ترجمه تفسیر مجمع البیان جلد 8

مشخصات کتاب

سرشناسه : طبرسی، فضل بن حسن، 468 - 548 ق.

عنوان و نام پدیدآور : ترجمه تفسیر مجمع البیان/ تالیف ابوعلی الفضل بن الحسن الطبرسی ؛ ترجمه و نگارش از احمد بهشتی ؛ تصحیح و تنظیم موسوی دامغانی.

مشخصات نشر : تهران : فراهانی ، 13 - .

مشخصات ظاهری : ج.

وضعیت فهرست نویسی : فهرستنویسی توصیفی

یادداشت : فهرستنویسی براساس جلد هفتم: 1352.

شناسه افزوده : بهشتی، احمد، 1314 -، مترجم

شناسه افزوده : موسوی دامغانی، محمد، مترجم

شماره کتابشناسی ملی : 1587907

ص :1

اشاره

ص :2

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ

سورۀ انعام

اشاره

ابن عباس می گوید:این سوره مکّی است،بجز شش آیۀ:آن از آیۀ «وَ مٰا قَدَرُوا اللّٰهَ حَقَّ قَدْرِهِ...» تا پایان سه آیه و از آیۀ: «قُلْ تَعٰالَوْا أَتْلُ مٰا حَرَّمَ رَبُّکُمْ عَلَیْکُمْ...» تا پایان سه آیه،این شش آیه،در مدینه نازل شده اند.

در روایت دیگر از وی نقل شده است که فقط سه آیۀ دوم در مدینه نازل شده است.

از ابیّ بن کعب و عکرمه و قتاده،نقل شده است که تمام سوره،شبی در مکه بر پیامبر گرامی اسلام نازل شد در حالی که هفتاد هزار ملک با صدای حمد و تسبیح،سوره را همراهی میکردند.پیامبر گفت:«سبحان اللّٰه العظیم»و به سجده افتاد.سپس کاتبان وحی را فرا خواند و همان شب سوره را نوشتند.

در این سوره،بیشتر روی سخن با مردم مشرک و تکذیب کنندگان قیامت است.

تعداد آیات

این سوره،از نظر کوفیان 165 و از نظر بصریان 166 و از نظر حجازیان 167 آیه است.(بموارد اختلاف،در جای خود اشاره خواهیم کرد)

فضیلت سوره

ابیّ بن کعب،از پیشوای عالیقدر اسلام،روایت کرده است که فرمود:

«سورۀ انعام یک جا بر من نازل شد،در حالی که 70 هزار فرشته با صدای حمد و تسبیح،سوره را همراهی میکردند.هر کس این سوره را بخواند،همین هفتاد هزار فرشته

ص :3

بعدد هر آیه ای یک شبانه روز بر او صلوات می فرستند» نیز جابر بن عبد اللّٰه انصاری روایت کرده است که حضرت رسول ص فرمود:

«هر کس سه آیۀ اول سورۀ انعام را،تا «وَ یَعْلَمُ مٰا تَکْسِبُونَ» بخواند،خداوند چهل هزار فرشته،موکل او می سازد که مثل عبادت ایشان را تا روز قیامت،برایش بنویسند و فرشته ای از آسمان هفتم با عصائی آهنین نازل میشود و هر گاه شیطان بخواهد در دلش وسوسه ای کند،با آن عصا بر سرش می کوبد...» عیاشی به اسناد خود از ابی بصیر روایت کرده است که امام صادق ع فرمود:

«سورۀ انعام،یک جا نازل شد و هفتاد هزار ملک،سوره را با تعظیم همراهی کردند، زیرا در هفتاد جای آن نام خداوند آمده است.اگر مردم میدانستند در قرائت آن چقدر فضیلت است،آن را ترک نمیکردند» سپس فرمود:

«هر که را بخداوند حاجتی است که میخواهد بر آورده شود،چهار رکعت نماز با فاتحه الکتاب و سورۀ انعام بخواند و بعد از آنکه از قرائت فارغ شد،بگوید:

یا کریم یا کریم یا کریم،یا عظیم یا عظیم یا عظیم،یا اعظم من کل عظیم یا سمیع الدعاء،یا من لا تغیره اللیالی و الایام.صل علی محمد و آل محمد.

و ارحم ضعفی و فقری و فاقتی و مسکنتی یا من رحم الشیخ یعقوب حین رد علیه یوسف قره عینه.یا من رحم ایوب بعد طول بلائه.یا من رحم محمداً و من الیتم آواه و نصره علی جبابره قریش و طواغیتها و امکنه منهم.یا مغیث یا مغیث یا مغیث.... بخدا قسم اگر این دعا را بخوانی و همۀ حوائج خود را از خدا بخواهی،بتو عطا می کند» علی بن ابراهیم نقل کرده است که حضرت رضا ع فرمود:

«سورۀ انعام،یک جا نازل شد و هفتاد هزار فرشته با صدای تسبیح و تهلیل و تکبیر سوره را همراهی کردند.هر کس این سوره را بخواند،فرشتگان تا روز قیامت،برایش تسبیح می کنند»

ص :4

ابو صالح نقل کرده است که ابن عباس می گفت:

«هر کس سوره انعام را هر شب بخواند،روز قیامت از مردمی است که ایمن هستند و آتش را هرگز به چشم خود نمی بیند»

تفسیر سوره

خداوند سورۀ مائده را به آیۀ «عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ» خاتمه داد.سورۀ انعام را هم با بیان خلقت آسمانها و زمین و...آغاز کرد که دلیل قدرت کامل اوست.می فرماید:

ص :5

[سوره الأنعام (6): آیات 1 تا 3]

اشاره

بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ . اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ اَلَّذِی خَلَقَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ وَ جَعَلَ اَلظُّلُمٰاتِ وَ اَلنُّورَ ثُمَّ اَلَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ (1) هُوَ اَلَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ طِینٍ ثُمَّ قَضیٰ أَجَلاً وَ أَجَلٌ مُسَمًّی عِنْدَهُ ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ (2) وَ هُوَ اَللّٰهُ فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ فِی اَلْأَرْضِ یَعْلَمُ سِرَّکُمْ وَ جَهْرَکُمْ وَ یَعْلَمُ مٰا تَکْسِبُونَ (3)

(1)

ترجمه

بنام خداوند رحمان و رحیم.ستایش خدای راست که آسمانها و زمین را آفرید و ظلمات و نور را پدید آورد.آن گاه کسانی که کافر شده اند،دیگری را با پروردگار خویش برابر میکنند.او کسی است که شما را از خاک آفرید،سپس مدتی مقرر کرد و مدتی معین نزد اوست.باز هم شما شک می کنید.

او کسی است که در آسمانها و زمین،معبود همگان است و به نهان و آشکار و کردار شما آگاه است.

ص :6


1- 1) -سورۀ انعام آیۀ 1 و 2 و 3 جزء 7 سورۀ 6

بیان آیۀ 1-2

اشاره
تعداد آیات

بنا بر تعداد عراقیان و شامیان دو آیه و بنا بر تعداد حجازیان سه آیه است.دستۀ اخیر «وَ جَعَلَ الظُّلُمٰاتِ وَ النُّورَ» را پایان آیۀ دو دانسته اند.

لغت

عدل:خلاف جور.

اجل:پایان مدت.اجل انسان،یعنی پایان عمرش امتراء:شک.بیان شبهه،بدون اینکه جوابی به آن داده شود.

مقصود

خداوند،این سوره را با ستایش خویش آغاز میکند،تا بمردم بفهماند که او سزاوار همه ستایش هاست،زیرا تمام نعمتهای اصلی و فرعی از اوست و صفات عالی به او اختصاص دارد.می فرماید:

اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِی خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ

:ستایش مخصوص خدایی است که آسمانها و زمین را با همۀ صنایع عجیب و حکمتهای بدیع آنها،اختراع کرده است.

برخی گویند:یعنی خدا را-که آفریدگار آسمانها و زمین است-ستایش کنید، بنا بر این منظور،امر است.علت اینکه امر را بصورت خبر آورده،این است که برای بیان مقصود،رساتر است،زیرا جامع دو مطلب است:یکی اینکه حمد مخصوص خداست.دیگر اینکه مردم وظیفه دارند خدا را حمد کنند.

ما در بارۀ معنای حمد و تفسیر آن،بقدر کافی،در سورۀ حمد گفتگو کرده ایم.

وَ جَعَلَ الظُّلُمٰاتِ وَ النُّورَ

:سدّی و جماعتی از مفسران گویند:منظور از آفرینش ظلمتها و نور،شب و روز است.قتاده گوید:منظور بهشت و جهنم است.

ص :7

علت اینکه«ظلمت»را پیش از«نور»آورده،این است که:نخست ظلمت، سپس نور را آفریده است.هم چنان که آفرینش آسمانها پیش از آفرینش زمین است.

اکنون تعجب می کند از کسانی که با اینهمه دلایل روشن بر یکتایی خدا، گرفتار شرک و بت پرستی شده اند: ثُمَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ :مردمی که کافر شده و منکر حقند،خدا را مساوی دیگران قرار داده،برای او شریک قرار می دهند.

آمدن کلمۀ«ثم»در آغاز جمله،به یک معنای لطیف اشاره دارد و آن این است که:از یک طرف روش مشرکین را مورد انکار قرار دهد و از طرف دیگر مؤمنین را از روش ایشان به تعجب در آورد.نظیر آن جملۀ «ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ» در آیۀ بعد است.دلیل این تعجب این است که مشرکین از یک سو اعتراف داشتند که تمام نعمتهای اصلی و فرعی از خدا است و او را خالق و رازق می شناختند و از سوی دیگر بر خلاف اعتقاد و اعتراف خود به پرستش سنگ و چوبهای بیجان و بی سود و زیان می پرداختند.

هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ طِینٍ ثُمَّ قَضیٰ أَجَلاً

:مقصود آدم است.یعنی:

خداوند پدر شما را از خاک آفریده است.شما هم فرزندان او هستید و همانطوری که پدر شما از خاک است،شما نیز از خاک هستید.پس از آفرینش شما،برای شما اجلی مقرر ساخت که تا فرا رسیدن آن،در این جهان زندگی کنید.

قضاء،بمعنای حکم،امر،خلق،اتمام و اکمال است.

وَ أَجَلٌ مُسَمًّی عِنْدَهُ

:در این باره اقوالی است:

1-گروهی از مفسرین معتقدند که:مقصود از اجل اول،مدت زندگی انسان تا وقت مرگ است و مقصود از اجل دوم،از وقت مرگ تا روز قیامت است. عطاء از ابن عباس روایت کرده است که:یعنی خداوند از وقت تولد تا مرگ انسان، اجلی تعیین کرده و اجل معینی از وقت مرگ تا قیامت،پیش خداوند است که احدی به آن علم ندارد.هر گاه،انسان،صالح باشد،خداوند بر دوران زندگی او در

ص :8

این جهان می افزاید و از مدت دوران پس از مرگ تا قیامت او کم می کند و اگر ناصالح باشد،از عمر او کم می کند و بر دوران بعدی می افزاید.چنان که می فرماید:

«وَ مٰا یُعَمَّرُ مِنْ مُعَمَّرٍ وَ لاٰ یُنْقَصُ مِنْ عُمُرِهِ إِلاّٰ فِی کِتٰابٍ» (فاطر 11 عمر هیچکس زیاد یا کم نشود،جز اینکه در کتابی است) 2-جبائی و سعید بن جبیر و مجاهد گویند:منظور از اجل اول،عمر انسان در دنیا و منظور از اجل دوم،آخرت است،زیرا مدت زندگی آخرت،بی پایان است و جز خدا کسی نمی داند.اینکه می گوید:این مدت،پیش خداوند معین است،بخاطر این است که در«لوح محفوظ»در آسمان،نوشته شده است.

لوح محفوظ،جایی است که تنها خداوند،در آنجا در بارۀ خلق حکم می کند.

3-ابو مسلم گوید:مقصود از اجل اول،اجل گذشتگان و مقصود از اجل دوم، اجل آیندگان است.

4-از ابن عباس روایت شده است که:مقصود از اجل اول،خواب است که روح انسان در وقت خواب گرفته میشود و در بیداری باز میگردد و مقصود از اجل دوم،مرگ انسان است.

مؤید آن جملۀ «وَ یُرْسِلُ الْأُخْریٰ إِلیٰ أَجَلٍ مُسَمًّی» است(زمر 42:آن را که مرگش رسیده،نگه میدارد و دیگری را تا وقت معین باز می فرستد) کلمۀ«اجل»در اصل به معنای وقت است.«اجل حیات»وقتی است که انسان در آن وقت زندگی میکند و«اجل موت یا قتل»وقت مرگ یا قتل انسان است.اگر چه در مورد قتل،اجل حقیقی انسان فرا نرسیده است و بعید نیست که این تعبیر مجازی باشد.در بعضی از اخبار آمده است که:«صلۀ رحم عمر را افزایش میدهد و صدقه،اجل انسان را به تاخیر می اندازد و خداوند اجل قوم یونس را به تاخیر انداخت و....»پس مانعی نیست که به غیر اجل حقیقی انسان هم اجل، گفته شود.

ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ

:این خطاب،متوجه کفار است که در بارۀ قیامت،شک

ص :9

میکردند.به آنها میگوید:خداوند شما را آفریده و از حالی به حالی نقل داده و مرگ را بر شما مقرر داشته است اینها را می بینید و اقرار دارید.مع الوصف شک و تکذیب می کنید.با اینکه:کسی که بر آغاز چیزی قادر است،بر اعادۀ آن نیز قدرت دارد.

ص :10

بیان آیۀ 3

اشاره
اعراب

هو:بهتر این است که این ضمیر برای شان و قصه باشد.یعنی:«الامر اللّٰه یعلم...»پس«اللّٰه»مبتدا و«یعلم»خبر «فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ فِی الْأَرْضِ» در محل نصب به«یعلم»و«سرکم»مفعول«یعلم».

مقصود

وَ هُوَ اللّٰهُ فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ فِی الْأَرْضِ یَعْلَمُ سِرَّکُمْ وَ جَهْرَکُمْ

:این خطاب متوجه همه مخلوقات است.خواه فرشتگان که در آسمانند یا جن و بشر که در زمینند.

خداوند به اسرار و حالات و کارهای ایشان آگاه است و بر او مخفی نیست چنان که میفرماید وَ یَعْلَمُ مٰا تَکْسِبُونَ :یعنی بر همۀ کارهای نیک و بد شما آگاه است و شما را بر حسب کردارتان پاداش می دهد.

ممکن است خطاب،تنها متوجه انسانها باشد.یعنی:کسی که در آسمانها و زمین،معبود همۀ مخلوقات است به نهان و آشکار شما انسانها آگاه است و هیچیک از امور مربوطه به شما بر او پوشیده نیست. (1)

ص :11


1- 1) -کلمۀ«اللّٰه»ممکن است به معنای معبود و متعلق جار و مجرور باشد و ممکن است جار و مجرور متعلق به محذوف و حال یا خبر برای«اللّٰه»باشد.مؤلف در هر دو وجه اشکال میکند.لکن از ابو بکر سراج نقل کرده است که«اللّٰه»اگر چه اسم علم است،لکن معنای ثنا و تعظیم دارد و معنای آن قریب به معنای فعل است،بنا بر این ممکن است که متعلق جار و مجرور واقع شود.یعنی: خداوند که در آسمانها و زمین مورد تعظیم است به نهان و آشکار شما آگاه است.با این بیان،شبهۀ مکان داشتن خداوند از بین می رود و عبارت،از عیب و اشکال پیراسته میشود.نظیر آن جملۀ: «وَ هُوَ الَّذِی فِی السَّمٰاءِ إِلٰهٌ وَ فِی الْأَرْضِ إِلٰهٌ» (زخرف 84:او کسی است که در آسمان و زمین،معبود و مورد تعظیم است.)

«وَ یَعْلَمُ مٰا تَکْسِبُونَ»

:خداوند به نیتهای شما و حالات و کردار شما آگاه است.

از این آیه،بر می آید که خداوند،بذات خویش عالم است و علمش را از دیگری کسب نکرده است.زیرا کسی که علم ذاتی ندارد،علمش محدود است.

1)

(طبق این بیان،جار و مجرور متعلق است به معنای مستفاد از«اللّٰه»و«هو»مبتدا و«اللّٰه»خبر و «فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ فِی الْأَرْضِ» متعلق به«اللّٰه»یا خبر دوم است.یعنی:اوست که در آسمانها و زمین به خداوندی یگانه است.در همه جا هست و بهیچ مکانی نزدیکتر از مکان دیگر نیست.این معنی را با تاکیدی بیشتر،چنین بیان کرد:او کسی است که راز پوشیده شما و کار آشکار شما را می داند. ترتیبی که در اینجا در خصوص معانی آیه با توجه بوجوه مختلف اعراب،ذکر شده است، از کارهایی است که مؤلف بزرگوار،معتقد است پیش از او کسی انجام نداده است. با این بیان از لحاظ اصول دین هم شبهه ای متوجه آیه نیست.کسانی که معتقدند خداوند دارای مکان است،از این آیه،نمیتوانند استفاده ای کنند.بلکه آیه در رد آنهاست.

ص :12

[سوره الأنعام (6): آیات 4 تا 6]

اشاره

وَ مٰا تَأْتِیهِمْ مِنْ آیَهٍ مِنْ آیٰاتِ رَبِّهِمْ إِلاّٰ کٰانُوا عَنْهٰا مُعْرِضِینَ (4) فَقَدْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمّٰا جٰاءَهُمْ فَسَوْفَ یَأْتِیهِمْ أَنْبٰاءُ مٰا کٰانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ (5) أَ لَمْ یَرَوْا کَمْ أَهْلَکْنٰا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ مَکَّنّٰاهُمْ فِی اَلْأَرْضِ مٰا لَمْ نُمَکِّنْ لَکُمْ وَ أَرْسَلْنَا اَلسَّمٰاءَ عَلَیْهِمْ مِدْرٰاراً وَ جَعَلْنَا اَلْأَنْهٰارَ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمْ فَأَهْلَکْنٰاهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَ أَنْشَأْنٰا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِینَ (6)

(1)

ترجمه

هیچ آیه ای از آیه های خداوند،بر آنها نازل نشد،جز اینکه از آن روی گردان شدند.

و چون حق بسوی ایشان آمد،دروغ شمردند.بزودی اخبار آنچه مسخره میکرده اند،به آنها می رسد.

آیا ندانسته اند که پیش از آنها چه نسلهایی را هلاک کرده ایم که ایشان را در زمین تمکنی داده بودیم که به شما نداده ایم؟باران فراوان برای آنها فرستادیم و نهرها را در زیر پایشان جاری کردیم.آن گاه بکیفر گناهانشان هلاکشان کردیم و از پی آنها نسلی دیگر بوجود آوردیم.

ص :13


1- 1) -آیۀ 4 و 5 و 6 سورۀ انعام جزء 7 سوره 6

بیان آیه 4-5

اشاره
اعراب

مِنْ آیَهٍ

:«من»زایده است و فایدۀ آن فرا گرفتن همۀ موارد و به اصطلاح استغراق جنس است.در محل رفع. مِنْ آیٰاتِ :«من»برای تبعیض است.

مقصود

اکنون خداوند در بارۀ کفاری که در آغاز سوره،از آنها یاد شد،می فرماید:

وَ مٰا تَأْتِیهِمْ مِنْ آیَهٍ مِنْ آیٰاتِ رَبِّهِمْ إِلاّٰ کٰانُوا عَنْهٰا مُعْرِضِینَ

:هیچ دلیل و معجزه ای نظیر شق القمر و آیات قرآنی و...از جانب پروردگار،برای آنها فرستاده نمیشود، جز اینکه از آنها اعراض کرده،نمی پذیرند و آنها را دلیل یکتایی خداوند و راستگویی پیامبر قرار نمیدهند.

فَقَدْ کَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمّٰا جٰاءَهُمْ

:اینها قرآن و سایر امور دینی را که از جانب پروردگار و حق است،مورد تکذیب قرار دادند.

فَسَوْفَ یَأْتِیهِمْ أَنْبٰاءُ مٰا کٰانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ

:بزودی خبر کیفر آنچه را که مورد استهزا قرار می دهند،به آنها می رسد.یعنی متوجه عذاب آخرت خواهند شد.

استهزاء،بمعنای تحقیر و کوچک شمردن چیزی است با بیانی که موهم تعظیم باشد.

ص :14

بیان آیه 6

اشاره
لغت

قرن:مردم یک عصر که مقارن و معاصر یکدیگرند.قرن را هشتاد سال و هفتاد سال دانسته اند.بنظر ما قرن،مردمی هستند که با پیامبری یا عالمی معاصر باشند، خواه مدت آن کم باشد یا زیاد.پیامبر اسلام فرمود،

«خیرکم قرنی ثم الذین یلونهم ثم الذین یلونهم ثم الذین یلونهم» یعنی:بهترین شما،آنهایی هستند که معاصر منند،سپس مردمی که بعد از آنها می آیند،سپس مردمی که بعد از آنها می آیند.

تمکین:تمکن دادن به کسی برای انجام کاری خواه بوسیلۀ دادن ابزار آن کار باشد،خواه بوسیله ای دیگر.

اقدار به معنای قدرت بخشیدن است.

مدرار:صیغۀ مبالغه است.یعنی بارانی که به شدت و همیشه ببارد.

اعراب

کم:مفعول«اهلکنا»نه«یروا»زیرا استفهام صدارت طلب است.در حقیقت استفهام عمل«یروا»را باطل کرده است.البته بر حسب لفظ نه بر حسب معنی.در اینجا بوسیله«لکم»از خبر به خطاب،منتقل شده و کلام را توسعه بخشیده است.

یک جا «مَکَّنّٰاهُمْ» و یک جا «نُمَکِّنْ لَکُمْ» فرموده و هر دو از نظر استعمالات عرب، صحیح است.

مقصود

اکنون خداوند متعال آنها را بیاد سرگذشت عبرت آموز گذشتگان انداخته:

می فرماید:

أَ لَمْ یَرَوْا کَمْ أَهْلَکْنٰا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ مَکَّنّٰاهُمْ فِی الْأَرْضِ مٰا لَمْ نُمَکِّنْ لَکُمْ

:

ص :15

آیا این کافران نمیدانند که ما بسیاری از امتها را در قرنهای گذشته،هلاک و نابود کرده ایم،با اینکه به آنها قدرت و ثروتی بخشیده بودیم که به شما نه بخشیدیم؟ مقصود این است که آنها را از لحاظ غلامان و کنیزان و اموال و قدرت و و سلطنت و نفوذ و در ازای عمر،در گشایش و رفاه قرار دادیم.شما اخبار آنها را شنیده و خانه ها و آثار آنها را دیده اید.

وَ أَرْسَلْنَا السَّمٰاءَ عَلَیْهِمْ مِدْرٰاراً

:ابن عباس گوید:مقصود این است که باران و برکات روزی را برای آنها می فرستادیم.«سماء»در اینجا به معنای باران است.

وَ جَعَلْنَا الْأَنْهٰارَ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهِمْ فَأَهْلَکْنٰاهُمْ بِذُنُوبِهِمْ

:و آبها را در رودها برای آنها جاری ساختیم:اما هیچیک از این نعمتها و قدرتها آن را سودی نبخشید.همین که سرکشی و قانون شکنی کردند،آنها را هلاک کردیم.

وَ أَنْشَأْنٰا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِینَ

:پس از هلاک آنها مردم دیگری را بوجود آوردیم.

دلالت آیه

از این آیه،بر می آید که تفکر و تدبر و بحث کردن با منکرین قیامت لازم است.باید به آنها فهمانید که:خدایی که گذشتگان را هلاک کرده و اقوام و ملل دیگری بعد از آنها آفریده،قادر است که این جهان را فانی کند و جهان دیگری را خلق کند و مردم را پس از مرگ،از قبرها بیرون آورد و بحساب اعمالشان رسیدگی کند.

ص :16

[سوره الأنعام (6): آیات 7 تا 10]

اشاره

وَ لَوْ نَزَّلْنٰا عَلَیْکَ کِتٰاباً فِی قِرْطٰاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَیْدِیهِمْ لَقٰالَ اَلَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هٰذٰا إِلاّٰ سِحْرٌ مُبِینٌ (7) وَ قٰالُوا لَوْ لاٰ أُنْزِلَ عَلَیْهِ مَلَکٌ وَ لَوْ أَنْزَلْنٰا مَلَکاً لَقُضِیَ اَلْأَمْرُ ثُمَّ لاٰ یُنْظَرُونَ (8) وَ لَوْ جَعَلْنٰاهُ مَلَکاً لَجَعَلْنٰاهُ رَجُلاً وَ لَلَبَسْنٰا عَلَیْهِمْ مٰا یَلْبِسُونَ (9) وَ لَقَدِ اُسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِکَ فَحٰاقَ بِالَّذِینَ سَخِرُوا مِنْهُمْ مٰا کٰانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ (10)

(1)

ترجمه

اگر نوشته ای را در جزوه ای برای ایشان بفرستیم و آن را با دستهای خویش لمس کنند،کسانی که کافر شده اند،گویند:این بجز سحری آشکار،نیست.

گفتند:چرا فرشته ای بر او نازل نشد؟اگر فرشته ای نازل می کردیم،کار تمام می شد و به آنها مهلت داده نمیشد.اگر فرستادۀ خویش را فرشته ای قرار میدادیم، او را بصورت آدمی در می آوردیم و آنچه را اکنون مشتبه میسازند،بر آنها مشتبه میکردیم.پیش از تو پیامبرانی مورد استهزاء قرار گرفته اند.آنها که پیامبران را مسخره میکردند به کیفر آنچه مورد استهزاء قرار میداند،گرفتار شدند.

ص :17


1- 1) -آیۀ 7 و 8 و 9 و 10 سورۀ انعام جزء 7 سوره 6

بیان آیه 7

اشاره
شان نزول

کلبی گوید:این آیه،در بارۀ نضر بن حرث و عبد اللّٰه بن ابی امیه و نوفل بن خویلد،نازل شده است.اینها به پیامبر اسلام،گفتند:

-ما بتو ایمان نمی آوریم.مگر اینکه کتابی از جانب خداوند همراه چهار فرشته،بر تو نازل شود و فرشتگان شهادت دهند که کتاب از جانب خداست و تو رسول خدایی.

مقصود

اکنون خداوند پرده از روی عناد و ستیزه جویی آنها برداشته،می فرماید:

وَ لَوْ نَزَّلْنٰا عَلَیْکَ کِتٰاباً فِی قِرْطٰاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَیْدِیهِمْ لَقٰالَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هٰذٰا إِلاّٰ سِحْرٌ مُبِینٌ

:مقصود از«قرطاس»صحیفه یا کتاب است.ابن عباس گوید:منظور کتابی است که از آسمان بزمین آویخته شده باشد.

بقدری آنها در انکار حق،سرسختی نشان میدادند که خداوند به پیامبرش فرمود:اگر وحی خود را بصورت مطالبی که بر صفحات کتابی نقش شده است،بر تو نازل کنیم و آنان،این کتاب را علاوه بر اینکه بچشم خود می بینند،بدست خود لمس کنند،باز هم می گویند:چیزی جز سحر نیست!زیرا عناد و سرسختی و سنگدلی را بحد اعلا رسانیده اند.

دلالت آیه

عدلی مذهبان به لطف خداوند متعال،اعتقاد دارند.این آیه،موید اعتقاد آنهاست،زیرا بیان میکند که خداوند چنین کتابی را بخاطر اینکه می دانست آنها ایمان نمی آورند،نفرستاد و این کمال لطف خداوند است.

ص :18

بیان آیه 8-9-10

اشاره
لغت

قضاء:این کلمه،دارای معانی مختلفی است که جامع همۀ آنها پایان دادن است در بارۀ معانی آن در سورۀ بقره،آیۀ «وَ إِذٰا قَضیٰ أَمْراً فَإِنَّمٰا یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ (117)گفتگو کرده ایم.

لبس:مشتبه ساختن و مشکل کردن چیزی،بطوری که فهم انسان از درک آن عاجز شود.

حیق:فرا گرفتن و دامنگیر شدن انسان،نتیجۀ کار زشتی که انجام داده است.

مقصود

اکنون به نقل قول کافران پرداخته،می فرماید:

وَ قٰالُوا لَوْ لاٰ أُنْزِلَ عَلَیْهِ مَلَکٌ

:گفتند:چرا بر محمد صلّی اللّٰه علیه و آله ملکی نازل نشد که او را بچشم خود مشاهده کنیم و رسالت وی را تصدیق کنیم؟ سپس برای نشان دادن اینکه ستیزه گری آنها باوج خود رسیده است،می فرماید:

وَ لَوْ أَنْزَلْنٰا مَلَکاً لَقُضِیَ الْأَمْرُ ثُمَّ لاٰ یُنْظَرُونَ

:اگر طبق میل آنها فرشته ای فرستاده بودیم،ایمان نمی آوردند و حکمت و مصلحت،ایجاب میکرد که دیگر به آنها مهلت ندهیم و بیدرنگ آنها را گرفتار عذاب کرده،نابودشان کنیم.این معنی از حسن و قتاده و سدّی است.

مجاهد گوید:مقصود این است که فرشته ای بصورت اصلی می فرستادیم،قیامت بر پا می شد یا اینکه آنها دچار عذاب می شدند.سپس می فرماید:

وَ لَوْ جَعَلْنٰاهُ مَلَکاً لَجَعَلْنٰاهُ رَجُلاً

:اگر ملکی را بعنوان رسالت یا بعنوان اینکه برسالت پیامبر-بنا بخواهش آنها-گواهی دهد،می فرستادیم،باز هم او را بصورت آدمی در می آوردیم،زیرا آدمیان قادر نیستند که فرشته را بصورت اصلی مشاهده کنند.

مگر اینکه تجسم پیدا کند.به همین جهت است که فرشتگان بصورت انسان بر پیامبران

ص :19

نازل می شدند.جبرئیل بصورت دحیۀ کلبی بخدمت پیامبر می رسید.فرشتگانی که برای آزمایش،بر داود نازل شدند،به شکل دو انسان بودند و اینطور وانمود کردند که با یکدیگر اختلاف دارند و آمده اند که داود در میان آنها قضاوت کند(ص 20 به بعد) چند فرشته ای که بر ابراهیم و لوط نازل شدند،بعنوان مهمان بر آنها وارد شدند.

وَ لَلَبَسْنٰا عَلَیْهِمْ مٰا یَلْبِسُونَ

:زجاج می گوید:کفار مردم ساده لوح را در بارۀ پیامبر دچار شک و تردید میکردند و میگفتند:این هم بشری است مثل شما.در اینجا خداوند می فرماید:اگر فرشته ای هم بصورت آدمی فرستاده بودیم،همانطوری که مردم ساده لوح دچار اشتباه شده اند.آنها هم دچار اشتباه می شدند.بدینترتیب آمدن فرشته،دردی دوا نمیکند و شبهه ای را از میان بر نمیدارد و هم چنان بر همان حال سابق خود باقی می مانند.

برخی گفته اند:منظور این است که اگر فرشته ای نازل شود،جز از راه تفکر او را نمی شناسند.از آنجا که اینها اهل تفکر نیستند،هم چنان بر اشتباه خود باقی می مانند.

اینکه می گوید:ما امر را بر آنها مشتبه می ساختیم،بخاطر این است که عامل اصلی خداوند است،زیرا با نازل شدن فرشته،از جانب خداوند،این اشتباه حاصل میشود.

بدنبال این مطالب،برای تسلیت خاطر پیامبر می فرماید:

وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِکَ

:امتهای گذشته،پیامبران پیشین را مورد استهزاء قرار میدادند.تو نخستین پیامبری نیستی که از طرف مردم،مورد استهزاء قرار میگیری.امت تو هم اولین امتی نیست که پیامبر خود را استهزا میکند.

فَحٰاقَ بِالَّذِینَ سَخِرُوا مِنْهُمْ مٰا کٰانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ

:آنچه پیامبران بمنظور بیدار کردن مردم در بارۀ نتایج گناه و آثار شوم انحراف،گفته بودند و مورد مسخرۀ ایشان قرار گرفته بود،دامنگیرشان شد.

ضحاک و زجاج گویند: یعنی به کیفر استهزا،عذاب خدا آنها را احاطه کرد. (1)

ص :20


1- 1) -اگر«ما»کنایه از قرآن و شریعت باشد،مضاف حذف شده است.یعنی: «جزاء ما کانوا به...»و اگر«ما»کنایه از عذاب باشد،احتیاج به تقدیر مضاف نیست. یعنی:«فحاق بهم العذاب الذی کانوا...».

[سوره الأنعام (6): آیات 11 تا 13]

اشاره

قُلْ سِیرُوا فِی اَلْأَرْضِ ثُمَّ اُنْظُرُوا کَیْفَ کٰانَ عٰاقِبَهُ اَلْمُکَذِّبِینَ (11) قُلْ لِمَنْ مٰا فِی اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ قُلْ لِلّٰهِ کَتَبَ عَلیٰ نَفْسِهِ اَلرَّحْمَهَ لَیَجْمَعَنَّکُمْ إِلیٰ یَوْمِ اَلْقِیٰامَهِ لاٰ رَیْبَ فِیهِ اَلَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لاٰ یُؤْمِنُونَ (12) وَ لَهُ مٰا سَکَنَ فِی اَللَّیْلِ وَ اَلنَّهٰارِ وَ هُوَ اَلسَّمِیعُ اَلْعَلِیمُ (13)

(1)

ترجمه

بگو:در زمین گردش کنید و بچشم ظاهر و باطن،بنگرید که سرنوشت تکذیب کنندگان چگونه بوده است؟بگو:آنچه در آسمانها و زمین است،از کیست؟بگو:از خدا.او رحمت را بر خویشتن لازم کرده است.سوگند که شما را تا روز قیامت،مهلت میدهد و در آن روز که تردیدی در آن نیست،شما را جمع می کند.آنها که خویشتن را بزیان افکنده اند،ایمان نمی آورند.برای خداست آنچه در ظلمت شب و نور روز، آرامش گزیند.او شنوا و داناست.

ص :21


1- 1) -آیه 11 و 12 و 13 سوره انعام جزء 7 سوره 6

بیان آیه 11-12-13

اشاره
اعراب

اَلَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ

:مبتدا و خبر آن «فَهُمْ لاٰ یُؤْمِنُونَ» لَیَجْمَعَنَّکُمْ :لام قسم.ممکن است این جمله،آغاز کلام و ممکن است بدل و مفسر از«الرحمه»باشد

مقصود

اکنون خطاب به پیامبر خود کرده،میفرماید:

قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ ثُمَّ انْظُرُوا کَیْفَ کٰانَ عٰاقِبَهُ الْمُکَذِّبِینَ

:نظر کردن در چیزی،عبارت از کوشش برای فهم آن است از راه چشم و فکر و استدلال.

به پیامبر خود دستور میدهد که به آنها بگوید:در روی زمین گردش و سفر کنید و با چشم ظاهر و چشم باطن،بنگرید که آنهایی که حق را مسخره و تکذیب میکردند،به چه سرنوشتی گرفتار شدند؟ بدیهی است که اگر خود تکذیب کنندگان نابود شده بودند،امّا دیار و آثار آنها باقی بود و نشان میداد که آنها چگونه گرفتار عذاب خدا شده و راه زوال پیموده اند.

آری آنها اگر طبق دستور قرآن کریم به جهانگردی می پرداختند،کمی بیدار می شدند و دست از کفر و طغیان بر می داشتند.سپس می فرماید:

قُلْ لِمَنْ مٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ

:از این کافران سؤال کن که آنچه در آسمانها و زمین است،از کیست؟آیا خدا آنها را آفریده است یا بتها؟بدیهی است که می گویند:

خدا آفریده است.اگر آنها نگفتند،تو بگو.

قُلْ لِلّٰهِ کَتَبَ عَلیٰ نَفْسِهِ الرَّحْمَهَ

:بگو:مالک و خالق و صاحب اختیار همۀ موجودات خداوند است که هر گونه بخواهد،در آنها تصرف میکند.او بر خود واجب

ص :22

کرده است که بخلق خود نعمت ببخشد.و بقولی یعنی بمردم پاداش بدهد.

برخی گویند: منظور این است که او بر خود لازم کرده است که مردم را مهلت دهد تا در صدد تدارک گذشته بر آمده،از گناهان خود توبه کنند.

کلبی گوید:منظور این است که خداوند بر خویشتن لازم کرده است که امت محمّد را مثل امتهای دیگر در برابر گناهان دچار عذاب نکند و آنها را بکیفر تکذیب گرفتار نسازد،بلکه تا روز قیامت مهلت دهد.

لَیَجْمَعَنَّکُمْ إِلیٰ یَوْمِ الْقِیٰامَهِ

:آری رحمت او نسبت به شما مردم این است که تا روز قیامت به شما مهلت می دهد،آن گاه شما را جمع و به اعمال شما رسیدگی میکند.این جمله،همانطوری که گفته ایم،«الرحمه»را تفسیر میکند.مقصود این است که گنهکار از این مهلت،استفاده کند و نادم و تائب شود.

برخی گویند:این جمله،خطاب بمنکرین قیامت است.یعنی:میان شما و روز قیامت که منکر آن هستید،جمع خواهیم کرد و در آن روز تمام نسلها بیک جا می آوریم.

لاٰ رَیْبَ فِیهِ

:روز قیامت،همان روزی است که:در بارۀ آن تردیدی نیست.

ممکن است گفته شود:چگونه مشرکین را از روز قیامت می ترساند،حال آنکه آنها منکر قیامت هستند و کسی که منکر چیزی هست،از آن نمی ترسد؟ پاسخ این است که:در حقیقت خداوند میخواهد آنها را الزام کند که قیامت حتمی است.وانگهی این مطلب بدنبال دلیل قیامت ذکر شده و صحیح است.

دیگر اینکه:در اینجا بطور مطلق،از قیامت نفی شک و تردید شده است،در حالی که مردم کافر در بارۀ آن شک و تردید دارند.لکن باید توجه داشت که حق،حق است، خواه کسی در باره آن تردیدی داشته باشد یا نه.از طرف دیگر،دلایل طوری بیان شده اند که جایی برای شک و تردید باقی نمیگذارند،زیرا نعمتهای دنیا هم برای نیکوکاران است هم برای بدکاران،بنا بر این باید جای دیگری باشد که میان بدکاران و نیکوکاران فرق گذاشته شود.دلیل دیگر این است که:تکلیفات الهی پاداش لازم دارند.از آنجا که دادن پاداش در این جهان ممکن نیست،زیرا پاداش باید خالی از

ص :23

شایبۀ رنج و زحمت باشد و چنین پاداشی در این جهان وجود ندارد و نیز پاداش نباید توام با تکلیف که خود مشقت و زحمت لازم دارد،باشد،پس جهان دیگری باید باشد که فقط در آنجا پاداش بی رنج و مزد بی زحمت به نیکوکاران داده شود.از همۀ این دلایل که بگذریم،ملاحظه می کنیم که در این جهان،ستمکاران بهر گونه ستمی دست می یازند و هیچگونه انتقامی به نفع مظلوم از آنها گرفته نمیشود.گروهی دچار بیماری و درد و مصیبت میشوند بدون اینکه استحقاقی داشته باشند.یا عوضی به آنها داده شود.اینها ایجاب می کنند که جهان دیگری باشد که بمردم عوض داده شود و حق مظلوم از ظالم گرفته شود.

اَلَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لاٰ یُؤْمِنُونَ

:با آنها که کفر و عناد،خود را بورطۀ هلاک افکنده اند،ایمان نمی آورند و در برابر حق تسلیم نمیشوند.قبلا به این نکته اشاره کرد که ملک آسمان ها و زمین،از خداست.اکنون در بارۀ موجوداتی که در آسمانها و زمین هستند،می فرماید:

وَ لَهُ مٰا سَکَنَ فِی اللَّیْلِ وَ النَّهٰارِ

:آفرینش و مالکیت و سلطنت هر چه در زیر پرده ظلمت شب یا در زیر پردۀ سفید روز ساکن است،بخدا تعلق دارد.در آیۀ پیش فرمود:

موجوداتی که در آسمانها و زمین هستند،بخدا تعلق دارند و در این آیه،میفرماید، موجوداتی که در ظلمت شب و نور روز،ساکنند،از خدا هستند و بدینترتیب در قلمرو بی نهایت مکان و زمان،حکومت و قدرت خود را توسعه بخشید.گویا مقصود این است که تمام اجسام و عوارض آنها بخدا تعلق دارند.مقصود از سکون،در حقیقت،حلول و وجود است.

برخی گفته اند:منظور این است که تمام موجوداتی که در شب،آرمیده اند و تمام موجوداتی که در روز،بکوشش و تلاش مشغولند،مخلوق خدا هستند.علت اینکه فقط سکون را آورده و به تحرک،اشاره ای نکرده،این است که بیشتر،موجودات در حال سکون و آرامش و کمتر در تحرکند.وانگهی بدنبال هر تحرکی،سکون و آرامش است.پس آیه،باین معنی است: برای خداست موجوداتی که شب و روز در حال آرامش

ص :24

و تحرک هستند.لکن عرب،با ذکر یک طرف قضیه،از ذکر طرف دیگر خودداری میکند.

علاوه بر این قسمتی که ذکر شده،بر قسمت محذوف دلالت می کند.مثل: «سَرٰابِیلَ- تَقِیکُمُ الْحَرَّ» (نحل 81)یعنی:جامه هایی که شما را از سرما و گرما هر دو حفظ میکند، نه فقط از گرما.

پرسش چرا از میان تمام جنبه های عالم خلقت،تنها به حرکت و سکون اشاره کرده است؟ پاسخ علت این است که:حرکت و سکون موجودات،دلالت دارند بر اینکه آنها از نیستی به هستی آمده اند و هر چه از نیستی به هستی آمده باشد،نیازمند خالق و صانع است.

بعلاوه،هیچ جسمی خالی از حرکت و سکون نیست؛بنا بر این برای حرکت خود، محتاج محرک و برای سکون خود نیازمند کسی است که او را از حرکت باز دارد و سکون بخشد؛زیرا نسبت جسم،به حرکت و سکون،مساوی است و هیچکدام بدون یک علت، عارض آن نمیشود.از آنجا که در آغاز آیه،مطلبی را آورده بود که نتیجۀ آن اثبات صانع و آفریدگار جهان است،در پایان آیه،اشاره ای به بعضی از صفات او کرده،میفرماید:

وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ

:سمیع یعنی شنوا.خدا همواره سمیع است،زیرا معنای آن یکی است که اگر موجود زنده ای در جهان خلقت پدید آید،خداوند شنوای صوت اوست.علیم،یعنی کسی که به تدبیر عالم خلقت و هر موجودی عالم باشد.

در این آیه،شب و روز بمنزلۀ مسکن موجودات به شمار آمد،زیرا سکون موجودات از شب و روز نیست.خداوند با همین جملۀ کوتاه،بموجودات بی شمار عالم هستی اشاره کرد و این از فصاحت و بلاغت قرآن کریم است.

شاعر عرب،نابغه،در شعر زیر،توانسته است بیک همچو شاهکار ادبی دست بزند:

فانک کاللیل الذی هو مدرکی

و ان خلت ان المنتأی عنک واسع

یعنی:قلمرو قدرت تو وسیع است.تو همچون ظلمت شب،مرا فرا می گیری.

بهر کجا فرار کنم،از قلمرو قدرت تو خارج نمیشوم.

ص :25

[سوره الأنعام (6): آیات 14 تا 15]

اشاره

قُلْ أَ غَیْرَ اَللّٰهِ أَتَّخِذُ وَلِیًّا فٰاطِرِ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ هُوَ یُطْعِمُ وَ لاٰ یُطْعَمُ قُلْ إِنِّی أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ وَ لاٰ تَکُونَنَّ مِنَ اَلْمُشْرِکِینَ (14) قُلْ إِنِّی أَخٰافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی عَذٰابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ (15)

(1)

ترجمه

بگو:آیا جز خدا را ولی و صاحب اختیار خود قرار دهم؟خدا آفریدگار آسمانها و زمین است.اطعام میکند و اطعام نمیشود.بگو:به من دستور داده شده است که اولین مسلم باشم و از مشرکین نباشم.

بگو:اگر خدا را معصیت کنم،از عذاب روزی بزرگ می ترسم.

ص :26


1- 1) -آیه 14 و 15 سوره انعام جزء 7 سوره 6

بیان آیۀ 14-15

اشاره
لغت

فطره:آفرینش موجودات و آوردن آنها از نیستی به هستی.ابن عباس گوید:من معنای«فاطر»را نفهمیده بودم.تا اینکه دو نفر عربی که بر سر چاهی اختلاف داشتند، نزد من آمدند و یکی از آنها گفت:«انا فطرتها»یعنی:من از اول چاه را حفر کرده ام.

اعراب

غَیْرَ اللّٰهِ

:مفعول دوم«اتخذ» إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی :ممکن است جملۀ معترضه باشد و محلی از اعراب نداشته باشد و ممکن است جملۀ حالیه باشد در هر صورت،جواب شرط محذوف است.

شان نزول

گفته اند:اهل مکه،به پیامبر گفتند:

-دین قومت را رها کردی.میدانیم که این کار را از روی فقر انجام داده ای.ما مقداری از اموال خود را بتو می دهیم که از همۀ ما ثروتمندتر شوی.

به همین مناسبت،آیه نازل شد.

مقصود

قُلْ أَ غَیْرَ اللّٰهِ أَتَّخِذُ وَلِیًّا فٰاطِرِ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ

:به این مشرکین بگو:

چگونه ممکن است از خدایی که آسمانها و زمین را از نیستی بهستی آورده است، دور شوم و جز او را ولی و سرور و صاحب اختیار خود قرار دهم؟ ولیّ،کسی است که صاحب اختیار کسی باشد.مقصود این است که من کسی را جز خدا ولی خودم قرار نمیدهم،لکن جمله را بصورت پرسش آورده،تا در بیان مقصود، رساتر باشد.

ص :27

وَ هُوَ یُطْعِمُ وَ لاٰ یُطْعَمُ

:او خدای است که موجودات را روزی میدهد و نیازی بروزی دیگران ندارد.اما علت اینکه بجای روزی دادن،اطعام کردن را بکار می برد، این است که مردم بیشتر نیازمند طعام هستند.بعلاوه،از این بیان،استنباط میشود که خداوند شباهتی به موجودات جسمانی که نیازمند غذا هستند،ندارد.تنها موجودات جسمانی به غذا محتاجند.

این آیه،استدلال محکمی است در برابر کافران.کسی که خالق آسمانها و زمین و پدید آورندۀ موجودات و مدبر و رازق و اطعام کنندۀ ایشان است و همۀ موجودات، دست نیاز بسوی درگاه او بر آورده اند،برتر از آن است که مانند و نظیری داشته باشد.

او قادر،قاهر،غنی و حیّ است و جز او کسی سزاوار پرستش نیست.

قُلْ إِنِّی أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ

:بگو:خدا بمن فرمان داده است که نخستین کسی باشم که در برابر فرمانش تسلیم و در برابر حکمش راضی باشم.پیش از همه، خدا را عبادت کنم و پیش از همه بعد از دوران فترت رسل به او ایمان آورم،بنا بر این او اولین مؤمن و مسلمان است،زیرا بر او وحی نازل شده است.

برخی گویند:یعنی مامورم که اولین خاضع و مؤمن و حق شناس و رها کنندۀ شرک و بت پرستی باشم.چنان که موسی گفت: «سُبْحٰانَکَ تُبْتُ إِلَیْکَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِینَ» (اعراف 143:خدایا منزهی تو.بدرگاهت توبه می کنم و من نخستین مؤمن هستم) مقصود موسی این بود که من از کسانی نیستم که میخواستند ترا بچشم بنگرند.و چنان که ساحران دربار فرعون گفتند: «إِنّٰا نَطْمَعُ أَنْ یَغْفِرَ لَنٰا رَبُّنٰا خَطٰایٰانٰا أَنْ کُنّٰا أَوَّلَ الْمُؤْمِنِینَ» (شعراء-51.)یعنی:طمع ما این است که خدا از خطاهای ما در گذرد، زیرا ما نخستین کسانی هستیم که به سحر نبودن عصا و حق بودن آن از میان ساحران ایمان می آوریم.

وَ لاٰ تَکُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِکِینَ

:نه تنها به من امر کرده است که اولین مؤمن و مسلم باشم،بلکه امر کرده است که خود را از صف مشرکین خارج سازم.

ص :28

قُلْ إِنِّی أَخٰافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی عَذٰابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ

:بگو من یقین دارم و می ترسم که اگر امر خدا را ترک و او را معصیت کنم یا غیر او را ولی خود قرار داده،پرستش کنم،در آن روز بزرگ و هولناک که دلها را به طپش می افکند،یعنی روز قیامت،گرفتار عذاب خدا شوم .

ص :29

[سوره الأنعام (6): آیات 16 تا 18]

اشاره

مَنْ یُصْرَفْ عَنْهُ یَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمَهُ وَ ذٰلِکَ اَلْفَوْزُ اَلْمُبِینُ (16) وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اَللّٰهُ بِضُرٍّ فَلاٰ کٰاشِفَ لَهُ إِلاّٰ هُوَ وَ إِنْ یَمْسَسْکَ بِخَیْرٍ فَهُوَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ (17) وَ هُوَ اَلْقٰاهِرُ فَوْقَ عِبٰادِهِ وَ هُوَ اَلْحَکِیمُ اَلْخَبِیرُ (18)

(1)

ترجمه

هر کس عذاب خدا در آن روز،از او برداشته شود،خدا او را رحم کرده و این، رستگاری بزرگ است.

اگر از جانب خدا زیانی بتو برسد،جز او کسی آن زیان را دور نمیسازد و اگر خیری بتو رسد.او بر هر چیزی تواناست.او مقتدر و بر سر بندگان خویش غالب است.

او حکیم و آگاه است.

ص :30


1- 1) -آیه 16 17 و 18 سوره انعام جزء 7 سوره 6

بیان آیۀ 16

اشاره
قرائت

یصرف:حمزه و کسایی و خلف و یعقوب و ابو بکر،بفتح یاء و کسر راء و دیگران بضم یاء و فتح راء خوانده اند.بنا بر اول فاعل«یصرف»ضمیر عاید به«ربی»است ممکن است ضمیر مفعول که عاید به عذاب است نیز حذف شده باشد.بدیهی است که «من»شرطیه است و موصوله نیست تا عاید آن حذف شده باشد.بنا بر قرائت دوم،نایب فاعل ضمیر مستتر است که به عذاب برمیگردد.در هر صورت ضمیر«عنه»به«من» برمیگردد.

مقصود

مَنْ یُصْرَفْ عَنْهُ یَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمَهُ

:آنان که از عذاب خدا در روز قیامت، آسوده هستند و خدا آنها را آمرزیده است،حتماً از رحم و پاداش خدا برخوردار می شوند. مقصود این است که تنها عذاب از آنها برداشته نمیشود،بلکه مورد رحمت خدا نیز قرار می گیرند.

وَ ذٰلِکَ الْفَوْزُ الْمُبِینُ

:رستگاری آشکار،همین است.

ممکن است مقصود این باشد،که تنها عذاب از کسانی برداشته میشود که رحمت خدا شامل حالشان شود.از پیامبر گرامی روایت شده است که فرمود:

-به خدا هیچکس با عمل خود داخل بهشت نمیشود.

گفتند:

-یا رسول اللّٰه،حتی شما؟! دست را بر سر گذاشت و با صدای بلند فرمود.

-حتی مرا هم در دریای رحمت و فضل خود فرو خواهد برد.

ص :31

بیان آیۀ 17-18

اشاره
مقصود

اکنون این مطلب را بیان میکند که تنها خداوند مالک سود و زیان است.

می فرماید:

وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اللّٰهُ بِضُرٍّ فَلاٰ کٰاشِفَ لَهُ إِلاّٰ هُوَ

:اگر خداوند ترا دچار فقر یا بیماری یا گرفتاری دیگری کند،هیچکس جز خودش قادر نیست که ترا نجات دهد و آسوده کند.

وَ إِنْ یَمْسَسْکَ بِخَیْرٍ فَهُوَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ

:و اگر از جانب خداوند روزی فراوان و تندرستی و دیگر امور پسندیدۀ دنیا،نصیب تو شود،او بر همه چیز قادر است و سود و زیان مردم بدست اوست.هیچکس قادر نیست که جلو سود و زیانهایی که خدا بمردم می رساند،بگیرد.

پرسش مس کردن،خاصیت اجسام است،اما خدا جسم نیست که کسی را مس کند.چرا می گوید: «إِنْ یَمْسَسْکَ اللّٰهُ...» ؟ پاسخ مقصود این نیست که خدا کسی را مس میکند،بلکه مقصود این است که سود و زیان از جانب خداوند بر مردم نازل میشوند و آنها را مس میکنند.در حقیقت،سود و زیان مردم را مس میکنند نه خدا.

کلمه های«ضرّ»و«خیر»دو اسم جامع هستند که شامل هر سود و زیانی میشوند.

وَ هُوَ الْقٰاهِرُ فَوْقَ عِبٰادِهِ

:او بر بندگان خویش غالب است.همۀ بندگان در زیر نفوذ قدرت او قرار دارند و هیچکس از قلمرو قدرت او خارج نیست.نظیر آن

ص :32

«یَدُ اللّٰهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ» است(فتح 10)مقصود این است که خدا از همه قویتر است.

وَ هُوَ الْحَکِیمُ الْخَبِیرُ

:خداوند در عین اینکه قادر و قاهر است،حکیم و آگاه است و هیچ کاری را بدون مصلحت،انجام نمیدهد.

«قاهر»یا صفت فعل است یا صفت ذات.بنا بر تفسیری که ما کردیم و قاهر را به معنای قادر بودن ذات حق دانستیم،صفت ذات است،اما برخی هم صفت فعل دانسته اند.

گویند:خداوند هنگامی قاهر است که دیگری را مقهور و مغلوب خود قرار دهد.بنا بر این معنی، قاهر صفت همیشگی حق نیست.

ص :33

[سوره الأنعام (6): آیات 19 تا 20]

اشاره

قُلْ أَیُّ شَیْءٍ أَکْبَرُ شَهٰادَهً قُلِ اَللّٰهُ شَهِیدٌ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ وَ أُوحِیَ إِلَیَّ هٰذَا اَلْقُرْآنُ لِأُنْذِرَکُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ أَ إِنَّکُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اَللّٰهِ آلِهَهً أُخْریٰ قُلْ لاٰ أَشْهَدُ قُلْ إِنَّمٰا هُوَ إِلٰهٌ وٰاحِدٌ وَ إِنَّنِی بَرِیءٌ مِمّٰا تُشْرِکُونَ (19) اَلَّذِینَ آتَیْنٰاهُمُ اَلْکِتٰابَ یَعْرِفُونَهُ کَمٰا یَعْرِفُونَ أَبْنٰاءَهُمُ اَلَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لاٰ یُؤْمِنُونَ (20)

(1)

ترجمه

بگو:چه چیزی برای شهادت بزرگتر است؟بگو:خدا میان من و شما گواه است.این قرآن بمن وحی شده است تا شما و هر کس که قرآن باو برسد،بترسانم.

آیا شما شهادت می دهید که با خدا خدایان دیگری است؟بگو:من گواهی نمیدهم.

بگو:فقط او خدای یکتاست و من از آنچه شریک قرار میدهید،بیزارم.

آنان که کتاب بر آنها نازل کرده ایم،پیامبر را چنان می شناسند که پسران خود.

آنان که خویشتن را بزیان افکنده اند،ایمان نمی آورند.

ص :34


1- 1) -سورۀ انعام آیۀ 19 و 20 جزء 7 سورۀ 6

بیان آیه 19-20

اشاره
اعراب

شهاده:تمیز وَ مَنْ بَلَغَ :در محل نصب به انذار.عائد موصول حذف شده است.

اَلَّذِینَ آتَیْنٰاهُمُ الْکِتٰابَ

:مبتدا.خبر آن«یعرفونه» اَلَّذِینَ خَسِرُوا :صفت «اَلَّذِینَ آتَیْنٰاهُمُ» یا مبتدا

شان نزول

کلبی گوید:اهل مکه،خدمت پیامبر آمده،عرض کردند:

-آیا خدا پیامبری جز تو سراغ نداشت که بفرستد؟هیچکس ترا تصدیق نمیکند.

از یهودیان پرسیده ایم،آنها هم در کتابهای خود بنام تو بر نخورده اند.اکنون شاهدی بیاور که برسالت تو شهادت دهد.

از اینرو آیه نازل شد.

مقصود

قُلْ أَیُّ شَیْءٍ أَکْبَرُ شَهٰادَهً

:به این کفار بگو:چه چیز در نظر شما برای شهادت به رسالت من مهمتر است تا همان را بیاورم و گواه صدق گفتار خویش قرار دهم؟ممکن است بگویند:خدا از همه چیز و همه کس مهمتر است.اگر اینطور گفتند،چه بهتر؟!و اگر نگفتند،تو بگو.

قُلِ اللّٰهُ شَهِیدٌ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ

:بگو:خداوند میان من و شما گواه است و به رسالت و نبوت من گواهی میدهد.و بقولی:یعنی خدا شاهد است که من تبلیغ رسالت می کنم و شما تکذیبم می کنید.

وَ أُوحِیَ إِلَیَّ هٰذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَکُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ

:خدا این قرآن را بعنوان

ص :35

دلیل یا گواه راستگویی من،بر من نازل کرده است تا شما و هر کس که تا روز قیامت قرآن به او برسد،از عذاب خداوند بترسانم.

حسن در تفسیر خود از پیامبر روایت کرده است که:هر کس که صدای دعوت من به یگانه پرستی به او برسد،مصداق این آیه است و بر او اتمام حجت شده است.

محمد بن کعب گوید:هر کس که قرآن به او برسد،گویی پیامبر اسلام را دیده و سخن او را شنیده است.

مجاهد گوید:قرآن بهر جا بیاید،دعوت کننده و ترساننده است.وی همین آیه را می خواند.

در تفسیر عیاشی است که امام باقر علیه السلام و امام صادق علیه السلام میفرمودند:

معنای «مَنْ بَلَغَ» این است که هر کس،امامی از آل محمد(ص)ببیند که مردم را بوسیلۀ قرآن می ترساند،مثل این است که خود پیغمبر را دیده است.بنا بر این بیان «مَنْ بَلَغَ» در محل رفع و عطف بر ضمیر مستتر در«انذر»است.

دلالت آیه

از این آیه،برمی آید که خدا را می توان«شیء»نامید،زیرا در جواب «قُلْ أَیُّ شَیْءٍ أَکْبَرُ شَهٰادَهً» می فرماید «قُلِ اللّٰهُ» شیء چیزی است که بتوان به آن علم پیدا کرد و از آن خبر داد،بنا بر این خداوند«شیء»است اما نه مثل اشیاء دیگر.او با موجودات جهان-اعم از موجودات جوهری و عرضی-تفاوت دارد و اشتراک اسمی موجب مشابهت و برابری او با موجودات دیگر نمیشود.

از جملۀ «مَنْ بَلَغَ» استفاده میشود که پیامبر،خاتم انبیا و مبعوث بهمۀ جهانیان در همۀ اعصار است.

در آیۀ بعد،برای توبیخ آنها می فرماید أَ إِنَّکُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللّٰهِ آلِهَهً أُخْریٰ :این جمله،بصورت استفهام و پرسش است:اما معنای آن انکار و ردّ است.یعنی:شما چگونه شهادت می دهید که با خداوند، خدایان دیگری است،با اینکه بطلان این مطلب،مسلم است و دلایل روشنی در

ص :36

دست است که خدا یکی است؟ (1)اکنون به پیامبر خود میفرماید:

قُلْ لاٰ أَشْهَدُ

:بگو:من چنین شهادتی نمی دهم.اگر چه شما بدون هیچگونه دلیلی شهادت می دهید و بزعم خود برای خدا اثبات شریک می کنید.

شاهد به کسی می گویند که برای اثبات دعوای مدعی گواهی می دهد.

قُلْ إِنَّمٰا هُوَ إِلٰهٌ وٰاحِدٌ وَ إِنَّنِی بَرِیءٌ مِمّٰا تُشْرِکُونَ

:به کسانی که شهادت می دهند که خدایان دیگری با خدا هستند،بگو:خداوند،معبود یکتا و یگانه است.

من از بتهای شما و از بت پرستیهای شما بیزارم.

علما می گویند:مستحبّ است کسی که مسلمان میشود،شهادتین را بر زبان آورد و از هر دینی بجز اسلام تبری جوید.

اکنون این نکته را بیان می کند که کفار بر دو دسته اند:جاهل و معاند.

می فرماید:

اَلَّذِینَ آتَیْنٰاهُمُ الْکِتٰابَ یَعْرِفُونَهُ کَمٰا یَعْرِفُونَ أَبْنٰاءَهُمُ

:این جمله را در سورۀ بقره،تفسیر کرده ایم.

اَلَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لاٰ یُؤْمِنُونَ

:آنان که خود را بزیان افکنده اند،ایمان نمی آورند.اگر«الذین»صفت برای«الذین»اول باشد،منظور اهل کتاب است که با اینکه وی را همچون فرزندان خود می شناسند،دچار زیانکاری شده،به او ایمان نمی آورند.اما اگر ارتباطی به سابق نداشته باشد،شامل همۀ کفار میشود.

ابو حمزۀ ثمالی گوید:وقتی که پیامبر گرامی اسلام وارد مدینه شد،عمر به عبد اللّٰه بن سلام گفت:خداوند در قرآن کریم فرموده است که:اهل کتاب،پیامبر را همچون فرزندان خود می شناسند.آیا این مطلب صحیح است؟ عبد اللّٰه بن سلام گفت:ما پیامبر را با همان اوصافی که خداوند بیان کرده

ص :37


1- 1) -از آنجا که«آلهه»جمع است و حکم مؤنث را دارد،صفت آن را«اخری» مؤنث آورده است.مثل «وَ لِلّٰهِ الْأَسْمٰاءُ الْحُسْنیٰ» و «فَمٰا بٰالُ الْقُرُونِ الْأُولیٰ» .

است،در میان شما می شناسیم.همانطوری که فرزندان خود را می شناسیم.بخدا قسم،من محمد(ص)را از پسرم بهتر می شناسم.

عمر گفت:چطور؟ پاسخ داد:محمد را با اوصافی که خداوند برایش شمرده است،می شناسم و اطمینان پیدا می کنم.اما در بارۀ پسرم اطمینان ندارم.شاید مادرش خطایی کرده باشد.

عمر گفت:توفیق یافتی و راست گفتی و بصواب رفتی.

ص :38

[سوره الأنعام (6): آیات 21 تا 24]

اشاره

وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ اِفْتَریٰ عَلَی اَللّٰهِ کَذِباً أَوْ کَذَّبَ بِآیٰاتِهِ إِنَّهُ لاٰ یُفْلِحُ اَلظّٰالِمُونَ (21) وَ یَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِیعاً ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِینَ أَشْرَکُوا أَیْنَ شُرَکٰاؤُکُمُ اَلَّذِینَ کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ (22) ثُمَّ لَمْ تَکُنْ فِتْنَتُهُمْ إِلاّٰ أَنْ قٰالُوا وَ اَللّٰهِ رَبِّنٰا مٰا کُنّٰا مُشْرِکِینَ (23) اُنْظُرْ کَیْفَ کَذَبُوا عَلیٰ أَنْفُسِهِمْ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ مٰا کٰانُوا یَفْتَرُونَ (24)

(1)

ترجمه

ظالم تر از کسی نسبت دروغ به خدا می دهد و آیات خدا را تکذیب می کند، کیست؟ستمکاران رستگار نمیشوند.

روزی که همۀ آنها را محشور می کنیم.سپس به آنهایی که برای خدا شریک قرار داده اند،گوییم کجایند شریکان شما که می پنداشتند شریک خدا هستند؟ آن گاه پاسخ آنها جز این نباشد که گویند:قسم بخدا،پروردگارمان،که ما مشرک نبوده ایم.

بنگر که چگونه بخود دروغ بستند و دروغی که ساخته بودند،گم میشود و برای آنها سودی ندارد.

ص :39


1- 1) -آیۀ 21 و 22 و 23 و 24 سورۀ انعام جزء 7 سوره 6

بیان آیه 21-22

اشاره
قرائت

نحشرهم:یعقوب این کلمه را به یاء و دیگران به نون خوانده اند.قرائت یاء بنا بر این است که ضمیر آن به«اللّٰه»برگردد و قرائت نون بنا بر این است که کلامی مستقل باشد.

اعراب

وَ یَوْمَ نَحْشُرُهُمْ

:یعنی«اذکر یوم...» اَلَّذِینَ کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ :عائد موصول حذف شده است.همچنین دو مفعول «تزعمون»یعنی«تزعمونهم شرکاء»

مقصود

اکنون خداوند متعال،در مقام توبیخ آنها بر آمده،میفرماید:

وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَریٰ عَلَی اللّٰهِ کَذِباً أَوْ کَذَّبَ بِآیٰاتِهِ

:این استفهام به معنای انکار است.ابن عباس گوید:یعنی هیچکس ستمکارتر از کسی که بخدا نسبت دروغ داده:

خدایان دیگری را شریکش قرار میدهد یا قرآن و پیامبر و معجزاتش را تکذیب می کند،نیست.

إِنَّهُ لاٰ یُفْلِحُ الظّٰالِمُونَ

:مردم ستمکار،یعنی کسانی که به نبوت حضرت محمد(ص) کافرند و آیات خدا را تکذیب و انکار می کنند،برحمت و ثواب و رضوان خدا و نجات از آتش رستگار نمی شوند.

وَ یَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِیعاً

:روزی بیاید که همۀ آنها را از قبرها محشور و وارد محل حساب کنیم.

ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِینَ أَشْرَکُوا أَیْنَ شُرَکٰاؤُکُمُ الَّذِینَ کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ

:آن گاه به آنها

ص :40

که برای ما شریکانی قرار داده اند،خواهیم گفت:کجایند آنان که گمان می کردند شریک ما هستند؟ در وجه این سؤال،اختلاف شده است.

برخی گویند:روز قیامت،مشرکین می بینند خداوند از گناه اهل توحید در می- گذرد.بیکدیگر می گویند:هر گاه از شما سؤال کردند،بگویید:ما یکتا پرست بوده ایم.

هنگامی که خداوند آنها را جمع می کند،به آنها می گوید:شرکاء کجا هستند؟ تا بدانند که خداوند علم دارد که آنها مشرک بوده اند و کتمان کردن برای آنها سودی ندارد.

بیشتر مفسران گویند:مشرکین گمان می کنند که بتها پیش خدا آنها را شفاعت خواهند کرد.روز قیامت به آنها گفته میشود:کجایند آنان که شریک خدا می پنداشتید و گمان میکردید که شفیع شما خواهند شد؟بدینترتیب آنها را توبیخ کرده،سرکوفت می دهند.

اینکه می گوید:شرکای ایشان،بخاطر این است که آنان بتها را برای خاطر خودشان شریک خدا می پنداشتند.زعم به معنای دروغ است.ابن عباس گوید:هر زعمی در کتاب خدا بمعنای دروغ است.این آیه،دلیل است بر ردّ جبریان و اثبات معاد و زنده شدن تمام مردم.

ص :41

بیان آیه 23-24

اشاره
قرائت

لم تکن فتنتهم:اهل مدینه و ابو عمرو و ابو بکر از عاصم و خلف«لم تکن» را به تاء«فتنتهم»را به نصب و ابن کثیر و ابن عامر و حفص از عاصم به رفع خوانده اند.

حمزه و کسایی و یعقوب«لم یکن»را به یاء«فتنتهم»را به نصب خوانده اند.بنا بر اینکه«فتنتهم»به نصب خوانده شود،فاعل«لم تکن»قول است که چون مقصود از آن فتنه است،مؤنث آورده شده،چنان که اگر فعل به یاء هم خوانده شود،فاعل آن قول است.قرائت متن به این اعتبار است که«فتنتهم»فاعل است.

ربنا:حمزه و کسایی و خلف به نصب و دیگران به جر خوانده اند.وجه نصب این است که بتقدیر«یا ربّنا»و وجه جر این است که صفت باشد.

لغت

فتنه:آزمایش.«فتن الرجل بالمرأه»یعنی آن مرد شیفتۀ آن زن شد.شاعر گوید:

لئن فتنتنی لهی بالامس افتنت

عقیلا فامسی قد قلی کل مسلم

یعنی:اگر دنیا مرا آزمود و شیفتۀ خود کرد،دیروز هم عقیل را چنان شیفتۀ خود کرد که هر مسلمانی را بخشم در آورد.

اعراب

کیف:مفعول«کذبوا»

مقصود
اشاره

اکنون خداوند بنقل پاسخ آنها پرداخته،می فرماید:

ثُمَّ لَمْ تَکُنْ فِتْنَتُهُمْ إِلاّٰ أَنْ قٰالُوا وَ اللّٰهِ رَبِّنٰا مٰا کُنّٰا مُشْرِکِینَ

:در بارۀ معنای

ص :42

فتنه،اختلاف است:

1-یعنی:پاسخ آنها این است که می گویند:بخدا ما مشرک نبودیم،زیرا وقتی که از آنها سؤال میکنند که:شرکا کجا هستند؟در حقیقت آنها را امتحان میکنند.

پاسخ این امتحان چیزی جز این نیست که بگویند:بخدا ما مشرک نبودیم.

2-یعنی:عذر آنها این است که بگویند ما مشرک نبودیم.این معنی از ابن عباس و قتاده و مروی از امام صادق(ع)است.

3-زجاج گوید:این آیه دارای معنای لطیفی است که کسانی می فهمند که به رموز کلام آشنا باشند.خداوند متعال،در این آیات،گفتگوهایی که میان پیامبر و مشرکین ردّ و بدل شده بود و شیفتگی و دلبستگی ایشان را نسبت بشرک بیان کرد.بدیهی است که این شیفتگی و دلبستگی سرانجام خوشی ندارد و عاقبت کار،آنها بخود می آیند و به بیهودگی رفتار خود و بی ارزشی بتها پی می برند و از آنها تبری میجویند. خیلی عادی است که هر گاه انسانی شخص گمراهی را دوست بدارد،همین که آن شخص دچار هلاکت و بدبختی شد،از او نفرت پیدا می کند.آن گاه به او می گویند که دوستی تو نسبت بآن شخص،بخاطر این بود که شیفته و دلبستۀ او شده بودی.پس فتنه در اینجا به معنای شرک و شیفتگی به بتهاست.مؤید این مطلب روایت عطا از ابن عباس است که:

مقصود از فتنۀ آنها،شرک آنها در دنیاست.بازگشت این معنی به حذف مضاف است.

یعنی:عاقبت فتنۀ آنها(عاقبه فتنتهم)جز این نیست که بگویند....

پرسش چگونه ممکن است در آنجا دروغ بگویند و قسم دروغ بخورند،با اینکه آنجا دار تکلیف نیست؟مردم بخاطر مشاهدۀ حقایق و بر طرف شدن شک و تردید و معرفت آنها نسبت بخدا،ناگزیرند دست از کارهای زشت بردارند.

پاسخ معنای گفتار آنها این است که:ما بر حسب اعتقاد خودمان در دنیا مشرک نبوده ایم.

چه مشرکین در دنیا معتقدند که راه صواب می پیمایند.از همین جهت است که در آخرت

ص :43

بر این اعتقاد خود سوگند یاد میکنند و خود را راستگو میدانند.

برخی گوید:علت اینکه سوگند میخورند،این است که بر اثر ترس از قیامت، عقل خود را از کف داده اند،اما همین که عقلشان بجا آمد،زبان به اقرار و اعتراف می گشایند.

ممکن است با مشاهدۀ اهوال قیامت،چنان مدهوش شده باشند که شرک خود را در دنیا فراموش کرده باشند.

اُنْظُرْ کَیْفَ کَذَبُوا عَلیٰ أَنْفُسِهِمْ

:ببین اینها چگونه بر خویشتن دروغ می بندند و سوگند دروغ یاد می کنند.

این استفهام،برای اظهار تعجب و شگفتی است.منظور این نیست که پیامبر به صحنه قیامت نگاه کند،زیرا آخرت هنوز فرا نرسیده و قابل دیدن نیست.منظور این است که پیامبر در بارۀ این گفتار دقت کند.

در اینجا خداوند آنها را دروغگو معرفی می کند،در حالی که آنها بعقیدۀ خودشان راستگو هستند.علت این است که دروغ عبارت از خلاف واقع گفتن است.خواه گوینده، علم داشته باشد که خلاف واقع می گوید یا نه.آنها می گویند:ما مشرک نبوده ایم.در حالی که مشرک بوده اند.پس دروغگو هستند.

