ترجمه اصول کافی جلد اول

مشخصات کتاب

سرشناسه : کلینی، محمد بن یعقوب، - 329ق.

عنوان قراردادی : الکافی .اصول . فارسی - عربی

عنوان و نام پدیدآور : ترجمه اصول کافی/ تالیف محمد کلینی؛ ترجمه صادق حسن زاده.

مشخصات نشر : تهران: قائم آل محمد، 1385.

مشخصات ظاهری : 4ج.

شابک : 170000 ریال: دوره، چاپ دوم 964-8911-10-X : ؛ 210000 ریال (دوره، چاپ سوم) ؛ ج.1، چاپ دوم 964-8911-06-1: ؛ ج.2، چاپ دوم: 964-8911-07-X ؛ ج.3، چاپ دوم 964-8911-08-8: ؛ ج.4، چاپ دوم : 964-8911-09-6

وضعیت فهرست نویسی : برونسپاری

یادداشت : فارسی- عربی.

یادداشت : کتاب حاضر در سالهای مختلف توسط مترجمین و ناشرین متفاوت ترجمه و منتشرشده است.

یادداشت : چاپ دوم.

یادداشت : ج.1 (چاپ سوم: 1386) (دوم ناشر).

یادداشت : ج. 1 - 4 (چاپ سوم: 1386).

یادداشت : عنوان روی جلد: ترجمه و متن کامل اصول کافی.

عنوان روی جلد : ترجمه و متن کامل اصول کافی.

موضوع : احادیث شیعه -- قرن 4ق.

شناسه افزوده : حسن زاده، صادق، مترجم

رده بندی کنگره : BP129 /ک8ک22041 1385 الف

رده بندی دیویی : 297/212

شماره کتابشناسی ملی : 1169953

ص :1

اشاره

ص :2

اشاره

محدّث کبیر مرحوم ملامحسن فیض کاشانی (وفات:١٠٩١ ه ق) در معرفی کتاب کافی می فرماید:

کتاب کافی شریف ترین و کامل ترین و جامع ترین کتاب هاست.

***

فقیه فرزانه مرحوم شهید ثانی (شهادت:٩66 ه ق) در خصوص کتاب کافی می فرماید:

به جان خودم سوگند! هیچ نگارنده ای نظیر کافی را به نگارش درنیاورده است.

ص :٣

ص :4

فهرست مطالب

پیشگفتار مترجم ١١

پیشگفتار مؤلف ١٩

کتاب عقل و جهل کتاب فضیلت دانش بابی دربارۀ وجوب دانش و جوییدن آن و تشویق به آن ٧١

بابی دربارۀ ویژگی و فضیلت دانش و فضیلت دانشمندان ٧5

بابی دربارۀ انواع مردم ٧٩

بابی دربارۀ پاداش دانشمند و جویای دانش ٨١

بابی دربارۀ ویژگی دانشمندان ٨5

بابی دربارۀ حقّ دانشمند ٨٧

بابی دربارۀ جان سپاری دانشمندان ٨٩

بابی دربارۀ همنشینی و همدمی با دانشمندان ٩١

بابی دربارۀ پرسش از دانشمند و گفتگو با او ٩٣

بابی دربارۀ بخشش دانش [به دیگران]٩٧

بابی دربارۀ بازداشتن از ندانسته گویی ٩٩

بابی دربارۀ کسی که ندانسته عمل کند ١٠٣

بابی دربارۀ به کار بستن دانش ١٠٣

بابی دربارۀ کسی که از دانشش روزی خورد و به آن بنازد ١٠٧

بابی دربارۀ ثبوت حجّت بر دانشمند و سختی امرش ١١١

ص :5

بابی دربارۀ احادیث نادر ١١٣

باب روایت کتب و توسّل به آن و حدیث و فضیلت نوشتن ١٢١

بابی دربارۀ تقلید ١٢٧

بابی دربارۀ بدعت ها، رأی و قیاس ها ١٢٩

باب رجوع به کتاب و سنت و اینکه همه حلال و حرام و تمام نیازهای مردم در. . .١4١

باب اختلاف حدیث ١4٧

بابی دربارۀ اخذ سنّت و شواهد قرآن ١5٩

کتاب توحید بابی دربارۀ پدیده بودن جهان و اثبات پدیدآورندۀ آن ١65

بابی دربارۀ جواز تعبیر از خدا به «چیز»١٨٣

بابی دربارۀ آنکه خدا را جز به وسیله خودش نتوان شناخت ١٨٩

بابی دربارۀ کمترین درجۀ خداشناسی ١٩١

بابی دربارۀ پرستش شده (معبود)١٩٣

بابی دربارۀ بودن و مکان ١٩5

بابی دربارۀ(بی نیازی خدا از داشتن خویشان)٢٠٣

بابی دربارۀ نهی از سخن گفتن در چگونگی ٢٠5

بابی دربارۀ ابطال دیدن خدا ٢١١

بابی دربارۀ نهی از توصیف خدا به جز آنچه خود توصیف کرده است ٢٢١

بابی دربارۀ نهی از جسم و شکل بودن خدا ٢٢٩

بابی دربارۀ صفات ذات ٢٣٣

بابی دیگر که از باب اول است ٢٣٧

بابی دربارۀ اینکه اراده از صفات فعل است و دیگر صفات فعل ٢٣٩

خلاصه سخن در صفات ذات و صفات فعل ٢4٣

بابی دربارۀ پدید آمدن نام ها ٢45

ص :6

بابی دربارۀ معانی نام ها و اشتقاق آنها ٢4٩

بابی دیگر که از باب اول است، جز این که فرق میان معانی نام های خدا ٢5٧

باب تأویل صفت صمد ٢6٧

بابی دربارۀ حرکت و انتقال ٢٧١

بابی دربارۀ عرش و کرسی ٢٧٩

بابی دربارۀ روح ٢٨٧

بابی دربارۀ کلیات توحید ٢٨٩

بابی دربارۀ احادیث نادر ٣٠٧

بابی دربارۀ بدا ٣١٣

بابی دربارۀ اینکه چیزی در آسمان و زمین نباشد جز با هفت ویژگی ٣٢١

بابی دربارۀ مشیت و اراده ٣٢٣

بابی دربارۀ امتحان و آزمایش ٣٢5

بابی دربارۀ خوشبختی و بدبختی ٣٢٧

بابی دربارۀ نیکی و بدی ٣٢٩

بابی دربارۀ جبر و قدر و امر بین الامرین ٣٣١

بابی دربارۀ استطاعت (توان بندگی)٣4١

بابی دربارۀ بیان و معرفی خدا و اتمام حجّت وی ٣45

بابی دربارۀ اختلاف حجّت خدا بر بندگانش ٣4٧

بابی دربارۀ حجت های خداوند بر بندگانش ٣4٩

بابی دربارۀ اینکه هدایت از جانب خدای عزّتمند است ٣5١

کتاب حجّت نیاز به حجّت ٣55

طبقات پیامبران، فرستادگان و پیشوایان علیهم السّلام ٣6٩

دربارۀ فرق میان فرستاده و پیامبر و محدّث ٣٧١

ص :٧

حجّت خدا بر آفریدگانش جز با امام برپا نمی شود ٣٧5

زمین از حجّت تهی نمی ماند ٣٧٧

اگر در زمین جز دو مرد نماند، یکی از آن دو، امام است ٣٨١

دربارۀ شناخت امام و رجوع به او ٣٨٣

واجب بودن فرمانبرداری از امامان [علیهم السّلام]٣٩5

امامان علیهم السّلام گواهان خدای عزّتمند بر آفریدگانش هستند 4٠5

امامان علیهم السّلام همان هدایتگران اند 4٠٩

امامان علیهم السّلام ولی امر خدا و گنجوران دانش اویند 4١١

امامان علیهم السّلام جانشینان خداوند عزّتمند در زمین هستند و درهایی که. . .4١5

امامان علیهم السّلام نور خداوند عزّتمنداند 4١5

امامان علیهم السّلام استوانه های زمین هستند 4٢١

باب نادر و جامع در فضیلت و صفات امام علیه السّلام 4٢٧

ائمّه علیهم السّلام صاحبان امر پیشوایی اند و مردم مورد حسد واقع شده ای هستند که. . .44١

ائمّه علیهم السّلام همان نشانه هایی هستند که خداوند در کتابش فرموده است 445

اهل ذکری که خداوند آفریدگان را به پرسش از آنان دستور داده، امامان هستند 45١

کسانی که خداوند فرازمند در کتابش به علم وصفشان کرده، ائمّه علیهم السّلام هستند 45٧

راسخان در علم ائمّه علیهم السّلام هستند 45٧

همانا به أئمّه علم داده شده و در سینه هاشان تثبیت شده است 45٩

کسانی که خداوند از میان بندگانش برگزیده و کتابش را ارث آنان قرار داده. . .46١

امامان در کتاب خدا دو دسته اند: امامی که به خدا می خواند و امامی که. . .465

همانا قرآن به سوی امام هدایت می کند 465

نعمتی که خداوند شکوهمند در کتابش ذکر کرده، ائمّه علیهم السّلام هستند 46٧

هشیارانی که خداوند والا در کتابش ذکر کرده، ائمه علیهم السّلام هستند و راه. . .46٩

عرضه شدن اعمال بر پیامبر و ائمّه علیهم السّلام 4٧١

راهی که به پایداری بر آن ترغیب شده، ولایت علی علیه السّلام است 4٧5

ص :٨

ائمّه علیهم السّلام معدن علم و درخت نبوّت و فرودگاه فرشتگان هستند 4٧5

ائمّه علیهم السّلام وارثان علمند که یکی پس از دیگری علم را به ارث می برند 4٧٧

ائمّه علیهم السّلام علم پیامبر گرامی و تمام پیامبران و اوصیایی که پیش از ایشان. . .4٨١

تمام کتبی که از نزد خداوند گرامی نازل شده نزد ائمّه علیهم السّلام است و ایشان 4٨٧

همانا تمام قرآن را جز ائمّه علیهم السّلام جمع نکرده اند و ایشان تمام دانش آن را دارایند 4٩١

آنچه از اسم اعظم خداوند به ائمّه علیهم السّلام داده شده است 4٩٣

آنچه از نشانه های پیامبران علیهم السّلام نزد ائمّه علیهم السّلام است 4٩5

آنچه از سلاح و وسایل رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-نزد. . .4٩٩

حکایت سلاح رسول خدا، حکایت تابوت در بنی اسرائیل است 5٠٩

گفتاری دربارۀ صحیفه و جفر و جامعه و مصحف فاطمه علیها السّلام 5١١

دربارۀ إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ فِی لَیْلَهِ اَلْقَدْرِ و تفسیر آن 5١٩

در شب جمعه به [علم]ائمّه علیهم السّلام افزوده می شود 54١

اگر به [علم]ائمّه علیهم السّلام افزوده نشود آنچه نزدشان است از میان می رود 54٣

ائمّه علیهم السّلام تمام علومی را که برای فرشتگان و پیامبران و فرستادگان 545

«باب نادر در بیان غیب»54٧

ائمّه علیهم السّلام وقتی خواستند بدانند، آموخته می شوند 55١

ائمّه علیهم السّلام می دانند که چه وقت می میرند و آنان جز به اختیار خودشان نمی میرند 55٣

ائمّه [علیهم السّلام]علم آنچه را بوده و آنچه را می شود، دارند و چیزی بر آنان. . .55٧

خداوند عزّتمند به پیامبرش علمی نیاموخت جز این که به او فرمان داد آن را. . .56٣

جهات علوم ائمّه علیهم السّلام 565

همانا ائمّه علیهم السّلام به هر مردی سود و زیانش را خبر می دادند 56٧

اگر رازشان را حفظ می کردند 56٧

امر دین به رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و به ائمّه علیهم السّلام سپرده شده است 56٩

در این که ائمّه [علیهم السّلام]به چه کسانی از گذشتگان شبیه اند و ناروا بودن. . .5٧٧

ائمّه علیهم السّلام سخن گفته شدۀ مفهّم هستند 5٨١

ص :٩

بیان ارواحی که در ائمّه علیهم السّلام است 5٨5

روحی که خداوند با آن ائمّه علیهم السّلام را استوار می کند 5٨٧

زمانی که امام به تمام علوم امام پیش از خود آگاه می شود 5٩١

همانا ائمّه در علم و شجاعت و اطاعت برابرند 5٩٣

همانا امام علیه السّلام امام پس از خودش را می شناسد. و این سخن خداوند. . .5٩5

امامت پیمان خداوند شکوهمند است که از یکی به دیگری علیهم السّلام وصیّت شده است 5٩٧

ائمّه علیهم السّلام جز با پیمان خداوند عزّتمند کاری نکردند و نمی کنند. . .6٠١

اموری که حجّت امام علیه السّلام را ثابت می کند 6١٣

پایداری امامت در فرزندان و این که آن به برادر و عمو و هیچ. . .6١٧

مواردی که خداوند عزّتمند و رسولش به ائمّه علیهم السّلام یکی پس از دیگری. . .6١٩

ص :١٠

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

پیشگفتار مترجم

اشاره

حدیث در فرهنگ شکوهمند اسلام همواره از جایگاه والا و ارزشمندی برخوردار بوده است. مسلمانان به ویژه شیعیان-با مدّنظر قرار دادن حدیث ثقلین-اهتمام ویژه ای به آن داشتند و برای تحقّق بخشیدن به سفارش هدایتگر و روشنگر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، به اهل بیت علیهم السّلام و سخنان گهربار و تابناک آنان تمسّک جسته و برای حل مشکلات فکری و فقهی و اعتقادی و اخلاقی و معضلات اجتماعی و قضائی به آن چشمۀ پاک و زلال روی آوردند و با بهره گیری از آن منبع عظیم به ساماندهی یک زندگی خردمندانه و حکیمانه پرداختند که امروزه شاهدیم که چگونه همۀ دلها را به اسلام ناب محمدی متوجّه نموده اند و عطر دل انگیز آن را در سراسر جهان پراکنده اند آنچنان که امیدهای تازه در افق های دور نمایان گشته است و مشتاقان حقیقت هرروز بهتر از دیروز به سخنان سرنوشت ساز پیشوایان اسلام پی می برند و مکتب تشیع را به عنوان تنها مذهب پاسخگو برمی گزیند و به این گزینش نیز افتخار می کنند.

این همه نیست مگر در سایۀ تلاش های خالصانه و صادقانه فرزانگان شیعه و حدیث شناسان و حدیث نویسان و حافظان و محافظان گفتارهای پربار و سخنان گوهربار چهارده معصوم علیهم السّلام.

و این همه تلاش خالصانه نیست مگر به خاطر اینکه چهارده معصوم علیهم السّلام در راستای قرآن کریم سخن گفته اند و سخنانشان رنگی از وحی الهی و بویی از کلام آسمانی دارد و زمینیانی که فرمایشات آن بزرگواران را به کار بسته اند آسمانی گشته اند و از هوای نفس و وسوسه های شیطانی و زرق وبرق دنیا فریبکار رسته اند. آری، احادیث این بزرگواران آنچنان در اوج شیوایی و زیبایی و تأثیرگذاری قرار گرفته که هیچ سخنی با آن توان برابری ندارد. چرا که گویندگان آنها خود انسانهای الهی بوده اند که همتایی در عالم بشریت برای آنان سراغ نداریم و پیروانان آن پیشوایان نیز در علم و عمل بی نظیرند و برای گسترش افکار آنان تمام امکانات فکری و جسمی خود را به کار گرفته اند و از دستاوردهای مکتب تشیّع با جان و دل حفاظت نموده اند و تا پای جان کوشیده اند و با خون سرخ خویش از سخنان سبز آنان پاسداری کرده اند. خدمت همه این وارستگان

ص :١١

در پیشگاه پروردگار جهانیان پذیرفته باد.

مؤلّف کتاب ارزندۀ «کافی» رئیس المحدّثین مرحوم ثقه الاسلام ابو جعفر محمد بن یعقوب کلینی رازی است. او از علمای بزرگ زمان غیبت صغری بود و چون شیعه و سنّی در دریافت فتوی به ایشان مراجعه می کردند به «ثقه الاسلام» شهرت یافته است و برای اولین بار در جهان اسلام این لقب را از آن خود ساخته است.

ثقه الاسلام کلینی در کلین-یکی از روستاهای شهر ری-چشم به جهان گشود و در سال ٣٢٩ ه ق، که سال شروع غیبت کبری بود در شهر بغداد چشم از جهان فروبست و در همان شهر به خاک سپرده شد.

شیخ کلینی عمر افتخارآمیز هفتادسالۀ خود را در عصر نوّاب اربعه امام عصر (عج) سپری کرد. لذا با مشکلات فکری و نیازهای عقیدتی و معنوی شیعیان به طور کامل آشنا بود و برای همین است که توانسته با تلاش بیست سالۀ خود کتاب ارزشمند «کافی» را پدید آورد و در دسترس شیعیان قرار دهد و استقبال همگان از این کتاب نشانگر پاسخگو بودن آن به مشکلات فکری و معنوی آنهاست.

مرحوم ثقه الاسلام کلینی در پاسخ یکی از شیعیان چنین نگاشته و انگیزه خود را از تألیف «کافی» بیان کرده است: «. . . تو یادآور شدی که مطالبی برایت سخت و مشکل شده که به سبب اختلاف روایت های واردشده در آنها، حقیقت های آنها را درنمی یابی و می دانی که اختلاف به جهت اختلاف در علل و اسباب آن است و به دانشمندی که در این باره به دانشش اعتماد داشته باشی دسترسی نداری تا با وی به صحبت و گفتگو پردازی، و گفتی که دوست داری کتابی داشته باشی که همۀ رشته های علم دین در آن گرد آمده باشد آنگونه که دانشجو را بی نیاز سازد و هدایت خواه به آن مراجعه کند و آن کس که علم دین و عمل به اخبار درست امامان راست پیشه و سنّت های استوار مورد عمل را خواهد از آن کتاب برگیرد و واجبات خدا و سنّت پیامبر براساس آن کتاب انجام گیرد و گفتی اگر چنین کتابی باشد امیدوارم خدای فرازمند با یاری و توفیق خویش، برادران و هم مذهبان ما را به صلاح آرد و به سوی رهبران خود سوق دهد. . . خدای را سپاس که گردآوری کتابی را که خواستی، میسّر کرد. امیدوارم چنان باشد که خواستی. اگر در آن کوتاهی شده باشد در نیّت خیرخواهی ما کوتاهی نبوده است؛ چون خیرخواهی برادران و هم مذهبان بر ما واجب است و نیز امید داریم که با مردم این زمان و برجای ماندگان آنها که تا پایان دنیا از این کتاب استفاده و به آن عمل می کنند در پاداش ایشان شریک باشیم. . .» [کافی ١/٣٠ و ٣١].

ص :١٢

کتاب کافی در سه قسمت «اصول کافی» ، «فروع کافی» و «روضه کافی» نگارش یافته و حدود شانزده هزار حدیث در آن گنجانده شده است. اینک ترجمۀ «اصول کافی» را پیش روی دارید که بیشتر احادیث اعتقادی و اخلاقی را در بر گرفته است.

در میان کتاب های حدیثی شیعه، چهار کتاب بیشتر شایان توجّه و اعتماد بوده است که به «کتب اربعه» معروف اند. این کتب چهارگانه عبارتند از: کافی شیخ کلینی (وفات:

٣٢٩ ه ق) ، من لا یحضره الفقیه شیخ صدوق (وفات:٣٨١ ه ق) ، استبصار و تهذیب الاحکام شیخ طوسی (وفات:46٠ ه ق) . ولی در بین این کتابها، «کافی» از جایگاه کم نظیری برخوردار است تا جایی که بعضی از علمای برجسته شیعه مانند مجلسی اول و سید نعمت اللّه جزائری فرموده اند کتاب کافی به نظر مبارک حضرت صاحب الامر علیه السّلام رسیده و مورد تحسین آن حضرت قرار گرفته است و فرموده اند: «الکافی کاف لشیعتنا» ؛ کافی برای شیعیان ما کفایت می کند. [ریحانه الادب 5/٨١]. چه این مطلب صحت داشته باشد و چه صحت نداشته باشد، استقبال بی سابقه شیعیان به ویژه فرزانگان مکتب تشیّع و اعتماد عمومی به این کتاب نشانگر اهمیّت ویژه آن است. چنانکه مرحوم شیخ مفید (وفات:4١٣ ه ق) می فرماید: کتاب کافی در شمار شکوهمندترین کتب شیعه و سودمندترین آنهاست. مرحوم شهید اول (شهادت:٧٨6 ه ق) می گوید: علمای شیعه تاکنون نظیری برای کتاب کافی پدید نیاورده اند. مرحوم شهید ثانی (شهادت:٩66 ه ق) نیز می نویسد: به جان خودم سوگند! هیچ نگارنده ای نظیر کافی را به نگارش درنیاورده است. مرحوم فیض کاشانی (وفات:١٠٩١ ه ق) هم می فرماید: کتاب کافی شریف ترین و کامل ترین و جامع ترین کتاب هاست. ملا خلیل قزوینی-صاحب الصافی فی شرح الکافی-می نویسد: «هر حدیثی که در این کتاب عنوانش قال العالم باشد و باقی حدیث آخر نباشد یا مانند آنها باشد، نقل از صاحب الزمان (عج) باشد به توسط یکی از سفراء.

مگر آنکه قرینۀ خارجی با آن باشد. و مصنّف (کلینی) رحمه اللّه در آن زمان بر این، اظهار نمی توانست کرد، و شاید که این کتاب مبارک به نظر اصلاح آن حجّت خدا رسیده باشد و اللّه اعلم» . [ر. ک: روضات الجنّات 6/١٠١-١١٢ چاپ بیروت].

تجلیل علما از این کتاب فراوان است. جناب محدّث زاده-فرزند مرحوم شیخ عبّاس قمی-می فرمود: هروقت چشم های پدرم درد می کرد کتاب کافی را می بوسید و بر دیدگانش می کشید تا درد آن بهبود یابد.

البته تجلیل و تأیید علما به این معنا نیست که حدیث ضعیف یا بی سند در این کتاب وجود ندارد بلکه دانشمندان با همۀ احترامی که به مرحوم کلینی و کتاب ارزندۀ او دارند

ص :١٣

بعضی احادیث آن را معتبر نمی دانند چنانکه آیت الله خویی رحمه اللّه می فرماید: «در کتاب کافی به ویژه «روضۀ کافی» احادیثی آمده که نمی توان آنها را تصدیق کرد» [معجم رحال الحدیث ١/٣6]آیت اللّه شهید سید محمد باقر صدر نیز می نویسد: «تمامی روایات کتب اربعه صحیح نیست و مؤلّفان آن ها نیز چنین عقیده ای نداشتند. آنان می خواستند حدیث را تدوین نمایند لذا احادیث متناقض نیز در آن ها نقل شده است. پس لازم است قاعدۀ سندشناسی دربارۀ این روایات جاری گردد.» [بحوث فی علم الاصول 4/٢٨4].

این نکته نیز شایان ذکر است که فهمیدن بعضی از احادیث کتاب کافی بسیار دشوار و سنگین است و فهم صحیح و عمیق آنها به علوم دیگری مانند علم کلام، فلسفه و عرفان نیازمند و وابسته است و برای روشن شدن آن ها باید از اساتید فن کمک گرفت. از جمله از آن احادیث می توان از روایات قضا و قدر، خوشبختی و بدبختی و مسائل توحیدی نام برد. چون هدف ما فقط ترجمۀ حدیث بود به شرح و توضیح آنها نپرداخته ایم و اگر کسی بخواهد آن مطالب عالی را به خوبی و درستی درک نماید به کتاب های ارزنده ای که در این خصوص نگارش یافته باید مراجعه نماید از قبیل: انسان و سرنوشت استاد شهید مطهری، عدل الهی استاد مطهری، رسالۀ قضا و قدر مرحوم حکیم دهدار، خیر الاثر در ردّ جبر و قدر علاّمه حسن زاده آملی، کتاب اللّه شناسی علاّمه طهرانی و کتاب ارزندۀ اصول فلسفه و روش رئالیسم علامه طباطبائی و رسائل توحیدی علاّمه طباطبائی و. . . و اگر با زبان عربی آشنایی کامل داشته باشد به کتاب های «مرآه العقول» علامه مجلسی، شرح اصول کافی ملا صدرا و شرح اصول کافی ملا صالح مازندرانی مراجعه نماید.

ترجمه ای که در دست شماست

اینجانب در سال ١٣٧6 مشغول تصحیح و تحقیق کتاب «الصافی فی شرح الکافی» ملا خلیل قزوینی بودم. این شرح به زبان فارسی نگارش یافته است و شرح و ترجمه قابل توجّهی به شمار می آید ولی از آن جا که سبک ترجمّه آن متعلّق به عصر صفوی است برای نسل امروز زیاد مورد استفاده نمی باشد هرچند برای پژوهندگان متون حدیثی و متن های ادبی فارسی قابل استفاده و بهره برداری است. البته اینجانب نیز در ترجمۀ خود از آن استفاده شایان کرده ام و در معادل های فارسی از آن بهره مند شده ام. امّا واقع این است کتاب کافی ترجمه های سلیس و روان به زبان فارسی امروزین می طلبید و چون دو ترجمه از آن وجود داشت که تا حدودی این خواسته را برآورده می ساخت، نیازی به ترجمه نمی دیدم امّا در حین مراجعه به آنها احساس کردم می توان یک ترجمۀ جدید در قالب

ص :١4

تازه ارایه داد چون آن دو به شرح و توضیح روایات نیز پرداخته اند که این امر هرچند امتیازی برای آنهاست ولی بعضی ها با ذوق های مختلفی که دارند شاید آن برداشت ها را نپسندند لذا ما فقط به ترجمه پرداختیم و از اظهار نظر خودداری نمودیم و افزون بر آن اینکه حدود چهل سال از ترجمۀ مرحوم استاد کمره ای و مرحوم دکتر مصطفوی (با همکاری جناب آقای رسولی محلاّتی) می گذرد و جای آن دارد که ترجمه ای دیگر از آن صورت پذیرد. و بنده بر این باورم که این گونه آثار هرچه بیشتر ترجمه شود بهتر است که هرکس شیوه و سبک ویژه ای را در ترجمه به کار می گیرد و هر خواننده ای ذوق خاصی را دارا است که براساس آن در شناسایی ترجمۀ مورد نظرش انتخابگر و مختار خواهد بود و ترجمه از حالت انحصاری خارج خواهد شد و این نیز بدیهی است که ارایۀ ترجمه های متعدّد از متون حدیثی به غنای فرهنگ دینی در زبان فارسی یاری شایان می رساند. همانطور که ترجمه های متعدّد از قرآن کریم و نهج البلاغه جای خود را در جامعۀ ما باز کرده است و هر ترجمه ای علاقمندان و مخاطبان خاص خودش را دارد متون حدیثی نیز باید همین راهکار را در پیش بگیرد. البته مایۀ تأسف است که عده ای ترجمه جدید را برنمی تابند و چنین نیازی را در جامعه کنونی کشورمان احساس نمی کنند و این مخالفت یا عدم احساس نیاز علل فراوانی دارد که بعضی از آن ها صادقانه است و بعضی مغرضانه. برخی از این دیدگاه ها هنوز به «خاتم المترجمین» بودن عده ای قائلند، لذا هر ترجمۀ جدیدی که پدید می آید سعی در تخریب آن دارند و آگاهانه یا ناآگاهانه به این امر مبارک که تعدّد سلیقه ها و ذوق ها را در پی دارد ضربه می زنند.

البته ترجمۀ جدید به این معنا نیست که زحمات مترجمان پیشین نادیده گرفته شود و با مشاهده چند اشتباه پیش پاافتاده در ترجمه آنها بی احترامی به آنان روا گردد بلکه با استفاده از زحمات پیشکسوتان و در راستای کار آنها یک ترجمۀ زیبا و شیوا در قالب تازه تر و رفع اشکالات آنها ارایه گردد تا نسل جوان امروز با خواندن آن احساس خستگی ننماید.

استاد محمد رضا حکیمی دربارۀ ترجمه های متون حدیثی می فرماید: «دردا و اندوها، از این صورت های کاسبانه و پول پرستانه و مبتذل، از این چاپهای بد و حروف های کهنه، از این پشت جلدهای سبک و طرح های خنک و بی معنی، از این ترجمه های پایصفحه ای تهوع آور، و از این ترجمه های تمام صفحه ای نااستوار منحط بی ربط. و شگفتا، از اینگونه نگاهداری از دین و میراث دین و فرهنگ تشیّع و کلام ائمه.

