الصحیح من سیرة الإمام علی علیه السلام المجلد 8

اشارة

سرشناسه : عاملی، جعفر مرتضی، - 1944م.

Amili, Jafar Murtada

عنوان و نام پدیدآور : الصحیح من سیره الامام علی علیه السلام: ( المرتضی من سیره المرتضی )/ جعفرمرتضی العاملی؛ [ تهیه کننده ] مرکز نشر و ترجمه مولفات العلامه المحقق ایه الله السید جعفرمرتضی العاملی.

مشخصات نشر : قم: ولاء منتظر (عج)،بیروت:المرکز الاسلامی للدراسات 1430 ق.= 1388.

مشخصات ظاهری : 20ج.

***معرفی اجمالی کتاب :

«الصحیح من سیرة الامام علی» (علیه السلام) به قلم علامه سید جعفر مرتضی عاملی در قرن معاصر، شامل 20 جلد، به زندگی نامه و سیره عملی مولای متقیان حضرت علی ابن ابی طالب علیه السلام می پردازد.

***ساختار کتاب :

کتاب حاضر شامل سه بخش و طی بیست جلد می باشد که هر بخشی جدا، شامل چند باب و دارای چندین فصل مربوط به خود می باشد. بخش دوم کتاب، شامل 17 باب می باشد.

***گزارش محتوا :

بخش اول کتاب، پیرامون زندگانی امیرالمومنین در دوران پیامبر اکرم می باشد که شامل دو باب، و زندگانی علی علیه السلام قبل از بعثت و بعد از بعثت می باشد.

باب اول شامل فصولی چون نسب امام علی علیه السلام، ایمان و جایگاه ولات ایشان، علت تولد ایشان در مکه، محبوب ترین مردم نزد پیامبر، دوران وی در کنار پیامبر، معجزات و کرامات ایشان، اسماء و القاب و کنیه های حضرت، شمائل علی علیه السلام، زوجات حضرت و اولاد وی می باشد. در بخش دوم که بعد از بعثت است، به مسائلی چون بعثت پیامبر و اسلام حضرت علی علیه السلام و دلایلی که اثبات می کند، ایشان اولین شخصی بودند که اسلام آورده اند.

در جلد دوم طی فصولی از ازدواج با حضرت زهرا(س)، فرزندانی که از ایشان و حضرت زهرا متولد شده اند و مسدود کردن ابواب مسجد به جز باب خانه علی علیه السلام، سخن می گوید.

همچنین در همین جلد به باب چهارم اشاره شده که طی هشت فصل از جنگ احد تا خندق را به شرح کشیده است.

جلد چهارم شامل دو باب که شامل جنگ هایی است که حضرت علی علیه السلام در آن ها شرکت داشته اند، در این ضمن به قتل عمرو در خندق، غزوه بنی قریظه، جریان حدیبیه و در باب ششم پیرامون خیبر و فدک و حدیث رد الشمس، مطالبی را عنوان می دارد.

جلد پنجم دو باب هفتم و هشتم را شامل می شود، باب هفتم طی 4 فصل، تا فتح مکه را بررسی کرده و در باب هشتم نیز در 4 فصل، از فتح مکه تا فتح طائف را اشاره نموده است.

جلد ششم شامل دو باب به عناوین، تا تبوک، در شش فصل و از تبوک تا مرض نبی (ص) در سه فصل از حدیث منزلت و وقایع تبوک، سخن می گوید.

جلد هفتم شامل باب های یازدهم و دوازدهم و پیرامون حجه الوداع و جریان روز غدیر، که باب اول در 9 فصل و باب بعدی در 10 فصل به علم، امامت، علی در کلام رسول، آیه تطهیر و حدیث کساء، ادعیه علی می پردازد.

جلد هشتم که که شامل باب 13 در 7 فصل به وصایای نبی در هنگام فوتشان و در فصل بعدی از اسامه و کتابی که ننوشت، مکان فوت پیامبر، تکفین و صلات و دفن ایشان و جریان سقیفه بحث می کند.

در جلد دهم ادامه فصول باب 13 و قسمت دوم زندگانی امیرالمومنین که از وفات پیامبر تا بیعت ایشان است، را به تصویر کشیده است.

قسمت دوم این اثر، شامل چندین باب می باشد که باب اول درباره چگونگی ایجاد انقلاب، در 7 فصل می باشد. باب دوم که در جلد دهم به آن اشاره شده است، پیرامون ارث پیامبر و قضیه فدک است. باب سوم درباره سیاست هایی است که سقیفه ایجاد نموده و شامل 7 فصل می باشد.

باب چهارم در جنگ ها و سیاست های عهد ابوبکر در 10 فصل و باب پنجم که در جلد دوازدهم ذکر شده، پیرامون علم و قضاء و احکام آن می باشد که در 10 فصل به قضاوت ها و پاسخ های حضرت و علم بالای ایشان می پردازد.

جلد سیزدهم شامل دو باب ششم و هفتم، از قسمت دوم کتاب می شود که باب ششم آن در 5 فصل به جنگ ها و فتوحات در عهد عمر، و باب هفتم در سیاست های عمر در 5 فصل اشاره کرده است.

جلد چهاردهم کتاب، شامل دو باب احداث و شوری می باشد که هردو شامل شش فصل می باشند.

جلد پانزدهم شامل باب دهم درباره شوری در 8 فصل می باشد.

جلد شانزدهم در دو باب 11و 12 و 13 است که پیرامون عثمان و علی علیه السلام و فضائل و سیاست های حضرت و نمونه هایی از سیاست های عثمان و نمونه های از خشونت های عثمان را بیان نموده، باب یازدهم شامل 5 فصل و باب دوازدهم شامل چهار فصل و باب سیزدهم در 4 فصل به خشونت های عثمان پرداخته است.

جلد هفدهم شامل باب های چهاردهم و پانزدهم در مظلومیت ابوذر و علی در حصار عثمان، طی 8 فصل ذکر شده است.

جلد هجدهم شامل دو باب 16 و 17 است که اولی شامل 5 فصل و دومی شامل سه فصل پیرامون علی علیه السلام و قتل عثمان می باشد.

در جلد نوزدهم به قسمت سوم این کتاب؛ یعنی خلافت علی علیه السلام پرداخته شده که شامل دو باب بیعت در 7 فصل و بابی تحت عنوان نکته های قابل توجه و تامل که در چهار فصل می باشد.

جلد بیستم که آخرین جلد این مجموعه است، دارای یک باب، تحت عنوان نشانه های شورش و قیام، که در شش فصل به مواردی چون کشته شدن عثمان از نظر علی علیه السلام، مشورت مغیره در امر عمال، خطبه بیعت و مسائلی از این قبیل اشاره شده است.

علامه عاملی پس از آن که نقل ها و گزارش های بسیاری را درباره چگونگی مصحف علی علیه السلام آورده, نوشته اند: (بدین سان روشن شد که مصحف علی علیه السلام با قرآن موجود هیچ گونه تفاوت نداشته است و تفاوت های یاد شده و افزونی های دیگر تفسیر و تأویل آیات بود و نه جز آن. بنابراین مصحف علی علیه السلام تفسیری عظیم و آغازین تفسیر تدوین یافته قرآن کریم بوده و علی علیه السلام اوّلین کسی است که تفسیر قرآن را با تلقی از وحی نگاشت.

کتاب حاضر در بردارنده تمام وقایع و حقایق زمان امیرالمومنین علیه السلام نیست، بلکه قطره ای از دریای سیره علوی علیه السلام می باشد.

چون اسم کتاب، الصحیح است، مولف می گوید که اگر کسی به ما ایراد بگیرد که فلان حدیث ممکن است، کذب باشد، در جواب به او می گوییم که این روایات از کتب علماء شما که دیانت را به آنان نسبت می دهید و مورد وثوق شما هستند، تهیه شده است.

وضعیت کتاب

اولین دوره کتاب الصحیح من سیرة الامام علی علیه السلام به تعداد 2000 دوره و در تاریخ 1388 ه.ش/ 1430 ه.ق با حمایت معاونت فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و توسط انتشارات مؤسسه فرهنگی ولاء منتظر(عج) چاپ شده است.

در پایان هر جلد از کتاب، فهرستی اجمالی از مطالب کتاب عنوان شده است.

***پیوندها :

مطالعه کتاب الصحیح من سیرة الإمام علی علیه السلام (المرتضی من سیرة المرتضی) در بازار کتاب قائمیه

http://www.ghbook.ir/book/12171

***رده ها :

کتاب شناسی اسلام، عرفان، غیره سرگذشت نامه ها سرگذشت نامه های فردی ائمه اثنی عشر (دوازده امام) حالات فردی علی بن ابی طالب علیه السلام

یادداشت : عربی.

یادداشت : کتاب حاضر با حمایت معاونت فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی منتشر شده است.

یادداشت : کتابنامه.

موضوع : علی بن ابی طالب علیه السلام، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40 ق.

شناسه افزوده : مرکز نشر و ترجمه آثار علامه سید جعفر مرتضی عاملی

رده بندی کنگره : BP37/35/ع175ص3 1388

رده بندی دیویی : 297/951

شماره کتابشناسی ملی : 1803354

شابک : 1100000 ریال: دوره 978-600-90724-5-3 : ؛ ج.1 978-600-90724-6-0 : ؛ ج.2 978-600-90724-7-7 : ؛ ج.3 978-600-90724-8-4 : ؛ ج.4 978-600-90724-9-1 : ؛ ج.5 978-600-5551-00-6 : ؛ ج.6 978-600-5551-01-3 : ؛ ج.7 978-600-5551-02-0 : ؛ ج.8 978-600-5551-03-7 : ؛ ج.9 978-600-5551-04-4 : ؛ ج.10 978-600-5551-05-1 : ؛ ج.11 978-600-5551-06-8 : ؛ ج.12 978-600-5551-07-5 : ؛ ج.13 978-600-5551-08-2 : ؛ ج.14 978-600-5551-09-9 : ؛ ج.15 978-600-5551-10-5 : ؛ ج.16 978-600-5551-11-2 : ؛ ج.17 978-600-5551-12-9 : ؛ ج.18 978-600-5551-13-6 : ؛ ج.19 978-600-5551-14-3 : ؛ ج.20 978-600-5551-15-0 :

ص :1

اشارة

ص :2

ص :3

ص :4

ص :5

ص :6

تتمة القسم الاول: علی علیه السلام فی حیاة النبی صلی الله علیه و آله و سلم

تتمة الباب الثانی عشر

الفصل الثانی

اشارة

علم..و قضاء..

قضاء علی..و قضاء الشیخین

روی جمع من العامة،عن مصعب بن سلام التمیمی،و من طرق الخاصة بسندهم عن الصادق«علیه السلام»و غیره،أنه قال:ثور قتل حمارا علی عهد النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فرفع ذلک إلیه،و هو فی أناس من أصحابه،منهم:أبو بکر،و عمر،و عثمان،فقال النبی«صلی اللّه علیه و آله»:

یا أبا بکر،إقض بینهما.

فقال:یا رسول اللّه،بهیمة قتلت بهیمة،ما علیها شیء.

فقال النبی«صلی اللّه علیه و آله»لعمر:اقض بینهما.

فقال کقول أبی بکر صاحبه.

فالتفت النبی«صلی اللّه علیه و آله»إلی علی«علیه السلام»و قال له:یا علی،اقض بینهما.

فقال:حبا و کرامة،إن کان الثور دخل علی الحمار فقتله فی مستراحه ضمن أصحاب الثور دیة الحمار،و إن کان الحمار دخل علی الثور فی مستراحه فلا ضمان علی صاحب الثور.

فرفع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یده إلی السماء و قال:الحمد للّه

ص :7

الذی منّ علی العباد بمن یقضی قضاء النبیین (1).

و نقول:

فی هذه الروایة إشارات عدیدة،نجملها فی ما یلی:

1-إنه«صلی اللّه علیه و آله»اکتفی بقضاء أبی بکر و عمر،و لم یطلب ذلک من عثمان،ربما لأنهما هما الأساس فی الخلاف علی أمیر المؤمنین،فإذا ظهر حالهما فی القضاء،و سقط اعتبارهما فیه،لم تصل النوبة إلی الآخرین.

2-یلاحظ:أنه«صلی اللّه علیه و آله»قد انتدب أبا بکر للقضاء أولا، و سماه باسمه،لیظهر أنه هو المقصود فی هذا الأمر،فلم یعد له مناص منه.

ثم نص علی عمر،فکان الأمر کذلک.

ص :8


1- 1) الأربعین لأبی الفوارس ص 13 و ینابیع المودة ص 76 و راجع الفصول المهمة ص 34 و إرشاد المفید ص 185 الفصل 75 من الباب 2،و کذا فی مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 254 و بحار الأنوار ج 40 ص 246 و شرح إحقاق الحق ج 8 ص 48 و راجع:الکافی ج 7 ص 352 و خصائص الأئمة ص 81 و تهذیب الأحکام ج 10 ص 229 و الفضائل لشاذان ص 167 و عوالی اللآلی ج 3 ص 626 و جامع أحادیث الشیعة ج 26 ص 354 و عجائب أحکام أمیر المؤمنین للسید محسن الأمین ص 46 و غایة المرام ج 5 ص 255 و ینابیع المودة ج 1 ص 228 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 29 ص 256 و(ط دار الإسلامیة)ج 19 ص 191 و مستدرک الوسائل ج 18 ص 321 و الروضة فی فضائل أمیر المؤمنین لشاذان ص 208.

و لم یطلب من الحاضرین أن یقضوا فی القضیة،بأن یقول:اقضوا فی هذه القضیة،فیتقدم کل واحد منهم فیدلی بدلوه،إذ قد لا یتقدم هذان الرجلان لذلک،لیصونا بذلک أنفسهما عن التعرض للمزالق..

3-یلاحظ:أنه«صلی اللّه علیه و آله»لم یعلق علی قضاء أبی بکر و لا علی قضاء عمر بنفی أو إثبات،إذ لو صوّب أو خطّأ قضاء أبی بکر،أو قضاء عمر،لاتخذ الذی یأتی بعد هذا أو ذاک منحی آخر،یفرضه علیه ما یقوله النبی«صلی اللّه علیه و آله».و لأجل ذلک أبقی«صلی اللّه علیه و آله» الأمر فی دائرة الابهام و الإحتمال.

4-و الغریب فی الأمر ذلک التعلیل الذی انقدح فی ذهن أبی بکر،فبنی علیه حکمه فی المورد،حیث قال:«بهیمة قتلت بهیمة،ما علیها من شیء..» ثم وافقه عمر علی ذلک.

و کأنهما ظنا:أن المطلوب هو مجازاة البهیمة القاتلة بالقتل،أو بالسجن، أو بتغریمها ثمن البهیمة المقتولة مع أن الکلام إنما هو فی تغریم صاحب البهیمة القاتلة ثمن البهیمة المقتولة لصاحبها.

و النزاع لم یکن بین الثور و أقارب الحمار..بل کان بین صاحب الثور و صاحب الحمار،الذی یطالبه بثمن حماره،أو تهیئة مثله له.

و کان علی عمر و أبی بکر أن یفهما مرجع الضمیر فی قوله«صلی اللّه علیه و آله»:اقض بینهما،و أنه یرجع إلی الرجلین،لا إلی الثور و الحمار!!.

5-و الأغرب من هذا و ذاک هو هذه العفویة التی ساقها أبو بکر و عمر للتدلیل علی بداهة حکم المسألة،و وضوحه الذی لا یقاوم،و الذی

ص :9

یغنی المتخاصمین عن الترافع،بل و عن التنازع.

6-و علینا أن نتأمل کثیرا،و نتوقف طویلا عند قول رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فإنه و إن کان قد أعرض عن الحدیث عن قضاء عمر و أبی بکر،و لکنه ذکر قضاء علی«علیه السلام»بصورة اهتز لها الطامحون و الطامعون و المناوئون له من الأعماق..حیث إنه جعل قضاءه«علیه السلام»قضاء النبیین،لیدلل علی أنه«علیه السلام»هو وارثهم،و الأحق بمقامهم،و القادر علی مواصلة نهجهم،و تحقیق أهدافهم.

7-إنه«صلی اللّه علیه و آله»جعل نفس وجود علی«علیه السلام»من منن اللّه تعالی علی العباد التی لا بد أن یحمد علیها..

و هذا یشیر إلی أن علی العباد أن یتعاملوا مع علی«علیه السلام»بما یتوافق مع هذا العطاء الإلهی لهم..

و هو یعنی:أن وجود علی«علیه السلام»له أعظم الأثر علی العباد، و لیس کوجود أی کان من الناس.فکیف و لماذا یقاس بغیره.

فأین الثریا من الثری؟!

و أین معاویة من علی؟!

8-و نعود إلی التذکیر بأنه«صلی اللّه علیه و آله»قد جسد للناس عدم أهلیة غیر علی«علیه السلام»للمقامات التی یطمحون إلیها،و أن وجودهم بالنسبة للعباد لا یختلف عن وجود غیرهم من سائر الناس،فقد یکون نافعا لهم،و قد لا یکون،بل قد یکون بالغ الضرر لهم.

و جسد لهم أیضا أهلیة علی«علیه السلام»بصورة عملیة فی فعل علی «علیه السلام»،و فی رفع یدیه«صلی اللّه علیه و آله»لحمد اللّه،و الثناء علیه.

ص :10

و جسده أیضا:بالکلمة القویة التی أطلقها فی حق علی«علیه السلام»، لتضمنها تصویب قضائه.و الإرتفاع بهذا القضاء إلی مستوی قضاء النبیین، ثم اعتبار نفس وجود علی«علیه السلام»من المنن الإلهیة التی لا بد أن یحمد علی علیها.

القرعة لکل أمر مشکل

عن حریز،عن أحدهما«علیهما السلام»قال:قضی أمیر المؤمنین«علیه السلام»بالیمن فی قوم انهدمت علیهم دار لهم،فبقی صبیان:أحدهما مملوک،و الآخر حر،فأسهم بینهما،فخرج السهم علی أحدهما،فجعل المال له و أعتق الآخر (1).

و نقول:

إن القرعة لکل أمر مشکل،و هی هنا و إن کانت قد حلت مشکلة المال،فصار لأحدهما دون الآخر.لکن موضوع الرقیة و العبودیة لا یستخرج بالقرعة،لأن الإنسان یمکن أن یعطی المال و أن یؤخذ منه،و قد یعطیه الإنسان لغیره،و قد یحتفظ به لنفسه.لکن لیس لأحد الحق فی أن

ص :11


1- 1) قضاء أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»ص 163 عن الکافی، و تهذیب الأحکام،و عن الإرشاد للمفید.و الکافی ج 7 ص 137 و تهذیب الأحکام ج 6 ص 239 و ج 9 ص 362 و 363 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 26 ص 311 و ج 27 ص 259 و(ط دار الإسلامیة)ج 17 ص 592 و ج 18 ص 179 و جامع أحادیث الشیعة ج 25 ص 85.

یتنازل عن حریته،و یجعل نفسه مملوکا،کما أنه لیس من حق أحد أن یستعبد من جعله اللّه حرا،لا بواسطة القرعة،و لا بغیرها.

و إعطاء المال لمن خرجت القرعة باسمه لا یجعله حرا،و لا الطفل الآخر عبدا.و لکن احتمال أن یکون الطرف الآخر عبدا یبقی قائما.و قد یقوی فی ذهن العوام،بل فی ذهن الذی أخذ المال أن الشخص الآخر عبد.

و قد حصل التخلص من هذا المحذور کان بمبادرته«علیه السلام»إلی إعتاق الطفل الآخر لإزالة أی احتمال فی حقه.

حدث فی الجاهلیة و قضاء فی الإسلام

عن سلیمان بن خالد،عن أبی عبد اللّه«علیه السلام»،قال:قضی علی «علیه السلام»فی ثلاثة وقعوا علی امرأة فی طهر واحد،و ذلک فی الجاهلیة قبل أن یظهر الإسلام،فأقرع بینهم،فجعل الولد لمن(للذی-ئل)قرع له، و جعل علیه ثلثی الدیة للآخرین.

فضحک رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»حتی بدت نواجذه.

قال:و قال:ما أعلم فیها شیئا إلا ما قضی علی«علیه السلام» (1).

ص :12


1- 1) قضاء أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»ص 162 عن الشیخ،و عن المفید،و الکلینی مع اختلاف.و عن مناقب آل أبی طالب عن أبی داود،و ابن ماجة فی سننهما،و ابن بطة،و ابن حنبل فی فضائله،و ابن مردویه بطرق کثیرة عن زید بن أرقم.و الحدائق الناضرة ج 25 ص 25 و ریاض المسائل ج 10 ص 499-

و نقول:

1-إن القرعة قد عینت من یأخذ الولد،و یکون له..و یبدو أن الثلاثة قد واقعوا جاریة کان یملک کل منهم ثلثها.

فأعطاه«علیه السلام»الولد و أسقط عنه حصته و هی الثلث،و ضمّنه الثلثین لرفیقیه المشارکین له فی ملکیة الجاریة،فإن لکل واحد منهما ثلثها

1)

-و عوائد الأیام ص 649 و جواهر الکلام ج 29 ص 262 و نیل الأوطار ج 7 ص 78 و السنن الکبری للبیهقی ج 10 ص 266 و غایة المرام ج 5 ص 256 و سنن ابن ماجة ج 2 ص 786 و سنن أبی داود ج 1 ص 506 و سنن النسائی ج 6 ص 182 و المستدرک للحاکم ج 2 ص 207 و ج 3 ص 135 و السنن الکبری للبیهقی ج 10 ص 267 و المصنف لابن أبی شیبة ج 7 ص 386 و السنن الکبری للنسائی ج 3 ص 379 و 496 و شرح معانی الآثار ج 4 ص 382 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 5 ص 173 و نصب الرایة ج 4 ص 49 و کنز العمال(ط مؤسسة الرسالة)ج 5 ص 841 و الدرایة فی تخریج أحادیث الهدایة ج 2 ص 89 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث)ج 5 ص 124 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 208 و 209 و ینابیع المودة ج 1 ص 227 و تخریج الأحادیث و الآثار ج 3 ص 15 و معرفة السنن و الآثار ج 7 ص 475 و الإستبصار للطوسی ج 3 ص 368 و تهذیب الأحکام ج 8 ص 169 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 21 ص 171 و(ط دار الإسلامیة)ج 14 ص 566 و جامع أحادیث الشیعة ج 21 ص 116 و ج 25 ص 90.

ص :13

أیضا.

2-لعله«علیه السلام»قد أسقط الحد عنهم،لأنهم إنما فعلوا ذلک، و حملت بالولد فی أیام جاهلیتهم و کفرهم،ثم ولدته بعد إسلامهم..

و الإسلام یجب ما قبله،فلا یقام الحد بعد الإسلام علی من زنی قبل الإسلام.

3-لقد ضحک رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»حتی بدت نواجذه، إعجابا و فرحا بقضاء علی«علیه السلام»المصیب للواقع..

القارصة و القامصة و الواقصة

روی:أن جاریة حملت جاریة أخری علی عاتقها عبثا و لعبا،فجاءت جاریة ثالثة،أخری فقرصت الحاملة،فقفزت لقرصتها،فوقعت الراکبة، فاندقت عنقها و هلکت.

فقضی«علیه السلام»علی القارصة بثلث الدیة،و علی القامصة بثلثها، و أسقط الثلث الباقی بقموص الراکبة لرکوب الواقصة عبثا القامصة.

و بلغ الخبر بذلک إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فأمضاه و شهد له بالصواب به (1).

ص :14


1- 1) قضاء أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»ص 37 و الإرشاد للمفید ص 105 و(ط دار المفید)ج 1 ص 196 و المقنعة ص 117 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 29 ص 240 و 241 و(ط دار الإسلامیة)ج 19 ص 179-

قال التستری:

و أما ما رواه الصدوق و الشیخ عن الأصبغ قال:قضی أمیر المؤمنین «علیه السلام»فی جاریة رکبت جاریة،فنخستها جاریة أخری،فقمصت المرکوبة،فصرعت الراکبة فماتت،فقضی بدیتها نصفین بین الناخسة و المنخوسة (1)..فمن روایات محمد بن أحمد بن یحیی عن أبی عبد اللّه،عن محمد بن عبد اللّه بن مهران،و قد استثنی ابن الولید و ابن بابویه و ابن نوح روایته عنهما.و قررهم علی ذلک الشیخ و النجاشی.

و فی طریقه أیضا:أبو جمیلة،و هو المفضل بن صالح،و حکم النجاشی بضعفه،و صرح ابن الغضائری بوضعه الحدیث.

و روایة المفید و إن کانت مرسلة إلا أن إرسال مثله معتبر،و قد ذکره فی

1)

-و جواهر الکلام ج 43 ص 75 و جامع المدارک ج 6 ص 196 و بحار الأنوار ج 40 ص 245 و جامع أحادیث الشیعة ج 26 ص 360 و عجائب أحکام أمیر المؤمنین للسید محسن الأمین ص 40.

ص :15


1- 1) قضاء أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»ص 37 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 29 ص 240 و(ط دار الإسلامیة)ج 19 ص 179 و تهذیب الأحکام ج 10 ص 241 و من لا یحضره الفقیه ج 4 ص 125 و(ط مرکز النشر الإسلامی)ج 4 ص 170 و النهایة للطوسی ص 763 و السرائر لابن إدریس ج 3 ص 373 و مختلف الشیعة ج 9 ص 337 و مستدرک الوسائل ج 18 ص 316 و 317.

الإرشاد و المقنعة.

فإن قیل:خبر التنصیف من روایات الخاصة،و الأصل فی التثلیث العامة،بدلیل أن صاحب المناقب رواه عن أبی عبیدة فی غریب الحدیث، و ابن مهدی فی نزهة الأبصار،عن الأصبغ هکذا:قضی«علیه السلام»فی القارصة و القامصة و الواقصة،و هن ثلاث جوار کن یلعبن،فرکبت إحداهن صاحبتها،فقرصتها الثالثة،فقمصت المرکوبة،فوقعت الراکبة فوقصت عنقها،فقضی بالدیة أثلاثا،و أسقط حصة الراکبة لما أعانت علی نفسها،فبلغ ذلک النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فاستصوبه.

قلنا:علی تسلیم استناد المفید إلی تلک الروایة،یکون هی أولی بموافقته للإعتبار الصحیح،مع ضعف سند الأول بمن تقدم،و بسعد بن طریف عند الأکثر (1).

ملاحظة:

قرص لحمه:أخذه و لوی علیه بإصبعه فآلمه.

قمصت الدابة:أی و ثبت و نفرت.

و قص عنقه:کسرها و دقها.

و المراد بالواقصة هنا:(التی هی اسم فاعل)معنی اسم المفعول.

ص :16


1- 1) قضاء أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»ص 38.
الرسول صلّی اللّه علیه و آله یمتحن أصحابه
اشارة

و روی:جابر و ابن عباس:أن أبی بن کعب قرأ عند النبی: وَ أَسْبَغَ عَلَیْکُمْ نِعَمَهُ ظٰاهِرَةً وَ بٰاطِنَةً (1).فقال النبی«صلی اللّه علیه و آله»لقوم عنده،و فیهم:أبو بکر،و أبو عبیدة،و عمر،و عثمان،و عبد الرحمن:قولوا الآن:ما أول نعمة غرسکم اللّه بها،و بلاکم بها.

فخاضوا فی المعاش و الریاش،و الذریة و الأزواج،فلما أمسکوا قال:یا أبا الحسن،قل.

فقال«علیه السلام»:إن اللّه خلقنی و لم أک شیئا مذکورا،و أن أحسن بی فجعلنی حیا لا مواتا،و أن أنشأنی-فله الحمد-فی أحسن صورة، و أعدل ترکیب،و أن جعلنی متفکرا واعیا لا أبله ساهیا،و أن جعل لی شواعر أدرک بها ما ابتغیت،و جعل فیّ سراجا منیرا،و أن هدانی لدینه،و لن یضلنی عن سبیله،و أن جعل لی مرادا فی حیاة لا انقطاع لها،و أن جعلنی ملکا مالکا لا مملوکا،و أن سخر لی سمائه و أرضه و ما فیهما و ما بینهما من خلقه،و أن جعلنا ذکرانا قواما علی حلائلنا لا إناثا.

و کان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقول فی کل کلمة:صدقت.

ثم قال:فما بعد هذا؟!

فقال علی«علیه السلام»: وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللّٰهِ لاٰ تُحْصُوهٰا (2).

ص :17


1- 1) الآیة 20 من سورة لقمان.
2- 2) الآیة 20 من سورة لقمان.

فتبسم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و قال:لیهنئک الحکمة،لیهنئک العلم یا أبا الحسن،أنت وارث علمی،و المبین لأمتی ما اختلفت فیه من بعدی،الخبر (1).

و نقول:

لا بأس بالإشارة هنا إلی ما یلی:

قولوا الآن

إنه«صلی اللّه علیه و آله»حین سأل القوم الذین عنده،حدّد لهم وقتا معینا للإجابة،و زمنا خاصا،فقال لهم:«قولوا الآن».

فلم یعطهم مهلة،یمکنهم فیها البحث عن إجابة لدی غیرهم.کما أنه ألزمهم بالبقاء فی أمکنتهم..لأن حصر زمان الإجابة بأن تکون«الآن» یجعل الإنتقال إلی مکان آخر،إما غیر ذی جدوی،و إما غیر مسموح به..

وارث علمی،و المبین لأمتی

و قد أنتج هذا الإمتحان إعلان حقیقة:أن علم النبی«صلی اللّه علیه و آله»موجود عند علی«علیه السلام»أیضا،و أن غیره ممن سوف یسعی لاستلاب مقامه«علیه السلام»فاقد لهذا العلم،الذی یحتاج إلیه من یخلفه

ص :18


1- 1) قضاء أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»ص 98 و 99 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 177 و 178 و أعیان الشیعة ج 1 ص 415 و عجائب أحکام أمیر المؤمنین ص 173.

«صلی اللّه علیه و آله»فی المرجعیة للأمة،حین الإختلاف،و فی کل حین..لا سیما حین تهجم علیها اللوابس..

ثم إنه«صلی اللّه علیه و آله»حصر المرجعیة للأمة کلها بعلی«علیه السلام».فی کل موارد الإختلاف.

و أعظم مورد اختلاف و خلاف حصل فی الأمة هو مقام الخلافة بعده «صلی اللّه علیه و آله»..و هم لیس فقط لم یرجعوا إلی علی«علیه السلام» فیه،بل قهروه علی التخلی عنه..

لماذا یمتحنهم؟!

لا شک فی أنه«صلی اللّه علیه و آله»کان عالما بحال أصحابه،و بما عندهم من العلم،و لا یحتاج إلی أن یمتحنهم بهذا السؤال الذی وجهه إلیهم،و یکلفهم الخوض فی أمور لم یکن لهم أن یخوضوا فیها،لعدم أهلیتهم لذلک.

و لکنه«صلی اللّه علیه و آله»أراد بامتحانهم هذا:أن یعرفوا هم، و یعرف الناس عنهم الأمور التالیة:

1-إن الذین خاضوا فیما خاضوا فیه بمحضر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،إنما اقتحموا أمورا لم یکن ینبغی لهم أن یقتحموها.بل کان یجب علیهم الإقرار بعدم المعرفة،و التورع عن القول بغیر علم،فإن الظن لا یغنی من الحق شیئا..لا سیما و أن السؤال هو عن معنی آیة قرآنیة..و قد نهی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»عن تفسیر القرآن بالرأی..

ص :19

فمن لا یتورع أن یقول بغیر علم بحضرة الرسول،و فی مورد صرح النبی«صلی اللّه علیه و آله»بالنهی عن القول فیه بغیر علم..لا بد أن یکون بعد رحیله«صلی اللّه علیه و آله»عن الدنیا أکثر جرأة علی هذا الأمر،و لن یردعه رادع،و یمنعه مانع(إیمانی أو وجدانی)عن اقتحام جراثیم جهنم،إلا إن رأی أن أموره ستختل،و أن مصلحته الدنیویة تقضی علیه بالتریث أو الإنسحاب..

2-إن هذا الإمتحان قد هدف إلی کشف حال رواد التمرد علی شرع اللّه،و نقض التدبیر الإلهی و النبوی،حین اتلعوا أعناقهم إلی أخطر و أجل و أعظم مقام بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،مدّعین لأنفسهم الأهلیة له،و یعدون العدة للإستیلاء علیه.

و لم یکن صاحب الحق قادرا علی مواجهتهم بأکثر من الحجة و الدلیل، لأن فی التعدی عن هذا الأسلوب تفریطا بأمن الناس،و قد یفسح المجال لاختلال الأمور،و حصول الردة.

أما سائر الناس،فلعل الکثیرین منهم لا یملکون الحجة التی تفی بدفع ادعاءات أولئک الطامحین..أو أنهم یخشون من مواجهتهم-و لو بالحجة-علی مصالحهم أو أمنهم.و لعل بعضهم یغض الطرف عما یجری، لأنه یری نفسه منتفعا من هذا الجو الذی أثاروه و أوجدوه..

لیهنئک الحکمة و العلم

و قد هنأ النبی«صلی اللّه علیه و آله»علیا«علیه السلام»بالحکمة أولا، ثم بالعلم ثانیا.و الحکمة تحتاج إلی توفیق و تعلیم،و هی هبة إلهیة،لا ینالها

ص :20

إلا الأوحدی من الناس عن جدارة و استحقاق.و لیست مجرد تقدیرات و إدراکات عقلیة،کما ربما یتوهمه المتوهمون.

و لذلک یقول تعالی: وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتٰابَ وَ الْحِکْمَةَ (1).

و یقول: وَ لَقَدْ آتَیْنٰا لُقْمٰانَ الْحِکْمَةَ (2).

و قال: یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشٰاءُ وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً (3).و الآیات المصرحة بتوقیفیة الحکمة کثیرة.

و قدم النبی«صلی اللّه علیه و آله»التهنئة بالحکمة،لأنها محض عطاء إلهی..

أما العلم،فقد ینال البشر شیئا منه مهما کان ضئیلا بوسائلهم التی منحهم اللّه إیاها مما اقتضته خلقتهم،مثل:العقل و الفطرة،و غیر ذلک..

و لعل التهنئة بالحکمة هنا یشیر:إلی أن الإجابة علی السؤال هنا مرهونة بالحکمة بالدرجة الأولی،ثم بالعلم..و هذا ما لم یکن یملکه سوی أمیر المؤمنین«علیه السلام».کما أظهرته هذه الواقعة و سواها..

ص :21


1- 1) الآیة 2 من سورة الجمعة.
2- 2) الآیة 12 من سورة لقمان.
3- 3) الآیة 269 من سورة البقرة.

ص :22

الفصل الثالث

اشارة

بذل علی علیه السّلام و الإمامة..

ص :23

ص :24

و یؤثرون علی أنفسهم

1-قال ابن شهر آشوب«رحمه اللّه»:تفسیر أبی یوسف:یعقوب بن سفیان،و علی بن حرب الطائی،و مجاهد بأسانیدهم،عن ابن عباس و أبی هریرة،و روی جماعة عن عاصم بن کلیب عن أبیه-و اللفظ له-عن أبی هریرة:أنه جاء رجل إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فشکا إلیه الجوع، فبعث رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»إلی أزواجه،فقلن:ما عندنا إلا الماء.

فقال«صلی اللّه علیه و آله»:من لهذا الرجل اللیلة؟!

فقال أمیر المؤمنین«علیه السلام»:أنا یا رسول اللّه،فأتی فاطمة و سألها:ما عندک یا بنت رسول اللّه؟!

فقالت:ما عندنا إلا قوت الصبیة،لکنا نؤثر ضیفنا به.

فقال علی«علیه السلام»:یا بنت محمد«صلی اللّه علیه و آله»،نومی الصبیة و اطفئی المصباح.و جعلا یمضغان بألسنتهما.

فلما فرغ من الأکل أتت فاطمة بسراج،فوجد الجفنة مملوءة من فضل اللّه،فلما أصبح صلی مع النبی«صلی اللّه علیه و آله».

فلما سلم النبی«صلی اللّه علیه و آله»من صلاته نظر إلی أمیر المؤمنین «علیه السلام».و بکی بکاء شدیدا،و قال:یا أمیر المؤمنین،لقد عجب

ص :25

الرب من فعلکم البارحة،اقرأ: وَ یُؤْثِرُونَ عَلیٰ أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کٰانَ بِهِمْ خَصٰاصَةٌ أی مجاعة. وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ .یعنی:علیا،و فاطمة، و الحسن،و الحسین«علیهم السلام» فَأُولٰئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (1)» (2).

قال الحمیری:

قائل للنبی إنی غریب

جایع قد أتیتکم مستجیرا

فبکی المصطفی و قال:غریب

لا یکن للغریب عندی ذکورا

من یضیف الغریب قال علی:

أنا للضیف فانطلق مأجورا

ابنة العم هل من الزاد شیء

فأجابت أراه شیئا یسیرا

کف بر قال:اصنعیه فإن

اللّه قد یجعل القلیل کثیرا

ثم أطفی المصباح کی لا یرانی

فأخلی طعامه موفورا

جاهد یلمظ الأصابع و الضیف

یراه إلی الطعام مشیرا

عجبت منکم ملائکة اللّه

و أرضیتم اللطیف الخبیرا

و لهم قال:یؤثرون علی

أنفسهم،قال:ذاک فضلا کبیرا (3)

ص :26


1- 1) الآیة 9 من سورة الحشر.
2- 2) بحار الأنوار ج 41 ص 28 و ص 34 و ج 36 ص 59 و مناقب آل أبی طالب(ط دار الأضواء)ج 2 ص 87 و الأمالی للطوسی ص 116 و عن کنز جامع الفوائد، و شواهد التنزیل ج 2 ص 246 و مجمع البیان ج 9 ص 260.
3- 3) مناقب آل أبی طالب(ط دار الأضواء)ج 2 ص 87 و 88 و(ط المکتبة الحیدریة) ج 1 ص 347 و 348.

2-روت الخاصة و العامة،منهم:ابن شاهین المروی،و ابن شیرویه الدیلمی،عن الخدری و أبی هریرة:أن علیا أصبح ساغبا،فسأل فاطمة طعاما.

فقالت:ما کانت إلا ما أطعمتک منذ یومین،آثرت به علی نفسی،و علی الحسن،و الحسین.

فقال:ألا أعلمتنی،فأتیتکم بشیء؟!

فقالت:یا أبا الحسین،إنی لأستحی من إلهی أن أکلفک ما لا تقدر علیه.

فخرج و استقرض من النبی دینارا،فخرج یشتری به شیئا.

فاستقبله المقداد قائلا ما شاء اللّه.

فناوله علی الدینار،ثم دخل المسجد،فوضع رأسه،فنام،فخرج النبی، فإذا هو به،فحرکه و قال:ما صنعت؟!

فأخبره،فقام و صلی معه فما قضی النبی صلاته،قال:یا أبا الحسن،هل عندک شیء نفطر علیه،فنمیل معک؟!

فأطرق لا یجیب جوابا حیاء منه.و کان اللّه أوحی إلیه أن یتعشی تلک اللیلة عند علی.

فانطلقا حتی دخلا علی فاطمة،و هی فی مصلاها،و خلفها جفنة تفور دخانا،فأخرجت فاطمة الجفنة،فوضعتها بین أیدیهما.

فسأل علی«علیه السلام»:أنی لک هذا؟!

ص :27

قالت:هو من فضل اللّه و رزقه،إن اللّه یرزق من یشاء بغیر حساب.

قال:فوضع النبی کفه المبارک بین کتفی علی،ثم قال:یا علی،هذا بدل دینارک.ثم استعبر النبی باکیا و قال:الحمد للّه الذی لم یمتنی حتی رأیت فی ابنتی ما رأی زکریا لمریم.

و فی روایة الصادق«علیه السلام»:أنه أنزل اللّه فیهم: وَ یُؤْثِرُونَ عَلیٰ أَنْفُسِهِمْ (1).

قال الحمیری:

و حدثنا عن حادث الأعور الذی

تصدقه فی القول منه و ما یروی

بأن رسول اللّه نفسی فداؤه

و أهلی و مالی طاوی الحشا یطوی

لجوع أصاب المصطفی فاغتدی إلی

کریمته و الناس لاهون فی سهو

فصادفها و ابنی علی و بعلها

و قد أطرقوا من شدة الجوع کالنضو

فقال لها:یا فطم قومی تناولی

و لم یک فیما قال ینطق بالهزو

هدیة ربی إنه مترحم

فقامت إلی ما قال تسرع بالخطو

فجاءت علیها اللّه صلی بجفنة

مکرمة باللحم جزوا علی جزو

فسموا و ظلوا یطعمون جمیعهم

فبخ بخ لهم نفسی الفداء و ما أحوی

فقال لها:ذاک الطعام هدیة

من اللّه جبریل أتانی به یهوی

و لم یک منه طاعما غیر مرسل

و غیر وصی خصه اللّه بالصفو

ص :28


1- 1) الآیة 9 من سورة الحشر.

3-و فی روایة حذیفة:أن جعفرا أعطی النبی«صلی اللّه علیه و آله» الفرع من العالیة،و القطیفة،فقال النبی:لأدفعن هذه القطیفة إلی رجل یحب اللّه و رسوله،و یحبه اللّه و رسوله.

و أعطاها علیا«علیه السلام»،ففصل علی القطیفة سلکا،فباع بالذهب،فکان ألف مثقال،ففرقه فی فقراء المهاجرین کلها.

فلقیه النبی و معه حذیفة،و عمار،و سلمان،و أبو ذر،و المقداد،فسأله النبی الغداء.

فقال حیاء منه:نعم.

فدخلوا علیه،فوجدوا الجفنة (1).

4-عن محمد بن العباس،عن محمد بن أحمد بن ثابت،عن القاسم بن إسماعیل،عن محمد بن سنان،عن سماعة بن مهران،عن جابر بن یزید،عن أبی جعفر«علیه السلام»قال:

أتی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بمال و حلل و أصحابه حوله جلوس،فقسمه علیهم حتی لم تبق منه حلة و لا دینار،فلما فرغ منه جاء رجل من فقراء المهاجرین،و کان غائبا.فلما رآه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قال:أیکم یعطی هذا نصیبه،و یؤثره علی نفسه؟!

ص :29


1- 1) مناقب آل أبی طالب(ط دار الأضواء)ج 2 ص 190 و 191 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 350 و بحار الأنوار ج 41 ص 30 و 31 و راجع ج 36 ص 60 عن کنز جامع الفوائد،و تأویل الآیات الظاهرة.

فسمعه علی«علیه السلام»،فقال:نصیبی.

فأعطاه إیاه،فأخذه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و أعطاه الرجل،ثم قال:یا علی،إن اللّه جعلک سباقا للخیر،سخّاء بنفسک عن المال.أنت یعسوب المؤمنین،و المال یعسوب الظلمة.و الظلمة هم الذین یحسدونک، و یبغون علیک،و یمنعونک حقک بعدی (1).

قالوا:الفرع:المال الطائل.و العالیة:مکان بأعلی أراضی المدینة،و یبدو أن القطیفة کانت مطرزة بأسلاک الذهب (2).

و نقول:

1-إن الفقر لیس عیبا،إلا حین یکون سببه الکسل،و الإتکال علی جهد الآخرین،أو غیر ذلک من أسباب تشیر إلی خلل فی المزایا الروحیة و الإنسانیة..و لم یکن النبی«صلی اللّه علیه و آله»و لا علی«علیه السلام»إلا القمة فی الفضل و الکمال،و الأخلاق الفاضلة،و المزایا النبیلة..

و الأسباب التی اقتضت نزول الآیة المبارکة مرة أو أکثر تبین أن هذا الفقر قد کشف لنا عن أفضل المزایا،و أعظم الفضائل فی هؤلاء الذین نأوا بأنفسهم عن الدنیا و زخارفها،و لم یهتموا لها إلا بالمقدار الذی فرضه اللّه تعالی علیهم..

2-إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»حین أراد مساعدة ذلک الجائع لم

ص :30


1- 1) بحار الأنوار ج 36 ص 60 عن کنز جامع الفوائد.
2- 2) بحار الأنوار ج 41 ص 31 و 32.

یبادر إلی دق أبواب الأغنیاء،و طلب المساعدة منهم،بل بدأ بنفسه، و ببیوته..

3-إنه«صلی اللّه علیه و آله»لم یذهب بنفسه إلی تلک البیوت لسؤال أزواجه عن شیء من الطعام،بل أرسل إلیهن من یسألهن عن ذلک..فلم یعد هناک أیة فرصة لتوهم أی نوع من أنواع حب الإستئثار بشیء،مهما کان الدافع إلی ذلک معقولا و مقبولا،و کافیا لتبریر المنع..

4-و بعد أن ظهر أن بیوت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»خالیة إلا من الماء،لم یخاطب النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی أمره للناس شخصا بخصوصه،فلم یطلب من علی«علیه السلام»مثلا أن یتولی سد حاجته،بل أطلق الخطاب لکل من حضر،و قال:من لهذا الرجل اللیلة؟!

و لعل سبب ذلک:أنه«صلی اللّه علیه و آله»أراد أن ینیل علیا«علیه السلام»ثواب المبادرة و الإختیار،و ثواب البذل و العطاء،و الإیثار،و لکی لا یتوهم أحد أنه«علیه السلام»قد رضی بما فرض علیه حیاء،أو اتباعا و طاعة.و لا یعلم إن کان وراءها حرص و اندفاع،أو لیس وراءها شیء من ذلک.

5-و اللافت هنا:أن فاطمة الزهراء«علیها السلام»هی التی اقترحت إیثار ذلک الجائع بقوت ولدیها،مع أن الأم تکون عادة أحرص علی طعام أبنائها و توفیره لهم.

6-ربما یسأل سائل عن أنه کیف جاز للزهراء و علی«علیهما السلام» أن یجیعا ولدیهما،و یتصرفا بحقهما تصرفا یعرضهما للأذی أو الضرر.أو

ص :31

یوقعهما فی تعب و مشقة؟!

و یمکن أن یجاب:

أولا:بأن الحسنین«علیهما السلام»کانا منسجمین مع تصرف أبویهما، و لا یرضیان بالإحتفاظ بالطعام لنفسیهما،و إبقاء ذلک الرجل جائعا.

و صغر سنهما لا یعنی أنهما یریان أنفسهما فی منأی عن التکالیف الإلهیة، فإن التکلیف الذی هو منوط بالسن،إنما لوحظ السن فیه بالنسبة لنا نحن.

أما الأنبیاء و أوصیائهم،فلعل الأمر لیس منوطا بالسن،بل بالقدرة و العلم و الإدراک.و هذا متحقق فیهم«علیهم السلام»بأقصی الدرجات،کما یدل علیه قول عیسی«علیه السلام»حین ولادته: قٰالَ إِنِّی عَبْدُ اللّٰهِ آتٰانِیَ الْکِتٰابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا وَ جَعَلَنِی مُبٰارَکاً أَیْنَ مٰا کُنْتُ وَ أَوْصٰانِی بِالصَّلاٰةِ وَ الزَّکٰاةِ مٰا دُمْتُ حَیًّا (1)،کما تدل علیه أجوبتهم علی أدق المسائل فی حال صغرهم،بالإضافة إلی شواهد أخری..

و لأجل ذلک تقول الروایة:إن الآیة المبارکة نزلت فی الأربعة:علی و فاطمة و الحسنین«علیهم السلام»،فراجع..

ثانیا:إننا و إن لم نعرف الوجه فی هذا التصرف،فلا نشک فی صحة و مشروعیة،فإننا إنما نأخذ التشریع منهم«علیهم السلام»،و تکفینا عصمتهم الثابتة بنص القرآن للإجابة علی علی أی سؤال،و إزالة أیة شبهة..

7-إن تعدد الوقائع المرویة فی بیان شأن نزول قوله تعالی: وَ یُؤْثِرُونَ

ص :32


1- 1) الآیتان 30 و 31 من سورة مریم.

عَلیٰ أَنْفُسِهِمْ

(1)

فی علی«علیه السلام»لا یوجب خللا فی الروایات، لإمکان صحة جمیعها،و تکرر نزول الآیة فی هذه الواقعة و تلک..و هذا معروف و مألوف..

فلا عجب إذا کانت آیة الإیثار قد نزلت فی قضیة الرجل الجائع، و إیثارهم إیاه بطعام الإمامین:الحسن و الحسین«علیهما السلام»..ثم نزلت فی مناسبة إیثار علی«علیه السلام»بالحلة التی کساه إیاها الرسول«صلی اللّه علیه و آله»ذلک الذی جاءه یشکو عریه و عری أهل بیته..

ثم نزلت فی إیثاره«علیه السلام»المقداد بالدنیار الذی استقرضه.

و هذا یفسر التعبیر فی الآیة بالفعل المضارع الدال علی الدوام و الإستمرار، و أن هو خلقهم«علیهم السلام».

8-و عن قول الراوی:إنهما جعلا یمضغان بألسنتهما نقول:

هل أرادا«علیهما السلام»الإیحاء لذلک الضیف بأنهما یأکلان ما یأکل؟!

و لماذا یریدان إفهامه ذلک؟!و هل کان هو مهتما لهذا الأمر؟!

و إذا کان علی«علیه السلام»یرید أن یفهمه ذلک،فما شأن الزهراء «علیها السلام»فی هذا الأمر؟!و هل تجلس مع رجل غریب لتأکل معه، و تسمعه صوت مضغها للطعام؟!

و إن کان المقصود هو الإیحاء للصبیة بذلک،فهو لا معنی له،لأن ذلک یزید فی رغبتهما بالطعام؟!

ص :33


1- 1) الآیة 9 من سورة الحشر.

فالأنسب القول:بأن علیا و فاطمة«علیهما السلام»جعلا یفعلان ذلک من دون أن یکون الهدف إسماع الضیف،بل کان ذلک هو ما اقتضته شدة حاجتهما إلی الطعام.

أو یقال:إن الصبیة-و المقصود هو الحسنان«علیهما السلام»-باتا یمضغان بألسنتهما،استجابة لدواعی الحاجة إلی الطعام..

و لکن أین کانت زینب و أم کلثوم عن هذه الحادثة؟!هل کان ذلک قبل ولادتهما؟!

أم أن الإیثار کان بخصوص طعام الحسن و الحسین«علیهما السلام»؟! لأنهما اللذان یمکنهما المبادرة الإختیاریة إلی أمر من هذا القبیل،لخصوصیة فیهما أشرنا إلیها فیما قدمناه آنفا برقم(6).

9-و قد أظهر اللّه سبحانه الکرامة لهما حین وجدا الجفنة مملوءة طعاما، لیعلم الناس أن التجارة مع اللّه رابحة دائما..

10-و حدیث الدینار الذی أعطاه«علیه السلام»للمقداد دل أن علیا «علیه السلام»أصبح ساغبا،و یبدو أنه کان قد مضی علیه یومان بلا طعام..و أن الزهراء«علیها السلام»آثرت بالطعام علی نفسها و علی الحسنین«علیهما السلام»..

و من المعلوم:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»کان أیضا یطوی بعض أیامه بلا طعام،و کان یشد الحجر علی بطنه من الجوع..مع أن الکثیرین من الناس کانوا علی استعداد لبذل أموالهم له،و کثیر منهم یبذل نفسه فی سبیله و من أجله..

ص :34

و کان علی و الزهراء و الحسنان«علیهم السلام»أقرب الناس إلیه، و أحبهم إلیه،و لکنهم جمیعا یعرضون عن هذه الدنیا،و یسوون أنفسهم بأضعف الناس فیها..علی قاعدة:«و لعل بالحجاز أو الیمامة،من لا عهد له بالشبع»،و علی قاعدة:«ألا و إن إمامکم قد اکتفی من دنیاه بطمریه،و من عیشه بقرصیه،ألا و إنکم لا تقدرون علی ذلک،و لکن أعینونی بورع و اجتهاد،و عفة و سداد» (1).

11-و قد ذکرت الزهراء«علیها السلام»لعلی«علیه السلام»:أنها آثرت بالطعام غیرها علی نفسها،و علی ولدیها،مصرحة باسمهما:«الحسن و الحسین»،فهما اللذان یمکن التصرف بحصتهما،لخصوصیتهما فی التکلیف،و الإدراک و سائر الکمالات،بملاحظة ما لهما من مقام فی الإمامة للأمة.

و ربما کان هذا التصرف بطلب منهما،کما أشرنا إلیه حین الحدیث عن سورة هل أتی.

ص :35


1- 1) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 3 ص 70 و مختصر بصائر الدرجات ص 154 و مستدرک الوسائل ج 12 ص 54 و ج 16 ص 300 و الخرائج و الجرائح ج 2 ص 542 و بحار الأنوار ج 33 ص 474 و ج 40 ص 318 و 340 و ج 67 ص 320 و جامع أحادیث الشیعة ج 14 ص 34 و ج 23 ص 272 و نهج السعادة ج 4 ص 32 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 16 ص 205 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 2 ص 139 و ینابیع المودة ج 1 ص 439.

12-و قد صرحت الزهراء«علیها السلام»:بأنها تستحی من اللّه أن تکلف علیا«علیه السلام»ما لا یقدر علیه..مع أن علیا«علیه السلام»ألمح إلی أنه کان قادرا علی أن یأتیهم بشیء،حیث قال لها:«ألا أعلمتنی،فأتیتکم بشیء»؟!

فهل علمت«علیها السلام»ما لم یعلمه علی«صلوات اللّه علیه»؟! بمعنی أنها تحدثت عن علمها بالواقع،فأخبرته:أنه«علیه السلام»حتی لو سعی للحصول علی شیء فإنه لن یحصل علیه..

أما علی«علیه السلام»فکلمها وفق الأحوال الظاهرة،و المتوقعة، بحسب العادة عند سائر الناس،بغض النظر عما ینکشف له بعلم الإمامة..

و بذلک تکون هذه الروایة قد تضمنت إشارة إلی أن لدی الزهراء «علیها السلام»معرفة أرقی من المعرفة الظاهریة المتوفرة لدی سائر الناس.

و ذلک لبیان عظمتها،و تأکید تمیزها عن سائر النساء بهذا المقام الذی لا یناله إلا صفوة الخلق..و علی رأسهم أبوها«صلی اللّه علیه و آله»،و زوجها «علیه السلام».

13-و قد لفت نظرنا:أنه«علیه السلام»قد«استقرض»من النبی «صلی اللّه علیه و آله»دینارا.مع أن الأمور کانت تجری بینهما علی أساس أنهما عائلة واحدة..و الإستقراض معناه:أن ثمة قیودا و حدودا لم نعهدها!! فکیف نفسر ذلک؟!

و نجیب:

أولا:لعل النبی«صلی اللّه علیه و آله»کان قد ادخر هذا الدینار

ص :36

للإنفاق علی أزواجه.و لم یکن یمکنه التفریط به،مع حاجة من تجب نفقته علیه..

ثانیا:لعل المقصود:هو أن ینال النبی«صلی اللّه علیه و آله»ثواب القرض بثمانیة عشر،و الصدقة بعشرة (1).و أن ینال علی«علیه السلام» ثواب الکاد علی عیاله،فإنه کالمجاهد فی سبیل اللّه (2)،حیث لا بد أن یکد فی تحصیل الدینار لیرده إلی صاحبه..

14-و قد أعطی علی«علیه السلام»الدینار کله للمقداد،و کان بإمکانه أن یتقاسمه معه.فیکون قد نال ثواب الصدقة من جهة،و حل مشکلة العیال من جهة أخری.

ص :37


1- 1) الکافی ج 4 ص 34 و بحار الأنوار ج 100 ص 138 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 9 ص 300 و(ط دار الإسلامیة)ج 6 ص 209 و مستدرک الوسائل ج 12 ص 364 و جامع أحادیث الشیعة ج 16 ص 122 و ج 18 ص 286 و 289 و مستدرک سفینة البحار ج 8 ص 501 و ألف حدیث فی المؤمن للشیخ هادی النجفی ص 107 و تفسیر القمی ج 2 ص 159 و 350 و تفسیر نور الثقلین ج 4 ص 190 و ج 5 ص 239.
2- 2) الکافی ج 5 ص 88 و راجع:تحف العقول ص 445 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 17 ص 67 و(ط دار الإسلامیة)ج 12 ص 42 و بحار الأنوار ج 75 ص 339 و جامع أحادیث الشیعة ج 17 ص 12 و موسوعة أحادیث أهل البیت للنجفی ج 7 ص 381.

و لکنه«علیه السلام»أراد:

أولا:أن ینال ثواب الإیثار علی النفس حتی مع الخصاصة الظاهرة..

ثانیا:إذا نظرنا إلی مجموع الروایات و جمعنا بینها،فقد نستفید:أنه «علیه السلام»أراد أن یعطی المقداد ما یغینه عن العودة إلی معاناة شدائد الحاجة فی الجهات المختلفة،و ربما کان منها کسوة عیاله«رحمه اللّه»أیضا.

بل لعله رأی أن حاجة المقداد و عیاله کانت غیر قابلة للتجزئة،فقد کانوا بحاجة إلی الکسوة أکثر من أی شیء آخر.و الکسوة قد تکون أکثر أهمیة و حساسیة حتی من معاناة الجوع.فأعطاه الحلة لیکتسی هو بها،ثم أعطاه الدینار لیکسو به عیاله.

15-و رغم أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد سأل علیا«علیه السلام» عما صنع،فأخبره.فإنه«صلی اللّه علیه و آله»طلب منه بعد انقضاء صلاته أن یتعشی عنده،لأن اللّه تعالی قد أوحی إلی نبیه«صلی اللّه علیه و آله» بذلک،لیظهر الکرامة الإلهیة للزهراء و علی«علیهما السلام»،کما أظهرها لمریم«علیها السلام»من قبل.

و لکن هناک فرق جوهری بینهما،و هو:أن علیا«علیه السلام»قد نام بعد تصدقه بالدینار،فکان نومه کیقظته عبادة یستحق معها الکرامة.

أما مریم«علیها السلام»،فإن استحقاقها لإظهار هذه الکرامة لها مرهون باشتغالها بالعبادة بالفعل،فأنالها اللّه تعالی تلک الکرامة نتیجة لذلک.

إذ لم یکن نومها مثل نوم علی«علیه السلام».

ص :38

کما أن فاطمة«علیها السلام»کانت حیاتها کحیاة علی«علیه السلام» کلها عبادة،و کان نومها و یقظتها و شغلها و فراغها علی حد سواء فی ذلک..

فهی تستحق الکرامة فی کل حال،و علی کل حال.

النبی صلّی اللّه علیه و آله فی ضیافة علی علیه السّلام

عبد اللّه بن علی بن الحسین،یرفعه:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أتی مع جماعة من أصحابه إلی علی«علیه السلام»،فلم یجد علی شیئا یقربه إلیهم،فخرج لیحصل لهم شیئا،فإذا هو بدینار علی الأرض،فتناوله و عرّف به،فلم یجد له طالبا،فقومه علی نفسه،و اشتری به طعاما،و أتی به إلیهم.

و أصاب[به]عوضه،و جعل ینشد صاحبه،فلم یجده،فأتی به النبی «صلی اللّه علیه و آله»و أخبره.

فقال:یا علی،إنه شیء أعطاکه اللّه لما اطلع علی نیتک و ما أردته،و لیس هو شیء للناس،و دعا له بخیر (1).

و نقول:

لا نری حاجة إلی التعلیق علی هذه الحادثة،غیر أننا نعید علی مسامع القارئ الکریم ما صرحت به الروایة من أنه«علیه السلام»:

ص :39


1- 1) بحار الأنوار ج 41 ص 30 عن مناقب آل أبی طالب(ط دار الأضواء)ج 2 ص 89 و 90 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 394 و شرح الأخبار ج 2 ص 183.

1-قوم الدینار علی نفسه قبل أن یتصرف فیه.

2-إنه«علیه السلام»عرّف الدینار مرتین:

إحداهما:قبل التصرف فیه.

و الثانیة:بعد أن أصاب عوضه،و أصبح قادرا علی الوفاء به لصاحبه.

3-إن قول النبی«صلی اللّه علیه و آله»لعلی«علیه السلام»قد تضمن أن للنوایا الحسنة آثارها علی صعید استدعاء الهبات و المنح الإلهیة.

4-إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أسقط عن علی«علیه السلام» مسؤولیة البحث عن صاحب الدینار حین أخبره أنه عطاء إلهی،و لیس له صاحب بعینه فی الناس.

صدقات علیه السّلام علی و صدقات غیره

جاء فی تفسیر الإمام العسکری:أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» أصبح یوما و قد غص مجلسه بأهله،فقال:أیکم الیوم أنفق من ماله ابتغاء وجه اللّه؟!فسکتوا.

فقال علی«علیه السلام»:أنا،خرجت و معی دینار أرید أشتری به دقیقا،فرأیت المقداد بن أسود،و تبینت فی وجهه أثر الجوع،فناولته الدینار.

فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:وجبت.

ثم قام آخر،فقال:قد أنفقت الیوم أکثر مما أنفق علی،جهزت رجلا و امرأة یریدان طریقا و لا نفقة لهما،فأعطیتهما ألف درهم.فسکت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

ص :40

فقالوا:یا رسول اللّه،مالک قلت لعلی:«وجبت»،و لم تقل لهذا و هو أکثر صدقة؟!

فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أما رأیتم ملکا یهدی خادمه إلیه هدیة خفیفة فیحسن موقعها،و یرفع محل صاحبها.و یحمل إلیه من عند خادم آخر هدیة عظیمة،فیردها و یستخف بباعثها؟!

قالوا:بلی.

قال:فکذلک صاحبکم علی،دفع دینارا منقادا للّه،سادا خلة فقیر مؤمن، و صاحبکم الآخر أعطی ما أعطی معاندة لأخی رسول اللّه،یرید به العلو علی علی بن أبی طالب«علیه السلام»،فأحبط اللّه عمله،و صیره وبالا علیه.

أما لو تصدق بهذه النیة من الثری إلی العرش ذهبا أو لؤلؤا لم یزدد بذلک من رحمة اللّه إلا بعدا،و لسخط اللّه تعالی إلا قربا،و فیه ولوجا و اقتحاما.الحدیث (1).

و نقول:

یلاحظ هنا ما یلی:

أولا:یستوقفنا هنا:أنه«صلی اللّه علیه و آله»استخدم أسلوبا استدراجیا أراد أن یظهر به إخلاص علی«علیه السلام»،و فضله..و أنه لا یظهر الزهد و العبادة بالدنیا تصنعا،کما سیأتی بیانه فی خلافة عمر بن

ص :41


1- 1) بحار الأنوار ج 41 ص 18 و التفسیر المنسوب للإمام العسکری(ط مدرسة الإمام المهدی)ص 83 و الإمام علی بن أبی طالب للهمدانی ص 631.

الخطاب،حیث زعموا أن عمر قد اتهمه بذلک.

ثانیا:إنه«صلی اللّه علیه و آله»یرید أن یعطی للناس درسا فی الإخلاص،و لکن لا بأسلوب الوعظ الکلامی،بل بتقدیم الأمثولة العملیة،و تجسید المعنی بصورة واقعیة و حیّة،تشد الأنظار إلیه،و تحنو القلوب علیه،فإنه أوقع فی النفس،و أرضی للوجدان..

ثالثا:إن البعض توهم أمرین:

أحدهما:توهم:أن المیزان فی الفضل،و فی قبول الأعمال هو الکثرات و الأحجام.و توهم أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»منح علیا«علیه السلام» و سام القبول لأجل ذلک،فقد کانت صدقته دینارا فی وقت حاجة و عوز، یقل التصدق فیها بالذهب..

الثانی:توهم:أنه«صلی اللّه علیه و آله»إنما تکلم مع علی«علیه السلام» بمقتضی المجاملة،أو علی الطریقة القانونیة،التی تلاحظ الأحوال فی مظاهرها و تجلیاتها الخارجیة،و تصدر الحکم علی هذا الأساس.

و نقول:

لقد غاب عن ذهن هذا البعض أمران آخران هما:

الأول:أنه«صلی اللّه علیه و آله»له طریق إلی الباطن،و یستطیع باستشرافه إلیه،و اطلاعه علیه أن یعرف المخلص فی عمله من غیره.

و أنه«صلی اللّه علیه و آله»لو لم یطلع علی إخلاص علی«علیه السلام»، و أنه قد ابتغی وجه اللّه بالفعل،لم یقل له:«وجبت»،لأنه لا ینطق عن الهوی، إن هو إلا وحی یوحی،و لا یمکن أن یخطئ الوحی فی کشفه للحقائق.

ص :42

و قد کان سؤاله«صلی اللّه علیه و آله»عن الذی ابتغی وجه اللّه فی صدقته،و هذا أمر باطنی لا یقف علیه إلا علام الغیوب،و من أعطاه اللّه تعالی معرفة ذلک بوسائل یهیؤها له..

الثانی:إن المعیار فی الأعمال:هو الکیف.و لیس الکم و المقدار،و ذلک الرجل إنما أراد أن یتباهی بالکم و الحجم،حین قال:«أنفقت الیوم أکثر مما أنفق علی»..

و الأریب اللبیب لا بد أن یسأل عن سبب هذه المقایسة بین مقدار ما أنفقه ذلک الرجل،و ما أنفقه علی«علیه السلام»،و سیشتم رائحة اعتماد الأحجام و المقادیر فی مقاییس هذا الرجل،و معاییر الرد و القبول عنده.

رابعا:إن اعتراض الجماعة علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قد بین أنهم کانوا علی شاکلة ذلک الرجل فی فهمهم للأمور و تعاطیهم معها، فکانوا بحاجة إلی التوضیح و التصحیح،کصاحبهم..

خامسا:إنه«صلی اللّه علیه و آله»قد بین الفرق بین الرجلین،فعلی «علیه السلام»دعاه إلی الأعطاء أمران:

أحدهما:رضا اللّه.

و الآخر:شعوره الإنسانی،و إحساسه بآلام الآخرین،و حبه للتخفیف عنهم..

أما الرجل الآخر،فأعطی إرضاء لمن یراه سلطانا یضر و ینفع،و یعطی و یمنع،و هو رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و کان یرید بذلک منافسة علی«علیه السلام»و الإستعلاء علیه..فأحبط اللّه عمله إلی آخر ما قال.

ص :43

سادسا:إن هذه الحادثة رغم أهمیتها و حساسیتها لم تستطع أن تفصح لنا عن اسم ذلک الشخص الذی أراد منافسة علی«علیه السلام»،و لعله من ذلک الفریق الذی جرت عادتهم بالذب عنه،و التستر علیه فی أمثال هذه الحالات،و ما أکثرها!!

یبیع درعه لیطعم المقداد

و فی حدیث ابن عباس:أن المقداد قال له:أنا منذ ثلاثة أیام ما طعمت شیئا.

فخرج أمیر المؤمنین«علیه السلام»و باع درعه بخمس مائة،و دفع إلیه بعضها،و انصرف متحیرا.

فناداه أعرابی:اشتر منی هذه الناقة مؤجلا.

فاشتراها بمائة،و مضی الأعرابی.

فاستقبله آخر،و قال:بعنی هذه بمائة و خمسین درهما.

فباع.

و صاح:یا حسن و یا حسین،إمضیا فی طلب الأعرابی و هو علی الباب.

فرآه النبی«صلی اللّه علیه و آله»و هو یتبسم و یقول:یا علی،الأعرابی صاحب الناقة جبرئیل،و المشتری میکائیل.

یا علی،المائة عن الناقة،و الخمسین بالخمس التی دفعتها إلی المقداد،ثم

ص :44

تلا: وَ مَنْ یَتَّقِ اللّٰهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً (1)الآیة (2).

و نقول:

1-إن حدیث المقداد هذا هو واقعة أخری غیر ما تقدم من إعطائه الحلة حین احتاج إلی الکسوة،و إعطائه الدینار حین احتاج إلیه.

2-إن لهذه الحادثة رمزیة خاصة،من حیث إنها إیثار.

ثم من حیث نوع ما آثره به،و هی درعه التی یفترض أن تحمیه من سیوف و نصول و سهام أعدائه،التی یراد لها أن تفتک فیه،و تزهق روحه.

فکأنه«علیه السلام»جاد له بنفسه.

«و الجود بالنفس أقصی غایة الجود».

3-إن هذا الإخلاص و الإیثار استحق أن یجد«علیه السلام» التعویض عما أنفقه مادیا و معنویا إلی الحد الذی تولت الملائکة فیه التجارة له،و معه.