جبائی گوید:یعنی ببین آنها چگونه در دنیا بخود دروغ می بندند و با اینکه حقیقتاً مشرک هستند،معتقدند که بر حقند.

وَ ضَلَّ عَنْهُمْ مٰا کٰانُوا یَفْتَرُونَ

:آنها بدروغ می گفتند:بتها پیش خدا شفاعت ما می کنند.روز قیامت بتها را نمی بینند و از آنها نفعی نمی برند.برخی گویند:این جمله اختصاصی به بتها ندارد.اصولا هر چه را که انسان بغیر از خداوند پرستش کند، در روز قیامت گمش می کند و نفعی از او نمی برد.

یک بحث کلامی

عدلی مذهبان اختلاف کرده اند که آیا مردم در آخرت،ممکن است دروغ بگویند.

بنا بر آنچه ما گفتیم،صحیح این است که ممکن نیست.برخی گویند ممکن است بر اثر

ص :44

ترس و وحشت،دروغ بگویند،اما همین که بهشتیان وارد بهشت و دوزخیان وارد دوزخ شدند،دیگر ممکن نیست کسی دروغ بگوید یا کار زشتی کند.بلکه ناچارند زشتی ها را ترک کنند.این قول از ابی بکر بن اخشید است.برخی از متکلمین می گویند:

در همه حال ممکن است دروغ بگویند یا کار زشت کنند.

ص :45

[سوره الأنعام (6): آیات 25 تا 26]

اشاره

وَ مِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُ إِلَیْکَ وَ جَعَلْنٰا عَلیٰ قُلُوبِهِمْ أَکِنَّهً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَ فِی آذٰانِهِمْ وَقْراً وَ إِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَهٍ لاٰ یُؤْمِنُوا بِهٰا حَتّٰی إِذٰا جٰاؤُکَ یُجٰادِلُونَکَ یَقُولُ اَلَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هٰذٰا إِلاّٰ أَسٰاطِیرُ اَلْأَوَّلِینَ (25) وَ هُمْ یَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ یَنْأَوْنَ عَنْهُ وَ إِنْ یُهْلِکُونَ إِلاّٰ أَنْفُسَهُمْ وَ مٰا یَشْعُرُونَ (26)

(1)

ترجمه

برخی از آنها بتو گوش می دهند.ما بر دلهای ایشان پوشش و در گوشهای ایشان سنگینی افکنده ایم که نفهمند.آنها هر آیه ای ببینند،ایمان نمی آورند.حتی هنگامی که نزد تو می آیند،با تو بجدال پرداخته،کافران گویند:این نیست مگر احادیث عجیب و غریب گذشتگان.

آنها مردم را از وی نهی میکند.و از وی دور میشوند و جز خویشتن را هلاک نمیکنند و نمیدانند.

ص :46


1- 1) -آیه 25 و 26 سوره انعام جزء 7 سوره 6

بیان آیۀ 25

اشاره
لغت

اکنّه:پوشش ها.جمع«کنان» وقر:سنگینی گوش.شاعر گوید:

و کلام سیئ قد وقرت

اذنی منه و ما بی من صمم

یعنی:سخن زشتی که گوش من از آن سنگین شد،در حالی که من دچار کری نیستم.

اساطیر:جمع«اسطوره»و«اسطاره»این کلمه از«سطر کتاب»یعنی نوشتن کتاب گرفته شده است.مقصود از«اساطیر الاولین»نوشته های عجیب و غریب پیشینیان است.جمع«سطر»به«اسطار»بسته میشود و«اسطار»به«اساطیر» بنا بر این ممکن است«اساطیر»جمع جمع باشد.شاعر گوید:

انی و اسطار سطرن سطرا

لقائل یا نصر نصرا نصرا

یعنی:قسم به سطرهایی که نوشته شده اند،من می گویم:ای نصر،یاری کن.

جدال:خصومت

اعراب

أَنْ یَفْقَهُوهُ

:مفعول له.یعنی«کراهه ان...» یُجٰادِلُونَکَ :حال

شان نزول

گفته اند:گروهی از مشرکین مکه،که نضر بن حارث و ابو سفیان و ولید بن مغیره و عتبه بن ربیعه و برادرش شیبه و...از آنها بودند،در مجلس پیامبر که مشغول قرائت قرآن بود،نشستند و به نضر گفتند:محمد چه میخواند؟گفت:داستانهای عجیب و غریب

ص :47

گذشتگان.نظیر آنچه که من در بارۀ گذشتگان برای شما نقل میکردم.

این آیه بهمین مناسبت نازل شد.

مقصود

اکنون خداوند در بارۀ حال آنها در موقع استماع قرآن می فرماید:

وَ مِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُ إِلَیْکَ وَ جَعَلْنٰا عَلیٰ قُلُوبِهِمْ أَکِنَّهً أَنْ یَفْقَهُوهُ وَ فِی آذٰانِهِمْ وَقْراً

:گروهی از کفار که سابقاً در بارۀ آنها سخن گفتیم و بقول مجاهد،یعنی قریش به کلام تو گوش میکنند.اما بر دلهای آنها پرده ای افکنده ایم و در گوش های آنها سنگینی قرار داده ایم،تا سخن ترا نفهمند.

ابو عاصم عامری گوید:بهترین اقوال در اینباره این است که روایت شده،که پیامبر اسلام،شبها نماز را بلند میخواند و در ضمن نماز قرائت قرآن میکرد،بامید اینکه کسی گوش کند و دربارۀ معنای آن بیندیشد و ایمان آورد.مشرکین وقتی که صدای او را می شنیدند،بآزارش پرداخته،او را از بلند خواندن قرآن منع میکردند.

خداوند متعال آنها را خواب میکرد و بر دلهای ایشان پوششی می افکند که از هدف خویش باز ایستند و نتوانند پیامبر را اذیت و منع کنند.این کار را خداوند هنگامی میکرد که آنها دلایل پیامبر را شنیده بودند و بر آنها اتمام حجت شده بود و دیگر مسلم شده بود که ایمان نخواهند آورد.پس القای خواب بر آنها،تشبیه شده است به افکندن پرده بر دلها و سنگینی در گوشها.زیرا هر دو از نظر خاصیت عدم تدبر و دقت،یکی هستند.به همین معنی است آیۀ: «وَ إِذٰا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنٰا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ الَّذِینَ لاٰ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَهِ حِجٰاباً مَسْتُوراً» (اسراء 45:هنگامی که قرآن میخوانی میان تو و آنها که به آخرت ایمان ندارند،پرده ای قرار میدهیم) یک احتمال هم این است که خداوند جلو فهم آنها را میگیرد و آنها را از فهم باز میدارد،بخاطر کفرشان.یعنی کیفر کفر آنها را اینطور میدهد که موانعی در راه فهم و شنوایی آنها ایجاد کند.

احتمال سوم این است که:کفری که در دلهای ایشان است،بطور تشبیه و مجاز،

ص :48

پوشش دل و اعراض و روی گردانی آنها از فهم قرآن را بطور مجاز،سنگینی گوش نامیده است،زیرا با وجود کفر و اعراض ممکن نیست،ایمان حاصل شود،چنان که با وجود پرده بر دل و سنگینی در گوش،ممکن نیست انسان چیزی بفهمد و ایمان بیاورد.اما علت اینکه:عامل سنگینی گوش و پرده افکنی بر دلها را خودش معرفی کرده،این است که:این تشبیه را خود خداوند بکار برده است.یعنی:ما کفر و اعراض ایشان را با پردۀ دل و سنگینی گوش،همانند دانستیم.چنان که هر گاه انسان کسی را ستایش کند و فضایل و مناقبی به او نسبت دهد،می گوید:من او را فاضل و بزرگوار قرار دادم و هر گاه برای او معایب و گناهانی بشمارد،می گوید:من او را فاسق کردم.در حالی که گوینده فقط اوصاف آنها را بیان کرده،نه اینکه تاثیری در فضل و فسق آنها داشته است.

نمونۀ دیگر اینکه می گویند:قاضی فلان کس را عادل ساخت.یعنی حکم به عدالت او کرد و حال او را آشکار ساخت.شاعر گوید:

جعلتنی باخلا کلا و رب منی

انی لأسمح کفا منک فی اللزب

یعنی:تو مرا بخیل شمردی.سوگند به خدای منی،چنین نیست،من در روزگار قحطی از تو دست بازترم.

وَ إِنْ یَرَوْا کُلَّ آیَهٍ لاٰ یُؤْمِنُوا بِهٰا

:ابن عباس گوید:یعنی اگر هر چیز عبرت- آموزی بنگرند،ایمان نمی آورند.برخی گویند:یعنی اگر معجزه ای هم ببینند که دلیل نبوت تو باشد،ایمان نخواهند آورد.بخاطر اینکه عناد دارند.

اگر آیه را بر معنای ظاهرش حمل کنیم،صحیح نیست،زیرا کسی که نمیتواند بفهمد و بشنود،در بارۀ او نمیگویند:عناد دارد و حتی اگر معجزه یا چیز عبرت آموزی هم بنگرد،ایمان نمی آورد.چنین کسی را نمیتوان غافل معرفی کرد و تکذیب آیات را بر او عیب دانست،زیرا او ممنوع از فهم است.

اما حل اشکال این است که:خداوند در وصف بعضی از کفار میفرماید:

«وَ إِذٰا تُتْلیٰ عَلَیْهِ آیٰاتُنٰا وَلّٰی مُسْتَکْبِراً کَأَنْ لَمْ یَسْمَعْهٰا» (لقمان 7:هر گاه آیات ما برایش خوانده شود،طوری روی گردان میشود که گویی نشنیده است)و اگر در گوش

ص :49

آنها طوری سنگینی بود که نمی شنیدند،چه معنی داشت که بدنبال آن بگوید: «کَأَنَّ فِی أُذُنَیْهِ وَقْراً» (گویا در گوشهایش سنگینی است)و چه معنی داشت که او را مورد نکوهش قرار دهد،زیرا او قوۀ شنوایی ندارد و کسی که این قوه را ندارد،بر ترک شنوایی نکوهش نمیشود؟(پس منظور این است که با اینکه میشنوند،همانند کرها هستند و مطلب را درک نمیکنند).

حَتّٰی إِذٰا جٰاءُوکَ یُجٰادِلُونَکَ یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هٰذٰا إِلاّٰ أَسٰاطِیرُ الْأَوَّلِینَ

اینان هنگامی که روزها نزد تو می آیند،برای کسب فضیلت و ارشاد نمی آیند،بلکه میخواهند با تو مجادله کنند و سخن ترا مردود و باطل شمارند و دلایل توحید و نبوت، برای آنها سودی ندارد.کافران می گویند:این قرآن سخن خدا نیست.داستانهایی از گذشتگان است که نوشته اند و بیادگار گذاشته اند.

برخی گویند:منظور از «أَسٰاطِیرُ الْأَوَّلِینَ» مطالب پوچ و مهملی از قبیل داستان «رستم و اسفندیار»است که در شاهنامه ها و«خدا نیامک»ها بوسیلۀ یک مشت مهمل گو و دروغ پرداز،برای نسلهای تیره بخت بیادگار مانده و هیچ نفعی برای آنها ندارد.

برخی گویند:جدال آنها همین بود که قرآن را از سنخ مطالب اساطیری معرفی می کردند.نظیر جدال دیگر آنها که:چرا آنچه خودتان می کشید،میخورید،اما آنچه خدا کشته است،نمیخورید؟!

ص :50

بیان آیه 26

اشاره
لغت

نأی:دوری.«ینئون عنه»یعنی از آن دور میشوند.

مقصود

وَ هُمْ یَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ یَنْأَوْنَ عَنْهُ

:ابن عباس و محمد بن حنفیه و حسن و سدّی گویند:یعنی کافران مردم را از پیروی پیامبر نهی میکنند و خود از او دور میشوند و فرار میکنند.قتاده و مجاهد گویند:یعنی مردم را از شنیدن قرآن منع می کنند تا در دلشان اثر نکند و خود از استماع قرآن دور میشوند.

برخی گویند:این آیه در بارۀ ابو طالب،پدر گرامی علی علیه السلام است.یعنی مردم را از آزار پیامبر منع و خود از او پیروی نمیکنند.لکن این مطلب صحیح نیست،زیرا این آیه،دنبالۀ آیاتی است که همه در نکوهش کفار هستند.به اجماع اهل بیت علیهم السلام ابو طالب دارای ایمان بوده است و اجماع و اتفاق ایشان برای ما حجت است،زیرا آنها یکی از دو«ثقل»هستند که پیامبر خدا امر به تمسک به آنها کرده و گفته است: «اگر به آنها تمسک جویید،هرگز گمراه نمیشوید» طبری می نویسد:رؤسای قریش،وقتی احساس کردند که ابو طالب،سرسختانه از پیامبر دفاع میکند،نزد او رفتند و گفتند،اینک عماره بن ولید که از جوانان قریش و صاحب جمال وجود و شهامت است بتو واگذار می کنیم تا تو هم برادر زاده ات را که باعث تفرقۀ ما شده و ما را بیخرد میخواند،بما واگذار کنی و او را بکشیم.

ابو طالب گفت:

-زهی بی انصافی!شما فرزندتان را بمن واگذار میکنید که از او پذیرایی کنم و من فرزندم را به شما واگذار کنم که او را بکشید؟قاعده این است که منهم

ص :51

فرزند شما را بکشم.

آن گاه چنین گفت، -از پیامبر خدا با شمشیرهایی که از سفیدی میدرخشند و همچون جهش برق زود گذر نیستند،دفاع میکنم.

-از رسول خدا دفاع و حمایت می کنم،همچون حمایت کننده ای دلسوز و مهربان (1)گفتار و اشعار بسیاری از وی در دست است که همه شاهد اسلام وی هستند و از حد شمار،بیرون هستند.می گوید:

-مگر نمیدانید که ما محمد را همچون موسی پیامبری یافتیم که نامش در کتب آسمانی پیشین ثبت است؟ -آیا پدر ما هاشم،برای جنگ کمر خود را نبست و فرزندان خود را به جنگ و نبرد سفارش نکرده است؟ (2)در یک قصیده می فرماید:

-به احمد گفتند:ترا عقلی کامل نیست و از سببی قوی حمایت نمیشوی.

-بدانید که او بحق آمده است و زبانش را بدروغ نمی آلاید. (3)

در قصیده ای که برادر خود حمزه را به پیروی از پیامبر تشویق کرد،می فرماید:

-ای ابا یعلی،بر دین احمد صبر و استقامت داشته باش.دین را با صبر و شکیبایی آشکار کن که توفیق پیدا می کنی.

ص :52


1- 1) - منعنا الرسول رسول الملیک ببیض تلالا کلمع البروق اذود و احمی رسول الملیک حمایه حام علیه شفیق
2- 2) - الم تعلموا انا وجدنا محمداً نبیا کموسی خط فی اول الکتب أ لیس ابونا هاشم شد أزره و اوصی بنیه بالطعان و بالحرب
3- 3) - و قالوا لاحمد انت امرؤ خلوف اللسان ضعیف السبب الا ان احمد قد جاءهم بحق و لم یاتهم بالکذب

-خوشحال شدم که اظهار ایمان کردی.در راه خدا یار پیامبر خدا باش (1)در قصیده ای دیگر میفرماید:

-در راه یاری پیامبر خدا،محمد(ص)،پایداری میکنم و برای پیروزی او با نیزه و سپاه،می جنگم (2)در ترغیب نجاشی،شاه حبشه،بیاری پیامبر میفرماید.

-ای پادشاه حبشه،بدان که محمد،وزیر موسی و مسیح بن مریم است.

-برنامه ای که او آورده مثل برنامۀ موسی و عیسی برای هدایت است.همگی به امر خدا هدایت می کنند و مردم را حفظ می کنند.

-شما نام او را در کتابهای خود میخوانید.آنچه که در کتابهای شما آمده، حدیث راست است،نه حدیث دروغ.

-برای خدا شریک قرار ندهید.اسلام بیاورید که راه حق تاریک نیست. (3)

در وقت مرگ،چنین فرمود:

-پسرم علی و بزرگ قوم،عباس را وصیت میکنم که پیامبر نیکو محضر را یاری کنند.

-حمزه که شیری است حامی حقیقت و جعفر را سفارش میکنم که در برابر مردم از او دفاع کنند.

-مادرم و هر که زاده است،فدای شما.در برابر دشمنان برای احمد،سپر

ص :53


1- 1) - صبرا ابا یعلی علی دین احمد و کن مظهرا للدین وفقت صابرا فقد سرنی اذ قلت انک مؤمن فکن لرسول اللّٰه فی اللّٰه ناصرا
2- 2) - اقیم علی نصر النبی محمد اقاتل عنه بالقنا و القنابل
3- 3) - تعلم ملیک الحبش ان محمداً وزیر لموسی و المسیح بن مریم اتی بهدی مثل الذی أتیا به و کل بامر اللّٰه یهدی و یعصم و انکم تتلونه فی کتابکم بصدق حدیث لا حدیث المرجم فلا تجعلوا اللّٰه ندا و اسلموا و ان طریق الحق لیس بمظلم

باشید. (1)

از این اشعار،که در قصائد مشهور او موجود است و وصایا و خطبه های او که نقل همه موجب قطور شدن کتاب میشود،بخوبی برمی آید که او هرگز از پیامبر دور نمیشد،بلکه همواره با او معاشر بود و از او حمایت میکرد.بنا بر این،چگونه ممکن است،منظور از این آیه،ابی طالب باشد.

وَ إِنْ یُهْلِکُونَ إِلاّٰ أَنْفُسَهُمْ وَ مٰا یَشْعُرُونَ

:نهی آنها از پیروی پیامبر و دوری آنها از وی،باعث تباهی خود آنها میشود و نمیدانند.

ص :54


1- 1) - اوصی بنصر النبی الخیر مشهده علیا ابنی و شیخ القوم عباسا و حمزه الاسد الحامی حقیقته و جعفرا ان یذودا دونه الناسا کونوا فدی لکم امی و ما ولدت فی نصر احمد دون الناس اتراسا

[سوره الأنعام (6): آیات 27 تا 30]

اشاره

وَ لَوْ تَریٰ إِذْ وُقِفُوا عَلَی اَلنّٰارِ فَقٰالُوا یٰا لَیْتَنٰا نُرَدُّ وَ لاٰ نُکَذِّبَ بِآیٰاتِ رَبِّنٰا وَ نَکُونَ مِنَ اَلْمُؤْمِنِینَ (27) بَلْ بَدٰا لَهُمْ مٰا کٰانُوا یُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ وَ لَوْ رُدُّوا لَعٰادُوا لِمٰا نُهُوا عَنْهُ وَ إِنَّهُمْ لَکٰاذِبُونَ (28) وَ قٰالُوا إِنْ هِیَ إِلاّٰ حَیٰاتُنَا اَلدُّنْیٰا وَ مٰا نَحْنُ بِمَبْعُوثِینَ (29) وَ لَوْ تَریٰ إِذْ وُقِفُوا عَلیٰ رَبِّهِمْ قٰالَ أَ لَیْسَ هٰذٰا بِالْحَقِّ قٰالُوا بَلیٰ وَ رَبِّنٰا قٰالَ فَذُوقُوا اَلْعَذٰابَ بِمٰا کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ (30)

(1)

ترجمه

اگر میدیدی آنها را که بر آتش قرار دارند و میگویند:کاش باز می گشتیم.تا آیات خدا را تکذیب نکنیم و ایمان آوریم!لکن آنچه از پیش پنهان میداشتند،برای آنها آشکار میشود و اگر باز گردند،بهمان چیزی که از آن نهی شده اند،باز میگردند و آنها دروغگو هستند.

گفتند:زندگی فقط همین زندگی دنیاست و ما زنده نمیشویم اگر آنها را میدیدی که بر پروردگار خود وقوف یافته اند.بآنها گوید آیا این حق نیست؟گویند:

به پروردگارمان سوگند،حق است.گوید.عذاب را بچشید که کافر بوده اید.

ص :55


1- 1) -آیه 27 و 28 و 29 و 30 سوره انعام جزء 7 سوره 6

بیان آیه 27-28

اشاره
قرائت

حفص از عاصم و حمزه و یعقوب«لا نکذب»و«نکون»را به نصب خوانده اند.

ابن عامر دومی را به نصب خوانده است.دیگران هر دو را برفع خوانده اند.

قرائت رفع بنا بر این است که عطف بر«نرد»یا به تقدیر«نحن»باشد.قرائت نصب بنا بر این است که این دو فعل داخل در تمنی هستند و تمنی حکم استفهام و امر و نهی دارد.فعلی که بعد از اینها واقع میشود،خواه دارای فاء یا دارای واو باشد، منصوب میشود.

لغت

وقف:نگهداشتن«وقفت الدابه»یعنی:اسب را نگهداشتم.

بدا:ظاهر شد.بداء نسبت بخداوند جایز نیست،زیرا بهمه چیز عالم است.

اعراب

وَ لَوْ تَریٰ

:جواب«لو»محذوف است.در مواردی که در قرآن کریم،جواب «لو»حذف شده است،بمنظور تعظیم و مهم شمردن موضوع است.امرء القیس نیز گوید:

و جئتک لو شیء اتانا رسوله

سواک و لکن لم نجد لک مدفعا

یعنی:پیش تو آمدم و اگر قاصدی از غیر تو آمده بود،نمی آمدم ولی در برابر تو چاره ای نداشتم.

علت اینکه«وقفوا»را بصورت ماضی آورده،این است که چنان این خبر، قطعی و حتمی است که گویی واقع شده است.

مقصود

روز قیامت،مردم کافر دچار حسرت شده،آرزوی بازگشت می کنند.قرآن در

ص :56

اینباره می فرماید:

وَ لَوْ تَریٰ إِذْ وُقِفُوا عَلَی النّٰارِ

:این جمله،سه احتمال دارد: یکی اینکه منظور این است که آنها آتش را می نگرند.دیگر اینکه:یعنی آنها بر روی آتش قرار می گیرند احتمال سوم قول زجاج است که:یعنی آنها داخل آتش میشوند و بمقدار عذاب آن پی می برند.مثلا هر گاه گفته شود:بر سخن فلان کس وقوف یافتم،یعنی فهمیدم و بمقصود او پی بردم.

به پیامبر خود می گوید:روزی که آنها داخل آتش میشوند،اگر آنها را بنگری، ملاحظه می کنی که بسی هول انگیز و وحشتناک است (1)فَقٰالُوا یٰا لَیْتَنٰا نُرَدُّ وَ لاٰ نُکَذِّبَ بِآیٰاتِ رَبِّنٰا وَ نَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ :هنگامی که آتش جهنم را می نگرند،از کردار خود نادم شده،گویند:کاش بدنیا برمی گشتیم تا کتابهای آسمانی و پیامبران خدا را تکذیب نکرده،در صف مؤمنین قرار می گرفتیم.

بَلْ بَدٰا لَهُمْ مٰا کٰانُوا یُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ

:در اینباره اقوالی است:

1-آنچه علما از مطالب کتب آسمانی مخفی کرده بودند،برای ایشان آشکار میشود و متوجه میشوند که عالمان،عناد داشته اند.

2-کارهایی که در نهان انجام میدادند و پوشیده میداشتند،در آنجا آشکار میشود زیرا اعضای بدن به آنها گواهی میدهند.

3-اینها از یک مشت مردمی پیروی کرده اند که مسالۀ قیامت و...را از آنها کتمان میکردند.روز قیامت،آنچه توسط ایشان کتمان می شد،آشکار میشود.بدلیل اینکه در آیۀ بعد می گوید:«آنها گفتند:زندگی منحصر بهمین دنیاست و قیامت

ص :57


1- 1) -از لحاظ ادبی استعمال ماضی بجای مستقبل،در صورتی که امر مستقبل حتمی الوقوع باشد،بلا مانع است.حتی استعمال هر یک به جای دیگر هم صحیح است.مثل: ستندم اذ یاتی علیک رعیلنا بار عن جرار کثیر صواهله کلمۀ«اذ»ظرف زمان ماضی است که بر سر فعل مضارع در آمده.یعنی:هنگامی که سپاه پر شکوه ما که اسبهای بسیار دارد،بر سر تو فرود آمد،پشیمان میشوی.

و حیات بعد از مرگ،صحیح نیست».این قول از زجاج و حسن است.

4-یعنی:کیفر کفر و بی ایمانی را که در دنیا مخفی می کردند،برای آنها آشکار میشود.

در هر صورت،مقصود این است که در روز قیامت،آنها مفتضح می شوند و اسرارشان فاش و بر ملا میشود.

وَ لَوْ رُدُّوا لَعٰادُوا لِمٰا نُهُوا عَنْهُ

:بازگشت آنها بدنیا سودی ندارد.آنها اگر بدنیا هم بازگردند،رفتارشان بهتر نمیشود.بلکه باز هم دنبال همان رفتار و خوی ناپسند خود را خواهند گرفت و کفر و تکذیب را از نو آغاز می کنند.

وَ إِنَّهُمْ لَکٰاذِبُونَ

:این آرزو،دروغ است.

پرسش مگر ممکن است آرزو هم دروغ باشد؟خبر ممکن است دروغ یا راست باشد.

اما آرزو چطور؟! پاسخ برخی تمام خواسته های آنها را حمل بر تمنی کرده و گفته اند:دروغگویی آنها در امور دیگر است،نه در آنچه آرزو کرده اند.مقصود این است که آنها مدعیند که در دنیا کار نیکو کرده و در اعتقاد خود خطا نکرده اند.لکن دروغ می گویند.

یا اینکه:خداوند میخواهد بفرماید:آنها دروغ می گویند.اگر بدنیا برگردند، اصلاح نمیشوند،بلکه همان خواهند بود که بوده اند.

ممکن است مقصود دروغ حقیقی نباشد. یعنی آنها آرزوی کاذب می کنند.

آرزویی که هرگز ممکن نیست عملی شود.گاهی در محاورات عرب،چنین تعبیراتی مشاهده میشود.مثلا به کسی که آرزوی چیز غیر ممکنی کرده است.می گویند:«کذب املک»یعنی:آرزویت دروغ است.شاعر نیز گوید:

کذبتم و بیت اللّٰه لا تنکحونها

بنی شاب قرناها تصر و تحلب

یعنی:قسم بخانۀ خدا،شما آرزوی دروغ می کنید.با او زناشویی نخواهید

ص :58

کرد.ای پسران زنی که موهایش سفید شده و هنوز شیر می دوشد.

پرسش آنها می دانند که بدنیا برنمیگردند.پس چرا آرزوی بازگشت بدنیا می کنند؟ پاسخ از این ایراد،چند جواب ممکن است داده شود:

1-از کجا می دانیم که اهل آخرت،همه چیز را میدانند؟تنها چیزی که می دانیم، این است که آنها خدا را بر اثر دیدن نشانیهای قطعی و مسلم شناخته اند،بنا بر این ممکن است،آرزو کنند،بنالند و برای خلاص خود دعا کنند.

2-ممکن است انسان چیزی را آرزو کند که میداند عملی نمیشود.از اینرو انسان آرزو میکند که چیزی که شده است،کاش نشده بود و چیزی که نشده است،کاش شده بود.

3-مانعی ندارد که آنها آرزوی بازگشت و ایمان کنند.برخی همۀ کلام را برای تمنی ندانسته اند.قسمتی را تمنی و قسمتی را خبر دانسته اند.در حقیقت آنها آرزوی بازگشت کردند و گفتند اگر باز گردیم تکذیب نمیکنم و مؤمن میشویم خداوند میفرماید آنها دروغ می گویند.اگر باز گردند،باز هم تکذیب می کنند و مؤمن نخواهند شد این معنی در صورتی صحیح است که«نکذب»و«نکون»را برفع قرائت کنیم.

می گویند:ابو عمرو بن علا استدلال میکرد که قرائت رفع صحیح است،زیرا در آرزو صدق و کذب نیست.بنا بر این دروغ آنها در بارۀ تکذیب نکردن و ایمان آوردن است که صرف آرزو نبوده،بلکه خبر بوده است از اینکه:اگر بازگردند،ایمان می- آورند،خداوند هم آنها را تکذیب کرد.

ص :59

بیان آیه 29-30

اشاره
مقصود

باز هم در پیرامون اینکه کافران منکر قیامت و حشر و حساب،بودند،می فرماید:

وَ قٰالُوا إِنْ هِیَ إِلاّٰ حَیٰاتُنَا الدُّنْیٰا وَ مٰا نَحْنُ بِمَبْعُوثِینَ

:می گفتند:

زندگی،همین زندگی دنیاست.بعد از مرگ،زندگی دیگری نخواهیم داشت.

آخرت و قیامتی نیست.

وَ لَوْ تَریٰ إِذْ وُقِفُوا عَلیٰ رَبِّهِمْ

:آنچه در سه آیۀ پیش در بارۀ«وقفوا» گفتیم،در اینجا صحیح نیست.اینجا فقط یک معنی صحیح است و آن اینکه:

هنگامی فرا می رسد که ایشان خدا را بالبداهه خواهند شناخت.چنان که وقوف بر کلام کسی یعنی فهمیدن و شناختن آن.پس وقوف بر خدا یعنی معرفت او.برخی گفته اند:یعنی هنگامی که آنها بر وعده های پروردگار وقوف پیدا می کنند و می- بینند که خداوند چگونه عذاب خود را بر کافران نازل میکند و پاداش خود را به مردم مؤمن می دهد در نتیجه متوجه میشوند که هر چه خدا گفته بود،حق و صحیح بود.ممکن است مقصود این باشد که آنها را در برابر خداوند نگه می دارند تا در انتظار صدور فرمان خداوند باشند.قاعده این است که بنده در حضور مولای خود در انتظار صدور فرمان بپا ایستد.قرآن با بیان این مطلب،فصاحت و بلاغت خود را آشکار ساخته است.

قٰالَ أَ لَیْسَ هٰذٰا بِالْحَقِّ قٰالُوا بَلیٰ وَ رَبِّنٰا

:خداوند یا فرشتگان به آنها می گویند:آیا همانطوری که پیامبران گفته بودند قیامت و کیفر و پاداش خدا، حق نیست؟کفار،اعتراف و اذعان کرده،گویند:به پروردگارمان سوگند یاد می- کنیم که حق است.

ص :60

قٰالَ فَذُوقُوا الْعَذٰابَ بِمٰا کُنْتُمْ تَکْفُرُونَ

:باز هم خداوند یا فرشته ای به آنها می گوید:عذاب خدا را بر اثر اینکه کافر بوده اید،بچشید.تعبیر چشیدن عذاب، جالب است.یعنی آنها چنان سختی عذاب را احساس می کنند که گویی آن را در کام خود می چشند.

ص :61

[سوره الأنعام (6): آیات 31 تا 32]

اشاره

قَدْ خَسِرَ اَلَّذِینَ کَذَّبُوا بِلِقٰاءِ اَللّٰهِ حَتّٰی إِذٰا جٰاءَتْهُمُ اَلسّٰاعَهُ بَغْتَهً قٰالُوا یٰا حَسْرَتَنٰا عَلیٰ مٰا فَرَّطْنٰا فِیهٰا وَ هُمْ یَحْمِلُونَ أَوْزٰارَهُمْ عَلیٰ ظُهُورِهِمْ أَلاٰ سٰاءَ مٰا یَزِرُونَ (31) وَ مَا اَلْحَیٰاهُ اَلدُّنْیٰا إِلاّٰ لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ لَلدّٰارُ اَلْآخِرَهُ خَیْرٌ لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ (32)

(1)

ترجمه

کسانی که لقای خدا را تکذیب کردند،زیانکار شدند،تا وقتی که قیامت بناگهان ایشان را فرا رسد،گویند:دریغا،از آن کوتاهیها که در دنیا کرده ایم!آنها بار- های خود را بر دوش دارند.هان،چه بد باری بر دوش دارند!زندگی این جهان بجز بازیچه و سرگرمی نیست و خانۀ آخرت برای کسانی که تقوی پیشه کنند:بهتر است.چرا تعقل نمی کنید؟!

ص :62


1- 1) -آیه 31 و 32 سوره انعام جزء 7 سوره 6

بیان آیۀ 31-32

اشاره
قرائت

للدار الآخره:ابن عامر بیک لام و جر آخرت و دیگران بدو لام و رفع آخرت خوانده اند.طبق قرائت دوم،«الآخره»صفت«الدار»است.طبق قرائت اول صفت«الدار»نیست بلکه مضاف الیه و صفت«الساعه»محذوف است.

تعقلون:برخی از قراء بتاء و برخی بیاء خوانده اند.هر دو قرائت صحیح است.

لغت

بغته،:وقوع امر ناگهانی حسره:شدت پشیمانی تفریط:تقصیر وزر:بار سنگین.«یزرون»یعنی:بار سنگینی که بدوش میگیرند.

در بارۀ زنانی که جنازۀ کشتۀ خود را دنبال میکنند،در حدیث است که:

«ارجعن موزورات غیر مأجورات» یعنی:باز گردید که گنهکار میشوید و اجری نمی برید.

عقل:خودداری از کار زشت.

اعراب

حَتّٰی إِذٰا...

:این کلمه،برای غایت و پایان است.در اینجا اولا غایت چه معنی دارد و ثانیاً عامل«حتی»چیست؟ اولا معنای غایت و پایان این است که:پایان تکذیب آنان حسرت روز قیامت است و ثانیاً عامل آن«کذبوا»است.

یٰا حَسْرَتَنٰا

:در اینجا«حسرتنا»منادی است.یعنی«ای حسرت ما»این

ص :63

ندا یعنی چه؟ رسم عرب این است که هر گاه میخواهد در خبر دادن از یک حادثۀ بزرگ، مبالغه و تاکید نشان دهد،آن را منادی قرار می دهد.مقصودش این است که دیگران را متوجه عظمت آن سازد.مثل: «یٰا حَسْرَتیٰ عَلیٰ مٰا فَرَّطْتُ فِی جَنْبِ اللّٰهِ» (زمر 56:زهی حسرت و تأسف بر اینکه در پیشگاه خدا تقصیر کردم)برخی گفته اند این تعبیر،برای استفائه است.

سٰاءَ مٰا یَزِرُونَ

:به تقدیر:«بئس الشیء شیء یزرونه»

مقصود

قَدْ خَسِرَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِلِقٰاءِ اللّٰهِ

:آنان که ملاقات و عقاب خداوند را منکر شدند،زیانکارند.در اینجا ملاقات ثواب و عقاب خدا را ملاقات خدا نامیده است و این استعمال مجازی است.چنان که ابن عباس و حسن گفته اند.برخی گفته اند:

مقصود از ملاقات خدا ملاقات جزای خداست.چنان که میفرماید: «إِلیٰ یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ بِمٰا أَخْلَفُوا اللّٰهَ مٰا وَعَدُوهُ» (توبه 77:تا روزی که جزای خدا را بر اثر خلف وعدۀ خویش ملاقات کنند) حَتّٰی إِذٰا جٰاءَتْهُمُ السّٰاعَهُ بَغْتَهً قٰالُوا یٰا حَسْرَتَنٰا عَلیٰ مٰا فَرَّطْنٰا فِیهٰا :

همین که روز قیامت،بطور ناگهانی،فرا رسید، با دیدن آن روز هول انگیز و تفاوت اهل ثواب و اهل عقاب،می گویند:زهی حسرت!ما در دنیا عمر خود را تضییع کردیم و کاری برای آخرت انجام ندادیم. (1)

وَ هُمْ یَحْمِلُونَ أَوْزٰارَهُمْ عَلیٰ ظُهُورِهِمْ

:در حالی که بار گناهان بر دوش

ص :64


1- 1) -در مورد مرجع ضمیر«فیها»اختلاف است.ابن عباس ضمیر را به دنیا،حسن ضمیر را به قیامت و سدی به بهشت برگردانده است.یعنی در دنیا یا در عمل مربوط بقیامت یا در طلب بهشت کوتاهی کرده ایم.مؤید قول سوم روایتی است که اعمش از ابو صالح از ابو سعید از پیامبر روایت کرده است که در باره این آیه فرموده:اهل آتش جای خود را در بهشت می بینند و میگویند: یٰا حَسْرَتَنٰا...

قتاده و سدّی گویند:همین که مؤمن از قبر خارج میشود،صورتی زیبا و خوشبو در برابرش ظاهر میشود و می گوید:منم عمل صالح تو.در دنیا همواره بر دوش تو بودم.اکنون وقت آن است که بر دوش من قرار گیری.خداوند می فرماید: «یَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِینَ إِلَی الرَّحْمٰنِ وَفْداً» (مریم 85)یعنی:روزی که مردم متقی را سواره،بسوی خداوند رحمان،محشور می کنیم.اما کافر،همین که از قبرش خارج میشود،صورتی بسیار زشت و بد بو در برابر او ظاهر شده،گوید:منم عمل زشت تو.در دنیا سوار من بودی.اکنون باید بر دوش تو سوار شوم.

خداوند می فرماید: «وَ هُمْ یَحْمِلُونَ أَوْزٰارَهُمْ عَلیٰ ظُهُورِهِمْ» زجاج گوید:ممکن است منظور از این سنگینی،سنگینی عذاب باشد.

همانطوری که سنگینی در مورد و زن استعمال میشود،در مورد حالات نیز بکار می- رود.چنان که می گویند:سخن فلان کس بر من سنگین آمد.یعنی نپسندیدم.

بنا بر این یعنی:عذاب گناه،طوری بر آنها سنگینی می کند که از عهدۀ تحمل آن برنمی آیند.علی علیه السلام فرمود:خود را سبک سازید تا به نیکان ملحق شوید، زیرا آخر و سرانجام شما در انتظار اول شماست.

أَلاٰ سٰاءَ مٰا یَزِرُونَ

:بد باری بر دوش دارند و بقولی یعنی:بد کیفری در برابر گناهان خویش متحمل میشوند.اکنون به پاسخ اینکه گفتند:زندگی منحصر بهمین دنیاست و قیامتی نیست،پرداخته،میفرماید:دنیا با همۀ خوشیها و تمتعاتش، فانی و تباه شدنی است.

وَ مَا الْحَیٰاهُ الدُّنْیٰا إِلاّٰ لَعِبٌ وَ لَهْوٌ

:زندگی دنیا در صورتی که راهی برای درک سعادت آخرت نباشد،جز باطل و غرور نیست.منظور از حیات دنیا،اعمال دنیاست، زیرا خود دنیا بازیچه نیست.کارهایی هم که موجب خشنودی خدا هستند،بازیچه نیستند، «لعب»کاری است که نفعی ندارد و«لهو»کاری است که جنبۀ جدی بخود نگیرد.

چنین کارهایی غیر از معصیت،چیز دیگری نیستند.برخی لهو و لعب را به معنای زودگذر و فانی بودن لذتها و خوشیهای دنیا دانسته اند.

ص :65

آنها سنگینی میکند.ابن عباس گوید:منظور گناهان و خطاهای ایشان است.

وَ لَلدّٰارُ الْآخِرَهُ خَیْرٌ لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ

:خانۀ آخرت با همۀ نعمتهایش برای اهل تقوی بهتر است.زیرا باقی و جاویدانی است و همواره از آن برخوردارند و شادی میکنند.چرا عقل خود را بکار نمی اندازید تا به این حقیقت،پی برید و دنیا در نظرتان خوار گردد و به نعمتهای آخرت،رغبت پیدا کنید و کارهایی انجام دهید که به پاداش الهی برسید؟! این آیه خاطر مستمندان را که از لذایذ دنیا محرومند،تسلی می دهد و ثروتمندان را که به حطام دنیا دل و دین فروخته اند،سرکوفت می دهد.

ص :66

[سوره الأنعام (6): آیات 33 تا 34]

اشاره

قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَیَحْزُنُکَ اَلَّذِی یَقُولُونَ فَإِنَّهُمْ لاٰ یُکَذِّبُونَکَ وَ لٰکِنَّ اَلظّٰالِمِینَ بِآیٰاتِ اَللّٰهِ یَجْحَدُونَ (33) وَ لَقَدْ کُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِکَ فَصَبَرُوا عَلیٰ مٰا کُذِّبُوا وَ أُوذُوا حَتّٰی أَتٰاهُمْ نَصْرُنٰا وَ لاٰ مُبَدِّلَ لِکَلِمٰاتِ اَللّٰهِ وَ لَقَدْ جٰاءَکَ مِنْ نَبَإِ اَلْمُرْسَلِینَ (34)

(1)

ترجمه

میدانیم که گفتار آنها تو را غمگین میکند.آنها ترا تکذیب نمیکنند،بلکه ستمکاران آیات خدا را منکر می شوند.پیش از تو پیامبرانی تکذیب شدند و بر تکذیب و اذیت صبر کردند،تا یاری ما آنها را فرا رسید.برای کلمات خدا تغییر دهنده ای نیست و اخبار پیامبران بسوی تو آمده است:

ص :67


1- 1) -آیۀ 33 و 34 سورۀ انعام جزء 7 سوره 6

بیان آیه 33-34

اشاره
قرائت

لیحزنک:نافع بضم یاء و کسر زاء و دیگران بفتح یاء و ضم زاء خوانده اند.

لکن قرائت دوم صحیحتر است،زیرا وزن ثلاثی این فعل در جاهای دیگر بطور متعدی استعمال شده است(سورۀ یوسف آیه 13) یکذبونک:نافع و کسایی و اعشی از ابو بکر بضم یاء و سکون کاف خوانده اند.

قرائت علی ع نیز همین است.از امام صادق ع نیز روایت شده است.دیگران بفتح کاف و تشدید ذال خوانده اند.

قرائت دوم به این مناسبت است که باب تفعیل برای نسبت دادن کاری به کسی می آید.مثل«زنیته»یعنی:نسبت زنا به او دادم.باب افعال هم به همین معنی آمده است.مثل«اسقیته»یعنی:به او گفتم خدا ترا آب دهد.شاعر گوید:

و اسقیه حتی کاد مما ابثه

تکلمنی احجاره و ملاعبه

یعنی:به او گفتم خداوند آبت دهد.تا آنجا که نزدیک بود سنگهای آن با من سخن گویند.

بنا بر این هر دو قرائت،دارای یک معنی هستند. مؤید دیگر قرائت اول،گفتۀ کمیت است:

و طائفه قد ا کفرتنی بحبکم

و طائفه قالت مسیء و مذنب

یعنی:گروهی بدوستی شما مرا کافر خوانده اند و گروهی مرا گنهکار و بدکار، گفته اند:عرب می گوید:«اکذبت الرجل»یعنی نسبت دروغ به او دادم.

مقصود

هم اکنون خداوند،پیامبر خود را از ناراحتی هایی که بر اثر تکذیب مخالفان،

ص :68

متحمل می شد،تسلی بخشیده،میفرماید:

قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَیَحْزُنُکَ الَّذِی یَقُولُونَ

:ما میدانیم که تو از اینکه آنها شاعر و دیوانه ات میخوانند،اندوهگین میشوی.

فَإِنَّهُمْ لاٰ یُکَذِّبُونَکَ

:علت اینکه بر سر این جمله«فاء»آمده،این است که جملۀ قبل اقتضای آن را دارد.گویا چنین می گوید:هر گاه از سخن ایشان محزون شوی،بدان که آنها ترا تکذیب نمی کنند.در بارۀ مقصود این جمله اقوالی است:

1-یعنی:آنها قلباً ترا تکذیب نمی کنند.بلکه در قلب معتقدند که تو راستگو هستی.این معنی را بیشتر مفسران قرآن قبول کرده اند.گویند:مقصود خداوند این است که آنها میدانند که تو پیامبر هستی،لکن با داشتن علم،ترا انکار میکنند.شاید این معنی روایتی است که سلام بن مسکین از ابو یزید مدنی نقل کرده است که ابو جهل پیامبر را ملاقات و با او مصافحه کرد.از ابو جهل علت را پرسیدند.گفت:

-بخدا میدانم که او راستگوست.لکن کی ما تابع عبد مناف بوده ایم؟ این آیه،بهمین مناسبت نازل شد.

سدّی گوید:اخنس بن شریق با ابو جهل بیکدیگر رسیدند.اخنس گفت:

-ای ابا الحکم،بمن بگو«آیا محمد راستگوست یا دروغگو؟اینجا بجز من و تو کسی نیست که صدای ما را بشنود.

ابو جهل گفت:

-وای بر تو!بخدا محمد راستگوست.او هرگز دروغ نگفته است.لکن اگر اولاد قصیّ پرچمدار مردم شوند و پرده داری کعبه و سقایی حجاج و رتق و فتق امور و نبوت بدست آنها باشد،سایر قریش چه کنند؟! 2-مقصود این است که آنها برای تکذیب تو دلیلی ندارند،دلیل آن روایتی است که می گوید:علی ع قرائت میکرد:«لا یکذبونک»و می فرمود:مقصود این است که آنها نمیتوانند حقی ارائه دهند که حقانیت آن بیشتر و محکمتر از قرآن کریم باشد.

ص :69

3-مقصود این است که آنها ترا دروغگو نمی یابند.در استعمالات عرب،در نثر و شعر،گاهی چنین معنایی اراده شده است.مثل: «قاتلناکم فما اجبناکم» یعنی:

با شما نبرد کردیم و شما را ترسیده نیافتیم.اعشی گوید:

اثوی و قصر لیله لیزودا

فمضی و اخلف من قتیله موعدا

یعنی:شبی اقامت کرد تا از معشوقۀ خود توشه ای برگیرد ولی از معشوقۀ خود خلف وعده ای دید.

دیگری گوید:

تریک بیاض لبتها و وجها

کقرن الشمس افتق ثم زالا

یعنی:سفیدی سینه و صورتش را همچون قرص خورشید که در نایابی ابر، خودنمایی می کند،بتو نشان داد.

این معنی با هر دو قرائت،سازگار است.منتهی با قرائت اول سازگارتر است.

4-مقصود این است که آنها ترا امین و راستگو میدانند و قصدشان تکذیب تو نیست.میخواهند آنچه را از جانب خداوند بر تو وحی شده است،تکذیب کنند.چنان که میفرماید: «وَ لٰکِنَّ الظّٰالِمِینَ بِآیٰاتِ اللّٰهِ یَجْحَدُونَ» یعنی:ستمکاران منکر آیات خدا میشوند،و میفرماید: «وَ کَذَّبَ بِهِ قَوْمُکَ وَ هُوَ الْحَقُّ» (انعام 66)یعنی قوم تو قرآن را که حق است تکذیب کردند نه اینکه ترا تکذیب کردند.در روایت است که ابو جهل به پیامبر عرض کرد:ما ترا متهم نمی کنیم.ما آنچه را آورده ای تکذیب می کنیم.

5-مقصود این است که آنها ترا تکذیب نمیکنند،بلکه مرا تکذیب میکنند، زیرا تکذیب تو در حقیقت تکذیب من است.تو فرستادۀ منی.هر کس ترا رد کند، مرا رد کرده و هر کس ترا تکذیب کند،مرا تکذیب کرده است.بدینترتیب خاطر پیامبر را آرامش می بخشد.

وَ لٰکِنَّ الظّٰالِمِینَ بِآیٰاتِ اللّٰهِ یَجْحَدُونَ

:لکن مردم ستمکار،بدون دلیل و مدرک

ص :70

از روی جهل و عناد،منکر قرآن و معجزات می شوند. (1)

باز هم بمنظور تسلیت بیشتر پیامبر خویش،می فرماید:

وَ لَقَدْ کُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِکَ فَصَبَرُوا عَلیٰ مٰا کُذِّبُوا وَ أُوذُوا حَتّٰی أَتٰاهُمْ نَصْرُنٰا

پیامبران گذشته نیز،از طرف مردم مورد تکذیب واقع شدند،لکن در مقابل تکذیب مردم و آزار و اذیتهای ایشان صبر کردند،تا اینکه از جانب ما یاری شدند و مخالفان آنها از پای در آمدند.

خداوند در اینجا پیامبر خود را امر می کند که در برابر کافران قوم،مثل انبیای دیگر صبر کند،تا وقتی که خداوند او را یاری کند و بر آنها پیروز گردد.

وَ لاٰ مُبَدِّلَ لِکَلِمٰاتِ اللّٰهِ

:در حقیقت هیچکس قادر نیست،گفتار خدا را تکذیب یا وعدۀ او را خلاف کند.هر چه خدا وعده کرده است که در بارۀ کفار انجام میدهد، انجام خواهد داد و وعده ای که نسبت بیاری تو داده است،عمل خواهد کرد.زیرا بر خداوند روا نیست که دروغ بگوید یا خلف وعده کند.

کلبی و عکرمه گویند:مقصود از «لِکَلِمٰاتِ اللّٰهِ» همان آیاتی است که در آنها وعدۀ یاری انبیاء داده شده است.مثل: «کَتَبَ اللّٰهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلِی» (مجادله 21:خداوند چنین مقرر کرده است که من و پیامبرانم غالب میشویم)و مثل: «إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ» (صافات 172:آنها هستند که از جانب خدا یاری می شوند).

وَ لَقَدْ جٰاءَکَ مِنْ نَبَإِ الْمُرْسَلِینَ

:در قرآن،از سرگذشت پیامبران اطلاع یافته ای و میدانی که چگونه ما آنها را یاری کرده و نجات داده ایم (2).

ص :71


1- 1) -«یجحدون»فعل متعددی است.علت اینکه در اینجا به حرف باء متعددی شده، این است که بمعنای«یکذبون»است.ابو علی «بِآیٰاتِ اللّٰهِ» را متعلق به«الظالمین» دانسته است:یعنی آنها راستگویی ترا با رد آیات خدا انکار می کنند.مثل «وَ آتَیْنٰا ثَمُودَ النّٰاقَهَ مُبْصِرَهً فَظَلَمُوا بِهٰا» (اسراء 59)یعنی:ظلموا بردها.
2- 2) -در بارۀ«من»اختلاف است.اخفش گوید زائده است.دیگران گویند:در جملۀ مثبت صحیح نیست که«من»زایده واقع شود.پس باید برای تبعیض باشد.بنا بر این مقصود این است که بعضی از اخبار پیامبران را طبق مصالح خویش برای تو گفته ایم.چنانچه می فرماید: «وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَیْکَ» غافر 78:داستان برخی از آنها را برای تو نگفته ایم:طبق این قول فاعل فعل در تقدیر است.

[سوره الأنعام (6): آیات 35 تا 37]

اشاره

وَ إِنْ کٰانَ کَبُرَ عَلَیْکَ إِعْرٰاضُهُمْ فَإِنِ اِسْتَطَعْتَ أَنْ تَبْتَغِیَ نَفَقاً فِی اَلْأَرْضِ أَوْ سُلَّماً فِی اَلسَّمٰاءِ فَتَأْتِیَهُمْ بِآیَهٍ وَ لَوْ شٰاءَ اَللّٰهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَی اَلْهُدیٰ فَلاٰ تَکُونَنَّ مِنَ اَلْجٰاهِلِینَ (35) إِنَّمٰا یَسْتَجِیبُ اَلَّذِینَ یَسْمَعُونَ وَ اَلْمَوْتیٰ یَبْعَثُهُمُ اَللّٰهُ ثُمَّ إِلَیْهِ یُرْجَعُونَ (36) وَ قٰالُوا لَوْ لاٰ نُزِّلَ عَلَیْهِ آیَهٌ مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّ اَللّٰهَ قٰادِرٌ عَلیٰ أَنْ یُنَزِّلَ آیَهً وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لاٰ یَعْلَمُونَ (37)

(1)

ترجمه

اگر روی گردانی آنها بر تو دشوار است،مگر می توانی نقبی در زمین یا نردبانی در آسمان بجویی و آیه ای برای آنها بیاوری!اگر خداوند میخواست،آنها را براه هدایت می آورد.پس از جاهلان نباش.تنها کسانی ترا اجابت می کنند،که گوش شنوا دارند.مردگان را خداوند مبعوث می کند،آن گاه بسوی او بازگردانیده میشوند.

گفتند:چرا از جانب پروردگارش آیه ای بر او نازل نشد؟بگو:خداوند قادر است که آیه ای نازل کند.ولی بیشتر آنها نمیدانند.

ص :72


1- 1) -سورۀ انعام آیۀ 35 و 36 و 37 جزء 7 سورۀ 6

بیان آیه 35-36-37

اشاره
لغت

نفق:نقب و پناهگاه در زیر زمین.اصل این کلمه به معنای خارج شدن است.

منافق یعنی کسی که خارج از ایمان است.نفقه یعنی چیزی که از دست انسان خارج می شود.

سلّم:نردبان وسیلۀ سالمی برای بالا رفتن.

استجابت:فرق آن با اجابت این است که در استجابت،معنای قبول است ولی اجابت،اعم از رد و قبول است.برخی هر دو را بیک معنی دانسته اند.

اعراب

فَإِنِ اسْتَطَعْتَ

:جواب شرط محذوف است.یعنی«فافعل»حذف جواب شرط در هر جا که معلوم باشد،صحیح است.

مقصود
اشاره

وَ إِنْ کٰانَ کَبُرَ عَلَیْکَ إِعْرٰاضُهُمْ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَبْتَغِیَ نَفَقاً فِی الْأَرْضِ أَوْ سُلَّماً فِی السَّمٰاءِ فَتَأْتِیَهُمْ بِآیَهٍ

:خداوند متعال،به پیامبر خود می گوید:اینها از کفر خود دست بردار نیستند و ایمان نمی آورند،اگر بی ایمانی و گمراهی آنها بر تو دشوار است، در صورتی که می توانی،راهی بدرون زمین یا نردبانی بسوی آسمان،پیدا کن و برای آنها نشانی بیاور که آنها را به ایمان مجبور کند و کفر را ترک کنند.ابن عباس می گوید:

مقصود این است که آیه ای بهتر و آشکارتر از قرآن وجود ندارد که برای آنها بیاوری.

کسی که در برابر قرآن سر تسلیم فرو نیاورد،در برابر هیچ چیز تسلیم نمیشود.

وَ لَوْ شٰاءَ اللّٰهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَی الْهُدیٰ

:اگر خدا میخواست،این قدرت را داشت که آنها را مجبور کند که دست از کفر برداشته،مسلمان شوند،لکن چنین کاری نمیکند،

ص :73

زیرا شرط تکلیف،داشتن اختیار است و اجبار با تکلیف،سازگار نیست.و اگر کسی را بر کاری اجبار کنند،کیفر و پاداش وی در برابر آن کار،ساقط میشود.مقصود این نیست که خداوند نمیخواهد که آنها ایمان بیاورند.بلکه مقصود این است که ایمان اجباری آنها را نمیخواهد و آنها در کفر خویش خدا را مغلوب نکرده اند.او قادر است که میان ایشان و کفر فاصله اندازد و آنها را از کفر منع کند.لکن ارادۀ خداوند،این است که آنها با اراده و اختیار خود ایمان بیاورند تا سزاوار پاداش شوند و با تکلیف آنها هم منافاتی نداشته باشد.

فَلاٰ تَکُونَنَّ مِنَ الْجٰاهِلِینَ

:گفته اند:یعنی جایی که باید صبر کنی بی تابی نکن این کار،در خور مردم جاهل است و اگر بی تابی کنی براه آنها رفته ای!برخی گفته اند:

مقصود این است که از مقام رسالت نفی جهل کند.یعنی:حالا دیگر آنها را شناخته ای و دانسته ای که نور ایمان تاریکخانۀ قلوب آنها را روشن نخواهد کرد.پس نباید از حال آنها جاهل باشی و نسبت بکفر و بی ایمانی آنها اظهار ناراحتی کنی.این خطاب را با شدت و درشتی بیان میکند،تا پیامبر خود را از این حالت،کاملا دور گرداند.

علت ایمان نیاوردن آنها چیست؟در آیۀ بعد،به بیان همین علت پرداخته، می فرماید:

إِنَّمٰا یَسْتَجِیبُ الَّذِینَ یَسْمَعُونَ

:کسانی دعوت ترا اجابت کرده،ایمان می آورند، که گوش شنوا داشته،سخن ترا بشنوند و آیات قرآنی در گوش جان آنها نفوذ کند و دربارۀ آنها بیندیشند.اما اینها گویی گوش شنوا و قوۀ اندیشه را از دست داده اند و ایمان نمی آورند.شاعر می گوید:

لقد اسمعت لو نادیت حیّا

و لکن لا حیاه لمن تنادی

یعنی:اگر زنده ای را صدا می زدی،صدایت را می شنید و جوابت می داد،لکن کسی که او را صدا می زنی،حیات ندارد.

وَ الْمَوْتیٰ یَبْعَثُهُمُ اللّٰهُ

:آری اینها بمنزلۀ مردگانند.هم چنان که مردگان را قوۀ شنوایی و تدبر و تفکر نیست،اینها هم قوۀ شنوایی و تفکر را از دست داده اند.همانطوری

ص :74

که تو از مردگان توقعی نداری،از اینها هم توقعی نداشته باش.بگذار در جهل و بیخبری و خیره سری باقی بمانند.خداوند قدرت دارد که مردگان را زنده کند و قوۀ شنوایی و تفکر را به آنها بازگرداند.اینها نیز در روز قیامت زنده میشوند و در آن روز خوب می شنوند و خوب می فهمند. خلاصه اینکه:کسی گوش حق نیوش دارد و ترا اجابت می کند که مؤمن باشد.آدم کافر همچون مردۀ بی رمق است،حرکتی دارد، اما خاصیتی ندارد.از اجابت او مأیوس باش،تا قیامت فرا رسد و از راه ناچاری ایمان بیاورد.

برخی گویند:یعنی کسی ترا اجابت می کند که زنده دل باشد.اینها مرده دلند و ایمان نمی آورند.

ثُمَّ إِلَیْهِ یُرْجَعُونَ

:اکنون در وصف مردگان می فرماید:پس از آنکه آنها را زنده کرد،بسوی حکم خداوند باز می گردند.برخی گویند:یعنی خداوند آنها را از قبرها برمی انگیزد آن گاه بجایگاه حساب،رجوع میکنند.

باز هم سخنی از زبان کفار

وَ قٰالُوا لَوْ لاٰ نُزِّلَ عَلَیْهِ آیَهٌ مِنْ رَبِّهِ

:این سخن از زبان رؤسای گردنکش قریش است وقتی که خود را از مبارزۀ با قرآن عاجز و زبون دیدند،گفتند:چرا معجزه ای همچون عصای موسی و شتر قوم ثمود،ندارد؟یک جا خداوند جواب این ایراد را اینطور داد: «أَ وَ لَمْ یَکْفِهِمْ أَنّٰا أَنْزَلْنٰا عَلَیْکَ الْکِتٰابَ» (عنکبوت 51:آیا برای آنها کافی نیست که ما بر تو کتاب نازل کرده ایم؟)در اینجا جواب دیگری داده، می فرماید:

قُلْ إِنَّ اللّٰهَ قٰادِرٌ عَلیٰ أَنْ یُنَزِّلَ آیَهً

:بگو:خداوند قادر است که آیه ای نازل کند که برابر خواست آنها باشد.

وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لاٰ یَعْلَمُونَ

:ولی بیشتر آنها نمیدانند که اگر خداوند چنین آیه ای را نازل کند،در صورتی که ایمان نیاورند،گرفتار عذاب و هلاک میشوند و این بر خلاف مصلحت آنهاست.برخی گفته اند:یعنی آنها نمی دانند که همین

ص :75

آیاتی که نازل کردیم برای اهل اندیشه و تدبر،قانع کننده و کافی است.

برخی از ملحدین اعتراض کرده اند که طبق این آیه،خداوند آیه ای بر پیامبر خود نازل نکرده است،زیرا اگر نازل کرده بود،در اینجا بیان میکرد.

لکن اینها توجه نکرده اند که مشرکین آیۀ مخصوصی را میخواستند که خداوند چنین آیه ای را بنا بمصلحت،نازل نفرموده است.مع الوصف آیات قرآنی و معجزات آشکاری بر پیامبر خود نازل فرمود که آنها مشاهده میکردند و اگر در همۀ آنها یا در بعضی از آنها می اندیشیدند،پیامبر را تصدیق و به نبوتش اعتراف میکردند.در جای دیگر فرمود:اگر آنچه آنها میخواهند،برای آنها نازل کنیم،باز هم ایمان نخواهند آورد(آیۀ 111 همین سوره)و نیز فرمود: «وَ یَقُولُونَ لَوْ لاٰ أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیَهٌ مِنْ رَبِّهِ فَقُلْ إِنَّمَا الْغَیْبُ لِلّٰهِ» (یونس 20:گفتند:چرا آیه ای از پروردگارش بر او نازل نشد؟بگو:همۀ آیات پیش خداست)یعنی آیات در قدرت خدا هستند و هر کدام را بخواهد،نازل می کند.

ص :76

[سوره الأنعام (6): آیات 38 تا 39]

اشاره

وَ مٰا مِنْ دَابَّهٍ فِی اَلْأَرْضِ وَ لاٰ طٰائِرٍ یَطِیرُ بِجَنٰاحَیْهِ إِلاّٰ أُمَمٌ أَمْثٰالُکُمْ مٰا فَرَّطْنٰا فِی اَلْکِتٰابِ مِنْ شَیْءٍ ثُمَّ إِلیٰ رَبِّهِمْ یُحْشَرُونَ (38) وَ اَلَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا صُمٌّ وَ بُکْمٌ فِی اَلظُّلُمٰاتِ مَنْ یَشَأِ اَللّٰهُ یُضْلِلْهُ وَ مَنْ یَشَأْ یَجْعَلْهُ عَلیٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِیمٍ (39)

(1)

ترجمه

هیچ جنبنده ای در زمین و هیچ پرنده ای که ببالهای خود پرواز کند،نیست، جز اینکه امتهایی هستند مثل شما.ما هیچ چیز را در کتاب فرو گذار نکرده ایم.

آن گاه بسوی پروردگارشان محشور می شوند.

آنان که آیات ما را تکذیب کرده اند،کر و لالند در تاریکیها.هر که را خدا بخواهد گمراه میکند و هر که را بخواهد بر راه راست،قرار می دهد.

ص :77


1- 1) -آیه 38 و 39 سوره انعام جزء 7 سوره 6

بیان آیه 38-39

اشاره
لغت

دابه:جنبندگان و حیوانات روی زمین.در حدیث است که:

«لا یدخل الجنه دیبوب» یعنی:آدم نمّام که میان مردم در جنب و جوش و حرکت است، به بهشت نمی رود.در حدیث دیگر است که:

ایتکن صاحبه الجمل الادبب تنبحها کلاب الحوأب» حوأب جایی است میان بصره و کوفه که وقتی عایشه در آنجا پیش از جنگ جمل فرود آمد،سگان حوأب باو حمله کردند.پیامبر بزنان خود فرموده بود:کدامیک از شما صاحب آن شتر پشمالو هستید که سگان حوأب به او حمله می کنند؟ جناح:بال

اعراب

مٰا مِنْ دَابَّهٍ

:«من»زایده است.«و لا طائر»عطف بر«من دابه»و در غیر قرآن برفع هم جایز است.

مِنْ شَیْءٍ

:«من»زایده است.

صُمٌّ وَ بُکْمٌ

-هر دو خبر الذین.

مقصود
اشاره

در آیۀ پیش،اشاره کرد که او قدرت دارد هر گونه آیه ای را نازل کند.در اینجا در بارۀ کمال قدرت و حسن تدبیر و حکمت خود می فرماید:

وَ مٰا مِنْ دَابَّهٍ فِی الْأَرْضِ وَ لاٰ طٰائِرٍ یَطِیرُ بِجَنٰاحَیْهِ إِلاّٰ أُمَمٌ أَمْثٰالُکُمْ

:

حیوانات از دو دسته خارج نیستند:دسته ای از آنها بر روی زمین در حرکتند و دسته ای هم در آسمان پرواز میکنند.ممکن است گفته شود،چرا خداوند می گوید:

ص :78

پرنده ای که با دو بال خود پرواز می کند.کافی بود بگوید:پرنده ای که با بال خود پرواز میکند؟ پاسخ این است که:این مطلب را برای تاکید و رفع اشتباه گفته است.گاهی شخصی بدیگری می گوید:در حاجت من پرواز کن.معلوم است که او پرواز نمیکند.پس مقصود این است که:در حاجت من شتاب کن.

شاعر نیز میگوید:

قوم اذا الشر ابدی ناجذیه لهم

طاروا الیه زرافات و وحدانا

یعنی:آنها مردمی هستند که هر گاه شر،دندانهای تیز خود را به آنها نشان دهد،دسته دسته و تک تک،بسوی آن پرواز میکنند.در این شعر،نیز مقصود از پرواز کردن،شتاب کردن است.بنا بر این ممکن است در مورد آیۀ شریفه،کسی تصور کند که منظور از پریدن،شتاب کردن است.برای رفع این اشتباه،توضیح داد که:پرنده ای که با دو بال خود پرواز می کند.

برخی گفته اند:علت اینکه می گوید:پرنده ای که با دو بال خود پرواز می- کند این است که:ماهی هم در آب پرواز میکند،لکن ماهی بال ندارد. پس ماهی پرنده نیست.در هر صورت منظور تمام موجودات است،خواه آنها که پرنده باشند و خواه آنها که بال ندارند و بر روی زمین راه می روند.این موجودات بسیار، انواعی هستند و هر نوعی دارای افراد بی شماری است و با شما انسانها شبیهند.برخی گفته اند:شباهت آنها با انسان در این است که مخلوق خدا هستند و دلالت دارند بر اینکه آنها را خالقی است.برخی گفته اند:منظور این است که آنها نیز مثل انسان در غذا و پوشش و خواب و بیداری و احتیاج براهنمایی،نیازمند مدبری هستند که خطوط زندگی آنها را بر طبق مصلحت ترسیم کند.آنها نیز سرانجام می میرند و پس از مرگ محشور میشوند.

از این آیه برمی آید:که انسان نباید بحیوانات ظلم کند،زیرا خداوند خالق آنهاست و انتقام آنها را از ظالم میگیرد.

ص :79

مٰا فَرَّطْنٰا فِی الْکِتٰابِ مِنْ شَیْءٍ

:در این کتاب.هیچ چیز فروگذار نکرده ایم.

بقولی یعنی از بیان هیچ چیز،کوتاهی نکرده ایم.در بارۀ معنای کتاب،اقوالی است:

1-مقصود قرآن است،زیرا تمام نیازمندیهای دینی و دنیوی مردم،به اجمال یا تفصیل،در قرآن کریم آمده است.تفصیل مطالب اجمالی قرآن،بوسیلۀ پیامبر داده شده و ما مأموریم که از او پیروی کنیم.چنان که می فرماید: «مٰا آتٰاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مٰا نَهٰاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا» (حشر 7:آنچه پیامبر برای شما بیاورد بگیرید و آنچه شما را از آن نهی کند،ترک کنید)در آیۀ دیگر میفرماید: «وَ نَزَّلْنٰا عَلَیْکَ الْکِتٰابَ تِبْیٰاناً لِکُلِّ شَیْءٍ» (نحل 89:این کتاب را که بیان هر چیزی است،بر تو نازل کردیم) از عبد اللّٰه بن مسعود روایت است که می گفت:چرا کسانی را که خداوند در قرآن خود آنها را لعن کرده،یعنی زنانی که با خالکوبی و آرایشگری و گیسوان مصنوعی زنان زشت را زیبا و زنان پیر را جوان نشان میدهند،لعن نکنم؟!زنی که این سخن را شنیده بود،تمام قرآن را خواند و چنین مطلبی را در قرآن نیافت.سپس نزد او رفته،گفت:

-دیشب همۀ قرآن را خواندم،اما مطلبی را که دیروز گفتی در قرآن نیافتم! عبد اللّٰه بن مسعود گفت:

-اگر قرآن را خوانده بودی می یافتی.خداوند متعال می فرماید: «مٰا آتٰاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مٰا نَهٰاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا» طبق این آیه،هر چه پیامبر بگوید،حکم سخن خدا دارد.پیامبر فرمود:

لعن اللّٰه الواشمه و المستوشمه...

این قول را بیشتر مفسرین پذیرفته اند.

2-مقصود لوح محفوظ است که پیش خداست و همه چیز،خواه مربوط بگذشته و خواه مربوط بحال و آینده،در آن ثبت است در لوح محفوظ است اجل حیوانات و روزی آنها و کارهای آنها.بنی آدم باید بدانند که هیچگاه کارهای حیوانات گم نمیشود، کارهای ایشان بطور حتم،ثبت میشود و از بین نمی رود.این وجه از حسن است.

3-مقصود از کتاب،اجل است،یعنی هیچ چیز را ترک نکرده ایم جز اینکه

ص :80

برای آن اجلی و مدتی قرار داده ایم و پس از سپری شدن آن مدت،همگی محشور خواهند شد.این وجه از ابو مسلم و بعید است.

ثُمَّ إِلیٰ رَبِّهِمْ یُحْشَرُونَ

:بعد از آنکه آنها مردند،در روز قیامت محشور می شوند.همانطوری که انسانها هم محشور میشوند آنهایی که سزاوار پاداشی هستند، پاداش خود را می گیرند و آنهایی که ستمی بدیگری کرده اند،انتقام می بینند.

از ابو هریره نقل شده است که:روز قیامت خداوند همه مخلوقات را محشور می کند.در آن روز خداوند انتقام حیوانات بی شاخ را از حیوانات شاخزن بعدل خود میگیرد.سپس آنها را خاک میکند.از اینجهت است که:«کافر می گوید:کاش خاک بودم»(نبا 40) از ابو ذر روایت است که:ما در حضور پیامبر بودیم.دو گوسفند با شاخ خود بجان یکدیگر افتادند.فرمود:می دانید چرا اینها بیکدیگر شاخ می زنند؟گفتیم:

نمیدانیم.فرمود:خدا میداند و بزودی میان آنها حکم می کند! طبق این روایات،شباهت حیوانات با ما در این است که آنها هم در روز قیامت محشور میشوند و قصاص می بینند.مؤید آن آیۀ «وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ» است(تکویر 5:زمانی که حیوانات وحشی محشور شوند) اینکه می فرماید: «إِلیٰ رَبِّهِمْ یُحْشَرُونَ» یعنی به جایی میروند که در آنجا جز خدا کسی مالک سود و زیان کسی نیست و کسی قدرت ندارد که بخود یا دیگری سود یا زیان برساند.

سخنی از معتقدین به تناسخ

برخی از معتقدین به تناسخ به این آیه استدلال کرده اند که حیوانات هم،دارای تکلیف هستند.زیرا خداوند میفرماید:آنها امتهایی هستند مثل شما.

این استدلال باطل است.ما گفتیم که حیوانات از لحاظ محشور شدن و رسیدن بقصاص و پاره ای از امور دیگر،مثل ما هستند،نه از لحاظ تکلیف.اگر بنا باشد،از این جمله استفاده کنیم که حیوانات از همه جهت مثل ما هستند،باید از لحاظ صورت

ص :81

و هیات و خلقت و اخلاق،هم مثل ما باشند.وانگهی چگونه ممکن است حیوانات دارای تکلیف باشند،در حالی که آنها عقل ندارند و تکلیف در صورتی صحیح است که عقل کامل باشد؟! وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا صُمٌّ وَ بُکْمٌ فِی الظُّلُمٰاتِ :آنها که قرآن و دیگر دلایل ما را تکذیب می کنند،کر و لالند و در ظلمات کفر و جهل فرو رفته.راه به منافع دین نمی برند.در بارۀ معنای «صُمٌّ وَ بُکْمٌ» در سورۀ بقره،گفتگو کرده ایم.برخی گویند:یعنی در آخرت،بکیفر کفرشان،کر و لال و در ظلمات هستند،زیرا این جمله پس از بیان حشر و قیامت آمده است.

مَنْ یَشَأِ اللّٰهُ یُضْلِلْهُ

:هر که را خدا بخواهد گمراه میکند.این جمله،مجمل است.

آیات دیگری در قرآن هست که این اجمال را رفع کرده،می گوید:خداوند فاسقان و ظالمان را گمراه میکند و بر هدایت اهل ایمان می افزاید و راههای سلامت و ایمنی و وصول بخشنودی خدا را به آنها نشان میدهد.(بقره 26،ابراهیم 27،مائده 16)پس مقصود این است که:خداوند هر که را بخواهد،بحال خود می گذارد و او را از الطاف خود منع میکند.این کار را هنگامی می کند که دلایل روشن برای آنها بیان کند و آنها از قبول آن روی گردان شوند.ممکن است مقصود این باشد که خداوند هر که را بخواهد از راه بهشت و رسیدن به پاداش گمراه میکند.

وَ مَنْ یَشَأْ یَجْعَلْهُ عَلیٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِیمٍ

:و هر که را بخواهد رحم میکند و او را براه بهشت هدایت می کند.یعنی او را براهی هدایت می کند که مردم مؤمن از آن راه به بهشت می روند.

