الصحیح من سیرة الإمام علی علیه السلام المجلد 4

اشارة

سرشناسه : عاملی، جعفر مرتضی، - 1944م.

Amili, Jafar Murtada

عنوان و نام پدیدآور : الصحیح من سیره الامام علی علیه السلام: ( المرتضی من سیره المرتضی )/ جعفرمرتضی العاملی؛ [ تهیه کننده ] مرکز نشر و ترجمه مولفات العلامه المحقق ایه الله السید جعفرمرتضی العاملی.

مشخصات نشر : قم: ولاء منتظر (عج)،بیروت:المرکز الاسلامی للدراسات 1430 ق.= 1388.

مشخصات ظاهری : 20ج.

***معرفی اجمالی کتاب :

«الصحیح من سیرة الامام علی» (علیه السلام) به قلم علامه سید جعفر مرتضی عاملی در قرن معاصر، شامل 20 جلد، به زندگی نامه و سیره عملی مولای متقیان حضرت علی ابن ابی طالب علیه السلام می پردازد.

***ساختار کتاب :

کتاب حاضر شامل سه بخش و طی بیست جلد می باشد که هر بخشی جدا، شامل چند باب و دارای چندین فصل مربوط به خود می باشد. بخش دوم کتاب، شامل 17 باب می باشد.

***گزارش محتوا :

بخش اول کتاب، پیرامون زندگانی امیرالمومنین در دوران پیامبر اکرم می باشد که شامل دو باب، و زندگانی علی علیه السلام قبل از بعثت و بعد از بعثت می باشد.

باب اول شامل فصولی چون نسب امام علی علیه السلام، ایمان و جایگاه ولات ایشان، علت تولد ایشان در مکه، محبوب ترین مردم نزد پیامبر، دوران وی در کنار پیامبر، معجزات و کرامات ایشان، اسماء و القاب و کنیه های حضرت، شمائل علی علیه السلام، زوجات حضرت و اولاد وی می باشد. در بخش دوم که بعد از بعثت است، به مسائلی چون بعثت پیامبر و اسلام حضرت علی علیه السلام و دلایلی که اثبات می کند، ایشان اولین شخصی بودند که اسلام آورده اند.

در جلد دوم طی فصولی از ازدواج با حضرت زهرا(س)، فرزندانی که از ایشان و حضرت زهرا متولد شده اند و مسدود کردن ابواب مسجد به جز باب خانه علی علیه السلام، سخن می گوید.

همچنین در همین جلد به باب چهارم اشاره شده که طی هشت فصل از جنگ احد تا خندق را به شرح کشیده است.

جلد چهارم شامل دو باب که شامل جنگ هایی است که حضرت علی علیه السلام در آن ها شرکت داشته اند، در این ضمن به قتل عمرو در خندق، غزوه بنی قریظه، جریان حدیبیه و در باب ششم پیرامون خیبر و فدک و حدیث رد الشمس، مطالبی را عنوان می دارد.

جلد پنجم دو باب هفتم و هشتم را شامل می شود، باب هفتم طی 4 فصل، تا فتح مکه را بررسی کرده و در باب هشتم نیز در 4 فصل، از فتح مکه تا فتح طائف را اشاره نموده است.

جلد ششم شامل دو باب به عناوین، تا تبوک، در شش فصل و از تبوک تا مرض نبی (ص) در سه فصل از حدیث منزلت و وقایع تبوک، سخن می گوید.

جلد هفتم شامل باب های یازدهم و دوازدهم و پیرامون حجه الوداع و جریان روز غدیر، که باب اول در 9 فصل و باب بعدی در 10 فصل به علم، امامت، علی در کلام رسول، آیه تطهیر و حدیث کساء، ادعیه علی می پردازد.

جلد هشتم که که شامل باب 13 در 7 فصل به وصایای نبی در هنگام فوتشان و در فصل بعدی از اسامه و کتابی که ننوشت، مکان فوت پیامبر، تکفین و صلات و دفن ایشان و جریان سقیفه بحث می کند.

در جلد دهم ادامه فصول باب 13 و قسمت دوم زندگانی امیرالمومنین که از وفات پیامبر تا بیعت ایشان است، را به تصویر کشیده است.

قسمت دوم این اثر، شامل چندین باب می باشد که باب اول درباره چگونگی ایجاد انقلاب، در 7 فصل می باشد. باب دوم که در جلد دهم به آن اشاره شده است، پیرامون ارث پیامبر و قضیه فدک است. باب سوم درباره سیاست هایی است که سقیفه ایجاد نموده و شامل 7 فصل می باشد.

باب چهارم در جنگ ها و سیاست های عهد ابوبکر در 10 فصل و باب پنجم که در جلد دوازدهم ذکر شده، پیرامون علم و قضاء و احکام آن می باشد که در 10 فصل به قضاوت ها و پاسخ های حضرت و علم بالای ایشان می پردازد.

جلد سیزدهم شامل دو باب ششم و هفتم، از قسمت دوم کتاب می شود که باب ششم آن در 5 فصل به جنگ ها و فتوحات در عهد عمر، و باب هفتم در سیاست های عمر در 5 فصل اشاره کرده است.

جلد چهاردهم کتاب، شامل دو باب احداث و شوری می باشد که هردو شامل شش فصل می باشند.

جلد پانزدهم شامل باب دهم درباره شوری در 8 فصل می باشد.

جلد شانزدهم در دو باب 11و 12 و 13 است که پیرامون عثمان و علی علیه السلام و فضائل و سیاست های حضرت و نمونه هایی از سیاست های عثمان و نمونه های از خشونت های عثمان را بیان نموده، باب یازدهم شامل 5 فصل و باب دوازدهم شامل چهار فصل و باب سیزدهم در 4 فصل به خشونت های عثمان پرداخته است.

جلد هفدهم شامل باب های چهاردهم و پانزدهم در مظلومیت ابوذر و علی در حصار عثمان، طی 8 فصل ذکر شده است.

جلد هجدهم شامل دو باب 16 و 17 است که اولی شامل 5 فصل و دومی شامل سه فصل پیرامون علی علیه السلام و قتل عثمان می باشد.

در جلد نوزدهم به قسمت سوم این کتاب؛ یعنی خلافت علی علیه السلام پرداخته شده که شامل دو باب بیعت در 7 فصل و بابی تحت عنوان نکته های قابل توجه و تامل که در چهار فصل می باشد.

جلد بیستم که آخرین جلد این مجموعه است، دارای یک باب، تحت عنوان نشانه های شورش و قیام، که در شش فصل به مواردی چون کشته شدن عثمان از نظر علی علیه السلام، مشورت مغیره در امر عمال، خطبه بیعت و مسائلی از این قبیل اشاره شده است.

علامه عاملی پس از آن که نقل ها و گزارش های بسیاری را درباره چگونگی مصحف علی علیه السلام آورده, نوشته اند: (بدین سان روشن شد که مصحف علی علیه السلام با قرآن موجود هیچ گونه تفاوت نداشته است و تفاوت های یاد شده و افزونی های دیگر تفسیر و تأویل آیات بود و نه جز آن. بنابراین مصحف علی علیه السلام تفسیری عظیم و آغازین تفسیر تدوین یافته قرآن کریم بوده و علی علیه السلام اوّلین کسی است که تفسیر قرآن را با تلقی از وحی نگاشت.

کتاب حاضر در بردارنده تمام وقایع و حقایق زمان امیرالمومنین علیه السلام نیست، بلکه قطره ای از دریای سیره علوی علیه السلام می باشد.

چون اسم کتاب، الصحیح است، مولف می گوید که اگر کسی به ما ایراد بگیرد که فلان حدیث ممکن است، کذب باشد، در جواب به او می گوییم که این روایات از کتب علماء شما که دیانت را به آنان نسبت می دهید و مورد وثوق شما هستند، تهیه شده است.

وضعیت کتاب

اولین دوره کتاب الصحیح من سیرة الامام علی علیه السلام به تعداد 2000 دوره و در تاریخ 1388 ه.ش/ 1430 ه.ق با حمایت معاونت فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و توسط انتشارات مؤسسه فرهنگی ولاء منتظر(عج) چاپ شده است.

در پایان هر جلد از کتاب، فهرستی اجمالی از مطالب کتاب عنوان شده است.

***پیوندها :

مطالعه کتاب الصحیح من سیرة الإمام علی علیه السلام (المرتضی من سیرة المرتضی) در بازار کتاب قائمیه

http://www.ghbook.ir/book/12171

***رده ها :

کتاب شناسی اسلام، عرفان، غیره سرگذشت نامه ها سرگذشت نامه های فردی ائمه اثنی عشر (دوازده امام) حالات فردی علی بن ابی طالب علیه السلام

یادداشت : عربی.

یادداشت : کتاب حاضر با حمایت معاونت فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی منتشر شده است.

یادداشت : کتابنامه.

موضوع : علی بن ابی طالب علیه السلام، امام اول، 23 قبل از هجرت - 40 ق.

شناسه افزوده : مرکز نشر و ترجمه آثار علامه سید جعفر مرتضی عاملی

رده بندی کنگره : BP37/35/ع175ص3 1388

رده بندی دیویی : 297/951

شماره کتابشناسی ملی : 1803354

شابک : 1100000 ریال: دوره 978-600-90724-5-3 : ؛ ج.1 978-600-90724-6-0 : ؛ ج.2 978-600-90724-7-7 : ؛ ج.3 978-600-90724-8-4 : ؛ ج.4 978-600-90724-9-1 : ؛ ج.5 978-600-5551-00-6 : ؛ ج.6 978-600-5551-01-3 : ؛ ج.7 978-600-5551-02-0 : ؛ ج.8 978-600-5551-03-7 : ؛ ج.9 978-600-5551-04-4 : ؛ ج.10 978-600-5551-05-1 : ؛ ج.11 978-600-5551-06-8 : ؛ ج.12 978-600-5551-07-5 : ؛ ج.13 978-600-5551-08-2 : ؛ ج.14 978-600-5551-09-9 : ؛ ج.15 978-600-5551-10-5 : ؛ ج.16 978-600-5551-11-2 : ؛ ج.17 978-600-5551-12-9 : ؛ ج.18 978-600-5551-13-6 : ؛ ج.19 978-600-5551-14-3 : ؛ ج.20 978-600-5551-15-0 :

ص :1

اشارة

ص :2

ص :3

ص :4

تتمة القسم الاول:علی علیه السلام فی حیاة النبی صلی الله علیه و آله و سلم

اشاره

الباب الخامس حتی الحدیبیة...

اشارة

الفصل الأول:علی علیه السّلام فی حرب الخندق..

الفصل الثانی:عمرو فی المواجهة:نصوص و آثار..

الفصل الثالث:قتل عمرو..

الفصل الرابع:علی علیه السّلام فی نهایات حرب الخندق

الفصل الخامس:علی علیه السّلام فی غزوة بنی قریظة..

الفصل السادس:من المریسیع..و حتی الحدیبیة..

الفصل السابع:أحداث جرت فی الحدیبیة..و بعدها..

ص :5

ص :6

الفصل الأول

اشارة

علی علیه السّلام فی حرب الخندق

ص :7

ص :8

موجز عن حرب الخندق

و فی السنة الرابعة أو الخامسة کانت غزوة الخندق،و کان حامل لواء رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فیها علی بن أبی طالب«علیه السلام»..

و حین بلغ النبی«صلی اللّه علیه و آله»خبر مسیر قریش استعد«صلی اللّه علیه و آله»لها،و حفر الخندق.فوافی المشرکون،و نزلوا فی الجهة الأخری منه،و کان المسلمون من جهة المدینة.

و کان أمیر المؤمنین«علیه السلام»علی العسکر کله باللیل یحرسهم، فان تحرک أحد من قریش نابذهم..

و قد حاول أکثر المسلمین النأی بانفسهم عن الحرب،حتی قیل:إنه لم یبق مع النبی«صلی اللّه علیه و آله»سوی اثنی عشر رجلا..و قد تحدثت سورة الأحزاب عن هؤلاء الفارین..

و انتدب فوارس من المشرکین،فأتوا مکانا ضیقا من الخندق،و أکرهوا خیلهم علی عبوره،فعبره عکرمة بن أبی جهل،و عمر بن عبد ود،و ضرار بن الخطاب الفهری،و هبیرة بن أبی وهب،و حسل بن عمرو بن عبد ود، و نوفل بن عبد اللّه المخزومی.

فخرج أمیر المؤمنین«علیه السلام»فی نفر من المسلمین،حتی أخذوا

ص :9

علیهم تلک الثغرة،و طلب عمرو بن عبد ود البراز،فلم یبرز إلیه أحد من المسلمین،و خافوا خوفا شدیدا و کان یعد بألف فارس.

و انتدب النبی«صلی اللّه علیه و آله»المسلمین لمبارزة عمرو،و ضمن لهم الجنة،فلم یقم منهم أحد سوی علی«علیه السلام»،فلم یأذن له.

ثم کرر عمرو النداء،و أنشد بعض الأرجاز،و عیّر المسلمین المحجمین، فعاود علی طلبه من النبی«صلی اللّه علیه و آله»أن یأذن له بمبارزته،فلم یأذن له أیضا..

ثم أذن له فی المرة الثالثة،و عممه،و دعا له،و قال:برز الإیمان کله إلی الشرک کله..فبارز علی«علیه السلام»،عمروا،فقتله،و قتل ولده حسلا، و نوفل بن عبد اللّه،و فر الباقون..

ثم ألقی اللّه فی قلوب المشرکین الرعب،و هربوا لیلا،و کفی اللّه المؤمنین القتال(بعلی)«علیه السلام».و حینئذ قال رسول اللّه:الآن نغزوهم و لا یغزوننا..

هدف الأحزاب قتل النبی و أهل البیت علیهم السّلام

تقول النصوص:بأن هدف الأحزاب من مهاجمتهم المدینة هو استئصال محمد و من معه..

و قد ورد هذا فی کلماتهم مباشرة حیث قال الیهود لهم:سنکون معکم علیه(أی علی محمد)حتی نستأصله و من معه (1).

ص :10


1- 1) راجع:المغازی للواقدی ج 1 ص 441 و الثقات لابن حبان ج 1 ص 265 و عون-

غیر أن من الواضح:أن هذا لم یکن بمقدورهم،لأن الذین مع النبی «صلی اللّه علیه و آله»أصبحوا یعدون بالمئات و الألوف بما فیهم الأوس و الخزرج،و کثیر من قبائل العرب..فاستئصالهم یکلف غالیا..و لم یکن المشرکون مستعدین لدفع اثمان کبیرة إلی هذا الحد،و لا سیما فی الأرواح..

و هذا یدلنا علی أن النص الأصح،و الأقرب إلی الإعتبار هو ما روی عن أمیر المؤمنین«علیه السلام»حیث قال:«إن قریشا و العرب تجمعت، و عقدت بینها عقدا و میثاقا لا ترجع من وجهها حتی تقتل رسول اللّه، و تقتلنا معه معاشر بنی عبد المطلب (1)..

و هذا هو الأسهل و الأیسر لهم بزعمهم،و به یشفون غلیل صدورهم، و لکن هذا یدل علی غباء قریش،و قصر نظرها،فقد رأت من المعجزات و الکرامات،و التأییدات الإلهیة لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،ما یبهر

1)

-المعبود ج 8 ص 165 و جامع البیان ج 21 ص 156 و تفسیر الثعلبی ج 8 ص 13 و تفسیر البغوی ج 3 ص 509 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 233 و البدایة و النهایة (ط دار إحیاء التراث العربی)ج 4 ص 108 و إمتاع الأسماع ج 8 ص 372 و السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 700 و عیون الأثر ج 2 ص 33 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 182 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 2 ص 629.

ص :11


1- 1) الخصال ج 2 ص 368 و بحار الأنوار ج 20 ص 244 و ج 38 ص 170 و شرح الأخبار ج 1 ص 287 و الإختصاص ص 166 و 167 و مصباح البلاغة ج 3 ص 125 و حلیة الأبرار ج 2 ص 363 و غایة المرام ج 4 ص 318.

العقول،و یحتم حصول الیقین بأنها إنما تحارب اللّه تبارک و تعالی،و لا یمکن أن یتوهم عاقل أنه قادر علی تحقیق أی نصر فی هذا الحال..إلا إذا کان علی جانب کبیر من قلة العقل،و عمی البصیرة.

النبی صلّی اللّه علیه و آله و الوصی علیه السّلام فی حفر الخندق

و قد صرح القمی:بأن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»کان هو البادئ فی حفر الخندق،فهو یقول:و أخذ معولا،فحفر فی موضع المهاجرین بنفسه،و أمیر المؤمنین«علیه السلام»ینقل التراب من الحفرة،حتی عرق رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و عیی،و قال:

لا عیش إلا عیش الآخرة

اللهم اغفر للأنصار و المهاجرة

فلما نظر الناس إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یحفر اجتهدوا فی الحفر،و نقلوا التراب،فلما کان فی الیوم الثانی بکروا إلی الحفر،و قعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی مسجد الفتح (1).

عناء علی علیه السّلام و شیعته

قال القاضی النعمان:«و کان علی صلوات اللّه علیه و شیعته أکثر الناس عناء،و فیه عملا.و کان فی ذلک من الأخبار ما یطول ذکره» (2).

ص :12


1- 1) تفسیر القمی ج 2 ص 177 و 178 و بحار الأنوار ج 20 ص 218 و الصافی ج 4 ص 171 و ج 6 ص 21 و نور الثقلین ج 4 ص 244.
2- 2) شرح الأخبار ج 1 ص 292.

و نقول:

1-لیس غریبا أن یشارک و یتشارک النبی و الوصی،و القائد و الوزیر، فی العمل فی حفر الخندق،و لا یکتفیان بالأمر و النهی..

و لم یکن عملهما صوریا و شکلیا،بل کان معاناة حقیقیة،و بذل جهد، و نصب و تعب إلی حد الإعیاء..

و هذا یعطی درسا فی ممارسة القیادة دورها،فإنها لیست هی القیادة التی نعتادها،بل هی قیادة النبوة الخاتمة،و الإمامة العظمی،المتمثلتین بأکرم و أشرف و أفضل خلق اللّه..

2-کما أن هذا القائد النبی،یحدد للناس الدوافع و الغایات،و یضع نصب أعینهم الهدف الأقصی،و هو الآخرة،لیکون جهدهم هذا هو الذی یهیء لهم سبیل العیش الکریم فی الآخرة..و لذلک قال«صلی اللّه علیه و آله»:لا عیش إلا عیش الآخرة،اللهم اغفر للأنصار و المهاجرة..

3-إن هذا قد أثر فی الناس،فاجتهدوا فی الحفر،و نقل التراب، و دعاهم ذلک إلی التبکیر فی الیوم التالی إلی العمل.

4-إن علیا«علیه السلام»و شیعته کانوا أعظم الناس عناء،و أکثرهم عملا فی حفر الخندق..و لعل ذلک من أجل نیل شرف التأسی و المواساة للرسول و للوصی..و من منطلق التفانی فی حب اللّه و رسوله،و أخیه و وصیه.

عثمان فی مأزق

روی الشیخ بإسناده یرفعه إلی جابر بن عبد اللّه،قال:کنت مع رسول

ص :13

اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی حفر الخندق،و قد حفر الناس و حفر علی«علیه السلام»،فقال النبی«صلی اللّه علیه و آله»:«بأبی من یحفر و جبرائیل یکنس التراب بین یدیه و میکائیل یعینه،و لم یکن یعین أحدا قبله من الخلق».

ثم قال النبی«صلی اللّه علیه و آله»لعثمان بن عفان:«إحفر»،فغضب عثمان،و قال:لا یرضی محمد أن أسلمنا علی یده حتی یأمرنا بالکدّ،فأنزل اللّه علی نبیه: یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لاٰ تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلاٰمَکُمْ بَلِ اللّٰهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ أَنْ هَدٰاکُمْ لِلْإِیمٰانِ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ (1)(2).

و روی علیّ بن إبراهیم:قوله تعالی: یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا، نزلت فی عثمان یوم الخندق،و ذلک أنه مرّ بعمّار بن یاسر و هو یحفر الخندق، و قد ارتفع الغبار من الحفر،فوضع عثمان کمه علی أنفه و مرّ،فقال عمّار:

لا یستوی من یعمر المساجدا

یظلّ فیها راکعا و ساجدا

کمن یمرّ بالغبار حائدا

یعرض عنه جاهدا معاندا

فالتفت إلیه عثمان،فقال:یا بن السوداء،إیّای تعنی؟

ثم أتی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فقال له:لم ندخل معک لتسبّ أعراضنا،فقال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:«قد أقلتک إسلامک فاذهب».

فأنزل اللّه تعالی: یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لاٰ تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلاٰمَکُمْ

ص :14


1- 1) الآیة 17 من سورة الحجرات.
2- 2) البرهان(تفسیر)ج 7 ص 276 عن الشیخ فی مصباح الأنوار.

بَلِ اللّٰهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ أَنْ هَدٰاکُمْ لِلْإِیمٰانِ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ أی لستم صادقین إِنَّ اللّٰهَ یَعْلَمُ غَیْبَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ وَ اللّٰهُ بَصِیرٌ بِمٰا تَعْمَلُونَ (1).

و نقول:

قد دلت هذه الروایة علی:

1-إنه«صلی اللّه علیه و آله»یفدی علیا«علیه السلام»بأبیه..مع أن لآبائه من منازل الکرامة و الزلفی ما لا یعلمه إلا اللّه،و إن کانت لا تبلغ منزلة علی«علیه السلام»،و ربما یکون عبد اللّه بن عبد المطلب من الأنبیاء أیضا کما دل علیه حدیث:ما زال اللّه ینقلنی من صلب نبی إلی صلب نبی حتی صرت نبیا،أو أخرجه نبیا،أو نحو ذلک (2).

و عن أبی جعفر«علیه السلام»فی تفسیر الآیة قال:فی أصلاب النبیین (3).

أو قال:من صلب نبی إلی صلب نبی (4).

أو قال:یری تقلبه فی أصلاب النبیین من نبی إلی نبی حتی أخرجه من صلب أبیه من نکاح غیر سفاح (5).

ص :15


1- 1) الآیة 18 من سورة الحجرات.تفسیر القمی ج 2 ص 297 عن مصباح الأنوار.
2- 2) مجمع الزوائد ج 7 ص 86 و ج 8 ص 214 و تفسیر السمعانی ج 4 ص 71 و تفسیر ابن کثیر ج 3 ص 365.
3- 3) إختیار معرفة الرجال ج 2 ص 488.
4- 4) معجم رجال الحدیث ج 18 ص 132 و بحار الأنوار ج 16 ص 374.
5- 5) الصراط المستقیم ج 1 ص 341.

و مثله عن الإمامین الباقر و الصادق«علیهما السلام» (1).

و روی البیاضی عن الثعلبی فی تفسیر الآیة:أن محمدا لم یلده إلا نبی أو وصی نبی أو مؤمن (2).

2-تقول الروایة:ان جبرائیل،و هو أفضل الملائکة و میکائیل،و له فضل عظیم فکان أحدهما یکنس التراب بین یدیه و الآخر یعینه.و الملائکة هم قالوا حین خلق اللّه تعالی آدم،و جعله خلیفة فی الأرض ..أَ تَجْعَلُ فِیهٰا مَنْ یُفْسِدُ فِیهٰا وَ یَسْفِکُ الدِّمٰاءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ.. (3).

3-إن میکائیل لم یکن یعین أحدا من الخلق قبل علی«علیه السلام».

و هذه میزة فریدة له«علیه السلام»..أن یتقرب میکائیل إلی اللّه،و یطلب رضاه بمعونته لعلی«علیه السلام».و لو أن میکائیل وجد أن ذلک یحصل له مع أحد من الخلق غیر علی«علیه السلام»لما تردد فی معونته.

4-إن النبی حین امر عثمان:بأن یحفر،لم یکن یرید الإساءة إلیه،بل أراد الإحسان إلیه لأنه یأمره بطاعة اللّه،و التقرب إلیه،و طلب رضاه..

فلماذا أجاب عثمان بذلک الجواب الجافی،فهل جزاء الإحسان إلا الإحسان؟!

5-إن الشعر الذی ردّده عمار:

ص :16


1- 1) بحار الأنوار ج 65 ص 118.
2- 2) بحار الأنوار ج 65 ص 118.
3- 3) الآیة 30 من سورة البقرة.

لا یستوی من یعمر المساجدا

إلخ..

یروی أنه أنشده حین بناء المسجد،لا عند حفر الخندق.و إن کان لا شیء یمنع من تکرار الحادثة فی المقامین..

6-لم یکن هناک أی مبرر لأن یذکر عثمان دخوله فی الدین،و یجعله سببا لتعرضه للسّب،و الأمر فی السب و عدمه تابع لأسبابه و دوافعه،التی قد تکون شخصیة،و قد لا تکون..و قد تکون مبررة،و قد لا تکون..قد تکون عدوانیة،و قد تکون علی سبیل رد الإعتداء.

فقد قال رجل من الخوارج عن علی«علیه السلام»:قاتله اللّه کافرا ما أفقهه!،فوثب القوم لیقتلوه،فقال«علیه السلام»:«رویدا،إنما هو سب بسب،أو عفو عن ذنب» (1).

7-إن المؤمن الحقیقی یدخل فی الدین لقناعته به،و طمعا بالحصول علی رضا اللّه تعالی..و هو یضحی بأهله و ماله و ولده،و یتعرض لمختلف أنواع الأذی و لا یتراجع و لا یندم..بل یزداد بصیرة و إصرارا و تصلبا فی دینه..فما معنی أن یکون اختلاف إنسان مع آخر محقا أم مبطلا سببا فی إظهار ندامته علی الدخول فی هذا الدین..فإن الدین لا یقایض علیه بین الأشخاص..و لا یوضع فی سوق العرض و الطلب،فیؤخذ تارة و یعطی أخری..

ص :17


1- 1) نهج البلاغة(الخطب):ج 4 ص 99.
علی علیه السّلام یروی لنا

عن علی«علیه السلام»،قال:«کنا مع النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی حفر الخندق إذ جاءته فاطمة،و معها کسرة خبز،فدفعتها إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»و قال النبی علیه و علی آله الصلاة و السلام:ما هذه الکسرة؟!

قالت:قرصا خبزتها للحسن و الحسین،جئتک منه بهذه الکسرة.

فقال النبی«صلی اللّه علیه و آله»:أما إنه أول طعام دخل فم أبیک منذ ثلاث (1).

و نقول:

قد دلنا هذا الحدیث علی أمور عدیدة،نذکر منها:

1-إنه حین یروی أمیر المؤمنین لنا أمرا ما،فلا بد أن یکون له أهمیة بالغة،و دلالات هامة،یرید لنا أن نلتفت إلیها و نقف علیها..

2-إن ذلک یشیر إلی إهتمام فاطمة الزهراء بأبیها،حتی إنها لتؤثره بکسرة من قرص خبزتها للحسن و الحسین«علیه السلام»،الذین کان

ص :18


1- 1) عیون أخبار الرضا ج 2 ص 40 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 1 ص 43 و ذخائر العقبی ص 47 و بحار الأنوار ج 16 ص 225 و ج 20 ص 245 و مستدرک سفینة البحار ج 2 ص 133 و ینابیع المودة ج 2 ص 136 و صحیفة الإمام الرضا«علیه السلام»(ط دار الأضواء)ص 71 و 72 و مسند الإمام الرضا للعطاردی ج 1 ص 143 و 330 و مسند زید بن علی ص 461 و شرح إحقاق الحق(الملحقات) ج 10 ص 286.

عمر هما فی حدود سنة و أزید منها بأشهر قلیلة..

3-إن جهره«صلی اللّه علیه و آله»بأن هذه الکسرة هی أول طعام دخل فمه منذ ثلاثة أیام یعطی أنه یرید أن یواسی أولی الحاجة من أصحابه،علی قاعدة:هیهات أن یغلبنی هوای،و یقودنی جشعی علی تخیر الأطعمة،و لعل بالحجاز أو بالیمامة من لا طمع له فی القرص،و لا عهد له بالشبع،أو أبیت مبطانا و حولی بطون غرثی،و أکباد حری،أو اکون کما قال القائل:

و حسبک داء أن تبیت ببطنة

و حولک أکباد تحن إلی القد

أ أقنع من نفسی أن یقال أمیر المؤمنین،و لا أشارکهم فی مکاره الدهر، أو أکون أسوة لهم فی جشوبة العیش؟! (1).

لمن لواء المهاجرین؟!

قالوا:کان لواء المهاجرین بید زید بن حارثة،و لواء الأنصار بید سعد بن عبادة (2).

ص :19


1- 1) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 3 ص 72 و مستدرک الوسائل ج 16 ص 301 و بحار الأنوار ج 33 ص 474 و ج 40 ص 341 و جامع أحادیث الشیعة ج 23 ص 273 و نهج السعادة ج 4 ص 36 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 16 ص 287.
2- 2) إمتاع الأسماع ج 1 ص 230 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 371 ص 170 و عیون الأثر ج 2 ص 37 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 67.

و نقول:

لماذا أهمل هؤلاء الإشارة إلی صاحب الرایة العظمی،مع تصریحهم باسم حامل لواء المهاجرین،و بإسم حامل لواء الأنصار،مع أننا:

1-قدمنا فی حرب أحد أن علیا«علیه السلام»کان صاحب لواء (و رایة)النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی بدر و فی کل مشهد.

2-ورد فی احتجاج الإمام الحسن المجتبی«علیه السلام»علی معاویة و ابن العاص،و الولید الفاسق قوله:«ثم لقیکم یوم أحد،و یوم الأحزاب و معه رایة رسول اللّه،و معک و مع أبیک رایة الشرک» (1).

3-روی الحکم بن عتیبة،عن مقسم،عن ابن عباس،قال:«کانت رایة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»مع علی«علیه السّلام»فی المواقف کلها:یوم بدر،و یوم أحد،و یوم حنین،و یوم الأحزاب،و یوم فتح مکة.

و کانت رایة الأنصار مع سعد بن عبادة فی المواطن کلها،و یوم فتح مکة،و رایة المهاجرین مع علی«علیه السلام» (2).

و هذا یدل علی أن قولهم:کانت رایة المهاجرین یوم الأحزاب مع زید

ص :20


1- 1) کفایة الطالب ص 336 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 289 و الغدیر ج 10 ص 168 عنه،و جمهرة الخطب ج 2 ص 23 و أعیان الشیعة ج 1 ص 574 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 11 ص 212 و ج 26 ص 541.
2- 2) إعلام الوری(ط دار المعرفة)ص 191 و(ط مؤسسة آل البیت)ج 1 ص 374 و راجع:تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 72.

بن حارثة غیر صحیح.

الغطرسة القرشیة،و الحکمة المحمدیة

و عن علی«علیه السلام»قال:«فقدمت قریش،فأقامت علی الخندق محاصرة لنا،تری فی أنفسها القوة و فینا الضعف،ترعد و تبرق،و رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»یدعوها إلی اللّه عز و جل،و یناشدها بالقرابة و الرحم، فتأبی،و لا یزیدها ذلک إلا عتوا» (1).

و نقول:

لیس غریبا علی قریش هذا العتو،و هذه الغطرسة،ما دامت تقیس الأمور بمقاییس مادیة،و تری القوة فی أنفسها،و الضعف فی المسلمین، الذین جاءت لاستئصالهم،و إبادة خضرائهم،و لکن هذا العتو و تلک الغطرسة سرعان ما تلاشت،لیحل محلها الضعف و الخنوع،و الخیبة القاتلة،کما سنری.

و لیس غریبا أیضا:أن نجد النبی«صلی اللّه علیه و آله»و من موقع الشعور بالمسؤولیة یعتمد الأسلوب الإنسانی،و یستثیر العاطفة الناشئة عن صلات القربی و لحمة النسب،و التی تکون لها هیمنة حقیقیة علی الإنسان، و لا بد أن تجتاح لمعاتها و هزاتها الجامحة کل کیانه،و کل وجوده.ثم هو

ص :21


1- 1) الخصال ج 2 ص 68 باب السبعة،و(ط مرکز النشر الإسلامی)ص 368 و بحار الأنوار ج 20 ص 244 و ج 38 ص 170 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 3 ص 125 و حلیة الأبرار ج 2 ص 363 و غایة المرام ج 4 ص 319.

«صلی اللّه علیه و آله»یقرن ذلک بالدعوة إلی اللّه عز و جل،الذی هو مصدر الخیر و القوة و البرکات.

و حین لا تستجیب لداعی الرحم،و لا لداعی اللّه،و تصرّ علی الإستجابة للهوی و للشیطان،فلا یبقی خیار سوی التصدی لها،و إسقاط هذا العنفوان الردیء و الرذل،و تمریغ أنفها برغام الذلة و الخزی و الهوان..و هکذا کان.

حراسة العسکر
اشارة

قال القمی:«کان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أمر أصحابه أن یحرسوا المدینة باللیل،و کان أمیر المؤمنین«علیه السلام»علی العسکر کله باللیل یحرسهم،فإن تحرک أحد من قریش نابذهم.

و کان أمیر المؤمنین«علیه السلام»یجوز الخندق،و یصیر إلی قرب قریش حیث یراهم،فلا یزال اللیل کله قائما وحده یصلی،فإذا أصبح رجع إلی مرکزه..

و مسجد أمیر المؤمنین«علیه السلام»هناک معروف،یأتیه من یعرفه، فیصلی فیه،و هو من مسجد الفتح إلی العقیق أکثر من غلوة نشابة (1)» (2).

ص :22


1- 1) غلوة نشاب:أی مقدار رمیة سهم.
2- 2) راجع:تفسیر القمی ج 2 ص 186 و بحار الأنوار ج 20 ص 230 و مستدرک الوسائل ج 10 ص 200 و جامع أحادیث الشیعة ج 12 ص 274 و الصافی ج 4 ص 178 و ج 6 ص 28 و نور الثقلین ج 4 ص 254.

و نقول:

إن لنا مع هذا النص وقفات هی التالیة:

ضرورة الحراسة

إن من البدیهیات ضرورة الحذر من العدو المحارب،و حرمانه من فرصة تسدید ضربات هنا و هناک،من شأنها إرباک الجیش الإسلامی،أو إحداث ثغرات خطیرة فیه،و إلحاق الأذی بمعنویاته،و بثقته بقدارته، و طمأنینته إلی حسن تدبیر القائمین علی الأمور فیه.

و لم یکن یتولی الحراسة فی حرب الخندق أشخاص عادیون،بل کان یتولاها قائد الجیش کله،و حامل لوائه و أمیره الذی لم یکن فقط قادرا علی اتخاذ القرار المناسب،ثم یأمر و ینهی،بل کان یقرر ثم یباشر التنفیذ بنفسه، ثم هو فی نفس الوقت لا یترک الفرصة تمر،و لا یمنح العدو أیة قدرة علی إتخاذ أی قرار آخر سوی الفرار،أو مواجهة الموت المحتم..

و کان لا بد لهذه الحراسة من أن تتواصل لتستغرق الزمان کله،لأن ذلک یعطی العدو الفرصة السانحة،و یجعل من الغفلة العارضة أو المنظمة منفذا و سببا لتضییع الجهد،و حمل النصر للعدو.

و لذلک کان لا بد من مواصلة الحراسة فی اللیل کله،لأن اللیل هو وقت الهجعة اللذیذة،و الغفلة القاهرة،لا سیما بعد أن یأخذ الملل و التعب مأخذهما.

و اللیل أیضا هو الذی یمنح العدو الغطاء و الوقاء،و یمکنه من تسدید ضرباته وفق ما یحلو له،و فی المکان الذی یختاره.

ص :23

من أجل ذلک نقول:

إنها لا بد أن تکون حراسة غیر خاضعة لحدود الزمان و المکان،فلا تستقر فی نقاط بعینها،لأنها فی هذه الحال تمنح العدو فرصة التخطیط لإختراقها،أو لتحاشیها..

کما أن إطلاقها هذا یضیع علی العدو الإحساس بالأمن،فی أی من حالاته،و یجعله یتوقع المفاجآت،فیشغله ذلک بالعمل علی تحاشیها، و الإهتمام بحفظ نفسه قبل أن یفکر بأی تحرک خارج هذا النطاق،حیث لا بد أن یتوقع أن یفاجأ بدوریات الحراسة فی کل إتجاه..

رصد العدو قتالیا

کما أن المهمة التی اضطلع بها علی«علیه السلام»لم تقف عند حدود الحراسة،بل تعدت ذلک إلی الرصد الدقیق لتحرکات العدو..

و لم یکن ذلک مجرد رصد یهتم بنقل مشاهداته إلی القیادة لکی تتخذ هی القرار،بل هو الذی یرصد،ثم یقرر،ثم یباشر التنفیذ..

و الذی یتولی الرصد لیس إنسانا عادیا،بل هو قائد الجیش کله،الذی لن یجد معلومات أصح مما یحصل هو بنفسه علیه،و یراه بعینیه،و یسمعه بأذنیه..و لن یحسن أحد تنفیذ ما یریده،و یرسم خطته أکثر منه،و لا یحتاج فی المستجدات إلی انتظار القرار من أحد..و هو أیضا رصد دائم و متواصل.

و کان الموضع الذی یستقر فیه لممارسة مهمته،موقعا متقدما جدا،قد لا یجرؤ علی الوصول إلیه أحد سواه..و إن بلغه أحد،فلن یجرؤ علی الإستقرار فیه طوال اللیل.

ص :24

مسجد فی موضع صلاة علی علیه السّلام

و قد بقی المسجد فی ذلک المکان الذی کان علی«علیه السلام»یرصد و یصلی فیه طوال اللیل-بقی ذلک الشاهد الصادق علی هذه التضحیات الجسام من أمیر المؤمنین«علیه السلام»،و قد صمد هذا المسجد عشرات أو مئات الأعوام.

و لکن هل ترکته الفئة الوهابیة،أم هدمته متذرعة بأعذار واهیة،لممارساتها المتواصلة لمحو آثار الإسلام،حیث هدمت قبور أهل البیت،و أزالت المساجد، و محت الآثار الدالة علی جهاد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و جهاد وصیه، و الشاهدة علی تضحیات الأخیار من أصحابه،و الصفوة من أهل بیته؟!

و إذا کان لا یزال باقیا،فهل سیستمر بمرأی و مسمع منهم،و لا سیما إذا علموا أن لعلی«علیه السلام»أی أثر فیه؟!

الراصد المصلی

و یواجهنا هنا سؤال یقول:

ذکروا:أن علیا«علیه السلام»أصاب رجله فی غزوة أحد سهم صعب،فأمر«صلی اللّه علیه و آله»بإخراجه منها حین اشتغال علی«علیه السلام»بالصلاة،فأخرجوه من رجله،فقال بعد فراغه من الصلاة:إنه لم یلتفت لما جری (1).

ص :25


1- 1) إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 602 عن المناقب المرتضویة الکشفی الحنفی ص 364.

و فی نص آخر:کانوا إذا أرادوا إخراج الحدید و النشاب من جسده الشریف ترکوه حتی یصلی،فإذا اشتغل بالصلاة،و أقبل علی اللّه تعالی أخرجوا الحدید من جسده و لم یحسّ،فإذا فرغ من صلاته یری ذلک،فیقول لولده الحسن«علیه السلام»:إن هی إلا فعلتک یا حسن (1).

و فی نص ثالث:أن الزهراء«علیها السلام»هی التی أشارت علیهم بذلک (2).

و فی نص آخر:أن ذلک کان فی حرب صفین،و أنهم أخرجوه حال سجوده (3).

و لا مانع من أن تتکرر الواقعة،فإنه«علیه السلام»قد خاض حروبا کثیرة،لعلها تعد بالعشرات،و لم یکن یجرؤ أحد علی الإقتراب منه،فکان رشقه بالسهام هی الطریقة الممکنة لإلحاق الأذی به«علیه السلام»..

فلنا بعد هذا أن نسأل:کیف یمکن رصد حرکة العدو من قبل من هو مشغول بالصلاة،إذا کان هذا هو حال الراصد فی صلاته؟!

و نجیب:

أولا:بأن اللّه تعالی قد أجاب عن ذلک فی آیة قرآنیة مبارکة،هی قوله

ص :26


1- 1) إرشاد القلوب ص 217 و حلیة الأبرار ج 2 ص 179.
2- 2) المحجة البیضاء ج 1 ص 397 و 398 و جامع السعادات ج 3 ص 263.
3- 3) الحدائق الناضرة ج 7 هامش ص 242 و أسرار الشهادة(ط سنة 1319 ه) ص 255.

تعالی: إِنَّمٰا وَلِیُّکُمُ اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاٰةَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکٰاةَ وَ هُمْ رٰاکِعُونَ (1).

و قد جعل اللّه تبارک و تعالی حدیث التصدق بالخاتم فی حال الرکوع مبررا للإعلان عن أخطر منصب،و أجلّ مقام،یرتبط بمستقبل و مصیر البشریة بأسرها،لا فی جیل بعینه،و إنما فی الأجیال المتعاقبة کلها إلی یوم القیامة..

مع أن هذا التصدق إنما حصل من نفس هذا الذی استخرجت السهام من جسده و هو یصلی،و لم یشعر بذلک..

ثانیا:إن هذا التصدق لا یتنافی مع تلک الصلاة،فإنهما معا من سنخ واحد،فهما عیش مع اللّه،و تفکیر بما یرضیه،فهو لم یفکر فی الدنیا،و لا اهتم لزبارجها و بهارجها..بل انصرف إلی عبادة اللّه..

ثالثا:بل هو«علیه السلام»قد مارسهما معا فی آن واحد،و من الممکن توضیح ذلک بالإشارة إلی أن من یشرف علی الجنة،فإنه یری أشجارها، و أنهارها،و حورها،و قصورها بنظرة واحدة.

کما أن من یعیش فی واحات الرضی و القرب الإلهی،فإنه یشعر و یحس و یری،و یتفاعل مع کل ما تحویه تلک الواحات،فهو یسبح اللّه، و یبکی خوفا منه،و یفرح بکونه فی مقام الزلفی،و یرجو أن یحصل علی المزید من منازل الکرامة فی آن واحد أیضا.

ص :27


1- 1) الآیة 55 من سورة المائدة.

و هذا بالذات هو ما جری حین التصدق بالخاتم فی الصلاة،و کذلک حین کان«علیه السلام»یصلی و یرصد حرکة أعداء اللّه..

رابعا:حتی لو أردنا أن نضع هذا الأمر فی سیاق الحسابات المفرطة فی مادیتها،فنسلخها عن أبعادها الإیمانیة،العمیقة،فإن الناس العادیین قد یتمکنون من فعل ذلک،فإذا کان الراصد یصلی رکعتین مثلا،ثم یجری معاینة للمحیط الذی یرصده،فإن رأی أنه لم یتغیر شیء عاد إلی صلاته..

فإن التحرک المؤثر للعدو،یستغرق أکثر مما تستغرقه صلاة رکعة أو رکعتین، لأن الهدوء فی اللیل یفضح الأصوات،لمن یکون قریبا من مصدرها،مهما حاول من تصدر عنه أن یتستر علیها،و تحتاج لکی تختفی فی ذلک الزمان الذی کان یعتمد فی تحرکاته الوسائل المغرقة فی بدائیتها إلی المزید من الوقت،حال الإنتقال من مکان إلی مکان.

فکیف إذا کانت تلک التحرکات فی مکان لا یتحاشی العدو و فیها من أحداث الأصوات،لأنه یظن نفسه بعیدا عن مواقع الرصد من الطرف الآخر..

ص :28

الفصل الثانی

اشارة

عمرو فی المواجهة:نصوص و آثار..

ص :29

ص :30

علی علیه السّلام یسد طریق الهرب

و ذکر أنه لما عبر عمرو بن عبد ود و من معه الخندق أمر النبی«صلی اللّه علیه و آله»علیا«علیه السلام»،بأن یمضی بمن خف معه لیأخذ الثغرة علیهم،و قال:«فمن قاتلکم علیها فاقتلوه» (1).

فخرج«علیه السلام»فی نفر من المسلمین حتی أخذ الثغرة،و سلمها إلیهم،فوقف عمرو،و طلب البراز (2).

ص :31


1- 1) شرح الأخبار ج 1 ص 294.
2- 2) راجع المصادر التالیة:مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 198 و الإرشاد للمفید ص 52 و (ط دار المفید)ج 1 ص 98 و کشف الغمة للأربلی ج 1 ص 207 و 203 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 181 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 239 و مجمع البیان ج 8 ص 342 و بحار الأنوار ج 20 ص 253 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 487 و عیون الأثر ج 2 ص 61 و السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 235 و(ط مکتبة محمد علی صبیح و أولاده)ج 3 ص 708 و تهذیب سیرة ابن هشام ص 193 و دلائل النبوة للبیهقی ج 3 ص 437 و البدء و التاریخ ج 4 ص 218 و بهجة المحافل ج 1 ص 266 و الإکتفاء للکلاعی ج 2 ص 166 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 202 و تاریخ-

و قد وصف علی«علیه السلام»قریشا:«..و فارسها و فارس العرب عمرو بن ود یهدر کالبعیر المغتلم..

إلی أن قال:و العرب لا تعد لها فارسا غیره» (1).

مبارزة علی علیه السّلام لعمرو

و نذکر هنا طائفة من النصوص التی تصف ما جری بین علی و عمرو بن عبد ود و من معه.و قد آثرنا أن نستعیرها من کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله» (2)،فنقول:

2)

-الإسلام للذهبی(المغازی)ص 239 و(ط دار الکتاب العربی)ص 290 و إعلام الوری(ط دار المعرفة)ص 100 و(ط مؤسسة آل البیت)ج 1 ص 192 و شرح الأخبار ج 1 ص 294 و الدرر لابن عبد البر ص 174 و الجامع لأحکام القرآن ج 14 ص 134 و قصص الأنبیاء للراوندی ص 342 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 378 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 18 ص 108 عن مختصر سیرة الرسول لابن عبد الوهاب الحنبلی الوهابی(ط المطبعة السلفیة فی القاهرة)ص 285.

ص :32


1- 1) الخصال ج 2 ص 368 و(ط مرکز النشر الإسلامی)ص 368 و بحار الأنوار ج 20 ص 244 و ج 38 ص 170 و الإختصاص ص 167 و شرح الأخبار ج 1 ص 287 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 3 ص 126 و حلیة الأبرار ج 2 ص 363 و غایة المرام ج 4 ص 319.
2- 2) راجع:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»(الطبعة الخامسة) ج 11 ص 120-136.

ذکروا:أن عمرو بن عبد ود جعل یدعو للبراز و کان قد أعلم (1)، لکی یری مکانه..و هو یعّرض بالمسلمین.

فقال«صلی اللّه علیه و آله»علی ما فی الروایات:من لهذا الکلب؟!

فلم یقم إلیه أحد.

فلما أکثر،قام علی«علیه السّلام»،فقال:أنا أبارزه یا رسول اللّه،فأمره بالجلوس،انتظارا منه لیتحرک غیره.

و أعاد عمرو النداء و الناس سکوت کأن علی رؤوسهم الطیر،لمکان عمرو،و الخوف منه و ممن معه،و من وراءه.

فقال عمرو:أیها الناس،إنکم تزعمون:أن قتلاکم فی الجنة،و قتلانا فی النار؟أفما یحب أحدکم أن یقدم علی الجنة،أو یقدم عدوا له إلی النار؟.

فلم یقم إلیه أحد.

فقام علی«علیه السّلام»مرة أخری،فقال:أنا له یا رسول اللّه،فأمره بالجلوس.

فجال عمرو بفرسه مقبلا مدبرا.و جاءت عظماء الأحزاب،و وقفت من وراء الخندق،و مدت أعناقها تنظر،فلما رأی عمرو:أن أحدا لا یجیبه قال:

و لقد بححت من النداء

بجمعهم هل من مبارز

ص :33


1- 1) أعلم:أی میز نفسه بعلامة،لکی یراه الأقران،و هو یدلل علی شجاعته،و أنه غیر هائب من أحد.

و وقفت مذجبن المشجع

موقف القرن المناجز

إنی کذلک لم أزل

متسرعا قبل الهزاهز

إن الشجاعة فی الفتی

و الجود من خیر الغرائز

فقام علی«علیه السّلام»،فقال:یا رسول اللّه،ائذن لی فی مبارزته.

فلما طال نداء عمرو بالبراز،و تتابع قیام أمیر المؤمنین«علیه السّلام»، قال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:ادن منی یا علی.

فدنا منه،فقلده سیفه(ذا الفقار)،و نزع عمامته من رأسه،و عممه بها، و قال:امض لشأنک.

فلما انصرف،قال:اللهم أعنه علیه (1).

ص :34


1- 1) راجع المصادر التالیة:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 19 ص 63 و 64 و الإرشاد للمفید ص 59 و 60 و عیون الأثر ج 2 ص 61 و(ط مؤسسة عز الدین- بیروت)ج 2 ص 39 و إعلام الوری ص 194 و 195 و المغازی للواقدی ج 2 ص 470 و 471 و حبیب السیر ج 1 ص 361 و راجع:مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 135 و بحار الأنوار ج 39 ص 4 و 5 و ج 41 ص 88 و 89 و ج 20 ص 225 -228 و 203 و 205 و 254-256 و تفسیر القمی ج 2 ص 181-185 و کشف الغمة ج 1 ص 204 و السیرة النبویة لدحلان ج 2 ص 6 و 7 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 319 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 641 و شجرة طوبی ج 2 ص 287-288 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 68 و إمتاع الأسماع ج 1 ص 236 و أعیان الشیعة ج 1 ص 264 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 377.

و لکن ابن شهر آشوب قال:إن عمروا جعل یقول:هل من مبارز؟! و المسلمون یتجاوزون عنه.

فرکز رمحه علی خیمة النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و قال:ابرز یا محمد.

فقال«صلی اللّه علیه و آله»:من یقوم إلی مبارزته فله الإمامة بعدی؟! فنکل الناس عنه.

إلی أن قال:روی:أنه لما قتل عمرو أنشد علی«علیه السّلام»:

ضربته بالسیف فوق الهامة

بضربة صارمة هدامة

أنا علی صاحب الصمصامة

و صاحب الحوض لدی القیامة

أخو رسول اللّه ذی العلامة

و قال إذ عممنی عمامة

أنت الذی بعدی له الإمامة (1)

و المفارقة هنا أن علیا هو الذی یقتل عمروا الذی نکل عنه أبو بکر الذی طلب الإمامة و استأثر بها لنفسه بالقوة و القهر..

و عن حذیفة قال:فألبسه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»درعه ذات الفضول،و أعطاه سیفه ذا الفقار،و عممه بعمامته السحاب علی رأسه تسعة أکوار،ثم قال:تقدم.

فقال النبی«صلی اللّه علیه و آله»لما ولی:اللهم احفظه من بین یدیه،

ص :35


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 135 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 324 و بحار الأنوار ج 41 ص 88.

و من خلفه،و عن یمینه،و عن شماله،و من فوق رأسه،و من تحت قدمیه (1).

و یضیف البعض:«أنه رفع عمامته،و رفع یدیه إلی السماء بمحضر من أصحابه،و قال:اللهم إنک أخذت منی عبیدة بن الحرث یوم بدر،و حمزة بن عبد المطلب یوم أحد،و هذا أخی علی بن أبی طالب. رَبِّ لاٰ تَذَرْنِی فَرْداً وَ أَنْتَ خَیْرُ الْوٰارِثِینَ (2)» (3).

ص :36


1- 1) مجمع البیان ج 8 ص 343 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 3 ص 132 و بحار الأنوار ج 20 ص 203 و 226 و شواهد التنزیل(ط سنة 1411 ه.ق)ج 2 ص 11 و ینابیع المودة ص 95 و(ط دار الأسوة)ج 1 ص 284 و شرح الأخبار ج 1 ص 323 و شجرة طوبی ج 2 ص 288 و تفسیر القمی ج 2 ص 183 و جوامع الجامع ج 3 ص 52 و الصافی ج 4 ص 176 و ج 6 ص 26 و نور الثقلین ج 4 ص 251 و تأویل الآیات ج 2 ص 451 و غایة المرام ج 4 ص 274 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 20 ص 625 و ج 31 ص 234.
2- 2) الآیة 89 من سورة الأنبیاء.
3- 3) راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 19 ص 61 و ج 13 ص 283 و 284 و کنز الفوائد(ط دار الأضواء)ج 1 ص 297 و(ط مکتبة المصطفوی-قم)ص 137 و السیرة النبویة لدحلان ج 2 ص 6 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 487 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 319 و بحار الأنوار ج 20 ص 215 و ج 38 ص 300 و 309 و ج 39 ص 3 و کنز العمال ج 12 ص 219 و ج 10 ص 290 و(ط مؤسسة الرسالة)ج 11 ص 623 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 221 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 62-

و تصور لنا روایة عن علی«علیه السّلام»الحالة حین عبور الفرسان الخندق،فهو یقول:«و فارسها و فارس العرب یومئذ عمرو بن عبد ود، یهدر کالبعیر المغتلم،یدعو إلی البراز،و یرتجز،و یخطر برمحه مرة،و بسیفه مرة،لا یقدم علیه مقدم،و لا یطمع فیه طامع،فأنهضنی إلیه رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،و عممنی بیده،و أعطانی سیفه هذا-و ضرب بیده إلی ذی الفقار-فخرجت إلیه و نساء أهل المدینة بواک إشفاقا علیّ من ابن عبد ود،فقتله اللّه عز و جل بیدی،و العرب لا تعد لها فارسا غیره» (1).

و نحن نشک فی الفقرة التی تذکر أن نساء المدینة بواک علی علی«علیه السّلام»حین خرج إلی عمرو..فإن نساء المدینة لم یحضرن إلی ذلک المکان،إلا إن کان المقصود کل النساء اللواتی حضرن مع أزواجهن کما هو عادة کثیر منهم.

3)

-و مستدرکات علم رجال الحدیث ج 5 ص 200 و مناقب علی بن أبی طالب لابن مردویه ص 152 و فضائل أمیر المؤمنین«علیه السّلام»لابن عقدة ص 79 و المناقب للخوارزمی ص 144 و کشف الغمة ج 1 ص 300 و تأویل الآیات ج 1 ص 329 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 7 ص 44 و ج 17 ص 112 و ج 20 ص 624 و 626 و ج 23 ص 648 و ج 31 ص 394.

ص :37


1- 1) راجع:الخصال ج 2 ص 368 و(ط مرکز النشر الإسلامی)ص 368 و بحار الأنوار ج 20 ص 244 و ج 38 ص 170 و الإختصاص ص 166 و 167 و شرح الأخبار ج 1 ص 287 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 3 ص 126 و حلیة الأبرار ج 2 ص 363 و غایة المرام ج 4 ص 319.

و یذکر البعض:أنه«صلی اللّه علیه و آله»:«أدناه،و قبله،و عممه بعمامته،و خرج معه خطوات کالمودع له،القلق لحاله،المنتظر لما یکون منه.

ثم لم یزل«صلی اللّه علیه و آله»رافعا یدیه إلی السماء،مستقبلا لها بوجهه، و المسلمون صموت حوله،کأن علی رؤوسهم الطیر الخ..» (1).

برز الإسلام کله إلی الشرک کله

و قال«صلی اللّه علیه و آله»حینئذ:برز الإسلام أو الإیمان کله،إلی الشرک کله (2).

فخرج له علی«علیه السّلام»و هو راجل،و عمرو فارسا،فسخر به

ص :38


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 285 و العثمانیة للجاحظ ص 332 و غایة المرام ج 4 ص 272 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 20 ص 626.
2- 2) راجع:کشف الغمة ج 1 ص 205 و إعلام الوری ص 194 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 136 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 261 و 285 و ج 19 ص 61 و الطرائف لابن طاووس ص 35 و 60 و کنز الفوائد(ط دار الأضواء)ج 1 ص 297 و(ط مکتبة المصطفوی-قم)ص 137 و مجمع البیان ج 8 ص 343 و بحار الأنوار ج 20 ص 215 و 273 و ج 39 ص 3 و نهج الحق ص 217 و شجرة طوبی ج 2 ص 288 و العثمانیة للجاحظ ص 324 و 333 و تأویل الآیات ج 2 ص 451 و ینابیع المودة ج 1 ص 281 و 284 و غایة المرام ج 4 ص 274 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 6 ص 9 و ج 16 ص 404 و ج 20 ص 140 و 625 و ج 31 ص 234.

عمرو،و دنا منه علی (1)،و معه جابر بن عبد اللّه الأنصاری«رحمه اللّه»، لینظر ما یکون منه و من عمرو (2).

و فی بعض الروایات:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قال لأصحابه:أیکم یبرز إلی عمرو و أضمن له علی اللّه الجنة؟!و الجنة اعظم خطرا من السلطة، و من المناصب الدنیویة و الأموال و کل ما فی الدنیا و لکنهم زهدوا بها.

فلم یجبه منهم أحد هیبة لعمرو،و استعظاما لأمره.فقام علی بن أبی طالب«علیه السّلام»ثلاث مرات،و النبی«صلی اللّه علیه و آله»یأمره بالجلوس (3).

و حسب نص ابن إسحاق،و غیره من المؤرخین:خرج عمرو بن عبد ود،و هو مقنع بالحدید،فنادی:من یبارز؟!

فقام علی بن أبی طالب،فقال أنا(له)یا نبی اللّه.

ص :39


1- 1) إمتاع الأسماع ج 1 ص 232 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 371.
2- 2) راجع:الإرشاد للمفید ص 59 و 60 و(ط دار المفید)ج 1 ص 100 و 101 و حبیب السیر ج 1 ص 361 و کشف الغمة ج 1 ص 203 و إعلام الوری ص 194 و(ط مؤسسة آل البیت)ج 1 ص 381 و الدر النظیم ص 164 و المستجاد من الإرشاد(المجموعة)ص 70 و بحار الأنوار ج 20 ص 255 و أعیان الشیعة ج 1 ص 264 و 395.
3- 3) کنز الفوائد(ط دار الأضواء)ج 1 ص 297 و(ط مکتبة المصطفوی-قم) ص 137 و بحار الأنوار ج 20 ص 215.

فقال:إنه عمرو،إجلس.

ثم نادی عمرو:ألا رجل یبرز؟!فجعل یؤنبهم،و یقول:أین جنتکم التی تزعمون أنه من قتل منکم دخلها؟!أفلا تبرزون إلیّ رجلا؟!

فقام علی،فقال:أنا یا رسول اللّه.

فقال:إجلس.

ثم نادی الثالثة،فقال:

و لقد بححت من النداء

(...إلی آخر الأبیات)

قال:فقام علی«علیه السّلام»،فقال:یا رسول اللّه،أنا له.

فقال:إنه عمرو.

فقال:و إن کان عمروا.

فأذن له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فمشی إلیه حتی أتاه و هو یقول:

لا تعجلن فقد أتاک

مجیب صوتک غیر عاجز

ذو نیة و بصیرة

و الصدق منجا کل فائز

إنی لارجو أن أقیم

علیک نائحة الجنائز

من ضربة نجلاء یبقی

ذکرها عند الهزاهز

و فی الدیوان المنسوب لعلی«علیه السّلام»بیتان آخران هما:

و لقد دعوت إلی البراز

فتی یجیب إلی المبارز

یعلیک أبیض صارما

کالملح حتفا للمبارز

فقال له عمرو:من أنت؟!

ص :40

قال:أنا علی.

قال:ابن عبد مناف؟!

قال:أنا علی بن أبی طالب.

فقال:یا ابن أخی،من أعمامک من هو أسن منک،فإنی أکره أن أهریق دمک.

فقال له علی:لکنی و اللّه لا أکره أن أهریق دمک.

فغضب،فنزل،و سل سیفه کأنه شعلة نار،ثم أقبل نحو علی«علیه السّلام»مغضبا،و استقبله علی بدرقته،فضربه عمرو فی درقته،فقدها، و أثبت فیها السیف،و أصاب رأسه فشجه.

و ضربه علی«علیه السّلام»علی حبل عاتقة فسقط،و ثار العجاج، فسمع رسول اللّه التکبیر،فعرفنا أن علیا قد قتله،فثم یقول علی:

أعلی تقتحم الفوارس هکذا

عنی و عنهم أخروا أصحابی

الأبیات.

إلی أن قال:و خرجت خیولهم منهزمة،حتی اقتحمت الخندق (1).

ص :41


1- 1) راجع المصادر التالیة:البدایة و النهایة ج 4 ص 106 و(ط دار إحیاء التراث العربی) ج 4 ص 121 عن البیهقی فی دلائل النبوة،عن ابن إسحاق.و راجع:السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 204 و مجمع البیان ج 8 ص 343 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 8 ص 131 و بحار الأنوار ج 20 ص 203 و ج 25 ص 203 و 204 و 239 و ج 41-
الخصال الثلاث و قتل عمرو

و قد ذکرت بعض النصوص زیادة علی ما تقدم:أن علیا«علیه السّلام» عرض علی عمرو خصلتین،و هما:الإسلام،فرفضه،أو النزال،فاعتذر بالخلة بینه و بین أبی طالب،أو بغیر ذلک (1).

1)

-ص 89 مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 135 و 136.و تاریخ الخمیس ج 1 ص 486 و 487 و عیون الأثر ج 1 ص 61 و 62 و(ط مؤسسة عز الدین-بیروت) ج 2 ص 41 و الروض الأنف ج 3 ص 27 و دلائل النبوة للبیهقی ج 3 ص 438 و 439 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 78 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 18 ص 104.و راجع أیضا:السیرة النبویة لدحلان ج 2 ص 6 و 7 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 319 و 320 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 261 و الإکتفاء للکلاعی ج 2 ص 167 و 168 و دیوان أمیر المؤمنین علی«علیه السّلام»ص 67 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 32 و 33 و المناقب للخوارزمی ص 104 و راجع:ینابیع المودة ص 95 و 96 و کنز الفوائد للکراجکی ص 137.

ص :42


1- 1) راجع عرض الخصلتین علی عمرو،ثم قتل علی«علیه السّلام»له فی المصادر التالیة:الإرشاد للمفید ص 58 و(ط دار المفید)ج 1 ص 98 و کشف الغمة للأربلی ج 1 ص 198 و 202 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 181 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 239 و 240 و شرح الأخبار ج 1 ص 295 و 323 و الدر النظیم ص 163 و البدایة و النهایة ج 4 ص 105 و(ط دار إحیاء التراث العربی) ج 4 ص 120 و بحار الأنوار ج 20 ص 253 و 254 و السیرة النبویة لدحلان-

لکن بعض الروایات ذکرت:أنه عرض علیه ثلاث خصال.و أنه «علیه السّلام»قال:یا عمرو،إنک کنت تقول فی الجاهلیة:لا یدعونی أحد إلی واحدة من ثلاث إلا قبلتها.

قال:أجل.

قال علی:فإنی أدعوک إلی:أن تشهد أن لا إله إلا اللّه،و أن محمدا رسول اللّه،و تسلم لرب العالمین.

قال:یا ابن أخی،أخّر عنی هذه.

قال:و أخری،ترجع إلی بلادک،فإن یک محمد صادقا کنت أسعد

1)

-ج 2 ص 6 و 7 و بهجة المحافل و شرحه ج 1 ص 266 و 267 و نهایة الأرب ج 17 ص 173 و 174 و کنز العمال ج 10 ص 288 و الإکتفاء للکلاعی ج 2 ص 166 و 167 و عیون الأثر ج 2 ص 61 و(ط مؤسسة عز الدین)ج 2 ص 40 و السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 236 و(مکتبة محمد علی صبیح و أولاده) ج 3 ص 709 و تهذیب سیرة ابن هشام ص 193 و 194 و دلائل النبوة للبیهقی ج 3 ص 436 و 437 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 319 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 32 و تفسیر الثعلبی ج 8 ص 15 و تفسیر البغوی ج 3 ص 513 و الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 341 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 203 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 78 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 290 و مطالب السؤول ص 207 و کشف الیقین ص 133 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 8 ص 372 و ج 18 ص 106 و ج 32 ص 336 و 364.

ص :43

الناس به،و إن یک کاذبا کان الذی ترید.

و فی نص آخر:کفتهم ذؤبان العرب أمره.

قال:هذا ما لا تحدث به نساء قریش أبدا،و قد نذرت ما نذرت، و حرمت الدهن (1).

قال:فالثالثة؟!

قال:البراز.

فضحک عمرو،و قال:إن هذه لخصلة ما کنت أظن أن أحدا من العرب یرومنی علیها،فمن أنت؟!

قال:أنا علی بن أبی طالب.

قال:یا ابن أخی،من أعمامک من هو أسن منک،فإنی أکره أن أهریق دمک.

فقال علی«علیه السّلام»:لکنی-و اللّه-لا أکره أن أهریق دمک.

فغضب عمرو،فنزل عن فرسه و عقرها،وسل سیفه کأنه شعلة نار،

ص :44


1- 1) زاد فی نص القمی:و لا تنشد الشعراء فی أشعارها:أنه جبن و رجع،و خذل قوما رأّسوه علیهم.راجع:تفسیر القمی ج 2 ص 184 و الصافی ج 4 ص 176 و ج 6 ص 27 و نور الثقلین ج 4 ص 252.و عند المعتزلی:إذن تتحدث نساء قریش عنی:أن غلاما خدعنی.راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 19 ص 64 و بحار الأنوار ج 39 ص 6 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 374.

ثم أقبل نحو علی مغضبا،و استقبله علی بدرقته الخ..

أما المفید و غیره،فقالوا:إن عمروا قال لعلی«علیه السّلام»:إنی لأکره أن أقتل الرجل الکریم مثلک،و قد کان أبوک لی ندیما.

و عند الواقدی قال:«فأنت غلام حدث،إنما أردت شیخی قریش:أبا بکر و عمر.

