ترجمه تفسیر مجمع البیان جلد 21

مشخصات کتاب

سرشناسه : طبرسی، فضل بن حسن، 468 - 548 ق.

عنوان و نام پدیدآور : ترجمه تفسیر مجمع البیان/ تالیف ابوعلی الفضل بن الحسن الطبرسی ؛ ترجمه و نگارش از احمد بهشتی ؛ تصحیح و تنظیم موسوی دامغانی.

مشخصات نشر : تهران : فراهانی ، 13 - .

مشخصات ظاهری : ج.

وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی توصیفی

یادداشت : فهرستنویسی براساس جلد هفتم: 1352.

شناسه افزوده : بهشتی، احمد، 1314 -، مترجم

شناسه افزوده : موسوی دامغانی، محمد، مترجم

شماره کتابشناسی ملی : 1587907

ص :1

اشاره

ص :2

[ادامه سوره صافات]

اشاره

[سوره الصافات (37): آیات 71 تا 82]

اشاره

وَ لَقَدْ ضَلَّ قَبْلَهُمْ أَکْثَرُ اَلْأَوَّلِینَ (71) وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا فِیهِمْ مُنْذِرِینَ (72) فَانْظُرْ کَیْفَ کٰانَ عٰاقِبَهُ اَلْمُنْذَرِینَ (73) إِلاّٰ عِبٰادَ اَللّٰهِ اَلْمُخْلَصِینَ (74) وَ لَقَدْ نٰادٰانٰا نُوحٌ فَلَنِعْمَ اَلْمُجِیبُونَ (75) وَ نَجَّیْنٰاهُ وَ أَهْلَهُ مِنَ اَلْکَرْبِ اَلْعَظِیمِ (76) وَ جَعَلْنٰا ذُرِّیَّتَهُ هُمُ اَلْبٰاقِینَ (77) وَ تَرَکْنٰا عَلَیْهِ فِی اَلْآخِرِینَ (78) سَلاٰمٌ عَلیٰ نُوحٍ فِی اَلْعٰالَمِینَ (79) إِنّٰا کَذٰلِکَ نَجْزِی اَلْمُحْسِنِینَ (80) إِنَّهُ مِنْ عِبٰادِنَا اَلْمُؤْمِنِینَ (81) ثُمَّ أَغْرَقْنَا اَلْآخَرِینَ (82)

ترجمه:

و به حقیقت گمراه شدند پیش از ایشان اکثر پیشینیان.و به حقیقت فرستادیم در ایشان ترساننده گان را.پس بنگر چگونه بود سرانجام بیم کرده- شدگان.مگر بندگان خداوند که خالص شدگانند.و به تحقیق خواند ما را نوح پس چه خوب است جواب دهندگان.و رهانیدیم او را و کسانش را از اندوه بزرگ.و قرار دادیم دودمان او را بازماندگان.و گذاردیم بر او در پسینیان.

درود بر نوح در جهانها.همانا ما چنین پاداش میدهیم نیکوکاران را.همانا اوست از بندگان ما ایمان آورندگان.سپس غرق گردانیدیم دگران را.

ص :3

تفسیر

خداوند سوگند یاد کرده و می گوید:

وَ لَقَدْ

(و به تحقیق)لفظ«لام»داخل در جواب قسم شده و لفظ«قد» برای تأکید است.

ضَلَّ قَبْلَهُمْ

(گمراه شد پیش از ایشان)یعنی پیش از این کافران که در زمان پیغمبر(ص)بودند از راه هدایت و پیروی حق أَکْثَرُ الْأَوَّلِینَ (اکثر پیشینیان) از امتهای گذشته.

لفظ(اکثر)عبارت از عدد بزرگ است و لفظ(اوّل)عبارت است از آنچه پیش از دیگری بوده است،و اوّل پیش از هر چیز،خداوند سبحان است زیرا هر چیزی غیر از خداوند پس از او موجود شده است. این آیه دلالت می کند که اهل حق در کلیۀ زمانها کمتر از اهل باطل بوده اند.

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا فِیهِمْ مُنْذِرِینَ

(و به حقیقت فرستادیم در میان ایشان بیم دهندگانی)از پیامبران و رسولان که از عذاب خداوند ایشان را ترسانده و از معاصی او بر حذر دارند.

فَانْظُرْ کَیْفَ کٰانَ عٰاقِبَهُ الْمُنْذَرِینَ

(پس بنگر چگونه بوده است فرجام بیم داده شدگان)از تکذیب و عناد کنندگان حق.

پس مقصود چنین میشود که:ای«محمد»(ص)!بنگر چگونه هلاک کردیم ایشان را و چگونه بر آنان عذاب فرود آمد،پس سرانجام تکذیب کنندگان نیز چنین خواهد بود.

سپس خداوند از بیم شدگان،عده ای را جدا و مستثنی گردانده و فرمود:

إِلاّٰ عِبٰادَ اللّٰهِ الْمُخْلَصِینَ

(به جز بندگان خدا که خالص شدگانند)آنان که دعوت پیامبران را پذیرفته و عبادت خود را خالص برای خداوند قرار دادند، پس خداوند آنان را نیز از عذاب خلاص کرده و ثواب زیادی به ایشان وعده داد.

وَ لَقَدْ نٰادٰانٰا نُوحٌ

(و هر آینه ندا کرد ما را نوح)یعنی ما را نوح خواند

ص :4

تا او را در مقابل قومش که از ایمان آوردن آنان ناامید شده بود یاری کنیم و بدین جهت گفت: (أَنِّی مَغْلُوبٌ فَانْتَصِرْ )،«همانا من مغلوب شده ام یاریم کن.

قمر-10» فَلَنِعْمَ الْمُجِیبُونَ (پس چه نیکوست جواب گویندگان)که ما باشیم که اجابت کردیم«نوح»را در دعایش و او را با هلاک کردن قومش از آزار آنان خلاص کردیم.

برخی گفته اند:منظور از اجابت برای همه می باشد نه تنها برای«نوح» پس معنی این میشود که:ما چه نیکو جواب دهندگانیم به هر که ما را بخواند.

وَ نَجَّیْنٰاهُ وَ أَهْلَهُ مِنَ الْکَرْبِ الْعَظِیمِ

(و نجات دادیم او و کسانش را از اندوه بزرگ)یعنی از مکروهی که همواره از طرف قومش فرا می رسید.

لفظ(کرب)هر اندوهی را گویند که سوزش آن به سینه برسد.لفظ (نجات)از لغت(نجوه)به معنی مکان بلند است که در نتیجه به معنی رفع از هلاکت خواهد بود.

اهل«نوح»(ع)عبارت از کسانی بودند که با او در کشتی قرار گرفته و نجات پیدا کردند.

وَ جَعَلْنٰا ذُرِّیَّتَهُ هُمُ الْبٰاقِینَ

(و قرار دادیم دودمانش را بازماندگان)پس از آنکه مردم غرق شدند،بنا بر این همۀ مردم پس از نوح از فرزندان نوح میباشند و این گفتار«ابن عباس»و«قتاده»است.در نتیجه عرب و عجم از اولاد«سام ابن نوح»بوده و«ترک»،«صقالبه»،«خزر»و«یأجوج و مأجوج»از اولاد «یافث بن نوح»و سیاهان از اولاد«حام بن نوح»می باشند.

«کلبی»گوید:چون نوح از کشتی بیرون آمد آن که از زن و مرد همراه او بودند مردند و فقط زنان و فرزندان خودش زنده و باقی ماندند.

وَ تَرَکْنٰا عَلَیْهِ فِی الْآخِرِینَ

(و گذاردیم بر او در پسینیان)یعنی گذاردیم برای او یاد نیکویی و ستودیم او را به امت«محمد»(ص)،پس این جمله در

ص :5

آیه حذف شده است و اینها گفتار«ابن عباس»و«مجاهد»است.«زجاج» گوید منظور این است که:گذاردیم برای نوح ذکر نیکویی تا روز قیامت و آن این کلام است:

سَلاٰمٌ عَلیٰ نُوحٍ فِی الْعٰالَمِینَ

(درود باد بر نوح در جهانیان)یعنی باقی گذاردیم دعا خواندن برای او را تا روز قیامت،گویا که چنین گفته است خداوند (و ترکنا علیه التسلیم فی الآخرین-و باقی گذاردیم برای نوح سلام گفتن را در آخران) و سپس به این قول (سَلاٰمٌ عَلیٰ نُوحٍ فِی الْعٰالَمِینَ) تفسیر شده است.

«فراء»گوید:باقی گذاردیم برای او سخنی را و آن چنین است که در میان امت آخرین گفته میشود: (سَلاٰمٌ عَلیٰ نُوحٍ فِی الْعٰالَمِینَ) .

«کلبی»گوید:مقصود این است:سلامتی باشد از ما بر نوح،و این همان سلام است که در این آیه مراد است:

(اهْبِطْ بِسَلاٰمٍ مِنّٰا وَ بَرَکٰاتٍ عَلَیْکَ) ،«ای نوح فرود آی بسلامتی از ما و برکت هایی بر تو-هود-48» إِنّٰا کَذٰلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ (همانا ما این چنین پاداش می دهیم نیکو کاران را)یعنی در مقابل نیکوکاری نوح،ما این چنین پاداش نیکو می دهیم که ستایش نیکوی او در میان جهانیان باقی بماند،و این سخن«مقاتل»است.

برخی گفته اند مقصود این است که:ما مانند آن چه را که به نوح دادیم خواهیم داد به آن که با انجام اطاعتها و اجتناب از گناهان نیکوکاری کند.

إِنَّهُ مِنْ عِبٰادِنَا الْمُؤْمِنِینَ

(همانا او از بندگان ایمان آورندۀ ماست) یعنی نوح.باید گفت این آیه شامل ستایش همۀ مؤمنان است که نوح از میان آنها بیرون آمده است.

ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِینَ

(سپس غرق کردیم دیگران را)یعنی آنان را که به نوح ایمان نیاوردند،مقصود این است که من خبر می دهم که غرق کردم دیگران را.

ص :6

نظم آیات:

علت در پیوست داستان نوح به داستان پیامبران پیشین این است که خداوند با این بیان خواسته که پیغمبر خود را در مقابل کفر قومش تسلیت داده و متوجه گرداند که حال قومش با او مانند حال پیامبران گذشته با قوم خود می باشد و قوم او را از راهی که پیشینیان رفته اند هشدار دهد تا به مانند آنان عقوبت نگردند.

ص :7

[سوره الصافات (37): آیات 83 تا 100]

اشاره

وَ إِنَّ مِنْ شِیعَتِهِ لَإِبْرٰاهِیمَ (83) إِذْ جٰاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ (84) إِذْ قٰالَ لِأَبِیهِ وَ قَوْمِهِ مٰا ذٰا تَعْبُدُونَ (85) أَ إِفْکاً آلِهَهً دُونَ اَللّٰهِ تُرِیدُونَ (86) فَمٰا ظَنُّکُمْ بِرَبِّ اَلْعٰالَمِینَ (87) فَنَظَرَ نَظْرَهً فِی اَلنُّجُومِ (88) فَقٰالَ إِنِّی سَقِیمٌ (89) فَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرِینَ (90) فَرٰاغَ إِلیٰ آلِهَتِهِمْ فَقٰالَ أَ لاٰ تَأْکُلُونَ (91) مٰا لَکُمْ لاٰ تَنْطِقُونَ (92) فَرٰاغَ عَلَیْهِمْ ضَرْباً بِالْیَمِینِ (93) فَأَقْبَلُوا إِلَیْهِ یَزِفُّونَ (94) قٰالَ أَ تَعْبُدُونَ مٰا تَنْحِتُونَ (95) وَ اَللّٰهُ خَلَقَکُمْ وَ مٰا تَعْمَلُونَ (96) قٰالُوا اِبْنُوا لَهُ بُنْیٰاناً فَأَلْقُوهُ فِی اَلْجَحِیمِ (97) فَأَرٰادُوا بِهِ کَیْداً فَجَعَلْنٰاهُمُ اَلْأَسْفَلِینَ (98) وَ قٰالَ إِنِّی ذٰاهِبٌ إِلیٰ رَبِّی سَیَهْدِینِ (99) رَبِّ هَبْ لِی مِنَ اَلصّٰالِحِینَ (100)

ص :8

ترجمه:

و همانا از شیعیان اوست ابراهیم.هنگامی که آمد پروردگارش را با قلبی سالم.زمانی که گفت پدرش را و قومش را:چه چیز را پرستش می کنید.آیا به دروغ خدایانی را به غیر از خداوند اراده کرده اید.پس چیست گمان شما به پروردگار جهانیان.پس نگاه کرد نگرشی در ستاره ها.پس گفت همانا من بیمارم.پس روی برتافتند از او پشت کنندگان.پس میل کرد بخدایان ایشان پس گفت آیا نمی خورید؟چه شده است شما را که سخن نمی گوئید.پس روی کرد بر آنها با زدن با دست راست.پس روی نهادند به او می شتافتند.گفت آیا پرستش می کنید آنچه را که می تراشید.خداوند آفریده است شما را و آنچه می سازید.گفتند بناء کنید برای او بنیانی را و بیفکنیدش در دوزخ.پس اراده کردند به او نیرنگی را پس قرار دادیم ایشان را پشت شدگان.و گفت من رونده هستم بسوی پروردگارم بزودی رهبریم کند.پروردگار من ببخش برای من از شایستگان.

قرائت:

«حمزه»فقط،این کلمه(یزفون)را به ضم(یاء)و دیگران به فتح آن خوانده اند.

گفته می شود:(زفت الإبل تزف)یعنی سرعت کرد شتر،ولی اگر به قرائت «حمزه»معنی کنیم چنین می شود که:(به سرعت حمل می کنند)و در این صورت مفعول این فعل محذوف خواهد بود.

«اصمعی»گوید:(ازففت الإبل)یعنی حمل کردم آن را به این که سرعت کند،پس این کلمه به معنی سرعت سیر و مقاربت قدم است.

برخی گفته اند:کلمۀ(یزفون)بدون تشدید است،و«قطرب»قائل شده که این کلمه مخفف(یزفون)است،چنان که لفظ(قرن)به معنی(اقررن) است در کلام خداوند که میگوید:(و قرن فی بیوتکن)

ص :9

شرح لغات:

شیعه-این کلمه را به گروهی می گویند که از رهبری پیروی کنند،ولی در عرف مردم،شیعه عبارت است از کسانی که از(علی علیه السلام)پیروی کرده و به طرفداری از آن حضرت با دشمنان او مبارزه کرده و پس از او از فرزندان او که جانشین آن حضرت بوده اند پیروی کرده اند.

«ابو بصیر»از«حضرت صادق»(ع)نقل کرده که فرمود:تهنیت میگویم شما را به این نام!گفتم به کدام نام؟فرمود:به نام شیعه!عرض کردم که مردم ما را به این نام عیب و سرزنش می کنند!فرمود آیا نشنیده ای سخن خداوند را دربارۀ«ابراهیم»(ع)که می فرماید:

(ان من شیعته لابراهیم) و می فرماید:

(و استغاثه الذی من شیعته علی الذی من عدوّه) ،«و یاری خواست از موسی آن که از شیعیان او بود بر آن که از دشمنانش بود-قصص-15».

راغ-کلمۀ(روغ)به معنی میل کردن است از جهتی به جهت دیگر،و گفته می شود(راغ-یروغ-روغا-روغانا)که به معنی برگشت و انحراف است و(رواغ)حیله گر و منحرف را گویند.

«عدی بن زید»گوید:

(حین لا ینفع الرواغ و لا ینفع الا المصادق التحریر) «هنگامی که نفع ندهد حیله گران و منحرفان-و نفع ندهد مگر درستکار زبردست»

اعراب:

آلهه-این کلمه بدل از(افکا)بوده و(افکا)مفعول فعل(تریدون) است.

فَمٰا ظَنُّکُمْ

-حرف(ما)مبتداء و کلمۀ(ظنکم)خبر آن است.

ضربا-این کلمه مصدر فعل محذوف است و تقدیر چنین است(یضربهم ضربا)و حرف(باء)در کلمۀ(بالیمین)متعلق به همین فعل محذوف است.

یزفون-این کلمه حال است از کلمۀ(اقبلوا).

ص :10

وَ اللّٰهُ خَلَقَکُمْ

-این جمله نیز حال و محلا منصوب است از جملۀ(ا تعبدون) و تقدیر چنین است(أ تعبدون ما تنحتون مخلوقین) هَبْ لِی -مفعول له این کلمه عبارت از کلمۀ محذوف(ولدا)می باشد.

«فرازی از سرگذشت ابراهیم»

تفسیر:

سپس خداوند داستان«ابراهیم»(ع)را به سرگذشت«نوح»(ع)متصل ساخته و فرمود:

وَ إِنَّ مِنْ شِیعَتِهِ لَإِبْرٰاهِیمَ

(و همانا از شیعیان اوست ابراهیم)یعنی یکی از شیعیان«نوح»حضرت«ابراهیم»است به این معنی که ابراهیم در توحید و عدل و تبعیت از حق بر روش و سنت نوح می باشد و این سخن«مجاهد»است.

و برخی گفته اند:و از شیعیان«محمد»(ص)ابراهیم بود،که خداوند می گوید: (وَ آیَهٌ لَهُمْ أَنّٰا حَمَلْنٰا ذُرِّیَّتَهُمْ فِی الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ) ،«و آیتی است بر ایشان که سوار کردیم ذریت ایشان را در کشتی انباشته-یس-41».

یعنی فرزندان آن را که پدر ایشان بود،پس در اینجا اهل کشتی را که از نظر زمان جلوتر بوده اند در ردیف ذریه و فرزندان ایشان قرار داده است، پس در آیۀ مورد بحث نیز اگر چه ابراهیم جلوتر از«محمد»بوده ولی در ردیف شیعیان او قرار گرفته است و این سخن«فراء»است.

إِذْ جٰاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ

(زمانی که آمد پروردگارش را با قلبی سالم)یعنی آمد بسوی پروردگارش زمانی که خدا را تصدیق کرده و ایمان آورده بود به خدا با دلی که از شرک خدا خالص بوده و از معاصی و نیرنگ و تزویر دوری می کرد و بدین روش زندگی کرده و جان سپرد.

«امام صادق»(ع)فرمود:منظور از قلب سلیم دلی است که به غیر از خداوند به هیچ چیزی نپیوندد.

ص :11

إِذْ قٰالَ لِأَبِیهِ وَ قَوْمِهِ

(هنگامی که گفت بر پدر و قوم خود)زمانی که دید ایشان بتها را می پرستند،به صورت انکار و سرزنش از کردار آنان گفت: مٰا ذٰا تَعْبُدُونَ (چه چیزی را پرستش می کنید؟) أَ إِفْکاً آلِهَهً (آیا به دروغ خدایانی را) بدترین و زشتترین صورت دروغ را(افک)می گویند،و اصل لغت(افک) به معنی برگرداندن چیزی از جهت و صورت خود می باشد و چون دروغ وارونه کردن یک حقیقت است به آن(افک)گفته می شود.در اینجا باید تذکر داد این که ابراهیم از بتها به عنوان خدایان تعبیر می کند به جهت اعتقاد و گمان فاسد مشرکان می باشد که بتها خدا بوده و سزاوار پرستش هستند،سپس ابراهیم با نکوهش شدید می گوید:

دُونَ اللّٰهِ تُرِیدُونَ

(غیر از خداوند را اراده کرده اید)یعنی آیا عبادت خدایان خود را بدون عبادت خداوند رحمن اراده کرده اید،پس در اینجا مضاف که (عبادت)باشد حذف شده و مضاف الیه جای آن را گرفته است زیرا اراده بر چیزی که حدوث و پدیداریش درست نباشد تعلق نمی گیرد و اجسام هم از آنهایی است که درست نیست مراد واقع شوند.

فَمٰا ظَنُّکُمْ بِرَبِّ الْعٰالَمِینَ

(پس چیست گمان شما به آفریدگار جهانیان) چه چیز نسبت به شما انجام دهد با این که غیر از او را عبادت می کنید.

برخی گفته اند:چگونه گمان می کنید دربارۀ خدایی که روزیش را میخورید و غیر از او را عبادت می کنید؟.

و گفته اند منظور این است:چه گمان دارید دربارۀ پروردگارتان.به چه صفتی و از چه جنسی از اجناس است که او را به این بتها تشبیه می کنید و در این آیه اشاره است بر این که به هیچ چیزی شبیه نیست.

فَنَظَرَ نَظْرَهً فِی النُّجُومِ فَقٰالَ إِنِّی سَقِیمٌ

(پس نگاه کرد نگرشی در ستارگان پس گفت همانا من بیمارم)دربارۀ این آیه سخنان مختلفی گفته شده که اینک توجه کنید:

ص :12

1-حضرت ابراهیم به ستارگان نگاه کرد و دلیل آورد که وقت بیماری تب او فرا رسیده که در زمان معینی عادت داشت و گفت من بیمارم،یعنی وقت مرض و نوبت بیماری فرا رسیده است.گویا که فرمود:من بزودی بناچار بیمار خواهم شد و وقت آن فرا رسیده است که تب عارضم شود.پس گاهی کسی را که مشرف و روی آورنده بر چیزی باشد می گویند داخل در آن شده است،چنان که خداوند می گوید: (إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ) ،«همانا تو مرده ای و ایشان مردگانند-زمر-30».

پس نگاه ابراهیم به ستارگان مانند نگاه منجمان که برای بدست آوردن حکمی که روی یقین است نمی باشد،چنان که شاعر می گوید:

(اسهری ما سهرت ام حکیم

و اقعدی مره لذلک و قومی)

(و افتحی الباب و انظری فی النجوم

کم علینا من قطع لیل بهیم

«سهر کن ای مادر حکیم که سهر نکردی-و بنشین بدین خاطر و برخیز» «و بگشا در بر او بنگر در ستارگان-چه قدر از پاره های شب تاریک باقی مانده است» 2-حضرت ابراهیم مانند نظر بت پرستان به ستارگان نگاه کرد تا آنها گمان کنند که گفتار او مانند گفتار ایشان خواهد بود،پس در این هنگام گفت من بیمارم،پس بت پرستان به گمان اینکه طالع او دلالت به بیماریش می کند او را رها ساختند.

و شاید هم خداوند با وحی خود ابراهیم را آگاه گردانید که او را در آیندۀ نزدیک بیمار خواهد شد و نشانۀ این کار را به طلوع کردن ستاره ای و یا پیوستن ستاره ای به ستارۀ دیگر قرار داد،و چون ابراهیم این علامت را مشاهده کرد برای تصدیق آنچه که خدا خبر داده بود گفت من بیمارم.

3-ابراهیم با نظر تفکر در ستاره ها نگاه کرده و از این راه استدلال کرد که این ستارگان نه خدا بوده و نه قدیم هستند بلکه حادث می باشند چنان که خداوند از قول ابراهیم در سورۀ آل عمران بیان کرده است و ابراهیم با این

ص :13

گفتارش(من بیمارم)اشاره کرد که در مهلت نظر بوده و دارای یقین در امر و سلامت از علم نمی باشد چه اینکه گاهی به گمان و شک،مرض و به علم و دانش، شفاء و سلامت گفته می شود.

و این مرض از ابراهیم هنگامی برطرف شد که شک و تردیدش از میان رفت و به کمال معرفت رسید.

این طرز تفسیر از«ابو مسلم»است ولی باید گفت که گفتار ضعیف است زیرا سیاق و روش آیه از این تفسیر منع می کند زیرا از جملۀ(اذ جاء ربه بقلب سلیم)تا به اینجا نشان می دهد که ابراهیم در زمان مهلت نظر نبوده بلکه دارای معرفت خالص و یقین و بصیرت بوده است.

4-حضرت ابراهیم گفت قلب من و فکر من پریشان و غمگین است از این قوم من که این همه در عبادت بتها پافشاری می کنند در حالی که نه می شنوند و نه می بینند،بنا بر این تفکر ابراهیم دربارۀ ستارگان به این جهت بوده که آنها حادث و مخلوق و تدبیر شدۀ دست دیگری هستند و در شگفت بود که چگونه خردمندان از این حقیقت غافل شده و آنها را عبادت می کنند.

«عیاشی»از امام«باقر»و«صادق»(علیهما السلام)نقل کرده که فرمودند:سوگند به خداوند که ابراهیم دروغ نگفت و بیمار هم نبود.

ممکن است این روایت را که نفی کذب و بیماری را از ابراهیم می کند به یکی از وجوه گذشته حمل کرد،و ممکن است بگوئیم که این گفتار بر وجه تعریض می باشد به این معنی:هر که بر او مرگ حتمی باشد مسلما او مریض و سقیم است و اگر چه در حال حاضر دارای مرض و بیماری نباشد.

و نیز روایت شده که ابراهیم(ع)در سه مورد دروغ گفت اول در این که گفت:من بیمارم،دوم اینکه گفت:شکستن بتهای دیگر بدست بت بزرگ انجام شده است و سوم اینکه گفت:«ساره»خواهر من است با اینکه همسر او بوده است ولی این روایت را نیز ممکن است حمل به(معاریض)یعنی به گفتن سخنی و

ص :14

اراده کردن مقصود دیگری حمل کرد به این که:من بیمار خواهم شد،شما که بت بزرگ را عبادت می کنید هیچ کاری از دست او بر نمی آید:«ساره»خواهر دینی من است.

و در خبر وارد شده که(معاریض)چارۀ خلاص شدن از دروغ است.

معاریض عبارت است از این که کسی چیزی را ذکر کند و غیر او را قصد کند و از گفتارش غیر مقصود او فهمیده شود،و این دروغ نیست،بدیهی است که دروغ بذاته زشت و ناپسند است و مخصوصا بر پیامبران به هیچ گونه روا و سزاوار نمیباشد چه اعتماد را از میان می برد و پیامبران و برگزیدگان الهی منزّه و دور از این مرحله هستند.

فَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرِینَ

(پس روی برتافتند از او پشت کنندگان)این جمله خبر از قوم ابراهیم است که چون شنیدند که ابراهیم بیمار است او را ترک گفته و از او اعراض کرده و بسوی اجرای برنامۀ عید خود رفتند فَرٰاغَ إِلیٰ آلِهَتِهِمْ (پس روی کردند بسوی خدایانشان)یعنی میل کرد بسوی بتها که آنها را خدا می خواندند فَقٰالَ أَ لاٰ تَأْکُلُونَ (پس گفت آیا نمی خورید؟)خطاب ابراهیم نسبت به بتها اگر چه آنها جماد بودند به خاطر نکوهش پرستندگان آنها بوده تا آنها متنبه و آگاه شوند آن که سخن نمی گوید و پاسخ نمی دهد چگونه سزاوار است که عبادت گردد و آنان برای بتهای خود غذا تهیه کرده و در نزد آنها می گذاشتند تا بدین وسیله تبرک جسته و تقرب و نزدیکی به آنها پیدا کنند و لذا ابراهیم پس از گفتن اینکه چرا نمی خورید و نشنیدن پاسخ،می گوید:

مٰا لَکُمْ لاٰ تَنْطِقُونَ

(چیست شما را که سخن نمی گوئید)و در این سخن سرزنش بیشتری برای عبادت کنندگان بتها به کار رفته که گویا ایشان حاضر بودند یعنی چه شده است که جواب نمی دهید.و در این سخن اشاره است که بتها جماد بوده،نه می خورند و نه سخن می گویند بلکه آنها بی ارزشترین اشیاء می باشند.

ص :15

فَرٰاغَ عَلَیْهِمْ ضَرْباً بِالْیَمِینِ

(پس روی کرد به آنها با زدن راست)یعنی به بتها نزدیک شده و با دست راست آنها را زده و می شکافد،زیرا دست راست قوی تر است،که این را«ربیع بن انس»گفته است و گفته شده که مراد از (یمین-راست)قدرت و قوت است چنان که شاعر می گوید:

(اذا ما رایه رفعت لمجد

تلقاها عرابه بالیمین)

«زمانی که پرچمی نباشد که برای شکوه باهتزاز در آید-در می یابد آن را«عرابه»با قدرت و قوت خود».

این سخن از«فراء»بوده و گفتار«سدی»می باشد.

و برخی گفته اند مقصود این است که:من طبق سوگندی(یمین)که خورده ام و گفته ام سوگند به خداوند بتهای شما را نیرنگ می کنم،اکنون آنها را می زنم.

فَأَقْبَلُوا إِلَیْهِ یَزِفُّونَ

(پس روی کردند به او شتاب می کردند)،یعنی پس از پایان برنامه های جشن خود بسرعت بسوی ابراهیم آمدند،و این گفتار «حسن»و«ابن زید»است.

و برخی گفته اند:(یزفون)می شتافتند مانند حرکت شتر مرغ،و آن حالتی است میان دویدن و راه رفتن معمولی،از«مجاهد» در این آیه اشاره است که مردم از کار ابراهیم نسبت به بتها اطلاع پیدا کرده و به قصد ابراهیم بسراغ او شتافتند و او را بسوی بتخانه بردند و بر او گفتند:آیا تو به خدایان ما چنین کردی،ابراهیم به طرز استدلال جواب داد:

قٰالَ أَ تَعْبُدُونَ مٰا تَنْحِتُونَ

(گفت آیا می پرستید آنچه را که می تراشید)این جمله استفهام است که به معنی انکار و نکوهش می باشد،یعنی چگونه انسان عبادت کند چیزی را که خود،آن را به دست خود تراشیده و ساخته است،چه آنان بتها را با دست خود تراشیده و می ساختند.

وَ اللّٰهُ خَلَقَکُمْ وَ مٰا تَعْمَلُونَ

(خدا آفریده است شما و آنچه را که می سازید)

ص :16

یعنی خداوند خلق کرده است آنچه را که در بتها می سازید پس چگونه عبادت خداوند را رها کرده و به ساخته های خود عبادت می کنید و این طرز سخن از این باب است که گفته می شود:فلانی حصیر می سازد و یا این درب از عمل فلان نجار است.

«حسن»گفته:مقصود این است که:اصل سنگی را که از آن بت درست می کنید خداوند آفریده است و این جمله بمنزلۀ این سخن است (تَلْقَفْ مٰا صَنَعُوا) «فرو برد آنچه ساختند-طه-69»،و (أَلْقِ عَصٰاکَ فَإِذٰا هِیَ تَلْقَفُ مٰا یَأْفِکُونَ) «بیافکن عصای خود را پس ناگهان فرو برد آنچه را که به دروغ ساخته اند- اعراف-117»،پس در این موارد منظور آن چیز ساخته شده و تراشیده شده است نه صفت تراشیدن و ساختن که اینها را بگوئیم خداوند آفریده است پس برای اهل جبر در این موارد دلیلی نیست که بگویند افعال بندگان نیز مخلوق خداوند است زیرا معلوم است که بت پرستان صفت تراشیدن را عبادت نمی کنند بلکه تراشیدن،فعل آنان بوده و ایشان بتهایی را که اجسام بدون اعراض و اوصاف است عبادت می کنند.

پس این سخن(آنچه می تراشید)در حقیقت عبارت است از آن چه انجام می دهند،پس مبنی آیه بر نکوهش کافران و سرزنش از کردار بد آنان می باشد،پس اگر مقصود این باشد که(خداوند خلق کرده شما و عبادت شما را) در این صورت آیۀ قبل از این که نکوهش ایشان باشد بهانه خواهد بود و بر آنان است که در این صورت بگویند:ای ابراهیم چرا ما را سرزنش بر عبادت بتها می کنی در حالی که خداوند انجام دهندۀ این کار است،پس حجت به نفع آنان می شد نه بر ضرر آنان.

علاوه بر همۀ اینها به جبریه لازم است گفت،اگر عمل تراشیدن از خداوند باشد چرا پس به لفظ(تعملون)به مردم بت پرست نسبت داده میشود و اگر کار خداوند باشد تناقض لازم خواهد داشت.

ص :17

قٰالُوا ابْنُوا لَهُ بُنْیٰاناً

(گفتند بنا کنید برای او بنیانی را) «ابن عباس»گوید:دیواری را از سنگ بطول سی ذراع و به عرض بیست ذراع ساخته و آن را از آتش پر کردند و این است که خداوند می گوید:

فَأَلْقُوهُ فِی الْجَحِیمِ

(پس افکندند او را در آتش)زجاج گوید:هر آتشی که به روی هم انباشته شود آن را(جحیم)گویند،و گفته اند مراد از(جحیم) آتش بزرگ می باشد.

فَأَرٰادُوا بِهِ کَیْداً

(پس اراده کردند به او نیرنگی را)یعنی حیله و تدبیر به کار بردند تا ابراهیم را در آتش بسوزانند و نابود کنند.

فَجَعَلْنٰاهُمُ الْأَسْفَلِینَ

(پس قرار دادیم ایشان را پست ترین)به این که ایشان را هلاک کرده و ابراهیم را به سلامت نجات داده و نیرنگ آنان را از او باز گردانیدیم.

و گفته اند مقصود این است که ایشان بر ابراهیم اشراف پیدا کرده و چون نگریستند،او را سالم یافتند و بر ایشان محقق شد که حیلۀ آنان در ابراهیم اثر نگذارده و دانستند که مغلوب شده اند.

وَ قٰالَ

(و گفت)ابراهیم إِنِّی ذٰاهِبٌ إِلیٰ رَبِّی (همانا من رونده هستم بسوی پروردگارم).

«ابن عباس»گوید:من مهاجر هستم بسوی پروردگارم که از دیار کافران هجرت کرده و به سرزمینی که خدایم امر کرده میروم و آن«سرزمین مقدس» است.

«قتاده»گفته است:من با کردار و نیت خود بسوی خوشنودی پروردگارم می روم.

سَیَهْدِینِ

(بزودی هدایتم کند)یعنی خدایم مرا هدایت کند از این- پس به مکانی که رفتن به آنجا را امر کرده است.

قتاده گوید:ابراهیم اول کسی بود که هجرت کرده و«لوط»و«ساره»

ص :18

را به همراه خود به«شام»برد.

این جمله را(خدایم به زودی هدایتم کند)ابراهیم برای ترغیب همراهان و نکوهش قوم خود گفته است.

«ابراهیم»چون به«سرزمین مقدس»رسید از خداوند برای خود فرزندی مسئلت داشته و گفت:

رَبِّ هَبْ لِی مِنَ الصّٰالِحِینَ

(پروردگارم ببخش برای من از شایستگان) یعنی از شایستگان فرزند صالحی مرا عنایت کن،پس در اینجا به خاطر دلالت کلام،لفظ(ولد-فرزند)حذف شده است .

ص :19

[سوره الصافات (37): آیات 101 تا 113]

اشاره

فَبَشَّرْنٰاهُ بِغُلاٰمٍ حَلِیمٍ (101) فَلَمّٰا بَلَغَ مَعَهُ اَلسَّعْیَ قٰالَ یٰا بُنَیَّ إِنِّی أَریٰ فِی اَلْمَنٰامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ فَانْظُرْ مٰا ذٰا تَریٰ قٰالَ یٰا أَبَتِ اِفْعَلْ مٰا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِی إِنْ شٰاءَ اَللّٰهُ مِنَ اَلصّٰابِرِینَ (102) فَلَمّٰا أَسْلَمٰا وَ تَلَّهُ لِلْجَبِینِ (103) وَ نٰادَیْنٰاهُ أَنْ یٰا إِبْرٰاهِیمُ (104) قَدْ صَدَّقْتَ اَلرُّؤْیٰا إِنّٰا کَذٰلِکَ نَجْزِی اَلْمُحْسِنِینَ (105) إِنَّ هٰذٰا لَهُوَ اَلْبَلاٰءُ اَلْمُبِینُ (106) وَ فَدَیْنٰاهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ (107) وَ تَرَکْنٰا عَلَیْهِ فِی اَلْآخِرِینَ (108) سَلاٰمٌ عَلیٰ إِبْرٰاهِیمَ (109) کَذٰلِکَ نَجْزِی اَلْمُحْسِنِینَ (110) إِنَّهُ مِنْ عِبٰادِنَا اَلْمُؤْمِنِینَ (111) وَ بَشَّرْنٰاهُ بِإِسْحٰاقَ نَبِیًّا مِنَ اَلصّٰالِحِینَ (112) وَ بٰارَکْنٰا عَلَیْهِ وَ عَلیٰ إِسْحٰاقَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِمٰا مُحْسِنٌ وَ ظٰالِمٌ لِنَفْسِهِ مُبِینٌ (113)

ص :20

ترجمه:

پس نویدش دادیم به پسری بردبار.پس چون رسید با او سعی را،گفت ای پسرک من،همانا دیدم در خواب که تو را ذبح می کنم،پس بنگر تا چه می بینی،گفت ای پدر بکن آن چه را فرمان شده ای بزودی بیابی مرا اگر خدا بخواهد از شکیبایان.پس هنگامی که تسلیم شدند و افکندش به پیشانی.و خواندیمش ای ابراهیم.همانا راست آوردی خواب را ما این چنین پاداش دهیم نیکوکاران را:همانا این است همان آزمایش آشکار.و فدیه دادیمش به ذبحی بزرگ.و باز گذاردیم بر او در آیندگان.سلام بر ابراهیم.بدینسان جزا دهیم نیکوکاران را.همانا اوست از بندگان ایمان آورندۀ ما.و مژده دادیمش به اسحاق پیامبری از شایستگان.و مبارک گردانیدیم بر او و بر اسحاق و از دودمان آن دو است نیکوکار و ستمگر آشکار بر خود.

قرائت:

ما ذا تری-کلمۀ(تری)به سه گونه قرائت شده:

اول-با ضمّ(تا)و کسر(راء)و این قرائت اهل کوفه غیر از«عاصم» است،بنا بر این قرائت دو کلمۀ(ما-ذا)بمنزلۀ اسم واحد و محلا منصوب و مفعول(تری)می باشد،و ممکن است کلمۀ(ما)مبتداء و(ذا)به معنی (الذی)بوده و محذوف(صله)به آن باز می گردد و در این صورت فعل (تری)منقول از(رأی زید الامر)می باشد و مانند فعل(اعطیت)جایز است که به یک مفعول اقتصار کرد.

«ابن جنّی»گوید:آن که(ما ذا تری)به ضم(تا)و کسر(یاء)قرائت کرده مقصودش چنین است:(بنگر چه چیز بر تو القاء شده و در خاطرت قرار می گیرد) دوم-با فتح(تا).«ابو علی»گوید:در این قرائت مفعول کلمۀ(تری) یکی از دو چیز است یا(ما ذا)می باشد که در این صورت این دو کلمۀ(ما)

ص :21

و(ذا)به منزلۀ اسم واحد است،و یا(ذا)به منزلۀ(الذی)و مفعول کلمۀ (تری)،(ها)محذوف از(صله)می باشد و در این صورت(تری)به معنی رأی و نظر بوده نه این که به معنی ادراک محسوس باشد چنان که گفته می شود (فلانی به نظر و رأی«ابو حنیفه»رأی می دهد).و چون(ذا)به معنی(الذی) باشد مقصود چنین می شود(چه چیز را رأی می دهی)،پس(ما)در محل مبتداء و(الذی)در محل خبر و معنی این چنین است(چه نظر می گیری در بارۀ آن چه که به تو گفتم آیا تسلیم شده و قبول می کنی و یا راه دیگری را انتخاب می کنی).

اسلما-یعنی تفویض و واگذار نموده و اطاعت کردند.ولی اگر کلمۀ فوق را به صورت(سلّما)با تشدید و بدون الف بخوانیم این کلمه از(تسلیم)بوده مقصود این است که آنان خویشتن را تسلیم امر پروردگار کردند و مخالفت او را ننمودند به این که«ابراهیم»آمادۀ ذبح و«اسماعیل»آمادۀ صبر شد.

شرح لغات:

تل-این کلمه به معنی(افکندن به زمین است)و(تل)از خاک نیز از این باب بوده و جمع آن(تلول)است و(تلیل)به معنی(گردن)است زیرا به زمین افکنده می شود.

جبین-این کلمه به دو طرف پیشانی اطلاق می شود،پس در هر صورتی دو(جبین)وجود دارد.

ذبح-این کلمه به کسر(ذال)به معنی آماده شده برای ذبح را گویند.

و به فتح(ذال)مصدر می باشد

اعراب:

لمّا-در جواب(لمّا)اختلاف است برخی گفته اند جواب آن عبارت است از(فازا و ظفرا بما ارادا)که تقدیر چنین می شود(فلما اسلما و تله للجبین و نادیناه فازا و ظفرا بما ارادا)و برخی گفته که جواب(لمّا)لفظ(نادیناه)بوده

ص :22

و(واو)زائد است نبیّا-این کلمه از(بشرناه)حال بوده و ذو الحال آن(اسحاق)است «ذبح عظیم»

تفسیر:

اشاره

و اکنون خداوند خبر می دهد که دعای ابراهیم را دربارۀ مسئلت فرزند اجابت کرده و می فرماید:

فَبَشَّرْنٰاهُ بِغُلاٰمٍ حَلِیمٍ

(پس نویدش دادیم به پسری حلیم)یعنی به پسری که وقور و وزین است.

«حسن»گوید:نشنیده ام خداوند ببخشد به بندگانش چیزی را که بهتر از حلم باشد و حلیم آن است که دربارۀ چیزی پیش از رسیدن وقت آن شتاب نکند اگر چه به آن قدرت داشته باشد.

و گفته شده است:حلیم آن را گویند که در عقوبت و مجازات عجله نکند.

«زجاج»گوید:کلمۀ بشارت دلالت می کند که فرزند ابراهیم باقی مانده و بزرگ خواهد شد و میان مردم به حلم معروف خواهد گشت.

سپس خداوند خبر می دهد که پسری را که بر او بشارت داده فرزند او بوده و رشد کرده و می فرماید:

فَلَمّٰا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ

(پس هنگامی که رسید با او به سعی)یعنی چون جوان شد و کوشش او چون کوشش ابراهیم شد.از«مجاهد».مقصود این است:رسید به آن حدی که بر خود تصرف یافته و همراه پدر رفته و او را در کار- هایش یاری می کرد که گفته اند به سن سیزده سالگی رسیده بود.

«مقاتل»و«حسن»و«کلبی»گفته اند:مراد از(سعی)عمل و عبادت برای خداوند است.

قٰالَ یٰا بُنَیَّ إِنِّی أَریٰ فِی الْمَنٰامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ فَانْظُرْ مٰا ذٰا تَریٰ

(گفت ای

ص :23

پسرک من،همانا می بینم در خواب که تو را ذبح می کنم پس بنگر تا چه میبینی) رأی:کلمۀ(رأی)به پنج گونه معنی شده است:

اول-دید دوم-دانست،چون(رأیت زیدا عالما-دانستم که زید عالم است) سوم-گمان کرد،چون قول خداوند (إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیداً) «همانا ایشان گمان کنندش که دور است-معارج-6».

چهارم-اعتقاد داشت.

پنجم-رأی و نظر باید گفت منظور از(رأیت فی المنام)به معنی(دیدم در خواب)است، پس معنی آیه این است که ابراهیم گفت:بصیرت کرده و دیدم در خواب رؤیایی را که تأویلش دستور به ذبح تو می باشد پس بنگر چه می بینی و چه نظر داری؟ پر روشن است که کلمۀ(تری)در اینجا به معنی(تبصر)نیست که به معنی بصیرت و دیدن باشد زیرا به جایی اشاره نشده که مورد دیدن باشد و نیز جایز نیست که این کلمه به معنی(دانستن،گمان کردن و اعتقاد داشتن)باشد زیرا این کلمات همواره به دو مفعول متعدی می شوند و در اینجا فقط یک مفعول است علاوه بر این که این معانی با مراد آیه سازش ندارد،پس در اینجا تنها معنایی که باقی می ماند عبارت از(رأی)و نظر می باشد.

«خواب پیامبران حجت است!»

1-بهتر است که بگوئیم این فرمان به صورت(وحی)در بیداری به ابراهیم دستور داده شده و سپس در خواب به آن تعبد و تأکید گردیده است چه این که خوابهای پیامبران حتما درست می باشد و اگر در بیداری امر نشده بود جایز نبود که عمل کند بر طبق آنچه در خواب دیده است.

2-«سعید بن جبیر»از قول«ابن عباس»گوید:خواب دیدنهای

ص :24

پیامبران مانند وحی است.

3-«قتاده»گوید:خواب دیدن پیامبران در صورتی حق است که ببینند کاری را انجام می دهند.

4-«ابو مسلم»گوید:خواب دیدن پیامبران با این که همه اش درست است بر دو گونه می باشد:

اول-این که آن چه در خواب دیده در ظاهر انجام پذیرد،چون قول خداوند: (لَقَدْ صَدَقَ اللّٰهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیٰا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرٰامَ) «به تحقیق راست آورد خداوند به رسول خود خواب را به حق،هر آینه داخل شوید به مسجد الحرام-فتح-27».

دوم-این که خواب دیدن عبارت از خلاف ظاهر باشد از آن چه در خواب دیده شده است و این مانند خواب دیدن حضرت«یوسف»است که یازده ستاره و خورشید و ماه را در خواب دیدم که بر او سجده می کنند،و خواب- دیدن حضرت ابراهیم نیز از این باب است ولی ابراهیم ایمن نبود از این که آن چه در خواب دیده عمل به آن لازم باشد و چاره ای جز آن نداشته باشد، پس چون تسلیم خداوند شدند پروردگارش او را متوجه گردانید که خواب خود را راست آورده به آن چه که انجام داده است و فدیه داده شده به جای ذبح فرزندش به ذبح دیگر.

قٰالَ یٰا أَبَتِ افْعَلْ مٰا تُؤْمَرُ

(گفت ای پدر بکن آن چه امر شده ای) سَتَجِدُنِی إِنْ شٰاءَ اللّٰهُ مِنَ الصّٰابِرِینَ (بزودی می یابی مرا اگر خدا بخواهد از شکیبایان)یعنی به زودی به مشیت و حسن توفیق خداوند مرا در مقابل خود خواهی دید که در اطاعت خداوند بر شدائد صبر کرده و تسلیم امر او (خدا)شده ام.

فَلَمّٰا أَسْلَمٰا

(پس تا تسلیم شدند)یعنی چون تسلیم امر خدا و راضی به آن شدند و خدا را اطاعت کردند.

ص :25

برخی گفته اند:چون پدر،فرزند خود را و فرزند،جان خود را تسلیم خداوند کرد.

وَ تَلَّهُ لِلْجَبِینِ

(و به زمین افکندش به پیشانی)یعنی خوابانیدش به پیشانی،و این سخن«حسن»است.

«ابن عباس»گوید:پیشانی او را بر زمین قرار داد تا صورت او را ندیده و دستخوش رقت و مهر پدری نگردد.

روایت شده که«اسماعیل»بر پدر خود گفت:در حالی که سجده میکنم مرا ذبح کن و به چهره ام ننگر تا رحم کرده و مرا نکشی.

وَ نٰادَیْنٰاهُ أَنْ یٰا إِبْرٰاهِیمُ

(و خواندیم او را که ای ابراهیم)یعنی او را بدین صورت خواندیم.

قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیٰا

(به حقیقت راست آوردی خواب را)یعنی انجام دادی آن چه که در خواب به تو فرمان دادیم إِنّٰا کَذٰلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ (همانا ما بدینسان پاداش دهیم نیکوکاران را)یعنی ما پاداش دهیم آنان را که با تسلیم و فرمانبری از امر خداوند مانند.

ابراهیم و اسماعیل،نیکوکاری کردند به مانند پاداشی که به آن دو دادیم که در مقابل امر به ذبح عفو و بخشش کردیم ایشان را.

إِنَّ هٰذٰا لَهُوَ الْبَلاٰءُ الْمُبِینُ

(همانا این است آن آزمایش آشکار)یعنی این همان امتحان و آزمایش آشکار و شدید است.

و یا:این همان نعمت آشکار است،و این که به نعمت(بلاء)گفته شده چون انگیزه ای که انسان را به نعمت می رساند عبارت از(بلاء)می باشد، چنان که به اسباب موت،لفظ موت به کار می رود زیرا که آنها مؤدی به موت می شوند.

«ذبح و ذبیح»

دربارۀ ذبیح یعنی آن که می بایست ذبح شود دانشمندان دو گونه

ص :26

سخن گفته اند:

1-ذبیح حضرت«اسحاق»بوده است.و این سخن از:علی علیه السلام،ابن مسعود،قتاده،سعید بن جبیر،مسروق،عکرمه،عطاء،زهری، سدی،و جبائی نقل شده است.

2-ذبیح حضرت«اسماعیل»بوده است و این سخن از:ابن عباس، ابن عمر،سعید بن مسیب،حسن،شعبی،مجاهد،ربیع بن انس،کلبی و محمد بن کعب قرظی نقل شده است.

هر دو این سخن را اصحاب ما از امامان معصوم ما علیهم السلام نقل کرده اند،ولی قول آشکارتر در روایات این است که ذبیح حضرت اسماعیل بوده است و این نظر را قول خداوند تأیید می کند که پس از ذکر ذبح می فرماید: (وَ بَشَّرْنٰاهُ بِإِسْحٰاقَ نَبِیًّا مِنَ الصّٰالِحِینَ و بشارت دادیم او را به اسحاق پیامبری از شایستگان)ممکن است که گفته شود که این بشارت برای نبوت است نه برای تولد که تولد دوم باشد،در جواب می گوئیم این سخن خلاف ظاهر است،زیرا خداوند در جای دیگری می گوید: (فَبَشَّرْنٰاهٰا بِإِسْحٰاقَ وَ مِنْ وَرٰاءِ إِسْحٰاقَ یَعْقُوبَ) .

«و بشارت دادیم او را به اسحاق و پس از اسحاق به یعقوب-هود-71».

پس در اینجا خداوند بشارت به اسحاق داده و این که برای او فرزندی به نام یعقوب زاده خواهد شد.پس چگونه درست است که از یک طرف به ذبح اسحاق امر کرده و از طرف دیگر به فرزند او بشارت دهد؟!.

به روایت صحیح از پیغمبر نقل شده که فرمود:من فرزند دوم ذبیح هستم.

خلافی نیست که آن حضرت از نسل اسماعیل که ذبیح اول است بوده و ذبیح دوم پدر آن حضرت است که«عبد اللّٰه»باشد.دلیل آن که می گوید مراد از ذبیح حضرت«اسحاق»می باشد این است که اهل کتاب«تورات»و«انجیل» بر این مطلب اجماع کرده اند ولی باید گفت:این اجماع حجت نبوده و سخن آنان مورد قبول نیست.

ص :27

«محمد بن اسحاق»از«محمد بن کعب قرظی»روایت کرده که گفت،من نزد«عمر بن عبد العزیز»خلیفۀ اموی بودم،وی از من دربارۀ(ذبیح)پرسش کرد!گفتم آن،حضرت اسماعیل بوده است و استدلالت کردم به این آیه (وَ بَشَّرْنٰاهُ بِإِسْحٰاقَ نَبِیًّا مِنَ الصّٰالِحِینَ) پس این سخن را خلیفه به«شام»نزدیک مرد یهود فرستاد و همین باعث شد که او اسلام آورده و اسلامش نیکو گردید، ولی مردم گمان می کردند که او یهودی است تا این که«عمر بن عبد العزیز» از آن مرد راجع به ذبح سؤال کرد و وی آن را حضرت اسماعیل دانست سپس گفت:سوگند به خداوند ای امیر المؤمنین و خلیفۀ مسلمین!که مردم یهود می- دانند که ذبیح اسماعیل بوده است ولی به شما مردم عرب رشک می برند که پدر شما آن باشد که مسئلۀ ذبح راجع به او باشد و لذا می گویند این امر دربارۀ پدر ما اسحاق بوده است.

«اصمعی»گوید:از«ابو عمرو بن العلاء»دربارۀ ذبیح سؤال کردم که اسماعیل بوده یا اسحاق؟وی در پاسخ گفت:ای اصمعی!عقلت کجا رفته، مسلما اسماعیل در مکه بوده و خانۀ کعبه و قربانگاه را بنا کرد.

«استدلال به نسخ»

کسی که به جواز نسخ قبل از وقت انجام آن،قائل شده استدلال کرده که خداوند امر به ذبح کرده و پیش از فرا رسیدن آن،این امر را نسخ کرده است از این استدلال به چند گونه جواب گفته شده است:

اول-خداوند به ذبحی که بریدن رگهای گردن باشد امر نکرده بود بلکه به مقدمات ذبح که عبارت از خواباندن و کشیدن چاقو باشد،امر کرده بود و عرب گاهی چیزی را به عنوان مقدمات آن نام می برند،و لذا خداوند میگوید:

(راست آوردی خواب دیدن خود را)پس اگر منظور از امر ذبح بود لازم بود که خداوند بگوید:برخی از رؤیای خود را راست گرداندی،ولی(فدیه)در

ص :28

مقابل ذبح نیست بلکه در مقابل امر به ذبح است و نیز جایز است که(فدیه)در مقابل مقدمات ذبح باشد زیرا که(فدیه)واجب نیست که از جنس(مفدی) باشد،لذا گاهی تراشیدن موی سر بجای ریختن خون ذبیحه فدیه می شود و یا به جای پوشیدن لباس دوخته شده و مقاربت کردن انجام می گردد.

دوم-این که امر بصورت ذبح شده بود و ابراهیم این کار را انجام داد چه این که رگهای گردن فرزند خود را برید ولی هر چند که می برید دو مرتبه به جای خود برگشته و می چسبید،اگر اشکال شود که مراد از ذبح قطع مکان مخصوص است که موجب مرگ شود در جواب گوئیم این موضوع غیر مسلم است زیرا که گفته می شود فلانی حیوان را ذبح کرد ولی آن حیوان نمرد،ولی اگر قبول کنیم که ذبح بمعنی ذبح کامل و موجب مرگ باشد لفظ ذبح را به معنی مجازی حمل میکنیم چه این که در این امر دلیل داریم.

سوم-این که خداوند به ذبح امر کرده بود ولی در گردن اسماعیل مسی قرار داده بود که هر چند ابراهیم کارد را می کشید مؤثر واقع نمی گشت یا هر مقدار از کارد را می کشید آن بر نمی گشت ولی این تأویلات در صورتی جایز است که ابراهیم مأمور چیزی باشد که آن جاری مجرای ذبح باشد ولی در صورتی که امر به ذبح بوده باشد این تأویل جایز نخواهد بود چه این که در این صورت تکلیف،غیر مقدور خواهد بود.

وَ فَدَیْنٰاهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ

(و فدیه دادیم او را به ذبح عظیم)لفظ(فداء) چیزی را گویند که به جای چیز دیگری قرار داده شود که از چیز اول،ضرر بر- طرف شود و(ذبح)به معنی مذبوح و آن که ذبح گردیده شود می باشد و مقصود این که ما ذبح را به جای آن قرار داده مانند اسیری که مقابل چیزی فدیه و آزاد شود.

«ذبح چه چیز بوده است؟»

دربارۀ ذبح اختلاف شده است:

ص :29

«ابن عباس»گوید:مراد از ذبح قوچی از گوسفند است.و این قول «مجاهد»و«ضحاک»و«سعید بن جبیر»است.«ابن عباس»نیز گوید:

ذبح عبارت از قوچی بود که«هابیل»آن را به قربانگاه آورد.

ذبح عظیم-دربارۀ این که چرا ذبح را عظیم گفته است اختلاف است:

«مجاهد»گوید از این جهت عظیم گفته شده که مورد قبول بود.و برخی گفته اند به این جهت است که اندازۀ آن بزرگتر از قوچهای دیگر بوده است.

و نیز گفته اند:به این جهت است که آن قوچ چهل پائیز در بهشت چریده بود و این از«سعید بن جبیر»است.

و برخی گفته اند باین جهت عظیم گفته شده که خداوند آن را بدون پدر و مادر بوجود آورده بود.و گفته اند برای این که فداء عبد عظیم بود.

وَ تَرَکْنٰا عَلَیْهِ فِی الْآخِرِینَ سَلاٰمٌ عَلیٰ إِبْرٰاهِیمَ کَذٰلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ إِنَّهُ مِنْ عِبٰادِنَا الْمُؤْمِنِینَ

(و گذاردیم برای او در آیندگان،سلام باد بر ابراهیم،این- چنین پاداش دهیم نیکوکاران را،همانا او از بندگان با ایمان ماست)تفسیر این آیات در قبل گفته شد.

وَ بَشَّرْنٰاهُ بِإِسْحٰاقَ

(و بشارت دادیم او را به اسحاق)یعنی به ولادت اسحاق نَبِیًّا مِنَ الصّٰالِحِینَ (پیغمبری از شایستگان)یعنی فرزند پیامبری از پیامبران صالح،و این جمله برای تشویق به صلاح است چه این که مانند اسحاق که فرد با جلالتی می باشد به عنوان صالح یاد شده است.

کسی که نظرش این است که ذبیح اسحاق بوده است و در تفسیر آیۀ فوق گوید:بشارت دادیم به نبوت اسحاق و این که او را در اثر صبر به مقام نبوت رساندیم.

وَ بٰارَکْنٰا عَلَیْهِ وَ عَلیٰ إِسْحٰاقَ

(و مبارک گردانیدیم بر او و بر اسحاق)یعنی در آن چه به ایشان دادیم خیر و برکت را در آن قرار دادیم که منظور رشد و زیادت است،پس مقصود این است که قرار دادیم برای ایشان خیر و برکت

ص :30

دائم و ثابت و رشد کننده.و جایز است که مقصود این باشد،بقا و کثرت اولاد به ایشان دادیم که تا روز قیامت دوام داشته باشد.

وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِمٰا

(و از دودمان آن دو)یعنی از اولاد ابراهیم و اسحاق مُحْسِنٌ (نیکوکار است)با ایمان و اطاعت.

وَ ظٰالِمٌ لِنَفْسِهِ

(و ستمگر است بر خویشتن)با کفر و معاصی.

مُبِینٌ

(آشکارا)یعنی ظلم آشکار.

«قصۀ ابراهیم و ذبح»

آن که گوید مراد از ذبح اسحاق است داستان را چنین بیان می دارد:

ابراهیم موقعی که از قوم خود جدا شده و به خاطر پاسداری از دین خود به سوی شام هجرت کرد از خدایش خواست که برای او فرزند پسری از نسل «ساره»عطا کند.هنگامی که فرشتگان مرسل میهمان ابراهیم شده او را بشارت به غلام حلیم دادند،ابراهیم چون این بشارت را شنید گفت این فرزند همان ذبیح خواهد بود،تا آن که پسر متولد شده و به حد سعی و کوشش رسید، گفته شد به ابراهیم که اینک باید به نذر خود وفا کنی و این همان امر خداوند نسبت به ذبح کردن ابراهیم بود،پس در این هنگام ابراهیم به اسحاق گفت آماده برای تقرب به خداوند شود و ابراهیم کارد و ریسمانی را گرفته همراه اسحاق به میان کوه ها رفت و اسحاق گفت ای پدر قربانی تو پس کو؟ابراهیم گفت ای فرزند!خدایم امر کرده است که تو را به عنوان قربانی او ذبح کنم.این سخنان از«سدی»بود.

و نیز دربارۀ داستان ابراهیم گفته شده که ابراهیم در خواب دید که فرزند خود اسحاق را ذبح می کند و در آن هنگام با«ساره»مادر اسحاق حج می کرد،چون به«منی»رسید(رمی جمره)را به جا آورد و اهل خود را امر کرد که بیت را زیارت کند و اسحاق را در نزد خود نگه داشت و او را به جانب

ص :31

(جمرۀ وسطی)برد و با فرزندش مشاوره کرد و فرزندش گفت ای پدر انجام بده آن چه را که امر شده ای و هر دو به امر خداوند تسلیم شدند.

در این هنگامی پیری هویدا شد و گفت ای ابراهیم دربارۀ فرزندت چه فکر کرده ای؟ابراهیم گفت اراده کرده ام که او را ذبح کنم،پیر مرد گفت پناه به خدا آیا اراده کرده ای که پسری را ذبح کنی که هنوز هیچ گناهی نکرده است؟!ابراهیم گفت پروردگارم چنین امر کرده است.پیر مرد گفت:این شیطان است که تو را به این کار امر کرده است و خداوند از این کار نهی میکند ولی ابراهیم به گفتۀ او اعتنا نکرده و به ذبح فرزند خود تصمیم گرفت.

اسحاق گفت ای پدر روی مرا بپوشان و پای مرا ببند.

ابراهیم گفت:فرزندم من هرگز پای تو را نبندم و سپس روی خود را به آسمان کرده و با کاردی که در دست داشت به سوی اسحاق خم شد ولی جبرئیل در این هنگام کارد را به پشت برگردانید و قوچی از جانب«ثبیر»که از کوه های بزرگ میان مکه و عرفات بوده آورده و به جای اسحاق قرار داد و از جانب چپ مسجد«خیف»ندا آمد(ای ابراهیم راست آوردی خواب خود را...) در این هنگام شیطان که همان پیر مرد بود به سوی مادر اسحاق آمد و او مشغول زیارت بیت بود، گفت پیر مردی را دیدم«ساره»گفت آن شوهر من است،گفت کودکی را دیدم«ساره»گفت آن فرزند من است.«شیطان»گفت دیدم که پدر فرزند خود را خوابانیده تا او را ذبح کند«ساره»گفت دروغ می گویی چه این که ابراهیم مهربانترین افراد به مردم است،چگونه فرزند خود را ذبح میکند؟ شیطان گفت:سوگند به خدای آسمان و سوگند به خدای کعبه که او را در این حال دیدم.

«ساره»گفت علت چه بود؟شیطان گفت او گمان می کرد که خدایش به چنین کاری امر کرده است«ساره»گفت:واجب است بر او که خدایش را اطاعت کند.«ساره»چون امر مناسک را پایان داد با سرعت به سوی(منی)

ص :32

رفت و در حالی که دستهای خود را بر سر گذارده و می گفت خدایا مرا نگیر به آن چه که دربارۀ مادر اسماعیل انجام دادم.چون«ساره»به منی رسید و اثر زخم کارد را بر گلوی فرزند خود مشاهده کرد فریاد بر آورده و زاری کرد و از اینجا بیماری او آغاز شد که بدان واسطه جان سپرد.این قصه را عیاشی و علی بن ابراهیم در تفسیر خود ذکر کرده اند.

«محمد بن اسحاق یسار»و آنان که گفته اند مراد از ذبیح اسماعیل بوده ذکر کرده اند،هر زمانی که ابراهیم برای دیدن اسماعیل و هاجر می رفت،صبح از خانه در شام بیرون آمده و با(براق)به مکه آورده می شد و سپس بازگشته و شب در شام در پیش اهل خود بود تا آن که اسماعیل به حد کوشش و سعی رسید،و ابراهیم در خواب دید که باید فرزند خود را ذبح کند،پس به اسماعیل گفت ای فرزندم بگیر این ریسمان و کارد را و برو بسوی گردنۀ کوه تا با هم هیزم جمع کنیم.چون ابراهیم با فرزند خود در شعب«ثبیر»خلوت کرد قضیۀ خواب خود را بیان کرد و اسماعیل گفت:پدرم!دست و پای مرا محکم ببند تا اضطراب نکنم و لباس خود را جمع کن تا به خون من آلوده نشود و مادرم ببیند، و از آن پس،کارد را تیز کرده و بسرعت بر گلوی من بکش تا کارم آسان شود که مرگ سخت است.

ابراهیم گفت:ای پسرک چه نیکو یاری و اطاعت می کنی امر خدا را.و ابراهیم به سخنان خود ادامه داده و اموری انجام شد که مقداری از آن قبلا تذکر داده شد.

«عیاشی»به اسناد خود از«برید بن معاویه عجلی»نقل کرده که گفت به حضرت صادق(ع)عرض کردم فاصله میان بشارت به اسماعیل تا بشارت به اسحاق چه اندازه بوده است؟حضرت فرمود:میان این دو بشارت پنج سال فاصله بوده است.

خداوند می گوید: (فَبَشَّرْنٰاهُ بِغُلاٰمٍ حَلِیمٍ) که منظور اسماعیل است و این

ص :33

اولین بشارتی است که خداوند دربارۀ فرزند به ابراهیم داد و چون برای ابراهیم از«ساره»اسحاق متولد شد و به سن سه سالگی رسید،روزی اسماعیل به نزد ابراهیم آمده و اسحاق را در دامن پدر دید،او را از جای خود بلند کرده و خود در دامن ابراهیم نشست،«ساره»مادر اسحاق چون این حالت را دید به ابراهیم گفت:آیا فرزند هاجر یعنی اسماعیل،فرزند من،اسحاق را از جای خود بر می دارد و خود به جای آن می نشیند؟نه هرگز،باید هاجر و فرزند او را از شهر دور کرده و از نزد من بجانب دیگری ببری.

ابراهیم نسبت به«ساره»احترام زیادی قائل بود چه این که او از فرزندان پیامبران و دختر خالۀ ابراهیم بود.«ابراهیم»را این کار،سخت آمده و از فراق و جدایی اسماعیل غمگین گردید،چون شب شد رسولی از جانب خداوند آمده و رؤیای ذبح اسماعیل را بر ابراهیم عرضه داشت که در موسم حج ذبح کند.

ابراهیم بامداد با غم و اندوه از دیدن این خواب بیدار شد و چون موسم حج آن سال رسید هاجر و اسماعیل را در ماه(ذیحجه)برداشته و به همراه خود از شام به سوی مکه روانه گردانید تا در آنجا،هنگام موسم حج اسماعیل را ذبح کند.

اول ابراهیم به ساختن پایه های«بیت الحرام»مشغول شده و چون آنها را بالا آورد به عنوان حاجی به سوی منی روانه شد،برنامۀ آنجا را تمام کرده و به سوی بیت برگشت و با فرزند خود بیت را طواف کرد و به جانب سعی رهسپار شدند،در آنجا ابراهیم به اسماعیل گفت ای پسرک من در خواب دیدم که تو را ذبح می کنم در موسم این سال،پس چه نظر داری؟اسماعیل گفت: ای پدر انجام کن آنچه فرمان شده ای،چون از برنامۀ سعی فارق شدند به سوی منی آمدند و این در روز(قربان)بود،تا آمدند به«جمرۀ وسطی»رسیدند و ابراهیم فرزند خود اسماعیل را بر روی زمین قرار داد تا او را ذبح کند،پس ندا آمد:ای ابراهیم راست آوردی رؤیای خود را...پس بجای اسماعیل قوچی

ص :34

آمد و ابراهیم آن را ذبح کرد و گوشت آن را میان فقرا تقسیم نمود.

«محمد بن مسلم»گوید:از حضرت باقر(ع)دربارۀ قوچ ابراهیم سؤال کردم که چه رنگی داشت فرمود:رنگ این قوچ سفید مایل به سیاهی و شاخدار بوده است و از آسمان از جانب راست کوه مسجد«خیف»نازل گردیده و دور «جمرۀ وسطی»مشغول به گردش شد،این قوچ همواره در سبزه زارها چریده و زندگی کرده بود.

از«عبد اللّٰه بن سنان»نقل شده که از حضرت صادق(ع)از صاحب قوچ پرسش شد؟فرمود:او اسماعیل بود.

«زیاد بن سوقه»گوید:از حضرت باقر(ع)از صاحب ذبح سؤال کردم فرمود:او اسماعیل بود.

ص :35

[سوره الصافات (37): آیات 114 تا 122]

اشاره

وَ لَقَدْ مَنَنّٰا عَلیٰ مُوسیٰ وَ هٰارُونَ (114) وَ نَجَّیْنٰاهُمٰا وَ قَوْمَهُمٰا مِنَ اَلْکَرْبِ اَلْعَظِیمِ (115) وَ نَصَرْنٰاهُمْ فَکٰانُوا هُمُ اَلْغٰالِبِینَ (116) وَ آتَیْنٰاهُمَا اَلْکِتٰابَ اَلْمُسْتَبِینَ (117) وَ هَدَیْنٰاهُمَا اَلصِّرٰاطَ اَلْمُسْتَقِیمَ (118) وَ تَرَکْنٰا عَلَیْهِمٰا فِی اَلْآخِرِینَ (119) سَلاٰمٌ عَلیٰ مُوسیٰ وَ هٰارُونَ (120) إِنّٰا کَذٰلِکَ نَجْزِی اَلْمُحْسِنِینَ (121) إِنَّهُمٰا مِنْ عِبٰادِنَا اَلْمُؤْمِنِینَ (122)

ترجمه:

و به حقیقت منت نهادیم بر موسی و هارون،و نجات دادیم آن دو را و قومشان را از غمی بزرگ.و یاری کردیم ایشان را،پس بودند ایشان غالبان.

و دادیم آن دو را کتاب آشکار.و هدایت کردیم آن دو را به راه راست،و باقی گذاردیم بر آن دو در آیندگان.سلام بر موسی و هارون.همانا ما این چنین پاداش دهیم نیکوکاران را.همانا آن دو از بندگان مؤمن ما بودند.

شرح لغات:

مننا-اصل لغت(منّ)به معنی قطع است،خدا گوید: (لَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ) ،«بر ایشان است اجر غیر ممنون-فصلت-8»که ممنون در این

ص :36

آیه به معنی مقطوع است.

نصر-به معنی یاری می باشد،ولی باید گفت:هر نصری به معنی عون و یاری بوده ولی هر عون و یاری به معنی نصر نیست چه این که هر کمکی را(عون)گویند ولی نصر فقط کمک برای مبارزه با دشمن را گویند.

تفسیر

خداوند به دنبال داستان ابراهیم به داستان«موسی»و«هارون» پرداخته و فرمود:

وَ لَقَدْ مَنَنّٰا عَلیٰ مُوسیٰ وَ هٰارُونَ

(و به حقیقت منت نهادیم بر موسی و هارون)یعنی نعمت دادیم به ایشان آن چنان که هر اذیتی از ایشان بریده است و از آن نعمتها،نبوت و نجات از دست فرعونیان و سایر نعمت های دنیوی و اخروی می باشد.

وَ نَجَّیْنٰاهُمٰا وَ قَوْمَهُمٰا

(و نجات دادیم آن دو و قوم ایشان را)از«بنی اسرائیل» مِنَ الْکَرْبِ الْعَظِیمِ (از اندوهی بزرگ)که مسخر و زیر دست فرعونیان بوده و بشدت برای ایشان به کار گرفته می شدند.

و گفته اند:نجات دادیم ایشان را از غرق شدن در دریا و یاری کردیم ایشان را بر فرعون و قوم او وَ نَصَرْنٰاهُمْ (و یاری کردیم ایشان را) فَکٰانُوا هُمُ الْغٰالِبِینَ (پس بودند ایشان غالبان)یعنی غالب و قاهر شدند بعد از آنکه مغلوب و مقهور بودند.

وَ آتَیْنٰاهُمَا الْکِتٰابَ الْمُسْتَبِینَ

(و دادیم ایشان را کتاب واضح)یعنی «تورات»که به واسطۀ بیانی که دارد بسوی خود می خواند و این صفت هر کتاب آسمانی است.

وَ هَدَیْنٰاهُمَا الصِّرٰاطَ الْمُسْتَقِیمَ

(و هدایت کردیم ایشان را به راه راست) یعنی دلالت کردیم ایشان را به راهی که مؤدّی به حق و رسانندۀ به بهشت باشد.

ص :37

وَ تَرَکْنٰا عَلَیْهِمٰا

(و گذاردیم بر آن دو)ثناء و ستایش نیکویی فِی الْآخِرِینَ (در آیندگان)به اینکه گفتیم:

سَلاٰمٌ عَلیٰ مُوسیٰ وَ هٰارُونَ

(سلام بر موسی و هارون)از تفسیر این آیه در پیش سخنانی گفتیم.

إِنّٰا کَذٰلِکَ

(ما بدین سان)مانند آنچه که به موسی و هارون انجام دادیم نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ (پاداش دهیم نیکوکاران را)به ایشان انجام می دهیم و این پاداش به خاطر اطاعت ایشان است.

إِنَّهُمٰا مِنْ عِبٰادِنَا الْمُؤْمِنِینَ

(بدرستی که آن دو از بندگان مؤمن ما هستند) یعنی آن دو از بندگان ما می باشند که تصدیق کننده هستند به آنچه که خداوند واجب کرده و به آن عمل می کنند .

ص :38

[سوره الصافات (37): آیات 123 تا 132]

اشاره

وَ إِنَّ إِلْیٰاسَ لَمِنَ اَلْمُرْسَلِینَ (123) إِذْ قٰالَ لِقَوْمِهِ أَ لاٰ تَتَّقُونَ (124) أَ تَدْعُونَ بَعْلاً وَ تَذَرُونَ أَحْسَنَ اَلْخٰالِقِینَ (125) اَللّٰهَ رَبَّکُمْ وَ رَبَّ آبٰائِکُمُ اَلْأَوَّلِینَ (126) فَکَذَّبُوهُ فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ (127) إِلاّٰ عِبٰادَ اَللّٰهِ اَلْمُخْلَصِینَ (128) وَ تَرَکْنٰا عَلَیْهِ فِی اَلْآخِرِینَ (129) سَلاٰمٌ عَلیٰ إِلْ یٰاسِینَ (130) إِنّٰا کَذٰلِکَ نَجْزِی اَلْمُحْسِنِینَ (131) إِنَّهُ مِنْ عِبٰادِنَا اَلْمُؤْمِنِینَ (132)

ترجمه:

و همانا الیاس از مرسلان است.زمانی که گفت به قومش آیا پرهیز نمی کنید.آیا می خوانید بعل را و می گذارید بهترین آفریدگاران را.

خداوند است پروردگار شما و پروردگار پدران پیشین شما.پس تکذیب کردند او را پس همانا ایشان احضار شدگانند.مگر بندگان خالص شدگان خداوند.

و گذاردیم برای او در پسینیان.سلام بر آل یاسین.همانا ما بدینسان پاداش دهیم نیکوکاران را.همانا او از بندگان مؤمن ما است.

قرائت:

ربکم و رب آبائکم-اهل عراق غیر از«ابی بکر»و«ابی عمرو»این دو کلمه را به نصب و دیگران را به رفع خوانده اند.

حجت قرائت اول این است که این دو کلمه از(احسن الخالقین)بدل

ص :39

است.

و حجت قرائت دوم این است که(اللّٰه ربّکم)جملۀ مستأنفه می باشد.

ال یاسین-«ابن عامر»و«نافع»و«رویس»از«یعقوب» کلمۀ(آل یس)را به فتح الف و کسر لام که از(یاسین)جدا است خوانده اند و دیگران(الیاسین)را به کسر الف و سکون لام متصل به(یاسین) خوانده اند.

«ابو علی»گوید حجت در قرائت اول این است که در قرآن(ال)از (یاسین)جدا آمده است،بنا بر این(ال)تصغیرش(اهیل)خواهد بود.

«زجاج»گوید وجه قرائت دوم این که کلمۀ(الیاسین)جمع(الیاس) است که به معنی الیاس و امت الیاس است،چنان که در نسبت گروهی به شخصی جمع بسته می شود و می گویند(مهلّبین)یعنی پیروان(مهلب).

وجه دیگری نیز وجود دارد و این است که(الیاس)و(الیاسین)دو لغت مترادف مانند(میکائیل)و(میکال)می باشد.

اعراب

سلام-این لفظ در تمام آیات گذشته مبتداء بوده و جار مجرور پس از آن خبر می باشد و جملتاً در محل مفعول برای فعل(ترکنا)می باشد و اگر (ترکنا)عمل در خود لفظ می کرد باید(سلاماً)خوانده می شد.

ممکن است تقدیر چنین باشد(و ترکنا علیه فی الآخرین الثناء الحسن) که مفعول حذف شده و ابتداء به(سلام)شده است.

«قصۀ الیاس»

تفسیر

خداوند پس از داستان ابراهیم به قصۀ(الیاس)پرداخته و می گوید:

وَ إِنَّ إِلْیٰاسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ

(و همانا الیاس از مرسلان است).در شخص

ص :40

(الیاس)اختلاف شده است.

«ابن مسعود»و«قتاده»گویند مراد از(الیاس)«ادریس»میباشد.

عده ای گفته اند:مراد از الیاس یکی از پیامبران بنی اسرائیل بوده که از فرزندان«هارون بن عمران»عموی«یسع»می باشد و این قول«ابن عباس» و«محمد بن اسحاق»و دیگران است که گفته اند که«الیاس»پس از«حزقیل» در اثر حوادث عظیمی که در بنی اسرائیل اتفاق افتاده بود به نبوت مبعوث شد.

«یوشع بن نون»چون«شام»را فتح کرد«بنی اسرائیل»را در آن قرار داده و این سرزمین را میان ایشان تقسیم کرد،و سبطی از«الیاس»را در «بعلبک»قرار داد و میان ایشان پیمبری مبعوث گردید و پادشاه او را اجابت کرد،سپس زن پادشاه او را وادار کرد که مرتد شده و با«الیاس»مخالفت کند و او را بکشد،بدین طریق«الیاس»راه فرار را پیش گرفته و به سوی بیابانها و کوه ها فرار کرد.

برخی گفته اند که«الیاس»،حضرت«الیسع»را جانشین خود برای مردم بنی اسرائیل قرار داد و خداوند«الیاس»را از مقابل دیدگانشان بالا برده و لذت طعام و شراب را از آنان برداشت و به وی دو بال داد که یک انسان زمینی به صورت یک فرشتۀ آسمانی به پرواز در آمد و خداوند بر قوم او و بر پادشاه آنان دشمنی را مسلط کرد که پادشاه و زن او را بقتل رسانید و سپس خداوند«الیسع»را به عنوان رسالت در میان ایشان مبعوث گردانید که بنی اسرائیل به وی ایمان آورده و او را بزرگ شمرده و از دستورش فرمان بردند.این گفتار از«ابن عباس»می باشد.

