الصحیح من سیرة الإمام علی علیه السلام المجلد 11

اشارة

سرشناسه : عاملی، جعفر مرتضی، - 1944م.

Amili, Jafar Murtada

عنوان و نام پدیدآور : الصحیح من سیره الامام علی علیه السلام: ( المرتضی من سیره المرتضی )/ جعفرمرتضی العاملی؛ [ تهیه کننده ] مرکز نشر و ترجمه مولفات العلامه المحقق ایه الله السید جعفرمرتضی العاملی.

مشخصات نشر : قم: ولاء منتظر (عج)،بیروت:المرکز الاسلامی للدراسات 1430 ق.= 1388.

مشخصات ظاهری : 20ج.

***معرفی اجمالی کتاب :

«الصحیح من سیرة الامام علی» (علیه السلام) به قلم علامه سید جعفر مرتضی عاملی در قرن معاصر، شامل 20 جلد، به زندگی نامه و سیره عملی مولای متقیان حضرت علی ابن ابی طالب علیه السلام می پردازد.

***ساختار کتاب :

کتاب حاضر شامل سه بخش و طی بیست جلد می باشد که هر بخشی جدا، شامل چند باب و دارای چندین فصل مربوط به خود می باشد. بخش دوم کتاب، شامل 17 باب می باشد.

***گزارش محتوا :

بخش اول کتاب، پیرامون زندگانی امیرالمومنین در دوران پیامبر اکرم می باشد که شامل دو باب، و زندگانی علی علیه السلام قبل از بعثت و بعد از بعثت می باشد.

باب اول شامل فصولی چون نسب امام علی علیه السلام، ایمان و جایگاه ولات ایشان، علت تولد ایشان در مکه، محبوب ترین مردم نزد پیامبر، دوران وی در کنار پیامبر، معجزات و کرامات ایشان، اسماء و القاب و کنیه های حضرت، شمائل علی علیه السلام، زوجات حضرت و اولاد وی می باشد. در بخش دوم که بعد از بعثت است، به مسائلی چون بعثت پیامبر و اسلام حضرت علی علیه السلام و دلایلی که اثبات می کند، ایشان اولین شخصی بودند که اسلام آورده اند.

در جلد دوم طی فصولی از ازدواج با حضرت زهرا(س)، فرزندانی که از ایشان و حضرت زهرا متولد شده اند و مسدود کردن ابواب مسجد به جز باب خانه علی علیه السلام، سخن می گوید.

همچنین در همین جلد به باب چهارم اشاره شده که طی هشت فصل از جنگ احد تا خندق را به شرح کشیده است.

جلد چهارم شامل دو باب که شامل جنگ هایی است که حضرت علی علیه السلام در آن ها شرکت داشته اند، در این ضمن به قتل عمرو در خندق، غزوه بنی قریظه، جریان حدیبیه و در باب ششم پیرامون خیبر و فدک و حدیث رد الشمس، مطالبی را عنوان می دارد.

جلد پنجم دو باب هفتم و هشتم را شامل می شود، باب هفتم طی 4 فصل، تا فتح مکه را بررسی کرده و در باب هشتم نیز در 4 فصل، از فتح مکه تا فتح طائف را اشاره نموده است.

جلد ششم شامل دو باب به عناوین، تا تبوک، در شش فصل و از تبوک تا مرض نبی (ص) در سه فصل از حدیث منزلت و وقایع تبوک، سخن می گوید.

جلد هفتم شامل باب های یازدهم و دوازدهم و پیرامون حجه الوداع و جریان روز غدیر، که باب اول در 9 فصل و باب بعدی در 10 فصل به علم، امامت، علی در کلام رسول، آیه تطهیر و حدیث کساء، ادعیه علی می پردازد.

جلد هشتم که که شامل باب 13 در 7 فصل به وصایای نبی در هنگام فوتشان و در فصل بعدی از اسامه و کتابی که ننوشت، مکان فوت پیامبر، تکفین و صلات و دفن ایشان و جریان سقیفه بحث می کند.

در جلد دهم ادامه فصول باب 13 و قسمت دوم زندگانی امیرالمومنین که از وفات پیامبر تا بیعت ایشان است، را به تصویر کشیده است.

قسمت دوم این اثر، شامل چندین باب می باشد که باب اول درباره چگونگی ایجاد انقلاب، در 7 فصل می باشد. باب دوم که در جلد دهم به آن اشاره شده است، پیرامون ارث پیامبر و قضیه فدک است. باب سوم درباره سیاست هایی است که سقیفه ایجاد نموده و شامل 7 فصل می باشد.

باب چهارم در جنگ ها و سیاست های عهد ابوبکر در 10 فصل و باب پنجم که در جلد دوازدهم ذکر شده، پیرامون علم و قضاء و احکام آن می باشد که در 10 فصل به قضاوت ها و پاسخ های حضرت و علم بالای ایشان می پردازد.

جلد سیزدهم شامل دو باب ششم و هفتم، از قسمت دوم کتاب می شود که باب ششم آن در 5 فصل به جنگ ها و فتوحات در عهد عمر، و باب هفتم در سیاست های عمر در 5 فصل اشاره کرده است.

جلد چهاردهم کتاب، شامل دو باب احداث و شوری می باشد که هردو شامل شش فصل می باشند.

جلد پانزدهم شامل باب دهم درباره شوری در 8 فصل می باشد.

جلد شانزدهم در دو باب 11و 12 و 13 است که پیرامون عثمان و علی علیه السلام و فضائل و سیاست های حضرت و نمونه هایی از سیاست های عثمان و نمونه های از خشونت های عثمان را بیان نموده، باب یازدهم شامل 5 فصل و باب دوازدهم شامل چهار فصل و باب سیزدهم در 4 فصل به خشونت های عثمان پرداخته است.

جلد هفدهم شامل باب های چهاردهم و پانزدهم در مظلومیت ابوذر و علی در حصار عثمان، طی 8 فصل ذکر شده است.

جلد هجدهم شامل دو باب 16 و 17 است که اولی شامل 5 فصل و دومی شامل سه فصل پیرامون علی علیه السلام و قتل عثمان می باشد.

در جلد نوزدهم به قسمت سوم این کتاب؛ یعنی خلافت علی علیه السلام پرداخته شده که شامل دو باب بیعت در 7 فصل و بابی تحت عنوان نکته های قابل توجه و تامل که در چهار فصل می باشد.

جلد بیستم که آخرین جلد این مجموعه است، دارای یک باب، تحت عنوان نشانه های شورش و قیام، که در شش فصل به مواردی چون کشته شدن عثمان از نظر علی علیه السلام، مشورت مغیره در امر عمال، خطبه بیعت و مسائلی از این قبیل اشاره شده است.

علامه عاملی پس از آن که نقل ها و گزارش های بسیاری را درباره چگونگی مصحف علی علیه السلام آورده, نوشته اند: (بدین سان روشن شد که مصحف علی علیه السلام با قرآن موجود هیچ گونه تفاوت نداشته است و تفاوت های یاد شده و افزونی های دیگر تفسیر و تأویل آیات بود و نه جز آن. بنابراین مصحف علی علیه السلام تفسیری عظیم و آغازین تفسیر تدوین یافته قرآن کریم بوده و علی علیه السلام اوّلین کسی است که تفسیر قرآن را با تلقی از وحی نگاشت.

کتاب حاضر در بردارنده تمام وقایع و حقایق زمان امیرالمومنین علیه السلام نیست، بلکه قطره ای از دریای سیره علوی علیه السلام می باشد.

چون اسم کتاب، الصحیح است، مولف می گوید که اگر کسی به ما ایراد بگیرد که فلان حدیث ممکن است، کذب باشد، در جواب به او می گوییم که این روایات از کتب علماء شما که دیانت را به آنان نسبت می دهید و مورد وثوق شما هستند، تهیه شده است.

وضعیت کتاب

اولین دوره کتاب الصحیح من سیرة الامام علی علیه السلام به تعداد 2000 دوره و در تاریخ 1388 ه.ش/ 1430 ه.ق با حمایت معاونت فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و توسط انتشارات مؤسسه فرهنگی ولاء منتظر(عج) چاپ شده است.

در پایان هر جلد از کتاب، فهرستی اجمالی از مطالب کتاب عنوان شده است.

***پیوندها :

مطالعه کتاب الصحیح من سیرة الإمام علی علیه السلام (المرتضی من سیرة المرتضی) در بازار کتاب قائمیه

http://www.ghbook.ir/book/12171

***رده ها :

کتاب شناسی اسلام، عرفان، غیره سرگذشت نامه ها سرگذشت نامه های فردی ائمه اثنی عشر (دوازده امام) حالات فردی علی بن ابی طالب علیه السلام

یادداشت : عربی.

یادداشت : کتاب حاضر با حمایت معاونت فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی منتشر شده است.

یادداشت : کتابنامه.

موضوع : علی بن ابی طالب علیه السلام، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40 ق.

شناسه افزوده : مرکز نشر و ترجمه آثار علامه سید جعفر مرتضی عاملی

رده بندی کنگره : BP37/35/ع175ص3 1388

رده بندی دیویی : 297/951

شماره کتابشناسی ملی : 1803354

شابک : 1100000 ریال: دوره 978-600-90724-5-3 : ؛ ج.1 978-600-90724-6-0 : ؛ ج.2 978-600-90724-7-7 : ؛ ج.3 978-600-90724-8-4 : ؛ ج.4 978-600-90724-9-1 : ؛ ج.5 978-600-5551-00-6 : ؛ ج.6 978-600-5551-01-3 : ؛ ج.7 978-600-5551-02-0 : ؛ ج.8 978-600-5551-03-7 : ؛ ج.9 978-600-5551-04-4 : ؛ ج.10 978-600-5551-05-1 : ؛ ج.11 978-600-5551-06-8 : ؛ ج.12 978-600-5551-07-5 : ؛ ج.13 978-600-5551-08-2 : ؛ ج.14 978-600-5551-09-9 : ؛ ج.15 978-600-5551-10-5 : ؛ ج.16 978-600-5551-11-2 : ؛ ج.17 978-600-5551-12-9 : ؛ ج.18 978-600-5551-13-6 : ؛ ج.19 978-600-5551-14-3 : ؛ ج.20 978-600-5551-15-0 :

ص :1

اشارة

ص :2

ص :3

ص :4

تتمة القسم االثانی: من وفاة النبی صلی الله علیه و آله و سلم.. الی بیعة علی علیه السلام

تتمة الباب الثالث

الفصل الخامس

اشارة

تغسیل الزهراء علیها السّلام و الصلاة علیها

ص :5

ص :6

الصدّیقة یغسلها صدّیق

و قد دلت الروایات:علی أن علیا«علیه السلام»،هو الذی غسّل الصدّیقة الطّاهرة«علیها السلام» (1).

و ورد فی بعضها:أن المفضل بن عمر سأل الإمام الصادق«علیه السلام»:من غسّل فاطمة«علیها السلام»؟!

قال:ذاک أمیر المؤمنین.

قال المفضل:فکأنما استفظعت ذلک من قوله.

فقال لی:کأنک ضقت بما أخبرتک؟!

فقلت:قد کان ذلک جعلت فداک!

فقال:لا تضیقن،فإنها صدّیقة،لم یکن یغسلها إلا صدّیق؛أما علمت أن مریم لم یغسلها إلا عیسی؟! (2).

ص :7


1- 1) راجع:بحار الأنوار ج 43 ص 179 و 314.و مجمع النورین للمرندی ص 153 و مستدرک الوسائل ج 2 ص 203 و الأنوار البهیة ص 62 و اللمعة البیضاء ص 859 و الأنوار العلویة ص 305 و بیت الأحزان ص 182.
2- 2) وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 2 ص 530 و راجع ص 533 و 534 و-

فما ذکر فی بعض الروایات من أنها«علیها السلام»أوصت أسماء بنت عمیس:أن لا یغسلها إلا هی و علی«علیه السلام».

فکان کذلک (1).

2)

-(ط دار الإسلامیة)ج 2 ص 715 و الکافی ج 3 ص 159 و ج 1 ص 459. و بحار الأنوار ج 27 ص 291 و ج 43 ص 206 و 184 و ج 78 ص 299 و مستدرک سفینة البحار ج 4 ص 268 و سبل السلام للکحلانی ج 2 ص 98 و قاموس الرجال للتستری ج 12 ص 331 و الأسرار الفاطمیة للمسعودی ص 397 و علل الشرایع ج 1 ص 218 و 219 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 184 و شرح أصول الکافی ج 7 ص 219 و من لا یحضره الفقیه ج 1 ص 87 و 402 و تهذیب الأحکام ج 1 ص 440 و 422 و الإستبصار ج 1 ص 199 و 703.و راجع:المناقب لابن شهرآشوب ج 3 ص 364 و اللمعة البیضاء ص 880 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 33 ص 378 و قرب الإسناد ص 43 و کشف الغمة ج 1 ص 502.

ص :8


1- 1) المصنف للصنعانی ج 3 ص 410 و تلخیص الحبیر ج 5 ص 274 و المسند للشافعی ص 361 و السنن الکبری للبیهقی ج 3 ص 396 و سنن الدار قطنی ج 2 ص 66 و التمهید لابن عبد البر ج 1 ص 381 و تنقیح التحقیق فی أحادیث التعلیق للذهبی ج 1 ص 305 و سبل الهدی و الرشاد ج 10 ص 486 و إعلام الوری ج 1 ص 300 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 2 ص 534 و(ط دار الإسلامیة)ج 2 ص 717 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 138 و کشف الغمة ج 1 ص 500-

لا ینافی ذلک؛إذ یکفی فی صدق تغسیل أسماء لها معونتها لأمیر المؤمنین«علیه السلام»فی جلب الماء،و فی الستر،و فی غیر ذلک من أمور.

غیر أنه قد قیل:إن أمیر المؤمنین«علیه السلام»غسلها من معقد الإزار،و غسلتها أسماء من أسفل ذلک (1).

زاد فی نص آخر:أن علیا«علیه السلام»أمر أسماء،فغسلت فاطمة.

و أمر الحسن الحسین«علیه السلام»یدخلان الماء (2).

و لعل المراد هو:مشارکة أسماء فی بعض الأمور التی یحتاج إلیها«علیه

1)

-و 503 و(ط دار الأضواء)ج 2 ص 122 و راجع:تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 240،و لم یذکر وصیتها«علیها السلام».و اللمعة البیضاء ص 880 و 881 و بحار الأنوار ج 43 ص 184 و 184 و 189 و ج 78 ص 300 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 202 و الذریة الطاهرة ص 153 و بیت الأحزان ص 181 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 10 ص 467 و 468 و ج 25 ص 551 و 568 و 571 و ج 33 ص 379 و 381.

ص :9


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 364 و(ط المطبعة الحیدریة)ج 3 ص 138 عن البلاذری،و بحار الأنوار ج 43 ص 184 و اللمعة البیضاء ص 881.
2- 2) وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 2 ص 534 و(ط دار الإسلامیة)ج 2 ص 717 و کشف الغمة ج 1 ص 500 و(ط دار الأضواء)ج 2 ص 122 و بحار الأنوار ج 43 ص 185 و 186 و ج 78 ص 300 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 202 و اللمعة البیضاء ص 880 و 881 و 865.

السلام»فی تغسیل الصدّیقة«علیها السلام»،لأن أسماء لیست صدیقة، لتتمکن من تغسیل الزهراء«علیها السلام»،و لو بنحو المشارکة.

و یدل علی ذلک:ما روی عن أسماء أنها قالت:أوصت إلی فاطمة «علیها السلام»:أن لا یغسلها إذا ماتت إلا أنا و علی،فأعنت علیا علی غسلها (1).فذکرت معونتها لعلی،لا مشارکتها له«علیه السلام».

و غنیّ عن القول:أن تغسیل علی«علیه السلام»لها هو من مفردات التکریم لها«صلوات اللّه و سلامه علیها»،و قد زادها«علیه السلام»تکریما بتغسیله إیاها من وراء الثوب.

روایات تقول لم تغسل فاطمة علیها السّلام

و قد روی:أنها اغتسلت قبل موتها،ثم لم تغسل بعد ذلک اکتفاء به (2).

ص :10


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 364 و(ط المطبعة الحیدریة)ج 3 ص 138 و بحار الأنوار ج 43 ص 184 و اللمعة البیضاء ص 881 و بیت الأحزان ص 181.
2- 2) مسند أحمد ج 6 ص 461 و 462 و مجمع الزوائد ج 9 ص 210 و ناسخ الحدیث و منسوخه ص 587 و تنقیح التحقیق للذهبی ج 1 ص 305 و نصب الرایة ج 2 ص 296 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 648 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 49 و القول المسدد فی مسند أحمد ص 71 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 8 ص 27 و الموضوعات ج 3 ص 277 و أسد الغابة ج 5 ص 590 و الإصابة ج 8 ص 267 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 1 ص 108 و البدایة و النهایة ج 5 ص 350 و کشف الغمة ج 2 ص 124 و الأمالی للطوسی ص 400 مجلس 14 و مناقب آل أبی طالب ج 3-

و هذا خلاف المشهور.

و لعل المراد:أنها لم تکشف.

فقد ورد فی بعض الروایات:أنها لم تکشف للتنظیف (1)،بل غسلت فی

2)

-ص 364 و(ط المطبعة الحیدریة)ج 3 ص 138 و بحار الأنوار ج 43 ص 183 و 187 و 188 و 172 و ج 78 ص 245 و الأنوار البهیة ص 60 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 141 و اللمعة البیضاء ص 881 و 882 و راجع:الذریة الطاهرة ص 154 و مستدرک الوسائل ج 2 ص 135 و 202 و الخصائص الفاطمیة للکجوری ج 2 ص 176 و بیت الأحزان ص 178 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 25 ص 569 و 570 و ج 33 ص 369 و 380 و 386 و الأسرار الفاطمیة للمسعودی ص 408.

ص :11


1- 1) بحار الأنوار ج 43 ص 172 و 184 و 187 و 188 و مستدرک الوسائل ج 2 ص 203 و کشف الغمة ج 3 ص 364 و(ط دار الأضواء)ج 2 ص 124 و اللمعة البیضاء ص 882 و الذریة الطاهرة النبویة للدولابی ص 155 و ناسخ الحدیث و منسوخه ص 587 و تنقیح التحقیق للذهبی ج 1 ص 305 القول المسدد فی مسند أحمد ص 71 و نصب الرایة ج 2 ص 296 و مسند أحمد ج 6 ص 461 و 462 و مجمع الزوائد ج 9 ص 211 و المصنف للصنعانی ج 3 ص 411 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 22 ص 399 و الخصائص الفاطمیة للکجوری ج 2 ص 176 و 509 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 10 ص 463 و ج 33 ص 381 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 138 و العمدة لابن البطریق ص 389 و ذخائر العقبی ص 54 و الأنوار البهیة ص 60 و الموضوعات ج 3 ص 277 و أسد الغابة ج 5 ص 590 و تاریخ-

قمیصها (1).

إلا أن یدّعی:أن عدم التغسیل حکم خاص بها،لکن لا بد من إثبات ذلک،فإن الروایات المتقدمة تقول:إن علیا«علیه السلام»هو الذی غسلها،و أعانته أسماء بنت عمیس.کما أن أباها رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و زوجها أمیر المؤمنین«علیه السلام»قد غسلا..فالتغسیل تکریم، و لا ینافی ذلک کونها طاهرة مطهرة،لا أن عدم التغسیل هو التکریم.

سبب إختلاف الروایات فی من صلی علی الزهراء علیها السّلام

و قد اختلفت الروایات فی من صلی علی الزهراء«علیها السلام»..

و ربما یکون وجه اختلافها هو:أن الصلاة علیها قد تکررت،و اختلف المصلون تبعا لذلک،و یدل علی ذلک:أن بعض الروایات قالت:إنها«علیها السلام»قد صلی علیها فی الروضة المبارکة.

و یظهر من بعضها:أنه صلی علیها فی البقیع.

1)

-المدینة لابن شبة النمیری ج 1 ص 109 و البدایة و النهایة ج 5 ص 350 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 648 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 49 و ینابیع المودة ج 2 ص 141.

ص :12


1- 1) اللمعة البیضاء ص 859 و 860 و مستدرک الوسائل ج 2 ص 203 و بحار الأنوار ج 43 ص 179 و الأنوار البهیة ص 62 و الأنوار العلویة ص 305 و بیت الأحزان ص 182 و مجمع النورین للمرندی ص 153.

فلا مانع من صحة کلا الروایتین.

و فی تکرار الصلاة علیها تکریم،و تعظیم لها،و قد صلی علی«علیه السلام»علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،ثم أمر الناس عشرة عشرة یصلون علیه (1).

و قد صلی علی«علیه السلام»علی سهل بن حنیف خمس مرات (2).

ص :13


1- 1) الکافی ج 1 ص 451 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 3 ص 81 و 83 و(ط دار الإسلامیة)ج 2 ص 779 و مستدرک الوسائل ج 2 ص 260 و 263 و إعلام الوری ص 137 و الطرف ص 45.و شرح الأخبار ج 2 ص 419 و الخرائج و الجرائح ج 2 ص 535 و بحار الأنوار ج 22 ص 517 و 540 و ج 78 ص 302 و 374 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 348 و 349 و 350 و غایة المرام ج 2 ص 240.
2- 2) وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 3 ص 80 و 81 و 87 و(ط دار الإسلامیة) ج 2 ص 777 و 778 و 781 و مستدرک الوسائل ج 2 ص 260 و من لا یحضره الفقیه ج 1 ص 110 و(ط مرکز النشر الإسلامی،الطبعة الثانیة)ج 1 ص 164 و تهذیب الأحکام ج 3 ص 197 و الکافی ج 3 ص 186 و الإستبصار ج 1 ص 476 و 484 و فقه الرضا ص 188 و المعتبر للمحقق الحلی ج 2 ص 357 و الطرائف لابن طاووس ص 551 و بحار الأنوار ج 42 ص 159 و ج 78 ص 355 و 379 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 282 و 311 و 312 و إختیار معرفة الرجال ج 1 ص 164 و منتقی الجمعان ج 1 ص 275 و نقد الرجال ج 2 ص 383.

و صلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»علی حمزة سبعین صلاة (1).

ص :14


1- 1) کتاب سلیم بن قیس(تحقیق الأنصاری)ص 481 و تهذیب الأحکام ج 1 ص 331 و الکافی ج 3 ص 186 و 211 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت) ج 2 ص 509 و ج 3 ص 81 و 82 و(ط دار الإسلامیة)ج 2 ص 700 و 777 و 778 و الأمالی للطوسی ص 564 و ذخائر العقبی ص 181 و 182 و 184 و حلیة الأبرار ج 2 ص 74. و بحار الأنوار ج 10 ص 141 و ج 20 ص 107 و ج 22 ص 281 و 283 و ج 26 ص 254 و ج 69 ص 153 و ج 78 ص 349 و شجرة طوبی ج 2 ص 286 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 168 و 282 و 311 و 317 و مسند أحمد ج 1 ص 463 و السنن الکبری للبیهقی ج 4 ص 12 و المصنف للصنعانی ج 5 ص 277 و معرفة السنن و الآثار للبیهقی ج 3 ص 144 و الإستذکار لابن عبد البر ج 5 ص 119 و 120 و نصب الرایة ج 2 ص 364 و 366 و الدرایة فی تخریج أحادیث الهدایة ج 1 ص 243 و 244 و تفسیر فرات ص 170 و تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 422 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 43 و ج 3 ص 10 و 16 و الکامل لابن عدی ج 3 ص 388. و تاریخ بغداد ج 5 ص 129 و شرح السیر الکبیر للسرخسی ج 1 ص 231 و میزان الإعتدال ج 2 ص 160 و لسان المیزان ج 3 ص 45 و ذکر أخبار إصبهان ج 1 ص 154 و الوافی بالوفیات ج 13 ص 104 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 81 و ینابیع المودة ج 2 ص 217 و الأنوار العلویة ص 186.
صلی علی الزهراء علیها السّلام فی الروضة

تقدم:ما یدل علی أن علیا«علیه السلام»أخرجها و معه الحسنان «علیهما السلام»إلی البقیع،و صلی علیها.

لکن نصا آخر یذکر:أنه«علیه السلام»عدل بها إلی الروضة،فصلی علیها فی أهله،و موالیه،و أصحابه،و أحبائه،و طائفة من المهاجرین و الأنصار.

و نحن نرجح هذا النص؛لأن علیا«علیه السلام»لا بد أن یتوخی أفضل الأعمال،و أسماها..و لا شک فی أنه یفضل الصلاة علیها فی الروضة المقدسة،فإنها من ریاض الجنة.و أن لا یعدل عنها إلی ما هو أقل فضلا منها إلا حین یوجد المانع،و لم نجد ما یصلح أن یکون مانعا من ذلک.

من صلی علی الزهراء علیها السّلام؟!

و عن موضوع الصلاة علیها،نقول:

1-هناک روایات تقول:إن الذین صلوا علی الزهراء هم:الحسنان، و عبد اللّه بن عباس،و سلمان،و أبو ذر،و عمار،و المقداد.فصلی علی«علیه السلام»معهم (1).

ص :15


1- 1) کتاب سلیم بن قیس(تحقیق الأنصاری)ص 393 و دلائل الإمامة ص 133 و اللمعة البیضاء ص 872 و 883 و بحار الأنوار ج 28 ص 304 و ج 43 ص 199 و 208 و ج 78 ص 310 و مجمع النورین للمرندی ص 145 و مستدرک الوسائل ج 2-

2-و فی نص آخر عن علی«علیه السلام»:شهد الصلاة علیها:أبو ذر، و عمار،و المقداد،و سلمان،و حذیفة،و عبد اللّه بن مسعود (1).

و أضافت بعض الروایات إلیهم:العباس بن عبد المطلب و ابنه الفضل (2).

3-و اقتصرت روایة عمرة بنت عبد الرحمن علی ذکر العباس (3).

1)

-ص 186 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 202 و 291 و بیت الأحزان ص 177.

ص :16


1- 1) اللمعة البیضاء ص 883 و الخصال ج 1 ص 360 و اختیار معرفة الرجال ج 1 ص 32 و بحار الأنوار ج 22 ص 326 و 345 و ج 43 ص 210 و 183 و روضة الواعظین ص 280 و مستدرک سفینة البحار ج 4 ص 439 و تفسیر فرات الکوفی ص 570 و نور الثقلین ج 5 ص 189 و مستدرکات علم رجال الحدیث ج 1 ص 26 و ج 4 ص 334 و ج 5 ص 107 و مجمع النورین ص 155 و نفس الرحمن فی فضائل سلمان للطبرسی ص 371.
2- 2) مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 138 و بحار الأنوار ج 43 ص 183 و عقیل ابن أبی طالب ص 48 و الأسرار الفاطمیة للمسعودی ص 336 و راجع:اللمعة البیضاء ص 883.
3- 3) الطبقات الکبری لابن سعد ج 8 ص 29 و المنتخب من ذیل المذیل للطبری ص 91 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 240 و 241 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 474 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 16 ص 214 و اللمعة البیضاء ص 750 و 866 و-

و هناک من وصف روایة صلاة العباس علیها بأنه نادرة و شاذة (1).

4-ثبت عند الواقدی:أنها«علیها السلام»دفنت لیلا،و صلی علیها علی«علیه السلام»،و معه العباس،و الفضل (2).

5-و أما عائشة فتقول:دفنت فاطمة لیلا،دفنها علی،و لم یشعر بها أبو بکر حتی دفنت،و صلی علیها علی«علیه السلام» (3).

و رووا أیضا:أن علیا«علیه السلام»صلی علی فاطمة«علیها السلام»،

3)

-872 و الذریة الطاهرة ص 153 و بحار الأنوار ج 29 ص 329 و 392 و ج 43 ص 189 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 271 و 368 و السقیفة و فدک للجوهری ص 104 و کتاب سلیم بن قیس ج 2 ص 870 و فتح الباری ج 7 ص 378 و عمدة القاری ج 17 ص 259 و الآحاد و المثانی ج 5 ص 354 و تاریخ مدینة دمشق ج 3 ص 128 و ج 12 ص 128 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 341 و کشف الغمة للإربلی ج 2 ص 126 و بیت الأحزان ص 154 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 25 ص 551 و الأسرار الفاطمیة للمسعودی ص 468 و ذخائر العقبی ص 54 و الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 668.

ص :17


1- 1) راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 16 ص 279.
2- 2) السیرة الحلبیة ج 3 ص 360 و 361.
3- 3) راجع:الغدیر ج 5 ص 350 و ج 7 ص 277 و مستدرک الحاکم ج 3 ص 163 و تلخیص المستدرک للذهبی(مطبوع بهامش المستدرک)و الوضاعون و أحادیثهم ص 454.

و کبّر علیها خمسا،و دفنها لیلا (1).

و روی الواقدی عن ابن عباس:أن علیا هو الذی صلی علیها (2).

6-و قال ابن شهر آشوب:بعد إیراده روایة عائشة المشار إلیها آنفا ما یلی:«و فی تاریخ الطبری؛إن فاطمة دفنت لیلا،و لم یحضرها إلا العباس، و علی،و المقداد،و الزبیر.

و تقدم أن ذکر الزبیر هنا موضع ریب.

و فی روایاتنا:أنه صلی علیها أمیر المؤمنین،و الحسن،و الحسین،و عقیل، و سلمان،و أبو ذر،و المقداد،و عمار،و بریدة.

و فی روایة:العباس،و ابنه الفضل.

ص :18


1- 1) وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 3 ص 79 و(ط دار الإسلامیة)ج 2 ص 776 و مستدرک الوسائل ج 2 ص 256 و 259 و الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 668 و جواهر الأخبار و الآثار(مطبوع مع البحر الزخار)ج 3 ص 118 و بحار الأنوار ج 43 ص 188 و ج 78 ص 378 و 390 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 305 و راجع:الثغور الباسمة للسیوطی ص 49 و کشف الغمة ج 2 ص 12.
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 16 ص 280 و بحار الأنوار ج 29 ص 388 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 8 ص 30 و المنتخب من ذیل المذیل ص 91 و اللمعة البیضاء ص 835 و الشافی فی الإمامة ج 4 ص 113 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 25 ص 574 و 575 و الأسرار الفاطمیة للمسعودی ص 466.

و فی روایة:حذیفة،و ابن مسعود» (1).

و نقول:

إن اختلاف الروایات لا یضر،لإمکان أن تکون الصلاة علیها قد تکررت،بحسب تتابع الحضور،و إلا فإنه إذا حضر الإمام«علیه السلام» الجنازة فهو أحق بالصلاة علیها (2)،فکیف إذا کانت صدّیقة،حسبما تقدم فی روایات تغسلیها«علیه السلام».

علی علیه السّلام صلی علی الزهراء علیها السّلام؟!

و أما الذی صلی علی الزهراء«علیها السلام»فهو علی«علیه السلام»، و لیس أبو بکر و لا العباس،و ذلک لما یلی:

أولا:قال الواقدی:ثبت عند نا أن علیا«کرم اللّه وجهه»دفنها لیلا، و صلی علیها،و معه العباس و الفضل،و لم یعلموا بها أحدا (3).

ص :19


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 363 و(ط المطبعة الحیدریة)ج 3 ص 137 و بحار الأنوار ج 43 ص 183 و اللمعة البیضاء ص 863.
2- 2) الکافی ج 3 ص 177 و تهذیب الأحکام ج 3 ص 206 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 3 ص 114 و(ط دار الإسلامیة)ج 2 ص 801.و راجع:دعائم الإسلام ج 1 ص 235 و بحار الأنوار ج 78 ص 374 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 284 و جامع الشتات للخواجوئی ص 41.
3- 3) السیرة الحلبیة ج 3 ص 360 و 361 و(ط دار المعرفة سنة 1400 ه)ج 3 ص 478 و الغدیر ج 5 ص 350 و ج 7 ص 227 و مستدرک سفینة البحار ج 7-

ثانیا:عن عائشة قالت:دفنت فاطمة بنت رسول اللّه لیلا،دفنها علی، و لم یشعر بها أبو بکر حتی دفنت،و صلی علیها علی بن أبی طالب رضی اللّه عنه (1).

ثالثا:و قال ابن جریر ابن رستم الطبری:«و لم یعلم بها،و لم یحضر دفنها و لا صلی علیها أحد من سائر الناس غیرهم (2)»أی غیر علی و الحسن و الحسین«علیهم السلام».

و لا یتقدم الحسنان علی أبیهما فی الصلاة علی الجنازة.

رابعا:رووا:أن علیا«علیه السلام»هو الذی صلی علی فاطمة«علیها السلام»،فکبّر خمس تکبیرات،و دفنها لیلا (3).

3)

-ص 429 و الوضاعون و أحادیثهم للشیخ الأمینی ص 454 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 10 ص 480.

ص :20


1- 1) مستدرک الحاکم ج 3 ص 162 و 163 و تلخیص المستدرک للذهبی(مطبوع بهامشه)،و الغدیر ج 5 ص 350 و الوضاعون و أحادیثهم ص 454 و أعیان الشیعة ج 1 ص 322.
2- 2) دلائل الإمامة ص 136 و راجع:بحار الأنوار ج 43 ص 171 و الهدایة الکبری ص 178 و اللمعة البیضاء ص 852 و مجمع النورین للمرتدی ص 146.
3- 3) الفصول المهمة ج 1 ص 668 و جواهر الأخبار و الآثار(مطبوع مع البحر الزخار) ج 3 ص 118 و کشف الغمة ج 2 ص 259 و الثغور الباسمة للسیوطی ص 49 و بحار الأنوار ج 43 ص 182 و المناقب لابن شهر آشوب ج 3 ص 363 عن عائشة.
أبو بکر هل صلی علی الزهراء علیها السّلام؟!

و رووا عن جعفر بن محمد الصادق،عن أبیه عن جده قال:توفیت فاطمة لیلا،فجاء أبو بکر،و عمر،و جماعة کبیرة،فقال أبو بکر لعلی:تقدّم فصل.

فقال:لا و اللّه،لا تقدمت،و أنت خلیفة رسول اللّه.

و تقدم أبو بکر،و کبر أربعا (1).

قال القاضی عبد الجبار:روی:أن أبا بکر هو الذی صلی علی فاطمة، و کبر علیها أربعا،و هذا ما استدل به کثیر من الفقهاء فی التکبیر علی المیت (2).

و نقول:

أولا:تقدم:أن علیا«علیه السلام»هو الذی صلی علی الزهراء«علیها السلام».و لعله صلی علیها عدة مرات،فاختلفت الروایات لأجل ذلک کما قلنا.

ص :21


1- 1) راجع:میزان الإعتدال(ط دار الفکر)ج 2 ص 488 و لسان المیزان ج 3 ص 334 و راجع:الإصابة ج 4 ص 379 و شرح المواهب للزرقانی ج 3 ص 207 و الغدیر ج 5 ص 350 و ج 7 ص 228 و الوضاعون و أحادیثهم ص 453 و الکامل لابن عدی ج 4 ص 258.و راجع:الکشف الحثیث لابن العجمی ص 157.
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 16 ص 271 و راجع ص 279.و بحار الأنوار ج 29 ص 388 و اللمعة البیضاء ص 834 و الشافی فی الإمامة ج 4 ص 111 و 112 و الأسرار الفاطمیة للمسعودی ص 466.

ثانیا:قال المرتضی ردا علی القاضی عبد الجبار:«هو شیء ما سمع إلا منه،و إن کان تلقاه من غیره فممن یجری مجراه فی العصبیة.و إلا فالروایات المشهورة،و کتب الآثار و السیر خالیة من ذلک» (1).

ثالثا:قد حکم الذهبی علی حدیث صلاة أبی بکر علیها:بأنه من مصائب أتی بها عبد اللّه بن محمد القدامی المصیصی،عن مالک (2).

رابعا:کیف رضی علی«علیه السلام»أن یکبّر أبو بکر علی الزهراء «علیها السلام»أربعا،و مذهب علی و أهل بیته«صلوات اللّه و سلامه علیهم»أن التکبیر علی المؤمن خمسا،و علی المنافق أربعا (3).

ص :22


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 16 ص 279 و بحار الأنوار ج 29 ص 388 و اللمعة البیضاء ص 835 و الشافی فی الإمامة ج 4 ص 113.
2- 2) راجع:میزان الإعتدال(ط دار الفکر)و(ط دار المعرفة سنة 1382 ه)ج 2 ص 488 و لسان المیزان ج 3 ص 334 و راجع:الإصابة ج 4 ص 379 و شرح المواهب للزرقانی ج 3 ص 207.و الغدیر ج 5 ص 350 و الوضاعون و أحادیثهم ص 453.
3- 3) راجع:علل الشرائع ج 1 ص 304 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 3 ص 64 و 72 و 77 و 79 و(ط دار الإسلامیة)ج 2 ص 775 و 766 و 776 و 272 و الصراط المستقیم ج 3 ص 187 و بحار الأنوار ج 78 ص 344 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 304 و 305 و 329 و الکافی ج 3 ص 181 و الإستبصار ج 1 ص 475 و تهذیب الأحکام ج 3 ص 197 و 317 و نور الثقلین ج 2 ص 250-

خامسا:قد عرفت:أن علیا«علیه السلام»لم یزل یصر علی الجهر بأن أبا بکر قد ابتزه حقه،و خالفه علی أمره..بل هو لم یبایع أبا بکر أصلا،و أنه بایعه بالجبر و الإکراه..و ذلک بعد وفاة الزهراء«علیها السلام»بمدة،حیث رأی انصراف وجوه الناس عنه بعد وفاتها کما یدّعون (1)!!!.

سادسا:قد تقدم عن عائشة:أن أبا بکر لم یحضر دفنها،و لا حضر جنازتها.کما عن مستدرک الحاکم و غیره.فلما ذا هذا التزویر للتاریخ و للحقائق؟!

3)

-و المعتبر للمحقق الحلی ج 2 ص 348 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیهم السلام»للنجفی ج 2 ص 246 و إحقاق الحق(الأصل)ص 393.

ص :23


1- 1) صحیح البخاری(ط دار الفکر)ج 5 ص 83 و صحیح مسلم ج 5 ص 154 و شرح مسلم للنووی ج 12 ص 77 و فتح الباری ج 7 ص 378 و عمدة القاری ج 17 ص 258 و صحیح ابن حبان ج 11 ص 153 و ج 14 ص 573 و مسند الشامیین للطبرانی ج 4 ص 199 و نصب الرایة للزیلعی ج 2 ص 360 و المصنف للصنعانی ج 5 ص 472 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 22 و السنن الکبری للبیهقی ج 6 ص 300 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 448 و الطرائف لابن طاووس ص 238 و بحار الأنوار ج 28 ص 312 و 353 و 391 و ج 29 ص 203 و 333 و أعیان الشیعة ج 4 ص 188 و کشف الغمة للإربلی ج 2 ص 103 و اللمعة البیضاء للتبریزی الأنصاری ص 756 و غایة المرام ج 5 ص 323 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 2 ص 369 و ج 10 ص 484.

ص :24

الفصل السادس

اشارة

محاولة اغتیال علی علیه السّلام

ص :25

ص :26

التآمر لقتل علی علیه السّلام

لا شک فی أن غیاب علی«علیه السلام»عن الساحة کان سیسعد الکثیرین،و یبهجهم،و حیث إن ذلک لم یحصل،فلا عجب إذا فکر المعنیون بامره مباشرة بتولی تغییبه بصورة غامضة و ذکیة،فتآمروا علی ذلک،و دبروه و حاولوا تنفیذه،و یبدو أن ذلک کان بعد قتل الزهراء«علیها السلام»، و لکن یظهر من الإحتجاج للطبرسی:أن ذلک کان بعد غصب فدک،و بعد احتجاج السیدة الزهراء و علی«علیهما السلام»علی أبی بکر و حزبه فیها..

و فی جمیع الأحوال نقول:

1-قال ابن عباس:«ثم تآمروا و تذاکروا،فقالوا:لا یستقیم لنا أمر ما دام هذا الرجل حیا.

فقال أبو بکر:من لنا بقتله؟

فقال عمر:خالد بن الولید.

فأرسلا إلیه،فقالا:یا خالد،ما رأیک فی أمر نحملک علیه؟!

فقال:احملانی علی ما شئتما،فو اللّه،لو حملتمانی علی قتل ابن أبی طالب لفعلت.

فقالا:و اللّه ما نرید غیره.

ص :27

قال:فإنی له.

فقال أبو بکر:إذا قمنا فی الصلاة،صلاة الفجر،فقم إلی جانبه،و معک السیف،فإذا سلمت،فاضرب عنقه.

قال:نعم.

فافترقوا علی ذلک.

فسمعت ذلک بنت عمیس و هی فی خدرها،فبعثت خادمتها إلی الزهراء«علیها السلام»،و قالت لها:

إذا دخلت الباب،فقولی: إِنَّ الْمَلَأَ یَأْتَمِرُونَ بِکَ لِیَقْتُلُوکَ فَاخْرُجْ إِنِّی لَکَ مِنَ النّٰاصِحِینَ (1).

فلما أرادت أن تخرج قرأتها.

فقال لها أمیر المؤمنین«علیه السلام»:اقرئی مولاتک منی السلام و قولی لها:إن اللّه عز و جل یحول بینهم و بین ما یریدون..إن شاء اللّه.

ثم إن أبا بکر لما فکّر فیما أمر به من قتل علی«علیه السلام».عرف أن بنی هاشم یقتلونه،و ستقع حرب شدیدة،و بلاء طویل.فندم علی ما أمره به،فلم ینم لیلته تلک حتی أصبح،ثم أتی المسجد،و قد أقیمت الصلاة.

فتقدم فصلی بالناس مفکرا،لا یدری ما یقول.

و أقبل خالد،و تقلد السیف حتی قام إلی جانب علی«علیه السلام».

ص :28


1- 1) الآیة 20 من سورة القصص.

و قد فطن علی«علیه السلام»ببعض ذلک.

فلما فرغ أبو بکر من تشهده جلس متفکرا حتی کادت الشمس تطلع، و خاف الفتنة،و خاف علی نفسه،فقال قبل أن یسلم فی صلاته:

«یا خالد،لا تفعل ما أمرتک،فإن فعلت قتلتک»،ثم سلّم عن یمینه و شماله.

قال الصدوق«رحمه اللّه»:

فقال«علیه السلام»:ما هذا الأمر الذی أمرک به،ثم نهاک قبل أن یسلّم.

قال:أمرنی بضرب عنقک،و إنما أمرنی بعد التسلیم.

فقال:أو کنت فاعلا؟!

فقال:أی و اللّه،لو لم ینهنی لفعلت..إلخ..

فوثب علی«علیه السلام»،فأخذ بتلابیب خالد،و انتزع السیف من یده،ثم صرعه،و جلس علی صدره،و أخذ سیفه لیقتله.

و اجتمع علیه أهل المسجد لیخلصوا خالدا،فما قدروا علیه.

فقال العباس:حلفوه بحق القبر و صاحبه لما کففت.

2-و فی نص آخر:فقال علی لخالد:أکنت ترید أن تفعل ذلک؟!

قال:نعم.

فمدّ یده إلی عنقه،فخنقه بإصبعیه،حتی کادت عیناه تسقطان من رأسه.

فقام أبو بکر،و ناشده باللّه أن یترکه،و شفع إلیه الناس فی تخلیته،فخلاه.

ص :29

و انطلق إلی المنزل.و جاء الزبیر،و العباس،و أبو ذر،و المقداد،و بنو هاشم،و اخترطوا السیوف،و قالوا:و اللّه،لا تنتهون حتی یتکلم و یفعل.

و اختلف الناس،و ماجوا،و اضطربوا.

و خرجت نسوة بنی هاشم یصرخن،و قلن:

«یا أعداء اللّه،ما أسرع ما أبدیتم العداوة لرسول اللّه و أهل بیته.لطالما أردتم هذا من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فلم تقدروا علیه،فقتلتم ابنته بالأمس.ثم أنتم تریدون الیوم أن تقتلوا أخاه،و ابن عمه و وصیه،و أبا ولده؟!کذبتم و رب الکعبة،ما کنتم تصلون إلی قتله».

حتی تخوّف الناس أن تقع فتنة عظیمة.

3-و فی روایة أخری لأبی ذر«رحمه اللّه»:أنه لما أراد خالد قتل علی «علیه السلام»،أخذ أمیر المؤمنین«علیه السلام»خالدا بأصبعیه،السبابة و الوسطی فی ذلک الوقت،فعصره عصرا،فصاح خالد صیحة منکرة، ففزع الناس،و همتهم أنفسهم،و أحدث خالد فی ثیابه و جعل یضرب برجلیه الأرض و لا یتکلم.

فقال أبو بکر لعمر:هذه مشورتک المنکوسة،کأنی کنت أنظر إلی هذا.

و أحمد اللّه علی سلامتنا.

و کلما دنا أحد لیخلصه من یده لحظه،تنحی عنه رعبا،فبعث أبو بکر و عمر إلی العباس.

فجاء و تشفع إلیه،و أقسم علیه،فقال:بحق هذا القبر و من فیه،و بحق ولدیه و أمهما إلا ترکته.

ص :30

ففعل ذلک،و قبل العباس بین عینیه (1).

ص :31


1- 1) راجع النصوص المتقدمة فی:علل الشرایع(ط دار المحجة للثقافة)ص 226 و 227 و(ط المکتبة الحیدریة سنة 1385 ه)ج 1 ص 191 و 192 و الخرایج و الجرایح ج 2 ص 757 و 758 و الإستغاثة ص 19-21 و تشیید المطاعن، و إحقاق الحق،و کتاب سلیم بن قیس ج 2 ص 871-873 و(بتحقیق الأنصاری)ج 2 ص 227-228 و 394 و 395 و تفسیر القمی ج 2 ص 155- 159 و نور الثقلین ج 4 ص 186-189 و مجمع النورین للمرندی ص 118- 119 و إثبات الهداة(ط سنة 1366 ه)ج 4 ص 554 و 555 و الإحتجاج ج 1 ص 231-234 و 251 و 252 و 240 و 241 و 242 و(ط دار النعمان سنة 1386 ه)ج 1 ص 117-118 و بحار الأنوار ج 28 ص 305-306 و ج 29 ص 124-127 و 131-133 و 136-138 و 140 و 145 و 159-174. و مدینة المعاجز ج 3 ص 149 و 151-153.و جامع أحادیث الشیعة ج 25 ص 118-120 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیهم السلام»للنجفی ج 8 ص 428-433 و غایة المرام للسید هاشم البحرانی ج 5 ص 348-351 و إرشاد القلوب للدیلمی ص 378-384 و الإیضاح لابن شاذان ص 155- 159 و 158 عن سفیان بن عیینه،و الحسن بن صالح بن حی،و أبی بکر بن عیاش،و شریک بن عبد اللّه،و جماعة من فقهائهم،و لکنه لم یذکر وضع الطوق فی عنق خالد.و المسترشد للطبری ص 451-454 و المحلی لابن جمهور الأحسائی.
طوق خالد

4-ثم کان خالد بعد ذلک یرصد الفرصة و الفجأة لعله یقتل علیا «علیه السلام»غرّة،و من حوله شجعان،قد أمروا أن یفعلوا کلما یأمرهم خالد.

فرأی علیا«علیه السلام»یجیء من ضیعة له منفردا بلا سلاح،فقال خالد فی نفسه:الآن وقت ذلک.

فلما دنا منه«علیه السلام»،و کان فی ید خالد عمود من حدید،فرفعه لیضرب به علی رأس علی،فوثب«علیه السلام»إلیه،فانتزعه من یده، و جعله فی عنقه،و قلّده کالقلادة،و فتله.

فرجع خالد إلی أبی بکر،و احتال القوم فی کسره فلم یتهیأ لهم ذلک، فأحضروا جماعة من الحدادین،فقالوا:لا نتمکن من انتزاعه إلا بعد جعله فی النار،و فی ذلک هلاک خالد.

و لما علموا بکیفیة حاله،قالوا:علی هو الذی یخلصه من ذلک،کما جعله فی جیده.و قد ألان اللّه له الحدید،کما ألانه لداود.

فشفع أبو بکر إلی علی«علیه السلام»،فأخذ العمود،و فک بعضه من بعض (1).

ص :32


1- 1) الخرائج و الجرائح ج 2 ص 757 و مدینة المعاجز ج 3 ص 150 و بحار الأنوار ج 29 ص 160 و(ط حجریة)ج 8 ص 99 و إثبات الهداة ج 2 ص 426 ح 209.
الحدث بتفاصیله المثیرة
اشارة

5-عن جابر بن عبد اللّه الأنصاری،و عبد اللّه بن العباس،قالا:کنا جلوسا عند أبی بکر فی ولایته و قد أضحی النهار،و إذا بخالد ابن الولید المخزومی قد وافی فی جیش قام غباره،و کثر صهیل خیله،و إذا بقطب رحی ملوی فی عنقه قد فتل فتلا.

فأقبل حتی نزل عن جواده،و دخل المسجد،و وقف بین یدی أبی بکر، فرمقه الناس بأعینهم،فهالهم منظره.

ثم قال:اعدل یابن أبی قحافة،حیث جعلک الناس فی هذا الموضع الذی لیس له أنت بأهل؟!و ما ارتفعت إلی هذا المکان إلا کما یرتفع الطافی من السمک علی الماء،و إنما یطفو و یعلو حین لا حراک به،ما لک و سیاسة الجیوش،و تقدیم العساکر،و أنت بحیث أنت،من لین الحسب،و منقوص النسب،و ضعف القوی،و قلة التحصیل،لا تحمی ذمارا،و لا تضرم نارا، فلا جزی اللّه أخا ثقیف و ولد صهاک خیرا.

إنی رجعت منکفئا من الطائف إلی جدة فی طلب المرتدین،فرأیت علی بن أبی طالب،و معه عتاة من الدین حمالیق،شزرات أعینهم من حسدک، بدرت حنقا علیک،و قرحت آماقهم لمکانک.

منهم:ابن یاسر،و المقداد،و ابن جنادة أخو غفار،و ابن العوام، و غلامان أعرف أحدهما بوجهه،و غلام أسمر لعله من ولد عقیل أخیه.

فتبین لی المنکر فی وجوههم،و الحسد فی احمرار أعینهم،و قد توشح علی بدرع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و لبس رداءه السحاب،و لقد أسرج

ص :33

له دابته العقاب.

و قد نزل علی علی عین ماء اسمها رویة.

فلما رآنی اشمأز و بربر،و أطرق موحشا یقبض علی لحیته.

فبادرته بالسلام استکفاء،و اتقاء،و وحشة.فاستغنمت سعة المناخ، و سهولة المنزلة،فنزلت و من معی بحیث نزلوا اتقاء عن مراوغته.

فبدأنی ابن یاسر بقبیح لفظه،و محض عداوته،فقر عنی هزوا بما تقدمت به إلیّ بسوء رأیک.

فالتفت إلی الأصلع الرأس،و قد ازدحم الکلام فی حلقه کهمهمة الأسد، أو کقعقعة الرعد،فقال لی بغضب منه:أو کنت فاعلا یا أبا سلیمان؟!

فقلت له:إی و اللّه،لو أقام علی رأیه لضربت الذی فیه عیناک.

فأغضبه قولی إذ صدقته،و أخرجه إلی طبعه الذی أعرفه به عند الغضب،فقال:یابن اللخناء!مثلک من یقدر علی مثلی أن یجسر؟!أو یدیر اسمی فی لهواته التی لا عهد لها بکلمة حکمة؟!ویلک إنی لست من قتلاک، و لا من قتلی صاحبک،و إنی لأعرف بمنیتی منک بنفسک.

ثم ضرب بیده إلی ترقوتی،فنکسنی عن فرسی،و جعل یسوقنی،فدعا إلی رحی للحارث بن کلدة الثقفی،فعمد إلی القطب الغلیظ،فمد عنقی بکلتا یدیه و أداره فی عنقی،ینفتل له کالعلک المسخّن.

و أصحابی هؤلاء وقوف،ما أغنوا عنی سطوته،و لا کفوا عنی شرته، فلا جزاهم اللّه عنی خیرا،فإنهم لما نظروا إلیه کأنهم نظروا إلی ملک موتهم.

ص :34

فو الذی رفع السماء بلا أعماد،لقد اجتمع علی فک هذا القطب مائة رجل أو یزیدون،من أشد العرب،فما قدروا علی فکه.فدلنی عجز الناس عن فتحه أنه سحر منه،أو قوة ملک قد رکبت فیه.

ففکه الآن عنی إن کنت فاکه،و خذ لی بحقی إن کنت آخذا،و إلا لحقت بدار عزی،و مستقر مکرمتی،قد ألبسنی ابن أبی طالب من العار ما صرت به ضحکة لأهل الدیار.

فالتفت أبو بکر إلی عمر و قال:ما تری إلی ما یخرج من هذا الرجل؟! کأن ولایتی ثقل علی کاهله،و شجا فی صدره.

فالتفت إلیه عمر،فقال:فیه دعابة لا تدعه حتی تورده فلا تصدره، و جهل و حسد قد استحکما فی خلده،فجریا منه مجری الدماء،لا یدعانه حتی یهینا منزلته،و یورطاه ورطة الهلکة.

ثم قال أبو بکر لمن بحضرته:ادعوا إلی قیس بن سعد بن عبادة الأنصاری،فلیس لفک هذا القطب غیره.

قال:و کان قیس سیاف النبی،و کان رجلا طویلا،طوله ثمانیة عشر شبرا فی عرض خمسة أشبار،و کان أشد الناس فی زمانه بعد أمیر المؤمنین «علیه السلام».

فحضر قیس،فقال له:یا قیس!إنک من شدة البدن بحیث أنت،ففک هذا القطب من عنق أخیک خالد.

فقال قیس:و لم لا یفکه خالد عن عنقه؟!

قال:لا یقدر علیه.

ص :35

قال:فما لا یقدر علیه أبو سلیمان-و هو نجم عسکرکم،و سیفکم علی أعدائکم-کیف أقدر علیه أنا؟!

قال عمر:دعنا من هزئک و هزلک،و خذ فیما حضرت له.

فقال:أحضرت لمسألة تسألونها طوعا،أو کرها تجبرونی علیه؟!

فقال له:إن کان طوعا،و إلا فکرها.

قال قیس:یابن صهاک!خذل اللّه من یکرهه مثلک،إن بطنک لعظیمة،و إن کرشک لکبیرة،فلو فعلت أنت ذلک ما کان منک[عجب.

قال:]فخجل عمر من قیس بن سعد،و جعل ینکت أسنانه بأنامله.

فقال أبو بکر:و ما بذلک منه،اقصد لما سألت.

فقال قیس:و اللّه،لو أقدر علی ذلک لما فعلت،فدونکم و حدادی المدینة، فإنهم أقدر علی ذلک منی.

فأتوا بجماعة من الحدادین،فقالوا:لا ینفتح حتی نحمیه بالنار.

فالتفت أبو بکر إلی قیس مغضبا،فقال:و اللّه،ما بک من ضعف عن فکه،و لکنک لا تفعل فعلا یعیب علیک فیه إمامک و حبیبک أبو الحسن، و لیس هذا بأعجب من أن أباک رام الخلافة لیبتغی الإسلام عوجا،فحصد (أو فخضد)اللّه شوکته،و أذهب نخوته،و أعز الإسلام بولیه،و أقام دینه بأهل طاعته،و أنت الآن فی حال کید و شقاق.

قال:فاستشاط قیس بن سعد غضبا،و امتلأ غیظا،فقال:یابن أبی قحافة!إن لک عندی جوابا حمیا،بلسان طلق،و قلب جری،و لو لا البیعة

ص :36

التی لک فی عنقی لسمعته منی.

و اللّه،لئن بایعتک یدی لم یبایعک قلبی و لا لسانی،و لا حجة لی فی علی بعد یوم الغدیر،و لا کانت بیعتی لک إلا کَالَّتِی نَقَضَتْ غَزْلَهٰا مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ أَنْکٰاثاً (1).

أقول قولی هذا غیر هائب منک،و لا خائف من معرتک،و لو سمعت هذا القول منک بدأة لما فتح لک منی صلحا.إن کان أبی رام الخلافة فحقیق من یرومها بعد من ذکرته،لأنه رجل لا یقعقع بالشنان،و لا یغمز جانبه کغمز التینة،ضخم صندید،و سمک منیف،و عز باذخ أشوس،بخلافک و اللّه أیتها النعجة العرجاء،و الدیک النافش،لا عزّ صمیم،و لا حسب کریم.

و أیم اللّه،لئن عاودتنی فی أبی لألجمنک بلجام من القول یمج فوک منه دما،دعنا نخوض فی عمایتک،و نتردی فی غوایتک،علی معرفة منا بترک الحق و اتباع الباطل.

و أما قولک:إن علیا إمامی،ما أنکر إمامته،و لا أعدل عن ولایته، و کیف أنقض و قد أعطیت اللّه عهدا بإمامته و ولایته،یسألنی عنه؟!فأنا إن ألقی اللّه بنقض بیعتک أحب إلی أن انقض عهده و عهد رسوله،و عهد وصیه و خلیله.

و ما أنت إلا أمیر قومک،إن شاؤوا ترکوک،و إن شاؤوا عزلوک.

ص :37


1- 1) الآیة 92 من سورة النحل.

فتب إلی اللّه مما اجترمته،و تنصل إلیه مما ارتکبته،و سلم الأمر إلی من هو أولی منک بنفسک،فقد رکبت عظیما بولایتک دونه،و جلوسک فی موضعه،و تسمیتک باسمه،و کأنک بالقلیل من دنیاک و قد انقشع عنک کما ینقشع السحاب،و تعلم أی الفریقین شر مکانا و أضعف جندا.

و أما تعییرک إیای فإنه(فی أنه:ظ.)مولای،هو و اللّه،مولای و مولاک و مولی المؤمنین أجمعین.

آه..آه..أنی لی بثبات قدم،أو تمکن وطیء حتی ألفظک لفظ المنجنیق الحجرة،و لعل ذلک یکون قریبا،و نکتفی بالعیان عن الخبر.

ثم قام،و نفض ثوبه و مضی.

و ندم أبو بکر عما أسرع إلیه من القول إلی قیس.

و جعل خالد یدور فی المدینة و القطب فی عنقه أیاما.

ثم أتی آت إلی أبی بکر،فقال له:قد وافی علی بن أبی طالب الساعة من سفره،و قد عرق جبینه،و احمر وجهه.

فأنفذ إلیه أبو بکر الأقرع بن سراقة الباهلی،و الأشوس بن الأشجع الثقفی یسألانه المضی إلی أبی بکر فی مسجد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فأتیاه فقالا:یا أبا الحسن!إن أبا بکر یدعوک لأمر قد أحزنه،و هو یسألک أن تصیر إلیه فی مسجد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فلم یجبهما.

فقالا:یا أبا الحسن!ما ترد علینا فیما جئناک له؟!

ص :38

فقال:بئس و اللّه الأدب أدبکم،أ لیس یجب علی القادم أن لا یصیر إلی الناس فی أجلبتهم إلا بعد دخوله فی منزله،فإن کان لکم حاجة فاطلعونی علیها فی منزلی حتی أقضیها إن کانت ممکنة إن شاء اللّه تعالی.

فصارا إلی أبی بکر،فأعلماه بذلک.

فقال أبو بکر:قوموا بنا إلیه.

و مضی الجمع بأسرهم إلی منزله،فوجدوا الحسین«علیه السلام»علی الباب یقلب سیفا لیبتاعه،قال له أبو بکر:یا أبا عبد اللّه!إن رأیت أن تستأذن لنا علی أبیک.

فقال:نعم.

ثم استأذن للجماعة،فدخلوا و معهم خالد بن الولید،فبدأ به الجمع بالسلام،فرد علیهم السلام مثل ذلک،فلما نظر إلی خالد قال:نعمت صباحا یا أبا سلیمان!نعم القلادة قلادتک.

فقال:و اللّه یا علی،لا نجوت منی إن ساعدنی الأجل.

فقال له علی«علیه السلام»:أف لک یابن دمیمة،إنک-و الذی فلق الحبة و برأ النسمة-عندی لأهون،و ما روحک فی یدی لو أشاء إلا کذبابة وقعت علی إدام حار فطفقت منه،فاغن عن نفسک غناءها،و دعنا بحالنا حکماء،و إلا لألحقنک بمن أنت أحق بالقتل منه،ودع عنک یا أبا سلیمان ما مضی،و خذ فیما بقی.و اللّه،لا تجرعت من الجرار المختمة إلا علقمها.و اللّه، لقد رأیت منیتی و منیتک و روحی و روحک،فروحی فی الجنة و روحک فی النار.

ص :39

قال:و حجز الجمیع بینهما،و سألوه قطع الکلام.

فقال أبو بکر لعلی«علیه السلام»:إنا ما جئناک لما تناقض منه أبا سلیمان،و إنما حضرنا لغیره،و أنت لم تزل-یا أبا الحسن-مقیما علی خلافی، و الإجتراء علی أصحابی،و قد ترکناک فاترکنا،و لا تردنا فیرد علیک منا ما یوحشک،و یزیدک تنویما إلی تنویمک.

فقال علی«علیه السلام»:لقد أوحشنی اللّه منک و من جمعک،و آنس بی کل مستوحش.

و أما ابن الولید الخاسر،فإنی أقص علیک نبأه:إنه لما رأی تکاثف جنوده و کثرة جمعه زها فی نفسه،فأراد الوضع منی فی موضع رفع،و محل ذی جمع،لیصول بذلک عند أهل الجمع،فوضعت عنه عند ما خطر بباله، و هم بی و هو عارف بی حق معرفته،و ما کان اللّه لیرضی بفعله.

فقال له أبو بکر:فنضیف هذا إلی تقاعدک عن نصرة الإسلام،و قلة رغبتک فی الجهاد،فبهذا أمرک اللّه و رسوله؟!أم عن نفسک تفعل هذا؟!.

فقال علی«علیه السلام»:یا أبا بکر!و علی مثلی یتفقه الجاهلون؟!

إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أمرکم ببیعتی،و فرض علیکم طاعتی،و جعلنی فیکم کبیت اللّه الحرام یؤتی و لا یأتی.

فقال:یا علی!ستغدر بک أمتی من بعدی،کما غدرت الأمم بعد مضی الأنبیاء بأوصیائها إلا قلیل،و سیکون لک و لهم بعدی هناة و هناة،فاصبر، أنت کبیت اللّه:من دخله کان آمنا،و من رغب عنه کان کافرا،قال اللّه عز

ص :40

و جل: وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَیْتَ مَثٰابَةً لِلنّٰاسِ وَ أَمْناً (1).