و فریادا، از این قطع رابطه که میان جوانان این روزگار و فرهنگ دینی در اینگونه عرصه ها، رخ می دهد و فریادا. . . و فریادا. . . این یادآوری هم که گهگاه می کنم، به علّت

ص :١5

رنج بزرگی است که از این ترجمه ها می برم، ترجمه هایی که بیشتر آنها، با کلام اصل و متین و متعالی دینی هرگز متناسب نیست. ترجمه هایی که کمترین رونقی و جذبه و شور و کششی ندارد و هیچ یک از اصول فن در آنها رعایت نشده است. ترجمه هایی که به هیچ گونه منعکس کنندۀ حشمت و استواری و اعتلا و رسالت متن اصلی نیست. و یقین صاحبان سخن اصل از اینگونه ترجمه ای ناخشنودند، و روح آنان از این کار در رنج است» [ادبیات و تعهّد در اسلام ص ٧٣].

باز ترجمۀ جدید به این معنا نیست که کسی که صلاحیّت لازم را ندارد به این قلمرو وارد شود و یک ترجمۀ نارسا پدید آورد که در آن صورت خدمتی به گسترش فرهنگ اسلامی نکرده بلکه اعتماد خوانندگان را از ترجمه های جدید نیز سلب نموده است.

این نکته را یادآور شوم که بعضی از اعتراضات از آنجا نشأت می گیرد که برای عده ای مرز تألیف و ترجمه مشخّص نشده است و انتظار دارند ترجمۀ جدید هیچ شباهتی به ترجمه های پیشین نداشته باشد در حالی که این امر در ترجمه امکان پذیر نیست چون مترجم برخلاف مؤلّف، باید پایبند به متن باشد و پای خود از حریم آن بیرون نبرد امّا دست مؤلّف باز است و می تواند عبارت پردازی نماید و اگر داستان و رمان است شخصیت سازی نماید و نقش های ویژه ای خلق کند تا با داستانهای دیگران فرق اساسی داشته باشد و سرقت ادبی به شمار نیاید.

آیا این امر در ترجمه نیز امکان دارد؟ اگر این امر صورت پذیرد دیگر ترجمه نیست یا اگر ترجمه باشد یک ترجمه آزاد و بدون پایبند بودن به متن است مانند ترجمۀ مرحوم جواد فاضل از نهج البلاغه که جناب دکتر شهیدی می فرماید: «پس از شهریور ١٣٢٠ شمسی از مرحوم جواد فاضل مجموعه ای منتشر شد که هرچند انشای آن روان می نمود، در بسیاری از موارد با سخنان امام علی علیه السّلام ارتباطی نداشت» [ر. ک: مقدمۀ نهج البلاغه ترجمۀ شهیدی]، ولی نباید شباهت در ترجمه به حدّی باشد که فقط فعل های جملات جابه جا گردد مگر جایی که جز این امکان و زمینۀ پردازشی نباشد که در آن صورت دست مترجم-هرچند حرفه ای و زبردست باشد-بسته است و اگر بخواهد طور دیگری ترجمه نماید مطلب نارسا خواهد شد.

دربارۀ شکل گرفتن ترجمۀ جدید افزون بر مطالب پیشین این موارد را هم می توان نام برد که در اینجا فهرست وار بیان می شود و در آینده توضیح آن به صورت مقاله تقدیم خوانندگان و پژوهندگان گرامی خواهد شد.١-سختگیری مترجم برای حق الترجمه ٢-سختگیری ناشر در عرضۀ کتاب ٣-چاپ ناقص (مثلا بدون متن عربی چاپ کرده باشد یا

ص :١6

قسمتی از کتاب را نیاورده باشد)4-قیمت نامناست (چون ترجمه انحصاری است هر قیمت دلبخواهی برای کتاب تعیین می کند)5-چاپ نامرغوب (حروفچینی و صفحه آرایی و نوع غذا و جلد)6-وابستگی های فکری مترجم به یک جریان خاص عقیدتی ٧-سلیس و روان نبودن ترجمه های قبلی یا برخوردار نبودن از فارسی امروزین.٨-همخوانی نداشتن عرضه و تقاضا (مثلا از یک ترجمه ده هزار جلد چاپ بشود فروش می رود ولی ناشر قدرت چاپ آن تیراژ را ندارد لذا کمبود در بازار احساس می شود و ناشر دیگر ترجمه جدیدی به بازار می آورد)٩-در دسترس نبودن کتاب (مثلا کتابهایی که ناشران تهرانی چاپ کرده اند ناشران قمی به راحتی و به سرعت نمی توانند آنها را تهیّه کنند لذا وقتی ناشر قمی ترجمۀ جدیدی ارایه می دهد از آن استقبال می گردد.)١٠-ترجمه براساس آخرین چاپ و ویرایش و تحقیق شده کتاب.

ما تمام سعی خود را در ترجمۀ کتاب شریف کافی به کار گرفتیم تا ترجمه ای سلیس و روان برای خوانندگان و مشتاقان مکتب اهل بیت علیهم السّلام تقدیم نماییم و به معادل یابی و معادل سازی و انتخاب واژه های خوش نما پرداختیم و برای احادیث نیز شمارۀ مسلسل گذاردیم و نمایۀ آیات و روایات و اشعار را در پایان هر جلد آن آوردیم تا یافتن حدیث مورد نظر به راحتی و آسانی صورت پذیرد و در پایان هر جلد فهرست عربی آن را نیز گنجاندیم تا کسانی که ابواب کافی را با نام های عربی جستجو می کنند به راحتی به آن دست یابند. ترجمۀ ما براساس نسخۀ اعراب گذاری و تصحیح شده حضرت علامه حسن زاده آملی است که اولین بار در سال ١٣4٧ شمسی صورت گرفته و به چاپ رسیده است.

امیدوارم کوششی که در راه فراهم آوردن یک ترجمۀ قابل قبول انجام گرفته سودمند باشد و در پیشگاه خداوند متعال پذیرفته آید و مورد پسند خوانندگان گرامی قرار گیرد.

و کاستی هایی که در این ترجمه می بینید بزرگوارانه بر ما ببخشید و خطاهای آن را گوشزد فرمایید تا در چاپهای بعدی اصلاح گردد. و در خاتمه بر خود لازم می دانم که از همه برادران عزیز که در آماده سازی و ویرایش و نمونه خوانی و تایپ و صفحه آرایی این ترجمه ما را یاری رساندند تشکر نمایم و از همّت و دقّت و حسن سلیقۀ مدیر محترم کتابسرای قائم (عج) جناب آقای راستائی تشکر نمایم و از درگاه پروردگار خواستارم که برکات و اثرات سازندۀ این کتاب را نصیب ما و خوانندگان محترم بفرماید و از خداوند فرازمند توفیقات روزافزون همگان را در خدمت به مکتب تشیّع خواستارم.

حوزۀ علمیّۀ قم-بهار ١٣٨٣

صادق حسن زاده

ص :١٧

خطبه الکتاب بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

الحمد للّه المحمود لنعمته، المعبود لقدرته، المطاع فی سلطانه، المرهوب لجلاله، المرغوب إلیه فیما عنده، النّافذ أمره فی جمیع خلقه، علا فاستعلی و دنی فتعالی، و ارتفع فوق کلّ منظر؛ الّذی لا بدء لأوّلیّته و لا غایه لأزلیّته، القائم قبل الأشیاء و الدّائم الّذی به قوامها، و القاهر الّذی لا یؤوده حفظها، و القادر الّذی بعظمته تفرّد بالملکوت و بقدرته توحّد بالجبروت و بحکمته أظهر حججه علی خلقه.

اخترع الأشیاء إنشاء و ابتدعها ابتداء بقدرته و حکمته، لا من شیء فیبطل الإختراع و لا لعلّه فلا یصحّ الإبتداع، خلق ما شاء کیف شاء، متوحّدا بذلک لإظهار حکمته و حقیقه ربوبیّته. لا تضبطه العقول، و لا تبلغه الأوهام، و لا تدرکه الأبصار، و لا یحیط به مقدار، عجزت دونه العباره، و کلّت دونه الأبصار، و ضلّ فیه تصاریف الصّفات، احتجب بغیر حجاب محجوب، و استتر بغیر ستر مستور.

عرف بغیر رؤیه و وصف بغیر صوره و نعت بغیر جسم، لا إله إلاّ اللّه الکبیر المتعال، ضلّت الأوهام عن بلوغ کنهه، و ذهلت العقول أن تبلغ غایه نهایته، لا یبلغه حدّ وهم و لا یدرکه نفاذ بصر و هو السّمیع العلیم، احتجّ علی خلقه برسله

ص :١٨

پیشگفتار مؤلف

به نام خداوند رحمتگر مهربان

ستایش خدای را که برای نعمتش، ستایش و برای قدرتش، پرستش شده است؛ در سلطنت خویش، فرمانرواست. و به خاطر شکوهمندی اش از او بیم دارند.

به آنچه نزد اوست، رغبت شده؛ فرمانش بر همۀ آفریدگان جاری است. فرازمند است در نهایت فرازمندی و نزدیک است درعین حال در اوج بلندی و از چشم انداز گستردۀ بینندگان فرارفته است. آنکه نخستین بودنش را آغازی و ازلی بودنش را پایانی نیست. پیش از همه چیز برجا بوده و همیشه نگهدار آنهاست. چیره گری که نگهداری همه چیز، خسته اش نکند و توانایی که به سبب عظمتش در سلطۀ آسمانی یگانه و به سبب نیرویش در قدرت نمایی و عظمت یکتاست. با کاردانی و حکمت خود آیاتش را بر آفریدگانش هویدا ساخت. همه چیز را بدون داشتن نظیر آفرید و با نیرو و کاردانی خویش، نقشه آنها را آغاز کرد. ماده ای نبود تا اختراع باطل شود و علتی نداشت تا نوآوری درست نیاید. آنچه را خواست آن گونه که مورد نظرش بود آفرید. برای نمایاندن فرزانگی و حقیقت پروردگاریش در این آفرینش، یکتاست. خردها او را فرانگیرند. و اندیشه ها به او نرسند و دیدگان او را درنیابند و اندازه بر او احاطه نکند. بیان از وصفش ناتوان و دیدگان در آستانش نابینا و هرگونه توصیفی در مقامش نارساست. بی پرده نهان و بی مانع پنهان است. نادیده، شناخته شده و بی شکل، توصیف گشته و بی کالبد تعریف شده است. معبودی جز خداوند بزرگ و فرازمند نیست. خیال ها از رسیدن به حقیقتش حیران و خردها از درک نهایتش سرگردانند. خیال تیزگام هرگز به وی نرسد و دیدۀ پرنفوذ درکش نکند و او شنوا و داناست. با فرستادگانش بر آفریدگان حجت آورد

ص :١٩

و أوضح الأمور بدلائله و ابتعث الرّسل مبشّرین و منذرین، لیهلک من هلک عن بیّنه و یحیی من حیّ عن بیّنه، و لیعقل العباد عن ربّهم ما جهلوه فیعرفوه بربوبیّته بعد ما أنکروه و یوحّدوه بالإلهیّه بعد ما أضدّوه، أحمده حمدا یشفی النّفوس و یبلغ رضاه و یؤدّی شکر ما وصل إلینا من سوابغ النّعماء و جزیل الآلاء و جمیل البلاء.

و أشهد أن لا إله إلاّ اللّه وحده لا شریک له إلها واحدا أحدا صمدا لم یتّخذ صاحبه و لا ولدا. و أشهد أنّ محمّدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم عبد انتجبه و رسول ابتعثه علی حین فتره من الرّسل و طول هجعه من الأمم و انبساط من الجهل و اعتراض من الفتنه و انتقاض من المبرم، و عمی عن الحقّ و اعتساف من الجور و امتحاق من الدّین، و أنزل إلیه الکتاب، فیه البیان و التبیان قُرْآناً عَرَبِیًّا غَیْرَ ذِی عِوَجٍ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ. قد بیّنه للنّاس و نهجه بعلم قد فصّله و دین قد أوضحه و فرائض قد أوجبها و أمور قد کشفها لخلقه و أعلنها، فیها دلاله إلی النّجاه و معالم تدعو إلی هداه.

فبلّغ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ما أرسل به و صدع بما أمر، و أدّی ما حمّل من أثقال النّبوّه، و صبر لربّه و جاهد فی سبیله و نصح لأمّته و دعاهم إلی النّجاه و حثّهم علی الذّکر و دلّهم علی سبیل الهدی من بعده بمناهج و دواع أسّس للعباد أساسها، و منار رفع لهم أعلامها، لکیلا یضلّوا من بعده و کان بهم رؤوفا رحیما.

فلمّا انقضت مدّته و استکملت أیّامه، توفّاه اللّه و قبضه إلیه و هو عند اللّه مرضیّ عمله، وافر حظّه، عظیم خطره، فمضی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و خلّف فی أمّته کتاب اللّه و وصیّه أمیر المؤمنین و إمام المتّقین صلوات اللّه علیه، صاحبین مؤتلفین، یشهد کلّ واحد منهما لصاحبه بالتّصدیق، ینطق الإمام عن اللّه فی الکتاب بما

ص :٢٠

و هر امری را با دلایلش روشن ساخت. پیامبران را بشارتگر و اندازگر فرستاد تا هرکه هلاک شود با دلیلی روشن هلاک گردد و هرکه زنده باشد با دلیلی روشن زنده ماند و تا بندگان آنچه نمی دانند از پروردگارشان دریابند و به پروردگاریش پس از آنکه انکار کردند، معترف شوند و پس از آنکه انبازی برایش می پنداشتند به یکتایی اش بگرایند. انسان او را ستایم که درمان روان ها، مایۀ خرسندیش گردد و شکرانۀ نعمت های فراگیر و فراوان و آزمایش نیک او فراهم آید.

گواهی دهم که شایستۀ پرستشی جز خدای یگانه بی انباز نیست؛ خدایی یکتا، یگانه، بی نیاز که همسری نگیرد و فرزندی نیاورد و گواهی دهم محمّد-درود خدا بر او و بر خاندانش-بنده ای است که او را برگزید و فرستاده ای است که او را هنگام گسستگی فرستادگان و خواب دراز امّت ها و گسترش نادانی و ظاهر شدن فتنه و گسستن اساس محکم و کوری از دریافت حق و فشار ستم و از بین رفتن دین و دیانت، برانگیخت و قرآن را به سویش فرستاد که در آن بیان و روشنگری حقیقت است (قرآنی عربی، بی هیچ کژی؛ باشد که آنان راه تقوا پویند) [سورۀ زمر (٣٩) :٢٨]قرآن را برای مردم بیان و روشن کرد با برنامه ای که تشریحش فرمود و با دینی که توضیحش داد و دستورهایی که آن را لازم شمرد و امور دیگری که برای آفریدگانش آشکار و هویدا ساخت. در آن امور، راهنمایی به سوی رهائی و نشانه هایی دعوت به ره یافتگی است.

پیغمبر هم رسالت خویش را تبلیغ کرد و دستوری که دریافته بود آشکار ساخت و تکلیفش را که بار نبوّت بود به منزل مقصود رسانید و برای (خشنودی) پروردگارش شکیبایی پیشه کرد و در راهش کوشید و امتش را اندرز داد و به راه نجاتشان فراخواند و به یاد خدا واداشت و برای پس از خود هم ایشان را به راه هدایت رهنمون ساخت با راه های روشن و انگیزه هایی که برای بندگان پی ریزی کرد و پرچم های مناره های روشن (امامان) را برایشان برافراشت تا پس از او گمراه نگردند؛ چون به همه آنان دلسوز و مهربان بود.

چون روزگارش سپری و عمرش به پایان رسید، خداوند جانش را گرفت و به سوی خود برد در حالی که نزد خدا، کردارش پسندیده و بهره اش

بسیار و جایگاهش فراز بود. او درگذشت و در میان امّتش، کتاب خدا و جانشینش امیر مؤمنان و پیشوای پرهیزگاران را که درود خداوند بر او باد برجای گذاشت که دو یار همدم بودند و هریک گواه درستی دیگری بود. خدا آنچه را بر

ص :٢١

أوجب اللّه فیه علی العباد من طاعته و طاعه الإمام و ولایته و واجب حقّه، الّذی أراد من استکمال دینه و إظهار أمره و الاحتجاج بحججه و الإستضاءه بنوره، فی معادن أهل صفوته و مصطفی أهل خیرته و أوضح اللّه بأئمّه الهدی من أهل بیت نبیّنا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم عن دینه و أبلج بهم عن سبیل مناهجه و فتح بهم عن باطن ینابیع علمه، جعلهم مسالک لمعرفته و معالم لدینه و حجّابا بینه و بین خلقه و الباب المؤدّی إلی معرفه حقّه، و أطلعهم علی المکنون من غیب سرّه.

کلّما مضی منهم إمام، نصب لخلقه من عقبه إماما بیّنا، و هادیا نیّرا، و إماما قیّما، یهدون بالحقّ و به یعدلون، حجج اللّه و دعاته و رعاته علی خلقه، تدین بهدیهم العباد، و تستهلّ بنورهم البلاد، و جعلهم اللّه حیاه للأنام و مصابیح للظّلام و مفاتیح للکلام و دعائم للإسلام و جعل نظام طاعته و تمام فرضه التّسلیم لهم فیما علم، و الرّدّ إلیهم فیما جهل و حظر علی غیرهم التّهجّم علی القول بما یجهلون و منعهم جحد ما لا یعلمون، لما أراد تبارک و تعالی من استنقاذ من شاء من خلقه، من ملمّات الظّلم و مغشیّات البهم و صلّی اللّه علی محمّد و أهل بیته الأخیار الّذین أذهب اللّه عنهم الرّجس [أهل البیت]و طهّرهم تطهیرا.

أمّا بعد فقد فهمت یا أخی ما شکوت من اصطلاح أهل دهرنا علی الجهاله، و توازرهم و سعیهم فی عماره طرقها و مباینتهم العلم و أهله، حتّی کاد العلم معهم أن یأزر کلّه و ینقطع موادّه، لما قد رضوا أن یستندوا إلی الجهل و یضیّعوا العلم و أهله. و سألت: هل یسع النّاس المقام علی الجهاله و التّدیّن بغیر علم، إذا کانوا داخلین فی الدّین مقرّین بجمیع أموره علی جهه الإستحسان و النّشوء علیه و التّقلید للآباء و الأسلاف و الکبراء و الإتّکاء علی عقولهم فی دقیق الأشیاء و جلیلها.

ص :٢٢

بندگانش در قرآن واجب نموده، امام از سوی خدا بیان می کند؛ همچون فرمانبری از خدا و فرمانبری از امام و پیروی از امام و مهرورزی با او حق لازم وی که به وسیله آن خدا خواست دینش را به کمال رساند و امرش را آشکار سازد و با حجّت های خویش برهان آرد و از نورش همگان پرتو گیرند؛ نوری که در گنجینه های برگزیدگانش و نیکان برگزیده اش می باشد. خدا به وسیله پیشوایان هدایت که خاندان پیامبر ما می باشند، دینش را آشکار نمود و راه های راست خود را روشن ساخت و حقیقت چشمه های دانش خویش را برگشود. ایشان را راه های شناختش و نشانه های دینش و دربانان میان خود و آفریدگانش و درب رسانندۀ به حقّش قرار داد و رازهای نهان و سر به مهر خویش را بر آنان نمایاند.

هرگاه یکی از آن امامان درمی گذشت در پی اش امامی روشنگر و هدایتگری فروزان و پیشوایی نگهدار برمی نهاد. همگی به حق ره می نمودند و به حق حکم می کردند. ایشان حجّت های خدا و فراخوانندگان به سویش و سرپرستان آفریدگانش بودند تا بندگان به رهبری ایشان دینداری کنند و شهرها با نور دانش آنان نورباران شود. خداوند ایشان را مایۀ زندگی و بیداری خفتگان و چراغ های تاریکی و کلیدهای سخنوری و ستون های اسلام نهاد و آیین فرمانبری و همۀ فرامین واجب خویش را در احکامی که معلوم است در پذیرفتن از آنان قرار داد و در آنچه نامعلوم است در ارجاع دادن به آنها مقرّر داشت و دیگران را بازداشت که در آنچه نمی دانند از امامان پیش افتند و نظر دهند و می دانند انکار ورزند؛ چون خدای فرازمند خواسته است که از آفریدگانش هرکه را خواهد از تاریکی های بدبختی آور و پیچیدگی های در نهان، رهایی بخشد. درود خدا بر محمد و خاندان نیکش که پلیدی را از آنها ببرده و به نیکی پاکشان ساخته است.

امّا بعد؛ ای برادر آگاه شدم که از مردم زمان ما شکوه نمودی که ایشان بر نادانی با هم سازش کرده اند و در آبادانی راه های نادانی و دوری شان از دانش دانشمندان همدست و کوشایند آنسان که نزدیک است دانش به کلّی از میانشان برود و ریشه کن گردد؛ چرا که ایشان بر فراخوانی نادانی به سوی خویش و تباه ساختن دانش و دانشمندان خشنود شده اند و پرسیدی: آیا شایسته باشد که مردم بر نادانی پایدار مانند و ناآگاهانه دیندار باشند؟ چون [در ظاهر]دین را پذیرفته اند؛ ولی فرامین و احکامش را به دلخواه خویش و عادت و پیروی از پدران و نیاکان و بزرگان پذیرفته اند و در مسائیل پیچیده و بزرگ به خرد خود تکیه کرده اند.

ص :٢٣

فاعلم یا أخی رحمک اللّه أنّ اللّه تبارک و تعالی خلق عباده خلقه منفصله من البهائم فی الفطن و العقول المرکّبه فیهم، محتمله للأمر و النّهی و جعلهم جلّ ذکره صنفین: صنفا منهم أهل الصّحّه و السّلامه و صنفا منهم أهل الضّرر و الزّمانه، فخصّ أهل الصّحّه و السّلامه بالأمر و النّهی بعد ما أکمل لهم آله التّکلیف و وضع التّکلیف عن أهل الزّمانه و الضّرر إذ قد خلقهم خلقه غیر محتمله للأدب و التّعلیم و جعل عزّ و جلّ سبب بقائهم أهل الصّحّه و السّلامه و جعل بقاء أهل الصّحّه و السّلامه بالأدب و التّعلیم، فلو کانت الجهاله جائزه لأهل الصّحّه و السّلامه لجاز وضع التّکلیف عنهم و فی جواز ذلک بطلان الکتب و الرّسل و الآداب، و فی رفع الکتب و الرّسل و الآداب فساد التّدبیر و الرّجوع إلی قول أهل الدّهر، فوجب فی عدل اللّه عزّ و جلّ و حکمته أن یخصّ من خلق من خلقه خلقه محتمله للأمر و النّهی بالأمر و النّهی لئلاّ یکونوا سدی مهملین، و لیعظّموه و یوحّدوه و یقرّ و اله بالرّبوبیّه و لیعلموا أنّه خالقهم و رازقهم، إذ شواهد ربوبیّته دالّه ظاهره و حججه نیّره واضحه و أعلامه لائحه، تدعوهم إلی توحید اللّه عزّ و جلّ و تشهد علی أنفسها لصانعها بالرّبوبیّه و الإلهیّه لما فیها من آثار صنعه و عجائب تدبیره، فندبهم إلی معرفته لئلاّ یبیح لهم أن یجهلوه و یجهلوا دینه و أحکامه لأنّ الحکیم لا یبیح الجهل به و الإنکار لدینه، فقال جلّ ثناوه: أَ لَمْ یُؤْخَذْ عَلَیْهِمْ مِیثٰاقُ اَلْکِتٰابِ أَنْ لاٰ یَقُولُوا عَلَی اَللّٰهِ إِلاَّ اَلْحَقَّ و قال: بَلْ کَذَّبُوا بِمٰا لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ فکانوا محصورین بالأمر و النّهی، مأمورین بقول الحقّ، غیر مرخّص لهم فی المقام علی الجهل، أمرهم بالسّؤال و التّفقّه فی الدّین فقال: فَلَوْ لاٰ نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَهٍ مِنْهُمْ طٰائِفَهٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی اَلدِّینِ وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذٰا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ و قال: فَسْئَلُوا أَهْلَ اَلذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ

ص :٢4

پس بدان ای برادر! خدایت رحمت کند-همانا خداوند فرازمند به سبب هوش و خردی که در آفرینش بندگانش آمیخت، ایشان را از چارپایان گسسته داشت و پذیرندۀ امر و نهی الهی قرار داد و آنها را دو دسته ساخت، دسته ای تندرست و سلامت و دستۀ دیگر زیانمند و ازکارافتاده؛ پس مردمان تندرست و سالم را پس از آنکه ابزار تکلیف آنها را به کمال رساند به امر و نهی الهی ویژه داشت و تکلیف را از زیانمندان و ازکارافتادگان برداشت؛ زیرا آفرینش آنان را به گونه ای قرار داد که نمی توانند ادب اندوزند و دانش آموزند و خداوند گرامی و بزرگ مردم تندرست سالم را سبب بقای آنها نهاد و بقای تندرستان و سالمان را به ادب اندوزی و دانش آموزی قرار داد. اگر برای سالمان، نادانی شایسته بود، روا بود که تکلیف از ایشان برداشته شود و در آن صورت، فروفرستاده شدن کتاب های آسمانی، پیامبران و دستورها بیهوده بود و ثمرۀ بیهودگی کتاب های آسمانی و پیامبران و دستورها، تباهی تدبیر الهی و بازگشت به عقیده طبیعت گرایان است؛ پس بنابر عدالت و حکمت الهی واجب آید که خدا آفریده ای را که قابل تکلیف آفریده، به امر و نهی ویژه دارد [و بر ایشان امر و نهی کند]تا وجود ایشان بیهوده و به خود وانهاده نباشد و او را بزرگوار دانند و یکتا خوانند و به پروردگاریش اعتراف کنند و بدانند که او آفریننده و روزی دهندۀ ایشان است؛ چرا که گواهان پروردگاریش، نمایان و آشکار و حجّت هایش تابان و روشن و نشانه هایش، فروزان است. مردم را به یگانگی خدای گرامی و بزرگ فراخواند و با وجود خویش به پروردگاری و یگانگی آفرینندۀ خویش گواهی دهند؛ زیرا آثار صنع خدا و شگفتی های تدبیرش در وجود آنها نمایان است. خدا نیز مردم را به شناخت خویش فراخواند تا نشناختن خود و دین و احکامش را بر مردم روا نداشته باشد؛ چون شخص فرزانه، نادانی در دینش و انکارورزی در آن. پس [به این سبب]خدا-ستایشش بزرگ باد-فرموده است: (مگر در کتاب از آنها پیمان گرفته نشد که درباره خداوند جز حق نگویند) [سورۀ اعراف (٧) :١6٩]و نیز فرمود: (بلکه دروغ شمردند چیزی را که به دانش آن احاطه ندارند) [سورۀ یونس (١٠) :٣٩]؛ پس وظیفه مردم، تنها در امر و نهی الهی است و به انجام گفتار حق دستور یافته اند و پایداری بر نادانی را اجازه ندارند. خدا مردم را به پرسیدن نیک فهمی در دین فرمان داد و فرمود: (چرا از هر گروه ایشان، دسته ای سفر نکنند تا در امر دین، دانش اندوزند و وقتی بازگشتند، قوم خود را بیم دهند.) [سورۀ توبه (٩) :١٢٢]و نیز فرمود: (اگر خودتان نمی دانید از اهل ذکر (دانشمندان اهل کتاب) بپرسید.) [سورۀ نحل (١6) :4٣]

ص :٢5

فلو کان یسع أهل الصّحّه و السّلامه المقام علی الجهل، لما أمرهم بالسّؤال و لم یکن یحتاج إلی بعثه الرّسل بالکتب و الآداب و کانوا یکونون عند ذلک بمنزله البهائم و منزله أهل الضّرر و الزّمانه، و لو کانوا کذلک لما بقوا طرفه عین، فلمّا لم یجز بقاؤهم إلاّ بالأدب و التّعلیم وجب أنّه لا بدّ لکلّ صحیح الخلقه کامل الآله من مؤدّب و دلیل و مشیر و آمر و ناه و أدب و تعلیم و سؤال و مسأله.

فأحقّ ما اقتبسه العاقل و التمسه المتدبّر الفطن و سعی له الموفّق المصیب العلم بالدّین و معرفه ما استعبد اللّه به خلقه من توحیده و شرائعه و أحکامه و أمره و نهیه و زواجره و آدابه، إذ کانت الحجّه ثابته و التّکلیف لازما و العمر یسیرا و التّسویف غیر مقبول و الشّرط من اللّه جلّ ذکره فیما استعبد به خلقه أن یؤدّوا جمیع فرائضه بعلم و یقین و بصیره لیکون المؤدّی لها محمودا عند ربّه مستوجبا لثوابه و عظیم جزائه لأنّ الّذی یؤدّی بغیر علم و بصیره لا یدری ما یؤدّی و لا یدری إلی من یؤدّی.