و گفته شده که:«الیاس»صاحب و گردش کنندۀ بیابانها و«خضر» صاحب و گردش کنندۀ جزیره ها بوده است.

«وهب»گوید:مراد از الیاس«ذو الکفل»می باشد.

ص :41

إِذْ قٰالَ لِقَوْمِهِ أَ لاٰ تَتَّقُونَ

(گاهی که گفت به قوم خود آیا نمی پرهیزید)از عذاب و بلای خداوند به اینکه دستورهای او را انجام داده و از گناهانش پرهیز کنید.

أَ تَدْعُونَ بَعْلاً

(آیا بعل را می خوانید) «عطا»گوید:«بعل»بتی بوده که آنان از طلا ساخته و به آن عبادت می کردند.«عکرمه»،«مجاهد»،«قتاده»و«سدی»گویند:«بعل»به لغت اهل«یمن»به پروردگار و بزرگ و آقا گفته میشود،پس تقدیر چنین میشود!(آیا پروردگاری را غیر از خداوند می خوانید) وَ تَذَرُونَ أَحْسَنَ الْخٰالِقِینَ (و وا می گذارید بهترین آفریدگان را)یعنی آیا ترک می کنید عبادت و پرستش بهترین خالقان را؟.

اَللّٰهَ رَبَّکُمْ

(خداوند است پروردگار شما)یعنی خالق و رازق شما اوست که سزاوار عبادت است.

وَ رَبَّ آبٰائِکُمُ الْأَوَّلِینَ

(و پروردگار پدران پیشین شما)و خلق کنندۀ پدران و اجداد شما می باشد.

فَکَذَّبُوهُ

(پس تکذیب کردند او را)در آنچه ایشان را می خواند و تصدیقش نکردند.

فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ

(پس ایشان احضار شدگان)برای حساب یا برای عذاب و آتش.

إِلاّٰ عِبٰادَ اللّٰهِ الْمُخْلَصِینَ

(مگر بندگان خالص شدگان خداوند)از میان ایشان خداوند استثناء و جدا کرده است آنان را که عبادت خود را خالص برای خداوند انجام دادند.

وَ تَرَکْنٰا عَلَیْهِ فِی الْآخِرِینَ

(و گذاردیم برای او در آخر ان)در این جمله دو قول بود که گفته شد.

سَلاٰمٌ عَلیٰ إِلْ یٰاسِینَ

(سلام بر الیاسین)

ص :42

«ابن عباس»گوید:مراد از«ال یاسین»آل محمد(ص)است و «یاسین»یکی از نامهای پیغمبر است.

کسی که این کلمه را(الیاسین)متصل خوانده گوید مراد از آن «الیاس»و پیروان او می باشد.

و گفته شده که(یس)نام سوره می باشد گویا که خداوند فرموده است:

سلام بر آن که به کتاب خداوند و به قرآن که(یس)است ایمان آورد.

إِنّٰا کَذٰلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ

(همانا ما این چنین پاداش دهیم نیکو- کاران را)در مقابل کارهای نیکویی که انجام داده اند.

إِنَّهُ مِنْ عِبٰادِنَا الْمُؤْمِنِینَ

(که او از بندگان با ایمان ما می باشد)که تصدیق و عمل کنند به آنچه ما واجب کرده ایم.

ص :43

[سوره الصافات (37): آیات 133 تا 148]

اشاره

وَ إِنَّ لُوطاً لَمِنَ اَلْمُرْسَلِینَ (133) إِذْ نَجَّیْنٰاهُ وَ أَهْلَهُ أَجْمَعِینَ (134) إِلاّٰ عَجُوزاً فِی اَلْغٰابِرِینَ (135) ثُمَّ دَمَّرْنَا اَلْآخَرِینَ (136) وَ إِنَّکُمْ لَتَمُرُّونَ عَلَیْهِمْ مُصْبِحِینَ (137) وَ بِاللَّیْلِ أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ (138) وَ إِنَّ یُونُسَ لَمِنَ اَلْمُرْسَلِینَ (139) إِذْ أَبَقَ إِلَی اَلْفُلْکِ اَلْمَشْحُونِ (140) فَسٰاهَمَ فَکٰانَ مِنَ اَلْمُدْحَضِینَ (141) فَالْتَقَمَهُ اَلْحُوتُ وَ هُوَ مُلِیمٌ (142) فَلَوْ لاٰ أَنَّهُ کٰانَ مِنَ اَلْمُسَبِّحِینَ (143) لَلَبِثَ فِی بَطْنِهِ إِلیٰ یَوْمِ یُبْعَثُونَ (144) فَنَبَذْنٰاهُ بِالْعَرٰاءِ وَ هُوَ سَقِیمٌ (145) وَ أَنْبَتْنٰا عَلَیْهِ شَجَرَهً مِنْ یَقْطِینٍ (146) وَ أَرْسَلْنٰاهُ إِلیٰ مِائَهِ أَلْفٍ أَوْ یَزِیدُونَ (147) فَآمَنُوا فَمَتَّعْنٰاهُمْ إِلیٰ حِینٍ (148)

[ترجمه]

و بدرستی که لوط از مرسلان بود.زمانی که نجات دادیم او را و کسانش را همگی.مگر پیر زنی در بازماندگان.سپس هلاک کردیم دیگران را.و

ص :44

بدرستی که شما می گذرید بر ایشان بامداد کنندگان.و به شب،آیا پس تعقل نمی کنید.و همانا یونس از مرسلان است.هنگامی که گریخت به کشتی انباشته.پس قرعه زد،پس شد از افتاده شدگان.پس فرو بردش ماهی و او بود نکوهیده.پس اگر نبود که او از تسبیح کنندگان بود.هر آینه درنگ می کرد در شکمش تا روزی که مبعوث شوند.پس انداختیمش به هامون و او بیمار بود.و رویاندیم برای او درختی از کدو.و فرستادیم او را به صد هزار یا می افزودند.پس ایمان آوردند،پس کامرانشان کردیم تا هنگامی.

قرائت

حضرت صادق(ع)بجای(او)این کلمه را(و یزیدون)با(واو)خوانده و جهتش روشن است.

شرح لغات

غابر-این کلمه باقیماندۀ اندک چیزی را گویند که از میان رفته است و بدین جهت گرد را(غبار)گویند که اندکی از خاک بوده که باقی مانده است.

تدمیر-این کلمه به معنی هلاکت بر اساس مخالفت و نکوهش است.

ابق-کسی را گویند که بگریزد و صاحبش به آن دست نتواند پیدا کند.

مشحون-به معنی مملو و آکنده و انباشته می باشد.

مساهمه-به معنی قرعه زدن را گویند که بواسطۀ انداختن تیر انجام شود.

دحض-به معنی سقوط کردن است،می گویند:(دحضت حجته) یعنی ساقط شد حجت او.یا گویند:(ادحضها اللّٰه)پرت و منحرف و ساقط کرد خداوند او را،که(دحض)در اینجا از(زلق)به معنی لغزش گرفته شده زیرا که عابر در جای لغزان سقوط می کند.

عراء-فضایی را گویند که درخت و چیز دیگری او را نپوشاند و گویند مراد از(عراء)زمین بایر و خالی است.

ص :45

یقطین-هر درختی را گویند که از زمستان تا تابستان باقی بماند و برای آن ساقه نباشد.

اعراب

مصبحین-حال از(تمرون)می باشد و(باللیل)نیز جار و مجرور محلا منصوب است چون عطف به(مصبحین)است و تقدیر چنین میشود(تمرون علیه مصبحین و ممسین) سخنی از«لوط»و«یونس»

تفسیر

اشاره

این بار خداوند پس از یاد آوری از«الیاس»به ذکر«لوط»پرداخته و می فرماید:

وَ إِنَّ لُوطاً لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ

(همانا لوط از مرسلان است)یعنی لوط یکی از رسولانی است که خداوند او را فرستاده تا به طاعت او دعوت کند و به امر توحید مردم را آشنا گرداند.

إِذْ نَجَّیْنٰاهُ وَ أَهْلَهُ أَجْمَعِینَ

(زمانی که نجات دادیم او را و کسانش را همگی)یعنی خلاص کردیم او را و آنان که از قومش باو ایمان آورده بودند از عذاب درماندگی.

إِلاّٰ عَجُوزاً فِی الْغٰابِرِینَ

(مگر پیر زنی را در بازماندگان)یعنی در میان باقی ماندگان که هلاک شدند پیر زنی که همسر«لوط»بود نگه داشتیم.

ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرِینَ

(سپس هلاک کردیم آخرین را)که نابود کردیمشان.

وَ إِنَّکُمْ لَتَمُرُّونَ عَلَیْهِمْ مُصْبِحِینَ وَ بِاللَّیْلِ

(و همانا شما می گذرید بر ایشان صبح کنندگان و به شب)این خطاب متوجه مشرکان عرب است که شما می گذرید در رفت و آمدتان به شام بر منزلها و قریه های قوم«لوط».

أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ

(آیا تعقل نمی کنید)مقصود این است که:آیا تفکر نمی کنید در آنچه بر آن قوم نازل شد تا از کفر و گمراهی که ایشان مرتکب می شدند

ص :46

اجتناب کنید.

انگیزۀ یاد آوری از پیامبران

خداوند به قصه های پیامبران پرداخته و آنها را تکرار کرده است تا مردم را تشویق کند که به راه آنان رفته و از مکارم اخلاق و محاسن آداب ایشان سرمشق بگیرند و از کافران به جهت داشتن خصال زشت و کردار ناپسند دوری کنند.

وَ إِنَّ یُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ إِذْ أَبَقَ إِلَی الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ

(و بدرستی که یونس از رسولان است،هنگامی که به سوی کشتی انباشته گریخت)یعنی از میان قوم خود فرار کرده و به سوی کشتی که پر از مردم و کالا بود گریخت چه این که می ترسید بر قومش عذاب نازل شده در حالی که او در میان ایشان باشد.

فَسٰاهَمَ

(پس قرعه انداخت)یونس به قوم به این که تیرها را بر اساس قرعه انداخت یعنی با آنان قرعه انداخت.

فَکٰانَ مِنَ الْمُدْحَضِینَ

(پس بود از افتاده شدگان)یعنی از کسانی که قرعه به نام ایشان افتاده شده بود،و این قول«حسن»و«ابن عباس»است «مجاهد»گوید:منظور کسانی هستند که تیر به نام آنان به هدف خورده شده بود،یعنی باید آنان به دریا افکنده می شدند.

در انگیزۀ این کار اختلاف شده است،برخی گفته اند:چون کشتی نزدیک بود که غرق شود سرنشینان آن گفتند اگر یکی از ما به دریا انداخته شود ما همه از خطر غرق شدن نجات خواهیم یافت.

و نیز گفته شده:کشتی توقف کرده و حرکت نکرد،ناخدایان گفتند در این کشتی بندۀ فراری وجود دارد و عادت کشتی چنین بود که اگر یکی از مسافرین آن،بندۀ گریز پا بود از حرکت باز می ایستاد،بدین جهت سه نوبت

ص :47

قرعه انداخته تا یکی را به دریا افکند و در هر سه بار قرعه بنام یونس افتاد و لذا دانستند که منظور همان یونس است،او نیز خود را به دریا افکند و یا مردم او را به دریا افکندند.

فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ

(بلعید او را ماهی)گفته اند که خداوند به ماهی وحی فرستاد که من بندۀ خود را روزی تو قرار نداده ام بلکه شکم تو را مسجد او قرار داده ام،پس نباید استخوانی از او بشکنی و پوستی از بدن او را زخمی کنی.

وَ هُوَ مُلِیمٌ

(و او نکوهیده بود)یعنی او مستحق و سزاوار سرزنش بود نه این که سزاوار عذاب باشد به خاطر این که بدون امر خداوند از میان قومش خارج شده بود.

در نزد ما شیعیان،ملامت حضرت یونس به خاطر ترک مندوب و مستحبّ بوده و انسان گاهی برای ترک کار مستحبّ و مندوب مورد ملامت قرار می گیرد ولی آن کسی که سر زدن گناه صغیره را از انبیاء جایز می داند،کار حضرت یونس را گناه صغیره می شمارد که به واسطۀ رفتن در شکم ماهی کفاره اش داده شده و مورد بخشش قرار گرفته است.اهل تفسیر در مدت درنگ یونس در شکم ماهی اختلاف کرده اند:

«مقاتل بن حیان»گوید:سه روز بوده است.

«عطا»گفته:هفت روز بوده است.

«ضحاک»قائل شده که:بیست روز بوده است.

«سدی»و«مقاتل بن سلیمان»و«کلبی»آن را چهل روز دانسته اند.

فَلَوْ لاٰ أَنَّهُ کٰانَ مِنَ الْمُسَبِّحِینَ

(پس اگر نبود که او از تسبیح کنندگان بود)یعنی اگر نبود که در حال بیچارگی از نماز گزاران و نیایشگران باشد تا خدا او را هنگام بلاء و نجات دهد...این قول«قتاده»است«سعید بن جبیر»گوید:تسبیح«یونس»این بود که می گفت (لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ أَنْتَ سُبْحٰانَکَ

ص :48

إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظّٰالِمِینَ) برخی گفته اند:منظور از تسبیح کنندگان یعنی آنان که خداوند را از آنچه لایق او نیست و ذاکران در وصف او نباید بگویند منزه و پاک و دور می دانند.

لَلَبِثَ فِی بَطْنِهِ إِلیٰ یَوْمِ یُبْعَثُونَ

(درنگ می کرد در شکمش تا روزی که مبعوث شوند)یعنی در این صورت تا روز قیامت شکم ماهی گور او می شد.

فَنَبَذْنٰاهُ بِالْعَرٰاءِ

(پس افکندیمش در هامون)یعنی او را به مکانی انداختیم که نه گیاهی بود،نه درختی و گفته اند منظور از(عراء)ساحل می باشد که خداوند به ماهی وحی کرد که یونس را از شکم خود به سوی زمین خشک بیفکند.

وَ هُوَ سَقِیمٌ

(و او بیمار بود)در آن هنگامی که ماهی افکندش.

وَ أَنْبَتْنٰا عَلَیْهِ شَجَرَهً مِنْ یَقْطِینٍ

(و رویاندیم برای او درختی از کدو) «ابن عباس»گوید:مراد از(یقطین)هر گیاهی است که ساقه نداشته و بروی زمین روئیده شود.

«ابن مسعود»گفته:«یونس»از شکم ماهی خارج شد در حالی که مانند جوجه ای بود که پر ندارد و خود را در مقابل خورشید در سایۀ درخت پناه داد.

وَ أَرْسَلْنٰاهُ إِلیٰ مِائَهِ أَلْفٍ أَوْ یَزِیدُونَ

(و فرستادیم او را بر صد هزار یا زیادتر می شدند) «قتاده»گوید:خداوند«یونس»را به«نینوی»از سرزمین«موصل» فرستاد و این رسالتش پس از بیرون آمدن از شکم ماهی بوده است و این سخن«ابن عباس»است،بنا بر این جایز است که«یونس»به رسالت قومی پس از قومی مأمور شده باشد و ممکن است که رسالت شریعت آور او برای قوم نخستین باشد.

ص :49

أَوْ یَزِیدُونَ

-در لفظ(او)به چند گونه اظهار نظر شده است:

1-شاید این کلمه به معنی ابهام باشد،گویا این که گوید:(فرستادیم او را به یکی از دو فرقه).

2-ممکن است به معنی تخییر باشد که نظر کننده مخیر است بگوید (صد هزار نفر یا بیشتر)و این قول«سیبویه»است،و در این صورت معنی چنین می شود که نظر کنندۀ در آن قوم گوید:یا صد هزار یا بیشتر.

3-به معنی(واو)باشد که گویا گفته:صد هزار نفر و بیشتر.

و این عقیدۀ اهل کوفه است و برخی گفته اند(بلکه بیشتر)و این دو قول اخیر که(واو)به معنی(او)باشد در نزد پژوهشگران پسندیده نمی- باشد،بلکه بهترین اقوال قول دوم است.

در این که زیادتر چه اندازه است اختلاف شده،«ابن عباس»و «مقاتل»گویند:بیست هزار نفر بوده اند.و«حسن»و«ربیع»گفته اند که:سی هزار نفر زیادتر بوده است.و«مقاتل»و«ابن حیان»هفتاد هزار نفر دانسته اند.

فَآمَنُوا فَمَتَّعْنٰاهُمْ إِلیٰ حِینٍ

(پس ایمان آوردند پس کامرانشان کردیم تا هنگامی)خداوند حکایت می کند که ایشان ایمان آورده و به واسطۀ توبه بازگشت نموده و عذاب از ایشان برداشته شد و خداوند ایشان را تا پایان اجلشان از منافع و لذات بهره مند گردانید.

ص :50

[سوره الصافات (37): آیات 149 تا 160]

اشاره

فَاسْتَفْتِهِمْ أَ لِرَبِّکَ اَلْبَنٰاتُ وَ لَهُمُ اَلْبَنُونَ (149) أَمْ خَلَقْنَا اَلْمَلاٰئِکَهَ إِنٰاثاً وَ هُمْ شٰاهِدُونَ (150) أَلاٰ إِنَّهُمْ مِنْ إِفْکِهِمْ لَیَقُولُونَ (151) وَلَدَ اَللّٰهُ وَ إِنَّهُمْ لَکٰاذِبُونَ (152) أَصْطَفَی اَلْبَنٰاتِ عَلَی اَلْبَنِینَ (153) مٰا لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ (154) أَ فَلاٰ تَذَکَّرُونَ (155) أَمْ لَکُمْ سُلْطٰانٌ مُبِینٌ (156) فَأْتُوا بِکِتٰابِکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ (157) وَ جَعَلُوا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ اَلْجِنَّهِ نَسَباً وَ لَقَدْ عَلِمَتِ اَلْجِنَّهُ إِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ (158) سُبْحٰانَ اَللّٰهِ عَمّٰا یَصِفُونَ (159) إِلاّٰ عِبٰادَ اَللّٰهِ اَلْمُخْلَصِینَ (160)

[ترجمه]

پس بپرس ایشان را،آیا دختران برای پروردگار تو و پسرانی برای ایشان است؟یا آفریدیم فرشتگان را ماده گانی و آنان شاهد بودند.آگاه باش آنان از دروغشان می گویند.فرزند آورده خداوند،و بیگمان ایشان دروغگویانند.آیا برگزید دختران را بر پسران.چیست شما را چگونه حکم کنید.آیا یاد آور نمی شوید.یا برای شما دلیل آشکار است.بیاورید کتاب خود را اگر راستگویان هستید.و قرار دادند میان او و میان پریان

ص :51

نسبی و به حقیقت دانستند پریان که احضار شوندگانند.منزه است خداوند از آنچه می ستایند.مگر بندگان خداوند خالص شدگان.

قرائت

اصطفی-«ابو جعفر»و«نافع»به روایت«اسماعیل»و«ورش»از از طریق«اصفهانی»کلمۀ(اصطفی)را به ما قبل خود متصل دانسته و چنین خوانده اند(..لکاذبون اصطفی البنات...)و همزۀ(اصطفی)را به کسر خوانده اند.

«ورش»از طریق«بخاری»و دیگران به فتح همزۀ(اصطفی)قرائت کرده اند.

ابو علی گوید:توجیه در قرائت اول این است که لفظ(اصطفی)خبر باشد،یعنی از دروغشان این است که می گویند: (خداوند دختران را برگزیده است)پس در نظر آنان این چنین است،چنان که خداوند می گوید: (ذُقْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ) ،«بچش که همانا تو عزیز و گرامی هستی-دخان-49» که در این آیه منظور این است که ای پیغمبر تو در نزد خودت عزیز و گرامی هستی.و جایز است که(اصطفی البنات)از(ولد اللّٰه)بدل باشد زیرا ولادت و اتخاذ آنها مانند اصطفاء و برگزیدن آنها می باشد پس جملۀ (اصطفی)بدل از مثال سابق می باشد.و ممکن است که جملۀ(اصطفی البنات)تفسیر از(و انهم لکاذبون)باشد و ممکن است که جملۀ(اصطفی)متعلق به(یقولون)باشد که حرف عطف ساقط شده است مانند: (سَیَقُولُونَ ثَلاٰثَهٌ رٰابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ) «به زودی گویند سه تا بودند چهارم شان سگ آنان بود.

کهف-22».

و توجیه در قرائت دوم این است که کلمۀ(اصطفی)بر اساس نکوهش و توبیخ باشد چنان که خداوند گوید: (أَمِ اتَّخَذَ مِمّٰا یَخْلُقُ بَنٰاتٍ) «یا بگرفت از آنچه آفرید دختران را-زخرف-16»که در چنین مواردی منظور از کلام،

ص :52

استفهام بر اساس نکوهش است.

تفسیر

خداوند دوباره سخن خود را متوجه رد مشرکان عرب کرده و فرمود:

فَاسْتَفْتِهِمْ

(پس استفتاء کن از ایشان)یعنی بپرس و طلب کن از ایشان دربارۀ این قصه.

أَ لِرَبِّکَ الْبَنٰاتُ وَ لَهُمُ الْبَنُونَ

(آیا بر پروردگار تو است دختران و برای ایشان است پسران)یعنی چگونه دختران را به خدا نسبت داده و پسران را برای خود انتخاب کردید؟چه اینکه مشرکان می گفتند که فرشتگان دختران خداوند می باشند البته عقیده نداشتند که خداوند آنها را زاده است بلکه آنان را به عنوان دختر برای خداوند انتخاب کرده بودند.

أَمْ خَلَقْنَا الْمَلاٰئِکَهَ إِنٰاثاً

(یا آفریدیم فرشتگان را مادگانی)مقصود این است که:بلکه آنها را ماده گانی آفریدیم.

وَ هُمْ شٰاهِدُونَ

(و آنان بودند شاهدان)یعنی آیا آنان شاهد بودند که ما آنها را ماده گانی و زنانی قرار دادیم،پس اگر حاضر نبودند چگونه دانستند که فرشتگان زن می باشند.

سپس خداوند از دروغ آنان خبر داده و می گوید:

أَلاٰ إِنَّهُمْ مِنْ إِفْکِهِمْ لَیَقُولُونَ وَلَدَ اللّٰهُ

(آگاه باش که ایشان از دروغشان می گویند خداوند زاده است)چون گمان می کنند که فرشتگان دختران خدا هستند.

وَ إِنَّهُمْ لَکٰاذِبُونَ

(و همانا ایشان دروغگویانند)در گفتارشان که أَصْطَفَی الْبَنٰاتِ عَلَی الْبَنِینَ (برگزید پسران را بر دختران) در لفظ(اصطفی)همزۀ استفهام بر همزۀ وصل داخل شده و آن را ساقط کرده است مانند قول«ذی الرمه»:

استحدث الرکب من اشیائهم خبرا

ام راجع القلب من اطرابه طرب

ص :53

مقصود این است چگونه خداوند چیز پست را بر چیز برتر بر می گزیند در حالی که او مالک حکیم است.

سپس خداوند آنان را نکوهش کرده و می فرماید:

مٰا لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ

(پس گفت چیست شما را چگونه حکم می کنید که دختران را برای خدا و پسران را برای خود می پسندید.

أَ فَلاٰ تَذَکَّرُونَ

(آیا یاد آور نمی شوید)یعنی آیا پند نمی گیرید که از این سخن دست بکشید؟.

أَمْ لَکُمْ سُلْطٰانٌ مُبِینٌ

(یا برای شما دلیل آشکاری است)یعنی حجت بیّنی بر آنچه که می گوئید و ادعا می کنید.و همۀ این سخنان استفهام انکاری می باشد.

فَأْتُوا بِکِتٰابِکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ

(پس بیاورید کتابتان را اگر راستگویان هستید)یعنی اگر راست می گوئید آن چه را که ادعا دارید بیاورید کتابی را که حجتی برای شما در آن باشد و مراد این است که دلیلی از طریق عقل ارائه دهید نه از جهت سمع.

وَ جَعَلُوا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ الْجِنَّهِ نَسَباً

(و قرار دادند میان او و میان پریان نسبی) در معنی این جمله اختلاف شده که اکنون توجه می کنید:

1-مراد از جملۀ فوق قول زنادقه و ملحدان است که خداوند و پریان با هم برادرند و خداوند خیر و حیوانات مفید را آفریده.و شیطان تاریکی و پلیدی و حیوانات مضر را آفریده است و این قول«کلبی»و«عطیه»است.

2-مراد قول مشرکان است که فرشتگان دختران خداوند هستند و به (جن)و پری نامیده شده اند چون از دیده ها مستور و ناپیدا می باشند.

و این قول«مجاهد»و«قتاده»و«جبائی»است.

3-مراد این است که خداوند با پریان خویشی کرده و فرشتگان حادث شده اند،منزه و دور است خداوند از این سخن!

ص :54

4-مراد این است که مشرکان شیطان را در عبادت خداوند شریک قرار داده اند و این همان نسبی است که میان خداوند و پریان قرار داده اند.

و این قول«حسن»است.

وَ لَقَدْ عَلِمَتِ الْجِنَّهُ إِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ

(و به حقیقت دانستند پریان که همانا ایشان احضار شدگانند)یعنی فرشتگان دانستند آنان که این سخنان را می- گویند روز قیامت برای عذاب احضار می گردند.و این نظر«سدی»است.

برخی گفته اند مقصود این است که:جنّیان دانستند که روز قیامت احضار شوند برای عذاب آنان که ایشان را به عنوان نسبیّت با خداوند خواندند.

سُبْحٰانَ اللّٰهِ عَمّٰا یَصِفُونَ

(منزه است خداوند از آن چه وصف می کنند) خداوند سبحان خود را منزه و دور کرده از آن چه او را وصف کرده و به او نسبت می دهند.

إِلاّٰ عِبٰادَ اللّٰهِ الْمُخْلَصِینَ

(مگر بندگان خداوند خالص شوندگان) خداوند بندگان خالص خود را و وصف کردن آنها را از میان کافران و آنچه سزاوار نیست و دربارۀ خدا می گویند جدا و مستثنی گردانده است .

ص :55

[سوره الصافات (37): آیات 161 تا 170]

اشاره

فَإِنَّکُمْ وَ مٰا تَعْبُدُونَ (161) مٰا أَنْتُمْ عَلَیْهِ بِفٰاتِنِینَ (162) إِلاّٰ مَنْ هُوَ صٰالِ اَلْجَحِیمِ (163) وَ مٰا مِنّٰا إِلاّٰ لَهُ مَقٰامٌ مَعْلُومٌ (164) وَ إِنّٰا لَنَحْنُ اَلصَّافُّونَ (165) وَ إِنّٰا لَنَحْنُ اَلْمُسَبِّحُونَ (166) وَ إِنْ کٰانُوا لَیَقُولُونَ (167) لَوْ أَنَّ عِنْدَنٰا ذِکْراً مِنَ اَلْأَوَّلِینَ (168) لَکُنّٰا عِبٰادَ اَللّٰهِ اَلْمُخْلَصِینَ (169) فَکَفَرُوا بِهِ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ (170)

[ترجمه]

پس همانا شما و آنچه می پرستید.نیستید شما بر آن به فریب دهندگان.

مگر آن را که چشندۀ دوزخ است.و نیست از ما مگر آن که برای اوست مقامی معین.و همانا ما هر آینه صف کشندگانیم.و همانا ما هر آینه تسبیح کنندگانیم.

و اگر چه بودند می گفتند.اگر در نزد ما ذکری بود از پیشینیان.هر آینه بودیم بندگان مخلص خداوند.پس کافر شدند به آن پس زود است که بدانند.

قرائت

صال الجحیم-بر خلاف اکثریت«حسن»کلمۀ(صال)را به ضم(لام) قرائت کرده است.

«ابن جنّی»گوید:«ابو علی»قرائت فوق را به این نحو توجیه کرده که:

ص :56

(لام)برای تخفیف حذف شده و(لام)به ضمه،اعراب داده شده است.

شرح لغات:

فاتن-کسی را گویند که با آرایش خود بسوی گمراهی بخواند و اصل لغت(فتنه)از باب(فتنت الذهب بالنار)است که به معنی:خارج کردم طلا را و بصورت خالص در آوردم می باشد.

صالی-به معنی:ملازم آتش است که در آن می سوزد و(مصطلی) کسی را گویند که به آتش گرم شود و یا چیزی که به آتش گرم کند،و لذا صلاه گویند به خاطر این که لازمۀ آن دعا می باشد و(مصلی)آن را گویند که پس از شخص سابق آمده باشد چه اینکه ملازم اثر او می باشد.

تفسیر:

و اکنون خداوند کافران را مخاطب ساخته و فرماید:

فَإِنَّکُمْ وَ مٰا تَعْبُدُونَ

(پس همانا شما و آن چه می پرستید)محلّ(ما) منصوب بوده چون عطف به(کم)می باشد و مقصود چنین است:ای گروه کافران و آن که او را می پرستید.

مٰا أَنْتُمْ عَلَیْهِ بِفٰاتِنِینَ إِلاّٰ مَنْ هُوَ صٰالِ الْجَحِیمِ

(نیستید شما بر آن فریب دهندگان مگر آن را که چشندۀ دوزخ است) در این که ضمیر(ها)در کلمۀ(علیه)به کجا رجوع می کند دو قول وجود دارد:

1-قول اول این است که ضمیر(ها)به کلمۀ(ما تعبدون)عود میکند و تقدیر چنین است:شما و آن که عبادت می کنید نمی توانید احدی را گمراه کنید مگر آن را که دوزخ را بچشد و به علت بدی عملش در آتش بسوزد.

برخی گفته اند:شما نمی توانید کسی را گمراه کنید مگر آن را که در علم خدا گذشته که وی کافر شده و عذاب آتش را خواهد چشید.

2-قول دوم این است که:ضمیر(ها)در کلمۀ(علیه)به(اللّٰه)بر-

ص :57

می گردد و مقصود چنین می شود که:شما بر علیه خداوند نمی توانید گمراه کنید مگر آن را که چشندۀ دوزخ است،چنان که گفته می شود هلاک کننده ای نمی تواند کسی را بر خدا هلاک کند،و فلانی سود می کند بر فلانی و ضرر می دهد بر فلانی.

وَ مٰا مِنّٰا إِلاّٰ لَهُ مَقٰامٌ مَعْلُومٌ

(و نیست از ما مگر برای اوست مقام معلومی) این سخن«جبرئیل»به پیغمبر(ص)است و برخی گفته اند:این سخن، گفتار فرشتگان است و در این صورت چیزی در تقدیر است که مقصود چنین می باشد:نیست از ما گروه فرشتگان فرشته ای،مگر برای اوست مقام معینی در آسمانها که خدا را در آن عبادت می کند.

برخی گفته اند منظور از(مقام معلوم)اندازه معینی می باشد که در آن،از امر و دستور خداوند تجاوز نمی کند چنان که صاحب مقام از مقام معین خود تجاوز نمی کند.

پس چگونه جایز است عبادت شود آن که به این صفت بوده و بنده آفریده شده می باشد.

وَ إِنّٰا لَنَحْنُ الصَّافُّونَ

(و همانا ما صف کشندگانیم)در حول عرش و منتظر امر و نهی خداوند هستیم.

و برخی گفته اند:ما ایستاده و برای نماز صف کشنده گانیم.«کلبی» گوید:صفهای فرشتگان در آسمان مانند صفهای مردم است در زمین.

«جبائی»گوید:کشندگانیم با بال های خود برای این که خدایمان را تسبیح و عبادت کنیم.

وَ إِنّٰا لَنَحْنُ الْمُسَبِّحُونَ

(و همانا ما تسبیح کنندگانیم)یعنی نماز گزارده و منزه میداریم خداوند را از آن چه لایق او نمی باشد،و لذا گفته می شود:

(فرغت من سبحتی)یعنی از نماز خودم فارغ شدم،چه این که در نماز تسبیح کرده میشود خداوند متعال و تعظیم می گردد.و(مسبحون)عبارتند از

ص :58

کسانی که بر اساس تعظیم خداوند می گویند:سبحان اللّٰه.

وَ إِنْ کٰانُوا لَیَقُولُونَ

(و اگر چه بودند می گفتند) کلمۀ(ان)در این آیه،مخفف از مثقل است چه این که(لام)بر سر خبر آن در آمده است و مقصود چنین است:بدرستی که این کافران یعنی اهل «مکه»می گفتند:

لَوْ أَنَّ عِنْدَنٰا ذِکْراً

(اگر همانا نزد ما ذکری بود)کتابی بود مِنَ الْأَوَّلِینَ (از اولین)یعنی از کتابهای پیشینیان که بر پیامبرانشان نازل شده بود.

و برخی گفته مراد از(ذکر)علم می باشد،در اینجا علم به عنوان (ذکر)یاد شده چون یکی از اسباب علم،ذکر می باشد.

لَکُنّٰا عِبٰادَ اللّٰهِ الْمُخْلَصِینَ

(هر آینه بودیم بندگان مخلص خداوند)آنان که عبادت را خالص برای خداوند انجام می دهند.

پس کافران،عدم اطلاع خود از اخبار پیشینیان را بهانه ای برای امتناع از ایمان قرار داده اند.

فَکَفَرُوا بِهِ

(پس کافر شدند به آن) در کلام فوق چیزی در تقدیر است و مقصود چنین می باشد:چون قرآن به ایشان آمد به آن کافر شدند.

فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ

(پس زود باشد که دانند)عاقبت کفر خود را و این هشداری بر آنان است .

ص :59

[سوره الصافات (37): آیات 171 تا 182]

اشاره

وَ لَقَدْ سَبَقَتْ کَلِمَتُنٰا لِعِبٰادِنَا اَلْمُرْسَلِینَ (171) إِنَّهُمْ لَهُمُ اَلْمَنْصُورُونَ (172) وَ إِنَّ جُنْدَنٰا لَهُمُ اَلْغٰالِبُونَ (173) فَتَوَلَّ عَنْهُمْ حَتّٰی حِینٍ (174) وَ أَبْصِرْهُمْ فَسَوْفَ یُبْصِرُونَ (175) أَ فَبِعَذٰابِنٰا یَسْتَعْجِلُونَ (176) فَإِذٰا نَزَلَ بِسٰاحَتِهِمْ فَسٰاءَ صَبٰاحُ اَلْمُنْذَرِینَ (177) وَ تَوَلَّ عَنْهُمْ حَتّٰی حِینٍ (178) وَ أَبْصِرْ فَسَوْفَ یُبْصِرُونَ (179) سُبْحٰانَ رَبِّکَ رَبِّ اَلْعِزَّهِ عَمّٰا یَصِفُونَ (180) وَ سَلاٰمٌ عَلَی اَلْمُرْسَلِینَ (181) وَ اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ اَلْعٰالَمِینَ (182)

ترجمه:

و هر آینه به حقیقت سبقت گرفت کلمۀ ما به بندگان مرسل ما.بدرستی که آنان همانا ایشانند یاری شدگان.و بدرستی که لشکریان ما همانا ایشانند غلبه کنندگان.پس روی گردان از ایشان تا هنگامی.و بنگر به ایشان پس به زودی می نگرند.پس آیا به عذاب ما عجله می کنند.پس گاهی که نازل شد به ساحت ایشان،پس بد باشد بامداد بیم شدگان.و روی بگردان از ایشان تا هنگامی.و بنگر بزودی بنگرند.منزه است پروردگارت،پروردگار عزت از آنچه وصف می کنند.و سلام بر مرسلان.و ستایش مر خداوند را پروردگار جهانیان.

ص :60

تفسیر:

اینکه خداوند قسم یاد کرده و می گوید:

وَ لَقَدْ سَبَقَتْ کَلِمَتُنٰا لِعِبٰادِنَا الْمُرْسَلِینَ

(و هر آینه به حقیقت سبقت گرفت کلمۀ ما بر بندگان مرسل ما)یعنی سبقت گرفت وعدۀ ما بر بندگانی که به سوی خلق فرستادیمشان.

إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ

(بدرستی که ایشان همانا یاری شدگانند)یعنی با قهر و غلبه و حجتهای ظاهر بر دشمنانشان در دنیا و آخرت یاری شوند.

و برخی گفته اند:سبقت گرفت کلمۀ ما به سعادت بر ایشان و سپس شروع کرده و فرمود:همانا رسولان،ایشانند یاری شدگان.لفظ لام در(لهم) برای تأکید است.

گفته شده که منظور از(کلمه)این جمله است که خداوند می گوید: (کَتَبَ اللّٰهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِی) ،«نوشت خدا که پیروز می شوم من و رسولانم-مجادله -21»و این که خداوند کلمه را به جای یک جمله به کار برده به این جهت است که معانی بعضی از این جمله با معانی دیگرش پیوسته و به صورت یک خبر و یک قصه در آمده است.

«حسن»گوید:مراد از نصرت در این آیه،یاری در جنگ است چه این که هیچ پیغمبری تا کنون در جنگ مغلوب نگشته که کشته شود و کشته شدن آنان یا از راه نیرنگ و یا از راه دیگری غیر از جنگ بوده است و اگر پیغمبری بمیرد و غالب نشود مسلما پس از او قومش بر دشمن غلبه می کنند پس در این صورت نصرت او عبارت از نصرت قوم او می باشد.

سدی گفته است:مراد از نصرت،یاری و نصرت در دلیل و حجت است.

وَ إِنَّ جُنْدَنٰا لَهُمُ الْغٰالِبُونَ

(و بدرستی که لشکریان ما همانا ایشانند غلبه کنندگان)

ص :61

خداوند مؤمنان را به خود نسبت داده و آنان را به عنوان لشکریان خود ستوده است تا به آنان تشریف قائل شده و یادشان را بلند بدارد چه این که آنان به یاری دین خدا برخاستند.

و برخی گفته اند معنی چنین است:رسولان ما یاری شدگانند زیرا که آنان لشکریان ما بوده و لشکریان ما پیروزمندان هستند که به کافران گاهی با حجت و برهان غلبه می کنند و گاهی با نیرو و قدرت پیروز می شوند.سپس خداوند به پیامبر خود می فرماید:

فَتَوَلَّ عَنْهُمْ

(پس روی بگردان از ایشان)یعنی از این کافران اعراض کن حَتّٰی حِینٍ (تا هنگامی)یعنی تا وقتی که تو را امر به قتال آنها کنم در روز بدر و این قول«مجاهد و سدی»است.

و گفته شده است:تا روز مرگ.و این سخن«ابن عباس و قتاده» است.و نیز گفته اند:تا روز قیامت.و باز گفته شده:تا انقضای مدت مهلت.

وَ أَبْصِرْهُمْ فَسَوْفَ یُبْصِرُونَ

(و بنگر به ایشان به زودی می نگرند)یعنی نظر کن و بنگر چگونه امر خدا را ضایع و تباه کردند و بزودی خواهند دید عذاب را.و این سخن«ابن زید»است.

نظر دیگر این است که:بنگر به ایشان زمانی که عذاب بر آنان نازل شود پس بزودی خواهند دید.

و باز گفته شده:حال آنان را با قلب خود بنگر،پس بزودی حال خود را عینا در روز قیامت خواهند دید.و در این سخن اخبار به غیب است،چه این که خداوند پیامبر خود را به پیروزی و نصرت وعده داده است پس خبر با مخبر موافق می باشد گویا که کافران گفتند عذاب خدا کی خواهد بود،پس خداوند این آیه را نازل کرد:

أَ فَبِعَذٰابِنٰا یَسْتَعْجِلُونَ

(پس آیا به عذاب ما شتاب می کنید)یعنی به

ص :62

زود فرا رسیدن عذاب ما را طلب می کنید.

فَإِذٰا نَزَلَ بِسٰاحَتِهِمْ فَسٰاءَ صَبٰاحُ الْمُنْذَرِینَ

(پس زمانی که نازل شود بساحت ایشان پس بد باشد بامداد بیم شدگان)یعنی چون به آستانه و فضای وسیع خانۀ ایشان عذاب نازل شود.

عادت عرب این بود که به هنگام بامداد به خانۀ دشمن برای غارت یورش می آوردند و خداوند نیز اقوام و ملل را هنگام صبح دچار عذاب میکرده است و آیۀ فوق نیز بر اساس عادت مردم گفته شده است و خداوند می فرماید:

(ان موعدهم الصبح أ لیس الصبح بقریب)،«همانا وعدۀ ایشان صبح است آیا صبح نزدیک نیست؟-هود-81» وَ تَوَلَّ عَنْهُمْ حَتّٰی حِینٍ وَ أَبْصِرْ فَسَوْفَ یُبْصِرُونَ (و روی گردان از ایشان تا هنگامی و بنگر پس بزودی می نگرند)تفسیر این آیه گذشت و این که این جملات تکرار شده بجهت تأکید است،و شاید یکی از این آیات راجع به عذاب دنیا و دیگری راجع به عذاب آخرت می باشد.یعنی در کار خود با بصیرت باش که ایشان نیز به زودی در کار خود بصیرت پیدا می کنند هنگامی که این بصیرت ایشان را سودی ندهد.

سپس خداوند خود را از آنچه وصف می کند و بهتان میگویند منزه کرده و می فرماید:

سُبْحٰانَ رَبِّکَ رَبِّ الْعِزَّهِ عَمّٰا یَصِفُونَ

(منزه است پروردگارت،پروردگار عزت از آن چه وصف می کنند)یعنی منزه است خداوندت و پروردگارت که مالک عزت است،عزیز می کند از پیامبران و اولیاء آنکه را بخواهد،کسی مالک عزت دادن به کسی غیر از خداوند نمی باشد،پس منزه است خداوند از آنچه وصف می کنند که لایق او نیست،که می گفتند خداوند اولاد و شریک اتخاذ کرده است.

وَ سَلاٰمٌ عَلَی الْمُرْسَلِینَ

(و سلام بر مرسلان)یعنی سلامت و امان باشد برای انبیاء از این که دشمنانشان بر آنان پیروز شوند.

ص :63

و برخی گفته اند که:لفظ(سلام)به صورت خبر بوده ولی به معنی امر می باشد و مقصود چنین است:سلام کنید بر ایشان همگی و میان آنان فرق نگذارید.

وَ الْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِینَ

(و ستایش خدا راست پروردگار جهانیان) یعنی ستایش کنید خداوند را که او مالک جهانیان و خالق و منعم آنان است و خالص کنید سپاس و ستایش را برای خداوند و شریکی برای او قرار ندهید که نعمتها همه از اوست.

«اصبغ بن نباته»از«علی»(ع)و مرفوعا از«پیغمبر»(ص)نقل کرده که فرمود:هر که بخواهد در روز قیامت پیمانۀ اجرش کامل و بهتر باشد پس آخرین گفتارش در مجلس باید این باشد که بگوید:

(سُبْحٰانَ رَبِّکَ رَبِّ الْعِزَّهِ عَمّٰا یَصِفُونَ وَ سَلاٰمٌ عَلَی الْمُرْسَلِینَ وَ الْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِینَ)

ص :64

سورۀ«ص»

اشاره

عدد آیات

«کوفیان»این سوره را هشتاد و هشت و«حجازیان»،«بصریان»و «شامیان»هشتاد و شش آیه دانسته و تنها«ایّوب بن متوکل»این سوره را هشتاد و پنج آیه گفته است.

فضیلت سوره

«ابی بن کعب»از رسول خدا(ص)نقل کرده که فرمود:

هر که سورۀ(ص)را بخواند خداوند به وزن هر کوهی که برای«داود» (ع)مسخر کرده بود به او از حسنات پاداش دهد و او را نگه دارد از اصرار ورزیدن به گناه کوچک و بزرگ.

«عیاشی»به اسناد خود از«حضرت باقر»(ع)نقل کرده که فرمود:هر که بخواند سورۀ(ص)را در شب جمعه داده می شود به او خیر دنیا و آخرت که به هیچ کس جز پیامبر مرسل و فرشتۀ مقرب داده نشود و خداوند او را به بهشت داخل می کند و نیز داخل کند آن را که او دوست داشته باشد از اهل بیت خود حتی خادم او را،اگر چه در ردیف خانوادۀ او نباشد و ایمن گرداند خداوند او را از بی تابی بزرگ روز قیامت

ص :65

[سوره ص (38): آیات 1 تا 5]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . ص وَ اَلْقُرْآنِ ذِی اَلذِّکْرِ (1) بَلِ اَلَّذِینَ کَفَرُوا فِی عِزَّهٍ وَ شِقٰاقٍ (2) کَمْ أَهْلَکْنٰا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ فَنٰادَوْا وَ لاٰتَ حِینَ مَنٰاصٍ (3) وَ عَجِبُوا أَنْ جٰاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ وَ قٰالَ اَلْکٰافِرُونَ هٰذٰا سٰاحِرٌ کَذّٰابٌ (4) أَ جَعَلَ اَلْآلِهَهَ إِلٰهاً وٰاحِداً إِنَّ هٰذٰا لَشَیْءٌ عُجٰابٌ (5)

ترجمه:

ص،و سوگند به قرآن صاحب ذکر.بلکه آنان که کافر شدند در سرکشی و ستیزند.بسا هلاک کردیم پیش از ایشان از قرنی،پس ندا کردند و نبود هنگام گریز.و عجب داشتند که بیایدشان بیم دهنده ای از ایشان و گویند کافران،این جادوگر و دروغگوست.آیا خدایان را خدای واحدی قرار داد همانا این است چیز شگفت.

قرائت

ص-در میان قرائت های قلیل،قرائت«ابی بن کعب»و«ابن ابی اسحاق»است که(صاد)را به کسر(دال)خوانده اند و توجیه در قرائت ایشان به دو وجه است،اول این که کسرۀ(دال)به جهت(التقاء ساکنین) است،دوم این که(صاد)را از(مصاداه)بگیریم و آن به معنی(معارضه)

ص :66

است،یعنی قرآن را به عمل خود عرضه کن.

قرائت دوم نظر«ثقفی»بوده که(صاد)را به فتح(دال)خوانده است و توجیه آن نیز بر دو گونه است اول این که فتحه اخف از کسره است و دوم این که(صاد)علم باشد بر سوره و غیر منصرف باشد.

قرائت سوم که قرائت مورد انتخاب است به وقف(صاد)می باشد چون (صاد)از حروف هجاء بوده و لازمۀ آن وقف است.

عجاب-این کلمه با تشدید به معنی زیاده روی در تعجب است که مرحلۀ اول(عجیب)،مرحلۀ دوم(عجاب)به تخفیف و مرحلۀ سوم از نظر شدت(عجّاب)به تشدید می باشد.

شقاق-به معنی خلاف است و اصل این کلمه از قرار گرفتن یکی از دو فرقه در جانبی و سمتی می باشد،گفته می شود،فلانی شق عصای اجتماع می کند یعنی به خلاف ایشان کار می کند.

مناص-این کلمه از(نوص)بوده و به معنی تأخر است و در مقابل آن (بوص)بوده که به معنی تقدم می باشد.

اعراب

وَ الْقُرْآنِ

-حرف(واو)قسم بوده و جواب آن را چند گونه دانسته اند که به ترتیب توجه می کنید:

1-جواب قسم محذوف بوده و تقدیر چنین باشد(لقد جاء الحق و ظهر الامر)زیرا که حذف در جواب رساتر می باشد چون در این صورت جواب قسم عمومیت داشته و به یک معنی اختصاص پیدا نمی کند.

2-جواب قسم عبارت از(ص)به معنی(صدق)است که مقصود چنین است(سوگند به قرآن که محمد(ص)راست می گوید) 3-جواب قسم چیزی است که این جمله جای او را گرفته است (کَمْ أَهْلَکْنٰا) و یا چیزی بوده که به جای آن (بَلِ الَّذِینَ کَفَرُوا) قرار داده شده

ص :67

است،گویا که خداوند می گوید:(سوگند به قرآن که امر آن چنان نیست که می گویند)و این دو سخن،اولی از«فراء»و دومی از«قتاده»است.

4-جواب قسم جملۀ (کَمْ أَهْلَکْنٰا) بوده و(لام)قسم به خاطر طول کلام از سر(کم اهلکنا)حذف شده است چنان که لام در کلام (قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَکّٰی) که باید(لقد...)باشد به خاطر طول کلام حذف شده است.این سخن نادرست است زیرا که(کم)مفعول بوده و لام بر سر مفعول داخل نمی شود.

5-جواب قسم در آخر سوره این جمله است (إِنَّ ذٰلِکَ لَحَقٌّ) ولی توجه می کنید که جواب از خود قسم بسیار دور می باشد.

وَ لاٰتَ حِینَ مَنٰاصٍ

-در این جمله دو قول است:

اول-«زجاج»گوید:(تا)به(لا)متصل بوده و(لات)به معنی (لیس)است،در این صورت(حین)منصوب و خبر(لیس)می باشد که اسم آن در تقدیر بوده و(الوقت)می باشد،و یا خبر در تقدیر بوده و(حین) مرفوع و اسم(لیس)است.

کسانی که وقف به(تاء)کرده درست گفته اند به خلاف آنان که(لات)را به صورت(لاه)به(ه)وقف کرده اند،زیرا که این(تاء)مانند(تاء)در فعل (ذهبت)می باشد و یا(تاء)در حرف چون(رأیت زیدا ثمت عمروا) «اخفش»گوید:لات حین مناص،مانند(لا رجل فی الدار)می باشد دوم-این که(تاء)متصل به(حین)است،چنان که شاعر گوید:

العاطفین تحین ما من عاطف

و المطعمین زمان ما من مطعم

شأن نزول

مفسران گفته اند:اشراف«قریش»که بیست و پنج نفر بودند و«ولید ابن مغیره»که بزرگتر از ایشان بود،و«ابو جهل»و«ابی بن خلف»و«امیه ابن خلف»و«عتبه»و«شیبه»پسران«ربیعه»و«نصر بن حارث»که همه از اشراف قریش بودند به نزد«ابو طالب»آمدند و گفتند:تو پیر و بزرگ ما

ص :68

هستی!پیش تو آمدیم تا میان ما و پسر برادرت قضاوت کنی چه این که او به خدایان ما ناسزا گفته و مقاصد ما را به باد مسخره گرفته است،پس «ابو طالب»حضرت محمد(ص)را طلبید و گفت ای پسر برادرم!این مردم از تو پرسش می کنند،محمد(ص)گفت چه می گویند؟قریش گفتند تو ما را و خدایان ما را رها کن و ما هم تو و خدایت را رها می کنیم!حضرت رسول(ص) فرمود:آیا یک کلمه می بخشید و می گوئید که مالک عرب و عجم گردید؟گفتند ما ده برابر آن کلمه را به تو می دهیم!حضرت فرمود:بگوئید(لا اله الا اللّٰه) چون قریش این سخن را شنیدند همگی برخاسته و گفتند:آیا قرار می دهد خدایان ما را یک خدا؟!پس بدین مناسبت این آیات نازل شد.

روایت شده که پیغمبر پس از اطلاع از گفتار قریش گفت ای عمو!اگر خورشید در دست راست من قرار داده شود و ماه در دست چپ من،هرگز سخن خود را ترک نمی کنم یا آن را نافذ ساخته و یا کشته شوم!«ابو طالب» گفت:برو به تعقیب کار خود هرگز تو را تنها نخواهم گذاشت.

تفسیر:

ص

-در لفظ(ص)اختلاف شده برخی گفته اند این لفظ نام سوره است و اقوال دیگری نیز وجود دارد که ما در اول سورۀ«بقره»یاد آور شدیم.

«ابن عباس»گوید:لفظ(ص)یکی از نامهای خداوند است که به آن سوگند خورده است و این نظر از«امام صادق(ع)»نیز روایت شده است.

«ضحاک»گوید:لفظ(ص)به معنی(صدق)می باشد.

«قتاده»گوید:لفظ(ص)یکی از نامهای قرآن است بنا بر این جایز است که محلا منصوب باشد چون با حذف حرف قسم-منصوب به(نزع خافض) خواهد بود.و نیز جایز است که مرفوع باشد به این که خبر بوده و مبتداء محذوف بوده که(هذه)باشد و این نظر کسی است که(ص)را نام قرآن می داند.

ص :69

وَ الْقُرْآنِ ذِی الذِّکْرِ

(و قرآن صاحب ذکر)یعنی صاحب شرف.از ابن عباس.و واضح کنندۀ این سخن قول خداوند است که می گوید: (إِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَ لِقَوْمِکَ) ،«همانا آن ذکری برای تو و برای قومت می باشد-زخرف-44» و برخی گفته اند معنی (ذِی الذِّکْرِ) یعنی صاحب بیانی که مودّی به حق و هدایت کننده ای به سوی رشد باشد،زیرا در چنین کتابی دلیل هایی ذکر شده است که هر شخصی در آنها تفکر کند مسلما حق را خواهد شناخت هم از طریق عقل و هم از طریق شرع.

«قتاده»گوید:(ذی الذکر)بمعنی صاحب تذکر است که موجب تذکر خوانندگانش می شود.

و«جبائی»گفته مراد از(ذی الذکر)کتابی است که دارای ذکر خداوند و توحیدش و نامهای نیکویش و صفات برترش،و ذکر پیامبران،و اخبار امتها، و ذکر بعث و نشر و ذکر احکام و آن چه مکلف از احکام و دستورات احتیاج دارد،باشد،و مؤیّد این نظر قول خداوند است که می فرماید: (مٰا فَرَّطْنٰا فِی الْکِتٰابِ مِنْ شَیْءٍ) ،«فرو نگذاردیم در کتاب چیزی را-انعام-38».

بَلِ الَّذِینَ کَفَرُوا

(بلکه آنان که کافر شدند)از اهل مکه فی عزه(در سرکشی)یعنی در تکبر از حق و حمیت جاهلیت هستند.

و این سخن«قتاده»است.و بر این سخن دلالت می کند آیۀ دیگری در قرآن که: (أَخَذَتْهُ الْعِزَّهُ بِالْإِثْمِ) ،«بگیردش عزت به گناه-بقره-206».

و برخی گفته: (فِی عِزَّهٍ) یعنی در مالکیت و اقتدار و قوتی که خداوند به آنان داده است می باشند.

وَ شِقٰاقٍ

(و خلاف)یعنی هستند ایشان در عداوت و معصیت و اختلاف زیرا که آنان از متابعت تو سرپیچی کرده و به مخالفت تو می پردازند.سپس خداوند آنان را ترسانده و گوید:

کَمْ أَهْلَکْنٰا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ

(ای بسا هلاک کردیم پیش از ایشان از

ص :70

مردم روزگار)به این که رسولان را تکذیب کردند.

فَنٰادَوْا

(پس ندا کردند)هنگام وقوع عذاب و استغاثه نمودند وَ لاٰتَ حِینَ مَنٰاصٍ (و نبود هنگام گریز)یعنی زمانی نبود که نجات یابند و نادیده گرفته شوند.

و برخی گفته اند:نبود هنگام ندایی که نجات بخش باشد.

«قتاده»گوید:یعنی ندا کردند هنگامی که وقت ندا نبود.

وَ عَجِبُوا أَنْ جٰاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ

(و عجب می کردند که بیایدشان ترساننده ای از جانب خودشان)یعنی شگفت داشتند که پیامبری از جانب خودشان مبعوث شود که از طرف خداوند مأموریت داشته و ترساننده باشد که ایشان را از معاصی بر حذر داشته و از آتش بترساند.

وَ قٰالَ الْکٰافِرُونَ هٰذٰا سٰاحِرٌ کَذّٰابٌ

(و گویند کافران این جادوگر دروغگو است)با این که خود را رسول خداوند می داند.

أَ جَعَلَ الْآلِهَهَ إِلٰهاً وٰاحِداً

(آیا قرار داد خدایان را خدای واحدی) این جمله،استفهام انکاری و سخن اعجاب آمیز است،و به این جهت است که پیامبر اکرم(ص)عبادت خدایان ایشان را در مقابل عبادت خداوند باطل کرده بود و آنان را به عبادت خداوند یکتا دعوت می کرد و لذا ایشان تعجب می کردند از این سخن،و می گفتند:چگونه برای ما یک خدا قرار داد پس از آن که خدایان متعددی را عبادت می کردیم.

إِنَّ هٰذٰا

(بدرستی که این)که محمد(ص)می گوید:خداوند یکی است.

لشیء عجاب(چیز شگفتی است)و بسیار تعجب آور است .

ص :71

[سوره ص (38): آیات 6 تا 10]

اشاره

وَ اِنْطَلَقَ اَلْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ اِمْشُوا وَ اِصْبِرُوا عَلیٰ آلِهَتِکُمْ إِنَّ هٰذٰا لَشَیْءٌ یُرٰادُ (6) مٰا سَمِعْنٰا بِهٰذٰا فِی اَلْمِلَّهِ اَلْآخِرَهِ إِنْ هٰذٰا إِلاَّ اِخْتِلاٰقٌ (7) أَ أُنْزِلَ عَلَیْهِ اَلذِّکْرُ مِنْ بَیْنِنٰا بَلْ هُمْ فِی شَکٍّ مِنْ ذِکْرِی بَلْ لَمّٰا یَذُوقُوا عَذٰابِ (8) أَمْ عِنْدَهُمْ خَزٰائِنُ رَحْمَهِ رَبِّکَ اَلْعَزِیزِ اَلْوَهّٰابِ (9) أَمْ لَهُمْ مُلْکُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ مٰا بَیْنَهُمٰا فَلْیَرْتَقُوا فِی اَلْأَسْبٰابِ (10)

ترجمه:

و رفتند گروهی از ایشان که بروید و صبر کنید بر خدایان خویش،همانا این چیزیست خواست شده.ما نشنیده ایم این را در ملت آخر،نیست این مگر دروغ ساختنی.آیا نازل شده است بر او ذکر از میان ما،بلکه ایشان در شک هستند از ذکر من،بلکه هنوز نچشیده اند عذاب مرا.یا که در نزد ایشان خزینه های رحمت پروردگارت بود که عزیز و بخشاینده است.یا برای ایشان است ملک آسمانها و زمین و آنچه میان آن دو است؟،پس بالا روند در اسباب.

شرح لغات:

انطلاق-به آسانی راه رفتن را گویند و لذا گفته می شود:(طلاقه الوجه)یعنی خوشرویی و(طلاقه الخلق)یعنی خوش خویی

ص :72

اختلاق-این کلمه با(افتراء)از نظر مقصود یکسان است.

ارتقاء-به معنی صعود به بلندی با طیّ درجات می باشد اسباب-جمع سبب است،و فرق میان(سبب)و(علت)در اصطلاح متکلمان آن است که(علت)ذاتا موجب چیزی و(سبب)صفتا موجب چیزی می باشد.

اعراب

أَنِ امْشُوا

-کلمۀ(ان)در اینجا به معنی(مفسّره است)که معنی چنین می شود(این که بروید).و«زجاج»گوید:تقدیر چنین است(بان امشوا)به این که به این سخن بروید.

تفسیر:

وَ انْطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ

(و رفتند گروهی از ایشان)این سخن پایان حکایت کافران است که قبلا یاد آوری شد،و اکنون بزرگان و اشراف ایشان می روند تا بگویند:

أَنِ امْشُوا

(که بروید)یعنی برخی به برخ دیگرشان گفتند:بروید وَ اصْبِرُوا عَلیٰ آلِهَتِکُمْ (و صبر کنید بر خدایان خویش)یعنی ایشان از مجلس«ابو طالب»خارج شده و می گفتند:ثابت باشید بر خدایانتان و بر دین خود صبر کنید و در راه آن مشقات را تحمل کنید،گفته اند که گویندۀ این سخن«عقبه بن ابی معیط»بود.

إِنَّ هٰذٰا

(بدرستی که این)که از زیاد شدن اصحاب«محمد»(ص) مشاهده می کنیم:

لَشَیْءٌ یُرٰادُ

(چیزیست که اراده شده)یعنی کاری است که بر ما اراده و خواسته شده است.

برخی گفته اند مقصود این است که:این فساد در زمین است که بزودی نابود شده و خلاص خواهیم شد.

ص :73

و نیز گفته شده که:این امری است که برای از میان رفتن نعمت و نزول شدت بما وارد شده است،چه این که اعتقاد داشتند اگر در عبادت بت ها و خدایانشان کوتاهی و متارکه کنند،قحط و شدت بر ایشان نازل می شود.

و نیز خداوند از قول ایشان نقل می کند که گفتند:

مٰا سَمِعْنٰا بِهٰذٰا

(نشنیده ایم به این)که بخواند«محمد»(ص)ما را به سوی توحید و این که غیر از(اللّٰه)را ترک کنیم! فِی الْمِلَّهِ الْآخِرَهِ (در ملت آخر) «ابن عباس»گوید:منظورشان«نصرانیان»است که آخرین ملتها بودند و گوید:که نصرانیان اهل توحید نبودند چه این که می گفتند خداوند(سومین سه گانه است) برخی گفته اند:منظور از ملت آخر خود«قریش»می باشد،یعنی این سخن را از ملت این زمان نشنیده ایم.و این نظر«مجاهد و قتاده»است.

«حسن»گوید:یعنی ما نشنیده ایم در آخر الزمان چنین چیزی بوجود خواهد آمد.

إِنْ هٰذٰا

(نیست این)که محمد(ص)می گوید، إِلاَّ اخْتِلاٰقٌ (مگر دروغ ساختنی) سپس کافران منکر می شوند که از میان ایشان تنها محمد(ص)به نزول قرآن و نبوت اختصاص داشته باشد و می گویند:

أَ أُنْزِلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ مِنْ بَیْنِنٰا

(آیا نازل شده است ذکر بر او از میان ما) یعنی چگونه قرآن بر محمد نازل شده در حالی که از نظر سن و سال از ما بزرگتر نیست و از حیث شرف از ما برتر نمی باشد.

بَلْ هُمْ فِی شَکٍّ مِنْ ذِکْرِی

(بلکه ایشان در شک هستند از ذکر من)یعنی ایشان را بر این سخن وا نمی دارد مگر این که شک می کنند در ذکر من که به رسولم نازل کرده ام

ص :74

بَلْ لَمّٰا یَذُوقُوا عَذٰابِ

(بلکه هنوز نچشیده اند عذاب مرا)و این سخن، هشداری است بر ایشان،و مقصود این است که ایشان به زودی عذاب مرا خواهند چشید.

سپس خداوند از انکار نبوت ایشان پاسخ گفته و می فرماید:

أَمْ عِنْدَهُمْ خَزٰائِنُ رَحْمَهِ رَبِّکَ

(یا نزد ایشان است خزینه های رحمت پروردگارت)یعنی آیا کلیدهای نبوت و رسالت مگر به دست ایشان است تا هر جا که بخواهند بگذارند؟!،یعنی نبوت به دست ایشان نبوده بلکه به دست خداوند است که:

اَلْعَزِیزِ

(عزیز)است در ملکش اَلْوَهّٰابِ (بخشاینده)است،یعنی بخششها و عطایای او زیاد بوده و طبق مصالح،به هر که بخواهد می دهد،و از بندگانش هر که را بخواهد به پیامبری انتخاب می کند.و این،مانند قول خداوند است که می فرماید: (وَ لَقَدِ اخْتَرْنٰاهُمْ عَلیٰ عِلْمٍ عَلَی الْعٰالَمِینَ) ،«و همانا به حقیقت برگزیدیم ایشان را با علمی بر جهانیان-دخان-32».

أَمْ لَهُمْ مُلْکُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ مٰا بَیْنَهُمٰا

(یا بر ایشان است ملک آسمانها و زمین و میان آن دو)تا مهیا شده و خداوند را از مرادش مانع شوند!.

فَلْیَرْتَقُوا

(پس بالا روند)یعنی اگر چنین ادعایی دارند پس بالا بروند.

فِی الْأَسْبٰابِ

(در اسباب)یعنی در درهای آسمان و راههای آن.از «مجاهد و قتاده».

برخی گفته اند:مراد از اسباب حیله ها می باشد،یعنی در اسباب رسیدن به آسمانها حیله کنند تا وحی را بیاورند و آن که می خواهند برای آن.

انتخاب کنند .

ص :75

[سوره ص (38): آیات 11 تا 15]

اشاره

جُنْدٌ مٰا هُنٰالِکَ مَهْزُومٌ مِنَ اَلْأَحْزٰابِ (11) کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ عٰادٌ وَ فِرْعَوْنُ ذُو اَلْأَوْتٰادِ (12) وَ ثَمُودُ وَ قَوْمُ لُوطٍ وَ أَصْحٰابُ اَلْأَیْکَهِ أُولٰئِکَ اَلْأَحْزٰابُ (13) إِنْ کُلٌّ إِلاّٰ کَذَّبَ اَلرُّسُلَ فَحَقَّ عِقٰابِ (14) وَ مٰا یَنْظُرُ هٰؤُلاٰءِ إِلاّٰ صَیْحَهً وٰاحِدَهً مٰا لَهٰا مِنْ فَوٰاقٍ (15)

ترجمه:

لشکری اند در آنجا شکست خورده از احزاب.تکذیب کرد پیش از ایشان،قوم نوح و عاد و فرعون صاحب میخها.و ثمود و قوم لوط و اصحاب ایکه ایشانند احزاب.نبودند همه مگر تکذیب کردند رسولان را،پس حق شد عقاب.و نظر نکنند اینان مگر فریاد واحدی را،نیست برای آن رجوعی.

قرائت:

اهل کوفه غیر از«عاصم»(من فواق)با ضمّ خوانده اند و دیگران به فتح خوانده اند،و این دو لغت مانند(قصاص)به فتح و(قصاص)به ضمه می باشد و آن از باب(افاقه)و هوشیاری است و برخی گفته(فواق)به فتح اول به معنی راحتی و به ضم اول به معنی مهلت و انتظار است.و این قول «ابو عبیده»و«فراء»می باشد.

اعراب

جُنْدٌ مٰا هُنٰالِکَ

-لفظ(ما)زاید است و(جند)مبتداء بوده و خبرش (مهزوم)می باشد و(هنا لک)صفت برای(جند)است.

ص :76

شرح لغات:

هنا لک-اشاره به مکان بعید است.

احزاب-جمع حزب و آن به معنی جماعت است.

فواق-به معنی رجوع و بازگشت است.

تفسیر:

خداوند از شکست کافران در جنگ«بدر»حکایت کرده و می گوید:

جُنْدٌ مٰا هُنٰالِکَ مَهْزُومٌ مِنَ الْأَحْزٰابِ

(لشکری اند آنجا،شکسته خورده از احزاب) «قتاده»گوید:خداوند سبحان در مکه از شکست مشرکان در جنگ خبر داده و تأویل آن در جنگ«بدر»بوقوع پیوسته است،و(هنالک)اشاره به جنگ بدر است،یعنی آنان که این سخن را گفتند از جملۀ کفاری هستند که با پیغمبران جنگ کرده و شکست می خورند،و تو ای پیغمبر بر علیه آنان یاری شده و غالب خواهی شد.و ایشان احزابی هستند که در جنگ«خندق»با پیغمبر ما جنگ کردند،و وجه اتصال این جمله به ما قبل خود این است که:

چگونه ایشان می توانند به آسمانها صعود کنند در حالی که از گروه های مختلفی هستند که همواره در مقابل نهضتهای انبیاء شکست خورده اند.

کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ

(تکذیب کرد پیش از ایشان)یعنی قبل از این کفار:

قَوْمُ نُوحٍ وَ عٰادٌ وَ فِرْعَوْنُ ذُو الْأَوْتٰادِ

(قوم نوح و عاد و فرعون صاحب میخها)دربارۀ لفظ(اوتاد)اختلاف شده که اینک توجه می کنید:

1-«ابن عباس»،«قتاده»و«عطاء»گویند:مراد از میخها بازیچه- هایی بود که فرعون با آنها بازی می کرد.

2-«سدی»،«ربیع بن انس»،«مقاتل»و«کلبی»گویند:فرعون چون به کسی غضب و خشم می کرد دستها و پاهای او را با میخ به زمین میکوبید و این عذابی بود که او اعمال می کرد.

ص :77

3-«ضحاک»گفته است:منظور از(اوتاد)بنیان است،یعنی فرعونی که صاحب بنیان است.

4-«جبائی»و«قتیبی»گویند:مراد از(ذو الاوتاد)صاحب لشکریان و جمعیتهای بسیار است به معنی این که آنان ملک او را استوار ساخته و امرش را تقویت کنند،آن چنان که میخ چیزی را محکم و ثابت می کند.

5-به این جهت(ذو الاوتاد)گفته شده که فرعون دارای لشکریان سیر کنندۀ در زمین و کثرت میخهای خیمه ها بوده است پس به کثرت(اوتاد) تعبیر از کثرت لشکریان شده است.

وَ ثَمُودُ

(و ثمود)یعنی قوم صالح و قوم لوط و اصحاب الئیکه (وَ قَوْمُ لُوطٍ وَ أَصْحٰابُ الْأَیْکَهِ) و آنان قوم «شعیب»بودند أُولٰئِکَ الْأَحْزٰابُ (ایشانند احزاب) خداوند چون حال این دروغگویان را بیان کرد به ما تذکر میدهد که مشرکان قریش نیز حزبی از این احزاب می باشند و مقصود این است که ایشان حقا احزاب شیطان می باشند.

إِنْ کُلٌّ إِلاّٰ کَذَّبَ الرُّسُلَ

(و نبودند همه مگر تکذیب کردند رسولان را) فَحَقَّ عِقٰابِ (پس حق شد عقاب)یعنی عقاب بر ایشان واجب شد به این که رسولان مرا تکذیب کردند.

وَ مٰا یَنْظُرُ

(و ننگرند)یعنی انتظار نبرند هٰؤُلاٰءِ (اینان)یعنی کافران مکه إِلاّٰ صَیْحَهً وٰاحِدَهً (مگر فریاد واحدی)و ن نفخۀ اول است در صور مٰا لَهٰا مِنْ فَوٰاقٍ (نیست بر آن رجوعی)یعنی برای این صیحه،هوشیاری برای رجوع به دنیا نیست.و این سخن از«قتاده»و«سدی»می باشد و مراد این است که عقوبت امت«محمد»تا روز قیامت تأخیر می افتد و عقوبت

ص :78

امتهای دیگر معجّلا در دنیا انجام می شود چنان که خداوند می گوید: (بَلِ السّٰاعَهُ مَوْعِدُهُمْ وَ السّٰاعَهُ أَدْهیٰ وَ أَمَرُّ) «بلکه ساعت است وعدۀ ایشان و ساعت است هراسناکتر و تلختر-قمر-46».

«فرّاء»گوید:زمانی که حیوان بچۀ خود را شیر دهد تا بچه فارغ و نازل شود این حالت را(افاقه)گویند و این همان لغت(فواق)است،برای کسی که راحت گشته و انتظار استراحت کند گفته می شود و«ابن زید»گوید:فواق به معنی فتور است که به معنی سستی است .

ص :79

[سوره ص (38): آیات 16 تا 20]

اشاره

وَ قٰالُوا رَبَّنٰا عَجِّلْ لَنٰا قِطَّنٰا قَبْلَ یَوْمِ اَلْحِسٰابِ (16) اِصْبِرْ عَلیٰ مٰا یَقُولُونَ وَ اُذْکُرْ عَبْدَنٰا دٰاوُدَ ذَا اَلْأَیْدِ إِنَّهُ أَوّٰابٌ (17) إِنّٰا سَخَّرْنَا اَلْجِبٰالَ مَعَهُ یُسَبِّحْنَ بِالْعَشِیِّ وَ اَلْإِشْرٰاقِ (18) وَ اَلطَّیْرَ مَحْشُورَهً کُلٌّ لَهُ أَوّٰابٌ (19) وَ شَدَدْنٰا مُلْکَهُ وَ آتَیْنٰاهُ اَلْحِکْمَهَ وَ فَصْلَ اَلْخِطٰابِ (20)

ترجمه:

و گفتند پروردگار ما شتاب کن برای ما بهرۀ ما را پیش از روز حساب.

شکیبایی کن بر آن چه می گویند و یاد آور عبد ما داود را که صاحب قدرت بوده و همانا اوست بسیار بازگردنده.همانا ما مسخر کردیم کوه ها را با او تسبیح می کردند به شامگاه و هنگام اشراق.و مرغان را جمع کرده شده بودند همه او را رجوع کننده.و سخت کردیم پادشاهیش را و دادیم به او حکمت و فصل خطاب.

شرح لغات:

قط-به معنی کتاب است و اشتقاق این کلمه از(القط)به معنی قطع می باشد زیرا که به واسطۀ آن نصیب هر کسی قطع و جدا می شود به آن مقداری که در آن نوشته شده است.و نیز(قط)به معنی نصیب و بهره است.و نیز (قط)به معنی حساب و به معنی جوائز و ارزاق است و لذا دربارۀ خرید و فروش ارزاق و جوائز اختلاف شده و از آن به عنوان(قطوط)یاد کرده اند.

ص :80

تفسیر:

وَ قٰالُوا

(و گفتند)یعنی این کافران که خداوند وصفشان کرد رَبَّنٰا عَجِّلْ لَنٰا قِطَّنٰا (پروردگار ما شتاب کن برای ما بهرۀ ما را)یعنی مقدم بدار نصیب ما را از عذاب.

قَبْلَ یَوْمِ الْحِسٰابِ

(پیش از روز حساب)کافران این سخن را بر اساس مسخره از خبر دادن خداوند به عذاب،گفتند.و این گفتار نظر«ابن عباس» و«قتاده»و«مجاهد»است.

«سدی»و«سعید بن جبیر»گویند:خدایا نشان بده به ما حظ و قسمت ما را از نعمت در بهشت تا ایمان بیاوریم.

«ابی العالیه»و کلبی»و«مقاتل»گفته اند:چون این آیه نازل شد:

(أَمّٰا مَنْ أُوتِیَ کِتٰابَهُ بِشِمٰالِهِ فَیَقُولُ یٰا لَیْتَنِی لَمْ أُوتَ کِتٰابِیَهْ) ،«اما آن که داده شد کتابش به چپش،پس گوید ای کاش داده نمی شدم کتاب خویش را-حاقه- 25».

«قریش»گفتند ای محمد:تو که گمان می کنی کتاب و نامۀ ما به دست چپ ما داده خواهد شد پس زودتر کتابمان را بده تا آن را بخوانیم.و این سخن از باب مسخره کردن بود که وعید را مسخره کرده و آن را تکذیب می کردند و خداوند به پیامبر خود می گوید:

اِصْبِرْ

(صبر کن)ای محمد و خود را نگه دار عَلیٰ مٰا یَقُولُونَ (بر آن چه می گویند)که تو را تکذیب می کنند،چه اینکه وبال و نتیجۀ کارشان به خودشان باز می گردد.

وَ اذْکُرْ عَبْدَنٰا دٰاوُدَ ذَا الْأَیْدِ

(و به یاد آور بندۀ ما داود را که صاحب قدرت بود)که«ابن عباس»و«مجاهد»گفته اند:صاحب نیرو برای عبادت خدا بود که نیمه شب برخاسته و نیمه ای از عمر خود را روزه گرفت،چه این که یک روز افطار کرده و روز دیگر را روزه دار بود و این،صورت سخت روزه داری می باشد.

ص :81

برخی گفته اند:صاحب نیرو و قوت بر دشمنان و غلبه بر آنان بود چون سنگی را از سنگ انداز خود به سینۀ کسی پرتاب می کرد از سینۀ او وارد و از پشت او خارج شده و به دیگری اصابت می کرد و هر دو را هلاک می گردانید.

و نیز گفته شده که:(ذا الاید)به معنی صاحب قدرت عظیم و نعمتهای بزرگ و فراوان می باشد،چه این که در کنار محراب و لشکرگاهش هزاران مرد نیرومند در هر شب می خوابید إِنَّهُ أَوّٰابٌ (همانا اوست بسیار باز گردنده)یعنی بسیار توبه کننده ای که از هر چیزی که برای خداوند ناپسند باشد رجوع کرده و به سوی آن چه خداوند واجب کرده است باز گردد.و(اوّاب)از(آب-یؤب)به معنی (رجع)می باشد.و این سخن از«مجاهد و ابن زید»است.و«سعید» گفته مراد از(اوّاب)عبارت از(مسبح)می باشد.و«ابن عباس»گوید:

(اوّاب)به معنی اطاعت کننده است.

إِنّٰا سَخَّرْنَا الْجِبٰالَ مَعَهُ یُسَبِّحْنَ

(و همانا مسخّر کردیم کوه ها را با او تسبیح می کنند)خداوند را،چون داود تسبیح می کند.

احتمال دارد تسبیح جبال به این باشد که خداوند در آنها تسبیح را خلق کرده باشد و یا بنائی را قرار داده باشد که آواز تسبیح از آن خارج شود.

بِالْعَشِیِّ وَ الْإِشْرٰاقِ

(به شامگاه و صبحگاه) وَ الطَّیْرَ (و مرغان)یعنی و رام کردیم برای او مرغان را مَحْشُورَهً (جمع شده)که به نزد داود جمع شده و با او خدا را تسبیح می کردند.

کُلٌّ

(همه)یعنی همۀ پرندگان و کوه ها لَهُ أَوّٰابٌ (به سوی او باز گردنده است)یعنی رجوع می کردند به مراد داود و او را در تسبیح اطاعت و تبعیت می کردند.

«جبائی»گوید:مانعی ندارد که خداوند در پرندگان معارفی را

ص :82

قرار داده باشد که امر و نهی داود را بفهمند،پس اطاعت کنند او را در آنچه که اراده کرده است،اگر چه مکلف نبوده و دارای عقل کامل نباشند.