و إنی و أنت سواء إلا النبوة،فإنی خاتم النبیین،و أنت خاتم الوصیین.

و أعلمنی عن ربی سبحانه بأنی لست أسل سیفا إلا فی ثلاثة مواطن بعد وفاته،فقال:تقاتل الناکثین،و القاسطین،و المارقین،و لم یقرب أوان ذلک بعد.

فقلت:فما أفعل یا رسول اللّه بمن ینکث بیعتی منهم،و یجحد حقی؟!

قال:فاصبر حتی تلقانی،و تستسلم لمحنتک حتی تلقی ناصرا علیهم.

فقلت:أفتخاف علی منهم أن یقتلوننی؟!

فقال:تاللّه،لا أخاف علیک منهم قتلا و لا جراحا،و إنی عارف بمنیتک و سببها،و قد أعلمنی ربی،و لکنی خشیت أن تفنیهم بسیفک فیبطل الدین،و هو حدیث،فیرتد القوم عن التوحید.

و لو لا أن ذلک کذلک،و قد سبق ما هو کائن،لکان لی فیما أنت فیه شأن من الشأن،و لرویت أسیافا،و قد ظمئت إلی شرب الدماء.

و عند قراءتک صحیفتک تعرف نبأ ما احتملت من وزری،و نعم الخصم محمد و الحکم اللّه.

فقال أبو بکر:یا أبا الحسن!إنّا لم نرد هذا کله،و نحن نأمرک أن تفتح لنا الآن عن عنق خالد هذه الحدیدة،فقد آلمه بثقله،و أثر فی حلقه بحمله،

ص :41


1- 1) الآیة 125 من سورة البقرة.

و قد شفیت غلیل صدرک منه.

فقال علی«علیه السلام»:لو أردت أن أشفی غلیل صدری لکان السیف أشفی للداء،و أقرب للفناء.و لو قتلته و اللّه،ما قدته برجل ممن قتلهم یوم فتح مکة و فی کرته هذه،و ما یخالجنی الشک فی أن خالدا ما احتوی قلبه من الإیمان علی قدر جناح بعوضة.

و أما الحدید الذی فی عنقه فلعلی لا أقدر علی فکه،فیفکه خالد عن نفسه،أو فکوه أنتم عنه،فأنتم أولی به إن کان ما تدعونه صحیحا.

فقام إلیه بریدة الأسلمی،و عامر بن الأشجع فقالا:یا أبا الحسن!و اللّه، لا یفکه عن عنقه إلا من حمل باب خیبر بفرد ید،و دحا به وراء ظهره، و حمله و جعله جسرا تعبر الناس علیه و هو فوق زنده.

و قام إلیه عمار بن یاسر،فخاطبه أیضا فیمن خاطبه،فلم یجب أحدا.

إلی أن قال له أبو بکر:سألتک باللّه و بحق أخیک المصطفی رسول اللّه إلا ما رحمت خالدا،و فککته من عنقه.

فلما سأله بذلک استحیی،و کان«علیه السلام»کثیر الحیاء،فجذب خالدا إلیه،و جعل یخذف من الطوق قطعة قطعة و یفتلها فی یده،فانفتل کالشمع.

ثم ضرب بالأولی رأس خالد،ثم الثانیة،فقال:آه یا أمیر المؤمنین.

فقال أمیر المؤمنین«علیه السلام»:قلتها علی کره منک،و لو لم تقلها لأخرجت الثالثة من أسفلک،و لم یزل یقطع الحدید جمیعه إلی أن أزاله عن عنقه.

ص :42

و جعل الجماعة یکبرون و یهللون،و یتعجبون من القوة التی أعطاها اللّه سبحانه أمیر المؤمنین«علیه السلام»،و انصرفوا شاکرین (1).

إیضاح:رأیت هذا الخبر فی بعض الکتب القدیمة بأدنی تغییر.

و نقول:

إن لنا مع الروایة المتقدمة وقفات عدیدة،هی التالیة:

لا دلیل علی کذب الروایة المتقدمة

إننا قبل کل شیء نقول:

لیس ثمة ما یصلح أن یکون دلیلا علی کذب ما ورد فی النصوص المتقدمة،بل لعل هناک الکثیر من الشواهد التی تؤکد علی أن غیاب علی «علیه السلام»،و الخیرة من محبیه عن ساحة الصراع کان غایة أمنیاتهم.

حتی لو کان هذا الغیاب مستندا إلی قتلهم إن أمکنهم ذلک.

و قد صرح معاویة فی رسالته لمحمد بن أبی بکر،بقوله:«فکان أبوک و فاروقه أول من ابتزه حقه،و خالفه علی أمره.و هما به الهموم،و أرادا به العظیم الخ..» (2).

ص :43


1- 1) إرشاد القلوب للدیلمی ص 378-384 و الأنوار العلویة ص 148-153 و بحار الأنوار ج 29 ص 161-174 و قد رواه المجلسی عن بعض الکتب القدیمة.و راجع:الثاقب فی المناقب لابن حمزة الطوسی ص 166-169.
2- 2) مروج الذهب ج 3 ص 11-13 و(تحقیق شارل پلا)ج 3 ص 200 و الإحتجاج للطبرسی ج 1 ص 272 و بحار الأنوار ج 33 ص 577 و قاموس الرجال-

و تقدم أنهم تهددوا علیا«علیه السلام»بالقتل حین جیء به لبیعة أبی بکر.

و سیأتی إن شاء اللّه کیف أن عمر قرر قتل أهل الشوری المخالفین لقرار ابن عوف..و من بینهم علی«علیه السلام»..و الشواهد علی هذا الأمر عدیدة..

الروایة من المشهورات

قال المجلسی«رحمه اللّه»:«ثم اعلم أن هذه القصة من المشهورات بین الخاصة و العامة،و إن أنکره بعض المخالفین» (1).

الحدیث عند أهل السنة

أما هذا الحدیث عند أهل السنة،فقد قال ابن أبی الحدید:«إنه سأل النقیب أبا جعفر یحیی بن أبی زید،عن السبب فی عدم قتلهم لعلی«علیه السلام»..

إلی أن قال له:«أحق ما یقال فی حدیث خالد؟!

فقال:إن قوما من العلویة یذکرون ذلک.

2)

-للتستری ج 10 ص 119 و صفین للمنقری ص 120 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 6 ص 44 و غایة المرام ج 5 ص 309 و ج 6 ص 123.

ص :44


1- 1) بحار الأنوار ج 29 ص 138.

ثم قال:و قد روی:أن رجلا جاء إلی زفر بن الهذیل،صاحب أبی حنیفة،فسأله عما یقوله أبو حنیفة فی جواز الخروج من الصلاة،بنحو الکلام و الفعل الکثیر،أو الحدث؟!

فقال:إنه جائز،قد قال أبو بکر فی تشهده ما قال!

فقال الرجل:و ما الذی قاله أبو بکر؟!

قال:لا علیک.

فأعاد علیه السؤال ثانیة،و ثالثة،فقال:أخرجوه،أخرجوه،قد کنت أحدّث أنه من أصحاب أبی الخطاب.

قلت له:فما الذی تقوله أنت؟!

قال:أنا استبعد ذلک،و إن روته الإمامیة..

ثم قال:أما خالد،فلا أستبعد منه الإقدام علیه،بشجاعته فی نفسه، و لبغضه إیاه..و لکننی أستبعده من أبی بکر،فإنه کان ذا ورع،و لم یکن لیجمع بین أخذ الخلافة،و منع فدک،و إغضاب فاطمة و قتل علی،حاشا للّه من ذلک..

فقلت له:أکان خالد یقدر علی قتله؟!

قال:نعم،و لم لا یقدر علی ذلک،و السیف فی عنقه،و علی أعزل،غافل عما یراد به؟!قد قتله ابن ملجم غیلة،و خالد أشجع من ابن ملجم.

فسألته عما ترویه الإمامیة فی ذلک،کیف ألفاظه؟!

فضحک و قال:«کم عالم بالشیء و هو یسائل».

ص :45

ثم قال:دعنا من هذا..» (1).

و نقول:

من الواضح،أن استدلالات ابن أبی زید لا تصح..و ذلک لما یلی:

1-إنه یحاول التأکید علی أن ذلک من مرویات الإمامیة..مع أنه هو نفسه قد روی لنا قصة زفر بن الهذیل..و فیها:أن دلیل أبی حنیفة هو فعل أبی بکر هذا..

2-إستبعاده صدور ذلک من أبی بکر،و قوله:إنه کان ذا ورع..

یناقض قوله:لم یکن لیجمع بین أخذ الخلافة،و منع فدک،و إغضاب فاطمة،و قتل علی«علیه السلام»..

فإن من یرتکب تلک الأمور،لا یصح وصفه بما وصفه به،و لا یصح أن یقال:حاشا للّه من ذلک..أو فقل:من هذا لا یتحرج من أن یفعل ذاک، و لا یحجزه عن ذلک شیء..إلا إن کان هو الإضرار بمصالحه..

و قال أبو القاسم الکوفی:

«احتج بذلک قوم من فقهاء العامة بشهرته منه،فقالوا:لا یجوز الکلام بعد التشهد و قبل التسلیم،فإن أبا بکر فعل ذلک للضرورة.

و قال آخرون:لا یجوز ذلک،فإن أبا بکر قال ذلک بعد أن سلم فی

ص :46


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 301 و 302 و غایة المرام للسید هاشم البحرانی ج 5 ص 346 و 347.

نفسه» (1).

و قال ابن شاذان:

«فقیل لسفیان و ابن حی،و لوکیع:ما تقولون فیما کان من أبی بکر فی ذلک؟!

فقالوا جمیعا:کانت سیئة لم تتم.

و أما من یجسر من أهل المدینة،فیقولون:و ما بأس بقتل رجل فی صلاح الأمة،إنه إنما أراد قتله لأن علیا أراد تفریق الأمة و صدهم عن بیعة أبی بکر.

فهذه روایتکم علی أبی بکر إلا أن منکم من یکتم ذلک،و یستشنعه فلا یظهره.

و قد جعلتم هذا الحدیث حجة فی کتاب الصلاة،فی باب من أحدث قبل أن یسلم و قد قضی التشهد:إن صلاته تامة.

و ذلک أن أبا بکر أمر خالد بن الولید بأمر،فقال:إذا أنا سلمت من صلاة الفجر فافعل کذا و کذا.

ثم بدا له فی ذلک الأمر،فخاف إن هو سلم أن یفعل خالد ما أمره به، فلما قضی التشهد قال:یا خالد لا تفعل ما أمرتک[به]،ثم سلم.

و قد حدث به أبو یوسف القاضی ببغداد،فقال له بعض أصحابه:یا با یوسف،و ما الذی أمر أبو بکر خالد بن الولید[به]؟!

ص :47


1- 1) الإستغاثة لأبی القاسم الکوفی ج 1 ص 15.

فانتهره و قال له:اسکت،و ما أنت و ذاک»؟! (1)

موقف المعتزلی

هذا..و من الغریب أیضا:قول ابن أبی الحدید فی موضع آخر من کتابه،و هو یورد مطاعن الشیعة علی أبی بکر:

«الطعن الثانی عشر،قولهم:إنه تکلم فی الصلاة قبل التسلیم،فقال:لا یفعلن خالد ما أمرته.

قالوا:و لذلک جاز عند أبی حنیفة أن یخرج الإنسان من الصلاة بالکلام،و غیره من مفسدات الصلاة،من دون تسلیم».و بهذا احتج أبو حنیفة.

و الجواب:

أن هذا من الأخبار التی تنفرد بها الإمامیة،و لم تثبت.

و أما أبو حنیفة فلم یذهب إلی ما ذهب إلیه لأجل هذا الحدیث،و إنما احتج بأن التسلیم خطاب آدمی،و لیس هو من الصلاة و أذکارها،و لا من أرکانها،بل هو ضدها،و لذلک یبطلها قبل التمام،و لذلک لا یسلم المسبوق تبعا لسلام الإمام،بل یقوم من غیر تسلیم،فدل علی أنه ضد للصلاة، و جمیع الأضداد بالنسبة إلی رفع الضد علی وتیرة واحدة،و لذلک استوی الکل فی الإبطال قبل التمام،فیستوی الکل فی الإنتهاء بعد التمام.

ص :48


1- 1) الإیضاح لابن شاذان ص 157 و 159.

و ما یذکره القوم من سبب کلام أبی بکر فی الصلاة أمر بعید،و لو کان أبو بکر یرید ذلک لأمر خالدا أن یفعل ذلک الفعل بالشخص المعروف و هو نائم لیلا فی بیته،و لا یعلم أحد من الفاعل (1).

و نقول:

إن فی کلامه هذا مواضع عدیدة للنظر و المناقشة:

فأولا:إنه قال:إن هذه الأخبار تنفرد بها الإمامیة.مع أنه هو نفسه قد ذکر عن زفر بن الهذیل..أن أبا حنیفة قد استند فی فتواه فی الخروج من الصلاة بغیر التسلیم إلی فعل أبی بکر..

و من الواضح:أن أبا حنیفة،و کذلک زفر،لم یکونا من الإمامیة..

ثانیا:قوله:إن أبا حنیفة لم یستند فی فتواه إلی هذا الحدیث،یکذبه ما نقله هو نفسه عن زفر بن الهذیل من أن أبا حنیفة قد استند فی فتواه إلی هذا الحدیث بالذات..

ثالثا:إن مجرد الاستبعاد لا یکفی لتکذیب الأخبار..

رابعا:ما ذکر،من أنه لو کان أبو بکر یرید ذلک لأمر خالدا بقتله،و هو نائم فی بیته،و لا یعلم أحد من الفاعل.

غیر مقبول..فإن المعتزلی لم یکن حاضرا فی ذلک الوقت لیعرف:إن کان بإمکان خالد أن یصل إلی علی«علیه السلام»فی داخل بیته،أم لم یکن ذلک ممکنا له..

ص :49


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 17 ص 222 و 223.

کما أن الوصول إلی علی«علیه السلام»،لأجل قتله لم یکن بالأمر السهل،مع شدة حذره،و کمال یقظته.إلا إن کان فی حال الصلاة،کما صنع ابن ملجم.و قد عرفنا:أنه حین بات علی فراش النبی«صلی اللّه علیه و آله» لیلة الهجرة،لم یتمکنوا من إلحاق الأذی به،رغم أنهم کانوا مسلحین،و کان هو أعزلا.

خامسا:إن تدبیر مؤامرات من هذا القبیل یخضع لاعتبارات یلاحظها المعنیون،ربما تخفی علی من لم یکن حاضرا،بل شریکا معهم..فلعل الخطة کانت تقضی بارتکاب الجریمة،فإذا ثار الهاشمیون من جهة،فالأمویون یواجهونهم من الجهة الأخری..و یتخذ الخلیفة-من ثم-صفة المصلح و الساعی فی درء الفتنة بین الفریقین،و یقوم بحمایة المجرم،و حفظه تحت شعار التقوی و الورع،و حفظ الإسلام،و المسلمین..و إبعاد الأخطار الکبری و..و..

سادسا:ما زعم أنه حجة لأبی حنیفة..لا مجال لنسبته لأبی حنیفة:

فلعله لم یخطر علی باله أصلا و فی جمیع الأحوال نقول:إن زفر أعرف بأبی حنیفة،و أقرب إلیه منه.

السحاب عمامة،لا رداء

و قد ذکرت احدی الروایات المتقدمة أن علیا«علیه السلام»کان یلبس رداء رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و اسمه السحاب..

مع أن المعروف هو أن«السحاب»اسم عمامة رسول اللّه«صلی اللّه

ص :50

علیه و آله»فکساها علیا«علیه السلام» (1)،و قد عممه بها فی غزوة الخندق علی رأسه تسعة اکوار (2).

بالأمس قتلتم ابنته

1-ذکرت الروایة:أن نساء بنی هاشم خرجن یصرخن،و قلن:«قتلتم ابنته بالأمس،ثم أنتم تریدون الیوم أن تقتلوا أخاه إلخ..»مع أن الروایة نفسها تقول:إن أسماء بنت عمیس لما سمعت ذلک:«بعثت خادمتها إلی الزهراء»:

مما یعنی أن الزهراء«علیها السلام»کانت علی قید الحیاة،إلا إذا کان المقصود:أنها بعثتها إلی بیت الزهراء«علیها السلام»،التی کانت قد استشهدت..

أو یکون المقصود بقولها:«قتلتم ابنته»:أنکم أوردتم علیها ضربا سوف یؤدی إلی استشهادها«علیها السلام»..

أو یکون الراوی قد ذکر اسم الزهراء«علیها السلام»علی سبیل الغلط و الإشتباه.و قد کان قصده أن یقول:بعثت بها إلی علی.

2-إن قول الهاشمیات هذا یدلنا علی أن استشهاد الزهراء علی ید تلک العصبة کان معروفا لدی الناس منذئذ و أنها لم تمت نتیجة مرض عرض لها.

ص :51


1- 1) راجع:البحار ج 16 ص 250.
2- 2) البحار ج 20 ص 203.

کما قد یحلو للبعض أن یسوق له..

طوق خالد من جدید

و نحن فی غنی عن التنویه بالمرارة الکبیرة التی یترکها طوق خالد علی نفس خالد،الذی وضعه علی«علیه السلام»فی عنقه أمام ذلک الجیش الذی کان بقیادته..و حوله الأبطال و الرجال،و هو یعیش حالة الزهو و الغطرسة،و الإحساس بالتفوق بسلاحه،و بمن هم حوله من الشجعان الذین تحت إمرته،و رهن إشارته.

و الذی یزید فی هذه المرارة،أنه یری أبغض الناس إلیه یتغلب علیه، و هو أعزل من السلاح.و لیس حوله من الأعوان من یقدر علی مساعدته فی شیء..

و قد استفاد من نفس سلاح خالد،الذی کان أعده لیکون وسیلة فتکه به فأذله به،و جعل منه أضحوکة،أو فقل:مثار عجب،و وسیلة تندر، و سببا یدعو للفرجة علیه،و العبث به..و أسف محبیه له،و شعور الجمیع بعجزهم عن مساعدته..

و یکفی فی ذلک قول خالد:«قد ألبسنی ابن أبی طالب من العار ما صرت به أضحوکة لأهل الدیار..».

و الأغرب و الأصعب من ذلک:أن الذی فعل به ذلک کان وحده القادر علی مساعدته،و علی إخراجه مما هو فیه.

فلا بد من الحضور بین یدیه،و الخضوع له،و التماس رضاه،و الصبر

ص :52

علی القوارع و اللواذع،و الإعتراف بالحق الذی طالما جحده خالد و فریقه، و تآمروا علی طمسه،و إثارة الشبهات حوله..

و قد خضع خالد،و معه جمیع من وراءه،ممن دبّر و قرّر،و أمر..

خضعوا للأمر الواقع..و رضی علی«علیه السلام»بتخلیص خالد من المأزق الذی وضع نفسه فیه..

و لکن المفاجأة الکبری کانت بإظهار علی«علیه السلام»لمعجزة هی من أعظم المعجزات بصورة متأنیة و تدریجیة،تثیر فضول کل ناظر و مراقب،و تدفعه لمراقبتها،و تمنی طول مداها و استمرارها،بکل لهفة و شغف..ألا و هی الطریقة التی اختارها«علیه السلام»لفک الطوق عن خالد..فإنها أظهرت:أن الرجل الذی یحاولون قتله لیس کسائر الناس،بل هو رجل إلهی،یملک من القدرات الغیبیة،ما یحتم علی کل عاقل منصف أن یخضع لإمامته،و أن ینقاد له..

و ذلک أنه«علیه السلام»جعل یقتطع بأصابعه من عمود الحدید الذی هو قطب رحی قطعة قطعة،و یفتلها بیده،فتنفتل کالشمع،ثم ضرب بالأولی رأس خالد،ثم الثانیة،فاضطر لأن یقول:آه،یا أمیر المؤمنین!!

و لم یزل یقطع الحدید علی هذا النحو إلی أن أزاله عن عنق خالد..

و جعل الجماعة یهللون و یکبرون،و یتعجبون الخ..

إخلاص أسماء بنت عمیس

ثم إنه لا شک فی أن أسماء بنت عمیس حین أخبرت أمیر المؤمنین «علیه السلام»بما یجری إنما انطلقت من شعورها بالواجب الشرعی

ص :53

و الأخلاقی.و لم تکن تنتظر مکافأة منه«علیه السلام»و لا من غیره،بل لا مانع من أن تتجسس علی زوجها لصالح علی«علیه السلام»..إذا کان ذلک هو ما یوجبه اللّه علیها فی حالات کهذه،یراد بها قتل وصی الاوصیاء غدرا و فی الاحادیث ما یدل علی ذلک..و أنه لا یجوز الوفاء لمن یغدر بالمؤمنین، و لا أن یعجل الانسان نفسه أمینا لمن یخون اللّه و رسوله،و یخون أماناته.

هذا کله علی فرض صحة الروایة المشار إلیها.وفقا لما یذهب إلیه أبو حنیفة و غیره..

و قد یقال:کیف جازفت أسماء بإرسال خادمتها بهذا الأمر إلی الزهراء «علیها السلام»،ألا تکون قد عرضت نفسها للخطر،لو أفشت تلک الخادمة سرها لمولاها أبی بکر؟!.أو باحت به لمن یوالیه أو یمیل إلیه؟!..

کما أنها کان یمکنها أن تجعل من هذا السر وسیلة ابتزاز ضد سیدتها، فتهددها بإفشائه،کلما أرادت الحصول علی شیء لا یمکنها الحصول علیه فی الظروف العادیة؟!

و نجیب:

إن النص یقول:إن أسماء فقط هی التی سمعت کلام المتآمرین، و عرفت نوایاهم.و هی طلبت من الخادمة أن تقرأ هذه الآیة حین تدخل علی الزهراء«علیها السلام»،و حین تخرج.

فمن الذی قال:إن الخادمة قد عرفت بالأمر و من قال:إنها کانت قادرة علی ان تستنبط من الکلام وجود مؤامرة فعلیة؟!

و لو فرض أنها أدرکت ذلک،فمن الذی قال لها:إن المتآمر هو هذا

ص :54

الشخص أو ذاک؟!

ثم إن هذه الخادمة بعد أن شارکت فی إفشال المؤامرة،قد أصبحت تخشی من افتضاح دورها فی ذلک.

یضاف إلی ما تقدم:أن الأمور قد تسارعت،و تلاحقت فلم تکن هناک فرصة لأی تحرک،فإن الحدیث جری لیلا..و التنفیذ کان حین فجر تلک اللیلة..

علی أن من الممکن و المقبول جدا أن تکون تلک الخادمة من الصالحات، و علی مثل رأی أسماء..و کانت مأمونة لدی سیدتها..

و قد یشهد علی ذلک:أننا لم نسمع أنه قد بدر منها ما یشیر إلی إفشائها سرّ أسماء،طیلة حیاتها..

أبو بکر فی مأزق

و قد یقول قائل هنا:إن أبا بکر إذا کان ندم علی ما أمر به خالدا، و خشی من أن یتعرض بنو هاشم له بسوء،لو أن علیا«علیه السلام»قتل بسیف خالد..و إذا کان لم ینم تلک اللیلة..فلماذا لم یذهب لیلا إلی خالد فی بیته،و یحذره من تنفیذ ما أمره به،و ینام من ثم قریر العین؟!

و یمکن أن یجاب:بأنه لا شیء یدل علی أن أبا بکر کان شجاعا إلی حد أنه یجرؤ علی أن یتنقل فی اللیالی وحده،و لا سیما بعد أن أصبح یواجه النقمة من بنی هاشم..و من سعد بن عبادة و رهطه،و من کثیرین من الأوس و الخزرج،و المهاجرین و الأنصار الذین بایعوه مکرهین،أو مضطرین،

ص :55

فلعله کان یخشی علی نفسه من انتقام هؤلاء،حین یصادفونه فی تلک الأزقة المظلمة وحده.

و لعلک تقول أیضا:لماذا لم یخبر خالدا بما یرید،و بأنه لم یعد راغبا فی قتل علی«علیه السلام»حین التقیا فی المسجد قبل شروع الصلاة؟!

و یجاب أیضا:بأنه لا دلیل علی أن أبا بکر قد صادف خالدا قبل شروعه فی الصلاة،بل قد یظهر من بعض نصوص هذه الروایة:أن الصلاة قد أقیمت قبل حضور خالد،فلم یکن له سبیل إلی إعلامه بعدوله عن قراره سوی هذه الوسیلة التی أوجبت الإفتضاح له و لخالد علی حد سواء.

و لا مجال للقول بأنه کان یمکن لأبی بکر أن یأمر عمر بن الخطاب بإخبار خالد بعزوفه عن هذا الأمر.

إذ لا دلیل علی حضور عمر لتلک الصلاة بالخصوص،و لو حضر فقد لا یوافق أبا بکر علی رأیه هذا.

و حتی لو وافقه علی ذلک،فقد کان یجب علیه أن ینتظر مجیء خالد، الذی قد یتأخر،فیکون عدم دخوله فی الصلاة مع الناس من موجبات إثارة الظنون و الشکوک فیه.

تقریر علی علیه السّلام لخالد

و قد لفت نظرنا:تقریر علی«علیه السلام»لخالد،إن کان سیفعل ما أمره به أبو بکر،قبل أن یتخذ فی حقه أی إجراء،فلما أجاب بالإیجاب، و ظهر أنه قد أعدّ وسائل التنفیذ،حیث اشتمل علی السیف الذی أعده

ص :56

لذلک.بادر إلی إمساکه بإصبعیه،إلی غیر ذلک مما ذکرته الروایة.

فلو أن خالدا أنکر ذلک،أو أنه ذکر أمرا آخر زعم أن أبا بکر قد طلبه منه،فإن علیا«علیه السلام»سوف لا یفعل شیئا تجاه خالد،حتی لو کانت أسماء قد أخبرته بوجود مؤامرة علیه.فإن إخبارها لا یکفی فی إدانة خالد و لا غیره.

و من فوائد هذا التقریر حفظ أسماء بنت عمیس و خادمتها من أن تحوم الشکوک حولهما،فیما یرتبط بإفشاء السر الذی قد یحتمل اطلاعهما علیه بنحو أو بآخر.

و أما سبب اعتراف خالد بهذا الأمر رغم خطورته،فلأنه کان یشعر بالأمن من سطوة علی«علیه السلام»و لأنه یعرف أن الخلیفة و سائر قریش لن یدعوا علیا«علیه السلام»یقتله.

أو أنه أراد أن یظهر التجلد فی هذا المقام العسیر،الذی عرف فیه أن أمره قد افتضح،فلا یجدیه الإنکار.

أخذه بإصبعیه و تطویقه بقطب الرحی

ثم إن أخذ علی«علیه السلام»خالدا بإصبعیه،علی النحو الذی ذکرته الروایة،حیث صاح صیحة،و أحدث فی ثیابه،و کادت عیناه تسقطان من رأسه،یشیر إلی مدی ضعف خالد،و سقوطه عن المحل الذی یضع فیه نفسه،أو یضعه فیه أولیاؤه و محبوه.فإنه-علی حد تعبیر أمیر المؤمنین«علیه السلام»-:کان أضیق إستا من ذلک..

ص :57

کما أن ظهور هذا الأمر أمام أهل المسجد،ثم وضع الطوق فی عنقه، حین لقیه خارج المدینة ففضحه أمام عسکره،الذی کان فیه الأبطال و الشجعان..و لم یکن علی یحمل سلاحا..و غیر ذلک مما جری.إن ذلک کله یدخل فی سیاق التشهیر بخالد لإظهار حقیقته و حجمه الطبیعی أمام الملأ.و أنه إنما یصول بقدرة غیره و یبطش بالناس علی سبیل الغدر،و لا شیء أکثر من ذلک.

قتل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله

و قول نساء بنی هاشم:لطالما أردتم هذا من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فلم تقدروا علیه..یدل علی أن استشهاد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لم یکن شائعا بین الناس..فکیف یجتمع هنا مع ما کنا قد قررناه فی کتابنا الصحیح من سیرة النبی من أنه«صلی اللّه علیه و آله»قد قضی شهیدا مسموما؟!..

و نجیب بأمرین:

الأول:إن ما ذکرناه لا یدل علی معروفیة ذلک و شیوعه..و لذلک استندنا فیه إلی النصوص الواردة عن أهل بیت العصمة«علیهم السلام».

ثم إلی قرائن من الروایات التی أوردها غیرهم،و تضمنت الإشارة و التلمیح دون التصریح.

الثانی:أن یکون مقصود نساء بنی هاشم هو القتل بالسلاح،لا القتل بواسطة دس السم الذی قد یخفی علی اکثر الناس.

ص :58

تناقض و اختلاف

1-قد یقال:إن ثمة تناقضا و اختلافا بین نصوص هذه الحادثة،فمنها ما صرّح:بأن علیا«علیه السلام»کان وحده منفردا و بدون سلاح،حین لقیه خالد،و أراد أن یضربه بعمود من حدید..فأخذه علی«علیه السلام»، و طوقه إیاه..

و منها:روایة الدیلمی،التی تقول:إنه«علیه السلام»کان فی جماعة منهم:عمار،و المقداد،و أبو ذر،و الزبیر،و غلامان آخران أحدهما لعله من ولد عقیل بن أبی طالب«رحمهما اللّه تعالی».

و نقول:

لو صح وجود تناقض فی بعض النصوص،فهو لا یسقط جمیع نصوص الروایة عن الإعتبار،بل هو یدل علی سقوط مورد التناقض عن صلاحیة الإستدلال به،حیث لا یدری أی النصین هو الصحیح.

و یحتاج لترجیح أحد النصین إلی الرجوع إلی وسائل أخری،مثل التصحیح السندی لأحدهما،و تضعیف الآخر،و نحو ذلک.

علی أن من الجائز أن یکون«علیه السلام»قد انفرد عن اصحابه هؤلاء،بعد أن رآه خالد معهم،فأراد أن یغدر به..

2-و تناقض آخر فإن روایة الدیلمی تقول:إنه«علیه السلام»أخذ بترقوة خالد،و جعل یسوقه حتی بلغ به إلی رحی للحارث بین کلده الثقفی.فأدار قطبها علی عنقه..

و تقول الروایة الأخری:إن عمود الحدید کان فی ید خالد،فرفعه

ص :59

لیضربه به،فوثب«علیه السلام»،فأخذه من یده ثم طوقه به.

و الظاهر:أن الواقعة واحدة لم تتکرر..فلا محیص لرفع التناقض من القول:بأنه وثب إلی العمود الذی فی ید خالد،فانتزعه منه ثم جره إلی موضع الرحی،فوضع ذلک العمود نفسه فی عنقه.أو أنه أراد أن یطعنه عمودا أعظم منه فکان عمود الرحی هو المطلوب فطوقه ایاه..

بحق القبر و من فیه

أظهرت النصوص المتقدمة شدة تأثیر القسم بالقبر و بصاحبه علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»،حتی إن العباس هو الذی أشار علیهم بالإستفادة من هذا الأمر،لإقناع علی«علیه السلام»بفک الطوق عن خالد،مظهرا ثقته من النتیجة.

و هذا أمر بالغ الأهمیة،خصوصا إذا قیس بما أظهره الفریق الآخر من عدم الإهتمام بموت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..کما قرره أمیر المؤمنین «علیه السلام»،حین قال له أبو بکر:ما لی أراک متحازنا؟!

فقال أمیر المؤمنین«علیه السلام»:إنه عنانی ما لم یعنک..متهما إیاه بعدم الإهتمام لموت سید المرسلین«صلی اللّه علیه و آله»،الأمر الذی اضطر أبا بکر إلی محاولة تبرئة نفسه من ذلک،فانقلب موقفه من استهجان حزن علی«علیه السلام»إلی السعی لجمع الشواهد علی أنه هو الآخر أیضا حزین (1).

ص :60


1- 1) الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 312 و کنز العمال(ط مؤسسة الرسالة)ج 7 ص 230 و حیاة الصحابة ج 2 ص 82 و عن نهایة الإرب ج 18 ص 396-397.

و لعل من الشواهد الظاهرة علی ذلک:قولهم:إن أبا بکر أظهر مزیدا من التماسک أو عدم الإهتمام الظاهر حین وفاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،حتی عدوا ذلک من شجاعته،التی لا تبلغها حتی شجاعة علی «علیه السلام»،الذی کان لا یحسد علی حالته حین وفاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

و یؤید ذلک أنهم ترکوا جنازة النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و انصرفوا إلی سقیفة بنی ساعدة،سعیا للحصول علی الخلافة بعده،فلم یحضروا دفنه،و لم یخبروا بأمرهم هذا الصاحب الشرعی لهذا المقام،و لا أحدا من بنی هاشم..

رغم بیعتهم لعلی«علیه السلام»فی یوم الغدیر،برعایة و أمر من رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»نفسه،وفق الهدی و الأمر الإلهی الصارم و الحازم،حسبما أوضحناه فی کتاب:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله».

خالد یهاجم أبا بکر!!

و قد لاحظنا:أن خالدا حین قدم علی أبی بکر مطوقا بقطب الرحی بادر أبا بکر بقواذع القول،و قوارصه،و اتهمه بالضعف،و بعدم الأهلیة للمقام الذی وضع نفسه فیه..

و نظن أن سبب ذلک أنه:أراد تحریض أبی بکر علی علی«علیه السلام» من جهة-کما ظهر من قوله لأبی بکر عن علی و جماعته:شزرات أعینهم من حسدک،أبدت حنقا،و قرحت آماقهم لمکانک.مع أن هذه مجرد ادّعاءات من قبل خالد.

ثم أراد خالد أیضا أن یغطی بذلک علی ضعفه الظاهر بتحمیل آمره

ص :61

مسؤولیة ما حدث..

مع العلم:بأن أبا بکر لم یحضر ذلک السجال الذی جری بین أمیر المؤمنین«علیه السلام»و بین خالد،و لا عاین ما جری..بل کان خالد هو المبادر للتعدی علی علی«علیه السلام»،رغم أنه کان قد ذاق مرارة المواجهة معه،فی المسجد،فی صلاة الصبح،حین أخذ رقبته بإصبعیه حتی أحدث فی ثیابه،و کادت عیناه أن تسقطا..

الناس جعلوا أبا بکر فی ذلک المقام

و قد صرح خالد بأن:أبا بکر لم یأخذ موقعه الذی هو فیه استنادا إلی تصریح أو تلمیح من اللّه و رسوله،و إنما الناس هم الذین جعلوه فیه مع تحفظنا الشدید حتی علی هذا أیضا.فإن أبا بکر نفسه هو الذی مهد الأمور لیصل إلی هذا المقام.و أعانه علی ذلک أولئک الذین دبر الأمر معهم..

الحدیث عن المرتدین

و قد ورد فی کلمات خالد إشارة إلی حربه مع المرتدین..و سیأتی فی کتابنا هذا إن شاء اللّه بعض ما یرتبط بهذا الأمر،حین التعرض لموقف علی «علیه السلام»مما یسمی بحروب الردة..و قلنا:إنها تسمیة غیر صحیحة.

أین لقی خالد علیا علیه السّلام؟!

و یستوقفنا هنا:ما ورد فی روایة الدیلمی،من أن خالدا لقی علیا«علیه السلام»و من معه حین رجوعه من الطائف إلی جدة..

و هذا معناه:أن تطویق خالد قد حصل بعیدا عن مدینة الرسول«صلی

ص :62

اللّه علیه و آله»بعشرات الکیلومترات..و لم تذکر لنا الروایة سبب سفر علی «علیه السلام»و من معه إلی تلک المناطق النائیة..

و قد حددت الروایة الموضع و سمته ب«رویة».و ربما یکون الصحیح هو:«رویثة».

قال ابن السکیت:منهل بین مکة و المدینة،و هی علی لیلة من المدینة.

کذا قال المجد.و صوابه:لیلتین،لأنها بعد وادی الروحاء ببضعة عشرة میلا،و لذا قال الأسدی:إنها علی ستین میلا من المدینة (1).

و لکن یبقی الإشکال قائما،فإن رویثة لا تقع بین الطائف و جدة.

عمر عظیم البطن،کبیر الکرش

و قد وصف قیس بن سعد عمر بن الخطاب:بأنه عظیم البطن،کبیر الکرش.و هی الصفات التی حاولوا أن یلصقوها بعلی أمیر المؤمنین«علیه السلام»..و قد بینا بطلان ذلک فیما تقدم..

علی علیه السّلام یغیب أیاما

و صرحت روایة الدیلمی:بأن علیا«علیه السلام»لم یکن فی المدینة،بل بقی غائبا عنها أیاما،و کان خالد یتجول فی أزقتها و القطب فی عنقه فی تلک الأیام إلی أن عاد علی«علیه السلام».

و هذا لا شک مما یزید فی فضح حقیقة ما یدعیه خالد لنفسه من

ص :63


1- 1) راجع:وفاء الوفاء ج 4 ص 1224 و 1225.

الشجاعة.و یزیده ذلا إلی ذل،و خزیا إلی خزی..

نعم القلادة قلادتک

و لا نرید أن نتوقف کثیرا أمام قول أمیر المؤمنین«علیه السلام»لخالد، و هو بین یدیه:«نعم القلادة قلادتک».لکی یظهر خالد علی حقیقته، و حیث ثارت ثائرة خالد،و أظهر خبث طویته،و سوء نوایاه حین أجاب بقوله:

«و اللّه یا علی،لا نجوت منی إن ساعدنی الأجل».

فظهر حینئذ حلم أمیر المؤمنین«علیه السلام»عنه،و سماحته،و سجاحة خلقه،و سلامة نوایاه.و لم یکلمه إلا بما هو أهله عند اللّه.

علی مثلی یتفقه الجاهلون؟!

و قد أظهرت روایة الدیلمی أیضا:کیف أن أبا بکر قد حاول أن یوحی للناس:أن علیا«علیه السلام»هو الذی تعرض لخالد،و اعتدی علیه، لمجرد أنه من أصحاب أبی بکر،مما یعنی:أن أبا بکر و خالد کانا ضحیة ملاحقة علی«علیه السلام»لهما.

و بذلک یکون قد حرّف الوقائع عمدا،و صرف الناس عن الربط بین ما جری بینه و بین خالد و علی حین صلاة الصبح..حیث قال أبو بکر و هو فی الصلاة:«لا تفعل یا خالد ما أمرتک،فإن فعلت قتلتک»أو نحو ذلک.

فبادر علی«علیه السلام»إلی حکایة ما جری،لکی یبطل بذلک ما یسعی إلیه أبو بکر.

ص :64

و لکن أبا بکر واصل حدیثه بطریقة تظهر تجاهله لما أجاب به علی «علیه السلام»،حیث أضاف إلیه:اتهام علی«علیه السلام»بتقاعده عن نصرة الإسلام،و قلة رغبته فی الجهاد.

فصعّد علی«علیه السلام»من صراحته و قال له:علی مثلی یتفقه الجاهلون..ثم بیّن غدرهم به،و ذکّرهم بما کان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أمرهم به،و أنه فرض طاعته علیهم..و ذکّرهم أیضا بما أوصاه به من قتال الناکثین،و القاسطین،و المارقین.و أنه لو لا خوف ردتهم عن التوحید لجرّد سیفه فی من غدر به،و خان اللّه و رسوله فیه.

فتراجع أبو بکر..و طلب منه أن یفک الحدید عن عنق خالد،فقد شفی غلیل صدره منه.

و ما أشد وقع هذه الکلمة علی أبی بکر،الذی یدعی لنفسه مقام خلافة النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و یرید أن یفتی و یقضی بینهم،و هذا علی«علیه السلام»یصمه بوصمة الجاهل الذی یرید أن یتفقه و یتعالم علی العالم..

المسألة لیست شخصیة

و حین طلب أبو بکر من علی«علیه السلام»أن یفک خالدا،قال له:

«فقد آلمه بثقله،و أثر فی حلقه بحمله،و قد شفیت غلیل صدرک منه».

و هذا یعنی:أنه اعتبر تصرف علی«علیه السلام»تجاه خالد قد جاء لدوافع شخصیة،و أنه یرید أن یشفی غلیل صدره منه..

فأوضح علی«علیه السلام»:أن القضیة لیست کذلک.و أن ما جری

ص :65

لخالد هو أقل بکثیر مما یستحقه عند اللّه،و وفق شرائعه..و أنه لا یزال یرتکب الجرائم و العظائم،و یقتل الأبریاء حتی فی مسیره الذی کان راجعا منه،حیث التقی بأمیر المؤمنین«علیه السلام»،و جری له معه ما جری..

فکوه أنتم إن کان ما تدعونه صحیحا

و اللافت:أنه«علیه السلام»قد وضع معادلة هنا مفادها:أن من یفک خالدا یکون هو الإمام الحق..حیث قال:«فکوه أنتم عنه؛فأنتم أولی به،إن کان ما تدّعونه صحیحا..».

و وجه هذه المعادلة ظاهر،فإن الإمام هو ذلک الذی أعطاه اللّه القدرة علی التصرف فی کل ما فیه تأیید للدین،و حفظ للإیمان..تماما کما أعطی اللّه عیسی«علیه السلام»القدرة علی إبراء الأکمه و الأبرص،و إحیاء الموتی، و إخبار الناس بما یأکلون و ما یدخرون فی بیوتهم (1)..

و هو قد واجههم بالأمر الواقع،فالرجل بین أیدیهم،و الطوق فی عنقه، فإن کانوا صادقین فی دعوی أهلیتهم لخلافة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فلیبادروا إلی فک الطوق عنه..

و إلا..فلیسلموا هذا الأمر لمن یفعل ذلک..و لیس هو إلا علی«علیه السلام»الذی طوقه به أولا،و قد جاؤوا یلتمسون أن یفکه عنه ثانیا.

ص :66


1- 1) قال تعالی فی سورة آل عمران الآیة 49 حکایة عن قول عیسی لقومه: وَ أُنَبِّئُکُمْ بِمٰا تَأْکُلُونَ وَ مٰا تَدَّخِرُونَ فِی بُیُوتِکُمْ .
بئس الأدب أدبکم

و حین قال«علیه السلام»للأقرع الباهلی،و الأشوس الثقفی:بئس -و اللّه-الأدب أدبکم.خاطبهما بصیغة الجمع،لیشمل الکلام من وراءهما، ممن لم یراع هذا الأدب الرفیع،لکی یفهم الجمیع أن هؤلاء الناس لا یعرفون أبسط قواعد الآداب،أو هم علی الأقل لا یتقیدون بها،طلبا للرفعة و لو بالأسالیب غیر المقبولة أخلاقیا.

فهل یمکن أن یکون هؤلاء فی موقع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، الذی خاطبه اللّه تعالی بقوله: وَ إِنَّکَ لَعَلیٰ خُلُقٍ عَظِیمٍ (1).

و هل من یفقد الشیء یمکن أن یعطیه لغیره؟!

نحن نأمرک

أما قول أبی بکر لعلی«علیه السلام»:«نحن نأمرک أن تفتح لنا الآن عن عنق خالد هذه الحدیدة»،فلعله أراد أن یتعامل مع علی«علیه السلام»من موضع التسلط و الهیمنة..التی تقضی بإصدار الأوامر منه،و التنفیذ من الرعیة..و لم یرد أن ینتهج أسلوب الرجاء و الإلتماس،لأنه وجد أن ذلک یستبطن ضعفا و تراجعا.

و کأنه یرید من جهة ثانیة أن یعطی انطباعا بأن علیا«علیه السلام»قد اعتدی علی خالد،و أن علی المعتدی أن یتراجع عن عدوانه.و أن أبا بکر سیکون هو المحسن له إن لم یلاحقه لمجازاته بهذا العدوان.

ص :67


1- 1) الآیة 4 من سورة القلم.

و لکن علیا«علیه السلام»أسقط هذا التدبیر،و استباح هذا التفکیر حین أظهر الإستهانة بخالد،و تعامل معه بطریقة اضطرته للإستغاثة و الإعتراف، و اضطرت أبا بکر و سواه للإستسلام للأمر الواقع..و هکذا کان.

ص :68

الفصل السابع

اشارة

ما جری فی بانقیا

ص :69

ص :70

خالد فی تجربة جدیدة مع علی علیه السّلام

و بعد قتل مالک بن نویرة جرت محاولة من السلطة للإستیلاء علی بانقیا،و هی ضیعة من ضیاع أهل البیت«علیهم السلام»..فجری بسبب ذلک ما بینته الروایة التالیة:

بحذف الإسناد،مرفوعا إلی جابر الجعفی قال:قلّد أبو بکر الصدقات بقری المدینة و ضیاع فدک رجلا من ثقیف یقال له:الأشجع بن مزاحم الثقفی.و کان شجاعا.و کان له أخ قتله علی بن أبی طالب فی وقعة هوازن و ثقیف.

فلما خرج الرجل عن المدینة جعل أول قصده ضیعة من ضیاع أهل البیت«علیهم السلام»تعرف ب:«بانقیا»،فجاء بغتة،و احتوی علیها و علی صدقات کانت لعلی«علیه السلام»،فتوکل بها،و تغطرس علی أهلها.و کان الرجل زندیقا منافقا.

فابتدر أهل القریة إلی أمیر المؤمنین«علیه السلام»برسول یعلمونه ما فرط من الرجل.

فدعا علی«علیه السلام»بدابة له تسمی السابح.و کان أهداها إلیه ابن عم لسیف بن ذی یزن،و تعمم بعمامة سوداء،و تقلد بسیفین،و أجلب

ص :71

(أجنب ظ)دابته المرتجز،و أصحب معه الحسین«علیه السلام»،و عمار بن یاسر،و الفضل بن العباس،و عبد اللّه بن جعفر،و عبد اللّه بن العباس،حتی وافی القریة،فأنزله عظیم القریة فی مسجد یعرف بمسجد القضاء.

ثم وجه أمیر المؤمنین بالحسین«علیه السلام»إلی ذلک الرجل یسأله المصیر إلیه.

فصار إلیه الحسین«علیه السلام»،فقال:أجب أمیر المؤمنین.

فقال:و من أمیر المؤمنین؟

فقال:علی بن أبی طالب.

فقال:أمیر المؤمنین أبو بکر،خلفته بالمدینة.

فقال له الحسین«علیه السلام»:أجب علی بن أبی طالب.

فقال:أنا سلطان،و هو من العوام،و الحاجة له،فلیصر هو إلی.

فقال له الحسین«علیه السلام»:ویلک!أ یکون مثل والدی من العوام، و مثلک یکون السلطان؟!

فقال:أجل،لأن والدک لم یدخل فی بیعة أبی بکر إلا کرها،و بایعناه طائعین،و کنا له غیر کارهین.

فصار الحسین«علیه السلام»إلی أمیر المؤمنین«علیه السلام»،فأعلمه ما کان من قول الرجل.فالتفت إلی عمار،فقال:یا أبا الیقظان سر إلیه، و ألطف له فی القول،و اسأله أن یصیر إلینا،فإنه لا یجب لوصی من الأوصیاء أن یصیر إلی أهل الضلالة،فنحن مثل بیت اللّه یؤتی و لا یأتی.

ص :72

فصار إلیه عمار،و قال:مرحبا یا أخا ثقیف،ما الذی أقدمک علی مثل أمیر المؤمنین فی حیازته،و حملک علی الدخول فی مساءته،فصر إلیه، و أفصح عن حجتک.

فانتهره عمار(الصحیح:فانتهر عمارا)،و أفحش له فی الکلام.

و کان عمار شدید الغضب،فوضع حمائل سیفه فی عنقه،فمد یده إلی السیف.

فقیل لأمیر المؤمنین«علیه السلام»:إلحق عمارا،فالساعة یقطعونه.

فوجه أمیر المؤمنین«علیه السلام»بالجمع،فقال لهم:لا تهابوه،و صیروا به إلیّ.

و کان مع الرجل ثلاثون فارسا من خیار قومه،فقالوا له:ویلک!هذا علی بن أبی طالب،قتلک و اللّه و قتل أصحابک عنده دون النقطة.

فسکت القوم خوفا من أمیر المؤمنین«علیه السلام»،فسحب الأشجع علی وجهه سحابا إلی أمیر المؤمنین«علیه السلام»،فقال أمیر المؤمنین«علیه السلام»:دعوه و لا تعجلوا،فإن فی العجلة لا تقوم حجج اللّه و براهینه.

ثم قال أمیر المؤمنین«علیه السلام»للأشجع:ویلک!بما استحللت أخذ أموال أهل البیت؟!و ما حجتک فی ذلک؟!

فقال له:و أنت فیم استحللت قتل هذا الخلق فی کل حق و باطل؟! و إن مرضاة صاحبی لهی أحب إلی من اتباع موافقتک.

فقال علی«علیه السلام»:أیها علیک!ما أعرف من نفسی إلیک ذنبا إلا قتل أخیک یوم هوازن،و لیس بمثل هذا الفعل تطلب الثأر،فقبحک اللّه

ص :73

و ترحک!

فقال له الأشجع:بل قبحک اللّه و بتر عمرک-أو قال:ترحک-فإن حسدک للخلفاء لا یزال بک حتی یوردک موارد الهلکة و المعاطب،و بغیک علیهم یقصر عن مرادک.

فغضب الفضل بن العباس من قوله،ثم تمطی علیه بسیفه فحل عنقه و رماه عن جسده بساعده الیمنی،فاجتمع أصحابه علی الفضل،فسل أمیر المؤمنین«علیه السلام»سیفه ذا الفقار،فلما نظر القوم إلی بریق عینی الإمام، و لمعان ذی الفقار فی کفه رموا سلاحهم،و قالوا:الطاعة.

فقال أمیر المؤمنین«علیه السلام»:أف لکم،انصرفوا برأس صاحبکم هذا الأصغر إلی صاحبکم الأکبر،فما بمثل قتلکم یطلب الثأر،و لا تنقضی الأوتار.

فانصرفوا و معهم رأس صاحبهم،حتی ألقوه بین یدی أبی بکر.

فجمع المهاجرین و الأنصار،و قال:یا معاشر الناس،إن أخاکم الثقفی أطاع اللّه و رسوله و أولی الأمر منکم،فقلدته صدقات المدینة و ما یلیها، فاعترضه ابن أبی طالب،فقتله أشنع قتلة،و مثل به أعظم مثلة.

و قد خرج فی نفر من أصحابه إلی قری الحجاز،فلیخرج إلیه من شجعانکم من یرده عن سنته،و استعدوا له من رباط الخیل و السلاح و ما یتهیأ لکم،و هو من تعرفونه،إنه الداء الذی لا دواء له،و الفارس الذی لا نظیر له.

قال:فسکت القوم ملیا کأن الطیر علی رؤوسهم.

ص :74

فقال:أخرس أنتم،أم ذوو ألسن؟!

فالتفت إلیه رجل من الأعراب یقال له:الحجاج بن الصخر،فقال له:

إن صرت إلیه سرنا معک،أما لو سار جیشک هذا لینحرنهم عن آخرهم کنحر البدن.

ثم قام آخر،فقال:أتعلم إلی من توجهنا؟!إنک توجهنا إلی الجزار الأعظم الذی یختطف الأرواح بسیفه خطفا.و اللّه،إن لقاء ملک الموت أسهل علینا من لقاء علی بن أبی طالب.

فقال ابن أبی قحافة:لا جزیتم من قوم عن إمامکم خیرا،إذا ذکر لکم علی بن أبی طالب دارت أعینکم فی وجوهکم،و أخذتکم سکرة الموت، أهکذا یقال لمثلی؟!

قال:فالتفت إلیه عمر بن الخطاب،فقال:لیس له إلا خالد بن الولید.

فالتفت إلیه أبو بکر،فقال:یا أبا سلیمان،أنت الیوم سیف من سیوف اللّه،و رکن من أرکانه،و حتف اللّه علی أعدائه،و قد شق علی بن أبی طالب عصا هذه الأمة،و خرج فی نفر من أصحابه إلی ضیاع الحجاز،و قد قتل من شیعتنا لیثا صؤولا،و کهفا منیعا،فصر إلیه فی کثیف من قومک،و سله أن یدخل الحضرة،فقد عفونا عنه،فإن نابذک الحرب فجئنا به أسیرا.

فخرج خالد،و معه خمسمائة فارس من أبطال قومه،قد أثقلوا بالسلاح، حتی قدموا علی أمیر المؤمنین«علیه السلام».

قال:فنظر الفضل بن العباس إلی غبرة الخیل من بعد و قال:یا أمیر المؤمنین! قد وجه إلیک ابن أبی قحافة بقسطل یدقون الأرض بحوافر الخیل دقا.

ص :75

فقال له:هون علیک یابن العباس!و اللّه،لو کان صنادید قریش، و قبائل حنین،و فرسان هوازن لما استوحشت إلا من ضلالتهم.

ثم قام أمیر المؤمنین«علیه السلام»،فشد محزم دابته.و استلقی تهاونا حتی وافوه،و انتبه بصهیل الخیل،فقال:یا أبا سلیمان!ما الذی أتی بک إلیّ؟!

فقال:أتی بی من أنت أعلم به منی،یا أبا الحسن.أنت فهم غیر مفهوم (الصحیح:مفهم)،و عالم غیر معلم،فما هذه اللوثة التی بدرت منک، و النبوة التی قد ظهرت فیک؟!إن کرهت هذا الرجل فلیس یکرهک،فلا تکن ولایته ثقلا علی کاهلک،و لا شجی فی حلقک،فلیس بعد الهجرة بینک و بینه خلاف،فدع الناس و ما تولوه،ضلّ من ضل،و هدی من هدی،و لا تفرق بین کلمة مجتمعة،و لا تضرم نارا بعد خمودها،فإنک إن فعلت ذلک وجدت غبه غیر محمود.

فقال أمیر المؤمنین«علیه السلام»:أتهددنی بنفسک یا خالد،و بابن أبی قحافة؟!فما بمثلک و مثله تهدید،فدع عنک ترهاتک التی أعرفها منک، و اقصد نحو ما وجهک له.

قال:فإنه قد تقدم إلیّ:أنک إن رجعت عن سنتک کنت مخصوصا بالکرامة و الحبور،و إن أقمت علی ما أنت علیه من مخالفة الحق حملتک إلیه أسیرا.

فقال له«علیه السلام»:یابن اللخناء،أتعرف الحق من الباطل، و مثلک یحمل مثلی أسیرا،یابن الرادة عن الإسلام.

ص :76

ویلک!أتحسبنی مالک بن نویرة الذی قتلته،و نکحت امرأته!یا خالد، جئتنی برقة عقلک،و اکفهرار وجهک،و شموخ أنفک.و اللّه،لئن تمطیت بسیفی هذا علیک و علی أوغادک لأشبعن من لحومکم عرج الضباع، و طلس الذئاب.

ویلک،لست ممن تقتلنی أنت و لا صاحبک،و إنی لأعرف قاتلی، و أطلب منیتی صباحا و مساء،و ما مثلک یحمل مثلی أسیرا،و لو أردت ذلک لقتلتک فی فناء هذا المسجد.

فغضب خالد و قال:توعد وعید الأسد،و تروغ روغان الثعالب، و قال:ما أعداک فی المقال،و ما مثلک إلا من أتبع قوله بفعله.

عند ذلک قال أمیر المؤمنین«علیه السلام»لخالد:إذا کان هذا قولک فشأنک،و سل علیه سیفه ذا الفقار.فلما نظر خالد إلی بریق عینی الإمام، و لمعان ذی الفقار فی یده،نظر إلی الموت عیانا فاستخفی،و قال:یا أبا الحسن!لم نرد هذا.

فضربه الإمام«علیه السلام»بقفا ذی الفقار علی ظهره،فنکسه عن دابته،و لم یکن أمیر المؤمنین«علیه السلام»لیرد یده إذا رفعها،لئلا ینسب إلیه الجبن.

و لحق أصحاب خالد من فعل أمیر المؤمنین«علیه السلام»هول عجیب،و رعب عنیف.

فقال لهم:ما لکم لا تکافحون عن سیدکم؟!و اللّه،لو کان أمرکم إلیّ لترکت رؤوسکم،و هو أخف علی یدی من جنی الهبید علی أیدی العبید،

ص :77

و علی هذا السبیل تقضون(تقضمون:ظ.)مال الفیء؟!أف لکم!

فقام إلیه رجل من القوم یقال له:المثنی بن الصباح،و کان عاقلا، فقال:و اللّه،ما جئناک لعداوة بیننا و بینک،و لا عن غیر معرفة بک،و إنا لنعرفک کبیرا و صغیرا،و أنت أسد اللّه فی أرضه،و سیف نقمته علی أعدائه، و ما مثلنا من جهل مثلک،و نحن أتباع مأمورون،و أطواع غیر مخالفین، فتبا لمن وجهنا إلیک،أما کان له معرفة بیوم بدر،و أحد،و حنین؟!

فاستحی أمیر المؤمنین«علیه السلام»من قول الرجل،و ترک الجمیع.

و جعل أمیر المؤمنین«علیه السلام»یمازح خالدا،الذی کان ساکتا لا ینطق بکلمة من ألم الضربة،قائلا له:ویلک یا خالد!ما أطوعک للخائنین الناکثین!أما کان لک بیوم الغدیر مقنع،إذ بدر إلیک صاحبک فی المسجد، حتی کان منک ما کان؟!فو الذی فلق الحبة،و برأ النسمة،لو کان مما رمته أنت و صاحبک-ابن أبی قحافة،و ابن صهاک-شیء لکانا هما أول مقتولین بسیفی هذا،و أنت معهما،و یفعل اللّه ما یشاء.

و لا یزال یحملک علی إفساد حالتک عندی،فقد ترکت الحق علی معرفة،و جئتنی تجوب مفاوز البسابس،لتحملنی إلی ابن أبی قحافة أسیرا، بعد معرفتک أنی قاتل عمرو بن عبد ود و مرحب،و قالع باب خیبر،و أنی لمستحیی منکم،و من قلة عقولکم.

أو تزعم أنه قد خفی علی ما تقدم به إلیک صاحبک،حین استخرجک إلیّ،و أنت تذکره ما کان منی إلی عمرو بن معدی کرب،و إلی أبی سلمة المخزومی.

ص :78

فقال لک ابن أبی قحافة:لا تزال تذکر له ذلک،إنما کان ذلک من دعاء النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و قد ذهب ذلک کله،و هو الآن أقل من ذلک، ألیس کذلک یا خالد؟!

فلو لا ما تقدم به إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»کان لهما منی ما هما أعلم به منک.

یا خالد!أین کان ابن أبی قحافة،و أنت تخوض معی المنایا فی لجج الموت خوضا،و قومک بادرون فی الإنصراف کالنعجة القوداء،و کالدیک النافش،فاتق اللّه یا خالد،و لا تکن للخائنین رفیقا،و لا للظالمین ظهیرا.

فقال:یا أبا الحسن!إنی أعرف ما تقول،و ما عدلت العرب و الجماهیر عنک إلا طلب دخول(ذحول)آبائهم قدیما،و تنکل رؤوسهم قریبا، فراغت عنک روغان الثعلب فیما بین الفجاج و الدکادک،و صعوبة إخراج الملک من یدک،و هربا من سیفک.

و ما دعاهم إلی بیعة أبی بکر إلا استلانة جانبه،و لین عریکته،و أخذهم الأموال فوق استحقاقهم،و لقل الیوم من یمیل إلی الحق،و أنت قد بعت الآخرة بالدنیا.و لو اجتمعت أخلاقک إلی أخلاقهم لما خالفک خالد.

فقال أمیر المؤمنین«علیه السلام»:و اللّه،ما أتی خالد إلا من قبل هذا الخؤون،الظلوم،المفتن،ابن صهاک،فإنه لا یزال یؤلّب علیّ القبائل، و یفزعهم منی،و یواسیهم من عطایاهم،و یذکرهم ما أنساهم الدهر.

و سیعلم غب أمره إذا فاضت نفسه.

فقال خالد:یا أبا الحسن!بحق أخیک لما قطعت هذا من نفسک،

ص :79

و صرت إلی منزلک مکرما،إذا کان القوم رضوا بالکفاف منک.

فقال له أمیر المؤمنین«علیه السلام»:لا جزاهم اللّه عن أنفسهم و لا عن المسلمین خیرا.

قال:ثم دعا«علیه السلام»بدابته،فاتبعه أصحابه،و خالد یحدثه و یضاحکه،حتی دخل المدینة،فبادر خالد إلی أبی بکر،فحدثه بما کان منه.

فصار أمیر المؤمنین«علیه السلام»إلی قبر النبی«صلی اللّه علیه و آله»، ثم صار إلی الروضة،فصلی أربع رکعات،و دعا،و قام یرید الإنصراف إلی منزله.

و کان أبو بکر جالسا فی المسجد و العباس جالس إلی جنبه،فأقبل أبو بکر علی العباس،فقال:یا أبا الفضل!ادع لی ابن أخیک علیا،لأعاتبه علی ما کان منه إلی الأشجع.

فقال أبو الفضل:أو لیس قد تقدم إلیک صاحبک خالد بترک معاتبته؟! و إنی أخاف علیک منه إذا عاتبته أن لا تنتصر منه.

فقال أبو بکر:إنی أراک یا أبا الفضل تخوفنی منه،دعنی و إیاه.

فأما ما کلمنی خالد بترک معاتبته،فقد رأیته یکلمنی بکلام خلاف الذی خرج به إلیه،و لا أشک إلا أنه قد کان منه إلیه شیء أفزعه.

فقال العباس:أنت و ذاک یابن أبی قحافة.

فدعاه العباس،فجاء أمیر المؤمنین«علیه السلام»فجلس إلی جنب العباس.

ص :80

فقال له العباس:إن أبا بکر اتبطأک(الصحیح:استبطأک)،و هو یرید أن یسألک بما جری.

فقال:یا عم،لو دعانی هو لما أتیته.

فقال أبو بکر:یا أبا الحسن!ما أرضی لمثلک هذا الفعل.

قال:و أی فعل؟!

قال:قتلک مسلما بغیر حق،فما تمل من القتل،قد جعلته شعارک و دثارک.

فالتفت إلیه أمیر المؤمنین«علیه السلام»،فقال:أما عتابک علی فی قتل مسلم،فمعاذ اللّه أن أقتل مسلما بغیر حق،لأن من وجب علیه القتل رفع عنه اسم الإسلام.

و أما قتلی الأشجع،فإن کان إسلامک کإسلامه فقد فزت فوزا عظیما!!