4-إن ما فعله جبرئیل و میکائیل لم یأت فی سیاق المکافأة.لأن ما یستحقه من ذلک لا یقدر بثمن.بل جاء فی سیاق إیجاد المخرج من الحیرة.

و هذا ینبئ عن أن المکافأة الحقیقیة لا مجال لتصورها فی أهمیتها و عظمتها.

ص :45


1- 1) الآیة 2 من سورة الطلاق.
2- 2) بحار الأنوار ج 41 ص 31 عن مناقب آل أبی طالب(ط دار الأضواء)ج 2 ص 91 و 92 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 350.
رجال لا تلهیهم تجارة
اشارة

قال ابن شهر آشوب:

کتاب أبی بکر الشیرازی بإسناده عن مقاتل،عن مجاهد،عن ابن عباس فی قوله: رِجٰالٌ لاٰ تُلْهِیهِمْ تِجٰارَةٌ وَ لاٰ بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اللّٰهِ إلی قوله:

بِغَیْرِ حِسٰابٍ

(1)

.

قال:هو و اللّه أمیر المؤمنین.

ثم قال بعد کلام:و ذلک أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أعطی علیا یوما ثلاثمائة دینار أهدیت إلیه،قال علی:فأخذتها و قلت:و اللّه لأتصدقن اللیلة من هذه الدنانیر صدقة یقبلها اللّه منی،فلما صلیت العشاء الآخرة مع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أخذت مائة دینار،و خرجت من المسجد، فاستقبلتنی امرأة،فأعطیتها الدنانیر.

فأصبح الناس بالغد یقولون:تصدق علی اللیلة بمائة دینار علی امرأة فاجرة.

فاغتممت غما شدیدا،فلما صلیت اللیلة القابلة صلاة العتمة أخذت مائة دینار و خرجت من المسجد و قلت:و اللّه لأتصدقن اللیلة بصدقة یتقبلها ربی منی،فلقیت رجلا،فتصدقت علیه بالدنانیر.

فأصبح أهل المدینة یقولون:تصدق علی البارحة بمائة دینار علی رجل سارق.

ص :46


1- 1) الآیتان 37 و 38 من سورة النور.

فاغتممت غما شدیدا و قلت:و اللّه لأتصدقن اللیلة صدقة یتقبلها اللّه منی،فصلیت العشاء الآخرة مع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،ثم خرجت من المسجد و معی مائة دینار،فلقیت رجلا،فأعطیته إیاها.

فلما أصبحت قال أهل المدینة:تصدق علی البارحة بمائة دینار علی رجل غنی.

فاغتممت غما شدیدا،فأتیت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فخبرته.

فقال لی:یا علی،هذا جبرئیل یقول لک:إن اللّه عز و جل قد قبل صدقاتک،و زکی عملک.

إن المائة دینار التی تصدقت بها أول لیلة وقعت فی یدی امرأة فاسدة، فرجعت إلی منزلها و تابت إلی اللّه عز و جل من الفساد،و جعلت تلک الدنانیر رأس مالها،و هی فی طلب بعل تتزوج به.

و إن الصدقة الثانیة وقعت فی یدی سارق،فرجع إلی منزله و تاب إلی اللّه من سرقته،و جعل الدنانیر رأس ماله یتجر بها.

و إن الصدقة الثالثة وقعت فی یدی رجل غنی لم یزک ماله منذ سنین، فرجع إلی منزله،و وبخ نفسه،و قال:

شحا علیک یا نفس،هذا علی بن أبی طالب تصدق علی بمائة دینار و لا مال له،و أنا فقد أوجب اللّه علی مالی الزکاة لأعوام کثیرة لم أزکه؟!

فحسب ماله و زکاه،و أخرج زکاة ماله کذا و کذا دینارا،فأنزل اللّه

ص :47

فیک: رِجٰالٌ لاٰ تُلْهِیهِمْ تِجٰارَةٌ (1)الآیة (2).

و نقول:

فی هذه الروایة أمور یحسن الوقوف عندها،و التأمل فیها،و هی التالیة:

ثلاث مئة دینار لماذا؟!

قد یسأل سائل عن المبرر لإعطاء هذه المبالغ الطائلة لرجل واحد، و کان بالإمکان تفریقها علی مئات الفقراء.مع علمنا بانتشار الفقر،و شیوع الحاجة بین الناس.

و نجیب:

إنه«صلی اللّه علیه و آله»لم یعطها لمن یدخرها،و یقفل علیها فی خزائنه، بل هو یعطیها لمن ینفقها وفق ما یرضی اللّه تعالی و یرضیه علی أتم وجه، و یقول للدنیا:غری غیری..أبی تعرضت؟!أم إلیّ تشوفت؟! (3).

ص :48


1- 1) الآیة 37 من سورة النور.
2- 2) بحار الأنوار ج 41 ص 28 و 29 و مناقب آل أبی طالب(ط دار الأضواء)ج 2 ص 88 و 89 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 348 و مستدرک الوسائل ج 7 ص 267 و جامع أحادیث الشیعة ج 8 ص 327.
3- 3) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 4 ص 16 و خصائص الأئمة ص 71 و روضة الواعظین ص 441 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین للکوفی ج 2 ص 52 و کنز الفوائد ص 270 و الأربعون حدیثا لمنتجب الدین بن بابویه ص 86 و مناقب آل أبی طالب(المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 370 و عیون الحکم و المواعظ للواسطی-

و من یقول فیه أعداؤه:«لو کان له بیتان:بیت من تبن،و بیت من تبر، لأنفق تبره قبل تبنه» (1).

ثانیا:إن الإعطاء لا یجب أن یکون دائما لسد الخلة،و دفع الحاجة،بل قد یکون سببه نشر الدین،أو التألف علی الإسلام،أو إفهام الآخرین معان یحسن بهم أن یعرفوها و یفهموها،و أن یتلمسوها.

من أجل ذلک نقول:

إنه«علیه السلام»حین أعطی مئة دینار لرجل واحد فی اللیلة الأولی،

3)

-ص 557 و الروضة فی فضائل أمیر المؤمنین ص 32 و شرح مئة کلمة لأمیر المؤمنین لابن میثم البحرانی ص 226 و ذخائر العقبی ص 100 و العقد النضید و الدر الفرید ص 102 و مشکاة الأنوار لعلی الطبرسی ص 467 و عدة الداعی لابن فهد الحلی ص 195 و حلیة الأبرار ج 2 ص 212 و 214 و مدینة المعاجز ج 2 ص 79 و بحار الأنوار ج 33 ص 251 و 257 و 34 ص 284 و ج 40 ص 328 و 345 و ج 41 ص 121 و ج 70 ص 128 و ج 75 ص 23 و ج 84 ص 156 و مناقب أهل البیت للشیروانی ص 221 و شجرة طوبی ج 1 ص 111 و الغدیر ج 2 ص 319 و ج 7 ص 114 و مستدرک سفینة البحار ج 10 ص 333 و الإمام علی بن أبی طالب للهمدانی ص 609 و 765.

ص :49


1- 1) شرح الأخبار ج 2 ص 99 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 414 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 31 ص 539 و بحار الأنوار ج 33 ص 254 و کشف الغمة ج 2 ص 48 و کشف الیقین ص 475.

و مثلها فی اللیلة الثانیة و الثالثة،لعله قد توخی أمورا أخری غیر الحاجة، تستحق أن تبذل فی سبیلها هذه المقادیر من الأموال..

هل هذا تدخل إلهی؟!

قد یقال:إن اللّه تعالی قد یتدخل لتغییر مسار الأحداث،حین لا یکون هذا التدخل مخلا بالضوابط التی رضیها اللّه تعالی أساسا للتعامل مع عباده، و فیما بینهم..

و نستطیع أن نلمح هذا التدخل فی هذه الواقعة بالذات،حیث رأینا أنه تعالی قد حجب عن علی«علیه السلام»المعرفة بماهیة السائلین فی اللیالی الثلاث،لتقع الصدقة الأولی و الثانیة و الثالثة فی ید غیر أهلها،لکی تنتج عنها هذه التوبة،و مراجعة الحسابات،التی انتهت بإنقاذ هؤلاء مما هم فیه من انحراف..

و لکننا حین نتأمل فی نص الروایة،لا نجد فیها ما یدل علی عدم معرفة علی«علیه السلام»بواقع حال من تصدق علیهم فی اللیالی الثلاث..

بل غایة ما ذکرته هو قوله:إن الناس یقولون کذا و کذا،و یقول«علیه السلام»:«فاغتممت غما شدیدا»..

ثم خبر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بما جری..

فقال:یا علی،هذا جبرئیل الخ..

فما الذی یمنع من أن یکون«علیه السلام»علی علم بما یجری،و کان قاصدا لهدایتهم عن هذا الطریق..و لکنه کان یغتم بانکشاف واقع هؤلاء

ص :50

الأشخاص الذین تصدق علیهم للناس..

الدینار المرهون عند الجزار

بسنده عن أسماء بنت عمیس،عن فاطمة بنت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أتاها یوما،فقال:أین ابنای؟!یعنی حسنا و حسینا.

قالت:قلت:أصبحنا و لیس فی بیتنا شیء یذوقه ذائق.

فقال علی:أذهب بهما،فإنی أتخوف أن یبکیا علیک،و لیس عندک شیء.

فذهب بهما إلی فلان الیهودی،فوجه إلیه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فوجدهما یلعبان فی مشربة بین أیدیهما فضل من تمر،فقال«صلی اللّه علیه و آله»:یا علی،ألا تقلب ابنی قبل أن یشتد الحر علیهما.

قال:فقال علی:أصبحنا و لیس فی بیتنا شیء،فلو جلست یا رسول اللّه حتی أجمع لفاطمة تمرات.

فجلس رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و علی ینزع للیهودی کل دلو بتمرة،حتی اجتمع له شیء من تمر،فجعله فی حجزته،ثم أقبل،فحمل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أحدهما،و حمل علی الآخر (1).

ص :51


1- 1) الذریة الطاهرة النبویة للدولابی ص 145 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 616 عن أرجح المطالب ص 149 و راجع:ذخائر العقبی للطبری ص 49 و 104 و مجمع الزوائد ج 10 ص 316 و المعجم الکبیر ج 22 ص 422 و تاریخ-

روی العلامة محب الدین الطبری عن سهل بن سعد:أن علی بن أبی طالب«علیه السلام»دخل علی فاطمة و حسن و حسین یبکیان.فقال:ما یبکیهما؟

قالت:الجوع.

فخرج علی،فوجد دینارا فی السوق،فجاء إلی فاطمة،فأخبرها، فقالت:اذهب إلی فلان الیهودی،فخذ لنا به دقیقا.

فجاء إلی الیهودی،فاشتری به دقیقا.

فقال الیهودی:أنت ختن هذا الذی یزعم أنه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

قال:نعم.

قال:فخذ دینارک و خذ الدقیق.

فخرج علی حتی جاء فاطمة فأخبرها.

فقالت:اذهب إلی فلان الجزار،فخذ لنا بدرهم لحما.

فذهب،فرهن الدینار بدرهم فی لحم،فجاء به.

1)

-مدینة دمشق ج 14 ص 171 و ترجمة الإمام الحسین لابن عساکر ص 188 و کشف الغمة ج 2 ص 272 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 48 و ینابیع المودة ج 2 ص 138 و ترجمة الإمام الحسین من طبقات ابن سعد ص 24 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 8 ص 616 و ج 10 ص 740 و ج 19 ص 206 و ج 26 ص 250.

ص :52

فعجنت،و خبزت،و طبخت.و أرسلت إلی أبیها«صلی اللّه علیه و آله»، فجاءهم،و قالت:یا رسول اللّه،أذکر لک،فإن رأیته حلالا أکلنا و أکلت:

من شأنه کذا و کذا.

فقال«صلی اللّه علیه و آله»:کلوا باسم اللّه،فأکلوا،فبینما هم بمکانهم و إذا بغلام ینشد اللّه و الإسلام الدینار.

فأمر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علیا:یا علی،اذهب إلی الجزار فقل له:إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقول لک:ارسل إلی بالدینار، و درهمک علی.

فأرسل به،فدفعه إلیه (1).

و نقول:

لاحظ ما یلی:

1-إن علیا«علیه السلام»لم یأخذ ولدیه إلی الیهودی لیستعطفه بهما، و یحصل منه علی المال..بل ذهب لیعمل،و یحصل علی حاجته من المال بکدیده،و بعرق جبینه.

2-إنه«علیه السلام»قد أخذ ولدیه معه لیخفف عن فاطمة«علیها السلام»..حتی لا یبکیا علیها،حین یعضهما الجوع..و لا شک فی أنها سوف تتأثر لبکائهما هذا،فإذا کان یمکنه«علیه السلام»أن یخفف عنها،

ص :53


1- 1) ذخائر العقبی(ط مکتبة القدسی بمصر)ص 105 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 8 ص 615 و مدینة المعاجز ج 1 ص 166 و ج 32 ص 247.

فلم لا..و هذا درس ظاهر الدلالة فی تعاون الزوجین فی مواجهة مصاعب الحیاة..یضاف إلیه درس آخر عن أخلاق الأنبیاء و الأوصیاء فی التعامل مع الدنیا..فلا تهزمه شدائدها،بل یصبر علی ألم الجوع حتی حین یعض أطفاله الصغار،الذین هم کالحسنین«علیهما السلام».فیحفظ توازنه، و یستقیم علی طریق التعفف،و الزهد حتی لو کان یستطیع بأدنی إشارة منه إلی أی کان من الناس أن یحصل علی ما یرید..و فوق ما یرید..

3-إن الحسنین«علیهما السلام»،و إن کانا معصومین و کاملین، و متوازنین و عاقلین فی الصغر و الکبر،و لکن لا بد أن یتعاملا مع الأمور معاملة تشبه حالهما،أی أن المطلوب الذی تفرضه مصالح العباد،هو أن تظهر علیهما حالات الطفولة..التی منها أن یعبر عن حاجته للطعام حین یحتاج إلیه،ثم أن تکون وسیلة تعبیره هی البکاء حین یشتد علیه الجوع..

4-ذکرت الروایة:أن الرسول قد وجدهما یلعبان فی مشربة،فیرد سؤال یقول:کیف یکون هذا و الإمام المعصوم لا یلعب؟!

و یجاب:بأن الظاهر:أن المراد باللعب هو ممارسة حرکات ذات معان جلیلة و عالیة لا یفهمها الناس العادیون إلا علی أنها لعب،لأن الناس لا یحتملون أن یکون الأطفال الذین فی سنهما یتداولون فیما بینهم بأمثال هذه المعانی الراقیة.

و سیأتی:أن طفلا حبا حتی أصبح علی المیزاب،فلم یمکنهم الوصول إلیه،فاستنجدوا بسید الوصیین،فجاء بطفل یخاطبه،فکلمه بکلام غیر مفهوم،فخرج من موضعه.ثم أخبر علی«علیه السلام»بما قالاه..و إذ به

ص :54

یحمل معان لا یظن احد أن من کان فی هذا السن یدرکها،أو یحسن التعبیر عنها.

5-إن العمل للیهودی لیس ممنوعا عنه شرعا،و لا هو ما یعاب به الناس،بل العمل شرف للعامل،و العمل بالأجرة ما هو إلا تبادل للمنافع، فهو لا یختلف عن البیع و الشراء الذی هو تداول للسلع معهم..

6-کانت شوکة الیهود قد کسرت فی المدینة،بعد ظهور خیاناتهم، و الحروب معهم التی انتهت بإجلائهم،و بقتل من قاتل أهل الإسلام منهم..

و کان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»هو رأس أهل الإسلام،و کان علی«علیه السلام»،و ابنته فاطمة«علیها السلام»أعز الناس علیه..و ها هم یقاسون الألام و المصاعب والمتاعب بسبب الجوع،و أعداؤهم و مخالفوهم فی الدین،الذین عاملوهم بالخیانة و الغدر،یملکون البساتین و الأموال، و لکن النبی«صلی اللّه علیه و آله»و کذلک علی«علیه السلام»،و سائر المسلمین لا یحاولون ابتزاز هؤلاء الیهود،الذین لم یکونوا أوفیاء لهم حتی قبضة من تمر.بل هم لا یأخذون منهم و لو تمرة واحدة،أو ما یعادلهما.

7-بل إنک تجد أعظم الناس أثرا بعد نبی الإسلام،و أخاه و ابن عمه، و صهره،الذی حصد رؤوس الشرک و الکفر،و أفنی جموع الیهود و المشرکین -تجده-یعمل عند یهودی کأجیر،فینزع له کل دلو بتمرة و لا یستفید حتی من هیبته فی الحصول و لو علی تمرة واحدة،إضافة علی ما یستحقه بعمله،إلا إذا أدی فی مقابلها ما یوازیها.

ص :55

8-و عن قصة الدینار نقول:

إنها،و إن کانت تشیر إلی العدید من الأمور،و لکننا نکتفی منها بذکر ما یلی:

ألف:قد یقال:إن ظاهر الروایة:أن فاطمة«علیها السلام»لم تکن تعرف الحکم الشرعی فی هذا المورد،حیث ذکرت لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أنها سوف تحکی له القصة،فإن رأی الطعام حلالا أکل و أکلوا معه.

فهل یمکن أن تجهل فاطمة«علیها السلام»تکلیفها الشرعی،فی هذا المورد؟!

و إذا کانت شاکة فی الحکم الشرعی،فلماذا تصرفت بالمال،فطبخت، و عجنت،و خبزت؟!

و نجیب:

أولا:إنها«علیها السلام»أرادت أن یعرف الناس الحکم الشرعی علی لسان أبیها.أما هی فکانت علی بینة من أمرها.و لذلک طبخت و عجنت و خبزت دون أن تسأل.و لو کانت شاکة فی ذلک لسألت عنه قبل أن تفعل أی شیء،حتی لا یضیع تعبها سدی،لو کان الجواب بالمنع.

ثانیا:لعل هدفها بالإضافة إلی ما ذکرناه أنفا هو دفع ظنون الناس و أوهامهم،فی أن یکون علی و فاطمة«علیهما السلام»یتصرفان بالمال بدون احتیاط.و یجمعان المال من أی سبیل.و لا یبالیان بالشبهة،و کان الأجدر بهما الإحتفاظ بالدینار لصاحبه،فلماذا تسرعا فی التصرف فیه؟!

ص :56

ثم یدعون:أنهم لو أخبروا النبی«صلی اللّه علیه و آله»بأمر الدینار لم یأکل معهم،لاحتمال أن یکون صاحب الدینار لا یرضی بالتصرف بدیناره..

ب:قد یتوهم:أن علیا«علیه السلام»لم یبحث عن صاحب الدینار، بل تصرف فیه بمجرد وجدانه له..

و لکن هذا التوهم لا مبرر له،فإن علیا«علیه السلام»کان یعرف الحکم الشرعی،و هو لزوم تعریف اللقطة،و قد عرف دینارا آخرا،فی مرة أخری..

و لیس فی الروایة ما یدل علی عدم مراعاته لهذا الحکم،غایة الأمر أنها لم تذکر ذلک.

فلعل الراوی أسقطه اختصارا،أو لم یر حاجة إلی ذکره..أو لعل هذه الخصوصیة غابت عن ذهن بعض الرواة..و لعل..و لعل..

ج:بل قد یقال:إن علیا«علیه السلام»لم یتصرف بالدینار،بل وضعه عند الجزار وثیقة للدین،و تحفظا علی الدرهم،الذی کان له فی ذمة علی «علیه السلام»،فإذا جاءه بالدرهم ارجع إلیه الدینار.

و لذلک بادر ذلک الجزار إلی إرسال الدینار،بعد أن ضمن له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»درهمه..

فإن قیل:کیف لا یثق ذلک الجزار بعلی«علیه السلام»؟!و لماذا یأخذ منه الدینار وثیقة لدرهم؟!

ص :57

و نجیب:

بأن ذلک لا یدل علی عدم ثقة الجزار بعلی«علیه السلام»،إذ لم تصرح الروایة لنا بتفاصیل ما جری،فلعل علیا«علیه السلام»هو الذی عرض علیه الإحتفاظ بالدینار إلی أن یأتیه بالدرهم.و لعله خشی من أن یحدث لعلی«علیه السلام»حدث فی الحروب..و یقع الذین هم بعده فی الإرتباک، و یصعب أو یطول علیهم الوقت فی تحصیل درهمهم.

قبول الصدقات و تزکیة العمل

ثم ذکرت الروایة:أنه تعالی قد زکی عمل علی«علیه السلام»و قبل صدقاته.و فی هذا إلماح لما ذکرناه،من أن المال الطاهر إذا خلصت النیة فی إنفاقه،فإن اللّه تعالی یتدخل لیزیل عنه التلوثات التی قد یلحقها به الإغیار، لدواع شیطانیة مختلفة.علی قاعدة:

وَ مٰا أَرْسَلْنٰا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَ لاٰ نَبِیٍّ إِلاّٰ إِذٰا تَمَنّٰی أَلْقَی الشَّیْطٰانُ فِی أُمْنِیَّتِهِ فَیَنْسَخُ اللّٰهُ مٰا یُلْقِی الشَّیْطٰانُ ثُمَّ یُحْکِمُ اللّٰهُ آیٰاتِهِ وَ اللّٰهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ

(1)

.

أی أن الشیطان یسعی لإفساد تدبیر الأنبیاء و الرسل،و إحباط مسعاهم إلی أهدافهم النبیلة الکبری،و لکن اللّه یتدخل لإبطال کید الشیطان،و إزالة الشبهات التی یلقیها،لتسطع أنوار آیاته و براهینه و دلائله..

ص :58


1- 1) الآیة 52 من سورة الحج.
سورة اللیل نزلت فی علی علیه السّلام

1-عن علی بن الحسین«علیهما السلام»قال:کان رجل مؤمن علی عهد النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فی داره حدیقة،و له جار له صبیة،فکان یتساقط الرطب من النخلة،فینشدّون صبیته یأکلونه،فیأتی الموسر،فیخرج الرطب من جوف أفواه الصبیة.

و شکا الرجل ذلک إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله».

فأقبل وحده إلی الرجل،فقال:بعنی حدیقتک هذه بحدیقة فی الجنة.

فقال له الموسر:لا أبیعک عاجلا بآجل!

فبکی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و رجع نحو المسجد.

فلقیه أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»،فقال[له]:یا رسول اللّه،ما یبکیک لا أبکی اللّه عینیک؟!

فأخبره خبر الرجل الضعیف و الحدیقة.

فأقبل أمیر المؤمنین«علیه السلام»حتی استخرجه(أی استخرج الرجل الموسر)من منزله،و قال له:بعنی دارک.

قال الموسر:بحائطک الحسی.

فصفق علی یده و دار(أی استدار)إلی الضعیف،فقال له:تحول إلی دارک،فقد ملکها اللّه رب العالمین لک.

و أقبل أمیر المؤمنین«علیه السلام»،و نزل جبرئیل علی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فقال له:یا محمد،اقرأ: وَ اللَّیْلِ إِذٰا یَغْشیٰ وَ النَّهٰارِ إِذٰا تَجَلّٰی وَ مٰا

ص :59

خَلَقَ الذَّکَرَ وَ الْأُنْثیٰ

(1)

.إلی آخر السورة..

فقام النبی«صلی اللّه علیه و آله»و قبل بین عینیه،ثم قال:بأبی أنت (و أمی)،قد أنزل اللّه فیک هذه السورة کاملة (2).

2-عن موسی بن عیسی الأنصاری قال:کنت جالسا مع أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»بعد أن صلینا مع النبی«صلی اللّه علیه و آله»العصر بهفوات،فجاء رجل إلیه،فقال له:یا أبا الحسن،قد قصدتک فی حاجة لی،أرید أن تمضی معی فیها إلی صاحبها.

فقال له:قل.

قال:إنی ساکن فی دار لرجل فیها نخلة،و إنه یهیج الریح فیسقط من ثمرها بلح و بسر،و رطب و تمر.و یصعد الطیر فیلقی منه،و أنا آکل منه و یأکلون منه الصبیان من غیر أن نبخسها بقصب،أو نرمیها بحجر،فاسأله أن یجعلنی فی حل.

قال:انهض بنا.

فنهضت معه،فجئنا إلی الرجل،فسلم علیه أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام».

فرحب،و فرح به و سر،و قال:فیما جئت یا أبا الحسن؟!

قال:جئتک فی حاجة.

ص :60


1- 1) آیات سورة اللیل.
2- 2) بحار الأنوار ج 41 ص 37 و تفسیر فرات ص 565 و جامع أحادیث الشیعة ج 18 ص 221.

قال:تقضی إن شاء اللّه،فما هی؟!

قال:هذا الرجل ساکن فی دار لک فی موضع کذا،ذکر أن فیها نخلة، فإنه یهیج الریح،فیسقط منها بلح و بسر،و رطب و تمر،و یصعد الطیر، فیلقی مثل ذلک من غیر حجر یرمیها به،أو قصبة یبخسها.فاجعله فی حل.

فتأبی عن ذلک.

و سأله ثانیا،و أقبل علیه فی المسألة،و یتأبی.

إلی أن قال:و اللّه أنا أضمن لک عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أن یبدلک بهذا النبی حدیقة فی الجنة.

فأبی علیه،و رهقنا المساء.

فقال له علی«علیه السلام»:تبیعنیها بحدیقتی فلانة؟!

فقال له:نعم.

قال:فاشهد لی علیک اللّه و موسی بن عیسی الأنصاری،أنک قد بعتها (أی الحدیقة)بهذخ الدار؟!

قال:نعم أشهد اللّه و موسی بن عیسی[الأنصاری علی]أنی قد بعتک هذه الحدیقة،بشجرها،و نخلها،و ثمرها،بهذه الدار،ألیس قد بعتنی هذه الدار بما فیها بهذه الحدیقة و لم یتوهم أنه یفعل.

فقال:نعم أشهد اللّه و موسی بن عیسی علی أنی قد بعتک هذه الدار بهذه الحدیقة.

فالتفت علی«علیه السلام»إلی الرجل،فقال له:قم،فخذ الدار بارک

ص :61

اللّه لک،و أنت فی حل منها.

و سمعوا أذان بلال،فقاموا مبادرین حتی صلوا مع النبی«صلی اللّه علیه و آله»المغرب و العشاء الآخرة،ثم انصرفوا إلی منازلهم.

فلما أصبحوا صلی النبی بهم الغداة و عقب،فهو یعقب حتی هبط علیه جبرئیل«علیه السلام»بالوحی من عند اللّه.

فأدار وجهه إلی أصحابه،فقال:من فعل منکم فی لیلته هذه فعلا؟! فقد أنزل اللّه بیانها،فمنکم أحد یخبرنی أو أخبره.

فقال له أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»:بل أخبرنا یا رسول اللّه.

قال:نعم،هبط جبرئیل،فأقرانی عن اللّه السلام،و قال لی:إن أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السلام»فعل البارحة فعلة.

فقلت لحبیبی جبرئیل:ما هی؟!

فقال:اقرأ یا رسول اللّه.

فقلت:و ما أقرأ؟!

فقال:اقرأ: بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ، وَ اللَّیْلِ إِذٰا یَغْشیٰ، وَ النَّهٰارِ إِذٰا تَجَلّٰی، وَ مٰا خَلَقَ الذَّکَرَ وَ الْأُنْثیٰ، إِنَّ سَعْیَکُمْ لَشَتّٰی .إلی آخر السورة وَ لَسَوْفَ یَرْضیٰ (1).

ص :62


1- 1) آیات سورة اللیل.

أنت یا علی،ألست صدقت بالجنة،و صدقت بالدار علی ساکنها، و بذلت الحدیقة؟!

قال:نعم یا رسول اللّه.

قال:فهذه سورة نزلت فیک،و هذا لک..

فوثب إلی أمیر المؤمنین«علیه السلام»،فقبل بین عینیه و ضمه إلیه، و قال له:أنت أخی،و أنا أخوک،صلی اللّه علیهما و آلهما.. (1).

و نقول:

و قد تضمنت الروایة الأولی:

1-قسوة ذلک الرجل الموسر،التی بلغت به حد أنه کان یستخرج الرطب المتساقط من جوف أفواه الصبیة،مع أن النخلة فی دار سکناهم..

و فی الروایة الأولی:أنهم کانوا جیرانها،و رطبها یتساقط فی دارهم،دون أن یحرکوها..الأمر الذی یدل علی خلو قلبه من أیة مشاعر إنسانیة حیة،بل هو قد تحول إلی سبع ضار،لا مجال للسکوت عن فتکاته بمشاعر الناس، حتی الأطفال الذین یعیشون البراءة و الطهر بکل ما لهذه الکلمة من معنی..

2-لقد رأینا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی الروایة الأولی یبادر بنفسه إلی معالجة الأمر،فلا یستنیب أحدا،ربما لأنه أراد أن یحفظ لذلک الرجل ماء وجهه أمام الناس.

ص :63


1- 1) بحار الأنوار ج 41 ص 37-39 و تفسیر فرات ص 566 و 567.

و لعله أراد أیضا:أن یوظف مقامه و موقعه،و ما له من قداسة فی النفوس،لصالح نهایة مربحة لذلک الرجل بالذات فی الدنیا و الآخرة..

کما أنه یکون بذلک قد بذل أقصی ما یمکن أن یبذل من جاه و مقام فی سبیل معالجة هذه القضیة،فلا مجال لتوهم أی قصور أو تقصیر فی المعالجة، استنادا لافتراضات توهم أنها ربما تکون هی الأولی بالاعتماد..

3-ثم إنه«صلی اللّه علیه و آله»قد بلغ مع ذلک الرجل أقصی مدی یمکن بلوغه لسد أبواب الذرائع،فیما قدمه له من عروض المقایضة،حیث عرض علیه بیع حدیقته تلک بحدیقة بالجنة.

4-ثم کانت المفجأة الأکبر و الأخطر حین رفض ذلک الرجل الموسر طلب سید رسل اللّه،و صرح له أیضا:بأنه لا یبیع عاجلا بآجل،فدل علی أن تلک القسوة تستند إلی عزوف شدید عن الآخرة،و تفضیل الدنیا علیها.

فأصبح بذلک علی عتبة الخروج عن الدین،حیث إنه لا یحتاج بعد إلی أکثر من تفسیر کلامه هذا:بأنه لا یری للآخرة قیمة فی مقابل الدنیا..

و لأجل ذلک بکی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

و أما الروایة الثانیة،فتضمنت أمورا عدیدة،نشیر إضافة إلی ما قدمناه إلی الأمور التالیة:

1-إنه«علیه السلام»یضمن لذلک الرجل عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أن یعطیه حدیقة فی الجنة،لمجرد أن یرضی بإحلال ذلک الرجل..

ص :64

فیلاحظ ما یلی:

ألف:إنه لم یضمن هو مباشرة،بل أحال الأمر علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،لأنه لا یتقدم رسول اللّه فی أمر من الأمور..

ب:إنه یضمن ذلک عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لأنه یعرف المعاییر التی ینطلق منها«صلی اللّه علیه و آله»فی الإعطاء و المنع.

ج:إن هذا العطاء العظیم لمجرد أن یحل ذلک الرجل لتمرات تسقطها الریح،أو العصافیر من نخلة.یدل علی مدی خطورة التعدی علی مال الناس.

کما أن الثمن الذی بذله علی«علیه السلام»لتلک الدار،کان بحیث إن مشتریها لم یتوهم أن علیا سیبذله له بالفعل.

2-إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»کان یذکر علیا«علیه السلام»باسم أمیر المؤمنین.

3-و فی هذه المناسبة بالذات،و فی أجواء هذا التصرف العلوین رأی النبی«صلی اللّه علیه و آله»ضرورة أن ینبه الناس إلی مدی التوافق فیما بینه و بین علی،فرأی الأخوة متجسدة فیه بجمیع معانیها،و یرید من الناس أن یروا ذلک.و لذلک قال له فی هذه المناسبة بالذات أیضا:أنت أخی،و أنا أخوک.

سورة اللیل فی من نزلت؟!

و تقدم:أن سورة وَ اللَّیْلِ إِذٰا یَغْشیٰ قد نزلت فی علی«علیه السلام»

ص :65

بهذه المناسبة،التی تضمنت التصدیق بالآخرة فی مقابل من کذب بها، و تضمنت الإعطاء و ظهور التقوی لدی علی«علیه السلام»فی مقابل من بَخِلَ وَ اسْتَغْنیٰ وَ کَذَّبَ بِالْحُسْنیٰ ،و العطاء الإلهی فی الآخرة.

و قد ادعی بعضهم نزول قوله تعالی: فَأَمّٰا مَنْ أَعْطیٰ وَ اتَّقیٰ وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنیٰ فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْریٰ :فی أبی بکر حین اشتری بلالا و أعتقه و عامر بن فهیرة و أعتقهما (1).

و نقول:

إن ذلک لا یصح،و ذلک لما یلی:

أولا:لما ذکره الإسکافی،الذی قال:«أما بلال،و عامر بن فهیرة،فإنما أعتقهما رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،روی ذلک الواقدی،و ابن إسحاق» (2).

ص :66


1- 1) العثمانیة ص 35 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 273 و الدر المنثور ج 6 ص 358-360 عن عدد من المصادر،و السیرة الحلبیة ج 1 ص 299 و عمدة القاری ج 8 ص 306 و تفسیر مجمع البیان ج 10 ص 376 و تفسیر ابن أبی حاتم ج 10 ص 3440 و تفسیر الواحدی ج 2 ص 1208 و تفسیر البغوی ج 4 ص 495 و تفسیر الآلوسی ج 30 ص 148.
2- 2) راجع:العثمانیة(ط دار الکتاب العربی-مصر)ص 317 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 273 و قاموس الرجال ج 5 ص 196 و ج 2 ص 238 عن الإسکافی،و عن الواقدی،و ابن إسحاق.

و عدّ ابن شهر آشوب و غیره بلالا من موالی النبی«صلی اللّه علیه و آله» (1).

ثانیا:روی ابن بابویه،عن عبد اللّه بن علی قال:حملت متاعی من البصرة إلی مصر فقدمتها،فبینا أنا فی بعض الطریق إذا أنا بشیخ طویل، شدید الأدمة،أبیض الرأس و اللحیة،علیه طمران:أحدهما:أسود.

و الآخر:أبیض،فقلت:من هذا؟

فقالوا:هذا بلال مولی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فأخذت ألواحی فأتیته فسلمت علیه الخ.. (2).

ثالثا:ذکر الواقدی فی کتاب فتوح الشام:أنه لما برز بلال من عسکر المسلمین و نظر إلیه القس أنکره،و قال:إن القوم قد هنّا علیهم،فإنّا دعوناهم نخاطبهم،فبعثوا إلینا بعبیدهم لصغر قدرنا عندهم.

ص :67


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 171 و رجال ابن داود ص 58 و رجال الطوسی ص 27 و نقد الرجال للتفرشی ج 1 ص 302 و جامع الرواة للأردبیلی ج 1 ص 131 و إکلیل المنهج للکرباسی ص 151 و طرائف المقال ج 2 ص 129 و سماء المقال ج 2 ص 281 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 30 ص 326 و (ط دار الإسلامیة)ج 20 ص 148 و أعیان الشیعة ج 2 ص 375 و راجع:العقد النضید و الدر الفرید ص 149.
2- 2) من لا یحضره الفقیه ج 1 ص 292 و روضة الواعظین ص 313 و جامع أحادیث الشیعة ج 4 ص 634 و نفس الرحمن فی فضائل سلمان ص 380 و منتهی المطلب (ط.ج)ج 4 ص 372 و(ط.ق)ج 1 ص 253 و الحدائق الناضرة ج 7 ص 329.

ثم قال:أیها العبد،أبلغ مولاک و قل له:إن الملک یرید أمیرا منکم حتی یخاطبه بما یرید.

فقال بلال:أیها القس أنا بلال مولی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» و مؤذنه،و لست بعاجز عن جواب صاحبک..الخ.. (1).

رابعا:إنهم یروون روایات متناقضة فی هذا المجال،حتی لا تکاد تلتقی روایة مع أخری،و یکفی أن نذکر اختلافها فی الثمن الذی أعطاه أبو بکر.

فروایة تقول:إنه أعطی ثمنه غلاما له أجلد منه.

و أخری:إنه أعطی غلاما و زوجته،و ابنته،و مائتی دینار.

و ثالثة:اشتراه بسبع أواق.

و رابعة:بتسع.

و خامسة:بخمس.

و سادسة:برطل من ذهب.

و سابعة:إنه اشتراه بعبده قسطاس،الذی کان صاحب عشرة آلاف دینار،و جوار،و غلمان،و مواش.

و ثامنة:ببردة،و عشر أواق من فضة،إلی غیر ذلک من وجوه الاختلاف و التناقض (2).

ص :68


1- 1) فتوح الشام للواقدی ج 2 ص 20.
2- 2) راجع ما تقدم فی:السیرة الحلبیة:ج 1 ص 298 و 299،و قاموس الرجال:ج 1-

خامسا:عن عائشة أنها قالت:ما أنزل اللّه فینا شیئا من القرآن غیر أن اللّه أنزل عذری (1).(یعنی الآیات المرتبطة بالإفک).

و لکننا ذکرنا أن آیات الإفک لم تنزل فیها أیضا (2).

و هناک کلام أوسع من هذا أوردناه فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»،یتعلق بموضوع شراء أبی بکر لبلال و غیره من الموالی،فراجع.

سادسا:ذکرت بعض الروایات:أن نزول الآیات،و هی قوله تعالی:

2)

-ص 216،و سیر أعلام النبلاء:ج 1 ص 353،و السیرة النبوبة لابن هشام: ج 1 ص 340،و حلیة الأولیاء:ج 1 ص 148،و غیر ذلک کثیر.

ص :69


1- 1) راجع:صحیح البخاری(ط سنة 1309)ج 3 ص 121 و(ط دار الفکر)ج 6 ص 42 و تفسیر القرآن العظیم ج 4 ص 171 و فتح القدیر ج 5 ص 21 و الدر المنثور ج 6 ص 41 و عمدة القاری ج 19 ص 170 و فتح الباری ج 8 ص 443 و لباب النقول(ط دار إحیاء العلوم)ص 192 و(ط دار الکتب العلمیة) ص 175 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 8 ص 96.و راجع: الغدیر ج 8 ص 247 و الصراط المستقیم ج 3 ص 89 و 137 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 506 و بحار الأنوار ج 31 ص 540 و مناقب أهل البیت للشیروانی ص 462.
2- 2) راجع کتابنا:حدیث الإفک تاریخ و دراسة،و کتابنا:الصحیح فی سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»ج 13.

وَ أَمّٰا مَنْ بَخِلَ وَ اسْتَغْنیٰ وَ کَذَّبَ بِالْحُسْنیٰ فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْعُسْریٰ

(1)

فی سمرة بن جندب فی قضیة النخلة التی کانت فی بیت بعض الصحابة،و قد أبی سمرة إلا أن یدیم الدخول إلیها من غیر استئذان،و لم یبعها بمثلها فی الجنة..

فأمر النبی«صلی اللّه علیه و آله»بقلعها و إلقائها إلیه..و قال:لا ضرر و لا ضرار فی الإسلام.

و نرجح:أن تکون الآیات کلها فی سورة اللیل،قد نزلت فی علی«علیه السلام»،و فی ذلک الغنی الموسر..و لعل سمرة لم یتعظ بها،فاستشهد الرسول له بآیات سورة اللیل إذا یغشی لانطباقها علیه فی بعض جونبها، و بعض آیاتها.و لکن انطباقها علی ما جری لأمیر المؤمنین بصورة أتم، و أوفی و أبین و أظهر..فلاحظ و قارن.

ص :70


1- 1) الآیات 8-10 من اللیل.

الفصل الرابع

اشارة

علی علیه السّلام فی کلام الرسول صلّی اللّه علیه و آله..

ص :71

ص :72

بحق علی اغفر للمذنبین

عن عبد اللّه بن مسعود قال:دخلت علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فسلمت و قلت:یا رسول اللّه،أرنی الحق أنظر إلیه بیانا(عیانا.ظ.).

فقال:یا ابن مسعود،لج المخدع،فانظر ماذا تری؟!

قال:فدخلت،فإذا علی بن أبی طالب«علیه السلام»راکعا و ساجدا و هو یخشع فی رکوعه و سجوده،و یقول:اللهم بحق نبیک محمد إلا ما غفرت للمذنبین من شیعتی.

فخرجت لأخبر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بذلک،فوجدته راکعا و ساجدا.و هو یخشع فی رکوعه و سجوده و یقول:اللهم بحق علی ولیک إلا ما غفرت للمذنبین من أمتی.

فأخذنی الهلع،فأوجز«صلی اللّه علیه و آله»فی صلاته،و قال:یا ابن مسعود،أکفرا بعد إیمان؟!

فقلت:لا و عیشک یا رسول اللّه،غیر أنی نظرت إلی علی و هو یسأل اللّه تعالی بجاهک،و نظرت إلیک و أنت تسأل اللّه تعالی بجاهه،فلا أعلم أیکما أوجه عند اللّه تعالی من الآخر؟!

فقال:یا ابن مسعود،إن اللّه تعالی خلقنی و خلق علیا و الحسن و الحسین

ص :73

من نور قدسه،فلما أراد أن ینشئ خلقه فتق نوری،و خلق منه السماوات و الأرض،و أنا و اللّه أجل من السماوات و الأرض.

و فتق نور علی،و خلق منه العرش و الکرسی،و علی و اللّه أجل من العرش و الکرسی.

و فتق نور الحسن،و خلق منه الحور العین و الملائکة،و الحسن و اللّه أجل من الحور العین و الملائکة.

و فتق نور الحسین،و خلق منه اللوح و القلم،و الحسین و اللّه أجل من اللوح و القلم.

فعند ذلک أظلمت المشارق و المغارب.

فضجت الملائکة و نادت:إلهنا و سیدنا،بحق الأشباح التی خلقتها إلا ما فرجت عنا هذه الظلمة.

فعند ذلک تکلم اللّه بکلمة أخری،فخلق منها روحا،فاحتمل النور الروح،فخلق منه الزهراء فاطمة،فأقامها أمام العرش،فأزهرت المشارق و المغارب،فلأجل ذلک سمیت الزهراء.

یا ابن مسعود،إذا کان یوم القیامة یقول اللّه عز و جل لی و لعلی:أدخلا الجنة من أحببتما،و ألقیا فی النار من أبغضتما.

و الدلیل علی ذلک قوله تعالی: أَلْقِیٰا فِی جَهَنَّمَ کُلَّ کَفّٰارٍ عَنِیدٍ (1).

ص :74


1- 1) الآیة 24 من سورة ق.

فقلت:یا رسول اللّه،من الکفار العنید؟!

قال:الکفار من کفر بنبوتی،و العنید من عاند علی بن أبی طالب (1).

و نقول:

أولا:دلت هذه الروایة علی جواز التوسل بالأنبیاء و الأوصیاء.و أن ذلک لیس من الشرک فی شیء.

ثانیا:إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»مستجاب الدعوة،و کذلک الوصی،و لا یحتاجان إلی التوسل بأحد،و لکنهما«علیهما الصلاة و السلام» یتعاملان مع نفسیهما کما یتعامل سائر الناس مع أنفسهم،فلا یأخذان معنی العصمة فی تعاملهما هذا..و من فوائد ذلک تجسید معنی الأسوة و القدوة بصورة عملیة؛إذ لو فهم الناس أنهما یتعاملان علی أساس حقیقة النبوة و الإمامة،لیشعر الناس بالعجز عن التأسی بهما،و المجارات لهما..

ثالثا:المطلوب هنا:تعریف ابن مسعود بأمور:

أحدها:أن یری بأم عینیه و بصورة عملیة مقام علی«علیه السلام»من النبی«صلی اللّه علیه و آله».

ص :75


1- 1) بحار الأنوار ج 36 ص 73 و 74 و ج 40 ص 43 و 44 عن جامع الفوائد،و عن الفضائل لشاذان،و تأویل الآیات ج 2 ص 610-612 و الفضائل لشاذان ص 128 و 129 و مدینة المعاجز ج 3 ص 219-221 و 417-419 و الدر النظیم ص 765 و 766 و اللمعة البیضاء ص 107 و 108 و غایة المرام ج 4 ص 163 و ج 7 ص 66 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 250.

الثانی:تعریفه بمدی اهتمام النبی«صلی اللّه علیه و آله»بأمته،و اهتمام علی«علیه السلام»بشیعته.

الثالث:أن هذا الهمّ همّ حقیقی،یحمله کل منهما إلی خلواته،و یناجی به ربه،و یبذل الجهد فی العبادة و التبتل إلی اللّه من أجله..

الرابع:أن محبة النبی«صلی اللّه علیه و آله»للمطیعین لا تعنی سعیه لعذاب و شقاء العاصین،بل هو یسعی لإنقاذهم من البلاء،و تخلیصهم من العذاب و العناء و الشقاء.

رابعا:إنه«صلی اللّه علیه و آله»حین قال لابن مسعود:أکفر بعد إیمان؟!قد أعطاه جرعة تفیده فی التحمل و التماسک و الثبات،و تؤهله لتلقی ما هو أعظم،مما تضمنته أقواله«صلی اللّه علیه و آله»من حقائق و دقائق،حول هذه الموجودات النورانیة السامیة المقام،لیقیم بذلک الحجة علی ابن مسعود،و لتکون له ذخرا و ملاذا فی الأیام الصعبة،حین تهجم علیه و علی غیره اللوابس،و تعصف ریاح الشبهات،و تلقی ظلم الأضالیل و الأباطیل و الترهات بکلاکلها..

فلعله یستعین بها علی إنقاذ غیره..و لیهلک من هلک عن بینة،و یحیا من حیی عن بینة،و ما ربک بظلام للعبید.

النبی شجرة،و علی فرعها

عن أبی الزبیر،عن جابر:کان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» بعرفات،و علی«علیه السلام»تجاهه،فأومأ إلیّ و إلی علی«علیه السلام»، فأتیناه،فقال:ادن منی یا علی.

ص :76

فدنا علی منه،فقال:أطرح خمسک فی خمسی-یعنی کفک فی کفی-یا علی،أنا و أنت من شجرة،أنا أصلها،و أنت فرعها،و الحسن و الحسین أغصانها،فمن تعلق بغصن من أغصانها أدخله اللّه تعالی الجنة.

یا علی،لو أن أمتی صاموا حتی یکونوا کالحنایا،و صلوا حتی یکونوا کالأوتار،ثم أبغضوک لأکبهم اللّه تعالی فی النار (1).

و نقول:

لاحظ ما یلی:

1-و تقول الروایة:إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد أومأ إلی جابر، و إلی علی«علیه السلام»معا،و لکنه وجه الخطاب لعلی«علیه السلام»دون سواه..فهل أراد«صلی اللّه علیه و آله»:أن یتخذ جابرا کشاهد علی ما یجری؟!و قد أشار إلیه معه لیفهم أنه هو الآخر یتحمل مسؤولیة تجاه ما سیقوله«صلی اللّه علیه و آله»لعلی«علیه السلام»!!

ص :77


1- 1) الفصول المئة ج 3 ص 289 و فرائد السمطین ج 1 ص 51 ح 16 و عن الرسالة القوامیة فی فضائل الصحابة،و راجع إحقاق الحق(الملحقات)ج 7 ص 180 و 83 و ج 9 ص 158 و ج 16 ص 124 و 125 و ج 17 ص 184 و ج 21 ص 442 و ج 23 ص 135 و ج 31 ص 84 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 64 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین الکوفی ج 1 ص 242 و العقد النضید و الدر الفرید للقمی ص 52 و بحار الأنوار ج 27 ص 226 و ینابیع المودة ج 1 ص 270 و غایة المرام ج 3 ص 62 و 63 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 334.

2-قد یقال:إن جابرا توهم أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أومأ إلیه، و هو إنما أومأ لعلی«علیه السلام»فقط..

و نجیب:

بأنه یستشم من الروایة:أن جابرا کان فی ناحیة أخری فی ذلک المجلس،و لم یکن إلی جانب علی«علیه السلام»،حیث صرح جابر:بأن علیا کان تجاه النبی،و سکت عن نفسه،و لو کان جابر فی نفس الإتجاه لقال:

و أنا و علی«علیه السلام»تجاهه..

3-إذا ترجح أنهما کانا فی موضعین مختلفین،فذلک یعنی:أنه«صلی اللّه علیه و آله»أومأ إیماءتین،إحداهما لعلی«علیه السلام»،و الأخری لجابر «رحمه اللّه»..

4-إن وضع علی«علیه السلام»خمسه فی خمس النبی«صلی اللّه علیه و آله»بأمر من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یشیر إلی التلاحم،و إلی تمام الإنسجام و التطابق بینهما..و علی استیعاب هذا التطابق و هذا التلاحم کما تستوعب الکف بخمس أصابعها الکف الأخری بخمس أصابعها أیضا.

5-ثم أعلن«صلی اللّه علیه و آله»هذا التوافق و التطابق-بالقول- لیؤکد هذا الفعل،فقال«صلی اللّه علیه و آله»لعلی«علیه السلام»:أنا و أنت یا علی من شجرة واحدة.

6-و حیث إن ذلک لا یمنع من أن یکون غیرهما أیضا من شجرة،کما لا یمنع من أن یکون أشخاص آخرون من النبی«صلی اللّه علیه و آله»(مع علی«علیه السلام»أو بدونه)فقد شفع ذلک بقوله النافی لهذه الإحتمالات،

ص :78

حین فصل حقیقة هذه الشجرة بأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أصلها، و علیا فرعها،و الحسنین غصناها،فلم یبق فی الشجرة مکان تمکن المشارکة فیه لأی کان من الناس..

7-بینت هذه الروایة:أن لهؤلاء الأطهار حقیقة منسجمة،و متوافقة فی آثارها،و أحوالها و أطوارها،و فی الأمر الأهم للإنسان،الوصول للجنة بالتعلق بأی غصن من أغصانها.

و إذا کانت الأغصان منطلقة من الفرع،و الفرع منطلق من الأصل، فذلک یعنی أنه یحمل حقیقته،و خصائصه فی عمق ذاته و کنهه.

8-ثم صرحت الروایة:بأن الأعمال لا تقبل من مبغضی علی«علیه السلام»،مهما بلغت فی کثرتها،و شدة معاناة الإنسان لها فی حیاته الدینا..

و هذا المضمون مؤید بمضامین کثیرة جدا أو متواترة تؤکد علی أن الأعمال لا تقبل بدون ولایة ولایة علی«علیه السلام»حتی لو صام نهاره، و قام لیله،و حج دهره..بل قد ذکرنا فی بعض فصول هذا الکتاب أن الفقرة الأخیرة،فی قوله تعالی: یٰا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمٰا بَلَّغْتَ رِسٰالَتَهُ وَ اللّٰهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النّٰاسِ إِنَّ اللّٰهَ لاٰ یَهْدِی الْقَوْمَ الْکٰافِرِینَ (1)،تدل علی ذلک أیضا.

9-و حیث إن هذا الحدث قد کان فی عرفات،فمن المتوقع أن یکون کثیر من الناس قد شهدوه،و سمعوا و رأوا ما جری..

ص :79


1- 1) الآیة 67 من سورة المائدة.

و معنی هذا:أن الإیماءة النبویة لجابر و علی«علیه السلام»ستثیر الأسئلة عن سبب عدم مخاطبة جابر بشیء من الکلام رغم الإشارة إلیه..

و یکون نفس هذا اللغز من أسباب تذکر الحدث،و التأمل فیه،و فی مرامیه و مغازیه.

تکذیب سلمان بحضرة النبی صلّی اللّه علیه و آله

قال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یوما لأصحابه:أیکم یصوم الدهر؟!

فقال سلمان:أنا یا رسول اللّه.

فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:فأیکم یحیی اللیل؟!

فقال سلمان:أنا یا رسول اللّه.

قال:فأیکم یختم القرآن فی کل یوم.

فقال سلمان:أنا یا رسول اللّه.

فغضب بعض أصحابه،فقال:یا رسول اللّه،إن سلمان رجل من الفرس،یرید أن یفتخر علینا معاشر قریش.

قلت:أیکم یصوم الدهر؟!

فقال:أنا،و هو أکثر أیامه یأکل.

و قلت:أیکم یحیی اللیل؟

فقال:أنا،و هو أکثر لیلة ینام.

و قلت:أیکم یختم القرآن فی کل یوم؟!

ص :80

فقال:أنا،و هو أکثر نهاره صامت.

فقال النبی«صلی اللّه علیه و آله»:مه یا فلان،أنی لک بمثل لقمان الحکیم؟!سله فإنه ینبئک.

فقال الرجل لسلمان:یا أبا عبد اللّه،ألیس زعمت أنک تصوم الدهر؟!

قال:نعم.

فقال:رأیتک فی أکثر نهارک تأکل.

فقال:لیس حیث تذهب،إنی أصوم الثلاثة فی الشهر،و قال اللّه: مَنْ جٰاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثٰالِهٰا (1)،و أصل شعبان بشهر رمضان،فذلک صوم الدهر.

فقال:ألیس زعمت أنک تحیی اللیل؟!

فقال:نعم.

فقال:أنت أکثر لیلک نائم.

فقال:لیس حیث تذهب،و لکنی سمعت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقول:من نام علی طهر،فکأنما حیا اللیل کله،و أنا أبیت علی طهر.

فقال:ألیس زعمت أنک تختم القرآن فی کل یوم؟!

قال:نعم.

قال:فإنک أیامک صامت.

ص :81


1- 1) الآیة 160 من سورة الأنعام.

فقال:لیس حیث تذهب،و لکنی سمعت حبیبی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقول لعلی بن أبی طالب:یا أبا الحسن،مثلک فی أمتی مثل قُلْ هُوَ اللّٰهُ أَحَدٌ (1)،فمن قرأها مرة،فقد قرأ ثلث القرآن،و من قرأها مرتین فقد قرأ ثلثی القرآن،و من قرأها ثلاثا فقد ختم القرآن،و من أحبک بلسانه فقد کمل له ثلث الإیمان،و من أحبک بلسانه و قلبه فقد کمل له ثلثا الإیمان، و من أحبک بلسانه و قلبه و نصرک بیده فقد استکمل الإیمان.و الذی بعثنی بالحق یا علی،لو أحبک أهل الأرض کمحبة أهل السماء لک لما عذب أحد بالنار.

و أنا أقرأ قل هو اللّه أحد فی کل یوم ثلاث مرات.

فقام و کأنه ألقم حجرا (2).

ص :82


1- 1) الآیة 1 من سورة التوحید.
2- 2) الأمالی للصدوق ص 85 و فضائل الأشهر الثلاثة للصدوق ص 49 و معانی الأخبار ص 234 و روضة الواعظین ص 280 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 4 و بحار الأنوار ج 22 ص 317 و ج 39 ص 257 و ج 73 ص 181 و ج 89 ص 345 و ج 94 ص 93 و غایة المرام ج 6 ص 144 و الفصول المئة ج 3 ص 280 و جامع أحادیث الشیعة ج 9 ص 397 و موسوعة أحادیث أهل البیت للنجفی ج 8 ص 379 و الدرجات الرفیعة ص 212 و نفس الرحمن فی فضائل سلمان ص 369.

و نقول:

1-لقد کان النبی«صلی اللّه علیه و آله»یعرف سلمان،أکثر مما یعرفه سائر أصحابه.و یعرف أنه یفطر و یصوم،و ینام اللیل،و کان یراه صامتا فی کثیر من أیامه.و لکنه لیس فقط لم یعترض علی سلمان،بل وقف فی موقع المدافع عنه،بل هو قد تجاوز الدفاع إلی الثناء العظیم علیه،و جعله مثل لقمان الحکیم.

2-إن قوله«صلی اللّه علیه و آله»لذلک المتهجم علی سلمان:سله ینبئک،یشیر إلی ثقته بأن سلمان یملک الجواب الکافی و الشافی.

3-إن تشبیه سلمان بلقمان الحکیم یشیر إلی أنه«رحمه اللّه»یضع الأمور فی مواضعها بدقة متناهیة،و لیس فی تصرفاته و أقواله زلل و لا خطل..

4-إن کلمة أنی لک بمثل فلان،تشیر-بعد استثناء علی و فاطمة و الحسنین«علیهم السلام»،الذین لا یقاس بهم أحد-إلی أنه لا نظیر لسلمان فی دقة مواقفه،و صوابیة أقواله،و موافقتها للحکمة.

5-إن ذلک الذی تهجّم علی سلمان کان من المهاجرین،و کان قرشیا فیما یظهر..

6-إنه قد تکلم بمنطق أهل العصبیة الجاهلیة الذی لا یقره الإسلام، و لا یرضاه أهل العقل و الدین،فقد اعتبر سلمان فارسیا یرید أن یفتخر علی قریش.

7-إن جواب سلمان یدل علی مدی علمه و فقاهته،و دقته فی فهم کلام الرسول«صلی اللّه علیه و آله»،و هو یفهم و یعمل بما یفهم..

ص :83

8-لعل تشبیه علی«علیه السلام»فی الأمة بقل هو اللّه أحد قد جاء لیظهر أن الإیمان کله یتمحور حول علی«علیه السلام»،و یقوم به،و قد أوضح ذلک کلام الرسول الذی نقله سلمان أیما إیضاح.

9-إنه«صلی اللّه علیه و آله»لم یبادر إلی توضیح مراد سلمان،بل ترک الأمر إلیه،ربما لکی لا یتوهم متوهم أنه«صلی اللّه علیه و آله»قد أحسن الظن بسلمان،و أنه یبعد أن یکون سلمان قد نحی هذا المنحی الدقیق..

10-و من یدری؟!فلعل النبی«صلی اللّه علیه و آله»أراد أن یفسخ المجال أمام سلمان لیظهر هذه الکرامة العظیمة لعلی«علیه السلام»،بهذه الصورة التی جاءت مثیرة و مؤثرة.

رسول اللّه یخبر علیا بما یکون

عن علی«علیه السلام»قال:قال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:

یا علی!کیف أنت إذا زهد الناس فی الآخرة و رغبوا فی الدنیا.و أکلوا التراث أکلا لما،و أحبوا المال حبا جما و اتخذوا دین اللّه دخلا و مال اللّه دولا؟

قلت:أترکهم و ما اختاروا،و أختار اللّه و رسوله و الدار الآخرة و أصبر علی مصائب الدنیا و بلواها حتی ألحق بک إن شاء اللّه!

قال:صدقت،اللهم افعل ذلک به (1).

ص :84


1- 1) ینابیع المودة ص 217 و کنز العمال(ط مؤسسة الرسالة)ج 11 ص 280 و ذخائر العقبی ص 101 و بحار الأنوار ج 29 ص 463 و تفسیر فرات ص 555 و جواهر-

و نقول:

1-إنه«صلی اللّه علیه و آله»یوجه کلامه إلی أمیر المؤمنین«علیه السلام»لیعلن موقفه من أحداث لا یقرها الشرع،و یأباها الوجدان و الضمیر الحی،کان«صلی اللّه علیه و آله»یرید أن یعلمه بوقوعها،لتکون عنوانا مشیرا إلی أن تغیر الأحوال و تحولها باتجاه لا یرضاه اللّه تبارک و تعالی..

2-إن هذا الإخبار معناه:أن معرفة موقف علی«علیه السلام» و طریقة تعامله مع هذا الواقع أمر مهم جدا،یبرر أهمیة السؤال عنه..

3-إن هذا السؤال یشیر أیضا:إلی أن هذا الأمر یعنی علیا«علیه السلام»أکثر من أی شخص آخر.

4-و هو یعنی:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»سیکون غائبا بحسب الظاهر..

إذ لو کان حاضرا لکان موقفه هو الذی یحدد مسار الأحداث..

5-إن ما سوف یستجد سیکون له تجذر فی أعماق النفوس،ثم ینطلق منها له لیتجسد حرکة و سلوکا و موقفا علی صعید الواقع الخارجی العام..

6-قد أوضح جواب علی«علیه السلام»:أنه سوف لا یتعامل بانفعال و إنما بحکمة و رویة..حیث أخبر أنه سوف لا یهتم لما یصدر عنهم من

1)

-المطالب فی مناقب الإمام علی لابن الدمشقی ج 1 ص 272 و شرح إحقاق الحق ج 18 ص 136 و ج 32 ص 232 و فلک النجاة لفتح الدین الحنفی ص 211.

ص :85

أفعال،بل هو یلتزم بما یرضی اللّه و رسوله،و یحقق الفوز بالآخرة..مهما کلفه ذلک من مصائب و بلایا،و محن و رزایا فی الدنیا،نتیجة لطغیان الأهواء،و النزوات،و یقظة أحقاد و عصبیات.

7-و قد صرح رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بصدق علی«علیه السلام»،و وفائه فی تعهداته،و لکنه طلب من اللّه تعالی أن یشمله برعایته، و یمده بالطافه،لما یعلم من شدة الأمر،و عظیم البلاء و الإبتلاء فیه.

آیة حب أهل البیت حب علی علیه السّلام

عن أبی بردة قال:قال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»ذات یوم و نحن حوله:و الذی نفسی بیده،لا تزول قدما عبد یوم القیامة حتی یسأل عن أربع:عن عمره فیما أفناه؟!و عن جسده فیما أبلاه؟!و عن ماله مما کسبه و فیما أنفقه؟!و عن حبنا أهل البیت؟!

فقال عمر:یا رسول اللّه،و ما آیة حبکم من بعدک؟!

قال:فوضع یده علی رأس علی بن أبی طالب«علیه السلام»-و هو إلی جنبه-فقال:آیة حبنا من بعدی حب هذا (1).

ص :86


1- 1) الفصول المهمة ص 125 و بحار الأنوار ج 36 ص 79 و راجع ج 39 ص 299 و فوائد العراقیین لابن عمرو النقاش ص 49 و المناقب للخوارزمی ص 76 و 77 و کشف الغمة ج 1 ص 103 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 7 ص 235 و ج 18 ص 356 و 478 و ج 20 ص 135 و ج 21 ص 342 و ج 24 ص 393-

و یلاحظ هنا:

أولا:لا ندری لماذا اختار عمر بن الخطاب السؤال عن علامة حب أهل البیت«علیهم السلام»،و لم یسأل عن شیء له ارتباط بالأمور الثلاثة التی سبقتها!!هل أراد أن یعرف علامة حب أهل البیت،لیکتشف الأشخاص الذین یحملون هذا الحب،فیتعامل معهم وفق ما یرتأیه و تفرضه علیه سیاساته فی الأحوال المختلفة؟!

أم أنه أراد أن یعرف نفسه إن کان یحمل،أو لا یحمل هذا الحب لهم «علیهم السلام»؟!

و هل یجب أن تکون لهذا الحب علامة یعرف الناس من خلالها المحب و المبغض؟!

ثانیا:حبذا لو سأل عمر عن الأمور التی ینبغی إفناء العمر فیها،أو عن الأمور التی ینبغی إبلاء الجسد فیها،أو عن المواضع التی یصح کسب المال فیها،و المواضع التی یجب إنفاقه فیها!!..و عن الأمور التی تزید هذا الحب قوة لدی صاحبه،أو عن موجبات الحصول علی هذا الحب لدی من لا یملک شیئا منه،أو نحو ذلک!!

ثالثا:إنه«صلی اللّه علیه و آله»جعل المیزان هو حبهم«علیهم السلام»

1)

-و مناقب آل أبی طالب(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 4 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 244 و کشف الیقین ص 227 و الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 584 و ینابیع المودة ج 1 ص 336 و 337 و غایة المرام ج 3 ص 93.

ص :87

من بعده،فإنها هی الفترة التی یمتحن فیها الناس،و تشرئب فیها الأعناق لنیل المقامات و المناصب مهما غلت القیم التی سیبذلونها فی هذا السبیل، و مهما بلغ الظلم الذی سیمارسونه.

أبو ذر و حدیث الرحی

روی محب الدین الطبری،بسنده عن أبی ذر قال:بعثنی رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»أدعو علیا.فأتیته،فنادیته،فلم یجبنی،فعدت و أخبرت[رسول اللّه]،فقال:عد إلیه و ادعه،فهو فی البیت.

قال:فعدت و نادیته،فسمعت صوت الرحی تطحن،فشارفت الباب، فإذا الرحی تطحن و لیس معها أحد!!!فنادیته،فخرج إلی منشرحا،فقلت له:إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یدعوک.

فجاء.

ثم لم أزل أنظر إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و ینظر إلی،فقال:یا أبا ذر،ما شأنک؟!

فقلت:یا رسول اللّه،عجب من العجائب،رأیت رحی فی بیت علی تطحن و لیس معها أحد یدیرها!!!

فقال:یا أبا ذر،إن للّه ملائکة سیاحین فی الأرض،و قد وکلوا بمعونة آل محمد (1).

ص :88


1- 1) ذخائر العقبی ص 98 و الریاض النضرة ج 3 ص 202 و جواهر المطالب لابن-

و نقول:

یلاحظ فی الروایة الأمور التالیة:

1-إن عدم جواب أمیر المؤمنین لأبی ذر«رحمه اللّه»حین ناداه فی المرة الأولی قد یکون لأجل انشغاله بالصلاة،أو لغیر ذلک من أسباب،ارتفعت حین عاد إلیه فی المرة الثانیة.

2-ما معنی أن یشارف أبو ذر لیری الرحی،و هی تطحن،ألا یعد ذلک من محاولة النظر إلی العورات؟!أو من التطلع فی الدور المنهی عنه؟!

و نجیب:

أولا:قد یکون أبو ذر علی علم بخلو الدار من النساء،و علی علم أیضا بأن علیا أو غیره،ممن یحتمل أن یکونوا هناک کانوا فی وضع طبیعی،لا یزعجهم اطلاع الناس علیه.

ثانیا:لعل هذه الرحی کانت فی مکان لا یحظر علی الناس الإشراف علیه،أو الوصول الیه.

3-قد یمکن إبداء احتمال أن تکون ثمة رغبة فی اطلاع أبی ذر علی تلک الرحی،و هی تعمل بنفسها.لیخبر الناس بما رأی.و هو الذی أعلم

1)

-الدمشقی ج 1 ص 264 و ینابیع المودة ج 2 ص 187 و 380 و 465 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 706 و ج 18 ص 197 و 211 و 484 و ج 19 ص 151 و ج 24 ص 284 و 285 و ج 31 ص 208 و 425 و مناقب أهل البیت للشیروانی ص 206 عن الصواعق المحرقة،و الغدیر ج 4 ص 145.

ص :89

الرسول الاعظم الناس،بأنه ما أقلت الغبراء،و لا أظلت الخضراء من ذی لهجة أصدق منه.

4-لقد بین«صلی اللّه علیه و آله»أن حدیث الرحی لیس مجرد کرامة عابرة،قد یتوهم زوالها بزوال أو باختلال موجبات استحقاقها.بل هو کرامة إلهیة ثابتة و باقیة ببقاء هذا التوکیل الإلهی لأولئک الملائکة بمعونة آل محمد فی أی مکان فی الأرض،و فی أی زمان احتاجوا فیه إلی المعونة.

فالحدیث عن توکیل الملائکة یشیر إلی بقاء و استمرار موجبات هذه الکرامة لآل محمد«صلی اللّه علیه و آله».

5-کان یمکن للنبی«صلی اللّه علیه و آله»أن یخبر الناس بأمر هؤلاء الملائکة،من دون انتظار ما جری..و الحقیقة هی:أن اقتران الخبر بالحدث، ثم الانتظار التعجبی،و تأمل أبی ذر للحصول علی تفسیر ما رأی سیکون أشد تأثیرا فی حفظه ما یراد له حفظه،و یجعله أکثر دقة فی فهم المراد، و إدراک المعنی التطبیقی و العملی للکلمة التی یرید النبی«صلی اللّه علیه و آله»أن یطلقها.

رابع الخلفاء کیف؟و لماذا؟!

عن علی«علیه السلام»قال:بینما انا أمشی مع النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی بعض طرقات المدینة،إذ لقینا شیخ طوال،کث اللحیة،بعید ما بین المنکبین،فسلم علی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و رحب به.ثم التفت إلی،فقال:السلام علیک یا رابع الخلفاء و رحمة اللّه و برکاته:ألیس کذلک هو یا رسول اللّه؟!

ص :90

فقال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:بلی.

ثم مضی،فقلت:یا رسول اللّه،ما هذا الذی قال لی هذا الشیخ، و تصدیقک له؟!