وَ شَدَدْنٰا مُلْکَهُ

(و محکم ساختیم پادشاهیش را)یعنی ملک او را با نگهبانی و لشکریان و شکوه و زیادی نیرو و افراد فراوان،قوی گردانیدیم.

وَ آتَیْنٰاهُ الْحِکْمَهَ

(و دادیم او را حکمت)که آن نبوت باشد و یا مصاب بودن در امور و یا علم به خدا و احکام و شرایع خداوند باشد.و این سخن «ابی العالیه»و«جبائی»است.

وَ فَصْلَ الْخِطٰابِ

(و خطاب تفصیل دهنده)که آن مسألۀ حضور شهود و استعمال سوگند است و یا این است که:(مدعی باید بیّنه بیاورد و منکر باید سوگند بخورد)به این جهت به این امور فصل الخطاب گفته می شود که دشمنی ها و نزاع ها فقط از این امور قطع و انفصال پیدا می کند.و این تفسیر نظر اکثریت مفسران می باشد.

«ابن مسعود»،«حسن»،«قتاده»و«مقاتل»گفته اند:مراد از فصل الخطاب،فهم و علم به قضا و حکومت می باشد.

«بلخی»گفته مراد از تسبیح گفتن جبال با داود،این است که حضرت داود دارای آواز دلنشین و طنین افکن بود و خداوند آواز او را نیکو قرار داده بود و چون«زبور»را با صدای بلند می خواند در کوه ها طنین افکنده و باز بر می گشت و خداوند نیز عکس العمل صدای داود را به عنوان تسبیح آنها یاد کرده است .

ص :83

[سوره ص (38): آیات 21 تا 25]

اشاره

وَ هَلْ أَتٰاکَ نَبَأُ اَلْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا اَلْمِحْرٰابَ (21) إِذْ دَخَلُوا عَلیٰ دٰاوُدَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ قٰالُوا لاٰ تَخَفْ خَصْمٰانِ بَغیٰ بَعْضُنٰا عَلیٰ بَعْضٍ فَاحْکُمْ بَیْنَنٰا بِالْحَقِّ وَ لاٰ تُشْطِطْ وَ اِهْدِنٰا إِلیٰ سَوٰاءِ اَلصِّرٰاطِ (22) إِنَّ هٰذٰا أَخِی لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَهً وَ لِیَ نَعْجَهٌ وٰاحِدَهٌ فَقٰالَ أَکْفِلْنِیهٰا وَ عَزَّنِی فِی اَلْخِطٰابِ (23) قٰالَ لَقَدْ ظَلَمَکَ بِسُؤٰالِ نَعْجَتِکَ إِلیٰ نِعٰاجِهِ وَ إِنَّ کَثِیراً مِنَ اَلْخُلَطٰاءِ لَیَبْغِی بَعْضُهُمْ عَلیٰ بَعْضٍ إِلاَّ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ وَ قَلِیلٌ مٰا هُمْ وَ ظَنَّ دٰاوُدُ أَنَّمٰا فَتَنّٰاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَ خَرَّ رٰاکِعاً وَ أَنٰابَ (24) فَغَفَرْنٰا لَهُ ذٰلِکَ وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنٰا لَزُلْفیٰ وَ حُسْنَ مَآبٍ (25)

ترجمه:

و آیا آمد تو را خبر ستیزه کنندگان هنگامی که بالا رفتند بر دیوار پرستشگاه.

زمانی که داخل شدند بر داود پس هراسید از ایشان،گفتند نترس دو تن

ص :84

ستیزه کننده ایم،بعض ما بر بعض دیگر ستم کرده است،پس میان ما به حق حکم کن و گزاف نگو و هدایت کن ما را به راه راست.به درستی که این برادر من است برای او نود و نه میش و برای من یک میش است،پس گفت واگذار آن را به من و مغلوب کرد مرا در خطاب.گفت به حقیقت تو را ستم کرده است به خواستن میش تو بسوی میشهای خود،و همانا بسیاری از آمیختگان هر آینه ستم میکنند بعضی از ایشان بعض دیگر را،مگر آنان که ایمان آوردند و عمل صالح کردند و اندکی اند ایشان و گمان کرد داود که آزمایش کردیم او را پس درخواست آمرزش کرد از پروردگارش و بروی افتاد رکوع کننده و باز گردید.پس این را بر او آمرزیدیم و همانا برای اوست در نزد ما تقربگاهی و نیکو بازگشتگاه.

قرائت:

تشطط-«ابن ابی رجاء»و«قتاده»کلمۀ(تشطط)را به فتح(تاء)و ضم(ط)خوانده که از باب(شط-یشط-و یشط)می باشد ولی قرائت مشهور(تشطط)به ضم(تاء)و کسر(ط)می باشد.

نعجه-قرائت«حسن»و«اعرج»به کسر(نون)است و مانند لغت (لقوه)به کسر(لام)می باشد ولی قرائت مشهور به فتح(نون)بوده و هر دو قرائت جایز بوده مانند(شجعه و شجعه) عزنی-«ابی حیات»این کلمه را به تخفیف خوانده و وجهش آن که این کلمه مخفف باشد از(عزّتی)به تشدید که(زای)اول یا دوم برای تخفیف حذف شده باشد ولی قرائت مشهور در این کلمه به تشدید می باشد.

فتناه-«عمر بن الخطاب»این کلمه را به تشدید(تاء)خواند و آن مبالغه است مانند(فعّلنا)که با تشدید باشد.

«قتاده»و«ابی عمرو»کلمۀ(فتناه)را به تخفیف خوانده و توجیه آن چنین است که این فعل تثنیه بوده و دو فاعل آن دو فرشته باشد که برای «داود»آمده بودند.

ص :85

شرح لغات:

خصم-مدّعی را گویند که حقی را از حقوق از دیگری ادعا کند و این لفظ بر واحد و تثنیه و جمع یکسان اطلاق می شود.

تسور-از مادۀ(سور)که به معنی دیوار است بوده و گفته می شود(فلان تسور الدار)یعنی از دیوار وارد خانه شد،پس(تسور)از دیوار آمدن را گویند.

محراب-جای اشراف و بزرگان را گویند چه این که با مقام پائین و افراد پست محارب و مخالف است و بدین جهت قبله و جای نماز را محراب گویند.

شطط-یعنی ستم کرد اذ دخلوا-این جمله بدل از(اذ تسوروا)بوده و نیز گفته اند زمان دخول غیر از زمان(تسور)است.

خصمان-خبر است بر مبتداء محذوف که(نحن)باشد.

قلیل ما هم-(هم)مبتداء و(قلیل)خبر و(ما)زاید است.و ممکن است که(ما)به معنی(الذی)بوده و(هم)مبتداء و خبر آن محذوف باشد و تقدیر چنین باشد(و قلیل الذینهم کذلک)

تفسیر:

اشاره

هنگامی که خداوند از اعطاء حکمت و فصل خطاب به داود سخن گفت به یک نمونه از مخاصمه هایی که نزد او آورده شده است اشاره کرد و فرمود:

وَ هَلْ أَتٰاکَ

(و آیا آمد تو را)ای محمد(ص) نَبَأُ الْخَصْمِ (خبر مخاصمه کنندگان)،کلمۀ استفهام در این جمله برای تشویق به شنیدن و ارائه مواردی از نقایص می باشد.

إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرٰابَ

(زمانی که بالا رفتند بر دیوار پرستشگاه)تا در نمازگاه بر«داود»داخل شدند و این که فعل(تسوروا)به صورت جمع آورده شده با این که فاعل آن دو فرشته بوده است به جهت دو فرقۀ مخاصمه کننده می باشد

ص :86

ولی آنان که گفته اند جمع بر دو نفر نیز اطلاق می شود به این آیه تمسک جسته اند ولی جواب آنها در جملۀ فوق گفته شده است. إِذْ دَخَلُوا عَلیٰ دٰاوُدَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ (زمانی که داخل شدند بر داود پس او هراسید از ایشان)که در غیر وقت مخاصمه،وارد شده و از غیر درب وارد گشتند و بدون اذن او داخل شدند.

قٰالُوا لاٰ تَخَفْ خَصْمٰانِ

(گفتند نترس دو ستیزه کننده است)یعنی به داود گفتند ما دو خصم هستیم.

بَغیٰ بَعْضُنٰا عَلیٰ بَعْضٍ

(بعضی بر بعض دیگر ستم کرده است)آمدیم تا میان ما قضاوت کنی.

فَاحْکُمْ بَیْنَنٰا بِالْحَقِّ وَ لاٰ تُشْطِطْ

(پس حکم کن میان ما به حق و ستم نکن)و تجاوز از حق نکن که فقط به میل یکی قضاوت کنی وَ اهْدِنٰا إِلیٰ سَوٰاءِ الصِّرٰاطِ (و هدایت کن ما را به راه راست)یعنی ارشاد و دلالت کن ما را به راه میانه ای که راه حق است.سپس خداوند از قول یکی از دو خصم به خصم دیگر می گوید:

إِنَّ هٰذٰا أَخِی لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَهً وَ لِیَ نَعْجَهٌ وٰاحِدَهٌ

(همانا این برادر من است برای اوست نود و نه میش و برای من یک میش است).

«خلیل»گوید:نعجه عبارت است از مؤنث گوسفند و گاو وحشی و گوسفند کوهی و عرب از زنان به(نعاج)تعبیر می کنند.

فَقٰالَ أَکْفِلْنِیهٰا

(پس گفت واگذار آن را به من)یعنی آن یک میش را نیز به.

میشهای من منضم کن و آن را در کفالت و حیازت من قرار بده و مقصود این است.

که آن را به من ببخش و در نصیب من قرار بده.و این گفتار از«ابن عباس»و «ابن مسعود»و«مجاهد»می باشد.

وَ عَزَّنِی فِی الْخِطٰابِ

(و مغلوب کرد مرا در خطاب)یعنی در کلام به من غلبه کرد،و برخی گفته اند مقصود این است که:اگر سخن می گفت رساتر بود و

ص :87

اگر یورش می آورد سخت تر از من بود و اگر به یاری می طلبید بیش از من می توانست.و این سخن«ضحاک»است.

قٰالَ

(گفت)داود لَقَدْ ظَلَمَکَ بِسُؤٰالِ نَعْجَتِکَ (به حقیقت بر تو ستم کرده با درخواست میشت) یعنی اگر امر آن چنان است که تو ادعا می کنی حقا به تو ستم کرده که خواسته است که میش تو را به میشهای خود منضم کند:

إِلیٰ نِعٰاجِهِ

(به میشهای خود)پس مصدر به مفعول له اضافه شده است.

وَ إِنَّ کَثِیراً مِنَ الْخُلَطٰاءِ

(و همانا بسیاری از آمیختگان)یعنی بسیاری از شریکان،و لفظ(خلطاء)جمع(خلیط)است.

لَیَبْغِی بَعْضُهُمْ عَلیٰ بَعْضٍ

(هر آینه ستم می کند بعضی بر بعض دیگر) سپس خداوند از میان شریکان که برخی بر برخ دیگر ستم می کنند عده ای را جدا کرده و می فرماید:

إِلاَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ

(مگر آنان که ایمان آورده و عمل صالح کنند) که ایشان هرگز به همدیگر و به شریک خود ستم نمی کنند.

وَ قَلِیلٌ مٰا هُمْ

(و اندکند ایشان)لفظ(ما)در این جمله زاید است وَ ظَنَّ دٰاوُدُ أَنَّمٰا فَتَنّٰاهُ (و گمان کرد داود که آزمایش کردیم او را)یعنی داود دانست که ما او را ابتلاء و اختبار کرده ایم.

«علی بن عیسی»گفته است:یعنی سخت کردیم بر او تعبد را.

و نیز گفته اند:مراد از لفظ(ظن)همان خلاف یقین است.

فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ

(پس استغفار کرد پروردگارش را)یعنی از خداوند درخواست آمرزش و طلب پوشش کرد.

وَ خَرَّ رٰاکِعاً

(و به روی افتاد و رکوع کننده)یعنی نماز گزارد.

وَ أَنٰابَ

(و بازگشت)به سوی او.و گفته اند:به زمین افتاد و خدا را سجده کرد و به سوی او رجوع کرد،چه این که گاهی از سجده به عنوان رکوع

ص :88

یاد می کنند.و شاعر گوید:

فخرّ علی وجهه راکعا

و تاب الی اللّٰه من کل ذنب

«پس به روی افتاد رکوع کننده-و توبه بر خدا برد از هر گناهی» «حسن»گوید:علت در به کار بردن رکوع به جای سجود این است که اصولا رکوع پیش از سجود انجام می شود.

«مجاهد»گوید:داود چهل روز سر به سجده گزارده بود که جز برای نماز واجب و کارهای ضروری سر از سجده بر نداشت.

فَغَفَرْنٰا لَهُ ذٰلِکَ وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنٰا لَزُلْفیٰ

(پس این را برای او آمرزیدیم و برای او نزد ماست تقربگاهی)یعنی قرب و کرامتی.

وَ حُسْنَ مَآبٍ

(و نیکو بازگشتگاهی)در بهشت.

در استغفار داود اختلاف شده است در این که از چه چیزی بوده است؟ برخی گفته اند:استغفار داود بر اساس پیوستن به خداوند و خضوع برای او و اظهار ذلت و خواری با عبادت و سجود در مقابل خداوند بوده است،چنان که خداوند از قول«ابراهیم»نقل کرده که: (وَ الَّذِی أَطْمَعُ أَنْ یَغْفِرَ لِی خَطِیئَتِی یَوْمَ الدِّینِ) ،«و آن که امیدوارم،این که بیامرزد خداوند لغزشم را روز جزاء -شعراء-82».

و کلمۀ(فغفرناه)در این صورت به معنی(قبول کردیم)خواهد بود و این کلمه به صورت(جزاء)آمده مانند قول خداوند: (یُخٰادِعُونَ اللّٰهَ وَ هُوَ خٰادِعُهُمْ) «نیرنگ کنند با خدا و اوست نیرنگ کنندۀ ایشان-نساء 142»و (اللّٰهُ یَسْتَهْزِئُ بِهِمْ) ،«خدا مسخره کند به ایشان-بقره-15».پس چون مراد از استغفار و توبه قبول می باشد و لذا در جواب آن(غفرنا)گفته می شود.این سخن کسی است از امامیه و غیر ایشان که پیامبران را از همۀ گناه منزه می دانند.

ولی آن که گناهان صغیره را بر پیامبران جایز می شمارد می گوید:استغفار داود از گناه بوده است و سپس دربارۀ این گناه سخنان گوناگونی گفته اند که

ص :89

اکنون توجه می کنید:

سخنان نادرست دربارۀ«داود»و«اوریا»

1-«اوریا بن حیان»زنی را به همسری خواستگاری کرد و خویشانش بر آن شدند که با وی تزویج کند،زیبایی این زن به گوش داود رسید،او نیز از این زن خواستگاری کرد و پیش از«اوریا»آن را به تزویج خود درآورد،بدین جهت که داود در این امر طمع کرده و حرص خود را نسبت به دنیا ابراز داشته بود مورد سرزنش قرار گرفت.و این گفتار«جبائی»است.

2-داود در یکی از لشکر کشی های خود،اوریا را از دست داد و در مرگ او مانند دیگران ناراحت نشد چون مایل بود با زن او ازدواج کند،بدین جهت با نازل شدن دو فرشته مورد عتاب قرار گرفت.

3-در آئین داود چنین رسم بود که چون مردی می مرد و همسری از او باقی می ماند در مرحلۀ اول نزدیکان وی سزاوارتر و مقدم بر ازدواج همسر او بودند و اگر ایشان رغبت نکرده و اعراض می کردند در این صورت دیگران حق داشتند با همسر وی ازدواج کنند ولی حضرت داود این رسم را رعایت نکرده و پس از کشته شدن«اوریا»با همسر وی ازدواج کرد و هیبت بزرگی او مانع شد از این که فامیل و خویشان«اوریا»همسر وی را خواستگاری کنند،از این جهت داود مورد سرزنش قرار گرفت.

4-یک مرد و زن برای محاکمه به نزد داود آمدند و حال خود را بر او عرضه کردند،داود طبق معمول چون نظرش به چهرۀ زن افتاد بر اساس طبیعت انسانی به آن تمایل پیدا کرد چون آن دو از محاکمه فارغ شده و رفتند،داود مشغول عبادت شد ولی در حین عبادت گاهی فکرش متوجه زیبایی آن زن میشد بدین جهت خداوند او را مورد عتاب قرار داده است.

5-هنگامی که دو نفر فرشته به صورت خصم برای محاکمه به نزد داود

ص :90

آمدند،او در قضاوت عجله کرد،در حالی که بر او واجب بود قبلا،ادعای هر یک از دو خصم را دربارۀ دیگری پرسیده و بشنود و به نفع یکی،پیش از استماع دعوای دومی قضاوت نکند تا اصل دعوی ثابت گردد،و این که داود در این هنگام شتاب در قضاوت کرده به این جهت بود که از وارد شدن نابهنگام آن دو خصم به وحشت افتاد و بی توجه شده بود.

داستانی ناپسند دربارۀ«داود»(ع)

دربارۀ حضرت«داود»(ع)قصه ای را نقل کرده اند که ناپسند بوده و موافق با مقام نبوت نمی باشد و اکنون آن را نقل می کنیم:

حضرت«داود»بسیار نماز می خواند و می گفت خدایا!تو ابراهیم را بر من فضیلت دادی و او را به عنوان خلیل انتخاب کردی و موسی را بر من فضیلت دادی و او را(کلیم)گردانیدی! خداوند فرمود:ای داود!ما ایشان را آزمایش کردیم و به این مقام رسانیدیم ولی تو را به مانند آنان آزمایش نکردیم،اگر بخواهی تو را هم امتحان می کنیم؟ داود گفت:آری مرا هم امتحان کن،پس روزی که او در محرابش بود کبوتری به چشمش خورد و خواست او را بگیرد،کبوتر به پنجرۀ پرستشگاه پرید و داود به دنبال آن به پنجره درآمد در این هنگام چشمش به زن«اوریا» افتاد که او خود را می شست،پس دل به او بست و تصمیم گرفت با او ازدواج کند.در یکی از جنگها دستور داد که«اوریا»در پیشاپیش جبهه جلوتر از «تابوت سکینه»مشغول مبارزه شود،«اوریا»نیز چنین کرد و کشته شد،و چون عدۀ وی تمام شد با همسر او ازدواج کرد و«سلیمان»از او زاده شد، روزگار به کام داود می گذشت تا روزی که در محراب خود مشغول عبادت بود، دو مرد را مشاهده کرد و از آنان هراسید،آن دو به وی گفتند نترس ما دو

ص :91

خصم هستیم که بعضی بر بعض دیگر ستم کرده و آمده ایم که تو دربارۀ ما قضاوت کنی!یکی از آن دو مرد به دیگری نگاه کرده و خندید،در این هنگام «داود»متوجه شد آن دو مرد دو فرشته می باشند که خداوند به صورت دو خصم فرستاده تا«داود»را بر لغزش او متوجه کنند،پس در این هنگام توبه کرده و گریه نمود تا جایی که از آب چشم او گیاهی روئیده شد.

در نادرست بودن داستان فوق هیچگونه شک و تردیدی نمی باشد زیرا که این داستان موجب از میان رفتن عدالت حضرت داود می باشد!! چگونه درست باشد که بگوئیم پیامبران بی عدالت بودند در حالی که ایشان امینان بر وحی خدا و سفیران میان مردم و خدا می باشند و آیا جایز است که پیامبران دارای چنین صفتی باشند که شهادت آنان مورد قبول نبوده و مردم از شنیدن این سخن ایشان و قبول آن منزجر و متنفر باشند؟!

«داود»در بیان«علی»(ع)

از حضرت«علی»(ع)روایت شده که فرمود:

اگر کسی بگوید که داود زن«اوریا»را تزویج کرد باید بداند که من در بارۀ او دو حدّ جاری کرده و تازیانه می زنم،یکی برای اهانت به نبوت و دیگری طبق قانون اسلام! «ابو مسلم»گوید:مانعی ندارد که بگوئیم آن دو خصم واقعا دو مرد عادی بودند که برای قضاوت به نزد«داود»آمده بودند و مسألۀ(میش)نیز واقعیت داشته است و ترس و هراس داود هم به این جهت بود که آنان در غیر وقت عادی و بدون اجازه بر وی داخل شده بودند و سرزنش از این جهت بوده که«داود»بدون شنیدن دلیل طرف دوم به نفع اولی قضاوت کرده بود .

ص :92

[سوره ص (38): آیات 26 تا 29]

اشاره

یٰا دٰاوُدُ إِنّٰا جَعَلْنٰاکَ خَلِیفَهً فِی اَلْأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ اَلنّٰاسِ بِالْحَقِّ وَ لاٰ تَتَّبِعِ اَلْهَویٰ فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبِیلِ اَللّٰهِ إِنَّ اَلَّذِینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبِیلِ اَللّٰهِ لَهُمْ عَذٰابٌ شَدِیدٌ بِمٰا نَسُوا یَوْمَ اَلْحِسٰابِ (26) وَ مٰا خَلَقْنَا اَلسَّمٰاءَ وَ اَلْأَرْضَ وَ مٰا بَیْنَهُمٰا بٰاطِلاً ذٰلِکَ ظَنُّ اَلَّذِینَ کَفَرُوا فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ کَفَرُوا مِنَ اَلنّٰارِ (27) أَمْ نَجْعَلُ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ کَالْمُفْسِدِینَ فِی اَلْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ اَلْمُتَّقِینَ کَالْفُجّٰارِ (28) کِتٰابٌ أَنْزَلْنٰاهُ إِلَیْکَ مُبٰارَکٌ لِیَدَّبَّرُوا آیٰاتِهِ وَ لِیَتَذَکَّرَ أُولُوا اَلْأَلْبٰابِ (29)

ترجمه:

ای داود همانا قرار دادیم تو را خلیفۀ در زمین،پس حکم کن میان مردم به حق و پیروی مکن خواهش نفس را،پس گمراه می کند تو را از راه خدا،همانا آنان که گمراه شدند از راه خدا بر ایشان است عذاب سخت به آن چه فراموش کردند روز حساب را.و نیافریدیم آسمان و زمین را و آنچه میان آن دو است.

بیهوده،این گمان آنان است که کافر شدند،پس وای بر آنان که کافر شدند از آتش.یا قرار می دهیم آنان را که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند

ص :93

مانند.مفسدان در زمین؟یا قرار می دهیم پرهیزکاران را مانند فاجران.کتابی است،نازل کردیم آن را بر تو،مبارک است،تا تدبیر کنند در آیات آن و تا پند بگیرند صاحبان خرد.

قرائت:

«ابو جعفر»و«اعمش»و«برجمی»(لتدبروا)به(تاء)و تخفیف و دیگران به (یاء)و تشدید قرائت کرده اند.

توجیه در قرائت اول این است که:کلمۀ فوق در اصل(لتتدبروا)بوده که (تاء)دوم که فاء الفعل باشد حذف شده است.

و توجیه قرائت دوم این است که:اصل کلمۀ فوق(لیتدبروا)بوده که(تاء) در(دال)ادغام شده است.

لغات:

خلیفه-کسی را گویند که تدبیر امور را از طرف شخص دیگری متعهد شود و(خلیفه اللّٰه)در زمین آن را گویند که خداوند تدبیر امور بندگانش را به امر خود به او سپرده باشد.

تفسیر:

و اکنون خداوند به تمام کردن نعمت خود بر داود پرداخته و می گوید:

یٰا دٰاوُدُ إِنّٰا جَعَلْنٰاکَ خَلِیفَهً فِی الْأَرْضِ

(ای داود همانا قرار دادیم تو را خلیفه در زمین)یعنی تو را خلیفه گردانیدیم از جانب خودمان بر بندگان تا به امر ما امور آنان را تدبیر کنی.

«ابی مسلم»چنین معنی کرده است که:تو را جانشین پیامبران گذشته در دعوت به توحید و عدل و بیان احکام،قرار دادیم.

فَاحْکُمْ بَیْنَ النّٰاسِ بِالْحَقِّ

(حکم کن میان مردم به حق)یعنی تفصیل بده امور بندگان را.و منظور از حق قرار دادن هر چیزی در جای خود می باشد.

وَ لاٰ تَتَّبِعِ الْهَویٰ

(و پیروی از هوی نکن)یعنی از آن چه طبعت به سوی

ص :94

آن میل می کند و خواهش نفست به آن دعوت می کند در صورتی که مخالف حق باشد پیروی نکن.

فَیُضِلَّکَ عَنْ سَبِیلِ اللّٰهِ

(پس گمراه می کند تو را از راه خدا)یعنی اگر از هوای نفست پیروی کنی تو را از راه حق که راه خداست باز می دارد.

إِنَّ الَّذِینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللّٰهِ

(همانا آنان که گمراه شوند از راه خدا) و از دستوری که خدا به ایشان داده اعراض کنند:

لَهُمْ عَذٰابٌ شَدِیدٌ بِمٰا نَسُوا یَوْمَ الْحِسٰابِ

(بر ایشان خواهد بود عذاب سخت به آن چه فراموش کردند روز حساب را)که ترک کردند در دنیا اطاعت خداوند را.از«عکرمه»و«سدی».بنا بر این(یوم الحساب)متعلق به (عذاب شدید)می باشد.

و برخی چنین معنی کرده اند که:بر ایشان عذاب سخت خواهد بود به این که از یاد روز حساب اعراض کردند.و در این صورت(یوم)متعلق به (نسوا)خواهد بود.

وَ مٰا خَلَقْنَا السَّمٰاءَ وَ الْأَرْضَ وَ مٰا بَیْنَهُمٰا بٰاطِلاً

(و ما نیافریدیم آسمان و زمین و آنچه را میان آن دو است بیهوده)که غرض و حکمتی در آن نباشد، بلکه همه روی حکمت آفریده شده است که عبارت باشد از خلقت انواع حیوانات سودمند و عرضۀ ثواب عظیم بر خردمندان و هزاران حکمت و منافع دیگر که در سراسر جهان هویداست و این سخن منافات دارد با نظریۀ«اهل جبر»که معتقدند کارهای باطل و گمراه کننده نیز از فعل خداوند است! ذٰلِکَ ظَنُّ الَّذِینَ کَفَرُوا (این،گمان آنان است که کافر شدند)به خداوند و حکمت او را در خلقت منکر شدند.

فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ کَفَرُوا مِنَ النّٰارِ

(پس وای بر آنان که کافر شدند از آتش)که دچار آن خواهند شد.

سپس خداوند بر اساس سرزنش کافران با جملۀ استفهامیه می گوید:

ص :95

أَمْ نَجْعَلُ الَّذِینَ آمَنُوا

(یا قرار دهیم آنان را که ایمان آوردند)یعنی آیا ما قرار می دهیم آنان را که خدا را تصدیق کرده و به رسولان او ایمان آوردند وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ (و عمل کردند به صالحات)و طاعات کَالْمُفْسِدِینَ فِی الْأَرْضِ (مانند فساد کاران در زمین)و عمل کنندگان به گناهان.

أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ کَالْفُجّٰارِ

(یا قرار می دهیم پرهیزکاران را مانند تباه- کاران)یعنی آیا ما پرهیزکاران را که از معاصی خداوند بجهت ترس از مجازات پرهیز کرده اند مانند فاجران که طاعات را ترک کرده و مرتکب معاصی شده اند قرار می دهیم؟!هرگز چنین نخواهد بود!! سپس خداوند پیامبر خود را مورد خطاب قرار داده و می فرماید:

کِتٰابٌ أَنْزَلْنٰاهُ إِلَیْکَ مُبٰارَکٌ

(کتابی است نازل کردیم بر تو مبارک است)یعنی این قرآن که بر تو نازل کردیم دارای منافع بسیار است هر که به آن معتقد شود خواهد فهمید که چه اندازه خداوند به او نعمت ارزانی داشته است.

لِیَدَّبَّرُوا آیٰاتِهِ

(تا تدبّر کنند در آیات آن)یعنی باید مردم در آن اندیشه کنند و از مواعظ آن پند گیرند.

وَ لِیَتَذَکَّرَ أُولُوا الْأَلْبٰابِ

(و باید پند گیرند صاحبان خرد)یعنی عقلایی که مورد خطاب این آیه می باشند .

ص :96

[سوره ص (38): آیات 30 تا 40]

اشاره

وَ وَهَبْنٰا لِدٰاوُدَ سُلَیْمٰانَ نِعْمَ اَلْعَبْدُ إِنَّهُ أَوّٰابٌ (30) إِذْ عُرِضَ عَلَیْهِ بِالْعَشِیِّ اَلصّٰافِنٰاتُ اَلْجِیٰادُ (31) فَقٰالَ إِنِّی أَحْبَبْتُ حُبَّ اَلْخَیْرِ عَنْ ذِکْرِ رَبِّی حَتّٰی تَوٰارَتْ بِالْحِجٰابِ (32) رُدُّوهٰا عَلَیَّ فَطَفِقَ مَسْحاً بِالسُّوقِ وَ اَلْأَعْنٰاقِ (33) وَ لَقَدْ فَتَنّٰا سُلَیْمٰانَ وَ أَلْقَیْنٰا عَلیٰ کُرْسِیِّهِ جَسَداً ثُمَّ أَنٰابَ (34) قٰالَ رَبِّ اِغْفِرْ لِی وَ هَبْ لِی مُلْکاً لاٰ یَنْبَغِی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی إِنَّکَ أَنْتَ اَلْوَهّٰابُ (35) فَسَخَّرْنٰا لَهُ اَلرِّیحَ تَجْرِی بِأَمْرِهِ رُخٰاءً حَیْثُ أَصٰابَ (36) وَ اَلشَّیٰاطِینَ کُلَّ بَنّٰاءٍ وَ غَوّٰاصٍ (37) وَ آخَرِینَ مُقَرَّنِینَ فِی اَلْأَصْفٰادِ (38) هٰذٰا عَطٰاؤُنٰا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِکْ بِغَیْرِ حِسٰابٍ (39) وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنٰا لَزُلْفیٰ وَ حُسْنَ مَآبٍ (40)

ترجمه:

و بخشیدیم به داود سلیمان را چه نیکو بنده است،همانا اوست بسیار بازگردنده.هنگامی که عرضه شد بر او هنگام شام،اسبان که بر سه پا و سر

ص :97

ناخن چهارم می ایستند.پس گفت همانا من دوست داشتم دوستی اسب را از یاد پروردگارم تا پنهان شد خورشید در حجاب.برگردانید آن را بر من پس آغاز کرد به مسح کردن ساقها و گردنها.و هر آینه به حقیقت آزمایش کردیم سلیمان را و افکندیم بر تختش جسدی را سپس بازگشت.گفت پروردگارم بیامرز مرا و ببخش برای من ملکی را که سزاوار نباشد به احدی پس از من،همانا تو بسیار بخشنده ای.پس رام کردیم برای او باد را،روان می شد به فرمان او به نرمی هر جا که می خواست.و دیوها را هر بنا کننده و فرو روندۀ در دریا.و دیگران را بسته شدۀ در زنجیرها.این است بخشش ما پس ببخش یا نگهدار بدون حساب.و البته برای اوست در نزد ما تقربگاهی و نکو بازگشتگاه.

شرح لغات:

صافنات-جمع(صافنه)است و آن اسبی را گویند که بر سه پای خود به ایستد و پای چهارم را بر نوک پا به زمین گذارد.

جیاد-جمع(جواد)است که(واو)تبدیل به(یا)شده است و آن اسب تندرو را گویند،و برخی گفته اند(جیاد)جمع(جود)است مانند(سوط) و(سیاط).

کرسی-به معنی(تخت)است.

رخاء-باد نرم و آرام را گویند.

اصفاد-جمع(صفد)است که به معنی(زنجیر)می باشد.

اعراب:

حب الخیر-این کلام منصوب است چون(مفعول به)است و تقدیر چنین است(اخترت حب الخیر)و حرف(عن)در جمله(عن ذکر ربّی)به معنی(علی)است.

«ابو علی»گوید:(حبّ الخیر)مفعول له برای فعلی است که به معنی (لزمت الارض لحبّ الخیر معرضا عن ذکر ربّی)می باشد،پس کلمه(عن)محلا

ص :98

منصوب و حال می باشد،و(ذکر)مصدر بوده که به مفعول اضافه شده است و جایز است که اضافه به فاعل باشد به این معنی که(عما ذکرنی ربّی).

مسحا-مصدر فعل محذوف است که(یمسح)باشد.

رخاء-بنا به حالیت منصوب است و عامل در آن فعل(تجری)می باشد و کل بناء-بدل از شیاطین است که بدل بعض از کل می باشد بغیر حساب-محلا منصوب و حال است که تقدیر(غیر محاسب)می باشد.

تفسیر:

اشاره

خداوند سرگذشت سلیمان را به داستان داود پیوسته و فرموده است:

سلیمان سان می بیند

وَ وَهَبْنٰا لِدٰاوُدَ سُلَیْمٰانَ

(و بخشیدیم به داود سلیمان را).

نِعْمَ الْعَبْدُ

(چه نیکو بنده است)حضرت سلیمان.

إِنَّهُ أَوّٰابٌ

(همانا اوست بسیار بازگردنده)که برای بدست آوردن رضایت خداوند همواره بازگشتش در امور دین بسوی اوست.

إِذْ عُرِضَ عَلَیْهِ

(زمانی که عرضه شد بر او).جایز است که(اذ)متعلق به (نِعْمَ الْعَبْدُ) باشد که مقصود چنین می شود(چه نیکو بنده ای است هنگامی که عرضه شد بر او)و جایز است که متعلق به(یاد کن ای محمّد)بوده که در تقدیر می باشد بِالْعَشِیِّ (به هنگام شام)یعنی هنگام زوال خورشید و غروب و عصر اَلصّٰافِنٰاتُ (اسبان)یعنی اسب هایی که بر سه پا ایستاده و بر نوک ناخن پای چهارم قرار گیرند اَلْجِیٰادُ (اسبان تندرو)که دارای قدمهای فراختر باشند.

مقاتل گوید:حضرت سلیمان از پدر خود،داود دو هزار اسب بارث برده بود و داود آنها را از«عمالقه»به چنگ آورده بود.«کلبی»گوید:

سلیمان در دمشق و نصیبین جنگ کرده و دو هزار اسب به چنگ آورد.

ص :99

«حسن»گوید:اسبانی از دریا خارج شده که دارای بال بودند و «سلیمان»مشغول نماز بود که نماز اوّل را تمام کرده و اسبان بر او عرضه شد و او مشغول سان دیدن بود که خورشید غروب کرد.

فَقٰالَ إِنِّی أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَیْرِ عَنْ ذِکْرِ رَبِّی

(پس گفت همانا دوست داشتم دوستی اسب را از ذکر پروردگارم)یعنی دوستی اسبان را بر ذکر خداوند برگزیدم.

«فراء»گوید:هر کسی که چیزی را دوست داشته باشد آن را برگزیده و انتخاب کرده است.

«ابن مسعود»،(حب الخیل)قرائت کرده است.

رسول خدا(ص)،(زید الخیل)را(زید الخیر)نامیده است و نیز فرمود:(الخیر معقود بنواصی الخیل)،«خیر و نیکی در پیشانی های اسبان بسته شده است».

و برخی(حب الخیر)را به معنی حبّ مال گفته اند.و این قول«سعید ابن جبیر»است،و از نظر قرآن،خیل بمعنی مال و خیر به معنی مال زیاد میباشد گفته شده:که اسبان،«سلیمان»را از نماز عصر باز داشته و مشغول کرد تا وقت آن سپری شد.و این قول از«علی»(ع)و«قتاده»و«سدی» می باشد.

و در روایات اصحاب ما آمده است که اوّل وقت نماز سپری شده بود.

«جبائی»گوید:آن چه از سلیمان ترک شد نماز واجب نبوده بلکه نماز مستحبی بوده است که در آخر روز انجام می داد چون مشغول به سان دیدن از اسبها شده بود.

و برخی از مفسران گفته اند:مراد از(ذکر رب)«تورات»می باشد و مقصود این است که:من دوست داشتم اسبها را از کتاب خداوند،هم چنان که (خیل)در کتاب ما ممدوح است در کتابهای آسمانی گذشته نیز پسندیده بوده

ص :100

است.و این قول«ابی مسلم»است.

حَتّٰی تَوٰارَتْ بِالْحِجٰابِ

(تا پنهان شد در حجاب)یعنی غروب کرد خورشید.و این قول«ابن مسعود»و گروهی از مفسران است.

برخی گفته اند:ضمیر(تورات)به خیل و اسبها برمی گردد،و مقصود چنین می شود که فکر سلیمان مشغول اسبها شد تا آن که از چشمش ناپدید گشته و در حجاب ناپیدایی فرو رفتند،چه این که«سلیمان»دستور داد اسبان را بتازند.و آنها رفتند تا از دیدۀ سلیمان ناپدید شدند.و این سخن از «ابی مسلم»و«علی بن عیسی»نقل شده است.

رُدُّوهٰا عَلَیَّ

(برگردانید آن را بر من)بسیاری از مفسران گویند:

«سلیمان»به اصحاب خود گفت اسبها را بازگردانید.

حضرت(علی علیه السلام)فرمود:چون خورشید غروب کرد«سلیمان» از خداوند مسئلت کرد که خورشید را باز گرداند تا او نماز عصر را بجا آورد.

پس ضمیر(ها)به خورشید برمی گردد.

فَطَفِقَ مَسْحاً بِالسُّوقِ وَ الْأَعْنٰاقِ

(پس آغاز کرد به مسح کردن ساقها و گردنها)دربارۀ این آیه سخنان گوناگونی گفته شده است که اکنون به برخی از آنها توجه شما را جلب می کنیم:

1-مسح به معنی بریدن است و سلیمان بخاطر فوت شدن نمازش،گردن و ساقهای اسبها را برید و قطع کرد.و این سخن«حسن»و«مقاتل»است.

«ابو عبیده»گوید:عرب گویند(مسح علاوته)یعنی گردنشان را زد و قطع کرد.

عده ای از تفسیر نگاران گفته اند:بدین جهت«سلیمان»گردن اسبها را برید که آنها را در راه خداوند احسان کند چه این که آنها را بسیار دوست می داشت و به این آیه عمل کرد که خداوند می فرماید:( لَنْ تَنٰالُوا الْبِرَّ حَتّٰی تُنْفِقُوا مِمّٰا تُحِبُّونَ) ،«هرگز به نیکی نرسید تا انفاق کنید از آنچه دوست دارید-

ص :101

آل عمران-92» 2-حضرت«سلیمان»(ع)چون از اسبهای خود،سان دید،دست به یال و دم آنها از روی نوازش کشید.و این قول«ابن عباس»و«زهری» است.

داستان سلیمان،در بیان«علی»(ع)

«ابن عباس»گوید:دربارۀ آیه مورد بحث از حضرت«علی»(ع)پرسش کردم،به من فرمود چه چیزی را از آن شنیده ای؟ گفتم:از«کعب»شنیده ام که گفت:حضرت سلیمان مشغول به سان دیدن اسبها شد تا نمازش فوت گردید،ناراحت شده و گفت اسبها را بسوی من بازگردانید و آنها چهارده عدد بودند پس ساقها و گردنهای آنان را با شمشیر قطع گردانید،خداوند نیز چهارده روز پادشاهی او را از میان برد چه این که به اسبها ستم کرده بود.پس حضرت علی علیه السلام فرمود:«کعب» دروغ گفته است،زیرا سلیمان برای جنگ با دشمنان خدا از اسبها،سان می- دید که نماز عصرش فوت شد و خورشید در نقاب مغرب چهره پوشید،سلیمان به امر خداوند به خورشید دستور بازگشت داد و آن بازگشت و او نماز عصر را به جای آورد،آری پیامبران ستم نکرده و امر به ستم نمی کنند،زیرا که ایشان معصوم و مطهّر هستند.

3-سلیمان دست به ساق و گردن اسبها کشیده و آنها را در راه خدا قرار داد.

به«تغلب»گفته شد که«قطرب»می گوید:سلیمان از باب نوازش دست بر اسبها کشید،وی گفت سخن او نادرست است سخن همان است که«فراء» گفته است که سلیمان گردن و ساقهای اسبان را قطع کرد.

وَ لَقَدْ فَتَنّٰا سُلَیْمٰانَ

(و هر آینه آزمایش کردیم سلیمان را)یعنی او را

ص :102

امتحان کرده و محنت را بر او سخت گردانیدیم.

وَ أَلْقَیْنٰا عَلیٰ کُرْسِیِّهِ جَسَداً

(و انداختیم بر تخت او جسدی را)جسد آن باشد که روح ندارد ثُمَّ أَنٰابَ (سپس بازگشت)سلیمان بسوی خداوند.

داستان تخت و لاشه

مفسران و دانشمندان دربارۀ کرسی و جسد و لغزش سلیمان نظریات گوناگونی ابراز داشته اند که به ترتیب اشاره می کنیم:

1-از حضرت رسول(ص)نقل شده که فرمود:روزی سلیمان در مجلس خود گفت من امشب به نزد همسران خود که هفتاد نفر بودند رفته که هر زنی از من فرزندی بزاید که در راه خداوند جهاد کنند و شمشیر زنند و(ان شاء اللّٰه)نگفت،پس به نزد همسرانش رفت و از هیچ کدام فرزندی زاده نشد مگر نصف تنی از یکی زاده شد و این همان جسد و لاشه ای بود که به تخت سلیمان افکنده شد،سپس فرمود:سوگند به آن که جان«محمّد»بدست اوست اگر سلیمان (ان شاء اللّٰه)می گفت آنان همگی زاده شده و در راه خداوند پیکار می کردند.

و سپس سلیمان بازگشت و توبه کرد و نماز خواند و دعا کرد،و این از رهگذر اتصال به خداوند بوده است و دلیل نمی شود که گناه از سلیمان سر زده باشد نه کوچک و نه بزرگ،زیرا سلیمان اگر چه ظاهرا(ان شاء اللّٰه)نگفت ولی در باطن به آن معتقد بود زیرا اگر در باطن اعتقاد نداشت مسلما ایمن از دروغ در آمدن گفتارش نبود پس مورد عتاب و نکوهش قرار گرفتن سلیمان به جهت ترک ظاهر این لفظ بوده است از این جهت اینکه یک مستحبّ و مندوبی را فراموش و ترک کرده است.

2-روایت شده که چون برای سلیمان فرزندی زاده شد دیوان و پریان به همدیگر گفتند اگر این فرزند برای سلیمان باقی و زنده بماند مانند پدر بر ما

ص :103

سخت خواهد گرفت،لذا سلیمان از خطر آزار پریان و دیوان ترسیده و فرزند خود را به دایۀ ابر سپرد تا در آنجا دور از خطر شریران،شیر خورده و بزرگ شود،تا آنکه جسد مردۀ فرزندش در تخت وی افکنده شد،و این بدان جهت بود که خداوند خواست سلیمان را متوجه کند که مواظبت،تنها نمی تواند از سرنوشت جلوگیری کند،پس سرزنش سلیمان از جهت ترس وی از پریان و دیوان بوده است.و این قول از«شعبی»و نیز از حضرت صادق(ع)روایت شده است.

3-«جبائی»گوید:برای سلیمان فرزندی زاده شد که بیجان و مرده بود و در تخت وی افکنده گشت.

4-جسد افکنده شده حضرت سلیمان بوده است که بشدت خداوند او را برای امتحان بیمار کرده و به روی تختش افکند.

و عرب کسی را که بیمار باشد گویند جسم بیجان و گوشتی بر چوبۀ قصاب است.

ثم اناب(سپس بازگشت)به حال بهبودی و سلامت و این قول«ابی مسلم»است،و گفته است که در قرآن مواردی وجود دارد که خداوند بدون شرح با کنایه مطلب را بیان کرده است.

سخنانی ناشایست دربارۀ سلیمان

1-«ابن عباس»گوید:شیطانی به نام«صخر»بر تخت سلیمان افکنده شد که بسیار سر پیچ و متمرد بود و همۀ شیاطین و دیوان بر آن قدرت پیدا نمی کردند.

شیوه و روش سلیمان این بود که هنگامی که به محل تطهیر می رفت انگشتر خود را که نشانۀ پادشاهی و پیمبریش بود از انگشت در می آورد،روزی چون به محل تطهیر رفت،انگشتر خود را بیرون آورده و به همسرش سپرد،آن شیطان

ص :104

و دیو متمرد بصورت سلیمان در آمده و به نزد همسرش رفت و انگشتر را از او گرفته و به عنوان پیامبر و پادشاهی در چهرۀ سلیمان بر تخت وی جلوس کرد و چهل روز سلیمان فراری شد.

2-دیوی بود که«آصف»نام داشت،روزی سلیمان از وی پرسید،مردم را چگونه فریب می دهی؟دیو گفت انگشتر خود را نشان ده تا بگویم!سلیمان چون خواست انگشتر خود را نشان دهد دیو از دست او ربوده و به دریا انداخت،و در نتیجه پادشاهی سلیمان از میان رفته و دیو به جای او بر تخت سلطنت نشست،ولی نتوانست با همسران سلیمان نزدیکی پیدا کند و خدا او را از این کار منع کرد،در این مدت سلیمان طعام گرفته و می خورد و بر کسی نمی توانست طعام دهد،تا روزی زنی به وی ماهی آورد چون شکم ماهی را شکافت انگشتر خود را در آن میان یافت،و خدا پادشاهی او را دوباره به وی بازگردانید و«سدی»گفته که نام این دیو«حیقیق»بوده است.

3-سبب سرزنش سلیمان این بوده که خدا وی را امر کرده بود که از غیر«بنی اسرائیل»ازدواج نکند ولی او از غیر ایشان ازدواج کرد.

4-و یا علت نکوهش این بوده که سلیمان با زنی در حال حیض نزدیکی کرد و خونی از آن چکید و سلیمان انگشتر خود را گذاشته و به حمام رفت،پس شیطان آمده و انگشتر وی را ربود.

5-سلیمان با زن مشرکی ازدواج کرد و او را نتوانست به سوی خدا باز گرداند و او چهل روز در خانۀ سلیمان بت پرستی کرد،پس خداوند وی را چهل روز دچار داستان دیو و انگشتر کرد.

6-سلیمان سه روز کناره گرفت و به کار مردم رسیدگی نکرد و خداوند او را بدینوسیله آزمایش و امتحان کرد.

نقدی از داستانهای گذشته

خوانندۀ محترم خوب توجه کنید که چگونه این داستانها ساختگی است،

ص :105

اولا پیمبری و نبوت در انگشتر نمی باشد،ثانیا خداوند به کسی که نبوت داد از او باز پس نمی گیرد،ثالثا شیطان که نمی تواند به صورت پیامبران در آید، رابعا خداوند نمی گذارد که شیطان به صورت پیامبر بر مردم حکومت کند!!!.

سپس خداوند به دعا و نیایش و بازگشت سلیمان بازگشته و می فرماید:

قٰالَ رَبِّ اغْفِرْ لِی وَ هَبْ لِی مُلْکاً لاٰ یَنْبَغِی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهّٰابُ

(گفت پروردگارا ببخش برای من ملکی را که نزیبد به کسی پس از من که همانا تو بسیار بخشنده هستی)در اینجا این سؤال مطرح می شود که سلیمان چرا این پرسش را کرده و حتی راضی نشد که پادشاهی وی به دیگری داده شود؟! در پاسخ این پرسش چند گونه سخن گفته شده است:

1-پیامبران از خداوند چیزی را درخواست نمی کنند مگر آن که در آن اجازه و اذن داشته باشند و ممکنست که خداوند سلیمان را آموخته باشد که ملکی را سؤال کند که برای دیگری نباشد و برای وی صلاح در دین بوده و برای دیگری در این پرسش و درخواست مصلحتی برای دینش نمی باشد،پس اگر یکی از ما هم از خداوند درخواست کند که ای خدا برای من ثروتی را عطا کن که از همه بیشتر باشد در صورتی که صلاح دین من باشد،نیکو و پسندیده خواهد بود و این درخواست را نمی توان به بخل و حسادت تأویل کرد.و این سخن،مختار «جبائی»است.

2-درخواست سلیمان به این صورت بوده که گفته است خدایا برای من پادشاهی و ملکی عنایت کن که نشانه ای برای پیامبری من باشد و دیگری از افرادی که من مبعوث به آنان شده ام چنین قدرتی و ملکی نداشته باشد!،چنان که گفته می شود:(من پس از تو از کسی اطاعت نمی کنم)یعنی از غیر تو اطاعت نمی کنم تا تو هستی.

3-«سید مرتضی علم الهدی»گوید:جایز است که سلیمان از خداوند چنین درخواست کند که ای خدا!در آخرت برای من از ملک و ثواب بهشت

ص :106

چنان عطا کن که کسی پس از من مستحق آن نباشد پس از آن که به من رسید، زیرا در آن هنگام مسئلۀ تکلیف برچیده شده و احدی نمی تواند با عمل و کردار خود مستحق چیزی شود و سزاوار ثواب سلیمان گردد.

4-سلیمان با این درخواستش از خداوند معجزه ای را مسئلت می کند که مخصوص او باشد چنان که«عصا»و«ید بیضا»مخصوص«موسی»(ع)و «ناقه»مخصوص«صالح»(ع)و«معراج»و«قرآن»مخصوص حضرت«محمد» (ص)می باشد و نیز به این مضمون روایت مرفوعی از رسول خدا(ص)روایت شده که حضرت نماز گزارد و سپس فرمود:شیطان بر من آشکار شد تا نمازم را فاسد کند ولی خداوند مرا قدرت داده که او را از خودم دفع کنم و تصمیم گرفتم که او را در جای محکمی بسته و محبوس کرده تا شما هنگام بامداد آمده و او را تماشا کنید،ولی به یاد سخن سلیمان افتادم که گفت (هَبْ لِی مُلْکاً لاٰ یَنْبَغِی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی) پس خداوند او را به حالت بد و صورت زشتی طرد کرده و بازگردانید این روایت در کتاب صحیح«مسلم»و«بخاری»آورده شده است.

سپس خداوند دعای سلیمان را اجابت کرده و فرمود:

فَسَخَّرْنٰا لَهُ الرِّیحَ تَجْرِی بِأَمْرِهِ رُخٰاءً

(و مسخر کردیم برای او باد را،روان می شد با امر او به نرمی).

«ابن زید»گوید:(رخاء)به معنی نرمی و آسانی است.

«قتاده»گوید:معنی کلمۀ فوق چنین است که باد به پاکی و سرعت روان می شد.

«ابن عباس»گفته:باد در اطاعت سلیمان بوده به هر جا که می خواست روان می شد.

حَیْثُ أَصٰابَ

(هر جا که بخواهد)اکثر مفسران گفته اند:باد در اختیار سلیمان بوده به هر ناحیه ای که اراده می کرده روان می شد.

«حسن»گفته:سلیمان هنگام صبح از«ایلیا»حرکت کرده ظهر در

ص :107

«قزوین»و شب در«کابل»بود.

در اینجا پرسش می شود که خداوند در یک مورد به عنوان باد تند بیان داشته و در اینجا به باد نرم تعبیر می کند،در جواب گفته می شود که ممکن است خداوند دو گونه باد در اختیار سلیمان گذاشته باشد که تند باد و نرم باد باشد.

وَ الشَّیٰاطِینَ

(و رام کردیم برای او دیوان را) کُلَّ بَنّٰاءٍ (هر بنا کننده ای)که در خشکی آن چه سلیمان اراده می کرد می ساختند.

وَ غَوّٰاصٍ

(و فرو رونده)در آب و دریا تا لؤلؤ و جواهر و آن چه سلیمان می خواست بیرون آوردند.

وَ آخَرِینَ مُقَرَّنِینَ فِی الْأَصْفٰادِ

(و دیگران را بسته شده در زنجیرها)یعنی مسخر و رام کردیم برای او دیوان و شیاطین را که در غل و زنجیر آهنین بسته شده بودند که سلیمان هر سه و چهار عدد از ایشان را در زنجیری بسته بود که مانع از تمرد آنان می شد.

برخی گفته اند:سلیمان،کفار شیاطین و دیوان را به زنجیر می کشید و چون ایمان می آوردند آزادشان می کرد.

هٰذٰا عَطٰاؤُنٰا

(این است بخشش ما)یعنی نعمتهایی که عبارت از پادشاهی بی نظیر و دیگر نعمتها بود بر تو بخشیدیم.

فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِکْ

(پس ببخش یا نگه دار)یعنی به هر که می خواهی، احسان کن و به هر که نمی خواهی،احسان مکن و لفظ(من)به معنی احسان است.

بِغَیْرِ حِسٰابٍ

(بدون حساب)یعنی ای سلیمان آن چه بدهی و یا نگه داری روز قیامت مورد حساب واقع نخواهی شد.و این قول«قتاده»و«ضحاک» و«سعید بن جبیر»است.

ص :108

«زجاج»گوید:بدون حساب یعنی بدون درخواست پاداش و جزاء به تو این نعمتها را دادیم.و نیز گفته شده است:ای سلیمان به هر که از شیاطین بخواهی احسان کرده و آزادش کن و هر که از آنان را خواستی در قید و بند و زنجیر نگه دار و برای تو در این کار حرجی و مانعی نمی باشد.

وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنٰا لَزُلْفیٰ وَ حُسْنَ مَآبٍ

(و همانا برای اوست در نزد ما تقربگاهی و نیکو بازگشتگاهی)و این از بزرگترین نعمتها است چه این که جاوید است .

ص :109

[سوره ص (38): آیات 41 تا 44]

اشاره

وَ اُذْکُرْ عَبْدَنٰا أَیُّوبَ إِذْ نٰادیٰ رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ اَلشَّیْطٰانُ بِنُصْبٍ وَ عَذٰابٍ (41) اُرْکُضْ بِرِجْلِکَ هٰذٰا مُغْتَسَلٌ بٰارِدٌ وَ شَرٰابٌ (42) وَ وَهَبْنٰا لَهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَهً مِنّٰا وَ ذِکْریٰ لِأُولِی اَلْأَلْبٰابِ (43) وَ خُذْ بِیَدِکَ ضِغْثاً فَاضْرِبْ بِهِ وَ لاٰ تَحْنَثْ إِنّٰا وَجَدْنٰاهُ صٰابِراً نِعْمَ اَلْعَبْدُ إِنَّهُ أَوّٰابٌ (44)

ترجمه:

و یاد کن بندۀ ما ایوب را،هنگامی که ندا کرد پروردگارش را که همانا رسانید شیطان به من رنج و شکنجه ای.بزن پایت را که چشمه ای است سرد و آشامیدنی.و بخشیدیم برای او کسانی را و با ایشان مانند آنان،رحمتی از ما و پندی برای صاحبان خرد.و بگیر به دست خود دسته ای را پس بزن به آن و سوگند مشکن،همانا او را شکیبا یافتیم،چه نیکو بنده ای است که او بسیار بازگشت کننده است.

اعراب

نصب-«ابو جعفر»این کلمه را با دو(ضمه)و«یعقوب»با دو فتحه و دیگران به(ضم)نون و سکون(صاد)قرائت کرده اند.

«زجاج»گوید:نَصَب و نُصُب دو لغتی مانند رُشُد و رَشَد می باشد و آن

ص :110

به معنی شر و بلا می باشد.

شرح لغات:

رکض-به معنی زدن و دفع به پاست برای سرعت،و از این جهت می- گویند:(رکض الفرس)یعنی با پای خود زد که اسب به سرعت راه رود.

ضغث-دسته ای از علف و درخت است.

«یادی از ایوب»

تفسیر:

این بار خداوند به سرگذشت«ایوب»پرداخته و می گوید:

وَ اذْکُرْ

(و یاد کن)ای محمد!(ص) عَبْدَنٰا أَیُّوبَ (بندۀ ما ایوب را)خداوند ایوب را تجلیل کرده به این که او را نسبت به خود می دهد و پیامبر خود را یاد آور می شود که در مصائب و گرفتاری از او تبعیت کند،حضرت«ایوب»در زمان حضرت«یعقوب بن اسحاق» زندگی می کرد و با دختر یعقوب ازدواج کرد.

إِذْ نٰادیٰ رَبَّهُ

(هنگامی که ندا کرد پروردگارش را)یعنی دستهای خود را بلند کرده و به آواز بلند از خداوند درخواست می کرد.

أَنِّی مَسَّنِیَ الشَّیْطٰانُ بِنُصْبٍ وَ عَذٰابٍ

(همانا رسانید به من شیطان رنج و عذاب)یعنی شیطان مرا آزار و مشقت می رساند،و گفته اند:شیطان به من وسوسه می کند که می گوید:بیماریت به طول انجامیده و خدایت به تو رحم نمی کند.و این سخن«مقاتل»است.

و برخی گفته اند:که چون«ایوب»مال و فرزندان و نعمتهای دیگر را از دست داد،شیطان همواره این مصائب را بر او یاد آور می شد تا او را گمراه کند و از راه در آورد تا صبر خود را از دست بدهد،ولی«ایّوب»صبر و استقامت خود را از دست نداد.

ص :111

و نیز گفته شده:بیماری«ایّوب»شدت پیدا کرد تا به اندازه که مردم از او دوری کردند،و شیطان به مردم وسوسه کرد که از«ایّوب»به خاطر مرضش دوری کنند و از میان خود بیرون نمایند و زن او را نگذارند که میان ایشان وارد شود،«ایوب»از این حال بسیار رنجیده و متألم گشت و تردید نداشت که این بیماری از جانب و امر خداوند می باشد.«قتاده»گوید:این بیماری هفت سال ادامه پیدا کرد،و نیز این مطلب از امام صادق(ع)نقل شده است.

اهل تحقیق گویند:بیماری حضرت ایوب طوری نبود که مردم از او دوری و تنفّر کنند،زیرا چنین حالی زیبندۀ پیامبران نمی باشد،ولی بیماری و فقر و از میان رفتن اهل برای امتحان می باشد.

سپس خداوند به جواب از درخواست ایوب می فرماید:

اُرْکُضْ بِرِجْلِکَ

(بزن به پایت)یعنی خاک زمین را با پایت کنار بزن.

هٰذٰا مُغْتَسَلٌ بٰارِدٌ وَ شَرٰابٌ

(این چشمه ای است سرد و آشامیدنی)در کلام چیزی محذوف است که این جمله باشد(پس پای خود را بر زمین زد و چشمه ای جوشید)برخی گفته اند:دو چشمه جوشید که از یکی شستشو کرده و شفا پیدا کرد و از دیگری نوشید.(مغتسل)جای شستشو را گویند و یا نام آبی می باشد که در آن غسل می کنند.

وَ وَهَبْنٰا لَهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ

(و بخشیدیم برای او کسانش را و مانند ایشان با آنان)این آیه در سورۀ انبیاء تفسیر شده است.

و نیز از حضرت صادق علیه السلام نقل شده که فرمود:

خداوند اهل و خانوادۀ ایوب را چه آنان که پیش از بلا مرده بودند و چه آنان که پس از بلاء هلاک شدند زنده گردانید.

رَحْمَهً مِنّٰا

(رحمتی از ما)یعنی این از رحمت ما بود که نسبت به ایوب انجام دادیم.

وَ ذِکْریٰ لِأُولِی الْأَلْبٰابِ

(و پندی برای صاحبان خرد)تا عقلا پند گیرند و

ص :112

سرانجام صبر را دانسته،شکیبایی کنند.

گویند:ایوب پس از بهبودی هفت روز مردم را طعام داد تا خدا را حمد و شکر کنند.

وَ خُذْ بِیَدِکَ ضِغْثاً

(و بگیر به دستت دسته ای)یعنی کفی از ریشه یا ساقه گیاه را،و تفسیر آیه چنین است که حضرت ایوب نذر کرده بود که اگر بهبود یابد همسر خود را صد تازیانه بزند و چون شفا یافت و نتوانست به نذر خود عمل کند به او گفته شد که ساقه هایی گرفته و با آنها بزند.

فَاضْرِبْ بِهِ

(با آنها بزن)یعنی همه را جمع کرده و یک جا بزن،چون چنین کردی از سوگند خود برائت پیدا می کنی.

وَ لاٰ تَحْنَثْ

(و خلاف سوگند نکن).

«ابن عباس»گوید:شیطان به صورت طبیبی بر همسر ایوب ظاهر شد و گفت من ایوب را شفا می دهم به این شرط که پس از بهبودی بگوید تو مرا شفا دادی،همسر ایوب قضیه را به وی ارائه کرد و او ناراحت شد و سوگند خورد که پس از بهبودی او را صد تازیانه بزند.

و نیز گفته شده که همسر ایوب برای کاری رفت و چون در بازگشت تاخیر کرد،وی ناراحت شده و سوگند خورد که پس از بهبودی صد تازیانه به همسر خود بزند.

سپس خداوند از عظمت ایوب یاد کرده و می فرماید:

إِنّٰا وَجَدْنٰاهُ صٰابِراً

(همانا ما او را شکیبا یافتیم)بر بلائی که او را مبتلا کردیم.

نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوّٰابٌ

(چه نیکو بنده ایست،همانا اوست بسیار بازگشت کننده) «عیاشی»به اسناد خود روایت کرده که«عباد مکّی»گفت که«سفیان ثوری»به من گفت:تو این همه که منزلت و عظمت به حضرت صادق علیه السلام

ص :113

قائل هستی از او بپرس دربارۀ مردی که زنا کرده و بیمار است.اگر حد بر او جاری شود ممکن است بمیرد،چه چیز می گویی؟،من از حضرت پرسیدم، فرمود:آیا این مسأله از پیش خودت می باشد یا دیگری از تو پرسیده است؟ گفتم«سفیان ثوری»این سؤال را از من کرده است،که از تو بپرسم،حضرت فرمود که حضرت رسول(صلی اللّٰه علیه و آله)چون مرد بیماری را به نزد وی آوردند که با زن بیماری زنا کرده بود و از شدت مرض شکمش بالا آمده و رگهای رانهایش آشکار شده بود،دستور داد دسته ای از ساقه های خرما را به نزدش آوردند و به هر یک از آن دو یک ضربه زد و آنان را رها کرد و این است قول خداوند که می فرماید: (وَ خُذْ بِیَدِکَ ضِغْثاً فَاضْرِبْ بِهِ وَ لاٰ تَحْنَثْ) .

ص :114

[سوره ص (38): آیات 45 تا 54]

اشاره

وَ اُذْکُرْ عِبٰادَنٰا إِبْرٰاهِیمَ وَ إِسْحٰاقَ وَ یَعْقُوبَ أُولِی اَلْأَیْدِی وَ اَلْأَبْصٰارِ (45) إِنّٰا أَخْلَصْنٰاهُمْ بِخٰالِصَهٍ ذِکْرَی اَلدّٰارِ (46) وَ إِنَّهُمْ عِنْدَنٰا لَمِنَ اَلْمُصْطَفَیْنَ اَلْأَخْیٰارِ (47) وَ اُذْکُرْ إِسْمٰاعِیلَ وَ اَلْیَسَعَ وَ ذَا اَلْکِفْلِ وَ کُلٌّ مِنَ اَلْأَخْیٰارِ (48) هٰذٰا ذِکْرٌ وَ إِنَّ لِلْمُتَّقِینَ لَحُسْنَ مَآبٍ (49) جَنّٰاتِ عَدْنٍ مُفَتَّحَهً لَهُمُ اَلْأَبْوٰابُ (50) مُتَّکِئِینَ فِیهٰا یَدْعُونَ فِیهٰا بِفٰاکِهَهٍ کَثِیرَهٍ وَ شَرٰابٍ (51) وَ عِنْدَهُمْ قٰاصِرٰاتُ اَلطَّرْفِ أَتْرٰابٌ (52) هٰذٰا مٰا تُوعَدُونَ لِیَوْمِ اَلْحِسٰابِ (53) إِنَّ هٰذٰا لَرِزْقُنٰا مٰا لَهُ مِنْ نَفٰادٍ (54)

ترجمه:

و ذکر کن بندگان ما ابراهیم و اسحاق و یعقوب را،صاحبان قدرتها و بینائیها.همانا خالص گردانیدیم ایشان را به خالص کردن یاد آوری آن سرای.

و همانا ایشان نزد ما از برگزیدگان،نیکانند.و یاد آور اسماعیل و الیسع و ذا الکفل را،و همۀ ایشانند از نیکان.این است ذکر،همانا برای پرهیزکاران نیکو بازگشتگاهی است.بهشتهای عدن،گشوده شده است بر ایشان دربها.

تکیه کنندگانند در آنها،می خواهند در آن میوه ها بسیار و شراب را.

ص :115

و نزد ایشان است زنان فرو هشته چشم،همسالان.این است آنچه نوید داده شدید به روز حساب.همانا این است روزی ما،نیست بر آن پایانی.

قرائت

عِبَادَنَا-تنها«ابن کثیر»(عبدنا)به صورت افراد و دیگران(عبادنا)به صورت جمع قرائت کرده اند.

توجیه در قرائت اول این است که خداوند به خاطر تکریم و تشریف، «ابراهیم»را به خود نسبت داده چنان که گفته می شود(خانۀ خدا)در این صورت ابراهیم بدل از(عبدنا)و نامهای بعدی عطف به ابراهیم خواهد بود.

توجیه در قرائت دوم این است که:صفت بندگی خداوند به همۀ افراد نامبرده شامل شده و هر یک عطف به(عبادنا)می باشد.

بِخَالِصَهٍ ذِکْرَی الدَّارِ-در این جمله،احتمال دو امر می رود:

اول-این که(ذکری)بدل از(خالصه)باشد که تقدیر چنین شود:

(انا اخلصناهم بذکری الدار) دوم-این که(خالصه)مصدر بوده باشد و مقصود چنین شود(بخالصه تذکر الدار) الْیَسَعَ-برخی این کلمه را به این نحو(اللیسع)خوانده اند،که در این صورت اسم بوده و به صورت صفت آورده شده است مانند(الحارث و العباس).

ولی آن که به صورت(الیسع)خوانده،توجیه کرده که الف و لام زاید است که گاهی بر سر کلمات داخل شوند چون(حکی ابو الحسن الخمسه عشر درهما) هذا ما توعدون-آن که این فعل را به تاء خطاب قرائت کرده گوید که مقصود چنین است:(بگو ای محمد بپرهیزکاران که این است آن چه که نوید داده شدید).

ولی قرائت آن که بیاء غیاب قرائت کرده چنین توجیه می شود:(این است آن چه پرهیزکاران نوید داده شده بودند).

ص :116

اولِی الاَیْدی-برخی کلمه(ایدی)را بدون(یا)خوانده اند و توجیه در قرائت ایشان این که حذف(ی)بخاطر تخفیف بوده و یا این کلمه(اید) بمعنی قدرت است.

اعراب

جَنّٰاتِ عَدْنٍ

-این کلام بدل از (لَحُسْنَ مَآبٍ) می باشد،و (مُفَتَّحَهً لَهُمُ الْأَبْوٰابُ) در آخر آن،(منها)می باشد،و برخی(مفتحه لهم ابوابها)گفته که هر دو بیک معنی است.

«ابو علی»گوید:(مفتّحه)وصف برای (جَنّٰاتِ عَدْنٍ) می باشد و در مفتّحه ضمیری بوده که به جنات باز می گردد،و ابواب بدل از این ضمیر است چنان که(فتحت الجنان)گفته و(فتحت ابوابها)اراده می کنیم و در این صورت بدل بعض از کل می باشد.

تفسیر:

خداوند بدنبال سخنان گذشته بیاد پیامبران پرداخته و میگوید:

وَ اذْکُرْ

-(و ذکر کن)ای محمّد بر قوم و امت خود:

عِبٰادَنٰا إِبْرٰاهِیمَ وَ إِسْحٰاقَ وَ یَعْقُوبَ

(بندگان ما ابراهیم و اسحاق و یعقوب را)تا مردم از آنان سرمشق گرفته و از کردار پسندیده و اخلاق حمیدۀ آنان پیروی کنند تا به سعادت و ستایش نیکو در دنیا و ثواب فراوان در آخرت برسند آن چنان که پیامبران رسیدند و نائل شدند!.

اگر(عبدنا)را بصورت مفرد بخوانیم مقصود چنین می شود که ای محمّد یاد کن بندۀ ما ابراهیم را که روی شرف و بزرگی بما انتساب دارد و یاد کن اسحاق و یعقوب را،که خداوند همۀ آنان را وصف کرده و فرمود:

أُولِی الْأَیْدِی

(صاحبان قدرتها)یعنی نیرومندان در عبادت وَ الْأَبْصٰارِ (و بینایی ها)که فقه در دین باشد.و این قول«مجاهد» «ابن عباس»و«قتاده»است و مقصود این است که ایشان صاحبان ایدی

ص :117

یعنی عمل و صاحبان ابصار یعنی علم می باشند و این نظر«ابو مسلم»است.

و برخی از مفسران گفته اند:مراد از(اولی الاید)صاحبان نعمتهای خداوند است که عبارت باشد از دعوت به دین،و ابصار جمع بصر بمعنی عقل است.

إِنّٰا أَخْلَصْنٰاهُمْ بِخٰالِصَهٍ ذِکْرَی الدّٰارِ

(همانا ما خالص گردانیدیم ایشان را به خالص کردن یاد آن سرای) یعنی قرار دادیم آنان را خالص برای خود- مان به اینکه برای ایشان یاد آن سرا خالص باشد.

خالصه به معنی خلوص و ذکری به معنی تذکیر است چه اینکه ایشان بیاد قیامت شده و آماده می گشتند و در دنیا زهد و پارسایی می کردند و روش پیامبران این چنین است.

«ابو مسلم»و«جبائی»کلمه(الدار)را به دنیا تعبیر کرده و چنین تفسیر کرده اند که:آنان را از میان مردم به ذکر اعقاب در دنیا مخصوص گردانیدیم.

وَ إِنَّهُمْ عِنْدَنٰا

(و ایشان نزد ما)و بر حسب آنچه که در علم ما گذشته است.

لَمِنَ الْمُصْطَفَیْنَ

(هر آینه از برگزیدگانند)برای پیامبری و تحمل سختی های رسالت.

اَلْأَخْیٰارِ

(نیکان).

اخیار جمع خیّر است مانند اموات که جمع میّت است،و نیز گفته شده اخیار جمع خیر است مانند اقیال که جمع قیل است.

وَ اذْکُرْ إِسْمٰاعِیلَ وَ الْیَسَعَ وَ ذَا الْکِفْلِ

(و یاد کن اسماعیل و الیسع و ذا الکفل را)یعنی ای محمّد اینان را نیز بر امت خود بازگو کن تا به ایشان اقتداء کرده و راه آنان را بپیمایند که سابقا ذکرشان گذشت.

وَ کُلٌّ مِنَ الْأَخْیٰارِ

(و همه از برگزیدگانند)که خداوند برای نبوت

ص :118

انتخابشان کرده است.

هٰذٰا ذِکْرٌ

(این است ذکر)یعنی این شرفی است بر ایشان و ذکر جمیل و ستایش نیکویی است که در دنیا همواره به آن یاد شوند.

وَ إِنَّ لِلْمُتَّقِینَ لَحُسْنَ مَآبٍ

(و همانا برای پرهیزکاران نیکو بازگشتگاهی است)که در روز قیامت بسوی ثواب و خوشنودی خداوند بازگشت می کنند سپس خداوند(حسن مآب)را تفسیر کرده و می فرماید:

جَنّٰاتِ عَدْنٍ

(بهشتهای عدن)این کلام در موضع جرّ است که چون بدل است،یعنی بهشت های اقامت و جاودانی.

مُفَتَّحَهً لَهُمُ الْأَبْوٰابُ

(گشوده شده بر ایشان دربها)یعنی موقع رفتن به بهشت درهای آنها را به روی خود گشوده می یابند و نیازی به ایستادن کنار دربها ندارند.

برخی گفته:یعنی احتیاجی به کلید ندارند چه اینکه آنها بدون کلید گشوده می شوند.

«حسن»گوید:اهل بهشت به دربها گویند:باز شوید گشوده شوند و بسته شوید بسته شوند.

و نیز نظر برخی از تفسیر نویسان این است که:درهای بهشت اگر چه بسته باشند ولی ایشان ممنوع از دخول نمی باشند.

و برخی گفته اند:معنی گشوده شده درها این است که مصیر ایشان به بهشت است چنان که گفته می شود:هر موقع به دیدن ما آمدی در باز و بالش گذاشته شده است.

مُتَّکِئِینَ فِیهٰا

(تکیه کنندگان در آنها)که مانند پادشاهان تکیه زنند.

یَدْعُونَ فِیهٰا بِفٰاکِهَهٍ کَثِیرَهٍ وَ شَرٰابٍ

(می خوانند در آنها میوه های بسیار و شراب را)یعنی حکم می کنند تا از میوه ها و آشامیدنیها آماده شود و چون چیزی را بخواهند می گویند پیش بیا و آن حاضر گردد.

ص :119

وَ عِنْدَهُمْ قٰاصِرٰاتُ الطَّرْفِ

(و نزد ایشان است زنان چشم فرو هشته)یعنی در بهشت نزد ایشان زنانی خواهد بود که نگاهشان تنها به ایشان بوده و به آنان راضی بوده و رغبت به دیگری نمی کنند.

(قاصر)به معنی کوتاه کننده که در مقابل آن(مادّ)به معنی کِشنده است و گفته می شود:فلانی چشم از او پوشیده و کوتاه کرده و فلانی چشم به او بسته و کشیده است.

أَتْرٰابٌ

(همسالان)یعنی همه به یک سن بوده و میان آنان پیری وجود ندارد.

«مجاهد»گفته:مانند هم و شبیه به هم هستند،یعنی در زیبایی و جوانی مانند یکدیگرند و یکی بر دیگری برتری ندارد.

و بعضی گویند:(اتراب)یعنی دخترانی که هم سن و سال همسران خود می باشند. «فراء»گوید:(ترب)همدوره را گویند که از بازی با خاک گرفته شده است که به معنی همدوره و همسال می باشد.

هٰذٰا

(این است)یعنی آن چه در گذشته ذکر شد.

مٰا تُوعَدُونَ

(آن چه وعده داده شدید)یعنی این است آن چه به پرهیز- کاران نوید داده شده است.

لِیَوْمِ الْحِسٰابِ

(به روز حساب)که روز پاداش باشد.

إِنَّ هٰذٰا

-(این است)آن چه یاد کردیم.

لَرِزْقُنٰا

(روزی ما)یعنی بخشش جاری و متصل ما.

مٰا لَهُ مِنْ نَفٰادٍ

(نیست برای آن پایانی)و فنا و انقطاعی،زیرا که آن بر سبیل و اساس دوام و همیشگی است.و این سخن«قتاده»است.

«ابن عباس»گوید:چیزی در بهشت نیست که فنا داشته باشد و آن چه از میوه ها و گوشتها خورده شود به جایش قرار داده می شود و آن چه از طیور و حیوانات مصرف شود،زنده به جایش باز میگردد .

ص :120

[سوره ص (38): آیات 55 تا 61]

اشاره

هٰذٰا وَ إِنَّ لِلطّٰاغِینَ لَشَرَّ مَآبٍ (55) جَهَنَّمَ یَصْلَوْنَهٰا فَبِئْسَ اَلْمِهٰادُ (56) هٰذٰا فَلْیَذُوقُوهُ حَمِیمٌ وَ غَسّٰاقٌ (57) وَ آخَرُ مِنْ شَکْلِهِ أَزْوٰاجٌ (58) هٰذٰا فَوْجٌ مُقْتَحِمٌ مَعَکُمْ لاٰ مَرْحَباً بِهِمْ إِنَّهُمْ صٰالُوا اَلنّٰارِ (59) قٰالُوا بَلْ أَنْتُمْ لاٰ مَرْحَباً بِکُمْ أَنْتُمْ قَدَّمْتُمُوهُ لَنٰا فَبِئْسَ اَلْقَرٰارُ (60) قٰالُوا رَبَّنٰا مَنْ قَدَّمَ لَنٰا هٰذٰا فَزِدْهُ عَذٰاباً ضِعْفاً فِی اَلنّٰارِ (61)

ترجمه:

این است،و برای طغیان کنندگان بد بازگشتگاهی است.جهنم، می چشند آن را،پس چه بد است آن بسترها.این است،پس باید بچشند آن را،آب جوشان است و چرک آلود.و دیگری از شکل آن،هم مانندان.

این است گروهی فرو رفته در هم با شما،خوش نباد بر ایشان که آنانند چشندگان آتش.گویند شمائید،بر شما خوش مباد،شما پیش فرستادید برای ما آن را،پس چه بد است قرارگاه.گویند پروردگار ما،آن که برای ما پیش فرستاده است این را،پس زیاد کن عذاب او را چند برابر در آتش.

ص :121

قرائت:

غَسَّاق-غیر از«ابو بکر»تمام اهل کوفه این کلمه را به تشدید خوانده اند در هر جای قرآن که باشد و دیگران به تخفیف قرائت کرده اند.

در قرائت اول کلمۀ(غسّاق)از دو صورت خالی نیست یا اسم است و یا وصف!اما اسم به این وزن نیامده مگر در موارد قلیلی چون(کلاّ-فدّان- جبّان)پس باید وصف باشد که به جای موصوف قرار داده شده است ولی بهتر آن است که صفت جای موصوف قرار نگیرد،پس قرائت اول نکوتر است.