أقول:و ما عذری إلا من اللّه،و ما قتلته إلا عن بینة من ربی،و ما أنت أعلم بالحلال و الحرام منی،و ما کان الرجل إلا زندیقا منافقا،و إن فی منزله صنما من رخام یتمسح به ثم یصیر إلیک،و ما کان من عدل اللّه أن یؤاخذنی بقتل عبدة الأوثان و الزنادقة.

فأفسح أمیر المؤمنین«علیه السلام»بالکلام،فحجز بینهما المغیرة بن شعبة،و عمار بن یاسر،و أقسموا علی علی«علیه السلام»فسکت،و علی أبی بکر فأمسک.

ثم أقام أبو بکر علی الفضل بن العباس،فقال:لو قیدتک(اقدتک.ظ.) بالأشجع لما فعلت مثلها.

ص :81

ثم قال:کیف أقیدک بمثله و أنت ابن عم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و غاسله؟!

فالتفت إلیه العباس فقال:دعونا و نحن حکماء،أبلغ من شأنک،إنک تتعرض لولدی،و ابن أخی،و أنت ابن أبی قحافة بن مرة!و نحن بنو عبد المطلب بن هاشم،أهل بیت النبوة،و أولوا الخلافة،تسمیتم بأسمائنا، و وثبتم علینا فی سلطاننا،و قطعتم أرحامنا،و منعتم میراثنا،ثم أنتم تزعمون أن لا إرث لنا،و لأنتم أحق و أولی بهذا الأمر منا!!!فبعدا و سحقا لکم أنی تؤفکون.

ثم انصرف القوم،و أخذ العباس بید علی«علیه السلام»،و جعل علی یقول:أقسمت علیک یا عم أن لا تتکلم،و إن تکلمت لا تتکلم إلا بما یسره،و لیس لهم عندی إلا الصبر،کما أمرنی نبی اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، دعهم،ما کان لهم یا عم بیوم الغدیر مقنع،دعهم یستضعفونا جهدهم،فإن اللّه مولانا و هو خیر الحاکمین.

فقال له العباس:یابن أخی،ألیس قد کفیتک،و إن شئت حتی أعود إلیه فأعرفه مکانه،و أنزع عنه سلطانه.

فأقسم علیه علی«صلوات اللّه علیه»،فسکت (1).

ص :82


1- 1) إرشاد القلوب للدیلمی ص 342-347 و بحار الأنوار ج 29 ص 46-63 و الأنوار العلویة ص 313-320.

و نقول:

إن لنا مع الروایة المتقدمة الوقفات التالیة:

الذین اصطحبهم علی علیه السّلام

إن أول ما یثیر الإنتباه هنا:الأشخاص الذین اصطحبهم«علیه السلام»معه إلی ساحة التحدی،فقد کان الذین معه من أهل بیته و هم من الفتیان الذین کانوا فی مقتبل العمر.فالحسین«علیه السلام»ولد فی السنة الرابعة من الهجرة،و ابن عباس ولد سنة الهجرة أو قبلها بثلاث سنوات، و عبد اللّه بن جعفر توفی النبی«صلی اللّه علیه و آله»و هو فی العاشرة.

فلم یبق سوی الفضل بن عباس و عمار بن یاسر الذی کان قد أسنّ، و قد ملیء إیمانا إلی مشاشه،و الذی تقتله الفئة الباغیة..کما أخبر به رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

و هذا أمر لافت،و یثیر أکثر من سؤال عن سبب اختیار هؤلاء دون ذوی الأسنان من أهل بیته و ذوی الشأن من أصحابه..فإنه«علیه السلام» لم یکن یرید أن یزج بهم فی حرب مع أحد،أو یعرضهم لأی مکروه..

إلا إن کان أراد«علیه السلام»أن یشهدهم ما یجری،أو أن یذکّر مناوئیه بأنهم إنما یقاتلون أبا الریحانتین،و یعتدون علی حقوق سیدی شباب أهل الجنة..و صفوة بنی هاشم،و خیرتهم..و زهرتهم.

مع ملاحظة:أن الفضل و عبد اللّه هما ابنا العباس،عم النبی«صلی اللّه علیه و آله»..و عبد اللّه بن جعفر هو ابن الطیار فی الجنة.و الحسین هو ابن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بنص القرآن الکریم..

ص :83

کما أن إخراج هؤلاء معه قد حرم مناوئیه من ترویج اتهام له:بأنه قد خرج و أخرج معه رجاله و أعوانه لیفسد فی الأرض،و لیظهر الخلاف و العصیان..

مرونة و رفق

و قد اختار علی ولده الحسین«علیهما السلام»لیکون رسوله إلی ذلک الرجل الباغی ربما لیظهر له:

1-مسالمته له،و أنه لا یرید به شرا،و لذلک أرسل إلیه ولده،الذی لا یزید عمره علی سبع أو ثمان سنوات.و لم یرسل له عمارا و لا الفضل بن العباس مثلا..

2-لیذکره بأنه إنما یعتدی علی عترة الرسول و أهله،و علی سید شباب أهل الجنة الذی طهره اللّه هو و أبوه و أخوه من کل رجس.

3-إن خشونة و جلافة ذلک الأعرابی قد قابلها الحسین«علیه السلام» بالرفق و السماحة،و الخلق الرضی،فلقب أمیر المؤمنین الذی منحه اللّه تعالی و رسوله«صلی اللّه علیه و آله»لعلی«علیه السلام»..و ینکره ذلک الجلف الجافی،و یتنکر له..

و لم یناقشه الإمام الحسین«علیه السلام»فی ذلک،بل هو داراه و جاراه، و قال:«فأجب علی بن أبی طالب».

4-لکن ذلک الأعرابی تمادی فی غطرسته و عنجهیته،فرفض أن یذهب إلی علی«علیه السلام»..و اعتبر نفسه سلطانا-و هو إنما کان مجرد

ص :84

وکیل لغاصب-ینابذ صاحب ذلک الحق المغتصب،و یتعنت علیه..معتبرا باب مدینة علم النبی الأکرم و وصیه«صلوات اللّه و سلامه علیهما و علی آلهما»من العوام!!

5-ثم یذکره الحسین«علیه السلام»بمکانة والده،و موقعه؛فلا یزیده ذلک إلا عنادا و عتوا،و استکبارا.

المزید من الرفق و اللطف

و حین أخبر الإمام الحسین«علیه السلام»أباه بما جری..بقی«علیه السلام»مصرا علی معاملة ذلک الشخص الخشن باللطف و بالرفق.فأرسل إلیه عمارا مرة أخری،و أمره بأن یلطف له بالقول،فانتهر عمارا،و أفحش له فی الکلام..

ثم جیء بذلک الرجل البذیء و الفاحش إلی أمیر المؤمنین..فکان أشد أذی،و أعظم بغیا،و أکثر جرأة.فغضب الفضل بن العباس،و ضرب عنقه..کما جاء فی الروایة.

الإخبار بالغیب

و لم یفوّت علی«علیه السلام»الفرصة فذکّر خالدا و من معه بیوم الغدیر..ثم أعلمه بما یؤکد واقعیة هذا النص النبوی و الإلهی و أثره فی المجال العلمی،حین کشف له عن أمر لم یحضره علی«علیه السلام»،و هو ما جری بینه و بین أبی بکر حین أرسله إلیه مع هذا الجیش الذی معه..

و بذلک یکون«علیه السلام»قد أقام الحجة علیه و علی من معه،من خلال

ص :85

النص النبوی فی یوم الغدیر..ثم من خلال الإثبات العملی لحقیقة أنه«علیه السلام»هو الذی یملک علم الإمامة،الذی من جملته معرفته بهذا الغیب..

غضب العباس

ثم إننی لم أر العباس یغضب إلی هذا الحد إلا فی هذا المورد-و ما أزعم أننی واقف علی جمیع ما جری للعباس معهم-لکننی متعجب من هذه الثورة العارمة التی بدرت منه«رحمه اللّه»فی هذا الموقف!!حتی احتاج علی «علیه السلام»إلی تهدئته..

و لعل هذا الأمر یرجع إلی ما رآه العباس«رحمه اللّه»من نصر إلهی حققه أمیر المؤمنین«علیه السلام»،حین رد کید خالد،و معه خمس مئة من رجاله..بالإضافة إلی ظهور حجته«علیه السلام»،و سطوع برهانه..

یضاف إلی ذلک:أن العباس رأی أن ممالأته لهم،و لیونته معهم جعلت حیاة ولده الفضل فی خطر أکید.

و هذا إن دل علی شیء،فهو یدل علی:استهانتهم بالعباس،و بغیره من بنی هاشم،و علی أنهم قد استفادوا من مجاراته لهم،و استطاعوا أن یمرروا خططهم عن طریقه،و أن ما یظهرونه له من احترام إنما یدخل فی هذا السیاق..

قتلت مسلما بغیر حق

و قول أبی بکر لعلی«علیه السلام»:قتلت مسلما بغیر حق،مع أن الذی قتله هو الفضل..إنما یرید به:أن قتل الرجل کان بأمر علی«علیه السلام» و بسببه،و لو لا رضاه بقتله،لم یقدم علیه الفضل و لا غیره..

ص :86

الباب الرابع حروب و سیاسات فی عهد أبی بکر

اشارة

الفصل الأول:حروب الردة..

الفصل الثانی:مانعو الزکاة..

الفصل الثالث:لماذا قتل مالک؟!..

الفصل الرابع:من أجلک أصبنا یا علی علیه السّلام..

الفصل الخامس:أحداث لها دلالاتها..

الفصل السادس:تولی المناصب..مشارکة لا معونة..

الفصل السابع:أبو بکر..و أسئلة أهل الکتاب..

الفصل الثامن:أبو بکر فی القضاء و الأحکام..

الفصل التاسع:علی علیه السّلام یظهر علم الحسنین علیهما السّلام..

الفصل العاشر:فأدلی بها إلی ابن الخطاب..

ص :87

ص :88

الفصل الأول

اشارة

حروب الردة

ص :89

ص :90

المرتدون و مانعو الزکاة

تقدم أن علیا«علیه السلام»قال لخالد بن الولید حین أرسله أبو بکر لیأتی به من بانقیا:«ویلک،أتحسبنی مالک بن نویرة الذی قتلته،و نکحت امرأته..» (1).

و زعموا أیضا:-کما سیأتی-أن أبا بکر جعل علیا«علیه السلام»علی أنقاب المدینة حین خاف هجوم طلیحة بن خویلد،و غیره من المرتدین علیها..

فمن المناسب إعطاء لمحة عن حروب الردة هنا،فنقول:

هناک کلمات تتردد حتی أصبحت بمثابة مصطلحات یقصد بها مطلقوها أمورا بعینها،مثل:حروب الردة.و حروب مانعی الزکاة..

و المقصود الحقیقی بحروب الردة تلک الحروب التی خاضها أبو بکر ضد مناوئیه،مع شیء من التمویه فی إطلاق هذا التعبیر،حیث توسعوا فیه حتی أصبح یشمل حروبه مع مانعی الزکاة..

ص :91


1- 1) راجع:إرشاد القلوب للدیلمی ص 342-347 و بحار الأنوار ج 29 ص 55 و الأنوار العلویة ص 317.

و لا بد لنا من إلقاء نظرة خاطفة علی هذا الموضوع،لأن لموقف علی «علیه السلام»من هذه الحروب بشقیها قیمة،و أهمیة خاصة.

حتی لقد زعموا أن:بعض سبایا تلک الحروب قد وصل إلی علی، فاستولد من إحداهن:محمد بن الحنفیة،و من الثانیة:عمر بن علی..

و نحن و إن کنا نعتقد:أن بعض ما ینسب إلی علی«علیه السّلام»غیر صحیح،أو أنه محرّف إلی حد التزویر..و بعضه لا یشک فی صحته.إلا أن ذلک قد لا یکفی لوضوح الصورة فی ذهن القاریء،لذلک بادرنا إلی تقدیم بعض التوضیح و التصحیح.و ذلک علی النحو التالی:

الإرتداد علی الأعقاب

قال تعالی: وَ مٰا مُحَمَّدٌ إِلاّٰ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ مٰاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلیٰ أَعْقٰابِکُمْ وَ مَنْ یَنْقَلِبْ عَلیٰ عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اللّٰهَ شَیْئاً وَ سَیَجْزِی اللّٰهُ الشّٰاکِرِینَ (1).

و روی عن أبی وائل،و أبی سعید الخدری،و أسماء بنت أبی بکر، و عائشة،و أم سلمة،و سعد بن عبادة،و أبی الدرداء،و سعید بن المسیب، و سمرة بن جندب،و زید بن خالد،و ابن مسعود،و أبی وائل،و أبی حازم، و حذیفة،و ابن عباس،و أنس،و أبی هریرة،و أبی بکر عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و النص لابن عمر:

ص :92


1- 1) الآیة 144 من سورة آل عمران.

لا ترجعوا بعدی کفارا یضرب بعضکم رقاب بعض (1).

و عن أبی هریرة:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قال:«یرد علیّ الحوض یوم القیامة رهط من أصحابی،فیحلؤون عن الحوض،فأقول:یا رب،یا رب أصحابی،أصحابی.

فیقال:إنک لا علم لک بما أحدثوا،إنهم ارتدوا علی أدبارهم(أعقابهم)

ص :93


1- 1) مسند أحمد ج 2 ص 85 و 87 و 104 و ج 5 ص 44 و 45 و صحیح البخاری ج 5 ص 126 و ج 7 ص 112 و ج 8 ص 35 و 91 و صحیح مسلم ج 1 ص 58 و سنن ابن ماجة ج 2 ص 1300 و سنن أبی داود ج 2 ص 409 و سنن النسائی ج 7 ص 126 و عمدة القاری ج 18 ص 41 و ج 22 ص 195 و ج 24 ص 34 و 188 و الدیباج علی مسلم للسیوطی ج 1 ص 86 و المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 602 و السنن الکبری للنسائی ج 2 ص 316 و 317 و السنن الکبری للبیهقی ج 5 ص 140 و مسند أبی یعلی ج 9 ص 442 و صحیح ابن حبان ج 1 ص 416 و الحد الفاصل للرامهرمزی ص 486 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 12 ص 318 و ج 10 ص 155 و تغلیق التعلیق لابن حجر ج 5 ص 110 و الخلاف ج 5 ص 278 و جامع الخلاف و الوفاق لعلی بن محمد القمی ص 562 و المجموع للنووی ج 19 ص 155 و مجمع الزوائد للهیثمی ج 6 ص 283 و ج 7 ص 295 و سبل الهدی و الرشاد ج 10 ص 96 و تفسیر البغوی ج 1 ص 418 و الثقات لابن حبان ج 6 ص 81 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 433 و الموضوعات لابن الجوزی ج 1 ص 378 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 262 و 263.

القهقری.

زاد فی بعضها قوله:فلا أراه یخلص منهم إلا مثل همل النعم.

و عن أم سلمة عنه«صلی اللّه علیه و آله»:أیها الناس،بینا أنا علی الحوض،إذ(جیء)مرّ بکم زمرا،فتفرّق بکم الطرق،فأنادیکم:ألا هلموا إلی الطریق،فینادینی مناد من ورائی:إنهم بدلوا بعدک،فأقول:ألا سحقا، ألا سحقا.أو نحو ذلک (1).

ص :94


1- 1) راجع ألفاظ الحدیث فی:صحیح البخاری(ط محمد علی صبیح)ج 6 ص 69 و 70 و 122 و ج 8 ص 136 و 148 و 150 و 151 و 149 و 169 و 202 و ج 9 ص 58 و 59 و 63 و 64 و(ط دار الفکر)ج 5 ص 192 و 240 و ج 7 ص 195 و 206 و 207 و 208 و ج 8 ص 87 و صحیح مسلم ج 1 ص 58 و 150 و ج 7 ص 67 و 68 و 70 و 71 و 96 و 122 و 123 و ج 8 ص 157 و مسند أحمد ج 1 ص 235 و 253 و 384 و 402 و 406 و 407 و 425 و 439 و 453 و ج 3 ص 28 و 102 و 281 و ج 5 ص 48 و 50 و 339 و 388 و 393 و 400 و 412 و کنز العمال(ط الهند) ج 11 رقم(1416)و(2416)و(2472)و(ط مؤسسة الرسالة)ج 4 ص 543 و ج 5 ص 126 و ج 11 ص 177 و ج 13 ص 239 و ج 14 ص 358 و 417 و 418 و 419 و 433 و 434 و 435 و 436 و المصنف للصنعانی ج 11 ص 407 و المغازی للواقدی ج 1 ص 410 و الإستیعاب(بهامش الإصابة)ج 1 ص 159 و 160 و(ط دار الجیل)ج 1 ص 164 و الجمع بین الصحیحین رقم(131)و(267).-

1)

-و راجع:الإقتصاد للشیخ الطوسی ص 213 و عیون أخبار الرضا«علیه السلام»ج 1 ص 93 و شرح أصول الکافی ج 12 ص 131 و 378 و 379 و کتاب سلیم بن قیس (تحقیق الأنصاری)ص 163 و 270 و شرح الأخبار ج 1 ص 228 و ج 2 ص 277 و کتاب الغیبة للنعمانی ص 54 و المسترشد ص 229 و الإفصاح للشیخ المفید ص 51 و التعجب للکراجکی ص 89 و کنز الفوائد للکراجکی ص 60 و العمدة لابن البطریق ص 466 و 467 و الطرائف لابن طاووس ص 376 و 377 و 378 و الملاحم لابن طاووس ص 75 و الصراط المستقیم ج 2 ص 81 و ج 3 ص 107 و 140 و 230 و عوالی اللآلی ج 1 ص 59 و وصول الأخیار إلی أصول الأخبار ص 65 و 66 و 67 و الصوارم المهرقة ص 10 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 140 و 240 و 262 و 263 و 264 و بحار الأنوار ج 8 ص 16 و 27 و ج 23 ص 165 و ج 28 ص 19 و 24 و 25 و 26 و 27 و 28 و 29 و 127 و 282 و ج 29 ص 566 و ج 31 ص 145 و ج 37 ص 168 و ج 69 ص 148 و مناقب أهل البیت «علیهم السلام»للشیروانی ص 394 و 395 و النص و الإجتهاد ص 524 و 525 و جامع أحادیث الشیعة ج 26 ص 103 و الغدیر ج 3 ص 296 و مستدرک سفینة البحار ج 6 ص 175 و مکاتیب الرسول ج 1 ص 576 و مواقف الشیعة ج 3 ص 208 و میزان الحکمة ج 2 ص 1062 و ج 3 ص 2188 و سنن ابن ماجة ج 2 ص 1016 سنن الترمذی ج 4 ص 38 و ج 5 ص 4. و راجع:سنن النسائی ج 4 ص 117 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 501 و ج 4 ص 452 و شرح مسلم للنووی ج 3 ص 136 و ج 4 ص 113 و ج 15 ص 64 و مجمع-

ص :95

1)

-الزوائد ج 3 ص 85 و ج 9 ص 367 و ج 10 ص 365 و فتح الباری ج 11 ص 333 و ج 13 ص 3 و عمدة القاری ج 15 ص 243 و ج 18 ص 217 و ج 19 ص 65 و ج 23 ص 106 و 137 و 140 و ج 24 ص 176 و تحفة الأحوذی ج 7 ص 93 و ج 9 ص 6 و 7 و مسند أبی داود الطیالسی ص 343 و المصنف لابن أبی شیبة ج 7 ص 415 و ج 8 ص 139 و 602 و مسند ابن راهویه ج 1 ص 379 و منتخب مسند عبد بن حمید ص 365 و تأویل مختلف الحدیث ص 217 و الآحاد و المثانی ج 5 ص 352 و السنن الکبری للنسائی ج 1 ص 669 و ج 6 ص 339 و 408 و مسند أبی یعلی ج 7 ص 35 و 40 و 434 و ج 9 ص 102 و 126 و صحیح ابن حبان ج 16 ص 344 و المعجم الأوسط ج 1 ص 125 و ج 6 ص 351 و ج 7 ص 166 و المعجم الکبیر ج 7 ص 207 و ج 12 ص 56 و ج 17 ص 201 و ج 23 ص 297 و مسند الشامیین ج 3 ص 16 و 310 و ج 4 ص 34 و مسند الشهاب ج 2 ص 175 و الإستذکار لابن عبد البر ج 5 ص 111 و التمهید لابن عبد البر ج 2 ص 291 و 292 و 293 و 301 و 308 و ج 19 ص 222 و ریاض الصالحین للنووی ص 138 و تخریج الأحادیث و الآثار ج 1 ص 241 و تغلیق التعلیق لابن حجر ج 5 ص 185 و 187 و الجامع الصغیر للسیوطی ج 2 ص 449 و فیض القدیر ج 5 ص 450 و تفسیر جوامع الجامع ج 3 ص 856 و مجمع البیان ج 10 ص 459 و الأصفی ج 2 ص 1483 و الصافی ج 1 ص 369 و ج 5 ص 382 و ج 7 ص 566 و نور الثقلین ج 5 ص 680 و کنز الدقائق ج 2 ص 195 و المیزان ج 3 ص 380 و تفسیر القرآن للصنعانی ج 2 ص 371 و جامع البیان ج 4 ص 55 و تفسیر ابن أبی-

ص :96

قال المقبلی:«إن أحادیث«لا تدری ما أحدثوا بعدک»متواترة» (1).

المقصود بالآیات و الروایات

و الناظر فی الآیة المبارکة: أَ فَإِنْ مٰاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلیٰ أَعْقٰابِکُمْ (2)، و فی الأحادیث التی ذکرت ارتداد أصحاب الرسول«صلی اللّه علیه و آله»

1)

-حاتم ج 4 ص 1254 و معانی القرآن للنحاس ج 2 ص 382 و تفسیر الثعلبی ج 3 ص 126 و ج 10 ص 308 و تفسیر السمعانی ج 2 ص 77 و ج 6 ص 290 و تفسیر البغوی ج 2 ص 76 و زاد المسیر ج 8 ص 320 و الجامع لأحکام القرآن ج 4 ص 168 و ج 6 ص 361 و 377 و تفسیر القرآن العظیم ج 2 ص 124 و ج 3 ص 261 و ج 4 ص 595 و الدر المنثور ج 2 ص 349 و ج 5 ص 96 و ج 17 ص 211 و ج 22 ص 45 و طبقات المحدثین بأصبهان ج 3 ص 234 و علل الدار قطنی ج 5 ص 96 و ج 7 ص 299 و تاریخ مدینة دمشق ج 20 ص 372 و ج 36 ص 8 و ج 47 ص 117 و سیر أعلام النبلاء ج 1 ص 120 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 4 ص 1251 و البدایة و النهایة ج 6 ص 231 و إمتاع الأسماع ج 3 ص 305 و 306 و ج 14 ص 222 و 223 و بشارة المصطفی للطبری ص 217 و الدر النظیم ص 444 و نهج الإیمان لابن جبر ص 583 و العدد القویة للحلی ص 198 و سبل الهدی و الرشاد الصالحی ج 10 ص 96 و ینابیع المودة للقندوزی ج 1 ص 398 و النصائح الکافیة لمحمد بن عقیل ص 164 و 165.

ص :97


1- 1) أضواء علی السنة المحمدیة لأبی ریة ص 350 عن العلم الشامخ للمقبلی.
2- 2) الآیة 144 من سورة آل عمران.

یلاحظ أنها تخاطب أصحاب النبی«صلی اللّه علیه و آله»ممن کانوا معه و حوله.

و لا تتحدث عن أناس لم یروا النبی«صلی اللّه علیه و آله»و لم یعاشروه.و لم یصحبوه..فی حین نری:أن الذین یسعی أنصار أبی بکر إلی تطبیق الآیات و الروایات علیهم،لیسوا کذلک..بل هم أناس بعیدون عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و یعیشون فی مناطق نائیة..و القسم الکبیر أو الأکبر منهم لم یکن من أصحابه،أو لم یره أصلا.

و قد صرح«صلی اللّه علیه و آله»فی بعض نصوص هذه الأحادیث بقوله:«ألا و قد رأیتمونی،و سمعتم منی» (1).و ذلک یدل علی ما قلناه.

و فی نص آخر أن أبا علقمة قال لسعد بن عبادة:«ألا تدخل فیما دخل فیه المسلمون؟!

قال:إلیک عنی،فو اللّه لقد سمعت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» یقول:إذا أنا مت تضل الأهواء،و یرجع الناس علی أعقابهم،فالحق یومئذ مع علی«علیه السلام»،و کتاب اللّه بیده،لا نبایع لأحد غیره» (2).

ص :98


1- 1) مسند أحمد ج 5 ص 412 و السنن الکبری للنسائی ج 2 ص 444 و کنز العمال ج 5 ص 126 و المصنف لابن أبی شیبة ج 6 ص 204 و الآحاد و المثانی للضحاک ج 5 ص 344 و طبقات المحدثین بأصبهان ج 3 ص 234 و ذکر أخبار إصبهان ج 2 ص 6.
2- 2) کتاب الأربعین للشیرازی ص 228 و أعیان الشیعة ج 7 ص 225 و إحقاق الحق (الملحقات)ج 2 ص 348 و 296 عن کتاب المواهب لمحمد بن جریر الطبری الشافعی.

و هو أیضا ظاهر فی:أنه«صلی اللّه علیه و آله»إنما یتحدث عن خصوص من هم معه،و حوله.

ثم تکون نتیجة ذلک هی قوله«صلی اللّه علیه و آله»کما فی طائفة من تلک النصوص:«فلا أراه یخلص منهم إلا مثل همل النعم».

لا بد من التحدید

و بعد ما تقدم نقول:

إنه لا بد من إعادة الأمور إلی نصابها،و عدم الخلط بین حروب الردة، و حروب مانعی الزکاة،فنحن إذن نتحدث عن کل قسم منهما علی حدة، فنقول:

من هم المرتدون فی حروب الردة؟!

إن معرفة المرتدین،و تحدید هویتهم أمر مهم فیما یرتبط بفهم حقیقة ما جری..و من أجل ذلک نقول:

زعموا:أن الردة بدأت بعد یوم السقیفة بعشرة أیام (1).

و اختلفت کلمات المؤرخین من أتباع الخلفاء فی تحدید المرتدین بعد استشهاد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..فهناک من یبالغ فی هذا الأمر بصورة تخرج عن المعقول،فلاحظ ما یلی:

قال بعضهم:«ارتدت العرب عند وفاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه

ص :99


1- 1) مروج الذهب ج 3 ص 41(تحقیق شارل پلا).

و آله»ما خلا أهل المسجدین:مکة و المدینة» (1).

و قال سیف:«کفرت الأرض،و تضرمت نارا،و ارتدت العرب من کل قبیلة،خاصتها و عامتها،إلا قریشا،و ثقیفا» (2).

و نلاحظ هنا:أن سیف بن عمر لم یستثن قبائل المدینة أیضا من الردة، کما أنه أضاف ثقیفا إلی قریش،و لم یضفها النص السابق!!

ثم إنه لم یقل:ارتدت کل قبائل العرب،بل قال:ارتدت العرب من کل قبیلة!!

ثم ذکر ما یدل علی:أن الإرتداد کان قلیلا محدودا جدا،و لعله ینحصر فی خواص بنی سلیم (3)،و أن ثمة ارتدادا حصل فی غطفان (4).

ص :100


1- 1) البدایة و النهایة ج 6 ص 312 و(ط دار إحیاء التراث العربی سنة 1408 ه)ج 6 ص 344 و عن مروج الذهب ج 2 ص 306.
2- 2) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 242 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 475 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 342 و راجع:إمتاع الأسماع للمقریزی ج 14 ص 221 و المجازات النبویة للشریف الرضی ص 125 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 17 ص 209 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 2 ص 65.
3- 3) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 242 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 475 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 2 ص 65 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 221.
4- 4) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 242 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 475 و 476 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 2 ص 65 و راجع:تفسیر الثعلبی ج 4-

و لکن سائر التعابیر الأخری،التی سبقت،و إن کانت قد حاولت إیهام وجود ردة واسعة،و لکن التأمل فیها یعطی:أنها لا تکفی للدلالة علی ذلک،بل هی تدل علی وجود رفض للتعامل مع الذین أمسکوا بزمام الحکم بعد استشهاد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..مثل قول سیف:

«و قدمت کتب أمراء النبی من کل مکان بانتقاض القبائل،خاصة أو عامة» (1).

و فی جمیع الأحوال نقول:

إن هذه التقییدات و الإستثناءات تدل علی عدم صحة قوله:إن العرب ارتدت باستثناء قریش و ثقیف.

حروب الردة

و الحقیقة هی:أن عمدة من یسمون بالمرتدین هم:المتنبئون الذین جمعوا الجیوش لحرب المسلمین،و هم:

1-الأسود العنسی.

2-طلیحة بن خویلد.

3-مسیلمة الکذاب.

4)

-ص 78 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 342 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 221.

ص :101


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 243 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 475 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 343.

4-سجاح.

5-علقمة بن علاثة.

6-أم زمل،سلمی بنت مالک.

غیر أننا نقول:

إن هؤلاء لا یمکن أن یکونوا هم الذین قصدتهم الآیة الشریفة، و الروایات التی تحدثت عن الردة بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» لسببین:

أولهما:ما تقدم:من أن الخطاب فیها إنما هو لمن کان مع رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»من أصحابه القریبین منه،و الموجودین معه و حوله، و یراهم و یرونه،و یعرفهم و یعرفونه..

الثانی:إن ردة هؤلاء ما عدا سجاح لم تکن بعد استشهاد رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،بل کانت قبلها.

و بیان ذلک کما یلی:إن الأسود العنسی،قتل فی زمن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و أخبرهم«صلی اللّه علیه و آله»بقتله (1).

ص :102


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 236 و 239 و 147 و 184 و 185 و 186 و 187 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 337 و 340 و 141 و راجع:الإستیعاب ج 3 ص 1266 و فقه القرآن للقطب الراوندی ج 1 ص 370 و تفسیر الثعلبی ج 4 ص 77 و البحر المحیط ج 3 ص 522 و الوافی بالوفیات ج 24 ص 72 و البدایة و النهایة ج 6 ص 342 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 2 ص 61.

و أما علقمة بن علاثة،فارتد أیضا فی عهد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» (1).

و أما أم زمل،فلم یکن لها شأن یعتد به،و إنما انضوی إلیها فلال غطفان،و تأشب إلیها الشّرداء فی تلک المنطقة،لمواصلة الحرب مع خالد، کما زعموا.فراجع (2).

و کذلک الحال بالنسبة لطلیحة،فقد تنبأ و وثب فی بلاد أسد فی حیاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و بعد ما أفاق رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،ثم اشتکی فی المحرم وجعه الذی قبضه تعالی منه،بعث حبال ابن أخیه إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»یدعوه إلی الموادعة (3).

و أما سجاح،فقد انضمت إلی مسیلمة.و لم تکن ذات خطر یذکر.

ص :103


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 262 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 490 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 349 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 2 ص 71.
2- 2) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 263 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 491 و راجع:معجم البلدان ج 2 ص 314 و الأعلام للزرکلی ج 3 ص 114 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 343 و 344.
3- 3) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 185 و 186 و 187 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 431 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 343 و 344 و تاریخ مدینة دمشق ج 25 ص 154.

و مسیلمة ارتد و تنبأ فی زمن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أیضا (1).

فظهر أن قولهم:«أول حرب کانت فی الردة بعد وفاة النبی«صلی اللّه علیه و آله»حرب العنسی.و قد کانت حرب العنسی بالیمن» (2)غیر صحیح.

کما أن قول سیف:«لما مات رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و فصل أسامة،ارتدت العرب عوام أو خواص،و توحّی (3)مسیلمة،و طلیحة، فاستغلظ أمرهما»غیر صحیح أیضا.

و کذلک الحال بالنسبة لسائر الإدعاءات التی تدخل فی هذا السیاق.

ص :104


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 138 و 147 و 184 و 186 و الثقات لابن حبان ج 2 ص 172 و الفتح السماوی للمناوی ج 2 ص 569 و تنزیل الآیات علی الشواهد من الأبیات(شرح شواهد الکشاف لمحب الدین الأفندی)ص 333 و تفسیر الثعلبی ج 4 ص 77 و تفسیر البغوی ج 2 ص 46 و تفسیر البیضاوی ج 2 ص 337 و تفسیر أبی السعود ج 3 ص 51 و تفسیر الآلوسی ج 6 ص 161 و تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 130.
2- 2) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 242 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 475 و 430 و راجع:الکامل فی التاریخ لابن الأثیر ج 2 ص 337 و کنز العمال ج 14 ص 549.
3- 3) توحّی:ادّعی نزول الوحی علیه.
روایات..و شبهات و ایضاحات

و قد لوحظ:أن الروایات التی تذکر بعنوان أنها من تاریخ حروب الردة قد تضمنت أمورا لا تخلو من اشکالات کما أن بعض اللمحات فیها، تعطی ایضاحات عن سیاسات الحکام و أهدافهم،و أسالیب عملهم..و ما إلی ذلک،و نحن نذکر هنا نماذج من هذه الروایات،فلاحظ ما یلی:

علی علیه السّلام علی أنقاب المدینة بأمر الخلیفة
اشارة

و ذکروا:أنه لما مات رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و اجتمعت أسد، و غطفان،و طیء علی طلیحة بن خویلد،و انضوت إلیه طوائف من قبائل أخری،«بعثوا وفودا،فقدموا المدینة،فنزلوا علی وجوه الناس،فأنزلوهم ما خلا عباسا،فتحملوا بهم علی أبی بکر،علی أن یقیموا الصلاة،و علی أن لا یؤتوا الزکاة.فعزم اللّه لأبی بکر علی الحق،و قال:لو منعونی عقالا لجاهدتهم علیه.

و کان عقل الصدقة علی أهل الصدقة مع الصدقة.

فردهم،فرجع وفد من یلی المدینة من المرتدة إلیهم،فأخبروا عشائرهم بقلة من أهل المدینة،و أطمعوهم فیها.

و جعل أبو بکر بعد ما أخرج الوفد علی أنقاب المدینة نفرا:علیا، و الزبیر،و طلحة،و عبد اللّه بن مسعود.و أخذ أهل المدینة بحضور المسجد، و قال لهم:إن الأرض کافرة.و قد رأی وفدهم منکم قلة،و إنکم لا تدرون ألیلا تؤتون أم نهارا،و أدناهم منکم علی برید.و قد کان القوم یأملون أن

ص :105

نقبل منهم و نواعدهم،و قد أبینا علیهم،و نبذنا إلیهم عهدهم،فاستعدوا و أعدوا.

فما لبثوا إلا ثلاثا حتی طرقوا المدینة غارة مع اللیل،و خلفوا بعضهم بذی حسمی،لیکونوا لهم ردءا،فوافق الغوّار لیلا الأنقاب،و علیها المقاتلة،و دونهم أقوام یدرجون فنبهوهم،و أرسلوا إلی أبی بکر بالخبر.

فأرسل إلیهم أبو بکر:أن الزموا أماکنکم.

ففعلوا،و خرج فی أهل المسجد علی النواضح إلیهم،فانفشّ العدو، فأتبعهم المسلمون علی إبلهم الخ..

ثم ذکروا:أن المسلمین حین بلغوا إلی حسیّ،خرج علیهم أهل الردء بأنحاء قد نفخوها،فدهدهوها فی وجوه الإبل،فنفرت بهم الإبل.حتی دخلت بهم المدینة،فلم یصرع مسلم،و لم یصب» (1).

و نقول:

هناک أمور تلفت نظرنا فی هذه الروایة،نذکر منها ما یلی:

لماذا استثناء العباس؟!

ذکرت الروایة المتقدمة:أن الوفود نزلت علی وجوه الناس،فأنزلوهم ما خلا عباسا.

ص :106


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 244-245 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 477 و 478 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 344 و 345 و تاریخ مدینة دمشق ج 25 ص 159 و 160 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 17 ص 154.

و نقول:

أولا:إن کان المراد أن الوفود لم تنزل علی العباس!فیرد سؤال:لماذا هذا الإستثناء للعباس یا تری؟!ألعداوة لهم معه؟!

و إن کان المراد:أن العباس لم یرض بإنزال تلک الوفود،فیرد سؤال:

لماذا یمتنع العباس من إنزالهم؟!

هل کان ذلک لبخله؟!أم لتغیظه علیهم،و عدم رضاه بما جاؤوا من أجله؟!

و من الذی أخبره بطبیعة المهمة التی جاءت تلک الوفود من أجلها؟!

ثانیا:هل نزلت تلک الوفود علی علی«علیه السلام»،أو علی غیره،من وجوه بنی هاشم؟!

أم أنهم تحاشوا علیا«علیه السلام»أیضا لعلمهم برأیه و موقفه السلبی منهم،و من عروضهم؟!

و إذا کانوا لم ینزلوا علیه،فلماذا لم یشر النص إلی ذلک؟!

ثالثا:ما معنی:أن یتوسط المسلمون لأولئک المرتدین حسب زعمهم، لیضع عنهم الزکاة؟!

فإن کان یعد منع الزکاة ارتدادا،فما حکم من یعین المرتدین علی تحقیق ما به یکون الإرتداد..أو علی معصیة اللّه فی أمر یوجب إحلال دمائهم؟!

عقل الصدقة علی أهل الصدقة

و زعمت الروایة:أن عقل البعیر-و هو الحبل الذی یعقل به،الذی

ص :107

یعطی صدقة-کان علی أهل الصدقة مع الصدقة (1).

و هو کلام غیر ظاهر الوجه..

أولا:إن اللّه فرض علی الناس صدقة أموالهم،و لم یفرض عقلها.کما أنه حین فرض زکاة الغلات لم یفرض علیهم إعطاء أوعیتها،و لا فرض خطام البعیر،و غیر ذلک مما یحفظ به البقر أو الغنم.

ثانیا:إن هذا التعبیر یقول:إن هذا الحکم کان ثابتا علی الناس آنئذ، و السؤال هو:هل یفهم من ذلک:أنه لم یعد ثابتا بعد ذلک الزمان؟!

فإن کان هذا،فإن الأسئلة سوف تصبح کثیرة..و أظهرها السؤال عن الفرق بین ذلک الزمان،و هذا الزمان!!

و عن النص الذی أثبت هذا الحکم،و عن النص الذی نسخ هذا الحکم الثابت..و عن المشرّع الذی رفع الحکم فی وقت کان«صلی اللّه علیه و آله» قد توفی..و غیر ذلک..

ثالثا:قد اختلفت روایات هذه الفقرة،ففی بعضها:لو منعونی عقالا..

و فسر أبو عبید العقال فی کلام أبی بکر بصدقة العام من الإبل (2).

و هناک أقوال أخری،و تردها کلها الروایات التی تقول:لو منعونی عقال بعیر.

ص :108


1- 1) راجع:تاج العروس ج 8 ص 27 و النهایة لابن الأثیر ج 3 ص 118.
2- 2) راجع:تاج العروس ج 8 ص 28 و النهایة لابن الأثیر ج 3 ص 118.

و یردها أیضا الروایة التی تقول:لو منعونی عناقا،أو جدیا (1).

رابعا:إن راوی هذه الروایة هو سیف بن عمر،المعروف بالکذب،کما أثبته العلامة العسکری،فلا قیمة لما یرویه،إلا ما وافق غیره فیه.

علی علیه السّلام علی أنقاب المدینة

و أما حدیث:أن أبا بکر جعل علیا«علیه السلام»و الزبیر علی أنقاب المدینة خوفا من غارة المرتدین علیها.فنحن لا ننکر غیرة أمیر المؤمنین «علیه السلام»علی حفظ الإسلام و أهله،غیر أننا نقول:

أولا:إن هذه الروایة من نتاج سیف بن عمر المتهم بالکذب و تزویر الحقائق،و إنما یقبل من کلام الکذابین ما یوافقهم علیه غیرهم بعد تمامیة سائر شرائط القبول..و لم نجد له موافقا له فی هذا الأمر.

ثانیا:سیأتی عن قریب:أن أبا بکر استشار فی إرسال علی«علیه السلام»لقتال الأشعث بن قیس،فلم یرض بذلک عمر،معللا ذلک:بأن علیا«علیه السلام»لا یقبل،و هو إن رفض لم یجد أبو بکر من یرسله إلیهم إلا بالإکراه (2).

ص :109


1- 1) راجع:تاج العروس ج 8 ص 28 و النهایة لابن الأثیر ج 3 ص 118.
2- 2) راجع:کتاب الفتوح لابن أعثم(ط الهند)ج 1 ص 72 و(ط دار الأضواء)ج 1 ص 57 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 3 ص 79 عن الردة 197.

و سیأتی:أنه«علیه السلام»أیضا رفض أن یخرج مع عمر بن الخطاب إلی الشام.و قد شکی عمر ذلک لابن عباس (1).

کما أنه رفض طلب عمر بأن یخرج إلی حرب الفرس کما سیأتی (2).

ثالثا:إن أبا بکر کان یعرف موقف علی«علیه السلام»منه و من حکومته،و من أوامره التی یصدرها..و لم یکن أبو بکر لیجرؤ علی أمر علی «علیه السلام»بالقیام بأی شیء من هذا القبیل..

و قد ذکرت بعض الروایات التی فصّلت لنا محاولة خالد بن الولید قتل علی«علیه السلام»،ثم تطویقه عنق خالد بعمود من حدید،و لم یجد أبو بکر بدا من التوسل بعلی«علیه السلام»لفکه عن عنق خالد-ذکرت-أن أبا بکر قال لعلی«علیه السلام»:

«فنضیف هذا إلی تقاعدک عن نصرة الإسلام،و قلة رغبتک فی الجهاد، فبهذا أمرک اللّه و رسوله،أم عن نفسک تفعل هذا؟!

فقال علی«علیه السلام»:یا أبا بکر!و علی مثلی یتفقه الجاهلون؟!إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أمرکم ببیعتی،و فرض علیکم طاعتی، و جعلنی فیکم کبیت اللّه الحرام،یؤتی و لا یأتی..

ص :110


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 72 و بحار الأنوار ج 29 ص 638 و مکاتیب الرسول ج 3 ص 707 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 2 ص 390 و ج 3 ص 88 و غایة المرام ج 6 ص 92.
2- 2) مروج الذهب ج 2 ص 309 و 310.

إلی أن قال:و أعلمنی عن ربی سبحانه بأنی لست أسل سیفا إلا فی ثلاثة مواطن بعد وفاته،فقال:تقاتل الناکثین،و القاسطین،و المارقین،و لم یقرب أوان ذلک بعد الخ..» (1).

وثمة نصوص أخری تشیر إلی رفضه بعض ما کانوا یطلبونه منه«علیه السلام».

إذا عرف السبب بطل العجب

و نحن لا نرید أن ندّعی علم الغیب فیما یرتبط بما دعا سیف بن عمر لتدبیج هذه الأحداث،التی تفرد بها عن کل من عداه..

غیر أننا إذا قارنا الأمور مع أشباهها،فلعلنا نطمئن إلی أنه یرید بها إظهار تسلیم علی«علیه السلام»لأمر الخلیفة،و هیمنة الخلیفة علیه،و تحوله من معترض علی اغتصاب الخلافة إلی جندی ینفذ أوامر سیده،دون أن تکون له أیة میزة علی الزبیر،و طلحة،و ابن مسعود.

و من الواضح:أن هذا یتضمن اقرارا بمشروعیة الواقع المفروض و یساعد علی تشویه الصورة الحقیقیة للامور.

الحکام لا یریدون الإستفادة من علی علیه السّلام

و فی قصة الأشعث بن قیس قال أبو بکر لعمر بن الخطاب:«إنی عزمت

ص :111


1- 1) راجع:إرشاد القلوب للدیلمی ص 378-384 و الأنوار العلویة ص 151 و بحار الأنوار ج 29 ص 171 و 172 و رواه المجلسی عن بعض الکتب القدیمة.

علی أن أوجه إلی هؤلاء القوم علی بن أبی طالب،فإنه عدل رضا عند أکثر الناس؛لفضله،و شجاعته،و قرابته،و علمه،و فهمه،و رفقه بما یحاول من الأمور.

قال:فقال له عمر بن الخطاب:صدقت یا خلیفة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»!إن علیا کما ذکرت،و فوق ما وصفت،و لکنی أخاف علیک خصلة منه واحدة.

قال له أبو بکر:و ما هذه الخصلة التی تخاف علی منها منه؟!

فقال عمر:أخاف أن یأبی لقتال القوم فلا یقاتلهم،فإن أبی ذلک،فلن تجد أحدا یسیر إلیهم إلا علی المکروه منه..

و لکن ذر علیا یکون عندک بالمدینة،فإنک لا تستغنی عنه،و عن مشورته،و أکتب إلی عکرمة بن أبی جهل الخ..» (1).

و نقول:

لاحظ ما یلی:

أولا:إن شهادة أبی بکر بموقعیة علی«علیه السلام»عند الناس،و أنه عدل رضا عند أکثرهم.ثم اعترف عمر بن الخطاب بأن علیا«علیه السلام» إن رفض المشارکة،فلن یجد أبو بکر من یرضی بالخروج لقتال الأشعث.

ص :112


1- 1) کتاب الفتوح لابن أعثم(ط الهند)ج 1 ص 72 و(ط دار الأضواء)ج 1 ص 57 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب«علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 3 ص 79 عن الردة 19.

معناه:أن علیا«علیه السلام»کان هو المیزان الشرعی،و هو الفارق بنظر الناس بین الحق و الباطل..کما قال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

ثانیا:شهادة مناوئی علی له«علیه السلام»بالفضل و العلم،و الفهم، و الشجاعة..تشیر إلی یأسهم من جدوی انکار ذلک باستمرار.

ثالثا:شهادتهم له«علیه السلام»بحسن السیاسة،و بالرفق فیما یحاول من الأمور،جاءت علی عکس ما أشاعوا عنه«علیه السلام»،من أنه لیس من أهل السیاسة.

رابعا:یلاحظ هنا:أن عمر یقرر،و أبو بکر یعترف،بأنه لا غنی عن علی«علیه السلام»و عن مشورته..

و هذه أمور هامة جدیرة بالتوقف عندها،و هی تفید فی جلاء کثیر من الأمور،و دفع ما یحاول أعداء علی«علیه السلام»و صمه به و إشاعته عنه.

مصیر الأشعث

و جدیر بالقول هنا:أن الأمور قد انتهت بالأشعث إلی أسره،و لکنه الأسر جاء حافلا بالدلالات،غنی باللمحات التی یحسن التوقف عندها و التأمل فیها،فلیلاحظ مثلا:

1-جرأة الأشعث علی أبی بکر،حیث سأله أبو بکر عما یراه صانعا به بعد أن فعل ما فعل.

فقال الأشعث بحزم و ثبات:تمنّ علیّ،فتفکنی من الحدید،و تزوجنی أختک،فإنی قد راجعت و أسلمت.

ص :113

2-سرعة استجابة أبی بکر لطلبه الزواج من أخته أم فروة بنت أبی قحافة،حیث لم یناقش و لم یتردد،بل قال مباشرة:قد فعلت.

مع أنه کان فی غایة العنف علی غیره من الخارجین،أو من نسب إلیهم ذلک بغیر حق.

و حسبک من ذلک دفاعه عن خالد،رغم ما فعله بمالک بن نویرة،فقد قتله،و هو مسلم،و زنی بزوجته بعد قتله مباشرة.

و أحرق الفجاءة..و أصدر أوامره لقادته بإحراق کل من لم یظهر الخضوع و الإستسلام.

فلماذا هذه الرقة علی الأشعث هنا،و تلک القسوة هناک؟!و کیف نفسر هذه الإزدواجیة فی المواقف؟!و أین هو من قوله تعالی: أَشِدّٰاءُ عَلَی الْکُفّٰارِ رُحَمٰاءُ بَیْنَهُمْ (1).

ص :114


1- 1) الآیة 29 من سورة الفتح.

الفصل الثانی

اشارة

مانعو الزکاة

ص :115

ص :116

التهویل و التضخیم
اشارة

هناک تهویلات کثیرة و تأکیدات قویة،حول ارتداد أناس زعموا أنهم منعوا الزکاة،فقد قالوا:«و قد جاءته وفود العرب مرتدین،یقرون بالصلاة،و یمنعون الزکاة،فلم یقبل ذلک منهم وردهم» (1).

و لکنهم لم یستطیعوا أن یقدموا شرحا و تفصیلا یتناغم مع حجم هذا الادعاء العریض سوی،مالک بن نویرة الذی هو الفرد الأبرز لمن اتهموهم بالردة،ثم قتلوهم لأجل امتناعهم من الإعتراف بحکومة أبی بکر.و هو الذی أشار إلیه أمیر المؤمنین«علیه السلام»،و هو یؤنب خالد بن الولید.

بالاضافة إلی موارد أخری یسیرة و محدودة جدا زعموا:أن بعض الناس منعوا الزکاة فیها فحوربوا.

إلا أن بعض الباحثین یری:أن العرب کانوا یتوقعون أن یصیر الأمر بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»إلی علی«علیه السلام»،فلما توفی«صلی اللّه علیه و آله»،و جاءتهم الأخبار حول انتقال الأمر إلی أبی بکر تریثوا فی

ص :117


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 241 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 474 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 17 ص 209.

أمرهم،انطلاقا مما عرفوه من بیعة یوم الغدیر و غیر ذلک،فخشی أبو بکر أن یتسع هذا الأمر بین القبائل العربیة..فینضم إلی مالک بن نویرة غیره، و یضعف موقع أبی بکر فی الحکم،و تسقط هیبته.و ربما تصبح حکومته فی خطر إذا وجد علی«علیه السلام»فی هؤلاء ما یکفی لتصعید مستوی المطالبة بحقه الذی أخذ منه..

فقرر أبو بکر:أن یورد ضربته القاضیة،فجهز خالد بن الولید إلیهم..

و فعل بمالک بن نویرة ما فعل..لیعتبر به الآخرون..و هکذا کان.

و عدا ذلک،فإن بعض الباحثین یشک فی وجود أکثر أهل الردة.

و نحن نشیر أولا:إلی قصة مالک بن نویرة،ثم نشیر إلی کلام ذلک الباحث،فنقول:

1-حدیث مالک

یمکن تلخیص حدیث مالک بن نویرة علی النحو التالی:

قالوا:إن سجاح بنت الحارث تنبّت بالجزیرة فی بنی تغلب،و جاءت بمن معها لغزو أبی بکر،فلما انتهت إلی الحزن راسلت مالک بن نویرة، و دعته إلی الموادعة،فأجابها.و فثأها عن غزوها.و حملها علی أحیاء من بنی تمیم.و صالحها أیضا وکیع و سماعة و غیرهما (1).

ص :118


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 268-271 و راجع ص 276 و(ط مؤسسة الأعلمی) ج 2 ص 496 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 354 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 241.

إلی أن قال الطبری:«و لما رجع الهذیل و عقة إلیها،و اجتمع رؤساء أهل الجزیرة،قالوا لها:ما تأمریننا؟!فقد صالح مالک و وکیع قومهما،فلا ینصروننا،و لا یریدوننا علی أن نجوز فی أرضهم،و قد عاهدنا هؤلاء القوم» (1).

ثم یذکر الطبری ما جری بین سجاح و مسیلمة،و انصرافها إلی الجزیرة..

فلما جاء مسیلمة إلی أهل البطاح بادر وکیع و سماعة إلی إخراج الصدقات، فاستقبلا بها خالد.

فقال لهما خالد:ما حملکما علی موادعة هؤلاء القوم.

فقالا:ثأرکنا نطلبه فی بنی ضبة،و کانت أیام تشاغل و فرص.

ثم سار خالد یرید البطاح دون الحزن،و علیها مالک بن نویرة.و تخلف الأنصار عن خالد..ثم لحقوا به (2).

إستشهاد مالک بن نویرة

و قدم خالد بن الولید البطاح،فلم یجد بها أحدا،و کان مالک بن نویرة قد فرّقهم و نهاهم عن الإجتماع،و قال:

یا بنی یربوع،إنّا دعینا إلی هذا الأمر فأبطأنا عنه فلم نفلح،و قد نظرت

ص :119


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 271 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 498.
2- 2) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 276 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 501 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 357 و 358.

فیه فرأیت الأمر یتأتی لهم بغیر سیاسة،و إذا الأمر لا یسوسه الناس،فإیاکم و مناوأة قوم صنع لهم،فتفرقوا،و ادخلوا فی هذا الأمر.

فتفرقوا علی ذلک..

و لما قدم خالد البطاح بث السرایا،و أمرهم بداعیة الإسلام،و أن یأتوه بکل من لم یجب،و إن امتنع أن یقتلوه.

و کان قد أوصاهم أبو بکر:أن یؤذّنوا و یقیموا إذا نزلوا منزلا،فإن أذّن القوم و أقاموا،فکفوا عنهم،و إن لم یفعلوا فلا شیء إلا الغارة،ثم تقتلوا کل قتلة:الحرق فما سواه،إن أجابوکم إلی داعیة الإسلام فسائلوهم،فإن أقروا بالزکاة فاقبلوا منهم،و إن أبوها فلا شیء إلا الغارة،و لا کلمة..

فجاءته الخیل بمالک بن نویرة فی نفر معه من بنی ثعلبة بن یربوع،و من عاصم،و عبید،و عرین،و جعفر.

فاختلفت السریّة فیهم،و کان فیهم أبو قتادة،فکان فیمن شهد:أنهم قد أذّنوا و أقاموا و صلوا،فلما اختلفوا فیهم أمر بهم،فحبسوا فی لیلة باردة لا یقوم لها شیء،و جعلت تزداد بردا.

فأمر خالد منادیا فنادی:أدفئوا أسراکم.و کانت فی لغة کنانة:القتل.

فظن القوم أنه أراد القتل،و لم یرد إلا الدفء،فقتلوهم،فقتل ضرار بن الأزور مالکا.

و سمع خالد الواعیة،فخرج و قد فرغوا منهم،فقال:إذا أراد اللّه أمرا أصابه..

فقال أبو قتادة:هذا عملک؟!

ص :120

فزبره خالد،فغضب و مضی (1).

و قال ابن أعثم:ثم ضرب خالد عسکره بأرض بنی تمیم،و بث السرایا فی البلاد یمنة و یسرة.

قال:فوقعت سریة من تلک السرایا علی مالک بن نویرة،فإذا هو فی حائط له،و معه امرأته،و جماعة من بنی عمه.

قال:فلم یرع مالک إلا و الخیل قد أحدقت به،فأخذوه أسیرا،و أخذوا امرأته معه،و کانت بها مسحة من جمال.

قال:و أخذوا کل من کان من بنی عمه،فأتوا بهم إلی خالد بن الولید حتی أوقفوا بین یدیه.

قال:فأمر خالد بضرب أعناق بنی عمه بدیّا.

قال:فقال القوم:إنا مسلمون،فعلی ماذا تأمر بقتلنا؟!

قال خالد:و اللّه!لأقتلنکم.

فقال له شیخ منهم:ألیس قد نهاکم أبو بکر أن تقتلوا من صلی للقبلة؟!

فقال خالد:بلی قد أمرنا بذلک،و لکنکم لم تصلوا ساعة قط.

قال:فوثب أبو قتادة إلی خالد بن الولید،فقال:أشهد أنک لا سبیل

ص :121


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 277 و 278 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 502 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 358 و الغدیر ج 7 ص 158.

لک علیهم.

قال خالد:و کیف ذلک؟!

قال:لأنی کنت فی السریة التی قد وافتهم،فلما نظروا إلینا قالوا:من أین أنتم؟!

قلنا:نحن المسلمون.

فقالوا:و نحن المسلمون،ثم أذّنّا و صلینا،فصلوا معنا.

فقال خالد:صدقت یا[أبا]قتادة،إن کانوا قد صلوا معکم فقد منعوا الزکاة التی تجب علیهم،و لا بد من قتلهم.

قال:فرفع شیخ منهم صوته و تکلم،فلم یلتفت خالد إلیه و إلی مقالته، فقدمهم،فضرب أعناقهم عن آخرهم.

قال:و کان أبو قتادة قد عاهد اللّه أنه لا یشهد مع خالد بن الولید مشهدا أبدا بعد ذلک الیوم.

قال:ثم قدم خالد مالک بن نویرة لیضرب عنقه.

فقال مالک:أتقتلنی و أنا مسلم أصلی إلی القبلة؟!

فقال له خالد:لو کنت مسلما لما منعت الزکاة،و لا أمرت قومک بمنعها.و اللّه!ما نلت ما فی مثابتک حتی أقتلک.

قال:فالتفت مالک بن نویرة إلی امرأته،فنظر إلیها ثم قال:یا خالد! بهذه قتلتنی؟

فقال خالد:بل اللّه قتلک برجوعک عن دین الإسلام،و جفلک لإبل

ص :122

الصدقة،و أمرک لقومک بحبس ما یجب علیهم من زکاة أموالهم.

قال:ثم قدمه خالد فضرب عنقه صبرا.

فیقال:إن خالد بن الولید تزوج بامرأة مالک و دخل بها،و علی ذلک أجمع أهل العلم.. (1).

و فی تاریخ أبی الفداء:کان عبد اللّه بن عمر و أبو قتادة الأنصاری حاضرین،فکلما خالدا فی أمره،فکره کلامهما.

فقال مالک:یا خالد،ابعثنا إلی أبی بکر فیکون هو الذی یحکم فینا.

فقال خالد:لا أقالنی اللّه إن أقلتک،و تقدم إلی ضرار بن الأزور بضرب عنقه (2).

فقال عمر لأبی بکر:إن سیف خالد فیه رهق(زاد الطبری:فإن لم یکن هذا حقا،حق علیه أن تقیده)و أکثر علیه فی ذلک.

فقال:هیه یا عمر!تأول فأخطأ،فارفع لسانک عن خالد،فإنی لا أشیم سیفا سله اللّه علی الکافرین (3).

ص :123


1- 1) کتاب الفتوح لابن أعثم ج 1 ص 19-23.
2- 2) الغدیر ج 7 ص 158 و 159 و النص و الإجتهاد للسید شرف الدین ص 121 و وفیات الأعیان لابن خلکان ج 6 ص 1.
3- 3) الکامل فی التاریخ ج 2 ص 358 و 359 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 278 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 239 و بحار الأنوار ج 30 ص 492 و النص و الإجتهاد للسید شرف الدین ص 124 و الغدیر ج 7 ص 158 و 159.

و قال الطبری:و کان ممن شهد لمالک بالإسلام:أبو قتادة الحارث بن ربعی،أخو بنی سلمة.و قد کان عاهد اللّه أن لا یشهد مع خالد بن الولید حربا أبدا بعدها،و کان یحدث أنهم لما غشوا القوم راعوهم تحت اللیل، فأخذ القوم السلاح.

قال:فقلنا:إنا المسلمون.

فقالوا:و نحن المسلمون.

قلنا:فما بال السلاح معکم.

قالوا لنا:فما بال السلاح معکم.

قلنا:فإن کنتم کما تقولون فضعوا السلاح.

قال:فوضعوها،ثم صلینا و صلوا.

و کان خالد یعتذر فی قتله:أنه قال و هو یراجعه:ما إخال صاحبکم إلا و قد کان یقول کذا و کذا.

قال:أو ما تعدّه لک صاحبا؟!ثم قدمه فضرب عنقه و أعناق أصحابه.

فلما بلغ قتلهم عمر بن الخطاب تکلم فیه عند أبی بکر،فأکثر و قال:

عدو اللّه عدا علی امرئ مسلم فقتله،ثم نزا علی امرأته.

و أقبل خالد بن الولید قافلا حتی دخل المسجد،و علیه قباء له علیه صدأ الحدید،معتجرا بعمامة له،قد غرز فی عمامته أسهما.فلما أن دخل المسجد قام إلیه عمر،فانتزع الأسهم من رأسه فحطمها،ثم قال:أرئاء قتلت امرءا مسلما،ثم نزوت علی امرأته.و اللّه،لأرجمنک بأحجارک.

ص :124

و لا یکلمه خالد بن الولید،و لا یظن الا أن رأی أبی بکر علی مثل رأی عمر فیه،حتی دخل علی أبی بکر،فلما أن دخل علیه أخبره الخبر،و اعتذر إلیه،فعذره أبو بکر،و تجاوز عنه ما کان فی حربه تلک.

قال:فخرج خالد حین رضی عنه أبو بکر،و عمر جالس فی المسجد، فقال:هلم إلیّ یا ابن أم شملة.

قال:فعرف عمر أن أبا بکر قد رضی عنه،فلم یکلمه،و دخل بیته (1).

و قال العلامة الأمینی:و قال سوید:کان مالک بن نویرة من أکثر الناس شعرا،و إن أهل العسکر أثفوا برؤوسهم القدور،فما منهم رأس إلا وصلت النار إلی بشرته ما خلا مالکا،فإن القدر نضجت،و ما نزج رأسه من کثرة شعره،وقی الشعر البشر حرها أن یبلغ منه ذلک.

و قال ابن شهاب:إن مالک بن نویرة کان کثیر شعر الرأس،فلما قتل أمر خالد برأسه فنصب إثفیة (2)لقدر،فنضج ما فیها قبل أن یخلص النار إلی شؤون رأسه.

و قال عروة:قدم أخو مالک،متمم بن نویرة ینشد أبا بکر دمه،و یطلب

ص :125


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 280 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 504 و راجع: الکامل فی التاریخ ج 2 ص 359 و بحار الأنوار ج 30 ص 476 و 477 و 492 و الغدیر ج 7 ص 159 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 17 ص 205 و 206 و أعیان الشیعة ج 1 ص 433 و الشافی فی الامامة للشریف المرتضی ج 4 ص 165.
2- 2) الإثفیة:حجارة توضع علیها القدور أثناء الطبخ.

إلیه فی سبیهم.

فکتب له برد السبی.

و ألح علیه عمر فی خالد أن یعزله،و قال:إن فی سیفه رهقا.

فقال:لا یا عمر!لم أکن لأشیم سیفا سله اللّه علی الکافرین.

و روی ثابت فی الدلائل:أن خالدا رأی امرأة مالک،و کانت فائقة فی الجمال،فقال مالک بعد ذلک لامرأته:قتلتینی.یعنی سأقتل من أجلک (1).

و فی نص آخر:قال عمر لأبی بکر:إن خالدا قد زنی فاجلده.

قال أبو بکر:لا،لأنه تأول فأخطأ.