و إذا کان جاهلا لم یکن علی ثقه ممّا أدّی، و لا مصدّقا، لأنّ المصدّق لا یکون مصدّقا حتّی یکون عارفا بما صدّق به من غیر شکّ و لا شبهه لأنّ الشّاکّ لا یکون له من الرّغبه و الرّهبه و الخضوع و التّقرّب مثل ما یکون من العالم المستیقن. و قد قال اللّه عزّ و جلّ: إِلاّٰ مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ فصارت الشّهاده مقبوله لعلّه العلم بالشّهاده، و لو لا العلم بالشّهاده لم تکن الشّهاده مقبوله و الأمر فی الشّاکّ المؤدّی بغیر علم و بصیره إلی اللّه جلّ ذکره إن شاء تطوّل علیه فقبل عمله و إن شاء ردّ علیه لأنّ الشّرط علیه من اللّه أن یؤدّی المفروض بعلم و بصیره و یقین کیلا یکونوا ممّن وصفه اللّه فقال تبارک و تعالی: وَ مِنَ اَلنّٰاسِ مَنْ یَعْبُدُ اَللّٰهَ عَلیٰ حَرْفٍ فَإِنْ أَصٰابَهُ خَیْرٌ اِطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ

ص :٢6

اگر برای افراد سالم، پایداری بر نادانی روا بود، ایشان را به پرستش دستور نمی دادند و به فرستادن پیامبران با کتاب ها و دستورها نیازی نبود و در این صورت مردم، بسان چهارپایان و بسان زیانمندان و ازکارافتادگان بودند و اگر چنین بودند به قدر چشم برهم نهادنی بر جای نمی ماندند و چون بقایشان جز به ادب اندوزی و دانش آموزی نباشد، لازم است که به ناچار هرکه سالم و ابزار تکلیفش کامل است ادب آموزنده و راهنما و مشاور و دستوردهنده و بازدارنده ای داشته باشد و راه ادب اندوزی و دانش آموزی و پرسیدن و جوییدن را در پی گیرد.

پس سزاوارترین چیزی که خردورز برگیرد و اندیشمند هوشیار آن را جوید و شخص توفیق یافته در آن کوشد، دانش دین و شناختن شیوۀ پرستشی است که خدا از آفریدگانش خواسته است که آن شیوه، یکتاانگاری خدا، قوانین، فرامین، امر و نهی، بازداری ها و دستورها می باشد؛ زیرا حجّت، استوار و تکلیف، پایدار و عمر کوتاه و تأخیر، ناپذیرفته است و در روش پرستشی که خدا-یادش گرامی و بزرگ باد-از آفریدگانش خواسته، شرط است که مردم همۀ واجباتش را با علم و یقین و بینش به جای آورند تا انجام دهنده آنها نزد پروردگار، پسندیده و سزاوار ثواب و پاداش بزرگ او گردد؛ چون کسی که بی دانش و بینش کاری را به جای آرد، نمی داند که چه می کند و برای چه کسی به جای می آورد و چون نادان است، بر کار خویش اطمینان ندارد و آن را درست نمی انگارد؛ زیرا تا کسی به آنچه تصدیق کرده بدون گمان و تردید شناخت نداشته باشد، او را تصدیق کننده نگویند؛ چرا که تردیدگر، شوق و ترس و فروتنی و تقرّبی بسان دانشمند با یقین را ندارد و خدای گرامی و بزرگ فرموده است: (مگر کسانی که به حق گواهی دهند و خودشان بدانند.) [سورۀ زخرف (4٣) :٨6]پس گواهی دادن پذیرفته شد به سبب علم به گواهی، و اگر علم به گواهی نباشد، گواهی پذیرفته نیست. آن کس که با شک و بدون دانش و بینش کارش را به انجام رساند کارش با خدا-یادش بزرگ باد-است. اگر خدا خواهد با او شکیبایی کند و کردارش را پذیرد و اگر خواهد نپذیرد؛ زیرا خداوند با او شرط کرده که واجباتش را با دانش و بینش و یقین انجام دهد تا از آنان نباشد که خدای فرازمند آنان را چنین به وصف آورده. و فرموده است: (و از جمله مردمان کسی است که خدا را با دودلی پرستد؛ پس اگر خوبی به او رسد به خداپرستی به آن آرام گیرد و اگر

ص :٢٧

أَصٰابَتْهُ فِتْنَهٌ اِنْقَلَبَ عَلیٰ وَجْهِهِ خَسِرَ اَلدُّنْیٰا وَ اَلْآخِرَهَ ذٰلِکَ هُوَ اَلْخُسْرٰانُ اَلْمُبِینُ لأنّه کان داخلا فیه بغیر علم و لا یقین، فلذلک صار خروجه بغیر علم و لا یقین و قد قال العالم علیه السّلام: «من دخل فی الإیمان بعلم ثبت فیه و نفعه إیمانه، و من دخل فیه بغیر علم خرج منه کما دخل فیه» . و قال علیه السّلام: «من أخذ دینه من کتاب اللّه و سنّه نبیّه صلوات اللّه علیه و آله زالت الجبال قبل أن یزول، و من أخذ دینه من أفواه الرّجال ردّته الرّجال» .

و قال علیه السّلام: «من لم یعرف أمرنا من القرآن لم یتنکّب الفتن» . و لهذه العلّه انبثقت علی أهل دهرنا بثوق هذه الأدیان الفاسده و المذاهب المستشنعه الّتی قد استوفت شرائط الکفر و الشّرک کلّها و ذلک بتوفیق اللّه تعالی و خذلانه، فمن أراد اللّه توفیقه و أن یکون إیمانه ثابتا مستقرّا، سبّب له الأسباب الّتی تؤدّیه إلی أن یأخذ دینه من کتاب اللّه و سنّه نبیّه صلوات اللّه علیه و آله بعلم و یقین و بصیره، فذاک أثبت فی دینه من الجبال الرّواسی، و من أراد اللّه خذلانه و أن یکون دینه معارا مستودعا-نعوذ باللّه منه-سبّب له أسباب الإستحسان و التّقلید و التّأویل من غیر علم و بصیره. فذاک فی المشیئه إن شاء اللّه تبارک و تعالی أتمّ إیمانه و إن شاء سلبه إیّاه و لا یؤمن علیه أن یصبح مؤمنا و یمسی کافرا، أو یمسی مؤمنا و یصبح کافرا، لأنّه کلّما رأی کبیرا من الکبراء مال معه و کلّما رأی شیئا استحسن ظاهره قبله، و قد قال العالم علیه السّلام: «إنّ اللّه عزّ و جلّ خلق النّبیّین علی النّبوّه فلا یکونون إلاّ أنبیاء، و خلق الأوصیاء علی الوصیّه فلا یکونون إلاّ أوصیاء، و أعار قوما إیمانا فإن شاء تمّمه لهم و إن شاء سلبهم إیّاه» . قال: و فیهم جری قوله: فَمُسْتَقَرٌّ وَ مُسْتَوْدَعٌ.

و ذکرت أنّ أمورا قد أشکلت علیک، لا تعرف حقائقها لاختلاف الرّوایه

ص :٢٨

آزمونی به او رسد، روی بگرداند، در دنیا و آخرت زیانکار است؛ این است آن زیانکاری آشکار.) [سورۀ حجّ (٢٢) :١١]چون او بدون دانش و یقین به دین گرویده، بیرون رفتنش هم از دین، بی دانش و یقین باشد و امام علیه السّلام فرموده است: هرکه آگاهانه در ایمان درآید، در آن استوار ماند و ایمانش سودش دهد و هرکه ناآگاهانه به آن درآید، ناآگاهانه نیز از آن برآید هم چنان که ناآگاهانه به آن درآمده است و نیز فرمود: «هر که دینش را از کتاب خدا و سنت پیغمبرش-که درود خداوند بر او باد-برگیرد از کوه ها استوارتر است و کسی که دینش را از دهان مردم گیرد، همان مردم از دینش بازگردانند.» و نیز فرمود: «هرکه امامت ما را از قرآن نفهمد، از فتنه ها درنیاید.» و بدین جهت است که در میان مردم روزگار ما، کیش های باطل و مذاهب زشتی که تمام شرایط کفر و شرک را دارد، سر برآورده است. اینها همه به توفیق و یا نامهربانی خدای فرازمند بستگی دارد. هرکه را خدا خواهد توفیق یابد و ایمانش استوار و برجا ماند اسبابی برایش فراهم آورد که دینش را از کتاب خدا و سنت پیغمبرش-درود خدا بر او و بر خاندانش-با دانش یقین و بینش برگیرد. این است آنکه در دین خود از کوه های افراشته، استوارتر است. و هرکه را خدا خواهد که وارهد و دینش عاریت و ناپایدار باشد-از این حالت به خدا پناه می بریم-برایش زمینه های دل خواهانه و پیروی کورکورانه و تأویل بی دانش و بینش فراهم سازد.

به خواست خدای فرازمند بستگی دارد؛ اگر خواهد ایمان ناقصش را به کمال رساند و اگر خواهد از او بازستاند. و در امان نیست که سحرگاه مؤمن و شب هنگام کافر باشد یا شب هنگام مؤمن و سحرگاه کافر گردد؛ زیرا چنین شخصی هرگاه یکی از بزرگان را بیند به او گراید و هرچه را نیک روی بیند بپذیرد در حالی که امام علیه السّلام فرموده است: خدای گرامی و بزرگ پیامبران را برای پیامبری آفرید و جز پیامبر نباشند و اوصیا را برای جانشینی آفرید و جز آن نباشد و به مردمی ایمان را عاریت داد، اگر خواهد ایمان را برای آنها به کمال رساند و اگر خواهد از آنها بازستاند و درباره اینان گفتار خدا درست است که (و ایمان برخی پابرجا و بعضی ناپایدار است) [سورۀ انعام (6) :٩٨]

تو یادآور شدی که مطالبی برایت سخت و مشکل شده که به سبب اختلاف روایت های واردشده در آنها، حقیقت های آنها را درنمی یابی و می دانی که

ص :٢٩

فیها و أنّک تعلم أنّ اختلاف الرّوایه فیها لاختلاف عللها و أسبابها و أنّک لا تجد بحضرتک من تذاکره و تفاوضه ممّن تثق بعلمه فیها و قلت إنّک تحبّ أن یکون عندک کتاب کاف یجمع [فیه]من جمیع فنون علم الدّین، ما یکتفی به المتعلّم و یرجع إلیه المسترشد، و یأخذ منه من یرید علم الدّین و العمل به بالآثار الصّحیحه عن الصّادقین علیهم السّلام و السّنن القائمه الّتی علیها العمل و بها یؤدّی فرض اللّه عزّ و جلّ و سنّه نبیّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، و قلت لو کان ذلک رجوت أن یکون ذلک سببا یتدارک اللّه [تعالی]بمعونته و توفیقه إخواننا و أهل ملّتنا و یقبل بهم إلی مراشدهم.

یا أخی أرشدک اللّه إنّه لا یسع أحدا تمییز شیء ممّا اختلف الرّوایه فیه عن العلماء علیهم السّلام برأیه إلاّ علی ما أطلقه العالم بقوله علیه السّلام: «اعرضوها علی کتاب اللّه فما وافق کتاب اللّه عزّ و جلّ فخذوه، و ما خالف کتاب اللّه فردّوه» . و قوله علیه السّلام:

«دعوا ما وافق القوم فإنّ الرّشد فی خلافهم» . و قوله علیه السّلام: «خذوا بالمجمع علیه، فإنّ المجمع علیه لا ریب فیه» . و نحن لا نعرف من جمیع ذلک إلاّ أقلّه و لا نجد شیئا أحوط و لا أوسع من ردّ علم ذلک کلّه إلی العالم علیه السّلام و قبول ما وسّع من الأمر فیه بقوله علیه السّلام: بأیّما أخذتم من باب التّسلیم وسعکم. و قد یسّر اللّه و له الحمد تألیف ما سألت و أرجو أن یکون بحیث توخّیت فمهما کان فیه من تقصیر فلم تقصّر نیّتنا فی إهداء النّصیحه إذ کانت واجبه لإخواننا و أهل ملّتنا مع ما رجونا أن نکون مشارکین لکلّ من اقتبس منه و عمل بما فیه دهرنا هذا و فی غابره إلی انقضاء الدّنیا، إذ الرّبّ عزّ و جلّ واحد و الرّسول محمّد خاتم النّبیّین صلوات اللّه و سلامه علیه و آله واحد و الشّریعه واحده و حلال محمّد حلال و حرامه حرام إلی یوم القیامه. و وسّعنا قلیلا کتاب الحجّه و إن لم نکمّله علی

ص :٣٠

اختلاف به جهت اختلاف در علل و اسباب آن است و به دانشمندی که در این باره به دانشش اعتماد داشته باشی دست رسی نداری تا با وی به صحبت و گفت و گو پردازی، و گفتی دوست داری کتابی داشته باشی که همۀ رشته های علم دین در آن گرد آمده آنگونه که دانشجو را بی نیاز سازد و هدایت خواه به آن مراجعه کند و آن کس که علم دین و عمل به اخبار درست امامان راست پیشه و سنّت های استوار مورد عمل را خواهد از آن کتاب برگیرد و واجبات خدا و سنّت پیامبر براساس آن کتاب انجام گیرد و گفتی اگر چنین کتابی باشد امیدوارم خدای فرازمند با یاری و توفیق خویش، برادران و هم مذهبان ما را به صلاح آرد و به سوی رهبران خود سوق دهد.

ای برادر! -خداوند هدایتت کند-بدان که برای کسی روا نباشد تا با نظر خود، روایت های مختلفی که از امامان علیهم السّلام رسیده است، تشخیص دهد مگر به دستور خود امام-علیه السّلام- که فرمود: «آن (روایت ها) را با قرآن بسنجید، آن را که با کتاب خدای گرامی و بزرگ مطابق است برگیرید و آن را که مخالف کتاب خداوند است، پس زنید» و فرمایش او که، آنچه مطابق با گفتار عامّه است واگذارید که هدایت در مخالفت با آنان است و نیز فرمود: «روایتی که مورد پذیرش همگان است برگیرید؛ زیرا در آنچه مورد پذیرش همگان است تردیدی نیست، ما با این دستور تنها مقدار اندکی از روایت ها را تشخیص می دهیم و (دربارۀ باقی روایت ها) راهی نمی یابیم که از بازگرداندن آن روایات به خود امام علیه السّلام فراخ تر و بااحتیاطتر باشد. و دستور فراخی را که امام علیه السّلام داده است بپذیریم که فرمود: «هرکدام از روایت های مختلف را که برای پذیرفتن آن، برگیرید، برایتان رواست.» خدای را سپاس که گردآوری کتابی را که خواستی، میسّر کرد. امیدوارم چنان باشد که خواستی. اگر در آن کوتاهی شده باشد در نیّت خیرخواهی ما کوتاهی نبوده است؛ چون خیرخواهی برادران و هم مذهبان بر ما واجب است و نیز، امیدواریم که با مردم این زمان و برجای ماندگان آنها که تا پایان دنیا از این کتاب استفاده و به آن عمل می کنند در پاداش ایشان شریک باشیم؛ زیرا پروردگار بزرگ و گرامی یکی است و پیامبر، محمّد، آخرین پیامبران -سلام و درود خداوند بر او و خاندانش باد-یکی است و شریعت یکی است و حلال محمد، حلال و حرامش، حرام است تا روز رستاخیز. ما کتاب حجّت را اندکی گسترش دادیم، اگرچه آن گونه که شایسته اش بود تکمیل نکردیم؛

ص :٣١

استحقاقه لأنّا کرهنا أن نبخس حظوظه کلّها و أرجو أن یسهّل اللّه عزّ و جلّ إمضاء ما قدّمنا من النّیّه إن تأخّر الأجل صنّفنا کتابا أوسع و أکمل منه نوفّیه حقوقه کلّها إن شاء اللّه تعالی و به الحول و القوّه و إلیه الرّغبه فی الزّیاده فی المعونه و التّوفیق. و الصّلاه علی سیّدنا محمّد النّبیّ و آله الطّاهرین الأخیار.

و أوّل ما أبدأ به و أفتتح به کتابی هذا، کتاب العقل و فضائل العلم و ارتفاع درجه أهله و علوّ قدرهم و نقص الجهل و خساسه أهله و سقوط منزلتهم، إذ کان العقل هو القطب الّذی علیه المدار و به یحتجّ و له الثّواب و علیه العقاب [و اللّه الموفّق].

ص :٣٢

چون خوش نداشتیم که تمام بهره های آن را بکاهیم و امیدوارم که خداوند بزرگ و گرامی تحقّق نیّت ما را آسان گرداند تا اگر اجل مهلت دهد، کتابی گسترده تر و کامل تر از این گردآورم که اگر خدای فرازمند خواهد تمام حقّش را به جای آورم.

نیرو و توانایی از اوست و امید فزونی یاری و توفیق به اوست و درود بر سرورمان محمّد پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و خاندان برگزیدۀ پاکش. نخستین کتابی که این تألیفم را با آن آغاز می کنم، کتاب عقل و فضیلت های دانش و بلندی درجه و ارجمندی دانشمندان و نقص نادانی و پستی و بی ارزشی نادانان می باشد؛ چرا که خردمحوری است که همه چیز بر گرد آن می چرخد و به وسیله آن برهان آورده می شود و پاداش و کیفر برای آن است. [و خدا توفیق دهنده است].

ص :٣٣

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

کتاب العقل و الجهل [١]١-أخبرنا أبو جعفر محمّد بن یعقوب قال: حدّثنی عدّه من أصحابنا منهم محمّد بن یحیی العطّار، عن أحمد بن محمّد، عن الحسن بن محبوب، عن العلاء بن رزین، عن محمّد بن مسلم، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

لمّا خلق اللّه العقل استنطقه ثمّ قال له: أقبل فأقبل ثمّ قال له: أدبر فأدبر ثمّ قال: و عزّتی و جلالی ما خلقت خلقا هو أحبّ إلیّ منک و لا أکملتک إلاّ فیمن أحبّ، أما إنّی إیّاک آمر و إیّاک أنهی و إیّاک أعاقب و إیّاک أثیب.

[٢]٢-علیّ بن محمّد، عن سهل بن زیاد، عن عمرو بن عثمان، عن مفضّل بن صالح، عن سعد بن طریف، عن الأصبغ بن نباته، عن علیّ علیه السّلام قال:

هبط جبرئیل علی آدم علیه السّلام فقال: یا آدم إنّی أمرت أن أخیّرک واحده من ثلاث فاخترها و دع اثنتین فقال له آدم: یا جبرئیل و ما الثّلاث؟ فقال: العقل و الحیاء و الدّین فقال آدم، إنّی قد اخترت العقل فقال جبرئیل للحیاء و الدّین: انصرفا و دعاه فقالا: یا جبرئیل إنّا أمرنا أن نکون مع العقل حیث کان قال: فشأنکما و عرج.

[٣]٣-أحمد بن إدریس، عن محمّد بن عبد الجبّار، عن بعض أصحابنا رفعه إلی أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

قلت له: ما العقل؟ قال: ما عبد به الرّحمن و اکتسب به الجنان قال: قلت:

ص :٣4

کتاب عقل و جهل

[١]١-امام باقر علیه السّلام فرماید: چون خداوند خرد را آفرید، او را به سخن درآورد و به او فرمود: پیش آی، پس پیش آمد؛ سپس گفت: بازگرد، پس بازگشت؛ آن گاه فرمود: به ارجمندی و شوکتم سوگند، آفریده ای نزد من که از تو دوست داشتنی تر باشد نیافریدم و تو را تنها به کسانی که دوستشان دارم به طور کامل ارزانی داشتم. همانا فرمان و بازداشتن و کیفر و پاداشم به تو متوجه است.

[٢]٢-حضرت علی علیه السّلام فرمود: جبرئیل بر آدم فرود آمد و گفت: ای آدم، من دستور دارم که تو را در برگزیدن یکی از سه چیز مخیّر سازم، پس یکی را برگزین و دو تا را وارهان. حضرت آدم به او گفت: ای جبرئیل! آن سه چیز چیست؟ گفت: خرد، آزرم و دین. آدم علیه السّلام گفت: خرد را برگزیدم. جبرئیل به آزرم و دین گفت: شما بازگردید و او را وانهید. آن دو گفتند: ای جبرئیل، ما دستور داریم هرکجا که خرد باشد با او باشیم. گفت: خود دانید و [آنگاه] فراز گرفت.

[٣]٣-شخصی از امام صادق علیه السّلام پرسید: خرد چیست؟ فرمود: آنچه که با آن خدای بخشایشگر را پرستش کنند و بهشت به دست آرند. راوی گوید که

ص :٣5

فالّذی کان فی معاویه؟ فقال: تلک النّکراء تلک الشّیطنه و هی شبیهه بالعقل و لیست بالعقل.

[4]4-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن ابن فضّال، عن الحسن بن الجهم قال:

سمعت الرّضا علیه السّلام یقول: صدیق کلّ امرئ عقله و عدوّه جهله.

[5]5-و عنه، عن أحمد بن محمّد، عن ابن فضّال، عن الحسن بن الجهم قال:

قلت لأبی الحسن علیه السّلام: إنّ عندنا قوما لهم محبّه و لیست لهم تلک العزیمه یقولون بهذا القول؟ فقال: لیس أولئک ممّن عاتب اللّه إنّما قال اللّه: فَاعْتَبِرُوا یٰا أُولِی اَلْأَبْصٰارِ.

[6]6-أحمد بن إدریس، عن محمّد بن حسّان، عن أبی محمّد الرّازیّ، عن سیف بن عمیره، عن إسحاق بن عمّار قال:

قال أبو عبد اللّه علیه السّلام: من کان عاقلا کان له دین، و من کان له دین دخل الجنّه.

[٧]٧-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن خالد، عن الحسن بن علیّ بن یقطین، عن محمّد بن سنان، عن أبی الجارود، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

إنّما یداقّ اللّه العباد فی الحساب یوم القیامه علی قدر ما آتاهم من العقول فی الدّنیا.

[٨]٨-علیّ بن محمّد بن عبد اللّه، عن إبراهیم بن إسحاق الأحمر، عن محمّد بن سلیمان الدّیلمیّ، عن أبیه قال:

قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام فلان من عبادته و دینه و فضله! فقال: کیف عقله؟ قلت: لا أدری، فقال: إنّ الثّواب علی قدر العقل، إنّ رجلا من بنی إسرائیل

ص :٣6

عرض کردم: پس آنچه معاویه داشت، چه بود؟ فرمود: آن کاری خردنما بود و کاری شیطنت آمیز. آن، خرد را ماند ولی خرد نباشد.

[4]4-امام رضا علیه السّلام فرمود: دوست هر انسانی، خرد او و دشمنش، نادانی او باشد.

[5]5-حسن جهم گوید: به امام کاظم علیه السّلام گفتم: نزد ما گروهی هستند که بر امام مهر می ورزند؛ ولی آن تصمیم استوار را ندارند و در گفتار دوستدارند [و در کردار فروگذار]. فرمود: آنها در زمرۀ کسانی نیستند که خداوند آنان را نکوهش کرده است؛ همانا خدا می فرماید: (ای صاحبان بینش! عبرت گیرید.) [سورۀ حشر (5٩) :٢].

[6]6-امام صادق علیه السّلام فرمود: هرکه خردمند است دیندار باشد و آنکه دیندار باشد به بهشت درآید.

[٧]٧-امام باقر علیه السّلام فرمود: خدا در روز رستاخیز در حساب بندگانش به اندازۀ خردی که در دنیا به آنها داده است، باریک بینی می کند.

[٨]٨-سلیمان دیلمی گوید: به امام صادق علیه السّلام عرض کردم: فلانی در عبادت و دینداری و فضیلت چنین وچنان است. فرمود: خردش چگونه است؟ گفتم: نمی دانم. فرمود: پاداش به قدر خرد باشد.

همانا مردی از بنی اسرائیل در یکی از جزایر دریا که سبز و خرّم و پرآب

ص :٣٧

کان یعبد اللّه فی جزیره من جزائر البحر خضراء نضره کثیره الشّجر ظاهره الماء و إنّ ملکا من الملائکه مرّ به فقال: یا ربّ أرنی ثواب عبدک هذا فأراه اللّه [تعالی]ذلک؛ فاستقلّه الملک فأوحی اللّه [تعالی]إلیه: أن اصحبه فأتاه الملک فی صوره إنسیّ فقال له: من أنت؟ قال: أنا رجل عابد بلغنی مکانک و عبادتک فی هذا المکان فأتیتک لأعبد اللّه معک فکان معه یومه ذلک فلمّا أصبح قال له الملک: إنّ مکانک لنزه و ما یصلح إلاّ للعباده فقال له العابد: إنّ لمکاننا هذا عیبا فقال له: و ما هو؟ قال: لیس لربّنا بهیمه فلو کان له حمار رعیناه فی هذا الموضع فإنّ هذا الحشیش یضیع، فقال له [ذلک]الملک: و ما لربّک حمار؟ فقال: لو کان له حمار ما کان یضیع مثل هذا الحشیش فأوحی اللّه إلی الملک إنّما أثیبه علی قدر عقله.

[٩]٩-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن النّوفلیّ، عن السّکونیّ، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: إذا بلغکم عن رجل حسن حال فانظروا فی حسن عقله، فإنّما یجازی بعقله.

[١٠]١٠-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن ابن محبوب، عن عبد اللّه بن سنان قال:

ذکرت لأبی عبد اللّه علیه السّلام رجلا مبتلی بالوضوء و الصّلاه، و قلت: هو رجل عاقل فقال: أبو عبد اللّه و أیّ عقل له و هو یطیع الشّیطان، فقلت: له: و کیف یطیع الشّیطان فقال: سله هذا الّذی یأتیه من أیّ شیء هو فإنّه یقول لک: من عمل الشّیطان.

[١١]١١-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن خالد، عن بعض

ص :٣٨

و درخت بود، خدا را عبادت می کرد. یکی از فرشتگان بر او گذر کرد و عرض کرد: پروردگارا، مقدار پاداش این بنده ات را به من نشان بده. خداوند فرازمند آن را به او نمایاند و او آن را اندک شمرد. خدای فرازمند به او وحی نمود: همراه او باش. آن فرشته به صورت انسانی نزد او آمد. عابد گفت: تو کیستی؟ گفت: مردی عابد هستم که از جایگاه و عبادت تو در اینجا آگاهی یافتم نزد تو آمدم تا همراه تو خدا را عبادت کنم. پس آن روز را با او بود. وقتی سحر شد، فرشته او را گفت:

همانا جای پاکیزه ای داری و تنها برای عبادت نیکوست. عابد گفت: اینجا یک عیب دارد. پرسید: آن عیب چیست؟ گفت: پروردگار ما چهارپایی ندارد. اگر خری داشت در اینجا می چراندیمش که به راستی، این علف از بین می رود. آن فرشته به او گفت: پروردگارت خری ندارد؟ گفت: اگر خری داشت، چنین علفی تباه نمی شد. خدا به فرشته وحی کرد: همانا او را به قدر خردش پاداش می دهم.

[٩]٩-امام صادق علیه السّلام از پیامبر خدا صلّی اللّه علیه و آله نقل می کند: چون نیک حالی مردی به شما رسید، در نیکی خردش بنگرید؛ چرا که تنها به اندازه خردش پاداش داده شود.

[١٠]١٠-عبد اللّه سنان گوید: به حضرت صادق علیه السّلام عرض کردم: مردی در وضو و نماز به وسواس گرفتار آمده است و نیز گفتم: او مرد خردمندی است.

فرمود: چه خردی که شیطان را فرمان می برد. عرض کردم: چگونه شیطان را فرمان می برد؟ فرمود: از او بپرس وسوسه ای که به او دست می دهد از چیست؟ پس بی گمان تو را خواهد گفت که کار شیطان است.

[١١]١١-پیامبر صلّی اللّه علیه و آله فرمود: خداوند چیزی برتر از خرد به بندگانش ارزانی

ص :٣٩

أصحابه، رفعه قال:

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: ما قسم اللّه للعباد شیئا أفضل من العقل، فنوم العاقل أفضل من سهر الجاهل و إقامه العاقل أفضل من شخوص الجاهل و لا بعث اللّه نبیّا و لا رسولا حتّی یستکمل العقل و یکون عقله أفضل من جمیع عقول أمّته و ما یضمر النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فی نفسه أفضل من اجتهاد المجتهدین، و ما أدّی العبد فرائض اللّه حتّی عقل عنه و لا بلغ جمیع العابدین فی فضل عبادتهم ما بلغ العاقل و العقلاء هم أولو الألباب، الّذین قال اللّه تعالی: و ما یتذکّر إِلاّٰ أُولُوا اَلْأَلْبٰابِ.