ص :82

[سوره الأنعام (6): آیات 40 تا 41]

اشاره

قُلْ أَ رَأَیْتَکُمْ إِنْ أَتٰاکُمْ عَذٰابُ اَللّٰهِ أَوْ أَتَتْکُمُ اَلسّٰاعَهُ أَ غَیْرَ اَللّٰهِ تَدْعُونَ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ (40) بَلْ إِیّٰاهُ تَدْعُونَ فَیَکْشِفُ مٰا تَدْعُونَ إِلَیْهِ إِنْ شٰاءَ وَ تَنْسَوْنَ مٰا تُشْرِکُونَ (41)

(1)

ترجمه

بگو:اگر راست می گویید،بمن خبر دهید.اگر عذاب خدا بر سر شما فرود آید یا رستاخیز،شما را دریابد،آیا جز خدا را می خوانید؟نه.بلکه او را میخوانید و اگر بخواهد آنچه وی را بدان میخوانید رفع میکند و آنچه را شریک خدا قرار می دهید،فراموش می کنند.

ص :83


1- 1) -آیه 40 و 41 سوره انعام جزء 7 سوره 6

بیان آیه 40-41

اشاره
قرائت

ا رایتکم:اهل مدینه این کلمه و مشابه آن را در قرآن بتخفیف همزۀ دوم خوانده اند.

کسایی بدون همزه خوانده است.دیگران با همزه خوانده اند.

وجه قرائت سوم روشن است.وجه قرائت اول این است که همزه بین بین قرار داده اند حذف همزه هم در زبان عرب،نمونه هایی دارد.مثل«یا بالمغیره رب امر معضل» یعنی:ای ابا مغیره بسا امری مشکل....

اعراب

أَ رَأَیْتَکُمْ

:«کم در اینجا صرفاً برای خطاب است و معنای اسم ندارد.زیرا اگر اسم باشد،باید آنچه بعد از آن می آید خود آن باشد.در حالی که چنین نیست مثل: «أَ رَأَیْتَکَ هٰذَا الَّذِی کَرَّمْتَ عَلَیَّ» (اسراء 62)بدلیل اینکه این فعل بدو مفعول متعدی میشود و قاعده این است که مفعول دوم عین مفعول اول باشد و ما ملاحظه می کنیم که جملۀ «هٰذَا الَّذِی...» غیر از کاف است.اگر کاف برای خطاب باشد،تاء برای خطاب نیست،زیرا یک فعل دو علامت خطاب نمیخواهد.بلکه صرفاً فاعل است.از همین جهت است که تاء در همه حال بلفظ مفرد می آید.

إِنْ أَتٰاکُمْ عَذٰابُ اللّٰهِ

:جواب شرط«تدعون»است.این جمله در محل نصب و مفعول «أَ رَأَیْتَکُمْ» است.

إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ

:جواب شرط محذوف و قرینۀ آن جملۀ «أَ رَأَیْتَکُمْ» است.

مقصود

اکنون به پیامبر خود دستور می دهد که با کفار،به استدلال پردازد.می فرماید:

قُلْ أَ رَأَیْتَکُمْ إِنْ أَتٰاکُمْ عَذٰابُ اللّٰهِ أَوْ أَتَتْکُمُ السّٰاعَهُ أَ غَیْرَ اللّٰهِ تَدْعُونَ إِنْ

ص :84

کُنْتُمْ صٰادِقِینَ

:گفته اند:ساعت،نام زمانی است که انسان دچار صاعقه میشود و نام زمانی است که انسان زنده میشود.یعنی به این کافران بگو:اگر همانطوری که عاد و ثمود در دنیا گرفتار عذاب شدند،شما هم دچار عذاب شوید،یا اینکه ساعتی که به شما وعده شده است که میمیرید و زنده میشوید،فرا برسد،آیا باز هم دست بدامن بتها می شوید و آنها را میخوانید که بفریاد شما برسند و شما را نجات دهند؟البته اگر راست می گویید که آنها خدا هستند،چاره ای ندارید جز اینکه آنها را بکمک بخوانید.این دلیل،برای آنها قابل رد نیست،زیرا تردیدی نیست که آنها در چنین موقعی ناچارند خدا را بخوانند نه بتها را.

بَلْ إِیّٰاهُ تَدْعُونَ

:نه.شما در چنین حالتی بتها را نمیخوانید،بلکه خدا را میخوانید.بدینترتیب،خداوند به آنها اعلام می کند که هر گاه در صحرا و دریا و کوهسار گرفتار سختی شوند،بدرگاه خدا استغاثه می کنند و به او روی آور میشوند.

فَیَکْشِفُ مٰا تَدْعُونَ إِلَیْهِ إِنْ شٰاءَ وَ تَنْسَوْنَ مٰا تُشْرِکُونَ

:اگر خدا بخواهد آن سختی را از شما دور و شما را راحت می کنند و شما بتها را فراموش می کنید و از دعای آنها خودداری می کنید،زیرا آنها نفع و ضرری ندارند.این معنی از ابن عباس و عاید موصول محذوف است.

زجاج گوید:یعنی شما طوری از خواندن بتها خود داری میکنید که گویی آنها را فراموش کرده اید.زیرا از کمک آنها مایوس شده اید.

ممکن است«ما»مصدریه باشد.یعنی شرک خود را فراموش می کنید.

ص :85

[سوره الأنعام (6): آیات 42 تا 45]

اشاره

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا إِلیٰ أُمَمٍ مِنْ قَبْلِکَ فَأَخَذْنٰاهُمْ بِالْبَأْسٰاءِ وَ اَلضَّرّٰاءِ لَعَلَّهُمْ یَتَضَرَّعُونَ (42) فَلَوْ لاٰ إِذْ جٰاءَهُمْ بَأْسُنٰا تَضَرَّعُوا وَ لٰکِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ زَیَّنَ لَهُمُ اَلشَّیْطٰانُ مٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ (43) فَلَمّٰا نَسُوا مٰا ذُکِّرُوا بِهِ فَتَحْنٰا عَلَیْهِمْ أَبْوٰابَ کُلِّ شَیْءٍ حَتّٰی إِذٰا فَرِحُوا بِمٰا أُوتُوا أَخَذْنٰاهُمْ بَغْتَهً فَإِذٰا هُمْ مُبْلِسُونَ (44) فَقُطِعَ دٰابِرُ اَلْقَوْمِ اَلَّذِینَ ظَلَمُوا وَ اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ اَلْعٰالَمِینَ (45)

(1)

ترجمه

پیش از تو پیامبرانی بسوی امتهای گذشته فرستادیم و آنها را به سختی و زیان گرفتار کردیم،تا تضرع کنند.

چرا هنگامی که صلابت ما بآنها رسید،تضرع نکردند؟لکن آنها سنگدل شده و شیطان کردارشان را در نظرشان آراسته بود! همین که پندها و تذکراتی که به آنها داده شده بود،فراموش کردند،درهای هر چیزی را بر آنها گشودیم.تا اینکه:هنگامی که به آنچه به آنها داده شده بود،دلشاد شدند،آنها را ناگهان گرفتار ساختیم و خوار و مأیوس شدند.

و نسل ستمکاران منقرض شد و ستایش خدای راست که پروردگار جهانیان است.

ص :86


1- 1) -سورۀ انعام آیۀ 42 و 43 و 44 و 45 جزء 7 سورۀ 6

بیان آیه 42-43-44-45

اشاره
قرائت

فتحنا:ابو جعفر و ابن عامر به تشدید و دیگران به تخفیف خوانده اند.وجه قرائت اول،تکثیر و مبالغه است.

لغت

باساء:این کلمه از«باس»یعنی خوف و ترس.

ضراء:این کلمه از«ضرّ»یعنی زیان.

تضرع:اظهار خواری مبلس:کسی که دچار حسرت شدید است.فراء گوید:یعنی کسی که دلیلی ندارد و بیچاره شده است.

دابر:پشت سر و دنباله.بازماندگان.شاعر گوید:

آل المهلب جز اللّٰه دابرهم

اصخوا رمادا فلا اصل و لا طرف

یعنی:خداوند نسل آل مهلب را قطع کرد.آنها همه خاکستر شدند.نه اصلی ماند و نه فرعی.

اصمعی گوید:دابر یعنی اصل.شاعر گوید:

فدی لکما رجلی و رحلی و ناقتی

غداه الکلاب اذ تجز الدوابر

یعنی:فدای شما سواره ها و پیاده ها و شتران که قوم کشته شدند و اصل آنها از بین رفت و اثری از آنها باقی نماند.

برخی گفته اند:دابر یعنی آخر.

اعراب

لولا:برای ترغیب است.

ص :87

وَ لٰکِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ

:عطف است بر جملۀ «فَلَوْ لاٰ إِذْ جٰاءَهُمْ بَأْسُنٰا تَضَرَّعُوا» زیرا از این جمله بر می آید که آنها تضرع نکرده اند.

بغته:حال.یعنی:«اخذناهم مباغتین»

مقصود

اکنون خداوند،حال امتهای گذشته و رفتار آنها را نسبت به پیامبران،بیان میکند و نشان می دهد که رفتار کفار مکه هم مثل رفتار آنهاست.می فرماید:

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا إِلیٰ أُمَمٍ مِنْ قَبْلِکَ فَأَخَذْنٰاهُمْ بِالْبَأْسٰاءِ وَ الضَّرّٰاءِ لَعَلَّهُمْ یَتَضَرَّعُونَ

پیش از تو پیامبرانی بسوی امتها فرستادیم.آنها مخالفت کردند و ما آنها را دچار فقر و سختی و بیماری کردیم.شاید به تضرع و استغاثه در آیند.

زجاج گوید:«لعل»برای امیدواری است.اما امیدواری در مورد خداوند مفهومی ندارد.منظور این است که ما برای آنها فقر و بیماری فرستادیم.تا امیدی که بندگان ما به تضرع و استغاثۀ آنها داشتند،تحقق پیدا کند.در داستان فرعون به موسی و هارون می گوید: «لَعَلَّهُ یَتَذَکَّرُ أَوْ یَخْشیٰ» (طه 44)یعنی شما امیدوارید که فرعون ایمان بیاورد.بروید و او را نصیحت کنید.خداوند به حال او عالم است.

بهر حال خداوند متعال سرگذشت امتهای گذشته را که دچار سنگدلی و انحراف شده بودند یا برای پیامبر خود شرح میدهد.می گوید:کار آنها بجایی رسیده بود که آنها را دچار کیفر و سختی کردیم تا بخود بیایند و در برابر امر خدا تسلیم شوند.لکن باز هم تسلیم نشدند.این مطالب بمنزلۀ تسلیتی است برای پیامبر عالیقدر اسلام.

وَ لٰکِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ زَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطٰانُ مٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ

:ولی آنها بر اثر سنگدلی در راه کفر پایداری کردند و عبرت نگرفتند.شیطان هم از موقعیت استفاده کرد و معصیت را در نظر آنها بیاراست و تمایل آنها را بدنیا و لذائذ زودگذر آن برانگیخت.

دلالت آیه

برخی گفته اند:خداوند از مردم کافر ایمان نخواسته است.لکن از این آیه بر می آید که خداوند حتی از کافران هم ایمان خواسته است.زیرا بیان می کند که نزول

ص :88

بلاها و فقر و پریشانی و بیماری بمنظور بیدار کردن و تنبیه آنها بوده است.لکن شیطان هم بیکار ننشسته و کفر را در نظر ایشان آراسته است.این مطالب،بر خلاف گفتار جبریان است که می گویند:خداوند کفر را در نظر آنها آراسته است.

فَلَمّٰا نَسُوا مٰا ذُکِّرُوا بِهِ فَتَحْنٰا عَلَیْهِمْ أَبْوٰابَ کُلِّ شَیْءٍ

.همین که موعظه های ما را که بصورت فقر و بیماری و اسباب تنبّه،بر آنها نازل کرده بودیم،فراموش کردند و عمل خود را بموجب آن اصلاح نکردند و دعوت پیامبران را نادیده گرفتند،ما هم درهای نعمت ها و برکات آسمانی و زمینی را بروی آنها گشودیم و خیرات دنیا را در دسترس آنها قرار دادیم.

مقصود این است که:خداوند در مرحلۀ اول آنها را دچار سختی ها کرد تا تنبّه پیدا کرده،توبه کنند.در مرحلۀ بعد که آنها متنبه نشدند و توبه نکردند،نعمتهای دنیا در اختیار آنها قرار داد و در رزق و روزی آنها توسعه داد،تا توجهی به نعمتهای آخرت پیدا کنند و کوشش خود را در راه سعادت جاودانی بکار اندازند.بدیهی است که مرحلۀ بعد،مرحلۀ عقوبت و کیفر بود نه گشایش درهای نعمت و سعادت بروی آنها لکن این کار را کرد که آنها را از این رهگذر،متوجه طاعت خود گرداند.لازم نیست دعوت بطاعت،همیشه از راه سختگیری باشد،گاهی هم از راه لطف است.در حقیقت، برای بیدار کردن و دعوت آنها از هر دو وسیله استفاده شده است.ممکن است گشایشی که در مرحلۀ بعد،نصیب آنها کرده است،بخاطر دشوار کردن عذاب آنها در آخرت باشد.

حَتّٰی إِذٰا فَرِحُوا بِمٰا أُوتُوا أَخَذْنٰاهُمْ بَغْتَهً فَإِذٰا هُمْ مُبْلِسُونَ

:تا وقتی که به نعمتها و خوشیها دلشاد و سرگرم شدند و از شکر نعمتها خودداری کردند.در این هنگام ما آنها را غافلگیر و کیفر خود را بر آنها نازل کردیم.در نتیجه،دچار یأس و نومیدی و خواری و سرگردانی شدند.

منظور از «کُلِّ شَیْءٍ» تعمیم نیست.نمیخواهد بگوید:همۀ نعمتها را به آنها دادیم.بلکه منظور اکثر نعمتهاست.

ص :89

در روایت است که پیامبر فرمود:هر گاه دیدید که اهل معصیت،از نعمتهای خدا برخوردارند،بدانید که به آنها مهلت داده شده و سرانجام گرفتار میشوند.سپس همین آیه را تلاوت فرمود.از علی ع نیز روایت شده است که:ای فرزند آدم،هر گاه دیدی که خداوند نعمتهای خود را پیاپی بتو میدهد،بترس! فَقُطِعَ دٰابِرُ الْقَوْمِ الَّذِینَ ظَلَمُوا :آری مردم ستمکار دچار عذاب شدند و نسل آنها منقرض شد.

وَ الْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِینَ

:ستایش خدایی راست که پروردگار جهانیان است و دشمنان را هلاک و کلمۀ پیامبران را بلند می کند.در اینجا خداوند متعال خود را ستایش می کند،بخاطر اینکه اصل آنها را از بین برده و آثار آنها را محو کرده است، زیرا تمام وسائلی که برای هدایت آنها لازم بود-یعنی فرستادن پیامبران و مبتلا کردن آنها به سختی ها و آسایشها،محنت ها و خوشیها و غمها و شادیها و مبالغۀ در ترسانیدن و تنبیه آنها و حد اکثر مهلت-برای آنها فراهم کرده است و آنها ایمان نیاورده اند.اینها همه حاکی از لطف پروردگار هستند و سزاوار است که در برابر این کارها ستایش شود.

علاوه بر این،مردم مؤمن را تعلیم می دهد که خدا را حمد کنند،زیرا شر ستمکاران را از سر آنها کوتاه و آنها را هلاک کرده است،این خود بزرگترین نعمتی است که خدا را مستوجب حمد می سازد.

در روایت است که:فضیل بن عیاض از امام صادق ع پرسید:پرهیزکار کیست؟ فرمود:

-پرهیزکار کسی است که از حرامهای خدا دوری و اجتناب کند.کسی که از امور مشتبه،نپرهیزد،گرفتار حرام میشود بدون اینکه حرام را بشناسد و کسی که کار زشتی را بنگرد و با داشتن قدرت،در صدد منع آن برنیاید،دوستدار معصیت خداست.

و چنین کسی دشمنی خود را با خدا آشکار کرده است.کسی که باقی ماندن ظالم را دوست بدارد،دوستدار معصیت خداست.خداوند برای هلاک کردن ستمکاران،خود را حمد کرده و فرموده است: فَقُطِعَ دٰابِرُ الْقَوْمِ الَّذِینَ ظَلَمُوا وَ الْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ الْعٰالَمِینَ

ص :90

[سوره الأنعام (6): آیات 46 تا 49]

اشاره

قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ أَخَذَ اَللّٰهُ سَمْعَکُمْ وَ أَبْصٰارَکُمْ وَ خَتَمَ عَلیٰ قُلُوبِکُمْ مَنْ إِلٰهٌ غَیْرُ اَللّٰهِ یَأْتِیکُمْ بِهِ اُنْظُرْ کَیْفَ نُصَرِّفُ اَلْآیٰاتِ ثُمَّ هُمْ یَصْدِفُونَ (46) قُلْ أَ رَأَیْتَکُمْ إِنْ أَتٰاکُمْ عَذٰابُ اَللّٰهِ بَغْتَهً أَوْ جَهْرَهً هَلْ یُهْلَکُ إِلاَّ اَلْقَوْمُ اَلظّٰالِمُونَ (47) وَ مٰا نُرْسِلُ اَلْمُرْسَلِینَ إِلاّٰ مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ فَمَنْ آمَنَ وَ أَصْلَحَ فَلاٰ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاٰ هُمْ یَحْزَنُونَ (48) وَ اَلَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا یَمَسُّهُمُ اَلْعَذٰابُ بِمٰا کٰانُوا یَفْسُقُونَ (49)

(1)

ترجمه

بگو:آیا میدانید که اگر خداوند گوش و چشم شما را بگیرد و بر دلهای شما مهر بزند،جز او خدایی نیست که آنها را به شما بازگرداند؟بنگر که چگونه آیات را بیان می کنیم و آنها روی گردان میشوند! بگو:آیا میدانید که اگر عذاب خداوند،پنهان یا آشکار به شما روی آورد، جز مردم ستمکار هلاک نخواهند شد؟ما پیامبران را جز برای بشارت و انذار نفرستاده ایم.

کسانی که ایمان آورند و عمل صالح کنند بر آنها بیمی نیست و محزون نمیشوند.

کسانی که آیات ما را تکذیب کنند،بکیفر نافرمانیهایشان،عذاب ما به ایشان می رسد.

ص :91


1- 1) -آیه 46 و 47 و 48 و 49 سوره انعام جزء 7 سوره 6

بیان آیه 46-47-48-49

اشاره
لغت

صدوف:منحرف شدن.صدف و صدفه یعنی جانب.همچنین صدف یعنی بنای مرتفع.در حدیث است که

«کان(ص)اذا مر بصدف مایل اسرع المشی» هر گاه از دیوار یا بنایی که مایل شده بود می گذشت،به سرعت می رفت.

اعراب

مَنْ إِلٰهٌ غَیْرُ اللّٰهِ

:«من»مبتدا«اله»خبر «غَیْرُ اللّٰهِ» صفت آن.جمله در محل نصب در محل دو مفعول «أَ رَأَیْتُمْ» که بوسیلۀ استفهام تعلیق شده است.

إِنْ أَخَذَ اللّٰهُ...

:جواب شرط محذوف است.این جمله در محل نصب و حال است.

یَأْتِیکُمْ بِهِ

:در محل رفع و صفت«اله»

مقصود
اشاره

بار دیگر در مقام استدلال در برابر کفار بر آمده،می فرماید:

قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ أَخَذَ اللّٰهُ سَمْعَکُمْ وَ أَبْصٰارَکُمْ وَ خَتَمَ عَلیٰ قُلُوبِکُمْ مَنْ إِلٰهٌ غَیْرُ اللّٰهِ یَأْتِیکُمْ بِهِ

:به این کافران بگو:اگر خداوند گوش و چشم را از شما بگیرد و کور و کر شوید و بر دلهای شما مهری بزند که قوۀ عقل و تمیز را از کف بدهید و نتوانید چیزی بفهمید،آیا خدایی جز خدای یکتا سراغ دارید که این نعمتها را-که در میان نعمتهای خدا نظیر ندارند و سعادت دینی و دنیوی انسان به آنها بستگی دارد-به شما برگرداند؟ زجاج می گوید:ضمیر«به»به معنای فعل برمی گردد.یعنی:آیا کسی هست که آنچه از شما گرفته شده است به شما باز گرداند؟سپس می گوید: ممکن است این

ص :92

ضمیر،مستقلا به«سمع»برگردد و«ابصار و قلوب»نیز تابع آن باشد.

بعقیدۀ ابن عباس منظور این است که:این خدایان مصنوعی و دروغین قادر نیستند که به پرستندگان خود گوش و چشم و دل داده،آنها را از نیروی عقل و فهم برخوردار سازند.تنها خداست که قدرت عطای این نعمتها را به انسان دارد و بهمین دلیل پرستش شایسته و مخصوص ذات بیهمتای اوست.

اُنْظُرْ کَیْفَ نُصَرِّفُ الْآیٰاتِ ثُمَّ هُمْ یَصْدِفُونَ

:مقصود از تصریف آیات، بعقیدۀ کلبی بیان آیات و بعقیدۀ بعضی،متوجه ساختن آیات است به بیان سختی ها و نعمتها بنحو روشن و کامل که باعث تنبیه مردم شود.برخی گفته اند:منظور این است که آیات،طوری عرضه میشوند که در آن واحد به چند جهت دلالت کنند، چنان که معجزات،در آن واحد بر علم و قدرت خداوند و نبوت و راستگویی پیامبر دلالت داشتند.

در هر صورت،می فرماید:ببین ما آیات را چگونه بیان می کنیم؟!اما این مردم کافر اعراض می کنند.یعنی در بارۀ آیات تأمل و فکر نمیکنند و به آنها کفر می ورزند.

اینکه به پیامبر خود می گوید:ببین،بخاطر این است که خداوند اولا این موضوع را شگفت آور میداند که نعمتهای خود را بطور کامل در دسترس آنها قرار داده و با دلایل حکمت آمیز،اسباب عبرت آموزی آنها را فراهم کرده است و ثانیاً موضوع اعراض و پایداری آنها را در راه کفر.

یک استدلال دیگر

قُلْ أَ رَأَیْتَکُمْ إِنْ أَتٰاکُمْ عَذٰابُ اللّٰهِ بَغْتَهً أَوْ جَهْرَهً هَلْ یُهْلَکُ إِلاَّ الْقَوْمُ الظّٰالِمُونَ:

آیا میدانید که اگر عذاب خدا پس از اتمام حجت و آمدن پیامبران،پنهان یا آشکار، شب یا روز،بر شما نازل شود،تمام مردم ستمکاری که به خدا کفر می ورزند و در روی زمین فساد می کنند،هلاک خواهند شد؟ برخی گفته اند:آنها درخواست میکردند که عذاب خدا نازل شود.در جواب

ص :93

آنها فرمود:این چه درخواستی است که می کنید؟!مگر عذاب خدا برای مردم کافر،جز هلاک و بدبختی چه چیز به ارمغان می آورد؟!احیانا اگر مؤمنی یا طفلی هم بدون تقصیر در شعلۀ عذاب شما،همچون چوب تری در حریق جنگل،بسوزد برایش مختل است که خداوند به او عوض های بسیاری میدهد،بطوری که این گرفتاری بسان صفر در برابر بی نهایت باشد.منظور از عذابی که در این آیه،آمده،عذاب دنیاست نه عذاب آخرت اکنون به بیان این مطلب می پردازد که پیامبران را نفرستاده است که بتوانند هر گونه خواهشی از خداوند بکنند.آنها بخاطر یک سلسله مصالح عالیه ای که خداوند بهتر می داند،ماموریت یافته اند.می فرماید:

وَ مٰا نُرْسِلُ الْمُرْسَلِینَ إِلاّٰ مُبَشِّرِینَ وَ مُنْذِرِینَ

:ما پیامبران را جز برای بشارت و ترسانیدن مردم نفرستاده ایم.در دنبالۀ این آیه،به بیان پاداش کسانی که سخن فرستادگان خدا را می شنوند و کیفر کسانی که آنها را مخالفت می کنند،پرداخته می فرماید:

فَمَنْ آمَنَ وَ أَصْلَحَ فَلاٰ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لاٰ هُمْ یَحْزَنُونَ

:آنان که ایمان آورند و پیامبران را تصدیق کنند و کار شایسته انجام دهند،در عالم آخرت،مثل اهل دوزخ دچار بیم و اندوه نمیشوند و غم گذشته نمی خورند.

وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا یَمَسُّهُمُ الْعَذٰابُ بِمٰا کٰانُوا یَفْسُقُونَ

:و آنهایی که دلایل ما و محمد(ص)و معجزاتش را تکذیب می کنند،روز قیامت بکیفر بی ایمانی و رفتار زشت خویش مبتلا خواهند شد.

ص :94

[سوره الأنعام (6): آیات 50 تا 51]

اشاره

قُلْ لاٰ أَقُولُ لَکُمْ عِنْدِی خَزٰائِنُ اَللّٰهِ وَ لاٰ أَعْلَمُ اَلْغَیْبَ وَ لاٰ أَقُولُ لَکُمْ إِنِّی مَلَکٌ إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّٰ مٰا یُوحیٰ إِلَیَّ قُلْ هَلْ یَسْتَوِی اَلْأَعْمیٰ وَ اَلْبَصِیرُ أَ فَلاٰ تَتَفَکَّرُونَ (50) وَ أَنْذِرْ بِهِ اَلَّذِینَ یَخٰافُونَ أَنْ یُحْشَرُوا إِلیٰ رَبِّهِمْ لَیْسَ لَهُمْ مِنْ دُونِهِ وَلِیٌّ وَ لاٰ شَفِیعٌ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ (51)

(1)

ترجمه

بگو:به شما نمی گویم که خزانه های خدا پیش من است.من غیب نمیدانم.

به شما نمی گویم که فرشته ام.من جز وحی از هیچ چیز پیروی نمیکنم.بگو:آیا کور و بینا برابرند؟آیا نمی اندیشید؟ کسانی را که از روز حشر بیم دارند،و آنها را جز خدا دوست و شفاعت کننده ای نیست،بوسیلۀ قرآن بترسان.شاید تقوی پیشه کنند.

ص :95


1- 1) -آیه 50 و 51 سوره انعام جزء 7 سوره 6

بیان آیۀ 50

اشاره
لغت

خزائن:جمع خزانه،جایی که چیزی در آن نگهداری شود.

مقصود

اکنون به پیامبر خود دستور میدهد که بدنبال خواهش های ابلهانۀ آنها نسبت به نازل شدن آیات عذاب،به آنها بگوید که ادعای خدایی ندارد بلکه مدعی پیامبری است.می فرماید:

قُلْ لاٰ أَقُولُ لَکُمْ عِنْدِی خَزٰائِنُ اللّٰهِ

:به اینها بگو:خزانه های رحمت و و مخلوقات خدا بدست من نیست.یا اینکه خزانه های روزی خدا در دست من نیست، تا مردم بطمع مال،ایمان آورند.

وَ لاٰ أَعْلَمُ الْغَیْبَ

:من غیب نمیدانم.تنها چیزهایی را میدانم که به من تعلیم داده است.مثل مسالۀ زنده شدن مردگان و بهشت و جهنم و...ابن عباس گوید:مقصود این است که من عاقبت و سرانجام شما را میدانم.اینهم خدا بمن تعلیم داده است،بنا بر این آنچه مخصوص خداست و بمن نیاموخته است،نمیدانم.

وَ لاٰ أَقُولُ لَکُمْ إِنِّی مَلَکٌ

:من نمی گویم:فرشته هستم.من انسانم.شما مرا می شناسید.حتی کارهایی که از یک فرشته ساخته است از من ساخته نیست.

به این جمله استدلال کرده اند که:فرشته برتر از پیامبران است،لکن این استدلال صحیح نیست،زیرا این جمله در مقام بیان بیشتر بودن ثواب-که ملاک فضیلت است- نیست.می خواهد بگوید:چون من فرشته نیستم،نمی توانم چیزهایی که فرشتگان در بارۀ سرنوشت بندگان می توانند مشاهده کنند و بفهمند،بفهمم.

إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّٰ مٰا یُوحیٰ إِلَیَّ

:هر چه به شما گفته ام و می گویم.وحیی است که از

ص :96

جانب خداوند بر من نازل میشود.

قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الْأَعْمیٰ وَ الْبَصِیرُ

:به اینها بگو:آیا کسی که عارف به مقام خدا و عالم بدین است،با آدم نادان برابر است؟در اینجا آدم دانا تشبیه به بینا و آدم نادان تشبیه به کور شده است.در تفسیر اهل بیت ع آمده است که:آیا کسی که میداند با کسی که نمیداند،برابر است؟بلخی گوید:یعنی:آیا کسی که به نیازمندی و بندگی خود اعتراف می کند،مثل کسی است که دیدۀ بصیرتش کور شده،حق را تمیز نمیدهد؟ أَ فَلاٰ تَتَفَکَّرُونَ :چرا نمی اندیشید تا منصفانه داوری کنید و وظیفۀ واجب خود یعنی اقرار بتوحید و نفی تشبیه را انجام دهید و خدا را به خلق تشبیه نکنید؟منظور این است که بیندیشید و تشخیص دهید که کور و بینا مساوی نیستند.

ص :97

بیان آیۀ 51

اشاره
اعراب

به:ضمیر به «مٰا یُوحیٰ إِلَیَّ» برمیگردد.

لَیْسَ لَهُمْ مِنْ دُونِهِ وَلِیٌّ

:جمله حالیه.

مقصود

اکنون خداوند دستور می دهد که پس از بیان دلائل روشن،مردم را بترساند.

می فرماید:

وَ أَنْذِرْ بِهِ الَّذِینَ یَخٰافُونَ أَنْ یُحْشَرُوا إِلیٰ رَبِّهِمْ

:آنان که از روز حشر می ترسند، از خدا و قیامت بترسان و آنها را موعظه کن.

زجاج گوید:مقصود هر کسی است که به قیامت معترف باشد.خواه مسلمان باشد خواه کتابی.بدیهی است که پیامبر همۀ خلق را می ترساند،لکن آنها که معتقد به معاد هستند،زودتر تحت تاثیر قرار می گیرند.

امام صادق فرمود:یعنی آنها را که امیدوارند بخداوند و اصل شوند،بترسان و بوعده هایی که در قرآن است،آنها را ترغیب کن،زیرا قرآن شفاعت کنندۀ آنهاست و شفاعتش مورد قبول است.

لَیْسَ لَهُمْ مِنْ دُونِهِ وَلِیٌّ وَ لاٰ شَفِیعٌ

:آنها را جز خدا دوست و فریادرسی نیست.

زجاج گوید:یهود و نصاری خود را پسران و دوستان خدا میدانستند.خداوند در این آیه،اعلام کرد که اهل کفر جز خدا دوستی و فریادرسی ندارند.از گفتار وی بر می آید که آیه در بارۀ کافران است.لکن مفسرین بر آنند که آیه در بارۀ مؤمنان است.

مقصود از اینکه:آنها را جز خدا دوست و فریادرسی نیست،این است که:شفاعت

ص :98

پیامبران و دیگران نسبت به مؤمنین به اذن پروردگار است.چنان که می فرماید: «مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّٰ بِإِذْنِهِ» (بقره 255:چه کسی بدون اذن خداوند شفاعت می کند؟) لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ :تا آنها بترسند و از دستور تو اطاعت کنند.

ص :99

[سوره الأنعام (6): آیات 52 تا 53]

اشاره

وَ لاٰ تَطْرُدِ اَلَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدٰاهِ وَ اَلْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ مٰا عَلَیْکَ مِنْ حِسٰابِهِمْ مِنْ شَیْءٍ وَ مٰا مِنْ حِسٰابِکَ عَلَیْهِمْ مِنْ شَیْءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَکُونَ مِنَ اَلظّٰالِمِینَ (52) وَ کَذٰلِکَ فَتَنّٰا بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لِیَقُولُوا أَ هٰؤُلاٰءِ مَنَّ اَللّٰهُ عَلَیْهِمْ مِنْ بَیْنِنٰا أَ لَیْسَ اَللّٰهُ بِأَعْلَمَ بِالشّٰاکِرِینَ (53)

(1)

ترجمه

آنان که خدای خود را صبح و شام میخوانند و ارادۀ پاداش او می کنند،طرد مکن.

حساب آنها بر تو و حساب تو بر آنها نیست که آنها را طرد کنی.با طرد آنها از ستمکاران خواهی بود.

ما بعضی از آنها را به بعضی می آزماییم تا بگویند:آیا اینها هستند که خداوند از بین ما بر آنها منت گذاشته است؟آیا خداوند به حال سپاسگزاران داناتر نیست؟

ص :100


1- 1) -آیۀ 21 و 22 و 23 و 24 سورۀ انعام جزء 7 سوره 6

بیان آیه 52-53

اشاره
قرائت

بالغداه:ابن عامر در همۀ قرآن«بالغدوه»و دیگران«بالغداه»خوانده اند ابو علی فارسی می گوید:کلمۀ«غدوه»علم است.بنا بر این قرائت مشهور بهتر است.وجه قرائت ابن عامر این است که بر سر اعلام هم ممکن است الف و لام در آید و این در صورتی است که نخست آنها را نکره قصد کنیم،سپس بوسیلۀ الف و لام معرفه قرار دهیم.

اعراب

فَتَطْرُدَهُمْ

:این فعل در جواب نفی است و به همین جهت منصوب شده است.

فتکون:نصب این فعل بخاطر این است که در جواب نهی واقع شده است.

شان نزول

ثعلبی از عبد اله بن مسعود روایت کرده است که:گروهی از قریش بر پیامبر گذشتند.صهیب و خباب و بلال و عمار و...در حضور او بودند.گفتند:

-ای محمد،آیا به اینها دلخوش کرده ای؟مگر ممکن است ما تابع اینها شویم آیا خداوند بر اینها منت گذاشته است؟آنها را از خود طرد کن.اگر آنها را طرد کنی، شاید از تو پیروی کنیم.

این آیه را خداوند به همین مناسبت نازل کرد.

سلمان و خباب گفته اند:این آیه در بارۀ ما نازل شده است.اقرع بن حابس تمیمی و عیینه بن حصین فزاری و رفقای آنها نزد پیامبر آمده،دیدند با بلال و صهیب و عمار و خباب و...نشسته است،آنها را تحقیر کردند.و گفتند:

-یا رسول اللّٰه،چه خوب است اینها را از خود دور کنی!جمعیت های عرب

ص :101

نزد تو می آیند و ما خجالت می کشیم ما را با اینها ببینند.وقتی که ما از نزد تو رفتیم، مانعی ندارد که آنها را در مجلس خود بپذیری.

پیامبر خواست آنها را اجابت کرد.آنها از پیامبر خواستند که این مطلب را برای آنها بنویسد و بدست آنها بدهد تا سندی باشد.ما در گوشه ای نشسته بودیم،همین که خواستند بنویسند،جبرئیل نازل شد و آیه را آورد.

پیامبر خدا،صفحه ای را که میخواستند روی آن بنویسند،از خود دور کرد و نزدیک ما آمد،در حالی که این آیه را میخواند: «کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلیٰ نَفْسِهِ الرَّحْمَهَ» از آن پس ما با او نشست و برخاست می کردیم.هر گاه میل داشت،بر میخاست و ما را ترک میکرد.خداوند فرمود: «وَ اصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ...» (کهف 28) پس از نزول این آیه،بما نزدیکتر می شد،بطوری که زانوهای ما بیکدیگر می خوردند.تا وقتی که میخواست حرکت کند،نخست ما برمیخاستیم.سپس او برمیخاست و میفرمود:خدا را حمد می کنم که پیش از مرگ،بمن دستور داد که با گروهی از امت خویش شکیبایی کنم و در حیات و مرگ با آنها باشم.

مقصود

اکنون خداوند پیامبر خود را از اینکه مشرکین را اجابت و مؤمنین را طرد کند، نهی کرده،میفرماید:

وَ لاٰ تَطْرُدِ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدٰاهِ وَ الْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ

:آنان که خدا را صبح و شام میخوانند و هدفشان پاداش اوست و خدا را با هیچ چیز برابر نمیکنند، طرد نکن.برخی از مفسران گویند:منظور از دعا،در این آیه نماز صبح و عصر است.

برخی گفته اند منظور نمازهایی است که در دو طرف روز خوانده میشود.یا اینکه نمازهای پنجگانه است.

زجاج می گوید:خداوند متعال در این آیه،در بارۀ آنها گواهی داده است که دارای حسن نیت و اخلاص هستند و راهی را می جویند که خداوند آنها را به آن امر

ص :102

کرده است.پس مقصود از وجه خدا،جهت و راه خداست.

مٰا عَلَیْکَ مِنْ حِسٰابِهِمْ مِنْ شَیْءٍ وَ مٰا مِنْ حِسٰابِکَ عَلَیْهِمْ مِنْ شَیْءٍ فَتَطْرُدَهُمْ

:

نه حساب مشرکین بر تو و نه حساب تو بر مشرکین است.حساب همه با خداست که دوستان را پاداش و دشمنان را کیفر می دهد.

این معنی بنا بروایت عطا از ابن عباس است وی ضمیر را به مشرکین برگردانده است.اما بیشتر مفسران قرآن کریم معتقدند که منظور همانهایی است که خدا را بامداد و شامگاه میخوانند و در بارۀ آن دو وجه گفته اند:

1-حسن و ابن عباس(در روایت دیگر)گویند:یعنی عمل و حساب عمل ایشان بر تو نیست.نظیر آن در داستان نوح آمده است «إِنْ حِسٰابُهُمْ إِلاّٰ عَلیٰ رَبِّی لَوْ تَشْعُرُونَ» (شعراء 113:حساب این نیازمندان با ایمان که شما آنها را اراذل میخوانید، اگر بدانید با خدای من است)علت این است که مشرکین،مردم با ایمان را بر اثر فقر و تهیدستی خوار می شمردند و پیامبر بدلش خطور کرد که مشرکین را بر آنها مقدم شمارد بدین جهت باو گفته شد:حساب آنها بر تو نیست و عمل آنها اسباب ننگ و عار تو نخواهد بود که آنها را طرد کنی.بدنبال این جمله فرمود:نه تنها حساب ایشان بر تو نیست، بلکه حساب تو هم بر ایشان نیست.تا هم کلام با تاکید بیشتری ادا شده باشد و هم دو قسمت آن را هم مطابقت داشته باشد.

2-مقصود این است که حساب رزق آنها بر تو نیست که آنها را رنجیده و طرد کنی.یعنی نه رزق آنها بر تست و نه رزق تو بر آنها.خداوند است که تو و آنها را روزی می دهد.پس بگذار بتو نزدیک باشند و آنها را از خود دور مکن.

فَتَکُونَ مِنَ الظّٰالِمِینَ

:اگر آنها را طرد کنی،از ستمکاران هستی. ابن عباس گوید:یعنی به خود ضرر می زنی.

ابن انباری گوید:این آیه،پیامبر را از اینکه در صف ظالمان قرار گیرد، سخت ترسانید،زیرا بدلش خطور کرده بود که رؤساء و پولداران را بر طبقۀ مستمند مقدم بدارد.البته منظور او این بود که با رام شدن آنها در برابر اسلام،قوم و بستگان

ص :103

و تابعان آنها نیز اسلام خواهند آورد.پس نیت او خیر بود.هرگز قصد نداشت که با این کار خود مستمندان را خوار کند و مورد اهانت قرار دهد.اما خداوند به او اعلام کرد که حتی همین کار هم جایز نیست.

اکنون به این نکته اشاره می کند که:خداوند فقرا را به اغنیا و اغنیا را بفقرا آزمایش می کند.می فرماید:

وَ کَذٰلِکَ فَتَنّٰا بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لِیَقُولُوا أَ هٰؤُلاٰءِ مَنَّ اللّٰهُ عَلَیْهِمْ مِنْ بَیْنِنٰا

.

این لام برای عاقبت است.یعنی:همانطوری که پیش از تو غنی را به فقیر و شریف را به بینوا آزموده ایم،اکنون نیز رؤسای قریش را به این آزاد شدگان و بردگان می آزماییم.وقتی اشراف ملاحظه می کند که یک پا برهنۀ عریان پیش از ایشان ایمان آورده،دچار کبر و غرور میشوند و از پذیرش اسلامی که طرفداران آن تودۀ فقیر است،عار دارند!بدیهی است که خداوند از حال مردم و باطن آنها خبر دارد و محتاج آزمایش نیست،بنا بر این رفتار او با اینان همچون رفتار آزمایشگری است که می خواهد به حال و باطن کسی آگاهی پیدا کند.منظور خداوند از آزمایش ایشان این است که در عاقبت کار بیدار شوند و بخود آیند و صبر کنند و سپاسگزار خداوند شوند،اما بالعکس صدای اعتراضشان بلند شده،می گویند:اینها کیستند که خداوند آنها را از میان ما برگزیده و بر آنها منت گذاشته و آنها را در فضیلت،بر ما مقدم شمرده است؟!در حقیقت میخواهند منکر فضیلت و برتری و پیش قدم بودن آنان در راه حق بشوند! ابو علی جبائی گوید:منظور این است که ما تکلیف را بر اشراف گردنکش عرب دشوار کردیم،زیرا به آنها امر کرده ایم که ایمان بیاورند و در برابر این مستمندان برهنه و گرسنه،تعظیم و احترام کنند بخاطر آنکه آنها در ایمان حق مقدم دارند،بدیهی است که این امر برای آنها شاق و دشوار بود.همین امر شاق را نسبت به آنها فتنه نامیده است.عاقبت این امر این شد که آنها واقعاً از یکدیگر بپرسند که آیا اینها هستند که خداوند بوسیلۀ ایمان بر آنها منت گذاشته است؟علت این

ص :104

پرسش این بود که می دیدند پیامبر خدا اینها را مقدم می دارد و برای ایشان ارزش و احترام بیشتری قائل است.میخواستند دلیل کار پیامبر را بدست آورند و خود را راضی سازند.بنا بر این هدف از آزمایش این نبود که آنها منکر فضیلت مؤمنین و منت خداوند بر آنها بشوند.این کار کفر است و خداوند کفر کسی را نمیخواهد و نمی پسندد.

وانگهی اگر خدا این آزمایش را انجام می داد که آنها کافر شوند،کفر آنها بخاطر اطاعت امر خدا و انجام خواست او صورت می گرفت و آنها گنهکار نبودند،در حالی که خلاف این مطلب ثابت شده است.

أَ لَیْسَ اللّٰهُ بِأَعْلَمَ بِالشّٰاکِرِینَ

.این استفهام برای تقریر و اثبات موضوع است.

یعنی خداوند به حال سپاسگزاران داناتر است.چنان که جریر گوید:

الستم خیر من رکب المطایا

و اندی العالمین بطون راح

یعنی:شما بهترین سواران روزگار و گشاده دست ترین مردم جهان هستید.

این آیه دلیل است بر آنکه مؤمن فقیر و ضعیف،از مؤمن ثروتمند مقامش برتر و احترامش بیشتر است.علی ع فرمود:

«من اتی غنیاً فتواضع لغنائه ذهب ثلثا دینه» یعنی:هر کس ثروتمندی را بخاطر ثروتش تعظیم کند،دو ثلث دینش از بین می رود.

ص :105

[سوره الأنعام (6): آیات 54 تا 55]

اشاره

وَ إِذٰا جٰاءَکَ اَلَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِآیٰاتِنٰا فَقُلْ سَلاٰمٌ عَلَیْکُمْ کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلیٰ نَفْسِهِ اَلرَّحْمَهَ أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْکُمْ سُوءاً بِجَهٰالَهٍ ثُمَّ تٰابَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ (54) وَ کَذٰلِکَ نُفَصِّلُ اَلْآیٰاتِ وَ لِتَسْتَبِینَ سَبِیلُ اَلْمُجْرِمِینَ (55)

(1)

ترجمه

هر گاه مردمی که به آیات ما ایمان دارند،پیش تو آیند،به آنها بگو:سلام بر شما.پروردگار شما بر خویشتن رحمت واجب کرده است که هر کس از شما کار زشتی از روی نادانی کند،سپس بعد از آن توبه کند و بصلاح گراید،او آمرزگار و رحیم است و همچنین آیات خود را تفصیل می دهیم،تا شما بفهمید و راه مجرمین آشکار شود.

ص :106


1- 1) -آیه 54 و 55 سوره انعام جزء 7 سوره 6

بیان آیه 54

اشاره
قرائت

انه...فانه:اهل مدینه اولی را بفتح همزه و دومی را بکسر خوانده اند.

عاصم و ابن عام و یعقوب،هر دو را بفتح همزه و دیگران هر دو را بکسر خوانده اند.

کسرۀ اوّلی بمناسبت این است که تفسیر«الرحمه»باشد و کسرۀ دومی بخاطر این است که بعد از فاء قرار گرفته و حکم ابتدای جمله را دارد.

فتحۀ اولی بمناسبت این است که بدل از«الرحمه»است و فتحۀ دوم بمناسبت این است که مبتدا برای خبر محذوف باشد.

لغت

سلام:این کلمه را در لغت چهار معنی است:1-مصدر 2-جمع سلامت 3-اسمی از اسماء خدا 4-درختی است.هر گاه این کلمه به معنای مصدری بکار رود، دعایی است برای انسان که از آفات،سالم بماند.هر گاه نام خدا باشد،معنای آن مالک سلامت و خلاصی از مکروه است.درختی که نامش«سلام»است،درختی قوی است.این درخت،بر اثر قدرت و نیروی خود از آفتها سالم است.صلح را هم «سلام»و«سلم»می نامند.زیرا معنای آن سلامت از شر است.«سلم»به معنای دلوی است که دارای یک دسته است و از دلوهای دیگر،سالمتر است.

شان نزول

در بارۀ اینکه آیه در بارۀ کی نازل شده،اختلاف است. اکرمه گوید:در بارۀ همانها که خداوند پیامبر را از طرد آنها نهی کرده بود،نازل شده است.به همین جهت، هر گاه پیامبر به آنها بر میخورد،بر آنها سلام میکرد ولی گفت:ستایش خدا را که در امت من افرادی قرار داده که مرا امر کرده است بر آنها ابتدا به سلام کنم.عطا گوید:

ص :107

در بارۀ جماعتی از صحابه،مثل:حمزه،جعفر،مصعب بن عمیر و عمار و...نازل شده است انس بن مالک گوید:جماعتی نزد پیامبر گرامی شرفیاب شده،گفتند:ما گرفتار گناهان بسیاری شده ایم.پیامبر در جواب آنها سکوت کرد و این آیه نازل شد.برخی گفته اند:

در بارۀ توبه کاران نازل شده است.در روایتی از امام صادق علیه السلام همین قول تایید شده است.

مقصود

اکنون خداوند متعال پیامبر خود را امر می کند که در برابر مؤمنین تعظیم کند.

می فرماید:

وَ إِذٰا جٰاءَکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِآیٰاتِنٰا فَقُلْ سَلاٰمٌ عَلَیْکُمْ

.هر گاه مردمی که به آیات ما ایمان دارند،نزد تو بیایند،بگو:سلام بر شما.دربارۀ این آیه چند وجه گفته اند:

1-دستور می دهد که پیامبر بر آنها سلام کند.بنا بر این منظور تحیت آنهاست از جانب خداوند بر زبان پیامبر.

2-دستور می دهد که پیامبر بر آنها سلام کند و بدینوسیله آنها را گرامی بدارد.

3-دستور می دهد که عذر آنها را بپذیرد و آنها را به سلامت از آنچه عذر آن را خواسته اند،بشارت دهد.وجه اول از حسن،وجه دوم از جبایی و وجه سوم از ابن عباس است.

کَتَبَ رَبُّکُمْ عَلیٰ نَفْسِهِ الرَّحْمَهَ

:خداوند با تاکید هر چه بیشتر بر خود واجب کرده است،رحمت را.بدیهی است که خداوند چیزی نمی نویسد.تعبیر نوشتن برای این است که مردم می بینند چیزی که باید برای بعد نگهداری شود،نوشته میشود.

خداوند هم که رحمت خود را برای نیکان ذخیره کرده،می گوید:پروردگار شما بر خویشتن نوشته است که رحمت خود را شامل حال شما کند.برخی گویند:منظور این است که در لوح محفوظ نوشته است در اینباره در اول سوره گفتگو کرده ایم.

أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْکُمْ سُوءاً بِجَهٰالَهٍ ثُمَّ تٰابَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ

:

در اینجا وعده می دهد که رحمت خدا شامل حال آنان میشود که از روی جهالت،

ص :108

مرتکب کار زشتی شوند و سپس توبه و نیکی کنند.خداوند نسبت به آنها آمرزگار و رحیم است.

زجاج می گوید:در بارۀ معنای جهالت دو وجه است 1-مقصود اینست که کار زشت را با جهل به اینکه زشت و ناپسند است،انجام داده است.

2-کسی که کار زشت انجام می دهد،توجه بزشتی و ناپسندی آن کار دارد و میداند که سرانجام آن زیانبخش است.لکن نفع و فایدۀ آنی و دنیوی را از روی جهالت بر نفع و راحت فراوان و عافیت همیشگی مقدم میدارد.

ص :109

بیان آیه 55

اشاره
قرائت

لتستبین:اهل مدینه فعل را بتاء و«سبیل»را به نصب خوانده اند.کوفیان بجز حفص،این کلمه را به یاء و«سبیل»را برفع خوانده اند.زید بنقل از یعقوب فعل را به یاء«سبیل»را به نصب خوانده است.دیگران فعل را بتاء و«سبیل» را برفع خوانده اند.

وجه قرائت اخیر این است که«سبیل»فاعل فعل باشد.کلمۀ«سبیل» مؤنث است.مثل «هٰذِهِ سَبِیلِی» (یوسف 108) وجه قرائت اول این است که فعل مخاطب و«سبیل»مفعول آن باشد.وجه قرائت کوفیان این است که«سبیل»فاعل باشد،جز اینکه«سبیل»را مذکر قرار داده اند.مثل: «یَتَّخِذُوهُ سَبِیلاً» (اعراف 146)وجه قرائت زید این است که«سبیل»مفعول و فاعل فعل محذوف باشد.

اعراب

کذلک.کاف اسم و مضاف و مفعول«نفصل»،اما مشبّه و مشبّه به چیست؟ 1-تفصیل آیات را تشبیه کرده است به آنچه قبلا در صفت اهل هدایت و اهل ضلالت،به تفصیل یاد کرده است.

2-یعنی همانطوری که آیات گذشته را برای شما تفصیل داده ایم،برای دیگران نیز تفصیل می دهیم.

مقصود

اکنون در دنبالۀ مطالبی که در ردّ مشرکین بیان داشت،می فرماید:

وَ کَذٰلِکَ نُفَصِّلُ الْآیٰاتِ

:هم چنان که سابقاً دلایلی بر توحید و نبوت و.....

ص :110

آوردیم،اکنون نیز دلایل خود را برای اثبات گفتار شما و ردّ گفتار مشرکین،با شرح و تفصیل بیان می کنیم.

وَ لِتَسْتَبِینَ سَبِیلُ الْمُجْرِمِینَ

:تا راه آنها که بعد از روشن شدن حقیقت، عناد پیشه می کنند،برای آنها که اهل ایمان و طالب فهم هستند،شناخته شود و بتوانند از آن اجتناب و راه دیگری برای خود انتخاب کنند. (1)

ص :111


1- 1) -همانطوری که در بحث قرائت ذکر کردیم،آیه وجوه دیگری هم دارد که ما قرائت مشهور را انتخاب و ترجمه کردیم.هر گاه فعل بصورت مخاطب خوانده شود،معنای آن این است: تا تو ای شنونده یا تو ای محمد،راه مجرمین را بشناسی و کفر و عناد و تبهکاری آنها را که سبب کیفر و عذاب میشوند،دریابی.برخی گفته اند:منظور از راه مجرمین،همان است که خداوند در این جهان آنها را خوار و ملعون شمرده و امر به قتل و اسیری و...دربارۀ آنها داده است.و او در جملۀ مورد بحث،عطف است بر فعل مقدر.یعنی:«لتفهموا و لتستبین...»

[سوره الأنعام (6): آیات 56 تا 58]

اشاره

قُلْ إِنِّی نُهِیتُ أَنْ أَعْبُدَ اَلَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ قُلْ لاٰ أَتَّبِعُ أَهْوٰاءَکُمْ قَدْ ضَلَلْتُ إِذاً وَ مٰا أَنَا مِنَ اَلْمُهْتَدِینَ (56) قُلْ إِنِّی عَلیٰ بَیِّنَهٍ مِنْ رَبِّی وَ کَذَّبْتُمْ بِهِ مٰا عِنْدِی مٰا تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ إِنِ اَلْحُکْمُ إِلاّٰ لِلّٰهِ یَقُصُّ اَلْحَقَّ وَ هُوَ خَیْرُ اَلْفٰاصِلِینَ (57) قُلْ لَوْ أَنَّ عِنْدِی مٰا تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ لَقُضِیَ اَلْأَمْرُ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ وَ اَللّٰهُ أَعْلَمُ بِالظّٰالِمِینَ (58)

(1)

ترجمه

بگو:من نهی شده ام که خدایان شما را پرستش کنم.بگو:من از هواهای نفسانی شما پیروی نمیکنم.در اینصورت گمراه میشوم و از هدایت یافتگان نیستم.

بگو:من از جانب پروردگارم دلیل روشنی دارم که شما آن را تکذیب کرده اید.

چیزی که برای فرا رسیدن آن عجله دارید،پیش من نیست.حکم بدست خداست که حق می گوید و او بهترین فیصله دهندگان است.

بگو:اگر چیزی که برای آن عجله دارید،پیش من بود،کاری که میان من و شماست،خاتمه یافته بود و خداوند بحال ستمکاران داناتر است.

ص :112


1- 1) -آیه 56 و 57 و 58 سوره انعام جزء 7 سوره 6

بیان آیه 56

اشاره
اعراب

مِنْ دُونِ اللّٰهِ

:مقصود اضافۀ دعا به غیر خداوند و دعا کردن به ساحت فاقد اثر بتهاست.

اذا:این کلمه،معنای جزا می دهد.یعنی اگر بتها را پرستش کنم،جزای من گمراهی است.

مقصود

اکنون خداوند،پیامبر خود را مأمور می کند که از بتهای آنها تبری جوید.

می فرماید:

قُلْ إِنِّی نُهِیتُ أَنْ أَعْبُدَ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ

:بگو:خداوند مرا نهی کرده است که بتهای شما را پرستش کنم.اینها خدا نیستند و نباید پرستید.

قُلْ لاٰ أَتَّبِعُ أَهْوٰاءَکُمْ

:بگو:من از هوای نفس شما پیروی نمیکنم و مثل شما از روی هوی و هوس،سر بر آستانۀ بتها نمی سایم.این کار،دلیلی ندارد.

برخی گفته اند:یعنی در طرد مؤمنین از هوای نفس شما پیروی نمیکنیم.

قَدْ ضَلَلْتُ إِذاً وَ مٰا أَنَا مِنَ الْمُهْتَدِینَ

:اگر از هوای نفس شما پیروی کنم، گمراه می شوم و از اهل هدایت که راه دین را می پیمایند،نیستم.

برخی گویند:یعنی در این صورت از پیامبران هدایت یافته،نخواهم بود.

ص :113

بیان آیه 57-58

اشاره
قرائت

اهل حجاز و عاصم«یقص الحق»و دیگران«یقضی الحق»خوانده اند.نمونه قرائت دوم این است: «وَ اللّٰهُ یَقْضِی بِالْحَقِّ» (غافر 20)وانگهی جملۀ «و هو خیر الفاصلین»شاهد صحت این قرائت است.زیرا فصل در حکم،در قصه ها و داستانها نیست.نمونۀ قرائت اول این است: «وَ اللّٰهُ یَقُولُ الْحَقَّ» (احزاب 4) فصل در قرآن کریم اختصاص به حکم ندارد.بلکه در بارۀ گفتار نیز آمده است.

مثل: «إِنَّهُ لَقَوْلٌ فَصْلٌ» (طارق 13)کلمۀ«الحق»ممکن است صفت برای مفعول به محذوف یا خود مفعول به باشد.شاعر گوید:

و علیهما مسرودتان قضاهما

داود او صنع السوابغ تبّع

یعنی:بر آنها دو زره است که داود یا تبع که سازندۀ بتهای فراخ است،آنها را بافته.

(کلمۀ«قضا»دارای مفعول به است.)

لغت

بینه:دلیلی که میان حق و باطل جدا کند:برخی گفته اند،یعنی علم تازه.

استعجال:طلب کردن چیزی قبل از وقتش.

حکم:فیصله دادن کاری.

اعراب

کَذَّبْتُمْ بِهِ

:مرجع ضمیر یا«بینه»است که معنای بیان دارد و بازگشت ضمیر مذکر به آن صحیح است یا اینکه«ربی»است.بر سر فعل«قد»مقدر است.

زیرا جملۀ حالیه است و فعل ماضی هر گاه حال واقع شود،احتیاج به«قد»دارد.

ص :114

مقصود

از آنجا که خداوند پیامبر خود را امر کرده بود که از پرستش بتها تبرّی جوید.

اکنون این نکته را بیان می کند که بت پرستان را دلیلی و حجتی نیست،اما پیامبر دارای دلیل و حجت است.می فرماید:

قُلْ إِنِّی عَلیٰ بَیِّنَهٍ مِنْ رَبِّی

به این کافران بگو:من تابع برنامه ای روشن هستم نه تابع هوای نفس.این معنی از زجاج است.حسن گوید:یعنی من از جانب پروردگارم،دارای مقام نبوت هستم.جبایی گوید:یعنی مرا معجزه ای است که روشنگر نبوت من است.این معجزه قرآن است.ابن عباس گوید:یعنی من از جانب پروردگارم بر یقین و اطمینان هستم.

کَذَّبْتُمْ بِهِ

:حال آنکه شما قرآن را تکذیب کرده اید.

مٰا عِنْدِی مٰا تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ

:شما از من میخواهید که عذاب را زودتر بر شما نازل کنم.اما من چنین قدرتی ندارم و عذاب خدا پیش من نیست.برخی گفته اند:

منظور معجزاتی است که از پیامبر میخواستند.

إِنِ الْحُکْمُ إِلاّٰ لِلّٰهِ

:با این جمله خداوند اعلام می کند که آنچه آنها میخواهند بدست خداست.ابن عباس می گوید:یعنی:حکم برای فیصله دادن میان حق و باطل و نازل کردن آیات و معجزات،بدست خداست.

یَقُصُّ الْحَقَّ وَ هُوَ خَیْرُ الْفٰاصِلِینَ

:او خدایی است که میان حق و باطل جدا و حق را برای مردم بیان می کند و او بهترین فیصله دهندگان است.زیرا در حکم خود، به کسی ظلم نمی کند و از حق منحرف نمیشود.

از این جمله بر می آید که خداوند منشأ ظلم و قبیح نیست و کسانی که معتقدند ظلمها و زشتیها بحکم خداست خطا می کند،زیرا اینها حق نیستند و حکم خدا همیشه حق است.

قُلْ لَوْ أَنَّ عِنْدِی مٰا تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ لَقُضِیَ الْأَمْرُ بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ

:ای محمد، به این کافران بگو:اگر عذاب بدست من بود و می توانستم بنا بخواستۀ شما بر شما

ص :115

عذاب نازل کنم،شما را هلاک و خود را از شر شما راحت می کردم.لکن این کار بدست خداوند است.

وَ اللّٰهُ أَعْلَمُ بِالظّٰالِمِینَ

:خداوند بحال ستمکاران داناتر است و بهتر می داند که صلاح آنها در چیست و آیا عذاب آنها را باید حالا نازل کند یا بعد؟ از این آیه برمی آید که خداوند بخاطر نوعی از مصلحت،عقوبت ستمکاران را به تاخیر می اندازد.این مصلحت این است که آنها ایمان بیاورند،یا اینکه مصالح دیگری در کار است.کارهای خداوند از روی حکمت و مصلحت است.

ص :116

[سوره الأنعام (6): آیات 59 تا 60]

اشاره

وَ عِنْدَهُ مَفٰاتِحُ اَلْغَیْبِ لاٰ یَعْلَمُهٰا إِلاّٰ هُوَ وَ یَعْلَمُ مٰا فِی اَلْبَرِّ وَ اَلْبَحْرِ وَ مٰا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَهٍ إِلاّٰ یَعْلَمُهٰا وَ لاٰ حَبَّهٍ فِی ظُلُمٰاتِ اَلْأَرْضِ وَ لاٰ رَطْبٍ وَ لاٰ یٰابِسٍ إِلاّٰ فِی کِتٰابٍ مُبِینٍ (59) وَ هُوَ اَلَّذِی یَتَوَفّٰاکُمْ بِاللَّیْلِ وَ یَعْلَمُ مٰا جَرَحْتُمْ بِالنَّهٰارِ ثُمَّ یَبْعَثُکُمْ فِیهِ لِیُقْضیٰ أَجَلٌ مُسَمًّی ثُمَّ إِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ ثُمَّ یُنَبِّئُکُمْ بِمٰا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (60)

(1)

ترجمه

خزانه های غیب پیش خداوند است،جز او کسی به آنها علم ندارد.و علم دارد به آنچه در خشکی و دریاست و برگی سقوط نمیکند،جز اینکه میداند و هیچ دانه ای در تاریکی های زمین و هیچ تر و خشکی نیست،جز اینکه در کتابی آشکار است.

خداوند کسی است که به شب روح شما را می گیرد و به کردار شما در روز آگاه است.آن گاه شما را در روز از خواب بیدار می کند تا مدتی که معین شده است،سپری شود.آن گاه بازگشت شما بسوی خداوند است.آن گاه شما را بکردارتان آگاه می کند.

ص :117


1- 1) -آیۀ 59 و 60 سورۀ انعام جزء 7 سوره 6

بیان آیه 59-60

اشاره
لغت

مفاتح:جمع مفتح بکسر میم یعنی کلید و جمع مفتح بفتح میم یعنی خزانه.

فراء گوید: «إِنَّ مَفٰاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَهِ أُولِی الْقُوَّهِ» (قصص 76)یعنی:آن قدر گنجش دادیم که حمل موجودی آن،برای مردان توانا دشوار و سنگین بود.

توفی:گرفتن و استیفای چیزی بطور کامل.

جرح:کاری که با اعضای تن انجام گیرد.

اعراب

وَ لاٰ حَبَّهٍ

:بتقدیر«و لا تسقط من حبه» إِلاّٰ فِی کِتٰابٍ مُبِینٍ :در محل رفع و خبر برای مبتدای محذوف.این استثنا منقطع است.

مقصود

اکنون در صدد بیان این مطلب است که:خداوند اسرار جهانیان را می داند و هیچیک از امور غیبی بر او پوشیده نیست.می فرماید:

وَ عِنْدَهُ مَفٰاتِحُ الْغَیْبِ لاٰ یَعْلَمُهٰا إِلاّٰ هُوَ

:خزاین غیب پیش خداست.احدی جز خدا و کسانی که بوسیلۀ او چیزی از غیب فرا گرفته اند،از خزاین غیب آگاه نیست.

همان عذابی هم که شما برای نزول آن عجله دارید،پیش خداوند معلوم و معین است که کی باید نازل شود؟ برخی گویند:منظور این است که مقدورات غیبی پیش خداوند است و بهر که بخواهد اعلام و او را بسوی آنها راهنمایی می کند و از هر که بخواهد مکتوم می دارد و او را بسوی آن راهنمایی نمی کند.

ص :118

زجاج گوید:مقصود این است که وسیلۀ دست یافتن بغیب پیش خداست.در حقیقت اوست که می تواند در غیب را بر روی مردم بگشاید.

ابن عمر می گفت:مفاتح غیب،پنج چیز است.سپس این آیه را میخواند:

«إِنَّ اللّٰهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السّٰاعَهِ...» (لقمان 34:علم رستاخیز و باران و طفلی که در رحم مادر است و کاری که انسان فردا انجام میدهد و جایی که انسان میمیرد،پیش خداست) ابن عباس می گفت:منظور خزانه های روزی و عمر است.

تأویل آیه این است که خداوند به اوایل و عواقب کارها علم دارد.هر چه که جلو افتادنش صواب تر و صلاح تر باشد جلو می اندازد و هر چه که عقب افتادنش صواب تر و صلاح تر باشد،عقب می اندازد.اوست که باب علم را بر روی انبیا و اولیا می گشاید، زیرا علم غیب،مخصوص اوست و احدی جز او قادر نیست که باب علم غیب را بر روی بندگان بگشاید.

وَ یَعْلَمُ مٰا فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ

:او بوجود هر چه در خشکی و دریاست،اعم از حیوان و غیر آن،آگاه است.مجاهد گوید:«بر»بیابان خشک و«بحر»هر جایی که دارای آب باشد.

وَ مٰا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَهٍ إِلاّٰ یَعْلَمُهٰا

:زجاج گوید:یعنی خداوند می داند که چه برگی بر درخت است و چه برگی سقوط می کند؟برخی گفته اند:یعنی او می داند که چه برگی بر درخت باقی مانده و چه برگی سقوط کرده است.حتی می داند که برگی که سقوط کرده است،چند بار در حال سقوط،زیر و بالا شده است.

وَ لاٰ حَبَّهٍ فِی ظُلُمٰاتِ الْأَرْضِ

:اگر دانه در زمین کاشته و در زیر خاک پنهان شود،خداوند می داند.منظور از«ظلمات ارض»باطن زمین است.زیرا همانطوری که در تاریکی چیزی دیده نمیشود،بذری هم که در زیر خاک نهان است،نمیتوان دید.

ابن عباس گوید:منظور این است که در زیر سنگهای بزرگ،در طبقات زیرین زمین یا در زیر چیزهای دیگر پنهان باشد.

وَ لاٰ رَطْبٍ وَ لاٰ یٰابِسٍ إِلاّٰ فِی کِتٰابٍ مُبِینٍ

:در اینجا علم خود را نسبت به همۀ

ص :119

اشیاء تعمیم داده است،زیرا اجسام عموماً یا تر هستند یا خشک.درست مثل این است که گفته شود:اجسام جدا یا پیوسته.چه اجسام از این دو حال خارج نیستند.ابن عباس گوید:منظور از تر و خشک،نباتات و غیر نباتات است.او احتمال دیگری هم داده است که منظور آب و صحراست.برخی گفته اند:منظور زنده و مرده است.از امام صادق ع روایت شده است که:منظور از«ورقه»سقط جنین و منظور از«حبه» فرزند و منظور از «ظُلُمٰاتِ الْأَرْضِ» ارحام و منظور از«رطب»طفلی است که زنده بماند و منظور از«یابس»طفلی است که بمیرد.

بهر صورت،برگی که از درخت بیفتد یا بذری که در دل خاک دفن شود و بطور کلی هر تر و خشکی را خداوند می داند و در لوح محفوظ،ثبت است.بدیهی است که اینها را در لوح محفوظ ثبت نکرده است که از خاطرش نروند،زیرا او همواره بآنها عالم بوده و هست،بلکه منظور این است که در معرض تماشای فرشتگان باشند و آنها بفهمند که آنچه روزمره اتفاق می افتد،مطابق است با آنچه در لوح محفوظ ثبت شده است،تا بر علم یقین آنها بصفات خدا افزوده شود.

همچنین فایدۀ دیگر آن این است که مکلف هر گاه بداند که اعمالش در لوح محفوظ ثبت است و فرشتگان آنها را مطالعه می کنند،دواعی او برای انجام کارهای نیکو و ترک زشتی ها تقویت میشود.حسن گوید:در حقیقت ثبت امور در لوح محفوظ تاکیدی است برای ترک معصیت و اصرار و پافشاری بر نیکیها،زیرا هر گاه امور و حوادثی که برای انسان ثواب و عقابی در بر ندارد،پیش خداوند محفوظ و معین باشد،کارهایی که ثواب و عقاب در بردارند،محفوظتر و معین تر خواهند بود.برخی گفته اند:منظور از «فِی کِتٰابٍ مُبِینٍ» این است که همۀ امور پیش خداوند محفوظند و هرگز مورد غفلت و فراموشی واقع نمیشوند.بلخی در تأیید گفتار خود به این مصراع استشهاد کرده است:«ان لسلمی عندنا دیوانا»یعنی سلمی را پیش ما دیوانی است و به همۀ کارهای او آگاهیم(در فارسی هم گفته میشود:

پروندۀ فلان کس پیش من است.منظور این نیست که واقعاً پرونده ای پیش او موجود

ص :120

است.بلکه منظور اطلاع از حال اوست)جرجانی گوید: «فِی کِتٰابٍ مُبِینٍ» خود جملۀ مستقلی است.یعنی علاوه بر اینکه خداوند به آنها عالم است،در کتاب مبین نیز ثبت است.

بدینترتیب از این آیۀ شریفه،استفاده شد که علم خداوند،ذاتی است،یعنی عین ذات است؟ زیرا اگر عین ذات نباشد،یا دارای علوم نامتناهی است یا دارای معلومات متناهی یا دارای یک علم و معلومات نامتناهی است و همۀ اینها باطل است.در آیۀ بعد دربارۀ قدرت ذاتی خود و اینکه قادر است حیات بدهد و حیات بستاند،سخن می گوید:

وَ هُوَ الَّذِی یَتَوَفّٰاکُمْ بِاللَّیْلِ

:گروهی از مفسران گویند:یعنی خداوند شبها روح شما را قبض می کند.و او را از تصرف در بدن باز می دارد.زجاج و جبائی گویند:یعنی همانطوری که موقع مرگ قبض روح شما می کند موقع خواب هم روح شما را می گیرد.نظیر «اَللّٰهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِهٰا وَ الَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنٰامِهٰا» (زمر 42:خداوند جانها را در وقت مرگ و در وقت خواب می ستاند) وَ یَعْلَمُ مٰا جَرَحْتُمْ بِالنَّهٰارِ :و کارهایی که شما در روز انجام می دهید،به تفصیل می داند.با اینکه هم شمارۀ کارهای شما زیاد است و هم شمارۀ خودتان.

این جمله اشاره ای برحمت خداوند دارد،زیرا با توجه به اینکه کارهای زشتی از مردم سرمی زند و او هم به آنها عالم است در عقوبت آنها تعجیل نمیکند و فضل و رحمت خود را از آنها دریغ نمی دارد.

ثُمَّ یَبْعَثُکُمْ فِیهِ

:آن گاه هم چنان که مردگان زنده میشوند،شما نیز از خواب بیدار می شوید.

لِیُقْضیٰ أَجَلٌ مُسَمًّی

:تا آن مدتی که مقدر است زندگی کنید،بگذرد. (1)

معنای قضاء،تمام کردن و جدا کردن مدت عمر از ایام دیگر بوسیلۀ مرگ

ص :121


1- 1) -ترتیب آیه اینطور است،هو الذی یتوفاکم باللیل ثم یبعثکم فی النهار علی علم بما تجترحون فی النهار لیقضی اجل مسمی... بنا بر این لام متصل است به «یَبْعَثُکُمْ»

است.از این آیه استفاده میشود که از یک زندگی دیگر،غیر از زندگی این جهان در انتظار انسان است،زیرا جایگاه آن بدنبال این زندگی همچون بیداری پس از خواب است.خدایی که قادر بر بیدار کردن انسان از خواب است،قادر است که او را پس از مرگ زنده کند.

ثُمَّ إِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ ثُمَّ یُنَبِّئُکُمْ بِمٰا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ

:همین که عمر شما سپری شد،بخانۀ آخرت منتقل می شوید.در آنجا فقط حکم خداوند اجرا میشود و سر و کار شما با اوست در آنجا خداوند شما را از اعمالی که انجام داده اید،آگاه می سازد.

از این آیه استفاده میشود که انسان بعد از مرگ زنده خواهد شد.خداوند این مراحل را بخواب و بیداری تشبیه کرده است.زیرا هیچیک از اینها برای غیر خدا مقدور نیست.

ص :122

[سوره الأنعام (6): آیات 61 تا 62]

اشاره

وَ هُوَ اَلْقٰاهِرُ فَوْقَ عِبٰادِهِ وَ یُرْسِلُ عَلَیْکُمْ حَفَظَهً حَتّٰی إِذٰا جٰاءَ أَحَدَکُمُ اَلْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنٰا وَ هُمْ لاٰ یُفَرِّطُونَ (61) ثُمَّ رُدُّوا إِلَی اَللّٰهِ مَوْلاٰهُمُ اَلْحَقِّ أَلاٰ لَهُ اَلْحُکْمُ وَ هُوَ أَسْرَعُ اَلْحٰاسِبِینَ (62)

(1)

ترجمه

او مقتدر و بالا دست بندگان خویش است و نگهبانانی بر سر شما می فرستد.تا وقتی که مرگ یکی از شما فرا رسد فرستادگان ما که در کار خود کوتاهی نمیکنند،جانش را باز ستانند.