اٰخَرُ-این کلمه را به دو گونۀ جمع و مفرد قرائت کرده اند،در هر صورت این کلمه مبتداء بوده و(از واج)خبر آن می باشد و(من شکله)صفت آن است و این که(اخر)با این که نکره است مبتداء قرار داده شده چون وصف گردیده شده و در این صورت اشکالی برای ابتدائیت آن وجود ندارد.

شرح لغات:

مَهَادُ-به معنای بستر و فراش آماده می باشد.

حَمیم-سخت سوزنده،و لذا به شخص تب دار می گویند:(حمّی)زیرا که حرارت و سوزش تب،تن او را فرا می گیرد.

غَسَّاق-چرک بد بو،و نیز گفته اند این کلمه از(غسق)مشتق شده که به معنی سیاهی و ظلمت است که در مقابل روشنی و شفافیت است که باید در آشامیدنیها باشد.

شَکْل-این کلمه به فتح شین به معنی نوع و صنف متشابه است و به کسر (شین)به معنی نظیر در زیبایی است.

اقْتِحَام-به شدت داخل شدن و هجوم آوردن را گویند.

لاٰ مرحَبا بِکَ-یعنی زمین تو را وسعت و مکان ندهد و بر تو تنگ شود.

اعراب:

هٰذٰا فَلْیَذُوقُوهُ

-هذا مبتداء و حمیم خبر است و غساق عطف به حمیم

ص :122

است و(فلیذوقوه)خبر بعد از خبر است و تقدیر چنین است:(هذا حمیم و غساق فلیذوقوه)و ممکن است که (هٰذٰا فَلْیَذُوقُوهُ) مبتدا و خبر و حمیم خبر مبتداء محذوف بوده که(هو)باشد و جایز است که(هذا)محلا منصوب به فعل محذوف بوده که ظاهر کلام،تفسیرش کرده است.

تفسیر:

خداوند پس از بیان احوال اهل بهشت و ثوابهایی که بر ایشان آماده کرده است به بیان احوال اهل آتش و آنچه از عذاب میرسد پرداخته و میگوید:

هٰذٰا

(این است)آن چه برای پرهیزکاران ذکر کردیم وَ إِنَّ لِلطّٰاغِینَ (و همانا برای طغیان کنندگان)که بر خداوند طغیان کرده و رسولان او را تکذیب کردند لَشَرَّ مَآبٍ (بد بازگشتگاهی است)و آن خلاف بازگشتگاه پرهیزکاران است که خداوند تفسیر کرده و می گوید:

جَهَنَّمَ یَصْلَوْنَهٰا

(جهنم است که می چشند آن را)یعنی داخل می شوند در آن تا بچشند آتش آن را.

فَبِئْسَ الْمِهٰادُ

(پس چه بد است آن بستر)یعنی آن مسکنی که در آن قرار می گیرند.

هٰذٰا فَلْیَذُوقُوهُ حَمِیمٌ وَ غَسّٰاقٌ

(این است پس باید بچشند آن را که سوزان است و چرک آلود)یعنی این است سوزنده و چرک آلود و بد بو،پس باید آن را بچشند،و این تفسیر«فراء»و«زجاج»است.

و نیز چنین تفسیر شده است:این است جزاء طاغیان پس بچشند آن را، و به کار بردن لفظ چشیدن و ذوق به این جهت است که چشندۀ چیزی پس از درخواست و طلب،طعم آن را احساس می کند و این سخت ترین احساسها می باشد.

(حمیم)آب سوزان و گرم را گویند و غساق آب سرد شدید را گویند و این

ص :123

سخن از«ابن مسعود»و«ابن عباس»است،پس مقصود این است که کافران نهایت و شدت سرما و نهایت و شدت گرمای آب را می چشند که سرما نیز از شدت سردی سوزنده است.

«کعب»گوید:غساق چشمه ای است در جهنم که زهر هر حیوان زهر- داری چون مار و عقرب در آن جاری می شود.«سدی»گوید:مراد از(غساق) اشکهای چشمهای کافران است که آن را همراه آب سوزان می نوشند.«و ابن عمر»گفته:مراد از(غساق)چرکی است که از بدن ایشان جاری می شود که آن را جمع کرده و می نوشند.و نیز گفته اند آن عذابی است که غیر از خداوند آن را نمی داند.و این قول«حسن»است.

وَ آخَرُ

(و آخری)یعنی اقسام و انواع دیگری از عذاب.

مِنْ شَکْلِهِ

(از مانند آن)عذاب و از شکل و جنس آن.

أَزْوٰاجٌ

(جفتهایی)یعنی رنگها و انواع متشابهی که در شدت شبیه بوده و دارای نوع واحدی نمی باشند.

هٰذٰا فَوْجٌ مُقْتَحِمٌ مَعَکُمْ

(این است گروهی فرو رفته با شما)یعنی بر ایشان گفته می شود:این فوجی فرو رفته و بهم آمیختۀ با شما است و ایشان پیشروان گمراهان هستند که اول ایشان داخل شده و سپس اتباع و پیروانشان داخل شوند،که خازنان جهنم بر این پیشروان گویند و این است گروهی فرو رفته با شما که از شما پیروی می کردند،داخل آتش شدند هم چنان که شما داخل شدید،و این گفتار«ابن عباس»است.و نیز گفته اند که فوج اول فرزندان شیطان و فوج دوم بنی آدم هستند،گفته می شود به امر خداوند به اولاد شیطان که این جمعیتی از بنی آدم است فرو رفته با شما داخل آتش و عذاب آن می شوند و شما با ایشان خواهید بود.نقل از«حسن»شده است.

لاٰ مَرْحَباً بِهِمْ إِنَّهُمْ صٰالُوا النّٰارِ

(خوش مباد بر ایشان که ایشان چشندۀ آتش هستند)یعنی گشاده مباد جایگاه و نشیمنگاه آنان زیرا که ایشان ملازم

ص :124

آتشند،پس بنا به قول اول،پیشروان به پیروان گویند:خوش مباد بر ایشان که ایشان نیز مانند ما داخل آتش می شوند،پس در مشارکت ما با ایشان شادی و خوشی نیست،در این هنگام پیروان نیز گویند:

قٰالُوا بَلْ أَنْتُمْ لاٰ مَرْحَباً بِکُمْ

(گویند:بلکه بر شما خوش مباد)یعنی نائل نشوید و نرسید به وسعت و گشایش.

أَنْتُمْ قَدَّمْتُمُوهُ لَنٰا

(شما مقدم داشتید آن را بر ما)یعنی شما به کفر ما را وا داشتید که موجب عذاب ما شدید و ما را بر آن خواندید،ولی بنا بر قول دوم،اولاد شیطان می گویند:خوش مباد بر آنان،که جایگاهمان را بر ما تنگ کردند،چه این که با وارد شدن هر یک از ایشان بشدت جای ما تنگ می شود،و این سخن مانند قول رسول خدا(ص)می باشد که فرمود:آتش و دوزخ بر ایشان تنگ می شود مانند تنگ شدن نیزه در جای خود.

(قٰالُوا بَلْ أَنْتُمْ لاٰ مَرْحَباً بِکُمْ)

یعنی بنی آدم گویند:بلکه شادی و کرامت بر شما مباد،شما ما را به این راه قرار دادید و آن را در چشم ما آراستید.

فَبِئْسَ الْقَرٰارُ

(پس چه بد است قرارگاه)که ما را در آن قرار دادید.

قٰالُوا رَبَّنٰا مَنْ قَدَّمَ لَنٰا هٰذٰا

(گویند پروردگار ما آن که مقدم داشت این را بر ما)یعنی کافران چون داخل دوزخ شوند گویند بر آنان،خدایا کسی که سبب شد به این عذاب برسیم و ما را مستوجب عذاب کرد.

فَزِدْهُ عَذٰاباً ضِعْفاً

(پس زیاد کن عذاب او را چند برابر)یعنی علاوه بر آنچه مستحق هستند دو چندان عذابشان کن.

فِی النّٰارِ

(در آتش)یکی را به خاطر کفرشان به خداوند و یکی را برای این که ما را به سوی کفر دعوت کردند .

ص :125

[سوره ص (38): آیات 62 تا 70]

اشاره

وَ قٰالُوا مٰا لَنٰا لاٰ نَریٰ رِجٰالاً کُنّٰا نَعُدُّهُمْ مِنَ اَلْأَشْرٰارِ (62) أَتَّخَذْنٰاهُمْ سِخْرِیًّا أَمْ زٰاغَتْ عَنْهُمُ اَلْأَبْصٰارُ (63) إِنَّ ذٰلِکَ لَحَقٌّ تَخٰاصُمُ أَهْلِ اَلنّٰارِ (64) قُلْ إِنَّمٰا أَنَا مُنْذِرٌ وَ مٰا مِنْ إِلٰهٍ إِلاَّ اَللّٰهُ اَلْوٰاحِدُ اَلْقَهّٰارُ (65) رَبُّ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ مٰا بَیْنَهُمَا اَلْعَزِیزُ اَلْغَفّٰارُ (66) قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظِیمٌ (67) أَنْتُمْ عَنْهُ مُعْرِضُونَ (68) مٰا کٰانَ لِی مِنْ عِلْمٍ بِالْمَلَإِ اَلْأَعْلیٰ إِذْ یَخْتَصِمُونَ (69) إِنْ یُوحیٰ إِلَیَّ إِلاّٰ أَنَّمٰا أَنَا نَذِیرٌ مُبِینٌ (70)

ترجمه:

و گویند چیست ما را که نمی بینیم مردانی را که می شمردیم آنان را از اشرار.

آیا ایشان را به مسخره گرفتیم یاد گردید از ایشان دیده ها.همانا این حق است که دشمنی می کنند اهل آتش.بگو همانا من بیم دهنده ام و نیست از الهی مگر اللّٰه که یکتا و قهار است.پروردگار آسمانها و زمین و آن چه میان آن دو است که عزیز و بسیار آمرزنده است.بگو آن خبریست بزرگ.که شما از آن رو گردانندگانید.نیست برای من دانشی به گروه برتران هنگامی که گفتگو می کنند.وحی به من نمی شود مگر این که همانا ترسانندۀ آشکارم.

ص :126

قرائت

اتخذناهم سخریا-اهل عراق غیر از«عاصم»کلمۀ(اتخذناهم)را به وصل همزه و دیگران به قطع همزه قرائت کرده اند.

«ابو علی»گوید:اتصال همزۀ استفهام به کلمۀ(اتخذناهم)مقداری بعید به نظر می رسد زیرا که ایشان می دانستند که آنان را به مسخره گرفته اند پس جای سؤال و استفهام نمی باشد و این نظر تأیید می شود به قول خداوند که می فرماید: (فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِیًّا حَتّٰی أَنْسَوْکُمْ ذِکْرِی) ،«پس ایشان را به مسخره گرفتید تا از ذکر من فراموش گردانید شما را-مؤمنون-112»،اما وجه قرائت فتح همزه این است که استفهام در اینجا به معنی تقریر و تثبیت است زیرا که به لفظ(ام)که برای استفهام است عدول شده است چنان که در این آیه به(ام)عدول شده که می فرماید:

(سَوٰاءٌ عَلَیْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ یَغْفِرَ اللّٰهُ لَهُمْ) ،«یکسان است بر ایشان استغفار کنی یا استغفار نکنی هرگز خدا ایشان را نمی آمرزد- منافقون-7»،اگر چه از این آیه معنی استفهام استفاده نشود.اگر اشکال شود که در قرائت(کسر همزه)لفظ(ام)با چیزی نمی تواند معادل شود گوئیم که معادل آن در تقدیر است که مقصود چنین است:(أ تراهم ام زاغت عنهم الأبصار)که در قرآن در چندین مورد اینگونه استفاده می شود مانند قول خداوند(ام هو من الغائبین)که تقدیرش این است(أ هو حاضر)و یا(ام من هو قانت)که تقدیرش این است(ء اصحاب النار خیر ام من هو قانت).

سِخْریّاً-اهل مدینه و کوفه غیر از«عاصم»به ضم سین و دیگران به کسر سین قرائت کرده اند.

«ابو عمرو»گوید:آن چه از مثل عبادت است(سخریا)به ضم بوده و آن چه از مثل مسخره و استهزاء است(سخریا)به کسر می باشد.

انما انا نذیر مبین-«ابن جنّی»گوید:قرائت کسر(انما)بناء بر حکایت

ص :127

است.

تفسیر:

و نیز خداوند از اهل آتش سخن گفته و می فرماید:

وَ قٰالُوا مٰا لَنٰا لاٰ نَریٰ رِجٰالاً کُنّٰا نَعُدُّهُمْ مِنَ الْأَشْرٰارِ

(چیست ما را که نمی- بینیم مردانی را که بودیم می شمردیم آنان را از اشرار)یعنی،این سخن را هنگامی می گویند که به دوزخ نگاه کرده و از مخالفان خود که مؤمنان می باشند کسی را نمی بینند.و این نظر«کلبی»است.

برخی گفته اند:این آیه دربارۀ«ابو جهل»و«ولید بن مغیره»و دوستانشان نازل شده است که خواهند گفت:چیست ما را که«خبّاب»و«عمار» و«صهیب»و«بلال»را نمی بینیم که گمان می کردیم آنان در دنیا از افرادی هستند که مرتکب کارهای زشت و قبیح شده و کار نیکویی انجام نمی دهند و این سخن را«مجاهد»گفته است.

«عیاشی»به اسناد خود از«حضرت صادق»(ع)نقل کرده که فرمود:

اهل دوزخ خواهند گفت چیست ما را که نمی بینیم مردانی را که میشمردیم ایشان را از اشرار و منظور آنان شما هستید،که به خدا سوگند یک نفر از شما را در آتش نخواهند دید.

أَتَّخَذْنٰاهُمْ سِخْرِیًّا أَمْ زٰاغَتْ عَنْهُمُ الْأَبْصٰارُ

(آنان را به سخریه گرفته بودیم یا چشمها از آنان برگشته بود)یعنی چون مخالفان خود را نمی بینند که در آتش باشند،گویند آیا ما ایشان را در دنیا به مسخره گرفته بوده پس خطا میکردیم یا چشمهای ما از ایشان برگشته که آنان را با خود در آتش نمی بینیم؟!.

إِنَّ ذٰلِکَ لَحَقٌّ

(همانا این،حق است)یعنی آنچه در پیش گفته شد ناچار و حتما تحقق یافته،سپس به بیان آن پرداخته و می گوید:

تَخٰاصُمُ أَهْلِ النّٰارِ

(که گفتگوی اهل آتش باشد) یعنی مخاصمه و گفتگوی پیشوایان و پیروان در آتش که برخی با برخی مجادله می کنند حق و مسلّم است

ص :128

سپس خداوند پیامبر خود را مورد خطاب قرار داده و می فرماید:

قُلْ

(بگو)ای محمد.

إِنَّمٰا أَنَا مُنْذِرٌ

(همانا من بیم دهنده هستم)یعنی ترساننده ام از معاصی خداوند و بر حذر و هشدار دهنده هستم از عقاب او.

وَ مٰا مِنْ إِلٰهٍ

(و نیست از الهی)که سزاوار عبادت باشد.

إِلاَّ اللّٰهُ الْوٰاحِدُ الْقَهّٰارُ

(مگر خداوند یگانۀ قهار)که بر همۀ مخلوقات قهار و توانگر است و چون به کسی ارادۀ عقاب و شکنجه کند نمی تواند از عقاب او خلاص گردد.

رَبُّ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ مٰا بَیْنَهُمَا

(پروردگار آسمانها و زمین و آنچه میان آن دو است)از انسان و جنّ و کلیۀ مخلوقات.

اَلْعَزِیزُ

(عزیز است)که هیچ کس بر او غلبه نتواند بکند و هیچ کس نمیتواند مانع او گردد.

اَلْغَفّٰارُ

(بسیار آمرزنده است)گناهان بندگان خود را با این که قدرت بر عقاب آنان را دارد.

قُلْ

(بگو)ای محمد.

هُوَ نَبَأٌ عَظِیمٌ

(آن،خبر بزرگ است)دربارۀ لفظ(نبأ)اختلاف شده که برخی گفته مراد(قرآن)است یعنی قرآن حدیث بزرگ است چه اینکه کلام معجز آسای خداوند بوده و در آن اخبار پیشینیان می باشد.

أَنْتُمْ عَنْهُ مُعْرِضُونَ

(شما از آن اعراض کننده هستید)یعنی از عمل و تدبر در آن اعراض می کنید،که«ابن عباس و قتاده و مجاهد و سدی» این چنین تفسیر کرده اند،ولی«حسن»گفته است مراد از(خبر بزرگ) قیامت است که شما از آمادگی برای آن اعراض کرده و غافل شده و آن را تکذیب کرده اید.

«زجاج»گفته است:خبر بزرگی که شما را از آن آگاه ساختم خبری است

ص :129

که از خداوند می باشد،یعنی خبری که بر ایشان گفتم شامل سرگذشت پیامبران بوده که در آن اندیشه نکردند تا به صدق نبوت من اعتراف کنند و دلالت می کند بر این،قول خداوند که می فرماید:

مٰا کٰانَ لِی مِنْ عِلْمٍ بِالْمَلَإِ الْأَعْلیٰ

(نمی باشد برای من دانشی به گروه برتران) که فرشتگان باشند.

إِذْ یَخْتَصِمُونَ

(زمانی که گفتگو می کنند)یعنی چون خداوند به ایشان گفت که من قرار می دهم در روی زمین برای خود خلیفه و جانشین،فرشتگان گفتگو کرده و عرض کردند: (أَ تَجْعَلُ فِیهٰا مَنْ یُفْسِدُ فِیهٰا وَ یَسْفِکُ الدِّمٰاءَ) ،«آیا قرار میدهی در زمین کسی را که فساد کرده و خونریزی کند-بقره-30»و این گفتگوی فرشتگان و(ملاء اعلی)می باشد که از«ابن عباس و قتاده و سدی»نقل شده است پس مقصود چنین می شود که:من آنچه از گفتگوی فرشتگان فهمیدم،از طریق وحی می باشد.

«ابن عباس»از رسول خدا(ص)روایت کرده که به من فرمود:آیا می دانی مخاصمه و گفتگوی فرشتگان چه بوده است؟گفتم نمی دانم،فرمود:دربارۀ کفارات و درجات گفتگو می کردند،که کفارات عبارت است از رنگین کردن وضو در بامدادان سرد و برداشتن گامها برای حاضر شدن در جماعات و انتظار نماز پس از نماز و اما درجات عبارت است از آشکار گفتن سلام و اطعام طعام و خواندن نماز در شب هنگامی که مردم در خوابند.

إِنْ یُوحیٰ إِلَیَّ إِلاّٰ أَنَّمٰا أَنَا نَذِیرٌ مُبِینٌ

(وحی نشود بر من مگر این که باشم ترسانندۀ آشکار)یعنی مرا علمی به گفتگوی فرشتگان نبود و ممکن نبود که شما را از اخبار ایشان آگاه گردانم اگر خداوند مرا آگاه از اخبار ایشان نمی گردانید، ولی وحی نشده بر من مگر بیم دادن و ترساندن واضح و آشکار،و یا مقصود چنین است که وحی نشده ام مگر این که هستم بیم دهندۀ آشکار و ترساننده ای که ظاهر کنندۀ حق باشم .

ص :130

[سوره ص (38): آیات 71 تا 83]

اشاره

إِذْ قٰالَ رَبُّکَ لِلْمَلاٰئِکَهِ إِنِّی خٰالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ (71) فَإِذٰا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ سٰاجِدِینَ (72) فَسَجَدَ اَلْمَلاٰئِکَهُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ (73) إِلاّٰ إِبْلِیسَ اِسْتَکْبَرَ وَ کٰانَ مِنَ اَلْکٰافِرِینَ (74) قٰالَ یٰا إِبْلِیسُ مٰا مَنَعَکَ أَنْ تَسْجُدَ لِمٰا خَلَقْتُ بِیَدَیَّ أَسْتَکْبَرْتَ أَمْ کُنْتَ مِنَ اَلْعٰالِینَ (75) قٰالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نٰارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ (76) قٰالَ فَاخْرُجْ مِنْهٰا فَإِنَّکَ رَجِیمٌ (77) وَ إِنَّ عَلَیْکَ لَعْنَتِی إِلیٰ یَوْمِ اَلدِّینِ (78) قٰالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِی إِلیٰ یَوْمِ یُبْعَثُونَ (79) قٰالَ فَإِنَّکَ مِنَ اَلْمُنْظَرِینَ (80) إِلیٰ یَوْمِ اَلْوَقْتِ اَلْمَعْلُومِ (81) قٰالَ فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ (82) إِلاّٰ عِبٰادَکَ مِنْهُمُ اَلْمُخْلَصِینَ (83)

ترجمه:

زمانی که گفت پروردگارت به فرشتگان همانا من خلق کننده ام بشری را از گل.پس چون درست کردمش و دمیدم در آن از روح خود پس بیفتید برای او

ص :131

سجده کنندگان.پس سجده کردند همۀ فرشتگان همگی.مگر ابلیس که کبر ورزید و بود از کافران.گفت ای ابلیس چه چیز بازداشت تو را این که سجده کنی بر آنچه که آفریدم او را به دو دست خود،تکبر کردی یا بودی از برتران.

گفت من بهتر از او بودم،مرا از آتش آفریدی و او را از گل آفریدی.گفت بیرون رو از آن،که همانا تو رانده شده ای،و همانا بر تو باد لعنت من تا روز جزاء.

گفت پروردگارا مهلت بده مرا تا روزی که بر انگیخته شوند.گفت بدرستی که تو از مهلت داده شدگانی.تا روز وقت معلوم.گفت پس به عزت تو سوگند که همگی آنان را گمراه می کنم.مگر بندگان تو را از ایشان که خالص شدگانند.

تفسیر:

و اکنون خداوند به گفتگوی فرشتگان که دربارۀ آدم بود پرداخته و می- فرماید:

إِذْ قٰالَ رَبُّکَ لِلْمَلاٰئِکَهِ

(هنگامی که پروردگارت به فرشتگان گفت) ظاهرا لفظ(اذ)متعلق به فعل(یختصمون)می باشد اگر چه میان آن دو فاصله افتاده است.

إِنِّی خٰالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ

(همانا من آفریننده ام بشری را از گل)که «آدم»باشد.

فَإِذٰا سَوَّیْتُهُ

(پس چون درست کردمش)یعنی زمانی که آفرینش این بشر را درست و کامل کرده و اعضا و صورت او را تمام کردم.

وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی

(و دمیدم در آن از روح خودم یعنی او را زنده کرده و به او جان بخشیدم.

و این که خداوند روح را به خود نسبت داده به این جهت است که آن را تکریم و تشریف کرده باشد.و معنی (نَفَخْتُ فِیهِ) این است:یعنی خود به تنهایی بدون اسباب این کار را به عهده گرفتم مانند ولادت و زادنی که مؤدی به این باشد.

ص :132

پس چون خداوند آدم را به این حالت تکریم و احترام کرد به فرشتگان گفت: فَقَعُوا لَهُ سٰاجِدِینَ (پس به روی افتید برای او سجده کنندگان).

و چون خداوند به وعدۀ خود دربارۀ خلقت آدم عمل کرد.

فَسَجَدَ الْمَلاٰئِکَهُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ

(پس فرشتگان سجده کردند همگی)و در مقابل آدم کرنش کردند.

إِلاّٰ إِبْلِیسَ اسْتَکْبَرَ وَ کٰانَ مِنَ الْکٰافِرِینَ

(مگر ابلیس که کبر ورزید و بود از کافران)که تفسیر این آیه در سورۀ بقره گفته شده است.

قٰالَ یٰا إِبْلِیسُ مٰا مَنَعَکَ أَنْ تَسْجُدَ لِمٰا خَلَقْتُ بِیَدَیَّ

(گفت ای ابلیس چه مانع شد تو را که سجده نکنی بر آنچه خلق کردم به دو دستم)در اینجا پرسش به صورت نکوهش بوده و برای این می باشد که فرشتگان بدانند که ابلیس هیچ عذر و بهانه ای برای سجده کردن نداشت.

و معنی این جمله(آفریدم آن را به دو دستم)این است که خلق آن را خودم به عهده گرفتم بدون واسطه ای که در کار باشد،و این سخن«جبائی» است،و«مجاهد»گوید:بکار بردن لفظ(دو دستم)برای نسبت خلقت آدم به خود خداوند می باشد،مانند این آیه (أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنّٰا خَلَقْنٰا لَهُمْ مِمّٰا عَمِلَتْ أَیْدِینٰا أَنْعٰاماً) ،«آیا ندیدند که آفریدیم برای ایشان از آن چه دستهامان انجام داده بود چهار پایانی-یس 70» «ابی مسلم»گوید:در این آیه منظور از دو دست،توانایی و قدرت می- باشد.

أَسْتَکْبَرْتَ أَمْ کُنْتَ مِنَ الْعٰالِینَ

(آیا تکبر کردی یا بودی از برتران)یعنی آیا خود را بالاتر از قدر و اندازۀ خود بردی و بالاتر از آن قرار دادی که امر مرا فرمان بری یا این که بودی از آنان که قدرشان بالاتر از این است که سجده کنند پس خود را برتر دانستی؟!

ص :133

قٰالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نٰارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ

(گفت من بهتر از او بودم، آفریدی مرا از آتش و آفریدی او را از گل)،شیطان با این سخن آتش را بالاتر از گل قرار داد.

قٰالَ فَاخْرُجْ مِنْهٰا

(گفت بیرون شو از آن)یعنی از بهشت.

فَإِنَّکَ رَجِیمٌ

(پس همانا تو رانده شده ای)یعنی طرد و دور شده ای.

وَ إِنَّ عَلَیْکَ لَعْنَتِی إِلیٰ یَوْمِ الدِّینِ قٰالَ

(و همانا بر تو باد لعنت من تا روز جزاء،گفت)شیطان در این هنگام رَبِّ فَأَنْظِرْنِی إِلیٰ یَوْمِ یُبْعَثُونَ (پروردگار من:مهلت بده مرا تا روزی که برانگیخته شوند)یعنی کار و آزادی مرا تأخیر بینداز تا روزی که مردم برای حساب محشور شوند که آن روز قیامت است.

قٰالَ

(گفت)خداوند متعال به ابلیس.

فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ

(تو از مهلت داده شدگانی)یعنی از تأخیر افتادگان می باشی.

إِلیٰ یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ

(تا روز وقت معلوم)که تفسیر این جملات را در گذشته بیان داشتیم.

قٰالَ

(گفت)ابلیس، فَبِعِزَّتِکَ (سوگند به عزت تو)یعنی قسم می خورم به قدرت تو که بر همۀ مخلوقات قاهر گشته ای.

لَأُغْوِیَنَّهُمْ

(هر آینه گمراه می کنم آنان را)یعنی بنی آدم را همگی.

أَجْمَعِینَ إِلاّٰ عِبٰادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ

(همه را مگر بندگان تو از ایشان که خالص شدگانند)یعنی ایشان را به سوی گمراهی خوانده و قبائح را بر آنان می آرایم مگر بندگانت که خالصشان گرداندی و برگزیدی و نگاهشان داشتی، پس مرا بر ایشان راهی نیست .

ص :134

[سوره ص (38): آیات 84 تا 88]

اشاره

قٰالَ فَالْحَقُّ وَ اَلْحَقَّ أَقُولُ (84) لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکَ وَ مِمَّنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ أَجْمَعِینَ (85) قُلْ مٰا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ وَ مٰا أَنَا مِنَ اَلْمُتَکَلِّفِینَ (86) إِنْ هُوَ إِلاّٰ ذِکْرٌ لِلْعٰالَمِینَ (87) وَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِینٍ (88)

ترجمه:

پس گفت حق است و حق می گویم.هر آینه پر کنم دوزخ را از تو و از آنکه از تو پیروی کند از ایشان همگی.بگو نمی خواهم بر آن از پاداشی و نیستم من از تکلیف کنندگان.نیست آن مگر ذکری برای جهانیان.و هر آینه خواهید دانست خبرش را پس از زمانی.

قرائت:

فالحق-اهل کوفه غیر از«کسایی»و«هبیره»و«روح»و«زید»از «یعقوب»کلمۀ(فالحق)را به رفع و دیگران به نصب خوانده اند.

«ابو علی»گوید:کلمۀ(فالحق)بناء به نصب،معمول فعل مضمر است که(یحق)باشد و جایز است که از باب تشبیه به قسم منصوب باشد که تقدیر چنین است(سوگند به حق که پر می کنم دوزخ را)و ممکن است که حق دوم همان حق اول باشد که برای تأکید می باشد.ولی رفع کلمۀ(الحق)از دو راه محتمل است اول این که خبر باشد برای مبتداء محذوف که چنین باشد(انا الحق)و دوم این که مبتداء باشد برای خبر محذوف که چنین باشد(فالحق منی)

ص :135

تفسیر:

سپس خداوند به پاسخ ابلیس پرداخته و می گوید:

قٰالَ

(گفت)برای او.

فَالْحَقُّ وَ الْحَقَّ أَقُولُ لَأَمْلَأَنَّ

(پس حق است و حق می گویم هر آینه آکنده کنم)در اینجا میان قسم و مقسم علیه فاصله شده تا موضوع تأکید شود.

جَهَنَّمَ مِنْکَ وَ مِمَّنْ تَبِعَکَ

(دوزخ را از تو و از آن که پیروی کرد تو را)و پذیرفت سخن تو را.

مِنْهُمْ

(از ایشان)یعنی از بنی آدم.

أَجْمَعِینَ

(جمیعا).

سپس خداوند پیامبر خود را مورد خطاب قرار داده و فرمود:

قُلْ

(بگو)ای محمد بر کافران مکه.

مٰا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ

(نمی خواهم از شما بر آن)یعنی برای تبلیغ وحی و قرآن و دعوت به خداوند سبحان.

مِنْ أَجْرٍ

(از اجری)یعنی مالی که به من بدهید.

وَ مٰا أَنَا مِنَ الْمُتَکَلِّفِینَ

(و نیستم من از تکلیف کنندگان)به این قرآن و از جانب خودم.و گفته اند یعنی:من از طرف خود به عنوان پیمبری به سوی شما نیامده ام و آمدن خود را بر شما تکلیف نمی کنم بلکه خدایم مرا به این کار دستور داده است.

و نیز گفته شده:من اصرار نمی کنم به چیزی که طبق مقتضی عقل نباشد.

از«عبد اللّٰه بن مسعود»نقل شده که گفت:ای مردم هر که چیزی را می داند بگوید،و هر که نمی داند بگوید خدا داناتر است چه این که خود این علم است که انسان چیزی را که نمی داند بگوید خدا داناتر است چه این که خداوند به پیامبر خود می گوید: (قُلْ مٰا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ أَجْرٍ وَ مٰا أَنَا مِنَ الْمُتَکَلِّفِینَ) .

این سخن را«بخاری»در کتاب«صحیح»خود نقل کرده است.

ص :136

إِنْ هُوَ إِلاّٰ ذِکْرٌ لِلْعٰالَمِینَ

(نیست آن مگر ذکری برای جهانیان)یعنی نیست قرآن مگر موعظه و پندی برای همۀ مردم،و یا نیست قرآن مگر شرفی برای آن که به آن ایمان بیاورد.

وَ لَتَعْلَمُنَّ نَبَأَهُ بَعْدَ حِینٍ

(و هر آینه خواهید دانست خبرش را پس از زمانی)یعنی ای کافران مکه خبر راستی او را پس از مرگ خواهید دانست.و این نظر«ابن عباس»و«قتاده»است.

و«سدی»گوید:یعنی خبرش را پس از جنگ«بدر»خواهید دانست و برخی گفته اند:یعنی آن که زنده بماند خبر آن را خواهد دانست موقعی که دینش بالا گرفته و امرش آشکار شود و آن را که بمیرد پس از مرگ خبر آن را خواهد دانست.و این قول«کلبی»است.

ص :137

سورۀ زمر

اشاره

محل نزول:

این سوره را(غرَف)نیز گفته اند و همۀ آیات آن طبق گفتۀ«مجاهد و قتاده و حسن»مکی می باشد.

و برخی گفته اند:سه آیۀ این سوره در مدینه نازل شده که دربارۀ«وحشی» قاتل«حمزه»و از اول آیه (قُلْ یٰا عِبٰادِیَ) تا آخر آیۀ سوم می باشد.

عدد آیات:

«شامیان»این سوره را هفتاد و پنج،«کوفیان»هفتاد و سه و دیگران هفتاد و دو آیه شماره کرده اند.

فضیلت سوره

1-«ابی بن کعب»از پیامبر خدا(ص)نقل کرده که فرمود:هر که بخواند سورۀ«زمر»را خداوند امید او را قطع نکرده و ثواب ترسندگان را که از خداوند می ترسند به او می بخشد.

2-«هارون بن خارجه»از«امام صادق»(ع)نقل کرده که فرمود:هر که بخواند سورۀ زمر را خدا شرافت دنیا و آخرت را به او می بخشد و او را بدون مال و فامیل عزیز می گرداند تا هر که او را ببیند شکوهش به وی نموده شده و جسدش بر آتش حرام گردد و برای او هزار شهر در بهشت ساخته شود که در هر شهری هزار کاخ بوده و در هر کاخی صد حوریه می باشد و علاوه برای او دو چشمۀ جاری و دو چشمۀ جوشان و دو بوستان خرّم و حوریان پرده نشین در خیمه ها می باشد.

ص :138

[سوره الزمر (39): آیات 1 تا 5]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . تَنْزِیلُ اَلْکِتٰابِ مِنَ اَللّٰهِ اَلْعَزِیزِ اَلْحَکِیمِ (1) إِنّٰا أَنْزَلْنٰا إِلَیْکَ اَلْکِتٰابَ بِالْحَقِّ فَاعْبُدِ اَللّٰهَ مُخْلِصاً لَهُ اَلدِّینَ (2) أَلاٰ لِلّٰهِ اَلدِّینُ اَلْخٰالِصُ وَ اَلَّذِینَ اِتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیٰاءَ مٰا نَعْبُدُهُمْ إِلاّٰ لِیُقَرِّبُونٰا إِلَی اَللّٰهِ زُلْفیٰ إِنَّ اَللّٰهَ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ فِی مٰا هُمْ فِیهِ یَخْتَلِفُونَ إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ یَهْدِی مَنْ هُوَ کٰاذِبٌ کَفّٰارٌ (3) لَوْ أَرٰادَ اَللّٰهُ أَنْ یَتَّخِذَ وَلَداً لاَصْطَفیٰ مِمّٰا یَخْلُقُ مٰا یَشٰاءُ سُبْحٰانَهُ هُوَ اَللّٰهُ اَلْوٰاحِدُ اَلْقَهّٰارُ (4) خَلَقَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ بِالْحَقِّ یُکَوِّرُ اَللَّیْلَ عَلَی اَلنَّهٰارِ وَ یُکَوِّرُ اَلنَّهٰارَ عَلَی اَللَّیْلِ وَ سَخَّرَ اَلشَّمْسَ وَ اَلْقَمَرَ کُلٌّ یَجْرِی لِأَجَلٍ مُسَمًّی أَلاٰ هُوَ اَلْعَزِیزُ اَلْغَفّٰارُ (5)

ترجمه:

فرو فرستادن آن کتاب است از خداوند عزیز حکیم.همانا ما نازل کردیم به تو آن کتاب را به حق،پس عبادت کن خداوند را خالص کننده باشی دین را

ص :139

برای او.آگاه باش،برای خداوند است دین خالص،و آنان که گرفتند بغیر از او اولیائی را که عبادت نمی کنیم ایشان را مگر که نزدیک کنند ما را به خداوند نزدیک کردنی،بدرستی که خداوند حکم می کند میان ایشان در آنچه که بودند اختلاف می کردند،همانا خداوند هدایت نمی کند آن را که دروغگوی ناسپاس باشد.اگر خدا بخواهد فرزندی بگیرد بر میگزیند از آن چه می آفریند آن چه بخواهد،منزه است او که اوست خداوند یکتای قهار.آفرید آسمانها و زمین را به حق،می گرداند شب را به روز و می گرداند روز را به شب،و مسخر کرد خورشید و ماه را هر یک می روند به اجل معینی،آگاه باش اوست عزیز و بسیار آمرزنده.

شرح لغات:

تکویر-افکندن چیزی به روی چیزی را گویند،گفته می شود(کور المتاع) یعنی قسمتی از کالا را به قسمت دیگری انداخت و از این باب است که می گویند (کور العمامه)یعنی عمامه را پیچیده و بعضی را روی بعضی چرخاند و قرار داد.

اعراب:

تنزیل-تنزیل مبتداء بوده و خبر آن(من اللّٰه)می باشد،یعنی تنزیل کتاب از خداوند است نه غیر او،چنان که گفته می شود استقامت مردم از پیامبران است،و جایز است(تنزیل الکتاب)خبر برای مبتداء محذوف بوده و تقدیر چنین باشد:(این است نازل کردن کتاب)در این صورت جایز است که(من اللّٰه)خبر بعد از خبر باشد و جایز است که موضعاً منصوب بوده که متعلق به تنزیل باشد.

بالحق-این کلمه مفعول انزلنا می باشد و جایز است که محلاً حال بوده و تقدیر چنین باشد(انزلنا الکتاب محقا)پس ذو الحال(نا)در انزلنا یا الکتاب می باشد.

زلفی-بناء به مصدریت در موضع نصب است و تقدیر چنین بوده که

ص :140

(لیقربونا قربی)پس مقصود این است که(ما نعبدهم الا لیقربونا)

تفسیر:

خداوند سبحان شأن قرآن را بزرگ شمرده و مکلفان و مردم را به بر پا داشتن معارف آن و پیروی از دستورات و نواحی آن تشویق و تحریص کرده و می فرماید:

تَنْزِیلُ الْکِتٰابِ مِنَ اللّٰهِ الْعَزِیزِ

(فرو فرستادن این کتاب است از خداوند عزیز)که متعالی و برتر از شبیه و مثال است.

اَلْحَکِیمِ

(حکیم)در کردار و گفتار است،خداوند خود را به عزت ستوده است تا از مخالفت کتابش هشدار دهد و به حکمت ستوده است تا اعلان کند که کتابش را حفظ کرده تا بدون تغییر به دست مکلفان برسد.

إِنّٰا أَنْزَلْنٰا إِلَیْکَ الْکِتٰابَ بِالْحَقِّ

(ما نازل کردیم بر تو کتاب را به حق)یعنی آن را بدون غرض و باطل فرو نفرستاده ایم،و یا آن را به امر حق یعنی به دین درست نازل کرده ایم.

فَاعْبُدِ اللّٰهَ

(پس پرستش کن خداوند را)یعنی با عبادت خود تنها متوجه خدا شو.

مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ

(خالص کننده برای او دین را)از شریک گرداندن بتها و صنم ها.اخلاص،قرار دادن بنده است عمل خود را برای آفریدگارش که این کار را برای دنیا انجام نمی دهد.

أَلاٰ لِلّٰهِ الدِّینُ الْخٰالِصُ

(آگاه باش دین خالص برای خداوند است).

خالص چیزی باشد که آمیخته به ریا و شهرت و وجهی از وجوه دنیا نباشد و دین خالص عبارت از اسلام است.و این قول«حسن»است،و«قتاده»گفته:دین خالص عبارت از شهادت(ان لا اله الا اللّٰه)است،و گفته شده که دین خالص عبارت است از:اعتقاد واجب در توحید و عدل و نبوت و شرایع و اقرار به آنها و عمل به موجبشان و برائت از هر دینی که غیر از آن باشد و این تفصیل قولِ

ص :141

«حسنْ»است که گفته مراد از دین خالص،اسلام است.

و برخی گفته اند معنی آیه این است:اطاعت برای خداوند است در عبادت که به واسطۀ آن انسان مستحق جزاء می شود،پس این چنین طاعتی مخصوص خدا بوده و بر غیر او جایز نیست.

وَ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیٰاءَ

(و آنان که گرفتند بغیر از او اولیائی را) و گمان کردند که غیر از خداوند مالک دیگری است که مالک ایشان می باشد می گویند:

مٰا نَعْبُدُهُمْ إِلاّٰ لِیُقَرِّبُونٰا إِلَی اللّٰهِ زُلْفیٰ

(عبادت نمی کنیم ایشان را مگر که نزدیک کنند ما را به خداوند،نزدیک کردنی)یعنی شفاعت کنند از ما نزد خداوند.و(زلفی)به معنی(قربی)می باشد و آن اسمی است که در اینجا، جای مصدر را گرفته است.

إِنَّ اللّٰهَ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ

(بدرستی که خداوند حکم می کند میان ایشان)روز قیامت.

فِی مٰا هُمْ فِیهِ یَخْتَلِفُونَ

(در آن چه که ایشان اختلاف می کنند)در امور دین که هر یک از آنان به قدر استحقاق خود معاقب خواهند بود.

إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یَهْدِی

(همانا خدا هدایت نمی کند)به راه بهشت و حکم نمیکند به هدایت او به حق.

مَنْ هُوَ کٰاذِبٌ

(آن که او دروغگو بوده)بر خدا و رسول او،و.

کَفّٰارٌ

(ناسپاس)است به آن چه خداوند نعمت داده و منکر اخلاص عبادت خداوند است و نمی خواهد که خداوند او را هدایت کند مانند قوم«ثمود»که گمراهی را بر هدایت برگزیدند.

لَوْ أَرٰادَ اللّٰهُ أَنْ یَتَّخِذَ وَلَداً

(اگر خدا بخواهد که بگیرد فرزندی را)طبق آن چه این کافران می گویند که فرشتگان دختران خدا هستند و آن چه نصاری می گویند که«مسیح»پسر خداست و آنچه یهود می گویند«عزیز»پسر خداست

ص :142

لاَصْطَفیٰ

(بر می گزید)و اختیار می کرد.

مِمّٰا یَخْلُقُ مٰا یَشٰاءُ

(از آن چه خلق می کند آن را که می خواست)یعنی فرزند گرفتن خداوند به اختیار ایشان نیست تا هر که را بخواهند برای خدا انتخاب کنند بلکه خدا اختصاص میدهد به این مقام از بندگان خود آن را که بخواهد مانند قول خداوند که می فرماید: (لَوْ أَرَدْنٰا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْواً لاَتَّخَذْنٰاهُ مِنْ لَدُنّٰا) ،«اگر می خواستیم که لهوی بگیریم هر آینه از نزد خودمان می گرفتیم -انبیاء-18»سپس خبر می دهد که منزه است خداوند از فرزند گرفتن به این که می گوید:

سُبْحٰانَهُ

(منزه است)از این نسبت.

هُوَ اللّٰهُ الْوٰاحِدُ

(اوست خداوند یکتا)که برای او شریکی و صاحبی و فرزندی نیست.

اَلْقَهّٰارُ

(قهار است)به مخلوقات خود،به آوردن مرگ در حالی که خود زنده ایست که نمی میرد،سپس خداوند از کمال قدرت خود خبر داده و میگوید:

خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ

(آفرید آسمانها و زمین را به حق)که آن دو را بدون غرض و باطل خلق نکرده بلکه از روی حکمت آفریده است.

یُکَوِّرُ اللَّیْلَ عَلَی النَّهٰارِ وَ یُکَوِّرُ النَّهٰارَ عَلَی اللَّیْلِ

(می گرداند شب را به روز و می گرداند روز را به شب)یعنی داخل می شود هر یکی از آن دو بر دیگری با زیادت و نقصان،آن چه از یکی کم شود در دیگری زیاد گردد و آن چه در یکی زیاد گردد در دیگری کم گردد.و این سخن«حسن»و جماعتی از مفسران است و برخی گفته:یعنی می پوشاند شب را به روز و روز را به شب،و این سخن «قتاده»است.

وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ

(و مسخر کرد خورشید و ماه را)که هر کدام بر یک روش حرکت می کنند.

کُلٌّ یَجْرِی لِأَجَلٍ مُسَمًّی

(هر کدام جاری می شوند به اجل معیّنی)یعنی

ص :143

تا مدت معلومی که خدا مقدر کرده است. و برخی گفته اند:جاری هستند تا قیام ساعت.

و نیز گفته شده:منظور از اجل مسمی یعنی بوقت معلومی در زمستان و تابستان که آن مطلع و مغرب است برای هر کدام از آن دو.

أَلاٰ هُوَ الْعَزِیزُ الْغَفّٰارُ

(آری اوست عزیز بسیار آمرزنده)معنی این آیه در سابق گفته شده و فایدۀ آیه این است:آن که توانایی بر خلق آسمانها و زمین و رام کردن خورشید و ماه و داخل کردن شب در روز را دارد پس او منزه است که فرزند و شریک برای خود بگیرد که این از صفت نیازمندان است .

ص :144

[سوره الزمر (39): آیات 6 تا 10]

اشاره

خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ وٰاحِدَهٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْهٰا زَوْجَهٰا وَ أَنْزَلَ لَکُمْ مِنَ اَلْأَنْعٰامِ ثَمٰانِیَهَ أَزْوٰاجٍ یَخْلُقُکُمْ فِی بُطُونِ أُمَّهٰاتِکُمْ خَلْقاً مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ فِی ظُلُمٰاتٍ ثَلاٰثٍ ذٰلِکُمُ اَللّٰهُ رَبُّکُمْ لَهُ اَلْمُلْکُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ فَأَنّٰی تُصْرَفُونَ (6) إِنْ تَکْفُرُوا فَإِنَّ اَللّٰهَ غَنِیٌّ عَنْکُمْ وَ لاٰ یَرْضیٰ لِعِبٰادِهِ اَلْکُفْرَ وَ إِنْ تَشْکُرُوا یَرْضَهُ لَکُمْ وَ لاٰ تَزِرُ وٰازِرَهٌ وِزْرَ أُخْریٰ ثُمَّ إِلیٰ رَبِّکُمْ مَرْجِعُکُمْ فَیُنَبِّئُکُمْ بِمٰا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذٰاتِ اَلصُّدُورِ (7) وَ إِذٰا مَسَّ اَلْإِنْسٰانَ ضُرٌّ دَعٰا رَبَّهُ مُنِیباً إِلَیْهِ ثُمَّ إِذٰا خَوَّلَهُ نِعْمَهً مِنْهُ نَسِیَ مٰا کٰانَ یَدْعُوا إِلَیْهِ مِنْ قَبْلُ وَ جَعَلَ لِلّٰهِ أَنْدٰاداً لِیُضِلَّ عَنْ سَبِیلِهِ قُلْ تَمَتَّعْ بِکُفْرِکَ قَلِیلاً إِنَّکَ مِنْ أَصْحٰابِ اَلنّٰارِ (8) أَمَّنْ هُوَ قٰانِتٌ آنٰاءَ اَللَّیْلِ سٰاجِداً وَ قٰائِماً یَحْذَرُ اَلْآخِرَهَ وَ یَرْجُوا رَحْمَهَ رَبِّهِ قُلْ هَلْ یَسْتَوِی اَلَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ اَلَّذِینَ لاٰ یَعْلَمُونَ إِنَّمٰا یَتَذَکَّرُ أُولُوا اَلْأَلْبٰابِ (9) قُلْ یٰا عِبٰادِ اَلَّذِینَ آمَنُوا اِتَّقُوا رَبَّکُمْ لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا فِی هٰذِهِ اَلدُّنْیٰا حَسَنَهٌ وَ أَرْضُ اَللّٰهِ وٰاسِعَهٌ إِنَّمٰا یُوَفَّی اَلصّٰابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسٰابٍ (10)

ص :145

ترجمه:

آفرید شما را از نفس واحدی،سپس قرار داد از آن جفتش را و نازل کرد برای شما از چهارپایان هشت جفت،خلق می کند شما را در شکمهای مادرانتان،آفرینشی پس از آفرینشی در تاریکی های سه گانه،این است خداوند پروردگار شما،پادشاهی برای اوست،نیست الهی مگر او،پس کجا برگردانده می شوید.اگر کافر شوید،پس همانا خداوند بی نیاز است از شما،و راضی نمی شود بر بندگان خود کفر را،و اگر شکر کنید آن را بر شما راضی می شود، و بر نمی دارد بر دارنده ای بار دیگری را،سپس به سوی پروردگار شماست بازگشت شما،پس خبر می دهد شما را به آنچه که بودید عمل می کردید که او داناست به ذات سینه ها.و چون برسد انسان را ضرری می خواند پروردگارش را،بازگشت کننده به سوی او،سپس چون نعمتی از خود به او برساند فراموش کند آنچه که بود به سوی او می خواند از پیش و قرار دهد برای خدا همتایانی تا گمراه کند از راه او،بگو بهره مند باش به کفر خویش اندکی که تویی از اصحاب آتش.آیا کسی که نیایش کننده است در لحظه های شب،سجده کنند و ایستاده است می ترسد از آخرت و امید به رحمت پروردگارش دارد،بگو آیا یکسان است آنان که می دانند و آنان که نمی دانند،همانا پند گیرد صاحبان

ص :146

خرد.بگو ای بندگان من که ایمان آوردید پرهیز کنید پروردگارتان را،برای آنان که نیکی کردند در این دنیا،نیکی است و زمین خدا وسیع است همانا داده می شوند شکیبایان مزدشان را بدون حساب.

قرائت

یرضه-ابو عمرو در روایت اوقیه و ابی شعیب سوسی و ابو عمرو دوری از یزیدی و از حمزه در روایت عجلی کلمۀ(یرضه لکم)به سکون(ها)قرائت کرده- اند و ابن کثیر و ابن عامر و کسایی و خلف و نافع به روایت اسماعیل،و ابو بکر به روایت برجمی کلمۀ(یرضه)را به ضم(ها)ی اشباع شده،قرائت کرده اند.

«ابو علی»گوید:حجت آن که(یرضه)را به ضمه،(ها)خوانده و(واو) را بآن ملحق کرده است که ما قبل واو متحرک است و بمنزلۀ(ضربهوا)میباشد ولی آنان که به ضمۀ(ها)بدون الحاق واو قرائت کرده اند حجتشان این است که الف محذوف به خاطر جزم و سکون است و در این جا لزومی برای حذف نیست چه این که کلمه اگر منصوب یا مرفوع باشد الف بازگشته و ثابت می ماند،پس چون الف ثابت شد نیکو این است که واو الحاق نگردد مثل قول خداوند(القی موسی عصاه)چه اگر با تخفیف(ها)واو ملحق شود مانند جمع میان دو ساکن خواهد بود.

آن که(ها)را به سکون خوانده گمان کرده است که این خود لغتی می باشد.

ام هو قانت-ابن کثیر و نافع و حمزه کلمۀ یاد شده را به تخفیف میم قرار کرده و دیگران همه به تشدید میم خوانده اند.

در کلمۀ فوق دو صورت بیش نیست:

اول-که مقصود چنین باشد(الجاهد الکافر خیر ام من هو قانت)که بر جملۀ محذوف این جمله دلالت می کند(هل یستوی الذین یعلمون...) دوم-مقصود چنین است(قل امّن هو قانت کغیره)در این صورت خبر محذوف خواهد بود.

ص :147

بناء بر قرائت تخفیف میم نیز باز مقصود چنین است(ام من هو قانت...).

در هر صورت به هیچ وجه جایز نیست که همزه را همزۀ ندا بدانیم چه این معادله در این جمله دلالت دارد که مقصود از همزه استفهام می باشد.

شرح لغات:

خول-تخویل به معنی عطیه و بخشش بزرگ است.

قانت-دعا کننده یا نماز خواننده است.

آناء-لحظه ها،که مفرد آن(انِیْ)وَ(انی)می باشد.

تفسیر:

و اکنون خداوند از قدرت کامل خود پرده برداشته و نشان داده و میگوید:

خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ وٰاحِدَهٍ

(آفرید شما را از یک تن)که آدم باشد چه این که همۀ افراد بشر از نسل او می باشند.

ثُمَّ جَعَلَ مِنْهٰا زَوْجَهٰا

(سپس قرار داد از آن جفتش را)که«حواء» باشد یعنی از زیادی گل آدم او را آفرید یا از ضلعی از اضلاع آدم،حوا را آفرید.

در جملۀ (ثُمَّ جَعَلَ مِنْهٰا زَوْجَهٰا) سه قول است در این که آیا(ثم)برای تراخی و مهلت و طول مدت است و این که آیا خلق پدر و مادر باید پیش از خلق فرزند باشد؟که بترتیب اشاره می کنیم:

1-عطف به ثم در این آیه به معنی گفتن سخنی پس از سخن دیگر باشد چنان که گفته می شود(از تو امروز چیزی را دیدم،پس از آن چه دیروز دیدم) اگر چه سخن دیروز جلوتر از امروز می باشد.

2-جملۀ (ثُمَّ جَعَلَ مِنْهٰا) عطف به معنی (نَفْسٍ وٰاحِدَهٍ) می باشد،گویا که خداوند می خواهد بگوید:(آفرید شما را از یک تن که آن را تنها ایجاد کرده سپس قرار داد از آن جفتش را) 3-خداوند ذریۀ آدم را در پشت او خلق کرده و آن را از پشت او در-

ص :148

آورده و سپس حواء را از ضلعی از اضلاع آدم خلق کرده است.و این قول ضعیف است که دربارۀ آن سابقا سخنانی را ایراد کردیم.

وَ أَنْزَلَ لَکُمْ مِنَ الْأَنْعٰامِ ثَمٰانِیَهَ أَزْوٰاجٍ

(و نازل کرد برای شما از چهار پایان هشت جفت)در مقصود از آیۀ فوق نظرهای مختلفی گفته شده که اکنون توجه میکنید:

1-مراد از لفظ(انزال)در اینجا به معنی ایجاد و پدید آوردن است چنان که خداوند می گوید: (قَدْ أَنْزَلْنٰا عَلَیْکُمْ لِبٰاساً) ،«و به حقیقت نازل کردیم برای شما لباس را-اعراف-26»که منظور نزول خود لباس نیست بلکه منظور سبب نزول آن است که باران باشد که از آسمان نازل شده و در اثر آن پنبه و پشم بوجود آمده و سپس بصورت لباس در آمده است،پس چهار پایان نیز از گیاه رشد کرده و گیاه از آب بوجود آمده است.

2-خداوند پس از خلقت چهار پایان در بهشت،آنها را به زمین فرو فرستاده است.و این قول جبائی است و گفته که در خبر وارد شده که شتر و گوسفند از چهار پایان بهشت می باشند.

3-مقصود از(نزول)در این آیه(نُزُل)و ارزاق می باشد.و مراد از جفتهای هشتگانه عبارت است از شتر و گاو و گوسفند و بز و جفتهای آنها.و تفسیر این آیه در سوره(انعام)بیان گردید.

یَخْلُقُکُمْ فِی بُطُونِ أُمَّهٰاتِکُمْ خَلْقاً مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ

(خلق می کند شما را در شکمهای مادرانتان آفرینشی پس از آفرینشی)که اوّل نطفه،سپس علقه،سپس مضغه،سپس استخوانی که با گوشت پوشیده شده است بوده اید و سپس خلق دیگری را ایجاد کرد.از«قتاده»و«مجاهد»و «سدی».و برخی گفته اند:

یعنی آفرید شما را در شکمهای مادرانتان پس از آنکه در پشت آدم آفرید شده بودید.و این نظر«ابن زید»است.

فِی ظُلُمٰاتٍ ثَلاٰثٍ

(در تاریکی های سه گانه)که تاریکی شکم و تاریکی رحم

ص :149

و تاریکی مشیمه است.و این نظر«ابن عباس،مجاهد،قتاده،سدی،ابن زید»می باشد،و نیز مروی از امام باقر(ع)است.

و نیز گفته شده:تاریکیهای سه گانه عبارت است از تاریکی شب یا تاریکی صلب مرد و تاریکی رحم و تاریکی شکم.

سپس خداوند خود را مورد خطاب قرار داده و می فرماید:

ذٰلِکُمُ اللّٰهُ

(این است خداوند)که این چیزها را آفریده است.

رَبُّکُمْ

(پروردگار شما)که مالک تصرف شما می باشد.

لَهُ الْمُلْکُ

(برای اوست پادشاهی)بر همه مخلوقات.

لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ فَأَنّٰی تُصْرَفُونَ

(نیست الهی مگر او پس کجا برگردانده میشوید) از راه حق پس از این بیاناتی که گفته شد.

إِنْ تَکْفُرُوا

(اگر کافر شوید)و نعمتهای خداوند را منکر گردید و سپاس او را نگزارید فَإِنَّ اللّٰهَ غَنِیٌّ عَنْکُمْ (پس همانا خداوند بی نیاز است از شما)و از شکر- گزاری شما و زیان نرساند به خدا ناسپاسی شما.

وَ لاٰ یَرْضیٰ لِعِبٰادِهِ الْکُفْرَ

(و راضی نمی شود بر بندگان خود کفر را)،از این آیه به وضوح و روشنی استفاده می شود که خداوند واقعا نسبت به کسی اراده کفر نمی کند،زیرا اگر اراده کند دربارۀ کسی کفر را مسلما راضی هم می شود زیرا که رضایت خداوند جدا از ارادۀ او نیست،چنان که گاهی که ما دربارۀ شخصی چیزی را اراده می کنیم محال است که راضی بر آن چیز نباشیم یا چیزی را راضی شده ولی اراده نکنیم.

وَ إِنْ تَشْکُرُوا یَرْضَهُ لَکُمْ

(و اگر شکر کنید راضی می شود بر شما)یعنی اگر سپاس کنید خداوند را بر نعمتهایش و به آنها اعتراف کنید از شما راضی شده و بر شما برگردانده و برای آن به شما ثواب می دهد.ناگفته نماند که(ها)در کلمه(یرضه)کنایه از مصدری است که در تقدیر بوده و بر آن دلالت میکند این

ص :150

جمله: (وَ إِنْ تَشْکُرُوا) که تقدیر چنین است(یرضی الشکر لکم-راضی می شود شکر کردن را از شما).

وَ لاٰ تَزِرُ وٰازِرَهٌ وِزْرَ أُخْریٰ

(و بر نمی دارد بر دارنده ای بار دیگری را)یعنی گناه هیچ کسی را دیگری به عهده نمی گیرد و مجازات گناه با آن خواهد بود که مرتکب شده است.

ثُمَّ إِلیٰ رَبِّکُمْ مَرْجِعُکُمْ

(سپس بسوی خداوند است بازگشت شما)و مصیر شما.

فَیُنَبِّئُکُمْ بِمٰا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ

(پس خبر می دهد شما را به آنچه که بودید عمل می کردید)یعنی از اعمال شما خبر داده و به حسب آن مجازات می کند.

إِنَّهُ عَلِیمٌ بِذٰاتِ الصُّدُورِ

(همانا او داناست به ذات سینه ها)پس سرّ و علنی بر او پوشیده نمی ماند.

وَ إِذٰا مَسَّ الْإِنْسٰانَ ضُرٌّ

(و چون انسان را ضرری برسد)از سختی و مرض و قحطی و غیر از اینها.

دَعٰا رَبَّهُ مُنِیباً إِلَیْهِ

(می خواند پروردگارش را بازگشت کننده به او)که باز- گشت او تنها بسوی خدا می باشد و به دیگری امیدوار نمی شود.

ثُمَّ إِذٰا خَوَّلَهُ

(سپس چون برساند بر او)یعنی ببخشد برای او.

نِعْمَهً مِنْهُ نَسِیَ مٰا کٰانَ یَدْعُوا إِلَیْهِ مِنْ قَبْلُ

(نعمتی را از خود،فراموش کند آنچه که بود می خواند بسوی او از پیش) یعنی فراموش می کند ضرری را که خدا را برای برطرف کردن آن می خواند پیش از اینکه به این نعمت برسد.

«زجاج»گوید:فراموش کند دعائی را که به آن خدا را خوانده و تضرع می کرد از قبل.

جایز است که مقصود چنین باشد:فراموش کند خدایی را که بسوی او از پیش تضرع می کرد:مانند (وَ لاٰ أَنٰا عٰابِدٌ مٰا عَبَدْتُّمْ وَ لاٰ أَنْتُمْ عٰابِدُونَ مٰا أَعْبُدُ) ،«و من عبادت کننده نیستم آنچه را شما عبادت می کنید و شما عبادت کننده نیستید آنچه را من عبادت می کنم-کافرون-4 و 5»که در اینجا نیز لفظ(ما)دلالت

ص :151

بر خداوند می کند.پس(من)بر هر فرد تمیز دهنده و(ما)بر هر چیزی گویند.

وَ جَعَلَ لِلّٰهِ أَنْدٰاداً

(و قرار داد برای خداوند همتایانی)یعنی برای او همتایانی را نشان کرد در توجه دادن عبادت به سوی آنها از اصنام و بتها.

لِیُضِلَّ

(تا گمراه کند)مردم را.

عَنْ سَبِیلِهِ

(از راه او)یعنی از دین او.یا چنین معنی کنیم که:تا گمراه شد خودش از راه خدا.و در اینصورت لفظ لام به معنی(لام عاقبت) خواهد بود.یعنی ایشان نمی خواستند که چنین شود ولی عاقبت کارشان جبراً چنین می بایست بگردد.

قُلْ تَمَتَّعْ بِکُفْرِکَ قَلِیلاً

(بگو بهرمند باش به کفرت اندکی)،این کلام در ظاهر بصورت امر بوده ولی دارای معنی خبری می باشد،مانند اینکه گفته می شود:(اگر حیا نمی کنی پس بکن هر چه می خواهی)،و مقصود این است که مدت بهرمندی او با کفر خود در دنیا اندک و نابود شدنی خواهد بود.

إِنَّکَ مِنْ أَصْحٰابِ النّٰارِ

(که تو از اصحاب آتشی)که همواره در آن عذاب خواهی شد.

أَمَّنْ هُوَ قٰانِتٌ

(آیا آنکه قنوت کننده است).«ابن عباس»گوید:آیا آن که یاد کردیم بهتر است یا آنکه همواره در فرمانبری خداوند است.که نظر «سدی»نیز می باشد،و نیز گفته اند:آنکه بر قرائت قرآن و نماز شب قیام میکند بهتر است؟،و این نظر«ابن عمر»است.

امام باقر علیه السلام فرمود:منظور کسی است که نماز شب می خواند.

آنٰاءَ اللَّیْلِ

(لحظه های شب)یعنی ساعات شب.

سٰاجِداً وَ قٰائِماً

(سجده کننده و بپا ایستنده است)که گاهی در نماز سجده کرده و گاهی قیام می کند.

یَحْذَرُ الْآخِرَهَ

(می ترسد از آخرت)یعنی از عذاب آخرت.

ص :152

وَ یَرْجُوا رَحْمَهَ رَبِّهِ

(و امیدوار رحمت پروردگارش است)یعنی مردد میان خوف و رجاء،و ترس و امید است و بر یک حال نیست و این دو فرد که عبادت کننده و کافر باشد مساوی نیستند،چه اینکه خدا می گوید:

قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لاٰ یَعْلَمُونَ

(بگو آیا مساوی است آنان که می دانند و آنان که نمی دانند)یعنی یکسان نیستند آنان که می دانند آن چه را از وعده که خدا داده و با آنان که این را نمی دانند.

إِنَّمٰا یَتَذَکَّرُ أُولُوا الْأَلْبٰابِ

(همانا پند گیرند صاحبان خرد).

«امام صادق»(ع)فرمود:آنان که می دانند ما هستیم و آنان که نمیدانند دشمنان ما هستند و صاحبان خرد شیعیان ما هستند.

قُلْ

(بگو)ای محمّد(ص)بر ایشان.

یٰا عِبٰادِ الَّذِینَ آمَنُوا

(ای بندگان من که ایمان آوردید)و توحید خداوند را تصدیق کردید.

اِتَّقُوا رَبَّکُمْ

(بپرهیزید از پروردگارتان)یعنی از شکنجه پروردگارتان به اینکه از نافرمانی او اجتناب کنید،در اینجا خداوند سخن را تمام کرده و میگوید:

لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا

(بر آنان که نیکی کردند)یعنی اعمال نیکو را انجام داده و به دیگران نیکی کردند.

فِی هٰذِهِ الدُّنْیٰا حَسَنَهٌ

(در این دنیا حسنه ای است)یعنی بر ایشان در این دنیا ستایش نیکو و ذکر جمیل و صحت و سلامت می باشد.و این نظر«سدی» می باشد.و یا مقصود این چنین است:برای آنان که در این دنیا عمل خود را نیکو گردانیدند در آخرت حسنه خواهد بود که آن،جاوید ماندن در بهشت باشد.

وَ أَرْضُ اللّٰهِ وٰاسِعَهٌ

(و زمین خدا وسیع است)،«ابن عباس»گوید:این سخن تشویق و تحریک به هجرت کردن از مکه می باشد.یعنی بر ایشان هیچ بهانه ای در ترک طاعت خداوند نیست که اگر در یک زمینی نتوانستند میتوانند

ص :153

به سرزمین دیگری بروند تا در آن جا خداوند را اطاعت کنند،چنان که خداوند می گوید: (أَ لَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللّٰهِ وٰاسِعَهً فَتُهٰاجِرُوا فِیهٰا) ،«آیا زمین خدا گسترده نبود که هجرت کنید در آن-نساء-97».

«مقاتل»و«ابو مسلم»چنین تفسیر کرده اند:زمین بهشت وسیع است پس آن را با کردار شایستۀ خود طلب کنید.

إِنَّمٰا یُوَفَّی الصّٰابِرُونَ أَجْرَهُمْ

(همانا به تمام داده می شود شکیبایان را مزدشان)یعنی ثواب داده شود به اطاعت کردنشان و شکیبایی که بر سختی- های دنیا نمودند.

بِغَیْرِ حِسٰابٍ

(بدون حساب)چه اینکه زیاد بوده و شمارش آن مشکل است.

«عیاشی»با اسناد خود از«عبد اللّٰه بن سنان»از امام صادق علیه- السلام نقل کرده که گفت:رسول خدا(صلی اللّٰه علیه و آله و سلم)فرمود:چون در روز قیامت دفترها گشوده شود و ترازوها گذارده گردد برای اهل بلاء و گرفتاری ترازویی نصب نمی گردد و دفتری بر ایشان گشوده نمی شود،سپس این آیه را خواند: (إِنَّمٰا یُوَفَّی الصّٰابِرُونَ...)

ص :154

[سوره الزمر (39): آیات 11 تا 20]

اشاره

قُلْ إِنِّی أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اَللّٰهَ مُخْلِصاً لَهُ اَلدِّینَ (11) وَ أُمِرْتُ لِأَنْ أَکُونَ أَوَّلَ اَلْمُسْلِمِینَ (12) قُلْ إِنِّی أَخٰافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی عَذٰابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ (13) قُلِ اَللّٰهَ أَعْبُدُ مُخْلِصاً لَهُ دِینِی (14) فَاعْبُدُوا مٰا شِئْتُمْ مِنْ دُونِهِ قُلْ إِنَّ اَلْخٰاسِرِینَ اَلَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْلِیهِمْ یَوْمَ اَلْقِیٰامَهِ أَلاٰ ذٰلِکَ هُوَ اَلْخُسْرٰانُ اَلْمُبِینُ (15) لَهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِنَ اَلنّٰارِ وَ مِنْ تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ ذٰلِکَ یُخَوِّفُ اَللّٰهُ بِهِ عِبٰادَهُ یٰا عِبٰادِ فَاتَّقُونِ (16) وَ اَلَّذِینَ اِجْتَنَبُوا اَلطّٰاغُوتَ أَنْ یَعْبُدُوهٰا وَ أَنٰابُوا إِلَی اَللّٰهِ لَهُمُ اَلْبُشْریٰ فَبَشِّرْ عِبٰادِ (17) اَلَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ اَلْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولٰئِکَ اَلَّذِینَ هَدٰاهُمُ اَللّٰهُ وَ أُولٰئِکَ هُمْ أُولُوا اَلْأَلْبٰابِ (18) أَ فَمَنْ حَقَّ عَلَیْهِ کَلِمَهُ اَلْعَذٰابِ أَ فَأَنْتَ تُنْقِذُ مَنْ فِی اَلنّٰارِ (19) لٰکِنِ اَلَّذِینَ اِتَّقَوْا رَبَّهُمْ لَهُمْ غُرَفٌ مِنْ فَوْقِهٰا غُرَفٌ مَبْنِیَّهٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ وَعْدَ اَللّٰهِ لاٰ یُخْلِفُ اَللّٰهُ اَلْمِیعٰادَ (20)

ص :155

ترجمه:

بگو که فرمان شده ام اینکه عبادت کنم خداوند را،خالص کننده باشم دین را برای او.و فرمان شده ام بر آن که بوده باشم اوّل مسلمانان.بگو همانا می ترسم،اگر نافرمانی کنم پروردگارم را،از عذاب روز بزرگ.بگو خداوند را پرستش می کنم که خالص کننده ام برای او دینم را.پس پرستش کنید آنچه می- خواهید غیر از او،بگو همانا زیانکاران آنانند که بر خودشان و بر کسانشان زیان کردند روز قیامت،آگاه باش این است همان زیان آشکار.بر ایشان است از بالایشان سایبان هایی از آتش و از پائینشان سایبانهایی،این است که خداوند می ترساند به آن بندگانش را که ای بندگان از من بپرهیزید.و آنان که اجتناب کردند طاغوت را از اینکه آن را پرستش کنند و بازگشتند بسوی خداوند، برای ایشان است مژدگانی،پس بشارت بده بندگانم را.آنان که می شنوند گفتار را،پس پیروی می کنند نکوتر آن را،ایشانند آنان که هدایتشان کرد خداوند و ایشان همانانند صاحبان خرد.آیا پس آن که حق شد بر او کلمۀ عذاب آیا تو نجات می دهی آن را که در آتش است.لیکن آنان که پرهیز کردند پروردگار- شان را،بر ایشان است غرفه هایی،از بالای آنها غرفه هایی بنا شده که جاری می شود از پائین آنها چشمه ها،وعدۀ خداست که خلاف نمی کند خدا وعدۀ خود را.

ص :156

شرح لغات:

ظل-جمع(ظله)است و آن به معنی سایبان و پردۀ بلند است انقاذ-نجات دادن غرف-جمع(غرفه)بوده و آن به معنی خانه های رفیع و بلند است

اعراب:

ذٰلِکَ یُخَوِّفُ

-،(ذلک)مبتداء و (یُخَوِّفُ اللّٰهُ بِهِ عِبٰادَهُ) خبر آن است أَنْ یَعْبُدُوهٰا -در موضع نصب بوده که بدل از(طاغوت)باشد لَهُمُ الْبُشْریٰ -خبر برای (الَّذِینَ اجْتَنَبُوا) می باشد زجاج گوید: (أَ فَمَنْ حَقَّ عَلَیْهِ کَلِمَهُ الْعَذٰابِ أَ فَأَنْتَ تُنْقِذُ مَنْ فِی النّٰارِ) ، در معنی شرط و جزاء است و الف استفهام در اینجا به معنی توقیف است و الف دوم برای تأکید است.

تفسیر:

خداوند به پیامبر خود خطاب کرده و می فرماید:

قُلْ

(بگو)ای محمد بر کافرانی که ذکرشان گذشت:

إِنِّی أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللّٰهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ

(همانا من امر شده ام این که عبادت کنم خداوند را خالص کننده باشم برای او دین را)یعنی توحید او را کرده و غیر از او را عبادت نکنم،و عبادت خالص آن است که آمیختۀ با گناهان نباشد.

وَ أُمِرْتُ

(و فرمان شده ام)نیز.

لِأَنْ أَکُونَ أَوَّلَ الْمُسْلِمِینَ

(بر این که بوده باشم اول مسلمانان)تا فضل سبقت و ثواب آن بر من باشد.

قُلْ إِنِّی أَخٰافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی عَذٰابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ

(بگو همانا میترسم اگر نافرمانی کنم پروردگارم را از عذاب روز بزرگ)که عذاب روز قیامت باشد.

قُلِ

(بگو)بر ایشان.

ص :157

اَللّٰهَ أَعْبُدُ مُخْلِصاً لَهُ

دینی(خداوند را پرستش می کنم خالص کننده ام دینم را برای او)و طاعتم را.

فَاعْبُدُوا

(پس پرستش کنید)ای گروه کافران.

مٰا شِئْتُمْ مِنْ دُونِهِ

(آن چه غیر از او را می خواهید)از بتها،و این سخن بر اساس تهدید ایشان می باشد.

قُلْ

(بگو)بر ایشان.

إِنَّ الْخٰاسِرِینَ

(همانا زیانکاران)در حقیقت.

اَلَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْلِیهِمْ یَوْمَ الْقِیٰامَهِ

(آنانند که زیان کردند بر خودشان و کسانشان روز قیامت)پس بر خود سودی نکنند و در آتش کسانی را با خود نیابند چنان که در دنیا با خود اهلی داشتند،پس سود خود و کسانشان را از دست می دهند.و این قول«مجاهد»و«ابن زید»است.

«حسن»گوید:به خود زیان رساندند به این که خود را در دوزخ افکندند و از اهل زیان بردند که آنها را از دست دادند که در بهشت برای ایشان آماده شده بود.«ابن عباس»گوید:خداوند در بهشت برای هر- انسانی منزل و اهلی قرار داده است هر که خدا را اطاعت کند به آن می رسد و هر که خدا را عصیان کند بسوی آتش رفته و منزل و اهلش به دیگری داده می- شود و این است قول خداوند که گوید:(ایشانند وارثان).

أَلاٰ ذٰلِکَ هُوَ الْخُسْرٰانُ الْمُبِینُ

(آگاه باش که این است زیان بردن آشکار) که پوشیده نمی ماند.

لَهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِنَ النّٰارِ

(بر ایشان است از بالایشان سایبان هایی از آتش)یعنی پرده و روپوشهایی از آتش و دود آن که از آن به خداوند پناه می بریم.

وَ مِنْ تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ

(و از پائینشان پرده هایی)یعنی فرشها و بسترهایی از آتش.و این که پائین آنها سایبان گفته می شود بدین جهت است که

ص :158

برای افراد پائین تر،بالا و سایبان حساب می شود چه این که دوزخ دارای طبقات و درکه هایی می باشد که اهل دوزخ در آن طبقات قرار می گیرند.و نیز گفته اند:علت در بکار بردن سایبان ها در دوزخ و قطعه های آتش مجازاً و بر سبیل توسعه در لفظ می باشد چه این که در مقابل آنان،اهل بهشت هستند که دارای سایبانها و طبقات مختلف می باشند،و مراد این است که آتش محیط به ایشان است.

ذٰلِکَ یُخَوِّفُ اللّٰهُ بِهِ عِبٰادَهُ

(این است که می ترساند خداوند به آن بندگانش را)یعنی این عذابی را که وصف کرده میترساند خداوند به آن بندگانش را،تا بایشان رحمت کرده،آنان بواسطۀ امتثال اوامر خدا از آن عذاب دور بمانند،سپس خداوند بندگان خود را امر به پرهیز کرده و می فرماید:

یٰا عِبٰادِ فَاتَّقُونِ

(ای بندگان من بپرهیزید)که شما را هشدار داده و حجت را بر شما تمام کردم،و این که لفظ(یاء)در دو کلمه یاد شده حذف شده است به خاطر دلالت کسره بر آن می باشد.

وَ الَّذِینَ اجْتَنَبُوا الطّٰاغُوتَ

(و آنان که اجتناب کردند از طاغوت)یعنی از بتها و شیطان.و برخی گفته اند مقصود از(طاغوت)هر فردی می باشد که دعوت به عبادت غیر خدا بکند، و(تاء)در آخر این کلمه که علامت تأنیث است به مناسبت جماعت می باشد،در قرائت«حسن»این کلمه به صورت«طواغیت» آمده است.

أَنْ یَعْبُدُوهٰا

(این که عبادت کنند آن را)که از عبادت او اجتناب کردند.

وَ أَنٰابُوا إِلَی اللّٰهِ

(و باز گردیدند بسوی خداوند)یعنی توبه کرده و آنچه قبلاً در دل داشتند کندند.

لَهُمُ الْبُشْریٰ

(بر ایشان است مژدگانی)یعنی بشارت،که آن عبارت است از خبر دادن به چیزی که موجب شادی و ظهور خوشی در چهره ها می گردد.

«ابو بصیر»از امام صادق(ع)نقل کرده که فرمود:شما مژده داده شدگانید

ص :159

و هر که از جباری اطاعت کند او را عبادت کرده است.و سپس خداوند پیامبر خود را خطاب کرده و می گوید:

فَبَشِّرْ

(پس بشارت بده)ای محمد(ص) عِبٰادِ (بندگانم را)که کسره به جای(یاء)تکلم قرار گرفته است.

اَلَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ

(آنان را که می شنوند گفتار را و پیروی می کنند از نکوتر آن)یعنی آنچه که به قبول و عمل بهتر بوده و رساننده -تر به حق باشد و«سدی»گفته:پیروی می کنند از نیکوترین دستوری که به آنان شده و به آن عمل می کنند.

روایت شده از«ابو درداء»که گفت:اگر سه چیز نبود خوش نداشتم که یک روز زندگی کنم،تشنگی در روزهای گرم و سجده در نیمه های شب و مجالست با مردمی که سخن های زیبا را انتخاب می کنند آن چنان که خرماهای خوب را مردم جدا و انتخاب می کنند.

«زجاج»گوید:می شنوند قرآن و غیر آن را و فقط از قرآن پیروی میکنند.