[١٢]١٢-أبو عبد اللّه الأشعریّ، عن بعض أصحابنا رفعه، عن هشام بن الحکم قال، قال لی أبو الحسن موسی بن جعفر علیه السّلام:

یا هشام إنّ اللّه تبارک و تعالی بشّر أهل العقل و الفهم فی کتابه فقال: فَبَشِّرْ عِبٰادِ اَلَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ اَلْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولٰئِکَ اَلَّذِینَ هَدٰاهُمُ اَللّٰهُ وَ أُولٰئِکَ هُمْ أُولُوا اَلْأَلْبٰابِ. یا هشام: إنّ اللّه تبارک و تعالی أکمل للنّاس الحجج بالعقول. و نصر النّبیّین بالبیان و دلّهم علی ربوبیّته بالأدلّه فقال: وَ إِلٰهُکُمْ إِلٰهٌ وٰاحِدٌ، لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ اَلرَّحْمٰنُ اَلرَّحِیمُ إِنَّ فِی خَلْقِ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ اِخْتِلاٰفِ اَللَّیْلِ وَ اَلنَّهٰارِ وَ اَلْفُلْکِ اَلَّتِی تَجْرِی فِی اَلْبَحْرِ بِمٰا یَنْفَعُ اَلنّٰاسَ، وَ مٰا أَنْزَلَ اَللّٰهُ مِنَ اَلسَّمٰاءِ مِنْ مٰاءٍ فَأَحْیٰا بِهِ اَلْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهٰا وَ بَثَّ فِیهٰا مِنْ کُلِّ دَابَّهٍ وَ تَصْرِیفِ اَلرِّیٰاحِ وَ اَلسَّحٰابِ اَلْمُسَخَّرِ بَیْنَ اَلسَّمٰاءِ وَ اَلْأَرْضِ، لَآیٰاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ. یا هشام قد جعل اللّه ذلک دلیلا علی معرفته بأنّ لهم مدبّرا، فقال: وَ سَخَّرَ لَکُمُ اَللَّیْلَ وَ اَلنَّهٰارَ وَ اَلشَّمْسَ وَ اَلْقَمَرَ وَ اَلنُّجُومُ مُسَخَّرٰاتٌ بِأَمْرِهِ؛ إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیٰاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ. و قال: هُوَ اَلَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ تُرٰابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَهٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَهٍ

ص :4٠

نفرموده است؛ پس خوابیدن خردمند از شب بیداری نادان و خانه گزینی و گمنامی خردمند از شهرت جویی نادان برتر باشد و خدا پیامبر و فرستاده ای بر نینگیخت جز برای آنکه خرد را به کمال رساند و خرد او برتر از خردهای امّتش باشد و آنچه پیامبر در خاطر دارد از کوشیدن کوشایان بالاتر است. تا بنده ای واجبات خدا را با خرد درنیابد، آنها را به جای نیاورده است و همه عبادت پیشگان در فضیلت عبادتشان به جایگاه خردمند برسند. خردمندان همان خردمندان هستند که خدای فرازمند درباره ایشان فرمود: (و تنها خردمندان عبرت گیرند.) [سورۀ بقره (٢) :٢6٩].

[١٢]١٢-هشام حکم گوید: امام کاظم علیه السّلام به من فرمود: ای هشام! خدای فرازمند در کتاب خود به خردورزان نوید داده و فرموده است: (به آن بندگانم مژده ده که هر سخن را می شنوند و بهترین آن را پیروی می کنند، ایشانند که خدا راهشان نموده و ایشانند خردمندان.) [سورۀ زمر (٣٩) :١٧ و ١٨].

ای هشام! همانا خدای فرازمند، حجّت ها را به وسیله خردها برای مردم تمام کرد و پیغمبران را با بیان یاری رساند و با برهان ها به پروردگاری خویش، رهنمونشان ساخت و فرمود: (و خدای شما، خدایی است یگانه. خدایی جز او نیست، بخشاینده است و مهربان*به راستی، در آفرینش آسمان و زمین و آمدوشد شب و روز و کشتی ها که در دریا به سود مردم روان می شوند و آبی که خدا از آسمان فروفرستاد که با آن زمین را پس از مردگی اش زنده گرداند و از همه جنبندگان در آن پراکند و گردش بادها و ابر رام شده میان آسمان و زمین، نشانه هایی است برای مردمی که خرد را به کار می برند.) [سورۀ بقره (٢) :١6٣ و ١64].

ای هشام! خدا اینها را نشانه ای بر شناخت خود نهاد که بی گمان تدبیرگری دارند، پس فرموده است: (و شب و روز و خورشید و ماه را برای شما رام کرد و ستارگان به فرمان او رام شده اند. همانا در اینها نشانه هایی است برای مردمی که خرد را به کار می بندند.) [سورۀ نحل (١6) :١٢]و فرمود: (اوست که شما را از خاک آفرید، آن گاه از نطفه ای، سپس از پاره گوشتی، سپس شما را کودکی خرد [از رحم مادر]بیرون آورد

ص :4١

ثُمَّ یُخْرِجُکُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّکُمْ ثُمَّ لِتَکُونُوا شُیُوخاً وَ مِنْکُمْ مَنْ یُتَوَفّٰی مِنْ قَبْلُ وَ لِتَبْلُغُوا أَجَلاً مُسَمًّی وَ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ و قال: إِنَّ فِی اِخْتِلاٰفِ اَللَّیْلِ وَ اَلنَّهٰارِ وَ مٰا أَنْزَلَ اَللّٰهُ مِنَ اَلسَّمٰاءِ مِنْ رِزْقٍ فَأَحْیٰا بِهِ اَلْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهٰا وَ تَصْرِیفِ اَلرِّیٰاحِ [و السّحاب المسخّر بین السّماء و الأرض] لَآیٰاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ. و قال: یُحْیِ اَلْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهٰا، قَدْ بَیَّنّٰا لَکُمُ اَلْآیٰاتِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ. و قال: وَ جَنّٰاتٌ مِنْ أَعْنٰابٍ وَ زَرْعٌ وَ نَخِیلٌ، صِنْوٰانٌ وَ غَیْرُ صِنْوٰانٍ یُسْقیٰ بِمٰاءٍ وٰاحِدٍ وَ نُفَضِّلُ بَعْضَهٰا عَلیٰ بَعْضٍ فِی اَلْأُکُلِ، إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیٰاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ. و قال:

وَ مِنْ آیٰاتِهِ یُرِیکُمُ اَلْبَرْقَ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ یُنَزِّلُ مِنَ اَلسَّمٰاءِ مٰاءً فَیُحْیِی بِهِ اَلْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهٰا إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیٰاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ. و قال: قُلْ تَعٰالَوْا أَتْلُ مٰا حَرَّمَ رَبُّکُمْ عَلَیْکُمْ أَلاّٰ تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً وَ بِالْوٰالِدَیْنِ إِحْسٰاناً وَ لاٰ تَقْتُلُوا أَوْلاٰدَکُمْ مِنْ إِمْلاٰقٍ، نَحْنُ نَرْزُقُکُمْ وَ إِیّٰاهُمْ وَ لاٰ تَقْرَبُوا اَلْفَوٰاحِشَ مٰا ظَهَرَ مِنْهٰا وَ مٰا بَطَنَ وَ لاٰ تَقْتُلُوا اَلنَّفْسَ اَلَّتِی حَرَّمَ اَللّٰهُ إِلاّٰ بِالْحَقِّ، ذٰلِکُمْ وَصّٰاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ. و قال: هَلْ لَکُمْ مِنْ مٰا مَلَکَتْ أَیْمٰانُکُمْ مِنْ شُرَکٰاءَ فِی مٰا رَزَقْنٰاکُمْ فَأَنْتُمْ فِیهِ سَوٰاءٌ، تَخٰافُونَهُمْ کَخِیفَتِکُمْ أَنْفُسَکُمْ، کَذٰلِکَ نُفَصِّلُ اَلْآیٰاتِ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ. یا هشام: ثمّ وعظ أهل العقل و رغّبهم فی الآخره فقال: وَ مَا اَلْحَیٰاهُ اَلدُّنْیٰا إِلاّٰ لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ لَلدّٰارُ اَلْآخِرَهُ خَیْرٌ لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ. یا هشام: ثمّ خوّف الّذین لا یعقلون عقابه فقال تعالی: ثُمَّ دَمَّرْنَا اَلْآخَرِینَ. وَ إِنَّکُمْ لَتَمُرُّونَ عَلَیْهِمْ مُصْبِحِینَ. وَ بِاللَّیْلِ أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ. و قال: إِنّٰا مُنْزِلُونَ عَلیٰ أَهْلِ هٰذِهِ اَلْقَرْیَهِ رِجْزاً مِنَ اَلسَّمٰاءِ، بِمٰا کٰانُوا یَفْسُقُونَ وَ لَقَدْ تَرَکْنٰا مِنْهٰا آیَهً بَیِّنَهً لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ.

یا هشام: إنّ العقل مع العلم فقال: وَ تِلْکَ اَلْأَمْثٰالُ نَضْرِبُهٰا لِلنّٰاسِ وَ مٰا یَعْقِلُهٰا إِلاَّ اَلْعٰالِمُونَ. یا هشام: ثمّ ذمّ الّذین لا یعقلون فقال: وَ إِذٰا قِیلَ لَهُمُ اِتَّبِعُوا

ص :4٢

تا هنگامی که به توانایی کامل برسید و سپس پیر شوید و بعضی از شما پیش از پیری بمیرد تا به سرآمدی نامبرده برسید، و باشد که خرد را به کار بندید.) [سورۀ غافر (4٠) :6٧]همانا در گردش شب و روز و رزقی که خدا از آسمان فرومی فرستد تا بوسیلۀ آن زمین را پس از مرگش زنده گرداند و در حرکت بادها [و در تسخیر شدن ابرها بین آسمان و زمین] نشانه هایی است برای مردمی که خرد را به کار می بندند. [) جاثیه (45) : آیۀ 5]و باز فرمود: (زمین را پس از مردگی اش زنده می کند. ما نشانه ها [ی قدرت خود را]روشن کردیم؛ شاید خرد را به کار بندید.) [حدید (5٧) آیۀ ١٧]و نیز فرمود: (و باغ هایی از تاک ها و کشتزار و نخلستان هایی از یک ریشه و نه از یک ریشه، ولی میوه بعضی را بر برخی برتری داده ایم. در اینها نشانه هایی است برای آنانی که خرد را به کار می بندند.) [رعد (١٣) آیۀ 4]و فرمود: (و از نشانه هایش این است که برق را برای بیم و امید به شما می نمایاند و از آسمان، آبی فرود می آرد تا زمین را پس از مردگی اش زنده کند. در اینها نشانه هایی است برای مردمی که خرد را به کار می بندند.) [روم (٣٠) : آیۀ ٢4]و فرمود: (بگو: بیایید آنچه پروردگارتان برایتان حرام کرده بخوانم: اینکه چیزی را با او شریک نگیرید و با پدر و مادر نیکی کنید و فرزندانتان را از ترس تنگدستی نکشید که ما شما و آنها را روزی می دهیم و پیرامون کارهای زشت، چه آشکار و چه نهانش، نگردید و جانی را که خداوند [کشتن آن را]حرام کرده نکشید مگر به حقّ. اینهاست که شما را به آن سفارش کرده است؛ شاید خرد را به کار بندید.) [انعام (6) : آیۀ ١5١]و باز فرمود: (آیا بعضی از بردگان شما در اموالی که به شما داده ایم، شریکتان می باشند تا در دارایی برابر باشید و از آنان بترسید همان طور که از یکدیگر می ترسید. این چنین آیات را برای مردمی که خرد را به کار می بندند، به تفصیل بیان می کنیم.) [روم (٣٠) : آیۀ ٢٨].

ای هشام! سپس خدا، خردمندان را اندرز داده و به آخرت تشویقشان کرده و فرموده است: (و زندگی دنیا جز بازیچه و سرگرمی نیست و همانا سرای واپسین برای پرهیزکاران بهتر است. چرا نمی اندیشید؟) [انعام (6) : آیه ٣٢].

ای هشام! سپس خدا آنان را که درباره کیفرش نمی اندیشند، بیم داده و فرموده است: (سپس دیگران را سرنگون ساختیم*و شما صبح گاهان بر [ویرانۀ]آنها می گذرید *و شامگاهان نیز؛ پس چرا اندیشه نمی کنید.) [صافات (٣٧) : آیۀ ١٣6-١٣٨]و فرمود: (ما بر مردم این شهر به سزای نافرمانی و بدکاری که می کرده اند، عذابی از آسمان فروآریم*و از آن نشانه ای روشن به جا گذاشته ایم برای آنهایی که خرد را به کار می بندند.) [عنکبوت (٢٩) : آیۀ ٣4 و ٣5].

ای هشام! خرد همراه دانش است که خدا فرمود: (این مثل ها را برای مردم، می زنیم و جز دانایان آنها را درنمی یابند) [عنکبوت (٢٩) : آیۀ 4٣]

ای هشام! سپس کسانی را که اندیشه نمی کنند، نکوهش کرد و فرمود: (و چون

ص :4٣

مٰا أَنْزَلَ اَللّٰهُ قٰالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مٰا أَلْفَیْنٰا عَلَیْهِ آبٰاءَنٰا أَ وَ لَوْ کٰانَ آبٰاؤُهُمْ. لاٰ یَعْقِلُونَ شَیْئاً وَ لاٰ یَهْتَدُونَ. و قال: وَ مَثَلُ اَلَّذِینَ کَفَرُوا کَمَثَلِ اَلَّذِی یَنْعِقُ بِمٰا لاٰ یَسْمَعُ إِلاّٰ دُعٰاءً وَ نِدٰاءً صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لاٰ یَعْقِلُونَ.

و قال: وَ مِنْهُمْ مَنْ یَسْتَمِعُونَ إِلَیْکَ أَ فَأَنْتَ تُسْمِعُ اَلصُّمَّ وَ لَوْ کٰانُوا لاٰ یَعْقِلُونَ.

و قال: أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَکْثَرَهُمْ یَسْمَعُونَ أَوْ یَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلاّٰ کَالْأَنْعٰامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلاً. و قال: لاٰ یُقٰاتِلُونَکُمْ جَمِیعاً إِلاّٰ فِی قُریً مُحَصَّنَهٍ أَوْ مِنْ وَرٰاءِ جُدُرٍ، بَأْسُهُمْ بَیْنَهُمْ شَدِیدٌ تَحْسَبُهُمْ جَمِیعاً وَ قُلُوبُهُمْ شَتّٰی ذٰلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاٰ یَعْقِلُونَ.

و قال: وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ وَ أَنْتُمْ تَتْلُونَ اَلْکِتٰابَ أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ. یا هشام: ثمّ ذمّ اللّه الکثره فقال: وَ إِنْ تُطِعْ أَکْثَرَ مَنْ فِی اَلْأَرْضِ یُضِلُّوکَ عَنْ سَبِیلِ اَللّٰهِ و قال:

وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اَللّٰهُ: قُلِ اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ، بَلْ أَکْثَرُهُمْ لاٰ یَعْلَمُونَ. و قال: وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ نَزَّلَ مِنَ اَلسَّمٰاءِ مٰاءً فَأَحْیٰا بِهِ اَلْأَرْضَ مِنْ بَعْدِ مَوْتِهٰا، لَیَقُولُنَّ اَللّٰهُ قُلِ اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ، بَلْ أَکْثَرُهُمْ لاٰ یَعْقِلُونَ. یا هشام ثمّ مدح القلّه فقال: وَ قَلِیلٌ مِنْ عِبٰادِیَ اَلشَّکُورُ. و قال: وَ قَلِیلٌ مٰا هُمْ. و قال: وَ قٰالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَکْتُمُ إِیمٰانَهُ أَ تَقْتُلُونَ رَجُلاً أَنْ یَقُولَ رَبِّیَ اَللّٰهُ. و قال: وَ مَنْ آمَنَ وَ مٰا آمَنَ مَعَهُ إِلاّٰ قَلِیلٌ. و قال: وَ لٰکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لاٰ یَعْلَمُونَ. و قال: وَ أَکْثَرُهُمْ لاٰ یَعْقِلُونَ. و قال: و أکثر هُمْ لاٰ یَشْعُرُونَ. یا هشام ثمّ ذکر أولی الألباب بأحسن الذّکر و حلاّهم بأحسن الحلیه، فقال: یُؤْتِی اَلْحِکْمَهَ مَنْ یَشٰاءُ وَ مَنْ یُؤْتَ اَلْحِکْمَهَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً وَ مٰا یَذَّکَّرُ إِلاّٰ أُولُوا اَلْأَلْبٰابِ. و قال: وَ اَلرّٰاسِخُونَ فِی اَلْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنّٰا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنٰا وَ مٰا یَذَّکَّرُ إِلاّٰ أُولُوا اَلْأَلْبٰابِ. و قال: إِنَّ فِی خَلْقِ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ اِخْتِلاٰفِ اَللَّیْلِ وَ اَلنَّهٰارِ لَآیٰاتٍ لِأُولِی اَلْأَلْبٰابِ. و قال: أَ فَمَنْ یَعْلَمُ

ص :44

به آن ها-مشرکان-گفته شود از آنچه خدا فروفرستاده، پیروی کنید، گویند: بلکه از آیینی که پدران خویش را بر آن یافتیم، پیروی می کنیم؛ و گرچه پدرانشان چیزی نمی فهمیدند و رهیافته نبودند.) [بقره (٢) : آیۀ ١٧٠]و باز فرمود: (داستان کافران چنان است که کسی به چیزی که جز صدایی و فریادی نمی شنود، بانگ زند. کرانند و گنگانند و کورانند؛ پس هیچ درنمی یابند.) [بقره (٢) : آیۀ ١٧١]و فرمود: (کسانی از آنها به تو گوش فرادارند، ولی مگر می توانی کران را بشنوانی گرچه خرد را به کار نمی بندند.) [یونس (١٠) : آیۀ 4٢]و فرمود: (یا مگر پنداری که بیشتر آنها می شنوند یا درمی یابند؟ ایشان جز مانند چارپایان نیستند، بلکه گمراه ترند.) [فرقان (٢5) : آیۀ 44]و فرمود: (همۀ آنها با شما کارزار نکنند مگر در آبادی های استوارشده یا از پس دیوارها. دلیری ایشان میان خودشان سخت است؛ آنان را با هم و به هم ساخته می پنداری ولی دل هایشان پراکنده است. این بدان سبب است که آنها مردمی بیخردند.) [حشر (5٩) : آیۀ ١4]و فرمود: (خود را از یاد می برید در حالی که کتاب آسمانی می خوانید. آیا اندیشه نمی کنید.) [بقره (٢) : آیۀ 44].

ای هشام! خدا اکثریت را نکوهش کرده و فرموده است: (و اگر از بیشتر مردم زمین فرمان بری تو را از راه خدا گمراه خواهند کرد.) [انعام (6) : آیۀ ١١6]و باز فرمود:

(و اگر از آنها بپرسی چه کسی آسمان ها و زمین را آفریده است، هرآینه گویند: خدا. بگو:

سپاس و ستایش از آن خداست، بلکه بیشترشان نمی دانند.) [لقمان (٣١) آیۀ ٢5]و نیز فرمود: (و اگر از آنان بپرسی چه کسی از آسمان باران فرستد که زمین را پس از مردنش به آن زنده کرد، هرآینه گویند: خدا. بگو: ستایش از آن خداست؛ ولی بیشترشان اندیشه نمی کنند.) [عنکبوت (٢٩) : آیۀ 6٣].

ای هشام سپس اقلیّت را ستود و فرمود: (و اندکی از بندگانم پیوسته سپاسگزارند.) [سبا (٣4) : آیۀ ١٣]و فرمود: (ایشان اندکند.) [ص (٣٨) :٢4]و باز فرمود: (و مردی باایمان از خاندان فرعون که ایمانش را پنهان می داشت، گفت: آیا مردی را می کشید که می گوید: پروردگارم خدای یکتاست؟) [غافر (4٠) آیۀ ٢٨]و نیز فرمود: (و هرکه ایمان آورد و جز اندکی به او [نوح]ایمان نیاوردند.) [هود (١١) : آیۀ 4٠]و باز فرمود: (ولی بیشترشان نمی دانند.) [انعام (6) : آیۀ ٣٧]و فرمود: (و بیشترشان نمی اندیشند.) [مائده (5) : آیۀ ١٠٣]و فرمود: (و بیشترشان درک نمی کنند.) [].

ای هشام! سپس خردمندان خرد را با نیکوترین یادآوری یاد کرده و ایشان را با نیکوترین آراستگی آراسته و فرموده است: (خدا حکمت را به هرکه خواهد دهد و به هر که حکمت دهند به راستی او را نیکی های بسیاری داده اند و جز خردمندان یاد نکنند و پند نگیرند.) [بقره (٢) : آیۀ ٢6٩]و فرمود: (و آنان که در دانش استوارند گویند که ما به قرآن گرویده ایم. همه از سوی پروردگار ماست و این را جز خردمندان یاد نکنند و پند نگیرند.) [آل عمران (٣) : آیۀ ٧]و نیز فرمود: (همانا در آفرینش آسمان ها و زمین و آمدوشد شب و روز خردمندان را نشانه هایی است) [آل عمران (٣) : آیۀ ١٩٠]و باز

ص :45

أَنَّمٰا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ اَلْحَقُّ کَمَنْ هُوَ أَعْمیٰ إِنَّمٰا یَتَذَکَّرُ أُولُوا اَلْأَلْبٰابِ. و قال:

أَمَّنْ هُوَ قٰانِتٌ آنٰاءَ اَللَّیْلِ سٰاجِداً وَ قٰائِماً یَحْذَرُ اَلْآخِرَهَ وَ یَرْجُوا رَحْمَهَ رَبِّهِ، قُلْ هَلْ یَسْتَوِی اَلَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ اَلَّذِینَ لاٰ یَعْلَمُونَ إِنَّمٰا یَتَذَکَّرُ أُولُوا اَلْأَلْبٰابِ. و قال: کِتٰابٌ أَنْزَلْنٰاهُ إِلَیْکَ مُبٰارَکٌ لِیَدَّبَّرُوا آیٰاتِهِ وَ لِیَتَذَکَّرَ أُولُوا اَلْأَلْبٰابِ. و قال:

وَ لَقَدْ آتَیْنٰا مُوسَی اَلْهُدیٰ، وَ أَوْرَثْنٰا بَنِی إِسْرٰائِیلَ اَلْکِتٰابَ هُدیً وَ ذِکْریٰ لِأُولِی اَلْأَلْبٰابِ، و قال: وَ ذَکِّرْ فَإِنَّ اَلذِّکْریٰ تَنْفَعُ اَلْمُؤْمِنِینَ. یا هشام إنّ اللّه تعالی یقول فی کتابه: إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَذِکْریٰ لِمَنْ کٰانَ لَهُ قَلْبٌ. یعنی: عقل: و قال: وَ لَقَدْ آتَیْنٰا لُقْمٰانَ اَلْحِکْمَهَ قال: الفهم و العقل. یا هشام إنّ لقمان قال لابنه:

تواضع للحقّ تکن أعقل النّاس و إنّ الکیّس لدی الحقّ یسیر، یا بنیّ إنّ الدّنیا بحر عمیق، قد غرق فیها عالم کثیر فلتکن سفینتک فیها تقوی اللّه، و حشوها الإیمان و شراعها التّوکّل و قیّمها العقل و دلیلها العلم و سکّانها الصّبر. یا هشام إنّ لکلّ شیء دلیلا و دلیل العقل التّفکّر، و دلیل التّفکّر الصّمت، و لکلّ شیء مطیّه و مطیّه العقل التّواضع و کفی بک جهلا أن ترکب ما نهیت عنه. یا هشام ما بعث اللّه أنبیاءه و رسله إلی عباده إلاّ لیعقلوا عن اللّه فأحسنهم استجابه أحسنهم معرفه، و أعلمهم بأمر اللّه أحسنهم عقلا، و أکملهم عقلا أرفعهم درجه فی الدّنیا و الآخره. یا هشام إنّ اللّه علی النّاس حجّتین: حجّه ظاهره و حجّه باطنه؛ فأمّا الظّاهره فالرّسل و الأنبیاء و الأئمّه علیهم السّلام، و أمّا الباطنه فالعقول. یا هشام إنّ العاقل الّذی لا یشغل الحلال شکره و لا یغلب الحرام صبره.

یا هشام من سلّط ثلاثا علی ثلاث فکأنّما أعان علی هدم عقله: من أظلم نور تفکّره بطول أمله و محا طرائف حکمته بفضول کلامه و أطفأ نور عبرته

بشهوات نفسه فکأنّما أعان هواه علی هدم عقله و من هدم عقله أفسد علیه

ص :46

فرمود: (آیا آنکه می داند آنچه از پروردگارت به تو فروفرستاده شده راست و درست است، همچون کسی است که نابیناست. تنها خردمندان پند می گیرند.) [رعد (١٣) : آیۀ ١٩]و نیز فرمود: (آیا [آن کافر ناسپاس بهتر است]یا کسی که در ساعات شب در حال سجده و ایستاده مشغول عبادت است و از سرای واپسین بیم دارد و به بخشایش پروردگارش امید می دارد؟ بگو: آیا کسانی که می دانند با آنان که نمی دانند، یکسانند؟ تنها خردمندان پند می پذیرند.) [زمر (٣٩) : آیۀ ٩]و فرموده است: (کتابی است فرخنده و بابرکت که آن را فروفرستادیم تا در آیاتش بیندیشند و تا خردمندان پند گیرند.) [ص (٣٨) : آیۀ ٢٩]و فرمود: (و هرآینه موسی را رهنمونی دادیم و به بنی اسرائیل کتاب [تورات]را به میراث دادیم*که خردمندان را رهنمون و یادکرد و پندی است.) [غافر (4٠) : آیۀ 5٣-54]و فرمود: (یادآوری کن و پند ده که یادآوری مؤمنان را سود دهد.) [ذاریات (5١) : آیۀ 55].

ای هشام! خدای والا در کتابش می فرماید: (همانا در این کتاب یادآوری است برای آنکه دلی دارد) [ق (5٠) : آیۀ ٣٧]؛ یعنی خرد دارد و فرمود: (همانا به لقمان حکمت دادیم.) [لقمان (٣١) : آیۀ ١٢]. فرمود: مقصود از حکمت، فهم و خرد است.

ای هشام! لقمان به پسرش گفت: در برابر حق سر فرود آر تا خردمندترین مردم باشی و به راستی زیرکی در برابر حق اندک ناچیز است. پسر دلبندم! هرآینه دنیا دریای ژرفی است که مردمانی بسیار در آن غرقه گشته اند و باید کشتی تو در آن دریا، پرهیزکاری خدا باشد و کشتی ای آکنده از ایمان و بادبانش توکّل و ناخدایش خرد و رهبرش دانش و لنگرش شکیبائی می باشد.

ای هشام! برای هرچیزی نشانه ای است و نشانۀ خرد، اندیشیدن و نشانۀ اندیشیدن، خاموشی است و برای هرچیزی راه برنده ای است و راه برندۀ خرد، فروتنی است و نادانی تو را همین بس باشد که بر کاری دست یازی که از آن بازداشته شده ای.

ای هشام! خدا پیامبران و فرستادگانش را به سوی بندگانش نفرستاد مگر برای آنکه خرد و شناخت را از خدا یابند. هرکه نیکوتر پذیرد، شناختش نیکو است و آنکه به فرمان خدا داناتر است، خردش نیکوتر است و آنکه خردش کامل تر است، جایگاهش در دنیا و آخرت فرازتر است.

ای هشام! همانا خداوند بر مردم دو حجّت دارد: حجّت آشکار و حجّت پنهان. حجّت آشکار، فرستادگان و پیامبران و امامان علیهم السّلام هستند و حجّت پنهان، خرد مردمان باشد.

ای هشام! خردمند کسی است که حلال، از سپاسگزاری اش بازندارد و حرام بر شکیبایی اش چیره نشود.

ای هشام! هرکه سه چیز را بر سه چیز چیره گرداند به ویرانی خردش یاری رسانده است: هرکه پرتو اندیشه اش را با درازی آرزویش تاریک کند و آنکه شگفتی های حکمتش را با سخن بیهوده اش نابود گرداند و فروغ پندگیری اش را با خواهش های نفسش خاموش نماید، گویا هوس خود را برای ویرانی خردش یاری رسانده است و هرکه خردش را ویران کند، دین و دنیایش را تباه کرده است.