قال:أنت کذلک و الحمد للّه،إن اللّه عز و جل قال فی کتابه: إِنِّی جٰاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً (1)،و الخلیفة المجعول فیها آدم«علیه السلام».

و قال: یٰا دٰاوُدُ إِنّٰا جَعَلْنٰاکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النّٰاسِ بِالْحَقِّ (2)،فهو الثانی.

و قال عز و جل حکایة عن موسی حین قال لهارون«علیهما السلام»:

اُخْلُفْنِی فِی قَوْمِی وَ أَصْلِحْ

(3)

،فهو هارون إذ استخلفه موسی«علیه السلام»فی قومه،فهو الثالث.

و قال اللّه عز و جل: وَ أَذٰانٌ مِنَ اللّٰهِ وَ رَسُولِهِ إِلَی النّٰاسِ یَوْمَ الْحَجِّ الْأَکْبَرِ (4)،فکنت أنت المبلغ عن اللّه و عن رسوله،و أنت وصیی، و وزیری،و قاضی دینی،و المؤدی عنی،و أنت منی بمنزلة هارون من موسی إلا أنه لا نبی بعدی،فأنت رابع الخلفاء کما سلم علیک الشیخ،أولا تدری من هو؟!

ص :91


1- 1) الآیة 30 من سورة البقرة.
2- 2) الآیة 26 من سورة ص.
3- 3) الآیة 142 من سورة الأعراف.
4- 4) الآیة 3 من سورة التوبة.

قلت:لا.

قال:ذاک أخوک الخضر«علیه السلام»،فاعلم (1).

و نقول:

إن هذه الروایة تشیر إلی العدید من الأمور،نذکر منها:

1-إن الخضر«علیه السلام»و إن کان قد تحدث عن الأنبیاء و الخلفاء من السابقین.و لکنه فیما یبدو قد استخدم التوریة،فأشار إلی ما یأتی.و أشار إلی ما سبق فی آن واحد،لیدل علی أنه یعلم أن علیا سیکون الحلیفة الرابع فی اللاحق،کما هو علی فی السابق.

و لکن شتان بین أن آدم و داود و هارون،و علی«علیه السلام»رابعهم.

فإنهم أنبیاء جعل اللّه الخلافة للّه کما جعلها له.

و بین أبی بکر و عمر و عثمان،فإنهم قد تغلبوا«صلی اللّه علیه و آله»أخذوا ما لیس لهم بحق رغم کل هذه التأکیدات من اللّه و رسوله علی أنه لا یحق لأحد سوی علی«علیه السلام»أن یتصدی لهذا الأمر.

2-إن هذا الإلماح قد أرید به تعریف الناس:بأن الأمور سوف تجری

ص :92


1- 1) عیون أخبار الرضا ج 2 ص 9 رقم الحدیث 23 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 1 ص 12 و بحار الأنوار ج 36 ص 417 و مدینة المعاجز ج 2 ص 419 و مسند الإمام الرضا للعطاردی ج 1 ص 127 و تفسیر نور الثقلین ج 1 ص 48 و ینابیع المودة ج 3 ص 402 و 403 و غایة المرام ج 2 ص 78 و ج 4 ص 82 و عن العوالم ص 309.

علی خلاف ما یرضی اللّه تبارک و تعالی،و أن ثمة من یسعی لنقض تدبیر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بعد وفاته.

3-إن الخضر قد استشهد برسول اللّه علی صحة ما یخبر به،لیفید:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»حین یؤکد هذا الخبر،فإنه یدل علی أن خلافة علی«علیه السلام»أمر إلهی،کخلافة آدم و داود و هارون،و لیس لأحد أن یختار أو أن یرد علی اللّه،و لأجل ذلک لا بد أن یستمر«صلی اللّه علیه و آله» فی التأکید علی إمامة أمیر المؤمنین«علیه السلام»بعده،و أن یأخذ البیعة له من الناس فی غدیر خم.رضی الناس أم غضبوا،فإن الأمر للّه یضعه حیث یشاء..و النبی«صلی اللّه علیه و آله»لا یفعل المتناقضات،و لیس غافلا عما یدبر فی الخفاء،و لکنه مکلف بأن یقیم الحجة علی الناس.و أن یعرفهم:أنهم یخالفون أمر اللّه إن لم یرضوا بعلی«علیه السلام».و أنهم إن زعموا رضا اللّه و رسوله بسوی ذلک،فإنما یخدعون بذلک الناس،و أنفسهم.

4-إن علیا«علیه السلام»بدوره لم یسأل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»عن ذلک الشیخ من هو؟!بل سأل عن الذی قاله الشیخ له.لکی یصرح رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بالتأکید علی قوله مرة أخری.لأنه یعلم أن ما یقوله رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»-و هو الصادق الأمین- فی جواب ذلک الشیخ هو المطلوب من الناس أن یسمعوه و أن یعوه.و أن یعرفوه حتی لا یتلاعب به المتلاعبون و أصحاب الطموحات..

5-إنه«صلی اللّه علیه و آله»قد أکد فی جوابه لعلی«علیه السلام»من خلال استشهاده بأربع آیات قرآنیة علی أن علیا«علیه السلام»رابع

ص :93

الخلفاء،و أنه کأولئک الأنبیاء،و اغتصاب هذا الأمر منه لا ینقص من مقامه،و لا یبطل خلافته و لا یسقطها،و أن سعی أولئک الناس فی إبطال خلافته«علیه السلام»لن یؤتی ثماره التی منه..بل قد یستفاد منه الإشارة و لو بنحو من الخفاء إلی أن علیا سیصل إلی ذلک الأمر الذی یجهدون فی طمسه،بعد أن یتولی الأمر ثلاثة منهم.

6-و من الواضح:أن تولی ثلاثة منهم الخلافة قبل علی«علیه السلام» سوف یجعل الناس یتیقنون بعدم وصوله«علیه السلام»إلی هذا الأمر،و لا سیما حین یتولی ثالثهم،الذی یقوم معه بنو أبیه یخضمون مال اللّه خضم الإبل نبتة الربیع،و معهم سیاساتهم الهادفة إلی إخمال ذکره«علیه السلام»، و الحیلولة بینه و بین الخلافة،فإن ذلک سیزید من یقین من الناس باستحالة وصوله«علیه السلام»إلی هذا الأمر.

7-یلاحظ:أن الآیات الأربع عن آدم و داود و هارون،و عن إبلاغ علی«علیه السلام»یوم الحج الأکبر،قد تضمنت الحدیث عن خصوص الخلافة الفعلیة فی الناس.و الهیمنة علی قرارهم،و لم تتحدث عن خصوص معنی الإمامة،بصورة تجریدیة،و فکریة،و إیمانیة بحتة..

کما أن قول رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لعلی«علیه السلام»:و أنت وصیی و وزیری إلخ..قد أشار إلی هذه الخلافة العملیة التی تتصرف فی الشؤون،و تدیر و تدبر الأمور بصورة فعلیة أیضا.

8-إنه«صلی اللّه علیه و آله»أخبر علیا«علیه السلام»بأن الذی تکلم بذلک هو الخضر،فالکلام قد صدر من نبی،و لیس من إنسان عادی،قد

ص :94

یخطئ أو یقصر فی بیان مرامیه.و لا یتکلم الأنبیاء إلا بوحی من اللّه..و ذلک یعنی:أن اللّه سبحانه و تعالی هو الذی أمر الخضر«علیه السلام»بأن یأتی إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»و یقول ذلک.و علی الناس أن یأخذوا ذلک بجدیة تامة..فإن اللّه تعالی لم یفعل ذلک عبثا،و لا کان ذلک مجرد مداعبة من الخضر«علیه السلام».

9-ثم إنه«صلی اللّه علیه و آله»لم یقل لعلی«علیه السلام»أنه الخضر، بل قال:إنه أخوک الخضر،و هذا معناه:أن أخوة علی للأنبیاء لم تکن لدواع شخصیة،و إنما هی أهلیة اختص اللّه تعالی بها علیا«علیه السلام».

ص :95

ص :96

الفصل الخامس

اشارة

علی علیه السّلام فی سورة هل أتی..

ص :97

ص :98

سورة هل أتی

روی ابن بابویه قال:حدثنا محمد بن إبراهیم بن إسحاق،قال:حدثنا أبو أحمد عبد العزیز بن یحیی الجلودی،قال:حدثنا محمد بن زکریا،قال:

حدثنا شعیب بن واقد،قال:حدثنا القاسم بن بهرام،عن لیث،عن مجاهد، عن ابن عباس.

و حدثنا محمد بن إبراهیم بن إسحاق،قال:حدثنا أبو أحمد عبد العزیز بن یحیی الجلودی،قال:حدثنا الحسن بن مهران،قال:حدثنا سلمة بن خالد،عن الصادق جعفر بن محمد،عن أبیه«علیهما السلام»فی قول اللّه عز و جل:

یُوفُونَ بِالنَّذْرِ

(1)

،قال:«مرض الحسن و الحسین«علیهما السلام»و هما صبیان صغیران،فعادهما رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و معه رجلان،فقال أحدهما:یا أبا الحسن،لو نذرت فی ابنیک نذرا للّه إن عافاهما اللّه.

فقال:أصوم ثلاثة أیام شکرا للّه عز و جل،و کذلک قالت فاطمة «علیها السلام».

و قال الصبیان:و نحن أیضا نصوم ثلاثة أیام،و کذلک قالت جاریتهم فضة.

ص :99


1- 1) الآیة 7 من سورة الإنسان.

فألبسهما اللّه العافیة،فأصبحوا صائمین و لیس عندهم طعام.

فانطلق علی«علیه السلام»إلی جار له من الیهود،یقال له:شمعون، یعالج الصوف،فقال:هل لک أن تعطینی جزة من صوف تغزلها لک ابنة محمد بثلاثة أصوع من شعیر.

قال:نعم.

فأعطاه،فجاء بالصوف و الشعیر،و أخبر فاطمة«علیها السلام»، فقبلت و أطاعت.ثم عمدت فغزلت ثلث الصوف.ثم أخذت صاعا من الشعیر فطحنته و عجنته،و خبزت منه خمسة أقراص،لکل واحد منهم قرص.

و صلی علی«علیه السلام»مع النبی«صلی اللّه علیه و آله»المغرب،ثم أتی منزله،فوضع الخوان،و جلسوا خمستهم،فأول لقمة کسرها علی«علیه السلام»إذا مسکین قد وقف بالباب،فقال:السلام علیکم یا أهل بیت محمد،أنا مسکین من مساکین المسلمین أطعمونی مما تأکلون أطعمکم اللّه علی موائد الجنة.

فوضع اللقمة من یده ثم قال:

فاطم ذات المجد و الیقین

یا بنت خیر الناس أجمعین

أما ترین البائس المسکین

جاء إلی الباب له حنین

یشکو إلی اللّه و یستکین

یشکو إلینا جائع حزین

کل امرء بکسبه رهین

من یفعل الخیر غدا یدین

موعده فی جنة رهین

حرمها اللّه علی الضنین

ص :100

و صاحب البخل یقف حزین

تهوی به النار إلی سجین

شرابه الحمیم و الغسلین

یمکث فیه الدهر و السنین

فأقبلت فاطمة«علیها السلام»تقول:

أمرک سمع یا بن عم و طاعة

ما بی من لؤم و لا ضراعة

غذیت باللب و بالبراعة

أرجو إذا أشبعت من مجاعة

إذن ألحق الأخیار و الجماعة

و أدخل الجنة فی شفاعة

و عمدت إلی ما کان علی الخوان فدفعته إلی المسکین،و باتوا جیاعا، و أصبحوا صیاما لم یذوقوا إلا الماء القراح.

ثم عمدت إلی الثلث الثانی من الصوف فغزلته،ثم أخذت صاعا من الشعیر،فطحنته و عجنته،و خبزت منه خمسة أقراص لکل واحد قرص.

و صلی علی«علیه السلام»المغرب مع النبی«صلی اللّه علیه و آله»ثم أتی إلی منزله،فلما وضع الخوان بین یدیه و جلسوا خمستهم،فأول لقمة کسرها علی«علیه السلام»إذا یتیم من یتامی المسلمین قد وقف بالباب، فقال:السلام علیکم یا أهل بیت محمد،أنا یتیم من یتامی المسلمین، أطعمونی مما تأکلون أطعمکم اللّه علی موائد الجنة.

فوضع علی«علیه السلام»اللقمة من یده،ثم قال:

فاطم بنت السید الکریم

بنت نبی لیس بالزنیم

قد جائنا اللّه بذا الیتیم

من یرحم الیوم فهو رحیم

موعده فی جنة النعیم

حرمها اللّه علی اللئیم

ص :101

و صاحب البخل یقف ذمیم

تهوی به النار إلی الجحیم

شرابه الصدید و الحمیم

فأقبلت فاطمة«علیها السلام»تقول:

فسوف أعطیه و لا أبالی

و أوثر اللّه علی عیالی

أمسوا جیاعا و هم أشبالی

أصغرهما یقتل فی القتال

بکربلاء یقتل باغتیال

لقاتلیه الویل مع و بال

تهوی به النار إلی سفال

کبوله زادت علی الأکبال

ثم عمدت،فأعطته جمیع ما علی الخوان،و باتوا جیاعا لم یذوقوا إلا الماء القراح،فأصبحوا صیاما.

و عمدت فاطمة«علیها السلام»فغزلت الثلث الباقی من الصوف، و طحنت الصاع الباقی و عجنته،و خبزت منه خمسة أقراص،لکل واحد منهم قرص،و صلی علی«علیه السلام»المغرب مع النبی«صلی اللّه علیه و آله»ثم أتی منزله،فقرب إلیه الخوان،فجلسوا خمستهم،فأول لقمة کسرها علی«علیه السلام»إذا أسیر من أسراء المشرکین قد وقف بالباب، فقال:السلام علیکم یا أهل بیت محمد،تأسروننا و تشدوننا و لا تطعموننا!!

فوضع علی«علیه السلام»اللقمة من یده،ثم قال:

فاطم یا بنت النبی أحمد

بنت نبی سید مسود

قد جائک الأسیر لیس یهتد

مکبلا فی غله مقید

یشکو إلینا الجوع قد تقدد

من یطعم الیوم یجده فی غد

ص :102

عند العلی الواحد الموحد

ما یزرع الزارع سوف یحصد

فأطعمی من غیر من أو نکد

فأقبلت فاطمة«علیها السلام»و هی تقول:

لم یبق مما کان غیر صاع

قد دبرت کفی مع الذراع

شبلای و اللّه هما جیاع

یا رب لا تترکهما ضیاع

أبوهما للخیر ذو اصطناع

عبل الذراعین طویل الباع

و ما علی رأسی من قناع

إلا عباء نسجها بصاع

و عمدوا إلی ما کان علی الخوان،فأعطوه،و باتوا جیاعا،و أصبحوا مفطرین و لیس عندهم شیء.

قال شعیب فی حدیثه:و أقبل علی«علیه السلام»بالحسن و الحسین «علیهما السلام»نحو رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و هما یرتعشان کالفراخ من شدة الجوع،فلما بصر بهم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قال:

یا أبا الحسن،أشد ما یسؤنی ما أری بکم.انطلق إلی ابنتی فاطمة«علیها السلام».

فانطلقوا إلیها و هی فی محرابها قد لصق بطنها بظهرها من شدة الجوع، و غارت عیناها،فلما رآها رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»ضمها إلیه و قال:

«وا غوثاه،باللّه أنتم منذ ثلاث فیما أری»!!

فهبط جبرائیل«علیه السلام»،فقال:«یا محمد،خذ ما هیأ لک فی أهل بیتک».

فقال:و ما آخذ یا جبرائیل؟!

ص :103

قال: هَلْ أَتیٰ عَلَی الْإِنْسٰانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً حتی بلغ: إِنَّ هٰذٰا کٰانَ لَکُمْ جَزٰاءً وَ کٰانَ سَعْیُکُمْ مَشْکُوراً (1).

و قال الحسن بن مهران فی حدیثه:فوثب النبی«صلی اللّه علیه و آله» حتی دخل منزل فاطمة«علیها السلام»،فرأی ما بهم،فجمعهم ثم انکب علیهم یبکی،و قال:«أنتم منذ ثلاث فیما أری،و أنا غافل عنکم».

فهبط جبرائیل بهذه الآیات: إِنَّ الْأَبْرٰارَ یَشْرَبُونَ مِنْ کَأْسٍ کٰانَ مِزٰاجُهٰا کٰافُوراً عَیْناً یَشْرَبُ بِهٰا عِبٰادُ اللّٰهِ یُفَجِّرُونَهٰا تَفْجِیراً (2).

قال:هی عین فی دار النبی«صلی اللّه علیه و آله»تفجر إلی دور الأنبیاء و المؤمنین.

یُوفُونَ بِالنَّذْرِ

(3)

.

یعنی:علیا،و فاطمة،و الحسن،و الحسین،و جاریتهما فضة (4).

ص :104


1- 1) الآیات 1-22 من سورة الإنسان.
2- 2) الآیتان 5 و 6 من سورة الإنسان.
3- 3) الآیة 7 من سورة الإنسان.
4- 4) راجع:البرهان(تفسیر)ج 8 ص 179-182 و(ط مؤسسة إسماعیلیان-الطبعة الثالثة)ج 4 ص 412-413 و غایة المرام ج 4 ص 100 و الأمالی للصدوق ص 329 و روضة الواعظین ص 160 و بحار الأنوار ج 35 ص 237 و شجرة طوبی ج 2 ص 263 و تفسیر نور الثقلین ج 5 ص 471 و 474 و شواهد التنزیل ج 2 ص 398 و تفسیر الثعلبی ج 10 ص 101 و نهج الإیمان ص 174 و بناء-

و نقول:

إن هذا الحدیث قد روی بطرق کثیرة یصعب حصرها و جمعها..و قد اخترنا منها النص الآنف الذکر،و إن کنا نری فی بعض أبیات الشعر المذکور خللا من ناحیة الوزن.و من ناحیة العربیة أیضا.لکن سائر النصوص خالیة من الشعر المذکور.

و علی کل حال،فإن لنا کتابا فی جزئین فی تفسیر سورة هل أتی،لا بد لنا من إحالة القارئ الکریم علیه..فلعله یکون مفیدا فی هذا الموضوع.

و نحن هنا نعتمد علی هذه الإحالة.و لا نذکر هنا إلا لمحات یسیرة جدا،قد لا تتجاوز عدد أصابع الید الواحدة،فلاحظ ما یلی من عناوین:

تشکیکات واهیة

قد یقال:لماذا یبقی الصائمون ثلاثة أیام بلا طعام،مع أنه قد بقی عندهم فی الیوم الأول صاعان من شعیر،کان یمکنهما طحن صاع منه و خبزه،بعد تصدقهما بالأقراص مباشرة.فإن الوقت إلی طلوع الفجر یسع ذلک؟!.

و یمکن أن یجاب:

أولا:إن التصریح بالأیام الثلاثة قد ورد فی بعض الروایات دون بعضها الآخر،إذ إن بعضها یقول:«فلما تم إنضاجه،أتی مسکین،

4)

-المقالة الفاطمیة ص 235 و العمدة لابن البطریق ص 348 و خصائص الوحی المبین ص 179.

ص :105

فأخرجوا إلیه الطعام..ثم عمل الثلث الثانی.فلما تم إنضاجه أتی یتیم، فسأل فأطعموه.ثم عمل الثلث الثالث،فلما تم إنضاجه،أتی أسیر الخ..» (1).

و رواه القمی عن الإمام الصادق«علیه السلام»،و فیه:أنهم جعلوا الشعیر عصیدة،فلما أنضجوها و وضعوها بین أیدیهم جاء مسکین،فأعطوه ثلثها،فلم یلبث أن جاء یتیم،فأعطوه الثلث الثانی،ثم جاء أسیر،فأعطوه الثلث الباقی،و ما ذاقوها (2).

و فی نص آخر:کانت عندهم ثلاثة أرغفة-قال-:فجلسوا لیأکلوا، فأتاهم سائل،فقال:أطعمونی فإنی مسکین.

ص :106


1- 1) مجمع البیان ج 10 ص 404 و 405 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 10 ص 209 و 210 و تفسیر القمی ج 2 ص 398 و راجع:ذخائر العقبی ص 103 و تفسیر نور الثقلین ج 5 ص 470 و أسباب نزول الآیات ص 296 و شواهد التنزیل ج 2 ص 405 و تفسیر البغوی ج 4 ص 428 و مطالب السؤول ص 174 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 270 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 14 ص 451 و ج 20 ص 153 و 155 و 160 و ج 30 ص 45.
2- 2) تفسیر البرهان ج 8 ص 177 و تفسیر القمی ج 2 ص 390 و(ط مطبعة النجف) ج 2 ص 398 و مستدرک الوسائل ج 7 ص 269 و بحار الأنوار ج 35 ص 243 و جامع أحادیث الشیعة ج 8 ص 375 و تفسیر مجمع البیان ج 10 ص 210 و تفسیر نور الثقلین ج 5 ص 470 و غایة المرام ج 4 ص 100.

فقام علی فأعطاه رغیفه،ثم جاء سائل فقال:أطعموا الیتیم،فأعطته فاطمة الرغیف.

ثم جاء سائل،فقال:أطعموا الأسیر،فقامت الخادمة،فأعطته الرغیف.

و باتوا لیلتهم طاوین،فشکر اللّه لهم،فأنزل فیهم هذه الآیات (1).

ثانیا:قد یقال:إن اقتراض الشعیر مقابل غزل الصوف (2)لا یعنی أنه تسلمها کلها من مقرضه،إذ لعل المطلوب هو أن یأخذ کل یوم صاعا، مقابل ما ینجزه من الغزل..

و یرد هذا الإحتمال:أن الروایة تصرح بأنه«علیه السلام»قد جاء بالأصوع الثلاثة و وضعها فی ناحیة البیت.

فلعل الأصوب أن یقال:إن علیا«علیه السلام»لم یکن لیتصرف بهذا الشعیر إلا بالمقدار الذی أنجز غزلا فی مقابله،و یشیر إلی ذلک قول روایة الأمالی:

ص :107


1- 1) المناقب لابن المغازلی ص 272 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 14 ص 446 و شواهد التنزیل ج 2 هامش ص 410.
2- 2) مجمع البیان ج 10 ص 404 و تفسیر البرهان ج 8 ص 179 و الأمالی للصدوق ص 212 و(ط مؤسسة البعثة)ص 329 و روضة الواعظین ص 160 و مناقب آل أبی طالب(ط المکتبة الحیدریة)ج 3 ص 147 و بحار الأنوار ج 35 ص 237 و شجرة طوبی ج 2 ص 263 و جامع أحادیث الشیعة ج 17 ص 375 و تفسیر نور الثقلین ج 5 ص 471 و 474 و غایة المرام ج 4 ص 101 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 9 ص 118 و ج 18 ص 339.

«ثم عمدت فغزلت ثلث الصوف،ثم أخذت صاعا من الشعیر،فطحنته الخ..

إلی أن قال:ثم عمدت إلی الثلث الثانی من الصوف فغزلته،ثم أخذت صاعا من الشعیر فطحنته و عجنته..

إلی أن قال:و عمدت فاطمة«علیها السلام»،فغزلت الثلث الباقی من الصوف،و طحنت الصاع الباقی..» (1).

فلعل التملک أو التصرف فی الشعیر مشروط بتسلیم أو بإنجاز مقدار معین من الغزل.

ثالثا:لعل الأسباب لم تکن مهیأة للطحن فی اللیل،مثل:الإنارة،و الحطب، و سائر ما یحتاجه تجهیز الطعام،و من وسائل؟!و لعل الحرکة فی تلک اللیالی لا تروق لکثیر من الناس الساکنین فی جوارهم.و تثیر فضولهم،و تدفعهم للوقوف علی ما لا یحب أهل البیت«علیهم السلام»أن یوقفوهم علیه،من منطلق الإباء و العزة،و الشعور بالکرامة..أو لغیر ذلک من أسباب..

هل یحتمل هذا الجوع؟!

و قالوا:کیف یمکن لإنسان أن یبقی ثلاثة أیام بلیالیها بلا طعام،

ص :108


1- 1) الأمالی للصدوق ص 212 فما بعدها و(ط مؤسسة البعثة)ص 329-333 و البرهان ج 8 ص 179 و 180 و 181 و راجع:روضة الواعظین ص 160-162 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین للکوفی ج 1 ص 178-182 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 147 -149 و بحار الأنوار ج 35 ص 237 و تفسیر نور الثقلین ج 5 ص 471.

و یفطر علی الماء؟!و لا سیما إذا کان طفلا قد لا یتجاوز عمره عد أصابع الید الواحدة..

و أجیب:بأن وقوع ذلک أدل دلیل علی إمکانه..و شاهدنا علی ذلک کثرة الذین یضربون عن الطعام أیاما کثیرة،و لا یتناولون غیر الماء، احتجاجا علی سیاسات بعینها (1).

و لکن هذا الجواب،إنما یقبل فی حق الکبار،أما الأطفال الصغار،فلا یقبل ذلک بالنسبة إلیهم..إلا فی حالة الفوز باللطف و المدد الإلهی،حیث استحقاقهم فی أعلی و جل الصور..

الآیة عامة..و الرافضة یکذبون

و قال ابن حزم:إن القول بنزول آیة و یطعمون الطعام علی حبه مسکینا و یتیما و أسیرا فی علی«علیه السلام»من أکاذیب الرافضة.

بل هذا لا یصح،لأن الآیة علی عمومها،و ظاهرها لکل من فعل ذلک (2).

و جوابه واضح:

أولا:إن عموم معنی الآیة لا ینافی نزولها فی مورد خاص،بل هذا هو شأن کثیر من الآیات،فإن مفهومها یکون عاما و شاملا،و لکنها تنزل فی

ص :109


1- 1) الفصول المئة ج 2 ص 222.
2- 2) الغدیر ج 3 ص 106 عن ابن حزم،و نظرة فی کتاب الفصل فی الملل ص 48.

مورد بعینه،لتدل علی أنه المصداق الأکمل،و الأتم،و الأظهر..

ثانیا:إن نسبة هذا القول للرافضة لا معنی له،لأن الحدیث مروی عند العامة و الخاصة،کما أوضحته المصادر التی أشرنا إلیها فیما سبق،و قد أفرد العاصمی کتابا لهذه السورة فی مجلدین،باسم زین الفتی فی تفسیر سورة هل أتی.و لیس العاصمی من الرافضة.

هل تجوز الصدقة بهذا المقدار؟!

ذکر المحقق التستری فی إحقاق الحق أنهم قالوا:أنکر هذه الروایة کثیر من المحدثین و أهل التفسیر،و تکلموا فی أنه:هل یجوز أن یبالغ الإنسان فی الصدقة إلی هذا الحد؟!و یجوّع نفسه و أهله حتی یشرف علی الهلاک؟!

و قد قال اللّه تعالی: وَ یَسْئَلُونَکَ مٰا ذٰا یُنْفِقُونَ قُلِ الْعَفْوَ (1)،و العفو ما کان فاضلا من نفقة العیال.

و قال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:خیر الصدقة ما یکون صنوا (لعل الصحیح:صفوا)عفوا (2).

و أجاب المحقق التستری بما یلی:

أولا:إن أهل التفسیر و المحدثین لم ینکروا الحادثة،و إنما هناک طائفة منهم لم یذکروها،بل أبقوا الآیة علی عمومها،ربما بقصد إخفاء هذه

ص :110


1- 1) الآیة 19 من سورة التوبة.
2- 2) إحقاق الحق(الملحقات)ج 3 ص 170.

الفضیلة لعلی و أهل بیته«علیهم السلام»،أو لغیر ذلک من أسباب.

ثانیا:فسر العفو تارة:بالفاضل من المال عن الحاجة.و فسر أخری:

بأفضل المال و أطیبه (1)،و یؤیده قوله تعالی: لَنْ تَنٰالُوا الْبِرَّ حَتّٰی تُنْفِقُوا مِمّٰا تُحِبُّونَ (2).

ثالثا:إن علیا«علیه السلام»لم ینفق قوت عیاله،بل أنفق هو قوته، و هم بادروا إلی إنفاق قوتهم أیضا (3).

و یدل علی ذلک:ما تقدم عن ابن المغازلی،من أن علیا«علیه السلام» أعطی المسکین رغیفه،فلما جاء الیتیم أعطته فاطمة«علیها السلام» رغیفها،فلما جاء الأسیر قامت الخادمة فأعطته الرغیف (4).

رابعا:و نضیف إلی ما تقدم:أن اللّه قد مدح المؤثرین علی أنفسهم، فقال عز و جل: وَ یُؤْثِرُونَ عَلیٰ أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کٰانَ بِهِمْ خَصٰاصَةٌ (5).فلماذا لا یعدون هذا من الإیثار الممدوح و المحبوب للّه تعالی؟!و قد ورد فی هذه الروایة:أن علیا«علیه السلام»لما جاءهم الأسیر قال:یا فاطمة،إنی أحب

ص :111


1- 1) إحقاق الحق(الملحقات)ج 3 ص 176 و تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 256.
2- 2) الآیة 92 من سورة آل عمران.
3- 3) إحقاق الحق(الملحقات)ج 3 ص 177.
4- 4) المناقب لابن المغازلی ص 272 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 14 ص 446 و شواهد التنزیل ج 2 هامش ص 410.
5- 5) الآیة 9 من سورة الحشر.

أن یراک اللّه و قد آثرت هذا الأسیر علی نفسک و أشبالک!! (1).

لکن فی هذه الروایة التی أشرنا إلیها فقرات تضمنت ما لا یمکن القبول به.فلا بأس بملاحظتها لمن أراد.و ربما یکون الإیثار إلی هذا الحد جائز لهم دون سواهم،أو أنه کان جائزا للناس کلهم،ثم نسخ.

مسکینا و یتیما و أسیرا
اشارة

و فی سورة هل أتی التی نزلت فی هذه المناسبة دقائق و أسرار عظیمة، ربما نکون قد وفقنا للتنبه إلی نزر یسیر منها فی کتابنا:«تفسیر سورة هل أتی».و لعل من المناسب ذکر فقرات منه.و نختار منه ما حاولنا فیه تسلیط الضوء علی التسلسل العفوی بین بعض عناصر هذا الحدث من خلال الآیة،فی خصوص المسکین و الیتیم و الأسیر،فقلنا ما یلی:

1-تنوین التنکیر لماذا؟!

إن أول ما یواجهنا هنا:أنه تعالی أورد هذه الکلمات: مِسْکِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً ،منونة بتنوین التنکیر،و لم یوردها محلاة بالألف و اللام..

و ربما یکون السبب فی ذلک:هو أنه إذا قال:«المسکین،و الیتیم، و الأسیر»فقد یوهم ذلک:إرادة خصوص المعهودین لدیهم،و المعروفین عندهم،فیکون إطعامهم لهم ناشئا عن عدة دواع متمازجة،و متعاضدة فی

ص :112


1- 1) البرهان(تفسیر)ج 8 ص 183 و تأویل الآیات الظاهرة ج 2 ص 750 و نهج السعادة ج 1 ص 32 و غایة المرام ج 4 ص 104.

التأثیر،و فی الاندفاع إلی الإطعام..لأن المعرفة بالشخص قد تدعو لإجابة طلبه،و کذا لو کان ذا قرابة مثلا،أو من قومه،أو من بلده،أو مرتبطا بذی قرابة،أو بصدیق،أو جارا،أو ما إلی ذلک..

أما تنوین التنکیر فهو صریح فی أنهم یطعمون أی مسکین،و أی یتیم، و أی أسیر کان،ممن لا لون له،و لا طعم،و لا رائحة.

و ذلک یدل علی أن الیتم و المسکنة و الأسیریة هی المحرک الإنسانی،و علی أن الغایة هی وجه اللّه.و لیس ثمة أیة شائبة فی هذا الخلوص،و ذلک الإخلاص..

فلیس فی نفوسهم أیة آثار لمؤثرات دنیویة أرضیة غیر إلهیة،أو غیر إنسانیة.

فالدافع إنسانی مرتبط بالمشاعر،و الهدف إلهی،و قد تناغم هذا الهدف مع ذلک الداعی،فکان هذا الإیثار العظیم..

2-توافق الترتیب البیانی مع الواقع الخارجی

و قد حدثتنا الروایات:عن أن الواقعة التاریخیة،قد حدثت وفق الترتیب الذی أورده القرآن،فقد جاء المسکین أولا،ثم الیتیم،ثم الأسیر..

و ذلک هو التوفیق و التسدید الإلهی الظاهر..لکی لا یبقی أی مجال للتفکیر فی أن ما هو افتراضی،قد لا یکون منسجما مع حرکة الواقع الخارجی،خصوصا حینما تتوافر الدواعی فی الإتجاه المعاکس کما سنبینه..

کما لا یبقی أیضا مجال للقول:بأن الحدیث هنا جار فی ما هو مثالی..

و قد لا یتوافق المثالی مع مقتضیات الواقع و شروطه.

بل نقول:

ص :113

إنه حتی لو لم یکن الترتیب فی الآیة مطابقا لما حصل بالفعل،فإن نفس أن یأتی سیاقها القرآنی علی هذا النحو،ستکون له أهدافه و أغراضه التکریمیة،أو البیانیة لمعان یرید اللّه لنا أن نتلمسها و نعرفها فیهم«علیهم السلام»..و قد تکون هذه المعانی الغیبة التی یکشفها اللّه لنا،رحمة بنا، و امتنانا منه تعالی علینا..

و حیث یأتی البیان علی سبیل الإخبار عن طبیعة و سجیة و دیدن هؤلاء الصفوة،فإنه لا بد أن یزید ارتباطنا بهم،و تعریفنا بحقیقتهم،لیکونوا لنا الأسوة و القدوة و المثل الأعلی..فکیف،و قد تطابق الواقع الخارجی،مع السجیة و الطبیعة،فجاء المسکین،ثم الیتیم،ثم الأسیر..لیکون ذلک أدعی فی الإقناع،و أوثق فی الدلالة..

3-حالتان تصاعدیتان تتعاکسان

و حین نرید أن نبحث الموضوع بعمق،فسنجد أن هناک حالة تصاعدیة فی جهة السائلین،تقابلها حالة تصاعدیة فی ناحیة الباذلین..

بمعنی أن الإنتقال کان فی ناحیة السائلین من الأعلی إلی الوسط،ثم إلی الأدنی.

و لکن الإنتقال فی ناحیة الباذلین کان من الأدنی..و انتهی بالأعلی..

و هذا هو سر عظمة هذا الحدث،و هو أقوی تعبیر عن حقیقة هؤلاء الصفوة الأطهار،حیث إنه یؤسس بصورة حیة لفهم سرّ کل هذه الکرامة التی اختصهم اللّه بها،و هذا التشریف العظیم الذی حباهم سبحانه به..

و توضیح ذلک یکون علی النحو التالی:

ص :114

4-المسکین..و الباذلون فی الیوم الأول

إننا إذا أردنا أن نوضح ذلک،برسم صورة تطبیقیة،فسنجد:أن الذی أتی للصائمین فی وقت إفطارهم،فی الیوم الأول،هو«مسکین»،فمن هو هذا المسکین،و ما هی حالته؟!

إن المسکین هو إنسان بلغ به الفقر أقصی مداه.إلی درجة أنه أسکنه، و جعله عاجزا.

و قد روی أبو بصیر«رحمه اللّه»عن الإمام الصادق«علیه السلام»أنه قال:«الفقیر الذی لا یسأل،و المسکین أجهد منه،و البائس أجهد منهما» (1).

و صیغة«مسکین»،تفید التکثیر..أی یکثر سکونه،لأنه کلما أراد أن یتحرک للحصول علی شیء أحس بعجزه،فیسکن..

و معنی ذلک:أنه قد جرب حظه فی الحیاة أکثر من مرة،و بذل أکثر من محاولة للخروج من المأزق،فلم یفلح.

ص :115


1- 1) بحار الأنوار ج 93 ص 57 و 70 و تهذیب الأحکام ج 4 ص 104 و تفسیر نور الثقلین ج 3 ص 491 و وسائل الشیعة(ط دار الإسلامیة)ج 6 ص 144 و مستدرک الوسائل ج 7 ص 103 و عوالی اللآلی ج 2 ص 71 و ج 3 ص 120 و جامع أحادیث الشیعة ج 8 ص 174 و تفسیر نور الثقلین ج 2 ص 229 و دعائم الإسلام ج 1 ص 260 و راجع:الکافی ج 3 ص 502 و المعتبر ج 2 ص 565 و مختلف الشیعة ج 3 ص 199.

و واضح:أن الإنسان إذا بلغ هذا الحد،فإن أمله یتضاءل و یذوی..کما أنه یفقد شیئا من عنفوانه،و من قوة شخصیته.

إذن،فحالة هذا الشخص تثیر العطف الشدید،و توجد اندفاعا قویا لمساعدته،ممن یری ذله،و عجزه،و حاجته،و انکساره..

و فی المقابل کان الباذلون للطعام،الذین تتحدث عنهم الآیة الشریفة، قد صاموا یوما کاملا،و احتاجوا إلی الطعام بصورة حقیقیة و فعلیة، و ضعفت أجسادهم،و لا سیما أجساد الأطفال الذین فی جملتهم،و کانوا صائمین أیضا..

و هؤلاء الأطفال لیسوا کسائر الأطفال،بل هم خیرة اللّه سبحانه من خلقه،و صفوته من عباده..

و قد کان من الطبیعی أن یتنازع أولئک الباذلین عاملان:

أحدهما:یدفعهم للبذل،و هو حالة المسکین الصعبة للغایة..و حالة حاجتهم الذاتیة للطعام..

و ثانیهما:الحاجة العاطفیة للإحتفاظ به،لأجل طفلین هما الغایة فی الکمال،و النبل،و الفضل،و الصفاء..و لا شک فی أن أحدا علی وجه الأرض،لا یملک مواصفاتهما،و میزاتهما.

فإمکانیة الإستجابة للعامل الأول تبقی موجودة،و فیها شیء من القوة..فإذا استجابوا له،فإنهم-و لا شک-یکونون قد قاموا بعمل عظیم، و لکنه لیس مستحیلا،بسبب قوة التحریک للعطاء،من خلال الإنسجام العاطفی و الإنسانی،مع حالة المسکین.

ص :116

و من جهة أخری:فقد کان بالإمکان أن یعطوا المسکین بعضا من طعامهم علی سبیل المشارکة،و التسویة بالنفس..و لکنهم لم یفعلوا ذلک، بل اندفعوا بالإیثار إلی أقصی مداه،فأعطوه جمیع ما أعدوه لإفطارهم.

لأنهم أرادوا له أن یجد الفرصة لمراجعة حساباته،و استئناف تحرکاته فی سبیل عمل یخرجه مما هو فیه..

أضف إلی ذلک:أن هذا العطاء کان بالنسبة للباذلین،فی ساعة حرجة جدا.و بالذات فی ساعة الإفطار،حیث تلح النفس بالمطالبة بالطعام، و تدعو للإحتفاظ به،إذ لو طلب منهم بذل الطعام،قبل حلول ساعة الإفطار،فإن التخلی عن الطعام یکون أیسر،لعدم وجود هذا الإلحاح علی الإحتفاظ به،بفعل قوة الحاجز،مع الإفساح فی الأمل بإمکانیة الحصول علی البدیل فیما تبقی من الوقت..

و لکن الطلب قد جاء فی الساعة الحرجة و الصعبة،و حیث یشتد تعلق النفس بالطعام،فکیف إذا مازج ذلک عامل الحضور و المشاهدة و العیش بالأجواء،حتی لتکاد الأیدی تمتد إلیه،فإن التعلق به سیکون-بلا شک- أقوی،و التخلی عنه أصعب..

و لکن حالة المسکین و ضعفه،و شدة حاجته،فیها أیضا شیء من قوة الدعوة للبذل،و درجة من التأثیر المعاکس فی أحوال کهذه..

5-الیتیم و الباذلون فی الیوم الثانی

و فی الیوم الثانی..حیث لم یذق الصائمون طعاما طیلة یومین کاملین.

بل اکتفوا بشرب الماء فی اللیلة السابقة.قد أصبح واضحا:أن الحاجة إلی

ص :117

الطعام قد اشتدت،و دواعی الإحتفاظ به قد ازدادت،و الحرص علیه قد تنامی و عظم،لا سیما مع وجود صبیین معهم،هما الحسنان«علیهما السلام» بالذات..و هما سیدا شباب أهل الجنة،و ریحانتا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

و کان وقت الإفطار قد حضر أیضا،و طبیعی أن یزداد التطلع للطعام، و البحث عنه،و بعد حضوره یزید التعلق بما حضر منه..فکیف إذا وضع أمامهم،و تکاد الأیدی تتحرک باتجاهه،و تمتد إلیه.

و إذا بسائل جدید،هو فی هذه المرة«یتیم»،و لیتمه تأثیره علی النفوس.

و لکن الإندفاع إلی مساعدته یکون فی العادة أضعف من الإندفاع لمساعدة المسکین،لأن احتمالات الحاجة فیه أقل و أضعف.إذ إن یتمه لا یدل علی حاجته المادیة..

فإن نفس الحالة الظاهرة للمسکین هی حالة حاجة و فقر،و عجز عن إیجاد ما یتبلّغ به،و هی فوریة،و حادة،و هی بنفس ظهورها فیه تمثل دعوة لمساعدته بلسان الحال،و هی شاهد صدقه فی ما یدعیه،بلسان المقال..

أما الیتیم،فإن هناک شفقة علیه،لأجل یتمه،و حاجته للعاطفة و الطمأنینة،لا لأجل حاجة ظاهرة له،تستبطن دعوة بلسان الحال لمساعدته..إذ لعله کاذب فی دعواه الفقر..

و حتی لو کان صادقا،فإن الفقر الذی یخبر عنه لا یصل فی حدته إلی درجة ظهور ذلک فی حالته.کما کان الحال بالنسبة إلی المسکین..

بل هو لا یزال فی مقتبل العمر،و الفرص أمامه،و لم یمارس بعد

ص :118

إمکاناته،و قدراته،بل هو لم یکتشفها بعد.و لعل مشکلته ناشئة من فقد التوجه الصحیح له،بعد أن فقد کافله..ففرص النجاح أمامه متوفرة، و أمله کبیر،و طموحه عارم.

و تحرک العاطفة لأجل فقر الیتیم،لیس بدرجة تحرکها لأجل ذل و مسکنة المسکین..و یتمه،لا یحرک الإنسان لیتخلی له عن طعامه،حتی فی الحالات العادیة.فکیف بعد طی یومین من الصیام المتواصل،و اشتداد الحاجة للطعام؟!..

و حتی لو أراد أن یتخلی ذلک الصائم له عن شیء،فإنه سیقنع نفسه بأنه لا حاجة لأن یتخلی له عن جمیع ما هیأه..فضلا عن أن یعطیه إیاه ساعة الإفطار،و بعد أن وضع أمامه،و بعد مضی یومین علی الصیام.

و إذا أعطاه شیئا،فإنما یعطیه طعام نفسه،و لا یعطیه طعام غیره کزوجته،و ولده..فکیف إذا کانت السیدة الزهراء«علیها السلام»هی الزوجة،و کان الولدان الوحیدان له طفلین صغیرین،ثم کانا هما الحسنان «علیهما السلام»بالذات،فی میزاتهما،و فی موقعهما من الدین،و من الإسلام کله،و لیس لهما علی وجه الأرض مثیل،لا من الأیتام،و لا من غیرهم.و هما اللذان تتجلی فیهما میزات الإمامة و خصائصها،بأجلی و أبهی مظاهرها..

و أبواهما کانا أعرف من کل أحد بهما،و بقیمة مزایاهما،و بکرامتهما علی اللّه سبحانه،فهل یمکن أن یخاطرا بحیاتهما،لمجرد احتمال حاجة یدّعیها یتیم،لیس هو مثل الحسنین قطعا؟!و هی حاجة-حتی لو کانت واقعیة- فلیس ثمة ما یدل علی أنها تبلغ درجة الإحراج و العسر..

ص :119

إذن..فقد ازدادت المثبطات،و توافرت الموانع عن الإعطاء،سواء فیما یرتبط بالإعتبارات التی تزداد قوة و تنوعا،فی ناحیة الباذلین،أم فیما یرتبط بضعف المشجعات فی جانب السائلین،حیث تضاءلت و انحسرت و ضعفت تلک الخصوصیات التی تثیر و تحرک.

و لکن و برغم ذلک کله،فإن العطاء و البذل،قد بلغ أیضا أقصی مداه، حیث أعطوا«علیهم السلام»فی الیوم الثانی أیضا جمیع ما یملکون،و آثروا الیتیم به علی أنفسهم مع شدة الحاجة و الخصاصة.و بذلک فقد أصبح هذا الإطعام أعظم قیمة،و أشد أهمیة،إذا لوحظت جمیع الخصوصیات التی أشرنا إلیها..

6-الأسیر..و الباذلون:فی الیوم الثالث

و یطوی الصائمون لیلتهم،و لا یقدرون علی شیء إلا علی شرب الماء، و یصومون یوما ثالثا هو الأشد،و الأقسی،و الأمض،و قد أصبحت الأخطار الجسام تتهدد صفوة الخلق،و صبیة هم خیرة اللّه،و حججه علی عباده،بصورة أعظم و أقوی..

و یحین وقت الإفطار،و هو ما یجعل النفوس أیضا تهفوا و تتطلع إلی الطعام،فکیف إذا کان ذلک بعد ثلاثة أیام من الطوی؟!ثم یوضع الطعام أمامهم،و لا یحول بینهم و بینه شیء..

و قد بلغت خطورة الموقف حدا قاسیا،یدعوهم لیس فقط إلی عدم بذل الطعام،و إنما إلی بذل کل الجهد و التضحیة فی سبیل الإحتفاظ به..

و إذا بسائل جدید یطرق الباب..غیر أن حالة هذا السائل کانت أخف

ص :120

الحالات و أهونها،فإنها لیست فقط لا تثیر شعورا قویا بالرغبة فی مساعدته، بل ربما تکون المثبطات و الموانع عن إعطاء هذا السائل،أکبر و أظهر..

و لا نرید أن نتحدث عن الحالات،و لا عن الخصوصیات التی کانت فی جانب الباذلین،فقد ظهر جانب منها فی البیانات السابقة،بل نرید فقط أن نلمح إلی ما کان منها فی ناحیة السائل..فنقول:

إنه عدا عن جمیع ما لا حظناه من خصوصیات فی جانب الیتیم و المسکین..فإن الأسیر رجل مکتمل قوی البنیة،قادر علی مواجهة الآخرین،حتی بالقتال،و له قدرة علی تحمل الصعاب،و مکابدة المشاق..

و الزهراء«علیها السلام»فی هذا الجانب امرأة،و الحسنان«علیهما السلام»أیضا لم یکونا قد بلغا سن الأقویاء،فیما یعرفه الناس من ذلک..

و مشکلة الأسیر تبقی محصورة فی مدة أسره،المانع له من بعض ضروب السعی..و هی مشکلة لها أمد،و لها مخرج.و سینتهی الأمر به إلی الخروج من هذه الحالة،و العودة إلی أهله،و أملاکه،و إلی الذین لدیهم أکثر من دافع لمدید العون له..بخلاف المسکین الذی لیس لدیه ما ینعش به، و بخلاف الیتیم الذی لن یجد مثل کفیله الذی فقده کفیلا،و حامیا،و راعیا، و حبیبا..

ثم إنه لیس فی الأسیر أیة جهة أخری-سوی ما یدّعیه من الحاجة- تدعو إلی العطف علیه،کما کان الحال بالنسبة لیتم الیتیم..

بل هناک ما یدعو إلی النفور منه،و إلی حرمانه،فإنه مجرد أسیر، و الأسیر فی واقع الأمر محارب للإسلام و للمسلمین..و ربما لا یکون قد

ص :121

تخلی عن عدائه لهم،و لا ذهب حقده علیهم..بل ربما لا یکون قد تخلی عن کفره،أو شرکه،أو انحرافه.

و إذا کان قد أسر فی ساحة الحرب،فلعله قد قتل بعض الأحبة، و الأصفیاء،أو شارک فی قتلهم..

و لعل الیتیم الذی جاءهم بالأمس قد فقد کافله،و حامیه فی الحرب التی شارک فیها هذا الأسیر نفسه،أو شارک هو فی قتله،أو فی الأجواء التی تمکن القتلة من القیام بجریمتهم..

أضف إلی جمیع ذلک:أن نهایة هذا الأسیر ستکون هی الرجوع إلی قومه،و لعله یعود معهم إلی حرب الإسلام و المسلمین من جدید..

و کل هذا الذی ذکرناه،قد یکوّن معذرا مقبولا أمام الوجدان،و تبریرا معقولا لرد طلبه عند العرف و العقلاء..

ثم إنه لم یظهر من حال هذا الأسیر ما یشی بصدقه فیما یدّعیه من الحاجة..و حتی لو کان صادقا،فإن حاجته لیست بمستوی حاجة من طوی ثلاثة أیام بدون طعام،فکیف إذا کان هذا الطاوی هو طفلان صغیران.ثم کانا هما الحسن و الحسین،و معهما الزهراء،و علی أمیر المؤمنین «علیهم السلام».

ثم إنه قد کان یمکنهم«علیهم السلام»أن یعطوه بعضا من ذلک الطعام،و یحتفظوا لأنفسهم بالباقی،أو یحتفظوا بطعام الحسنین«علیهما السلام»علی الأقل..

فکل هذه العوامل التی ذکرناها تدعو إلی الإحتفاظ بالطعام..تضاف

ص :122

إلیها العوامل المضادة و المانعة من العطاء،و من بینها ما هو قوی،و متناغم مع العواطف و المشاعر الإنسانیة،و مع کثیر من النقاط التی سجلناها من ابتداء الحدیث إلی هنا..

و بعد هذا کله..فقد جاءت المفاجأة و أعطی هؤلاء الصفوة ذلک الأسیر کل ما لدیهم،و عرّضوا أنفسهم للأخطار الجسام.مع أنه قد کان یکفیه بعض ما أعطوه،غیر أنهم أرادوا له أن یجد لنفسه قوتا فی أطول زمن یمکنهم أن یمدوه بالقوت فیه..

و البذل فی مثل هذه الحالات،و بملاحظة کل تلکم الخصوصیات،هو منتهی الکمال الإنسانی،و الإیمانی،و الروحی،و هو الحد الذی لا یصل إلیه بشر.إلا إذا کان ذلک البشر هو الرسول الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»رغم أن عطاءهم فی ظاهر الأمر،کان بضعة أقراص من شعیر..لکن الحقیقة هی أن فی هذه الأقراص،کل حیاتهم،و کل وجودهم،و کل الطهر،و الإیمان و الإخلاص..

7-السائلون..هل هم مسلمون؟!

و قد یحاول البعض أن یدعی:أن المسکین،و الیتیم،و الأسیر،کانوا من المسلمین.

و نقول:

إنه لا مبرر لهذا التخصیص،و لا دلیل یثبته،بل إن الأمور التی رکزت الآیات علیها ترجع إلی شعور إنسانی فیاض،و نبیل،لا یفرق بین مسلم و غیره،فإن لکل کبد حرّی أجر،و من خلال هذا الشعور الإنسانی یتحرک

ص :123

الإنسان فی الإتجاه الصحیح،یرفده بالدفقات الروحیة و بالمشاعر الإنسانیة حتی یبلغ به إلی الهدف الأقصی،و هو أن یصبح عمله کله للّه سبحانه..

هذا کله فضلا عن أن بعض الروایات قد أشارت إلی أن الأسیر الذی سأل هؤلاء الصفوة فأعطوه..قد أسره المسلمون أنفسهم،و لم نجد فی تاریخ الإسلام أن أحد المسلمین قد أسره الرسول«صلی اللّه علیه و آله»مع المشرکین حتی احتاج إلی زیارة بیوت الناس للإستجداء..

8-الترتیب هنا عکسه فی آیات أخری

و بعد..فإن هذه الآیة قد ذکرت المسکین أولا،ثم الیتیم،ثم الأسیر..

و لکننا نجد أنه تعالی حین یعدد أصناف المستحقین للزکاة و الخمس..رتبهم بطریقة مختلفة،فهو یقدم الفقراء،أو الیتامی مثلا علی المساکین..فما هو السبب یا تری؟!

و قد یمکن الجواب عن هذا:بأن النظر فی تلک الآیات المبارکة یحتاج إلی إثبات أن هذا الصنف مستحق لهذا القسط من الخمس..أو الزکاة،أو الصدقات.و لیس ثمة أی اختلاف فی ناحیة المقدار فیما بین جمیع الأصناف.

و قد جیء بالعناوین لمجرد أن تکون مشیرة إلی موضوعاتها،لیتعلق الحکم بها.

و لکن الأمر هنا لیس کذلک،إذ إن لنفس هذه العناوین دورا فی إفهام الخصوصیات المطلوبة فی المعنی الذی هو بصدد بیانه و التأکید علیه،و هو ذلک المعنی الإنسانی الإلهی العظیم،الذی ألمحنا إلی بعض جوانبه..

ص :124

9-الإکرام أم الإطعام؟!

و قد رکزت هذه الآیات علی إطعام الیتیم،و لکنه تعالی فی آیات أخری قد تحدث عن إکرامه..

ثم إنه تعالی حین تحدث عن إطعامه أخّره بالذکر عن المسکین.و لکنه حین تحدث عن إکرامه قدمه بالذکر علی المسکین،فقال: کَلاّٰ بَلْ لاٰ تُکْرِمُونَ الْیَتِیمَ وَ لاٰ تَحَاضُّونَ عَلیٰ طَعٰامِ الْمِسْکِینِ (1).

و قال تعالی: فَذٰلِکَ الَّذِی یَدُعُّ الْیَتِیمَ وَ لاٰ یَحُضُّ عَلیٰ طَعٰامِ الْمِسْکِینِ (2).

فالدعّ هو الدفع..و عدم التقبّل..و هذا یعتبر عدوانا علی من یفترض فی الإنسان المتوازن أن یبادر إلی الترحیب به و إکرامه..

و عدم الحض علی طعام المسکین یأتی فی المرتبة التالیة..لأن الحالة الظاهرة فی المسکین هی حاجته لما یزیل حالة السکون الناشئة عن شدة حاجته..

أما الیتیم فإنه بحاجة إلی المعالجة الروحیة،و إلی أن یخرج من دائرة الصدمة،و الخوف من المستقبل،و أن یشعر بأنه لیس وحده فی هذه الحیاة، بل الجمیع معه،و إلی جانبه..

فلا بد من ذکره أولا،لأن سلامة الحالة النفسیة،هی الأهم..و بها

ص :125


1- 1) الآیة 18 من سورة الفجر.
2- 2) الآیة 2 من سورة الماعون.

یکون قوام و سلامة شخصیته..فکیف إذا کان هناک دعّ له،و ممارسة درجة من العدوان علیه.

أما حین تکون القضیة مجرد قضیة الحاجة إلی المال..فإن الأولویة إنما تکون لمن تشتد حاجته للمال..و المسکین هو الحالة الأصعب بالنسبة للیتیم، و الأسیر..

10-قصة الإطعام..و هدف السورة

هذه السورة تتحدث عن النشأة الإنسانیة،و مسیرتها إلی غایاتها فی ظل الهدایة الإلهیة،لتتجلی من ثم أنوار أشرف المخلوقات،من سماء الکرامة و المجد،لتضیء هذه الحیاة بأنواع الهدایات إلی صراط اللّه العزیز الحمید..

و قد ذکر اللّه سبحانه ذلک،تارة بطریقة البیان لمنازل کرامتهم،و تارة أخری بأسلوب التجسید الحی،الذی تتجلی فیه کمالاتهم،و إنسانیتهم، موقفا و سلوکا،و طریقة حیاة..

فجاءت قصة إطعامهم الیتیم و المسکین و الأسیر،لتجسد أمام عین الإنسان تلک المضامین.لکی یحس بها،و یتلمسها،و یتمازج لدیه المحسوس بالمعقول،لیکون ذلک أوقع فی النفس،و أشد فی الإقناع،و أرسخ فی الیقین (1).

ص :126


1- 1) تفسیر سورة هل أتی 214-226.

الفصل السادس

اشارة

آیة التطهیر..و حدیث الکساء..

ص :127

ص :128

حدیث الکساء

و یذکر هنا حدیث الکساء،و نزول آیة التطهیر،و قد حصل ذلک قبل شهر،أو قبل أربعین صباحا،أو قبل ستة،أو سبعة،أو ثمانیة،أو تسعة،أو عشرة أشهر،أو سبعة عشر،أو تسعة عشر شهرا من وفاة الرسول«صلی اللّه علیه و آله»..حیث بقی«صلی اللّه علیه و آله»یمر فی کل یوم ببیت علی و فاطمة«علیهما السلام»،و یقول:

الصلاة یا أهل البیت، إِنَّمٰا یُرِیدُ اللّٰهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً (1).

و ذلک لیؤکد:أنهم المقصودون بالآیة الشریفة دون سواهم.و أن المراد هو:أهل بیت النبوة،لا بیت السکنی.

و لینتشر ذلک فی الناس،و لا سیما فی تلک الفترة التی تکثر الوفود فیها إلی المدینة،لیعلنوا إسلامهم،ثم یعودون إلی بلادهم.

فراجع فی تفصیل الکلام حول هذه القضیة،و دلالة الآیة،کتابنا:أهل البیت فی آیة التطهیر.

ص :129


1- 1) الآیة 33 من سورة الأحزاب.

و ملخص ما جری:

أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»جمع علیا،و فاطمة،و الحسن،و الحسین «علیهم السلام»معه تحت کساء خیبری فدکی،فی حجرة أم سلمة و فی یومها،و قال:

اللهم هؤلاء أهل بیتی،و هؤلاء أهلی و عترتی،فأذهب عنهم الرجس، و طهرهم تطهیرا.

فقالت أم سلمة:أدخل معهم یا رسول اللّه؟!

قال لها رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:یرحمک اللّه،أنت علی خیر، و إلی خیر،و ما أرضانی عنک،و لکنها خاصة لی و لهم.

ثم مکث رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بعد ذلک بقیة عمره،حتی قبضه اللّه إلیه،یأتینا فی کل یوم عند طلوع الفجر،فیقول:الصلاة یرحمکم اللّه، إِنَّمٰا یُرِیدُ اللّٰهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً (1)الحدیث (2).

ص :130


1- 1) الآیة 33 من سورة الأحزاب.
2- 2) بحار الأنوار ج 10 ص 138 و راجع هذه الأحادیث الکثیرة جدا علی اختلاف ألفاظها فی المصادر التالیة:جامع البیان ج 22 ص 5 و 7 و الدر المنثور ج 5 ص 198 و 199 عنه،و عن ابن المنذر،و ابن أبی حاتم،و الطبرانی،و ابن مردویه، و الخطیب،و الترمذی،و الحاکم،و صححاه،و البیهقی فی سننه،و ابن أبی شیبة، و أحمد،و مسلم،و فتح القدیر ج 4 ص 279 و 280 و جوامع الجامع ص 372-

2)

-و التسهیل لعلوم التنزیل ج 3 ص 137 و تأویل الآیات الظاهرة ج 2 ص 457- 459 و الطرائف ص 122-130 و المناقب لابن المغازلی ص 301-307 و شواهد التنزیل ج 2 ص 11-92 و مسند الطیالسی ص 274 و العمدة لابن بطریق ص 31-46 و مجمع الزوائد ج 7 ص 91 و ج 9 ص 121 و 119 و 146 و 167-169 و 172 و أسد الغابة ج 4 ص 49 و ج 2 ص 9 و 12 و 20 و ج 3 ص 413 و ج 5 ص 66 و 174 و 521 و 589 و آیة التطهیر فی أحادیث الفریقین،المجلد الأول کله.و أسباب النزول ص 203 و مجمع البیان ج 9 ص 138 و ج 8 ص 356 و 357 و بحار الأنوار ج 35 ص 206-223 و ج 45 ص 199 و ج 37 ص 35 و 36 و نهج الحق ص 173-175 و الجامع لأحکام القرآن ج 14 ص 182 و صحیح مسلم ج 7 ص 130 و سعد السعود ص 204 و 106 و 107 و ذخائر العقبی ص 21-25 و 87 و کشف الیقین فی فضائل أمیر المؤمنین ص 405 و الإیضاح لابن شاذان ص 170 و مسند أحمد ج 4 ص 107 و ج 3 ص 259 و 285 و ج 6 ص 292 و 298 و 304 و ج 1 ص 331 و تفسیر القرآن العظیم ج 3 ص 483-486 و کفایة الطالب ص 54 و 242 و 371 و 377 و ترجمة الإمام علی بن أبی طالب من تاریخ دمشق(بتحقیق المحمودی) ج 1 ص 184 و 183 و المعجم الصغیر ج 1 ص 65 و 135 و الجامع الصحیح ج 5 ص 663 و 699 و 351 و 352 و خصائص الإمام علی للنسائی ص 49 و 63 و المستدرک علی الصحیحین ج 2 ص 416 و ج 3 ص 172 و 146 و 147 و 158 و 133 و تلخصیه للذهبی(مطبوع بهامشه)،و تفسیر القمی ج 2-

ص :131

2)

-ص 193 و التبیان ج 8 ص 307-309 و التفسیر الحدیث ج 8 ص 261 و 262 و مختصر تاریخ دمشق ج 7 ص 13 و البرهان(تفسیر)ج 3 ص 309-325 و تفسیر فرات ص 332-340 و وفاء الوفاء ج 1 ص 450 و راجع:نزهة المجالس ج 2 ص 222 و منتخب ذیل المذیل للطبری ص 83 و حبیب السیر ج 1 ص 407 و ج 2 ص 11 و الشفاء لعیاض ج 2 ص 48 و سیر أعلام النبلاء ج 10 ص 346 و 347 و ج 3 ص 270 و 315 و 385 و 254 و الغدیر ج 1 ص 50 و ج 3 ص 196 و إحقاق الحق(الملحقات)ج 9 ص 1-69 و ج 3 ص 513- 531 و ج 2 ص 502-573 و ج 14 ص 40-105 و ج 18 ص 359-383 عن مصادر کثیرة جدا،و سلیم بن قیس ص 105 و 52 و 53 و راجع ص 100 و نزل الأبرار ص 102-104 و 108 و کنز العمال ج 13 ص 646 و نوادر الأصول ص 69 و 265 و الصراط المستقیم ج 1 ص 184-188 و قال فی جملة ما قال:«أسند نزولها فیهم صاحب کتاب الآیات المنتزعة.و قد وقفه المستنصر بمدرسته،و شرط أن لا یخرج من خزانته.و هو بخط ابن البواب.و فیه سماع لعلی بن هلال الکاتب.و خطه لا یمکن أحد أن یزوره علیه»و مرقاة الوصول ص 105-107 و ذکر أخبار أصبهان ج 2 ص 253 و ج 1 ص 108 و تهذیب التهذیب ج 2 ص 297 و الریاض النضرة ج 3 ص 152 و 153 و نهج الحق (مطبوع ضمن إحقاق الحق)ج 2 ص 502 و 563 و مصابیح السنة ج 4 ص 183 و الکشاف ج 1 ص 369 و الإتقان ج 2 ص 199 و 200 و تذکرة الخواص ص 233 و أحکام القرآن لابن عربی ج 3 ص 1538 و الفصول المهمة-

ص :132

2)

-لابن الصباغ ص 7 و 8 و الإصابة ج 2 ص 509 و ج 4 ص 378 و ترجمة الإمام الحسن لابن عساکر(بتحقیق المحمودی)ص 63-70 و الصواعق المحرقة ص 141-143 و 137 متشابه القرآن و مختلفه ج 2 ص 52 و تفسیر نور الثقلین ج 4 ص 270-277 و إسعاف الراغبین(مطبوع بهامش نور الأبصار) ص 106 و 107 و نور الأبصار ص 110-112 و فضائل الخمسة من الصحاح الستة ج 1 ص 224-243 و الإستیعاب(مطبوع بهامش الإصابة)ج 4 ص 46 و ج 3 ص 37 و فرائد السمطین ج 1 ص 316 و 368 و ج 2 ص 10 و 19 و 22- 23 و ینابیع المودة ص 107 و 167 و 108 و 228 و 229 و 230 و 260 و 15 و 8 و 174 و 294 و 193 و العقد الفرید ج 4 ص 313 و مقتل الحسین للخوارزمی ج 2 ص 61-62 و راجع:التاریخ الکبیر للبخاری ج 1 قسم 2 ص 69-70 و 110 و راجع ص 197 و کتاب الکنی للبخاری ص 25-26 و نظم درر السمطین ص 133 و 238 و 239 و تهذیب تاریخ دمشق ج 4 ص 207-209 و النهایة فی اللغة ج 1 ص 446 و لباب التأویل ج 3 ص 466 و الکلمة الغراء«مطبوع مع الفصول المهمة»ص 203،217 و أنساب الأشراف (بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 104 و 106 و ترجمة الإمام الحسین(علیه السلام) من تاریخ دمشق(بتحقیق المحمودی)ص 60-76 و المعتصر من المختصر ج 2 ص 226 و 267 و راجع أیضا:المواهب اللدنیة ج 2 ص 122 و المحاسن و المساوئ ج 1 ص 481 و نفحات اللآهوت ص 84 و 85 و تیسیر الوصول ج 2 ص 161 و الکافی ج 1 ص 287 و منتخب کنز العمال(مطبوع بهامش مسند-

ص :133

و قد احتج علی«علیه السلام»بهذه القضیة،و بنزول الآیة فیها فی یوم الشوری،ثم استدل بها فی مسجد المدینة فی خلافة عثمان علی جماعة من المهاجرین و الأنصار،کما سیأتی..

بل و احتج«علیه السلام»بهذه الآیة علی أبی بکر أیضا.

فقد روی حماد بن عثمان،عن أبی عبد اللّه«علیه السلام»فی حدیث قال:قال أمیر المؤمنین«علیه السلام»لأبی بکر:یا أبا بکر تقرأ الکتاب؟!

قال:نعم.

قال:فأخبرنی عن قول اللّه تعالی: إِنَّمٰا یُرِیدُ اللّٰهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً (1)فی من نزلت؟!فینا؟!أم فی غیرنا؟!

2)

-أحمد)ج 5 ص 96 عن ابن أبی شیبة،و کنز العمال(ط الهند)ج 16 ص 257 و الإتحاف ص 18 و تاریخ الإسلام للذهبی(عهد الخلفاء الراشدین)ص 44 و أحکام القرآن للجصاص ج 5 ص 230 و تاریخ بغداد ج 10 ص 278 و ج 9 ص 26-27 و المناقب للخوارزمی ص 23 و 224 و السیرة النبویة لدحلان ج 2 ص 300 و مشکل الآثار ج 1 ص 332-339 و السنن الکبری ج 2 ص 149- 152 و ج 7 ص 63 و البدایة و النهایة ج 5 ص 321 و ج 8 ص 35 و 205 و منهاج السنة ج 3 ص 4 و ج 4 ص 20 و عن ذخائر المواریث ج 4 ص 293 و عن میزان الإعتدال ج 2 ص 17.

ص :134


1- 1) الآیة 33 من سورة الأحزاب.

قال أبو بکر:بل فیکم (1).

و راجع فی تفصیل الکلام حول هذه القضیة،و فی دلالة الآیة کتابنا:

أهل البیت فی آیة التطهیر..

لمحات ضروریة
اشارة

غیر أن ذلک لا یمنع من تسجیل بعض اللمحات التی ترتبط بهذه الحادثة الهامة جدا هنا أیضا،و بیان مفاد الآیة التی نزلت بهذه المناسبة، و سوف نستلّها،أو نلخصها من کتابنا:أهل البیت فی آیة التطهیر،و ذلک علی النحو التالی:

أهل البیت

قد یراد بالبیت:

1-بیت السکنی.و تکون الألف و اللام عهدیة،فأهل البیت هم:

الناس الساکنون فیه.و لعله هو المقصود بقول الملائکة لزوجة إبراهیم «علیه السلام»:

قٰالُوا أَ تَعْجَبِینَ مِنْ أَمْرِ اللّٰهِ رَحْمَتُ اللّٰهِ وَ بَرَکٰاتُهُ عَلَیْکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ إِنَّهُ

ص :135


1- 1) البرهان(تفسیر)ج 3 ص 312 و تفسیر القمی ج 2 ص 156 و 274 و تفسیر نور الثقلین ج 4 ص 187 و غایة المرام ج 3 ص 199 و بحار الأنوار ج 29 ص 129 و الإحتجاج للطبرسی ج 1 ص 122 و جامع أحادیث الشیعة ج 25 ص 117.