فقال علی«علیه السّلام»:لکنی أحب أن أقتلک،فانزل إن شئت، فأسف عمرو،و نزل،و ضرب وجه فرسه حتی رجع»انتهی.

و عند آخرین:أنه عرقب فرسه،و ضرب علیا«علیه السّلام»بالسیف، فاتقاه بدرقته،فقطها،فثبت السیف علی رأسه.

و قال القمی و غیره:فقال له«علیه السّلام»:أما کفاک أنی بارزتک، و أنت فارس العرب،حتی استعنت علی بظهر؟!.

فالتفت عمرو إلی خلفه،فضربه علی ساقیه،فقطعهما جمیعا.

و عبارة حذیفة هکذا:«و تسیف علی رجلیه بالسیف من أسفل،فوقع علی قفاه» (1).

و تستمر روایة القمی فتقول:و ارتفعت بینهما عجاجة،فقال المنافقون:

قتل علی بن أبی طالب،ثم انکشفت العجاجة،فنظروا،فإذا أمیر المؤمنین

ص :45


1- 1) راجع عبارة حذیفة فی:مجمع البیان ج 8 ص 343 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 8 ص 132 و بحار الأنوار ج 20 ص 204 و ج 41 ص 90 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 136 و 137 و المیزان ج 16 ص 298.

«علیه السّلام»علی صدره آخذ بلحیته،یرید أن یذبحه.

فذبحه،ثم أخذ رأسه،و أقبل إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، و الدماء تسیل علی رأسه من ضربة عمرو،و سیفه یقطر منه الدم،و هو یقول و الرأس بیده:

أنا علی و أنا ابن المطلب

الموت خیر للفتی من الهرب

فقال له«صلی اللّه علیه و آله»:یا علی،ما کرته؟!.

قال:نعم یا رسول اللّه،الحرب خدعة.

و ینقل المفید عن جابر،و نقله غیره من دون تصریح باسم الراوی قوله:

فثارت بینهما قترة،فما رأیتهما.فسمعت التکبیر تحتها،فعلمت أن علیا«علیه السّلام»قد قتله.

فانکشف أصحابه،حتی طفرت خیولهم الخندق.

و تبادر أصحاب النبی«صلی اللّه علیه و آله»حین سمعوا التکبیر ینظرون ما صنع القوم،فوجدوا نوفل بن عبد اللّه الخ.. (1).

ص :46


1- 1) راجع فیما تقدم بتفصیل أو إجمال المصادر التالیة:سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 534 و الإرشاد للمفید ص 59 و 60 و کشف الغمة للأربلی ج 1 ص 204 و 203 و إعلام الوری ص 194 و 195 و تفسیر القمی ج 2 ص 181-185 و بحار الأنوار ج 20 ص 225-228 و 203 فما بعدها و ص 254-256 و ج 41 ص 90 و السیرة النبویة لدحلان ج 2 ص 6 و 7 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 319 و المغازی للواقدی ج 2 ص 470 و 471 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 19 ص 63 و 46 و بهجة المحافل-

و عند المعتزلی:ثارث الغبرة،و سمعوا التکبیر من تحتها،فعلموا أن علیا قتل عمروا،فکبر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و کبر المسلمون تکبیرة سمعها من وراء الخندق من عساکر المشرکین (1).

و روی:أن عمروا جرح رأس علی«علیه السّلام»،فجاء إلی رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،فشده،و نفث فیه،فبرئ و قال:أین أکون إذا خضب هذه من هذه؟! (2).

و فی القاموس و غیره:کان علی ذا شجتین فی قرنی رأسه،إحداهما:من

1)

-و شرحه ج 1 ص 266 و 267 و حبیب السیر ج 1 ص 361 و تاریخ ابن الوردی ج 1 ص 162 و المختصر فی أخبار البشر ج 1 ص 135. و راجع المصادر التالیة:شواهد التنزیل(ط سنة 1411 ه.ق)ج 2 ص 11 و تاریخ الإسلام للذهبی(المغازی)ص 239 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 203 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 487 و البدء و التاریخ ج 4 ص 218 و الإکتفاء للکلاعی ج 2 ص 166 و شرح الأخبار ج 1 ص 295 و 296 و کنز العمال ج 10 ص 290 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 139.

ص :47


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 284 و الغدیر ج 7 ص 212 و العثمانیة للجاحظ ص 332 و غایة المرام ج 4 ص 272 و شرح إحقاق الحق(الملحقات) ج 20 ص 626.
2- 2) مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 220 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 61 و بحار الأنوار ج 38 ص 299.

عمر بن عبد ود،و الثانیة:من ابن ملجم،و لذا یقال له:ذو القرنین (1).

و عنه«علیه السّلام»أنه قال عن عمرو:«و ضربنی هذه الضربة.و أومأ بیده إلی هامته» (2).

نص الحسکانی

و قد ذکر لنا الحاکم الحسکانی بعض التفصیلات الهامة هنا،فقال:

«ثم ضرب وجه فرسه فأدبرت،ثم أقبل إلی علی«علیه السّلام»،و کان رجلا طویلا،یدوای دبرة البعیر و هو قائم.

و کان علی فی تراب دق،لا یثبت قدماه علیه،فجعل علی ینکص إلی ورائه یطلب جلدا من الأرض یثبت قدمه،و یعلوه عمرو بالسیف.و کان فی درع عمرو قصر،فلما تشاک بالضربة،تلقاها علی بالترس،فلحق ذباب السیف فی

ص :48


1- 1) تاریخ الخمیس ج 1 ص 487 و تاج العروس ج 9 ص 307 و(ط دار الفکر) ج 18 ص 447 و النهایة لابن الأثیر ج 4 ص 52 و 51 و القاموس المحیط ج 4 ص 258 و لسان العرب ج 13 ص 332 و 333 و الغارات للثقفی ج 2 ص 744 و الکنی و الألقاب ج 2 ص 257 و راجع:المستدرک للحاکم ج 3 ص 123 لتجد حدیث:إنک لذو قرنیها.و کذا نوادر الأصول ص 307.
2- 2) الخصال ج 2 ص 368 و 369 و بحار الأنوار ج 20 ص 244 و ج 38 ص 171 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 3 ص 126 و شرح الأخبار ج 1 ص 288 و الإختصاص للمفید ص 167 و حلیة الأبرار ج 2 ص 364 و غایة المرام ج 4 ص 319.

رأس علی،حتی قطعت تسعة أکوار،حتی خط السیف فی رأس علی.

و تسیف علی رجلیه بالسیف من أسفل،فوقع علی قفاه.

و ثارث بینهما عجاجة،فسمع علی یکبر.

فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:قتله و الذی نفسی بیده.

فکان أول من ابتدر العجاج عمر بن الخطاب،فإذا علی یمسح سیفه بدرع عمرو.

فکبر عمر بن الخطاب،فقال:یا رسول اللّه،قتله.

فحز علی رأسه،ثم أقبل یخطر فی مشیته،فقال له رسول اللّه:یا علی،إن هذه مشیة یکرهها اللّه عز و جل إلا فی هذا الموضع الخ.. (1).

و فی نص آخر عند الحسکانی عن علی«علیه السّلام»:أنه لما برز لعمرو دعا بدعاء علمه إیاه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:اللهم بک أصول، و بک أجول،و بک أدرأ فی نحره (2).

لکن البعض یقول:«أتی برأسه و هو یتبختر فی مشیته،فقال عمر:إلا تری یا رسول اللّه إلی علی کیف یتیه فی مشیته؟!

ص :49


1- 1) شواهد التنزیل(ط سنة 1411 ه.ق)ج 2 ص 11 و 12 و مجمع البیان ج 8 ص 243 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 8 ص 132 و بحار الأنوار ج 20 ص 204.
2- 2) شواهد التنزیل(ط سنة 1411 ه.ق)ج 2 ص 13 و فضائل أمیر المؤمنین«علیه السّلام»لابن عقدة ص 208.

فقال«صلی اللّه علیه و آله»:إنها مشیة لا یمقتها اللّه فی هذا المقام» (1).

نصوص أخری

و ذکر نص آخر:أنه«علیه السّلام»احتز رأسه،و حمله،و ألقاه بین یدی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فقام أبو بکر و عمر فقبلا رأس علی،و وجه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یتهلل،فقال:هذا النصر،أو قال:هذا أول النصر (2).

و قال له أبو بکر:المهاجرون و الأنصار رهین شکرک ما بقوا (3).

و قالوا:إن علیا«علیه السّلام»ضرب عمروا علی حبل العاتق فسقط

ص :50


1- 1) کنز الفوائد(ط دار الأضواء)ج 1 ص 297 و(ط مکتبة المصطفوی-قم) ص 137 و بحار الأنوار ج 20 ص 216 و شجرة طوبی ج 2 ص 289.
2- 2) راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 19 ص 62 و الإرشاد للمفید ص 61 و(ط دار المفید)ج 1 ص 104 و کشف الغمة للأربلی ج 1 ص 205 و مجمع البیان ج 8 ص 344 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 8 ص 133 و بحار الأنوار ج 20 ص 206 و 258 و ج 39 ص 4 و ج 41 ص 91 و حبیب السیر ج 1 ص 362 و أعیان الشیعة ج 1 ص 264 و 396 و الدر النظیم ص 165 و رسائل المرتضی ج 4 ص 119 و 123.
3- 3) مناقب آل طالب ج 3 ص 138 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 326 و بحار الأنوار ج 41 ص 91.

و ثار العجاج.

و قیل:طعنه فی ترقوته حتی أخرجها من مراقه،فسقط و سمع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»التکبیر،فعرف أن علیا قتله (1).

و حکی البیهقی عن ابن إسحاق:أن علیا طعنه فی ترقوته (2).

و قالوا أیضا:أنه حین قتل علی عمروا و من معه«انصرف إلی مقامه الأول،و قد کادت نفوس القوم الذین خرجوا معه إلی الخندق تطیر جزعا» (3).

و قال علی«علیه السّلام»فی المناسبة أبیاتا نذکرها،و نضم ما ذکروه بعضه إلی بعض،و هی:

ص :51


1- 1) راجع:سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 378 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 79 و المناقب للخوارزمی ص 169 و عیون الأثر ج 2 ص 41 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 32 ص 366 و خاتم النبیین ج 2 ص 937.
2- 2) البدایة و النهایة ج 4 ص 107 و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 4 ص 122 و السیرة النبویة لدحلان ج 2 ص 7 و بحار الأنوار ج 20 ص 205 و مستدرک سفینة البحار ج 7 ص 575 و مجمع البیان(ط مؤسسة الأعلمی)ج 8 ص 133 و المیزان ج 16 ص 298 و تفسیر الآلوسی ج 21 ص 156 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 205.
3- 3) راجع:الإرشاد للمفید ص 60 و(ط دار المفید)ج 1 ص 99 و بحار الأنوار ج 20 ص 254 و أعیان الشیعة ج 1 ص 264 و 394 و 396 و کشف الغمة ج 1 ص 203.

أعلی تقتحم الفوارس هکذا

عنی و عنهم أخرجوا أصحابی

الیوم تمنعنی الفرار حفیظتی

و مصمم فی الرأس لیس بناب

آلی ابن ود حین شد ألیة

و حلفت فاستمعوا إلی الکذاب

أن لا أصد و لا یولی و التقی

رجلان یضطربان کل ضراب

عرف ابن عبد حین أبصر صارما

یهتز أن الأمر غیر لعاب

أردیت عمروا إذ طغی بمهند

صافی الحدید مجرب قضاب

نصر الحجارة من سفاهة رأیه

و نصرت رب محمد بصواب

فصدرت حین ترکته متجدلا

کالجذع بین دکادک و روابی

و عففت عن أثوابه و لو أننی

کنت المقطر بزنی أثوابی

لا تحسبن اللّه خاذل دینه

و نبیه یا معشر الأحزاب (1)

ص :52


1- 1) هذه الأبیات توجد موزعة و مجتمة فی مصادر کثیرة،لکن روایة السهیلی لها تختلف جزئیا عما ذکرناه هنا،و مهما یکن من أمر،فإن ما ذکرناه مذکور کله أو بعضه فی المصادر التالیة و غیرها:سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 534 و السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 236 و کشف الغمة للأربلی ج 1 ص 199 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 33 و البدایة و النهایة ج 4 ص 105 و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 4 ص 122 و الإرشاد للمفید ص 59 و 61 و و(ط دار المفید)ج 1 ص 104 و إعلام الوری(ط دار المعرفة)ص 100 و 101 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 203 و 205 و تاریخ الإسلام للذهبی(المغازی)ص 239 و راجع:مجمع-

قال ابن هشام:و أکثر أهل العلم بالشعر یشک فیها لعلی«علیه السّلام» (1).

و ستأتی لنا:وقفة مع ابن هشام فیما یرتبط بکلامه هذا.

و خرجت خیولهم منهزمة حتی اقتحمت الخندق.

قال ابن هشام و غیره:و ألقی عکرمة بن أبی جهل رمحه یومئذ،و هو منهزم عن عمرو،فقال حسان بن ثابت فی ذلک:

فرّ و ألقی لنا رمحه

لعلک عکرم لم تفعل

و ولیت تعدو کعدو الظلیم

ما إن تجور عن المعدل

1)

-البیان ج 8 ص 343 و 344 و بحار الأنوار ج 41 ص 91 و ج 20 ص 205 و 206 و 254 و 257 و 264 و 65 و عن الدیوان المنسوب لأمیر المؤمنین«علیه السّلام»ص 23 و عیون الأثر ج 2 ص 61 و البدء و التاریخ ج 4 ص 218 و حبیب السیر ج 1 ص 362 و الإکتفاء للکلاعی ج 2 ص 168 و 169 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 137 و 138 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 326 و شرح الأخبار ج 1 ص 296 و(ط مرکز النشر الإسلامی)ج 1 ص 324 و کنز الفوائد للکراجکی 137 و 138 و مکارم الأخلاق لابن أبی الدنیا ص 68 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 79 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 32 ص 366.

ص :53


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 379 و السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 236 و (ط مکتبة محمد علی صبیح)ج 3 ص 709 و البدایة و النهایة ج 4 ص 105 و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 4 ص 121 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 203.

و لم تلق ظهرک مستأنسا

کأن قفاک قفا فرعل (1)

و حول مبارزة علی لعمرو،و قتله علی یده،راجع المصادر الموجودة فی الهامش (2)،و بعضها قد صرح:بأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد رد علیا

ص :54


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 379 و راجع:خاتم النبیین ج 2 ص 938 و نهایة الأرب ج 17 ص 174 و السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 237 و(ط مکتبة محمد علی صبیح)ج 3 ص 709 و تهذیب سیرة ابن هشام ص 194 و راجع: البدایة و النهایة ج 4 ص 106 و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 4 ص 121 و السیرة النبویة لدحلان ج 2 ص 7 و بهجة المحافل ج 1 ص 266.و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 203 و 205 و شرح الأخبار ج 1 ص 296 و الجامع لأحکام القرآن ج 14 ص 134.
2- 2) راجع فیما عدا المصادر التی تقدمت فی الهوامش السابقة ما یلی:مرآة الجنان ج 1 ص 10 و زاد المعاد ج 2 ص 118 و راجع:جوامع السیرة النبویة ص 150 و الوفاء ج 2 ص 693 و إمتاع الأسماع ج 1 ص 232 و أنساب الأشراف ج 1 ص 345 و المواهب اللدنیة ج 1 ص 113 و تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 50 و بهجة المحافل ج 1 ص 266 و 267 و راجع:إعلام الوری(ط دار المعرفة)ص 100 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 2 ص 30 و تاریخ الإسلام للذهبی (المغازی)ص 239 و تجارب الأمم ج 2 ص 153 و الأوائل للعسکری ج 2 ص 223 و الطرائف ص 60 و بحار الأنوار ج 39 ص 1 عنه.

«علیه السّلام»مرتین،و أجازه فی الثالثة (1).

و قد ذکر رجز عمرو فی طلب البراز،و جواب علی له برجز علی نفس الوزن و القافیة فی کثیر من المصادر أیضا (2).

ص :55


1- 1) خاتم النبیین ج 2 ص 937 و ینابع المودة ص 94 و 136 و شواهد التنزیل(ط سنة 1411 ه.ق)ج 2 ص 10 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 2 ص 641 و بحار الأنوار ج 20 ص 203 و مجمع البیان(ط مؤسسة الأعلمی)ج 8 ص 131 و المیزان ج 16 ص 297 و أعیان الشیعة ج 1 ص 264 و 230 و 395 و عیون الأثر ج 2 ص 41 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 2 ص 118 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 18 ص 104 و 107 و ج 30 ص 148.
2- 2) راجع بالإضافة المصادر المتقدمة ما یلی:کشف الغمة ج 1 ص 197 و 198 و تفسیر القمی ج 2 ص 183 و عن دیوان أمیر المؤمنین ص 67 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 291 و ج 19 ص 63 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 533 و الإکتفاء للکلاعی ج 2 ص 167 و 168 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 318 و 319 و رسائل المرتضی ج 4 ص 118 و شرح الأخبار ج 1 ص 323 و الإرشاد(ط دار المفید)ج 1 ص 100 و کنز الفوائد ص 137 و مناقب آل أبی طالب(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 324 و بحار الأنوار ج 20 ص 203 و 215 و 225 و 255 و ج 39 ص 5 و ج 41 ص 89 و شجرة طوبی ج 2 ص 288 و مستدرک سفینة البحار ج 5 ص 452 و الصافی ج 4 ص 175 و ج 6 ص 26 و نور الثقلین ج 4 ص 250 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 79 و البدایة و النهایة ج 4 ص 106-
یقول أهلکت مالا لبدا

و فی روایة أبی الجارود عن أبی جعفر فی قوله: یَقُولُ أَهْلَکْتُ مٰالاً لُبَداً (1)،قال:

هو عمرو بن عبد ود،حین عرض علیه علی بن أبی طالب الإسلام یوم الخندق،و قال:فأین ما أنفقت فیکم مالا لبدا؟!و کان قد أنفق مالا فی الصد عن سبیل اللّه،فقتله علی (2).

و لم نجد هذه الروایة إلا فی تفسیر القمی،فلیلا حظ ذلک.

و نقول:

هنا وقفات عدیدة،نذکر منها ما یلی:

2)

-و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 4 ص 121 و مطالب السؤول ص 206 و عیون الأثر ج 2 ص 41 و الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 339.

ص :56


1- 1) الآیة 6 من سورة البلد.
2- 2) تفسیر القمی ج 2 ص 422 و بحار الأنوار ج 9 ص 251 و ج 20 ص 242 و الأصفی ج 2 ص 1444 و الصافی ج 5 ص 330 و ج 7 ص 483 و نور الثقلین ج 5 ص 580.

الفصل الثالث

اشارة

قتل عمرو..

ص :57

ص :58

أخذ الثغرة علی الفرسان

إن أمر النبی«صلی اللّه علیه و آله»علیا بأن یأخذ الثغرة علی الفرسان یشیر إلی عدة أمور:

أحدها:أنه«صلی اللّه علیه و آله»قد أمر علیا«علیه السّلام»بأن یأخذ الثغرة،رغم الخطر الذی یمثله وجود فارس العرب،و فرسان آخرین معه، یرون أن هذا الإجراء یعنیهم،

فدلنا ذلک علی ثقة النبی«صلی اللّه علیه و آله»بقدرة علی«علیه السّلام»علی تحقیق المطلوب،و علی أن الذین کانوا مع علی«علیه السّلام»لم یکن لهم دور یذکر فی أخذ تلک الثغرة،بل دورهم کان فی حفظها،بعد أن یأخذها علی«علیه السّلام»لهم،و یمکنهم منها..

الثانی:لعله«صلی اللّه علیه و آله»کان یخشی أن یوجه الخطاب للمجموعة کلها،فیظهر بعضها التردد،فیکون ذلک سببا فی زیادة رعب المسلمین،و ظهور الفشل فیهم،و طمع عدوهم بهم.

الثالث:إن أخذ الثغرة من شأنه أن یجعل الفرسان الذین عبروا إلی جهة المسلمین محاصرین و غیر آمنین،لا من جهة المسلمین،و لا من الجهة الأخری التی عبروا منها..

ص :59

الرابع:إن ذلک یمنع من وصول المدد إلیهم،أو یؤخره،فلا یصلهم إلا بعد فوات الأوان،أو أنه یعرقل تقهقرهم لو احتاجوا إلی ذلک،فیتمکن المسلمون منهم..و ذلک من موجبات قلقهم،و إرباک حرکتهم،و تحدید و تضییق مجال عملهم..

الخامس:إن المسلمین الذین یحرسون الثغرة،بعضهم ما کان یجرؤ علی الوصول إلی ذلک الموقع،و الوقوف فیه لو لا شعوره بقدر من الطمأنینة بسبب وجود علی«علیه السّلام»معهم،و علمهم بأنه سوف ینجدهم لو تعرضوا لأی خطر،فإلی علی«علیه السّلام»استندوا،و علی مبادرته لحمایتهم و نجدتهم اعتمدوا.

السادس:إنه لا محل للسؤال عن دور الذین أخذوا الثغرة فی منع من هرب من الهرب،فإن الهرب خفیف المؤنة،فإنه یخیفه بسیفه،ثم یزیغ عنه.و لا مجال للحاق به،لأن ذلک معناه:التصادم المباشر مع جیش الأحزاب کله..

عمرو شیخ کبیر!!

زعموا:أن عمروا بن عبد ود کان قد بلغ تسعین سنة،و قد حرم الدهن حتی یثأر بمحمد و أصحابه،و ذلک أنه فی بدر قد أثبتته الجراحة، و ارتث فلم یشهد أحدا (1).

ص :60


1- 1) راجع المصادر التالیة،فقد تعرضت لذلک کله أو بعضه:إمتاع الأسماع ج 1 ص 232 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 218 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 641 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 378 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 181 و المغازی-

و إذا صح هذا فلما ذا نکل کبار الصحابة عن مبارزته..

و هذه مبالغة فی مقدار عمره،لعلها بهدف التقلیل من شأن عمرو،و أن قتله لیس بذلک الإنجاز المهم،لأنه کان قد شاخ و ضعف..

و هو کلام باطل،فإن وصف علی«علیه السّلام»له بأنه فارس العرب یومئذ،و لا تعد العرب لها فارسا غیره،ثم جبن المسلمین عن مواجهته- و هم یعدون بالمئات،و کذلک ما قاله النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی حق قاتله کل ذلک یدل علی مکانة عمرو فی ساحات الحرب..

علی علیه السّلام غلام حدث

و فی روایة:أن عمرو بن عبد ود قال لعلی«علیه السّلام»:«إذن تتحدث نساء قریش أن غلاما خدعنی» (1)..

1)

-للواقدی ج 2 ص 470 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 486 و عیون الأثر ج 2 ص 61 و دلائل النبوة للبیهقی ج 3 ص 437 و السیرة النبویة لدحلان ج 2 ص 6 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 19 ص 62 و 63 و ج 15 ص 85 و 86 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 202 و 203 و تاریخ الإسلام للذهبی(المغازی) ص 239 و وفاء الوفاء ص 693 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 2 ص 30 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 370.

ص :61


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 19 ص 64 و بحار الأنوار ج 39 ص 6 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 374.

و وصفه فی روایة الواقدی:بأنه«علیه السّلام»حدث (1).

و نقول:

أولا:إن کلمة«غلام»و إن کانت تطلق علی الشیخ الکبیر،و علی الفتی الناشیء،و لکن المقصود هنا هو القول بأن علیا کان غلاما صغیرا بنظر الناس،یأنف الرجال الکبار أن یقال:إنهم خدعوا منه،أو من أمثاله..

و یؤیده:إضافة إلی الواقدی لکلمة«حدث»!!

و هذا کلام غیر دقیق،فإن علیا«علیه السّلام»کان قد بلغ السابعة أو الثامنة و العشرین عاما..فهو رجل کامل الرجولة،لا یأنف أحد من منازلته.

إلا إذا فرض:أن عمروا کان یرید أن یوجه إهانة متعمدة لعلی«علیه السّلام»فی هذا الموقف.

ثانیا:إذا صحت هذه الروایة،فإن أنفة عمرو من أن تتحدث نساء قریش بهذا الأمر،لیست بذات قیمة،فإن المعیار یجب أن یکون هو العدل، و الإنصاف،و للإنقیاد لحکم العقل و قضاء الفطرة،و فوق ذلک کله طلب رضا اللّه تبارک و تعالی،لا حدیث النساء،اللواتی کان عمرو و أشباهه من أهل الجاهلیة یحتقرونهن،و یظلمونهن،بل کانوا یئدونهن فی التراب،و هن أحیاء..و یصفونهن بالنقص،و المهانة،و لا یعتدون برأیهن.

ص :62


1- 1) المغازی للواقدی ج 2 ص 471.
شیخا قریش

و تقدم فی روایة الواقدی قول عمرو بن عبد ود لعلی«علیه السّلام»:

«فأنت غلام حدث،إنما أردت شیخی قریش:أبا بکر و عمر» (1).

و نقول:

أولا:إن علیا«علیه السّلام»لم یکن حدثا کما تقدم،کما أن أبا بکر و عمر لم یکونا شیخی قریش،لا یوم الخندق،و لا قبله فی أی یوم من الأیام،فلماذا یعطیهما سمة لیست فیهما؟!

و قد أوردنا فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»:أنهما من أقل و أذل حی فی قریش.فراجع.

ثانیا:إنه إذا کان المقصود:أنهما شیخا قریش من حیث الفروسیة، و البطولة..أو من حیث إن قتلهما سوف یفت فی أعضاد المسلمین،و تنکسر بذلک شوکتهم،و یختل أمرهم..فهو غیر ظاهر الوجه..لأنهما لم یکونا معروفین بالفروسیة و الشجاعة و الإقدام،و لم یظهر لهما أی أثر فی ذلک،لا فی بدر،و لا فی أحد،بل إن فرارهما فی أحد،و عزوفهما عن مبارزة عمرو، مع أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد ضمن الجنة أو الإمامة لمن یبرز إلیه قد أظهر أنهما علی خلاف ذلک..

و الذی کان له الأثر العظیم فی الحروب هو علی«علیه السّلام»،و قد شاهد عمرو نفسه بعض آثاره«علیه السّلام»فی بدر،و سمع عما فعله فی أحد.

ص :63


1- 1) المغازی للواقدی ج 2 ص 471.

کما أن قتل أبی بکر و عمر لا یغیر شیئا،و لا یفید عمروا فیما یرمی إلیه، إذ أنهما لیسا بأعظم من عبیدة بن الحارث بن المطلب،و لا من حمزة بن عبد المطلب..و مع ذلک لم یوجب إستشهادهما إنکسار جیش المسلمین،و لا إختلال أمرهم،و لا إنکسار شوکتهم..

بل لقد رأینا لأبی بکر موقفا من أسری بدر،لا تذمه قریش..کما أن لخالد بن الولید و ضرار بن الخطاب الفهری موقفا من عمر بن الخطاب العدوی،لا یذمهما علیه عمر (1).

من یبرز لعمرو فله الإمامة

و تقدم أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قال:«من یقوم إلی مبارزته فله الإمامة بعدی»..

فقد دلت هذه الکلمة علی أمور،و هی:

ألف:الأخبار عن فشل المشرکین فی معرکتهم،لأن الإسلام سیبقی إلی ما بعد إستشهاد الرسول«صلی اللّه علیه و آله»،و إن الإمامة ستکون من بعده..

و المقصود بالإمامة:هو معناها الشرعی الحقیقی،لأنه هو الذی یجعله النبی«صلی اللّه علیه و آله»لهذا أو لذاک من بعده.و هذا الجعل النبوی لا یعنی التخلی عما جری فی یوم إنذار عشیرته الأقربین،بل هو یؤکده،لأنه

ص :64


1- 1) راجع غزوة بدر و أحد فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله».

کان یعرف أصحابه،و یعرف أن الإمام الحقیقی هو الذی یضحی بنفسه إلی هذا الحد.

ب:إنه«صلی اللّه علیه و آله»لم یعط الإمامة لمن یقتل عمرو،فلعل الکثیرین یرون أنفسهم عاجزین عن قتله لفروسته و شدته..بل جعلها لمن یقوم لمبارزته..

ج:إنها إخبارا بأن مبارز عمرو لن یصاب بأذی.

د:تضمنت الأخبار عن بقاء مبارزه علی قید الحیاة إلی ما بعد إستشهاد الرسول«صلی اللّه علیه و آله»..و ضمان الجنة للمبارز لا تعنی استشهاده،إذ إن نفس المبارزة هی التی تجعله مستحقا للجنة.

و القول:بأن مبارزة علی«علیه السّلام»لعمرو لا تدل علی شجاعته، لأنها اقترنت بإخبار النبی«صلی اللّه علیه و آله»للمبارز بالبقاء حیا لا ینفع قائله..إذ لماذا لم یبرز له غیر علی«علیه السّلام»مع علمهم بالبقاء،فإن الأخبار بالبقاء لا یختص بعلی«علیه السّلام»لکن نفس یقین علی«علیه السّلام»بصحة وقوع ما یخبر به النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و شکهم فی ذلک کان من أعظم فضائله«علیه السّلام».

علی أننا قد ذکرنا فی حدیث إنذار العشیرة ما یفید فی دفع هذا التوهم..

فلا بأس بمراجعته.

ه:إننا نعلم إن للإمامة مؤهلات و شروطا،و منها العلم و العصمة و الشجاعة...فکیف أنیطت هنا بمجرد القیام لمبارزة شخص ما من الناس..مع أن قد یقوم إلیه من لا یملک شیئا من ذلک.

ص :65

و یجاب:

بأن إطلاق هذه الکلمة فی مثل هذا الحال،یشیر إلی أنه اللّه سبحانه قد أطلع نبیه علی غیبه،و أنه لن یقوم لمبارزة ذلک الرجل إلا من إختاره اللّه تعالی للأمامة،و یکون هذا الإعلان مستبطن للنص علی صاحب الحق، و کاشفا عنه و عن إختیار اللّه تعالی له..

و:لا ندری لماذا نکل أبو بکر و عمر عن مبارزة عمرو ألم یکفهما هذا الضمان من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لسلامتهما لو بارزا عمروا.

و لماذا لم یثقا باللّه و رسوله و لم یتیقنا بصدق هذا الوعد القاطع.

ز:إن هذا لا یتنافی مع قوله«صلی اللّه علیه و آله»:من یبرز لعمرو و أضمن له علی اللّه الجنة،إذ یمکن أن یکون«صلی اللّه علیه و آله»قد قال الکلمتین معا..

هل جرح علی علیه السّلام؟!

زعمت بعض الروایات المتقدمة:أن علیا«علیه السّلام»جرح بسیف عمرو،و کان«علیه السّلام»ذا شجتین فی رأسه:

إحداهما:من عمرو.

و الأخری:من ابن ملجم،فهو ذو قرنیها کما ورد فی الروایة.فإن البلاذری یقول:و یقال:إن علیا لم یجرح قط (1).

ص :66


1- 1) راجع:أنساب الأشراف ج 1 ص 345 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 378-

و نحن لا نوافق البلاذری علی مدعاه،فقد جرح«علیه السّلام»فی أحد جراحات کثیرة،بل ورد أنهم کانوا یسلون السهام من جسده حین کان یدخل فی الصلاة،لأنه لا یشعر بالألم فی حال الصلاة (1).

بین علی علیه السّلام و عمرو

ذکر الحاکم الحسکانی:أن علیا«علیه السّلام»حینما برز لعمرو،و کان عمرو طویلا:«جاء حتی وقف علی عمرو،فقال:من أنت؟!.

فقال عمرو:ما ظننت أنی أقف موقفا أجهل فیه،أنا عمرو بن عبد ود، فمن أنت؟!

قال:أنا علی بن أبی طالب.

فقال:الغلام الذی کنت أراک فی حجر أبی طالب؟!

قال:نعم.

قال:إن أباک کان لی صدیقا،و أنا أکره أن أقتلک.

فقال له علی«علیه السّلام»:لکنی لا أکره أن أقتلک.

1)

-و أعیان الشیعة ج 1 ص 498 و صفین للمنقری ص 363.

ص :67


1- 1) راجع:إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 602 عن المناقب المرتضویة الکشفی الحنفی ص 364 و راجع:إرشاد القلوب ص 217 و حلیة الأبرار ج 2 ص 179 و الحدائق الناضرة ج 7 هامش ص 242 و أسرار الشهادة(ط سنة 1319 ه) ص 255.

ثم ذکر تخییره بین الخصال الثلاث،فرفضها،فقال له علی«علیه السّلام»:فأنت فارس و أنا راجل.

فنزل عن فرسه و قال:ما لقیت من أحد ما لقیت من هذا الغلام (1).

و الظاهر:أن علیا«علیه السّلام»أراد إذلال عمرو،و تحطیم کبریائه.

و قد تحقق له ما أراد،حتی شکا ذلک عمرو نفسه کما تری.

و قلنا ذلک،لأننا لا نشک فی أنه«علیه السّلام»کان یعرف قرنه،الذی کان قد حضر بدرا،و أخبره النبی«صلی اللّه علیه و آله»حین أذن له بمبارزته بقوله:إنه عمرو،و کان یراه منذ صغره،کما صرحت به الروایة الآنفة الذکر نفسها.

ثانیا:قال المعتزلی:«کان شیخنا أبو الخیر مصدق بن شبیب النحوی یقول،إذا مررنا فی القراءة علیه بهذا الموضع:و اللّه،ما أمره بالرجوع إبقاء علیه،بل خوفا منه،فقد عرف قتلاه ببدر و أحد،و علم أنه إن ناهضه قتله.

فاستحیا أن یظهر الفشل،فأظهر الإبقاء و الإرعاء،و إنه لکاذب فیهما» (2).

إنه عمرو

تقدم:أن علیا«علیه السّلام»ألحّ علی النبی«صلی اللّه علیه و آله»بأن یأذن له بمبارزة عمرو،فقال له«صلی اللّه علیه و آله»:إنه عمرو.

ص :68


1- 1) شواهد التنزیل(ط سنة 1411 ه.ق)ج 2 ص 11.
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 19 ص 64 و راجع:بحار الأنوار ج 20 ص 274 و سیرة المصطفی ص 502 و أعیان الشیعة ج 1 ص 264 و 395.

فقال«علیه السّلام»:و أنا علیّ.

فاعتبر الإسکافی:أن هذا یدل علی أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد ضن بعلی«علیه السّلام»عن مبارزة عمرو (1).

و نقول:

إن کلام الإسکافی غیر دقیق..لأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»کان یعرف علیا«علیه السّلام»،و یعرف عمروا،و لعل الأصح أن یقول:إنه «صلی اللّه علیه و آله»أراد أن یقطع عذر الآخرین،حتی لا یقول قائل قد سبقنی إلیه علی«علیه السّلام»،أو أن یتوهم:أنه کان یمکن أن یقتل عمرو علی ید أی رجل کان من المسلمین،فأراد«صلی اللّه علیه و آله»أن یعرّفنا أن من أحجم عن مبارزة عمرو إنما أحجم فرقا و جبنا،و ضعف ثقة باللّه و برسوله،و أن یعرّف الناس بقیمة الإنجاز الذی سوف یقدمه علی«علیه السّلام»فی منازلة عمرو و غیره،و انه توفیق إلهی عظیم،فلا معنی للإستخفاف بعمرو بهدف انکار هذا الفضل لعلی«علیه السّلام»الذی لم یکن لدیه أدنی تردد فی بذل نفسه فی سبیل دینه و ربه.

و یرید أن یعرف الناس أن علیا«علیه السّلام»قد بارز عمروا مع علمه بفروسیته،و أن قتله لم یکن مجرد صدفة،حالفه الحظ فیها.

ص :69


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 283 و 284 و الغدیر ج 7 ص 212 و العثمانیة للجاحظ ص 332 و غایة المرام ج 4 ص 272 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 20 ص 626.
عرض الخصال الثلاث علی عمرو

إن عرض علی«علیه السّلام»الخصال الثلاث علی عمرو،و هی أن یسلم،أو یرجع،أو یبارز..لهو الغایة فی النصفة،و تدل علی أن الهدف لیس هو قتل الناس،بل المطلوب هو حقن دمائهم،و دفع بغیهم..و قد ترک هذا التصرف الحکیم،و المنصف،عمروا فی موقع الباغی و المعتدی،و الظالم..

و قد رأینا:أنه«علیه السّلام»لم یفرض علیه أن یسلم أو یقتل،و لو أنه فعل ذلک لصحت التهمة التی یروج لها أعداء الإسلام أن الإسلام قام بالسیف،بمعنی أن الناس أسلموا تحت طائلة التهدید بالقتل،و لم یکن أمامهم سوی أحد خیارین:إما القتل،أو الإسلام..

لقد خیره«علیه السّلام»بین ثلاثة أمور هی:

الإسلام..أو الرجوع عن البغی و العدوان،أو المبارزة التی فرضها هو علی نفسه حین جاء لحرب المسلمین بغیا منه و عتوا..

و ذلک لأن المشرکین قد قطعوا تلک المسافات الطویلة،لکی یمنعوا الناس من ممارسة حریتهم،و یسلبوهم الإختیار الذی منحه اللّه لهم و لکل البشر.

و النبی«صلی اللّه علیه و آله»إنما عرض الإسلام علی الناس فاختاروه،و لم یفرضه علی أحد،لکن قریشا و الطواغیت هم الذین انبروا لقتال من مارس حریته فی الإختیار،و التدین..

و حین عرض علی«علیه السّلام»الإسلام علی عمرو فإنما عرضه علیه، من موقع الرفق به،و الإنصاف له،و إعطائه فرصة أخیرة لینقذ نفسه من النار..

علی أنه لم یقتصر علی هذا الخیار،بل شفعه بخیار آخر،یمنحه فرصة

ص :70

النجاة فی الدنیا،و هو خیار یتناغم مع رغبته فی الحیاة،و التمتع بمباهجها، کما أنه لا یعارض آراءه و میوله و معتقداته،فإنه«علیه السّلام»لم یکتف بطلبه الرجوع عن حرب محمد و المسلمین،بل شفع ذلک بما یرغّبه فی هذا الخیار بالذات،حین قال له:إن یکن محمد صادقا کان أسعد الناس به،و إن یک کاذبا کفتهم ذؤبان العرب أمره.

و هی کلمة تحتم علی عمرو إعادة النظر فی صوابیة قراره الذی جاء به إلی هذه الحرب،مستثیرا فی نفسه نوازع الطموح،و مستحثا فی داخله مشاعره القبلیة،علها تفید فی ضبط حرکته،و لجم اندفاعه نحو الهاویة.

کما أن هذه الکلمة تسهّل علیه إختیار ما یتناغم مع حب السلامة، و الإبتعاد عن المشاکل و الأخطار.

و لکن عمروا رفض هذا الخیار أیضا معتمدا علی سراب خادع،و إلی نزعة استکبار ظالم،و عنجهیة جاهلیة،و بغی بغیض،یزین له التجنی و الظلم الذی یودی بصاحبه إلی الخزی و العار،و الخسران فی الدنیا و الآخرة،و ساء للظالمین بدلا.

و لم یبق أمام أمیر المؤمنین«علیه السّلام»إلا التعامل مع خیار عمرو الأخیر،و دفع غائلة هذا الجبار الظالم،فکان النصر علی یدیه،و أورد علیه ضربته التی تعدل عبادة الثقلین،(الجن و الإنس)إلی یوم القیامة..

قطع رجل عمرو

قال بعضهم:«و تبادر المسلمون یکبرون،فوجدوه علی فرسه برجل واحدة،یحارب علیا«علیه السّلام».و رمی رجله نحو علی،فخاف من

ص :71

هیبتها رجلان،و وقعا فی الخندق» (1).

و نقول:

إن هذا لا یصح لما یلی:

أولا:تقدم أن علیا«علیه السّلام»ألزم عمروا بالنزول عن فرسه، فنزل عنها کارها لذلک.

ثانیا:إن کان عمرو قد استمسک علی فرسه،و رجله مقطوعة،- و المفروض أنها سقطت علی الأرض-فکیف استطاع أن یتناولها و هو علی فرسه،و یقذف بها علیا«علیه السّلام»؟!و کیف مکنه علی«علیه السّلام» من تناولها،ثم من أن یرمیه بها؟!

ثالثا:تقدم:أنه«علیه السّلام»تسیف رجلی عمرو فقطعهما بضربة واحدة.و هذا لا یکون إلا إذا کان عمرو راجلا،لا راکبا.

توقف علی علیه السّلام عن قتل عمرو

و یقول النص التاریخی:إن علیا«علیه السّلام»حین أدرک عمرو بن عبد ود لم یبادر إلی قتله،فوقع بعض المسلمین فی علی«علیه السّلام»،فرد عنه حذیفة.

فقال«صلی اللّه علیه و آله»:مه یا حذیفة،فإن علیا سیذکر سبب وقفته.

ص :72


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 137 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 326 و بحار الأنوار ج 41 ص 90.

ثم إنه«علیه السّلام»أجهز علی عمرو،فلما جاء سأله النبی«صلی اللّه علیه و آله»عن ذلک،فقال:قد کان شتم أمی،و تفل فی وجهی،فخشیت أن أضربه لحظّ نفسی،فترکته حتی سکن ما بی،ثم قتلته فی اللّه» (1).

و نقول:

إن علینا أن نلتفت إلی النقاط التالیة:

1-إن قتل هذا المشرک کان محبوبا للّه تعالی علی کل حال،فلو قتله «علیه السّلام»لأنه شتم أمه لم یکن فی ذلک ضیر،فهو محارب من جهة، و هو یجترئ علی المسلمین بالشتم و هم أموات من جهة أخری.

2-إننا علی یقین من أنه«علیه السّلام»لم یکن لیقتل عمروا حتی فی اللحظة الأولی انتقاما لنفسه،أو لمجرد شتمه لأمه،و لکنه«علیه السّلام» أراد أن یتعامل مع الأمور کما لو کان رجلا عادیا..و هذا هو تکلیفه الذی یجب علیه العمل به..و هو أیضا یمکنه من أن یقدم للناس العظة و الأمثولة بصورة عملیة و حیة،لیروا بأم أعینهم کیف یکون الرجل الإلهی،الذی یتعامل مع کل الأمور من موقع الإخلاص و الخلوص،و المعرفة،و الوعی، و الثبات و التثبت،و السیطرة علی النفس،حتی فی أحرج اللحظات،و یصل

ص :73


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 115 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 381 و بحار الأنوار ج 41 ص 51 و مستدرک الوسائل ج 18 ص 28 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السّلام»للهمدانی ص 631 و الدرجات الرفیعة ص 287 و أعیان الشیعة ج 4 ص 598.

کل أعماله،ما دق منها و قل،و ما عظم و جل باللّه سبحانه،لیقربه خطوة إلیه.

إنه ذلک الجبل الأشم الشامخ،الذی لا تزله الریاح العواصف،و هو الإنسان القوی و الرصین،الذی لا یثور و لا یغضب إلا للّه،و للّه فقط، وحده لا شریک له.

فبإرادة اللّه و رضاه یسل سیفه،و یقاتل الأبطال،و یسحق کل جبروتهم و کبریائهم،و هو یغمد سیفه و یستسلم لإرادة اللّه سبحانه و امتثالا لأمره، حتی حین یهجمون علیه فی بیته،و یضربون زوجته،و یسقطون جنینها، و یحرقون علیه بیته،أو یکادون.

و هو علی هنا،و هو علی هناک،و لا أحد غیر علی و الأئمة الأطهار من ولده«علیهم السّلام»یستطیع أن یفعل ذلک.

علی علیه السّلام و سلب عمرو!!

و حین قتل أمیر المؤمنین«علیه السّلام»عمرو بن عبد ود و لم یسلبه درعه،و لا غیرها..أقبل نحو رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و وجهه یتهلل،فقال له عمر بن الخطاب:هلا سلبته یا علی درعه؟!فإنه لیس فی العرب درع مثلها.

و عند الحسکانی:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»هو الذی سأله عن سبب عدم سلبه له.

ص :74

فقال علی«علیه السّلام»:یا رسول اللّه،إنه تلقانی بعورته (1).

و فی نص آخر:إنی استحییت أن أکشف سوأة ابن عمی.أو قال:

ضربته فاتقانی بسوأته،فاستحییت من ابن عمی أن أسلبه (2).

و یقال:إنه«علیه السّلام»حین جلس علی صدر عمرو یرید أن یذبحه،و هو یکبر اللّه،و یمجده،طلب منه عمرو أن لا یسلبه حلته.

فقال له علی«علیه السّلام»:هی أهون علی من ذلک،و ذبحه (3).

ص :75


1- 1) راجع:شواهد التنزیل ج 2 ص 12.
2- 2) راجع:الإرشاد للمفید ص 61 و(ط دار المفید)ج 1 ص 104 و مجمع البیان ج 8 ص 343 و بحار الأنوار ج 20 ص 257 و 204 و ج 41 ص 73 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 534 و 535 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 33 و البدایة و النهایة ج 4 ص 107 و الروض الأنف ج 3 ص 280 و دلائل النبوة للبیهقی ج 3 ص 439 و السیرة النبویة لدحلان ج 2 ص 7 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 205 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 320 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 643 و خاتم النبیین ج 2 ص 938 و نهایة الأرب ج 17 ص 174 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 80 و أعیان الشیعة ج 1 ص 264 و 265 و 397 و کشف الغمة ج 1 ص 205 و کشف الیقین ص 133 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 2 ص 118 و شرح إحقاق الحق(الملحقات) ج 18 ص 30 و ج 30 ص 148 و ج 32 ص 366.
3- 3) کنز الفوائد(ط دار الأضواء)ج 1 ص 297 و(ط مکتبة المصطفوی-قم) ص 137 و بحار الأنوار ج 20 ص 216 و 263 و راجع:الإرشاد(ط دار-

و زعم الحلبی:أن هذا اشتباه من بعض الرواة،و أن ذلک کان فی حرب أحد مع طلحة بن أبی طلحة (1).

و نقول:

هما قضیتان مختلفتان،و قد کان السؤال فی أحد من قبل سعد لعلی «علیه السّلام»..و فی الخندق کان السائل هو عمرو.

و فی جمیع الأحوال نقول:

إن لنا مع ما تقدم وقفات هی التالیة:

الذی یجاحش علی السلب

و نعید التذکیر هنا بمقارنة المعتزلی بین سعد بن أبی وقاص الذی کان یتأسف علی فوت سلب أحد الفرسان منه،و بین علی فی موقفه هذا،فقد قال:

«قلت:شتان بین علی و سعد،هذا یجاحش علی السلب،و یتأسف علی فواته،و ذلک یقتل عمرو بن عبد ود یوم الخندق،و هو فارس قریش و صندیدها،و مبارزة،فیعرض عن سلبه،فیقال له:کیف ترکت سلبه،و هو أنفس سلب؟!

فیقول:کرهت أن أبز السبی،ثیابه.

3)

-المعرفة)ج 1 ص 112 و شجرة طوبی ج 2 ص 290 و أعیان الشیعة ج 1 ص 399 و الدر النظیم ص 169 و کشف الغمة ج 1 ص 208.

ص :76


1- 1) السیرة الحلبیة ج 2 ص 320 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 643.

فکأن حبیبا عناه بقوله:

إن الأسود أسود الغاب همتها

یوم الکریهة فی المسلوب لا السلب (1)

حرص عمر علی السلب..و نبل علی علیه السّلام

1-و لا ندری بماذا نفسر حرص عمر بن الخطاب علی سلب عمرو درعه،لا سیما مع قوله:لیس فی العرب درع مثلها،و عتبه علی أمیر المؤمنین «علیه السّلام»لعدم مبادرته لأخذها.مع أنه یعلم:أن الدرع لن تخرج من ید المسلمین،و أن غیر أمیر المؤمنین أحوج إلی تلک الدرع منه«علیه السّلام»..

إلا إن کان یری أن الحصول علی درع لیس فی العرب مثلها أمر یهتم له علی«علیه السّلام»،و سوف یتحسر أو یتحرق علی فواته..حتی و هو یعلم أن بعض المسلمین یحتاجونها لحفظ أنفسهم..

و لکن الحقیقة هی:أن من یضحی بنفسه فی سبیل اللّه،و یشری نفسه ابتغاء مرضات اللّه،لا یفکر بالحصول علی الغنائم و الأسلاب.

2-إن جواب علی«علیه السّلام»ینضح بالترفع،و یفیض بالنبل و الکرم و الرجولة،و یؤکد عزوفه عن کل ما هو من حطام الدنیا..

کما أنه«علیه السّلام»حتی فی هذا الموقف الصعب و الخطیر،الذی تزل فیه الأقدام،و تختل فیه المعاییر و الضوابط،و فی زحمة الأهوال و المخاطر،و فی

ص :77


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 14 ص 238 و أعیان الشیعة ج 1 ص 255.

خضم إلتهاب المشاعر،یبقی محتفظا بالدقة فی ممارساته،و بالتوازن و الإستقامة علی خط القیم الرفیعة،و التزام الأخلاق الفاضلة و النبیلة..

و هو«علیه السّلام»یتجاوز حدود الإنصاف مع أعدائه لیرتقی إلی درجات التفضل و التکرم علیهم بما لیسوا من أهله..فهو یتعامل معهم بأخلاقه و قیمه،و لا یعاملهم بما تقتضیه ممارساتهم اللاإنسانیة،و أخلاقهم الشیطانیة.

علی علیه السّلام استحیا من ابن عمه

أما ما نسب إلی علی«علیه السّلام»من أنه استحیا من ابن عمه أن یسلبه..فیبقی موضع ریب عندنا،فإن عمروا و إن کان ابن عم علی«علیه السّلام»،فهو عمرو بن عبد ود بن أبی قیس،أخو بنی عامر بن لؤی.و لؤی هو الأب التاسع لعلی«علیه السّلام»..إلا أن ذلک لم یکن هو السبب فی عدم أخذ سلبه،بل السبب هو ما ذکرته الروایة من أن عمروا طلب منه ذلک،فقال له علی«علیه السّلام»:هی علی أهون من ذلک..

لو صرفنا النظر عن ذلک،فقد صرح علی«علیه السّلام»:بأنه إنما أعرض عنه،لأنه اتقاه بسوأته..

إتقاه بسوأته..فلم یسلبه

ثم إن التبریر الذی ذکر لعدم أخذه سلبه و هو أنه حین ضربه اتقاه بسوأته،فاستحیا منه أن یسلبه،غیر واضح:

أولا:قد یقال:إنه لا ربط لهذه العلة بذلک المعلول..

ثانیا:ان النص الآخر یناقض هذا النص،فإنه یجعل السبب فی عدم

ص :78

التعرض لسلبه أنه کره أن یکشف سوأته..فأی ذلک هو الصحیح..

ثالثا:إن النص یقول:إنه بعد أن ضربه و قطع رجله،جلس علی صدره و ذبحه..و هو إنما فعل ذلک بعد أن اتقاه بسوأته بعد الضربة الأولی التی أطاحت برجله..فما المانع من أن یسلبه فی هذه الحال؟!فإن سوأته لم تکن ظاهرة!!

و الذی نستخلصه مما تقدم:أنه یمکن أن تکون قد اجتمعت الأسباب کلها علی صرف علی«علیه السّلام»عن سلبه،فلعله لما سقط کان عازما علی سلبه،فلما اتقاه بعورته استحیا و أعرض عن ذلک،و تأکد هذا الإعراض حین علم أنه لو سلبه ستنکشف عورته..ثم طلب منه عمرو أن لا یسلبه بزته،فقال له«علیه السّلام»:هی أهون علیّ من ذلک.

التکبیر..و تمجید اللّه

و قد تقدم:أنه حین أجهز علی«علیه السّلام»علی عمرو،کان«علیه السّلام»یکبر اللّه و یمجده..

و هذا ینظر إلیه فی أکثر من اتجاه،فهو یمثل تحدیا إیمانیا لعمرو،الذی استحق أن یتجرع کأس الحسرة و الغصة حتی فی هذه اللحظات..فإنه قد تجاوز کل الحدود فی بغیه،و سعیه لإطفاء نور اللّه.

کما أنه یعطی:أن علیا«علیه السّلام»لا یمارس القتل،لأنه حرفته،أو لأنه یغذی روحه به،أو لأنه یکتسب به مجدا،أو یحصل علی موقع،بل هو یمارسه لأنه تکلیف إلهی،تعلو به کلمة اللّه،و یعرف الناس به مجده و آلاءه و نعمه،و ما إلی ذلک..

ص :79

و للتکبیر هنا معناه و مغزاه،حین یعلن به و هو علی صدر جبار،یرید أن یجهز علیه،فإنه یرید أن یفهمه عملا و قولا:أن اللّه أکبر منه،و من کل باغ و طاغ و جبار،و من کل شیء..

الوسام الإلهی

عن ابن مسعود،و عن بهز بن حکیم،عن أبیه،قال:قال رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»:لمبارزة علی(أو قتل علی)لعمرو بن عبد ود(أو ضربة علی یوم الخندق)أفضل(أو خیر)من عبادة الثقلین،أو أفضل من أعمال أمتی إلی یوم القیامة (1).

ص :80


1- 1) راجع النصوص التی تشیر إلی ذلک فی:کنز العمال ج 12 ص 219 و(ط مؤسسة الرسالة)ج 11 ص 623 و تاریخ بغداد ج 13 ص 19 و مقتل الحسین للخوارزمی ص 45 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 32 و تلخیصه للذهبی بهامشه، و المناقب للخوارزمی ص 58 و(ط مرکز النشر الإسلامی)ص 106 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 138 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 326 و شرح المواقف ج 8 ص 371 و فرائد السمطین ج 1 ص 256 و شواهد التنزیل(ط سنة 1411 ه)ج 2 ص 14 و إقبال الأعمال ج 2 ص 267 و التفسیر الکبیر للرازی ج 32 ص 31 و تاریخ مدینة دمشق ج 50 ص 333 و فضائل الخمسة من الصحاح الستة ج 2 ص 323 و حبیب السیر ج 1 ص 362 و ینابیع المودة ص 94 و 95 و 96 و سعد السعود ص 139 و الطرائف لابن طاووس ص 60 و 514 و حلیة الأبرار ج 2 ص 160 و کنز الفوائد ص 137 و السیرة الحلبیة ج 2-

و فی نص آخر عن ابن مسعود:أبشر یا علی،فلو وزن عملک الیوم بعمل أمتی لرجح عملک بعملهم (1).

1)

-ص 319 و 320 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 642 و شرح المقاصد للتفتازانی ج 5 ص 298 و فردوس الأخبار ج 3 ص 455 و نفحات اللاهوت ص 91 و مجمع البیان ج 8 ص 343 و بحار الأنوار ج 36 ص 165 و ج 39 ص 1 و 2 و ج 41 ص 91 و 96 و ج 20 ص 205 و شجرة طوبی ج 2 ص 287 و تنبیه الغافلین ص 52 و الغدیر ج 7 ص 206 و کشف الغمة ج 1 ص 148 و نهج الإیمان ص 627 و تأویل الآیات ج 2 ص 690 و مستدرک سفینة البحار ج 1 ص 472 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السّلام»للهمدانی ص 338 و 361 و منهاج الکرامة ص 166 و مشارق أنوار الیقین ص 312 و إحقاق الحق (الملحقات)ج 8 و ج 6 ص 5 و ج 16 ص 403 عن بعض من تقدم،و عن حیاة الحیوان(ط القاهرة)ص 274 و عن المصادر التالیة:نهایة العقول(مخطوط) ص 114 و روضة الاحباب للدشتکی(مخطوط)ص 327 و تجهیز الجیش للدهلوی(مخطوط)ص 407 و 163 و مفتاح النجاة ص 26 و تاریخ آل محمد لبهجت أفندی ص 57 و مناقب علی ص 26 و وسیلة النجا ص 84.

ص :81


1- 1) ینابیع المودة ص 94 و(ط دار الأسوة)ج 1 ص 281 و 284 و شواهد التنزیل (ط سنة 1411 ه)ص 12 و شجرة طوبی ج 2 ص 289 و بحار الأنوار ج 20 ص 216 و مستدرک سفینة البحار ج 7 ص 439 و کنز الفوائد ص 137 و جوامع الجامع ج 3 ص 52 و مجمع البیان(ط مؤسسة الأعلمی)ج 8 ص 132 و تأویل-

زاد المجلسی و الطبرسی قوله:«و ذلک أنه لم یبق بیت من بیوت المشرکین إلا و قد دخله وهن بقتل عمرو.و لم یبق بیت من بیوت المسلمین إلا و قد دخله عز بقتل عمرو» (1).

و نقول:

إن قیمة العمل لیست بمواصفاته المادیة،و لا بکبره و صغره،و لا بقوته و ضعفه،و لا بکثرته و قلته،و لا بشکله الظاهر،من حیث الجمال،و صفاء الألوان..

فالحدید مهما کثر و کبر،و ازداد صلابة،و اتخذ اشکالا جمیلة و متناسقة، و اتخذ ألوانا لا معة و بدیعة،فإنه لن تکون له قیمة الذهب أو الماس.

بل قیمته بخصوصیته الکامنة فیه،و بحقیقة جوهره،و شرف عنصره.

و لأجل ذلک نلاحظ:أن اللّه سبحانه قد أنزل سورة قرآنیة فی الثناء علی أهل البیت هی سورة هل أتی،لمجرد أنهم«علیهم السّلام»تصدقوا بأقراص من شعیر علی مسکین و یتیم و أسیر،کما أنه تعالی أنزل آیة الولایة لتعلن لأمیر المؤمنین«علیه السّلام»أعظم و أجل مقام بعد مقام النبوة

1)

-الآیات ج 2 ص 452 و غایة المرام ج 4 ص 275 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 16 ص 405 و ج 20 ص 140 و 625 و ج 21 ص 584 و ج 31 ص 234.

ص :82


1- 1) راجع:مجمع البیان ج 8 ص 343 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 8 ص 132 و بحار الأنوار ج 20 ص 205 و ج 39 ص 2 و شواهد التنزیل(ط سنة 1411 ه)ج 2 ص 12 و کنز الفوائد للکراجکی ص 137 و تفسیر المیزان ج 16 ص 298.

الخاتمة،و له مساس بمصیر البشر إلی یوم القیامة،فی خصوص مناسبة تصدقه بخاتم و هو راکع علی سائل دخل المسجد.

و تنزل آیة أخری لتثنی علی علی«علیه السّلام»و تخلد ذکره إلی یوم یبعثون، لمجرد تصدقه ببضعة دراهم،لیناجی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

و کذلک الحال حین تصدق بدرهم لیلا و درهم نهارا،و بدرهم سرا و درهم جهرا..فإن القرآن نزل أیضا بالثناء علیه صلوات اللّه و سلامه علیه من أجل ذلک..

و فی المقابل نجد:أنه تعالی یؤکد علی الخطورة القصوی لبعض الأمور التی یظن الناس أنها لیست بذات أهمیة،فیذکر أن عدم الحض علی طعام المسکین هو من سمات من یکذب بیوم الدین..

و قد یدخل فی هذا السیاق کشاهد أو مؤید أن بعض الأعمال یذکر لها فی الأخبار مقادیر متفاوتة من الثواب،فتارة یکون ثواب زیارة قبر الإمام الحسین«علیه السّلام»مثلا حجّة،و تارة یکون ثواب کل خطوة یخطوها الزائر حجّة..مما یعنی:أن لدرجة الإخلاص و ما یکتشف الفعل من مشقات و مخاوف و غیرها مدخلیة فی مقدار المثوبة.و ربما تخضع المثوبة و العقوبة لخصوصیات تضاف إلی نفس العمل،فقول الحق محبوب للمولی، و له مثوبة معینة،لکنه إذا کان أمام سلطان جائر،زادت مثوبته..

و قد تزید المثوبة بسبب أحوال أخری لها مدخلیة فی زیادة الأثر،فلو أن عمرو بن عبد ود،و هو فارس جیوش الأحزاب..قتل فی بدر أو مات من جراحته فیها،لم یمنع ذلک من أن تغزو قریش المسلمین..و لکنه حین قاد

ص :83

جیش الأحزاب،و قتل فی الخندق أدی ذلک إلی عجز المشرکین عن غزو المسلمین بعدها..مما یعنی:أن هذه الضربة قد غیرت مجری الأحداث بصورة أساسیة،غیر أن الأساس فی اعتبار ضربة علی«علیه السّلام»أفضل من عبادة الثقلین هو درجة الصفاء و النقاء،و الإخلاص فیها،و قیمتها فی ذاتها،و شرف عنصرها،و ارتقاء جوهرها..

تمحلات و تعصبات ابن تیمیة

و قد اعتبر ابن تیمیة حدیث:قتل علی لعمرو أفضل من عبادة الثقلین، و نحوه،من الأحادیث الموضوعة،التی لیس لها سند صحیح،و لم یروه أحد من علماء المسلمین فی شیء من الکتب التی یعتمد علیها.بل و لا یعرف له أسناد صحیح و لا ضعیف.

و هو کذب لا یجوز نسبته إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فإنه لا یجوز أن یکون قتل کافر أفضل من عبادة الجن و الإنس،فإن ذلک یدخل فیه عبادة الأنبیاء.

و قد قتل من الکفار من کان قتله أعظم من قتل عمرو،مثل أبی جهل و عقبة بن أبی معیط،و شیبة.و قصته فی الخندق لم تذکر فی الصحاح (1).

ص :84


1- 1) منهاج السنة ج 4 ص 171 و 172 باختصار،و السیرة الحلبیة ج 2 ص 320 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 643 و سیرة الرسول(ط دار الفکر للجمیع سنة 1968 م) ص 220 و القول الصراح فی البخاری و صحیحه الجامع للأصبهانی ص 37 و أعیان الشیعة ج 1 ص 264 و 397.

أما الذهبی،فقال عن حدیث:ضربة علی أفضل من عبادة الثقلین:

«قبح اللّه رافضیا افتراه» (1).

و نقول:

أولا:رد الحلبی استبعاد أن تکون ضربة عمرو أفضل من عبادة الثقلین بقوله:«فیه نظر،لأن قتل هذا کان فیه نصرة للدین،و خذلان للکافرین» (2).

و نزید علی ذلک:أنه إذا کانت قد زاغت الأبصار،و بلغت القلوب الحناجر،و صاروا یظنون الظنون السیئة باللّه سبحانه.و إذا کان المسلمون قد أحجموا عن مبارزة عمرو،خوفا و رعبا،و کانوا کأن علی رؤوسهم الطیر.

و إذا کان عمرو هو فارس الأحزاب،الذین هم ألوف کثیرة،و قد جاؤوا لاستئصال المسلمین،و هم قلة،و قد جاءهم الیهود من جانب، و قریش من جانب،و غطفان من جانب،و کانوا فی أشد الخوف علی نسائهم و ذراریهم.

و إذا کان المنافقون لا یألون جهدا فی تخذیل الناس،و صرفهم عن

ص :85


1- 1) تلخیص مستدرک الحاکم للذهبی ج 3 ص 32 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 320 و (ط دار المعرفة)ج 2 ص 643.
2- 2) السیرة الحلبیة ج 2 ص 320 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 643 و أعیان الشیعة ج 1 ص 265 و 397.

الحرب،حتی أصبح الرسول«صلی اللّه علیه و آله»فی قلة قلیلة،لا تزید علی ثلاث مئة رجل،بل قیل:لم یبق معه سوی اثنی عشر رجلا.

و إذا کان الجوع و البرد یفتکان فی المسلمین،و یضعفان من عزائمهم..

نعم..إذا کان ذلک،فمن الطبیعی:أن یکون قتل هذا الکافر فیه حیاة الإسلام،و انتعاش المسلمین،و فیه خزی الأحزاب،و فشلهم،و لا سیما و أن النصر کان بسبب قتل عمرو کما ربما نشیر إلیه فیما یأتی إن شاء للّه..

ثانیا:أما بالنسبة لضعف سند الحدیث،و عدم ذکره فی الصحاح،فلا یقلل ذلک من قیمته و اعتباره،إذ ما أکثر الأحادیث الصحیحة،و المتواترة التی لم تذکر فی کتب الصحاح.

و قد عرفنا تعصب أصحاب الصحاح علی علی و أهل بیته«علیهم السّلام».

ثالثا:قول ابن تیمیة لیس له سند ضعیف و لا صحیح،یکذبه روایة المستدرک لهذا الحدیث عن بهز بن حکیم بن معاویة بن حیدة،عن أبیه،عن جده،و قد قال أبو داود:بهز بن حکیم أحادیثه صحاح (1).

و هذا یسقط سائر دعاوی ابن تیمیة حول سند هذا الحدیث.

ص :86


1- 1) خلاصة تذهیب تهذیب الکمال ص 381 و تهذیب الکمال ج 28 ص 173 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 9 ص 79 و الوافی بالوفیات ج 10 ص 193 و راجع سائر کتب الرجال و التراجم.
شهادة حذیفة

قال المفید:«روی قیس بن الربیع،قال:حدثنا أبو هارون العبدی،عن ربیعة السعدی،قال:أتیت حذیفة بن الیمان،فقلت له:یا أبا عبد اللّه،إنا لنتحدث عن علی«علیه السّلام»و مناقبه،فیقول لنا أهل البصرة:إنکم تفرطون فی علی«علیه السّلام».هل أنت محدثی بحدیث فیه؟!

فقال حذیفة:یا ربیعة،و ما تسألنی عن علی«علیه السّلام»!فو الذی نفسی بیده،لو وضع جمیع أعمال أصحاب محمد«صلی اللّه علیه و آله»فی کفة المیزان،منذ بعث اللّه محمدا إلی یوم الناس هذا،و وضع عمل علی«علیه السّلام»فی الکفة الأخری لرجح عمل علی«علیه السّلام»علی جمیع أعمالهم.

فقال ربیعة:هذا الذی لا یقام له و لا یقعد.

