده ایم.

گل گلشن(منتخب گلشن راز)

اشاره

آیة اللّه مجد الدّین نجفی اصفهانی(1403 ه .ق)

تحقیق:جویا جهانبخش

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم الحمد للّه و سلام علی عباده الّذین اصطفی سیّدنا محمّد و آله أئمّة الهدی

پیشگفتار مصحّح

گل گلشن منتخبی است از منظومۀ گلشن راز.

دربارۀ منظومۀ گلشن راز و سراینده اش،شیخ محمود شبستری(ح 687 ه.ق.-ح 720 ه.ق)،در دیباجه های چاپهای متعدّد گلشن راز و پاره ای تکنگاری ها،بتفاصیل سخن ها گفته اند که ما را از مشغول داشتن مجال کوتاه این یادداشت به معرّفی منظومۀ شیخ شبستری و ترجمۀ أحوال او مستغنی می دارد و خواهندگان،خود،به منابع متعدّد موجود و متداول،مراجعه می توانند فرمود.

پردازندۀ این انتخاب،یعنی:گل گلشن،مرحوم آیة اللّه حاج شیخ محمّد علی ملقّب به«مجد الدّین»و مشتهر به«مجد العلماء»(1326-1403 ه.ق.)،فرزند علاّمه آیة اللّه شیخ محمّد رضا نجفی مسجد شاهی(در گذشته به 1362 ه.ق.)،است-رضوان اللّه

ص:391

تعالی علیهما-که مردی فقیه و مدرّس علوم مختلف حوزوی و بویژه ماهر در هیأت و ریاضی بوده است.

ترجمۀ أحوال و فهرست آثار مرحوم آیة اللّه مجد العلماء در منابع مختلف مسطور و مذکور و در دسترس طالبان است؛از جمله در کتاب قبیلۀ عالمان دین(تألیف نوادۀ وی،حجّة الإسلام و المسلمین استاد حاج شیخ هادی نجفی-دام مجده-).

چندی پیش،پس از آنکه حضرت حجّة الإسلام و المسلمین حاج شیخ هادی نجفی تصحیح و تحقیق رسالۀ النّوافج و الرّوزنامج-از مؤلّفات مرحوم علاّمه حاج شیخ محمّد رضا مسجد شاهی-را به بنده پیشنهاد فرمودند-که إن شاء اللّه تعالی منتشر خواهد شد-،پیشنهاد کردم خوبست أثری از فرزند صاحب نوافج را که موسوم است به گل گلشن و در فهرست آثار مخطوط ایشان هست نیز چاپ بفرمائید.ایشان از این پیشنهاد استقبال کردند و آماده سازی آن را به خود بنده واگذاشتند.

در همین أوان دوست و استاد ارجمند آقای مجید هادی زاده-دام علاه-نیز به طبع آن در میراث حوزۀ اصفهان إشارت و دعوت فرمودند.

مبنای آماده سازی این متن دستنوشت مؤلّف بوده که در یک دستک قدیمی جای دارد و مسوّده است؛بلکه شاید منحصر بوده و هیچگاه به بیاض در نیامده باشد.در یادداشتها از این دستنوشت،تعبیر به«أصل»کرده ایم.

چند رمز که در حواشی به کار برده ایم و ناظر به یک دو طبعی از گلشن است که مورد مراجعۀ راقم بوده اند،اینهاست:

م:تصحیح دکتر صمد موحّد(چاپ شده در:مجموعۀ آثار شیخ محمود شبستری).

ک:تصحیح دکتر کاظم دزفولیان.

ح:نسخه بدلهای مذکور در هوامش چاپ موحّد.

ن:نسخه بدلهای مذکور در هوامش چاپ دزفولیان.

ص:392

برای ممتاز شدن حواشی و توضیحات جسته گریختۀ مؤلّف،پس از ثبت آنها لفظ «منه»را درون کمانکان قرار داده ام.

گل گلشن،هم از فائدۀ أدبی خالی نیست و هم سندی است از نوع مطالعات متفرّقۀ طلبگی در أوائل سدۀ أخیر.

ناگفته پیداست أفکار«صوفیانه»و«سنّیانه» (1)ی شبستری،لزوما نه مقبول انتخابگر بوده است و نه راقم این سطور که آماده سازی متن را برای چاپ برعهده داشته.

و الحمد للّه أوّلا و اخرا

بندۀ خدا:جویا جهانبخش

-عفی عنه- اصفهان/اردیبهشت ماه 1384 ه.ش.

ص:393


1- (1)) این که یکی از فضلای معاصر شبستری را«عارفی شیعی»قلمداد کرده و در این باب به رسالۀ مراتب العارفین استناد نموده(نگر:راز دل،ص 8)،جدّا محلّ إشکال است. در همان طبع مورد استناد ایشان از مراتب العارفین،در مقدّمۀ مصحّح رسالۀ مزبور آمده:«رسالۀ مراتب العارفین...از آثار منسوب به شبستری است»(مجموعۀ آثار شیخ محمود شبستری،ص 389)و«با توجّه به عبارات و تعبیراتی که حاکی از شیعه بودن مؤلّف رساله است،احتمال می رود که نویسندۀ آن شخص دیگری غیر از شبستری باشد»(همان،همان ص).باز همانجا استظهاری آمده مبنی بر آنکه رسالۀ یاد شده از میرزا أبو القاسم باباذهبی شیرازی باشد(نگر:همان،همان). گذشته از جبرگرائی و...،آن بی مهری و بدگوئی که در منظومۀ موسوم به سعادت نامه اش در حقّ«رافضی»کرده است(نگر:همان،ص 178 و 186)،شبهتی باز نمی نهد که وی به شرف تشیّع نائل نشده بوده است. «ذلک فضل اللّه یؤتیه من یشآء».

ص:394

هذا کتاب مسمّی ب:«گل گلشن» للشّیخ الشّبستریّ فی کتابه گلشن راز من اختیار العبد مجد الدّین النّجفی

أوّل الکتاب

به نامِ آنکه جان را فکرت آموخت چراغِ دل به نورِ جان برافروخت

ز فضلش هر دو عالَم گشت روشن ز فیضش خاکِ آدم گشت گُلشَن

توانائی که در یک طرفة العَیْن ز کاف و نون (1)پدید آورد کونَیْن

چو قافِ قدرتش دم بر قلم زد هزاران نقش بر لوح عدم زد

از آن دَم گشت پیدا هر دو عالَم وز آن دَم شد هویدا جانِ آدم

در آدم شد پدید این عقل و تمییز که تا دانست ازان أصلِ همه چیز

چو خود را دید یک شخصِ معیّن تفکّر کرد تا خود چیستم من؟!

ز جزوی سویِ کلّی یک سفر کرد و زانجا باز بر عالَم گذر کرد

جهان را دید أمرِ اعتباری چو واحد گشته در أعداد ساری

جهان خلق[و]أمر از یک نفس شد که هم آن دَم که آمد باز پس شد

ولی این جایگه آمد شدن نیست شدن چون بنگری جُز آمدن نیست

ص:395


1- (1)) مراد لفظ«کن»[است]که به معنی بوده باش است(منه).

به أصلِ خویش راجع گشت اشیا (1) همه یک چیز شد پنهان و پیدا

تعالَی اللَّه قدیمی کو به یک دَم کند آغاز و انجامِ دو عالم

جهانِ خلق و أمر آنجا یکی شد یکی بسیار و بسیار اندکی شد

همه از وهمِ تست این صورتِ غیر که نقطه دایره (2)است از سرعتِ سیر

یکی خطّ است ز اوَّل تا به آخِر بر او خلقِ جهان گشته مسافر

در این ره أنبیا چون ساربان اند دلیل و رهنمایِ کاروانند

وز ایشان سَیِّدِ ما گشته سالار (3) هم از (4)اوّل هم از (5)آخر در این کار

أحد در میمِ أحمد گشت ظاهر در این دور أوّل آمد عین آخر

بر او ختم آمده پایانِ این راه بدو مُنزَل شده:أَدْعُوا إِلَی اللّه (6)

مقامِ دلگشایش جمعِ جمع است جمالِ جانفزایش شمعِ جمع است

شده او پیش،دلها جمله در پی گرفته دستِ جانها دامنِ وی

در این ره أولیا باز از پس[و]پیش نشانی می دهند از منزلِ خویش

به حدِّ خویش چون گشتند واقف سخن گفتند در معروف و عارف

یکی از بحرِ وحدت گفت:أَنَا الحق (7) یکی از قُرب و بُعد و سیرِ زورق

ص:396


1- (1)) أصل:أشیاء.
2- (2)) أصل:دایر.
3- (3)) از أنبیاء محمّد بن عبد اللّه(ص)گشته مقتدی.(منه).
4- (4)) کذا فی الأصل.ک:او.و همین درست است.
5- (5)) کذا فی الأصل.ک:او.و همین درست است.
6- (6)) ناظر به:قرآن کریم،س 12،ی 108.
7- (7)) «أنا الحق»شطح معروف حسین بن منصور حلاّج است. از برای توجیه متشرّعانۀ آن،نگر:أوصاف الأشراف،بخشِ«اتّحاد».