حَمِیدٌ مَجِیدٌ

(1)

.

و زوجة إبراهیم من جملة أهل البیت هنا،لأنها وقعت فی الآیة موردا للخطاب المباشر.و هذا الخطاب هو القرینة علی ذلک.

و لیس هذا المعنی هو المقصود فی آیة التطهیر،إذ قد کان لعلی و فاطمة «علیهما السلام»،و معهما الحسنان«علیهما السلام»أیضا بیت مستقل عن بیت النبی«صلی اللّه علیه و آله».و الدلیل علی ذلک حدیث سد الأبواب.

2-و قد یراد بالبیت:العشیرة و الأقارب،کقولک:البیت الأموی، و البیت العلوی أو الهاشمی..و هذا ما نفاه زید بن أرقم عن الأزواج،فقد قیل له:ألیس نساؤه من أهل بیته؟!

فقال:نساؤه من أهل بیته؟!لکن أهل بیته من حرم الصدقة بعده.. (2).فإنه قرر:أن نساء النبی«صلی اللّه علیه و آله»لسن من أهل بیته،

ص :136


1- 1) الآیة 73 من سورة هود.
2- 2) راجع:الدر المنثور ج 5 ص 199 و صحیح مسلم ج 7 ص 130 و تفسیر القرآن العظیم ج 3 ص 486 و فتح القدیر ج 4 ص 280 و کنز العمال ج 13 ص 641 و المواهب اللدنیة ج 2 ص 122 و التفسیر الحدیث ج 8 ص 261 و البرهان فی تفسیر القرآن ج 3 ص 324 و الصواعق المحرقة ص 226 و راجع ص 227 و 228 و السنن الکبری للبیهقی ج 2 ص 148 و تهذیب الأسماء و اللغات ج 1 ص 347 و کتاب سلیم بن قیس ص 104 و نور الأبصار ص 110 و إسعاف الراغبین ص 108 و الإتحاف بحب الأشراف ص 22 و السیرة النبویة لدحلان-

لأنهن لم یحرمن الصدقة،و أهل بیت النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد حرموا منها.

و ذلک،لأن قول زید:نساؤه من أهل بیته؟!إستفهام إنکاری،حذفت منه أداة الإستفهام للتخفیف.و القرینة علی ذلک:تعقیبه بعبارة:لکن أهل بیته من حرموا الصدقة بعده..إذ لو لم یکن إستدراکا لأجل التصحیح لکان ینبغی أن یقول:نساؤه من أهل بیته و کذا من حرموا الصدقة بعده..

و أصرح من ذلک:ما روی،من أن الحصین سأل زید بن أرقم:من أهل بیته؟!نساؤوه؟!

قال:لا،و أیم اللّه،إن المرأة لتکون مع الرجل العصر من الدهر،ثم یطلقها،فترجع إلی أبیها و قومها.

أهل بیته:أصله،و عصبته الذین حرموا الصدقة بعده (1).

2)

-ج 2 ص 300 و راجع:بحار الأنوار ج 35 ص 229 و کفایة الطالب ص 53 (و لیس فیه عبارة:نساؤه من أهل بیته؟!)عن مسلم،و أبی داود،و ابن ماجة. و فی هامشه عن:مسند أحمد ج 4 ص 336 و عن کنز العمال ج 1 ص 45 و عن مشکل الآثار ج 4 ص 368 و عن أسد الغابة ج 2 ص 12 و عن المستدرک علی الصحیحین ج 3 ص 109.

ص :137


1- 1) صحیح مسلم ج 7 ص 123 و الصراط المستقیم ج 1 ص 185 و تیسیر الوصول ج 2 ص 161 و البرهان فی تفسیر القرآن ج 3 ص 324 و تفسیر القرآن العظیم ج 4 ص 486 و الطرائف ص 122 و بحار الأنوار ج 35 ص 230 و ج 23-

3-و قد یراد به معنی آخر،یصطلح علیه من یقبل منه ذلک،لغرض بعینه،و هذا هو ما حصل هنا،فإن المراد بالبیت:بیت النبوة.و أهل هذا البیت:من لهم موقعیة،و دور أساس فی تحقیق أهداف النبوة،و نشرها و حفظها.

و لأجل ذلک نجد هذا التعبیر قد شاع و ذاع،و یکفی أن نذکر هنا قول الإمام الحسین«علیه السلام»:إنّا أهل بیت النبوة،و معدن الرسالة، و مختلف الملائکة (1).

أهل الرجل

و قد دلت روایات حدیث الکساء علی أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لم

1)

-ص 117 و العمدة لابن البطریق ص 35 و التفسیر الحدیث ج 8 ص 261 عن التاج الجامع للأصول ج 3 ص 308 و 309 و خلاصة عبقات الأنوار ج 2 ص 64 عن دراسات اللبیب فی الأسوة الحسنة بالحبیب ص 227-231 و إحقاق الحق(الملحقات)ج 9 ص 323 عن الجمع بین الصحیحین،و الصواعق المحرقة ص 148 و نقل أیضا عن جامع الأصول ج 10 ص 103.

ص :138


1- 1) بحار الأنوار ج 44 ص 325 و العوالم،الإمام الحسین ص 174 و مثیر الأحزان لابن نما الحلی ص 14 و لواعج الأشجان ص 25 و اللهوف فی قتلی الطفوف ص 17 و حیاة الإمام الحسین للقرشی ج 1 ص 120 و ج 2 ص 209 و 255 و المجالس الفاخرة للسید شرف الدین ص 182 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 33 ص 615 و 674.

یرض بدخول کل من أم سلمة و لا عائشة،و لا زینب بن جحش فی جملة أهل البیت،و منعهن من دخول أی منهم تحت الکساء،بل قال لأم سلمة:

إنک من أهلی،و إنک علی خیر.

أو قال:إنک من أهلی،و هؤلاء أهل بیتی،أو نحو ذلک.أی أنه أخبرها أنها من أهله،أما من هم تحت الکساء،فهم أهل بیته(أی بما هو نبی و رسول).

لا بما هم من سکان البیت،لأن الأزواج کن یسکن البیت أیضا،فی حین أن علیا و فاطمة و الحسنین«علیهم السلام»لم یکونوا کذلک،بل کان لهم بیت سکنی خاص بهم..

و لا بما أنهم عصبته و عشیرته،فإن العباس کان عم الرسول،و أبناء العباس کانوا أبناء عمه«صلی اللّه علیه و آله»،و کذلک عقیل رضوان اللّه تعالی علیه،و لم یدخلهم فی هذا الأمر..

أهل البیت فی اللغة

بل فی کتب اللغة ما یدل علی أن إطلاق کلمة الأهل علی الزوجة لیس علی نحو الحقیقة.مما یعنی:أن قوله«صلی اللّه علیه و آله»لأم سلمة:إنک من أهلی قد جاء علی سبیل المجاز،و التوسع فی الإطلاق أیضا.

قال الزبیدی:«و من المجاز:الأهل للرجل:زوجته،و یدخل فیه الأولاد» (1).

ص :139


1- 1) تاج العروس ج 1 ص 217.

و یفهم من کلام ابن منظور:أن دلالة کلمة:«الأهل»علی الزوجة إنما تکون مع القرینة،لا بدونها (1).

و قال الراغب:«و عبر بأهل الرجل عن امرأته» (2)،فدل علی أن إرادة الزوجة من هذه الکلمة من باب الإطلاق و الإستعمال.

آیات سورة الأحزاب

و حیث إن آیة التطهیر قد وردت کجزء من آیة ترتبط بنساء النبی «صلی اللّه علیه و آله»،فقد وقعت الشبهة فی شمولها للنساء و عدمه،رغم إصرار النبی«صلی اللّه علیه و آله»علی بیان اختصاصها بفاطمة و بعلها و بنیها«صلوات اللّه و سلامه علیهم أجمعین»،فاقتضی الأمر بیان المراد بالآیة،و سبب ورود هذه الفقرة فی هذا الموضع من الآیة فنقول:

إننا نذکر هنا بعض ما أوردنا فی کتابنا:أهل البیت فی آیة التطهیر بعین لفظه،فنقول:

قال تعالی: یٰا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لِأَزْوٰاجِکَ إِنْ کُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَیٰاةَ الدُّنْیٰا وَ زِینَتَهٰا فَتَعٰالَیْنَ أُمَتِّعْکُنَّ وَ أُسَرِّحْکُنَّ سَرٰاحاً جَمِیلاً وَ إِنْ کُنْتُنَّ تُرِدْنَ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ وَ الدّٰارَ الْآخِرَةَ فَإِنَّ اللّٰهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِنٰاتِ مِنْکُنَّ أَجْراً عَظِیماً.

یٰا نِسٰاءَ النَّبِیِّ مَنْ یَأْتِ مِنْکُنَّ بِفٰاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ یُضٰاعَفْ لَهَا الْعَذٰابُ ضِعْفَیْنِ وَ کٰانَ ذٰلِکَ عَلَی اللّٰهِ یَسِیراً.

ص :140


1- 1) راجع:لسان العرب ج 11 ص 38 و راجع:الغدیر ج 6 ص 170.
2- 2) راجع:مفردات غریب القرآن للراغب ص 29 و بحار الأنوار ج 70 ص 66.

وَ مَنْ یَقْنُتْ مِنْکُنَّ لِلّٰهِ وَ رَسُولِهِ وَ تَعْمَلْ صٰالِحاً نُؤْتِهٰا أَجْرَهٰا مَرَّتَیْنِ وَ أَعْتَدْنٰا لَهٰا رِزْقاً کَرِیماً.

یٰا نِسٰاءَ النَّبِیِّ لَسْتُنَّ کَأَحَدٍ مِنَ النِّسٰاءِ إِنِ اتَّقَیْتُنَّ فَلاٰ تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفاً.

وَ قَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ وَ لاٰ تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجٰاهِلِیَّةِ الْأُولیٰ وَ أَقِمْنَ الصَّلاٰةَ وَ آتِینَ الزَّکٰاةَ وَ أَطِعْنَ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ إِنَّمٰا یُرِیدُ اللّٰهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً.

وَ اذْکُرْنَ مٰا یُتْلیٰ فِی بُیُوتِکُنَّ مِنْ آیٰاتِ اللّٰهِ وَ الْحِکْمَةِ إِنَّ اللّٰهَ کٰانَ لَطِیفاً خَبِیراً .

و تستمر الآیات إلی أن تقول:

وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذِی أَنْعَمَ اللّٰهُ عَلَیْهِ وَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِ أَمْسِکْ عَلَیْکَ زَوْجَکَ

(1)

.

ثم تستمر الآیات فی الحدیث عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»و معه، و مع المؤمنین فی ما یخص شأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»فلتراجع.

و نقول:

ألف:إن الظاهر الصریح المستفاد من هذه الآیات هو أن اللّه سبحانه:

1-قد أمر نبیه الأکرم«صلی اللّه علیه و آله»بأن یخیّر نساءه بین اللّه و رسوله،و بین الحیاة الدنیا و زینتها.

2-و أمره بأن یقول لهن:

ص :141


1- 1) الآیات 28-37 من سورة الأحزاب.

یٰا نِسٰاءَ النَّبِیِّ لَسْتُنَّ کَأَحَدٍ مِنَ النِّسٰاءِ .

3-و أمره أیضا بأن یقول لهن:

فَلاٰ تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ .

وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفاً .

وَ قَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ .

وَ لاٰ تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجٰاهِلِیَّةِ الْأُولیٰ .

وَ أَقِمْنَ الصَّلاٰةَ وَ آتِینَ الزَّکٰاةَ .

وَ أَطِعْنَ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ .

4-و بعد أن ینفذ النبی«صلی اللّه علیه و آله»ما طلبه اللّه منه،و یبلغ هذه الأوامر للنساء،یواصل اللّه سبحانه خطابه لمقام النبوة،و بیت الرسالة، لیخبره:بأن هذه الأوامر و النواهی التی أمره أن یبلغها لهن،إنما جاءت لأجل الحفاظ علی قدسیة بیت النبوة،و مهبط الوحی و التنزیل،و مختلف الملائکة.

و علی هذا الأساس یکون: یٰا نِسٰاءَ النَّبِیِّ لَسْتُنَّ کَأَحَدٍ مِنَ النِّسٰاءِ.. .

استمرارا لأمر اللّه تعالی لنبیه«صلی اللّه علیه و آله»بقوله: یٰا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لِأَزْوٰاجِکَ ،فهو مقول القول أیضا،علاوة علی ما سبق من تخییر هن بین الدنیا و الآخرة.

ب:و لو صرفنا النظر عن ذلک،لأجل الإصرار علی أن قوله تعالی:

یٰا نِسٰاءَ النَّبِیِّ لَسْتُنَّ کَأَحَدٍ مِنَ النِّسٰاءِ.. .إنما هو خطاب منه تعالی للنساء مباشرة؛فإننا نقول أیضا:إنه لا یضر فیما نرمی إلیه؛لأنه قد جاء علی سبیل

ص :142

الالتفات إلیهن،و تکون النتیجة هی:

1-أنه تعالی،قد أمر نبیه بأن یخیر نساءه بین اللّه و رسوله،و بین الحیاة الدنیا و زینتها.

2-ثم التفت اللّه سبحانه إلیهن و خاطبهن مباشرة،بعنوان أنهن منسوبات إلی النبی،لا بعنوان کونهن مجرد نساء.فأمرهن و زجرهن،و قرر لمن تأتی منهن بفاحشة مبینة:أن یضاعف لها العذاب ضعفین،و لمن تطیع اللّه و رسوله،أن تؤتی أجرها مرتین.و قرر أیضا:أنهن لسن کأحد من النساء،إن التزمن جانب التقوی و الورع.

3-ثم عاد سبحانه و تعالی إلی خطاب مقام النبوة و بیت الرسالة من جدید،موضحا أن سبب هذا الالتفات إلی الزوجات و علة ما أصدره إلیهن من أوامر و زواجر هو إذهاب الرجس عن هذا البیت،و تطهیره،فإن الحفاظ علی قدسیة بیت النبوة،و معدن الرسالة،و مهبط الوحی،و مختلف الملائکة ضرورة لا بد منها،لحفظ الرسالة نفسها.

فالخطاب للنبی-کما ظهر من خلال الآیات الشریفة-إنما هو من حیث إنه نبی،و صاحب وحی و قداسة إلهیة،لا بما هو شخص.

و من الواضح:أن حفظ بیت النبوة و الرسالة،ما هو إلا حفظ للرسالة نفسها.

فالکلام مع النساء إذن،قد جاء علی طریق الالتفات إلیهن، کالالتفات الذی فی قوله تعالی: مٰالِکِ یَوْمِ الدِّینِ إِیّٰاکَ نَعْبُدُ وَ إِیّٰاکَ نَسْتَعِینُ

ص :143

اِهْدِنَا الصِّرٰاطَ الْمُسْتَقِیمَ

(1)

.

فیلاحظ:أن الحدیث قد کان عن اللّه تعالی بصورة الحدیث عن الغائب الرحمان-الرحیم-مالک،ثم التفت و خاطب اللّه تعالی مباشرة من موقع الحضور بین یدیه تعالی فقال: إِیّٰاکَ نَعْبُدُ .

الإرادة بماذا تعلقت؟!

و یظهر من کلام العلماء الأبرار«رضوان اللّه علیهم»:أن الإرادة الإلهیة المعبر عنها بقوله تعالی: إِنَّمٰا یُرِیدُ اللّٰهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ.. قد تعلقت أولا و بالذات بإذهاب الرجس،و بالتطهیر (2).

و لکننا نقول:

إن الظاهر:هو أنها قد تعلقت أولا و بالذات بأمر آخر،و هو نفس الأوامر و الزواجر التی توجهت إلی زوجات النبی«صلی اللّه علیه و آله».

بیان ذلک:

أنه تعالی قال: إِنَّمٰا یُرِیدُ اللّٰهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ .

و لم یقل:إنما یرید اللّه أن یذهب،أو إذهاب الرجس عنکم.

و لو أنه قال:یرید أن یذهب الرجس عنکم،لکانت الإرادة متعلقة

ص :144


1- 1) الآیات 3-5 من سورة الفاتحة.
2- 2) ستأتی المصادر لذلک إن شاء اللّه تعالی،حیث الحدیث حول انحصار آیة التطهیر بأهل الکساء.

بنفس الإذهاب؛و ذلک معناه:أن الرجس موجود فیهم،و یرید اللّه إزالته عنهم.و حاشاهم«صلوات اللّه علیهم».

بل الصحیح:هو أن الرجس لیس فیهم،بل هو فی غیرهم،و یرید اللّه إزالته عن الغیر حفاظا و إکراما ل«أهل البیت»«علیهم السلام»و إفهام الناس ان صدور المخالفات من النساء لا یضر بعصمة و طهارة أهل البیت.

بیان ذلک:

أن کلمة:«إنما»تفید حصر المقصود،و الغایة من الأمر و النهی لنساء النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی حفظ«أهل البیت»و تطهیرهم.

و اللام فی«لیذهب»هی لام کی،و هی تفید التعلیل،أی أن ما بعدها یکون علة لما قبلها،کقولک:«جئت لأکرمک»؛فمدخول اللام،و هو الإکرام،علة لما قبلها و هو المجیء.

فما ذکره البعض من أن متعلق الإرادة هو نفس إذهاب الرجس،لیس علی ما یرام لا من حیث الترکیب و لا من حیث المعنی حسبما أوضحناه.

بل متعلق الإرادة شیء آخر،و یکون الإذهاب علة لتعلق الإرادة به.

و ذلک الشیء الذی تعلقت به الإرادة هنا هو نفس التکالیف، و الأوامر و النواهی الصادرة لزوجات الرسول«صلی اللّه علیه و آله»؛فإن اللّه سبحانه قد أراد منهن ذلک لأجل إذهاب الرجس.

و بتعبیر آخر:إذهاب الرجس عن«أهل البیت»علة لإرادة اللّه سبحانه من زوجات النبی«صلی اللّه علیه و آله»-بالإرادة التشریعیة-أن یفعلن کذا،أو یترکن کذا.

ص :145

فلا دلالة فی الآیة علی أن النساء من«أهل البیت»،بل فیها دلالة علی العکس إذ لو کانت النساء داخلات فی مدلول الآیة لکان المناسب أن یقول:

إنما یرید اللّه أن یذهب عنکم الرجس،لأن نساءه قد صدر منهن أشیاء هی من الرجس و منها حرب الجمل بقیادة بعض نسائه«صلی اللّه علیه و آله»..

أضف إلی ذلک:أن لا رجس علی الرسول«صلی اللّه علیه و آله»لیرید اللّه إزالته عنه.

و یتضح ذلک،بملاحظة النظائر التی استعملت فیها لام کی،بدلا من کلمة«أن»فی القرآن الکریم،و غیره.

فلاحظ:قوله تعالی فی ذیل آیة الوضوء و التیمم: مٰا یُرِیدُ اللّٰهُ لِیَجْعَلَ عَلَیْکُمْ مِنْ حَرَجٍ وَ لٰکِنْ یُرِیدُ لِیُطَهِّرَکُمْ وَ لِیُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکُمْ (1).

أی أن أمره تعالی لکم بالتیمم بدلا عن الوضوء،إنما هو لأجل أن یطهرکم.

فالتطهیر لهم علة لإرادة هذا الأمر منهم بالإرادة التشریعیة.

و فی مورد آخر،بعد أن ذکر اللّه تعالی بعض التشریعات و الأحکام قال:

یُرِیدُ اللّٰهُ لِیُبَیِّنَ لَکُمْ وَ یَهْدِیَکُمْ سُنَنَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ

(2)

.

و قال تعالی فی موضع آخر: بَلْ یُرِیدُ الْإِنْسٰانُ لِیَفْجُرَ أَمٰامَهُ (3).

ص :146


1- 1) الآیة 6 من سورة المائدة.
2- 2) الآیة 26 من سورة النساء.
3- 3) الآیة 5 من سورة القیامة.

و فی مورد آخر یقول تعالی: فَلاٰ تُعْجِبْکَ أَمْوٰالُهُمْ وَ لاٰ أَوْلاٰدُهُمْ إِنَّمٰا یُرِیدُ اللّٰهُ لِیُعَذِّبَهُمْ بِهٰا فِی الْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا (1).

و مما یزید الأمر وضوحا:أننا نجد آیتین قد تعرضتا لأمر واحد،و لکن إحداهما قد جاءت«بأن»و الأخری«بلام کی»،التی تقدر بعدها أن.

فبعد أن ذکر اللّه سبحانه قول الیهود و النصاری فی عزیر،و المسیح، قال: اِتَّخَذُوا أَحْبٰارَهُمْ وَ رُهْبٰانَهُمْ أَرْبٰاباً مِنْ دُونِ اللّٰهِ وَ الْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ وَ مٰا أُمِرُوا إِلاّٰ لِیَعْبُدُوا إِلٰهاً وٰاحِداً لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ سُبْحٰانَهُ عَمّٰا یُشْرِکُونَ یُرِیدُونَ أَنْ یُطْفِؤُا نُورَ اللّٰهِ بِأَفْوٰاهِهِمْ وَ یَأْبَی اللّٰهُ إِلاّٰ أَنْ یُتِمَّ نُورَهُ وَ لَوْ کَرِهَ الْکٰافِرُونَ (2).

و قال تعالی فی مورد آخر: وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَریٰ عَلَی اللّٰهِ الْکَذِبَ وَ هُوَ یُدْعیٰ إِلَی الْإِسْلاٰمِ وَ اللّٰهُ لاٰ یَهْدِی الْقَوْمَ الظّٰالِمِینَ یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اللّٰهِ بِأَفْوٰاهِهِمْ وَ اللّٰهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْکٰافِرُونَ (3).

و السبب فی اختلاف التعبیر أنهم فی المورد الأول(أی فی سورة التوبة) قد تعلقت إرادتهم مباشرة فی إطفاء نور اللّه،فاستعمل اللّه کلمة«أن»، و قال: یُرِیدُونَ أَنْ یُطْفِؤُا .

أما فی هذا المورد الأخیر فقد تعلقت إرادتهم بالافتراء علی اللّه،لأجل أن یطفؤا،فالإطفاء کان داعیا لهم،و علة و سببا لتعلق إرادتهم بالافتراء

ص :147


1- 1) الآیة 55 من سورة التوبة.
2- 2) سورة التوبة الآیة 31 و 32.
3- 3) الآیتان 7 و 8 من سورة الصف.

و الکذب،فاستعمل«اللام»فقال: «یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُا» .

ثم رأیت أن الراغب الأصفهانی قد أشار إلی ذلک أیضا،فقال:

«یُرِیدُونَ أَنْ یُطْفِؤُا نُورَ اللّٰهِ،

یُرِیدُونَ لِیُطْفِؤُا نُورَ اللّٰهِ» .

و الفرق بین الموضعین:أن فی قوله: «یُرِیدُونَ أَنْ یُطْفِؤُا» ،یقصدون إطفاء نور اللّه.

و فی قوله: «لِیُطْفِؤُا» یقصدون أمرا یتوصلون به إلی إطفاء نور اللّه» (1)کالانفاق فی وجوه الخیر مع أن المقصود هو الإضلال أو التسلط علی الناس بغیر حق.و الأمر فی آیة التطهیر کذلک أیضا کما أوضحناه.

الأولویة القطعیة و مفهوم الموافقة

من الأمور التی لا یجهلها أحد:أن الأولویة القطعیة هی من الظهورات اللفظیة التی جری علیها القرآن،کما جری علیها أهل اللسان فی محاوراتهم،و بیان مراداتهم.

و الأولویة القطعیة،و مفهوم الموافقة هذا موجود هنا أیضا،و یدل علی عصمة«أهل البیت»«علیهم السلام»بشکل قاطع و نهائی.

التوضیح بالمثال

و توضیح ذلک بالمثال علی النحو التالی:

إنه إذا کان ثمة رجل یعزّ علیک،و تهتم بالحفاظ علی مقامه،و ترسیخ

ص :148


1- 1) مفردات غریب القرآن للراغب الأصفهانی ص 305 و تفسیر المیزان ج 19 ص 255.

و تأکید احترامه،فإنک ستنزعج کثیرا إذا رأیت ولده أو غیره ممن ینتسب إلیه یرتکب بعض المخالفات التی تسیء إلی سمعة أبیه،و تدفع بالناس إلی توجیه النقد إلی ذلک الأب،و لسوف تردع ذلک الولد عن فعله ذاک؛بهدف الحفاظ علی کرامة الأب،و سمعته.

أما الولد نفسه،فقد لا یکون واقعا فی دائرة اهتماماتک أصلا،بحیث لو لم یکن ابنا لذلک الرجل لما تعرضت له،و لما وجدت الدافع القوی فی نفسک لأمره و لا لنهیه.

و الحال فی الآیات الشریفة من هذا القبیل،فإن الرجس لیس فی أهل البیت،بل هو فی غیرهم،فاللّه إنما یأمر و ینهی نساء النبی الأکرم«صلی اللّه علیه و آله»،لأن مخالفاتهن سوف تنعکس سلبا علی أهل بیت الرسالة أنفسهم.ف«أهل البیت»هم الأهم و لا یرید اللّه سبحانه أن ینالهم أدنی رجس أو هنات،و لو علی سبیل النسبة المجازیة،و لو من طرف خفی،کما لو کان ذلک الرجس صادرا ممن ینسبون إلی ذلک البیت نسبة مجازیة،کما تقدم عن أهل اللغة عن زید بن أرقم،و أوضحه الرسول«صلی اللّه علیه و آله»فی حدیث الکساء.

و هذا هو غایة الاهتمام ب«أهل البیت»،و هو یقع فی سیاق شمولهم بالعنایات و الألطاف الإلهیة،و التوفیقات الربانیة.

و معنی ذلک کما قلنا:أن الدلالة علی الاهتمام الإلهی بطهر«أهل البیت»،و عدم لحوق أی رجس بهم أولا و بالذات،لسوف تکون أشد و أعظم و أهم،و آکد و أتم.

ص :149

ثم إنه إذا کان اللّه تعالی یرید أن یذهب حتی الرجس الذی ینسب إلی «أهل البیت»«علیهم السلام»،و لو بالعرض و المجاز،فإنه یرید إذهاب ما یلحق بهم«علیهم السلام»أولا و بالذات بطریق أولی؛فنستفید،بمفهوم الموافقة و الأولویة القطعیة:أن اللّه سبحانه قد طهرهم و نزههم فعلا عن الرجس،لا سیما و أن المقام مقام تعظیم لبیت النبوة،و هو یدخل فی نطاق خطة إلهیة،تعمل علی إبعاد الرجس بکل حالاته و مجالاته،حتی ما کان منه لیس لهم فیه أی اختیار،بأن کان صادرا عن أشخاص آخرین کالزوجات.

فإذا کان اللّه سبحانه یبادر للمنع من حصول هذا،حتی لیقرر للزوجات ضعفی العذاب،و الثواب لو بدرت منهن أیة بادرة،فإن ذلک یکشف عن تصمیم إلهی أکید علی أن لا یلحق«أهل البیت»أنفسهم رجس أصلا،لا أولا و بالذات و لا ثانیا و بالعرض.

و مما یشیر إلی أن الأهمیة إنما هی لأهل بیت النبوة لا للزوجات-بل هنّ کغیرهن من بنی الإنسان،ما ألمحت إلیه الآیات التی سبقت الآیات التی هی مورد البحث و التی تحدثت عن أن اللّه تعالی قد أمر نبیه بأن یخیر زوجاته بین الحیاة الدنیا و زینتها،فیمتعهن النبی«صلی اللّه علیه و آله»، و یسرحهن سراحا جمیلا..و بین اللّه و رسوله،و الدار الآخرة،فإن اللّه- و الحالة هذه-قد أعد للمحسنات منهن أجرا عظیما.

فهذا التخییر یشیر إلی أنه لیس للزوجات أهمیة ممیزة،و ترجیح خاص لهن،بل هن عبء علی غیرهن.و المطلوب فی الآیة التخلص منه.

و فی الآیة أیضا إشارة إلی أن اللواتی یخترن اللّه و رسوله قد کن علی

ص :150

قسمین:محسنات و غیر محسنات.

أضف إلی ذلک:أن السورة نفسها قد ذکرت بعد ذلک:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»کان بالخیار بین أن یرجی من یشاء منهن،و أن یؤوی إلیه من یشاء.

فکل ذلک یشیر بوضوح:إلی أن الأهمیة الباعثة علی تسجیل الموقف هنا إنما هی للنبی«صلی اللّه علیه و آله»،و أهل بیت النبی«صلی اللّه علیه و آله»بما هو نبی و قد قال الإمام الحسین«علیه السلام»:إنّا أهل بیت النبوة،و معدن الرسالة و مختلف الملائکة.

و بیت النبوة له حالات و شؤون یجب مراعاتها و هناک تکالیف و مسؤولیات تجاهه یجب الالتزام بها.خصوصا من قبل الزوجات و لیس المراد«أهل البیت»بمعنی السکن و لا«أهل البیت»بمعنی العشیرة..

و قد أکد ذلک حین اختار أن یخاطبه بالقول: یٰا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ لِأَزْوٰاجِکَ .و یخاطبهن بالقول: یٰا نِسٰاءَ النَّبِیِّ .و لم یقل:یا نساء الرسول،أو نحو ذلک.و لم یقل:أیتها النساء،أو یا محمد،حتی لا یفهم الأمر علی أنه حدیث معه کشخص من الناس.أو یقال:إن الهدف هو الحفاظ علی ثقة الناس به و انقیادهم له کرسول،من خلال سلوک زوجاته.

کل ذلک یدل:علی أن الأمر و الزجر للزوجات لا لخصوصیة و امتیاز ذاتی لهن،إذ قد ظهر من الآیات أنه یعاملهن معاملة عادیة جدا.

بل الخصوصیة هی للنبی«صلی اللّه علیه و آله»،بما هو نبی،و هی التی توجب الحفاظ علیه،و لأجل ذلک قرر سبحانه أن یکون العذاب و الثواب لزوجاته-أی هذا النبی بما هو نبی-ضعفین فی صورة المخالفة و الموافقة،

ص :151

حتی إنهن إذا خرجن عن صفة الزوجیة للنبی بما هو نبی،فإنهن کما دلت علیه آیة التخییر یصبحن کسائر النساء الأخریات.

و لأجل ما ذکرناه بالذات کان التهدید الإلهی للتین تظاهرتا علی النبی «صلی اللّه علیه و آله»بالطلاق،ثم ضرب لهن مثلا بامرأتی نوح و لوط،و ما کان لهما من المصیر الذی انتهتا إلیه.

هذا..و نلاحظ أخیرا:أن القرآن قد تحدث فی موارد متعددة عن زوجات الرسول بطریقة تظهر أنهن لسن فی منأی عن ارتکاب الذنب، فلتلاحظ آیات سورة الأحزاب،و الطلاق،و التحریم.

و قد حکی سبحانه عن صدور مخالفات کبیرة من بعضهن،و لم یمنع من صدور المزید من ذلک فی المستقبل،کما قد حصل ذلک بالفعل ممن خضن منهن حروبا قتلت فیها الألوف من النفوس المسلمة و البریئة،دونما سبب معقول،أو مقبول.

أما«أهل البیت»فقد تحدث اللّه تعالی عنهم فی هذه الآیة،و علی لسان نبیه فی عشرات المواقع و المواضع بطریقة مباینة تماما،لحدیثه عن الزوجات، فأوضح أن اللّه سبحانه قد عصمهم و طهرهم،کما أنه«صلی اللّه علیه و آله» قد جعلهم بأمر اللّه عدلا للقرآن،و سفینة للنجاة،و العروة الوثقی،إلی غیر ذلک مما یظهر بملاحظة النصوص المشهورة و المتواترة،و التی تفوق حد الحصر و العدّ.

و بذلک کله ظهر:أنه تعالی یرید بأوامره للزوجات أن یتوسل إلی إذهاب الرجس عن«أهل البیت»،و قد جاء التعبیر بالإذهاب لا بالإزالة

ص :152

ربما لیشیر إلی أن الرجس لیس فیهم و إنما فی غیرهم و هو یتوجه إلیهم عن طریق ذلک الغیر،لان حلوله فی غیرهم«کالزوجات»یهئ لنسبته إلیهم بالعرض و المجاز خصوصا و أن النبی المعصوم بالقطع و الیقین من جملتهم..

الإرادة تشریعیة

و من المعلوم:أن الإرادة علی نحوین:

تکوینیة:و هی التی تتعلق بفعل المرید نفسه،أی بتکوین الشیء و إیجاده.

کالإرادة الإلهیة التی تعلقت بإیجاد الزرع و الشجر و الشمس و القمر.

و تشریعیة:و هی التی تتعلق بفعل الغیر،علی أن یصدر العمل منه باختیاره.

و قد اتضح مما تقدم:أن الإرادة الملحوظة فی الآیات أولا و بالذات.لم تتعلق بإزالة الرجس مباشرة لکی تکون إرادة تکوینیة،بل هی إرادة تشریعیة تعلقت بأوامر و زواجر موجهة إلی زوجات الرسول الأکرم«صلی اللّه علیه و آله».

و هی إرادة منبثقة عن إرادة أخری-سیأتی الحدیث عنها إن شاء اللّه- تعلقت بإذهاب الرجس عن«أهل البیت»،و تطهیرهم إلی درجة العصمة.

و الإرادة الأولی قد دلت علیها الآیة صراحة،أما الإرادة الثانیة فقد دلّ علیها بمفهوم الموافقة،و الأولویة القطعیة.

الإرادة التشریعیة أولی و أدل

و لا شک فی أن الإرادة التشریعیة أشد و آکد،و أکثر رسوخا و جدیة من إرادة التکوین،فی دلالتها علی عظیم فضل«أهل البیت»«علیهم السلام»

ص :153

و ذلک لأن اللّه سبحانه و هو فی مقام جلاله و عزته یهتم بأن لا یلحق بیت النبوة-لا العشیرة و لا بیت السکنی-و هم الخمسة أصحاب الکساء أدنی شیء یوجب حزازة و إساءة إلیهم و لو من طرف خفی و لو بالانتساب المجازی إلیهم،بل هو یضع أحکاما إلزامیة یلزم بها أناسا آخرین لیسوا منهم بل لهم بهم علقة عرضیة بسبب مصاهرة توجب الاختلاط بهم.فیأمر أولئک الأغیار و یناهم ثم یعاقبهم علی مخالفة أوامره و زواجره فذلک یکشف عن درجة الاهتمام بأولئک الناس الذین یرید الحفاظ علیهم.

أما لو کانت الإرادة تکوینیة و قد تعلقت بإذهاب الرجس عنهم فإنها لا تدل علی عظیم فضلهم عنده،إذ لو فرضنا أن إرادة التکوین قد تعلقت بخلق شیء بعینه فإن ذلک لا یدل علی عظمة ذلک المخلوق.

و إرادة خلق الذباب لا تدل علی عظمة الذباب،بل تدل علی الحاجة إلیه.کما أن حاجتنا إلی سائق سیارة لا تدل علی عظمة ذلک السائق و لا علی قداسته نعم قد یکون لذلک السائق قداسته لأسباب أخری غیر مجرد کونه سائقا.

و الأمر هنا کذلک،فإنه حینما یشرع الأمر و النهی لأناس آخرین و یبیّن أنه یضاعف العقاب علی المخالفة من أجل الحفاظ علی غیرهم فإن العظمة لذلک الغیر تصبح ظاهرة و لا حاجة إلی الاستدلال علیها بأکثر من ذلک.

بل قد یقال:لو کانت الإرادة فی الآیة تکوینیة تتعلق بإزالة الرجس عنهم فإن ذلک قد یکون علی العجز و الضعف أدل،لدلالتها علی الحاجة إلی التدخل الإلهی للمساعدة،و هذا التدخل کما یمکن أن یکون للتکریم،

ص :154

کذلک یمکن أن یکون لظهور الحاجة و الضعف.

الخبر الصادق و الشهادة الإلهیة

و الحاصل:أن الآیة تتضمن إخبارا عن أن اللّه سبحانه یرعی«أهل البیت»،و یرید تطهیرهم من کل رجس،حتی ما کان منه ثانیا و بالعرض.

و ذلک یعنی:أنهم قد حصلوا علی الطهارة التامة بالفعل،فاستحقوا منه هذه العنایة التامة و هذا التکریم العظیم فاختصاصهم بهذه العنایة الإلهیة یتضمن إخبارا صادقا،و شهادة إلهیة (1)بأنهم حاصلون علی مزیة الطهر،و نفی الرجس،دون کل من عداهم،إلی درجة العصمة التی صرح بها الرسول الأکرم«صلی اللّه علیه و آله»-مستشهدا بهذه الآیة«آیة التطهیر» بالذات حیث قال:«فأنا و أهل بیتی مطهرون من الذنوب» (2).

و فی دعاء عرفة یقول الإمام زین العابدین«علیه السلام»:«و طهرتهم من الرجس و الدنس تطهیرا بإرادتک،و جعلتهم الوسیلة» (3).

ص :155


1- 1) و قد نص علی أنها تضمنت شهادة إلهیة بالطهارة أمیر المؤمنین«علیه السلام»فی خطابه لأبی بکر فی أمر فدک،فراجع:علل الشرائع ج 1 ص 191 و الإحتجاج للطبرسی ج 1 ص 123 و تفسیر القمی ج 2 ص 156 و 157 إضافة إلی مصادر أخری تقدمت.
2- 2) ستأتی مصادر هذه الحدیث فی أواخر هذا الکتاب إن شاء اللّه تعالی.
3- 3) راجع الصحیفة السجادیة الدعاء رقم 47.
طریقان آخران:الإلتفات و الإعتراض

و لو سلمنا:أن الآیات تخاطب النساء مباشرة،لا بواسطة رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،فهناک طریقان آخران لبیان اختصاص آیة التطهیر بالخمسة أصحاب الکساء،و هما:

1-الالتفات

فإن الإلتفات هو من الأسالیب البیانیة،التی جری علیها الناس فی محاوراتهم.

و هو یعطی الکلام جمالا،و رونقا،و إشراقا.و له أیضا فوائد جلیلة لأنه یشد السامع،و یثیر انتباهه،و یجعله یتطلع لمعرفة هذا الجدید،و إلی سماع المزید.

و قد استخدم القرآن هذا الأسلوب فی کثیر من الموارد،حتی فی فاتحة الکتاب،کما تقدم،و کما یکون الإلتفات من الغیبة للخطاب کما ورد فی سورة الفاتحة،أو عکسه کذلک قد یکون من شخص لآخر کما فی قوله تعالی: یُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هٰذٰا وَ اسْتَغْفِرِی لِذَنْبِکِ (1).

و حکمة هذا الالتفات فی آیة التطهیر:هو الإشارة إلی أن تأدیب الزوجات إنما هو من توابع إذهاب الرجس و الدنس عن«أهل البیت»،

ص :156


1- 1) الآیة 29 من سورة یوسف.

و إکراما لهم حتی لا یلحقهم بسببهن و صمة أو عیب (1).

2-الاعتراض

و لنا أن نعتبر قوله تعالی: إِنَّمٰا یُرِیدُ اللّٰهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ.. جملة اعتراضیة،إذا صححنا ورود الاعتراض فی آخر الکلام،أو اعتبرنا الآیات سابقا و لا حقا کلها ذات وحدة واحدة،جاءت الجملة الاعتراضیة فیما بینها؛للإشارة إلی حیثیات و دوافع الحکم الوارد فی الفقرات السابقة و اللاحقة.

و هذا الاعتراض لیس فقط قد جاء معقولا و مقبولا،بل هو راجح و مطلوب،بل ضروری أیضا؛لحکمة و نکتة،و هی بیان هذا الأمر الهام و الخطیر،أعنی أن الإرادة الإلهیة قد تعلقت بتطهیر«أهل البیت»،ثم هو لبیان الفرق الشاسع بین أهل بیته الحقیقیین،و بین الزوجات اللواتی لا یصح توهم أنهن فی مستوی أهل بیت النبوة فی العصمة و الطهارة.

و بعد هذا فإن الجمل الإعتراضیة کثیرة فی القرآن،و قد قال تعالی:

فَلَمّٰا رَأیٰ قَمِیصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ قٰالَ إِنَّهُ مِنْ کَیْدِکُنَّ إِنَّ کَیْدَکُنَّ عَظِیمٌ یُوسُفُ أَعْرِضْ عَنْ هٰذٰا وَ اسْتَغْفِرِی لِذَنْبِکِ

(2)

.

ص :157


1- 1) راجع:نفحات اللاهوت ص 85 و دلائل الصدق ج 2 ص 72 و الصوارم المهرقة للتستری ص 147 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 2 ص 569.
2- 2) الآیتان 28 و 29 من سورة یوسف.

و قال تعالی: وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظِیمٌ (1).

و قال تعالی: وَ إِذْ قٰالَ لُقْمٰانُ لاِبْنِهِ وَ هُوَ یَعِظُهُ یٰا بُنَیَّ لاٰ تُشْرِکْ بِاللّٰهِ إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ وَ وَصَّیْنَا الْإِنْسٰانَ بِوٰالِدَیْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْناً.. .

إلی أن قال: یٰا بُنَیَّ إِنَّهٰا إِنْ تَکُ مِثْقٰالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ (2).

و أمثال ذلک فی القرآن لیس بعزیز.

مخالفة السیاق لأجل القرینة

و لنفترض:أن السیاق القرآنی یؤید کون الخطاب للنساء،فإن رفع الید عن الظهور السیاقی،الذی هو أضعف الظهورات،لأجل وجود قرینة بل قرائن داخلیة و خارجیة علی خلافه،لیس فیه أی محذور.

و یکفی من القرائن الخارجیة علی ذلک روایات حدیث الکساء المتواترة.أما القرائن فی الآیات نفسها،فقد ذکرنا بعضها فی کتابنا:أهل البیت فی آیة التطهیر.فراجع.

ص :158


1- 1) الآیة 76 من سورة الواقعة.
2- 2) الآیات 13-16 من سورة لقمان. و لیراجع حول الإلتزام بالإستطراد و الإعتراض:تفسیر القمی ج 2 ص 193-194 و الکلمة الغراء(مطبوع مع الفصول المهمة)ص 213-214 و نهج الحق (هامش)ص 174.
موقع الإرادة التکوینیة

و لکن ذلک کله لا یعنی أن الإرادة التکوینیة فی نطاق الألطاف و التأیید و التسدید،محظورة الحضور فی دلالات الآیة المبارکة و إشاداتها.

فإنها،و إن لم توفق للقاء بها نشاهد لها ظهورا قویا فی نطاق الدلالة المباشرة إلا أننا نجدها حاضرة بوضوح فی الإشارات غیر المباشرة،فإن المقام مقام شریف و التعظیم و التکریم،و التأکید التام علی الطهارة الواقعیة،و حصرها بأهل البیت بالإستفاد من کلمة «إِنَّمٰا» ،و بالتصریح بالإرادة الإلهیة،و بتأکید ذلک بالمفعول المطلق،المنون بتنوین التعظیم،أو التنکیر الهادف إلی تعمیم الطهارة مورد مورد.و بالإستفادة أیضا من اللام فی کلمة «لِیُذْهِبَ» و بغیر ذلک.

الإرادة التکوینیة لا تنافی الإختیار

و کل ما تقدم من إشارات إلی الإرادة التکوینیة یحتم علینا المزید من التوضیح لها،لکی لا یتوهم أحد أنها تؤدی إلی الإعتقاد بالجبر الإلهی الذی لا مجال للقبول به.

و نستطیع أن نزید فی توضیح المراد من الإرادة التکوینیة هنا،فنقول:

إن اللّه تعالی حین أفاض الوجود علی المخلوقات،کانت هذه الصفوة تسعی إلی الحصول علی أقصی ما یمکن الحصول علیه من ملکات،و میزات و أحوال،تمکنها من الوصول إلی أعلی مقامات القرب و الزلفی من اللّه سبحانه و تعالی.و لم ترد شیئا غیر ذلک،فأفاض سبحانه علیها،ما استحقت الحصول علیه بسعیها،و بتحقیق عبودیتها التامة للّه تبارک و تعالی..

ص :159

و لم یقف الأمر بهم عند هذا الحد،بل وظفوا هذه العطایا و الألطاف، و النعم،و الملکات و السجایا،و التوفیقات،و الإمدادات الغیبیة فی الحصول علی المزید،شکرا و عرفانا منهم للّه،و اعتدادا بفواضله..فکان لهم المزید علی قاعدة:.. وَ الَّذِینَ اهْتَدَوْا زٰادَهُمْ هُدیً وَ آتٰاهُمْ تَقْوٰاهُمْ (1)،و لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ (2)،و وَ الَّذِینَ جٰاهَدُوا فِینٰا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنٰا وَ إِنَّ اللّٰهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ (3).

و من الواضح:أن هذه الإرادة التکوینیة لإعطاء النعم،و المزایا و الملکات و السجایا و الألطاف تابعة لما اختاروه هم،و هم لا یختارون إلا ما هو خیر و صلاح و فلاح و نجاح..

و هذا هو مراد من قال:إن الإرادة فی آیة التطهیر تکوینیة لا تشریعیة..

و لا یرید به:أن العصمة مخلوقة فیهم،و مفروضة علیهم بصورة جبریة، یفقدون معها الاختیار و القدرة علی المخالفة و الموافقة..

بل المراد فیما یبدو:أن فطرتهم السلیمة و إدراکهم العمیق لمساوئ المخالفة،و حسن الطاعة یجعل المخالفة بالنسبة إلیهم بمثابة إقدام العاقل المتوازن علی شرب السم،من العارف به و بآثاره.

و یجعل الطاعة بمثابة التخلی عن أعظم النعم و الملذات من دون مبرر،

ص :160


1- 1) الآیة 17 من سورة محمد.
2- 2) الآیة 7 من سورة إبراهیم.
3- 3) الآیة 69 من سورة العنکبوت.

و هذا لا یصدر عن عاقل،فکیف بأعقل البشر و أعدلهم مزاجا،و أصفاهم نفسا،و أطهرهم روحا؟!

خلاصة و بیان

إن هناک إرادة تشریعیة فی الآیة،و قد تعلقت بالأوامر و الزواجر الموجهة إلی زوجات رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و هو ما تعلقت به کلمة: إِنَّمٰا یُرِیدُ اللّٰهُ .

و هی منبثقة عن إرادة تکوینیة تعلقت بإبعاد الرجس عنهم،و التطهیر لهم.و نستفید هذه الثانیة بالدلالة علیها بمفهوم الموافقة،المستند إلی الإشعار بها من خلال نسبة إذهاب الرجس و التطهیر فی قوله تعالی:

لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ و یُطَهِّرَکُمْ إلی اللّه سبحانه.لأن الفاعل لکلا الفعلین المذکورین إنما هو ضمیر عائد للفظ الجلالة المتقدم فی: إِنَّمٰا یُرِیدُ اللّٰهُ ..بالإضافة إلی إشارات أخری دلتنا علیها.

و لکن هذه الإرادة التکوینیة له تعالی،إنما تعلقت بإبعاد الرجس و بالتطهیر.و لم تتعلق بنفس الفعل الصادر عن«أهل البیت»؛حیث إنه تعالی لم یقل:یرید اللّه أن یجعلکم تفعلون هذا و تجتنبون ذاک مثلا؛لتکون إرادتهم مقهورة لإرادته سبحانه تعالی التکوینیة.

بل تعلقت بإبعاد الرجس عنهم،بتوجیه الأوامر و النواهی لغیرهم إکراما لهم،مع إبقاء إرادتهم حرة طلیقة،من دون أدنی تعرض لها.بل قد صرف النظر عنها بالکلیة.

ص :161

ص :162

الفصل السابع

اشارة

الإسم الأکبر..و أدعیة علی علیه السّلام..

ص :163

ص :164

أعرابی یدعو بالإسم الأکبر

عن خالد بن ربعی قال:إن أمیر المؤمنین«علیه السلام»دخل مکة فی بعض حوائجه،فوجد أعرابیا متعلقا بأستار الکعبة،و هو یقول:یا صاحب البیت،البیت بیتک،و الضیف ضیفک.و لکل ضیف من ضیفه قری، فاجعل قرای منک اللیلة المغفرة.

فقال أمیر المؤمنین«علیه السلام»لأصحابه:«أما تسمعون کلام الأعرابی»؟!

قالوا:نعم.

فقال:اللّه أکرم من أن یرد ضیفه.

فلما کانت اللیلة الثانیة وجده متعلقا بذلک الرکن و هو یقول:یا عزیزا فی عزک،فلا أعز منک فی عزک،أعزنی بعز عزک فی عز لا یعلم أحد کیف هو،أتوجه و أتوسل إلیک،بحق محمد و آل محمد علیک،أعطنی ما لا یعطینی أحد غیرک،و اصرف عنی ما لا یصرفه أحد غیرک.

قال:فقال أمیر المؤمنین«علیه السلام»لأصحابه:هذا و اللّه الاسم الأکبر بالسریانیة،أخبرنی به حبیبی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،سأله الجنة فأعطاه،و سأله صرف النار و قد صرفها عنه.

ص :165

قال:فلما کانت اللیلة الثالثة وجده و هو متعلق بذلک الرکن،و هو یقول:یا من لا یحویه مکان،و لا یخلو منه مکان،بلا کیفیة کان،ارزق الأعرابی أربعة آلاف درهم.

قال:فتقدم إلیه أمیر المؤمنین«علیه السلام»،فقال:یا أعرابی سألت ربک القری فقراک،و سألته الجنة فأعطاک،و سألته أن یصرف عنک النار و قد صرفها عنک،و فی هذه اللیلة تسأله أربعة آلاف درهم؟!

قال الأعرابی:من أنت؟!

قال:أنا علی بن أبی طالب.

قال الأعرابی:أنت و اللّه بغیتی،و بک أنزلت حاجتی.

قال:سل یا أعرابی.

قال:أرید ألف درهم للصداق،و ألف درهم أقضی به دینی،و ألف درهم أشتری به دارا،و ألف درهم أتعیش منه.

قال:أنصفت یا أعرابی،فإذا خرجت من مکة فاسأل عن داری بمدینة الرسول.

فأقام الأعرابی بمکة أسبوعا،و خرج فی طلب أمیر المؤمنین«علیه السلام»إلی مدینة الرسول،و نادی:من یدلنی علی دار أمیر المؤمنین علی؟!

فقال الحسین بن علی من بین الصبیان:أنا أدلک علی دار أمیر المؤمنین، و أنا ابنه الحسین بن علی.

فقال الأعرابی:من أبوک؟!

ص :166

قال:أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب.

قال:من أمک؟!

قال:فاطمة الزهراء سیدة نساء العالمین.

قال:من جدک؟!

قال:رسول اللّه محمد بن عبد اللّه بن عبد المطلب.

قال:من جدتک؟!

قال:خدیجة بنت خویلد.

قال:من أخوک.

قال:أبو محمد الحسن بن علی.

قال:لقد أخذت الدنیا بطرفیها،امش إلی أمیر المؤمنین و قل له:إن الأعرابی صاحب الضمان بمکة علی الباب.

قال:فدخل الحسین بن علی«علیه السلام»،فقال:یا أبة،أعرابی بالباب،یزعم أنه صاحب الضمان بمکة.

قال:فقال:یا فاطمة،عندک شیء یأکله الأعرابی؟!

قالت:اللهم لا.

قال:فتلبس أمیر المؤمنین«علیه السلام»و خرج،و قال:ادعوا لی أبا عبد اللّه سلمان الفارسی.

قال:فدخل إلیه سلمان الفارسی،فقال:یا با عبد اللّه،أعرض الحدیقة التی غرسها رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لی علی التجار.

ص :167

قال:فدخل سلمان إلی السوق و عرض الحدیقة،فباعها باثنی عشر ألف درهم.و أحضر المال،و أحضر الأعرابی،فأعطاه أربعة آلاف درهم و أربعین درهما نفقه.

و وقع الخبر إلی سؤّال المدینة فاجتمعوا،و مضی رجل من الأنصار إلی فاطمة«علیها السلام»فأخبرها بذلک،فقالت:آجرک اللّه فی ممشاک.

فجلس علی«علیه السلام»و الدراهم مصبوبة بین یدیه حتی اجتمع إلیه أصحابه،فقبض قبضة قبضة،و جعل یعطی رجلا رجلا،حتی لم یبق معه درهم واحد.

فلما أتی المنزل قالت له فاطمة«علیه السلام»:یا ابن عم،بعت الحائط الذی غرسه لک والدی؟!

قال:نعم،بخیر منه عاجلا و آجلا.

قالت:فأین الثمن؟!

قال:دفعته إلی أعین استحییت أن أذلها بذل المسألة قبل أن تسألنی.

قالت فاطمة:أنا جائعة،و ابنای جائعان،و لا أشک إلا و أنک مثلنا فی الجوع،لم یکن لنا منه درهم؟!

و أخذت بطرف ثوب علی«علیه السلام»،فقال علی«علیه السلام»:یا فاطمة،خلینی.

فقالت:لا و اللّه،أو یحکم بینی و بینک أبی.

فهبط جبرئیل«علیه السلام»علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،

ص :168

فقال:یا محمد،السلام یقرؤک السلام،و یقول:اقرأ علیا منی السلام،و قل لفاطمة:لیس لک أن تضربی علی یدیه.

فلما أتی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»منزل علی وجد فاطمة ملازمة لعلی«علیه السلام»،فقال لها:یا بنیة ما لک ملازمة لعلی؟!

قالت:یا أبة،باع الحائط الذی غرسته له باثنی عشر ألف درهم،لم یحبس لنا منه درهما نشتری به طعاما.

فقال:یا بنیة،إن جبرئیل یقرؤنی من ربی السلام،و یقول:اقرأ علیا من ربه السلام،و أمرنی أن أقول لک:لیس لک أن تضربی علی یدیه.

قالت فاطمة«علیها السلام»:فإنی أستغفر اللّه،و لا أعود أبدا.

قالت فاطمة«علیها السلام»:فخرج أبی«صلی اللّه علیه و آله»فی ناحیة و زوجی فی ناحیة،فما لبث أن أتی أبی و معه سبعة دراهم سود هجریة، فقال:یا فاطمة،أین ابن عمی؟!

فقلت له:خرج.

فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:هاک هذه الدراهم،فإذا جاء ابن عمی فقولی له یبتاع لکم بها طعاما.

فما لبثت إلا یسیرا حتی جاء علی«علیه السلام»،فقال:رجع ابن عمی،فإنی أجد رائحة طیبة؟!

قالت:نعم،و قد دفع إلی شیئا تبتاع به لنا طعاما.

قال علی«علیه السلام»:هاتیه،فدفعت إلیه سبعة دراهم سودا هجریة،

ص :169

فقال:بسم اللّه،و الحمد للّه کثیرا طیبا،و هذا من رزق اللّه عز و جل،ثم قال:یا حسن قم معی،فأتیا السوق فإذا هما برجل واقف و هو یقول:من یقرض الملیّ الوفی؟!

قال:یا بنی نعطیه؟!

قال:إی و اللّه یا أبة.

فأعطاه علی«علیه السلام»الدراهم.

فقال الحسن:یا أبتاه،أعطیته الدراهم کلها؟!

قال:نعم یا بنی،إن الذی یعطی القلیل قادر علی أن یعطی الکثیر.

قال:فمضی علی بباب رجل یستقرض منه شیئا،فلقیه أعرابی و معه ناقة،فقال:یا علی اشتر منی هذه الناقة.

قال:لیس معی ثمنها.

قال:فإنی أنظرک به إلی القبض.

قال:بکم یا أعرابی؟!

قال:بمائة درهم.

قال علی:خذها یا حسن.

فأخذها،فمضی علی«علیه السلام»،فلقیه أعرابی آخر،المثال واحد، و الثیاب مختلفة،فقال:یا علی تبیع الناقة؟!

قال علی:و ما تصنع بها؟!

قال:أغزو علیها أول غزوة یغزوها ابن عمک.

ص :170

قال:إن قبلتها فهی لک بلا ثمن.

قال:معی ثمنها،و بالثمن أشتریها،فبکم اشتریتها؟!

قال:بمائة درهم.

قال الأعرابی:فلک سبعون و مائة درهم.

قال علی«علیه السلام»:خذ السبعین و المائة،و سلم الناقة.

و المائة للأعرابی،الذی باعنا الناقة،و السبعین(!!)لنا نبتاع بها شیئا.

فأخذ الحسن«علیه السلام»الدراهم و سلم الناقة.

قال علی«علیه السلام»:فمضیت أطلب الأعرابی الذی ابتعت منه الناقة لأعطیه ثمنها.

فرأیت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»جالسا فی مکان لم أره فیه قبل ذلک و لا بعده،علی قارعة الطریق،فلما نظر النبی«صلی اللّه علیه و آله»إلیّ تبسم ضاحکا حتی بدت نواجذه.

قال علی«علیه السلام»:أضحک اللّه سنک،و بشرک بیومک.

فقال«صلی اللّه علیه و آله»:یا أبا الحسن،إنک تطلب الأعرابی الذی باعک الناقة لتوفیه الثمن؟!

فقلت:إی و اللّه فداک أبی و أمی.

فقال:یا أبا الحسن،الذی باعک الناقة جبرئیل،و الذی اشتراها منک میکائیل،و الناقة من نوق الجنة،و الدراهم من عند رب العالمین عز و جل،

ص :171

فأنفقها فی خیر،و لا تخف إقتارا (1).

و نقول:

تضمنت هذه الروایة أمورا عدیدة تحتاج إلی بیان،نذکر بعضها فیما یلی من عناوین:

هذا فی عهد الرسول صلّی اللّه علیه و آله

تضمنت الروایة المتقدمة تصریحات و دلالات عدیدة،علی أن هذا قد جری فی أواخر عهد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..و فی حیاة فاطمة الزهراء«علیها السلام».و حیث کان الإمام الحسن«علیه السلام»قادرا علی التصرف.و کذلک الحسین«علیه السلام»الذی ولد فی السنة الرابعة للهجرة،فإنه هو الذی أوصل الأعرابی إلی أبیه أمیر المؤمنین«علیه السلام».

الاسم الأکبر

ذکرت الروایة:أن علیا«علیه السلام»قال:إن ما دعا به الأعرابی هو الاسم الأکبر..و قد أبهم علینا مراده«علیه السلام»بهذا من جهات:

إحداها:هل المراد بالاسم الأکبر هو الاسم الأعظم؟!أم هو تعبیر عن

ص :172


1- 1) بحار الأنوار ج 41 ص 44-47 و الأمالی للصدوق المجلس 77 و(ط مؤسسة البعثة)ص 553-557 و روضة الواعظین ص 124-126 و حلیة الأبرار ج 2 ص 273-277 و مدینة المعاجز ج 1 ص 113-119 و شجرة طوبی ج 2 ص 267-270.

معنی آخر غیره؟!

الثانیة:هل أراد بالاسم الأکبر خصوص ما دعا به فی اللیلة الثانیة؟!أم هو بالإضافة إلی ما دعا به فی اللیلة الأولی؟!

کلاهما محتمل.و إن کنا نستظهر أن المقصود هو ما دعا به فی اللیلة الثانیة.

الثالثة:هل الاسم الأکبر بالسریانیة یختلف عن الذی بالعربیة،أو بغیرها من اللغات أم هو نفسه؟!و إذا کان یختلف عنه،فلماذا اختلف؟! و بماذا؟!

الرابعة:هل المراد بالاسم الأکبر أو الأعظم اسما خاصا تضمنه بعض العبارات بعینه،و شخص؟!

أو المراد أنها تحکی عن بعض وجوه معناه،و لو بعبارات تختلف و تتفاوت فی الوضوح و الخفاء فی التعبیر و الجکابة عن المراد من لغة لأخری و من مورد لأخر؟!و الشاهد علی هذا المعنی الأخیر أن الدعاء قد تضمن الاسم الأکبر هنا،و تضمن توسلا إلی اللّه سبحانه بحق محمد و آل محمد..

الخامسة:لا ندری من أین عرف ذلک الأعرابی الاسم الأکبر؟!فهل هو قد جری علی لسانه بصورة عفویة،و من دون معرفة تفصیلیة له به؟!

أم أن الأعرابی لم یکن رجلا عادیا،بل هو رجل من أهل اللّه تبارک و تعالی.أرسله اللّه تعالی إلی علی«علیه السلام»لیکون السبب تعریف الناس بالاسم الأکبر،و بأهمیة الدعاء فی تحقیق أعظم النتائج.و فی حصول ما حصل؟!

ص :173

بحق محمد و آل محمد علیک

و قد قال الأعرابی و هو یدعو بالاسم الأکبر:«أتوجه إلیک،و أتوسل إلیک،بحق محمد و آل محمد علیک،أعطنی إلخ..».

فقد یثیر البعض إشکالا هنا،فیقول:لیس لأحد حق علی اللّه تعالی،لا محمد و لا غیره،بل اللّه تعالی له حق علی جمیع البشر بما فیهم الأنبیاء و الأوصیاء،و منهم محمد«صلی اللّه علیه و آله»،و أهل بیته الطاهرون «علیهم السلام»..

و نقول:

یبدو أن ثمة اشتباها فی المراد من الحق،فتخیل هذا المعترض:أن المراد به ما یشبه حق الوالد علی الولد،و الخالق علی المخلوق،و لیس للنبی و أهل بیته صفة الخالقیة و لا الوالدیة..

مع أن هذا لیس هو المراد.بل المراد الحق الذی یکون للمخلوق علی خالقه،و للولد علی والده..فإن من حق الولد علی والده مثلا:أن یعلمه القرآن،و أن یسمیه بالاسم الحسن،و أن یکنیه.و أن یربیه تربیة صالحة،و أن یعوله..و أن..و أن..

و حق المخلوق علی خالقه هو ما قرره اللّه سبحانه له من حقوق علیه، کل بحسبه فلا یظلمه،و لا یحمله و ما لا یطیق،و أن یهیئ له أسباب الهدایة و الرشاد،و أن یقبل توبته،و أن یستجیب دعاءه الجامع لشرائط الإستجابة، و غیر ذلک.

أما إذا کان هذا العبد نبیا،أو وصیا،باذلا نفسه فی ذات اللّه،فإن ما

ص :174

وعده اللّه به،و ما تکفل تعالی به له،و ما أخذ علی نفسه أن یستجیب له فیه لا بد أن یتناسب مع واقع ذلک النبی،و منزلته عنده تعالی،و قربه منه، و لذلک یکرمه اللّه تعالی بأن یشفعه فی الخلائق،و یقضی حاجاتهم إکراما له، و یشفی مرضاهم من أجله..و..و..إلخ..

و فی دعاء أبی حمزة:«إلهی إن أدخلتنی النار ففی ذلک سرور عدوک، و إن أدخلتنی الجنة ففی ذلک سرور نبیک.و أنا و اللّه أعلم أن سرور نبیک أحب إلیک من سرور عدوک».

و کمثال علی ذلک نذکر:أنه لو کان لأحدهم عدة بنین،و کان فیهم الصالح و الطالح،و المطیع و العاصی،فإنه یری أن علیه أن یستجیب للصالح المطیع المرضی عنده بأضعاف ما یری أن علیه أن یستجیب فیه للولد العاق و العاصی.

و یتفاوت أولاده عنده فی هذا بتفاوت مراتب طاعتهم و صلاحهم.

و لذلک جاء فی الدعاء أیضا قوله:«بحقهم علیک،و بحقک العظیم علیهم».

و فی دعاء أبی حمزة:«لئن طالبتنی بذنوبی لأطالبنک بعفوک،و لئن طالبتنی بلؤمی لأطالبنک بکرمک».

علی علیه السّلام یقول:استجاب اللّه للأعرابی

و قد ذکرت الروایة المتقدمة:أن علیا«علیه السلام»أخبر الأعرابی:أن اللّه تعالی غفر ذنوبه،و أعطاه الجنة،و صرف عنه النار..

ص :175

مع أنه«علیه السلام»کان فی تلک الأیام فی ظل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فدل ذلک علی أنه«علیه السلام»قد اطلع إما من رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»إن کان«صلی اللّه علیه و آله»فی مکة آنئذ،أو إن کان «صلی اللّه علیه و آله»قد أخبره بهذه الواقعة قبل حدوثها.أو أن له طرقا أخری للمعرفة بهذه الأمور،و لیس فی الروایة ما یمکن أن نستدل به علی أی من هذین الأمرین..

موعدنا المدینة

و قد وعد علی«علیه السلام»ذلک الأعرابی:بأن یلبی مطالبه فی المدینة، لأنه لم یکن لدیه فی مکة ما یمکنه أن یتصرف فیه ببیع و لا بغیره،لیقضی حاجة ذلک الأعرابی..

أما فی المدینة فکانت له حدیقة یمکنه أن یبیعها لیستفید من ثمنها فی هذا السبیل،و هکذا کان..

الحسین بن علی علیه السّلام بین الصبیان

تقول الروایة:إن الحسین«علیه السلام»أجاب الأعرابی من بین الصبیان بقوله:أنا أدلک علی دار أمیر المؤمنین«علیه السلام»..

فقد یوهم هذا التعبیر:أن الحسین«علیه السلام»کان یلعب مع الصبیان..و هذا لا یتلاءم مع مقام الإمامة الذی یدعیه له الشیعة.

و نجیب:

إن حضوره بین الصبیان،لا یعنی أنه یجاریهم فی لعبهم،و یفعل

ص :176

کفعلهم.فقد تحضر الأم أو المعلمة أو المعلم،أو حتی طفل آخر بین الصبیان لیراقب عملهم،أو لیوجه حرکتهم فی الإتجاه التربوی أو التعلیمی الصحیح،و إن کانوا هم یمارسون حرکاتهم تلک،من دون هدف لهم فیها سوی اللعب.

فهی لعب بنظرهم،و من حیث هدفهم منها،و هی توجیه،و صلاح و تعلیم بنظر معلمهم،و ما یتوخاه من توجیههم إلیها..و هی منشأ للفکرة و العبرة..للناظر المراقب لها.

من أبوک؟!من أمک؟!

و رغم أن الإمام الحسین«علیه السلام»قد أخبر الأعرابی بأنه ابن أمیر المؤمنین«علیه السلام»،و لکن الأعرابی عاد لیسأله مرة أخری:من أبوک؟! ثم سأله:من أمک؟!

و لعل سبب ذلک:أن قول الإمام الحسین«علیه السلام»:أنا ابنه،لیس صریحا فیما یرید الأعرابی أن یتوصل إلیه،فإنه قد یکون علی سبیل التوسع فی الإطلاق.حیث یراد منه الابن المباشر تارة،و الابن الذی هو من جملة الذریة أخری.و ربما یطلق علی الابن بالتربیة و الرعایة،و ما إلی ذلک.

فأراد الأعرابی أن یتوثق من المراد،و أنه ابنه المباشر.فکرر السؤال علیه،و شفعه بأسئلة أخری تزید من تأکیده،و تضیف إلیه خصوصیات أخری له غرض بالتعرف علیها،و التأکد منها،کما أوضحته کلمة الأعرابی أخیرا:«لقد أخذت الدنیا بطرفیها».

أما سؤال الأعرابی للإمام الحسین«علیه السلام»عن أمه،فربما کان

ص :177

الهدف منه هو التأکد من اتصاله بالرسول عن طریق الأم،و لیزیل-من ثم- احتمال أن یکون قد ولد لعلی«علیه السلام»من أم أخری غیر فاطمة «علیها السلام».

هل تعدت الزهراء علیها السّلام الحدود؟!

و ذکرت الروایة المتقدمة:أن الزهراء«علیها السلام»قد أخذت بطرف ثوب أمیر المؤمنین،لکی ترفع الأمر إلی أبیها«صلی اللّه علیه و آله»لیحکم بینهما..

و نقول:

قال العلامة المجلسی«رحمه اللّه»:«لعل منازعتها صلوات اللّه علیها إنما کانت ظاهرا لظهور فضله«صلوات اللّه علیه»علی الناس،أو لظهور الحکمة فیما صدر عنه،أو لوجه من الوجوه لا نعرفه» (1).

أی أنها«علیها السلام»لم تنازعه علی الحقیقة،بل هی منازعة ظاهریة أرادت بها إظهار فضل علی«علیه السلام»،أو أرادت تعریف الناس بالحکمة التی توخاها مما أقدم علیه..