ص :4٧

دینه و دنیاه. یا هشام کیف یزکو عند اللّه عملک و أنت قد شغلت قلبک عن أمر ربّک و أطعت هواک علی غلبه عقلک. یا هشام الصّبر علی الوحده علامه قوّه العقل، فمن عقل عن اللّه اعتزل أهل الدّنیا و الرّاغبین فیها و رغب فیما عند اللّه و کان اللّه أنسه فی الوحشه و صاحبه فی الوحده و غناه فی العیله و معزّه من غیر عشیره. یا هشام نصب الحقّ لطاعه اللّه و لا نجاه إلاّ بالطّاعه و الطّاعه بالعلم و العلم بالتّعلّم و التّعلّم بالعقل یعتقد و لا علم إلاّ من عالم ربّانیّ و معرفه العلم بالعقل. یا هشام قلیل العمل من العالم مقبول مضاعف و کثیر العمل من أهل الهوی و الجهل مردود. یا هشام إنّ العاقل رضی بالدّون من الدّنیا مع الحکمه و لم یرض بالدّون من الحکمه مع الدّنیا، فلذلک ربحت تجارتهم. یا هشام إنّ العقلاء ترکوا فضول الدّنیا فکیف الذّنوب و ترک الدّنیا من الفضل و ترک الذّنوب من الفرض. یا هشام إنّ العاقل نظر إلی الدّنیا و إلی أهلها فعلم أنّها لا تنال إلاّ بالمشقّه و نظر إلی الآخره فعلم أنّها لا تنال إلاّ بالمشقّه فطلب بالمشقّه أبقاهما. یا هشام إنّ العقلاء زهدوا فی الدّنیا و رغبوا فی الآخره، لأنّهم علموا أنّ الدّنیا طالبه مطلوبه، و الآخره طالبه و مطلوبه فمن طلب الآخره طلبته الدّنیا حتّی یستوفی منها رزقه و من طلب الدّنیا طلبته الآخره فیأتیه الموت فیفسد علیه دنیاه و آخرته. یا هشام من أراد الغنی بلا مال و راحه القلب من الحسد و السّلامه فی الدّین، فلیتضرّع إلی اللّه عزّ و جلّ فی مسألته بأن یکمّل عقله، فمن عقل قنع بما یکفیه و من قنع بما یکفیه استغنی و من لم یقنع بما یکفیه لم یدرک الغنی أبدا. یا هشام إنّ اللّه حکی عن قوم صالحین: أنّهم قالوا: رَبَّنٰا لاٰ تُزِغْ قُلُوبَنٰا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنٰا وَ هَبْ لَنٰا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَهً إِنَّکَ أَنْتَ اَلْوَهّٰابُ. حین علموا أنّ القلوب تزیغ و تعود إلی عماها و رداها،

ص :4٨

ای هشام! چگونه کردارت نزد خدا پاک باشد در حالی که دلت را از فرمان پروردگارت بازداشتی و هوست را در چیرگی بر خردت پیروی کردی.

ای هشام! شکیبایی بر تنهایی، نشانۀ توانایی خرد است؛ پس هرکه از خدا خرد یابد، از اهل دنیا و دنیاخواهان کناره گیرد و آنچه را که نزد خداست خواهد و خداوند به گاه وحشت همدم او و به گاه تنهایی یارش و به گاه تهیدستی بی نیازی اش باشد و او را بدون خویشان و بستگان گرامی دارد.

ای هشام! برپاداری حق برای فرمان برداری از خداست و نجاتی نباشد جز به فرمان برداری از او و فرمان برداری با دانش فراهم آید و دانش با آموختن به دست آید و آموختن به خرد گره خورده و دانش جز از دانای وارستۀ خداشناس به دست نیاید و شناختن دانش با خرد فراهم آید.

ای هشام! کردار اندک از دانشمند، چند برابر پذیرفته شود و کردار بسیار از هواپرستان و نادانان پذیرفته نگردد.

ای هشام! خردمند به اندک دنیا که با حکمت همراه باشد خرسند است و به اندک حکمت که با دنیا [ی فراخ]همراه باشد خشنود نیست؛ پس بدین سبب تجارتشان سودآور شد.

ای هشام! همانا خردمندان فزونی دنیا را کنار نهادند تا چه رسد به گناهان. با اینکه ترک دنیا فضیلت و ترک گناهان، واجب است.

ای هشام! خردمند به دنیا و اهل آن نگریست و دانست که دنیا جز با رنج دست ندهد و به سرای واپسین نگریست و دانست که آن هم جز با رنج و سختی به دست نیاید؛ پس با رنج و سختی، جویای سرای پایاتر و استوارتر شد.

ای هشام! خردمندان از دنیا چشم پوشیدند و سرای واپسین را جوییدند؛ زیرا دانستند که دنیا، خواهان است و خواسته شده و آخرت هم، خواهان است و خواسته شده؛ پس آنکه در پی سرای واپسین باشد، دنیا او را بجوید تا اینکه روزی اش را به تمامی از او بستاند و هرکه در پی دنیا باشد، سرای واپسین او را جوید و مرگ او را دررسد و دنیا و آخرتش را به تباهی کشاند.

ای هشام! هرکه بی نیازی بی مال و آسوده دلی از حسد و سلامتی دین را خواهد، باید فروتنانه و عاجزانه از خدای عزّتمند و شکوهمند بخواهد که خردش را به کمال رساند که هرآن کس که خرد یابد او را بسنده است خرسند شود و آنکه به آنچه او را بسنده است خرسند شود، بی نیاز شود و هرکه به آنچه او را بسنده است خرسند نشود، هرگز بی نیازی نیابد.

ای هشام! همانا خداوند از مردمی شایسته حکایت کند که آنها گفتند: (پروردگارا، پس از آنکه ما را راه نمودی، دل هایمان را از راستی به کژی مگردان و ما را از نزد خویش رحمتی ارزانی دار که تو بسیار بخشاینده ای) [آل عمران (٣) : آیۀ ٨][این سخن را]آنگاه [گفتند]که دانستند دل ها از راستی به کژی روی گردانند و به کوری

ص :4٩

إنّه لم یخف اللّه من لم یعقل عن اللّه و من لم یعقل عن اللّه لم یعقد قلبه علی معرفه ثابته یبصرها و یجد حقیقتها فی قلبه و لا یکون أحد کذلک إلاّ من کان قوله لفعله مصدّقا و سرّه لعلانیته موافقا لأنّ اللّه تبارک اسمه لم یدلّ علی الباطن الخفیّ من العقل إلاّ بظاهر منه و ناطق عنه. یا هشام کان أمیر المؤمنین علیه السّلام یقول: ما عبد اللّه بشیء أفضل من العقل و ما تمّ عقل امرئ حتّی یکون فیه خصال شتّی: الکفر و الشّرّ منه مأمونان و الرّشد و الخیر منه مأمولان و فضل ماله مبذول و فضل قوله مکفوف و نصیبه من الدّنیا القوت، لا یشبع من العلم دهره، الذّلّ أحبّ إلیه مع اللّه من العزّ مع غیره و التّواضع أحبّ إلیه من الشّرف، یستکثر قلیل المعروف من غیره و یستقلّ کثیر المعروف من نفسه و یری النّاس کلّهم خیرا منه و أنّه شرّهم فی نفسه و هو تمام الأمر. یا هشام إنّ العاقل لا یکذب و إن کان فیه هواه. یا هشام لا دین لمن لا مروّه له و لا مروّه لمن لا عقل له و إنّ أعظم النّاس قدرا الّذی لا یری الدّنیا لنفسه خطرا أما إنّ أبدانکم لیس لها ثمن إلاّ الجنّه فلا تبیعوها بغیرها. یا هشام إنّ أمیر المؤمنین علیه السّلام کان یقول: إنّ من علامه العاقل أن یکون فیه ثلاث خصال: یجیب إذا سئل و ینطق إذا عجز القوم عن الکلام و یشیر بالرّأی الّذی یکون فیه صلاح أهله، فمن لم یکن فیه من هذه الخصال الثّلاث شیء فهو أحمق. إنّ أمیر المؤمنین علیه السّلام قال: لا یجلس فی صدر المجلس إلاّ رجل فیه هذه الخصال الثّلاث أو واحده منهنّ فمن لم یکن فیه شیء منهنّ فجلس فهو أحمق. و قال الحسن بن علیّ علیه السّلام إذا طلبتم الحوائج فاطلبوها من أهلها قیل.

یا ابن رسول اللّه: و من أهلها قال: الّذین قصّ اللّه فی کتابه و ذکرهم، فقال:

إِنَّمٰا یَتَذَکَّرُ أُولُوا اَلْأَلْبٰابِ قال: هم أولو العقول و قال علیّ بن الحسین علیهما السّلام:

ص :5٠

و سرنگونی گرایند. همانا کسی که شناخت و خرد را از جانب خدا نیابد، از خدا نترسد و آنکه از جانب خدا خرد نیابد، دلش بر شناختی استوار گره نخورد که بدان بینا شود و حقیقتش را در دلش دریابد، و کسی به این جایگاه رسد که گفتار و کردارش یکی شود و نهان آن شخص با عیانش همسان باشد؛ زیرا خدا-نامش بلندمرتبه است-بر درون ناپیدای خرد نشانه ای ننهاد جز ظاهری که بازگوکنندۀ درون باشد.

ای هشام! امیر مؤمنان علیه السّلام می فرمود: خدا را با چیزی برتر از خرد نپرستند و تا چند ویژگی در انسان نباشد، خردش به کمال نرسد: مردم از کفر بدی اش در امان مانند و به راه یافتگی و نیکی اش امید بندند. فزونی دارایی اش [به دیگران] بخشیده شده و فزونی گفتارش بازداشته شده است. نصیبش از دنیا به اندازه خوراک روزانه اش باشد. در همۀ زندگی اش از دانش سیری نیابد. خواری با خدا در نزدش از ارجمندی با غیر خدا دوست داشتنی تر است و فروتنی در نزدش از سرشناس بودن دوست داشتنی تر است. نیکی اندک دیگران را بسیار و نیکی بسیار خود را اندک شمارد. همه مردم را از خود بهتر داند و خود را، در دل، از همه بدتر شمارد و این تمام مطلب است.

ای هشام! خردمند دروغ نگوید، هرچند خواسته اش در دروغگویی نهفته باشد.

ای هشام! هرکه را جوانمردی نباشد، دین ندارد و هرکه را خرد نباشد، مردانگی ندارد. بلندپایه ترین مردم کسی است که دنیا را برای خود باارزش نشمارد. همانا برای پیکرهایتان، بهایی جز بهشت نباشد، پس آن را به غیر بهشت نفروشید.

ای هشام! امیر مؤمنان علیه السّلام همواره می فرمود: از نشانه های خردمند این است که در او سه خصلت باشد: چون از او پرسند، پاسخ دهد؛ و وقتی مردم از سخن درمانند، او سخن گوید؛ رأیی ابراز کند که به صلاح همگنانش باشد. پس هرکه در او هیچ یک از این سه خصلت نباشد، نابخرد است. امیر مؤمنان علیه السّلام فرمود:

کسی بر فراز مجلس ننشیند مگر مردی که یکی از این سه خصلت یا یکی از آنها را دارا باشد و آنکه هیچ ندارد و برفراز مجلس نشیند، نابخرد است.

حسن بن علی علیهما السّلام فرمود: چون در پی [برآوردن]نیازهای خویش بودید آنها را از اهلش بخواهید. عرض شد: ای پسر پیامبر خدا، اهلش کیست؟ فرمود:

آنان که خدا در کتابش از آنان سخن گفته و یاد نموده و فرموده است: (تنها صاحبان خرد یادآور شوند و پند گیرند.) [زمر (٣٩) : آیۀ ٩]و آنها خردمندانند.

ص :5١

مجالسه الصّالحین داعیه إلی الصّلاح و آداب العلماء زیاده فی العقل و طاعه ولاه العدل تمام العزّ و استثمار المال تمام المروءه و إرشاد المستشیر قضاء لحقّ النّعمه و کفّ الأذی من کمال العقل و فیه راحه البدن عاجلا و آجلا. یا هشام إنّ العاقل لا یحدّث من یخاف تکذیبه و لا یسأل من یخاف منعه و لا یعد ما لا یقدر علیه و لا یرجو ما یعنّف برجائه و لا یقدم علی ما یخاف فوته بالعجز عنه.

[١٣]١٣-علیّ بن محمّد، عن سهل بن زیاد رفعه قال:

قال أمیر المؤمنین علیه السّلام: العقل غطاء ستیر و الفضل جمال ظاهر فاستر خلل خلقک بفضلک و قاتل هواک بعقلک، تسلم لک المودّه و تظهر لک المحبّه.

[١4]١4-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن علیّ بن حدید، عن سماعه بن مهران قال:

کنت عند أبی عبد اللّه علیه السّلام و عنده جماعه من موالیه فجری ذکر العقل و الجهل فقال أبو عبد اللّه علیه السّلام: اعرفوا العقل و جنده و الجهل و جنده تهتدوا قال سماعه: فقلت: جعلت فداک لا نعرف إلاّ ما عرّفتنا، فقال أبو عبد اللّه علیه السّلام: إنّ اللّه عزّ و جلّ خلق العقل و هو أوّل خلق من الرّوحانیّین عن یمین العرش من نوره فقال له أدبر فأدبر، ثمّ قال له أقبل فأقبل، فقال اللّه تبارک و تعالی: خلقتک خلقا عظیما و کرّمتک علی جمیع خلقی، قال: ثمّ خلق الجهل من البحر الأجاج ظلمانیّا فقال له: أدبر فأدبر: ثمّ قال له: أقبل فلم یقبل فقال له: استکبرت فلعنه:

ثمّ جعل للعقل خمسه و سبعین جندا فلمّا رأی الجهل ما أکرم اللّه به العقل و ما أعطاه أضمر له العداوه فقال الجهل: یا ربّ؟ هذا خلق مثلی خلقته و کرّمته و قوّیته و أنا ضدّه و لا قوّه لی به فأعطنی من الجند مثل ما أعطیته فقال:

ص :5٢

امام سجاد علیه السّلام فرمود: از همنشینی با نیکان صلاح انگیزد و آداب دانشمندان بر خرد افزاید و فرمان بری از زمامداران دادگستر، کمال ارجمندی و بهره برداری از دارایی کمال جوانمردی و راهنمایی مشورت جو، به جای آوردن حقّ نعمت و خودداری از آزار [دیگران]نشانۀ کمال خرد باشد و آسایش تن در سرای زودگذر دنیا و سرای واپسین مایۀ آسایش تن است.

ای هشام! همانا خردمند به کسی که بترسد دروغ گویش شمارد، خبر ندهد و از آنکه بیم دارد دریغش دارد، چیزی نخواهد و به آنچه در توان ندارد، وعده ندهد و به آنچه که در امیدواری به آن، مورد سرزنشی سخت قرار گیرد امید نبندد و به کاری که بترسد در آن درماند، دست نزند.

[١٣]١٣-امیر مؤمنان علیه السّلام فرمود: خرد، پرده ای نهان دارنده و فضیلت، چهره ای نمایان است؛ پس نقص و کاستی تن خویش را با فضیلتت نهان دار و هوس خویش را با خردت بکش تا دوستی مردم با تو، سالم ماند و مهرورزی آنان بر تو آشکار شود.

[١4]١4-سماعۀ مهران گوید: نزد امام صادق علیه السّلام بودم و گروهی از دوستانش نیز در حضورش بودند که سخن از خرد و نادانی به میان آمد، حضرت علیه السّلام فرمود:

خرد را با لشکرش و نادانی را با لشکرش بشناسید تا از هدایت یافتگان باشد.

[سماعه گوید:]عرض کردم: قربانت گردم! جز آنچه به ما یاد داده اید، چیزی نمی دانیم. امام علیه السّلام فرمود: همانا خدای بزرگ و والا خرد را آفرید و آن نخستین آفریده از روحانیّین است که خدا آن را از سمت راست عرش از نور خویش بیافرید، پس به او فرمود: برگرد پس برگشت، سپس فرمود: پیش آی، پس پیش رو آمد. خدای پرخیر و والا فرمود: تو را مخلوقی بزرگ آفریدم و بر تمام آفریدگانم تو را ارجمند داشتم. سپس نادانی را از دریایی تلخ و تیره آفرید و به او فرمود: برگرد، پس برگشت و سپس فرمود: پیش آی، پس پیش نیامد. فرمود: خویش را بزرگ داشتی. آن گاه او را لعنت نمود و سپس برای خرد، هفتاد و پنج لشکر قرار داد. پس چون نادانی دید که خدا چگونه بر خرد ارج می نهد و چه به او بخشیده است، دشمنی او را به دل گرفت و عرض کرد: پروردگارا، او آفریده ای همانند من است. او را آفریدی و ارج نهادی و توانایش ساختی؛ من ضدّ اویم و توان و نیرویی ندارم، پس همانند لشکری که به او ارزانی داشته ای به من نیز ارزانی نما.

ص :5٣

نعم فإن عصیت بعد ذلک أخرجتک و جندک من رحمتی قال: قد رضیت فأعطاه خمسه و سبعین جندا فکان ممّا أعطی العقل من الخمسه و السّبعین الجند الخیر و هو وزیر العقل و جعل ضدّه الشّرّ و هو وزیر الجهل و الإیمان و ضدّه الکفر و التّصدیق و ضدّه الجحود و الرّجاء و ضدّه القنوط و العدل و ضدّه الجور و الرّضا و ضدّه السّخط و الشّکر و ضدّه الکفران و الطّمع و ضدّه الیأس و التّوکّل و ضدّه الحرص و الرّأفه و ضدّها القسوه و الرّحمه و ضدّها الغضب و العلم و ضدّه الجهل و الفهم و ضدّه الحمق و العفّه و ضدّها التّهتّک و الزّهد و ضدّه الرّغبه و الرّفق و ضدّه الخرق و الرّهبه و ضدّه الجرأه و التّواضع و ضدّه الکبر و التّؤده و ضدّها التّسرّع و الحلم و ضدّها السّفه و الصّمت و ضدّه الهذر و الاستسلام و ضدّه الاستکبار و التّسلیم و ضدّه الشّکّ و الصّبر و ضدّه الجزع و الصّفح و ضدّه الانتقام و الغنی و ضدّه الفقر و التّذکّر و ضدّه السّهو و الحفظ و ضدّه النّسیان و التّعطّف و ضدّه القطیعه و القنوع و ضدّه الحرص و المؤاساه و ضدّها المنع و المودّه و ضدّها العداوه و الوفاء و ضدّه الغدر و الطّاعه و ضدّها المعصیه و الخضوع و ضدّه التّطاول و السّلامه و ضدّها البلاء و الحبّ و ضدّه البغض و الصّدق و ضدّه الکذب و الحقّ و ضدّه الباطل و الأمانه و ضدّها الخیانه و الإخلاص و ضدّه الشّوب و الشّهامه و ضدّها البلاده [و الفهم و ضدّه الغباوه و المعرفه و ضدّها الإنکار]و المداراه و ضدّها المکاشفه و سلامه الغیب و ضدّها المماکره و الکتمان و ضدّه الإفشاء و الصّلاه و ضدّها الإضاعه و الصّوم و ضدّه الإفطار و الجهاد و ضدّه النّکول و الحجّ و ضدّه نبذ المیثاق و صون الحدیث و ضدّه النّمیمه و برّ الوالدین و ضدّه العقوق و الحقیقه و ضدّها الرّیاء و المعروف و ضدّه المنکر و السّتر

ص :54

پس خدای فرازمند فرمود: آری، می دهم؛ ولی اگر از این پس از فرمانم سر باز زنی، تو و لشکرت را از پیشگاه رحمتم بیرون رانم. عرض کرد: به راستی که پذیرفتم. پس خدا هفتاد و پنج لشکر به او داد پس آنچه را که خدا به خرد ارزانی فرمود هفتاد و پنج لشکر بود (و آنها) ؛١-نیکی و آن وزیر خرد است و ضدّ آن را بدی قرار داد که وزیر نادانی است؛٢-ایمان و ضدّ آن کفر؛٣-باورداری و ضدّ آن ناباوری حقّ؛4-امیدواری [به پاداش الهی]و ضدّ آن ناامیدی؛5-دادگری و ضدّ آن بیدادگری؛6-خشنودی [به قضای الهی]و ضدّ آن ناخشنودی [به قضای الهی]؛٧-سپاسداری و ضدّ آن ناسپاسی؛٨-چشم داشت [از رحمت خدا] و ضدّ آن، ناامیدی از رحمتش؛٩-توکّل (به خدا) و ضدّ آن آز؛١٠-نرم دلی و ضدّ آن سخت دلی؛١١-مهربانی و ضدّ آن کینه توزی؛١٢-دانش و ضدّ آن نادانی؛ ١٣-شعور و ضدّ آن کودنی؛١4-پاکدامنی و ضدّ آن پرده دری؛١5-پارسایی و ضدّ آن دنیاپرستی؛١6-نرم رفتاری و ضدّ آن بدرفتاری؛١٧-بیم و ضدّ آن گستاخی؛ ١٨-فروتنی و ضدّ آن بزرگی؛١٩-آرامی و ضدّ آن شتاب زدگی؛٢٠-خردمندی و ضدّ آن بی خردی؛٢١-خاموشی و ضدّ آن پرگوییی؛٢٢-پذیرفتن حقّ و ضدّ آن گردن کشی؛٢٣-فرمانبری و ضدّ آن تردید کردن؛٢4-شکیبایی و ضدّ آن بی قراری؛ ٢5-چشم پوشی و ضدّ آن انتقام جویی؛٢6-بی نیازی و ضدّ آن نیازمندی؛٢٧-به یاد داشتن و ضدّ آن بی خبر بودن؛٢٨-در خاطر نگه داشتن و ضدّ آن فراموشی؛ ٢٩-مهرورزی و ضدّ آن کناره گیری؛٣٠-قناعت و ضدّ آن حرص و آز؛٣١-گشاده دستی و ضدّ آن مضایقه؛٣٢-دوستی و ضدّ آن دشمنی؛٣٣-پیمان داری و ضدّ آن پیمان شکنی؛ ٣4-فرمان بری و ضدّ آن نافرمانی؛٣5-فروتنی و ضدّ آن گردنفرازی؛٣6-سلامتی و ضدّ آن ناگواری؛٣٧-دوست داری و ضدّ آن دشمن داری؛٣٨-راست گویی و ضدّ آن دروغ گویی؛٣٩-حق (درستی) و ضدّ آن باطل (نادرستی) ؛4٠-امانت و ضدّ آن خیانت؛4١-پاکدلی و ضدّ آن ناپاکدلی؛4٢-شجاعت و پردلی و ضدّ آن گستاخی و بی شرمی؛ [زیرکی و ضدّ آن نفهمیدن؛ شناختن و ضدّ آن انکار کردن]4٣-مدارا و ضدّ آن تندی؛44-پاک درونی و ضدّ آن حیله گری به همدیگر؛45-رازداری و ضدّ آن افشاگری؛46-نمازگزاری و ضدّ آن تباه گری (نماز) ؛4٧-روزه داری و ضدّ آن روزه خوری؛4٨-جهادگری و ضدّ آن جهادگریزی؛4٩-حجّ گزاری و ضدّ آن پیمان حجّ شکستن؛5٠-نگاهداری [سخن مردم]و ضدّ آن سخن چینی؛ 5١-نیکی به پدر و مادر و ضدّ آن سرپیچی از آنها؛5٢-حقیقت ورزی و ضدّ آن ریاکاری؛5٣-پسند و ضدّ آن ناپسند؛54-خودپوشی و ضدّ آن خودآرایی؛

ص :55

و ضدّه التّبرّج و التّقیّه و ضدّها الإذاعه و الإنصاف و ضدّه الحمیّه و التّهیئه و ضدّها البغی و النّظافه و ضدّها القذر و الحیاء و ضدّها الجلع و القصد و ضدّه العدوان و الرّاحه و ضدّها التّعب و السّهوله و ضدّها الصّعوبه و البرکه و ضدّها المحق [و العافیه و ضدّها البلاء]و القوام و ضدّه المکاثره و الحکمه و ضدّها الهواء و الوقار و ضدّه الخفّه و السّعاده و ضدّها الشّقاوه و التّوبه و ضدّها الإصرار و الاستغفار و ضدّه الاغترار و المحافظه و ضدّها التّهاون و الدّعاء و ضدّه الاستنکاف و النّشاط و ضدّه الکسل و الفرح و ضدّه الحزن و الألفه و ضدّها الفرقه و السّخاء و ضدّه البخل. فلا تجتمع هذه الخصال کلّها من أجناد العقل إلاّ فی نبیّ أو وصیّ نبیّ أو مؤمن قد امتحن اللّه قلبه للإیمان و أمّا سائر ذلک من موالینا فإنّ أحدهم لا یخلو من أن یکون فیه بعض هذه الجنود حتّی یستکمل و ینقی من جنود الجهل فعند ذلک یکون فی الدّرجه العلیا مع الأنبیاء و الأوصیاء و إنّما یدرک ذلک بمعرفه العقل و جنوده و بمجانبه الجهل و جنوده وفّقنا اللّه و إیّاکم لطاعته و مرضاته.

[١5]١5-جماعه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن الحسن بن علیّ بن فضّال، عن بعض أصحابنا، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

ما کلّم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم العباد بکنه عقله قطّ و قال قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: إنّا معاشر الأنبیاء أمرنا أن نکلّم النّاس علی قدر عقولهم.

[١6]١6-علیّ بن محمّد، عن سهل بن زیاد، عن النّوفلیّ، عن السّکونیّ، عن جعفر، عن أبیه علیهما السّلام قال:

قال أمیر المؤمنین علیه السّلام: إنّ قلوب الجهّال تستفزّها الأطماع و ترتهنها المنی و تستعلقها الخدائع.

ص :56

55-مخفی کاری و ضدّ آن آشکارنمایی؛56-انصاف ورزی و ضدّ آن تعصّب ورزی؛5٧-سازگاری و ضدّ آن تجاوزگری؛5٨-پاکیزگی و ضدّ آن آلودگی؛ 5٩-حیا و ضدّ آن بی حیایی؛6٠-میانه روی و ضدّ آن زیاده روی؛6١-آسودگی و ضدّ آن سختی؛6٢-آسان گیری و ضدّ آن سخت گیری؛6٣-برکت داشتن و ضدّ آن بی برکتی؛ [تندرستی و ضدّ آن گرفتاری؛]64-اعتدال و ضدّ آن فزون طلبی؛ 65-حکمت جویی و ضدّ آن هوسبازی؛66-متانت و ضدّ آن سبکی؛6٧-نیک بختی و ضدّ آن بدبختی؛6٨-توبه (بازگشت به خدا) و ضدّ آن پافشاری بر گناه؛ 6٩-آمرزش جویی و ضدّ آن فریفتگی [به نعمت ها و فراموشی گناهان خویش]؛ ٧٠-مراقبت و ضدّ آن سهل انگاری؛٧١-دعا کردن و ضدّ آن تکبّرورزی و سر باز زدن از دعا؛٧٢-خرّمی و شادابی و ضدّ آن تنبلی و کسالت؛٧٣-خوشحالی [از فرمانبری خدا]و ضدّ آن غمگینی [از فرمانبری خدا]؛٧4-الفت گیری [با نیکان] و ضدّ آن کناره گیری [از نیکان]؛٧5-بخشندگی و ضدّ آن تنگ نظری.

تمام این صفت ها که لشکریان خردند، جز در پیغمبر یا جانشین او یا مؤمنی که خدا دلش را با ایمان آزموده است، جمع نشود و اما دوستان دیگر ما برخی از اینها را دارند تا اینکه به تدریج لشکریان خرد در آنان کامل شود و از لشکریان جهل پاک گردند. پس در آن هنگام با پیغمبران و جانشینان در بلندترین مرتبه همراه شوند که این مقام تنها با شناختن خرد و لشکریانش و دوری از نادانی و لشکریانش به دست آید. خداوند ما و شما را به فرمانبری و خشنودی توفیق دهد.

[١5]١5-حضرت صادق علیه السّلام فرمود: هیچ گاه رسول خدا از ژرفای خرد خود با مردم سخن نگفت، بلکه می فرمود: ما گروه پیغمبران دستور داریم که با مردم به اندازه خردشان سخن گوییم.

[١6]١6-امیر مؤمنان علیه السّلام فرمود: همانا زیاده خواهی ها دل های نادانان را از جا برکند و آرزوها (ی نابجا) دل هایشان را در گرو می گذارد و نیرنگ ها به دامشان می اندازد.

ص :5٧

[١٧]١٧-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن جعفر بن محمّد الأشعریّ، عن عبید اللّه الدّهقان، عن درست، عن إبراهیم بن عبد الحمید قال:

قال أبو عبد اللّه علیه السّلام: أکمل النّاس عقلا أحسنهم خلقا.

[١٨]١٨-علیّ، عن أبیه، عن أبی هاشم الجعفریّ قال:

کنّا عند الرّضا علیه السّلام فتذاکرنا العقل و الأدب فقال: یا أبا هاشم العقل حباء من اللّه، و الأدب کلفه، فمن تکلّف الأدب قدر علیه، و من تکلّف العقل لم یزدد بذلک إلاّ جهلا.