یکی را (1)علمِ ظاهر بود حاصل نشانی داد از خشکیِ ساحل

یکی گوهر برآورد[و]هدف شد یکی بگذاشت آن،نزدِ صدف شد

یکی در جزء و کُل گفت این سخن باز یکی کرد از قدیم و مُحدَث آغاز

یکی از زُلف و خال و خط بیان کرد شراب و شمع و شاهد را عیان کرد

یکی از هستیِ خود گفت و پندار یکی مستغرقِ بُت گشت و زنّار

سخنها چون به وفقِ منزل افتاد در أفهامِ خلایق مشکل افتاد

کسی را که در این معنی است حیران ضرورت می شود دانستنِ آن

گذشته هفده (2)از هفت صد سال ز هجرت ناگهان در ماهِ شوّال

رسولی با هزاران لطف و إحسان رسید از خدمتِ أهلِ خراسان

بزرگی کاندر آنجا است مشهور به أقسامِ هنر چون چشمۀ نور (3)

همه أهلِ خراسان از کِه و مِهْ در این عصر از همه گفتند او بِهْ

به نظم آورده و پُرسیده یک یک جهانی معنی اندر لفظِ اندک

رسول آن نامه[را]برخوانْد ناگاه فتاد أحوالِ او حالی در أفواه

در آن مجلس عزیزان جمله حاضر بدین درویش هریک گشته ناظر

یکی کو بود مردِ کاردیده ز ما صدبار این معنی شنیده

مرا گفتا جوابی گویْ در دَم کز (4)اینجا نفع گیرند أهلِ عالَم

ص:397


1- (1)) أصل:ر.
2- (2)) کذا فی الأصل:بناگزیر قاری باید یا فاء را مشدّد کند یا کسرۀ هاء را إشباع،تا سخن موزون آید. م و ک:هفت و ده.و همین درست است.
3- (3)) مشهور این است که مراد أمیر سیّد حسینی است.(منه).
4- (4)) أصل:+این.

بدو گفتم:چه حاجت؟!کین مسائل نوشتم بارها اندر رسائل (1)

یکی (2)گفتا ولی بر وفقِ مسؤول ز تو منظوم می داریم مأمول

پس از إلحاحِ ایشان کردم آغاز جوابِ نامه ای در لفظِ إیجاز

به یک لحظه میانِ جمعِ بسیار بگفتم این سخن بی فکر و تَکرار

کنون از لطفِ إحسانی که دارند ز ما این خُرده گیری درگذارند

همه دانند کین کس در همه عمر نکرده هیچ قصدِ گفتنِ شعر

بر آن طبعم اگرچه بود قادر ولی گفتن نبود إلاّ به نادر

ز نثر ارچه کُتُب بسیار می ساخت به نظمِ مثنوی هرگز نپرداخت

عروض[و]قافیه معنی نسنجد به هر ظرفی دُرِ (3)معنی نگنجد

معانی هرگز اندر حرف ناید که بحرِ قُلْزُم اندر ظرف ناید

چو ما در حرفِ خود در تنگنائیم چرا چیزی دگر بر وی فزائیم

نه فخر[است]این سخن کز بابِ شکر است به نزدِ أهلِ دل تمهیدِ عُذر است

مرا از شاعری خود عار ناید که در صد قرن چون عطّار ناید

اگرچه زین نَمَط صد عالَم أسرار بود یک شمّه از دکّانِ عطّار

ولی این بر سبیلِ اتّفاق است نه چون دیو از فرشته استراق است (4)

علی الجمله جوابِ نامه در دَم بگفتم یک به یک،نه بیش،نه کم

رسول آن نامه را بستد به إعزاز وزان راهی که آمد باز شد باز

ص:398


1- (1)) مثل سائر مصنّفات او از جمله کتابِ سعادت نامه و حقّ الیقین و مرآة المحقّقین.(منه).
2- (2)) در أصل ماتن بالای«یکی»نوشته:«بلی»؛و کنار«یکی»به خطّ ریز کلمه ای نوشته که مقروء نشد.
3- (3)) در أصل ماتن بالای«در»نوشته:«در او». م:درون.ک:در او.
4- (4)) سرقت نیست.(منه).

دگرباره عزیزِ کارفرمای مرا (1)گفتا به آن چیزی بیفزای

همان معنی که گفتی در بیان آر ز عینِ علم با عینِ عیان آر

نمی دیدم در أوقات آن مجالی که پردازم بدو از ذوق حالی

که وصفِ آن به گفت[و]گو مُحال است که صاحب حال دانَد کان چه حال است

ولی بر وفقِ قولِ قائلِ دین نکردم رَد سؤالِ سائلِ دین (2)

پیِ آن تا شود روشن تر أسرار درآمد طوطیِ نُطقم به گفتار

به عونِ فضل و توفیقِ خداوند بگفتم جُمله را در ساعتی چند

دل از حضرت چو نامِ نامه را خواست جواب آمد به دل کان گُلشَنِ ماست

چو حضرت کرد نامِ نامه گلشن شود زو چشمِ دلها جمله روشن

[سؤال]

نخست از فکرِ خویشم در تحیّر چه چیزست آنکه گویندش تفکّر؟

[جواب]

مرا گفتی بگو چِبْود تفکّر کَز این معنی بُوَم اندر (3)تحیّر

تفکّر رفتن از باطل سویِ حق به جزو اندر بدیدن کُلِّ مطلق

ص:399


1- (1)) أصل:مر.
2- (2)) بعض شرّاح این سخن را ناظر به آیۀ «وَ أَمَّا السّٰائِلَ فَلاٰ تَنْهَرْ» دانسته اند لیک شاید ناظر به بعض أحادیث شریفه باشد و به زعم بنده این أولی است؛و العلمُ عند اللّه.
3- (3)) در أصل،ماتن،بالای«بوم اندر»،«بماندم»نوشته است. م و ک:بماندم در.

حکیمان کار این (1)کردند تصنیف چنین گفتند در هنگامِ تعریف

که چون در دل شود حاصل تصوّر نخستین نامِ او باشد تذکّر

وزو چون بگذری هنگامِ فکرت بود نامِ وی اندر عُرف عبرت

تصوّر کان بود بهرِ تدبّر به نزدِ أهلِ عقل آمد تفکّر

ز ترتیبِ تصوّرهایِ معلوم شود تصدیقِ نامفهوم مفهوم

مقدّم چون پدر تالی چه (2)مادر نتیجه هست فرزند ای برادر

ولی ترتیبِ مذکور از چه و چون بُوَد محتاجِ استعمالِ قانون

دگرباره درو گر نیست تأیید هرآیینه که باشد محضِ تقلید

رهِ دورِ دراز است آن رها کن چو موسی یک زمان ترکِ عصا کُن

درآ (3)در وادیِ أَیْمَن که ناگاه درختی گویدت:إنّی أَنَا اللّه (4)

بتحقیقی (5)که وحدت در شهود است نخستین نظره بر نور (6)وجود است

دلی کز معرفت نور و صفا دید ز هرچیزی که دید أوّل خدا دید

بود فکرِ نکو را شرط تجرید پس آنگه لمعه[ای]از برقِ تأیید

هرآنکس را که ایزد راه ننمود ز استعمالِ منطق هیچ نگشود

ص:400


1- (1)) کذا فی الأصل. م و ک:کاندرین.و همین درست است.
2- (2)) کذا فی الأصل.مراد«چو»است. م و ک:چو.
3- (3)) أصل:درای.
4- (4)) ناظر است به:قرآن کریم،س 28،ی 30.
5- (5)) أصل:بتحقیق(بدون هیچ نقطه گذاری).ک و م:محقّق را.ضبط نص،تصحیح قیاسی است.
6- (6)) در أصل،ماتن،بالای«نور»نوشته:«عین».

حکیمِ فلسفی چون هست حیران نمی بیند ز أَشیا (1)غیرِ إمکان

ز إمکان می کند إثباتِ واجب از این حیران شد اندر ذاتِ واجب

گَهی از دَوْر دارد سیرِ معکوس گَهی اندر تَسَلْسُل گشته محبوس

چو عقلش کرد در هستی تو غّل فروپیچید پایش (2)در تسلسل

ظهورِ جملۀ أشیا (3)به ضدّ است ولی حق را نه مانند و نه ندّ است (4)

چو نَبْوَد ذاتِ حق را شبه و همتا ندانم تا چگونه داند (5)او را؟!

ندارد ممکن از واجب نمونه چگونه دانَدَش؟آخر چگونه؟!

زهی نادان که او خورشیدِ تابان به نورِ شمع جوید در بیابان!

[تمثیل]

اگر خورشید در یک حال بودی شعاعِ او به یک منوال بودی

ندانستی کسی کین پرتوِ اوست (6) نبودی هیچ فرق از مغز تا پوست

جهان جمله فروغِ نورِ حق دان حق اندر وی ز پیدائیست پنهان

چو نورِ حق ندارد نقل و تحویل نیاید اندر او تغییر (7)و تبدیل

تو پنداری جهان خود هست دائم به ذاتِ خویشتن پیوسته قائم

ص:401


1- (1)) أصل:اشیاء.
2- (2)) أصل:پاش.
3- (3)) أصل:اشیاء.
4- (4)) کذا فی أکثر النسخ الّذی رأیناه[کذا]و الأظهر عندی أن یکون هکذا-و الوجه واضح-: ظهور جملۀ اشیا[أصل:أشیاء]به ند است ولی حق را نه مانند[و]نه ضد است.(منه).
5- (5)) ک و م:دانی.ن:دانم.
6- (6)) یعنی اگر خورشید حرکت نداشتی معلوم نبود که نورِ آفتاب از اوست.(منه).
7- (7)) أصل:تغیر.