و نضیف إلی ذلک:أننا نعلم أن من تتصدق علی المسکین و الیتیم، و الأسیر بطعام أبنائها الصائمین،و ترضی بأن لا یذوقوا شیئا طیلة ثلاثة أیام لا یمکن تلوم علیا«علیه السلام»حین یتصدق بالدراهم علی الفقراء، فإن الدرهم الذی طالبته بالإحتفاظ به لإطعامها..لا یزید عن أقراص

ص :178


1- 1) بحار الأنوار ج 41 ص 47.

الشعیر التی تصدقت بها فی قصة نزول سورة هل أتی،و لا یزید أیضا فی أهمیته علی الطعام الذی حرمت منه ولدیها،و أطعمته للضیف،و باتت هی و علی«علیه السلام»یمضغان بألسنتهما..

فلو أبقی لها علی«علیه السلام»دهما،و جاءها یتیم أو مسکین أو أسیر، هل تردهما خالیی الوفاض.و تحتفظ هی بدرهمها،لتأکل هی و تشبع؟!

إن تاریخ الزهراء«علیها السلام»فی الفداء و التضحیة و الإیثار لا یسمح لنا بأن نتصور حصول شیء من ذلک علی الإطلاق.

لذلک نقول:

لا بد لنا من تأیید کلام العلامة المجلسی«رحمه اللّه»،و رفع مقامه.

من یقرض الملیّ الوفی

و قد لاحظنا:أن علیا«علیه السلام»حین أعطی الدراهم السبع لذلک الرجل.إنما أعطاها بموافقة ولده الإمام الحسن«علیه السلام»،لیظهر أن ولده علی مثل نهجه،و أنه«علیه السلام»لا یفرض قرار الجوع علی أبنائه من عند نفسه،بل تلک هی رغبتهم،و بها لذتهم و سعادتهم..

و قد أظهر الإمام الحسن و علی«علیهما السلام»بذلک أنهما یؤثران صاحب الحاجة،و لو کان ملیا علی أنفسهما،لمجرد قضاء حاجته و التوسعة علیه،حتی لو کانا هما فی أشد الخصاصة..

المثال واحد و الثیاب مختلفة

و لا مجال لقبول ادعاء:أن یکون علی«علیه السلام»لم یلاحظ التشابه

ص :179

الظاهر فیما بین صاحب الناقة،الذی باعه إیاها..و الرجل الآخر الذی اشتراها منه،حیث کان المثال واحدا،و الثیاب مختلفة..

و السؤال هو:کیف فسّر«علیه السلام»هذا التوافق و الإختلاف بین الرجلین؟!

أم أنه أجری الأمور وفق سیاقها الطبیعی علی اعتبار أن الخلق قد یتشابهون إلی هذا الحد،کما هو الحال فی التوأمین؟!

أو أنه عرف سرّ القضیة،و لکنه تغافل عنه،حتی یکون رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»هو الذی یفصح عنه،فإن المصلحة تکمن فی هذا؟!

یسأل الأعرابی غرضه من الشراء

و تقدم:أنه«علیه السلام»سأل الأعرابی عن غرضه من شراء الناقة، و لا یسأل البائع المشتری عادة عن سبب شرائه للسلعة منه،فهل أراد«علیه السلام»أن یطمئن إلی أن الناقة سوف لا تکون فی خدمة أغراض غیر مشروعة،بل سیستفاد منها فی طاعة اللّه؟!أو أنه عرف أن المشتری من الملائکة،و لیس من البشر.فسأله عن ذلک،لأنه رأی الملائکة غیر معنیین بالإستفادة من الوسائل المادیة فی حیاتهم..و ربما یکون السبب فی هذا السؤال شیئا آخر،و اللّه هو العالم بحقیقة الحال.

أدعیة علی علیه السّلام
اشارة

عن عروة بن الزبیر،قال:

کنا جلوسا فی مجلس فی مسجد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،

ص :180

فتذاکرنا أعمال أهل بدر وبیعة الرضوان،فقال أبو الدرداء:یا قوم،ألا أخبرکم بأقل القوم مالا،و أکثرهم ورعا،و أشدهم اجتهادا فی العبادة؟!

قالوا:من؟!

قال:علی بن أبی طالب«علیه السلام».

قال:فو اللّه،إن کان فی جماعة أهل المجلس إلا معرض عنه بوجهه.

ثم انتدب له رجل من الأنصار،فقال له:یا عویمر،لقد تکلمت بکلمة ما وافقک علیها أحد منذ أتیت بها.

فقال أبو الدرداء:یا قوم،إنی قائل ما رأیت،و لیقل کل قوم منکم ما رأوا،شهدت علی بن أبی طالب«علیه السلام»:بشویحطات النجار،و قد اعتزل عن موالیه،و اختفی ممن یلیه،و استتر بمغیلات النخل،فافتقدته و بعد علی مکانه،فقلت:لحق بمنزله،فإذا أنا بصوت حزین،و نغمة شجی، و هو یقول:

إلهی،کم من موبقة حلمت عن مقابلتها بنقمتک.(أو حلمت عنی، فقابلتها بنعمتک)،و کم من جریرة تکرمت عن کشفها بکرمک،إلهی إن طال فی عصیانک عمری،و عظم فی الصحف ذنبی،فما أنا مؤمل غیر غفرانک،و لا أنا براج غیر رضوانک.

فشغلنی الصوت،و اقتفیت الأثر،فإذا هو علی بن أبی طالب«علیه السلام»بعینه،فاستترت له،و أخملت الحرکة،فرکع رکعات فی جوف اللیل الغابر،ثم فزع إلی الدعاء،و البکاء،و البث و الشکوی،فکان مما ناجی به اللّه أن قال:

ص :181

إلهی،أفکر فی عفوک،فتهون علی خطیئتی،ثم أذکر العظیم من أخذک، فتعظم علی بلیتی.

ثم قال:آه،إن أنا قرأت فی الصحف سیئة أنا ناسیها،و أنت محصیها، فتقول:خذوه،فیا له من مأخوذ لا تنجیه عشیرته،و لا تنفعه قبیلته،یرحمه الملأ إذا أذن فیه بالنداء.

ثم قال:آه،من نار تنضج الأکباد و الکلی،آه من نار نزاعة للشوی،آه من غمرة من ملهبات لظی.

قال:ثم أنعم(أمعن.ظ)فی البکاء،فلم أسمع له حسا و لا حرکة، فقلت:غلب علیه النوم لطول السهر،أوقظه لصلاة الفجر.

قال أبو الدرداء:فأتیته،فإذا هو کالخشبة الملقاة،فحرکته فلم یتحرک، و زویته فلم ینزو،فقلت:إنا للّه و إنا إلیه راجعون،مات و اللّه علی بن أبی طالب.

قال:فأتیت منزله مبادرا أنعاه إلیهم.

فقالت فاطمة«علیه السلام»:یا أبا الدرداء،ما کان من شأنه و من قصته؟!

فأخبرتها الخبر،فقالت:هی و اللّه-یا أبا الدرداء-الغشیة التی تأخذه من خشیة اللّه.

ثم أتوه بماء فنضحوه علی وجهه،فأفاق.و نظر إلیّ و أنا أبکی،فقال:

مم بکاؤک،یا أبا الدرداء؟!

فقلت:مما أراه تنزله بنفسک.

ص :182

فقال:یا أبا الدرداء،فکیف لو رأیتنی ودعی بی إلی الحساب،و أیقن أهل الجرائم بالعذاب،و احتوشتنی ملائکة غلاظ،و زبانیة فظاظ،فوقفت بین یدی الملک الجبار،قد أسلمنی الأحباء،و رحمنی(کذا)أهل الدنیا، لکنت أشد رحمة لی بین یدی من لا تخفی علیه خافیة.

فقال أبو الدرداء:فو اللّه ما رأیت ذلک لأحد من أصحاب رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله» (1).

و نقول:

هنا أمور نحب لفت النظر إلیها:

الأول:أبو الدرداء من حزب معاویة

صرحت الروایة:بأن أبا الدرداء هو الذی حدث بهذا الحدیث.و هذا یؤکد لنا صحته،فإن أبا الدرداء لم یکن من محبی علی«علیه السلام»،بل کان لیس فقط متعاطفا مع بنی أمیة،و إنما هو-کأبی هریرة-من المتحمسین لهم.

و یکفی أن نذکر:أن معاویة ولاه قضاء دمشق (2).و کان یثنی علیه،

ص :183


1- 1) بحار الأنوار ج 41 ص 11 و 12 و ج 84 ص 194 و الأمالی للصدوق ص 137 و روضة الواعظین ص 112 و الدر النظیم ص 242 ص 111 و مدینة المعاجز ج 2 ص 79 و منازل الآخرة ص 258 و راجع:مناقب آل أبی طالب 2 ص 124 و غایة المرام ج 7 ص 19.
2- 2) راجع:الإصابة فی تمییز الصحابة ج 3 ص 460 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 4-

و یقول:«إلا أبا الدرداء أحد الحکماء» (1).

و یقول عنه مرة أخری-حسب روایة ولده یزید عنه-:«إن أبا الدرداء من الفقهاء،العلماء الذین یشفون من کل داء» (2).

و قد اعتزل علیا«علیه السلام»فی حرب صفین (3).

2)

-ص 621 و أسد الغابة ج 4 ص 160 و ج 5 ص 186 و الإستیعاب(بهامش الإصابة)ج 3 ص 17 و 18 و ج 4 ص 60 و(ط دار الجیل)ج 3 ص 1229 و الثقات لابن حبان ج 3 ص 285 و تهذیب التهذیب ج 8 ص 157 و الأعلام للزرکلی ج 5 ص 98 و فتوح البلدان للبلاذری ج 1 ص 167 و سیر أعلام النبلاء ج 3 ص 115 و الوافی بالوفیات ج 24 ص 13.

ص :184


1- 1) الإصابة ج 3 ص 316 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 5 ص 483 و الطبقات الکبری لابن سعد(ط لیدن)ج 2 ق 2 ص 115 و(ط دار صادر)ج 2 ص 358 و تاریخ مدینة دمشق ج 50 ص 169 و تهذیب الکمال ج 24 ص 192 و تهذیب التهذیب ج 8 ص 394.
2- 2) الإستیعاب(مطبوع بهامش الإصابة)ج 4 ص 60 و التاریخ الکبیر للبخاری ج 7 ص 77 و تاریخ بغداد ج 4 ص 317 و تاریخ مدینة دمشق ج 47 ص 120 و 131.
3- 3) الأخبار الطوال للدینوری ص 170 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 7 ص 288 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 4 ص 18 و صفین للمنقری ص 190 و بحار الأنوار ج 32 ص 451 و مستدرک سفینة البحار ج 3 ص 268 و الکنی و الألقاب ج 1 ص 66 و أعیان الشیعة ج 1 ص 482.
الثانی:إنکار فضائل علی علیه السّلام

و قد بینت الروایة المتقدمة مدی إصرار أولئک المجتمعین علی إنکار فضائل علی«علیه السلام».فقد أعرض جمیع من کان فی ذلک المجلس بوجهه..حتی انتدب رجل أنصاری لأبی الدرداء:لیعلن له موقف تلک الجماعة،و کأنه یطالبه بالشاهد علی ما یدعیه..

فإذا کان هذا حال السلف الذین شاهدوا فضائل علی«علیه السلام» بأم أعینهم،و سمعوا أقوال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فیه،و مواقفه منه،و وعوها..و رأوا آیات القرآن تنزل فیه،ثم هم یصرون علی تجاهلها و إنکارها إلی هذا الحد،فما بالک بمن لم یسمع و لم یر،و کتمت عنه الحقائق، و ربی علی البغض و الشنآن لعلی،و أهل بیته.هل تراه سیحبه،و سینقل شیئا فضائله؟!

و ألا یثیر العجب الذی لا ینقضی من وصول هذا الکم الهائل من فضائله«علیه السلام»إلینا،بواسطة نفس هؤلاء الشانئین له،و المنحرفین عنه؟!ألیس هذا من صنع اللّه تعالی له«علیه السلام»؟!

الثالث:ذنوب علی علیه السّلام

تضمنت هذه الروایة الإشارة إلی أدعیة علی«علیه السلام»التی یذکر فیها الذنوب التی یصفها فی دعاء کمیل:بأنها تقطع الرجاء،و تنزل النقم، و تهتک العصم،و تحبس الدعاء..ثم یطلب من اللّه تعالی أن یغفرها له..مع أن المفروض هو طهارته و عصمته منها بنص آیة التطهیر،و بغیرها.فکیف

ص :185

نفسر ذلک؟!

و نجیب:

أولا:إن اللّه سبحانه حین شرّع أحکامه،قد شرعها علی البشر کلهم، علی النبی و الوصی المعصوم،و علی الإنسان العادی غیر المعصوم،و علی العالم و الجاهل،و علی الکبیر الطاعن فی السن و الشاب فی مقتبل العمر، و علی المرأة و الرجل،و علی العربی و الأعجمی،و علی العادل و الفاسق.

فیجب علی الجمیع الصلاة و الزکاة و الحج،و الصدق و الأمانة،و..

الخ..و قد رتبت علی کثیر من التشریعات مثوبات،و علی مخالفتها عقوبات..ینالها الجمیع،و تنال الجمیع بدون استثناء أیضا.حتی لو لم یفهموا معانی ألفاظها،و لم یدرکوا عمق مرامیها،کما لو کانوا لا یعرفون لغة العرب،أو کانوا أمیین لم یستضیئوا بنور العلم.

فالثواب المرسوم لمن سبّح تسبیحة الزهراء«علیها السلام»هو کذا حسنة..لکل من قام بهذا العمل استحق هذه الحسنات.

کما أن لهذه العبادات آثارا خاصة تترتب علی مجرد قراءتها،حتی لو لم یفهم قارؤها معانی کلماتها،فمن قرأ آخر سورة الکهف مثلا،و أضمر الإستیقاظ لصلاة الصبح فی الساعة الفلانیة،فإن الإستیقاظ سیتحقق،کما أن من کتب نصا بعینه یشفی من الحالة الکذائیة،فإن الشفاء یتحقق.

کما أن المعراجیة للمؤمن المترتبة علی الصلاة فی قوله«علیه السلام»:

الصلاة معراج المؤمن.أو القربانیة فی قوله«علیه السلام»:الصلاة قربان کل تقی.سوف تتحقق بالصلاة حتی لو لم یفهم المصلی معانی کلماتها

ص :186

تفصیلا،و مرامی حرکاتها فإن نفس هذا الاتصال باللّه سبحانه بطریقة معینة و محدودة علی شکل صلاة أو زیارة،أو تسبیح و غیر ذلک مما شرعه اللّه سبحانه،مع توفر الإخلاص و قصد القربة و الفهم الإجمالی یحقق هذه الآثار،و یقود إلیها،إذا کان مع نیة القربة و ظهور الإنقیاد و التعبد للّه سبحانه وفق تلک الکیفیات المرسومة من قبله تعالی،و ذلک یحقق غرضا تربویا،و إیحائیا تلقینیا یرید اللّه سبحانه له أن یتحقق.

و لأجل ذلک نجد:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»یقول:السلام علیک أیها النبی و رحمة اللّه و برکاته،و یقول فی الأذان و الإقامة:

أشهد أن محمدا رسول اللّه..و یقول ذلک غیره..و لا یصح منه الأذان و لا الإقامة،و لا یحصل علی ثوابهما،و لا علی ثواب الصلاة،و لا علی آثارها بدون الإتیان بکل ما هو مرسوم فیها.

و الرجل و المرأة یقرآن فی دعاء واحد:و من الحور العین برحمتک فزوّجنا..و لا یعنی ذلک:أن تقصد المرأة مضمون هذه الفقرة بالذات و بصورة تفصیلیة،بل هی تقصد الإتیان بالمرسوم و المقرر.

و إذا سألت:هل یعقل أن تکون صلاة النبی«صلی اللّه علیه و آله»و الولی «علیه السلام»کصلاة أی إنسان عادی آخر من حیث ثوابها،و تأثیراتها؟!

فإن الجواب هو:إن التفاوت إنما یکون فیما ینضم لذلک المرسوم من حالات الإخلاص و الإقبال أو ما یصاحبه من تعب و جهد،فالثواب إنما هو بإزاء خصوصیة إضافیة«کالخشیة»الخشوع و الرهبة و الخضوع التی أنتجتها عوامل أخری کمعرفة اللّه سبحانه،و کمال العقل،و السیطرة علی الشهوات

ص :187

و المیول و علی الحواس الظاهرة و الباطنة..أو أی جهد آخر إضافی قد بذل و وعد اللّه علیه بالمثوبة المناسبة له علی اعتبار:أن أفضل الأعمال أحمزها..

فاتضح مما تقدم:أن إتیان المعصوم بالعبادات المرسومة،و منها الأدعیة لا یستلزم أن یکون قد أصبح موضعا لکل ما فیها من دلالات،فلا یکون استغفاره دلیلا علی وقوع الذنب منه.

ثانیا:یقول بعض المهتمین بقضایا العلم:إن أجهزة جسم الإنسان تقوم بوظائف لو أردنا نحن أن نوجدها بوسائلنا البشریة لا حتجنا ربما إلی رصف الکرة الأرضیة بأسرها بالأجهزة:هذا علی الرغم من أنه إنما یتحدث عن وظائف الجسد و خلایاه التی اکتشفت،مع أنه لم یتم اکتشاف الکثیر الکثیر منها حتی الآن فضلا عن سائر جهات وجود هذا الإنسان.

فاللّه سبحانه یفیض الوجود و الطاقة و الحیویة علی کل أجهزة هذا الجسد و خلایاه لحظة فلحظة،و هذه الفیوضات و طبیعة المهام التی تنتج عنها،و کل هذا التنوع و هذه التفاصیل المحیرة تشیر إلی عظمة مبدعها فی علمه و فی إحاطته،و فی حکمته،و فی تدبیره،و فی غناه،و فی قدرته و..و..و..

فإذا کان النبی و الولی المعصومان یدرکان هذه النعم التی لو لا اللّه سبحانه لاحتجنا لإنجازها إلی أجهزة تغلف الأرض بکثرتها.

و یعرف أیضا:بعمق أنه المحل الأعظم لتلک النعم و یعرف عظمتها و تنوعها فی مختلف جهات وجوده و یجد و یحس بآثارها فی جسده،و فی روحه و نفسه،و کیف أن کل ذرّة فی الکون مسخرة لأجله،و لأجل البشر کلهم حسبما صرّح به القرآن الکریم،و یعرف الکثیر من أسرار ملکوت اللّه

ص :188

سبحانه..

و خلاصته:أن النبی و الولی یحس أکثر من کل أحد بقیمة و عظمة و اتساع النعم التی یفیضها اللّه علیه.

فلا غرو إذن إذا کان یری نفسه-مهما فعل-مذنبا،و مقصرا لعدم قیامه بواجب الشکر لذلک المنعم العظیم..بل هو یبکی..و یبکی من أجل ذلک،و لا یکف عن بذل الجهد..و حین یقال:یا رسول اللّه،ما یبکیک و قد غفر اللّه لک ما تقدم من ذنبک،و ما تأخر؟!

نجده یقول:أفلا أکون عبدا شکورا.

و نوضح ذلک بالمثال،فنقول:إن من یرید تقدیم هدیة لسلطان أو ملک،فإنه قد لا یجد فیما یقدمه ما یناسب جلال السلطان و أبهة الملک، فیری نفسه مقصرا فیما قدّمه إلیه..بل و مذنبا فی حقه..تماما کما کان لسان القبّرة التی أهدت لسلیمان جرادة کانت فی فیها،و ذلک لأن الهدایا علی مقدار مهدیها.

و واضح أن حال المعصوم مع اللّه تختلف عن حالنا،فهو یعرف اللّه حق معرفته،و لأجل ذلک فإن عبادته له لیست خوفا من ناره و لا طمعا فی جنته،بل لأنه یراه أهلا للعبادة،فهو یعبده عبادة العارفین،و العالمین..کما أنه یعرف أیضا:أن موقعه یجب أن یکون موقع العبودیة التامة،و الخالصة، لأنه واقف علی حقیقة ذاته فی ضعفه،و فی واقع قدراته،و حقیقة قصوره و حاجته إلیه فی کل آن،کما هو واضح لا یحتاج إلی مزید بیان..و یری نفسه مذنبا فی هذا التقصیر..و قد یجر علیه ذلک فقدان لطف اللّه به،وهتک

ص :189

العصم التی یکون بها قوته و ثباته،ثم قطع الرجاء،و حبس الدعاء..الخ..

ثالثا:و بتقریب آخر نقول:

إن نسیج الأدعیة و الأذکار حین یراد له أن یکون دعاء أو ذکرا مرسوما للبشر کلهم بجمیع فئاتهم،و مختلف طبقاتهم و یلائم جمیع حالاتهم، و توجهاتهم،فإنه یکون-بما له من المعنی-بحیث یتسع لتطبیقات عامة و متنوعة،و یجمعها نظام المعنی العام.

و یساعد علی اتساع نطاق تلک التطبیقات،و یزید فی تنوعها مدی المعرفة بمقام الألوهیة،و معرفة أیادیه و نعمه و أسرار خلقه و خلیقته تبارک و تعالی و ما إلی ذلک..من جهة..ثم معرفة الإنسان بنفسه،و بموقعه، و حالاته..و..من جهة أخری.

فبملاحظة هذا و ذاک یجد المعصوم نفسه-نبیا کان أو إماما-فی موقع التقصیر،و یستشعر من ثم المزید من الذل و الخشیة،و الخشوع له تعالی.

فالقاتل و السارق و الکذاب حین یستغفر اللّه و یتوب إلیه،فإنما یستغفر و یتوب من هذه الذنوب التی یشعر بلزوم التخلص من تبعاتها،و یری أنها هی التی تحبس الدعاء و تنزل علیه البلاء،و تهتک العصم التی تعصمه، و یعتصم بها،و توجب حلول النقم به.

أما من ارتکب بعض الذنوب الصغائر،کالنظر إلی الأجنبیة،أو أنه سلب نملة جلب شعیرة،أو لم یهتم بمؤمن بحسب ما یلیق بشأنه..و ما إلی ذلک..

فإنه یستغفر و یتوب من مثل هذه الذنوب أیضا،و یری أنها هی التی

ص :190

تحبس دعاءه،و تهتک العصم التی تعصمه و یعتصم بها،و تحل النقم به من أجلها.

و هناک نوع آخر من الناس لم یقترف ذنبا صغیرا و لا کبیرا،فإنه حین یقصّر فی الخشوع و التذلل أمام اللّه سبحانه،و لا یجد فی نفسه التوجه الکافی إلی اللّه فی دعائه و ابتهاله،بل یذهب ذهنه یمینا و شمالا..فإنه یجد نفسه فی موقع المذنب مع ربه،و العاقّ لسیده،و المستهتر بمولاه.و هذه ذنوب کبیرة بنظره،لا بد له من التوبة و الإستغفار منها..و هی قد توجب عنده هتک العصم التی اعتصم بها،و حلول النقم،و حبس الدعاء،و قطع الرجاء،و ما إلی ذلک.

أما حین یبلغ فی معرفته باللّه سبحانه مقامات سامیة،کما هو الحال بالنسبة لأمیر المؤمنین«علیه السلام»،أو بالنسبة لرسول رب العالمین،فإنه لا یجد فی شیء مما یقوم به من عبادة و دعاء و ابتهال:أنه یلیق بمقام العزة الإلهیة.

بل هو یعد الإلتفات إلی أصل المأکل و المشرب و الإقتصار علی مثل هذه الطاعات تقصیرا خطیرا یحتاج إلی الخروج عنه إلی ما هو أسمی و أسنی،و أوفق بجلال و عظمة اللّه سبحانه،و بنعمه و بفضله و إحسانه و کرمه..

و هذا التقصیر-بنظره-لا بد أن ینتهی إلی الحرمان من النعم الجلّی، التی یترصّدها،حینما لا یصل إلی درجات تؤهله لتقبلها،و کذلک الحال بالنسبة إلی نفوذ دعائه و حجبه عن أن یستنزل العطایا الإلهیة الکبری،أو

ص :191

یرتفع به إلی مقامات سامیة یطمع بها،و یطمح إلیها..کما أن النبی و الوصی قد یجد نفسه غیر متمکن من العصم التی یرید لها أن تکون منطلقا قویا یدفع به إلی ما هو أعلی و أسمی،و أجل.

و بعبارة أخری:إنهم یرون:أن عملهم هو من القلّة و القصور بحیث یوجب حجب الدعاء،و وقوعهم بالبلاء،و من حیث أنه غیر قادر علی النهوض بهم بصورة أسرع و أتم لیفتح لهم تلک الآفاق التی یطمحون لارتیادها،ما دام أن شوقهم إلی لقاء اللّه یدعوهم إلی الطموح إلی طی تلک المنازل بأسرع مما یمکن تصوره.

فما یستغفر منه الأنبیاء و الأوصیاء،و ما یعتبرونه ذنبا و جرما..إنما هو فی دائرة مراتب القرب و الرضا و تجلیات الألطاف الإلهیة..و کل مرتبة تالیة تکون کمالا بالنسبة لما سبقها،و فی هذه الدائرة بالذات یکون تغییر النعم، و نزول النقم،و هتک العصم الخ..بحسب ما یتناسب مع الغایات التی هی محطّ نظرهم«علیه السلام».

و الخلاصة:إن کل فئة من هؤلاء إنما تقصد الإستغفار و التوبة تطبیقا للمعنی الذی یناسب حالها،و موقعها و فهمها و وعیها،و طموحاتها و خصوصیات شخصیتها،و حیاتها و فکرها و واقعها الذی تعیشه،أی أنهم یقرؤون الأدعیة و یفهمونها،و یقصدون من تطبیقات معانیها ما یناسب حال کل منهم،و ینسجم مع معارفهم،و طموحاتهم..و لکنها علی کل حال أدعیة مرسومة علی البشر کلهم،و للبشر کلهم.

ص :192

لفت نظر

و أخیرا..فإننا نلفت القارئ الکریم إلی الأمور التالیة:

أولا:إن إنکار البعض أن یکون دعاء النبی«صلی اللّه علیه و آله»أو الإمام«علیه السلام»تعلیمیا،لیس فی محله،إذ لا ریب فی أن ثمة أدعیة قد جاءت علی سبیل التعلیم للناس،و بالأخص بعض الأدعیة التی تعالج حالات معینة کالأدعیة التی لبعض الأمراض أو لدفع الوسوسة أو لبعض الحاجات،و ما إلی ذلک..أو ترید بیان التشریع الإلهی للدعاء فی مورد معین و قد لا یکون النبی«صلی اللّه علیه و آله»أو الإمام«علیه السلام»موردا لذلک التشریع لسبب أو لآخر..

ثانیا:قوله:إن الإمام إنما یدعو اللّه من حیث هو إنسان،لا یحل المشکلة،فإنه إذا کان هذا الإنسان لم یرتکب ذنبا،و لا اقترف جریمة،فلماذا یطلب المغفرة الإلهیة؟!و لماذا یبکی و یخشع؟!فإن الإنسانیة من حیث هی لا تلازم کونه عاصیا.

و إن کان قد أذنب و أجرم بالفعل،فأین هی العصمة؟!و أین هو الجبر الإلهی-المزعوم من قبل هذا البعض-فی عصمة الأنبیاء و الأئمة صلوات اللّه و سلامه علیهم أجمعین؟!.

ثالثا:إن من الواضح:أن الذنوب المشار إلیها فی الأدعیة لم یرتکبها الداعی جمیعا،فکیف إذا کان هذا الداعی هو المعصوم کما اعترف به هذا البعض..و ذلک یشیر إلی صحة ما ذکرناه فی الوجوه التی أشرنا إلیها آنفا و خصوصا الأخیرة منها.

ص :193

رابعا:إن المراد بالمغفرة فی بعض نصوص الأدعیة خصوصا بالنسبة الی المعصوم،هو مرحلة دفع المعصیة عنه،لا رفع آثارها بعد وقوعها..

کما أن الطلب و الدعاء فی موارد کثیرة قد یکون واردا علی طریقة الفرض و التقدیر،بمعنی أنه یعلن أن لطف اللّه سبحانه هو الحافظ، و العاصم..و لکن المعصوم یفرض ذلک واقعا منه لا محالة لو لم یکن اللّه یکفی بلطف منه،فهو علی حد قول أمیر المؤمنین«علیه السلام»..

«لست بفوق أن أخطئ و لا آمن ذلک من فعلی،إلا أن یکفی اللّه من نفسی ما هو أملک به منی» (1).

و قد شرحنا هذه الکلمة فی بحث مستقل(کتیّب)،بعنوان:«لست بفوق أن أخطئ»فلیراجعه من أراد..

ص :194


1- 1) الکافی ج 8 ص 293 و بحار الأنوار ج 27 ص 253 و ج 41 ص 154 و ج 74 ص 358 و 359 و نهج البلاغة(ط دار التعارف بیروت)ص 245 و تفسیر الآلوسی ج 22 ص 18.

الفصل الثامن

اشارة

حدیث الطیر..

ص :195

ص :196

حدیث الطیر فی النصوص
اشارة

نذکر هنا عددا من نصوص حدیث الطیر،و هی التالیة:

1-عن جعفر بن محمد الصادق،عن آبائه،عن علی«علیهم السلام» قال:کنت أنا و رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی المسجد بعد أن صلی الفجر.ثم نهض و نهضت معه،و کان إذا أراد أن یتجه إلی موضع أعلمنی بذلک،فکان إذا أبطأ فی الموضع صرت إلیه لأعرف خبره،لأنه لا یتقار قلبی علی فراقه ساعة،فقال لی:أنا متجه إلی بیت عائشة.

فمضی و مضیت إلی بیت فاطمة«علیها السلام»،فلم أزل مع الحسن و الحسین،و هی و أنا مسروران بهما،ثم إنی نهضت و صرت إلی باب عائشة، فطرقت الباب،فقالت لی عائشة:من هذا؟!

فقلت لها:أنا علی.

فقالت:إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»راقد.

فانصرفت ثم قلت:النبی راقد و عائشة فی الدار؟!فرجعت و طرقت الباب.

فقالت لی عائشة:من هذا؟!

فقلت:أنا علی.

ص :197

فقالت:إن النبی علی حاجة.

فانثنیت مستحییا من دقی الباب،و وجدت فی صدری ما لا أستطیع علیه صبرا.

فرجعت مسرعا،فدققت الباب دقا عنیفا.

فقالت لی عائشة:من هذا؟

فقلت:أنا علی،فسمعت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقول لها:یا عائشة،افتحی[له]الباب.

ففتحت،فدخلت.

فقال لی:اقعد یا أبا الحسن،أحدثک بما أنا فیه،أو تحدثنی بإبطائک عنی؟!

فقلت:یا رسول اللّه،[حدثنی]،فإن حدیثک أحسن.

فقال:یا أبا الحسن،کنت فی أمر کتمته من ألم الجوع،فلما دخلت بیت عائشة و أطلت القعود لیس عندها شیء تأتی به مددت یدی و سألت اللّه القریب المجیب،فهبط علی حبیبی جبرئیل«علیه السلام»و معه هذا الطیر- و وضع أصبعه علی طائر بین یدیه-فقال:إن اللّه عز و جل أوحی إلی أن آخذ هذا الطیر،و هو أطیب طعام فی الجنة،فأتیتک به یا محمد.

فحمدت اللّه کثیرا،و عرج جبرئیل،فرفعت یدی إلی السماء،فقلت:

اللهم یسر عبدا یحبک و یحبنی یأکل معی هذا الطائر.

فمکثت ملیا فلم أر أحدا یطرق الباب،فرفعت یدی ثم قلت:اللهم

ص :198

یسر عبدا یحبک و یحبنی،و تحبه و أحبه،یأکل معی هذا الطائر،فسمعت طرقک للباب و ارتفاع صوتک،فقلت لعائشة:أدخلی علیا،فدخلت،فلم أزل حامدا للّه حتی بلغت إلی إذ کنت تحب اللّه و تحبنی،و یحبک اللّه و أحبک، فکل یا علی.

فلما أکلت أنا و النبی الطائر قال لی:یا علی حدثنی.

فقلت:یا رسول اللّه،لم أزل منذ فارقتک أنا و فاطمة و الحسن و الحسین مسرورین جمیعا،ثم نهضت أریدک،فجئت،فطرقت الباب،فقالت لی عائشة:من هذا؟!

فقلت لها:أنا علی.

فقالت:إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»راقد.

فانصرف،فلما صرت إلی الطریق الذی سلکته رجعت،فقلت:النبی راقد و عائشة فی الدار لا یکون هذا.

فجئت،فطرقت الباب،فقالت لی:من هذا؟!

فقلت لها:أنا علی.

فقالت:إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»علی حاجة.

فانصرفت مستحییا،فلما انتهیت إلی الموضع الذی رجعت منه أول مرة،وجدت فی قلبی ما لا أستطیع علیه صبرا،و قلت:النبی«صلی اللّه علیه و آله»علی حاجة و عائشة فی الدار.

فرجعت،فدققت الباب الدق الذی سمعته،فسمعتک یا رسول اللّه

ص :199

و أنت تقول لها:ادخلی علیا.

فقال النبی«صلی اللّه علیه و آله»:أبیت إلا أن یکون الأمر هکذا یا حمیراء،ما حملک علی هذا؟!

فقالت:یا رسول اللّه،اشتهیت أن یکون أبی یأکل من الطیر!

فقال لها:ما هو بأول ضغن بینک و بین علی.و قد وقفت علی ما فی قلبک لعلی.إنک لتقاتلینه!

فقالت:یا رسول اللّه،و تکون النساء یقاتلن الرجال؟!

فقال لها:یا عائشة،إنک لتقاتلین علیا،و یصحبک و یدعوک إلی هذا نفر من أصحابی،فیحملونک علیه.

و لیکونن فی قتالک له أمر تتحدث به الأولون و الآخرون.

و علامة ذلک:أنک ترکبین الشیطان،ثم تبتلین قبل أن تبلغی إلی الموضع الذی یقصد بک إلیه،فتنبح علیک کلاب الحوأب،فتسألین الرجوع،فیشهد عندک قسامة أربعین رجلا ما هی کلاب الحوأب، فتصیرین إلی بلد أهله أنصارک،هو أبعد بلاد علی الأرض إلی السماء، و أقربها إلی الماء.

و لترجعین،و أنت صاغرة،غیر بالغة[إلی]ما تریدین.

و یکون هذا الذی یردک مع من یثق به من أصحابه،إنه لک خیر منک له،و لینذرنک ما یکون الفراق بینی و بینک فی الآخرة،و کل من فرق علی بینی و بینه بعد وفاتی ففراقه جائز.

ص :200

فقالت:یا رسول اللّه،لیتنی مت قبل أن یکون ما تعدنی!

فقال لها:هیهات هیهات،و الذی نفسی بیده،لیکونن ما قلت،حتی کأنی أراه.

ثم قال لی:قم یا علی،فقد وجبت صلاة الظهر،حتی آمر بلالا بالأذان،فأذن بلال،و أقام الصلاة،و صلی،و صلیت معه،و لم نزل فی المسجد (1).

2-عن أنس بن مالک قال:دخلت علی محمد بن الحجاج،فقال:یا أبا حمزة،حدثنا عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»حدیثا لیس بینک و بینه فیه أحد.

فقلت:تحدثوا،فإن الحدیث شجون یجر بعضه بعضا.

فذکر أنس حدیثا عن علی بن أبی طالب«علیه السلام»،فقال له محمد بن الحجاج:عن أبی تراب تحدثنا؟!دعنا من أبی تراب!

فغضب أنس،و قال:لعلی تقول هذا؟!أما و اللّه،إذ قلت هذا، فلأحدثنک بحدیث فیه سمعته من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:

أهدیت له«صلی اللّه علیه و آله»یعاقیب،فأکل منها،و فضلت فضلة، و شیء من خبز،فلما أصبح أتیته به،فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:

اللهم ائتنی بأحب خلقک إلیک،یأکل معی من هذا الطائر.

ص :201


1- 1) بحار الأنوار ج 38 ص 348-350 و ج 32 ص 277-278 و الإحتجاج ج 1 ص 292-294 و مدینة المعاجز ج 1 ص 388-392.

فجاء رجل،فضرب الباب،فرجوت أن یکون من الأنصار،فإذا أنا بعلی«علیه السلام»،فقلت:ألیس إنما جئت الساعة فرجعت؟!

ثم قال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:اللهم ائتنی بأحب خلقک إلیک یأکل معی من هذا الطائر.

فجاء رجل،فضرب الباب،فإذا به علی«علیه السلام»،فسمعه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فقال:اللهم و إلی،اللهم و إلی (1).

3-عن علی بن إبراهیم بن هاشم،عن أبیه إبراهیم بن هاشم،عن أبی هدبة،قال:رأیت أنس بن مالک معصوبا بعصابة،فسألته عنها،فقال:هذه دعوة علی بن أبی طالب«علیه السلام».

فقلت له:و کیف کان ذاک؟!

فقال:کنت خادما لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فأهدی إلیه طائر مشوی،فقال:اللهم ائتنی بأحب خلقک إلیک و إلی،یأکل معی من هذا الطائر.

فجاء علی«علیه السلام»،فقلت له:رسول اللّه عنک مشغول، و أحببت أن یکون رجلا من قومی،فرفع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»

ص :202


1- 1) بحار الأنوار ج 38 ص 356-357 و العمدة لابن البطریق ص 244 و نهج الإیمان ص 332 و غایة المرام ج 5 ص 70 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 352 و 357 و ج 16 ص 197 عن مناقب أمیر المؤمنین لابن المغازلی(ط طهران)ص 157.

یدیه الثانیة،فقال:اللهم ائتنی بأحب خلقک إلیک و إلی،یأکل معی من هذا الطائر.

فجاء علی«علیه السلام»،فقلت له:رسول اللّه عنک مشغول، و أحببت أن یکون رجلا من قومی،فرفع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» یدیه الثالثة،فقال:اللهم ائتنی بأحب خلقک إلیک و إلی،یأکل معی من هذا الطائر.

فجاء علی«علیه السلام»،فقلت له:رسول اللّه عنک مشغول، و أحببت أن یکون رجلا من قومی.

فرفع علی«علیه السلام»صوته،فقال:و ما یشغل رسول اللّه عنی؟!

فسمعه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فقال:یا أنس،من هذا؟!

فقلت:علی بن أبی طالب.

قال:ائذن له.

فلما دخل قال له:یا علی،إنی قد دعوت اللّه عز و جل ثلاث مرات أن یأتینی بأحب خلقه إلیه و إلی یأکل معی من هذا الطائر،و لو لم تجئنی فی الثالثة لدعوت اللّه باسمک أن یأتینی بک.

فقال علی«علیه السلام»:یا رسول اللّه،إنی قد جئت ثلاث مرات،کل ذلک یردنی أنس و یقول:رسول اللّه عنک مشغول.

فقال لی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:یا أنس ما حملک علی هذا؟!

فقلت:یا رسول اللّه،سمعت الدعوة،فأحببت أن یکون رجلا من قومی.

ص :203

فلما کان یوم الدار استشهدنی علی«علیه السلام»فکتمته،فقلت:إنی نسیته،فرفع علی«علیه السلام»یده إلی السماء،فقال:اللهم ارم أنسا بوضح لا یستره من الناس،ثم کشف العصابة عن رأسه،فقال:هذه دعوة علی، هذه دعوة علی،هذه دعوة علی (1).

4-عن جابر بن عبد اللّه الأنصاری قال:صنعت امرأة من الأنصار لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أربعة أرغفة،و ذبحت له دجاجة، فطبختها،فقدمته بین یدی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فبعث رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»إلی أبی بکر و عمر،فأتیاه.ثم رفع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یدیه إلی السماء،ثم قال:اللهم سق إلینا رجلا رابعا محبا لک و لرسولک،تحبه اللهم أنت و رسولک،فیشرکنا فی طعامنا،و بارک لنا فیه.

ثم قال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:اللهم اجعله علی بن أبی طالب.

قال:فو اللّه،ما کان بأوشک أن طلع علی بن أبی طالب.

فکبر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و قال:الحمد للّه الذی سری بکم جمیعا،و جمعه و أیاکم.ثم قال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:انظروا،هل ترون بالباب أحدا.

قال جابر:و کنت أنا و ابن مسعود،فأمر بنا رسول اللّه«صلی اللّه علیه

ص :204


1- 1) الأمالی للصدوق(ط مؤسسة البعثة سنة 1417 ه)ص 753 و راجع:روضة الواعظین ص 130 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 115 و بحار الأنوار ج 38 ص 352 و ج 57 ص 301.

و آله»،فأدخلنا علیه،فجلسنا معه.ثم دعا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» بتلک الأرغفة،فکسرها بیده،ثم غرف علیها من تلک الدجاجة،و دعا بالبرکة،فأکلنا جمیعا حتی تملأنا شبعا و بقیت فضلة لأهل البیت (1).

5-و فی نص آخر:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قال لعلی«علیه السلام»:ما أبطأک؟!

قال:هذه ثالثة،و یردنی أنس.

قال النبی«صلی اللّه علیه و آله»:یا أنس،ما حملک علی ما صنعت؟!

قال:رجوت أن یکون رجلا من الأنصار!

فقال لی:یا أنس،أ و فی الأنصار خیر من علی؟!أ و فی الأنصار أفضل من علی؟! (2).

و نقول:

ص :205


1- 1) ترجمة الإمام علی من تاریخ دمشق(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 105 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 245 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 4 ص 204 و ج 16 ص 215 و ج 30 ص 254 و عن مختصر تاریخ دمشق(ط دار الفکر) ج 17 ص 361 و المناقب للخوارزمی ص 77.
2- 2) بحار الأنوار ج 38 ص 356 عن ابن المغازلی،و الطرائف ص 18 و(ط الخیام-قم) ص 73 و إحقاق الحق(الملحقات)ج 21 ص 232 عن التبر الذاب،و مناقب الإمام علی لابن المغازلی ص 166 و حیاة الحیوان ج 2 ص 297 و نزهة المجالس ج 2 ص 212 و الصراط المستقیم ج 1 ص 193 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 449.

فی هذا الحدیث وقفات عدیدة،نذکر منها ما یلی:

رواة حدیث الطیر

إن رواة حدیث الطیر کثیرون و نحن نذکر أقوال بعض أهل العلم، الذین أشاروا إلی هذا الأمر،فنقول:

1-قال ابن شهر آشوب:روی حدیث الطیر جماعة منهم:الترمذی فی جامعه،و أبو نعیم فی حلیة الأولیاء،و البلاذری فی تاریخه،و الخرکوشی فی شرف المصطفی،و السمعانی فی فضائل الصحابة،و الطبری فی الولایة، و ابن البیع فی الصحیح،و أبو یعلی فی المسند،و أحمد فی الفضائل،و النطنزی فی الإختصاص.

و قد رواه محمد بن إسحاق،و محمد بن یحیی الأزدی،و سعید، و المازنی،و ابن شاهین،و السدی،و أبو بکر البیهقی،و مالک،و إسحاق بن عبد اللّه بن أبی طلحة،و عبد الملک بن عمیر،و مسعر بن کدام،و داود بن علی بن عبد اللّه بن عباس،و أبو حاتم الرازی،بأسانیدهم عن:أنس،و ابن عباس،و أم أیمن.

و رواه ابن بطة فی الإبانة من طریقین،و الخطیب و أبو بکر فی تاریخ بغداد من سبعة طرق.

و قد صنف أحمد بن محمد بن سعید کتاب الطیر.

و قال القاضی أحمد:قد صح عندی حدیث الطیر.

و قال أبو عبد اللّه البصری:إن طریقة أبی عبد اللّه الجبائی فی تصحیح

ص :206

الأخبار یقتضی القول بصحة هذا الخبر،لإیراده یوم الشوری،فلم ینکر.

قال الشیخ:قد استدل به أمیر المؤمنین«علیه السلام»علی فضله فی قصة الشوری بمحضر من أهلها،فما کان فیهم إلا من عرفه و أقر به، و العلم بذلک کالعلم بالشوری نفسها،فصار متواترا.

و لیس فی الأمة علی اختلافها من دفع هذا الخبر.

و حدثنی أبو العزیز کادش العکبری،عن أبی طالب الحربی العشاری، عن ابن شاهین الواعظ فی کتابه«ما قرب سنده»قال:حدثنی نصر بن أبی القاسم الفرائضی،قال:محمد بن عیسی الجوهری،قال:قال نعیم بن سالم بن قنبر،قال:قال أنس بن مالک،الخبر.

و قد أخرجه علی بن إبراهیم فی کتاب قرب الإسناد،و قد رواه خمسة و ثلاثون رجلا من الصحابة عن أنس،و عشرة عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فقد صح:أن اللّه تعالی و النبی یحبانه،و ما صح ذلک لغیره، فیجب الإقتداء به،و من عزی خبر الطائر إلیه قصر الإمامة علیه (1).

و رواه أحمد بن حنبل فی مسنده عن سفینة مولی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» (2).

ص :207


1- 1) مناقب آل أبی طالب(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 114 و 115 و بحار الأنوار ج 38 ص 351 و 352.
2- 2) بحار الأنوار ج 38 ص 355 و الطرائف ص 18 و(ط الخیام-قم)ص 73 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 448.

و احتج به علی«علیه السلام»یوم الشوری،و أقروا له به،و إقرارهم به بمثابة روایة له..

و قال المجلسی«رضوان اللّه تعالی علیه»:«و رواه الشافعی ابن المغازلی فی کتابه من نحو أکثر من ثلاثین طریقا،فمنها ما یدل علی أن ذلک قد وقع من النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی طائر آخر» (1).

قال أسلم:روی هذا الحدیث عن أنس بن مالک:یوسف بن إبراهیم الواسطی،و إسماعیل بن سلیمان الأزرق،و إسماعیل السدی،و إسحاق بن عبد اللّه بن أبی طلحة،و یمامة بن عبد اللّه بن أنس،و سعید بن زربی.

قال ابن سمعان:سعید بن زربی.إنما حدث به عن أنس،و قد روی جماعة عن أنس،منهم:سعید بن المسیب،و عبد الملک بن عمیر،و مسلم الملائی،و سلیمان بن الحجاج الطائفی،و ابن أبی الرجاء الکوفی،و إسماعیل بن عبد اللّه بن جعفر،و نعیم بن سالم،و غیرهم.

أقول:روی ابن بطریق هذا الخبر بعبارات قریبة المضامین من مسند أحمد بسند،و من مناقب ابن المغازلی بأربعة و عشرین سندا،و من سنن أبی داود بسندین.

و قال الشیخ المفید«قدس اللّه روحه»فی کتاب الفصول،عند اعتراض السائل:بأن هذا الخبر من أخبار الآحاد،لأنه إنما رواه أنس بن مالک وحده،فأجاب:بأن الأمة بأجمعها قد تلقته بالقبول،و لم یروا أن أحدا رده

ص :208


1- 1) بحار الأنوار ج 38 ص 355.

علی أنس،و لا أنکر صحته عند روایته،فصار الإجماع علیه هو الحجة فی صوابه.

مع أن التواتر قد ورد بأن أمیر المؤمنین«علیه السلام»احتج به فی مناقبه یوم الدار،فقال:أنشدکم اللّه،هل فیکم أحد قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:اللهم ائتنی بأحب خلقک إلیک یأکل معی من هذا الطائر، فجاء أحد غیری؟!

قالوا:اللهم لا.

قال:اللهم اشهد.

فاعترف الجمیع بصحته،و لم یکن أمیر المؤمنین«علیه السلام»لیحتج بباطل،لا سیما و هو فی مقام المنازعة،و التوصل بفضائله إلی أعلی الرتب التی هی الإمامة و الخلافة للرسول«صلی اللّه علیه و آله»،و إحاطة علمه بأن الحاضرین معه فی الشوری یریدون الأمر دونه،مع قول النبی«صلی اللّه علیه و آله»:علی مع الحق و الحق مع علی یدور حیثما دار (1).

ما ذکره صاحب العبقات

و ذکر العلامة المتبحر السید حامد حسین الموسوی الهندی فی کتابه عقبات الأنوار،الجزء الرابع:طائفة من أسماء رواة حدیث الطیر،بلغوا

ص :209


1- 1) الفصول المختارة ص 97 و بحار الأنوار ج 10 ص 431 و 432 و ج 38 ص 357 و 358.

(91)شخصا منهم:أبو حنیفة،و أحمد بن حنبل،و عباد بن یعقوب الرواحبی،و غیرهم.و عد(250)کتابا من مؤلفات أهل السنة نقلت هذا الحدیث.

و قال الخوارزمی:«أخرج الحافظ ابن مردویه هذا الحدیث بمئة و عشرین إسنادا» (1).

و قال الذهبی فی ترجمة الحاکم النیسابوری:و أما حدیث الطیر فله طرق کثیرة جدا،قد أفردتها بمصنف،و مجموعها یوجب أن یکون الحدیث له أصل (2).

المؤلفات فی طرق حدیث الطیر

و ذکر صاحب عقبات الأنوار ثمانیة کتب ألفت فی طرق حدیث الطیر، و هی:

1-طرق حدیث الطیر و ألفاظه،لمحمد بن جریر الطبری المفسر، و صاحب التاریخ،و المتوفی سنة 310 ه.

ص :210


1- 1) مقتل الحسین للخوارزمی ج 1 ص 46 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 329.
2- 2) تذکرة الحفاظ ج 3 ص 1042 و الطبقات الشافعیة ج 4 ص 165 الطبقة الثانیة. و خلاصة عبقات الأنوار ج 7 ص 179 و الغدیر ج 1 ص 156 و تحفة الأحوذی ج 10 ص 154 و فتح الملک العلی للمغربی ص 13.

2-کتاب حدیث الطیر،لأحمد بن محمد بن سعید،المعروف بإبن عقدة المتوفی سنة 333 ه.

3-کتاب طرق حدیث الطائر،لأبی عبید اللّه بن أحمد الأنباری المتوفی سنة 356 ه.

4-کتاب جمع طرق حدیث الطیر،لأبی عبد اللّه الحاکم النیشابوری، المعروف ب«ابن البیع»صاحب المستدرک علی الصحیحین،المتوفی سنة 407 ه.

5-کتاب طرق حدیث الطیر،لأحمد بن موسی بن مردویه الأصفهانی،المتوفی سنة 410.

6-کتاب الطیر لأبی نعیم،أحمد بن عبد اللّه الأصفهانی،المتوفی سنة 430.

7-کتاب طرق حدیث الطیر،لأبی طاهر محمد بن أحمد بن علی، المعروف بابن حمدان،المتوفی سنة 441 ه.

8-کتاب طرق حدیث الطیر لشمس الدین محمد بن أحمد الذهبی المتوفی سنة 748 ه. (1).

بین الحاکم و الذهبی

تقدم:أن الحاکم النیشابوری روی حدیث الطیر فی مستدرکه،و صححه

ص :211


1- 1) عبقات الأنوار ج 4(المقدمة).

علی شرط الشیخین.و قال:رواه عن أنس جماعة من أصحابه،زیادة علی ثلاثین نفسا.ثم صحت الروایة عن علی،و أبی سعید الخدری و سفینة.

و بعد ما تقدم نقول:

ذکر العلامة الحجة الشیخ محمد حسن المظفر ما مؤداه:أن الحاکم رواه من طریقین:عن إبراهیم بن ثابت البصری القصار،عن ثابت البنانی،عن أنس.فتعقبه الذهبی:بأن إبراهیم بن ثابت ساقط.

و یرد علیه:أنه ذکر فی میزان الإعتدال:أنه لا یعرف حاله جیدا.فعدم معرفة الذهبی بحال الراوی جیدا لا یعنی سقوط ذلک الراوی عند من عرفه جیدا.کما أن عدم معرفة الذهبی،لا یعنی أن لا یعرفه غیره،و قد عرفه الحاکم و صحح حدیثه علی شرط الشیخین..

کما أن الذهبی تعقب الحدیث الأول:بأن فی سنده محمد بن أحمد بن عیاض،عن أبیه.

فقال:ابن عیاض لا أعرفه.

و لکنه قال فی میزان الإعتدال،فی ترجمة محمد بن أحمد بن عیاض،بعد ما ذکر روایته لحدیث الطیر بالسند الذی ذکره الحاکم:

«قال الحاکم:هذا علی شرط البخاری و مسلم،ثم قال الذهبی:الکل ثقات إلا هذا.یعنی محمدا،فأنا أتهمه به.ثم ظهر لی أنه صدوق»..

إلی أن قال:«فأما أبوه فلا أعرفه».

و نعود فنکرر:إن عدم معرفة الذهبی له لا تضر بعد ما عرفه الحاکم،

ص :212

و صحح حدیثه علی شرط الشیخین (1).

و کیفما کان،فإن الذهبی نفسه قد ألف فی حدیث الطیر کتابا،و قال عن طرق الحدیث الکثیرة:إنها توجب أن له أصلا..فما معنی أن یتهم به هذا و ذاک؟!

کما أنه هو نفسه قد روی حدیث الطیر فی ترجمة جعفر بن سلیمان الضبعی بسند صحیح،لأنه روا،عن قطن بن نسیر،عن جعفر بن سلیمان الضبعی،(و هما من رجال مسلم)عن عبد اللّه بن المثنی بن عبد اللّه بن أنس (و هو من رجال البخاری)عن أنس..

و علی کل حال،فإن طرق حدیث الطیر کثیرة و غزیرة..و المصادر التی أوردته أکثر و أغزر (2).

ص :213


1- 1) دلائل الصدق ج 2 ص 281.
2- 2) إننا نحیل هنا علی بعض المصادر التی ذکرت حدیث الطیر،و نترک سائرها لمن أراد التتبع و الإستقصاء،فنقول: سنحاول أن نذکر شطرا مما ذکره فی إحقاق الحق(قسم الملحقات)ج 5 ص 318- 368 و ج 16 ص 169-219 و ج 21 ص 222-242 و غیر ذلک.فلاحظ: صحیح الترمذی(ط الصاوی بمصر)ج 5 ص 300 و الخصائص للنسائی ص 29 ح 10 و المناقب لابن المغازلی من ص 156 إلی ص 177 و ترجمة الإمام علی بن أبی طالب من تاریخ دمشق(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 105-134.و المعجم الکبیر للطبرانی ج 7 ص 95 و فضائل الصحابة لأحمد بن حنبل ص 560 و عن-

2)

-طبقات المحدثین بأصبهان،و عن الرسالة القوامیة،و مناقب الصحابة للسمعانی،و الجمع بین الصحاح للعبدری الأندلسی،و شرح الأرجوزة للآبی، و مفتاح النجا،و تجهیز الجیش و الأربعون حدیثا لعطاء اللّه الشیرازی،و مناقب العشرة. و راجع:مصابیح السنة ص 202 و المناقب للخوارزمی(ط مرکز النشر الإسلامی) ص 108 و 115 و فرائد السمطین ج 1 ص 209-214.و جامع الأصول(ط السنة المحمدیة بمصر)ج 9 ص 471 و أسد الغابة ج 4 ص 30 و تذکرة الخواص ص 44 و عن شرح نهج البلاغة للمعتزلی(ط القاهرة)ج 4 ص 221 و کفایة الطالب ص 144-156 و ذخائر العقبی ص 61 و 62 و تاریخ الإسلام للذهبی (الخلفاء الراشدون)ص 633 و البدایة و النهایة ج 7 ص 305 و 351 و 350 و 353 و مشکاة المصابیح(ط دلهی-الهند)ص 564 و شرح دیوان أمیر المؤمنین للمیبدی(مخطوط)ص 190 و کنوز الحقائق ص 24 و ذخائر المواریث ج 1 ص 18 و ینابیع المودة ص 56 و 203 عن الترمذی،و أبی داود،و الجزلی و البغوی.و سعد الشموس و الأقمار(ط التقدم العلمیة بالقاهرة سنة 1330) ص 209 و تاریخ آل محمد ص 52 و مستدرک الحاکم ج 3 ص 130 و 131 و تلخیصه للذهبی(مطبوع بهامشه ج 3 ص 130 و 131 و مجمع الزوائد ج 9 ص 125 و 126)و مقتل الحسین للخوارزمی ج 1 ص 46 و المواقف للأیحجی (ط الأستانة مع شرح الجرجانی)ج 2 ص 615 و تاریخ بغداد ج 11 ص 376 و ج 3 ص 171 و ج 8 ص 382 و ج 9 ص 369 و الإتحاف ص 8 و تاریخ-

ص :214

2)

-جرجان ص 134 و میزان الإعتدال ج 1 ص 329 و 321 و ج 3 ص 380 و العثمانیة للجاحظ ص 134 و 139 و حیاة الحیوان(ط القاهرة)ج 2 ص 340 و ذکر أخبار إصبهان ج 1 ص 232-205 و حلیة الأولیاء ج 6 ص 339 و منتخب کنز العمال(مطبوع بهامش مسند أحمد)ج 5 ص 53 و موضح أوهام الجمع و التفریق ج 2 ص 398 و 304 و نزهة المجالس ج 2 ص 212 و شرح المقاصد ج 2 ص 219 و لسان المیزان ج 5 ص 199 و ج 1 ص 37 و نظم درر السمطین ص 100 و أرجح المطالب(ط لاهور)ص 502 و 501 و مناقب سیدنا علی،للحیدر آبادی ص 17 و أشعة اللمعات(ط نول کشور)ج 4 ص 677 و شرح وصایا أبی حنیفة(ط إسلامبول)ص 176 و النکت الظراف علی الأطراف(مطبوع مع تحفة الأشراف)ص 94 و جمع الفوائد(ط بلدة میریة فی الهند)ج 2 ص 211 و الرصف ص 369 و کنز العمال(ط حیدر آباد-الدکن) ج 15 ص 147 و وسیلة النجاة(ط کلشن فیض-لکنهو)ص 114 و تحفة الأشراف بمعرفة الأطراف(ط بمبئ)ص 94 و قرة العینین(ط بشاور) ص 119 و 166 و تقریب المرام للسنندجی(ط بولاق)ص 332 و إتحاف السادة المتقین(ط المیمنیة بمصر)ج 7 ص 120 و مرقاة المفاتیح(ط ملتان)ج 11 ص 343 و مودة القربی(ط لاهور)ص 87 و تفریح الآل و الأحباب فی مناقب الآل و الأصحاب(ط الهند)ص 308 و الإدراک للواسطی(ط کانبور)ص 46 و البریقة المحمودیة(ط مصطفی الحلبی بالقاهرة)ج 1 ص 211 و مرآة المؤمنین ص 34 و المعیار و الموازنة ص 224 و الکامل لابن عدی(ط بیروت)ج 6-

ص :215

لا قیمة لهملجات ابن تیمیة

و ذلک کله یدلنا:علی أنه لا قیمة لقول ابن تیمیة:إنه لم یرو حدیث الطیر أحد من أصحاب الصحاح،و لا صححه أئمة الحدیث.

و الحال:أنه رواه الترمذی،و النسائی،و صححه الحاکم،و رواه الذهبی بسند لا شبهة فی صحته عندهم.

کما لا قیمة لقول ابن تیمیة:إن الحدیث عند أهل المعرفة و العلم من المکذوبات و الموضوعات..

فإن کثرة طرق الحدیث تمنع من تکذیبه،و الحکم علیه بالوضع،کما أن الحاکم قد صححه علی شرط الشیخین،و الذهبی حکم بأن له أصلا..

و لیس فی أهل العلم و المعرفة من حکم بکذب و وضع هذا الحدیث،

2)

-ص 2309 و 2449 و ج 2 ص 793 و 773 و ج 7 ص 2738 و الجوهرة(ط دمشق)ص 63 و عن مختصر تاریخ دمشق(مخطوط)ج 17 ص 144 و 145. و راجع:بحار الأنوار ج 38 ص 348-358 و الأمالی للصدوق المجلس 94 حدیث 3 ص 389 و الفصول المختارة ص 60 فما بعدها،و الطرائف ص 18 و تذکرة الحفاظ ج 3 ص 1042 و عبقات الأنوار ج 4 و دلائل الصدق ج 2 ص 280 فما بعدها،و العلل المتناهیة ج 1 ص 227 و 228 و تاریخ دمشق الکبیر(ط دار إحیاء التراث العربی سنة 1421 ه)ج 45 ص 185-196 و الأمالی للطوسی ص 159 و عن الإحتجاج ج 1 ص 104-105 و الیقین ص 113 و بشارة المصطفی ص 202-204.

ص :216

إلا إن کان ابن تیمیة نفسه،و من هم علی شاکلته ممن یتعصب علی علی «علیه السلام»،و یجهد لإبطال فضائله،وردها (1).

حدث واحد أم أحداث؟!

هناک اختلافات بین عدد من نصوص حدیث الطیر..و ربما یجعل البعض هذا الإختلاف منشأ للقول بتعدد الوقائع التی تشابهت فی بعض عناصرها.و لا مانع من ذلک،إذا کان النبی«صلی اللّه علیه و آله»نفسه أراد أن یکرر تأکیده علی مضمون بعینه،فیعید نفس الموقف کلما حضرت المناسبة التی تصلح له.

فتعدد الوقائع،و اختلافها فی بعض الخصوصیات الجانبیة،أو اختلاف بعض الأشخاص فیها،لا یضر فیما یرمی النبی«صلی اللّه علیه و آله»إلی التأکید علیه،و نشره فی الناس.

و لذلک نلاحظ:

1-أن هناک روایة تقول:إن عائشة هی التی منعت علیا«علیه السلام»من الدخول.

و أخری تقول:إن أنسا هو الذی منعه من ذلک.

و ثمة روایة یظهر منها:أنه لم یمنع أصلا (2).

ص :217


1- 1) دلائل الصدق ج 2 ص 283.
2- 2) ترجمة الإمام علی من تاریخ دمشق(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 105 و تاریخ-

أما الروایات الساکتة عن ذکر رده،فلعلها أرادت اختصار ما جری، أو أنها سعت لحفظ ماء وجه أنس.

2-روایة الإحتجاج،التی تنص علی منع عائشة لعلی«علیه السلام» تقول:إن جبرئیل هو الذی جاء بالطیر من الجنة (1).

و أخری تقول:إن امرأة من الأنصار جاءت بها (2).

و ثالثة تقول:جاءت بها أم سلیم (3).

2)

-مدینة دمشق ج 42 ص 245 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 4 ص 204 و ج 16 ص 215 و ج 30 ص 254 و عن مختصر تاریخ دمشق(ط دار الفکر) ج 17 ص 361 و المناقب للخوارزمی ص 77.

ص :218


1- 1) راجع:الإحتجاج للطبرسی ج 1 ص 292 و بحار الأنوار ج 38 ص 348 و مدینة المعاجز ج 1 ص 388.
2- 2) فرائد السمطین ج 1 ص 214 و ترجمة الإمام علی من تاریخ دمشق(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 133 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 258 و المطالب العالیة ج 4 ص 62 و تذکرة الخواص ص 44 و عن مسند أحمد،و عن مناقب العشرة للنقشبندی ص 10 و العمدة لابن البطریق ص 242 و الطرائف لابن طاووس ص 71 و بحار الأنوار ج 38 ص 355 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 448 و نهج الإیمان ص 331 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 360 و ج 21 ص 239 و 242.
3- 3) حلیة الأولیاء ج 6 ص 339 و کنز العمال(ط مؤسسة الرسالة)ج 13 ص 166-

و لعل هذه الروایة لا تنافی سابقتها.

و رابعة تقول:جاءت بها أم أیمن (1).

3-هل الهدیة کانت دجاجة طبختها امرأة من الأنصار؟! (2).

أم کانت من الحباری؟! (3).

3)

-و تاریخ مدینة دمشق ج 37 ص 406 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 22 ص 181 و 183.

ص :219


1- 1) المستدرک للحاکم ج 3 ص 131 و ترجمة الإمام علی من تاریخ دمشق(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 114 و 131 و موضح أوهام الجمع و التفریق(ط حیدر آباد)ج 2 ص 304 و البدایة و النهایة ج 7 ص 351 و مناقب الإمام علی لابن المغازلی ص 170 و أمالی المحاملی ص 443 و المعجم الأوسط ج 2 ص 206 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 334 و 361 و ج 16 ص 171.
2- 2) ترجمة الإمام علی من تاریخ دمشق(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 105 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 245 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 4 ص 204 و ج 16 ص 215 و ج 30 ص 254 و عن مختصر تاریخ دمشق(ط دار الفکر) ج 17 ص 361 و المناقب للخوارزمی ص 77.
3- 3) تاریخ بغداد ج 1 ص 376 و البدایة و النهایة ج 7 ص 353 و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 7 ص 390 و ترجمة الإمام علی من تاریخ دمشق(بتحقیق المحمودی) ج 2 ص 107 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 245 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 5 ص 344 و ج 5 ص 359 و ج 16 ص 173 و ج 30 ص 242-

أم کانت نحامة مشویة،أم نحامات؟! (1).

أم حجل مشوی،أم حجلات؟! (2).

أم قطاتان؟! (3).

3)

-عن کفایة الطالب(ط الغری)ص 62 و عن مختصر تاریخ دمشق(ط دار الفکر)ج 17 ص 62.

ص :220


1- 1) مناقب الإمام علی لابن المغازلی ص 156 و کفایة الطالب ص 155 و ترجمة الإمام علی من تاریخ دمشق(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 119 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 250 و 251 و الإمام علی بن أبی طالب للهمدانی ص 310 و غایة المرام ج 5 ص 69 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 16 ص 204 و 30 ص 244.
2- 2) ترجمة الإمام علی من تاریخ دمشق(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 112 و البدایة و النهایة ج 7 ص 350 و شرح الأخبار ج 1 ص 137 و الإمام علی بن أبی طالب للهمدانی ص 310 و نظم درر السمطین ص 100 و حلیة الأولیاء ج 6 ص 339 و کنز العمال(ط مؤسسة الرسالة)ج 13 ص 166 و تاریخ مدینة دمشق ج 37 ص 406 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 22 ص 181 و 183 و الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 207.
3- 3) مناقب الإمام علی لابن المغازلی ص 161 و نهج الإیمان ص 333 و الإمام علی بن أبی طالب للهمدانی ص 310 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 337 و ج 16 ص 201 و غایة المرام ج 5 ص 71.

أم یعاقیب؟! (1).

4-هل کانت طیرا کما فی أکثر الروایات؟!.

أو کانت طیرین؟! (2).

و قد یقال:لا منافاة بینهما،إذ لعل المراد بالطیر اسم الجنس،الصادق علی القلیل و الکثیر..

أم کانت طوائر(أو أطیار (3))؟!

ص :221


1- 1) مناقب الإمام علی لابن المغازلی ص 158 و العمدة لابن البطریق ص 244 و غایة المرام ج 5 ص 70 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 356 و ج 16 ص 197.
2- 2) فرائد السمطین ج 1 ص 214 و ترجمة الإمام علی من تاریخ دمشق(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 133 و المطالب العالیة ج 4 ص 62 و تذکرة الخواص ص 44 و عن مسند أحمد،و عن مناقب العشرة للنقشبندی ص 10 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 5 ص 360 و ج 16 ص 171 و ج 21 ص 239 و 242 و العمدة لابن البطریق ص 242 و الطرائف لابن طاووس ص 71 و بحار الأنوار ج 38 ص 355 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 448 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 258 و نهج الإیمان ص 331.
3- 3) کفایة الطالب ص 151 و ترجمة الإمام علی من تاریخ دمشق(بتحقیق المحمودی) ج 2 ص 133 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 258 و مناقب الإمام علی لابن المغازلی ص 168 و تاریخ بغداد ج 14 ص 317 و عوالی اللآلی ج 1 ص 108-

5-و هل ردوا علیا«علیه السلام»مرتین،ثم دخل فی الثالثة؟!کما ورد فی العدید من الروایات.

أم ردوه ثلاث مرات،و دخل فی الرابعة؟! (1).

هذا بالإضافة إلی اختلافات أخری لا حاجة إلی التعرض لها،و قد ظهر،و سیظهر شطر منها فی سیاق حدیثنا هذا..

و لا بأس بملاحظة النص التالی:

حدیث الطیر عن جابر

و روی هذا الحدیث عن جابر بطریقة مختلفة تماما عما هو مروی عن

3)

-و مجمع الزوائد ج 9 ص 126 و سیر أعلام النبلاء ج 9 ص 51 و عن حلیة الأولیاء ج 10 ص 243 و أمالی المحاملی ص 445 و العهود المحمدیة ص 159 و الکامل لابن عدی ج 7 ص 122 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 322 و 337 و 361 و ج 16 ص 171 و 181 و 201 و ج 30 ص 245 و 252 و العمدة لابن البطریق ص 245 و الإمام علی بن أبی طالب للهمدانی ص 310 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 254 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 633 و غایة المرام ج 5 ص 71.