فقال حذیفة:یا لکع:و کیف لا تحمل؟!و أین کان أبو بکر،و عمر، و حذیفة،و جمیع أصحاب محمد«صلی اللّه علیه و آله»یوم عمرو بن عبد ود دعا إلی المبارزة،فأحجم الناس کلهم ما خلا علیا«علیه السّلام»؟!فإنه برز إلیه و قتله اللّه علی یده.

و الذی نفس حذیفة بیده،لعمله ذلک الیوم أعظم أجرا من عمل أصحاب محمد«صلی اللّه علیه و آله»إلی یوم القیامة (1).

ص :87


1- 1) الإرشاد ص 55 و(ط دار المفید)ج 1 ص 103 و کشف الغمة للأربلی ج 1 ص 204 و سیرة المصطفی ص 504 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 19-
شهادات و مواقف أخری

قال المعتزلی:

1-«فأما الخرجة التی خرجها یوم الخندق إلی عمرو بن عبد ود،فإنها أجلّ من أن یقال:جلیلة،و أعظم من أن یقال:عظیمة.

2-و ما هی إلا کما قال شیخنا أبو الهذیل،و قد سأله سائل:أیما أعظم منزلة عند اللّه:علی أم أبو بکر؟!

فقال:یا ابن أخی،و اللّه،لمبارزة علی عمروا یوم الخندق تعدل أعمال المهاجرین و الأنصار و طاعاتهم کلها،و تربی علیها،فضلا عن أبی بکر وحده.

3-و قد روی عن حذیفة بن الیمان ما یناسب هذا،بل ما هو أبلغ منه الخ.. (1).

و عن حذیفة:لو قسمت فضیلة علی«علیه السّلام»بقتل عمرو یوم

1)

-ص 60 و 61 و إعلام الوری(ط دار المعرفة)ص 195 و(ط مؤسسة آل البیت لإحیاء التراث)ج 1 ص 379 و بحار الأنوار ج 20 ص 256 و 257 و ج 34 ص 304 و ج 39 ص 3 و نهج الحق ص 249 و 250 و شرح الأخبار ج 1 ص 229 و 300 و أعیان الشیعة ج 1 ص 265 و 598 و الدر النظیم ص 165 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین«علیه السّلام»للکوفی ج 1 ص 222 و حلیة الأبرار ج 2 ص 158 و کشف الیقین ص 134.

ص :88


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 19 ص 60 و عنه فی إحقاق الحق(الملحقات)ج 6 ص 8 و سیرة المصطفی ص 503 و بحار الأنوار ج 20 ص 273 و ج 39 ص 3.

الخندق بین المسلمین بأجمعهم لوسعتهم (1).

4-و قال أبو بکر بن عیاش:لقد ضرب علی ضربة ما کان فی الإسلام أعزّ منها-یعنی ضربة عمرو بن عبد ود-و لقد ضرب علی ضربة ما ضرب الإسلام أشأم منها-یعنی ضربة ابن ملجم لعنه اللّه (2).

5-و قال الحافظ یحیی بن آدم-عن جابر بن عبد اللّه الأنصاری:ما شبهت قتل علی عمروا إلا بقوله تعالی: فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللّٰهِ وَ قَتَلَ دٰاوُدُ جٰالُوتَ (3)» (4).

ص :89


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 284 و الغدیر ج 7 ص 212 و العثمانیة للجاحظ ص 333 و أعیان الشیعة ج 4 ص 598 و شرح إحقاق الحق (الملحقات)ج 20 ص 626.
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 19 ص 61 و الإرشاد ص 61 و(ط دار المفید)ج 1 ص 105 و کشف الغمة للأربلی ج 1 ص 205 و مجمع البیان ج 8 ص 344 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 8 ص 133 و بحار الأنوار ج 20 ص 206 و 258 و ج 41 ص 91 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 138 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 327 و قاموس الرجال للتستری ج 11 ص 237 و أعیان الشیعة ج 1 ص 265 و 397 و الدر النظیم ص 165.
3- 3) الآیة 251 من سورة البقرة.
4- 4) سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 379 و الإرشاد للمفید ص 60 و(ط دار المفید) ج 1 ص 102 و کشف الغمة للأربلی ج 1 ص 205 و المستدرک للحاکم ج 3-

6-و روی أن عمروا قال لعلی:ما أکرمک قرنا (1).

لا نأکل ثمن الموتی

قال ابن إسحاق-کما رواه البیهقی-:و بعث المشرکون إلی رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»یشترون جیفة عمرو بن عبد ود بعشرة آلاف.

فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:هو لکم،لا نأکل ثمن الموتی (2).

4)

-ص 34 و تلخیصه للذهبی بهامشه،و إعلام الوری(ط دار المعرفة)ص 196 و (ط مؤسسة آل البیت)ج 1 ص 382 و بحار الأنوار ج 20 ص 256 و ج 39 ص 4 و ج 41 ص 91 و السیرة النبویة لدحلان ج 2 ص 7 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی الشافعی ج 19 ص 61 و 62 و المناقب للخوارزمی ص 106 و(ط مرکز النشر الإسلامی)ص 171 و کنز الفوائد للکراجکی ص 138 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 137 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 326 و أعیان الشیعة ج 1 ص 264 و 396 و الدر النظیم ص 164.

ص :90


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 136 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 325 و بحار الأنوار ج 41 ص 90.
2- 2) راجع:سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 379 و السیرة النبویة لدحلان ج 2 ص 7 و السیرة الحلیبة ج 2 ص 320 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 643 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 198(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 171 و بحار الأنوار ج 20 ص 205 ج 41 ص 90 و أعیان الشیعة ج 1 ص 264. و راجع:مستدرک سفینة البحار ج 7 ص 575 و سنن النبی«صلی اللّه علیه و آله»-

و قال أبو زهرة:«و یظهر:أنه کان عظیما بین المشرکین،یعتزونه، فأرسلوا یطلبون جثمانه (1).

و قد ذکرت نفس هذه الحادثة:بالنسبة لجیفة نوفل بن عبد اللّه بن المغیرة،و نکاد نشک فی صحة ذلک.و لعل الزبیریین قد حرفوا ما قیل عن جیفة عمرو لیکون لصالح جیفة نوفل،بهدف تضخیم شأن نوفل،لیصبح أهم من عمرو بن عبد ود،زعما منهم أن روایتهم المکذوبة:أن الزبیر قد قتل نوفلا قد راجت علی الناس.

مع أن علیا«علیه السّلام»أیضا هو الذی قتل نوفلا و غیره کما سیأتی.

و إن کنا نحتمل أیضا:أن یکون بنو مخزوم قد طلبوا جیفة صاحبهم، لیرفعوا من شأنه حتی لا یکون أقل من عمرو.

فرح الملائکة بقتل عمرو

عن الصادق«علیه السّلام»:لما قتل علی«علیه السّلام»عمرو بن عبد ود أعطی سیفه الحسن«علیه السّلام»،و قال:قل لأمک تغسل هذا الصیقل.

2)

-للطباطبائی ص 232 و مجمع البیان ج 8 ص 133 و تفسیر المیزان ج 16 ص 298 و تفسیر الآلوسی ج 21 ص 156 و البدایة و النهایة ج 4 ص 107(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 4 ص 122 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 205.

ص :91


1- 1) خاتم النبیین ج 2 ص 938.

فردّه-و علی«علیه السّلام»عند النبی«صلی اللّه علیه و آله»-و فی وسطه نقطة لم تنق،قال:ألیس قد غسلته الزهراء؟!

قال:نعم.

قال:فما هذه النقطة؟!

قال النبی«صلی اللّه علیه و آله»:یا علی،سل ذا الفقار یخبرک.

فهزه،و قال:ألیس قد غسلتک الطاهرة،من دم الرجس النجس؟!

فأنطق اللّه السیف فقال:بلی،و لکنک ما قتلت بی أبغض إلی الملائکة من عمرو بن عبد ود،فأمرنی ربی فشربت هذه النقطة من دمه،و هو حظی منه،فلا تنتضینی یوما إلا و رأته الملائکة و صلّت علیک (1).

نقول:

لیس لدینا ما ینفی صحة هذه الروایة.و مجرد الإستبعاد،و الإعلان بإنکارها،لا یکفی،لأن الجواب علی ذلک هو أنه حین یصعب علینا فهم بعض ما ورد فیها،فإن علینا أن نکل علم ذلک إلی أهله،ما دام أنه لا یمس أساس العقیدة،و لا یؤثر علی الضوابط و المرتکزات العامة للبحث العلمی الرصین.

ص :92


1- 1) بحار الأنوار ج 20 ص 249 و 150 و الخرائج و الجرائح ج 1 ص 215 و 216 و مدینة المعاجز ج 2 ص 19 و شجرة طوبی ج 2 ص 289.
أین المخلصون؟!

و یبقی هنا سؤال:أین کان المخلصون الأوفیاء،و الأبرار الأتقیاء من أصحاب خاتم الأنبیاء:کالمقداد،و عمار و سواهما عن إجابة طلب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بمبارزة عمرو بن عبد ود،و قد وعدهم«صلی اللّه علیه و آله»بالجنة؟!

و نجیب:

أولا:لم تصرح الروایات بحضور هؤلاء الأشخاص بین ذلک الجمع، فلعلهم غابوا لأعذار مختلفة،کالمرض،و السفر،و لعل بعضهم بقی فی المدینة لحراستها من بنی قریظة.

ثانیا:لقد رتب النبی«صلی اللّه علیه و آله»علی أبواب الخندق الثمانیة لحراستها أشخاصا من قبائل شتی،کما أن من الطبیعی أن یکون للجیش المرابط حراس یمنعون الأعداء من الإیقاع بالمسلمین علی حین غفلة منهم..فلعل هؤلاء المخلصین کانوا من هؤلاء،أو من أولئک..

و لکن مما لا شک فیه:هو أن معظم المسلمین کانوا عند رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،و فیهم الطامحون و الطامعون،و أصحاب الدعاوی العریضة..و قد تحداهم عمرو و من معه،و طلب النبی«صلی اللّه علیه و آله» منهم مبارزته،فلم یستجب منهم أحد..

ثالثا:لم یکن هؤلاء الذین تذکر أسماؤهم یدّعون،و لا کان أحد یدّعی لهم أنهم یقدرون؛علی مواجهة عمرو بن عبد ود.کما أنهم لا یرشحون أنفسهم لمقامات تفرض اتصافهم بصفات معینة،التی منها العلم الشامل،

ص :93

و العصمة،و الشجاعة التی تفوق شجاعة البشر کلهم.

الخوارج..و قتل عمرو بن عبدود

هذا..و قد أورد الحاکم النیسابوری العدید من الأحادیث عن قتل علی«علیه السّلام»لعمرو،ثم قال:

«قد ذکرت فی مقتل عمرو بن عبد ود من الأحادیث المسندة،و مما عن عروة بن الزبیر،و موسی بن عقبة،و محمد بن إسحاق بن یسار ما بلغنی، لیتقرر عند المنصف من أهل العلم:أن عمرو بن عبد ود لم یقتله،و لم یشترک فی قتله غیر أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السّلام».

و إنما حملنی علی هذا الإستقصاء فیه قول من قال من الخوارج:إن محمد بن مسلمة أیضا ضربه ضربة،و أخذ بعض السلب.

و و اللّه،ما بلغنا هذا من أحد من الصحابة و التابعین رضی اللّه عنهم.

و کیف یجوز هذا و علی«علیه السّلام»یقول ما بلغنا:إنی ترفعت عن سلب ابن عمی،فترکته.و هذا جوابه لأمیر المؤمنین عمر بن الخطاب بحضرة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» (1)»انتهی.

فظهر أن الخوارج کانوا یتعمدون وضع الحدیث الذی یسیء إلی علی «علیه السّلام»..و هذا هو المتوقع منهم،فقد تاب شیخ منهم و رجع عن مقالتهم،فقال:«إن هذه الأحادیث دین،فانظروا عمن تأخذون دینکم،

ص :94


1- 1) المستدرک للحاکم ج 3 ص 34.

فإنّا کنا إذا هوینا أمرا صیرناه حدیثا» (1).

و قال الجوزجانی عن الخوارج فی الصدر الأول:«نبذ الناس حدیثهم إتهاما لهم» (2).

فکیف یروی البخاری إذن عن عمران بن حطان،مادح عبد الرحمان بن ملجم،لقتله علیا؟! (3).

ص :95


1- 1) لسان المیزان ج 1 ص 10 و 11 و الکفایة فی علم الروایة للخطیب ص 123 و 156 و آفة أصحاب الحدیث ص 71 و 72 و تذکرة الموضوعات ص 7 و فتح الملک العلی ص 90 و الجامع لأحکام القرآن ج 1 ص 78 و الموضوعات لابن الجوزی ص 38 و اللآلی المصنوعة ج 2 ص 468 و بحوث فی تاریخ السنة المشرفة ص 29 و عن السنة و مکانتها فی التشریع،للسباعی ص 97 و راجع:العتب الجمیل ص 122.
2- 2) أحوال الرجال ص 34 و راجع:لسان المیزان ج 1 ص 10 و 11 و الکفایة للخطیب ص 123 و آفة أصحاب الحدیث ص 71 و 72 و اللآلی المصنوعة ج 2 ص 468 و بحوث فی تاریخ السنة المشرفة ص 29 عن الأولین،و عن:السنة و مکانتها فی التشریع،للسباعی ص 97 و عن:الموضوعات لابن الجوزی ص 38 راجع: العتب الجمیل ص 122.
3- 3) راجع:العتب الجمیل(ط الهدف للإعلام و النشر)ص 99 و السقیفة للمظفر ص 186 و مستدرک سفینة البحار ج 1 ص 286 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السّلام»للهمدانی ص 573 و 587 و فتح الباری(المقدمة)ص 432 و ج 10-

و کیف یقول أبو داوود:«لیس فی أهل الأهواء أصح حدیثا من الخوارج» (1).

3)

-ص 244 و عمدة القاری ج 22 ص 13 و أضواء البیان ج 3 ص 126 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 3 ص 654 و النصائح الکافیة ص 31 و مستدرک الوسائل ج 1 ص 18 و مقاتل الطالبیین ص 23 و أجوبة مسائل جار اللّه ص 72 و النص و الإجتهاد ص 535 و الغدیر ج 5 ص 293 و ج 9 ص 393.

ص :96


1- 1) میزان الإعتدال ج 1 ص 10 و(ط دار المعرفة)ج 3 ص 236 و تهذیب الکمال ج 22 ص 323 و سیر أعلام النبلاء ج 4 ص 214 و تهذیب التهذیب ج 8 ص 113 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 6 ص 155 و العتب الجمیل ص 121 و(ط الهدف للإعلام و النشر)ص 20 و فتح الباری(المقدمة)ص 432 و الإمام علی بن أبی طالب«علیه السّلام»للهمدانی ص 587 و سؤالات الآجری لأبی داود ج 2 ص 117 و الکفایة فی علم الروایة للخطیب ص 158 و تاریخ مدینة دمشق ج 43 ص 489.

الفصل الرابع

اشارة

علی علیه السّلام فی نهایات حرب الخندق..

ص :97

ص :98

قاتل عمرو،و حسل،و نوفل

و ذکر ابن هشام:أن علیا«علیه السّلام»قتل عمرو بن عبد ود،و ابنه حسل بن عمرو (1)،و هو الذی قتل نوفل بن عبد اللّه أیضا.

قال الیعقوبی:«و کبا بنوفل بن المغیرة بن عبد اللّه فرسه،فلحقه علی فقتله (2).

و قال الطبرسی،و ابن کثیر،و الطبری:إنه لما تورط فی الخندق جعل یقول:قتلة أحسن من هذه یا معشر العرب،فنزل إلیه علی فقتله،و طلب

ص :99


1- 1) راجع:السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 265 و(ط مکتبة محمد علی صبیح) ج 3 ص 732 و راجع:سیرة المصطفی ص 502 و 503 عنه و البدایة و النهایة ج 4 ص 116 و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 4 ص 133 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 222 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 2 ص 32 و کشف الغمة للأربلی ج 1 ص 198 و 198 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 492 و راجع:نهایة الأرب ج 17 ص 179.
2- 2) تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 50 و راجع:بهجة المحافل ج 1 ص 266.

المشرکون رمّته،فمکنهم من أخذه (1).

و ذکرت بعض المصادر:أنه«علیه السّلام»ضربه بالسیف فقطعه نصفین (2).

و ذکر ابن إسحاق:أن علیا طعنه فی ترقوته حتی أخرجها من مراقه، فمات فی الخندق (3).

ص :100


1- 1) راجع:تاریخ الأمم و الملوک(ط مطبعة الإستقامة)و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 2 ص 240 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 380 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 487 و 488 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 137 و بحار الأنوار ج 41 ص 90 و ج 20 ص 274 و خاتم النبیین ج 2 ص 938 و البدایة و النهایة ج 4 ص 107 و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 4 ص 123 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 315 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 637 و راجع ص 320 و سیرة المصطفی ص 502 و محمد رسول اللّه لمحمد رضا ص 231 و السیرة النبویة لدحلان ج 2 ص 7 و 5 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 19 ص 64 و بهجة المحافل ج 1 ص 267 و حبیب السیر ج 1 ص 362 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 206 و الإرشاد للمفید ص 60 و کشف الغمة للأربلی ج 1 ص 204 و إعلام الوری ص 195 و تفسیر الثعلبی ج 8 ص 16.
2- 2) تاریخ الخمیس ج 1 ص 487 و 488 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 315 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 637 و أعیان الشیعة ج 1 ص 396.
3- 3) مجمع البیان ج 8 ص 343 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 8 ص 133 و بحار الأنوار-

و زعم بعضهم:أن الزبیر هو الذی قتله،و قد ذکرنا فی کتابنا الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»:أن ذلک لا یصح،و ذکرنا بعض ما یفید فی ذلک (1).

الهاربون من علی علیه السّلام

و قد هرب ضرار بن الخطاب الفهری،و هبیرة بن وهب من وجه علی «علیه السّلام»،و قالوا:إن الزبیر قد ضرب هبیرة آنئذ حتی فلق هامته.

و نقول:

نحن نشک فی صحة ذلک،استنادا إلی ما یلی:

1-لو کان الزبیر قد ضرب هبیرة بالسیف حتی فلق هامته،فاللازم أن یکون قد قتل،مع أن الجمیع متفقون علی أنه لم یقتل آنئذ.

2-ذکرت بعض النصوص:أن علیا«علیه السّلام»لحق هبیرة فأعجزه،و ضرب قربوس سرجه،فسقطت درع کانت علیه،و فر عکرمة، و هرب ضرار (2).

3)

-ج 20 ص 205 و مستدرک سفینة البحار ج 7 ص 575 و تفسیر المیزان ج 16 ص 298 و تفسیر الآلوسی ج 21 ص 156 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 4 ص 122 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 205.

ص :101


1- 1) راجع:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»ج 11 ص 161 فما بعدها.
2- 2) راجع:الإرشاد للمفید ص 60 و(ط دار المفید)ج 1 ص 102 و مناقب آل أبی طالب(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 326 و المستجاد من کتاب الإرشاد-

3-و یفصل ذلک نص آخر،فیقول:ثم حمل ضرار بن الخطاب و هبیرة علی علی،فأقبل علی علیهما.فأما ضرار فولی هاربا و لم یثبت،و أما هبیرة فثبت أولا،ثم ألقی درعه و هرب.و کان فارس قریش و شاعرها (1).

و سئل ضرار عن سبب فراره،فقال:خیل إلی أن الموت یرینی صورته (2).

4-و مما یدل علی بقاء هبیرة حیا..أنه اعتذر عن فراره من وجه علی «علیه السّلام»،فقال:

لعمرک ما ولیت ظهرا محمدا

و أصحابه جبنا و لا خیفة القتل

و لکننی قلبت أمری فلم أجد

لسیفی غناء إن وقفت و لا نبلی

الخ..الأبیات..

و یؤید قولهم بأن الفرسان قد هاجموا علیا بعد قتله عمروا،قوله«علیه السّلام»:

أعلی تقتحم الفوارس هکذا

عنی و عنهم أخروا أصحابی

2)

-(المجموعة)ص 72 و کشف الغمة للأربلی ج 1 ص 204 و بحار الأنوار ج 20 ص 256 و ج 41 ص 90 و أعیان الشیعة ج 1 ص 264 و 396 و الدر النظیم ص 164 و راجع:إعلام الوری ص 195 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 487 و 488 عن روضة الأحباب.

ص :102


1- 1) راجع:السیرة النبویة لدحلان ج 2 ص 7 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 321 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 644 و أعیان الشیعة ج 1 ص 396.
2- 2) تاریخ الخمیس ج 1 ص 487.

و لعل مواجهة هبیرة لعلی«علیه السّلام»و لو للحظات جعلته یستحق و سام فارس قریش و شاعرها (1).

عن علی«علیه السّلام»أنه قال:

و کانوا علی الإسلام إلبا ثلاثة

فقد خر من تلک الثلاثة واحد

و فر أبو عمرو هبیرة لم یعد

و لکن أخو الحرب المجرب عائد

نهتهم سیوف الهند أن یقفوا لنا

غداة التقینا و الرماح مصائد

فإن کان الزبیر قد ضرب هبیرة-و نحن لا نری صحة ذلک-فلعلها کانت ضربة خفیفة جرحته فی رأسه،و لم تعقه عن ممارسة الحرب،و الطعن و الضرب..

بل نستطیع أن نؤکد علی أن علیا«علیه السّلام»کان فی المیدان وحده، أما سائر المسلمین فلم یضربوا بسیف،و لا طعنوا برمح أصلا..

أشعار فی حرب الخندق

و عنه«علیه السّلام»فی الخندق:

الحمد للّه الجمیل المفضل

المسبغ المولی العطاء المجزل

ص :103


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 288 و الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 4 ص 1963 و أسد الغابة ج 5 ص 624 و العثمانیة للجاحظ ص 336 و السیرة النبویة لابن هشام(ط مکتبة محمد علی صبیح)ج 3 ص 741 و عیون الأثر ج 1 ص 378 و ج 2 ص 47 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 127.

شکرا علی تمکینه لرسوله

بالنصر منه علی الغواة الجهّل

کم نعمة لا أستطیع بلوغها

جهدا و لو أعملت طاقة مقول

للّه أصبح فضله متظاهرا

منه علی سألت أم لم أسأل

قد عاین الأحزاب من تأییده

جند النبی و ذی البیان المرسل

ما فیه موعظة لکل مفکر

إن کان ذا عقل و إن لم یعقل

و عنه«علیه السّلام»مخاطبا لعمرو بن عبد ود:

یا عمرو قد لاقیت فارس بهمة

عند اللقاء معاود الأقدام

من آل هاشم من سناء باهر

و مهذبین متوجین کرام

یدعو إلی دین الإله و نصره

و إلی الهدی و شرائع الإسلام

بمهند عضب رقیق حده

ذی رونق یقری الفقار حسام

و محمد فینا کأن جبینه

شمس تجلت من خلال غمام

و اللّه ناصر دینه و نبیه

و معین کل موحد مقدام

شهدت قریش و القبائل کلها

أن لیس فیها من یقوم مقامی (1).

و روی أنه لما قتل عمروا أنشد:

ص :104


1- 1) راجع المقطوعات الثلاث المتقدمة فی:بحار الأنوار ج 20 ص 279 و 280 و ج 41 ص 89 و 91 و 90 عن دیوان علی أمیر المؤمنین«علیه السّلام» ص 46 و 109 و 110 و 126 و 127 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 136 و 137.

ضربته بالسیف فوق الهامة

بضربة صارمة هدامة

أنا علی صاحب الصمصامة

و صاحب الحوض لدی القیامة

أخو رسول اللّه ذی العلامة

قد قال إذ عممنی العمامة

أنت الذی بعدی له الإمامة (1)

أشعار قیلت فی حرب الخندق

و قال حسان بن ثابت:

أمسی(الفتی)عمرو بن عبد یبتغی

بجنوب یثرب عادة لم تنظر

و لقد وجدت سیوفنا مشهورة

و لقد وجدت جیادنا لم تقصر

و لقد رأیت غداة بدر عصبة

ضربوک ضربا غیر ضرب المحسر

أصبحت لا تدعی لیوم عظیمة

یا عمرو أو لجسیم أمر منکر (2)

ص :105


1- 1) بحار الأنوار ج 41 ص 88 و راجع:الفصول المختارة ص 289 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 219 و أعیان الشیعة ج 1 ص 553 و تنبیه الغافلین ص 56.
2- 2) الإرشاد للمفید ص 56 و(ط دار المفید)ج 1 ص 106 و راجع:بحار الأنوار ج 20 ص 259 و ج 41 ص 98 و السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 381 و(ط مکتبة محمد علی صبیح)ج 3 ص 742 و کشف الغمة للأربلی ج 1 ص 205 و الفصول المهمة لابن الصباغ ج 1 ص 344 و الفصول المختارة ص 293 و العثمانیة للجاحظ ص 337 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 312 و أعیان الشیعة ج 1 ص 265 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 290 و البیت الأول فیه-

قال ابن هشام:و بعض أهل العلم ینکرها لحسان فأجابه فتی من بنی عامر:

کذبتم و بیت اللّه لا تقتلوننا

و لکن بسیف الهاشمیین فافخروا

بسیف ابن عبد اللّه أحمد فی الوغا

بکف علی نلتم ذاک فاقصروا

و لم تقتلوا عمرو بن عبد ببأسکم

و لکنه الکفؤ الهزبر الغضنفر

علی الذی فی الفخر طال بناؤه

فلا تکثروا الدعوی علینا فتحقروا

ببدر خرجتم للبراز فردکم

شیوخ قریش جهرة و تأخروا

فلما أتاهم حمزة و عبیدة

و جاء علی بالمهند یخطر

فقالوا:نعم أکفاء صدق فأقبلوا

إلیهم سراعا إذ بغوا و تجبروا

فجال علی جولة هاشمیة

فدمرهم لما عتوا و تکبروا

فلیس لکم فخر علینا بغیرنا

و لیس لکم فخر نعد و نذکر (1)

و روی:أن علیا«علیه السّلام»لما قتل عمروا لم یسلبه،و جاءت أخت عمرو حتی قامت علیه فلما رأته غیر مسلوب سلبه قالت:ما قتله إلا کفؤ

2)

-و فی بحار الأنوار عن الإرشاد هکذا: أمسی الفتی عمرو بن عبد ناظرا کیف العبور و لیته لم ینظر

ص :106


1- 1) الإرشاد للمفید ص 56 و(ط دار المفید)ج 1 ص 107 و الفصول المختارة ص 293 و کشف الغمة للأربلی ج 1 ص 206 و بحار الأنوار ج 19 ص 291 و ج 20 ص 259 و ج 41 ص 80 و 99 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 312 و أعیان الشیعة ج 1 ص 266 و 299 و الدر النظیم ص 166.

کریم،ثم سألت عن قاتله،قالوا:علی بن أبی طالب،فأنشأت هذین البیتین (1):

لو کان قاتل عمرو غیر قاتله

لکنت أبکی علیه آخر الأبد

لکن قاتل عمرو لا یعاب به

من کان یدعی قدیما بیضة البلد (2)

و لکن نصا آخر یقول:لما نعی عمرو إلی أخته قالت:من ذا الذی اجترأ علیه؟!

فقالوا:ابن أبی طالب.

فقالت:لم یعد موته إلا علی ید کفؤ کریم.لا رقأت دمعتی إن هرقتها علیه.قتل الأبطال،و بارز الأقران،و کانت منیته علی ید کفؤ کریم من قومه.

و فی لفظ آخر:«علی ید کریم قومه»،ما سمعت بأفخر من هذا یا بنی عامر.ثم أنشأت تقول:

لو کان قاتل عمرو غیر قاتله

الخ..

ص :107


1- 1) تاریخ الخمیس ج 1 ص 488 و حبیب السیر ج 1 ص 362 و الإمام علی بن أبی طالب «علیه السّلام»للهمدانی ص 649 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 381 عن مفتاح النجا للبدخشی(مخطوط)ص 26 و ج 18 ص 28 عن تاریخ الخمیس.
2- 2) الإرشاد للمفید ص 57 و(ط دار المفید)ج 1 ص 108 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 199 و کشف الغمة ج 1 ص 206 و بحار الأنوار ج 20 ص 260 و ج 41 ص 73 و 97 و شجرة طوبی ج 2 ص 290 و أعیان الشیعة ج 1 ص 265 و 398.

و قال المعتزلی:«فأما قتلاه،فافتخار رهطهم بأنه«علیه السّلام»قتلهم أظهر و أکثر،قالت:أخت عمرو بن عبد ود ترثیه:

لو کان قاتل عمرو غیر قاتله

بکیته أبدا ما دمت فی الأبد

لکن قاتله من لا نظیر له

و کان یدعی أبوه بیضة البلد (1)

و قالت أیضا فی ذلک:

أسدان فی ضیق المکرّ تصاولا

و کلاهما کفؤ کریم باسل

فتخالسا مهج النفوس کلاهما

وسط المدار مخاتل و مقاتل

و کلاهما حضر القراع حفیظة

لم یثنه عن ذاک شغل شاغل

فاذهب علی فما ظفرت بمثله

قول سدید لیس فیه تحامل

و الثار عندی یا علی فلیتنی

أدرکته و العقل منی کامل

ذلت قریش بعد مقتل فارس

فالذل مهلکها و خزی شامل

ثم قالت:و اللّه،لا ثأرت قریش بأخی ما حنت النیب (2).

ص :108


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 20 و البیتان فی لسان العرب أیضا ج 8 ص 195 و فیه:بکیته ما أقام الروح فی جسدی.و راجع:کتاب الأربعین للشیرازی ص 415 و بحار الأنوار ج 41 ص 143 و أعیان الشیعة ج 1 ص 338.و راجع:المستدرک للحاکم ج 3 ص 33.
2- 2) الإرشاد للمفید ص 57 و(ط دار المفید)ج 1 ص 108 و الفصول المختارة ص 293 و مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 199 و(ط المکتبة الحیدریة-النجف)-

و قال مسافع بن عبد مناف یبکی عمرو بن عبد ود،لما جزع المذاد،أی قطع الخندق:

عمرو بن عبد کان أول فارس

جزع المذاد و کان فارس ملیل (1)

إلی أن قال:

سأل النزال هناک فارس غالب

بجنوب سلع لیته لم ینزل

فاذهب علی ما ظفرت بمثلها

فخرا و لو لاقیت مثل المعضل

نفسی الفداء لفارس من غالب

لاقی حمام الموت الخ... (2)

و عند ابن هشام:تسل النزال علی فارس غالب.

و قال هبیرة بن أبی وهب المخزومی،یعتذر من فراره عن علی بن أبی طالب و ترکه عمروا یوم الخندق،و یبکیه:

لعمرک ما ولیت ظهرا محمدا

و أصحابه جنبا و لا خیفة القتل

2)

-ج 1 ص 171 و کشف الغمة للأربلی ج 1 ص 206 و بحار الأنوار ج 20 ص 260 و ج 41 ص 98 و أعیان الشیعة ج 1 ص 265 و الدر النظیم ص 167.

ص :109


1- 1) الصحیح:یلیل،و هو واد ببدر.
2- 2) راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 288 و ذکرها فی آخر العثمانیة ص 336 عنه،و راجع:مجمع البیان ج 8 ص 342 و بحار الأنوار ج 20 ص 203 و السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 278 و 279 و(ط مکتبة محمد علی صبیح) ج 3 ص 741 و أعیان الشیعة ج 1 ص 266 و الدر النظیم ص 166.

إلی أن یقول:

کفتک علی لن تری مثل موقف

وقفت علی شلو المقدم کالفحل

فما ظفرت کفاک یوما بمثلها

أمنت بها ما عشت من زلة النعل (1)

و قال هبیرة بن أبی وهب یرثی عمروا،و یبکیه:

لقد علمت علیا لؤی بن غالب

لفارسها عمرو إذا ناب نائب

و فارسها عمرو إذا ما یسوقه (2)

علی،و إن الموت لا شک طالب

عشیة یدعوه علی و إنه

لفارسها إذ خام عنه الکتائب

فیا لهف نفسی إن عمروا لکائن

بیثرب لا زالت هناک المصائب

لقد أحرز العلیا علی بقتله

و للخیر یوما لا محالة جالب (3)

و قال حسان:

لقد شقیت بنو جمح بن عمرو

و مخزوم و تیم ما نقیل

و عمرو کالحسام فتی قریش

کأن جبینه سیف صقیل

ص :110


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 289 و عیون الأثر ج 2 ص 67 و(ط مؤسسة عز الدین)ج 2 ص 47 و السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 280 و(ط مکتبة محمد علی صبیح)ج 3 ص 742 و الملحق بالعثمانیة ص 336.
2- 2) و فی نسخة(یسومه).
3- 3) مسلحب:منبطح.و الأبیات فی شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 290 و الملحق بالعثمانیة ص 337.

فتی من نسل عامر أریحی

تطاوله الأسنة و النصول

دعاه الفارس المقدام لما

تکشفت المقانب و الخیول

أبو حسن فقنعه حساما

جرازا لا أفل و لا نکول

فغادره مکبا مسلحبا

علی عفراء لا بعد القتیل (1)

و قال مسافع یؤنب الفرسان الذین کانوا مع عمرو،فأجلوا عنه و ترکوه:

عمرو بن عبد و الجیاد یقودها

خیل تقاد له و خیل تنعل

أجلت فوارسه و غادر رهطه

رکنا عظیما کان فیها أول

عجبا و إن أعجب فقد أبصرته

مهما تسوم علی عمروا ینزل

لا تبعدن فقد أصبت بقتله

و لقیت قبل الموت أمرا یثقل

و هبیرة المسلوب ولی مدبرا

عند القتال مخافة أن یقتلوا

و ضرار کان البأس منه محضرا

ولی کما ولی اللئیم الأعزل

قال ابن هشام:بعض أهل العلم بالشعر ینکرها له (2).

و قال حسان بن ثابت یفتخر بقتل عمرو بن عبد ود:

ص :111


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 3 ص 289 و 290 و السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 281 و(ط مکتبة محمد علی صبیح)ج 3 ص 742 و الملحق بالعثمانیة ص 337.
2- 2) السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 280 و(ط مکتبة محمد علی صبیح)ج 3 ص 741.

بقیتکم عمرو أبحناه بالقنا

بیثرب نحمی و الحماة قلیل

و نحن قتلناکم بکل مهند

الخ..

قال ابن هشام:و بعض أهل العلم بالشعر ینکرها لحسان (1).

و روی المعتزلی عن بعض شعراء الإمامیة قوله:

إذا کنتم ممن یروم لحاقه

فهلا برزتم نحو عمرو و مرحب (2)

و لا ننسی هنا قول الأزری«رحمه اللّه»:

فانتضی مشرفیه فتلقی

ساق عمرو بضربة فبراها

و إلی الحشر رنة السیف منه

یملأ الخافقین رجع صداها

یا لها ضربة حوت مکرمات

لم یزن ثقل أجرها ثقلاها

هذه من علاه إحدی المعالی

و علی هذه فقس ما سواها (3)

ابن هشام مغرض فی السیرة النبویة

و یلاحظ هنا:أن ابن هشام قد علق علی عدد من مقطوعات الأشعار المتقدمة المرتبطة بعلی«علیه السّلام»بما یوجب التشکیک فی صحة نسبتها إلیه«علیه السّلام»و إلی غیره،بل هو یدعی أن أکثر أهل العلم ینکر أن

ص :112


1- 1) السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 281 و(ط مکتبة محمد علی صبیح)ج 3 ص 742.
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 5 ص 7 و راجع:أعیان الشیعة ج 1 ص 530.
3- 3) الأزریة للشیخ الأزری(ط دار الأضواء)ص 125 و الکنی و الألقاب ج 2 ص 24 و أعیان الشیعة ج 1 ص 557 و ج 9 ص 18.

یکون هذا الشعر لعلی،أو لحسان بن ثابت أو لمسافع إلخ..رغم أننا لم نعثر و لو علی رجل واحد أنکر نسبة أی من تلک المقطوعات المشار إلیها إلی حسان،أو مسافع أو علی«علیه السّلام».

و قد تعودنا أمثال هذه التشکیکات من ابن هشام فی کتابه،و کثیر منها له ارتباط بعلی«علیه السّلام».

کما أنه قد استبعد من سیرته نصوصا کثیرة أخری ترتبط بعلی و أهل بیته،أو الخلص من أصحابه..مع أنها مذکورة فی سیرة ابن إسحاق، فلیلاحظ ذلک..

تجاهل قتل عمرو بن عبد ود فی الخندق

1-و رغم أن قتل علی«علیه السّلام»لعمرو بن عبد ود کالنار علی المنار،أو کالشمس فی رائعة النهار،فإننا نجد بعض المتعصبین الحاقدین یسوق حدیث الخندق،بطریقة یتجاهل فیه هذا الحدث الهام الذی کان هو سبب هزیمة المشرکین فی تلک الحرب،فیقول أحدهم مثلا:

«و لم یکن بین القوم قتال إلا الرمی بالنبل و الحصا،فأوقع اللّه بینهم التخاذل،ثم أرسل اللّه علیهم فی ظلمة شدیدة من اللیل ریح الصبا الشدیدة فی برد شدید،فأسقطت خیامهم،و أطفأت نیرانهم،و زلزلتهم، حتی جالت خیولهم بعضها فی بعض فی تلک الظلمة،فارتحلوا خائبین» (1).

ص :113


1- 1) حدائق الأنوار ج 2 ص 590 و راجع:الزمخشری فی الکشاف ج 3 ص 526 و قد تعجب منه فی سعد السعود ص 138 و 139.

ثم یذکر إرسال الزبیر بن العوام لکشف خبر القوم.

بینما نجد رجلا مسیحیا،لا یرغب بالإعتراف للمسلمین بشیء ذی بال،یعتبر قتل علی«علیه السّلام»لعمرو و لصاحبه«سبب هزیمة الأحزاب علی کثرة عددهم،و وفرة عددهم» (1).

2-ادعی ابن تیمیة:أن عمرو بن عبد ود لم یعرف له ذکر إلا فی هذه الغزوة (2).

و حاول الجاحظ أن یدّعی:أن شهرة عمرو بن عبد ود بالشجاعة مصنوعة من قبل محبی علی،حتی ترکوه أشجع من عامر بن الطفیل، و عتیبة بن الحارث،و بسطام بن قیس،مع أنه لم یسمع لعمرو ذکر فی حرب الفجار،و لا فی الحروب بین قریش و دوس.

و قد رد علیه الإسکافی بما حاصله:أن أمر عمرو بن عبد ود أشهر من أن یذکر،و لینظر ما رثته به شعراء قریش لما قتل.ثم ذکر شعر مسافع بن عبد مناف،و شعره الآخر فی رثائه له.

و لیس أحد یذکر عمروا إلا قال:کان فارس قریش و شجاعها،و قد شهد بدرا،و جرح فیها،و قتل قوما من المسلمین.و کان عاهد اللّه عند الکعبة أن لا یدعوه أحد إلی إحدی ثلاث خصال إلا قبلها،و آثاره فی أیام

ص :114


1- 1) تاریخ مختصر الدول ص 95.
2- 2) منهاج السنة ج 4 ص 172 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 32 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 643 و سیرة الرسول ص 220 و أعیان الشیعة ج 1 ص 264 و 265 و 397.

الفجار مشهورة.

کما أنه لما جزع الخندق فی ستة فرسان هو أحدهم،جبن المسلمون کلهم عنه،و هو یوبخهم و یقرعهم،و ملکهم الرعب و الوهل،فإما أن یکون هذا أشجع الناس کما قیل عنه،أو یکون المسلمون کلهم أجبن العرب و أذلهم و أفشلهم.

و إنما لم یذکر مع الفرسان الثلاثة لأنهم کانوا أصحاب غارات و نهب، و أهل بادیة،و قریش أهل مدینة،و ساکنوا مدر و حجر،لا یرون الغارات، و لا ینهبون غیرهم من العرب،و هم مقیمون ببلدتهم،فلم یشتهر اسمه کاشتهار هؤلاء (1).

و نضیف إلی ذلک:أن قتل عمرو قد أرعب بنی قریظة،و لما رأوا أمیر المؤمنین«علیه السّلام»تصایحوا:جاءکم قاتل عمرو.و لم یظهر لنا أن عمروا کان مسنا بحیث یمکنه أن یحضر حرب الفجار،فقد وصف فی بعض الأشعار بالفتی.و حتی لو کان قادرا علی الحضور،فقد یغیب عنها لسفر،أو لمرض،أو لعلة أخری..

سبب هزیمة الأحزاب

إن سبب هزیمة المشرکین یوم الأحزاب یرجع إلی أمور ثلاثة:

أحدها:صعوبة المقام بعد طول الحصار.

ص :115


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 287-291 و راجع الملحق آخر العثمانیة ص 335-339.

الثانی:ما أرسله اللّه علیهم من الریح و الجنود التی لا تری.

ثم کان السبب الأهم،و الأبعد أثرا فی هزیمتهم قتل فارسهم،و کبش کتیبتهم،و معه غیره علی ید علی أمیر المؤمنین«علیه السّلام»،و ذلک هو الذی قطع آمالهم بغزو المسلمین مرة أخری..و یدل علی ذلک النصوص التالیة:

ألف:قال ابن العبری:«و بقوا بضعة و عشرین یوما لم یکن بینهم حرب.ثم جعل واحد من المشرکین یدعو إلی البراز،فسعی نحوه علی بن أبی طالب،فقتله،و قتل بعده صاحبا له،و کان قتلهما سبب هزیمة الأحزاب،علی کثرة عددهم،و وفرة عددهم» (1).

ب:و قال المعتزلی:«الذی هزم الأحزاب هو علی بن أبی طالب،لأنه قتل شجاعهم و فارسهم عمروا لما اقتحموا الخندق،فأصبحوا صبیحة تلک اللیلة هاربین مفلولین،من غیر حرب سوی قتل فارسهم» (2).

ج:و قال الشیخ المفید:«فتوجه العتب إلیهم،و التوبیخ و التقریع، و الخطاب.و لم ینج من ذلک أحد بالإتفاق إلا أمیر المؤمنین«علیه السّلام»، إذ کان الفتح له،و علی یدیه.و کان قتله عمروا و نوفل بن عبد اللّه سبب هزیمة المشرکین» (3).

ص :116


1- 1) تاریخ مختصر الدول ص 95.
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 5 ص 7.
3- 3) الإرشاد ص 62 و بحار الأنوار ج 20 ص 258 و أعیان الشیعة ج 1 ص 339 و 397.

د:و یقولون أیضا:«و فر عکرمة،و هبیرة،و مرداس،و ضرار،حتی انتهوا إلی جیشهم،فأخبروهم قتل عمرو و نوفل،فتوهن من ذلک قریش، و خاف أبو سفیان.و کادت أن تهرب فزارة،و تفرقت غطفان» (1).

ه:تقدم عن علی«علیه الصلاة و السّلام»:أنه قال عن قتله لعمرو بن عبد ود یوم الأحزاب:«فهزم اللّه قریشا و العرب بذلک،و بما کان منی فیهم من النکایة» (2).

و:روی عن ابن مسعود:أنه کان یقرأ: وَ کَفَی اللّٰهُ الْمُؤْمِنِینَ الْقِتٰالَ بعلی (3).

ص :117


1- 1) تاریخ الخمیس ج 1 ص 487 و 488 عن روضة الأحباب.
2- 2) الخصال ج 2 ص 369 و بحار الأنوار ج 20 ص 244 و الإختصاص للمفید ص 167 و حلیة الأبرار ج 2 ص 364 و غایة المرام ج 4 ص 319.
3- 3) راجع:الدر المنثور ج 5 ص 192 عن ابن أبی حاتم،و ابن مردویه،و ابن عساکر و ینابیع المودة ص 94 و 96 و 137 و(ط دار الأسوة)ج 1 ص 281 و 283 عن المناقب،و أبی نعیم،و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 134 و الإرشاد للمفید ص 62 و کشف الغمة للأربلی ج 1 ص 205 و 324 و روضة الواعظین ص 106 و فضائل الخمسة من الصحاح الستة ج 1 ص 323 و البحر المحیط ج 7 ص 224 و روح المعانی ج 21 ص 175 و کشف الیقین ص 134 و کفایة الطالب ص 234 و مجمع البیان ج 8 ص 350 و 334 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 8 ص 133 و بحار الأنوار ج 20 ص 196 و 205 و 259 و ج 41 ص 88 و مستدرک سفینة البحار ج 8-

فکلمة:بعلی لیست من القرآن،و إنما هی زیادة تفسیریة للآیة،للتأکید علی نزولها فی أمیر المؤمنین«علیه السّلام».

و ما أکثر القراءات التفسیریة هذه،فراجع کتابنا:«حقائق هامة حول القرآن الکریم».

ز:عن ابن عباس:کفاهم اللّه القتال یوم الخندق،بعلی بن أبی طالب، حین قتل عمرو بن عبد ود (1).

3)

-ص 454 و التبیان للطوسی ج 8 ص 331 و تفسیر الآلوسی ج 21 ص 175 و میزان الإعتدال ج 2 ص 380 و إکمال الکمال ج 7 ص 67 و تفسیر جوامع الجامع ج 3 ص 58 و شواهد التنزیل(ط وزارة الثقافة و الإرشاد الإیرانیة)ج 2 ص 7 و 8 و 9 و نهج الحق ص 199 و ترجمة الإمام علی من تاریخ دمشق ج 2 ص 420 و مناقب علی بن أبی طالب لابن مردویه ص 300 و شرح إحقاق الحق(الملحقات) ج 3 ص 376-380 و ج 14 ص 327-329 و ج 20 ص 140 عن مصادر تقدمت،و عن المصادر التالیة:معارج النبوة للکاشفی ج 1 ص 163 و مناقب مرتضوی ص 55 و مفتاح النجا للبدخشی(مخطوط)ص 41 و تجهیز الجیش ص 81(مخطوط)و در بحر المناقب(مخطوط)ص 85 و أرجح المطالب ص 75 و 186.

ص :118


1- 1) شواهد التنزیل(ط وزارة الثقافة و الإرشاد الإیرانیة)ج 2 ص 10 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 13 ص 284 عن الإسکافی،و شرح إحقاق الحق(الملحقات) ج 14 ص 329.

و ذکر القمی أیضا:نزول الآیة فی علی فراجع أیضا (1).

و کذا روی عن الإمام الصادق«علیه السّلام» (2).

ح:تقدم فی الفصل السابق قول الحافظ یحیی بن آدم،أو جابر بن عبد اللّه الأنصاری:ما شبهت قتل علی عمروا إلا بقوله تعالی: فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللّٰهِ وَ قَتَلَ دٰاوُدُ جٰالُوتَ (3).

ط:قال الشیخ المفید:«و قال رسول اللّه بعد قتله هؤلاء النفر(یعنی:

عمروا و أصحابه):الآن نغزوهم و لا یغزوننا» (4).

و عند المعتزلی الشافعی:أنه«صلی اللّه علیه و آله»قال عند قتل عمرو:

ص :119


1- 1) تفسیر القمی ج 2 ص 189 و بحار الأنوار ج 20 ص 233 و راجع:شجرة طوبی ج 2 ص 289.
2- 2) ینابیع المودة ص 96 و(ط دار الأسوة)ج 1 ص 284 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 134 و بحار الأنوار ج 41 ص 88 و غایة المرام ج 4 ص 275 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 20 ص 140.
3- 3) الآیة 251 من سورة البقرة.
4- 4) الإرشاد ص 62 و بحار الأنوار ج 20 ص 258 و تفسیر مجمع البیان ج 8 ص 136 و تفسیر المیزان ج 16 ص 300 و تفسیر الثعلبی ج 8 ص 30 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 4 ص 132 و إمتاع الأسماع ج 13 ص 296 و إعلام الوری ج 1 ص 382 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 221 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 389.

«ذهبت ریحهم،و لا یغزوننا بعد الیوم،و نحن نغزوهم إن شاء اللّه» (1).

أشجع الأمة

قال المحقق التستری:تدل الآیة بناء علی قراءة ابن مسعود:«علی کون علی أشجع من کل الأمة،و أنه تعالی به«علیه السّلام»کفی شر العدو عنهم یوم الأحزاب،فیکون أفضل منهم، وَ فَضَّلَ اللّٰهُ الْمُجٰاهِدِینَ عَلَی الْقٰاعِدِینَ أَجْراً عَظِیماً (2)» (3).

و قال المظفر:«..فمنه حیاة الإسلام و المسلمین،و لو لا أن یکفیهم اللّه تعالی القتال بعلی لاندرست معالم الإسلام،لضعف المسلمین ذلک الیوم، و ظهور الوهن علیهم الخ..» (4).

الآن نغزوهم و لا یغزوننا

و عن قول رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بعد قتل عمرو،أو بعد رحیل الأحزاب:الآن نغزوهم و لا یغزوننا،أو نحو ذلک (5).نقول:

ص :120


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 19 ص 62 و بحار الأنوار ج 20 ص 273 و ج 39 ص 4.
2- 2) الآیة 95 من سورة النساء.
3- 3) إحقاق الحق(الملحقات)ج 3 ص 381.
4- 4) دلائل الصدق ج 2 ص 175.
5- 5) راجع المصادر التالیة:سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 549 عن أحمد،و البخاری،و البزار، و البیهقی،و أبی نعیم،و فتح الباری ج 7 ص 312 و المواهب اللدنیة ج 1 ص 115.-

کان المشرکون قد أشاعوا زورا أنهم قد انتصروا فی حرب أحد،و بدأوا بالإستعداد للجولة التالیة،فحزبوا الأحزاب،و جمعوا الجموع،و اتفقوا مع یهود قریظة،و شارکتهم القبائل الفاعلة فی المنطقة مشارکة واسعة،طمأنت زعماء قریش،الذین حشدوا کل ما لدیهم من قوی بشریة و مادیة إلی أن الأمر سیحسم لصالحهم..

و زین لهم الشیطان أن المسألة أصبحت مسألة وقت.

و جاءوا بقضهم و قضیضهم،و حدهم و حدیدهم،ففوجئوا بالخندق..

و بحسن إدارة الحرب.

و طاولهم المسلمون فی الحرب،حتی ملوا،و واجهوا مشاکل مختلفة

5)

-و راجع:و دلائل النبوة للبیهقی ج 3 ص 394 و 457 و 458 و السیرة النبویة لدحلان ج 2 ص 12 و وفاء الوفاء ج 1 ص 305 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 19 ص 62 و تاریخ الإسلام للذهبی(المغازی)ص 251 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 328. و راجع:صحیح البخاری ج 3 ص 22 و بحار الأنوار ج 20 ص 258 و 273 و 209 و الإرشاد للمفید ص 62 و نهایة الأرب ج 17 ص 178 و عیون الأثر ج 2 ص 66 و راجع ص 76 و حدائق الأنوار ج 2 ص 592 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 184 و البدایة و النهایة ج 4 ص 115 عن ابن إسحاق،و مجمع البیان ج 8 ص 344 و بهجة المحافل ج 1 ص 271 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 221 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 492.

ص :121

و منها مشکلة البرد،و مشکلة التموین،و مشکلة الریح،و مشکلة الإرهاق، بسبب إستمرار الإستنفار،و غیر ذلک،و فسد الأمر بینهم و بین بنی قریظة..

ثم جاءتهم قاصمة الظهر بقتل علی«علیه السّلام»فارسهم،و ألحق به آخرین إلی درک الجحیم..

فآثروا الفرار علی القرار،و رضوا بالخزی و العار علی البوار و الدمار، علی ید حیدر الکرار«علیه السّلام»،الذی کان الحق معه و کان هو مع الحق یدور معه حیثما دار.

فإذا کان هذا أکبر حشد و أقواه،من حیث العدد و العدة،و قد طار صیته فی طول البلاد و عرضها،و توقع الناس فی أرجاء الجزیرة العربیة، و ربما فی خارجها نتائجه،فإن النتائج التی عاد بها هذا الحشد کانت بمثابة زلزال هز المنطقة بأسرها من الأعماق،و بث الوهن و الفشل فی کل قلب، و زرع الرعب فی کل بیت،و سقط عنفوان الشرک،و تزلزل جبروته..

و بذلک تکون قریش قد فقدت هیبتها،و الکثیر من نفوذها فی المنطقة، و انفک الإرتباط بینها و بین القبائل المختلفة فی طول البلاد و عرضها،فلم تعد هذه القبائل تری نفسها ملزمة بالخط،أو بالموقف التی ترید قریش أن تلزمها به،و لم یعد بإمکان قریش إقناع الکثیر من القبائل بالمخاطرة بمستقبلها،و بأمنها،و بعلاقاتها مع المسلمین..

کما أن فساد العلاقة بین بنی قریظة و الأحزاب قد أعطی الإنطباع بأن الإعتماد و الرهان علی التحالفات و التفاهمات لم یعد مطمئنا،بل هو رهان یکاد یکون علی یباب و سراب.

ص :122

و لا بد لقریش من أن ترضی علی مضض بأن تری القبائل تسعی لمد الجسور مع المسلمین،و ترمیم علاقاتها بهم،و التفاهم معهم فی المجالات المختلفة.ما دام أن تیار الإسلام و المسلمین فی حالة نمو و تعاظم مطرد فی البلاد القریبة و البعیدة..

و ظهر مصداق قوله«صلی اللّه علیه و آله»:بعد ما جری:الآن نغزوهم و لا یغزوننا.

شهداء المسلمین،و قتلی المشرکین

فی عدد الشهداء من المسلمین اختلاف-یبدأ من أربعة إلی ثمانیة.

کما أن الأقوال فی عدد قتلی المشرکین تتراوح ما بین ثلاثة إلی ثمانیة (1).

و قد قتل علی«علیه السّلام»منهم حسب إحصائیة ابن شهر آشوب خمسة،هم:

1-عمرو بن عبد ود.

2-حسل بن عمرو بن عبد ود.

3-نوفل بن عبد اللّه بن المغیرة.

4-منبه بن عثمان العبدری.

ص :123


1- 1) للإطلاع علی هذه الأقوال و بعض مصادرها راجع کتابنا:الصحیح من سیرة النبی«صلی اللّه علیه و آله»ج 11 ص 247-249.

5-هبیرة بن أبی هبیرة المخزومی (1).

غیر أننا نقول:

ألف:بالنسبة لشهداء المسلمین:لم یثبت لنا أنهم قتلوا فی سیاق معرکة جرت..إذ لا نحسب ان شیئا من ذلک قد حصل..

إلا إن کان بعض الناس الذین کانوا یترددون بالقرب من جیش الأحزاب کانوا یصادفون دوریات المشرکین فی ذلک المحیط،فیوقع بهم المشرکون..

کما أن ما یثیر الشبهة هو هذا التردید فی عدد الشهداء بین ثلاثة إلی ثمانیة..و الحال أن ضبط عددهم و أسمائهم،و أسماء قاتلیهم،و سائر ما جری لهم کان مطلوبا لمناوئی علی«علیه السّلام»،لکی یخطفوا بعضا من بهجة النصر الذی تحقق علی ید علی«علیه السّلام»،و یقللوا من أهمیته، بإیجاد شرکاء له فی الجهاد و التضحیة..

ب:بالنسبة لعدد القتلی من المشرکین أیضا نقول:لقد عجز التاریخ عن الإفصاح بغیر من قتلهم علی أمیر المؤمنین«علیه السّلام»،و یبقی ما عدا ذلک فی حیز الإدعاءات التی لا مجال لإثباتها.

ج:تقدم:أن قتل هبیرة موضع شک،مع أن ابن شهر آشوب قد عده فی جملة من قتلهم علی«علیه السّلام»..

ص :124


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 83 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 355 و بحار الأنوار ج 41 ص 66.

الفصل الخامس

اشارة

علی علیه السّلام فی غزوة بنی قریضة..

ص :125

ص :126

علی علیه السّلام فی بنی قریظة

قالوا:لما عاد النبی«صلی اللّه علیه و آله»و المسلمون إلی المدینة جاءه جبرئیل مباشرة یأمره بالمسیر إلی بنی قریظة،و کان حینئذ-کما یبدو-فی بیت فاطمة«علیه السّلام»،و أنفذ علیا«علیه السّلام»فی ثلاثین من الخزرج،قال المفید و الأربلی و غیرهما:و قال له:انظر إلی بنی قریظة،هل ترکوا حصونهم؟!

فلما شارف حصونهم سمع منهم الهجر،فعاد إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»فأخبره،فقال:دعهم،فإن اللّه سیمکن منهم.إن الذی أمکنک من عمرو بن عبد ودّ لا یخذلک،فقف حتی یجتمع الناس إلیک،و أبشر بنصر اللّه،فإن اللّه قد نصرنی بالرعب بین یدی مسیرة شهر.

قال علی«علیه السّلام»:فاجتمع الناس إلی،و سرت حتی دنوت من سورهم،فأشرفوا علیّ،فلما رأونی صاح صائح منهم:قد جاءکم قاتل عمرو.

و قال آخر:قد أقبل إلیکم قاتل عمرو.

و جعل بعضهم یصیح ببعض،و یقولون ذلک،و ألقی اللّه فی قلوبهم الرعب،و سمعت راجزا یرتجز:

ص :127

قتل علی عمروا

صاد علی صقرا

قصم علی ظهرا

أبرم علی أمرا

هتک علی سترا

فقلت:الحمد للّه الذی أظهر الإسلام و قمع الشرک.

و کان النبی«صلی اللّه علیه و آله»قال لی حین توجهت إلی بنی قریظة:

سر علی برکة اللّه،فإن اللّه قد وعدک(وعدکم)أرضهم و دیارهم.

فسرت مستیقنا لنصر اللّه عز و جل حتی رکزت الرایة فی أصل الحصن،(و جعل«صلی اللّه علیه و آله»یسرّب إلیه الرجال)،و استقبلونی فی صیاصیهم،یسبون رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فلما سمعت سبهم له «علیه السّلام»کرهت أن یسمعه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فعملت علی الرجوع إلیه،فإذا به«علیه السّلام»قد طلع (1).

ثم ذکر المفید«رحمه اللّه»حصار النبی«صلی اللّه علیه و آله»لهم خمسة و عشرین یوما،ثم نزولهم علی حکم سعد بن معاذ،ثم قال:

و لما جیء بالأساری إلی المدینة حبسوا فی دار من دور بنی النجار، و خرج رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»إلی موضع السوق الیوم،فخندق

ص :128


1- 1) الإرشاد للمفید(ط دار المفید)ج 1 ص 109 و 110 و بحار الأنوار ج 20 ص 261 و 262 و ج 41 ص 95 و 96 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 145 و (ط دار الأضواء)ج 1 ص 251 و کشف الغمة للأربلی ج 1 ص 207 و 208 و کشف الیقین ص 135.

فیها خنادق،و حضر أمیر المؤمنین«علیه السّلام»معه و المسلمون،فأمر بهم أن یخرجوا،و تقدم إلی أمیر المؤمنین أن یضرب أعناقهم فی الخندق.

فأخرجوا أرسالا،و فیهم حیی بن أخطب و کعب بن أسد،و هما-إذ ذاک- رئیسا القوم،فقالوا لکعب بن أسد،و هو یذهب بهم إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:یا کعب،ما تراه یصنع بنا؟!

فقال:فی کل موطن لا تعقلون،ألا ترون الداعی لا ینزع،و من ذهب منکم لا یرجع،هو و اللّه القتل.

و جیء بحیی بن أخطب مجموعة یداه إلی عنقه،فلما نظر إلی رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»قال:أما و اللّه ما لمت نفسی علی عداوتک،و لکن من یخذل اللّه یخذل.

ثم أقبل علی الناس،فقال:یا أیها الناس،إنه لا بد من أمر اللّه،کتاب و قدر و ملحمة کتبت علی بنی إسرائیل.ثم أقیم بین یدی أمیر المؤمنین علی «علیه السّلام»و هو یقول:قتلة شریفة بید شریف.

فقال له أمیر المؤمنین«علیه السّلام»:«إن خیار الناس یقتلون شرارهم، و شرار الناس یقتلون خیارهم،فالویل لمن قتله الأخیار الأشراف، و السعادة لمن قتله الأرذال الکفار».

فقال:صدقت،لا تسلبنی حلتی.

قال:«هی أهون علیّ من ذاک».

قال:سترتنی سترک اللّه،و مد عنقه،فضربها علی«علیه السّلام»و لم یسلبه من بینهم.

ص :129

ثم قال أمیر المؤمنین«علیه السّلام»لمن جاء به:ما کان یقول حیی و هو یقاد إلی الموت؟!

فقال:کان یقول:

لعمرک ما لام ابن أخطب نفسه

و لکنه من یخذل اللّه یخذل

لجاهد حتی بلغ النفس جهدها

و حاول یبغی العز کل مقلقل

فقال أمیر المؤمنین«علیه السّلام»:

لقد کان ذا جد وجد بکفره

فقید إلینا فی المجامع یعتل

فقلدته بالسیف ضربة محفظ

فصار إلی قعر الجحیم یکبل

فذاک مآب الکافرین و من یکن

مطیعا لأمر اللّه فی الخلد ینزل (1)

الرایة و اللواء مع علی علیه السّلام

روی عن جعفر بن محمد،عن أبیه«علیهما السّلام»:أن رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»بعث علیا«علیه السّلام»یوم بنی قریظة بالرایة، و کانت سوداء تدعی العقاب،و کان لواؤه أبیض (2).

ص :130


1- 1) الإرشاد للمفید ص 65 و(ط دار المفید)ج 1 ص 111-113 و بحار الأنوار ج 20 ص 262-264.
2- 2) قرب الإسناد ص 62 و(ط مؤسسة آل البیت)ص 131 و بحار الأنوار ج 20 ص 246 عنه،و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 15 ص 144 و(ط دار الإسلامیة)ج 11 ص 110 و جامع أحادیث الشیعة ج 13 ص 115 و مستدرک-

و قال ابن إسحاق:«و قدّم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علی بن أبی طالب برایته إلی بنی قریظة» (1).

و صرح القمی:بأنها کانت الرایة العظمی (2).

2)

-سفینة البحار ج 4 ص 257 و إمتاع الأسماع ج 1 ص 309.

ص :131


1- 1) العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 2 ص 31 و السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 245 و عیون الأثر ج 2 ص 50 و 69 و(ط مکتبة محمد علی صبیح)ج 3 ص 716 و تفسیر فرات(ط سنة 1410 ه.ق)ص 174 و مجمع البیان ج 8 ص 351 و جامع البیان ج 21 ص 181 و بحار الأنوار ج 20 ص 277 و 210 و إمتاع الأسماع ج 8 ص 376 و راجع:تاریخ الخمیس ج 1 ص 493 و 494 و السیرة النبویة لدحلان ج 2 ص 13 و دلائل النبوة للبیهقی ج 4 ص 11. و راجع ایضا:تاریخ ابن الوردی ج 1 ص 162 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 227 و البدایة و النهایة ج 4 ص 118 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 185 و وفاء الوفاء ج 1 ص 306 و راجع:سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 11 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 245 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 333 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 659 و نور الیقین ص 166 و محمد رسول اللّه و أثره فی الحضارة ص 245 وفقه السیرة للغزالی ص 338 و خاتم النبیین ج 2 ص 946 و الثقات ج 1 ص 274 و جوامع السیرة النبویة ص 153.
2- 2) تفسیر القمی ج 2 ص 189 و 190 و بحار الأنوار ج 20 ص 233 و 234 عنه.

و قال البعض:و خرج علی بالرایة،و کانت علی حالها لم تطو بعد (1).

و یظهر من روایات أخری:أن رایة المهاجرین أیضا کانت مع علی «علیه السّلام»..

فقد روی:أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»دعا علیا،فقال:قدم رایة المهاجرین إلی بنی قریظة،فقام علی«علیه السّلام»،و معه المهاجرون، و بنو عبد الأشهل،و بنو النجار کلها،لم یتخلف عنه منهم أحد (2).

و یظهر من روایات أخری:أنه«صلی اللّه علیه و آله»قد دفع إلی علی اللواء أیضا،فهی تقول:

«فدعا«صلی اللّه علیه و آله»علیا فدفع إلیه لواءه.و کان اللواء علی حاله،لم یحل من مرجعه من الخندق،فابتدر الناس» (3).

و فی نص آخر:و خرج رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یحمل لواءه علی

ص :132


1- 1) تاریخ الإسلام السیاسی ج 1 ص 121.
2- 2) إعلام الوری(ط سنة 1390 ه.ق)93 و(ط مؤسسة آل البیت)ج 1 ص 195 و بحار الأنوار ج 20 ص 272 و 273 عنه،و تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 52.
3- 3) المغازی للواقدی ج 2 ص 497 و إمتاع الأسماع ج 1 ص 241 و 242 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 1 ص 245 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 74 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 4 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 33 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 659 و السیرة النبویة لدحلان ج 2 ص 13 و راجع:تاریخ الخمیس ج 1 ص 493.

بن أبی طالب (1).

و عن عروة بعث علیا«علیه السّلام»علی المقدمة،و دفع إلیه اللواء، و خرج رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی أثره (2).

و جمع نص آخر بین اللواء و الرایة فهو یقول:«و کان علی قد سبق فی نفر من المهاجرین و الأنصار فیهم أبو قتادة..و غرز علی الرایة عند أصل الحصن.

إلی أن قال أبو قتادة:و أمرنی أن ألزم اللواء فلزمته،و کره أن یسمع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أذاهم و شتمهم» (3).