کسی کو عقلِ دوراندیش دارد بسی سرگشتگی در پیش دارد

ز دوراندیشیِ عقلِ فُضولی یکی شد فَلْسَفی دیگر حُلولی

خرد را نیست تابِ نورِ آن روی برو از بهرِ او چشمِ دگر جوی

دو چشمِ فلسفی چون بود أَحْوَل (1) ز وحدت دیدنِ حق شد مُعَطَّل

ز نابینائی آمد رایِ تشبیه ز یک چشمی است إدراکاتِ تنزیه

تناسخ زان سبب کفر است و باطل که آن از تنگْ چشمی گشته حاصل

چو أَکْمَه بی نصیب از هر کمال است کسی را کو (2)طریقِ اعتزال است

کلامی (3)کو ندارد ذوقِ توحید به تاریکی دَر است از غَیْمِ تقلید

رَمَد دارد دو چشمِ أهلِ ظاهر که از ظاهر نبیند جُز مظاهر

از او هرچه بگفتند از کم وبیش نشانی داده اند از دیدۀ خویش

منزّه ذاتش از چند و چه و چون تعالی شانُهُ عَمّا یَقولُون!

[سؤال]

کدامین فکر ما را شرطِ راه است؟ چرا گَهْ طاعت و گاهی گُناه است؟

[جواب]

در آلا فکر کردن شرطِ راه است ولی در ذاتِ حق محضِ گناه است

بود در ذاتِ حق اندیشه باطل محالِ محض دان تحصیلِ حاصل

چو آیات است روشن گشته از ذات نگردد ذاتِ او روشن ز آیات

همه عالَم ز نورِ اوست پیدا کجا او گردد از عالَم هویدا

ص:402


1- (1)) آنکه دو بیند یک چیز را.(منه).
2- (2)) ک و م:کسی کاو را.و همین صواب است.
3- (3)) أهلِ علمِ کلام.(منه).

نگُنْجَد نورِ او (1)اندر مظاهر که سُبحاتِ جلالش هست قاهر

رها کن عقل را،با حق همی باش که تابِ خور (2)ندارد چشمِ خفّاش

در آن موضع که نورِ حق دلیل است چه جای گفتگویِ جبرئیل است

فرشته گرچه دارد قُربِ درگاه نگنجد در مقامِ«لی مَعَ اللّه» (3)

چو نورِ او مَلَک[را]پَر بسوزد خرد را جمله با او سر (4)بسوزد

بود نورِ خرد در ذاتِ أنور بسانِ چشمِ سر در چشمۀ خور

چو مُبْصَر با بصر نزدیک گردد بصر ز ادراکِ او تاریک گردد

سیاهی گر بدانی نورِ ذات است به تاریکی درون،آبِ حیات است

سیه جُز قابضِ نورِ بصر نیست نظر بگذار کاین جایِ نظر نیست

چه نسبت خاک را با عالَمِ پاک که إدراک[است]عجز از درکِ إدراک (5)

سیه روئی ز ممکن در دو عالَم جدا هرگز نشد و اللّهُ أَعْلَم

سواد الوجه فی الدّارینِ درویش سوادِ أعظم آمد بی کم وبیش

چه می گویم که هست این نکته باریک شبِ روشن میانِ روزِ تاریک

ص:403


1- (1)) در أصل«او»مکرّر نوشته شده است.
2- (2)) خورشید.(منه).
3- (3)) إشاره به حدیث«لی مع اللّه وقت لا یسعنی فیه ملک مقرّب[و لا نبیّ مرسل]».(منه). می گویم: از برای این حدیث،نگر:فرهنگ مأثورات متون عرفانی،ص 452.
4- (4)) کذا فی الأصل. م و ک:پا و سر.و همین صواب است.
5- (5)) إشارة ب:«العجز عن إدراک الإدراک إدراک».(منه). می گویم:این سخن به صورت«العجز عن درک الإدراک إدراک»در متون صوفیانه بسیار آمده است.(نگر:فرهنگ مأثورات متون عرفانی،ص 321).

در این مشهد که آثارِ (1)تجلّی است سخن دارم ولی ناگفتن أولی است

[تمثیل]

اگر خواهی که بینی چشمۀ خور ترا حاجت فتد با جسمِ دیگر

چو چشمِ سر ندارد طاقت و تاب توان خورشیدِ تابان دید در آب

از او چون روشنی (2)کمتر نماید در إدراکِ تو حالی می فزاید

عدم آئینۀ هستی است مطلق کز او پیداست عکسِ تابشِ حق

عدم چون گشت هستی را مقابل در او عکسی شد اندر حال حاصل

شد آن وحدت ازین کثرت پدیدار یکی را چون شمردی گشت بسیار

إلی أن قال:

حقیقت کهربا،ذاتِ تو کاه است اگر گوئی (3)توئی نَبْوَد چه راه است

تجلّی گر رسد بر کوهِ هستی شود چون خاک ره (4)هستی ز پستی

گدائی گردد از یک جذبه شاهی به یک لحظه دهد کوهی به کاهی

برو اندر پیِ خواجه (5)به اسری (6) تفّرج کُن همه آیاتِ کبری

برون آی از سرایِ أمِّ هانی (7) بگو مطلق حدیثِ«من رَانی»

ص:404


1- (1)) ک و م:انوار.
2- (2)) أصل:رشنی.
3- (3)) ک و م:کوه.
4- (4)) أصل:را.
5- (5)) حضرت رسالت(ص).(منه).
6- (6)) قاعدتا-و برغم این إملا-باید«إسرا»خواند.
7- (7)) «إشارتی است به معراج حضرت پیامبر[صلّی اللّه علیه و آله]که به روایتی از خانۀ أمّ هانی-خواهر علی(ع)-آغاز شد؛و سخن رسول أکرم[صلّی اللّه علیه و آله و سلّم]که فرمود: من رآنی فقد رأی الحق.»(مجموعۀ آثار شیخ محمود شبستری،ص 129).

گذاری کن ز کافِ کنج (1)کونین نشین بر قافِ قُربِ قابِ قوسین

إلی أن قال:

[سؤال]

که باشم من؟مرا از من خبر کُن چه معنی دارد اندر خود سفر کُن؟

[جواب]

دگر کردی سؤال از من که من چیست مرا از من خبر کُن تا که من کیست

چو هستِ مطلق آید در إشارت به لفظ«من»کُنَند از وی عبارت

حقیقت کز تعیّن شد معیّن تو او را در عبارت گفته ای«من»

من و تو عارضِ ذاتِ وجودیم مشبّکهایِ (2)مشکاةِ وجودیم

همه یک نور دان أَشباح و أَرواح گه از آئینه پیدا،گه ز مصباح

تو گوئی لفظِ من در هر عبارت به سویِ روح می باشد إشارت

چو کردی پیشوایِ خود خرد را نمی دانی ز جزوِ خویش خود را

برو ای خواجه!خود را نیک بشناس که نبود فربهی (3)مانند آماس (4)

من و تو برتر از جان و تن آمد که این هر دو ز اجزایِ من آمد

به لفظِ من نه إنسان (5)است مخصوص که تا گوئی بدان جان است مخصوص

یکی ره برتر از کَون[و]مکان شو جهان بگذار و خود در خود جهان (6)شو

ص:405


1- (1)) کذا فی الأصل. م:کنج ک:گنج.
2- (2)) أصل:مشبکلهای.
3- (3)) چاقی به اصطلاح این زمان.(منه).
4- (4)) بادداشتن.(منه).
5- (5)) أصل:انشان.
6- (6)) ک و م:نهان.ح و ن مطابق متنِ ماست.

ز خطّ و همی[یی]هایِ هویّت (1) دو چشمی می شود در وقتِ رؤیت

نماند در میانه رهرو و راه چو هایِ هو شود ملحق به اللّه

بود هستی بهشت،إمکان چو دوزخ من و تو در میان مانندِ برزخ

چو برخیزد تو را این پرده از پیش نماند نیز حکمِ مذهب و کیش

همه حکمِ شریعت از من و تست که آن بربستۀ جان و تنِ تست

من و تو چون نماند در میانه چه کعبه،چه کنِش (2)،چه دیْرخانه

تعیُّن نطقۀ وهمی است بر عین چو عَیْنَت گشت صافی غین شد عین

دو خُطْوه بیش نبود راهِ سالک (3) اگرچه دارد او چندین مهالک

یک از هایِ هویّت درگذشتن دُوُم صحرایِ هستی در نوشتن

تو آن جمعی که عینِ وحدت آمد تو آن واحد که عینِ کثرت آمد

کسی این سِر شناسد کو گذر کرد ز جزوی سویِ کلّی یک سفر کرد

إلی أن قال:

زمانِ خواجه (4)وقتِ استوا بود که از هر ظلّ و ظلمت مصطفی بود

به خطِّ استوا برقامتِ راست ندارد سایه پیش و پس چپ و راست

چو کرد او بر صراطِ حق إقامت به أمرِ«فَاسْتَقِمْ» (5)می داشت قامت

نبودش سایه کو دارد (6)سیاهی (7) زهی نورِ خدا،ظلِّ إلهی!