ص :126


1- 1) الغدیر ج 7 ص 159 عن:تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 241[ج 3 ص 277 حوادث سنة 11 ه]و الکامل فی التاریخ لابن الأثیر ج 3 ص 149[ج 2 ص 32 حوادث سنة 11 ه]و أسد الغابة ج 4 ص 295[ج 5 ص 53 رقم 4648] و تاریخ مدینة دمشق ج 5 ص 105 و 112[ج 16 ص 256 و 274 رقم 1922،و راجع:مختصر تاریخ دمشق ج 8 ص 17-18]و خزانة الأدب ج 1 ص 237[ج 2 ص 26]و البدایة و النهایة ج 6 ص 321[ج 6 ص 354 حوادث سنة 11 ه]و تاریخ الخمیس ج 2 ص 233[ج 2 ص 209]و الإصابة ج 1 ص 414[رقم 2201]و ج 3 ص 357[رقم 7696].و الفائق ج 2 ص 154 [ج 3 ص 157]و النهایة ج 3 ص 257[ج 4 ص 15]و تاریخ أبی الفداء ج 1 ص 158 و تاج العروس ج 8 ص 75 و روضة المناظر ج 1 ص 191 و 192.

قال:فإنه قتل مسلما،فاقتله.

قال:لا،إنه تأول فأخطأ.

ثم قال:یا عمر!ما کنت لأغمد سیفا سله اللّه علیهم،ورثی مالکا أخوه متمم بقصائد عدیدة (1).

و قال ابن عساکر:«إن أبا بکر عرض الدیة علی متمّم بن نویرة،و أمر خالدا بطلاق امرأة مالک،و لم یر أن یعزله.

و کان عمر ینکر هذا و شبهه علی خالد» (2).

و روی:أن عمر لما ولی جمع من کان من عشیرة مالک بن نویرة، و استرجع ما وجد عند المسلمین من أموالهم،و أولادهم،و نسائهم،فردّ ذلک جمیعا علیهم،مع نصیبه مما کان منهم.

و قیل:«إنه ارتجع بعض نسائهم من نواحی دمشق-و بعضهن حوامل

ص :127


1- 1) الغدیر ج 7 ص 160 و تاریخ أبی الفداء ج 1 ص 158 و راجع:تاریخ الخمیس ج 2 ص 209 و شرح المواقف ج 8 ص 358 و وفیات الأعیان ج 6 ص 15 و الکنی و الألقاب للشیخ عباس القمی ج 1 ص 42.و راجع:الفائق ج 2 ص 154[ج 3 ص 157]و النهایة ج 3 ص 257[ج 4 ص 15]و تاریخ أبی الفداء ج 1 ص 158 و تاج العروس ج 8 ص 75 و روضة المناظر ج 1 ص 191 و 192.
2- 2) تاریخ مدینة دمشق ج 16 ص 274 و تهذیب تاریخ دمشق ج 5 ص 115 و راجع: الغدیر ج 7 ص 161 و 166 و الإصابة لابن حجر ج 2 ص 218.

-فردهن علی أزواجهن» (1).

و نقول:

کان من الممکن:أن تکون لنا مع ما تقدّم العدید من الوقفات..غیر أن الحقیقة هی:أن ما نحن بصدده هو سیرة أمیر المؤمنین«علیه السلام»، و ذلک یفرض علینا الإقتصار علی ما لا یوجب الخروج عن السیاق العام و یوجب ضیاع الحقائق،أو التسبب فی حصول فوضی فیها.أو غیر ذلک من محاذیر..فکان أن اقتصرنا علی الأمور التالیة:

2-مخالفات خالد للشریعة

أظهرت النصوص المتقدمة:أن خالدا ارتکب العدید من المخالفات لصریح أحکام الدین..و علی رأسها:قتل أناس مسلمین بلا ریب و لا شبهة،ثم الزنا بزوجة أحد المقتولین فی نفس اللیلة التی تلت یوم قتل زوجها.بزعم التزوج بها؛مع علم کل أحد بحرمة الزواج بالمرأة قبل انقضاء عدة الوفاة..

یضاف إلی ذلک:

أولا:إننا حتی لو صدقنا بأن بعض جیش خالد قد انشغل عن سماع أذان و إقامة مالک،و سائر من معه،و عن صلاتهم..و لکن مما لا شک فیه:

أن ذلک لا یبرر قتلهم،بعد شهادة فریق آخر بسماع الأذان و الإقامة منهم،

ص :128


1- 1) الشافی فی الإمامة ج 4 ص 166 و تلخیص الشافی ج 3 ص 193 و 194 و بحار الأنوار ج 30 ص 478 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 17 ص 206 و 207.

و الصلاة معهم..

ثانیا:تقدم:أن مالکا و أصحابه،لم یضعوا السلاح إلا بعد أن سألهم جماعة خالد عن أنفسهم،فقالوا:نحن المسلمون..ثم سألواهم أصحاب خالد عن أنفسهم،فأجابوا بنفس هذا الجواب..فما الحاجة بعد ذلک إلی سماع الأذان و الإقامة؟!

ثالثا:هب أنهم لم یسمعوا أذانا و لا إقامة،بل حتی لو لم یصلوا،فهل ذلک یدل علی کفرهم و ارتدادهم؟!فإن الجمیع قد أخبروا خالدا بأنهم مسلمون،و من المعلوم:أن المعترف بالدین،و المقر بالشریعة لیس کافرا حتی لو عصی أحکام تلک الشریعة..

رابعا:لقد فاجأتنا الأوامر القاسیة و الصارمة التی زود بها أبو بکر سرایاه و بعوثه،و تذکرنا بمواقفه الضعیفة فی الحروب فی زمن رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،و تدعونا للمقارنة بین هذه و تلک،لنخرج بالعجائب و الغرائب..

و تذکرنا أیضا بتعامله یرفق مع الاشعث بن قیس،و هو مرتد علی الحقیقة و خضوعه له،و تزویجه أخته أم فروة،ثم برقته لأسری المشرکین فی بدر،و سعیه لاستصدار العفو عنهم بکل حیلة.و هذا و ذاک مما لا نجد له تفسیرا مقبولا أو معقولا.

و تعجبنا و ذهلنا أیضا لهذه الشدة البالغة منه علی من لا یرضی بدفع الزکاة له،و لا یعترف بشرعیته فی الموقع الذی وضع نفسه فیه بالقوة و بالقهر..

ص :129

و یذهلنا الموقف الآخر المناقض لذلک،و هو لینه الغریب و العجیب مع خالد بن الولید،الذی قتل صحابیا مسلما ثم زنی بزوجته فی نفس تلک اللیلة..

بل قد ذکرنا فی موضع آخر من هذا الکتاب:أن ثمة ما یصرح بأن أبا بکر نفسه أمره بقتله!!.

خامسا:لو سلمنا:أن مالکا و قومه قد ارتدوا،فلماذا لا یطالبهم بالعودة و بالتوبة،و یقبلها منهم کما قبل من کل من سواهم،و منهم الاشعث المعروف بنفاقه و عدائه لأهل البیت«علیهم السلام»حسبما تقدمت الإشارة إلیه؟!..

سادسا:إن ارتداد الرجال لا یعنی ارتداد النساء،و الضعفاء،فلماذا لا یسألون عن حالهم،و عن معتقدهم؟!..و لماذا یعاملون معاملة أسری المشرکین؟!

سابعا:ما معنی جعل رؤوس القتلی أثافی للقدور التی یطهی فیها الطعام؟!و أن تحرق بالنار؟!..و أی شرع یجیز فعل ذلک؟!

ثامنا:إن نفس عرض أبی بکر الدیة علی متمّم بن نویرة،أخی مالک، یدل علی قناعته بإسلام مالک.

تاسعا:إن الأوامر التی أصدرها أبو بکر لخالد،و لغیره من حملة الألویة بأن یحرقوا أهل الردة،مع ثبوت النهی عن ذلک فی شرع اللّه لا یمکن قبولها.

فقد روی عنه«صلی اللّه علیه و آله»قوله:«لا یعذب بالنار إلا رب

ص :130

النار»..أو نحو ذلک (1).

و لعلک تقول:قد روی عن أمیر المؤمنین«علیه السلام»:أنه أحرق ابن

ص :131


1- 1) راجع:صحیح البخاری،کتاب الجهاد،باب:لا یعذب اللّه.و مسند أحمد ج 3 ص 494 و ج 2 ص 307 و الجامع الصحیح للترمذی ج 4 ص 117 و السنن الکبری للبیهقی ج 9 ص 71 و 72 و سنن أبی داود ج 3 ص 54 و 55 و(ط دار الفکر سنة 1410 ه)ج 1 ص 603 و تیسیر الوصول ج 1 ص 279 و مصابیح السنة ج 2 ص 57 و 58 و الغدیر ج 7 ص 155 و 156 عنهم. و راجع:الصراط المستقیم ج 2 ص 305 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 342 و بحار الأنوار ج 19 ص 352 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 444 و مجمع الزوائد ج 6 ص 251 و عمدة القاری ج 14 ص 220 و المصنف للصنعانی ج 5 ص 215 و الآحاد و المثانی ج 4 ص 340 و مسند أبی یعلی ج 3 ص 106 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 3 ص 161 و ناسخ الحدیث و منسوخه لابن شاهین ص 528 و الإستیعاب ج 4 ص 1536 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 5 ص 6 و ج 14 ص 194 و تخریج الأحادیث و الآثار للزیلعی ج 2 ص 366 و 367 و نصب الرایة للزیلعی ج 4 ص 264 و کنز العمال ج 5 ص 407 و تفسیر القرطبی ج 2 ص 359 و التاریخ الکبیر للبخاری ج 1 ص 59 و العلل الواردة للدار قطنی ج 11 ص 16 و تاریخ مدینة دمشق ج 15 ص 214 و 215 و 230 و الموضوعات لابن الجوزی ج 1 ص 56 و أسد الغابة لابن الأثیر ج 5 ص 53 و الوافی بالوفیات للصفدی ج 27 ص 132 و عیون الأثر ج 2 ص 196.

سبأ بالنار.

و الجواب:أن الإحراق بالنار هو حد من حدود اللّه التی شرعها فی حق اللائط..کما أنه جزاء من یدّعی الربوبیة لأحد من البشر..

فالتعدی عن هذه الموارد التی حددها اللّه لا یصح،و لا سیما بعد ورود النهی عنه فی غیر هذه الموارد.

و أجاب العلامة الأمینی أیضا:بأن علیا«علیه السلام»لم یحرق ابن سبأ و أصحابه بالنار،بل حفر لهم حفائر،و خرق بعضها إلی بعض،و دخن علیهم حتی ماتوا (1).

عاشرا:لماذا أمر أبو بکر خالدا بطلاق امرأة مالک (2)،فإنها:إن کانت قد دخلت فی عصمته،و کان العقد صحیحا،و کان معذورا فی اجتهاده حسبما قرره أبو بکر،فلماذا یأمره بطلاقها؟!

و إن کان العقد باطلا،لأنه وقع هو و الدخول فی عدتها من زوجها المسلم،الذی عرض أبو بکر دیته علی أخیه،فلا یحتاج إلی الطلاق،إذ لا توجد زوجیة من الأساس،لکی یحتاج الأمر إلی الطلاق،و هی محرمة علیه

ص :132


1- 1) الغدیر ج 7 ص 156 و السنن الکبری للبیهقی ج 9 ص 71 و فتح الباری ج 6 ص 106 و عمدة القاری للعینی ج 14 ص 264 و أحکام القرآن لابن العربی ج 3 ص 515.
2- 2) تاریخ مدینة دمشق ج 16 ص 274 و تهذیب تاریخ دمشق ج 5 ص 115 و راجع: الغدیر ج 7 ص 161 و 166 و الإصابة لابن حجر ج 1 ص 415 و(ط دار الکتب العلمیة سنة 1415 ه)ج 2 ص 218.

مؤبدا.بل یجب التفریق بینهما فورا و احالة خالد إلی العقوبة و اقامة الحد علیه،ثم قتله بمالک و غیره من المسلمین.

3-إعتذارات باطلة عن خالد

و قد اعتذر محبو خالد عنه باعتذارات ظنوا أنها تخفّف من وطأة ما ارتکبه من جرائم،و هذه الإعتذارات الباطلة هی التالیة:

ألف:أدفئوا أسراکم

زعموا:أن خالدا قال لمن هم تحت یده:أدفئوا أسراکم.و أراد بالدفء مقابل البرد،و کانت لیلة باردة،و کانت هذه الکلمة تعنی فی لغة کنانة:

الأمر بالقتل..فقتلوهم..

و هو اعتذار غیر صحیح:

أولا:لأن ضرارا لم یکن من کنانة،بل هو أسدی من بنی ثعلبة (1)..

ثانیا:حتی لو کان کنانیا،فإنه یعلم:أن خالدا مخزومی،و لیس من کنانة،و لا یتکلم بلغتها..و لماذا لم یستفهم منه عن قصده؟!

ص :133


1- 1) راجع:الإصابة ج 2 ص 208 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 3 ص 390 و أسد الغابة ج 2 ص 434 و(ط دار الکتاب العربی)ج 3 ص 390 و الإستیعاب (بهامش الإصابة)ج 2 ص 211 و(ط دار الجیل)ج 2 ص 746 و من له روایة فی مسند أحمد ص 210 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 6 ص 39 و تاریخ مدینة دمشق ج 24 ص 383 و تعجیل المنفعة ص 195.

ثالثا:لنفترض:أن ضرارا کان کنانیا..فهل کان جمیع الموکلین ببقیة قوم مالک من کنانة أیضا؟!

و لو کان کذلک،فمن الذی اختارهم علی هذا النحو،و إن کان الأمر جاء علی سبیل الصدفة،فما هذه المصادفة الغریبة التی جاءت بهم جمیعا علی هذه الصفة؟!و لماذا لم یکونوا خلیطا،من کنانة و من غیرها؟!

و إن کانوا خلیطا،فلما ذا لم یعترض غیر الکنانیین علی رفقائهم،فیبادرون إلی منعهم من ارتکاب هذا العمل الشنیع؟!

رابعا:لو کان الأمر کذلک،فلماذا یطالب عمر بالإقتصاص من خالد، و یعتبره قاتلا؟!

و لماذا یصر أبو قتادة،و ابن عمر علی الإعتراض علی خالد،و یشکوانه إلی أبی بکر؟!

و لماذا لم یعتذر خالد لهما،و لعمر:بأنه غیر مقصر فیما حصل،بل حصل خطأ غیر مقصود؟!

خامسا:إذا کانت لغة کنانة هی السبب فی قتل مالک و من معه،فذلک لا یجعل فی سیف خالد رهقا،کما یقول عمر،لأن خالدا لم یقتل أحدا.

سادسا:إذا کان السبب هو لغة بنی کنانة،فخالد لم یتأول و لم یخطئ، بل الکنانیون هم المتأولون،فلماذا اتهمه أبو بکر بهذه التهمة الباطلة؟!

سابعا:لو کانت لغة کنانة هی السبب،و کان قتل هؤلاء خطأ،فلماذا جعل خالد و صحبه رؤوس مالک و أصحابه أثافی للقدور؟!و لم سبی عیالهم، و نهب أموالهم،و اعتدی علی زوجته بالزنا بعد قتل زوجها مباشرة؟!

ص :134

ثامنا:لماذا لم یتعلم خالد من قضیة بنی جذیمة،حیث قتل الناس هناک بنفس الوسیلة التی قتلهم بها هنا.و هی أن خالدا لما کان السحر نادی:من کان معه أسیر فلیدافه.و المدافة هی:الإجهاز بالسیف.

تاسعا:لم نجد ما یدل:علی أن کنانة،و العرب الساکنین حول مکة کانوا یقولون:أدفئوا بمعنی اقتلوا..

غیر أنهم ذکروا:أن قولهم:أدفئوا الجریح،بمعنی:أجهزوا علیه (1)..

لکنهم قالوا:إن هذه لغة یمانیة،و لیست حجازیة،و لا هی لغة کنانة،و لا لغة العرب حول مکة.

مع ملاحظة:أن الأسری لم یکونوا جرحی،بل هم قد نزعوا أسلحتهم طوعا،و لم یباشروا أی قتال..

و لو کان بینهم جریح..و صحت جمیع التقدیرات الأخری،فاللازم هو:الإجهاز علی من کان جریحا دون سواه..

و لعل هذا الذی ذکرناه و سواه:هو الذی جعل المؤرخین یصرحون:

ص :135


1- 1) راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 17 ص 206 و أسد الغابة ج 4 ص 295 و الإصابة ج 5 ص 560 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 502 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 358 و فوات الوفیات للکتبی ج 2 ص 243 و البدایة و النهایة ج 6 ص 354 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 2 ص 73 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 239 و الشافی فی الإمامة ج 4 ص 165 و معجم البلدان ج 1 ص 455 و بحار الأنوار ج 30 ص 476 و النص و الإجتهاد ص 123 و الغدیر ج 7 ص 158.

بأن خالدا قد أمر ضرار بن الأزور بقتل مالک (1).

عاشرا:و مع غض النظر عن جمیع ما ذکرناه نقول:

إن مالکا قد قتل بأمر مباشر من خالد فی مجلس خالد.فلا مجال للإعتذار بلغة کنانة و لا بغیرها.

ب:أو ما تعده لک صاحبا؟!

من الأمور التی أرید لها أن تکون مخرجا لخالد من مأزقه..قول مالک لخالد:ما أخال صاحبکم إلا و قد یقول له کذا و کذا.

فقال له خالد:أو ما تعده لک صاحبا؟!ثم قدمه فضرب عنقه.

حیث فهم خالد من هذا التعبیر:أن مالکا لا یعترف بنبوة النبی محمد «صلی اللّه علیه و آله»،فاستحل بذلک دمه.

و نقول:

أولا:المقصود هو:أنه«صلی اللّه علیه و آله»صاحبهم بالقرشیة.أی فإنهم و إیاه من قریش.

ثانیا:إذا کان ذلک یوجب استحلال دم مالک،فما ذنب الذین کانوا معه،حتی یقتلهم خالد،و هو لم یسمع کلامهم.و لا عرف مقاصدهم؟!

ص :136


1- 1) راجع:الإصابة ج 3 ص 357 و ج 2 ص 43 و 209 و مرآة الجنان ج 1 ص 62 و خزانة الأدب ج 2 ص 9 و أسد الغابة ج 3 ص 39 و الإستیعاب(مطبوع مع الإصابة)ج 1 ص 338.

ثالثا:إن هذا یکذّب ما ادّعوه من أن سبب قتل مالک و أصحابه هو لغة کنانة،حین قال خالد:أدفئوا أسراکم.

رابعا:إن کلمة صاحبکم لا تعنی أنه لیس صاحبا للقائل،إذ لعله یرید إلزامهم بأقوال النبی«صلی اللّه علیه و آله»بهذه الطریقة..و لا أقل من أنه لا یجوز قتل من یتفوه بمثل هذا الکلام،لأن فیه شبهة،و الحدود تدرأ بالشبهات.

ج:خالد سیف اللّه

و قد اعتذر أبو بکر لعمر:بأن خالدا سیف اللّه علی أعدائه،فلم یکن أبو بکر لیشیم هذا السیف.

و نقول:

إن قول أبی بکر:لا أشیم سیفا سلّه اللّه علی أعدائه..غیر صحیح أیضا لما یلی:

ألف:لأنه لا دلیل علی أن اللّه سبحانه هو الذی سل هذا السیف،بل الذی سله هو أبو بکر نفسه،فلماذا ینسب ما یفعله هو إلی رب العالمین؟!.

ب:إن السیف الذی یسله اللّه سبحانه لا یکون فیه رهق،کما یقول عمر بن الخطاب و لا یبطش بالناس بدون حق،فقد قتل بنی جذیمة بعد أن أمنهم،کما ذکرناه فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی«صلی اللّه علیه و آله».

و ها هو یقتل مسلما یحتاج أبو بکر إلی أن یعرض دیته علی أخیه،ثم إلی أن یحملوا خالدا بطلاق زوجته التی وطأها فور قتل زوجها المسلم.

ج:إن السیف الذی یسله اللّه سبحانه لا یتبرأ منه رسول اللّه«صلی اللّه

ص :137

علیه و آله»،فقد قال«صلی اللّه علیه و آله»حین عدوان خالد علی بنی جذیمة:«اللهم إنی أبرأ إلیک مما فعله خالد».

کما أنه«صلی اللّه علیه و آله»قد أعلن عدم رضاه مما فعله خالد فی فتح مکة.فراجع..

د:ذکرنا فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»:أن لقب«سیف اللّه المسلول»هو لعلی أمیر المؤمنین«علیه السلام»، و قد سرق فی جملة کثیرة من فضائله و کراماته،و منح لخالد،کما منح غیره لغیره (1).

خالد لیس سیف اللّه

و تزعم بعض المرویات التی یسوقها محبو خالد بن الولید:أن النبی «صلی اللّه علیه و آله»منح خالدا لقب«سیف اللّه»فی سنة ثمان للهجرة،فی مناسبة حرب مؤتة..

و لا شک فی عدم صحة ذلک:

أولا:لأن خالدا انهزم بالناس فی مؤتة،و فوت علی المسلمین نصرا عظیما،و فتحا مبینا،فکیف یعطی النبی«صلی اللّه علیه و آله»هذا الوسام للمهزوم،فإن سیف اللّه لا یمکن أن یهزم..

ص :138


1- 1) راجع:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»(الطبعة الخامسة) ج 20.

و یدل علی هزیمته فی مؤتة:أنه لما عاد ذلک الجیش الذی قاده خالد بعد استشهاد الفرسان الثلاثة:زید بن حارثة،و جعفر،و ابن رواحة إلی المدینة، جعل الناس یحثون التراب فی وجوههم،و یقولون:یا فرار فی سبیل اللّه..

و حین دخل أفراد ذلک الجیش إلی بیوتهم لم یعد یمکنهم الخروج منها، و صاروا کلما خرجوا صاح بهم الناس:أفررتم فی سبیل اللّه؟!

و جرت أمور صعبة بینهم و بین زوجاتهم و ذویهم،حتی تدخل النبی «صلی اللّه علیه و آله»للتخفیف عنهم (1)..

ثانیا:لأن خالدا قتل بنی جذیمة،و تبرأ النبی«صلی اللّه علیه و آله»مما صنع..ثم خالف أمر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی فتح مکة..و یکفیه ما فعله بعد وفاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بمالک بن نویرة،حیث قتله،و زنی بزوجته..فإن سیف اللّه لا یمکن أن یوغل فی دماء الناس المؤمنین بغیر حق..فضلا عما سوی ذلک.

ثالثا:إن الحدیث عن خالد و سیفه لا ینسجم مع نداء جبرائیل من السماء:

لا سیف إلا ذو الفقار

و لا فتی إلا علی

ص :139


1- 1) راجع:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»ج 20 فصل:خالد یضیع النصر الأعظم.
من أین حصل خالد علی هذا الوسام؟!

و یبدو أن أبا بکر هو الذی منح خالدا هذا الوسام،و ذلک حین قتل الصحابی الجلیل،المسلم مالک بن نویرة،و ثلة من المسلمین معه،وزنی بامرأة مالک فی نفس یوم قتله،و ذلک فی نصرته لأبی بکر،و من أجل توطید سلطانه..

فحینئذ طلب عمر من أبی بکر،أن یعاقب خالدا علی فعلته،فقال:ما کنت لأشیم سیفا سله اللّه علی أعدائه(الکافرین) (1).

و لا ندری کیف عرف أبو بکر أن اللّه قد سل هذا السیف؟!و الحال أن أبا بکر هو الذی سله؟!

و لا ندری أیضا ما هو المبرر لحکمه علی مالک بن نویرة،و هو صحاب جلیل،و مسلم بأنه من أعداء اللّه،و من الکافرین؟!

ثم نسبوا ما یشبه کلام أبی بکر عن خالد-نسبوه-إلی رسول اللّه«صلی

ص :140


1- 1) راجع:الغدیر ج 7 ص 158-163 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 503 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 359 و أسد الغابة ج 4 ص 295 و تهذیب تاریخ دمشق ج 5 ص 105 و الإصابة ج 3 ص 357 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 5 ص 561 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 209 و 233 و تاریخ أبی الفداء ج 1 ص 158 و العثمانیة للجاحظ ص 248 و تاریخ مدینة دمشق ج 16 ص 257 و وفیات الأعیان ج 6 ص 15 و الکنی و الألقاب ج 1 ص 42.

اللّه علیه و آله» (1).بل إن عمر نفسه عاد فشارک فی تأکید هذه النسبة،وفاء لخالد،و ما فعله فی توطید سلطانهم (2).

علی علیه السّلام سیف اللّه المسلول

و الحقیقة هی:أن هذا اللقب:«سیف اللّه المسلول»من مختصات علی

ص :141


1- 1) المصنف لابن أبی شیبة ج 7 ص 525 و مسند أبی یعلی ج 13 ص 143 و الإستیعاب (ط دار الجیل)ج 2 ص 429 و کنز العمال ج 5 ص 739 و ج 11 ص 679 و ج 13 ص 366 و مسند أحمد ج 1 ص 8 و مجمع الزوائد ج 9 ص 348 و 349 و تحفة الأحوذی ج 10 ص 233 و تاریخ مدینة دمشق ج 16 ص 239 و 242 و 244 و ج 62 ص 415 و سیر أعلام النبلاء ج 1 ص 372 و الوافی بالوفیات ج 13 ص 162 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 234 و تهذیب تاریخ و الإصابة ج 1 ص 414 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 2 ص 217 و الإستیعاب(مطبوع مع الإصابة)ج 1 ص 408 و 409 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 6 ص 349 و ج 7 ص 129 و إمتاع الأسماع ج 2 ص 7 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 342 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 2 ص 789 و ج 3 ص 212.
2- 2) الآحاد و المثانی ج 2 ص 26 و کنز العمال ج 5 ص 738 و الغدیر ج 10 ص 10 و ج 5 ص 362 و 363 و تاریخ مدینة دمشق ج 16 ص 241 و ج 25 ص 461 و ج 58 ص 403 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 3 ص 886 و الوضاعون و أحادیثهم ص 476 و الإمامة و السیاسة ج 1 ص 22 و(تحقیق الزینی)ج 1 ص 28 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 42 و أعلام النساء ج 2 ص 876.

«علیه السلام»،و لکنه سرق أو سلب فی جملة کثیرة من فضائله،و مناقبه علیه السلام،فی غارات شعواء من الشانئین،و الحاقدین،و المبطلین، و المزورین للحقائق..

و قد روی عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»،أنه قال:«علی سیف اللّه یسله علی الکفار و المنافقین» (1).

و فی الحدیث القدسی،المروی عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:

«و أیّدتک بعلی،و هو سیف اللّه علی أعدائی» (2).

و حول تسمیة التمر بالصیحانی روی عن جابر:أن سببها هو أنه صاح:

«هذا محمد رسول اللّه،و هذا علی سیف اللّه» (3).

ص :142


1- 1) بحار الأنوار ج 22 ص 197 و ج 40 ص 33 عن أمالی الشیخ الطوسی ص 322 و (ط دار الثقافة)ص 506 و مستدرک سفینة البحار ج 5 ص 334.
2- 2) بحار الأنوار ج 40 ص 43 و الکافی ج 8 ص 11 و إحقاق الحق(الملحقات)ج 6 ص 153 عن در بحر المناقب(مخطوط)ص 43،و راجع:ذخائر العقبی ص 92 و المناقب المرتضویة ص 93 و الروضة فی المعجزات و الفضائل ص 128.
3- 3) فتوحات الوهاب بتوضیح شرح منهج الطلاب،لسلمان العجیلی المعروف بالجمل(ط القاهرة)ص 62 و فرائد السمطین(ط دار النعمان،النجف) ص 120 و نظم درر السمطین ص 124 و عن المناوی فی شرح الجامع الصغیر، و إحقاق الحق(الملحقات)ج 15 ص 42 و 59 و ج 20 ص 518 و 283 عن آل محمد للمردی الحنفی،و عن غیره ممن تقدم.و عن فیض القدیر ج 5 ص 293-

و قال خالد بن سعید بن العاص لعمر،فی أحداث غصب الخلافة:

«و فینا ذو الفقار،و سیف اللّه و سیف رسوله» (1).

و فی زیارة أمیر المؤمنین،المرویة عن الصادق«علیه السلام»:«و سیف اللّه المسلول» (2).

و عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»:«هذا علی بن أبی طالب،هذا سیف اللّه المسلول علی أعدائه» (3).

3)

-و الأنوار العلوبة ص 153 و البحار ج 60 ص 146 و مستدرک سفینة البحار ج 6 ص 34 و ج 10 ص 14.

ص :143


1- 1) راجع المصادر التالیة:الإحتجاج(ط سنة 1313 ه.ق)ج 1 ص 190 و 191 و 300 و الصراط المستقیم ج 2 ص 80 و 82 و قاموس الرجال ج 3 ص 476 و 478 و 479 و الخصال ج 2 ص 462 و 463 و الیقین فی إمرة أمیر المؤمنین ص 108-110 عن أحمد بن محمد الطبری،المعروف بالخلیلی،و عن محمد بن جریر الطبری،صاحب التاریخ فی کتابه:مناقب أهل البیت«علیهم السلام» و البحار ج 28 ص 210 و 211 و 214 و 219 و رجال البرقی ص 63 و 64.
2- 2) مستدرک سفینة البحار ج 5 ص 321 و راجع:المناقب لابن شهر آشوب ج 3 ص 74 و الفضائل لابن شاذان ص 77.
3- 3) أرجح المطالب(ط لاهور)ص 38 و مناقب علی«علیه السلام»للعینی الحیدر آبادی(ط أعلم بریش،جهار منار)ص 57 و 37.

و عن جابر:«علی سیف اللّه» (1).

و عن سلمان عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»:«فأنا رسول اللّه،و علی سیف اللّه» (2).

و عنه«صلی اللّه علیه و آله»فی حدیث له فی حق علی«علیه السلام»:

«و سیف اللّه و سیفی» (3).

و عن أنس عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»:یا معاشر المسلمین،هذا أسد اللّه،و سیفه فی أرضه علی أعدائه (4).

و تجد فی کتاب الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»، فصل:«الحصار و القتال فی غزوة بنی قریظة»المزید من المصادر.

د:إجتهد فأخطأ

و اعتذر أبو بکر عن خالد:بأنه تأوّل فأخطأ.

ص :144


1- 1) نظم درر السمطین للزرندی الحنفی ص 124 و فیض القدیر فی شرح الجامع الصغیر ج 5 ص 293 و ینابیع المودة للقندوزی ج 1 ص 409.
2- 2) فرائد السمطین(مطبعة النعمان،النجف)ص 29.
3- 3) إحقاق الحق ج 4 ص 297 عن مناقب علی بن أبی طالب لابن المغازلی.
4- 4) ینابیع المودة(ط إسلامبول)ص 213 و راجع:أرجح المطالب(ط لاهور) ص 14 و 29 و إحقاق الحق(الملحقات)ج 20 ص 250 عن:آل محمد للمردی الحنفی و ج 4 ص 225 عن عدد من المصادر.

و نقول:

أولا:إن ما یشبه هذه القضیة تقریبا قد حصل لخالد نفسه فی زمن الرسول«صلی اللّه علیه و آله»،کما ذکرناه فی کتابنا الصحیح من سیرة النبی «صلی اللّه علیه و آله»فی فصل:«خالد یبید بنی جذیمة» (1).

و اعتذر عنه محبوه أیضا بمثل ما اعتذر به أبو بکر هنا،فقالوا:اجتهد فأخطأ..

فلماذا لم یتعلم خالد مما جری له مع بنی جذیمة،حیث واجه غضب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؟!..

و لماذا عاد هنا لیستعمل کلمة:«أدفئوا أسراکم»کما استعملها هناک؟!

ثانیا:لا یصح الإجتهاد و التأول مع وجود النص الصریح بحرمة قتل من أقرّ بالاسلام،فکیف إذا أذّن و أقام و صلّی..

و لا أقل من وجود شبهة بسبب شهادة طائفة من جنود خالد و منهم أبو قتادة بأذانهم و إقامتهم..و عدم رؤیة الباقین لذلک قد یکون له ألف سبب و سبب،فلا دلالة فیه علی کذب من شهد بأنه سمع و رأی..

ثالثا:لا یحل قتل المسلم إلا فی کفر بعد إیمان،وزنا بعد إحصان،أو تعمده قتل مسلم (2)..

ص :145


1- 1) راجع:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»ج 23 ص 245.
2- 2) راجع:مشکاة المصابیح ج 2 ص 285 و سنن ابن ماجة ج 2 ص 847 و مصابیح السنة ج 2 ص 502 و الدیات لابن أبی عاصم ص 9 و عن صحیح البخاری ج 6-

أو فساد فی الأرض (1).

و کل ذلک لم یحصل من مالک بن نویرة و أصحابه،و انما حصل من خالد،و لذلک عرض أبو بکر دیته علی أخیه متمم!!و لذلک أیضا أصر عمر علی معاقبة خالد.و علی أن فی سیفه رهقا..

رابعا:کیف یمکن لأبی بکر أن یثبت اجتهاد خالد،حتی لو کان اجتهادا فی التطبیق،فإنه أمر یحتاج إلی المزید من المعرفة بالدین و بأحکامه،

2)

-ص 2521 و عن صحیح مسلم ج 2 ص 37 و(ط دار الفکر)ج 5 ص 187 و ج 8 ص 43 و راجع:تاریخ مدینة دمشق ج 35 ص 212 و المحلی لابن حزم ج 11 ص 68 و میزان الحکمة ج 3 ص 2499 و سنن أبی داود ج 2 ص 327 و السنن الکبری للبیهقی ج 8 ص 128 و عمدة القاری ج 18 ص 203 و ج 24 ص 61 و عون المعبود ج 12 ص 5 و المصنف لابن أبی شیبة ج 6 ص 417 و نصب الرایة ج 4 ص 109 و الدرایة فی تخریج أحادیث الهدایة ج 2 ص 96 و کنز العمال ج 1 ص 87 و 92 و شرح مسند أبی حنیفة ص 359 و کشف الخفاء ج 2 ص 367 و أحکام القرآن ج 2 ص 98 و 292 و أضواء البیان ج 3 ص 134 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 445.

ص :146


1- 1) کما نصت علیه الآیة الکریمة: إِنَّمٰا جَزٰاءُ الَّذِینَ یُحٰارِبُونَ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ وَ یَسْعَوْنَ فِی الْأَرْضِ فَسٰاداً أَنْ یُقَتَّلُوا أَوْ یُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَیْدِیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلاٰفٍ أَوْ یُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ ذٰلِکَ لَهُمْ خِزْیٌ فِی الدُّنْیٰا وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذٰابٌ عَظِیمٌ [الآیة 33 من سورة المائدة].

و بآیات القرآن،و معرفة ناسخه و منسوخه،و محکمه و متشابهه،و بکثیر من القواعد،التی نطق بها رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و قررها الکتاب؟!

و الذین عاشوا مع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و سمعوا منه أضعاف ما عاش و سمع خالد و أضرابه،کانوا یجهرون بعدم معرفتهم الکافیة بالأحکام،و التوجیهات،و الحقائق الدینیة،و یلجأون باستمرار إلی علی«علیه السلام»،فمتی و کیف صار خالد عارفا بالأحکام دونهم.و هل یمکن اعتباره متأولا و مجتهدا؟!.

خامسا:إن الأوامر الکثیرة تؤکد علی لزوم الإحتیاط فی الدماء،فکیف لا یحتاط هذا المجتهد فیها،بل هو یقطع الرؤوس لأدنی شبهة؟!رغم أن بعض الصحابة اعترضوا علیه،و اعتبروه متعمدا للإیقاع بمالک و صحبه، بصورة ظالمة.

سادسا:هل المجتهد یبادر إلی نکاح زوجة المقتول و الزنی بها فی نفس یوم قتله،رغم اعتراض الصحابة علیه،و تنبیههم إیاه علی عدم صحة عمله؟!

سابعا:حتی لو ادّعی خالد الإجتهاد لنفسه،و التأول فی هذا الأمر،فلا بد من رده علیه،إذ لا اجتهاد فی مقابل النص الصریح.

و یدل علی ذلک:

1-أن قدامة بن مظعون شرب الخمر،ثم ادّعی:بأنه تأوّل و اجتهد فی

ص :147

ذلک،فأقام عمر الحد علیه،و جلده،و لم یقبل منه (1).

2-و عن محارب بن دثار:أن ناسا من أصحاب النبی«صلی اللّه علیه و آله»شربوا الخمر بالشام،و قالوا:شربنا لقول اللّه: لَیْسَ عَلَی الَّذِینَ آمَنُوا

ص :148


1- 1) المصنف للصنعانی ج 9 ص 242 و السنن الکبری للنسائی ج 3 ص 253 و الإستیعاب ج 3 ص 1278 و کنز العمال ج 5 ص 508 و معانی القرآن للنحاس ج 2 ص 357 و أحکام القرآن للجصاص ج 2 ص 584 و أحکام القرآن لابن العربی ج 2 ص 168 و تفسیر القرطبی ج 6 ص 298 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 202 و 203 و مناقب آل أبی طالب لابن شهر آشوب ج 2 ص 188 و العقد النضید و الدر الفرید للقمی ص 179 و عوالی اللآلی ج 2 ص 157 و بحار الأنوار ج 40 ص 249 و ج 62 ص 118 و ج 76 ص 159 و الشرح الکبیر لابن قدامة ج 10 ص 76 و النوادر لابن عیسی الأشعری ص 153 و الکافی ج 7 ص 215 و علل الشرائع ج 2 ص 539 و جامع أحادیث الشیعة ج 25 ص 501 و التبیان للطوسی ج 4 ص 20 و مجمع البیان للطبرسی ج 3 ص 415 و فقه القرآن للراوندی ج 2 ص 283 و 378 و المغنی لابن قدامة ج 10 ص 86 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 28 ص 220 و 239 و(ط دار الإسلامیة) ج 18 ص 465 و السنن الکبری للبیهقی ج 8 ص 316 و الغدیر ج 7 ص 166 عنه،و فتح الباری ج 13 ص 124 و عمدة القاری ج 24 ص 237 و من لا یحضره الفقیه ج 3 ص 26 و تهذیب الأحکام ج 10 ص 93 و تفسیر العیاشی ج 1 ص 341 و سنن الدار قطنی ج 3 ص 166 و الدر المنثور ج 3 ص 161.

وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ جُنٰاحٌ فِیمٰا طَعِمُوا..

(1)

.فأقام عمر الحد علیهم (2).

3-و جلد أبو عبیدة أبا جندل،العاصی بن سهیل بن عمرو،و قد شرب الخمر،متأولا لقوله تعالی: لَیْسَ عَلَی الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ جُنٰاحٌ فِیمٰا طَعِمُوا.. فراجع (3).

4-موادعة سجاح لیست ردة

بالنسبة لموادعة مالک لسجاح نقول:

1-إن الموادعة لا توجب الردة،و إنما فعلها مالک بهدف حفظ المسلمین الذین یعیشون فی تلک الأصقاع النائیة من شر سجاح،و تجنیبهم معرة جیشها.

2-إن وکیعا و سماعة قد صنعا مثل ما صنع مالک،و قد أظهرا التوبة

ص :149


1- 1) الآیة 93 من سورة المائدة.
2- 2) الدر المنثور ج 2 ص 321 و المصنف لابن أبی شیبة ج 9 ص 546 و الغدیر ج 7 ص 166 و 167 و المحلی لابن حزم ج 11 ص 287 و المغنی لابن قدامة ج 10 ص 86 و الشرح الکبیر لابن قدامة ج 10 ص 76.
3- 3) الغدیر ج 7 ص 167 عن الروض الأنف ج 2 ص 231 و المصنف للصنعانی ج 9 ص 244 و السنن الکبری للبیهقی ج 9 ص 105 و الإستیعاب ج 4 ص 1622 و کنز العمال ج 5 ص 500 و الأحکام لابن حزم ج 7 ص 1012 و تاریخ مدینة دمشق ج 25 ص 303 و أسد الغابة ج 5 ص 161 و الإصابة ج 7 ص 9.

و الإنقیاد،فقبل خالد منهما (1).

و قبل أیضا عودة بنی عامر (2).

و عیینة،و أهل بزاخة،و قرة بن هبیرة.

فلماذا لم یقبل توبة مالک،و سائر قومه معه؟!

3-و إذا کان أبو بکر قد ودی مالکا،أو عرض الدیة علی أخیه،فذلک یعنی:أنه یعترف بأنه«رحمه اللّه»کان مسلما..فلیس هو من أهل الردة لیکون مصداقا لآیة الإنقلاب علی الأعقاب،و لروایات ارتداد الصحابة..

و یشهد لذلک أیضا:أن أبا بکر اعتذر لمتمم أخی مالک بقوله:ما دعوته و لا غدرت به.و ذلک حین قال له متمم فی جملة أبیات له:

أدعوته باللّه ثم قتلته

لو هو دعاک بذمة لم یغدر (3)

ص :150


1- 1) راجع:تاریخ الأمم و الملوک(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 490 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 357 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 238.
2- 2) راجع:الکامل فی التاریخ ج 2 ص 350 و تاریخ الأمم و الملوک(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 490.
3- 3) راجع:تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 132 و وفیات الأعیان لابن خلکان ج 6 ص 15 و النص و الإجتهاد للسید شرف الدین ص 136 و السقیفة للمظفر ص 26 و المجالس الفاخرة للسید شرف الدین ص 43.
5-منع الزکاة لیس ارتدادا

و زعموا:أن مانعی الزکاة کانوا من أهل الردة أیضا:

و نقول:

أولا:إن منع الزکاة لا یوجب الردة،لا سیما مع کونهم یقیمون الصلاة،و إنما هو معصیة کبیرة.لو کان المنع لها عن مستحقها،و من دون أی عذر.

ثانیا:قد لا یکون منع الزکاة معصیة،إذا کان السبب فیه:أن المانع یعتبر آخذها غاصبا لمقام خلافة الرسول«صلی اللّه علیه و آله»،و یرید هو إیصالها إلی الخلیفة الشرعی،المنصوب من قبل اللّه تعالی.

و لو کان مانع الزکاة کافرا للزم تکفیر أکثر المسلمین فی أیامنا هذه،فإن معظمهم لا یصلی،أو لا یزکی،أو لا یلتزم بکلیهما.

ثالثا:لا شیء یثبت أن هؤلاء القوم أنکروا وجوب الزکاة،لیکونوا قد أنکروا ما هو من ضروریات الدین،و إنما امتنعوا عن إعطائها.فلعل ذلک بسبب الطمع و الشح،أو لأنهم یریدون أن تصرف فی قوتهم،أو فی بلدهم أو فی اقاربهم،بتوهّم أن غیرهم لیس أحق بها منهم.

رابعا:إن أبا بکر إنما قال:«لو منعونی عقالا لجاهدتهم علیه»فی خصوص الذین ادّعوا النبوة،و ذلک حین جاءه وفد طلیحة بن خویلد- الذی کان قد ادّعی النبوة-لطلب الموادعة علی الصلاة،و ترک الزکاة (1).

ص :151


1- 1) الکامل فی التاریخ ج 2 ص 344 و البدایة و النهایة ج 6 ص 344 و إمتاع الأسماع-

و لم یقلها فی غیر من ادعی النبوة.

خامسا:هناک من یشک-کما سنری-فی وجود مانعی الزکاة من الأساس.

رأی العلامة العسکری فی حروب الردة:

قلنا آنفا:إن البعض یشکک فی أصل وجود مانعی الزکاة-سوی المتنبئین،و سوی مالک بن نویرة.و منهم:آیة اللّه الشیخ محمد رضا المظفر «رحمه اللّه»،و العلامة السید مرتضی العسکری.

و نحن نذکر هنا ما قاله العلامة العسکری فإنه یؤکد بقوة:علی أن أکثر حروب الردة من مختلفات سیف بن عمر،و إلیک نص کلامه بطوله:

«ذکر سیف فی ما اختلفه من حروب الردة کیف أرجع المرتدون إلی الإسلام بحد السیف کما زعمه الزندیق فی روایاته.و من أمثلة ما روی فی حروب الردة ما سماها بحرب الأخابث کالآتی:

ردة عک و الأشعریین و خبر طاهر

نذکر هنا ما قاله المرحوم السید مرتضی العسکری حول ردة عک و الأشعریین،و خبر طاهر ربیب الرسول«صلی اللّه علیه و آله»،حیث

1)

-ج 14 ص 232 و 538 و تاریخ مدینة دمشق ج 25 ص 158 و 159 ج 30 ص 286 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 17 ص 153 و کنز العمال ج 5 ص 660- 662 و المصنف لابن أبی شیبة ج 7 ص 596 و أسد الغابة ج 4 ص 68 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 476 و بحار الأنوار ج 30 ص 351 و السقیفة للمظفر ص 27.

ص :152

اعتبرها نقولا غیر واقعیة،و نحن نذکر کلامه هنا حول هذا الموضوع رغم أن القارئ قد یعتبره طویلا،و یمکن اختصاره،غیر أننا نصر علی ذکره کما هو،و نستمیح القارئ عذرا فی ذلک،فنقول:

قال العلامة العسکری ما یلی:

«قال سیف فی خبر الأخابث من عک:

کان أول من انتفض بتهامة العک و الأشعریون لما بلغهم نبأ وفاة النبی «صلی اللّه علیه و آله»تجمعوا،و أقاموا علی الأعلاب(طریق الساحل)، فکتب بذلک طاهر إلی أبی بکر،ثم سار إلیهم مع مسروق العکی حتی التقی بهم،فاقتتلوا،فهزمهم اللّه،و قتلوهم کل قتلة،و أنتنت السبل لقتلهم، و کان مقتلهم فتحا عظیما.

و أجاب أبو بکر طاهرا-من قبل أن یأتیه کتابه بالفتح-:«بلغنی کتابک تخبرنی فیه مسیرک و استنفارک مسروقا و قومه إلی الأخابث بالأعلاب،فقد أصبت،فعاجلوا هذا الضرب،و لا ترفهوا عنهم،و أقیموا بالأعلاب حتی یأتیکم أمری».

فسمیت تلک الجموع و من تأشب إلیهم إلی الیوم الأخابث،و سمی ذلک الطریق طریق الأخابث.

و قال فی ذلک طاهر بن أبی هالة:

و و اللّه لو لا اللّه لا شیء غیره

لما فض بالأجراع جمع العثاعث

فلم تر عینی مثل یوم رأیته

بجنب صحار فی جموع الأخابث

قتلناهم ما بین قنة خامر

إلی القیعة الحمراء ذات النبائث

ص :153

و فئنا بأموال الأخابث عنوة

جهارا و لم نحفل بتلک الهثاهث

قال:و عسکر طاهر علی طریق الأخابث،و معه مسروق فی عک،ینتظر أمر أبی بکر.

أدار سیف خبر ردة عک و الأشعریین علی من تخیله طاهر بن أبی هالة، فمن هو طاهر فی أحادیث سیف؟!

طاهر فی أحادیث سیف

تخیل سیف طاهر ابن أبی هالة التمیمی،من أم المؤمنین خدیجة،و ربیب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و عامله فی حیاته.و ذکر من أخباره فی عصر أبی بکر إبادته للمرتدین من عک و الأشعریین،و من أحادیث سیف استخرجوا ترجمته،و ذکروه فی عداد الصحابة فی کل من:الإستیعاب، و معجم الصحابة،و أسد الغابة،و تجرید أسماء الصحابة،و الإصابة و غیرها، و کذلک ترجم فی معجم الشعراء،و سیر النبلاء.

و ذکر خبره فی تواریخ:الطبری،و ابن الأثیر،و ابن کثیر،و ابن خلدون، و میر خواند.

و اعتمد«شرف الدین»علی هذه المصادر،و ذکر اسم طاهر فی عداد أسماء الشیعة من أصحاب علی فی کتابه«الفصول المهمة».

و اعتمادا علی أخبار سیف ترجم البلدانیون الأعلاب و الأخابث فی عداد الأماکن،مثل:الحموی فی معجم البلدان،و عبد المؤمن فی مراصد الإطلاع.

ص :154

مناقشة الخبر

روی سیف أخبار طاهر فی خمس من روایاته فی أسنادها خمسة رواة اختلقهم باسم:سهل عن أبیه یوسف السلمی،و عبید بن صخر بن لوذان، و جریر بن یزید الجعفی،و أبی عمرو مولی طلحة.

و لم یکن وجود لردة عک و الأشعریین.

و لم یخلق اللّه أرضا باسم الأعلاب و الأخابث.

و لا صحابیا شیعیا ربیبا لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»من أم المؤمنین خدیجة اسمه طاهر بن أبی هالة.

و لم تقع حرب الإبادة لعک و الأشعریین المرتدین کما تخیله سیف،و لا الرواة الذین روی عنهم أخبار طاهر وردة عک و الأشعریین و الأخابث.

اختلق سیف الردة،و حربها،و الأراضی،و الشعر،و کتاب أبی بکر، و الصحابی،و الرواة،و وصل من خلالها إلی هدفه:أن الناس ارتدوا بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»عامة عدا قریش و ثقیف،و هکذا حاربهم المسلمون حرب إبادة.

و قد ناقشنا کل هذه الأخبار و أسنادها فی ترجمة من سماه بطاهر بن أبی هالة فی الجزء الأول من کتاب«خمسون و مائة صحابی مختلق».

کانت هذه إحدی حروب الردة التی اختلقها سیف،و مما اختلق من حروب الردة،و اختلق أخبارها،ما سماها ب:ردة طی،وردة أم زمل،وردة أهل عمان،و المهرة،وردة الیمن الأولی،وردة الیمن الثانیة.

ص :155

اختلق ارتداد تلک القبائل و البلاد و حروبها و حروب ردة أخری زعم أنها وقعت فی عصر أبی بکر،کذب فیها جمیعا.و کذب و افتری فی ذکر عدد من قتل فی تلک المعارک،و ذکر تهاویل مزعومة سوّد بها وجه التاریخ الإسلامی الناصع.

و کذلک فعل فی أخبار الفتوح حیث ذکر معارک لم تقع،و قتلا و إبادة من قبل جیوش المسلمین،لم یکن لهما وجود فی التاریخ بتاتا کالآتی ذکرهما:

فتح ألیس و تخریب مدینة أمغیشیا

روی الطبری عن سیف فی خبر ألیس و أمغیشیا من فتوح سواد العراق،و قال فی خبر ألیس:فاقتتلوا قتالا شدیدا،و المشرکون یزیدهم کلبا و شدة ما یتوقعون من قدوم بهمن جاذویه،فصابروا المسلمین للذی کان فی علم اللّه أن یصیرهم إلیه،و حرب المسلمون علیهم،و قال خالد:اللهم إن لک علیّ إن منحتنا أکتافهم ألاّ أستبقی منهم أحدا قدرنا علیه حتی أجری نهرهم بدمائهم.

ثم إن اللّه عز و جل کشفهم للمسلمین،و منحهم أکتافهم،فأمر خالد منادیه فنادی فی الناس:الأسر الأسر،لا تقتلوا إلا من امتنع.

فأقبلت الخیول بهم أفواجا مستأسرین یساقون سوقا،و قد وکل بهم رجالا یضربون أعناقهم فی النهر.

ففعل ذلک بهم یوما و لیلة و طلبوهم الغد و بعد الغد حتی انتهوا إلی النهرین،و مقدار ذلک من کل جوانب ألیس،فضرب أعناقهم.

ص :156

و قال له القعقاع و أشباه له:لو أنک قتلت أهل الأرض لم تجر دماؤهم، إن الدماء لا تزید علی أن ترقرق منذ نهیت عن السیلان،و نهیت الأرض عن نشف الدماء،فأرسل علیها الماء،تبر بیمینک.

و قد کان صد الماء عن النهر فأعاده،فجری دما عبیطا،فسمی نهر الدم لذلک الشأن إلی الیوم.

و قال آخرون،منهم:بشیر بن الخصاصیة قال:و بلغنا أن الأرض لما نشفت دم ابن آدم نهیت عن نشف الدماء،و نهی الدم عن السیلان إلا مقدار برده.

و قال:کانت علی النهر أرحاء،فطحنت بالماء و هو أحمر قوت العسکر ثمانیة عشر ألفا أو یزیدون ثلاثة أیام..

و قال بعده فی خبر هدم مدینة أمغیشیا:

لما فرغ خالد من وقعة ألیس،نهض فأتی أمغیشیا و قد أعجلهم عما فیها،و قد جلا أهلها و تفرقوا فی السواد،فأمر خالد بهدم أمغیشیا و کل شیء کان فی حیزها،و کانت مصرا کالحیرة،و کانت ألیس من مسالحها (1)، فأصابوا فیها ما لم یصیبوا مثله قط.

اختلق سیف جمیع هذه الأخبار بتفاصیلها مع رواتها،و لنتأمل فی ما وضع و اختلق فی الخبرین.

ص :157


1- 1) أی:المواضع التی تتموضع فیها قوات مسلحة لضبط حرکة التردد و التفتیش.
نظرة تأمل فی روایة سیف عن ألیس و مدینة أمغیشیا

قال سیف:

فی وقعة ألیس آلی خالد أن یجری نهرهم بدمائهم،فلما غلب غیر مجری الماء من نهرهم،و استأسر فلول الجیش الفارسی و المدنیین من أهل الأریاف من کل جوانب ألیس مسافة یومین،و أقبلت الخیول بهم أفواجا مستأسرین،و وکل بهم رجالا یضربون أعناقهم علی النهر یوما و لیلة،و الدم ینشف،فقال له القعقاع-الصحابی الذی اختلقه سیف-و أشباه له:لو قتلت أهل الأرض لم تجر دماؤهم،أرسل علیها الماء تبر یمینک!!!.

فأرسل علیها الماء فأعاده،فجری النهر دما عبیطا،فسمی نهر الدم لذلک إلی الیوم!!!.

ثم قال:ذهب خالد إلی أمغیشیا،و کانت مصرا کالحیرة،فأمر بهدم أمغیشیا،و کل شیء کان فی حیزها،و بلغ عدد قتلاهم سبعین ألفا!!!.

أما هدم مدینة أمغیشیا التی اختلق سیف المدینة و حیزها و خبر هدمها، فقد کان له نظیر فی التاریخ من قبل طغاة مثل:هولاکو،و جنکیز.و کذلک قتل الأسری.غیر أن سیفا نسب إلی خالد ما لم یجر له نظیر فی تاریخ الحروب،و هو:أنه أجری نهرهم بدمائهم،و أنه سمی نهر الدم إلی الیوم!!!.

إختلق سیف کل هذه الأخبار،و اختلق أخبار معارک:الثنی و المذار، و المقر و فم فرات بادقلی،و حرب المصیخ،و قتلهم الکفار یومذاک حتی امتلأ الفضاء من قتلاهم،فما شبهوهم إلا بغنم مصرعة،و کذلک معرکة الثنی و الزمیل و الفراض،و قتل مائة ألف من الروم فیها!!!.

ص :158

اختلق سیف جمیع أخبار هذه الحروب و نظائرها،و انتشرت فی تواریخ:الطبری،و ابن الأثیر،و ابن کثیر،و ابن خلدون و غیرهم،و لا حقیقة لواحدة منها.

و قد ناقشنا أخبارها و أسنادها فی بحث«إنتشار الإسلام بالسیف و الدم فی حدیث سیف»من کتاب:«عبد اللّه بن سبأ»الجزء الثانی.

ألا یحق لخصوم الإسلام مع هذا التاریخ المزیف أن یقولوا:«إن الإسلام انتشر بحد السیف»؟!

و هل یشک أحد بعد هذا من هدف سیف فی وضع هذا التاریخ و ما نواه من سوء للإسلام؟!

و ما الدافع لسیف إلی کل هذا الدس و الوضع إن لم تکن الزندقة التی وصفه العلماء بها؟!

و أخیرا..هل خفی کل هذا الکذب و الإفتراء علی إمام المؤرخین الطبری؟!و علاّمتهم ابن الأثیر؟!و مکثرهم ابن کثیر؟!و فیلسوفهم ابن خلدون؟!و علی عشرات من أمثالهم؟!کابن عبد البر،و ابن عساکر، و الذهبی،و ابن حجر؟!

کلا،فإنهم هم الذین وصفوه بالکذب،و رموه بالزندقة!

و قد ذکر الطبری،و ابن الأثیر،و ابن خلدون فی تواریخهم فی وقعة ذات السلاسل:أن ما ذکره سیف فیها خلاف ما یعرفه أهل السیر!

إذا..فما الذی دعاهم إلی اعتماد روایات سیف دون غیرها مع علمهم بکذبه و زندقته،إن هو إلا أن سیفا حلی مفتریاته بإطار من نشر مناقب ذوی

ص :159

السلطة من الصحابة،فبذل العلماء وسعهم فی نشرها و ترویجها.مع علمهم بکذبها،ففی فتوح العراق-مثلا-أورد مفتریاته تحت شعار:مناقب خالد بن الولید،فقد وضع علی لسان أبی بکر أنه قال بعد معرکة أ لیس و هدم مدینة أمغیشیا:«یا معشر قریش،عدا أسدکم علی الأسد فغلبه علی خراذیله،أعجزت النساء أن ینشئن مثل خالد».

کما زین ما اختلق فی معارک الردة بإطار من مناقب الخلیفة أبی بکر، و کذلک فعل فی ما روی و اختلق عن فتوح الشام و إیران علی عهد عمر، و الفتن فی عصر عثمان،و واقعة الجمل فی عصر علی،فإنه زین جمیعها بإطار من مناقب ذوی السلطة و الدفاع عنهم فی ما انتقدوا علیها،و بذلک راجت روایات سیف و شاعت أکاذیبه،و نسیت الروایات الصحیحة،و أهملت.

علی أنه لیس فی ما وضعه سیف و اختلق-علی الأغلب-فضیلة للصحابة،بل فیه مذمة لهم،و لست أدری کیف خفی علی هؤلاء:أن جلب خالد عشرات الألوف من البشر،و ذبحهم علی النهر،لیجری نهرهم بدمائهم لیست فضیلة له،و لا هدمه مدینة أمغیشیا و لا نظائرها إلا علی رأی الزنادقة فی الحیاة من أنها سجن للنور،و أنه ینبغی السعی فی إنهاء الحیاة لإنقاذ النور من سجنه.

و مهما یکن من أمر،فإن بضاعة سیف المزجاة إنما راجت لأنه طلاها بطلاء من مناقب الکبراء،و إن حرص هؤلاء علی نشر فضائل ذوی السلطة و الدفاع عنهم أدی بهم إلی نشر ما فی ظاهره فضیلة لهم،و إن لم تکن لهم فی واقعه فضیلة!

ص :160

و الأنکی من ذلک،أن سیفا لم یکتف باختلاق روایات فی ظاهرها مناقب للصحابة من ذوی السلطة،و یدس فیها ما شاء لهدم الإسلام،بل اختلق صحابة للرسول لم یخلقهم اللّه!و وضع لهم ما شاء من کرامة و فتوح و شعر و مناقب کما شاء!و ذلک معرفة منه بأن هؤلاء یتمسکون بکل ما فیه مناقب لأصحاب الحکم کیف ما کان،فوضع و اختلق ما شاء لهدم الإسلام!اعتمادا منه علی هذا الخلق عند هؤلاء!و ضحکا منه علی ذقون المسلمین!و لم یخیب هؤلاء ظن سیف،و إنما روجوا مفتریاته زهاء ثلاثة عشر قرنا»!.

إنتهی کلام العلامة العسکری بطوله (1).

رأینا فی کلام العلامة العسکری رحمه اللّه

و نحن..و إن کنا نمیل فی نهایة المطاف إلی ما جزم به العلامة العسکری،غیر أننا نعتمد فی ذلک علی حقیقة:ان هذه المتون تنتهی إلی خصوص سیف..و لم یشارکه فیها أحد،إلا بعض المراسیل،التی لم تنسب إلی أحد..و ربما یکون سیف هو الراوی لها أیضا.

و إذا کانت هذه الأحداث مما لا بد من أن تکثر رواتها،و أن یظهر الحرص علی تدوالها،و الرغبة فی الإسهام فی نقلها..

فإذا وجدنا أن أحدا لم یشارک سیفا فیها..و وجدناهم یتهمون سیفا

ص :161


1- 1) معالم المدرستین للسید مرتضی العسکری(ط سنة 1426 ه)ج 1 ص 438- 445 و(ط مؤسسة النعمان-بیروت سنة 1410 ه)ج 1 ص 271-276.

أیضا بالکذب و بغیره مما یسقطه عن الإعتبار،فإننا لا بد أن یتعاظم و یتنامی شکنا فی صحة هذه النقولات،و سوف نؤثر تجنبها و اهمالها،و عدم الرغبة فی الإسهام بترویجها بأی نحو کان.

ص :162

الفصل الثالث

اشارة

لماذا قتل مالک؟!

ص :163

ص :164

لهذا قتل مالک بن نویرة؟!
اشارة

قال البراء بن عازب:بینا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»جالس فی أصحابه إذا أتاه وفد من بنی تمیم،(و منهم)مالک بن نویرة،فقال:یا رسول اللّه!علمنی الإیمان.

فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:تشهد أن لا إله إلا اللّه وحده لا شریک له،و أنی رسول اللّه،و تصلی الخمس،و تصوم شهر رمضان،و تؤدی الزکاة،و تحج البیت،و توالی وصیی هذا من بعدی،و أشار إلی علی«علیه السلام»بیده،و لا تسفک دما،و لا تسرق،و لا تخون،و لا تأکل مال الیتیم، و لا تشرب الخمر،و توفی بشرائعی،و تحلل حلالی،و تحرم حرامی،و تعطی الحق من نفسک للضعیف و القوی،و الکبیر و الصغیر.

حتی عد علیه شرائع الإسلام.

فقال:یا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»!أعد علی،فإنی رجل نسّاء.

فأعاد علیه،فعقدها بیده،و قام و هو یجر إزاره،و هو یقول:تعلمت الإیمان و رب الکعبة.

فلما بعد من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،قال:من أحب أن ینظر إلی رجل من أهل الجنة فلینظر إلی هذا الرجل.

ص :165

فقال أبو بکر و عمر:إلی من تشیر یا رسول اللّه.

فأطرق إلی الأرض.فاتخذا فی السیر (1)،فلحقاه.

فقالا له:البشارة من اللّه و رسوله بالجنة.

فقال:أحسن اللّه تعالی بشارتکما،إن کنتما ممن یشهد بما شهدت به،فقد علمتما ما علمنی النبی محمد«صلی اللّه علیه و آله»،(و إن لم تکونا کذلک، فلا أحسن اللّه بشارتکما.