ص :133


1- 1) الثقات ج 1 ص 274 و راجع:السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 245 و عیون الأثر ج 2 ص 69 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 247.
2- 2) عمدة القاری ج 7 ص 192 عن الحاکم،و البیهقی،و موسی بن عقبة،و فتح الباری ج 7 ص 318 عنهم،و المواهب اللدنیة ج 1 ص 115 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 10 و تاریخ الإسلام للذهبی(المغازی)ص 256 و دلائل النبوة للبیهقی ج 4 ص 14 و مجمع البیان ج 8 ص 351 و بحار الأنوار ج 20 ص 210 عنه.
3- 3) المغازی للواقدی ج 2 ص 498 و کنز العمال(ط مؤسسة الرسالة)ج 10 ص 599 و راجع:سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 5 و راجع أیضا:السیرة النبویة لدحلان ج 2 ص 14 و إمتاع الأسماع ج 1 ص 242 و(ط دار الکتب العلمیة)ص 245 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 493 و 494 و تاریخ مدینة دمشق ج 9 ص 92.

و نقول:

لا بأس بالإشارة إلی ما یلی:

الحرب خدعة

و ذکروا:أن علیا«علیه السّلام»قال:إن الحرب خدعة،و استشهد علی ذلک بأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»هو الذی أوقع الخلاف بین بنی قریظة، و جیش الأحزاب،فإنه حین بلغه أن بنی قریظة بعثوا إلی أبی سفیان:إذا التقیتم أنتم و محمد،أمددناکم و أعناکم،خطب فقال:إن بنی قریظة بعثوا إلینا:أنا إذا التقینا نحن و أبو سفیان أمددونا و أعانونا..

فبلغ ذلک أبا سفیان،فقال:غدرت یهود،فارتحل عنهم (1).

و یستوقفنا فی هذه الروایة:

أولا:أن الضمیر فی هذه الروایة فی قوله:فارتحل عنهم یرجع إلی المسلمین،و هذا معناه:أن فساد الأمر بین بنی قریظة و بین أبی سفیان قد حصل قبل قتل عمرو بن عبد ود.

مع أن ذلک لا یستقیم،فإن ارتحال أبی سفیان کان بعد ذلک،و قتل

ص :134


1- 1) راجع:قرب الإسناد ص 63 و(ط مؤسسة آل البیت)ص 133 و بحار الأنوار ج 20 ص 246 عنه،و ج 97 ص 31 و ج 100 ص 31 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 15 ص 134 و(ط دار الإسلامیة)ج 11 ص 102 و 103 و جامع أحادیث الشیعة ج 13 ص 152 و موسوعة أحادیث أهل البیت«علیهم السّلام»للنجفی ج 3 ص 270.

عمرو بن عبد ود کان هو السبب فی ارتحالهم.

ثانیا:ظاهر هذه الروایة:هو أن ارتحال أبی سفیان و الأحزاب کان بسب فساد الأمر بین أبی سفیان و بین بنی قریظة،مع أن السبب هو قتل عمرو بن عبد ود و من معه من الفرسان،لأجل ما أصاب الأحزاب من رعب و خوف.

ثالثا:إن کان الضمیر فی قوله:فارتحل عنهم یرجع إلی بنی قریظة:فهو لا یستقیم أیضا،لأن أبا سفیان لم ینزل علیهم،و لم یکن عندهم،و إنما بلغه کلام النبی«صلی اللّه علیه و آله»و هو فی جیشه الذی کان عند الخندق..

علی أنه لو کان قد قصد بنی قریظة لینسق معهم،فبلغه کلام النبی «صلی اللّه علیه و آله»..فالسؤال هو:

کیف علم بخطبة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؟!

و هل لحقه لا حق إلی هناک و أخبره؟!

و إذا کان قد حصل ذلک،فلماذا لم یطالبهم؟!و إذا کان قد طالبهم، فبماذا أجابوه؟!و لم لم یقبل منهم؟!

إن ذلک لم یتضح لنا من نص الروایة المذکورة.

و السؤال الأهم هو:إذا کان قد اتفق مع بنی قریظة،و بلغ خبر الإتفاق إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فما الحاجة إلی الذهاب إلیهم مرة أخری؟!

و إذا کان لم یتفق بعد معهم،فلا معنی لقول الروایة:إنه بلغ رسول اللّه اتفاقهم علی کذا،إذ لم یکن هناک اتفاق أصلا..

ص :135

رابعا:المعروف:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»کان إذا أراد غزوة ورّی بغیرها،و هذا معناه:أنه«صلی اللّه علیه و آله»ینزه نفسه حتی عن الکذب الجائز،کالکذب فی الحرب،إذ لیس کل جائز یلیق أن یصدر من النبی و الرسول،لأن الناس إذا رأوا النبی یکذب فیما یجوز،فإنهم یستحلون الکذب فیما لا یجوز أیضا.

لماذا علی علیه السّلام؟!و لماذا الخزرج؟!
اشارة

و قد ذکر النص المتقدم:أنه«صلی اللّه علیه و آله»أرسل فی أول الأمر علیا«علیه السّلام»فی ثلاثین من الخزرج،و قال له:انظر بنی قریظة هل ترکوا حصونهم؟!

فهنا أمور،لا بد من فهمها،هی:

1-إرسال علی«علیه السّلام».

2-اختیار الخزرج دون غیرهم.

3-اختیار ثلاثین رجلا.

4-توقع أن یترک بنو قریظة حصونهم.

و نوضح ذلک بما یلی:

ألف:إرسال علی علیه السّلام

بالنسبة لاختیاره«صلی اللّه علیه و آله»علیا«علیه السّلام»لهذه المهمة نقول:

قد ظهر سببه من حال بنی قریظة،حیث أرعبهم مجیء علی،و انبهروا

ص :136

بحضوره،و نادی بعضهم:جاءکم قاتل عمرو،ثم ما کان من تصایحهم، و خوفهم..

ب:إختیار الخزرج

و عن سبب اختیار الخزرج نقول:

إن بنی قریظة کانوا أو أکثرهم یمیلون إلی الأوس،لوجود حلف بینهم،کانوا یظنون أنه سیفیدهم فی الحالات الصعبة،و لا أصعب من هذه الحالة،و لأجل ذلک رفضوا النزول علی حکم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و رضوا بالنزول علی حکم سعد بن معاذ،الأوسی.

فاختیار الخزرج دون أن یکون معهم أوسی واحد،و لا مهاجری واحد،یشیر إلی تعمد هذا الإختیار،و إلی أن أمرهم عند النبی«صلی اللّه علیه و آله»شدید،و أنه سوف لا یتسامح معهم،و أنه لن تنفع فیهم الشفاعات،و لا مجال لمراعات الخواطر فی أمرهم..

و لو أنه خلطهم بغیرهم،و لو من المهاجرین،فلربما یخیل إلیهم أن انضمام الخزرج و لو بکثرة لا یشیر إلی شیء من ذلک،لأنه قد یکون عفویا..

ج:ثلاثون رجلا

و مما ذکرناه آنفا یظهر الوجه فی تکثیر عددهم إلی ثلاثین،إذ لو کان العدد قلیلا:خمسة،أو ستة أو أکثر أو أقل مثلا،لتخیلوا أن کونهم خزرجیین قد جاء علی سبیل الصدفة،لحضورهم فی المجلس مثلا،أو لرابطة شخصیة تدفع بعضهم للإلتحاق بالبعض الآخر،أو لغیر ذلک من

ص :137

أسباب..

علی أن طبیعة المهمة المعلنة لم تکن تحتاج إلی أکثر من رجل أو رجلین لإنجازها،إذ کان یکفی أن یذهب قلة قلیلة لیتحسسوا أمر بنی قریظة، لیعرفوا إن کانوا فی حصونهم،أو خرجوا منها.و لا یجب أن یراهم بنو قریظة؟!.

و لکنه«صلی اللّه علیه و آله»أراد لبنی قریظة أن یروا هذه الکثرة،و أن یلتفتوا إلی خصوصیتها الخزرجیة..

د:ترک الحصون

و یبقی هنا سؤال یقول:إن الأمر الطبیعی هو أن یستقر الإنسان فی بیته،و فی حصنه،و فی أرضه،فما هو المبرر إذن لتوقع النبی«صلی اللّه علیه و آله»أن یکون بنو قریظة قد ترکوا حصونهم-و قد قال:«ترکوا»و لم یقل:

خرجوا.

و نجیب:

بأن بنی قریظة قد نقضوا العهد باتفاقهم مع المشرکین علی رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،و کانوا علی یقین من أن نتیجة الحرب ستکون لصالح أهل الشرک،و أنهم سوف یتمکنون بمعونة بنی قریظة من استئصال شأفة أهل الإیمان،و قتل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و خیار أصحابه..

فهم قد أقدموا علی أمر کانوا قد تعاهدوا مع الرسول علی عدم الإقدام علیه،فإن فعلوا ذلک فلا بد من الإنتقام منهم بمثل الفعل الذی أقدموا علیه،و سعوا إلی تحقیقه،و هو الإستئصال،و الإخراج من الأرض،و القتل،

ص :138

و ما إلی ذلک..فللنبی«صلی اللّه علیه و آله»أن یتوقع منهم أن یترکوا حصونهم،و یهربوا إلی أرض أخری..

فمقامهم فی حصونهم یعد تحدیا سافرا و وقحا،إمعانا فی البغی، و التجنی..لا سیما و أنها حصون یتمنعون بها ممن أعلنوا أنهم یسعون إلی قتلهم و استئصالهم.

فإن أمکن تبریر البغض و العداوة الدینیة أو الثأریة،و لو بما هو غیر مقبول و لا معقول،فإن تضحیتهم بالقیم،بارتکابهم جریمة الغدر،و نقض العهود،لا یمکن تبریریها،فکیف إذا جعلوا تلک القیم ثمنا لارتکاب جریمة استئصال من حفظهم،و راعی جانبهم،و رضی بالتعامل معهم.

الأمر الذی یزید فی قبح هذه الجریمة و بشاعتها و فظاعتها..

فکیف إذا کان من یریدون قتله و استئصاله هو نبی اللّه،و أنهم یفعلون ذلک سعیا منهم فی إطفاء نور اللّه،و إبطال دینه،و سد أبواب الهدایة الإلهیة للبشر..

ثم إنهم أمعنوا فی بغیهم و عداوتهم حین بادروا إلی إظهار الکلام القبیح فی حق رسول«صلی اللّه علیه و آله»،رغم أن المفروض بالمذنب و المعتدی،و الناکث للعهود أن یستحی من نفسه،و أن یظهر الندم علی ما بدر منه.

الدلیل الحسی

و قد استفاد النبی«صلی اللّه علیه و آله»من الدلیل و الشاهد الحسی للبرهنة علی ما یخبر به هنا عن المستقبل،و ذلک حین قال لعلی«علیه

ص :139

السّلام»عن بنی قریظة:دعهم،فإن اللّه سیمکن منهم،إن الذی أمکنک من عمرو بن عبد ود لا یخذلک إلخ..

و کان«علیه السّلام»علی یقین من ذلک،و لکنه«صلی اللّه علیه و آله» یرید أن یسمع الناس ذلک،و یفهمهم:أن للّه عنایة خاصة بعلی«علیه السّلام»..و أن قتل عمرو بن عبد ود إنما هو بتمکین من اللّه تعالی..و أنه «علیه السّلام»موفق من اللّه تعالی،و غیر مخذول..و أن مصیر بنی قریظة هو أن یمکن اللّه منهم علیا«علیه السّلام»،مقتصرا علی ذکر علی«علیه السّلام»،و لم یضف إلیه أحدا،فلم یقل سیمکننی،أو یمکننا،أو یمکن المسلمین أو المؤمنین منهم..

و هذا إن دل علی شیء فهو یدل علی أن علیا وحده سیأتی بالنصر علی بنی قریظة،و لن یشارکه فیه أحد.

و یدل علی ذلک أیضا:قوله«صلی اللّه علیه و آله»لعلی بعد ذلک:سر علی برکة اللّه،فإن اللّه قد وعدک أرضهم و دیارهم.

و معنی هذا:أن بنی قریظة کانت خالصة لعلی«علیه السّلام»لأنه فتحها وحده،و لکن روایة ابن شهر آشوب تقول:«وعدکم أرضهم إلخ..».

و هی لا تنافی ما ذکرناه،فإن اللّه وعد المسلمین أرضهم،و لکن علی ید علی«علیه السّلام»..

ص :140

الأوس..و المهاجرون
اشارة

قال الطبرسی،و کذا ابن شهر آشوب:«فدعا رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علیا«علیه السّلام»،فقال:قدم رایة المهاجرین إلی بنی قریظة.

فقام علی«علیه السّلام»،و معه المهاجرون،و بنو عبد الأشهل،و بنو النجار کلهم لم یتخلف عنه منهم أحد (1)..

فیلاحظ هنا ما یلی:

ألف:تقدیم رایة المهاجرین

إن تقدیم رایة المهاجرین،معناه:أن یتبعها،و یحیط بها المهاجرون أنفسهم،و لیذکّر بنی قریظة بأنهم قد نقضوا عهدهم،و جروا البلاء لأنفسهم،و أرادوا أن یشارکوا أهل مکة فی استئصال محمد«صلی اللّه علیه و آله»و من معه،و القضاء علی دینه.

و هؤلاء من أهل مکة أیضا،و علی رأسهم ابن شیخ الأبطح،و أنبل و أفضل رجل فی مکة..و قد جاء لیفعل بهم نفس ما أرادوا هم و أهل مکة أن یفعلوه بالمسلمین..

ص :141


1- 1) إعلام الوری(ط سنة 1390 ه)ص 93 و(ط مؤسسة آل البیت)ج 1 ص 195 و راجع:مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 251 و بحار الأنوار ج 20 ص 272 و 273 و تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 52.
ب:بنو عبد الأشهل

و هؤلاء حلفاؤهم،الأوسیون:و منهم بنو عبد الأشهل،و هم أحد جناحی المدینة،و الذین یأملون أن یجدوا لدیهم بعض الرأفة،أو المیل لمساعدتهم،قد جاؤوا أیضا لحربهم،بل کانوا فی طلیعة المبادرین لهذه الحرب،و لا بد أن یؤلمهم ذلک غایة الإیلام،و سیزرع ذلک الحسرة و الخیبة و الیأس فی قلوبهم.

د:بنو النجار

و هؤلاء بنو النجار،و هم من الجناح الآخر فی المدینة،فإنهم من الخزرج،قد جاءوا أیضا لینتقموا منهم،و لن یجدوا فیهم إلا الغلظة و الشدة،و لا شیء یمنعهم من ذلک،أو یخفف من غلوائهم فیه..

إذا رأونی لم یقولوا شیئا

و یقول المؤرخون:قدّم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علی بن أبی طالب برایته(العظمی)إلی بنی قریظة،و ابتدرها الناس.

فسار حتی دنا من الحصون،فسمع منها مقالة قبیحة لرسول اللّه، فرجع حتی لقی النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی الطریق،فقال:یا رسول اللّه، لا علیک ألا تدنو من هؤلاء الأخابیث

(و فی نص آخر:ارجع یا رسول اللّه،فإن اللّه کافیک الیهود).

قال:لم؟!أظنک سمعت منهم لی أذی.

قال:نعم یا رسول اللّه.

قال:لو رأونی لم یقولوا من ذلک شیئا.

ص :142

فلما دنا منهم(زاد فی نص آخر:أمرهم«صلی اللّه علیه و آله»أن یستروه بجحفهم،لیقوه الحجارة،حتی یسمع کلامهم،ففعلوا)،فناداهم:یا إخوان القردة(و الخنازیر)،هل أخزاکم اللّه،و أنزل بکم نقمته؟!

فقالوا:یا أبا القاسم ما کنت جهولا(أو:ما کنت فاحشا)الخ..» (1).

و نقول:

أولا:لم نفهم الوجه فی قوله«صلی اللّه علیه و آله»لبنی قریظة:هل أخزاکم اللّه،و أنزل بکم نقمته؟!فإن شیئا من ذلک لم یحصل حتی تلک اللحظة،فإنهم کانوا لا یزالون فی حصونهم،و لم یقع بینهم و بین أحد قتال

ص :143


1- 1) عیون الأثر ج 2 ص 69 و راجع المصادر التالیة:سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 12 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 494 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 245 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 333 و مجمع البیان ج 8 ص 351 و راجع:بحار الأنوار ج 20 ص 210 و 272 و 273 و تاریخ الإسلام للذهبی(المغازی)ص 255 و 256 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 226 و 228 و المصنف للصنعانی ج 5 ص 370 و راجع:دلائل النبوة لأبی نعیم ص 438. و راجع المصادر التالیة:إعلام الوری ص 93 و محمد رسول اللّه سیرته و أثره فی الحضارة ص 245 و 246 و البدایة و النهایة ج 4 ص 119 و دلائل النبوة للبیهقی ج 4 ص 13 و تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 52 و راجع:السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 245 و حیاة محمد لهیکل ص 306 و التفسیر السیاسی للسیرة ص 279 و جوامع السیرة النبویة ص 153 و خاتم النبیین ج 2 ص 946.

و لا هزیمة و لا نصر..

و قد کان بإمکانهم أن یجیبوه بالنفی،بأن یقولوا:نحن فی حصوننا،و لم یتغیر علینا شیء،و یمکنهم أن یدّعوا أن خذلان قریش لهم لا یعنی نزول النقمة بهم..بل قد یدعون أنه إذا وقعت الحرب،فسیکون النصر لهم،أو نحو ذلک..

إلا إذا کان«صلی اللّه علیه و آله»یقول لهم ذلک علی سبیل التوقع بحصوله،و لفت نظرهم إلیه..

ثانیا:قوله فی الروایة:«إذا رأونی لم یقولوا من ذلک شیئا»لا ینسجم مع ما جاء من أنهم«أشرفوا علیه و سبوه،و قالوا:فعل اللّه بک،و بابن عمک و هو واقف لا یجیبهم» (1).

ثالثا:إن ما قاله لهم النبی«صلی اللّه علیه و آله»لم یتضمن فحشا،و لا سبا،و لا جهالة..بل هو أراد أن یحذرهم من أن یصیبهم ما أصاب فئة من قومهم،و من بنی إسرائیل،کان اللّه تعالی قد مسخهم قردة و خنازیر، فعلیهم أن لا یسیروا علی نفس الخط،و أن لا یصروا علی نهجهم،و لا یعملوا مثل عملهم،حتی لا ینتقم اللّه منهم کما انتقم من أولئک.

فهذا الموقف منه«صلی اللّه علیه و آله»فی غایة الحکمة و الدقة،و لیس فیه جهالة،و لا ما یوجب الإستحیاء،و لا ما یستوجب سقوط العنزة من

ص :144


1- 1) إعلام الوری(ط سنة 1390 ه)ص 93 و(ط مؤسسة آل البیت)ج 1 ص 195 و بحار الأنوار ص 272 و 273.

یده،و الرداء عن ظهره کما زعموا.

مبررات لحقد بنی قریظة

تقدم:أن بنی قریظة حین جاءهم النبی«صلی اللّه علیه و آله»:«سبوه، و قالوا:فعل اللّه بک،و بابن عمک».

و نقول:

إن سبب حقد بنی قریظة علی علی«علیه السّلام»،و الدعاء علیه،هو ما فعله بإخوانهم من بنی النضیر و بنی قینقاع،یضاف إلی ذلک:رؤیتهم آمالهم تتبخر علی یدیه،بما سجله من نصر مؤزر علی أهل الشرک،بقتل أعظم فرسانهم فی الخندق،بالإضافة إلی ما فعله فیهم فی أحد و بدر قبل ذلک..

ثم هم یتوقعون أن یواجهوا مصیرهم الأسود علی یدیه المبارکتین..

و لا بد أنهم قد لا حظوا:أن سائر من کان مع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لم یکن له أثر یذکر فی أی من المواقف الصعبة،بل ربما کان أثر بعضهم سلبیا و خطیرا علی الإسلام و علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» فی أحیان کثیرة..فعلی«علیه السّلام»هو المحور،و هو الأساس بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

علی علیه السّلام یحمد اللّه

و یلاحظ هنا:أن علیا«علیه السّلام»لم یفرح بغیر رضا اللّه تبارک و تعالی،و لم ینسب ما جری علی یدیه إلی نفسه،فلم یقل:انتصرت علی عدوی،بل قال:إن اللّه هو الذی فعل هذا.

ص :145

کما أنه«علیه السّلام»لم یکن فی جهاده هذا و موقفه ذاک یدافع عن نفسه،و لا عن غیره من الناس،و لا عن أموالهم و أعراضهم..و إنما کان یرید إظهار الإسلام،و قمع الشرک..

و لم یکن یری أنه حین حقق ذلک الإنجاز الکبیر یستحق ثناء،و حمدا، بل هو ینشئ الحمد کله للّه تبارک و تعالی..و هذا کله هو ما یفیده قوله«علیه السّلام»:«الحمد للّه الذی أظهر الإسلام،و قمع الشرک».

علی علیه السّلام ینتصر بیقینه

و قد صرح علی«علیه السّلام»بأنه کان علی یقین بالنصر،فقال:«فسرت مستیقنا لنصر اللّه عز و جل،حتی رکزت الرایة فی أصل الحصن..».

فهو لم یقل مستیقنا بالنصر،بل نسب النصر إلی اللّه.کما أنه أراد أن یعلم الناس باستیقانه بالنصر،لیکون درسا لهم،لتضمنه التدلیل علی تسلیمه و تصدیقه لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».و هذا یجب أن یکون شیمة کل مسلم.

علی علیه السّلام ضرب أعناقهم

ذکرنا أکثر من مرة،و لا سیما فی غزوة بدر أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»کان یقدم أهل بیته فی الحروب،و یعرضهم للأخطار لأکثر من سبب، و هو هنا یأمر علیا بأن یتولی قتل بنی قریظة بعد أخذهم،جزاء إجرامهم الذی لم یقف عند حد..

و سبب ذلک أنه«صلی اللّه علیه و آله»یرید أن یحصر المشکلة

ص :146

و یحاصرها،فهو یحصرها هنا و فی کل موطن فی علی«علیه السّلام»،فهو الذی قتل صبرا عقبة بن أبی معیط،و النضر بن الحارث،و معاویة بن المغیرة،و أبا عزة الجمحی،و بنی قریظة..و کل من استحق القتل،فأمر النبی«صلی اللّه علیه و آله»بقتله!!

و ذلک لأنه کان یعلم:أن العرب لا تنسی ثاراتها بسهولة،و هی تثأر من الغریم،و من کل من له صلة به،و لم یکن یمکن إشاعة الثارات بین القبائل،لأن ذلک سیؤدی إلی انفراط عقد المجتمع الإسلامی و تمزقه، و تلاشی کل نبضات الحیاة فیه،و لم یکن غیر علی قادرا علی تحمل ذلک..

و التعامل معه بحکمة و رویة..فآثر حصر هذا الموضوع فیه«علیه السّلام»، و هکذا کان..

الخیار یقتلون الأشرار

و تقدم:أن حیی بن أخطب أقیم للقتل بین یدی أمیر المؤمنین و هو یقول:قتلة شریفة بید شریف.

فقال له علی«علیه السّلام»:إن خیار الناس یقتلون شرارهم،و شرار الناس یقتلون خیارهم،فالویل لمن قتله الخیار الأشراف،و السعادة لمن قتله الأراذل الکفار.

فقال:صدقت.

فنلاحظ:

1-إعتراف هذا الیهودی بشرف علی«علیه السّلام»،و بأن الشریف یقابله الشریر،و هذه شهادة منه علی نفسه بأنه من الأشرار،و شهادة منه

ص :147

لعلی بأنه من الأشراف.

و إذا کان قد صدّق بالمعادلة التی أوردها علی«علیه السّلام»،و هی أن الأشرار یقتلهم الأخیار،فإنه یکون قد اعترف أیضا بأن علیا«علیه السّلام»من الأخیار..

2-إن المعادلة التی أوردها علی«علیه السّلام»،و اعترف بصحتها ذلک الیهودی المعاند،رغم أن ذلک فی غیر صالحه..هی معادلة واقعیة و صحیحة،فإن الشریر یندفع لقتل الأخیار،لأنه یحقد علیهم و یعادیهم، لمنافرة حاله مع حالهم،و مناقضة واقعه و کل وجوده مع کل وجودهم و واقعهم،و هو یراهم حجر عثرة فی طریقه،فیسعی لإزاحته و التخلص منه،لشدة أنانیته من جهة،و لحقده البالغ من جهة أخری..

کما أن الأخیار حین یرون أن وجود الأشرار معناه إشاعة الموت و الفناء و التلاشی،و یقضی علی کل نبضات الحیاة،و یهاجم مختلف مصادر الخیر و العطاء،و یذهب بکل موجبات الفلاح و النجاح فیها،فإنه یندفع أیضا لإزاحته من الطریق،لأنه یرید للبشریة أن تحیا،و للخیر أن یستمر و یتنامی..

شکوک فی حدیث ابن أخطب

أما ما ذکروه عن حیی بن أخطب،و شعر أمیر المؤمنین،فهو موضع ریب أیضا،یضاف إلی ذلک بعض الأمور الأخری،التی نجملها فی الملاحظات التالیة:

الأولی:بالنسبة للشعر المنسوب إلی علی أمیر المؤمنین«علیه السّلام» نقول:إنه لیس فی المستوی الذی یؤهله،لأن ینسب إلی أمیر البیان،و سید

ص :148

الفصحاء و البلغاء،أمیر المؤمنین«علیه السّلام»،و ذلک واضح بأدنی تأمل.

الثانیة:إن التجاء حیی بن أخطب إلی القدر و القضاء لتبریر ما یتعرض له هو و بنو قریظة لیس له ما یبرره،إلا إرادة التبریر و التزویر للحقیقة.و محاولة التنصل من المسؤولیة،بإلقاء اللوم علی اللّه سبحانه،الذی لم یأمره بأن یتآمر، و لا رضی منه أن ینقض العهود و المواثیق،و لا طلب منه و من أصحابه أن یواجهوا النبی«صلی اللّه علیه و آله»بالحرب،و هم یعرفون صدقه،و صحة نبوته کما یعرفون أبناءهم،و یجدونه مکتوبا عندهم فی التوراة و الإنجیل.

و إذا کان لکلام حیی هذا أساس من الصحة،فصحته تکمن فی أنه یبین أن اللّه سبحانه قد قدّر علی الباغی،و الناکث،و المکذب للصادقین، و قتلة الأنبیاء:أن یقتل جزاء ذلک البغی،و النکث،و التکذیب.

الثالثة:ذکروا:أن جبل بن جوال الثعلبی هو الذی قال:

لعمرک ما لام ابن أخطب نفسه

و لکنه من یخذل اللّه یخذل (1)

و لکننا نرجح:أن یکون حیی بن أخطب نفسه هو الذی قال هذا الشعر کما ذکر البعض (2).

ص :149


1- 1) دلائل النبوة للبیهقی ج 4 ص 23.
2- 2) تفسیر القمی ج 2 ص 191 و 192 و بحار الأنوار ج 20 ص 237 و مقاتل الطالبیین ص 312 و الإرشاد(ط دار المفید)ج 1 ص 112 و تاریخ الأمم و الملوک ج 6 ص 451 و فی دلائل النبوة للبیهقی ج 4 ص 23 قال:«و بعض الناس یقول:حیی بن أخطب قالها»و کذا فی الإصابة ج 1 ص 222 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 1 ص 563.

بل ذکرت بعض النصوص:أن علیا«علیه السّلام»سأل الذی جاء بحیی:ما کان یقول و هو یقاد إلی الموت؟!

فقال:کان یقول:

لعمرک ما لام ابن أخطب نفسه

و لکنه من یخذل اللّه یخذل

فجاهد حتی أبلغ النفس جهدها

و حاول یبغی العز کل مقلقل (1)

و هی بحیی أنسب منها بجبل بن جوال،خصوصا إذا کان جبل قد أسلم قبل قتل حیی و بنی قریظة،فإنه بعد أن أسلم لم یکن لیرثی حیی بن أخطب بهذه الأبیات.

الرابعة:إننا نلمح فی هذه الروایات،کما هو فی غیرها،قدرا من الاهتمام بإظهار مزید من القوة و الثبات لدی الیهود،و الصبر علی مواجهة المصاب الکارثة،ثم المزید من التأکید علی أنهم قد اختاروا الموت کراما علی الخضوع لما یخالف قناعاتهم..و هذا هو أحد سبل تزویر الحقیقة،و تشویه التاریخ الصحیح..

الفتح علی ید علی علیه السّلام

قد تقدم:أن بنی قریظة قد طارت قلوبهم رعبا من علی«علیه السّلام» حین قدم إلیهم،و نزید هنا:

ص :150


1- 1) بحار الأنوار ج 20 ص 263 و کشف الغمة ج 1 ص 208 و الإرشاد للمفید ص 265 و(ط دار المفید)ج 1 ص 112 و الدر النظیم ص 170.

ان الزبیر بن بکار،یذکر لنا فی کتاب المفاخرات نصا یفید:أنه قد جری فی قریظة کالذی جری فی خیبر.

فقد ذکر ابن بکار مناظرة جرت بین الإمام الحسن«علیه السّلام»و بین عمرو بن العاص،و الولید بن عقبة،و عتبة بن أبی سفیان،و المغیرة بن شعبة،عند معاویة،فکان مما قاله لهم الإمام الحسن«علیه السّلام»:

«و أنشدکم اللّه أیها الرهط أتعلمون..أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بعث أکابر أصحابه إلی بنی قریظة،فنزلوا من حصنهم فهزموا،فبعث علیا بالرایة،فاستنزلهم علی حکم اللّه،و حکم رسوله،و فعل فی خیبر مثلها»؟! (1).

و قال القاضی النعمان مشیرا إلی جهاد علی«علیه السّلام»فی بنی قریظة:

«و انصرف رسول اللّه صلوات اللّه علیه و آله علی بنی قریظة،فقتلهم،و سبی ذراریهم،و کان ذلک بصنع اللّه لرسوله صلوات اللّه علیه و آله، و للمسلمین،و بما أجراه اللّه علی یدی ولیّه علی صلوات اللّه علیه،و کان مقامه ذلک من أشهر المقامات و أفضلها» (2).

ص :151


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 6 ص 289 و الغدیر ج 10 ص 168 و أعیان الشیعة ج 1 ص 574 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 11 ص 212 و ج 26 ص 541.
2- 2) شرح الأخبار ج 1 ص 299 و الإرشاد للمفید ص 66 فإنه ذکر ما یقرب من هذا أیضا.
تفاصیل یحسن الوقوف علیها

و یروی المؤرخون:أنه لما تباطأ الیهود فی إجابة طلب النبی«صلی اللّه علیه و آله»بالتسلیم،و النزول علی حکمه،صاح علی بن أبی طالب قائلا:

«یا کتیبة الإیمان».

و تقدم هو و الزبیر بن العوام،و قال:«و اللّه،لأذوقن ما ذاق حمزة أو اقتحم(أفتحن)حصنهم».

(فخافوا،و قالوا:ننزل علی حکم سعد).

فأرسل الیهود إلی حلفائهم من الأوس:أن یأخذوا لهم مثلما أخذت الخزرج لإخوانهم بنی قینقاع الخ..» (1).

و نقول:

لیلاحظ القارئ:حشر اسم الزبیر فی هذا المقام!!

و قال ابن الحجاج:

أنا مولی الکرار یوم حنین

و الظبا قد تحکمت فی النحور

ص :152


1- 1) محمد رسول اللّه سیرته و أثره فی الحضارة ص 247.و راجع المصادر التالیة:السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 257 و 251 و(ط مکتبة محمد علی صبیح)ج 3 ص 721 و السیرة النبویة لدحلان ج 2 ص 16 و عیون الأثر ج 2 ص 73 و البدایة و النهایة ج 4 ص 139 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 234 و خاتم النبیین ج 2 ص 929 و تاریخ الإسلام السیاسی ج 1 ص 121 و ذخائر العقبی ص 99 و إمتاع الأسماع ج 8 ص 377 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 266.

أنا مولی لمن به افتتح الإس

لام حصنی قریظة و النضیر

و الذی علم الأرامل فی بدر

علی المشرکین جز الشعور

من مضت لیلة الهریر و قتلاه

جزافا یحصون بالتکبیر (1)

و سام الفتح

و یحدثنا التاریخ:أن جماعة من الصحابة اعترضوا علی أبی بکر علی إقدامه علی غصب الخلافة من علی بعد وفاة النبی«صلی اللّه علیه و آله».

و کان أول من تکلم منهم خالد بن سعید بن العاص الأموی،فقال له:

«اتق اللّه،و انظر ما تقدم لعلی بن أبی طالب،أما علمت أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قال لنا،و نحن محدقون به،و أنت معنا فی غزاة بنی قریظة،و قد قتل علی«علیه السّلام»عدة من رجالهم.

(و عند البیاضی:و قد قتل علی رجالهم.

و عند ابن طاووس:و قد قتل علی«علیه السّلام»عشرة من رجالهم، و أولی النجدة منهم):و کان الذین یحدقون به«صلی اللّه علیه و آله»آنئذ:

جماعة من ذوی القدر و الشأن من المهاجرین و الأنصار:

«یا معاشر قریش،إنی أوصیکم بوصیة فاحفظوها عنی،و مودعکم أمرا،فلا تضیعوه،إن علی بن أبی طالب إمامکم من بعدی،و خلیفتی

ص :153


1- 1) مناقب آل أبی طالب(ط دار الأضواء)ج 2 ص 99 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 356 و أعیان الشیعة ج 5 ص 434.

فیکم،و بذلک أوصانی جبرئیل عن اللّه عز و جل..» (1).

و نقول:

إننا نشیر هنا إلی ما یلی:

1-اتضح مما تقدم:أن القتال الذی حصل یوم فتح قریظة لم یکن مجدیا،بل کان مخزیا،إلا ما کان من قتال علی«علیه السّلام»،فإنه هو الذی کان الفتح علی یدیه،دون کل أحد سواه،و ذلک بعد أن بعث النبی«صلی اللّه علیه و آله»أکابر أصحابه إلی بنی قریظة،فهزمهم بنو قریظة،تماما کما جری فی خیبر..

2-إن قول القاضی النعمان عن علی«علیه السّلام»:«و کان مقامه ذلک من أشهر المقامات»یثیر الدهشة،حیث نری أن هذا الأمر قد تم تجاهله،أو التعتیم علیه،حتی زال و تلاشی،و طمست معالمه فلم یعد یعرفه أحد.

و هذا یدل علی أنه ثمة خیانة کبیرة تعرض لها تاریخ الإسلام الصحیح،و تاریخ النبی«صلی اللّه علیه و آله»و أهل بیته«علیه السّلام».

ص :154


1- 1) راجع المصادر التالیة:الإحتجاج(ط سنة 1313 ه.ق)ج 1 ص 190 و 191 و 300 و الصراط المستقیم ج 2 ص 80 و 82 و قاموس الرجال ج 3 ص 476 و 478 و 479 و الخصال ج 2 ص 462 و 463 و الیقین فی إمرة أمیر المؤمنین ص 108- 110 عن أحمد بن محمد الطبری،المعروف بالخلیلی،و عن محمد بن جریر الطبری، صاحب التاریخ فی کتابه:مناقب أهل البیت«علیهم السّلام»و بحار الأنوار ج 28 ص 210 و 211 و 214 و 219 و رجال البرقی ص 63 و 64.

3-إن حشر إسم الزبیر بن العوام فی حدیث إستسلام بنی قریظة لیس له أی مبرر،فإن علیا«علیه السّلام»هو الذی أرسله النبی بالرایة إلیهم، بعد إرسال أکابر أصحابه،و هو الذی تهدد بنی قریظة بقوله:لأذوقن ما ذاق حمزة،أو أقتحم حصنهم،فخافوا و نزلوا علی حکم سعد.

و هو«علیه السّلام»الذی قتل عشرة من رجالهم،و أولی النجدة فیهم أو قتل رجالهم،و لیس للزبیر أی دور فی ذلک.

و لأجل ذلک لم یقل أحد:إنه شارک فی فتح بنی قریظة،أو کان له أی نصیب فیه،بل خصصوا علیا دون سواه بهذا الفضل..

فإن کان للزبیر دور فلعله دور الهزیمة،إن کان یعتبر من أکابر الأصحاب الذین یقول النص:إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أرسلهم إلی بنی قریظة،فهزموا،و ذلک قبل أن یرسل علیا«علیه السّلام»إلیهم،فیفتح اللّه علی یدیه..

4-یبدو من النصوص أن ما جری کان علی هذا الترتیب:إن علیا «علیه السّلام»قتل طائفة من رجال قریظة،و ذوی النجدة فیهم،و هم عشرة فرسان،ثم حاصرهم النبی و المسلمون،ثم بعث«صلی اللّه علیه و آله»أکابر أصحابه إلیهم،فنزلوا من حصنهم إلیهم،فهزموهم.

ثم بعث علیا«علیه السّلام»بالرایة،فحاصرهم،و قهرهم،و استنزلهم علی حکم اللّه و حکم رسوله،فنزلوا حتی حکم فیهم ابن معاذ،و فعل فی خیبر مثلها،قال ابن واضح الیعقوبی:«و قتل من بنی قریظة،ثم تحصنوا

ص :155

فحاصرهم» (1).

وصیة النبی صلّی اللّه علیه و آله بالإمام و الإمامة

أما بالنسبة لوصیة النبی«صلی اللّه علیه و آله»المسلمین بعدم تضییع إمامة علی«علیه السّلام»،فنشیر إلی ما یلی:

1-إن هذه الوصیة کانت بعد قتل علی«علیه السّلام»فرسان بنی قریظة..ثم کان الفتح بعد ذلک علی یده«علیه السّلام».

2-إن الذین حضروا هذه الوصیة یفترض أن یکونوا من المهاجرین، و من الأنصار،و من مختلف القبائل،و لکنه«صلی اللّه علیه و آله»وجه کلامه فیها إلی خصوص قریش،مما یدل علی أنه یتوقع من قریش موقفا ذا طابع معین،یرید منها أن تعید النظر فیه،أو یرید أن یحرجها فیه،بإسماعه الآخرین أمرا یمکنهم مطالبتها به فی الوقت المناسب.

و قد یکون«صلی اللّه علیه و آله»قد علم بالوحی،و یمکن أن یکون قد بلغه بأن لدی قریش نوایا معینة،تکونت،أو هی فی طور التکوین تجاه ما سمعته من النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی حق علی فی المواقف المختلفة عن المقام الذی حباه اللّه به،و أن ثمة رفضا باطنیا لهذا الأمر..و هذا ما دلت علیه نصوص عدیدة..

3-إن هذه الوصیة إنما تصبح ذات تأثیر،و لها تبریرها المعقول و المقبول حین یکون علی«علیه السّلام»قد حقق إنجازا عظیما عجز عنه

ص :156


1- 1) تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 52.

المعنیون المخاطبون بهذه الوصیة،و هم جماعة من ذوی القدر و الشأن من المهاجرین و الأنصار،و هم الذین لهم نفوذهم و کلمتهم المسموعة فی الناس،إلی حد أن موقعهم هذا یجعلهم یطمحون إلی مواقع و مقامات،و إلی الحصول علی إمتیازات لا یطمح لها،و لا یطمع بها غیرهم..

و هم الذین یتوقع منهم الإبتلاء بداء الحسد البغیض،لمن هو جدیر حقا بتلک المقامات و المناصب..

4-و الإنجاز الذی حققه علی«علیه السّلام»فی هذه الغزوة کان عظیما،و هذه الوصیة ستکون أعظم نفعا،و أشد وقعا،لأن أولئک الطامحین لیس فقط قد أخفقوا للتوّ فی تحقیق نفس ذلک الذی تحقق علی ید من یحسدونه و یتآمرون علیه،و إنما هم قد مثلوا هذا الإخفاق و جسدوه ضمن خطیئة کبری تجلب لهم العار فی الدنیا و الآخرة،و هی جریمة الفرار من الزحف الذی هو من عظائم الذنوب..

و إرتکاب هذه الخطیئة سوف یلجمهم،و لا یبقی لهم مجالا للجهر بالإعتراض علی هذا القرار الإلهی النبوی،و یحد من قدرتهم علی تسمیم الأفکار،و بلبلة الخواطر،و التشکیک فی صوابیة ما یریده الرسول منهم، و یأمرهم بمراعاته و الإلتزام به.

5-إن تسجیل موقف فی لحظة وقوع حدث هائل یجعل الإنسان أکثر انشدادا إلیه،و ذاکرته تصبح أکثر استعدادا للإحتفاط به،کما أنه یعطیه بعدا مشاعریا یمیزه عما عداه.

و لذلک نلاحظ:أن خالد بن سعید بن العاص لما رأی أن تلک الوصیة

ص :157

خولفت بادر إلی التذکیر،و المطالبة بالإلتزام بها.

6-لقد حصر«صلی اللّه علیه و آله»عواقب نقض تلک الوصیة بثلاثة أمور،هی:

ألف:الإختلاف فی الأحکام.

ب:اضطراب أمر دینهم علیهم.

ج:أن یلیهم شرارهم.

و هی أمور خطیرة و حساسة،تلامس بصورة مباشرة سعادتهم فی الدنیا و الآخرة،لأن ولایة الأشرار تضر بأمنهم فی الدائرة الأوسع:الأنفس و الأعراض و الأموال،ثم هی تفقدهم الثقة بسیاسات حکامهم،و بسلامة نوایاهم،و بصحة و صوابیة قراراتهم،و تفقدهم القدرة علی التخطیط السلیم للمستقبل،و تضعهم فی مهب ریاح الأهواء،و تکون قراراتهم غبیة،و مرتجلة، و عشوائیة.و تتهیأ الفرصة لغیرهم لیتدخل فی شؤونهم،و یتحکم فی مصیرهم بما ینسجم مع مصالحه و أهوائه..

و ذلک هو الخسران المبین فی الحیاة الدنیا..

کما أن إبعاد من نصبه اللّه ولیا،و إماما،و حاکما عن موقعه الطبیعی، یحرمهم من قسط کبیر مما کان یمکن أن یوفره لهم من تربیة و تعلیم، و هدایة،و تهذیب،و تزکیة،کما أنه یؤدی بهم إلی الإختلاف فی الأحکام، لأن ترک الإمام،و إبعاده عن مقامه یجعل الناس بمثابة غنم غاب عنها راعیها،و فقدت فی غابات الجهالات و الضلالات حافظها و حامیها.

و سیجعلهم ذلک نهبة لکل ناهب،و طعمة لکل سالب،و لن ینتفعوا بما

ص :158

یقدمه لهم الآخرون،لأن الآخرین لن یکونوا أحسن حالا منهم،و لیس لدیهم ضمانة تجعلهم یأمنون من أن یقع من یریدون اللجوء إلیه فی الزلل،و الخطأ، و الخطل..

و سیجعلهم غیر قادرین علی معرفة الکثیر الکثیر من الحقائق و الدقائق، و العلل،و المؤثرات،بل هم قد یفهمون الأمور علی غیر وجهها،فیقعون فی فخ الجهل المرکب،الذی لا یرحم،فیفهمون الخاص عاما و العام خاصا،و المطلق مقیدا،و عکسه،و تختلط علیهم الأمور،و یضیعون فی متاهات الأهواء..

و قد روی عن الإمام الحسن«علیه السّلام»عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أنه قال:«ما ولت أمة أمرها رجلا قط،و فیهم من هو أعلم منه إلا لم یزل أمرهم یذهب سفالا حتی یرجعوا إلی ما ترکوا..» (1).

و الدلائل علی ذلک کثیرة و وفیرة.

ص :159


1- 1) أمالی الطوسی ج 2 ص 172 و(ط دار الثقافة)ص 560 و 566 و الإحتجاج(ط دار النعمان)ج 1 ص 219 و ج 2 ص 8 و بحار الأنوار ج 10 ص 143 و ج 30 ص 323 و ج 31 ص 418 و ج 44 ص 22 و 63 و ج 69 ص 155 و جامع أحادیث الشیعة ج 13 ص 66 و مستدرک الوسائل ج 2 ص 247 و ج 11 ص 30 و العدد القویة ص 51 و ینابیع المودة ج 3 ص 369 و مصباح البلاغة(مستدرک نهج البلاغة)ج 1 ص 336 و ج 2 ص 262 و التعجب للکراجکی ص 58 و حلیة الأبرار ج 2 ص 77 و 80 و مدینة المعاجز ج 2 ص 87 و الغدیر ج 1 ص 198 و مستدرک سفینة البحار ج 10 ص 467 و الدر النظیم ص 500 و صلح الحسن للسید شرف الدین ص 287.
الدنیا تعیر المحاسن و تسلبها

و هناک أحداث جلیلة تبذل محاولات لنسبتها إلی من أثبتت الوقائع، و تضافرت الشواهد علی أنه لیس أهلا لها،و أمور رذیلة تبذل محاولات لنسبتها إلی من هو منزه عنها..

و قد لاحظنا:کیف أنهم ینسبون فضائل علی«علیه السّلام»إلی غیره، مثل کونه أول من أسلم،و کونه قاتل مرحب،و غیر ذلک،کما أنهم یحاولون نسبة بعض النقائص التی ابتلی بها غیر علی إلی علی«علیه السّلام»،حتی لقد ادعوا أن آیة: وَ مِنَ النّٰاسِ مَنْ یُعْجِبُکَ قَوْلُهُ فِی الْحَیٰاةِ الدُّنْیٰا وَ یُشْهِدُ اللّٰهَ عَلیٰ مٰا فِی قَلْبِهِ وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصٰامِ (1)نزلت بحقه (2).

بل لقد قالوا عنه«علیه السّلام»:إنه لا یصلی (3).

ص :160


1- 1) الآیة 204 من سورة البقرة.
2- 2) راجع المصادر التالیة:النصائح الکافیة ص 76 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 4 ص 73 و الغارات للثقفی ج 2 ص 840 و فرحة الغری لابن طاووس ص 47 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 384 و بحار الأنوار ج 33 ص 215 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 386 و خلاصة عبقات الأنوار ج 3 ص 263 و شجرة طوبی ج 1 ص 97 و الغدیر ج 11 ص 30 و إکلیل المنهج فی تحقیق المطلب للکرباسی ص 290 و إحقاق الحق(الأصل)ص 196 و سفینة النجاة للتنکابنی ص 303 و حیاة الإمام الحسین للقرشی ج 2 ص 156.
3- 3) المعیار و الموازنة ص 160 و تاریخ الأمم و الملوک(ط مؤسسة الأعلمی)ج 4-

و هذا مصداق قول أمیر المؤمنین«علیه السّلام»:«إذا أقبلت الدنیا علی شخص أعارته محاسن غیره..و إذا أدبرت سلبته محاسن نفسه» (1).

و ربما یکون الهدف من نسبتها إلی هذا و ذاک:تصغیر شأن العظیم، و تفخیم شأن الحقیر،و ذلک بالتشکیک بصدور تلک الفضائل عن فاعلها الحقیقی و نسبتها إلی من یرغبون فی تخصیصه بالفضائل و الکرامات..أو یراد إبعاد الشبهة عن المرتکب الحقیقی لبعض الرذائل،فینسبونها إلی من هو بریء منها،تعمدا للإساءة إلیه،أو حسدا أو کیدا له،حیث یراد تلویث سمعته تارة،و إثارة الشبهة و الریب فی انتساب الإنجازات الکبری التی حققها،إلیه تارة أخری..

و ربما تجدهم من أجل هذا الغرض أو ذاک،و حیث لا یمکنهم الإنکار السافر-یکتفون بدس کلمة:و قیل:إن فلانا هو الذی فعل هذا،أو نحو ذلک.

و نستطیع أن نورد عشرات الأمثلة علی هذا الدس،غیر أننا نکتفی بما یلی:

ألف:قالوا عن آیة الشراء:نزلت فی علی«علیه السّلام»فی مناسبة مبیته علی فراش النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و آیة الشراء هی قوله تعالی:

3)

-ص 30 و الکامل فی التاریخ ج 3 ص 313 و صفین للمنقری ص 354 و بحار الأنوار ج 33 ص 36 و الغدیر ج 9 ص 122 و 290 و الإمام علی بن أبی طالب للهمدانی ص 752.

ص :161


1- 1) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 4 ص 4 و بحار الأنوار ج 72 ص 357 و دستور معالم الحکم لابن سلامة ص 25 و ینابیع المودة ج 2 ص 233.

وَ مِنَ النّٰاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغٰاءَ مَرْضٰاتِ اللّٰهِ وَ اللّٰهُ رَؤُفٌ بِالْعِبٰادِ

(1)

.

ثم قالوا:و قیل:نزلت فی صهیب (2).

ص :162


1- 1) الآیة 207 من سورة البقرة.
2- 2) المعجم الکبیر للطبرانی ج 8 ص 29 و الإستیعاب(ط دار الجیل)ج 2 ص 729 و 732 و تفسیر القرآن العظیم ج 1 ص 254 و معانی القرآن للنحاس ج 1 ص 152 و تفسیر مقاتل ج 1 ص 108 و جامع البیان ج 2 ص 437 و الجامع لأحکام القرآن ج 3 ص 20 و تفسیر البیضاوی ج 1 ص 491 و تفسیر الثوری ص 66 و أسباب نزول الآیات ص 39 و 40 و تفسیر الواحدی ج 1 ص 160 و تفسیر البغوی ج 1 ص 182 و تفسیر السمعانی ج 1 ص 209 و تفسیر الثعلبی ج 2 ص 124 و تفسیر السمرقندی ج 1 ص 163 و المحرر الوجیز ج 1 ص 281 و زاد المسیر ج 1 ص 203 و تفسیر أبی السعود ج 1 ص 211 و التفسیر الکبیر ج 5 ص 223 و لباب النقول(ط دار إحیاء العلوم)ص 40 و تفسیر العز بن عبد السّلام ج 1 ص 204 و التسهیل لعلوم التنزیل ج 1 ص 76 و تنویر المقباس ص 28 و تفسیر الجلالین ص 43 و الإتقان فی علوم القرآن ج 2 ص 385 و العجاب فی بیان الأسباب ج 1 ص 524 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 3 ص 228 و تاریخ مدینة دمشق ج 24 ص 222 و 229 و سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 22 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 2 ص 480 و سبل الهدی و الرشاد ج 6 ص 46 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 2 ص 192 و ج 3 ص 161 و الوافی بالوفیات ج 16 ص 195 و بحار الأنوار ج 22 ص 353 و تفسیر المیزان ج 2 ص 99 و قاموس الرجال ج 10 ص 360 و صفین للمنقری ص 324.

ب:لا شک فی أن علیا«علیه السّلام»هو الذی قتل نوفل بن عبد اللّه فی حرب الخندق أو لحق بهبیرة بن وهب و ضربه ففلق هامته..و لکنهم أضافوا إلی ذلک قولهم:و قیل أن الزبیر فعل ذلک..و قد ذکرنا أننا نشک فی صحة ذلک عنه.

ج:و من ذلک اهتمامهم الشدید بتبرئة أبی لبابة،و ادعاء توبته مما صدر منه،أو التخفیف من وقع خیانته للّه و لرسوله،حین أشار إلی بنی قریظة أن لا ینزلوا علی حکم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،حتی لقد أنزلوا فیه الآیات،و ذکروا له الکرامات،بل زعموا أن النبی«صلی اللّه علیه و آله» کان استعمله علی قتال بنی قریظة،ثم لما صدرت منه الخیانة استبدله بابن حضیر..و نحن نعلم:أن علیا«علیه السّلام»هو الذی قاتلهم،و قتل فرسانهم،و ذوی النجدة منهم..

إلا أن یکون أبو لبابة و أسید بن حضیر کانا فی جملة أعیان الصحابة الذین هزمهم بنو قریظة شر هزیمة!!

د:ما ذکروه من مشارکة الزبیر و غیره فی ضرب أعناق بنی قریظة (1)،

ص :163


1- 1) راجع:تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 52 و نهایة الأرب ج 17 ص 193 و شرح بهجة المحافل ج 1 ص 275 و السیرة النبویة لدحلان ج 2 ص 18 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 498 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 254 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 240 و المغازی للواقدی ج 2 ص 513 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 22 و تفسیر الثعلبی ج 8 ص 28 و تفسیر البغوی ج 3 ص 524.

أو إستقلال سعد بن معاذ فی ذلک (1)،مع أن العدید من العلماء یقولون:إنه «صلی اللّه علیه و آله»تقدم إلی أمیر المؤمنین«علیه السّلام»بضرب أعناقهم فی الخندق،فأخرجوا أرسالا (2).

و فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله» عشرات الموارد التی تدخل فی هذا السیاق،و لکنها تبقی مجرد رذاذ من قطر،أو نقطة من نهر،أو غرفة من بحر.

تصحیح خطأ

قالوا:و کان علی«علیه السّلام»هو الذی ضرب فی بنی قریظة«أعناق الیهود،مثل حیی بن أخطب،و کعب بن الأشرف» (3).

ص :164


1- 1) المغازی للواقدی ج 2 ص 516.
2- 2) المغازی للواقدی ج 2 ص 515 و 516 و الإرشاد(ط دار المفید)ج 1 ص 111 و بحار الأنوار ج 20 ص 263 و کشف الغمة ج 1 ص 208 و کشف الیقین ص 135.و راجع:مناقب آل أبی طالب(ط دار الأضواء)ج 1 ص 252 و إعلام الوری ص 93 و 94 و الدر النظیم ص 169 و إمتاع الأسماع ج 1 ص 247 و مجمع الزوائد ج 6 ص 140 عن الطبرانی و السیرة النبویة لدحلان ج 2 ص 18 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 23 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 340 و 341.
3- 3) مناقب آل أبی طالب(ط دار الأضواء)ج 2 ص 97 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 355 و إعلام الوری ج 1 ص 382 و بحار الأنوار ج 41 ص 67.

و الصحیح:کعب بن أسد،لأن ابن الأشرف کان قد قتل قبل ذلک بزمان،مضافا إلی أن ابن الأشرف کان من بنی النضیر،لا من بنی قریظة.

إلا أن یکون مراده:أن علیا«علیه السّلام»هو الذی قتل ابن الأشرف أیضا،ثم زور المزورون للتاریخ هذه الحقیقة،فنسبوا قتله إلی غیر علی«علیه السّلام»،حسدا منهم،و حقدا،و بغیا علیه.

ص :165

ص :166

الفصل السادس

اشارة

من المریسیع..و حتی الحدیبیة..

ص :167

ص :168

بدایة

و من الأحداث التی جرت بعد غزوة بنی قریظة غزوة بنی المصطلق فی المریسیع،و کان لعلی«علیه السّلام»فیها أیضا المقام المشهود،و نذکر هنا ما جری فی هذه الغزوة،فنقول:

أبو بکر و عمر فی المریسیع؟!

قالوا:إن رایة المهاجرین کانت فی المریسیع مع أبی بکر (1).

و زعموا:أن عمر بن الخطاب کان علی مقدمة الجیش فی غزوة المریسیع (2).

و نقول:

إن هذا غیر صحیح،فلاحظ ما یلی:

1-إن جعل عمر مقدمة الجیش فی غزوة المریسیع ربما یکون قد جاء للتشویش علی علی«علیه السّلام»من جهة،و إعطاء شیء من الأوسمة لغیره من جهة أخری،إذ إن من یکون علی مقدمة الجیش هو رمز صمود الجیش،و لا بد أن یکون من الفرسان المعروفین،و ممن یرهب جانبهم،و لم

ص :169


1- 1) راجع:عمدة القاری للعینی ج 13 ص 102.
2- 2) راجع:تاریخ الخمیس ج 1 ص 270.

یکن عمر بن الخطاب کذلک،فقد کانت الخصوصیة الظاهرة فیه هی فراره فی المواطن،و تحاشیه مواضع الخطر فی المعارک،و ما جری فی أحد،و نکوصه عن عمرو بن عبد ود فی الخندق،و فراره فی بنی قریظة.و سیأتی أنه فر فی خیبر و حنین و سواها شاهد صدق علی ما قلناه.

2-قلنا أکثر من مرة:إن علیا«علیه السّلام»کان صاحب رایة و لواء رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی المشاهد کلها،باستثناء تبوک،التی لم یحضرها کما سنری.

3-قال خواند أمیر:إنه«صلی اللّه علیه و آله»أعطی رایة المهاجرین لعلی«علیه السّلام»،و رایة الأنصار لسعد بن عبادة،و عمر علی المقدمة، و علی المیمنة زید بن حارثة،و علی المیسرة عکاشة بن محصن (1).

لکن هذا النص غیر سلیم،فقد تقدم:أن جعل عمر بن الخطاب علی المقدمة لا مجال لقبوله..

یضاف إلی ذلک:أن البعض یقول:إنه«صلی اللّه علیه و آله»استخلف زید بن حارثة علی المدینة فی هذه الغزوة (2).

ص :170


1- 1) حبیب السیر ج 1 ص 357.
2- 2) أنساب الأشراف ج 1 ص 342 و إمتاع الأسماع ج 1 ص 202 و ج 8 ص 369 و بحار الأنوار ج 20 ص 295 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 63 و ج 3 ص 45 و الوافی بالوفیات ج 15 ص 17 و تاریخ مدینة دمشق ج 19 ص 358 و المنتخب من ذیل المذیل للطبری ص 5 و عمدة القاری ج 13 ص 102.

4-ذکر البعض:أن رایة المهاجرین کانت مع عمار بن یاسر (1).و نحن و إن کنا نرجح ما قاله خواند أمیر من أن رایة المهاجرین کانت مع علی «علیه السّلام».إلا أنا نقول:إن القول بأنها کانت مع عمار یضعف ادعاء أنها کانت مع أبی بکر.

أما لواء الجیش و رایته فقد کانتا مع علی أمیر المؤمنین،حسبما أثبتناه فی غزوتی بدر و أحد.

المقتولون من بنی المصطلق

و أما عن المقتولین من بنی المصطلق،فقد:

قالوا:إن علیا«علیه السّلام»قتل منهم رجلین:مالکا،و ابنه (2).

ص :171


1- 1) السیرة الحلبیة ج 2 ص 279 و المغازی للواقدی ج 1 ص 407 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 297 و البدایة و النهایة ج 4 ص 92 و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 4 ص 178 و إمتاع الأسماع ج 1 ص 203 و ج 7 ص 167 و سبل الهدی و الرشاد ج 4 ص 345 و راجع:السیرة النبویة لدحلان ج 1 ص 266 و دلائل النبوة للبیهقی ج 4 ص 48.
2- 2) تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 263 و حبیب السیر ج 1 ص 358 و المغازی للواقدی ج 1 ص 407 و السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 306 و البدایة و النهایة ج 4 ص 158 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 302 و دلائل النبوة للبیهقی ج 4 ص 48 و مناقب آل أبی طالب(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 173 و 355 و ج 2 ص 333 و بحار الأنوار ج 41 ص 67 و 96 و نهج الحق ص 250.

و قتل أبو قتادة:صاحب لواء المشرکین،و کان الفتح (1).

و نحن لا نستطیع تأکید ذلک أو نفیه،فالمغرضون یهمهم التلاعب فی بعض الأمور،و قد یکون هذا منها.و لعل مالکا کان هو صاحب لواء المشرکین.

علی أن ذلک لو صح،لذکروا لنا اسم صاحب لواء المشرکین الذی قتله أبو قتادة للتدلیل علی إنجاز أبی قتادة هذا.

جویریة بنت الحارث

و فی المریسیع سبا علی«علیه السّلام»جویریة بنت الحارث بن أبی ضرار الخزاعیة،ثم المصطلقیة (2)و هی التی تزوجها رسول اللّه«صلی اللّه

ص :172


1- 1) حبیب السیر ج 1 ص 358 و المغازی للواقدی ج 1 ص 407 و دلائل النبوة للبیهقی ج 4 ص 48.
2- 2) تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 263 و مناقب آل أبی طالب(ط المکتبة الحیدریة) ج 1 ص 173 و کشف الیقین ص 136 و الإرشاد(ط دار المفید)ج 1 ص 117 و بحار الأنوار ج 20 ص 289 و 307 و راجع ص 281 و 290 و 296 و المستجاد من کتاب الإرشاد(المجموعة)ص 72 و الدر النظیم ص 170 و کشف الغمة ج 1 ص 208 و منهاج الکرامة ص 167 و نهج الحق ص 250 و إحقاق الحق(الأصل)ص 206 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 32 ص 334 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 280.

علیه و آله».و قتل«علیه السّلام»مالکا و ابنه (1).

وَ تَعِیَهٰا أُذُنٌ وٰاعِیَةٌ :

و زعموا:أن آیة: وَ تَعِیَهٰا أُذُنٌ وٰاعِیَةٌ (2)نزلت فی زید بن أرقم،فی غزوة المریسیع،حیث إنه سمع عبد اللّه بن أبی یقول:أما و اللّه لئن رجعنا إلی المدینة لیخرجن الأعز منها الأذل،یقصد بالأعز نفسه،و بالأذل رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»..فأخبر زید رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بما سمع..

و فی الکشاف:و نزل فیه قوله تعالی: وَ تَعِیَهٰا أُذُنٌ وٰاعِیَةٌ و صار یقال لزید:ذو الأذن الواعیة (3).

و نقول:

إن ذلک لا یصح:

أولا:لتناقض الروایات فی من أخبر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» بمقالة ابن أبی،هل هو زید بن أرقم،أو سفیان بن تیم،أو أوس بن أرقم،

ص :173


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 263 و کشف الیقین ص 137 و نهج الحق ص 250 و مناقب آل أبی طالب(ط المکتبة الحیدریة)ج 1 ص 173 و 355 و ج 2 ص 333 و بحار الأنوار ج 41 ص 66 و 96 و راجع المصادر المتقدمة.
2- 2) الآیة 12 من سورة الحاقة.
3- 3) السیرة الحلبیة ج 2 ص 291 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 603 و سیرة مغلطای ص 56.

أو عمر بن الخطاب،و ثمة تناقضات أخری فلا بأس بمراجعتها (1).

ثانیا:إن قوله تعالی: وَ تَعِیَهٰا أُذُنٌ وٰاعِیَةٌ قد نزلت قبل الهجرة فی ضمن سورة الحاقة،و یقال:کان ذلک قبل أن یسلم عمر بن الخطاب (2).

ثالثا:إن سیاق الآیات لا یؤید نزول الآیة فی زید بن أرقم،لأن الآیة تذکر ما جری لقوم عاد و ثمود،و فرعون،و المؤتفکات..

إلی أن تقول: إِنّٰا لَمّٰا طَغَی الْمٰاءُ حَمَلْنٰاکُمْ فِی الْجٰارِیَةِ، لِنَجْعَلَهٰا لَکُمْ تَذْکِرَةً وَ تَعِیَهٰا أُذُنٌ وٰاعِیَةٌ (3).أی تعیها أذن تحصی هذه العبر و العظات، و الأحداث العظام و تحفظها..و هذا لا ینسجم و لا ربط له بما حدث مع زید و ابن أبی،لو صح ما یقال أنه جری بینهما..

رابعا:روی عن علی«علیه السّلام»و عن بریدة،و مکحول،و أبی عمر بن الأشج،و هو عثمان بن عبد اللّه بن عوام البلوی،و عن ابن عباس، و أنس،و الأصبغ بن نباتة،و جابر،و عمر بن علی،و أبی مرة الأسلمی:

ص :174


1- 1) راجع:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»ج 12 فصل: «لیخرجن الأعز منها الأذل».
2- 2) الدر المنثور ج 6 ص 258 و 260 عن البیهقی،و ابن الضریس،و النحاس،و ابن مردویه،و البیهقی،و أحمد،عن ابن عباس،و ابن الزبیر،و عمرو.و راجع:تفسیر الآلوسی ج 29 ص 39 و الإصابة ج 4 ص 486 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة) ج 2 ص 17.
3- 3) الآیتان 11 و 12 من سورة الحاقة.

أن هذه الآیة نزلت فی علی«علیه السّلام»،و قد روی ذلک أهل السنة و الشیعة علی حد سواء،فراجع (1).