ص:406


1- (1)) ک:ز خط وهمی و های هویّت.
2- (2)) ک و م:کنشت.ن مطابِق متن است.
3- (3)) گوشۀ چشمی دارد به:«خطوتان»(خطوتین)و قد وصل(وصلت)»(نگر:فرهنگ مأثورات متون عرفانی،ص 230).
4- (4)) خاتم الأنبیاء(ص).(منه).
5- (5)) ناظر است به:قرآن کریم،س 11،ی 112.
6- (6)) أصل:رازد.
7- (7)) إشارة إلی أنّ النّبیّ(ص)لم یکن له ظِلّ.(منه).-

ورا قبله میانِ غرب و شرق (1)است ازان رو در میانِ نور غرق است

به دستِ او چو شیطان شد مسلمان به زیر پایِ او شد سایه پنهان (2)

مراتب جمله زیرِ پایۀ اوست وجودِ خاکیان از سایۀ اوست

ز نورش شد ولایت سایه گستر مَشارِق با مَغارِب شد برابر

ز هر سایه که أوّل گشت حاصل در آخر شد یکی دیگر مقابل

کنون هر عالِمی باشد ز أمّت رسولی را مقابل در نُبُوَّت (3)

نبی چون در نُبُوَّت بود أکمل بود از هر ولی ناچار أفضل

ولایت شد به خاتم جمله ظاهر بر أوّل نقطه هم ختم آمد آخر

از او عالَم شود پُر أمن و إیمان جماد و جانور یابد از او جان

بود از سِرِّ وحدت واقفِ حق درو پیدا نماید وجهِ مطلق

[سؤال]

ص:407


1- (1)) أصل:شرق و غرب.همچنین است ک!
2- (2)) مصراع یکم ناظر به سخنی است منقول از نبیّ أکرم-صلّی اللّه علیه و آله و سلّم-از این قرار:«أسلم شیطانی علی یدی»(فرهنگ مأثورات متون عرفانی،ص 49).
3- (3)) شاید إشاره باشد به:«علماء أمّتی کأنبیاء بنی إسرائیل».(منه). می گویم: روایت مورد إشارۀ ماتن،مورد توجّه صوفیان بوده است و در متون صوفیانه پر به کار رفته (نگر:فرهنگ مأثورات متون عرفانی،ص 329).

که[شد]بر سِرِّ وحدت واقف آخر؟ شناسایِ چه (1)آمد عارف آخر؟

[جواب]

کسی بر سِرِّ وحدت گشت واقف که او واقف نشد اندر مواقف

دلِ عارف شناسایِ وجود است وجودِ مطلق او را در شهود است

بجز هستِ حقیقی،هست نشناخت و یا هستی که هستی پاک درباخت

ز هستی تا بود هستی برو شیْن نیابد علمِ عارف صورتِ عین

وجودِ تو همه خار است و خاشاک برون انداز از خود (2)جمله را پاک

برو تو (3)خانۀ دل را فروروب مهیّا کُن مقام و جایِ محبوب

چو تو بیرون روی (4)او اندر آید به تو بی تو جمالِ خود نماید

تا این که می فرماید:

توئی تو (5)نسخۀ نقشِ إلهی بجو از خویش هرچیزی که خواهی

[سؤال]

کدامین نقطه را نطق است أنا الحق؟ چه گوئی هرزه ای بود آن مزبّق (6)؟

ص:408


1- (1)) أصل:چو.
2- (2)) م و ک:اکنون.
3- (3)) أصل:تا.
4- (4)) ماتن،در أصل،بالای«روی»نوشته است:«شوی».م و ک:شدی.
5- (5)) أصل:تو بی تو.
6- (6)) از زیبق.کنایه از روشن.(منه). می نویسم:توضیح فوق از ماتن ظاهرا ناظر به این گفتار بعض شرّاح است که: «مزبّق به معنی زیبق کرده شده.درهم مزبّق یعنی درهمی که به زیبق روشن کرده شده و مانند نقره سفید و روشن شده است.در اینجا مراد حسین بن منصور حلاّج است که به زیبق نور-

[جواب]

أنا الحق کشفِ أسرار است مطلق بجز حق کیست تا گوید أنا الحق؟!

همه ذرّاتِ عالم همچو منصور تو خواهی مست گیر و خواه مخمور

در این تسبیح و تهلیل اند دائم بدین معنی همه باشند قائم

اگر خواهی که گردد بر تو آسان وَ إِن مِن شَیْء (1)را یَکْرَه فروخوان

چو کردی خویشتن را پنبه کاری تو هم حَلاّج وار این دَم برآری

برآور پنبۀ پندارت از گوش ندای واحد القهّار بنْیوش

ندا می آید از حق بر دوامت چرا گشتی تو موقوفِ قیامت

درآ در وادیِ أَیْمَن که ناگاه درختی گویدت:إِنّی أَنَا اللّه (2)

روا باشد أَنا اللَّه (3)از درختی چرا (4)نَبْوَد روا از نیکْ بختی؟!

هرآنکس را که اندر دل شکی نیست یقین دانَد که هستی جُز یکی نیست

أَنانیَّت بود حق را سزاوار که هو غیبست و غایب و هم[و]پندار

جَنابِ حضرتِ حق را دوئی نیست در آن حضرت من و ما و توئی نیست

من و ما و تو و او هست یک چیز که در وحدت نباشد هیچ تمییز

هرانکو خالی از خود چون خلا (5)شد أَنَا الْحَق اندر او صوت و صدا شد

شود با وجهِ باقی غیر هالک یکی گردد سلوک و سیر و سالک

ص:409


1- (1)) إشاره به آیۀ شریفۀ «وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاّٰ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ» [س 17 ی 44].(منه).
2- (2)) ناظر است به:قرآن کریم،س 28،ی 30.
3- (3)) أصل:انا لله.بالای«لله»نیز ماتن«الحق»نوشته.
4- (4)) أصل:چر.
5- (5)) جای«خلا»در أصل بیاض است.از ک و م افزوده شد.

حلول و اتّحاد آنجا مُحال است که در وحدت دوئی عینِ ضلال است

حلول و اتّحاد از غیر خیزد ولی وحدت همه از سیر خیزد

تعیّن بود کز هستی جدا شد نه حق بنده،نه بنده[ی]او (1)خدا شد

وجودِ خَلق و کثرت در نمود است نه هرچ آن می نماید عینِ بود است

[تمثیل]

بنِهْ آئینه ای اندر برابر در او بنگر ببین آن شخصِ دیگر

یکی ره بازبین تا چیست آن عکس نه این است و نه آن،پس چیست آن عکس

چو من هستم به ذاتِ خود معیّن ندانم تا چه باشد سایۀ من

عدم با هستی آخر چون شود ضَم نباشد نور و ظلمت هر دو با هَم

چو ماضی نیست مستقبل مه و سال چه باشد غیر از آن یک نقطۀ حال

یکی نقطه است و همی گشته ساری تو آن را نام کرده نهرِ جاری

عَرَض فانیست،جوهر زو مرکّب بگو کی بود یا خود کو مرکّب

ز طول[و]عرض وز عمق است اجسام وجودی چون پدید آمد ز أَعدام؟!

از این جنس است أصلِ جمله عالَم چو دانستی بیار إیمان،فالزم

جز از حق (2)نیست دیگر هستی الحق هو الحق گوی گر خواهی أَنَا الحَق

نمودِ وهمی از هستی جُدا کُن نه این بیگانه،خود را آشنا کُن

ص:410


1- (1)) بالای«او»در أصل،«با»نوشته شده است.
2- (2)) در متن به جای«از حق»،ماتن،«الحلق»نوشته است؛سپس«ز حق»را بالایش افزوده. کنارش نیز کلمۀ ریزی است که خوانده نمی شود و به نظیرِ آن پیشتر إشاره شد که آن هم نامقروء بود.

[سؤال]

چرا مخلوق را گویند واصل سلوک و سیرِ او چون گشت حاصل

وصالِ حق ز (1)خلقیت جدائی است ز خود بیگانه گشتن،آشنائی است

چو ممکن گَردِ إمکان برفشانَد بجُز واجب دگر چیزی نمانَد

وجودِ هر دو عالَم چون خیال است که در وقتِ بقا عینِ زوال است

نه مخلوقست آنکو گشت واصل نگوید (2)این سخن را مردِ کامل

عدم کیْ راه یابَد اندرین باب؟! چه نسبت خاک را با ربِّ أرباب (3)؟!

عدم چِبْوَد که با حق واصل آید وزو سیر و سلوکی حاصل آید؟

اگر جانت شود زین معنی آگاه بگوئی (4)در زمان أستغفر اللّه

تو معدوم و عدم پیوسته ساکن به واجب کیْ رسد معدومِ ممکن؟!