[١٩]١٩-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن یحیی بن المبارک، عن عبد اللّه بن جبله، عن إسحاق بن عمّار، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

قلت له: جعلت فداک إنّ لی جارا کثیر الصّلاه کثیر الصّدقه، کثیر الحجّ لا بأس به قال: فقال: یا إسحاق؟ کیف عقله؟ قال: قلت له: جعلت فداک لیس له عقل، قال: فقال: لا یرتفع بذلک منه.

[٢٠]٢٠-الحسین بن محمّد، عن أحمد بن محمّد السّیّاریّ، عن أبی یعقوب البغدادیّ قال:

قال ابن السّکّیت لأبی الحسن علیه السّلام: لما ذا بعث اللّه موسی بن عمران علیه السّلام بالعصا و یده البیضاء و آله السّحر؟ و بعث عیسی بآله الطّبّ؟ و بعث محمّدا صلّی اللّه علیه و آله و علی جمیع الأنبیاء بالکلام و الخطب فقال أبو الحسن علیه السّلام: إنّ اللّه لمّا بعث موسی علیه السّلام کان الغالب علی أهل عصره السّحر فأتاهم من عند اللّه بما لم یکن فی وسعهم مثله و ما أبطل به سحرهم و أثبت به الحجّه علیهم و إنّ اللّه بعث عیسی فی وقت قد ظهرت فیه الزّمانات و احتاج النّاس إلی الطّبّ فأتاهم من عند اللّه بما لم یکن عندهم مثله و بما أحیا لهم

ص :5٨

[١٧]١٧-امام صادق علیه السّلام فرمود: خردمندترین مردم، نیک رفتارترین آنهاست.

[١٨]١٨-ابو هاشم جعفری گوید: نزد امام رضا علیه السّلام بودیم و از خرد و ادب سخن می گفتیم. امام علیه السّلام فرمود: ای ابو هاشم! خرد هدیه ای از سوی خدا است و ادب با سختی فراهم آید؛ پس هرکه به سختی در پی ادب آموزی رود، آن را به دست آورد و هرکه در به دست آوردن خرد به سختی افتد بر نادانی خویش افزاید.

[١٩]١٩-اسحاق عمّار گوید: به امام صادق علیه السّلام عرض کردم: قربانت گردم! من همسایه ای دارم که نمازگزاری و صدقه دادن و حجّ گزاری اش بسیار است و [به ظاهر]عیبی ندارد. فرمود: ای اسحاق! خردش چگونه است؟ گفتم: قربانت گردم! خرد درستی ندارد. فرمود: پس با آن کردارها، جایگاهش فرازتر نمی رود.

[٢٠]٢٠-ابن سکّیت گوید: به امام هادی علیه السّلام عرض کردم: چرا خدا حضرت موسی را با عصا و ید بیضا و وسایل جادوگری برانگیخت و حضرت عیسی را با طبابت و حضرت محمّد-درود خدا بر او و بر خاندانش-را با گفتار و سخنرانی برانگیخت؟ حضرت فرمود: هنگامی که خدا موسی علیه السّلام را برانگیخت، جادوگری بر مردم روزگارش چیره گر بود [و فراگیر شده بود]؛ پس او از خدا چیزی آورد که انجام دادن کاری مانند آن در توانشان نبود و با آن جادوی آنها را بی اثر ساخت و حجّت خویش را بر ایشان استوار نمود. و عیسی علیه السّلام هنگامی برانگیخت که بیماری های ریشه دار پدیدار گشته بود و مردم به طبّ نیاز داشتند، پس او از جانب خدا چیزی آورد که مانندش را نداشتند، پس [به اجازۀ خدا]مردگان را زنده کرد

ص :5٩

الموتی و أبرأ الأکمه و الأبرص بإذن اللّه و أثبت به الحجّه علیهم. و إنّ اللّه بعث محمّدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فی وقت کان الغالب علی أهل عصره الخطب و الکلام و أظنّه قال: الشّعر فأتاهم من عند اللّه من مواعظه و حکمه ما أبطل به قولهم و أثبت به الحجّه علیهم، قال: فقال ابن السّکّیت: تاللّه ما رأیت مثلک قطّ فما الحجّه علی الخلق الیوم؟ قال: فقال علیه السّلام: العقل یعرف به الصّادق علی اللّه فیصدّقه و الکاذب علی اللّه فیکذّبه، قال: فقال ابن السّکّیت: هذا و اللّه هو الجواب.

[٢١]٢١-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن الوشّاء، عن المثنّی الحنّاط، عن قتیبه الأعشی، عن ابن أبی یعفور، عن مولی لبنی شیبان، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

إذا قام قائمنا وضع اللّه یده علی رءوس العباد فجمع بها عقولهم و کملت به أحلامهم.

[٢٢]٢٢-علیّ بن محمّد، عن سهل بن زیاد، عن محمّد بن سلیمان، عن علیّ بن إبراهیم، عن عبد اللّه بن سنان، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

حجّه اللّه علی العباد النّبیّ و الحجّه فیما بین العباد و بین اللّه العقل.

[٢٣]٢٣-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد مرسلا قال:

قال أبو عبد اللّه علیه السّلام: دعامه الإنسان العقل و العقل منه الفطنه و الفهم و الحفظ و العلم و بالعقل یکمل و هو دلیله و مبصره و مفتاح أمره، فإذا کان تأیید عقله من النّور کان عالما، حافظا، ذاکرا، فطنا، فهما فعلم بذلک کیف و لم و حیث و عرف من نصحه و من غشّه، فإذا عرف ذلک عرف مجراه و موصوله و مفصوله و أخلص الوحدانیّه للّه و الإقرار بالطّاعه فإذا فعل ذلک کان مستدرکا لما فات و واردا علی ما هو آت، یعرف ما هو فیه و لأیّ شیء هو هاهنا و من

ص :6٠

و کور مادرزاد و پیس را درمان نمود و حجّت را برایشان استوار نمود. و خدا حضرت محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را هنگامی برانگیخت که سخنرانی و سخنوری بر مردم روزگارش چیره گر بود [و فراگیر شده بود]-به گمانم شعر را هم فرمود-پس آن حضرت از طرف خدا، پندها و حکمت هایی آورد که گفتار آنها را بی اثر ساخت و حجّت را بر آنها استوار نمود. ابن سکّیت گفت: به خدا سوگند هرگز مانند تو را ندیدم. بفرمایید امروزه، حجّت خدا بر مردم چیست؟ فرمود: خرد است که با آن راستگوی دربارۀ خدا را می شناسند و او را راستگو می انگارند و دروغگوی دربارۀ خدا را می شناسند و او را دروغگو می انگارند. ابن سکّیت گفت: به خدا سوگند، این سخن، همان پاسخ درست است!

[٢١]٢١-امام باقر علیه السّلام فرمود: چون قائم ما به پا خیزد، خداوند دست [رحمتش]را بر سر بندگان نهد؛ پس خردشان را گرد هم آورد [در پیروی از امام حقّ هم رأی شوند]دانایی ایشان را به کمال رساند.

[٢٢]٢٢-امام صادق علیه السّلام فرمود: پیامبر، حجّت خدا بر بندگان و خرد، حجّت میان بندگان و خدا است.

[٢٣]٢٣-امام صادق علیه السّلام فرمود: انسان برپایۀ خرد استوار است و هوش و فهم و حافظه و دانش از خرد سرچشمه می گیرند. انسان با خرد به کمال رسد و خرد راهنما و روشنگر و کلید و گشایشگر کار اوست. آن گاه که خردش با فروغ الهی تأیید گردد؛ دانا، حافظ، یادآور، هوشیار و فهمیده باشد و از این رو بداند چگونه و چرا و کجاست و آن کس را که نیکی اش را خواهد و آن کس را که گمراهش سازد بشناسد و وقتی آن را شناخت، روش زندگی، پیوسته شدن و گسسته شدن خود را بشناسد و در یگانگی خدا و فرمان پذیری از او پاکدل باشد. چون چنین کند از دست رفته را به دست آورد و آنچه را در پیش است دریابد و بداند در چه وضعیّتی است

ص :6١

أین یأتیه و إلی ما هو صائر و ذلک کلّه من تأیید العقل.

[٢4]٢4-علیّ بن محمّد، عن سهل بن زیاد، عن إسماعیل بن مهران، عن بعض رجاله، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

العقل دلیل المؤمن.

[٢5]٢5-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن الوشّاء، عن حمّاد بن عثمان، عن السّریّ بن خالد، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: یا علیّ لا فقر أشدّ من الجهل و لا مال أعود من العقل.

[٢6]٢6-محمّد بن الحسن، عن سهل بن زیاد، عن ابن أبی نجران، عن العلاء بن رزین، عن محمّد بن مسلم، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

لمّا خلق اللّه العقل قال له: أقبل فأقبل ثمّ قال له: أدبر فأدبر فقال: و عزّتی و جلالی ما خلقت خلقا أحسن منک، إیّاک آمر و إیّاک أنهی و إیّاک أثیب و إیّاک أعاقب.

[٢٧]٢٧-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن الهیثم بن أبی مسروق النّهدیّ، عن الحسین بن خالد، عن إسحاق بن عمّار قال:

قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام: الرّجل آتیه و أکلّمه ببعض کلامی فیعرفه کلّه و منهم من آتیه فأکلّمه بالکلام فیستوفی کلامی کلّه ثمّ یردّه علیّ کما کلّمته و منهم من آتیه فأکلّمه فیقول: أعد علیّ فقال: یا إسحاق و ما تدری لم هذا؟ قلت: لا، قال: الّذی تکلّمه ببعض کلامک فیعرفه کلّه فذاک من عجنت نطفته بعقله و أمّا الّذی تکلّمه ببعض کلامک فیعرفه کلّه فذاک من عجنت نطفته بعقله و أمّا الّذی تکلّمه فیستوفی کلامک ثمّ یجیبک علی کلامک فذاک الّذی رکّب عقله فیه فی بطن أمّه، و أمّا الّذی تکلّمه بالکلام فیقول: أعد علیّ فذاک الّذی رکّب عقله فیه بعد ما کبر فهو یقول لک: أعد علیّ.

ص :6٢

و برای چه در اینجاست و از کجا آمده و به کجا روی می نهد؟ اینها همه از تأیید خرد می باشد.

[٢4]٢4-امام صادق علیه السّلام فرمود: خرد راهنمای مؤمن است.

[٢5]٢5-رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: ای علی، تهی دستی ای سخت تر از نادانی و هیچ مالی سودآورتر از خرد نیست.

[٢6]٢6-امام باقر علیه السّلام فرمود: چون خدا خرد را آفرید به او فرمود: پیش آی، پیش آمد؛ سپس فرمود: بازگرد، پس بازگشت؛ پس فرمود: به بزرگی و شکوهم سوگند، آفریده ای نیکوتر از تو نیافریدم. تنها تو را فرمان دهم و تو را بازدارم و تنها تو را پاداش دهم و تو را کیفر کنم.

[٢٧]٢٧-اسحاق بن عمّار گوید: به امام صادق علیه السّلام عرض کردم: نزد مردی می روم و بخشی از سخنم را به او می گویم و او همۀ مقصودم را درمی یابد و کسی هم هست که نزدش می روم و سخنم را می گویم و او همۀ سخنم را درمی یابد و بنابر سخن من، پاسخ می دهد و نزد مرد دیگری می روم و سخنم را می گویم. او می گوید: بازگوی. امام علیه السّلام فرمود: ای اسحاق! می دانی چرا چنین است؟ عرض کردم: نه. فرمود: آنکه همۀ سخنت را با بخشی از گفتارت درمی یابد، کسی است که نطفه اش با خردش در هم آمیخته است و آن کس که همۀ سخنت را به او می گویی و درمی یابد و پاسخت را می دهد، کسی است که خردش در شکم مادر با او درآمیخته است و آنکه وقتی با او سخن گویی، می گوید: دیگربار بازگو، کسی است که پس از بزرگ شدن خردش با او آمیخته شده است؛ از این رو اوست که می گوید: بازگوی.

ص :6٣

[٢٨]٢٨-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن بعض من رفعه، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: إذا رأیتم الرّجل کثیر الصّلاه کثیر الصّیام فلا تباهوا به حتّی تنظروا کیف عقله.

[٢٩]٢٩-بعض أصحابنا رفعه، عن مفضّل بن عمر، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

یا مفضّل لا یفلح من لا یعقل و لا یعقل من لا یعلم و سوف ینجب من یفهم و یظفر من یحلم و العلم جنّه و الصّدق عزّ و الجهل ذلّ و الفهم مجد و الجود نجح و حسن الخلق مجلبه للمودّه و العالم بزمانه لا تهجم علیه اللّوابس و الحزم مساءه الظّنّ و بین المرء و الحکمه نعمه العالم و الجاهل شقیّ بینهما و اللّه ولیّ من عرفه و عدوّ من تکلّفه و العاقل غفور و الجاهل ختور و إن شئت أن تکرم فلن و إن شئت أن تهان فاخشن و من کرم أصله لان قلبه و من خشن عنصره غلظ کبده و من فرّط تورّط و من خاف العاقبه تثبّت عن التّوغّل فیما لا یعلم و من هجم علی أمر بغیر علم جدع أنف نفسه و من لم یعلم لم یفهم و من لم یفهم لم یسلم و من لم یسلم لم یکرم و من لم یکرم یهضم و من یهضم کان ألوم و من کان کذلک کان أحری أن یندم.

[٣٠]٣٠-محمّد بن یحیی، رفعه قال:

قال أمیر المؤمنین علیه السّلام من استحکمت لی فیه خصله من خصال الخیر احتملته علیها و اغتفرت فقد ما سواها و لا أغتفر فقد عقل و لا دین، لأنّ مفارقه الدّین مفارقه الأمن فلا یتهنّأ بحیاه مع مخافه و فقد العقل فقد الحیاه و لا یقاس إلاّ بالأموات.

ص :64

[٢٨]٢٨-امام صادق علیه السّلام از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم روایت نموده که فرمود: وقتی مردی را دیدید که بسیار نماز می گزارد و بسیار روزه می دارد، به او ننازید تا آنگاه که دریابید خردش چگونه است.

[٢٩]٢٩-امام صادق علیه السّلام فرمود: ای مفضّل! آن کس که خرد نورزد، رستگار نشود و آن کس که نادان باشد خرد نورزد زودا که فهم یابد آن کس که والاتبار باشد و آنکه بردباری کند پیروز شود. و دانش سپر و راستی، ارجمندی و نادانی، خواری و فهمیدن بزرگواری و سخاوت کامیابی و خوش خویی دوستی آورنده است و آن کس که آگاه به زمانش باشد، ابهام ها و تردیدها بر او هجوم نیاورد.

دوراندیشی، بدبینی است. نعمت وجود دانا واسطه میان انسان و حکمت است و نادان در این میان بدبخت می باشد. خدا دوست آن کس باشد که او را شناخت و دشمن کسی است که خودسرانه خویش را در زحمت شناختنش انداخت. بسیار بخشاینده و نادان فریبنده است. اگر خواهی گرامی باشی، نرم رفتار و آرام باش و اگر خواهی زبون گردی، درشتی کن. والاتبار نرم دل باشد و بداصل، سخت دل.

کسی که کوتاهی کند به پرتگاه فروافتد و کسی که از سرانجام بیم دارد، از نسنجیده کاری سالم ماند. هرکه ندانسته به کاری دست یازد، بینی خود را بریده است (خود را به نهایت خواری انداخته است) و هرکه دانایی نداشته باشد درنیابد و هرکه درنیابد، سالم نماند و آنکه سالم نماند، گرامی نگردد و آن که گرامی نگردد، خرد شود و هرکس خرد گردد، سرزنش شود و کسی که چنین است، شایستۀ پشیمانی است.

[٣٠]٣٠-امیر مؤمنان علیه السّلام فرمود: کسی را که آگاه شوم بر یکی از خصلت های نیک استوار است، بپذیرم و از نداشتن خصلت های نیک دیگر، چشم پوشم؛ ولی از نداشتن خرد و دین نگذرم؛ زیرا جدایی از دین، جدایی از امان یافتگی است و زندگی همراه با هراس [و ناامنی]، گوارا نباشد و نداشتن خرد، نداشتن زندگانی است و بی خردان تنها با مردگان مقایسه شوند.

ص :65

[٣١]٣١-علیّ بن إبراهیم بن هاشم، عن موسی بن إبراهیم المحاربیّ، عن الحسن بن موسی، عن موسی بن عبد اللّه، عن میمون بن علیّ، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

قال أمیر المؤمنین علیه السّلام: إعجاب المرء بنفسه دلیل علی ضعف عقله

[٣٢]٣٢-أبو عبد اللّه العاصمیّ، عن علیّ بن الحسن، عن علیّ بن أسباط، عن الحسن بن الجهم، عن أبی الحسن الرّضا علیه السّلام قال:

ذکر عنده أصحابنا و ذکر العقل قال: فقال علیه السّلام لا یعبأ بأهل الدّین ممّن لا عقل له قلت: جعلت فداک إنّ ممّن یصف هذا الأمر قوما لا بأس بهم عندنا و لیست لهم تلک العقول فقال: لیس هؤلاء ممّن خاطب اللّه إنّ اللّه خلق العقل فقال له:

أقبل فأقبل و قال له أدبر فأدبر، فقال: و عزّتی و جلالی ما خلقت شیئا أحسن منک أو أحبّ إلیّ منک، بک آخذ و بک أعطی.

[٣٣]٣٣-علیّ بن محمّد، عن أحمد بن محمّد، بن خالد، عن أبیه، عن بعض أصحابنا، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

لیس بین الإیمان و الکفر إلاّ قلّه العقل قیل: و کیف ذاک یا ابن رسول اللّه؟ قال: إنّ العبد یرفع رغبته إلی مخلوق فلو أخلص نیّته للّه لأتاه الّذی یرید فی أسرع من ذلک.

[٣4]٣4-عدّه من أصحابنا، عن سهل بن زیاد، عن عبید اللّه الدّهقان، عن أحمد بن عمر الحلبیّ، عن یحیی بن عمران، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

کان أمیر المؤمنین علیه السّلام یقول: بالعقل استخرج غور الحکمه و بالحکمه استخرج غور العقل و بحسن السّیاسه یکون الأدب الصّالح قال: و کان یقول: التّفکّر حیاه قلب البصیر کما یمشی الماشی فی الظّلمات بالنّور بحسن التّخلّص و قلّه التّربّص.

ص :66

[٣١]٣١-امیر مؤمنان علیه السّلام فرمود: خودبزرگ بینی انسان، نشانۀ کم خردی اوست.

[٣٢]٣٢-حسن جهم گوید: نزد امام رضا علیه السّلام از یاران و شیعیان آن حضرت سخن به میان آمد و نیز از خرد سخن به میان آمد امام علیه السّلام فرمود: به دینداری که خرد ندارد، اعتنایی نکنند. عرض کردم: قربانت گردم! گروهی از مردمی امامت را باور دارند و ما بر آنها نقصی نمی بینیم درحالی که آن خرد را دارا نیستند.

فرمود: آنان مورد خطاب خدا نیستند. خدا خرد را آفرید و به او فرمود: پیش آی، پس پیش آمد و فرمود: بازگرد، پس بازگشت. آن گاه فرمود: به بزرگی و شکوهم سوگند، چیزی بهتر و دوست داشتنی تر از تو نیافریدم. به سبب تو، بندگان را بازخواست کنم و ببخشایم.

[٣٣]٣٣-امام صادق علیه السّلام فرمود: میان ایمان و کفر جز کم خردی نباشد.

عرض شد: ای پسر پیغمبر، چگونه چنین باشد؟ فرمود: بندۀ خدا خواسته اش را نزد آفریدۀ خدا می برد در حالی که اگر نیّتش را برای خدا پیراسته سازد آنچه را که می خواهد شتابان تر به دست آرد.

[٣4]٣4-امام صادق علیه السّلام روایت نموده که امیر مؤمنان علیه السّلام می فرمود: ژرفای حکمت، با خرد و ژرفای خرد با حکمت پدیدار شود. نیک تدبیری، مایۀ ادب شایسته است و نیز همواره می فرمود: اندیشه، مایۀ زنده مانی دل انسان بینا است؛ رونده در تاریکی به وسیله نور گام بردارد همانگونه که گام سپارندۀ در تاریکی، [چون]با نور گام سپارد به نیکی [از تاریکی]نجات یابد و درنگش اندک باشد.

ص :6٧

[٣5]٣5-عدّه من أصحابنا، عن عبد اللّه البزّاز، عن محمّد بن عبد الرّحمن بن حمّاد، عن الحسن بن عمّار، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام:

فی حدیث طویل إنّ أوّل الأمور و مبدأها و قوّتها و عمارتها الّتی لا ینتفع بشیء إلاّ به العقل الّذی جعله اللّه زینه لخلقه و نورا لهم فبالعقل عرف العباد خالقهم و أنّهم مخلوقون و أنّه المدبّر لهم و أنّهم المدبّرون و أنّه الباقی و هم الفانون و استدلّوا بعقولهم علی ما رأوا من خلقه، من سمائه و أرضه و شمسه و قمره و لیله و نهاره و بأنّ له و لهم خالقا و مدبّرا لم یزل و لا یزول و عرفوا به الحسن من القبیح و أنّ الظّلمه فی الجهل و أنّ النّور فی العلم فهذا ما دلّهم علیه العقل. قیل له: فهل یکتفی العباد بالعقل دون غیره؟ قال: إنّ العاقل لدلاله عقله الّذی جعله اللّه قوامه و زینته و هدایته علم أنّ اللّه هو الحقّ و أنّه هو ربّه و علم أنّ لخالقه محبّه و أنّ له کراهیه و أنّ له طاعه و أنّ له معصیه فلم یجد عقله یدلّه علی ذلک و علم أنّه لا یوصل إلیه إلاّ بالعلم و طلبه و أنّه لا ینتفع بعقله إن لم یصب ذلک بعلمه فوجب علی العاقل طلب العلم و الأدب الّذی لا قوام له إلاّ به.

[٣6]٣6-علیّ بن محمّد، عن بعض أصحابه، عن ابن أبی عمیر، عن النّضر بن سوید، عن حمران و صفوان بن مهران الجمّال قالا:

سمعنا أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: لا غنی أخصب من العقل و لا فقر أحطّ من الحمق و لا استظهار فی أمر بأکثر من المشوره فیه.

و هذا آخر کتاب العقل [و الجهل]و الحمد للّه وحده و صلّی اللّه علی محمّد و آله و سلّم تسلیما.

ص :6٨

[٣5]٣5-امام صادق علیه السّلام در حدیثی درازناک فرمود: آغاز کارها و سرچشمه و نیرو و آبادانی آن، خرد می باشد که هیچ چیزی ثمر ندهد جز به خرد. خردی که خدا آن را آراستگی و روشنایی آفریدگانش نهاد. با خرد، بندگان آفریدگار خود را بشناسند و آگاه شوند که آنان آفریده شدگانند و او تدبیرکننده و آنها تدبیرشدگان اویند و او پایدار و آن ها ناپایدارند. با خردشان بر آنچه که از آفریده اش، از آسمان و زمین، خورشید و ماه و شب و روزش می بینند برهان آورند که خود آنان و این آفریده ها، آفریننده و تدبیرکننده ای دارند که نابودی نیافته و نیابد. با خرد، زیبا را از زشت بازشناسند و دریابند که تاریکی در نادانی نهفته است و روشنی در دانش. این است آنچه خرد به آن راه نمود.

عرض کردند: آیا بندگان می توانند تنها به خرد بسنده کنند؟ فرمود: همانا خردمند با راهنمایی همان خردی که خداوند آن را، استواری و آراستگی و مایۀ هدایتش قرار داده است، دریابد که خداوند حق و پروردگار اوست و دریابد که برای آفریدگارش، پسند و ناپسند و فرمانبری و نافرمانی است و خردش را به تنهایی، راهنمای بر اینها، نمی بیند و درمی یابد که جز با جوییدن دانش به اینها دست نمی یابد و اگر به وسیله دانشش به اینها نرسد، خردش او را سودی نبخشیده است، پس بر خردمند واجب است که دانش و ادب بجوید که بی آن، استوار نماند.

[٣6]٣6-امام صادق علیه السّلام می فرمود: توانگری ای پربارتر از خرد و تنگدستی ای پست تر از نابخردی نیست و در هر کاری، یاری جویی ای فزون تر از مشورت نباشد.

و این پایان کتاب خرد [و نادانی است.]

و الحمد للّه وحده و صلّی اللّه علی محمّد و آله و سلّم تسلیما.

ص :6٩

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

کتاب فضل العلم باب فرض العلم و وجوب طلبه و الحثّ علیه [٣٧]١-أخبرنا محمّد بن یعقوب، عن علیّ بن إبراهیم بن هاشم، عن أبیه، عن الحسن بن أبی الحسین الفارسیّ، عن عبد الرّحمن بن زید، عن أبیه، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: طلب العلم فریضه علی کلّ مسلم، ألا إنّ اللّه یحبّ بغاه العلم.

[٣٨]٢-محمّد بن یحیی، عن محمّد بن الحسین، عن محمّد بن عبد اللّه، عن عیسی بن عبد اللّه العمریّ، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

طلب العلم فریضه.

[٣٩]٣-علیّ بن إبراهیم، عن محمّد بن عیسی، عن یونس بن عبد الرّحمن، عن بعض أصحابه قال:

سئل أبو الحسن علیه السّلام: هل یسع النّاس ترک المسأله عمّا یحتاجون إلیه؟ فقال: لا.

[4٠]4-علیّ بن محمّد و غیره، عن سهل بن زیاد و محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد بن عیسی جمیعا، عن ابن محبوب، عن هشام بن سالم، عن أبی حمزه، عن أبی إسحاق السّبیعیّ عمّن حدّثه قال:

ص :٧٠

به نام خداوند رحمتگر مهربان

کتاب فضیلت دانش

باب وجوب دانش و جوییدن آن و تشویق به آن

[٣٧]١-رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: دانش جویی بر هر مسلمانی واجب است.

آگاه باشید که به راستی، خداوند جویندگان دانش را دوست دارد.

[٣٨]٢-امام صادق علیه السّلام فرمود: دانش جویی واجب است.

[٣٩]٣-از امام کاظم علیه السّلام پرسیدند: آیا مردم را سزد که دربارۀ آنچه نیاز دارند نپرسند؟ فرمود: نه.

[4٠]4-امیر مؤمنان علیه السّلام می فرمود: ای مردم! بدانید همانا کمال دین، دانش جویی

ص :٧١

سمعت أمیر المؤمنین علیه السّلام یقول: أیّها النّاس اعلموا أنّ کمال الدّین طلب العلم و العمل به، ألا و إنّ طلب العلم أوجب علیکم من طلب المال إنّ المال مقسوم مضمون لکم قد قسمه عادل بینکم و ضمنه و سیفی لکم و العلم مخزون عند أهله و قد أمرتم بطلبه من أهله فاطلبوه.

[4١]5-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد البرقیّ، عن یعقوب بن یزید، عن أبی عبد اللّه رجل من أصحابنا رفعه قال:

قال أبو عبد اللّه علیه السّلام: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: طلب العلم فریضه. و فی حدیث آخر قال: قال أبو عبد اللّه علیه السّلام قال: رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: طلب العلم فریضه علی کلّ مسلم، ألا و إنّ اللّه یحبّ بغاه العلم.

[4٢]6-علیّ بن محمّد بن عبد اللّه، عن أحمد بن محمّد بن خالد، عن عثمان بن عیسی، عن علیّ بن أبی حمزه قال:

سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: تفقّهوا فی الدّین فإنّه من لم یتفقّه منکم فی الدّین فهو أعرابیّ إنّ اللّه یقول [فی کتابه]: لِیَتَفَقَّهُوا فِی اَلدِّینِ وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذٰا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ.

[4٣]٧-الحسین بن محمّد، عن جعفر بن محمّد، عن القاسم بن الرّبیع، عن مفضّل بن عمر قال:

سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: علیکم بالتّفقّه فی دین اللّه و لا تکونوا أعرابا فإنّه من لم یتفقّه فی دین اللّه لم ینظر اللّه إلیه یوم القیامه و لم یزکّ له عملا.

[44]٨-محمّد بن إسماعیل، عن الفضل بن شاذان، عن ابن أبی عمیر، عن جمیل بن درّاج، عن أبان بن تغلب، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

لوددت أنّ أصحابی ضربت رءوسهم بالسّیاط حتّی یتفقّهوا.

ص :٧٢

و عمل بدان است. آگاه باشید که دانش جویی از مال جویی بر شما لازم تر است؛ زیرا دارایی برای شما تقسیم شده و تضمین گشته است که دادگری، آن را میان شما تقسیم نموده و [پرداختش را]بر عهده گرفته است و به شما می رساند، ولی دانش نزد اهلش گرد آمده است و شما دستور دارید آن را از اهلش بجویید؛ پس در پی اش باشید.