ص :175


1- 1) راجع هذه الروایات أو بعضها فی المصادر التالیة:مناقب الإمام علی لابن المغازلی ص 318 و 319 و 365 و جامع البیان ج 29 ص 35 و 36 و مناقب الإمام أمیر المؤمنین لمحمد بن سلیمان ج 1 ص 196 و 142 و 158 و تفسیر القرآن العظیم ج 4 ص 413 عن ابن أبی حاتم،و الطبری.و فرائد السمطین ج 1 ص 198 و 199 و 200 و شواهد التنزیل ج 2 ص 360 و 380 و فی هامشه مصادر کثیرة جدا،و ترجمة علی بن أبی طالب من تاریخ دمشق(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 422 و حلیة الأولیاء ج 1 ص 67 و کنز العمال(ط الهند) ج 15 ص 119 و 157 عن ابن عساکر،و أبی نعیم فی المعرفة،و عن الضیاء المقدسی فی المختارة،و ابن مردویه،و أسباب النزول ص 339 و الکشاف ج 4 ص 600 و العمدة لابن البطریق ص 289 و 290.و راجع:مجمع الزوائد ج 1 ص 131 و إن کان قد حذف ذیل الحدیث.و التفسیر الکبیر ج 30 ص 107 و کفایة الطالب ص 108 و 109 و 110 و لباب التأویل(مطبوع مع جامع البیان)ج 29 ص 31 و الجامع لأحکام القرآن ج 18 ص 264 و منتخب کنز العمال(مطبوع مع مسند أحمد)ج ص 48 و البحر المحیط ج 8 ص 317 و الفصول المهمة لابن الصباغ ص 107 و لباب النقول ص 225 و روح المعانی ج 29 ص 43 و نور الأبصار ج 78 و ینابیع المودة ص 120.و فتح الملک العلی ص 22 و 23 و شرح المقاصد ج 5 ص 297 و المناقب للخوارزمی ص 282-

1)

-و 283 و محاضرات الأدباء ج 1 ص 39 و ج 4 ص 447 و نظم درر السمطین ص 92 و أهل البیت لتوفیق أبی علم ص 225 و 226 و خصائص الوحی المبین ص 154-157 و کشف الغمة ج 1 ص 322 و مجمع البیان ج 10 ص 345 و 346 و بحار الأنوار ج 35 ص 326-331 و غایة المرام ص 336 و أنساب الأشراف ج 2 ص 121(بتحقیق المحمودی)و تفسیر فرات ص 500 و 501 و تفسیر البرهان ج 4 ص 375 و 376 و فضائل الخمسة ج 1 ص 272-274 و الدر المنثور ج 6 ص 260 عن ابن عساکر،و ابن النجار،و ابن جریر،و ابن مردویه و ابن المنذر،و ابن أبی حاتم،و سعید بن منصور،و الواحدی،و أبی نعیم، و إحقاق الحق(قسم الملحقات)ج 3 ص 147-154 ج 14 ص 220 و 241 و ج 20 ص 92 و 97 عن أکثر من تقدم و عن المصادر التالیة:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 4 ص 319 و ج 2 ص 263 و إعراب ثلاثین سورة ص 103 و مناقب مرتضوی ص 36 و الکواکب الدریة للمناوی ص 39 و الذریعة(للراغب) ص 92 و توضیح الدلائل(مخطوط)ص 169 و 210 و تاریخ مدینة دمشق ج 2 ص 423 و ج 36 ص 77 و عن لسان المیزان ج 6 ص 376 و سعد السعود ص 108 و ما نزل من القرآن فی علی(لأبی نعیم)ص 266 و 286 و منال الطالب ص 85 و غایة المرام فی رجال البخاری إلی سید الأنام ص 72 و نهایة البیان فی تفسیر البرهان ج 8 ص 40 و الإمام المهاجر ص 158 و مطالب السؤل ص 20 و الکشف و البیان(مخطوط)و مفتاح النجا(مخطوط)ص 40 و 41 و أرجح المطالب ص 161 و 160 و 63 و الإربعین للسید عطاء اللّه(مخطوط)-

ص :176

بل فی شرح المواقف:أکثر المفسرین علی أنه علی (1).

الشانئون و الحاقدون

قال الحلبی الشافعی:«و ذکر بعض الرافضة:أن قوله تعالی: وَ تَعِیَهٰا أُذُنٌ وٰاعِیَةٌ جاء فی الحدیث:أنها نزلت فی علی کرم اللّه وجهه.

قال الإمام ابن تیمیة:و هذا حدیث موضوع باتفاق أهل العلم.أی و علی تقدیر صحته لا مانع من التعدد» (2).

و نقول:

1-تقدم آنفا:أن حدیث نزول هذه الآیة فی أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السّلام»مروی عند أهل السنة،و بطرقهم،أکثر مما هو مروی عند الشیعة.و المصادر المتقدمة،و شخصیات الرواة توضح ذلک.بل إن

1)

-ص 27 و طبقات المالکیة ج 2 ص 72 و شرح دیوان أمیر المؤمنین للمیبدی (مخطوط)ص 180 و المختار فی مناقب الأخیار(مخطوط)ص 3 و الروض الأزهر ص 108 و الکاف الشاف ص 177 و معترک الأقران فی إعجاز القرآن ج 2 ص 36 و وسیلة النجاة ص 136 و 156 و التعریف و الإعلام(مخطوط) ص 67 و مناقب علی للعینی ص 55 و سمط النجوم ج 2 ص 504 و زین الفتی (مخطوط)ص 605 و جمع الجوامع ج 2 ص 308 و تفسیر الثعلبی(مخطوط) ص 201.

ص :177


1- 1) شرح المواقف ج 8 ص 370.
2- 2) السیرة الحلبیة ج 2 ص 291 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 603.

بعض الرواة لم یکونوا فی خط علی«علیه السّلام»،و لا من أنصاره.

2-قد عرفنا:أن أصل تصدی زید لابن أبی مشکوک فیه.

3-إن سیاق الآیات لا ینسجم مع قضیة زید.

4-إن سورة الحاقة قد نزلت قبل الهجرة.

إلا أن یدّعی:أن هذه الآیة مما تکرر نزوله.

و لکنها دعوی:تحتاج إلی شاهد،بل الشواهد المذکورة آنفا علی خلافها.

5-أضف إلی ذلک:أن هذه الدعوی لا تتنافی مع حدیث نزولها فی علی «علیه السّلام»قبل الهجرة،أو بعدها.

6-لم یذکر لنا التاریخ أیا من أهل العلم قال:إن هذا الحدیث موضوع،فضلا عن أن یکون أهل العلم قد اتفقوا علی ذلک.و هذه هی الکتب و الموسوعات متداولة بین أیدی جمیع الناس،فلیراجعها من أراد.

ذکر علی علیه السّلام فی حدیث الإفک

و تزعم عائشة أن ثمة من قرفها بالفاحشة،فنزلت الآیة التی فی سورة النور لتبرئتها،و هی قوله تعالی: إِنَّ الَّذِینَ جٰاؤُ بِالْإِفْکِ عُصْبَةٌ مِنْکُمْ.. (1)و تستمر اثنتی عشرة آیة..

و زعمت:أن ذلک کان حین الرجوع من غزوة المریسیع،حیث

ص :178


1- 1) الآیة 11 من سورة النور.

أضاعت عقدها،و تخلفت تبحث عنه،فسار الجیش،و حمل الموکلون هودجها،و لم یشعروا بأنها لیست فیه،فوجدها صفوان بن المعطل،فأتی بها إلی المدینة،فاتهمها المنافقون به.

فاستشار النبی«صلی اللّه علیه و آله»علیا و أسامة بن زید فی أمرها، فأشار علیه أسامة بما یعلم من براءة أهله،أما علی فأشار بطلاقها،و أن یسأل جاریتها بریرة عن أمرها (1).

و عن عائشة و علی:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قال لعلی عن بریرة:

فتولّ أنت یا علی تقریرها،تقول عائشة:فقطع لها علی«علیه السّلام»عسبا من النخل،و خلا بها یسألها عنی،و یتهددها و یرهبها،لا جرم إنی لا أحب

ص :179


1- 1) صحیح البخاری(ط سنة 1309)ج 3 ص 106-108 و ص 25-27 و ج 4 ص 74 و(ط دار الفکر)ج 5 ص 55-57 و ج 6 ص 5-7 و ج 8 ص 163 و الدر المنثور ج 5 ص 28 و 29 عن ابن مردویه و الطبرانی.و راجع:صحیح مسلم(ط دار الفکر)ج 8 ص 112-115 و فتح الباری ج 8 ص 345 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 23 ص 111-118 و 125-129 و مجمع الزوائد ج 9 ص 240 و 236 و 230 و الجمل ص 157 و 158 و 412 و 426 و عمدة القاری ج 17 ص 205 و ج 19 ص 81 و المصنف للصنعانی ج 5 ص 410-415 و مسند ابن راهویه ج 2 ص 516-525 و السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 295 -297 و ج 6 ص 415-417 و مسند أبی یعلی ج 8 ص 327-343.

علیا أبدا (1).

و قال الفخر الرازی:لما تکلم الناس بالإفک دخل علی«علیه السّلام» علی النبی«صلی اللّه علیه و آله»:«فاستشاره،فقال:یا رسول اللّه،کنا نصلی خلفک فخلعت نعلیک فی أثناء الصلاة فخلعنا نعالنا،فلما أتممت الصلاة سألتنا عن سبب الخلع،فقلنا الموافقة.

فقلت:أمرنی جبرائیل بإخراجها لعدم طهارتها.

فلما أخبرک أن علی نعلک قذرا،و أمرک بإخراج النعل من رجلک، بسبب ما التصق من القذر،فکیف لا یأمرک بإخراجها بتقدیر أن تکون متلطخة بشیء من الفواحش؟!

و فی المشکاة عن أبی سعید مثله.

قال الحلبی:و یحتاج أئمتنا إلی الجواب عن خلع إحدی نعلیه فی أثناء الصلاة،لنجاسة بها،و استمر فی الصلاة (2).

و نقول:

لا ریب فی أن حدیث الإفک الذی ترویه عائشة غیر صحیح،و إن ورد فی کتب الصحاح المعتمدة عند فریق من المسلمین،بل حتی و إن أورده

ص :180


1- 1) الجمل لابن شدقم(ط سنة 1420 ه)ص 20-25 و الجمل للمفید ص 82 و راجع:المعجم الکبیر ج 23 ص 111-117 و مجمع الزوائد ج 9 ص 236.
2- 2) راجع:تاریخ الخمیس ج 1 ص 476 و 477 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 306 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 625.

بعض علماء الشیعة فی کتبهم،مصرحین بالإعتماد علیه،أو مستدلین به..

و قد ذکرنا عشرات الأدلة علی بطلانه فی کتابنا:«حدیث الإفک»،الذی أوردنا معظمه مع بعض التقلیم و التطعیم فی الجزء الثالث عشر من کتابنا:

الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»..فنحن نحیل القارئ الکریم علی أحد الکتابین المشار إلیهما،غیر أننا نشیر بإیجاز إلی بعض ما یرتبط بما نسبوه إلی أمیر المؤمنین«علیه السّلام»..فنقول:

أولا:إن ملاحظة الروایات تظهر فی کلامهم تناقضات کثیرة،نذکر منها:

1-روایة تقول:إن علیا«علیه السّلام»أشار بطلاق عائشة.

و أخری تقول:إنه أشار ببراءتها،و لا تذکر عن الطلاق شیئا،فراجع.

2-روایة تقول:إنه«علیه السّلام»أشار بسؤال بریرة خادمتها.

و أخری تقول:إن المشیر بذلک هو أسامة بن زید،أما علی فأشار بطلاقها (1).

ص :181


1- 1) راجع علی سبیل المثال:المغازی للواقدی ج 2 ص 430 و الجمل لابن شدقم ص 25 و بحار الأنوار ج 20 ص 312 و مسند أحمد ج 6 ص 196 و صحیح البخاری(ط دار الفکر)ج 3 ص 155 و ج 5 ص 57 و ج 6 ص 7 و صحیح مسلم(ط دار الفکر)ج 8 ص 115 و مجمع الزوائد ج 9 ص 233 و 238 و عمدة القاری ج 13 ص 225 و ج 17 ص 205 و ج 19 ص 81 و الدیباج علی مسلم ج 6 ص 122 و المصنف للصنعانی ج 5 ص 415 و مسند ابن راهویه ج 2-

3-روایة تقول:إنه«صلی اللّه علیه و آله»فوض علیا«علیه السّلام» تقریر الجاریة،فخلا بها و قررها..

1)

-ص 521 و السنن الکبری للنسائی ج 3 ص 495 و ج 5 ص 297 و ج 6 ص 417 و مسند أبی یعلی ج 8 ص 327 و 343 و صحیح ابن حبان ج 10 ص 17 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 23 ص 53 و 58 و 63 و 68 و 71 و 76 و 80 و 85 و 90 و 94 و 99 و 113 و 127 و مسند الشامیین ج 3 ص 334 و الکفایة فی علم الروایة ص 58 و الدر المنثور ج 5 ص 25 و 29 و جامع البیان ج 18 ص 121 و تفسیر ابن أبی حاتم ج 8 ص 2541 و تفسیر السمرقندی ج 2 ص 500 و أحکام القرآن لابن العربی ج 3 ص 360 و التفسیر الکبیر ج 23 ص 175 و تفسیر القرآن العظیم ج 3 ص 280 و تفسیر الثعلبی ج 7 ص 74 و أسباب نزول الآیات ص 215 و تفسیر البغوی ج 3 ص 329 و لباب النقول (ط دار إحیاء العلوم)ص 155 و(ط دار الکتب العلمیة)ص 141 و تفسیر الآلوسی ج 18 ص 112. و راجع:الثقات لابن حبان ج 1 ص 291 و تاریخ مدینة دمشق ج 5 ص 123 و ج 29 ص 333 و سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 156 و تاریخ المدینة لابن شبة ج 1 ص 314 و 333 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 267 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 197 و تفسیر السمعانی ج 3 ص 508 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 275 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 4 ص 185 و السیرة النبویة لابن هشام(ط مکتبة محمد علی صبیح)ج 3 ص 767.

ص :182

و أخری تقول:إنه«علیه السّلام»هو و النبی معا،خلیا بجاریتها، یسألانها عنها (1).

و ثالثة تذکر:أنه«صلی اللّه علیه و آله»هو الذی سأل بریرة،فبرأتها.

4-روایة تقول:إنه«صلی اللّه علیه و آله»کان إذا أراد أن یستشیر فی أمر أهله،لم یعد علیا و أسامة..

و غیرها یقول:إنه«صلی اللّه علیه و آله»استشار أیضا زید بن ثابت، و عمر،و عثمان،و أم أیمن..

ثانیا:إن بریرة لم تکن فی غزوة المریسیع،فکیف یشیر علی«علیه السّلام»بسؤالها،و یرضی النبی بتقریرها عن أمر قد غابت عنه..

و حتی لو کانت مع عائشة فی المریسیع،فإنها لم تکن معها حین وجدها ابن المعطل فی الصحراء،و جاء بها إلی المدینة..

ثالثا:لماذا یضرب علی«علیه السّلام»الجاریة ضربا شدیدا (2)،و هی لم ترتکب ذنبا،بل لمجرد أن تقر بأمر یرتبط بغیرها،لم یکن لدیهم أی شاهد علی حصوله؟!مع أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد حرم التوسل بالتخویف،و الضرب لانتزاع إقرار الناس علی غیرهم،فأیة قیمة لإقرارها حتی لو حصل؟!و هل یؤخذ بإقرار الشاهد تحت التهدید و الضرب؟!..

ص :183


1- 1) الجمل للمفید ص 426 و(ط مکتبة الداوری-قم)ص 82.
2- 2) راجع:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»هامش 2 ج 3 ص 224 و راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 9 ص 194.

و لماذا لم یقرر عائشة نفسها،و یستعمل معها التهدید و سواه؟!..

رابعا:لنفترض:أنها-و العیاذ باللّه-اتهمت سیدتها بشیء،فهل یستطیع النبی«صلی اللّه علیه و آله»أن یرتب الأثر علی اتهامها لها،مع علمه بعدم حضورها فی تلک الغزوة أصلا..

بل إنها حتی لو حضرت،و فرضنا أن الشهادة مقبولة حتی لو انتزعت بالضرب و التهدید،فما هی الفائدة من شهادتها،و هی امرأة،و هی شاهد واحد؟!.و یحتاج الأمر إلی أربعة شهود؟!و لا تقبل شهادة النساء منفردات، أو شهادة امرأتین بمثابة شهادة رجل واحد.

یضاف إلی ذلک:إن شهادة الأربعة لا بد أن تکون عن حضور، و مشاهدة،و الأمر هنا لیس کذلک.

خامسا:إن حدیث إخراج النعل فی الصلاة لا یدل علی أنه یشیر علی النبی«صلی اللّه علیه و آله»بطلاق عائشة،بل هو علی خلاف ذلک أدل،لأن المقصود بکلامه لیس هو إخراج عائشة من بیته بالطلاق.بل المقصود:أنها إن کانت قد أساءت،فإن اللّه تعالی لا بد أن یخبر نبیه بذلک،کما أخبره بنجاسة رجله فی الصلاة،فإن هذا الأمر المتعلق بالعرض أهم من نجاسة الرجل.

یریدون الإساءة لعلی علیه السّلام

و الذی یظهر من متابعة النصوص:أن ثمة تعمدا للإساءة إلی أمیر المؤمنین«علیه السّلام»،و اتهامه بما هو منه بریء،فقد صرحت عائشة

ص :184

بقولها:«لا جرم لا أحب علیا أبدا..» (1).

فهی تتهم علیا«علیه السّلام»لتبرر بغضها له،مع أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد ذم من یبغض علیا«علیه السّلام»،فلماذا لا تطیع اللّه و رسوله فی ذلک.

و قد کان بنو أمیة،حتی الخلفاء منهم یسعون لتکریس هذا الإتهام الباطل الموجه له«علیه السّلام»،و تسویقه،و دفع أعوانهم للإقرار به، و ترویجه و إشاعته بین الناس..و یدلنا علی ذلک:

ألف:قول الزهری:إن الولید بن عبد الملک قال له:الذی تولی کبره منهم،علی؟!

قلت:لا.و لکن حدثنی سعید بن المسیب،و عروة،و علقمة،و عبید اللّه،کلهم عن عائشة،قالت:الذی تولی کبره عبد اللّه بن أبی (2).

زاد فی الدر المنثور:«فقال لی:ما کان جرمه؟!

قلت:حدثنی شیخان من قومک:أبو سلمة بن عبد الرحمن بن عوف، و أبو بکر بن عبد الرحمن بن الحارث بن هشام:أنهما سمعا عائشة تقول:

کان مسیئا فی أمری» (3).

و فی حلیة أبی نعیم،من طریق ابن عیینة،عن الزهری:کنت عند الولید

ص :185


1- 1) الجمل للمفید(ط مکتبة الداوری-قم)ص 82 و الجمل لابن شدقم ص 25.
2- 2) فتح الباری ج 7 ص 336 و قد تقدم نقله عن البخاری،فی أوائل هذا البحث.
3- 3) الدر المنثور ج 5 ص 32 عن البخاری،و ابن المنذر،و الطبرانی،و ابن مردویه، و البیهقی،و ستأتی مصادر أخری.

بن عبد الملک،فتلا هذه الآیة: ..وَ الَّذِی تَوَلّٰی کِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذٰابٌ عَظِیمٌ (1)،فقال:نزلت فی علی بن أبی طالب.

قال الزهری:أصلح اللّه الأمیر،لیس الأمر کذلک،أخبرنی عروة،عن عائشة.

قال:و کیف أخبرک؟!

قلت:أخبرنی عروة عن عائشة،أنها نزلت فی عبد اللّه بن أبی بن سلول (2).

و لابن مردویه من وجه آخر،عن الزهری:کنت عند الولید بن عبد الملک لیلة من اللیالی،و هو یقرأ سورة النور مستلقیا،فلما بلغ هذه الآیة:

إِنَّ الَّذِینَ جٰاؤُ بِالْإِفْکِ عُصْبَةٌ مِنْکُمْ.. حتی بلغ: ..وَ الَّذِی تَوَلّٰی کِبْرَهُ جلس.

ثم قال:یا أبا بکر،من الذی تولی کبره منهم؟ألیس علی بن أبی طالب؟!

قال:فقلت فی نفسی:ماذا أقول؟لئن قلت لا،لقد خشیت أن ألقی منه شرا،و لئن قلت:نعم،لقد جئت بأمر عظیم.

قلت فی نفسی:لقد عودنی اللّه فی الصدق خیرا.

قلت:لا.

قال:فضرب بقضیبه علی السریر،ثم قال:فمن؟!فمن؟!حتی ردد

ص :186


1- 1) الآیة 11 من سورة النور.
2- 2) فتح الباری ج 7 ص 336.

ذلک مرارا.

قلت:لکنه عبد اللّه بن أبی (1).

ب-و أخرج یعقوب بن شیبة فی مسنده،عن الحسن بن علی الحلوانی، عن الشافعی،قال:حدثنا عمی،قال:دخل سلیمان بن یسار علی هشام بن عبد الملک،فقال له:یا سلیمان،الذی تولی کبره من هو؟!

قال:عبد اللّه بن أبی.

قال:کذبت،هو علی.

قال:أمیر المؤمنین أعلم بما یقول.

فدخل الزهری فقال:یا ابن شهاب من الذی تولی کبره؟!

قال:ابن أبی.

قال:کذبت،هو علی.

فقال:أنا أکذب لا أبا لک.و اللّه لو نادی مناد من السماء:أن اللّه أحل الکذب لما کذبت..حدثنی عروة،و سعید،و عبید اللّه،و علقمة،عن عائشة:أن الذی تولی کبره هو عبد اللّه بن أبی.

فذکر قصته مع هشام.

ص :187


1- 1) فتح الباری ج 7 ص 336 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 302 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 619 و المعجم الکبیر ج 23 ص 97 و مناقب علی بن أبی طالب لابن مردویه ص 79.

و جاء فی آخرها قول هشام:نحن هیجنا الشیخ،أو ما بمعناه.و أمر فقضی عنه ألف ألف درهم (1).

فالولید بن عبد الملک إذن،و کذلک هشام بن عبد الملک یریدان تأکید هذه الفریة علی أمیر المؤمنین«علیه السّلام»،إلی درجة أنهم قد افتروا علیه:

أنه هو الذی تولی کبر الإفک.

کما أن عائشة ذکرت:أن علیا«علیه السّلام»کان مسیئا فی شأنها،کما تقدم فی الروایة التی ذکرها البخاری-حسب روایة النسفی و غیره عنه (2).

غیر أن العسقلانی قال:ذکر عیاض:أن النسفی رواه عن البخاری بلفظ مسیئا،قال:و کذلک رواه أبو علی بن السکن،عن الفربری،و قال

ص :188


1- 1) فتح الباری ج 4 ص 15 و ج 7 ص 337 و السیرة الحلبیة ج 2 ص 302 و 303 و سیر أعلام النبلاء ج 5 ص 229 و الدر المنثور ج 5 ص 32 و تاریخ مدینة دمشق ج 55 ص 371 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 8 ص 245 و الوافی بالوفیات ج 5 ص 18.
2- 2) صحیح البخاری(مطبوع بهامش فتح الباری)ج 7 ص 336 و(ط دار الفکر) ج 5 ص 60،و لیراجع إرشاد الساری ج 6 ص 343 و فتح الباری ج 7 ص 336 و عمدة القاری ج 17 ص 209 و الدر المنثور ج 5 ص 32 عن البخاری و ابن المنذر،و الطبرانی،و ابن مردویه،و البیهقی و الجامع لأحکام القرآن ج 12 ص 198 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 278.

الأصیلی بعد أن رواه بلفظ مسلما:کذا قرأناه،و لا أعرف غیره (1).

و کذلک نقله فی الدر المنثور،عن البخاری کما تقدم،و عن ابن المنذر، و الطبرانی و ابن مردویه،و البیهقی.

و رواه عبد الرزاق أیضا بلفظ«مسیئا»،و کذلک أخرجه الإسماعیلی، و أبو نعیم فی المستخرجین.

و یقوی الروایة التی فیها:«مسیئا»ما فی روایة ابن مردویه بلفظ:إن علیا أساء فی شأنی،و اللّه یغفر له.انتهی (2).

و قال العسقلانی أیضا:إن عائشة قد نسبت علیا إلی الإساءة فی شأنها (3).

و ذلک کله یشیر إلی:أن روایة البخاری قد حرفت من قبل النساخ علی کل حال..و نحن نستقرب أن کلمة«مسلما»حرفت فصارت«مسیئا» للتقلیل من بشاعة هذا الأمر،و فظاعته،و حفاظا علی عائشة،و الولید، و الزهری،و من لف لفهم.

و أیضا حفاظا علی کرامة البخاری نفسه،إذ لیس من السهل تکذیب القرآن من خلال توجیه هذه الفریة لعلی،الذی أذهب اللّه عنه الرجس و طهره تطهیرا..و هو مع الحق،و الحق معه یدور معه حیث دار.

ص :189


1- 1) راجع:فتح الباری ج 7 ص 336 و إرشاد الساری ج 6 ص 343.
2- 2) المصدر السابق.
3- 3) فتح الباری ج 7 ص 357.

و اللافت هنا:أنهم فی حین یصرون علی تأکید الفریة علی أمیر المؤمنین «علیه السّلام»فإنهم لا یجرؤون علی القول:بأن علیا«علیه السّلام»قد جلد أیضا،بل یقولون بکل وضوح و إصرار:إن علیا«علیه السّلام»لم یجلده مع من جلد،و لم یحده النبی معهم بالاتفاق!!رغم أن عائشة، و الولید،و هشاما یصرون علی نسبة الإساءة إلیه،و علی أنه ممن قذفها،و علی أنه تولی کبره فی ذلک!!نعوذ باللّه؟!!

فلماذا عفا عنه النبی«صلی اللّه علیه و آله»إذن؟!

و هل للنبی«صلی اللّه علیه و آله»أن یعفو عن حد من حدود اللّه؟! حتی لو کان مستحقه هو صهره و ابن عمه!!و ماذا سیقول الناس عنه لو فعل ذلک؟!

و قد لاحظنا:أن عائشة کانت فی غایة اللطف مع أسامة،الذی کانت له مشکلة مع أمیر المؤمنین«علیه السّلام»،و کان أبوها تحت أمرته،حین وفاة النبی«صلی اللّه علیه و آله»،مع أنه لم یزد علی إظهار عدم علمه بشیء من أمرها.

و لکنها کانت فی غایة القسوة علی علی«علیه السّلام»،الذی حاربته و أبغضته،و لم تکن تستطیع أن تذکره بخیر أبدا،کما یقول ابن عباس (1).

ص :190


1- 1) راجع:مسند أحمد بن حنبل ج 6 ص 288 و 38 و الجمل للمفید(ط سنة 1413 ه)ص 158 و السنن الکبری للبیهقی ج 1 ص 3 و الإحسان ج 8 ص 198 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 56 و الطبقات الکبری لابن سعد(ط-

هذا مع سعیها للإیحاء بأن أسامة قد أشار بما یعلم،لکن علیا«علیه السّلام»أشار بغیر ما یعلم مع أن الإشارة بطلاقها أو بتقریر بریرة-لو فرضنا صحتها-لا تدل علی شیء من ذلک..

و لأجل ذلک استجاز العقاد و ابن أبی الحدید أن یخففا من بشاعة ما ارتکبته عائشة،حین شنت حربا قتل فیها المئات و الألوف من أهل الإسلام..من حیث إن السبب هو هذا الحقد الذی کان علی نفسه هو السبب فی نشوئه..

و کأن الحقد الأعمی و بغیر حق یخفف الذنوب!!و هل خفف حقد الیهود و الذین أشرکوا علی المؤمنین من بشاعة ما ارتکبوه فی حق النبی و أهل الإیمان؟!أم أن المفروض:هو أن یقتلعوا هذا الحقد الذی لا مبرر له من صدورهم،و کان هذا هو المفروض بکل من یعادی علیا و غیره من أهل الإیمان!!

علی من کان الإفک؟!

قال القمی:حدثنا محمد بن جعفر قال:حدثنا محمد بن عیسی،عن

1)

-سنة 1405 ه)ج 2 ص 231 و 232.و راجع:صحیح البخاری(ط دار الفکر سنة 1401 ه)ج 1 ص 162 و صحیح مسلم(بشرح النووی)ج 4 ص 138 و 139 و الصوارم المهرقة ص 105 و الإرشاد للمفید ص 194 و تاریخ الأمم و الملوک(ط لیدن)ج 1 ص 1801 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 175.

ص :191

الحسن بن علی بن فضّال،قال:حدثنی عبد اللّه بن بکیر عن زرارة،قال:

سمعت أبا جعفر«علیه السّلام»یقول:لما مات إبراهیم ابن رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»حزن علیه حزنا شدیدا،فقالت عائشة:ما الذی یحزنک علیه؟!فما هو إلا ابن جریح.

فبعث رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علیا«علیه السّلام»و أمره بقتله، فذهب علی«علیه السّلام»و معه السیف،و کان جریح القبطی فی حائط، فضرب علی«علیه السّلام»باب البستان،فأقبل جریح،لیفتح له الباب، فلما رأی علیا«علیه السّلام»،عرف فی وجهه الغضب،فأدبر راجعا،و لم یفتح الباب.

فوثب علی«علیه السّلام»علی الحائط،و نزل إلی البستان،و اتبعه.و ولی جریح مدبرا،فلما خشی أن یرهقه صعد فی نخلة،و صعد علی فی أثره،فلما دنا منه رمی بنفسه من فوق النخلة،فبدت عورته،فإذا لیس له ما للرجال، و لا ما للنساء.

فانصرف علی«علیه السّلام»إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»فقال:یا رسول اللّه،إذا بعثتنی فی الأمر أکون فیه کالمسمار المحمی فی الوبر،أم أثبّت؟!

قال:لا بل اثبّت.

فقال:و الذی بعثک بالحق ما له ما للرجال،و لا ما للنساء.

فقال:الحمد للّه الذی یصرف عنا السوء أهل البیت..» (1).

ص :192


1- 1) تفسیر القمی ج 2 ص 99 و 100 و ص 318 و 319 و تفسیر البرهان ج 3-

مع تحفظنا علی ما ذکر أخیرا من أن علیا بعد أن عرف أن جریحا مجبوب عاد إلی النبی و سأله إن کان تکلیفه التثبت أم لا مع أن الصحیح و المناسب هو أن علیا«علیه السّلام»سأل هذا السؤال قبل أن یذهب إلی جریح.

أما بالنسبة لنظر علی«علیه السّلام»إلی عورة جریح فلعله وقع إتفاقا کما فی الروایة،و لعله إنما جوز لنفسه النظر إلی موضع القدرة لعلمه مسبقا بأنه مجبوب،و کان یعرف غایة و موجبات و أهداف هذا الأمر الصادر من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

و عنه فی روایة عبد اللّه بن موسی،عن أحمد بن راشد،عن مروان بن مسلم،عن عبد اللّه بن بکیر،قال:قلت لأبی عبد اللّه«علیه السّلام»:

جعلت فداک،کان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أمر بقتل القبطی، و قد علم أنها کذبت علیه؟!أو لم یعلم؟!و قد دفع اللّه عن القبطی القتل بتثبیت علی«علیه السّلام»؟

فقال:بل کان و اللّه یعلم،و لو کان عزیمة من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»ما انصرف علی«علیه السّلام»حتی یقتله،و لکن إنما فعل رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لترجع عن ذنبها،فما رجعت،و لا اشتد علیها قتل

1)

-ص 126 و 127 و ج 4 ص 205 و نور الثقلین ج 3 ص 581 و 582 عنه، و تفسیر المیزان ج 5 ص 103 و 104 و فی تفسیر القمی و البرهان فی سورة الحجرات:أن آیة: إِنْ جٰاءَکُمْ فٰاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا نزلت فی هذه المناسبة،و بحار الأنوار ج 22 ص 155.

ص :193

رجل مسلم (1).

و فی نص آخر یقرب من النص الذی ذکره القمی یقول:إنه وجده عند ماریة (2).

و قد ذکر أمیر المؤمنین«علیه السّلام»هذا الأمر فی مناشدته لأهل الشوری،و فیه:أنه«صلی اللّه علیه و آله»أمره بالتثبت قبل أن یذهب فی أثر ابن جریح (3).

و روی أهل السنة هذه القضیة فی کتب صحاحهم و غیرها..و قد ذکرنا طائفة من نصوصهم فی کتابنا:حدیث الإفک،و هی التالیة:

1-روی مسلم و غیره،و النص لمسلم،عن أنس:أن رجلا کان یتهم بأم ولد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه

ص :194


1- 1) تفسیر المیزان ج 15 ص 104 و تفسیر البرهان ج 3 ص 127 و ج 4 ص 205 و تفسیر القمی ج 2 ص 319 و بحار الأنوار ج 22 ص 154.
2- 2) أمالی السید المرتضی ج 1 ص 77 و صفة الصفوة ج 2 ص 78 و 79 و البدایة و النهایة ج 3 ص 304 و قال:إسناد رجاله ثقات،عن الإمام أحمد،و کشف الأستار عن مسند البزار ج 2 ص 188 و 189 و مجمع الزوائد ج 4 ص 329 و قال:رواه البزار و فیه ابن إسحاق،و هو مدلس و لکنه ثقة،و بقیة رجاله ثقات،و قد أخرجه الضیاء فی أحادیثه المختارة علی الصحیح.و بحار الأنوار ج 22 ص 167 و 168.
3- 3) راجع:تفسیر البرهان ج 3 ص 127 عن ابن بابویه،و الخصال ج 2 ص 120 و 126 و بحار الأنوار ج 20 ص 154.

و آله»لعلی:اذهب،فاضرب عنقه،فأتاه علی،فإذا هو فی رکی (1)یتبرد فیها.

فقال له علی:اخرج،فناوله یده،فأخرجه،فإذا هو مجبوب،لیس له ذکر،فکف علی عنه.

ثم أتی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فقال:یا رسول اللّه،إنه لمجبوب ما له ذکر (2).

2-عن أنس بن مالک،قال:کانت أم إبراهیم سریة للنبی«صلی اللّه علیه و آله»فی مشربتها،و کان قبطی یأوی إلیها،و یأتیها بالماء و الحطب، فقال الناس فی ذلک:علج یدخل علی علجة.

فبلغ ذلک رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فأرسل علی بن أبی طالب، فوجده علی نخلة،فلما رأی السیف وقع فی نفسه،فألقی الکساء الذی کان علیه،و تکشف،فإذا هو مجبوب.

ص :195


1- 1) الرکی:البئر.
2- 2) صحیح مسلم(ط مشکول،و ط دار الفکر)ج 8 ص 119 و المستدرک للحاکم ج 4 ص 39 و 40 و تلخیصه للذهبی،نفس الصفحة و راجع:البدایة و النهایة ج 4 ص 273 و المحلی ج 11 ص 413 و الإستیعاب(بهامش الإصابة)ج 4 ص 411 و 412 و(ط دار الجیل)ج 4 ص 1912 و الإصابة ج 3 ص 334 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 5 ص 517 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 312 و سبل الهدی و الرشاد ج 10 ص 431.و لیراجع:أسد الغابة ج 5 ص 542 و 544 و ج 4 ص 268 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 313 و الدیباج علی مسلم ج 6 ص 133.

فرجع علی إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»فأخبره فقال:یا رسول اللّه، أرأیت إذا أمرت أحدنا بالأمر ثم رأی فی غیر ذلک،أ یراجعک؟!

قال:نعم.فأخبره بما رأی من القبطی.

قال:و ولدت ماریة إبراهیم،فجاء جبرائیل«علیه السّلام»إلی النبی «صلی اللّه علیه و آله»فقال:السّلام علیک یا أبا إبراهیم،فاطمأن رسول اللّه إلی ذلک» (1).

و فی روایة أخری مثل ذلک،غیر أنه قال:«خرج علی،فلقیه علی رأسه قربة مستعذبا لها من الماء،فلما رآه علی شهر السیف،و عمد له،فلما رآه القبطی طرح القربة،و رقی فی نخلة و تعری،فإذا هو مجبوب.

فأغمد علی سیفه،ثم رجع إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فأخبره الخبر،فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أصبت،إن الشاهد یری ما لا یری الغائب» (2).

ص :196


1- 1) الطبقات الکبری لابن سعد ج 8 ص 154 و 155 و(ط مؤسسة الأعلمی)ج 8 ص 214 و المعجم الأوسط ج 4 ص 89 و مجمع الزوائد ج 9 ص 161 عن الطبرانی فی الأوسط،و راجع:الآحاد و المثانی ج 5 ص 448 و 449 و فیض القدیر ج 3 ص 323 و الإصابة ج 1 ص 318 و فتوح مصر و أخبارها ص 121 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 1 ص 34 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 5 ص 326 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 603 و سبل الهدی و الرشاد ج 11 ص 21.
2- 2) الطبقات الکبری لابن سعد ج 8 ص 155 و(ط دار صادر)ج 8 ص 215.

«و روی الواقدی فی إسناده قال:کان الخصی الذی بعث به المقوقس مع ماریة،یدخل إلیها و یحدثها،فتکلم بعض المنافقین فی ذلک و قال:إنه غیر مجبوب،و أنه یقع علیها،فبعث رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»علی بن أبی طالب،و أمره أن یأتیه،و یقرره،و ینظر فی ما قیل فیه،فإن کان حقا قتله، فطلبه علی،فوجده فوق نخلة،فلما رأی علیا یؤمه أحس بالشر،فألقی إزاره،فإذا هو مجبوب ممسوح.

و قال بعض الرواة:إنه ألفاه یصلح خباء له،فلما دنا منه ألقی إزاره و قام متجردا.فجاء به علی إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فأراه إیاه، فحمد اللّه علی تکذیبه المنافقین بما أظهر من براءة الخصی،و اطمأن قلبه» (1).

3-فی مستدرک الحاکم و تلخیصه للذهبی و النص له:عن عائشة قالت:«أهدیت ماریة و معها ابن عم لها،فقال أهل الإفک و الزور:من حاجته إلی الولد ادّعی ولد غیره.

قالت:فدخل النبی«صلی اللّه علیه و آله»بإبراهیم علیّ فقال:کیف ترین؟!

قلت:من غذی بلبن الضأن یحسن لحمه.

قال:و لا الشبه؟!

قالت:فحملتنی الغیرة.

فقلت:ما أری شبها.

قالت:و بلغ رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»ما یقول الناس،فقال

ص :197


1- 1) أنساب الأشراف ج 1 ص 450 و قاموس الرجال للتستری ج 12 ص 303.

لعلی:خذ هذا السیف،فانطلق فاضرب عنق ابن عم ماریة.

فانطلق،فإذا هو فی حائط علی نخلة یخترف،فلما نظر إلی علی،و معه السیف استقبلته رعدة،فسقطت الخرقة،فإذا هو ممسوح» (1).

و فی نص آخر:فجاء به یحمله علی عنقه،فقال:یا عائشة،کیف تری الشبه؟

فقلت-أنا غیری-:ما أری شبها (2).

فقال:و لا باللحم؟!

فقلت:لعمری،لمن تغذی بألبان الضأن لیحسن لحمه.

قال:فجزعت عائشة و حفصة من ذلک،فعاتبته حفصة،فحرّمها، و أسرّ إلیها سرا،فأفشته إلی عائشة،فنزلت آیة التحریم،فأعتق رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»رقبة (3).

و فی نص آخر أنه قال:ألا ترین إلی بیاضه و لحمه؟!

فقالت:من قصرت علیه اللقاح أبیض و سمن (4).

ص :198


1- 1) المستدرک للحاکم ج 4 ص 39 و تلخیصه للذهبی،هامش نفس الصفحة. و راجع:الإصابة ج 5 ص 519 و أسد الغابة ج 4 ص 268.
2- 2) الظاهر أن الصحیح:فقلت-و أنا غیری-:ما أری شبها..کما یعلم من سائر المصادر.
3- 3) الدر المنثور ج 6 ص 240 عن ابن مردویه.و راجع:الآحاد و المثانی ج 5 ص 448 و البدایة و النهایة ج 5 ص 326 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 603.
4- 4) تقدم هذا النص عن الحاکم فی المستدرک،و الذهبی فی تلخیصه،و السیوطی عن-

و لا نرید التعلیق علی ما ورد فی هذه النصوص،و لا سیما ما دل منها علی أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لم یطمئن لأمر إبراهیم حتی سلم علیه جبرئیل بقوله:السّلام علیک یا أبا إبراهیم.فإن المفروض:أن عائشة ادعت فیه ما ادعت بعد ذلک أیضا.کما أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لم یکن شاکا فی أمر ولده أبدا،بل کان علی یقین ببراءة ماریة،و لکنه کان یرید إظهار کذب من قرفها بالفاحشة..

و نکتفی بهذا القدر هنا و نعطف الحدیث إلی سائر ما یرتبط بسیرة علی «علیه السّلام».

و لکن یبقی أمر یحتاج إلی المعالجة هنا.و هو أن هناک اختلافا بین الروایات..فهل تعدد قذف ماریة،فتعددت آلیات البراءة؟!أو أن الاتهام

4)

-ابن مردویه. و نزید هنا:الطبقات الکبری لابن سعد ج 1 قسم 1 ص 88 و(ط دار صادر)ج 1 ص 137 و البدایة و النهایة ج 3 ص 305 و قاموس الرجال ج 11 ص 305 عن البلاذری و أنساب الأشراف ج 1 ص 450 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 309 من دون الفقرة الأخیرة من کلامها،و تاریخ الیعقوبی(ط دار صادر)ج 2 ص 87 مع حذف کلمة«ما»من قولها:«ما أری شبها»لکن المقصود معلوم من اعتراضه «صلی اللّه علیه و آله».و قد تکون قد قالت ذلک علی سبیل السخریة أو الاستفهام الإنکاری.و راجع:قاموس الرجال للتستری ج 12 ص 302 و 343 و إمتاع الأسماع ج 5 ص 336.

ص :199

کان واحدا لکن التبرئة قد تعددت أمام العدید من الفرقاء؟!أو أن هذه الإختلافات متعمدة لأجل إثارة الشبهة حول صحة الحدیث؟!

علی علیه السّلام فی سریة حسمی

و یقولون:إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أرسل زید بن حارثة إلی حسمی-و هو واد فی ذات القری-و ذلک بعد أن أخذ رجل منهم اسمه الهنید،و ابنه و ناس من جذام طریق دحیة الکلبی،و سلبوه ما معه.

فأخبر دحیة النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فأرسل إلیهم سریة علیها زید بن حارثة،فأغاروا علیهم،فقتلوا منهم رجلین،و قتلوا الهنید و ابنه،و أخذ ابلهم و شاءهم،و مئة من النساء و الصبیان.

فشکا الجذامیون ذلک إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و قالوا:

إنهم مسلمون.

فأراد أن یرسل علیا«علیه السّلام»إلی زید لیأمره برد ما أخذ منهم.

فقال علی«علیه السّلام»:یا رسول اللّه إن زیدا لا یطیعنی،فأعطاه سیفه علامة.

فخرج«علیه السّلام»،فإذا رسول لزید علی ناقة من إبلهم،أرسله زید بشیرا،فأنزله علی عن الناقة،و ردها علی القوم مع الجذامیین الذین کانوا قدموا المدینة لإنجاز هذه المهمة،و أردف علی«علیه السّلام»،ذلک البشیر خلفه.

فقال:یا علی،ما شأنی؟!

ص :200

فقال:ما لهم،عرفوه،فأخذوه.

ثم ساروا،فلقوا الجیش،فطلب زید من علی علامة.

فقال:هذا سیفه«صلی اللّه علیه و آله»،فعرف زید السیف،فرد علیهم کل ما أخذ منهم (1).

و نقول:

لا بأس بملاحظة ما یلی:

1-إنه«صلی اللّه علیه و آله»انتدب علیا هنا لإرجاع الحقوق إلی أصحابها،و انتدبه أیضا لإرجاع الحقوق إلی بنی جذیمة..و انتدبه للمبیت علی فراشه لیلة الهجرة،و انتدبه لتبلیغ مشرکی مکة سورة براءة،و انتدبه لقتل مرحب،و انتدبه لرد الکتائب یوم أحد،و انتدبه لمبارزة الولید فی بدر، و انتدبه لقتل ابن صیاد و انتدبه..و..و..و قد أدی کل ما انتدبه له علی أکمل وجه و أحسنه.

و انتدب غیره-و هو عمر بن الخطاب-لإبلاغ أهل مکة رسالته، فامتنع،بحجة أنه لیس له عشیرة تمنعه،و انتدبهم لمبارزة عمرو بن عبد ود، و ضمن لهم علی اللّه الجنة،فلم یستجیبوا..

و انتدبهم لإجابة أبی سفیان فی حرب أحد بأمور بعینها،فخالفوه فیها،

ص :201


1- 1) تاریخ الخمیس ج 2 ص 9 و 10 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 179 و(ط دار المعرفة) ج 3 ص 180 و سبل الهدی و الرشاد ج 6 ص 88 و 89 و بحار الأنوار ج 20 ص 375.

و انتدبهم لیأتوه بکتف و دواة لیکتب لهم کتابا لن یضلوا بعده أبدا،فلم یستجیبوا لطلبه،و اتهموه بأنه یهجر..و انتدبهم لیحلقوا رؤوسهم فی الحدیبیة،فتثاقلوا و لم یجیبوا طلبه إلا بعد لأی..و انتدبهم لقتل ابن صیاد، فلم یجد عندهم ما یجدی..و..و..

و قد فشلوا فی سائر المهمات الکبری التی أوکلت إلیهم أیما فشل..

فهل جاء ذلک کله علی سبیل الصدفة..أم أن الأمور جرت وفق ما أراد محبوهم إشاعته،و التسویق له؟!

2-إنه«علیه السّلام»یلتزم بدقة فی تنفیذ ما یأمره النبی به..حتی أنه حین قال له فی خیبر:إذهب و لا تلتفت.

وقف و لم یلتفت،و قال:علام أقاتل الناس؟!

قال:قاتلهم حتی یشهدوا أن لا إله إلا اللّه (1)..

ص :202


1- 1) راجع:أنساب الأشراف(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 93 و الإحسان بترتیب صحیح ابن حبان ج 15 ص 380 و إسناده صحیح،و مسند أحمد ج 2 ص 384- 385 و صحیح مسلم ج 7 ص 121 و سنن سعید بن منصور ج 2 ص 179 و خصائص أمیر المؤمنین للنسائی ص 58 و 59 و 57 و ترجمة الإمام علی بن أبی طالب من تاریخ دمشق(بتحقیق المحمودی)ج 1 ص 159 و الغدیر ج 10 ص 202 و ج 4 ص 278 و فضائل الخمسة من الصحاح الستة ج 1 ص 200 و مسند الطیالسی ص 320 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 110 و شرح أصول الکافی ج 6 ص 136 و ج 12 ص 494 و مناقب أمیر المؤمنین ج 2-

و هنا أیضا نلاحظ:أنه«علیه السّلام»ینتزع الناقة من رسول زید، و یردف الرسول خلفه،و یسلمها إلی أصحابها،و لا یسمح برکوب ناقة صدر أمر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بإرجاعها إلی أربابها و لو خطوات یسیرة.

3-قد ظن ذلک الرسول:أن أخذ الناقة منه،کان علی سبیل العقوبة له،و لذلک قال:یا علی،ما شأنی؟!.

فقال له علی«علیه السّلام»:ما لهم،عرفوه،فأخذوه..فلیس لأحد الحق فی أن یتصرف بمال غیره إلا بإذنه..

4-و أما قول علی«علیه السّلام»لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»إن زیدا لا یطیعنی،فهو مدح و ثناء علی زید،من حیث أنه هو الآخر یراعی قواعد الإنضباط فی تنفیذ الأوامر النبویة الصادرة إلیه،و لا یتعامل علی أساس العلاقات الشخصیة،حین یطلب منه القیام بمسؤولیات معینة..

1)

-ص 503 و الأمالی للطوسی ص 381 و العمدة ص 143 و 144 و 149 و الطرائف ص 59 و بحار الأنوار ج 21 ص 27 و ج 39 ص 10 و 12 و النص و الإجتهاد ص 111 و عن فتح الباری ج 7 ص 366 و السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 111 و ریاض الصالحین ص 108 و کنز العمال ج 1 ص 86 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 82 و 83 و 84 و 85 و البدایة و النهایة ج 4 ص 211 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 352 و جواهر المطالب فی مناقب الإمام علی ج 1 ص 178 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 125 و ینابیع المودة ج 1 ص 154.

ص :203

حتی لو کان ذلک من علی«علیه السّلام»نفسه،الذی یعلم زید أنه نفس النبی«صلی اللّه علیه و آله»،لأن زیدا یری أن الولایة الفعلیة هی للنبی «صلی اللّه علیه و آله»لا لعلی«علیه السّلام»..و کان یعلم أن علیا«علیه السّلام»یتعامل معه وفق ما تقتضیه الحیاة العادیة للناس،لا بالمعجزة و الکرامة و الغیب.

و کان النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و کذلک علی«علیه السّلام»یرید من الناس أن یلتزموا بهذا النهج،لکی لا تبقی أیة ثغرة یمکن أن یتسرب منها ما یفسد أو یعیق تنفیذ القرار النبوی.

و لم یکن زید-من جهته-بالذی یجهل موقع علی«علیه السّلام»من النبی«صلی اللّه علیه و آله»و من هذا الدین..و لکنه یرید أن یری الناس بصورة تطبیقیة،کیف یلتزم المسؤول بحرفیة البیانات و البلاغات الصادرة إلیه من القیادة العلیا،و أنه لا مجال للمحاباة فی هذا الأمر،و لا یصح الإعتماد علی الإجتهادات الشخصیة.

الذین یحاربون اللّه و رسوله

روی عن أبی عبد اللّه الصادق«علیه السّلام»،قال:قدم علی رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»قوم من بنی ضبة،مرضی.

فقال لهم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:أقیموا عندی،فإذا برئتم بعثتکم فی سریة.

فقالوا:أخرجنا من المدینة.

ص :204

فبعث بهم إلی إبل الصدقة،یشربون من أبوالها،و یأکلون من ألبانها، فلما برئوا و اشتدوا قتلوا ثلاثة ممن کان فی الإبل.

فبلغ رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»ذلک،فبعث إلیهم علیا«علیه السّلام»،فإذا هم فی واد قد تحیروا فیه لا یقدرون أن یخرجوا منه،قریبا من أرض الیمن،فأسرهم،و جاء بهم إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

فنزلت هذه الآیة: إِنَّمٰا جَزٰاءُ الَّذِینَ یُحٰارِبُونَ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ وَ یَسْعَوْنَ فِی الْأَرْضِ فَسٰاداً أَنْ یُقَتَّلُوا أَوْ یُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَیْدِیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلاٰفٍ أَوْ یُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ ذٰلِکَ لَهُمْ خِزْیٌ فِی الدُّنْیٰا وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذٰابٌ عَظِیمٌ (1).

فاختار رسول اللّه القطع،فقطع أیدیهم و أرجلهم من خلاف (2).

بعث علی علیه السّلام إلی بنی سعد

و فی شعبان سنة ست بعث«صلی اللّه علیه و آله»علیا«علیه السّلام»فی

ص :205


1- 1) الآیة 33 من سورة المائدة.
2- 2) راجع:نور الثقلین ج 1 ص 621 و 622 و البرهان ج 1 ص 465 و 467 عن الکلینی،و العیاشی،و غیرهما.و الکافی ج 7 ص 245 و کنز الدقائق ج 4 ص 102 و 103 و تفسیر العیاشی ج 1 ص 314 و تفسیر الصافی ج 2 ص 31 و تهذیب الأحکام ج 10 ص 135 و الوسائل(ط دار الإسلامیة)ج 18 ص 535 و میزان الحکمة ج 10 ص 574 و تفسیر المیزان ج 5 ص 331 و موسوعة التاریخ الإسلامی ج 2 ص 597.

مئة رجل إلی بنی سعد بن بکر بفدک التی کان بینها و بین المدینة ست لیال.

و سببه أنه بلغ النبی«صلی اللّه علیه و آله»أن لهم جمعا یریدون أن یمدوا یهود خیبر،و أن یجعلوا لهم تمر خیبر.

و فی الطریق أخذوا رجلا هناک،فسألوه فأقر انه عین لبنی سعد،و أنه مرسل من قبلهم لیهود خیبر،لیعرض علیهم نصرهم مقابل التمر،ثم دلهم علی موضع تجمعهم..

فهاجمهم«علیه السّلام»بمن معه،فهربوا بالظعن،و غنم المسلمون خمس مئة بعیر و ألفی شاة.

فعزل«علیه السّلام»صفی المغنم لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»، و عزل الخمس،و قسم الباقی علی السریة (1).

و نقول:

لا حاجة إلی بسط القول فی دلالات هذا الحدث غیر أننا نشیر إلی ما یلی:

1-إن الحرب الوقائیة هی التدبیر السدید،إذا توفرت شروطها،و قد کانت هذه السریة وقائیة،استطاع«علیه السّلام»أن یورد ضربته فی هؤلاء الأشرار قبل اکتمال استعدادهم،و قبل إحکام أمرهم،بل قبل أن یتمکنوا

ص :206


1- 1) راجع:تاریخ الخمیس ج 2 ص 12 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 182 و 183 و سبل الهدی و الرشاد ج 6 ص 97 و بحار الأنوار ج 20 ص 293 و 376 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 90.

من إتمام الإتفاق مع من یریدون أن یعینوهم علی رسول اللّه..

و هذه الحرب الوقائیة التی خاضها علی«علیه السّلام»بأمر النبی«صلی اللّه علیه و آله»لها دلالاتها،و من ذلک:

ألف:قوة جهاز جمع المعلومات عن الأعداء.

ب:دقة تلک المعلومات..

ج:أنها قد وصلت فی الوقت المناسب..

د:أن المسلمین استطاعوا أن یفاجئوا عدوهم،و أن یصلوا إلیه دون أن یشعر..

ه:قدرتهم علی إبطال نشاطات جهاز استخبارات العدو،و شل حرکته،و ضربه فی المواقع الحساسة منه..

و:دلت علی تمکنهم من الإسترشاد بعناصر استخبارات العدو أنفسهم،للحصول علی معلومات ثمینة جدا و حساسة عن ذلک العدو..

ز:أعطت هذه الحرب الوقائیة المسلمین المزید من الهیبة فی المحیط الذی سوف یستقبل صدی هذه الضربة الموفقة..و سیزید فی تردد الآخرین فی الإقدام علی أی عمل یسیء إلی علاقتهم بالمسلمین..

ح:أنها ستزید المؤمنین ثقة بأنفسهم،و تجرئهم علی مواجهة أعدائهم..

ط:تفتح أمامهم آفاقا جدیدة تتمازج فیها القوة و الفتوة مع الفکر و التدبیر،و اجتراح المفاجآت للعدو..

2-إن بنی سعد..یسعون إلی العدوان علی الناس و قتلهم،و إنزال أشد البلاء فیهم،لا لذنب أتوه إلیهم،و لا نصرة منهم لمظلوم،أو مناوأة

ص :207

منهم لظالم..و لا لأجل تأیید حق و إحقاقه،و إبطال باطل و إزهاقه.

و إنما لمجرد الطمع فی الدنیا!!و یا لیته کان طمعا بشیء ذی بال،تهفوا إلیه النفوس،کالحصول علی الملک و الجاه العریض،و قیادة العساکر، و الدساکر،و الأمر و النهی،أو یا لیته کان طمعا بالحصول علی الأراضی و الدور و البساتین و القصور،و إنما هو طمع بشیء من التمر،الذی یحصل علیه کل أحد،و یستوی فیه الذکی و الغبی،و الغنی و الفقیر،و القوی و الضعیف،و الوضیع و الشریف.

و من الواضح:أن التبرع بقتل الأنبیاء و الأولیاء،و إنزال المصائب و البلایا بالأبریاء،من أجل الحصول علی حفنة من تمر،لهو الغایة فی قصر النظر،و الغباء،و فی الرذالة و السقوط،و لا نرید أن نقول أکثر من ذلک..

3-علی أنه لا شیء یضمن لهم أن یفی الیهود لهم بما تعهدوا به،لو تم لهم ما أرادوا،فالیهود هم أهل الطمع و الجشع،و لا یمکن أن یتنازلوا لهذه القبیلة الضعیفة عن تمر خیبر،بعد قتلهم النبی و الوصی،و القضاء علی الإسلام و أهله،و صیرورتهم أسیاد المنطقة،بل هم سوف یطردون هؤلاء الرعاع،و ینکثون عهدهم..و للیهود تاریخ عریق فی نکث العهود،و الخلف فی الوعود..و لا سیما إذا کانت الغلبة لهم،و القوة معهم.

حفید إبلیس

و زعموا:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»کان علی جبل من جبال تهامة، فجاءه حفید إبلیس،و اسمه هامة بن الهیم،بن لاقیس بن إبلیس،الذی ادعی أنه تاب علی ید نوح..

ص :208

و ذکر أنه عاتبه علی دعوته علی قومه حتی بکی،و عاتب هودا علی دعوته علی قومه حتی بکی،و عاتب صالحا علی دعوته علی قومه حتی بکی..و زار یعقوب،و کان مع یوسف..

و لقی إلیاس،و لا زال یلقاه،و کان مع إبراهیم حین ألقی فی النار، و لقی موسی،و عیسی الذی حمّله السّلام لمحمد.

فقال«صلی اللّه علیه و آله»:و علی عیسی السّلام.

فعلمه النبی«صلی اللّه علیه و آله»سورة المرسلات،و عم یتساءلون،و إذا الشمس کورت،و المعوذتین،و طلب منه«صلی اللّه علیه و آله»أن لا یدع زیارته (1).

ص :209


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 6 ص 438 و 439 عن ابن الجوزی فی الموضوعات و اللآلی المصنوعة،و النکت البدیعات،و عن عبد اللّه بن أحمد فی زوائد الزهد، و العقیلی فی الضعفاء،و ابن مردویه فی التفسیر،و أبی نعیم فی حلیة الأولیاء و الدلائل،و البیهقی فی الدلائل،و المستغفری فی الصحابة،و إسحاق بن إبراهیم المنجنیقی،و الفاکهی فی کتاب مکة،و بحار الأنوار ج 60 ص 303 و 83-84 و ج 38 ص 54-57 و ج 27 ص 14-17 و ج 18 ص 84 و بصائر الدرجات ص 27.و راجع:مستدرک الوسائل ج 2 ص 513 و جامع أحادیث الشیعة ج 3 ص 31 و ج 14 ص 330 و ج 15 ص 613 و کنز العمال ج 6 ص 164 و لسان المیزان ج 1 ص 356 و الشفا لعیاض ج 1 ص 362 و الضعفاء للعقیلی ج 1 ص 98 و ج 4 ص 96 و إکمال الکمال ج 7 ص 330 و الموضوعات لابن الجوزی ج 1 ص 207 و 208 و میزان الإعتدال ج 1 ص 186 و الإصابة ج 6 ص 407.

و نقول:

إننا لا نشک فی أن هذه الروایة موضوعة:

أولا:لما تضمنته من الإساءة إلی ساحة قدس الأنبیاء،و نسبة الجهل أو الظلم،و الخطأ إلیهم..

ثانیا:إنها تنسب التعسف و الظلم للساحة الإلهیة أیضا،لأنه تعالی کان یستجیب لدعوات أنبیائه،و یهلک الناس،و هم لا یستحقون ذلک.

ثالثا:إن حفید إبلیس عندما یکون أتقی و أورع،أو أعقل و أحکم من الأنبیاء،فالنبوة تصبح به ألیق،و عنهم أبعد..

رابعا:زعمت روایة حفید إبلیس:أنه کان مع هود فی مسجده مع من آمن من قومه (1)مع أن القرآن یصرح بأن قوم هود هلکوا علی بکرة أبیهم، و لم ینج منهم إلا هود و أهله إلا امرأته..

إضافات و زیادات مشبوهة

و قد أضافت النصوص المرویة فی کتب الشیعة:أنه لما طلب من النبی «صلی اللّه علیه و آله»أن یعلمه شیئا من القرآن قال«صلی اللّه علیه و آله»

ص :210


1- 1) بحار الأنوار ج 27 ص 16 و بصائر الدرجات ص 118 و مدینة المعاجز ج 1 ص 128 و جامع أحادیث الشیعة ج 14 ص 330 و کنز العمال ج 6 ص 165 و ضعفاء العقیلی ج 1 ص 99 و طبقات المحدثین بأصبهان ج 3 ص 267 و الموضوعات لابن الجوزی ج 1 ص 207 و میزان الإعتدال ج 1 ص 187 و لسان المیزان ج 1 ص 356 و البدایة و النهایة ج 5 ص 113 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 186.

لعلی«علیه السّلام»علّمه.

فقال هام:یا محمد،إنا لا نطیع إلا نبیا أو وصی نبی،فمن هذا؟!

قال:هذا أخی،و وصیی،و وزیری،و وارثی علی بن أبی طالب.

قال:نعم،نجد اسمه فی الکتب إلیّا،فعلمه أمیر المؤمنین.

فلما کانت لیلة الهریر بصفین جاء إلی أمیر المؤمنین«علیه السّلام» (1).

و نقول:

أولا:هناک زیادة طویلة ذکرتها الروایة الواردة فی روضة الکافی،و فیها ما یناقض هذا الذی ذکر آنفا،فقد صرحت:بأن النبی«صلی اللّه علیه و آله» سأل حفید إبلیس،إن کان یعرف وصیه؟!

فقال:إذا نظر إلیه یعرفه بصفته و اسمه الذی قرأه فی الکتب.

فقال له:انظر،فنظر فی الحاضرین،فلم یجده فیهم.

و بعد حدیث طویل سأله فیه النبی«صلی اللّه علیه و آله»عن أوصیاء الأنبیاء«علیهم السّلام»،و أجابه،و وصف له علیا«علیه السّلام»،جاء علی «علیه السّلام»،فعرفه بمجرد أن وقع نظره علیه.

ثم تذکر الروایة:أن الهام بن الهیم بن لا قیس قتل بصفین (2).

ص :211


1- 1) تفسیر القمی ج 1 ص 375 و التفسیر الصافی ج 3 ص 107 و بحار الأنوار ج 60 ص 84 و ج 27 ص 14 و 16 و ج 18 ص 84 عن تفسیر القمی،و نور الثقلین ج 3 ص 8.
2- 2) بحار الأنوار ج 38 ص 54-57 و ج 27 ص 15-17 و أشار فی هامشه إلی:-

ثانیا:إن نفس اعتراض هذا الجنی علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» حین طلب من علی«علیه السّلام»أن یعلمه شیئا من القرآن یدل علی خلل أساسی فی إیمانه،لأن الإیمان برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»معناه الطاعة له،و الإستسلام لأوامره و نواهیه،و من یرفض ذلک لا یکون کذلک.

ثالثا:ما الذی جعل لهذا الجنی الحق فی أن لا یطیع ما عدا الأنبیاء و أوصیائهم،حتی حین یأمره الأنبیاء و الأوصیاء بتلک الطاعة؟!و ما الذی یمیزه عن غیره من بنی جنسه فی ذلک لو کان الأمر خاصا به؟!

ألیس ذلک یعدّ معصیة للنبی«صلی اللّه علیه و آله»نفسه؟!و ألا یعتبر ذلک من التناقض غیر المقبول و لا المعقول،إلا من الحمقی،الذین لا یقدّرون الأمور کما ینبغی؟!

رابعا:بل إن الجنی ادعی:أن الجن جمیعا لا یطیعون غیر الأنبیاء و أوصسائهم،حیث قال:«إنّا لا نطیع».

خامسا:یضاف إلی ذلک:أن الأمر قد صدر لعلی«علیه السّلام»من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بحضور ذلک الجنی،و لم یکن الأمر من غیر النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و علی«علیه السّلام»إنما یرید أن یجری أمر الرسول،فما معنی اعتراض ذلک الجنی علی ذلک الأمر؟!

2)

-الروضة ص 41 و 42 و بصائر الدرجات ص 27 و الروضة فی فضائل أمیر المؤمنین(بتحقیق علی الشکرچی)ص 223.و راجع:مدینة المعاجز ج 1 ص 136.

ص :212

الفصل السابع

اشارة

أحداث جرت فی الحدیبیة..و بعدها..

ص :213

ص :214

ساقی العطاشی فی الجحفة

قال الشیخ المفید:روی إبراهیم بن عمر،عن رجاله،عن فاید مولی عبد اللّه بن سالم،قال:«لما خرج رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی عمرة الحدیبیة نزل الجحفة،فلم یجد بها ماء،فبعث سعد بن مالک بالروایا،حتی إذا کان غیر بعید رجع سعد بالروایا،فقال:یا رسول اللّه،ما أستطیع أن أمضی،لقد وقفت قدمای رعبا من القوم!

فقال له النبی«صلی اللّه علیه و آله»:اجلس.

ثم بعث رجلا آخر،فخرج بالروایا حتی إذا کان بالمکان الذی انتهی إلیه الأول رجع،فقال له النبی«صلی اللّه علیه و آله»:«لم رجعت»؟!

فقال:و الذی بعثک بالحق،ما استطعت أن أمضی رعبا.

فدعا رسول اللّه أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب صلوات اللّه علیهما، فأرسله بالروایا،و خرج السقاة و هم لا یشکون فی رجوعه،لما رأوا من رجوع من تقدمه.

فخرج علی«علیه السّلام»بالروایا حتی ورد الحرار (1)فاستقی،ثم

ص :215


1- 1) الحرار:جمع حرة،و هی أرض ذات أحجار سود نخرة.الصحاح ج 2 ص 626.

أقبل بها إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»و له زجل (1).

فکبر النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و دعا له بخیر» (2).

و نقول:

1-لا مبرر لرجوع أولئک الرجال الذین أرسلهم النبی«صلی اللّه علیه و آله»لإحضار الماء،بعد أن رأوا من المعجزات الظاهرة لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،ما یدعوهما للتفانی و التنافس فی تنفیذ أوامره«صلی اللّه علیه و آله»حبا بالفوز برضاه«صلی اللّه علیه و آله»،و رغبة بالنجاة فی الآخرة..

2-إن هذه الحادثة تذکرنا أیضا بما جری لأبی بکر و عمر فی خیبر و فدک و قریظة و ذات السلاسل،حیث رجعا بالعسکر منهزمین،یجبن بعضهم بعضا.

3-إن علیا«علیه السّلام»وحده هو الذی کان اللّه و رسوله و جهاد فی سبیله أحب إلیه من کل شیء حتی من نفسه،و کانت لذته و سعادته فی طاعة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و نیل رضا اللّه تبارک و تعالی..و قد ظهرت آثار هذه السعادة حین أقبل بالروایا و له زجل،أی رفع الصوت الطّرب..

ص :216


1- 1) الزجل:رفع الصوت الطرب.لسان العرب ج 11 ص 302.
2- 2) الإرشاد للمفید(ط مؤسسة آل البیت)ج 1 ص 121 و 122 و بحار الأنوار ج 20 ص 359 و موسوعة التاریخ الإسلامی ج 2 ص 623 و کشف الغمة ج 1 ص 210 و الإصابة ج 3 ص 199 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 88 و کشف الیقین ص 139.