ص :222


1- 1) فرائد السمطین ج 1 ص 209 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 251 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 30 ص 243 و عن مختصر تاریخ دمشق(ط دار الفکر) ج 17 ص 62.

غیره،حیث ذکر:أنه«صلی اللّه علیه و آله»بعث إلی أبی بکر و عمر،فجاءا، ثم دعا اللّه أن یسوق إلیهم رابعا،یحب اللّه و رسوله،و یحبه اللّه و رسوله.ثم دعا أن یجعله علیا.

فجاء علی«علیه السلام».و لیس فی الروایة أنهم ردوه مرة بعد أخری.

ثم ذکرت الروایة إشراک ابن مسعود و جابر أیضا (1).

فإذا صحت هذه الروایة،فهل لنا أن نحتمل أنه«صلی اللّه علیه و آله» أراد أن یسمع أبا بکر و عمر مقالته فی علی«علیه السلام»،لأنه کان یعلم بما یطمحان إلیه،و یدبران له،کما کانت تصرفاتهما تشی به،فأراد أن یبین لهما:

أن الإمامة و الخلافة حق لعلی«علیه السلام»،لأنه أحب الخلق إلی اللّه تعالی.فلا یحق لهما منازعته فی هذا الحق..

علی أفضل الخلق علیه السّلام

و قد دل الحدیث:علی أن علیا«علیه السلام»أفضل الخلق بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،لأنه یقول:«علیه السلام»أحب الخلق إلی اللّه تعالی..و قد استثنیا الرسول،لأنه هو القائل لذلک..و لقیام الإجماع علی أنه

ص :223


1- 1) ترجمة الإمام علی من تاریخ دمشق(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 105 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 245 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 4 ص 204 و ج 16 ص 215 و ج 30 ص 254 و عن مختصر تاریخ دمشق(ط دار الفکر) ج 17 ص 361 و المناقب للخوارزمی ص 77.

لیس أحب إلی اللّه منه.

المراد بحب اللّه لعلی علیه السّلام

و المراد بحب اللّه له لیس هو هذا الإنفعال النفسانی الذی یسمیه البشر حبا،لأنه تعالی منزه عن الإنفعالات و التغیرات.

بل المراد به:هو کثرة الثواب،و التوفیقات،و الهدایات المترتبة علی کثرة طاعات علی«علیه السلام»،و علی اتصافه بالصفات الحسنة..

فلا بد من وجود فضیلة،أو خصلة کریمة،أو عمل حسن لدی علی «علیه السلام»یوجب ثواب اللّه تعالی،و إکرامه له..

و لأجل ذلک قال تعالی: قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّٰهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللّٰهُ (1)،فإن اتباع الرسول طاعة،و عمل حسن،یوجب المزید من ثواب اللّه تعالی.و لذلک ترتب حب اللّه لهم علی متابعتهم للرسول.

و من الواضح:أنه لا یمکن أن یثیب اللّه العاصی،و المقصر،أکثر من المطیع المکثر من الأعمال الصالحة،لحکم العقل بقبح تفضیل الناقص علی الکامل،و العاصی علی المطیع،و الجاهل علی العالم.و المتقدم فی الکمالات المتفوق فیها علی فاقدها أو القاصر فیها.

و لعلک تقول:

لعله«علیه السلام»کان فی ذلک الوقت أحب الخلق إلی اللّه،ثم صار

ص :224


1- 1) الآیة 31 من سورة آل عمران.

غیره أحب إلی اللّه منه.

و نجیب:

بأن جعل الإمامة و الخلافة یدل علی أنه«علیه السلام»کان هو الأفضل فی جمیع الأحوال و سائر الأزمنة..إذ لا یجوز جعل الخلافة لغیر الأفضل کما سنوضحه فی الفقرة التالیة:

الخلافة للأفضل

و إذا کان«علیه السلام»هو الأفضل کان هو الأحق بالخلافة،و لذلک نصبه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بأمر من اللّه تعالی خلیفة،و وصیا و إماما للناس من بعده،و أخذ له البیعة من الناس یوم الغدیر،و نص علیه فی مقامات کثیرة قبل ذلک و بعده،و إلی حین وفاته«صلی اللّه علیه و آله».

و یقبح من الحکیم،و لا یجوز عند العقل القویم تقدیم غیر الأفضل علی الأفضل..فکیف یجوز تقدیم من لم تثبت له فضیلة إلا من طریق محبیه و مؤیدیه المستفیدین من سلطانه؟!بل قد ثبتت له هفوات عدیدة علی لسان نفس هؤلاء الناس،فضلا عما رواه غیرهم.

تقدیم المفضول علی الفاضل

و لعلک تقول:

إن المعتزلة البغدادیین لا یرون بأسا بتقدیم المفضول علی الفاضل لحکمة یراها.و قال المعتزلی فی شرحه لنهج البلاغة:«الحمد للّه الذی قدم

ص :225

المفضول علی الفاضل لحکمة اقتضاها التکلیف» (1).

و نجیب:

بأن التقدیم لم یکن من اللّه تعالی،لیقال:إن ذلک ینقض ما قلناه،بل الناس هم الذین قدموا من یصفونه بالمفضول.و إنما فعلوا ذلک بأهوائهم، و ما ظنوه منافع شخصیة لهم.و قد خالفوا بهذا الذی فعلوه أمر اللّه تعالی، الذی جعل الفاضل خلیفة علیهم دون سواه..

فلا معنی لقول المعتزلی:إن اللّه هو الذی قدم أبا بکر،و لا سبیل لا دعاء وجود حکمة اقتضاها التکلیف دعت إلی ذلک..فإن الملتزمین بخلافة أبی بکر لا یدعون الخلافة له بالنص،بل یدعونها له بالإنتخاب فی السقیفة.

مع العلم بأنه حتی الإنتخاب فی السقیفة لم یحصل.بل الذی حصل هو التغلب بواسطة التهدید،و إثارة الإنقسامات و الخلافات،و بالضرب علی الوتر العشائری،و العصبیات و المنافسات القبلیة کما أوضحناه فی هذا الکتاب حین الکلام حول أحداث السقیفة..

شک علی علیه السّلام فی کلام عائشة

لقد کان علی«علیه السلام»یتعامل مع موضوع الأمن الشخصی لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بکل دقة و حکمة،فلا مجال للتعامل بمنطق غض النظر و التغاضی،لإمکان أن تتسلل بعض السلبیات من خلال هذا التغاضی بالذات،و لذلک نلاحظ:أنه یبادر إلی التدقیق فی معانی

ص :226


1- 1) شرج نهج البلاغة للمعتزلی،الجزء الأول،خطبة الکتاب..

کلام عائشة و فی مرامیه،و یسعی لاتخاذ جانب الحیطة و الحذر،و یتساءل «علیه السلام»عن مغزی کلام عائشة،و یزنه بمیزان الحکمة،فلم یره مقبولا و لا معقولا وفق ما یعرفه من النبی«صلی اللّه علیه و آله».إذ لا یستقیم أن تکون عائشة فی الدار و النبی«صلی اللّه علیه و آله»راقد..

ثم أشار«علیه السلام»إلی تناقض کلام عائشة فی المرة الثانیة،حیث قالت له:إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»علی حاجة.و هذا لا یستقیم،إذ کیف یکون راقدا،و یکون علی حاجة خلال لحظات،و تکون عائشة فی الدار.

و المفروض:أن تکفی هی النبی حاجته،و لذلک عاد مسرعا فی المرة الثالثة،و دق الباب دقا عنیفا،ثم ظهر صدق ما فکر به،إذ لم یکن النبی «صلی اللّه علیه و آله»راقدا،و لا کان علی حاجة..

و ظهر أن عائشة أرادت إبعاد علی«علیه السلام»عن نیل الوسام الذی رصده«صلی اللّه علیه و آله»لمن یحب اللّه و رسوله،و یرسله اللّه لیأکل معه من ذلک الطیر..و أنها ترید أن یکون أبوها هو الذی یأکل من الطیر،و یفوز بذلک الوسام..

عائشة تحقد علی علی علیه السّلام

و قد صرح«صلی اللّه علیه و آله»:بأن عائشة،قد ردت علیا«علیه السلام»،انطلاقا من ضغن فی قلبها علی علی«علیه السلام».و لیس الأمر مجرد حب الخیر لأبیها.

ص :227

و اللافت:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»حین أخبر عائشة بأن الضغن هو الذی دعاها لرد علی«علیه السلام»فی المرتین،و بأنه«صلی اللّه علیه و آله»یعرف بما فی قلبها علی علی«علیه السلام»لم تنکر هی ذلک..

ثم أخبرها النبی«صلی اللّه علیه و آله»بتفاصیل ما یجری بدقة،لا مجال معها لاحتمال حصول بداء فی شیء من ذلک،فقد أخبرها بحربها لعلی، و بأنها ترکب الشیطان،و تنبحها کلاب الجوأب..و بغیر ذلک مما یجری لها، و بأنها سترجع صاغرة،لا تبلغ ما ترید.و بغیر ذلک

التنسیق الأمنی

و تضمنت روایة الإحتجاج:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»کان إذا أراد أن یتجه إلی موضع أعلم علیا بذلک.فإذا أبطأ أسرع علی«علیه السلام» إلیه،لیعرف خبره.

و یبدو:أن هذا من الإحتیاطات الأمنیة التی کان علی«علیه السلام» متکفلا بها،فقد کان«علیه السلام»یتولی حراسة النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و قد اختار أسطوانة فی المسجد یصلی عندها،و هو یؤدی مهمته هذه..و ها هو هنا یرید أن یبقی«علیه السلام»علی علم مسبق بالمواضع التی یکون فیها،ثم هو یرید أن یبقی علی علم بما یجری له.

و فی بدر کان یتفقد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»باستمرار،لیطمئن علی سلامته.

و فی بعض النصوص أیضا:أنه«صلی اللّه علیه و آله»إذا أراد أن یدخل إلی الحجرة،کان شخص یدخل إلیها قبله.حیث إن التعلیل الأقرب لذلک

ص :228

هو إرادة الإطمئنان إلی خلو المکان من کل ما یخشی منه.

و هذا احتیاط محمود،فإن المتربصین شرا برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»کثیرون،و هو یتعرض لمؤامرات مختلفة من المشرکین و الیهود، و المنافقین،و حتی من بعض أصحابه المتظاهرین بمحبته،و الحریصین علی ملازمته..و قد نفروا به ناقته لیلة العقبة،لکی تلقیه إلی الوادی..و ذلک بعد عودته من غدیر خم،أو من تبوک..

فلا عجب إذا کان قلب علی«علیه السلام»:لا یسکن و لا یثبت،و لا یستقر علی فراقه«صلی اللّه علیه و آله»ساعة واحدة،و ذلک خوفا و قلقا علیه،و محبته له..

غیر أن الأکثر إثارة هنا:أنه«صلی اللّه علیه و آله»حتی حین یرید أن یدخل إلی بیت إحدی نسائه کان یخبر علیا«علیه السلام»بذلک..فهل کان أیضا«صلی اللّه علیه و آله»لا یشعر بالأمن،أو کان علی«علیه السلام»یقلق علیه حتی فی هذه المواضع؟!

النبی صلّی اللّه علیه و آله یردّ أبا بکر و عمر

و ورد فی بعض نصوص حدیث الطیر:أنه أتی النبی«صلی اللّه علیه و آله»و عنده طائر،فقال:

اللهم ائتنی بأحب خلقک إلیک،یأکل معی من هذا الطیر.

فجاء أبو بکر،فرده.

ثم جاء عمر،فرده.

ص :229

(و فی نص آخر:ثم جاء عثمان فرده).ثم جاء علی،فأذن له (1).

و نقول:

إن ظاهر هذه الروایة:أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»هو الذی ردهم،و أذن لعلی«علیه السلام»،و معنی ذلک:أن المردودین لم یکونوا أحب خلق اللّه إلی اللّه تعالی..

بل تدل الروایة:علی أنهم یستحقون الفضیحة بین الناس،و إسقاط محلهم،و إثارة الشبهة حولهم و الریب فیهم،و التساؤل عما أوجب لهم هذه العقوبة المسقطة للمقام.

و هل جاء أبو بکر بدعوة عائشة،ثم جاء عمر بدعوة حفصة،ثم جاء عثمان بإشارة أحد محبیه علیه؟!أم أن مجیئهم جمیعا کان بمحض الصدفة،أو بتدبیر إلهی؟!

ص :230


1- 1) خصائص الإمام علی بن أبی طالب للنسائی ص 51 و ترجمة الإمام علی من تاریخ دمشق(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 27 و البدایة و النهایة ج 7 ص 305 و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 7 ص 388 و عن أبی یعلی،و مجمع الزوائد ج 9 ص 125 و السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 107 و عن مختصر تاریخ دمشق (مخطوط)ج 17 ص 144 و 145 و مسند أبی یعلی ج 7 ص 105 و قاموس الرجال للتستری ج 12 ص 39 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 254 و إمتاع الأسماع ج 7 ص 298 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 319 و 324 و ج 21 ص 230 و 235 و ج 30 ص 253.

قد یقال:إن النص التالی یقرب احتمال أن تکون عائشة و حفصة أشارتا علی أبیهما بالمجیء،لنیل و سام عظیم تهفو له النفوس،و تطمح إلیه الأنظار،و النص هو التالی:

اللهم اجعله أبی

قال أبو یعلی:حدثنا قطعن بن بشیر،حدثنا جعفر بن سلیمان الضبعی، حدثنا عبد اللّه بن مثنی،حدثنا عبد اللّه بن أنس،عن أنس بن مالک،قال:

أهدی لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»حجل مشوی بخبزه و ضیافة (کذا)،فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:اللهم ائتنی بأحب خلقک إلیک،یأکل معی من هذا الطعام.

فقالت عائشة:اللهم اجعله أبی.

و قالت حفصة:اللهم اجعله أبی.

و قال أنس:و قلت:اللهم اجعله سعد بن عبادة.

قال أنس:فسمعت حرکة بالباب (1)..ثم ذکر مجیء علی«علیه

ص :231


1- 1) ترجمة الإمام علی من تاریخ دمشق(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 112 و البدایة و النهایة ج 7 ص 350 و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 7 ص 387 و شرح الأخبار ج 1 ص 428 و الإمام علی بن أبی طالب للهمدانی ص 311 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 247 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 333 و ج 21 ص 228 و ج 30 ص 242.

السلام»،ورده إیاه..إلخ..

أمنیات عائشة و حفصة

و عن تمنیات عائشة المشار إلیها نقول:

هل أرادت عائشة البر بأبیها،فتمنت له أن یکون أحب الخلق إلی اللّه؟!و کذلک أرادت حفصة؟!

أم أن المطلوب هو الحصول علی ما ینفع أباها فی أن یرضی به الناس خلیفة بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؟!و بغض النظر عن هذا و ذاک، نلاحظ ما یلی:

إن هذا الحدیث یدل علی عدم صحة ما یزعم:من أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»سئل عن أحب الناس إلیه،فقال:عائشة.

فقالوا له:من الرجال؟!

فقال:أبوها (1).

ص :232


1- 1) مسند أحمد ج 4 ص 203 و ج 6 ص 241 و صحیح البخاری(ط دار الفکر)ج 4 ص 192 و ج 5 ص 113 و صحیح مسلم(ط دار الفکر)ج 7 ص 109 و سنن ابن ماجة ج 1 ص 38 و سنن الترمذی ج 5 ص 364 و 365 و 366 و فضائل الصحابة للنسائی ص 8 و المستدرک للحاکم ج 4 ص 12 و السنن الکبری للبیهقی ج 6 ص 370 و ج 7 ص 299 و ج 10 ص 233 و شرح مسلم للنووی ج 15 ص 153 و عمدة القاری ج 16 ص 181 و ج 18 ص 13 و المصنف لابن أبی شیبة ج 7-

1)

-ص 476 و منتخب مسند عبد بن حمید ص 121 و بغیة الباحث ص 289 و کتاب السنة لابن أبی عاصم ص 564 و السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 39 و صحیح ابن حبان ج 15 ص 309 و 326 و ج 16 ص 40 و المعجم الکبیر ج 23 ص 43 و 44 و الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 3 ص 967 و ج 4 ص 1883 و الجامع الصغیر للسیوطی ج 1 ص 37 و کنز العمال(ط مؤسسة الرسالة)ج 12 ص 133 و 500 و 510 و 523 و شرح مسند أبی حنیفة ص 253 و 466 و فیض القدیر ج 1 ص 218 و تفسیر البغوی ج 4 ص 207 و الجامع لأحکام القرآن ج 14 ص 218 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 176 و ج 8 ص 67 و تاریخ بغداد ج 11 ص 423 و تاریخ مدینة دمشق ج 3 ص 199 و ج 30 ص 134 و 135 و 136 و 137 و ج 44 ص 221 و أسد الغابة ج 5 ص 503 و تهذیب الکمال ج 35 ص 235 و سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 142 و 147 و 148 و میزان الاعتدال ج 2 ص 349 و الإصابة ج 4 ص 149 و تهذیب التهذیب ج 12 ص 386 و لسان المیزان ج 3 ص 216 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 4 ص 246 و الوافی بالوفیات ج 16 ص 342 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 3 ص 283 و ج 5 ص 238 و ج 8 ص 100 و إمتاع الأسماع ج 5 ص 405 و عیون الأثر ج 2 ص 383 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 2 ص 333 و ج 3 ص 520 و 521 و ج 4 ص 435 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 170 و 255 و عیون أخبار الرضا ج 1 ص 202 و الإیضاح لابن شاذان ص 254 و شرح الأخبار ج 3 ص 55 و ذخائر العقبی ص 35 و الصوارم المهرقة ص 322 و بحار الأنوار ج 33 ص 224 و ج 49 ص 192.

ص :233

فإن ذلک لوصح لم یکن مجال للتمنی،بل سوف تتیقن عائشة بأن أباها هو المطلوب،و هو الفائز بهذا الوسام.کما أنه لم یکن لتمنی حفصة معنی..

أبو بکر لم یکن معروفا بالفضل

ثم إن هذا یدل علی أن عائشة و حفصة و أنسا لم یکونوا یعرفون فضلا لأبی بکر یمیزه عن عمر،أو عن سعد بن عبادة.و لذلک قالت عائشة و حفصة:اللهم اجعله أبی..

و قال أنس:اللهم اجعله سعد بن عبادة.

مع أن المفروض هو:أن هؤلاء قریبون من الرسول،و یمکنهم سؤاله عن أی شیء!!فکیف انقلبت الأمور بین لیلة و ضحاها،و صار أبو بکر أفضل الناس و أحب الناس إلی اللّه و رسوله.کما یقول محبوه،و من هم من حزبه؟!

فشل السیاق علی الإمتیازات!!

و کشاهد علی ما سبق،و لکن فی سیاق آخر،نقول:

لقد وجدنا من عائشة و حفصة تصرفا مشابها فی أکثر من موقف و مقام،فقد تسابقتا إلی تقدیم أبویهما فی قضیة الصلاة بالناس فی مرض رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،حیث أمرت عائشة أباها،و أمرت حفصة أباها بالصلاة بالناس.

فصلی أبو بکر،فبادر بالنبی«صلی اللّه علیه و آله»رغم مرضه إلی

ص :234

عزله..کما ذکرناه فی کتابنا هذا..و فی کتاب الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله».

و مرة أخری یتسابقان أیضا فی هذا المجال.

فعن ابن عباس:لما مرض رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»مرضه الذی مات فیه قال:ادعوا لی علیا.

قالت عائشة:ندعو لک أبا بکر؟!

قالت حفصة:ندعو لک عمر؟!

قالت أم الفضل:ندعو لک العباس؟!

فلما اجتمعوا رفع رأسه فلم یر علیا«علیه السلام»فسکت.

فقال عمر:قوموا عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» (1).

و فی نص آخر:أنه«صلی اللّه علیه و آله»قال:ادعو إلیّ حبیبی،فدعوا أبا بکر،ثم عمر،فأعرض عنهما،فدعوا له علیا،فلما رآه أفرج له الثوب

ص :235


1- 1) مسند أحمد ج 1 ص 356 و مناقب آل أبی طالب(ط الأضواء)ج 1 ص 293 و (ط أخری)ج 1 ص 293 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 203 عنه،و بحار الأنوار ج 22 ص 521 و سنن ابن ماجة ج 1 ص 391 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 439 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 33 و 35 و الجمل للمفید ص 227 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 149 و مناقب أهل البیت للشیروانی ص 397 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 12 ص 89.

الذی کان علیه،ثم أدخله فیه،فلم یزل یحتضنه حتی قبض و یده علیه (1).

و من طریق أهل البیت«علیهم السلام»:أن عائشة دعت أباها، فأعرض عنه،و دعت حفصة أباها فأعرض عنه،و دعت أم سلمة علیا «علیه السلام»،فناجاه طویلا ثم أغمی علیه (2).

و قد ذکرنا هذه الروایات مع مصادرها فی آخر الجزء السابع من هذا الکتاب فی فصل:أحداث جرت فی مرض النبی«صلی اللّه علیه و آله»تحت

ص :236


1- 1) مناقب آل أبی طالب(ط دار الأضواء)ج 1 ص 293 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 203 و راجع:تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 393 و مناقب علی بن أبی طالب لابن مردویه ص 70 و المناقب للخوارزمی ص 68 و شرح الأخبار ج 1 ص 147 و الأمالی للطوسی ص 332 و الطرائف لابن طاووس ص 154 و العقد النضید و الدر الفرید ص 92 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 175 و کشف الغمة ج 1 ص 100 و الدر النظیم ص 194 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 128 و بحار الأنوار ج 22 ص 455 و 473 و ج 38 ص 308 و 312 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 287 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 4 ص 335 و ج 15 ص 527 و 528 و 529 و ج 21 ص 670 و 671 و ج 22 ص 212 و 213 و ج 30 ص 652 و ج 31 و ص 52 و راجع:عمدة القاری ج 18 ص 71 و بشارة المصطفی ص 373.
2- 2) مناقب آل أبی طالب(ط دار الأضواء)ج 1 ص 293 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 203 و بحار الأنوار ج 22 ص 521 و الدر النظیم ص 194.

عنوان:علی«علیه السلام»یروی و یستدل.و قد ذکرنا هناک بعض ما له ارتباط بهذه الروایات.

حب الرجل لقومه

و یبقی أن نشیر إلی أن الروایات تذکر:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله» قال حین سمع جواب أنس:«الرجل یحب قومه».کما ذکرته بعض النصوص.

و نقول:

ألف:إن مراجعة النصوص و المقارنة بینها تظهر:أن ثمة محاولة للتصرف فیما خاطب به النبی«صلی اللّه علیه و آله»أنسا بعد سماع جوابه، و ذلک بهدف تلطیف الجواب مهما أمکن.

بل قد یظهر من بعضها:أنه«صلی اللّه علیه و آله»کان بصدد التعبیر عن الرضا،أو الإستحسان لتصرف أنس.و التصرف بکلام رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»إلی هذا الحد غیر مقبول،لأنه یصل إلی حد الخیانة، و الإفتراء علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

ب:لا شک فی أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»یدین تصرف أنس،لأکثر من سبب،أهونها:أنه قد انساق وراء العصبیة الجاهلیة التی ذمها اللّه و رسوله و الأئمة الطاهرون،و حذروا منها أشد تحذیر.

فعن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:من کان فی قلبه حبة خردل من

ص :237

عصبیة بعثه اللّه یوم القیامة مع أعراب الجاهلیة (1).

و عنه«صلی اللّه علیه و آله»:من تعصب أو تعصّب له،فقد خلع ربقة الإسلام من عنقه.

و فی نص آخر عن الإمام الصادق«علیه السلام»قال:«الإیمان»بدل «الإسلام» (2).

و عن الإمام الصادق«علیه السلام»قال:من تعصب عصبه اللّه بعصابة

ص :238


1- 1) الکافی ج 2 ص 308 و بحار الأنوار ج 70 ص 284 و 289 عن الکافی،و الأمالی للصدوق ص 361 و(ط مؤسسة البعثة)ص 704 و ثواب الأعمال ص 241 و (ط منشورات الشریف الرضی)ص 271 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 15 ص 371 و(ط دار الإسلامیة)ج 11 ص 296 و مستدرک الوسائل ج 12 ص 26 و جامع أحادیث الشیعة ج 13 ص 440 و مستدرک سفینة البحار ج 7 ص 250 و نور الثقلین ج 5 ص 71.
2- 2) الکافی ج 2 ص 307 و بحار الأنوار ج 70 ص 291 و 283 و ثواب الأعمال ص 241 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 15 ص 370 و 373 و(ط دار الإسلامیة)ج 11 ص 296 و 298 و جامع أحادیث الشیعة ج 13 ص 439 و مستدرک سفینة البحار ج 7 ص 250 و معارج الیقین للسبزواری ص 461 و أعلام الدین للدیلمی ص 401 و الإثنا عشریة للحر العاملی ص 196 و 197 و نور الثقلین ج 5 ص 72.

من نار (1).

و لا شک فی أن تعصب أنس لم یکن للحق و أهله،بل کان تعصبا جاهلیا.

فأولا:إنه أنکر الخیر علی أهل الخیر،و غمطهم حقهم.

ثانیا:إنه أساء إلیهم،و استخف بهم،و بمقامهم،بإرجاعهم ثلاث أو أربع مرات.

ثالثا:إنه لم ینفذ أمر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».بل خانه،کما ذکره ابن أبی داود.

رابعا:صرحت روایة عن أنس بأنه یقول:إن الذی حمله علی رد علی «علیه السلام»ثلاث مرات هو الحسد له«صلوات اللّه علیه» (2).

خامسا:إنه«صلی اللّه علیه و آله»قد أنکر علی أنس أن یری أن أحدا من الأنصار أفضل من علی«علیه السلام»،و بین له:أن هذا الظلم الشنیع

ص :239


1- 1) الکافی ج 2 ص 308 و بحار الأنوار ج 70 ص 284 و 291 و ثواب الأعمال ص 241 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 15 ص 371 و(ط دار الإسلامیة)ج 11 ص 297 و جامع أحادیث الشیعة ج 13 ص 440 و نور الثقلین ج 5 ص 72 و معارج الیقین للسبزواری ص 461 و الإثنا عشریة للحر العاملی ص 196.
2- 2) مناقب الإمام علی لابن المغازلی ص 174 و مناقب علی بن أبی طالب لابن مردویه ص 140 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 30 ص 249.

لعلی«علیه السلام»،و لأجل ذلک ینکر علیه،و یقول:

«یا أنس،أ و فی الأنصار خیر من علی؟!أ و فی الأنصار أفضل من علی «علیه السلام»؟!» (1).

و هذا یجعل أنسا مصداقا للتفسیر الوارد للعصبیة المذمومة،فقد سئل الإمام علی بن الحسین«علیه السلام»عن العصبیة،فقال:

العصبیة التی یأثم علیها صاحبها:أن یری الرجل شرار قومه خیرا من خیار قوم آخرین.

و لیس من العصبیة أن یحب الرجل قومه.و لکن من العصبیة أن یعین قومه علی الظلم (2).

ص :240


1- 1) بحار الأنوار ج 38 ص 356 و مناقب الإمام علی لابن المغازلی ص 166 و حیاة الحیوان ج 2 ص 297 و نزهة المجالس ج 2 ص 212 و الطرائف ص 18 و(ط الخیام-قم)ص 73 و عن التبر المذاب،و العمدة لابن البطریق ص 248 و بحار الأنوار ج 38 ص 356 و الصراط المستقیم ج 1 ص 193 و غایة المرام ج 5 ص 73 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 16 ص 196.
2- 2) الکافی ج 2 ص 308 و بحار الأنوار ج 70 ص 288 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 15 ص 373 و(ط دار الإسلامیة)ج 11 ص 297 و جامع أحادیث الشیعة ج 13 ص 441 و مستدرک سفینة البحار ج 7 ص 251 و نور الثقلین ج 5 ص 73 و الإثنا عشریة للحر العاملی ص 197 و راجع:طبقات خلیفة ص 207 و أسد الغابة ج 5 ص 332.

أما العصبیة المحمودة،فقد بینها أمیر المؤمنین«علیه السلام»فی خطبته المفصلة،بقوله:«فإن کان لا بد من العصبیة،فلیکن تعصبکم لمکارم الخصال،و محامد الأفعال،و محاسن الأمور» (1).

سادسا:إن ملاحظة نصوص الحدیث تشیر:إلی أن أنس بن مالک قد موّه علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

بل فی بعضها:أنه کذب علیه ثلاث مرات..و هذا یضع علامة استفهام کبیرة حول مدی استقامة أنس،و حول ما یدعی عدالة کل من رأی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،یستدلون علی ذلک بآیات القرآن، و قد ذکرنا أن الآیات لا تدل علی ذلک (2).

و الحدیث الذی یکذب فیه أنس علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» و یعترف هو بذلک هو التالی:

عن أنس:بعثتنی أم سلیم إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بطیر مشوی،و معه أرغفة من شعیر،فأتیته به،فوضعته بین یدیه،فقال:یا أنس، ادع لنا من یأکل معنا من هذا الطیر،اللهم آتنا بخیر خلقک.

ص :241


1- 1) راجع:نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 2 ص 150 و بحار الأنوار ج 14 ص 472 و مستدرک سفینة البحار ج 7 ص 251 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 166 و نور الثقلین ج 4 ص 338 و حیاة الإمام الحسین«علیه السلام» للقرشی ج 1 ص 416.
2- 2) راجع:صراع الحریة فی عصر المفید.

فخرجت فلم تکن لی همة إلا رجل من أهلی آتیه فأدعوه،فإذا أنا بعلی بن أبی طالب«علیه السلام»،فدخلت فقال:أما وجدت أحدا؟!

قلت:لا.

قال:انظر فنظرت،فلم أجد أحدا إلا علیا.

ففعلت ذلک ثلاث مرات،ثم خرجت،فرجعت،فقلت:هذا علی بن أبی طالب یا رسول اللّه.

فقال:ائذن له.اللهم و إلی،اللهم و إلی،و جعل یقول ذلک بیده،و أشار بیده الیمنی یحرکها (1).

بل هو قد صرح فی روایة أخری عنه:بأنه إنما رد علیا«علیه السلام» فی المرات کلها حسدا منه،فراجع (2).فإن هذا أشنع و أبشع أن تجد صحابیا یحسد أحب الخلق إلی اللّه و رسوله،و یجعل نفسه مصداقا لقوله تعالی: أَمْ یَحْسُدُونَ النّٰاسَ عَلیٰ مٰا آتٰاهُمُ اللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ (3)،و لقوله تعالی: حَسَداً مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِهِمْ (4).

سابعا:فی حدیث آخر یعترف أنس:أنه یرد علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و أنه کذب علی علی أیضا.

ص :242


1- 1) حلیة الأولیاء ج 6 ص 339 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 346.
2- 2) تقدمت مصادر ذلک.
3- 3) الآیة 54 من سورة النساء.
4- 4) الآیة 109 من سورة البقرة.

فهو یقول:لما وضع بین یدیه قال:اللهم ائتنی بأحب خلقک إلیک یأکل معی من هذا الطیر.

قال أنس:أرید أن یأکله رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»وحده.فجاء علی:فقلت رسول اللّه نائم.

قال:فرفع یده ثانیة،و قال:اللهم ائتنی بأحب خلقک إلیک یأکل معی من هذا الطیر،فجاء علی فقلت:رسول اللّه نائم.

قال:فرفع یده الثالثة:فقال:اللهم ائتنی بأحب خلقک إلیک،یأکل معی من هذا الطیر.

قال أنس:کم أرد علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».أدخل.

فلما رآه قال:اللهم و إلی،فأکلا جمیعا (1).

ملاحظة:قوله:اللهم و إلی،یرید أن یعطف کلمة إلی علی کلمة إلیک، لیصیر الکلام هکذا:بأحب خلقک إلیک و إلیّ..

دلالات أخری فی حدیث الطیر

و فی نص آخر یقول أنس:فلما دخل مسح رسول اللّه وجهه،ثم مسح رسول اللّه بوجه علی،ثم مسح وجه علی فمسحه بوجهه.فعل ذلک ثلاث مرات.

فبکی علی،ثم قال:ما هذا یا رسول اللّه؟!

ص :243


1- 1) کفایة الطالب ص 155 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 344.

فقال:و لم لا أفعل بک هذا؟!و أنت تسمع صوتی،و تؤدی عنی،و تبین لهم ما اختلفوا فیه من بعدی.

ثم قال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:اللهم إنی سألتک أن تأتینی بأحب خلقک إلیک،یأکل معی من هذا الطیر،فجئت به.اللهم و إنه أحب خلقک إلی (1).

و نقول:

دل هذا الحدیث علی أمور عدیدة،نذکر منها:

1-أن الرسول«صلی اللّه علیه و آله»قد مسح وجهه أولا،ثم مسح وحه علی«علیه السلام».أی أنه أراد أن یبارک علی علی«علیه السلام»بآثار وجهه هو«صلی اللّه علیه و آله».ثم مسح وجه علی«علیه السلام»،و أخذ من آثاره و مسح بها«صلی اللّه علیه و آله»وجهه الشریف،لینال هو«صلی اللّه علیه و آله»من برکات وجه علی«علیه السلام».

و قد کرر ذلک ثلاث مرات،طلبا للمزید من الثواب،و لتأکید المعنی فی الأذهان بصورة نهائیة..

و هذا یبطل ما یزعمه بعض الناس من حرمة التبرک،و اعتباره من الشرک.

2-إن علیا«علیه السلام»قد بکی فرحا برضوان اللّه تبارک و تعالی،

ص :244


1- 1) مقتل الحسین للخوارزمی ج 1 ص 46 و مناقب علی بن أبی طالب لابن مردویه ص 141 و 142 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 328.

و لم یبک حزنا علی شیء فاته،کما لم یأخذه الزهو و الغرور،بل اعترف للّه بالعبودیة،و أن ما به من نعمة و فضل فمن اللّه سبحانه..

و لأجل ذلک سأل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»عن السبب الذی أوجب أن یفعل به ما فعله،فإنه لم یر نفسه مستحقا لشیء من ذلک.

3-إنه«صلی اللّه علیه و آله»علل تبرکه بعلی«علیه السلام»بثلاثة أمور:

الأول:أنه یسمع صوته.أی بنحو لا یتیسر لغیره.أی أنه یسمعه فی کل زمان و مکان..و حیثما کان.فدل ذلک علی أن اللّه تعالی قد حباه بهذه المنحة التی لا ینالها إلا من اختاره اللّه لأمر عظیم..و لأنه یستحق هذا الأمر لأهلیة و استعداد کان فیه.

کما أنه یشیر بذلک إلی أنس لیعرفه أن علیا کان مطلعا علی الأمر،غیر أنه کان یعامله بالعفو و الصفح.کما أن ذلک یتضمن دلالة و إشارة إلی صفة من صفات إمامته«علیه السلام».

الثانی:إنه یؤدی عنه.فدل ذلک علی خلافته له،و علی أنه حامل الأمانة بعده،و لا یکلف بهذه المهمة إلا من کان من الأولیاء و الأصفیاء،الذین تلتمس البرکة و الزیادة و السمو الروحی و المادی منه.

الثالث:إنه یملک من المعارف و العلوم ما لیس لدی أحد سواه،فهو القادر علی حل المشکلات،و إزالة الخلافات بعلمه الصائب،و حرصه علی شرع اللّه،و علی کل حقائق الدین،و من کان کذلک،فإن التماس البرکة منه یکون أولی و آکد،لأنه عالم عامل بعلمه.

ص :245

لا أهمیة لأکل الطیر

و قال ابن تیمیة:إن أکل الطیر لیس فیه أمر عظیم هنا یناسب أن یجیء أحب الخلق إلی اللّه لیأکل معه.فإن إطعام الطعام مشروع للبر و الفاجر، و لیس فی ذلک زیادة و قربة عند اللّه لهذا الآکل،و لا معونة علی مصلحة دین و لا دنیا (1).

و أجاب العلامة الحجة الشیخ محمد حسن المظفر بما یلی:

بل هنا أمر عظیم،و هو تعریف الأحب إلی اللّه للناس،بدلیل وجدانی، فإنه آکد من اللفظ،و أقوی فی الحجة.کما عرفهم نبی الهدی«صلی اللّه علیه و آله»:أن علیا حبیب اللّه فی قصة خیبر،بإخبارهم:بأنه یعطی الرایة من یحبه اللّه و رسوله،و یحب اللّه و رسوله،و أن الفتح علی یده.

علی أنه یکفی فی المناسبة رغبة النبی«صلی اللّه علیه و آله»بأن یأکل مع أحب الخلق إلی اللّه،و إلیه (2).

ألا یعرف النبی صلّی اللّه علیه و آله أحب الخلق إلی اللّه؟!

و قال ابن تیمیة أیضا:هذا الحدیث یناقض مذهب الرافضة،لأنهم یقولون:إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»کان یعرف أحب الخلق إلی اللّه.و إنه جعله خلیفة من بعده.و هذا الحدیث یدل علی أنه ما کان یعرف أحب

ص :246


1- 1) دلائل الصدق ج 2 ص 283.
2- 2) دلائل الصدق ج 2 ص 283.

الخلق إلی اللّه..

و أجاب العلامة الحجة المظفر أیضا:بإنّا لا نعرف وجه الدلالة علی أنه لا یعرف.

أتراه لو قال:ائتنی بعلی،یدل علی عدم معرفته له؟!

و کیف لا یعرفه،و قد قال کما فی بعض الأخبار:اللهم ائتنی بأحب الخلق إلیک و إلی؟!

و قال لعلی فی نص آخر:ما حبسک علیّ؟!

و قال له فی بعضها:ما الذی أبطأ بک؟!

فالنبی«صلی اللّه علیه و آله»کان عارفا،لکنه أبهم فی الکلام لیحصل التعیین من اللّه سبحانه،فیعرف الناس:أن علیا«علیه السلام»هو الأحب إلی اللّه تعالی بنحو الإستدلال (1).

حدیث الطیر لا ینافی النبوة

قال علی بن عبد اللّه الداهری:سألت ابن أبی داود بالری عن حدیث الطیر،فقال:إن صح حدیث الطیر فنبوة النبی«صلی اللّه علیه و آله»باطلة، لأنه یحکی عن حاجب النبی«صلی اللّه علیه و آله»خیانة،و حاجب النبی لا یکون خائنا (2).

ص :247


1- 1) دلائل الصدق ج 2 ص 283.
2- 2) تاریخ مدینة دمشق ج 29 ص 179 و(ط دار الفکر)ج 29 ص 179 ترجمة-

و نقول:

أولا:لا ملازمة بین خیانة حاجب النبی،و بین بطلان نبوة ذلک النبی..فقد یکون الحاجب مؤمنا،و قد یکون منافقا و فاسقا،و قد یکون عالما و قد یکون جاهلا..و قد..و قد..

ثانیا:قال تعالی: ضَرَبَ اللّٰهُ مَثَلاً لِلَّذِینَ کَفَرُوا امْرَأَتَ نُوحٍ وَ امْرَأَتَ لُوطٍ کٰانَتٰا تَحْتَ عَبْدَیْنِ مِنْ عِبٰادِنٰا صٰالِحَیْنِ فَخٰانَتٰاهُمٰا فَلَمْ یُغْنِیٰا عَنْهُمٰا مِنَ اللّٰهِ شَیْئاً وَ قِیلَ ادْخُلاَ النّٰارَ مَعَ الدّٰاخِلِینَ (1).فهل کفر زوجة نبی،أو کفر ابن نوح یبطل نبوة ذلک النبی؟!

حدیث الطیر و عموم الأفضلیة

و أشکل فی المواقف و شرحها علی الحدیث:بأنه لا یفید أنه أحب إلیه فی کل شیء،لصحة تقسیم و إدخال لفظ الکل و البعض،ألا تری أنه یصح أن یستفسر و یقال:أحب إلیه فی کل الأشیاء،أو فی بعض الأشیاء،فلا یدل علی الأفضلیة مطلقا.

و الجواب:أن الإطلاق مع عدم القرینة علی الخصوص یفید العموم فی مثل المقام،ألا تری أن کلمة الشهادة تدل علی التوحید،و بمقتضی ما ذکرناه

2)

-عبد اللّه بن سلیمان بن الأشعث،المعروف بأبی بکر بن أبی داود الأزدی السجستانی،و الکامل لابن عدی ج 4 ص 266 و سیر أعلام النبلاء ج 13 ص 231 و 517.

ص :248


1- 1) الآیة 10 من سورة التحریم.

ینبغی أن لا تدل علیه،لإمکان الإستفسار بأنه لا إله إلا هو فی کل شیء،أو فی السماء،أو فی الأرض،إلی غیر ذلک،فلا تفید نفی التشریک مطلقا،و هذا لا یقوله عارف،و العجب منهما أن یقولا ذلک،و هما یستدلان علی فضل أبی بکر بقوله تعالی: وَ سَیُجَنَّبُهَا الْأَتْقَی (1).زاعمین:أن المراد بالأتقی أبو بکر،فیکون أفضل.و الحال أنه یمکن الإستفسار بأنه الأتقی فی کل شیء،أو فی بعض الأشیاء،مضافا إلی أنه لا یصح حمل الحدیث علی إرادة الأحب فی بعض الأمور،و إلا لجاء مع علی«علیه السلام»کل من هو أحب منه بزعمهم فی بعض الأمور کالشیخین،لاستجابة دعاء النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و الحال أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد ردهما کما فی حدیث النسائی،و نحن نمنع أن یکون أحد أحب إلی اللّه سبحانه بعد النبی«صلی اللّه علیه و آله»من علی«علیه السلام»فی شیء من الأشیاء،لما سبق فی المبحث الثانی من مباحث الإمامة:أن الإمام أفضل الناس فی کل شیء، فیکون أحب إلی اللّه تعالی فی کل شیء (2).

ص :249


1- 1) الآیة 17 من سورة اللیل.
2- 2) دلائل الصدق ج 2 ص 282-283.

ص :250

الفصل التاسع

اشارة

من أحادیث الإمامة..

ص :251

ص :252

النداء بالولایة بعد الغدیر

و قبل وفاة النبی«صلی اللّه علیه و آله»بتسعة عشر یوما کان النداء بالولایة،الذی رواه الإمام الکاظم،عن أبیه عن جده«علیهم السلام»،عن أمیر المؤمنین«علیه السلام»قال:

أمرنی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أن أخرج فأنادی فی الناس:ألا من ظلم أجیرا أجره فعلیه لعنة اللّه.ألا من توالی غیر موالیه فعلیه لعنة اللّه.

ألا و من سبب أبویه فعلیه لعنة اللّه.

قال علی بن أبی طالب«علیه السلام»:فخرجت فنادیت فی الناس کما أمرنی النبی«صلی اللّه علیه و آله».

فقال لی عمر بن الخطاب:هل لما نادیت به من تفسیر؟!

فقلت:اللّه و رسوله أعلم.

قال:فقام عمر و جماعة من أصحاب النبی«صلی اللّه علیه و آله»، فدخلوا علیه،فقال عمر:یا رسول اللّه،هل لما نادی علی من تفسیر؟!

قال:نعم،أمرته أن ینادی:ألا من ظلم أجیرا أجره فعلیه لعنة اللّه، و اللّه یقول:

ص :253

قُلْ لاٰ أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبیٰ

(1)

،فمن ظلمنا فعلیه لعنة اللّه.

و أمرته أن ینادی:من توالی غیر موالیه فعلیه لعنة اللّه،و اللّه یقول:

اَلنَّبِیُّ أَوْلیٰ بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ

(2)

،و من کنت مولاه فعلی مولاه،فمن توالی غیر علی فعلیه لعنة اللّه.

و أمرته أن ینادی:من سب أبویه فعلیه لعنة اللّه،و أنا أشهد اللّه و أشهدکم أنی و علیا أبو المؤمنین،فمن سب أحدنا فعلیه لعنة اللّه.

فلما خرجوا قال عمر:یا أصحاب محمد،ما أکد النبی لعلی فی الولایة فی غدیر خم،و لا فی غیره،أشد من تأکیده فی یومنا هذا.

قال خباب بن الأرت:کان هذا الحدیث قبل وفاة النبی«صلی اللّه علیه و آله»بتسعة عشر یوما (3).

و نقول:

1-إن هذا النداء بمضمونه،لا بد أن یثیر لدی الناس أکثر من سؤال، فإن الأمور التی نادی بها لا یجهل الناس حرمتها،و لیس فی النداء بها إبهام فی معناها القریب و الظاهر.و لکن نفس هذا الوضوح هو منشأ الغموض،

ص :254


1- 1) الآیة 23 من سورة الشوری.
2- 2) الآیة 6 من سورة الأحزاب.
3- 3) بحار الأنوار ج 22 ص 489 عن ابن طاووس،و غایة المرام ج 3 ص 232 و الصراط المستقیم ج 2 ص 93.

فإنهم یعلمون:أن وضوحه یجعل النداء به علی هذا النحو غیر مفهوم.

و لو کان ثمة من یحتاج إلی تذکیر و تأکید علی الحرمة،فیمکن القیام بذلک فی الجلسات،و فی خطب الجمعة،و عند حضورهم لصلاة الجماعة و ما إلی ذلک.

فإذا وجد الناس للوهلة الأولی أنه ضرورة للنداء،فلا بد أن تثور الأسئلة لدیهم عن سبب ذلک و مغزاه..

2-ثم إنهم لا بد أن یتساءلوا عن الجامع الذی برر جمع هذه الثلاثة، فی نداء واحد،إذ لماذا ربط«صلی اللّه علیه و آله»بین ظلم الأجیر أجره، و بین تولی الإنسان غیر موالیه؟!ثم ما الذی برر ضم هذین إلی موضوع سب الأبوین؟!

3-کما أن تولی أمیر المؤمنین«علیه السلام»،و انتدابه للقیام بهذا النداء،یثیر هو الآخر التعجب و التساؤل..

4-و لأجل ذلک بادر عمر بن الخطاب إلی سؤال علی«علیه السلام» عن تفسیر ذلک،و لکنه لم یجد الجواب عند علی«علیه السلام»،بل أحال علم ذلک علی اللّه و رسوله..فزاد بذلک الحماس لمعرفة الدوافع و الأسباب، و اتسعت دائرة الإتهامات،و کثر المهتمون باستجلاء الحقیقة..

5-و لم یعد الأمر مقصورا علی عمر،بل تعداه إلی غیره،فقام معه جماعة من أصحاب النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فدخلوا علی رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»و سألوه عن الأمر..و لم نجدهم یفعلون مثل ذلک فی الحالات المشابهة،فدل ذلک علی أنهم رأوا أن النداء یتضمن أمرا خفیا،و أنه

ص :255

یعنیهم الإطلاع علیه.

6-و کانت المفاجأة الکبری لعمر فی تفسیر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لمضمون النداء،حیث ظهر له أنه یضارع فی خطورته و أهمیته ما جری فی یوم عرفة،و فی یوم الغدیر.و أنه مکمل لهما..

فالمراد بالأجیر:أهل البیت«علیهم السلام»،و علی الأمة أن تؤدی لهم «علیهم السلام»أجر إبلاغ الرسالة بنص القرآن الکریم: قُلْ لاٰ أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبیٰ (1).

و المراد بالمولی الذی یجب تولیه،و یلعن اللّه من تولی غیره هو علی«علیه السلام»،الذی هو أولی بالمؤمنین من أنفسهم.و هو-کرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»-مولی کل مؤمن و مؤمنة..

و المراد بالأب الذی لا یجوز سبه،و یلعن اللّه تعالی من یسبه هو علی أیضا..

7-یبدو لنا:أن قوله فی الفقرة الثالثة:من سب أبویه فعلیه لعنة اللّه، کان هو المفتاح الذی أراد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أن یفتح به أبواب الحیرة أمام عمر و غیره من الصحابة،حیث لا بد أن یستوقفهم الحدیث عن سب الأبوین،فی حین أن المتعارف هو الحدیث عن عقوقهما فی مقابل برهما..

و اللافت هنا:أن علیا«علیه السلام»قد سب علی منبر أهل الإسلام

ص :256


1- 1) الآیة 23 من سورة الشوری.

حوالی ألف شهر.

8-و قد اعترف عمر بن الخطاب نفسه مباشرة هنا بأن التأکید علی الولایة فی هذا النداء أشد مما جری فی غدیر خم و غیره من شأن هذا أن یضاعف من مسؤولیته عما جری حین وفاة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و سوف یصعب علیه التماس العذر لنفسه.و کذلک التماس الناس له العذر فی ذلک..

9-و لا ینبغی أن نهمل الإشارة هنا إلی أنه قد ظهر أن الذی تعارف علیه الناس هو إرادة الأب و الأم معا من کلمة«الأبوین»،و لکن قد ظهر فی هذه الروایة:أن المراد بهما:النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و علی«علیه السلام»..و ذلک علی القاعدة التی أطلقها رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:

«أنا و علی أبوا هذه الأمة».

10-و قد أظهر ما جری:أنه«صلی اللّه علیه و آله»کان یمارس أرقی الأسالیب المؤثرة فی ترکز المفهوم فی اذهان الناس..و بصورة تفرض علی الآخرین الحرص بأقوی صوره علی اقتناص الفکرة التی یرید إبلاغهم إیاها قبل أن یتفوه بها..رغم أن تلک الفکرة قد تکون مرّة بالنسبة لأولئک الناس..و ربما یکونون فی الحالات العادیة من أشد الناس اهتماما بخنقها، و بالتعتیم علیها،و مصادرتها،أو اغتیالها من عقول الناس،فإن لم یمکنهم ذلک عملوا علی مسخها،و تشویهها بکل الوسائل..

إخراج الإمامة عن دائرة الإختیار

1-عن ثابت،عن أنس،قال:انقضّ کوکب علی عهد رسول اللّه

ص :257

«صلی اللّه علیه و آله»،فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:انظروا إلی هذا الکوکب،فمن انقضّ فی داره،فهو الخلیفة من بعدی.

فنظروا،فإذا هو قد انقضّ فی منزل علی«علیه السلام»،فأنزل اللّه تعالی: وَ النَّجْمِ إِذٰا هَویٰ مٰا ضَلَّ صٰاحِبُکُمْ وَ مٰا غَویٰ وَ مٰا یَنْطِقُ عَنِ الْهَویٰ إِنْ هُوَ إِلاّٰ وَحْیٌ یُوحیٰ (1)» (2).

2-و فیه أیضا:بسنده إلی سعید بن جبیر،عن ابن عباس،قال:کنت جالسا مع فتیة من بنی هاشم عند النبی«صلی اللّه علیه و آله»،إذ انقضّ کوکب،فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:من انقضّ هذا النجم فی منزله،فهو الوصی من بعدی.

فقام فتیة من بنی هاشم،فنظروا،فإذا الکوکب قد انقضّ فی منزل علی بن أبی طالب«علیه السلام».قالوا:یا رسول اللّه،قد غویت فی حب علی «علیه السلام»،فأنزل اللّه تعالی: وَ النَّجْمِ إِذٰا هَویٰ مٰا ضَلَّ صٰاحِبُکُمْ وَ مٰا

ص :258


1- 1) الآیات 1-4 من سورة النجم.
2- 2) المناقب لابن المغازلی ص 266 رقم الحدیث 313،و العمدة لابن البطریق ص 90 و بحار الأنوار ج 35 ص 280 و راجع:مدینة المعاجز ج 2 ص 435 و شواهد التنزیل ج 2 ص 275 و 276 و میزان الإعتدال ج 2 ص 45 و لسان المیزان ج 2 ص 449 و کشف الیقین ص 408 و الشهب الثواقب للشیخ محمد آل عبد الجبار ص 61 و غایة المرام ج 1 ص 228 و ج 4 ص 231 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 4 ص 86 و 353 و ج 14 ص 297 و 15 ص 210.

غَویٰ وَ مٰا یَنْطِقُ عَنِ الْهَویٰ إِنْ هُوَ إِلاّٰ وَحْیٌ یُوحیٰ إلی قوله تعالی: وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلیٰ (1)» (2).

3-عن جابر بن عبد اللّه الأنصاری،قال:اجتمع أصحاب رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»لیلة فی العام الذی فتح فیه مکة،و قالوا:یا رسول اللّه، من شأن الأنبیاء،أنهم إذا استقام أمرهم أن یوصوا إلی وصی،أو من یقوم مقامه بعده،و یأمر بأمره،و یسیر فی الأمة بسیرته.

فقال«صلی اللّه علیه و آله»:قد وعدنی ربی بذلک،أن یبین لی ربی عز و جل من یختاره للأمة خلیفة بعدی.و من هو الخلیفة علی الأمة:بأنه ینزل

ص :259


1- 1) الآیات 1-7 من سورة النجم.
2- 2) المناقب لابن المغازلی ص 310 رقم الحدیث 353،و العمدة لابن البطریق ص 78 و شواهد التنزیل ج 2 ص 278 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 392 و راجع: مناقب الإمام أمیر المؤمنین للکوفی ج 1 ص 556 و الصراط المستقیم ج 1 ص 232 و الطرائف لابن طاووس ص 22 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 42 و حلیة الأبرار ج 2 ص 444 و مدینة المعاجز ج 2 ص 436 و بحار الأنوار ج 35 ص 283 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 119 و تفسیر فرات ص 451 و خصائص الوحی المبین ص 95 و نهج الإیمان ص 198 و تأویل الآیات ج 2 ص 620 و الشهب الثواقب للشیخ محمد آل عبد الجبار ص 57 و غایة المرام ج 2 ص 145 و ج 4 ص 231 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 3 ص 336 و ج 4 ص 85 و ج 14 ص 294 و ج 15 ص 136 و ج 30 ص 78.

من السماء نجم،لیعلموا من الوصی بعدی.

قال:فلما فرغوا من صلاتهم،صلاة العشاء الآخرة،فی تلک الساعة.

و الناس ینظرون ما یکون،و هی لیلة مظلمة،لا قمر فیها،و إذا بضوء قد أضاء منه المشرق و المغرب.

و قد نزل نجم من السماء إلی الأرض،و جعل یدور علی الدور،حتی وقف علی حجرة علی بن أبی طالب«علیه السلام»و له شعاع عظیم هائل.

و قد أضاءت بشعاعه الدور،و قد فزع الناس،و صار علی الحجرة.

قال:فجعل الناس یکبرون و یهللون،و قالوا:یا رسول اللّه،نجم من السماء،قد نزل علی ذروة حجرة دار علی بن أبی طالب«علیه السلام».

قال:فقام،و قال:هو-و اللّه-الوصی من بعدی،و القائم بأمری، فأطیعوه و لا تخالفوه،و قدموه و لا تتقدموا علیه،فهو و اللّه خلیفة اللّه فی أرضه بعدی.

قال:فخرج الناس من عند رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فقال واحد من المنافقین:ما یقول محمد فی ابن عمه إلا بالهوی،و قد رکبته الغوایة حتی لو أمکن أن یجعله نبیا،لجعله نبیا.

قال:فنزل جبرئیل«علیه السلام»و قال:یا محمد،ربک یقرؤک السلام، و یقول لک إقرأ:

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِیمِ، وَ النَّجْمِ إِذٰا هَویٰ، مٰا ضَلَّ صٰاحِبُکُمْ وَ مٰا

ص :260

غَویٰ، وَ مٰا یَنْطِقُ عَنِ الْهَویٰ، إِنْ هُوَ إِلاّٰ وَحْیٌ یُوحیٰ

(1)

» (2).

و نقول:

1-إن انقضاض کوکب من السماء،و سقوطه فی موضع بعینه لیس من الأمور التی تخضع لإرادات الناس العادیین،بل هو حدث کونی لا یری الناس أن لهم فیه حیلة،و لا إلی بلوغه وسیلة..

کما لا سبیل لهم إلی تحدید موقع سقوط الکوکب،إذا لم یقع علی مرأی مباشر منهم.فقول رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لهم:من انقضّ فی داره فهو الخلیفة من بعدی،لا یمکن إلا أن یکون بوحی من اللّه تبارک و تعالی..

إذ لا یعقل أن تجعل الإمامة و الخلافة،و قیادة الأمة و هدایتها معلقة علی الصدفة المحضة،فلعل الکوکب قد وقع فی الصحراء،أو فی إحدی ساحات أو طرقات و أزقة المدینة،و لم یقع فی دار أحد.أو وقع فی دار کافر، أو منافق أو جاحد،أو امرأة أو مجنون.أو جاهل أو ما إلی ذلک..فهل یمکن أن تسلم الأمة لأمثال هؤلاء؟!

2-إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»کان قد بین لبنی هاشم،

ص :261


1- 1) الآیات 1-4 من سورة النجم.
2- 2) در بحر المناقب(مخطوط)لابن حسنویه الموصلی الحنفی ص 19 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 4 ص 86 و غایة المرام ج 4 ص 235 و الروضة فی فضائل أمیر المؤمنین ص 172 و راجع:شرح الأخبار ج 1 ص 243 و مدینة المعاجز ج 3 ص 161.

و لغیرهم فی مناسبات کثیرة من هو الإمام و الخلیفة من بعده،و من ذلک حدیث إنذار العشیرة الأقربین.

و لکن النفوس تأبی،و الأهواء تمنع من الإستسلام و الرضا..فکانوا ینسبون النبی«صلی اللّه علیه و آله»إلی الهوی و العصبیة فی ذلک.

فکأن اللّه تعالی أراد أن یخرج هذا الأمر عن دائرة اختیار رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،لیفهمهم أن الأمر قرار إلهی،لا حیلة للنبی،و لا لغیره فیه.فما علیهم إلا الرضا به،و البخوع له.و الکف عن إثارة الهواجس الباطلة بالطریقة التی لا یرضاها اللّه تبارک و تعالی..

3-ما ذکرته الروایة الأخیرة،من أن أحد المنافقین خرج،و هو یتهم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بالعمل بالهوی،و بأنه قد رکبته الغوایة فی علی«علیه السلام»،ربما کان قبل انقضاض الکوکب،و بعد إخبار النبی «صلی اللّه علیه و آله»بانقضاضه..ثم لما حصل ما حصل نزلت الآیات المبارکة.

فإن هذا هو المسار الطبیعی للحدث،إذ لا معنی لأن یتهم ذلک المنافق النبی«صلی اللّه علیه و آله»بالعمل بالهوی و الغوایة،بعد ظهور هذه المعجزة العظیمة،التی کان قد أخبرهم بها قبل وقوعها.

أولئک هم خیر البریة

و روی عن جابر بن عبد اللّه،قال:کنا عند النبی«صلی اللّه علیه و آله»، فأقبل علی بن أبی طالب«علیه السلام»،فقال النبی«صلی اللّه علیه و آله»:

قد أتاکم أخی.

ص :262

ثم التفت إلی الکعبة فضربها بیده،ثم قال:و الذی نفسی بیده،إن هذا و شیعته لهم الفائزون یوم القیامة.

ثم قال:إنه أولکم إیمانا معی،و أوفاکم بعهد اللّه،و أقومکم بأمر اللّه، و أعدلکم فی الرعیة،و أقسمکم بالسویة،و أعظمکم عند اللّه مزیة.

قال:فنزلت إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ أُولٰئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ (1).

قال:و کان أصحاب محمد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»إذا أقبل علی«علیه السلام»قالوا:قد جاء خیر البریة (2).

و نقول:

نلاحظ هنا ما یلی:

ص :263


1- 1) الآیة 9 من سورة الحشر.
2- 2) ترجمة الإمام علی«علیه السلام»من تاریخ دمشق(تحقیق المحمودی)ج 2 ص 442 و تاریخ مدینة دمشق(تحقیق الشیری)ج 42 ص 371 و فضائل أمیر المؤمنین لابن عقدة الکوفی ص 219 و بشارة المصطفی ص 196 و 296 و المناقب للخوارزمی ص 111 و کشف الغمة ج 1 ص 151 و ج 2 ص 23 و ینابیع المودة ج 1 ص 196 و الأمالی للطوسی ص 251 و المحتضر للحلی ص 168 و حلیة الأبرار ج 2 ص 407 و بحار الأنوار ج 38 ص 5 و غایة المرام ج 3 ص 299 و 302 و ج 5 ص 5 و 186 و ج 6 ص 55 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 4 ص 217 و ج 14 ص 258.

1-صرحت الروایة:بأن هذا الذی جری کان بجوار الکعبة،فدل ذلک علی أن هذه القضیة قد حصلت إما فی عمرة القضاء،أو فی فتح مکة، أو فی حجة الوداع.

2-إنه«صلی اللّه علیه و آله»یقول لأصحابه حین أقبل علی«علیه السلام»:«قد أتاکم أخی..»مع أن الحاضرین قد رأوا علیا«علیه السلام» مقبلا،کما رآه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».مما یعنی:أنه«صلی اللّه علیه و آله»قد اتخذ من إقبال علی«علیه السلام»ذریعة للحدیث عن علی«علیه السلام»،و إبلاغهم أمرا یری«صلی اللّه علیه و آله»أن إبلاغهم له لازم و ضروری..

و هذا الأمر إما للتأکید علی أمر سبق بیانه،أو هو تأسیس لأمر جدید، أو هما معا،و هذا هو الظاهر کما بینته المضامین التی صدرت عنه«صلی اللّه علیه و آله»..

3-إنه«صلی اللّه علیه و آله»قد ذکر فی هذه الروایة ما یلی:

ألف:ما هو بمثابة التذکیر بأمر سابق،یرید للناس أن لا ینظروا إلیه علی أنه حدث عابر،بل هو أمر له أهمیته البالغة،و یراد التأسیس و البناء علیه،ألا و هو موضوع أخوة علی«علیه السلام»لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،التی تجلت فی عملیة المؤاخاة فی مطلع الهجرة و قبلها.

ب:تقریر أمور هامة و أساسیة لصیانتها عن التلاعب،و إفشال محاولات إنکارها،ألا و هی کونه«علیه السلام»أولهم إیمانا،و أوفاهم بعهد اللّه،و أقومهم بأمر اللّه.

ص :264

4-إنه«صلی اللّه علیه و آله»بین أمرین:

أولهما:أفضلیة علی«علیه السلام»علی جمیع الصحابة فی ذاته،و شخصیته الإسلامیة،فهو أولهم فی الإیمان،و أولهم فی العمل و الممارسة،فإنه أوفاهم بعهد اللّه.

ثانیهما:إنه«صلی اللّه علیه و آله»فضل علیا«علیه السلام»علیهم بأمور ترتبط بالحکومة و السلطة،و هی:کونه أقومهم بأمر اللّه،و أعدلهم فی الرعیة،و أقسمهم بالسویة،و الأقوم بأمر اللّه،فقد أخرجهم«صلی اللّه علیه و آله»عن عمومه بذکر الرعیة و القسمة..لیدل بصورة واضحة علی أنه یرید أن یسد أمامهم باب منافسته«علیه السلام»فی أمر الحکومة و الولایة.

5-إنه«صلی اللّه علیه و آله»قد وجه خطابه إلی الصحابة بصورة مباشرة،فقال:أولکم،أوفاکم،أقومکم،أعدلکم،أقسمکم،أعظمکم.

و إنما لم یقل:أول الناس مثلا،لکی یمنع من ظهور أی تأویل،أو توهّم یرید أن یدعی:أنه یتحدث عن سائر الناس،و لم یقصد الحاضرین عنده،أو الصحابة..أو کبارهم..أو نحو ذلک..

6-و قوله«صلی اللّه علیه و آله»:أعظمکم عند اللّه مزیة یشیر إلی أن هذا الأمر قد ترک آثاره فی مجال أسمی و أعظم من أن یمکنهم التصرف أو الإخلال فیه،لأنه أصبح قرارا إلهیا ماضیا..

و قد نزلت فیه آیة مبارکة تحسم کل جدل،و لا ینالها خطأ و لا خطل، ألا و هی قوله تعالی: إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ أُولٰئِکَ هُمْ خَیْرُ

ص :265

اَلْبَرِیَّةِ

(1)

.

7-إن الطریقة التی اتبعها الرسول«صلی اللّه علیه و آله»فی بیان ما یرید، جاءت فریدة و رائعة،حیث أرفق الحدث بحرکة غیر متوقعة،و هو:أنه«صلی اللّه علیه و آله»التفت إلی الکعبة و ضربها بیده،لیدلهم علی أن ثمة أمرا اقتضی هذا التصرف الخارج عن المألوف..لا بد أن یتلمسه المتأمل حین ینتهی الحدث،لیکتشف مبرارته،ثم یبقی یعیش فی ذهنه،و یتمکن من استحضاره من خلال تذکره لهذه الحرکة التی تشده،فتستخرجه من أعماق الذاکرة، و تحضره أمامه،لیتبصّره و هو علی درجة عالیة من التألق و الوضوح.

أما لو أورد«صلی اللّه علیه و آله»کلامه بعفویة و ترسّل،لکان علی الذاکرة أن تبذل جهدا کبیرا للعثور علیه بین ذلک الرکام الهائل من الصور المتناثرة..و ربما لا توفق للعثور علیه أصلا..

8-و قد ترک هذا الحدث أثره الظاهر فی نفوس الناس،إلی حد أنهم کانوا إذا أقبل علی«علیه السلام»قالوا:«قد جاء خیر البریة».

9-و بذلک یکون«صلی اللّه علیه و آله»قد أقام الحجة علیهم،و أکد حضورها فی عقولهم و قلوبهم،حین ربطها بهذا الحدث،الذی أصبح یتبادر إلی أذهانهم بصورة عفویة،فتجذره فی عمق الوجدان،و تمازج مع المشاعر، التی تنطلق لتعبر عن نفسها بعفویة ظاهرة.

10-إن ضرب الکعبة بیده،ربما أرید به لفت النظر إلی أن ما یرید أن

ص :266


1- 1) الآیة 9 من سورة الحشر.

یقرره له مساس بالکعبة و حفظها..و تأکید موقعها و مکانتها فی النفوس..

کما أنه مرتبط بالتوحید الذی تمثله الکعبة،و هی الرمز الأعظم و الثابت له علی مدی العصور و الدهور.

فلا بد من الإنقیاد و الطاعة للّه الواحد تبارک و تعالی،و القبول بأن الأمر له..و أن علی الناس أن لا ینقادوا لأهوائهم،و أن لا یستجیبوا لطموحاتهم فی أقدس الأمور،و أشدها حساسیة.

11-و بعد..فإن هذه الروایات قد وردت فی مصادر لا تمت إلی الشیعة بصلة..و قد دونها أناس لا یقولون بالإمامة،أو فقل:لا ینسجمون فی مذاهبهم الإعتقادیة مع نظام الإمامة،و ما یترتب علی الإعتقاد به من واجبات و مسؤولیات.

و ربما یمکن استفادة أمور أخری من النص المتقدم،و قد یکون بعضها أدق و أعمق،و أوضح و أصرح مما ذکرناه،غیر أننا نکل أمر البحث عنها و بلورتها إلی القارئ إن شاء.

ألف حدیث فی جلسة واحدة

عن أم سلمة زوجة النبی«صلی اللّه علیه و آله»قالت:قال رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»فی مرضه الذی توفی فیه:ادعوا لی خلیلی.

فأرسلت عائشة إلی أبیها،فلما جاء غطی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»وجهه،و قال:ادعوا لی خلیلی.

فرجع أبو بکر،و بعثت حفصة إلی أبیها،فلما جاء غطی رسول اللّه

ص :267

«صلی اللّه علیه و آله»وجهه،و قال:ادعوا لی خلیلی.

فرجع عمر،و أرسلت فاطمة«علیها السلام»إلی علی،فلما جاء قام رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فدخل،ثم جلل علیا«علیه السلام»بثوبه.

قال علی«علیه السلام»:فحدثنی بألف حدیث،یفتح کل حدیث ألف حدیث،حتی عرقت و عرق رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فسال علیّ عرقه،و سال علیه عرقی (1).

و هذا الحدیث بهذا المضمون عن بشیر الدهقان،عن أبی عبد اللّه«علیه السلام»،و عن غیره کثیر (2).

و نقول:

أوردنا هذا الحدیث،لنشیر:إلی أنه لا مجال للإشکال علیه بأنه کیف یحدث النبی«صلی اللّه علیه و آله»بألف حدیث فی مثل هذه العجالة؟!فإن هذا مما لا یمکن حدوثه فی العادة.