إلی أن قال-ره-.

وجود اندر کمالِ خویش ساری است تعیّن ها أمورِ اعتباری است

أمورِ اعتباری نیست موجود عدد بسیار و یک چیز است معدود

جهان را نیست هستی جُز مَجازی سراسر کارِ او لَهو است و بازی

[تمثیل]

بُخاری مرتفع گردد ز دریا به أمرِ حق فروبارد به صحرا (5)

شعاعِ آفتاب از چرخِ چارم بر او افتد شود ترکیب باهم

ص:411


1- (1)) در أصل ماتن بالایِ«ز»نوشته است:«که».
2- (2)) در أصل حرفِ یکم بی نقطه است.
3- (3)) ناظر به:«ما لِلتّراب وَ رَبِّ الأرباب؟!»(فرهنگِ مأثورات متون عرفانی،ص 469).
4- (4)) أصل:بگو.
5- (5)) أصل:صحراء.

کُنَد گَرمی دگَر رَهْ عزمِ بالا درآویزد بدو آن آبِ دریا

چو با ایشان شود خاک و هوا ضَم برون آید نباتِ سبز و خرّم

غذایِ جانور گردد ز تبدیل خورَد إنسان[و]یابد باز تحلیل

شود یک نقطه و گردد در أطوار وزان إنسان شود پیدا دگر بار

چو نورِ نَفْسِ گویا در تَن آمد یکی جسمِ لطیف و روشن آمد

شود طفل و جوان و کهل[و]کم پیر (1) بداند عقل و رای و علم و تدبیر

رسد آنگَهْ أجل از حضرتِ پاک رود پاکی به پاکی،خاک با خاک

همه أجزای عالَم چون نَباتند که یک قطره ز دریایِ حیاتند

زمان چون بگذرد بر وی شود باز همه انجامِ ایشان همچو آغاز

رود هریک ز ایشان سویِ مرکز که نگذارد طبیعت سویِ (2)مرکز

چو دریائیست وحدت لیک پُرخون کزو خیزَد هزاران موجِ مجنون

تا آنکه می گوید:

وصالِ ممکن و واجب به هم چیست؟ حدیثِ قُرب و بُعد[و]بیش و کم چیست؟

[جواب]

ز من بشنو حدیثِ بی کم وبیش ز نزدیکی تو دور افتادی از خویش

چو هستیِ ظهوری در عدم شد از آنجا قُرب و بُعد و بیش و کم شد

قریب آنست کو را رشِّ نور است بعید آن نیستی کز هست دور است

اگر نوری ز خود بر تو رسانَد ترا از هستیِ خود وارهانَد

چه حاصل مر تو را این بود نابود کزو گاهیت خوف و گَهْ رجا بود

ص:412


1- (1)) کذا فی الأصل.ک نیز چُنین است.
2- (2)) کذا فی الأصل.ک و م:خوی.

نترسد زو کسی کو را شناسد که طفل از سایۀ خود می هراسد

نماند خوف اگر گردی روانه نخواهد اسبِ تازی تازیانه

تو را از آتشِ دوزخ چه باکست که از هستی تن و جانِ تو پاکست

ز آتش زرِّ خالص برفروزد چو (1)غشّی نبود اندر وی چه سوزد

ترا غیر از تو چیزی نیست در پیش و لیکن از وجودِ خود بیندیش

اگر در خویشتن گردی گرفتار حجابِ تو شود عالَم به یک بار

توئی در روزِ (2)هستی جرء أسفل توئی با نقطۀ وحدت مقابل

تعیّن هایِ عالم بر تو طاریست از آن گوئی چو شیطان همچو من کیست؟

از آن گوئی مرا خود اختیار است تنِ من مَرکَب و جانم سوار است

زمامِ تن به دستِ جان نهادند همه تکلیف بر من زان نهادند

ندانی کین رهِ آتش پرست است همه این آفت و شومی ز هست است

کدامین اختیار ای مردِ جاهل کسی را کو بود بالذّات باطل؟

چو بودِ تُست یکسر همچو نابود نگوئی کاختیارت از کجا بود؟

کسی کو[را]وجود از خود نباشد به ذاتِ خویش نیک و بد نباشد

که را دیدی تو اندر جمله عالَم که یک دَم شادمانی یافت بی غم؟

که را شد حاصل آخر جمله امّید؟ که مانْد اندر کمالی تا به جاوید؟

مراتب باقی[و]أهلِ مراتب به زیر أمر حق و اللّه (3)غالب

مؤثّر حق شناس اندر همه جایْ ز حدِّ خویشتن بیرون مَنِهْ پایْ

ز حالِ خویشتن پُرس این قدر چیست؟ وزانجا بازدان کَاهْلِ قَدَر کیست؟

ص:413


1- (1)) أصل:چه.
2- (2)) کذا فی الأصل.ک و م:دَوْر.
3- (3)) أصل:لله.

هرآنکس را که مذهب غیرِ جبر است نبی فرمود (1)کو مانندِ گبر است (2)

چُنان کان گبر یزدان و اهرمن گفت همین نادانِ أحمق ما و من گفت

به ما أفعال را نسبت مَجازیست نسب خود در حقیقت لهو و بازیست

نبودی تو که فعلت آفریدند تو را از بهرِ کاری برگزیدند

به قدرت بی سبب دارایِ مطلق به علمِ خویش حکمی کرده مطلق

مقدّر گشته پیش از جان (3)و از تن برایِ هر یکی کاری معیّن

یکی هفصد هزاران ساله طاعت به جا آورد،کردش طوقِ لعنت

دگر از معصیت نور و صفا دید چو توبه کرد نامِ اصطفا دید

عَجَب تر آنکه این از تَرکِ مأمور شد از ألطافِ حق مرحوم و مغفور

مران دیگر ز منهی گشت ملعون زهی فعلِ تو بی چند و چه و چون

جنابِ کبریائی لاأُبالیست منزّه از قیاساتِ خیالی است

چه بود اندر أزل ای مردِ ناأهل! که این شد با محمّد،آن أبو جهل؟!

کسی کو با خدا چون و چرا گفت چو مُشْرِک حضرتش را ناسزا گفت

ورا زیبد که پُرسد از چه و چون نباشد اعتراض از بنده موزون

خداوندی همه در کبریائی است نه علّت لائقِ فعلِ خدائی است

سزاوارِ خدائی لطف و قهر است و لیکن بندگی در فقر و جبر است

کرامت آدمی را اضطرار است نه آن کو را نصیبی ز اختیار است

نبوده هیچ چیزش هرگز از خود پس آنگه پُرسدش از نیک و از بد

ص:414


1- (1)) أصل:گفتا؛و ماتن بالای آن«فرمود»نوشته.
2- (2)) نظر شیخ محمود شبستری به این حدیث است:«القدریّة مجوس هذه الأمّة»(فرهنگ مأثورات متونِ عرفانی،ص 359).
3- (3)) أصل:جا.

ندارد اختیار و گشته مأمور زهی مسکین که شد مختار و مجبور (1)

إلی أن قال:

نکاحِ معنوی افتاد در دین جهان را نفسِ کُلّی داد کابین

از ایشان می پدید آمد (2)فصاحت علوم[و]نطق و أخلاق و صباحت

ملاحت از جهانِ بی مثالی درآمد همچو رِنْدِ لاأُبالی

به شهرستانِ نیکوئی عَلَم زد همه ترتیبِ عالَم را به هم زَد

گهی بر رخش حسن او سوار (3)است گهی با تیغ نطق آبدار است

چو در شخص است،گویندش:ملاحت چو در نطق است،گویندش:فصاحت

ولیّ و شاه و درویش و پیمبر همه در تحتِ حکمِ او مُسَخَّر

درون حسن روی نیکوان چیست نه آن حسنست تنها گوی آن چیست

بجز از حق نیاید دلربائی (4) که شرکت نیست کس را در خُدائی (5)

تا اینکه گوید:

به عادت حالها با خوی گردد به مدّت میوه ها خوشْبوی گردد

از آن آموخت إنسان پیشه ها را وزان ترکیب کرد اندیشه ها را

ص:415


1- (1)) در این بحث از جبر و اختیار،شیخ محمودِ شبستری پاره ای حق و باطل را به هم آمیخته که نقدِ یکایکِ آنها و جزء جزءِ أقوالِ او مجالی دیگر می طلبَد. قولِ مختارِ محقّقان در این باب همان است که:«لا جبر و لا تفویض،بل أمر بین الأمرین».
2- (2)) ک و م:آید.
3- (3)) ک و م:شهسوار.
4- (4)) ماتن بالای این مصراع نوشته است:«جز از حق می نیاید دلربائی».
5- (5)) إشاره به حدیث«لا مؤثّر فی الوجود إلاّ اللّه».(منه). می گویم: «لا مؤثّر فی الوجود إلاّ اللّه»را،اسفراینی،صاحب أنوار العرفان(ص 210)،به عنوان«آنچه حکما گفته اند»یاد کرده است.