4-لا ندری لماذا کتمت الروایة اسم الشخص الثانی الذی أرسله النبی«صلی اللّه علیه و آله»بالروایا،فرجع خائفا منهزما؟!مع أنها ذکرت اسم الأول،و هو سعد بن مالک،و ذکرت اسم الثالث،و هو علی«علیه السّلام»،فهل هو من الفئة التی تعودنا التعصب لها من بعض الفئات إلی حد تزویر الحقائق،إن لم یمکن إخفاؤها؟!هل هو أبو بکر،أو عمر مثلا؟!

و نود أن لا تذهب بنا الظنون،فنحسب أن ذکر سعد بن مالک کان للتمویه و إبعاد الشبهة عمن یحبون؟!

لا و لکنه خاصف النعل

و قالوا أیضا:«و فی هذه الغزاة أقبل سهیل بن عمرو إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فقال له:یا محمد،إن أرقاءنا لحقوا بک،فارددهم علینا.

فغضب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،حتی تبین الغضب فی وجهه، ثم قال:لتنتهن-یا معشر قریش-أو لیبعثن اللّه علیکم رجلا امتحن اللّه قلبه للإیمان،یضرب رقابکم علی الدین.

فقال بعض من حضر:یا رسول اللّه،أبو بکر ذلک الرجل؟!

قال:لا.

قیل:فعمر؟!

قال:لا،و لکنه خاصف النعل فی الحجرة.

فتبادر الناس إلی الحجرة ینظرون من الرجل!!فإذا هو أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب«علیه السّلام»..».

ص :217

و روی جماعة هذا الحدیث عن أمیر المؤمنین«علیه السّلام»،و قالوا فیه:إن علیا قص هذه القصة،ثم قال:سمعت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقول:من کذب علیّ متعمدا فلیتبوأ مقعده من النار.

و کان الذی أصلحه أمیر المؤمنین من نعل النبی«صلی اللّه علیهما و آلهما»شسعها،فإنه کان انقطع،فخصف موضعه،و أصلحه» (1).

و نلاحظ هنا ما یلی:

1-إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد غضب هذا الغضب الشدید، انتصارا منه لأناس مستضعفین،ظلمهم أسیادهم بحرمانهم من حق الحریة الإعتقادیة و الدینیة.

ص :218


1- 1) الإرشاد للمفید(ط مؤسسة آل البیت)ج 1 ص 122 و 123 و أشار فی هامشه إلی:کفایة الطالب ص 96 و مصباح الأنوار ص 121 و باختلاف یسیر فی سنن الترمذی ج 5 ص 297 و إعلام الوری ص 191 و فی(ط أخری)ص 372 و تاریخ بغداد ج 1 ص 133 و المستدرک علی الصحیحین ج 4 ص 298 و بحار الأنوار ج 20 ص 360 و 364 و ج 32 ص 301 و ج 36 ص 33 و ج 38 ص 247 و الإفصاح ص 135 و العمدة لابن البطریق ص 224 و عوالی اللآلی ج 4 ص 88 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 241 و درر الأخبار ص 174 و خصائص الوحی المبین لابن البطریق ص 239 و موسوعة التاریخ الإسلامی ج 2 ص 623 و المناقب للخوارزمی ص 128 و کشف الغمة ج 1 ص 211 و نهج الإیمان ص 523 و کشف الیقین ص 106.

و لا یقف الأمر عند هذا الحد،بل هو یهدد قریشا،التی کانت تری نفسها سیدة المنطقة العربیة بأسرها،و تری أن لها الحق-من موقعها الدینی، و کذلک من موقع مالکیتها لأولئک الأرقاء-أن یکون القرار الأول و الأخیر بالنسبة لأرقائها بیدها،لا ینازعها فیه أحد..

و الناس یعترفون لها بهذا و ذاک،و یقرونها علی ما تزعمه لنفسها..

نعم،إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لیس فقط لا یعترف لها بشیء مما تزعمه لنفسها و یزعمه الناس لها،و إنما هو یعطی لنفسه الحق فی شن حرب کاسحة،و مدمرة،یرید لها أن تنتهی بضرب رقاب نفس هؤلاء الأسیاد المتسلطین،حتی لو کانوا من قریش،أو کانوا سدنة البیت،لمجرد ضمان حریة الفکر و العقیدة حتی لمن هم عبید أرقاء لهم،و قد اشتراهم أولئک الناس بأموالهم.لأن ملکیتهم لهم لها حدود و قیود،و لا تصل إلی حد منعهم من التفکیر،و التدخل فی اعتقاداتهم.

2-إنه«صلی اللّه علیه و آله»یهدد قریشا بطریقة تجد فیها الشواهد علی جدیة ذلک التهدید،و أنه یسیر باتجاه التنفیذ،حیث صرح لها:بأن من یتولی تنفیذ هذا القرار هو من نفذ مهمات مشابهة بکل دقة و أمانة و حزم..و لم تزل تشهد قریش و المنطقة بأسرها آثار جهده و جهاده،طاعة للّه و لرسوله..

3-إنه«صلی اللّه علیه و آله»یصوغ هذا التهدید بطریقة تستدعی طرح الأسئلة لمعرفة المزید من الأوصاف،أو تدعو للتصریح باسم هذا الذی أشار إلیه..

4-لا ندری،فلعل طرح اسمی أبی بکر،و عمر،لیجیب النبی«صلی

ص :219

اللّه علیه و آله»بنفی أن یکونا مرادین فی کلامه،قد جاء من قبل شخص یرید أن یسمع الناس هذا التصریح،لقطع دابر الکید الإعلامی الذی قد یمارسه ذلک الحزب الذی عرف بالانحراف عن علی«علیه السّلام»منذ بدایات الهجرة،و ربما قبل ذلک أیضا.

أو أنه کان یرید أن یظهر مقام الخلیفتین من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»حتی إن اسمهما لیطرح قبل أن یطرح اسم أی رجل آخر.

و لعل النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد عرّف بعض أهل السر عنده بما یدبره هؤلاء فی الخفاء،مما له مساس بمستقبل الدین و الأمة،فکان بعض أهل السر یشعرون بأنه لا بد من إیضاح الأمور للناس بطریقة أو بأخری، لیتحملوا مسؤولیاتهم،بعد أن تکون الحجة علیهم قد تمت..

5-یسجل النبی«صلی اللّه علیه و آله»هذا الوسام الرائع لأمیر المؤمنین«علیه السّلام»فی إطار فرید و رائع،حین بیّن أن هذا الذی یستطیع أن یضرب رقاب قریش علی الدین،لیس ممن یرغب فی شیء من حطام الدنیا،و لیس هو ممن یمیّزون أنفسهم عن الآخرین..

و هو إنسان لا یمدح بکثرة المال،و لا بشیء مما یمدح به أهل الدنیا،و لا یحتاج فی استحضار صورته إلی أی إطار تظهر علیه الألوان،و الأشکال، و الزخرفات،بل هو یظهر فی صورته و هو یخصف نعلا..و هی صورة لا یتوقعون ظهور الحاکم و القائد و الرئیس فیها فی أی من الظروف و الأحوال.

و اللافت:أن هذه النعل التی یخصفها لیست له،و إنما هی لغیره،إنها لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..الأمر الذی یشیر إلی طبیعة نظرته لنفسه،

ص :220

و یؤکد صحة ما یلهج به،حیث یقول:أنا عبد من عبید محمد (1).

6-إن قوله«صلی اللّه علیه و آله»عن أولئک المستضعفین:«هم عتقاء اللّه»یستبطن أمرین:

أحدهما:أنه لیس هو المسؤول عنهم،و لا المطالب بهم،بل هم الذین خرجوا و فروا من سلطان قریش،و لیس لقریش أن تطالبه بأن یبسط سلطتها علی أرقائها،و لا استنابته بملاحقتهم کلما هربوا منها.

و بنود صلح الحدیبیة لا تشمل هؤلاء؛لأنهم قد هربوا من قریش قبل عقده،و الصلح إنما یعالج الحالات التی تحدث بعد توقیعه.

الثانی:أن إسلامهم هو الذی أعتقهم،فإن العبد إذا أسلم فی دار الحرب قبل مولاه،فالمروی:أن ذلک من أسباب عتقه،خصوصا إذا خرج إلی دار الإسلام قبله (2).

ص :221


1- 1) الکافی ج 1 ص 90 و شرح أصول الکافی ج 3 ص 130 و 131 و الإحتجاج ج 1 ص 313 و عوالی اللآلی ج 1 ص 292 و الفصول المهمة فی أصول الأئمة ج 1 ص 168 و بحار الأنوار ج 3 ص 283 و نور البراهین ج 1 ص 430 و مستدرک سفینة البحار ج 7 ص 64 و میزان الحکمة ج 1 ص 144 و ج 4 ص 3207 و نور الثقلین ج 5 ص 233.
2- 2) سنن البیهقی ج 9 ص 229 و 230 و راجع:تهذیب الأحکام ج 6 ص 152 و النهایة للطوسی ص 295 و الوسائل کتاب الجهاد ج 11 ص 89 و التنقیح الرائع ج 3 ص 256 و السرائر ج 2 ص 10 و 11 و مسالک الأفهام ج 10 ص 357 و-

و هؤلاء قد أسلموا و خرجوا إلی دار الإسلام قبل أسیادهم،و هذا معناه:أنه لا سلطة لقریش علیهم،لأنهم خرجوا عن صفة الرق باختیارهم الإسلام.فلا یجوز لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أن یرجعهم إلیه،أو أن یساعد علی ذلک؛لأن ذلک عدوان علیهم،و مصادرة لحریاتهم،بل أصبح من واجبه«صلی اللّه علیه و آله»الدفاع عنهم،و المنع من ظلمهم،و من استعبادهم.

بیعة النساء فی الحدیبیة

قال الشیخ المفید رحمه اللّه:«و کان أمیر المؤمنین«علیه السّلام»المبایع للنساء عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و کانت بیعته لهن یومئذ:أن طرح ثوبا بینه و بینهن،ثم مسحه بیده،فکانت مبایعتهن للنبی«صلی اللّه علیه و آله»بمسح الثوب،و رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یمسح ثوب علی بن أبی طالب«علیه السّلام»مما یلیه (1).

و یلاحظ هنا أمران:

الأول:إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»و علیا«علیه السّلام»قد استفادا فی بیعة النساء،من طریقة مبتکرة،تعطی المعنی و تدل علی المقصود بصورة

2)

-358 و شرائع الإسلام کتاب العتق و کتاب الجهاد،و کنز العرفان(ط مؤسسة آل البیت)ج 2 ص 129 و عوالی اللآلی ج 3 ص 187.

ص :222


1- 1) الإرشاد ج 1 ص 119 و موسوعة التاریخ الإسلامی ح 2 ص 622 و بحار الأنوار ج 20 ص 358.

کافیة،و مفهومة..لأنهما یریدان تحاشی أمر محظور،و هو مصافحة النساء، أو أی شیء یعطیهن المزید من الجرأة علی الإقتراب من الرجل،و لو بمثل أن تمسح علی الثوب الذی یلبسه النبی«صلی اللّه علیه و آله»أو علی«علیه السّلام».

الثانی:قد یقال:إن المفروض هو أن تختص البیعة بالرجال و لا داعی لبیعة النساء،لأن الرجال هم الذین یضحون،و هم الذین یحاربون،و هم أصحاب القرار..أما النساء فلا شأن لهن فی ذلک..

و نجیب:بأنه و إن کان لیس علی النساء قتال و نزال،و لا یتولین القضاء و الحکومة،و لکن ذلک لا یعنی أنهن لا دور لهن،بل لهن دور فی الکثیر من الشؤون،التی لا بد من التزامهن بما یرضی اللّه،و بطاعة رسوله فیها،فلا بأس بأخذ البیعة منهن علی الإلتزام بمثل هذه الأمور..

ثم إننا لا نوافق علی القول بأنه لا شأن للمرأة فی کثیر من الأمور،فإن المقصود إن کان هو إعادة تکریس المنطق الجاهلی الذی یسلب المرأة حقوقها التی جعلها اللّه لها،فهذا مرفوض جملة و تفصیلا..

و إن کان المقصود:أن شؤونها لیست بذات أهمیة،لکی تؤخذ منها البیعة،فهو غیر صحیح أیضا،فإن مقام السیدة الزهراء«علیها السّلام» عند اللّه یدلنا علی أهمیة الشؤون التی تعود إلیها،و التی استحقت مقامها هذا لقیامها بتلک الواجبات علی أکمل وجه.

علی أننا نقول:

إن للرجال شؤونا تخصهم،و لیس للمرأة فیها نصیب،و للمرأة شؤون

ص :223

لیس للرجال فیها نصیب،لأن کلا منهما مهیأ لما خلق له.

و امتیاز الرجال أو بعضهم علی النساء،أو علی بعضهن،إذا اقتضته شؤون الخلقة،و التکوین،فإنما کان بسبب انسجام هذه المیزات،مع تلک المسؤولیات الملقاة علی عاتق هذا أو ذاک،لکی تحقق أهدافا تحتاج إلی هذه المیزات أو تلک،بهذا المستوی من الفعالیة و التأثیر..

علی علیه السّلام فی الحدیبیة

لقد کان من حق المسلمین أن یمارسوا حریتهم فی التفکیر،و فی التقدیس،و الإعتقاد،و العبادة،و ما إلی ذلک..و من حقهم أیضا أن یزوروا بیت اللّه تبارک و تعالی،و یؤدوا مناسکهم،و لیس من حق أحد أن یمنعهم منه.فکیف إذا کان البلد الذی یقع فیه هذا البیت هو وطن من یرید زیارته، و قد ولد و عاش فیه،ثم ظلم و قهر،و أجبر علی الخروج منه،و التغرب عنه.

و ها هو رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یقرر المسیر إلی زیارة بیت اللّه للعمرة،فلماذا هبت قریش لمواجهته و مواجهة المسلمین،و منعهم من دخول بیت اللّه،حتی تطورت الأمور،و اصطف المسلمون و المشرکون للقتال؟!

قال الشیخ المفید«رحمه اللّه»:«کان اللواء یومئذ إلی أمیر المؤمنین«علیه السّلام»،کما کان فی المشاهد کلها..

و کان من بلائه فی ذلک الیوم عند صف القوم فی الحرب للقتال،ما ظهر خبره،و استفاض ذکره،و ذلک بعد البیعة التی أخذها النبی«صلی اللّه

ص :224

علیه و آله»علی أصحابه،و العهود علیهم بالصبر (1).

فلجأت قریش إلی طلب الصلح،علی أن یرجع النبی«صلی اللّه علیه و آله»بمن معه فی عامه هذا،ثم یحجون فی العام الذی بعده..

و تقرر کتابة کتاب فی ذلک،و نزل الوحی علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بأن یجعل أمیر المؤمنین«علیه السّلام»کاتبه یومئذ،و المتولی لعقد الصلح بخطه (2).

و قبل متابعة الحدیث نشیر إلی ما یلی:

أولا:لقد عجز التاریخ عن الإفصاح عن حقیقة ما فعله علی«علیه السّلام»حین اصطفاف الفریقین،و کیف استفاض ذکر ما جری،و ظهر خبره،و لم نجد منه شیئا إلی یومنا هذا؟!

ألا یدلنا ذلک علی أن ثمة یدا خائنة قد عبثت بالحقائق،و أسقطت ما أمکنها إسقاطه،أو حرفت ما لم یمکن التستر علیه..مما یرتبط بأمیر المؤمنین «علیه السّلام»؟!

ثانیا:إن کتابة علی«علیه السّلام»الکتاب فی الحدیبیة کانت بأمر من اللّه تعالی،و هذا یدل علی أن هناک شیئا اقتضی هذا الأمر الإلهی..فهل هو أنه

ص :225


1- 1) الإرشاد ج 1 ص 119 و بحار الأنوار ج 20 ص 358 و المستجاد من کتاب الإرشاد ص 73.
2- 2) الإرشاد ج 1 ص 119 و بحار الأنوار ج 20 ص 358 و موسوعة التاریخ الإسلامی ج 2 ص 627.

سیجری له«علیه السّلام»فی واقعة التحکیم،مثل ما جری فی هذه الواقعة؟! أی أنه«صلی اللّه علیه و آله»أراد أن یخبر الناس بما سیجری لعلی فی التحکیم لیکون ذلک من دلائل مظلومیته،و من شواهد إمامته،و من موجبات زیادة یقین الناس بهذا الأمر؟!أو لأنه لو تصدی غیره لکتابة الکتاب لم یحسن التصرف،أو کان قد تصرف علی خلاف رضا الرسول«صلی اللّه علیه و آله»؟!

قد یکون کل ذلک مأخوذا بنظر الإعتبار..

ما جری حین کتابة الکتاب

هناک تفاصیل مختلفة تذکر لما جری حین کتابة الکتاب فی الحدیبیة..

و قد أوعزنا إلیها فی کتابنا:الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»،الجزء الخامس عشر..و نذکر منها هنا ما یرتبط بأمیر المؤمنین علی «علیه السّلام»،و خلاصة ما قالوه:

إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قال لعلی«علیه السّلام»:أکتب:

بسم اللّه الرحمان الرحیم..

فاعترض سهیل بن عمرو-مبعوث المشرکین-و طلب أن یکتب:

باسمک اللهم،فاستجاب النبی«صلی اللّه علیه و آله»لهذا الطلب..

ثم قال:هذا ما قاضی علیه محمد رسول اللّه..

فقال سهیل:لو کنا نعلم أنک رسول اللّه ما صددناک عن البیت و لا قاتلناک،اکتب فی قضیتنا ما نعرف،أکتب محمد بن عبد اللّه..

فقال«صلی اللّه علیه و آله»لعلی«علیه السّلام»:امحه.

ص :226

فقال علی«علیه السّلام»:ما أنا بالذی أمحاه(أو أمحاک).

و فی حدیث محمد بن کعب القرظی:فجعل علی یتلکأ،و أبی أن یکتب إلا محمد رسول اللّه،فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:اکتب،فإن لک مثلها تعطیها،و أنت مضطهد (1).

ص :227


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 54 و فی هامشه:عن صحیح البخاری ج 5 ص 357(2699)و مسند أحمد ج 4 ص 328 و 86 و ج 5 ص 23 و 33 و السنن الکبری للبیهقی ج 9 ص 220 و 227 و عبد الرزاق فی المصنف(9720) و الطبری فی جامع البیان ج 26 ص 59 و 63 و ابن کثیر فی التفسیر ج 7 ص 324 و انظر مجمع الزوائد ج 6 ص 145 و 146.و راجع:میزان الحکمة ج 4 ص 3196 و مجمع البیان ج 9 ص 199 و المیزان ج 18 ص 269 و المناقب للخوارزمی ص 193 و صفین للمنقری ص 509 و المسترشد ص 391 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 232 و موسوعة التاریخ الإسلامی ج 2 ص 628 و ینابیع المودة ج 2 ص 18 و الأنوار العلویة ص 249 و عن الإحتجاج ج 1 ص 277 و تفسیر القمی ج 2 ص 313 و نور الثقلین ج 5 ص 53 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 214 و بحار الأنوار ج 20 ص 335 و ج 33 ص 314 و 316 و 317 و ج 32 ص 542 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 54 و تاریخ الإسلام للذهبی(المغازی)ص 390 و دلائل النبوة للبیهقی ج 4 ص 147 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 20 و السیرة النبویة لدحلان ج 2 ص 43. و عن وعد النبی«صلی اللّه علیه و آله»لعلی بأن له مثلها و هو مقهور راجع أیضا:-

و ذکر الواقدی:أن أسید بن حضیر،و سعد بن عبادة أخذا بید علی «علیه السّلام»،و منعاه:أن یکتب إلا محمد رسول اللّه،و إلا فالسیف بیننا و بینهم (1).

و نقول:

إن لنا هنا وقفات،نذکر منها ما یلی:

من کتب العهد فی الحدیبیة

زعم بعضهم:أن کاتب العهد فی الحدیبیة هو محمد بن مسلمة (2).

1)

-تاریخ الخمیس ج 2 ص 21 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 204 و حبیب السیر ج 1 ص 372 و تفسیر البرهان ج 4 ص 193 و بحار الأنوار ج 20 ص 352 و 357 و تفسیر القمی،و الخرایج و الجرایح،و الخصائص للنسائی(ط التقدم بمصر)ص 50 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 190 و ج 2 ص 588 و المغنی لعبد الجبار ج 16 ص 422 و ینابیع المودة ص 159 و صبح الأعشی ج 14 ص 92.

ص :228


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 51-54 و فی هامشه قال:و أخرجه أبو داود فی الجهاد باب(167)و أحمد ج 4 ص 329 و 330 و السیوطی فی الدر المنثور ج 6 ص 76 و صحیح مسلم ج 5 ص 175 و المصنف لابن أبی شیبة ج 8 ص 510 و کنز العمال ج 10 ص 480 و الجامع لأحکام القرآن ج 16 ص 277.
2- 2) راجع:السیرة الحلبیة ج 3 ص 24 و 25 و السیرة النبویة لدحلان(بهامش الحلبیة) ج 3 ص 43 و رسالات نبویة ص 179.

و عن معمر قال:سألت عنه الزهری،فضحک،و قال:هو علی بن أبی طالب،و لو سألت عنه هؤلاء قالوا:عثمان (1).

و لعلهم حاولوا استخلاصه من قولهم:إن قریشا أبت إلا أن یکتب علی«علیه السّلام»أو عثمان (2).

و نقول:

أولا:تقدم:أن الوحی هو الذی أمر بأن یتولی علی«علیه السّلام»کتابة العهد فی الحدیبیة.

ثانیا:تکاد المصادر تجمع علی أن علیا«علیه السّلام»هو کاتب العهد (3).

ص :229


1- 1) راجع:المصنف للصنعانی ج 5 ص 343 و النزاع و التخاصم ص 127 و مکاتیب الرسول ج 1 ص 585 و ج 3 ص 84 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 23 ص 460.
2- 2) مکاتیب الرسول ج 3 ص 85 عن:المغازی للواقدی ج 2 ص 610 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 23 و السیرة النبویة لدحلان(بهامش السیرة الحلبیة)ج 2 ص 212.
3- 3) راجع:مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 305 و النزاع و التخاصم ص 127 و تفسیر القمی ج 2 ص 312 و 313 و موسوعة التاریخ الإسلامی ج 2 ص 629 و مکاتیب الرسول ج 3 ص 78 و 58 عن المصادر التالیة: الدر المنثور ج 6 ص 78 و الحلبیة ج 3 ص 23 و 25 و 20 و المغازی للواقدی ج 2-

3)

-ص 610 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 24 و ج 1 ص 73 و 203 و ج 3 ص 214 و المصنف للصنعانی ج 5 ص 343 و أنساب الأشراف(تحقیق محمد حمید اللّه)ص 349 و مسند أحمد ج 1 ص 342 و ج 3 ص 268 و ج 4 ص 298 و 86 و 325 و صحیح البخاری ج 2 ص 73 و ج 3 ص 241 و 242 و ج 4 ص 126 و ج 5 ص 179 و صحیح مسلم ج 3 ص 1409-1411 و تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 45 و السنن الکبری للبیهقی ج 8 ص 179 و ج 9 ص 226 و 227 و المصنف لإبن أبی شیبة ج 14 ص 435 و 439 و بحار الأنوار ج 18 ص 62 و ج 20 ص 327 و 333 و 335 و 351-353 و 357 و 359 و 362 و 363 و 371 و ج 33 ص 314 و ج 31 ص 221 و نیل الأوطار للشوکانی ج 8 ص 45 و جامع البیان ج 26 ص 61 و تفسیر النیسابوری(بهامش جامع البیان) ج 26 ص 49. و راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 10 ص 258 و ج 2 ص 275 و البرهان ج 4 ص 192 و 193 و البدایة و النهایة ج 4 ص 169 و مجمع الزوائد ج 6 ص 145 و فتح الباری ج 5 ص 223 و ج 7 ص 286 و الکافی ج 8 ص 326 و مرآة العقول ج 26 ص 444 و أدب الإملاء و الإستملاء ص 12 و صفین للمنقری ص 508 و 509 و الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ق 1 ص 71 و رسالات نبویة ص 178 و المطالب العالیة ج 4 ص 234 و العبر و دیوان المبتدأ و الخبر ج 2 ق 2 ص 34 و 35 و الجامع لأحکام القرآن ج 16 ص 275-277 و روح المعانی ج 9 ص 5 و عمدة القاری ج 14 ص 12 و 13 و ج 13 ص 275 و نور الثقلین ج 5 ص 52-

ص :230

3)

-و 53 و تفسیر الصافی ج 5 ص 35 و 36 و حبیب السیر ج 1 ص 372 و تفسیر المیزان ج 18 ص 267 و مجمع البیان ج 9 ص 118 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 21 و السیرة النبویة لدحلان ج 2 ص 43 و الکامل فی التاریخ ج 2 ص 204 و ج 3 ص 320 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 636 و شرح بهجة المحافل ج 1 ص 316 و 317 و المواهب اللدنیة ج 1 ص 128 و تاریخ الإسلام للذهبی (المغازی)ص 390. و راجع:و دلائل النبوة للبیهقی ج 4 ص 146 و 147 و حدائق الأنوار ج 2 ص 616 و الأموال ص 232 و 233 و تفسیر القرآن العظیم ج 4 ص 202 و تفسیر الخازن ج 4 ص 156 و 157 و کشف الغمة ج 1 ص 210 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 120 و إعلام الوری ص 97 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 54 و 53 و عن السنن الکبری للبیهقی ج 8 ص 5 و عن المستدرک للحاکم ج 3 ص 120 و عن تاریخ بغداد و نهایة الأرب ج 17 ص 230 و أصول السرخسی ج 2 ص 135 و الإحسان بترتیب صحیح ابن حبان ج 11 ص 222 و 223 و مسند أبی عوانة ج 4 ص 237 و 239 و صبح الأعشی ج 14 ص 92 و العثمانیة ص 78 و تاریخ ابن الوردی ج 1 ص 215 و خصائص الإمام علی«علیه السّلام»للنسائی ص 150 و 151 و فضائل الخمسة من الصحاح الستة ج 2 ص 233-236 و إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 419 و 420 و 637 و 638 و 641 و 642 و ج 18 ص 361 عن بعض من تقدم و عن مصادر أخری.و مشکل الآثار ج 4 ص 173 و الریاض النضرة ج 2 ص 191.

ص :231

ثالثا:صرح ابن حجر:بأن قولهم:بأن کاتب الکتاب هو ابن مسلمة من الأوهام (1).

و نحن نخشی أن یکون المقصود هو مکافأة محمد بن مسلمة علی مشارکته فی الهجوم علی بیت فاطمة الزهراء«علیها السّلام»فور وفاة أبیها رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

کما أنه یهدف إلی التشکیک فی کل عمل إیجابی أو فضیلة أو کرامة لعلی «علیه السّلام»،و السعی لمنحها لمناوئیه و أعدائه.

حدیث امتناع علی علیه السّلام

تقدم قولهم:إن علیا«علیه السّلام»امتنع عن محو اسم النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و ذکرنا بعض مصادره،و یضیف ابن حبان:أنه«صلی اللّه علیه و آله»أمر علیا«علیه السّلام»بمحو اسمه مرتین،فأبی ذلک فیهما معا (2).

قال السرخسی:«و طاب لأتباع المذاهب أن یقولوا لشیعة علی«علیه السّلام»:إذا کنتم قد استطعتم أن تحشدوا الشواهد المتواترة،بل التی لا تکاد تحصی علی مخالفات صریحة،و قبیحة،و مؤذیة للصحابة الکبار،فإن

ص :232


1- 1) السیرة الحلبیة ج 3 ص 24 و 25 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 709 و السیرة النبویة لدحلان(بهامش السیرة الحلبیة)ج 3 ص 43 و رسالات نبویة ص 179 و مکاتیب الرسول ج 3 ص 84.
2- 2) الإحسان بترتیب صحیح ابن حبان ج 11 ص 222 و 223.

علیا«علیه السّلام»قد وقع بنفس المحذور،حین امتنع عن طاعة أمر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی الحدیبیة بمحو اسمه الشریف (1).

و فی سؤال وجه للسید المرتضی،جاء ما یلی:«..لیس یخلو،إما أن یکون قد علم أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لا یأمر إلا بما فیه مصلحة، و تقتضیه الحکمة و البینات،و أن أفعاله عن اللّه سبحانه و بأمره،أو لم یعلم.

فإن کان یعلم،فلم خالف ما علم؟!

و إن کان لم یعلمه،فقد جهل ما تدّعیه العقول من عصمة الأنبیاء عن الخطأ،و جوّز المفسدة فیما أمر به النبی«صلی اللّه علیه و آله»لهذا،إن لم یکن قطع بها.

و هل یجوز أن یکون أمیر المؤمنین«علیه السّلام»توقف عن قبول الأمر،لتجویزه أن یکون أمر النبی«صلی اللّه علیه و آله»معتبرا له و مختبرا؟! مع ما فی ذلک لکون النبی«صلی اللّه علیه و آله»عالما بإیمانه قطعا،و هو خلاف مذهبکم،و مع ما فیه من قبح الأمر علی طریق الاختبار بما لا مصلحة فی فعله علی کل حال.

فإن قلتم:إنه یجوز أن یکون النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد أضمر محذوفا،یخرج الأمر به من کونه قبیحا.

قیل لکم:فقد کان یجب أن یستفهم ذلک،و یستعلمه منه،و یقول:فما

ص :233


1- 1) أصول السرخسی ج 2 ص 135.

أمرتنی قطعا من غیر شرط أضمرته أولا» (1).

و نقول:

أولا:لقد أجاب السید المرتضی بما یتوافق مع مذاق المعترض فی نظرته للأمور،و نوضح مراده علی النحو التالی:

لو سلمنا:صدور هذا الأمر،فإن إمتناع و توقف علی«علیه السّلام» عن المحو لا یدل علی عدم عصمته،لأنه جوّز أن یکون أمر النبی«صلی اللّه علیه و آله»بالمحو لیس أمرا حقیقیا،بل مجاراة لسهیل،لا لأنه«صلی اللّه علیه و آله»یؤثر ذلک..فتوقف حتی یظهر:أنه مؤثر له.

و توقفه هذا یقوم مقام الإستفهام،لتتأکد له حقیقة هذا الطلب،و أنه أمر حقیقی،أو لیس بحقیقی (2).لا سیما و أنه«علیه السّلام»یعلم أن المحو هو رغبة المشرکین،و لیس رغبة النبی«صلی اللّه علیه و آله».

قال العینی عن قوله«علیه السّلام»:«ما أنا بالذی أمحاه:لیس بمخالفة لأمر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»؛لأنه علم بالقرینة أن الأمر لیس للإیجاب» (3).

و قال القسطلانی،و النووی:«قال العلماء:و هذا الذی فعله علی من باب الأدب المستحب،لأنه لم یفهم من النبی«صلی اللّه علیه و آله»تحتّم محو علی نفسه،و لهذا لم ینکر علیه،و لو حتم محوه لنفسه لم یجز لعلی ترکه،و لا

ص :234


1- 1) رسائل الشریف المرتضی ج 1 ص 441 و 442.
2- 2) رسائل الشریف المرتضی ج 1 ص 442.
3- 3) رسائل الشریف المرتضی ج 1 ص 443.

أقره النبی«صلی اللّه علیه و آله»علی المخالفة» (1).

ثانیا:إن المسارعة للمحو قد لا تکون مستحبة،و لعل النبی«صلی اللّه علیه و آله»کان یرغب بهذا التلبث و التریث،لیظهر به أن اصحاب النبی «صلی اللّه علیه و آله»،لا یرضون بأن یتعرض النبی«صلی اللّه علیه و آله» لکسر کلمته،و إهانته و إظهار ضعفه،ثم یکون إصراره«صلی اللّه علیه و آله»علی المحو هو الذی یحسم الأمر..فلم یکن هذا المحو بسبب قوة المشرکین و ضعف عزیمة المسلمین،بل کان تفضلا و تکرما من الرسول، و رفقا و سجاحة خلق..

ثالثا:قد یکون الأمر للتخییر،مثل جالس الحسن و ابن سیرین،و قد یکون للإباحة،مثل قوله تعالی: فَامْشُوا فِی مَنٰاکِبِهٰا (2)..و کالأمر عقیب الحظر،أو عقیب توهمه.و هو هنا من هذا القبیل،فإن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد رفع الحظر عن محو اسمه بقوله:«امحه».و هو لا یدل علی أکثر من إباحة ذلک..

ثالثا:إن هذه القضیة موضع شک و ریب من أساسها،و ذلک لأسباب عدیدة،سوف نوردها فی الفقرة التالیة..

الشک فیما ینسب لعلی علیه السّلام

إن شکنا فی صحة ما ینسب إلی علی«علیه السّلام»یستند إلی الأمور التالیة:

أولا:إن علیا«علیه السّلام»یقول:«لقد علم المستحفظون من أصحاب

ص :235


1- 1) شرح صحیح مسلم للنووی ج 12 ص 135.
2- 2) الآیة 15 من سورة الملک.

محمد:أنی لم أردّ علی اللّه و لا علی رسوله ساعة قط الخ..» (1).

و أما عدم محو اسم رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»حین قال له«صلی اللّه علیه و آله»فالظاهر أنه«علیه السّلام»عرف أن أمر یفید اباحة هذا الفعل لعلی«علیه السّلام».و ان الأمر یعود إلیه«علیه السّلام»و أنه لا مانع عند النبی«صلی اللّه علیه و آله»من محو الإسم..

و قال المعتزلی-و هو یشیر إلی اعتراضات بعض الصحابة علی النبی «صلی اللّه علیه و آله»فی الحدیبیة-:«إن هذا الخبر صحیح لا ریب فیه، و الناس کلهم رووه» (2).

و یؤکد ذلک:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»یقول:«علی مع الحق، و الحق مع علی،یدور معه حیث دار»،أو«علی مع القرآن،و القرآن مع علی»،و نحو ذلک (3).فإن من یکون مع الحق و مع القرآن،لا یمکن أن

ص :236


1- 1) نهج البلاغة(بشرح عبده)ج 2 ص 196 و 197 و راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 10 ص 179 و 180 و غرر الحکم ج 2 ص 288 و شرح أصول الکافی ج 12 ص 454 و بحار الأنوار ج 38 ص 319 و الأنوار البهیة ص 50 و المراجعات ص 330 و ینابیع المودة ج 1 ص 265 و ج 3 ص 436.
2- 2) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 10 ص 180.
3- 3) راجع:دلائل الصدق ج 2 ص 303 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 18 ص 72 و عبقات الأنوار ج 2 ص 324 عن السندی فی دراسات اللبیب ص 233 و کشف الغمة ج 2 ص 35 و ج 1 ص 141-146 و الجمل ص 81 و تاریخ بغداد ج 14-

تصدر منه مخالفة لرسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»و لا عصیان لأمره.

و یؤکد مدی طاعة علی للرسول«صلی اللّه علیه و آله»،قوله«علیه السّلام»:أنا عبد من عبید محمد (1).

فهل یمکن أن یقارن من هذا حاله بمن یقول عن نفسه:أنا زمیل محمد؟! (2).

و قد بلغ فی التزامه بحرفیة أوامره«صلی اللّه علیه و آله»:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قال له فی خیبر:«اذهب و لا تلتفت،حتی یفتح اللّه علیک».

فمشی هنیهة،ثم قام و لم یلتفت للعزمة،ثم قال:علام أقاتل الناس؟

قال النبی«صلی اللّه علیه و آله»:قاتلهم حتی یشهدوا أن لا إله إلا اللّه (3).

3)

-ص 321 و المستدرک ج 3 ص 119 و 124 و ربیع الأبرار ج 1 ص 828 و 829 و مجمع الزوائد ج 7 ص 234 و نزل الأبرار ص 56 و فی هامشه عنه و عن:کنوز الحقائق ص 65 و عن کنز العمال ج 6 ص 157 و ملحقات إحقاق الحق ج 5 ص 77 و 28 و 43 و 623 و 638 و ج 16 ص 384 و 397 و ج 4 ص 27 عن مصادر کثیرة جدا.

ص :237


1- 1) بحار الأنوار ج 3 ص 283 و التوحید للصدوق ص 174 و الإحتجاج ج 1 ص 496 و الکافی ج 1 ص 90 و شرح أصول الکافی ج 3 ص 130 و 131 و عوالی اللآلی ج 1 ص 292 و الفصول المهمة ج 1 ص 168 و بحار الأنوار ج 3 ص 283 و عن ج 108 ص 45 و نور البراهین ج 1 ص 430.
2- 2) راجع:تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 291 و الغدیر ج 6 ص 212 و مکاتیب الرسول ج 1 ص 590 و ج 3 ص 716 و الفایق فی غریب الحدیث ج 1 ص 400 و ج 2 ص 11.
3- 3) راجع:أنساب الأشراف(بتحقیق المحمودی)ج 2 ص 93 و الإحسان بترتیب-

و قال ابن عباس لعمر،عن علی«علیه السّلام»:إن صاحبنا من قد علمت،و اللّه إنه ما غیّر و لا بدل،و لا أسخط رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»أیام صحبته له (1).

3)

-صحیح ابن حبان ج 15 ص 380 و إسناده صحیح،و مسند أحمد ج 2 ص 384- 385 و صحیح مسلم ج 7 ص 121 و سنن سعید بن منصور ج 2 ص 179 و خصائص أمیر المؤمنین للنسائی ص 58 و 59 و 57 و ترجمة الإمام علی بن أبی طالب من تاریخ دمشق(بتحقیق المحمودی)ج 1 ص 159 و الغدیر ج 10 ص 202 و ج 4 ص 278 و فضائل الخمسة من الصحاح الستة ج 1 ص 200 و مسند الطیالسی ص 320 و الطبقات الکبری ج 2 ص 110 و شرح أصول الکافی ج 6 ص 136 و ج 12 ص 494 و مناقب أمیر المؤمنین ج 2 ص 503 و الأمالی للطوسی ص 381 و العمدة ص 143 و 144 و 149 و الطرائف ص 59 و بحار الأنوار ج 21 ص 27 و ج 39 ص 10 و 12 و النص و الإجتهاد ص 111 و عن فتح الباری ج 7 ص 366 و السنن الکبری ج 5 ص 111 و ریاض الصالحین ص 108 و کنز العمال ج 1 ص 86 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 82 و 83 و 84 و 85 و البدایة و النهایة ج 4 ص 211 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 352 و جواهر المطالب ج 1 ص 178 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 125 و ینابیع المودة ج 1 ص 154.

ص :238


1- 1) شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 12 ص 51 و منتخب کنز العمال(مطبوع مع مسند أحمد)ج 5 ص 229 و ج 13 ص 454 و حیاة الصحابة ج 3 ص 249 عنه و عن الزبیر بن بکار فی الموفقیات،و قاموس الرجال ج 6 ص 25 و الدر المنثور ج 4 ص 309.

و لو أنه خالف أمر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی الحدیبیة،لکان النبی«صلی اللّه علیه و آله»سخط منه،و لم یصح قول ابن عباس هذا.

ثانیا:إن الساعین للطعن فی علی«علیه السّلام»،و تقبیح ما یصدر منه و التحایل علیه،لا یحدهم حد،و لا یقعون تحت عد،فلو کان قد صدر منه أمر قبیح لکانوا قد ملأوا الدنیا بأرجازهم و أزجالهم،و لکانوا قد تفننوا و تفاصحوا فی خطبهم الطنانة و الرنانة فی لومه،و توجیه الإهانات له، و الغمز من قناته..

ثالثا:إن النصوص لیست علی نسق واحد فی بیانها لهذا الأمر،بل فی بعضها تصریح بما یکذب هذه النسبة..

فقد أظهرت بعض النصوص:أن اعتراض سهیل،قد أحفظ المسلمین، فبادر بعضهم للإمساک بید علی«علیه السّلام»و منعه من الکتابة (1).

و إن کنا نری أن الأوفق بالطاعة هو انتظار أمر النبی«صلی اللّه علیه و آله»لا المبارزة إلی الإمساک بید علی«علیه السّلام»..

و فی بعضها:أن سهیلا هو الذی طلب من علی«علیه السّلام»محو الاسم الشریف،فرفض«علیه السّلام»طلبه.

فبادر«صلی اللّه علیه و آله»للطلب من علی أن یضع یده علی اسمه

ص :239


1- 1) المغازی للواقدی ج 2 ص 610 و 611 و راجع:سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 54 و إمتاع الأسماع ج 1 ص 296 و غایة البیان فی تفسیر القرآن ج 6 ص 58 و 59 و السیرة النبویة لدحلان ج 2 ص 43 و السیرة الحلبیة(ط المعرفة)ج 2 ص 708.

الشریف،حسما للنزاع،و إعزازا منه لعلی«علیه السّلام» (1).

و عن علی«علیه السّلام»:أن المشرکین هم الذین راجعوه فی هذا الأمر (2).

رابعا:فی نص آخر:أن علیا«علیه السّلام»هو الذی محا الکلمة،و قال للنبی«صلی اللّه علیه و آله»:لو لا طاعتک لما محوتها (3).

و لعل الجدال الذی جری بین علی«علیه السّلام»و سهیل قد انتهی بتدخل الصحابة للإمساک بید علی«علیه السّلام»،ثم تدخل النبی«صلی اللّه علیه و آله»بقوله:

ضع یدی علیها،و بذلک یکون قد حفظ أصحابه،و لم یعطل عملیة الصلح.

و یؤید ذلک:أن علیا«علیه السّلام»قد محا عبارة:بسم اللّه الرحمان الرحیم،و کتب:باسمک اللهم،قائلا:لو لا طاعتک لما محوتها،فمن یقول هذا کیف یعصیه بعد لحظات؟!فإن الطاعة إذا کانت تدعو لمحو الأولی،

ص :240


1- 1) راجع:خصائص أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب للنسائی ص 149 و إحقاق الحق (قسم الملحقات)ج 8 ص 419 و ج 23 ص 461 و الأمالی للطوسی ص 190 و 191 و بحار الأنوار ج 33 ص 316 و راجع ج 20 ص 357 و الخرایج و الجرایح ج 1 ص 116 و صفین للمنقری ص 509 و مکاتیب الرسول ج 1 ص 87.
2- 2) صفین للمنقری ص 508.
3- 3) کشف الغمة ج 1 ص 310 و(ط دار الأضواء)ج 1 ص 209 و الإرشاد للمفید ص 120 و بحار الأنوار ج 20 ص 359 و 363 و 357 و عن إعلام الوری ص 97 و کشف الغطاء(ط.ق)ج 1 ص 15.

فهی تدعو لمحو الثانیة،خصوصا إذا کان ذلک فی مجلس واحد.

کما أن من یرضی بمحو الأولی التی هی الأصعب،لماذا لا یرضی بمحو الثانیة؟!

خامسا:لنفترض:أن سهیل بن عمرو طلب من علی ذلک،و رفض علی طلبه،ثم قال له النبی«صلی اللّه علیه و آله»:

امحها..فإن هذا القول لا یدل علی إلزام علی«علیه السّلام»بالمحو،بل هو یدل علی رفع الحظر،أی أنه أصبح یستطیع أن یمحو إذا شاء..فقد أو کل الأمر إلیه.

فإذا بادر الصحابة للإمساک بید علی«علیه السّلام»لیمنعوه من اختیار هذا الطرف-و هو طرف المحو-فإن تدخل النبی«صلی اللّه علیه و آله»بقوله:

ضع یدی علیها،یکون قد أتی لرفع الحرج عن علی«علیه السّلام»مع اخوانه من الصحابة،و إرادة إعزازه،و تعلیة شأنه،مقابل سهیل بن عمرو.

سادسا:إن العدید من النصوص و الروایات لم تشر إلی امتناع علی«علیه السّلام»عن محو الإسم الشریف،بل ساقت الحدیث علی أساس الأمر، و طاعة الأمر،و لا شیء سوی ذلک،فراجع،ما ذکره ابن حبان،و ما روی عن الإمام الصادق«علیه السّلام» (1)،و الیعقوبی،و ابن کثیر،و غیرهما تجد طائفة

ص :241


1- 1) الثقات ج 1 ص 300 و 301 و راجع:الکافی ج 8 ص 269 عن الإمام الصادق «علیه السّلام»مع بعض إضافات و تغییرات لا تضر.و بحار الأنوار ج 20 ص 368 و نور الثقلین ج 5 ص 68 و تفسیر البرهان ج 4 ص 194 و الإکتفاء-

من هذه النصوص المرویة عن:

الزهری،و ابن عباس،و أنس بن مالک،و مروان بن الحکم،و المسور بن مخرمة،و هو المروی عن أمیر المؤمنین«علیه السّلام»أیضا (1).

1)

-للکلاعی ج 2 ص 240 و تاریخ ابن الوردی ج 1 ص 166 و حیاة محمد لهیکل ص 374 و إکمال الدین ص 50.

ص :242


1- 1) تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 54 و راجع:البدایة و النهایة ج 7 ص 277 و 281 و روح المعانی ج 9 ص 50 و الکشاف ج 3 ص 542. و حول النص المنقول عن الزهری راجع:تاریخ الأمم و الملوک ج 5 ص 634 و البدایة و النهایة ج 4 ص 168 و أنساب الأشراف ج 1 ص 349 و 350 و السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 331 و 332 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 320 و 321 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 153 و تلخیصه للذهبی(مطبوع بهامشه) و مسند أحمد ج 1 ص 86. و حول النص المنقول عن ابن عباس راجع:الریاض النضرة المجلد الثانی ص 227 و إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 522 و مسند أحمد ج 1 ص 342 و خصائص أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب للنسائی ص 148 و 149 و تفسیر القرآن العظیم ج 4 ص 200 عن أحمد،و أبی داود،و المستدرک للحاکم ج 3 ص 151 و تلخیص المستدرک للذهبی(مطبوع بهامشه)و صححاه علی شرط مسلم،و تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 192. و روایتا أنس و مروان و المسور توجدان معا أو إحداهما،أو بدون تسمیة،فی المصادر-

1)

-التالیة:صحیح البخاری ج 2 ص 79 و 78 و المصنف للصنعانی ج 5 ص 337 و مسند أحمد ج 3 ص 268 و ج 4 ص 330 و 325 و جامع البیان ج 25 ص 63 و الدر المنثور ج 6 ص 77 عنهم،و عن عبد بن حمید،و النسائی،و أبی داود،و ابن المنذر،و صحیح مسلم ج 5 ص 175. و راجع:المواهب اللدنیة ج 1 ص 128 و تاریخ الإسلام للذهبی(المغازی)ص 370 و 371 و تفسیر القرآن العظیم ج 4 ص 198 و 200 و البدایة و النهایة ج 4 ص 175 و مختصر تفسیر ابن کثیر ص 351 و 352 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 333 و السنن الکبری الکبری ج 9 ص 220 و 227 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 21 عن المدارک،و تفسیر الخازن ج 4 ص 156 و دلائل النبوة للبیهقی ج 4 ص 105 و 146 و 147 و الإحسان بتقریب صحیح ابن حبان ج 11 ص 222 و 223 و الجامع لأحکام القرآن ج 16 ص 277 و بهجة المحافل ج 1 ص 316 و زاد المعاد ج 2 ص 125 و مسند أبی عوانة ص 241. و حول ما روی عن علی«علیه السّلام»و غیره راجع:شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 232 و قریب منه ما فی ینابیع المودة ص 159 و مسند أحمد ج 4 ص 86 و 87 و مجمع الزوائد ج 6 ص 145 و قال:رواه أحمد و رجاله الصحیح. و مختصر تفسیر ابن کثیر ص 347 و تفسیر القرآن العظیم ج 4 ص 192 و تفسیر المراغی ج 9 ص 107 و الدر المنثور ج 6 ص 78 عن أحمد،و النسائی،و الحاکم و صححه،و ابن جریر،و أبی نعیم فی الدلائل،و ابن مردویه.

ص :243

لعلها قضیة مستعارة

و لنا أن نحتمل:أن تکون أجزاء هامة من هذه القضیة قد استعیرت من قصة أخری..بهدف إثارة الشبهات و التساؤلات حول أقدس شخصیة بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

و القصة هی:أن تمیم بن جراشة قدم علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی وفد ثقیف،فأسلموا،و سألوه أن یکتب لهم کتابا فیه شروط، فقال:اکتبوا ما بدا لکم،ثم إیتونی به.

فأتوا علیا«علیه السّلام»لیکتب لهم.

قال تمیم:«فسألناه فی کتابه:أن یحلّ لنا الربا و الزنی.فأبی علی«علیه السّلام»أن یکتب لنا.

فسألناه خالد بن سعید بن العاص.

فقال له علی:تدری ما تکتب؟!

قال:أکتب ما قالوا،و رسول اللّه أولی بأمره.

فذهبنا بالکتاب إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فقال للقارئ:

اقرأ..فلما انتهی إلی الربا قال:ضع یدی علیها فی الکتاب.

فوضع یده،فقال: یٰا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّٰهَ وَ ذَرُوا مٰا بَقِیَ مِنَ الرِّبٰا إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ الآیة (1)..ثم محاها.

ص :244


1- 1) الآیة 278 من سورة البقرة.

و ألقیت علینا السکینة،فما راجعناه.

فلما بلغ الزنی وضع یده علیها،و قال: وَ لاٰ تَقْرَبُوا الزِّنیٰ إِنَّهُ کٰانَ فٰاحِشَةً وَ سٰاءَ سَبِیلاً الآیة (1)،ثم محاه.و أمر بکتابنا أن ینسخ لنا» (2).

لک مثلها یا علی

و قد قلنا:إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قال لعلی«علیه السّلام» فی الحدیبیة:لک مثلها،تعطیها،و أنت مضطهد،أو مضطر..

و ظهر مصداق قوله«صلی اللّه علیه و آله»فی حرب صفین،حینما أخذوا بکتابة کتاب الموادعة،فابتدأوا فیه بعبارة:

هذا ما تقاضی علیه علی أمیر المؤمنین و معاویة بن أبی سفیان..

فقال معاویة:بئس الرجل أنا إن أقررت:أنه أمیر المؤمنین ثم قاتلته.

و قال عمرو:لا بل نکتب اسمه،و اسم أبیه،إنما هو أمیرکم،فأما أمیرنا فلا.

فلما أعید إلیه الکتاب أمر بمحوه.

فقال الأحنف:لا تمح اسم إمرة المؤمنین عنک؛فإنی أتخوف،إن محوتها أن لا ترجع إلیک أبدا،فلا تمحها.

فقال«علیه السّلام»:إن هذا الیوم کیوم الحدیبیة،حین کتب الکتاب

ص :245


1- 1) الآیة 32 من سورة الإسراء.
2- 2) أسد الغابة ج 1 ص 216 و قال:أخرجه أبو موسی،و مکاتیب الرسول ج 3 ص 72.

عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:هذا ما تصالح علیه محمد رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»و سهیل بن عمرو.

فقال سهیل:لو أعلم أنک رسول اللّه لم أقاتلک و لم أخالفک،إنی لظالم لک إن منعتک أن تطوف بیت اللّه،و أنت رسوله،و لکن اکتب:من محمد بن عبد اللّه..

فقال لی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:یا علی،إنی لرسول اللّه،و أنا محمد بن عبد اللّه،و لن یمحو عنی الرسالة کتابی لهم:من محمد بن عبد اللّه، فاکتبها،فامح ما أرادوا محوه،أما إن لک مثلها،ستعطیها و أنت مضطهد (1).

لماذا کان التزویر؟!

و لعل السبب فی هذا التزویر:

1-أن ما أخبر به رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بقوله:و لک مثلها یا علی تعطیها و أنت مضطهد مقهور (2)..قد أحرج اتباع معاویة و محبیه بعد

ص :246


1- 1) بحار الأنوار ج 32 ص 541 و 542 و صفین للمنقری ص 503 و 504 و المسترشد ص 391 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 2 ص 232 و الدرجات الرفیعة ص 117 و ینابیع المودة ج 2 ص 18 و موسوعة التاریخ الإسلامی ج 2 ص 628 و مصادر ذلک کثیرة.
2- 2) راجع:الکامل فی التاریخ ج 2 ص 220 و 204 و المعیار و الموازنة ص 200 و خصائص أمیر المؤمنین علی«علیه السّلام»للنسائی ص 149 و 150 و إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 419.و السیرة النبویة لدحلان ج 2 ص 43 و السیرة-

قضیة التحکیم بعد صفین.

فلجأوا إلی إثارة الشبهات حول علی«علیه السّلام»،لتخفیف الوطأة عن فریقهم.

2-إن نفس الطعن بقداسة علی«علیه السّلام»،و فی عصمته،و الحط من مقامه،و النیل منه،و ابتذال شخصیته،و نسبة الرذائل و المعاصی إلیه،و تصغیر شأنه،حتی یصبح کسائر الناس العادیین،أمر مطلوب،و محبوب لأعدائه،

2)

-الحلبیة ج 3 ص 20 و مجمع البیان ج 9 ص 118 و 119 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 214 و بحار الأنوار ج 20 ص 335 و 352 و 357 و 359 و 363 و 333 و ج 33 ص 314 و 316 و 317 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 54 و تاریخ الإسلام للذهبی(المغازی)ص 390 و دلائل النبوة للبیهقی ج 4 ص 147 و السنن الکبری للبیهقی ج 8 ص 179 و 180 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 21 و حبیب السیر ج 1 ص 372 و تفسیر القمی ج 2 ص 313 و الخرایج و الجرایح ج 1 ص 116 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 190 و ج 2 ص 588 و 232 و المغنی لعبد الجبار ج 16 ص 422 و ینابیع المودة للقندوزی ص 159 و صبح الأعشی ج 14 ص 92 و الأمالی للطوسی ج 1 ص 190 و 191 و صفین للمنقری ص 508 و 509 و کشف الغمة للأربلی ج 1 ص 210 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 120 و إعلام الوری ص 97 و البرهان ج 4 ص 193 و نور الثقلین ج 5 ص 52 و الفتوح لابن أعثم ج 4 ص 8 و البدایة و النهایة ج 7 ص 277 و الأخبار الطوال ص 194 عن تاریخ الأمم و الملوک ج 5 ص 52 و عن فتح الباری ج 5 ص 286.

ص :247

و مناوئیه.و بذلک تضعف حجة الطاعنین فی مناوئیه،و یخرج أتباعهم من الإحراجات القویة التی تواجههم.

3-تکریس أبی بکر علی أنه الرجل الممیز بین جمیع الصحابة،الذی کان یری فی الحدیبیة رأی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و یدعو الناس للقبول منه،و التسلیم له..

قال دحلان:«..و لم یکن أحد فی القوم راضیا بجمیع ما یرضی به النبی «صلی اللّه علیه و آله»،غیر أبی بکر الصدیق،و بهذا یتبین علو مقامه.

و یمکن أن اللّه کشف لقلبه،و أطلعه علی بعض تلک الأسرار التی ترتبت علی ذلک الصلح،کما أطلع علی ذلک النبی«صلی اللّه علیه و آله»، فإنه حقیق بذلک،کیف و قد قال النبی«صلی اللّه علیه و آله»:و اللّه،ما صب اللّه فی قلبی شیئا إلا و صببته فی قلب أبی بکر» (1).

و قد نسی دحلان أن أبا بکر قد حزن فی الغار.و لم یحزن الرسول«صلی اللّه علیه و آله»،فأین ذهب ما کان النبی قد صبه فی قلب أبی بکر آنئذ.و کذلک الحال فی مبارزة عمرو فی الخندق و کذلک ما جری فی خیبر و سواها..

4-إن السعی إلی جعل علی و عمر فی سیاق واحد،من حیث إن هذا یشک فی دینه فی الحدیبیة،و ذاک یعصی أوامر الرسول الأکرم«صلی اللّه علیه و آله»من شأنه أن یوجد حالة من التوازن،ثم تترجح کفة الفریق الآخر حیث جعل أبو بکر فوق الجمیع،بل هو فی مستوی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

ص :248


1- 1) السیرة النبویة لدحلان ج 2 ص 43.

الباب السادس خیبر و فدک..

اشارة

الفصل الأول:فتح ثلاث حصون من خیبر..

الفصل الثانی:المنهزمون:نصوص و آثار..

الفصل الثالث:وقفات مع النصوص..

الفصل الرابع:قتل مرحب..

الفصل الخامس:قلع باب خیبر فی الحدیث و التاریخ

الفصل السادس:فدک و حدیث رد الشمس..

ص :249

ص :250

الفصل الأول

اشارة

فتح ثلاثة حصون من خیبر..

ص :251

ص :252

المسیر إلی خیبر

عن الضحاک الأنصاری،قال:لما سار النبی«صلی اللّه علیه و آله»إلی خیبر جعل علیا«علیه السّلام»علی مقدمته،فقال«صلی اللّه علیه و آله»:من دخل النخل فهو آمن.

فلما تکلم النبی«صلی اللّه علیه و آله»نادی بها علی«علیه السّلام»،فنظر النبی«صلی اللّه علیه و آله»إلی جبرائیل یضحک،فقال:ما یضحکک؟!

قال:إنی أحبه.

فقال النبی«صلی اللّه علیه و آله»لعلی«علیه السّلام»:إن جبرائیل یقول إنه یحبک!

قال«علیه السّلام»:بلغت أن یحبنی جبرائیل؟!

قال«صلی اللّه علیه و آله»:نعم،و من هو خیر من جبرائیل،اللّه عزّ و جلّ (1).

ص :253


1- 1) أسد الغابة ج 3 ص 34 و مجمع الزوائد ج 9 ص 126 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 8 ص 301 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 6 ص 79 و ج 21 ص 306 و 307.

و نقول:

إننا نشیر هنا إلی عدة أمور،فی سیاق العناوین التالیة:

الرایات لم تکن قبل خیبر

قال ابن إسحاق،و الواقدی،و ابن سعد:إن النبی«صلی اللّه علیه و آله» فرق الرایات،و لم تکن الرایات إلا یوم خیبر،و إنما کانت الألویة (1).

و کانت رایة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»سوداء،من برد عائشة تدعی العقاب،و لواؤه أبیض،دفعه إلی علی بن أبی طالب«علیه السّلام»..

و دفع رایة إلی الحباب بن المنذر،و رایة إلی سعد بن عبادة.و کان شعارهم:یا منصور أمت (2).

ص :254


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 120 و قال فی الهامش:أخرجه البیهقی فی الدلائل ج 4 ص 48 و ذکره ابن حجر فی المطالب العالیة(4202)و الواقدی فی المغازی ج 1 ص 407،و(ط أخری)ج 2 ص 649. و الطبقات الکبری لابن سعد ج 2 ص 106 و إمتاع الأسماع ص 313 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 35 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 734.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 120 و فی الهامش قال:أخرجه البیهقی فی الدلائل ج 4 ص 48 و ذکره ابن حجر فی المطالب العالیة(4202)و الواقدی فی المغازی ج 2 ص 649. و راجع:السیرة الحلبیة ج 3 ص 35 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 734 و الإمتاع ص 311 و 313 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 442.

و أضاف الحلبی:رایة إلی أبی بکر،و رایة إلی عمر (1).

و نقول:

أولا:قالوا:إن اللواء الذی دفعه النبی«صلی اللّه علیه و آله»إلی علی «علیه السّلام»یوم خیبر-و کان أبیضا-کان یقال له:العقاب أیضا (2).

و ذلک یشیر إلی عدم الفرق بین اللواء و الرایة،فإن العقاب الذی کان عند النبی«صلی اللّه علیه و آله»کان یقال له:رایة تارة،و یقال له:لواء أخری.

ثانیا:ذکروا:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أعطی اللواء لعلی«علیه السّلام»فی قضیة قتل مرحب،مع أن الکلمة التی تناقلوها عن النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی ذلک هی:«لأعطین الرایة غدا رجلا یحب اللّه و رسوله إلخ..»..

و فی نص آخر:أنه«صلی اللّه علیه و آله»قال لعلی«علیه السّلام»:خذ هذه الرایة و تقدم (3).

ص :255


1- 1) السیرة الحلبیة ج 3 ص 35 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 734.
2- 2) السیرة الحلبیة ج 3 ص 36 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 734 عن سیرة الدمیاطی.
3- 3) راجع:السیرة الحلبیة ج 3 ص 36 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 734 و کشف الغطاء ج 1 ص 15 و شرح الأخبار للقاضی النعمان ج 1 ص 302 و العمدة ص 153 و الطرائف لابن طاووس ص 57 و الصوارم المهرقة ص 35 و بحار الأنوار ج 39 ص 90 و بغیة الباحث ص 218 و المعجم الکبیر للطبرانی ج 7 ص 35 و الثقات لابن حبان ج 2 ص 13 و الکامل لابن عدی ج 2 ص 61 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 89 و البدایة و النهایة ج 7 ص 373 و السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 798.

و ذلک یؤکد علی عدم الفرق بین اللواء و الرایة أیضا.

إلا أن یقال:إنه«صلی اللّه علیه و آله»قد جمع لعلی«علیه السّلام»هنا بین الرایة و اللواء.

ثالثا:تقدم فی غزوة أحد:أنهم تارة یقولون:کانت رایة رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»مع علی«علیه السّلام»فی بدر و فی کل مشهد.

و أخری یقولون:کان علی«علیه السّلام»حامل لواء رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی بدر و فی کل مشهد،و الظاهر أنهم یریدون الحدیث عن شیء واحد..

رابعا:و مما یدل علی أن الرایة و اللواء کانا سابقین علی خیبر،و قد جمعهما النبی«صلی اللّه علیه و آله»لعلی«علیه السّلام»قبل هذه الغزوة،قول الشیخ المفید«رحمه اللّه»:«ثم تلت بدرا غزاة أحد،فکانت رایة رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»بید أمیر المؤمنین«علیه السّلام»فیها،کما کانت بیده یوم بدر،فصار اللواء إلیه یومئذ،ففاز بالرایة،و اللواء جمیعا» (1).

و قال«رحمه اللّه»أیضا،ما ملخصه:کانت رایة قریش و لواؤها بید قصی بن کلاب،ثم لم تزل بید ولد عبد المطلب،فلما بعث النبی«صلی اللّه علیه و آله»صارت رایة قریش و غیرها إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»، فأعطاها علیا«علیه السّلام»فی غزاة ودّان،و هی أول غزاة حملت فیها رایة

ص :256


1- 1) الإرشاد ج 1 ص 78 و بحار الأنوار ج 20 ص 79 و 80 عنه،و المستجاد من الإرشاد(المجموعة)ص 65 و أعیان الشیعة ج 1 ص 254.

فی الإسلام.

ثم لم تزل مع علی«علیه السّلام»فی المشاهد،فی بدر،و أحد.

و کان اللواء بید بنی عبد الدار،فأعطاه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» إلی مصعب بن عمیر،فاستشهد،و وقع اللواء من یده،فتشوقته القبائل، فأخذه«صلی اللّه علیه و آله»فدفعه إلی علی«علیه السّلام»،فجمع له یومئذ الرایة و اللواء،فهما إلی الیوم فی بنی هاشم (1).

خامسا:و یدل علی عدم صحة قولهم:إنه«صلی اللّه علیه و آله»جمع الرایة و اللواء یوم خیبر ما رواه أبو البختری عن الإمام الصادق عن أبیه «علیهما السّلام»:أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بعث علیا«علیه السّلام»یوم بنی قریظة بالرایة،و کانت سوداء تدعی العقاب،و کان لواؤه أبیض (2).

قال المجلسی:الرایة:العلم الکبیر،و اللواء أصغر منها،قال فی المصباح:

ص :257


1- 1) الإرشاد ص 48 و(ط دار المفید)ج 1 ص 79 و بحار الأنوار ج 20 ص 80 و ج 42 ص 59 و مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 299 و(ط المطبعة الحیدریة)ج 3 ص 85 و کفایة الطالب ص 335 و إعلام الوری ص 193 و(ط مؤسسة آل البیت)ج 1 ص 377 و أعیان الشیعة ج 1 ص 337.
2- 2) قرب الإسناد ص 131 و بحار الأنوار ج 20 ص 246 و وسائل الشیعة(ط مؤسسة آل البیت)ج 15 ص 144 و(ط دار الإسلامیة)ج 11 ص 110 و جامع أحادیث الشیعة ج 13 ص 115.

لواء الجیش علمه،و هو دون الرایة (1).

و الحدیث عن اتحاد اللواء مع الرایة و اختلافهما لا أثر له هنا، فالنصوص تقول:إنه«صلی اللّه علیه و آله»کان یعطی اللواء لعلی«علیه السّلام»،و کان یعطی الرایة لعلی سواء اتحدا أو اختلفا.

رایة النبی صلّی اللّه علیه و آله من برد عائشة

و قد زعمت الروایة المتقدمة:أن الرایة المسماة بالعقاب هی من مرط لعائشة،و کانت سوداء..

و نقول:

أولا:لماذا اختار النبی«صلی اللّه علیه و آله»مرط عائشة لیتخذ منه رایة حربه؟!.هل لأنه لم یجد فی المدینة ما یجعله رایة سوی ذلک المرط؟!و هو الثوب الذی یؤتزر به!!

ثانیا:تقدم:أن الشیخ المفید«رحمه اللّه»قال:إن الرایة کانت قد عقدت،و أعطیت لعلی«علیه السّلام»فی غزوة ودان،و هی إنما کانت فی صفر،و هو الشهر الثانی عشر بعد الهجرة النبویة الشریفة،أو نحو ذلک..

و یشک فی أن تکون عائشة فی بیت النبی«صلی اللّه علیه و آله»آنئذ،لأنها إنما دخلت بیت النبی«صلی اللّه علیه و آله»إما بعد الهجرة بثمانیة أشهر،کما قیل،أو دخلته بعدها بثمانیة أو بتسعة أشهر،کما عن ابن شهاب

ص :258


1- 1) بحار الأنوار ج 20 ص 246.

الزهری (1).

و قال ابن الأثیر:بنی بها فی المدینة سنة اثنتین (2).