آن گاه بسوی خداوند که مولای حق ایشان است،رد می شوند و او سریعترین محاسبه کنندگان است.

ص :123


1- 1) -آیۀ 61-62 سورۀ انعام جزء 7 سوره 6

بیان آیۀ 61-62

اشاره
قرائت

حمزه«توفاه»خوانده و دیگران«توفته».قرائت اول بخاطر این است که فاعل مؤنث غیر حقیقی است.

مقصود

اکنون خداوند در بارۀ قدرت کاملۀ خود می فرماید:

وَ هُوَ الْقٰاهِرُ فَوْقَ عِبٰادِهِ

:او فوق بندگان و بر سر ایشان مقتدر و تواناست.

فوق بودن خداوند،از لحاظ مقام و عظمت است،نه اینکه او فوق مکانی است.فوق به این معنی از صفات جسم است و خدا از جسم بودن منزه است.مثل «یَدُ اللّٰهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ» (فتح 10:دست خدا بالای دستهای ایشان است)منظور این است که خداوند از ایشان قوی تر و نیرومندتر است.نظیر این تعبیرات،در محاورات عرفی هم هست.مثلا گفته میشود:حکم فلان کس ما فوق حکمهاست.یعنی نافذتر است.یا اینکه او در علم و بخشش فوق دیگران است.یعنی عالمتر و بخشنده تر است.بهر صورت هر جا در مورد خداوند فوق بودن استعمال شود،مقصود برتر بودن اوست.

وَ یُرْسِلُ عَلَیْکُمْ حَفَظَهً

:او خدایی است که فرشتگانی بسوی شما می فرستد که اعمال شما را ثبت و ضبط کنند.این کار برای بندگان لطف است،زیرا موجب میشود که از گناهان اجتناب کنند. (1)

حَتّٰی إِذٰا جٰاءَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنٰا

:تا اینکه هنگامی که مرگ یکی از شما فرا رسد،فرستادگان ما که معاونان ملک الموت هستند،روح شما را قبض می کنند.ابن عباس و حسن و قتاده گویند:فرستادگان،روح را به امر وی می ستانند.

ص :124


1- 1) -جملۀ بالا عطف است بر صلۀ الف و لام«القاهر»

از اینرو در جای دیگر این کار را نسبت به خود ملک الموت داده می فرماید: «قُلْ یَتَوَفّٰاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ (سجده 11).

زجاج گوید:مقصود از فرستادگانی که قبض روح می کنند،همان فرشتگانی است که نگهبان و حافظ اعمال انسان هستند.اینها مأمورند که در دوران عمر حافظ انسان باشند و هنگام مرگ او را بمیرانند.بعد از این«حتی»جمله واقع میشود.

وَ هُمْ لاٰ یُفَرِّطُونَ

:این فرستادگان در کار خود عجز و سستی و غفلت نشان نمیدهند.

ثُمَّ رُدُّوا إِلَی اللّٰهِ مَوْلاٰهُمُ الْحَقِّ

:حق یکی از اسمای خداست.در این آیه بیان میکند که:آنها که بوسیله فرستادگان خدا قبض روح میشوند،بجایی برده میشوند که جز خداوند کسی در آنجا صاحب حکم نیست،خداوندی که مولای بر حق آنهاست.

در بارۀ معنای حق اختلاف است.برخی گویند: یعنی امر خدا حق است و باطلی بدان راه ندارد.امر او جدی است نه شوخی.بنا بر این کلمۀ حق،مصدری است که بجای صفت بکار رفته است. (1) برخی گفته اند:به معنای محق است.یعنی کسی که احقاق حق می کند.برخی گفته اند:یعنی آن کسی که ثابت و باقی است و فنا ناپذیر است.برخی گفته اند:یعنی صاحب حق و منظور این است که گفتار و کردارش حق است.

أَلاٰ لَهُ الْحُکْمُ

:روز قیامت،او در میان مردم حکم می کند.در آن روز جز او مالک حکم نیست.آنجا مثل دنیا نیست که گاهی خداوند به افرادی مجال حکمرانی می دهد.

وَ هُوَ أَسْرَعُ الْحٰاسِبِینَ

:او حسابش از همه سریعتر است؟معنای این جمله

ص :125


1- 1) -در ادبیات عرب گاهی مصدر بجای صفت بکار می رود.مثل«رجل عدل»یعنی«عادل» شاعر گوید: متی یشتجر قوم یقل سرواتهم هم بیننا فهم رضا و هم عدل یعنی:هر گاه قومی نزاع کنند،بزرگانشان در بارۀ نزاع آنها گفتگو می کنند.آنها در میان ما هستند.آنها کسانی هستند که حکمشان مورد قبول است و عادل هستند.

در سوره بقره،ذیل آیۀ «وَ اللّٰهُ سَرِیعُ الْحِسٰابِ» (202)بیان کرده ایم.

از علی ع پرسیدند:خداوند که دیده نمیشود،چگونه بحساب مردم می رسد؟ فرمود همانطوری که به آنها روزی میدهد و او را نمی بینند.

در روایت است که حساب همۀ خلایق باندازۀ دوشیدن یک گوسفند طول می کشد.

این مطلب شاهد این است که محاسبۀ یکی او را از محاسبۀ دیگران باز نمی دارد و دلیل این است که او بدون زبان تکلم می کند و گرنه هرگز نمی تواند مردم را در یک وقت حساب کند.

ص :126

[سوره الأنعام (6): آیات 63 تا 64]

اشاره

قُلْ مَنْ یُنَجِّیکُمْ مِنْ ظُلُمٰاتِ اَلْبَرِّ وَ اَلْبَحْرِ تَدْعُونَهُ تَضَرُّعاً وَ خُفْیَهً لَئِنْ أَنْجٰانٰا مِنْ هٰذِهِ لَنَکُونَنَّ مِنَ اَلشّٰاکِرِینَ (63) قُلِ اَللّٰهُ یُنَجِّیکُمْ مِنْهٰا وَ مِنْ کُلِّ کَرْبٍ ثُمَّ أَنْتُمْ تُشْرِکُونَ (64)

(1)

ترجمه

بگو:شما را از تاریکیهای خشکی و دریا چه کسی نجات می دهد؟شما او را با تضرع و در نهان میخوانید و می گویید:اگر ما را از این تاریکیها نجات دهد،از سپاسگزاران خواهیم بود.

بگو:خداوند شما را از آن تاریکیها و از هر اندوهی نجات می دهد.آن گاه شما شرک می آورید.

ص :127


1- 1) -آیه 63 و 64 سوره انعام جزء 7 سوره 6

بیان آیه 63-64

اشاره
قرائت

خفیه:ابو بکر از عاصم بکسر خاء و دیگران بضم خاء خوانده اند(همین اختلاف در سورۀ اعراف نیز هست)برخی گفته اند:این دو قرائت یکی هستند. برخی هم این کلمه را«خیفه»خوانده اند و در این صورت از مادۀ خوف است.شاعر گوید:

فلا تفعلن علی زخه

و تضمر فی القلب و جدا و خیفا

یعنی:نباید با خشم و غضب بنشینی و در دل خود محبت و ترس نهان داری ینجیکم:یعقوب و سهل این کلمه را بدون تشدید و دیگران با تشدید خوانده اند.

در قرآن کریم هر دو بکار رفته است.

مثل: «فَأَنْجَیْنٰاهُ وَ الَّذِینَ مَعَهُ :(اعراف 72)و «نَجَّیْنَا الَّذِینَ آمَنُوا» (فصلت 18) لئن أنجانا:این،قرائت کوفیان است.اما برخی از قراء«لئن انجیتنا» خوانده اند.هر دو قرائت صحیح است.

در مورد«ینجیکم»در آیۀ بعد نیز میان قراء اختلاف است.

اعراب

تدعونه:حال لَئِنْ أَنْجٰانٰا :حال تَضَرُّعاً وَ خُفْیَهً :حال.

مقصود

قُلْ مَنْ یُنَجِّیکُمْ مِنْ ظُلُمٰاتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ

:ای محمد،به این کافران بگو:چه کسی شما را از شدائد و سختی های خشکی و دریا نجات می دهد؟این معنی از ابن عباس است.زجاج می گوید:عرب بروزهای سخت و دشوار می گوید:

ص :128

روز تاریک!حتی گاهی می گوید:روزهای ستاره دار!یعنی ظلمت بحدی رسیده است که همچون شب تاریک ستاره ها آشکار شده اند.شاعر گوید:

بنی اسد هل تعلمون بلاءنا

اذا کان یوم ذو کواکب اشهب

یعنی:ای بنی اسد،آیا میدانید که در روزهای سخت و تاریک که ستاره ها ظاهر میشوند،ما چگونه گرفتاریم؟ برخی گفته اند:منظور ظلمت شب و ظلمت ابر و ظلمت بیابان و سرگردانی در صحرا و دریاست که همه را بصورت جمع بکار برده است.

تَدْعُونَهُ تَضَرُّعاً وَ خُفْیَهً

:شما در این موارد،خدا را در آشکار و نهان می خوانید.

برخی گویند:یعنی خدا را از روی اخلاص بزبان و قلب میخوانید.این معنی بهتر است.

لَئِنْ أَنْجَیْتَنٰا مِنْ هٰذِهِ لَنَکُونَنَّ مِنَ الشّٰاکِرِینَ :در حالت سختی و محنت بدرگاه خدا عرض می کنید: اگر ما را از این گرفتاری نجات دهی،از سپاسگزاران نعمتهای تو خواهیم بود.

از این آیه بر می آید که مستحبّ است انسان در حال دعا بزبان خود تضرع کند و در دل اخلاص و خضوع و خشوع داشته باشد.از پیامبر گرامی روایت است که:

«خیر الدعاء الخفی و خیر الرزق ما یکفی» یعنی:بهترین دعا،دعای پنهانی و بهترین روزی،آن است که برای انسان کافی باشد.روزی از کنار دسته ای می گذشت که:صدای خود را بدعا بلند کرده بودند.فرمود:شما:بدرگاه کسی که کر و غایب است دعا نمی کنید.خداوند شنوا و نزدیک است.

قُلِ اللّٰهُ یُنَجِّیکُمْ مِنْهٰا وَ مِنْ کُلِّ کَرْبٍ ثُمَّ أَنْتُمْ تُشْرِکُونَ

،ای محمد،به اینها بگو:خداوند برای شما اسباب نجات و فرج فراهم می کند و شما را از آن گرفتاریها و شداید و بطور کلی از هر ناراحتی نجات می دهد و غم شما را می برد.اما همین که احساس راحتی کردید و خلاص شدید،چیزهایی را که قادر بر نجات شما نیستند،شریک خدا قرار مدهید.این شرک گاهی آشکار و هویدا است.گاهی هم پنهان است و تشخیص آن نیازمند دقت است.

ص :129

[سوره الأنعام (6): آیات 65 تا 67]

اشاره

قُلْ هُوَ اَلْقٰادِرُ عَلیٰ أَنْ یَبْعَثَ عَلَیْکُمْ عَذٰاباً مِنْ فَوْقِکُمْ أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِکُمْ أَوْ یَلْبِسَکُمْ شِیَعاً وَ یُذِیقَ بَعْضَکُمْ بَأْسَ بَعْضٍ اُنْظُرْ کَیْفَ نُصَرِّفُ اَلْآیٰاتِ لَعَلَّهُمْ یَفْقَهُونَ (65) وَ کَذَّبَ بِهِ قَوْمُکَ وَ هُوَ اَلْحَقُّ قُلْ لَسْتُ عَلَیْکُمْ بِوَکِیلٍ (66) لِکُلِّ نَبَإٍ مُسْتَقَرٌّ وَ سَوْفَ تَعْلَمُونَ (67)

(1)

ترجمه

بگو:خداوند قادر است که عذابی از بالای سر یا زیر پای شما بسوی شما بفرستد یا اینکه شما را بصورت فرقه هایی در هم آمیزد و بعضی را از سطوت و هیبت بعضی بچشاند بنگر که چگونه آیات خود را یکی پس از دیگری ظاهر می کنیم.شاید بفهمند.

قوم تو قرآن را که حق است تکذیب کردند.بگو:من مراقب شما نیستم.

هر خبری را وقت وقوعی است و بزودی خواهید دانست.

ص :130


1- 1) -آیه 65 و 66 و 67 سوره انعام جزء 7 سوره 6

بیان آیه 65

اشاره
لغت

لبس:اختلاط و در هم آمیختن کار یا سخن.

شیع:جمع شیعه.یعنی فرقه ها.تشیّع عبارت از این است که از لحاظ دینی از کسی پیروی کنند و او را دوست دارند.در عرف مسلمین به کسی شیعه گفته میشود که به امامت و خلافت بلا فصل علی(ع)بعد از پیامبر،معتقد باشد،اعم از امامیه و زیدیه و...

به همین جهت است که بدیگران شیعه گفته نمیشود.مگر اینکه بدون الف و لام بکار رود و اضافه شود مثل:«شیعه بنی العباس».

مقصود

باز هم در این آیۀ شریفه،روی سخن با مشرکین و مقصود تنبیه و ترسانیدن آنهاست می فرماید:

قُلْ هُوَ الْقٰادِرُ عَلیٰ أَنْ یَبْعَثَ عَلَیْکُمْ عَذٰاباً مِنْ فَوْقِکُمْ أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِکُمْ

:

ای محمد،به این کافران بگو:خداوند قادر است که عذابی از بالای سرتان یا از زیر پایتان،بسوی شما بفرستد،در اینباره وجوهی گفته اند:

1-منظور از عذاب بالای سر،صیحه و سنگ و طوفان و باد است،که نسبت به عاد و ثمود و قوم شعیب و قوم لوط انجام شد و منظور از عذاب زیر پا فرو رفتن بزمین است که سرنوشت قارون بود.این وجه از سعید بن جبیر و مجاهد است.

2-ضحاک گوید:یعنی عذابی که بزرگان و زیر دستان شما را فرا گیرد.

3-ابن عباس گوید:منظور پادشاهان ستمکار و بندگان بد کار و بی خیر است.

از امام صادق(ع)نیز روایت شده است.

أَوْ یَلْبِسَکُمْ شِیَعاً

:یا اینکه شما را بفرقه ها و دسته های مختلف،تقسیم کند

ص :131

تا اتحاد و هماهنگی نداشته باشید و بجان یکدیگر بیفتید.برخی گفته اند:منظور این است که شما را بحال خود می گذارد و الطاف خود را از شما دریغ می دارد،تا از فیض ایمان بخدا محروم شوید و این محرومیت،کیفر گناهان شماست.روایتی از امام صادق(ع)نقل شده است که منظور ایجاد عداوت و تعصب در میان آنهاست.

وَ یُذِیقَ بَعْضَکُمْ بَأْسَ بَعْضٍ

:گروهی از شما بجان گروهی دیگر افتاده،آنها را می کشند و اسباب تباهی آنها را فراهم می سازند.در جای دیگر می فرماید:

«وَ کَذٰلِکَ نُوَلِّی بَعْضَ الظّٰالِمِینَ بَعْضاً بِمٰا کٰانُوا یَکْسِبُونَ» (انعام 129:و همچنین گروهی از ظالمان را بکیفر کردارشان دوست گروهی دیگر قرار می دهیم)از امام صادق روایت است که منظور همسایۀ بد است.حسن گوید:تهدید به نازل شدن عذاب، مخصوص کفار بوده.اما اینکه می گوید:شما را فرقه،فرقه می کند و بجان یکدیگر می اندازد،شامل اهل نماز نیز میشود.وی گوید:پیامبر خدا فرمود:از پروردگارم سؤال کردم که غیر مسلمانی بر مسلمانان غالب نسازد.خداوند خواسته ام را عطا کرد.

باز سؤال کردم که آنها را از گرسنگی هلاک نکند.خداوند پذیرفت.باز سؤال کردم که همۀ آنها را در گمراهی متفق نسازد،اجابت کرده.از او خواستم که آنها را فرقه فرقه نکند.از من دریغ داشت.

در تفسیر کلبی آمده است که وقتی این آیه نازل شد،پیامبر برخاسته،وضو گرفت.

سپس نمازی بنیکی بجای آورد.آن گاه از خدا خواست که عذابی از آسمان یا زمین برای امتش نفرستد و آنها را فرقه فرقه نسازد و از افتادن آنها بجان یکدیگر جلوگیری کند.جبرئیل نازل شده،عرض کرد:یا رسول اللّٰه،خداوند گفتار ترا شنید.آنها را از دو خصلت حفظ می کند و از دو خصلت حفظ نمی کند.عذاب آسمانی و زمینی بسوی آنها نمی فرستد.اما از فرقه فرقه شدن آنها و آسیب زدن آنها بیکدیگر منع نمیکند.

پیامبر فرمود:ای جبرئیل،پس امت من با کشتن یکدیگر چگونه باقی می مانند؟باز برخاست و دعا کرد.این آیۀ نازل شد: الم. أَ حَسِبَ النّٰاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنّٰا وَ هُمْ لاٰ یُفْتَنُونَ» (عنکبوت 1 و 2:آیا مردم گمان می کنند همین که گفتند:ایمان آوردیم

ص :132

ترک می شوند و در معرض امتحان در نمی آیند؟)فرمود:هر امتی باید بعد از پیامبرش امتحان شود تا افراد راستگو از دروغگو شناخته شوند.زیرا وحی منقطع میشود.

اما شمشیر و افتراق کلمه،تا روز قیامت باقی می ماند.در خبر است که فرمود:هر گاه شمشیر در میان امت من گذاشته شود،تا روز قیامت برداشته نمیشود.ابیّ بن کعب می گوید:روزی فرا می رسد که افراد این امت،گرفتار فرو رفتن در زمین و عذاب آسمانی و مسخ شوند.

اُنْظُرْ کَیْفَ نُصَرِّفُ الْآیٰاتِ لَعَلَّهُمْ یَفْقَهُونَ

:ای محمد:بنگر که چگونه آیات را یکی بعد از دیگری آشکار می سازیم و ادلۀ روشن خود را در اختیار آنها قرار می دهیم شاید حق را بشناسند و از آن پیروی کنند و از باطل اجتناب ورزند.

از آنجا که در آیه،کلمه«باس»بمعنای تسلط دادن است،باید توجه داشت که منظور رفع مانع و برداشتن حایل است نه اینکه خداوند ایجاد اختلاف و جنگ می کند.منظور این است که مانعی در سر راه جنگ و اختلاف ایجاد نمی کند.

از این آیه برمی آید که خداوند حتی کارهایی را که میدانیم انجام نمیدهد، قادر است انجام دهد.

ص :133

بیان آیه 66-67

اشاره
تعداد آیات

کوفیان دو آیه و دیگران یک آیه حساب کرده اند.

مقصود

وَ کَذَّبَ بِهِ قَوْمُکَ وَ هُوَ الْحَقُّ

:با اینکه ما آیات قرآنی را یکی پس از دیگری برای تو بیان کرده ایم،قریش و عرب آنها را تکذیب کردند.اما تکذیب آنها را اثری نیست.قرآن و آیات ما برای بیان حق نازل شده اند.

قُلْ لَسْتُ عَلَیْکُمْ بِوَکِیلٍ

:عاقبت این تکذیب گریبانگیر خود آنها میشود.به آنها بگو:من مامور نیستم که شما را از تکذیب آیات جلوگیری کنم و نگذارم که ضرر این کار به شما برسد.

حسن گوید:یعنی من حافظ اعمال شما نیستم و پاداش و کیفر شما هم بر من نیست.

من فقط شما را می ترسانم.زجاج گوید یعنی من مامور نیستم که با شما بجنگم و شما را وادار کنم که ایمان بیاورید.

لِکُلِّ نَبَإٍ مُسْتَقَرٌّ

:هر یک از خبرهای خدا و پیامبرش،دارای حقیقتی است که در دنیا یا در آخرت بظهور می رسد.این معنی از ابن عباس و مجاهد است.برخی گویند:

یعنی هر خبری را موقعیتی است که در موقع خود ظاهر میشود.سدّی گوید:این خبر در جنگ بدر،بظهور پیوست.این که وقت تحقق خبر را«مستقر»می نامد،بخاطر این است که محل قرار و ظرف وقوع آن است.حسن گوید:یعنی هر عملی در پیش خداوند ثابت می ماند و در روز قیامت پاداش آن را می دهد.

وَ سَوْفَ تَعْلَمُونَ

:این جمله برای تهدید است نسبت به عذاب آخرت یا جنگ.

منظور این است که شما سرانجام ناچار میشوید ایمان بیاورید،زیرا عذاب خدا قدرت مقاومت را از شما سلب می کند.

ص :134

[سوره الأنعام (6): آیات 68 تا 69]

اشاره

وَ إِذٰا رَأَیْتَ اَلَّذِینَ یَخُوضُونَ فِی آیٰاتِنٰا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتّٰی یَخُوضُوا فِی حَدِیثٍ غَیْرِهِ وَ إِمّٰا یُنْسِیَنَّکَ اَلشَّیْطٰانُ فَلاٰ تَقْعُدْ بَعْدَ اَلذِّکْریٰ مَعَ اَلْقَوْمِ اَلظّٰالِمِینَ (68) وَ مٰا عَلَی اَلَّذِینَ یَتَّقُونَ مِنْ حِسٰابِهِمْ مِنْ شَیْءٍ وَ لٰکِنْ ذِکْریٰ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ (69)

(1)

ترجمه

هر گاه کسانی را بنگری که در آیات خدا فرو رفته،زبان بمسخره و تکذیب گشوده اند،از آنها اعراض کن تا در سخنی دیگر فرو روند و اگر شیطان از یاد تو برد، پس از تذکر با مردم ستمکار منشین.هیچیک از حسابهای ایشان بر مردم با تقوی نیست.

بلکه یادآوری است که آنها تقوی پیشه کنند.

ص :135


1- 1) -آیه 68 و 69 سوره انعام جزء 7 سوره 6

بیان آیه 68-69

اشاره
قرائت

ینسینک:ابن عامر به تشدید سین خوانده است.دیگران بدون تشدید.در قرآن کریم باب افعال این فعل آمده است.مثل «وَ مٰا أَنْسٰانِیهُ...» (کهف 63)مع- الوصف همانطوری که ممکن است فعل را بباب افعال برد،ممکن است به باب تفعیل برد.

اعراب

ذکری:ممکن است در محل نصب باشد به تقدیر فعل و ممکن است در محل رفع باشد،بنا بر اینکه مبتدا باشد یا خبر.

شان نزول

امام باقر ع فرمود:هنگامی که خداوند فرمود:پس از یادآوری با قوم ستمکار منشین(آیه 68)مسلمانان گفتند:اگر باید هر جا که مشرکین به استهزای قرآن پرداختند، ننشینیم،باید از داخل شدن مسجد الحرام و طواف بیت اللّٰه هم خودداری کنیم.از اینرو خداوند فرمود: وَ مٰا عَلَی الَّذِینَ یَتَّقُونَ مِنْ حِسٰابِهِمْ... یعنی حساب آنها بگردن اهل تقوی نیست.بدینترتیب آنها را امر کرد که تا می توانند به ارشاد و هدایت مشرکین بپردازند.

مقصود

در این آیه،خداوند مسلمانان را دستور می دهد که از مجالست با مشرکین هنگام استهزای قرآن خودداری کنند.می فرماید:

وَ إِذٰا رَأَیْتَ الَّذِینَ یَخُوضُونَ فِی آیٰاتِنٰا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتّٰی یَخُوضُوا فِی حَدِیثٍ غَیْرِهِ

:در اینجا به پیامبر خود دستور می دهد که هر گاه ملاحظه کند که مشرکین آیات و دین خدا را مورد تکذیب و استهزا قرار می دهند،از مجالست آنها خودداری

ص :136

کند.تا آنها هم وارد مطلبی دیگر بشوند از استهزاء و تکذیب قرآن خودداری کنند خوض به معنای گفتگوی بیهوده و ترک فهم و دقت است.برخی گفته اند:درست است که در این آیه،روی سخن با پیامبر است،اما منظور همۀ افراد مسلمان است.

اینکه دستور اعراض می دهد،بخاطر این است که بحث و گفتگو با آدمی که منظورش استهزا و اتلاف وقت است،ارزش بحث را پایین می آورد.

وَ إِمّٰا یُنْسِیَنَّکَ الشَّیْطٰانُ فَلاٰ تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّکْریٰ مَعَ الْقَوْمِ الظّٰالِمِینَ

:در اینجا از یاد بردن را به شیطان نسبت داده است،در حالی که کار خود خداوند است.علت این است که فراموشی هنگامی برای انسان پیش می آید که از فکر روی گردان شود و دنبال خاطرات پست و وسوسه های فاسد را بگیرد.عامل خاطرات پست و وسوسه های فاسد شیطان است.پس ممکن است شیطان را عامل فراموشی معرفی کرد،زیرا وقتی فراموشی پیدا میشود که شیطان ایجاد خاطره و وسوسه کند.مثلا اگر کسی انسانی را در سرما نگه دارد تا بمیرد،می گویند:قاتل است،زیرا کاری کرده که باعث مرگ او شده است.

خداوند متعال در این آیه،به پیامبر خود دستور می دهد که اگر شیطان دستور ما را نسبت به ترک مجالست با آنان از یاد تو برد،هر وقت متوجه شدی و نهی ما را بیاد آوردی،در مجالس آنان که اهل کفر و فسق و تکذیب قرآنند،منشین. ابو مسلم گوید:

یعنی هنگامی که آنها را بوسیلۀ دعوت به دین متذکر ساختی،دیگر با آنها منشین.

بلخی گوید:این دستور در آغاز ظهور اسلام،مخصوص خود پیامبر بود.بعدها که اسلام نیرو گرفت و مسلمانان زیاد شدند،این آیه بوسیلۀ آیۀ «فَلاٰ تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتّٰی یَخُوضُوا فِی حَدِیثٍ غَیْرِهِ إِنَّکُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ» (نساء 140)نسخ و بهمۀ مسلمین دستور داده شد که از مجالست با آنان خودداری کنند.

جبائی گوید:این آیه دلالت دارد بر بطلان عقیدۀ شیعۀ امامیه که تقیه را بر انبیا و ائمه جایز می دانند و فراموشی را برای پیامبران جایز نمیدانند.اما این مطلب صحیح نیست،زیرا امامیه،تقیه را برای امام جایز می داند آنهم در مواردی که حکم حق با دلالتی قاطع برای مردم بیان شده و تکلیف مردم روشن گشته است.در مورد

ص :137

احکامی که شناخت آنها احتیاج به بیان امام دارد و تنها راه فهم آنها این است که دلیلی از طرف امام صادر شود،بهیچ عنوان تقیه جایز نیست.چنان که اگر پیامبر خدا در مورد بعضی از امور و مسائل شرعی،قبلا سخن گفته و تکلیف مردم را روشن کرده باشد،جایز است که در حالتی دیگر بخاطر مصلحتی از بیان مجدد آن خودداری کند.مگر نه در روایت است که عمر بن الخطاب در مورد کلاله،از پیامبر خدا سؤال کرد و حضرت در پاسخش فرمود:ترا آیۀ شمشیر کافی است؟در مورد فراموشی و سهو،شیعۀ امامیه معتقد است که نسبت به آنچه پیامبر و امام از جانب خدا برای مردم بیان می کنند،جایز نیست که دچار سهو یا فراموشی شوند.اما در غیر از آنها در صورتی که خللی در عقل آنها پیدا نشود،سهو و فراموشی جایز است.چگونه سهو و فراموشی نسبت به امام و پیامبر جایز نیست در حالی که خواب و بیهوشی برای آنها ممکن است؟بدیهی است که خواب و بیهوشی شبیه سهو هستند.این مطلب،سوء ظنی است از وی نسبت به امامیه و پاره ای از آنها گناه است.

وَ مٰا عَلَی الَّذِینَ یَتَّقُونَ مِنْ حِسٰابِهِمْ مِنْ شَیْءٍ

:مردم با تقوی که اهل ایمان هستند،مسئول گناهان کافران و استهزای آنها نیستند و می توانند با آنها بنشینند.

وَ لٰکِنْ ذِکْریٰ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ

:اهل تقوی از مجالست ایشان ممنوع شده اند تا بر تقوای ایشان افزوده شود و بآنها دستور داده شده که کافران را متنبه و متذکر سازند تا آنها بخود بیایند و تقوی پیشه کنند.این معنی از بیشتر مفسران است.بلخی گوید:

مقصود این است که مردم متقی در روز قیامت از حساب خود ناراحتی نمی بینند.لکن خداوند آنها را اعلام به محاسبه کرده است،تا تقوی پیشه کنند و در راه تقوی استوار بمانند.طبق معنای اول ضمیر به کفار و طبق معنای دوم به مؤمنین برمی گردد.

ص :138

[سوره الأنعام (6): آیه 70]

اشاره

وَ ذَرِ اَلَّذِینَ اِتَّخَذُوا دِینَهُمْ لَعِباً وَ لَهْواً وَ غَرَّتْهُمُ اَلْحَیٰاهُ اَلدُّنْیٰا وَ ذَکِّرْ بِهِ أَنْ تُبْسَلَ نَفْسٌ بِمٰا کَسَبَتْ لَیْسَ لَهٰا مِنْ دُونِ اَللّٰهِ وَلِیٌّ وَ لاٰ شَفِیعٌ وَ إِنْ تَعْدِلْ کُلَّ عَدْلٍ لاٰ یُؤْخَذْ مِنْهٰا أُولٰئِکَ اَلَّذِینَ أُبْسِلُوا بِمٰا کَسَبُوا لَهُمْ شَرٰابٌ مِنْ حَمِیمٍ وَ عَذٰابٌ أَلِیمٌ بِمٰا کٰانُوا یَکْفُرُونَ (70)

(1)

ترجمه

مردمی که دین خود را بازیچه و سرگرمی گرفته اند و زندگی دنیا آنها را فریفته است،ترک کن و آنها را بوسیلۀ قرآن موعظه کن تا کسی که جز خدا یار و فریاد رسی ندارد،گرفتار هلاکت نشود و هر عوضی بدهد،از او گرفته نشود.اینان بر اثر کردارشان در معرض هلاکت قرار گرفته اند.برای آنهاست نوشابه ای از آب جوش و عذابی دردناک،بر اثر اینکه کافر شده اند.

ص :139


1- 1) -سورۀ انعام آیۀ 70 جزء 7 سورۀ 6

بیان آیه 70

اشاره
لغت

ابسال:گرفتار کردن و کیفر دادن.شاعر گوید:

و ابسالی بنی بغیر جرم

بعوناه و لا بدم مراق

یعنی:فرزندان خود را بدون اینکه جرمی مرتکب شده باشند یا خونی ریخته باشند،تسلیم کردم.

عدل:فدا حمیم:آب جوش

اعراب

أَنْ تُبْسَلَ

:مفعول له لَیْسَ لَهٰا مِنْ دُونِ اللّٰهِ :صفت برای«نفس» أُولٰئِکَ الَّذِینَ أُبْسِلُوا :مبتدا و خبر.

لَهُمْ شَرٰابٌ مِنْ حَمِیمٍ

:خبر دوم یا کلام مستقل.

مقصود

باز هم در بارۀ کافران خیره سر می فرماید:

وَ ذَرِ الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَهُمْ لَعِباً وَ لَهْواً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَیٰاهُ الدُّنْیٰا

:رفتار اینان را مورد اعراض و انکار قرار ده و با آنها ملاطفت و مهربانی مکن و هم چنان بدعوت و موعظۀ آنها ادامه ده.اینها دین را بازیچه و سرگرمی پنداشته و فریفتۀ زندگی دنیا شده اند.نظیر این آیه،در سورۀ نساء است: «فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ عِظْهُمْ» (آیۀ 63:از آنها روی گردان باش و آنها را موعظه کن) وَ ذَکِّرْ بِهِ أَنْ تُبْسَلَ نَفْسٌ بِمٰا کَسَبَتْ :و به قرآن یا معاد آنها را موعظه کن

ص :140

تا کسی بر اثر کردار ناپسند در معرض هلاکت و بدبختی قرار نگیرد و گرفتار جهنم و کیفر خداوند نشود.

لَیْسَ لَهٰا مِنْ دُونِ اللّٰهِ وَلِیٌّ وَ لاٰ شَفِیعٌ

:و کارش بمرحله ای برسد که جز خداوند یار و یاور و فریاد رسی نداشته باشد.

وَ إِنْ تَعْدِلْ کُلَّ عَدْلٍ لاٰ یُؤْخَذْ مِنْهٰا

:در روز قیامت اگر هر چه فدا کند و هر وسیله ای که دارد بر انگیزد از او قبول نمیشود،زیرا آن روز،روز پذیرش توبه نیست.توبه فقط در دنیا قبول میشود.

أُولٰئِکَ الَّذِینَ أُبْسِلُوا بِمٰا کَسَبُوا

:اینها بر اثر کردار زشت خود در معرض هلاکت قرار گرفته اند و راه نجاتی ندارند.

لَهُمْ شَرٰابٌ مِنْ حَمِیمٍ وَ عَذٰابٌ أَلِیمٌ بِمٰا کٰانُوا یَکْفُرُونَ

:بر اثر اینکه کافر شده اند،برای آنهاست آب جوش و عذاب دردناک.

دربارۀ اینکه آیا این آیه منسوخ است یا نه،اختلاف است؟قتاده گوید:

به«آیه السیف» (1) نسخ شده است.برخی گفته اند:منسوخ نیست،بلکه تهدید است.

در هر صورت،این آیه تهدید شدیدی است نسبت به کسانی که کارشان استهزا به قرآن کریم است.تا کسی تابع راه و رسم آنها نشود.فراء گوید:هر امتی دارای عیدی است که در آن روز به لهو و لعب می گذراند.بجز امت محمد که عیدی جز نماز و دعا و عبادت ندارد.

ص :141


1- 1) -ممکن است منظور از«آیه السیف»این آیه باشد: «فَقٰاتِلْ فِی سَبِیلِ اللّٰهِ لاٰ تُکَلَّفُ إِلاّٰ نَفْسَکَ» (سورۀ نساء 84:در راه خدا جهاد کن که جز بر نفس خود مکلف نیستی) در روایت آمده است که خداوند بر پیامبر خود شمشیری نازل کرد که دارای غلاف نبود و به او گفته شد: «فَقٰاتِلْ فِی سَبِیلِ اللّٰهِ لاٰ تُکَلَّفُ إِلاّٰ نَفْسَکَ» (سفینه البحار 1 ر 679 ماده سیف)ممکن است منظور آیۀ 5 سورۀ توبه «فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ» باشد(المیزان 7 ر 157

[سوره الأنعام (6): آیه 71]

اشاره

قُلْ أَ نَدْعُوا مِنْ دُونِ اَللّٰهِ مٰا لاٰ یَنْفَعُنٰا وَ لاٰ یَضُرُّنٰا وَ نُرَدُّ عَلیٰ أَعْقٰابِنٰا بَعْدَ إِذْ هَدٰانَا اَللّٰهُ کَالَّذِی اِسْتَهْوَتْهُ اَلشَّیٰاطِینُ فِی اَلْأَرْضِ حَیْرٰانَ لَهُ أَصْحٰابٌ یَدْعُونَهُ إِلَی اَلْهُدَی اِئْتِنٰا قُلْ إِنَّ هُدَی اَللّٰهِ هُوَ اَلْهُدیٰ وَ أُمِرْنٰا لِنُسْلِمَ لِرَبِّ اَلْعٰالَمِینَ (71)

(1)

ترجمه

بگو:جز خدا را بخوانیم که برای ما سود و زیانی ندارند و بعد از آنکه خدا ما را هدایت کرده است،بازگشت به عقب کنیم؟همچون کسی که شیطانها در زمین به بیراهه اش افکنده،حیرانش کرده اند و همراهانی دارد که وی را بهدایت خوانده، گویند:سوی ما بیا.بگو:هدایت خدا،هدایت است و ما ماموریم که در برابر پروردگار جهانیان تسلیم باشیم.

ص :142


1- 1) -آیه 71 سوره انعام جزء 7 سوره 6

بیان آیه 71

اشاره
قرائت

حمزه«استهویه»به امالۀ الف و دیگران«استهوته»خوانده اند و از لحاظ قواعد ادبی هر دو صحیح است.

لغت

استهوته:او را پرتاب به بیراهه کرد.

حیران:سرگردان.کسی که راه بجایی نمی برد.این کلمه صفت مشبهه است.

اعراب

کَالَّذِی اسْتَهْوَتْهُ

:در محل نصب و صفت برای مصدر محذوف.یعنی:

«دعاء مثل دعاء الذی...» حیران:حال برای مفعول«استهوته».

لَهُ أَصْحٰابٌ

:این جمله صفت«حیران»است.

یدعونه:صفت«اصحاب»است.

أُمِرْنٰا لِنُسْلِمَ

:این فعل به سه صورت بکار می رود:«امرتک لتفعل» و«امرتک ان تفعل»و«امرتک بان تفعل»یعنی:«امرنا للاسلام»زجاج گوید:یعنی«امرنا کی نسلم».

مقصود

قُلْ أَ نَدْعُوا مِنْ دُونِ اللّٰهِ مٰا لاٰ یَنْفَعُنٰا وَ لاٰ یَضُرُّنٰا وَ نُرَدُّ عَلیٰ أَعْقٰابِنٰا بَعْدَ إِذْ هَدٰانَا اللّٰهُ

:

به این کافران که مردم را به بت پرستی فرا میخوانند،بگو:آیا چیزهایی پرستش کنیم که برای ما سود و زیانی ندارند و بازگشت بقهقری کنیم و از بهترین ادیان دست برداریم با اینکه خداوند ما را هدایت کرده و راه راست را بما نشان داده است؟! کَالَّذِی اسْتَهْوَتْهُ الشَّیٰاطِینُ فِی الْأَرْضِ حَیْرٰانَ لَهُ أَصْحٰابٌ یَدْعُونَهُ إِلَی

ص :143

الْهُدَی ائْتِنٰا

:اگر به بت پرستی گراییم همچون کسی خواهیم بود که شیطانها آنها را در زمین گمراه و سرگردان و حیران کرده اند و با اینکه او را دوستانی است که بهدایت دعوت کرده،باو می گویند:نزد ما بیا،دعوت آنها را نمی پذیرد و نزد آنها نمی رود، زیرا شیطان چنان بر وی تسلط یافته که او را از تشخیص مصالح خود محروم کرده است.

قُلْ إِنَّ هُدَی اللّٰهِ هُوَ الْهُدیٰ وَ أُمِرْنٰا لِنُسْلِمَ لِرَبِّ الْعٰالَمِینَ

:به اینها بگو:

تنها راهنمایی که موجب نجات و آسایش است،راهنمایی خداوند است که انسان را به یکتا پرستی میخواند.ما تابع همین هدایت هستیم و از اطاعت آن سرباز نمی زنیم و بدعوت شما گوش نمی کنیم.آن دعوتی را که اجابت می کنیم که ما را به سوی اسلام فرا میخواند و ما را راهنمایی می کند که امور خود را به خدا که «رَبِّ الْعٰالَمِینَ» است، واگذار کنیم و به او توکل داشته باشیم.

ص :144

[سوره الأنعام (6): آیات 72 تا 73]

اشاره

وَ أَنْ أَقِیمُوا اَلصَّلاٰهَ وَ اِتَّقُوهُ وَ هُوَ اَلَّذِی إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ (72) وَ هُوَ اَلَّذِی خَلَقَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَ یَوْمَ یَقُولُ کُنْ فَیَکُونُ قَوْلُهُ اَلْحَقُّ وَ لَهُ اَلْمُلْکُ یَوْمَ یُنْفَخُ فِی اَلصُّورِ عٰالِمُ اَلْغَیْبِ وَ اَلشَّهٰادَهِ وَ هُوَ اَلْحَکِیمُ اَلْخَبِیرُ (73)

(1)

ترجمه

و اینکه نماز را بپای دارید و از خدا بپرهیزید و خدا کسی است که بسوی او محشور می شوید.او کسی است که آسمانها و زمین را بحق آفرید و روزی که گوید:

باش و هستی یابد.گفتار او حق است و روزی که در صور دمیده شود،ملک از آن اوست.او دانای نهان و آشکار است و حکیم و آگاه.

ص :145


1- 1) -آیۀ 72 و 73 سورۀ انعام جزء 7 سوره 6

بیان آیۀ 73

اشاره
تعداد آیات

بر حسب عدد کوفیان دو آیه و بر حسب عدد دیگران سه آیه است.دستۀ اخیر «کُنْ فَیَکُونُ» را یک آیه دانسته اند.

اعراب

وَ أَنْ أَقِیمُوا الصَّلاٰهَ

:ممکن است به تقدیر«و امرنا لان نسلم و لان نقیم الصلاه»باشد،و ممکن است به تقدیر«امرنا بالاسلام و باقامه الصلاه»باشد بنا بر این در محل نصب است.

عٰالِمُ الْغَیْبِ

:صفت برای «اَلَّذِی خَلَقَ...»

مقصود

وَ أَنْ أَقِیمُوا الصَّلاٰهَ وَ اتَّقُوهُ وَ هُوَ الَّذِی إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ

:این آیه،متصل است به آیۀ سابق:یعنی بما دستور داده شده است که نماز را بپای داریم و از معصیت خداوند دوری کنیم تا دچار کیفر نشویم. او خدایی است که همۀ انسانها در روز قیامت نزد او جمع میشوند و هر کس به کیفر یا پاداش کردار خود می رسد.

وَ هُوَ الَّذِی خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ

:دربارۀ تفسیر این جمله دو قول است:

1-حسن و زجاج گویند:یعنی خداوند آسمانها و زمین را به حق آفریده است نه به باطل.منظور این است که از روی باطل و خطا نیافریده است.چنان که می فرماید: «وَ مٰا خَلَقْنَا السَّمٰاءَ وَ الْأَرْضَ وَ مٰا بَیْنَهُمٰا بٰاطِلاً» (ص 27:آسمان و زمین و هر چه میان آنهاست بباطل نیافریده ایم)نتیجه این تعبیر این است که خلقت آسمانها از روی حکمت و صواب است چنان که سایر کارهای خداوند نیز حکمت آمیز

ص :146

و صوابند.

2-گروهی گفته اند:منظور این است که آسمانها و زمین را بقول حق آفریده و به آنها گفته است:از روی رغبت یا کراهت بیایید( اِئْتِیٰا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً :فصلت 11) صحیح،وجه اول است. (1)

وَ یَوْمَ یَقُولُ کُنْ فَیَکُونُ

:و بپرهیزید یا بیاد آورید روزی را که خداوند بموجودات دستور مردن و سپس دستور زنده شدن میدهد و آنها بی درنگ،میمیرند و زنده میشوند.بدون اینکه در اجرای فرمان او عذر بیاورند یا تأخیر کنند این دستور خداوند خطاب بهمۀ مخلوقات و مربوط به مسأله قیامت است.

ممکن است گفته شود:روز قیامت هنوز نیامده است.پاسخ این است که آنچه وقوع آن مسلم است،گویی واقع شده است. (2)

قَوْلُهُ الْحَقُّ

:قول خداوند حق است.برخی گویند:یعنی روزی که خداوند دستور می دهد که موجودات پس از مرگ زنده شوند،قولش حق می باشد.دربارۀ تفسیر جملۀ: «کُنْ فَیَکُونُ» در سورۀ بقره آیۀ 117 گفتگو کرده ایم.

وَ لَهُ الْمُلْکُ یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ

:آن روز که در صور دمیده میشود،ملک و سلطنت مخصوص خداوند است.آنان که در دنیا قدرت و غلبه ای داشته اند، عاجز و ناتوان خواهند بود. (3)

دربارۀ صور گفته اند.چیزی شبیه شاخ است که اسرافیل دو بار در آن می دمد

ص :147


1- 1) -در وجه اول آمدن باء و الف و لام بر سر حق در چنین تعبیراتی معمول است.مثل«فلان یقول بالحق»و در وجه دوم«الحق»صفت قول خداوند است.
2- 2) -دربارۀ نصب«یوم»سه احتمال است:1-عطف است بر هاء «وَ اتَّقُوهُ» 2-به تقدیر «اذکر»3-عطف است بر«السماوات»دربارۀ جملۀ «قَوْلُهُ الْحَقُّ» نیز دو احتمال است: 1-مبتدا و خبر است 2-«قوله»فاعل«یکون»است.
3- 3) -درباره نصب این«یوم»نیز سه احتمال است:1-متعلق است به «لَهُ الْمُلْکُ» 2-متعلق است به آنچه «یَوْمَ یَقُولُ...» متعلق است 3-منصوب است به «یَوْمَ یُنْفَخُ- فِی الصُّورِ»

بار اول همۀ خلایق از بین می روند و بار دوم همۀ خلایق زنده میشوند.پس دمیدن اول پایان عمر این جهان و دمیدن دوم آغاز آخرت است.

حسن گوید:«صور»جمع صورت است.یعنی روزی که روحها بکالبدها داخل میشوند.

مؤید قول اول روایت ابو سعید خدری است که پیامبر خدا فرمود:چگونه آسوده باشم و حال آنکه صاحب شاخ،شاخ را بدست گرفته،صورتش را برگردانده و گوش فرا داده،منتظر است که به او دستور داده شود و در آن بدمد.گفتند:یا رسول اللّٰه.چه کنیم؟فرمود:بگویید: «حَسْبُنَا اللّٰهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ» (1)عٰالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهٰادَهِ وَ هُوَ الْحَکِیمُ الْخَبِیرُ :آنچه مردم می بینند و آنچه نمی بینند و نمیدانند،خداوند می داند و هیچ چیز بر او پوشیده نیست.او در کارهای خود حکیم و بکردار بندگان دانا و آگاه است.

ص :148


1- 1) -عرب می گوید:«نفخ الصور»و«نفخ فی الصور»شاعر گوید: لو لا ابن جعده لم یفتح قهندزکم و لا خراسان حتی ینفخ الصور یعنی:اگر ابن جعده نبود،تا نفخ صور،نه دژ شما گشوده می شد و نه خراسان.

[سوره الأنعام (6): آیات 74 تا 75]

اشاره

وَ إِذْ قٰالَ إِبْرٰاهِیمُ لِأَبِیهِ آزَرَ أَ تَتَّخِذُ أَصْنٰاماً آلِهَهً إِنِّی أَرٰاکَ وَ قَوْمَکَ فِی ضَلاٰلٍ مُبِینٍ (74) وَ کَذٰلِکَ نُرِی إِبْرٰاهِیمَ مَلَکُوتَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ اَلْمُوقِنِینَ (75)

(1)

ترجمه

و یاد آور هنگامی که ابراهیم به پدرش آزر گفت:آیا بتها را خدا می گیری؟ من ترا و قومت را در گمراهی آشکار می بینم.و همچنین ملکوت آسمانها و زمین را به ابراهیم می نمایانیم تا از اهل یقین شود.

ص :149


1- 1) -آیه 74 و 75 سوره انعام جزء 7 سوره 6

بیان آیه 74-75

اشاره
قرائت

آزر:این کلمه را برخی بفتح قرائت کرده اند بنا بر اینکه بدل از«ابیه»و برخی بضم قرائت کرده اند،بنا بر اینکه منادی باشد.

لغت

اصنام:جمع صنم.بتها.فرق«صنم»و«وثن»این است که اولی بتی است که دارای صورت باشد و دومی بتی است که دارای صورت نباشد.

آلهه:جمع«اله»مثل«آزره»جمع«ازار» مبین:ظاهر و آشکار ملکوت:ملک،جز اینکه این کلمه بر اثر زیاد شدن و او و تاء،دارای مبالغۀ بیشتری است.اصولا وزن«فعلوت»برای مبالغه است مثل«رهبوت خیر من رحموت»یعنی:اگر از تو بترسند،بهتر از این است که بتو رحم کنند.

اعراب

وَ إِذْ قٰالَ

:بتقدیر«و اذکر اذ...» کذلک:این کاف برای تشبیه است.یعنی همانطوری که زشتی کردار آزر را به ابراهیم(ع)نشان دادیم،ملکوت آسمانها و زمین را هم به او نشان می دهیم.

برخی گویند:ملکوت بینی ابراهیم(ع)،تشبیه بملکوت بینی حضرت محمد(ص) شده است.

وَ لِیَکُونَ

:این کلمه عطف است بر محذوف.یعنی:«لیستدل به و لیکون...»

مقصود

وَ إِذْ قٰالَ إِبْرٰاهِیمُ لِأَبِیهِ آزَرَ

:دربارۀ آزر اقوالی است.1-حسن و سدّی

ص :150

و ضحّاک گویند:نام پدر ابراهیم.2-زجاج گوید:در میان علمای نسابه،اختلافی نیست که نام پدر ابراهیم«تارخ»است.اما قرآن دلالت می کند بر اینکه نام پدر وی آزر بوده است.3-برخی گفته اند:آزر در لغت مردم بابل کلمه ای بوده است که برای مذمت بکار می رفته،یعنی ابراهیم بپدرش گفت:ای خطا کار!یا اینکه یعنی ابراهیم بپدر خطا کارش گفت.4-سعید بن مسیب و مجاهد گویند:آزر نام بتی است.

زجاج گوید:بنا بر این قول باید فعلی در تقدیر باشد.یعنی:ابراهیم بپدرش گفت:

آیا آزر را خدای خود می پنداری؟سپس بدنبال آن فرمود:آیا بتها را خدایان خود می پنداری؟آنچه زجاج در اینجا می گوید،مؤید گفتار اصحاب ماست که می گویند:

آزر جد مادری ابراهیم یا عمویش بوده است.زیرا بعقیدۀ ایشان نیاکان پیامبر گرامی اسلام تا حضرت آدم ع همگی یکتا پرست بوده اند.

در روایت است که پیامبر گرامی اسلام فرمود:خداوند همواره مرا از صلب های طاهر برحم های پاک منتقل می ساخت تا اینکه مرا بعالم شما آورد و هرگز به آلودگیهای جاهلیت،مرا نیالود.

بدیهی است که اگر در میان نیاکان پیامبر کافری وجود داشت،همه را طاهر وصف نمیکرد.بخصوص که خداوند متعال فرموده است: «إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ» (توبه 28:مردم مشرک پلیدند)اصحاب ما برای اثبات این مطلب،دلایلی دارند که اینجا محل ذکر آنها نیست.

أَ تَتَّخِذُ أَصْنٰاماً آلِهَهً إِنِّی أَرٰاکَ وَ قَوْمَکَ فِی ضَلاٰلٍ مُبِینٍ

:ابراهیم آزر را مورد انتقاد و اعتراض قرار داده،می گوید:چرا این بتها را خدای خود می دانی؟ من ترا و قومت را از راه راست،در گمراهی آشکار می بینم.این آیه پیامبر را تشویق می کند که همچون پدرش ابراهیم در برابر قوم خود که به بت پرستی دعوتش می کنند.

به بحث و گفتگو پردازد و به او اقتدا کند.در ضمن تسلیتی است برای خاطر پیامبر.

وَ کَذٰلِکَ نُرِی إِبْرٰاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ:

همانطوری که قصۀ ابراهیم و گفتگوهای او را با آزر،بیان می کنیم،قدرت خود را که در قلمرو آسمانها

ص :151

و زمین نفوذ کامل دارد،به او نشان می دهیم،زیرا دلیلی است بسیار روشن بر یکتایی خداوند متعال.ابن عباس و قتاده گویند:یعنی همانطوری که آثار قدرت خود را در خلقت خورشید و ستارگان و ماه و زمین و دریاها و بادها و...بتو نشان داده ایم،به ابراهیم هم نشان دادیم.مجاهد گوید:مقصود از ملکوت،آیات قدرت حق در آسمانها و زمین است.وی احتمال دیگری هم داده و آن این است که«ملکوت» کلمۀ نبطی و به معنای«ملک»باشد.ابو علی جبایی گوید:ملکوت آسمانها و زمین، حوادثی است که دلالت دارند بر اینکه خداوند مالک آنها و مالک همۀ چیزهای دیگری است،بنا بر این کلمۀ«ملکوت»مجازاً بمعنای هر چیزی مملوکی که در آسمانها و زمین است بکار رفته.امام باقر ع فرمود:خداوند از روی زمین ها و آسمانها پرده را از برابر دیدگان ابراهیم خلیل ع برداشت تا هر چه در زمینها و زیر آنها بود و آسمانها و فرشتگان و حملۀ عرش را دید.ابو بصیر از امام صادق ع روایت کرده است که:هنگامی که ابراهیم ملکوت آسمانها و زمین را می دید،مردی دید که در حال زناست.دربارۀ او نفرین کرد و مرد.مرد دیگری نیز در همین حال دید و در حق او نفرین کرد و او را کشت.سه نفر دیگر نیز در حال زنا دید.آنها را نفرین کرد.خداوند خطاب کرد:

ای ابراهیم،دعای تو مستجاب است.در حق بندگان من نفرین مکن!اگر میخواستم آنها را بدعای تو هلاک کنم،آنها را خلق نمیکردم.من مردم را بر سه دسته آفریده ام:

دسته ای مرا بیکتایی می پرستند و پاداش خود را می گیرند.دسته ای جز مرا می پرستند و من آنها را رها نمی کنم.دسته ای جز مرا می پرستند،اما از آنها فرزندانی بوجود می آورم که مرا می پرستند.

وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ

:اینها را بدینجهت به ابراهیم نمایاندیم تا یقین کند که خداوند آفریدگار و مالک آنهاست.

ص :152

[سوره الأنعام (6): آیات 76 تا 79]

اشاره

فَلَمّٰا جَنَّ عَلَیْهِ اَللَّیْلُ رَأیٰ کَوْکَباً قٰالَ هٰذٰا رَبِّی فَلَمّٰا أَفَلَ قٰالَ لاٰ أُحِبُّ اَلْآفِلِینَ (76) فَلَمّٰا رَأَی اَلْقَمَرَ بٰازِغاً قٰالَ هٰذٰا رَبِّی فَلَمّٰا أَفَلَ قٰالَ لَئِنْ لَمْ یَهْدِنِی رَبِّی لَأَکُونَنَّ مِنَ اَلْقَوْمِ اَلضّٰالِّینَ (77) فَلَمّٰا رَأَی اَلشَّمْسَ بٰازِغَهً قٰالَ هٰذٰا رَبِّی هٰذٰا أَکْبَرُ فَلَمّٰا أَفَلَتْ قٰالَ یٰا قَوْمِ إِنِّی بَرِیءٌ مِمّٰا تُشْرِکُونَ (78) إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ حَنِیفاً وَ مٰا أَنَا مِنَ اَلْمُشْرِکِینَ (79)

(1)

ترجمه

همین که پرده سیاه شب او را پوشانید،ستاره ای دیده،گفت:این است خدای من و همین که ستاره غروب کرد گفت:من چیزهای غروب کننده را دوست نمی دارم.

هنگامی که ماه را در حال بر آمدن از پشت افق نگریست،گفت:این است خدای من و هنگامی که غروب کرد،گفت:اگر پروردگارم مرا هدایت نکند از مردم گمراه خواهم بود چون خورشید را دید که در حال طلوع است،گفت:این است خدای من!این بزرگتر است!و چون غروب کرد،گفت:ای مردم،من از آنچه شریک خدا قرار می دهید، بیزارم،من بخدایی روی آورده ام که آسمانها و زمین را آفریده است.من در برابر او اخلاص دارم و از مردم مشرک نیستم.

ص :153


1- 1) -آیه 76 و 77 و 78 و 79 سوره انعام جزء 7 سوره 6

بیان آیه 76-77-78-79

اشاره
قرائت

رای:ابو عمرو و ورش بفتح راء و کسر همزه خوانده اند.ابن عامر و حمزه و کسایی به کسر راء و همزه و دیگران بفتح راء و همزه قرائت کرده اند.

لغت

جن علیه اللیل:تاریکی شب او را فرا گرفت.جنّ بموجودی گویند که از چشم ها پنهان و پوشیده است.شاعر گوید:

و ماء وردت قبیل الکری

و قد جنه السدف الادهم

یعنی:از جانب کری به آبی وارد شدم که تاریکی سیاه آن را پوشانده بود.

افول:پنهان شدن.

بزوغ:طلوع.

قمر:در سه شب اول ماه به ماه هلال و در بقیۀ ماه،قمر گفته میشود.اینکه به ماه قمر می گویند به خاطر سفیدی آن است.

اعراب

چرا«شمس»را یک جا مذکر و یک جا مؤنث بکار برده،گوید:«بازغه» «هٰذٰا رَبِّی» ...؟ پاسخ این است که«هذا»اشارۀ به نور است. (1)

اما علت اینکه شمس را مؤنث و قمر را مذکر قرار می دهند،این است که تانیث در پاره ای از موارد برای تعظیم است.

ص :154


1- 1) -ممکن است رمز دیگری داشته باشد و آن اینکه وقتی خورشید را خدا میخواند و بر مسند الوهیت می نشاند،اسم اشاره مذکر برایش بکار می برد.اما همین که بر اثر افول،او را لایق این مسند نمیداند بار دیگر طبق معمول ضمیر مؤنث به آن برمی گرداند.
مقصود
اشاره

از آنجا که در آیات پیش بیان کرد که آیات قدرت خود را به ابراهیم نشان داده است،اکنون این مطلب را بیان می کند که ابراهیم چگونه به آنها استدلال کرده و حق را بوسیلۀ آنها شناخته است.می فرماید:

فَلَمّٰا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَأیٰ کَوْکَباً قٰالَ هٰذٰا رَبِّی فَلَمّٰا أَفَلَ قٰالَ لاٰ أُحِبُّ الْآفِلِینَ

.

همین که پردۀ ظلمت شب بر همه جا کشیده شد،ستارۀ زهره یا مشتری را دیده،گفت:

این است خدای من.اما همین که ستاره غروب کرد،گفت:من چیزهایی که غروب می کنند،دوست نمیدارم! دربارۀ تفسیر این آیات اختلاف است:

1-ابراهیم هنگامی اینطور گفت که عقلش کامل شده بود.در حقیقت،حالا آغاز تفکر ابراهیم است.او در میان مردمی بزرگ شده است که به پرستش ستارگان خویگر شده اند.اما او بدون اینکه طوق تقلید قوم را بگردن افکند،خود دربارۀ راه و رسم آنها مطالعه می کند تا صحت و بطلان آن را دریابد و راه صحیح خود را بکمک عقل و اندیشه انتخاب کند.از اینجهت است که وقتی،چشمش بطرف ستاره ای درخشان و زیبا خیره میشود،نیروی فکرش بکار افتاده،می گوید:این است خدای من،چه خدای زیبا و دلربایی!اگر این ستاره هم چنان زیبایی و دلربایی خود را حفظ میکرد،ممکن بود حس کنجکاوی ابراهیم را اقلا برای مدتی ارضا کند و وی را از اینکه اندیشۀ خود را برای دریافت روح کلی جهان بکار اندازد،باز دارد.اما چه زود ستاره اشتباه ابراهیم را برایش ثابت کرد!او غروب کرد و با غروب خود ابراهیم را بدنبال خدایی کاملتر و بهتر بجستجو واداشت،با توجه به اینکه حالا فهمیده است که خدا نباید غروب کند و نباید سر در گریبان افق فرو برد.زیرا چیزی که غروب کند،حادث و مخلوق است.بدنبال پی بردن به اشتباه خود در مورد خدایی ستاره،همین فکر را در مورد ماه،سپس در مورد خورشید دنبال کرد.آنها نیز با غروب خود راه را برای پی جویی حقیقت،بروی ابراهیم گشودند و زمینه را برای خداشناسی او فراهم کردند،از اینرو بدنبال این

ص :155

مطالب،رو بسوی قوم کرده،گفت:ای قوم،من از آنچه شریک خدا قرار می دهید، بیزارم!من رو بجانب آن خدایی آورده ام که آفریدگار آسمانها و زمین است...این سخن را هنگامی بر زبان می آورده که در سیر فکری و تکامل عقلی خود،مبتذل بودن خدایان ساختگی قوم برایش ثابت شده و خداوند یکتا را شناخته و دانسته است که خدایی برتر از آنست که بصفات موجودات مخلوق،اتصاف پیدا کند.این قول از ابو علی جبائی و ابو القاسم بلخی و...است.طبق این قول بهر کسی بیشتر از یک ساعت و کمتر از یک ماه مهلت داده میشود،تا فکر کند و خدای لا یزال را بشناسد.در این مدت ممکن است.

بهیچ خدایی معتقد نباشد.ابراهیم نیز از این مهلت استفاده کرد.

2-این مطالب را:ابراهیم پیش از بلوغ بر زبان آورد.هنگامی که هنوز بالغ نشده بود و عقل او در آستانۀ کمال قرار داشت،از مشاهدات خود برای کشف حقیقت استفاده کرد و تدریجاً باطل بودن خدایی ستاره و ماه و خورشید که مورد پرستش قوم بودند،ثابت کرد و بخدایی حضرت احدیت پی برد.

فَلَمّٰا رَأَی الْقَمَرَ بٰازِغاً قٰالَ هٰذٰا رَبِّی فَلَمّٰا أَفَلَ قٰالَ لَئِنْ لَمْ یَهْدِنِی رَبِّی لَأَکُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضّٰالِّینَ

:پس از ستاره،نوبت ماه می رسد.قرص ماه با شکوه و جلال خاصی آرام آرام از پشت افق سر بر می آورد و با نور مهتابی خود جهان را سیمگون می کند.ابراهیم که در جستجوی حقیقت،دلی بیقرار دارد و می کوشد که هر چه زودتر بمرتبۀ یقین برسد و شک و تردید را که ویژۀ سوفسطائیان و هم مسلکان آنهاست،کنار گذارد،خیره خیره قرص ماه را که هم چنان در حال بالا آمدن است و تمام کرات آسمانی را در برابر عظمت و ابهت خود محو و زبون کرده است،می نگرد و آن چنان که گویی گمشده خود را برای همیشه جسته است،می گوید:این است خدای من!اما ماه هم به سرنوشت ستاره،گرفتار شد!ابراهیم امیدوار است که سرانجام همان خدایی که در جستجوی او اندیشۀ خود را بتکاپوی افکنده است،راه شناسایی خود را بروی او هموار و از گمراهی و بدبختی حفظ می کند.از اینرو بی آنکه از این اشتباه خود احساس شکست کرده باشد،دل بهمان خدایی بسته،گوید:اگر

ص :156

پروردگارم هدایتم نکند،از گمراهان خواهم بود.

فَلَمّٰا رَأَی الشَّمْسَ بٰازِغَهً قٰالَ هٰذٰا رَبِّی هٰذٰا أَکْبَرُ فَلَمّٰا أَفَلَتْ قٰالَ یٰا قَوْمِ إِنِّی بَرِیءٌ مِمّٰا تُشْرِکُونَ

:با طلوع خورشید،شب به پایان رسید و حکومت ماه و ستارگان منقرض شد.پادشاه مقتدر آسمان با اشعۀ فروزان خود گیتی را زراندود کرده است.هیچیک از کرات عظیم آسمانی در برابر نور خیره کنندۀ خورشید،تاب مقاومت ندارند.اکنون ابراهیم کمی آرامش خاطر پیدا کرده است.چه خدایی از این بزرگتر و برتر می توان جست و در برابرش کرنش و نیایش کرد؟!بدلیل همین عظمت و شوکتش بود که ابراهیم گفت:این است خدای من!این است خدایی که از خدایان موهوم پیشین بزرگتر و با شکوه تر است!خدا باید مظهر عظمت و شکوه و جلال باشد و ما فوق او قدرت و عظمت و شکوه و جلالی نباشد.این فکر،تدریجاً آمادۀ وصول به حقیقت است.چنین فکری در شبستان جهل گرفتار نمیشود و راه خود را بسوی حق می پوید.با غروب خورشید،ابراهیم نیرو گرفت و جرأت پیدا کرد.قوم را مخاطب ساخته،گفت:من از خدایان شما بیزارم.چگونه ممکن است اینان را شریک خدایی پنداشت که آفریدگار من و شماست؟بدینترتیب،عقل و فکر ابراهیم به اوج کمال رسید.اکنون می داند که:اجسام همه مخلوق و حادث هستند،آنها احتیاج دارند که آفریدگاری آنها را بزیور هستی آراسته باشد.از اینرو ادامه داد:

إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ حَنِیفاً وَ مٰا أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ

:

من قلب خویش را متوجه خدایی کرده ام که آفریدگار آسمانها و زمین است.در این راه اخلاص دارم و از شرک بیزارم و از مردم مشرک جدا هستم.

اکنون چند پرسش پیش می آید:

1-چرا با اینکه ابراهیم بخدایی ماه و ستارگان و خورشید،اطمینان نداشت، از روی اطمینان بهر یک از آنها می گفت:این است خدای من؟!در حالی که مطلبی را که انسان احتمال دروغ بودن آن را می دهد،نباید از روی قطع و یقین ادا کند.

ص :157

پاسخ این پرسش از دو راه ممکن است:یکی اینکه ابراهیم این جمله را از روی فرض می گفت،تا دربارۀ آن تأمل کند و بدرستی و نادرستی آن پی برد.چنان که ما در موقع مطالعۀ اجسام،آنها را قدیم فرض می کنیم،تا بعداً فساد آن را کشف کنیم.دیگر اینکه:ابراهیم این جمله را از روی گمان خود گفته است.مانعی ندارد که انسان مطلبی را به گمان خویش بگوید و بعد از پی بردن بخطای خود آن را انکار کند.

2-چرا ابراهیم از دیدن ستاره و ماه و خورشید،تعجب می کرد.مگر هنوز آنها را ندیده بود؟چگونه ممکن است کسی که اکنون بحد رشد و کمال رسیده است،توجهی به آسمان و منظرۀ ستارگان و ماه و خورشید نکرده باشد؟! پاسخ این است که:چه مانعی دارد که ابراهیم تا آن وقت آسمان را ندیده باشد؟در روایت است که مادرش وی را از ترس نمرود در غاری زایید و بزرگ کرد.

آدم غارنشین از دیدن آسمان و تماشای جمال ستارگان و ماه و خورشید محروم است.

وقتی که بالغ شد،از غار بیرون آمد و آسمان را دید و...ممکن است قبلا آسمان را دیده باشد،اما دربارۀ ستارگان و ماه و خورشید نیندیشیده باشد،زیرا در آن وقت لازم نبوده است که فکر کند.هنگامی که عقلش کامل شد،به فکر فرو رفت.

در مورد آیات شریفه،یک احتمال دیگر هم وجود دارد و آن اینکه ابراهیم نمیخواست واقعاً اعتراف بخدایی ستاره و ماه و خورشید کند.او خداوند یکتا را شناخته بود.مقصودش این بود که از این راه برای قوم استدلال کند و خطای آنها را با این منطق رسا برای آنها به ثبوت برساند و به آنها بفهماند که خدا نباید غروب کند و...بنا بر این جملۀ «هٰذٰا رَبِّی» یا به این معنی است که:این است خدا من به مذهب و به عقیدۀ شما.چنان که ممکن است،به آنهایی که خدا را جسم و شبیه جسم می دانند بگوییم:این است خدای آنها که حرکت می کند و آرام میشود!یا به معنای استفهام است که حرف استفهام حذف شده است.یعنی:«آیا

ص :158

این است خدای من؟»حذف حرف استفهام در ادبیات عرب شایع است.شاعر گوید:

لعمرک لا ادری و ان کنت داریا

شعیب بن سهم ام شعیب بن منقر؟

یعنی بجان تو نمیدانم،اگر چه دارای فهم هستم.آیا شعیب بن سهم است یا شعیب بن منقر؟(یعنی:اشعیب...)از ابن عباس روایت شده است که در آیۀ:

«فَلاَ اقْتَحَمَ الْعَقَبَهَ» (بلد 11)همزه حذف شده است.

چهارمین احتمالی که در مورد آیات،داده شده این است که ابراهیم میخواهد با این بیانات خود بر مردم ثابت کند که آنها به اشتباه رفته اند و موجوداتی که در معرض حوادث و افول و غروب هستند،قابل پرستش نیستند،زیرا آنها ماه و خورشید و ستارگان را می پرستیدند.بعضی هم آتش پرست یا بت پرست بودند.همین که ستاره ای را دید.گفت:بگمان شما این پروردگار من است!یا اینکه منظور او این بود که:اگر چنان که شما می پندارید،این قطعه سنگ خدای شماست،این ستاره و این ماه و این خورشید هم خدای من است.لکن هیچیک از آنها بعقیدۀ وی خدا نبودند.

از این آیات استفاده میشود که اجسام حادث هستند و آفریدگار جهان،خالق و هستی بخش آنهاست.ابراهیم بدلیل غروب کردن آنها،حکم می کند که حادث هستند،زیرا با غروب کردن آنها انسان یقین پیدا می کند که آنها همواره در حال حرکت هستند و هر چه حرکت کند یا ساکن شود،محتاج آفریدگار است.آفریدگاری که دارای قدرت کامل و علم و حیات و وجود است.

مشرکین باید تحت تأثیر این بیانات،متوجه شوند که بخطا رفته اند و باید همان راهی را در زندگی انتخاب کنند که پدرشان ابراهیم از روی دقت و تأمل برگزید، زیرا آنها مخصوصاً برای پدران خود ارزش زیادی قائل بودند و کوشش می کردند که راه و رسم نیاکان خود را از دست ندهند

ص :159

داستان ابراهیم

مفسران قرآن کریم و اهل تاریخ می گویند:ابراهیم در زمان نمرود بن کنعان زاده شد.برخی تصور کرده اند که نمرود،از طرف کیکاوس حکومت می کرد.برخی هم او را پادشاهی مستقل بحساب آورده اند.

پیش از تولد ابراهیم به نمرود،گفته شد که امسال در مملکت کودکی متولد میشود که وسیلۀ هلاک و زوال حکومت او خواهد بود.برخی می گویند:این پیشگویی را از راه نجوم و کهانت کردند.برخی می گویند:از روی اخبار پیامبران بدست آورده بودند.برخی هم می گویند:نمرود خواب دید که ستاره ای طلوع کرد و نور خورشید و ماه را محو کرد.تعبیر کنندگان خواب،تعبیر کردند که کودکی بدنیا می آید و حکومتش را منقرض میکند.از آن وقت دستور داد که هر کودکی از مادر متولد شود،بکشند و زنها را از شوهرها جدا کنند و زنان را زیر نظر بگیرند و هر کدام باردار هستند،حبس کنند تا موقعی که فراغت پیدا می کند،طفلش را اگر پسر است تسلیم تیغ جلادان کنند.در این گیر و دارها مادر ابراهیم هم باردار شد.

روزها و شبها گذشتند.طفل در رحم تاریک مادر،دور از هر گونه آشوب و وحشت، پرورش یافت.کم کم روزهای تولد نزدیک میشود.مادر میخواهد جگر گوشۀ خود را از خطر برهاند.ناگزیر دل از انسانها برکند و سر به بیابان گذاشت!غاری پیدا کرد که دور از چشم انداز جاسوسان و کارآگاهان مزدور و بی عاطفه بود.در آنجا طفل دیده بر روی جهان گشود.جهانی که ستم و حکومت هوس و شهوت،در آستانه تباهی و فنایش کشیده است!بیچاره مادر!تمام کوشش های خود را در راه حفظ پارۀ تن خود بکار می اندازد.طفل را در کهنه ای پیچید و در گوشۀ غار نهاد و در غار را با سنگی مسدود کرد و بسوی شهر آمد!در حقیقت مادر دل افسرده،کودک عزیز خود را تسلیم حوادث کرده است.بزرگترین پرستار و نگهبان ابراهیم خداوند است.

انگشتان خود را می مکید و تغذیه میکرد.رشد کودک،شگفت انگیز است.در یک

ص :160

هفته به اندازه یک ماه کودکان دیگر و در یک ماه باندازۀ یک سال رشد می کند.تا وقتی که خدا میخواست در کنج غار بسر برد.مادر بیچاره،گاه گاهی از فرصت استفاده میکرد و بدیدار کودک خود می آمد.سرانجام بحد کافی رشد کرد و از کنج غار بیرون آمد و در فضای پهناور بگردش و تفکر پرداخت.نخست ستاره ای نظرش را جلب کرد.سپس ماه و سپس خورشید!آنچه قرآن دربارۀ بیانات او نقل می کند، در همین مواقع بر زبان آورده است.از همین جا مبارزات ابراهیم با قوم آغاز می شود و بت پرستی آنها مورد انتقاد قرار می گیرد.