همه أفعال و أقوالِ مُدَخَّر هویدا گردد اندر روزِ محشر

چو عریان (1)گردی از پیراهنِ تن شود عیب و هنر یک باره روشن

تنت باشد و لیکن بی کُدورت که بنماید از او چون آب صورت

همه پیدا شود آنجا ضمائر فروخوان آیۀ«تبلی السّرائر» (2)

دگر باره به وفقِ عالم خاص شود (3)أخلاق تو أجسام و أشخاص

چنان کز قوّتِ عنصر در اینجا موالیدِ سه گانه گشت پیدا

همه أخلاقِ تو در عالمِ جان گهی أنوار گردد گاه نیران

تعیّن مرتفع گردد ز هستی نمانَد در نظر بالا و پستی

نماند مرگ تن در دارِ حیوان (4) به یکرنگی برآید قالب و جان

بود پای و سر و چشمِ تو چون دل شود صافی ز ظلمت صورتِ گل

کند هم نورِ حق بر تو تجلّی ببینی بی جهت حق را تعالی

دو عالَم را همه برهم زنی تو ندانم تا چه مستی ها کُنی تو

«سَقهُم رَبّهُم» (5)چِبْوَد بیَنْدیش طهوری چیست؟صافی گشتنِ خویش

زهی شربت،زهی لذّت،زهی ذوق! زهی دولت،زهی حیرت،زهی شوق!

خوشا آن دَم که ما بی خویش باشیم غنّیِ مطلق و درویش باشیم

نه دین،نه عقل،نه تقوی،نه إدراک فتاده مست و حیران بر سرِ خاک

ص:416


1- (1)) أصل:عریا.
2- (2)) در قرآن کریم(س 86،ی 9)از روزِ رستاخیز به عنوانِ«یوم تبلی السّرآئر»سخن رفته است.
3- (3)) أصل:شو.
4- (4)) کذا فی الأصل. ک:نماند مرگ اندر دار حیوان. م:نماند مرگت اندر دار حیوان.
5- (5)) ناظر است به:قرآن کریم،س 76،ی 21.

بهشت و حور و خُلد اینجا چه سنجد؟! که بیگانه در آن خلوت نگنجد

چو رویت دیدم و خوردم از آن می ندانم تا چه خواهد شد پس از وی؟

پیِ هر مستی[یی]باشد خماری در این اندیشه دل خون گشت باری

[سؤال]

قدیم و مُحدَث از هم چون جُدا شد که این عالَم شد (1)آن دیگر خدا شد

[جواب]

قدیم و مُحدَث از هم خود جدا نیست که او هستی است و (2)باقی دائما نیست

همه آنست و این مانندِ عنقاست جُز از حق جمله اسمِ بی مسمّاست

عدم موجود گردد،این محالست وجود از رویِ هستی لایزال است

نه آن این گردد و نه این شود آن همه اشکال گردد بر تو آسان

جهان خود جمله أمرِ اعتباریست چون آن یک نقطه کاندر دور ساریست

برو یک نقطۀ آتش بگردان که بینی دائره از سرعتِ آن

یکی گرد شما آید بناچار (3) نگردد واحد از اعداد بسیار

حدیثِ ما سوی اللَّه را رها کُن به عقلِ خویش این را زو جدا کُن

ص:417


1- (1)) أصل:+و.
2- (2)) کذا فی الأصل.این واو در ک و م نیست،و بودنش مستلزم آن است که تاء پیش از آن دزدیده خوانده شود.
3- (3)) کذا فی الأصل: ک:یکی گردد شمار آید بناچار. م:یکی گر در شمار آید بناچار.

چه شک داری در این کین چو خیالست که[با]وحدت دوئی عینِ مُحالست

عدم مانندِ هستی بود یکتا همه کثرت ز نسبت گشت پیدا

ظهورِ اختلاف از کثرت و شان شده پیدا ز (1)بوقلمون إمکان

وجودِ هر یکی چون بود واحد به وحدانیّتِ حق گشت شاهد

[سؤال]

چه خواهد مردِ معنی زان عبارت که دارد سویِ چشم و لب إشارت

چه جوید از رُخ و زُلف و خط و خال کسی کاندر (2)مقامات است و أحوال

[جواب]

هر آن چیزی که از عالَم عیانست چو عکسی زآفتابِ آن جهان است

جهان خود زلف و خال و خطّ و ابروست که هر چیزی به جایِ خویش نیکوست (3)

إلی أن قال:

نگر کز چشمِ شاهد چیست پیدا رعایت کُن لوازم را در آنجا

ز چشمش خواست بیماریّ و مستی ز لعلش نیستی در تحتِ هستی

ز چشمِ اوست دلها مست و مخمور ز لعلِ اوست جانها جمله مستور

ز چشمِ او همه دلها جگرخوار لبِ لعلش شفایِ جانِ بیمار

به چشمش گرچه عالم در نیاید لبش هر ساعتی لطفی نماید

دمی از مردمی دلها نوازد دمی بیچارگان را چاره سازد

به شوخی جان دَمَد در آب و در خاک به دم دادن زند آتش در أفلاک

ص:418


1- (1)) أصل:یندار.
2- (2)) أصل:کاند.
3- (3)) این همان است که گفته اند:«لیس فی الإمکان أبدع ممّا کان».

از او هر غمزه دام[و]دانه ای شد وزو هر گوشه ای میخانه ای شد

ز غمزه می دهد هستی به غارت به بوسه می کند بازش عمارت

ز چشمش خونِ ما در جوش دائم ز لعلش جانِ ما مدهوش دائم

به غمزه چشمِ او دل می رباید به عشوه (1)لعلِ او جان می فزاید

چو از چشم و لبش جوئی کناری مر این گوید که نه آن گوید آری

ز غمزه عالَمی را کار سازد به بوسه هر زمان جان می نوازد

از او یک غمزه و جان دادن از ما وزو یک بوسه و استادن از ما

چو از چشم و لبش اندیشه کردند جهانی میْ پرستی پیشه کردند

به چشمش در نیاید جمله هستی در او چون آید آخر خواب و مستی؟!

وجودِ ما همه مستی است یا خواب چه نسبت خاک (2)را با ربِّ أرباب؟!

خرد دارد از این گونه صد اشگفت (3) «وَ لِتُصنَع عَلی عَینی (4)»چرا گفت؟!

حدیثِ زلفِ جانان بس دراز است چه شاید گفت ازان کان جایِ راز است

مپرس از من حدیثِ زلفِ پُرچین مجنبانید زنجیرِ مجانین

ز قدّش راستی گفتم سخن دوش سرِ زلفش مرا گفتا:فروپوش

کجی بر راستی زو گشت غالب وزو در پیچش آمد راهِ طالب

همه دلها از او گشته مُسَلْسَل همه جانها از او بوده مُقَلْقَل (5)

ص:419


1- (1)) أصل:عشو.
2- (2)) أصل:خواب.
3- (3)) ماتن روی«صد»،«م»نوشته و روی«گونه»،«خ».قاعدتا مراد آن است که-مقدّم و مؤخّر-چنین بخوانیم:«خرد دارد صد از این گونه اشگفت». ضبط ک مطابق متن است. م:خرد دارد ازین صدگونه اشگفت.
4- (4)) ناظر است به:قرآن کریم،س 20،ی 39.
5- (5)) «مقلقل»یعنی بیقرار و مضطرب و متحرّک.-

مُعَلَّق صد هزاران دل ز هر سو نشد یک دل برون از حلقۀ او

اگر زلفینِ خود را بر فشانَد به عالَم دَر،یکی کافر نمانَد

و گر بگذاردش (1)پیوسته ساکن نماند در جهان یک نَفْس مؤمن

چو دامِ فتنه می شد چنبرِ او به شوخی باز کرد از تن سرِ او

اگر زلفش بُریده شد چه غم بود؟ که گر شب کم شد اندر روز افزود

چو او بر کاروانِ عقل رَه زد به دستِ خویشتن بر وی گره زد

نیاید (2)زلفِ او یک لحظه آرام گَهی بام (3)آورد،گاهی کند شام

ز روی و زلفِ خود صد روز و شب کرد بسی بازیچه هایِ بو الْعَجَب کرد

تا آنجا که می گوید:

از آن حال دلِ پُرخون تباهست که عکسِ نقطۀ خالِ سیاهست

ز خالش حالِ دل جُز خون شدن نیست کزان منزل رهِ بیرون شدن نیست

به وحدت در نباشد هیچ کثرت دو نقطه نَبْوَد اندر أصلِ وحدت

ندانم خالِ او عکسِ دلِ ماست و یا دل عکسِ خالِ رویِ زیباست

ز عکسِ خالِ او دل گشت پیدا و یا عکسِ دل آنجا شد هویدا

دل اندر رویِ او یا اوست در دل به من پوشیده (4)شد این کارِ مشکل

گَهی چون چشمِ مخمورش خراب است گَهی چون زلفِ او در اضطراب است

گَهی روشن چو آن رویِ چو ماه است گَهی تاریک چون خالِ سیاه است

ص:420


1- (1)) أصل:بگذازدش(با حرف یکم بی نقطه).
2- (2)) کذا فی الأصل(و فیه قراءة). م و ک:نیابد.
3- (3)) یعنی صبح.(منه).
4- (4)) أصل:پوشید.