فإذا کان وجود عائشة فی بیت النبی«صلی اللّه علیه و آله»مشکوکا فیه، فلا یصح إطلاق القول بأن مرط عائشة قد جعل رایة للنبی«صلی اللّه علیه و آله»،لأن ذلک یصبح موضع شک و ریب کبیر أیضا.

ثالثا:سیأتی فی فتح خیبر الحدیث الذی یقول:إن أبا بکر-کما یروی بریدة-أخذ رایة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و کانت بیضاء،ثم نهض إلخ.. (3).

ص :259


1- 1) الإستیعاب(مطبوع مع الإصابة)ج 4 ص 356-357 و راجع:الإصابة ج 4 ص 359 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 8 ص 231 و تاریخ الخمیس ج 1 ص 357 و راجع ص 358 عن المواهب اللدنیة،و تاریخ الیافعی،و الوفاء لابن الجوزی.و راجع:الطبقات الکبری لابن سعد ج 8 ص 58 و 217 و الثقات لابن حبان ج 1 ص 144 و المستدرک للحاکم ج 4 ص 4 و المنتخب من ذیل المذیل للطبری ص 93 و عیون الأثر ج 2 ص 382 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 3 ص 402 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 3 ص 283 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 2 ص 332.
2- 2) أسد الغابة ج 1 ص 33 و راجع:تاریخ الخمیس ج 1 ص 357 و تاریخ مدینة دمشق ج 3 ص 199.
3- 3) الریاض النضرة(ط محمد أمین بمصر)ج 1 ص 184-188 و الإرشاد للمفید-
لم یؤمر علی علی علیه السّلام أحدا

قلنا أکثر من مرة:إنه«صلی اللّه علیه و آله»لم یؤمّر علی علی«علیه السّلام»أحدا،فهو قائد الجیش کله فی هذه الحرب،و فی کل حرب،و هو أیضا علی مقدمة الجیش فیها.

و کانت الأنباء عن هذا الجیش و قائده تصل إلی یهود خیبر،الذین کانوا یتابعون الأحداث عن کثب،و لا سیما ما حلّ بإخوانهم من بنی قریظة و النضیر،و قینقاع.و کذلک ما جری لقریش فی حروبها الثلاثة الکبری مع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:بدر،و أحد،و الخندق.

کما أن کون الجیش بقیادة علی«علیه السّلام»،لا بد أن یعطی الجیش

3)

-(ط مؤسسة آل البیت)ج 1 ص 121 و راجع:شرح الأخبار للقاضی النعمان ج 1 ص 147 و العمدة لابن البطریق ص 150 عن تفسیر الثعالبی،و الطرائف لابن طاووس ص 58 و إحقاق الحق ج 5 ص 373 و مسند أحمد ج 5 ص 358 و المناقب للخوارزمی(ط النجف)ص 103 و فی(طبعة أخری)ص 167 و بحار الأنوار ج 21 ص 3 و ج 39 ص 10 و مناقب أهل البیت للشیروانی ص 139 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 37 و عن فتح الباری ج 10 ص 129 و مجمع البیان ج 9 ص 201 و خصائص الوحی المبین لابن البطریق ص 156 و تفسیر المیزان ج 18 ص 295 و عن تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 300 و عن البدایة و النهایة ج 4 ص 213 و نهج الإیمان لابن جبر ص 322 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 354 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 124.

ص :260

الإسلامی مزیدا من الإعتزاز،و الإندفاع،و الثقة بالنصر..

ثمة قیادات أخری مزعومة

و قال الدیاربکری:«و استعمل علی مقدمة الجیش عکاشة بن محصن الأسدی،و علی المیمنة عمر بن الخطاب،و علی المیسرة واحدا من أصحابه، و فی بعض الکتب علی بن أبی طالب«علیه السّلام».

و هذا غیر صحیح:

لأن الروایات الصحیحة تدل علی:أن علیا فی أوائل الحال لم یکن فی العسکر،و کان به رمد شدید،و لما لحق بالعسکر،أعطاه الرایة،و أمّره علی الجیش،و وقع الفتح علی یده کما سیجیء..»انتهی (1).

و نقول:

إن لنا علی ما ذکره بعض المؤاخذات:

أولا:إن عمر بن الخطاب لم یکن قد عرفت عنه تلک الشجاعة التی تؤهله لهذا المقام الخطیر،و هو أن یکون علی میمنة الجیش..بل وجدنا منه خلاف ذلک،خصوصا فی أحد و الخندق فضلا عن أحد و سواها.

و لمجارات هؤلاء الناس،نقول:

ألم یکن أبو دجانة،أو الزبیر،أو المقداد،أو الحباب بن المنذر،أو سعد بن عبادة،موجودین؟!فلماذا لم یعط القیادة لواحد منهم؟!

ص :261


1- 1) تاریخ الخمیس ج 2 ص 42.

ثانیا:لماذا أبهم الدیاربکری اسم الذی کان علی المیسرة؟!هل لأنه کان معروفا بدرجة لم تسمح باستبداله بغیره؟!أو هل کتموا اسمه کما کتمت عائشة اسم علی حین ذکرت:

أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»خرج فی مرض موته إلی الصلاة یتوکأ علی الفضل بن العباس و علی رجل آخر،لا تحب أن تذکره عائشة بخیر، و هو علی«علیه السّلام»؟!

ثالثا:قولهم:إن علیا«علیه السّلام»فی أوائل الحال لم یکن فی العسکر لیس دقیقا،إذ إنه سیأتی:أن علیا«علیه السّلام»کان علی رأس الجیش إلی خیبر،من حین خروج ذلک الجیش من المدینة،و لکنه حین طال مقامه فی خیبر-ربما عشرة أیام-رمدت عیناه،لأن الرمد لم یصب علیا«علیه السّلام»کل هذه المدة الطویلة،بل أصابه قبل قتل مرحب بوقت یسیر، و کان قتل مرحب فی أواخر حرب خیبر،و بعد حصار حصون الیهود عشرات الأیام،فإن حصن القموص وحده حوصر عشرین یوما.

و قد أعطی النبی«صلی اللّه علیه و آله»اللواء لعلی«علیه السّلام»قبل أن یفتح أی حصن من خیبر.

علی علیه السّلام یسمع الناس أقوال النبی صلّی اللّه علیه و آله

و قد تولی علی«علیه السّلام»إسماع الناس أقوال النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و نحن نعلم بأن علیا«علیه السّلام»لا یقدم علی أمر من دون توجیه أو إذن من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،مما یعنی:أن ذلک قد جاء من خلال تنسیق مسبق..و إلا فقد کان یمکن أن یتصدی غیر علی«علیه

ص :262

السّلام»لهذه المهمة..

حب اللّه لعلی علیه السّلام

و تقدم:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد مهد لإعلان حب جبرائیل، ثم حب اللّه لعلی بإخباره«علیه السّلام»بضحک جبرائیل حین نادی مکررا کلام رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

و لکن علیا«علیه السّلام»بادر إلی هضم نفسه،و لم یعطها مداها،حین قال متسائلا:بلغت أن یحبنی جبرائیل؟!

مع أنه هو الذی جاء بالنصر فی بدر و أحد،و حمراء الأسد،و الخندق، فضلا عن قریظة و النضیر..

فاتح حصن ناعم علی علیه السّلام

و کان أول حصن فتح من حصون النطاة حصن ناعم،و قد فتح علی ید علی«علیه السّلام» (1).

و فیه قتل محمود بن مسلمة،و قیل:إن مرحبا هو الذی قتله.

و زعموا:أن أخاه محمدا أخبر النبی«صلی اللّه علیه و آله»بقتل أخیه، فقال له«صلی اللّه علیه و آله»:إنه سوف یرسل رجلا یحب اللّه و رسوله و یحبه اللّه و رسوله لیأخذ له بثأر أخیه،ثم أرسل علیا«علیه السّلام».

ص :263


1- 1) السیرة الحلبیة ج 3 ص 39 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 740 و عون المعبود ج 8 ص 172.

و نقول:

إننا نشک فی صحة ذلک،لما یلی:

أولا:إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»إنما قال کلمته هذه حین قتل علی «علیه السّلام»مرحب الیهودی..إلا إذا کان هؤلاء یریدون التشکیک،أو صرف الأنظار عن فرار عمر بالرایة یوم خیبر..أو أنه«صلی اللّه علیه و آله» قال ذلک علی سبیل الإخبار بالغیب،الذی علمه اللّه إیاه حول ما سیکون من فرار البعض،ثم فتح خیبر علی ید علی«علیه السّلام»..

ثانیا:لماذا لم یرسل محمد بن مسلمة بالذات لهذه المهمة؟!أعنی:مبارزة مرحب،لیشفی غلیل صدره من قاتل أخیه،فإنهم یسعون إلی تسطیر الفضائل لابن مسلمة،ربما لیکافئوه علی مناصرته،و مؤازرته،و مشارکته فی الهجوم علی بیت فاطمة الزهراء بنت رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بعد وفاة أبیها..

ثالثا:زعمت بعض النصوص التی یروونها مضادة منهم لعلی«علیه السّلام»:أن ابن مسلمة هو الذی قتل مرحبا،الذی یدعون أنه قتل محمود بن مسلمة..

مع أنهم یذکرون ما یدل علی أن مرحبا کان حبیبا و قریبا لمحمد بن مسلمة،و أن ابن مسلمة قد انزعج لقتله،و حقد علی قاتله.

فقد قال ابن قتیبة:إن أمیر المؤمنین«علیه السّلام»قال:ذنبی إلی محمد

ص :264

بن مسلمة أنی قتلت أخاه یوم خیبر:مرحب الیهودی (1).

و لعله کان أخاه علی الحقیقة،أو کان أخاه من الرضاعة،أی لم یکن أخاه لأمه..

رابعا:هناک نص یقول:إن الذی قتل محمود بن مسلمة هو کنانة بن الربیع،أو شخص آخر،أسره علی«علیه السّلام»،و سلمه لمحمد بن مسلمة لیقتله بأخیه (2).

الحباب فی حصن الصعب

و زعمت بعض الروایات:أنه بعد فتح حصن ناعم دفع النبی«صلی اللّه علیه و آله»اللواء للحباب بن المنذر،و ندب الناس لمهاجمة حصن الصعب بن معاذ،و کان حصنا منیعا،فما رجعوا حتی فتحه اللّه علیهم، و ذکروا تفاصیل عما فعله الحباب فی فتحه لهذا الحصن.

و قد ناقشنا أقاویلهم هذه فی کتابنا الصحیح من سیرة النبی الأعظم

ص :265


1- 1) الإمامة و السیاسة(ط سنة 1356 ه)ج 1 ص 54 و(تحقیق الزینی)ج 1 ص 53 و(تحقیق الشیری)ج 1 ص 73 و قاموس الرجال ج 8 ص 388 و(ط مرکز النشر الإسلامی)ج 9 ص 586 عنه.
2- 2) راجع:السیرة الحلبیة ج 3 ص 34 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 740 و شرح السیر الکبیر للسرخسی ج 1 ص 281.

«صلی اللّه علیه و آله» (1)،فلا حاجة إلی ذلک هنا..فراجع..

غیر أننا نرید أن نشیر هنا إلی أن الظاهر:أن المقصود باللواء الذی أعطاه للحباب هو لواء الجیش کله،مع أننا قلنا أکثر من مرة:إن النبی «صلی اللّه علیه و آله»لم یعط لواءه لأحد غیر علی«علیه السّلام»فی أی من حروبه إلا فی أربعة مواضع هی:

1-غزوة تبوک.

2-غزوة خیبر،حین أعطی الرایة لأبی بکر،فرجع منهزما.

3-غزوة خیبر أیضا،حین أعطی الرایة لعمر،فرجع هو الآخر منهزما.

4-قریظة،حین أرسل کبار أصحابه،فخرج إلیهم بنو قریظة من حصنهم،فعادوا إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»مهزومین..

أما فی غزوة ذات السلاسل،فیبدو أنه«صلی اللّه علیه و آله»لم یجرد جیشا بنفسه،بل أرسل سریة،و أمر علیها تارة هذا و تارة ذاک،من دون أن یخرج هو من المدینة..

و إنما فعل«صلی اللّه علیه و آله»ذلک فی قریظة و خیبر،لألاّ یقول قائل:

لو کنا مکان علی«علیه السّلام»لفعلنا مثل فعله،و لحکم أخری لا مجال للبحث فیها هنا..

و نحن لا نستطیع أن نتجاهل النص المتواتر الذی یقول:إن علیا«علیه

ص :266


1- 1) الصحیح من سیرة النبی الأعظم«صلی اللّه علیه و آله»ج 17 فصل:«فتح سائر حصون النطاة و الشق».

السّلام»کان صاحب لواء(أو رایة)رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی بدر و فی کل مشهد.و کان«صلی اللّه علیه و آله»یؤمره علی الناس،و لم یؤمر علیه أحدا قط (1)،و هذا ما کتبه المأمون للعباسیین فی رسالة منه لهم (2).

و علی هذا،فإنه إن کان حاضرا و مشارکا فی فتح الحصون،فهو یعنی:

أنه کان أمیر الجیش فی جمیعها..

حصن النزار

و ذکروا هنا أیضا:أن صفیة بنت حیی،و ابنة عمها قد أخذتا من حصن النزار،لأن الیهود أخرجوا النساء و الذریة إلی الکتیبة،و فرغوا

ص :267


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 351 و بحار الأنوار ج 37 ص 335 و ج 47 ص 127 و راجع:شرح الأخبار ج 1 ص 320 و دلائل الإمامة ص 261 و نوادر المعجزات ص 144 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 4 ص 96 و أبو هریرة للسید شرف الدین ص 123 و 135 و نهج الإیمان ص 467.
2- 2) الطرائف لابن طاووس ص 131-135(ط الفارسیة)عن کتاب ندیم الفرید، لابن مسکویه صاحب کتاب:حوادث الإسلام،و(ط مطبعة الخیام)ص 277 و بحار الأنوار ج 49 ص 209 و ینابیع المودة ج 3 ص 375 و خلاصة عبقات الأنوار ج 7 ص 121 و الغدیر ج 1 ص 212 و مواقف الشیعة ج 1 ص 315 و قاموس الرجال ج 12 ص 151 و الإمام علی«علیه السّلام»فی آراء الخلفاء ص 180 و غایة المرام ج 2 ص 53 و راجع کتابنا:الحیاة السیاسیة للإمام الرضا ص 457 فما بعدها.

حصن النطاة للمقاتلة.

و لکن کنانة بن الحقیق رأی أن حصن النزار أحصن ما هنالک،فأبقاها فیه،هی و نسیات معها؛فأسرت تلک النسوة فی حصن النزار (1).

و نقول:

هناک نصوص کثیرة تقول:إن علیا«علیه السّلام»هو الذی فتح الحصن،و جاء بصفیة إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» (2).

فإن کان علی«علیه السّلام»هو الذی فتح هذا الحصن أیضا،کما فتح حصن القموص،فهو یدل علی وجود تصرف خطیر فی الحقائق التاریخیة، و محاولة تحریف لها..

یضاف إلی ذلک:أن هذا النص یفید:أن رمد عینی علی«علیه السّلام» الذی هیأ الفرصة لأخذ أبی بکر و عمر و غیرهما الرایة فی حصن القموص، ثم فرارهما بها-إن هذا الرمد-قد کان بعد فتح حصن النزار،و فی أیام حصار حصن القموص،الذی استمر عشرین لیلة،کما سیأتی..

ص :268


1- 1) المغازی للواقدی ج 2 ص 668 و 669 و تاریخ مدینة دمشق ج 3 ص 222.
2- 2) قد ذکرنا مصادر ذلک فی موضع آخر من هذا الکتاب،و راجع:بحار الأنوار ج 21 ص 22 و عن الخصائص للنسائی ص 63 و فی هامشه عن:أعلام النساء ج 2 ص 333 و أسد الغابة ج 5 ص 490 و الدر المنثور ج 1 ص 263.

الفصل الثانی

اشارة

المنهزمون:نصوص و آثار..

ص :269

ص :270

النصوص و الآثار

و کان حصن القموص من أشد حصون خیبر،و أکثرها رجالا (1).

و قد فتح اللّه هذا الحصن علی ید علی أمیر المؤمنین«علیه السّلام»،بعد أن حاصره المسلمون عشرین یوما (2).

و زعموا:أن کنانة بن أبی الحقیق صالح النبی علی حصن القموص (3).

و هو غلط،فإن الصلح کان علی حصن الکتیبة،أما حصن القموص، فقد فتحه علی«علیه السّلام»کما هو صریح کلمات المؤرخین،و روایات

ص :271


1- 1) إعلام الوری ج 1 ص 207 و بحار الأنوار ج 21 ص 21 و راجع:تاریخ الیعقوبی ج 2 ص 56.
2- 2) السیرة الحلبیة ج 3 ص 41 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 744 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 48 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 124 و راجع:قصص الأنبیاء للراوندی ص 344 و إعلام الوری ج 1 ص 207 و بحار الأنوار ج 21 ص 21 و راجع: تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 418.
3- 3) المغازی للواقدی ج 2 ص 670 و راجع:البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 4 ص 226 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 376.

المحدثین.

و هنا أعطی النبی«صلی اللّه علیه و آله»أبا بکر،رایة رسول اللّه و کانت بیضاء،فسار بالناس فانهزم،بمن معه حتی انتهی إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یجبنه أصحابه و یجبنهم.

فأرسل عمر باللواء فرجع،و لم یکن فتح،فانهزم هو و أصحابه،حتی انتهی إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و أصحابه یجبنونه،و یجبنهم (1).

تفاصیل روایات الفشل و الفاشلین

روی الشیخان،عن سهل بن سعد.

و البخاری،و ابن أبی أسامة،و أبو نعیم،عن سلمة بن الأکوع.

و أبو نعیم،و البیهقی،عن عبد اللّه بن بریدة،عن أبیه.

ص :272


1- 1) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 30 و منتخب کنز العمال(بهامش مسند أحمد)ج 4 ص 127 و 128 و لم یذکروا غیر عمر فی هذا النص،و کذا فی الریاض النضرة (ط محمد أمین بمصر)ج 1 ص 185-188 و الإرشاد للمفید(ط مؤسسة آل البیت)ج 1 ص 126 و بحار الأنوار ج 21 ص 28 عن الخرایج و الجرایح و راجع ص 3 و ج 39 ص 10،و راجع:العمدة لابن البطریق ص 150 و الطرائف لابن طاووس ص 58 و مجمع البیان للطبرسی ج 9 ص 201 و خصائص الوحی المبین لابن البطریق ص 156 و تفسیر المیزان ج 18 ص 295 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 93 و نهج الإیمان لابن جبر ص 322.

و أبو نعیم،عن ابن عمر،و سعد بن أبی وقاص،و أبی سعید الخدری، و عمران بن حصین،و جابر بن عبد اللّه،و أبی لیلی.

و مسلم،و البیهقی،عن أبی هریرة.

و أحمد،و أبو یعلی،و البیهقی،عن علی«علیه السّلام».

قال بریدة:کان رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»تأخذه الشقیقة، فیمکث الیوم و الیومین لا یخرج،فلما نزل خیبر أخذته الشقیقة،فلم یخرج إلی الناس،فأرسل أبا بکر،فأخذ رایة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» -و کانت بیضاء (1)-ثم نهض فقاتل قتالا شدیدا،ثم رجع،و لم یکن فتح.

ص :273


1- 1) الریاض النضرة(ط محمد أمین بمصر)ج 1 ص 184-188 و الإرشاد للمفید (ط مؤسسة آل البیت)ج 1 ص 121 و راجع:شرح الأخبار للقاضی النعمان ج 1 ص 147 و العمدة لابن البطریق ص 150 عن تفسیر الثعالبی،و الطرائف لابن طاووس ص 58 و إحقاق الحق ج 5 ص 373 و مسند أحمد ج 5 ص 358 و المناقب للخوارزمی(ط النجف)ص 103 و فی(طبعة أخری)ص 167. و راجع:بحار الأنوار ج 21 ص 3 و ج 39 ص 10 و مناقب أهل البیت للشیروانی ص 139 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 37 و عن فتح الباری ج 10 ص 129 و مجمع البیان ج 9 ص 201 و خصائص الوحی المبین لابن البطریق ص 156 و تفسیر المیزان ج 18 ص 295 و عن تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 300 و عن البدایة و النهایة ج 4 ص 213 و نهج الإیمان لابن جبر ص 322 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 354 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 124.

و قد جهد(و قتل محمود بن مسلمة) (1).

ثم أرسل عمر،فأخذ رایة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فقاتل قتالا شدیدا هو أشد من القتال الأول،ثم رجع،و لم یکن فتح.

و عن علی«علیه السّلام»:أن الغلبة کانت للیهود فی هذین الیومین (2).

انتهی.

و فی نص آخر:أنه«صلی اللّه علیه و آله»أرسل عمر فی الیوم الأول،ثم أرسل أبا بکر فی الیوم الثانی،ثم أرسل عمر فی الیوم الثالث،و لم یکن فتح (3).

و عن بریدة:حاصرنا خیبر،فأخذ اللواء أبو بکر،فانصرف و لم یفتح له، ثم أخذه عمر من الغد،فخرج و رجع،و لم یفتح له.و أصاب الناس یومئذ

ص :274


1- 1) راجع:البدایة و النهایة ج 4 ص 185 و(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 4 ص 213 فما بعدها عن البیهقی،و راجع المصادر المتقدمة فی الإحالة السابقة. غیر أننا ذکرنا فیما تقدم:أن محمود بن مسلمة قد قتل فی حصن ناعم.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 124 و البدایة و النهایة ج 4 ص 184 فما بعدها و دلائل النبوة ج 4 ص 209 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 41 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 30 و حلیة الأولیاء ج 1 ص 62 و معالم التنزیل(ط مصر)ج 4 ص 156 و تذکرة الخواص ص 25 و منتخب کنز العمال(بهامش مسند أحمد)ج 4 ص 128 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 48.
3- 3) تاریخ الخمیس ج 2 ص 48 و راجع:مناقب أهل البیت للشیروانی ص 141.

شدة جهد،فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:إنی دافع اللواء الخ.. (1).

و نحن لم نعرف حقیقة هذا الجهد،إذ لم نجد منه إلا الهزیمة.و العودة إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله»و هو یجبن اصحابه و هم یجبنونه.

و عند الطبری:فانکشف عمر و أصحابه،فرجعوا إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،یجبّنه أصحابه و یجبّنهم،فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:لأعطین الرایة-اللواء-غدا رجلا یحب اللّه و رسوله،و یحبه اللّه و رسوله.

فلما کان من الغد تطاول لها أبو بکر،و عمر،فدعا علیا«علیه السّلام» الخ.. (2).

ص :275


1- 1) مسند أحمد ج 5 ص 353 و راجع:الخصائص للنسائی(ط التقدم بمصر)ص 5 و السیرة النبویة لابن هشام(المطبعة الخیریة بمصر)ج 3 ص 175 و أسد الغابة ج 4 ص 334 و شرح أصول الکافی ج 12 ص 494 و العمدة لابن البطریق ص 140 و الطرائف لابن طاووس ص 55 و بحار الأنوار ج 32 ص 133 و ج 39 ص 7 و مجمع الزوائد ج 7 ص 150 و السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 109 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 92 و 93 و البدایة و النهایة ج 7 ص 373 و نهج الإیمان لابن جبر ص 318 و ینابیع المودة للقندوزی الحنفی ج 1 ص 155.
2- 2) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 30 و منتخب کنز العمال(بهامش مسند أحمد)ج 4 ص 127 و 128 و لم یذکروا غیر عمر فی هذا النص،و کذا فی الریاض النضرة (ط محمد أمین بمصر)ج 1 ص 185-188 و الإرشاد للمفید(ط مؤسسة آل-

و عن أبی لیلی،و ابن عباس:بعث أبا بکر فسار بالناس،فانهزم حتی رجع إلیه،و بعث عمر فانهزم بالناس حتی انتهی إلیه،فقال رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»:لأعطین الخ.. (1).

زاد بعضهم قوله:ثم بعث رجلا من الأنصار فقاتل و رجع،و لم یکن فتح (2).

فأخبر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بذلک فقال:«لأعطین الرایة غدا رجلا یفتح اللّه علیه،لیس بفرار،یحب اللّه و رسوله،یأخذها عنوة».

و فی لفظ:«یفتح اللّه علی یدیه».

2)

-البیت)ج 1 ص 126 و بحار الأنوار ج 21 ص 28 عن الخرایج و الجرایح و راجع ص 3 و ج 39 ص 10،و راجع:العمدة لابن البطریق ص 150 و الطرائف لابن طاووس ص 58 و مجمع البیان للطبرسی ج 9 ص 201 و خصائص الوحی لابن البطریق ص 156 و تفسیر المیزان ج 18 ص 295 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 93 و نهج الإیمان لابن جبر ص 322.

ص :276


1- 1) منتخب کنز العمال(بهامش مسند أحمد)ج 5 ص 44 و مجمع الزوائد ج 9 ص 123 و راجع:مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 318 و بحار الأنوار ج 3 ص 525 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 37 و عن المصنف لابن أبی شیبة ج 1 ص 497 و ج 8 ص 522 و کنز العمال ج 13 ص 121.
2- 2) راجع:السیرة الحلبیة ج 3 ص 37 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 736 و المغازی للواقدی ج 2 ص 654.

قال بریدة:فبتنا طیبة أنفسنا أن یفتح غدا،و بات الناس یدوکون لیلتهم أیهم یعطاها.

فلما أصبح الناس غدوا علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»کلهم یرجو أن یعطاها.

قال أبو هریرة:قال عمر:فما أحببت الإمارة قط حتی کان یومئذ (1).

قال بریدة:فما منا رجل له من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»منزلة إلا و هو یرجو أن یکون ذلک الرجل،حتی تطاولت أنا لها،و رفعت رأسی لمنزلة کانت لی منه،و لیس منة (2).

و فی حدیث سلمة،و جابر:و کان علی تخلف عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لرمد شدید کان به لا یبصر،فلما سار رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قال:لا،أنا أتخلف عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»!!

فخرج فلحق برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فی الطریق،أو بعد وصوله إلی خیبر (3).

ص :277


1- 1) ستأتی مصادر کثیرة لهذا الحدیث إن شاء اللّه تعالی.
2- 2) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 124 و منتخب کنز العمال(بهامش مسند أحمد)ج 4 ص 128 و البدایة و النهایة ج 4 ص 212 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 354 و کنز العمال(ط مؤسسة الرسالة)ج 10 ص 463 و مصادر أخری کثیرة.
3- 3) تاریخ الخمیس ج 2 ص 48 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 124 و راجع:صحیح البخاری (ط محمد علی صبیح)ج 5 ص 171 و راجع ص 23 و(ط دار الفکر)ج 5 ص 76.

ثم ذکر البخاری و غیره،قوله«صلی اللّه علیه و آله»:لأعطین الرایة غدا..

إلی أن قال:فنحن نرجوها،فقیل:هذا علی،فأعطاه،ففتح علیه (1).

و فی نص آخر:فإذا نحن بعلی،و ما نرجوه،فقالوا:هذا علی الخ.. (2).

قال بریدة:و جاء علی«علیه السّلام»حتی أناخ قریبا،و هو رمد،قد عصب عینیه بشق برد قطری.

فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:ما لک؟!

قال«علیه السّلام»:رمدت بعدک.

ص :278


1- 1) صحیح البخاری(ط محمد علی صبیح بمصر)ج 5 ص 171 و(ط دار الفکر) ج 5 ص 76 و العمدة لابن البطریق ص 147 و عمدة القاری ج 17 ص 243 و البدایة و النهایة(ط دار إحیاء التراث العربی)ج 4 ص 211 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 351.
2- 2) صحیح البخاری(ط محمد علی صبیح بمصر)ج 5 ص 23 و(ط دار الفکر)ج 4 ص 12 و 207 و صحیح مسلم(ط دار الفکر)ج 7 ص 122 و السنن الکبری للبیهقی ج 6 ص 362 و عمدة القاری ج 14 ص 233 و ج 16 ص 215 و الثقات لابن حبان ج 2 ص 267 و البدایة و النهایة ج 4 ص 184 و الخصائص الکبری ج 1 ص 251 و 252 و العمدة لابن البطریق ص 145 و 146 و 147 و بحار الأنوار ج 39 ص 12 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 89 و إمتاع الأسماع ج 11 ص 286 و نهج الإیمان لابن جبر ص 319 و سبل الهدی و الرشاد ج 10 ص 62.

فقال رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:ادن منی.

فدنا منه،ثم ذکر أنه أعطاه الرایة،فنهض بها معه،و علیه حلة أرجوان حمراء،قد أخرج خملها،فأتی خیبر الخ.. (1).

و فی نص آخر:قال بریدة:فلما أصبح رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» صلی الغداة،ثم دعا باللواء،و قام قائما.

قال ابن شهاب:فوعظ الناس،ثم قال:«أین علی»؟

قالوا:یشتکی عینیه.

قال:«فأرسلوا إلیه».

قال سلمة:فجئت به أقوده،قالوا کلهم:فأتی به رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فقال له رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»:«ما لک»؟

قال:رمدت حتی لا أبصر ما قدامی.

قال:«ادن منی».

و فی حدیث علی عند الحاکم:فوضع رأسی عند حجره،ثم بزق فی ألیة

ص :279


1- 1) البدایة و النهایة ج 4 ص 185 فما بعدها،و راجع:تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 301 و خصائص الوحی المبین لابن البطریق ص 156 و المناقب للخوارزمی ص 168 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 355 و الکامل فی التاریخ(ط دار صادر)ج 2 ص 220 و تاریخ الإسلام للذهبی ج 2 ص 410 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 125 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 23 ص 130.

یده،فدلک بها عینی.

قالوا:فبرئ،کأن لم یکن به وجع قط،فما وجعهما علی حتی مضی لسبیله،و دعا له،و أعطاه الرایة (1).

ص :280


1- 1) راجع هذه الکرامة الجلیلة فی المصادر التالیة:منتخب کنز العمال(مطبوع مع مسند أحمد)ج 4 ص 127 و 128 و الصواعق المحرقة(ط المیمنیة)ص 74 و حیاة الحیوان (مطبعة الشرفیة بالقاهرة)ج 1 ص 237 و مشکاة المصابیح(ط دهلی)ص 564 و الإصابة ج 2 ص 502 و السنن الکبری للبیهقی ج 9 ص 107 و مناقب الإمام علی لابن المغازلی(ط المکتبة الإسلامیة)ص 176 و مصابیح السنة(ط الخیریة بمصر) ج 2 ص 201 و الإستیعاب(مع الإصابة)ج 3 ص 366 و معالم التنزیل ج 4 ص 156 و الشفاء(ط مصر)ج 2 ص 272 و جامع الأصول ج 9 ص 469 و الإکتفاء للکلاعی ج 2 ص 258 و کفایة الطالب ص 130 و 116 و 118 و البدایة و النهایة ج 4 ص 184 و 185 فما بعدها و ذخائر العقبی(ط مکتبة القدسی) ص 74 و الریاض النضرة(ط محمد أمین بمصر)ج 2 ص 188 و ج 1 ص 50 و صحیح البخاری(ط محمد علی صبیح بمصر)ج 5 ص 171 و صحیح مسلم ج 5 ص 195 و ج 7 ص 120 و مسند أحمد ج 5 ص 333 و 353 و 358 و الجامع الصحیح للترمذی ج 5 ص 638 و الخصائص للنسائی(مطبعة التقدم بمصر)ص 4 و 5 و 6 و 7 و السیرة النبویة لابن هشام(المطبعة الخیریة بمصر)ج 3 ص 175 و طبقات ابن سعد(مطبعة الثقافة الإسلامیة)ج 3 ص 157 و المعجم الصغیر ص 163 و مستدرک الحاکم ج 3 ص 38 و 108 و 116 و 437 و راجع ص 125-

و ذکروا:أنه«صلی اللّه علیه و آله»أرسل سلمة بن الأکوع إلی علی «علیه السّلام»،فجاء یقوده و هو أرمد (1).

قال سهل:فقال علی:یا رسول اللّه،أقاتلهم حتی یکونوا مثلنا؟

فقال:«أنفذ علی رسلک حتی تنزل بساحتهم.ثم ادعهم إلی الإسلام، و أخبرهم بما یجب علیهم من حق اللّه تعالی،و حق رسوله.فو اللّه،لأن یهدی

1)

-و لباب التأویل ج 4 ص 152 و 153 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 48 و 49 و بحار الأنوار ج 21 ص 29 عن الخرایج و الجرایح،و معارج النبوة ص 219 و الخصائص الکبری ج 1 ص 251 فما بعدها و تاریخ الخلفاء(ط مطبعة السعادة)ص 168 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 30 و حلیة الأولیاء ج 1 ص 62 و تذکرة الخواص ص 24 و 25 و الکامل فی التاریخ(ط دار صادر)ج 2 ص 219 و 220 و أسد الغابة ج 4 ص 21 و 25 و 28 و مجمع الزوائد ج 9 ص 123 و 122 و مصادر کثیرة أخری.

ص :281


1- 1) صحیح مسلم ج 5 ص 195 و مسند أحمد ج 4 ص 54 و الطبقات الکبری لابن سعد(مطبعة الثقافة الإسلامیة)ج 3 ص 157 و مناقب علی بن أبی طالب لابن المغازلی(ط المکتبة الإسلامیة)ص 176 و معالم التنزیل ج 4 ص 156 و منتخب کنز العمال(بهامش مسند أحمد)ج 4 ص 130 و حیاة الحیوان(مطبعة الشرفیة بالقاهرة)ج 1 ص 237 و الریاض النضرة(ط محمد أمین بمصر)ج 1 ص 185- 187 و لباب التأویل للخازن ج 4 ص 152 و 153.

اللّه بک رجلا واحدا خیر لک من أن یکون لک حمر النعم» (1).

و قال أبو هریرة:إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»قال لعلی:«اذهب فقاتلهم حتی یفتح اللّه علیک،و لا تلتفت».

قال:علام أقاتل الناس؟

قال:«قاتلهم حتی یشهدوا أن لا إله إلا اللّه،و أن محمدا عبده و رسوله، فإذا فعلوا ذلک فقد منعوا منک دماءهم و أموالهم إلا بحقها،و حسابهم علی اللّه».

فخرجوا،فخرج بها-و اللّه یأیح-یهرول هرولة،و إنّا لخلفه نتبع أثره.

حتی رکزها تحت الحصن.

فاطلع یهودی من رأس الحصن فقال:من أنت؟

قال:علیّ.

أو قال:أنا علی بن أبی طالب.

ص :282


1- 1) صحیح البخاری(ط محمد علی صبیح بمصر)ج 5 ص 171 و صحیح مسلم ج 7 ص 21 و مسند أحمد ج 5 ص 333 و الخصائص للنسائی ص 6 و حلیة الأولیاء ج 1 ص 62 و السنن الکبری ج 9 ص 107 و تذکرة الخواص ص 24 و أسد الغابة ج 4 ص 28 و مشکاة المصابیح(ط دهلی)ص 564 و البدایة و النهایة ج 4 ص 184 فما بعدها و ذخائر العقبی(ط مکتبة القدسی)ص 74 و راجع:الریاض النضرة(ط محمد أمین بمصر)ج 2 ص 184 و 188.

فقال الیهودی:غلبتهم(أو علوتم)،و الذی أنزل التوراة علی موسی.

فما رجع حتی فتح اللّه تعالی علی یدیه (1).

و عن حذیفة:«لما تهیأ علی«علیه السّلام»للحملة،قال رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»:

«یا علی،و الذی نفسی بیده،إن معک من لا یخذلک.هذا جبریل«علیه السّلام»عن یمینک،بیده سیف لو ضرب الجبال لقطعها،فاستبشر بالرضوان و الجنة.

یا علی:إنک سید العرب،و أنا سید ولد آدم».

و فی روایة:أنه«صلی اللّه علیه و آله»ألبسه درعه الحدید (2)،و شد ذا الفقار فی وسطه،و أعطاه الرایة،و وجّهه إلی الحصن.

ص :283


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 124 و 125 و الأنس الجلیل(ط الوهبیة)ص 179 و راجع:السیرة الحلبیة ج 3 ص 35 و 36 و 37 و السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 175 و حلیة الأولیاء ج 1 ص 62 و الإکتفاء للکلاعی(ط مکتبة الخانجی)ج 2 ص 258 و الکامل(ط دار صادر)ج 2 ص 220 و البدایة و النهایة ج 4 ص 184 و 185 فما بعدها،و ذخائر العقبی ص 184-188 و الخصائص الکبری ج 1 ص 251 و 252 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 49 و بحار الأنوار ج 21 ص 16.
2- 2) تاریخ الخمیس ج 2 ص 49 و راجع:تحف العقول ص 346 و عن عون المعبود ج 8 ص 172 و السیرة الحلبیة(ط دار المعرفة)ج 2 ص 737 و أعیان الشیعة ج 1 ص 271.

فقال علی«علیه السّلام»:یا رسول اللّه،أقاتلهم حتی یکونوا مثلنا؟! الخ.. (1).

ص :284


1- 1) السیرة الحلبیة ج 3 ص 37 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 49 و راجع:شرح اللمعة للشهید الثانی ج 7 ص 152 و زبدة البیان للأردبیلی ص 12 و شرح أصول الکافی ج 6 ص 136 و ج 12 ص 494 و مناقب أمیر المؤمنین للکوفی ج 2 ص 507 و 508 و عن الإحتجاج ج 1 ص 167 و العمدة ص 142 و 146 و 148 و 149 و 157 و الطرائف لابن طاووس ص 56 و عن ذخائر العقبی ص 73 و بحار الأنوار ج 21 ص 3 و ج 39 ص 8 و 12 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 287 و 288 و مناقب أهل البیت ص 137 و الغدیر ج 2 ص 41 و مستدرک سفینة البحار ج 3 ص 10 و أضواء علی الصحیحین للنجمی ص 341 و فضائل الصحابة ص 166 و عن مسند أحمد ج 5 ص 333 و عن صحیح البخاری ج 4 ص 20 و 207 و ج 5 ص 77. و راجع:عن صحیح مسلم ج 7 ص 122 و السنن الکبری للبیهقی ج 9 ص 107 و عن فتح الباری لابن حجر ج 7 ص 366 و السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 46 و 110 و 137 و عن الخصائص للنسائی ص 56 و شرح معانی الآثار ج 3 ص 207 و صحیح ابن حبان ج 15 ص 378 و المعجم الکبیر ج 6 ص 152 و 198 و ریاض الصالحین ص 145 و نظم درر السمطین ص 99 و فیض القدیر ج 6 ص 465 و مجمع البیان للطبرسی ج 9 ص 201 و تفسیر المیزان ج 18 ص 295 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 86 و 88 و أسد الغابة ج 4 ص 28-

فخرج علی بها،و هو یهرول» (1).

و فی نص آخر:أرکبه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»یوم خیبر، و عممه بیده،و ألبسه ثیابه،و أرکبه بغلته،ثم قال له:«امض یا علی، و جبرئیل عن یمینک،و میکائیل عن یسارک،و عزرائیل أمامک،و إسرافیل وراءک،و نصر اللّه فوقک،و دعائی خلفک» (2).

1)

-و عن الإصابة لابن حجر ج 1 ص 38 و البدایة و النهایة لابن کثیر ج 4 ص 211 و بشارة المصطفی ص 297 و نهج الإیمان لابن جبر ص 320 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 351 و جواهر المطالب ج 1 ص 177 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 125 و ینابیع المودة ج 1 ص 153 و مجمع النورین للمرندی ص 242.

ص :285


1- 1) السیرة الحلبیة ج 3 ص 37 و راجع:الأربعون حدیثا لابن بابویه ص 56 و مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 128 و العمدة ص 153 و الطرائف لابن طاووس ص 57 و بحار الأنوار ج 39 ص 9 و ج 72 ص 33 و بغیة الباحث ص 218 و المعجم الکبیر ج 7 ص 35 و الثقات لابن حبان ج 2 ص 13 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 89 و 90 و الجوهرة فی نسب علی و آله للبری ص 70 و البدایة النهایة ج 4 ص 112 و ج 7 ص 373 و عن السیرة النبویة لابن هشام ج 3 ص 798 و الجمل للمفید ص 196 و مصادر کثیرة أخری.
2- 2) راجع:بحار الأنوار ج 21 ص 18 و 19 و مناقب آل أبی طالب(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 78 و مدینة المعاجز ج 2 ص 307.
رایتان أم ثلاث؟!

و قد ذکر فی بعض النصوص:أنه«صلی اللّه علیه و آله»أرسل أبا بکر، فرجع منهزما،ثم أرسل عمر،فرجع منهزما أیضا..

و بعضها اقتصر علی عمر..

و بعضها ذکر:أنه أرسل عمر مرتین،مرة قبل أبی بکر،و مرة بعده.

لکن الذی لفت نظرنا هو:إضافة رایة ثالثة لرجل من الأنصار،و أنه رجع منهزما أیضا (1).

و الظاهر:أن المقصود بذلک هو:سعد بن عبادة،بل لقد صرح الواقدی باسمه،و بأنه قد رجع مجروحا (2).

مع أن الذی ذکرته الروایات الکثیرة،هو:هزیمة أبی بکر و عمر،و ربما اقتصرت بعض الروایات علی ذکر عمر أیضا.

فهل السبب فی هذه الإضافة لسعد،و ربما لابن مسلمة و غیره،هو إخراج هذا الأمر عن دائرة قریش،و عن دائرة الذین استأثروا بالأمر بعد رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»،لتشمل الهزیمة زعیم الأنصار،الذی نافسهم فی السقیفة،فأرادوا أن ینیلوه شرف(!!)الهزیمة و إثم الفرار الذی باؤوا به؟!

و فی نص المقریزی:«ثم خرج مرحب،فحمل علی علی،و ضربه،فاتقاه

ص :286


1- 1) السیرة الحلبیة ج 3 ص 37 و(ط أخری)ج 2 ص 736 و المغازی للواقدی ج 2 ص 653.
2- 2) المغازی للواقدی ج 2 ص 653 و إمتاع الأسماع ج 13 ص 333.

بالترس،فأطن ترس علی«علیه السّلام»،فتناول بابا کان عند الحصن، فترس به عن نفسه،فلم یزل فی یده حتی فتح اللّه علیه الحصن.

و بعث رجلا یبشر النبی«صلی اللّه علیه و آله»بفتح حصن مرحب.

و یقال:إن باب الحصن جرب بعد ذلک فلم یحمله أربعون رجلا.

و روی من وجه ضعیف عن جابر:ثم اجتمع علیه سبعون رجلا، فکان جهدهم أن أعادوا الباب الخ..» (1).

أقوال النبی صلّی اللّه علیه و آله فی المصادر و المراجع

و فی جمیع الأحوال نقول:

ذکرت الروایات:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قال فی خیبر بعد فرار

ص :287


1- 1) الإمتاع ص 314 و 315 و الثاقب فی المناقب ص 257 و الإرشاد للمفید ج 1 ص 333 و قال فی الهامش:انظر حدیث فتح خیبر فی تاریخ مدینة دمشق ج 1 ص 174 و 248 و المستجاد من الإرشاد(المجموعة)للعلامة الحلی ص 128 و بحار الأنوار ج 21 ص 1 و ج 41 ص 279 و الإمام علی للهمدانی ص 613 و کشف الخفاء ج 1 ص 232 و 366 و مجمع البیان ج 9 ص 202 و المیزان ج 18 ص 296 و عن البدایة و النهایة ج 4 ص 216 و عن دلائل النبوة للبیهقی ج 4 ص 212 و نهج الإیمان لابن جبر ص 323 عن مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 329 و(ط المکتبة الحیدریة)ج 2 ص 125 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 359 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 129.

المهاجرین و الأنصار:لأعطین الرایة غدا رجلا یحب اللّه و رسوله،و یحبه اللّه و رسوله (1).

ص :288


1- 1) تاریخ بغداد ج 8 ص 5 و مسند أحمد ج 1 ص 99 و 185 و ج 5 ص 333 و 353 و 358 و صحیح البخاری(ط محمد علی صبیح بمصر)ج 5 ص 171 و تاریخ البخاری ج 1 ق 2 ص 115 و ج 4 ص 115 و البدایة و النهایة ج 4 ص 184 فما بعدها،و صحیح مسلم ج 7 ص 121 و 120 و ج 5 ص 195 و تذکرة الخواص ص 24 و 25 و الکامل فی التاریخ(ط دار صادر)ج 2 ص 219 و 220 و أسد الغابة ج 4 ص 25 و 28 و ذخائر العقبی(ط مکتبة القدسی)ص 74 و سنن ابن ماجة(ط مکتبة التازیة بمصر)ج 1 ص 56 و الجامع الصحیح للترمذی ج 5 ص 638 و الخصائص للنسائی(ط مکتبة التقدم بمصر)ص 4 و 5 و 32 و 6 و 7 و 8 و منتخب کنز العمال ج 5 ص 44 و 48 و ج 4 ص 130 و 127 و 128 و الصواعق المحرقة(ط المکتبة المیمنیة بمصر)ص 74 و المناقب المرتضویة(ط بمبی)ص 158 و مدارج النبوة للدهلوی ص 323 و مجمع الزوائد ج 9 ص 123 و حیاة الحیوان(مطبعة الشرفیة)ج 1 ص 237 و مشکاة المصابیح(ط دهلی) ص 564 و الإصابة ج 2 ص 502 و الفصول المهمة لابن الصباغ ص 19 و الخصائص الکبری ج 1 ص 251 و تاریخ الخلفاء(مطبعة السعادة بمصر) ص 168 و نور الأبصار ص 81 و إسعاف الراغبین(بهامش نور الأبصار) ص 169 و تاج العروس ج 7 ص 133 و ینابیع المودة(ط بمبی)ص 41 و الطبقات الکبری لابن سعد(مطبعة الثقافة الإسلامیة)ج 3 ص 156 و 157-

لیس بفرار (1).

1)

-و مشارق الأنوار للصغائی(ط مکتبة الأستانة)ج 2 ص 292 و کفایة الطالب (ط الغری)ص 130 و حلیة الأولیاء ج 1 ص 62 و العقد الفرید(ط مکتبة الجمالیة بمصر)ج 3 ص 94 و تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 30 و مناقب الإمام علی لابن المغازلی(ط المکتبة الإسلامیة)ص 176 و مستدرک الحاکم ج 3 ص 38 و 132 و 437 و الشفاء(ط مصر)ج 1 ص 272 و الریاض النضرة(ط محمد أمین بمصر)ج 1 ص 184-188 و ج 2 ص 188 و 190 و لباب التأویل ج 4 ص 152 و 153 و المعجم الصغیر(ط دهلی)ص 163 و الإستیعاب(مطبوع مع الإصابة)ج 3 ص 366 و مصابیح السنة(ط المکتبة الخیریة بمصر)ج 2 ص 201 و معالم التنزیل ج 4 ص 156 و جامع الأصول ج 9 ص 469 و 471 و 472 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 48 و بحار الأنوار ج 21 ص 28 و 21 و 20 عن الخرایج و الجرایح و عن إعلام الوری ص 107 و 108 و عن الخصال ج 2 ص 120 و 124.

ص :289


1- 1) مسند أحمد ج 1 ص 133 و الخصائص للنسائی(ط مکتبة التقدم بمصر)ص 5 و السیرة النبویة لابن هشام(ط مکتبة الخیریة بمصر)ج 3 ص 175 و حلیة الأولیاء ج 1 ص 62 و الإستیعاب(مع الإصابة)ج 3 ص 366 و کفایة الطالب(ط الغری)ص 130 و منتخب کنز العمال(بهامش المسند)ج 5 ص 48 و ج 4 ص 127 و البدایة و النهایة ج 4 ص 184 و 185 فما بعدها،و المغازی للواقدی ج 2 ص 653 و مجمع الزوائد ج 9 ص 123 و بحار الأنوار ج 21 ص 20 عن الخصال ج 2 ص 120 و 124.

أو:کرار غیر فرار (1).

أو:لا یرجع حتی یفتح اللّه علیه (2).

أو:یفتح اللّه علی یدیه (3).

أو قال:لا یولی الدبر،یفتح اللّه علیه (4).

ص :290


1- 1) مسند أحمد ج 5 ص 353 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 48 و بحار الأنوار ج 21 ص 28 و 21 عن الخرایج و الجرایح و عن إعلام الوری ص 107 و منتخب کنز العمال(بهامش المسند)ج 5 ص 48 و المناقب المرتضویة(ط بمبی)ص 158 و معارج النبوة ص 219 و الریاض النضرة(ط محمد أمین بمصر)ج 1 ص 185 و 187.
2- 2) المعجم الصغیر(ط دهلی)ص 163 و مستدرک الحاکم ج 3 ص 38 و المغازی ج 2 ص 653 و بحار الأنوار ج 21 ص 28 و 21 و 20 عن الخرایج و الجرایح و عن إعلام الوری ص 107 و عن الخصال ج 2 ص 120.
3- 3) تاریخ الخمیس ج 2 ص 48 و مصادر أخری.
4- 4) المستدرک للحاکم ج 3 ص 38 و المعجم الصغیر(ط دهلی)ص 163 و تاریخ بغداد ج 8 ص 5 و السنن الکبری ج 9 ص 107 و الإستیعاب(مع الإصابة)ج 3 ص 366 و کفایة الطالب(ط الغری)ص 130 و تذکرة الخواص ص 24 و منتخب کنز العمال(بهامش المسند)ج 5 ص 48 و ج 4 ص 130 و الصواعق المحرقة(ط المکتبة المیمنیة بمصر)ص 74 و مشکاة المصابیح(ط دهلی)ص 564 و الإصابة ج 2 ص 502 و البدایة و النهایة ج 4 ص 184 و 185 فما بعدها-

فاستشرف لها الناس،فبعث علیا (1).

أو:فبات الناس یدرکون لیلتهم أیهم یعطاها (2).

4)

-و ذخائر العقبی(ط مکتبة القدسی)ص 4 و لباب التأویل ج 4 ص 182 و 183 و مجمع الزوائد ج 9 ص 123 و معارج النبوة ص 219 و الخصائص الکبری ج 1 ص 251 و 252 و تاریخ الخلفاء(ط مکتبة السعادة بمصر)ص 168 و نور الأبصار ص 81 و إسعاف الراغبین بهامشه ص 169 و تاج العروس ج 7 ص 133 و ینابیع المودة(ط بمبی)ص 41.

ص :291


1- 1) مسند أحمد ج 1 ص 133 و راجع:تاریخ البخاری(ط حیدرآباد الدکن)ج 1 ق 2 ص 115 و صحیح مسلم ج 7 ص 120 و سنن ابن ماجة(ط المکتبة التازیة بمصر)ج 1 ص 56 و الجامع الصحیح ج 5 ص 638 و الخصائص للنسائی(ط مکتبة التقدم بمصر)ص 4 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 437 و منتخب کنز العمال(بهامش المسند)ج 4 ص 127 و البدایة و النهایة ج 4 ص 184 و 185 فما بعدها و راجع:الریاض النضرة(ط محمد أمین بمصر)ج 1 ص 184-188 و مجمع الزوائد ج 9 ص 123.
2- 2) صحیح البخاری(ط محمد علی صبیح بمصر)ج 5 ص 171 و صحیح مسلم ج 7 ص 121 و مسند أحمد ج 5 ص 333 و تاج العروس ج 7 ص 133 و ینابیع المودة (ط بمبی)ص 41 فما بعدها و دلائل النبوة للبیهقی ج 4 ص 205 و حلیة الأولیاء ج 1 ص 62 و السنن الکبری ج 9 ص 107 و جامع الأصول ج 9 ص 472 و تذکرة الخواص ص 24 و أسد الغابة ج 4 ص 22 و الصواعق المحرقة(ط-

و فی الیوم التالی غدا الناس علی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»کلهم یرجو أن یعطاها (1).

و عند الراوندی:فتطاول جمیع المهاجرین و الأنصار،فقالوا:أما علی فهو لا یبصر شیئا،لا سهلا و لا جبلا (2).

و عند الطبری:فتطاولت لها قریش و رجال،کل واحد منهم یرجو أن یکون هو صاحب ذلک (3).

2)

-المیمنیة بمصر)ص 74 و الفصول المهمة لابن الصباغ ص 19 و البدایة و النهایة ج 4 ص 184 و سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 124 و مسند الطیالسی ص 320 و الخصائص الکبری ج 1 ص 251 و 252 و ذخائر العقبی(ط مکتبة القدسی) ص 74 و الریاض النضرة(ط محمد أمین بمصر)ج 1 ص 184-188 و تاریخ الخلفاء(ط مکتبة السعادة بمصر)ص 168 و إسعاف الراغبین(بهامش نور الأبصار)169 و نور الأبصار ص 81.

ص :292


1- 1) صحیح البخاری(ط محمد علی صبیح بمصر)ج 5 ص 171 و صحیح مسلم ج 7 ص 121 و مسند أحمد ج 5 ص 333 و مشکاة المصابیح(ط دهلی)ص 564 و الإصابة ج 2 ص 502 و ذخائر العقبی(ط مکتبة القدسی)ص 74 و الخصائص للنسائی ص 6 و مصابیح السنة(ط مکتبة الخیریة بمصر)ج 2 ص 201 و تذکرة الخواص ص 24 و الصواعق المحرقة(ط المکتبة المیمنیة بمصر)ص 74.
2- 2) بحار الأنوار ج 21 عن الخرایج و الجرایح.
3- 3) تاریخ الأمم و الملوک ج 3 ص 30 و السنن الکبری للبیهقی ج 9 ص 107-

و فی نص آخر:تطاول لها أبو بکر و عمر (1).

3)

-و الکامل فی التاریخ(ط دار صادر)ج 2 ص 219 و راجع:منتخب کنز العمال (بهامش مسند أحمد)ج 4 ص 128 و البدایة و النهایة ج 4 ص 185 فما بعدها و الریاض النضرة(ط محمد أمین بمصر)ج 1 ص 184-188 و الخصائص الکبری ج 1 ص 251 و 252 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 48.

ص :293


1- 1) راجع:کنز العمال(ط مؤسسة الرسالة)ج 10 ص 463 و خصائص الوحی المبین ص 156 و تفسیر الثعلبی ج 9 ص 50 و تاریخ الأمم و الملوک ج 2 ص 300 و غایة المرام ج 5 ص 58 و منتخب کنز العمال(بهامش مسند أحمد)ج 4 ص 128 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 48 و العمدة لابن البطریق ص 150 و الدرر لابن عبد البر ص 199.

ص :294

الفصل الثالث

اشارة

وقفات مع النصوص..

ص :295

ص :296

نصوص الفصل السابق فی وقفات
اشارة

و بعد..فإن لنا هنا وقفات عدیدة مع النصوص التی تقدمت فی الفصل السابق،نقتصر منها علی ما یلی:

ابن الصباغ ینقل عن صحیح مسلم

قال ابن الصباغ:«و فی صحیح مسلم:قال عمر بن الخطاب:فما أحببت الإمارة إلا یومئذ،فتساورت لها،و حرصت علیها حتی أبدیت وجهی،و تصدیت لذلک لیتذکرنی..

ثم قال:قالوا:و إنما کانت محبة عمر لما دلت علیه من محبته اللّه و رسوله،و محبتهما له،و الفتح» (1).

و نقول:

إن العبارة الأخیرة ربما تجعل ذریعة للقول بأن النبی«صلی اللّه علیه و آله» حین منع عمر من الرایة یکون قد اتهم عمر بشیء لا یحب أحد أن یتهم به..

ثم إن سائر الروایات قد اقتصرت علی القول:بأن عمر قال:ما أحببت

ص :297


1- 1) الفصول المهمة لابن الصباغ ص 38 و(ط دار الحدیث)ج 1 ص 218 عن أبی السعادات الیافعی فی المرهم،و کتاب الأربعین للماحوزی ص 181 و 287.

الإمارة إلا یومئذ.

قال:فتساورت لها،رجاء أن أدعی لها (1).

فدعا«صلی اللّه علیه و آله»علیا«علیه السّلام»،فأعطاه إیاها،و قال:

امش،و لا تلتفت.

فصرخ:یا رسول اللّه،علی ماذا أقاتل الناس؟!

قال:قاتلهم حتی یشهدوا أن لا إله إلا اللّه،و أن محمدا رسول اللّه.

ص :298


1- 1) صحیح مسلم(ط محمد علی صبیح)ج 7 ص 121 و مسند الطیالسی ص 320 و التاج الجامع للأصول ج 3 ص 326 و مسند أحمد ج 2 ص 384 و عن صحیح البخاری ج 7 ص 544(4209 و 4210)و الخصائص الکبری ج 1 ص 251 و 252 و خصائص علی بن أبی طالب للنسائی ص 7 و الطبقات لابن سعد(ط دار الثقافة الإسلامیة مصر)ج 3 ص 156 و معارج النبوة ص 219 و راجع:سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 124 و دلائل النبوة للبیهقی ج 4 ص 205 و جامع الأصول ج 9 ص 472 و تذکرة الخواص ص 24 و البدایة و النهایة ج 4 ص 184 و 185 و ذخائر العقبی(ط مکتبة القدسی)ص 74 و 75 و الریاض النضرة(ط محمد أمین بمصر) ج 1 ص 184-188 و النهایة لابن الأثیر ج 2 ص 420 و ینابیع المودة ج 1 ص 154 و بحار الأنوار ج 39 ص 12 و 13 و شرح صحیح مسلم للنووی ج 15 ص 176 و الدیباج علی مسلم ج 5 ص 387 و ریاض الصالحین للنووی ص 108 و الجوهرة فی نسب علی بن أبی طالب و ولده ص 68 و شرح أصول الکافی للمازندرانی ج 6 ص 136 و ج 12 ص 494 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 48.

فإذا فعلوا ذلک فقد منعوا منک دماءهم و مالهم إلا بحقها،و حسابهم علی اللّه (1).

فهل کانت لدی ابن الصباغ نسخة من صحیح مسلم تختلف عن النسخة التی وصلت إلینا؟

أم أن أحدا قد کتب فی هامش نسخته توضیحا لکلام عمر،فظنه ابن الصباغ جزءا من الروایة،فأدرجه فیها؟!

أو أن ابن الصباغ نفسه قد شرح کلمة عمر بالنحو المتقدم،لکن نساخ کلامه قد أسقطوا(بعض الکلمات)؟!

إن کل ذلک محتمل..و یؤید هذا الاحتمال الأخیر:أن الماحوزی نقل کلام ابن الصباغ بإضافة ما یدل علی أنه کان بصدد توضیح کلام عمر، فراجع (2).

ص :299


1- 1) صحیح مسلم(ط محمد علی صبیح)ج 7 ص 121 و مسند الطیالسی ص 320 و التاج الجامع للأصول(ط مصر)ج 3 ص 326 و مسند أحمد ج 2 ص 384 و الخصائص للنسائی ص 7 و الطبقات لابن سعد(ط دار الثقافة الإسلامیة)ج 3 ص 156 و مستدرک الحاکم ج 3 ص 38 و المعجم الصغیر(ط دهلی)ص 163 و تذکرة الخواص ص 24 و 25 و البدایة و النهایة ج 4 ص 184 و 185 و الریاض النضرة(ط محمد أمین بمصر)ج 1 ص 184-188.
2- 2) کتاب الأربعین للماحوزی ص 181 و 189.
اللهم لا مانع لما أعطیت

1-ذکرت بعض النصوص المتقدمة:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله» أرسل عمر إلی الیهود مرتین:

إحداهما:قبل أبی بکر.

و الثانیة:بعده.

فهل فعل النبی«صلی اللّه علیه و آله»لیسقط دعاوی عمر لنفسه الشدة و الصلابة؟!

أو أنه أراد بذلک أن یسد الطریق علی الأعذار التی قد یتعلل بها عمر لهزیمته فی المرة الأولی؟!أو أنه قصد الأمرین معا؟!

2-هل کان إرسال أبی بکر لمهاجمة الحصن الخیبری،لکی لا یدعی محبوه له الشجاعة النادرة،لمجرد أنه قال لعمر:إن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد مات بعد أن کان عمر قد أنکر موته فی غیاب أبی بکر،أو لأنه کان مع النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی العریش،أو نحو ذلک.

و قد ظهر من هزیمته،و هزیمة صاحبه هنا،بالإضافة إلی هزائمهما فی قریظة،و أحد،و حنین،و سواهما،و نکولهما عن عمرو بن عبد ود فی الخندق..ظهر أن هذا هو طبعهما الحقیقی..و أن توثبهما للرایة حین أعطاها النبی«صلی اللّه علیه و آله»لعلی فی خیبر لم یکن فی محله،بل کان توثبا لما یریدان أن یحصلا علیه من دون مخاطر..

و لربما یکون ادّعاء هذا التوثب قد جاء متأخرا منهما،لیستردا بعض

ص :300

ماء الوجه الذی فقداه بهزیمتهما فی الیومین الأولین.

و علی کل حال،فإن هذین الرجلین کانا قد أثبتا بصورة عملیة،و بنحو قد تکرر،و تقرر أنهما لیسا من السنخ الذی یفتح اللّه علی یدیه الحصون، و تقر بقلع أبوابها العیون..

بل الذی یقوم بهذه المهمات الجسام،هو من نزل فیه قوله تعالی: وَ مِنَ النّٰاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغٰاءَ مَرْضٰاتِ اللّٰهِ وَ اللّٰهُ رَؤُفٌ بِالْعِبٰادِ (1).

و من یحب اللّه و رسوله،و یحبه اللّه و رسوله،و من هو کرار غیر فرار،لا یرجع حتی یفتح اللّه علی یدیه..

و هو ذلک الذی لا مطمع له بالدنیا،و لا أرب له بشیء من حطامها، و من یرضی بما قسم اللّه تعالی له،و یری أن ما به من نعمة فمن اللّه،وفق ما صرح به حین قال:«اللهم لا مانع لما أعطیت».

أبشر یا محمد بن مسلمة

و ذکرت بعض روایات الواقدی:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»دفع لواءه إلی أحد المهاجرین،فرجع،و لم یصنع شیئا،فدفعه إلی آخر،فکذلک..

فدفع لواء الأنصار إلی رجل منهم،فرد کتائب الیهود إلی الحصن..فخرج یاسر و معه جماعته،فکشف الأنصار حتی انتهی إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله».

ص :301


1- 1) الآیة 207 من سورة البقرة.

و عرض«صلی اللّه علیه و آله»الإسلام علی أهل خیبر،مقابل أن یحرزوا أموالهم و دماءهم،فرفضوا،فقال«صلی اللّه علیه و آله»:لأعطین الرایة غدا رجلا یحبه اللّه و رسوله،و یحب اللّه و رسوله (1)،لیس بفرار (2).

و نقول:

1-قد تکتم الراوی علی أسماء المهاجریّین،و الأنصاری،و إن کان قد ألمح إلی الأنصاری بما یفهم منه أنه سعد بن عبادة.

2-رغم أن الأنصاری قد رد الیهود إلی حصونهم،فقد ظهر أن الراوی یرغب بأن یساویه مع ذینک المهاجریّین،حیث ذکر أنه کان یؤنب أصحابه علی ما جری له..

3-إن الراوی قد أبهم التعابیر،لکی لا یفهم الناس فرار المهاجریّین، مع أنه یذکر أنه صار یستبطئ أصحابه،بدلا من کلمة«یجبّن»..و کأنه یرید أن یجعل التبعة علی الأصحاب،لا علی قائدهم.

4-إنه نسب اللواء الذی أعطی للمهاجری إلی رسول اللّه،و لکنه بالنسبة للأنصاری،قال:أعطاه لواء الأنصار،لیعطی میزة للمهاجری بأن رسول اللّه من فئته..و بأن اللواء الذی أعطاه إیاه هو اللواء الأعظم.

و لکنه وقع فی محذور نسبة الفرار بلواء الجیش کله إلی المهاجریّین..أما

ص :302


1- 1) فی الإمتاع ص 314 لم یذکر کلمة«و یحب اللّه و رسوله».
2- 2) المغازی للواقدی ج 2 ص 653 و 654 و إمتاع الأسماع ص 313 و 314 و(ط دار الکتب العلمیة)ج 13 ص 333 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 34.

الأنصاری،فإنما فر بلواء الأنصار و حسب،فما عمله المهاجریّان یکون فی غایة القبح،لأن فرارهما ینسب لرسول اللّه،و للجیش کله،و فرار الأنصاری ینحصر به و بقومه.

مع أنه قد أقر للأنصاری بتحقیق إنجاز هام عجز عنه المهاجریان،و هو أنه رد کتائب الیهود إلی حصنهم..

الأرمد یطحن

و فی بعض النصوص:أنه لما سأل النبی«صلی اللّه علیه و آله»عن علی «علیه السّلام»قالوا:هو فی الرحل یطحن.

قال:و ما کان أحدکم لیطحن؟!فجاء و هو أرمد لا یکاد یبصر (1).

ص :303


1- 1) مسند أحمد ج 1 ص 331 و الخصائص للنسائی(ط التقدم بمصر)ص 8 و فی(طبعة أخری)ص 63 و المستدرک للحاکم ج 3 ص 132 و کفایة الطالب(ط مکتبة الغری) ص 116 و راجع:العمدة لابن البطریق ص 85 و 238 و ذخائر العقبی ص 87 و حلیة الأبرار ج 2 ص و بحار الأنوار ج 38 ص 241 و ج 40 ص 50 و خلاصة عبقات الأنوار ج 7 ص 112 و 292 و المراجعات ص 196 و الغدیر ج 1 ص 50 و ج 3 ص 195 و مواقف الشیعة ج 3 ص 393 و عن مجمع الزوائد ج 9 ص 119 و کتاب السنة لابن عاصم ص 589 و السنن الکبری ج 5 ص 113 و عن خصائص الوحی المبین لابن البطریق ص 118 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 98 و 99 و 101 و ج 46 ص 150 و سیر أعلام النبلاء ج 3 ص 68 و عن الإصابة لابن حجر ج 4 ص 467 و عن البدایة و النهایة ج 7 ص 374 و المناقب للخوارزمی ص 125.