ص :161

[سوره الأنعام (6): آیات 80 تا 82]

اشاره

وَ حٰاجَّهُ قَوْمُهُ قٰالَ أَ تُحٰاجُّونِّی فِی اَللّٰهِ وَ قَدْ هَدٰانِ وَ لاٰ أَخٰافُ مٰا تُشْرِکُونَ بِهِ إِلاّٰ أَنْ یَشٰاءَ رَبِّی شَیْئاً وَسِعَ رَبِّی کُلَّ شَیْءٍ عِلْماً أَ فَلاٰ تَتَذَکَّرُونَ (80) وَ کَیْفَ أَخٰافُ مٰا أَشْرَکْتُمْ وَ لاٰ تَخٰافُونَ أَنَّکُمْ أَشْرَکْتُمْ بِاللّٰهِ مٰا لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ عَلَیْکُمْ سُلْطٰاناً فَأَیُّ اَلْفَرِیقَیْنِ أَحَقُّ بِالْأَمْنِ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (81) اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إِیمٰانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولٰئِکَ لَهُمُ اَلْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ (82)

(1)

ترجمه

قومش با او بجدال پرداختند.گفت:آیا دربارۀ خدا که مرا هدایت کرده است،با من جدال می کنید؟من از خدایان شما نمی ترسم،مگر اینکه خدای من چیزی را بخواهد.او بر همه چیز داناست.چرا متذکر نمی شوید؟! چگونه از خدایان شما بترسم و شما که چیزی را شریک خدا ساخته اید که از جانب خداوند دلیلی بر آن نازل نشده است،نمی ترسید؟کدامیک از دو گروه،ما یا شما،اگر میدانید،به ایمنی سزاوارتریم؟ آنان که ایمان آورده و ایمان خود را به ستم نیامیخته اند.اینان را ایمنی است و اهل هدایتند.

ص :162


1- 1) -آیۀ 80 و 81 و 82 سورۀ انعام جزء 7 سوره 6

بیان آیه 80-81

اشاره
قرائت

ا تحاجونی:اهل مدینه و ابن عامر بدون تشدید نون و دیگران با تشدید نون قرائت کرده اند.وجه قرائت اول حذف نون دوم و بقای نون اول و وجه قرائت دوم ادغام نون هاست.

اعراب

أَنْ یَشٰاءَ

:در محل نصب و استثناء منقطع است.یعنی«لا اخاف الا مشیئه اللّٰه» علما:تمیز

مقصود

باز هم دربارۀ گفتگوهای ابراهیم و قومش می فرماید:

وَ حٰاجَّهُ قَوْمُهُ

:قوم،دربارۀ دین و بتها با ابراهیم بجدال پرداختند و او را از ترک پرستش بتها بر حذر داشتند.

قٰالَ أَ تُحٰاجُّونِّی فِی اللّٰهِ وَ قَدْ هَدٰانِ

:ابراهیم در پاسخ آنها گفت:آیا در بارۀ خدا با من مجادله می کنید؟او مرا برای معرفت خود توفیق بخشیده و لطف خود را شامل حالم کرده تا بتوحید عالم شوم و شرک را ترک کنم و عبادت خود را برای او خالص گردانم.

وَ لاٰ أَخٰافُ مٰا تُشْرِکُونَ بِهِ

:من از بتهای شما ترسی ندارم که بمن آسیبی برسانند و به آنها امیدی ندارم که بمن خیری برسانند.بنا بر این انکار آنها برای من خطری ندارد هم چنان که پرستش آنها برای من نفعی ندارد.زیرا برخی از خدایان شما بتهایی هستند که شکسته میشوند و نمیتوانند از خود دفاع کنند و برخی از آنها ستارگان هستند که غروب می کنند و خود شاهد مخلوق بودن خود هستند.چگونه

ص :163

مرا می ترسانید و به پرستش آنها که از ضررشان ترسی نیست و بخیرشان امیدی نیست، دعوت می کنید؟! إِلاّٰ أَنْ یَشٰاءَ رَبِّی شَیْئاً :مگر اینکه خدای من چیزی را بخواهد.دربارۀ تفسیر این جمله دو قول است.

1-مقصود این است که:مگر اینکه خداوند این بتها را غالب گرداند و آنها را مورد حمایت قرار دهد تا بتوانند بمن آسیبی یا نفعی برسانند.در اینصورت هم خدا نیستند،بلکه محتاج خدا و دلیل یگانگی او هستند و ما را راهنمایی می کنند که سزاوار عبادت خداوند یکتاست و او را شریک و همتایی نیست.

2-مقصود این است که:من از بتها نمی ترسم.مگر اینکه خداوند بخواهد مرا عذاب کند و بمن زیانی برساند.اما تفسیر اول بهتر است.

وَسِعَ رَبِّی کُلَّ شَیْءٍ عِلْماً أَ فَلاٰ تَتَذَکَّرُونَ

:در اینجا ابراهیم زبان بثنا گویی خدا گشوده،گوید:خدای من بهمه چیز عالم است.شما باید در اینباره،تدبر کنید، تا به این حقیقت،پی برید.

باز هم به نکوهش رفتار و عقاید آنها پرداخت،می فرماید:

وَ کَیْفَ أَخٰافُ مٰا أَشْرَکْتُمْ

:شما بچه دلیل مرا الزام می کنید که از این بتهای ساختگی شما بترسم،با اینکه پر واضح است که آنها را سود و زیانی نیست؟! وَ لاٰ تَخٰافُونَ أَنَّکُمْ أَشْرَکْتُمْ بِاللّٰهِ :اما شما از خدایی که قادر است به انسان سود و زیان برساند،نترسیده،بساحت او جرأت می ورزید و موجودات دون پایه ای را شریک او قرار می دهید و به پرستش آنها می پردازید.

برخی گویند:یعنی:من چگونه از شرک شما بترسم؟من از شرک شما بیزارم و بنا بر این ترسی ندارم و خداوند هم بکردار زشت شما مرا مؤاخذه نمیکند و کیفر نمی دهد.این شمایید که گرفتار شرک هستید و بنا بر این باید بترسید.

مٰا لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ عَلَیْکُمْ سُلْطٰاناً

:آنهم چیزی را شریک خدا می دانید که هیچگونه دلیل از جانب خداوند بر صحت آن نازل نشده است.از این جمله بر میآید که هر کس

ص :164

سخنی را بگوید یا پیرو مذهبی باشد و دلیلی بر صحت آن نداشته باشد،اهل باطل است.

فَأَیُّ الْفَرِیقَیْنِ أَحَقُّ بِالْأَمْنِ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ

:آیا ما که خدا را از روی دلیل شناخته و عبادت خود را متوجه او ساخته ایم،به ایمنی سزاوارتریم یا شما که در برابر بتها سجده می کنید و تعصب و جمود شما را فرا گرفته است؟اگر عقل خود را بکار اندازید،این حقیقت برای شما روشن میشود و میان حق و باطل تمیز می دهید.

ص :165

بیان آیه 82

اشاره
لغت

ظلم:بکار بردن چیزی در غیر محل خود.نابغه گوید «النؤی کالحوض بالمظلومه الجلد» مقصود زمینی است که در آن باران نباریده است.شاعر چنین زمینی را مظلوم می نامد،زیرا در آنجا عده ای مسافر حوضی ساخته اند که محکم نبوده و در جای خود قرار ندارد.

مقصود

در آیۀ پیش،این سؤال مطرح شد که آیا یکتا پرستان از عذاب خدا ایمن هستند یا مشرکین؟اکنون در این آیه در پاسخ آن سؤال می فرماید:

اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إِیمٰانَهُمْ بِظُلْمٍ

:کسانی از عذاب خدا ایمن ترند که او را شناخته و مورد تصدیق قرار داده،بوظائف خود پی برده و ایمان خود را با شرک نیامیخته اند.در اینجا بعقیدۀ ابن عباس و سعید بن مسیب و قتاده و مجاهد و اکثر مفسرین منظور از ظلم شرک است.از ابیّ بن کعب روایت است که:مگر نه خداوند متعال می فرماید: «إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ» ؟(لقمان 13:شرک،ظلمی بزرگ است)از سلمان فارسی و حذیفه بن الیمان نیز همین طور روایت شده است.از عبد اللّٰه بن مسعود روایت است که نزول این آیه،بر مردم دشوار آمد.گفتند:یا رسول اللّٰه،کدامیک از ما هستیم که دربارۀ خود ظلم نکنیم؟!فرمود:منظور این نیست که شما تصور می کنید.مگر نشنیده اید که بندۀ صالح،گفت:«پسرم،برای خدا شریک قرار مده،که شرک،ستمی بزرگ است»(لقمان 13)جبائی و بلخی گویند:هر گناه کبیره ای که موجب آفت زدگی پاداش نیکی انسان شود،ظلم است.بلخی گوید:

اگر فقط شرک،ظلم باشد،باید مؤمنی که مرتکب گناه کبیره میشود،ایمن باشد

ص :166

و این همان عقیدۀ مرحبۀ است.لکن این مطلب صحیح نیست،زیرا به دلیل خطاب، مقصود از ظلم در آیۀ شریفه،شرک است.اما اینکه مرتکب گناه کبیره،ایمن نیست،مطلبی است که بدلیل دیگر ثابت شده است، أُولٰئِکَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ :اینها هستند که خداوند بر آنها منت گذاشته،بآنها ثواب داده و از کیفر ایمنی بخشیده است.اینها درباره شان حکم شده است که اهل هدایت بسوی حق و دین و بقولی بسوی بهشتند.

دربارۀ این آیه اختلاف است.برخی گویند: این آیه تتمۀ گفتار ابراهیم ع است،چنان که از علی ع نیز روایت شده است.محمد بن اسحاق و ابن زید و جبائی گویند:این گفتار از جانب خداوند است که میان ابراهیم و قومش بدینوسیله داوری می کند و حق را آشکار می سازد.

ص :167

[سوره الأنعام (6): آیات 83 تا 87]

اشاره

وَ تِلْکَ حُجَّتُنٰا آتَیْنٰاهٰا إِبْرٰاهِیمَ عَلیٰ قَوْمِهِ نَرْفَعُ دَرَجٰاتٍ مَنْ نَشٰاءُ إِنَّ رَبَّکَ حَکِیمٌ عَلِیمٌ (83) وَ وَهَبْنٰا لَهُ إِسْحٰاقَ وَ یَعْقُوبَ کُلاًّ هَدَیْنٰا وَ نُوحاً هَدَیْنٰا مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِ دٰاوُدَ وَ سُلَیْمٰانَ وَ أَیُّوبَ وَ یُوسُفَ وَ مُوسیٰ وَ هٰارُونَ وَ کَذٰلِکَ نَجْزِی اَلْمُحْسِنِینَ (84) وَ زَکَرِیّٰا وَ یَحْییٰ وَ عِیسیٰ وَ إِلْیٰاسَ کُلٌّ مِنَ اَلصّٰالِحِینَ (85) وَ إِسْمٰاعِیلَ وَ اَلْیَسَعَ وَ یُونُسَ وَ لُوطاً وَ کلاًّ فَضَّلْنٰا عَلَی اَلْعٰالَمِینَ (86) وَ مِنْ آبٰائِهِمْ وَ ذُرِّیّٰاتِهِمْ وَ إِخْوٰانِهِمْ وَ اِجْتَبَیْنٰاهُمْ وَ هَدَیْنٰاهُمْ إِلیٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِیمٍ (87)

(1)

ترجمه

این است حجت ما که به ابراهیم دادیم تا بر قومش غالب شود.هر که را خواهیم درجاتش را بالا میبریم.پروردگار تو حکیم و داناست.و به او اسحاق و یعقوب بخشیدیم و همه را هدایت کردیم و نوح را پیش از آنها هدایت کردیم و از ذریه اش داود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسی و هارون را و همچنین نیکوکاران را پاداش می دهیم.و زکریا و یحیی و عیسی و الیاس که همگی از شایستگانند.و اسماعیل و الیسع و یونس و لوط را نیز هدایت کردیم و همگی را بر جهانیان برتری بخشیدیم و از پدران و فرزندان و برادرانشان برتری بخشیدیم و آنها را برگزیدیم و به راه راست هدایت کردیم.

ص :168


1- 1) -آیه 83 تا 87 سوره انعام جزء 7 سوره 6

بیان آیه 83 تا 87

اشاره
قرائت

درجات:اهل کوفه و یعقوب این کلمه را به تنوین و دیگران بدون تنوین قرائت کرده اند.قرائت اول به این معنی است که آنچه بالا برده میشود،صاحبان درجاتند و قرائت دوم به این معنی است که آنچه بالا برده میشود،خود درجات است.

الیسع:اهل کوفه،بجز عاصم این کلمه را در اینجا و در سورۀ ص«اللیسع» بفتح لام و سکون یاء و دیگران«الیسع»به سکون لام و فتح یاء خوانده اند.اهل ادب معتقدند که این کلمه علم است و بنا بر این الف و لام آن زایده است.

اعراب

تِلْکَ حُجَّتُنٰا

:مبتدا و خبر.ظاهرا«علی قومه»متعلق به«حجتنا»است.لکن اگر «آتَیْنٰاهٰا» صفت«حجتنا»باشد،میان آنها فاصله شده و جایز نیست.بنا بر این «عَلیٰ قَوْمِهِ» متعلق است به محذوفی که«حجتنا»قرینۀ آن است.

مقصود

گفتگوی ابراهیم با قوم خود از دانشهایی بود که خداوند بزرگ در اختیارش قرار داده بود و هر چه با مردم میگفت،به امر خدا بود.در اینباره می فرماید:

وَ تِلْکَ حُجَّتُنٰا آتَیْنٰاهٰا إِبْرٰاهِیمَ عَلیٰ قَوْمِهِ

:اینها دلایل ما بود که به ابراهیم عطا کردیم و بدلش افکندیم،تا بتواند آنها را بر قوم خود حجت قرار دهد و آنها را هنگام بحث محکوم سازد.

نَرْفَعُ دَرَجٰاتٍ مَنْ نَشٰاءُ

:ما درجات مردم مؤمن را که خدا و رسولش را تصدیق و اطاعت می کنند،بالا میبریم و بعضی از آنها را بر حسب ایمان و یقینشان بر بعضی دیگر فضیلت می بخشیم.

ص :169

إِنَّ رَبَّکَ حَکِیمٌ عَلِیمٌ

:خداوند حکیم و داناست و تفاوتی که میان ایشان قرار می دهد،بر طبق حکمت و مصلحت اوست.برخی گویند:منظور این است که درجات هر که را بخواهیم بالا میبریم و او را از میان مردم برگزیده،مقام رسالت می بخشیم.

وَ وَهَبْنٰا لَهُ إِسْحٰاقَ وَ یَعْقُوبَ کُلاًّ هَدَیْنٰا

:ما به ابراهیم از همسرش ساره، اسحاق و یعقوب که فرزند اسحاق است،بخشیدیم و همه را بوسیلۀ مقام نبوت،هدایت کرده برتری دادیم.دربارۀ پیغمبر گرامی اسلام می فرماید: «وَ وَجَدَکَ ضَالاًّ فَهَدیٰ» (ضحی 7)یعنی:ترا از راه نبوت،گم شده یافت و بسوی آن هدایتت کرد.جبائی گوید:یعنی همه را هدایت کردیم تا به ثواب برسند.در اینجا خداوند بر ابراهیم منت می گذارد که به او فرزند و نوه داده است،زیرا یکی از بهترین نعمتهای خداوند این است که به او فرزندی عطا کند که پس از مرگ درباره اش دعا کند.مخصوصاً اگر فرزند و فرزند زاده ای باو بدهد که پیامبر مرسل هم باشند.

وَ نُوحاً هَدَیْنٰا مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِ

:پیش از اینها نیز نوح و برخی از فرزندان نوح را هدایت کردیم.خود ابراهیم و فرزندانش هم از ذریۀ نوحند.اما کسانی از قبیل لوط و الیاس در ذریۀ نوح هستند که از ذریۀ ابراهیم شمرده نمیشوند.

برخی گویند:منظور از «مِنْ ذُرِّیَّتِهِ» فرزندان ابراهیم است.

دٰاوُدَ وَ سُلَیْمٰانَ وَ أَیُّوبَ وَ یُوسُفَ وَ مُوسیٰ وَ هٰارُونَ وَ کَذٰلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ

:

مقصود از ذریۀ نوح اینها هستند:داود بن ایشا:پسرش سلیمان،ایوب بن اموص بن رازج بن روم بن عیصا بن اسحاق بن ابراهیم،یوسف بن یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم، موسی بن عمران بن یصهر بن قاهث بن لاوی بن یعقوب و برادر بزرگش هارون.بدینترتیب نیکوکاران را بوسیلۀ پاداش و کرامات،جزا می دهیم.برخی گویند:یعنی همانطوری که بر این پیامبران بوسیلۀ نبوت تفضل کردیم،بر نیکوکاران نیز بوسیلۀ ثواب و کرامات تفضل می کنیم.

وَ زَکَرِیّٰا وَ یَحْییٰ وَ عِیسیٰ وَ إِلْیٰاسَ کُلٌّ مِنَ الصّٰالِحِینَ

:دیگر زکریا بن اذن

ص :170

بن برکیا،پسرش یحیی،عیسی بن مریم بنت عمران بن یاشهم بن امون بن خرقیا و الیاس.اختلاف است که الیاس کیست؟برخی گفته اند:همان ادریس است.چنان که یعقوب،همان اسرائیلی است.این قول از عبد اللّٰه بن مسعود است.ابن اسحاق گوید:

الیاس بن بستر بن فنحاص بن غیرار بن هارون بن عمران است.کعب گوید:خضر است.همۀ اینها از انبیا مرسلین هستند.

وَ إِسْمٰاعِیلَ وَ الْیَسَعَ وَ یُونُسَ وَ لُوطاً وَ کلاًّ فَضَّلْنٰا عَلَی الْعٰالَمِینَ

:دیگر اسماعیل بن ابراهیم و الیسع بن اخطوب بن عجوز و یونس بن متی و لوط بن هاران برادر زاده یا خواهر زادۀ ابراهیم.همۀ اینها را بر مردم زمانشان برتری داده ایم.

بنا بر اینکه ضمیر«ذریته»(آیه 84)به نوح برگردد،اینها همۀ فرزند زادگان نوح هستند و بنا بر اینکه ضمیر به ابراهیم برگردد، گفته اند تا وَ کَذٰلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ» از ذریۀ ابراهیم شمرده شده است.آن گاه از آیۀ «وَ زَکَرِیّٰا وَ یَحْییٰ وَ...» عطف است بر «وَ نُوحاً هَدَیْنٰا» ممکن است همۀ اینها را ذریۀ ابراهیم شمرده باشد،بخاطر اینکه بیشتر آنها از ذریۀ ابراهیم هستند.بخصوص که از ابن مسعود نقل شده است که منظور از الیاس،ادریس است که جد حضرت نوح بوده است.

زجاج گوید:ممکن است مقصود از «مِنْ ذُرِّیَّتِهِ» ذریۀ نوح یا ذریۀ ابراهیم باشد،زیرا نام هر دو قبلا ذکر شده است.اما اسامی پیامبران که بعد از نوح آمده، عطف بر نوح است.

بهر صورت،خداوند متعال عیسی را که پسر مریم است،از ذریۀ ابراهیم یا نوح شمرده است و از اینجا استفاده میشود که حسنین(ع)و اولادشان از ذریۀ پیامبر خدا هستند و حسن(ع)و حسین(ع)پسران پیامبرند.در حدیث صحیح وارد شده است که فرمود:این دو پسرم امامند،قیام کنند یا قیام نکنند.به امام حسن فرمود:

این پسرم سرور است.صحابۀ پیغمبر به حسنین(ع)و فرزندانشان می گفتند:یا بن رسول اللّٰه!

ص :171

وَ مِنْ آبٰائِهِمْ وَ ذُرِّیّٰاتِهِمْ وَ إِخْوٰانِهِمْ وَ اجْتَبَیْنٰاهُمْ وَ هَدَیْنٰاهُمْ إِلیٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِیمٍ:

از پدران این پیامبران و فرزندان و برادرانشان نیز افرادی بوده اند که آنها را برتری بخشیده ایم.زجاج گوید:یعنی آنها را هدایت کرده ایم.آنها را برگزیدیم و برای رسالت اختیار و براه راست یعنی به دین حق هدایت کردیم.

ص :172

[سوره الأنعام (6): آیات 88 تا 90]

اشاره

ذٰلِکَ هُدَی اَللّٰهِ یَهْدِی بِهِ مَنْ یَشٰاءُ مِنْ عِبٰادِهِ وَ لَوْ أَشْرَکُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ مٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ (88) أُولٰئِکَ اَلَّذِینَ آتَیْنٰاهُمُ اَلْکِتٰابَ وَ اَلْحُکْمَ وَ اَلنُّبُوَّهَ فَإِنْ یَکْفُرْ بِهٰا هٰؤُلاٰءِ فَقَدْ وَکَّلْنٰا بِهٰا قَوْماً لَیْسُوا بِهٰا بِکٰافِرِینَ (89) أُولٰئِکَ اَلَّذِینَ هَدَی اَللّٰهُ فَبِهُدٰاهُمُ اِقْتَدِهْ قُلْ لاٰ أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِنْ هُوَ إِلاّٰ ذِکْریٰ لِلْعٰالَمِینَ (90)

(1)

ترجمه

این است هدایت خداوند که از بندگان خود هر که را بخواهد بدان هدایت می کند و اگر شرک آورده بودند،کردار آنها دچار آفت زدگی می شد.آنها بودند که کتاب و حکم و پیامبری بدانها عطا کردیم.اگر اینان به نبوت و...کفر بورزند، قومی را به پاسداری آن گمارده ایم که کفر نمی ورزند.آنانند که خداوند هدایتشان کرده است.تو هم به هدایت ایشان تأسی کن.بگو:اجری از شما نمی خواهم.قرآن برای مردم جهان جز وسیلۀ یادآوری نیست.

ص :173


1- 1) -آیه 88 و 89 و 90 سوره انعام جزء 7 سوره 6

بیان آیه 88-89-90

اشاره
قرائت

اقتده:ابن عامر بکسر هاء و اشباع کسره قرائت کرده است و دیگران به سکون هاء. جز اینکه حمزه و کسایی و یعقوب و خلف در وصل هاء را حذف و در وقف باقی می گذارند.

وجه قرائت اول این است هاء ضمیر و بمصدر فعل برمی گردد.اگر چه مصدر ذکر نشده است اما فعل بر آن دلالت می کند.

مثل:

هذا سراقه للقرآن یدرسه

و المرء عند الرشاء ان یلقها ذئب

یعنی:این است سراقه که درس قرآن را میخواند و حال آنکه اگر به رشوه برسد،مانند،گرگ است.(یعنی:یدرس درساً).

اما وجه قرائت دوم این است که کلماتی که آخر آنها مکسور است در حالت وقف بهاء سکت.ختم می کنند،بنا بر این در حال وصل احتیاجی به این هاء نیست.

مقصود

پیامبران مورد توجه و عنایات و اکرام پروردگار هستند و مردم باید بآنها اقتدا کنند.در این زمینه می فرماید:

ذٰلِکَ هُدَی اللّٰهِ یَهْدِی بِهِ مَنْ یَشٰاءُ مِنْ عِبٰادِهِ

:آنچه در گذشته دربارۀ هدایت و گزینش و تفضیل پیامبران گفته شد،نعمتی است که خداوند بهر کس از بندگان خود بخواهد می بخشد.هدایتی که در اینجا آمده و شامل حال پیامبران خدا می شود،بمعنای دلالت و راهنمایی نیست،بلکه بمعنای ارشاد بسوی پاداش است.چنان که فرمود:

«وَ کَذٰلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ» یعنی:همچنین نیکوکاران را پاداش می دهیم.بدیهی

ص :174

است که ارشاد به ثواب،مناسب این آیه و مخصوص آنهاست.نه دلالتی که مؤمن و کافر در آن شریک و سهیمند.

وَ لَوْ أَشْرَکُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ مٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ

:این جمله نیز مؤید این است که هدایت در این آیه،بمعنای رسانیدن بمقصد یعنی پاداش است. یعنی:آنها اگر مشرک شده بودند:اعمال آنها باطل می شد،زیرا در راهی اعمال خود را انجام میدادند که مستوجب پاداش خداوند نمی شدند.از این آیه بر نمیآید که بر اثر شرک،پاداشی که نسبت به اعمال گذشتۀ خود مستحق بودند،از بین می رود.وانگهی این مطلب مسلّم است که مشرک هیچگونه پاداشی ندارد.اینموضوع اجماعی امت است.

أُولٰئِکَ الَّذِینَ آتَیْنٰاهُمُ الْکِتٰابَ وَ الْحُکْمَ وَ النُّبُوَّهَ

:این پیامبران-که قبلا نام آنها ذکر شد-کسانی هستند که بر آنها کتاب نازل کردیم و آنها را سمت داوری و حکومت در میان مردم و پیامبری بخشیدیم.

فَإِنْ یَکْفُرْ بِهٰا هٰؤُلاٰءِ فَقَدْ وَکَّلْنٰا بِهٰا قَوْماً لَیْسُوا بِهٰا بِکٰافِرِینَ

:اگر این کافران که منکر نبوت پیامبر عالیقدر اسلام هستند به کتاب آسمانی و حکم و نبوت، کفر بورزند،کسانی را بمراعات مسالۀ نبوت و تعظیم آن و پیری از راهنمایی انبیاء، موکل ساخته ایم که بآن کفر نمی ورزند.

اینها چه کسانی هستند؟ برخی گویند:مقصود پیامبران گذشته است که پیش از بعثت پیامبر اسلام باو ایمان آورده بودند.عقیدۀ حسن و زجاج و طبری و جبائی همین است.

ابو رجاء عطاردی گوید:منظور فرشتگان است.برخی گویند:منظور کسانی است که به پیامبر اسلام ایمان آورده اند.ضحاک و فراء می گویند:منظور این است که اگر قریش بقرآن و نبوت محمد ص ایمان نیاوردند،مردم مدینه ایمان میآوردند.

بهر صورت آنهایی که در برابر قرآن و نبوت پیامبر اسلام،تسلیم میشوند، در این آیه خداوند بآنها شرافت می بخشد و می گوید:آنها را موکل ساخته ایم که نبوت پیامبر را بپذیرند و پاسداری کنند.برخی گویند:منظور این است که ما آنها را

ص :175

ملزم کرده ایم به ایمان و پاسداری دین.

در این آیه خداوند ضمانت می کند که پیامبر خود را یاری و دین را حفظ کند.

أُولٰئِکَ الَّذِینَ هَدَی اللّٰهُ فَبِهُدٰاهُمُ اقْتَدِهْ

:اینان را خداوند هدایت کرده است که در برابر سختی ها صبر و استقامت داشته باشند.تو هم به آنها اقتدا کن و در برابر آزار و کجرویهای قومت صبر و استقامت داشته باش،تا سزاوار همان پاداشی شوی که آنها شدند.

برخی گویند:یعنی اینان بودند که هدایت خدا را پذیرفتند و بلطف خدا هدایت یافتند،اکنون تو هم راه آنها را دنبال کن و در توحید و دلائل خداشناسی و تبلیغ رسالت،به آنها تأسی کن.مقصود اشاره به پیامبرانی است که قبلا نامشان ذکر شد.این معنی از ابن عباس،سدّی و ابن زید است.حسن و قتاده گویند:اشاره به مؤمنینی است که از جانب خداوند بپاسداری دین برگزیده شده اند.طبق این معنی لفظ هدایت تکرار نشده.اما طبق معنای اول تکرار شده و تکرار آن بخاطر طولانی شدن کلام مانعی ندارد.بنا بر معنای اول،به پیامبر بزرگوار اسلام دستور می دهد که به صبر ایوب و سخاوت ابراهیم و سختگیری موسی و زهد عیسی تأسی بجوید.

در آیۀ بعد در تفسیر پاره ای از اموری که پیامبر گرامی ما باید به پیامبران گذشته، تأسی بجوید،می فرماید:

قُلْ لاٰ أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً

:ای محمد،به اینها بگو:من در برابر تبلیغات دینی و انجام وظائف رسالت،از شما مزدی نمیخواهم.همانطوری که دیگر پیامبران خدا نیز مزدی نخواستند.بدیهی است که اگر تبلیغ رسالت هم مثل یک مؤسسۀ تجارتی باشد یا شخص پیامبر همچون افراد مزدور،در صدد کسب منافع مادی باشد،مردم از دین تنفر پیدا میکنند.

إِنْ هُوَ إِلاّٰ ذِکْریٰ لِلْعٰالَمِینَ

:قرآن جز وسیلۀ تذکر و یادآوری برای مردم جهان چیزی نیست.

ص :176

دلالت آیه

از این آیه بر می آید که در هر دوره ای باید پیامبر یا امامی باشد که دین را پاسداری کند.این مطلب از جملۀ: «فَقَدْ وَکَّلْنٰا بِهٰا قَوْماً» استفاده میشود.طبق این جمله،منصب پاسداری دین را خداوند به افراد می بخشد.

گروهی به این آیه استدلال کرده اند که پیامبر و امتش تابع شرایع گذشته بوده اند.

تنها آن قسمتهایی که منسوخ شده،تبعیت نمیکرده اند.

اما این مطلب صحیح نیست،زیرا این آیه در مورد مطالبی است که میان همۀ پیامبران مورد قبول بوده است.این مطالب جز توحید و اخلاق پسندیده چیزی نیست.

اما احکام دینی از آنجا که در میان پیامبران مورد اختلاف بوده و هر پیامبری حکمی مخصوص داشته است،پیروی از همۀ انبیا در آن احکام امکان ندارد.

دلالت دیگر آیه این است که:پیامبر ما بسوی همۀ جهانیان مبعوث و نبوت باو ختم شده است.این مطلب،از جملۀ «إِنْ هُوَ إِلاّٰ ذِکْریٰ لِلْعٰالَمِینَ» استفاده میشود.

ص :177

[سوره الأنعام (6): آیه 91]

اشاره

وَ مٰا قَدَرُوا اَللّٰهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قٰالُوا مٰا أَنْزَلَ اَللّٰهُ عَلیٰ بَشَرٍ مِنْ شَیْءٍ قُلْ مَنْ أَنْزَلَ اَلْکِتٰابَ اَلَّذِی جٰاءَ بِهِ مُوسیٰ نُوراً وَ هُدیً لِلنّٰاسِ تَجْعَلُونَهُ قَرٰاطِیسَ تُبْدُونَهٰا وَ تُخْفُونَ کَثِیراً وَ عُلِّمْتُمْ مٰا لَمْ تَعْلَمُوا أَنْتُمْ وَ لاٰ آبٰاؤُکُمْ قُلِ اَللّٰهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِی خَوْضِهِمْ یَلْعَبُونَ (91)

(1)

ترجمه

خدا را چنان که باید،نشناخته اند،زیرا گفتند:خداوند چیزی بر بشری نازل نکرده است.بگو:چه کسی کتابی که موسی آورد،بر او نازل کرده بود؟کتابی که نور و برای هدایت مردم بود و شما آن را بصورت کتابهایی در آورده،آشکار می سازید و قسمت عمدۀ آن را مخفی می دارید.چیزی به شما آموخته شد که نه شما می دانستید و نه پدرانتان.بگو:خداوند(تورات را فرستاده بود)سپس آنها را واگذار که در عناد و خیره سری خود سرگرمند.

ص :178


1- 1) -آیه 91 سوره انعام جزء 7 سوره 6

بیان آیه 91

اشاره
قرائت

تجعلونه قراطیس تبدونها و تخفون:ابن کثیر و ابو عمرو،همۀ این فعلها را بیا،و دیگران به تاء خوانده اند.قرائت یاء به خاطر این است که قبلا«ما قدروا اللّٰه» به صیغۀ غایب بوده و قرائت تاء بخاطر این است که«علمتم ما لم تعلموا»به صیغه خطاب است.

اعراب

حق قدره مفعول مطلق تُبْدُونَهٰا وَ تُخْفُونَ کَثِیراً :صفت قراطیس یا حال از ضمیر کتاب است.

یلعبون:جواب فعل امر نیست تا مثل «ذَرْهُمْ یَأْکُلُوا» مجزوم شود.این فعل حال است.

شان نزول

مردی یهودی بنام مالک بن ضیف با پیامبر اسلام خصومتی داشت.پیامبر فرمود:

ترا بخدایی که تورات را بر موسی نازل کرده است سوگند می دهم. آیا در تورات نخوانده ای که خداوند ملای چاق را دشمن می دارد؟!او که مردی چاق بود،خشمگین شده، گفت:خداوند وحی خود را بر بشری نازل نکرده است!یهودیان به او گفتند:وای بر تو! حتی بر موسی هم نازل نکرده است!سعید بن جبیر گوید:این آیه به همین مناسبت نازل شد.

سدّی گوید:نام آن مرد فنحاص بن عازورا بود.

ابن عباس گوید:یهودیان به پیامبر خدا عرض کردند:خداوند بر تو کتابی نازل کرده است؟فرمود:آری.گفتند:خداوند کتابی از آسمان نفرستاده است.از اینرو

ص :179

آیه نازل شد.

در روایت دیگر از ابن عباس نقل شده است که این آیه دربارۀ کافرانی نازل شده است که منکر قدرت خدا بودند.طبق این آیه هر کس اقرار کند که خداوند بر همه چیز قادر است،خدا را شناخته است.

مجاهد گوید:دربارۀ مشرکین قریش نازل شده است.

مقصود

قبلا نام پیامبران را بمیان آورد.اکنون روی سخن با منکران نبوت است.

می فرماید:

وَ مٰا قَدَرُوا اللّٰهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قٰالُوا مٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ عَلیٰ بَشَرٍ مِنْ شَیْءٍ

:

آنان حق معرفت خدا را ادا نکردند و او را آن چنان که باید و شاید،تعظیم و توصیف نکردند،زیرا گفتند:خداوند پیامبری نفرستاده و بر بشری وحی خود را نازل نکرده است.تا اینکه مقتضای حکمت و مصلحت،این است که خداوند پیامبر بفرستد.معجزات آشکاری هم ثابت کرده اند که خداوند پیامبران بسیاری را برگزیده است.سپس به پیامبر خود دستور می دهد:

قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْکِتٰابَ الَّذِی جٰاءَ بِهِ مُوسیٰ

:به اینها بگو:چه کسی تورات را بر موسی نازل کرده است؟نظر به اینکه اعتراض کننده یهودی بود، دستور داد که پیامبر،کتاب آسمانی تورات را که حتی به اعتقاد یهودیان بر موسی که بشری بوده است،نازل شده،به یاد آنها آورد و بی اساس بودن اعتراض را اثبات کند.

نُوراً وَ هُدیً لِلنّٰاسِ تَجْعَلُونَهُ قَرٰاطِیسَ

:حضرت محمد با حضرت موسی چه فرقی دارد؟!موسی دارای کتابی بود که همچون نوری وسیلۀ هدایت مردم براه راست بود.اکنون شما یهودیان کتاب روشنی بخش وی را در کتابها و صحیفه های متفرق ثبت و ضبط کرده،بدان استناد می جویید.قرآن نیز نظیر تورات و برنامه های آن وسیلۀ هدایت است.

ص :180

ابو علی فارسی گوید:یعنی تورات را در کاغذهایی قرار داده و نگهداری می کنید.

تُبْدُونَهٰا وَ تُخْفُونَ کَثِیراً

:تازه مطالب تورات را با امانت و تقوی بازگو نمیکنید.

قسمتی از آن را آشکار و قسمت عمدۀ آن را که در وصف پیامبر اسلام و بشارت بظهور اوست،پوشیده میدارید.

وَ عُلِّمْتُمْ مٰا لَمْ تَعْلَمُوا أَنْتُمْ وَ لاٰ آبٰاؤُکُمْ

:مجاهد گوید:این جمله خطاب به مسلمانان است که آنها را بیاد نعمتی که به آنها از طریق دانش قرآن بخشیده، می اندازد و می گوید این دانش را نه شما داشتید و نه پدرانتان.برخی گویند:

خطاب به یهود است.یعنی تورات به شما تعلیم شد،اما شما آن را تضییع کردید و از آن بهره ای نبردید.

قُلِ اللّٰهُ

:ای محمد،به اینها بگو:خداوند تورات و قرآن را نازل کرد.این جواب را باید آنها بدهند.لکن خود خداوند جواب می دهد،زیرا در موردی که طرف مخالف،جوابی غیر از این ندارد و ناچار است که به آن اعتراف کند، مانعی ندارد که از جانب آنها جواب داده شود.

ثُمَّ ذَرْهُمْ فِی خَوْضِهِمْ یَلْعَبُونَ

:سپس آنها را در عناد و خیره سری و باطل و سرگرمی خود ترک کن.مقصود این نیست که پیامبر آنها را دعوت بدین نکند.

بلکه منظور تهدید آنهاست.گویی می فرماید:آنها را واگذار که سرانجام به بدبختی خود پی می برند.

ص :181

[سوره الأنعام (6): آیه 92]

اشاره

وَ هٰذٰا کِتٰابٌ أَنْزَلْنٰاهُ مُبٰارَکٌ مُصَدِّقُ اَلَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ وَ لِتُنْذِرَ أُمَّ اَلْقُریٰ وَ مَنْ حَوْلَهٰا وَ اَلَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَهِ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَ هُمْ عَلیٰ صَلاٰتِهِمْ یُحٰافِظُونَ (92)

(1)

ترجمه

و این است کتاب مبارکی که از آسمان نازل کرده ایم و تصدیق کنندۀ کتابهای آسمانی پیشین است،تا مردم مکه و اطراف مکه را به آن بترسانی.آنان که به آخرت ایمان دارند،بقرآن ایمان می آورند و مراقب اوقات و افعال نماز خود هستند.

ص :182


1- 1) -سورۀ انعام آیۀ 92 جزء 7 سورۀ 6

بیان آیه 92

اشاره
قرائت

لینذر:ابو بکر از عاصم این فعل را به یاء و دیگران به تاء قرائت کرده اند.

قرائت اول بنا بر این است که ترساننده،قرآن باشد و قرائت دوم بنا بر این است که خطاب به پیامبر باشد.

اعراب

أَنْزَلْنٰاهُ

:این جمله در محل رفع و صفت«کتاب»است،همچنین«مبارک»

مقصود

در آیۀ پیش بیان فرمود که تورات را بر موسی نازل کرده است.اکنون در این آیه بیان می کند که راه قرآن،همان راه تورات است.

وَ هٰذٰا کِتٰابٌ أَنْزَلْنٰاهُ مُبٰارَکٌ

:این قرآن را بوسیلۀ جبرئیل از آسمان بر تو نازل کرده ایم.کتابی است مبارک که ستوده است و وسیلۀ ای است برای نیل به سعادت و خوشبختی دو جهان.هر کس بقرآن عمل کند،رستگار میشود.این معنی از ابو مسلم است.برخی گفته اند:برکت به معنای ثابت ماندن خیر و زیاد شدن آن است.چنان که «تَبٰارَکَ اللّٰهُ» یعنی:خداوند همواره بر قرار بود و هست و سزاوار تعظیم است.بنا بر این قرآن را از اینجهت مبارک نامیده است که خواندن و عمل به آن خیر است.در این کتاب دانش اولین و آخرین و آمرزش گناهان و بیان حلال و حرام است.برخی گفته اند:برکت یعنی افزونی.قرآن از اینجهت مبارک است که بیشتر از کتابهای آسمانی پیشین مطالب مورد نیاز را بیان کرده و آنها را نسخ کرده و خودش هرگز نسخ نخواهد شد.

مُصَدِّقُ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ

:قرآن کتابهای تورات و انجیل و...را تصدیق می کند.

ص :183

این معنی از حسن است.اینکه قرآن کتابهای آسمانی را تصدیق می کند،بر دو صورت است:1-یعنی قرآن شهادت می دهد که کتابهای آسمانی بر حقند 2-منظور این است که قرآن همان روش کتابهای پیشین را تعقیب میکند.

وَ لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُریٰ وَ مَنْ حَوْلَهٰا

:منظور این است که بوسیلۀ قرآن کریم، اهل مکه و اطراف مکه را بترسانی این معنی از ابن عباس است.علت اینکه مکه را«ام القری»گفته اند،این است که گسترده شدن زمین از آنجا آغاز شده است.بنا بر- این مکه نقطه ای است که منشأ پیدایش کرۀ زمین است.

برخی گویند:بخاطر این است که نخستین خانه ای که بر روی کرۀ زمین بنا شده است، در مکه بنا شد.مجدداً در جاهای دیگر هم آبادیهایی بوجود آمد. این قول از سدّی است.

زجاج و جبائی گویند:علت این است که تمام مردم جهان باید بجانب مکه رو کنند و آنجا را مورد تعظیم قرار دهند هم چنان که انسان مادر را مورد تعظیم قرار می دهد.

وَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَهِ یُؤْمِنُونَ بِهِ

:آنان که به آخرت ایمان دارند،به قرآن ایمان می آورند.یا اینکه بحضرت محمد(ص)ایمان می آورند.

وَ هُمْ عَلیٰ صَلاٰتِهِمْ یُحٰافِظُونَ

:اینها کسانی هستند که مراعات اوقات نماز می کنند و نماز خود را در وقت ادا کرده،رکوع و سجود و همۀ ارکان را بطور کامل انجام می دهند.

دلالت آیه

1-از این آیه بر می آید که مؤمن نمی تواند به پاره ای از امور ایمان داشته، بقیه را قبول نداشته باشد.

2-همچنین از آیۀ شریفه،استفاده میشود که قدر و منزلت نماز والاست، زیرا از میان همۀ وظائف و تکالیف دینی خداوند نماز را بر گزیده است.نکتۀ دیگری که ما را بدان آگاه کرده،این است که:کسی که نبوت و قیامت را قبول دارد،به نماز اخلال نمیکند.

ص :184

[سوره الأنعام (6): آیه 93]

اشاره

وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ اِفْتَریٰ عَلَی اَللّٰهِ کَذِباً أَوْ قٰالَ أُوحِیَ إِلَیَّ وَ لَمْ یُوحَ إِلَیْهِ شَیْءٌ وَ مَنْ قٰالَ سَأُنْزِلُ مِثْلَ مٰا أَنْزَلَ اَللّٰهُ وَ لَوْ تَریٰ إِذِ اَلظّٰالِمُونَ فِی غَمَرٰاتِ اَلْمَوْتِ وَ اَلْمَلاٰئِکَهُ بٰاسِطُوا أَیْدِیهِمْ أَخْرِجُوا أَنْفُسَکُمُ اَلْیَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذٰابَ اَلْهُونِ بِمٰا کُنْتُمْ تَقُولُونَ عَلَی اَللّٰهِ غَیْرَ اَلْحَقِّ وَ کُنْتُمْ عَنْ آیٰاتِهِ تَسْتَکْبِرُونَ (93)

(1)

ترجمه

کیست ستمکارتر از آنکه بخداوند نسبت دروغ بدهد یا بگوید:بمن وحی شده،در حالی که چیزی به او وحی نشده است؟و کیست ستمکارتر از کسی که گفت:

بزودی مثل آنچه خدا نازل کرده،نازل خواهم کرد؟و اگر ببینی ظالمان را در سختی- های مرگ،در حالی که فرشتگان دستهای خود را گسترده،بآنها گویند:خویشتن را خارج کنید.امروز بر اثر اینکه بخدا سخن ناحق می گفتید و از پیروی آیاتش تکبر می کردید،بعذاب خواری گرفتار می شوید!

ص :185


1- 1) -آیه 93 سوره انعام جزء 7 سوره 6

بیان آیه 93

اشاره
لغت

افتراء:نسبت ناروا دادن غمره:این کلمه نسبت بهر چیزی که بکار رود،سختی ها و شداید آن را می رساند مثلا«غمرات الموت»یعنی سختی های مرگ شاعر گوید:

الغمرات ثم ینجلینا

و ثم یذهبن فلا یجینا

یعنی:در آنجا سختی ها از ما دور می شوند و دیگر بسوی ما برنمی گردند.

هون:خواری.شاعر گوید:

اذهب الیک فما امی بواعیه

ترعی المخاض و لا اغضی علی الهون

یعنی:برو که مادر من شتر چران نیست و من بر خواری صبر نمی کنم.

اما«هون»بفتح هاء یعنی مدارا.مثل «یَمْشُونَ عَلَی الْأَرْضِ هَوْناً» (فرقان 63:بر روی زمین بمدارا راه می روند)شاعر گوید:

هونا کما لا یرد الدهر ما فاتا

لا تهلکا اسفا فی اثر من ماتا

یعنی:آرام باشید که روزگار هر چه را برد برنمی گرداند.خود را بدنبال کسی که مرده است،از غم و اندوه نکشید.

اعراب

وَ مَنْ قٰالَ سَأُنْزِلُ

:عطف است بر «مِمَّنِ افْتَریٰ» وَ لَوْ تَریٰ... :جواب«لو»محذوف است.یعنی«لرایت عذابا الیما»

شان نزول

اختلاف است که آیه دربارۀ کی نازل شده است؟عکرمه و ابن عباس و مجاهد و سدّی و گروهی از مفسران معتقدند که این آیه تا «وَ لَمْ یُوحَ إِلَیْهِ شَیْءٌ» دربارۀ

ص :186

مسیلمه که ادعای نبوت کرده نازل شده و از «سَأُنْزِلُ-مِثْلَ مٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ» دربارۀ عبد اله بن سعد بن ابی سرح که کاتب وحی بود نازل شد.هر گاه پیامبر به او می گفت: «عَلِیماً حَکِیماً» بنویس.«غفورا رحیما»می نوشت و هر گاه به او می گفت: «غَفُوراً رَحِیماً» بنویس.«علیما حکیما»می نوشت.او مرتد شد و بمردم مکه پیوست و گفت:

منهم مثل آنچه خدا نازل کرده،نازل خواهم کرد.

از امام باقر ع هم روایتی در تایید این مطلب وارد شده است.

برخی گفته اند:این آیه فقط دربارۀ عبد اللّٰه بن سعد بن ابی سرح است.برخی گفته اند:فقط دربارۀ مسیلمه است.

مقصود

در آیات پیش بیان فرمود که نبوت پیامبر از جانب خداست و کتاب آسمانی بر او نازل شده است.اکنون در نکوهش کافران که قرآن را تکذیب کرده،مدعی بودند که مثل قرآن را خواهند آورد،می فرماید:

وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَریٰ عَلَی اللّٰهِ کَذِباً

:این استفهام انکاری است.یعنی هیچکس ستمکارتر از کسی نیست که بخدا افترا بسته،خود را پیامبر بخواند،در حالی که چنین سمتی ندارد.

أَوْ قٰالَ أُوحِیَ إِلَیَّ وَ لَمْ یُوحَ إِلَیْهِ شَیْءٌ

:یا اینکه ادعا کند که بر او وحی شده است،در حالی که بر او وحی نشده است.از حکمت خدا دور است که دروغگویی را برسالت مبعوث کند.این ادعا نیز افتراست و بنا بر این داخل در جملۀ پیش است.لکن بخاطر اهمیت مطلب،جداگانه ذکر کرده است.

وَ مَنْ قٰالَ سَأُنْزِلُ مِثْلَ مٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ

:و کسی که بگوید:مثل آنچه خدا نازل کرده،نازل خواهم کرد.زجاج گوید:این جمله در پاسخ آنهاست که گفته بودند:اگر بخواهیم،مثل قرآن سخن خواهیم گفت.آنها چنین ادعایی کردند و با همۀ کوششی که در این راه کردند و مخارجی که متحمل شدند و نیرنگها و تدبیرهایی

ص :187

که بکار بردند،تا نور خدا را خاموش کنند،از عهده برنیامدند و خداوند نور خود را تمام کرد.

برخی گفته اند:مقصود عبد اللّٰه بن سعد بن ابی سرح است که پیامبر خدا روزی به او دستور داد که بنویسد: «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسٰانَ مِنْ سُلاٰلَهٍ مِنْ طِینٍ ... ثُمَّ أَنْشَأْنٰاهُ خَلْقاً آخَرَ» (مؤمنون 12 به بعد)در اینوقت بر زبان عبد اللّٰه این جمله جاری شد «فَتَبٰارَکَ اللّٰهُ أَحْسَنُ الْخٰالِقِینَ» پیامبر دستور داد که این جمله را بنویسد و اضافه کرد که همین طور از جانب خدا نازل شده است.عبد اللّٰه بن سعد،پس از این جریان مرتد شد. گفت:اگر محمد راستگوست،هر چه بر او نازل شده،بر من هم نازل شده است و اگر دروغگوست،منهم مثل او سخن می گویم.پیامبر اسلام خون او را مباح شمرد.در روز فتح مکه،عثمان دستش را گرفته،بمسجد آورد و گفت:

یا رسول اللّٰه،او را عفو کن.پیامبر سکوت کرد تا سه مرتبه.بار سوم فرمود:او در اختیار تست.وقتی که عثمان بازگشت،به اصحاب فرمود:مگر نه گفته بودم هر کس او را ببیند،خونش را بریزد؟!عباد بن بشر عرض کرد:چشم من به شما بود که بمن اشاره کنید و من او را بکشم.فرمود:پیامبران با اشاره کسی را نمی کشند.

وَ لَوْ تَریٰ إِذِ الظّٰالِمُونَ فِی غَمَرٰاتِ الْمَوْتِ وَ الْمَلاٰئِکَهُ بٰاسِطُوا أَیْدِیهِمْ أَخْرِجُوا أَنْفُسَکُمُ

:اگر ستمکاران را ببینی که در حال جان کندن یا در آتش جهنم، دچار سخت ترین شکنجه هستند و فرشتگان قبض روح یا فرشتگان عذاب،دستهای خود را برای قبض روح یا عذاب آنها گسترده،بر پیشانی و صورتشان می زنند و بآنها می گویند:اگر می توانید و راست می گفتید خویشتن را از این گرفتاری و پریشانی نجات دهید،ملاحظه خواهی کرد که دچار عذابی دردناک هستند.

برخی گویند:یعنی فرشتگان قبض روح بمنظور سختگیری و تهدید آنها می گویند:قالب را از جان تهی کنید.گر چه تهی کردن قالب،کار آنها نیست.بلکه کار فرشتگان است.

برخی گویند:بنا بر اینکه آیه دربارۀ عذاب آخرت باشد،مقصود این است

ص :188

که فرشتگان در روز قیامت بآنها می گویند:اگر می توانید،خویشتن را از عذاب خلاص کنید.

اَلْیَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذٰابَ الْهُونِ بِمٰا کُنْتُمْ تَقُولُونَ عَلَی اللّٰهِ غَیْرَ الْحَقِّ وَ کُنْتُمْ عَنْ آیٰاتِهِ تَسْتَکْبِرُونَ

:امروز به عذابی رسیده اید که توام با خواری شماست،زیرا در دنیا بخداوند سخن ناحق نسبت می دادید و از پیروی آیاتش تکبر می کردید.

ص :189

[سوره الأنعام (6): آیه 94]

اشاره

وَ لَقَدْ جِئْتُمُونٰا فُرٰادیٰ کَمٰا خَلَقْنٰاکُمْ أَوَّلَ مَرَّهٍ وَ تَرَکْتُمْ مٰا خَوَّلْنٰاکُمْ وَرٰاءَ ظُهُورِکُمْ وَ مٰا نَریٰ مَعَکُمْ شُفَعٰاءَکُمُ اَلَّذِینَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فِیکُمْ شُرَکٰاءُ لَقَدْ تَقَطَّعَ بَیْنَکُمْ وَ ضَلَّ عَنْکُمْ مٰا کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ (94)

(1)

ترجمه

همانطوری که اول بار شما را آفریدیم،تنها نزد ما آمده اید و اموالی که بشما داده بودیم پشت سر گذاشته اید و شفیعانی را که گمان می کردید آنها هم در کار شما با ما شریکند،با شما نیستند.امروز میان شما جدایی افتاده و آنچه می پنداشتید، تباه شده است.

ص :190


1- 1) -آیه 94 سوره انعام جزء 7 سوره 6

بیان آیه 94

اشاره
قرائت

بینکم:اهل مدینه و کسایی و حفص این کلمه را به نصب و دیگران برفع خوانده اند- رفع آن بنا بر این است که اسم و فاعل«تقطع»باشد و نصب آن بنا بر این است که ظرف باشد و فاعل«تقطع»یا ضمیر مستتر است یا اینکه خود«بینکم» است که در عین فاعل بودن به نصب و ظرفیت خود باقی مانده.مثل «یَوْمَ الْقِیٰامَهِ یَفْصِلُ بَیْنَکُمْ» (ممتحنه 3)در این آیه نیز فاعل ظرف است.

لغت

فرادی:این کلمه جمع فرد و فرید و فِرد است.

تخویل:عطا کردن.اصل این کلمه بمعنای بخشیدن خَول یعنی غلامان و کنیزان است.

زعم:پندار.ممکن است پندار حق باشد یا پندار باطل.شاعر گوید:

یقول هلکنا ان هلکت و انما

علی اللّٰه ارزاق العباد کما زعم

یعنی:می گوید:اگر هلاک شوی،هلاک می شویم.همانا روزیهای بندگان چنان که او پنداشته است،بر خداست.

بین:مصدر،یعنی جدا شدن یا متفرق شدن.شاعر گوید:

بان الخلیط برامتین فودعوا

او کلما ظعنوا لبین تجزع

یعنی:قوم در رامتین از هم جدا شدند و با یکدیگر وداع کردند.آیا هر گاه بخواهند از هم جدا شوند،بی تابی خواهند کرد؟!

ص :191

اعراب

فرادی:حال مٰا خَوَّلْنٰاکُمْ :موصول و صله،مفعول«ترکتم»

شان نزول

عکرمه گوید:این آیه دربارۀ نضر بن حرث بن کلده نازل شد که می گفت:

لات و عزی مرا شفاعت خواهند کرد!

مقصود

وَ لَقَدْ جِئْتُمُونٰا فُرٰادیٰ کَمٰا خَلَقْنٰاکُمْ أَوَّلَ مَرَّهٍ

،برخی گفته اند:این جمله، سخن خداوند است که هنگام مرگ،یا هنگام زنده شدن در روز قیامت به آنها می گوید.برخی هم گفته اند:سخن فرشتگان است که در دم مرگ به آنها که قبض روحشان می کنند،می گویند.بهر حال به آنها گفته میشود:تنها و با دست تهی نزد ما آمده اید.مانند روزی که شما را در رحم مادر آفریدیم،یاوری و کمک دهنده ای ندارید.اکنون نه ثروتی دارید و نه فرزندی.نه غلام و کنیزی دارید و نه یار و یاوری! برخی گویند:یعنی یکی یکی نزد ما آمده اید.برخی گویند:یعنی هر یک از شما از رفقای بی ایمان و گمراه خود جدا هستید.

برخی گویند:معنای این آیه،همان است که پیامبر فرمود:در روز قیامت، پا برهنه و عریان محشور خواهند شد.در روایت است که عایشه وقتی این مطلب را شنید،گفت:چه دشوار است!آیا مردم بعورت یکدیگر نگاه می کنند؟!فرمود:

در آن روز هر کس بخودش مشغول است! زجاج گوید:یعنی زنده شدن در روز قیامت،مثل آفرینش شماست.

وَ تَرَکْتُمْ مٰا خَوَّلْنٰاکُمْ وَرٰاءَ ظُهُورِکُمْ

:اموالی که در دنیا به شما داده بودیم و شما به آن افتخار و مباحات می کردید،پشت سر گذاشتید و با بار گناه نزد ما آمدید.اکنون از آن مالها دیگران استفاده میکنند و شما گرفتار کیفر هستید!

ص :192

زهی بدبختی و حسرت! وَ مٰا نَریٰ مَعَکُمْ شُفَعٰاءَکُمُ الَّذِینَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فِیکُمْ شُرَکٰاءُ :آن بتهایی که گمان می کردید در کار و سرنوشت شما با ما شریکند و شما را در روز قیامت،در پیشگاه خداوند شفاعت می کنند،همراه شما نیستند.امروز می بینید که پرستش بتها برای شما هیچگونه نفعی ندارد و هر چه رشته اید،پنبه شده و هر چه گفته اید،خطا بوده است.

این آیه اختصاصی به اهل شرک ندارد.بطور کلی هر کس که غیر خدا را بپرستد و از او امید خیر داشته،و به او اعتماد کند و از زیانش بترسد،در این آیه داخل است.

لَقَدْ تَقَطَّعَ بَیْنَکُمْ

:اکنون پیوندها و سلک جمعیت شما گسسته شده،ارتباطها و نسبت ها قطع شده است و هر کس گرفتار کار خویش است.

وَ ضَلَّ عَنْکُمْ مٰا کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ

:پندار شما تباه شد.اکنون نمی دانید بتها که آنها را پیش خدا شفیع خود می دانستید،کجا هستند و عبادت شما آنها را سودی ندارد.برخی گویند:یعنی پندار شما نسبت به اینکه قیامت و حساب و کتابی نیست، بر باد رفت.

این آیه مردم را تشویق می کند که بدنبال کارهای نیک که موجب نجات و رستگاری آنها می شود،باشند نه بدنبال مال که سرانجام می گذارند و می روند و بعد از مرگ نفعی از آن نمی برند.

ص :193

[سوره الأنعام (6): آیات 95 تا 98]

اشاره

إِنَّ اَللّٰهَ فٰالِقُ اَلْحَبِّ وَ اَلنَّویٰ یُخْرِجُ اَلْحَیَّ مِنَ اَلْمَیِّتِ وَ مُخْرِجُ اَلْمَیِّتِ مِنَ اَلْحَیِّ ذٰلِکُمُ اَللّٰهُ فَأَنّٰی تُؤْفَکُونَ (95) فٰالِقُ اَلْإِصْبٰاحِ وَ جَعَلَ اَللَّیْلَ سَکَناً وَ اَلشَّمْسَ وَ اَلْقَمَرَ حُسْبٰاناً ذٰلِکَ تَقْدِیرُ اَلْعَزِیزِ اَلْعَلِیمِ (96) وَ هُوَ اَلَّذِی جَعَلَ لَکُمُ اَلنُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِهٰا فِی ظُلُمٰاتِ اَلْبَرِّ وَ اَلْبَحْرِ قَدْ فَصَّلْنَا اَلْآیٰاتِ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ (97) وَ هُوَ اَلَّذِی أَنْشَأَکُمْ مِنْ نَفْسٍ وٰاحِدَهٍ فَمُسْتَقَرٌّ وَ مُسْتَوْدَعٌ قَدْ فَصَّلْنَا اَلْآیٰاتِ لِقَوْمٍ یَفْقَهُونَ (98)

(1)

ترجمه

خداوند شکافندۀ دانه و هسته است.او زنده را از مرده و مرده را از زنده خارج می سازد.این است خداوند.چرا از حق منحرف میشوید؟خدایی که شکافندۀ گریبان صبحدم است و شب را وسیلۀ آرامش قرار داده و خورشید و ماه را وسیلۀ محاسبات.این است تقدیر خدای مقتدر دانا.

اوست که ستارگان را آفرید تا در تاریکیهای صحرا و دریا بآنها هدایت شوید.

ما آیات را برای مردمی که میدانند،تفصیل میدهیم.اوست که شما را از یک تن آفرید، شما را جایگاه و امانتگاهی است.ما آیات را برای مردمی که بفهمند،تفصیل می دهیم.

ص :194


1- 1) -آیه 95 و 96 و 97 و 98 سوره انعام جزء 7 سوره 6

بیان آیه 95-96

اشاره
قرائت

اهل کوفه«جعل اللیل»و دیگران«جاعل اللیل»قرائت کرده اند.

وجه قرائت دوم این است که قبل از آن«فالق الاصباح»بکار رفته.بنا بر این اسم فاعل عطف بر اسم فاعل شده است.بدیهی است که حکم اسم این است که عطف شود بر اسمی مثل خودش.شاعر گوید:

للبس عبائه و تقر عینی

احب الی من لبس الشفوف

یعنی:پوشیدن لباس درشت و روشنی چشم،برای من محبوبتر از پوشیدن لباس نرم است. در اینجا«تقر»را نصب داده،تا تاویل به مصدر برده شود.وجه قرائت اول این است که«فالق الاصباح»نیز بمعنای ماضی است.بنا بر این ماضی عطف بر ماضی شده است.

لغت

فالق:شکافنده.

حب:دانه ها.جمع حبّه.نوی:جمع نواه،هسته ها اصباح:صبح سکن:وسیلۀ آرامش حسبان:جمع حساب.برخی گفته اند مصدر است.

اعراب

اَلشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ

:منصوب به«جعل»مقدّر است.«حسبانا»مفعول دوم

مقصود

اکنون برای مشرکین به شگفتی های آفرینش و تدبیرهای حیرت انگیز خود،

ص :195

استدلال کرده،می فرماید:

إِنَّ اللّٰهَ فٰالِقُ الْحَبِّ وَ النَّویٰ

:خداوند دانۀ خشک و بیجان را می شکافد و شاخۀ گیاه را از آن بیرون می آورد.همچنین هستۀ خشک را می شکافد و از آن نخل و درختان دیگر خارج می سازد.این معنی از حسن و قتاده و سدّی است.ابن عباس و ضحاک گویند:

یعنی خداوند خالق دانه و هسته است.مجاهد و ابی مالک گویند:مقصود آن شکافی است که خداوند در هسته و دانه ایجاد کرده و آنها را بدونیم مساوی تقسیم کرده است.

این خود یکی از شگفتی های خلقت است.

یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ مُخْرِجُ الْمَیِّتِ مِنَ الْحَیِّ

:خداوند گیاه تازۀ سبز و زنده را از دانۀ خشک خارج می سازد و دانۀ خشک را از گیاه تر و زنده بیرون می آورد.

این معنی از زجّاج است.عرب،گیاه سبز را زنده می گوید.وقتی که قطع یا خشک شد، آن را مرده می نامند.حسن و قتاده و ابن زید و دیگران گویند:یعنی خداوند موجودات زنده را از نطفۀ بیجان و نطفۀ بیجان را از موجودات زنده خارج می سازد.

این معنی صحیح تر است برخی گویند یعنی مؤمن را از کافر و کافر را از مؤمن جدا میسازد.برخی گویند یعنی مرغ را از تخم و تخم را از مرغ بیرون میآورد.

ذٰلِکُمُ اللّٰهُ فَأَنّٰی تُؤْفَکُونَ

:این کارها را همه،خداوند انجام می دهد.چرا از حق روی گردان می شوید؟چرا این دلایل روشن را رها کرده،بدنبال باطل می روید؟ چرا تدبّر نمی کنید تا بدانید که سزاوار نیست که دیگری را در عبادت شریک خداوند قرار دهید که به شما نعمت می بخشد،دانه را می شکافد و زراعت را از دانه و هسته بوجود می آورد؟ فٰالِقُ الْإِصْبٰاحِ :خدایی که ظلمت و سیاهی شب را می شکافد و عمود صبح را از آن بیرون می آورد.این معنی از بیشتر مفسران است.ابن عباس گوید:یعنی خداوند خالق بامداد است.

وَ جَعَلَ اللَّیْلَ سَکَناً

:ابن عباس و مجاهد و بیشتر مفسران گویند:یعنی خداوند شب را وسیلۀ آرامش و استراحت شما قرار داده است.اینهم یکی از نعمتهای بزرگ

ص :196

خداوند است که شب را برای آرامش و روز را برای کوشش و تلاش آفریده است.شب و روز را پیاپی آورده و این خود دلیل قدرت بیکران اوست.

وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ حُسْبٰاناً

:ماه و خورشید را در مدار خود بحرکت در آورد.

خورشید در 365/25 روز،برجهای دوازده گانه را طی می کند.ماه نیز در گردش خود ماه ها و سال قمری بوجود می آورد.حساب شب و روز و ماه و سال در زندگی انسانها بر گردش ماه و خورشید قرار گرفته است.چنان که می فرماید: «اَلشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبٰانٍ» (الرحمن 5)و نیز می فرماید: «کُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ» (انبیاء 33:همگی در مداری شناورند)این بیان تفسیری از ابن عباس،سدّی،قتاده و مجاهد است.

خداوند بوسیلۀ این جمله اشاره کرد به اینکه حساب گردش ماه و خورشید،در معاملات و تاریخ و اوقات عبادت من برای مردم لازم و مقتضای مصلحت آنهاست.

ذٰلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ

:همۀ اینها یعنی شکافته شدن ظلمت شب بوسیلۀ صبح و مهیا بودن شب برای استراحت و وسیلۀ محاسبه بودن ماه و خورشید،تقدیر خداوندی است که قدرت او بیکران است و کسی را نرسد که سر از اطاعت قدرت او برپیچد.خداوندی که به مصالح و تدبیر مردم داناست.

ص :197

بیان آیه 97-98

اشاره
قرائت

فمستقر:ابن کثیر و ابو عمرو و یعقوب و زید بکسر قاف و دیگران به فتح قاف خوانده اند.

ابو علی گوید:هر گاه بکسر قاف بخوانیم،بمعنای«قار»است و در اینصورت باید«منکم»در تقدیر باشد.یعنی«فمنکم مستقر فی الارحام»و اگر بفتح قاف بخوانیم،اسم مفعول نیست،بلکه اسم مکان است و در این صورت باید«لکم» در تقدیر باشد.کلمۀ«مستودع»ممکن است اسم مفعول و به معنای کسی که بودیعت گذارده شده،باشد و ممکن است اسم مکان باشد.آنان که«مستقر»را بکسر قاف خوانده اند«مستودع»را اسم مفعول دانسته اند و آنان که«مستقر»را بفتح قاف خوانده اند«مستودع»را اسم مکان گرفته اند.

مقصود

اکنون خداوند متعال مطلبی را بیان می کند که دنبالۀ مطالب پیش است و دلیل توحید و قدرت خداوند میباشد.می فرماید:

وَ هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِهٰا فِی ظُلُمٰاتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ

:خداوند کسی است که برای منافع شما ستارگان را آفرید تا از نور و طلوع و جایگاه آنها در تاریکیهای صحرا و دریا استفاده کنید و راه خود را بجویید،زیرا برخی از ستارگان در جلو انسان و برخی در پشت سر و برخی در سمت راست و برخی در سمت چپ قرار دارند و در مسافرتها و شهرها و یافتن قبله و تشخیص اوقات شب و پیدا کردن راه ها در صحراها و دریاها،برای مردم راهنما هستند.بلخی گوید:جملۀ «لِتَهْتَدُوا بِهٰا» دلالت ندارد بر اینکه ستارگان فقط بخاطر راهنمایی مردم آفریده شده اند.بلکه

ص :198

خداوند ستارگان را برای منافع مهم و بی شماری آفریده است. اگر کسی دربارۀ ستارگان کوچک و بزرگ و اختلاف محل و مدار و اتصالات و حرکات آنها و فواید خورشید و ماه و تأثیر آنها در رشد و پرورش حیوانات و گیاهان،دقت کند،صحت این مدعی برایش ثابت میشود.اگر آنها فقط برای راهنمایی انسان آفریده شده بودند، معنی نداشت که برخی کوچکتر و برخی بزرگتر باشند و مدارات آنها با هم مختلف باشد:در تفسیر علی بن ابراهیم است که منظور از نجوم،آل محمد ص است.

قَدْ فَصَّلْنَا الْآیٰاتِ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ

:ما دلایل و آیات خود را برای مردمی که از راه اندیشه،علم پیدا کنند،بیان کرده ایم.

وَ هُوَ الَّذِی أَنْشَأَکُمْ مِنْ نَفْسٍ وٰاحِدَهٍ

:خداوند شما را از حضرت آدم آفریده است،زیرا همۀ ما از آدم آفریده شده ایم و مادر ما حوّا نیز از پهلوی آدم آفریده شده است.این خود یکی از منت های خدا بر انسان است،زیرا هر گاه همۀ انسانها فرزند یک پدر باشند،زمینۀ تعاون و دوستی و الفت،برای آنها مساعدتر است.

فَمُسْتَقَرٌّ وَ مُسْتَوْدَعٌ

:شما جایگاهی در رحم و منزلی در قبر دارید تا وقتی که بر انگیخته شوید.این معنی از عبد اللّٰه بن مسعود است.سعید بن جبیر و عکرمه گویند:

یعنی شما را قرارگاهی در رحم مادران و پناهگاهی در پشت پدران است.مجاهد گوید:

یعنی شما را قرارگاهی در روی زمین و جایگاهی در آخرت نزد خداوند است.ابو العالیه گوید:یعنی قرارگاهی در زندگی این جهان و جایگاهی پس از مرگ و پس از حشر دارید.حسن گوید:یعنی جایگاهی در قبر و منزلی در دنیا دارید.می گفت:یا بن آدم،تو در میان خانوادۀ خودت ودیعه هستی و نزدیک است که به جایگاه خود رفته، به رفیقت ملحق شوی.سپس شعر لبید را می خواند:

و ما المال و الاهلون الا ودیعه

و لا بد یوما ان ترد الودایع

یعنی:مال و خانواده،در دست انسان ودیعه ای هستند که باید روزی باز گردانده شوند.

در همین معنی سلیمان بن زید عدوی گفته است:

ص :199

فجع الاحبه بالاحبه قبلنا

فالناس مفجوع به و مفجع

مستودع او مستقر مدخلا

فالمستقر یزوره المستودع

یعنی:پیش از ما دوستان بمصیبت دوستان گرفتار شدند.گروهی از مردم میمیرند و گروهی گرفتار مصیبت می شوند و سرانجام همگان بجایگاه اصلی خود می روند.

قَدْ فَصَّلْنَا الْآیٰاتِ لِقَوْمٍ یَفْقَهُونَ

:ما دلایل خود را برای آنها که فهم دارند و عبرت می گیرند،بتفصیل بیان می کنیم.چرا می گوید برای آنها که فهم دارند بیان می کنیم؟علت این است که فقط اینها هستند که از دلایل قرآنی استفاده می کنند.

همانطوری که متقین هستند که از هدایت قرآنی بهره مند می شوند.این جمله را در آیۀ پیش و در این آیه تکرار کرد تا دلالت کند بر اینکه هر یک از این مطالب، جداگانه در خور دقت هستند و دلیل یگانگی و عظمت خداوند میباشند.

ص :200

[سوره الأنعام (6): آیه 99]

اشاره

وَ هُوَ اَلَّذِی أَنْزَلَ مِنَ اَلسَّمٰاءِ مٰاءً فَأَخْرَجْنٰا بِهِ نَبٰاتَ کُلِّ شَیْءٍ فَأَخْرَجْنٰا مِنْهُ خَضِراً نُخْرِجُ مِنْهُ حَبًّا مُتَرٰاکِباً وَ مِنَ اَلنَّخْلِ مِنْ طَلْعِهٰا قِنْوٰانٌ دٰانِیَهٌ وَ جَنّٰاتٍ مِنْ أَعْنٰابٍ وَ اَلزَّیْتُونَ وَ اَلرُّمّٰانَ مُشْتَبِهاً وَ غَیْرَ مُتَشٰابِهٍ اُنْظُرُوا إِلیٰ ثَمَرِهِ إِذٰا أَثْمَرَ وَ یَنْعِهِ إِنَّ فِی ذٰلِکُمْ لَآیٰاتٍ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ (99)

(1)

ترجمه

اوست که از آسمان آبی نازل کرده است که رویش هر چیزی بدان پدید آورده ایم و از جمله سبزه ای پدید آورده ایم که از آن دانه های روی هم چسبیده پدید می آوریم و از نخل،از طلع آن،خوشه های نزدیک و باغها،از تاکها و زیتون و انار،بوجود آورده ایم که بیکدیگر مانند و ناهمانند هستند.هنگامی که ثمر می دهد،بمیوۀ آن و رسیده شدن آن بنگرید.که در اینها برای آنان که ایمان دارند،نشانه هاست.

ص :201


1- 1) -آیه 99 سوره انعام جزء 7 سوره 6

بیان آیه 99

اشاره
قرائت

جنات:ابو بکر از عاصم برفع خوانده است.قرائت علی ع و ابن مسعود و اعمش و یحیی بن یعمر نیز برفع است.اما دیگران به جرّ خوانده اند.قرائت دوم بنا بر این است که عطف بر«خضرا»باشد و قرائت اول بنا بر این است که عطف بر«قنوان» باشد.

ثمره:حمزه و کسایی و خلف این کلمه را بضم ثاء و میم و دیگران بدو فتحه خوانده اند(این اختلاف قرائت در سورۀ یس نیز هست)قرائت دوم بنا بر این است که جمع«ثمره»باشد.قرائت اول بنا بر این که نیز جمع«ثمره»یا جمع«ثمار» باشد.

لغت

خضر:سبز.در حدیث است که

«ان الدنیا حلوه خضره» یعنی:دنیا ظاهری آراسته و دلنشین دارد.«اخضر»نیز بهمین معنی است.هر گاه در جایی سبزه زیاد باشد،عرب آنجا را«اسود»یعنی سیاه می نامد.عراق را بواسطۀ اینکه سبزه زیاد دارد،«سواد عراق»می نامد.