فقال أبو بکر:لا تقل!فأنا أبو عائشة زوجة النبی«علیه السلام»).

قال:قلت ذلک،فما حاجتکما؟!

قالا:إنک من أصحاب الجنة،فاستغفر لنا.

فقال:لا غفر اللّه لکما،تترکان رسول اللّه صاحب الشفاعة،و تسألانی استغفر لکما؟!

فرجعا و الکآبة لائحة فی وجهیهما،فلما رآهما رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»تبسم،و قال:أفی الحق مغضبة؟!

فلما توفی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و رجع بنو تمیم إلی المدینة و معهم مالک بن نویرة،فخرج لینظر من قام مقام رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فدخل یوم الجمعة و أبو بکر علی المنبر یخطب بالناس،فنظر إلیه، و قال:أخو تیم؟!

ص :166


1- 1) فی بعض النسخ:فجدّا فی السیر،و هو الأظهر.

قالوا:نعم.

قال:فما فعل وصیّ رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»الذی أمرنی بموالاته.

قالوا:یا أعرابی!الأمر یحدث بعده الأمر.

قال:تاللّه!ما حدث شیء،و إنکم لخنتم اللّه و رسوله«صلی اللّه علیه و آله».

ثم تقدم إلی أبی بکر،و قال له:(من أرقاک هذ المنبر،و وصی رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»جالس؟!

فقال أبو بکر):أخرجوا الأعرابی البوّال علی عقبیه من مسجد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فقام إلیه قنفذ بن عمیر،و خالد بن الولید،فلم یزالا یلکزان عنقه حتی أخرجاه.

فرکب راحلته،و أنشأ یقول:

أطعنا رسول اللّه ما کان بیننا

فیا قوم ما شأنی و شأن أبی بکر

إذا مات بکر قام عمر (1)مقامه

فتلک و بیت اللّه قاصمة الظهر

یدب و یغشاه العشار (2)کأنما

یجاهد جما أو یقوم علی قبر

فلو قام فینا من قریش عصابة

أقمنا و لکن القیام علی جمر

قال:فلما استتمّ الأمر لأبی بکر وجّه خالد بن الولید و قال له:قد

ص :167


1- 1) لعل الصحیح:عمرو.
2- 2) الصحیح:العثار.

علمت ما قاله مالک علی رؤس الأشهاد،و لست آمن أن یفتق علینا فتقا لا یلتئم،فاقتله.

فحین أتاه خالد رکب جواده،و کان فارسا یعدّ بألف،فخاف خالد منه،فأمّنه،و أعطاه المواثیق.ثم غدر به بعد أن ألقی سلاحه،فقتله، و أعرس بامرأته فی لیلته،و جعل رأسه فی(لعل الصحیح:أثفیّ)قدر فیها لحم جزور لولیمة عرسه،(و بات)ینزو علیها نزو الحمار.

و الحدیث طویل (1).

و نقول:

تضمنت هذه الروایة أمورا عدیدة،نذکر منها ما یلی:

المفاجأة

إن مالکا«رحمه اللّه»فاجأ أبا بکر و عمر بموقفه منهما حین بشراه بشهادة النبی«صلی اللّه علیه و آله»له بالجنة،فقد کانا یتوقعان أن یعبر لهما عن امتنانه و شکره و تقدیره للجهد الذی بذلاه حتی أبلغاه هذه البشارة..

و لکن مالکا لم یفعل ذلک،ربما لأنه أحس منهما أنهما یطلبان ثمنا لهذه البشارة قد لا یستحقانه،و لعل هذا الثمن هو ولاء و نصرة،و تأیید فی أمر لا یصح منه التأیید له،و لا النصر علیه،و لا الولاء و الحب فیه..و إلا..فلماذا

ص :168


1- 1) الفضائل لشاذان ص 192-195 و البحار ج 30 ص 343 و الصراط المستقیم ج 2 ص 280 عن الشیخ العمی فی کتاب الواحدة،و لا بأس بمراجعة کتاب الجمل للشیخ المفید ص 118 و هوامشه.

یهتمان دون کل أحد باللحاق به لإخباره بقول رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فیه؟!

إذ لو کان سبب هذا الإهتمام هو أنهما أرادا أن یستغفر لهما..فقد علما أن استغفار رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»هو الأولی و الأجدر بالطلب، لأنه هو صاحب الشفاعة..و هو أقرب إلی اللّه تعالی من کل أحد..

و إن کانا لا یریان لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»هذا المقام عند اللّه، و یفضلان علیه مالکا أو غیره،فهما لا یستحقان أی رفق بهما،أو شکر أو شعور بالإمتنان لهما.

أنا أبو عائشة

و أما جواب أبی بکر لمالک بقوله:«لا تقل،فأنا أبو عائشة»فغیر سدید، و لا یجدی فی تصحیح الصورة فی ذهن مالک،و لا یفید،فإن مجرد أبوته لزوجة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لا تثبت له فضیلة،و لا أی شیء آخر،فقد کانت أم حبیبة-مثلا-زوجة لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» و أبوها أبو سفیان مشرک،و من أشد الناس عداوة لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».و قد قاد جیوش المشرکین ضده مرات و مرات.

و لو ثبت أنه مسلم،فذلک لا یکفی لإثبات صحة نوایاه فی کثیر مما یقدم علیه،بل قد تظهر القرائن و الأدلة خلاف ذلک فی کثیر من الموارد.

و لأجل ذلک لم نر لقول أبی بکر هذا«أنا أبو عائشة»أثرا علی موقف مالک،بل هو قد أصر علی موقفه قائلا«قلت ذلک فما حاجتکما»؟!.

ص :169

تبسم الرضا

و تقول الروایة:إن أبا بکر و عمر لما طلبا من مالک أن یستغفر لهما قال:

«لا غفر اللّه لکما،تترکان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»صاحب الشفاعة، و تسألانی استغفر لکما؟!فرجعا و الکآبة بادیة فی وجهیهما،فلما رآهما رسول «صلی اللّه علیه و آله»تبسم».

و لسنا بحاجة إلی تذکیر القارئ الکریم بأن مالکا قد فهم من طلبهما أن یستغفر لهما أنهما لا یضعان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی الموضع اللائق به،و لا یریان استغفاره لهما مجدیا،لا لأجل أن ذنبهما لا یقبل العفو، بل لأنهما یریان أن استغفار مالک و أمثاله أقرب إلی تحقیق الغرض من استغفار سید الأنبیاء و المرسلین.

و هذا یتجاوز حد القصور فی الفهم،و التقصیر فی التعلم،فإنه لا یبدو علیهما أنهما یعانیان من أی خلل فی الإدراک،و لأنهما فی محضر ینبوع العلوم، و مصدر المعارف کلها،و هی علوم و معارف مأخوذة من اللّه تبارک و تعالی، فلیس فیها أی غلط،أو لبس،أو أشتباه،أو قصور أو ما إلی ذلک.فیمکنهما الحضور و السؤال،و الإستفادة و التعلم..

و لأجل ذلک قال لهما مالک:«لا غفر اللّه لکما إلخ»..

و لأجل أنهما قد تلقیا من مالک درسا لا ینسی فی العقیدة،و فی الموقف الصریح و المتزن،المستند إلی التدبر و الوعی،و إلی الدلیل الواضح،و البرهان اللائح،تبسم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و هو یری الکآبة لائحة فی وجهیهما،فقد کان هذا الدرس ضروریا لهما،و لغیرهما ممن له نفس حالتهما.

ص :170

أفی الحق مغضبة

و جاء قول«صلی اللّه علیه و آله»:«أفی الحق مغضبه»لیدل علی أنهما کانا مخطئین حتی فی کآبتهما هذه،إذ کان اللازم هو أن یکونا منشرحین راضیین، فرحین بالدرس الذی تلقیاه منه،فقد أنار لهما طریق الحق،الذی لا بد لکل طالب حق من سلوکه،و بین لهما الخطأ الذی لا بد لهما من التراجع عنه بکل رضا و رغبة و امتنان.

فکان غضبهما هذا فی غیر محله،لأن الحق لا یحمل علی الغضب،بل هو یدعو إلی ضده کما قلنا.

یضاف إلی ذلک:أن النبی قال لهما ذلک قبل أن یخبراه بما جری لهما، لکی یعلمهما بأنه عارف بما جری من طریق الغیب.و هذا یعزز صحة موقف مالک منهما،و یزیده وضوحا و تألقا..

الأمر یحدث بعده الأمر

و قد ظن أبو بکر:أن أمثال هذه التعابیر الغائمة و المطاطة حول جلوسه فی مجلس لیس له..تکفی لإعطاء العقل إجازة،و لتمکین الخیال من أن یسرح و یمرح.

و لکنه نسی تجربته مع مالک فی عهد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، حیث أفهمه مالک آنئذ أنه ملتزم بالضوابط و المعاییر الإیمانیة و العقلیة فی مواقفه.

لقد رفض مالک هذا التعبیر الذی هو أشبه بالبالون الفارغ،لأنه یعلم:

ص :171

أن الأنبیاء لا یمکن أن یقرروا أمرا ثم یتراجعون عنه،لأن ما یقرره الأنبیاء لیس من عند أنفسهم،بل هو بوحی من اللّه تبارک و تعالی،و إن کان الناس لا یطیعون النبی«صلی اللّه علیه و آله»فیما یقرره،و یعصون اللّه فیما یأمرهم به من إطاعة رسله.

و شاهدنا علی ذلک:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لم یتراجع عن الخروج من المدینة فی حرب أحد،بعد أن تهیأ لذلک و لبس لامته..

فإذا أصدر النبی«صلی اللّه علیه و آله»أمرا،فلا شیء یلغی أمره إلا إن کان هو عصیان الناس له،و بالتالی عصیان الأمر الإلهی.

و هذا هو ما قصده مالک بن نویرة بقوله:«تاللّه ما حدث شیء،و إنکم لخنتم اللّه و رسوله».

هذا بالإضافة إلی أنه«صلی اللّه علیه و آله»کان یحذر الناس من أمور تدبر ضد وصیه و أهل بیته«علیهم السلام»من بعده..

و قد أشار اللّه تعالی إلی ذلک أیضا فی قوله تعالی: ..أَ فَإِنْ مٰاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلیٰ أَعْقٰابِکُمْ.. (1).

بالإضافة إلی الآیات التی تتحدث عن المنافقین.

و لا تفوتنا هنا الإشارة إلی أن قول أبی بکر:«الأمر یحدث بعده الأمر» اعتراف منه لمالک بن نویرة:بأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد جعل علیا «علیه السلام»وصیه و خلیفته،و لکنه ادعی حدوث ما نقض هذا القرار،

ص :172


1- 1) الآیة 14 من سورة آل عمران.

و قد قلنا:إن هذه دعوی باطلة فی حق الأنبیاء..

موقف بریدة مثل موقف مالک

و نذکر هنا-علی سبیل الاستطراد-قصة تشبه قصة مالک،فقد ورد فی بعض الروایات عن بریدة الأسلمی:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قال لی و لأخی:قم یا بریدة أنت و أخوک فسلما علی علی بإمرة المؤمنین،فقمنا و سلمنا،ثم عدنا إلی مواضعنا.

قال:ثم أقبل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علیهم جمیعا،فقال:

اسمعوا وعوا،إنی أمرتکم أن تسلموا علی علی بإمرة المؤمنین،و إن رجالا سألونی«أذالک عن أمر اللّه و أمر رسوله»؟!ما کان لمحمد أن یأتی أمرا من تلقاء نفسه،بل بوحی ربه،و أمره..

إلی أن تقول الروایة:و مضی بریدة إلی بعض طرق الشام و رجع،و قد قبض رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و بایع الناس أبا بکر.

فأقبل بریدة و قد دخل المسجد،و أبو بکر علی المنبر،و عمر دونه بمرقاة،فناداهما من ناحیة المسجد:یا أبا بکر و یا عمر!

قالا:و ما لک یا بریده أجننت؟!

فقال لهما:و اللّه ما جننت،و لکن أین سلامکما بالأمس علی علی«علیه السلام»بإمرة المؤمنین؟!

فقال له أبو بکر:یا بریدة،الأمر یحدث بعده الأمر،و إنک غبت و شهدنا،و الشاهد یری ما لا یری الغایب.

ص :173

فقال لهما:رأیتما ما لم یره اللّه و رسوله،و وفی لک صاحبک بقوله:«لو فقدنا محمدا لکان قوله هذا تحت أقدامنا».ألا إن المدینة حرام علی أن أسکنها أبدا حتی أموت.. (1).

أخرجوا الأعرابی

و بالعودة إلی حدیثنا عن مالک نقول:

لم یجد أبو بکر ما یجیب به مالک بن نویرة إلا الشتم،و الأمر بالإبعاد..

حتی لا یفیض فی بیاناته التی ستؤدی إلی المزید من وضوح الأمور فی أذهان الناس،فکان أن اتخذ قرار القمع،لکی یرهب به ضعفاء النفوس..و حتی لا یتسع الخرق علی راتقه الذی لا یمیز الإبرة من خیطها.

فأمر رجاله بإخراج هذا الإعرابی..و المراد به مالک بن نویرة.

أبو بکر یأمر بقتل مالک

و قد أوضحت هذه الروایة أیضا:أن أبا بکر هو الذی أمر خالدا بقتل مالک،لا لأجل ارتداده،و إنما لأجل موقفه هذا من خلافته.

و نحن لا نظن أن عمر کان لا یعرف ذلک بکل تفاصیله،فکیف نفسر موقفه المستنکر لقتل مالک بن نویرة علی ید خالد بن الولید؟!.

و یمکن أن یجاب:بأن القضیة کانت متفقا علیها بین أبی بکر و عمر، لأجل امتصاص نقمة المسلمین،و تبرید الأجواء،بإلقاء الشبهات،و التأکید

ص :174


1- 1) بحار الأنوار ج 28 ص 92 و 93 و الدرجات الرفیعة ص 292 و 293 و 402.

علی تحمیل خالد مسؤولیة ما حدث،علی أساس أنه اجتهد فأخطأ،فهو معذور،بل مأجور،إذ یجب أن لا تحوم الشبهات حول غیره من المدبرین الحقیقیین،من قریب و لا من بعید.

ص :175

ص :176

الفصل الرابع

اشارة

من أجلک أصبنا یا علی علیه السّلام

ص :177

ص :178

علی علیه السّلام یأخذ من سبی أهل الردة

ذکر الطبری فی جملة من حروب الردة التی حصلت فی سنة ثلاث عشرة:ان ربیعة بن بجیر التغلبی،قام فی جمع من المرتدین،فقاتله خالد، و غنم،و سبی،و أصاب ابنة لربیعة نفسه فسباها،و بعث بالسبی إلی أبی بکر،فصارت ابنة ربیعة إلی علی بن أبی طالب«علیه السلام» (1).

و نقول:

أوهمت هذه العبارة:أن علیا«علیه السلام»أخذ نصیبه من سبی أهل الردة علی ید أبی بکر،لو لم تکن تلک الحروب مشروعة لم یأخذ علی«علیه السلام»من سبی تلک الحروب.

و هذا غیر صحیح:

أولا:إن أخذه«علیه السلام»من السبی،کما یمکن أن یکون لأجل إقراره بشرعیة تلک الحرب.یمکن أن یکون علی سبیل الإستنقاذ للسبایا، لیتوصل بذلک إلی إطلاق سراحهن،و تخلیصهن من البلاء الذی هن فیه..

ص :179


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 314 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 528 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 372.

ثانیا:إن الطبری نفسه یعود فیناقض نفسه فی هذه القضیة بالذات، فیقول:إن خالدا«بعث بخمس اللّه إلی أبی بکر مع النعمان بن عوف بن النعمان الشیبانی،و قسّم النهب و السبایا،فاشتری علی«علیه السلام»بنت ربیعة بن جبیر التغلبی،فاتخذها،فولدت له عمر و رقیة» (1).

فشراء علی«علیه السلام»لتلک السبیة لا یعنی إقراره بمشروعیة السبی،فلعل المقصود هو أنه«علیه السلام»قد بذل المال لإنقاذها من هذا البلاء الذی حلّ بها.

غیر أن قوله:«فاتخذها»یعکر صفو هذا الإستنتاج،من حیث إنه یشیر إلی أنه قد اتخذها سریة له..و هذا إقرار بصحة سبیها أیضا.و هذا هو المطلوب..

و یمکن أن یجاب:بأن اتخاذها محذوف المفعول.و کما یحتمل أن یکون المراد اتخذها سریة،و یحتمل أیضا أن یکون المراد اتخذها زوجة.

الحنفیة التی تزوجها علی علیه السّلام
اشارة

قال ابن شاذان:حدثنا أبو عبد اللّه الحسین بن أحمد المداینی،قال:

حدثنی عبد اللّه بن هاشم،عن الکلبی قال:أخبرنی میمون بن صعب المکی بمکة،قال:

ص :180


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 382 و 383 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 582 و راجع:إکمال الکمال لابن ماکولا ج 1 ص 194 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 399 و الإصابة ج 4 ص 352.

کنا عند أبی العباس بن سابور المکی،فأجرینا حدیث أهل الردة، فذکرنا خولة الحنفیة،و نکاح أمیر المؤمنین«علیه السلام»لها،فقال:أخبرنی أبو الحسن عبد اللّه بن أبی الخیر الحسینی،قال:

بلغنی أن الباقر محمد بن علی«علیهما السلام»کان جالسا ذات یوم،إذ جاءه رجلان،فقالا:یا أبا جعفر،ألست القائل:إن أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب لم یرض بإمامة من تقدم؟!

قال:بلی.

فقالا له:هذه خولة الحنفیة نکحها من سبیهم،و قبل هدیتهم،و لم یخالفهم عن أمرهم مدة حیاتهم.

فقال الباقر«علیه السلام»:من فیکم یأتینی بجابر بن عبد اللّه بن حزام (و کان محجوبا قد کف بصره)،فحضر،فسلم علی الباقر«علیه السلام»، (فرد«علیه السلام»)،و أجلسه إلی جانبه،و قال له:یا جابر،عندی رجلان ذکرا:أن أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب رضی بإمامة من تقدم علیه.

فسألهما الحجة فی ذلک،فذکروا له خولة.

فبکی جابر حتی اخضلت لحیته بالدموع،ثم قال:و اللّه یا مولای،لقد خشیت أن أخرج من الدنیا و لا أسأل عن هذه المسألة،و إنی و اللّه،کنت جالسا إلی جانب أبی بکر،و قد سبوا بنی حنیفة بعد قتل مالک بن نویرة من قبل خالد بن الولید،و بینهم جاریة مراهقة.

فلما دخلت المسجد قالت:أیها الناس،ما فعل محمد«صلی اللّه علیه و آله»؟!

ص :181

قالوا:قبض.

فقالت:هل له بنیّة نقصدها.

فقالوا:نعم،هذه تربته«صلی اللّه علیه و آله».

فنادت:السلام علیک یا رسول اللّه،أشهد أن لا إله إلا اللّه،و أشهد أنک عبده و رسوله،و أنک تسمع کلامی،و تقدر علی رد جوابی،و إننا سبینا من بعدک،و نحن نشهد أن لا إله إلا اللّه،و أنک رسول اللّه،ثم جلست.

فوثب رجلان من المهاجرین و الأنصار،أحدهما:طلحة،و الآخر:

الزبیر.فطرحا علیها ثوبیهما.

فقالت:ما بالکم یا معاشر العرب!تصونون حلائلکم،و تهتکون حلائل غیرکم.

فقیل لها:لمخالفتکم اللّه و رسوله حتی قلتم:إننا نزکی و لا نصلی،أو نصلی فلا نزکی.

فقالت لهما:و اللّه،ما قالها أحد من بنی حنیفة،و إنّا نضرب صبیاننا علی الصلاة من التسع،و علی الصیام من السبع،و إنّا لنخرج الزکاة من حیث یبقی فی جمادی الآخرة عشرة أیام،و یوصی مریضنا بها لوصیه.

و اللّه یا قوم،ما نکثنا و لا غیرنا،و لا بدلنا،حتی تقتلوا رجالنا و تسبوا حریمنا.فإن کنت یا أبا بکر بحق،فما بال علی لم یکن سبقک علینا؟!و إن کان راضیا بولایتک،فلم لا ترسله إلینا یقبض الزکاة منا،و یسلمها إلیک؟!

و اللّه،ما رضی و لا یرضی،قتلت الرجال،و نهبت الأموال،و قطعت الأرحام،فلا نجتمع معک فی الدنیا و لا فی الآخرة.افعل ما أنت فاعله.

ص :182

فضج الناس،و قال الرجلان اللذان طرحا ثوبیهما:إنّا لمغالون فی ثمنک.

فقالت:أقسمت باللّه،و بمحمد رسول اللّه،إنه لا یملکنی و یأخذ رقی إلا من یخبرنی بما رأت أمی و هی حامل بی؟!و أی شیء قالت لی عند ولادتی؟!و ما العلامة التی بینی و بینها؟!و إلا فإن ملکنی أحد و لم یخبرنی بذلک بقرت بطنی بیدی،فیذهب ثمنی،و یکون مطالبا بدمی.

فقالوا لها:ابتدری بالرؤیا،حتی نبدی لک العبارة بالرؤیا.

فقالت:الذی یملکنی هو أعلم بالرؤیا منی،و بالعبارة من الرؤیا.

فأخذ طلحة و الزبیر ثوبیهما و جلسا.

فدخل أمیر المؤمنین«علیه السلام»و قال:ما هذا الرجف فی مسجد رسول اللّه؟!

قالوا:یا علی،امرأة من بنی حنیفة،حرمت نفسها علی المؤمنین، و قالت:من أخبرنی بالرؤیا التی رأت أمی و هی حامل بی،و عدّها لی،فهو یملکنی.

فقال أمیر المؤمنین«علیه السلام»:ما ادعت باطلا،أخبروها تملکوها.

فقالوا:یا أبا الحسن،ما فینا من یعلم الغیب.أما علمت أن ابن عمک رسول اللّه قبض،و أن اخبار السماء انقطعت من بعده.

فقال أمیر المؤمنین«علیه السلام»:ما ادعت باطلا،أخبرها أملکها بغیر اعتراض؟!

ص :183

قالوا:نعم.

فقال«علیه السلام»:یا حنفیة،أخبرک أملکک؟!

فقالت:من أنت أیها المجتری دون أصحابه.

فقال:أنا علی بن أبی طالب.

فقالت:لعلک الرجل الذی نصبه لنا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» صبیحة یوم الجمعة بغدیر خم علما للناس؟!

فقال:أنا ذلک الرجل.

قالت:من أجلک أصبنا،و من نحوک أتینا،لأن رجالنا قالوا:لا نسلم صدقات أموالنا،و لا طاعة نفوسنا إلا إلی من نصبه محمد«صلی اللّه علیه و آله»فینا و فیکم علما.

فقال أمیر المؤمنین«علیه السلام»:إن أجرکم غیر ضائع،و إن اللّه تعالی یؤتی کل نفس ما أتت من خیر.

ثم قال:یا حنفیة،ألم تحمل بک أمک فی زمان قحط،منعت السماء قطرها،و الأرض نباتها،و غارت العیون،حتی إن البهائم کانت ترید المرعی فلا تجد،و کانت أمک تقول:إنک حمل میشوم فی زمان غیر مبارک.

فلما کان بعد تسعة أشهر رأت فی منامها کأنها وضعتک،و أنها تقول:

إنک حمل میشوم،و فی زمان غیر مبارک،و کأنک تقولین:یا أمی لا تطّیرین بی،فأنا حمل مبارک،نشوت نشوا صالحا،و یملکنی سید،و أرزق منه ولدا، یکون لبنی حنیفة عزا.

ص :184

فقالت:صدقت یا أمیر المؤمنین،فإنه کذلک.

فقال:و به أخبرنی ابن عمی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فقالت:ما العلامة بینی و بین أمی؟!

فقال:إنها لما وضعتک کتبت کلامک و الرؤیا،فی لوح من نحاس، و أودعته عتبة الباب،فلما کان بعد حولین عرضته علیک،فأقررت به،فلما کانت ست سنین عرضته علیک فأقررت به،ثم جمعت بینک و بین اللوح، فقالت لک:یا بنیة،إذا نزل بساحتکم سافک لدمائکم،ناهب لأموالکم، ساب لذراریکم،و سبیت فیمن سبی،فخذی اللوح معک،و اجتهدی أن لا یملکک من الجماعة إلا من یخبرک بالرؤیا،و بما فی هذا اللوح.

قالت:صدقت یا أمیر المؤمنین،فأین اللوح؟!

قال:فی عقیصتک.

فعند ذلک دفعت اللوح إلی أمیر المؤمنین علی ابن أبی طالب«علیه السلام»،ثم قالت:یا معاشر الناس،اشهدوا أنی قد جعلت نفسی له عبدة.

فقال«علیه السلام»:بل قولی زوجة.

فقالت:اشهدوا أنی قد زوجت نفسی کما أمرنی بعلی«علیه السلام».

فقال«علیه السلام»:قد قبلتک زوجة.

فماج الناس..

فقال جابر:و اللّه یا أبا جعفر،ملکها بما ظهر من حجة،و تبین من بینته،

ص :185

فلعن اللّه تعالی من اتضح له الحق و جعل بینه و بین الحق سترا (1).

و نقول:

إن دلائل هذه الروایة و إشاراتها واضحة و لا سیما ما یلی:

ص :186


1- 1) الفضائل لشاذان بن جبرئیل القمی ص 269-274 و(ط المطبعة الحیدریة- النجف سنة 1381 ه)ص 99-101 و أشار فی هامش النسخة الأولی إلی المصادر التالیة:بحار الأنوار ج 29 ص 457 عن الروضة،و فیه:الحسین بن أحمد المدنی،عن الحسین بن عبد اللّه البکری،عن عبد اللّه بن هشام،بدل ما فی المتن. مدینة المعاجز ج 2 ص 219 ح 520،عن کتاب سیر الصحابة،و عن البرسی. و الخرائج و الجرائح ج 2 ص 563،ح 21 مرسلا و 589،ح 1 عن دعبل الخزاعی، قال:حدثنی الرضا،عن أبیه،عن جده«علیهم السلام»،قال:کنت عند أبی الباقر«علیه السلام»..و بتفاوت یسیر فی کلیهما.عنه بحار الأنوار ج 41 ص 302 ح 35 و ج 42 ص 84 ح 14 و إثبات الهداة ج 3 ص 53 ح 45 باختصار، و مدینة المعاجز ج 5 ص 174 ح 1549 و العوالم ج 19 ص 335 ح 1.المناقب لابن شهر آشوب ج 2 ص 278 س 6 مرسلا،عن الباقر«علیه السلام».. و بتفاوت یسیر.عنه بحار الأنوار ج 41 ص 326 ح 47.إثبات الهداة ج 2 ص 42 ح 170 باختصار عن کتاب الروضة فی الفضائل المنسوب إلی ابن بابویه و إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 101 س 10 عن بحر المناقب لابن حسنویه. و راجع:الروضة فی فضائل أمیر المؤمنین لشاذان بن جبرئیل القمی(ط سنة 1423 ه)ص 36.
دلیل إمامة أبی بکر

أظهرت الروایة المتقدمة:أن أتباع الخلفاء کانوا یحاولون الخروج من مأزقهم الذی أوقعوا أنفسهم فیه مع علی بن أبی طالب«علیه السلام»، فکانوا یسارعون إلی الإستفادة من أیة شائعة تشیر إلی رضا علی«علیه السلام»عن الخلفاء،أو قبوله بهم،أو سکوته عن الطعن بأهلیتهم للخلافة،أو بمشروعیة حکومتهم.

و کان مما استدلوا به علی رضاه هذا کون خولة أم ولده محمد من سبی بنی حنیفة،الذین قتلوا مع مالک بن نویرة،و سبیت نساؤهم..

و قد ظهر من الروایة:أن تداول هذا الإستدلال جاء مبکرا جدا،حتی فنده لهم الإمام الباقر«علیه السلام»،من خلال شاهد،حاضر و ناظر،هو جابر بن عبد اللّه الأنصاری..

الإمام علیه السّلام لا ینقل حجة غیره

و قد لوحظ:أن الإمام الباقر«علیه السلام»لم یجب علی سؤال الرجلین بنفسه،لعله لکی لا یتهم بأنه یجر النار إلی قرصه،بل ترک الأمر إلی رجل لیس من بنی هاشم،و هو صحابی موثوق و معتمد.

کما أنه لم یرد أن ینقل لهم عن غیره،بل أراد أن ینقل لهم مشاهدات مباشرة من شاهد عیان،لکی لا یتوهم متوهم أن الخطأ أو التحریف قد جاء من المنقول عنه..أو أنه نشأ عن التقصیر فی ضبط النقل،أو بسبب عدم التدقیق فیه.

ص :187

ثم یلاحظ أیضا:أن الإمام«علیه السلام»لم یسأل جابرا عن أمر خولة بصورة مباشرة.بل ذکر عنوانا عاما..و ترک له هو الخیار فی أن یجیب بالنفی أو بالإثبات،أو أن یسأل الرجلین عن مستندهما فیما ذهبا إلیه،فاختار جابر هذا الثانی.فأجابا بأن قضیة خولة هی الدلیل الذی یستندان إلیه.

أشهد أنک تسمع کلامی

و بعد..فما أروع زیارة هذه الجاریة،و شکواها لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و التی تضمنت:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»یسمع کلامها،و یقدر علی رد جوابها و هو فی قبره.

و لم یعترض علیها أحد من صحابة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

و منهم:أبو بکر،و طلحة،و الزبیر،و جابر و غیرهم،و لم یشککوا فی صحة کلامها.

فهل یمکن لأحد بعد هذا أن یدّعی:أن محمدا قد مات،و أنه لم یعد یضر و لا ینفع،کما یدّعیه ابن تیمیة و أتباعه؟!

الإدانة الصریحة

و قد بیّنت هذه الجاریة:أن قومها قد قتلوا و هم مسلمون،و أنها هی الأخری کانت علی الإسلام..

و لکن ذلک لم ینفع فی تحریک أبی بکر لإطلاق سراحها و سراح غیرها من السبی المسلم..الذی یقیم الصلاة،و یعطی الزکاة،و یوصی المیت بها من بعده.

ص :188

کما أن ذلک لم ینفع فی جعل أبی بکر یراجع حساباته،لیعرف إن کان خالد مستحقا للمؤاخذة أم لا.

و الرجل الوحید الذی صدقها فی کلامها،و تفاعل معها هو علی بن أبی طالب«علیه السلام».

الحنفیة لیست من سبایا الردة

و هذه الروایة تفند ما یزعمه أولئک المؤرخون:من أن أم محمد ابن الحنفیة کانت سبیّة من سبایا الردة،قوتل أهلها علی ید خالد بن الولید لّما ارتدت بنو حنیفة،و ادّعت نبوّة مسیلمة،و أن أبا بکر دفعها إلی علی«علیه السلام»من سهمه فی المغنم.

ثم اختلفوا فیها:هل هی أمة لبنی حنیفة سوداء سندیّة (1)أم هی عربیة من بنی حنیفة أنفسهم..

رضی علی علیه السّلام هو المعیار

و قد ظهر من کلام هذه المرأة:أنها تعتبر موقف علی«علیه السلام»هو

ص :189


1- 1) الطبقات الکبری ج 5 ص 66 و الجوهرة فی نسب الإمام علی و آله للبری ص 58 و ذخائر العقبی ص 117 و تاریخ مدینة دمشق ج 54 ص 323 و سیر أعلام النبلاء ج 4 ص 114 و المعارف لابن قتیبة ص 210 و المنتخب من ذیل المذیل ص 117 و وفیات الأعیان ج 4 ص 169 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 6 ص 183.

المعیار فی الحق و الباطل،و بذلک استدلت علی أبی بکر أمام ذلک الجمع الکبیر من الصحابة،و لم یحر أبو بکر جوابا.و لا أنکر أن یکون علی«علیه السلام»کذلک..

و أظهرت أیضا:أن علیا«علیه السلام»ما رضی،و لن یرضی بما فعلوه بهم،من قتل الرجال،و نهب الأموال..

علم الإمام بالغیب

و قد هددت هذه الجاریة بقتل نفسها،إن أراد أحد أن یملکها بدون أن یخبرها برؤیا أمها،و ذلک یدل علی:أن الناس مع علمهم بموت النبی «صلی اللّه علیه و آله»کانوا یعتقدون بفطرتهم:أن وصی الرسول«صلی اللّه علیه و آله»و خلیفته لا بد أن یکون قادرا علی الإخبار بالغیب..و فی ذلک إسقاط لمن یدّعی هذا المقام عن صلاحیته له إذا لم یکن قادرا علی ذلک..

و اللافت هنا:أنه«علیه السلام»قد أخبرها بذلک الغیب،و بأن النبی «صلی اللّه علیه و آله»هو الذی أخبره به،مع أنه مجرد رؤیا،و مع اعتراف الجمیع بأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد مات،و بأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»هو الذی یقدر علی الإخبار بالغیوب..

فظهر من هذا و ذاک:أنه«صلی اللّه علیه و آله»قد اختص علیا«علیه السلام»بأمور الغیب دونهم..

و هذا العلم الخاص الذی هو أحد الأرکان التی تثبت بها الإمامة، و تقوم علیها.و الرکن الآخر هو النص الثابت عن اللّه و رسوله..وثمة وسائل إثبات أخری أیضا.

ص :190

غدیر خم

و قد صرحت تلک الجاریة:بأنها تظن بأن علیا«علیه السلام»هو الرجل الذی نصبه النبی إماما للمسلمین یوم غدیر خم..و صدق علی «علیه السلام»ظنها،و لم یعترض أبو بکر،و لا غیره من الصحابة الحاضرین فی ذلک المجلس علیها و علیه!!..

من أجلک أصبنا

و قد وضعت تلک الجاریة إصبعها علی الجرح،و فضحت ما لا تزال ید السیاسة تحاول ستره أو محوه،و هو أنهم قد ذبحوا من أجل علی«علیه السلام»،لأنهم رفضوا إعطاء زکاة أموالهم لغیر من نصبه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»إماما و علما..

و هذا هو بیت القصید.و هو المقتل الذی یصاب به غاصبوا حق علی «علیه السلام».

و لکن قد فات هؤلاء الناس المظلومین المقهورین:أن من یتجرأ علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و یرمیه بالهجر و هو حی،و یتجرأ علی ضرب الزهراء«علیها السلام»،و إسقاط جنینها،و قتلها،و یسعی لقتل علی «علیه السلام»نفسه،هل یمنعه مانع عن قتل أی کان من الناس،إذا رأی أنه سیتسبب لهم ببعض المتاعب،و ربما یضیع من یدهم ما حصلوا علیه بأغلی الأثمان؟!

ص :191

الحنفیة لیست من سبی أبی بکر

و بعد..فلو أننا لم نقرأ تلک الروایة أصلا،أو أننا وجدنا فیها ما یسقطها عن الإعتبار،بصورة جازمة،و فرضنا أیضا:أنه لیس فی حوزتنا سوی مصادر أهل السنة فإننا أیضا سوف نصر علی عدم صحة مزاعمهم، أو إننا لا بد أن نشک فیه علی أقل تقدیر..

إن کون الحنفیة من سبی أبی بکر لیس فقط هو غیر معلوم،بل نکاد نقطع بخلافه،و قد ذکرنا ما نستند إلیه فی الجزء الأول من هذا الکتاب،فلا بأس بالرجوع إلی هذا.

ص :192

الفصل الخامس

اشارة

أحداث لها دلالاتها..

ص :193

ص :194

أبو بکر و ارتداد المکیین

و یقولون:لما توفی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و وصل خبر ذلک إلی أهل مکة،ارتجت مکة،و کاد أهلها یرتدون،و استخفی عاملها عتاب بن أسید.

ثم عادوا إلی الایمان

و زعم بعضهم:أن سبب عودتهم إلی الإیمان هو:أنهم رأوا أن خلافة أبی بکر تمثل انتصارا لهم علی أهل المدینة،فأرضاهم ذلک.

و نقول:

إن ذلک غیر مقبول:

أولا:إن خبر خلافة أبی بکر قد جاءهم مع خبر وفاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

ثانیا:إنهم یذکرون:أن سبب عودتهم هو نصیحة سهیل بن عمر لهم.

و أما استخفاء عتاب،فلعله لأجل أنه أراد أن یعرف موقف أبی سفیان و بنی أمیة،لکی یتمکن من التناغم معه،و لا یضطر إلی إعلان موقف،ثم إعلان موقف آخر یناقضه.

أی أنه یرید أن یعرف إن کان الأمویون یؤیدون خلافة أبی بکر،لکی

ص :195

یعلن هو تأییده لها أیضا،أم أن لهم سعیا آخر،فعلیه فی هذه الحال أن یتدبر الأمور،و یسوقها باتجاه ما یسعی إلیه قومه من بنی أمیة.

بین أسامة و أبی بکر
اشارة

و قد ذکرت بعض الروایات عن الإمام الباقر«علیه السلام»:أن أبا بکر أرسل کتابا إلی أسامة بن زید لیقدم علیه،و أخبره بأن المسلمین قد اجتمعوا علیه،و ولوه أمرهم..و أن عمر بن الخطاب هو الذی طلب من أبی بکر أن یکتب لأسامة لیقدم علیه،فإن فی قدومه قطع الشنعة عنهم:

فکتب إلیه أسامة بن زید:یحذره من أن یعصی اللّه و رسوله،و یذکره بما کان من النبی«صلی اللّه علیه و آله»یوم غدیر خم.و یقول له:«استخلفه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علیک و علی صاحبک.و لم یعزلنی حتی قبض رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».و إنک و صاحبک رجعتما و عصیتما، فأقمتما فی المدینة بغیر إذنی».

و أعاد أبو بکر الکتابة إلی أسامة،و طلب أناس من المنافقین أن یکتبوا إلیه أیضا،و یحذروه من الخلاف،فانصرف أسامة إلی المدینة.

«فلما رأی اجتماع الناس علی أبی بکر انطلق إلی علی«علیه السلام»، فقال:ما هذا؟!

فقال علی:هذا ما تری.

قال له أسامة:فهل بایعته؟!

فقال:نعم.

ص :196

فقال أسامة:طائعا أو کارها؟!

قال:لا بل کارها.

قال:فانطلق أسامة فدخل علی أبی بکر،فقال:السلام علیک یا خلیفة المسلمین.

قال:فرد أبو بکر،و قال:السلام علیک أیها الأمیر (1).

و نقول:

إن لنا مع هذا النص العدید من الملاحظات و الوقفات.نذکر منها ما یلی:

حین غادر أسامة المدینة

إن هذا النص یؤکد:أن أسامة قد غادر المدینة قبل وفاة رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله».و أن أبا بکر و عمر،و اعوانهما و کذلک سعد بن عمارة، و سائر من حضر السقیفة قد تخلفوا عن جیش اسامة..

و بذلک یعلم:أن ما یذکرونه من أن أسامة قد سار فی وجهه ذاک بعد وفاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..غیر صحیح.

ص :197


1- 1) راجع:بحار الأنوار ج 29 ص 91-93 و الإحتجاج ج 1 ص 224 و 225 و(ط دار النعمان)ج 1 ص 114-115 و الدرجات الرفیعة ص 443 و راجع:الیقین فی إمرة أمیر المؤمنین ص 310.
تخلف الشیخین کان من دون إذن

و قد دل هذا الحدیث أیضا علی:أن ما قد یدّعونه من أن أبا بکر و عمر کانا قد استأذنا أسامة بالبقاء فی المدینة،غیر صحیح أیضا،بل هما قد رجعا عاصیین،و تخلفا فی المدینة بغیر إذن أسامة..

کما أنه یدل علی عدم صحة ما یزعمونه من أن أبا بکر هو الذی جهز أسامة،و أرسله فی ذلک الوجه..

علی قاضی دین النبی صلّی اللّه علیه و آله

روی عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أن علیا«علیه السلام» یقضی دینه،و ینجز عداته بعد مماته«صلی اللّه علیه و آله» (1).

ص :198


1- 1) مصادر الحدیث الدال علی ذلک کثیرة جدا فراجع:إحقاق الحق(الملحقات) و راجع:الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 318 و مناقب أمیر المؤمنین«علیه السلام»ج 1 ص 335 و 340 و 341 و 387 و 445 و 497 و ج 2 ص 47 و کنز العمال ج 11 ص 610 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 12 ص 321 و العثمانیة للجاحظ ص 290 و مجمع الزوائد ج 9 ص 121 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 228 و کشف الغمة للإربلی ج 1 ص 341 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 396 ج 3 ص 26 و بحار الأنوار ج 2 ص 226 و ج 5 ص 21 و 69 و ج 22 ص 501 و ج 28 ص 84 و ج 35 ص 184 و ج 38 ص 12 و 19 و 74 و 147 و 327 و ج 39 ص 220 و ج 40 ص 76 و المراجعات ص 308 و 309 و الغدیر-

فلما استشهد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أمر علی«علیه السلام» صائحا یصیح:«من کان له عند رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»عدة أو دین،فلیأتنی».

فکان یبعث کل عام عند العقبة یوم النحر من یصیح بذلک،حتی توفی علی«علیه السلام»..

ثم کان الحسن بن علی«علیه السلام»یفعل ذلک حتی توفی.

ثم کان الحسین«علیه السلام»یفعل ذلک،و انقطع ذلک بعده«علیه السلام» (1).

قال ابن أبی عون:فلا یأتی أحد من خلق اللّه إلی علی«علیه السلام» بحق و لا باطل إلا أعطاه (2).

1)

-ج 2 ص 283 و ج 5 ص 351 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 47 و 48 و 56 و 57 و 331 و ینابیع المودة ج 2 ص 77 و 85 و 97 و 163 و 299 و 402 و نهج الإیمان لابن جبر ص 440 و تفسیر القمی ج 2 ص 109 و علل الشرائع ج 1 ص 157 و العمدة لابن البطریق ص 180.

ص :199


1- 1) راجع:الطبقات الکبری(ط دار صادر)ج 2 ص 319 و(ط لیدن)ج 2 ق 2 ص 89 و راجع:مناقب الإمام أمیر المؤمنین«علیه السلام»للکوفی ج 1 ص 397.
2- 2) الطبقات الکبری لابن سعد(ط دار صادر)ج 2 ص 319 و(ط لیدن)ج 2 ق 2 ص 89.
أبو بکر یقضی دین رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله

و لکنهم یذکرون فی مقابل ذلک:

عن أبی سعید الخدری أنه قال:«سمعت منادی أبی بکر ینادی فی المدینة،حین قدم علیه مال البحرین:من کانت له عدة عند رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»فلیأت.

فیأتیه رجال فیعطیهم.

فجاء أبو بشیر المازنی،فقال:إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قال:

یا با بشیر إذا جاءنا شیء فأتنا.

فأعطاه أبو بکر حفنتین،أو ثلاثا.فوجدوها ألفا و أربع مئة درهم (1).

و روی البخاری و غیره:أنه لما مات رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» جاء مال من قبل علاء بن الحضرمی،فقال أبو بکر:من کان له علی النبی «صلی اللّه علیه و آله»دین،أو کانت له قبله عدة فلیأتنا.

قال جابر:و عدنی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أن یعطینی هکذا، أو هکذا و هکذا،فبسط یده ثلاث مرات.

قال جابر:فعد فی یدی خمس مئة،ثم خمس مئة،ثم خمس مئة (2).

ص :200


1- 1) الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 319 و کنز العمال ج 5 ص 626 و الإکمال فی أسماء الرجال للتبریزی ص 24 و جامع المسانید و المراسیل(ط دار الفکر سنة 1994)ج 13 ص 98 و ج 17 ص 233.
2- 2) صحیح البخاری(ط دار الفکر)ج 3 ص 163 و الطبقات الکبری لابن سعد-

و نقول:

هناک أمران لا بد من الالتفات إلیهما:

الأول:إن أبا بکر أراد أن یوحی للناس بفعله هذا:أنه هو الذی یقضی دین الرسول«صلی اللّه علیه و آله»،و ینجز عداته،لیدل ذلک علی:أنه هو خلیفته،و القائم مقامه،و لیس علی بن أبی طالب«علیه السلام».

الثانی:إن أبا بکر قد أعطی أبا بشیر المازنی،و جابر بن عبد اللّه ما ادّعیا أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد وعدهما به،و لم یطلب منهما بیّنة علی ذلک (1)،مع أنه إنما یعطیهما من مال المسلمین،فلماذا لا یعامل الزهراء «علیها السلام»بنفس هذه المعاملة،فیعطیها ما تدعیه بلا بینة؟!مع ثبوت طهارتها بنص الکتاب العزیز..

2)

-ج 2 ص 317 و السنن الکبری للبیهقی ج 4 ص 109 و عمدة القاری ج 13 ص 259 و التمهید لابن عبد البر ج 3 ص 211 و مجمع الزوائد ج 6 ص 3 و المصنف للصنعانی ج 4 ص 78 و مسند أبی یعلی ج 3 ص 459 و شرح معانی الآثار ج 3 ص 305 و الإستذکار لابن عبد البر ج 5 ص 159 و أضواء البیان ج 3 ص 440 و جامع المسانید و المراسیل ج 13 ص 98 و کنز العمال(ط مؤسسة الرسالة)ج 5 ص 626.

ص :201


1- 1) الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 319 و کنز العمال ج 5 ص 626 و الإکمال فی أسماء الرجال للتبریزی ص 24 و جامع المسانید و المراسیل(ط دار الفکر سنة 1994)ج 13 ص 98 و ج 17 ص 233.

بل هو لا یعطیها ما تدّعیه حتی مع إقامتها البینة.و کانت بینتها من الذین نص القرآن بأن اللّه أذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهیرا.و من الذین شهد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لهم بالجنة.

یضاف إلی ذلک أن بینتها هی القرآن،فقد شهد القرآن و النبی«صلی اللّه علیه و آله»بصدقها..

بل هو یأخذ منها ما کان فی یدها عدة سنوات،تتصرف فیه تصرف المالک.

بیعة علی علیه السّلام مکنت من حرب المرتدین

روی البلاذری:أنه حین ارتدت العرب مشی عثمان إلی علی،فقال:یا ابن عم!إنه لا یخرج أحد إلی قتال هذا العدو،و أنت لم تبایع.فلم یزل حتی مشی إلی أبی بکر فبایعه.فسرّ المسلمون.و جدّ الناس فی القتال،و قطعت البعوث (1).

و نقول:

إن ما یستوقفنا فی هذا النص هو ما یلی:

ألف:إنه یقول:إن عثمان قد أقنع علیا«علیه السلام»بالبیعة لأبی بکر، فمشی إلیه فیابعه.

مع أن النصوص الأخری تارة تقول:إن علیا«علیه السلام»استخرج

ص :202


1- 1) أنساب الأشراف ج 1 ص 587 و المسترشد ص 383 عن الواقدی،و عن الشافی ص 397.

من بیته بالقوة و القهر،و أخذ ملببا إلی أبی بکر لأجل البیعة..

ب:یضاف إلی ذلک أنهم هم أنفسهم یروون نقیض ما فی روایتهم هذه،فیقولون:

إنه بعد استشهاد فاطمة الزهراء«علیه السلام»رأی علی«علیه السلام»انصراف الناس عنه،فضرع لبیعة أبی بکر،و طلب منه أن یأتیه لکی یبایع الخ..فراجع ذلک فی مصادره..فأی ذلک هو الصحیح..

ج:إنهم یقولون تارة:إنه بایع بعد ستة أشهر.

و أخری یقولون:إنه بایع قبل بعث الجیوش لحرب المرتدین..مع أن الحروب معهم قد بدأت بعد استشهاد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بأیام یسیرة.

د-إن هذا النص یدلنا علی مکانة علی«علیه السلام»بین المسلمین.

حتی إن أبا بکر لم یکن قادرا علی تحریک المسلمین للقتال،قبل أن یبایع علی.

أو علی الأقل قبل أن یشیعوا بین الناس بیعته..

و لکن الناس بعد أن أخذت منهم البیعة بتلک الطریقة التی ذکرناها..

لم یکونوا یستسیغون التراجع عن بیعتهم..

علی علیه السّلام لا یطیع أبا بکر

عند ما ظهر المتنبؤن استشار أبو بکر عمرو بن العاص:من یرسل إلیهم،فقال له:فما تری فی علی؟!

ص :203

فقال عمرو:لا یطیعک (1).

و نقول:

إننا نستفید من هذا النص:

أولا:إن عدم طاعة علی«علیه السلام»لأبی بکر یجب أن ینظر إلیه فیما هو أبعد من مجرد میل علی إلی عدم التعاون،و إیثاره الإستجابة لنداء العزلة،بل هو یدخل فی دائرة عدم الاعتراف بشرعیة الحکم بصورة عملیة، و تؤید ذلک الأقوال و التصریحات،التی صدرت عن علی«علیه السلام».

و ذلک یدلل علی عدم صحة ما یدعی من بیعته الطوعیة لأبی بکر،لأن البیعة الطوعیة تقضی بلزوم الطاعة و الإنقیاد،و امتثال الأوامر.و بدون ذلک،فإن عدم الطاعة لا بد أن یعد نکثا للعهد،و إبطالا للعقد..

و حیث إن ذلک لم یعتبره أبو بکر و حزبه نقضا و لا نکثا،و إبطالا،فهو یعنی:أنهم لا یرون أن لهم فی عنقه بیعة تلزمه بالطاعة،و أن ما أشاعوه من بیعته لهم لم یکن ذا أثر حقیقی،و ذی بال..

غیر أن من الواضح:أن البیعة إنما تقضی بلزوم الطاعة فی ما یرضی اللّه، أما فی معصیة اللّه سبحانه کما فی حرب مانعی الزکاة فی عهد أبی بکر،الذین کانوا یتریثون فی إعطاء زکاتهم لغیر صاحب الحق الشرعی،الذی نصبه لهم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یوم الغدیر فی حجة الوداع..فإنه لا طاعة لمخلوق فی معصیة الخالق.

ص :204


1- 1) تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 129.
علی علیه السّلام یرفض ولایة الیمن

و مما یؤکد ذلک ما روی عن الباقر«علیه السلام»:من أنهما(یعنی:أبا بکر و عمر)لما غلبا علی الأمر کتبا لعلی«علیه السلام»عهدا علی الیمن، فامتنع امتناعا شدیدا،فشددا لیسیرن..

فخرج من المسجد من عندهما،فاستقبله المغیرة بن شعبة،فسمعه یقول:لأملأنها علیهم رجالا.

فدخل المغیرة علیهما،فقال:أکان بینکما و بین علی شیء؟!

قالا:کتبنا له عهدا علی الیمن،فأبی أن یقبله،فأکرهناه علیه.

فقال:قد سمعته یقول:لأملأنها علیهما.

فقالا:یا فلان،اذهب فخذ عهدنا منه.

فما استحلیا(لعل الصحیح:استخلیا)المدینة بعد ذلک (1).

و نقول:

1-قلنا فی هذا الکتاب:إن أبا بکر و عمر کانا مهتمین بأن یری الناس علیا«علیه السلام»خاضعا لإرادة الحکم الجدید،منقادا لأوامر الخلیفة، ساعیا فی توطید دعائم حکمه،لأن ذلک یسقط ما یدّعیه علی«علیه السلام»،و یعطی الشرعیة لهذا الحاکم الجدید،و ربما یزیل أو یخفف عنه

ص :205


1- 1) مکارم أخلاق النبی«صلی اللّه علیه و آله»و أهل بیته«علیهم السلام»،منسوب لقطب الدین الراوندی،مخطوط فی مکتبة مجلس الشوری بإیران.

تبعات ما جری علی السیدة الزهراء«علیها السلام»،بعد وفاة رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»بسبب مهاجمتها فی بیتها.

کما أن باستطاعته أن یواجه نظرات الریب و الإتهام التی یرشقه بها علی «علیه السلام»و کثیر من أعیان الصحابة،و أبرارهم،بمقولة:إن صاحب الحق قد تنازل عن حقه،فماذا تریدون بعد هذا؟!

2-لعل إصرار أبی بکر و عمر علی علی«علیه السلام»بأن یتولی الیمن کان بعد استشهاد السیدة الزهراء«علیها السلام»،و ظنهم أن علیا«علیه السلام»قد اعتاد علی الواقع الجدید،و طابت نفسه للتعامل معه.

و لم یکن یدور بخلدهما أنه لا یحق لعلی«علیه السلام»التخلی عن الحق،بل لا بد له من حفظه،و لو بمستوی حفظ معالمه من التلاشی،و آثاره من الضیاع فی ضمیر الأمة و فی فکرها،و فی وعیها.فهو إذا تعامل معهم فإنما یتعامل بهذه الحدود،و لا یتجاوز نطاق هذا المدی.

و لأجل ذلک کان«علیه السلام»فی نفس الوقت الذی یسعی فیه لحفظ الدین من التحریف و التزییف،و حفظ أهل الدین من الضلال و الضیاع،-کان-بإستمرار یستحث ضمیر الأمة علی الیقظة و التنبه إلی أن علیهم أن یعرفوا الحق لأهله،و أن ینکروا التعدی علی هذا الحق.

کما أنه کان لا یتهاون فی بیان کل ما یؤکد عدوانهم علی حقه، و مظلومیته معهم،و یقیم الدلائل القاطعة،و البراهین الواضحة و الساطعة علی هذه الحقیقة.

کما أنه لم یتوان عن الإثبات قولا و عملا بأنه هو الجامع لکل صفات

ص :206

الإمامة،و منها:العلم و العصمة و غیر ذلک..و فقدان غیره لها..

و هذا ما یفسر لنا کثرة إخباره«علیه السلام»بالغیوب،و کشفه عن غوامض المسائل،و حل أشکل المشکلات.

هذا کله عدا ما کان یظهره من کرامات،و من خوارق العادات فی أکثر من اتجاه.

3-و نری أنه«علیه السلام»حین أسمع المغیرة کلمته التی خافها أبو بکر و عمر،قد تعمد أن یسمعه إیاها لیذکرها لهم.و هذا أسلوب رائع فی الوصول إلی إسقاط خطة الطرف الآخر من دون تقدیم أیة تنازلات..

4-و لست أدری،فلعل کلمة علی«علیه السلام»هنا هی التی نبهت عمر إلی سیاسة إجبار کبار الصحابة علی البقاء فی المدینة،و عدم تولیتهم الأعمال الجلیلة،خوفا من نشر الحدیث،و من استقلالهم بالأمر (1).

ص :207


1- 1) راجع:تاریخ الأمم و الملوک حوادث سنة 35 ج 3 ص 426 و مروج الذهب ج 2 ص 321 و 322 و راجع:المستدرک للحاکم ج 3 ص 120 و ج 1 ص 110 و کنز العمال ج 10 ص 180 و تذکرة الحفاظ ج 1 ص 7 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 20 ص 20 و سیرة الأئمة الاثنی عشر ج 1 ص 317 و 343 و 365 و راجع: التاریخ الإسلامی و المذهب المادی فی التفسیر ص 208 و 209 و الفتنة الکبری ص 17 و 46 و 77 و شرف أصحاب الحدیث ص 87 و مجمع الزوائد ج 1 ص 149 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 4 ص 135 و ج 2 ق 2 ص 100 و 112 و حیاة الصحابة ج 2 ص 40 و 41 و ج 3 ص 272 و 273 عن الطبری-
مفارقات فی البیعة و النکث

و من المفارقات فی موضوع بیعة الناس و نکثهم:

1-إن الناس بایعوا علیا«علیه السلام»یوم الغدیر بأمر من اللّه و رسوله..ثم نکثوا و نقضوا بیعتهم فور استشهاد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»دون أن یجدوا حرجا فی ذلک بل اعتبروه توفیقا،و اصابة للحق..

2-إنهم بایعوا أبا بکر،ثم اعتذروا عن عدم نصرتهم لصاحب الحق الشرعی بأن بیعتهم لأبی بکر قد سبقت..

مع أن بیعتهم لعلی یوم الغدیر،قد سبقت بیعتهم لأبی بکر..فقد جرت باؤهم هنا و عجزت عن أن تجر هناک!!..مع ان بیعتهم لعلی کانت بأمر اللّه و رسوله،و بیعتهم لأبی بکر کانت معصیة لأمر اللّه و رسوله-و نکثا لبیعتهم السابقة..

مع أن المعیار الدین المروی عن أهل بیت العصمة هو:أن الوفاء لأهل الغدر غدر عند اللّه،و الغدر بأهل الغدر وفاء عند اللّه..

ثانیا:لقد کان أبو بکر مهتما بأن یظهر علیا فی موقع المنفذ للأوامر الراضی بالمنقاد له،و أن یکون بمثابة الجندی الملتزم و المنتظر لأوامر قائده.

فإن ذلک یؤکد شرعیته و هیمنته،یقرّب الامور إلی الحسم فی أکثر المسائل

1)

-ج 5 ص 134 و عن کنز العمال ج 7 ص 139 و ج 5 ص 239. و فی هذا الأخیر عن ابن عساکر:أنه جمع الصحابة من الآفاق،و وبخهم علی إفشائهم الحدیث.

ص :208

أهمیة و حساسیة بالنسبة إلیه..

ثالثا:إن الذی کبح جماح أبی بکر،و ألزمه بالرضا بمشورة عمرو،هو أنه لو طلب من علی و رفض،و لم یستطع أن یحمله علی طاعة أمره،فإن ذلک سیکسر هیبته،و سیضعف موقعه و مرکزه.

و إن أراد أن یصر علیه و یحمله علی ذلک،و یرتب علیه أحکام العصیان، فإنه سوف یصطدم بما لا طاقة له به،و لا قدرة له علی مواجهته،و سیفتح الباب أمام بنی هاشم و جمیع محبی علی،و رافضی خلافة أبی بکر من الأنصار و من العرب-للتحرک ضده،و سیجدون أبا بکر متعدیا علی علی،و مهیجا له بلا مبرر،و سیفهمون أن هدفه هو التسلط علیه،و الإساءة إلیه.

أبو بکر یشاور علیا علیه السّلام فی غزوة الروم

قال الیعقوبی:أراد أبو بکر أن یغزو الروم فشاور جماعة من أصحاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فقدموا و أخروا،فاستشار علی بن أبی طالب«علیه السلام»،فأشار أن یفعل،فقال:إن فعلت ظفرت.

فقال:بشرت بخیر.

فقام أبو بکر فی الناس خطیبا،و أمرهم أن یتجهزوا إلی الروم..

فسکت الناس.

فقام عمر فقال: لَوْ کٰانَ عَرَضاً قَرِیباً وَ سَفَراً قٰاصِداً (1)لا نتدبتموه.

ص :209


1- 1) الآیة 42 من سورة التوبة.

فقام عمرو بن سعید،فقال:لنا تضرب أمثال المنافقین یا ابن الخطاب؟! فما یمنعک أنت ما عبت علینا فیه.

فتکلم خالد بن سعید،و أسکت أخاه،فقال:ما عندنا إلا الطاعة.

فجزاه أبو بکر خیرا (1).

عزل خالد بن سعید

ثم نادی فی الناس بالخروج،و أمیرهم خالد بن سعید.و کان خالد من عمال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بالیمن،فقدم و قد توفی رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،فامتنع عن البیعة،و مال إلی بنی هاشم.

فلما عهد أبو بکر لخالد قال عمر:أتولی خالدا و قد حبس عنک بیعته، و قال لبنی هاشم ما قد بلغک؟!فو اللّه ما أری أن توجهه،و حل لواءه.

و دعا یزید بن أبی سفیان،و أبا عبیدة بن الجراح،و شرحبیل بن حسنة، و عمرو بن العاص،فعقد لهم،و قال:إذا اجتمعتم فأمیر الناس أبو عبیدة الخ.. (2).

ص :210


1- 1) تاریخ الیعقوبی(ط النجف الأشرف سنة 1394 ه)ج 2 ص 122 و(ط دار صادر)ج 2 ص 133.
2- 2) تاریخ الیعقوبی(ط النجف الأشرف سنة 1394 ه)ج 2 ص 122 و(ط دار صادر)ج 2 ص 133 و راجع:الدرجات الرفیعة ص 393 و أعیان الشیعة ج 6 ص 291.

و نقول:

هاهنا عدة أمور ینبغی الإلماح إلیها،نذکر منها ما یلی:

علی علیه السّلام الناصح الأمین

إن أول ما یطالعنا فیما تقدم هو:أن علیا«علیه السلام»الذی أصیب بجرح عمیق،بسبب ما أتوه إلیه و إلی زوجته و إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و الإسلام و المسلمین،فی سعیهم لاغتصاب مقام الخلافة،لم یتردد فی تقدیم النصح لأبی بکر فی هذه الحالة.لأن علیا لا یفکر بمصالحه الشخصیة،و لا یفسح المجال لأیة انفعالات لتؤثر فی مواقفه المبدئیة،أو أن تمنعه من العمل لحفظ الإسلام،و المسلمین..و التدبیر لاطراد مسیرة العزة للدین و أهل الدین..

و علی«علیه السلام»یری:أن استمرار حالة الإنطواء و التقوقع للمسلمین قد تطمع الأعداء فیهم،و تشجعهم علی غزوهم،و إلحاق الأذی بهم،ربما لتصور أولئک الأعداء أن غیاب النبی«صلی اللّه علیه و آله»و ما حصل بعد وفاته قد ترک آثاره علی التماسک الداخلی،و ألحق به ضررا جسیما..

فإذا رأوا أن المسلمین لیس فقط لا یعانون من أیة مشکلة فی الوضع الداخلی،و أنهم من القوة أصبحوا یملکون القدرة علی الإنطلاق إلی الخارج لفرض هیبتهم و هیمنتهم..إذا رأوا ذلک فسوف یراجعون حساباتهم من جدید..و سیتخذون مواقع للدفاع دون الهجوم..و هذا أمر مطلوب لأهل الإسلام..

فنصیحة علی«علیه السلام»لأبی بکر لا تعنی المعونة الشخصیة له،بل

ص :211

هی تعنی حفظ مصالح الأمة.و الدین بالدرجة الأولی.

یضاف إلی ذلک:أن انصراف السلطة إلی التفکیر بالخارج من شأنه أن یخفف من حدتها فی ملاحقة الصفوة من الأخیار فی الداخل،و محاسبتهم علی مواقفهم منها..