و نیز چنین تفسیر شده که:می شنوند دستورها و برنامه هایی که در قرآن و سنت وجود دارد و پیروی و عمل می کنند به آن چه که بهتر است زیرا که ثوابش بیشتر است،به این که به یکی از دو دستوری که افضل است عمل می کنند چنان که قصاص حق بوده ولی عفو از آن بهتر است و به آن عمل می کنند.

أُولٰئِکَ الَّذِینَ هَدٰاهُمُ اللّٰهُ

(آنان کسانی هستند که خداوند هدایتشان کرده است)یعنی آنان که وصف شدند کسانی هستند که مورد هدایت خداوندت قرار گرفته و بسوی حق هدایت شده اند.

وَ أُولٰئِکَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبٰابِ

(و ایشان همانانند صاحبان خرد)که از خردهای خود استفاده می کنند.

«عبد الرحمن بن زید»گوید:این آیه (وَ الَّذِینَ اجْتَنَبُوا الطّٰاغُوتَ) و دو آیۀ بعد از آن دربارۀ سه نفر نازل شده است که در جاهلیت می گفتند(لا اله الا اللّٰه)و آنان عبارتند از«زید بن عمرو بن نفیل»و«ابو ذر غفاری»و«سلمان

ص :160

فارسی».

أَ فَمَنْ حَقَّ عَلَیْهِ کَلِمَهُ الْعَذٰابِ أَ فَأَنْتَ تُنْقِذُ مَنْ فِی النّٰارِ

(آیا پس آن که کلمۀ عذاب برایش حق شد،آیا تو هستی که نجات دهی آن را که در آتش است) در تقدیر این آیه اختلاف شده که به برخی از نظریه ها اشاره می کنیم:

1-«زجاج»گوید:تقدیر چنین است(أ فمن وجب علیه وعید اللّٰه بالعقاب أ فأنت تخلصه من النار-آیا آن که برایش وعدۀ خدا به عذاب واجب شده است تو می توانی او را از آتش خلاص کنی؟)که به جای ضمیری که به مبتدا رجوع کند به کلمۀ (مَنْ فِی النّٰارِ) اکتفاء شده است.و این سخن را «اخفش»نیز گفته است.

2-تقدیر چنین باشد:(ا فأنت تنقد من فی النار منهم-آیا تو نجات می دهی آن که از ایشان در آتش است)و این که دو بار کلمۀ استفهام بکار رفته برای تأکید است که تنبیه بر معنی باشد.

3-«انباری»گوید:در کلمۀ (کَلِمَهُ الْعَذٰابِ) وقف شده و تقدیر چنین است(کمن وجبت له الجنه)و سپس آغاز کرده و می گوید: (أَ فَأَنْتَ تُنْقِذُ) و مراد از کلمۀ عذاب عبارت است از قول خداوند که می گوید:(هر آینه پر می کنم دوزخ را تو و از آن چه از تو پیروی کند)و این گفتار برای خاموش کردن حرص پیامبر برای اسلام کافران است و مقصود این است که:ای محمد(ص)تو نمی- توانی اسلام را در دل کافران وارد کنی چه بخواهند و یا نخواهند،پس گناهی بر تو نیست اگر آنان ایمان نیاورند که تقصیر از خودشان می باشد،و شبیه همین،قول خداوند است که می گوید:(لعلک باخع نفسک علی آثارهم)، «شاید تو جان خود را ببازی در پی ایشان-کهف-6».

و اکنون خداوند به بیان آن چه برای مؤمنان آماده کرده می پردازد مانند بیان آن چه برای کافران آماده کرده است و می گوید:

لٰکِنِ الَّذِینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ لَهُمْ غُرَفٌ

(و لیکن آنان که پرهیز کردند پروردگارشان

ص :161

را بر ایشان غرفه هایی)است در بهشت.

مِنْ فَوْقِهٰا غُرَفٌ

(از بالای آنها است غرفه ها)و قصرهای.

مَبْنِیَّهٌ

(بنا شده)و این جملات در مقابل (لَهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِنَ النّٰارِ وَ مِنْ تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ) می باشد که در بهشت منازل رفیعی است که بعضی فوق بعضی می باشد،چه این که نگاه کردن به سبزه زارها و آبها از غرفه ها لذیذتر و گواراتر است.

تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ

(روان شود از پائین آنها رودها)یعنی از پائین این غرفه ها.

وَعْدَ اللّٰهِ

(وعدۀ خداست)که وعده داده است خداوند منازل و غرفه ها را.

لاٰ یُخْلِفُ اللّٰهُ الْمِیعٰادَ

(خداوند وعده را خلاف نمی کند) .

ص :162

[سوره الزمر (39): آیات 21 تا 25]

اشاره

أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اَللّٰهَ أَنْزَلَ مِنَ اَلسَّمٰاءِ مٰاءً فَسَلَکَهُ یَنٰابِیعَ فِی اَلْأَرْضِ ثُمَّ یُخْرِجُ بِهِ زَرْعاً مُخْتَلِفاً أَلْوٰانُهُ ثُمَّ یَهِیجُ فَتَرٰاهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ یَجْعَلُهُ حُطٰاماً إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَذِکْریٰ لِأُولِی اَلْأَلْبٰابِ (21) أَ فَمَنْ شَرَحَ اَللّٰهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلاٰمِ فَهُوَ عَلیٰ نُورٍ مِنْ رَبِّهِ فَوَیْلٌ لِلْقٰاسِیَهِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِکْرِ اَللّٰهِ أُولٰئِکَ فِی ضَلاٰلٍ مُبِینٍ (22) اَللّٰهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ اَلْحَدِیثِ کِتٰاباً مُتَشٰابِهاً مَثٰانِیَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ اَلَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِینُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلیٰ ذِکْرِ اَللّٰهِ ذٰلِکَ هُدَی اَللّٰهِ یَهْدِی بِهِ مَنْ یَشٰاءُ وَ مَنْ یُضْلِلِ اَللّٰهُ فَمٰا لَهُ مِنْ هٰادٍ (23) أَ فَمَنْ یَتَّقِی بِوَجْهِهِ سُوءَ اَلْعَذٰابِ یَوْمَ اَلْقِیٰامَهِ وَ قِیلَ لِلظّٰالِمِینَ ذُوقُوا مٰا کُنْتُمْ تَکْسِبُونَ (24) کَذَّبَ اَلَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَأَتٰاهُمُ اَلْعَذٰابُ مِنْ حَیْثُ لاٰ یَشْعُرُونَ (25)

[ترجمه]

ص :163

آیا ندیدی که خدا نازل کند آبی را از آسمان و روان گرداند آن را بر چشمه هایی در زمین سپس بیرون آورد به آن کشتی را که رنگهای آن گوناگون است،سپس خشک می شود،پس می بینی آن را که زرد شده است،سپس آن را ریزه ریزه می گرداند،همانا در آن پندیست بر صاحبان خرد.آیا پس،آن که خدا گشادگی داد سینه اش را بر اسلام،پس اوست بر نوری از پروردگارش،پس وای بر سنگین دلان از یاد خداوند که ایشان در گمراهی آشکار هستند.خدا نازل کرد بهترین حدیث را که کتاب متشابه دوگانه است می لرزد از آن پوستهای آنان که می ترسند از خداوند و سپس نرم شود پوستهایشان و دلهایشان به یاد خدا،این است هدایت خداوند که هدایت می کند به آن هر که را بخواهد،و آن را که خدا گمراه کند نباشد برای او هدایت کننده ای.آیا کسی که بپرهیزد به روی خویش بدی عذاب را روز قیامت،و گفته شود بر ستمکاران بچشید آنچه را بودید به دست می آوردید.تکذیب کردند آنان که پیش از ایشان بودند،پس بیامدشان عذاب از جایی که نمی دانستند.

شرح لغات:

ینابیع-جمع(ینبوع)است و آن جایی است که آب از آنجا بجوشد،و آن را چشمه نیز گویند.

زرع-گیاهی را گویند که ساقه نداشته باشد و درخت گیاهی را گویند که دارای ساقه و برگ و شاخه باشد.

یهیج-به درخت و گیاه(یهیج)گفته می شود زمانی که خشک شده و در خشکی به نهایت خود رسیده باشد.

حطام-ریزه های کاه و علف را گویند و(حطم)شکستن چیز خشک را گویند و به جهنم از این جهت(حطمه)گفته می شود که هر چیزی در آن شکسته شود.و(حطیم کعبه)را از این جهت(حطیم)گفته اند که ساختمان کعبه بالا رفته و آن محل را که(حجر کعبه)و نزدیک ناودان است شکسته و پائین گذارده است

ص :164

اعراب:

أَ فَمَنْ شَرَحَ اللّٰهُ...

-لفظ(من)با(صلۀ)خود مبتداء بوده و خبر آن در تقدیر است که چنین باشد:(أ فمن شرح اللّٰه صدره للاسلام کمن قسا قلبه من ذکر اللّٰه ای ترکه).

کتابا-منصوب است زیرا بدل از(احسن الحدیث)می باشد.

تفسیر:

چون خداوند یادی از دعوت به توحید کرده این بار به دلیلهای توحید پرداخته اگر چه همه مورد خطاب هستند ولی به پیامبر خود خطاب کرده و میگوید:

أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّٰهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّمٰاءِ مٰاءً

(آیا نمی بینی که خداوند فرو فرستاده از آسمان آبی را)یعنی باران را.

فَسَلَکَهُ

(پس روان کرده آن را)یعنی داخل کرده این آب را.

یَنٰابِیعَ فِی الْأَرْضِ

(در چشمه هایی در زمین)مانند رودخانه ها،چشمه ها و چاهها و قناتها.و مانند این است قول خداوند که می گوید: (وَ أَنْزَلْنٰا مِنَ السَّمٰاءِ مٰاءً بِقَدَرٍ فَأَسْکَنّٰاهُ فِی الْأَرْضِ) ،«و فرو فرستادیم از آسمان آبی را به اندازه،پس قرار دادیم آن را در زمین-مؤمنون-18».

ثُمَّ یُخْرِجُ بِهِ

(سپس بیرون آورد به آن)یعنی بیرون آورد بواسطۀ این آب از زمین.

زَرْعاً مُخْتَلِفاً أَلْوٰانُهُ

(کشتی را که گوناگون است رنگهایش)یعنی اصناف آن مختلف است چون گندم و جو و برنج و غیر از اینها،که گفته می شود این رنگی از طعام است یعنی صنفی از آن است.و برخی گفته:مراد از رنگهای گوناگون عبارت است از سبز و زرد و سرخ.

ثُمَّ یَهِیجُ فَتَرٰاهُ مُصْفَرًّا

(سپس می خشکاند پس می بینی زرد شده است) پس از آن که سبز بوده است.

ثُمَّ یَجْعَلُهُ حُطٰاماً

(سپس قرار می دهد آن را ریزه ریزه)یعنی شکسته و

ص :165

کوبیده شده. إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَذِکْریٰ لِأُولِی الْأَلْبٰابِ (همانا در این است پندی برای صاحبان خرد)یعنی در خارج کردن این کشت به صورت رنگهای گوناگون به یک آب و نقل آن از حالی به حال دیگر پند و تذکری است برای صاحبان خردهای سالم که اگر اندیشه کنند می فهمند که برای اینها آفریدگاری بوده و او را می شناسند و پی به واقعیت آغاز و انجام کار برده و به بعث و نشر یقین می کنند.

أَ فَمَنْ شَرَحَ اللّٰهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلاٰمِ

(آیا پس آن که خداوند شرح داده سینۀ او را بر اسلام)یعنی آن که خداوند سینۀ او را برای قبول اسلام و استقامت در آن گشاده و گسترده است مانند کسی است که چنین نباشد؟.

شرح صدر به سه گونه می تواند باشد:

1-با در دست داشتن دلیلهای قوی که خداوند قرار داده است که این مخصوص علماء است.

2-با دارا بودن الطافی که هر آن،حالی بعد از حالی برای او تجدید شود،چنان که خدا می گوید: (وَ الَّذِینَ اهْتَدَوْا زٰادَهُمْ هُدیً) ،«آنان که هدایت یافتند می افزایدشان هدایتی-محمد(ص)-17».

3-معنی سوم شرح صدر این است که دارندۀ آن دارای ادلۀ مؤکد بوده و شبهات برایش حل شده باشد و گمانها و افکار را دور ریزد.

فَهُوَ عَلیٰ نُورٍ

(پس اوست بر نوری)یعنی دلالت و هدایتی.

مِنْ رَبِّهِ

(از پروردگارش)،خداوند ادله را به نور تشبیه کرده چون به واسطۀ آنها حق شناخته می شود آن چنان که به واسطۀ نور و روشنی مواضع در دنیا شناخته می شود.و این سخن«جبائی»است قتاده گفته مراد از(نور)قرآن است که مؤمنان آن را گرفته و به سوی آن باز می گردند.

ص :166

در این آیه،این جمله(مانند آن که قساوت قلب داشته است)حذف شده و بر آن دلالت می کند قول حق که می گوید:

فَوَیْلٌ لِلْقٰاسِیَهِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِکْرِ اللّٰهِ

(پس وای به سنگین دلان از ذکر خداوند)و آنان کسانی هستند که با کفر الفت گرفته و بر آن تعصب می کنند و در نتیجه دلهایشان سخت شده و موعظه و ترهیب و ترغیب در آنها اثر نمی گذارد و هنگام ذکر خداوند و قرائت قرآن رقت قلب پیدا نمی کنند.

أُولٰئِکَ فِی ضَلاٰلٍ

(ایشانند در گمراهی)و اعراض از حق مُبِینٍ (آشکار)یعنی واضح و روشن.

اَللّٰهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ

(خداوند فرو فرستاد بهترین حدیث را)که قرآن باشد و بدین جهت قرآن را حدیث گفته که کلام خداوند است و به کلام حدیث گفته می شود و لذا به کلام رسول خدا(ص)حدیث می گویند،و نیز به این جهت حدیث گویند که چون بعد از همۀ کتب آسمانی بوده و حدیث می- باشد،و بهترین حدیث است چون دارای فصاحت بسیار و اعجاز بوده و شامل جمیع ما یحتاج مکلفان است که عبارت باشد از:ادلۀ توحید و عدل و بیان احکام شرع و غیر از اینها از مواعظ و داستانهای پیامبران و بیم و امیدها.

کِتٰاباً مُتَشٰابِهاً

(کتاب متشابهی)که بعضی بر بعضی شباهت داشته و همدیگر را تصدیق می کنند و در آن اختلاف و تناقضی نیست.

برخی گفته اند:شبیه است به کتابهای آسمانی پیش اگر چه از آنها جامعتر و نافعتر و کاملتر است.

و نیز گفته اند:آیات آن در حسن نظم و زیبایی الفاظ و رسایی معانی شبیه یکدیگرند.

مَثٰانِیَ

(دو گانه)از این جهت قرآن دو گانه نامیده شده که برخی از قصص، اخبار،احکام،و مواعظ آن دو مرتبه با بیانهای مختلف ذکر شده است و نیز اگر دو مرتبه خوانده شود بخاطر زیبائیش ملالت آور نیست.

ص :167

تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ

(می لرزد از آن،پوستهای آنان که می ترسند از پروردگارشان)یعنی از ترس وعیدی که در قرآن ذکر شده است لرزش در اندام آنان می افتد.

ثُمَّ تَلِینُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلیٰ ذِکْرِ اللّٰهِ

(سپس نرم شود پوستها و قلبهای ایشان با یاد خدا)زمانی که بشنود آن چه را که از وعده به عذاب و رحمت در قرآن داده شده است.و مقصود این است که قلبهای ایشان با ذکر خداوند و یاد بهشت و ثواب آرام می گیرد،پس مفعول(ذکر)بخاطر وضوح حذف شده است.

از«عباس بن عبد المطلب»نقل شده که رسول خدا(ص)فرمود:

زمانی که پوست بنده از ترس خدا بلرزد گناهانش می ریزد هم چنان که از درخت خشک برگها می ریزد.

«قتاده»گوید:این اوصاف،ستایش اولیاء خداوند است که پوستهایشان از ترس خدا لرزیده و قلبهایشان با یاد خدا آرام می گیرد نه این که عقلهایشان- رفته و به حالت بی هوشی در آیند،چه این که این اوصاف از ساخته های اهل بدعت و شیطان است.

ذٰلِکَ

(این)یعنی قرآن هُدَی اللّٰهِ یَهْدِی بِهِ مَنْ یَشٰاءُ (هدایت خداوند است که هدایت میکند به آن هر که را بخواهد)از بندگانش با ادله که بر ایشان نشان می دهد،و آنان کسانی هستند از امت محمد(ص)که قرآن به سویشان آمده است.و این سخن «جبائی»است.

و گفته شده:هدایت می کند آن را که بخواهد از افرادی که بدنبال هدایت هستند و این که ایشان را به هدایت اختصاص داده چون که از هدایت سود می برند و کسی که هدایت نجوید توصیف نگردد به این که خداوند او را هدایت می کند زیرا که با وی هدایتی نیست.

ص :168

وَ مَنْ یُضْلِلِ اللّٰهُ

(و کسی را که خدا گمراه کند)از راه بهشت فَمٰا لَهُ مِنْ هٰادٍ (پس برای او هدایت کننده ای نباشد)یعنی کسی قدرت بر هدایت او نمی تواند داشته باشد،که این سخن جبائی است.

و برخی گفته اند مقصود چنین است که:هر که گمراه شود از خداوند و رحمت او پس برای او هدایت کننده ای نیست،چنان که گفته می شود:گم کردم شترم را یعنی گم شد.و این گفتار«ابی مسلم»است.

أَ فَمَنْ یَتَّقِی بِوَجْهِهِ سُوءَ الْعَذٰابِ یَوْمَ الْقِیٰامَهِ

(آیا پس آن که بپرهیزد به رویش از بدی عذاب روز قیامت)و تقدیر این آیه چنین است:(آیا حال آن که عذاب خداوند را برویش دفع می کند مثل حال کسی است که با ایمان آمده و آتش را نخواهد دید؟)و این که(بوجهه-به رویش)گفته شده چون عزیز- ترین اعضاء بدن انسان چهرۀ اوست.

و نیز چنین معنی کرده اند:آیا آن که به روی در آتش افکنده می شود؟ پس اولین عضوی که آتش را ملاقات می کند چهرۀ کافر است.و این سخن عطا می باشد.

و معنی(یتقی)پرهیز می کند در این آیه عبارت از:(نگهدارد)می- باشد.

وَ قِیلَ لِلظّٰالِمِینَ ذُوقُوا مٰا کُنْتُمْ تَکْسِبُونَ

(و گفته می شود به ستمکاران بچشید آن چه که بودید به دست می آوردید)تا در مقابل گناهانی که انجام داده اید مجازات شوید.

سپس خداوند از امثال این کافران در امتهای گذشته خبر داده و میگوید:

کَذَّبَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ

(تکذیب کردند آنان که پیش از ایشان بودند)به آیات خداوند و منکر شدند رسولان او را (فَأَتٰاهُمُ الْعَذٰابُ (پس بیامدشان عذاب)به شتاب مِنْ حَیْثُ لاٰ یَشْعُرُونَ (از جایی که نمی دانستند)یعنی در حالی که

ص :169

ایمن و غافل بودند.

نظم:

خداوند این جمله را (أَ فَمَنْ شَرَحَ اللّٰهُ) به ما قبل خود که شامل ادله توحید و عدل بود متصل ساخته که اگر انسان عاقل تفکر در آنها کند سینه اش گشاده شده و روانش با حاصل شدن یقین اطمینان یافته و آرام گردد.

و نیز این جمله را (اللّٰهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ) به (فَبَشِّرْ عِبٰادِ اَلَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ) پیوسته است تا معلوم گردد که(حدیث نیکوتر) قرآن بوده و سزاوارتر از همه برای پیروی است،اینها گفتار«ابو مسلم»می باشد.

و نیز این جمله (أَ فَمَنْ یَتَّقِی بِوَجْهِهِ سُوءَ الْعَذٰابِ) مربوط می گردد به ما قبل خود بنا به تقدیر این جمله(پس کسی که هدایت نشود به هدایت خداوند،هرگز هدایت نخواهد شد،چگونه به رهنمایی دیگری هدایت گردد آن که به روی در آتش خواهد افتاد)یعنی در آن اقامت خواهد داشت.

ص :170

[سوره الزمر (39): آیات 26 تا 31]

اشاره

فَأَذٰاقَهُمُ اَللّٰهُ اَلْخِزْیَ فِی اَلْحَیٰاهِ اَلدُّنْیٰا وَ لَعَذٰابُ اَلْآخِرَهِ أَکْبَرُ لَوْ کٰانُوا یَعْلَمُونَ (26) وَ لَقَدْ ضَرَبْنٰا لِلنّٰاسِ فِی هٰذَا اَلْقُرْآنِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ (27) قُرْآناً عَرَبِیًّا غَیْرَ ذِی عِوَجٍ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ (28) ضَرَبَ اَللّٰهُ مَثَلاً رَجُلاً فِیهِ شُرَکٰاءُ مُتَشٰاکِسُونَ وَ رَجُلاً سَلَماً لِرَجُلٍ هَلْ یَسْتَوِیٰانِ مَثَلاً اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لاٰ یَعْلَمُونَ (29) إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ (30) ثُمَّ إِنَّکُمْ یَوْمَ اَلْقِیٰامَهِ عِنْدَ رَبِّکُمْ تَخْتَصِمُونَ (31)

ترجمه:

پس چشانید خداوند خواری را بر ایشان در زندگانی دنیا و هر آینه عذاب آخرت بزرگتر است اگر باشند که بدانند.و به حقیقت از هر مثلی در این قرآن بر مردم زدیم باشد که پند گیرند.قرآنی عربی بدون کجی باشد که باشد بپرهیزند.

خداوند مردی را مثل زند که در آن شریکان مخالف هم باشند و مردی که سلم برای مردی است آیا یکسان است مثل،ستایش خدا را بلکه اکثر ایشان نمیدانند.

همانا تو میرنده ای و آنان میرندگانند.سپس همانا شما روز قیامت نزد پروردگارتان مخاصمه میکنید.

ص :171

قرائت:

سلما-«ابن کثیر»و اهل بصره غیر از«سهل»این کلمه را به صورت (سالما)با الف قرائت کرده و دیگران بدون الف و با فتح لام خوانده اند و در میان قرائتهای قلیل قرائت«سعید بن جبیر»است که(سلما)به کسر سین خوانده اند.

«ابو علی»گوید:تأکید می کند به صورت(سالما)را(فیه شرکاء) چنان که(شریک)اسم عین است نه حدث،نیز آن که در مقابل آن است بهتر است به وزن فاعل باشد که اسم عین است نه حدث.و به صورت(سلما و سلما) دو مصدر می باشد که اولی به معنی تسلیم و دومی به معنی صلح است.

خزی-خواری،ناخوش آیند تشاکس-اختلاف،تنازع،ممانعت اختصام-به معنی رد کردن هر یک از دو طرف دلیل و سخن دیگری را بر اساس انکار می باشد،که گاهی یکی حق و یکی باطل و گاهی هر دو باطل می باشند.مانند مخاصمۀ نصاری و یهود،و گاهی هر دو طرف حق می باشد.

اعراب:

عربیا-منصوب بوده چون حال است یعنی در حال عربیت قرآنا-تأکید است رجلا-بدل است از(مثلا)یعنی(ضرب اللّٰه مثلا مثل رجلا)که مضاف حذف شده است.

فِیهِ شُرَکٰاءُ

-مرفوع به ظرف است و رجلا عطف به رجلا اول است.

تفسیر:

و اکنون خداوند خبر می دهد از آن چه به امتهای تکذیب کننده انجام داده و می گوید:

فَأَذٰاقَهُمُ اللّٰهُ الْخِزْیَ

(پس چشانید خداوند به ایشان خزی را)یعنی

ص :172

خواری و ذلت را.

فِی الْحَیٰاهِ الدُّنْیٰا وَ لَعَذٰابُ الْآخِرَهِ أَکْبَرُ

(در زندگانی دنیا و هر آینه عذاب آخرت بزرگتر است)یعنی اعظم و اشد است.

لَوْ کٰانُوا یَعْلَمُونَ

(اگر بودند که بدانند)و به حقیقت آن پی ببرند.

وَ لَقَدْ ضَرَبْنٰا لِلنّٰاسِ فِی هٰذَا الْقُرْآنِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ

(و هر آینه به حقیقت زدیم برای مردم در این قرآن از هر مثلی) خداوند سرگذشت امتهای پیش را به صورت مثل ذکر می کند،که گاهی می گوید:(و بیان می کنیم بر شما چگونه انجام دادیم با ایشان)و گاهی گوید:

(و زدیم برای شما مثلها را)و منظور این است که ما بیان کرده و توصیف کردیم برای شما هر آن چه که مردم از مصالح دین و دنیاشان به آن احتیاج دارند.

لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ

(شاید که ایشان پند گیرند)و تدبر کرده و عبرت بگیرند قُرْآناً عَرَبِیًّا غَیْرَ ذِی عِوَجٍ (قرآنی است عربی بدون کجی)یعنی بدون این که از حق دور شود بلکه مستقیم بوده و به حق می رساند.

لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ

(تا که ایشان پرهیز کنند)از معاصی خداوند.

سپس خداوند مثل می زند مرد کافری را که بتها را می پرستیده است و می گوید:

ضَرَبَ اللّٰهُ مَثَلاً رَجُلاً فِیهِ شُرَکٰاءُ مُتَشٰاکِسُونَ

(مثل می زند خداوند مردی را در آن شریکان مخالف هم هستند)،اختلاف کرده و دارای اخلاق بد بوده و نزاع کننده اند.

خداوند این مثل را برای مشرکان دیگر می زند ولی صفتی را برای صاحب این مثل ذکر می کند که در همۀ مشرکان وجود دارد پس گویا برای همۀ مشرکان مثل می زند.

و منظور از این جمله (رَجُلاً فِیهِ شُرَکٰاءُ) این است که او خدایان و بتهای مختلفی را عبادت می کرده و آنها مخالف هم و منازع هم بوده اند یکی او را امر

ص :173

به چیزی کرده و دیگری از آن نهی می کند و هر یک به تنهایی اراده دارند که وی او را خدمت کند و سپس هر یک کار خود را به دیگری واگذار می کند و در نتیجه آن مرد بدون منفعت باقی می ماند و این حال کسی است که ارباب و جماعت مختلفی را خدمت کند که هر یک دارای عقیده و نظر مخصوصی باشد.تا اینجا سخن از مثل کافر بوده ولی از این به بعد خداوند به مثل مرد مؤمن موحد پرداخته و می فرماید:

وَ رَجُلاً سَلَماً لِرَجُلٍ

(مردی که سلم است بر مردی)یعنی خالص بوده که یک پادشاه را عبادت می کرده و به خدمت او خدمت دیگری آلوده نکرده بوده و از دیگری غیر از او امید نداشته است پس آن که به این صفت باشد به ثمرۀ خدمت خود می رسد مخصوصا اگر مخدوم او حکیم و قادر و کریمی مثل خداوند باشد.

«حاکم ابو القاسم حسکانی»به اسناد خود از حضرت امیر المؤمنین(ع) نقل کرده که فرمود:من این مرد هستم که تسلیم رسول خدا می باشم! «عیاشی»به اسناد خود از امام باقر(ع)نقل کرده که فرمود:در حقیقت (مرد سلم)علی(ع)و شیعیان او می باشند.

هَلْ یَسْتَوِیٰانِ مَثَلاً

(آیا یکسان است آن دو از نظر مثل)یعنی آیا این دو مرد از نظر صفت و شباهت در حسن عاقبت و حصول منفعت یکسان هستند؟ یعنی مساوی نمی باشند،پس خالص آن است که پادشاه او یکی بوده و از کمک و یاری او چیزی به دستش آید که صاحب پادشاهان و شریکان مختلف نمیتوانند بدست بیاورند.و اکنون خداوند دامنۀ سخن را بسته و می گوید:

اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ

(سپاس مر خدا راست)یعنی سپاس کنید خدا را که مستحق ستایش و سپاس است بر این مثلی که به شما آموخت و به واسطۀ آن شبهه را از میان مؤمنان برطرف کرده و دلالت را بر ایشان واضح گردانده است.

و نیز گفته اند:سپاس کنید خدا را بر این که به شما لطف کرده تا تنها

ص :174

او را عبادت کرده و توحید او را داشته و ایمان را بر او خالص گردانیدید پس این نعمت بزرگ است بَلْ أَکْثَرُهُمْ لاٰ یَعْلَمُونَ (بلکه بیشتر ایشان نمی دانند)حقیقت این را،و سپس خداوند بیان می کند مقامی را که آشکار شود در آن اهل حق و باطل و می گوید:

إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ

(همانا تو مرده ای و همانا ایشان مردگانند) یعنی عاقبت تو و ایشان مرگ است ثُمَّ إِنَّکُمْ یَوْمَ الْقِیٰامَهِ عِنْدَ رَبِّکُمْ تَخْتَصِمُونَ (سپس شما روز قیامت نزد پروردگارتان مخاصمه می کنید)یعنی اهل حق و باطل،ظالم و مظلوم با هم مخاصمه میکنند و این قول«ابن عباس»است.

«ابو العالیه»می گفته:که اختصام و دشمنی در میان اهل قبله می باشد.

«ابن عمر»گوید:ما گمان می کردیم که این آیه میان ما و اهل کتاب یعنی یهود و نصاری نازل شده است و دربارۀ ما نیست زیرا که خدای ما یکی و کتاب ما یکی است تا آن که دیدم بعضی از ما بر بعض دیگر شمشیر کشیده اند پس دانستیم که این آیه دربارۀ ما نازل شده است.

«ابو سعید خدری»دربارۀ این آیه گوید:ما می گفتیم خدای ما یکی و کتاب ما یکی و دین و پیغمبر ما یکی است پس این خصومتی که در آیۀ یاد شده، بیان گردیده چیست تا آن که در جنگ«صفین»مشاهده کردیم که بعضی از ما بر بعض دیگر به سختی شمشیر کشیده اند،گفتم آری این همان خبر آیه است.

«ابن عباس»گوید:اختصام میان هدایت شدگان و گمراهان و راستان و دروغگویان باشد .

ص :175

[سوره الزمر (39): آیات 32 تا 35]

اشاره

فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ کَذَبَ عَلَی اَللّٰهِ وَ کَذَّبَ بِالصِّدْقِ إِذْ جٰاءَهُ أَ لَیْسَ فِی جَهَنَّمَ مَثْویً لِلْکٰافِرِینَ (32) وَ اَلَّذِی جٰاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ أُولٰئِکَ هُمُ اَلْمُتَّقُونَ (33) لَهُمْ مٰا یَشٰاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ ذٰلِکَ جَزٰاءُ اَلْمُحْسِنِینَ (34) لِیُکَفِّرَ اَللّٰهُ عَنْهُمْ أَسْوَأَ اَلَّذِی عَمِلُوا وَ یَجْزِیَهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ اَلَّذِی کٰانُوا یَعْمَلُونَ (35)

ترجمه:

پس کیست که ظالمتر باشد از آن که دروغ بست بر خدا و تکذیب کرد به راستی،هنگامی بیامد او را،آیا نیست در جهنم جایگاهی برای کافران و آن که آورد صدق را و تصدیق کرد به آن،ایشان،آنانند پرهیزکاران.بر ایشان است آن چه بخواهند نزد پروردگارشان،آن است پاداش نیکوکاران.تا محو کند خدا از ایشان بدترین آن چه کردند و پاداش دهد به ایشان مزدشان را به بهترین آن چه که بودند عمل می کردند.

اعراب:

وَ الَّذِی جٰاءَ بِالصِّدْقِ

-(الذی)در اینجا به معنی جنس است چون خبرش جمع بوده که(اولئک)باشد پس به آن فرد معینی اراده نشده است.

لیکفر-(لام)در این کلمه از صله (لَهُمْ مٰا یَشٰاؤُنَ) می باشد و برخی گفته اند:(لام)به معنی قسم است که تقدیر چنین است(و اللّٰه لیکفرن)که نون حذف شده و لام کسره داده شده است.

ص :176

تفسیر:

اکنون خداوند به بیان حال دو فرقۀ حق و باطل اشاره کرده و فرماید:

فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ کَذَبَ عَلَی اللّٰهِ

(پس کیست ظالمتر از آن که به خدا دروغ بست)به این که گفت برای خدا فرزند و شریک می باشد.

وَ کَذَّبَ بِالصِّدْقِ

(و به راستی تکذیب کرد)که توحید و قرآن باشد إِذْ جٰاءَهُ (زمانی که بیامدش)،سپس خداوند تهدید کرده آن که را به این حالت بوده و می گوید:

أَ لَیْسَ فِی جَهَنَّمَ مَثْویً لِلْکٰافِرِینَ

(آیا در جهنم جایگاهی برای کافران نیست)یعنی منزل و مقامی برای منکران حق در جهنم نیست؟! و منظور از این استفهام تثبیت و تقریر است،یعنی محققا جایگاهی بر ایشان در بهشت خواهد بود.

وَ الَّذِی جٰاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ

(و آن که آورد صدق را و تصدیق کرد آن را).

در معنی آیۀ فوق اختلاف شده،برخی گفته اند مراد از: (وَ الَّذِی جٰاءَ بِالصِّدْقِ) حضرت محمد(ص)است که قرآن را آورده و مؤمنان او را تصدیق کردند و او حجت ایشان در دنیا و آخرت است.و این سخن«ابن زید، قتاده،و مقاتل»است و استدلال کرده اند به این که خدا می گوید:

أُولٰئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ

(ایشان آنانند پرهیزکاران).

و نیز گفته شده منظور از: (وَ الَّذِی جٰاءَ بِالصِّدْقِ) «جبرئیل»است که قرآن را آورده و محمد(ص)آن را تصدیق و قبول کرده است و این قول«سدی» است.

و برخی گفته اند:منظور از (الَّذِی جٰاءَ بِالصِّدْقِ) حضرت محمد بوده که بر وی کلمۀ(لا اله الا اللّٰه)آمده که آن را تصدیق کرده و آن را تبلیغ نموده است و این گفتار«ابن عباس»است و گوید:اگر تصدیق کننده غیر از محمد(ص)باشد

ص :177

لازم است چنین گفته شود:(و الذی صدق به)و این قویترین اقوال است.

«عطا»و«ربیع»گویند مراد از: (الَّذِی جٰاءَ بِالصِّدْقِ) پیامبران بوده و از(صدق به)پیروان ایشان می باشد،بنا بر این(الذی)به معنی جنس می باشد.

و نیز گفته اند:مراد از (وَ الَّذِی جٰاءَ بِالصِّدْقِ) حضرت محمد(ص)بوده و مراد از(صدق به)حضرت علی(ع)می باشد.و این قول«مجاهد»بوده و «ضحاک»آن را از«ابن عباس»روایت کرده و نیز مروی از امامان معصوم ما از آل محمد علیهم السلام می باشد.

سپس خداوند منت گذارده به آنان که بر ایشان نعمتها را آماده کرده و می گوید:

لَهُمْ مٰا یَشٰاؤُنَ

(بر ایشان است آن چه بخواهند)از ثواب و نعمتهای بهشت عِنْدَ رَبِّهِمْ (نزد پروردگارشان)که از جانب خداوند به آنها می رسد ذٰلِکَ جَزٰاءُ الْمُحْسِنِینَ (این است پاداش نیکوکاران)بر احسانی که در دنیا انجام داده و اعمال صالح را بجای آوردند لِیُکَفِّرَ اللّٰهُ عَنْهُمْ أَسْوَأَ الَّذِی عَمِلُوا (تا محو کند خداوند از ایشان بدترین چیزی که انجام دادند)یعنی خداوند از ایشان عقاب شرک و معاصی را ساقط می کند که قبلا انجام داده بودند به خاطر ایمان و احسانی که کرده و بازگشت به خدا کرده اند.

وَ یَجْزِیَهُمْ أَجْرَهُمْ

(و پاداش دهد به ایشان مزدشان را)یعنی ثوابشان را بِأَحْسَنِ الَّذِی کٰانُوا یَعْمَلُونَ (به بهتر چیزی که بودند عمل می کردند) یعنی به واجبات و مستحبات،که آنها بهترین اعمال ایشان است،زیرا مباح اگر چه نیکوست ولی استحقاق ثواب و مدح بر آن مترتب نمی گردد .

ص :178

[سوره الزمر (39): آیات 36 تا 40]

اشاره

أَ لَیْسَ اَللّٰهُ بِکٰافٍ عَبْدَهُ وَ یُخَوِّفُونَکَ بِالَّذِینَ مِنْ دُونِهِ وَ مَنْ یُضْلِلِ اَللّٰهُ فَمٰا لَهُ مِنْ هٰادٍ (36) وَ مَنْ یَهْدِ اَللّٰهُ فَمٰا لَهُ مِنْ مُضِلٍّ أَ لَیْسَ اَللّٰهُ بِعَزِیزٍ ذِی اِنْتِقٰامٍ (37) وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اَللّٰهُ قُلْ أَ فَرَأَیْتُمْ مٰا تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ إِنْ أَرٰادَنِیَ اَللّٰهُ بِضُرٍّ هَلْ هُنَّ کٰاشِفٰاتُ ضُرِّهِ أَوْ أَرٰادَنِی بِرَحْمَهٍ هَلْ هُنَّ مُمْسِکٰاتُ رَحْمَتِهِ قُلْ حَسْبِیَ اَللّٰهُ عَلَیْهِ یَتَوَکَّلُ اَلْمُتَوَکِّلُونَ (38) قُلْ یٰا قَوْمِ اِعْمَلُوا عَلیٰ مَکٰانَتِکُمْ إِنِّی عٰامِلٌ فَسَوْفَ تَعҙęΙřϙșƙΠ(39) مَنْ یَأْتِیهِ عَذٰابٌ یُخْزِیهِ وَ یَحِلُّ عَلَیْهِ عَذٰابٌ مُقِیمٌ (40)

ترجمه:

آیا خدا کفایت کنندۀ بندۀ خود نیست؟و می ترسانند تو را به آنان که غیر او هستند و کسی که خدا او را گمراه کند پس برای او هدایت کننده ای نباشد.

و کسی که خدا او را هدایت کند پس او را گمراه کننده ای نباشد،آیا خداوند عزیز صاحب انتقام نیست؟.و اگر پرسش کنی از ایشان که چه کسی آسمانها و

ص :179

زمین را آفرید گویند البته خداوند!بگو آیا پس دیدید آن چه را غیر از خداوند می خوانید که اگر خداوند ضرری به من اراده کند آیا میتوانند ضرر او را دفع کنند یا اگر اراده کند بر من رحمتی را آیا آنان میتوانند بازدارندۀ رحمت او باشند،بگو بس است مرا خداوند بر او توکل می کنند توکل کنندگان.بگو ای قوم،عمل کنید بر توانایی خویش همانا من عمل کننده ام،پس بزودی بدانید.

آن که بیایدش عذابی خوار می کند او را و فرود آید بر او عذابی پاینده.

قرائت:

عبده-اهل کوفه غیر از«عاصم»و«ابو جعفر»،(بکاف عباده)به صورت جمع خوانده و دیگران به صورت مفرد قرائت کرده اند.توجیه در قرائت اول این که تقدیر چنین می باشد(آیا خداوند نگهدارندۀ نیست بندگان پیامبر خود که ابراهیم را از آتش،نوح را از غرق و یونس را از شکم ماهی و انبیاء را از خطرات نگه داشت،پس تو را نیز نگه داشته و محافظت می کند).

و توجیه در قرائت دوم این است که تقدیر چنین باشد:(آیا خداوند کفایت کننده نیست تو را)،یعنی اگر چه آنها تو را می ترسانند ولی خداوند تو را نگهداری می کند.

کاشفات-ممسکات-این دو کلمه را به دو صورت قرائت کرده اند،اول با تنوین و دوم با اضافه به کلمۀ ما بعد.و شاید منصوب بوده که حال باشد.

تفسیر:

چون خداوند صادق و مصدق را وعده داد به دنبال آن بیان می کند که ایشان را یاری و کفایت می کند اگر چه دشمنان به قصد اذیت ایشان باشند و می گوید:

أَ لَیْسَ اللّٰهُ بِکٰافٍ عَبْدَهُ

(آیا خداوند کفایت کنندۀ بندۀ خود نیست)از کلمۀ استفهام تقریر استفاده شده است و منظور از عبد حضرت محمد(ص)میباشد، یعنی خداوند او را در مقابل خطر دشمن محافظت می کند،

ص :180

وَ یُخَوِّفُونَکَ

(و می ترسانند تو را)ای محمد! بِالَّذِینَ مِنْ دُونِهِ (به آنان که غیر او هستند) «قتاده،سدی،و ابن زید»گویند:کفار آن حضرت را از بتها و اوثانی که عبادت می کردند می ترساندند،زیرا که می گفتند:ای محمد ما می ترسیم که خدایان تو را هلاک کنند.

برخی گفته اند:«خالد»از طرف پیغمبر(ص)مأمور شد که برود و بتها را بشکند،چون آمد،و بت پرستان به وی گفتند:ای خالد بپرهیز از خشم بتها که خشم ایشان سخت است،ولی خالد ترتیب اثر نداده و با تبر آنها را خرد کرده و به زمین ریخت و گفت:کفران باد بر شما نه سبحان،سبحان بر آن که شما را اهانت کند چه این که خدا را می بینم که شما را اهانت کرده است.

وَ مَنْ یُضْلِلِ اللّٰهُ فَمٰا لَهُ مِنْ هٰادٍ

(و آن که او را خداوند گمراه کند پس برای او هدایت کننده ای نباشد)یعنی آن که را خداوند از طریق بهشت به کفر و گناهانش گمراه کند،کسی نخواهد بود که او را بسوی بهشت رهنمون باشد.

و نیز گفته شده که مقصود از آیۀ مذکور چنین است:آن را که خداوند وصف کرده که گمراه است زمانی که گمراه شود از راه حق پس برای او کسی نخواهد بود که به عنوان هادی نامیده شود.

و یا این که:هر که را خداوند از بهره های هدایت محروم کند برای او کسی بهره ای نخواهد رساند.

وَ مَنْ یَهْدِ اللّٰهُ فَمٰا لَهُ مِنْ مُضِلٍّ

(و آن را که خدا هدایت کند پس برای او گمراه کننده ای نباشد)یعنی هر که را خداوند به راه بهشت هدایت کند، هیچ کس نمی تواند او را از آن باز دارد.

أَ لَیْسَ اللّٰهُ بِعَزِیزٍ

(آیا نیست خداوند عزیز)یعنی توانای قاهری که کسی بر او غلبه نکند.

ذِی انْتِقٰامٍ

(صاحب انتقام)از دشمنانش که نعمتهای او را منکر میشوند.

ص :181

سپس به پیغمبر خود می گوید:

وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ

(و اگر از ایشان بپرسی)ای محمد مَنْ خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ (چه کسی آفرید آسمانها و زمین را)و آنها را ایجاد کرد پس از آن که معدوم بودند لَیَقُولُنَّ اللّٰهُ (هر آینه گویند البته خداوند)آفریدگار آنهاست،زیرا که بت پرستان با اینکه بتها را عبادت می کنند ولی به خالقیت خداوند اقرار دارند، سپس خداوند بر کافران استدلال می کند،آن چه را که عبادت می کنند از غیر خداوند نمی توانند مالک برطرف کردن ضرر و بدی از ایشان باشند قُلْ (بگو)بر ایشان ای محمد أَ فَرَأَیْتُمْ مٰا تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ إِنْ أَرٰادَنِیَ اللّٰهُ بِضُرٍّ (پس آیا دیدید آنچه را می خوانید به غیر از خداوند،اگر اراده کند خدا بر من از ضرری)یعنی از مرض و فقر و بلاء و شدت.

هَلْ هُنَّ کٰاشِفٰاتُ ضُرِّهِ

(آیا برطرف کننده هستند آنان ضرر او را)که از من برطرف کنند أَوْ أَرٰادَنِی بِرَحْمَهٍ (یا اگر برای من اراده کند رحمتی را)از خیر و سلامت هَلْ هُنَّ مُمْسِکٰاتُ رَحْمَتِهِ (آیا آنان نگهدارنده اند رحمت او را)یعنی آیا می توانند جلوگیری کنند از رحمتی که خداوند بمن بکند، خلاصۀ منظور این است،آن که ناتوان از کشف ضرر و زیان و عاجز از رساندن خیر و رحمت است از کسی که به او تقرب می جوید چگونه سزاوار عبادت است،آری عبادت تنها سزاوار کسی است که بر همۀ اینها توانا باشد و ناتوانی و عجز او را فرا نگیرد که این تنها خداوند متعال است.

قُلْ

(بگو)ای محمد حَسْبِیَ اللّٰهُ عَلَیْهِ یَتَوَکَّلُ الْمُتَوَکِّلُونَ (بس است مرا خداوند و بر او توکل می کنند توکل کنندگان)و کسی که بر غیر او توکل کند بر غیر کفایت کنندۀ حال بندگان توکل کرده است.

ص :182

قُلْ

(بگو)ای محمد بر ایشان یٰا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلیٰ مَکٰانَتِکُمْ (ای قوم عمل کنید بر توانایی خویش)یعنی به اندازۀ قدرت و کوشش خود تلاش کنید در هلاکت من و ناتوان کردن امر من إِنِّی عٰامِلٌ (همانا من عمل کننده ام)به قدر قدرت و توانایی خود فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ یَأْتِیهِ عَذٰابٌ یُخْزِیهِ وَ یَحِلُّ عَلَیْهِ عَذٰابٌ مُقِیمٌ (بزودی بدانید آن را که بیایدش عذاب که خوارش کند و فرو آید بر او عذاب پاینده)تفسیر این آیه گذشت.و منظور تهدید از وعید است.

نظم:

خداوند این جمله را (وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ) به جملۀ (وَ یُخَوِّفُونَکَ) پیوسته تا معلوم گردد که:سزاوار نیست ای پیامبر تو را به بتها بترسانند با این که اعتراف می کنند خالق جهانها خداوند یکتاست.

ص :183

[سوره الزمر (39): آیات 41 تا 45]

اشاره

إِنّٰا أَنْزَلْنٰا عَلَیْکَ اَلْکِتٰابَ لِلنّٰاسِ بِالْحَقِّ فَمَنِ اِهْتَدیٰ فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّمٰا یَضِلُّ عَلَیْهٰا وَ مٰا أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکِیلٍ (41) اَللّٰهُ یَتَوَفَّی اَلْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِهٰا وَ اَلَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنٰامِهٰا فَیُمْسِکُ اَلَّتِی قَضیٰ عَلَیْهَا اَلْمَوْتَ وَ یُرْسِلُ اَلْأُخْریٰ إِلیٰ أَجَلٍ مُسَمًّی إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیٰاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ (42) أَمِ اِتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اَللّٰهِ شُفَعٰاءَ قُلْ أَ وَ لَوْ کٰانُوا لاٰ یَمْلِکُونَ شَیْئاً وَ لاٰ یَعْقِلُونَ (43) قُلْ لِلّٰهِ اَلشَّفٰاعَهُ جَمِیعاً لَهُ مُلْکُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (44) وَ إِذٰا ذُکِرَ اَللّٰهُ وَحْدَهُ اِشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ اَلَّذِینَ لاٰ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَهِ وَ إِذٰا ذُکِرَ اَلَّذِینَ مِنْ دُونِهِ إِذٰا هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ (45)

ترجمه:

همانا ما نازل کردیم بر تو کتاب را برای مردم به حق،پس آن که هدایت یابد پس برای خویش است و آن که گمراه شود همانا بر خود گمراه شده و نیستی

ص :184

تو بر آنان وکیل.خداوند می رباید نفسها را هنگام مرگشان و آن که نمرده است در خوابگاهش،پس نگه دارد آن را که گذارنده است بر آن مرگ را،و رها می کند دیگری را تا سر آمد نامبرده،همانا در این است آیاتی بر گروهی که اندیشه می کنند.یا گرفتند غیر از خداوند شفیعانی،بگو آیا اگر چه باشند مالک نشوند چیزی را و خردمند نباشند.بگو برای خداوند است شفاعت همگی برای اوست پادشاهی آسمانها و زمین،سپس بسوی او بازگردانده شوید.و چون تنها خداوند یاد شود رنجیده شود دلهای آنان که ایمان نمی آورند به آخرت و چون یاد شود آنان که غیر او هستند در آن هنگام شادی کنند.

قرائت:

قضی علیها الموت-اهل کوفه غیر از«عاصم»و«قتیبه»کلمۀ(قضی)را به ضمه و کلمۀ(الموت)را به رفع قرائت کرده و دیگران(قضی)را به فتح و(الموت)را به نصب خوانده اند توجیه در قرائت اول این است که فعل(قضی)مانند فعل(یرسل)مبنی بر فاعل و معلوم بوده و(الموت)مفعول آن است و در قرائت دوم این که فعل (قضی)مبنی بر مفعول و(الموت)نایب فاعل آن و در حقیقت به معنی فعل معلوم است.

شرح لغات:

توفی-گرفتن چیزی به صورت کامل و تمام می باشد که گفته میشود(توفیت حقی)یعنی تمام و همه حقم را گرفتم اشمئزاز-به معنی گرفتگی،نفرت،و کراهت می باشد

تفسیر:

اشاره

خداوند به محقق بودن وعدۀ عذاب پاینده خود پرداخته و می گوید:

إِنّٰا أَنْزَلْنٰا عَلَیْکَ الْکِتٰابَ

(همانا ما فرو فرستادیم بر تو کتاب را)یعنی قرآن را لِلنّٰاسِ (برای مردم)،«ابن عباس»گفته یعنی به جمیع مردم بِالْحَقِّ (به حق)که در آن چیزی از حرفهای باطل نیست.برخی چنین

ص :185

معنی کرده اند که قرآن را به این که حق یا بر این که حق است نازل کردیم که واجب است در موجب و مقتضای آن نظر کرد، آن چه قرآن صحیح دانسته درست دانست و آن چه را قرآن فاسد کرده فاسد نمود و آن چه را قرآن ترغیب کرده واجب است به آن عمل کرده و آن چه را قرآن از آن باز داشته،از آن اجتناب کرد،و آن چه را قرآن به آن دعوت کرده رشد بوده و آن چه قرآن از آن اعراض کرده ناحق و باطل است.

فَمَنِ اهْتَدیٰ

(آن که هدایت جوید)به آن چه دارای ادله است فَلِنَفْسِهِ (برای خویش است)زیرا که نفع آن سرانجام به او بازگردد وَ مَنْ ضَلَّ (و آن که گمراه شود)از آن و تجاوز کند فَإِنَّمٰا یَضِلُّ عَلَیْهٰا (پس همانا بر آن گمراه شود)یعنی به ضرر خود گمراه گردد زیرا ضرر آن که عقاب باشد بر خود انسان باز می گردد.

وَ مٰا أَنْتَ

(و نیستی تو)ای محمد عَلَیْهِمْ بِوَکِیلٍ (وکیل بر ایشان)یعنی تو مراقب نیستی.که حق را به قلب آنان رسانده و بر ایشان محافظت کنی تا ترک نکرده و از آن منصرف نشوند، زیرا که تو نمی توانی آنان را اکراه و اجبار به اسلام کنی،یا تو کفیل ایشان نیستی که لازم باشد ایمان آنان را نگهداری کنی،پس تنها وظیفۀ تو تبلیغ دین است. اللّٰهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِهٰا (خداوند می رباید نفسها را هنگام مرگشان)یعنی خداوند در می یابد و می گیرد آنها را چون مرگشان فرا رسیده و سرآمدشان سپری شود،و مقصود هنگام مرگ بدنها و جسدهای ایشان است، پس مضاف در این کلام حذف شده است.

وَ الَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنٰامِهٰا

(و آن که نمرده است در خوابگاهش)یعنی و نیز خداوند می رباید روح آن را که در خوابگاهش نمرده است.آن که در هنگام خواب بیرون می رود عبارت از نفسی است که دارای عقل و تمیز باشد و آن

ص :186

چیزی است که شخص خوابیده از آن جدا بوده و تعقل نمی کند.

و آن که هنگام مرگ بیرون رود عبارت از نفس زندگانی و حیوانی است که چون بیرون رود جان آدمی نیز زائل شود.

خلاصه شخص خوابیده نفس می کشد و فرق میان قبض روح خوابیده و قبض روح مرده این است که اولی در مقابل بیداری و دومی در مقابل زندگانی است و قبض روح خوابیده با باقی ماندن روح در بدن است و قبض روح مرده با خارج شدن روح از بدن است.

فَیُمْسِکُ الَّتِی قَضیٰ عَلَیْهَا الْمَوْتَ

(پس نگه دارد آن را که بر آن مرگ را گذرانده است)بسوی روز قیامت که بسوی دنیا باز نمی گردد.

وَ یُرْسِلُ الْأُخْریٰ

(و رها می کند دیگری را)یعنی نفسهای دیگر را که مرگ را بر آنها نگذرانده است که منظور نفس خوابیده است.

الی اجل مسمی(تا سرانجام نامبرده)که تا مرگش نامیده شده.

إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیٰاتٍ

(همانا در این است آیتهایی)یعنی دلالتهای آشکار بر توحید خداوند و کمال قدرت او.

لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ

(بر قومی که تفکر می کنند)در ادله،زیرا بر قبض نفوس در هنگام مرگ و هنگام خواب جز خداوند کسی قادر و توانا نیست.

روح و نفس

«ابن عباس»گوید:در بنی آدم روح است و نفس که میان آن دو،مانند شعاع خورشید است،پس نفس آن که دارای عقل و تمییز بوده و روح آن است که موجب زندگی و حرکت باشد چون انسان بخوابد نفس او بیرون رفته ولی روحش باقی است و هنگام مرگ خداوند روح و نفس هر دو را قبض می کند و این سخن تأیید می شود به آن چه که:

«عیاشی»به اسناد خود از«حسن بن محبوب»از«عمرو بن ثابت»از امام باقر(ع)روایت کرده کی فرمود:

نیست کسی که بخوابد مگر این که نفس او بسوی آسمان عروج کرده و روحش

ص :187

در بدن باقی می ماند و میان نفس و بدن رابطه ای چون شعاع خورشید است.

پس اگر خداوند اذن در قبض ارواح دهد روح،نفس را اجابت کند و اگر اذن در رد روح دهد اجابت کند نفس روح را،و این است قول خداوند که می فرماید:

(اللّٰهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ...)

پس نفس آن چه در ملکوت ببیند دارای تأویل بوده و آن چه که میان آسمان و زمین ببیند بدون تأویل و از خیالهای شیطانی است.

أَمِ اتَّخَذُوا

(یا بگرفتند)یعنی بلکه گرفتند مِنْ دُونِ اللّٰهِ (غیر از خداوند)خدایان را شُفَعٰاءَ (شفیعان)، قُلْ (بگو)ای محمد(ص) أَ وَ لَوْ کٰانُوا (اگر چه باشند)خدایان لاٰ یَمْلِکُونَ شَیْئاً (مالک نشوند چیزی را)از شفاعت وَ لاٰ یَعْقِلُونَ (و تعقل نکنند)،جواب این استفهام محذوف است که تقدیرش چنین است(اگر چه به این صفت باشند باز بت پرستان آنها را عبادت کرده و شفیع قرار داده و امید به شفاعت آنها را دارند).

قُلْ

(بگو)بر ایشان لِلّٰهِ الشَّفٰاعَهُ جَمِیعاً (شفاعت همگی برای خداست) که هیچکس بدون اذن او نمی تواند شفاعت کند،و مقصود این است که هیچ کس نمی تواند مالک شفاعت شود مگر آن که خدا او را مالک شفاعت کرده باشد، چنان که خدا می گوید: (مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّٰ بِإِذْنِهِ) ،«کیست که شفاعت کند نزد او مگر به اذن خداوند-بقره-255»و در این آیه رد و ابطالی است بر آن که بتها را شفیع می داند.

لَهُ مُلْکُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ

(برای اوست پادشاهی آسمانها و زمین سپس بسوی او بازگردانده شوید)،معنی این آیه سابقا گفته شد و اکنون خداوند از زشتی اعتقاد و سخنی عناد کافران خبر داده و می گوید:

وَ إِذٰا ذُکِرَ اللّٰهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ

(و چون خدا به تنهایی یاد شود رنجیده شود)،«سدی،جبائی،و ضحاک»گفته اند یعنی نفرت کند.

ص :188

«ابن عباس،مجاهد،و مقاتل»گویند:یعنی گرفته شود و«قتاده» گفته:یعنی کافر شده و تکبر کند:

قُلُوبُ الَّذِینَ لاٰ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَهِ

(قلبهای آنان که ایمان نمی آورند به آخرت)،مشرکان چون این سخن را(لا اله الا اللّٰه وحده لا شریک له)میشنیدند نفرت می کردند،چون می گفتند که بتها نیز خدا هستند.

وَ إِذٰا ذُکِرَ الَّذِینَ مِنْ دُونِهِ

(و چون یاد می شد آنان که غیر او بودند)یعنی بتهایی که بدون خداوند عبادت می شدند إِذٰا هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ (در آن هنگام ایشان شادی می کردند)و بقدری خوشحال می شدند که آثار شادی و سرور از چهره شان پیدا بود .

نظم:

توجیه در پیوستگی این آیه (اللّٰهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ) با آیۀ (وَ مٰا أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکِیلٍ) این است که خداوند می خواهد بیان کند،وکیل و حفیظ بر ایشان کسی است که ایشان را میرانده و میگرداندشان هر گونه که بخواهد.

برخی گفته اند:این جمله (أَ لَیْسَ اللّٰهُ بِکٰافٍ عَبْدَهُ) به جملۀ (وَ مٰا أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکِیلٍ) متصل شده و مقصود چنین است:(آن که عبد خود را کفایت کرده تو را نیز از امر ایشان کفایت می کند).جملۀ (أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللّٰهِ شُفَعٰاءَ) به جملۀ (أَ لَیْسَ اللّٰهُ بِکٰافٍ...) پیوسته تا معلوم شود آن که مالک نفع و ضرر نباشد مالک شفاعت هم نخواهد بود.

ص :189

[سوره الزمر (39): آیات 46 تا 50]

اشاره

قُلِ اَللّٰهُمَّ فٰاطِرَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ عٰالِمَ اَلْغَیْبِ وَ اَلشَّهٰادَهِ أَنْتَ تَحْکُمُ بَیْنَ عِبٰادِکَ فِی مٰا کٰانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ (46) وَ لَوْ أَنَّ لِلَّذِینَ ظَلَمُوا مٰا فِی اَلْأَرْضِ جَمِیعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لاَفْتَدَوْا بِهِ مِنْ سُوءِ اَلْعَذٰابِ یَوْمَ اَلْقِیٰامَهِ وَ بَدٰا لَهُمْ مِنَ اَللّٰهِ مٰا لَمْ یَکُونُوا یَحْتَسِبُونَ (47) وَ بَدٰا لَهُمْ سَیِّئٰاتُ مٰا کَسَبُوا وَ حٰاقَ بِهِمْ مٰا کٰانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ (48) فَإِذٰا مَسَّ اَلْإِنْسٰانَ ضُرٌّ دَعٰانٰا ثُمَّ إِذٰا خَوَّلْنٰاهُ نِعْمَهً مِنّٰا قٰالَ إِنَّمٰا أُوتِیتُهُ عَلیٰ عِلْمٍ بَلْ هِیَ فِتْنَهٌ وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لاٰ یَعْلَمُونَ (49) قَدْ قٰالَهَا اَلَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَمٰا أَغْنیٰ عَنْهُمْ مٰا کٰانُوا یَکْسِبُونَ (50)

ترجمه:

بگو ای خدای پدید آورندۀ آسمانها و زمین،دانندۀ نهان و آشکار،تو حکم می کنی میان بندگانت در آنچه اختلاف می کردند.و اگر هر آنچه در زمین است و هر آنچه مانند آن است،از آن ستمکاران باشد و آنها را فدیه دهند تا عذاب رستاخیز به آنها نرسد قبول نشود و پدید آید از جانب خدا برای آنها

ص :190

آنچه گمان نمی کردند.و نمودار شد برای ایشان بدیهای آنچه کسب کردند و فرایشان گرفت آنچه مسخره می کردند.و چون انسان را گزندی رسد بخواند ما را سپس چون او را از جانب خودمان نعمتی دهیم گوید:همانا داده شده ام آن را بر علمی،بلکه آن فتنه است و لکن اکثر مردم نمی دانند.محققا گفته است آن را کسانی که پیش از آنان بودند پس بی نیاز نکرد از ایشان آنچه را که بودند کسب می کردند.

تفسیر:

زمانی که خداوند سبحان دلیلها را ذکر کرد و مردم در آنها نظر نکردند و مواعظ را بیان فرمود از آنها پند نگرفتند،پیامبر خود را دستور فرمود،با آنان محاکمه کند تا انجام دهد دربارۀ ایشان آنچه استحقاق داشتند.پس گفت:

قُلِ

(بگو)ای محمد(ص)بخوان به این دعا اَللّٰهُمَّ فٰاطِرَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ (ای خداوند پدید آورندۀ آسمانها و زمین) یعنی ای آفریدگارشان و ایجاد کنندۀ آسمانها و زمین عٰالِمَ الْغَیْبِ وَ الشَّهٰادَهِ (دانای نهان و آشکار)یعنی دانندۀ آنچه علمش از همۀ مردم پنهان است و ای دانندۀ آنچه مردم مشاهده می کنند و می- دانند.

أَنْتَ تَحْکُمُ بَیْنَ عِبٰادِکَ

(تو حکم کنی میان بندگانت)روز قیامت فِی مٰا کٰانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ (در آن چه بودند در آن اختلاف می کنند)در این دنیا در امر دینشان و دنیاشان و تفصیل بده میان آنان به حق در حقوق و مظالم،یعنی حکم کن میان من و قوم من به حق،و در این بشارتی است برای مؤمنان به پیروزی و نصرت،زیرا خداوند که پیغمبر خود را امر به دعا می کند ناچار اجابت می کند.

از«سعید بن مسیب»نقل شده که گفت:من آیه ای را در قرآن میشناسم که کسی نخواند آن را که بواسطۀ آن از خداوند سؤال کند مگر آن که خدا به او

ص :191

عطا کند و آن آیه (قُلِ اللّٰهُمَّ فٰاطِرَ السَّمٰاوٰاتِ...) می باشد،سپس خداوند خبر می دهد از واقع شدن عذاب بر کافران به این که می فرماید:

وَ لَوْ أَنَّ لِلَّذِینَ ظَلَمُوا مٰا فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ

(و اگر هر آنچه در زمین است و هر آن چه مانند آن است برای ستمکاران باشد)زیاده بر آن لاَفْتَدَوْا بِهِ مِنْ سُوءِ الْعَذٰابِ یَوْمَ الْقِیٰامَهِ (فدیه دهند از زشتی عذاب قیامت که به آنان نرسد،قبول نشود،)تفسیر این آیه گذشت وَ بَدٰا لَهُمْ مِنَ اللّٰهِ مٰا لَمْ یَکُونُوا یَحْتَسِبُونَ (و آشکار شود بر ایشان از جانب خداوند آن چه گمان نمی کردند)یعنی ظاهر شود بر ایشان از اقسام عذاب آن چه که انتظار نداشته و گمان نداشتند که به ایشان برسد و در حساب ایشان نبود.

«سدی»گفته است:آنها کارهای خود را خوب می پنداشتند که بد برایشان نموده شد.و گفته شده است که«محمد بن منکدر»هنگام مرگ،زاری می کرد،بدو گفتند:تو هم جزع و زاری می کنی پاسخ گفت:مرا آیه ای از قرآن در بر گرفته که (وَ بَدٰا لَهُمْ مِنَ اللّٰهِ) است و می ترسم که از جانب خداوند چیزهایی برایم آشکار شود که گمان نمی کردم وَ بَدٰا لَهُمْ (و آشکار شد بر ایشان) سَیِّئٰاتُ مٰا کَسَبُوا (بدیهای آن چه کسب کردند)یعنی پاداش کارهای بدشان آشکار شود وَ حٰاقَ بِهِمْ (فرایشان گیرد)یعنی نازل شود به ایشان مٰا کٰانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ (آنچه که بودند مسخره می کردند)و آن عبارت بود از هر چیزی که پیغمبر(ص)هشدار میداد از آنچه که منکر می شدند و آن را تکذیب می کردند.

سپس خداوند خبر می دهد که انسان شدیدا در تقلب از حالی به حال دیگر است پس فرمود:

ص :192

فَإِذٰا مَسَّ الْإِنْسٰانَ ضُرٌّ

(پس زمانی که ضرری به انسان برسد)از بیماری و گرفتاری دَعٰانٰا (می خواند ما را)و پناه می آورد به سوی ما با حالت تسلیم و اخلاص،چه این که می داند غیر از ما هیچ کسی قادر به رفع گرفتاری او نیست ثُمَّ إِذٰا خَوَّلْنٰاهُ نِعْمَهً مِنّٰا (سپس او را چون از جانب خود نعمتی دهیم) یعنی چون نعمتی از سلامت جسم و گشایش روزی و نعمتهای دیگری باو ببخشیم قٰالَ إِنَّمٰا أُوتِیتُهُ عَلیٰ عِلْمٍ (گوید بر اساس علم داده شده ام) در تفسیر این آیه سخنان گوناگونی گفته شده است که اینک اشاره میکنیم:

اول-از«حسن»و«جبائی»نقل شده است که:انسان گوید،همانا داده شده ام روی دانش و زیرکی و کاردانی خود.پس این اشاره است که آنان به منافع و ضررهای خود جاهل هستند.

دوم-داده شده ام بر اساس خیری که خداوند از من میداند و این قول از«مقاتل»و«قتاده»نقل شده است.

سوم-داده شده ام بر اساس علمی که خدا آن را از من قبول کرده و راضی است،و لذا خداوند بخشیده است برای من از نعمتهایی که بخشیده است.

سپس خداوند می فرماید:امر بر اساس گفتۀ ایشان نیست بَلْ هِیَ فِتْنَهٌ (بلکه آن فتنه ای می باشد)یعنی آزمایش و امتحانی است که خدا به آن آزمایش کرده است تا ظاهر شود که شکر و صبر انسان در مقابل آن چگونه است تا بر اساس آن مجازات کند.

و گفته شده است که معنی آیه چنین است که این نعمت فتنه ای یعنی عذابی بر ایشان خواهد بود اگر آن را به خود نسبت دهند.

و برخی گفته معنی آیه این است که خود این گفتار برای ایشان فتنه ای می باشد زیرا ایشان بر آن عذاب خواهند شد.

وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لاٰ یَعْلَمُونَ

(و لکن بسیاری از ایشان نمی دانند)بلاء چه چیزی

ص :193

و نعمت کدام است.

و گفته اند معنی این است که،آنها نمی دانند تمامی نعمتها از جانب خداوند است اگر چه از جهت بندگان روی اسباب به وجود آمده است.

قَدْ قٰالَهَا

(بتحقیق گفته است آن را)یعنی این کلمه و گفتار را اَلَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ (آنها که پیش از ایشان بودند)مانند«قارون»هنگامی که گفت: همانا داده شده ام بر اساس علمی که در نزد من است.

فَمٰا أَغْنیٰ عَنْهُمْ مٰا کٰانُوا یَکْسِبُونَ

(پس بی نیاز نکرد از ایشان آن چه که بودند کسب می کردند)یعنی سودی نبخشید بر ایشان آن چه از اموال جمع کردند بلکه برای آنان موجب بدبختی گردید .

ص :194

[سوره الزمر (39): آیات 51 تا 55]

اشاره

فَأَصٰابَهُمْ سَیِّئٰاتُ مٰا کَسَبُوا وَ اَلَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْ هٰؤُلاٰءِ سَیُصِیبُهُمْ سَیِّئٰاتُ مٰا کَسَبُوا وَ مٰا هُمْ بِمُعْجِزِینَ (51) أَ وَ لَمْ یَعْلَمُوا أَنَّ اَللّٰهَ یَبْسُطُ اَلرِّزْقَ لِمَنْ یَشٰاءُ وَ یَقْدِرُ إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیٰاتٍ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ (52) قُلْ یٰا عِبٰادِیَ اَلَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلیٰ أَنْفُسِهِمْ لاٰ تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَهِ اَللّٰهِ إِنَّ اَللّٰهَ یَغْفِرُ اَلذُّنُوبَ جَمِیعاً إِنَّهُ هُوَ اَلْغَفُورُ اَلرَّحِیمُ (53) وَ أَنِیبُوا إِلیٰ رَبِّکُمْ وَ أَسْلِمُوا لَهُ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ اَلْعَذٰابُ ثُمَّ لاٰ تُنْصَرُونَ (54) وَ اِتَّبِعُوا أَحْسَنَ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ اَلْعَذٰابُ بَغْتَهً وَ أَنْتُمْ لاٰ تَشْعُرُونَ (55)

ترجمه:

پس رسید به ایشان زشتیهای آن چه دست آوردند و آنان که ستم کردند از ایشان زود باشد که رسد بر ایشان زشتی های آن چه به دست آوردند و نیستند به عجز آرندگان.آیا ندانستند که خدا فراخ گرداند روزی را برای هر که خواهد و تنگ کند،همانا در این است نشانه هایی برای قومی که ایمان آرند.

ص :195

بگو ای بندگان من که بر جان خودتان اسراف کردید ناامید نباشید و از رحمت خدا،همانا خدا بیامرزد همۀ گناهان را،همانا اوست آمرزندۀ مهربان.و باز گردید به سوی پروردگار خویش و بر او تسلیم شوید پیش از آن که بیاید شما را عذاب،سپس یاری نشوید.و پیروی کنید به نیکو آن چه نازل شده است به سوی شما از پروردگارتان پیش از آن که ناگهان بیاید بسوی شما عذاب و شما نمیدانید.

تفسیر

اشاره

سپس خداوند سبحان از حال کافران خبر می دهد و می گوید:

فَأَصٰابَهُمْ سَیِّئٰاتُ مٰا کَسَبُوا

(پس رسید به ایشان زشتیهای آن چه را بدست آوردند)یعنی رسید بر ایشان عقاب زشتیهایشان،پس حذف مضاف در اینجا بخاطر دلالت کلام بر این مفهوم است.و برخی گفته اند به این خاطر(عقاب سیئات)گفته می شود که این کلام با دو کلمه اش جفت و قرین است چه این که خدا می گوید: (جَزٰاءُ سَیِّئَهٍ،سَیِّئَهٌ مِثْلُهٰا) ،«پاداش زشتی زشتی مانند آن است» وَ الَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْ هٰؤُلاٰءِ (و کسانی که ستم کردند از ایشان)یعنی از کافران قوم تو ای محمد(ص) سَیُصِیبُهُمْ سَیِّئٰاتُ مٰا کَسَبُوا (می رسد به ایشان زشتیهای آن چه به دست آوردند)و نیز وَ مٰا هُمْ بِمُعْجِزِینَ (و نیستند به عجز آورندگان)یعنی آنان نمی توانند از خداوند ربوده شوند،و یا این که آنها نمی توانند خدا را عاجز کرده و از قدرت او خارج شوند.

أَ وَ لَمْ یَعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشٰاءُ وَ یَقْدِرُ

(آیا نمی دانند که خداوند فراخ می کند روزی را به آن که بخواهد و تنگ کند؟!)یعنی خداوند وسعت و گشایش می دهد روزی را به آن که بخواهد و تنگ می کند روزی را به آن که بخواهد به جهت آن چه از مصالح مردم می داند.

ص :196

إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیٰاتٍ

(همانا در این است نشانه ها)نشانه های واضح و روشن لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ (بر مردمی که ایمان آرند)قبول و تصدیق می کنند توحید خداوند را،چه این که از آن سود می برند.

مغفرت کلی

قُلْ

(بگو)ای محمد یٰا عِبٰادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلیٰ أَنْفُسِهِمْ (ای بندگان من که بر خودتان اسراف کردید)با مرتکب و آلوده شدن گناهان لاٰ تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَهِ اللّٰهِ (ناامید مشوید از مهر خداوند)یعنی مأیوس نشوید از آمرزش خداوند إِنَّ اللّٰهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ (همانا خداوند می- آمرزد همۀ گناهان را که اوست آمرزندۀ مهربان) از«ثوبان»غلام رسول خدا(ص)نقل شده که گفت:دوست ندارم دنیا و آن چه در اوست به جای این آیه برای من باشد.

حضرت امیر المؤمنین علیها السلام فرمود:در قرآن آیه ای گسترده تر از آیۀ (یٰا عِبٰادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا...) نمی باشد.

در مصحف(عبد اللّٰه)آیۀ یاد شده به این صورت آمده(ان اللّٰه یغفر الذنوب جمیعا لمن یشاء)،«خداوند می آمرزد همۀ گناهان را بر آن که بخواهد.» برخی گفته اند این آیه دربارۀ«وحشی»کشنده و قاتل«حمزه»نازل شده آن هنگام که خواست مسلمان شود ولی ترسید توبۀ او قبول نشود و چون این آیه نازل شد اسلام آورد و مسلمان شد.

به رسول خدا(ص)گفته شد،آیا این آیه مخصوص(وحشی)است یا

ص :197

شامل همۀ مسلمانان می باشد؟حضرت فرمود:بلکه برای همۀ مسلمانان است.

این آیه درست نمیباشد که دربارۀ«وحشی»نازل شده باشد زیرا نزول این آیه در مکه بوده و وحشی پس از سالیان دراز اسلام آورده است ولی در پاسخ باید گفت ممکن است این آیه بر او خوانده شده و باعث اسلام او گشته است،پس این آیه به عموم خود حمل می شود،و خداوند ناچار همۀ گناهان را بر توبه کننده می آمرزد،پس موحد یعنی اهل توحید اگر قبل از توبه کردن بمیرد در مشیت خداوند است اگر بخواهد بر اساس عدالت خود عذاب میکند و اگر بخواهد بر اساس فضل و رحمت خود می آمرزد،چنان که خدا فرماید: (وَ یَغْفِرُ مٰا دُونَ ذٰلِکَ لِمَنْ یَشٰاءُ) ،«می آمرزد خداوند بغیر از شرک از هر که بخواهد» سپس خداوند بندگان خود را بسوی توبه دعوت می کند و ایشان را امر می کند که بسوی خدا بازگردند و می فرماید:

وَ أَنِیبُوا إِلیٰ رَبِّکُمْ

(و برگردید به سوی پروردگارتان)یعنی بازگردید از شرک و گناهان بسوی خداوند و توحید کنید او را وَ أَسْلِمُوا لَهُ (و تسلیم شوید مر او را)یعنی سر فرود آورید به اطاعت او در آن چه شما را امر می کند،و گفته شده معنی این است،قرار دهید خودتان را خالص برای خداوند،خداوند با این آیه مردم را سوق به سوی توبه می دهد تا انسان به گناه آلوده نشده و توبه را به امید آیۀ سابق ترک نکند مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ الْعَذٰابُ ثُمَّ لاٰ تُنْصَرُونَ (پیش از آن که بیاید بسوی شما عذاب سپس یاری نمی شوید)موقعی که عذاب بشما نازل شود.

وَ اتَّبِعُوا أَحْسَنَ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ

(و تابع شوید به بهتر آن چه نازل شده است بسوی شما از پروردگارتان)یعنی از حلال و حرام و امر و نهی و و وعده و وعید پس کسی که انجام دهد آن چه امر شده و ترک کند آن چه نهی شده،

ص :198

پس حقیقتا تابع نیکوتر شده است،این سخن از«ابن عباس»نقل شده است.

و گفته شده که اراده شده از نیکوتر و احسن،ناسخ بغیر از منسوخ و این از«جبائی»است.

«علی بن عیسی»گوید:این گفتار،نادرست است زیرا به منسوخ عمل نمی شود تا حسن و نیکو باشد و ناسخ احسن و نیکوتر،پس منسوخ قبیح است و ناسخ نمی تواند نیکوتر و احسن از قبیح و زشت باشد،و از این سخن به این نحو جواب داده شده که منسوخ جایز است که حسن و نیکو باشد مگر این که عمل کردن به ناسخ اصلح و احسن می باشد.

مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ الْعَذٰابُ بَغْتَهً

(پیش از آن که بیاید بسوی شما عذاب ناگهانی)یعنی ناگهان در وقتی که متوقع و منتظر نبودید وَ أَنْتُمْ لاٰ تَشْعُرُونَ (و شما نمی دانید)یعنی نمی دانید که عذاب چه وقتی بر شما نازل می شود.

ص :199

[سوره الزمر (39): آیات 56 تا 60]

اشاره

أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ یٰا حَسْرَتیٰ عَلیٰ مٰا فَرَّطْتُ فِی جَنْبِ اَللّٰهِ وَ إِنْ کُنْتُ لَمِنَ اَلسّٰاخِرِینَ (56) أَوْ تَقُولَ لَوْ أَنَّ اَللّٰهَ هَدٰانِی لَکُنْتُ مِنَ اَلْمُتَّقِینَ (57) أَوْ تَقُولَ حِینَ تَرَی اَلْعَذٰابَ لَوْ أَنَّ لِی کَرَّهً فَأَکُونَ مِنَ اَلْمُحْسِنِینَ (58) بَلیٰ قَدْ جٰاءَتْکَ آیٰاتِی فَکَذَّبْتَ بِهٰا وَ اِسْتَکْبَرْتَ وَ کُنْتَ مِنَ اَلْکٰافِرِینَ (59) وَ یَوْمَ اَلْقِیٰامَهِ تَرَی اَلَّذِینَ کَذَبُوا عَلَی اَللّٰهِ وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّهٌ أَ لَیْسَ فِی جَهَنَّمَ مَثْویً لِلْمُتَکَبِّرِینَ (60)

ترجمه:

این که می گوید کسی ای دریغ بر آن چه کوتاهی کردم در جنب خداوند و هر آینه بودم از مسخره کنندگان.یا که گوید اگر خدا هدایتم می کرد همانا بودم از پرهیزکاران.یا گوید هنگامی که بیند عذاب را،اگر برای من بازگشتی بود پس می شدم از نیکوکاران.بلی آمد به تو آیات من پس تکذیب کردی آنها را و کبر ورزیدی و بودی از کافران.و روز قیامت می بینی آنان را که دروغ گفتند بر خدا که روهایشان سیاه شده آیا دوزخ جایگاهی نیست برای کبرورزان.