متراکب:متراکم،سوار بر هم طلع نخل:اولین نشانۀ ثمر نخل قنوان:خوشه ها.جمع قنو دانیه:نزدیک ینع:رسیدن میوه

ص :202

مقصود

بدنبال مطالبی که قبلا در اثبات وحدت و عظمت خداوند بیان داشت، می فرماید:

وَ هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ مِنَ السَّمٰاءِ مٰاءً فَأَخْرَجْنٰا بِهِ نَبٰاتَ کُلِّ شَیْءٍ

:سماء در لغت عرب،به معنای بالای سر است.یعنی:ما از ابر برای شما باران فرستادیم و رشد و نمو هر چیزی را بوسیلۀ آن خارج کردیم.یعنی غذای چارپایان و مرغان و حیوانات وحشی و انسانها بوسیلۀ آن فراهم کردیم،تا بخورند و رشد کنند.پس مقصود از «نَبٰاتَ کُلِّ شَیْءٍ» چیزی است که بوسیلۀ آن هر چیزی بروید و رشد کند.

ممکن است معنای آیه این باشد که بوسیلۀ باران همۀ انواع گیاهان را سبز کردیم و بنا بر این منظور از: «کُلِّ شَیْءٍ» انواع نباتات است.لکن معنای اول بهتر است.پس آب سبب پیدایش نبات و رویش موجودات جاندار است.در عین حال ممکن است خداوند چیز دیگری را وسیله قرار دهد.

فَأَخْرَجْنٰا مِنْهُ خَضِراً نُخْرِجُ مِنْهُ حَبًّا مُتَرٰاکِباً

:ما از آب یا از گیاه،سبزه ها بیرون میآوریم و از سبزه ها دانه ها و خوشه ها مثل خوشۀ گندم و کنجد و...خارج می کنیم.

وَ مِنَ النَّخْلِ مِنْ طَلْعِهٰا قِنْوٰانٌ دٰانِیَهٌ

:و از طلع درخت خرما خوشه هایی بیرون می آوریم که در دسترس میباشد.بدیهی است که درخت خرما گاهی بلند است و ثمر آن در دسترس نیست و گاهی کوتاه است و ثمر آن در دسترس است.در آیۀ شریفه، فقط قسم دوم را بیان داشته و از بیان قسم اول صرف نظر شده است. در حقیقت به ذکر یکی اکتفاء و از ذکر دیگری خودداری کرده است،زیرا شنونده می تواند قسم دیگر را بقرینۀ مقام حدس بزند.این معنی از زجاج است.

برخی گویند:منظور از«دانیه»این است که بار درخت خرما بر اثر زیادی و سنگینی به زمین نزدیک شده است.یعنی برخی از نخلها ثمرشان سنگین و به زمین نزدیک است.

ص :203

با اینکه ثمر برخی از درختان دیگر نیز دارای جلد و غلاف است و تنها درخت خرما دارای طلع یعنی جلد و غلاف نیست.مع الوصف خداوند متعال فقط بمورد اخیر اشاره کرد و از بیان موارد دیگر خودداری فرموده است.علت این است که این یکی فواید بی شمار دارد و سرشار از مواد غذایی است. (1)

وَ جَنّٰاتٍ مِنْ أَعْنٰابٍ وَ الزَّیْتُونَ وَ الرُّمّٰانَ

:و بوسیلۀ آب باغهای انگور و درخت زیتون و انار را بوجود می آوریم.علت اینکه زیتون و انار را با هم ذکر می کند، این است که بنظر عرب،سراپای شاخه های آنها را برگ فرا گرفته است.

مُشْتَبِهاً وَ غَیْرَ مُتَشٰابِهٍ

:درختها با یکدیگر شبیهند.اما طعم میوه های آنها فرق دارد.برخی گویند:یعنی برگ آنها شبیه هم هستند و میوۀ آنها شبیه هم نیستند.

این معنی از قتاده است.جبائی گوید:یعنی برخی از درختها با یکدیگر شبیه و از یک جنس و برخی از دو جنس هستند.بهتر این است که بگوییم:همۀ اینها از جهتی با یکدیگر شبیه و از جهتی با یکدیگر مخالف هستند.این معنی،همۀ معانی فوق را در بر دارد.

اُنْظُرُوا إِلیٰ ثَمَرِهِ إِذٰا أَثْمَرَ وَ یَنْعِهِ

:با دیده عبرت بنگرید که چگونه درختها ثمر می دهند و ثمر آنها پخته و رسیده میشود و مورد استفادۀ شما قرار میگیرد.

یعنی:این مراحل را از روز پیدایش میوه بر شاخ درخت،تا روز رسیدن و پخته شدن آن و تغییراتی که در طعم و رنگ و بو و خردی و درشتی آن ایجاد میشود، دنبال کنید،تا پی برید که آفریدگاری مدبر،دست در کار خلقت و تدبیر آن است.

ص :204


1- 1) -خرما سرشار از ویتامین هایA وB وE وC می باشد.ویتامینA در نمو حیوانات دخالت می کند.نسج و پوشش را در برابر عفونت ها تقویت می نماید.در بینایی رل مهمی دارد. ویتامین B جلو اختلالات در چشم و پوست و فلج و کم اشتهایی را می گیرد.در کمبود ویتامین C خونریزیهای مختلف و خستگی مخصوصاً در فصل بهار و بی میلی و اختلالات قلبی و تنفسی و استعدادهای زیاد به عفونتهای مختلف،پیدا میشود.ویتامین E در عمل غدد تناسلی و رشد جنین مؤثر است.برخی خرما را دارای ویتامین D هم دانسته اند.

إِنَّ فِی ذٰلِکُمْ لَآیٰاتٍ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ

:آری در آفرینش میوه و گیاه ها،با توجه به اختلافی که در میان آنهاست و ریزه کاریهای دقیق و مدبّرانه ای که در ساخت آنها بکار رفته است،برای مردم با ایمان دلایل روشن و قانع کننده ای وجود دارد بر اینکه آنها را خالقی است که از روی علم و تمیز،آنها را بزیور خلقت آراسته است.

ص :205

[سوره الأنعام (6): آیات 100 تا 101]

اشاره

وَ جَعَلُوا لِلّٰهِ شُرَکٰاءَ اَلْجِنَّ وَ خَلَقَهُمْ وَ خَرَقُوا لَهُ بَنِینَ وَ بَنٰاتٍ بِغَیْرِ عِلْمٍ سُبْحٰانَهُ وَ تَعٰالیٰ عَمّٰا یَصِفُونَ (100) بَدِیعُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ أَنّٰی یَکُونُ لَهُ وَلَدٌ وَ لَمْ تَکُنْ لَهُ صٰاحِبَهٌ وَ خَلَقَ کُلَّ شَیْءٍ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ (101)

(1)

ترجمه

آنان جن را که مخلوق خداست،شریک خدا دانستند و بدون علم پسران و دخترانی را بخداوند نسبت دادند.خداوند از آنچه آنها وصف می کنند،منزه و برتر است.پدید آورندۀ آسمانها و زمین است.چگونه او را فرزندی است در حالی که برایش همسری نیست؟!او خالق همۀ موجودات و بهر چیزی داناست.

ص :206


1- 1) -آیۀ 100 و 101 سورۀ انعام جزء 7 سوره 6

بیان آیه 100-101

اشاره
قرائت

خرقوا:اهل مدینه به تشدید و دیگران به تخفیف خوانده اند.هر دو قرائت به یک معنی است.

لغت

بدیع:مبدع،آفریدگار.فرق میان ابداع و اختراع،این است که ابداع انجام دادن کاری است که بی سابقه است و اختراع انجام دادن کاری است که تا کنون سببی برای آن یافت نشده است.اختراع:کار خدا است،زیرا بکاری اختراع گفته میشود که کسی قادر بر انجام آن نباشد.بدعت به کاری گفته میشود که بر خلاف سنت و در دین بی سابقه باشد.

اعراب

الجن:نصب این کلمه بنا بر دو وجه است:1-مفعول«جعلوا»است 2-بدل از«شرکاء»است.

سبحانه:مفعول مطلق برای فعل محذوف بدیع:خبر مبتدای محذوف.ممکن است مبتدا باشد و خبر آن «أَنّٰی یَکُونُ لَهُ وَلَدٌ» است.این کلمه معدول از«مبدع»و اضافه به مفعول شده است.

مقصود

در این آیات خداوند متعال کفر مردم مشرک را بعد از شنیدن این همه دلایل روشن،تعجب آور دانسته،می فرماید:

وَ جَعَلُوا لِلّٰهِ شُرَکٰاءَ الْجِنَّ

:در این آیه،خبر می دهد از اینکه آنان خدایانی از جن،شریک خداوند قرار داده اند.چنان که می فرماید: «وَ جَعَلُوا بَیْنَهُ وَ بَیْنَ

ص :207

الْجِنَّهِ نَسَباً» (صافات 158:میان خدا و جن نسبت خویشاوندی قرار دادند) مقصود از جن،ملائکه است که از چشم ها پنهان هستند.

چنان که می فرماید: «وَ جَعَلُوا الْمَلاٰئِکَهَ الَّذِینَ هُمْ عِبٰادُ الرَّحْمٰنِ إِنٰاثاً» (زخرف 19:فرشتگان را که بندگان خدایند،از جنس زنان پنداشتند)این معنی از قتاده و سدی است.برخی گویند:عقیدۀ قریش این بود که خداوند با جنیان مواصلت کرده و فرشتگان از این مواصلت پدید آمده اند.بنا بر این منظور از جن، فرشتگان نیست.حسن گوید:منظور از جن شیطانهاست،زیرا آنها در پرستش بتها اطاعت شیطان میکردند.

وَ خَلَقَهُمْ:

آنان جن را که مخلوق خداست و قدرتی بر آفرینش ندارد،شریک خدا پنداشته اند.یا اینکه برای خدایی که خالق ایشان است شریک برگزیده اند.

یا اینکه خداوند خالق جن و انس است و مخلوق خدا،شریک خدا نیست.در روایت است که یحیی بن یعمر این کلمه را بسکون لام قرائت میکرده است.بنا بر این یعنی:

آنها جن را شریک خدا و کارهای جن را شریک کارهای خدا دانسته اند و این در صورتی است که مقصود بتها باشد.برخی گفته اند:مقصود از این آیه،مجوس است که معتقد بدو خدای یزدان و اهریمن بودند و بنظر ایشان،اهریمن همان شیطان بود.بعقیدۀ آنها موجودات مضر و بدیها مخلوق اهریمن هستند و اهریمن شریک خداست.ثنویه نیز که قائل بنور و ظلمت هستند نیز مثل مجوس هستند.

وَ خَرَقُوا لَهُ بَنِینَ وَ بَنٰاتٍ

:آنان چیزهایی ساختند و بخداوند نسبت دادند و گفتند:خدا را پسران و دخترانی است.نصاری میگفتند:مسیح پسر خداست و یهود میگفتند:عزیز خداست.

بِغَیْرِ عِلْمٍ

:آنچه بخدا نسبت می دادند،در عین بی علمی و بی خبری بود.

و دلیلی نداشت یا اینکه بی خبر بودند از اینکه این نسبتهای دروغ در دنیا و آخرت موجب گرفتاری آنها خواهد شد.یا اینکه فکر میکردند،حقیقت است در حالی که از روی جهل بود و دروغ!

ص :208

سُبْحٰانَهُ وَ تَعٰالیٰ عَمّٰا یَصِفُونَ

:خداوند،منزه و برتر از آن اوصافی است که آنان برایش می شمارند و او را دارای شریک و پسر و دختر می دانند.اینکه فرزند داشتن برای خدا نقص شمرده می شود،از این لحاظ است که:یا خدا از راه ولادت و تولید مثل پدر میشود یا کسی را پسر خواندۀ خویش می کند.هر دو مایۀ نقص خدا و موجب تشبیه او بمخلوقات است.

بَدِیعُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ

:خداوند آفریننده و پدید آرندۀ زمین و آسمانهاست بدون اینکه آنها را از چیزی آفریده یا از روی الگویی بخلق آنها دست زده باشد.

این معنی از امام باقر(ع)نیز نقل شده است.

أَنّٰی یَکُونُ لَهُ وَلَدٌ

:چگونه ممکن است چنین خدایی دارای فرزند باشد؟ آیا این فرزند،از کجا آمده است؟ وَ لَمْ تَکُنْ لَهُ صٰاحِبَهٌ :در حالی که او را همسری نبوده است و معمولا فرزند از زنها تولد میشود.

وَ خَلَقَ کُلَّ شَیْءٍ

:او خالق هر چیزی است،بنا بر این نه همسر دارد،نه فرزند،زیرا مخلوق نمیتواند همسر یا فرزند خالق باشد.پس چگونه ممکن است که خداوند بوسیلۀ فرزند نیرو بگیرد و نسل خود را زیاد کند؟! وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ :خداوند عالم بهمۀ اشیاء است،موجود باشند یا معدوم،هیچ چیز بر او پوشیده نیست.

جبریان می گویند:از جملۀ «وَ خَلَقَ کُلَّ شَیْءٍ» بر می آید که خداوند خالق کارهای نیک و بد مردم است.لکن معنای این جمله این است که خداوند خالق مخلوقات و موجودات است.چنان که اگر گفته شود:«اکلت کل شیء»یعنی همۀ ماکولات را خوردم نه هر چه در جهان وجود دارد.

بنا بر این همۀ آفریده ها با همۀ شگفتیهایی که در آنهاست،بخداوند بزرگ

ص :209

منسوبند.خداوند آنها را خلق کرده و در این آیه خود را از نسبتهای ناروا و دروغهای شاخداری که بعضی از مردم میگفتند،منزه ساخته است.وانگهی در این آیه خداوند خود را از این نسبتهای مردم پاک شمرده است.در حالی که اگر خود خالق کردار آنها بود،منزه شمردن و پاک دانستن خود از آن کردار معنی نداشت.

ص :210

[سوره الأنعام (6): آیات 102 تا 105]

اشاره

ذٰلِکُمُ اَللّٰهُ رَبُّکُمْ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ خٰالِقُ کُلِّ شَیْءٍ فَاعْبُدُوهُ وَ هُوَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ وَکِیلٌ (102) لاٰ تُدْرِکُهُ اَلْأَبْصٰارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ اَلْأَبْصٰارَ وَ هُوَ اَللَّطِیفُ اَلْخَبِیرُ (103) قَدْ جٰاءَکُمْ بَصٰائِرُ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ عَمِیَ فَعَلَیْهٰا وَ مٰا أَنَا عَلَیْکُمْ بِحَفِیظٍ (104) وَ کَذٰلِکَ نُصَرِّفُ اَلْآیٰاتِ وَ لِیَقُولُوا دَرَسْتَ وَ لِنُبَیِّنَهُ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ (105)

(1)

ترجمه

این است پروردگار شما که جز او خدایی نیست.او خالق هر چیزی است.او را پرستش کنید.او حافظ هر چیزی است.دیدگان او را نمی بینند و او دیدگان را می بیند و او لطیف و آگاه است.

دلایلی روشن از جانب پروردگارتان آمد.هر که بینا شود برای خودش هست و هر که کور گردد،بزیان خودش هست.من مراقب اعمال شما نیستم.اینچنین آیات را بصورتهای گونه گون بیان میداریم.سرانجام آنها خواهند گفت:تو درس آموخته ای و ما آن را برای گروهی که علم دارند،بیان می کنیم.

ص :211


1- 1) -آیه 102 تا 105 سوره انعام جزء 7 سوره 6

بیان آیه 102-103

اشاره
لغت

وکیل:کسی که وکیل بر چیزی است،یعنی حافظ آن است و آن را از ضررها حفظ می کند با اینکه خداوند مالک اشیاء است،در اینجا وکیل و حافظ اشیاء خوانده شده است،زیرا ضرر و منفعت برای خداوند محال است و از اشیاء استفادۀ مالکیت نمی کند،بنا بر این گفته میشود:او وکیل یعنی حافظ اشیاء است.برخی گویند:وکیل یعنی کسی که تدبیر امور به او واگذار شده است.بهمین جهت است که مؤمن توکل بخدا می کند.یعنی امور خود را به او وا می گذارد.

ادراک:در اصل به معنای رسیدن به کسی یا چیزی است.ادراک بصر.یعنی دریافت با چشم.

اعراب

خٰالِقُ کُلِّ شَیْءٍ

:خبر مبتدای محذوف یا صفت«ربکم».

مقصود

در این آیه،بدنبال مطالبی که در اثبات یگانگی خداوند گفته شد،ببندگان خاطر نشان می کند که خداوند پروردگاری است که سزاوار طاعت و عبادت است و بآنها می آموزد که از راه افعال خدا بر وجودش استدلال کنند.

ذٰلِکُمُ اللّٰهُ رَبُّکُمْ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ خٰالِقُ کُلِّ شَیْءٍ فَاعْبُدُوهُ

:کسی که این اشیا را آفریده و این تدبیرات را برای شما مردم بکار برده،خالق و مالک و مدبر و سرور شماست.جز او خدایی نیست:اجسام و عوارض اجسام را او آفریده است.غیر از او کسی بر این کارها قادر نیست.بنا بر این او را بپرستید،زیرا سزاوار پرستش است.

ص :212

وَ هُوَ عَلیٰ کُلِّ شَیْءٍ وَکِیلٌ

:او حافظ و مدبر همۀ اشیاء است.

لاٰ تُدْرِکُهُ الْأَبْصٰارُ

:چشم ها خدا را نمی بینند.این جمله را اینطور تفسیر می کنیم،زیرا ادراک با چشم یعنی دیدن با آن.چنان که ادراک بوسیلۀ گوش یعنی شنیدن و ادراک با دهان یعنی چشیدن و ادراک با بینی یعنی بوییدن.

وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصٰارَ

:در حالی که دیدگان مردم خدا را نمی بینند.خداوند مردم را می نگرد.منظور این است که خداوند می بیند و دیده نمیشود.این بزرگترین اختلاف میان خدا و موجودات عالم خلقت است.آیۀ شریفه خداوند را می ستاید به اینکه هیچکس او را نمی بیند و اینکه او همه را می بیند.برخی از موجودات هم می- بینند و هم دیده میشوند.برخی فقط دیده میشوند اما نمی بینند.خداوند به هیچ یک از اینها شباهت ندارد،زیرا در عین اینکه می بیند،دیده نمیشود.نظیر این ستایش:

در آیۀ دیگری آمده است که «وَ هُوَ یُطْعِمُ وَ لاٰ یُطْعَمُ» (همین سوره 14:او اطعام میکند و اطعام نمیشود.) در روایت است که فضل بن سهل ذو الریاستین از امام هشتم ع در مورد مسالۀ رؤیت که میان مردم مورد اختلاف بود،سؤال کرد،حضرت فرمود:هر کس خدا را بر- خلاف آنچه خودش را توصیف کرده،وصف کند،بزرگترین دروغ را بخدا بسته است؟ «لاٰ تُدْرِکُهُ الْأَبْصٰارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصٰارَ» :منظور از ابصار،دیدگان سر نیست، بلکه دیدگان قلب است یعنی او برتر از خیال و گمان و قیاس و وهم است.در وهم کسی نمی گنجد و بچگونگی وجودش پی برده نمیشود.

وَ هُوَ اللَّطِیفُ

:دربارۀ معنای لطیف چند وجه گفته اند:

1-این کلمه از«لاطف»و صیغۀ مبالغه است.یعنی بوسیلۀ ریزش نعمتها بمردم لطف می کند.

2-یعنی تدبیرش لطیف است.

3-او صاحب لطف است،زیرا نعمتهای بسیار خود را کم می شمارد و عبادات ناچیز مردم را زیاد می شمارد.

ص :213

4-او صاحب لطف است،که اگر او را بخوانی ترا پاسخ میدهد و اگر کوی او را قصد کنی،ترا ماوی میدهد و اگر او را دوست بداری ترا بخود نزدیک میکند و اگر او را اطاعت کنی،ترا پاداش میدهد و اگر او را معصیت کنی،ترا عفو می کند و اگر از او اعراض کنی،ترا میخواند و اگر بدو روی آوری،ترا هدایت می کند.

5-یعنی:کسی را که وظیفۀ خود را بطور کامل انجام دهد،پاداش میدهد و کسی را که خطا و جفا کند،عفو می کند.

6-یعنی:کسی را که باو مباهات کند،عزت می بخشد و کسی را که بدرگاهش اظهار نیاز کند،بی نیاز می سازد.

7-یعنی:بخشش او خیر و منع او ذخیره است.

اَلْخَبِیرُ

:او بمصالح بندگان داناست.آنها را طبق همان مصالح تدبیر می کند و بکردارشان پاداش می دهد.

ص :214

بیان آیه 104-105

اشاره
قرائت

ابن کثیر و ابو عمر«دارست»و ابن عامر و یعقوب و سهل«درست»بفتح سین و سکون تاء و دیگران بسکون سین و فتح تاء قرائت اول،یعنی تو با اهل کتاب مذاکره و گفتگو کرده و از آنها چیزهایی آموخته ای.مؤید این قرائت،این آیه است:

وَ أَعٰانَهُ عَلَیْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ» (فرقان 4:قوم دیگری وی را بر قرآن یاری کرده اند) قرائت دوم،یعنی:برای اینکه نگویند این مطالب،اخبار گذشتگان است و کهنه شده و کسی نیست که آنها را بداند و تکذیب یا تصدیق کند.قرائت سوم،خطاب به پیامبر اسلام است.یعنی:از یهود فرا گرفته ای. لام بنا بر قرائت اول و سوم لام عاقبت است یعنی ما آیات را برای تو بصورت های گوناگون بیان می کنیم و سرانجام آنها خواهند گفت که با اهل کتاب مذاکره کرده ای یا از آنها آموخته ای.اما بنا بر قرائت دوم،لام بمعنای کراهیت است.یعنی برای اینکه نگویند:اخبار آن کهنه شده است.

لغت

بصائر:این کلمه جمع بصیرت است.یعنی دلالتها و راهنمایی را که بوسیلۀ آنها اشیا بخوبی دیده شوند.ازهری گوید:بصیرت،اعتقادی است که از راه تحقیق در قلب انسان پیدا میشود. (1)

درس:اصل این کلمه به معنای ادامۀ خواندن است.دروس یعنی محو شدن اثر.

ص :215


1- 1) -بصیرت بمعنای خونی که به اندازۀ یک درهم باشد و بمعنای پسر و بمعنای خونبها هم آمده. شاعر گوید: جاءوا بصائرهم علی اکتافهم و بصیرتی یعدو بها عتد وأی یعنی:آنها خونبها را بر دوش گرفته،آوردند و خود را ننگین کردند،اما من بوسیلۀ اسب تندرو و نیرومندم،خونبها را طلب می کنم.
اعراب

کذلک:کاف در محل نصب و صفت مصدر است.یعنی«تصریفا مثل ذلک التصریف».

وَ لِیَقُولُوا

:عطف بر محذوف.یعنی«لیجحدوا و لیقولوا».

مقصود

در این آیات،بیان می کند که با روشن شدن حق بوسیلۀ دلائل محکم،دیگر جای عذر برای کسی باقی نمانده است.می فرماید:

قَدْ جٰاءَکُمْ بَصٰائِرُ مِنْ رَبِّکُمْ

:هان ای مردم،دلایلی آشکار و روشن از جانب پروردگار برای شما آورده شده است تا هدایت را از ضلالت تمیز دهید و حق را از باطل جدا کنید.اینکه می گوید:دلایل آشکار بسوی شما آمد،بمنظور عظمت بخشیدن بآن است.چنان که گویند:عافیت آمد و بیماری رفت و خوشبختی فرا رسید.

فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ عَمِیَ فَعَلَیْهٰا

:هر کس دربارۀ این دلایل بیندیشد و تحصیل یقین کند،منفعت آن نصیب خودش می شود و هر کس دربارۀ آنها نیندیشد و خود را بجهل و کور دلی مبتلا سازد،زیان آن دامنگیر خودش میشود. در اینجا دانش را دیدن و جهل را کوری خوانده است و این استعمال مجازی است.

از این آیه بر می آید که مردم در کارهای خود مجبور نیستند بلکه مختارند.

سپس دستور میدهد که بآنها بگوید:

وَ مٰا أَنَا عَلَیْکُمْ بِحَفِیظٍ

:من مراقب اعمال شما نیستم.زجاج گوید:شما را مثل کسی که نگهبان و مراقب شماست بر ایمان مجبور نخواهم کرد.این مطلب را هنگامی مامور بود،بگوید که فرمان جنگ صادر نشده بود.اما همین که فرمان جنگ صادر شد،با سیطره و قدرت،مخالفان را سرکوفت داد.

وَ کَذٰلِکَ نُصَرِّفُ الْآیٰاتِ

:همانطوری که آن آیات را بصورتهای مختلف بیان داشتیم،این آیات را نیز بیان می کنیم.زجاج گوید:

تصریف آیات یعنی بیان مقصود در معانی پی در پی برای کامل شدن فایده.

ص :216

وَ لِیَقُولُوا دَرَسْتَ

:زجاج گوید:این لام را اهل لغت«لام صیروره»می- خوانند.یعنی،سببی که آنها را وادار می کند که بگویند پیش اهل کتاب درس خوانده ای یا با آنها مذاکره کرده ای،تلاوت این آیات است.حسن و مجاهد و سدّی و ابن عباس نیز این معنی را پذیرفته اند.

وَ لِنُبَیِّنَهُ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ

:بیان این آیات سبب خواهد شد که علمای صاحب عقل و اندیشه،از این آیات،پی به حقیقت میبرند و واقع را می شناسند.علت اینکه این گروه خاص را نام میبرد،این است که اینها فقط از آیات الهی استفاده می کند.

ص :217

[سوره الأنعام (6): آیات 106 تا 108]

اشاره

اِتَّبِعْ مٰا أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ وَ أَعْرِضْ عَنِ اَلْمُشْرِکِینَ (106) وَ لَوْ شٰاءَ اَللّٰهُ مٰا أَشْرَکُوا وَ مٰا جَعَلْنٰاکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظاً وَ مٰا أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکِیلٍ (107) وَ لاٰ تَسُبُّوا اَلَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ فَیَسُبُّوا اَللّٰهَ عَدْواً بِغَیْرِ عِلْمٍ کَذٰلِکَ زَیَّنّٰا لِکُلِّ أُمَّهٍ عَمَلَهُمْ ثُمَّ إِلیٰ رَبِّهِمْ مَرْجِعُهُمْ فَیُنَبِّئُهُمْ بِمٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ (108)

(1)

ترجمه

از آنچه از جانب پروردگارت بتو وحی شده پیروی کن که جز او خدایی نیست و از مشرکین روی گردان باش.اگر خدا میخواست آنها مشرک نمی شدند.ما ترا مراقب ایشان نکرده ایم و تو وکیل ایشان نیستی.

آنهایی را که جز خدا می خوانند،نکوهش نکنید که آنها به ستم و جهالت خدا را نکوهش می کنند.همچنین عمل هر امتی را برایش زینت داده ایم.آن گاه بازگشت آنها بسوی خدای ایشان است و آنها را بکارهایی که کرده اند،آگاه می سازد.

ص :218


1- 1) -آیه 106 و 107 و 108 سوره انعام جزء 7 سوره 6

بیان آیه 106-107

اشاره
لغت

اتباع:پیروی از دیگری.پیامبر خدا بدستور وحی عمل می کرد«متبع» بود.

وحی:القای معنی بدل بطوری که بر دیگران مخفی باشد.

اعراض:گردانیدن روی.شاعر گوید:

و اعرضت الیمامه و اشمخرت

کأسیاف بایدی مصلتینا

یعنی:یمامه آشکار شد و سر برافراشت،همچون شمشیرهایی که در دست افراد حمله ور باشند.

مقصود

در اینجا خداوند پیامبر خود را امر می کند که از وحی پیروی کند.می فرماید:

اِتَّبِعْ مٰا أُوحِیَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ

:ای پیامبر ما.از آنچه از جانب پروردگارت بتو وحی میشود،پیروی کن که خدایی جز او نیست.جملۀ «لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ» را یک بار دیگر تکرار میکند،زیرا منظور این است که پیامبر مردم را بیگانگی خدا دعوت کند.این معنی از حسن است.برخی گویند:یعنی از آنچه دربارۀ یگانگی خدا بتو وحی شده است،پیروی کن.

وَ أَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِکِینَ

:و از مشرکین اعراض کن.ابن عباس گوید:این آیه بوسیلۀ آیۀ فرمان جنگ نسخ شده است.برخی گویند:یعنی آنها را ترک کن و با آنها نیامیز.نه اینکه از دعوت آنها خودداری کن.این حکم همیشه ثابت است.

وَ لَوْ شٰاءَ اللّٰهُ مٰا أَشْرَکُوا

:اگر خداوند بخواهد آنها را بر ترک شرک اجبار کند،آنها را از شرک باز می دارد.لکن این کار را نمی کند،زیرا اجبار با تکلیف

ص :219

نمی سازد.آنها را دعوت می کند که از روی اختیار،شرک را ترک کنند تا مستحق ثواب و ستایش گردند.آنها باین کار علاقه ای نشان ندادند و بر شرک خود باقی ماندند.در تفسیر اهل بیت ع است که:اگر خداوند خواسته بود آنها را مؤمن و معصوم گرداند و جلو معصیت آنها را بگیرد،احتیاجی بخلق بهشت و دوزخ نداشت.بلکه آنها را امر و نهی و آزمایش کرد و بآنها قدرت و اختیار بخشید،تا سزاوار پاداش کیفر باشند.

وَ مٰا جَعَلْنٰاکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظاً وَ مٰا أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکِیلٍ

:ما ترا مراقب اعمال آنها نکرده ایم و تو بر آنها موکل نیستی آنچه در خور شأن تو هست،رسالت و ابلاغ دستورات ماست.اما حساب مردم با ماست.در اینجا میان دو کلمۀ وکیل و حفیظ جمع کرده است،زیرا معنای آنها فرق دارد.حافظ شیء یعنی مراقبی که او را از بدی حفظ می کند و وکیل شیء یعنی کسی که در صدد جلب نیکی برای آن است.

ص :220

بیان آیه 108

اشاره
قرائت

عدوا:این کلمه بهمین صورت که در متن است،قرائت بیشتر قراء است لکن یعقوب و برخی بضم عین و دال و تشدید واو خوانده اند.هر دو کلمه به معنای ظلم و تعدی است.این کلمه حال است.

لغت

سب:بدگویی.این کلمه از سبب است.زیرا شخصی که بدگویی می کند،سبب بدگویی دیگران میشود.شاعر گوید:

لا تسبننی فلست بسبی

ان سبی من الرجال الکریم

یعنی:مرا سب مکن که تو لایق این سب من نیستی.مردان بزرگ لایق سب من هستند.

شان نزول

ابن عباس گوید:وقتی آیۀ «إِنَّکُمْ وَ مٰا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ...» (انبیاء 98:شما و بتهای شما هیزم جهنم هستید)نازل شد،مشرکین به پیامبر اسلام گفتند:اگر از سب خدایان ما خودداری نکنی،خدایت را هجو می کنیم.بدینجهت این آیه نازل شد.

قتاده گوید:مسلمانان خدایان کفار را بدگویی می کردند.خداوند در این آیه آنها را از اینکار نهی کرد تا آن قوم نادان خدا را بدگویی نکنند.

مقصود

در این آیه به مؤمنین دستور می دهد که به بتها بد نگویند،زیرا خلاف مصلحت است.می فرماید:

ص :221

وَ لاٰ تَسُبُّوا الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ

:شما وظیفه دارید که کفار را با منطق و دلیل دعوت به اسلام کنید،اما اگر برای انجام این وظیفه،زبان به بدگویی بتهای ایشان بگشایید،حربۀ منطق و دلیل را از کف داده اید.

فَیَسُبُّوا اللّٰهَ عَدْواً بِغَیْرِ عِلْمٍ

:و سبب می شوید که آنها از راه ستم و جهالت،زبان به بدگویی خداوند بگشایند.در برابر این رفتار زشت،شما قدرت ندارید که آنها را سرکوفت دهید،زیرا خانه،خانۀ آنهاست و هنوز اجازۀ جنگ به شما داده نشده است.

اینکه می گوید: «مِنْ دُونِ اللّٰهِ» بخاطر این است که آنها بتها را خدای خود می دانستند.

از این آیه بر می آید که نمی توان کاری کرد که باعث معصیت دیگران گردد.از امام صادق ع دربارۀ فرمایش پیغمبر که می فرماید:شرک از صدای مورچه بر روی سنگ سیاه در شب ظلمانی مخفی تر است،سؤال کردند.فرمود:مؤمنین بتها را نکوهش می کردند.مشرکین هم واکنش نشان داده،معبود مؤمنین را نکوهش می کردند.

خداوند آنها را از این کار منع کرد،تا کفار خدای مومنین را نکوهش نکنند،زیرا مؤمنین با این کار خود بطور ناخودآگاه گرفتار شرک می شدند.

کَذٰلِکَ زَیَّنّٰا لِکُلِّ أُمَّهٍ عَمَلَهُمْ

:دربارۀ تفسیر این جمله اقوالی است:1-حسن و جبائی گویند:یعنی همانطوری که شما را با زبان خوش بسوی خدا دعوت و از نکوهش خدایان شما خودداری می کنیم و مؤمنین را از کاری که باعث تنفر شما شود،منع کرده ایم نسبت بگذشتگان نیز همین کار را کردیم.پس منظور این است که کارهایی که این امت باید انجام دهد،باید آراسته و پسندیده باشد.بدیهی است که می توان کاری را که کسی باید انجام دهد،کار او نامید.چنان که پدری به پسر خود می گوید:کار تو این است.یعنی:این کاری است که تو باید انجام دهی.

2-یعنی:برای هر قومی عملش را در نظرش آراسته ایم،زیرا مطابق میل و طبیعت آنهاست.لکن در عین حال حق را به آنها شناسانده ایم تا آن را انجام دهند و از باطل بپرهیزند.

3-یعنی:ثواب عمل را برای آنها بیان کرده و بدینوسیله خود عمل را در نظرشان

ص :222

آراسته ایم.چنان که می فرماید: «وَ لٰکِنَّ اللّٰهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمٰانَ وَ زَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ وَ کَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیٰانَ» (حجرات 7)یعنی ایمان را به وسیلۀ ذکر ثواب و مدح مؤمن،محبوب شما ساخته و آن را در دلهای شما آراسته و کفر را بوسیلۀ ذکر کیفر آن و مذمت کافر در نظر شما ناپسند جلوه داده است.مقصود این نیست که خداوند عمل کافران را در نظرشان آرایش داده است، زیرا این کار با دعوت آنها بنیکی ناسازگار است.خداوند هرگز کسی را به معصیت نمی خواند.بلکه مردم را از معصیت نهی می کند و معصیت را مورد نکوهش قرار می دهد.چنان که می فرماید: «فَزَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطٰانُ أَعْمٰالَهُمْ» (نحل 63:شیطان کارهایشان را برای آنها آرایش می دهد)بدون خلاف،آنچه شیطان در نظر مردم آرایش می دهد)کفر و معصیت است.از اینجا استفاده میشود که در آیۀ شریفه،منظور زینت دادن کارهای نیک است.

ثُمَّ إِلیٰ رَبِّهِمْ مَرْجِعُهُمْ فَیُنَبِّئُهُمْ بِمٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ

:سرانجام بازگشت آنها بسوی خداست و خدا آنها را از نیکی و بدی کارهایشان آگاه خواهد کرد.

خداوند در این آیه،مؤمنین را از نکوهش بتها نهی کرد تا آنها هم ذات بیچون پروردگار عالم را مورد نکوهش قرار ندهند.هر گاه کاری که سبب نکوهش خدا شود مطلوب خدا نیست،بطریق اولی نکوهش خویش را نمی پسندد و مطلوبش نیست و هر گاه نکوهش بتها را که سبب زیادی کفر کافران میشود،مطلوب خدا نیست،خود کفر بطریق اولی مطلوب او نیست.اینها دلایلی است بر ردّ عقیدۀ جبریان.

ص :223

[سوره الأنعام (6): آیات 109 تا 111]

اشاره

وَ أَقْسَمُوا بِاللّٰهِ جَهْدَ أَیْمٰانِهِمْ لَئِنْ جٰاءَتْهُمْ آیَهٌ لَیُؤْمِنُنَّ بِهٰا قُلْ إِنَّمَا اَلْآیٰاتُ عِنْدَ اَللّٰهِ وَ مٰا یُشْعِرُکُمْ أَنَّهٰا إِذٰا جٰاءَتْ لاٰ یُؤْمِنُونَ (109) وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصٰارَهُمْ کَمٰا لَمْ یُؤْمِنُوا بِهِ أَوَّلَ مَرَّهٍ وَ نَذَرُهُمْ فِی طُغْیٰانِهِمْ یَعْمَهُونَ (110) وَ لَوْ أَنَّنٰا نَزَّلْنٰا إِلَیْهِمُ اَلْمَلاٰئِکَهَ وَ کَلَّمَهُمُ اَلْمَوْتیٰ وَ حَشَرْنٰا عَلَیْهِمْ کُلَّ شَیْءٍ قُبُلاً مٰا کٰانُوا لِیُؤْمِنُوا إِلاّٰ أَنْ یَشٰاءَ اَللّٰهُ وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَهُمْ یَجْهَلُونَ (111)

(1)

(2)

ترجمه

بخداوند سوگندهای مؤکد خورده اند که اگر معجزه ای سوی آنها بیاید،بآن ایمان خواهند آورد.بگو معجزه ها فقط پیش خدا هستند.شما چه می دانید که هر گاه معجزه ای بیاید،ایمان نمی آورند؟دلها و دیده های ایشان را دیگرگون می کنیم.چنان که نخستین بار ایمان نیاوردند و در طغیانشان آنها را وا می گذاریم تا سرگردان بمانند.

اگر فرشتگان را بسوی آنها می فرستادیم و مردگان را با آنها به تکلم وامیداشتیم و هر چیزی را دسته دسته بر آنها محشور می کردیم،ایمان نمی آوردند،مگر اینکه خدا بخواهد.لکن بیشتر آنها نمیدانند.

ص :224


1- 1) -سورۀ انعام آیۀ 109 و 110 جزء 7 سورۀ 6
2- 2) -سوره انعام آیۀ 111 جزء 8 سوره 6

بیان آیه 109-110

اشاره
قرائت

انها:ابن کثیر و بصریان و ابو بکر از عاصم و نصیر از کسایی و خلف به کسر همزه و دیگران بفتح همزه قرائت کرده اند.

ابو علی گوید:«ما»کلمه استفهام و فاعل«یشعر»ضمیری است که به«ما» برمیگردد.کسانی که«انها»را به کسر خوانده اند بنا بر استیناف است و کسانی که بفتح خوانده اند بنا بر این است که«یشعرکم»به معنای«یدریکم»باشد که هم بحرف جر متعدی میشود و هم بدون جر.در صورت دوم«انها»محلا منصوب و در صورت اول یا محلا مجرور یا منصوب است.در هر صورت،طبق این قرائت،آیه را دو جور می توان معنی کرد:1-«ان»به معنای«لعل»است.چنان که شاعر گوید:

أ عاذل ما یدریک ان منیتی

الی ساعه فی الیوم او فی صحی الغد

یعنی:آیا آنچه که ترا فهمانیده است،سرزنش کنم؟شاید مرگ من همین امروز فرا رسد یا بامداد فردا.

بنا بر این،یعنی چه چیز شما را می فهماند؟شاید وقتی بیاید ایمان نیاورند.

چنان که می بینیم در قرآن کریم«لعل»بعد از علم آمده است.مثل: «وَ مٰا یُدْرِیکَ لَعَلَّهُ یَزَّکّٰی» (عبس 3) 2-اینکه«لا»زاید باشد.یعنی:چه شما را می فهماند که وقتی بیاید،ایمان می آورند؟در شعر زیر ممکن است«لا»را زاید و غیر زاید دانست ابی جوده لا البخل و استعجلت به نعم من فتی لا یمنع الجوع قاتله یعنی:او جوانمردی است که از بخل امتناع می کند و بیدرنگ پاسخ مثبت می دهد و قاتل خود را محروم نمیکند.در این شعر اگر«البخل»را نصب بخوانیم

ص :225

«لا»زایده و اگر به جر بخوانیم غیر زایده است.

لا یؤمنون:ابن عامر و حمزه بتاء و دیگران به یاء خوانده اند.قرائت اول بنا بر انصراف از غیبت به خطاب است.

لغت

جهد:بفتح جیم مشقت و بقولی مبالغه و بضم جیم،طاقت.این کلمه مفعول مطلق است،زیرا ایمان جمع«یمین»یعنی قسم است و قسم مصدر است و چیزی که بمصدر اضافه شود،مصدر است.

شان نزول

قریش به پیامبر گفتند:تو می گویی:موسی را عصایی بود که به سنگ می زد و دوازده چشمه از آن آشکار می شد.تو می گویی:عیسی مردگان را زنده میکرد.

تو می گویی:قوم ثمود را شتری بود.تو هم معجزه ای نظیر آنها بیاور،تا ترا تصدیق کنیم.

در پاسخ فرمود:چه میخواهید برای شما بیاورم؟گفتند:کوه صفا را طلا کن و بعضی از مردگان ما را بدنیا برگردان تا از آنها سؤال کنیم که تو بر حقی یا بر باطل؟ فرشتگان را بما نشان ده تا برسالت تو گواهی دهند.یا اینکه خدا و فرشتگان را دسته دسته نزد ما بیاور.

پیامبر خدا فرمود:اگر بعضی از این کارها را انجام دهم،مرا تصدیق خواهید کرد؟گفتند:آری،بخدا همۀ ما از تو پیروی خواهیم کرد.

مسلمانان از پیامبر درخواست کردند که این آیات را نازل کند تا آنها ایمان بیاورند.پیامبر بپای خاست و دعا کرد که خداوند کوه صفا را طلا کند.

جبرئیل نازل شده،عرض کرد:اگر بخواهی صفا را طلا می کنم.لکن اگر ایمان نیاوردند،آنها را عذاب میکنم.و اگر بخواهی آنها را بحال خود گذارم،تا هر کس که اهل توبه است،توبه کند.پیامبر پیشنهاد دوم را پذیرفت و خداوند این آیه را نازل کرد.این مطلب از کلبی و محمد بن کعب قرظی است.

ص :226

مقصود

اکنون خداوند حال کفاری که آیات را درخواست میکردند،بیان کرده، می فرماید:

وَ أَقْسَمُوا بِاللّٰهِ جَهْدَ أَیْمٰانِهِمْ لَئِنْ جٰاءَتْهُمْ آیَهٌ لَیُؤْمِنُنَّ بِهٰا

:آنها از روی جد و جهد،سوگند یاد کردند که اگر یکی از آیات و معجزاتی که درخواست کرده اند، نازل شود،ایمان خواهند آورد و بوعدۀ خود وفا خواهند کرد.

قُلْ إِنَّمَا الْآیٰاتُ عِنْدَ اللّٰهِ

:بآنها بگو:آیات و معجزات بدست خدا هستند.

او قادر است که اگر بصلاح شما باشد،آنها را نازل کند.

وَ مٰا یُشْعِرُکُمْ أَنَّهٰا إِذٰا جٰاءَتْ لاٰ یُؤْمِنُونَ

:مجاهد و ابن زید گویند:خطاب به مشرکین است.فراء و دیگران گویند:خطاب به مؤمنین است،زیرا گمان میکردند که اگر معجزه ای انجام گیرد،ایمان خواهند آورد،از اینرو فرمود:شما چه میدانید که اگر معجزات نازل شوند،آنها ایمان خواهند آورد؟ وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصٰارَهُمْ کَمٰا لَمْ یُؤْمِنُوا بِهِ أَوَّلَ مَرَّهٍ :در اینجا خداوند اعلام می کند که به کیفر کردارشان دلها و دیدگان آنها را قلب می کند.در اینکه چگونه قلب می کند،دو قول است:1-منظور این است که در جهنم بر شعلۀ آتش و حرارت سنگریزه ها دلها و دیدگان آنها را قلب می کنند و همانطوری که در دنیا ایمان نیاوردند در آنجا هم ایمان نمی آورند.این قول از جبائی است.وی گوید:در اینجا خداوند بین صفت دنیا و آخرت ایشان جمع کرده است.چنان که می فرماید: «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ خٰاشِعَهٌ» یعنی صورتها در آخرت ترسانند «عٰامِلَهٌ نٰاصِبَهٌ» (غاشیه 2 و 3)یعنی در دنیا عمل کرده و رنج برده اند.

2-مقصود این است که دلها و دیدگان آنها را با حیرتی که موجب اندوه و پریشانی آنها میشود،قلب می کنیم.طبق این قول جملۀ «کَمٰا لَمْ یُؤْمِنُوا بِهِ أَوَّلَ مَرَّهٍ» گفته اند:متصل به سابق است.یعنی:آنها بخدا سوگند خوردند که به آیات ایمان می آورند. خداوند متعال دلها و دیده های آنها را قلب کرد و دانست که در این دلها و

ص :227

دیده ها غیر از آن چیزی است که آنها ادعا می کنند.وقتی می گویند:فلان کس این مساله یا این امر را قلب کرد،یعنی حقیقت آن را واقف بود ولی آن را وارونه کرد.

شما چه می دانید که اگر این معجزات نازل شود،ایمان خواهند آورد؟همانطوری که بار اول نیز به آیاتی که خدا نازل کرده بود،گذشتگان ایمان نیاوردند.این معنی از ابن عباس و مجاهد است.

باز از ابن عباس روایت شده است که:یعنی اگر یک بار دیگر هم آنها را بدنیا بازگردانیم ایمان نخواهند آورد.

جبایی گوید:یعنی همانطوری که در دنیا ایمان نیاورده اند،در آخرت هم آنها را کیفر می دهیم.ضمیر«به»یا به قرآن و معجزات برمی گردد یا به پیامبر.

وَ نَذَرُهُمْ فِی طُغْیٰانِهِمْ یَعْمَهُونَ

:آنها را بحال خود می گذاریم تا گرفتار سرکشی خود باشند و در فرومایگی غوطه ور شوند و سرگردان بمانند.

حسین بن علی مغربی گوید: «وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصٰارَهُمْ» در میان دو جمله، بصورت معترضه است.یعنی ما به اسرار دلها و خیانت چشمها آگاهیم.آنها را می آزماییم و باطن آنها را بر خلاف ظاهرشان می نگریم.

ص :228

بیان آیه 111

اشاره
قرائت

قبلا:ابن کثیر و ابو عمرو و یعقوب در اینجا بدو ضمه و در کهف بکسر قاف و فتح باء خوانده اند.ابو جعفر در اینجا بکسر قاف و در سورۀ کهف بضم قاف خوانده است.

نافع و ابن عامر در هر دو سوره بکسر قاف خوانده اند.کوفیان در هر دو سوره بضم قاف خوانده اند.به نظر ابو زید هر دو قرائت دارای یک معنی هستند.زیرا ممکن است جمع قبیل به معنای کفیل یا صنف و ممکن است به معنای روبرو بودن باشد.

لغت

حشر:راندن جمعی بسویی

مقصود

در این آیه،دربارۀ سرکشی و ستیزه گری و کفر آنها می فرماید:

وَ لَوْ أَنَّنٰا نَزَّلْنٰا إِلَیْهِمُ الْمَلاٰئِکَهَ وَ کَلَّمَهُمُ الْمَوْتیٰ وَ حَشَرْنٰا عَلَیْهِمْ کُلَّ شَیْءٍ قُبُلاً مٰا کٰانُوا لِیُؤْمِنُوا

:اگر فرشتگان را نازل کنیم که آنها را بچشم بنگرند و برسالت پیامبر ما گواهی دهند و اگر مردگان را زنده کنیم تا به آنها دربارۀ توحید سخن گویند و برسالت جناب محمد ص گواهی دهند و اگر هر آیه ای یا هر چه که میخواهند نزد آنها جمع کنیم و روبروی آنها قرار دهیم،باز هم ایمان نخواهند آورد.این معنی از ابن عباس و قتاده است.مقصود این است که آنها بر اثر شدت عناد و ترک فرمانبری و اعتقاد بحق، کارشان بمرحله ای رسیده است که حتی دربارۀ مشاهدات خود-که قابل تردید نیستند شک می کنند.چنان که می فرماید: «وَ إِنْ یَرَوْا کِسْفاً مِنَ السَّمٰاءِ سٰاقِطاً یَقُولُوا سَحٰابٌ مَرْکُومٌ» (طور 44)یعنی اگر قطعه هایی از آسمان را در حال سقوط بنگرند،گویند:

ابری متراکم است!مجاهد گوید:«قبل»یعنی دسته دسته.این معنی در صورتی است

ص :229

که«قبیل»به معنای صنف و دسته باشد.این اعجاز،که همه چیز را در یک جا جمع کند و دسته دسته در برابر آنها قرار دهد،از اینرو شگفت انگیز است که در عرف،معمول نیست که همۀ چیزها یک جا جمع شوند.فراء گوید:«قبل»یعنی کفیل ها.اما این معنی بعید است.زیرا آنها هر گاه به نازل شدن فرشتگان و تکلم مردگان ایمان نیاورند، به کفالت آنها نیز ایمان نخواهند آورد.مگر اینکه منظور حشر همۀ موجودات باشد.

بدیهی است که در میان موجودات،برخی هم نطق نمی کنند و اگر موجود غیر ناطق، بکفالت خود نطق کند،خارق عادت است.

إِلاّٰ أَنْ یَشٰاءَ اللّٰهُ

:حسن گوید:یعنی در یک صورت آنها ایمان می آورند و آن در صورتی است که خداوند آنها را اجبار کند.از اهل بیت ع نیز همین معنی روایت شده است.مقصود این است که آنها هرگز به اختیار خود ایمان نمی آورند.مگر اینکه آنها را اجبار کنند.

وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَهُمْ یَجْهَلُونَ

:ولی بیشتر آنها نمیدانند که خداوند بر اینکار قادر است.برخی گویند:یعنی آنها نمیدانند که اگر هر گونه معجزه ای آورده شود،ایمان نخواهند آورد.برخی گویند:یعنی آنها بمصلحت خود جاهلند و چیزی میخواهند که فایده ای ندارد.

دلالت آیه

1-از این آیه برمی آید که اگر خداوند میدانست که در فرستادن آیات و معجزات، تنبهی برای آنهاست و ایمان می آورند،معجزات و آیات خود را نازل میکرد،زیرا حکمت او چنین کاری را واجب می کرد.این مطلب از اینجا بدست می آید که خداوند بیان می فرماید که علت نفرستادن آیات و معجزات این بود که عالم به ایمان نیاوردن آنها بوده است.

2-همچنین از این آیه برمی آید که ارادۀ خداوند،حادث است نه قدیم.زیرا از استثنای «إِلاّٰ أَنْ یَشٰاءَ اللّٰهُ» این مطلب استفاده میشود.اگر ارادۀ خداوند قدیم بود، این استثنا در اینجا موردی نداشت و صحیح نبود.چنان که اگر می گفت:آنها ایمان

ص :230

نمی آوردند،مگر اینکه خدا بداند یا مگر اینکه خدا قادر باشد،صحیح نبود،زیرا علم و قدرت قدیم هستند و معنی ندارد که بگوییم خداوند حالا یا بعد عالم یا قادر بشود.

پرسش با توجه به اینکه خداوند ایمان آنها را نخواسته و اراده نکرده است،چرا نگفت:

آنها ایمان نیاوردند،زیرا وقتی خدا نخواهد،ایمان آوردن آنها تحقق پیدا نمی کند؟ پاسخ در این صورت،ایمان آنها موقوف برخواست خداوند بود و ارزشی نداشت و فرستادن و نفرستادن آیات مساوی بود و بطور کلی برای آیات و معجزات،در ایمان آنها اثری و نقشی نبود.

ص :231

[سوره الأنعام (6): آیات 112 تا 113]

اشاره

وَ کَذٰلِکَ جَعَلْنٰا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا شَیٰاطِینَ اَلْإِنْسِ وَ اَلْجِنِّ یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلیٰ بَعْضٍ زُخْرُفَ اَلْقَوْلِ غُرُوراً وَ لَوْ شٰاءَ رَبُّکَ مٰا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَ مٰا یَفْتَرُونَ (112) وَ لِتَصْغیٰ إِلَیْهِ أَفْئِدَهُ اَلَّذِینَ لاٰ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَهِ وَ لِیَرْضَوْهُ وَ لِیَقْتَرِفُوا مٰا هُمْ مُقْتَرِفُونَ (113)

(1)

ترجمه

همچنین برای هر پیامبری شیطانهای انسانی و جنی را دشمن قرار داده ایم که بیکدیگر سخنان آراسته و فریبنده القاء می کنند تا مردم را فریب دهند.اگر خدا می خواست،آنها چنین کاری نمیکردند.آنها را با نسبت های ناروایی که می دهند، واگذار.و برای اینکه دلهای مردمی که به آخرت ایمان ندارند،به آنها گوش دهند و بپسندند و آنچه میخواهند بکنند.

ص :232


1- 1) -آیۀ 112 و 113 سورۀ انعام جزء 8 سوره 6

بیان آیه 112-113

اشاره
قرائت

در قرائت غیر مشهور«و لتصغی»،«و لیرضوه»«و لیقترفوا»بسکون لام و در قرائت مشهور بکسر لام قرائت شده است.علمای ادب گویند:ساکن کردن این لام- که لام جر است-کم است.آنچه ساکن کردن آن شایع است،لام امر است.مثل:

«ثُمَّ لْیَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْیُوفُوا نُذُورَهُمْ وَ لْیَطَّوَّفُوا بِالْبَیْتِ الْعَتِیقِ» (حج 29)

لغت

زخرف:تزیین شده.در حدیث است که

«انه لم یدخل الکعبه حتی امر بالزخرف فنحی» یعنی پیامبر خدا داخل کعبه نشد،تا دستور داد،نقش ها و تصویراتی که کعبه را به آنها زینت داده بودند،از آن دور ساختند.برخی گفته اند:

مقصود از«زخرف»طلاست.

غرور:چیزی که ظاهر آن خوش آیند و باطن آن ناخوش آیند باشد.شیطان از این جهت غرور است که انسان را بظواهر فریبنده سرگرم و او را از عاقبت بد غافل می کند.بیع غرر،معامله است که مورد اطمینان نباشد.

تصغی:گوش دهد.مصدر آن«صغو»یعنی گوش دادن.«اصغاء»نیز بهمین معنی است:شاعر گوید:

تری السفیه به عن کل محکمه

زیغ و فیه الی التشبیه اصغاء

یعنی:می بینی که آدم سفیه،از آیات محکم منحرف و بآیات متشابه گوش می کند.در حدیث است که:

«کان رسول اللّٰه یصغی الاناء للهر» یعنی پیامبر خدا ظرف را برای گربه کج می کرد که آب بنوشد.بنا بر این اصل این کلمه بمعنای مایل ساختن است که گوش را هم بطرف سخن مایل میکنند.

اقتراف:گناه کردن.

ص :233

اعراب

عدوا:مفعول و بمعنای اعداد و شیاطین بدل آن.یا اینکه در اصل خبر بوده و حالا مفعول دوم و شیاطین مفعول اول است.

غرورا:مفعول مطلق.زیرا سخن آراسته و شیوا گفتن،فریفتن و غرور است.

برخی گفته اند مفعول له و برخی گفته اند بدل است.

مقصود

اکنون خداوند دربارۀ سرگذشت انبیای گذشته و رفتاری که دشمنان با آنها داشته اند،بمنظور تسلیت پیامبر می فرماید: وَ کَذٰلِکَ جَعَلْنٰا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا شَیٰاطِینَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ :همانطوری که شیطانهای انسانی و جنی با تو دشمنی میکنند، برای پیامبران پیش از تو و امتهایشان نیز دشمنانی قرار دادیم.دربارۀ معنای قرار دادن دشمن چند وجه است:

1-همانطوری ترا مامور کرده ایم که با قوم مشرک خویش دشمنی کنی،پیامبران گذشته را نیز مامور کرده بودیم که با دشمنان انسانی و جنی خود دشمنی کنند.بدیهی است که هر گاه خداوند پیامبر خود را بدشمنی با مردمی مامور کند،در حقیقت، آنها را دشمن وی کرده است.مثلا فرمانده لشکر بیکی از قهرمانان سپاه خود میگوید:

فلان کس را در مبارزه،همدوش تو ساخته ام.یعنی دستور داده ام که با او مبارزه کنی.

بنا بر این وی را همدوش این قهرمان قرار داده است.

2-یعنی:حکم کرده و خبر داده ایم که آنها دشمن هستند.تا با آنها معاملۀ دشمنی کنید.از آنها احتیاط کنید و شرشان را از خود دور سازید-مثل اینکه گفته شود:قاضی فلانی را عادل و فلانی را فاسق گردانید.یعنی:حکم کرد و خبر داد که اولی عادل و دومی فاسق است.

3-مقصود این است که آنها را بحال خود گذاشتیم تا اگر میخواهند،دشمنی کنند.دشمنی آنها با پیامبران از روی اجبار ما نبود،زیرا اجبار با تکلیف ناسازگار است.

ص :234

4-خداوند بسوی آنها پیامبران را فرستاد و آنها را امر کرد که بدعوت ایمان و اسلام پردازند و از پرستش بتها نهی کنند.اینها سبب تحریک و دشمنی مردم شد.

بنا بر این منشأ اصلی پیدایش عداوت آنها خداوند است که پیامبران را فرستاده.اما خداوند سبب بعید است نه سبب قریب.نظیر این مطلب،از زبان نوح آمده است که:

«فَلَمْ یَزِدْهُمْ دُعٰائِی إِلاّٰ فِرٰاراً» (نوح 6:دعوت من جز بر فرار آنها نیفزود.) حسن و قتاده و مجاهد گویند:منظور از«شیاطین جن و انس»کافران این دو فرقه است.سدّی و عکرمه گویند:شیطانهای انسانی کسانی بودند که مردم را گمراه میکردند و شیطانهای جنی از نسل ابلیس هستند.

در تفسیر کلبی از ابن عباس نقل شده است که:ابلیس لشکر خود را بدو دسته تقسیم کرده است.دسته ای را بسوی انسانها و دسته ای را بسوی جنیان فرستاده است.

این شیطانها-که مامور انسانها و جنیان هستند-دشمنان پیامبران و مؤمنین هستند.

هر گاه یکدیگر را ملاقات می کنند،می گویند: من فلان کس را اینطور گمراه کردم،تو هم فلان کس را همین طور گمراه کن و بدینترتیب از یکدیگر برای گمراه کردن انسانها و جنیان الهام می گیرند.از امام باقر ع روایت شده است که:شیطانها یکدیگر را ملاقات می کنند و راه گمراه کردن خلق را بیکدیگر نشان می دهند و از یکدیگر می آموزند.

یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلیٰ بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً

:آنها در باطن سخنان آراسته و گمراه کننده ای که ظاهری دلفریب و باطنی تو خالی دارند،بیکدیگر القاء می کنند و بوسیلۀ آنها مردم را می فریبند.

وَ لَوْ شٰاءَ رَبُّکَ مٰا فَعَلُوهُ

:اگر خداوند خواسته بود جلو آنها را بگیرد و آنها را اجباراً منع کند،قدرت داشت و آنها را منع میکرد.لکن آنها را بر ترک آن مجبور نکرد تا تکلیف باقی بماند و افراد مکلف در معرض امتحان قرار گیرند.برخی گویند:

منظور این است که اگر خدا میخواست،بوسیلۀ فرستادن عذاب یا معجزه ای آنها را خاضع و زبون میکرد و از گمراه کردن مردم باز می داشت.

ص :235

فَذَرْهُمْ وَ مٰا یَفْتَرُونَ

:آنها را واگذار تا هم چنان نسبت دروغ بدهند.سرانجام آنها را کیفر خواهیم داد.مقصود این است که پیامبری برای جلوگیری آنها متوسل به زور و تهدید نشود.چنان که می فرماید: «اِعْمَلُوا مٰا شِئْتُمْ» (فصلت 40:هر چه میخواهید بکنید)این امر نه برای استحباب است،نه برای وجوب.بلکه برای تهدید است.

وَ لِتَصْغیٰ إِلَیْهِ أَفْئِدَهُ الَّذِینَ لاٰ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَهِ

:آنها سخنان فریبنده را بیکدیگر القا می کنند،برای اینکه دلهای مردمی که به آخرت ایمان ندارند به آن مایل شوند.

وَ لِیَرْضَوْهُ وَ لِیَقْتَرِفُوا مٰا هُمْ مُقْتَرِفُونَ

:و برای اینکه آنها این سخنان را بپسندند و گناهانی را که در راه دشمنی پیامبر و مؤمنین کسب می کنند،متحمل شوند.

این معنی از ابن عباس و سدّی است. (1)

ص :236


1- 1) -دربارۀ «لِتَصْغیٰ إِلَیْهِ ... مُقْتَرِفُونَ» مؤلف بزرگوار یک بحث ادبی دارد که ما برای رعایت حال عده ای از خوانندگان در پاورقی متعرض می شویم. لام«لتصغی»متعلق است به«یوحی»نه«جعلنا»زیرا خداوند چنین چیزی را نمی پسندد.مگر اینکه این لام،لام عاقبت باشد.لکن معلوم نیست که هر کس شیاطین بخواهند، به سخنشان گوش کند.همچنین در لام های «لِیَرْضَوْهُ وَ لِیَقْتَرِفُوا» هم صحیح نیست لام عاقبت باشد.مقصود از گوش دادن دلها،گوش دادن صاحبان دلهاست.لکن از آنجا که اعتقاد و شهوت کار دل است،گوش دادن را بدل نسبت داده است. ابو علی جبائی این لام ها را لام امر گرفته است و می گوید:منظور از امر تهدید است.لکن اگر لام امر بود باید«لتصغی»را جزم بدهد و نداده است. بلخی گوید:لام«لتصغی»برای عاقبت و لام های بعد برای امر و تهدید است.لکن صحیح همان است که ما گفتیم.

[سوره الأنعام (6): آیات 114 تا 115]

اشاره

أَ فَغَیْرَ اَللّٰهِ أَبْتَغِی حَکَماً وَ هُوَ اَلَّذِی أَنْزَلَ إِلَیْکُمُ اَلْکِتٰابَ مُفَصَّلاً وَ اَلَّذِینَ آتَیْنٰاهُمُ اَلْکِتٰابَ یَعْلَمُونَ أَنَّهُ مُنَزَّلٌ مِنْ رَبِّکَ بِالْحَقِّ فَلاٰ تَکُونَنَّ مِنَ اَلْمُمْتَرِینَ (114) وَ تَمَّتْ کَلِمَهُ رَبِّکَ صِدْقاً وَ عَدْلاً لاٰ مُبَدِّلَ لِکَلِمٰاتِهِ وَ هُوَ اَلسَّمِیعُ اَلْعَلِیمُ (115)

(1)

ترجمه

آیا جز خدا را برای حکم،بجویم؟!اوست که کتاب را بتفصیل بسوی شما فرستاده و آنها که کتاب را بر آنها نازل کرده ایم،دانند که قرآن به حق از جانب پروردگارت نازل شده است.بنا بر این از شک کنندگان مباش.

سخن پروردگارت براستی و عدالت تمام شد و برای کلمات او تغییر دهنده ای نیست.او شنوا و داناست.

ص :237


1- 1) -آیه 114 و 115 سوره انعام جزء 8 سوره 6

بیان آیه 114

اشاره
قرائت

منزل:ابن عامر و حفص این کلمه را بتشدید و دیگران بدون تشدید خوانده اند.

باب افعال و تفعیل این ماده در قرآن آمده و بنا بر این هر دو صحیح است.

مقصود

اکنون خداوند پیامبر خود را امر میکند که باین کفار چنین بگوید:

أَ فَغَیْرَ اللّٰهِ أَبْتَغِی حَکَماً

:آیا حاکمی جز خدا بجویم؟حکم و حاکم یکی است.

لکن حکم ستاینده تر است،زیرا حکم یعنی کسی که سزاوار است حکم را نزد او ببرند و او بناحق حکم نمی کند.لکن حاکم ممکن است بنا حق حکم کند.مقصود این است که:آیا سزاوار است که کسی از حکم خدا اعراض کند یا حکم دیگری را در ردیف حکم خدا قرار دهد؟! وَ هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ إِلَیْکُمُ الْکِتٰابَ مُفَصَّلاً :خدا کسی است که قرآن را بسوی شما فرستاد و همۀ نیازمندیهای شما را بتفصیل در آن بیان داشت.یا اینکه یعنی:میان راست و دروغ در آن جدا کرد.حسن گوید:یعنی حلال را از حرام و کفر را از ایمان جدا گردانید.تفصیل یعنی آشکار ساختن معنی بطوری که از اشتباه و آمیختگی و اجمال دور باشد و الفاظ از بیان مقصود نارسا نباشد.

وَ الَّذِینَ آتَیْنٰاهُمُ الْکِتٰابَ یَعْلَمُونَ أَنَّهُ مُنَزَّلٌ مِنْ رَبِّکَ بِالْحَقِّ

:مؤمنین اهل کتاب یعنی پیروان تورات و انجیل میدانند که قرآن با بیان حق از جانب پروردگارت نازل شده و تمام مطالب آن صحیح و بجاست.ترغیب و تهدید و داستانها و ضرب المثلهای قرآن همه درست و اساسی و بجا هستند.برخی گویند:منظور از«بالحق»این است که آنها بوسیلۀ برهانی که قبلا در اختیار آنها قرار گرفته است،پی برده اند که قرآن

ص :238

کتاب خداست.گفتیم منظور از آنان که کتاب بر آنها نازل شده،اهل کتاب است.لکن برخی گفته اند منظور از کتاب قرآن و منظور از آنها که قرآن بر آنها نازل شده،بزرگان اصحاب و جنگاوران بدر است.

فَلاٰ تَکُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرِینَ

:این خطاب به پیامبر و مقصود امت است.برخی گویند:خطاب به مخاطب است.یعنی:تو ای پیامبر یا تو ای شنونده،از شک کنندگان مباش.برخی گویند:این خطاب،تنها متوجه پیامبر و منظور این است که بر یقین و آرامش قلبی او افزوده شود.چنان که می فرماید: «فَلاٰ یَکُنْ فِی صَدْرِکَ حَرَجٌ مِنْهُ» (اعراف 7:باید در سینۀ تو از آن تنگی نباشد).این قول از ابو مسلم است.

ص :239

بیان آیه 115

اشاره
قرائت

عراقیان بجز ابو عمرو«کلمه ربک»و دیگران«کلمات ربک»خوانده اند.

قرائت اول برای این که مقصود از«کلمه»کثرت است و از جمع بستن آن بی نیازیم.

می گویند:زهیر در کلمۀ خود-یعنی در قصیدۀ خود-چنین گفت.وجه قرائت دوم هم روشن است،زیرا در معنی جمع است.

لغت

تبدیل:گذاشتن چیزی بجای چیزی.

صدق:خبری است که مطابق واقع باشد.

عدل:ضد ستم.برخی گویند:کارهای خدا همه عدل است.برخی گویند:

کارهایی که با بندگان می کند،عدل است.

اعراب

صِدْقاً وَ عَدْلاً

:تمیز.برخی گویند:حال به تقدیر«صادقه و عادله».

مقصود

اکنون خداوند ببیان صفت کتابی که نازل کرده است،پرداخته،می فرماید:

وَ تَمَّتْ کَلِمَهُ رَبِّکَ

:قتاده و دیگران گویند:یعنی قرآن مجید بطوری کامل است که کسی نمی تواند چیزی بر آن بیفزاید یا از آن کم کند.برخی گفته اند:یعنی قرآن تدریجاً نازل شده تا بمقتضای حکمت،کامل شده است.ابو مسلم گوید:کلمه، یعنی دین خدا.چنان که می فرماید: «وَ کَلِمَهُ اللّٰهِ هِیَ الْعُلْیٰا» (توبه 40:دین خدا برتر است)برخی گویند:منظور از کلمه،حجت خداست بر مردم.

صِدْقاً وَ عَدْلاً

:آنچه در قرآن آمده،راست و عادلانه است.اخبار آن عاری

ص :240

از کذب و امر و نهی و حکم و اباحه و منع آن عاری از جور است.

لاٰ مُبَدِّلَ لِکَلِمٰاتِهِ

:قتاده گوید:یعنی کسی نمی تواند احکام خدا را تغییر دهد، زیرا اگر چه گاهی الفاظ را تغییر داده اند و مثل اهل کتاب تورات و انجیل را تحریف کرده اند،اما اینها قابل توجه نیست و حکم خدا تغییر نکرده است.وی گوید:گاهی کلمه بمعنای حکم میآید.مثل: «وَ کَذٰلِکَ حَقَّتْ کَلِمَهُ رَبِّکَ» (یونس 33:)یعنی حکم خدا یا کیفر خدا محقق شد.پیامبر اکرم درباره زنان فرمود:«آنها مزرعه هایی هستند که به کلمۀ خدا-یعنی حکم خدا-حلالشان کرده اید.» برخی گویند:مقصود این است که قرآن از کم و زیاد شدن محفوظ است.بنا بر این تغییری در آن راه نمی یابد،زیرا خداوند در آیه («إِنّٰا لَهُ لَحٰافِظُونَ» (حجر 9)ضامن شده است که آن را حفظ کند.مقصود از کلمه،احکام است،چنان که در «وَ صَدَّقَتْ بِکَلِمٰاتِ رَبِّهٰا» (تحریم 12)مقصود احکام است،زیرا احکام قابل نسخ و تبدیلند.

وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ

:خداوند گفتار شما را می شنود و بباطن شما آگاه است.

ص :241

[سوره الأنعام (6): آیات 116 تا 117]

اشاره

وَ إِنْ تُطِعْ أَکْثَرَ مَنْ فِی اَلْأَرْضِ یُضِلُّوکَ عَنْ سَبِیلِ اَللّٰهِ إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ اَلظَّنَّ وَ إِنْ هُمْ إِلاّٰ یَخْرُصُونَ (116) إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ مَنْ یَضِلُّ عَنْ سَبِیلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ (117)

(1)

ترجمه

اگر از بیشتر کسانی که در روی زمین هستند،پیروی کنی،ترا از دین خدا گمراه می کنند.آنها جز پیرو گمان نیستند و جز دروغ نمی گویند.پروردگار تو بحال کسانی که از دینش گمراه میشوند و بحال هدایت یافتگان داناتر است.

ص :242


1- 1) -سوره انعام آیۀ 116 و 117 جزء 8 سوره 6

بیان آیه 116-117

اشاره
لغت

اکثر:فرق آن با اعظم این است که اعظم گاهی صفت واحد قرار می گیرد ولی اکثر نه.خداوند را عظیم و اعظم گویند ولی اکثر نگویند.

خرص:دروغ.اصل این کلمه بمعنای دریدن و پاره کردن است.شاعر گوید:

تری قصد المران فیهم کانه

تذرع خرصان بایدی الشواطب

یعنی:نیزه شکسته ها را در میان ایشان می نگری که همچون برگ درختان خرماست که زنان برای بافتن حصیر پاره پاره کرده اند.

اعلم:این کلمه هر گاه با«من»استعمال نشود،دارای دو معنی است:1-داناتر از هر چیزی.مثل«اللّٰه اکبر»یعنی خدا بزرگتر از هر چیزی است.2-یعنی علیم و دانا.شاعر گوید:

ان الذی سمک السماء بنی لنا

بیتاً دعائمه اعز و اطول

یعنی:کسی که آسمان را برافراشت،برای ما خانه ای بنا کرده است که پایه های آن محکم و طولانی است.در اینجا اعز و اطول یعنی:عزیز و طویل.

اعراب

مَنْ یَضِلُّ

:دربارۀ محل«من»چند وجه است:1-منصوب است به حذف باء مثل «أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ» 2-این«من»برای استفهام و در محل رفع و مبتداست.

مثل «لِنَعْلَمَ أَیُّ الْحِزْبَیْنِ أَحْصیٰ» (کهف 12)3- منصوب است به فعل مقدری که «اعلم»بر آن دلالت دارد.اما«من»مضاف الیه برای«اعلم»نیست،زیرا«افعل» به بعضی از افراد خود اضافه میشود و خداوند برتر از این است که یکی از گمراهان یا گمراه کنندگان باشد.برخی هم«اعلم»را به معنای«یعلم»دانسته اند.چنان که

ص :243

حاتم طائی گوید:

فحالفت طیئ من دوننا حلفا

و اللّٰه اعلم ما کنا لهم خذلا

یعنی:قوم طی قسم خورده اند که آنها را خوار نسازند و خدا می داند.

این قول صحیح نیست،زیرا با «أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ» سازگار نیست.