خالد بن سعید ضحیة مواقفه

و قد لاحظنا:أن خالد بن سعید رغم مرور شهر أو شهرین علی أحداث السقیفة،و موقفه المؤید لعلی«علیه السلام»فی موضوع البیعة و الخلافة،فإنهم لم یغفرو له موقفه ذاک،بل انتقموا لأنفسهم بحدة بالغة،لم یکن له مفر من تحمل مرارتها،حیث إنه بعد أن عقد له أبو بکر لواء القیادة علی تلک الجیوش،انبری عمر بن الخطاب لیطلب من أبی بکر عزله، و استبداله بآخرین کانوا أشد الناس حماسة لبیعة أبی بکر،و تقویة سلطانه.

بل یبدو ان هذا قد جاء ضمن خطة تهدف إلی کسر هیبة هؤلاء الناس..و قد جربوا ذلک حتی مع علی نفسه،حیث حاولوا اشراکه فی شیء من أمورهم ربما لکی یتسنی لهم عزله و کسر هیبته،بعد أن یکون نفس قبوله الولایة منهم قد حسم الامور لصالحهم،لتضمنه الاقرار بشرعیتهم.

و لکن علیا«علیه السلام»قد فوت علیهم الفرصة برفضه المشارکة فی أی شیء من هذا القبیل.

و بذلک یظهر:أنه لا مجال لتأیید صحة ما یزعمونه من أنه جعله بتیماء، ثم عزله بعد خسارته إحدی المعارک مع الروم!!

ص :212

زلزلة فی عهد أبی بکر

روی الطبری و الشیخ الصدوق بسندهما:عن فاطمة«علیها السلام»، قالت:

أصاب الناس زلزلة علی عهد أبی بکر،ففزع الناس إلی أبی بکر و عمر.

فوجدوهما قد خرجا فزعین إلی علی بن أبی طالب«علیه السلام»، فتبعهما الناس حتی انتهوا إلی باب علی«علیه السلام».

فخرج إلیهم علی«علیه السلام»غیر مکترث لما هم فیه،فمضی،و اتبعه الناس،حتی انتهی إلی تلعة،فقعد علیها،و قعدوا حوله،و هم ینظرون إلی حیطان المدینة ترتج جائیة و ذاهبة.

فقال لهم علی«علیه السلام»:کأنکم قد هالکم ما ترون؟!

قالوا:و کیف لا یهولنا،و لم نر مثلها قط؟!

قالت«علیها السلام»:فحرک شفتیه،ثم ضرب الأرض بیده،ثم قال:

مالک؟!اسکنی.

فسکنت.

فعجبوا من ذلک أکثر من تعجبهم أولا حیث خرج إلیهم.

قال(لهم):و إنکم قد عجبتم من صنیعی؟!

قالوا:نعم.

قال:أنا الرجل الذی قال اللّه عز و جل: إِذٰا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزٰالَهٰا، وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقٰالَهٰا، وَ قٰالَ الْإِنْسٰانُ مٰا لَهٰا ،فأنا الإنسان الذی أقول

ص :213

لها:ما لها یَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبٰارَهٰا (1)إیای تحدث (2).

و نقول:

لا بد من الإشارة إلی ما یلی:

1-إن الأمور فی حالة الفزع و الهلع تظهر علی حقیقتها،و یتصرف الإنسان بالوازع و الدافع الداخلی بعیدا عن کل أشکال التصنع و التکلف، و من دون أن تتدخل فی تصرفه عوامل غیر واقعیة،یمکن أن تحرفه عن مساره،و توظف ما یقوم به فی أی سیاق آخر..

فهذا الإلتجاء العفوی حتی من أبی بکر و عمر إلی علی«علیه السلام»، رغم أنهما فی حالات الرخاء یسعیان لإبطال أمر علی«علیه السلام»،و ادعاء مقاماته،أو ما هو أزید منها لأنفسهم دونه،إن هذا الإلتجاء یدل علی أنه قد استقر فی وجدان و باطن کل أحد،و منهم أبو بکر و عمر:

أن علیا«علیه السلام»هو القادر علی تخلیصهم،و أنه واقف علی ما لم

ص :214


1- 1) الآیات 1-4 من سورة الزلزلة.
2- 2) دلائل الإمامة(ط مؤسسة البعثة)ص 66 و 67 و مدینة المعاجز ج 2 ص 99 و- 100 و 256-257 و علل الشرائع ج 2 ص 277 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 556 و نور الثقلین ج 5 ص 648 و بحار الأنوار ج 41 ص 254 و ج 57 ص 129 و ج 88 ص 151 و البرهان ج 8 ص 356 عن العلل،و تأویل الآیات الظاهرة ج 2 ص 836 و الصافی ج 5 ص 357 و ج 7 ص 530 و کنز الدقائق ج 14 ص 389 و 390 و راجع:مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 324.

یقف علیه أحد من الأسرار الإلهیة،و أنه وثیق الصلة باللّه..و أن بیده مفاتیح النجاة و النجاح،و السعادة و الفلاح فی الدنیا و فی الآخرة علی حد سواء.

2-إن عدم اکتراث علی«علیه السلام»بهذا الحدث الذی أزعجهم و أرعبهم إلی هذا الحد،و هذه السکینة التی هو فیها هو بمثابة هزة وجدانیة و ضمیریة لا بد أن تثیر لدیهم أسئلة کثیرة،بالإضافة إلی أنها تؤکد لدیهم الکثیر من الحقائق التی کانوا یشعرون بها،دون أن یسبق لهم أن اعترفوا بها، أو أشاروا إلی وجودها..

فان أعادوا ضمائرهم و وجدانهم الی السبات من جدید،فانهم هم الذین یتحملون مسؤولیة ذلک.

3-إن جلوسهم علی الترعة حول علی«علیه السلام»،و رؤیتهم حیطان المدینة ترتج جاثیة و ذاهبة،من شأنه أن یجعل صورة الخطر الذی یتهددهم أکثر وضوحا،فی حجمه و فی ملامحه،حیث مکّنهم جلوسهم هناک من استجماع تلک الملامح،و سهّل من انضمام بعضها إلی بعض.

و لا شک فی أن ذلک سوف یزید من استعجالهم علیا«علیه السلام» بأن یبادر إلی إخراجهم مما هم فیه..و سیجعلهم یحبسون أنفاسهم و هم مستوفزون متوتروا الأعصاب،جیاشوا المشاعر،منفعلون إلی أقصی حد، بانتظار أی حرکة و لفتة منه،و أیة کلمة تخرج من بین شفتیه.

4-ثم إنه«علیه السلام»بسؤاله لهم:کأنکم قد هالکم ما ترون..

یکون قد استفز باطنهم للتجلی و الظهور علی شکل حرکات و خلجات،

ص :215

و کلمات،و ما إلی ذلک..حیث یدعو هذا السؤال المفاجیء و غیر المتوقع فی مثل هذه الحالات إلی أن یرجع کل منهم إلی نفسه،لینظر إلی حجم الهول الذی تختزنه،لأنه یرید أن یحتویه فی تصوره،لیتمکن من إظهاره،کی یجعل منه وسیلة لإقناع سائله بالمبادرة إلی حسم الأمر،و دفع البلاء..

کما أن سؤاله هذا لا بد أن یشد أنظار الجمیع إلیه،حیث سیشعرون أن علیا«علیه السلام»قد بدأ التحرک نحو معالجة الخطر،و حسم الأمر.

5-و حیث کانت الأسماع مرهفة،و الأبصار مشدودة تتحرک شفتا علی«علیه السلام»بما لم یسمعه منهم أحد،و لکنه رأوه یضرب الأرض بعد ذلک بیده،و یقول لها مستنکرا:مالک؟!

ثم یأمرها زاجرا،فیقول:أسکنی.

و کل ذلک یؤکد لهم:

أولا:إن علیا«علیه السلام»یملک أسرارا هائلة،و هذا ما لا یملکه أی کان من الناس.

ثانیا:إنه یدلهم دلالة صریحة علی بطلان ادعاءات مناوئیه،و یعرفهم:أن الظلم الذی حاق بعلی«علیه السلام»،لم یکن ظلما علیه خاصة،بل کان ظلما لهم أیضا،و للأمة بأسرها،لأنه حرم الأمة کلها من خیرات و برکات أسرار، و علوم،و قدرات،و توفیقات علی«علیه السلام»،لأنه کان سیوظفها فی خدمتهم و سیمنع العوادی عنهم.علی قاعدة:

وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُریٰ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنٰا عَلَیْهِمْ بَرَکٰاتٍ مِنَ السَّمٰاءِ

ص :216

وَ الْأَرْضِ وَ لٰکِنْ کَذَّبُوا فَأَخَذْنٰاهُمْ بِمٰا کٰانُوا یَکْسِبُونَ

(1)

.

ثالثا:إنه أفهمهم:أن لعلی«علیه السلام»سلطة حتی علی أمور التکوین و قدرة علی التصرف بها حتی فی مستوی منع الزلزال،و ایقاف الإجتیاحات لهم من أی نوع کانت..حتی من خلال التلفظ بکلمات،تحمل معنی الأمر و الزجر..

رابعا:قد بین لهم بصورة عملیة:أن الأرض تفهم قوله،و تعی أوامره و زواجره،و تستجیب لها..

6-ثم أخبرهم أنه هو الذی عنته الآیة الکریمة بکلمة«الإنسان»فی قوله تعالی: وَ قٰالَ الْإِنْسٰانُ مٰا لَهٰا (2).و لکنه لم یکن مجرد خبر،بل هو خبر قد رأوا ما یصدقه فی منطبقاته أمامهم،بصورة حیة و فعلیة،علی قاعدة قد صدّق الخبر الخبر.

7-و قد ورد فی الروایات:أن الأرض سوف تخبر هذا الإنسان بکل عمل عمل علی ظهرها (3)،و هذا من دلائل عرض الأعمال علی الأنبیاء

ص :217


1- 1) الآیة 96 من سورة الأعراف.
2- 2) الآیة 3 من سورة الزلزلة.
3- 3) الدر المنثور ج 6 ص 380 عن ابن مردویه،و البیهقی فی شعب الإیمان،و کنز الدقائق ج 14 ص 390 و 391 و مجمع البیان المجلد الخامس،ص 562. و راجع:بحار الأنوار ج 7 ص 97 و مسند ابن المبارک ص 50 و صحیح ابن حبان ج 16 ص 360 و تخریج الأحادیث و الآثار ج 4 ص 261 و موارد الظمآن ج 8-

و أوصیائهم.

و فی نص آخر:أنه«علیه السلام»قال فی مورد آخر:إن سورة الزلزلة إنما تتحدث عن زلزلة أخری،فقد قال:«أما إنها لو کانت الزلزلة التی ذکرها اللّه عز و جل فی کتابه لأجابتنی،و لکنها لیست تلک» (1).

أبو بکر و کنوز الیهودی

عن الرضا،عن آبائه الطاهرین«علیهم السلام»:أن یهودیا جاء إلی أبی بکر فی ولایته،و قال[له]:إن أبی قد مات،و قد خلف کنوزا.و لم یذکر أین هی،فإن أظهرتها کان لک ثلثها،و للمسلمین ثلث[آخر]،ولی ثلث، و أدخل فی دینک.

3)

-ص 282 و کشف الخفاء ج 2 ص 13 و جوامع الجامع ج 3 ص 826 و غریب القرآن للطریحی ص 237 و المیزان ج 20 ص 344 و تفسیر الثعلبی ج 10 ص 264 و تفسیر السمعانی ج 6 ص 267 و تفسیر البغوی ج 4 ص 515 و الجامع لأحکام القرآن ج 20 ص 148 و 149 و تفسیر القرآن العظیم ج 4 ص 576 و تفسیر الثعالبی ج 5 ص 616 و فتح القدیر ج 5 ص 480 و تفسیر الآلوسی ج 30 ص 209 و مجمع البحرین ج 1 ص 619.

ص :218


1- 1) علل الشرایع ج 2 ص 276 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 555 و البرهان (تفسیر)ج 8 ص 357 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 150 و بحار الأنوار ج 25 ص 379 و ج 41 ص 253 و ج 57 ص 129 و راجع:تأویل الآیات الظاهرة ج 2 ص 836 و کنز الدقائق ج 14 ص 391 و 392.

فقال أبو بکر:لا یعلم الغیب إلا اللّه.

فجاء إلی عمر،فقال له(أی عمر)مقالة أبی بکر،ثم دله علی علی«علیه السلام»،(فجاء)فسأله.

فقال(له):رح إلی بلد الیمن،و اسأل عن وادی برهوت بحضرموت، فإذا حضرت الوادی،فاجلس هناک إلی غروب الشمس،فسیأتیک غرابان، سود مناقیرهما،تنعب،فاهتف باسم أبیک،و قل له:یا فلان،أنا رسول وصی رسول اللّه إلیک..کلمنی.

فإنه یکلمک،فاسأله عن الکنوز،فإنه یدلک علی أماکنها.

فمضی الیهودی إلی الیمن،و استدل علی الوادی و قعد هناک،و إذا بالغرابین قد أقبلا فنادی أباه.

فأجابه و قال:ویحک ما أقدمک علی هذا الموطن؟!و هو من مواطن (أهل)النار.

فقال:جئت أسألک عن الکنوز أین هی؟!

فقال:فی موضع کذا(و کذا)،فی حائط کذا.

و قال له:(یا)ویلک،اتبع دین محمد«صلی اللّه علیه و آله»تسلم،فهو النجاة.

ثم انصرف الغرابان،و رجع الیهودی فوجد کنزا من ذهب،و کنزا من فضة،فأوقر بعیرا و جاء به إلی أمیر المؤمنین«علیه السلام»و هو یقول:

أشهد أن لا إله إلا اللّه،و أن محمدا رسول اللّه،و أنک وصی رسول اللّه و أخوه،و أمیر المؤمنین حقا کما سمیت،و هذه الهدیة فاصرفها حیث شئت،

ص :219

فأنت ولیه فی العالمین (1).

و نقول:

1-إن طلب هذا الیهودی من أبی بکر:أن یدله علی موضع الکنوز یدل علی:أن الناس کانوا یرون أن الأنبیاء لهم أوصیاء،و أنهم جمیعا لا بد أن یکونوا قادرین علی الإخبار بالغیوب،و علی أمور کثیرة أخری،و أن بإمکان هذا الیهودی أن یجعل ذلک من دلائل صدق النبی فی دعواه النبوة،و دلیلا علی صدق من یدعی الوصیة و خلافة النبوة أیضا.

2-إن جواب أبی بکر و عمر قد جاء فی غیر محله،فإن الیهودی لم یدع:

أن الوصی یعلم الغیب بصورة ذاتیة،کما هو الحال بالنسبة للعزة الإلهیة، لیصح الجواب:بأن ذلک محصور به تبارک و تعالی..

بل هو یقول:إن علم الوصی بالغیب کعلم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»به،یکون بتعلیم من اللّه تبارک و تعالی،عن طریق الوصی الذی سبقه، أو بتعلیم من الرسول«صلی اللّه علیه و آله»نفسه.

فکأن الیهودی قال لأبی بکر و عمر:هل علمکما رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»شیئا،أو اختصکما اللّه بشیء من توفیقاته و ألطافه؟!.فإذا أجابا بالنفی کان ذلک دلیلا علی أنهما غاصبان لمقام الخلافة من صاحبه الشرعی،

ص :220


1- 1) مدینة المعاجز ج 2 ص 46 و 47 و مشارق أنوار الیقین ص 81 و(ط مؤسسة الأعلمی 1419 ه)ص 122 و الخرائج و الجرائح ج 1 ص 192 و بحار الأنوار ج 41 ص 196.

فلا بد من البحث عنه و الرجوع إلیه..

و إن أجابا بنعم،فهذا هو الإمتحان،الذی یکرم المرء فیه أو یهان.

3-قد یقال:لماذا یحمّل علی«علیه السلام»ذلک الیهودی کل هذه المشقات؟!و لماذا لا یخبره بموضع الکنز،و ینتهی الأمر؟!.

و یجاب:

أولا:إن إرجاع علی«علیه السلام»ذلک الیهودی إلی الیمن،إلی وادی برهوت،و ذکره کل تلکم التفاصیل التی تجری له،یشیر إلی أمرین:

أولهما:أنه«علیه السلام»قد جعل الیهودی یتلمس ضلال أسلافه، و بطلان ما ورثه عنهم.و بذلک یکون قد فصله عنهم بصورة نهائیة،و أبطل و أزال من قلبه و مشاعره أیة علاقة له بهم،و بما هم علیه.

الثانی:إنه یکون قد حسم الأمر بالنسبة للنبوة و الإمامة،و التعریف بالإمام الحق،و تمییزه عن المدعین لمقام الإمامة و الخلافة بدون حق.و یکون بذلک قد وفر علیه مواجهة الکثیر من العقبات و الصعوبات،و حصنه من الوقوع فی أسر الإدعاءات الباطلة و الشبهات،أو التأثر بمظاهر الشوکة و القوة و السلطان،أو الإنبهار بها.

و یجاب ثانیا:بأنه قد یکون إخباره بالأمر بهذه الطریقة یهدف إلی صون تلک الکنوز عن التعرض للإختلاس،لو أمکن لبعض من یسمع ما یجری أن یصل بنفسه أو بوسائط تحت یده إلی تلک الکنوز لیستخرجها.

أو صونها من التعرض للإستلاب من قبل من یملک نفوذا أو یسعی لانتهاج سیاسات مزاجیة،فی أمور الأموال و غیرها..و ربما یکون هناک

ص :221

أسباب أخری.

استخراج النوق من الجبل..و الخلافة

روی بالأسناد:عن علی بن أبی طالب«علیه السلام»أنه قال:قدم علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»حبر من أحبار الیهود،فقال:یا رسول اللّه قد أرسلنی إلیک قومی،و قالوا:إنه عهد إلینا نبینا موسی بن عمران«علیه السلام»أنه قال:إذا بعث بعدی نبی اسمه محمد،و هو عربی،فامضوا إلیه، و اسألوه أن یخرج لکم من جبل هناک سبع نوق حمر الوبر،سود الحدق.

فإن أخرجها لکم فسلموا علیه،و آمنوا به،و اتبعوا النور الذی أنزل معه.فهو سید الأنبیاء،و وصیه سید الأوصیاء،و هو منه کمثل أخی هارون منی.

فعند ذلک قال:اللّه أکبر!قم بنا،یا أخا الیهود!

قال:فخرج النبی«صلی اللّه علیه و آله»و المسلمون حوله إلی ظاهر المدینة،و جاء إلی جبل،فبسط البردة،و صلی رکعتین،و تکلم بکلام خفیّ، و إذا الجبل یصر صریرا عظیما،فانشق،و سمع الناس حنین النوق.

فقال الیهودی:مد یدک،فانا أشهد أن لا إله الا اللّه،و أنک محمد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و أن جمیع ما جئت به صدق و عدل،یا رسول اللّه!فأمهلنی حتی امضی إلی قومی،و أخبرهم،لیقضوا عدتهم منک، و یؤمنوا بک.

قال:فمضی الحبر إلی قومه بذلک،فنفروا بأجمعهم،و تجهزوا للمسیر،

ص :222

و ساروا یطلبون المدینة لیقضوا عدتهم،فلما دخلوا المدینة وجدوها مظلمة مسودة بفقد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و قد انقطع الوحی من السماء، و قد قبض«صلی اللّه علیه و آله»،و جلس مکانه أبو بکر.

فدخلوا علیه و قالوا:أنت خلیفة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؟!

قال:نعم.

قالوا:اعطنا عدتنا من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

قال:و ما عدتکم؟!

قالوا:أنت أعلم منا بعدتنا إن کنت خلیفته حقا،و إن لم تکن خلیفته فکیف جلست مجلس نبیک بغیر حق لک،و لست له أهلا؟!

قال:فقام وقعد،و تحیر فی أمره،و لم یعلم ماذا یصنع،و إذا برجل من المسلمین قد قام،و قال:اتبعونی حتی أدلکم علی خلیفة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

قال:فخرج الیهود من بین یدی أبی بکر،و تبعوا الرجل حتی أتوا إلی منزل فاطمة الزهراء«علیها السلام»فطرقوا الباب،و إذا الباب قد فتح، و خرج إلیهم علی«علیه السلام»،و هو شدید الحزن علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فلما رآهم قال:أیها الیهود تریدون عدتکم من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

قالوا:نعم.

ص :223

فخرج معهم إلی ظاهر المدینة،إلی الجبل الذی صلی عنده رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،فلما رأی مکانه تنفس الصعداء،و قال:بأبی و أمی من کان بهذا الموضع منذ هنیئة،ثم صلی رکعتین،و إذا بالجبل قد انشق و خرجت النوق،و هی سبع نوق.

فلما رأوا ذلک قالوا بلسان واحد:نشهد أن لا إله إلا اللّه،و أن محمدا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و أنّ ما جاء به النبی«صلی اللّه علیه و آله» من عند ربنا هو الحق،و أنک خلیفته حقا و وصیه،و وارث علمه،فجزاه اللّه و جزاک عن الإسلام خیرا.

ثم رجعوا إلی بلادهم مسلمین موحدین (1).

و نقول:

1-إن السمة الظاهرة لهذا النص،و لنصوص کثیرة أخری شبیهة به تحتم عده فی سیاق المعجزات للنبی«صلی اللّه علیه و آله»،و الکرامات

ص :224


1- 1) الفضائل لابن شاذان ص 366-368 و(ط المکتبة الحیدریة)ص 130 و فی هامش النسخة الأولی عن:مدینة المعاجز ج 1 ص 521 و 523 و 525 و الهدایة الکبری ص 153 و الخرائج و الجرائح ج 1 ص 175 و إثبات الهداة ج 1 ص 179 و ج 2 ص 45 و 475 و 494 و إرشاد القلوب ص 278 و الثاقب فی المناقب ص 127 و خصائص الأئمة للشریف الرضی ص 49 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 332 و بحار الأنوار ج 41 ص 192 و 270 و ج 42 ص 36 و إحقاق الحق (الملحقات)ج 5 ص 67 عن در بحر المناقب لابن حسنویه.

للإمام«علیه السلام»..و هی و إن کانت تعد من مفردات سیرة النبی و الوصی من جهة،إلا أن أظهریة سمة الإعجاز و الکرامة فیها تجعل ذکرها فی سیاق السیرة،و رصد کل تفاصیلها أمرا لا ینشط له الکثیرون من الذین یفضلون إفرادها أو إیرادها فی المباحث الإعتقادیة،و دلائلها و شواهدها..

و لذلک آثرنا أن نقتصر فی کتابنا هذا علی بعض النماذج من ذلک لمجرد بلورة سائر ملامح الصورة التی نرید عرضها..من دون استقصاء لمختلف الخصوصیات و التفاصیل.

2-إن هذه الروایة تضمنت خطاب أمیر المؤمنین«علیه السلام» لهؤلاء الناس بقوله:أیها الیهود إلخ..

مع أن المفروض:أنهم قد أسلموا علی ید رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،حین أظهر لهم المعجزة بخروج النوق السبع من الجبل،إذ لا معنی لبقائهم علی الیهودیة بعد ما عاینوه،فما معنی أن یخاطبهم علی«علیه السلام»بخطاب لا ینطبق علیهم،بل هو قد یزعجهم؟!

و یجاب:بأن الذین جاؤوا فی المرة الثانیة کانوا لا یزالون علی یهودیتهم، و الذی أسلم علی ید رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»هو شخص واحد لا أکثر،و هذا ما صرحت به الروایة نفسها.فلا إشکال.

ص :225

ص :226

الفصل السادس

اشارة

تولی المناصب..مشارکة لا معونة..

ص :227

ص :228

أصحاب علی فی حکومة مناوئیه
اشارة

و بعد..فلسنا بحاجة إلی التدلیل علی أن أعظم الصحابة منزلة عند اللّه تعالی و رسوله«صلی اللّه علیه و آله»کانوا إلی جانب أمیر المؤمنین«علیه السلام».ثم رجع إلیه خیار من تبقی من الصحابة تدریجا،و حاربوا معه أعداءه،و استشهد کثیر منهم بین یدیه فی حروبه،فی الجمل،و صفین و النهروان..

و علی رأس هؤلاء سلمان و عمار،و المقداد،و أبو ذر،و منهم حذیفة بن الیمان،و أبو الهیثم بن التیهان،و کثیر آخرون.

و من أصحابه«علیه السلام»الأشتر الذی کان«علیه السلام»یقول عنه:کان لی الأشتر کما کنت لرسول اللّه (1)،و قیس بن سعد بن عبادة، و محمد بن أبی بکر،و ابن عباس،و حجر بن عدی،و غیرهم..

و الملاحظ:هو أن هؤلاء المعروفین بمخالفتهم لتوجهات الهیئة الحاکمة، و الذین أعلنوا رفضهم لتعدی أرکانها علی حق أمیر المؤمنین«علیه السلام»فی الخلافة-إن هؤلاء قد-شارکوا فی النشاطات السیاسیة،و تولوا مناصب هامة

ص :229


1- 1) راجع:ینابیع المودة لذوی القربی للقندوزی ج 2 ص 28.

فیها،فقد تولی عمار بن یاسر الکوفة،و تولی سلمان المدائن..

و سلمان هو الذی کلف باختیار موقع الکوفة،لیبنی فیه معسکر المسلمین فی العراق،فصلی فیه رکعتین،و دعا بدعاء (1).

و شارک بعضهم فی الفتوحات،مثل حذیفة الذی کان علی رأس الجیش فی فتح الفتوح فی نهاوند (2).و مثل الأشتر الذی شترت عینه فی الیرموک (3).و مثل هاشم المرقال،و غیرهم ممن کان لهم دور أساسی فیها..

ص :230


1- 1) نور القبس ص 232 و تاریخ الأمم و الملوک ج 4 ص 41 و 42 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 145 و تاریخ الکوفة للسید البراقی ص 142 و 148 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 527 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 2 ص 110.
2- 2) راجع:الإستیعاب ج 4 ص 1506 و أسد الغابة ج 5 ص 31 و تهذیب الکمال ج 29 ص 460 و ج 5 ص 506 و الأعلام للزرکلی ج 2 ص 171 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 187 و الأمالی للطوسی ص 715 و بحار الأنوار ج 32 ص 69 و فتح الباری ج 6 ص 189 و تاریخ خلیفة بن خیاط ص 105 و 107 و التاریخ الصغیر للبخاری ج 1 ص 80 و الأخبار الطوال للدینوری ص 137 و طبقات المحدثین بأصبهان ج 1 ص 180 و تاریخ مدینة دمشق ج 12 ص 287 و ج 44 ص 395 و معجم البلدان ج 1 ص 83 و ج 5 ص 49 و 313 و فتوح البلدان ج 2 ص 375 و 394.
3- 3) تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 593 و تاریخ مدینة دمشق ج 2 ص 158-

حسبما أوضحناه فی هذا الکتاب.

و السؤال هنا هو:

إذا کان هؤلاء قد اعترضوا علی أرکان الحکم،و رفضوا تأییدهم فیما أقدموا علیه.و لم یروا لهم شرعیة فی المواقع التی استولوا علیها.

فکیف عادوا و قبلوا بالمشارکة فی الحروب التی خاضوها فی فتوحاتهم أو فی غیرها،فکانوا فیها قادة و مقاتلین،و فیهم خالد بن سعید بن العاص، و الأشتر،و حذیفة؟!

و کیف قبلوا المناصب و الولایات منهم؟و فیهم مثل سلمان و عمار؟!

و کیف رضی أرکان الحکم أنفسهم بإشراک هؤلاء فی حکومتهم،و فی شؤونهم؟!و قد حاولوا أن یشرکوا علیا«علیه السلام»أیضا فی حروبهم و فتوحاتهم،و لکنه«علیه السلام»رفض قبول ذلک..

و نستطیع أن نجیب عن ذلک باختصار شدید،بما یلی:

لماذا یشرک الحکام خصومهم؟!

أما بالنسبة لقبول الحکام بإشراک علی«علیه السلام»و أصحابه فی الحروب،و فی الولایات و القیادات،فوجهه ظاهر.فإنهم یعتبرون أن هذا بمثابة حجر واحد یصیبون به عدة عصافیر بضربة واحدة.

3)

-و ج 56 ص 373 و ج 56 ص 379 و 380 و سیر أعلام النبلاء ج 4 ص 34 و المعارف لابن قتیبة ص 586 و کتاب المحبر للبغدادی ص 261 و 303.

ص :231

فهم یعلمون أن هذا الفریق هم صفوة و خیار أصحاب رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله».ولدیهم من الرصید المعنوی ما یجعل لکلماتهم و مواقفهم تأثیرا قویا فی الناس..فإذا أدخلوهم فی بوتقة الحکم و السلطان، و أصبحوا یشارکون فی الأنشطة علی اختلافها،فإنهم لا بد أن یکفوا ألسنتهم عن تناول الحکم بما یضره و یضعفه،و لو فعلوا ذلک فلن یجدوا الآذان صاغیة لهم،بالحد الذی کانت سوف تصغی لهم لو کانوا فی خارج السلطة.

ثم إن نفس دخولهم فی الحکم یمثل إقرارا بمشروعیته،أو هو علی الأقل إعلان أن بالإمکان التعایش معه،و أن من المصلحة إقرار هذا التعایش.و أنه لیس من المصلحة إثارة الأجواء المسمومة ضده،حتی لو کان یفتقر إلی الشرعیة..

و لعل الحکم یفکر أیضا بأن هؤلاء الناس إذا دخلوا فی الحکم، و استفادوا منه،و حصلوا علی بعض الإنتفاعات،فإنهم سوف یسکتون،بل ربما ینقلبون علی آرائهم السابقة و ینقضونها.

علی أن دخولهم فی الحکم ربما یهیء الفرصة لإضعاف موقعهم و تأثیرهم، من خلال وضعهم أمام معادلة صعبة،و هی أنهم إما أن ینقادوا لإرادات الحکم،و یصبحون فی خدمته و خدمة أهدافه،کسائر أدواته و أقماره.

و إما أن یواجهوا خطر التعرض للعزل من مناصبهم بألف حجة و حجة،من شأنها أن تحط من قدرهم،و لو باتهامهم بإساءة التصرف،أو بالضعف فی الإدارة،و عدم القدرة علی حل مشکلات الناس،بل قد

ص :232

یتهمونهم بأنهم کانوا هم السبب فی نشوء کثیر منها.

فقد قال ابن شهر اشوب:«کان عمر وجّه سلمان أمیرا إلی المدائن،و إنما أراد له الختلة،فلم یفعل إلا بعد أن استأذن أمیر المؤمنین،فمضی فأقام بها إلی أن توفی،و کان یحطب فی عباءة یفترش نصفها إلخ..» (1).

لماذا یشارک أصحاب علی علیه السّلام؟!

و أما بالنسبة للسؤال عن السبب فی قبول أصحاب علی«علیه السلام» بالمشارکة،فنقول:

إن الإجابة تتضح بملاحظة النقاط التالیة:

1-إن هؤلاء الصفوة لا ینطلقون فی مواقفهم من حسابات للمنافع الشخصیة أو الفئویة،و إنما هم-کسیدهم علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»- یؤثرون رضا اللّه سبحانه و ظهور دینه،و فلج الحق،و لا یغضبون إلا للّه، و لا یرضیهم إلا ما فیه رضاه،مهما کان مؤلما و مرا بالنسبة إلیهم..

و اسوتهم فی ذلک علی«علیه السلام»،الذی تحمل الأذی بضرب زوجته سیدة نساء العالمین،و إسقاط جنینها،بل و استشهادها،بالإضافة إلی

ص :233


1- 1) الدرجات الرفیعة ص 215.و راجع:خلاصة تذهیب تهذیب الکمال ص 147 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 4 ص 87 و تاریخ مدینة دمشق ج 21 ص 434 و تهذیب الکمال ج 11 ص 252 و المنتخب من ذیل المذیل ص 33 و 50 و تاریخ الاسلام للذهبی ج 3 ص 518 و الوافی بالوفیات ج 15 ص 193.

الهجوم علی بیته،و السعی لإحراقه علی من فیه.و فیه صفوة الخلق،إلی غیر ذلک من أنواع المکر و الأذی الذی حاق به.

و لم یکن صبره هذا ناشئا عن ضعف فی عزیمته،أو وهن فی إرادته،أو خور أو جبن..و إنما لأن اللّه تعالی یرید منه أن یسکت،و أن یداری نفس هؤلاء الذین تورطوا فی هذه المهالک و المزالق..

و یدل علی ذلک:أنه بعد خمس و عشرین سنة من السکوت و المداراة، و تحمل الظلم و الهضم،عاد فامتشق سیفه،و خاض أعنف الحروب الطاحنة، حین رأی أن اللّه تعالی یرید منه أن یحارب،و أن یکسر شوکة أهل الباطل.

2-إن سیاسات الخلفاء اتجهت بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» إلی تجهیل الناس،و حرمانهم من العلم النافع،بالمنع من کتابة حدیث رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» (1)،و من روایته (2)،و من السؤال عن معانی

ص :234


1- 1) کنز العمال ج 10 ص 292 و 291 و کتاب العلم لأبی خیثمة ص 11 و النص و الإجتهاد ص 140 و 141 و أضواء علی السنة المحمدیة ص 46 و 47 و تقیید العلم ص 53 و عن حجیة السنة ص 395 و راجع:تنویر الحوالک ص 4 و جامع أحادیث الشیعة ج 1 ص 3 و المصنف للصنعانی ج 11 ص 257 و الغدیر ج 6 ص 297 و جامع بیان العلم و فضله ج 1 ص 64 و 63 و 65 و الخلاف للطوسی ج 1 ص 29 و مستدرک الوسائل ج 1 ص 9 و تذکرة الحفاظ للذهبی ج 1 ص 3 و مسند أحمد ج 5 ص 182 و المصنف لابن أبی شیبة ج 6 ص 231.
2- 2) الغدیر ج 6 ص 294 و 295 و المصنف للصنعانی ج 11 ص 262 و البدایة-

القرآن (1)..

2)

-و النهایة ج 8 ص 115 و تاریخ مدینة دمشق ج 47 ص 142 و ج 66 ص 191 و ج 67 ص 344 و ج 26 ص 382 و تذکرة الحفاظ ج 1 ص 7 و الإیضاح لابن شاذان ص 536 و مستدرک سفینة البحار ج 10 ص 529 و سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 345 و 602 و الکنی و الألقاب ج 1 ص 180 و المصنف لابن أبی شیبة ج 6 ص 201 و الطبقات الکبری لابن سعد.ج 2 ص 336 و کتاب المجروحین لابن حبان ج 1 ص 35 و 36 و المستدرک للحاکم ج 1 ص 110 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 246 و 79 و 275 و جامع بیان العلم و فضله ج 2 ص 120 و 121 و راجع:المعجم الأوسط للطبرانی ج 2 ص 326 و مسند الشامیین ج 3 ص 251 و کنز العمال ج 10 ص 291 و البرهان للزرکشی ج 1 ص 296 و الفصول فی الأصول للجصاص ج 3 ص 132 و 133 و أصول السرخسی ج 1 ص 350 و عن تدوین السنة 414.

ص :235


1- 1) راجع:تاریخ بغداد ج 11 ص 465 و الدر المنثور ج 6 ص 317 و فتح القدیر ج 5 ص 387 و فتح الباری ج 13 ص 229 و تفسیر الآلوسی ج 30 ص 47 و المیزان ج 20 ص 211 و میزان الإعتدال ج 3 ص 139 و تهذیب الکمال ج 21 ص 26 و ج 16 ص 532 و سیر أعلام النبلاء ج 11 ص 55 و ج 5 ص 11 و تهذیب التهذیب ج 7 ص 309 و کنز العمال ج 2 ص 328 و کشاف القناع للبهوتی ج 1 ص 60 و صحیح البخاری ج 8 ص 143 و بحار الأنوار ج 30 ص 692 و الغدیر ج 6 ص 99 و 101 و 292 و 294 و 332 و عمدة القاری ج 25 ص 35-

و الإکتفاء بفتاوی الأمراء (1).

و بأحادیث القصاصین عن بنی إسرائیل (2).

1)

-و کنز العمال ج 2 ص 328 و ذم الکلام و أهله للهروی ج 3 ص 178 و راجع: المصنف لابن أبی شیبة ج 2 ص 381 و ج 7 ص 199 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 93 و تاریخ مدینة دمشق ج 34 ص 230 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 6 ص 412.

ص :236


1- 1) راجع:جامع بیان العلم ج 2 ص 175 و 203 و 194 و 174 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 2 ص 143 و منتخب کنز العمال(مطبوع بهامش مسند أحمد)ج 4 ص 62 و سنن الدارمی ج 1 ص 61 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 6 ص 179 و 258 و راجع ص 174 و المصنف للصنعانی ج 8 ص 301 و ج 11 ص 328 و 329 و راجع ص 231 و أخبار القضاة لوکیع ج 1 ص 83 و تاریخ مدینة دمشق ج 40 ص 521 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 658 و سیر أعلام النبلاء ج 4 ص 612 و تهذیب تاریخ دمشق ج 1 ص 54 و حیاة الصحابة ج 3 ص 286 و کنز العمال ج 1 ص 185 و راجع ص 189 و(ط مؤسسة الرسالة)ج 10 ص 299 عن عبد الرزاق،و ابن عساکر،و ابن عبد البر،و الدینوری فی المجالسة و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 78 و سنن الدارمی ج 1 ص 61 و التراتیب الإداریة ج 2 ص 367 و بحوث مع أهل السنة و السلفیة ص 238.
2- 2) القصاص و المذکرین ص 90 و تاریخ بغداد ج 3 ص 366 و عیون الأخبار ج 1 ص 297 و السنة قبل التدوین ص 211 عن تمییز المرفوع عن الموضوع ص 16 ب.

بل لقد أحرق عمر بن الخطاب ما جمعه خلال شهر کامل من کتب الصحابة (1)،و تشدد فی ذلک أیما تشدّد.

و قد أرسل بأوامره القاضیة بإقلال الحدیث عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و بأن لا یکون هذا الحدیث ظاهرا،و بتجرید القرآن عن الحدیث فی کل اتجاه،و کان یوصی بذلک ولاته،و بعوثه و جیوشه.و لم یزل یشیعهم بهذه الوصایا (2).

ص :237


1- 1) الطبقات الکبری(ط دار صادر)ج 5 ص 188 و سیر أعلام النبلاء ج 5 ص 59 و (ط دار الفکر)ج 5 ص 534 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 7 ص 221 و الخلاف للطوسی ج 1 ص 29 و مستدرک الوسائل ج 1 ص 10 و النص و الإجتهاد ص 141.
2- 2) راجع:البرهان فی علوم القرآن للزرکشی ج 1 ص 480 و غریب الحدیث لابن سلام ج 4 ص 49 و حیاة الشعر فی الکوفة ص 253 و الغدیر ج 6 ص 294 و 263 و الأم ج 7 ص 308 و فیه قال قرظة:لا أحدّث حدیثا عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أبدا.و راجع:سنن الدارمی ج 1 ص 85 و سنن ابن ماجة ج 1 ص 16 و مستدرک الحاکم ج 1 ص 102 و جامع بیان العلم ج 2 ص 120 و تذکرة الحفاظ ج 1 ص 3 و شرح النهج للمعتزلی ج 3 ص 120 و کنز العمال ج 2 ص 83 و الحیاة السیاسیة للإمام الحسن«علیه السلام»للمؤلف ص 78 و 79 و شرف أصحاب الحدیث ص 90 و 91 و 88 و حیاة الصحابة ج 3 ص 257 و 258 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 6 ص 7.

و القرار الأهم هو منع الفتوی إلا للأمراء،فقد ولی قارها من ولی حارها علی حد تعبیر عمر بن الخطاب.

و قد أوضحنا هذا الموضوع فی الجزء الأول من کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»..

و قد أفسحت هذه السیاسة المجال لشیوع فتاوی خاطئة کثیرة،کما أنها شرعت لهم باب الفتوی بالرأی،و الإستحسان،و بالقیاسات الظنیة، و الإستنسابات الموهومة..بل ظهرت فی العدید من الموارد لفتراءات علی اللّه،و بدع و ضلالات..

و کانت أیضا سببا فی شیوع الکثیر من الترهات،و الأضالیل،و الأباطیل، و الإعتقادات الفاسدة،من خلال دسائس القصاصین من أهل الکتاب،أو المتأثرین بهم من تلامذتهم.و من خلال الخیالات و الأوهام التی اخترعها أولئک القصاصون لإلهاء العامة،أو لإغوائهم..

و غابت المعاییر الصحیحة التی تصون من الزلل و الخطل،فی الفکر، و فی القول و فی العمل،لتحل محلها معاییر لحفظ الترهات و الإنحرافات المحمیة بسیف السلطة و سوطها..

3-و من المعلوم أن الناس بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،کانوا ینظرون إلی صحابته الذین کانوا بقربه،و عاشوا معه،علی أنهم هم المرجع و الطریق الذی یوصلهم إلی أقوال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و سنته و سیرته.و کل ما کان منه،أو صدر عنه.

فالکل یتطلع إلی المدینة،و ما یصل إلیه منها و عنها..و أکثر الناس لا

ص :238

یفرقون بین هذا الصحابی و ذاک،و لا یعرفون إلا أقل القلیل عن أحوال بعضهم،و أفعاله،و مواقفه..

و الناس عادة ینظرون بالدرجة الأولی إلی حکامهم و أمرائهم،و یرجعون إلیهم إنقیادا و طاعة للسلطان،و انبهارا بما یحیط به من مظاهر التعظیم و التبجیل،و الإحترام و التجلیل.

فکل ما یقوله لهم الصحابة،و خصوصا الحکام سیکون هو الشرع المتبع،و سیتداولونه فیما بینهم،ثم ینقلونه للأجیال الآتیة علی أنه دین و إیمان و حق و صدق،لا یخامر أکثر الناس أدنی شک فی ذلک.

4-و کان لا بد لعلی و شیعته و محبیه،و هم خیار الصحابة و فضلاؤهم، و هم الأمناء علی شرع اللّه،و حفظة دین اللّه،من الإسهام فی حفظ الدین، و فی إیصاله للناس کما هو علیه،و من دون أدنی تغییر و لم یکن ذلک میسورا لهم من دون المشارکة فی الحکومات و الولایات،بصورة فاعلة و مؤثرة، لیتمکنوا من طرح ما لدیهم من شرع و دین،و إیمان،و حقائق،و سیاسات إسلامیة فی مختلف الشؤون..

و بدون ذلک فستشملهم إجراءات السلطة القاضیة بمنع الروایة و الفتوی،و منع السؤال عن معانی القرآن،و حصرها بالمتصدین للولایات فی البلاد..

5-علینا أن لا ننسی:أن الذین حکموا الناس قد منعوا کبار الصحابة من سکنی الأمصار،و أبقوهم فی المدینة لیکونوا-باستمرار-فی دائرة

ص :239

السیطرة،و فی حدود الإشراف و الرقابة (1).

و ولوا البلاد و العباد لأولئک الطامحین و الطامعین،الذین لم یکن لدیهم الکثیر من المعرفة بالدین و أحکامه.و لیس لهم سابقة فیه،بل اکثرهم ممن تأخر إسلامه،و کانوا قد نابذوه و حاربوه سنوات طویلة..بل کان کثیر منهم معروفا بمخالفاته الصریحة،و بتاریخه غیر المجید فی الإلتزام بالأحکام،و فی مراعاة حدود اللّه فی الحلال و الحرام،بل کان بعضهم یسعی لإطفاء نور اللّه، و الکید للنبی و آله«صلوات اللّه علیهم»،للدین و..و لم یکن ذلک منهم الا حسدا و حقدا و عتوا علی اللّه تبارک و تعالی.

و إذا أصبحت الفتوی و الشریعة بید أمثال هؤلاء حصریا،ثم انضم إلیهم مسلمة أهل الکتاب،و من لف لفهم،ممن صار یتولی إشاعة ترهات بنی إسرائیل و أضالیلهم،فعلی الإسلام السلام..و علینا أن نتخیل أی نوع من أنواع المعارف الدینیة سینتشر و سینتقل إلی الأجیال الآتیة!!

6-و کل ما ذکرناه و قررناه،و کثیر سواه قد حتّم علی الصفوة الأخیار من الصحابة أن یکون لهم دور إیجابی فاعل فی هذا المجال.

و کان لدیهم رصید معنوی یکفی لمنع التیار المناوئ لهم من تجاهلهم.

ص :240


1- 1) راجع:الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 336 و کنز العمال ج 13 ص 250 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 79 و الغدیر ج 6 ص 294 و تذکرة الحفاظ ج 1 ص 7 و الأحکام لابن حزم ج 2 ص 249 و 250 و منهاج الکرامة للعلامة الحلی ص 19.

کما أن لهم من أقوال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی حقهم،و بیان فضلهم،و من تمیزهم الظاهر فی العلم و الدین،أثر کبیر فی توجه الناس لهم، و قبولهم منهم،و الرغبة فی الأخذ عنهم،و إن کان تیار السلطة المناوئ لهم قد جهد فی أن یزیل ذلک کله،و أن یجعل الناس ینسونهم،و یبتعدون عنهم، و یسعی بجد إلی إحلال آخرین محلهم من خلال التطبیل و التزمیر لهم، فعظموا مناوئیهم و أطروهم بما لا مزید علیه،حتی لیخیل للناظر أن أولئک العلماء المزیفین هم رجال الإسلام،و عظماء الأمة،و ذلک ضمن منظومة من السیاسات الذکیة لسنا الآن بصدد بیانها.

7-و هذه السیاسات و إن کانت قد نجحت بالنسبة للأشخاص، و لکن جهود علی،و الأخیار من صحبه قد أفشلوها فی الإتجاه الآخر،أی فیما یرتبط ببیان حقائق الإسلام.

و توضیح ذلک:أن الحکام،و إن حاولوا أن یصنعوا بزعمهم بدائل لأهل البیت«علیهم السلام».و تمکنوا من اجتذاب أنظار الناس لبعض هؤلاء، و التسویق لهم علی أنهم أهل لأن یؤخذ منهم و عنهم،مثل سمرة بن جندب، و ابن عمر،و کعب الأحبار،و ابن سلام،و أبی هریرة،و أبی الدرداء،و غیرهم.

و لکن ظهور کثیر من الهنات فی سلوک هؤلاء الصنائع،و تلمس الناس ضعف معرفتهم فی کثیر من الأمور،حجب عنهم الکثیر من الإکبار و الإجلال،و لم یتمکنوا من الفوز إلا بالقلیل من ثقة بعض الناس العادیین بعلمهم،و باستقامتهم.و لا سیما حین یقارنون بین ما سمعوه من هؤلاء، و ما یسمعونه من أهل البیت«علیهم السلام»،و من الأبرار الأخیار من

ص :241

أصحابهم،أمثال سلمان،و أبی ذر،و عمار،و المقداد،الذین احتفظوا بنظرة الإکبار و الإجلال التی تصل إلی حد التقدیس الذی وجد الحکام انفسهم مضطرین للإعتراف به.

و یکفی ان نذکر:ان سلمان الفارسی لما زار دمشق صلی الإمام الظهر، ثم خرج،و خرج الناس یتلقون سلمان کما یتلقی الخلیفة.

قال الراوی:فلقیناه و قد صلی بأصحابه العصر،و هو یمشی،فوقفنا نسلم علیه،فلم یبق فینا شریف إلا عرض علیه أن ینزل به (1).

ثم لما قدم إلی المدینة قال عمر للناس:اخرجوا بنا نتلقی سلمان.

فخرجوا معه إلی مشارف المدینة،و لم نعرف صنع عمر مثل هذا مع عامل من عماله،أو مع أحد من أصحاب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» (2).

و لکن الحکام لم یفسحوا المجال إلا للقلیل من هؤلاء الکبار لأن یکونوا فی المواقع الدنیویة،التی لأجلها یتهافت الناس علیهم،و یجدون الدواعی قویة للإرتباط بهم،و إنشاء علاقات معهم،فإن الناس عبید

ص :242


1- 1) سیر أعلام النبلاء ج 1 ص 505 و ج 3 ص 513 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 513 و تهذیب تاریخ دمشق ج 1 ص 190 و أنساب الأشراف ج 1 ص 487 و 488 و تاریخ مدینة دمشق ج 10 ص 294 و ج 21 ص 374 و الوافی بالوفیات ج 15 ص 193.
2- 2) راجع:ذکر أخبار أصبهان ج 1 ص 56 و تهذیب تاریخ دمشق ج 6 ص 205. و راجع:کنز العمال ج 13 ص 422 و تاریخ مدینة دمشق ج 21 ص 426.

الدنیا،و الدین لعق علی ألسنتهم.

8-لقد کان هؤلاء الأخیار یدرکون بعمق أن الإسلام یرفض السلبیة التی تعنی الإنهزام و العجز،و التخلی عن المسؤولیة،و الهروب من مواجهة الواقع،لأنها سلبیة هدامة،و ممقوتة..

فإن کان لا بد من موقف سلبی،فلا بد أن ینتج الإیجابیة البناءه،و أن یثمر الإصلاح و التغییر..و الإقتراب من الأهداف السامیة،و العمل بالواجب الشرعی.و تحقیق رضا اللّه تعالی،لتکون الإیجابیة هی أساس الحیاة،و رائد السعی و العمل،و طریق الخلاص.

9-و ذلک کله یفسر لنا تعامل أمیر المؤمنین«علیه السلام»مع الحکام الذین أخذوا حقه،و ضربوا زوجته،و قتلوا جنینها،و حاولوا إحراق خیر خلق اللّه بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».فإنه اعتکف فی بیته بالمقدار الذی أفهم کل أحد حقیقة ما جری و ما یجری علیه،و عرف الناس کلهم مظلومیته،و أنه لا مبرر لهذه العدوانیة من الآخرین سوی أنهم کانوا یسعون لقهره،و سلب حقه.

فلما عرف کل أحد ذلک لم یبق«علیه السلام»مصرا علی مقاطعتهم، بل کان هو الحاضر و الناظر،و کان حضوره مؤثرا و فاعلا..إلی حد جعل مناوئیه أنفسهم یشعرون أنهم بحاجة إلیه لحل مشکلاتهم،و کشف المبهمات التی تواجههم،فکانوا فی أحیان کثیرة هم الذین یسعون إلیه ملتمسین منه حل المعضلات،و الإجابة علی المسائل الصعبة،و بیان الأحکام الشرعیة، و الفصل فی الدعاوی المستعصیة.

ص :243

و لم یکن«علیه السلام»یتمنّع أو یتضایق،أو یتبرم من ذلک،بل کان یستقبلهم بصدر رحب،و بمسؤولیة،و ترفع و اعتزاز.

10-و لکن مشارکة علی«علیه السلام»و کذلک مشارکة أصحابه لم یصاحبها أی تراجع فی مستوی الجهر منه«علیه السلام»بمظلومیته، و التذکیر المستمر باغتصابهم حقه،و الشکوی من ابتعادهم فی ممارساتهم عن جادة الحق و الصواب،و مخالفتهم للنبی الأکرم«صلی اللّه علیه و آله» فیما عقد و أکد،و فیما شرّع و بیّن.

فبقی«علیه السلام»صوت الحق الهادر،و ضمیر الإسلام الحی، و حجته القاطعة،و برهانه الساطع..

و هکذا کان حال صحبه الأخیار الأبرار،الذین شارکوا فی الحکومة، و فی الجیوش و قیادتها.

إذن،فلم تکن مشارکتهم إمضاء لممارسات الحکم غیر المشروعة،و لا سکوتا عن مخالفاته و تجاوزاته علی الحقوق،و لم یتحول المشارکون من أصحابه إلی دمی بأیدی غیرهم،و لا إلی أدوات لتمریر أو لتبریر الأخطاء، و لم یستطع أحد أن یتخذ منهم واجهة لأی نوع من أنواع التعدی أو الإبتزاز،أو الخیانة،و ما إلی ذلک.

11-إن الأئمة الطاهرین،و شیعتهم الأبرار المیامین المؤیدین،لم یشارکوا فی حکومة الأمویین و لا العباسیین،لأنهم کانوا یعتبرون مشارکتهم معونة لأولئک الحکام علی ظلمهم،حتی إن صفوان الجمال یکری جماله للرشید لیحج علیها،فیواجه الإعتراض و اللوم من الإمام

ص :244

الکاظم«علیه السلام»،باعتبار أن هذا العمل یجعل صفوان یرغب فی استمرار حیاة ذلک الظالم إلی حین انتهاء مدة الإجارة،و عودة جماله إلیه (1).

12-إن الخمسین سنة الأولی من تاریخ الإسلام،و التی تبدأ من وفاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»هی الفترة التی عاش فیها الصحابة حیاتهم العادیة،حیث ماتت أکثریتهم الساحقة قبل سنة ستین،و لم یبق منهم إلا أفراد قلیلون.

و نقصد بالصحابة هنا:خصوص من حمل العلم عنه«صلی اللّه علیه و آله»،و عاش مع النبی فترة تؤهله للفهم عنه،و الذین یری الناس أن بإمکانهم أن یرجعوا إلیهم،و أن یأخذوا عنهم.و لا نقصد من ولد فی عهده «صلی اللّه علیه و آله»،و لا الذین لم یهتموا بالتعلم منه و الحفظ عنه،أو الذین رأوه بصورة عابرة.

ص :245


1- 1) إختیار معرفة الرجال(المعروف برجال الکشی)ص 441 و(ط مؤسسة آل البیت)ج 2 ص 740 وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 16 ص 259 و ج 17 ص 182 و(ط دار الإسلامیة)ج 11 ص 502 و ج 12 ص 31 و خاتمة المستدرک للنوری ج 2 ص 377 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیهم السلام» للنجفی ج 4 ص 261 و بحار الأنوار ج 72 ص 376 و جامع أحادیث الشیعة ج 14 ص 430 و ج 17 ص 282 و مستدرک سفینة البحار ج 7 ص 22 و قاموس الرجال ج 5 ص 127 و نقد الرجال للتفرشی ج 2 ص 421 و الکنی و الألقاب ج 2 ص 420.

إن الناس سوف یرجعون إلی هؤلاء الصحابة،و یأخذون عنهم، و یتأدبون بأدبهم،و یعیشون فی ظلال المفاهیم و القیم و المثل التی ترشح عنهم فی القول،و فی الفعل،و فی السمت و السلوک.

و هذا یعطینا:الإیحاء بمدی أهمیة هذه الفترة فی تأسیس الدین، و تأصیل الأصول،و بلورة العقائد،و القیم،و المفاهیم،لتجد سبیلها إلی القلوب و العقول،و إلی الضمیر و الوجدان الإنسانی.

فلا بد من تقدیم ذلک کله للناس،و الحفاظ علیه و رعایته،و طرد کل ما هو غریب و دخیل..أو علی الأقل أن لا یطرح الباطل وحده أمام الناس لیکون هو الشرع و الدین،بل یطرح الحق أیضا للناس..و علی الناس أن یختاروا وفق المعاییر الصحیحة و المشروعة..

13-فاتضح:أن أی تقصیر،أو تساهل فی طرح حقائق الدین فی تلک الفترة سوف یفسح المجال لطرح الباطل وحده،و سیترک ذلک آثاره السلبیة علی مسیرة الدین،و علی نقائه و بقائه،و علی معانیه و مبانیه..و سیسری هذا الداء الذی لیس منه شفاء،ما دام فی هذه الدنیا أموات و أحیاء.

فإذا أمکن إبلاغ الناس بالحق،فإنه یصبح بالإمکان الوصول إلیه و الحصول علیه،بعد ارتفاع الموانع و تبدل الأوضاع،و بعد نشوء أجیال لا تعیش تلک العقد التی عاشها أسلافهم،تطمح لمعرفة ما هو حق،و تجد الفرصة للبحث و التمحیص.

14-و من الواضح أن السبل المتبعة لبیان الحق یجب أن تکون فی حدتها و اندفاعها،قادرة علی إیجاد تیار قوی و عارم،یعطیها مکانا مرموقا

ص :246

فی سوق العرض و الطلب..لا أن یکون ضعیفا و هزیلا،تقتحمه العیون، و تستهین به النفوس،و تتجاوزه إلی ما عداه.

و لا بد أن لا یبلغ فی حدته و شدته حدا یجعل منه مأزقا للحکام،یحتم علیهم استنفار کل طاقاتهم لحربه،و الإجهاز علیه،بل علیه أن یستغل غفلة الحکام،و یطرح حقائق الدین بأسالیب مرنة و حکیمة،بعیدا عن التلویح بإقصاء أولئک المستولین عن مواقعهم،و الإستیلاء علی ما فی أیدیهم.

و بعبارة أخری:یکون تیار أهل الحق قادرا علی أن یختزل تیار الباطل، و یحتویه،أو علی الأقل أن یقدم نفسه کخیار منافس قوی،لا بد من الإهتمام به،و أخذه بجدیة..و هکذا کان..

ص :247

ص :248

الفصل السابع

اشارة

أبو بکر..و أسئله أهل الکتاب..

ص :249

ص :250

بدایة
اشارة

قد حدثت لأبی بکر و علی«علیه السلام»عدة أمور ظهر فیها للإمام علی«علیه السلام»المقام العلمی الشامخ..نذکر منها ما یلی:

1-الیهودی..و أبو بکر..و علی علیه السّلام

روی العلامة الأدیب ابن درید البصری فی کتابه المجتنی قال:أخبرنا محمد،قال:حدثنا العکلی،عن ابن عائشة،عن حماد،عن حمید،عن أنس بن مالک قال:أقبل یهودیّ بعد وفاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فأشار القوم إلی أبی بکر،فوقف علیه،فقال:أرید أن أسألک عن أشیاء لا یعلمها إلا نبیّ،أو وصیّ نبیّ (1).

قال أبو بکر:سل عمّا بدا لک.

قال الیهودی:أخبرنی عما لیس للّه،و عما لیس عند اللّه،و عما لا یعلمه اللّه.

فقال أبو بکر:هذه مسائل الزنادقة یا یهودی.و هم أبو بکر و المسلمون

ص :251


1- 1) فی روایة الفضائل لابن شاذان قوله:فقال له الیهودی:أنت خلیفة رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»؟قال:نعم،أما تنظرنی فی مقامه و محرابه.

بالیهودی.

فقال ابن عباس:ما أنصفتم الرجل..

فقال أبو بکر:أما سمعت ما تکلم به؟!

فقال ابن عباس:إن کان عندکم جوابه،و إلا فاذهبوا به إلی علی رضی اللّه عنه یجیبه،فإنی سمعت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقول لعلی بن أبی طالب«علیه السلام»:«اللهم اهد قلبه،و ثبت لسانه» (1).

ص :252


1- 1) زاد فی روایة الفضائل لابن شاذان قوله:قال ابن عباس:فإن کان حقا عندکم، و إلا فأخرجوه حیث شاء من الأرض. قال:فأخرجوه و هو یقول:لعن اللّه قوما جلسوا فی غیر مراتبهم،یریدون قتل النفس التی حرم اللّه بغیر الحق.قال:فخرج و هو یقول:أیها الناس،ذهب الإسلام حتی لا تجیبوا عن مسألة،أین رسول اللّه؟! قال:فتبعه ابن عباس و قال له:ویلک،اذهب إلی عیبة علم النبوة،إلی منزل علی ابن أبی طالب. قال:فعند ذلک أقبل أبو بکر و المسلمون فی طلب الیهودی،فلحقوه فی بعض الطریق فأخذوه.و جاؤا به إلی أمیر المؤمنین«علیه السلام»،فاستأذنوا علیه.فأذن لهم، فدخلوا و قد ازدحم الناس،قوم ینکرون،و قوم یضحکون. فقال أبو بکر:یا أبا الحسن،إن هذا الیهودی سألنی عن مسألة من مسائل الزنادقة. قال الإمام«علیه السلام»:ما تقول یا یهودی؟! قال:أسألک و تفعل بی ما فعلوا بی هؤلاء؟!-

قال:فقام أبو بکر و من حضره،حتی أتوا علی بن أبی طالب«علیه السلام»فاستأذنوا علیه،فقال أبو بکر:یا أبا الحسن،إن هذا الیهودی سألنی مسائل الزنادقة.

فقال علی«علیه السلام»:ما تقول یا یهودی؟!

قال:أسألک عن أشیاء لا یعلمها إلا نبی أو وصی نبی.

فقال له«علیه السلام»:قل.

قال:فردد الیهودی المسائل.

فقال علی«علیه السلام»:أما ما لا یعلمه اللّه،فذلک قولکم یا معشر الیهود:إن العزیز ابن اللّه..و اللّه لا یعلم أن له ولدا.

1)

-قال:و أی شیء أرادوا أن یفعلوا بک؟! قال:أرادوا أن یذهبوا بدمی. قال الإمام«علیه السلام»:دع هذا،و اسأل عما شئت. قال:سؤالی لا یعلمه إلا نبی أو وصی نبی. قال:اسأل عما ترید. قال الیهودی:أنبئنی عما لیس للّه،و عما لیس عند اللّه،و عما لا یعلمه اللّه؟! قال له علی«علیه السلام»:علی شرط یا أخا الیهود. قال:و ما الشرط؟! قال:تقول معی قولا مخلصا:لا إله إلا اللّه،محمد رسول اللّه. قال:نعم،یا مولای.

ص :253

و أما قولک:أخبرنی بما لیس عند اللّه،فلیس عنده ظلم للعباد.

و أما قولک:أخبرنی بما لیس للّه،فلیس له شریک.

فقال الیهودی:أشهد أن لا إله إلا اللّه،و أن محمدا رسول اللّه،و أنک وصی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» (1).

فقال أبو بکر و المسلمون لعلی«علیه السلام»:یا مفرج الکرب (2).