قرائت:

«ابو جعفر»یا(حسرتای)به یاء مفتوحۀ بعد از الف خوانده و دیگران یا(حسرتا)بدون یا خوانده اند.

«ابن جنی»گوید لفظ یا(حسرتای)نادرست است،زیرا الف در

ص :200

(حسرتا)بجای یا می باشد و بخاطر سنگینی استعمال(یا)به آسان بودن استعمال(الف)پناه برده شده است.

شرح لغات:

تفریط-اهمال کردن در چیزی میباشد که پیشروی در آن واجب بوده و به خاطر سهل انگاری وقت آن فوت شده است و ضد آن کار با حزم است،گفته می شود فلانی حازم است در مقابل کسی که مفرط است.

حسرت-بمعنی غمگین شدن بر آن چه وقت آن گذشته و پشیمان شدن به آن چه جبران آن ممکن نبوده می باشد و تأسف نیز مانند آن است و اصل معنی تحسر و حسرت به معنی انقطاع و بریدن است گفته می شود(انحسرت الدابه ای انقطع سیرها کلالا)،«منحسر شد چهارپا یعنی از شدت خستگی فرو ماند و از سیر و حرکت باز ماند».

جنب-عضو معروف بدن است،و نیز جنب به معنی چیز بزرگ و زیادتر است گفته می شود(هذا قلیل فی جنب مودتک)،«این چیز اندکی در پیش مهر شما است»و یا گفته می شود(ما فعلت فی جنب حاجتی ای فی امره)، «چه کردی در جنب حاجت و نیاز من یعنی در امر آن» «کثیر»گوید:

الا تتقین اللّٰه فی جنب عاشق

له کبد حری علیک تقطع

«آیا پرهیز نمی کنی از خداوند در کنار عاشقی-بر او دل تشنه ای است که برای تو چاک شده است»

اعراب:

(بَلیٰ قَدْ جٰاءَتْکَ)

جواب می باشد برای (أَوْ تَقُولَ لَوْ أَنَّ اللّٰهَ هَدٰانِی لَکُنْتُ مِنَ الْمُتَّقِینَ) زیرا معنی این سخن چنین است که خدا مرا هدایت نکرد پس گفته می شود که بلی آیات ما بسوی تو آمد،و چون(بلی)باید در جواب سخن منفی باشد ناچار در معنی،سخن منفی اراده می شود.

ص :201

(وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّهٌ)

این جمله مبتدا و خبر است و این جمله چون دارای معنی حال می باشد لذا اعرابا منصوب می باشد و از واو حال بخاطر ضمیر، بی نیاز هستیم،و جایز است(وجوههم)را بخاطر بدل از (الَّذِینَ کَذَبُوا) منصوب خواند یعنی(و تری وجوه الذین کذبوا علی اللّٰه مسوده)

تفسیر:

اشاره

و چون خداوند سبحان مردم را بخاطر دور ماندن از عذاب و عقوبات امر به تبعیت از طاعات و واجبات و اجتناب از زشتیها کرد،غرض از این کار را به این نحو بیان فرمود که:

أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ

(اینکه گوید کسی)یعنی به ترس از اینکه گوید،یا به حذر از اینکه گوید و معنی این است که کراهت دارید در حالتی قرار گیرید که در آن گوئید:

یٰا حَسْرَتیٰ عَلیٰ مٰا فَرَّطْتُ فِی جَنْبِ اللّٰهِ

(ای دریغ بر آنچه کوتاهی کردم در جنب خداوند)یعنی دریغا از پشیمانی من بر آنچه ضایع کردم از ثواب کردن برای خداوند،این قول«ابن عباس»است.

و گفته شده است که:ای دریغ بر آنچه کوتاه آمدم در امر خداوند،و این سخن از«مجاهد»و«سدی»وارد شده است،از«حسن»نقل شده که،جنب خداوند- بمعنی طاعت خداوند است.

«فراء»گوید:جنب بمعنی قرب و نزدیکی می باشد که قرب خداوند و جوار خداوند منظور می باشد،مثلا گفته می شود که فلانی در جنب فلانی زندگی میکند یعنی در جنب و جوار او زندگی میکند.پس معنی بر اساس این تفسیر چنین میشود که:کسی گوید ای دریغ بر آنچه کوتاه آمدم در جنب خدا یعنی در طلب قرب و جوار خدا که آن بهشت است.

«زجاج»گوید:منظور از جنب،طریق و راه است که معنی چنین می شود:

ای دریغ از اینکه کوتاه آمدم در راهی که آن راه خداوند است،پس جنب به

ص :202

معنی جانب خواهد بود،یعنی ای دریغ از اینکه کوتاه آمدم در جانبی که منتهی به رضایت خداوند می شد.

«عیاشی»از«ابی جارود»از امام باقر(ع)نقل کرده که فرمود:

(نحن جنب اللّٰه) یعنی ما جنب و کنار خداوند هستیم.

وَ إِنْ کُنْتُ لَمِنَ السّٰاخِرِینَ

(و هر آینه بودم از مسخره کنندگان) «قتاده»و«سدی»گفته اند منظور این است که:بودم من از مسخره کنندگان پیغمبر(ص)و مسخره می کردم مومنان و قرآن را در دنیا یا به این معنی که:من بودم مسخره میکردم آن را که مرا بسوی ایمان دعوت میکرد.

أَوْ تَقُولَ لَوْ أَنَّ اللّٰهَ هَدٰانِی لَکُنْتُ مِنَ الْمُتَّقِینَ

(یا گوید اگر خداوند مرا هدایت می کرد هر آینه بودم از پرهیزکاران)یعنی این کار را انجام داده و آیات خود را آوردیم تا کسی نتواند بگوید اگر خداوند مرا هدایت میکرد همانا از کسانی میشدم که بخاطر ترس از عذاب الهی از گناهان پرهیز می کردم.

برخی گفته اند:چون مردم کافر در ادلۀ الهی نظر نکردند و از قرآن اعراض کرده و مشغول به دنیا و امور باطل شدند،گمان کردند که خداوند متعال آنان را هدایت نکرده است و این سخن را با گمان خود میگویند،و لذا خداوند بر آنان رد کرده و می فرماید: (بَلیٰ قَدْ جٰاءَتْکَ آیٰاتِی) ،«بلی آمد به سوی تو آیات من» و برخی گفته اند:معنی آیه،این است که:گوید کسی اگر خداوند هدایت میکرد مرا بسوی نجات،برمیگرداند و رجوع میداد به حال اختیار و تکلیف، در آن موقع من از کسانی میشدم که هدایت یافته و از معاصی و گناهان دوری می- کردم،و این سخن از«جبائی»نقل شده است و دلیل این سخن آن که مردم کافر در روز قیامت می دانند که خداوند وسیلۀ هدایت را بر ایشان فراهم کرده است،پس فقط درخواست و اشکال ایشان در بازگشت به دنیا و حال تکلیف

ص :203

می باشد.

أَوْ تَقُولَ حِینَ تَرَی الْعَذٰابَ لَوْ أَنَّ لِی کَرَّهً فَأَکُونَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ

(یا گوید کسی هنگامی که بیند عذاب را اگر برای من بازگشتی بود هر آینه بودم من از نکوکاران)یعنی اگر من بازگشتی به دنیا داشتم از اهل توحید شده و خدای را اطاعت می کردم،خداوند در انکار سخن این شخص می گوید:

بَلیٰ

(بلی)یعنی این چنین نیست که تو می گویی قَدْ جٰاءَتْکَ آیٰاتِی (بتحقیق آمد بسوی تو آیات من)یعنی حجت ها و دلالت ها و نشانه های من.

فَکَذَّبْتَ بِهٰا

(پس تکذیب کردی آنها را)یعنی دوری کردی از پیروی آنها، چه این که خدا می گوید:

وَ اسْتَکْبَرْتَ وَ کُنْتَ مِنَ الْکٰافِرِینَ

(و تکبر کردی و بودی از کافران)به آنها.

(بحث ادبی)

در اینجا این اشکال پیش می آید که چرا لفظ(جاءتک)به فتح کاف که علامت مذکر می باشد به کار برده شده است با این که(نفس)مؤنث می باشد؟، در جواب باید گفت:مراد از(نفس در اینجا انسان می باشد و آن هم مذکر است).

قابل تذکر است که در برخی از قرائتهای نادر و قلیل که از:«عاصم»و «جحدری»و«یحیی بن یعمر»روایت شده برای مطابقت با تأنیث(نفس)، کاف و تمامی(تا)های مخاطب این آیه مکسور که علامت تأنیث می باشد خوانده شده است و اینچنین می شود:(بلی قد جاءتک آیاتی فکذبت بها و استکبرت و کنت من الکافرین) وَ یَوْمَ الْقِیٰامَهِ تَرَی الَّذِینَ کَذَبُوا عَلَی اللّٰهِ (و روز قیامت می بینی کسانی را که دروغ گفتند بر خداوند)و گمان کردند که برای خداوند شریکی و فرزندی می- باشد

ص :204

وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّهٌ أَ لَیْسَ فِی جَهَنَّمَ مَثْویً لِلْمُتَکَبِّرِینَ

(روهاشان سیاه است آیا در جهنم جایگاهی برای کبرورزان نیست)آنهایی که از ایمان آوردن به خداوند تکبر ورزیدند.

این استفهام و سؤال به صورت تثبیت و تقریر مطلب است یعنی حتما در جهنم جایگاه و مقام آنها می باشد.

(تکذیب امام؟)

«عیاشی»از«خثیمه»روایت کرده که گفت از حضرت«صادق»(ع)شنیدم فرمود:کسی که حدیثی از ما بگوید ما روزی را از او سؤال خواهیم کرد،اگر راست گفته و ما را تصدیق کند همانا بر خدا و رسول خدا(ص)راست گفته است و اگر ما را تکذیب کند همانا بر خدا و رسول خدا دروغ گفته و تکذیب کرده است،زیرا چون ما سخن می گوئیم،نمی گوئیم این شخص و آن شخص گفته است،همانا می گوئیم خدا و رسول خدا(ص)چنین گفته اند،سپس حضرت این آیه را تلاوت فرمود: (وَ یَوْمَ الْقِیٰامَهِ تَرَی الَّذِینَ کَذَبُوا عَلَی...) در این هنگام خثیمه به دو گوش خود اشاره کرده و گفت:کر شود این دو گوش من اگر آن را نشنیدم (یعنی معتقد به آن نباشم) و از«سوده بن کلیب»نقل شده که گفت از این آیه (وَ یَوْمَ الْقِیٰامَهِ تَرَی...) از حضرت باقر(ع)سؤال کردم فرمود:این آیه دربارۀ آن کسی می باشد که خود را امام بداند بدون آن که از جانب خداوند باشد،گفتم اگر چه آن شخص علوی باشد؟فرمود:آری!،گفتم اگر چه فاطمی باشد فرمود:

آری؟

ص :205

[سوره الزمر (39): آیات 61 تا 66]

اشاره

وَ یُنَجِّی اَللّٰهُ اَلَّذِینَ اِتَّقَوْا بِمَفٰازَتِهِمْ لاٰ یَمَسُّهُمُ اَلسُّوءُ وَ لاٰ هُمْ یَحْزَنُونَ (61) اَللّٰهُ خٰالِقُ کُلِّ شَیْءٍ وَ هُوَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ وَکِیلٌ (62) لَهُ مَقٰالِیدُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا بِآیٰاتِ اَللّٰهِ أُولٰئِکَ هُمُ اَلْخٰاسِرُونَ (63) قُلْ أَ فَغَیْرَ اَللّٰهِ تَأْمُرُونِّی أَعْبُدُ أَیُّهَا اَلْجٰاهِلُونَ (64) وَ لَقَدْ أُوحِیَ إِلَیْکَ وَ إِلَی اَلَّذِینَ مِنْ قَبْلِکَ لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ وَ لَتَکُونَنَّ مِنَ اَلْخٰاسِرِینَ (65) بَلِ اَللّٰهَ فَاعْبُدْ وَ کُنْ مِنَ اَلشّٰاکِرِینَ (66)

ترجمه:

و نجات می دهد خداوند کسانی را که پرهیز کردند با رستگاریشان، بدی به ایشان نمی رسد و آنان غمگین نمی شوند.خداوند آفرینندۀ هر چیزی است و او بر هر چیزی وکیل است.برای اوست کلیدهای آسمانها و زمین،و آنان که به آیات خداوند کافر شدند ایشانند زیانکاران.بگو آیا دستور می دهید غیر از خدا را بندگی کنم ای نادانان.و بتحقیق وحی شده است بر تو و بر آنان که پیش از تو بودند اگر مشرک شوی تباه می شود عملت و خواهی بود از زیان- کاران.بلکه خدای را پرستش کن و بوده باش از سپاسگزاران.

ص :206

قرائت:

مفازه-اهل کوفه غیر از«حفص»،(بمفازاتهم)خوانده اند و دیگران (بمفازتهم)گفته اند،دلیل آنان که(مفازه)را جمع خوانده اند این است که مصدر چون اقسام و اجناسش مختلف شود می توان به صورت جمع استعمال کرد،از این جهت می گوئیم(مکانتکم و مکاناتکم)،و دلیل آنها که مفرد خوانده اند این که(مفازه)چون(فوز)بوده و ناچار چون مصدر است باید مفرد و به صورت(مفازه)خوانده شود.

تفسیر:

اشاره

چون خداوند سبحان از حال کافران خبر داد بدنبال آن،حال پرهیز کاران نکوکار را بیان کرده و فرمود:

وَ یُنَجِّی اللّٰهُ الَّذِینَ اتَّقَوْا

(و نجات می دهد خداوند کسانی را که پرهیز کردند)از معاصی به خاطر ترس از عقاب خداوند بِمَفٰازَتِهِمْ (به رستگاریشان)یعنی به نجات یافتنشان از آتش،اصل کلمه(مفازه)به معنی نجات یافتن است،لذا از باب تفأل به خیر(مفازه)را (نجات)گویند،چنان که از باب تفأل به خیر مار گزیده را سلیم گویند و یا به کار بردن(سلیم)او را به سلامت فال می زنند.

لاٰ یَمَسُّهُمُ السُّوءُ

(نمی رسد بدی به ایشان)یعنی به ایشان مکروه و شدت اصابت نمی کند وَ لاٰ هُمْ یَحْزَنُونَ (و نه ایشان غمگین شوند)از آن چه از خوشی ها و لذات از دست آنان رفته باشد.

چون خداوند مسئلۀ وعد و وعید را خاطرنشان ساخت بیان می کند که او بر همه چیز توانا می باشد اَللّٰهُ خٰالِقُ کُلِّ شَیْءٍ (خداوند آفرینندۀ هر چیز است)یعنی بوجود آورنده و پدید آرندۀ هر چیز است

ص :207

وَ هُوَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ وَکِیلٌ

(و او بر هر چیزی وکیل است) یعنی نگهدارندۀ با تدبیر هر چیز است لَهُ مَقٰالِیدُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ (برای او کلیدهای آسمانها و زمین است) (مقالید)جمع(مقلید)و(مقلاد)است و منظور از آسمانها و زمین روزی و رحمت است،که روزی و رحمت از آن خداوند می باشد و این سخن«ابن عباس و قتاده» است،و«ضحاک»گفته:خزینه های آسمانها و زمین به دست خداوند است،می- گشاید روزی را به آن که بخواهد و می بندد از آن که بخواهد.

وَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیٰاتِ اللّٰهِ أُولٰئِکَ هُمُ الْخٰاسِرُونَ

(آنان که کافر شدند به آیات خداوند،پس ایشان هستند زیانکاران)زیرا با از دست دادن بهشت و نعمتهای آن و با چشیدن آتش و زبانه های آن زیان می کنند.

سپس خداوند مردم را دانا می کند که معبودی به غیر از(اللّٰه)نیست و می گوید:

قُلْ

(بگو)ای محمد به این کافران أَ فَغَیْرَ اللّٰهِ تَأْمُرُونِّی أَعْبُدُ (به غیر از اللّٰه دستور می دهید عبادت کنم) یعنی امر می کنید که غیر از خداوند را عبادت کنم أَیُّهَا الْجٰاهِلُونَ (ای نادانان)در آن چه که امر می کنید،زیرا شما امر می کنید عبادت کنم کسی را که نمی بیند و نمی شنود و سودی نمی دهد و ضرری نمی بخشد.سپس به پیغمبر(ص)خود می گوید:

وَ لَقَدْ أُوحِیَ إِلَیْکَ

(و بتحقیق وحی گردیده شد بسوی تو)ای محمد(ص) وَ إِلَی الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکَ (و آنان که پیش از تو بودند)از پیامبران و رسولان لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ وَ لَتَکُونَنَّ مِنَ الْخٰاسِرِینَ (اگر شرک ورزی همانا تباه شود عمل تو و همانا خواهی بود از زیانکاران) «ابن عباس»گوید:این خطاب تأدیبی نسبت به پیغمبر(ص)بوده و تهدیدی نسبت به دیگر مردم می باشد،زیرا خداوند پیمبر خود را از شرک

ص :208

و مداهنۀ کافران نگه داشته و معصوم گردانیده است،و در این سخن چیزی نیست که دلالت کند به صحیح بودن گفتۀ اهل وعید که قائل به احباط و تباهی اعمال می باشند،زیرا معنی آیه چنین است،کسی که در عبادت خدا شرک بورزد و بتها و غیر آنها را در عبادت خدا شریک قرار دهد،عبادت او بر وجهی قرار می گیرد که استحقاقی برای ثواب پیدا نمی کند،و لذا این عمل را خداوند وصف می کند که آن تباه است زیرا اگر عمل،خالص برای خداوند باشد سزاوار ثواب می تواند باشد.

سپس خداوند سبحان امر به توحید می کند و می فرماید:

بَلِ اللّٰهَ فَاعْبُدْ

(بلکه خداوند را عبادت کن)یعنی عبادت خود را تنها بسوی خداوند بدون توجه به بتها،متوجه کن وَ کُنْ مِنَ الشّٰاکِرِینَ (و بوده باش از سپاسگزاران)آنان که بر نعمتهای خداوند سپاس گذاشته و عبادت را خالص برای خداوند انجام می دهند.

(بحث ادبی)

«زجاج»گوید:(اللّٰه)معمول منصوب(فاعبد)است و(فا)به معنی مجازات آمده است و مقصود چنین می شود،چون بیان کردم پس عبادت کن خدای را. .

ص :209

[سوره الزمر (39): آیات 67 تا 70]

اشاره

وَ مٰا قَدَرُوا اَللّٰهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَ اَلْأَرْضُ جَمِیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ اَلْقِیٰامَهِ وَ اَلسَّمٰاوٰاتُ مَطْوِیّٰاتٌ بِیَمِینِهِ سُبْحٰانَهُ وَ تَعٰالیٰ عَمّٰا یُشْرِکُونَ (67) وَ نُفِخَ فِی اَلصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مَنْ فِی اَلْأَرْضِ إِلاّٰ مَنْ شٰاءَ اَللّٰهُ ثُمَّ نُفِخَ فِیهِ أُخْریٰ فَإِذٰا هُمْ قِیٰامٌ یَنْظُرُونَ (68) وَ أَشْرَقَتِ اَلْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهٰا وَ وُضِعَ اَلْکِتٰابُ وَ جِیءَ بِالنَّبِیِّینَ وَ اَلشُّهَدٰاءِ وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْحَقِّ وَ هُمْ لاٰ یُظْلَمُونَ (69) وَ وُفِّیَتْ کُلُّ نَفْسٍ مٰا عَمِلَتْ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمٰا یَفْعَلُونَ (70)

ترجمه:

و ارج نگذاردند بر خدا حق ارجش،و زمین،همۀ آن در قبضۀ اوست در روز قیامت،و آسمانها پیچیدۀ دست قدرت اوست،منزه و برتر است از آنچه شرک می ورزند.و دمیده شد در صور پس بیهوش افتاد آن که در آسمانها و آن که در زمین است مگر آن که را خدا خواست،سپس دوباره دمیده شد،پس ناگاه ایشانند ایستادگان نگران.و درخشید زمین بنور پروردگارش واگذارده شد کتاب و آورده شدند پیامبران و گواهان،و داوری شد میان ایشان به حق

ص :210

و آنان ستم نشوند.و پرداخت شد به هر کسی آن چه انجام داد و او داناتر است به آن چه انجام می دهند.

اعراب:

جمیعا-نصب داده شده چون حال است و عامل آن محذوف است و تقدیر چنین است(و الارض اذا کانت مجتمعه قبضته)،«زمین زمانی که مجتمع است در قبضۀ اوست»،پس(اذا)ظرف زمان بوده و عامل آن(قبضته)میباشد و(کان)در اینجا تامه است چه این که اگر ناقص بود باید(جمیعا)خبر آن باشد و درست نمی بود که حال باشد.

تفسیر:

اشاره

سپس خداوند از حال کافران خبر می دهد و می گوید:

وَ مٰا قَدَرُوا اللّٰهَ حَقَّ قَدْرِهِ

(و ارج نگذاردند خدای را حق ارجش)یعنی خدا را مناسب و سزاوار عظمت و بزرگیش،تعظیم نکردند،زیرا غیر از خداوند را عبادت کردند و پیامبرش را امر کردند که غیر او را عبادت کند،این سخن از «حسن»و«سدی»نقل شده است.

«مبرد»گفته که اصل این سخن از آنجا است که می گویی:(فلانی عظیم القدر است)و از این جمله جلالت و بزرگی او را اراده می کنی،و(قدر) اختصاص دادن چیزیست به بزرگی و کوچکی و تساوی.

و برخی گفته مقصود از این آیه چنین است که،ستایش نکردند خدای را آن چنان که سزاوار بود،زیرا بعث و رستاخیز را انکار کردند و خدا را چنین وصف کرده و شناختند که خداوند مردم را بیهوده آفریده و از بازگردانیدن و قیامت عاجز است.

«زمین در قبضۀ خداست»

وَ الْأَرْضُ جَمِیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیٰامَهِ

(و همۀ زمین در قبضۀ اوست در روز قیامت) قبضه-این کلمه در لغت به این معنی آمده که:(ما قبضت علیه بجمیع

ص :211

کفلک)،«آن چه با همۀ کف دست خود فرا گیری» خداوند با این بیان از کمال قدرت خود خبر داده و یادآور می شود که زمین با همۀ بزرگیش در تحت قدرت اوست مانند چیزی که قابض در کف دست خود درمی آورد،پس در قبضه اش می شود،این سخن بر اساس سخنان مردم می باشد که خداوند خواسته است بر ما به آسانی بفهماند چه این که ما می گوئیم،این چیز در قبضۀ فلانی و در دست فلانی است زمانی که تصرف آن بر او آسان باشد اگر چه قبض نکرده است

آسمانها پیچیدۀ دست قدرت اوست

و همچنین است قول خداوند که می فرماید:

وَ السَّمٰاوٰاتُ مَطْوِیّٰاتٌ بِیَمِینِهِ

(و آسمانها پیچیدۀ دست او هستند)یعنی می گرداند با قدرت خود هم چنان که ما چیزی را که توانایی داریم با دست خود می گردانیم،به کار بردن«یمین-دست»برای مبالغه در قدرت و ثابت کردن بیشتر مالکیت است،چنان که خداوند میفرماید: (أَوْ مٰا مَلَکَتْ أَیْمٰانُکُمْ) ، «آن چه مالک شد دستهایتان»یعنی آن چه در تحت قدرت شماست،زیرا ملک چیزی نیست که بدون یسار و اعضاء دیگر بدن به(یمین)اختصاص داشته باشد.

و برخی گفته اند:معنی چنین است که آسمانها محفوظ و مصون به قوت خداوند است و(یمین)را به معنی(قوت)گرفته اند چنان که شاعر میگوید:

اذا ما رایه رفعت لمجد

تلقاها عرابه بالیمین

«زمانی که پرچمی نباشد که برای عظمت افراشته گردد-آن را«عرابه»به دست(یمین)خود قرار گیرد» (1).

سپس خداوند خود را تنزیه و پاک می کند از آنچه به او شریک قائل میشوند

ص :212


1- 1) این شعر را شخصی بنام«شماخ»گفته و«جوهری»آن را به«حطیئه»نسبت داده است و«عرابه»اسم مردی از«انصار»می باشد.

و می گوید:

سُبْحٰانَهُ وَ تَعٰالیٰ عَمّٰا یُشْرِکُونَ

(منزه و برتر است از آن چه شرک می ورزند) یعنی از آن چه شبیه و مثل به او نسبت می دهند.

«صور»دمیده میشود

وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ

(و دمیده شد در صور)و آن شاخی است که«اسرافیل» در آن می دمد.

حکمت در دمیده شدن(صور)این است که خداوند آن را نشانه ای قرار داده تا خردمندان پایان کار خود را در جهان تکلیف دانسته و آغاز خلقت جدید را متوجه شوند،پس این را تشبیه کرده به آنچه در میان مردم متعارف است که هنگام کوچ و رحلت و نزول و فرود بوق می زنند و برای مردم چه مثالی بهتر از این می توان در این حادثه به کار برد.

برخی گفته اند(صور)جمع صورت است،گویا که در صورتها و چهره های مردم دمیده می شود و این قول«قتاده»است و نیز از او نقل شده که(صور)را بفتح واو قرائت کرده است.

فَصَعِقَ مَنْ فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ

(پس بیهوش بر زمین افتاد آن که در آسمانها و آن که در زمین است)یعنی از سختی و شدت این صیحه و فریاد که از(صور)خارج می شود همۀ آنها که در آسمانها و زمین است می میرند.

گفته می شود:(صعق فلان)،«فلانی بیهوش شد»زمانی که بمیرد به حال وحشتناک چون صیحه ای که عظیم باشد.

إِلاّٰ مَنْ شٰاءَ اللّٰهُ

(مگر آن که را خدا بخواهد) در معنی مستثنی(یعنی آن کسی که از خطر صور و بیهوشی معاف است) اختلاف شده است.

برخی گفته اند افراد مستثنی عبارتند از:«جبرئیل»،«میکائیل»، «اسرافیل»و ملک الموت یعنی«عزرائیل».و این سخن از«سدی»نقل شده

ص :213

و نیز روایت مرفوعی در این باب نقل کرده اند.

و عده ای گفته اند:افراد مستثنی عبارتند از شهیدان در راه خداوند و این سخن را«سعید بن جبیر»و«عطا»از«ابن عباس»و«ابو هریره»،از پیغمبر(ص)نقل کرده اند که آن حضرت دربارۀ این آیه از کسانی که شامل بیهوشی مرگ آور نمی شوند از جبرائیل سؤال کرد و او جواب گفت که ایشان شهیدان می باشند که شمشیرهای خود را کنار عرش به کمر بسته اند.

ثُمَّ نُفِخَ فِیهِ أُخْریٰ

(سپس دو باره در صور دمیده شد)مراد از نفخۀ دوباره نفخۀ بعث و رستاخیز است که آن نفخۀ دوم است.

«قتاده»در حدیث مرفوعی که نقل کرده گوید:میان دو نفخه از جهت زمان چهل سال می باشد،و گفته شده که خداوند پس از نفخ صور و مردن افراد،اجسام را نابود کرده و دوباره ایشان را بازمیگرداند و خداوند هم با این بیان:

فَإِذٰا هُمْ قِیٰامٌ

(پس ناگهان ایشانند ایستادگان)از سرعت ایجاد و پدید آوردنشان خبر می دهد،زیرا خداوند سبحان زمانی که نفخۀ دوم دمیده شد ایشان را پس از آن باز می گرداند،پس ایشان از گورهای خود برخاسته و می ایستند.

یَنْظُرُونَ

(می نگرند)یعنی منتظرند تا چه شود بر ایشان و به چه چیزی دستور داده شوند.

وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهٰا

(و درخشید زمین به نور پروردگارش)یعنی روشن شد زمین به عدل پروردگارش در روز قیامت،زیرا نور و روشنایی زمین به عدل و داد است،چنان که نور علم و دانش به عمل و کردار است،و این سخن «حسن»و«سدی»می باشد.

و برخی گفته اند:زمین می درخشد به نوری که خداوند خلق کرده و به واسطۀ آن زمین قیامت را روشن ساخته بدون این که نور خورشید و ماهی در کار باشد

ص :214

وَ وُضِعَ الْکِتٰابُ

(و گذارده شد کتاب)یعنی کتابهایی که فرشتگان اعمال بنی آدم را در آنها نوشته اند در دستهای مردم قرار داده می شود تا در آنها اعمال و کردار خود را بخوانند.

تذکر این نکته لازم است که لفظ(کتاب)اگر چه مفرد است ولی چون اسم جنس است معنی جمع را میرساند،یعنی گذارده میشود کتاب هر انسانی در یمین(دست راست)یا شمالش(دست چپ) وَ جِیءَ بِالنَّبِیِّینَ وَ الشُّهَدٰاءِ (و آورده شده پیامبران و گواهان) 1-و آنها کسانی هستند که گواهی می کنند کار پیامبران را نسبت به امت ایشان.به این که پیامبران تبلیغ کردند ولی مردم تکذیب کردند، این سخن«ابن عباس»و«سعید بن جبیر»است.

2-و قول دیگر این که آنان(گواهان کسانند که در راه خدا کشته شده اند،این سخن از«سدی»نقل شده است.

3-و گفته شده که گواهان،افراد عادلی هستند که گواهی می کنند به مردم آن چه را که از ایشان دیده اند،و این سخن«جبائی»و«ابی مسلم» می باشد.باید گفت:عادت مردم نیز چنین است که قضا و حکم را در پیش عده ای از گواهان عادل انجام می دهند.

4-نظر چهارم این است که آنان(گواهان)نگهبانانی از فرشتگانند و دلیل این سخن قول خداوند متعال است که می فرماید: (وَ جٰاءَتْ کُلُّ نَفْسٍ مَعَهٰا سٰائِقٌ وَ شَهِیدٌ) ،«آمد هر کسی با او بود راننده ای و گواهی-سوره ق -21» 5-گواهان عبارت است از کلیۀ اعضاء و جوارح و مکان و زمان.

وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْحَقِّ وَ هُمْ لاٰ یُظْلَمُونَ

(و داوری شد میان ایشان به حق و آنان ستم گردیده نمی شوند)یعنی تفصیل داده شود میان مردم به حق و چیزی از ثواب از کسی که مستحق آن است کم نمی شود و به کسی اگر مستحق و

ص :215

سزاوار نباشد عذاب نمی شود.

وَ وُفِّیَتْ کُلُّ نَفْسٍ مٰا عَمِلَتْ

(و تمام داده شود به هر کسی آن چه عمل کرده است)یعنی داده شود به هر کسی که عمل به واجبات کرده پاداش آن چه عمل کرده است و این وفاء،کاملا و بدون نقصان انجام می شود.

وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمٰا یَفْعَلُونَ

(و او داناتر است به آنچه انجام می دهند)یعنی خداوند داناتر از همه است به آن چه که از طاعت و معصیت او،مردم انجام می دهند،و ملائکه را به خاطر داشتن احتیاج به ایشان امر نکرده است که اعمال مردم را بنویسند بلکه ایشان را امر به نوشتن اعمال مردم کرده که تأکید زیادی شده و ایشان بدانند که مجازات می شوند به حسب آنچه عمل کردند .

نظم:

در آیۀ اول از آیات گذشته خداوند متعال این جمله را (وَ مٰا قَدَرُوا اللّٰهَ حَقَّ قَدْرِهِ) ،«قدر نگذاشتند خدای را به حق قدرش»یعنی خدا را به حق و سزاوار بزرگی و عظمتش،تعظیم نکردند،با جملۀ (وَ الْأَرْضُ جَمِیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیٰامَهِ) ، «زمین در روز قیامت در قبضۀ اوست»پیوسته و متصل کرده است و بیان می کند:

خداوند با این که بر تمام آسمانها و زمین قدرت دارد ولی کافران با خدا دیگران را نیز عبادت و پرستش کردند.

ص :216

[سوره الزمر (39): آیات 71 تا 75]

اشاره

وَ سِیقَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا إِلیٰ جَهَنَّمَ زُمَراً حَتّٰی إِذٰا جٰاؤُهٰا فُتِحَتْ أَبْوٰابُهٰا وَ قٰالَ لَهُمْ خَزَنَتُهٰا أَ لَمْ یَأْتِکُمْ رُسُلٌ مِنْکُمْ یَتْلُونَ عَلَیْکُمْ آیٰاتِ رَبِّکُمْ وَ یُنْذِرُونَکُمْ لِقٰاءَ یَوْمِکُمْ هٰذٰا قٰالُوا بَلیٰ وَ لٰکِنْ حَقَّتْ کَلِمَهُ اَلْعَذٰابِ عَلَی اَلْکٰافِرِینَ (71) قِیلَ اُدْخُلُوا أَبْوٰابَ جَهَنَّمَ خٰالِدِینَ فِیهٰا فَبِئْسَ مَثْوَی اَلْمُتَکَبِّرِینَ (72) وَ سِیقَ اَلَّذِینَ اِتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَی اَلْجَنَّهِ زُمَراً حَتّٰی إِذٰا جٰاؤُهٰا وَ فُتِحَتْ أَبْوٰابُهٰا وَ قٰالَ لَهُمْ خَزَنَتُهٰا سَلاٰمٌ عَلَیْکُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوهٰا خٰالِدِینَ (73) وَ قٰالُوا اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ اَلَّذِی صَدَقَنٰا وَعْدَهُ وَ أَوْرَثَنَا اَلْأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ اَلْجَنَّهِ حَیْثُ نَشٰاءُ فَنِعْمَ أَجْرُ اَلْعٰامِلِینَ (74) وَ تَرَی اَلْمَلاٰئِکَهَ حَافِّینَ مِنْ حَوْلِ اَلْعَرْشِ یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْحَقِّ وَ قِیلَ اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ اَلْعٰالَمِینَ (75)

ص :217

ترجمه:

و رانده شوند آنان که کافر شدند گروه گروه به سوی دوزخ تا چون به آنجا آیند درهای آن گشاده گردد،و خازنان دوزخ ایشان را گویند:آیا نیامد بسوی شما رسولانی از شما بخواند بر شما آیات پروردگارتان را و بترساند شما را از دیدار این روز،گویند آری،و لکن حق است بر کافران کلمۀ عذاب.گفته شود داخل شوید درهای دوزخ را جاویدانید در آن پس چه بد است جایگاه متکبران.و رانده شوند آنان که پرهیز کردند از پروردگارشان به سوی بهشت گروه گروه تا بدانجا آینده و گشوده شود درهای آن و گوید بر ایشان خازنان آن سلام بر شما پاک شدید پس داخل شوید در آن جاودانه.و گویند سپاس خداوند را،راست گردانید بر ما وعدۀ خود را و ما را وارث زمین کرد جا گیریم در بهشت هر جا که بخواهیم پس چه نیکوست پاداش عمل کنندگان.و بینی فرشتگان را فرا گیرندگان دور عرش ستایش کنند به سپاس پروردگارشان و به حق حکم شود میان ایشان و گفته شود سپاس خدای را که پروردگار جهانیان است.

قرائت:

فتحت-اهل کوفه در هر دو مورد لفظ(فتحت)را به تخفیف خوانده و دیگران(فتحت)به تشدید خوانده اند دلیل گروه دوم این است که در جای دیگر قرآن اسم مفعول این باب با تشدید خوانده شده چون(مفتحه لهم الأبواب)،«گشوده شده بر ایشان دربها»و دیگر این که تشدید دلالت بر کثرت می کند.

دلیل اهل تخفیف این که آن بر کثیر و قلیل صلاحیت دارد.

لغت:

سیق-سوق به معنی تحریک برای سیر است و از این جهت است که می گویند:سخن بر یک سیاق جاری است و بازار را از آن جهت(سوق)می گویند

ص :218

که در آن خرید و فروش در جریان و در حال سوق دادن است.

زمر-این لفظ جمع(زمره)است و آن به معنی گروه و جماعت است که صدای آنان مانند صدای(مزمار)طنین مخصوصی دارد و(مزامیر)داود(ع) پیامبر نیز عبارت از آوازهای دلنشین بوده است.

تفسیر:

در این آیات خداوند سبحان پس از تفصیل قضا و داوری مردم به قسمت احوال مخلوقات در روز محشر پرداخته و می گوید:

وَ سِیقَ الَّذِینَ کَفَرُوا

(و رانده شوند آنان که کافر شدند)یعنی به جبر سوق داده می شوند إِلیٰ جَهَنَّمَ زُمَراً (بسوی دوزخ گروه گروه)یعنی فوجی پس از فوج و گروهی پس از گروه حَتّٰی إِذٰا جٰاءُوهٰا فُتِحَتْ أَبْوٰابُهٰا (تا زمانی که بدانجا بیایند گشوده شود درهای آن)یعنی تا زمانی که به جهنم برسند،گشوده شود درهای جهنم هنگامی که به جهنم روی آورند و آن هفت درب است وَ قٰالَ لَهُمْ خَزَنَتُهٰا (و گوید بر ایشان خازنان آن)آنان که موکل جهنم است و با بد گفتن به کردارشان و انکارشان گویند:

أَ لَمْ یَأْتِکُمْ رُسُلٌ مِنْکُمْ

(آیا نیامد بسوی شما رسولانی از شما)یعنی مانند شما از افراد بشر یَتْلُونَ عَلَیْکُمْ آیٰاتِ رَبِّکُمْ (بخوانند بر شما آیات پروردگارتان را)و قرائت کنند بر شما حجتهای پروردگارتان را و آن چه دلالت کند شما را بر شناختن خداوند و واجب بودن معرفت او.

وَ یُنْذِرُونَکُمْ لِقٰاءَ یَوْمِکُمْ هٰذٰا

(و بترسانند شما را از دیدار این روز)یعنی بیم دهند شما را از مشاهده و عذاب این روز! قٰالُوا (گویند)یعنی کافران بر خازنان جهنم گویند بَلیٰ (آری)آمد فرستادگان پروردگارمان و از آیات خداوند ما را ترساندند

ص :219

وَ لٰکِنْ حَقَّتْ کَلِمَهُ الْعَذٰابِ عَلَی الْکٰافِرِینَ

(و لکن حق شد کلمۀ عذاب بر کافران)یعنی واجب شد عقاب بر آن که کافر شد به خداوند متعال،چون خداوند از این موضوع خبر داده و می دانست چه کسی کافر خواهد شد و وفای به کفرش می کند،پس قطع به عقابش کرده است و چیزی نیست که از او بر خلاف علم خداوند و آن چه خبر داده است واقع شود،پس در جهنم بودن ما(کافران)نیز موافق بوده با آن چه خداوند خبر داده و می دانست.

قِیلَ ادْخُلُوا أَبْوٰابَ جَهَنَّمَ خٰالِدِینَ فِیهٰا

(گفته می شود داخل شوید درهای دوزخ را جاویدانید در آن)یعنی در این هنگام نگهبانان جهنم که همان ملائکۀ موکل هستند گویند،در آئید درهای جهنم را که در آن همیشه خواهید بود و پایانی برای عذاب شما نیست.

فَبِئْسَ مَثْوَی الْمُتَکَبِّرِینَ

(چه بد است جایگاه متکبران)یعنی چه زشت است مکانی که متکبران از قبول حق در آن اقامت دارند که جهنم باشد.

وَ سِیقَ الَّذِینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَی الْجَنَّهِ زُمَراً

(و رانده شوند آنان که از خدا.

پرهیز کردند به سوی بهشت گروه گروه)یعنی با احترام گروهی پس از گروهی به سوی بهشت سوق داده شوند،چنان که خداوند می گوید: (یَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِینَ إِلَی الرَّحْمٰنِ وَفْداً) ،«روزی که گرد آوردیم پرهیزکاران را به سوی رحمن میهمانانی-سورۀ مریم-85».

در اینجا سوق دادن مؤمنان که در مقابل سوق دادن کافران ذکر شده است مانند بشارت است که آن،اگر چه برای مؤمنان در اخبار سرور انگیز بکار می رود اما برای تفهیم در اخبار عذاب نیز استعمال شده است چنان که خداوند فرماید:

(فَبَشِّرْهُمْ بِعَذٰابٍ أَلِیمٍ) ،«پس بشارت بده ایشان را به عذابی دردناک،سورۀ انشقاق-24».

حَتّٰی إِذٰا جٰاءُوهٰا وَ فُتِحَتْ أَبْوٰابُهٰا

(تا زمانی که بدانجا آیند و گشوده شود درهای آن)یعنی گشوده شده است درهای بهشت پیش از آمدن ایشان

ص :220

و آنها هشت درب هستند.

از«سهل بن سعد ساعدی»نقل شده که رسول خدا(ص)فرمود:

برای بهشت هشت درب می باشد،یک درب آن به نام(ریان)است که از آن داخل نمی شوند مگر روزه داران و این حدیث را«بخاری و مسلم»در «صحیح»خود نقل کرده اند.

وَ قٰالَ لَهُمْ خَزَنَتُهٰا

(و گوید بر ایشان نگهبانان آن)هنگامی که استقبال می کنند سَلاٰمٌ عَلَیْکُمْ (سلام بر شما)یعنی سلامتی از جانب خداوند بر شما باد،که به این جمله ایشان را تحیّت می گویند تا به این وسیله شادی ایشان را زیاد کنند،و گفته اند این جمله خبر دادن به مؤمنان است به سلامت که سالم شدید از آفات طِبْتُمْ (پاک شدید) 1-یعنی با کردار نیکو در دنیا پاک شدید و کردارتان پاکیزه گردید و صالح شد.

2-برخی گفته اند،یعنی،نفسهایتان با داخل شدن به بهشت پاک گردید.

3-«قتاده»گفته است:مؤمنان پیش از داخل شدن به بهشت،با آمرزش پاک شوند و از برخی برای عده ای دیگر قصاص گرفته شود و چون تهذیب و پاکیزه شدند نگهبانان بهشت بر ایشان گویند:پاک شدید.

4-«ابن عباس»گوید:یعنی،پاکیزه گردید مکان شما.

5-آخرین گفتار در این آیه چنین است،که چون مؤمنان نزدیک به بهشت شوند آنها را باز می گردانند کنار چشمه ای،پس در آن شستشو کرده و از آن می نوشند،پس خداوند باطن ایشان را نیز پاک کرده و پس از این برای ایشان چرکی و کثافت و حدثی باقی نمی ماند و رنگهایشان دگرگون نمیگردد،

ص :221

پس فرشتگان در این هنگام بر ایشان گویند:(طبتم)«پاک شدید» فَادْخُلُوهٰا خٰالِدِینَ (پس داخل شوید در آن،جاویدانید)یعنی داخل بهشت شوید که خالد و مخلد و همیشگی هستید.

وَ قٰالُوا

(و گویند)یعنی اهل بهشت چون داخل بهشت شوند برای اعتراف به نعمتهای خداوند که بر ایشان داده شده می گویند:

اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِی صَدَقَنٰا وَعْدَهُ

(سپاس خدایی را که وعدۀ خود را بر ما راست گردانید)یعنی آن وعده هایی که از زبان پیامبران داده بود وَ أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ (و ما را وارث زمین گردانید)یعنی زمین بهشت،از آن جهت که بهشت عاقبت امر ایشان می شود لذا به لفظ میراث یاد شده است،و برخی گفته اند از آن جهت لفظ میراث گفته شده که ایشان زمین بهشت را از اهل آتش به ارث می برند.

نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّهِ

(جا گیریم از بهشت)یعنی از بهشت جای و مکانی برای خود فرا گیریم حَیْثُ نَشٰاءُ (هر جا که بخواهیم)و این اشاره است از زیادی قصرها و منزلها و وسعت نعمتهای بهشت فَنِعْمَ أَجْرُ الْعٰامِلِینَ (پس چه نیکوست پاداش عمل کنندگان)یعنی چه نیکوست ثواب نیکوکاران که بهشت و نعمتهای آن باشد وَ تَرَی الْمَلاٰئِکَهَ حَافِّینَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ (و بنی فرشتگان را فرا گیرندگان از حول عرش)یعنی از عجائب امور آخرت این است که می بینی فرشتگان را که عرش را احاطه کرده اند.

و«قتاده و سدی»گفته اند که فرشتگان طواف می کنند دور عرش.

یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ

(تسبیح می کنند به حمد پروردگارشان)یعنی تنزیه می کنند خداوند را از آنچه لایق او نیست و یاد می کنند خدا را به صفاتی که داراست.

ص :222

برخی گفته اند که موحدان چون داخل بهشت شوند فرشتگان حمد خدا را گویند.

عده ای گفته اند تسبیح ایشان در این وقت به جهت لذت بردن و تنعم است نه به جهت تعبد چه اینکه در آنجا تکلیفی نیست خداوند امر داوری و قضا را در آخرت بزرگ قرار داده به این که(عرش)نصب شود و ملائکه در دور عرش قیام کرده و خدا را تعظیم و ستایش می کنند چنان که پادشاهان چون بخواهند داوری کنند بر تخت خود می نشینند و لشکر خود را می فرمایند تا برای تعظیم آنان در کنار ایشان قرار گیرند،اگر چه قرار گرفتن خداوند بر عرش محال است زیرا خداوند به صفت اجسام و جواهر نیست و جلوس بر عرش از صفات اجسام است ولی از باب تفهیم و مثال چنین بیان شده است.

وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْحَقِّ

(و داوری شود میان ایشان به حق)یعنی میان مخلوقات به عدل تفصیل داده شود.

گفته شده که میان پیامبران و امتهای داوری شود و نیز گفته اند میان اهل بهشت و دوزخ به حق داوری شود.

وَ قِیلَ الْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِینَ

(و گفته شود سپاس خدای را که پروردگار جهانیان است)این سخن اهل بهشت است که برای سپاسگزاری از نعمتهای تام خداوند می گویند.

برخی گفته اند:این از کلام خداوند است که در آغاز آفرینش گفت:

(الْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِی خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ) و نیز پس از نابود کردن خلق و پس از برانگیختن ایشان و استقرار اهل بهشت در بهشت فرماید (الْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِینَ) پس واجب است برای ادب گزاردن به خداوند متعال،آغاز و انجام هر کاری را به حمد و ستایش خداوند انجام دهیم.

ص :223

سورۀ مؤمن

اشاره

مکان نزول:

«ابن عباس»و«قتاده»گفته اند که این سوره تماما به غیر از دو آیه از (إِنَّ الَّذِینَ یُجٰادِلُونَ فِی آیٰاتِ اللّٰهِ -آیۀ 56)تا (لاٰ یَعْلَمُونَ -آیۀ 57)که در مدینه نازل شده اند(مکی)می باشند.

و«حسن»گوید:این سوره تماما در مکه نازل شده به غیر از آیۀ (وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ بِالْعَشِیِّ وَ الْإِبْکٰارِ) ،«و تسبیح گوی بحمد پروردگارت شامگاهان و بامداد-آیۀ 55»که در مدینه نازل شده است،زیرا مراد از(عشی)نماز مغرب و از(ابکار)نماز صبح است و این هر دو در مدینه واجب شده اند.

عدد آیات:

«کوفیان»و«شامیان»این سوره را هشتاد و پنج و«حجازیان»هشتاد و چهار و«بصریان»هشتاد و دو آیه گفته اند.

فضیلت سوره:

1-رسول خدا(ص)فرمود:کسی که دوست دارد در باغهای بهشت بگردد پس سوره هایی را که اول آنها به(حم)آغاز می شود در نماز شب بخواند.

2-«انس بن مالک»از رسول خدا(ص)روایت کرده که فرمود:

سوره هایی که اول آنها(حم)است دیباج قرآن می باشند.

3-«ابن عباس»از پیغمبر خاتم(ص)نقل کرده که فرمود:

ص :224

هر چیزی دارای زبده و جوهریست و زبدۀ قرآن سوره های(حم)است.

4-«ابن مسعود»از پیغمبر(ص)آورده که گفت:هر زمانی که در سوره- های(حم)قرار گرفته و دقیق شدم گویا در باغهای خرم و لطیف قرار گرفته و دقیق شدم.

5-«ابی بن کعب»گوید،رسول خدا(ص)فرمود:

هر که سورۀ(حم-مؤمن)را بخواند،روح همۀ پیامبران و صدیقان و مؤمنان بر او نماز گزارده و برای وی طلب آمرزش کنند.

6-«ابو بصیر»از حضرت صادق(ع)روایت کرده که فرمود:

سوره های(حم)،«ریحان»قرآن هستند،پس خدا را ستایش و سپاس کنید با حفظ کردن و خواندن آنها،همانا بنده چون برخیزد که بخواند سوره های(حم)را،خارج شود از دهان او بویی که خوشتر از مشک و عنبر است،و خداوند رحم می کند تلاوت کنندۀ آن و خواننده آن را،و همسایگان و دوستان و آشنایان او را و می آمرزد هر کسی را که با اظهار دوستی به او نزدیکی می کند،و در روز قیامت«عرش»و«کرسی»و فرشتگان مقرب الهی برای او استغفار می کنند.

7-«ابو صباح»از حضرت باقر(ع)آورده که فرمود:

هر که بخواند(حم-مؤمن)را در هر سه می آمرزد خدا برای او از گناهانش آنچه گذشته و آنچه خواهد آمد و تقوی را همراه او کرده و آخرت او را از دنیای او بهتر می کند.

ص :225

[سوره غافر (40): آیات 1 تا 5]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . حم (1) تَنْزِیلُ اَلْکِتٰابِ مِنَ اَللّٰهِ اَلْعَزِیزِ اَلْعَلِیمِ (2) غٰافِرِ اَلذَّنْبِ وَ قٰابِلِ اَلتَّوْبِ شَدِیدِ اَلْعِقٰابِ ذِی اَلطَّوْلِ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ إِلَیْهِ اَلْمَصِیرُ (3) مٰا یُجٰادِلُ فِی آیٰاتِ اَللّٰهِ إِلاَّ اَلَّذِینَ کَفَرُوا فَلاٰ یَغْرُرْکَ تَقَلُّبُهُمْ فِی اَلْبِلاٰدِ (4) کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ اَلْأَحْزٰابُ مِنْ بَعْدِهِمْ وَ هَمَّتْ کُلُّ أُمَّهٍ بِرَسُولِهِمْ لِیَأْخُذُوهُ وَ جٰادَلُوا بِالْبٰاطِلِ لِیُدْحِضُوا بِهِ اَلْحَقَّ فَأَخَذْتُهُمْ فَکَیْفَ کٰانَ عِقٰابِ (5)

ترجمه:

به نام خداوند رحمن رحیم.حا میم.نازل شدن کتاب از خداوند عزیز دانا.آمرزندۀ گناه،پذیرندۀ توبه،سخت عقاب،و صاحب توان است، نیست الهی جز او و بازگشت به سوی اوست.جدال نکند در آیات خدا مگر آنان که کافر شدند،پس فریب ندهد تو را گردش ایشان در شهرها.دروغ گفت پیش از ایشان قوم نوح و احزاب پس از ایشان،و آهنگ کرد هر امتی بر رسول خود تا بگیرند او را و جدال کردند به باطل تا نابود کنند به آن حق را،پس فرا گرفتم آنان را پس چگونه بود عقوبت من.

ص :226

قرائت:

اهل کوفه غیر از عاصم مگر«حماد»و«یحیی»از«ابی بکر»به(امالۀ) الف و دیگران به فتح و بدون(اماله)لفظ(حم)را قرائت کرده اند و هر دو لغت فصیح می باشد.

لغت:

(حم)اگر اسم سوره ای باشد با این شعر تأیید می شود:

یذکرنی حامیم و الرمح شاجر

فهلا تلاحم قبل التقدم

عزیز به معنی غالب-توب جمع توبه است.طول به معنی نعمت دادن است که مدت آن به طول انجامد.

اعراب:

حم

-این کلمه محلا یا منصوب است که مفعول فعل مقدّر(اتل)باشد و یا مرفوع است که خبر مبتدای مقدر(هذا)باشد و یا مجرور است به حرف(قسم).

«علی بن عیسی»میم را نصب داده به این که اسم سوره باشد و چون بر وزن(هابیل)است،تنوین پذیر نمی باشد.

تفسیر:

حم

(حام-میم)سخنانی را در این لفظ یادآور شدیم و نیز گفته اند خداوند با این لفظ به حلم و ملک خود قسم خورد هر که به خدا پناه برد و با اخلاص از قلب(لا اله الا اللّٰه)بگوید خداوند او را عذاب نمی کند،و این سخن«قرظی»است و برخی گفته اند که (حم) آغاز نامهای خداوند است که عبارت است از:

حلیم،حمید،حکیم،حیّ،حنان،ملک،مجید،مبدی،معید،و این گفتار «عطاء خراسانی»می باشد.

و گفته شده که(حم)یعنی قضا و انجام شد آنچه بود،و این سخن از «کلبی»نقل شده است.

ص :227

تَنْزِیلُ الْکِتٰابِ

(نازل کردن کتاب)یعنی این است نازل شدن کتاب مِنَ اللّٰهِ (از خداوند)آن که سزاوار عبادت است اَلْعَزِیزِ (عزیز)در ملکش اَلْعَلِیمِ (دانا)دارای علوم بسیار غٰافِرِ الذَّنْبِ (آمرزندۀ گناه)است بر کسی که(لا اله الا اللّٰه)بگوید،و آنان اولیاء و اهل طاعت خداوندند.

(ذنب)این لفظ اگر چه مفرد است ولی چون(اسم جنس)است به معنی جمع و(ذنوب)می باشد،پس مقصود چنین است که خداوند آمرزندۀ گناهان است آنچه گذشته و آن چه خواهد آمد.

وَ قٰابِلِ التَّوْبِ

(و پذیرندۀ توبه)یعنی قبول می کند توبۀ کسی را که از معاصی و گناهان به سوی خدا باز می گردد به اینکه ثواب دهد به توبه و ساقط شود معاصی که مقدم داشته و این از باب تفضل است و از این جهت می باشد که این صفت مدح برای خداوند می باشد اگر چه سقوط عقاب به خاطر توبه واجب است.

«فراء»گفته معنی این دو جمله چنین است که خداوند صاحب مغفرت و صاحب قبول توبه است و لذا این دو جمله صفت برای معرفت می باشد.

شَدِیدِ الْعِقٰابِ

(سخت شکنجه)یعنی خداوند عقابش شدید است،این جمله عقیب جملۀ (غٰافِرِ الذَّنْبِ) ذکر شده تا مکلف تکیه بر غفران خداوند نکرده بلکه میان خوف و رجاء باقی بماند.

ذِی الطَّوْلِ

(صاحب نیرو)یعنی صاحب نعمتها بر بندگانش که ابن «عباس»گفته است.و«مجاهد»گوید:یعنی خداوند صاحب بی نیازی و وسعت است.و«حسن و قتاده»گویند:صاحب تفضل بر مؤمنان است.

«ابن زید و سدی»تفسیر کرده اند:خداوند صاحب قدرت و وسعت است.

«ابن عباس»می گوید:خداوند آمرزندۀ گناه است بر کسی که(لا اله الا اللّٰه)

ص :228

گوید و پذیرندۀ توبه است از کسی که لا اله الا اللّٰه گوید و سخت شکنجه است بر کسی که این کلمه را نگوید و صاحب بی نیازی است از کسی که نیز این کلمه را نگوید.

و برخی گفته اند:خداوند این جملۀ(ذی طول)را بدین جهت پس از (شَدِیدِ الْعِقٰابِ) ذکر کرده است که گناهکار بداند هلاکت او از جانب خودش بوده نه از جانب خداوند چه این که نعمتهای خداوند همواره در دین و دنیا شامل حال او بوده است.

لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ

(نیست الهی مگر اللّٰه)یعنی خداوند آراسته به این صفات می باشد نه غیر او و او سزاوار عبادت است نه غیر او.

إِلَیْهِ الْمَصِیرُ

(به سوی اوست بازگشت)یعنی بازگشت در پاداش به سوی خداوند است.و مقصود این است که بازگشت برای خداوند است آن زمان که کسی مالک سود و زیان و امر و نهی به غیر از خداوند نباشد که آن روز قیامت است.

مٰا یُجٰادِلُ فِی آیٰاتِ اللّٰهِ إِلاَّ الَّذِینَ کَفَرُوا

(و جدال نکند در آیات خدا مگر آنان که کافر شدند)یعنی مخاصمه و دشمنی در حجتهای خداوند نکند و انکار جحد ننماید مگر آنان که کافر شدند به آیات خداوند و انکار کردند نعمتها و دلالتهای خداوند را.

فَلاٰ یَغْرُرْکَ

(مغرور نکند تو را)ای محمد تَقَلُّبُهُمْ فِی الْبِلاٰدِ (گردش ایشان در شهرها)یعنی متصرف شدن ایشان در امور بازرگانی که با داشتن صحت و سلامت در شهرها،تو را فریب ندهد پس از آنکه ایشان کافر شدند،همانا بر خداوند حال ایشان پوشیده نیست و این که خدا آنان را مهلت داده به این جهت است که ایشان در تحت قدرت خداوند بوده و نمی توانند از او دور شوند و خدا آنان را بیهوده وانگذاشته است.و در این سخن هشدار سختی برای کافران است!.

ص :229

سپس خداوند بیان می کند که سرانجام کار ایشان نابودی و هلاکت بوده آن چنان که عاقبت کافران پیش از آنان بوده است.و می گوید:

کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ

(دروغ گفت پیش از ایشان قوم نوح)یعنی رسول خودشان«نوح»را تکذیب کردند.

وَ الْأَحْزٰابُ مِنْ بَعْدِهِمْ

(و احزاب پس از ایشان)آنان کسانی بودند که حزب بندی و جبهه بندی کردند در مقابل پیامبرانشان به این که آنان را تکذیب کردند مانند قوم«عاد»و«ثمود»و یا آنان که پس از ایشان بودند وَ هَمَّتْ کُلُّ أُمَّهٍ (و آهنگ کرد هر امتی)از ایشان بِرَسُولِهِمْ (به رسول خودشان)یعنی قصد ایشان کردند لِیَأْخُذُوهُ (تا بگیرند آنان را)یعنی بکشند و هلاک کنند پیامبرانشان را، که این را«ابن عباس»چنین تفسیر کرده است.در اینجا این سؤال مطرح است که چرا ضمیر(ها)در(برسولهم)به کار نرفته که مناسب با مرجع خود، (امه)باشد؟در جواب باید گفت که(برسولهم)با ضمیر(هم)به کار رفته است که بازگشت آن به معنی(امه)است که رجال و مردم که(جمع ذوی- العقول)هستند باشد وَ جٰادَلُوا بِالْبٰاطِلِ (و جدال با باطل کردند)یعنی با رسولان خود دشمنی کرده به اینکه گفتند:شما بشری هستید مانند ما و چرا خداوند فرشتگانی را نفرستاد،و سخنانی از این رهگذر به عنوان دشمنی به کار بردند لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ (تا به آن نابود کنند حق را)که خداوند بیان کرده است و پیامبران آن را آورده اند،یعنی از این راه خواستند حق را باطل کرده و زایل و نابود کنند،چه این که گفته می شود(ادحض اللّٰه حجته)یعنی زایل کرد حجت او را خداوند.

فَأَخَذْتُهُمْ

(پس فرا گرفتم ایشان را)یعنی خدا هلاک کرد ایشان را و عقاب و نابودشان ساخت.

ص :230

فَکَیْفَ کٰانَ عِقٰابِ

(پس چگونه بود شکنجه)یعنی بنگر که شکنجۀ من دربارۀ ایشان چگونه خواهد بود و این استفهام که به صورت(صیغۀ ماضی)به کار رفته برای تحکیم و تأکید عقوبتی است که بر ایشان واقع است .

ص :231

[سوره غافر (40): آیات 6 تا 10]

اشاره

وَ کَذٰلِکَ حَقَّتْ کَلِمَهُ رَبِّکَ عَلَی اَلَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّهُمْ أَصْحٰابُ اَلنّٰارِ (6) اَلَّذِینَ یَحْمِلُونَ اَلْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَ یَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِینَ آمَنُوا رَبَّنٰا وَسِعْتَ کُلَّ شَیْءٍ رَحْمَهً وَ عِلْماً فَاغْفِرْ لِلَّذِینَ تٰابُوا وَ اِتَّبَعُوا سَبِیلَکَ وَ قِهِمْ عَذٰابَ اَلْجَحِیمِ (7) رَبَّنٰا وَ أَدْخِلْهُمْ جَنّٰاتِ عَدْنٍ اَلَّتِی وَعَدْتَهُمْ وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبٰائِهِمْ وَ أَزْوٰاجِهِمْ وَ ذُرِّیّٰاتِهِمْ إِنَّکَ أَنْتَ اَلْعَزِیزُ اَلْحَکِیمُ (8) وَ قِهِمُ اَلسَّیِّئٰاتِ وَ مَنْ تَقِ اَلسَّیِّئٰاتِ یَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمْتَهُ وَ ذٰلِکَ هُوَ اَلْفَوْزُ اَلْعَظِیمُ (9) إِنَّ اَلَّذِینَ کَفَرُوا یُنٰادَوْنَ لَمَقْتُ اَللّٰهِ أَکْبَرُ مِنْ مَقْتِکُمْ أَنْفُسَکُمْ إِذْ تُدْعَوْنَ إِلَی اَلْإِیمٰانِ فَتَکْفُرُونَ (10)

ترجمه:

و بدین سان راست آمد سخن پروردگارت بر آنان که کافر شدند که ایشانند اصحاب نار.آنان که حمل کنند عرش را و آن که گردن آن است،تسبیح کنند به

ص :232

سپاس پروردگارشان و ایمان آورند به او و آمرزش خواهند به آنان که ایمان آوردند،پروردگارا فرا گرفتی همه چیز را به رحمت و علم پس بیامرز کسانی را که توبه کرده و راه تو را پیروی کردند و نگه دارشان از آتش دوزخ.پروردگارا درآورشان به بهشتهای عدن که وعده دادی ایشان را و آنان که شایسته شدند از پدرانشان و همسرهاشان و فرزندانشان که تو عزیز و حکیم هستی.و دورشان دار از بدیها و آن چه را در آن روز از بدیها بدور داشتی پس همانا رحمتش کردی و این است رستگاری بزرگ.همانا آنان که کافر شدند خوانده شوند که خشم خدا بزرگتر است از خشم شما مر خودتان را هنگامی که خوانده شدید به سوی ایمان سپس کافر شدید.

قرائت:

اهل مدینه و«ابن عامر»،(کلمات ربک)را به صورت جمع خوانده و دیگران مفرد و به صورت(کلمه ربک)خوانده اند.

کسانی که مفرد خوانده اند دلیل آورده اند که مفرد در چنین مواقعی به معنی جمع می باشد چنان که می گویی(یعجبنی قیامکم و قعودکم نشست و برخاست شما،من را به شگفت آورده است)که لفظ(قیام)و(قعود)اگر چه مفرد هستند ولی معنی جمع از آنها استفاده شده است،چنان که خداوند می فرماید: (إِنَّ أَنْکَرَ الْأَصْوٰاتِ لَصَوْتُ الْحَمِیرِ) ،«همانا بدترین آوازها،آواز خران است-لقمان-19»که در اینجا نیز(صوت)که به لفظ مفرد بوده از آن معنی جمع استفاده شده است.

دلیل آنان که جمع خوانده اند این است که مصدر و لفظ(کلمه)در صورتی می تواند در حال افراد به معنی جمع باشد که دارای اجناس مختلف نباشد ولی این لفظ دارای اجناس مختلف است.

تفسیر:

اشاره

پس از اینکه خداوند حال کافران از اقوام گذشته را بیان می کند میگوید:

ص :233

وَ کَذٰلِکَ

(و بدین سان)یعنی چنان که برای اقوام گذشته شکنجه و عقاب سزاوار شد حَقَّتْ کَلِمَهُ رَبِّکَ (راست آمد کلمۀ پروردگارت)که عذاب باشد عَلَی الَّذِینَ کَفَرُوا (بر آنان که کافر شدند)از قوم تو آنان که اصرار بر کفرشان ورزیدند أَنَّهُمْ (که ایشان)یعنی برای اینکه ایشان،یا به این که ایشان أَصْحٰابُ النّٰارِ (اصحاب آتشند) سپس خداوند خبر می دهد از حال مؤمنان و این که فرشتگان استغفار می کنند بر ایشان و دارای مقام بزرگی نزد خداوند می باشند،پس حال آنان بر خلاف حال کافران خواهد بود که گفته شد،پس خداوند فرمود:

اَلَّذِینَ یَحْمِلُونَ الْعَرْشَ

(آنان که حمل می کنند عرش را)به خاطر این که خدا را عبادت کرده و دستور او را فرمان برند وَ مَنْ حَوْلَهُ (و آن که گرد آن است)منظور فرشتگانی هستند که دور عرش طواف می کنند و آنان(کرّوبیان)و بزرگان فرشتگان هستند.

یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ

(تسبیح می گویند به سپاس پروردگارشان)یعنی تنزیه می کنند خدا را از آن چه که این اهل جدال وصف می کنند و گفته شده که،تسبیح می کنند به تسبیح معهود و سپاسگزاری می کنند بر نعمتهای خداوند وَ یُؤْمِنُونَ بِهِ (و ایمان می آورند به او)یعنی خداوند را تصدیق کرده و به یگانگی او اعتراف می کنند.

وَ یَسْتَغْفِرُونَ

(و طلب آمرزش می کنند)یعنی از خدا درخواست مغفرت می کنند لِلَّذِینَ آمَنُوا (بر آنان که ایمان آوردند)از اهل زمین یعنی آنان که یگانگی خدا را تصدیق کرده و به خدایی خداوند و آنچه به آن اعتراف لازم است اقرار

ص :234

می کنند و فرشتگان در دعائی که بر آنان می کنند می گویند:

رَبَّنٰا وَسِعْتَ کُلَّ شَیْءٍ رَحْمَهً وَ عِلْماً

(پروردگار ما فرا گرفتی همه چیز را به رحمت و علم خود)یعنی علم و رحمت تو بر همه چیز گسترش پیدا کرد.

وسعت علم و رحمت

مراد از علم در این مورد،معلوم می باشد.چنان که فرماید: (وَ لاٰ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِنْ عِلْمِهِ) ،«و به چیزی از علم او احاطه پیدا نمی کنند-بقره-255».

یعنی به تفصیل و بسط بر چیزی از معلوم خداوند احاطه نمی کنند پس در اینجا (علم)به جای(معلوم)قرار داده شده است و مقصود چنین است که:ای خدا اختصاصی برای معلومات تو نیست بلکه تو بر همه چیز دانا می باشی و رحمت تو بر زنده ای بدون دیگری نیست بلکه رحمت تو شامل جمیع زندگان است.

در این سخن یک آموزش عالی برای انسانها داده شده که هنگام دعا اول به ستایش بپردازند.

فَاغْفِرْ لِلَّذِینَ تٰابُوا

(پس بیامرز آنان را که برگشتند)از شرک و گناهان وَ اتَّبَعُوا سَبِیلَکَ (و پیروی کردند راه تو را)آن راهی که بندگانت را به آن خواندی که اسلام باشد وَ قِهِمْ (و نگهدارشان)یعنی دور کن از ایشان عَذٰابَ الْجَحِیمِ (عذاب دوزخ را).

این آیه دلالت می کند که ساقط شدن عذاب به واسطۀ توبه از باب تفضل خداوند است و بر خدا لازم نیست،زیرا اسقاط عقاب به واسطۀ توبه اگر واجب بود نیازی به سؤال کردن و درخواست نبود بلکه حتما خداوند اسقاط عذاب از ایشان می کرد.

رَبَّنٰا وَ أَدْخِلْهُمْ

(پروردگار ما داخل کن ایشان را)پس از آن که توبۀ ایشان را قبول کرده و از آتش نگه داشتی

ص :235

جَنّٰاتِ عَدْنٍ الَّتِی وَعَدْتَهُمْ

(به بهشتهای عدن که وعده شان دادی)با زبان پیامبران وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبٰائِهِمْ وَ أَزْوٰاجِهِمْ وَ ذُرِّیّٰاتِهِمْ (و آن که صالح شد از پدرانشان و همسرانشان و فرزندانشان)تا کانونشان گرم و کامل و شادی شان افزون شود إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ (همانا تو هستی عزیز)توانا به آن چه که بخواهی اَلْحَکِیمُ (حکیم)در کارهایت.

وَ قِهِمُ السَّیِّئٰاتِ

(و نگهدارشان از بدیها)یعنی نگهدار ایشان را از عذاب زشتی ها.و ممکن است که(سیئات)همان،عذاب باشد که از باب وسعت کلمه(سیئه)باشد که شامل عذاب نیز می شود چنان که خدا می گوید: (وَ جَزٰاءُ سَیِّئَهٍ سَیِّئَهٌ مِثْلُهٰا) ،«و پاداش زشتی،زشتی مانند آن خواهد بود» وَ مَنْ تَقِ السَّیِّئٰاتِ یَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمْتَهُ (و کسی را که نگهداری از بدیها در آن روز پس رحمت کردی به او)یعنی کسی را که از شر گناهانش باز داری پس به او به اسقاط عذاب تفضل کرده و نعمت داده ای وَ ذٰلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ (و این است همان رستگاری بزرگ)یعنی پیروزی و رسیدن به آرزو و رستگاری بزرگ.

سپس خداوند سخن خود را به حال کافران که سابقا ذکر فرمود بازگشت می دهد و می گوید:

إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا یُنٰادَوْنَ

همانا کسانی که کافر شدند خوانده می شوند) یعنی روز قیامت فرشتگان ایشان را صدا می زنند لَمَقْتُ اللّٰهِ أَکْبَرُ مِنْ مَقْتِکُمْ أَنْفُسَکُمْ إِذْ تُدْعَوْنَ إِلَی الْإِیمٰانِ فَتَکْفُرُونَ (هر آینه خشم خداوند بزرگتر است از خشم شما بر خویشتن،چون خوانده شدید به ایمان سپس کافر گشتید).

مقت-دشمنی و خشم سخت را گویند.مقصود این است که کافران چون اعمال خود را ببینند و در کتاب و نامۀ اعمال خود بنگرند و در میان آتش شوند،

ص :236

به خاطر کرده های زشت بر خود خشم می کنند،ندا می گردند که خشم خداوند بر شما در دنیا هنگامی که خوانده شدید به سوی ایمان سپس کافر شدید بزرگتر است از خشمی که امروز بر خود می کنید و این قول«مجاهد»،«قتاده»و «سدی»می باشد.

و برخی گفته اند مقصود این است که کافران چون ایمان را ترک کرده و به سوی کفر رفتند،پس در حقیقت خود را دشمن داشته اند،چنان که ما گاهی به دیگری می گوئیم:تو که بر خود توجه نداری پس توجه من هم چندان فایده ای نخواهد داشت،و مقصود ما این نیست که او ظاهرا به خود توجه ندارد بلکه مقصود این است که کاری انجام می دهد که گویا بخودش زیان می رساند،و این سخن از«بلخی»نقل شده است.

ص :237

[سوره غافر (40): آیات 11 تا 17]

اشاره

قٰالُوا رَبَّنٰا أَمَتَّنَا اِثْنَتَیْنِ وَ أَحْیَیْتَنَا اِثْنَتَیْنِ فَاعْتَرَفْنٰا بِذُنُوبِنٰا فَهَلْ إِلیٰ خُرُوجٍ مِنْ سَبِیلٍ (11) ذٰلِکُمْ بِأَنَّهُ إِذٰا دُعِیَ اَللّٰهُ وَحْدَهُ کَفَرْتُمْ وَ إِنْ یُشْرَکْ بِهِ تُؤْمِنُوا فَالْحُکْمُ لِلّٰهِ اَلْعَلِیِّ اَلْکَبِیرِ (12) هُوَ اَلَّذِی یُرِیکُمْ آیٰاتِهِ وَ یُنَزِّلُ لَکُمْ مِنَ اَلسَّمٰاءِ رِزْقاً وَ مٰا یَتَذَکَّرُ إِلاّٰ مَنْ یُنِیبُ (13) فَادْعُوا اَللّٰهَ مُخْلِصِینَ لَهُ اَلدِّینَ وَ لَوْ کَرِهَ اَلْکٰافِرُونَ (14) رَفِیعُ اَلدَّرَجٰاتِ ذُو اَلْعَرْشِ یُلْقِی اَلرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلیٰ مَنْ یَشٰاءُ مِنْ عِبٰادِهِ لِیُنْذِرَ یَوْمَ اَلتَّلاٰقِ (15) یَوْمَ هُمْ بٰارِزُونَ لاٰ یَخْفیٰ عَلَی اَللّٰهِ مِنْهُمْ شَیْءٌ لِمَنِ اَلْمُلْکُ اَلْیَوْمَ لِلّٰهِ اَلْوٰاحِدِ اَلْقَهّٰارِ (16) اَلْیَوْمَ تُجْزیٰ کُلُّ نَفْسٍ بِمٰا کَسَبَتْ لاٰ ظُلْمَ اَلْیَوْمَ إِنَّ اَللّٰهَ سَرِیعُ اَلْحِسٰابِ (17)

ترجمه:

گویند پروردگار ما میراندی ما را دوباره و زنده گرداندی ما را دو بار،پس اعتراف کردیم به گناهانمان پس به بیرون رفتن راهی هست؟.و این بدان است

ص :238

که چون خدا تنها خوانده شود کافر شوید و اگر شریک قرار داده شود باو ایمان میآورید،پس حکم مخصوص خداوند برتر و بزرگ است.اوست آن که نشان می دهد آیات خود را و نازل می کند برای شما روزی را از آسمان و پند نگیرد مگر آن که باز گردد.پس بخوانید خدا را با اخلاص در دین مر او را اگر چه خوش ندارند کافران.بلند درجات صاحب عرش است القا کند روح را بر آن که بخواهد از بندگانش تا بترساند از روز ملاقات.روزی که ایشان آشکارند، پوشیده نماند بر خدا چیزی از ایشان،ملک امروز برای کیست،برای خداوند یکتای قهار است.امروز هر کسی پاداش داده شود به آنچه کسب کرد،ستمی نیست امروز،همانا خداوند زود حساب است.

قرائت:

ینذر-«زید»به قرائت«یعقوب»،(لتنذر) به(تاء)خطاب خوانده و گفته اند که مخاطب،پیغمبر(ص)می باشد،و دیگران(لینذر)به(یاء) غیاب خوانده و گفته اند ضمیر به(الی من یشاء من عباده)باز میگردد.

تفسیر:

اشاره

خداوند سبحان به حکایت از حال کافران که در سابق وصف آنان ذکر شد می گوید: قٰالُوا (آنان گویند) رَبَّنٰا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَ أَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ (پروردگار ما،میراندی ما را دو بار و زنده کردی ما را دو بار) در تفسیر این آیه سخنان گوناگونی ذکر شده که به ترتیب ذکر میکنیم.

دو بار مرگ و زندگی!

1-مردن اول در دنیا پس از زندگی در آن و مردن دوم در قبر پیش از رستاخیز می باشد.و زنده شدن در قبر پس از پرسش و زندگی دوم در روز قیامت می باشد،و این گفتار«سدی»و مورد اختیار«بلخی»است.

ص :239

2-مردن اول در حالی است که انسان نطفه بوده پس خداوند او را در دنیا زنده گردانیده است،سپس برای بار دوم خداوند او را می میراند،سپس او را در رستاخیز زنده می گرداند،پس این دو زندگی و دو مرگ می باشد و نظیر آن قول خداوند است که می فرماید: (کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللّٰهِ وَ کُنْتُمْ أَمْوٰاتاً فَأَحْیٰاکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ) «چگونه کافر شدید خدا را و حال آنکه مرده بودید پس میراند شما را سپس بسوی او بازگردانده شوید-بقره 28» و این قول«ابن عباس»و«قتاده»و«ضحاک»و«مختار»و«ابو مسلم»است.

3-زنده شدن اول در دنیا و دوم در قبر باشد که در قیامت زنده شدن نخواهد بود و مرگ اول در دنیا و مرگ دوم در قبر باشد و این قول«جبائی» است.