[4١]5-رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: دانش جویی واجب است و در حدیثی دیگر فرمود: دانش جویی بر هر مسلمانی واجب است. آگاه باشید که خداوند جویندگان دانش را دوست دارد.

[4٢]6-علی حمزه گوید: شنیدم که امام صادق علیه السّلام می فرمود: دین را نیکو بفهمید؛ زیرا هرکه از شما دین را نیک درنیابد بیابان گرد است. به راستی، خداوند در کتابش فرماید: (تا دانش دین را نیکو بیاموزند و چون به سوی مردم خویش بازگشتند مردم خویش را بیم دهند، شاید آنها بترسند و بپرهیزند.) [توبه (٩) : آیۀ ١٢٢].

[4٣]٧-امام صادق علیه السّلام می فرمود: بر شما باد که دین خدا را نیکو بیاموزید و بیابان گرد نباشید؛ زیرا هرکه دین خدا را نیکو نیاموزد و درنیابد، خداوند در روز رستاخیز به او روی نکند و کردارش را پاکیزه نشمارد.

[44]٨-امام صادق علیه السّلام فرمود: دوست داشتم بر سر یارانم تازیانه می نواختند تا دین را نیکو بیاموزند و دریابند.

ص :٧٣

[45]٩-علیّ بن محمّد، عن سهل بن زیاد، عن محمّد بن عیسی عمّن رواه، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

قال له رجل: جعلت فداک رجل عرف هذا الأمر، لزم بیته و لم یتعرّف إلی أحد من إخوانه؟ قال: فقال: کیف یتفقّه هذا فی دینه؟

باب صفه العلم و فضله و فضل العلماء [46]١-محمّد بن الحسن و علیّ بن محمّد، عن سهل بن زیاد، عن محمّد بن عیسی، عن عبید اللّه بن عبد اللّه الدّهقان، عن درست الواسطیّ، عن إبراهیم بن عبد الحمید، عن أبی الحسن موسی علیه السّلام قال:

دخل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم المسجد فإذا جماعه قد أطافوا برجل فقال: ما هذا؟ فقیل: علاّمه فقال: و ما العلاّمه؟ فقالوا له: أعلم النّاس بأنساب العرب و وقائعها و أیّام الجاهلیّه و الأشعار العربیّه، قال: فقال النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: ذاک علم لا یضرّ من جهله و لا ینفع من علمه، ثمّ قال النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: إنّما العلم ثلاثه آیه محکمه أو فریضه عادله أو سنّه قائمه و ما خلاهنّ فهو فضل

[4٧]٢-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن محمّد بن خالد، عن أبی البختریّ، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

إنّ العلماء ورثه الأنبیاء و ذاک أنّ الأنبیاء لم یورثوا درهما و لا دینارا و إنّما أورثوا أحادیث من أحادیثهم فمن أخذ بشیء منها فقد أخذ حظّا وافرا، فانظروا علمکم هذا عمّن تأخذونه؟ فإنّ فینا أهل البیت فی کلّ خلف عدولا ینفون عنه تحریف الغالین و انتحال المبطلین و تأویل الجاهلین.

[4٨]٣-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن الحسن بن علیّ

ص :٧4

[45]٩-مردی به امام صادق علیه السّلام گفت: قربانت گردم؛ مردی این مذهب (امامت) را شناخته و در خانه نشسته است و هیچ یک از برادران دینیش را نمی شناسد. فرمود: این مرد چگونه دینش را به نیکی می آموزد.

باب ویژگی و فضیلت دانش و فضیلت دانشمندان

[46]١-امام کاظم علیه السّلام فرمود: رسول خدا به مسجد وارد شد و ناگاه گروهی را دید گرد مردی را گرفته اند. فرمود: چه خبر است؟ گفتند: علاّمه است. فرمود:

علاّمه یعنی چه؟ گفتند: دربارۀ دودمان عرب و رویدادهای ایشان و روزگار جاهلیّت و اشعار عرب و عربی فصیح، داناترین مردم است. پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود:

اینها دانشی است که نادان به آن دانش ها را زیانی نرساند و دانایش را سودی ندهد؛ سپس پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: همانا دانش سه چیز است آیۀ محکم (اصول عقاید) ، فریضۀ دادگرانه (اخلاق) و سنّت استوار (احکام) و غیر اینها، فضیلت است.

[4٧]٢-امام صادق علیه السّلام فرمود: همانا دانشمندان میراث داران پیغمبرانند؛ برای اینکه پیامبران زر و سیم به ارث نگذارند و تنها سخنانی از سخنانشان را بر جای نهند. هرکه چیزی از آن سخنان برگرفت، بهرۀ فراوانی گرفته است. پس بنگرید که دانش خود را از چه کسی می گیرید؟ زیرا در خاندان ما اهل بیت، در هر روزگاری جانشینان دادگری هستند که غلوّکنندگان را بازدارند که دین را به کژی کشند و یاوه سرایان دین را به نام خویش سازند و نادانان آن را به نادرستی به تأویل برند.

[4٨]٣-امام صادق علیه السّلام فرمود: آن گاه که خدا نیکی بنده ای را خواهد، او را در دین ژرف نگر و دانا سازد.

ص :٧5

الوشّاء، عن حمّاد بن عثمان، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

إذا أراد اللّه بعبد خیرا فقّهه فی الدّین.

[4٩]4-محمّد بن إسماعیل، عن الفضل بن شاذان، عن حمّاد بن عیسی، عن ربعیّ بن عبد اللّه، عن رجل، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

قال الکمال کلّ الکمال التّفقّه فی الدّین و الصّبر علی النّائبه و تقدیر المعیشه.

[5٠]5-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن محمّد بن سنان، عن إسماعیل بن جابر، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

العلماء أمناء و الأتقیاء حصون و الأوصیاء ساده. و فی روایه أخری:

العلماء منار و الأتقیاء حصون و الأوصیاء ساده.

[5١]6-أحمد بن إدریس، عن محمّد بن حسّان، عن إدریس بن الحسن، عن أبی إسحاق الکندیّ، عن بشیر الدّهّان قال:

قال أبو عبد اللّه علیه السّلام، لا خیر فیمن لا یتفقّه من أصحابنا، یا بشیر إنّ الرّجل منهم إذا لم یستغن بفقهه احتاج إلیهم فإذا احتاج إلیهم أدخلوه فی باب ضلالتهم و هو لا یعلم.

[5٢]٧-علیّ بن محمّد، عن سهل بن زیاد، عن النّوفلیّ، عن السّکونیّ، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام عن آبائه علیهم السّلام قال:

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: لا خیر فی العیش إلاّ لرجلین عالم مطاع، أو مستمع واع.

[5٣]٨-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر و محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن ابن أبی عمیر، عن سیف بن عمیره، عن أبی حمزه، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

ص :٧6

[4٩]4-امام باقر علیه السّلام فرمود: اوج کمال انسان، دانشمند شدن در دین و شکیبایی در بلا و اندازه داری در هزینه های زندگی است.

[5٠]5-امام صادق علیه السّلام فرمود: دانشمندان، امین و پرهیزکاران، دژها و اوصیاء، سروران اند. در روایت دیگر آمده است: دانشمندان، برج های پرتو افکن و پرهیزکاران، دژها و اوصیاء، سروران اند.

[5١]6-امام صادق علیه السّلام به بشیر فرمود: هریک از یاران ما که در دین ژرف نگر نیست و دین شناس نیست خیری ندارد. ای بشیر! هر مردی از یاران ما که در دین شناسی بی نیاز نباشد، به دیگران (مخالفان) نیازمند شود و چون به آنها نیازمند شد او را به گمراهی خویش درآورند در حالی که خود نمی داند.

[5٢]٧-رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: در زندگی جز برای دو نفر خیری نیست:

دانشمندی که فرمانش برند و شنونده ای که سخن نگهدار باشد.

[5٣]٨-امام باقر علیه السّلام فرمود: دانشمندی که از دانشش بهره برند از هفتاد هزار عبادت پیشه برتر است.

ص :٧٧

عالم ینتفع بعلمه أفضل من سبعین ألف عابد.

[54]٩-الحسین بن محمّد، عن أحمد بن إسحاق، عن سعدان بن مسلم، عن معاویه بن عمّار قال:

قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام: رجل راویه لحدیثکم یبثّ ذلک فی النّاس و یشدّده فی قلوبهم و قلوب شیعتکم و لعلّ عابدا من شیعتکم لیست له هذه الرّوایه أیّهما أفضل؟ قال: الرّاویه لحدیثنا یشدّ به قلوب شیعتنا أفضل من ألف عابد.

باب أصناف النّاس [55]١-علیّ بن محمّد، عن سهل بن زیاد و محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد بن عیسی جمیعا، عن ابن محبوب، عن أبی أسامه، عن هشام بن سالم، عن أبی حمزه، عن أبی إسحاق السّبیعیّ، عمّن حدّثه ممّن یوثق به قال:

سمعت أمیر المؤمنین علیه السّلام یقول: إنّ النّاس آلوا بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم إلی ثلاثه: آلوا إلی عالم علی هدی من اللّه قد أغناه اللّه بما علم عن علم غیره و جاهل مدّع للعلم لا علم له معجب بما عنده قد فتنته الدّنیا و فتن غیره و متعلّم من عالم علی سبیل هدی من اللّه و نجاه ثمّ هلک من ادّعی و خاب من افتری.

[56]٢-الحسین بن محمّد الأشعریّ، عن معلّی بن محمّد، عن الحسن بن علیّ الوشّاء، عن أحمد بن عائذ، عن أبی خدیجه سالم بن مکرم، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

النّاس ثلاثه: عالم و متعلّم و غثاء.

[5٧]٣-محمّد بن یحیی، عن عبد اللّه بن محمّد، عن علیّ بن الحکم، عن العلاء بن رزین، عن محمّد بن مسلم، عن أبی حمزه الثّمالیّ قال:

ص :٧٨

[54]٩-معاویۀ عمّار گوید: به امام صادق علیه السّلام عرض کردم: مردی است که سخنان شما را بسیار بازگو می کند و در میان مردم گسترش می دهد و آن را در دل مردم و دل شیعیانتان استوار می سازد و شاید عبادت پیشه ای از شیعیان شما باشد که در روایت چون او نباشد، کدام یک برترند؟ فرمود: آنکه سخنان ما را بسیار بازگو کند و دل های شیعیانمان را استوار سازد، از هزار عبادت پیشه برتر است.

بابی دربارۀ انواع مردم

[55]١-امیر مؤمنان علیه السّلام می فرمود: مردم پس از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به سه جانب رو کردند: به دانشمندی که از سوی خدا هدایت یافته و خدا او را با دانش خویش، از دانش دیگران بی نیاز ساخته بود. به نادانی که مدعی دانش بود و دانشی نداشت. به آنچه در دست داشت، مغرور بود و دنیا او را و او دیگران را فریفته بود. به دانش آموزی که دانش خود را از دانشمندی فراگرفته بود که در راه هدایت خدا و نجات گام برداشته بود. پس آن کس که ادّعای دانش نمود به هلاکت درافتاد و آن کس که دروغ بست ناکام ماند.

[56]٢-امام صادق علیه السّلام فرمود: مردم سه دسته اند: دانشمند، دانشجو و کف روی آب.

[5٧]٣-ابو حمزه ثمالی گوید: امام صادق علیه السّلام به من فرمود: یا دانشمند باش

ص :٧٩

قال لی أبو عبد اللّه علیه السّلام: اغد عالما أو متعلّما أو أحبّ أهل العلم و لا تکن رابعا فتهلک ببغضهم.

[5٨]4-علیّ بن إبراهیم، عن محمّد بن عیسی، عن یونس، عن جمیل، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

سمعته یقول: یغدو النّاس علی ثلاثه أصناف عالم و متعلّم و غثاء، فنحن العلماء و شیعتنا المتعلّمون و سائر النّاس غثاء.

باب ثواب العالم و المتعلّم [5٩]١-محمّد بن الحسن و علیّ بن محمّد، عن سهل بن زیاد و محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد جمیعا، عن جعفر بن محمّد الأشعریّ، عن عبد اللّه بن میمون القدّاح و علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن حمّاد بن عیسی، عن القدّاح، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: من سلک طریقا یطلب فیه علما سلک اللّه به طریقا إلی الجنّه و إنّ الملائکه لتضع أجنحتها لطالب العلم رضا به و إنّه یستغفر لطالب العلم من فی السّماء و من فی الأرض حتّی الحوت فی البحر و فضل العالم علی العابد کفضل القمر علی سائر النّجوم لیله البدر و إنّ العلماء ورثه الأنبیاء، إنّ الأنبیاء لم یورّثوا دینارا و لا درهما و لکن ورّثوا العلم فمن أخذ منه أخذ بحظّ وافر.

[6٠]٢-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن الحسن بن محبوب، عن جمیل بن صالح، عن محمّد بن مسلم، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

إنّ الّذی یعلّم العلم منکم له أجر مثل أجر المتعلّم و له الفضل علیه، فتعلّموا

ص :٨٠

و یا دانش جو و یا دوست دار دانشمندان و چهارمی (یعنی دشمن اهل دانش) نباش که به سبب دشمنی آنها، به هلاکت درافتی.

[5٨]4-امام صادق علیه السّلام فرمود: مردم سه دسته شوند: دانشمند و دانش جو و کف روی آب. ما دانشمندانیم و شیعیان ما جویندگان دانش و دیگر مردمان، کف روی آب هستند.

بابی دربارۀ پاداش دانشمند و جویای دانش

[5٩]١-رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: هرکه راهی را پوید که در آن دانشی جوید، خدا برای او راهی به بهشت گشاید که در آن گام نهد و به راستی فرشتگان به سبب خرسندی از جویندۀ دانش، بال های خویش را برای او فرونهند و به راستی، هرآن کس که در آسمان و زمین است برای جویندۀ دانش آمرزش جوید؛ حتّی ماهی در دریا. برتری دانشمند بر عبادت پیشه همچون برتری ماه در شب چهارده، بر دیگر ستارگان است و به راستی، دانشمندان میراث داران پیامبرانند و پیامبران زر و سیمی به ارث ننهند ولی دانش را به ارث گذارند؛ پس هرکه دانشی از آنان برگیرد ثمری فراوان برگرفته است.

[6٠]٢-امام باقر علیه السّلام فرمود: هرکه از شما شیعیان به دیگری دانش آموزد، پاداش او بسان پاداش دانشجو است و بلکه فزون تر از پاداش دانشجو است؛

ص :٨١

العلم من حمله العلم و علّموه إخوانکم کما علّمکموه العلماء.

[6١]٣-علیّ بن إبراهیم، عن أحمد بن محمّد البرقیّ، عن علیّ بن الحکم، عن علیّ بن أبی حمزه، عن أبی بصیر قال:

سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: من علّم خیرا فله مثل أجر من عمل به، قلت:

فإن علّمه غیره یجری ذلک له؟ قال: إن علّمه النّاس کلّهم جری له، قلت: فإن مات؟ قال: و إن مات.

[6٢]4-و بهذا الإسناد، عن محمّد بن عبد الحمید، عن العلاء بن رزین، عن أبی عبیده الحذاء، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

من علّم باب هدی فله مثل أجر من عمل به و لا ینقص أولئک من أجورهم شیئا و من علّم باب ضلال کان علیه مثل أوزار من عمل به و لا ینقص أولئک من أوزارهم شیئا.

[6٣]5-الحسین بن محمّد، عن علیّ بن محمّد بن سعد رفعه، عن أبی حمزه، عن علیّ بن الحسین علیه السّلام قال:

لو یعلم النّاس ما فی طلب العلم لطلبوه و لو بسفک المهج و خوض اللّجج إنّ اللّه تبارک و تعالی أوحی إلی دانیال أنّ أمقت عبیدی إلیّ الجاهل المستخفّ بحقّ أهل العلم التّارک للاقتداء بهم و أنّ أحبّ عبیدی إلیّ التّقیّ الطّالب للثّواب الجزیل اللاّزم للعلماء التّابع للحلماء القابل عن الحکماء.

[64]6-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن القاسم بن محمّد، عن سلیمان بن داود المنقریّ، عن حفص بن غیاث قال:

قال لی أبو عبد اللّه علیه السّلام: من تعلّم العلم و عمل به و علّم للّه دعی فی ملکوت السّماوات عظیما فقیل: تعلّم للّه و عمل للّه و علّم للّه.

ص :٨٢

پس، از دانشمندان، دانش آموزید و دانش را به برادران دینی خود بیاموزید، همانگونه که دانشمندان به شما آموختند.

[6١]٣-ابو بصیر گوید: شنیدم که امام صادق علیه السّلام می فرمود: هرکه کار نیکی را به دیگری آموزد او را پاداشی همانند پاداش عمل کنندۀ به آن کار باشد عرض کردم: اگر آن عمل کنندۀ به کار نیک، کار نیک را به دیگری نیز بیاموزد همین پاداش از آن آموزندۀ نخست باشد؟ فرمود: اگر به همه مردم نیز بیاموزد، همان پاداش از آن او شود. گفتم: اگرچه آموزندۀ نخست بمیرد؟ فرمود: اگرچه بمیرد.

[6٢]4-امام باقر علیه السّلام فرمود: آن کس که [به مردم]دری از هدایت آموزد، او را پاداشی همچون پاداش عمل کنندۀ به آن است و از پاداش آنان، چیزی کاسته نمی شود و هرکه (به مردم) دری از گمراهی آموزد، او را گناهی همانند گناه عمل کنندۀ به آن باشد و از گناه آنان چیزی کاسته نشود.

[6٣]5-امام سجّاد علیه السّلام فرمود: اگر مردم می دانستند که در جوییدن دانش چه نهفته است، در پی اش می رفتند؛ اگرچه با ریختن خون [دشمنان دانش]و فرو رفتن در گرداب ها بود. خداوند پرخیر و والا به دانیال وحی کرد که نفرت انگیزترین بندگانم نزد من نادانی است که حقّ دانشمندان را کوچک شمارد و پیروی از آنان را وارهد و دوست داشتنی ترین بندگانم نزد من پرهیزکار جویندۀ پاداش فراوان و همراه همیشگی دانشمندان و پیرو بردباران و پذیرندۀ سخن حکیمان باشد.

[64]6-حفص بن غیاث گوید: امام صادق علیه السّلام به من فرمود: هرکه برای خدا دانش بیاموزد و بدان عمل کند و برای خدا به دیگران بیاموزد، در ملکوت های آسمان ها بزرگش خوانند و گویند: برای خدا آموخت؛ برای خدا عمل کرد و برای خدا یاد داد.

ص :٨٣

باب صفه العلماء [65]١-محمّد بن یحیی العطّار، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن الحسن بن محبوب، عن معاویه بن وهب قال:

سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: اطلبوا العلم و تزیّنوا معه بالحلم و الوقار و تواضعوا لمن تعلّمونه العلم و تواضعوا لمن طلبتم منه العلم و لا تکونوا علماء جبّارین فیذهب باطلکم بحقّکم.

[66]٢-علیّ بن إبراهیم، عن محمّد بن عیسی، عن یونس، عن حمّاد بن عثمان، عن الحارث بن المغیره النّصریّ، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام فی قول اللّه عزّ و جلّ: إِنَّمٰا یَخْشَی اَللّٰهَ مِنْ عِبٰادِهِ اَلْعُلَمٰاءُ قال:

یعنی بالعلماء من صدّق فعله قوله و من لم یصدّق فعله قوله فلیس بعالم.

[6٧]٣-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد البرقیّ، عن إسماعیل بن مهران، عن أبی سعید القمّاط، عن الحلبیّ، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

قال أمیر المؤمنین علیه السّلام: ألا أخبرکم بالفقیه حقّ الفقیه: من لم یقنّط النّاس من رحمه اللّه و لم یؤمنهم من عذاب اللّه و لم یرخّص لهم فی معاصی اللّه و لم یترک القرآن رغبه عنه إلی غیره، ألا لا خیر فی علم لیس فیه تفهّم، ألا لا خیر فی قراءه لیس فیها تدبّر، ألا لا خیر فی عباده لیس فیها تفکّر، و فی روایه أخری:

ألا لا خیر فی علم لیس فیه تفهّم، ألا لا خیر فی قراءه لیس فیها تدبّر، ألا لا خیر فی عباده لا فقه فیها، ألا لا خیر فی نسک لا ورع فیه

[6٨]4-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد بن عیسی و محمّد بن إسماعیل، عن الفضل بن شاذان النّیسابوریّ جمیعا، عن صفوان بن یحیی عن أبی الحسن الرّضا علیه السّلام قال:

ص :٨4

بابی دربارۀ ویژگی دانشمندان

[65]١-امام صادق علیه السّلام می فرمود: دانش آموزید و با آن، خویش را به بردباری و متانت بیارایید و با آنان که دانش می آموزید و با آنان که از ایشان دانش فرامی گیرید و فروتنی پیشه کنید. و از دانشمندان ستمگر نباشید که ستمگر، حقّ شما را از میان ببرد.

[66]٢-امام صادق علیه السّلام دربارۀ فرمایش خدای بزرگ و والا که: (از بندگان خدا، تنها دانشمندان از او می ترسند) [فاطر (٣5) : آیۀ ٢٨]فرمود: مقصود از دانشمند، کسی است که کردارش، گفتارش را تصدیق کند و آنکه کردارش، گفتارش را تصدیق نکند، دانشمند نیست.

[6٧]٣-امام صادق علیه السّلام روایت نموده که امیر مؤمنان علیه السّلام فرمود: آیا شما را به دین شناس حقیقی آگاه نسازم؟ او کسی است که مردم را از رحمت خدا ناامید ننماید و از کیفر خدا آسوده دل نسازد و به آنها اجازۀ گناه ندهد و نیز قرآن را به سبب رغبت مندی به چیزی دیگر، واننهد. هان! در دانشی که فهمیدن نباشد، خیری نیست. همانا در خواندنی که ژرف نگری نباشد، خیری نیست. آگاه باشید! در عبادتی که اندیشه گری نباشد، خیری نباشد.

در روایت دیگر آمده است: هان! در دانشی که فهمیدن نباشد، خیری نیست.

آگاه باشید! همانا در خواندنی که ژرف نگری نباشد، خیری نیست. آگاه باشید! همانا در پرستشی که نیک فهمی نباشد، خیری نیست. همانا در زهدگرایی ای که در آن پرهیزکاری نباشد، خیری نباشد.

[6٨]4-امام رضا علیه السّلام فرمود: همانا از نشانه های نیک فهمی، بردباری و خاموشی است.

ص :٨5

إنّ من علامات الفقه الحلم و الصّمت.

[6٩]5-أحمد بن عبد اللّه، عن أحمد بن محمّد البرقیّ، عن بعض أصحابه رفعه قال:

قال أمیر المؤمنین علیه السّلام: لا یکون السّفه و الغرّه فی قلب العالم.

[٧٠]6-و بهذا الإسناد، عن محمّد بن خالد، عن محمّد بن سنان رفعه قال:

قال عیسی ابن مریم علیه السّلام: یا معشر الحواریّین لی إلیکم حاجه اقضوها لی قالوا: قضیت حاجتک یا روح اللّه، فقام فغسل أقدامهم فقالوا: کنّا نحن أحقّ بهذا یا روح اللّه! فقال: إنّ أحقّ النّاس بالخدمه العالم إنّما تواضعت هکذا لکیما تتواضعوا بعدی فی النّاس کتواضعی لکم، ثمّ قال عیسی علیه السّلام: بالتّواضع تعمر الحکمه لا بالتّکبّر و کذلک فی السّهل ینبت الزّرع لا فی الجبل.

[٧١]٧-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن علیّ بن معبد، عمّن ذکره، عن معاویه بن وهب، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

کان أمیر المؤمنین علیه السّلام یقول: یا طالب العلم إنّ للعالم ثلاث علامات: العلم و الحلم و الصّمت و للمتکلّف ثلاث علامات: ینازع من فوقه بالمعصیه و یظلم من دونه بالغلبه و یظاهر الظّلمه.

باب حقّ العالم [٧٢]١-علیّ بن محمّد بن عبد اللّه، عن أحمد بن محمّد، عن محمّد بن خالد، عن سلیمان بن جعفر الجعفریّ، عمّن ذکره، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

کان أمیر المؤمنین علیه السّلام یقول: إنّ من حقّ العالم أن لا تکثر علیه السّؤال و لا تأخذ بثوبه و إذا دخلت علیه و عنده قوم فسلّم علیهم جمیعا و خصّه بالتّحیّه

ص :٨6

[6٩]5-امیر مؤمنان علیه السّلام فرمود: نابخردی و غفلت در دل دانا نباشد.

[٧٠]6-حضرت عیسی علیه السّلام فرمود: ای گروه حواریّون! مرا به شما نیازی است، آن را برآورید. گفتند: ای روح الله، نیازت رواست؛ پس عیسی علیه السّلام برخاست و پاهای آنها را شست. آنها گفتند: ای روح الله، ما بر انجام این کار سزاوارتر بودیم. فرمود: همانا دانا شایسته ترین مردم به خدمتگزاری است. من این چنین فروتنی کردم تا شما نیز پس از من، در میان مردم من، بسان فروتنی کنید؛ سپس عیسی علیه السّلام فرمود: حکمت با فروتنی آباد و استوار گردد نه با سرکشی؛ چنان که کشت در زمین نرم روید نه در کوه.

[٧١]٧-امیر مؤمنان علیه السّلام می فرمود: ای جویندۀ دانش دانا را سه نشانه باشد:

دانش و بردباری و خاموشی؛ و دانشمندنما را سه نشانه است: با نافرمانی نسبت به فرادست خویش کشمکش کند و با چیره گری نسبت به فرودست خود ستم کند و ستم پیشگان را یاری رساند.

بابی دربارۀ حقّ دانشمند

[٧٢]١-امیر مؤمنان علیه السّلام می فرمود: همانا از حقّ دانشمند بر عهدۀ دیگران آن است که از او بسیار نپرسی و جامه اش نگیری و چون به نزدش درآمدی و گروهی نزد او بودند، به همه سلام کن و او را با درودی دیگر ویژه دار.

ص :٨٧

دونهم و اجلس بین یدیه و لا تجلس خلفه و لا تغمز بعینک و لا تشر بیدک و لا تکثر من القول: قال فلان و قال فلان، خلافا لقوله و لا تضجر بطول صحبته فإنّما مثل العالم مثل النّخله تنتظرها حتّی یسقط علیک منها شیء و العالم أعظم أجرا من الصّائم القائم الغازی فی سبیل اللّه.

باب فقد العلماء [٧٣]١-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن خالد، عن عثمان بن عیسی، عن أبی أیّوب الخزّاز، عن سلیمان بن خالد، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

ما من أحد یموت من المؤمنین أحبّ إلی إبلیس من موت فقیه.

[٧4]٢-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن بعض أصحابه، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

إذا مات المؤمن الفقیه ثلم فی الإسلام ثلمه لا یسدّها شیء.

[٧5]٣-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن ابن محبوب، عن علیّ بن أبی حمزه قال:

سمعت أبا الحسن موسی بن جعفر علیه السّلام یقول: إذا مات المؤمن بکت علیه الملائکه و بقاع الأرض الّتی کان یعبد اللّه علیها و أبواب السّماء الّتی کان یصعد فیها بأعماله و ثلم فی الإسلام ثلمه لا یسدّها شیء لأنّ المؤمنین الفقهاء حصون الإسلام کحصن سور المدینه لها

[٧6]4-و عنه، عن أحمد، عن ابن محبوب، عن أبی أیّوب الخزّاز، عن سلیمان بن خالد، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

ما من أحد یموت من المؤمنین أحبّ إلی إبلیس من موت فقیه.

ص :٨٨

پیش رویش بنشین و پشت سرش ننشین. چشمک نزن و با دست اشاره نکن و پرگویی نکن که فلانی و فلانی برخلاف نظر او چنین گفته اند و از زیادی همنشینی اش دل تنگ نشو؛ زیرا مثل دانشمند، مثل درخت خرما است که باید در انتظار باشی تا چیزی از آن بر تو فروریزد و دانشمند بزرگ پاداش تر از روزه دار شب زنده داری است که در راه خدا جهاد کند.

بابی دربارۀ جان سپاری دانشمندان

[٧٣]١-امام صادق علیه السّلام فرمود: جان سپاری هیچ یک از مؤمنان نزد شیطان از جان سپاری دین شناس دوست داشتنی تر نیست.

[٧4]٢-امام صادق علیه السّلام فرمود: چون مؤمن دین شناسی جان سپارد شکافی در اسلام پدید آید که چیزی آن را نبندد.