گَهی مسجد بود،گاهی کِنِشت است گَهی دوزخ بود،گاهی بهشت است

گَهی برتر شود از هفتم أفلاک گَهی افتد به زیرِ تودۀ خاک

پس از زهد و وَرَع گردد دگر بار شراب و شمع و شاهد را طَلَبْکار

[سؤال]

شراب و شمع و شاهد را چه معنی است؟ خراباتی شدن آخر چه دعویست؟

[جواب]

شراب و شمع و شاهد عینِ معنی است که در هر صورتی او را تجلّی است

إلی أن قال:

ز رویش پرتوی چون بر میْ افتاد بسی شکلِ حبابی بر ویْ افتاد

جهان و جان بر او شکل حبابست حبابش أولیائی را قِباب است (1)

شده زو عقلِ کل حیران و مدهوش فتاده نفسِ کل را حلقه در گوش

همه عالم چو (2)یک میخانۀ اوست دلِ هر ذرّه ای پیمانۀ اوست

خرد مست و ملایک مست و جان مست هوا مست و زمین مست و زمان مست

فلک سرگشته از وی در تکاپوی هوا در دل به امّیدِ یکی بوی

إلی قوله:

خرابات از مقام بی مثالیست مقامِ عاشقانِ لاأُبالیست

خرابات آشیانِ مرغِ جان است خرابات آستانِ لامکان است

خراباتی خراب اندر خراب است که در صحرایِ او عالَم سرابست

ص:421


1- (1)) ناظر است به:«أولیائی تحت قبابی...»(نگر:فرهنگ مأثورات متون عرفانی،ص 166).
2- (2)) ماتن بالای«چو»نوشته است:«چه».

خراباتی است بی حدّ و نهایت نه آغازش کسی دیده نه غایت

اگر صد سال در وی می شتابی نه خود را و نه کس را بازیابی

گروهی اندر (1)او بی پا و بی سر همه نه مؤمن و نه نیز کافر

شرابِ بی خودی در سر گرفته به تَرکِ جمله خیر و شر گرفته

شرابی خورده هر یک بی لب و کام فراغت یافته از ننگ و از نام

حدیث ماجرایِ شطح و طامات خیالِ خلوت و نور و کرامات (2)

به بویِ دُردیی (3)از دست داده ز ذوقِ نیستی مست اوفتاده (4)

عصا و رکوه (5)و تسبیح و مسواک گرو کرده به دُردی جمله را پاک

میانِ آب و گل افتان و خیزان به جایِ اشک خون از دیده ریزان

گَهی از سَرخوشی در عالم ناز شده چون (6)شاطران گَردَنْ بَرافراز (7)

گَهی از روسیاهی سر به دیوار گَهی از سُرخْ روئی بر سرِ دار

گَهی اندر سماعِ شوقِ جانان شده بی پا و سر چون چرخ گردان

به هر نغمه که از مطرب شنیده بدو وجدی از آن عالَم رسیده

سماعِ جان نه آخر صوت و حرف است که در هر پرده ای سِرِّ شگرف است

ص:422


1- (1)) أصل:اند.
2- (2)) ماتن بالای«کرامات»نوشته است:«کمالات».
3- (3)) أصل:ببوئی دردی.
4- (4)) أصل:افتاده.
5- (5)) «رکوه»کوزۀ چرمین را گویند.صوفیّه همواره در سفرها رکوه ای با خویش می داشته اند. (نگر:أسرار التّوحید،تصحیح شفیعی کدکنی،ص 635).
6- (6)) أصل:چون چون(در هر دو مورد حرفِ یکم بی نقطه است).
7- (7)) ک:گردن افراز. ن مطابق متن ماست.

ز سر بیرون کشیده دلقِ دَهْ توی مجرّد گشته از هر رنگ[و]هر بوی

فروشسته بدان صافِ مروّق همه رنگِ سیاه و سبزِ أزرق

یکی پیمانه خورده از میِ صاف شده زان صوفیِ صافی ز أوصاف

به جان خاکِ مَزابل پاک رُفته ز هرچ آن دیده از صد یک نگفته

گرفته دامنِ رندانِ خمّار ز شیخیّ و مُریدی گشته بیزار

چه شیخی و مریدی؟این چه قیْد است؟ چه جایِ زهد و تقوی؟این چه شیْد است؟

اگر رویِ تو باشد در کِهْ و مِهْ بُت و زُنّار و ترسائی تو را بِهْ ْ

[سؤال]

بت و زنّار و ترسائی در این کویْ همه کفرست وگرنه چیست؟بر گویْ

[جواب]

بت اینجا مظهرِ عشق است و وحدت بود زُنّار بستن عقدِ (1)خدمت

چو کُفر و دین بُوَد قائم به هستی شود توحید عینِ بُت پرستی

چو أَشیا هست هستی را مظاهر از آن جمله یکی بُت باشد آخر

نکو اندیشه کن ای مردِ عاقل! که بت از رویِ هستی نیست باطل

بدان کایزد تعالی خالقِ اوست ز نیکو هرچه صادر گشت نیکوست

وجود آنجا که باشد عینِ خیر است اگر شرّیست در وی او ز غیر است

مسلمان گر بدانستی که بُت چیست بدانستی که دین در بُت پرستی است

وگر مُشرک ز بُت آگاه گشتی کجا در دینِ خود گمراه گشتی

ص:423


1- (1)) م:عهد.ک مطابق متن ماست.

ندید او بُت بجُز از خلقِ ظاهر بدین علّت شد اندر شرع کافر

تو هم گر زو نبینی حقِّ پنهان به شرع اندر نخوانندت مسلمان

ز إسلامِ مَجازی گشته بیزار که را کفرِ حقیقی شد پدیدار

درونِ هر بُتی جانی است پنهان به زیرِ کُفر إیمانی[است]پنهان

همیشه کفر در تسبیحِ حقّ است و«إن من شیء» (1)گفت اینجا چه دقّ است؟

چه می گویم که دور افتادم از راه فَذَرهُم بَعْد ما جائت قُل اللّه (2)

بدان خوبی رخِ بُت را که آراست که گشتی بُت پرست ار حق نمی خواست (3)؟

هم او کرد[و]و هم او گفت[و]هم او بود نکو کرد و نکو گفت و نکو بود

یکی بین و یکی گوی و یکی دان بدین ختم آمد أصل و فرعِ إیمان

إلی أن قال:

عناصر مر تو را چون أمّ سفلی است تو فرزند[و]پدر آبایِ علوی است

از آن گفته است عیسی گاهِ اسری (4) که آهنگِ پدر دارم به بالا (5)

تو هم جانِ پدر سویِ پدر شو بدَر رفتند همراهان،بدَر شو

اگر خواهی که گردی مرغِ (6)پرواز جهانِ جیفه پیشِ کرکس انداز

ص:424


1- (1)) ناظر است به:قرآن کریم،س 17،ی 44.
2- (2)) إشارة بقوله:قل اللّه ثمّ ذرهم فی خوضهم یلعبون[س 6 ی 91].(منه).
3- (3)) راستی که«جبر»مختار شبستری چه رای منکسری است!زمینه سازی خلط مباحث تا این حد؟!
4- (4)) کذا فی الأصل.برغم آن إملاء،باید«إسرا»خواند.
5- (5)) در این باره،نگر:گلشن راز-متن و شرح-،به اهتمامِ دکتر کاظم دزفولیان،ص 517،و 587.
6- (6)) أصل:مرذ[کذا].

به دونان (1)ده مر این دنیایِ غدّار (2) که جُز سگ را نشاید داد مُردار

نسب چبْود؟مناسب را طلب کُن به حق رو آور و تَرکِ نسب کُن

به بحرِ (3)نیستی هرکو فروشد «فَلا أَنْساب» (4)نقدِ وقتِ او شد

هرآن نسبت که پیدا شد ز شهوت ندارد حاصلی جُز کبر و نخوت

اگر شهوت نبودی در میانه نَسَبها جمله می گشتی فسانه

چو شهوت در میانه کارگر شد یکی مادر شد آن دیگر پدر شد

نمی گویم که مادر یا پدر کیست که با ایشان به حرمت بایَدَت زیست

نهاده ناقصی را نام خواهر حسودی را لقب کرده برادر

عدویِ خویش (5)را فرزند خوانی ز خود بیگانه (6)خویشاوند خوانی

مرا باری بگو تا خال (7)و عَم (8)کیست؟ وزیشان حاصلی جُز درد و غم چیست؟

رفیقانی که با تو در طریقند پیِ هزل ای برادر!هم رفیقند

به کوی جد اگر یک دَم نشینی از ایشان من چه گویم تا چه بینی

همه افسانه و افسون و بند است به جانِ خواجه کینها ریشخند است

إلی أن قال:

ص:425


1- (1)) به مردم پست.(منه).
2- (2)) خیانت کار.(منه).
3- (3)) دریا.(منه).
4- (4)) ناظر است به:قرآن کریم،س 23،ص 101: فَإِذٰا نُفِخَ فِی الصُّورِ فَلاٰ أَنْسٰابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذٍ وَ لاٰ یَتَسٰاءَلُونَ .
5- (5)) إشارة ب: إِنَّ مِنْ أَزْوٰاجِکُمْ وَ أَوْلاٰدِکُمْ عَدُوًّا لَکُمْ [س 64 ی 14].(منه).
6- (6)) مراد زن باشد.(منه).
7- (7)) دائی.(منه).
8- (8)) عمو.(منه).