مقصود

قبلا دربارۀ قرآن سخن گفت.اکنون می گوید:اگر کسی تابع قرآن نباشد، گمراه است و گمراه می کند.می فرماید:

وَ إِنْ تُطِعْ أَکْثَرَ مَنْ فِی الْأَرْضِ یُضِلُّوکَ عَنْ سَبِیلِ اللّٰهِ

:این خطاب به پیامبر اما مقصود دیگران است،برخی گفته اند:مقصود پیامبر و دیگران است.طاعت بمعنای فرمانبرداری و اطاعت از اراده و خواست مطاع است.فرق میان اطاعت و اجابت این است که در اطاعت،مطیع رتبه اش پایین تر از مطاع است او در اجابت لازم نیست که چنین باشد.مقصود از «أَکْثَرَ مَنْ فِی الْأَرْضِ» کفار و گمراهان است.بیشتر مردم روی زمین را کافران و گمراهان و کمتر آنها را اهل دین و ایمان تشکیل می دهند.

خداوند متعال به پیامبر خود می فرماید:اگر بیشتر مردم روی زمین را اطاعت کنی،ترا از دین خدا گمراه می کنند.

از این آیه برمی آید که در دین خدا و معرفت حق به کمی و زیادی جمعیت، اعتباری نیست،زیرا ممکن است حق با اقلیت باشد،نه اکثریت،بنا بر این اعتبار به دلیل است.

إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ

:این مردم مشرک در عقاید و دعوتهای خود فقط تابع گمان هستند.

وَ إِنْ هُمْ إِلاّٰ یَخْرُصُونَ

:آنها فقط دروغ می گویند:برخی گویند:یعنی از روی دانش سخن نمی گویند،بلکه از روی حدس و تخمین.ابن عباس گوید:آنان پیامبر و مؤمنین را به خوردن میته،دعوت می کردند،می گفتند:چرا چیزی که خودتان می کشید،می خورید،اما چیزی که خدا می کشد،نمی خورید؟!این بود گمراهی آنان.

ص :244

إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ مَنْ یَضِلُّ عَنْ سَبِیلِهِ

:این خطاب به پیامبر،اما مقصود عموم امت است.یعنی:خداوند بحال گمراهان داناتر است.

پرسش چگونه می توان گفت:خدا داناتر است؟اگر منظور این است که از کسانی که می دانند،داناتر است،صحیح نیست و اگر منظور این است که از کسانی که نمی دانند، داناتر است، باز هم صحیح نیست.

پاسخ مقصود این است که خداوند از کسانی که میدانند.داناتر است،زیرا علم خداوند نسبت بهر چیزی از جهاتی است که بر دیگران مخفی است،او عالم بگذشته و حال و آیندۀ اشیاء تا روز قیامت است،ولی دیگران چنین علمی ندارند:زیرا آنها همۀ چیزها را نمی دانند.آنچه هم میدانند نسبت بهمۀ جهات نیست.اما آنها که عالم نیستند،صحیح نیست بگوییم:خدا از آنها عالم تر است.زیرا صفت تفضیل مقتضی اشتراک در وصف و زیادی برای صاحب صفت است و این در مورد کسی که عالم نیست، جز بمعنای مجازی صحیح نیست.

وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ

:خداوند بحال کسانی که راه ضلال را می پیمایند و هلاک میشوند و بحال کسانی که راه هدایت می پیمایند و بپاداش می رسند،داناتر است.

از اینجا برمی آید که گمراهی و گمراه کردن،کار انسان است و این بر خلاف عقیدۀ جبریان می باشد.دیگر اینکه تقلید و پیروی از گمان و فریفته شدن به اکثریت جایز نیست.علی ع بحارث همدانی فرمود:

«یا حار الحق لا یعرف بالرجال اعرف الحق تعرف اهله» یعنی:ای حارث،حق بمردان شناخته نمیشود.حق را بشناس که اهل حق را می شناسی.

ص :245

[سوره الأنعام (6): آیات 118 تا 120]

اشاره

فَکُلُوا مِمّٰا ذُکِرَ اِسْمُ اَللّٰهِ عَلَیْهِ إِنْ کُنْتُمْ بِآیٰاتِهِ مُؤْمِنِینَ (118) وَ مٰا لَکُمْ أَلاّٰ تَأْکُلُوا مِمّٰا ذُکِرَ اِسْمُ اَللّٰهِ عَلَیْهِ وَ قَدْ فَصَّلَ لَکُمْ مٰا حَرَّمَ عَلَیْکُمْ إِلاّٰ مَا اُضْطُرِرْتُمْ إِلَیْهِ وَ إِنَّ کَثِیراً لَیُضِلُّونَ بِأَهْوٰائِهِمْ بِغَیْرِ عِلْمٍ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُعْتَدِینَ (119) وَ ذَرُوا ظٰاهِرَ اَلْإِثْمِ وَ بٰاطِنَهُ إِنَّ اَلَّذِینَ یَکْسِبُونَ اَلْإِثْمَ سَیُجْزَوْنَ بِمٰا کٰانُوا یَقْتَرِفُونَ (120)

(1)

ترجمه

اگر به آیات خدا ایمان دارید،از آنچه نام خدا بر آن یاد شده،بخورید.

چرا از آنچه نام خدا بر آن برده شده است،نمی خورید در حالی که آنچه بر شما حرام کرده،برای شما بیان کرده است؟مگر اینکه اضطرار پیدا کنید.بسیاری از مردم بدون علم،مردم را بهوای نفسانی خود گمراه می کنند،خداوند بحال تجاوزکاران، داناتر است.گناه آشکار و پنهان را ترک کنید.آنان که گناه پیشه میکنند،بزودی بکیفر کردارشان می رسند.

ص :246


1- 1) -آیه 118 و 119 و 120 سوره انعام جزء 8 سوره 6

بیان آیه 118-119-120

اشاره
قرائت

کوفیان بجز حفص«فصل»را به فتح و«حرم»را بضم خوانده اند.اهل مدینه و حفص و یعقوب و سهل هر دو را بفتح خوانده اند.دیگران هر دو را بضم خوانده اند.

شاید قرائت ضم در«فصل»این آیه است: «هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ إِلَیْکُمُ الْکِتٰابَ مُفَصَّلاً» (همین سوره 114)و شاهد ضم در«حرم»این آیه است: «حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَهُ وَ الدَّمُ...» (مائده 3)شاهد فتحۀ آنها این دو آیه است «قَدْ فَصَّلْنَا الْآیٰاتِ» (انعام 97)و «أَتْلُ مٰا حَرَّمَ رَبُّکُمْ» (انعام 6).

لیضلون:ابن کثیر و ابو عمرو و یعقوب در اینجا و در سوره های یونس و ابراهیم و حج و لقمان و زمر بفتح یاء و کوفیان بضم یاء و دیگران در اینجا و در سورۀ یونس بفتح یاء و در بقیه،بضم یاء خوانده اند.کسانی که بفتح یاء خوانده اند،نظرشان این است که آنها خودشان بر اثر پیروی هوای نفس گمراهند و کسانی که بضم یاء خوانده اند، نظرشان این است که آنها از هدایت دورتر و در گمراهی آنان نیز سرایت می کند.

بدیهی است که هر گمراه کننده ای گمراه است.اما هر گمراهی ممکن است گمراه کننده نباشد.

اعراب و لغت

وَ ذَرُوا

:واو برای عطف است.از این فعل فقط امر و مستقبل بکار می رود، زیرا نخواسته اند ابتدای بواو کنند.در مورد«عسی»فقط ماضی آن استعمال می شود.

ظاهر:چیزی که قابل درک باشد.

باطن:چیزی که درکش دشوار باشد.

ص :247

کسب:کاری که برای منفعت یا دفع ضرر انجام گیرد.کسب نسبت به انسان داده میشود،نه خدا،زیرا نفع و ضرر بر خداوند محال است.

اقتراف:اکتساب.

مقصود

بدنبال مطالب پیش می فرماید:

فَکُلُوا مِمّٰا ذُکِرَ اسْمُ اللّٰهِ عَلَیْهِ

:در کیفیت ارتباط مطلب به سابق اختلاف است، برخی گویند:از آنجا که قبلا دربارۀ هدایت یافتگان سخن گفت،اکنون اضافه می کند که:قسمتی از هدایت هم این است که آنچه خدا حلال شمرده،حلال و آنچه خدا حرام شمرده،حرام بشمارید و آنچه که نام خدا بر آن برده شده است،بخورید.

برخی گویند:مشرکین به مسلمانان گفتند:شما آنچه که خودتان می کشید،میخورید و آنچه خدا کشته است،نمی خورید!خداوند بآنها فرمود:دست از جهالت خود بردارید و از آنچه نام خدا بر آن یاد شده،بخورید و فعل امر در اینجا برای اباحه است.

مقصود این است که در وقت سر بریدن نام خدا بر آن یاد شود.یعنی گوشت مردار و آنچه که در وقت کشتن نام بت بر آن یاد شود،نباید خورد.مقصود از ذکر نام خدا گفتن« بسم اللّٰه»و بقولی گفتن هر اسمی است که مخصوص خدا باشد.در مورد کافی بودن« بسم اللّٰه»اجماع است.اما در مورد اینکه اسم دیگر یا صفتی از صفات خدا یاد و گفته شود: «باسم الرحمن»یا«باسم القدیم»یا«باسم القادر لنفسه»یا «باسم العالم لنفسه»یا...ظاهر این است که کفایت می کند،زیرا خداوند متعال می فرماید: «قُلِ ادْعُوا اللّٰهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمٰنَ أَیًّا مٰا تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْمٰاءُ الْحُسْنیٰ» (اسراء 110:بگو:«اللّٰه»یا«رحمان»را بخوانید.هر کدام را بخوانید،برای خدا نامهای نیکوست.) إِنْ کُنْتُمْ بِآیٰاتِهِ مُؤْمِنِینَ :اگر خدا و پیامبرش را شناخته و براستی سخنش ایمان آورده اید،هر چه حلال کرده است بخورید،نه هر چه حرام کرده است.

ص :248

دلالت آیه

از این آیه بر میآید که بر حیوانی که سر بریده میشود،باید نام خدا برده شود و ذبیحه های کافران را نباید خورد،زیرا آنها نام خدا را نمیبرند،آنها که نام خدا را میبرند،معتقد بوجوب و لزوم آن نیستند و معتقدند که نام خدایی را میبرند که شریعت عیسی و موسی را ابدی کرده است.پس نام خدای حقیقی نمیبرند.

وَ مٰا لَکُمْ أَلاّٰ تَأْکُلُوا مِمّٰا ذُکِرَ اسْمُ اللّٰهِ عَلَیْهِ

:چرا از خوردن آنچه نام خدا بر آن برده شده است،خودداری میکنید؟برخی گویند:یعنی شما را نسزد که از آنچه در موقع ذبح،نام خدا بر آن یاد شده است،نخورید. (1)

وَ قَدْ فَصَّلَ لَکُمْ مٰا حَرَّمَ عَلَیْکُمْ

:خداوند آنچه بر شما حرام است،برای شما بیان کرده است.برخی گفته اند:منظور آیۀ: «حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَهُ وَ الدَّمُ...» (مائده 3)میباشد.لکن سورۀ مائده،بعد از این سوره نازل شده است.مگر اینکه گفته شود:منظور این است که بزبان پیغمبر بیان شده است.سپس قرآن بیان کرده است.برخی گفته اند:منظور آیۀ «قُلْ لاٰ أَجِدُ فِی مٰا أُوحِیَ إِلَیَّ...» (آیه 145 همین سوره)است.

إِلاّٰ مَا اضْطُرِرْتُمْ إِلَیْهِ

:تنها در یک صورت جایز است که چیز حرام را بخورید و در آن صورتی است که بخواهید از گرسنگی جان بدهید.آن هم باندازه ای که جانتان حفظ شود.برخی گفته اند:می تواند به اندازه ای که سیر شود بخورد.

جبائی گوید:از این آیه برمیآید که کسی که اجبارش کرده اند،می تواند از چیزهای حرام بخورد،زیرا او هم جانش در خطر است.

وَ إِنَّ کَثِیراً لَیُضِلُّونَ بِأَهْوٰائِهِمْ بِغَیْرِ عِلْمٍ

:بسیاری از افراد،مردم را با هوای نفس خود و بدون علم گمراه می کنند یا گمراه میشوند. (2)

ص :249


1- 1) -در مورد اعراب این جمله،در سورۀ بقره ذیل آیه 246 گفتگو شده است.بعقیدۀ زجاج و بصریان«ما»برای استفهام و بعقیده برخی«ما»حرف نفی است.
2- 2) -در اینجا اسم«ان»نکره است.لکن،مانعی ندارد،زیرا خود کلام ابهام را از بین برده و مفید فایده کرده است.

إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُعْتَدِینَ

:پروردگار تو بحال کسانی که از حق بباطل و از حلال بحرام می گرایند،داناتر است.

وَ ذَرُوا ظٰاهِرَ الْإِثْمِ وَ بٰاطِنَهُ

:از هر چه گناه است،در آشکار و نهان بپرهیزید.

این معنی از قتاده و مجاهد و ربیع بن انس است.جبائی گوید:مقصود از ظاهر،کارهای اعضاء و مقصود از باطن کارهای قلب است.سدی و ضحاک گوید:گناه ظاهر،زنا و گناه باطن رفیق بازی است.سعید بن جبیر گوید:گناه ظاهر همبستر شدن با زن پدر و گناه باطن زناست.ضحاک گفته است:مردم جاهلیت،زنای آشکار را گناه میدانستند و زنای پنهان را گناه نمیدانستند.بهتر از همۀ اقوال،قول اول است که شامل همۀ آنها میشود.

إِنَّ الَّذِینَ یَکْسِبُونَ الْإِثْمَ سَیُجْزَوْنَ بِمٰا کٰانُوا یَقْتَرِفُونَ

:آنان که مرتکب معصیت و زشتی ها میشوند،بزودی بکیفر کردار خویش می رسند.

ص :250

[سوره الأنعام (6): آیه 121]

اشاره

وَ لاٰ تَأْکُلُوا مِمّٰا لَمْ یُذْکَرِ اِسْمُ اَللّٰهِ عَلَیْهِ وَ إِنَّهُ لَفِسْقٌ وَ إِنَّ اَلشَّیٰاطِینَ لَیُوحُونَ إِلیٰ أَوْلِیٰائِهِمْ لِیُجٰادِلُوکُمْ وَ إِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ إِنَّکُمْ لَمُشْرِکُونَ (121)

(1)

ترجمه

از آنچه نام خدا بر آن برده نشده است،نخورید که گناه است و شیطانها بدوستان خود اشاره می کنند که با شما مجادله کنند.اگر آنها را اطاعت کنید،شما هم مشرک خواهید بود.

ص :251


1- 1) -سورۀ انعام آیۀ 121 جزء 8 سورۀ 6

بیان آیۀ 121

اشاره
مقصود

بمنظور تاکید مطلب سابق می فرماید:

وَ لاٰ تَأْکُلُوا مِمّٰا لَمْ یُذْکَرِ اسْمُ اللّٰهِ عَلَیْهِ

:از آنچه در وقت سر بریدن نام خدا بر آن برده نشده است،نخورید.این آیه تصریح است بر اینکه در وقت سر بریدن حیوانات باید نام خدا را بر زبان جاری کرد،زیرا اگر واجب نباشد،باید بشود گوشت حیوانی که نام خدا بر آن برده نشده است،خورد.در حالی که نمیشود.

وَ إِنَّهُ لَفِسْقٌ

:خوردن گوشت حیوانی که در وقت سر بریدن نام خدا بر آن برده نشده است،گناهکاری و فسق است.از این جمله استفاده میشود که ذبیحۀ کفار را-اعم از اهل کتاب و غیر اهل کتاب-نمی توان خورد.خواه نام خدا را ببرند،خواه نبرند.

زیرا آنها خدا را نمی شناسند.چنان که قبلا گفتیم.بنا بر این آنها نمی توانند قصد نام خدای واقعی را بکنند.دربارۀ ذبیحۀ مسلمان که نام خدا بر آن برده نشده باشد،اختلاف است.مالک و داوود گویند:خوردن آن حلال نیست.خواه عمدا ترک کرده باشد یا از روی فراموشی.از حسن و ابن سیرین نیز همین طور نقل شده و جبائی نیز همین عقیده را دارد.شافعی گوید:در هر دو حال حلال است.ابو حنیفه و اصحابش گویند:اگر عمدا ترک کند حرام و اگر فراموش کند حلال است.از ائمۀ ما(ع)نیز همین طور روایت شده است.

وَ إِنَّ الشَّیٰاطِینَ لَیُوحُونَ إِلیٰ أَوْلِیٰائِهِمْ لِیُجٰادِلُوکُمْ

:علما و رؤسای سرکش کفار به پیروان خود اشاره می کنند که در حلال بودن مردار با شما مجادله کنند.حسن گوید:مشرکین عرب با مسلمانان مجادله کرده،می گفتند:چگونه چیزهایی را که خودتان می کشید میخورید و چیزهایی که خدا کشته نمی خورید،در حالی که کشتۀ

ص :252

خدا بهتر از کشتۀ شماست؟!عکرمه گوید:قومی از زردشتیان ایران به مشرکین قریش که در دوران جاهلیت با آنها دوستی داشتند،نوشتند:محمد و اصحابش گمان می کنند که تابع خدا هستند و گمان می کنند که ذبیحۀ خودشان حلال و آنچه خدا کشته،حرام است.این مطلب را مشرکین از ایرانیان الهام گرفتند.ابن عباس گوید:یعنی شیطانهای جنی بدوستان انسانی خود وسوسه می کنند و چیزهایی بدل آنها القا می کنند که مجادله کنند.

وَ إِنْ أَطَعْتُمُوهُمْ إِنَّکُمْ لَمُشْرِکُونَ

:هان ای مردم مؤمن،اگر شما از مشرکین اطاعت کنید و مردار را حلال بشمارید و در کارهای دیگر بدستور آنها عمل کنید،شما هم مشرک خواهید بود.زیرا به اجماع مسلمین،هر کس مردار را حلال شمارد،کافر است و هر کس مردار را از روی اختیار با عقیده بحرمت آن بخورد فاسق است.عقیدۀ حسن و جماعتی از مفسران،چنین است.عطا گوید:این مطلب،اختصاص دارد به ذبیحه های عرب که برای بتها سر می بریدند.

ص :253

[سوره الأنعام (6): آیات 122 تا 123]

اشاره

أَ وَ مَنْ کٰانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْنٰاهُ وَ جَعَلْنٰا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی اَلنّٰاسِ کَمَنْ مَثَلُهُ فِی اَلظُّلُمٰاتِ لَیْسَ بِخٰارِجٍ مِنْهٰا کَذٰلِکَ زُیِّنَ لِلْکٰافِرِینَ مٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ (122) وَ کَذٰلِکَ جَعَلْنٰا فِی کُلِّ قَرْیَهٍ أَکٰابِرَ مُجْرِمِیهٰا لِیَمْکُرُوا فِیهٰا وَ مٰا یَمْکُرُونَ إِلاّٰ بِأَنْفُسِهِمْ وَ مٰا یَشْعُرُونَ (123)

(1)

ترجمه

آیا کسی که مرده است و ما او را زنده کرده و برایش نوری قرار داده ایم که در میان مردم با آن راه می رود،مانند کسی است که مثلش در ظلمات بوده،از آن بیرون نیست؟ همچنین کردار کافران بر ایشان زینت داده شده است.و همچنین در هر قریه ای بزرگانی نهادیم که بدکاران آنند،تا در آن نیرنگ کنند.آنها جز بخویشتن نیرنگ نمی کنند و نمیدانند.

ص :254


1- 1) -آیه 122 و 123 سوره انعام جزء 8 سوره 6

بیان آیه 122-123

اشاره
قرائت

میتا:اهل مدینه و یعقوب این کلمه را به تشدید و دیگران بدون تشدید خوانده اند ابو عبیده گوید:میته بدون تشدید،مخفف میته با تشدید است.ابو العلای غسانی گوید:

لیس من مات فاستراح بمیت

انما المیت میت الاحیاء

انما المیت من یعیش کئیبا

کاسفا باله قلیل الرجاء

یعنی:کسی که بمیرد و آسوده شود،مرده نیست.مرده،کسی است که دلی گرفته و غمگین و ناامید دارد.یاء دوم در این کلمه که منقلب از واو است،حذف شده.

لغت

اکابر:جمع اکبر.این جمع بصورت«اکابره»نیز بکار می رود.مثل«احامره و اساوره»شاعر گوید:

ان الاحامره الثلاثه اهلکت

مالی و کنت بهن قدما مولعا

الخمر و اللحم السمین احبه

و الزعفران و قد ابیت مردعا

یعنی:سه سرخی که از دیر زمانی به آنها عشق می ورزیده ام،مال مرا تباه کردند:

شراب و گوشت فربه و زعفران.

اعراب

أَ وَ مَنْ

:همزۀ استفهام داخل بر واو شده و منظور از آن تقریر است.

کذلک:کاف در محل نصب و عطف است بر «کَذٰلِکَ زُیِّنَ...» مجرمیها:ممکن است منصوب و مفعول«جعلنا»و ممکن است مضاف الیه «اکابر»باشد.

شأن نزول

گفته اند:آیۀ اول دربارۀ حمزه بن عبد المطلب و ابو جهل بن هشام نازل شده

ص :255

است.ابو جهل پیامبر را می آزرد این مطلب بگوش حمزه که هنوز مسلمان نشده بود، رسید،با خشم و غضب،در حالی که کمانی بدست داشت نزد ابو جهل آمد و کمان را بر سرش زد.سپس ایمان آورد.این قول از ابن عباس است.

عکرمه گوید:این آیه درباره عمار-وقتی که ایمان آورد-و ابو جهل نازل شده است.از امام باقر ع نیز روایت شده است.

ضحاک گوید:دربارۀ عمر بن الخطاب نازل شده است.

برخی گویند:این آیه،عام است و شامل هر مؤمن و کافری میشود.این قول از حسن و جماعتی است و بهتر است،زیرا فایدۀ آن بیشتر و اقوال دیگر را هم جامع است.

مقصود

اکنون خداوند دربارۀ دو فرقۀ مؤمن و مشرک،می فرماید:

أَ وَ مَنْ کٰانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْنٰاهُ وَ جَعَلْنٰا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النّٰاسِ کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُمٰاتِ لَیْسَ بِخٰارِجٍ مِنْهٰا

:در این آیه،خداوند کفر را تشبیه به مرگ و ایمان را تشبیه به حیات کرده است،این مطلب از ابن عباس و حسن و مجاهد است.برخی گفته اند:

منظور این است که او نطفۀ بیجان بوده که خداوند به او حیات بخشیده است.مقصود از نوری که در این آیه،فرا راه هدایت یافتگان زنده دل معرفی شده است،برخی گفته اند:

علم و حکمت است.علت اینست که علم و حکمت را نور و جهل را ظلمت می داند،این است که علم انسان را بسوی رشد و کمال رهنمون میشود،همانطوری که نور در راه ها انسان را راهنماست.مجاهد گوید:مقصود از این نور قرآن است.ابن عباس گوید:

ایمان است.بهر صورت می فرماید:آیا آن مرده ای که ما حیاتش بخشیده و برایش نوری قرار داده ایم که با آن در میان مردم راه می رود،همانند کسی است که مثلش مانند مثل کسی است که گرفتار ظلمات گشته،از آن خارج نیست؟مقصود از کسی که شبیه سرگردان در تاریکیهاست،کافر است که گرفتار ظلمت کفر می باشد.برخی گویند:یعنی کسی که دچار ظلمات کفر است. اما اینکه این مطلب را بلفظ مثل بیان کرده،برای

ص :256

اشاره به این است که کافر چنان در ظلمات کفر گرفتار است که ضرب المثل شده است.علت اینکه کافر را مرده می نامند،این است که از حیات او بهره ای گرفته نمیشود و خودش نیز از زندگی خود بهره مند نمیشود.بنا بر این حال کافر از حال مرده بدتر است زیرا مرده کاری نمیکند که گرفتار کیفر شود و بدیگران هم زیانی نمی رساند.علت اینکه مؤمن را زنده می نامد،این است که در حیات وی خودش و دیگران بهره مند می شوند.قرآن کریم در چند جا مؤمن را زنده و کافر را مرده نامیده است: فَإِنَّکَ لاٰ تُسْمِعُ الْمَوْتیٰ (روم 52) لِیُنْذِرَ مَنْ کٰانَ حَیًّا (یس 70) وَ مٰا یَسْتَوِی الْأَحْیٰاءُ وَ لاَ الْأَمْوٰاتُ (فاطر 22)علت اینکه قرآن و ایمان و علم را نور نامیده این است که:مردم بوسیلۀ اینها راه خود را پیدا می کنند و در تاریکیهای کفر و سرگردانی ضلالت،هدایت می- شوند.علت اینکه کفر را ظلمت نامیده،این است که:کافر بوسیلۀ کفر هدایت نمی شود و راه سعادت خود را نمی یابد.به همین دلیل است که در این آیه کافر را نابینا خوانده است: «وَ مٰا یَسْتَوِی الْأَعْمیٰ وَ الْبَصِیرُ» (فاطر 19:کور و بینا یعنی کافر و مؤمن برابر نیستند.

کَذٰلِکَ زُیِّنَ لِلْکٰافِرِینَ مٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ

:همانطوری که برای مردم مؤمن، ایمان زینت داده شده است،برای مردم کافر هم کفر زینت داده شده تا بکردار زشت خود سرگرم و دلخوش باشند.چنان که می فرماید: «کُلُّ حِزْبٍ بِمٰا لَدَیْهِمْ فَرِحُونَ» (مؤمنون 53.هر حزبی بآنچه دارد شاد است)از حسن روایت شده است که:بخدا سوگند،شیطان و نفس امارۀ ایشان کفر را در نظرشان آراسته اند،زیرا خداوند میفرماید:«شیطانها بدوستان خود الهام میکنند»(آیه 121)از این جمله استفاده نمیشود که کسی جز شیطان و خودشان به آرایشگری کفر پرداخته باشد و این بمنزلۀ این است که می فرماید: «أَنّٰی یُصْرَفُونَ و فَأَنّٰی یُؤْفَکُونَ» (غافر 69،زخرف 87:چگونه منصرف می شوند و چگونه سرگردان می شوند)عرب میگوید:فلان کس از خودش تعجب کرده و با شور و ولع بخود توجه دارد.

وَ کَذٰلِکَ جَعَلْنٰا فِی کُلِّ قَرْیَهٍ أَکٰابِرَ مُجْرِمِیهٰا

:هم چنان که برای مردم کافر،

ص :257

کردارشان تزیین یافته است،در هر قریه ای بزرگتران را تبهکاران آن قریه قرار داده ایم.یعنی همانطوری که مؤمنین صاحب نور ساخته ایم مجرمین را صاحب مکر و نیرنگ قرار دادیم.خلاصه هر کسی را آنچه باید داده ایم.گروهی را بر اثر حسن اختیارشان، نور و گروهی را بر اثر بدی اختیارشان مکر و گمراهی بخشیده ایم.این نور بخشی و مکر بخشی ما از راه لطف و کیفر است.مؤمنین از لطف ما برخوردارند و کافران بکیفر ما گرفتار شده اند.علت اینکه،اکابر مجرمین را فقط یاد می کند،این است که وقتی اکابر در قبضۀ قدرت حق باشند،غیر اکابر نیز هستند.

لِیَمْکُرُوا فِیهٰا

:یعنی در هر قریه ای که اکابر مجرمین را قرار داده ایم و عاقبت کار آنها مکر و نیرنگ است.شاعر گوید:

فاقسم لو قتلوا مالکا

لکنت لهم حیه راصده

و ام سماک فلا تجزعی

فللموت ما تلد الوالده

یعنی:سوگند که اگر مالک را بکشند،من همچون ماری در کمینم.ای ام سماک،ناله مکن که مادر فرزند را نزاده که سرانجام بمیرد بلکه باید سرانجام کشته شود.

وَ مٰا یَمْکُرُونَ إِلاّٰ بِأَنْفُسِهِمْ وَ مٰا یَشْعُرُونَ

:آنها بخود مکر می کنند و نمیدانند که کیفر آن بخودشان باز می گردد.این درست نیست که انسان بخودش مکر کند،زیرا هر کس بحیلۀ خود آگاه است ولی اینها بخود مکر می کنند!فایدۀ آیه این است که:اکابر مجرمین به مؤمنین نیرنگ نمی کنند، تا بر خداوند غالب آیند،زیرا همین مکاری هم از قدرت خداست که دست آنها را باز گذاشته تا مکر کنند.

پس بر خداوند غالب نمی شوند.

ص :258

[سوره الأنعام (6): آیات 124 تا 125]

اشاره

وَ إِذٰا جٰاءَتْهُمْ آیَهٌ قٰالُوا لَنْ نُؤْمِنَ حَتّٰی نُؤْتیٰ مِثْلَ مٰا أُوتِیَ رُسُلُ اَللّٰهِ اَللّٰهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسٰالَتَهُ سَیُصِیبُ اَلَّذِینَ أَجْرَمُوا صَغٰارٌ عِنْدَ اَللّٰهِ وَ عَذٰابٌ شَدِیدٌ بِمٰا کٰانُوا یَمْکُرُونَ (124) فَمَنْ یُرِدِ اَللّٰهُ أَنْ یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلاٰمِ وَ مَنْ یُرِدْ أَنْ یُضِلَّهُ یَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَیِّقاً حَرَجاً کَأَنَّمٰا یَصَّعَّدُ فِی اَلسَّمٰاءِ کَذٰلِکَ یَجْعَلُ اَللّٰهُ اَلرِّجْسَ عَلَی اَلَّذِینَ لاٰ یُؤْمِنُونَ (125)

(1)

ترجمه

هر گاه نشانی به آنها رسد،گویند هرگز ایمان نیاوریم تا مثل آنچه بر پیامبران خدا نازل شده،بر ما نازل شود.خداوند بجایی که رسالت خود را قرار می دهد،داناتر است.بزودی بمردمی که تبهکاری کرده اند،نزد خداوند خواری و عذابی سخت می رسد و این بکیفر نیرنگ ایشان است.

هر که را خدا بخواهد هدایت کند،سینه اش را برای اسلام می گشاید و هر که را بخواهد گمراه کند،سینه اش را تنگ و سخت می کند که گویی از آسمان بالا می رود.

خداوند،اینطور پلیدی را بر مردمی که ایمان ندارند،قرار می دهد.

ص :259


1- 1) -آیه 124 تا 125 سوره انعام جزء 8 سوره 6

بیان آیه 124

اشاره
قرائت

ابن کثیر و حفص«رسالته»و دیگران«رسالاته»خوانده اند.وجه قرائت اول این است که هم بر کم دلالت دارد،هم بر بسیار.زیرا مصدر است.وجه قرائت دوم این است که رسالت خداوند تکرار شده است.

لغت

اجرام:اقدام بر کار زشت و قطع چیزی که باید وصل شود.به گناه نیز جرم و جریمه گفته میشود.

صغار:خواری و مذلتی که موجب کوچکی انسان شود.

اعراب

أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ

:«حیث»یا ظرف است یا ظرف نیست.اگر ظرف است «اعلم»در آن عمل نمی کند،زیرا در این صورت،یعنی:در این موضع خدا داناتر است و این صحیح نیست.بنا بر این ظرف بودن«حیث»مشکل است و باید اسم باشد و حکم مفعول به را دارد.در این صورت یعنی:خداوند بمواضع رسالات خود داناتر است و حرف جر از«حیث»حذف شده است.مثل «أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِیلِهِ» در ادبیات عرب،گاهی کلمۀ«حیث»بمعنای اسم بکار رفته است.مثل:

کان منها حیث تلوی المنطقا

حقفا نقاً مالا علی حقفی نقا

در این شعر،«حیث»در محل نصب و اسم«کان»است و نمی تواند ظرف باشد.

یعنی:گویا جایی که کمربند را می بندی دو تپۀ طولانی و انباشتۀ رمل است که بر دو تپۀ رمل دیگر فرو آمده اند.

صَغٰارٌ عِنْدَ اللّٰهِ

زجاج گوید«عند»متصل است به«سیصیب».ممکن است

ص :260

متعلق به صغار باشد یا صفت آن و متعلق به«ثابت»باشد.

شان نزول

این آیه دربارۀ ولید بن مغیره نازل شده است.او می گفت:بخدا اگر نبوت حق بود،من برای نبوت شایسته تر بودم،زیرا سن و مال من زیادتر است.برخی گفته اند:

دربارۀ ابو جهل نازل شده است.او می گفت:اولاد عبد مناف در شرف و بزرگی برقابت ما برخاسته اند و کار ما بجایی رسیده است که مثل دو اسب در میدان مسابقه شده ایم.

می گویند:از ما پیامبری است که به او وحی میشود.به خدا من به او ایمان نمی آورم و هرگز از او پیروی نمی کنم.مگر اینکه بر ما نیز وحی نازل شود.این قول از مقاتل است.

مقصود

اکنون دربارۀ گفتار و خواسته های اکابر که در آیۀ پیش آنها را مکاران عصیانگر معرفی کرده،پرداخته،می فرماید:

وَ إِذٰا جٰاءَتْهُمْ آیَهٌ قٰالُوا لَنْ نُؤْمِنَ حَتّٰی نُؤْتیٰ مِثْلَ مٰا أُوتِیَ رُسُلُ اللّٰهِ

:هر گاه معجزه ای از جانب خداوند بر آنها نازل شود که بر توحید و راستگویی پیامبر دلالت کند،می گویند:ما تصدیق نمی کنیم و ایمان نمی آوریم تا اینکه همان معجزاتی که بر پیامبران نازل شده است،بر ما نیز نازل شود.این سخن را از روی حسدی که نسبت به پیامبر داشتند،می گفتند.اکنون در انکار و ردّ گفتار آنان می فرماید:

اَللّٰهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسٰالَتَهُ

:خداوند از آنها و از همۀ مردم داناتر است و بهتر می داند که چه کسی برای ادای رسالت،شایسته تر است و مصالح مردم با مبعوث کردن او بهتر رعایت میشود.خداوند می داند که چه کسی وظیفۀ رسالت را با صمیمیت عهده دار میشود و چه کسی نمیشود.او رسالت خود را بچنین کسی می دهد که زحمات آن را متحمل و در برابر اذیتهای مردم استقامت کند.اکنون آنها را تهدید کرده، می فرماید:

سَیُصِیبُ الَّذِینَ أَجْرَمُوا صَغٰارٌ عِنْدَ اللّٰهِ

:آنان که کافر شدند،یعنی بزرگان

ص :261

قریه ها که در آیۀ پیش به آنها اشاره شد،بزودی نزد خدا دچار خواری و بدبختی میشوند.اگر چه در دنیا زورمند و مقتدر و بزرگتر و برتر بوده اند.این معنی از زجاج است.ممکن است منظور این باشد که بزودی آن خواری و بدبختی که پیش خدا برای آنها مهیا شده است به آنها می رسد.یا اینکه بزودی بمرحله ای می رسند که پیش خداوند خوار شوند.

وَ عَذٰابٌ شَدِیدٌ بِمٰا کٰانُوا یَمْکُرُونَ

:و بپاداش نیرنگهای دنیوی دچار عذابی سخت خواهند شد.

ص :262

بیان آیه 125

اشاره
قرائت

ضیقا:ابن کثر این کلمه را در اینجا و در سورۀ فرقان به سکون یاء قرائت کرده است و دیگران به تشدید و کسر یاء «ضیق»به تشدید و کسر یاء مانند«میت»به سکون یاء و«میت»به کسر و تشدید یاء است که بحث آن گذشت.

حرجا:اهل مدینه و ابو بکر و سهل به کسر راء و دیگران بفتح راء خوانده اند.

قرائت اول وصف و قرائت دوم مصدر است که جانشین وصف شده است.

یصعد:ابن کثیر این کلمه را به سکون صاد خوانده است.ابو بکر«یصاعد» به تشدید صاد خوانده است.دیگران«یصعد»بفتح و تشدید صاد و عین خوانده اند.

قرائت اخیر از باب تفعل است که ادغام شده معنای آن این است که آدم گمراه،اسلام بر او سنگین است و این سنگینی را تدریجاً تحمل می کند.قرائت دوم نیز از باب تفاعل و بهمین معنی است.اصل این کلمه به معنای مشقت و دشواری است.اما قرائت اول از «صعود»به معنای بالا رفتن است.

لغت

حرج:تنگنای سخت،حرمت.مثل«حرجت علی المرأه الصلاه»یعنی:

نماز بر زن حرام شد.دربارۀ معانی هدایت و هدی و ضلالت و اضلال و آنچه که جایز است بخدا نسبت داده شود،در سورۀ بقره،ذیل آیۀ: «وَ مٰا یُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفٰاسِقِینَ» (26) گفتگو کرده ایم.

مقصود

قبلا دربارۀ مؤمنان و کافران گفتگو کرد.اکنون درباره کیفیت رفتار خود با هر دو دسته،گفتگو کرده،می فرماید:

ص :263

فَمَنْ یُرِدِ اللّٰهُ أَنْ یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلاٰمِ

:دربارۀ تفسیر این آیه چند وجه است:1-مقصود این است که هر که را خدا بخواهد به سوی ثواب و راه بهشت هدایت کند،تصمیم او را نسبت به اسلام قوی می سازند و برای او انگیزه هایی ایجاد میکند که به اسلام تمسک جوید و وسوسه های شیطانی و خاطره های فاسد را از دلش می زداید.اینها را از راه لطف و منت و بپاس اینکه هدایت خدا را پذیرفته است، انجام می دهد.چنان که می فرماید: «وَ الَّذِینَ اهْتَدَوْا زٰادَهُمْ هُدیً» (محمد 17:

آنان که هدایت یافتند،خدا بر هدایتشان می افزاید)و «یَزِیدُ اللّٰهُ الَّذِینَ اهْتَدَوْا هُدیً» (مریم 76:خداوند بر هدایت هدایت یافتگان می افزاید) وَ مَنْ یُرِدْ أَنْ یُضِلَّهُ یَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَیِّقاً حَرَجاً :و هر که را خدا بخواهد از ثواب و کرامت خود گمراه کند،بکیفر بی ایمانیش سینه اش را تنگ و سخت می سازد،بی آنکه مانع ایمانش شود و قدرت را از او سلب کند.بدینترتیب گشایش سینه،پاداشی است که خداوند به افراد می دهد.چنان که به پیامبر گرامی میفرماید «أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ» (انشراح 1:آیا سینه ات را گشایش ندادیم)و بدنبال آن به او میفرماید،بار را از دوش تو برداشتیم و نام ترا بلند کردیم.اینها همه پاداشی است که خداوند در ازاء تحمل بار رسالت،به پیامبر عطا کرده است. اینکه ما هدایت و راهنمایی را بسوی ثواب، معنی کردیم،بدلیل این آیه است: «وَ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّٰهِ فَلَنْ یُضِلَّ أَعْمٰالَهُمْ سَیَهْدِیهِمْ وَ یُصْلِحُ بٰالَهُمْ» (محمد 5:آنان که در راه خدا کشته شدند،خدا اعمالشان را گم نمیکند.بزودی آنها را به ثواب هدایت و کارشان را اصلاح میکند)و بدیهی است که هدایت بعد از کشته شدن چیزی جز ثواب نیست،زیرا پس از مرگ تکلیفی وجود ندارد.در روایت صحیح وارد شده است که وقتی این آیه نازل شد،از پیامبر گرامی پرسیدند:منظور از گشایش سینه چیست؟فرمود:نوری است که خدا در دل مؤمن می افکند و سینه اش را بوسیله آن گشایش و روشنی می بخشد.پرسیدند:

آیا این نور نشانه ای دارد،که شناخته شود؟فرمود:آری،توجه به خانۀ جاودانی و کناره گیری از خانۀ فانی و فریبا و آمادگی برای مرگ پیش از فرا رسیدن آن.

ص :264

2-مقصود اینست که هر که را خدا بخواهد بر هدایت استوار بدارد،سینه اش را بپاس ایمان و پذیرش هدایت،می گشاید.گاهی مقصود از هدایت،پایدار ماندن و و استواری در آن راه است.چنان که دربارۀ «اِهْدِنَا الصِّرٰاطَ الْمُسْتَقِیمَ» گفته ایم (فاتحه 5،ما را در راه راست و استوار و پایدار بدار)و هر که را بر اثر کفر و ترک ایمان،بخواهد بخود واگذارد و میان او و آنچه میخواهد،خالی گذارد،سینه اش را تنگ و سخت میکند و الطاف خود را از او دریغ می دارد تا سینه اش گشایش نیابد، زیرا بر اثر پایداری در راه کفر،شایستۀ قبول الطاف حق نیست.

پرسش ما می بینیم که کافر بر کفر خود تنگدل و تنگ سینه نیست.بلکه بر کفر خود خوشدل است.آیا ممکن است در خبر خداوند،خلاف باشد؟ پاسخ خداوند می فرماید که سینه اش را تنگ می کند و نمی فرماید که در همه حال چنین است.پیداست که اشخاص کافر گاهی بر اثر شبهه ها و پیدایش شک،چنان تنگدل و ناراحت می شوند که حدی ندارد.در این حالات است که خداوند،قلب مؤمن را نورانی می کند و به او دلایلی القاء می کند که شک و شبهه از کانون دلش زایل شود و آسوده گردد.

ظاهر آیه،بیشتر از این اقتضاء نمی کند.

3-مقصود این است که هر که را خدا بخواهد از هدایت بیشتری که به مؤمن وعده کرده،برخوردار و بهره مند سازد،سینه اش را برای آن می گشاید،زیرا فایدۀ آن این است که بر بصیرت مؤمن افزوده میشود.اما کسانی را که خدا میخواهد از آن هدایت افزونتر محروم سازد و چنان که خود بکفر گراییده اند،آنها را از معرض آن هدایت دور گرداند،سینه شان را تنگ و سخت می کند که جایی برای پذیرش آن هدایت باقی نماند بدیهی است که هر گاه گشودن سینۀ مؤمن مقتضی برخورداری از هدایت بیشتر باشد،بستن و تنگ کردن سینۀ کافر،مقتضی محرومیت از آن است.نتیجۀ این بیان این است که مردم برای پذیرش ایمان و اعراض از کفر،ترغیب می شوند.این بیان

ص :265

با وجه دوم چندان تفاوتی ندارد.از ابن عباس روایت است که:خداوند دل کافر را تنگ نامیده،زیرا خیر به آن نمی رسد.در روایت دیگر است که:حکمت به قلب او نمی رسد.

ممکن نیست که مقصود از اضلال،در آیۀ شریفه،دعوت به گمراهی و گمراه کردن و امر بگمراهی یا اجبار بر گمراهی باشد،زیرا همۀ مسلمین اتفاق دارند بر اینکه خداوند دعوت بگمراهی نمیکند.تا چه رسد به اینکه اجبار کند.خداوند فرعون و سامری را نکوهش می کند که مردم را گمراه میکردند(سوره طه آیات 79 و 85)تردیدی نیست که آنها گمراه کردنشان از راه دعوت و اجبار بوده است.آیا ممکن است کاری که باعث نکوهش دیگران میشود،باعث ستایش خداوند گردد.

کَأَنَّمٰا یَصَّعَّدُ فِی السَّمٰاءِ

:در اینباره نیز چند وجه است:1-یعنی:کسی که سینه اش از پذیرش اسلام تنگ و سخت شده است،هر گاه به اسلام دعوتش می کنند، مثل این است که او را وادار می کنند که به آسمان برود. یا اینکه گویی دلش بر اثر دوری از اسلام و حکمت،در آسمان صعود می کند.این وجه از زجاج است.

2-مقصود از سماء،آنچه که بر زمین سایه می افکند نیست.بلکه مقصود چیزی شبیه بگردنۀ مخوفی است که بالا رفتن از آن دشوار است.می فرماید:چنان سینه اش برای پذیرش اسلام،تنگ و سخت است که گویی او را برای بالا رفتن از چنان قله ای بمشقت می افکنند.این معنی از ابو علی فارسی است و قریب به آن مطلبی است که از سعید بن جبیر نقل شده است.وی گوید:یعنی راهی جز به بالا نمی یابد.

3-یعنی:بر اثر اینکه جدا شدن از مذهبی که دارد،برایش دشوار است،مثل این است که دلش را کنده اند و به آسمان می برند.

کَذٰلِکَ یَجْعَلُ اللّٰهُ الرِّجْسَ عَلَی الَّذِینَ لاٰ یُؤْمِنُونَ

:ابن زید و گروهی از فرهنگ نویسان«رجس»را به معنای عذاب دانسته اند.مجاهد گوید:یعنی چیزی که در آن خیر نیست.می فرماید:خداوند اینطور عذاب و بدبختی را دامنگیر مردم بی ایمان می کند.

از این جمله برمی آید:که منظور از هدایت و اضلال،اجبار بر هدایت و گمراهی

ص :266

نیست،زیرا خداوند بیان می کند که اضلالی که در آیه ذکر شده،بوجه کیفر بر کفر است و اگر مقصود،اجبار بر کفر بود،می فرمود:بدینترتیب،آنان که خدا بر دلشان پلیدی نهاده است،ایمان نمی آورند.نه اینکه پلیدی را بر دل کسانی می نهد که ایمان ندارند(دقت کنید) منظور از تشبیهی که از«کذلک»استفاده میشود این است که:همانطوری که خداوند آنها را تنگدل می کند،پلیدی و عذاب نیز بر آنها می افکند.اینها همه از راه استحقاق است.

عیاشی به اسناد خود از ابی بصیر از خیثمه نقل کرده است که امام باقر ع فرمود:

دل هر گاه به حق نرسد،از جایگاه خود حرکت کرده،بگلو می رسد.اما همین که بحق رسید،قرار می گیرد.سپس همین آیه را قرائت کرد. (1)

ص :267


1- 1) -از این روایت اضطراب و نگرانی و بیقراری افراد بی ایمان و آرامش و قرار و سکون افراد با ایمان استفاده میشود.چنان که آیۀ شریفه نیز همین مطلب را می رساند.

[سوره الأنعام (6): آیات 126 تا 127]

اشاره

وَ هٰذٰا صِرٰاطُ رَبِّکَ مُسْتَقِیماً قَدْ فَصَّلْنَا اَلْآیٰاتِ لِقَوْمٍ یَذَّکَّرُونَ (126) لَهُمْ دٰارُ اَلسَّلاٰمِ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ هُوَ وَلِیُّهُمْ بِمٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ (127)

(1)

ترجمه

این است راه راست پروردگارت.ما آیات را برای مردمی که متذکر شوند، تفصیل داده ایم.برای آنهاست نزد پروردگارشان خانۀ سلامت.خداوند به پاداش کردارشان،ولیّ و سرپرست آنهاست.

ص :268


1- 1) -آیه 127 سوره انعام جزء 8 سوره 6

بیان آیه 126-127

اشاره
مقصود

اکنون ضمن اشارۀ به بیان سابق می فرماید:

وَ هٰذٰا صِرٰاطُ رَبِّکَ مُسْتَقِیماً

:ابن مسعود گوید:یعنی این است قرآن که راه راست و هموار پروردگار است.ابن عباس گوید:یعنی اسلام راه راست خداست.

اینکه می گوید:راه خدا،برای این است که این راه را او نشان داده است.کلمۀ «مستقیما»حال است.با اینکه دلایل حق بسیارند و یکی نیستند،راه خدا را -که همان دلایل هستند-به استقامت و راست بودن توصیف کرده است،زیرا با همۀ اختلاف و تنوعی که دارند،همچون یک راه مستقیم،پوینده را بمقصد می رساند.و از تناقض و فساد خالی هستند.

قَدْ فَصَّلْنَا الْآیٰاتِ لِقَوْمٍ یَذَّکَّرُونَ

:ما برای مردمی که متذکر شوند و تذکر را پذیرند،آیات را بیان کرده،تمیز می دهیم.علت اینکه بیان آیات را به این طبقه اختصاص می دهد،این است که آنها هستند که بهره مند می شوند.همانطوری که اهل تقوی هستند که از هدایت خدا استفاده می دهد.

لَهُمْ دٰارُ السَّلاٰمِ

: آنها که تذکر را بپذیرند و تدبر کنند و حق را بشناسند،در خانه سلامت که از هر آفت و بلائی تهی است هستند و همچون اهل جهنم به آفت و بلا گرفتار نیستند.این معنی از زجاج و جبائی است.حسن و سدی گویند:سلام نام خدا و «دار السلام»بهشت است.

عِنْدَ رَبِّهِمْ

:خانۀ بهشت در پیشگاه خدا برای آنها ضمانت شده است و خداوند بطور حتم آنها را بآن می رساند.چنان که اگر به کسی بگوئید:ترا پیش من فلان مال است.یعنی من ضامن آن هستم.برخی گویند:یعنی:در آخرت برای ایشان خانۀ

ص :269

سلامت است که خدا به آنها میدهد.

وَ هُوَ وَلِیُّهُمْ بِمٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ

:بپاداش کردارهای پسندیده ای که انجام داده اند،خداوند عهده دار است که به آنها نفع برساند و از زیان حفظ کند.برخی گویند:یعنی در برابر دشمنان آنها را یاری می کند.برخی گویند:یعنی در دنیا عهده دار است که به آنها توفیق دهد و در آخرت پاداش.پیداست که منظور از کردار، کردار نیک است.زیرا هر کرداری پاداش ندارد.

ص :270

[سوره الأنعام (6): آیات 128 تا 129]

اشاره

وَ یَوْمَ یَحْشُرُهُمْ جَمِیعاً یٰا مَعْشَرَ اَلْجِنِّ قَدِ اِسْتَکْثَرْتُمْ مِنَ اَلْإِنْسِ وَ قٰالَ أَوْلِیٰاؤُهُمْ مِنَ اَلْإِنْسِ رَبَّنَا اِسْتَمْتَعَ بَعْضُنٰا بِبَعْضٍ وَ بَلَغْنٰا أَجَلَنَا اَلَّذِی أَجَّلْتَ لَنٰا قٰالَ اَلنّٰارُ مَثْوٰاکُمْ خٰالِدِینَ فِیهٰا إِلاّٰ مٰا شٰاءَ اَللّٰهُ إِنَّ رَبَّکَ حَکِیمٌ عَلِیمٌ (128) وَ کَذٰلِکَ نُوَلِّی بَعْضَ اَلظّٰالِمِینَ بَعْضاً بِمٰا کٰانُوا یَکْسِبُونَ (129)

(1)

ترجمه

روزی که همۀ آنها را محشور می کند،گوید:ای گروه جن،شما افراد بسیاری از انسانها را گمراه کرده اید.انسانهایی که دوست آنها بوده اند،گویند:پروردگارا، ما از یکدیگر نفع برده و به اجلی که برای ما معین کرده بودی،رسیدیم.خداوند می فرماید:آتش برای همیشه جایگاه شماست،مگر آنچه خدا بخواهد.پروردگارت حکیم و داناست.

و همچنین ظالمان را بکیفر کردارشان دوست یکدیگر می گردانیم.

ص :271


1- 1) -آیه 128 و 129 سوره انعام جزء 7 سوره 6

بیان آیه 128-129

اشاره
قرائت

یحشرهم:حفص و روح به یاء و دیگران به نون خوانده اند.بنا بر قرائت اول ضمیر به«عند ربهم»برمیگردد.و مؤید قرائت دوم «حَشَرْنٰاهُمْ» و «نَحْشُرُهُ یَوْمَ- الْقِیٰامَهِ أَعْمیٰ» است.(کهف 47 و طه 124)

اعراب

خالدین:زجاج گوید:حال است.

مثوا:ابو علی گوید:این کلمه مصدر است نه ظرف مکان،زیرا ظرف مکان عمل فعل انجام نمی دهد و این کلمه در«خالدین»عمل کرده است.یعنی:«النار ذات اقامتکم».بنا بر این«کم»فاعل مصدر است.

مقصود

در دنبالۀ مطالب پیش می فرماید:

وَ یَوْمَ یَحْشُرُهُمْ جَمِیعاً یٰا مَعْشَرَ الْجِنِّ قَدِ اسْتَکْثَرْتُمْ مِنَ الْإِنْسِ

:روزی که خداوند جمیع خلق را محشور کرده،گوید:ای گروه جن،شما بسیاری از افراد انسان را گمراه کردید.این معنی از زجاج است.وی این معنی را از گفته ابن عباس اقتباس کرده است.برخی گویند:منظور فقط حشر جن و انس است،زیرا بدنبال آن سخن از ایشان است. (1)

وَ قٰالَ أَوْلِیٰاؤُهُمْ مِنَ الْإِنْسِ رَبَّنَا اسْتَمْتَعَ بَعْضُنٰا بِبَعْضٍ

:انسانهایی که از ایشان پیروی کرده اند،گویند:پروردگارا:ما از یکدیگر نفع برده ایم.دربارۀ تفسیر این قسمت، چند قول است:1-فایده ای که جنیان از انسانها برده اند،این است که:قاید و رئیس

ص :272


1- 1) -نصب یوم به«یقول»مقدر است.

آنها بوده،انسانها از هوی و هوسشان پیروی کرده اند و فایده ای که انسانها از آنها برده اند، این است که:جنیان لذائذ و شهوات را در نظرشان آراسته،آنها را به این امور سرگرم کرده اند.

2-فایده ای که انسانها از جنیان برده اند،این است که هر گاه کسی میخواست بسفر رود و از جن می ترسید،میگفت:«به رئیس این وادی پناه می برم!»و می رفت و نمی ترسید.این عمل را پناه خواستن از جنیان می دانستند و معتقد بودند که جنیان هم آنها را پناه می دهند.چنان که خداوند متعال میفرماید: «وَ أَنَّهُ کٰانَ رِجٰالٌ مِنَ الْإِنْسِ یَعُوذُونَ بِرِجٰالٍ مِنَ الْجِنِّ فَزٰادُوهُمْ رَهَقاً» (جن 6:چنین بود که مردانی از آدمیان بمردانی از جنیان پناه می بردند و بر طغیانشان بیفزودند)اما فایده ای که جنیان از آدمیان بردند،این بود که جنیان معتقد بودند که انسانها بنفع و ضرر ایشان معتقدند و بآنها پناه می برند و از این راه شاد می شدند و نفع می بردند.این قول از حسن و ابن جریج و زجاج و دیگران است.

3-محمد بن کعب گوید:مقصود اطاعت پریان و آدمیان از یکدیگر است.

بلخی گوید:احتمال داده میشود که مقصود استفادۀ افراد انسان از یکدیگر است.نه استفاده جن و انس از یکدیگر.

وَ بَلَغْنٰا أَجَلَنَا الَّذِی أَجَّلْتَ لَنٰا

:حسن و سدّی گویند:یعنی ما به اجلی که برای مرگمان تعیین کرده بودی رسیدیم.برخی گویند:مقصود مبعوث شدن و حشر مردگان است،زیرا این حالت،اجل جزاست.هم چنان که مرگ اجل دنیاست.جبائی گوید:

از این جمله برمی آید که:اجل بیشتر از یکی نیست،زیرا اگر دو اجل بود،لازم می آمد کسی که بمرگ طبیعی نمیرد و کشته شود،به اجل خود نرسیده باشد.در حالی که از این آیه برمی آید که آنها دسته جمعی می گویند:ما به اجلی که بر ایمان معین کرده بودی رسیدیم.علی بن عیسی و دیگر بغدادیان گویند:آیه چنین دلالتی ندارد.مانعی نیست که انسان را دو اجل باشد:1-اجلی که مرگ انسان در آن واقع میشود 2-اجل محشور شدن یا اجلی که ممکن است انسان تا آن وقت زندگی کند،

ص :273

قٰالَ النّٰارُ مَثْوٰاکُمْ خٰالِدِینَ فِیهٰا

:خداوند متعال به آنها می فرماید:آتش محل اقامت شماست و برای همیشه در آن عذاب می شوید.

إِلاّٰ مٰا شٰاءَ اللّٰهُ

:مگر آنچه خدا بخواهد.دربارۀ این استثنا چند قول است:1-از ابن عباس روایت است که وعید کفار مبهم و نامعلوم بود.سپس بوسیلۀ این آیه معلوم شد: «إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ» (نساء 48:خداوند گناه شرک را نمی آمرزد) 2-مقصود استثنای از روز قیامت است.زیرا منظور از «یَوْمَ یَحْشُرُهُمْ» همین روز است.از اینرو فرمود:آنها از روز حشر در جهنم جاودانی هستند.از این مدت بیکران،مقدار حشر آنها از قبور و مدت حساب،استثنا شده است.

این قول از زجاج است.وی گوید ممکن است استثناء از کیفیت عذاب باشد یعنی مگر آنچه خدا بخواهد که آنها را بچند برابر عذاب کند.

3-بازگشت استثنا به مسلمانان گنهکار است.آنها در مشیت خداوند هستند.

اگر بخواهد آنها را عذاب می کند و اگر بخواهد به لطف خویش می بخشد.

4-عطا گوید:یعنی مگر آنچه خدا بخواهد نسبت به آنان که از کفر باز گشته،ایمان آورده اند.

إِنَّ رَبَّکَ حَکِیمٌ عَلِیمٌ

:خداوند در کارهای خود حکیم و بهر چیزی داناست.

برخی گویند:یعنی در کیفر و عفو مردم حکیم و بحال کسانی که مستحق پاداش یا کیفرند و به اندازۀ استحقاقشان داناست.

وَ کَذٰلِکَ نُوَلِّی بَعْضَ الظّٰالِمِینَ بَعْضاً بِمٰا کٰانُوا یَکْسِبُونَ

:و همچنین به منظور امتحان،ظالمان را بخود وا می گذاریم و آنها را دوست یکدیگر می کنیم تا به کارهای یکدیگر علاقه نشان دهند تا کیفری که به آنها می دهیم،تابع میزان استحقاق آنها باشد،در عین حال همین هم بواسطۀ کرداری است که انجام داده اند.این معنی از علی بن عیسی است.ابو علی جبائی گوید:یعنی همانطوری که در روز قیامت این ستمکاران جن و انس را بیکدیگر وا می گذاریم و از آنها تبری می جوییم،ظالمان را نیز بیکدیگر وا می گذاریم و افرادی که از دیگران پیروی کرده اند به متبوعشان

ص :274

حواله می کنیم و می گوییم:بروید تا آنها شما را از آتش خلاصی بخشند.هدف اصلی از این بیان این است که به آنها اعلام کند که در روز قیامت آنان را دوستی نیست که از عذاب،نجاتشان بخشد.دیگران گفته اند:از آنجا که خداوند خصومت و مجادلۀ میان جن و انس را در روز قیامت بیان کرده بود،فرمود:همانطوری که اینان را در آتش جمع کرده،با یکدیگر دوستشان کرده ایم،همین کار را با ستمکاران می کنیم تا کیفر کردارشان باشد.ابن عباس گوید:هر گاه خداوند از مردمی راضی شود، زمان امورشان را به خوبانشان می سپارد و هر گاه بقومی خشم گیرد،بکیفر کارهای زشت ایشان،زمام امورشان را به بدانشان می سپارد.همین است معنای این آیه:

«إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یُغَیِّرُ مٰا بِقَوْمٍ حَتّٰی یُغَیِّرُوا مٰا بِأَنْفُسِهِمْ» (رعد 11:خداوند وضع زندگی قومی را تغییر نمی دهد،جز اینکه باطن خود را تغییر داده،اصلاح کنند) نظیر این مطلب را کلبی از مالک بن دینار روایت کرده است که:در بعضی از کتابهای حکمت خواندم که:خداوند متعال می فرماید:من خدایم و صاحب اختیار زمامداران.دل آنها در دست من است.اگر مردم مرا اطاعت کنند،زمامداران را برای ایشان رحمت قرار می دهم و اگر مرا معصیت کنند،آنها را وسیلۀ گرفتاری و پریشانی ایشان می گردانم.خود را به نکوهش زمامداران مشغول نکنید،بلکه توبه کنید تا آنها را نسبت به شما بر سر مهر و انصاف آورم.

برخی گویند،منظور این است که میان آنها و هر چه اختیار می کنند،باز گذاشته،آنها را یاری نمی کنیم.قتاده گوید:یعنی بر اثر آن دوستی و علاقه ای که در میانشان بوده است،آنها را بدنبال یکدیگر وارد جهنم می کنیم.

ص :275

[سوره الأنعام (6): آیات 130 تا 132]

اشاره

یٰا مَعْشَرَ اَلْجِنِّ وَ اَلْإِنْسِ أَ لَمْ یَأْتِکُمْ رُسُلٌ مِنْکُمْ یَقُصُّونَ عَلَیْکُمْ آیٰاتِی وَ یُنْذِرُونَکُمْ لِقٰاءَ یَوْمِکُمْ هٰذٰا قٰالُوا شَهِدْنٰا عَلیٰ أَنْفُسِنٰا وَ غَرَّتْهُمُ اَلْحَیٰاهُ اَلدُّنْیٰا وَ شَهِدُوا عَلیٰ أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ کٰانُوا کٰافِرِینَ (130) ذٰلِکَ أَنْ لَمْ یَکُنْ رَبُّکَ مُهْلِکَ اَلْقُریٰ بِظُلْمٍ وَ أَهْلُهٰا غٰافِلُونَ (131) وَ لِکُلٍّ دَرَجٰاتٌ مِمّٰا عَمِلُوا وَ مٰا رَبُّکَ بِغٰافِلٍ عَمّٰا یَعْمَلُونَ (132)

(1)

ترجمه

ای گروه جن و انس،آیا پیامبرانی از شما برای اینکه آیات مرا بر شما بخوانند و شما را از ملاقات امروز بترسانند،نزد شما نیامدند؟گویند:بر خویشتن گواهی می دهیم-زندگی دنیا فریبشان داده بود-و بر خویشتن گواهی می دهند که کافر بوده اند.

این است که پروردگارت قریه هایی که مردمشان غافلند،به ستم هلاک نمی کند.

همه را از آن عمل ها که کرده اند،مرتبه هاست و پروردگارت،از کردار ایشان غافل نیست.

ص :276


1- 1) -آیۀ 130 و 131 و 132 سورۀ انعام جزء 8 سوره 6

بیان آیه 130-131-132

اشاره
قرائت

یعملون:ابن عامر به تاء خوانده است و دیگران به یاء

لغت

غفلت:سهو.ضد غفلت«یقظه»و ضد سهو«ذکر»و ضد«غروب»حضور است.

اعراب

ذلک:خبر مبتدای محذوف.یعنی«الامر ذلک»یا اینکه مفعول فعل محذوف است.یعنی«فعلنا ذلک».

أَنْ لَمْ یَکُنْ

:این«ان»مخفف از ان است.یعنی لانه لم یکن...چنان که شاعر گوید:

فی فتیه کسیوف الهند قد علموا

ان هالک کل من یحفی و ینتعل

یعنی:در میان جوانانی که همچون شمشیرهای هندی بوده،دانستند که هر پا برهنه و کفش بپایی هلاک میشود.(یعنی:انه)بعد از«ان»مفتوحه باید ضمیر مقدر باشد.

اما بعد از«ان»مکسوره لازم نیست.

کل:این کلمه مثل«قبل و بعد»نیست که با حذف مضاف الیه مبنی شود، زیرا«قبل و بعد»حتی در حال ذکر مضاف الیه معرب تام نیستند،و رفع داده نمیشوند.

مقصود

اکنون خداوند متعال،تمام آنچه را در روز قیامت،به جن و انس خطاب خواهد کرد،بیان میکند، یٰا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ أَ لَمْ یَأْتِکُمْ رُسُلٌ مِنْکُمْ :«معشر»جماعتی است که

ص :277

همۀ اصناف را در بردارد.در اینجا خداوند متعال بیان میکند که پیامبران را بمنظور اتمام حجت و ترسانیدن از عواقب کارهای زشت،بسوی آنها فرستاده است.این خطاب متوجه جن و انس است.علت اینکه می گوید،پیامبرانی از شما، در حالی که پیامبران انسان هستند،نه جن،این است که جانب انسان را غلبه داده است.چنان که می فرماید «یَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجٰانُ» (الرحمن 22)یعنی از آب شور و شیرین،لؤلؤ و مرجان خارج میشود،در حالی که لؤلؤ از آب شور خارج میشود نه از آب شیرین.

مردم هم در محاورت خود جانب یکی را غلبه می دهند.مثلا یکی میگوید،نان و شیر خوردم.در حالی که نان را خورده و شیر را نوشیده است.عقیدۀ بیشتر مفسران و زجاج و رمانی همین است.

ضحاک گوید:همانطوری که پیامبرانی بسوی انسانها فرستاده شد،پیامبرانی هم بسوی پریان فرستاده شده اند.کلبی گوید:پیامبران بسوی آدمیان فرستاده می شدند.

اما حضرت محمد ص مبعوث بسوی آدمیان و پریان است.ابن عباس گوید:پیامبران بسوی آدمیان فرستاده می شدند.سپس آنها یکی از پریان را بسوی آنها می فرستادند.مجاهد گوید:رسولان از آدمیان و ترسانندگان از پریانند.

یَقُصُّونَ عَلَیْکُمْ آیٰاتِی وَ یُنْذِرُونَکُمْ لِقٰاءَ یَوْمِکُمْ هٰذٰا

،پیامبران آیات مرا برای شما قرائت میکردند و دلایل و براهین مرا بگوش شما میرسانیدند و شما را را از ملاقات کیفر اعمال در این روز-یعنی روز قیامت-می ترسانیدند.

قٰالُوا شَهِدْنٰا عَلیٰ أَنْفُسِنٰا

:گویند شهادت می دهیم که در روزگار تکلیف،با آمدن پیامبران و اتمام حجت از طرف ایشان،کافر و عاصی شدیم.

وَ غَرَّتْهُمُ الْحَیٰاهُ الدُّنْیٰا

:ظاهر دنیا در نظر ایشان آراسته جلوه کرد و آنها را فریفت.

وَ شَهِدُوا عَلیٰ أَنْفُسِهِمْ أَنَّهُمْ کٰانُوا کٰافِرِینَ

:در عالم آخرت اقرار میکنند که در دنیا کفر پیشه کرده اند و سزاوار عذابند.

ذٰلِکَ أَنْ لَمْ یَکُنْ رَبُّکَ مُهْلِکَ الْقُریٰ بِظُلْمٍ وَ أَهْلُهٰا غٰافِلُونَ

:این است که حکم خداوند:زیرا او قریه ای که مردمش غافلند و ستم میکنند،هلاک نمی کند.مقصود

ص :278

بیان علت است.یعنی خداوند مردم بلدی را که گرفتار گناه و انحراف هستند،هلاک نمیکند.مگر اینکه پیامبرانی بسوی آنها بفرستد و آنها مردم را بدلایل خداوندی آگاه کنند و آنها را از کیفر خدا بترسانند و حقایقی را بگوش آنها برسانند.سپس اگر از اطاعت پیامبران سرباز زدند،آنها را هلاک خواهد کرد و هرگز بطور ناگهانی مردم را غافلگیر نمیکند.البته بر خداوند لازم نیست که اتمام حجت کند،زیرا همین که مردمی دست بستم و تجاوز زدند،سزاوار کیفر میشوند،جز اینکه خداوند میخواهد حجت خود را ظاهر گرداند.

فرّاء و جبائی گویند:یعنی خداوند مردمی را بدون اینکه متنبه و متذکر سازد غافلگیر نکرده،بستم هلاکشان نمیکند.چنان که می فرماید: «وَ مٰا کٰانَ رَبُّکَ لِیُهْلِکَ الْقُریٰ بِظُلْمٍ وَ أَهْلُهٰا مُصْلِحُونَ» (هود 117:پروردگار تو مردم قریه ای که مصلح هستند به ستم هلاک نمیکند) این آیه،بطور واضح دلالت میکند که خداوند منزه از ظلم است اگر خدا ظلم میکرد،در این جا خود را از ستمکاری منزه نمی شمرد.

وَ لِکُلٍّ دَرَجٰاتٌ مِمّٰا عَمِلُوا

:هر کس چه اطاعت کند،چه معصیت،بر حسب عملی که انجام داده،بمرتبه اش از پاداش و کیفر نائل میشود.کار نیکو پاداش نیکو و کار بد، کیفر بد:اینکه برای پاداش و کیفر،درجاتی قائل میشود،بخاطر این است که همۀ پاداشها و کیفرها در یک مرتبه نیستند،بلکه شدت و ضعف دارند.هر گاه بخواهند مراتب پاداش را بیان کنند،می گویند:درجات و هر گاه بخواهند مراتب کیفر را بیان کنند.

می گویند:درک.لکن در اینجا چون کیفر و پاداش را یک جا آورده است،همه را درجات خوانده و جانب اهل بهشت را غلبه داده است.

وَ مٰا رَبُّکَ بِغٰافِلٍ عَمّٰا یَعْمَلُونَ

:پروردگار تو ای محمد ص یا ای شنونده،از کردار ایشان غافل و بیخبر نیست و هیچ چیز از علم او مخفی نمی ماند و هر کسی را باندازۀ استحقاقش کیفر و پاداش می دهد.بدینترتیب مردم را متنبه میکند که بکارهای خود توجه داشته باشند.

ص :279

[سوره الأنعام (6): آیات 133 تا 135]

اشاره

وَ رَبُّکَ اَلْغَنِیُّ ذُو اَلرَّحْمَهِ إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ وَ یَسْتَخْلِفْ مِنْ بَعْدِکُمْ مٰا یَشٰاءُ کَمٰا أَنْشَأَکُمْ مِنْ ذُرِّیَّهِ قَوْمٍ آخَرِینَ (133) إِنَّ مٰا تُوعَدُونَ لَآتٍ وَ مٰا أَنْتُمْ بِمُعْجِزِینَ (134) قُلْ یٰا قَوْمِ اِعْمَلُوا عَلیٰ مَکٰانَتِکُمْ إِنِّی عٰامِلٌ فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ تَکُونُ لَهُ عٰاقِبَهُ اَلدّٰارِ إِنَّهُ لاٰ یُفْلِحُ اَلظّٰالِمُونَ (135)

(1)

ترجمه

پروردگارت،بی نیاز و صاحب رحمت است.اگر بخواهد شما را می برد و پس از شما هر چه بخواهد،جانشین شما می کند.همانطوری که شما را از نسل قومی دیگر پدید آورده است.آنچه وعده داده شده اید،فرا می رسد و شما عاجز کنندۀ خدا نیستید.بگو:ای مردم،به اندازۀ تمکن خود عمل کنید که من هم عمل کننده ام و خواهید دانست که خانۀ عاقبت پسندیده برای کیست؟ستمکاران رستگار نمی شوند.

ص :280


1- 1) -آیه 133 و 134 و 135 سوره انعام جزء 8 سوره 6

بیان آیه 133-134-135

اشاره
قرائت

ابو بکر از عاصم«مکاناتکم»قرائت کرده است.دیگران«مکانتکم».این کلمه مصدر است.مصدر را اغلب بصورت مفرد به کار می برند.گاهی هم جمع می بندند.

چنان که در جمع«حلم»گویند:«احلام»و«حلوم»شاعر گوید:

فاما اذا جلسوا فی الندی

فاحلام عادوا ید هضم

یعنی:هر گاه در مجلس جود و بخشش نشینند،دستهایی گشاده دارند.

من تکون:حمزه و کسایی بیاء و دیگران بتاء خوانده اند.علت این است که تانیث فاعل آن«عاقبه»تانیث حقیقی نیست.بنا بر این هر دو وجه جایز است.مثل «فَأَخَذَتْهُمُ الصَّیْحَهُ» (حجر 73)و «أَخَذَ الَّذِینَ ظَلَمُوا الصَّیْحَهُ» (هود 67).

لغت

انشاء:آغاز خلقت.انشاء قصیده،بوجود آوردن آن است.«نشأ»جوانان تازه سال.شاعر گوید:

و لو لا ان یقال صبا نصیب

لقلت بنفسی النشا الصغار

یعنی:اگر نمی گفتند:نصیب،بچه شده است،می گفتم:جانم بقربان بچه های خردسال.

توعدون:این فعل از«ایعاد»یعنی تهدید یا از«وعد»است که نسبت به نیکی است.

مکانه:ابو زید گوید:یعنی مقام و منزلت.«رجل مکین عند السلطان» یعنی نزد سلطان منزلت دارد.

ص :281

اعراب

کَمٰا أَنْشَأَکُمْ

:کاف در محل نصب است.یعنی مثل ما انشاکم».

مِنْ بَعْدِکُمْ

:«من»به معنای بدل است.مثل«اعطیتک من دینارک ثوبا» یعنی بجای دینارت بتو لباسی دادم.

مِنْ ذُرِّیَّهِ قَوْمٍ آخَرِینَ

:این«من»برای ابتداست.

مٰا تُوعَدُونَ

:«ما»به معنای«الذی»است.