ص :254


1- 1) و فی روایة ابن شاذان:قال:فعند ذلک قال:مد یدک،فأنا أشهد أن لا إله إلا اللّه، و أن محمدا النبی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و أنک خلیفته حقا،و وصیه و وارث علمه،فجزاک اللّه عن الإسلام خیرا. قال:فضج الناس عند ذلک،فقام أبو بکر ورقی المنبر و قال:أقیلونی فلست بخیرکم، و علی فیکم. قال:فخرج علیه عمر و قال:أمسک یا أبا بکر من هذا الکلام،فقد رضیناک لأنفسنا. ثم أنزله عن المنبر،فأخبر بذلک علی«علیه السلام».
2- 2) راجع:الغدیر ج 7 ص 178 و 179 و نهج السعادة للشیخ المحمودی ج 1 ص 80 و الدر النظیم لابن حاتم العاملی ص 254 و الصراط المستقیم ج 2 ص 14 و الإمام علی«علیه السلام»فی آراء الخلفاء للشیخ مهدی فقیه إیمانی ص 55 و بحار الأنوار ج 30 ص 85 و راجع ج 10 ص 11 و 26 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 7 ص 73 و ج 31 ص 385 و 461 و المجتنی لابن درید ص 35. و راجع:مسند زید بن علی ص 442 و التوحید للصدوق ص 377 و عیون أخبار الرضا«علیه السلام»ج 1 ص 50 و ج 2 ص 128 و مسند الرضا لابن سلیمان-
موقف ابن عباس

و ذکرت الروایة المتقدمة لابن عباس موقفا فی قصة الیهودی،حین اتهمه أبو بکر بالزندقة،و همّ أن یبطش به هو و من حوله..مع العلم:بأن ابن عباس لم یکن حینئذ قد بلغ الحلم إن کان قد ولد فی سنة الهجرة،و إن کان قد ولد قبل الهجرة بثلاث سنوات،فربما یکون بالغا حین حصلت هذه القصة..

فیرد علی الروایة:أن هذا السن قد لا یسمح لابن عباس بهذا التدخل القوی،حیث من المتوقع أن تأخذه هیبة المجلس،و تمنعه من التدخل فی الحدیث الذی یجری بین الکبار..

و لعلّ بین الحاضرین من یبادر إلی زجره عن ذلک أیضا..

إلا أن یقال:إن شخصیة ابن عباس کانت قویة،و موقعه النسبی من حیث إنه ابن عم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»کان یسمح له بذلک..

و قد تعود الناس علی أن لبنی هاشم تمیزا علی غیرهم من حیث المعرفة و الإدراک،و ما إلی ذلک..

2)

-الغازی ص 137 و الأمالی للطوسی ص 275 و نور البراهین للجزائری ج 2 ص 333 و نور الثقلین ج 2 ص 207. و راجع روایة ابن شاذان فی:الروضة فی فضائل أمیر المؤمنین ص 120 و الفضائل لابن شاذان ص 132.

ص :255

کما أن الحکام آنئذ کانوا یحاولون إرضاء العباس مهما أمکن،لیمکنهم تحکیم سلطتهم،و فرض سیطرتهم،من خلال محاصرة علی«علیه السلام» و إضعافه.و من معه من بنی هاشم..

مع ملاحظة:أنهم قد وجدوا أنفسهم مع هذا الیهودی فی مأزق یحتاجون للخروج منه،فهم بحاجة إلی أیة کلمة تفتح أمامهم الطریق للخلاص.

و لذلک فلیس من المصلحة-بنظرهم-التوقف عند هذه الإعتبارات فی هذا الوقت علی الأقل..

2-أنت خلیفة نبی هذه الأمة؟!

و روی:أن بعض أحبار الیهود جاء إلی أبی بکر،فقال له:أنت خلیفة نبی هذه الأمة؟

فقال:نعم.

قال:فإنا نجد فی التوراة:أن خلفاء الأنبیاء أعلم أممهم،فخبّرنی عن اللّه،أین هو؟أفی السماء،أم فی الأرض؟!

فقال له أبو بکر:فی السماء علی العرش.

قال الیهودی:فأری الأرض خالیة منه،و أراه-علی هذا القول-فی مکان دون مکان.

فقال أبو بکر:هذا کلام الزنادقة،أعزب عنی و إلا قتلتک

فولی الرجل متعجبا یستهزئ بالإسلام،فاستقبله أمیر المؤمنین«علیه

ص :256

السلام»،فقال له:یا یهودی،قد عرفت ما سألت عنه،و ما أجبت به،و إنا نقول:

إن اللّه عز و جل أین الأین فلا أین له،و جل عن أن یحویه مکان،و هو فی کل مکان،بغیر مماسة و لا مجاورة،یحیط علما بها،و لا یخلوا شیء من تدبیره تعالی.

و إنی مخبرک بما جاء فی کتاب من کتبکم یصدق ما ذکرته لک،فإن عرفته أتؤمن به؟

قال الیهودی:نعم.

قال:ألستم تجدون فی بعض کتبکم:أن موسی بن عمران کان ذات یوم جالسا إذ جاءه ملک من المشرق،فقال له:من أین جئت؟!

فقال:من عند اللّه عز و جل.

ثم جاءه ملک آخر من المغرب،فقال له:من أین جئت؟!

فقال:من عند اللّه.

ثم جاءه ملک فقال:من أین جئت؟

فقال:قد جئتکم من السماء السابعة من عند اللّه عز و جل.

و جاءه ملک آخر قال:قد جئتک من الأرض السابعة السفلی من عند اللّه عز و جل.

فقال موسی«علیه السلام»:سبحان من لا یخلو منه مکان،و لا یکون إلی مکان أقرب من مکان.

ص :257

فقال الیهودی:أشهد أن هذا هو الحق المبین،و أنک أحق بمقام نبیک ممن استولی علیه (1).

و نقول:

قد دلتنا هذه الروایة علی أمور،نکتفی بالإشارة إلی بعضها،و هی التالیة:

ألف:مواصفات الأوصیاء فی التوراة

قد صرحت الروایة:بأن أوصاف خلفاء الأنبیاء مکتوبة فی التوراة، و منها:

أن یکون وصی نبی الأمة أعلم الأمة.و نحن و إن کنا لم نجد ذلک فی هذا الکتاب المتداول بین الیهود،و یدّعون:أنه التوراة،مما یعنی:أنه قد حرف عما کان علیه،أو أن التوراة الحقیقیة قد استبدلت بسواها مما هو مصنوع و موضوع،و قد سمی باسم التوراة بلا مبرر..

غیر أن ما ذکره حبر الیهود،من ضرورة کون أوصیاء الأنبیاء أعلم أممهم هو مما تضافرت علیه الإشارات و الدلائل،حیث نجد:أن ذلک هو ما یمکن استخلاصه من کثیر من الحوادث التی جاء فیها الیهود و النصاری

ص :258


1- 1) الإحتجاج للطبرسی ج 1 ص 494-495 و(ط دار النعمان سنة 1386 ه)ج 1 ص 312-313 و بحار الأنوار ج 3 ص 309 و ج 40 ص 248 و الإرشاد ج 1 ص 201 و 202 و الصراط المستقیم ج 1 ص 224 و مستدرک سفینة البحار ج 10 ص 565 و نور الثقلین ج 5 ص 260 و نهج الإیمان لابن جبر ص 284 و کشف الیقین للعلامة الحلی ص 70.

للسؤال عن هذا الدین،فإن الجمیع کانوا یسعون لمعرفة الوصی بواسطة معرفة ما لدیه من علوم یفترضون أنها لا توجد لدی غیره من بنی البشر.

ثم هم یجعلون ثبوت وجود الوصی دلیلا علی صدق ذلک النبی..

ب:التجسیم فی جواب أبی بکر

و إن إلقاء نظرة علی جواب أبی بکر لذلک الیهودی تعطی:أنه لم یکن موفقا فیه..حیث إنه أثبت أن اللّه تعالی فی جهة دون أخری،و فی مکان دون آخر.حیث قال:«فی السماء علی العرش».

و قد أخذ علیه الیهودی ذلک.کما ذکرته الروایة..

و یجب ألا یغیب عن الناس أمران:

أحدهما:أن التوراة المتداولة،تصف اللّه تعالی بما هو منزه عنه،فتثبت أنه فی مکان،و أنه فی جهة،و أنه جسم ذو أبعاد..و ما إلی ذلک..

مع أن الحبر الیهودی لم یرتض من أبی بکر إثبات هذه الصفات للّه تعالی،الأمر الذی یدل علی:أنه کان یستقی معارفه من التوراة التی لم تتعرض لمثل هذا التحریف،و لیس فیها هذه الأباطیل التی نعرفها و نراها فی التوراة المتداولة..

الثانی:لعل أبا بکر کان قد سمع قوله تعالی: اَلرَّحْمٰنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَویٰ (1)،و کذلک ما یشیر إلی جهة العلو،کقوله تعالی: إِلَیْهِ یَصْعَدُ

ص :259


1- 1) الآیة 5 من سورة طه.

اَلْکَلِمُ الطَّیِّبُ

(1)

،و نحو ذلک،فظن:أن اللّه فی جهة العلو،و أنه جالس علی العرش،و لم یلتفت إلی:أن ذلک یؤدی إلی محاذیر عقیدیة خطیرة.و کان علیه أن یعرف:أن لهذه الآیات معان راقیة،لم یصل إلیها وهمه،و لم ینلها تفکیره و فهمه.

ج:أبو بکر یتهم..و یتهدد

و قد ظهر من کلام أبی بکر:أنه بمجرد أن سمع الإشکال من ذلک الیهودی بادر إلی اتهامه بالزندقة.و تهدده بالقتل.إن لم ینصرف عنه.

و نقول:

أولا:إن کان الرجل یستحق القتل فعلا،فلا یجوز طرده،بل الواجب الإمساک به،و إجراء حکم اللّه فیه..

ثانیا:إن السائل،و إن کان یهودیا،لکن ذلک لا یمنع من إنصافه فی المحاورة العلمیة،و قد سجل إشکالا صحیحا،یظهر بطلان جواب أبی بکر بحسب الظاهر.

و لا یمکن الحکم علیه بالزندقة و لا بغیرها،ما لم یأت أبو بکر بما یزیل الشبهة التی أثارها هو بکلامه..لکن أبا بکر عدل عن السعی لإزالة الشبهة إلی التهدید،و الوعید،و الإتهام..

ثالثا:إن الیهودی لم یزد علی أن فسر جواب أبی بکر،و بین لوازمه

ص :260


1- 1) الآیة 10 من سورة فاطر.

الظاهرة التی یکون أبو بکر هو المطالب بنفیها،و التبرؤ منها،حتی لا یقع فی المحذور الذی نسبه للیهودی،و استحلّ به دمه..

د:علی علیه السّلام یستدرج الیهودی،و یلزمه بما التزم

و قد کانت لعلی«علیه السلام»طریقته الفذّة فی احتواء المشکلة،ثم فی استدراج الیهودی إلی إعطاء تعهّد بالإیمان إن ظهر صدق قول علیّ«علیه السلام»فی استخراج الحجّة من الکتب التی یأخذ الیهود علمهم منها،علی طریقة الإلزام للطرف الآخر بما یلزم به نفسه..

و هکذا کان..و شهد الیهودی بأنّ ما قاله علیّ«علیه السلام»هو الحقّ المبین،و أن علیا«علیه السلام»أحقّ بمقام النبیّ«صلی اللّه علیه و آله»ممّن استولی علیه..

3-أسئلة أخری لرأس الجالوت

و سأل رأس الجالوت علیا«علیه السلام»بعد ما سأل أبا بکر،فلم یعرف:ما أصل الأشیاء؟!

فقال«علیه السلام»:هو الماء لقوله تعالی: وَ جَعَلْنٰا مِنَ الْمٰاءِ کُلَّ شَیْءٍ حَیٍّ (1).

و ما جمادان تکلما؟!

فقال:هما السماء و الأرض.

ص :261


1- 1) الآیة 30 من سورة الأنبیاء.

و ما شیئان یزیدان و ینقصان،و لا یری الخلق ذلک؟!

فقال:هما اللیل و النهار.

و ما الماء الذی لیس من أرض و لا سماء؟!

فقال:الماء الذی بعث سلیمان إلی بلقیس،و هو عرق الخیل إذا هی أجریت فی المیدان.

و ما الذی یتنفس بلا روح؟!

فقال:و الصبح إذا تنفس.

و ما القبر الذی سار بصاحبه؟!

فقال:ذاک یونس لما سار به الحوت فی البحر (1).

4-و ازدادوا تسعا

و فی کتب أصحاب الروایة:الیهود قالت لما سمعت قوله سبحانه فی شأن أصحاب الکهف: وَ لَبِثُوا فِی کَهْفِهِمْ ثَلاٰثَ مِائَةٍ سِنِینَ وَ ازْدَادُوا تِسْعاً (2):ما نعرف التسع.

ذکرها رهط من المفسرین کالزجّاج و غیره:أن جماعة من أحبار الیهود أتت المدینة بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فقالت:ما فی القرآن

ص :262


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 358 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 181 و بحار الأنوار ج 40 ص 224 و عجائب أحکام أمیر المؤمنین«علیه السلام»ص 179.
2- 2) الآیة 25 من سورة الکهف.

یخالف ما فی التوراة،إذ لیس فی التوراة إلا ثلاثمائة سنین.

فأشکل الأمر علی الصحابة فبهتوا،فرفع إلی علی بن أبی طالب«علیه السلام»فقال:

لا مخالفة،إذ المعبر عند الیهود السنة الشمسیة،و عند العرب السنة القمریة.و التوراة نزلت عن لسان الیهود،و القرآن العظیم عن لسان العرب، و الثلاثمائة من السنین الشمسیة ثلاثمائة و تسع من السنین القمریة (1).

و نقول:

1-إن هذه الروایة لم تذکر التاریخ الدقیق لقدوم هذه الجماعة من أحبار الیهود إلی المدینة،بل اکتفت بالقول:بأن ذلک قد حدث بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»...فقد یکون هذا التعبیر من أسباب ترجیح حدوث ذلک فی عهد أبی بکر،فإنه هو الأنسب فی مثل هذه التعابیر..

2-قد یمکن أن یستأنس لذلک:بأن من الطبیعی أن یکثر قدوم جماعة الیهود إلی المدینة فی عهد أبی بکر،إذ قد کان یهمهم کثیرا أن یبحثوا عن ثغرة یمکنهم النفوذ منها إلی المجتمع الإسلامی لیعبثوا به،و یسقطوه من الداخل،قبل أن یستحکم أمره،و تقوی شوکته،و تضرب جذوره إلی الأعماق،بحیث یفقدون الأمل بإحداث أی خلل فیه بعد ذلک.

3-إن أمیر المؤمنین«علیه السلام»لم یکن لیغیب عن الساحة،و یترک

ص :263


1- 1) بحار الأنوار ج 40 ص 188 عن شرح ملخص الجغمینی فی علم الهیئة و عن غیره.

هؤلاء یعیثون فسادا فی هذا الدین،بما یثیرونه من شبهات و أسئلة،حتی وصل الأمر إلی السؤال عن هذا التعبیر القرآنی،الذی لم یجدوا له نظیرا فی توراتهم،فلعلهم یجدون فی ذلک ما یمکنهم من الطعن فی صدق القرآن فیما أخبر به من أنه مصدق للتوراة،حیث قال سبحانه: مُصَدِّقاً لِمٰا بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ التَّوْرٰاةِ وَ آتَیْنٰاهُ الْإِنْجِیلَ (1)،فجاء جوابه لهم لیلقمهم حجرا،و لیرد کیدهم إلی نحورهم..

4-لا ندری لماذا بهت الصحابة فی قبال هذه المسألة،فلم یعرفوا حلها.و فیهم الکثیرون ممن کانوا یرشحون أنفسهم لخلافة الرسول«صلی اللّه علیه و آله»،بما فیهم أبو بکر الذی استولی بالفعل علی هذا المقام،و صار محبوه یروجون له،و ینسبون إلیه الفضائل و الکرامات،حتی إن فیهم من یحاول أن یدعی له مقاما فی العلم،متشبثا مستدلا علی ذلک بأتفه الأسباب، حتی و لو زعمه أنه:لأنه دلهم علی الموضع الذی یدفن فیه النبی«صلی اللّه علیه و آله».مع أن هذا أیضا غیر صحیح،فضلا عن دعواهم اعلمیته لروایته حدیثا یخالف القرآن و هو ان الأنبیاء لا یورثون،و هو ما أثبتنا فی کتابنا الصحیح من سیرة النبی عدم صحته أیضا.

5-راهب معه ذهب

و روی:أنه وفد وفد من بلاد الروم إلی المدینة علی عهد أبی بکر،و فیهم راهب من رهبان النصاری،فأتی مسجد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»

ص :264


1- 1) الآیة 46 من سورة المائدة.

و معه بختی (1)موقر ذهبا و فضة،و کان أبو بکر حاضرا،و عنده جماعة من المهاجرین و الأنصار.

فدخل علیهم،و حیاهم،و رحب بهم،و تصفح وجوههم،ثم قال:

أیکم خلیفة رسول اللّه،و أمین دینکم؟!

فأومی إلی أبی بکر،فأقبل إلیه بوجهه،ثم قال:أیها الشیخ ما اسمک؟!

قال:اسمی عتیق.

قال:ثم ماذا؟!

قال:صدّیق.

قال:ثم ماذا؟!

قال:لا أعرف لنفسی اسما غیره.

فقال:لست بصاحبی.

فقال له:و ما حاجتک؟!

قال:أنا من بلاد الروم،جئت منها ببختی موقر ذهبا و فضة،لأسأل أمین هذه الأمة مسألة،إن أجابنی عنها أسلمت،و بما أمرنی أطعت،و هذا المال بینکم فرقت،و إن عجز عنها رجعت إلی الوراء بما معی،و لم أسلم.

فقال له أبو بکر:سل عما بدا لک.

فقال الراهب:و اللّه،لا أفتح الکلام ما لم تؤمنی من سطوتک و سطوة

ص :265


1- 1) البختی:نوع من الإبل.

أصحابک.

فقال أبو بکر:أنت آمن،و لیس علیک بأس،قل ما شئت.

فقال الراهب:أخبرنی عن شیء:لیس للّه،و لا من عند اللّه،و لا یعلمه اللّه.

فارتعش أبو بکر،و لم یحر جوابا،فلما کان بعد هنیئة قال-لبعض أصحابه-:ائتنی بأبی حفص عمر.

فجاء به،فجلس عنده،ثم قال:أیها الراهب اسأله.

فأقبل الراهب بوجهه إلی عمر،و قال له مثل ما قال لأبی بکر،فلم یحر جوابا.

ثم أتی بعثمان،فجری بین الراهب و عثمان مثل ما جری بینه و بین أبی بکر و عمر،فلم یحر جوابا.

فقال الراهب:أشیاخ کرام،ذووا فجاج الإسلام.ثم نهض لیخرج.

فقال أبو بکر:یا عدو اللّه،لو لا العهد لخضبت الأرض بدمک.

فقام سلمان الفارسی«رضی اللّه عنه»،و أتی علی بن أبی طالب«علیه السلام»و هو جالس فی صحن داره مع الحسن و الحسین«علیهما السلام»، و قص علیه القصة.

فقام علی«علیه السلام»و خرج،و معه الحسن الحسین«علیهما السلام» حتی أتی المسجد،فلما رأی القوم علیا«علیه السلام»،کبروا اللّه،و حمدوا اللّه،و قاموا إلیه أجمعهم.

ص :266

فدخل علی«علیه السلام»و جلس.

فقال أبو بکر:أیها الراهب،سائله،فإنه صاحبک و بغیتک.

فأقبل الراهب بوجهه إلی علی«علیه السلام»،ثم قال:یا فتی،ما اسمک؟!

قال:اسمی عند الیهود«إلیا»،و عند النصاری«إیلیا»،و عند والدی «علی»و عند أمی«حیدرة».

قال:ما محلک من نبیکم؟!

قال:أخی،و صهری،و ابن عمی لحا (1).

قال الراهب:أنت صاحبی و رب عیسی،أخبرنی عن شیء لیس للّه، و لا من عند اللّه،و لا یعلمه اللّه.

قال«علیه السلام»:علی الخبیر سقطت.

أما قولک:«ما لیس للّه»،فإن اللّه تعالی أحد،لیس له صاحبة و لا ولد.

و أما قولک:«و لا من عند اللّه»،فلیس من عند اللّه ظلم لأحد.

و أما قولک:«و لا یعلمه اللّه»،فإن اللّه لا یعلم له شریکا فی الملک.

فقام الراهب،و قطع زناره،و أخذ رأسه و قبل ما بین عینیه،و قال:«أشهد أن لا إله إلا اللّه،و أن محمدا رسول اللّه،و أشهد أنک أنت الخلیفة،و أمین هذه الأمة،و معدن الدین و الحکمة،و منبع عین الحجة.

لقد قرأت اسمک فی التوراة إلیا،و فی الإنجیل إیلیا،و فی القرآن علیا،

ص :267


1- 1) اللح:الملاصق.

و فی الکتب السابقة حیدرة،و وجدتک بعد النبی وصیا،و للإمارة ولیا، و أنت أحق بهذا المجلس من غیرک،فخبرنی ما شأنک و شأن القوم»؟!

فأجابه بشیء.

فقام الراهب و سلم المال إلیه بأجمعه،فما برح علی«علیه السلام»مکانه حتی فرقه فی مساکین أهل المدینة،و محاویجهم،و انصرف الراهب إلی قومه مسلما (1).

و نقول:

1-قد یری البعض:أن نقل حمولة بختی من الذهب کل تلک المسافات الشاسعة التی تعد بمئات الأمیال لیس أمرا عادیا،بل هو مجازفة کبیرة،من الصعب أن نصدق أن أحدا یقدم علیها،إلاّ إذا ضمن لنفسه و لبضاعته تلک:الأمن،و السلامة من قطاع الطرق،و السراق،و إلا إذا فرض أنه قد انضم إلی بعض القوافل الکبیرة المحمیة بالرجال الأشدّاء،أو أنه استطاع أن یحتفظ بالسریة التامة لحقیقة البضاعة التی یحملها..

2-إن سؤال الراهب عن اسم أبی بکر کان بهدف معرفة إن کان یطابق ما هو مکتوب عندهم فی کتبهم المقدّسة،لیکون ذلک من إمارات

ص :268


1- 1) الإحتجاج ج 1 ص 484-488 و(ط دار النعمان سنة 1386 ه)ج 1 ص 307- 308،و راجع:عیون أخبار الرضا ج 1 ص 141 و الأمالی للشیخ الطوسی ج 1 ص 282 و بحار الأنوار ج 10 ص 52 و عن الفضائل لابن شاذان ص 133 و الصراط المستقیم ج 2 ص 35 و نهج الإیمان لابن جبر ص 219.

الصدق بالنسبة إلیه..

3-إن ذکر اسم الإمام و الخلیفة فی الکتب المقدّسة یسقط ما یدّعونه:

من أن اللّه تعالی قد أوکل نصب الإمام إلی الناس..

4-إن الراهب لم یسئ إلی الحاضرین بأدنی کلمة،بل هو قد أثنی علیهم،و مدحهم قبل أن یسألهم،و بعد أن سألهم،لم یجد عندهم الجواب الکافی و الشافی..

5-إن أبا بکر بعد أن عجز هو و من استدعاهم إلی مجلسه عن جواب سؤال الراهب،و نهض الراهب لیخرج بادر إلی الهجوم علیه،و تهدیده..

و لعلّ السبب فی ذلک ثلاثة أمور:

أحدها:أنه أحسّ بفوات الذهب من یده..

الثانی:أن هذا الفوات قد اقترن بفضح أبی بکر،و فریقه کله،و إظهار مدی جهلهم بالمسائل،و بعدهم عن معرفة الحقائق و الدقائق..

الثالث:إن ذلک قد اقترن بانطباع سیء،ربما یترک آثارا سلبیة کبیرة و خطیرة،تتلخص فی أن من لا یجیب علی هذه الأسئلة،فهو غاصب لمقامه، معتد علی إمامه،و لیس هو الإمام الحقیقی،و لا الخلیفة الشرعی لذلک النبی الذی ینسب نفسه إلیه.

6-إن الإبتهاج العفوی الذی استقبل به الحاضرون فی ذلک المجلس علیا«علیه السلام»،یعطی:أن أولئک الحاضرین،کانوا علی قناعة تامة بمقام علی«علیه السلام»،و بالمسافات الشاسعة التی تفصله عنهم و عن حکامهم فی العلم و الفضل و الکرامة عند اللّه،و منزلته من رسول اللّه«صلی

ص :269

اللّه علیه و آله»..

7-ثم إن عهدنا بأبی بکر و عمر و عثمان:أنهم بمجرد أن یواجهوا أمرا من هذا القبیل یلجأون إلی علی«علیه السلام»..و لا یبحثون عن غیره، فلماذا استدعی أبو بکر عمر أولا،ثم عثمان ثانیا،فلما عجزا کما عجز أبو بکر لم یذکر علیا«علیه السلام»،و لا ذکره عمر و لا عثمان و لا غیرهم..

و قد یری البعض:أن من حق هؤلاء أن لا یذکروا علیا«علیه السلام»،و من حق الآخرین أن لا یذکروه أیضا،خوفا من بطشهم..لأنهم یعرفون أن علیا«علیه السلام»سوف یجیب علی الأسئلة.و ذلک یعنی تأکید مقامه،و بیان فضله،و ظهور علمه من جهة..ثم أن یفوز هو بذلک الذهب الکثیر من جهة أخری.

و لعلّهم کانوا یخططون للإستیلاء علی ذلک الذهب،و منع الراهب من اصطحابه،بوسیلة أو بأخری..

8-و لکن علیا«علیه السلام»قد خفف عنهم بعض التخفیف حین فرّق ذلک الذهب فی محاویج أهل المدینة،و لم یحتفظ لنفسه بشیء منه..

9-یلاحظ:ان الراهب طلب من أبی بکر أن یؤمنه من سطوته،مع ان النبی«صلی اللّه علیه و آله»و وصیه«علیه السلام»لا یمکن ان یکونا من الجلادین،و اهل البطش..فالظاهر ان الذی دعا الراهب الی طلب الامان هو انه حین سأل ابا بکر عن اسمه،و استقصی فی السؤال فلم یجد بغیته، ظهر له أنه إمام حاکم زیفی لیس هو من الأنبیاء و لا من الأوصیاء فأراد أن یحتاط لنفسه بأخذ الأمان.

ص :270

10-إن أبا بکر حین وصل إلی علی«علیه السلام»قال للراهب:

سائله،فإنه صاحبک و بغیتک،فدل بذلک علی أنه عارف بالحق و بأهله..

و یصبح قول أبی بکر هذا دلیلا علی أنه قد أخذ مقاما لیس له.

6-علی علیه السّلام و أسئلة النصاری

عن سلمان الفارسی«رحمه اللّه»قال:لما قبض النبی«صلی اللّه علیه و آله»اجتمعت النصاری إلی قیصر ملک الروم،فقالوا له:أیها الملک،إنّا وجدنا فی الإنجیل رسولا یخرج من بعد عیسی،اسمه أحمد،و قد رمقنا خروجه،و جاءنا نعته،فأشر علینا،فإنا قد رضیناک لدیننا و دنیانا.

قال:فجمع قیصر من نصاری بلاده مائة رجل،و أخذ علیهم المواثیق:

أن لا یغدروا،و لا یخفوا علیه من أمورهم شیئا،و قال:انطلقوا إلی هذا الوصی،الذی هو بعد نبیهم،فسلوه عما سئل عنه الأنبیاء«علیه السلام»، و عما أتاهم به من قبل،و الدلایل التی عرفت بها الأنبیاء،فإن أخبرکم فآمنوا به،و بوصیه،و اکتبوا بذلک إلی.و إن لم یخبرکم،فاعلموا:أنه رجل مطاع فی قومه،یأخذ الکلام بمعانیه،و یرده علی موالیه،و تعرفوا خروج هذا النبی.

قال:فسار القوم حتی دخلوا بیت المقدس،و اجتمعت الیهود إلی رأس جالوت،فقالوا له مثل مقالة النصاری بقیصر.

فجمع رأس جالوت من الیهود مائة رجل.

قال سلمان:فاغتنمت صحبة القوم،فسرنا حتی دخلنا المدینة،و ذلک یوم عروبة،و أبو بکر قاعد فی المسجد یفتی الناس.فدخلت علیه،فأخبرته

ص :271

بالذی قدم له النصاری و الیهود،فأذن لهم بالدخول علیه،فدخل علیه رأس جالوت،فقال:

یا أبا بکر،إنا قوم من النصاری و الیهود،جئناکم لنسألکم عن فضل دینکم،فإن کان دینکم أفضل من دیننا قبلناه،و إلا فدیننا أفضل الأدیان؟!

قال أبو بکر:سل عما تشاء أخبرک إن شاء اللّه.

قال:ما أنا و أنت عند اللّه؟!

قال أبو بکر:أما أنا فقد کنت عند اللّه مؤمنا،و کذلک عند نفسی إلی الساعة،و لا أدری ما یکون من بعد.

فقال الیهودی:فصف لی صفة مکانک فی الجنة،و صفة مکانی فی النار، لأرغب فی مکانک و أزهد عن مکانی.

قال:فأقبل أبو بکر ینظر إلی معاذ مرة،و إلی ابن مسعود مرة.

و أقبل رأس جالوت یقول لأصحابه بلغة أمته:ما کان هذا نبیا.

قال سلمان:فنظر إلی القوم،قلت لهم:أیها القوم!ابعثوا إلی رجل لو ثنیتم الوسادة لقضی لأهل التوراة بتوراتهم،و لأهل الإنجیل بإنجیلهم، و لأهل الزبور بزبورهم،و لأهل القرآن بقرآنهم،و یعرف ظاهر الآیة من باطنها،و باطنها من ظاهرها.

قال معاذ:فقمت فدعوت علی بن أبی طالب،و أخبرته بالذی قدمت له الیهود و النصاری،فأقبل حتی جلس فی مسجد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

ص :272

قال ابن مسعود:و کان علینا ثوب ذل،فلما جاء علی بن أبی طالب کشفه اللّه عنا.

قال علی«علیه السلام»:سلنی عما تشاء أخبرک إن شاء اللّه.

قال الیهودی:ما أنا و أنت عند اللّه؟!

قال:أما أنا فقد کنت عند اللّه و عند نفسی مؤمنا إلی الساعة،فلا أدری ما یکون بعد.

و أما أنت فقد کنت عند اللّه و عند نفسی إلی الساعة کافرا،و لا أدری ما یکون بعد..

قال رأس جالوت:فصف لی صفة مکانک فی الجنة،و صفة مکانی فی النار،فأرغب فی مکانک و أزهد عن مکانی.

قال علی«علیه السلام»:یا یهودی!لم أر ثواب الجنة و لا عذاب النار فأعرف ذلک،و لکن کذلک أعد اللّه للمؤمنین الجنة و للکافرین النار،فإن شککت فی شیء من ذلک فقد خالفت النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و لست فی شیء من الإسلام.

قال:صدقت رحمک اللّه،فإن الأنبیاء یوقنون(لعل الصحیح:یؤمنون) علی ما جاؤوا به،فإن صدقوا آمنوا،و إن خولفوا کفروا.

قال:فأخبرنی أعرفت اللّه بمحمد؟!أم محمدا باللّه؟!

فقال علی«علیه السلام»:یا یهودی!ما عرفت اللّه بمحمد،و لکن عرفت محمدا باللّه،لأن محمدا محدود مخلوق،و عبد من عباد اللّه،اصطفاه اللّه و اختاره لخلقه،و ألهم اللّه نبیه کما ألهم الملائکة الطاعة،و عرفهم نفسه بلا

ص :273

کیف و لا شبه.

قال:صدقت.

قال:فأخبرنی الرب فی الدنیا أم فی الآخرة؟!

فقال علی«علیه السلام»:إن«فی»وعاء،فمتی ما کان بفی کان محدودا.

و لکنه یعلم ما فی الدنیا و الآخرة،و عرشه فی هواء الآخرة،و هو محیط بالدنیا، و الآخرة بمنزلة القندیل فی وسطه إن خلیت یکسر،إن أخرجته لم یستقم مکانه هناک،فکذلک الدنیا وسط الآخرة.

قال:صدقت.

قال:فأخبرنی الرب یحمل أو یحمل؟!

قال علی بن أبی طالب«علیه السلام»:یحمل.

قال رأس جالوت:فکیف؟!و إنا نجد فی التوراة مکتوبا: وَ یَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّکَ فَوْقَهُمْ یَوْمَئِذٍ ثَمٰانِیَةٌ (1).

قال علی:یا یهودی،إن الملائکة تحمل العرش،و الثری یحمل الهواء، و الثری موضوع علی القدرة،و ذلک قوله تعالی: لَهُ مٰا فِی السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِی الْأَرْضِ وَ مٰا بَیْنَهُمٰا وَ مٰا تَحْتَ الثَّریٰ (2).

ص :274


1- 1) الآیة 17 من سورة الحاقة.
2- 2) الآیة 6 من سورة طه.

قال الیهودی:صدقت رحمک اللّه (1).

7-أسئلة الجاثلیق

المفید،عن علی بن خالد،عن العباس بن الولید،عن محمد بن عمر الکندی،عن عبد الکریم بن إسحاق الرازی،عن بندار،عن سعید بن خالد،عن إسماعیل بن أبی إدریس (2)،عن عبد الرحمن بن قیس البصری، قال:حدثنا ذازان (3)عن سلمان الفارسی«رحمة اللّه علیه»قال:

لما قبض النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و تقلد أبو بکر الأمر قدم المدینة جماعة من النصاری،یتقدمهم جاثلیق لهم،له سمت و معرفة بالکلام و وجوهه،و حفظ التوراة و الإنجیل و ما فیهما.

ص :275


1- 1) زین الفتی فی شرح سورة هل أتی للحافظ العاصمی ج 1 ص 306-309 و الغدیر ج 7 ص 179-181.
2- 2) فی المصدر:عبد الکریم بن إسحاق الرازی قال:حدثنا محمد بن داود،عن سعید بن خالد،عن إسماعیل بن أبی أویس.
3- 3) هکذا فی النسخ،و الصحیح:زاذان بتقدیم الزای علی الذال،و الرجل مترجم فی رجال الشیخ فی باب أصحاب أمیر المؤمنین«علیه السلام»،و کناه أبا عمرة الفارسی،و عده العلامة فی الخلاصة من خواص أمیر المؤمنین من مضر،إلا أنه أبدل عمرة بعمرو أو عمر،علی اختلاف النسخ،و ترجمه ابن حجر فی التقریب: 161 فقال:زاذان أبو عمر الکندی البزاز،و یکنی أبو عبد اللّه أیضا،صدوق یرسل،و فیه شیعیة من ثمانیة،مات سنة اثنتین و ثمانین.

فقصدوا أبا بکر،فقال له الجاثلیق:إنا وجدنا فی الإنجیل رسولا یخرج بعد عیسی،و قد بلغنا خروج محمد بن عبد اللّه،یذکر أنه ذلک الرسول، ففزعنا إلی ملکنا،فجمع وجوه قومنا،و أنفذنا فی التماس الحق فیما اتصل بنا،و قد فاتنا نبیکم محمد.

و فیما قرأناه من کتبنا:أن الأنبیاء لا یخرجون من الدنیا إلا بعد إقامة أوصیاء لهم یخلفونهم فی أممهم،یقتبس منهم الضیاء فیما أشکل،فأنت أیها الأمیر وصیه لنسألک عما نحتاج إلیه؟!

فقال عمر:هذا خلیفة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فجثا الجاثلیق لرکبتیه و قال له:خبرنا أیها الخلیفة عن فضلکم علینا فی الدین،فإنا جئنا نسأل عن ذلک.

فقال أبو بکر:نحن مؤمنون و أنتم کفار،و المؤمن خیر من الکافر، و الإیمان خیر من الکفر.

فقال الجاثلیق:هذه دعوی یحتاج إلی حجة،فخبرنی أنت مؤمن عند اللّه أم عند نفسک؟!

فقال أبو بکر:أنا مؤمن عند نفسی،و لا علم لی بما عند اللّه.

فقال الجاثلیق:فهل أنا کافر عندک علی مثل ما أنت مؤمن؟!أم أنا کافر عند اللّه؟!

فقال:أنت عندی کافر،و لا علم لی بحالک عند اللّه.

فقال الجاثلیق:فما أراک إلا شاکا فی نفسک و فی،و لست علی یقین من دینک.فخبرنی:ألک عند اللّه منزلة فی الجنة بما أنت علیه من الدین

ص :276

تعرفها؟!

فقال:لی منزلة فی الجنة أعرفها بالوعد،و لا أعلم هل أصل إلیها أم لا.

فقال له:فترجو لی منزلة من الجنة؟!

قال:أجل أرجو ذلک.

فقال الجاثلیق:فما أراک إلا راجیا لی،و خائفا علی نفسک،فما فضلک فی العلم؟!

ثم قال له:أخبرنی هل احتویت علی جمیع علم النبی المبعوث إلیک؟!

قال:لا،و لکنی أعلم منه ما قضی لی علمه (1).

قال:فکیف صرت خلیفة للنبی و أنت لا تحیط علما بما یحتاج إلیه أمته من علمه؟!و کیف قدمک قومک علی ذلک؟!

فقال له عمر:کف أیها النصرانی عن هذا العتب،و إلا أبحنا دمک!

فقال الجاثلیق:ما هذا عدل علی من جاء مسترشدا طالبا.

قال سلمان«رحمة اللّه علیه»:فکأنما ألبسنا جلباب المذلة،فنهضت حتی أتیت علیا«علیه السلام»،فأخبرته الخبر فأقبل-بأبی و أمی-حتی جلس، و النصرانی یقول:دلونی علی من أسأله عما أحتاج.

فقال له أمیر المؤمنین«علیه السلام»:سل یا نصرانی،فو الذی فلق الحبة و برأ النسمة،لا تسألنی عما مضی و لا ما یکون إلا أخبرتک به عن نبی

ص :277


1- 1) فی المصدر:و لکنی أعلم منه ما أفضی إلی علمه.

الهدی محمد«صلی اللّه علیه و آله».

فقال النصرانی:أسألک عما سألت عنه هذا الشیخ،خبرنی أمؤمن أنت عند اللّه أم عند نفسک؟!

فقال أمیر المؤمنین«علیه السلام»:أنا مؤمن عند اللّه کما أنا مؤمن فی عقیدتی.

فقال الجاثلیق:اللّه أکبر،هذا کلام وثیق بدینه،متحقق فیه بصحة یقینه،فخبرنی الآن عن منزلتک فی الجنة ما هی؟!

فقال«علیه السلام»:منزلتی مع النبی الأمی فی الفردوس الأعلی،لا أرتاب بذلک و لا أشک فی الوعد به من ربی.

قال النصرانی:فبماذا عرفت الوعد لک بالمنزلة التی ذکرتها؟!

فقال أمیر المؤمنین«علیه السلام»:بالکتاب المنزل،و صدق النبی المرسل.

قال:فبما علمت صدق نبیک؟!

قال:بالآیات الباهرات،و المعجزات البینات.

قال الجاثلیق:هذا طریق الحجة لمن أراد الإحتجاج،خبرنی عن اللّه تعالی أین هو الیوم؟!

فقال«علیه السلام»:یا نصرانی،إن اللّه تعالی یجل عن الأین،و یتعالی عن المکان،کان فیما لم یزل و لا مکان،و هو الیوم علی ذلک،لم یتغیر من حال إلی حال.

ص :278

فقال:أجل،أحسنت أیها العالم،و أوجزت فی الجواب،فخبرنی عن اللّه تعالی،أمدرک بالحواس عندک،فیسألک المسترشد فی طلبه استعمال الحواس؟! (1)أم کیف طریق المعرفة به،إن لم یکن الأمر کذلک؟!

فقال أمیر المؤمنین«علیه السلام»:تعالی الملک الجبار أن یوصف بمقدار،أو تدرکه الحواس،أو یقاس بالناس.و الطریق إلی معرفته صنائعه الباهرة للعقول،الدالة ذوی الإعتبار بما هو منها مشهود و معقول.

قال الجاثلیق:صدقت،هذا و اللّه هو الحق الذی قد ضل عنه التائهون فی الجهالات،فخبرنی الآن عما قاله نبیکم فی المسیح،و أنه مخلوق،من أین أثبت له الخلق،و نفی عنه الإلهیة،و أوجب فیه النقص؟!و قد عرفت ما یعتقد فیه کثیر من المتدینین!!

فقال أمیر المؤمنین«علیه السلام»:أثبت له الخلق بالتقدیر الذی لزمه، و التصویر و التغیر من حال إلی حال،و الزیادة التی لم ینفک منها و النقصان، و لم أنف عنه النبوة،و لا أخرجته من العصمة،و الکمال،و التأیید،و قد جاءنا عن اللّه تعالی:بأنه مثل آدم،خلقه من تراب،ثم قال له:کن فیکون.

فقال له الجاثلیق:هذا ما لا یطعن فیه الآن،غیر أن الحجاج مما یشترک فیه الحجة علی الخلق و المحجوج منهم،فبم بنت أیها العالم من الرعیة الناقصة عندی؟! (2)

ص :279


1- 1) فیسألک المسترشد فی طلبه استعمال الحواس.و هو الأظهر.
2- 2) من الرعیة الناقصة عنک.

قال:بما أخبرتک به من علمی بما کان و ما یکون.

قال الجاثلیق:فهلم شیئا من ذکر ذلک أتحقق به دعواک.

فقال أمیر المؤمنین«علیه السلام»:خرجت أیها النصرانی من مستقرک، مستفزا لمن قصدت بسؤالک له،مضمرا خلاف ما أظهرت من الطلب و الإسترشاد،فأریت فی منامک مقامی،و حدثت فیه بکلامی،و حذرت فیه من خلافی،و أمرت فیه باتباعی.

قال:صدقت.و اللّه الذی بعث المسیح،و ما اطلع علی ما أخبرتنی به إلا اللّه تعالی،و أنا أشهد أن لا إله إلا اللّه،و أن محمدا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و أنک وصی رسول اللّه،و أحق الناس بمقامه.

و أسلم الذین کانوا معه کإسلامه،و قالوا:نرجع إلی صاحبنا فنخبره بما وجدنا علیه هذا الأمر،و ندعوه إلی الحق.

فقال له عمر:الحمد للّه الذی هداک أیها الرجل إلی الحق،و هدی من معک إلیه،غیر أنه یجب أن تعلم:أن علم النبوة فی أهل بیت صاحبها، و الأمر بعده لمن خاطبت أولا برضی الأمة و اصطلاحها علیه،و تخبر صاحبک بذلک،و تدعوه إلی طاعة الخلیفة.

فقال:عرفت ما قلت أیها الرجل،و أنا علی یقین من أمری فیما أسررت و أعلنت.

و انصرف الناس،و تقدم عمر أن لا یذکر ذلک المقام بعد،و توعد علی من ذکره بالعقاب،و قال:أم و اللّه،لو لا أننی أخاف أن یقول الناس:قتل مسلما لقتلت هذا الشیخ و من معه،فإننی أظن أنهم شیاطین أرادوا الإفساد

ص :280

علی هذه الأمة،و إیقاع الفرقة بینها!

فقال أمیر المؤمنین«صلوات اللّه علیه»:یا سلمان،أتری کیف یظهر اللّه الحجة لأولیائه،و ما یزید بذلک قومنا عنا إلا نفورا؟! (1).

و نقول:

یصادف الباحث هذا النوع من الروایات فی کثیر من المواضع،و نحن نکتفی هنا بالإشارة إلی ما یلی:

حدث واحد،أم أحداث؟!

إن الروایتین اللتین ذکرناهما فی أوائل هذا الفصل ربما تکونان تحکیان واقعة واحدة،و قد حفلت کل واحدة منهما ببعض الجزئیات و التفاصیل دون الأخری،فلا بأس بضمها إلی بعضها البعض علی سبیل العطف لأجل المقارنة بینهما..للخروج بصورة أکمل و أتم.

و لکن سائر الروایات لا بد من الحکم بأنها وقائع متعددة کما یظهر بالملاحظة و المقارنة..فراجع.

ص :281


1- 1) بحار الأنوار ج 10 ص 54-57 و الأمالی للطوسی ج 1 ص 222-225 و(ط دار الثقافة-قم سنة 1414 ه)ص 218-221 و مدینة المعاجز ج 2 ص 226- 232 و نهج الإیمان لابن جبر ص 361-365 و التحصین لابن طاووس ص 637-641 و نفس الرحمن فی فضائل سلمان للمیرزا النوری ص 467- 471.
یعجز أبو بکر اکثر من مرة

و مما یثیر العجب هنا:أننا نجد أبا بکر یعجز عن السؤال الواحد مرة من یهودی و مرة أخری من نصرانی..أو مع نصرانیین أو یهودیین.فکیف نفسر ذلک..إن لم یکن اللّه قد ابتلاه بعدم التمکن من ضبط أمثال هذه الأمور،من حیث أن اهتمامه منصرف إلی أمور أخری لا ربط لها بمثل هذه الأمور..أو أن الرواة أنفسهم قد توهموا طرح بعض الأسئلة فی مورد، و الحال أنها إنما طرحت فی غیره..و اللّه هو العالم بالحقائق.

لا بد من إمام

قد عرفنا فی کلام الجاثلیق:أنهم یجدون فی کتبهم:أن الأنبیاء لا یخرجون من الدنیا إلا بعد إقامة أوصیاء.یقتبس بهم الضیاء فیما أشکل.

کما أن کلام قیصر فی الروایة الأخری قد أظهر:ضرورة وجود وصی للنبی«صلی اللّه علیه و آله»..

لماذا تأخر وفودهم؟!:

إذا کان الجاثلیق قد أخبر بظهور نبینا«صلی اللّه علیه و آله»،فلماذا انتظر حتی توفی فوفد إلی المدینة؟!

و نجیب:

أولا:إن للتأخیر آفات مختلفة.فلعله ابتلی بواحدة منها منعته من الوفود.

ثانیا:لعله کان ینتظر ظهور النبی«صلی اللّه علیه و آله»علی أهل مکة

ص :282

کما کان العرب ینتظرون ذلک.فلما تمکن من الوفود کان«صلی اللّه علیه و آله»قد استشهد و تولی الأمر أبو بکر.

الراهب یخاف

و قد لاحظنا صاحب الذهب یخشی سطوة أبی بکر،و سطوة أصحابه..

مع أنه جاء یطلب وصی النبی«صلی اللّه علیه و آله»..و الوصی لا یبطش بالناس بغیر حق..فهل یمکن ان نفهم من ذلک:أن ذلک الراهب کان یعرف-من کتبه-أن مقام الوصی سوف یغصب منه من قبل اناس یتمیزون بالبطش بالأبریاء،أم أنه أراد ان یحتاط لنفسه أو أنه قاس ما جری فی هذه الامة علی ما جری فی الامم السابقة؟.

العلم الخاص دلیل الإمامة

إن رأس الجالوت و الجاثلیق،و کذلک من معه،بالإضافة إلی الیهودی الآخر الذی تقدمت أسئلته قبل ذلک،کانوا یدرکون أن أوصیاء الأنبیاء هم مصدر المعرفة،و لدیهم علوم خاصة بهم..و لیس لأحد سواهم شیء منها، و بها یعرف الناس إمامتهم،و وصایتهم،و أنه یقتبس منهم الضیاء فیما أشکل.

و ظاهر کلام قیصر:أنه کان یفترض أیضا أن یکون لدی النبی و خلیفته من بعده نفس علوم الأنبیاء السابقین،و لذلک قال قیصر لرسله:

فسلوه عما سئل عنه الأنبیاء..

ص :283

قیصر..و رسله

و قد ذکر حدیث سلمان:أن قیصر جمع مئة من العلماء،و أرسلهم لاستکشاف أمر النبی.و لعل قیصر هذا غیر قیصر الذی راسله رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»ثم حاربه المسلمون فی مؤتة،حیث إن سیاق الکلام یشیر إلی اختلافه مع من سبقه فی التعامل مع هذا الأمر فانه یتصرف بهدوء و بعقلانیة..

غیر أن ما لفت نظرنا هنا:تحذیر قیصر لرسله من الغدر..مما یشیر إلی:

أنه کان یتوقع ذلک منهم أکثر من المعتاد..مع علمنا:بأنه لیس فی بلاد العرب من الناحیة المعیشیة،و الرخاء،أو المناخ ما یطمع به هؤلاء،أو ما یمکن تفضیله علی الأوطان،و یدعو إلی مفارقة الأهل و الخلان.إلا إذا کان یعلم أنه قد حاق بهم من الظلم و المهانة،و لحقهم من الأذی ما یدفعهم إلی تفضیل بلاد العرب علی بلادهم..

أو لعله خاف أن یلجأوا إلی عدوه التقلیدی کسری.فإن بلاد العرب تقع قرب بلاد فارس..و لا بد أن یکون دافعهم إلی عمل کهذا-بنظره-هو الحصول علی الدنیا،و الإنتقال إلی ما هو أفضل مما هم علیه..

أو لعله خاف من ان یحملهم تعصبهم علی انکار الحقائق،و تزویرها.

لا بد من وصی و إمام

و إذ قد ظهر من الروایات التی هذا سبیلها:أنه لا بد لکل نبی من وصی بعده،فهذا یعنی:أن الذی یأتی بعد النبی لا یمکن أن یکون منتخبا من الناس،لأن هذه الملکات،و العلوم،و المزایا التی یکون بها وصیا و إماما

ص :284

لا یمکن للناس أن یطّلعوا علیها،فلا معنی لإفساح المجال لهم لاختیاره..

و قد استدل قیصر علی نفی نبوة النبی بنفس عدم وجود وصی بعده..

یملک علومه،و مزایاه.و دلایله..

کما أن رأس الجالوت قد نفی النبوة عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بمجرد ظهور عجز أبی بکر عن الجواب،و کان أبو بکر قد اظهر نفسه لهم علی أنه هو الوصی بعد النبی«صلی اللّه علیه و آله».

أین کان سلمان؟!

و قد أظهرت الروایة الثانیة-و هی روایة رسل قیصر-:أن سلمان کان مع ذلک الوفد،و صرّحت:بأنه سار معهم إلی المدینة..

و هذا معناه:أنه کان-علی ما یبدو-فی البلد المسمی ببیت المقدس، و لسلمان ذکریات فی هذا البلد،قبل أن یذهب إلی الحجاز،و یتشرف بالدخول فی الإسلام علی ید رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

و یبدو أن سلمان کان یسافر إلی مثل هذه المناطق،فقد کان أیضا فی بیروت کما دلّت علیه بعض الروایات (1)..

معاذ فهم کلام سلمان

و قد طلب سلمان من معاذ:أن یدعو رجلا لم یذکر اسمه،و لکن ذکر

ص :285


1- 1) تاریخ مدینة دمشق ج 10 ص 294 و ج 21 ص 374 و سیر أعلام النبلاء ج 1 ص 505.

صفته فی العلم،فلم یحتج معاذ إلی التصریح له بالاسم،بل عرف المسمی بمجرد ذکر الصفة،فبادر إلی دعوة علی«علیه السلام».

و دلالة هذا علی موقع علی«علیه السلام»فیهم لا یحتاج إلی بیان..

جواب أبی بکر فی روایة رسل قیصر

و قد یظن البعض:أن جواب أبی بکر علی السؤال الأول فی الروایة الثانیة قد تطابق مع جواب علی«علیه السلام».

غیر أننا نقول:

بل الأمر علی عکس ذلک،فإن أبا بکر،و إن کان قد قرّر أنه کان عند اللّه و عند نفسه مؤمنا إلی تلک الساعة..و لکنه لم یثبت الکفر للطرف المقابل.الأمر الذی یحمل معه احتمالات أن یکون غیر محکوم بالکفر عنده، أو أنه لا یتیقن کفره،و هذا خلل هام لا مجال لغض النظر عنه.

و لعله قد کان هناک من حاول أن یستفید من جواب علی«علیه السلام»لاصلاح کلام ابی بکر،و لیخفف من قبحه فخانه التوفیق فی ذلک.

و لعل روایة الجاثلیق هی الأصح و الأوضح،لأنها بیّنت أن أبا بکر مؤمن عند نفسه و لا یدری بما عند اللّه،و أن الجاثلیق کافر عند أبی بکر،و لا یدری أبو بکر حال الجاثلیق عند اللّه..و لذلک قال الجاثلیق:ما أراک إلا شاکا فی نفسک وفیّ،و لست علی یقین من دینک.

لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا

إن علیا«علیه السلام»هو الذی یقول:«لو کشف(لی)الغطاء ما

ص :286

ازددت یقینا» (1)..و لکنه هنا لا یستجیب لطلب الیهودی منه:أن یصف مکانه فی الجنة،و مکان الیهودی فی النار،رغم أن الیهودی قد أغراه بذلک أشد الأغراء،حین قال له:«فأرغب فی مکانک و أزهد عن مکانی».و مع أنه قد کان بإمکان علی«علیه السلام»أن یصف له ذلک وصفا صحیحا و صادقا،صادرا من معدنه..

غیر أن من الواضح:أن ذلک الیهودی لم یکن مؤمنا بالصلة بین

ص :287


1- 1) راجع:مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 317 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 7 ص 253 و ج 10 ص 142 و ج 11 ص 202 و ج 13 ص 8 و الوافی بالوفیات ج 8 ص 77 و المناقب للخوارزمی ص 375 و مطالب السؤول ص 175 و کشف الغمة ج 1 ص 169 و 289 و نهج الإیمان ص 269 و 300 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 2 ص 150 و ینابیع المودة ج 1 ص 203 و 413 و بحار الأنوار ج 40 ص 153 و ج 46 ص 135 و ج 66 ص 209 و ج 84 ص 304 و الروضة فی فضائل أمیر المؤمنین ص 235 و تفسیر أبی السعود ج 1 ص 56 و ج 4 ص 4 و الفضائل لابن شاذان ص 137 و الطرائف ص 512 و الصراط المستقیم ج 1 ص 230 و حلیة الأبرار ج 2 ص 62 و نور البراهین ج 1 ص 36 و مستدرک سفینة البحار ج 5 ص 163 و ج 9 ص 119 و ج 10 ص 600 و الإمام علی بن أبی طالب «علیه السلام»للهمدانی ص 238 و الأصول الأصیلة للفیض القاسانی ص 150 و أبو هریرة للسید شرف الدین ص 81 و کتاب الألفین ص 126 و مشارق أنوار الیقین ص 279 و الإثنا عشریة ص 90 و غایة المرام ج 5 ص 195.

الوصی و النبی،و بین اللّه تعالی..لأنه کان لا یزال مقیما علی إنکاره للنبوة و الوصیة علی حد سواء،فکل ما سوف یقدمه له«علیه السلام»من وصف للجنة و للنار سوف یعتبره رجما بالغیب،و قولا بغیر علم.

فکان لا بد له«علیه السلام»من أن یحیله إلی القاعدة العقلیة التی لا مناص منها،و هی:أن علیه أن یخضع لمعجزة النبی،و یؤمن بنبوته أولا،ثم یکون التسلیم بکل ما جاء به ذلک النبی ثانیا.

معرفة اللّه عقلیة فطریة

و قد جاء السؤال و الجواب عن طریق معرفة اللّه تبارک و تعالی لیؤکد ما علیه أهل الحق:

من أن معرفة اللّه سبحانه و تعالی لیست بالسمع،و بإخبار الأنبیاء، للزوم الدور فی ذلک،و لأن ذلک یوجب انسداد باب العلم بهما معا،فلا یتمکن من معرفة اللّه،و لا من معرفة أنبیائه.

و لذلک استدل«علیه السلام»علی معرفة اللّه سبحانه و تعالی بدلیلی العقل و الفطرة معا..فدلیل العقل هو استحالة أن یعرف اللّه تعالی الخالق و المطلق بمحمد المحدود و المخلوق.

و دلیل الفطرة هو إلهام اللّه عباده و ملائکته طاعته،و تعریفهم نفسه.

أبو بکر خائف علی نفسه،راج النجاة للنصرانی

و قد ظهر الخلل فی أجوبة أبی بکر حین استدرجه الجاثلیق للإقرار بأنه خائف علی نفسه من الهلاک،کما أنه یرجو النجاة للنصرانی فتساوی مع

ص :288

النصرانی فی کونهما لا یعلمان مصیرهما..

عمر یهدد الجاثلیق بإباحة دمه

و قد وجدنا عمر یهدد الجاثلیق بإباحة دمه،لمجرد أنه أخذ اعترافا من أبی بکر بأنه لا یملک علما خاصا به،کما یملک علی«علیه السلام»..و لعل سبب ذلک هو إدراکه خطورة هذا الإقرار،لأنه عرف أن النتیجة ستکون هی أن من لا یملک علم الإمامة فهو متغلب و غاصب..

مبادرة علی علیه السّلام

و قد بادر علی«علیه السلام»ذلک النصرانی(الجاثلیق)،بقوله له:إنه سیخبره عن ما یسأله عنه مما کان و ما یکون،لا من عند نفسه،و لا مما یتیسر له الحصول علیه..بل من العلم الذی اختصه به محمد«صلی اللّه علیه و آله»،و هو النبی المعصوم،الذی مٰا یَنْطِقُ عَنِ الْهَویٰ، إِنْ هُوَ إِلاّٰ وَحْیٌ یُوحیٰ ..

و هذا یتضمن تعریضا بعلوم غیره،و بأن مصادرها لیست مضمونة، لأنها لیست معصومة،و لا تنتهی إلی اللّه تعالی عالم الغیب و الشهادة.

8-أسئلة ملک الروم

و سأل رسول ملک الروم أبا بکر،عن رجل لا یرجو الجنة و لا یخاف النار،و لا یخاف اللّه،و لا یرکع،و لا یسجد،و یأکل المیتة و الدم،و یشهد بما لا یری،و یجب الفتنة و یبغض الحق.

فلم یجبه.

ص :289

فقال عمر:ازددت کفرا إلی کفرک.

فأخبر بذلک علی«علیه السلام»فقال:هذا رجل من أولیاء اللّه،لا یرجو الجنة،و لا یخاف النار،و لکن یخاف اللّه.

و لا یخاف اللّه من ظلمه،و إنما یخاف من عدله.

و لا یرکع و لا یسجد فی صلاة الجنازة.

و یأکل الجراد و السمک،و یأکل الکبد.

و یحب المال و الولد أَنَّمٰا أَمْوٰالُکُمْ وَ أَوْلاٰدُکُمْ فِتْنَةٌ (1).

و یشهد بالجنة و النار،و هو لم یرها.

و یکره الموت و هو حق (2).

9-و فی مقال

9-و فی مقال (3):لی ما لیس للّه،فلی صاحبة و ولد.

و معی ما لیس مع اللّه،معی ظلم و جور.

و معی ما لم یخلق اللّه،فأنا حامل القرآن و هو غیر مفتری.

ص :290


1- 1) الآیة 28 من سورة الأنفال.
2- 2) مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 358 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 180 و بحار الأنوار ج 40 ص 224 و مستدرک سفینة البحار ج 4 ص 255 و عجائب أحکام أمیر المؤمنین«علیه السلام»للسید محسن الأمین ص 177.
3- 3) أی فی نص آخر.

و أعلم ما لم یعلم اللّه و هو قول النصاری:«إن عیسی ابن اللّه» (1).

و صدّق النصاری و الیهود فی قولهم: وَ قٰالَتِ الْیَهُودُ لَیْسَتِ النَّصٰاریٰ عَلیٰ شَیْءٍ (2)الآیة..

و کذّب الأنبیاء و المرسلین،کذب إخوة یوسف،حیث قالوا:أکله الذئب،و هم أنبیاء اللّه،و مرسلون إلی الصحراء.

و أنا أحمد النبی،أحمده و أشکره.

و أنا علی،علی فی قومی.

و أنا ربکم،أرفع و أضع:رب کمی،أرفعه و أضعه (3).

و نقول:

1-من قوله:و فی مقال:لی ما لیس للّه..إلی آخر الروایة،إنما هی إجابات علی أسئلة لم ترد فی رسالة رسول ملک الروم المذکورة آنفا،فلعلها قد سقطت من النص سهوا،أو لعلهما قصتان و سقط الشطر الأول من الثانیة،و اتصل ما تبقی منها بآخر القصة الأولی.و هذا هو الظاهر..

2-إن کلام عمر مع ذلک الرجل لم یأت فی محله.و قد کان ینبغی أن یرجع فی هذه الأسئلة إلی العلماء بها.و قد ظهر أن لها معان و أجوبة صحیحة

ص :291


1- 1) راجع:مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 358 و بحار الأنوار ج 40 ص 224.
2- 2) الآیة 113 من سورة البقرة.
3- 3) مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 352 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 180 و بحار الأنوار ج 40 ص 224.

و بلیغة،و أن من یطرحها لا یزداد کفرا..فلماذا هذه المبادرة من عمر التی قد تترک أثرا سلبیا علی مکانته لدی أهل المعرفة؟!..

3-لقد نسبت الروایة الکذب إلی أنبیاء اللّه،و هم إخوة یوسف«علیه السلام»،و هذا غیر مقبول..

فأولا:روی عن نشیط بن ناصح البجلی قال:قلت لأبی عبد اللّه«علیه السلام»أکان إخوة یوسف أنبیاء؟!

قال:لا،و لا بررة أتقیاء.و کیف؟!و هم یقولون لأبیهم: تَاللّٰهِ إِنَّکَ لَفِی ضَلاٰلِکَ الْقَدِیمِ (1)» (2).

ثانیا:قد أثبتت الأدلة العقلیة عصمة الأنبیاء عن الذنوب:صغائرها و کبائرها،فکیف نسب الکذب-و هو من الکبائر-إلی أنبیاء مرسلین؟!

ثالثا:إن هذه الروایة،و کذلک الروایات الأخری التی تقول:إنهم کانوا أنبیاء،کلها روایات ضعیفة،و شطر منها مروی بطرق غیر شیعة أهل البیت«علیهم السلام».

4-لقد نهی أئمتنا«علیهم السلام»شیعتهم عن الحدیث عن کون القرآن مخلوقا (3).

ص :292


1- 1) الآیة 95 من سورة یوسف.
2- 2) بحار الأنوار ج 12 ص 316 و تفسیر العیاشی ج 2 ص 194 و نور الثقلین ج 2 ص 464 و الصافی ج 3 ص 47 و المیزان ج 11 ص 252.
3- 3) راجع:رسائل المرتضی ج 1 ص 153 و الثاقب فی المناقب ص 568 و بحار الأنوار-

نعم ورد الترخیص بوصفه:بأنه محدث (1).وفق ما ورد فی القرآن الکریم: مٰا یَأْتِیهِمْ مِنْ ذِکْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ إِلاَّ اسْتَمَعُوهُ وَ هُمْ یَلْعَبُونَ (2).

5-ما ذکرته الروایة:من أننا نعلم ما لم یعلمه اللّه،و هو قول النصاری الخ..لا یستقیم،فإن اللّه یعلم بأنهم قالوا ذلک،و نحن نعلم ذلک أیضا.

إلا أن یکون المقصود:أن اللّه لا یعلم بالولد له،لأنه غیر موجود،فهو من قبیل القضیة السالبة بانتفاء موضوعها (3).