فَاعْتَرَفْنٰا بِذُنُوبِنٰا

(پس اعتراف کردیم به گناهان خود)که در دنیا مرتکب شده بودیم فَهَلْ إِلیٰ خُرُوجٍ مِنْ سَبِیلٍ (پس آیا برای بیرون رفتن راهی هست؟)این یک نوع نرمش برای استدعا می باشد،یعنی آیا پس از اعتراف به گناه راهی برای خروج وجود دارد؟! برخی گفته اند که ایشان درخواست بازگشت به دنیا را می کنند،یعنی آیا از آتش می توانیم بیرون رویم به سوی دنیا تا به طاعت خداوند بپردازیم و اگر خداوند می دانست که ایشان اگر برگردند رستگار می شوند،ایشان را به حال تکلیف باز می گردانید و لذا می فرماید: (لَوْ رُدُّوا لَعٰادُوا لِمٰا نُهُوا عَنْهُ) «اگر برگردانده شوند دوباره انجام می دهند آنچه را که نهی شده بودند از آن- انعام-28» خداوند با این بیان متوجه می سازد که اگر کافران راست بگویند خداوند آنچه را که ایشان آرزو داشته و درخواست می کردند اجابت می فرمود.در این آیۀ مورد بحث گویا چیزی در تقدیر گرفته شده است که چنین می شود:(پس

ص :240

جواب داده می شوند که راهی برای خروج برای شما نیست) ذٰلِکُمْ (این)یعنی این عذاب که شما را فرا گرفته است بِأَنَّهُ إِذٰا دُعِیَ اللّٰهُ وَحْدَهُ کَفَرْتُمْ (به این که چون خداوند تنها خوانده می شد کفر می ورزیدید)یعنی زمانی که(لا اله الا اللّٰه)گفته می شد شما میگفتید:

(أَ جَعَلَ الْآلِهَهَ إِلٰهاً وٰاحِداً) ،«آیا قرار داد خدایان را خدای تنها-ص- 28»و منکر می شدید وَ إِنْ یُشْرَکْ بِهِ تُؤْمِنُوا (و اگر شریک قرار داده شود برای خدا ایمان آورید) یعنی اگر برای خداوند شریکی از بتها و معبودهای ساختگی قرار داده شود تصدیق می کنید فَالْحُکْمُ لِلّٰهِ (پس حکم برای خداست)در این کار و در تفصیل میان حق و باطل اَلْعَلِیِّ (برتر است)و توانا بر هر چیزی می باشد و ما فوق او کسی نیست که از او تواناتر بوده و یا در قدرت مساوی او باشد.

علی-لغت(علی)که دلالت بر علوّ مکان می کند به معنی علو در مقام منتقل و استعمال شده است و لذا جایز است خداوند را به آن صفت وصف کرد.

گفته می شود(فلانی بر او استعلا پیدا کرد به قوه و حجت)،ولی باید دانست که(رفعت)مثل(علوّ)نیست و لذا نمی توان گفت که مکان خداوند رفیع است هم چنان که می گوئیم خداوند علی است.

اَلْکَبِیرِ

(بزرگ)یعنی آن که در صفات خود با عظمت بوده و در آنها برای او شریکی نیست.و برخی گفته اند که(کبیر)به معنی سید جلیل است که این گفتار«جبائی»می باشد.

هُوَ الَّذِی یُرِیکُمْ آیٰاتِهِ

(اوست آن که نشان می دهد به شما آیات خود را) یعنی مصنوعات خود را از آسمان و زمین و خورشید و ماه تا دلالت کنند بر توحید و قدرت خداوند.

ص :241

وَ یُنَزِّلُ لَکُمْ مِنَ السَّمٰاءِ رِزْقاً

(و نازل می کند برای شما از آسمان روزی را)که باران باشد تا بواسطۀ آن رزق و روزی مردم روئیده شود وَ مٰا یَتَذَکَّرُ (و پند نگیرد)یعنی از این آیات موعظه نگیرد و در حقیقت آنها اندیشه نکند إِلاّٰ مَنْ یُنِیبُ (مگر آن که بازگردد)یعنی کسی که به سوی خداوند بازگردد و«سدی»گفته یعنی کسی که روی آورد به اطاعت خداوند.

در این هنگام خداوند مؤمنان را به توحید خود دستور می دهد و می- فرماید:

فَادْعُوا اللّٰهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ

(پس بخوانید خدا را خالص کنید دین را برای او)یعنی عبادت خود را فقط متوجه او کنید وَ لَوْ کَرِهَ الْکٰافِرُونَ (و اگر چه ناخوش دارند کافران)پس،از آنان باکی نداشته باشید.

و سپس خداوند به ستایش خود پرداخته و می گوید:

رَفِیعُ الدَّرَجٰاتِ

(بلند درجات است)،(رفیع)به معنی رافع و بلند کننده است،یعنی خداوند بلند کنندۀ درجات پیامبران و وارستگان،در بهشت است که این گفتار«عطا»از«ابن عباس»است.ولی«سعید بن جبیر»گفته(رفیع) به معنی رافع و بلند کنندۀ هفت آسمان می باشد،و برخی گفته اند مقصود این که خداوند دارای صفات برتر است.

ذُو الْعَرْشِ

(صاحب عرش است)یعنی مالک و آفریدگار و پروردگار عرش است،و«ابی مسلم»گفته(عرش)به معنی(ملک)است یعنی خداوند صاحب ملک است.

یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلیٰ مَنْ یَشٰاءُ مِنْ عِبٰادِهِ

(القاء کند از امر خود روح را به هر که بخواهد از بندگانش)

ص :242

معنی روح

1-برخی گفته اند(روح)به معنی«قرآن»و هر کتابی که خداوند بر پیغمبری از پیامبران نازل کرده است می باشد.

2-روح به معنی(وحی)است،در اینجا.زیرا خداوند به واسطۀ آن دل را زنده می کند و مقصود چنین می شود که خداوند القاء میکند وحی را بر قلب هر کدام از بندگانش که بخواهد و او را اهل بداند،گفته می شود:(القیته کذا القاء کردم بر او این چنین)یعنی این مسئله را بر او فهماندم.

3-روح به معنی«جبرئیل»است که خداوند به امر خود او را میفرستد و این قول«ضحاک»و«قتاده»است 4-«سدی»گوید روح به معنی(نبوت)است.

لِیُنْذِرَ

(تا بترساند)پیغمبر به آن چه که به او وحی شده یَوْمَ التَّلاٰقِ (روز ملاقات را)که در این روز:

1-به قول«قتاده و سدی و ابن زید»مردم آسمانها و زمین با هم ملاقات می کنند.

2-«جبائی»گوید:در آن روز اولین بار آخرین و ستم کننده با ستم دیده و ظالم با مظلوم ملاقات می کنند.

3-«ابن عباس»گفته که ملاقات به معنی حکم در میان مردم است.

4-و آخرین قول این است که مردم با عمل خود ملاقات می کنند.باید گفت اشکالی ندارد که همۀ این گفتار منظور خداوند باشد و خدا داناتر است یَوْمَ هُمْ بٰارِزُونَ (روزی که ایشان آشکارند)از قبرهای خویش.

برخی گفته بعضی بر بعضی آشکار شده و حال هیچکدام بر دیگری پوشیده نیست زیرا آشکار می شود آن چه که پوشیده بوده است.

لاٰ یَخْفیٰ عَلَی اللّٰهِ مِنْهُمْ شَیْءٌ

(پوشیده نماند بر خداوند از ایشان چیزی) از کردارشان و احوالشان،و می گوید خداوند در این روز:

ص :243

لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ

(ملک برای کیست امروز؟)پس مؤمنان و کافران اقرار می کنند که:

لِلّٰهِ الْوٰاحِدِ الْقَهّٰارِ

(برای خداوند یکتای قهار است).

برخی گفته اند گوینده و جواب دهندۀ این دو جمله شخص خداوند است و خبر به این موضوع از جانب خداوند دارای مصلحتی برای مردم و مکلفین هست.

«محمد بن کعب قرظی»گوید:خداوند میان دو(نفخه)این سؤال و جواب را می گوید:آن هنگام که همۀ مخلوقات نابود شده و خداوند تنها مانده است.

ولی باید گفت که قول اول در تفسیر آیۀ فوق صحیحتر است زیرا این سخن را خداوند در روزی می گوید که روز ملاقات بوده و مردم از قبرهای خود آشکار می شوند.

پرسش می شود که خداوند چرا جملۀ مالک بودن خود را در آن روز میگوید در جواب باید گفت زیرا مردم در دنیا ظاهرا مالک برخی از چیزها بودند ولی در آن روز کسی چیزی را مالک نمی شود.

باز اگر اشکال شود که آیا مگر پیامبران و مؤمنان در آخرت دارای ملک عظیم نمی شوند،جواب این است که هیچ کسی سزاوار نیست که صف مالکیت به او غیر از خداوند اطلاق شود،زیرا خداوند بدون مالک کنندۀ دیگر،خود مالک همه چیز می باشد.

و عده ای گفته اند مراد از این جمله در روز قیامت پیش از مالک شدن بهشتیان آن چه را که باید مالک شوند می باشد.

اَلْیَوْمَ تُجْزیٰ کُلُّ نَفْسٍ بِمٰا کَسَبَتْ

(امروز پاداش داده شود هر کسی به آنچه کسب کرده است)،شخص نیکوکار به کار خوب و شخص بدکار به کار بد خود پاداش داده می شود.

در حدیث وارد شده که خداوند می گوید:منم ملک و منم جزا دهنده،

ص :244

سزاوار نیست به کسی از اهل بهشت که داخل بهشت شود و به کسی از اهل دوزخ که داخل دوزخ شود و در نزد او مظلمه ای باشد مگر آن که از او قصاص کنم سپس این آیه را تلاوت کرد:

لاٰ ظُلْمَ الْیَوْمَ

(ستمی نیست امروز)یعنی کسی برای کسی ستمی نکند و از ثواب کسی ناقص نشده و در عقاب کسی افزوده نگردد.

إِنَّ اللّٰهَ سَرِیعُ الْحِسٰابِ

(همانا خداوند زود حساب است) و محاسبه از کسی،او را از محاسبۀ دیگری باز نمی دارد :

نظم:

نظم در آیات گذشته بدین قرار است که خداوند (رَبَّنٰا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَ...) را به ما قبل خود که شرح حال کافران دربارۀ انکار قیامت است متصل ساخته و به ذکر حال ایشان که به این حقیقت اعتراف می کنند می پردازد.و نیز خداوند پس از ذکر این که کافران بر خود خشم می کنند به خاطر سنگینی آنچه بر ایشان نازل می شود و پس از آن سؤال از بازگشتن به دنیا را از قول ایشان نقل کرده است.و وجه این که خداوند این سخن (فَاعْتَرَفْنٰا بِذُنُوبِنٰا) را به ما قبل خود که اقرار به صفت پروردگار می باشد متصل و پیوسته کرده این است که گویا کافران می گویند:ما اعتراف کردیم به تو ای پروردگار ما،پس تو میراندی ما را،و زنده کردی ما را با این حال اعتراف می کنیم به گناهان خود.

و این جملۀ (هُوَ الَّذِی یُرِیکُمْ آیٰاتِهِ) به جملۀ (الْعَلِیِّ الْکَبِیرِ) متصل شده تا معلوم شود که ارائه آیات نیز از صفات خدا بوده و کیست که دارای این صفات باشد؟.

جملۀ (رَفِیعُ الدَّرَجٰاتِ) را خداوند به جملۀ (هُوَ الَّذِی یُرِیکُمْ آیٰاتِهِ) پیوسته گردانیده تا به صفات خود عطف کرده و بگوید(و نیز خداوند رفیع الدرجات است).و برخی گفته اند:چون خداوند حال هر دو گروه از مؤمن و کافر را بیان کرد به ذکر درجات پرداخت .

ص :245

[سوره غافر (40): آیات 18 تا 20]

اشاره

وَ أَنْذِرْهُمْ یَوْمَ اَلْآزِفَهِ إِذِ اَلْقُلُوبُ لَدَی اَلْحَنٰاجِرِ کٰاظِمِینَ مٰا لِلظّٰالِمِینَ مِنْ حَمِیمٍ وَ لاٰ شَفِیعٍ یُطٰاعُ (18) یَعْلَمُ خٰائِنَهَ اَلْأَعْیُنِ وَ مٰا تُخْفِی اَلصُّدُورُ (19) وَ اَللّٰهُ یَقْضِی بِالْحَقِّ وَ اَلَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لاٰ یَقْضُونَ بِشَیْءٍ إِنَّ اَللّٰهَ هُوَ اَلسَّمِیعُ اَلْبَصِیرُ (20)

ترجمه:

و بترسان ایشان را از روز نزدیک،زمانی که دلها نزد گلوگاه است،خشم فرو برنده باشند،نیست برای ستمکاران دوستی و نه شفاعت کننده ای که اطاعت شود.می داند خیانت چشمها را و آنچه در سینه ها پنهان است.و خداوند حکم کند به حق و آنان که می خوانند غیر از او را حکم نمی کنند به چیزی،همانا خداوند شنوا و بینا است.

قرائت:

یدعون-«نافع»و«هشام»از«ابن عامر»(تدعون)به(تا)قرائت کرده و گفته اند که تقدیر چنین است که:(ای محمد بگو بر ایشان آن که را به غیر از خدا می خوانید).

و دیگران(یدعون)به(یا)خوانده و گفته اند مراد،إخبار از افراد غایب است.

شرح لغات:

آزفه-به معنی چیز نزدیک است،گفته می شود(ازف الامر)یعنی نزدیک

ص :246

شد امر.

حناجر-این لفظ جمع(حنجره)است،و آن به معنی حلقوم می باشد کاظم-این لفظ را بر کسی گویند که نگهدارد آنچه در قلبش قرار دارد گفته می شود(کظم غیظه)«خشم خود را فرو برد»زمانی که خشم خود را فرو برده باشد.

اعراب:

کاظمین-منصوب است بنا بر این که حال باشد و حال هم حمل به معنی شده است،زیرا به(قلب)گفته نمی شود که(کاظم)است،پس(کاظمین) حال اصحاب قلوب می باشد و مقصود چنین خواهد بود:زمانی که قلبهای مردم به حلقومشان برسد در حالی که خشم خود را فرو می نشانند.و این کلمۀ حال از ضمیر در(لدی الحناجر)است و مقصود این است که آنان از همه چیز به غیر از فکر آن حال متوقف می باشند.نسبت کظم به قلب مانند نسبت کتابت به دستها می باشد.

یطاع-این کلمه محلا مجرور است چون صفت(شفیع)می باشد ،

تفسیر:

خداوند متعال در این آیات مکلفین را از روز قیامت ترسانده و میگوید:

وَ أَنْذِرْهُمْ یَوْمَ الْآزِفَهِ

(و بترسان ایشان را از روز نزدیک)که آن روز قیامت است،زیرا هر چیز آینده،نزدیک می باشد و گفته اند منظور،روز نزدیک شدن مجازات است.

إِذِ الْقُلُوبُ لَدَی الْحَنٰاجِرِ

(زمانی که قلبها نزد گلوها باشد)به جهت این که از شدت ترس دلها از جای خود حرکت کرده و به گلوگاه ها برسد و مانند این است قول دیگر خداوند(و بلغت القلوب الحناجر)،«و برسد قلبها به گلوگاه ها-احزاب-10».

کٰاظِمِینَ

(خشم فرو برندگان)یعنی کسانی که غمگین و اندوهناک و افسرده

ص :247

باشند از این جهت که زبانهاشان از شدت ترس بر قلبهاشان بسته شود.

مٰا لِلظّٰالِمِینَ مِنْ حَمِیمٍ

(دوستی برای ستمکاران نیست)یعنی برای مشرکان و منافقان کسی نزدیک نیست که ایشان را سود دهد وَ لاٰ شَفِیعٍ یُطٰاعُ (و نه شفاعت کننده ای که اطاعت گردد)در میان ایشان که شفاعت او مورد قبول باشد.از«ابن عباس»و«مقاتل».

یَعْلَمُ خٰائِنَهَ الْأَعْیُنِ

(می داند خیانت چشمها را)و آن سرقت و نگاه کردن چشم است به آن چه که جایز نیست به آن نظر کرد.«از مجاهد و قتاده.» (خائنه)مانند(خیانت)مصدر است چنان که(کاذبه)و(لاغیه)مانند (کذب)و(لغو)مصدر می باشد.

«مؤرج»گفته که منظور چشمهای خائن است.

«سدی»گوید منظور:رمز چشم است.

«ضحاک»می گوید:منظور چنین است که شخصی بگوید،دیدم در حالی که ندیده و بگوید ندیدم در حالی که دیده است.

وَ مٰا تُخْفِی الصُّدُورُ

(و آن چه پنهان بدارد سینه ها)یعنی خداوند می داند آن چه را که سینه ها در نهان دارند.

در خبر وارد شده است که:

(ان النظره الاولی لک و الثانیه علیک) ، «نگاه اول به نفع تو و نگاه دوم به ضرر تو است»،بنا بر این نگاه دوم حرام بوده و مراد از خیانت چشمها،همان می باشد.

وَ اللّٰهُ یَقْضِی بِالْحَقِّ

(و خداوند حکم به حق می کند)یعنی میان مردم به حق تفصیل داده و هر صاحب حقی را به حق خود می رساند.

وَ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ

(و آنان که می خوانند به غیر از او را)از بتها لاٰ یَقْضُونَ بِشَیْءٍ (حکم به چیزی نمی کنند)زیرا آنها جماد می باشند إِنَّ اللّٰهَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ (همانا خداوند،او شنوا و داناست)یعنی واجب است که شنیدنیها را شنیده و دیدنیها را ببیند.

ص :248

این دو صفت بازگشت دارند به اینکه خداوند زنده است و برای او آسیبی نمی رسد.و برخی گفته اند که منظور این است:که خداوند،عالم به مسموعات و عالم به مبصرات می باشد،ولی قول اول درست تر است .

ص :249

[سوره غافر (40): آیات 21 تا 25]

اشاره

أَ وَ لَمْ یَسِیرُوا فِی اَلْأَرْضِ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کٰانَ عٰاقِبَهُ اَلَّذِینَ کٰانُوا مِنْ قَبْلِهِمْ کٰانُوا هُمْ أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّهً وَ آثٰاراً فِی اَلْأَرْضِ فَأَخَذَهُمُ اَللّٰهُ بِذُنُوبِهِمْ وَ مٰا کٰانَ لَهُمْ مِنَ اَللّٰهِ مِنْ وٰاقٍ (21) ذٰلِکَ بِأَنَّهُمْ کٰانَتْ تَأْتِیهِمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّنٰاتِ فَکَفَرُوا فَأَخَذَهُمُ اَللّٰهُ إِنَّهُ قَوِیٌّ شَدِیدُ اَلْعِقٰابِ (22) وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا مُوسیٰ بِآیٰاتِنٰا وَ سُلْطٰانٍ مُبِینٍ (23) إِلیٰ فِرْعَوْنَ وَ هٰامٰانَ وَ قٰارُونَ فَقٰالُوا سٰاحِرٌ کَذّٰابٌ (24) فَلَمّٰا جٰاءَهُمْ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِنٰا قٰالُوا اُقْتُلُوا أَبْنٰاءَ اَلَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ وَ اِسْتَحْیُوا نِسٰاءَهُمْ وَ مٰا کَیْدُ اَلْکٰافِرِینَ إِلاّٰ فِی ضَلاٰلٍ (25)

ترجمه:

آیا سیر نکردند در زمین پس بنگرند چگونه بوده است فرجام کسانی که پیش از ایشان بودند،بودند ایشان سخت تر از آنان از نظر نیرو و آثار در زمین،پس فرا گرفت خداوند ایشان را به گناهانشان،و نبود برای ایشان نگهداری از خداوند.و این بدانجهت بود که رسولان ایشان،با نشانه ها به

ص :250

سوی آنان آمدند،پس ایشان کافر شدند،پس خداوند فرا گرفتشان که او نیرومند و سخت شکنجه است.همانا به تحقیق فرستادیم موسی را با آیات و دلیل آشکار.به سوی فرعون و هامان و قارون،پس گفتند که او ساحر دروغگوست.

پس چون بیامدشان به حق از نزد ما،گفتند:بکشید فرزندان آنان را که با او ایمان آوردند و زنده بدارید زنهای آنان را،و نیست نیرنگ کافران مگر در گمراهی.

قرائت:

منکم-برخی(اشدّ منکم)خوانده و گفته اند که ضمیر از غیبت به خطاب بازگشته و منصرف شده است،چون قول خداوند:(ایاک نعبد-تو را تنها عبادت می کنیم-حمد-4)پس از (الْحَمْدُ لِلّٰهِ...) و آنان که(اشدّ منهم)خوانده اند دلیلشان چنین توجیه می شود که ضمیر(منهم)به خاطر ما قبل خود(ا و لم یسیروا...)که به لفظ غیبت می باشد به صورت غایب آورده شده است.

تفسیر:

اشاره

خداوند متعال کافران را به نظر کردن متنبه ساخته و فرموده است:

أَ وَ لَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کٰانَ عٰاقِبَهُ الَّذِینَ کٰانُوا مِنْ قَبْلِهِمْ

(آیا سیر نکردند در زمین تا بنگرند چگونه بوده است فرجام آنان که پیش از ایشان بوده اند)از کسانی که پیامبران خود را تکذیب کردند کٰانُوا هُمْ أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّهً (بودند ایشان سخت تر از آنان از نظر نیرو)در پیش خودشان وَ آثٰاراً فِی الْأَرْضِ (و آثار در زمین)یعنی بناها و ساختمانهای بیشتری را عمارت کردند.و گفته شده یعنی به زمین های دورتری برای به دست آوردن مال دنیا رفتند.

فَأَخَذَهُمُ اللّٰهُ بِذُنُوبِهِمْ

(پس فرا گرفتشان خداوند به گناهانشان)یعنی

ص :251

خداوند به سبب گناهانشان آنان را هلاک گردانید.

وَ مٰا کٰانَ لَهُمْ مِنَ اللّٰهِ مِنْ وٰاقٍ

(و نبود برای ایشان نگهدارنده ای از خداوند)یعنی دافعی نبود که عذاب خداوند را دفع کرده و مانع از نزول عذاب بر ایشان باشد.

ذٰلِکَ

(این)عذاب که بر ایشان نازل شد بِأَنَّهُمْ کٰانَتْ تَأْتِیهِمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّنٰاتِ (بدانجهت بود که آمد به سوی ایشان پیامبرانشان با نشانه ها)یعنی با معجزات آشکار و دلیلهای روشن فَکَفَرُوا (پس کافر شدند)به آنها فَأَخَذَهُمُ اللّٰهُ (پس بگرفتشان خداوند)یعنی در شکنجۀ کفرشان خداوند هلاکشان کرد.

إِنَّهُ قَوِیٌّ

(همانا او نیرومند)و قادر است که از ایشان انتقام بگیرد شَدِیدُ الْعِقٰابِ (سخت شکنجه است).

فرازی از داستان موسی

سپس خداوند به داستان موسی(ع)و فرعون پرداخته و می گوید:

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا مُوسیٰ بِآیٰاتِنٰا

(و به تحقیق موسی را با نشانه های خودمان فرستادیم)یعنی او را به حجتها و دلالتهای خود برانگیختیم.

وَ سُلْطٰانٍ مُبِینٍ

.(و با دلیل آشکار)یعنی با حجت ظاهر خود چون اژدها شدن عصا و شکافته شدن دریا.

إِلیٰ فِرْعَوْنَ وَ هٰامٰانَ وَ قٰارُونَ

(به سوی فرعون و هامان و قارون).

حضرت موسی علیه السلام اگر چه برای همۀ آن مردم پیامبر و رسول بود ولی این که اسم فرعون تنها ذکر شده چون رهبر آنان بود و«هامان»نیز وزیر او بوده و«قارون»صاحب گنجهای او بوده است،پس ما بقی مردم تابع آنان بودند.

ص :252

این که لفظ(سلطان)عطف به(آیات)شده به خاطر تأکید می باشد.

و برخی گفته اند مراد از(آیات)حجتهای توحید و عدل بوده و مراد از (سلطان)معجزاتی می باشد که دلالت بر نبوت او می کند.

فَقٰالُوا سٰاحِرٌ

(پس گفتند ساحر است)یعنی جادوگر است کَذّٰابٌ (دروغگوست)در آنچه که به آن می خواند.

فَلَمّٰا جٰاءَهُمْ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِنٰا

(پس چون بیامد به سوی ایشان به حق از نزد ما)یعنی هنگامی که«موسی»با برنامۀ توحید و دلالتها به سوی ایشان از نزد ما آمد.و گفته اند مراد به(حق)دین حق است.

قٰالُوا اقْتُلُوا أَبْنٰاءَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ وَ اسْتَحْیُوا نِسٰاءَهُمْ

(گفتند بکشید فرزندان کسانی را که با او(موسی)ایمان آوردند و زنده نگهدارید زنان ایشان را)یعنی فرعونیان امر کردند که پسران قوم موسی را بکشند تا کثرت پیدا نکنند که بر آنان غلبه کنند،و زنان را نگهدارند که بر ایشان خدمت کنند.

باید تذکر داد که این کشتار غیر از کشتار اول است،زیرا کشتار اول برای این بود که پسری باقی نماند که طبق گفتۀ منجمان باعث زوال ملک فرعون شود،و چون موسی ظاهر شد و فرعون به مقصود اولی خود نرسید این بار دستور داد برای از میان رفتن نیروی انسانی قوم موسی آنان را به قتل برسانند،ولی خداوند ایشان را از این قصد شوم بازداشته و خون و قورباغه و طوفان و ملخ را نازل کرد و فرستاد و آنان را از قصدشان مانع شد چنان که سابقا در این موضوع مطالبی را گفتیم.

سپس خداوند خبر می دهد که فرعونیان با کشتن مردان و زنده نگه- داشتن زنان نتوانستند کاری را از پیش ببرند و سودی به دست بیاورند و می- گوید:

وَ مٰا کَیْدُ الْکٰافِرِینَ إِلاّٰ فِی ضَلاٰلٍ

(و نیست نیرنگ کافران مگر در گمراهی) یعنی در مقابل حق رفتنی بوده و منفعت نبردند.

ص :253

[سوره غافر (40): آیات 26 تا 30]

اشاره

وَ قٰالَ فِرْعَوْنُ ذَرُونِی أَقْتُلْ مُوسیٰ وَ لْیَدْعُ رَبَّهُ إِنِّی أَخٰافُ أَنْ یُبَدِّلَ دِینَکُمْ أَوْ أَنْ یُظْهِرَ فِی اَلْأَرْضِ اَلْفَسٰادَ (26) وَ قٰالَ مُوسیٰ إِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَ رَبِّکُمْ مِنْ کُلِّ مُتَکَبِّرٍ لاٰ یُؤْمِنُ بِیَوْمِ اَلْحِسٰابِ (27) وَ قٰالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَکْتُمُ إِیمٰانَهُ أَ تَقْتُلُونَ رَجُلاً أَنْ یَقُولَ رَبِّیَ اَللّٰهُ وَ قَدْ جٰاءَکُمْ بِالْبَیِّنٰاتِ مِنْ رَبِّکُمْ وَ إِنْ یَکُ کٰاذِباً فَعَلَیْهِ کَذِبُهُ وَ إِنْ یَکُ صٰادِقاً یُصِبْکُمْ بَعْضُ اَلَّذِی یَعِدُکُمْ إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ یَهْدِی مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ کَذّٰابٌ (28) یٰا قَوْمِ لَکُمُ اَلْمُلْکُ اَلْیَوْمَ ظٰاهِرِینَ فِی اَلْأَرْضِ فَمَنْ یَنْصُرُنٰا مِنْ بَأْسِ اَللّٰهِ إِنْ جٰاءَنٰا قٰالَ فِرْعَوْنُ مٰا أُرِیکُمْ إِلاّٰ مٰا أَریٰ وَ مٰا أَهْدِیکُمْ إِلاّٰ سَبِیلَ اَلرَّشٰادِ (29) وَ قٰالَ اَلَّذِی آمَنَ یٰا قَوْمِ إِنِّی أَخٰافُ عَلَیْکُمْ مِثْلَ یَوْمِ اَلْأَحْزٰابِ (30)

ص :254

ترجمه:

و گفت فرعون واگذارید مرا بکشم موسی را و بخواند پروردگارش را،همانا می ترسم که دگرگون کند دین شما را یا آشکار کند در زمین فساد را.و گفت موسی همانا پناه می برم به پروردگار خود و شما از هر متکبری که ایمان نیاورد به روز حساب.و گفت مردی مؤمنی از آل فرعون که پنهان می داشت ایمان خود را.

آیا می کشید مردی را که می گوید پروردگار من اللّٰه است و به تحقیق آمد به سوی شما با نشانه هایی از جانب پروردگارتان،و اگر دروغگو باشد بر او باشد دروغ او و اگر راستگو باشد می رسد به شما برخی از آنچه وعده می دهد،همانا خداوند هدایت نمی کند آنکه او مصرف و کذاب باشد.ای قوم من!ملک،امروز از آن شماست،چیرۀ آیندگان در زمین پس کیست که ما را یاری کند از بأس خداوند اگر بیاید ما را گفت فرعون نشان ندهم شما را مگر آنچه ببینم و هدایت نمی کنم شما را مگر به راه رشاد.و گفت آنکه ایمان آورده بود ای قوم می ترسم بر شما مانند روز احزاب.

قرائت:

1-او ان یظهر فی الارض الفساد-اهل مدینه و«ابو عمرو»،(و ان یظهر)بدون الف قبل از واو خوانده و(یظهر)را به ضم(یاء)و کسر(ها) قرائت کرده و(الفساد)را به نصب قرائت کرده اند.

«ابو علی»گوید دلیل قرائت کنندگان فوق که واو را بدون الف خوانده اند این است که«فرعون»گفت من از دو کار که یکی دگرگونی دین و دوم ظهور فساد در زمین است از موسی می ترسم و نیز طبق قرائت فوق اسناد فعل(یظهر)به«موسی»بوده و(الفساد) مفعول خواهد بود که در جملۀ قبل نیز اسناد فعل به موسی بوده که(یبدل دینکم)باشد.

2-«ابن کثیر و ابن عامر»،(و ان یظهر)به فتح(یاء)،و(الفساد)به

ص :255

رفع حرف آخر خوانده اند و مقصود این می شود که به جای دین،فساد ظاهر می شود.

3-«حفص»و«یعقوب»،(او ان یظهر الفساد)به ضم(یا)و نصب (دال)قرائت کرده و دیگران(او ان یظهر الفساد)به رفع(دال)قرائت کرده اند.

عذت-اهل کوفه غیر از«عاصم»و«ابو عمرو»و«اسماعیل»از«نافع» و«ابو جعفر»،(عذت)بدون ادغام خوانده و در سورۀ(دخان)آیۀ(20) به ادغام(ذال)قرائت کرده اند اما ادغام کردن در(عذت)نیکوست که دو حرف با هم متقارب و نزدیکند و اظهار نیز نیکوست چون(ذال)از سنخ(تا) نیست و غیر از اهل کوفه در همه جا(عذت)با اظهار خوانده اند.

[تفسیر]

اشاره
فرازی دیگر از داستان موسی

تفسیر:

وَ قٰالَ فِرْعَوْنُ ذَرُونِی أَقْتُلْ مُوسیٰ

(و فرعون گفت واگذارید مرا تا بکشم موسی را)یعنی به قوم خود گفت مرا ترک کنید تا موسی را به قتل برسانم.از این جمله استفاده می شود که از افراد خاص فرعون کسانی بودند که از روی مشورت و اشاره به فرعون می گفتند که موسی را نکش و می ترسانیدند از این که خدای خود را بخواند و باعث هلاکت فرعون شود و لذا فرعون گفت:

وَ لْیَدْعُ رَبَّهُ

(و بخواند پروردگارش را)یعنی هم چنان که مردم می گویند.

و برخی گفته اند،از این جهت از قتل موسی جلوگیری کردند که گفتند:او ساحر است اگر پیش از ظاهر شدن حجت از او،او را به قتل برسانی شبهه ای را تقویت خواهی کرد بلکه(قالوا ارجه و اخاه و ارسل فی المدائن حاشرین) «گفتند بگذار او و برادرش را و بفرست در شهرها گرد آورندگانی-اعراف- 111»،و معنی( لْیَدْعُ رَبَّهُ )این است که بگوئید برای او بخواند پروردگارش را و برای سلامت جان خود از کشته شدن به او استعانت جوید که او از این

ص :256

دعای خود چیزی به دست نخواهد آورد،و این جمله را فرعون از روی جبر و پرخاش و بی باکی به زبان آورد.

إِنِّی أَخٰافُ أَنْ یُبَدِّلَ دِینَکُمْ

(و من می ترسم که دگرگون کند دین شما را)که خدایی من است اگر او را نکشم أَوْ أَنْ یُظْهِرَ فِی الْأَرْضِ الْفَسٰادَ (و اینکه ظاهر کند در زمین فساد را)به اینکه قوم او پیرویش کنند و ما ناچار خواهیم بود که با ایشان به جنگ پردازیم و این انگیزۀ نابودی شهرها خواهد شد و بدین صورت فساد ظاهر خواهد گشت.

«قتاده»گفته منظور از فساد در نزد فرعون عمل کردن به طاعت خداوند بود.

و چون فرعون این سخنان را گفت،موسی به پروردگارش پناه برد که:

وَ قٰالَ مُوسیٰ إِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَ رَبِّکُمْ مِنْ کُلِّ مُتَکَبِّرٍ لاٰ یُؤْمِنُ بِیَوْمِ الْحِسٰابِ

(و موسی گفت من پناه می برم به پروردگارم و پروردگار شما از هر متکبری که ایمان نیاورد به روز حساب)یعنی من اعتصام می جویم به پروردگار خود که مرا آفرید و پروردگار شما که شما را آفرید از شرّ هر کسی که بر خداوند تکبر کرده و از فرمانبرداری او سرپیچی کند و روز قیامت را تصدیق نکند تا خداوند از شرّ او مرا نگهدارد،و چون فرعون تصمیم قتل موسی را گرفت یکی از درباریان او که مرد با ایمانی بود وی را موعظه کرد:

وَ قٰالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَکْتُمُ إِیمٰانَهُ

(و مرد مؤمنی از آل فرعون که ایمان خود را پوشیده می داشت گفت)که بر وجه تقیه ایمانش را در سینه اش پنهان می داشت.

(حدیث تقیه)

امام صادق(ع)فرمود:

(التقیه من دینی و دین آبائی و لا دین لمن لا تقیه له و التقیه ترس اللّٰه فی الارض لان مؤمن آل فرعون لو اظهر الاسلام لقتل) «تقیه(کار بدون گرفتاری و حرکت بدون سقوط و مبارزۀ بدون نابودی)

ص :257

از دین من و از دین پدران من است و دینی نیست بر آن که تقیه ندارد،و آن سپر خداوند در زمین است زیرا(مؤمن آل فرعون)اگر دین خود را ظاهر می- کرد کشته می شد»

مؤمن آل فرعون

«ابن عباس»گوید:در میان درباریان و خاندان فرعون مؤمنی به غیر از آن یک نفر و زن فرعون و آن که موسی را از خبر قتل آگاه ساخت و گفت ای موسی (إِنَّ الْمَلَأَ یَأْتَمِرُونَ بِکَ لِیَقْتُلُوکَ) ،«همانا مردم در اندیشۀ تو هستند که تو را بکشند-قصص-20»مؤمن دیگری نبود.

«سدی و مقاتل»گفته:پسر عمۀ فرعون مؤمن بوده و همو بوده که آمده و موسی را از قتل او خبر داده است.

و برخی گفته اند که:مؤمن آل فرعون ولیعهد او بوده که نامش(حبیب) یا(حزبیل)می باشد.

أَ تَقْتُلُونَ رَجُلاً أَنْ یَقُولَ رَبِّیَ اللّٰهُ

(آیا می کشید مردی را به اینکه می گوید پروردگار من اللّٰه است)این جمله،استفهام انکاری است و اگر می گفت(آیا می کشید مردی را که گوینده است پروردگار من اللّٰه می باشد)دلالت نمی کرد که قتل و کشتن بخاطر ایمان اوست،زیرا در این صورت(قائلا گوینده)صفت برای(رجل مرد)می شد،پس محل(ان یقول)منصوب است چون مفعول له می باشد.

وَ قَدْ جٰاءَکُمْ بِالْبَیِّنٰاتِ مِنْ رَبِّکُمْ

(و به تحقیق آمد به سوی شما با نشانه- هایی از پروردگارتان)یعنی آورد برای شما معجزه هایی چون(عصا)و(ید بیضا)تا او را تصدیق کنید.

وَ إِنْ یَکُ کٰاذِباً فَعَلَیْهِ کَذِبُهُ

(و اگر دروغگوست بر او باشد دروغش)این سخن از باب نرمش و انعطاف است مثل قول خداوند: (وَ إِنّٰا أَوْ إِیّٰاکُمْ لَعَلیٰ هُدیً أَوْ فِی ضَلاٰلٍ مُبِینٍ) ،«و ما و شما یا بر هدایت بوده و یا در ضلالت آشکاریم-

ص :258

سبأ-24»و مقصود این است که اگر دروغگو باشد گناه دروغش بر خودش خواهد بود.

وَ إِنْ یَکُ صٰادِقاً یُصِبْکُمْ بَعْضُ الَّذِی یَعِدُکُمْ

(و اگر راستگو باشد می رسد به شما برخی از آنچه وعده داده است شما را)گفته شده که موسی ایشان را به نجات وعده داده بود اگر ایمان می آوردند و به هلاکت وعده داده بود اگر کافر می شدند.

برخی گفته اند علت اینکه (بَعْضُ الَّذِی) به لفظ بعض گفته بدینجهت می باشد که موسی برای ایشان دو وعده که نجات و هلاکت باشد داده بود و چون منظور در اینجا بشارت به وعدۀ نجات است به صورت بعض گفته شده است.

و برخی گفته اند وعده هایی که موسی داده بود امور گوناگونی بود چون هلاکت در دنیا و عذاب در آخرت،پس هلاکت ایشان در دنیا برخی و بعضی از آن وعده ها بوده است.

و نیز عده ای گفتند در اینجا(بعض)به جای(کل)استعمال شده و این بدانجهت است که گاهی از باب لطف در سخن و توسعه در گفتار چنین بکار می رود چنان که شاعر گوید:

(قد یدرک المتأنی بعض حاجته

و قد یکون من المستعجل الزلل)

«گاهی آدم دقیق و آرام به دست می آورد برخی از حاجت خود را-و گاهی می شود که شخص شتابنده و عجول دچار لغزشها می گردد».

گویا که می خواهد بگوید:کمتر چیزی که به شما می رسد برخی از آن است که وعده می دهد و در آن بعض،هلاکت شما می باشد.

«علی بن عیسی»گفته معنی این که بعضی از آنچه وعده داده شما را کفایت می کند در احتجاج و استدلال،پس چگونه خواهد بود زیادی و همۀ آن.

ص :259

إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یَهْدِی مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ کَذّٰابٌ

(خداوند هدایت نمی کند آن را که مسرف دروغگو باشد)یعنی خداوند به بهشت و ثواب خود هدایت نمی کند آن را که بر خود اسراف کرده و در معصیت و گناه از حد و اندازه بگذرد و بر خداوند دروغ بگوید.

ممکن است که جملۀ فوق حکایت از سخن مؤمن آل فرعون باشد و جایز است شروع سخن خداوند باشد.

سپس مؤمن آل فرعون بر آن قوم از ملک و سلطنت یادآوری می کند تا شکر خدا را به ایمان آوردن به او به جا بیاورند و می گوید:

یٰا قَوْمِ لَکُمُ الْمُلْکُ الْیَوْمَ

(ای قوم ملک برای شماست امروز)یعنی شما امروز بر اهل زمین یعنی اهل«مصر»سلطنت دارید.

ظٰاهِرِینَ فِی الْأَرْضِ

(چیره شدگان در زمین)یعنی برتر و غالب بوده و بر اهل زمین مسلط می باشید.

فَمَنْ یَنْصُرُنٰا مِنْ بَأْسِ اللّٰهِ

(پس کیست که ما را از بأس خدا یاری کند) یعنی کیست که عذاب خدا را از ما مانع شود إِنْ جٰاءَنٰا (اگر بیاید ما را)پس مقصود این است که با کشتن و تکذیب پیغمبر متعرض عذاب خدا نشوید که اگر به سوی ما بیاید مانعی از عذاب خداوند پیدا نخواهد شد قٰالَ فِرْعَوْنُ (پس فرعون گفت)در این هنگام مٰا أُرِیکُمْ إِلاّٰ مٰا أَریٰ (نشان ندهم شما را مگر آنچه را خود ببینم)یعنی اشاره ندهم شما را مگر به آنچه که برای خود صواب دیده و پسندیدم،که کشتن موسی و تکذیب او و خدا و اله گرفتن من باشد.

وَ مٰا أَهْدِیکُمْ إِلاّٰ سَبِیلَ الرَّشٰادِ

(و هدایت نمی کنیم شما را مگر به راه رشاد).

سپس به یاد می آورد آنچه که بر پیش از ایشان نازل شده و می گوید:

وَ قٰالَ الَّذِی آمَنَ یٰا قَوْمِ إِنِّی أَخٰافُ عَلَیْکُمْ مِثْلَ یَوْمِ الْأَحْزٰابِ

(و گفت آن که ایمان آورد ای قوم من،همانا من می ترسم بر شما از مثل روز احزاب) یعنی از

ص :260

عذابی که مانند عذاب روز احزاب می باشد.

«جبائی»گفته،گویندۀ سخن فوق،خود حضرت«موسی»می باشد زیرا «مؤمن آل فرعون»ایمان خود را پنهان داشته و سخنی نمی گفت.ولی این گفتار نادرست است زیرا قریب همین سخن در جملۀ قبل که از سخن مؤمن آل فرعون است می باشد و آن این است (أَ تَقْتُلُونَ رَجُلاً أَنْ یَقُولَ رَبِّیَ اللّٰهُ) احزاب-مراد از احزاب اجتماعاتی می باشد که بر علیه پیامبران حزب- بندی کردند که ایشان را تکذیب کنند.

یوم-لفظ یوم که در فارسی مرادف با(روز)است گاهی به دو معنی که نعمت و مهنت و شادی و غم باشد استعمال می شود که در این آیه به معنی هلاکت و مهنت به کار رفته است.

ص :261

[سوره غافر (40): آیات 31 تا 35]

اشاره

مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَ عٰادٍ وَ ثَمُودَ وَ اَلَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِمْ وَ مَا اَللّٰهُ یُرِیدُ ظُلْماً لِلْعِبٰادِ (31) وَ یٰا قَوْمِ إِنِّی أَخٰافُ عَلَیْکُمْ یَوْمَ اَلتَّنٰادِ (32) یَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرِینَ مٰا لَکُمْ مِنَ اَللّٰهِ مِنْ عٰاصِمٍ وَ مَنْ یُضْلِلِ اَللّٰهُ فَمٰا لَهُ مِنْ هٰادٍ (33) وَ لَقَدْ جٰاءَکُمْ یُوسُفُ مِنْ قَبْلُ بِالْبَیِّنٰاتِ فَمٰا زِلْتُمْ فِی شَکٍّ مِمّٰا جٰاءَکُمْ بِهِ حَتّٰی إِذٰا هَلَکَ قُلْتُمْ لَنْ یَبْعَثَ اَللّٰهُ مِنْ بَعْدِهِ رَسُولاً کَذٰلِکَ یُضِلُّ اَللّٰهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتٰابٌ (34) اَلَّذِینَ یُجٰادِلُونَ فِی آیٰاتِ اَللّٰهِ بِغَیْرِ سُلْطٰانٍ أَتٰاهُمْ کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اَللّٰهِ وَ عِنْدَ اَلَّذِینَ آمَنُوا کَذٰلِکَ یَطْبَعُ اَللّٰهُ عَلیٰ کُلِّ قَلْبِ مُتَکَبِّرٍ جَبّٰارٍ (35)

ترجمه:

مانند روش قوم نوح و عاد و ثمود و آنان که از پس ایشان بودند و نیست خداوند اراده کند ستمی را بر بندگان.و ای قوم همانا می ترسم برای شما از روز فریاد.روزی که روی برتابید پشت کنان،نیست برای شما نگهدارنده ای از خداوند،و کسی که خداوند او را گمراه کند نیست برای او هدایت کننده ای.و

ص :262

هر آینه به تحقیق آمد شما را یوسف از پیش با نشانها پس همواره در شک بودید از آنچه برای شما آورد تا گاهی که مرد،گفتید هرگز مبعوث نکند خداوند از پس او رسولی را،همچنین گمراه می کند خداوند آن را که اسراف کنندۀ شک آور باشد.

آنان که ستیزه می کنند در آیات خداوند بدون دلیلی که بیایدشان،بزرگ باشد از نظر خشم نزد خداوند و نزد آنان که ایمان آوردند،همچنین مهر گذارد خداوند بر هر قلب تکبر کنندۀ جبار.

قرائت:

قلب متکبر-«ابو عمرو»و«ابن ذکوان»و«قتیبه»لفظ(قلب)را با تنوین مجرور خوانده و دیگران همه به صورت اضافه یعنی اضافۀ(قلب)به (متکبر)قرائت کرده اند.

«ابو علی»گوید:آنان که قلب را با تنوین خوانده اند،متکبر را صفت برای قلب قرار داده اند،و منظور از قلب متکبر،متکبر بودن صاحب آن است چنان که تصعیر به صورت نسبت داده شده در این آیه(و لا تصعر خدک)،«و مگردان به تکبر رویت را-لقمان-18» و آنان که قلب را مضاف دانسته اند گفته اند(بر هر قلب متکبر)، ولی باید چیزی در تقدیر گرفت و الا معنی چنین می شود که(بر کل و تمامی قلب تکبر کننده)و در این صورت لازم می شود که قلب دارای کل و جزء باشد،پس باید توجیه کرد که منظور(بر هر قلب که قلبها باشد)است،پس فهمیده شد منظور ظاهر لفظ نیست چون لفظ(طبع)که ختم بر یک نکتۀ معین است از نظر ظاهر درست نخواهد بود،لذا ناچاریم از این دو لفظ معنی گسترده تری را استفاده کنیم.

لغت:

جبار-کسی را گویند که با خشم و غضب مردم را به قتل برساند و(اجبر فهو جبار)مانند(ادرک و هو دراک)است و برای این دو مثال سومی نمیباشد.

ص :263

تفسیر:

مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَ عٰادٍ وَ ثَمُودَ

(مانند شیوۀ قوم نوح و عاد و ثمود)لفظ (دأب)به معنی(عادت)است،پس مقصود این می شود:من می ترسم برای شما از مانند سنتی که خداوند متعال نسبت به قوم نوح و عاد و ثمود به کار برد و از آن هنگام که ایشان را در برابر کفرشان هلاک و مستأصل گردانید.

وَ الَّذِینَ مِنْ بَعْدِهِمْ وَ مَا اللّٰهُ یُرِیدُ ظُلْماً لِلْعِبٰادِ

(و آنان که پیش از ایشان بودند و نیست خداوند اراده کند ستمی را برای بندگان)این آیه روشنترین دلیل بر فساد عقیده«جبریه»می باشد که می گویند هر ظلم و ستمی که در عالم بوجود می آید همه اش به ارادۀ خداوند است.

سپس از عذاب آخرت نیز هشدار داده و می گوید:

وَ یٰا قَوْمِ إِنِّی أَخٰافُ عَلَیْکُمْ یَوْمَ التَّنٰادِ

(و ای قوم من می ترسم برای شما از روز ندا کردن)در لفظ(تناد)،(یا)حذف شده به خاطر اینکه در آخر لفظ کسره ای وجود دارد که دلالت بر(یا)محذوف می کند،و آن روز،روز قیامت است که برخی از ستمکاران برخ دیگر را به بیچارگی و زاری ندا می کنند.

برخی گفته اند،آن روز روزی است که اصحاب بهشت،مردم دوزخ را ندا می کنند که (أَنْ قَدْ وَجَدْنٰا مٰا وَعَدَنٰا رَبُّنٰا حَقًّا...) ،«این که به تحقیق،حق یافتیم آنچه وعده داد ما را پروردگارمان-اعراف-44» و اصحاب دوزخ مردم بهشت را ندا می کنند که (أَفِیضُوا عَلَیْنٰا مِنَ الْمٰاءِ أَوْ مِمّٰا رَزَقَکُمُ اللّٰهُ) ،«بریزید بر ما از آب یا از آنچه خداوند شما را روزی داده است -اعراف-50» و این گفتار«قتاده و ابن زید»است.

و برخی گفته اند مراد از روز ندا این است که (یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُنٰاسٍ بِإِمٰامِهِمْ) ،«روزی که بخوانیم هر مردی را به پیشوایانشان-بنی اسرائیل-71» یَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرِینَ (روزی که روی برتابید پشت کنندگان)یعنی روزی که به آتش عرضه می شوید و در این حال فرار می کنید و گمان خواهید داشت که

ص :264

فرار،شما را سودی بخشید.

و برخی گفته اند،یعنی:منصرف شوید به آتش پس از حساب،از«قتاده و مقاتل»است.

مٰا لَکُمْ مِنَ اللّٰهِ مِنْ عٰاصِمٍ

(نیست برای شما از خداوند نگهدارنده ای)از عذاب خداوند.

وَ مَنْ یُضْلِلِ اللّٰهُ فَمٰا لَهُ مِنْ هٰادٍ

(و کسی را که خداوند گمراه کند برای او هدایت کننده ای نباشد)یعنی کسی را که خدا از راه بهشت گمراه کند پس کسی نخواهد توانست که او را به سوی بهشت هدایت کند وَ لَقَدْ جٰاءَکُمْ یُوسُفُ (و به تحقیق آمد به سوی شما یوسف)و او«یوسف ابن یعقوب»است که خداوند به عنوان رسالت او را به قوم«قبط»مبعوث گردانید.

مِنْ قَبْلُ

(از پیش)یعنی پیش از موسی بِالْبَیِّنٰاتِ (با بینات)یعنی با حجتهای واضح فَمٰا زِلْتُمْ فِی شَکٍّ مِمّٰا جٰاءَکُمْ بِهِ (پس همواره در شک بودید از آنچه برای شما آورد از عبادت خداوند که تنهاست و شریکی ندارد،از«ابن عباس»و برخی گفته اند،از آنچه از دین،شما را به آن دعوت کرد.

حَتّٰی إِذٰا هَلَکَ

(تا آن که هلاک شد)یعنی مرد قُلْتُمْ لَنْ یَبْعَثَ اللّٰهُ مِنْ بَعْدِهِ رَسُولاً (گفتید هرگز مبعوث نکند خداوند پس از آن رسولی را)یعنی بر کفر خود باقی مانده و گمان کردید خداوند حجتی را بوجود نخواهد آورد.

کَذٰلِکَ

(همچنین)یعنی مانند این گمراهی یُضِلُّ اللّٰهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ (گمراه می کند خداوند آن را که اسراف کار باشد) بر خودش و کافر باشد،اصل اسراف به معنی تجاوز از حد است مُرْتٰابٌ (شک کننده)یعنی شک کنندۀ در توحید و نبوت انبیاء

ص :265

اَلَّذِینَ یُجٰادِلُونَ فِی آیٰاتِ اللّٰهِ

(آنان که ستیزه می کنند در آیات خداوند) یعنی در دفع و ابطال آیات خداوند جدال می کنند.

(الذین)محلا منصوب است چون بدل از (مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ) می باشد و جایز است محلا مرفوع باشد به جهت تقدیر ضمیر(هم).

بِغَیْرِ سُلْطٰانٍ

(بدون سلطانی)یعنی بدون حجت که:

أَتٰاهُمْ کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللّٰهِ

(بیایدشان،بزرگ باشد از نظر خشم نزد خداوند) یعنی بزرگ باشد این جدال از ایشان از نظر عداوت نزد خداوند وَ عِنْدَ الَّذِینَ آمَنُوا (و نزد آنان که ایمان آوردند)به خداوند،مقصود این است که خداوند خشم کرده و لعن نموده و برای او عذاب مهیا کرده است،و مؤمنان نیز او را دشمن داشته و به خاطر این جدال خشم می کنند پس شما نیز چون ایشان در رد آیات خداوند مخاصمه و مجادله می کنید پس شما هم مستحق آن حال خواهید بود.

کَذٰلِکَ

(همچنین)یعنی مانند آنان که بر دلهاشان علامت کفر زده شده بود.

یَطْبَعُ اللّٰهُ عَلیٰ کُلِّ قَلْبِ مُتَکَبِّرٍ جَبّٰارٍ

(مهر می زند خداوند بر قلب هر متکبر جبار)خدا این کار را برای عقوبت کفر شخص متکبر انجام می دهد،و لفظ (جبار)صفت برای(متکبر)بوده و به معنی آن کسی است که از قبول حق سر- پیچی کند و یا به معنی(قتّال)یعنی زیاد کشنده است .

ص :266

[سوره غافر (40): آیات 36 تا 40]

اشاره

وَ قٰالَ فِرْعَوْنُ یٰا هٰامٰانُ اِبْنِ لِی صَرْحاً لَعَلِّی أَبْلُغُ اَلْأَسْبٰابَ (36) أَسْبٰابَ اَلسَّمٰاوٰاتِ فَأَطَّلِعَ إِلیٰ إِلٰهِ مُوسیٰ وَ إِنِّی لَأَظُنُّهُ کٰاذِباً وَ کَذٰلِکَ زُیِّنَ لِفِرْعَوْنَ سُوءُ عَمَلِهِ وَ صُدَّ عَنِ اَلسَّبِیلِ وَ مٰا کَیْدُ فِرْعَوْنَ إِلاّٰ فِی تَبٰابٍ (37) وَ قٰالَ اَلَّذِی آمَنَ یٰا قَوْمِ اِتَّبِعُونِ أَهْدِکُمْ سَبِیلَ اَلرَّشٰادِ (38) یٰا قَوْمِ إِنَّمٰا هٰذِهِ اَلْحَیٰاهُ اَلدُّنْیٰا مَتٰاعٌ وَ إِنَّ اَلْآخِرَهَ هِیَ دٰارُ اَلْقَرٰارِ (39) مَنْ عَمِلَ سَیِّئَهً فَلاٰ یُجْزیٰ إِلاّٰ مِثْلَهٰا وَ مَنْ عَمِلَ صٰالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثیٰ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولٰئِکَ یَدْخُلُونَ اَلْجَنَّهَ یُرْزَقُونَ فِیهٰا بِغَیْرِ حِسٰابٍ (40)

ترجمه:

و فرعون گفت ای هامان بنا کن برای من کاخی شاید برسم به اسباب.

اسباب آسمانها،پس مطلع شوم به خدای موسی و من او را دروغگو گمان میکنم و این چنین آراسته شد برای فرعون زشتی کردارش و بازداشته شد از راه،و نیست نیرنگ فرعون مگر در تباهی.و گفت آن که ایمان آورده بود ای قوم من پیروی کنید

ص :267

مرا،هدایت کنم شما را براه راستی.ای قوم من،همانا این دنیا بهره ایست و آخرت آنست خانۀ قرار.کسی که عمل بد بکند پس پاداش داده نشود مگر به مانند آن،و کسی که عمل صالح بکند از مرد یا زن در حالی که مؤمن باشد پس ایشان داخل می شوند به بهشت و روزی داده می شوند در آن بدون حساب.

قرائت:

فاطلع-این لفظ را«حفص»به نصب آخر خوانده است و دیگران به رفع آخر قرائت کرده اند،آن که به رفع خوانده گفته معنی چنین است:لعلی ابلغ و لعلی اطلع شاید برسم و شاید آگاه شوم)که دارای جواب نباشد،و آن که به نصب خوانده،(اطلع)را با(فاء)اول آن،جواب قرار داده که به این صورت می شود(انی اذا بلغت و اطلعت) صدّ-این لفظ را برخی معلوم خوانده و گفته اند که این لفظ مانند:

(الَّذِینَ کَفَرُوا وَ صَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللّٰهِ) می باشد.

عده ای هم مجهول خوانده و گفته اند این لفظ مانند ما قبل خود میباشد (و کذلک زین لفرعون سوء عمله)که(زیّن)مجهول می باشد.

شرح لغات:

صرح-این لفظ به معنی بنای آشکاریست که از چشم ناظر اگر چه دور باشد پوشیده و ناپدید نشود،و این لغت به تصریح و اظهار چیزی به صورت کامل و اتم می باشد.

سبب-هر آنچه که باعث رسیدن چیزی به چیز دورتر باشد به آن(سبب) گفته می شود و جمع آن(اسباب)است.

تباب-به معنی ضرر و زیان و منقطع شدن به هلاکت است.

تفسیر:

وَ قٰالَ فِرْعَوْنُ یٰا هٰامٰانُ

(و گفت فرعون ای هامان)که او وزیر و صاحب امرش بود

ص :268

اِبْنِ لِی صَرْحاً

(بنا کن برای من کاخی)یعنی قصری که به آجر ساخته شود،و«حسن»گفته،یعنی مجلس عالی لَعَلِّی أَبْلُغُ الْأَسْبٰابَ (تا شاید برسم من به اسباب)،سپس اسباب را تفسیر می کند که:

أَسْبٰابَ السَّمٰاوٰاتِ

(اسباب آسمانها) «سدی»گفته منظور این است که:برسم به راههای از آسمانی به آسمان دیگر.

«قتاده»گوید:برسم به درهای راههای آسمان «ابن عباس»می گوید:برسم به منازل آسمانها و گفته شده مقصود این است که شاید سببی به دست آورم و به آن به مرادم برسم و به دانشی دست پیدا کنم که از من پوشیده است فَأَطَّلِعَ إِلیٰ إِلٰهِ مُوسیٰ (پس آگاه شوم به خدای موسی)یعنی نگاه کنم به او،و او اراده کرد که با این راه ایجاد ضعف کند با این که می دانست چنین چیزی محال است.از قول«حسن» و گفته شده که منظور فرعون این بود که می گفت:تا برسم به خدای موسی، پس جهل و نادانی به او غلبه کرده و خیال می کرد که خداوند در آسمان است و او می تواند به آسمان برسد.

وَ إِنِّی لَأَظُنُّهُ کٰاذِباً

(و همانا من گمان می کنم او دروغگوست)یعنی من گمان می کنم که موسی دروغ می گوید که برای او غیر از من خدایی وجود دارد که او را بسوی ما فرستاده است.

وَ کَذٰلِکَ

(و همچنین)یعنی چنان که بر آن قوم کافر زشتی کردارشان زینت داده شده بود.

زُیِّنَ لِفِرْعَوْنَ سُوءُ عَمَلِهِ

(آراسته شده بود برای فرعون زشتی کردارش)عمل زشت فرعون را اصحاب و همنشینانش و شیطان زینت داده و آراسته بودند،

ص :269

چنان که خدا می گوید: (وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطٰانُ) ،«و زینت داده بود بر ایشان شیطان-انعام-43».

وَ صُدَّ عَنِ السَّبِیلِ

(و بازداشته شد از راه) وَ مٰا کَیْدُ فِرْعَوْنَ (و نبود نیرنگ فرعون)در ابطال آیات موسی إِلاّٰ فِی تَبٰابٍ (مگر در تباهی)یعنی در هلاکت و زیانی که او را سودی نمی داد.سپس خداوند به یادآوری نصیحت«مؤمن آل فرعون»برگشته و فرمود:

وَ قٰالَ الَّذِی آمَنَ یٰا قَوْمِ اتَّبِعُونِ أَهْدِکُمْ سَبِیلَ الرَّشٰادِ

(و گفت آن که ایمان آورده بود که ای قوم من،پیروی کنید مرا هدایت کنم شما را به راه راستی)یعنی براه هدایت که آن،ایمان به خداوند و توحید او و اقرار به موسی می باشد.

«جبائی»گفته:گویندۀ این جمله نیز خود(موسی)می باشد.

یٰا قَوْمِ إِنَّمٰا هٰذِهِ الْحَیٰاهُ الدُّنْیٰا مَتٰاعٌ

(ای قوم من همانا این دنیا بهره ایست)یعنی این دنیا دارای نفع قلیلی است که زایل شده و منقطع می شود و وزر و گناهان آن باقی می ماند.

وَ إِنَّ الْآخِرَهَ هِیَ دٰارُ الْقَرٰارِ

(و همانا آخرت خانۀ قرار است)یعنی خانۀ اقامت که در آن خلائق قرار می گیرند،پس فریب این دنیای فانی را نخورید و آن را برتر از خانۀ باقی قرار ندهید مَنْ عَمِلَ سَیِّئَهً فَلاٰ یُجْزیٰ إِلاّٰ مِثْلَهٰا (کسی که کار زشت انجام دهد مجازات نمی شود مگر به مانند آن)یعنی کسی که کار زشت انجام دهد مجازات نمیشود مگر به مقداری که به آن مستحق و سزاوار است از عقاب نه زیادتر از آن! وَ مَنْ عَمِلَ صٰالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثیٰ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ (و کسی که عمل صالح کند از مرد یا زن در حالی که او مؤمن باشد)تصدیق کند خداوند و پیامبرانش را،که ایمان،شرط قبولی عمل صالح می باشد.

فَأُولٰئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّهَ یُرْزَقُونَ فِیهٰا بِغَیْرِ حِسٰابٍ

(پس ایشان داخل بهشت شوند،روزی داده شوند در آن بدون حساب)یعنی روزی داده شوند زیادتر از آنچه مستحق هستند و این از باب تفضل خداوند است،زیرا اگر

ص :270

تنها به اندازۀ عمل و کردارشان پاداش داده شوند مسلما با حساب خواهد بود.

برخی گفته اند:منظور اینکه بازخواستی نیست بر اهل بهشت در آنچه داده شوند،و این سخن«مقاتل»است.

«حسن»گوید:این سخن کلام(مؤمن آل فرعون)است و ممکن است که کلام خود خداوند باشد .

ص :271

[سوره غافر (40): آیات 41 تا 46]

اشاره

وَ یٰا قَوْمِ مٰا لِی أَدْعُوکُمْ إِلَی اَلنَّجٰاهِ وَ تَدْعُونَنِی إِلَی اَلنّٰارِ (41) تَدْعُونَنِی لِأَکْفُرَ بِاللّٰهِ وَ أُشْرِکَ بِهِ مٰا لَیْسَ لِی بِهِ عِلْمٌ وَ أَنَا أَدْعُوکُمْ إِلَی اَلْعَزِیزِ اَلْغَفّٰارِ (42) لاٰ جَرَمَ أَنَّمٰا تَدْعُونَنِی إِلَیْهِ لَیْسَ لَهُ دَعْوَهٌ فِی اَلدُّنْیٰا وَ لاٰ فِی اَلْآخِرَهِ وَ أَنَّ مَرَدَّنٰا إِلَی اَللّٰهِ وَ أَنَّ اَلْمُسْرِفِینَ هُمْ أَصْحٰابُ اَلنّٰارِ (43) فَسَتَذْکُرُونَ مٰا أَقُولُ لَکُمْ وَ أُفَوِّضُ أَمْرِی إِلَی اَللّٰهِ إِنَّ اَللّٰهَ بَصِیرٌ بِالْعِبٰادِ (44) فَوَقٰاهُ اَللّٰهُ سَیِّئٰاتِ مٰا مَکَرُوا وَ حٰاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُ اَلْعَذٰابِ (45) اَلنّٰارُ یُعْرَضُونَ عَلَیْهٰا غُدُوًّا وَ عَشِیًّا وَ یَوْمَ تَقُومُ اَلسّٰاعَهُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ اَلْعَذٰابِ (46)

ترجمه:

و ای قوم من چیست مرا که میخوانم شما را بسوی نجات و می خوانید مرا به سوی آتش.می خوانید مرا تا کافر شوم به خداوند و شرک ورزم به او آنچه که نیست مرا به آن علمی و من می خوانم شما را به سوی عزیز آمرزنده.ناچار همانا می خوانید مرا به سوی آن که نیست دعوتی برای او در دنیا و نه در آخرت و

ص :272

همانا بازگشت ما به سوی خداوند است و همانا مسرفان آنها اصحاب آتش هستند.پس به زودی به یاد خواهید آورد آنچه را که من به شما می گویم و واگذار می کنم امر خود را به خداوند همانا خداوند بیناست به بندگان.پس نگهداشت خداوند او را از بدیهای آنچه که نیرنگ کردند و احاطه کرد آل فرعون را بدی عذاب.آتش بآنها عرضه می شود بامدادان و شامگاهان و روزی که به پا شود ساعت،داخل کنید آل فرعون را در سخت ترین عذاب.

قرائت:

ادخلوا-اهل مدینه و کوفه غیر از«ابو بکر»و«یعقوب»کلمۀ یاد شده را را به همزۀ قطع و کسر(خا)خوانده اند،و دیگران به همزۀ وصل و ضم(خاء) قرائت کرده اند.

«ابو علی»گوید:در این لفظ هر دو معنی را می توان اراده کرد بنا بر این به قرائت اول(آل فرعون)مفعول به بوده و(اشد العذاب)مفعول دوم می باشد،و در تقدیر،حرف جر اراده شده و سپس حذف گردیده شده چنان که می گویی(دخل زید الدار)که مقصود(فی الدار)است،چنان که(خرج)که مخالف(دخل)است به این صورت به کار می رود.و بنا به قرائت دوم(آل- فرعون)منصوب به نداء بوده و(اشد العذاب)در محل مفعول به بوده که حرف جر ساقط شده و این لفظ به جای مفعول به منصوب می باشد.

تفسیر:

اشاره

وَ یٰا قَوْمِ مٰا لِی

(و ای قوم من چیست مرا)یعنی چیست شما را؟چنان که گفته می- شود(ما لی اراک حزینا چیست مرا که تو را غمگین می بینم)که مقصود این است،(چیست ترا؟)پس مقصود این است که ای قوم مرا خبر دهید از خود که این چه حال است؟ أَدْعُوکُمْ إِلَی النَّجٰاهِ (می خوانم شما را به سوی نجات)از آتش با ایمان آوردن به خداوند

ص :273

وَ تَدْعُونَنِی إِلَی النّٰارِ

(و می خوانید شما مرا به سوی آتش)یعنی به شرک که موجب آتش باشد،زیرا کسی که به سبب چیزی بخواند به آن چیز خوانده است.سپس خداوند این دو دعوت را تفسیر کرده و گفته است:

تَدْعُونَنِی لِأَکْفُرَ بِاللّٰهِ وَ أُشْرِکَ بِهِ مٰا لَیْسَ لِی بِهِ عِلْمٌ

(می خوانید مرا که کافر شوم به خداوند و شرک ورزم به او آنچه که بر آن علمی برای من نیست)و جایز هم نیست که به آن(شرک به خدا)علم حاصل شود زیرا ممکن نیست دلیلی بر اثبات شریک برای خداوند نه از طریق شنیدنی و نه از طریق عقل وجود داشته باشد.

وَ أَنَا أَدْعُوکُمْ إِلَی الْعَزِیزِ الْغَفّٰارِ

(و من می خوانم شما را به سوی عزیز آمرزنده) یعنی به سوی عبادت توانایی که مغلوب نشده و منع نمی گردد،پس انتقام می گیرد از هر کافر عناد کننده که بخشنده است گناهان آن که از اهل توحید بخواهد.

لاٰ جَرَمَ

(به ناچار)گفته شده که معنی این کلمه،حق مقطوع است چه اینکه (جرم)به معنی(قطع)می باشد.

«زجاج»به حکایت از«خلیل»گوید: (لاٰ جَرَمَ) به معنی رد کلام است و مقصود این است که(واجب و حق است) أَنَّمٰا تَدْعُونَنِی إِلَیْهِ لَیْسَ لَهُ دَعْوَهٌ (همانا می خوانید مرا به سوی او که برایش دعوتی نیست)یعنی بطلان دعوتش واجب است و شما بناچار مرا می- خوانید به عبادت بتها و عبادت فرعون که بر ایشان دعوت سودمندی نیست فِی الدُّنْیٰا وَ لاٰ فِی الْآخِرَهِ (در دنیا و آخرت)پس مطلقا برای او دعوتی نیست که ابلاغ شود و اگر چه شخص نادان گمان کند که برای او دعوت سودمندی می- باشد ولی دعوتی نیست که بر آن اعتناء شود به جهت فساد و تناقضی که دارد.

«سدی»و«قتاده»و«زجاج»گفته:این بتها نمی توانند در دنیا و آخرت دعوت کسی را اجابت کنند،پس مضاف حذف شده که(استجابت)باشد بعضی گفته اند:دعوتی نیست بر آن،زیرا بتها در دنیا نمی توانند به

ص :274

عبادت خود دعوت کرده و در آخرت هم مردم از آنها بیزاری می جویند وَ أَنَّ مَرَدَّنٰا إِلَی اللّٰهِ (و همانا بازگشت ما بسوی خداوند است)یعنی واجب است که بازگشت و مصیر ما به سوی خداوند باشد،پس هر کسی به آنچه مستحق است مجازات می شود.

وَ أَنَّ الْمُسْرِفِینَ

(و همانا مسرفان)یعنی لازم شده بر مسرفان آنان که به جهت شرک ورزیدن و ریختن خون ناحق،بر خود اسراف کردند.

هُمْ أَصْحٰابُ النّٰارِ

(ایشانند اصحاب آتش)که ملازم آتشند.

سپس از رهگذر وعظ و ترساندن می گوید:

فَسَتَذْکُرُونَ

(پس به زودی به یاد آورید)درست بودن مٰا أَقُولُ لَکُمْ (آنچه را که من می گویم)زمانی که در روز قیامت به آتش در- آئید.و گفته شده:پس زود باشد بیاد آورید هنگامی که عذاب نازل شود آنچه را که از پند و نصیحت برای شما گفتم.

وَ أُفَوِّضُ أَمْرِی إِلَی اللّٰهِ

(و واگذار می کنم امر خود را به خداوند)یعنی کار خود را تسلیم خدا کرده و بر او توکل نموده و به لطفش اعتماد می کنم.و (امر)اسم جنس می باشد.

إِنَّ اللّٰهَ بَصِیرٌ بِالْعِبٰادِ

(همانا خداوند بیناست به بندگان)یعنی به احوال ایشان آنچه که از اطاعت و معصیت انجام می دهند عالم است و با سخن فوق ایمان خود را ظاهر می کند.

فَوَقٰاهُ اللّٰهُ سَیِّئٰاتِ مٰا مَکَرُوا

(پس نگهداردش خداوند از بدیهای آنچه که نیرنگ کردند) «قتاده»گوید:خداوند از زشتی نیرنگ ایشان،او را نگهداشته و نجات داده و عده ای گویند:فرعونیان تصمیم به قتل او گرفته بودند و او به کوه فرار کرد، پس فرعون دو نفر را به دنبال او فرستاد چون آنها وی را دیدند مشاهده کردند که وی ایستاده و نماز می خواند و حیوانات وحشی به دور او صف کشیده اند،

ص :275

پس آن دو ترسیده و فرارکنان بازگشتند وَ حٰاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ (و احاطه کرد آل فرعون را)یعنی نازل شد به ایشان سُوءُ الْعَذٰابِ (بدی عذاب)یعنی مکروه آن و آنچه از آن بد می نماید (آل فرعون کیانند؟) مراد از آل فرعون پیروان او هستند و«حسن»گفته:(آل فرعون) آنهایی می باشند که بر دین فرعون بودند.

در اینجا گفته می شود که چرا خود فرعون را نگفته و آل او را گفته است؟ جواب می گوئیم که چون آل او بسبب عذاب هلاک شدند،پس چگونه خواهد بود حال خود او.

عذاب بد برای فرعونیان در دنیا غرق شدن در دنیا بود و در آخرت عبارت است از آتش و بدینجهت خداوند می گوید:

اَلنّٰارُ یُعْرَضُونَ عَلَیْهٰا غُدُوًّا وَ عَشِیًّا

(ایشان هر بامداد و شامگاه به آتش عرضه می شوند)یعنی آل فرعون در گورهاشان در صبح و شام بر آتش عرضه می شوند و از این راه عذاب می گردند.

النار-این لفظ به خاطر بدل بودنش از (سُوءُ الْعَذٰابِ) مرفوع شده است

چند حدیث:

1-«نافع»از«ابن عمر»از رسول خدا(ص)روایت کرده که فرمود:

چون یکی از شما بمیرد هر صبح و شام جایگاهش بر او نشان داده می شود اگر از اهل بهشت باشد جایگاهش بهشت است و اگر از اهل جهنم باشد جایگاهش جهنم است.این روایت را«بخاری»و«مسلم»در کتاب«صحیح» خود آورده اند.

امام صادق(ع)فرمود:نشان دادن جایگاه در دنیا بوده پیش از قیامت چه اینکه در آتش قیامت صبح و شام نخواهد بود،سپس فرمود:اگر

ص :276

منظور قیامت باشد پس ما بین صبح و شام طبق این آیه عذاب نخواهند شد فقط در صبح و شام عذاب می شوند،پس این آیه مربوط به برزخ است پیش از قیامت، آیا نشنیده ای قول خداوند متعال را که:

وَ یَوْمَ تَقُومُ السّٰاعَهُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذٰابِ

(و روز قیامت بپا میشود ساعت داخل کنید آل فرعون را در سخت ترین عذاب)این امر یا بر خود آل فرعون است که داخل شوید یا امر به فرشتگان است که داخل کنید به عذاب یعنی عذاب جهنم.

ص :277

[سوره غافر (40): آیات 47 تا 50]

اشاره

وَ إِذْ یَتَحٰاجُّونَ فِی اَلنّٰارِ فَیَقُولُ اَلضُّعَفٰاءُ لِلَّذِینَ اِسْتَکْبَرُوا إِنّٰا کُنّٰا لَکُمْ تَبَعاً فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنّٰا نَصِیباً مِنَ اَلنّٰارِ (47) قٰالَ اَلَّذِینَ اِسْتَکْبَرُوا إِنّٰا کُلٌّ فِیهٰا إِنَّ اَللّٰهَ قَدْ حَکَمَ بَیْنَ اَلْعِبٰادِ (48) وَ قٰالَ اَلَّذِینَ فِی اَلنّٰارِ لِخَزَنَهِ جَهَنَّمَ اُدْعُوا رَبَّکُمْ یُخَفِّفْ عَنّٰا یَوْماً مِنَ اَلْعَذٰابِ (49) قٰالُوا أَ وَ لَمْ تَکُ تَأْتِیکُمْ رُسُلُکُمْ بِالْبَیِّنٰاتِ قٰالُوا بَلیٰ قٰالُوا فَادْعُوا وَ مٰا دُعٰاءُ اَلْکٰافِرِینَ إِلاّٰ فِی ضَلاٰلٍ (50)

ترجمه:

و زمانی که پرخاش کنند در آتش پس بگویند ضعیفان به آنان که کبر ورزیدند ما پیروان شما بودیم آیا هستید شما که بی نیاز کنید از ما قسمتی از آتش را.گویند آنان که کبر ورزیدند ما همه در آن هستیم،همانا خداوند حکم کرد میان بندگان.و گویند آنان که در آتشند به خازنان جهنم بخوانید پروردگارتان را سبک گرداند از ما روزی را از آتش.گویند آیا نبودید که میآمد بسوی شما رسولان شما با نشانه ها؟گویند آری،گویند پس بخوانید و نیست خواندن کافران مگر در گمراهی.

ص :278

لغت:

تبع-ممکن است این لفظ مصدر باشد که گفته می شود(تبع تبعا- تابع شد تابع شدنی)و نیز جایز است که این لفظ جمع(تابع)باشد مانند (خادم)که جمع آن(خدم)است و(خائل)که جمع آن(خول)است و (غایب)که جمع آن(غیب)است.

اعراب:

أَ وَ لَمْ تَکُ

-تقدیر این جمله چنین است که(او لم تک القصه)که(القصه) اسم(تک)بوده و (تَأْتِیکُمْ رُسُلُکُمْ) تفسیر آن باشد.

تفسیر:

اشاره

در اینجا خداوند به ماجرای پرخاش کردن مردم جهنم به یکدیگر پرداخته و می گوید:

وَ إِذْ یَتَحٰاجُّونَ فِی النّٰارِ

(و زمانی که پرخاش می کنند در آتش)یعنی ای«محمد»!بیاد آور بر قوم خود وقتی را که اهل آتش در میان آتش پرخاش کرده و پیشوایان با پیروان خود به مخاصمه می پردازند فَیَقُولُ الضُّعَفٰاءُ (پس گویند ضعیفان)که پیروان می باشند لِلَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا (بر آنان که تکبر کردند)که پیشوایان باشند إِنّٰا کُنّٰا لَکُمْ (ما بودیم برای شما)گروه رئیسان تَبَعاً (پیروان)که اطاعت می کردیم امر شما را و اجابت می کردیم شما را در آن چه که می خواندید.

فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنّٰا نَصِیباً مِنَ النّٰارِ

(پس آیا هستید که بی نیاز کنید از ما بهره ای از آتش را)زیرا بر زمامدار لازم است که از پیروان خود و از فرمان- بران خود دفاع کند،بدین جهت می گویند:آیا شما می توانید مقداری از عذاب را که در آن هستیم به جای ما حمل کنید و متحمل شوید قٰالَ الَّذِینَ اسْتَکْبَرُوا إِنّٰا کُلٌّ فِیهٰا (گویند آنها که تکبر کرده بودند همانا ما همگی در آن هستیم)یعنی ما و شما در آتش هستیم

ص :279

بحث ادبی:

(کُلٌّ فِیهٰا)

مبتدا و خبر است که محلا مرفوع و خبر(انّا)است و جایز است که لفظ(کل)خبر برای(انّ)باشد که مقصود چنین می شود(انا مجتمعون فی النار-ما جمع شوندگانیم در آتش) إِنَّ اللّٰهَ قَدْ حَکَمَ بَیْنَ الْعِبٰادِ (همانا خداوند حکم کرد میان بندگان)به این صورت و به این که هیچ کس متحمل عذاب دیگری نمی شود و بناچار هر کس به خدا شرک ورزد و با او دیگری را عبادت کند معاقب و مجازات می شود.