مَنْ تَکُونُ لَهُ

:«من»مبتداست و خبر آن«تکون»یعنی:کدامیک از ما برایش خانۀ آخرت است؟و در این صورت«تعلمون»معلق شده است.ممکن است موصوله و مفعول«تعلمون»باشد.

مقصود

قبلا مردم را دستور داده بود که او را اطاعت کنند و آنها را به این کار تشویق کرده بود.در اینجا بیان کرد که امر به طاعت بخاطر نیاز او نیست.او برتر از این است که سود یا زیانی به او برسد.می فرماید:

وَ رَبُّکَ الْغَنِیُّ ذُو الرَّحْمَهِ

:خالق و سرور تو از کردار بندگان بی نیاز است.

طاعت ایشان وی را سودی و معصیت ایشان وی را زیانی نرساند،زیرا کسی که از چیزی بی نیاز است،هستی و نیستی و درستی و نادرستی آن برایش یکسان است.او به بندگانش نعمت می بخشد.مقصود این است که خداوند با اینکه از بندگانش بی نیاز است به آنها نعمت می بخشد و نعمتهای او هر چند بسیارند از ملک بی نیازی او چیزی کم نمی کنند.سپس دربارۀ قدرت خویش می فرماید:

إِنْ یَشَأْ یُذْهِبْکُمْ وَ یَسْتَخْلِفْ مِنْ بَعْدِکُمْ مٰا یَشٰاءُ کَمٰا أَنْشَأَکُمْ مِنْ ذُرِّیَّهِ قَوْمٍ آخَرِینَ

:

اگر بخواهد شما را هلاک می کند و پس از شما آفریدۀ دیگری جانشین شما می سازد،همانطوری که شما را از نسل قومی که پیش از شما می زیسته اند،بوجود آورد.

این خطاب متوجه آدمیان و پریان است.شاید مقصود این است که خداوند جنس دیگری را پدید می آورد،همانطوری که جن را از جن و انسان را از انسان پدید می آورد.

ص :282

بنا بر این قادر است موجودی بیاورد که نه از جن باشد و نه از انسان.از این آیه بر- می آید که غیر از آنچه که معلوم خداست،مقدور اوست،زیرا می فرماید:خلقی غیر از جن و انس را می تواند خلق کند،در حالی که نکرده است.

إِنَّ مٰا تُوعَدُونَ لَآتٍ

:قیامت و حساب و بهشت و دوزخ و پاداش و کیفر و تفاوت درجات و مراتب اهل بهشت و دوزخ،همه واقع خواهند شد.

وَ مٰا أَنْتُمْ بِمُعْجِزِینَ

:و شما از خداوند فوت نمی شوید یا اینکه سبقت نمی گیرید و از قلمرو و ملک و قدرت او خارج نمیشوید.اعجاز این است که انسان کاری کند که طرف مقابل از انجام آن ناتوان باشد و عاجزش کند.پس مقصود این است که شما نمی- توانید خداوند را از زنده کردن مردگان و کیفر گنهکاران عاجز کنید.

قُلْ یٰا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلیٰ مَکٰانَتِکُمْ

:بگو:ای مردم،بقدر منزلت و به اندازۀ تمکن خود کار کنید.یعنی بر کفر خود ثابت بمانید.در اینجا فعل امر را برای تهدید بکار برده است.برخی گویند:یعنی براه خود کار کنید.جبائی گوید:یعنی بر حال خود کار کنید و بر حال کفر باقی بمانید که من کیفر شما را می دهم.

إِنِّی عٰامِلٌ

:من که پیامبر خدایم بدستورش عمل می کنم.ابو مسلم گوید:یعنی من که خدایم بوعده ام عمل می کنم.معنای اول صحیح تر است.

فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ تَکُونُ لَهُ عٰاقِبَهُ الدّٰارِ

:بزودی می دانید که کدامیک از ما در پیشگاه خدا سرانجام نیکو داریم و به بهشت می رویم.برخی گویند:یعنی میدانید که در دنیا کدامیک پیروز خواهیم شد.

إِنَّهُ لاٰ یُفْلِحُ الظّٰالِمُونَ

:ستمکاران بمقصد خود نمی رسند.در اینجا بجای کافران، ستمکاران می گوید،زیرا در جای دیگر می فرماید:«کافران ستمکارند» (بقره 254)

ص :283

[سوره الأنعام (6): آیه 136]

اشاره

وَ جَعَلُوا لِلّٰهِ مِمّٰا ذَرَأَ مِنَ اَلْحَرْثِ وَ اَلْأَنْعٰامِ نَصِیباً فَقٰالُوا هٰذٰا لِلّٰهِ بِزَعْمِهِمْ وَ هٰذٰا لِشُرَکٰائِنٰا فَمٰا کٰانَ لِشُرَکٰائِهِمْ فَلاٰ یَصِلُ إِلَی اَللّٰهِ وَ مٰا کٰانَ لِلّٰهِ فَهُوَ یَصِلُ إِلیٰ شُرَکٰائِهِمْ سٰاءَ مٰا یَحْکُمُونَ (136)

(1)

ترجمه

از زراعتها و چارپایان که مخلوق خدا هستند،سهمی برای خدا قرار داده، بزعم خودشان می گفتند:این برای خدا و این برای شرکای ما.آنچه برای شرکایشان بود،بخدا نمی رسید و آنچه برای خدا بود به شرکایشان می رسید.بد است حکمی که می کردند.

ص :284


1- 1) -سورۀ انعام آیۀ 136 جزء 8 سورۀ 6

بیان آیۀ 136

اشاره
قرائت

بزعمهم:کسایی و یحیی بن ثابت و اعمش بضم زاء و دیگران بفتح خوانده اند و هر دو بیک معنی هستند.برخی گفته اند:به کسر زاء هم جایز است.مثل:«فتک» و«ودّ»

لغت

ذرء:آفرینش اختراعی.اصل آن به معنای ظهور است.«ذراه»یعنی ظهور پیری.

حرث:زراعت،زمینی که برای کشت آماده شود.

انعام:جمع«نعم»که مقصود گاو و گوسفند و شتر است.

مقصود

بار دیگر دربارۀ مشرکین و عقاید فاسد ایشان می فرماید:

وَ جَعَلُوا لِلّٰهِ مِمّٰا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَ الْأَنْعٰامِ نَصِیباً

:کفار مکه و مشرکین پیش از آنها از زراعتها و گاوها و گوسفندها و شترها که مخلوق خدا هستند،سهمی برای بتها قرار می دادند.

فَقٰالُوا هٰذٰا لِلّٰهِ بِزَعْمِهِمْ وَ هٰذٰا لِشُرَکٰائِنٰا

:می گفتند:این قسمت برای خدا و این قسمت برای بتها.آنها بتها را شریک خود می دانستند زیرا به آنها از مال خود سهمی میدادند.

فَمٰا کٰانَ لِشُرَکٰائِهِمْ فَلاٰ یَصِلُ إِلَی اللّٰهِ وَ مٰا کٰانَ لِلّٰهِ فَهُوَ یَصِلُ إِلیٰ شُرَکٰائِهِمْ

:

در اینباره اقوالی است:1-رسم آنها این بود که زراعتی برای خدا و زراعتی برای بتها درست می کردند.هر گاه زراعت خدا خوب و زراعت بتها بد می شد،قسمتی از

ص :285

زراعت خدا را برای بتها قرار می دادند و می گفتند:خدا بی نیاز و بتها محتاج هستند و اگر زراعت بتها خوب می شد و زراعت خدا بد،چیزی از آن بخدا نداده می گفتند:

خدا بی نیاز است.چارپایان را هم قسمت کرده،سهمی برای خدا و سهمی برای بتها قرار میدادند.سهم خدا را به مهمان می دادند و سهم بتها را صرف بتها می کردند، این قول از زجاج و دیگران است.

2-هر گاه سهم خدا با سهم بتها مخلوط می شد جدا نمیکردند و میگفتند،خدا غنی تر است و هر گاه سهم بتها با سهم خدا مخلوط می شد،جدا می کردند.هر گاه آب از زراعت خدا به زراعت بتها می رفت،نمی بستند و هر گاه آب از زراعت بتها بزراعت خدا می رفت، می بستند و می گفتند:خدا غنی تر است.این قول از ابن عباس و قتاده و مروی از امامان ما(ع)است.

3-هر گاه از سهم بتها چیزی از بین می رفت،از سهم خدا برمیداشتند و جبران می کردند و هر گاه از سهم خدا چیزی از بین میرفت،جبران نمیکردند.این قول از حسن و سدّی است.

سٰاءَ مٰا یَحْکُمُونَ

:این حکم آنها بد حکمی بود.

ص :286

[سوره الأنعام (6): آیات 137 تا 138]

اشاره

وَ کَذٰلِکَ زَیَّنَ لِکَثِیرٍ مِنَ اَلْمُشْرِکِینَ قَتْلَ أَوْلاٰدِهِمْ شُرَکٰاؤُهُمْ لِیُرْدُوهُمْ وَ لِیَلْبِسُوا عَلَیْهِمْ دِینَهُمْ وَ لَوْ شٰاءَ اَللّٰهُ مٰا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَ مٰا یَفْتَرُونَ (137) وَ قٰالُوا هٰذِهِ أَنْعٰامٌ وَ حَرْثٌ حِجْرٌ لاٰ یَطْعَمُهٰا إِلاّٰ مَنْ نَشٰاءُ بِزَعْمِهِمْ وَ أَنْعٰامٌ حُرِّمَتْ ظُهُورُهٰا وَ أَنْعٰامٌ لاٰ یَذْکُرُونَ اِسْمَ اَللّٰهِ عَلَیْهَا اِفْتِرٰاءً عَلَیْهِ سَیَجْزِیهِمْ بِمٰا کٰانُوا یَفْتَرُونَ (138)

(1)

ترجمه

همچنین برای بسیاری از مشرکین شریکانشان،کشتن فرزندان را زینت داده بودند که آنها را هلاک کنند و دینشان را مشتبه سازند و اگر خدا میخواست،این کار را نمی کردند.آنها را با دروغشان بخود واگذار.

می گفتند:این چارپایان و زراعت ها حرامند و جز هر که ما بخواهیم،از آنها نمیخورد و چارپایانی است که پشت آنها برای سواری حرام شده است.و چارپایانی که از روی افتراء بخدا نام خدا را بر آنها نمیبرند بزودی کیفر افترایشان را خواهد داد.

ص :287


1- 1) -سوره انعام آیۀ 137 و 138 جزء 8 سوره 6

بیان آیه 137

اشاره
قرائت

ابن عامر«زین»بضم زاء«قتل»به رفع«اولادهم»به نصب و«شرکائهم» بجر خوانده است.دیگران اولی را بفتح زاء،دومی را به نصب،سومی را بجر و چهارمی را برفع خوانده اند.طبق این قرائت«شرکائهم»فاعل«زین»و «قتل اولادهم»مفعول آن است.طبق قرائت اول«قتل»نایب فاعل«زین» است که اضافه به فاعل یعنی«شرکائهم»شده و مفعول به یعنی«اولادهم»میان مضاف و مضاف الیه فاصله شده است.اما این فاصله،ضعیف است و بقول ابو علی فارسی در شعر جایز است.مثل:

یطفن بحوزی المراقع لم ترع

بوادیه من قرع القسی الکنائن

در اینجا«القسی»میان مضاف و مضاف الیه فاصله شده است.یعنی:آنها اطراف چراگاه هایی می گردند که زمین آن هدف تیر قرار نگرفته است.

لغت

ارداء:هلاک کردن.«مرداه»سنگی که از بالای کوه پرتاب شود.

مقصود

اکنون خداوند درباره یکی دیگر از خصلتهای زشت آنها میفرماید:

وَ کَذٰلِکَ زَیَّنَ لِکَثِیرٍ مِنَ الْمُشْرِکِینَ قَتْلَ أَوْلاٰدِهِمْ شُرَکٰاؤُهُمْ

:همانطور که اینان در زراعت و چارپایان خود سهمی برای خدا قرار می دادند،همچنین شیطانها کشتن دختران و زنده بگور کردن ایشان را از ترس فقر و ننگ،در نظر ایشان آراسته اند.

این معنی از حسن و مجاهد و سدّی است.فراء و زجاج گویند:خدمتگزاران بتها این عمل را در نظرشان زینت می دادند.برخی گویند:مردم گمراه این کار را می کردند.

ص :288

گفته اند: سنت دختر کشی از اینجا پیدا شد که نعمان بن منذر،قومی از عرب را غارت و زنانشان را اسیر کرد.در میان اسیران دختر قیس بن عاصم بود.سپس صلح کردند.

هر زنی بخانوادۀ خود بازگشت،جز دختر قیس که ترجیح داد در میان سپاه دشمن بماند.

قیس سوگند یاد کرد که هر چه دختر در خانه اش تولد شود،زنده بگور کند.

لِیُرْدُوهُمْ

:این لام برای عاقبت است.یعنی نتیجۀ زینت قتل اولاد هلاک شدن مردم بود.نه اینکه آنها واقعاً قصد داشتند که ایشان را هلاک کنند.این معنی از ابو علی جبائی است.برخی گفته اند:ممکن است در میان آنها افراد معاندی هم بودند که قصد هلاک ایشان را داشته اند.و بنا بر این جانب آنها غلبه داده شده است.

وَ لِیَلْبِسُوا عَلَیْهِمْ دِینَهُمْ

:نتیجۀ دیگر اینکه دین آنها را بر آنها مشتبه و تردید میکردند.

وَ لَوْ شٰاءَ اللّٰهُ مٰا فَعَلُوهُ

:اگر خدا میخواست که آنها را از این کار منع کند یا آنها را مجبور به ترک کند،میکرد و جلو آنها را می گرفت.لکن این کار با تکلیف که امر اختیاری است،سازگار نبود.

فَذَرْهُمْ وَ مٰا یَفْتَرُونَ

:آنها را با دروغ و افترایشان ترک کن و بحال خود گذار، زیرا خدا آنها را کیفر می دهد.این جمله،در نهایت تهدید است.

این آیه دلالت دارد بر اینکه تزیین قتل و خود قتل،کار خود آنها بود و در نسبت آن بخدا دروغگو بودند.

ص :289

بیان آیه 138

اشاره
قرائت

حجر:این کلمه را قراء غیر مشهور«حرج»خوانده اند و ممکن است از لحاظ معنی تفاوتی میان آنها نباشد.

لغت

حجر:حرام،عقل و منع.حجر قاضی یعنی منع قاضی.حجر زن یعنی نگهداری او.

اعراب

افتراء:مفعول له برای«لا یذکرون»ممکن است این کلمه به معنای «یفترون»و«افتراء»مفعول مطلق باشد.

مقصود

در اینجا بنقل یکی دیگر از عقاید فاسد آنها پرداخته،می فرماید:

وَ قٰالُوا هٰذِهِ أَنْعٰامٌ وَ حَرْثٌ حِجْرٌ لاٰ یَطْعَمُهٰا إِلاّٰ مَنْ نَشٰاءُ بِزَعْمِهِمْ

:آنها شتران و گاوها و گوسفندها و زراعتها را به پندار خویش حرام شمرده،برای خدایان جدا می کردند و می گفتند:جز هر که ما اجازه دهیم،کسی نمی تواند از آنها بخورد.اینکه می گوید:«به پندار خویش»میخواهد بفهماند که آنها برای این کار دلیلی نداشتند و بصرف تخیل پایبند بودند.برای استفادۀ از آنچه مال خدایان بود،تنها مردان خدمتگزار بتها مجاز بودند،نه زنها و نه دیگران.

وَ أَنْعٰامٌ حُرِّمَتْ ظُهُورُهٰا

:حسن و مجاهد گویند:منظور از چارپایانی که بر آنها سوار شدن را حرام می دانستند،ماده شتری است که ده شکم کره شتر ماده زاییده بود و ماده شتری که پنج شکم زاییده بود و گوشش را شکافته بودند و شتر نری که ده

ص :290

بچه بوجود آورده بود،می باشد.برخی گویند:مقصود شتر نری است که بچۀ بچه اش قابل سواری بود.دیگر بر آن شتر سوار نمی شدند.

وَ أَنْعٰامٌ لاٰ یَذْکُرُونَ اسْمَ اللّٰهِ عَلَیْهَا افْتِرٰاءً عَلَیْهِ

:مجاهد گوید:برخی از چارپایان بودند که نام خدا را بر آنها و متعلقات آنها نمی بردند.ابو وائل گوید:بر آنها حج نمی کردند.ضحاک گوید:در وقت سر بریدن،نام بتها بر آنها می برند،نه نام خدا.این کارها را به این دلیل انجام می دادند که خدا به آنها دستور داده است و این دروغ و افترا بود.

سَیَجْزِیهِمْ بِمٰا کٰانُوا یَفْتَرُونَ

:معنای آن ظاهر است.

ص :291

[سوره الأنعام (6): آیات 139 تا 140]

اشاره

وَ قٰالُوا مٰا فِی بُطُونِ هٰذِهِ اَلْأَنْعٰامِ خٰالِصَهٌ لِذُکُورِنٰا وَ مُحَرَّمٌ عَلیٰ أَزْوٰاجِنٰا وَ إِنْ یَکُنْ مَیْتَهً فَهُمْ فِیهِ شُرَکٰاءُ سَیَجْزِیهِمْ وَصْفَهُمْ إِنَّهُ حَکِیمٌ عَلِیمٌ (139) قَدْ خَسِرَ اَلَّذِینَ قَتَلُوا أَوْلاٰدَهُمْ سَفَهاً بِغَیْرِ عِلْمٍ وَ حَرَّمُوا مٰا رَزَقَهُمُ اَللّٰهُ اِفْتِرٰاءً عَلَی اَللّٰهِ قَدْ ضَلُّوا وَ مٰا کٰانُوا مُهْتَدِینَ (140)

(1)

ترجمه

می گفتند:آنچه در شکم این حیوانات است،خالص است برای مردان ما و حرام است بر زنان ما و اگر مرده تولد می شد،همگی در آن شریک بودند.بزودی خداوند آنها را به این وصف ناحق کردنشان کیفر می دهد که او حکیم و داناست.

کسانی که فرزندان خود را از روی سفاهت و بدون علم کشتند و آنچه خدا به آنها روزی داده است،با افترا زدن بخدا حرام شمرده اند،زیانکار شدند.آنها گمراه شدند و اهل هدایت نیستند.

ص :292


1- 1) -آیه 139 و 140 سوره انعام جزء 8 سوره 6

بیان آیه 139

اشاره
قرائت

«ان یکن میته»:ابن کثیر فعل را به یاء«میته»را به رفع و ابو جعفر فعل را بتاء خوانده است.ابو بکر از عاصم فعل را به تاء«میته»را منصوب خوانده است.

دیگران فعل را بیاء و«میته»را به نصب.وجه قرائت اخیر بازگشت ضمیر به «ما فی بطون»است.وجه قرائت ابن کثیر این است که«یکن»تامّه و«میته»مؤنث غیر حقیقی است و بهمین جهت قرائت ابو جعفر هم صحیح است. وجه قرائت ابو بکر هم این است که مقصود از«ما فی بطون هذه الانعام»انعام و مؤنث است.

خالصه:این کلمه بهمین صورت قرائت مشهور است و بنا بر این خبر برای«ما» است.«تاء»آن برای مبالغه است.یا اینکه مصدری است شبیه«عافیه و عاقبه»در قرائت غیر مشهور«خالص»آمده که باز هم خبر است.همچنین در قرائت غیر مشهور بدون تاء و با تاء به نصب هم آمده که ممکن است حال باشد از ضمیری که در صلۀ«ما» است یا از خود«ما».

مقصود

اکنون خداوند به نقل یکی دیگر از گفته های آنها پرداخته،می فرماید:

وَ قٰالُوا مٰا فِی بُطُونِ هٰذِهِ الْأَنْعٰامِ خٰالِصَهٌ لِذُکُورِنٰا وَ مُحَرَّمٌ عَلیٰ أَزْوٰاجِنٰا

:

کافران که قبلا دربارۀ آنها بحث شد،می گفتند:آنچه در شکم این چارپایان-که گوشت و سواری بر آنها حرام شده-می باشد،بطور خالص،متعلق بمردان ماست و بر زنان ما حرام است.ابن عباس و شعبی و قتاده گویند:مقصود شیر شترانی است که گوششان را شکافته یا آنها را پس از زاییدن ده شکم آزاد کرده بودند.برخی گویند:

منظور جنین هاست که اگر زنده تولد می شد،بر زنان حرام بود و اگر مرده،تولد می شد،

ص :293

زن و مرد از گوشت آن میخوردند.خالص بودن چیزی برای کسی،این است که شریک نداشته باشد.مثل خالص بودن عمل برای خدا.کلمۀ ذکور از«ذکر»به معنای شرف است.جنس نر بنظر ایشان شریفتر از جنس ماده است.

وَ إِنْ یَکُنْ مَیْتَهً فَهُمْ فِیهِ شُرَکٰاءُ

:اگر جنین،مرده تولد می شد،زن و مرد در آن شریک بودند.سپس فرمود:

سَیَجْزِیهِمْ وَصْفَهُمْ

:بتقدیر«بوصفهم»که پس از حذف باء،کلمه منصوب شده است.یعنی بزودی آنها را بسبب این وصفشان کیفر می دهیم.برخی گویند:بتقدیر «جزاء وصفهم»است.یعنی:بزودی کیفر وصفشان را خواهد داد.

إِنَّهُ حَکِیمٌ عَلِیمٌ

:خداوند حکیم است و کیفر را طبق حکمت خویش به جلو می اندازد یا عقب.همچنین بکارهای آنها داناست.در این آیه،چهار عیب برای کفار شمرده است:1-حیوانات را بدون اذن خدا سر می بریدند 2-حیوانات را به ادعای اینکه تذکیه شده است میخوردند و بخدا افترا می بستند 3-بچۀ شتران آزاد شده را بر زنان حرام می دانستند 4-بچه ای که مرده تولد می شد بدون هیچ دلیلی بر زن و مرد حلال می دانستند.

ص :294

بیان آیه 140

اشاره
قرائت

قتلوا:ابن کثیر و ابن عامر به تشدید تاء و دیگران بدون تشدید خوانده اند.

اعراب

سفها و افتراء علیه:هر دو مفعول له یا مفعول مطلق

مقصود

اکنون خداوند میان دو فرقه ای که اولاد خود را می کشتند و حلال خدا را حرام می شمردند،جمع کرده،می فرماید:

قَدْ خَسِرَ الَّذِینَ قَتَلُوا أَوْلاٰدَهُمْ سَفَهاً بِغَیْرِ عِلْمٍ

:آنها که اولاد خود را از ترس فقر و برای فرار از ننگ و از روی سفاهت و نابخردی می کشتند،خود را به هلاکت افکندند،زیرا سزاوار کیفر ابدی شدند.خسران بمعنای از دست دادن سرمایه است فرق میان«سفه»و«نزق»این است که:سفه شتابزدگی از روی هوای نفس و نزق،شتابزدگی از روی خشم است.بوسیله«بغیر علم»جهل و دوری آنها از ثواب را تأکید می کند.

وَ حَرَّمُوا مٰا رَزَقَهُمُ اللّٰهُ

:و آنها که گمان کردند زراعت و حیوانات که خدا بآنها روزی کرده است،حرام است،زیان بردند.این معنی از حسن است.علی بن عیسی به این معنی اعتراض کرده،گوید:گوشت حیوانات،پیش از آنکه از جانب خدا حلال شمرده شود،حرام بود و لازم نبود که آنها حرام کنند.لکن این اعتراض بیجاست،زیرا سوار شدن بر حیوانات-که آنها بر خود حرام میکردند-احتیاجی به اینکه از جانب خدا حلال شمرده شود،نداشت،بخصوص اگر بمصالح حیوانات عمل می شد.علاوه بر این خوردن گوشت حیوانات هم بعد از سر بریدن حلال بود.

ص :295

اِفْتِرٰاءً عَلَی اللّٰهِ

:آنچه حرام می شمردند بدروغ بخدا نسبت می دادند.

قَدْ ضَلُّوا

:آنها بکردار و گفتار خویش تابع حکم شیطان شدند و از راه حق بدور افتادند.

وَ مٰا کٰانُوا مُهْتَدِینَ

:و بسوی دین و نیکی و رشد هدایت نشدند.

از این آیات برمی آید که مذهب جبر باطل است،زیرا خداوند قتل و افتراء و تحریم را به آنها نسبت داده و خود را از آن منزه شمرده و آنها را بر کشتن فرزندان بی گناه نکوهش کرده است.اگر کسی جرمی نکرده باشد و بنا بر عقیدۀ جبریان،این کارها را خداوند انجام داده است،چرا آنها را به کیفر ابدی گرفتار سازد؟!

ص :296

[سوره الأنعام (6): آیه 141]

اشاره

وَ هُوَ اَلَّذِی أَنْشَأَ جَنّٰاتٍ مَعْرُوشٰاتٍ وَ غَیْرَ مَعْرُوشٰاتٍ وَ اَلنَّخْلَ وَ اَلزَّرْعَ مُخْتَلِفاً أُکُلُهُ وَ اَلزَّیْتُونَ وَ اَلرُّمّٰانَ مُتَشٰابِهاً وَ غَیْرَ مُتَشٰابِهٍ کُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ إِذٰا أَثْمَرَ وَ آتُوا حَقَّهُ یَوْمَ حَصٰادِهِ وَ لاٰ تُسْرِفُوا إِنَّهُ لاٰ یُحِبُّ اَلْمُسْرِفِینَ (141)

(1)

ترجمه

اوست که باغهایی آفرید که درختان آن بعضی بر روی پایه قرار گرفته اند و بعضی خود بر روی پا ایستاده اند و درخت خرما و زراعت که ثمر آن مختلف است و زیتون و انار که بهم شبیه و غیر شبیه هستند.هر گاه ثمر داد از ثمر آن بخورید و حق آن را هنگام چیدنش بدهید و اسراف نکنید که خدا اسراف کنندگان را دوست نمی دارد.

ص :297


1- 1) -آیه 141 سوره انعام جزء 8 سوره 6

بیان آیه 141

اشاره
قرائت

حصاد:بصریان و شامیان و عاصم بفتح حاء و دیگران بکسر خوانده اند.این دو لغت را یک معنی است.سیبویه گوید:این قبیل مصدرها را برای انتهای زمان بکار می برند.حصاد یعنی وقت درو.

لغت

انشاء:ابتداع،انجام کاری که سابقه ندارد.اختراع،انجام کاری در غیر بدون سبب.خلق،آفرینش و تقدیر و ترتیب.

جنات:باغهای پوشیده از درخت.روضه،جایی که دارای گیاه سبز است.

عرش:در اصل به معنای بالا بردن است.از همین جهت است که به تخت و سقف و ملک،عرش گویند.عرش درخت مو،این است که شاخه های آن روی یکدیگر قرار گرفته و بالا برده شده باشد.عریش،چیزی شبیه هودج برای زنان.

اسراف:زیاده روی و گاهی کمروی.خلاصه اینکه تجاوز از حد حق و عدالت را اسراف گویند.شاعر گوید:

اعطوا هنیده یحدوها ثمانیه

ما فی عطائهم من و لا سرف

یعنی:هنیده را چندان شتر دادند که هشت نفر آنها را می راندند.در بخشش آنها منت و کم بودی(یا افراطی)نبود.

اعراب

مختلفا:حال از«انشأ»

مقصود

بدنبال بیان این مطلب که مشرکین بعضی از چیزها را برای بتها قرار میدادند،

ص :298

می فرماید:خداوند خالق همۀ چیزهاست و نباید آنها را به بتها نسبت داد و بدون دستور او چیزی را حلال یا حرام شمرد:

وَ هُوَ الَّذِی أَنْشَأَ جَنّٰاتٍ مَعْرُوشٰاتٍ وَ غَیْرَ مَعْرُوشٰاتٍ

:خداوند بدون هیچگونه سابقه ای باغهایی آفرید که در آنها درختان گوناگون است.برخی از درختان را بر روی پایه ها قرار داده اند و برخی بدون پایه،خود بر سر پا ایستاده اند.ابن عباس و سدّی گویند:مقصود از درختانی که بر روی پایه ها قرار دادند،درختان انگور است.

ابو علی گوید:منظور این است که بوسیلۀ شاخه ها برای درختها دیوار درست کنند.

کلمۀ عرش بمعنای بر افراشتن درختان است،بطوری که بر روی زمین قرار نگیرد.این عباس گوید:مقصود از«غیر معروشات»انواع درختانی است که در کوه ها و صحراها می رویند ابو مسلم گوید:منظور درختانی است که احتیاج به پایه ندارند و خود بر سر پا می ایستند.

وَ النَّخْلَ وَ الزَّرْعَ مُخْتَلِفاً أُکُلُهُ

:و همچنین درخت خرما و زراعتها که طعم یا ثمر آنها مختلف است،بیافرید.ثمر درختان و گیاهان از لحاظ رنگ و مزه و بو و شکل مختلفند.در عین حال شباهت هایی هم با یکدیگر دارند و همگی دلیل یگانگی خداوند هستند.

وَ الزَّیْتُونَ وَ الرُّمّٰانَ مُتَشٰابِهاً وَ غَیْرَ مُتَشٰابِهٍ

:دیگر اینکه زیتون و انار را آفرید که از لحاظ مزه و رنگ و شکل،برخی بهم شبیهند و برخی شبیه نیستند.علت اینکه انار و زیتون را با هم ذکر میکند،گفته اند این است که شاخه های آنها با برگها پوشیده شده اند.

کُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ إِذٰا أَثْمَرَ وَ آتُوا حَقَّهُ یَوْمَ حَصٰادِهِ

:در اینجا فعل امر برای اباحه بکار رفته است.جبائی گوید:از این آیه برمی آید که می توان از ثمر درختان- و لو اینکه حق فقرا در آن باشد-خورد.می فرماید:هر گاه درخت ثمر داد،از ثمرش بخورید و در روز چیدن،حق را بدهید.درباره این حق،دو قول است:1-منظور زکات است که یک دهم یا نصف آن را باید داد(در دیمی 1/10 و در صورتی که با آب چاه و

ص :299

با وسائل میکانیکی آب خورده باشد 1/20)این قول از ابن عباس و محمد بن حنیفه و زید بن اسلم و حسن و سعید بن مسیب و قتاده و ضحاک و طاووس است.2-از امام صادق بنقل از آباء طاهرینش منقول است که منظور دادن اندازه ای است که ممکن باشد به مساکین.عطا و مجاهد و ابن عمرو سعید بن جبیر و ربیع بن انس نیز چنین گفته اند.

اصحاب ما روایت کرده اند که منظور دادن قبضه ها و مشت های پی در پی ایشان است.

ابراهیم و سدی گویند:این آیه با حکم وجوب دادن یک دهم و یک بیستم،نسخ شده است، زیرا این آیه مکی است و حکم زکات در مدینه بیان شد.و چون روایت شده است که زکات هر صدقه ای را نسخ کرده است،گویند:زکات در روز چیدن و درویدن برداشته نمیشود.تا ناسخ صدقات باشد،علی بن عیسی گوید:این مطلب صحیح نیست،زیرا روز چیدن و درویدن،ظرف حق است نه ظرف انجام مأمور به.

وَ لاٰ تُسْرِفُوا إِنَّهُ لاٰ یُحِبُّ الْمُسْرِفِینَ

:از حد خود در صرف مال تجاوز مکنید که خدا مردم مسرف را دوست نمی دارد.در اینباره اقوالی است:1-خطاب بصاحبان مال است.یعنی همۀ مال را صدقه ندهید بلکه برای خانواده هم چیزی باقی بگذارید.

چنان که ثابت بن قیس بن شماس ثمر پنجاه نخل را برداشت و همه را صدقه داد.این قول از ابو العالیه و ابن جریج است.2-سعید بن مسیب گوید:یعنی از ادای واجب کوتاهی نکنید.3-ابو مسلم گوید:یعنی پیش از چیدن،در خوردن زیاده روی مکنید و به فقرا ضرر نزنید 4-یعنی مال را در راه معصیت و بیجا خرج نکنید 5-خطاب به پیشوایان است.یعنی بصاحبان مال اجحاف نکنید و از آنها زیادی نگیرید.این قول از ابن زید است.6-این خطاب بعموم است.تا کسی در صرف مال زیاده روی نکند و زمامدار و حاکم در گرفتن مال مردم و صرف آن زیاده روی و ولخرجی نکنند.و این قول از لحاظ فایده،عمومی تر است.

ص :300

[سوره الأنعام (6): آیات 142 تا 144]

اشاره

وَ مِنَ اَلْأَنْعٰامِ حَمُولَهً وَ فَرْشاً کُلُوا مِمّٰا رَزَقَکُمُ اَللّٰهُ وَ لاٰ تَتَّبِعُوا خُطُوٰاتِ اَلشَّیْطٰانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ (142) ثَمٰانِیَهَ أَزْوٰاجٍ مِنَ اَلضَّأْنِ اِثْنَیْنِ وَ مِنَ اَلْمَعْزِ اِثْنَیْنِ قُلْ آلذَّکَرَیْنِ حَرَّمَ أَمِ اَلْأُنْثَیَیْنِ أَمَّا اِشْتَمَلَتْ عَلَیْهِ أَرْحٰامُ اَلْأُنْثَیَیْنِ نَبِّئُونِی بِعِلْمٍ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ (143) وَ مِنَ اَلْإِبِلِ اِثْنَیْنِ وَ مِنَ اَلْبَقَرِ اِثْنَیْنِ قُلْ آلذَّکَرَیْنِ حَرَّمَ أَمِ اَلْأُنْثَیَیْنِ أَمَّا اِشْتَمَلَتْ عَلَیْهِ أَرْحٰامُ اَلْأُنْثَیَیْنِ أَمْ کُنْتُمْ شُهَدٰاءَ إِذْ وَصّٰاکُمُ اَللّٰهُ بِهٰذٰا فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ اِفْتَریٰ عَلَی اَللّٰهِ کَذِباً لِیُضِلَّ اَلنّٰاسَ بِغَیْرِ عِلْمٍ إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ یَهْدِی اَلْقَوْمَ اَلظّٰالِمِینَ (144)

(1)

ترجمه

و از چارپایان باربردار و خردسال برای شما آفرید.از آنچه خدا روزی شما کرده،بخورید و بدنبال شیطان مروید که برای شما دشمنی آشکار است.هشت زوج آفرید:از میش دو تا و از بز دو تا.بگو،آیا بز و میش نر را حرام کرده است یا بز و میش ماده را یا آنچه رحم بز و میش ماده بر آن احاطه دارد؟اگر راست می گویید،مرا از روی علم آگاه سازید.و از شتر دو تا و از گاو دو تا.بگو،آیا گاو و شتر نر را حرام کرده است یا گاو و شتر ماده را یا آنچه رحم گاو و شتر ماده،بر آن احاطه دارد.یا اینکه هنگامی که خداوند شما را به این حکم سفارش کرده است،حاضر بوده اید؟کیست ستمکارتر از آنکه به خداوند نسبت دروغ بدهد تا مردم را بدون علم گمراه سازد؟! خداوند مردم ستمکار را هدایت نمی کند.

ص :301


1- 1) -آیه 142 و 143 و 144 سوره انعام جزء 8 سوره 6

بیان آیه 142-143-144

اشاره
قرائت

المعز:ابن کثیر و ابن فلیح و ابن عام و بصریان این کلمه را بفتح عین و دیگران بسکون عین خوانده اند.ابو علی گوید:بفتح عین جمع ما عز است مثل خادم و خدم.

ابو الحسن گوید:جمعی است که مفرد ندارد،به سکون عین نیز جمع است مثل صاحب و صحب.سیبویه آن را اسم جمع می داند.

لغت

حموله:شتران باربر.این کلمه نیز اسم جمع است.اما بضم حاء یعنی بارها فرش:بچه شتر.علت اینکه بچه شتر را فرش گفته اند صاف بودن لثه های آنهاست که هنوز دندانشان نروییده است.

زوج:جفت.این کلمه به یکی که با او دیگری است و بدو تا اطلاق می شود.

اشتمال:شامل شدن،فرا گرفتن.

اعراب

حموله:عطف بر«جنات»یعنی«و انشا من الانعام حموله» اثنین:این کلمه نیز منصوب است به«انشا»و «ثَمٰانِیَهَ أَزْوٰاجٍ» بدل است از «حَمُولَهً وَ فَرْشاً» و«اثنین»بدل است از«ثمانیه» آلذَّکَرَیْنِ :همزۀ استفهام داخل بر همزۀ وصل شده است و الف در میان آنها فاصله گردیده و همزۀ وصل ساقط نشده تا مشتبه نشود.اگر ساقط می شد مانعی نداشت،زیرا «ام»بر آن دلالت میکرد.

أَمَّا اشْتَمَلَتْ

:«ما»منصوب است بنا بر اینکه عطف باشد بر«انثیین».

علت اینکه«انثیین»را مثنی آورده،این است که منظور«معز»و«ضان»است.

ص :302

مقصود

اکنون خداوند بدنبال نعمتهایی که در آیۀ پیش شمرد،دربارۀ آفرینش حیوانات می فرماید:

وَ مِنَ الْأَنْعٰامِ حَمُولَهً وَ فَرْشاً

:دربارۀ این قسمت اقوالی است:1-«حموله» شتران بزرگسال و«فرش»شتران خردسال است.یعنی خداوند از چارپایان شتران بزرگسال و خردسال بوجود آورد.این معنی از ابن عباس و ابن مسعود و حسن و مجاهد است(از ابن مسعود و حسن به اختلاف نقل شده است)2-«حموله»شتران و گاوان باربر و فرش گوسفند است.این قول از حسن(بروایت دیگر)و قتاده و ربیع و سدی و ضحاک و ابن زید است.3-حموله،شتر و گاو و اسب و قاطر و الاغ باربر و فرش گوسفند است.این قول(بروایت دیگر)از ابن عباس است.گویا وی کلمۀ«انعام» را تعمیم داده تا شامل حیوانات سم دار یعنی اسب و قاطر و الاغ هم بشود.4-ابو مسلم گوید:یعنی خداوند آفریده است هر چه که برای بارکشی مورد استفاده قرار می دهید و هر چه که از راه سر بریدن و بر زمین افکندن.چنان که دربارۀ حیواناتی که سر بریده می شوند،می فرماید «فَإِذٰا وَجَبَتْ جُنُوبُهٰا فَکُلُوا مِنْهٰا» (حج 36:هر گاه پهلوی آنها بر زمین افتاد،از گوشت آنها بخورید)از ربیع بن انس هم روایت شده است که فرش حیوانی است که برای ذبح بر زمین افکنده میشود.5-فرش،پشم و کرک آنهاست که برای فرش مورد استفاده قرار می گیرد.یعنی از چارپایان دو استفاده میشود:بارکشی و فرشهایی که از مو و پشم آنها تهیه میشود.این قول از جبائی است. (1)

کُلُوا مِمّٰا رَزَقَکُمُ اللّٰهُ

:از آنچه خدا روزی شما کرده،برای خوردن حلال بشمارید و مثل مردم جاهلیت که برخی از زراعتها و دام ها را حرام می شمردند،رفتار

ص :303


1- 1) -بنظر می رسد که اگر در خود آیۀ شریفه،کمی دقت می شد،این اختلافات پیش نمی آمد، زیرا در آیۀ بعد«حموله و فرش»را تفصیل و توضیح داده و خاطر نشان کرده است که منظور گاو و گوسفند و شتر است.بنا بر این حموله مناسب گاو و شتر و فرش مناسب گوسفند است که از پشم و موی آنها برای فرش استفاده میشود یا اینکه موقع ذبح،همچون فرش بر زمین می افتند.

نکنید.طبق این معنی،امر بر ظاهر خود حمل شده است.ممکن است امر بمعنای اباحه باشد.یعنی برای شما مباح است که از روزی خدا بخورید.

وَ لاٰ تَتَّبِعُوا خُطُوٰاتِ الشَّیْطٰانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ

:به دنبال شیطان که دشمن آشکار شماست نروید.تفسیر این جمله در سورۀ بقره گذشت(آیه 168) ثَمٰانِیَهَ أَزْوٰاجٍ مِنَ الضَّأْنِ اثْنَیْنِ وَ مِنَ الْمَعْزِ اثْنَیْنِ :مطلبی را که در آیۀ پیش بطور مجمل بیان کرده بود،در اینجا به تفصیل بیان کرد.در آن آیه فرمود:از چارپایان،«حموله»و«فرش»را آفرید.

در اینجا بیان میکند که«حموله»و«فرش»هشت جفت هستند.دو«نر و ماده»از میش و دو«نر و ماده»از بز و دو«نر و ماده» از شتر و دو«نر و ماده»از گاو.منظور از این تفصیل بعد از اجمال این است که متضمن توبیخ بیشتری باشد.بدیهی است که هر یک از حیوانات نر و ماده،زوج هستند، از اینجهت می فرماید:هشت زوج.نر،زوج ماده و ماده،زوج نر است.چنان که میفرماید:

«أَمْسِکْ عَلَیْکَ زَوْجَکَ» (احزاب 37:جفتت را نگهدار)برخی گویند «ثَمٰانِیَهَ أَزْوٰاجٍ» یعنی هشت صنف.دو صنف نر و ماده،از میش و دو صنف نر و ماده از بز و...

«ضان»گوسفند پشم دارد و جمع«ضائن»و معز گوسفند مودار و جمع«ما عز» است.برخی گویند:منظور این است که هر یک از اینها هر دو دسته اند:اهلی و وحشی در مورد شتر اگر چه اهلی و وحشی صادق نیست.لکن شترها هم از لحاظ عربی بودن و عربی نبودن بر دو دسته اند.این مطلب از امام صادق ع نیز روایت شده است.

قُلْ آلذَّکَرَیْنِ حَرَّمَ أَمِ الْأُنْثَیَیْنِ أَمَّا اشْتَمَلَتْ عَلَیْهِ أَرْحٰامُ الْأُنْثَیَیْنِ

:

به این مشرکین که حلال خدا را حرام کرده اند،بگو:آیا بز و میش نر را خدا حرام کرده است یا بز و میش ماده را یا آنچه که در رحم بز و میش ماده است؟ این سؤال را بمنظور بحث و استدلال برای آنها طرح می کند،تا دروغ و افترای آنها را بخدا آشکار سازد،زیرا آنها می گفتند:آنچه در رحم حیوانات است بر مردها حلال و بر زنها

ص :304

حرام است و مطالب دیگر!آنها اگر در پاسخ این سؤال می گفتند:بز و میش نر حرام است یا بز و میش ماده حرام است یا آنچه در رحم آنهاست،حرام است،لازم بود که هر بز و میش نر یا هر بز و میش ماده یا آنچه در رحم آنهاست،حرام باشد و بنا بر جواب اخیر گوسفند نر و ماده هر دو حرام بود زیرا آنچه دو رحم بز و میش است،یا نر است، یا ماده.خلاصه اینکه لازم بود معتقد شوند که جنس گوسفند،اعم از نر و ماده و کوچک و بزرگ حرام باشد.در حالی که آنها زیر بار چنین مطلبی نمی رفتند،زیرا بعضی را حلال و بعضی را حرام می شمردند.بدینترتیب در برابر این استدلال محکوم می شدند.

نَبِّئُونِی بِعِلْمٍ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ

:اگر راست می گویید از آنچه حلال یا حرام شمرده اید،از روی علم بمن خبر دهید.

وَ مِنَ الْإِبِلِ اثْنَیْنِ وَ مِنَ الْبَقَرِ اثْنَیْنِ قُلْ آلذَّکَرَیْنِ حَرَّمَ أَمِ الْأُنْثَیَیْنِ أَمَّا اشْتَمَلَتْ عَلَیْهِ أَرْحٰامُ الْأُنْثَیَیْنِ أَمْ کُنْتُمْ شُهَدٰاءَ إِذْ وَصّٰاکُمُ اللّٰهُ بِهٰذٰا

:

در اینجا تتمۀ هشت زوج نر و مادۀ حیوانات را در مورد شتر و گاو بیان می کند.سپس همان استدلالی را که در مورد بز و میش کرد،تکرار کرده،می فرماید:به آنها بگو آیا خدا شتر و گاو نر یا شتر و گاو ماده یا بچه ای که در رحم گاو و شتر ماده است حرام کرده و یا اینکه هنگامی که خداوند به شما دستور داد و آنها را بر شما حرام کرد،حضور داشتید؟!سؤال اخیر را باین جهت طرح می کند که در راه تحصیل علم،یا دلیلی که عقلا برای رسیدن بحق دنبال می کنند یا مشاهده است که عمومی نیست و اختصاص بعدّۀ خاصی دارد.هر گاه هیچ کدام از این دو راه برای تحصیل علم نباشد،علمی وجود ندارد و مذهب باطل می شود.مقصود این است که آیا شما این مطلب را بدلیل کتب آسمانی می گویید یا خداوند با خود شما در میان گذاشته است؟اوّلی که باور ندارید دوّمی هم که دروغ است.پس گفتار شما باطل است.

فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَریٰ عَلَی اللّٰهِ کَذِباً لِیُضِلَّ النّٰاسَ بِغَیْرِ عِلْمٍ

:چه کسی به خود ستمکارتر از کسی است که بخدا نسبت دروغ دهد و چیزی که از جانب خدا تحریم

ص :305

نشده،حرام شمارد و کاری کند که مردم را بدون دانش بگمراهی افکند و به آنها چیزی بگوید که خود بدرستی آن اطمینان ندارد و باعث هلاک آنها شود،اگر چه ممکن است واقعاً قصد هلاک آنها را نداشته باشد!؟ إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یَهْدِی الْقَوْمَ الظّٰالِمِینَ :خداوند مردم ستمکار را به ثواب هدایت نمی کند، زیرا آنها بواسطۀ کفر و گمراهی سزاوار کیفر دائمی هستند.

ص :306

[سوره الأنعام (6): آیه 145]

اشاره

قُلْ لاٰ أَجِدُ فِی مٰا أُوحِیَ إِلَیَّ مُحَرَّماً عَلیٰ طٰاعِمٍ یَطْعَمُهُ إِلاّٰ أَنْ یَکُونَ مَیْتَهً أَوْ دَماً مَسْفُوحاً أَوْ لَحْمَ خِنزِیرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ أَوْ فِسْقاً أُهِلَّ لِغَیْرِ اَللّٰهِ بِهِ فَمَنِ اُضْطُرَّ غَیْرَ بٰاغٍ وَ لاٰ عٰادٍ فَإِنَّ رَبَّکَ غَفُورٌ رَحِیمٌ (145)

(1)

ترجمه

بگو:در آنچه بمن وحی شده،چیزی نیافته ام که بر خورنده ای که آن را میخورد، حرام باشد.جز اینکه مردار یا خون ریخته یا گوشت خوک باشد که پلیدی است یا ذبح غیر شرعی باشد که نام غیر خدا بر آن برده شده باشد.کسی که ناچار شود و متجاوز و افراط کار نباشد،پروردگارت آمرزگار و رحیم است.

ص :307


1- 1) -آیه 145 سوره انعام جزء 8 سوره 6

بیان آیه 145

اشاره
قرائت

یکون میته:ابن کثیر و حمزه فعل را به تاء و«میته»را به نصب خوانده اند.

ابو جعفر و ابن عامر فعل را بتاء و«میته»را به رفع خوانده اند.دیگران فعل را به یاء و«میته»را به نصب خوانده اند.ابو علی گوید:قرائت اول بنا بر معنای فاعل است.یعنی«الا ان تکون النفس»وجه قرائت دوم این است که«میته»فاعل است.وجه قرائت سوم که بهتر از همه است،این است که ضمیر فعل به سابق بر میگردد و«میته»خبر است.میته:ابو جعفر این کلمه را به تشدید و دیگران بدون تشدید خوانده اند.

مقصود

قبلا دربارۀ آنچه مشرکین حرام می شمردند،سخن گفت.اکنون در پیرامون آنچه واقعاً حرام است،می فرماید:

قُلْ لاٰ أَجِدُ فِی مٰا أُوحِیَ إِلَیَّ مُحَرَّماً عَلیٰ طٰاعِمٍ یَطْعَمُهُ إِلاّٰ أَنْ یَکُونَ مَیْتَهً أَوْ دَماً مَسْفُوحاً

:به این کافران بگو:در آنچه خداوند به من وحی کرده است،چیزی نمی بینم که بر خورنده ای حرام باشد،مگر اینکه آن چیز گوشت مردار یا خون ریخته ای باشد.علت اینکه:فقط خون ریخته ای را ذکر میکند،این است که آن مقدار خونی که با گوشت مخلوط است و قابل جدا کردن نیست،حلال است و بخشوده شده.

أَوْ لَحْمَ خِنزِیرٍ

:یا گوشت خوک.در این آیه فقط مردار و خون و گوشت خوک را ذکر کرد،با اینکه چیزهای دیگری هم حرام است.چنان که در سورۀ مائده حیوانی که خفه شده یا بچوب مرده یا از بلندی سقوط کرده باشد،بیان کرده است(آیه 3)

ص :308

لکن همۀ اینها مردار هستند.در اینجا این مطلب را به اجمال و در آنجا به تفصیل بیان کرده است.بهتر این است که بگوییم:علت اینکه در اینجا این سه تا را بیان کرده،این است که اینها از سایر محرمات اهمیت بیشتری دارند.بقیه در جاهای دیگر یا بوسیلۀ وحی قرآنی بیان کرده است.وانگهی این سوره،مکی و مائده،مدنی است.

ممکن است چیزهایی که حرامند و در این آیه نیامده اند،بعدا حرام شده باشند.

مردار حیوانی است که بدون تزکیۀ شرعی جان سپرده باشد.

فَإِنَّهُ رِجْسٌ

:رجس نام هر چیز ناخوش آیندی است.رجس به معنای عذاب نیز آمده است.یعنی:همۀ اینها که ذکر شد،پلید هستند.

أَوْ فِسْقاً أُهِلَّ لِغَیْرِ اللّٰهِ بِهِ

:غیر از مردار و خون و گوشت خوک،آن ذبح خلاف شرعی که نام غیر خدا بر آن برده شود،نیز حرام است.این یکی را فسق نامیده، زیرا خارج از امر خداست.اهلال،بلند کردن آواز برای چیزی است.(مائده آیه 3 رجوع شود).

فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ بٰاغٍ وَ لاٰ عٰادٍ فَإِنَّ رَبَّکَ غَفُورٌ رَحِیمٌ

:اگر کسی متجاوز و افراط کار نباشد و بخوردن آنها ناچار شود، خداوند به او رخصت داده است، چنان که دارای مغفرت و رحمت است.(تفسیر این آیه در سورۀ بقره ذیل آیۀ 173 گذشت.)

ص :309

[سوره الأنعام (6): آیات 146 تا 147]

اشاره

وَ عَلَی اَلَّذِینَ هٰادُوا حَرَّمْنٰا کُلَّ ذِی ظُفُرٍ وَ مِنَ اَلْبَقَرِ وَ اَلْغَنَمِ حَرَّمْنٰا عَلَیْهِمْ شُحُومَهُمٰا إِلاّٰ مٰا حَمَلَتْ ظُهُورُهُمٰا أَوِ اَلْحَوٰایٰا أَوْ مَا اِخْتَلَطَ بِعَظْمٍ ذٰلِکَ جَزَیْنٰاهُمْ بِبَغْیِهِمْ وَ إِنّٰا لَصٰادِقُونَ (146) فَإِنْ کَذَّبُوکَ فَقُلْ رَبُّکُمْ ذُو رَحْمَهٍ وٰاسِعَهٍ وَ لاٰ یُرَدُّ بَأْسُهُ عَنِ اَلْقَوْمِ اَلْمُجْرِمِینَ (147)

(1)

ترجمه

و بر آنها که یهودی شدند هر ناخن داری را و از گاو و گوسفند پیه آنها را حرام کردیم.جز آنچه بر پشت آنها یا در امعایا مخلوط باستخوان باشد.این کیفر را بخاطر ستمشان به آنها دادیم و ما راستگو هستیم.

اگر ترا تکذیب کنند،بگو پروردگارتان صاحب رحمتی وسیع است و کیفر او از مردم مجرم،دفع نخواهد شد.

ص :310


1- 1) -سورۀ انعام آیۀ 146-147 جزء 8 سورۀ 6

بیان آیۀ 146-147

اشاره
لغت

ظفر:ناخن.اظفر یعنی دراز ناخن.چنان که اشعر یعنی دراز مو.

حوایا:جمع حاویه.آنچه در شکم جمع می شود.

اعراب

الحوایا:این کلمه یا مرفوع و عطف بر«ظهور»است.یعنی«ما حملت الحوایا»ممکن است منصوب و عطف بر«الا ما حملت»باشد.

مَا اخْتَلَطَ بِعَظْمٍ

:این ما عطف است بر«ما»اول ذلک:ممکن است در محل نصب و مفعول دوم«جزینا»باشد اما جایز نیست مبتدا باشد،زیرا تقدیر آن ذلک جزینا هموه»خواهد شد و این در ضرورت شعر جایز است.

مقصود

اکنون دربارۀ آنچه بر یهود حرام شده،می فرماید:

وَ عَلَی الَّذِینَ هٰادُوا حَرَّمْنٰا کُلَّ ذِی ظُفُرٍ

:بر یهودیان هر حیوان ناخن داری را حرام کردیم.در اینکه مقصود از حیوان ناخن دار چیست،اختلاف است.

ابن عباس و سعید بن جبیر و قتاده و مجاهد و سدّی گویند:مقصود هر چیزی است که انگشتانش بسته است.مثل شتر و شتر مرغ و دو نوع مرغ آبی که یکی را مرغابی و دیگری را«اوز»گویند. (1) ابن زید گوید:مقصود شتر است.جبائی گوید:شامل

ص :311


1- 1) -در مورد مرغان آبی از آنجا که برای شنا احتیاج به انگشتان باز دارند،ظاهراً اشتباهی روی داده و اینها انگشتانشان باز است.ظاهراً مقصود از حیوانات ناخن دار،آنهایی است که مثل گاو و گوسفند دارای سم نیستند.مثل مرغ.

درندگان و سگان و گربه ها و هر چه که با چنگال شکار کند،می شود.قتیبی و بلخی گوید:هر مرغی که دارای چنگال و هر حیوانی که دارای سم است بر آنها حرام بود.

وَ مِنَ الْبَقَرِ وَ الْغَنَمِ حَرَّمْنٰا عَلَیْهِمْ شُحُومَهُمٰا

: از گاو و گوسفند نیز تمام چربیها و پیه هایی که در باطن آنهاست بر یهود حرام کردیم.

إِلاّٰ مٰا حَمَلَتْ ظُهُورُهُمٰا أَوِ الْحَوٰایٰا أَوْ مَا اخْتَلَطَ بِعَظْمٍ

:مگر آن پیه که بر روی گوشت باشد یا آن پیه که در باطن است.منظور گوشت چاق و پیهی است که در رودۀ بزرگ است.این معنی از ابن عباس و حسن و سعید بن جبیر و قتاده و مجاهد و سدّی است.ابن زید گوید:منظور ماده بچه های شیر خوار است.جبائی گوید:منظور پیه هایی است که در شکم و روده هاست.همچنین پیهی که با استخوان مخلوط شده مثل پیهی که بر پهلوی گوسفند و گاو یا بر استخوان دم آنهاست،بر آنها حرام نبود.حرف «او»در اینجا برای اباحه است.یعنی هر کدام از این سه نوع چربی مباح است.

ذٰلِکَ جَزَیْنَٰهُمْ بِبَغْیِهِمْ

:اینها را بکیفر کردارشان که پیامبران را می کشتند و ربا می خوردند و اموال مردم را به باطل مباح می شمردند،بر آنها حرام کردیم.

چنان که می فرماید: «فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِینَ هٰادُوا حَرَّمْنٰا عَلَیْهِمْ طَیِّبٰاتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ» (نساء 160:بر اثر ظلم یهودیان چیزهای پاکیزه ای که بر آنها حلال شده بود،بر آنها حرام کردیم)برخی گویند:منظور این است که آنها بوسیلۀ گناه بخود ستم کرده بودند برخی گویند:زمانداران اسرائیلی خوردن گوشت مرغ و پیه را بر فقراء ممنوع کرده بودند.خداوند اینها را بکیفر این کار بر خودشان حرام کرد.این مطلب را علی بن ابراهیم در تفسیر خود آورده است.

پرسش چگونه ممکن است تکلیف،کیفر باشد.در حالی که تکلیف تابع مصلحت و برای پاداش است؟ پاسخ این تکلیفها را کیفر می نامد،زیرا کارهای زشتی مرتکب شدند که سزاوار شدند

ص :312

که اینها بر آنها بهمین جهت حرام شود.و اگر آن کارهای زشت نبود،بر آنها حرام نمی شد و مصلحتی نداشت.

وَ إِنّٰا لَصٰادِقُونَ

:ما در آنچه می گوییم نسبت بحرمت حیوانات ناخن دار و پیه گاو و گوسفند و نسبت به تجاوز یهودیان و نسبت بهمۀ مطالب و اینکه این حرمت، کیفر آنان و بصلاح آیندگانشان بود،راستگو هستیم.

فَإِنْ کَذَّبُوکَ فَقُلْ رَبُّکُمْ ذُو رَحْمَهٍ وٰاسِعَهٍ

:اگر ترا در آنچه میگویی تکذیب کنند، بگو خدای شما صاحب رحمت فراوان است و در کیفر شما عجله نمی کند بلکه شما را مهلت می دهد.

وَ لاٰ یُرَدُّ بَأْسُهُ عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِینَ

:اما همین که وقت کیفر او فرا رسید، جلو کیفر او نسبت بمردمی که پیامبر را تکذیب می کنند،گرفته نمیشود:

ص :313

فهرست جلد هشتم ترجمه تفسیر مجمع البیان

سوره انعام جزء 7 سوره 6 موضوع صفحه تعداد آیات 3 فضیلت سوره 3 تفسیر سوره 5 آیۀ(1-2-3)و ترجمه 6 تفسیر آیۀ«1 و 2»7 تعداد آیات لغت،مقصود 7 اقوالی درباره«اجل مسمی»8 گفتار سعد بن جبیر 9 تفسیر آیۀ(3)11 اعراب،مقصود 11 آیۀ(4-5-6)و ترجمه 13 تفسیر آیۀ«4 و 5»14 اعراب،مقصود 14 تفسیر آیۀ(6)15 لغت،اعراب،مقصود 15 دلالت آیۀ 16 آیۀ(7-8-9-10)17 تفسیر آیۀ«7»18 موضوع صفحه شان نزول،مقصود 18 دلالت آیۀ 18 تفسیر آیۀ(8-9-10)19 لغت،مقصود 19 آیۀ(11-12-13)و ترجمه 21 تفسیر آیۀ های فوق 22 اعراب،مقصود 22 پرسش و پاسخ آن 25 آیۀ(14 و 15)و ترجمه 26 تفسیر دو آیۀ فوق 27 لغت،اعراب.شان نزول،مقصود 27 آیۀ 16-17-18)و ترجمه 30 تفسیر آیۀ(16)31 قرائت،مقصود 31 تفسیر آیۀ(17-18)32 مقصود 32 پرسش و پاسخ آن 32 آیۀ(19-20)و ترجمه 34

ص :314

موضوع صفحه تفسیر دو آیۀ فوق 35 اعراب،شان نزول،مقصود 35 دلالت آیۀ 36 آیۀ(21-22-23-24)و ترجمه 39 تفسیر آیۀ(21-22)40 قرائت،اعراب،مقصود 40 تفسیر آیۀ(23-24)42 قرائت،لغت،اعراب،مقصود 42 پرسش و پاسخ آن 43 یک بحث کلامی 44 آیۀ(25-26)و ترجمه 46 تفسیر آیۀ(25)47 لغت،اعراب،شان نزول 47 مقصود 48 تفسیر آیۀ(26)51 لغت،مقصود 51 آیۀ 27-28-29-30)و ترجمه 55 تفسیر آیۀ(27-28)56 قرائت،لغت،اعراب،مقصود 56 پرسش و پاسخ 58 پرسش و پاسخ دیگر 59 تفسیر آیۀ(29-30)60 مقصود 60 آیۀ(31-32)و ترجمه 62 تفسیر دو آیۀ فوق 63 قرائت،لغت،اعراب 63 مقصود 64 معنای لهو و لعب 65 آیۀ(33-34)و ترجمه 67 موضوع صفحه تفسیر دو آیۀ فوق 68 قرائت،مقصود 68 آیۀ(35-36-37)و ترجمه 72 تفسیر آیات فوق 73 لغت،اعراب،مقصود 73 علت ایمان نیاوردن کفار چیست؟74 باز هم سخنی از زبان کفار 75 آیۀ(38-39)و ترجمه 77 تفسیر دو آیۀ فوق 78 لغت،اعراب،مقصود 78 اقوالی درباره معنای«فی الکتاب»80 سخنی از معتقدین به تناسخ 81 آیۀ(40-41)و ترجمه 83 تفسیر دو آیۀ فوق 84 قرائت،اعراب،مقصود 84 آیۀ(42-43-44-45)و ترجمه 85 تفسیر آیات فوق 86 قرائت،لغت،اعراب 86 مقصود،دلالت آیۀ 88 گفتار امام صادق ع در جواب فضیل بن عیاض:که پرهیزکار کیست؟90 آیۀ(46-47-48-49)و ترجمه 91 تفسیر آیات فوق 92 لغت،اعراب،مقصود 92 یک استدلال دیگر 93 آیۀ(50-51)و ترجمه 95 تفسیر آیۀ«50»96 مقصود،لغت 96

ص :315

موضوع صفحه تفسیر آیۀ(51)98 اعراب،مقصود 98 آیۀ(52-53)و ترجمه 100 تفسیر دو آیۀ فوق 101 قرائت،اعراب،شان نزول 101 مقصود 102 آیۀ(54-55)و ترجمه 106 تفسیر آیۀ(54)107 قرائت،لغت،شان نزول 107 تفسیر آیۀ(55)110 قرائت،اعراب،مقصود 111 آیۀ(56-57-58)و ترجمه 112 تفسیر آیۀ«56»113 اعراب،مقصود 113 تفسیر آیۀ(57-58)114 قرائت،لغت،اعراب 114 مقصود 115 آیۀ(59-60)و ترجمه 117 تفسیر دو آیۀ فوق 118 لغت،اعراب،مقصود 118 آیۀ(61-62)و ترجمه 123 تفسیر دو آیۀ فوق 124 قرائت،مقصود 124 آیۀ(63-64)و ترجمه 127 تفسیر دو آیۀ فوق 128 قرائت،اعراب،مقصود 128 آیۀ(65-66-67)و ترجمه 130 تفسیر آیۀ«65»131 لغت،مقصود 131 موضوع صفحه تفسیر آیۀ(66-67)134 تعداد آیات 134 مقصود 134 آیۀ(68-69)و ترجمه 135 تفسیر دو آیۀ فوق 136 قرائت،اعراب،شان نزول،مقصود 136 آیۀ(70)و ترجمه 139 تفسیر آیۀ«70»140 لغت،اعراب،مقصود 140 تفسیر آیۀ«71»143 آیۀ(71)و ترجمه 142 تفسیر آیۀ«71»143 قرائت،لغت،اعراب،مقصود 143 آیۀ(72-73)و ترجمه 145 تفسیر آیۀ«72 و 73»146 تعداد آیات 146 اعراب،مقصود 146 آیۀ(74-75)و ترجمه 149 تفسیر دو آیۀ فوق 150 قرائت،لغت،اعراب،مقصود 150 آیۀ(76-77-78-79)و ترجمه 153 تفسیر آیات فوق 154 قرائت،لغت،اعراب 154 مقصود 155 چند پرسش 157 پاسخ پرسشها 158 داستان حضرت ابراهیم 160 آیۀ(80-81-82)و ترجمه 162 تفسیر آیۀ«80-81»163 قرائت،اعراب،مقصود 163

ص :316

موضوع صفحه تفسیر آیۀ«82»166 لغت،مقصود 166 آیۀ(83-84-85-86-87)و ترجمه 168 تفسیر آیۀ(83 تا 87)169 قرائت،اعراب،مقصود 169 آیۀ(88-89-90)و ترجمه 173 تفسیر آیات فوق 174 قرائت،مقصود 174 دلالت آیۀ 177 آیۀ(91)و ترجمه 178 تفسیر آیۀ«91»179 قرائت،اعراب و شان نزول 179 مقصود 180 آیۀ(92)و ترجمه 182 تفسیر آیۀ(92)183 قرائت،اعراب،مقصود 183 دلالت آیۀ 184 آیۀ(93)و ترجمه 185 تفسیر آیۀ«93»186 لغت،اعراب،شان نزول 186 مقصود 187 آیۀ(94)و ترجمه 190 تفسیر آیۀ«94»191 قرائت،لغت 191 اعراب،شان نزول،مقصود 192 آیۀ(95-96-97-98)و ترجمه 194 تفسیر آیۀ«95-96»195 قرائت،لغت،اعراب،مقصود 195 تفسیر آیۀ«97-98»198 موضوع صفحه قرائت،مقصود 198 آیۀ(99)و ترجمه 201 تفسیر آیۀ«99»202 قرائت،لغت 202 مقصود 203 فوائد خرما 204 آیۀ(100-101)و ترجمه 206 تفسیر دو آیۀ فوق 207 قرائت،لغت،اعراب،مقصود 207 آیۀ(102-103-104-105)و ترجمه 211 تفسیر آیۀ«102-103»212 لغت،اعراب،مقصود 212 درباره معنای لطیف 113 تفسیر آیۀ«104-105»215 قرائت،لغت 215 اعراب،مقصود 216 آیۀ(106-107-108)و ترجمه 218 تفسیر آیۀ«106-107»219 لغت،مقصود 219 تفسیر آیۀ«108»221 قرائت،لغت،شان نزول،مقصود 221 آیۀ(109-110-111)و ترجمه 224 تفسیر آیۀ(109-110)225 قرائت 225 لغت،شان نزول 226 مقصود 227 تفسیر آیۀ«111»229 قرائت،لغت،مقصود 229

ص :317

موضوع صفحه دلالت آیۀ 230 پرسش و پاسخ آن 231 آیۀ(112-113)و ترجمه 232 تفسیر دو آیۀ فوق 233 قرائت،لغت 233 اعراب،مقصود 234 آیۀ(114-115)و ترجمه 237 تفسیر آیۀ«14»238 قرائت،مقصود 238 تفسیر آیۀ«115»240 قرائت،لغت،اعراب،مقصود 240 آیۀ(116-117)و ترجمه 242 تفسیر دو آیۀ فوق 243 لغت،اعراب 243 مقصود 244 پاسخ و پرسش 245 آیۀ(118-119-120)و ترجمه 246 تفسیر آیات فوق 247 قرائت،اعراب و لغت 247 مقصود 248 دلالت آیۀ 249 آیۀ«121»و ترجمه 251 تفسیر آیۀ«121»252 مقصود 252 آیۀ(122-123)و ترجمه 254 تفسیر دو آیۀ فوق 255 قرائت،لغت،اعراب،شان نزول 255 مقصود 256 آیۀ(124-125)و ترجمه 259 موضوع صفحه تفسیر آیۀ«124»260 قرائت،لغت،اعراب 260 شان نزول،مقصود 261 تفسیر آیۀ«125»263 قرائت،لغت،مقصود 263 پرسش و پاسخ 265 آیۀ(126-127)و ترجمه 268 تفسیر دو آیۀ فوق 269 مقصود 269 آیۀ(128-129)و ترجمه 271 تفسیر آیۀ(128 و 129)272 قرائت،اعراب،مقصود 272 آیۀ(130-131-132)و ترجمه 276 تفسیر آیات فوق 277 قرائت،لغت،اعراب،مقصود 277 آیۀ(133-134-135)و ترجمه 280 تفسیر آیات فوق 281 قرائت،لغت 281 اعراب،مقصود 282 آیۀ(136)و ترجمه 284 تفسیر آیۀ«136»285 قرائت،لغت،مقصود 285 آیۀ(137-138)و ترجمه 287 تفسیر آیۀ«137»288 قرائت،لغت،مقصود 288 تفسیر آیۀ(138)290 قرائت،لغت،اعراب،مقصود 290 آیۀ(139-140)و ترجمه 292 تفسیر آیۀ«139»293

ص :318

موضوع صفحه قرائت،مقصود 293 تفسیر آیۀ«140»295 قرائت،اعراب،مقصود 295 آیۀ(141)و ترجمه 297 تفسیر آیۀ«141»298 قرائت،لغت،اعراب،مقصود 298 وجوهی در معنای«اسراف»300 آیۀ(142-143-144)و ترجمه 301 تفسیر آیات فوق 302 موضوع صفحه قرائت،لغت،اعراب 302 مقصود 307 آیۀ(145)و ترجمه 307 تفسیر آیۀ«145»308 قرائت،مقصود 308 آیۀ(146-147)و ترجمه 310 تفسیر دو آیۀ فوق 311 قرائت،اعراب،311 پرسش و پاسخ 312 توجه صفحه 100 در پاورقی آیۀ(52 و 53)درست است صفحه 128 سطر 5 تقعدن درست است صفحه 141 سطر 2 لیس درست است

ص :319

ص :320

درباره مركز

بسمه تعالی
هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ
آیا کسانى که مى‏دانند و کسانى که نمى‏دانند یکسانند ؟
سوره زمر/ 9

مقدمه:
موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان، از سال 1385 هـ .ش تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن فقیه امامی (قدس سره الشریف)، با فعالیت خالصانه و شبانه روزی گروهی از نخبگان و فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.

مرامنامه:
موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان در راستای تسهیل و تسریع دسترسی محققین به آثار و ابزار تحقیقاتی در حوزه علوم اسلامی، و با توجه به تعدد و پراکندگی مراکز فعال در این عرصه و منابع متعدد و صعب الوصول، و با نگاهی صرفا علمی و به دور از تعصبات و جریانات اجتماعی، سیاسی، قومی و فردی، بر مبنای اجرای طرحی در قالب « مدیریت آثار تولید شده و انتشار یافته از سوی تمامی مراکز شیعه» تلاش می نماید تا مجموعه ای غنی و سرشار از کتب و مقالات پژوهشی برای متخصصین، و مطالب و مباحثی راهگشا برای فرهیختگان و عموم طبقات مردمی به زبان های مختلف و با فرمت های گوناگون تولید و در فضای مجازی به صورت رایگان در اختیار علاقمندان قرار دهد.

اهداف:
1.بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام)
2.تقویت انگیزه عامه مردم بخصوص جوانان نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی
3.جایگزین کردن محتوای سودمند به جای مطالب بی محتوا در تلفن های همراه ، تبلت ها، رایانه ها و ...
4.سرویس دهی به محققین طلاب و دانشجو
5.گسترش فرهنگ عمومی مطالعه
6.زمینه سازی جهت تشویق انتشارات و مؤلفین برای دیجیتالی نمودن آثار خود.

سیاست ها:
1.عمل بر مبنای مجوز های قانونی
2.ارتباط با مراکز هم سو
3.پرهیز از موازی کاری
4.صرفا ارائه محتوای علمی
5.ذکر منابع نشر
بدیهی است مسئولیت تمامی آثار به عهده ی نویسنده ی آن می باشد .

فعالیت های موسسه :
1.چاپ و نشر کتاب، جزوه و ماهنامه
2.برگزاری مسابقات کتابخوانی
3.تولید نمایشگاه های مجازی: سه بعدی، پانوراما در اماکن مذهبی، گردشگری و...
4.تولید انیمیشن، بازی های رایانه ای و ...
5.ایجاد سایت اینترنتی قائمیه به آدرس: www.ghaemiyeh.com
6.تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و...
7.راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی
8.طراحی سیستم های حسابداری، رسانه ساز، موبایل ساز، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک، SMS و...
9.برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم (مجازی)
10.برگزاری دوره های تربیت مربی (مجازی)
11. تولید هزاران نرم افزار تحقیقاتی قابل اجرا در انواع رایانه، تبلت، تلفن همراه و... در 8 فرمت جهانی:
1.JAVA
2.ANDROID
3.EPUB
4.CHM
5.PDF
6.HTML
7.CHM
8.GHB
و 4 عدد مارکت با نام بازار کتاب قائمیه نسخه :
1.ANDROID
2.IOS
3.WINDOWS PHONE
4.WINDOWS
به سه زبان فارسی ، عربی و انگلیسی و قرار دادن بر روی وب سایت موسسه به صورت رایگان .
درپایان :
از مراکز و نهادهایی همچون دفاتر مراجع معظم تقلید و همچنین سازمان ها، نهادها، انتشارات، موسسات، مؤلفین و همه بزرگوارانی که ما را در دستیابی به این هدف یاری نموده و یا دیتا های خود را در اختیار ما قرار دادند تقدیر و تشکر می نماییم.

آدرس دفتر مرکزی:

اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109