ص :268


1- 1) الخصال للصدوق ج 2 ص 642 و بحار الأنوار ج 22 ص 461 و بصائر الدرجات ص 333 و الإختصاص للمفید ص 285 و ینابیع المعاجز ص 148 و غایة المرام ج 5 ص 223.
2- 2) بحار الأنوار ج 22 ص 463 و 461 و ج 26 ص 29 و ج 40 ص 130 و الخصال للصدوق ج 2 ص 643 و 645 و الإختصاص للمفید ص 283 و الفصول المهمة للحر العاملی ج 1 ص 562 و ینابیع المعاجز ص 147 و نهج السعادة ج 7 ص 465 و تفسیر نور الثقلین ج 4 ص 444 و غایة المرام ج 5 ص 222.

و نجیب:

أولا:من الذی قال:إن هذا التعلیم کان بالوسائل العادیة..و باللغة و الألفاظ المتعارفة و المألوفة.فلعل ثمة طریقة أو لغة أخری یمکن اختزال الألفاظ فیها إلی أقل القلیل،و بنحو لا یخدش فی دلالاتها؟!

و من الذی قال:إن هذه المناجات لم تستمر ساعة أو ساعتین أو أکثر، و لا سیما مع تصریح الروایة بعرق النبی و الوصی«صلی اللّه علیهما و آلهما» حتی سال عرق کل منهما علی الآخر.

ثانیا:إن العلم نور یقذفه اللّه فی القلب (1)،فلعل اللّه تعالی قد تصرف فی النبی و فی علی«صلی اللّه علیهما و آلهما»حتی أمکن نقل هذا النور منه إلیه، فحمل عنه ألف حدیث یفتح له من کل حدیث ألف حدیث.

و فی الروایات ما یشیر إلی انتقال علم الإمامة أو أسرارها بطرق غیر عادیة،لحظة اجتماع الإمام السابق باللاحق،قبیل وفاة السابق (2).

ص :269


1- 1) فیض القدیر ج 4 ص 510 و تفسیر ابن أبی حاتم ج 10 ص 3180 و الدر المنثور ج 5 ص 250.
2- 2) راجع علی سبیل المثال:الأمالی للصدوق ص 759-762 و بحار الأنوار ج 49 ص 300-303 و عیون أخبار الرضا ج 2 ص 242 و 244 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 1 ص 271-274 و روضة الواعظین ص 229-232 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 482 و 483 و مدینة المعاجز ج 7 ص 158-164 و 329- 332 و مسند الإمام الرضا ج 1 ص 193-196 و موسوعة الإمام الجواد-
أم سلمة تشهد لعلی علیه السّلام

عن علی بن محمد بن المنکدر،عن أم سلمة زوجة النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و کانت من ألطف نسائه،و أشدهن له حبا بعد زوجته خدیجه«علیها السلام»،قال:و کان لها مولی یحضنها و رباها،و کان لا یصلی صلاة إلا سب علیا و شتمه.

فقالت:یا أبة،ما حملک علی سب علی؟!

قال:لأنه قتل عثمان و شرک فی دمه.

قالت له:لو لا أنک مولای و ربیتنی،و أنک عندی بمنزلة والدی ما حدثتک بسر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،ولکن اجلس حتی أحدثک عن علی و ما رأیته فی حقه.

قالت:أقبل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و کان یومی،و إنما کان یصیبنی فی تسعة أیام یوم واحد،فدخل النبی و هو یخلل أصابعه فی أصابع علی«علیه السلام»واضعا یده علیه،فقال:یا أم سلمة،أخرجی من البیت، و أخلیه لنا.

فخرجت و أقبلا یتناجیان،و أسمع الکلام،و لا أدری ما یقولان،حتی إذا قلت:قد انتصف النهار،و أقبلت فقلت:السلام علیک یا رسول اللّه،ألج؟!

2)

-للقزوینی ج 1 ص 219-224 و إعلام الوری ج 2 ص 81-85 و کشف الغمة ج 3 ص 120-123.

ص :270

فقال النبی«صلی اللّه علیه و آله»:لا تلجی،و ارجعی مکانک.

ثم تناجیا طویلا حتی قام عمود الظهر،فقلت:ذهب یومی،و شغله علی،فأقبلت أمشی حتی وقفت علی الباب،فقلت:السلام علیک یا رسول اللّه،ألج؟!

فقال النبی«صلی اللّه علیه و آله»:لا تلجی.

فرجعت،فجلست مکانی،حتی إذا قلت:قد زالت الشمس،الآن یخرج إلی الصلاة فیذهب یومی،و لم أر قط یوما أطول منه،فأقبلت أمشی حتی وقفت فقلت:السلام علیک یا رسول اللّه،ألج؟!

فقال النبی«صلی اللّه علیه و آله»:نعم تلجی.

فدخلت و علی واضع یده علی رکبتی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، قد أدنی فاه من أذن النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و فم النبی«صلی اللّه علیه و آله»علی أذن علی یتساران،و علی یقول:أفأمضی و أفعل؟!

و النبی یقول:نعم.

فدخلت،و علی معرض وجهه حتی دخلت،و خرج.

فأخذنی النبی«صلی اللّه علیه و آله»و أقعدنی فی حجره،فأصاب منی ما یصیب الرجل من أهله من اللطف و الإعتذار،ثم قال:یا أم سلمة،لا تلومینی،فإن جبرئیل أتانی من اللّه بما هو کائن بعدی،و أمرنی أن أوصی به علیا من بعدی،و کنت جالسا بین جبرئیل و علی،و جبرئیل عن یمینی و علی عن شمالی،فأمرنی جبرئیل أن آمر علیا بما هو کائن بعدی إلی یوم القیامة، فاعذرینی و لا تلومینی،إن اللّه عز و جل اختار من کل أمة نبیا،و اختار لکل

ص :271

نبی وصیا،فأنا نبی هذه الأمة،و علی وصیی فی عترتی،و أهل بیتی،و أمتی من بعدی (1).

و نقول:

نحتاج إلی التذکیر هنا بالعدید من الأمور،نذکر منها:

1-إن مکانة علی«علیه السلام»لدی أم سلمة لا تعدلها مکانة أحد بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..و إذا کانت«رضوان اللّه تعالی علیها» أشد نساء النبی حبا له«صلی اللّه علیه و آله»،فلا بد أن تکون أشدهن حبا لمن یحبه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..و لا سیما بملاحظة أقوال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فیه،و عظیم ثناء اللّه تعالی علیه..

و بذلک یتأکد:أن قداسة و مکانة علی عندها،و موقعه فی منظومتها الإعتقادیة یجعلها فی غایة التوتر،و النفور ممن ینحرف عنه و یمیل إلی غیره،

ص :272


1- 1) الطرائف لابن طاووس ص 8 و(ط مطبعة الخیام)ص 24 و المناقب للخوارزمی ص 88 و فرائد السمطین باب 52 حدیث 222 و بشارة المصطفی ص 70 بسند آخر (نقلا عن هامش تاریخ مدینة دمشق ترجمة الإمام علی ج 3 ص 9)،و العقد النضید و الدر الفرید للقمی ص 182 و الصراط المستقیم ج 2 ص 29 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 48 و بحار الأنوار ج 38 ص 309 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 117 و مناقب علی بن أبی طالب لابن مردویه الأصفهانی ص 105 و کشف الغمة ج 1 ص 301 و نهج الإیمان لابن جبر ص 200 و غایة المرام ج 6 ص 34 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 4 ص 76 و ج 15 ص 171.

فکیف بمن یناوئه و یعادیه،أو یسبه و یشتمه؟!

فإذا کان الذی رباها یسب علیا«علیه السلام»،و یشتمه عند کل صلاة،فالمتوقع أن ترفضه،و تنفر منه،و تقف منه موقفا فی غایة السلبیة، لأنه یمس أقدس شخصیة عندها بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

و لکن الملاحظ هنا:أنها لیس فقط لم تفعل شیئا من ذلک،و إنما عاملته معاملة هی غایة،فی الرفق،و اللطف به،و الأدب معه،و ضبط النفس.

و قد تصرفت معه بطریقة فتحت بها باب فهمه،و أیقظت وجدانه، و أطلقت بصیرته من عقال التعصب الأعمی علی آفاق مفعمة بالصفاء و النقاء، و التأمل الواعی و الهادی..و أخذت بیده إلی سبیل الرشاد و السداد،فتاب و أناب،و شملته ألطاف الرب الرحیم التواب،الغفور،و الوهاب..

و قدمت أم سلمة النموذج الأمثل للمرأة العاقلة،التی تعی مسؤولیاتها، فتبادر إلی القیام بها علی أکمل وجه،و أتمه.

2-إنها«رحمها اللّه»قد مهدت لما ترید بإفهامها إیاه أنها لا تتعامل معه بانفعالاتها و تعصبها الذی یرید أن یفرض خیاره و قراره علی الآخرین،بل تتعامل معه من موقع الحرص علیه،و ابتغاء الخیر له،و العرفان بالجمیل و الوفاء لحقه،من حیث أنه هو البادئ بالتفضل علیها بالتربیة و الرعایة لها.

ثم من موقع الإحترام و الإکبار،لا من الإستهانة به و الإستهتار بمقامه، فأخبرته بأنها تنظر إلیه علی أنه بمنزلة والدها..

3-ثم إنها«رضوان اللّه تعالی علیها»اعتبرته موضعا لثقتها،و أهلا لإیثارها إیاه بسر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و میزته بذلک عن غیره،

ص :273

و هذا یزیده رضا بنصحها،و اطمئنانا إلی صدق نیتها و لهجتها تجاهه، و ابتغائها المصلحة له..

4-إن هذه الروایة بینت:أن علیا«علیه السلام»قد علم بما هو کائن بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،من الرسول نفسه،الذی کان یتلقی ذلک من جبرئیل«علیه السلام»فی نفس اللحظة..و جبرئیل إنما یخبر عن اللّه سبحانه..

ثم تلقی من النبی«صلی اللّه علیه و آله»الأوامر و التوجیهات الإلهیة بطریقة تعامله مع تلک الحوادث.و کان جبرئیل هو الذی یأمره بإبلاغ علی «علیه السلام»بتلک التوجیهات..

فدل ذلک علی أن علیا«علیه السلام»لا یتعامل مع الأمور بانفعالاته، و اجتهاداته الشخصیة،و إنما وفق خطة إلهیة مرسومة و مبینة.فلا مجال للطعن فی أی موقف یتخذه«علیه السلام»،و لا یمکن نسبة التقصیر أو الخطأ فیه إلیه بأی حال من الأحوال.

5-یلاحظ:أن الأمر لم یقتصر علی إخبار علی«علیه السلام»بما یکون بعد الرسول«صلی اللّه علیه و آله»فی خصوص حیاة علی«علیه السلام»، بل أخبره«صلی اللّه علیه و آله»بما هو کائن بعده إلی یوم القیامة،و أعطاه توجیهاته و أمره فیه..فدل ذلک:علی أن لعلی«علیه السلام»نوعا من الحضور و التعاطی بنحو من الأنحاء مع تلک الأحداث المستمرة إلی یوم القیامة،و إن لم ندرک نحن بصورة تفصیلیة کیفیة،و آفاق و مدی هذا الحضور،و ذلک التعامل و حدود ذلک التأثیر.

ص :274

الفصل العاشر

اشارة

أحقاد..و آثار..

ص :275

ص :276

الحدیقة..تذکّر بالضغائن
اشارة

1-عن أنس و أبی برزة و أبی رافع،و عن ابن بطة من ثلاثة طرق:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»خرج یمشی إلی قبا،فمر بحدیقة،فقال علی:ما أحسن هذه الحدیقة!!

فقال النبی«صلی اللّه علیه و آله»:حدیقتک یا علی فی الجنة أحسن منها.

حتی مر بسبع حدائق علی ذلک.

ثم أهوی إلیه فاعتنقه،فبکی«صلی اللّه علیه و آله»،و بکی علی«علیه السلام».

ثم قال علی«علیه السلام»:ما الذی أبکاک یا رسول اللّه؟!

قال:أبکی لضغائن فی صدور قوم لن تبدو لک إلا من بعدی.

قال:یا رسول اللّه،کیف أصنع؟!

قال«صلی اللّه علیه و آله»:تصبر،فإن لم تصبر تلق جهدا و شدة.

قال:یا رسول اللّه،أتخاف فیها هلاک دینی؟!

قال:بل فیها حیاة دینک (1).

ص :277


1- 1) مناقب آل أبی طالب(ط دار الأضواء)ج 2 ص 121 و(ط المکتبة الحیدریة)-

2-و قال«صلی اللّه علیه و آله»فی خبر:یا علی،اتق الضغائن التی لک فی صدر من لا یظهرها إلا بعد موتی، أُولٰئِکَ یَلْعَنُهُمُ اللّٰهُ وَ یَلْعَنُهُمُ اللاّٰعِنُونَ (1).ثم بکی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فقیل:مم بکاؤک،یا رسول اللّه؟!

قال:أخبرنی جبرئیل«علیه السلام»:أنهم یظلمونه و یمنعونه حقه، و یقاتلونه و یقتلون ولده،و یظلمونهم بعده (2).

3-قال الحمیری:

و قد کان فی یوم الحدایق عبرة

و قول رسول اللّه و العین تدمع

1)

-ج 1 ص 386 عن مسند أبی یعلی،و اعتقاد الأشنهی،و مجموع أبی العلاء الهمدانی،و عن الإبانة لابن بطة،و بحار الأنوار ج 41 ص 4 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 323 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 31 ص 11.

ص :278


1- 1) الآیة 159 من سورة البقرة.
2- 2) المناقب للخوارزمی ص 62 و الأمالی للطوسی ص 351 و بحار الأنوار ج 28 ص 45 و ج 37 ص 192 و کشف الغمة ج 2 ص 25 و کشف الیقین ص 467 و مستدرک سفینة البحار ج 7 ص 28 و العقد النضید و الدر الفرید ص 77 و الصراط المستقیم ج 2 ص 87 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 266 و الإمام علی بن أبی طالب للهمدانی ص 705 و ینابیع المودة ج 3 ص 279 و غایة المرام ج 1 ص 123 و ج 2 ص 85 و ج 3 ص 191 و 202 و ج 4 ص 77 و ج 6 ص 31 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 54.

فقال علی مم تبکی؟فقال:من

ضغاین قوم شرهم أتوقع

علیک،و قد یبدونها بعد میتتی

فماذا هدیت اللّه فی ذاک یصنع (1)

و نقول:

ما أحسن هذه الحدیقة!!

ذکرت الروایة:أن حسن الحدیقة لفت نظر علی«علیه السلام»،فعبر عن إعجابه بحسنها لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..ثم أعجبته الثانیة، و الثالثة إلی السابعة،فکان فی کل ذلک یظهر«علیه السلام»إعجابه بما یراه من حسن تلک الحدائق..

و هذه الشهادة من علی«علیه السلام»و موافقة النبی«صلی اللّه علیه و آله»له تدلنا علی أن إنشاء الحدائق فی المدینة،قد قطع أشواطا واسعة فی الرقی و الإزدهار،و لعلنا لا نجد له مثیلا فی أیامنا هذه..

و ذلک،لأن الحسن إنما هو نتیجة تناسق دقیق لأمور یراد لها أن تتخذ أوضاعا مختلفة لتکوّن صورة مختارة للتعبیر عن معنی یختزنه ذلک التناسق، و یراد الإیحاء به فی المرئیات،أو المسموعات،أو فی أی شیء آخر.

و من غیر علی«علیه السلام»بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أرهف حسا،و أصفی قریحة،و أعلی ذوقا،و أدق نظرا،و أوفی شعورا بالحسن

ص :279


1- 1) مناقب آل أبی طالب(ط دار الأضواء)ج 2 ص 121 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 387 و أعیان الشیعة ج 3 ص 425.

و بالجمال،و بقیمته و بمزایاه؟!

فإذا شهد«علیه السلام»بالحسن فی مورد،فإن أحدا لن یساوره شک فی واقعیة هذه الشهادة،لأن علیا«علیه السلام»یمثل القمة فی کل شیء، و منه تبدأ الدقائق و الحقائق و إلیه تنتهی..

الحسن من نعیم الجنة

و بدیهی:أن الحسن إذا کان من مفردات نعیم الجنة،سواء فی ذلک حسن حدائقها،أو حسن حورها،أو حسن ولدانها المخلدین.فلا بد من أن یکون المؤمنون قادرین علی إدراک هذا الحسن،و التمتع به.

و سیکون إدراکهم قویا و راقیا و دقیقا،و إحساسهم مرهفا بمقدار ما أهلتهم له أعمالهم،و اکتسبوه بجهدهم و جهادهم،و تضحیاتهم فی الحیاة الدنیا.

و من یمکن أن یدعی أنه یملک من ذلک ما یضارع أو یدانی ما لدی خیر الأنبیاء،و سید الأوصیاء«علیهما و علی آلهما الصلاة و السلام»؟!

ما الذی أبکاک یا رسول اللّه؟!

و حین یحزن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لأمر،إلی حد أنه یبکی له، فإن علیا«علیه السلام»،لا بد أن یحزن لحزنه«صلی اللّه علیه و آله»،لأنه نفسه،و حبیبه،و أخوه.

و إذا کان الإمام الصادق«علیه السلام»یقول عن الشیعة«رضوان اللّه تعالی علیهم»:رحم اللّه شیعتنا،خلقوا من فاضل طینتنا،یفرحون لفرحنا،

ص :280

و یحزنون لحزننا (1).فهل یمکن أن نتصور علیا«علیه السلام»لا یفرح لفرح رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و هما قد خلقا من نور واحد،و من شجرة واحدة،و سائر الناس من شجر شتی؟! (2).

ص :281


1- 1) شجرة طوبی ج 1 ص 3 و 6 و راجع:الخصال ص 635 و بحار الأنوار ج 10 ص 114 و ج 44 ص 287 و العوالم،الإمام الحسین«علیه السلام»ص 525 و عیون الحکم و المواعظ للواسطی ص 152 و لواعج الأشجان ص 5 و مستدرک سفینة البحار ج 6 ص 117 و تأویل الآیات ج 2 ص 667 و غایة المرام ج 4 ص 266 و مکیال المکارم ج 2 ص 156 و المجالس الفاخرة فی مصائب العترة الطاهرة ص 73 و 162.
2- 2) المستدرک للحاکم ج 2 ص 241 و مجمع الزوائد ج 9 ص 100 و المعجم الأوسط ج 4 ص 263 و نظم درر السمطین ص 79 و کنز العمال(ط مؤسسة الرسالة) ج 11 ص 608 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 64 و میزان الإعتدال ج 2 ص 306 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 296 و مناقب علی بن أبی طالب لابن مردویه ص 265 و شواهد التنزیل ج 1 ص 375 و 554 و الجامع لأحکام القرآن ج 9 ص 283 و الدر المنثور ج 4 ص 44 و تفسیر الثعلبی ج 5 ص 270 و مجمع البیان ج 2 ص 311 و ج 6 ص 11 و خصائص الوحی المبین ص 242 و 246 و الخصال للصدوق ص 21 و عیون أخبار الرضا ج 1 ص 78 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین للکوفی ج 1 ص 476 و 480 و شرح الأخبار ج 2 ص 578 و إقبال الأعمال لابن طاووس ج 1 ص 506 و الصراط المستقیم ج 1 ص 228 و بحار-
ضغائن تبدو بعد وفاة الرسول صلّی اللّه علیه و آله

و عن الضغائن التی أشار إلیها رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»نقول:

إنه«صلی اللّه علیه و آله»یخبر عن أمر غیبی،تلقاه من جبرئیل،و حدد له من تفاصیله،ما تقشعر له الأبدان،و تنبو عنه و تأباه النفوس.

و لا شیء یوجب نشوء هذه الضغائن إلا أنه«علیه السلام»قد وترهم، و أبار کیدهم،و أسقط عنفوان الباطل فیهم..

أو أنهم حسدوه لفضائله و میزاته،و ما حباه اللّه به.

أو أنهم وجدوا فیه ما یمنعهم من بلوغ أهدافهم،و تحقیق مآربهم، و طموحاتهم الباطلة..

أو أنهم أبغضوا فیه التزامه بالحق،و حمایته له،و سحقه مناوئیه..

ما یهمّ علیا علیه السّلام

و قد بین علی«علیه السلام»:أن ما یهمه لیس هو ما یتعرض له من ظلم،و منع حق،و قتال،و قتل للأولاد و الذریة،و سائر أنواع الأذی،بل ما

2)

-الأنوار ج 21 ص 279 و ج 22 ص 278 و ج 35 ص 25 و 301 و ج 36 ص 180 و ج 37 ص 38 و ج 40 ص 78 و ج 99 ص 106 و مسند الإمام الرضا للعطاردی ج 1 ص 135 و کشف الغمة ج 1 ص 323 و راجع:إحقاق الحق (الملحقات)ج 5 ص 255-266 و ج 7 ص 180-184 و ج 9 ص 150-159 و کتاب فضائل الخمسة ج 1 ص 171.

ص :282

یهمه هو:حفظ الدین و الحق،و لذلک قال:«أتخاف فیها هلاک دینی»؟! (1).

آیة اللعن

و الذی یدعو للتأمل قول النبی«صلی اللّه علیه و آله»: أُولٰئِکَ یَلْعَنُهُمُ اللّٰهُ وَ یَلْعَنُهُمُ اللاّٰعِنُونَ (2)،مع أن هؤلاء الملعونین یعدون أنفسهم، و یعدهم کثیر من جملة المسلمین،و الآیة ترشد إلی مطلوبیة لعن الناس لهم، و محبوبیته.فدعوی مرجوحیة اللعن بصورة مطلقة تصبح فی غیر محلها.

و لهذا البحث مجال آخر..

مبغض علی علیه السّلام ردیء الولادة

عن زید بن یثیع قال:سمعت أبا بکر الصدیق یقول:رأیت رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»قال-و قد خیّم خیمة،و هو متکئ علی قوس عربیة، و فی الخیمة علی،و فاطمة،و الحسن،و الحسین«علیهم السلام»-:أنا سلم لمن سالم أهل الخیمة،و حرب لمن حاربهم،و ولی لمن والاهم،لا یحبهم إلا سعید الجد،طیب المولد،و لا یبغضهم إلا شقی الجد،ردیء الولادة.

فقال رجل:یا زید،أنت سمعت من أبی بکر هذا؟!

ص :283


1- 1) بحار الأنوار ج 41 ص 5 و مناقب آل أبی طالب(ط دار الأضواء)ج 2 ص 121 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 386.
2- 2) الآیة 159 من سورة البقرة.

قال:إی و رب الکعبة (1).

و نقول:

1-إن الروایات المصرحة بأن مبغض علی«علیه السلام»ردیء الولادة أو ابن زنا کثیرة،رواها أهل السنة و الشیعة علی حد سواء..و هذا الخبر واحد منها.و کذلک الخبر الآتی.

2-إن زید بن یثیع یقسم علی أنه قد سمع ذلک من أبی بکر بعد أن سأله سائل:إن کان قد سمع ذلک منه حقیقة..حیث یبدو أن السائل لم یتعقل صدور هذا الأمر من أبی بکر،الذی نازع علیا«علیه السلام»فی الخلافة،و جرت الأمور علی النحو المعروف.و حصل ما حصل..

3-إنه«صلی اللّه علیه و آله»قد جعل رداءة الولادة و طیبها مرتبطة بحب ثلاثة آخرین غیر علی«علیه السلام»،و هم فاطمة و الحسنان«علیهم السلام»..و هذا لا ینافی إقتصار سائر الروایات علی ذکر علی«علیه

ص :284


1- 1) الفصول المئة ج 3 ص 288 عن فرائد السمطین ج 2 ص 373 و الأربعون حدیثا لمنتجب الدین بن بابویه ص 19 و المناقب للخوارزمی ص 296 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 174 و شرح إحقاق الحق ج 9 ص 165 و ج 18 ص 415 و ج 25 ص 238 و ج 26 ص 259 و ج 27 ص 95 و ج 33 ص 89 و شرح الأخبار ج 3 ص 515 و الغدیر ج 1 ص 336 و ج 4 ص 323 و النص و الإجتهاد ص 90 عن سمط النجوم ج 2 ص 488 و الریاض النضرة(ط مکتبة الخانجی بمصر)ج 2 ص 189.

السلام»،فإن إثبات شیء لشیء لا یعنی الإنحصار به،بل قد یشارکه غیره فیه..

النبی صلّی اللّه علیه و آله یشهر علیا علیه السّلام

عن أنس بن مالک قال:کان النبی«صلی اللّه علیه و آله»إذا أراد أن یشهر علیا فی موطن أو مشهد علا علی راحلته،و أمر الناس أن ینخفضوا دونه.

و إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»شهر علیا یوم خیبر،فقال:

یا أیها الناس،من أحب أن ینظر إلی آدم فی خلقه-و أنا فی خلقی-و إلی إبراهیم فی خلته،و إلی موسی فی مناجاته،و إلی یحیی فی زهده،و إلی عیسی فی سنه،فلینظر إلی علی بن أبی طالب،إذا خطر بین الصفین کأنما یتقلع من صخر،أو یتحدر من دهر.

یا أیها الناس،امتحنوا أولادکم بحبه،فإن علیا لا یدعو إلی ضلالة، و لا یبعد عن هدی،فمن أحبه فهو منکم،و من أبغضه فلیس منکم.

قال أنس بن مالک:و کان الرجل من بعد یوم خیبر یحمل ولده علی عاتقه،ثم یقف علی طریق علی،و إذا نظر إلیه یوجّهه بوجهه تلقاءه،و أومأ بإصبعه:أی بنی تحب هذا الرجل المقبل؟!

فإن قال الغلام:نعم،قبله.

و إن قال:لا،حرف(لعل الصحیح:ضرب)به الأرض،و قال له:

الحق بأمک،و لا تلحق أبیک بأهلها[کذا]،فلا حاجة لی فیمن لا یحب علی

ص :285

بن أبی طالب«علیه السلام» (1).

و نقول:

نستفید من هذا النص أمورا،نذکر منها:

1-إنه قد تکرر إشهار النبی«صلی اللّه علیه و آله»علیا«علیه السلام» فی المواطن و المشاهد.حتی أصبح مألوفا للناس..

2-إنه«صلی اللّه علیه و آله»کان یتخذ وضعا خاصا للقیام بعمله هذا، صار الناس یعرفون طریقته،و حالاته،فإذا رأوا تلک الحالات عرفوا أن ثمة أمرا یرتبط بعلی،و أنه یرید إشهاره و إعلانه،و هو أنه«صلی اللّه علیه و آله»یعلو علی راحلته،و یأمر الناس بالإنخفاض دونه،و هذا الذی جری فی خیبر کان أحد تلک المشاهد.

3-و دلت الصفات التی أطلقها«صلی اللّه علیه و آله»علی أمیر المؤمنین«علیه السلام»علی أنه قد حوی من صفات الکمال و الجمال أتمها و أفضلها،فقد حوی من صفات آدم«علیه السلام»صفات کماله فی خلقته، و من صفات النبی«صلی اللّه علیه و آله»أخلاقه الفاضلة،و أخذ أیضا خلة إبراهیم،و مناجاة موسی،و زهد یحیی،و سن(أو سنة)عیسی.

أی أنه«علیه السلام»قد حاز الصفات التی امتاز بها الأنبیاء،و جاراهم

ص :286


1- 1) ترجمة الإمام علی بن أبی طالب(ط بیروت)ج 2 ص 224 و تاریخ مدینة دمشق (ط دار الفکر)ج 42 ص 288 و(ط مکتبة المرعشی)ج 15 ص 611 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 15 ص 611 و ج 21 ص 364.

بها،حتی إن النظر إلیه یکفی عن النظر إلی جمیع الأنبیاء،لأن الناظر إلی کل شخص لا بد أن ینجذب إلی الصفة التی کملت فیه حتی امتاز بها.و لکنه حین ینظر إلی علی«علیه السلام»،فإنه ینجذب إلی جمیع الصفات،لأنها امتازت کلها فیه..

4-و یلاحظ:أنه«صلی اللّه علیه و آله»قد وقف هذا الموقف فی خیبر بالذات،لیدل علی أن ما جری علی ید علی«علیه السلام»لا ینبغی أن یتعامل معه بنظرة ضیقة و محدودة،تجعل من علی«علیه السلام»مجرد رجل شجاع و قوی.بل لا بد أن ینظر إلی علی«علیه السلام»کله فی صفاته الخلقیة،و الخلقیة،و النفسیة،و الإیمانیة،و مقاماته الروحیة،و فضائله،و فی نهجه،و فی هداه و کمالاته کلها.

5-و أقوی تحذیر یمکن أن نتصوره لمن یختار مناوأة أمیر المؤمنین «علیه السلام»و معاداته هو هذا البیان الصریح و القاطع الذی یضع من یعادیه من أهل الهوی و العصبیة الجاهلیة أمام أصعب الخیارات،حیث یطعن فی شرفه،و یضع علامة استفهام علی طهارة مولده.

6-و قد أصبح هذا البیان النبوی معیارا،یکشف الناس به الخفایا، و یظهرون به الخبایا،لأنهم علی یقین من صدق نبیهم،و من أنه لا ینطق عن الهوی إن هو إلا وحی یوحی..

و قد کان جابر«رحمه اللّه»یقول:کنا نبور أولادنا بحب علی بن أبی

ص :287

طالب (1)،و عن عبادة بن الصامت مثله.و الروایات حول ذلک کثیرة.

و قد اضطر کثیر من الناس من أعداء علی«علیه السلام»إلی التظاهر بحب علی«علیه السلام»لإثبات براءتهم مما یرمیهم به الناس،مع أن قرائن الأحوال لا تؤید هذه البراءة..

إمتحان الأولاد بحب علی علیه السّلام
اشارة

روی الصفوری الشافعی:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أمر أصحابه یوم خیبر بأن یمتحنوا أولادهم بحب علی بن أبی طالب،فإنه لا یدعو إلی ضلالة و لا یبعد عن هدی،فمن أحبه فهو منکم،و من أبغضه فلیس منکم.

قال أنس:فکان الرجل بعد ذلک یقف بولده علی طریق علی،فیقول:

یا بنی أتحب هذا؟!

فإن قال:نعم،قبله.

ص :288


1- 1) شرح الأخبار ج 1 ص 446 و تفسیر نور الثقلین ج 5 ص 45 و شواهد التنزیل ج 1 ص 449 و راجع:الرواشح السماویة للأسترآبادی ص 137 و الغدیر ج 3 ص 26 و ج 4 ص 322 و تفسیر مجمع البیان ج 9 ص 177 و راجع:الإمام علی بن أبی طالب للهمدانی ص 158 و 160 و تفسیر جوامع الجامع ج 3 ص 372 و التفسیر الصافی ج 5 ص 30 و ج 6 ص 482 و نهج الإیمان ص 456 و النهایة فی غریب الحدیث ج 1 ص 161 و شرح إحقاق الحق ج 7 ص 266 و ج 14 ص 656 و ج 17 ص 250 و ج 21 ص 365-367.

و إن قال:لا،طلق أمه و ترکه معها (1).

عن عبادة الصامت قال:کنا نبور أولادنا بحب علی بن أبی طالب «علیه السلام»،فإذا رأینا أحدهم لا یحب علی بن أبی طالب علمنا أنه لیس منا،و أنه لغیر رشدة.

ثم قال الجزری:لغیر رشدة:ولد زنا.و هذا مشهور من قدیم و إلی الیوم،أنه ما یبغض علیا إلا ولد زنا (2).

عن أبی سعید الخدری:کنا معشر الأنصار نبور أولادنا بحبهم علیا «علیه السلام»،فإذا ولد فینا مولود فلم یحبه،عرفنا أنه لیس منا.

قوله:نبور:نختبر و نمتحن (3).

و نقول:

إن هذه الأحادیث قد تضمنت أمورا تحتاج إلی بسط فی البیان،ربما لا نستطیع أن نوفره فی الوقت الحاضر،غیر أننا نشیر إلی ما یلی:

ص :289


1- 1) نزهة المجالس ج 2 ص 208 و المحاسن المجتمعة(مخطوط)ص 161 عن الزهر الفاتح،و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 17 ص 249 و ج 30 ص 301.
2- 2) أسنی المطالب ص 57 و الغدیر ج 3 ص 26 و ج 4 ص 322.
3- 3) أسنی المطالب ص 58 و الغدیر ج 4 ص 322 و الإمام علی بن أبی طالب للهمدانی ص 159 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 21 ص 367 و 368.
اختبار المولود

إن موضوع الحب و البغض أمر قلبی جوانحی،لا بد من الإحساس به و إدراکه قبل التعبیر عنه بالکلمة،أو بالإشارة و نحوها.و المولود لا یکون مؤهلا عادة لمثل هذا الإمتحان..

و إذا کان الحب و البغض یحتاج إلی محفزات،و لنفترض أن ذلک الطفل قد کبر حتی صار عمره عدة سنوات،فإن أجواءه قد لا تسمح له بالتعرف علی محاسن علی«علیه السلام»،حیث یکون له عالمه الخاص به،و اهتماماته المناسبة لسنه،فما معنی أن یمتحن المولود بحب علی«علیه السلام»..

و هل یمکن الإعتماد علی ما یظهره المولود إذا کان لا یتعقل ما یقول، و یتابع غیره فیما یقول و فیما یفعل؟!فلعله ابتلی بمن کان یعلمه بغض علی «علیه السلام»،و یوحی إلیه بما ینفره منه..فکیف تؤاخذ أمه علی أمر من هذا القبیل،ثم تتهم به،و تطلق،و تمزق العائلة؟!

و یمکن أن یجاب:بأن اللّه تعالی یقول: لاٰ یُکَلِّفُ اللّٰهُ نَفْساً إِلاّٰ مٰا آتٰاهٰا (1).فلو لم یؤته اللّه سبحانه حب علی«علیه السلام»و إمکان التعبیر عنه،و إلهامه الصواب و الصدق فیه،لم یعرّض اللّه کرامة أمه للخطر، و حیاتها للإنتکاس.

و من الذی قال:إنه تعالی لم یوجد بین القلوب و الأرواح علاقات و روابط لا تنالها إدراکاتنا،تجعلها تتواصل،و تتحابب و تتنافر بصورة

ص :290


1- 1) الآیة 7 من سورة الطلاق.

طبیعیة،و حتی من دون أن یتم لقاء و تعارف مباشر بین الأشخاص.فقد روی:أن الأرواح جند مجندة،فما تعارف منها ائتلف،و ما تناکر منها اختلف (1).

و قیل:من القلب إلی القلب سبیل (2).

هذا المعیار حساس

و قد لوحظ:أن هذا المعیار الذی جعله اللّه،قد جاء فی غایة الحساسیة و الأهمیة،بالنسبة للناس الغیورین علی نسائهم،و المهتمین بسلامة شرفهم، و طهارة ذیلهم.

ص :291


1- 1) راجع:روضة الواعظین ص 492 و الأمالی للصدوق ص 209 و علل الشرائع ج 1 ص 84 و من لا یحضره الفقیه ج 4 ص 380 و مختصر بصائر الدرجات ص 214 و راجع:المسائل السرویة ص 37 و التحفة السنیة(مخطوط)ص 84 و نهج السعادة ج 8 ص 254 و عون المعبود ج 13 ص 124 و راجع:بصائر الدرجات ص 109 و 411 و کتاب المؤمن للحسین بن سعید ص 39 و الإعتقادات فی دین الإمامیة للصدوق ص 48 و الإختصاص للمفید ص 311 و عوالی اللآلی ج 1 ص 288 و مدینة المعاجز ج 2 ص 197 و بحار الأنوار ج 2 ص 265 و ج 5 ص 241 و 261 و ج 6 ص 294 و ج 14 و ج 45 ص 404 و ج 58 ص 31 و 63 و 64 و 79 و 80 و 106 و 134 و 139 و 144 و ج 65 ص 205 و 206.
2- 2) راجع:تفسیر الآلوسی ج 23 ص 214.

و هو بنفسه یثیر الحماس لممارسة هذا الإختبار،و یثیر الخوف و الرهبة منه أیضا..و یدعو للحذر من مخالفته مقتضیاته.و التحفظ من تبعات الفشل فی الإمتحان فیه.

کما أنه معیار لمدی ثقة الإنسان المؤمن،بربه و نبیه.

الحادثة فی خیبر

و بما أن العنایات الإلهیة،و الألطاف الربانیة،و الکرامة الظاهرة لکل ذی عینین قد تجلت فی معرکة خیبر،بنحو یوجب الیقین،و زوال أدنی شک أو ریب بها،فمن الطبیعی أن یطلق النبی«صلی اللّه علیه و آله»هذا المعیار البالغ فی دقته و حساسیته،و آثاره علی المشاعر،و خطورته علی البنیة العائلیة -من الطبیعی أن یطلقه«صلی اللّه علیه و آله»-فی خصوص هذه المناسبة، لیمکن للناس أن یفهموه و أن یستوعبوه،و أن یتقبلوه بنفوس أبیة،و بأریحیة و حمیة،و هکذا کان..

ص :292

الباب الثالث عشر المرض..الوفاة.

اشارة

الفصل الأول:وصایا النبی صلّی اللّه علیه و آله فی مرض الوفاة

الفصل الثانی:جیش أسامه و الکتاب الذی لم یکتب

الفصل الثالث:أین مات النبی صلّی اللّه علیه و آله و کیف غسل؟!

الفصل الرابع:التکفین..و الصلاة..و الدفن..

الفصل الخامس:أحداث تتصل بموت النبی صلّی اللّه علیه و آله

الفصل السادس:السقیفة بروایتهم..

الفصل السابع:السقیفة..تحت المجهر..

ص :293

ص :294

الفصل الأول

اشارة

وصایا النبی صلّی اللّه علیه و آله فی مرض الوفاة..

ص :295

ص :296

إبعثی بها إلی علی علیه السّلام

عن سهل بن سعد قال:کان عند رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»سبعة دنانیر وضعها عند عائشة،فلما کان فی مرضه قال:یا عائشة،ابعثی الذهب إلی علی،ثم أغمی علیه،و شغل عائشة ما به،حتی قال ذلک مرارا،کل ذلک یغمی علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و یشغل عائشة ما به، فبعث به إلی علی فتصدق به (1).

و نقول:

1-لا نری مبررا لتوانی عائشة عن امتثال أمر النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و لا سیما بعد أن کرره علیها مرارا،إلا أنها لم تشأ أن ترسلها إلی علی «علیه السلام»،الذی کانت لا تطیق ذکره بخیر أبدا..

ص :297


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 250 عن ابن سعد و الطبرانی برجال الصحیح، و راجع:مجمع الزوائد ج 3 ص 124 و العهود المحمدیة للشعرانی ص 158 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 239 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 515 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 627 و المعجم الکبیر ج 6 ص 198 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 3 ص 472.

2-ألا یعتبر ما فعلته عائشة من موجبات الأذی لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

3-لا نستطیع أن نصدق أن الناس قد ترکوا النبی«صلی اللّه علیه و آله»وحده فی مرض موته،بحیث تنشغل به زوجته بمفردها،و هل یمکن أن تترکه فاطمة،و سائر زوجاته،و الحسنان،و زینب،و غیرهن؟!..

بل إن نفس الروایة قد صرحت بوجود أشخاص آخرین کان یمکنها أن تبعث الدنانیر مع واحد منهم..و هو نفس الشخص الذی بعث النبی «صلی اللّه علیه و آله»الدنانیر معه،بعد أن استنقذها من عائشة..

بل إن نفس قوله«صلی اللّه علیه و آله»:ابعثی الذهب إلی علی،یدل علی تمکنها من فعل ذلک،و أن الأشخاص الذین یمکن أن یطلب منهم ذلک کانوا فی متناول یدها.

وصیة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله

عن إبراهیم بن شیبة الأنصاری،قال:جلست إلی الأصبغ بن نباته، قال:ألا أقرئک ما أملاه علی بن أبی طالب«علیه السلام».

فأخرج إلی صحیفة،فإذا مکتوب فیها:

بسم اللّه الرحمن الرحیم «هذا ما أوصی به محمد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أهل بیته و أمته.و أوصی أهل بیته بتقوی اللّه و لزوم طاعته.

و أوصی أمته بلزوم أهل بیته.

ص :298

و أهل بیته یأخذون بحجزة نبیهم«صلی اللّه علیه و آله»،و إن شیعتهم یأخذون بحجزهم یوم القیامة.

و إنهم لن یدخلوکم باب ضلالة،و لن یخرجوکم من باب هدی» (1).

و نقول:

1-إن هذه الروایة ذکرت:أن علیا«علیه السلام»أملی وصیة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علی الأصبغ،و لم تذکر:أن هذه الوصیة کانت مکتوبة عند علی«علیه السلام»،فیحتمل أن یکون«علیه السلام»قد أملاها علی الأصبغ من حفظه.

2-لا یشترط فی الوصیة أن تکون مکتوبة،بل تکفی الوصیة بالقول.

3-و یؤکد هذه الوصیة شهرة علی«علیه السلام»باسم الوصی..و قد ذکرنا فی موضع آخر من هذا الکتاب طائفة من الأشعار المتضمنة لإطلاق لفظ«الوصی»علیه..و هذه النصوص بالقیاس إلی سائر ما تضمن هذا الوصف له،نقطة من بحر،لا مجال للإحاطة به..

4-إن علیا«علیه السلام»لا یکتفی بمجرد نقل الوصیة إلی الأصبغ بالقول.بل هو یملیها علیه لیکتبها،لتکون وثیقة یمکن أن تتداولها

ص :299


1- 1) راجع:نظم درر السمطین ص 240 و ینابیع المودة ص 273 و(ط دار الأسوة) ج 2 ص 365 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین للکوفی ج 2 ص 166 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 376 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 9 ص 477 و ج 18 ص 504.

الأیدی،و لیثبت مضمونها،کنص ثابت المضمون،فی منأی عن النسیان، و عن النقیصة و الزیادة،أو النقل بالمعنی.

5-و الوصیة صرحت بأنها معنیة بفریقین من الناس هما:أهل بیت النبی«صلی اللّه علیه و آله»أولا.و الأمة ثانیا.

و قد أوصی أهل بیته«علیهم السلام»بأمرین:

أولهما:تقوی اللّه سبحانه..

و الثانی:لزوم الطاعة له تبارک و تعالی..

و لو اقتصر علی الأمر بتقوی اللّه،فقد یفسّر ذلک بمجرد الخوف،الذی لا یستتبع عملا.و لکنه حین ذکر لزوم الطاعة و الإستقامة علیها،فإنه یکون قد قرن الشعور القلبی بالحرکة العملیة،التی أرادها حائزة لوصف الدوام و المثابرة الدؤوب،لأنه یریدهم أسوة،و قدوة للأمة،أی أن المطلوب هو الکون معهم،و عدم الإستقلال،أو الإستبداد بشیء دونهم.

و هذه هی حقیقة اتخاذهم أئمة و قادة فی کل الأمور.إذ لا یکفی مجرد الخضوع لسلطتهم،إن تسلموا زمام السلطة.

6-قد أکد ذلک«صلی اللّه علیه و آله»حین بین أن المطلوب هو أن یکون التعامل معهم علی حدّ تعاملهم هم مع نبیهم،حیث قال عن أهل البیت«علیهم السلام»:«و أهل بیته یأخذون بحجزة نبیهم».

7-إن المراد بأهل بیته،أهل بیت النبوة،و لیس المراد الساکنین معه فی البیت،و لا مطلق الذریة.

و هم-أعنی أهل بیت النبوة-أناس مخصوصون،بینهم«صلی اللّه علیه

ص :300

و آله»حین نزلت آیة التطهیر،و هم الذین کانوا معه تحت الکساء:علی و فاطمة،و الحسنان«علیهم السلام».

و أضافت نصوص أخری:بقیة الأئمة الاثنی عشر«صلوات اللّه و سلامه علیهم».

8-ثم انتقل«صلی اللّه علیه و آله»لبیان:أن من کان من شیعتهم فی الدنیا سوف ینتفع بهذا التشیع فی الآخرة،حیث سیأخذ بحجزته،لیدخل الجنة معهم.

9-قد ذکر«صلی اللّه علیه و آله»ما دل علی أن التشیع لهم،معناه الإلتزام بخطهم و اتباعهم،و الکون معهم،لأنهم لا یدخلون من یکون معهم فی باب ضلالة،و لا یخرجونه من باب هدی.

10-قلنا فیما سبق:إن هذه الروایات قد رواها غیر الشیعة،و دونوها فی کتبهم،فإن أراد بعض الناس أن یرفضها،فعلیه أن یقدم مبررا معقولا، یوضح سبب روایة علمائهم و رواتهم لها،و علل إیرادهم لها فی مصادرهم..

درع و سیف و بغلة الرسول صلّی اللّه علیه و آله

عن إبراهیم بن إسحاق الأزدی،عن أبیه قال:أتیت الأعمش سلیمان بن مهران أسأله عن وصیة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فقال:ائت محمد بن عبد اللّه فاسأله.

قال:فأتیته،فحدثنی عن زید بن علی«علیه السلام».

قال:لما حضرت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»الوفاة،و رأسه فی

ص :301

حجر علی«علیه السلام»،و البیت غاص بمن فیه من المهاجرین و الأنصار، و العباس قاعد قدامه،فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:یا عباس، أتقبل وصیتی،و تقضی دینی،و تنجز موعدی؟!

فقال:إنی امرؤ کبیر السن،کثیر العیال،لا مال لی.

فأعادها علیه ثلاثا کل ذلک یردها علیه.

فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:سأعطیها رجلا یأخذها بحقها، لا یقول مثل ما تقول ثم قال:یا علی أتقبل وصیتی،و تقضی دینی،و تنجز موعدی؟!

قال:فخنقته العبرة،و لم یستطع أن یجیبه،و لقد رأی رأس رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»یذهب و یجیء فی حجره.

ثم أعاد علیه.

فقال له علی«علیه السلام»:نعم بأبی أنت و أمی یا رسول اللّه.

فقال:یا بلال،ائت بدرع رسول اللّه.

فأتی بها.

ثم قال:یا بلال،ائت برایة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

فأتی بها.

ثم قال:یا بلال،ائت ببغلة رسول اللّه بسرجها و لجامها.

فأتی بها.

ثم قال:یا علی،قم فاقبض هذا بشهادة من فی البیت من المهاجرین

ص :302

و الأنصار،کی لا ینازعک فیه أحد من بعدی.

قال:فقام علی«علیه السلام»حتی استودع جمیع ذلک فی منزله،ثم رجع (1).

و نقول:

1-لعل إسحاق الأزدی قد لاحظ:أن الشریعة السمحاء تحث علی الوصیة،و أن اللّه تعالی و رسوله قد أمرا بالوصیة قبل حلول المنیة،فلا یعقل أن یکون«صلی اللّه علیه و آله»أول من خالفه،فسأل عنها لیعرف مضمونها،و ما آل حالها فی مجال الإلتزام و التطبیق..

کما أنه کان یری أن الناس علی اختلاف مذاهبهم و مشاربهم یقرون لعلی«علیه السلام»بالوصایة..و إن کان بعضهم یحاول التکتم علی مضمونها بإظهار عدم العلم بها و به،أو یضطرب و یتناقض فی بیان ذلک المضمون،فأحب أن یسمع ما یقوله الأعمش فی ذلک..

2-لقد رأینا الأعمش قد أحال السائل علی غیره..فلماذا أحاله؟! و لماذا اختار محمد بن عبد اللّه بالذات،لیکون هو المجیب؟!

و نجیب بما یلی:

ألف:بالنسبة لسبب الإحالة فالذی یبدو لنا هو أن الأعمش کان یحاذر من الجهر بالحقیقة،لأنها سوف تکلفه غالیا عند السلطان،و عند الأخطبوط الأموی،و من یدور فی فلکه و سائر المناوئین لعلی أمیر المؤمنین

ص :303


1- 1) علل الشرائع ج 1 ص 168 و بحار الأنوار ج 22 ص 459.

«علیه السلام»من الخوارج و غیرهم.

ب:إنه آثر أن یعطی إحالته علی الغیر قدرا من الصدق و الواقعیة، حین اختار من یعرف أنه سیجهر بالحقیقة و لو بدرجة محدودة،و یکون قد دلنا بذلک علی أنه هو أیضا-أعنی الأعمش-یقول بنفس ما یقول محمد بن عبد اللّه..

3-صرحت الروایة:بأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»حین مات کان رأسه فی حجر علی«علیه السلام»و هذا یکذب ما ینقل عن عائشة من أنه «صلی اللّه علیه و آله»مات و رأسه بین حاقنتها و ذاقنتها.

4-تقول الروایة:إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد أوصی و البیت غاص بمن فیه من المهاجرین و الأنصار..فدل علی أن المنع من کتابة الکتاب لم یفدهم فی صد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»عن الوصیة لعلی، و إتمام الحجة علی الناس فی هذا الشأن..و إن کانت وصیته غیر مکتوبة.فإن ذلک لا یقلل من قیمته،إذ لا یشترط فی الوصیة أن تکون مکتوبة.

5-إن المطلوب هو:الوصیة بأمور محدودة جدا مثل قضاء الدین، و إنجاز العدات..و لیس المطلوب الوصیة بالخلافة و الإمامة،لأن الأمر للّه تعالی فی یضعه حیث یشاء،کما صرح به رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» أکثر من مرة و قد عینه اللّه و رسوله لهم،و صدر منه النص علیه فی مناسبات عدیدة،ثم نصبه لهم یوم غدیر خم و بایعوه.

6-و قد عرض النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی وصیته هذه أمورا یسیرة، و هی قبول وصیته،و قضاء دینه،و إنجاز عداته..و بدأ بعرض هذه الأمور

ص :304

علی عمه العباس.

و لکن العباس رفض قبول ذلک،متذرعا بکبر السن،و کثرة العیال، و بأنه لا مال له..و یلاحظ علی ذلک الأمور التالیة:

ألف:إن العباس هو أقرب الناس نسبا إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و یفترض أن یعتبره مصدر کرامته و عزته حتی بمنطق العصبیة، فضلا عن کرامة اللّه تعالی له بمقام النبوة،فیندفع إلی تلبیة أی طلب له، و توفیر کل الحاجات،و المساعدة فی أی شأن یحتاج فیه إلی المساعدة.

ب:إن العباس کان مبجلا عند أقرانه لأسباب عدیدة،و سیزیده اعتماد النبی«صلی اللّه علیه و آله»علیه،و إیکال تنفیذ الأمور إلیه رفعة شأن،و علو مقام..

ج:إن العباس-فیما نعلم-کان من أصحاب الأموال،الذین نحروا الإبل لیطعموا المشرکین فی مسیرهم إلی بدر لحرب النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و کانوا ینحرون یوما تسعا و یوما عشرا من الإبل،فأین ذهبت أمواله،و علی أی شیء أنفقها؟!

و کیف یکون عند عثمان من الأموال ما جهز به جیش العسرة إلی تبوک حسب زعمهم الذی أثبتنا کذبه،و یصبح العباس بین لیلة و ضحاها لا مال له یقضی به دین رسول اللّه الذی قد لا یکون سوی دراهم یسیرة جدا لعلها لا تصل إلی عدد أصابع الید الواحدة؟!إذ لا شک فی أن العباس لم ینفق أمواله فی سبیل اللّه..و لا فی الصدقات،و لا فی غیر ذلک من الطاعات و المبرات!!

ص :305

فهل من المعقول أن یفضل العباس بضعة دراهم علی الفوز بمقام «الوصی»لأکرم رسول،و أفضل الخلائق؟!

د:ما شأن کبر السن بهذه الأمور الیسیرة التی طلبها منه رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،و التی لا تحتاج لأی حرکة أو جهد؟

مع أن مع العباس أبناءه القادرین علی معاونته،و المستعدین لطاعة أوامره.

5-ألم یفهم العباس من تکرار الرسول طلبه ثلاث مرات أنه«صلی اللّه علیه و آله»کان حریصا علی أن یقبل العباس منه هذه المهمة؟!

و:علی أنه لا شیء یدل علی أنه«صلی اللّه علیه و آله»کان یرید من العباس أن ینفق أمواله فی قضاء دین الرسول،بل لعله یرید منه أن یتولی إنجاز عداته،و قضاء دینه مما ترکه هو نفسه«صلی اللّه علیه و آله».

غیر أن العباس قد فهم ذلک و قد ترک النبی«صلی اللّه علیه و آله» لیفهم ما یشاء،و لیسمع الناس،و لیروا إصرار النبی«صلی اللّه علیه و آله»، و رفض العباس فإن ذلک مطلوب له أیضا،لأنه یرید أن یفهم الناس معنی بعینه،کما سیتضح..

7-و قد ظهر ذلک المعنی الذی أراده«صلی اللّه علیه و آله»فی تعامل و فی کلمات النبی«صلی اللّه علیه و آله»مع علی«علیه السلام»فقد أشهد الحاضرین فی ذلک البیت علی إقباض علی«علیه السلام»درعه،و رایته، و بغلته بسرجها و بلجامها،ففهم أن الغرض من هذا الإشهاد هو المنع من منازعة أحد له فی ذلک..

ص :306

8-إنه«صلی اللّه علیه و آله»لم یطلب أن یقبل وصیته فی هذه الأمور الثلاثة بعد صرفه النظر عن العباس إلا من علی«علیه السلام»..مخاطبا إیاه باسمه،کما خاطب العباس باسمه،لیدل علی أن هذا التحدید و التعیین مقصود له«صلی اللّه علیه و آله»..

و لعل من ثمراته أن یبطل دعاوی العباسیین المتوقعة بن لهم حقا بشیء من الأمر،استنادا إلی الأقربیة النسبیة إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

و إذا بطل الإستناد إلی الأقربیة النسبیة،فستبطل کل دعاوی الحق بالإستناد إلی الإشتراک إلی القرشیة بطریق أولی،حیث استدل أبو بکر و عمر علی الأنصار فی السقیفة:بأنهم أولیاء النبی«صلی اللّه علیه و آله» و عشیرته،فهم أحق بسلطانه.

9-و لا بد من التأمل ملیا فی سر اختیار رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»هذه الأمور الثلاثة دون سواها،و اختصاص علی«علیه السلام»بها، و هی:الدرع،و الرایة،و البغلة،ثم اشتراطه«صلی اللّه علیه و آله»علی بلال أن یأتی بالبغلة بسرجها و لجامها.

فهل یرید«صلی اللّه علیه و آله»أن یقول لنا:إن الدرع رمز للحرب، التی یحتاج إلیها خلیفته«صلی اللّه علیه و آله»للدفاع عن الإسلام و أهله، فإذا انضم إلی الرایة التی رمز القیادة،و عنوان السلطان،فإن الصورة تصبح أکثر وضوحا،و أقوی تعبیرا..

أما البغلة فهی التی عرف اختیار رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لها للتنقل فی المواقع المختلفة،و فی أکثر الحالات،فی السلم،و فی الحرب أیضا،

ص :307

مصرحا بأنه اختارها لأنها تتواضع عن خیلاء الخیل،و ترتفع عن الحمار، و شیمة الأنبیاء التواضع،و التوسط فی أمورهم کلها..

و هذا کله یشیر إلی أنه لعلی«علیه السلام»مواقعه،و صفاته و سماته، و أخلاقه،و حالاته.

10-و فی نفس هذا السیاق نلاحظ:أنه«صلی اللّه علیه و آله»لم یقل:یا بلال إئت بدرعی،و رایتی،و بغلتی،بل أضاف الکلام فی المواضع الثلاثة إلی کلمة«رسول اللّه»،فقال:درع رسول اللّه،و رایة رسول اللّه،و بغلة رسول اللّه،مع أنه لو أورد الکلام علی النحو الأول لکان أیسر و أخصر..

و لکنه«صلی اللّه علیه و آله»أراد أن یؤکد هذا المفهوم فی ذهن القارئ، و یرسخه ملفّعا بخصوص هذا اللثام،لیظهر به الخصوصیة التی یرید للناس أن یتلقفوها بوضوح تام.

11-ثم یزید الأمر وضوحا،بتصریحه«صلی اللّه علیه و آله»بأنه یرید أن یشهد الحاضرین من المهاجرین و الأنصار علی إقباضه هذه الأمور الثلاثة لعلی«علیه السلام»:فدل ذلک علی أنه لیس بصدد إعطائه أمرا عادیا،فإن الناس حین یریدون إعطاء درع أو رایة لأحد،لا یرون أنهم بحاجة إلی الإشهاد،فضلا عن إشهاد من حضر من المهاجرین و الأنصار.

12-ثم إنه«صلی اللّه علیه و آله»بالغ بالتصریح و التوضیح حین أعرب عن هدفه من هذا الإشهاد،فقال:«کی لا ینازعک فیه أحد من بعدی»،إذ لماذا یتخوف رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»من منازعة أحد علیا«علیه السلام»فی خصوص هذه الأمور؟!

ص :308

و ما المبرر لأن یتوقع«صلی اللّه علیه و آله»منهم ذلک،و ألم ینازع الناس علیا فی بعض ما هو أغلی ثمنا،و أعظم أهمیة و شأنا بنظر الناس من درع و رایة و بغلة؟!

ألیس لأن لهذه الأمور الثلاثة معنی هاما یدعوهم إلی النزاع علیها، و استلابها من علی«علیه السلام»؟!و یرید النبی«صلی اللّه علیه و آله»أن یضیّق و یضیّع علیهم الفرص للحصول علیها؟!

و هل لهذا کله تفسیر معقول غیر ما قلناه فی معناه و مغزاه؟!

وصایا النبی صلّی اللّه علیه و آله لعلی علیه السّلام

عن علی«علیه السلام»قال:«أوصانی النبی«صلی اللّه علیه و آله»إذا أنا مت،فغسلنی بست قرب من بئر غرس،فإذا فرغت من غسلی،فادرجنی فی أکفانی،ثم ضع فاک علی فمی.

قال:ففعلت.فأنبأنی بما هو کائن إلی یوم القیمة».

و روی نحو ذلک عن الإمام الصادق«علیه السلام» (1).

و عن عمرو بن أبی شعبة قال:«لما حضر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»الموت دخل علیه علی«علیه السلام»فأدخل رأسه معه ثم قال:یا

ص :309


1- 1) بصائر الدرجات ص 304 و بحار الأنوار ج 40 ص 213 و 214 و 215 و ج 22 ص 517 و 514 عنه،و مستدرک الوسائل ج 2 ص 189 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 190 و مستدرکات علم رجال الحدیث ج 1 ص 649.

علی،إذا أنا مت فاغسلنی،و کفنی،ثم أقعدنی،و سائلنی،و اکتب» (1).

و کان فیما أوصی النبی«صلی اللّه علیه و آله»به علیا«علیه السلام» قوله:

«ضع یا علی رأسی فی حجرک،فقد جاء أمر اللّه تعالی،فإذا فاضت نفسی فتناولها بیدک،و أمسح بها وجهک.

ثم وجهنی إلی القبلة.

و تول أمری.

و صل علی أول الناس.

و لا تفارقنی حتی توارینی فی رمسی.

فأخذ علی«علیه السلام»رأسه،فوضعه فی حجره..

إلی أن تقول الروایة:

ثم قبض«صلی اللّه علیه و آله»،و ید أمیر المؤمنین تحت حنکه،ففاضت نفسه«صلی اللّه علیه و آله»فیها،فرفعها إلی وجهه،فمسحه بها.

ثم وجّهه،و غمضه،و مد علیه إزاره،و اشتغل بالنظر فی أمره (2).

ص :310


1- 1) بصائر الدرجات ص 303 و بحار الأنوار ج 40 ص 213 و 214 و ج 22 ص 518 عن بصائر الدرجات،و عن الخرائج و الجرائح،و الکافی.و راجع:مکاتیب الرسول ج 1 ص 415 و مستدرکات علم رجال الحدیث ج 6 ص 75.
2- 2) الإرشاد للمفید ص 94-98 و(ط دار المفید)ج 1 ص 187 و بحار الأنوار-

و کان مما أوصی به رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أن یدفن فی بیته الذی قبض فیه.

و یکفن بثلاثة أثواب.أحدهما:یمان.

و لا یدخل قبره غیر علی«علیه السلام» (1).

و فی نص آخر عن ابن عباس:لما مرض رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و عنده أصحابه قام إلیه عمار بن یاسر،فقال له:فداک أبی و أمی یا رسول اللّه،من یغسلک منا،إذا کان ذلک منک؟!

قال:ذاک علی بن أبی طالب،لأنه لا یهم بعضو من أعضائی إلا أعانته الملائکة علی ذلک.

فقال له:فداک أبی و أمی یا رسول اللّه،فمن یصلی علیک منا إذا کان

2)

-ج 22 ص 470 و 521 عنه،و عن إعلام الوری ص 82-84 و(ط أخری) 143-144 و(ط مؤسسة آل البیت)ج 1 ص 267 و عن مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 203 و مصباح الفقیه(ط.ق)ج 1 ق 2 ص 346 و جواهر الکلام ج 4 ص 11 و راجع:قصص الأنبیاء للراوندی ص 357 و الدر النظیم ص 194 و الحجة علی الذاهب إلی تکفیر أبی طالب للسید فخار بن معد ص 304.

ص :311


1- 1) بحار الأنوار ج 22 ص 493 و 494 و ج 87 ص 379 عن الطرائف ص 42 و 43 و 45 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 231 و 234 و 350 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 3 ص 83 و(ط دار الإسلامیة)ج 2 ص 779 و مستدرک الوسائل ج 2 ص 206.

ذلک منک؟!

قال:مه رحمک اللّه!

ثم قال لعلی:یا ابن أبی طالب،إذا رأیت روحی قد فارقت جسدی فاغسلنی.

إلی أن قال:و احملونی حتی تضعونی علی شفیر قبری،[ثم أخرجوا عنی ساعة،فإن اللّه تعالی أول من یصلی علی]فأول من یصلی علی الجبار جل جلاله من فوق عرشه،ثم جبرئیل،و میکائیل،و إسرافیل[ثم ملک الموت].فی جنود من الملائکة لا یحصی عددهم إلا اللّه عز و جل،ثم الحافون بالعرش،ثم سکان أهل سماء فسماء،[ثم ادخلوا علی زمرة زمرة،فصلوا علی،و سلموا تسلیما].

ثم جلّ أهل بیتی و نسائی،الأقربون فالأقربون.یومون إیماء، و یسلمون تسلیما،لا یؤذونی بصوت نادبة،و لا مرنّة.

[قال أبو بکر:فمن یدخل قبرک؟!

قال:الأدنی فالأدنی من أهل بیتی،مع ملائکة لا ترونهم.

قوموا نادوا عنی إلی من وراءکم.

فقلت للحارث بن مرة:من حدثک هذا الحدیث؟!

قال:عبد اللّه بن مسعود].

و ذکر الثعلبی ما یقرب من هذه القضیة،لکنه ذکر اسم أبی بکر بدل عمار،و علی.

ص :312

ثم إن ما وضعناه بین قوسین إنما هو من روایة الثعلبی (1).

و فی نص آخر:أوصی أن یخرجوا عنه،حتی تصلی علیه الملائکة (2).

و یذکر نص آخر:أن مما أوصی به النبی«صلی اللّه علیه و آله»علیا «علیه السلام»قوله:

«یا علی،کن أنت و ابنتی فاطمة،و الحسن و الحسین،و کبروا خمسا و سبعین تکبیرة،و کبر خمسا و انصرف.و ذلک بعد أن یؤذن لک فی الصلاة.

قال علی«علیه السلام»:بأبی و أمی،من یؤذن غدا؟!

قال:جبرئیل«علیه السلام»یؤذنک.

قال:ثم من جاء من أهل بیتی یصلون علی فوجا فوجا،ثم نساؤهم، ثم الناس بعد ذلک (3).

ص :313


1- 1) الأمالی للصدوق ص 732 و 733 و بحار الأنوار ج 22 ص 507 و 531 عنه، و کشف الغمة ص 6-8 و(ط دار الأضواء-بیروت)ج 1 ص 17 عن الثعلبی، و روضة الواعظین ص 72 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 231.
2- 2) سبیل الهدی و الرشاد ج 12 ص 329 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 527 و البدایة و النهایة ج 5 ص 285.
3- 3) بحار الأنوار ج 22 ص 493 و 494 و ج 78 ص 42 و 43 و 45 عن الطرائف، و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 350 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت) ج 3 ص 83 و(ط دار الإسلامیة)ج 2 ص 779.
الوصیة حین الإحتضار
اشارة

و حین أغمی علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی مرض موته جاء الحسن و الحسین«علیهما السلام»یصیحان و یبکیان حتی وقعا علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و أراد علی«علیه السلام»أن ینحیهما عنه.

فأفاق رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،ثم قال:یا علی،دعهما،أشمهما و یشمانی،و أتزود منهما و یتزودان منی.

ثم جذب علیا«علیه السلام»تحت ثوبه،و وضع فاه علی فیه،و جعل یناجیه.

فلما حضره الموت قال له:ضع رأسی یا علی فی حجرک،فقد جاء أمر اللّه،فإذا فاضت نفسی،فتناولها بیدک،و امسح بها وجهک،ثم وجهنی إلی القبلة و تول أمری،وصل علی أول الناس،و لا تفارقنی حتی توارینی فی رمسی،و استعن باللّه عز و جل.

و أخذ علی«علیه السلام»برأسه فوضعه فی حجره،و أغمی علیه، فبکت فاطمة،فأومأ إلیها بالدنو منه،فأسر إلیها شیئا تهلل وجهها،القصة.

ثم قضی،و مد أمیر المؤمنین یده الیمنی تحت حنکه،ففاضت نفسه فیها،فرفعها إلی وجهه فمسحه بها،ثم وجهه،و مد علیه أزاره،و استقبل بالنظر فی أمره (1).

ص :314


1- 1) مناقب آل أبی طالب(ط دار الأضواء)ج 1 ص 293 و 294 و(ط المکتبة الحیدریة) ج 1 ص 203 و بحار الأنوار ج 22 ص 521 و 522 و الأمالی للصدوق ص 736.

و نقول:

إن لنا مع النصوص المتقدمة عدة وقفات هی التالیة:

هل أغمی علی النبی صلّی اللّه علیه و آله

لا مجال لتأیید حدیث إغماء الرسول الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»، الذی معناه:الغیبوبة،و فقد الشعور بما حوله.أما إن أرید به معنی لا یتضمن الغیبوبة،و لا ینافی معرفته و شهوده لکل ما هو مکلف بالشهادة علیه فلا مانع منه..کأن یکون المراد بالإغماء:عدم قدرته علی التکلم مع الناس أو نحو ذلک،مما لا ینافی کمال إدراکه لکل ما کان یدرکه قبل عروض هذه الحالة له..

أما بالنسبة لسائر ما تضمنته الروایة،فربما یکون قد مضی بعض ما یفید فی بیان ما یرمی إلیه،و قد یمر معنا بعضه الآخر،إن اقتضی الأمر ذلک..

النبی صلّی اللّه علیه و آله بعد موته

تقدم قوله«صلی اللّه علیه و آله»:اغسلنی،و کفنی،ثم أقعدنی، و سائلنی،و اکتب..و هو یدل علی أمرین:

أولهما:إنه«صلی اللّه علیه و آله»حی حتی بعد موته،و أن حیاته هذه هی غیر حیاة الشهداء..

الثانی:أن کلامه حجة بعد مماته،کما هو حجة فی حال حیاته..

و یشهد لحیاته بعد الموت ما یلی:

1-ورد فی زیارتنا للمعصومین«علیه السلام»-و النبی أعظم منهم

ص :315

شأنا-:«أشهد أنک تری مقامی،و تسمع کلامی،و ترد سلامی» (1).

2-بل قالوا:إن الأخبار قد تواترت بحیاة النبی«صلی اللّه علیه و آله» فی قبره،و کذلک سائر الأنبیاء«علیهم السلام» (2).

3-و قالوا أیضا:إن صلاتنا معروضة علی النبی«صلی اللّه علیه و آله»، و إن سلامنا یبلغه،و هم أحیاء عند ربهم کالشهداء (3).

و یؤکد ذلک النص القرآنی علی:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»شاهد علی أمته،قال تعالی: یٰا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنّٰا أَرْسَلْنٰاکَ شٰاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذِیراً (4).