وَ قٰالَ الَّذِینَ فِی النّٰارِ

(و گویند آنان که در آتشند)یعنی از پیشوایان و پیروان که در آتش هستند.

لِخَزَنَهِ جَهَنَّمَ

(به خازنان جهنم)آنهایی که سرپرستی عذاب اهل جهنم را از فرشتگان و موکلین جهنم به عهده دارند اُدْعُوا رَبَّکُمْ یُخَفِّفْ عَنّٰا یَوْماً مِنَ الْعَذٰابِ (بخوانید پروردگارتان را تخفیف دهد از ما روزی از عذاب را) این سخن را به جهت بی طاقتی از شدت عذاب و از شدت زاری می گویند و طمع دارند از عذاب ایشان تخفیف داده شود با این که می دانند که شکنجۀ ایشان قطع نشده و تخفیف داده نمی شود.

قٰالُوا

(گفتند)بر ایشان خازنان جهنم.

أَ وَ لَمْ تَکُ تَأْتِیکُمْ رُسُلُکُمْ بِالْبَیِّنٰاتِ

(آیا مگر نیامد شما را رسولان شما با بینه ها)یعنی با حجتها و دلیلهایی که برای صحت توحید و نبوت بود،پس کافر شده و عناد کردید تا این که مستحق این عذاب گردیدید.

قٰالُوا بَلیٰ

(گویند آری)آمد بسوی ما پیامبرانمان با بینه ها،پس ایشان را تکذیب کرده و نبوت آنان را منکر شدیم.

قٰالُوا فَادْعُوا

(گویند پس بخوانید)یعنی خازنان جهنم گویند،شما بخوانید و ما نمی خوانیم مگر با اذن،و به ما اذن داده نشده است.

ص :280

برخی گویند این جمله برای سبک شمردن اهل جهنم گفته می شود و نیز گفته اند مقصود از جملۀ فوق این است که:بخوانید با آه و زاری و بیچارگی وَ مٰا دُعٰاءُ الْکٰافِرِینَ إِلاّٰ فِی ضَلاٰلٍ (و نیست خواندن کافران مگر در گمراهی) یعنی در بیهودگی که سودی ندارد.

ص :281

[سوره غافر (40): آیات 51 تا 55]

اشاره

إِنّٰا لَنَنْصُرُ رُسُلَنٰا وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا فِی اَلْحَیٰاهِ اَلدُّنْیٰا وَ یَوْمَ یَقُومُ اَلْأَشْهٰادُ (51) یَوْمَ لاٰ یَنْفَعُ اَلظّٰالِمِینَ مَعْذِرَتُهُمْ وَ لَهُمُ اَللَّعْنَهُ وَ لَهُمْ سُوءُ اَلدّٰارِ (52) وَ لَقَدْ آتَیْنٰا مُوسَی اَلْهُدیٰ وَ أَوْرَثْنٰا بَنِی إِسْرٰائِیلَ اَلْکِتٰابَ (53) هُدیً وَ ذِکْریٰ لِأُولِی اَلْأَلْبٰابِ (54) فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اَللّٰهِ حَقٌّ وَ اِسْتَغْفِرْ لِذَنْبِکَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ بِالْعَشِیِّ وَ اَلْإِبْکٰارِ (55)

ترجمه:

همانا ما یاری کنیم رسولان خود را و آنان که ایمان آوردند،در زندگانی دنیا و روزی که بپا شود گواهان.روزی که سودی ندهد ستمکاران را عذر ایشان و برایشان باشد لعنت و بر آنها باشد بدی آن سرای.و به حقیقت دادیم موسی را هدایت و بنی اسرائیل را وارث کتاب کردیم.هدایت و پندی است بر صاحبان خرد.پس صبر کن همانا وعدۀ خدا حق است و استغفار کن برای گناهت و تسبیح بگو به ستایش پروردگارت به شامگاه و بامدادان.

قرائت:

ینفع-این لفظ را به هر دو وجه با(تاء)و یا با(یاء)خواندن نیکوست زیرا که فاعل آن یا(معذرت)است و یا(اعتذار)که به معنی معذرت میباشد چنان که(وعظ)و(موعظه)هر دو به یک معنی می باشد.

ص :282

اعراب:

یَوْمَ یَقُومُ الْأَشْهٰادُ

-این جمله محلا تابع (فِی الْحَیٰاهِ الدُّنْیٰا) است چون عطف به آن است چنان که گفته می شود(جئتک امس و الیوم)

تفسیر:

اشاره

اکنون خداوند از خود خبر می دهد که رسولان خود و آنان را که ایشان را تصدیق کرده اند یاری می کند و می فرماید:

إِنّٰا لَنَنْصُرُ رُسُلَنٰا وَ الَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیٰاهِ الدُّنْیٰا

(همانا ما یاری می کنیم رسولان خود و آنان را که ایمان آوردند در زندگانی دنیا)

یاری خداوند:

کمک و یاری خداوند بر مردم به چند گونه می باشد،گاهی با حجت و دلیل است و گاهی به پیروزی در جنگ است و این دو هر یک به اقتضای حکمت بوده و روی مصلحتی می باشد که خداوند سبحان می داند.

گاهی نصرت خداوند با الطاف و تأیید و تقویت قلب بوده و گاهی با هلاک کردن دشمن می باشد.

همۀ اینها از جانب خداوند برای یاری پیامبران و مؤمنان به کار رفته است.

گاهی آنان با دلیل و حجت بر مخالفان خود یاری شده و زمانی با قهر و غلبه بر دشمنان خود پیروز گشته و هنگامی با هلاک شدن دشمن و نجات ایشان با آنان که به ایشان ایمان آورده اند نصر و ظفر یافته اند.و در برخی از زمانها نصرت ایشان به انتقام گرفته شدن مخالفانشان می باشد چنان که«یحیی بن زکریا»با کشته شدن هفتاد هزار نفر به عنوان انتقام از خون وی یاری و نصرت گردید.

پس ناچار مردان خدا به یکی از این راهها در دنیا پیروز خواهند شد.

وَ یَوْمَ یَقُومُ الْأَشْهٰادُ

(و روزی که بپا شود گواهان)،باید گفت(اشهاد) جمع(شاهد)است،چون(صاحب)و(اصحاب)،و آنها کسانیند که در روز

ص :283

قیامت بر اساس حق به مؤمنان و بر اهل باطل و کافران گواهی می دهند،و در این حال مؤمنان و اهل حق شاد شده و اهل باطل رسوا گردند.

«قتاده»گوید:گواهان عبارتند از فرشتگان و پیامبران و مؤمنان.

«مجاهد»گفته:گواهان عبارتند از فرشتگان حافظ که به تبلیغ پیامبران و تکذیب کافران گواهی می دهند.

و برخی گفته اند:گواهان عبارتند از پیامبران فقط،که بر مردم گواهی می دهند.

سپس خداوند از چنین روزی خبر داده و می گوید:

یَوْمَ لاٰ یَنْفَعُ الظّٰالِمِینَ مَعْذِرَتُهُمْ

(روزی که نفع ندهد ستمکاران را عذر- آوردنشان)یعنی کافران از کفر خود عذر و بهانه می آورند ولی پذیرفته نمیشود و اگر توبه کنند نفعی نمی دهد.و این که خداوند از نفع عذر آوردن در روز قیامت نفی کرده با این که در دنیا نافع است چون آخرت جای پناه بردن به عمل و کردار است و پناه بردن به عملی که مورد ملامت است غیر پسندیده است.

وَ لَهُمُ اللَّعْنَهُ

(و بر ایشان باشد لعنت)که آن دوری از رحمت و محکوم شدن به شکنجۀ دائم است وَ لَهُمْ سُوءُ الدّٰارِ (و بر ایشان باشد زشتی آن سرای)که دوزخ است و از آن پناه می بریم به خداوند.

سپس خداوند به یاری کردن خود از«موسی»و قوم او پرداخته و بیان می کند:

وَ لَقَدْ آتَیْنٰا مُوسَی الْهُدیٰ

(و به تحقیق دادیم به موسی هدایت کردن را) یعنی به موسی«تورات»را دادیم که در آن دلیلهای آشکار بر معرفت خداوند و توحید او می باشد.

وَ أَوْرَثْنٰا بَنِی إِسْرٰائِیلَ الْکِتٰابَ

(و به ارث دادیم به بنی اسرائیل کتاب را) یعنی پس از موسی تورات را به ارث به بنی اسرائیل دادیم

ص :284

هُدیً

(هدایت)یعنی او هدایت و دلالت است که به آن مردم«بنی اسرائیل»معالم و معارف دین خود را بدانند.

وَ ذِکْریٰ لِأُولِی الْأَلْبٰابِ

(و پندی است مر صاحبان خرد را)یعنی پند دهنده است برای خردمندان،زیرا آنها می توانند از آن استفاده کنند به خلاف آن که دارای خرد و عقل نیست.

ممکن است که دو لفظ(ذکری)و(هدی)مصدر بوده و محلا حال و منصوب از(الکتاب)باشند که در این صورت به معنی هادی و مذکر یعنی هدایت کننده و پند دهنده خواهد بود.و جایز است این دو لفظ به معنی(مفعول له)باشد که معنی چنین می شود:فرستادیم تورات را برای هدایت و پند.

سپس خداوند پیامبر خود را امر به صبر و شکیبایی می کند و می فرماید:

فَاصْبِرْ

(صبر کن)ای محمد(ص)!بر آزار قومت و از این که تو را تکذیب می کنند.

إِنَّ وَعْدَ اللّٰهِ حَقٌّ

(همانا وعدۀ خدا حق است)به آن که از پیروی در دنیا و ثواب در آخرت وعده داده است و در آن تخلفی نیست وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِکَ (و استغفار کن برای گناهت) کسی که سر زدن گناهان کوچک را بر پیامبران جایز می داند این آیه را چنین معنی می کند که از خدا برای گناه کوچکت که از تو سر زده است درخواست آمرزش کن و این به خاطر نعمت بزرگی است که خداوند پیامبران خود را در مقابل گناهان صغیره مکلف به توبه می کند.

ولی کسی که حتی گناه صغیره را بر پیامبران جایز نمی داند،که همین عقیده نیز درست و صحیح است می گوید:این امر،دستور تعبدی از خدا به پیامبرش بوده که او دعا و طلب آمرزش کند تا بدین وسیله درجات و مقامش بالا رفته و نیز سرمشقی باشد برای آنان که از پیغمبر تبعیت می کنند.

ص :285

وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ

(و تسبیح بگو به ستایش پروردگارت)یعنی خداوند را منزه کن و به شکر او اعتراف کن و نسبت نعمتها را به او بده و بر او شبیه و مثلی قرار مده.

و برخی گفته اند:تنزیه کن صفات خدا را از صفات افراد حادث،و منزه که افعال او را از افعال ستمکاران.

و بعضی گویند:نماز بگزار به امر پروردگارت:

بِالْعَشِیِّ

(شامگاه)از نیمۀ روز تا هنگام شب وَ الْإِبْکٰارِ (و بامدادان)از طلوع فجر دوم تا طلوع خورشید،و این قول «مجاهد»است.

«ابن عباس»گوید:مقصود نمازهای پنجگانه است.

از رسول خدا(ص)روایت شده که فرمود:ای آدم!به یاد آور مرا یک ساعت بعد از صبح و یک ساعت بعد از عصر کفایت می کنم از مهم تو.

ص :286

[سوره غافر (40): آیات 56 تا 60]

اشاره

إِنَّ اَلَّذِینَ یُجٰادِلُونَ فِی آیٰاتِ اَللّٰهِ بِغَیْرِ سُلْطٰانٍ أَتٰاهُمْ إِنْ فِی صُدُورِهِمْ إِلاّٰ کِبْرٌ مٰا هُمْ بِبٰالِغِیهِ فَاسْتَعِذْ بِاللّٰهِ إِنَّهُ هُوَ اَلسَّمِیعُ اَلْبَصِیرُ (56) لَخَلْقُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ أَکْبَرُ مِنْ خَلْقِ اَلنّٰاسِ وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَ اَلنّٰاسِ لاٰ یَعْلَمُونَ (57) وَ مٰا یَسْتَوِی اَلْأَعْمیٰ وَ اَلْبَصِیرُ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ وَ لاَ اَلْمُسِیءُ قَلِیلاً مٰا تَتَذَکَّرُونَ (58) إِنَّ اَلسّٰاعَهَ لَآتِیَهٌ لاٰ رَیْبَ فِیهٰا وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَ اَلنّٰاسِ لاٰ یُؤْمِنُونَ (59) وَ قٰالَ رَبُّکُمُ اُدْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ إِنَّ اَلَّذِینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبٰادَتِی سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دٰاخِرِینَ (60)

ترجمه:

همانا آنان که ستیزه می کنند در آیات خداوند بدون دلیلی که بیایدشان نیست در سینه هاشان مگر کبر،نیستند که برسند به آن،پس پناه ببر به خداوند همانا اوست شنوا و بینا.همانا آفرینش آسمانها و زمین بزرگتر است از آفرینش مردم و لکن بسیاری از مردم نمی دانند.و مساوی نیست کور و بینا و آنان که ایمان آورده و عمل صالح کردند و بدکاران،کمی یادآور شوید.همانا ساعت آینده است نیست در آن شکی و لکن اکثر مردم ایمان نمی آورند.و گفت

ص :287

پروردگارتان بخوانید مرا اجابت کنم شما را،همانا آنان که تکبر می کنند از عبادت من بزودی داخل شوند به دوزخ سرافکندگان.

قرائت:

تتذکرون-اهل کوفه این کلمه را به(تاء)خوانده و دیگران به(یاء).

وجه قرائت اول این است که(قل لهم بگو بر ایشان)در تقدیر بوده و به صورت مخاطب به کار رفته و وجه قرائت دوم این است که منظور از فاعل(یتذکرون) کافران که مغایبند باشد سیدخلون-«ابو جعفر»و«ابن کثیر»و«ابو بکر»غیر از«شمونی» و«سهل»این کلمه را به ضم(یاء)و فتح(خاء)خوانده و دیگران به فتح (یاء)و ضم(خاء)قرائت کرده اند و وجه هر دو قرائت روشن است.

شأن نزول:

این آیه (إِنَّ الَّذِینَ یُجٰادِلُونَ فِی آیٰاتِ) دربارۀ یهود نازل شده است که می گفتند:«دجّال»خروج خواهد کرد و ما او را به علیه محمد و پیروانش یاری کنیم تا از دست ایشان راحت شده و ملک به سوی ما بازگردد،و این قول «ابو العالیه»است.

تفسیر:

اشاره

إِنَّ الَّذِینَ یُجٰادِلُونَ

(همانا آنان که جدال می کنند)یعنی دشمنی می کنند فِی آیٰاتِ اللّٰهِ (در آیات خداوند)یعنی در دفع و ابطال آیات خداوند بِغَیْرِ سُلْطٰانٍ (بدون سلطانی)یعنی بدون حجتی که:

أَتٰاهُمْ

(بیایدشان)از جانب خداوند که به واسطۀ آن مذهبی که با مذهب ایشان مخالف است انکار کنند إِنْ فِی صُدُورِهِمْ إِلاّٰ کِبْرٌ (نیست در سینه هاشان مگر کبر)یعنی در سینه- های ایشان جز تکبر و جبریت و نشان دادن عظمت بر«محمد»(ص)چیز دیگری

ص :288

نیست.

مٰا هُمْ بِبٰالِغِیهِ

(نیستند که به آن برسند)یعنی آنها نمی رسند به مقتضی این عظمت زیرا خداوند آنان را خوار و ذلیل می کند.

برخی گفته اند که منظور این است:آنان روی حسد به نبوت تو که خدا به واسطۀ آن تو را گرامی داشته است تکبر کرده ولی به بزرگی نمی رسند زیرا خداوند به شرف نبوت هر که را بخواهد بلند و گرامی می دارد.

و بعضی گفته:آنان نمی رسند به وقت خروج«دجال» فَاسْتَعِذْ بِاللّٰهِ .(پناه ببر به خداوند)از شرّ یهود و دجال و از شر آن چه که پناه بردن از آن واجب است.

إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ

(همانا او شنواست)به گفتار اینان اَلْبَصِیرُ (بیناست)به نهانشان و در این سخن بر ایشان هشدار و تهدید است لَخَلْقُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ (آفرینش آسمانها و زمین)که با عظمت بوده و دارای اجزاء بسیاری می باشند و در فضا بدون ستون قرار گرفته و فلک و ستارگان آن بدون سبب در حرکت است أَکْبَرُ (بزرگتر است)یعنی در نزد ما دارای عظمت و ابهت می باشد مِنْ خَلْقِ النّٰاسِ (از آفرینش مردم)اگر چه خلقت مردم از نظر زندگانی و حواسی که برای ادراکات گوناگونی آماده شده با عظمت تر می باشد.

وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَ النّٰاسِ لاٰ یَعْلَمُونَ

(ولی اکثر مردم نمی دانند)به جهت این که از فکر خود عدول کرده و بر صحت این فکر استدلال نمی کنند،مقصود این است که مردم چون اقرار کردند به این که خداوند آسمان و زمین را آفرید چگونه قدرت خدا را بر توانایی زنده کردن مردگان انکار می کنند،ولی ایشان از تدبر اعراض کرده و خود را به جای افراد جاهل و نادان قرار دادند که هیچ چیزی را نمی دانند.

ص :289

وَ مٰا یَسْتَوِی الْأَعْمیٰ وَ الْبَصِیرُ

(و مساوی نیست کور و بینا)یعنی مساوی نمی باشد کسی که خود را مهمل و بیهوده قرار داده با کسی که اندیشه کرده و حق را نشناخته است،خداوند آن را که در دلیلها تفکر نمی کند به کور تشبیه کرده و آن را که به آنها استدلال می کند به بینا مثال زده است.

وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ وَ لاَ الْمُسِیءُ

(و آنان که ایمان آوردند و عمل صالح کردند و نه زشتکار)یعنی مؤمن صالح با کافر فاسق در کرامت و اهانت و هدایت و ضلالت مساوی نیستند.

قَلِیلاً مٰا تَتَذَکَّرُونَ

(اندکی یادآور شوید)ممکن است که(ما)زایده و یا مصدریه باشد،پس تقدیر چنین می شود(قلیلا تذکرهم کم است تذکر ایشان) یعنی نظرشان در آنچه سزاوار است و بسوی آن خوانده می شوند اندک است.

إِنَّ السّٰاعَهَ

(ساعت)یعنی قیامت لَآتِیَهٌ (آینده است)یعنی واقع شود لاٰ رَیْبَ فِیهٰا (شکی نیست در آن)یعنی در آمدن آن شکی نیست وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَ النّٰاسِ لاٰ یُؤْمِنُونَ (و لکن بسیاری از مردم ایمان نمی آورند)یعنی این مطلب را بخاطر جهلشان به خداوند و گمانشان در اخبار او،تصدیق نمی کنند وَ قٰالَ رَبُّکُمُ ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ (و گفت پروردگارتان بخوانید مرا اجابت کنم شما را)یعنی زمانی که مصلحت اقتضاء کند خداوند شما را اجابت می کند، پس ناچار در این جمله باید لفظا یا اضمارا،(مصلحت)را شرط قرار داد و الاّ نادرست خواهد بود زیرا بسیار شود که به مفسده ای بخوانند و اجابت آن قبیح باشد،ولی شرط عدم مفسده،لازم نمی باشد.

«ابن عباس»گوید معنی چنین است که:پیروی و عبادت کنید مرا تا ثواب دهم شما را،و بر این سخن دلالت می کند قول رسول خدا(ص)که فرمود:

دعا عبارت از عبادت است.و چون از عبادت به دعا تعبیر کرده ثواب دادن را

ص :290

به معنی اجابت قرار داده است تا تجانس در لفظ رعایت شود.

إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبٰادَتِی

(همانا آنان که تکبر می کنند از عبادت من)و از دعای من سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دٰاخِرِینَ (بزودی داخل دوزخ شوند سرافکندگان)یعنی خوار و ذلیل باشند.

در این آیه دلالت بر عظمت قدر دعا در نزد خداوند و فضیلت انقطاع بسوی خداوند شده است

حدیث:

«معاویه بن عمار»گوید به حضرت صادق(ع)عرض کردم:فدایت شوم چه می فرمایی دربارۀ دو مرد که داخل مسجد می شوند،یکی نمازش زیادتر و دیگری دعایش زیادتر است،کدام یک از آن دو افضل هستند؟حضرت فرمود کار هر دو نیکوست،گفتم فهمیدم ولی می پرسم کدام یک افضل هستند؟فرمود:

آنکه نیایش و دعایش بیشتر است!آیا نشنیده ای قول خداوند را که می گوید:

(ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ...)

و فرمود:دعا عبادت بزرگ است.

«زراره»از حضرت باقر(ع)روایت کرده که فرمود دربارۀ این آیه که:

بهترین عبادت عبارت از دعا می باشد.

«حنان بن سدیر»از پدرش روایت کرده که به«امام باقر»(ع)گفتم کدام یک از عبادتها بهتر است؟فرمود:هیچ چیزی نزد خداوند بهتر از این نیست که سؤال شود و طلب گردد از آن چه پیش اوست و کسی دشمن تر به خدا نیست از کسی که از عبادت خداوند تکبر کرده و از آن چه نزد خداست سؤال نکند.

ص :291

[سوره غافر (40): آیات 61 تا 65]

اشاره

اَللّٰهُ اَلَّذِی جَعَلَ لَکُمُ اَللَّیْلَ لِتَسْکُنُوا فِیهِ وَ اَلنَّهٰارَ مُبْصِراً إِنَّ اَللّٰهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَی اَلنّٰاسِ وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَ اَلنّٰاسِ لاٰ یَشْکُرُونَ (61) ذٰلِکُمُ اَللّٰهُ رَبُّکُمْ خٰالِقُ کُلِّ شَیْءٍ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ فَأَنّٰی تُؤْفَکُونَ (62) کَذٰلِکَ یُؤْفَکُ اَلَّذِینَ کٰانُوا بِآیٰاتِ اَللّٰهِ یَجْحَدُونَ (63) اَللّٰهُ اَلَّذِی جَعَلَ لَکُمُ اَلْأَرْضَ قَرٰاراً وَ اَلسَّمٰاءَ بِنٰاءً وَ صَوَّرَکُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ وَ رَزَقَکُمْ مِنَ اَلطَّیِّبٰاتِ ذٰلِکُمُ اَللّٰهُ رَبُّکُمْ فَتَبٰارَکَ اَللّٰهُ رَبُّ اَلْعٰالَمِینَ (64) هُوَ اَلْحَیُّ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ فَادْعُوهُ مُخْلِصِینَ لَهُ اَلدِّینَ اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ اَلْعٰالَمِینَ (65)

ترجمه:

خداوند است آن که قرار داد شب را برای شما تا بیارامید در آن و قرار داد روز را بینا کننده همانا خداوند صاحب فضل است بر بندگان و لکن اکثر مردم شکر نمی کنند.این است خداوند پروردگار شما،آفرینندۀ هر چیزی، نیست الهی مگر او،پس کجا رانده می شوید.این چنین رانده شونده آنان که بودند آیات خدا را انکار می کردند.خداست آن که قرار داد برای شما زمین را پایگاه و آسمان را بنائی و اندام داد شما را پس نیکو گردانید اندام شما را

ص :292

و روزی داد شما را از پاکیزه ها،این است خداوند پروردگار شما،پس مبارک است خداوند پروردگار جهانیان.اوست زنده،نیست الهی مگر اللّٰه پس بخوانید او را خالص کنندگان دین برای او،سپاس خداوند را که آفریدگار جهانیان است.

تفسیر:

و اینک خداوند می پردازد به آن چه که بر توحیدش دلالت می کند و می فرماید:

اَللّٰهُ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ

(خداست آن که قرار داد برای شما)گروه مردم اَللَّیْلَ (شب را)و آن از میان غروب آفتاب تا به طلوع فجر دوم است لِتَسْکُنُوا فِیهِ (تا بیارمید در آن)یعنی غرض خداوند از خلقت شب، سکونت و استراحت شما از رنج و مشقت روز می باشد.

وَ النَّهٰارَ مُبْصِراً

(و روز را بینا کننده)یعنی قرار داد برای شما روز را که از طلوع فجر دوم تا به غروب خورشید است،روشنی بخش تا مواضع حاجتهای خود را ببینید،خداوند روز را بینا قرار داد چون می بینند در آن بینندگان إِنَّ اللّٰهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَی النّٰاسِ (همانا خداوند صاحب فضل بر مردم است) به این نعمتها که بر مردم ارزانی داشته بدون این که استحقاق داشته و حق طلب داشته باشند.

وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَ النّٰاسِ لاٰ یَشْکُرُونَ

(و لکن اکثر مردم سپاسگزاری نمی کنند)یعنی اکثر مردم با همۀ این نعمتها به آنها اعتراف نکرده و انکار کرده و به آنها کافر شدند،سپس خداوند خلق خود را مخاطب ساخته و می فرماید:

ذٰلِکُمُ اللّٰهُ رَبُّکُمْ

(این است خداوند پروردگار شما)یعنی آن که این دلالتها را ظاهر ساخته و نعمتها را ارزانی داشته اوست خداوند،پروردگار شما و مالک شما خٰالِقُ کُلِّ شَیْءٍ (آفرینندۀ همه چیز)از آسمانها و زمین و آن چه میان

ص :293

این دو است لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ (نیست الهی مگر او)یعنی کسی به غیر از خداوند مستحق عبادت نیست فَأَنّٰی تُؤْفَکُونَ (پس کجا برگردانیده شوید)یعنی چگونه از عبادت خداوند به عبادت غیر او توجه می کنید با این که دلیلهای توحید خداوند آشکار است، سپس خداوند می گوید:

کَذٰلِکَ

(این چنین)یعنی چنان که اینان روگردانده و منصرف شدند یُؤْفَکُ الَّذِینَ کٰانُوا بِآیٰاتِ اللّٰهِ یَجْحَدُونَ (برگردانده شوند آنان که به آیتهای خداوند انکار می ورزند)و آنان پیشینیان ایشان بودند از کافران که بزرگانشان و رهبرانشان آنان را منصرف کرده و بازگردانده بودند.

و اکنون خداوند به ذکر دلیلهای توحید خود پرداخته و می فرماید:

اَللّٰهُ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ قَرٰاراً

(خداوند است آن که قرار داد زمین را برای شما جایگاهی)که در آن قرار گیرید وَ السَّمٰاءَ بِنٰاءً (و آسمان را بنائی) یعنی آسمان را بنای مرتفعی بر بالای سر شما قرار داد و اگر آن را بسته قرار می داد مردم نمی توانستند از میان آسمان و زمین استفاده کنند وَ صَوَّرَکُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ (و صورت داد شما را پس نیکو گردانید صورتهای شما را)زیرا صورت انسان و بنی آدم بهترین صورتهای حیوانات می باشد.

«ابن عباس»گوید:خداوند بنی آدم را ایستاده و معتدل خلق کرد که با دستش غذا خورده و آن را به کار می برد در حالی که مخلوقات دیگر با دهانشان غذا را فرا می گیرند و می خورند.

وَ رَزَقَکُمْ مِنَ الطَّیِّبٰاتِ

(و روزی داد شما را از پاکیزه ها)زیرا هیچ حیوانی نیست که غذاهای او و نوشیدنیهای او مانند انسان پاک تر و پاکیزه تر باشد که برای انسان خلق کرده است،چه این که انواع خوراکیهای پاکیزه و لذت بخش از

ص :294

میوه ها و گیاهان و گوشتها بقدری می باشد که به شماره نمی آید ذٰلِکُمُ اللّٰهُ رَبُّکُمْ (این است خداوند،پروردگار شما)یعنی انجام دهندۀ کارهای گذشته،خلق کنندۀ شماست فَتَبٰارَکَ اللّٰهُ رَبُّ الْعٰالَمِینَ (با عظمت است خداوند،پروردگار جهانیان است)یعنی اجل است خداوند،که دائم و ثابت بوده و ازلی و ابدی است هُوَ الْحَیُّ (اوست زنده)یعنی آن که این نعمتها را بر شما ارزانی داشته زنده ای است که علت و فاعل و بنائی ندارد لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ فَادْعُوهُ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ (نیست خدایی مگر او،پس بخوانید او را اخلاص کننده باشید دین را برای او)یعنی در دعا و عبادت او، با اخلاص باشید اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِینَ (سپاس خداوندی را که پروردگار جهانیان است) «فراء»گوید:این جمله (الْحَمْدُ لِلّٰهِ...) (خبر)بوده و دارای معنی مقدر است،گویا که خداوند می گوید:بخوانید و سپاس گوئید خداوند را بر این نعمتها را که ارزانی داشته و بگوئید (الْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِینَ) «مجاهد»از قول«ابن عباس»می گوید:هر که(لا اله الا اللّٰه)گوید باید به دنبالش(الحمد للّٰه رب العالمین)بگوید طبق این دو آیه که به ترتیب آمده است: (مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ-اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِینَ)

ص :295

[سوره غافر (40): آیات 66 تا 70]

اشاره

قُلْ إِنِّی نُهِیتُ أَنْ أَعْبُدَ اَلَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ لَمّٰا جٰاءَنِی اَلْبَیِّنٰاتُ مِنْ رَبِّی وَ أُمِرْتُ أَنْ أُسْلِمَ لِرَبِّ اَلْعٰالَمِینَ (66) هُوَ اَلَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ تُرٰابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَهٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَهٍ ثُمَّ یُخْرِجُکُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّکُمْ ثُمَّ لِتَکُونُوا شُیُوخاً وَ مِنْکُمْ مَنْ یُتَوَفّٰی مِنْ قَبْلُ وَ لِتَبْلُغُوا أَجَلاً مُسَمًّی وَ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ (67) هُوَ اَلَّذِی یُحْیِی وَ یُمِیتُ فَإِذٰا قَضیٰ أَمْراً فَإِنَّمٰا یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ (68) أَ لَمْ تَرَ إِلَی اَلَّذِینَ یُجٰادِلُونَ فِی آیٰاتِ اَللّٰهِ أَنّٰی یُصْرَفُونَ (69) اَلَّذِینَ کَذَّبُوا بِالْکِتٰابِ وَ بِمٰا أَرْسَلْنٰا بِهِ رُسُلَنٰا فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ (70)

ترجمه:

بگو من باز داشته شدم که عبادت کنم آنان را که به غیر از خداوند می- خوانید چون آمد به سوی من بینه ها از پروردگارم و فرمان شده ام که تسلیم شوم به پروردگار جهانیان.اوست آن که آفرید شما را از خاک،سپس از نطفه سپس از خون بسته،سپس خارج می کند شما را کودکی،پس تا برسید به کمال قوت،

ص :296

سپس بوده باشید پیرانی و از شما باشد آن که متوفی شده از پیش،و تا برسید به سرآمد معین شده و شاید که شما اندیشه کنید.اوست آن که زنده میکند و می میراند،پس گاهی که حکم کند به چیزی همانا می گوید بوده باش،پس باشد،آیا ندیدی آنان را که مجادله میکنند در آیات خداوند کجا برگردانده شوند.آنان که تکذیب کردند کتاب را و آن چه را فرستادیم به آن رسولان خود را،پس زود باشد که بدانند.

تفسیر:

سپس خداوند پیامبر خود را مخاطب ساخته و فرمود:

قُلْ

(بگو)ای محمد!بر کافران قومت إِنِّی نُهِیتُ (همانا باز داشته شده ام)یعنی خدا نهی کرده است مرا أَنْ أَعْبُدَ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ (این که عبادت کنم آنان را که می- خوانید به غیر از خداوند)یعنی نهی شده ام که متوجه کنم عبادت خود را به آنان که غیر از خداوند می خوانید،آنان را که از بتها برای خود خدایانی قرار داده اید.

لَمّٰا جٰاءَنِی الْبَیِّنٰاتُ مِنْ رَبِّی

(چون آمد مرا بینه هایی از پروردگارم)یعنی هنگامی که حجتها و برهانهایی که از جانب خداوند در این امر برایم آمده است وَ أُمِرْتُ (و امر شده ام)با این حال أَنْ أُسْلِمَ لِرَبِّ الْعٰالَمِینَ (این که تسلیم شوم به پروردگار جهانیان)یعنی تسلیم شوم به امر پروردگارم که مالک تدبیر همه مخلوقات می باشد،سپس خداوند به ذکر ادله پرداخته و می گوید:

هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ

(اوست که آفرید شما را)ای گروه انسانها مِنْ تُرٰابٍ (از خاک)یعنی پدر شما آدم را که به او میرسید،از خاک آفرید ثُمَّ مِنْ نُطْفَهٍ (سپس از نطفه)یعنی سپس ایجاد کرد نطفه را از این

ص :297

اصلی که آن را از خاک آفریده بود،و نطفه عبارت است از آب مرد و زن ثُمَّ مِنْ عَلَقَهٍ (سپس از خون بسته)که قطعه ای از خون است ثُمَّ یُخْرِجُکُمْ طِفْلاً (سپس بیرون آورد شما را کودکی)یعنی کودکانی که یکی پس از دیگری متولد می شوند،و بدین جهت لفظ(طفل)را مفرد آورده است «یونس»گوید:عرب لفظ(طفل)را به هر دو معنی مفرد و جمع به کار می برد و لذا خداوند می گوید: (أَوِ الطِّفْلِ الَّذِینَ لَمْ یَظْهَرُوا عَلیٰ عَوْرٰاتِ النِّسٰاءِ) ،«یا کودکانی که اطلاع نیافته اند به عورتهای زنان-نور-31»، پس مقصود چنین است که خداوند شما را پس از گذراندن چندین مرحله به صورت نوزاد خرد از رحمهای مادرانتان بیرون می آورد.

ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّکُمْ

(پس تا برسید به کمال قوت خود) این جمله ممکن است که به معنی جملۀ (ثُمَّ یُخْرِجُکُمْ طِفْلاً) عطف باشد به این معنی که:شما را به صورت طفل خارج کرده تا رشد کنید و به جوانی رسیده،سپس به کمال قوت و نیروی خود برسید.و احتمال دارد معطوف به معنی جملۀ(نخرجکم طفلا)بوده و معنایش چنین باشد:بیرون آوردیم به صورت طفولیت سپس برسید به کمال قوت خود.

ثُمَّ لِتَکُونُوا شُیُوخاً

(سپس بوده باشید پیرانی)پس از این وَ مِنْکُمْ مَنْ یُتَوَفّٰی مِنْ قَبْلُ (و از شما باشد آن که وفات کرده از پیش)یعنی پیش از آن که به کمال قدرت خود برسد و پیش از آن که پیر شود وَ لِتَبْلُغُوا أَجَلاً مُسَمًّی (و تا برسد به سرانجام نام برده شده)یعنی برسد هر یک از شما به اجلی نام برده و معین شده ای که در آن هنگام می میرد «حسن»گوید:این اجل زمانی است که قیامت برای مردم بپا شود و اجل مسمی قیامت است وَ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ (و شاید که شما تعقل کنید)یعنی خداوند شما را به

ص :298

جهت اغراض یاد شده آفریده تا شما تفکر کرده و تعقل کنید دربارۀ آن چه از نعمتهای گوناگون بر شما ارزانی داشته است و از شما خواسته و اراده کرده که در عبادت خداوند اخلاص کنید هُوَ الَّذِی یُحْیِی وَ یُمِیتُ (اوست آن که زنده می کند و می میراند)یعنی آن خدایی که شما را با این اوصاف از خاک آفرید همان است که شما را زنده می کند و می میراند،پس اول شما از خاک و آخر شما به سوی خاک می باشد فَإِذٰا قَضیٰ أَمْراً فَإِنَّمٰا یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ (پس چون حکم کند به چیزی پس همانا گوید بر آن بوده باش پس می باشد)یعنی خداوند این کار را بدون عذر و ممانعت انجام می دهد و این معنی به منزلۀ این جمله است،(باش پس باشد)چون خداوند چیز معدوم را که نبودن است به تکون و بودن مورد خطاب قرار می دهد أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ یُجٰادِلُونَ فِی آیٰاتِ اللّٰهِ (آیا نمی بینی آنان را که در آیات خداوند جدال می کنند)یعنی مشرکان را که در باطل کردن و دفع حجتهای خداوند مخاصمه و دشمنی می کنند أَنّٰی یُصْرَفُونَ (کجا برگردانده شوند)یعنی چگونه و از کجا از راه راست بسوی گمراهی منقلب می شوند،و اگر ایشان در آیات خداوند با تفکر و نظر در صحت آنها مخاصمه می کردند باین حد مورد سرزنش خداوند قرار نمی گرفتند سپس خداوند به وصف حال ایشان پرداخته و می گوید:

اَلَّذِینَ کَذَّبُوا بِالْکِتٰابِ

(آنان که تکذیب کردند کتاب را)یعنی قرآن را و منکر آن شدند وَ بِمٰا أَرْسَلْنٰا بِهِ رُسُلَنٰا (و آن را که فرستادیم به آن رسولان خود را)یعنی و آنان که تکذیب کردند آن چه که از شرایع و کتب به آن فرستادیم رسولان خود را پیش از تو فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ (پس زود باشد بدانند)عاقبت کار خود را هنگامی که

ص :299

روی آورد به ایشان گناه آنچه که منکر شده و نازل شود عقاب آنچه که مرتکب شده اند پس خواهند فهمید آنچه که دعوت کردی حق بوده و آنچه آنان مرتکب شدند گمراهی و فساد بوده است .

ص :300

[سوره غافر (40): آیات 71 تا 75]

اشاره

إِذِ اَلْأَغْلاٰلُ فِی أَعْنٰاقِهِمْ وَ اَلسَّلاٰسِلُ یُسْحَبُونَ (71) فِی اَلْحَمِیمِ ثُمَّ فِی اَلنّٰارِ یُسْجَرُونَ (72) ثُمَّ قِیلَ لَهُمْ أَیْنَ مٰا کُنْتُمْ تُشْرِکُونَ (73) مِنْ دُونِ اَللّٰهِ قٰالُوا ضَلُّوا عَنّٰا بَلْ لَمْ نَکُنْ نَدْعُوا مِنْ قَبْلُ شَیْئاً کَذٰلِکَ یُضِلُّ اَللّٰهُ اَلْکٰافِرِینَ (74) ذٰلِکُمْ بِمٰا کُنْتُمْ تَفْرَحُونَ فِی اَلْأَرْضِ بِغَیْرِ اَلْحَقِّ وَ بِمٰا کُنْتُمْ تَمْرَحُونَ (75)

ترجمه:

هنگامی که غلها در گردنهاشان باشد و زنجیرها کشیده شوند.در آب سوزان،سپس در آتش افکنده شوند.سپس گفته می شود بر ایشان کجاست آنچه شرک می ورزیدید.به غیر از خداوند،گویند گم شدند از ما،بلکه نبودیم بخوانیم از پیش چیزی را،اینچنین گمراه می کند خداوند کافران را.این بدانجهت است که شما بودید شادمانی می کردید در زمین بدون حق و به آنچه بودید می بالیدید.

قرائت:

سلاسل-«ابن مسعود»و«ابن عباس»این لفظ را به فتح(لام)خوانده اند «ابن جنی»گوید:تقدیر آیه چنین است که:(اذ الاغلال فی اعناقهم و یسبحون السلاسل زمانی که غلها در گردنهاشان باشد و بکشند زنجیرها را)پس جملۀ(یسحبون السلاسل)با فعل و فاعل عطف به جملۀ (إِذِ الْأَغْلاٰلُ فِی أَعْنٰاقِهِمْ) با مبتداء و خبر می باشد.

ص :301

لغت:

اغلال-این کلمه جمع(غل)است و آن طوقی است که به جهت ذلت و شکنجه در گردن افکنده می شود و اصل کلمۀ(غل)به معنی دخول است، گفته می شود:(انغل العنق فی الشیء غلّ شد گردن در چیزی)زمانی که داخل در آن چیز شود،و(غلول)به معنی خیانت است،زیرا خیانت مانند(غل)است که در گردن صاحبش قرار می گیرد.

سلاسل-این کلمه جمع(سلسله)و آن حلقه های به رشته در آمده ای است که در جهت طول استمرار دارد و معادل لفظ فارسی آن(زنجیر)است.

یسبحون-اصل کلمۀ(سحب)به معنی کشیدن بر زمین است.

یسجرون-اصل کلمۀ(سجر)به معنی افکندن هیزم در آتش بزرگی چون تنور می باشد که با آتشگیره افکنده می شود.

یفرحون-کلمۀ(فرح)به معنی شادی است.

یمرحون-کلمۀ(مرح)به معنی شدت شادمانی است.گویند:(فرس مروح)یعنی اسب با نشاط و شادمان.

اعراب:

یسحبون-این کلمه محلا منصوب بوده چون(حال)است و تقدیر چنین است(مسحوبین علی النار مسجونین فیها در حالی که افکنده شوند به آتش و مسجون و زندانی باشند در آن) إِذِ الْأَغْلاٰلُ -عامل در این کلمه (فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ) است اگر در(یعلمون) توقف نکنیم و در(سلاسل)وقف کنیم.ولی اگر در(یعلمون)توقف کنیم عامل در (إِذِ الْأَغْلاٰلُ) کلمۀ(یسبحون)خواهد بود.

تفسیر:

إِذِ الْأَغْلاٰلُ فِی أَعْنٰاقِهِمْ

(زمانی که غلها در گردنهاشان باشد)یعنی گناه کار خود را زمانی خواهند فهمید که غلها در گردنهای ایشان باشد.

ص :302

وَ السَّلاٰسِلُ یُسْحَبُونَ فِی الْحَمِیمِ

(و زنجیرها،کشیده شوند در آب سوزان) یعنی کشیده شوند در آب گرمی که به انتهای حرارت رسیده است.

ثُمَّ فِی النّٰارِ یُسْجَرُونَ

(سپس در آتش افکنده شوند) «مجاهد»گوید:یعنی آنان هیزم و آتشگیرۀ آتش شوند که آتش به آنان افروخته گردد.

ثُمَّ قِیلَ لَهُمْ

(سپس گفته شود بر ایشان)یعنی به کافران هنگام داخل شدن به آتش از راه سرزنش گفته می شود:

أَیْنَ مٰا کُنْتُمْ تُشْرِکُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ

(کجاست آنکه بودید شرک می ورزیدید به غیر از خداوند)یعنی کجاست آنچه گمان می کردید سود و زیان دهد از بتهایی که عبادت می کردید.

قٰالُوا ضَلُّوا عَنّٰا

(گویند گم شدند از ما)یعنی نابود و هلاک شدند و ما نمی توانیم آنها را ببینیم،سپس دنبالۀ سخن را ادامه داده و می گویند:

بَلْ لَمْ نَکُنْ نَدْعُوا مِنْ قَبْلُ شَیْئاً

(بلکه نبودیم بخوانیم از پیش چیزی را) و اینک به نظرهای مختلف در این آیه توجه کنید:

1-«جبائی»گوید:ما چیزی را نخواندیم که سزاوار عبادت باشد و از عبادت آن بهره مند شویم.

2-نبودیم چیزی را بخوانیم که سود یا زیان دهد و شنوا و بینا باشد.

3-«ابو مسلم»گوید:جملۀ فوق تأیید می شود به اینکه:ما به چیزی که رفع بی نیازی نکند و سودی ندهد می گوئیم:(این چیزی نیست)زیرا این که کافران می گویند: (ضَلُّوا عَنّٰا گم شدند از ما)اعتراف است که ایشان بتها را عبادت می کردند و با جملۀ فوق می خواهند ترک قبیح از خود بکنند.

4-برخی گفته اند:ضایع شد عبادتهایی که برای بتها می کردیم،پس ما با عبادت کردن آنها چیزی را انجام ندادیم،چنان که شخص پشیمان و با حسرت می گوید:من چیزی را انجام ندادم.

ص :303

کَذٰلِکَ یُضِلُّ اللّٰهُ الْکٰافِرِینَ

(این چنین خداوند گمراه می کند کافران را) یعنی هم چنان که خداوند اعمال این گروه را گمراه کرده و آرزوهای ایشان را نقش بر آب فرمود،همین کار را نسبت به همۀ کافران انجام می دهد که از اعمال خود هیچ سودی نبرند.

«حسن»گفته منظور از(یضل الکافرین)این است که اعمال ایشان را باطل می کند.

و عده ای گفته اند که خداوند کافران را از راه بهشت و ثواب گمراه میکند آن چنان که ایشان را در بت پرستی گمراه گردانید به اینکه ایشان را از میل به منافع واقعی منصرف می کند.

ذٰلِکُمْ

(این)عذاب که بر شما نازل شده، بِمٰا کُنْتُمْ تَفْرَحُونَ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَ بِمٰا کُنْتُمْ تَمْرَحُونَ (بدانجهت که بودید شادی می کردید در زمین بدون حق و به آنچه بودید می بالیدید)در این آیه خداوند شادی و(فرح)را مقید به شادی در زمین کرده ولی(مرح) و بالیدن را مطلق ذکر کرده است چون(فرح)و شادی گاهی نیکو و ممدوح بوده و گاهی باطل می باشد ولی(مرح)و بالدین مطلقا باطل است و مقصود چنین است:خداوند آنچه را که نسبت بشما انجام داده به جهت پاداش شادی ناحق شما است در حالی که پیامبران و اولیای حق دچار گرفتاری بوده اند و به خاطر این بوده که شما به خود بالیده و ناشکری و ناسازگاری می کردید .

ص :304

[سوره غافر (40): آیات 76 تا 80]

اشاره

اُدْخُلُوا أَبْوٰابَ جَهَنَّمَ خٰالِدِینَ فِیهٰا فَبِئْسَ مَثْوَی اَلْمُتَکَبِّرِینَ (76) فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اَللّٰهِ حَقٌّ فَإِمّٰا نُرِیَنَّکَ بَعْضَ اَلَّذِی نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّیَنَّکَ فَإِلَیْنٰا یُرْجَعُونَ (77) وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا رُسُلاً مِنْ قَبْلِکَ مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنٰا عَلَیْکَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَیْکَ وَ مٰا کٰانَ لِرَسُولٍ أَنْ یَأْتِیَ بِآیَهٍ إِلاّٰ بِإِذْنِ اَللّٰهِ فَإِذٰا جٰاءَ أَمْرُ اَللّٰهِ قُضِیَ بِالْحَقِّ وَ خَسِرَ هُنٰالِکَ اَلْمُبْطِلُونَ (78) اَللّٰهُ اَلَّذِی جَعَلَ لَکُمُ اَلْأَنْعٰامَ لِتَرْکَبُوا مِنْهٰا وَ مِنْهٰا تَأْکُلُونَ (79) وَ لَکُمْ فِیهٰا مَنٰافِعُ وَ لِتَبْلُغُوا عَلَیْهٰا حٰاجَهً فِی صُدُورِکُمْ وَ عَلَیْهٰا وَ عَلَی اَلْفُلْکِ تُحْمَلُونَ (80)

ترجمه:

داخل شوید دربهای دوزخ را جاویدانید در آن پس چه بد است جایگاه متکبران.پس شکیبایی کن همانا وعدۀ خداوند حق است پس یا نشان می دهیم بر تو برخی که وعده دادیم ایشان را یا میمیرانیم تو را پس به سوی ما بازگردانده می شوند.و به حقیقت فرستادیم رسولانی پیش از تو،از آنها داستان بعضی

ص :305

را بر تو گفتیم و داستان بعضی را نگفتیم بر تو،و نیست بر رسولی این که بیاورد آیه ای را مگر به اذن خداوند،پس چون آمد امر خدا حکم شود به حق و زیان برد در این هنگام تبهکاران.خداوند است آنکه قرار داد برای شما چهار پایان را تا برخی را سوار شده و از برخی بخورید.و برای شماست در آنها منفعت- هایی و تا برسید به آنها نیازی را که در سینه هاتان است و بر آنها و بر کشتیها سوار شوید.

تفسیر:

اشاره

و اکنون خداوند به بیان حال کافران پرداخته و می فرماید:

اُدْخُلُوا أَبْوٰابَ جَهَنَّمَ

(داخل شوید از درهای جهنم)که آن هفت عدد است خٰالِدِینَ فِیهٰا (جاودانان در آن)یعنی ابدی در آن بوده و انتهایی بر مصیبت شما و پایانی برای شکنجۀ شما نمی باشد.

برخی گفته اند:اینکه بر جهنم خداوند درهایی را ذکر کرده چنان که برای آن درکاتی را قرار داده برای تشبیه کردن است به آنچه که انسان در دنیا از وجود طبقات و گودالهای زیرزمینی و زندانها در ذهن خود تصور می کند که به این صورت هول و بزرگی شکنجه برای او مجسم می گردد.

فَبِئْسَ مَثْوَی الْمُتَکَبِّرِینَ

(پس چه بد است جایگاه کبر ورزان)یعنی چه بد است مقام آنان که از عبادت خداوند متعال تکبر کرده و از فرمانبری او سرپیچی کردند.

اگر پرسش شود که چرا(بئس بد است)دربارۀ جایگاه متکبران بکار رفته با اینکه مناسب برای ایشان میباشد!در جواب گفته می شود که خود جایگاه ذاتا مورد نفرت است آن چنان که عقل از کار زشت طبعا تنفر و انزجار می کند، بدینجهت بکار بردن اسم(بئس)در این مورد نیکو می باشد.و اکنون خداوند به پیغمبرش دستور می دهد:

ص :306

فَاصْبِرْ

(صبر کن)ای محمد بر آزاری که قومت بر تو روا می دارند و تو را تکذیب می کنند،یعنی ثابت قدم باش در راه حق.و در اینجا بجای ثبات صبر به کار رفته چون ثابت ماندن در چیزی مانند چشیدن تلخی است و لذا اهل بهشت را به صبر وصف نکرده است اگر چه به ثبات وصف کند و لکن اهل بهشت را به حلم وصف می کنند زیرا که آن،مدحی می باشد که در آن نقصی وجود ندارد.

إِنَّ وَعْدَ اللّٰهِ حَقٌّ

(همانا وعدۀ خداوند حق است)یعنی آنچه خداوند از ثواب بهشت در مقابل صبر،به مؤمنان وعده داده حق بوده و شکی در آن نیست بلکه موجودیت آن حتمی می باشد.

برخی گفته:اینکه خداوند وعدۀ نصرت و یاری از پیامبران و انتقام از دشمنان ایشان را داده و حق بوده و خلافی در آن نخواهد بود.

فَإِمّٰا نُرِیَنَّکَ بَعْضَ الَّذِی نَعِدُهُمْ

(پس یا نشان دهیم بر تو برخی آنچه را که وعده داده ایم ایشان را)از عذاب در زندگانی تو.

اینکه خداوند برخی از آنچه را وعده داده نشان می دهد و همۀ آن را نشان نمی دهد بدینجهت است که عذاب دنیا برخی از عذابی می باشد که مردم کافر استحقاق دارند.

أَوْ نَتَوَفَّیَنَّکَ

(یا تو را میمیرانیم)پیش از آنکه این عذاب به ایشان نازل شود.

فَإِلَیْنٰا یُرْجَعُونَ

(پس به سوی ما بازگردانده می شوند)در روز قیامت و ما انجام می دهیم به ایشان عذاب و شکنجه ای که مستحق می باشند و فراموش نمی کنیم.

سپس خداوند در تسلیت و تسکین پیغمبر(ص)می گوید:

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا رُسُلاً مِنْ قَبْلِکَ

(و به حقیقت فرستادیم رسولانی پیش از تو) ای محمد مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنٰا عَلَیْکَ (قصۀ برخی از آنان را بر تو گفتیم)از سرگذشت و

ص :307

داستانشان.

وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَیْکَ

(و قصۀ برخی از ایشان را نگفتیم)و برخی گفته اند مقصود این است که:ذکر بعضی از ایشان را بر تو خوانده و ذکر بعض دیگر را نخوانده ایم.

از علی علیه السلام نقل شده که خداوند پیامبری را مبعوث کرد که سیاه بوده و داستان آن به ما نرسیده است.

شمارۀ پیامبران:

روایات و اخبار در عدد انبیاء مختلف است،در بعضی از آنها عدد پیامبران صد و بیست هزار آمده و در بعض دیگر هشت هزار گفته شده که چهار هزار از«بنی اسرائیل»و چهار هزار نفر دیگر از اقوام دیگر می باشد.

وَ مٰا کٰانَ لِرَسُولٍ أَنْ یَأْتِیَ بِآیَهٍ

(و نیست برای رسولی که بیاورد آیتی را) یعنی معجزه و دلالتی را إِلاّٰ بِإِذْنِ اللّٰهِ (مگر به اذن خداوند)و امر او،مقصود این است که:

آوردن معجزه به دست پیامبر به صورت مستقل نیست بلکه به دست خداوند است که بر طبق مصلحت می آورد.

فَإِذٰا جٰاءَ أَمْرُ اللّٰهِ

(پس زمانی که بیاید امر خداوند)و آن قیامت است.

قُضِیَ بِالْحَقِّ

(حکم به حق شود)میان مسلمانان و کافران و نیکان و فاجران.

وَ خَسِرَ هُنٰالِکَ

(و زیان برد در این هنگام)یعنی در قیامت.

اَلْمُبْطِلُونَ

(افراد باطل)زیرا که با از دست دادن بهشت و داخل شدن در جهنم زیان می برند و این همان زیان آشکار است.و مبطل،صاحب باطل است.

و اینک خداوند به شمارۀ نعمتهای خود پرداخته و بیان می دارد:

اَللّٰهُ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَنْعٰامَ

(خداوند است آنکه قرار داد برای شما

ص :308

چهار پایان را)از شتر و گاو و گوسفند.

لِتَرْکَبُوا مِنْهٰا

(به بعضی از آنها سوار شوید)تا از سوار شدن استفاده برید.

وَ مِنْهٰا تَأْکُلُونَ

(و بعضی از آنها را بخورید)یعنی برخی از آنها چون شتر و گاو برای خوردن و سوار شدن است و بعض دیگر چون گوسفندان برای خوردن است.

برخی گفته اند مراد از انعام و چهار پایان در این مورد عبارت از شتران است زیرا که اکثرا طبق عادت بر آنها مردم سوار شده و حمل می کنند.

(لام)در(لترکبوا)لام غرض است،و چون خداوند این چهارپایان را آفرید و اراده کرد خلق او از آنها نفع برند و مسلما خداوند ارادۀ قبیح و مباه نمی کند،پس ناچار اراده کرده که مردم از چهار پایان به خاطر قرب و طاعت خداوند انتفاع و استفاده ببرند.

وَ لَکُمْ فِیهٰا مَنٰافِعُ

(و برای شما در آنها سودهایی است)یعنی از شیر و پشم و موی آنها می توانید استفاده کنید.

وَ لِتَبْلُغُوا عَلَیْهٰا حٰاجَهً فِی صُدُورِکُمْ

(و تا برسید به آنها حاجتی را که در سینه هاتان دارید)به اینکه سوار شده به مناطقی که مورد حاجت می باشد برسید.

وَ عَلَیْهٰا

(و بر آنها)یعنی بر چهارپایان که در اینجا منظور شتران است.

وَ عَلَی الْفُلْکِ

(و بر کشتی ها) تُحْمَلُونَ (سوار شوید)یعنی در خشکی با شتر و در دریا با کشتی مسافرت کنید،پس خداوند چون می دانست که ما در خشکی و دریا احتیاج به مسافرت پیدا خواهیم کرد لذا مرکبی برای خشکی و مرکبی برای آب برای ما خلق کرد.

ص :309

[سوره غافر (40): آیات 81 تا 85]

اشاره

وَ یُرِیکُمْ آیٰاتِهِ فَأَیَّ آیٰاتِ اَللّٰهِ تُنْکِرُونَ (81) أَ فَلَمْ یَسِیرُوا فِی اَلْأَرْضِ فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کٰانَ عٰاقِبَهُ اَلَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ کٰانُوا أَکْثَرَ مِنْهُمْ وَ أَشَدَّ قُوَّهً وَ آثٰاراً فِی اَلْأَرْضِ فَمٰا أَغْنیٰ عَنْهُمْ مٰا کٰانُوا یَکْسِبُونَ (82) فَلَمّٰا جٰاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّنٰاتِ فَرِحُوا بِمٰا عِنْدَهُمْ مِنَ اَلْعِلْمِ وَ حٰاقَ بِهِمْ مٰا کٰانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ (83) فَلَمّٰا رَأَوْا بَأْسَنٰا قٰالُوا آمَنّٰا بِاللّٰهِ وَحْدَهُ وَ کَفَرْنٰا بِمٰا کُنّٰا بِهِ مُشْرِکِینَ (84) فَلَمْ یَکُ یَنْفَعُهُمْ إِیمٰانُهُمْ لَمّٰا رَأَوْا بَأْسَنٰا سُنَّتَ اَللّٰهِ اَلَّتِی قَدْ خَلَتْ فِی عِبٰادِهِ وَ خَسِرَ هُنٰالِکَ اَلْکٰافِرُونَ (85)

ترجمه:

و نشان می دهد شما را آیت های خود را،پس کدامین آیتهای خداوند را منکر شوید.آیا ایشان نگردیدند در زمین پس بنگرند چگونه بود سرانجام آنان که بودند پیش از ایشان،بودند زیادتر از ایشان از نظر نیرو و آثار در زمین،پس بی نیاز نکرد ایشان را آنچه که بودند کسب می کردند.پس چون آمد ایشان را رسولان ما با بینه ها شادی کردند به آنچه از دانش پیش ایشان بود و احاطه کرد به ایشان آنچه بودند مسخره می کردند.پس چون دیدند سختی ما را،گفتند ایمان آوردیم تنها به خداوند و

ص :310

و کافر شدیم به آنچه که بودیم شرک ورزان.پس نیست که سودی دهد ایشان را ایمانشان زمانی که ببینند سختی ما را،سنت خداست که به حقیقت در میان بندگانش گذشت و زیان کردند در آنجا کافران.

تفسیر:

و اکنون خداوند به کافرانی که آیات خدا را و ادله ای که بر توحیدش دلالت می کند انکار کردند خطاب کرده و می فرماید:

وَ یُرِیکُمْ آیٰاتِهِ

(و نشان می دهد آیات خود را)یعنی حجتهای خود را به شما آموخته و آنها را معرفی می کند و از این آیتها هلاک شدن امتهای گذشته است و آیت در آنها به این است که ایشان پس از قرار گرفتن در نعمتها با کفر و انکار خود در نقمت و بدبختی قرار گرفتند.

و یکی از آنها آفرینش چهار پایان است که قبلا به آنها اشاره شد و توجیه آیت بودن در آنها به این جهت است که آنها برای منافع مردم رام و مسخر شده اند تا در استفاده های گوناگون مردم به کار روند و این حقیقت اقتضاء دارد که قرار دهندۀ آن توانا باشد و با تدبیر خود جهان را بگرداند.

فَأَیَّ آیٰاتِ اللّٰهِ تُنْکِرُونَ

(پس کدامین آیات خدا را منکر می شوید)این سخن سرزنش میکند آنان را که ستیزه و انکار میکنند آیات خداوند را.باید گفت انکار آیات خداوند به چند گونه است:

1-اصلا آیات را انکار کند.

2-دلالت این آیات را بر درستی دلالت آنها بر آنچه که باید دلالت کنند انکار کند.

پس اختلاف در سه جهت است:اول در درست بودن آیات.دوم در دلالت آنها سوم در هر دو آنها.

دفع آیه از طرف جاهلان با وجود اشتباه و قوت آیت و ضعف اشتباه به چند جهت می باشد:

ص :311

اول در اثر پیروی کردن از هوای نفس و داخل شدن شبهه است که موجب پوشیده شدن حجت شده و از میان رفتن ارزش آن پیش انسان می باشد.

دوم به جهت تقلید کردن است از آن که دقت و نظر در امور را ترک کند.

سوم بخاطر سابقه داشتن اعتقاد فاسد ناشی از اشتباه می باشد که مانع از تجدید نظر بر اساس فکر و علم است.

سپس خداوند آنان را متنبه ساخته و فرمود:

أَ فَلَمْ یَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ

(آیا سیر نکردند در زمین)که در جنبه ها و مناطق آن گذر کنند.

فَیَنْظُرُوا کَیْفَ کٰانَ عٰاقِبَهُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ کٰانُوا أَکْثَرَ مِنْهُمْ

(پس بنگرید چگونه بود سرانجام آنان که بودند پیش از ایشان،بودند بیشتر از ایشان)از نظر عدد.

وَ أَشَدَّ قُوَّهً

(و شدیدتر از نظر قوه)یعنی از نظر نیرو عظیمتر و بزرگتر بودند.

وَ آثٰاراً فِی الْأَرْضِ

(و از نظر آثار در زمین)که دارای بناهای عظیم و کاخهای باشکوهی بودند.

«مجاهد»گفته:روی بزرگی هیکل و بدنشان چون روی زمین راه می رفتند آثاری از خود به جای می گذاشتند.این گروه چون معصیت خدا را کرده و باو کافر شدند و رسولان او را تکذیب کردند،خداوند نیز ایشان را هلاک کرده و در مقابل عذاب مستأصل کرد.

فَمٰا أَغْنیٰ عَنْهُمْ مٰا کٰانُوا یَکْسِبُونَ

(پس بی نیاز نکرد از ایشان آنچه که بودند کسب می کردند)یعنی آنچه که کسب کردند از بناها و اموال،بی نیاز نکرد از ایشان چیزی از عذاب را.

برخی گفته اند:مقصود از این کلام(فما اغنی)به معنی(چه چیز) است که به این صورت می شود:(چه چیز از کسب آنان بی نیاز کرد ایشان را)

ص :312

پس محل(ما)اول منصوب و محل(ما)دوم مرفوع می باشد.

سپس خداوند می گوید:

فَلَمّٰا جٰاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّنٰاتِ

(پس چون آمد به آنان رسولان ایشان با بینه ها)یعنی زمانی که آمد به این کافران رسولان و پیامبرانشان که دعوت می- کرد ایشان را به توحید خداوند و اخلاص عبادت برای خداوند با حجتها و آیات...

در این کلام محذوفی در نظر گرفته شده که چنین می شود:چون آمد به ایشان پیامبرانشان با بینه ها پس منکر شدند دلالت آنها را و منکر شدند وعده ای که خدا به رسولان خود داده بود به این که امت آنان را هلاک کرده و قوم آنان را نجات دهد.

فَرِحُوا بِمٰا عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ

(پس شادی کردند به آنچه که از دانش در نزد ایشان بود.

«جبائی»گفته:رسولان شادی کردند به آنچه که از علم در نزدشان بود.و عده ای گفته اند:کافران شادی کردند به آنچه که از علم پیش ایشان بود،در حالی که آن جهل بود در حقیقت،زیرا ایشان می گفتند که ما از پیامبران داناتریم،مبعوث نشده و معذب نخواهیم شد و گمان و اعتقاد داشتند که این چنین فکری علم است،پس خداوند نیز طبق اعتقاد خود آنان نسبت به ایشان لفظ علم را اطلاق کرده است اگر چه در حقیقت علم نیست،چنان که لفظ(حجت) را به سخن باطل اطلاق می کنند و می گویند(حجت داحضه دلیل باطل)و نیز خداوند می گوید: (ذُقْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْکَرِیمُ) ،«بچش که تویی همانا آن مهتر گرامی-دخان-49»یعنی در نزد خودت و یا در نزد قومت مهتر و گرامی هستی.و این سخن از«حسن و مجاهد»است.

«ضحاک»گوید:منظور این است که:شادی کردند به شرکی که به آن اعتقاد داشته و به آن اعجاب کرده و گمان می کردند که آن علم است،در حالی که

ص :313

جهل و کفر بوده و گفته که منظور از(فرح)شدت اعجاب و گردن فرازی است.

وَ حٰاقَ بِهِمْ مٰا کٰانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ

(و احاطه کرد به ایشان آنچه که مسخره می کردند)یعنی جزا و پاداش به مسخره گرفتن رسولان که عذاب و هلاکت باشد بر ایشان نازل شد.

فَلَمّٰا رَأَوْا بَأْسَنٰا

(و چون دیدند سختی ما را)یعنی عذاب ما را که بایشان نازل شد.

قٰالُوا آمَنّٰا بِاللّٰهِ وَحْدَهُ وَ کَفَرْنٰا بِمٰا کُنّٰا بِهِ مُشْرِکِینَ

(گویند ایمان آوردیم به خداوند،تنها،و کافر شدیم به آنچه که بودیم شرک ورزان)یعنی کافر شدیم به اوثان و بتها.

فَلَمْ یَکُ یَنْفَعُهُمْ إِیمٰانُهُمْ لَمّٰا رَأَوْا بَأْسَنٰا

(پس نبود که نفع دهد ایشان را ایمانشان چون دیدند سختی ما را)یعنی هنگام دیدن بأس و عذاب خداوند، زیرا در این هنگام پناهندگان می باشند و کار پناهنده،مستحق مدح و ستایش نخواهد بود.

سُنَّتَ اللّٰهِ الَّتِی قَدْ خَلَتْ فِی عِبٰادِهِ

(سنت خداست که گذشته است در میان بندگانش) لفظ(سنت)منصوب است چون مصدر بوده و چنین است که:خداوند سنت قرار داده و این سنت و روش را در امتهای گذشته همگی زیرا سودی نمی- دهد ایمانشان زمانی که ببینند عذاب را و مراد از سنت در اینجا طریقۀ مستمره ای از فعل خداوند است که نسبت به دشمنان انعطاف ناپذیر و منکر خود انجام می دهد.

وَ خَسِرَ هُنٰالِکَ الْکٰافِرُونَ

(و زیان برد در آنجا کافران)به اینکه داخل آتش شده و ثواب را و بهشت را از دست می دهند.

ص :314

بسمه تعالی

فهرست جلد بیست و یکم ترجمه تفسیر مجمع البیان

عنوان صفحه سوره صافات آیات 82-71 3 تفسیر آیات فوق 7-4 آیات 100-83 8 ترجمه و قرائت آیات فوق 9 شرح لغات آیات فوق 10 تفسیر آیات فوق و فرازی از سرگذشت ابراهیم(ع)19-11 آیات 113-101 20 ترجمه آیات فوق و قرائت و شرح لغات آنها 22-21 ذبح عظیم 23 خواب پیامبران حجت است 24 ذبح و ذبیح 26 استدلال به نسخ 28 ذبح چه چیز بوده است 29 ذبح عظیم 30 قصه ابراهیم و ذبح 35-31 آیات 122-114 و ترجمه و شرح لغات آنها 36 تفسیر آیات فوق 38-37 آیات 132-123 و ترجمه و قرائت آنها 39 قصه الیاس 43-40 آیات 148-123 و ترجمه و قرائت و شرح لغات آنها 45-44

ص :315

تفسیر آیات فوق و سخنی از لوط و یونس 46 انگیزه یادآوری از پیامبران 50-47 آیات 160-149 و ترجمه آنها 51 قرائت آیات فوق 52 تفسیر آیات فوق 55-53 آیات 170-161 و ترجمه و قرائت و شرح لغات آنها 56 تفسیر آیات فوق 59-57 آیات 182-171 و ترجمه آنها 60 تفسیر آیات فوق 64-61 سوره ص عدد آیات و فضیلت سوره 65 آیات 5-1 و ترجمه و قرائت آنها 66 شرح لغات و اعراب آیات فوق 67 شأن نزول 68 تفسیر آیات فوق 71-69 آیات 10-6 و ترجمه و شرح لغات آنها 72 تفسیر آیات فوق 75-73 آیات 15-11 و ترجمه و قرائت و اعراب و شرح لغات آنها 76 تفسیر آیات فوق 79-77 آیات 20-16 و ترجمه و شرح لغات آنها 80 تفسیر آیات فوق 83-81 آیات 25-21 84 ترجمه و قرائت آیات فوق 85 شرح لغات آیات فوق 86

ص :316

تفسیر آیات فوق 89-87 سخنان نادرست درباره داود و اوریا 90 داستانی ناپسند درباره داود 91 داود در بیان علی(ع) 92 آیات 28-26 و ترجمه آنها 93 قرائت و شرح لغات و تفسیر آیات فوق 96-94 آیات 40-29 و ترجمه و شرح لغات آنها 98-97 تفسیر آیات فوق و سلیمان سان می بیند 101-99 داستان سلیمان در بیان علی(ع) 102 داستان تخت و لاشه 103 سخنان ناشایست درباره سلیمان(ع)104 نقدی از داستانهای گذشته و دنباله تفسیر آیات فوق 109-105 آیات 44-41 و ترجمه و اعراب و شرح لغات آنها 110 یادی از ایوب(ع)و دنباله تفسیر آیات فوق 114-111 آیات 54-45 و ترجمه و قرائت آنها 116-115 تفسیر آیات فوق 120-117 آیات 61-55 و ترجمه و قرائت و شرح لغات آنها 122-121 تفسیر آیات فوق 125-123 آیات 70-62 و ترجمه و قرائت آنها 127-126 تفسیر آیات فوق 130-128 آیات 83-70 و ترجمه آنها 135-131 تفسیر آیات فوق 134-133 آیات 88-84 و ترجمه و قرائت آنها 135 تفسیر آیات فوق 137-136

ص :317

سوره زمر محل نزول و فضیلت سوره 138 آیات 5-1 و ترجمه و شرح لغات و اعراب آنها 140-139 تفسیر آیات فوق 144-141 آیات 10-6 و ترجمه و قرائت و شرح لغات آنها 147-145 تفسیر آیات فوق 154-148 آیات-20-11 و ترجمه آنها 156-155 شرح لغات و تفسیر آیات فوق 162-157 آیات 24-21 و ترجمه و شرح لغات آنها 164-16 اعراب و تفسیر آیات فوق 169-165 نظم آیات فوق 170 آیات 31-25 و ترجمه آنها 171 قرائت و اعراب و تفسیر آیات فوق 175-172 آیات 34-32 و ترجمه و اعراب آنها 176 تفسیر آیات فوق 178-177 آیات 40-35 و ترجمه آنها 179 قرائت و تفسیر آیات فوق 183-180 آیات 45-41 و ترجمه و قرائت و شرح لغات و تفسیر آنها 189-184 آیات 50-46 و ترجمه آنها 190 تفسیر آیات فوق 194-191 آیات 55-51 و ترجمه آنها 195 تفسیر آیات فوق 196 مغفرت کلی و دنباله تفسیر آیات فوق 199-197 آیات 60-56 و ترجمه و قرائت و شرح لغات آنها 201-200

ص :318

تفسیر آیات فوق 203-202 بحث ادبی و تفسیر دنباله آیات فوق 204 تکذیب امام(ع)205 آیات 66-61 و ترجمه آنها 206 قرائت و تفسیر آیات فوق 209-207 آیات 70-67 و ترجمه و اعراب آنها 210 تفسیر آیات فوق و زمین در قبضه خداست 211 آسمانها پیچیده دست قدرت اوست 212 صور دمیده می شود 213 دنباله تفسیر آیات فوق 216-214 آیات 75-71 217 ترجمه و قرائت و شرح لغات آیات فوق 218 تفسیر آیات فوق 223-219 سوره مومن مکان نزول و فضیلت سوره و عدد آیات 225-224 آیات 5-1 و ترجمه آنها 226 قرائت و شرح لغات و اعراب و تفسیر آیات فوق 231-227 آیات 10-6 و ترجمه آنها 232 قرائت و تفسیر آیات فوق 237-236 آیات 17-11 و ترجمه و قرائت و تفسیر آنها 238 دوباره مرگ و زندگی 240-239 دنباله تفسیر آیات فوق 242-241 معنی روح و دنباله تفسیر آیات فوق 245-243 آیات 20-18 و ترجمه و قرائت آنها 246

ص :319

اعراب و تفسیر آیات فوق 249-247 آیات 25-21 و ترجمه آنها 250 قرائت و تفسیر آیات فوق 251 فرازی از داستان موسی(ع)253-252 آیات 30-26 254 ترجمه و قرائت آیات فوق 255 فرازی از داستان موسی و دنباله تفسیر آیات فوق 256 حدیث تقیه 257 مومن آل فرعون 261-258 آیات 35-31 و ترجمه و قرائت و شرح لغات آنها 263-262 تفسیر آیات فوق 266-264 آیات 40-36 و ترجمه و قرائت و شرح لغات آنها 267 تفسیر آیات فوق 271-268 آیات 46-41 و ترجمه آنها 272 تفسیر آیات فوق 275-273 چند حدیث و دنباله تفسیر آیات فوق 277-276 آیات 50-47 و ترجمه آنها 278 شرح لغات و تفسیر آیات فوق 281-279 آیات 55-51 و ترجمه و قرائت آنها 282 اعراب و تفسیر آیات فوق 286-283 آیات 60-56 و ترجمه آنها 287 قرائت و شأن نزول و تفسیر آیات فوق 291-288 آیات 65-61 و ترجمه آنها 292 تفسیر آیات فوق 295-293

ص :320

آیات 75-71 و ترجمه و قرائت آنها آیات 70-66 و ترجمه آنها 296 تفسیر آیات فوق 300-297 آیات 75-71 و ترجمه و قرائت آنها 301 شرح لغات و اعراب و تفسیر آیات فوق 304-302 آیات 80-76 و ترجمه آنها 305 تفسیر آیات فوق 307-306 شماره پیامبران و دنباله تفسیر آیات فوق 309-308 آیات 85-81 و ترجمه آنها 310 تفسیر آیات فوق 314-311 پایان

ص :321

درباره مركز

بسمه تعالی
هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ
آیا کسانى که مى‏دانند و کسانى که نمى‏دانند یکسانند ؟
سوره زمر/ 9

مقدمه:
موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان، از سال 1385 هـ .ش تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن فقیه امامی (قدس سره الشریف)، با فعالیت خالصانه و شبانه روزی گروهی از نخبگان و فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.

مرامنامه:
موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان در راستای تسهیل و تسریع دسترسی محققین به آثار و ابزار تحقیقاتی در حوزه علوم اسلامی، و با توجه به تعدد و پراکندگی مراکز فعال در این عرصه و منابع متعدد و صعب الوصول، و با نگاهی صرفا علمی و به دور از تعصبات و جریانات اجتماعی، سیاسی، قومی و فردی، بر مبنای اجرای طرحی در قالب « مدیریت آثار تولید شده و انتشار یافته از سوی تمامی مراکز شیعه» تلاش می نماید تا مجموعه ای غنی و سرشار از کتب و مقالات پژوهشی برای متخصصین، و مطالب و مباحثی راهگشا برای فرهیختگان و عموم طبقات مردمی به زبان های مختلف و با فرمت های گوناگون تولید و در فضای مجازی به صورت رایگان در اختیار علاقمندان قرار دهد.

اهداف:
1.بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام)
2.تقویت انگیزه عامه مردم بخصوص جوانان نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی
3.جایگزین کردن محتوای سودمند به جای مطالب بی محتوا در تلفن های همراه ، تبلت ها، رایانه ها و ...
4.سرویس دهی به محققین طلاب و دانشجو
5.گسترش فرهنگ عمومی مطالعه
6.زمینه سازی جهت تشویق انتشارات و مؤلفین برای دیجیتالی نمودن آثار خود.

سیاست ها:
1.عمل بر مبنای مجوز های قانونی
2.ارتباط با مراکز هم سو
3.پرهیز از موازی کاری
4.صرفا ارائه محتوای علمی
5.ذکر منابع نشر
بدیهی است مسئولیت تمامی آثار به عهده ی نویسنده ی آن می باشد .

فعالیت های موسسه :
1.چاپ و نشر کتاب، جزوه و ماهنامه
2.برگزاری مسابقات کتابخوانی
3.تولید نمایشگاه های مجازی: سه بعدی، پانوراما در اماکن مذهبی، گردشگری و...
4.تولید انیمیشن، بازی های رایانه ای و ...
5.ایجاد سایت اینترنتی قائمیه به آدرس: www.ghaemiyeh.com
6.تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و...
7.راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی
8.طراحی سیستم های حسابداری، رسانه ساز، موبایل ساز، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک، SMS و...
9.برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم (مجازی)
10.برگزاری دوره های تربیت مربی (مجازی)
11. تولید هزاران نرم افزار تحقیقاتی قابل اجرا در انواع رایانه، تبلت، تلفن همراه و... در 8 فرمت جهانی:
1.JAVA
2.ANDROID
3.EPUB
4.CHM
5.PDF
6.HTML
7.CHM
8.GHB
و 4 عدد مارکت با نام بازار کتاب قائمیه نسخه :
1.ANDROID
2.IOS
3.WINDOWS PHONE
4.WINDOWS
به سه زبان فارسی ، عربی و انگلیسی و قرار دادن بر روی وب سایت موسسه به صورت رایگان .
درپایان :
از مراکز و نهادهایی همچون دفاتر مراجع معظم تقلید و همچنین سازمان ها، نهادها، انتشارات، موسسات، مؤلفین و همه بزرگوارانی که ما را در دستیابی به این هدف یاری نموده و یا دیتا های خود را در اختیار ما قرار دادند تقدیر و تشکر می نماییم.

آدرس دفتر مرکزی:

اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109