3)

-ج 4 ص 296 و ج 50 ص 258 و ج 54 ص 80 و ج 75 ص 416 و ج 89 ص 118 و 120 و 121 و الأمالی للصدوق ص 639 و التوحید للصدوق ص 76 و 224 و کمال الدین ص 610 و روضة الواعظین ص 38 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 535 و الفصول المهمة للحر العاملی ج 1 ص 145 و نور البراهین للجزائری ج 1 ص 213 و 532 و مستدرک سفینة البحار ج 8 ص 459.

ص :293


1- 1) التوحید للصدوق ص 226 و 227 و بحار الأنوار ج 5 ص 30 و ج 54 ص 84 و ج 89 ص 118 و مستدرک سفینة البحار ج 8 ص 459 و نور البراهین للجزائری ج 1 ص 538.
2- 2) الآیة 2 من سورة الانبیاء و راجع الآیة 5 من سورة الشعراء.
3- 3) التعبیر الرائج:«القضیة السالبة بانتفاء موضوعها»غیر دقیق،بل هو من التعابیر التسامحیة،التی یراد بها إیراد صورة قضیة.
10-الجواب علی أسئلة نصرانیین

و سأل نصرانیان أبا بکر:ما الفرق بین الحب و البغض و معدنهما واحد؟!و ما الفرق بین الرؤیا الصادقة و الرؤیا الکاذبة و معدنهما واحد؟!

فأشار إلی عمر،فلما سألاه أشار إلی علی«علیه السلام»،فلما سألاه عن الحب و البغض قال:

إن اللّه تعالی خلق الأرواح قبل الأجساد بألفی عام،فأسکنها الهواء، فما تعارف هناک اعترف(ائتلف)ههنا،و ما تناکر هناک اختلف ههنا.

ثم سألاه عن الحفظ و النسیان.

فقال:إن اللّه تعالی خلق ابن آدم و جعل لقلبه غاشیة،فمهما مر بالقلب و الغاشیة منفتحة حفظ و حصا،و مهما مرّ بالقلب و الغاشیة منطبقة لم یحفظ و لم یحص.

ثم سألاه عن الرؤیا الصادقة،و الرؤیا الکاذبة.

فقال«علیه السلام»:إن اللّه تعالی خلق الروح،و جعل لها سلطانا، فسلطانها النفس،فإذا نام العبد خرج الروح و بقی سلطانه،فیمر به جیل من الملائکة و جیل من الجن،فمهما کان من الرؤیا الصادقة فمن الملائکة، و مهما کان من الرؤیا الکاذبة فمن الجن.

فأسلما علی یدیه،و قتلا معه یوم صفین (1).

ص :294


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 357 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 179 و بحار-
11-صفة الوصی فی التوراة

روی مسندا عن عبد الرحمن بن أسود،عن جعفر بن محمد،عن أبیه «علیهما السلام»قال:کان لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»صدیقان یهودیان،قد آمنا بموسی رسول اللّه،و أتیا محمدا«صلی اللّه علیه و آله» و سمعا منه،و قد کانا قرءا التوراة،و صحف إبراهیم«علیه السلام»،و علما علم الکتب الأولی.

فلما قبض اللّه تبارک و تعالی رسوله«صلی اللّه علیه و آله»أقبلا یسألان عن صاحب الأمر بعده،و قالا:إنه لم یمت نبی قط إلا و له خلیفة یقوم بالأمر فی أمته من بعده،قریب القرابة إلیه من أهل بیته،عظیم القدر،جلیل الشأن.

فقال أحدهما لصاحبه:هل تعرف صاحب الأمر من بعد هذا النبی؟!

قال الآخر:لا أعلمه إلا بالصفة التی أجدها فی التوراة.هو الأصلع المصفر،فإنه کان أقرب القوم من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فلما دخلا المدینة و سألا عن الخلیفة أرشدا إلی أبی بکر،فلما نظرا إلیه قالا:لیس هذا صاحبنا.

ثم قالا له:ما قرابتک من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؟!

1)

-الأنوار ج 40 ص 222 و ج 58 ص 41 و عجائب أحکام أمیر المؤمنین«علیه السلام»للسید محسن الأمین ص 175 و مستدرک سفینة البحار ج 4 ص 37.

ص :295

قال:إنی رجل من عشیرته،و هو زوج ابنتی عائشة.

قالا:هل غیر هذا؟!

قال:لا.

قالا:لیست هذه بقرابة،فأخبرنا أین ربک؟!

قال:فوق سبع سماوات!

قالا:هل غیر هذا؟

قالا:لا.

قالا:دلنا علی من هو أعلم منک،فإنک أنت لست بالرجل الذی نجد فی التوراة أنه وصی هذا النبی و خلیفته.

قال:فتغیظ من قولهما،و همّ بهما،ثم أرشدهما إلی عمر،و ذلک أنه عرف من عمر أنهما إن استقبلاه بشیء بطش بهما.

فلما أتیاه قالا:ما قرابتک من هذا النبی؟!

قال:أنا من عشیرته،و هو زوج ابنتی حفصة.

قالا:هل غیر هذا؟!

قال:لا.

قالا:لیست هذه بقرابة،و لیست هذه الصفة التی نجدها فی التوراة، ثم قالا له:فأین ربک؟!

قال:فوق سبع سماوات!

قالا:هل غیر هذا؟!

ص :296

قال:لا.

قالا:دلنا علی من هو أعلم منک.

فأرشدهما إلی علی«علیه السلام»،فلما جاءاه،فنظرا إلیه قال أحدهما لصاحبه:إنه الرجل الذی صفته فی التوراة،إنه وصی هذا النبی،و خلیفته و زوج ابنته،و أبو السبطین،و القائم بالحق من بعده.

ثم قالا لعلی«علیه السلام»:أیها الرجل،ما قرابتک من رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»؟!

قال:هو أخی،و أنا وارثه و وصیه،و أول من آمن به،و أنا زوج ابنته.

قالا:هذه القرابة الفاخرة،و المنزلة القریبة،و هذه الصفة التی نجدها فی التوراة،فأین ربک عز و جل؟!

قال لهما علی«علیه السلام»:إن شئتما أنبأتکما بالذی کان علی عهد نبیکما موسی«علیه السلام»،و إن شئتما أنبأتکما بالذی کان علی عهد نبینا محمد«صلی اللّه علیه و آله».

قالا:أنبئنا بالذی کان علی عهد نبینا موسی«علیه السلام».

قال علی«علیه السلام»:أقبل أربعة أملاک:ملک من المشرق،و ملک من المغرب،و ملک من السماء،و ملک من الأرض،فقال صاحب المشرق لصاحب المغرب:من أین أقبلت؟!

قال:أقبلت من عند ربی.

و قال صاحب المغرب لصاحب المشرق:من أین أقبلت؟!

ص :297

قال:أقبلت من عند ربی.

و قال النازل من السماء للخارج من الأرض:من أین أقبلت؟!

قال:أقبلت من عند ربی.

و قال الخارج من الأرض للنازل من السماء:من أین أقبلت؟!

قال:أقبلت من عند ربی،فهذا ما کان علی عهد نبیکما موسی«علیه السلام».

و أما ما کان علی عهد نبینا،فذلک قوله فی محکم کتابه: مٰا یَکُونُ مِنْ نَجْویٰ ثَلاٰثَةٍ إِلاّٰ هُوَ رٰابِعُهُمْ وَ لاٰ خَمْسَةٍ إِلاّٰ هُوَ سٰادِسُهُمْ وَ لاٰ أَدْنیٰ مِنْ ذٰلِکَ وَ لاٰ أَکْثَرَ إِلاّٰ هُوَ مَعَهُمْ أَیْنَ مٰا کٰانُوا.. (1).

قال الیهودیان:فما منع صاحبیک أن یکونا جعلاک فی موضعک الذی أنت أهله؟!فوا الذی أنزل التوراة علی موسی إنک لأنت الخلیفة حقا،نجد صفتک فی کتبنا،و نقرؤه فی کنائسنا،و إنک لأنت أحق بهذا الأمر و أولی به ممن قد غلبک علیه.

فقال علی«علیه السلام»:قدما و أخرا،و حسابهما علی اللّه عز و جل.

یوقفان،و یسألان (2).

ص :298


1- 1) الآیة 7 من سورة المجادلة.
2- 2) قضاء أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»ص 87-89 و التوحید للصدوق ص 180-181 و بحار الأنوار ج 3 ص 324-326 و ج 10 ص 18 -20 و نور البراهین ج 1 ص 438-441.

و نقول:

لا بأس بملاحظة ما نذکره ضمن العناوین التالیة:

صدیقا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله یهودیان

ذکرت الروایة:أن یهودیین کانا صدیقین للرسول«صلی اللّه علیه و آله»..و لا ندری کیف نتعامل مع هذا التعبیر..إلا علی تقدیر أنهما کانا فی الأصل یهودیین،ثم أصبحا مؤمنین به«صلی اللّه علیه و آله»أیضا،کما ربما یوحی به الثناء علیهما فی الروایة،و تعابیر أخری وردت فیها.و لعلهما کانا یتستران علی هذا الأمر،لسبب أو لآخر..

لکل نبی وصی

لقد ذکر الیهودیان:أن وجود خلیفة للنبی یقوم بالأمر فی الأمة من بعده أمر ثابت لجمیع الأنبیاء السابقین،فلا بد أن یکون للنبی«صلی اللّه علیه و آله»خلیفة،کما کان للأنبیاء السابقین خلفاء..

و ذکرا:أن صفات هذا الخلیفة مذکورة عندهم،و هی:

أنه الوصی و الخلیفة و القائم بالحق من بعده:

1-قریب القرابة إلیه.

2-من أهل بیت عظیم الخطر،جلیل الشأن.

3-إن صفته فی التوراة هی:الأصلع..

4-صفته فی التوراة:المصفر.(و لم نفهم المراد من هذا التعبیر)

5-أقرب القوم من رسول اللّه.

ص :299

6-إنه زوج ابنته.

7-إنه أبو السبطین.

و من الواضح:أن هذه الأوصاف لا توجد فی هذا الکتاب المتداول الیوم باسم التوراة،فلا بد أن تکون فی نسخة التوراة الحقیقیة،التی کانوا یخفونها منذئذ.

و قد نعی اللّه علیهم کتاباتهم نصوصا یدعون أنها من الکتاب عندهم، و لیست منه مزورة: یَکْتُبُونَ الْکِتٰابَ بِأَیْدِیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هٰذٰا مِنْ عِنْدِ اللّٰهِ لِیَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِیلاً فَوَیْلٌ لَهُمْ مِمّٰا کَتَبَتْ أَیْدِیهِمْ وَ وَیْلٌ لَهُمْ مِمّٰا یَکْسِبُونَ (1).

و قال تعالی: قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْکِتٰابَ الَّذِی جٰاءَ بِهِ مُوسیٰ نُوراً وَ هُدیً لِلنّٰاسِ تَجْعَلُونَهُ قَرٰاطِیسَ تُبْدُونَهٰا وَ تُخْفُونَ کَثِیراً.. (2).وثمة آیات أخری تعرضت لهذا الموضوع.

هو أخی،و أنا وارثه

و عن جواب علی«علیه السلام»لذینک الرجلین نقول:

إنهما سألاه عن قرابته من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فلم یجبهما عن قرابته النسبیة،بل أجابهما بقرابته المعنویة،المتمثلة بأخوّته له،التی قررها رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بأمر من اللّه تعالی.و بوراثته لعلمه، و مقامه،إذ إن وراثة المال لیست لعلی«علیه السلام»و إنما للزهراء

ص :300


1- 1) الآیة 79 من سورة البقرة.
2- 2) الآیة 91 من سورة الأنعام.

«صلوات اللّه و سلامه علیها».

و وراثة النبوة إنما هی للعلم و المقام..لأن الأنبیاء إنما یورثون خلیفتهم و وصیهم هذین الأمرین،لأن شأن النبوة و قوامها بذلک و لیس بالمال، و لذلک ورد-علی سبیل التنزیل-:العلماء ورثة الأنبیاء.و نحو ذلک..ثم أرادا أن یتأکدا من وراثته للعلم،فسألاه عن ربه،وفق ما ورد فی الروایة.

حساسیة سؤال الیهودین

و کان سؤال الیهودیین لأبی بکر ثم لعمر حساسا و ربما استدراجیان فإن الیهود قائلون بالتجسیم الإلهی،کما تدل علیه نصوص توراتهم المتداولة..و کان العرب مشرکین یعبدون الأصنام،و کانوا متأثرین بالیهود فی کثیر من أمورهم،مبهورین بهم،فالتجسیم الإلهی قد انتقل إلیهم من جهتین،و هما:الیهود،و عبادة الأصنام..

و قد جاء سؤال الیهودیین موهما أنهما یقولان بهذه المقولة أیضا،لأنه یقول لهما:أین اللّه؟!و هو سؤال عن المکان الملازم للتجسیم..

فأجاب أبو بکر و عمر بما یتوافق مع هذه النظرة،حیث قالا:فوق سبع سماوات..

و هذه الإجابة کافیة لتعریف السائل بأن المجیب لیس هو خلیفة الرسول،لأن الرسول«صلی اللّه علیه و آله»قد جاء بالتنزیه،و لا یمکن أن یخالفه خلیفته فی ذلک..و لذلک أعلن الیهودیان بأن أبا بکر و عمر لیسا خلیفتی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

ص :301

السعی للإیقاع بالیهودیین

و اللافت هنا:تصریح الروایة بأن أبا بکر حین أرجع الیهودیین إلی عمر کان علی أمل أن یوقع عمر بهمت،مع أننا لم نجد ما یبرر ذلک،فإنهما لم یسیئا إلیه،بل طلبا معرفة الحق..مظهرین الإستعداد لاتباعه.و من کان کذلک،فاللازم مساعدته،و تشجیعه..لا الإساءة إلیه،و الإیقاع به..

وجه اللّه

روی عن سلمان الفارسی«رحمه اللّه»فی حدیث طویل یذکر فیه قدوم جاثلیق المدینة مع مائة من النصاری بعد وفاة النبی«صلی اللّه علیه و آله» و سؤاله أبا بکر عن مسائل لم یجبه عنها،ثم أرشد إلی أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»فسأله عنها فأجابه،فکان فیما سأله أن قال له:

أخبرنی عن وجه الرب تبارک و تعالی.

فدعا علی«علیه السلام»بنار و حطب فأضرمه،فلما اشتعلت قال علی «علیه السلام»:أین وجه هذه النار؟!

قال النصرانی:هی وجه من جمیع حدودها.

قال علی«علیه السلام»:هذه النار مدبّرة مصنوعة لا یعرف وجهها، و خالقها لا یشبهها،و للّه المشرق و المغرب،فأینما تولوا فثم وجه اللّه،لا یخفی علی ربنا خافیة.. (1).

ص :302


1- 1) قضاء أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»ص 86 و 87 و التوحید-

و نقول:

1-إن المثال العملی الذی قدمه«علیه السلام»لبیان المراد بوجه اللّه تبارک و تعالی کان رائعا،و دقیقا،لسببین:

أحدهما:دقة و روعة الصورة التی قدم بها المعنی..

الثانی:إنه لم یکتف بالبیان اللفظی،بل تعداه إلی تقدیم المثال العملی، الأکثر دقة فی إظهار الخصوصیة،و أبعد أثرا فی الإحتفاظ بالمعنی الذی یراد تقدیمه.لا سیما و أنه قد أفرغه فی ضمن حرکة و حدث،و ممارسة،و جعله یتغلغل فی حنایا وجود عینی حقیقی،یمکن تلمسه بالحواس الظاهریة بعمق بالغ..

2-إنه«علیه السلام»قد استخرج الجواب من نفس السائل،حین قال له:أین وجه هذه النار؟!فأجاب:هی وجه من جمیع حدودها..

ثم نقله«علیه السلام»إلی المقارنة،مع بیان ما یقتضی الإنتقال إلی المعنی المطلوب،من خلال قیاس الأولویة..الذی هو خطوة أخری باتجاه تأکید المعنی.

إنه لم یکتف بالإیحاء بالمعنی بأسلوب التمثیل،الذی قد یفهم أن المعنی فی المثال أعمق منه فی المراد بیانه،بل نقله إلی قیاس الأولویة لیفهمه أن المعنی فی المراد أعمق و أرسخ و أقوی منه فی المثال.

1)

-للصدوق ص 182 و بحار الأنوار ج 3 ص 328 و نور البراهین ج 1 ص 441 و راجع:التفسیر الصافی ج 1 ص 183 و نور الثقلین ج 1 ص 117.

ص :303

و هذا من روائع البیان الإثباتی.و ذلک حین بیّن أن النار مصنوعة و مدبرة.فإذا کان لا یعرف وجهها،فهل یعرف وجه خالقها.و هو لا یشبهها؟!

ص :304

الفصل الثامن

اشارة

أبو بکر فی القضاء و الأحکام

ص :305

ص :306

تعزیر من یؤذی المسلمین بأحلامه!

و جاء بعض الناس برجل إلی أبی بکر،فقال:إن هذا ذکر أنه احتلم بأمی.فدهش.

و کان علی حاضرا،فقال«علیه السلام»:اذهب به فأقمه فی الشمس، و حدّ ظله،فإن الحلم مثل الظل.

و لکنا سنضربه حتی لا یعود یؤذی المسلمین (1).

و نقول:

من الواضح:أن الرجل المدعی علیه قد یکون صادقا فیما ادّعاه من

ص :307


1- 1) راجع:مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 356 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 179 و عجائب أحکام أمیر المؤمنین«علیه السلام»ص 51 و الکافی ج 7 ص 263 و علل الشرائع ج 2 ص 544 و من لا یحضره الفقیه ج 4 ص 72 و وسائل الشیعة (ط مؤسسة آل البیت)ج 28 ص 211 و(ط دار الإسلامیة)ج 18 ص 458 و بحار الأنوار ج 40 ص 313 و ج 76 ص 119 و جامع أحادیث الشیعة ج 25 ص 491 و 492 و المصنف للصنعانی ج 6 ص 411 و کنز العمال ج 5 ص 835 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 32 ص 172.

احتلامه بأم ذلک الرجل.غیر أنه لا معنی لمعاقبته علی هذا الإحتلام،لأنه لیس فعلا اختیاریا له،و لا هو مما یصح أن یؤمر به،أو یزجر عنه..

علی أن الحلم-کما قال أمیر المؤمنین«علیه السلام»-أیضا:بمثابة الظل،فهو لا حقیقة له وراء التخیل و التوهم.فإن صح إجراء الحد علی الظل صح إجراء الحد علی المحتلم..

لکن نفس جهر هذا الرجل بحلمه للناس فیه أذی للمرأة و لذویها.

و هو یثیر لدی الناس تخیلات یرغب الناس بعدم إثارتها..و لیس له أن یؤذی المؤمنین،و لو بهذا المقدار،لذلک حکم«علیه السلام»بضرب ذلک الرجل حتی لا یعود یؤذی المسلمین کما قرره«صلوات اللّه و سلامه علیه».

علی علیه السّلام و المسجد الذی یسقط

أبو بصیر عن أبی عبد اللّه«علیه السلام»قال:أراد قوم علی عهد أبی بکر أن یبنوا مسجدا بساحل عدن،فکان کلما فرغوا من بنائه سقط،فعادوا إلیه.فسألوه،فخطب،و سأل الناس و ناشدهم:إن کان عند أحد منکم علم هذا فلیقل.

فقال أمیر المؤمنین«علیه السلام»:احتفروا فی میمنته و میسرته فی القبلة،فإنه یظهر لکم قبران مکتوب علیهما:

أنا رضوی،و أختی حباء،متنا لا نشرک باللّه العزیز الجبار.و هما مجردتان، فاغسلوهما،و کفنوهما،و صلوا علیهما،و ادفنوهما،ثم ابنوا مسجدکم،فإنه یقوم بناؤه.

ص :308

ففعلوا ذلک،فکان کما قال«علیه السلام» (1).

علی علیه السّلام هو ذو الشهادتین

ابن جریح،عن الضحاک،عن ابن عباس:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»اشتری من أعرابی ناقة بأربعمائة درهم،فلما قبض الأعرابی المال صاح:الدراهم،و الناقة لی.

فأقبل أبو بکر،فقال«صلی اللّه علیه و آله»:اقض فیما بینی و بین الأعرابی.

فقال:القضیة واضحة،تطلب البینة.

فأقبل عمر،فقال کالأول.

فأقبل علی«علیه السلام»،فقال:أتقبل الشاب المقبل؟!

قال:نعم.

فقال الأعرابی:الناقة ناقتی،و الدراهم دراهمی،فإن کان بمحمد «صلی اللّه علیه و آله»شیئا(کذا)فلیقم البینة علی ذلک.

فقال«علیه السلام»:خل عن الناقة و عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،ثلاث مرات،فلم یفعل.فاندفع فضربه ضربة،فاجتمع أهل الحجاز أنه رمی برأسه.و قال بعض أهل العراق:بل قطع منه عضوا.

ص :309


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 356 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 179 و بحار الأنوار ج 40 ص 221 و ج 41 ص 297 و مستدرک سفینة البحار ج 8 ص 383 و الخرائج و الجرائح ج 1 ص 190 و فرج المهموم لابن طاووس ص 223.

فقال:یا رسول اللّه،نصدقک علی الوحی،و لا نصدقک علی أربعمائة درهم!

و فی خبر عن غیره:فالتفت النبی«صلی اللّه علیه و آله»إلیهما،فقال:

هذا حکم اللّه،لا ما حکمتها به.

و روایة أخری فی حکومة أعرابی آخر فی تسعین درهما،عن الصادق «علیه السلام»قال:

قال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:یا علی أقتلت الأعرابی؟!

قال:لأنه کذبک یا رسول اللّه،و من کذبک فقد حل دمه (1).

و نقول:

تعلمنا هذه الروایة ما یلی:

1-إن أبا بکر قد اعتبر القضیة واضحة..و کذلک عمر..و لکنهما غفلا عن أن القاضی یجب أن یکون قادرا علی الإستفادة فی قضائه من جمیع القوانین و الضوابط الإیمانیة..و لا یکفی أن یعرف شیئا،و تغیب عنه أشیاء،

ص :310


1- 1) راجع:مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 357 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 179 و 180 عن ابن بابویه فی الأمالی،و من لا یحضره الفقیه ج 3 ص 60 و راجع ص 61 و(ط مرکز النشر الإسلامی)ج 3 ص 106-108 و الأمالی للصدوق ص 91 و(ط مؤسسة البعثة)ص 163 و الإنتصار ص 238 و مستدرک الوسائل ج 17 ص 382-383 و بحار الأنوار ج 40 ص 222 و 241 و جامع أحادیث الشیعة ج 25 ص 97-99.

فلعل ما غاب عنه کان أشد أهمیة فی إحقاق الحق مما حفظه.

2-و تعلمنا أیضا:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لم یعتصم بمقامه و لا استفاد من سلطانه،بل أفسح المجال لتأخذ القضیة مداها،وفق الشرع الذی جاء به.فطلب من أبی بکر،ثم من عمر،ثم من علی«علیه السلام»:

أن یتولی القضاء بینه و بین ذلک الأعرابی.

3-و یلاحظ أیضا:أنه«صلی اللّه علیه و آله»سأل الأعرابی،إن کان یقبل بقضاء علی«علیه السلام»أو لا یقبل.و هذا هو الغایة فی الإنصاف و التواضع.

4-إن هذه القضیة هی نفس القضیة التی تنسب إلی خزیمة بن ثابت، حیث سمی بذی الشهادتین.حین شهد للنبی«صلی اللّه علیه و آله»فی قضیة الفرس،و لکنه لم یقتل الأعرابی.

من الجائز تکرر الحادثة،مرة مع علی«علیه السلام»،و مرة مع خزیمة، الذی ربما یکون قد استفاد من موقف علی«علیه السلام».و یشهد لتعدد الحادثة اختلاف عناصر الروایة،فراجع و قارن (1).

ص :311


1- 1) راجع:قاموس الرجال ج 4 ص 15 و 16 عن الکافی،و غیره.و راجع:المجموع للنووی ج 20 ص 224 و المحلی لابن حزم ج 8 ص 347 و نیل الأوطار ج 5 ص 271 و من لا یحضره الفقیه ج 3 ص 108 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 27 ص 276 و(ط دار الإسلامیة)ج 18 ص 201 و الإختصاص للمفید ص 64 و جامع أحادیث الشیعة ج 25 ص 101 و مسند أحمد ج 5-

5-إنه«صلی اللّه علیه و آله»لم یبادر إلی القضاء فی المسألة و لم یذهب إلی من عین للقضاء من قبله،بل ساق الأمور باتجاه اختیار قاضی تحکیم مقبول من قبل الطرف الآخر.

6-«صلی اللّه علیه و آله»لم یجعل ابا بکر و عمر قاضیی تحکیم بل أمرهما باعطاء الحکم الذی یریانه مباشرة،ثم رفضه،فلما جاء علی«علیه السلام»عرض«صلی اللّه علیه و آله»علی الأعرابی قبول حکمه،فاعلن رضاه به.

و هذا یعطی:أنه«صلی اللّه علیه و آله»کان یعلم أن ابا بکر و عمر لا یعرفان الحکم الشرعی فی هذه القضیة..و أراد أن یعرف الناس ذلک و لکنه

1)

-ص 215 و سنن النسائی ج 7 ص 301 و المستدرک للحاکم ج 2 ص 17 و السنن الکبری للبیهقی ج 7 ص 66 و ج 10 ص 146 و فتح الباری ج 8 ص 398 و المصنف للصنعانی ج 8 ص 366 و 367 و بغیة الباحث للحارث بن أبی أسامة ص 305 و السنن الکبری للنسائی ج 4 ص 48 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 22 ص 379 و معرفة السنن و الآثار للبیهقی ج 7 ص 372 و تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 344 و الدرجات الرفیعة ص 310 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 4 ص 378 و تاریخ مدینة دمشق ج 16 ص 367 و إمتاع الأسماع ج 13 ص 165 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 383. و المرتجز هو:الفرس الذی کان مدار هذه القضیة،و کان من أفراس رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

ص :312

کان واثقا من صحة قضاء علی فطلب من الاعرابی ان یعلن إن کان یرضی بقضائه أو لا یرضی..

شرب الخمر و لا یعلم بتحریمها

و یقولون:إن أبا بکر أراد أن یقیم الحد علی رجل شرب الخمر،فقال الرجل:إنی شربتها و لا علم لی بتحریمها.فارتج علیه،و لم یعلم وجه القضاء فیه.

فأرسل إلی علی«علیه السلام»یسأله عن ذلک.

فقال:مر نقیبین من رجال المسلمین یطوفان به علی مجالس المهاجرین و الأنصار،و ینشدانهم:هل فیهم أحد تلا علیه آیة التحریم،أو أخبره بذلک عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؟!فإن شهد بذلک رجلان منهم،فأقم الحد علیه،و إن لم یشهد أحد بذلک فاستتبه،و خل سبیله.

ففعل ذلک أبو بکر،فلم یشهد علیه أحد بذلک..و کان الرجل صادقا فی مقاله،فاستتابه،و خلی سبیله (1).

ص :313


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 356 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 178 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 199 و الکافی ج 7 ص 216 و 249 و تهذیب الأحکام ج 10 ص 94 و بحار الأنوار ج 40 ص 298 و 299 و ج 76 ص 159 و 164 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 28 ص 33 و 232 و(ط دار الإسلامیة)ج 18 ص 324 و 475 و مستدرک الوسائل ج 18 ص 19 و 114-

و نقول:

1-هذه المسألة إنما تحتاج إلی التثبّت من صدق هذا الرجل الذی ادّعی:أنه لا یعلم بتحریم الخمر.و هو أمر قد یبدو للوهلة الأولی بعیدا، حیث إن تحریم الخمر قد تکرر،و شاع و ذاع إلی حد أصبح یصعب معه تصدیق من یدّعی عدم العلم به،و إن کان تصدیق ذلک ممکنا فی حق من یعیش فی البادیة،و لا یخالط أهل العلم و الدین.و فی حق من یکون من أهل الحاجة الذین لا یتهیأ لهم الحصول علی ثمن الخمر إلا نادرا جدا مع کونه قلیل الاختلاط مع الناس الذین یشربونها فی السر،فلا یسمع ما یدور بینهم من همس حول هذا الموضوع.فاحتاج ذلک إلی سؤال العارفین بالآیات و بالأحکام،إن کان أحدهم قد قرأ علی هذا الرجل آیات تحریم الخمر،أو أسمعه النهی عنها..

2-قد یقال:إذا کان هذا الرجل لم یعلم بتحریم الخمر،فهو لم یرتکب حراما،فما معنی الأمر باستتابته؟!.

و جواب ذلک:أن المراد بالإستتابة هو:أن یتعهد بعدم معاودة الشرب للخمر من حینه،و لیس المراد الإستتابة عن المعصیة.

1)

-و خصائص الأئمة ص 81 و جامع أحادیث الشیعة ج 25 ص 297 و 298 و 515 و 516 و فقه القرآن للراوندی ج 2 ص 379 و نور الثقلین ج 2 ص 304 و نهج الإیمان لابن جبر ص 368 و کشف الیقین للحلی ص 68 و غایة المرام ج 5 ص 271 و عجائب أحکام أمیر المؤمنین«علیه السلام»ص 48 و 49 و 50.

ص :314

مات زوجها ساعة مخاضها

و سأل رجل أبا بکر عن رجل تزوج بامرأة بکرة(أی فی الصباح) فولدت عشیة،فحاز میراثه الابن و الأم.فلم یعرف.

فقال علی«علیه السلام»:هذا رجل له جاریة حبلی منه،فلما تمخضت مات الرجل (1).

أی کانت الجاریة حبلی من المولی،فأعتقها و تزوجها بکرة،فولدت عشیة،فمات المولی (2).

و فاکهة و أبّا

وروا:أن أبا بکر سئل عن قوله تعالی: وَ فٰاکِهَةً وَ أَبًّا (3).

فقال:أی سماء تظلنی؟!أو أیة أرض تقلنی؟!أم أین أذهب؟!أم کیف أصنع إذا قلت فی کتاب اللّه بما لم أعلم؟!أما الفاکهة فأعرفها،و أما الأب فاللّه أعلم (4).

ص :315


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 356 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 179 و بحار الأنوار ج 40 ص 221 و عجائب أحکام أمیر المؤمنین«علیه السلام»ص 176.
2- 2) بحار الأنوار ج 4 ص 221.
3- 3) الآیة 31 من سورة عبس.
4- 4) مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 357 و 358 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 180 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 200 و الفصول المختارة ص 206 و المستجاد من-

و فی روایات أهل البیت«علیهم السلام»:إن ذلک بلغ أمیر المؤمنین «علیه السلام»،فقال:إن الأب هو الکلأ و المرعی،و إن قوله: وَ فٰاکِهَةً وَ أَبًّا اعتداد من اللّه علی خلقه فیما غذاهم به،و خلقه لهم و لأنعامهم مما یحیی به أنفسهم (1).

و نقول:

1-قد یتخیل القارئ لجواب أبی بکر:أن السائل قد طلب من أبی بکر أن یرتکب احدی الکبائر،و أنه أصبح محاصرا و مجبرا علی فعلها،و لا مناص له منها.

4)

-الإرشاد(المجموعة)ص 117 و بحار الأنوار ج 40 ص 149 و 247 و الصافی ج 5 ص 286 و ج 7 ص 402 و نور الثقلین ج 5 ص 511 و المیزان ج 20 ص 212 و نهج الإیمان ص 369 و کشف الیقین ص 69 و عجائب أحکام أمیر المؤمنین «علیه السلام»ص 175.

ص :316


1- 1) مناقب آل أبی طالب لابن شهر آشوب ج 2 ص 357 و 358 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 180 عن فتیا الجاحظ،و تفسیر الثعلبی،و الإرشاد للمفید ج 1 ص 200 و راجع:الدر المنثور ج 6 ص 317 و البرهان(تفسیر)ج 4 ص 429 و نور الثقلین ج 5 ص 511 و المیزان ج 20 ص 212 و بحار الأنوار ج 40 ص 223 و المستجاد من الإرشاد(المجموعة)ص 116 و الأصفی ج 2 ص 1408 و الصافی ج 7 ص 402 و نهج الإیمان ص 369 و عجائب أحکام أمیر المؤمنین«علیه السلام»ص 175.

فاندفع بما یشبه الإستغاثة،طالبا النجدة،و تخلیصه من البلاء الذی هو فیه؛حتی قال:

«أی سماء تظلنی؟!أو أی أرض تقلنی؟!أم أین أذهب؟!أم کیف أصنع؟!إذا قلت فی کتاب اللّه بما لم أعلم».

2-إن الناس حین یسألون أبا بکر،فإنما یلزمونه بما ألزم به نفسه،حین تصدی لمقام خلافة الرسول«صلی اللّه علیه و آله».و هو المقام الذی یرجع إلیه الناس فیما ینوبهم،و ما یحتاجون إلیه لمعرفة أحکام دینهم..فلماذا یتبرم إذن؟!و لماذا یستغیث؟!

3-إن الناس إذا لاموا أبا بکر،فإنما یلومونه علی عدم معرفته بأحکام الدین،و لکنهم لا یرضون منه أن یقول بما لا یعلم.و لو فعل ذلک، و اطلعوا علیه،فإنه لن یسلم من الإعتراض علیه،و الإدانة له..

4-قد فسرت الآیة التالیة لتلک الآیة معنی الأب،حیث قالت مَتٰاعاً لَکُمْ وَ لِأَنْعٰامِکُمْ (1)فدلّت علی:أن الأب هو متاع الأنعام،کما تکون الفاکهة متاعا لبنی الإنسان..

من یعمل عمل قوم لوط،یحرق

و روی عن عبد اللّه میمون،عن أبی عبد اللّه«علیه السلام»،قال:کتب خالد إلی أبی بکر:

ص :317


1- 1) الآیة 33 من سورة النازعات.

سلام علیک.أما بعد،فإنی أتیت برجل قامت علیه البینة أنه یؤتی فی دبره کما تؤتی المرأة.

فاستشار فیه أبو بکر،فقالوا:اقتلوه.

فاستشار فیه أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»،فقال:

أحرقه بالنار،فإن العرب لا تری القتل شیئا.

قال لعثمان:ما تقول؟!

قال:أقول ما قال علی،تحرقه بالنار.

فکتب إلی خالد:أن أحرقه بالنار (1).

و نقول:

لدینا العدید من الملاحظات،نذکر منها:

1-تکرر نظیر هذه القضیة فی عهد عمر،فاستشار عمر فیها،فأشار علی علیه بما سیأتی.و ذلک قد یعنی:أن أبا بکر استشار فی هذا الأمر،دون أن یعلم عمر،فلما عرف الجواب من علی«علیه السلام»اکتفی به،و کتب إلی خالد بتنفیذ الحکم..و لعل بعض الأسباب دعته إلی أن یتستر علی هذا

ص :318


1- 1) المحاسن ص 112 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 28 ص 160 و(ط دار الإسلامیة)ج 18 ص 421 و مستدرک الوسائل ج 18 ص 79 و بحار الأنوار ج 76 ص 69 و جامع أحادیث الشیعة ج 25 ص 434 و نصب الرایة ج 4 ص 142 و کشف اللثام(ط.ج)ج 10 ص 495 و ریاض المسائل ج 13 ص 502 و جواهر الکلام ج 41 ص 381.

الأمر ما أمکنه،حتی إنه لم یعلم عمر به.

أو لعله اعلمه به لکن عمر أراد أن لا یحرق فاعل ذلک الأمر الشنیع بالنار،فطلب له حکما أخف..

2-إن تعلیل علی«علیه السلام»لأمره بحرقه یشیر إلی أن المطلوب بالعقوبة هو:أن تکون رادعة عن الفعل لغیر الفاعل أیضا.حیث إن العرب إذا کانوا لا یرون القتل شیئا،فإنه لا یعود رادعا لهم عن ارتکاب هذا الفعل الشنیع.

بل قد یعتبر البعض:أن القتل إنما هو للرجال،الذین لهم دور و موقع، بل قد یعتبرون القتل مصدر فخر و اعتزاز لهم..و قد یسهّل ذلک علیهم ارتکاب نفس هذه المعصیة الشنیعة،و یحسّنها بنظرهم.لأن عقوبتها لا توجب انتقاصا،و حطا من مقام فاعلها..

3-إن مبرر هذه الإستشارة إن کان هو عدم معرفة الخلیفة بعقوبة مرتکب هذه المعصیة..فهذا غیر مقبول بالنسبة لمن یضع نفسه فی موقع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و یضطلع بمهماته..

و إن کان عارفا بالحکم لکنه أراد تغییره،فالمصیبة تکون أعظم، و المرارة أشد..

و إن کان عارفا بالحکم،لکنه کان یری أن هذه العقوبة لیست إلهیة، إنما هی من نتاج رأی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و أنه لا مانع من استبدالها برأی جدید.فهذا هو البلاء المبرم،و الداء الذی لا دواء له..

4-لم نعرف السبب فی عدم اقتناع ابی بکر بکلام علی«علیه السلام»،

ص :319

حتی توجه إلی عثمان،و طلب منه أن یبدی رأیه.هل أراد أن لا یظهر الإنقیاد لقول علی؟!أو أراد أن یستدرج عثمان لیدلی برأی آخر لکی یأخذ به،لکی یظهر المخالفة لعلی،المستبطنة لتخطئته،لیظهر للناس أنه إنما یقول برأیه کما یقول غیره من الصحابة؟!

مما یعنی:أنه لم یتلق من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علما خاصا به، و أنه لا تمیز له علی غیره فی الشریعة و الأحکام و سواها.

و ذلک یسقط المقولة التی تؤکد علی أحقیته«علیه السلام»بالإمامة، و الإتباع له،و الإقتداء به.

و قد بذلت محاولة من هذا القبیل مع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، فجاء القرآن بتکذیبها،و مقررا أنه«صلی اللّه علیه و آله»لا ینطق عن الهوی، إن هو إلا وحی یوحی.

أم أنه أراد أن یتخلص من رأی علی«علیه السلام»،لأنه یرید التخفیف علی فاعل ذلک الأمر الشنیع.

5-أما السبب فی عدم عودته إلی رأی من أشار علیه بقتل ذلک العاصی،فهو:أن علیا«علیه السلام»قد قطع علیه الطریق فی ذلک.حین بیّن له أن مجرد القتل لیس رادعا لذلک الشخص،و لا لغیره،بل قد یعطی نتیجة مغایرة للنتیجة المتوخاة منه.

أبو بکر یقول فی الکلالة برأیه!!

سئل أبو بکر عن الکلالة،فقال:أقول فیها برأیی،فإن أصبت فمن اللّه،

ص :320

و إن أخطأت فمن نفسی،و من الشیطان،(أراه ما خلا الولد و الوالد) (1).

فبلغ ذلک أمیر المؤمنین«علیه السلام»،فقال:ما أغناه عن الرأی فی هذا المکان،أما علم أن الکلالة هم الأخوة و الأخوات من قبل الأب و الأم،و من قبل الأب علی انفراده،و من قبل الأم أیضا علی حدتها،قال اللّه عز قائلا:

یَسْتَفْتُونَکَ قُلِ اللّٰهُ یُفْتِیکُمْ فِی الْکَلاٰلَةِ إِنِ امْرُؤٌ هَلَکَ لَیْسَ لَهُ وَلَدٌ وَ لَهُ أُخْتٌ فَلَهٰا نِصْفُ مٰا تَرَکَ وَ هُوَ یَرِثُهٰا إِنْ لَمْ یَکُنْ لَهٰا وَلَدٌ

(2)

.

و قال جلّت عظمته:

وَ إِنْ کٰانَ رَجُلٌ یُورَثُ کَلاٰلَةً أَوِ امْرَأَةٌ وَ لَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ فَلِکُلِّ وٰاحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ فَإِنْ کٰانُوا أَکْثَرَ مِنْ ذٰلِکَ فَهُمْ شُرَکٰاءُ فِی الثُّلُثِ

(3)

.

زاد فی نص آخر قوله:«فلما استخلف عمر قال:إنی لأستحی أن أرد شیئا قاله أبو بکر» (4).

ص :321


1- 1) هذه الفقرة لم تذکر فی البحار،و الإرشاد.
2- 2) الآیة 176 من سورة النساء.
3- 3) الآیة 12 من سورة النساء.
4- 4) الإرشاد ج 1 ص 200 و 201 و الفصول المختارة ص 151 و بحار الأنوار ج 40 ص 247 و ج 101 ص 344 و نهج الإیمان ص 369 و کشف الیقین ص 69. و قول أبی بکر:إنه یقول فی الکلالة برأیه،ذکره فی:سنن الدارمی ج 2 ص 265 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 17 ص 201 و 202 و السنن الکبری للبیهقی ج 6-

و نقول:

لا حاجة إلی الإفاضة فی بیان امر الکلالة،غیر أننا نقول باختصار:

1-إن ما ذکره أمیر المؤمنین«علیه السلام»فی معنی الکلالة هو ظاهر الآیة الشریفة،و ذکروا فی بیان سبب تشریع هذا الحکم أنه إذا مات الرجل، و لم یخلف ولدا و لا والدا،یکون قد مات عن ذهاب طرفیه،فسمی ذهاب الطرفین کلالة،قال ابن الأعسم:

إذا الکلالات الثلاث اجتمعت

کلالة للأب منها منعت

و اقتصرت کلالة الأم علی

سدس أو الثلث علی ما فصلا

4)

-ص 224 و جامع البیان ج 6 ص 30 و(ط دار الفکر)ج 4 ص 376 و کنز العمال ج 11 ص 79 و تفسیر الخازن ج 1 ص 333 و أعلام الموقعین ج 1 ص 82 و المصنف للصنعانی ج 10 ص 304 و المصنف لابن أبی شیبة ج 11 ص 415 و تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 470 و الجامع لأحکام القرآن ج 5 ص 77. و راجع:مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 310 و عون المعبود ج 9 ص 371 و تأویل مختلف الحدیث ص 26 و معرفة علوم الحدیث ص 62 و معرفة السنن و الآثار ج 5 ص 49 و تخریج الأحادیث و الآثار ج 1 ص 291 و نصب الرایة ج 5 ص 40 و الفتح السماوی ج 2 ص 465 و أضواء البیان ج 4 ص 194 و ج 7 ص 342 و الأحکام لابن حزم ج 6 ص 823 و أصول السرخسی ج 2 ص 133 و المستصفی للغزالی ص 287 و 289 و 361 و المحصول للرازی ج 4 ص 334 و الأحکام للآمدی ج 4 ص 41 و 187.

ص :322

و أعطی الباقی الذی قد انتسب

من الکلالات بأم و بأب

و هذه القسمة لا محالة

جاریة فی مطلق الکلالة

ثم قال:و تطلق الکلالة علی مطلق الکلالة عدا الوالد و الولد،و مراده هنا:الأخوة و الأخوات (1).

2-إن أبا بکر کان یری أولا:أن الکلالة هی من لا ولد له خاصة، و کان یشارکه فی رأیه هذا عمر بن الخطاب،ثم رجعا إلی ما قرأت و سمعت (2).

و قد اختلف أبو بکر و عمر فیها،و کان عمر یصر علی قوله،و هو:أن الکلالة ما لا ولد له (3).

3-إنه لا ریب فی حرمة الإفتاء بالرأی،حتی لو أصاب،فإن أحکام

ص :323


1- 1) دائرة المعارف(ط دار الأعلمی)ج 5 ص 92.
2- 2) الغدیر ج 7 ص 104 و 105 و الجامع لأحکام القرآن ج 5 ص 77 و فتح القدیر ج 1 ص 434 و المحرر الوجیز لابن عطیة الأندلسی ج 2 ص 18 و تفسیر البحر المحیط ج 3 ص 196.
3- 3) راجع:الغدیر ج 7 ص 105 و تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 595 و(ط دار المعرفة)ج 1 ص 471 و مستدرک الحاکم ج 2 ص 304 و صححه،و تلخیصه للذهبی(بهامشه فی نفس الصفحة)و السنن الکبری ج 6 ص 225.و المصنف للصنعانی ج 10 ص 303 و المصنف لابن أبی شیبة ج 7 ص 402 و کنز العمال ج 11 ص 79 و جامع البیان ج 4 ص 379.

اللّه توقیفیة تحتاج إلی التعلم،لأن دین اللّه لا یصاب بالعقول.

4-إن آیة الکلالة مذکورة فی القرآن،فقد قال تعالی: وَ إِنْ کٰانَ رَجُلٌ یُورَثُ کَلاٰلَةً أَوِ امْرَأَةٌ وَ لَهُ أَخٌ أَوْ أُخْتٌ فَلِکُلِّ وٰاحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ فَإِنْ کٰانُوا أَکْثَرَ مِنْ ذٰلِکَ فَهُمْ شُرَکٰاءُ فِی الثُّلُثِ (1).

و قوله تعالی: یَسْتَفْتُونَکَ قُلِ اللّٰهُ یُفْتِیکُمْ فِی الْکَلاٰلَةِ إِنِ امْرُؤٌ هَلَکَ لَیْسَ لَهُ وَلَدٌ وَ لَهُ أُخْتٌ فَلَهٰا نِصْفُ مٰا تَرَکَ وَ هُوَ یَرِثُهٰا إِنْ لَمْ یَکُنْ لَهٰا وَلَدٌ فَإِنْ کٰانَتَا اثْنَتَیْنِ فَلَهُمَا الثُّلُثٰانِ مِمّٰا تَرَکَ وَ إِنْ کٰانُوا إِخْوَةً رِجٰالاً وَ نِسٰاءً فَلِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ یُبَیِّنُ اللّٰهُ لَکُمْ أَنْ تَضِلُّوا وَ اللّٰهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ (2).

و قد صرحت الآیة:بأن اللّه تعالی یبین لنا معنی الکلالة حتی لا نضل، فلماذا لم یعرفها أبو بکر و لا عمر؟!حتی احتاجا إلی القول برأیهما فیها؟!.

5-إن أبا بکر حین سئل عن معنی الأب فی قوله تعالی: وَ فٰاکِهَةً وَ أَبًّا (3)قال:أی سماء تظلنی،أو أی أرض تقلنی،و أین أذهب،و کیف أصنع إذا قلت فی حرف من کتاب اللّه بغیر ما أراد تبارک و تعالی،أو إن قلت فی کتاب اللّه ما لا أعلم (4).

ص :324


1- 1) الآیة 12 من سورة النساء.
2- 2) الآیة 176 من سورة النساء.
3- 3) الآیة 31 من سورة عبس.
4- 4) الغدیر ج 7 ص 103 و 104 و فتح الباری ج 13 ص 229 و عن تفسیر ابن جزی ج 4 ص 180 و مقدمة فی أصول التفسیر لابن تیمیة ص 30 و أعلام الموقعین-

و من المعلوم:أن آیة الکلالة من کتاب اللّه أیضا،فلماذا یقول فیها ما لا یعلم؟!مع أنها متضمنة أیضا لحکم شرعی،فی حین أن آیة وَ فٰاکِهَةً وَ أَبًّا لیس فیها ذلک!!.

6-و ذکر السید المرتضی«رحمه اللّه»:أن هذه القضیة تدل علی أن أبا بکر لم یکن یعرف الفقه و أحکام الشریعة،و من حاله هذه لا یصلح للإمامة.

فأجاب القاضی عبد الجبار المعتزلی:بأنه لا یجب فی الإمام أن یعلم

4)

-ج 1 ص 54 و تفسیر الخازن ج 4 ص 374 و تفسیر أبی السعود ج 9 ص 12 و الدر المنثور ج 6 ص 317 و عن أبی عبید،و عبد بن حمید.. و راجع:المصنف ج 7 ص 180 و کنز العمال ج 2 ص 545 و تخریج الأحادیث و الآثار ج 4 ص 157 و المحلی لابن حزم ج 1 ص 61 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 200 و عین العبرة ص 9 و المستجاد من الإرشاد(المجموعة)ص 116 و بحار الأنوار ج 30 ص 693 و ج 40 ص 247 و مجمع الزوائد ج 9 ص 240 و الصافی ج 7 ص 402 و نور الثقلین ج 5 ص 511 و المیزان ج 20 ص 211 و جامع البیان ج 1 ص 55 و تفسیر السمرقندی ج 1 ص 36 و تفسیر الثعلبی ج 10 ص 134 و تفسیر البغوی ج 4 ص 449 و الجامع لأحکام القرآن ج 19 ص 223 و تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 6 و ج 4 ص 504 و البرهان للزرکشی ج 1 ص 295 و الإتقان فی علوم القرآن ج 1 ص 304 و فتح القدیر ج 5 ص 387 و تفسیر الآلوسی ج 30 ص 47 و نهج الإیمان ص 369.

ص :325

جمیع الأحکام،و أن القول بالرأی هو الواجب فیما لا نص فیه.و قد قال أمیر المؤمنین«علیه السلام»بالرأی فی مسائل کثیرة.

فأجاب السید المرتضی علم الهدی«رحمه اللّه»:بأن الإمام لا بد أن یکون عالما..بجمیع الأحکام الشرعیة،و لا یصح قیاسه علی سائر الحکام من الملوک و السلاطین.

کما أننا قد أقمنا الأدلة علی فساد القول بالرأی.

و أمیر المؤمنین«علیه السلام»لم یقل برأیه أبدا.

و حدیث بیع أمهات الأولاد لا یصح (1).

و لنا أن نضیف إلی ما تقدم:

ألف:تقدم أن عمر هو الذی کان یسعی لتکریس فکرة أن الإمام لا یجب أن یعلم جمیع الأحکام.و أن القول بالرأی هو المطلوب..و قد أخذ ذلک منه عبد الجبار و غیره..

ب:إن القول بالرأی فاسد،خصوصا فیما نحن فیه مما یطلب فیه الوقوف علی الحکم الشرعی،و یتضمن تقسیم المواریث،و إعطاء هذا، و حرمان ذاک.

ج:إن المورد الذی نتحدث عنه هو مما ورد فیه نص قرآنی صریح،و قد اعترف عبد الجبار:بأن الرأی لا مورد له حیث یوجد نص.

ص :326


1- 1) راجع کلام السید المرتضی و القاضی عبد الجبار فی:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 17 ص 201 و 202.

د:إن عبد الجبار اعترف:بأن أبا بکر قد جهل الحکم فی مورد الکلالة، و فی سائر الموارد التی أشار إلیها الشریف المرتضی«رحمه اللّه».

ه:إن عبد الجبار قد خلط بین أمور کشفها أمیر المؤمنین«علیه السلام»بوسائل مشروعة،و طبق علیها الأحکام الشرعیة المنصوص علیها،و قد ذکرنا فی کتابنا هذا عشرات الموارد التی من هذا القبیل..و بین الموارد المنصوصة،و قد نسبها«علیه السلام»إلی نفسه،لیمیز بین رأیه المستند للنص و بین رأی غیره المستند للتظنی و الحدس.

و نحن نعلم:أن علیا«علیه السلام»باب مدینة العلم،و من أهل الذکر،و هو أعلی و أظهر مصادیق الراسخین فی العلم..

ص :327

ص :328

الفهارس

اشارة

1-الفهرس الإجمالی 2-الفهرس التفصیلی

ص :329

ص :330

1-الفهرس الإجمالی

الفصل الخامس:تغسیل الزهراء علیها السّلام و الصلاة علیها 5-24

الفصل السادس:محاولة اغتیال علی علیه السّلام 25-68

الفصل السابع:ما جری فی بانقیا 69-86

الباب الرابع:حروب و سیاسات فی عهد أبی بکر

الفصل الأول:حروب الردة 89-114

الفصل الثانی:مانعوا الزکاة 115-162

الفصل الثالث:لماذا قتل مالک؟!163-176

الفصل الرابع:من أجلک أصبنا یا علی علیه السّلام 177-192

الفصل الخامس:أحداث لها دلالاتها 193-226

الفصل السادس:تولی المناصب..مشارکة لا معونة 227-248

الفصل السابع:أبو بکر..و أسئلة أهل الکتاب 249-304

الفصل الثامن:أبو بکر فی القضاء و الأحکام 305-331

الفهارس 331-343

ص :331

ص :332

2-الفهرس التفصیلی

الفصل الخامس:تغسیل الزهراء علیها السّلام و الصلاة علیها..

الصدّیقة یغسلها صدّیق:7

روایات تقول لم تغسل فاطمة علیها السّلام:10

سبب إختلاف الروایات فی من صلی علی الزهراء علیها السّلام:12

صلی علی الزهراء علیها السّلام فی الروضة:15

من صلی علی الزهراء علیها السّلام؟!:15

علی علیه السّلام صلی علی الزهراء علیها السّلام؟!:19

أبو بکر هل صلی علی الزهراء علیها السّلام؟!:21

الفصل السادس:محاولة اغتیال علی علیه السّلام

التآمر لقتل علی علیه السّلام:27

طوق خالد:32

الحدث بتفاصیله المثیرة:33

لا دلیل علی کذب الروایة المتقدمة:43

الروایة من المشهورات:44

ص :333

الحدیث عند أهل السنة:44

موقف المعتزلی:48

السحاب عمامة،لا رداء:50

بالأمس قتلتم ابنته:51

طوق خالد من جدید:52

إخلاص أسماء بنت عمیس:53

أبو بکر فی مأزق:55

تقریر علی علیه السّلام لخالد:56

أخذه بإصبعیه و تطویقه بقطب الرحی:57

قتل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:58

تناقض و اختلاف:59

بحق القبر و من فیه:60

خالد یهاجم أبا بکر!!:61

الناس جعلوا أبا بکر فی ذلک المقام:62

الحدیث عن المرتدین:62

أین لقی خالد علیا علیه السّلام؟!:62

عمر عظیم البطن،کبیر الکرش:63

علی علیه السّلام یغیب أیاما:63

نعم القلادة قلادتک:64

ص :334

علی مثلی یتفقه الجاهلون؟!:64

المسألة لیست شخصیة:65

فکوه أنتم إن کان ما تدعونه صحیحا:66

بئس الأدب أدبکم:67

نحن نأمرک:67

الفصل السابع:ما جری فی بانقیا..

خالد فی تجربة جدیدة مع علی علیه السّلام:71

الذین اصطحبهم علی علیه السّلام:83

مرونة و رفق:84

المزید من الرفق و اللطف:85

الإخبار بالغیب:85

غضب العباس:86

قتلت مسلما بغیر حق:86

الباب الرابع:حروب و سیاسات فی عهد أبی بکر

الفصل الأول:حروب الردة..

المرتدون و مانعو الزکاة:91

الإرتداد علی الأعقاب:92

المقصود بالآیات و الروایات:97

ص :335

لا بد من التحدید:99

من هم المرتدون فی حروب الردة؟!:99

حروب الردة:101

روایات..و شبهات و ایضاحات:105

علی علیه السّلام علی أنقاب المدینة بأمر الخلیفة:105

لماذا استثناء العباس؟!:106

عقل الصدقة علی أهل الصدقة:107

علی علیه السّلام علی أنقاب المدینة:109

إذا عرف السبب بطل العجب:111

الحکام لا یریدون الإستفادة من علی علیه السّلام:111

مصیر الأشعث:113

الفصل الثانی:مانعوا الزکاة..

التهویل و التضخیم:117

1-حدیث مالک:118

إستشهاد مالک بن نویرة:119

2-مخالفات خالد للشریعة:128

3-إعتذارات باطلة عن خالد:133

ألف:أدفئوا أسراکم:133

ب:أو ما تعده لک صاحبا؟!:136

ص :336

ج:خالد سیف اللّه:137

خالد لیس سیف اللّه:138

من أین حصل خالد علی هذا الوسام؟!:140

علی علیه السّلام سیف اللّه المسلول:141

د:إجتهد فأخطأ:144

4-موادعة سجاح لیست ردة:149

5-منع الزکاة لیس ارتدادا:151

ردة عک و الأشعریین و خبر طاهر:152

طاهر فی أحادیث سیف:154

مناقشة الخبر:155

فتح ألیس و تخریب مدینة أمغیشیا:156

نظرة تأمل فی روایة سیف عن ألیس و مدینة أمغیشیا:158

رأینا فی کلام العلامة العسکری رحمه اللّه:161

الفصل الثالث:لماذا قتل مالک؟!

لهذا قتل مالک بن نویرة؟!:165

المفاجأة:168

أنا أبو عائشة:169

تبسم الرضا:170

أفی الحق مغضبة:171

ص :337

الأمر یحدث بعده الأمر:171

موقف بریدة مثل موقف مالک:173

أخرجوا الأعرابی:174

أبو بکر یأمر بقتل مالک:174

الفصل الرابع:من أجلک أصبنا یا علی علیه السّلام..

علی علیه السّلام یأخذ من سبی أهل الردة:179

الحنفیة التی تزوجها علی علیه السّلام:180

دلیل إمامة أبی بکر:187

الإمام علیه السّلام لا ینقل حجة غیره:187

أشهد أنک تسمع کلامی:188

الإدانة الصریحة:188

الحنفیة لیست من سبایا الردة:189

رضی علی علیه السّلام هو المعیار:189

علم الإمام بالغیب:190

غدیر خم:191

من أجلک أصبنا:191

الحنفیة لیست من سبی أبی بکر:192

الفصل الخامس:أحداث لها دلالاتها..

أبو بکر و ارتداد المکیین:195

ص :338

ثم عادوا إلی الایمان:195

بین أسامة و أبی بکر:196

حین غادر أسامة المدینة:197

تخلف الشیخین کان من دون إذن:198

علی قاضی دین النبی صلّی اللّه علیه و آله:198

أبو بکر یقضی دین رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:200

بیعة علی علیه السّلام مکنت من حرب المرتدین:202

علی علیه السّلام لا یطیع أبا بکر:203

علی علیه السّلام یرفض ولایة الیمن:205

مفارقات فی البیعة و النکث:208

أبو بکر یشاور علیا علیه السّلام فی غزوة الروم:209

عزل خالد بن سعید:210

علی علیه السّلام الناصح الأمین:211

خالد بن سعید ضحیة مواقفه:212

زلزلة فی عهد أبی بکر:213

أبو بکر و کنوز الیهودی:218

استخراج النوق من الجبل..و الخلافة:222

الفصل السادس:تولی المناصب..مشارکة لا معونة..

أصحاب علی فی حکومة مناوئیه:229

ص :339

لماذا یشرک الحکام خصومهم؟!:231

لماذا یشارک أصحاب علی علیه السّلام؟!:233

الفصل السابع:أبو بکر..و أسئلة أهل الکتاب

بدایة:251

1-الیهودی..و أبو بکر..و علی علیه السّلام:251

موقف ابن عباس:255

2-أنت خلیفة نبی هذه الأمة؟!:256

ألف:مواصفات الأوصیاء فی التوراة:258

ب:التجسیم فی جواب أبی بکر:259

ج:أبو بکر یتهم..و یتهدد:260

د:علی علیه السّلام یستدرج الیهودی،و یلزمه بما التزم:261

3-أسئلة أخری لرأس الجالوت:261

4-و ازدادوا تسعا:262

5-راهب معه ذهب:264

6-علی علیه السّلام و أسئلة النصاری:271

7-أسئلة الجاثلیق:275

حدث واحد،أم أحداث؟!:281

یعجز أبو بکر اکثر من مرة:282

لا بد من إمام:282

ص :340

الراهب یخاف:283

العلم الخاص دلیل الإمامة:283

قیصر..و رسله:284

لا بد من وصی و إمام:284

أین کان سلمان؟!:285

معاذ فهم کلام سلمان:285

جواب أبی بکر فی روایة رسل قیصر:286

لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا:286

معرفة اللّه عقلیة فطریة:288

أبو بکر خائف علی نفسه،راج النجاة للنصرانی:288

عمر یهدد الجاثلیق بإباحة دمه:289

مبادرة علی علیه السّلام:289

8-أسئلة ملک الروم:289

9-و فی مقال:لی ما لیس للّه،فلی صاحبة و ولد:290

10-الجواب علی أسئلة نصرانیین:294

11-صفة الوصی فی التوراة:295

صدیقا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله یهودیان:299

لکل نبی وصی:299

هو أخی،و أنا وارثه:300

ص :341

حساسیة سؤال الیهودین:301

السعی للإیقاع بالیهودیین:302

وجه اللّه:302

الفصل الثامن:أبو بکر فی القضاء و الأحکام

تعزیر من یؤذی المسلمین بأحلامه!:307

علی علیه السّلام و المسجد الذی یسقط:308

علی علیه السّلام هو ذو الشهادتین:309

شرب الخمر و لا یعلم بتحریمها:313

مات زوجها ساعة مخاضها:315

و فاکهة و أبّا:315

من یعمل عمل قوم لوط،یحرق:317

أبو بکر یقول فی الکلالة برأیه!!:320

الفهارس:

1-الفهرس الإجمالی 331

2-الفهرس التفصیلی 333

ص :342

تعريف مرکز

بسم الله الرحمن الرحیم
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
(التوبه : 41)
منذ عدة سنوات حتى الآن ، يقوم مركز القائمية لأبحاث الكمبيوتر بإنتاج برامج الهاتف المحمول والمكتبات الرقمية وتقديمها مجانًا. يحظى هذا المركز بشعبية كبيرة ويدعمه الهدايا والنذور والأوقاف وتخصيص النصيب المبارك للإمام علیه السلام. لمزيد من الخدمة ، يمكنك أيضًا الانضمام إلى الأشخاص الخيريين في المركز أينما كنت.
هل تعلم أن ليس كل مال يستحق أن ينفق على طريق أهل البيت عليهم السلام؟
ولن ينال كل شخص هذا النجاح؟
تهانينا لكم.
رقم البطاقة :
6104-3388-0008-7732
رقم حساب بنك ميلات:
9586839652
رقم حساب شيبا:
IR390120020000009586839652
المسمى: (معهد الغيمية لبحوث الحاسوب).
قم بإيداع مبالغ الهدية الخاصة بك.

عنوان المکتب المرکزي :
أصفهان، شارع عبد الرزاق، سوق حاج محمد جعفر آباده ای، زقاق الشهید محمد حسن التوکلی، الرقم 129، الطبقة الأولی.

عنوان الموقع : : www.ghbook.ir
البرید الالکتروني : Info@ghbook.ir
هاتف المکتب المرکزي 03134490125
هاتف المکتب في طهران 88318722 ـ 021
قسم البیع 09132000109شؤون المستخدمین 09132000109.