و قال تعالی عن شهادة النبی«صلی اللّه علیه و آله»علی جمیع الأنبیاء:

فَکَیْفَ إِذٰا جِئْنٰا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِیدٍ وَ جِئْنٰا بِکَ عَلیٰ هٰؤُلاٰءِ شَهِیداً

(5)

.فهو

ص :316


1- 1) راجع:عدة الداعی ص 56 و جامع أحادیث الشیعة ج 12 ص 364 و 516 و 523 و مستدرک الوسائل ج 10 ص 345 و بحار الأنوار ج 97 ص 295.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 10 ص 466 و 486 و ج 12 ص 355 و 356 و 360 عن إنباه الأزکیاء بحیاة الأنبیاء،و عن التذکرة للقرطبی،و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 2 ص 82 و 84 و 432 و ج 35 ص 385.
3- 3) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 355 عن الأنوار فی أعمال الأبرار للأردبیلی الشافعی،و عن التذکرة للقرطبی.و راجع:فتاوی عبد القاهر بن طاهر البغدادی،و تنویر الحلک للسیوطی ص 5.
4- 4) الآیة 45 من سورة الأحزاب.
5- 5) الآیة 41 من سورة النساء.

شهید علی الأنبیاء السابقین،مع أنه«صلی اللّه علیه و آله»لم یکن قد ولد بعد..بل کان و لا یزال نورا محدقا بالعرش..فذلک یدل علی أن شهادته علی الأمة لا تقتصر علی خصوص من عاشوا معه فی حال حیاته..

علی علیه السّلام الوصی و الإمام

و قد دل أمره«صلی اللّه علیه و آله»علیا«علیه السلام»بأن یضع فمه علی فمه،و سماعه منه ما کان و ما هو کائن إلی یوم القیامة علی:

أن لعلی«علیه السلام»خصوصیة لیست لأحد سواه،و هی ترتبط بعلم الإمامة،و اختیار اللّه تعالی له،لیختصه بهذا العلم،لیکون دلیلا و شاهدا علی اختصاصه بالإمامة نفسها.

لأن الإمامة تثبت بطرق ثلاثة:

الطریق الأول:الإختیار الإلهی لشخص معین،و الدلالة علیه بالنص الصریح.

الطریق الثانی:ثبوت أن لدیه العلم الخاص الذی یؤثر اللّه به من یشاء من عباده،و قد دلت الروایة المتقدمة علی أن لدی علی«علیه السلام»علم ما کان و ما هو کائن إلی یوم القیامة.

الطریق الثالث:إعطاؤه مقاما لا یکون إلا لنبی أو لإمام،مثل مقام الشاهدیة علی الأمة،أو إقداره علی تصرفات لا یقدر علیها إلا من کان له مقام النبوة و الإمامة،أو إیکال أمور إلیه لا یصح إیکالها إلی غیر المعصوم، الذی هو نبی أو وصی نبی،مثل أن یتولی غسله،و الصلاة علیه.

ص :317

علی علیه السّلام یقضی الدین،و ینجز العداة

و فی الروایات الکثیرة أن علیا«علیه السلام»هو الذی یقضی دین رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و ینجز عداته،و یبرئ ذمته (1).

ص :318


1- 1) کتاب سلیم بن قیس(بتحقیق الأنصاری)ج 1 ص 136 و بحار الأنوار ج 21 ص 380 و 381 و ج 28 ص 55 و ج 36 ص 109 و 311 و 355 و ج 38 ص 1 و 73 و 103 و 111 و 334 و ج 39 ص 33 و 216 و ج 72 ص 445 و ج 99 ص 106 و الخصال ج 2 ص 84 و الأمالی للصدوق ص 450 و عیون أخبار الرضا«علیه السلام»ج 1 ص 9 و کفایة الأثر ص 76 و 135 و 217 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین«علیه السلام»للکوفی ج 1 ص 432 و شرح الأخبار ج 1 ص 113 و 117 و 211 و مائة منقبة لمحمد بن أحمد القمی ص 140 و الأمالی للطوسی ص 600 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 396 و ج 2 ص 247 و ج 3 ص 16 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 192 و العمدة لابن البطریق ص 181 و المزار لابن المشهدی ص 577 و إقبال الأعمال لابن طاووس ج 1 ص 507 و الطرائف ص 133 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 53 عن المناقب لابن المغازلی الشافعی ص 261 ح 309 و بشارة المصطفی للطبری ص 101 و 258 و کشف الغمة ج 1 ص 341 و نهج الإیمان ص 196 و 440 و فضائل أمیر المؤمنین«علیه السلام»لابن عقدة الکوفی ص 204 و تفسیر نور الثقلین ج 3 ص 624 و تفسیر القمی ج 2 ص 109 و مسند الإمام الرضا«علیه السلام» للعطاردی ج 1 ص 123 و 127 و جامع أحادیث الشیعة ج 23 ص 252.

الفصل الثانی

اشارة

جیش أسامة و الکتاب الذی لم یکتب..

ص :319

ص :320

تجهیز جیش أسامة

و من الأحداث التی جرت فی مرض النبی«صلی اللّه علیه و آله»تجهیزه لجیش أسامة،و جعل الصحابة فیه،بما فیهم أبو بکر و عمر (1)،و حثه له علی المسیر،و لکن الصحابة تثاقلوا و سوفوا،رغم أنه«صلی اللّه علیه و آله»لعن من تخلف عن جیش أسامة (2).

ص :321


1- 1) راجع:تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 74 و أنساب الأشراف ج 1 ص 474 و تهذیب تاریخ ابن عساکر ج 2 ص 391 و ج 3 ص 215 و أسد الغابة ج 1 ص 68 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 172 و تاریخ أبی الفداء ج 1 ص 156 و الطبقات الکبری ج 2 ص 190 و ج 4 ص 66 و سبل الهدی و الرشاد ج 6 ص 248 و سمط النجوم العوالی للعاصمی ج 2 ص 224 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 159 و ج 6 ص 52 و الکامل ج 2 ص 317 عن السیرة الحلبیة ج 3 ص 234 و عن السیرة النبویة لدحلان ج 2 ص 339 و کنز العمال ج 10 ص 570 و منتخب کنز العمال ج 4 ص 180 و حیاة محمد ص 467.
2- 2) راجع:الملل و النحل(ط دار المعرفة)ج 1 ص 23 و(بهامش الفصل لابن حزم) ج 1 ص 20 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 52 عن کتاب السقیفة لأحمد-

و الذی یعنینا من هذا الحدث أمران:

الأول:لماذا لم یکن علی«علیه السلام»فی ذلک الجیش؟!

الثانی:إذا لم یکن علی«علیه السلام»فی هذا الجیش،فلماذا نذکر نحن هذا الحذف هنا فی سیرة علی«علیه السلام»؟!

علی علیه السّلام لیس فی جیش أسامة

أما بالنسبة لعدم دخول علی«علیه السلام»فی جیش أسامة،فنقول:

ألف:إن ظاهر الحال یشیر إلی أن المسلمین کانوا یعلمون بأن علیا «علیه السلام»لم یجعل فی ذلک الجیش،و لم یشمله أمر النبی«صلی اللّه علیه و آله»للصحابة بالإلتحاق به،و لذلک لم یعترض أحد من الصحابة علی تخلّفه عنه«علیه السلام».

کما أن جمیع المسلمین و المحدثین،و الناقلین،و المؤرخین لم یشیروا إلی أیة شبهة،أو تساؤل حول ذلک،بل أرسلوه إرسال المسلمات،مع یقین

2)

-بن عبد العزیز الجوهری و راجع:المسترشد للطبری ص 112 و بحار الأنوار ج 30 ص 431 و 432 و نفحات اللاهوت ص 113 و تشیید المطاعن ج 1 ص 47 و معالم المدرستین ج 2 ص 77 و وصول الأخیار إلی أصول الأخبار ص 68 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 141 و 527 و قاموس الرجال ج 12 ص 21 و السقیفة و فدک للجوهری ص 77 و نهج السعادة ج 5 ص 259 و مستدرک سفینة البحار ج 5 ص 209 و النص و الإجتهاد ص 42 و المراجعات ص 374 و إحقاق الحق(الأصل)ص 218.

ص :322

راسخ بأنه لو جعله فی ذلک الجیش لکان هو الأمیر علیه.

کما أن الشیعة ما زالوا یشنعون علی أبی بکر و عمر لأجل تخلفهما عن جیش أسامة،و لم نجد أحدا نقض علیهم بتخلف علی«علیه السلام»..

و أعداء علی«علیه السلام»من الأمویین و العباسیین أیضا لم یشنعوا علیه فی ذلک،و لا أوردوه فی مناظراتهم،و کانوا و ما زالوا یتلمسون المهارب و الأعذار لأبی بکر و عمر فیما صدر منهما.

ب:إن جعل النبی«صلی اللّه علیه و آله»علیا«علیه السلام»وصیا بأمر من اللّه تعالی،و البیعة له فی یوم الغدیر یمنع من جعله إیاه فی جیش أسامة،لا سیما و هو«صلی اللّه علیه و آله»یتوقع أن ینزل به القضاء لحظة بعد أخری،فقد أخبرهم«صلی اللّه علیه و آله»بدنو أجله،و أنه یوشک أن یدعی فیجیب..و لا بد أن یغسله و یصلی علیه،و یدفنه وصیه من بعده.

کما أنه لم یکن«صلی اللّه علیه و آله»لیجعله مولی للناس،و أولی بهم من أنفسهم،ثم یجعل أسامة أمیرا علیه،و المتصرف فیه،و الآمر و الناهی له.

ج:ورد فی رسالة کتبها أمیر المؤمنین«علیه السلام»إلی شیعته قوله:

«و قد کان نبی اللّه أمّر أسامة بن زید علی جیش،و جعلهما(یعنی أبا بکر و عمر)فی جیشه.

و ما زال النبی«صلی اللّه علیه و آله»إلی أن فاضت نفسه یقول:«انفذوا جیش أسامة».

ص :323

فمضی جیشه إلی الشام،حتی انتهوا إلی أذرعات الخ..» (1).

فلو کانت حاله«علیه السلام»فی التخلف عن جیش أسامة حال غیره لم تصح منه الإشارة إلی تخلفهما،و عصیانهما أمر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

لماذا جیش أسامة؟!

ذکر العلماء«رحمهم اللّه»:أن بعث جیش أسامة،و جعل الصحابة کلهم فیه،کان ضمن سیاسة معینه،لم یزل الکثیرون یحاولون تجاهلها، و یصرون علی عدم الإعتراف بها..

و یؤکد ذلک:أن المهمة التی أوکلت إلی أسامة لم تکن تفوت بالتأجیل و کان«صلی اللّه علیه و آله»مریضا،و کان أیضا قد أخبرهم بقرب حضور أجله.

فالسؤال هنا هو:

ما معنی إصراره«صلی اللّه علیه و آله»علی هذا البعث؟!

و لماذا یجعل فیه کبار صحابته؟!

و لماذا یلعن من یتخلف عنه؟!

و الجواب:

هو أنه«صلی اللّه علیه و آله»أراد أن یبعد المناوئین لعلی«علیه السلام»عن

ص :324


1- 1) الخطبة فی بحار الأنوار ج 30 ص 7-12 و کشف المحجة ص 176 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)للمیر جهانی ج 4 ص 74 و نهج السعادة ج 5 ص 205 و الإمامة و أهل البیت لمحمد بیومی مهران ج 1 ص 79.

المدینة،لیبرم أمر خلافته فی غیابهم،لکی یضعفوا عن منازعته،و الخلاف علیه..

و إنما اختار أسامة للإمارة علیهم،ردا لجماح أهل الجماح منهم،و دفعا لأی نزاع فی المستقبل،و تفویتا للفرصة علی من یرید أن یتخذ من السن ذریعة للخلاف علی من نصبه اللّه تعالی و رسوله«صلی اللّه علیه و آله»لهم علما و إماما..

و لکن امتناعهم من امتثال أمر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، و طعنهم فی تأمیر أسامة،و تثاقلهم عن الخروج،و تسویفهم حتی مضی حوالی نصف شهر،و توفی«صلی اللّه علیه و آله»لم یستطع أن یحجب عن الناس المعانی و الدلالات التی أراد«صلی اللّه علیه و آله»أن یفهمها للناس و للأجیال إلی یوم القیامة من إجرائه هذا..

هذا..و قد تکلمنا حول کثیر مما یرتبط بهذا الأمر فی کتابنا الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»ج 32 فلا بأس للرجوع إلیه.

رزیة یوم الخمیس
اشارة

ثم کان من الأحداث التی جرت إبان مرض رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،ما عرف برزیة یوم الخمیس،علی حد تعبیر ابن عباس:«یوم الخمیس،و ما یوم الخمیس،الرزیة کل الرزیة،ما حال بین رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و بین کتابه»أو نحو ذلک (1).

ص :325


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 247 و راجع:نفحات اللاهوت ص 117 و مکاتیب الرسول ج 1 ص 608 و ج 3 ص 693 و 695 و 699 و مسند أحمد-

1)

-ج 1 ص 325 و 336 و صحیح البخاری(ط دار الفکر)ج 5 ص 138 و ج 7 ص 9 و ج 8 ص 161 و(ط دار ابن کثیر)ج 1 ص 54 و ج 4 ص 1612 و ج 5 ص 2146 و ج 6 ص 2680 و صحیح مسلم(ط دار الفکر)ج 5 ص 76 و(ط دار إحیاء التراث)ج 3 ص 2259 و شرح مسلم للنووی ج 11 ص 89 و عمدة القاری ج 2 ص 170 و ج 18 ص 62 و 63 و ج 21 ص 225 و ج 25 ص 76 و فتح الباری ج 8 ص 132 و الملل و النحل للشهرستانی(ط دار المعرفة)ج 1 ص 22 و المصنف للصنعانی ج 5 ص 439 و السنن الکبری للنسائی ج 3 ص 433 و ج 4 ص 360 و صحیح ابن حبان ج 14 ص 562 و الجمع بین الصحیحین ج 2 ص 9 و مسند أبی عوانة ج 3 ص 476 و الدرر لابن عبد البر ص 270 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 55 و ج 6 ص 51 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 244 و البدایة و النهایة ج 5 ص 248 و 271 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 3 ص 171 و المنتقی من منهاج الإعتدال للذهبی ج 1 ص 347 و 349 و منهاج السنة النبویة لابن تیمیة ج 6 ص 19 و 25 و 316 و 572 و دلائل النبوة للبیهقی ج 7 ص 184 و سلوة الکئیب بوفاة الحبیب لابن ناصر الدین الدمشقی ج 1 ص 107 و البدء و التاریخ للمطهر بن طاهر المقدسی ج 5 ص 59 و سمط النجوم العوالی لعبد الملک بن حسین بن عبد الملک الشافعی العاصمی المکی ج 3 ص 356 و الأنس الجلیل لمجیر الدین الحنبلی العلیمی ج 1 ص 216 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 446 و 447 و 449 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 451 و 498 و مجمع النورین ص 203 و موسوعة الإمام علی-

ص :326

و ذلک أنه لما اشتد برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»وجعه قال:«إیتونی بکتاب(أو بکتف و دواة)أکتب لکم کتابا لا(أو لن)تضلوا بعده»أو«لا یظلمون و لا یظلمون»،و کان فی البیت لغط،فنکل عمر،فرفضها رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

1)

-«علیها السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 2 ص 387 و 388 و 407 و منهاج الکرامة ص 103 و نهج الحق ص 333 و أعیان الشیعة ج 1 ص 294 و 424 و 426 و الدرجات الرفیعة ص 103 و معجم رجال الحدیث للسید الخوئی ج 14 ص 37.و معجم الرجال و الحدیث لمحمد حیاة الأنصاری ج 1 ص 127 و ج 2 ص 3 و 97 و 111 و 229 و المسترشد للطبری(الشیعی) ص 681 و تشیید المطاعن ج 1 ص 355-431 و مناقب آل أبی طالب ج 201 ص 203 و أمالی المفید ص 37 و الطرائف ص 433 و الیقین ص 521 و سعد السعود ص 297 و کشف المحجة لثمرة المهجة ص 65 و الصراط المستقیم ج 3 ص 6 و 100 و وصول الأخیار إلی کتاب الأخبار ص 73 و الصوارم المهرقة ص 192 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 534 و بحار الأنوار ج 22 ص 473 و 474 و ج 30 ص 531 و 532 و 534 و 536 و 552 و مناقب أهل البیت «علیهم السلام»للشیروانی ص 384 و 388 و المراجعات ص 353 و النص و الإجتهاد ص 149 و الغدیر ج 3 ص 215 و مستدرک سفینة البحار ج 7 ص 425 و إحقاق الحق(الأصل)ص 280 و غایة المرام ج 6 ص 95 و الفصول المهمة فی تألیف الأمة ص 105.

ص :327

فقال عمر:إن النبی غلبه الوجع.(أو مدّ علیه الوجع)،(أو إن النبی یهجر (1))و عندنا کتاب اللّه،(أو و عندکم القرآن)،حسبنا کتاب اللّه.

فاختلف من فی البیت و اختصموا،و اختلفوا،أو کثر اللغط،بین من یقول:قربوا یکتب لکم،و بین من یقول:القول ما قال عمر..

فقال«صلی اللّه علیه و آله»:قوموا عنی،و لا ینبغی عندی.(أو عند نبی تنازع) (2).

ص :328


1- 1) صرح بأن عمر قال:«إن النبی یهجر»فی شرح الشفاء للخفاجی ج 4 ص 278 و بحار الأنوار ج 22 ص 468 و لا بأس بمراجعة جمیع الهوامش فی مکاتیب الرسول ج 3 ص 693-702.
2- 2) راجع فیما تقدم:سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 248 عن أبی یعلی بسند صحیح عن جابر و عن ابن عباس کذلک،و راجع:الطبقات الکبری لابن سعد(ط لیدن)ج 2 ق 2 ص 37 و راجع:مکاتیب الرسول ج 3 ص 693 و 694 و 696 فی هامشه عن:البخاری ج 1 ص 39 و ج 6 ص 11 و ج 7 ص 156 و ج 9 ص 137 و فتح الباری ج 1 ص 185 و ج 8 ص 100 و 101 و ج 13 ص 289 و عمدة القاری ج 2 ص 170 و ج 25 ص 76 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ق 2 ص 37 و ابن سبأ ص 79 و صحیح مسلم ج 3 ص 1259 و مناقب آل أبی طالب(ط قم المقدسة)ج 1 ص 235 عن ابن بطة،و الطبری،و مسلم، و البخاری،قال:و اللفظ للبخاری و لم یسم الراوی عن ابن عباس.و بحار الأنوار ج 22 ص 468 و ج 30 ص 531 و 533 و 535 عن إعلام الوری،-

2)

-و الإرشاد للمفید،و ص 472 عن المناقب لابن شهر آشوب،و ج 36 ص 277 عن الغیبة للنعمانی ص 38 و 39 عن عبد الرزاق،عن معمر،عن أبان بن أبی عیاش،عن سلیم،عن علی«علیه السلام»و المصنف للصنعانی ج 5 ص 438 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ص 849 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 382 و الإرشاد للمفید ص 87 و مسند أحمد ج 1 ص 324 و 336 و الشفاء للقاضی عیاض ج 2 ص 431 و الدرر لابن عبد البر ص 125 و 204 و کشف المحجة ص 64 و البدایة و النهایة ج 5 ص 227 و 251 و الفائق للزمخشری ج 4 ص 93 و التراتیب الإداریة ج 2 ص 241 و 243 و الأدب المفرد ص 47 و شرح الخفاجی للشفاء ج 4 ص 277 و شرح القاری بهامشه ص 277 و الطرائف ص 432 عن الجمع بین الصحیحین و غیره،و غایة المرام ص 596 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 54 عن الشیخین،و کذا ص 55 و ج 6 ص 51 عن الجوهری. أضاف العلامة الأحمدی فی مکاتیب الرسول:«لن تضلوا»کما فی البخاری ج 9 ص 137 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ق 2 ص 37 و مسند أحمد ج 1 ص 324 و 336 و الطرائف. و فی البخاری ج 7 ص 156 فقال عمر:«إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»..»و کذا ج 9 ص 137. و الطبقات،و مسلم،و ابن شهر آشوب،و عبد الرزاق ج 5 ص 438 و مسند أحمد ج 1 ص 324 و الشفاء ج 2 ص 431:«إن النبی قد اشتد به الوجع». و الطرائف ص 431 و 432 و فی شرح الخفاجی ج 4 ص 278:«و فی بعض طرقه،-

ص :329

و فی نص آخر:منهم من یقول:القول ما قاله عمر،فتنازعوا،و لا ینبغی عند النبی التنازع،فقالوا:ما شأنه أهجر؟!استفهموه.

فذهبوا یعیدون علیه،فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:قوموا-لما

2)

-فقال عمر:إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»یهجر». و فی بحار الأنوار ج 22 ص 468:فقام بعض من حضر یلتمس دواة و کتفا،فقال عمر:«ارجع،فإنه یهجر»و ص 498 عن سلیم:«فقال رجل منهم:إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یهجر»کما فی الإرشاد أیضا. و فی شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 51:«فقال عمر کلمة معناها:إن الوجع قد غلب علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..» و فی العبر و دیوان المبتدأ و الخبر:«و قال بعضهم:إنه یهجر،و قال بعضهم:«أهجر»؟ مستفهما. و قال الحلبی:فقال بعضهم أی:و هو سیدنا عمر:إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» قد غلبه الوجع». و فی بحار الأنوار ج 36 ص 277 عن علی«علیه السلام»:أنه قال لطلحة:«ألیس قد شهدت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»حین دعا بالکنف لیکتب فیها ما لا تضل الأمة بعده و لا تختلف،فقال صاحبک ما قال:«إن رسول اللّه یهجر»، فغضب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و ترکها؟ و فی الطرائف:و فی روایة ابن عمر من غیر کتاب الحمیدی قال عمر:«إن الرجل لیهجر». و فی کتاب الحمیدی قالوا:«ما شأنه هجر»؟

ص :330

أکثروا اللغو و الإختلاف عنده-دعونی،فالذی أنا فیه خیر مما تدعوننی إلیه الخ.. (1).

و عن ابن عباس قال:دعا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بکتف، فقال:ائتونی بکتف أکتب لکم کتابا لا تختلفون بعدی.

فأخذ من عنده من الناس فی لغط،فقالت امرأة ممن حضر:و یحکم، عهد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»إلیکم.

فقال بعض القوم:اسکتی،فإنه لا عقل لک.

فقال النبی«صلی اللّه علیه و آله»:أنتم لا أحلام لکم (2).

ص :331


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 247 عن البخاری و مسلم،و البدایة و النهایة ج 5 ص 271 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 499 الإیضاح لابن شاذان الأزدی ص 359 و الیقین لابن طاووس ص 521 و البحار ج 30 ص 531 و 534 و فتح الباری ج 8 ص 102 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 31 و الإکمال فی أسماء الرجال ص 202 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 436 و الکامل فی التاریخ لابن الأثیر ج 2 ص 320 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 2 ص 62 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 447 و سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 247 و مجمع النورین للمرندی ص 202 و سفینة النجاة للسرابی التنکابنی ص 205.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 248 عن الطبرانی،و مکاتیب الرسول ج 3 ص 698 عن غایة المرام ص 598 و مجمع الزوائد ج 4 ص 215 و المعجم الکبیر ج 11 ص 30.

فخرج ابن عباس و هو یقول:«الرزیة کل الرزیة ما حال بین رسول اللّه و بین کتابه» (1)لاختلافهم و لغطهم.

و نقول:

إن هذا المورد،و إن کان کسابقه،لا ذکر فیه لعلی«علیه السلام» صراحة أیضا،و لکنه یعنیه بلا ریب.و فی الجزء 32 من کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»تفاصیل کثیرة حول هذا الموضوع،فمن أراد التوسع فلیراجع ذلک الکتاب..

لکننا نورد هنا لمحة مما له مساس مباشر بعلی«علیه السلام»،فنقول:

ما أشبه اللیلة بالبارحة

إن ما جری یوم الخمیس قد تضمن إساءات عدیدة لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

ص :332


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 247 و مکاتیب الرسول ج 3 ص 695 و قال فی هامشه عن:تشیید المطاعن(ط الهند)ج 1 ص 366 عن البخاری فی باب العلم و ص 367 عن عبید اللّه عنه فی کتاب الجهاد،و کتاب الخمس عن سعید،و باب مرض النبی«صلی اللّه علیه و آله»کتاب المرضی باب قول المریض:قوموا عنی عن عبید اللّه و ص 368 عن کتاب الإعتصام،و عن مسلم بطرق کثیرة عن سعید و ص 369 عن سعید أیضا،و عن المشکاة عن عبید اللّه عن ابن عباس و ص 380 عن الملل و النحل،و بحار الأنوار ج 30 ص 532 بالإضافة إلی نصوص أخری تقدمت.

منها:امتناعهم عن تلبیة طلبه«صلی اللّه علیه و آله»بتقدیم کتف و دواة له،و منعهم غیرهم ممن حضر من ذلک أیضا..

و منها:رفع أصواتهم،و ضجیجهم،و لغطهم فی محضره..

و منها:تنازعهم عنده،حتی طردهم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» من ذلک المجلس..

و منها:إغضابهم لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بتصرفاتهم غیر اللائقة،و منها قولهم لبعض النساء إنها لا عقل لها..

و منها:اتخاذهم القرار المخالف لإرادة الرسول،حین قالوا:حسبنا کتاب اللّه.

و منها:ما هو أعظم و أدهی،و أشر و أضر،و هو اتهامهم النبی«صلی اللّه علیه و آله»بالهجر و الهذیان..

و هذا یشبه کثیرا ما جری فی عرفة حیث ضج الناس،و صاروا یقومون و یقعدون،و بلغ من علو أصواتهم فوق صوت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،أن صمّت الآذان عن سماع قول الرسول«صلی اللّه علیه و آله»..إلی غیر ذلک مما تقدم..

تشابه آخر بین الحدثین

و الغریب فی الأمر:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لم یصرح لهم فی عرفة بما سوف یقوله،و لکنهم هم الذین استبقوا الأمور،و منعوه من التصریح به.

و هکذا کان فی یوم الخمیس،فإنهم فعلوا کل تلک المعاصی،حتی لقد

ص :333

اتهموه بالهجر و الهذیان،و الحال أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لم یصرح لهم بعد بالذی یرید أن یکتبه فی ذلک الکتاب أیضا،و قد منعوه من ذلک بالفعل..

و اللافت أیضا:أن الذین تصدوا للنبی«صلی اللّه علیه و آله»فی عرفات هم الفریق نفسه الذی تصدی له فی یوم الخمیس بأعیانهم و أشخاصهم!!

فما أشبه الیوم بالأمس،و اللیلة بالبارحة!!

ما الذی أراد صلّی اللّه علیه و آله أن یکتبه؟!

لا شک فی أنه«صلی اللّه علیه و آله»لم یکن یرید أن یکتب فی ذلک الکتاب أحکاما و وصایا من قبیل:اخرجوا الیهود و النصاری من جزیرة العرب،و نحو ذلک،کما ربما یدعیه بعض الناس.

أولا:لأن قول الرسول:لن تضلوا بعده صریح فی أن ما یرید کتابته یرتبط بالضلالة و الهدی.و هذا یمثل استمرار خط النبوة و نهجها من خلال مقام الإمامة.

ثانیا:إنه لا مبرر لحرص عمر علی المنع من کتابة أمثال هذه الوصایا التی تصون الأمة من الضلال إلی الحد الذی یتهم فیه النبی«صلی اللّه علیه و آله»بالهجر و الهذیان!!

ثالثا:إن کانت هذه الوصایا قد وردت فی القرآن الکریم،فلا حاجة لکتابتها فی کتاب،و إن لم تکن قد وردت فیه،فلا معنی لقول عمر:حسبنا کتاب اللّه..

رابعا:إن الحافظ للأمة من الضلال لا بد أن یکون أمرا یمکن أن یؤثر فی

ص :334

کل قضایا الإسلام و حقائقه،و اعتقاداته،و أخلاقیاته،و شرائعه،و توجیهاته، و تلک الوصایا المزعومة لیست کذلک.

نصوص تدل علی مضمون الکتاب

لقد ورد التصریح بمعلومیة ما کان یرید النبی«صلی اللّه علیه و آله»أن یکتبه..علی لسان عمر نفسه،و صرح به أیضا ابن عباس،و الخفاجی، و الکرمانی،و الدهلوی،بل النبی نفسه أیضا،فلاحظ النصوص التالیة:

1-قال الخفاجی،و الکرمانی،و الدهلوی:إنه«صلی اللّه علیه و آله» أراد أن یکتب ولایة علی«علیه السلام» (1).

2-و قال عمر لابن عباس فی حدیث لهما عن علی«علیه السلام»:

«أراد أن یذکره للأمر فی مرضه،فصددته عنه،خوفا من الفتنة،و انتشار أمر الإسلام.فعلم رسول اللّه ما فی نفسی،و أمسک.و أبی اللّه إلا إمضاء ما حتم» (2).

ص :335


1- 1) راجع:شرح الشفاء للخفاجی ج 4 ص 325 و تشیید المطاعن ج 1 ص 426 عن شرح المشکاة للدهلوی،و عن الخفاجی،و الکرمانی فی شرح البخاری،و عن فتح الباری ج 1 ص 186 و ج 8 ص 101 و 102 و عمدة القاری ج 2 ص 171.
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 79 و راجع:غایة المرام(المقصد الثانی) فصل الفضائل،باب 73 ص 596 و بحار الأنوار ج 30 ص 555 و مکاتیب الرسول ج 3 ص 706.

3-عن ابن عباس:أن عمر سأله عن علی«علیه السلام»:«هل بقی فی نفسه شیء من أمر الخلافة؟!

قلت:نعم.

قال:أیزعم أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»نص علیه؟!

قلت:نعم.

و أزیدک:سألت أبی عما یدّعیه،فقال:صدق.

فقال عمر:لقد کان من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی أمره ذرو من قول لا یثبت حجة،و لا یقطع عذرا.و لقد کان یربع فی أمره وقتا ما.

و لقد أراد فی مرضه أن یصرح باسمه فمنعت من ذلک،إشفاقا و حیطة علی الإسلام.

لا ورب هذه البنیة لا تجتمع علیه قریش أبدا» (1).

ص :336


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 20 و 21 عن کتاب تاریخ بغداد لأحمد بن أبی طاهر،و راجع ج 12 ص 79 و 85 و 86 و 84 و 80 و 82 و قاموس الرجال ج 6 ص 398 و ج 7 ص 188 و بهج الصباغة ج 6 ص 244 و ج 4 ص 381 و عن ناسخ التواریخ(الجزء المتعلق بالخلفاء)ص 72 و 80.و راجع: بحار الأنوار ج 30 ص 244 و 556 و ج 31 ص 75 و ج 38 ص 157 و نفحات اللاهوت ص 81 و 118 و 121 و الصراط المستقیم ج 3 ص 5 و غایة المرام(ط حجریة)ص 595 و مناقب أهل البیت«علیهم السلام»للشیروانی ص 450 و مکاتیب الرسول ج 3 ص 707 و الدرجات الرفیعة ص 106 و کشف الغمة-

4-و حین قال له ابن عباس:إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أراد الأمر لعلی«علیه السلام».أجابه عمر:

یا ابن عباس،و أراد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»الأمر له،فکان ماذا،إذا لم یرد اللّه تعالی ذلک؟!

إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أراد أمرا،و أراد اللّه غیره،فنفذ مراد اللّه تعالی،و لم ینفذ مراد رسوله،أو کلما أراد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»کان؟! (1).

5-إنه«صلی اللّه علیه و آله»کان قد أشار فی بیاناته الأخری إلی ذلک الشیء الذی تحفظ به الأمة من الضلال،فقال:«یا أیها الناس،إنی ترکت فیکم ما إن أخذتم لن تضلوا:کتاب اللّه،و عترتی أهل بیتی» (2).

1)

-ج 2 ص 47 و کشف الیقین ص 472 و موسوعة الإمام علی بن أبی طالب «علیه السلام»فی الکتاب و السنة و التاریخ ج 2 ص 91 و 391 و التحفة العسجدیة لیحیی بن الحسین بن القاسم ص 144 و سفینة النجاة للسرابی التنکابنی ص 226.

ص :337


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 78 و 79 و غایة المرام(المقصد الثانی)ص 596 و بحار الأنوار ج 30 ص 554.و راجع:مکاتیب الرسول ج 1 ص 610 و ج 3 ص 707 و التحفة العسجدیة لیحیی بن الحسین بن القاسم ص 147.
2- 2) راجع:حدیث الثقلین للوشنوی تجد شطرا وافیا من مصادر حدیث الثقلین، و المراجعات ص 49 و 50.

و لکن هذا لا یعنی أن یصبح الهدی أمرا مفروضا،و جبریا تکوینیا.بل هو مشروط بالأخذ بما یکتبه لهم،و اختیارهم له..و لکن الکتابة من شأنها لو تحققت بشروطها أن تحصن الناس من الشبهات و الأضالیل.

لعله أراد استخلاف أبی بکر

و قد ادّعت عائشة:أن غرض النبی«صلی اللّه علیه و آله»من کتب الکتاب کان:الوصیة لأبی بکر،لا لعلی«علیه السلام»،و أنه«صلی اللّه علیه و آله»قال لعائشة:ادعی لی أباک و أخاک،حتی أکتب لأبی بکر کتابا،فإنی أخاف أن یقول قائل،و یتمنی متمن،و یأبی اللّه و المؤمنون إلا أبا بکر (1).

ص :338


1- 1) راجع:تاریخ الإسلام للذهبی ج 1 ص 380 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 433 و السنن الکبری للنسائی ج 4 ص 253 و کتاب الوفاة للنسائی ص 26 و المعجم الأوسط ج 6 ص 340.و مکاتیب الرسول ج 3 ص 710 و فی هامشه عن: الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ق 2 ص 24 و ج 3 ق 1 ص 127 و 128 و(ط دار صادر)ج 3 ص 180 و البخاری ج 9 ص 100 باب الإستخلاف،و فتح الباری ج 1 ص 186 و ج 13 ص 177 و عمدة القاری ج 2 ص 171 و ج 24 ص 278 و کتاب السنة لابن أبی عاصم ص 541 و الدرر لابن عبد البر ص 125 و 204 و المنتظم لابن الجوزی ج 4 ص 32 و مسلم ج 4 ص 1857 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 381 و کنز العمال ج 11 ص 162 و ج 12 ص 162 و ج 14 ص 152 و مسند أحمد ج 6 ص 47 و 106 و 144 و 146 و الکامل لابن عدی ج 6 ص 2140 و ج 2 ص 705 و منحة المعبود ج 2 ص 169 و البدایة و النهایة-

و رواه البخاری بلفظ:لقد هممت أو أردت أن أرسل إلی أبی بکر و ابنه، فأعهد،أن یقول قائلون،أو یتمنی المتمنون،ثم قلت:یأبی اللّه و یدفع المؤمنون،أو یدفع اللّه و یأبی المؤمنون.

و رواه مسلم بلفظ:قال لی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی مرضه:

ادع لی أبا بکر أباک و أخاک حتی أکتب کتابا،فإنی أخاف أن یتمنی متمن،أو یقول قائل:أنا أولی،و یأبی اللّه و المؤمنون إلا أبا بکر.

و قد ورد:أنه أراد أن یکتب کتابا،و لم یذکر أبا بکر (1).

و عن عائشة:لما ثقل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»دعا عبد الرحمن بن أبی بکر فقال:ائتنی بکتف حتی أکتب لأبی بکر کتابا لا یختلف علیه.

فذهب عبد الرحمن لیقوم.فقال:اجلس،أبی اللّه و المؤمنون أن یختلف

1)

-ج 5 ص 228 و ج 6 ص 198 و مجمع الزوائد ج 3 ص 63 و ج 5 ص 181 و بلوغ الأمانی ج 1 ص 235 و الصراط المستقیم ج 3 ص 4.و راجع:بحار الأنوار ج 28 ص 351 و تشیید المطاعن(ط هند)ج 1 ص 411 و 431 و مجموعة الوثائق السیاسیة المقدمة الثالثة ص 18 و ابن أبی الحدید ج 6 ص 13 عن البخاری،و مسلم،و أنکره و ج 11 ص 49 و قال:فإنهم وضعوه فی مقابلة الحدیث المروی عنه فی مرضه«ائتونی بدواة و بیاض اکتب لکم ما لا تضلوا بعده أبدا فاختلفوا عنده و قال قوم منهم:قد غلبه الوجع حسبنا کتاب اللّه»و فی تشیید المطاعن ج 1 ص 431 نقل الإنکار عنه و عن جامع الأصول.

ص :339


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 247.

علی أبی بکر (1).

ص :340


1- 1) راجع:سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 247 و الأربعین البلدانیة ص 124 و تاریخ مدینة دمشق ج 30 ص 269 و 270 و مکاتیب الرسول ج 3 ص 711 و فی هامشه عن المصادر التالیة:الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ق 2 ص 24 و ج 3 ق 1 ص 127 و 128 و(ط دار صادر)ج 3 ص 180 و البخاری ج 9 ص 100 باب الإستخلاف،و فتح الباری ج 1 ص 186 و ج 13 ص 177 و عمدة القاری ج 2 ص 171 و ج 24 ص 278 و کتاب السنة لابن أبی عاصم ص 541 و الدرر لابن عبد البر ص 125 و 204 و المنتظم لابن الجوزی ج 4 ص 32 و مسلم ج 4 ص 857 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 381 و کنز العمال ج 11 ص 162 و ج 12 ص 162 و ج 14 ص 152 و مسند أحمد ج 6 ص 47 و 106 و 144 و 146 و الکامل لابن عدی ج 6 ص 2140 و ج 2 ص 705 و منحة المعبود ج 2 ص 169 و البدایة و النهایة ج 5 ص 228 و ج 6 ص 198 و مجمع الزوائد ج 3 ص 63 و ج 5 ص 181 و بلوغ الأمانی ج 1 ص 235 و الصراط المستقیم ج 3 ص 4.و راجع: بحار الأنوار ج 28 ص 351 و تشیید المطاعن(ط الهند)ج 1 ص 411 و 431 و مجموعة الوثائق السیاسیة،المقدمة الثالثة ص 18 و ابن أبی الحدید ج 6 ص 13 عن البخاری،و مسلم و أنکره و ج 11 ص 49 و قال:فإنهم وضعوه فی مقابلة الحدیث المروی عنه فی مرضه«ائتونی بدواة و بیاض أکتب لکم ما لا تضلوا بعده أبدا،فاختلفوا عنده،و قال قوم منهم قد غلبه الوجع حسبنا کتاب اللّه»و فی تشیید المطاعن ج 1 ص 431 نقل الأنکار عنه و عن جامع الأصول.

و نقول:

أولا:إن ما تقدم یدل علی خلاف ذلک،و لا سیما ما نقلناه عن عمر نفسه.

ثانیا:إن عمر کان من أشد المتحمسین لولایة أبی بکر،و إبعاد الأمر عن علی«علیه السلام»طمعا فی وصول الأمر إلیه..حتی لقد ضرب الزهراء«علیها السلام»و أسقط جنینها،و فعل الأفاعیل فی مختلف الإتجاهات من أجل ذلک،فلماذا یمنع النبی من کتابة ذلک..

ثالثا:لو کان المقصود هو کتابة إسم أبی بکر،فقد حصل المطلوب، بوصول أبی بکر إلی الخلافة بالفعل بعد وفاة النبی«صلی اللّه علیه و آله»، فلماذا کان ابن عباس بعد ذلک یبکی حتی یبل الحصی،لأجل منع النبی من کتابة ذلک الکتاب یوم الخمیس؟!

رابعا:إن روایتهم حول الکتابة لأبی بکر تصرح بأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»هو الذی عدل عن کتابة ذلک الکتاب،فلما ذا یبکی ابن عباس؟!

ثم لماذا یتقلب النبی فی تصرفاته،و یغیر آراءه؟!و الحال أنه لا ینطق عن الهوی إن هو إلا وحی یوحی!

خامسا:لقد أبت الزهراء،و علی«علیهما السلام»،و بنو هاشم و کثیر آخرون خلافة أبی بکر،فهل لم یکن هؤلاء من المؤمنین؟!فکیف یقول «صلی اللّه علیه و آله»أبی اللّه و المؤمنون أن یختلف علی أبی بکر..

و اللافت:أن مضمون هذه الکلمة لم یتحقق،فإن الإختلاف لا یزال قائما منذئذ و إلی یومنا هذا..

ص :341

سادسا:لم یترتب علی استخلاف أبی بکر صیانة الأمة من الإختلاف و الضلال إلی یوم القیامة،بل تمزقت أوصالها،و ظهرت الفتن فیها، و سفکت الدماء،و فشت الضلالات،و انتشرت الشبهات،و تحکم فیها فجارها،و قهر بل قتل خیارها و أبرارها و علی رأسهم علی،و الزهراء، و الحسنان،و بقیة الأئمة«علیهم السلام»..

صلاة أبی بکر بالناس

و من الأحداث التی جرت فی مرض رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:

أنه لما ثقل«صلی اللّه علیه و آله»،حاول أبو بکر أن یصلی بالناس مکانه، فمنعه الرسول نفسه..فعن عائشة:فلما دخل فی الصلاة،وجد رسول اللّه من نفسه خفة،فخرج یهادی بین رجلین:أحدهما(الفضل بن)العباس، لصلاة الظهر،کأنی أنظر إلی رجلیه یخطان الأرض من الوجع.

قال عبید اللّه بن عبد اللّه بن عتبة،بن مسعود:«فدخلت علی ابن عباس،فعرضت حدیثها علیه،فما أنکر منه شیئا،غیر أنه قال:أسمّت لک الرجل الذی کان مع العباس؟!

قال:لا.

قال:علی بن أبی طالب (1).

ص :342


1- 1) آفة أصحاب الحدیث ص 58 و 59 و 85 و البخاری ج 1 ص 175 و(ط دار الفکر)ج 1 ص 169 و صحیح مسلم ج 2 ص 21 و سنن النسائی ج 2 ص 102 و السنن الکبری للبیهقی ج 3 ص 81 و ج 8 ص 151 و معرفة السنن و الآثار-

و لکن عائشة لا تقدر علی أن تذکره بخیر (1)،أو لا تطیب له نفسا بخیر» (2).

و عن ابن عباس،أنه«صلی اللّه علیه و آله»قال:ابعثوا إلی علی فادعوه.

فقالت عائشة:لو بعثت إلی أبی بکر.

و قالت حفصة:لو بعثت إلی عمر.

1)

-ج 2 ص 359 و نصب الرایة للزیلعی ج 2 ص 52 و إمتاع الأسماع ج 14 ص 455 و مسند ابن راهویه ج 2 ص 505 و بحار الأنوار ج 28 ص 142 عن جامع الأصول ج 11 ص 382-383 و سنن الدارمی ج 1 ص 288 و سفینة النجاة للسرابی التنکابنی ص 148 و 149.

ص :343


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 433 و عمدة القاری ج 5 ص 192 و فتح الباری ج 2 ص 131 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 287 و الغدیر ج 9 ص 324 و 392 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 32 ص 415.
2- 2) مسند أحمد ج 6 ص 34 و 228 و عمدة القاری ج 5 ص 192 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 287 و فتح الباری ج 2 ص 131 و الغدیر ج 9 ص 324 و 325 و راجع:صحیح البخاری ج 1 ص 175 و المصنف للصنعانی ج 5 ص 430 و المسترشد للطبری(الشیعی)ص 126 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 175 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 433 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 311 و مناقب أهل البیت«علیه السلام»للشیروانی ص 472 و قاموس الرجال ج 12 ص 299 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 31 ص 45.

فاجتمعوا عنده جمیعا،فقال«صلی اللّه علیه و آله»،انصرفوا،فإن تک لی حاجة ابعث إلیکم،فانصرفوا.

و قال«صلی اللّه علیه و آله»:آن الصلاة،قیل:نعم.إلخ (1)..

7-و حسب نص ابن شهر آشوب عن ابن عباس:

لما مرض رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»مرضه الذی مات فیه کان فی بیت عائشة،فقال:ادعوا لی علیا.

قالت عائشة:ندعو لک أبا بکر.

قال:ادعوه.

قالت حفصة:یا رسول اللّه،ندعو لک عمر.

قال:ادعوه.

قالت أم الفضل:یا رسول اللّه،ندعو لک العباس.

قال:ادعوه.

فلما اجتمعوا رفع رأسه فلم یر علیا،فسکت.

فقال عمر:قوموا عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» (2).

ص :344


1- 1) راجع:تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 439 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 33 و 35 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 149 و مناقب أهل البیت للشیروانی ص 397 و الجمل للمفید ص 227.
2- 2) مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 203 و بحار الأنوار ج 22 ص 521 عنه،و مسند أحمد-

و الظاهر هو أن قوله«صلی اللّه علیه و آله»:ادعوه..عن أبی بکر، و عمر،و العباس هو إرجاع للأمر إلیهم،و جعلهم بالخیار فی أن یفعلوا ما یحبون،إذ لو کان أمرا لهم بدعوتهم لکان قد کلمهم حین حضروا عنده، و الروایات المتقدمة تصلح قرینة علی ذلک..

علی علیه السّلام یروی و یستدل

و روی البلاذری عن علی بن أبی طالب«علیه السلام»قال:إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لم یمت فجأة،کان بلال یأتیه فی مرضه فیؤذنه بالصلاة،فیأمر أبا بکر أن یصلی بالناس،و هو یری مکانی،فلما قبض رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»رأوا أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قد ولاه أمر دینهم،فولوه أمر دنیاهم (1).

و روی البلاذری عنه قال:لما قبض رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» نظرنا فی أمرنا،فوجدنا النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد قدم أبا بکر فی الصلاة،فرضینا لدنیانا من رضیه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لدیننا، فقدمنا أبا بکر،و من ذا کان یؤخره عن مقام أقامه رسول اللّه«صلی اللّه علیه

2)

-ج 1 ص 356 و سنن ابن ماجة ج 1 ص 391 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 12 ص 89.

ص :345


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 316 عن البلاذری،و کنز العمال ج 11 ص 328 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 441 و 443 و راجع:السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 3 ص 490 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 12.

و آله»فیه؟! (1).

و روی الحسن البصری عن قیس بن عباد قال:قال علی بن أبی طالب صلوات اللّه علیه:إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»مرض لیالی و أیاما ینادی بالصلاة،فیقول:مروا أبا بکر یصلی بالناس.

فلما قبض رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»نظرت،فإذا الصلاة علم الإسلام،و قوام الدین،فرضینا لدنیانا من رضی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لدیننا،فبایعنا أبا بکر (2).

و روی البلاذری عن أبی الجحاف قال:لما بویع أبو بکر،و بایعه الناس، قام ینادی ثلاثا:أیها الناس قد أقلتکم بیعتکم.

فقال علی:و اللّه لا نقیلک و لا نستقیلک،قدمک رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی الصلاة،فمن ذا یؤخرک؟! (3).

ص :346


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 316 عن البلاذری،و التمهید لابن عبد البر ج 22 ص 129 و الغدیر ج 8 ص 36 عن الریاض النضرة ج 1 ص 150 و الوافی بالوفیات ج 17 ص 166 و راجع:الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 183 و تاریخ مدینة دمشق ج 30 ص 265.
2- 2) الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 3 ص 971 و بحار الأنوار ج 28 ص 146 عنه، و التمهید لابن عبد البر ج 22 ص 129 و الغدیر ج 8 ص 36 و عن صفة الصفوة ج 1 ص 97 و الوافی بالوفیات ج 7 ص 166.
3- 3) سبل الهدی و الرشاد ج 12 ص 317 عن البلاذری،و الجامع لأحکام القرآن ج 1-

و نقول:

تقدم:أن عائشة و حفصة ترفضان تلبیة طلب النبی«صلی اللّه علیه و آله»دعوة علی«علیه السلام»إلیه،و تصران علی دعوة أبی بکر و عمر، و یأتیان،فیرفض النبی«صلی اللّه علیه و آله»أن یکلمهما و یصرفهما عنه.

و هذا یعطی الإنطباع عن محاولاتهم إبعاد علی،و الإستبداد بالأمور، من دون رضا من النبی«صلی اللّه علیه و آله».

و قد تأکد ذلک بما جری یوم الخمیس،حیث اتهموا النبی«صلی اللّه علیه و آله»بالهذیان،و رفضوا تقدیم کتف و دواة إلیه لیکتب لهم کتابا لن یضلوا بعده أبدا.

کما أنهم رفضوا المسیر فی جیش أسامة رغم لعن النبی«صلی اللّه علیه و آله»من تخلف عن ذلک الجیش،و تأکیده علی تجهیزه و مسیره..

و حین علم النبی«صلی اللّه علیه و آله»بأن أبا بکر قد شرع یصلی بالناس،خرج رغم شدة و جعه،و عزله عن الصلاة،و صلی بهم بنفسه.

3)

-ص 272 و ج 7 ص 172 و کنز العمال ج 5 ص 654 و 657 و أضواء البیان للشنقیطی ج 1 ص 31 و طبقات المحدثین بأصبهان ج 3 ص 576 و العثمانیة ص 235 و راجع:عیون أخبار الرضا«علیه السلام»للصدوق ج 1 ص 201 و بحار الأنوار ج 31 ص 621 و ج 49 ص 192 و الغدیر ج 8 ص 40 و تاریخ مدینة دمشق ج 64 ص 345 و الإمامة و السیاسة(تحقیق الزینی)ج 1 ص 22 و(تحقیق الشیری) ج 1 ص 33 و مصباح الهدایة فی إثبات الولایة ص 221.

ص :347

و قد ناقشنا فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»ما ادعوه من أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»نفسه هو الذی أمره بالصلاة،و قلنا:إن ذلک لا یمکن أن یتلاءم مع قولهم:إنه«صلی اللّه علیه و آله»قد عزله عن الصلاة.

و أثبتنا هناک فساد أقاویلهم المختلفة فی ذلک،فلا حاجة إلی تکرار ذلک هنا،و لکننا نذکر هنا إلماحات یسیرة إلی ما له ارتباط مباشر بعلی«علیه السلام»،فنقول:

أولا:إن الإستدلال علی صحة خلافة أبی بکر،الذی نسبوه إلی علی «علیه السلام»کما تقدم لا یصح،فإن من یصلح لإمامة الجماعة فی الصلاة قد لا یصلح لإمامة الأمة،و لا لقیادة الجیوش،و لا للقضاء بین الناس إلخ.

ثانیا:لا یشترط فی إمامة الصلاة عند هؤلاء الناس العلم و الشجاعة فی الإمام..و لا غیر ذلک من الشرائط المعتبرة فی إمامة الأمة،بل لا یشترطون فیها حتی التقوی و العدالة،فقد رووا عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»،أنه قال:صلوا خلف کل بر و فاجر (1).

ص :348


1- 1) راجع:سنن أبی داود کتاب الصلاة:الباب 63 و جامع الخلاف و الوفاق ص 84 و فتح العزیز للرافعی ج 4 ص 331 و المجموع للنووی ج 5 ص 268 و مغنی المحتاج للشربینی ج 3 ص 75 و المبسوط السرخسی ج 1 ص 40 و تحفة الفقهاء للسمرقندی ج 1 ص 229 و بدائع الصنائع لأبی بکر الکاشانی ج 1 ص 156 و الجوهر النقی للماردینی ج 4 ص 19 و البحر الرائق لابن نجیم المصری ج 1-

ثالثا:إذا کان الوجع قد غلب علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» حتی صار یهجر،أو غلبه الوجع حتی أسقط کلامه عن الإعتبار،کما زعمه عمر،و وافقه علیه جماعة ممن هم معه،فلا قیمة لما یصدر عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی هذه الحال حسب قول عمر نفسه.

رابعا:صرحت الروایات بأن أبا بکر قد عزل عن هذه الصلاة،و لا أقل من أن ذلک محتمل إحتمالا قویا،استنادا إلی الروایات الصحیحة فیه، فلا یصح الإستدلال بأمر بادر هو إلیه،فعزله النبی«صلی اللّه علیه و آله» عنه.

خامسا:إنهم یذکرون أن علیا«علیه السلام»کان یقول:إن عائشة هی التی أمرت أباها أن یصلی بالناس،فقد قال أستاذ المعتزلی:

1)

-ص 610 و تلخیص الحبیر ج 4 ص 331 و نیل الأوطار ج 1 ص 429 و شرح أصول الکافی ج 5 ص 254 و المسترشد للطبری و الإفصاح للشیخ المفید ص 202 و المسائل العکبریة للشیخ المفید ص 54 و الطرائف لابن طاووس ص 232 و عوالی اللآلی ج 1 ص 37 و السنن الکبری للبیهقی ج 4 ص 19 و عمدة القاری للعینی ج 11 ص 48 و تأویل مختلف الحدیث لابن قتیبة ص 145 و سنن الدار قطنی ج 2 ص 44 و تنقیح التحقیق فی أحادیث التعلیق للذهبی ج 1 ص 256 و 257 و نصب الرایة ج 2 ص 33 و 34 و الدرایة فی تخریج أحادیث الهدایة ج 1 ص 168 و الجامع الصغیر للسیوطی ج 2 ص 97 و کنز العمال ج 6 ص 54 و کشف الخفاء للعجلونی ج 2 ص 29 و 32 و شرح السیر الکبیر للسرخسی ج 1 ص 156.

ص :349

«فلما ثقل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی مرضه أنفذ جیش أسامة، و جعل فیه أبا بکر و غیره من أعلام المهاجرین و الأنصار.فکان علی«علیه السلام»حینئذ بوصوله إلی الأمر-إن حدث برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»حدث-أوثق.و تغلب علی ظنه:أن المدینة لو مات لخلت من منازع ینازعه الأمر بالکلیة،فیأخذه صفوا عفوا،و تتم له البیعة،فلا یتهیأ فسخها لو رام ضدّ منازعته علیها..

فکان من عود أبی بکر من جیش أسامة-بإرسالها إلیه،و إعلامه بأن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یموت-ما کان،و من حدیث الصلاة بالناس ما عرف.

فنسب علی«علیه السلام»إلی عائشة:أنها أمرت بلالا مولی أبیها-حسب زعمهم-أن یأمره فلیصل بالناس،لأن رسول اللّه-کما روی-قال:لیصل بهم أحدهم،و لم یعین.و کانت صلاة الصبح؛فخرج رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و هو فی آخر رمق،یتهادی بین علی و الفضل بن العباس،حتی قام فی المحراب-کما ورد فی الخبر-ثم دخل،فمات ارتفاع الضحی.

فجعل یوم صلاته حجة فی صرف الأمر إلیه،و قال:أیکم یطیب نفسا أن یتقدم قدمین قدمهما رسول اللّه فی الصلاة.

و لم یحملوا خروج رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لصرفه عنها،بل لمحافظته علی الصلاة مهما أمکن..فبویع علی هذه النکتة التی اتهمها علی «علیه السلام»علی أنها ابتدأت منها.

و کان علی«علیه السلام»یذکر هذا لأصحابه فی خلواته کثیرا،و یقول:

ص :350

إنه لم یقل«صلی اللّه علیه و آله»:إنکن لصویحبات یوسف إلا إنکارا لهذه الحال،و غضبا منها،لأنها و حفصة تبادرتا إلی تعیین أبویهما،و أنه استدرکها بخروجه،و صرفه عن المحراب،فلم یجد ذلک و لا أثّر.مع قوة الداعی الذی کان یدعو إلی أبی بکر،و یمهد له قاعدة الأمر،و تقرر حاله فی نفوس الناس،و من اتبعه علی ذلک من أعیان المهاجرین و الأنصار..

فقلت له«رحمه اللّه»:أ فتقول أنت:إن عائشة عینت أباها للصلاة، و رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لم یعینه؟!

فقال:أما أنا فلا أقول ذلک،و لکن علیا کان یقوله،و تکلیفی غیر تکلیفه.کان حاضرا،و لم أکن حاضرا..الخ» (1).

و نقول:

و نلاحظ:أن الفقرة الأخیرة أظهرت:أن المعتزلی فاجأ أستاذه اللمعانی بسؤاله،و ربما یکون قد أخافه،فاضطر إلی أن یمیز نفسه عن علی«علیه السلام»فی هذا الأمر،مع إلماحه إلی أن علیا«علیه السلام»هو الذی یعیش الحدث،و یعرف تفاصیله،فقد کان علی حاضرا،و لم یکن اللمعانی حاضرا!!

و نحن تکفینا شهادة علی«علیه السلام»حول هذا الأمر،فقد قال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:«علی مع الحق و الحق مع علی،یدور معه

ص :351


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 9 ص 196-198 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 619.

کیفما دار»أو نحو ذلک (1).

سادسا:إن علیا«علیه السلام»لم یزل یعلن سخطه و إدانته لأبی بکر فی اغتصابه الخلافة منه بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».فکیف یستدل لصحة خلافة أبی بکر،ثم ینکر علیه أخذها منه؟!

سابعا:بالنسبة لمناداة أبی بکر فی الناس لیقیله الناس البیعة نقول:إن فیه مغالطة ظاهرة،فإن المطلوب هو أن یقیلهم هو بیعتهم له،و لیس العکس.

ص :352


1- 1) المستدرک للحاکم ج 3 ص 124 و الجامع الصحیح للترمذی ج 3 ص 166 و کنوز الحقائق للمناوی ص 65 و 70 و مجمع الزوائد ج 7 ص 233 و 234 و جامع الأصول ج 9 ص 420 و راجع:کشف الغمة ج 2 ص 35 و ج 1 ص 141-146 و الجمل ص 36 و تاریخ بغداد ج 14 ص 322 و مستدرک الحاکم ج 3 ص 119 و 124 و تلخیصه للذهبی بهامشه،و راجع نزل الأبرار ص 56 و کنز العمال ج 6 ص 157 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 297 و ج 18 ص 72 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 449.

الفهارس

اشارة

1-الفهرس الإجمالی

2-الفهرس التفصیلی

ص :353

ص :354

1-الفهرس الإجمالی

الفصل الثانی:علم..و قضاء 5-22

الفصل الثالث:بذل علی علیه السّلام و الإمامة 23-70

الفصل الرابع:علی علیه السّلام فی کلام الرسول صلّی اللّه علیه و آله 71-36

الفصل الخامس:علی علیه السّلام فی سورة هل أتی 97-126

الفصل السادس:آیة التطهیر..و حدیث الکساء 127-162

الفصل السابع:الاسم الأکبر..و أدعیة علی علیه السّلام 163-194

الفصل الثامن:حدیث الطیر 195-250

الفصل التاسع:من أحادیث الإمامة 251-274

الفصل العاشر:أحقاد..و آثار 275-292

الباب الثالث عشر:المرض..و الوفاة..

الفصل الأول:وصایا النبی صلّی اللّه علیه و آله فی مرض الوفاة 295-318

الفصل الثانی:جیش أسامة و الکتاب الذی لم یکتب 319-352

الفهارس:353-366

ص :355

ص :356

2-الفهرس التفصیلی

الفصل الثانی:علم..و قضاء..

قضاء علی..و قضاء الشیخین:7

القرعة لکل أمر مشکل:11

حدث فی الجاهلیة و قضاء فی الإسلام:12

القارصة و القامصة و الواقصة:14

الرسول صلّی اللّه علیه و آله یمتحن أصحابه:17

قولوا الآن:18

وارث علمی،و المبین لأمتی:18

لماذا یمتحنهم؟!:19

لیهنئک الحکمة و العلم:20

الفصل الثالث:بذل علی علیه السّلام و الإمامة..

و یؤثرون علی أنفسهم:25

النبی صلّی اللّه علیه و آله فی ضیافة علی علیه السّلام:39

صدقات علیه السّلام علی و صدقات غیره:40

ص :357

یبیع درعه لیطعم المقداد:44

رجال لا تلهیهم تجارة:46

ثلاث مئة دینار لماذا؟!:48

هل هذا تدخل إلهی؟!:50

الدینار المرهون عند الجزار:51

قبول الصدقات و تزکیة العمل:58

سورة اللیل نزلت فی علی علیه السّلام:59

سورة اللیل فی من نزلت؟!:65

الفصل الرابع:علی علیه السّلام فی کلام الرسول صلّی اللّه علیه و آله..

بحق علی اغفر للمذنبین:73

النبی شجرة،و علی فرعها:76

تکذیب سلمان بحضرة النبی صلّی اللّه علیه و آله:80

رسول اللّه یخبر علیا بما یکون:84

آیة حب أهل البیت حب علی علیه السّلام:86

أبو ذر و حدیث الرحی:88

رابع الخلفاء کیف؟و لماذا؟!:90

الفصل الخامس:علی علیه السّلام فی سورة هل أتی..

سورة هل أتی:99

تشکیکات واهیة:105

ص :358

هل یحتمل هذا الجوع؟!:108

الآیة عامة..و الرافضة یکذبون:109

هل تجوز الصدقة بهذا المقدار؟!:110

مسکینا و یتیما و أسیرا:112

1-تنوین التنکیر لماذا؟!:112

2-توافق الترتیب البیانی مع الواقع الخارجی:113

3-حالتان تصاعدیتان تتعاکسان:114

4-المسکین..و الباذلون فی الیوم الأول:115

5-الیتیم و الباذلون فی الیوم الثانی:117

6-الأسیر..و الباذلون:فی الیوم الثالث:120

7-السائلون..هل هم مسلمون؟!:123

8-الترتیب هنا عکسه فی آیات أخری:124

9-الإکرام أم الإطعام؟!:125

10-قصة الإطعام..و هدف السورة:126

الفصل السادس:آیة التطهیر..و حدیث الکساء..

حدیث الکساء:129

لمحات ضروریة:135

أهل البیت:135

أهل الرجل:138

ص :359

أهل البیت فی اللغة:139

آیات سورة الأحزاب:140

الإرادة بماذا تعلقت؟!:144

الأولویة القطعیة و مفهوم الموافقة:148

التوضیح بالمثال:148

الإرادة تشریعیة:153

الإرادة التشریعیة أولی و أدل:153

الخبر الصادق و الشهادة الإلهیة:155

طریقان آخران:الإلتفات و الإعتراض:156

1-الالتفات:156

2-الاعتراض:157

مخالفة السیاق لأجل القرینة:158

موقع الإرادة التکوینیة:159

الإرادة التکوینیة لا تنافی الإختیار:159

خلاصة و بیان:161

الفصل السابع:الاسم الأکبر..و أدعیة علی علیه السّلام..

أعرابی یدعو بالإسم الأکبر:165

هذا فی عهد الرسول صلّی اللّه علیه و آله:172

الاسم الأکبر:172

ص :360

بحق محمد و آل محمد علیک:174

علی علیه السّلام یقول:استجاب اللّه للأعرابی:175

موعدنا المدینة:176

الحسین بن علی علیه السّلام بین الصبیان:176

من أبوک؟!من أمک؟!:177

هل تعدت الزهراء علیها السّلام الحدود؟!178

من یقرض الملیّ الوفی:179

المثال واحد و الثیاب مختلفة:179

یسأل الأعرابی غرضه من الشراء:180

أدعیة علی علیه السّلام:180

الأول:أبو الدرداء من حزب معاویة:183

الثانی:إنکار فضائل علی علیه السّلام:185

الثالث:ذنوب علی علیه السّلام:185

لفت نظر:193

الفصل الثامن:حدیث الطیر..

حدیث الطیر فی النصوص:197

رواة حدیث الطیر:206

ما ذکره صاحب العبقات:209

المؤلفات فی طرق حدیث الطیر:210

ص :361

بین الحاکم و الذهبی:211

لا قیمة لهملجات ابن تیمیة:216

حدث واحد أم أحداث؟!:217

حدیث الطیر عن جابر:222

علی أفضل الخلق علیه السّلام:223

المراد بحب اللّه لعلی علیه السّلام:224

الخلافة للأفضل:225

تقدیم المفضول علی الفاضل:225

شک علی علیه السّلام فی کلام عائشة:226

عائشة تحقد علی علی علیه السّلام:227

التنسیق الأمنی:228

النبی صلّی اللّه علیه و آله یردّ أبا بکر و عمر:229

اللهم اجعله أبی:231

أمنیات عائشة و حفصة:232

أبو بکر لم یکن معروفا بالفضل:234

فشل السیاق علی الإمتیازات!!:234

حب الرجل لقومه:237

دلالات أخری فی حدیث الطیر:243

لا أهمیة لأکل الطیر:246

ص :362

ألا یعرف النبی صلّی اللّه علیه و آله أحب الخلق إلی اللّه؟!:246

حدیث الطیر لا ینافی النبوة:247

حدیث الطیر و عموم الأفضلیة:248

الفصل التاسع:من أحادیث الإمامة..

النداء بالولایة بعد الغدیر:253

إخراج الإمامة عن دائرة الإختیار:257

أولئک هم خیر البریة:262

ألف حدیث فی جلسة واحدة:267

أم سلمة تشهد لعلی علیه السّلام:270

الفصل العاشر:أحقاد..و آثار..

الحدیقة..تذکّر بالضغائن:277

ما أحسن هذه الحدیقة!!:279

الحسن من نعیم الجنة:280

ما الذی أبکاک یا رسول اللّه؟!:280

ضغائن تبدو بعد وفاة الرسول صلّی اللّه علیه و آله:282

ما یهمّ علیا علیه السّلام:282

آیة اللعن:283

مبغض علی علیه السّلام ردیء الولادة:283

النبی صلّی اللّه علیه و آله یشهر علیا علیه السّلام:285

ص :363

إمتحان الأولاد بحب علی علیه السّلام:288

اختبار المولود:290

هذا المعیار حساس:291

الحادثة فی خیبر:292

الباب الثالث عشر:المرض..و الوفاة..

الفصل الأول:وصایا النبی صلّی اللّه علیه و آله فی مرض الوفاة..

إبعثی بها إلی علی علیه السّلام:297

وصیة رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله:298

درع و سیف و بغلة الرسول صلّی اللّه علیه و آله:301

وصایا النبی صلّی اللّه علیه و آله لعلی علیه السّلام:309

الوصیة حین الإحتضار:314

هل أغمی علی النبی صلّی اللّه علیه و آله:315

النبی صلّی اللّه علیه و آله بعد موته:315

علی علیه السّلام الوصی و الإمام:317

علی علیه السّلام یقضی الدین،و ینجز العداة:318

الفصل الثانی:جیش أسامة و الکتاب الذی لم یکتب..

تجهیز جیش أسامة:321

علی علیه السّلام لیس فی جیش أسامة:322

ص :364

لماذا جیش أسامة؟!:324

رزیة یوم الخمیس:325

ما أشبه اللیلة بالبارحة:332

تشابه آخر بین الحدثین:333

ما الذی أراد صلّی اللّه علیه و آله أن یکتبه؟!:334

نصوص تدل علی مضمون الکتاب:335

لعله أراد استخلاف أبی بکر:338

صلاة أبی بکر بالناس:342

علی علیه السّلام یروی و یستدل:345

الفهارس:

1-الفهرس الإجمالی 355

2-الفهرس التفصیلی 357

ص :365

تعريف مرکز

بسم الله الرحمن الرحیم
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
(التوبه : 41)
منذ عدة سنوات حتى الآن ، يقوم مركز القائمية لأبحاث الكمبيوتر بإنتاج برامج الهاتف المحمول والمكتبات الرقمية وتقديمها مجانًا. يحظى هذا المركز بشعبية كبيرة ويدعمه الهدايا والنذور والأوقاف وتخصيص النصيب المبارك للإمام علیه السلام. لمزيد من الخدمة ، يمكنك أيضًا الانضمام إلى الأشخاص الخيريين في المركز أينما كنت.
هل تعلم أن ليس كل مال يستحق أن ينفق على طريق أهل البيت عليهم السلام؟
ولن ينال كل شخص هذا النجاح؟
تهانينا لكم.
رقم البطاقة :
6104-3388-0008-7732
رقم حساب بنك ميلات:
9586839652
رقم حساب شيبا:
IR390120020000009586839652
المسمى: (معهد الغيمية لبحوث الحاسوب).
قم بإيداع مبالغ الهدية الخاصة بك.

عنوان المکتب المرکزي :
أصفهان، شارع عبد الرزاق، سوق حاج محمد جعفر آباده ای، زقاق الشهید محمد حسن التوکلی، الرقم 129، الطبقة الأولی.

عنوان الموقع : : www.ghbook.ir
البرید الالکتروني : Info@ghbook.ir
هاتف المکتب المرکزي 03134490125
هاتف المکتب في طهران 88318722 ـ 021
قسم البیع 09132000109شؤون المستخدمین 09132000109.