خاتمۀ کتاب گل گلشن

زهی مطرب که از یک نغمۀ خوش زند در خرمنِ صد زاهد آتش

زهی ساقی که او از یک پیاله کند بیخود دو صد هفتاد ساله

رود در خانقَهْ مست شبانه کند افسوسِ (1)صوفی را فسانه

وگر در مسجد آید در سحرگاه بنگذارد در او یک مردِ آگاه

رود در مدرسه چون مستِ مستور فقیه از وی شود بیچاره مخمور

ز عشقش زاهدان بیچاره گشته ز خان ومانِ خود آواره گشته

یکی مؤمن دگر را کافر او کرد همه عالَم پُر از شور و شر او کرد

خرابات از لبش معمور گشته مساجد از رُخَش پُرنور گشته

همه کارِ من از وی شد میسّر بدو دیدم خلاص از نفسِ کافر

دلم از دانشِ خود صد حُجُب داشت ز عُجب و نخوت و تلبیس و پنداشت

درآمد از دَرَم آن بُت سحرگاه مرا از خوابِ غفلت کرد آگاه

ز رویش خلوتِ جان گشت روشن بدو دیدم که تا خود کیستم من

چو کردم در رُخِ خوبش نگاهی برآمد از میانِ جانم آهی

مرا گفتا که:ای شیّادِ سالوس! [به سر شد عمرت اندر نام و ناموس]

ببین تا علم و کبر و زهد[و]پنداشت تو را-ای نارسیده!-از که واداشت؟!

نظر کردن به رویم نیم ساعت همی ارزد هزاران ساله طاعت

علی الجمله رُخِ آن عالَم آرای مرا با من نمود آن دَم سراپای

ص:426


1- (1)) هکذا فی الأصل.ن و ح نیز چُنین است. م و ک:افسون. یکی از معانی«افسوس»،حیله و نیرنگ است؛و با این مقام بی تناسب نیست.

سیه شد رویِ جانم از خجالت ز فوتِ عُمْر و أیّامِ بطالت

چو دید آن ماه کز رویِ چو خورشید ببرّیدم من از جانِ خود امّید

یکی پیمانه پُر کرد[و]به من داد که از آبِ وی آتش در من افتاد

کنون گفت از میِ بی رنگِ بی بویْ نقوشِ تختۀ هستی فروشوی

چو آشامیدم آن پیمانه را پاک درافتادم ز مستی بر سرِ خاک

کنون نه نیستم در خود نه هستم نه هشیارم نه مخمورم نه مستم

گَهی چون چشمِ او دارم سرِ خوش گَهی چون زلفِ او باشم مشوّش

گَهی از خویِ خود در گُلْخَنَم من گَهی از رویِ او در گُلْشَنَم من

از آن گلشن گرفتم شمّه ای باز نهادم نامِ او را«گلشنِ راز»

در او از رازِ دل گلها شکفته ست که تا اکنون کسی دیگر نگفته ست

زبانِ سوسنِ او جمله گویاست عیونِ نرگسِ او جمله بیناست

تأمّل کن به چشمِ دل یکایک که تا برخیزد از پیشِ تو این شک

ببین منقول و معقولِ حقائق مُصَفّی کرده در علمِ دقائق

به چشمِ مُنکِری منگر در او خوار که گلها گردد اندر (1)چشم تو (2)خار

نشانِ ناشناسی ناسپاسی است شناسائیِ حق در حقْ شناسی است

غرض زین جمله تا آن گر کُنَد یاد عزیزی،گویدم:رحمت بر او باد!

به نامِ خویش کردم ختمِ پایان (3) إلهی عاقبت محمود گردان (4)

ص:427


1- (1)) أصل:اند.
2- (2)) أصل:+چو(با حرف یکم بی نقطه).
3- (3)) کذا فی الأصل(و له وجه). م و ک:ختم و پایان.
4- (4)) نام ناظم فاضل و دانا،محمود بن أمین الدّین شبستری،و شبستر موضعی است در هشت-

تمام شد کتاب مسمّی به گل گلشن که گلچین و انتخاب شده است از کتاب شریف گلشن راز.

چنین گوید انتخاب کنندۀ وی،مجد الدّین،ابن الشّیخ محمّد الرّضا النّجفیّ الاصفهانیّ،که:

بر خوانندۀ محترم پوشیده (1)و مخفی نیست که کتاب گلشن راز کتابی نیست در غزلیّات یا مطایبات و نظائر آن که إنسان بتواند چند غزلِ ممتازِ آن را،مثلا،انتخاب نماید به طوری که أبدا إخلال به سیاق و معنی نگردد،بلکه کتابی است در علمی که به اعتقاد أهلش از أشرف علوم و کمالات است و به علاوه کتابی که أشعار و معانی او کاملا به یکدگر مربوط است.

غرض از تمهید این مقدّمه،این است که قاری عزیز اگر ملاحظه نمود که برای چند شعری که دارای مقام ارجمند و معانی بلند است یک فصل مفصّل إیراد گردیده است، مسارعت در طعنه نکند.چه،این برای تمامیّت مقصود و ناقص نماندن مطلب است و علی هذا القیاس.

و نیز برای توضیح،پاره ای إشارات و بعضی توضیحات را إضافه نمودم تا:

مگر صاحبدلی روزی به رحمت کُنَد در حقِّ درویشان دعائی (2)

و امید که ناظر عزیز به نظر لطف در او نگریسته،اگر بر سهوی مطّلع گردد إغماض فرماید،زیرا که إنسان از نسیان مشتقّ است و للّه درّ القائل:

ص:428


1- (1)) أصل:پوشید.
2- (2)) بیت از سعدی است در أواخر دیباجۀ گلستان.

و عین الرّضا عن کلّ عیب کلیلة و لکنّ عین السّخط تبدی المساویا (1)

و قد کتبت هذه مع کمال الاستعجال و قلّة المجال و تراکم الأهوال؛و اللّه تعالی هو المستعان فی جمیع الأحوال،و صلّی اللّه علی سیّدنا محمّد و آله الطّیّبین الطّاهرین إلی یوم الدّین.

تمام شد کتاب مسمّی به گل گلشن

تحریرا فی لیلة 28 ج 1،1350[ه.ق.]

ص:429


1- (1)) این بیت را که حکم مثل سائر دارد،استاد بهاء الدّین خرّمشاهی-دام علاه-چنین به پارسی گردانیده اند: و چشمِ حُسنْ نگر،بسته است بر هر عیب و لیک عیبْ نگر نَنْگَرَد مگر بر عیب محقّق نامه،630/1)

کتابنامه

*أسرار التّوحید فی مقامات الشّیخ أبی سعید،محمّد بن منّور بن أبی سعد بن أبی طاهر بن أبی سعید میهنی،مقدّمه،تصحیح و تعلیقات:دکتر محمّد رضا شفیعی کدکنی،2 ج،چ:2،تهران:مؤسّسۀ انتشارات آگاه،1367 ه.ش.

*أنوار العرفان،ملاّ إسماعیل اسفراینی رویینی،تحقیق:سعید نظری توکّلی،چ:1، قم:بوستان کتاب قم(انتشارات دفتر تبلیغات حوزۀ علمیّۀ قم)،1383 ه.ش.

*راز دل(شرحی بر گلشن راز/تقریر بیانات شفاهی علاّمۀ طباطبائی)،تدوین و بازنویسی،علی سعادت پرور(پهلوانی تهرانی)،چ:1،تهران:إحیاء کتاب، 1384 ه.ش.

*فرهنگ مأثورات متون عرفانی(مشتمل بر أحادیث،أقوال و أمثال متون عرفانی فارسی)،باقر صدری نیا،چ:1،تهران:سروش،1380 ه.ش.

*کتاب المصادر،قاضی أبو عبد اللّه حسین بن أحمد زوزنی،به اهتمام تقی بینش، چ:2،تهران:نشر البرز،1374 ه.ش.

*گلشن راز(متن و شرح)،شیخ محمود شبستری،به اهتمام دکتر کاظم دزفولیان، چ:1،تهران:طلایه،1382 ه.ش.

ص:430

*مجموعۀ آثار شیخ محمود شبستری،به اهتمام دکتر صمد موحّد،چ:2،تهران:

کتابخانۀ طهوری،1371 ه.ش.

*محقّق نامه(مقالات تقدیم شده به استاد دکتر مهدی محقّق)،به اهتمام بهاء الدّین خرّمشاهی(و)جویا جهانبخش،2 ج،چ:1،تهران:سینانگار،1380 ه.ش.

*مناقب ال أبی طالب[علیهم السّلام]،أبو جعفر محمّد بن علیّ بن شهر آشوب السّرویّ المازندرانیّ،تحقیق و فهرسة:د.یوسف البقاعی،ط:2،بیروت:دار الأضواء، 1412 ه.ق.

ص:431

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109