و نلاحظ:أنه«علیه السّلام»حتی و هو أرمد،لا یکاد یبصر،لا یکون اتکالیا علی غیره فی خدمته لنفسه،و للمقاتلین بالاستناد إلی رمد عینیه،بل یکون هو العامل،الذی یختار عملا یقدر علی أدائه،مما فیه فائدة للجیش، الذی هو بصدد دفع أعداء اللّه تعالی.

فی حین أن غیره سارع إلی الحضور فی مجلس النبی«صلی اللّه علیه و آله»،و کثیر منهم مستشرف للرایة طامعا و آملا بالفوز بها،حین عرف أن حاملها سوف یفتح اللّه علی یدیه،و أن ذلک سوف یکون و ساما ربما یکون له تأثیره فی تبوء المقامات،و تحقیق الطموحات..

و کأن استشراف هؤلاء الطامعین للرایة إنما کان للوعد بالفتح الذی أطلقه رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..رغم فرارهم بها بالأمس و قبله..

و لعلهم ظنوا:أن الفتح سیأتی علی سبیل الإعجاز،و من دون تعب، و نصب،و تضحیة..ذاهلین عن أن الفتح إنما یکون علی یدی الکرار غیر الفرار.

و من یکون اللّه و رسوله أحب إلیه من کل شیء حتی من نفسه..

و من لا یرید بهذا الجهاد أن یحصل لنفسه علی المکاسب أو المناصب الدنیویة..

و من یلتزم بحرفیة أوامر رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و لا یتعداها.

و من لا یعتبر إعطاء الرایة له و الفتح علی یدیه مکسبا دنیویا..بل هو عطاء إلهی علی قاعدته التی اطلقها«علیه السّلام»فی هذا الموقف بالذات،

ص :304

حین قال:«اللهم لا مانع لما أعطیت» (1).

و مهما یکن من أمر،فإن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد لامهم علی ترکهم علیا یطحن،و مبادرتهم إلی مجلسه«صلی اللّه علیه و آله»،لأنه رأی أن مبادرتهم هذه،و استشرافهم للرایة أیهم یعطاها سعی للدنیا،و طلب لها..

و ما کان أحراهم لو اشتغلوا بالطحن،فإنه سیکون نافعا لهم فی دنیاهم و فی آخرتهم،التی هم أحوج إلیها من أی شیء آخر..

و لو أنهم افسحوا المجال لعلی«علیه السّلام»لیحضر،لکان حضوره «علیه السّلام»فی ذلک المجلس هو المرضی للّه،لأن حضوره سیکون من أجل الآخرة،و للعمل علی حل العقدة،و نصرة أهل الحق..و لأجل ذلک استحقوا اللوم من النبی«صلی اللّه علیه و آله»،فإنهم أوکلوا الطحن إلی علی «علیه السّلام»،و کان الحری بهم أن یتولوه عنه.

کما أن هذا اللوم الذی وجهه النبی«صلی اللّه علیه و آله»لهم یعطی أن علیهم أن یعرفوا أقدار الناس،و أقدار أنفسهم،و أن یضعوا الأمور فی مواضعها،و أن یوکلوا کل عمل إلی أهله..فلا یوکلوا الطحن و استقاء الماء،و حراسة النساء إلی القادة و الذادة،و علماء الأمة و ربانییها.

علام أقاتلهم؟!

و ثمة سؤال یقول:

ألم یکن علی«علیه السّلام»یعلم هدف القتال فی خیبر،فلماذا إذن

ص :305


1- 1) قد ذکرنا مصادر هذه الکلمة فی موضع آخر،فراجع.

وقف و سأل النبی«صلی اللّه علیه و آله»قائلا:علام أقاتلهم؟!..

و نجیب:

بأن سؤاله هذا إنما هو لتعریف الذین جاؤا من أجل الغنائم،و أرادوا الحصول علی الرایة،للحصول علی الإمارة و الشهرة،و السمعة،و الرفعة فی الدنیا،فإنهم قد أخطأوا الطریق،و الغایة علی حد سواء..

و یزید هذا الخطأ فداحة و قباحة،إذا کانوا یسعون إلی فرض إسلامهم علی غیرهم بالقهر و القوة،و بالسیف،لا بالحجة و البرهان.

و قد لوحظ هنا:أنه«علیه السّلام»لم یقل للنبی«صلی اللّه علیه و آله»:

أقاتلهم حتی یکونوا مسلمین؟!

بل قال:«حتی یکونوا مثلنا»،لأن السؤال الأول یجاب عنه بنعم أو بلا..لکن کلمة«مثلنا»قد مهدت لبیان ذلک الأمر الحساس الذی یراد إفهامه للناس،و هو أنه بعد أن أقیمت الحجة علیهم،و اصبحوا مجرد معاندین و جاحدین،یمارسون البغی و العدوان،صار المطلوب مستوی معینا من المثلیة،و هی الدرجة التی توجب حقن دمائهم،و هی قول لا إله إلا اللّه،محمد رسول اللّه..

أما سائر المراتب و الدرجات فهی إنما تحصل بالسعی الدؤوب من قبل الأفراد أنفسهم،کل بحسب حاله و قدراته،و درجات معرفته،و طبیعة ظروفه،و أحواله.

تعریف الیهود حق اللّه و حق الرسول

و ثمة أمر آخر،و هو:أنه«صلی اللّه علیه و آله»طلب من علی أن یعرف

ص :306

الیهود حق اللّه و حق رسوله..

و هذا الطلب یدل علی أن الأمر قد تجاوز حدود إقامة الحجة،فقد أثبتت الدلائل القاطعة لهم الألوهیة و الرسولیة له«صلی اللّه علیه و آله»..و هم الآن فی مقام جحد حق اللّه و حق رسوله،و هذا القتال فی خیبر إنما هو علی هذا..

ما هو حق اللّه،و حق الرسول؟!

إن حق اللّه علی الناس هو:توحیده،و طاعته،و عبادته،و حق الرسول هو القبول منه و عنه،و توقیره،و نصرته،و الشهادة و الإعتراف له بالرسولیة..

أما تعریفهم بأوامر اللّه و نواهیه،و شرائعه،فیأتی فی مرحلة لا حقة، حیث یطلب منهم هم أن یسعوا لذلک من خلال تقواهم،و خوفهم منه، و رغبتهم بما عنده سبحانه..

کما أن معرفة سائر ما یرتبط بالنبی و النبوة،فإن الدواعی الباطنیة هی التی تدفع للحصول علیه.

هدایة الناس هدف نبیل

ثم إنه«صلی اللّه علیه و آله»عقب کلامه عن حق اللّه و حق رسوله ببیان مسؤولیات الناس تجاه إخوانهم فی الإنسانیة،فإن علی رأس هذه المسؤولیات العمل علی هدایتهم،و إخراجهم من الظلمات إلی النور،فلا یکون همّ الفاتحین لحصون خیبر هو فتح الحصون و الحصول علی الأموال و السبایا،و الغلبة،و قهر الرجال،بل یکون همهم هو إعزاز الناس،و فتح قلوبهم للحق،و إنقاذهم من ضلالاتهم،و جهالاتهم.

ص :307

توحید الیهود مشوب بالشرک

إن قوله«صلی اللّه علیه و آله»لعلی«علیه السّلام»:قاتلهم حتی یشهدوا أن لا إله إلا اللّه،یشیر إلی أن توحید الیهود مشوب بالشرک،أو بغیره من المعانی التی تنافی التوحید الخالص،و لو بمستوی عبادة الذات،و المال، و السلطان،فضلا عن قولهم:عزیر ابن اللّه،و اعتقادهم بالتجسیم الإلهی، و قولهم: أَرِنَا اللّٰهَ جَهْرَةً (1).و قولهم: اِجْعَلْ لَنٰا إِلٰهاً کَمٰا لَهُمْ آلِهَةٌ (2)، و قولهم: یَدُ اللّٰهِ مَغْلُولَةٌ (3)،و نسبة العجز،و الظلم إلیه و غیر ذلک..

و قد جعل«صلی اللّه علیه و آله»حفظ الأنفس و الأموال منوطا بالشهادتین، لأن للکفر و للإیمان مراتب،فأشد و أقبح مراتب الکفر،الإلحاد و الشرک،فإن الشرک ظلم عظیم.

ثم یلی هذه المرتبة مرتبة الذین یفرقون بین اللّه و رسله،و یقولون:نؤمن ببعض الکتاب و نکفر ببعض أولئک هم الکافرون حقا.

و هناک أیضا مرتبة الإعتراف بوجود اللّه،و إنکار النبوة الخاتمة،و إن اعترفوا أیضا بأن له رسلا و کتبا و شرائع،و ثوابا،و عقابا،کما هو حال أهل الکتاب.

و لذلک کان لهؤلاء أحکام تختلف عن أحکام المشرکین و الملحدین،

ص :308


1- 1) الآیة 153 من سورة النساء.
2- 2) الآیة 138 من سورة الأعراف.
3- 3) الآیة 64 من سورة المائدة.

فیجوز التزویج متعة بالکتابیة،و لا یجوز تزویجهم.و یصح اعتبارهم من أهل الذمة و عقد العهد معهم،و یمنع التعرض لهم فی ممارستهم الدینیة، وفق حدود و قیود..

فإذا ارتقوا فی إیمانهم،و شهدوا الشهادتین،و قبلوا الإسلام دینا،حقنت دماؤهم و أموالهم،و جاز التزوج منهم و التزویج لهم،و تحل ذبائحهم،و یحکم بطهارتهم،و یرثون،و یورثون.

فإن قبلوا الإمامة زادت امتیازاتهم علی ذلک أیضا،فحرمت غیبتهم، و وجبت لهم حقوق الأخوة الإیمانیة،و إن طلق أحدهم وفق المذاهب الأخری لم یقبل منه،فلا یمضی الطلاق بالثلاث،و یحکم بفساد طلاقه إن کان بلا شهود.

فإذا صار من أهل العدالة صحت الصلاة خلفه،و جاز إشهاده علی الطلاق،و غیره.

ثم إن الواحد منهم یتدرج فی مراتب الفضل و الکمال،فللعالم فضله، و للتقی مقامه،و قد یصیر التقی العالم ولیا من الأولیاء..و قد اصطفی اللّه تعالی الأنبیاء من هؤلاء..ثم تدرج الأنبیاء فی مراتب الفضل،فالرسول أفضل من النبی بلا رسالة،و أولو العزم من الرسل أفضل من غیرهم، و أصحاب الشرائع افضل من سائر أولی العزم،و النبی الخاتم،و هو نبینا الأکرم«صلی اللّه علیه و آله»أفضل من جمیع الخلق..

و للأئمة أیضا درجاتهم فی الفضل،و افضلهم الأئمة الإثنا عشر، و أفضلهم علی«علیهم السّلام»..بل هو أفضل الخلق علی الإطلاق بعد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

ص :309

و علی کل حال،فإن للإمامة مراتبها،و أعظمها مرتبة الإمامة للنبوة الخاتمة أیضا..و لکل خصوصیة مقامها و أحکامها التی تناسبها..

هل قاتل الشیخان؟!

زعمت النصوص المتقدمة:أن أبا بکر و عمر قاتلا فی خیبر قتالا شدیدا،و قد جهدا فلم یفتح لهما..

و هذا غیر صحیح:

أولا:إن قول النبی«صلی اللّه علیه و آله»:لأعطین الرایة غدا رجلا یحب اللّه و رسوله،و یحبه اللّه و رسوله،کرار غیر فرار،لا یرجع حتی یفتح اللّه علیه،فیه تعریض ظاهر،یصل إلی حد الإتهام لمن سبق علیا«علیه السّلام»بأنهم فرارون،و بأنهم لا یحبون اللّه و رسوله..

بل بعض النصوص تذکر:أنه«صلی اللّه علیه و آله»قال:هکذا تفعل المهاجرون و الأنصار؟!حتی قالها ثلاثا-لأعطین الرایة إلخ.. (1).

و فی بعضها:فغضب رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و قال:ما بال أقوام یرجعون منهزمین،یجبنون أصحابهم؟ (2).

فلو کان أبو بکر و عمر قد قاتلا حتی جهدا لم یصح هذا التعریض منه بهما و بمن معهما،بل کان یجب الإشادة بهما،و إغداق الأوسمة علیهما و علیهم،و ذلک یدل علی أن هزیمتهم لم تکن بسبب قوة الیهود،بل بسبب

ص :310


1- 1) بحار الأنوار ج 21 ص 12 و ج 32 ص 344 و الإحتجاج للطبرسی ج 2 ص 64.
2- 2) الخرائج و الجرائح ج 1 ص 159 و بحار الأنوار ج 21 ص 28.

الجبن و التخاذل،الأمر الذی الحق ضررا بالغا بروحیة المسلمین..

ثانیا:و یدل علی ذلک:أن الأصحاب کانوا یتبادلون الإتهامات حول ما حدث،کما دلت علیه النصوص المتقدمة.

ثالثا:فی بعض النصوص ما یشیر إلی أن عمر بن الخطاب لم یصل إلی العدو،بل سار بالرایة غیر بعید،ثم رجع یجبّن أصحابه و یجبنونه،فقال «صلی اللّه علیه و آله»:لیست هذه الرایة لمن حملها،جیئونی بعلی (1)..

یحب اللّه و رسوله

قلنا فیما سبق:أن کلام النبی«صلی اللّه علیه و آله»حول الرایة قد تضمن تعریضا بمن انهزم بها،لأن لحب اللّه تعالی و حب رسوله آثاره و مؤثراته،و شواهده و ملامحه،و لم نجد شیئا منها فی الذین أخذوا الرایة قبل علی«علیه السّلام».

فحب اللّه و حب رسوله یفرضان إیثار رضاهما علی النفس،و علی المال،و علی الجاه،و علی أی شیء من حطام الدنیا.

و قد أظهر الفارون أنهم یؤثرون سلامة أنفسهم،أو حفظ مصالحهم علی رضا اللّه و رسوله،فارتکبوا إثم الفرار من الزحف،و التفریط بدین اللّه، و بعباد اللّه،و بسلامة رسول اللّه،مع علمهم بأن هذا الفرار یطمع الأعداء

ص :311


1- 1) الإرشاد للمفید ج 1 ص 26 و بحار الأنوار ج 21 ص 15 و راجع:مدینة المعاجز ج 1 ص 174.

بالمسلمین،و یسقط روح الصمود و التصدی لدی الأولیاء،و أین هذا مما یدعونه من حب اللّه و رسوله،و إیثار الجهاد فی سبیله؟!

علی علیه السّلام یحبه اللّه و رسوله

و إذا کان علی«علیه السّلام»یحب اللّه و رسوله،و قد صدقته شواهد الإمتحان،علی قاعدة:

کل من یدعی لما هو فیه

صدقته شواهد الإمتحان

فإنه إن قام بما یدعوه إلیه ذلک الحب،من التماس رضا اللّه فی کل شیء، و التزام طاعة رسوله،و الوفاء و التضحیة،و بذل النفس و المال و کل شیء فی هذا السبیل..فلا بد أن یحبه اللّه و رسوله،قبل،و مع،و بعد ذلک..لأن اللّه یحب من یحبه،و یعمل بما یرضیه.

و قد تضمن هذا التعریض بالفارین تحذیر لهم و لغیرهم بأن علیهم أن یلتزموا طریق الصدق و الإخلاص للّه فی أعمالهم،و إلا فمن الممکن أن یتعرضوا لمثل هذا الإمتحان العسیر..حین لا بد من ممارسة هذا الحق لتحصین الساحة من حدوث إخلالات کبیرة و خطیرة.

کرار غیر فرار

و قد وصف«صلی اللّه علیه و آله»علیا«علیه السّلام»:بأنه کرار غیر فرار-بصیغة التکثیر-لیفید:أن الکر علی الأعداء هو طبیعة و خلق فی علی «علیه السّلام»..لکن طبیعة غیره هی الفرار،و هو کثیر الصدور منهم..

و قد تجلت کثرة الکر منه«علیه السّلام»،و کثرة الفر منهم فی مواطن

ص :312

عدیدة،مثل:بدر،و أحد،و النضیر،و الخندق،و قریظة،و غیر ذلک..

لا یولی الدبر

ثم أکد صفة الرجل الذی یحب اللّه و رسوله..و صفة الذین فروا بالرایة بقوله:لا یولی الدبر..و هذا التعبیر من شأنه أن یزید فی نفور السامع من هذا العمل..و یجعل الناس یتذکرون فرارهم فی الیومین السابقین أفرادا و جماعات.

و اللافت هنا:أن هذا الکرار بالذات سوف یأخذ معه نفس هؤلاء الذین فروا بالأمس مع قادتهم،و سوف یفرون هم و قادتهم عنه مرة أخری أیضا کما ورد فی النصوص.

لا یرجع حتی یفتح اللّه علیه

1-و ربما یخطر فی بال أحد من الناس أن الذی لا یولی الدبر قد لا یتمکن من تحقیق النصر،فیرجع خالی الوفاض..و هذا الرجوع لا یعد هزیمة..فأخبر«صلی اللّه علیه و آله»:أنه«علیه السّلام»لا یرضی حتی بهذا الرجوع،بل هو یصر علی تحقیق النصر و الفتح،و لا یرجع بدونه..

2-و یلاحظ هنا:أنه«صلی اللّه علیه و آله»لم ینسب الفتح إلی علی «علیه السّلام»،فلم یقل:لا یرجع حتی یفتح حصنهم،أو حتی ینتصر علیهم،بل هو ینسب الفتح إلی اللّه،من حیث أن علیا بجهده و جهاده یستحق اللطف و الکرامة الإلهیة،فیجعل اللّه تعالی الفتح علی یدیه..

و کیف لا یعطیه اللّه هذه الکرامة،و هو یحب اللّه و رسوله و یحبه اللّه

ص :313

و رسوله،و هو کرار غیر فرار،و هو لا یولی الدبر؟!

فمن الطبیعی بعد هذا أن تکون النتیجة هی هذا التشریف،و التکریم الإلهی،فکأنها من الأمور التی تکون قیاساتها معها.

لا یخزیه اللّه أبدا

و جاء فی بعض النصوص أیضا قوله«صلی اللّه علیه و آله»:لأبعثن رجلا لا یخزیه اللّه أبدا..مما یعنی:أن هزیمة أولئک کانت من القبح بحیث تعد من مفردات الخزی.و هو أمر لا تنحسر آثاره و تبعاته بسهولة،بل یبقی یلاحق فاعلیه بکوابیسه المخیفة،و المؤذیة،و یلقی بکلاکله الثقیلة علیهم عبر السنین و الأحقاب.

و لیلاحظ:أنه«صلی اللّه علیه و آله»قد حکم حکما قاطعا بعدم لحوق الخزی بعلی«علیه السّلام»فی أی من الظروف و الأحوال،و عبر الأحقاب و الأزمان..و هو«صلی اللّه علیه و آله» مٰا یَنْطِقُ عَنِ الْهَویٰ، إِنْ هُوَ إِلاّٰ وَحْیٌ یُوحیٰ (1).

ما أحببت الإمارة إلا ذلک الیوم

و یقولون:لما قال النبی«صلی اللّه علیه و آله»:لأعطین الرایة غدا رجلا یحب اللّه و رسوله،و یحبه اللّه و رسوله،کرار غیر فرار،قال عمر:ما أحبب

ص :314


1- 1) الآیتان 3 و 4 من سورة النجم.

الإمارة إلا ذلک الیوم (1).

و نقول:

هناک دلائل تشیر إلی ما یخالف هذا القول من عمر،فلاحظ ما یلی:

أولا:لما جاء وفد ثقیف إلی المدینة،و قال لهم النبی«صلی اللّه علیه و آله»:

لتسلمن أو لأبعثن إلیکم رجلا منی،و فی روایة:مثل نفسی،فلیضربن أعناقکم،و لیسبین ذراریکم،و لیأخذن أموالکم..

ص :315


1- 1) السیرة الحلبیة ج 3 ص 35 و راجع:شرح أصول الکافی ج 6 ص 136 و 137 و 494 و مناقب أمیر المؤمنین ج 2 ص 503 و أمالی الطوسی ص 380 و العمدة ص 144 و 149 و الطرائف لابن طاووس ص 59 و بحار الأنوار ج 21 ص 27 و ج 39 ص 10 و 12 و کتاب الأربعین للماحوزی ص 290 و مقام الإمام علی للعسکری ص 30 و 42 و مستدرک سفینة البحار ج 8 ص 229 و أضواء علی الصحیحین ص 432 و عن صحیح مسلم ج 7 ص 121 و عن فتح الباری ج 7 ص 47 و 365 و السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 11 و 180 و عن خصائص أمیر المؤمنین للنسائی ص 57 و ریاض الصالحین للنووی ص 108 و عن تفسیر ابن کثیر ج 1 ص 377 و تاریخ مدینة دمشق ج 25 ص 459 و ج 42 ص 83 و 84 و عن الإصابة ج 4 ص 466 و عن البدایة و النهایة لابن کثیر ج 7 ص 372 و عن السیرة النبویة لابن هشام ج 2 ص 422 و عن عیون الأثر ج 1 ص 291 و نشأة التشیع ص 120 و عن التاج الجامع للأصول ج 3 ص 331 و رواه الشیخان.

قال عمر:فو اللّه،ما تمنیت الإمارة إلا یومئذ،و جعلت أنصب صدری له،رجاء أن یقول:هو هذا.

فالتفت النبی«صلی اللّه علیه و آله»إلی علی«علیه السّلام»،و قال:هو هذا،هو هذا (1).

فکیف یقول عمر عن نفسه فی واقعة خیبر:ما تمنیت الإمارة إلی یومئذ؟!

ثانیا:هل کان عمر زاهدا فی الإمارة أیضا حین هاجم بیت الزهراء فی أحداث السقیفة،و اعتدی علیها بالضرب،و تسبب فی إسقاط جنینها محسن، بل فی استشهادها؟!

و هل کان یرید رضا اللّه تعالی بذلک؟!و النبی«صلی اللّه علیه و آله» یقول عن فاطمة«علیهما السّلام»:من أغضبها فقد أغضبنی..

ص :316


1- 1) السیرة الحلبیة ج 3 ص 35 و راجع:الطرائف لابن طاووس ص 65 و بحار الأنوار ج 38 ص 325 و ج 40 ص 80 و المناقب للخوارزمی ص 136 و نهج الإیمان لابن جبر ص 481 و العدد القویة للحلی ص 250 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 60 و قال فی الهامش:روی الحدیث فی أواسط ترجمة أمیر المؤمنین«علیه السّلام»من کتاب الإستیعاب(بهامش الإصابة)ج 3 ص 46 و أما عبد الرزاق فروی الحدیث فی فضائل علی«علیه السّلام»تحت الرقم 2389 من کتاب المصنف ج 11 ص 226،و لیلاحظ:ترجمة أمیر المؤمنین«علیه السّلام»من تاریخ دمشق ج 2 ص 373.

و کیف نفسر قول علی«علیه السّلام»له حینئذ:احلب حلبا لک شطره؟! (1).

و کیف نفسر أیضا قوله«علیه السّلام»عنه و عن أبی بکر:لشد ما تشطّرا ضرعیها (2)،أی الخلافة و الإمارة.

و هل یرضی محبوه أن نقول:إنه حین قال:ما تمنیت الإمارة إلا یومئذ کان یقصدها قبل وفاة الرسول«صلی اللّه علیه و آله».فلا مانع من أن تحلو

ص :317


1- 1) راجع:الإحتجاج ج 1 ص 96 و الصراط المستقیم ج 2 ص 225 و ج 3 ص 11 و 111 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 173 و بحار الأنوار ج 28 ص 285 و 388 و ج 29 ص 522 و 626 و مناقب أهل البیت للشیروانی ص 400 و السقیفة للمظفر ص 89 و الغدیر ج 5 ص 271 و نهج السعادة ج 5 ص 210 و مکاتیب الرسول ج 3 ص 708 و تثبیت الإمامة ص 17 و أنساب الأشراف ص 440 و الإمامة و السیاسة(تحقیق زینی)ج 1 ص 18 و بیت الأحزان ص 81 و حیاة الإمام الحسین للقرشی ج 1 ص 257.
2- 2) نهج البلاغة(الخطبة الشقشقیة)ج 1 ص 33 و رسائل المرتضی ج 2 ص 109 و الإحتجاج ج 1 ص 284 و کتاب الأربعین للشیرازی ص 167 و حلیة الأبرار ج 2 ص 290 و مناقب أهل البیت للشیروانی ص 457 و النص و الإجتهاد ص 25 و الغدیر ج 7 ص 81 و ج 10 ص 25 و المعیار و الموازنة لابن الإسکافی ص 46 و شرح نهج البلاغة للمعتزلی ج 1 ص 162 و 170 و الدرجات الرفیعة ص 34 و بیت الأحزان ص 89 و حیاة الإمام الحسین للقرشی ج 1 ص 282 و شرح شافیة ابن الحاجب للأستر آبادی ج 1 ص 78.

الدنیا فی عینیه بعد ذلک،ثم یفعل ذلک کله من أجل الإمارة!!و ألا یعدون ذلک طعنا فیه،و إهانة له؟!

ثالثا:ألیس قد منح النبیّ عمر الفرصة مرة بل مرتین علی بعض الروایات،و أعطاه الرایة،و أمره علی الجیش و أرسله لمهاجمة الیهود؟!فما معنی تمنیه لهذه الإمارة مرة أخری..و هو قد تأمر بالأمس،و هرب هو و من معه؟!

و لماذا لم یقم بمقتضیات هذه الإمارة التی أذلها و أسقطها بهزیمته بمن معه؟!أم أنه أراد أن یظهر حرصه علی الفوز بحب اللّه و رسوله..لیری الناس أنه لیس زاهدا بهذا الأمر،کما ربما یوحی به فراره بالأمس،فإن ذلک الفرار کان نزوة عارضة،هو یعمل علی تلافی آثاره،و تصحیح مساره؟!

فی حین أن عمر کان یعلم:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»واقف علی حقیقة الحال..و أن الفرار هو دیدن هؤلاء الناس،لأنهم لا یحبون اللّه بالمستوی المطلوب،و هو بسبب معرفته هذه لن یختاره مرة أخری،لا هو و لا غیره من الفارین،فإن المؤمن لا یلدغ من جحر مرتین،کما أن نفس کلام النبی«صلی اللّه علیه و آله»و حدیثه عن الفرّارین من جهة،ثم حدیثه عن الذین لا یخزیهم اللّه أبدا..و غیر ذلک یدل دلالة قاطعة علی أنه«صلی اللّه علیه و آله»سوف لا یختار من هو فرار،و یولی الدبر..و..و..بل سوف یختار الذی یحبه اللّه و رسوله..

فما معنی أن یتطاول لها عمر،و أن یبادر إلی طلبها؟!إلا إن کان یرید أن یلقی بالتبعة فی هزیمته علی الذین کانوا معه،و یبرئ نفسه منها؟!أو أن هذه

ص :318

الدعاوی قد جاءت بعد ذلک بزمان،بهدف استعادة بعض ماء الوجه للخلیفة الثانی،کما أشرنا إلیه..

القبائلیة تنغض رأسها

و تصریح المؤرخین باسم قریش علی أنها هی التی تطاولت للرایة یطرح سؤالا عن سبب هذا الطموح القرشی القبائلی،و متی کانت قریش بما هی قبیلة تهتم بأمر الجهاد و التضحیة و العطاء؟!فإن القریشیین باستثناء بنی هاشم لم یکونوا أکثر و لا أفضل عطاء من غیرهم..

إلا إن کانوا یقصدون تکریس هذه القرشیة لیستعیضوا بها عن موضوع النص علی علی«علیه السّلام»،کما ظهر من کلماتهم یوم السقیفة.

أم یظنون:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»نفسه هو الذی سوف یعود إلی عشائریته،و یکرس الإمتیازات لقومه و قبیلته؟!و ما هی مبررات هذا التوقع الغریب و العجیب؟!

أم أنهم ظنوا:أنه«صلی اللّه علیه و آله»قد عاد إلی هذه العشائریة،حین رأوه یعطی الرایة لأبی بکر،و هو قرشی،ثم یعطیها لعمر،و هو قرشی،رغم فرار القرشی الأول بها..بل هو قد أعطاها-حسب روایاتهم-مرة ثالثة لقرشی کان قد فر بها عن قریب،و هو عمر..بعد أن فر بها صاحبه القرشی الآخر قبله،و هو أبو بکر..

ثم أعطاها لقرشی ثالث مرة رابعة،و هو الزبیر،کما ذکرته بعض الروایات،و قد فر هو الآخر بها،ثم طلبها مرة أخری فی الیوم الأخیر،فلم یعطه إیاها،بل قال:و الذی کرم وجه محمد لأعطین الرایة رجلا لا یفر،

ص :319

هاک یا علی (1).

هذا بالإضافة إلی أن محمد بن مسلمة کان ممن فرّ بالرایة أیضا (2).

نعم..هل فهموا بعد کل هذا:أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»یعطیهم الرایة لقرشیتهم؟!

و لم لا یظنون:أنه«صلی اللّه علیه و آله»یرید أن یرکز و یعمق شعور الناس بفرار القرشیین بالرایة،و أنهم لیسوا أهل حرب،و لا یصح الإعتماد علیهم فی المواقف الحساسة و الصعبة،لکی یحصن الناس من دعایات قریش و إشاعاتها.

الإعلان المسبق،لماذا؟!

کان من الممکن أن ینتظر النبی«صلی اللّه علیه و آله»إلی الیوم التالی،

ص :320


1- 1) مجمع الزوائد ج 9 ص 124 و راجع:شرح الأخبار ج 1 ص 321 و العمدة ص 140 و 143 و فضائل الصحابة ج 2 ص 617 ح 1054 و ص 583 ح 987 و ذخائر العقبی ص 73 عن مسند أحمد ج 3 ص 16 و مسند أبی یعلی ج 2 ص 500 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 104 و 105 و البدایة و النهایة ج 4 ص 212 و نهج الإیمان لابن جبر ص 317 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 3 ص 352 و ینابیع المودة ص 164 و مصادر أخری تقدمت.
2- 2) أسد الغابة ج 4 ص 21 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 413 و عن مناقب الإمام علی لابن المغازلی ص 188 و أعیان الشیعة ج 1 ص 270.

ثم یدعو علیا«علیه السّلام»و یشفیه من الرمد،ثم یرسله إلی الحرب،کما أرسل غیره قبله..ثم یعطیه الأوسمة بعد انتصاره..و لکنه«صلی اللّه علیه و آله»لم یفعل ذلک..

و کان یمکنه أیضا أن یعطیه الأوسمة لحظة إرساله بالرایة..و لکنه لم یفعل ذلک،بل أعلن الأوسمة قبل یوم من اعطاء الرایة..و قد بات الناس یتهامسون،و یقترحون الأسماء التی ستفوز بالرایة:هذا تارة،و ذاک أخری..و تشرئب الأعناق،و تنطلق الأمنیات من کل جهة و فی کل اتجاه، دون أن یمر فی و هم أحد منهم اسم علی«علیه السّلام»،لأنه کان أرمدا..

و لم یکن النبی«صلی اللّه علیه و آله»قد أخبر بحاله«علیه السّلام»قبل استدعائه لأخذ الرایة..کما أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»لم یسأل عن سبب غیبته،لأن اللّه تعالی هو الذی یرعی حرکة رسوله فی تلک اللحظات الحساسة و الخطیرة..

و استقرت کلمات النبی«صلی اللّه علیه و آله»فی وصف صاحب الرایة فی نفوسهم،و تجسدت أمام أعینهم و عوده«صلی اللّه علیه و آله»بالنصر علی ید صاحب الرایة العتید.و طبقوا الأوصاف التی أطلقها النبی«صلی اللّه علیه و آله»علی هذا تارة و علی ذاک أخری.

و لعلهم قارنوا بین الأشخاص،و تأملوا فی میزاتهم و أوصافهم التی ظهرت لهم فیهم.

و قد ظهر خطؤهم جمیعا فی کل حساباتهم،و تقدیراتهم،و فاجأهم القرار النبوی الصائب،و أعطیت الرایة لصاحبها..و کان ما کان..

ص :321

و لو أنه«صلی اللّه علیه و آله»کان قد أجّل قراره،و لم یطلق الأوصاف لحامل الرایة إلی الیوم التالی،فلربما لم یفکر أحد فی شیء من ذلک،و لم یقم أحد منهم بأی بحث و مقارنة تطبیقیة،کان یرید النبی«صلی اللّه علیه و آله» لهم أن یقوموا بها،لیکونوا أکثر واقعیة،و أبعد عن العیش فی أجواء الإدعاءات الباطلة،و الإستعراضات الفارغة..

و لو أنه أجّل کلماته إلی الیوم الثالث لتخیل الکثیرون أنها مجرد مدائح طارئة،و أوسمة تهدف إلی الحث و التشجیع،و شحذ العزائم،و قد تکون فضفاضة علی أصحابها بدرجة کبیرة..

رمد عینیه علیه السّلام أسعد مناوئیه

لقد أظهرت النصوص:أن رمد عینی علی«علیه السّلام»فی ذلک الیوم أسعد قریشا،و التابعین لها،و المتأثرین بسیاساتها،لأن ذلک أبعد علیا عن الساحة..

و لعلهم ظنوا:أن کل الدور سیکون لهم،و إن کل الإنتصارات و الإنجازات ستحقق علی أیدیهم،و سیحصلون علی الأوسمة،و ینالون المقامات و المناصب،فإنهم و بعد أن قال النبی«صلی اللّه علیه و آله»:

لأعطین الرایة غدا رجلا یحب اللّه و رسوله إلخ..

غدت قریش یقول بعضهم لبعض:أما علی فقد کفیتموه،فإنه أرمد لا یبصر موضع قدمه (1).

ص :322


1- 1) مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 319 و إعلام الوری ج 1 ص 207 و الدر النظیم-

و لکنه«علیه السّلام»لما سمع مقالة رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله» قال:«اللهم لا معطی لما منعت،و لا مانع لما أعطیت».

فهل تراهم یظنون أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»یعطی الأوسمة جزافا،و کیفما اتفق،و من منطلق الهوی و العصبیة؟!.

و یرون:أن وجود علی بینهم کان هو العائق لهم عن نیلها؟!

أو ظنوا:أن هذا النصر الذی وعدهم اللّه به سیکون سهلا،و وجود علی«علیه السّلام»هو المانع من تحقیقه.

أو ظنوا:أن اللّه سوف یصنع المعجزة لهم،من دون جهد أو جهاد منهم،و بلا تعب و لا نصب..و سوف یعوضهم عن هذه النکسة التی حاقت بهم بانهزام إخوانهم فی الیومین السابقین أکثر من مرة.

أو لعلهم اعتقدوا أن هذا الوعد النبوی سوف یشد من عزائم المقاتلین،و یجعلهم أکثر اندفاعا فی مهاجمة الحصن،الأمر الذی سوف ینتهی بفوز حاملی الرایة بالنصر،لیکون بمثابة الغنیمة الباردة التی یحلم بها الضعفاء،و الفرارون فی مواقع القتال..

أو أرادوا أن یکون مجرد التصدی لأخذ الرایة،مع علمهم بعدم حصولهم علیها،کافیا لتبرئة ساحتهم،و یعوضهم عن هزیمتهم،و یحفظ بعضا من ماء وجههم،حیث سیظن کثیرون أن الهزیمة لم تکن بسبب

1)

-ص 255 و بحار الأنوار ج 21 ص 21 و ج 41 ص 85 عن ابن جریر،و ابن إسحاق.

ص :323

تقصیر القادة،بل کانت بسبب المقاتلین أنفسهم..

لعل کل ذلک قد دخل فی حساباتهم..و لکن تجری الریاح بما لا تشتهی السفن.

متی رمدت عینا علی علیه السّلام؟!

أما حدیث:أن علیا«علیه السّلام»تخلف عن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،و بقی فی المدینة،فلما سار«صلی اللّه علیه و آله»إلی خیبر،قال «علیه السّلام»:لا،أنا أتخلف؟!

فلحق برسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..فلا یصح؛و ذلک لما یلی:

أولا:إذا کان علی«علیه السّلام»یعانی من رمد فی عینیه،حتی إنه لم یکن یبصر،و کان غیر قادر علی السیر إلا بقائد یقوده،و مدبر یدبره،فإلی من أوکلت قیادة الجیش یا تری فی کل هذه المدة الطویلة؟!فإن کان قائده هو سلمة بن الأکوع،فإن الروایة قد صرحت:بأنه جاء به یقوده إلی رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،فی قضیة قتل مرحب فقط..

فکیف جاء«علیه السّلام»من المدینة؟!و کیف کان ینتقل من حصن إلی حصن،و من مکان إلی مکان لقضاء حوائجه؟!

و بعد..فإن تخلف علی«علیه السّلام»فی المدینة لا بد أن یکون بإذن و بمعرفة من رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

کما أن مسیره لا بد أن یکون بإذن منه،فهل استأذن«علیه السّلام»فی الخروج من المدینة؟!أم أنه فعل ذلک من عند نفسه؟!

ص :324

و إذا کان قد خرج بإذنه«صلی اللّه علیه و آله»و بعلمه،فلماذا لم یخرجه معه،فإن حاله لم یختلف عما کان علیه؟!

و إن کان قد أذن له بالخروج،فکیف أذن له و هو بهذه الحالة؟! و کیف؟!و کیف؟!

ثانیا:إنهم یقولون:إن سبب رمد عینی علی«علیه السّلام»هو دخان الحصن الخیبری نفسه،و لیس شیئا آخر عرض له فی المدینة،فراجع (1).فإذا صح هذا،فلا یکون ثمة مبرر لبقائه فی المدینة،کما زعموا.

ثالثا:صرحت الروایات المتقدمة:بأن النبی«صلی اللّه علیه و آله»أعطی اللواء فی غزوة خیبر إلی علی بن أبی طالب«علیه السّلام» (2).

و قد أعطاه إیاها فی أول حصن ورد علیه،و باشر معه القتال فیه،و هو حصن ناعم،و قد هاجم هو نفسه ذلک الحصن بالذات،فقتل معه«علیه السّلام» (3)عبد یهودی اسمه یاسر،و کان قد أسلم آنئذ.

فکیف یعطیه اللواء،و هو لا یبصر طریقه؟!

رابعا:قال المفید:«کانت الرایة یومئذ لأمیر المؤمنین«علیه السّلام»،

ص :325


1- 1) راجع:مجمع الزوائد ج 9 ص 123 و المسترشد للطبری ص 299 و کنز العمال(ط مؤسسة الرسالة)ج 10 ص 92 و شرح إحقاق الحق(الملحقات)ج 5 ص 406.
2- 2) راجع:دلائل النبوة للبیهقی ج 4 ص 48 و المطالب العالیة ح 4202 و المغازی للواقدی ج 1 ص 407 و ج 2 ص 649 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 35.
3- 3) راجع علی سبیل المثال:المغازی للواقدی ج 2 ص 649.

فلحقه رمد أعجزه عن الحرب» (1).

أی أن هذا الرمد قد عرض له بعد أن تسلم الرایة..

خامسا:إن الروایة نفسها تدل علی أن رمد عینی علی«علیه السّلام»قد عرض له فی تلک الفترة،و أنه لم یدم برهة طویلة،بحیث یصل خبر ذلک إلی النبی«صلی اللّه علیه و آله».

ففی الروایة:أنه فی یوم قتل مرحب:أصبح رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فصلی الغداة،ثم دعا باللواء،و وعظ الناس،فقال:أین علی؟!

قالوا:یشتکی عینیه.

قال:فأرسلوا إلیه..

فلما جیء به قال له النبی«صلی اللّه علیه و آله»:ما لک؟!

قال:رمدت،حتی لا أبصر ما قدامی.

فظاهر السیاق یعطی:أن الناس کانوا یرون:أن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لم یکن علی علم بأمر الرمد،فأخبروه به..مع أن علیا«علیه السّلام»کان مهتما بالحضور المتواصل فی مجلس رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»..

و سؤال النبی«صلی اللّه علیه و آله»لعلی«علیه السّلام»:ما لک؟و جواب علی«علیه السّلام»له یقطع کل عذر،و یزیل کل شبهة فی ذلک.

ص :326


1- 1) راجع:الإرشاد للمفید ج 1 ص 126.

و لو کان علی«علیه السّلام»غائبا عن ساحة القتال کل هذه الأیام، لعلم بذلک رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»،لا سیما و أنه هو الذی یعتمد علیه فی حروبه،و هو القریب منه،و الذی یواصل الاتصال به،و التفقد له، و الحاضر عنده..و هو حامل لوائه،و قائد جیوشه..

علی علیه السّلام فاجأهم

و فی البخاری و غیره:أن علیا«علیه السّلام»رمدت عیناه فی المدینة، فلما خرج رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»لحق به،فوصل فی لحظة إعطاء الرایة.

ففاجأ حضور علی«علیه السّلام»الناس،لأنهم کانوا لا یرجون حضوره،حتی إنهم حین رأوه قالوا بعفویة:هذا علی.

و نقول:

تقدم:أن رمد عینی علی«علیه السّلام»إنما حصل فی أواخر أیام الحصار، بل صرحت بعض الروایات:بأن الرمد أصابه بسبب دخان الحصن..

و أما الحدیث عن أنهم فوجئوا بحضور علی«علیه السّلام»،فقد یکون بعضه صحیحا إذا کان أکثر الناس لم یلتفتوا،أو لم یسمعوا کلام النبی«صلی اللّه علیه و آله»،حین سأل عن علی«علیه السّلام»،فتصدی عمار بن یاسر،أو سلمة بن الأکوع لإخباره أو إحضاره.فلما جاء به فوجئوا بحضوره.

أما إن کان المقصود:أنهم کانوا یعتقدون أن رمده قد منعه من الخروج مع رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»من المدینة إلی خیبر،ثم لحق به..

ص :327

فقد تقدم:أنه لم یفارق رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»منذ خروجه من المدینة..

کلهم یرجو أن یعطی الرایة

و قد حیرنا قول المؤرخین عن أولئک الذین هربوا بالأمس أکثر من مرة:کلهم یرجو أن یعطی الرایة!!

فهل یحسبون أن النبی«صلی اللّه علیه و آله»یتصرف عشوائیا،و بلا موازین،أو أنه قد نسی هزائمهم المتکررة،أو أنه لا یستفید من التجربة التی تمر به،و هو القائل فی غزوة بدر:لا یلدغ المؤمن من جحر مرتین (1)..

ص :328


1- 1) راجع:مجمع الزوائد ج 8 ص 90 و مسند ابن راهویه ج 1 ص 395 و الأدب المفرد ص 272 و منتخب مسند عبد بن حمید ص 240 و الدیباج علی مسلم ج 6 ص 299 و عن فتح الباری ج 10 ص 439 و 440 و صحیح ابن حبان ج 2 ص 438 و المعجم الکبیر ج 2 ص 222 و ج 17 ص 20 و المعجم الأوسط ج 7 ص 34 و 83 و ج 1 ص 31 و مسند الشامیین ج 1 ص 161 و معرفة علوم الحدیث ص 250 و مسند الشهاب ج 2 ص 34 و ریاض الصالحین ص 711 و عن الجامع الصغیر ج 2 ص 758 و عن کنز العمال ج 1 ص 147 و 166 و فیض القدیر ج 6 ص 588 و الفتوح لابن أعثم ج 3 ص 57 و سبل السّلام للعسقلانی ج 4 ص 55 و مشکاة الأنوار ص 551 و الصراط المستقیم ج 1 ص 114 و عن بحار الأنوار ج 110 ص 10 و عن مسند أحمد ج 2 ص 115 و سنن الدارمی ج 2 ص 319 و عن البخاری ج 7 ص 103 و عن مسلم ج 8 ص 227 و عن سنن-

أم ظنوا:أن اللّه یعطی معجزاته و کراماته لمن یستحق و لمن لا یستحق، خصوصا أولئک الذین لم یلتقطوا أنفاسهم من عناء الهرب،الذی یرید«صلی اللّه علیه و آله»بنفس موقفه هذا أن یعالج سلبیاته،و آثاره المقیتة و المزعجة؟!

و کیف یتطاول للرایة من کان بفراره المقیت سببا فی اتخاذ النبی«صلی اللّه علیه و آله»هذا القرار الحاسم باعطاء الرایة لکرار غیر فرار؟!

التدخل الإلهی خارج دائرة الإختیار

و قد أظهرت النصوص المتقدمة:أنه حین ظهر إحجام هؤلاء الناس عن القیام بواجبهم الشرعی فی دفع العدو،تدخل اللّه تعالی لحفظ دینه بصورة

1)

-أبی داود ج 2 ص 448 و سنن ابن ماجة ج 2 ص 1318 و السنن الکبری ج 6 ص 320 و شرح النووی علی صحیح مسلم ج 18 ص 114 و سبل الهدی و الرشاد ج 2 ص 97 و قصص الأنبیاء للجزائری ص 207 و کشف الخفاء ج 2 ص 185 و 374 و 375 و الأحکام لابن حزم ج 7 ص 968 و الضعفاء الکبیر للعقیلی ج 1 ص 74 و المجروحون لابن حبان ج 1 ص 40 و الکامل لابن عدی ج 3 ص 331 و 444 و ج 4 ص 65 و العلل للدارقطنی ج 9 ص 109 و 111 و تاریخ بغداد ج 5 ص 427 و تاریخ مدینة دمشق ج 55 ص 372 و سیر أعلام النبلاء ج 5 ص 340 و 342 و الذریعة ج 25 ص 51 و تاریخ جرجان ص 314 و البدایة و النهایة ج 3 ص 381 و ج 4 ص 53 و تنزیه الأنبیاء ص 110 و نهج الإیمان لابن جبر ص 54 و 618 و الشفاء لعیاض ج 1 ص 80 و السیرة النبویة لابن کثیر ج 2 ص 486 و ج 3 ص 92 و عن عیون الأثر ج 1 ص 401.

ص :329

إعجازیة،بشفاء علی«علیه السّلام»من دون أن یؤثر ذلک علی خیار و اختیار أعدائه تعالی،أی أنه تعالی لم یحل بینهم و بین ما یریدون،و لم یشل حرکتهم،و لم یمنعهم من ممارسة حریاتهم،لکی یشعروا بأنهم قد ظلموا فی ذلک..

کما أنه سبحانه و تعالی لم یقهر المسلمین و لا علیا«علیه السّلام»علی التصدی للحرب،بل اکتفی بإزالة الموانع من طریق علی«علیه السّلام» بشفاء عینیه،و أفسح المجال له لکی یختار،فاختار ما یقتضیه حبه للّه و رسوله بعد أن أساء الآخرون الإختیار،فاختاروا الحیاة الدنیا،و أنفسهم، و أظهروا:أن أنفسهم و مصالحهم أحب إلیهم من اللّه و رسوله..

النبی صلّی اللّه علیه و آله یصنع المعجزة

و شفاء عینی علی«علیه السّلام»و إن کان معجزة صنعها رسول اللّه «صلی اللّه علیه و آله»لهم،و لکنها لم تکن المعجزة التی یتوقف علیها إقناع الناس بالنبوة؛لأن معجزة النبوة هی القرآن الکریم.

و قد کان الناس مقتنعین بنبوته«صلی اللّه علیه و آله»،بالاستناد إلیها، أو إلی غیرها من موجبات ذلک..

کما أن هذا الشفاء لم یأت قبل مباشرة النبی«صلی اللّه علیه و آله» لأفعال یراها الناس،و یرون آثارها..أی أن الشفاء لم یحصل ابتداء من اللّه تعالی،لیظهر سبحانه فضل النبی«صلی اللّه علیه و آله»،أو علی«علیه السّلام»؛بل هو أمر تعمد رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»نفسه أن یفعل بعض المقدمات له.و قد اختاره،و قصد إلی إیجاده بعد أن لم یکن،مما یعنی:

أنه«صلی اللّه علیه و آله»عارف به،و مختار له،و واثق بالنتیجة قبل حصولها..

ص :330

و عارف بأنه یملک القدرة علی فعله،من خلال ما خوله اللّه تعالی إیاه..

و هذا یشیر إلی:أنه«صلی اللّه علیه و آله»یملک قدرات تمکّنه من التأثیر التکوینی فی أمور واقعیة و مادیة،خارجیة،من دون استخدام الوسائل المعتادة،بل من خلال هذه القدرات الغیبیة التی یملکها،و أن القضیة لیست مجرد دعاء،قد استجابه اللّه تعالی له.

و هذا یفسر ما روی،من أنه«صلی اللّه علیه و آله»قد تفل فی عینی علی «علیه السّلام»،و بزق فی إلیة یده،فدلک بها عینیه،أو نحو ذلک.

فتلخص:أنه«صلی اللّه علیه و آله»لم یکتف بالدعاء و الطلب إلی اللّه تعالی أن یشفیه،بل قرن ذلک بممارسة عملیة تؤکد:أنه یرید أن ینجز عملا یقع تحت قدرته و باختیاره.

لباس علی علیه السّلام فی الحر و البرد

و رووا عن علی«علیه السّلام»أنه قال:إن رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»بعث إلیّ و أنا أرمد العین یوم خیبر،فقلت:یا رسول اللّه،إنی أرمد!!

فتفل فی عینی،فقال:اللهم أذهب عنه الحر و البرد،فما وجدت حرا و لا بردا منذ یومئذ.

و ذکروا:أنه«علیه السّلام»کان یلبس فی الحر الشدید القباء المحشو الثخین،و یلبس فی البرد الشدید الثوبین الخفیفین (1).

ص :331


1- 1) مسند أحمد ج 1 ص 99 و السیرة الحلبیة ج 3 ص 36 و سنن ابن ماجة(ط المکتبة-

و نقول:

أولا:قد ذکروا:أن رجلا دخل علی علی«علیه السّلام»و هو یرعد تحت سمل قطیفة،(أی قطیفة خلقة)فقال:یا أمیر المؤمنین،إن اللّه جعل لک فی هذا المال نصیبا،و أنت تصنع بنفسک هکذا.

فقال:لا أرزؤکم من مالکم شیئا،و إنها لقطیفتی التی خرجت بها من المدینة (1).

1)

-التازیة بمصر)ج 1 ص 56 و الخصائص للنسائی(ط مکتبة التقدم بمصر)ص 5 و العقد الفرید(ط مکتبة الجمالیة بمصر)ج 3 ص 94 و کفایة الطالب(ط الغری) ص 130 و تاریخ الخمیس ج 2 ص 49 و مجمع الزوائد ج 9 ص 122 و تذکرة الخواص ص 25 و الریاض النضرة(ط محمد أمین بمصر)ج 2 ص 188 و الخصائص الکبری ج 1 ص 252 و 253 و بحار الأنوار ج 21 ص 4 و 20 و 29 عن الخرایج و الجرایح،و عن الخصال ج 2 و عن دلائل النبوة للبیهقی و المیزان (تفسیر)ج 18 ص 296 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 106 و سبل الهدی و الرشاد ج 10 ص 214 و کنز العمال(ط مؤسسة الرسالة)ج 13 ص 121 عن ابن جریر، و البزار،و أحمد،و ابن أبی شیبة،و الطیالسی،و المستدرک،و البیهقی،و غیرهم و المصنف لابن أبی شیبة ج 7 ص 497 و مناقب أمیر المؤمنین ج 2 ص 88 و 89 و مجمع البیان(ط سنة 1421 ه)ج 9 ص 155.

ص :332


1- 1) السیرة الحلبیة ج 3 ص 36 و حلیة الأبرار ج 2 ص 246 و تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 477 و عن ینابیع المودة ج 2 ص 195 و بحار الأنوار ج 40 ص 334 و التذکرة-

قال الحلبی:«قد یقال:لا مخالفة،لأنه یجوز أن تکون رعدته«علیه السّلام»لیست من البرد،خلاف ما ظنه السائل،لجواز أن تکون لحمی أصابته فی ذلک الوقت» (1).

و یرد علیه:أن هذا تأویل بارد،و رأی کاسد،بل فاسد؛فإن ظاهر الکلام:أن رعدته قد کانت بسبب رقة ما یلبسه،و هو قطیفة خلقة(أی بالیة)،و أنه لو استفاد من نصیبه من المال،و لبس ما یدفع هذا البرد لم یکن ملوما.فما یجری له کان هو السبب فیه،و هو الذی أورده علی نفسه..و قد أصر«علیه السّلام»علی عدم المساس بالمال الذی تحت یده.

و لعلهم أرادوا فی جملة ما أرادوه من هذا الحدیث:أن یشککوا الناس بزهده«علیه السّلام»فی ملبسه،و أن یقولوا:إن ذلک بسبب عدم شعوره بحر و لا برد.

ثانیا:إننا لا نجد أی ارتباط بین شکوی علی«علیه السّلام»من الرمد، و بین الدعاء المنسوب للنبی«صلی اللّه علیه و آله»و هو:اللهم أذهب عنه الحر و البرد،فإنه«علیه السّلام»لم یکن یشکو من حر و لا برد.

1)

-الحمدونیة(ط بیروت)ص 69 و مختصر حیاة الصحابة(ط دار الإیمان)ص 253 و الأموال ص 284 و قمع الحرص بالزهد و القناعة ص 79 و صفة الصفوة ج 1 ص 122 و حلیة الأولیاء ج 1 ص 82 و إحقاق الحق(الملحقات)ج 8 ص 295 و جواهر المطالب لابن الدمشقی ج 1 ص 284 و کشف الغمة للأربلی ج 1 ص 173.

ص :333


1- 1) السیرة الحلبیة ج 3 ص 36 و(ط دار المعرفة)ج 2 ص 735.

بل کانت شکواه من رمد عینیه،فهل هذا إلا من قبیل أن تقول لإنسان:إنی عطشان،فیقول لک:نم علی السریر؟!

ثالثا:حتی لو کان قد دعا له بإذهاب البرد و الحر عنه..فإنه لا یجب استمرار أثر ذلک حتی الممات،بل یکفی أن لا یشعر بالبرد أو الحر الذی کان یشعر به حین الدعوة فی ذلک الیوم.

و یدل علی ذلک:أنهم رووا عن بلال،قوله:أذّنت فی غداة باردة فخرج رسول اللّه«صلی اللّه علیه و آله»فلم یر فی المسجد أحدا،فقال:أین الناس یا بلال؟!

قال:منعهم البرد.

فقال:اللهم أذهب عنهم البرد.

قال بلال:فرأیتهم یتروحون (1).

فلماذا لم یستمر ذهاب البرد عنهم إلی أن خرجوا من الدنیا؟کما یزعمونه بالنسبة لعلی«علیه السّلام»؟!

أم أن هذه هی القصة الواقعیة،و قد استفید منها فی قصة خیبر،لحاجة فی أنفسهم؟!

ص :334


1- 1) سبل الهدی و الرشاد ج 10 ص 214 عن البیهقی،و أبی نعیم،و الطبرانی و مجمع الزوائد للهیثمی ج 1 ص 318 و الکامل لابن عدی ج 1 ص 346 و الموضوعات لابن الجوزی ج 2 ص 93 و أسد الغابة ج 1 ص 209 و میزان الإعتدال ج 1 ص 289 و لسان المیزان لابن حجر ج 1 ص 482 و البدایة و النهایة ج 6 ص 185.

الفهارس

اشارة

1-الفهرس الإجمالی

2-الفهرس التفصیلی

ص :335

ص :336

1-الفهرس الإجمالی

الباب الخامس:حتی الحدیبیة..

الفصل الأول:علی علیه السّلام فی حرب الخندق 7-28

الفصل الثانی:عمرو فی المواجهة..نصوص..و آثار 29-56

الفصل الثالث:قتل عمرو 57-96

الفصل الرابع:علی علیه السّلام فی نهایات حرب الخندق 97-124

الفصل الخامس:علی علیه السّلام فی غزوة بنی قریظة 125-166

الفصل السادس:من المریسیع..و حتی الحدیبیة 167-212

الفصل السابع:أحداث جرت فی الحدیبیة..و بعدها 213-248

الباب السادس:خیبر و فدک..

الفصل الأول:فتح ثلاثة حصون من خیبر 251-268

الفصل الثانی:المنهزمون:نصوص و آثار 269-294

الفصل الثالث:وقفات مع النصوص 295-334

الفهارس:335-347

ص :337

ص :338

2-الفهرس التفصیلی

الباب الخامس:حتی الحدیبیة..

الفصل الأول:علی علیه السّلام فی حرب الخندق..

موجز عن حرب الخندق:9

هدف الأحزاب قتل النبی و أهل البیت علیهم السّلام:10

النبی صلّی اللّه علیه و آله و الوصی علیه السّلام فی حفر الخندق:12

عناء علی علیه السّلام و شیعته:12

عثمان فی مأزق:13

علی علیه السّلام یروی لنا:18

لمن لواء المهاجرین؟!:19

الغطرسة القرشیة،و الحکمة المحمدیة:21

حراسة العسکر:22

ضرورة الحراسة:23

رصد العدو قتالیا:24

مسجد فی موضع صلاة علی علیه السّلام:25

ص :339

الراصد المصلی:25

الفصل الثانی:عمرو فی المواجهة..نصوص..و آثار

علی علیه السّلام یسد طریق الهرب:31

مبارزة علی علیه السّلام لعمرو:32

برز الإسلام کله إلی الشرک کله:38

الخصال الثلاث و قتل عمرو:42

نص الحسکانی:48

نصوص أخری:50

یقول أهلکت مالا لبدا:56

الفصل الثالث:قتل عمرو..

أخذ الثغرة علی الفرسان:59

عمرو شیخ کبیر!!:60

علی علیه السّلام غلام حدث:61

شیخا قریش:63

من یبرز لعمرو فله الإمامة:64

هل جرح علی علیه السّلام؟!:66

بین علی علیه السّلام و عمرو:67

إنه عمرو:68

عرض الخصال الثلاث علی عمرو:70

ص :340

قطع رجل عمرو:71

توقف علی علیه السّلام عن قتل عمرو:72

علی علیه السّلام و سلب عمرو!!:74

الذی یجاحش علی السلب:76

حرص عمر علی السلب..و نبل علی علیه السّلام:77

علی علیه السّلام استحیا من ابن عمه:78

إتقاه بسوأته..فلم یسلبه:78

التکبیر..و تمجید اللّه:79

الوسام الإلهی:80

تمحلات و تعصبات ابن تیمیة:84

شهادة حذیفة:87

شهادات و مواقف أخری:88

لا نأکل ثمن الموتی:90

فرح الملائکة بقتل عمرو:91

أین المخلصون؟!:93

الخوارج..و قتل عمرو بن عبد ود:94

الفصل الرابع:علی علیه السّلام فی نهایات حرب الخندق

قاتل عمرو،و حسل،و نوفل:99

الهاربون من علی علیه السّلام:101

ص :341

أشعار فی حرب الخندق:103

أشعار قیلت فی حرب الخندق:105

ابن هشام مغرض فی السیرة النبویة:112

تجاهل قتل عمرو بن عبد ود فی الخندق:113

سبب هزیمة الأحزاب:115

أشجع الأمة:120

الآن نغزوهم و لا یغزوننا:120

شهداء المسلمین،و قتلی المشرکین:123

الفصل الخامس:علی علیه السّلام فی غزوة بنی قریظة..

علی علیه السّلام فی بنی قریظة:127

الرایة و اللواء مع علی علیه السّلام:130

الحرب خدعة:134

لماذا علی علیه السّلام؟!و لماذا الخزرج؟!:136

ألف:إرسال علی علیه السّلام:136

ب:إختیار الخزرج:137

ج:ثلاثون رجلا:137

د:ترک الحصون:138

الدلیل الحسی:139

الأوس..و المهاجرون:141

ص :342

ألف:تقدیم رایة المهاجرین:141

ب:بنو عبد الأشهل:142

د:بنو النجار:142

إذا رأونی لم یقولوا شیئا:142

مبررات لحقد بنی قریظة:145

علی علیه السّلام یحمد اللّه:145

علی علیه السّلام ینتصر بیقینه:146

علی علیه السّلام ضرب أعناقهم:146

الخیار یقتلون الأشرار:147

شکوک فی حدیث ابن أخطب:148

الفتح علی ید علی علیه السّلام:150

تفاصیل یحسن الوقوف علیها:152

و سام الفتح:153

وصیة النبی صلّی اللّه علیه و آله بالإمام و الإمامة:156

الدنیا تعیر المحاسن و تسلبها:160

تصحیح خطأ:164

الفصل السادس:من المریسیع..و حتی الحدیبیة..

بدایة:169

أبو بکر و عمر فی المریسیع؟!:169

ص :343

المقتولون من بنی المصطلق:171

جویریة بنت الحارث:172

وَ تَعِیَهٰا أُذُنٌ وٰاعِیَةٌ :173

الشانئون و الحاقدون:177

ذکر علی علیه السّلام فی حدیث الإفک:178

یریدون الإساءة لعلی علیه السّلام:184

علی من کان الإفک؟!:191

علی علیه السّلام فی سریة حسمی:200

الذین یحاربون اللّه و رسوله:204

بعث علی علیه السّلام إلی بنی سعد:205

حفید إبلیس:208

إضافات و زیادات مشبوهة:210

الفصل السابع:أحداث جرت فی الحدیبیة..و بعدها..

ساقی العطاشی فی الجحفة:215

لا و لکنه خاصف النعل:217

بیعة النساء فی الحدیبیة:222

علی علیه السّلام فی الحدیبیة:224

ما جری حین کتابة الکتاب:226

من کتب العهد فی الحدیبیة:228

ص :344

حدیث امتناع علی علیه السّلام:232

الشک فیما ینسب لعلی علیه السّلام:235

لعلها قضیة مستعارة:244

لک مثلها یا علی:245

لماذا کان التزویر؟!:246

الباب السادس:خیبر و فدک..

الفصل الأول:فتح ثلاثة حصون من خیبر..

المسیر إلی خیبر:253

الرایات لم تکن قبل خیبر:254

رایة النبی صلّی اللّه علیه و آله من برد عائشة:258

لم یؤمر علی علی علیه السّلام أحدا:260

ثمة قیادات أخری مزعومة:261

علی علیه السّلام یسمع الناس أقوال النبی صلّی اللّه علیه و آله:262

حب اللّه لعلی علیه السّلام:263

فاتح حصن ناعم علی علیه السّلام:263

الحباب فی حصن الصعب:265

حصن النزار:267

ص :345

الفصل الثانی:المنهزمون..نصوص..و آثار..

النصوص و الآثار:271

تفاصیل روایات الفشل و الفاشلین:272

رایتان أم ثلاث؟!:286

أقوال النبی صلّی اللّه علیه و آله فی المصادر و المراجع:287

الفصل الثالث:وقفات مع النصوص..

نصوص الفصل السابق فی وقفات:297

ابن الصباغ ینقل عن صحیح مسلم:297

اللهم لا مانع لما أعطیت:300

أبشر یا محمد بن مسلمة:301

الأرمد یطحن:303

علام أقاتلهم؟!:305

تعریف الیهود حق اللّه و حق الرسول:306

ما هو حق اللّه،و حق الرسول؟!:307

هدایة الناس هدف نبیل:307

توحید الیهود مشوب بالشرک:308

هل قاتل الشیخان؟!:310

یحب اللّه و رسوله:311

علی علیه السّلام یحبه اللّه و رسوله:312

ص :346

کرار غیر فرار:312

لا یولی الدبر:313

لا یرجع حتی یفتح اللّه علیه:313

لا یخزیه اللّه أبدا:314

ما أحببت الإمارة إلا ذلک الیوم:314

القبائلیة تنغض رأسها:319

الإعلان المسبق،لماذا؟!:320

رمد عینیه علیه السّلام أسعد مناوئیه:322

متی رمدت عینا علی علیه السّلام؟!:324

علی علیه السّلام فاجأهم:327

کلهم یرجو أن یعطی الرایة:328

التدخل الإلهی خارج دائرة الإختیار:329

النبی صلّی اللّه علیه و آله یصنع المعجزة:330

لباس علی علیه السّلام فی الحر و البرد:331

ص :347

تعريف مرکز

بسم الله الرحمن الرحیم
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
(التوبه : 41)
منذ عدة سنوات حتى الآن ، يقوم مركز القائمية لأبحاث الكمبيوتر بإنتاج برامج الهاتف المحمول والمكتبات الرقمية وتقديمها مجانًا. يحظى هذا المركز بشعبية كبيرة ويدعمه الهدايا والنذور والأوقاف وتخصيص النصيب المبارك للإمام علیه السلام. لمزيد من الخدمة ، يمكنك أيضًا الانضمام إلى الأشخاص الخيريين في المركز أينما كنت.
هل تعلم أن ليس كل مال يستحق أن ينفق على طريق أهل البيت عليهم السلام؟
ولن ينال كل شخص هذا النجاح؟
تهانينا لكم.
رقم البطاقة :
6104-3388-0008-7732
رقم حساب بنك ميلات:
9586839652
رقم حساب شيبا:
IR390120020000009586839652
المسمى: (معهد الغيمية لبحوث الحاسوب).
قم بإيداع مبالغ الهدية الخاصة بك.

عنوان المکتب المرکزي :
أصفهان، شارع عبد الرزاق، سوق حاج محمد جعفر آباده ای، زقاق الشهید محمد حسن التوکلی، الرقم 129، الطبقة الأولی.

عنوان الموقع : : www.ghbook.ir
البرید الالکتروني : Info@ghbook.ir
هاتف المکتب المرکزي 03134490125
هاتف المکتب في طهران 88318722 ـ 021
قسم البیع 09132000109شؤون المستخدمین 09132000109.