[٧5]٣-امام کاظم علیه السّلام فرمود: چون مؤمن جان سپارد، فرشتگان و جایگاه هایی در زمین که خدا را در آن جایگاه ها پرستش می کرد و درهای آسمانی که با کردارهایش از آنها بالا می رفت بر او بگریند و در اسلام شکافی پدید آید که چیزی آن را نبندد؛ زیرا مؤمنان دین شناس مانند دژ دیوار گرداگرد شهر، دژهای اسلامند.

[٧6]4-امام صادق علیه السّلام فرمود: جان سپاری هیچ یک از مؤمنان نزد شیطان از جان سپاری دین شناس، دوست داشتنی تر نباشد.

ص :٨٩

[٧٧]5-علیّ بن محمّد، عن سهل بن زیاد، عن علیّ بن أسباط، عن عمّه یعقوب بن سالم، عن داود بن فرقد قال:

قال أبو عبد اللّه علیه السّلام: إنّ أبی کان یقول: إنّ اللّه عزّ و جلّ لا یقبض العلم بعد ما یهبطه و لکن یموت العالم فیذهب بما یعلم فتلیهم الجفاه فیضلّون و یضلّون و لا خیر فی شیء لیس له أصل.

[٧٨]6-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن محمّد بن علیّ، عمّن ذکره، عن جابر، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

کان علیّ بن الحسین علیه السّلام یقول: إنّه یسخّی نفسی فی سرعه الموت و القتل فینا قول اللّه: أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنّٰا نَأْتِی اَلْأَرْضَ نَنْقُصُهٰا مِنْ أَطْرٰافِهٰا و هو ذهاب العلماء.

باب مجالسه العلماء و صحبتهم [٧٩]١-علیّ بن إبراهیم، عن محمّد بن عیسی، عن یونس رفعه قال:

قال لقمان لابنه: یا بنیّ اختر المجالس علی عینک فإن رأیت قوما یذکرون اللّه جلّ و عزّ فاجلس معهم فإن تکن عالما نفعک علمک و إن تکن جاهلا علّموک و لعلّ اللّه أن یظلّهم برحمته فیعمّک معهم و إذا رأیت قوما لا یذکرون اللّه فلا تجلس معهم فإن تکن عالما لم ینفعک علمک و إن کنت جاهلا یزیدوک جهلا و لعلّ اللّه أن یظلّهم بعقوبه فیعمّک معهم.

[٨٠]٢-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه و محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد بن عیسی جمیعا، عن ابن محبوب، عن درست بن أبی منصور، عن إبراهیم بن عبد الحمید، عن أبی الحسن موسی بن جعفر علیهما السّلام قال:

محادثه العالم علی المزابل خیر من محادثه الجاهل علی الزّرابیّ.

ص :٩٠

[٧٧]5-امام صادق علیه السّلام فرمود: پدرم همواره می فرمود: خدای فرازمند پس از آنکه دانش را فروفرستاد بازنگرداند؛ ولی دانشمند که بمیرد، دانشش برود و به دنبال آنها مردم خشک و خشنی آیند که گمراه و گمراه گر هستند و چیزی که ریشه ندارد، خیری ندارد.

[٧٨]6-امام باقر علیه السّلام روایت نموده که امام سجّاد علیه السّلام همواره می فرمود: زود مردن و کشته شدن در خاندان ما را گفتار خدا، بر من گوارا می کند، (آیا ندیدند که ما به زمین می پردازیم و از کناره های آن می کاهیم.) [رعد (١٣) : آیۀ 4١]کاهش اطراف زمین، از دست رفتن دانشمندان است.

بابی دربارۀ همنشینی و همدمی با دانشمندان

[٧٩]١-امام معصوم علیه السّلام فرماید: لقمان به پسرش گفت: پسر دلبندم! مجلس ها [ی گفتگوی خویش]را بینش مندانه برگزین. پس اگر دیدی گروهی، خدای بزرگ و والا را یاد می کنند با آنها بنشین که اگر تو دانا باشی، دانشت سودت دهد و اگر نادان باشی، تو را [خداشناسی آموزند]و شاید خدا بر آن ها سایه رحمت افکند و [رحمت خدا]تو را نیز فراگیرد و چون دیدی گروهی به یاد خدا نیستند با آنان ننشین که اگر تو دانشمند باشی، دانشت سودت ندهد و اگر نادان باشی، بر نادانی ات افزایند و شاید خدا سایۀ کیفر خویش را بر آنان افکند و تو را نیز فراگیرد.

[٨٠]٢-حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام فرمود: گفت وگو با دانا در خاکروبه دان ها از گفت وگو با نادان روی قالی ها بهتر است.

ص :٩١

[٨١]٣-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد البرقیّ، عن شریف بن سابق، عن الفضل بن أبی قرّه، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: قالت الحواریّون لعیسی: یا روح اللّه! من نجالس؟ قال من یذکّرکم اللّه رؤیته و یزید فی علمکم منطقه و یرغّبکم فی الآخره عمله.

[٨٢]4-محمّد بن إسماعیل، عن الفضل بن شاذان، عن ابن أبی عمیر، عن منصور بن حازم، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: مجالسه أهل الدّین شرف الدّنیا و الآخره.

[٨٣]5-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن القاسم بن محمّد الأصبهانیّ، عن سلیمان بن داود المنقریّ، عن سفیان بن عیینه، عن مسعر بن کدام قال:

سمعت أبا جعفر علیه السّلام یقول: لمجلس أجلسه إلی من أثق به أوثق فی نفسی من عمل سنه.

باب سؤال العالم و تذاکره [٨4]١-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن بعض أصحابنا، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

سألته عن مجدور أصابته جنابه فغسّلوه فمات قال: قتلوه ألاّ سألوا فإنّ دواء العیّ السّؤال.

[٨5]٢-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن حمّاد بن عیسی، عن حریز، عن زراره و محمّد بن مسلم و برید العجلیّ قالوا:

قال أبو عبد اللّه علیه السّلام لحمران بن أعین فی شیء سأله: إنّما یهلک النّاس لأنّهم لا یسألون.

ص :٩٢

[٨١]٣-رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: حواریّون به عیسی علیه السّلام گفتند: ای روح اللّه، با چه کسی بنشینیم؟ فرمود: با آنکه دیدارش شما را به یاد خدا اندازد و گفتارش دانشتان را بیفزاید و کردارش شما را مشتاق سرای واپسین سازد.

[٨٢]4-رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: همنشینی با دینداران، ارجمندی دنیا و آخرت است.

[٨٣]5-امام باقر علیه السّلام فرمود: همانا نشستن نزد کسی که به او اطمینان دارم از عبادت یک سال برایم اطمینان بخش تر است.

بابی دربارۀ پرسش از دانشمند و گفتگو با او

[٨4]١-یکی از اصحاب گوید: از حضرت صادق علیه السّلام پرسیدم: مردی آبله رو را که جنب شده بود، غسل دادند و او مرد. فرمود: او را کشتند. چرا نپرسیدند؟ همانا دوای نادانی و درماندگی پرسش است.

[٨5]٢-امام صادق علیه السّلام به حمران بن اعین دربارۀ پرسشی که کرده بود، فرمود: همانا مردم به هلاکت درافتند؛ چرا که آنان نپرسند.

ص :٩٣

[٨6]٣-علیّ بن محمّد، عن سهل بن زیاد، عن جعفر بن محمّد الأشعریّ، عن عبد اللّه بن میمون القدّاح، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

قال: إنّ هذا العلم علیه قفل و مفتاحه المسأله.

علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن النّوفلیّ، عن السّکونیّ، عن أبی عبد اللّه مثله.

[٨٧]4-علیّ بن إبراهیم، عن محمّد بن عیسی بن عبید، عن یونس بن عبد الرّحمن، عن أبی جعفر الأحول، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

لا یسع النّاس حتّی یسألوا و یتفقّهوا و یعرفوا إمامهم و یسعهم أن یأخذوا بما یقول و إن کان تقیّه.

[٨٨]5-علیّ، عن محمّد بن عیسی، عن یونس، عمّن ذکره، عن أبی عبد اللّه علیهم السّلام قال:

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: أفّ لرجل لا یفرّغ نفسه فی کلّ جمعه لأمر دینه فیتعاهده و یسأل عن دینه و فی روایه أخری لکلّ مسلم.

[٨٩]6-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن عبد اللّه بن سنان، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: إنّ اللّه عزّ و جلّ یقول: تذاکر العلم بین عبادی ممّا تحیا علیه القلوب المیته إذا هم انتهوا فیه إلی أمری.

[٩٠]٧-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن محمّد بن سنان، عن أبی الجارود قال:

سمعت أبا جعفر علیه السّلام یقول رحم اللّه عبدا أحیا العلم قال: قلت: و ما إحیاؤه؟ قال: أن یذاکر به أهل الدّین و أهل الورع.

[٩١]٨-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن عبد اللّه بن محمّد

ص :٩4

[٨6]٣-امام صادق علیه السّلام فرمود: بر در این دانش قفلی است که کلیدش پرسش است. (این روایت از طریق دیگر نیز وارد شده است.)

[٨٧]4-امام صادق علیه السّلام فرمود: مردم گنجایش هیچ کاری را ندارند، مگر اینکه بپرسند و نیک دریابند و امام خویش را بشناسند و بر آن ها رواست که فرمودۀ امام خویش را به کار گیرند؛ هرچند از روی تقیّه باشد.

[٨٨]5-رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: افّ بر مردی که هرروز جمعه برای [رسیدگی]امر دینش آماده نمی کند تا دیگربار با دینش پیمان بندد و از دینش بپرسد. در روایت دیگر است: افّ بر هر مسلمانی که. . . .

[٨٩]6-رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: خداوند بزرگ و والا فرماید: گفت وگوی علمی میان بندگانم، دل های مرده را زنده کند؛ آنگاه که گفتگوی علمی ایشان به کار و فرمودۀ من منتهی شود.

[٩٠]٧-ابو جارود گوید: شنیدم که امام باقر علیه السّلام می فرمود: خدا بر بنده ای که دانش را زنده کند رحمت آرد. عرض کردم: زنده کردن دانش چیست؟ فرمود:

این است که با دینداران و پارسایان گفتگو کند.

[٩١]٨-رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: با یکدیگر سخن گویید و به دیدار یکدیگر

ص :٩5

الحجّال، عن بعض أصحابه رفعه قال:

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، تذاکروا و تلاقوا و تحدّثوا فإنّ الحدیث جلاء للقلوب إنّ القلوب لترین کما یرین السّیف جلاؤها الحدیث.

[٩٢]٩-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن خالد، عن أبیه، عن فضاله بن أیّوب، عن عمر بن أبان، عن منصور الصّیقل قال:

سمعت أبا جعفر علیه السّلام یقول: تذاکر العلم دراسه و الدّراسه صلاه حسنه

باب بذل العلم [٩٣]١-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن محمّد بن إسماعیل بن بزیع، عن منصور بن حازم، عن طلحه بن زید، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

قرأت فی کتاب علیّ علیه السّلام إنّ اللّه لم یأخذ علی الجهّال عهدا بطلب العلم حتّی أخذ علی العلماء عهدا ببذل العلم للجهّال، لأنّ العلم کان قبل الجهل.

[٩4]٢-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد البرقیّ، عن أبیه، عن عبد اللّه بن المغیره و محمّد بن سنان، عن طلحه بن زید، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام فی هذه الآیه: وَ لاٰ تُصَعِّرْ خَدَّکَ لِلنّٰاسِ قال:

لیکن النّاس عندک فی العلم سواء.

[٩5]٣-و بهذا الإسناد، عن أبیه، عن أحمد بن النّضر، عن عمرو بن شمر، عن جابر، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

زکاه العلم أن تعلّمه عباد اللّه.

[٩6]4-علیّ بن إبراهیم، عن محمّد بن عیسی بن عبید، عن یونس بن

ص :٩6

روید و به گفتگو نشینید زیرا گفتگو، روشنی بخش دل ها است. همانا دل ها بسان شمشیر زنگار گیرد و روشنی بخش، آنها گفتگو است.

[٩٢]٩-امام باقر علیه السّلام می فرمود: گفتگوی علمی، درس است و درس، نماز و دعایی نیکوست.

بابی دربارۀ بخشش دانش [به دیگران]

[٩٣]١-امام صادق علیه السّلام فرمود: در کتاب علی علیه السّلام خواندم که خداوند از نادانان پیمانی برای جوییدن دانش نستانده است تا اینکه از دانشمندان پیمان گرفت که به نادانان دانش آموزند؛ زیرا [جایگاه]دانش پیش از نادانی است.

[٩4]٢-امام صادق علیه السّلام درباره این آیه (روی خود را [به تکبّر]از مردم مگردان.) [لقمان (٣١) : آیۀ ١٨]فرمود: باید مردم نزد تو از نظر (دریافت) دانش برابر باشند.

[٩5]٣-امام باقر علیه السّلام فرمود: زکات دانش این است که آن را به بندگان خدا بیاموزی.

[٩6]4-امام صادق علیه السّلام فرمود: عیسی بن مریم میان مردم به سخنرانی برخاست

ص :٩٧

عبد الرّحمن، عمّن ذکره، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

قام عیسی ابن مریم علیه السّلام خطیبا فی بنی إسرائیل فقال: یا بنی إسرائیل! لا تحدّثوا الجهّال بالحکمه فتظلموها و لا تمنعوها أهلها فتظلموهم.

باب النّهی عن القول بغیر علم [٩٧]١-محمّد بن یحیی، عن أحمد و عبد اللّه ابنی محمّد بن عیسی، عن علیّ بن الحکم، عن سیف بن عمیره، عن مفضّل بن یزید قال:

قال [لی]أبو عبد اللّه علیه السّلام: أنهاک عن خصلتین فیهما هلاک الرّجال: أنهاک أن تدین اللّه بالباطل و تفتی النّاس بما لا تعلم.

[٩٨]٢-علیّ بن إبراهیم، عن محمّد بن عیسی بن عبید، عن یونس بن عبد الرّحمن، عن عبد الرّحمن بن الحجّاج قال:

قال لی، أبو عبد اللّه علیه السّلام إیّاک و خصلتین ففیهما هلک: من هلک إیّاک أن تفتی النّاس برأیک أو تدین بما لا تعلم.

[٩٩]٣-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن الحسن بن محبوب، عن علیّ بن رئاب، عن أبی عبیده الحذّاء، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

من أفتی النّاس بغیر علم و لا هدی لعنته ملائکه الرّحمه و ملائکه العذاب و لحقه و زر من عمل بفتیاه.

[١٠٠]4-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن خالد، عن الحسن بن علیّ الوشّاء، عن أبان الأحمر، عن زیاد بن أبی رجاء، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

ما علمتم فقولوا و ما لم تعلموا فقولوا: اللّه أعلم، إنّ الرّجل لینتزع الآیه من القرآن یخرّ فیها أبعد ما بین السّماء و الأرض.

ص :٩٨

و گفت: ای بنی اسرائیل! حکمت را به نادانان نگویید که به ایشان ستم کرده باشید و از اهل حکمت، آن را بازندارید که به آنها ستم کرده باشید.

بابی دربارۀ بازداشتن از ندانسته گویی

[٩٧]١-مفضّل گوید: امام صادق علیه السّلام به من فرمود: تو را از دو خصلت باز می دارم که نابودی مردان در آن است: تو را بازمی دارم از اینکه به نادرستی دینداری ورزی و دربارۀ آنچه که نمی دانی به مردم فتوا دهی.

[٩٨]٢-عبد الرحمن ابن حجّاج گوید: امام صادق علیه السّلام به من فرمود: از دو خصلت کناره گیر که هرآن کس که به هلاکت فروافتاد در [گرداب]این دو خصلت به هلاکت درافتاد: از اینکه بنابر نظر خویش به مردم فتوا دهی یا نادانسته دینداری ورزی پروا دار.

[٩٩]٣-امام باقر علیه السّلام فرمود: هرکه نادانسته و راه نایافته، به مردم فتوا دهد، فرشتگان رحمت و فرشتگان عذاب او را نفرین کنند و گناه آن کس که به فتوایش عمل کند دامنگیرش شود.

[١٠٠]4-امام باقر علیه السّلام فرمود: آنچه می دانید بگویید و آن چه نمی دانید بگویید:

خدا داناتر است. همانا مردی آیه ای را از قرآن برمی گیرد (تا بنابر نظر خویش تفسیر کند) ؛ از این رو به فاصله ای دورتر از میان آسمان و زمین واژگون گردد.

ص :٩٩

[١٠١]5-محمّد بن إسماعیل، عن الفضل بن شاذان، عن حمّاد بن عیسی، عن ربعیّ بن عبد اللّه، عن محمّد بن مسلم، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

للعالم إذا سئل عن شیء و هو لا یعلمه أن یقول: اللّه أعلم و لیس لغیر العالم أن یقول ذلک.

[١٠٢]6-علیّ بن إبراهیم، عن أحمد بن محمّد بن خالد، عن حمّاد بن عیسی، عن حریز بن عبد اللّه، عن محمّد بن مسلم، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

إذا سئل الرّجل منکم عمّا لا یعلم فلیقل: لا أدری و لا یقل: اللّه أعلم، فیوقع فی قلب صاحبه شکّا و إذا قال المسئول: لا أدری فلا یتّهمه السّائل.

[١٠٣]٧-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن علیّ بن أسباط، عن جعفر بن سماعه، عن غیر واحد، عن أبان، عن زراره بن أعین قال:

سألت أبا جعفر علیه السّلام ما حقّ اللّه علی العباد؟ قال أن یقولوا ما یعلمون و یقفوا عند ما لا یعلمون.

[١٠4]٨-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن یونس بن عبد الرّحمن، عن أبی یعقوب إسحاق بن عبد اللّه، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

إنّ اللّه خصّ عباده بآیتین من کتابه أن لا یقولوا حتّی یعلموا و لا یردّوا ما لم یعلموا و قال عزّ و جلّ: أَ لَمْ یُؤْخَذْ عَلَیْهِمْ مِیثٰاقُ اَلْکِتٰابِ أَنْ لاٰ یَقُولُوا عَلَی اَللّٰهِ إِلاَّ اَلْحَقَّ و قال: بَلْ کَذَّبُوا بِمٰا لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمّٰا یَأْتِهِمْ تَأْوِیلُهُ.

[١٠5]٩-علیّ بن إبراهیم، عن محمّد بن عیسی، عن یونس، عن داود بن فرقد عمّن حدّثه، عن ابن شبرمه قال:

ما ذکرت حدیثا سمعته عن جعفر بن محمّد علیهما السّلام إلاّ کاد أن یتصدّع قلبی، قال: حدّثنی أبی عن جدّی عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قال ابن شبرمه و أقسم باللّه

ص :١٠٠

[١٠١]5-امام صادق علیه السّلام فرمود: دانا را سزد که چون از او پرسند و نداند گوید که خدا داناتر است؛ ولی جز دانا را نسزد که چنین گوید (بلکه نادان می بایست با صراحت بگوید که نمی دانم) .

[١٠٢]6-امام صادق علیه السّلام فرمود: چون از مردی از شما، دربارۀ آنچه نمی داند بپرسند، باید بگوید: نمی دانم و نگوید: خدا داناتر است تا در دل دوستش تردید افکند و اگر پرسش شونده بگوید: نمی دانم. پرسشگر، او را متّهم نسازد.

[١٠٣]٧-زرارۀ اعین گوید: از امام باقر علیه السّلام پرسیدم: حقّ خداوند بر بندگان چیست؟ فرمود: آنچه را که می دانند بگویند و در آنچه که نمی دانند بازایستند.

[١٠4]٨-امام صادق علیه السّلام فرمود: همانا خدا بندگان خود را به دو آیه از کتابش مخصوص ساخته است. اینکه نگویند تا بدانند و تا آنجا که می دانند پرسنده را ردّ نکنند و خدای بزرگ و والا فرمود: (آیا از آنان در کتاب آسمانی پیمان نگرفتیم که جز به حق نسبت به خدا سخن نگویند) [اعراف (٧) : آیۀ ١6٩]و فرمود: (بلکه چیزی را دروغ شمردند که به علم آن احاطه نداشتند و از تأویل آن خبر ندارند.) [یونس (١٠) : آیۀ ٣٩].

[١٠5]٩-ابن شبرمه گوید: حدیثی از امام صادق علیه السّلام شنیدم که هرگاه یادم می آید، نزدیک است دلم شکافته شود. فرمود: پدرم از جدّم و او از رسول خدا به من خبر داد-ابن شبرمه گوید: به خدا سوگند، نه پدرش بر جدّش دروغ بست

ص :١٠١

ما کذب أبوه علی جدّه و لا جدّه علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم:

من عمل بالمقاییس فقد هلک و أهلک و من أفتی النّاس بغیر علم و هو لا یعلم النّاسخ من المنسوخ و المحکم من المتشابه فقد هلک و أهلک.

باب من عمل بغیر علم [١٠6]١-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن خالد، عن أبیه، عن محمّد بن سنان، عن طلحه بن زید قال:

سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: العامل علی غیر بصیره کالسّائر علی غیر الطّریق لا یزیده سرعه السّیر إلاّ بعدا.

[١٠٧]٢-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن محمّد بن سنان، عن ابن مسکان، عن حسین الصّیقل قال:

سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: لا یقبل اللّه عملا إلاّ بمعرفه و لا معرفه إلاّ بعمل فمن عرف دلّته المعرفه علی العمل و من لم یعمل فلا معرفه له؛ ألا إنّ الإیمان بعضه من بعض.

[١٠٨]٣-عنه، عن أحمد بن محمّد، عن ابن فضّال، عمّن رواه، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: من عمل علی غیر علم کان ما یفسد أکثر ممّا یصلح.

باب استعمال العلم [١٠٩]١-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن حمّاد بن عیسی، عن عمر بن أذینه، عن أبان بن أبی عیّاش، عن سلیم بن قیس الهلالیّ قال:

سمعت أمیر المؤمنین علیه السّلام یحدّث عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أنّه قال: فی کلام له العلماء

ص :١٠٢

و نه جدّش به رسول خدا-که رسول خدا فرمود: هرکس به قیاس ها عمل کند، خودش هلاک شده و مردم را هلاک ساخته است و آنکه بدون آگاهی لازم به مردم فتوا دهد در حالی که ناسخ را از منسوخ و محکم را از متشابه تشخیص ندهد، سبب هلاک خود و دیگران است.

بابی دربارۀ کسی که ندانسته عمل کند

[١٠6]١-طلحۀ زید گوید: شنیدم که حضرت صادق علیه السّلام می فرمود: هرکه بدون بصیرت و بینش عمل می کند، همچون کسی است که بر راه درست پیش نمی رود، برای همین است که هرچه تندتر برود از مقصد دورتر می شود.

[١٠٧]٢-حسن صیقل گوید: شنیدم که امام صادق علیه السّلام می فرمود: خداوند عملی را جز با شناخت نپذیرد و شناختی پدید نمی آید مگر با عمل؛ پس کسی که شناخت دارد، همان شناخت او را به عمل رهبری کند و هرکه عمل نکند، شناخت ندارد. همانا بعضی از ایمان از بعضی دیگر آن پدید آید.

[١٠٨]٣-رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: هرکه بدون علم به عمل برخیزد، ویرانگری او بیش از اصلاحگریش می شود.

بابی دربارۀ به کار بستن دانش

[١٠٩]١-سلیم قیس هلالی گوید: از امیر مؤمنان [علیه السّلام]شنیدم که از رسول خدا خبر می داد که آن حضرت در سخنش می فرمود: دانشمندان دو قسم اند:

ص :١٠٣

رجلان رجل عالم آخذ بعلمه فهذا ناج و عالم تارک لعلمه فهذا هالک و إنّ أهل النّار لیتأذّون من ریح العالم التّارک لعلمه و إنّ أشدّ أهل النّار ندامه و حسره رجل دعا عبدا إلی اللّه فاستجاب له و قبل منه فأطاع اللّه فأدخله اللّه الجنّه و أدخل الدّاعی النّار بترکه علمه و اتّباعه الهوی و طول الأمل، أمّا اتّباع الهوی فیصدّ عن الحقّ و طول الأمل ینسی الآخره.

[١١٠]٢-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن محمّد بن سنان، عن إسماعیل بن جابر، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

العلم مقرون إلی العمل، فمن علم عمل و من عمل علم و العلم یهتف بالعمل، فإن أجابه و إلاّ ارتحل عنه.

[١١١]٣-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن خالد، عن علیّ بن محمّد القاسانیّ، عمّن ذکره، عن عبد اللّه بن القاسم الجعفریّ، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

إنّ العالم إذا لم یعمل بعلمه زلّت موعظته عن القلوب کما یزلّ المطر عن الصّفا.

[١١٢]4-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن القاسم بن محمّد، عن المنقریّ، عن علیّ بن هاشم بن البرید، عن أبیه قال:

جاء رجل إلی علیّ بن الحسین علیهما السّلام فسأله عن مسائل فأجاب ثمّ عاد لیسأل عن مثلها فقال علیّ بن الحسین علیهما السّلام: مکتوب فی الإنجیل لا تطلبوا علم ما لا تعلمون و لمّا تعملوا بما علمتم، فإنّ العلم إذا لم یعمل به لم یزدد صاحبه إلاّ کفرا و لم یزدد من اللّه إلاّ بعدا.

[١١٣]5-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن محمّد بن سنان، عن المفضّل بن عمر، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

ص :١٠4

دانشمندی که دانش خود را به کار بسته و این رستگار است و دانشمندی که دست از دانش اش گسسته و این هلاک شده است. همانا دوزخیان از بوی گند دانشمند بی عمل در آزارند و میان دوزخیان، پشیمانی و افسوس آن کس سخت تر است که در دنیا بنده ای را به سوی خدا فراخواند و او دعوتش را بپذیرد و اطاعت خدا نماید و خدا به بهشت راهش داده است و خود دعوت کننده را به سبب فروگذاشتن دانش و پیروی از هوس و درازی آرزویش به دوزخ افکنده است. پیروی از هوس از حق جلوگیری نماید و درازی آرزو آخرت را به فراموشی سپارد.

[١١٠]٢-امام صادق علیه السّلام فرمود: دانش با عمل همدوش است. پس هرکس بداند، باید عمل کند و هرکس عمل کند، باید بداند، دانش، عمل را صدا زند؛ اگر پاسخش گوید بماند و گرنه کوچ کند.

[١١١]٣-حضرت صادق علیه السّلام فرمود: چون دانشمند به دانش خود عمل نکند اندرز او در دل ها کارگر نمی افتد و از آن ها فرومی ریزد، به همان گونه که دانۀ باران از سنگ صاف فرومی ریزد.

[١١٢]4-مردی خدمت امام چهارم آمد و از او مسایلی پرسید و آن حضرت پاسخ داد؛ سپس بازگشت تا هم چنان بپرسد. علی بن حسین علیه السّلام فرمود: در انجیل نوشته است: تا وقتی که به آنچه دانسته اید عمل نکرده اید، از آنچه نمی دانید، نیاموزید. همانا دانشی که به آن عمل نشود جز کفر داننده و دوری او را از خدا نیفزاید.

[١١٣]5-مفضّل عمر گوید: به امام صادق علیه السّلام عرض کردم: رستگار به چه چیز

ص :١٠5

قلت له: بم یعرف النّاجی؟ قال: من کان فعله لقوله موافقا فأثبت له الشّهاده و من لم یکن فعله لقوله موافقا فإنّما ذلک مستودع.

[١١4]6-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن خالد، عن أبیه رفعه قال:

قال أمیر المؤمنین علیه السّلام فی کلام له خطب به علی المنبر: أیّها النّاس إذا علمتم فاعملوا بما علمتم لعلّکم تهتدون، إنّ العالم العامل بغیره کالجاهل الحائر الّذی لا یستفیق عن جهله بل قد رأیت أنّ الحجّه علیه أعظم و الحسره أدوم علی هذا العالم المنسلخ من علمه منها علی هذا الجاهل المتحیّر فی جهله و کلاهما حائر بائر، لا ترتابوا فتشکّوا و لا تشکّوا فتکفروا و لا ترخّصوا لأنفسکم فتدهنوا و لا تدهنوا فی الحقّ فتخسروا و إنّ من الحقّ أن تفقّهوا و من الفقه أن لا تغترّوا و إنّ أنصحکم لنفسه أطوعکم لربّه و أغشّکم لنفسه أعصاکم لربّه و من یطع اللّه یأمن و یستبشر و من یعص اللّه یخب و یندم.

[١١5]٧-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن خالد، عن أبیه، عمّن ذکره، عن محمّد بن عبد الرّحمن بن أبی لیلی، عن أبیه قال:

سمعت أبا جعفر علیه السّلام یقول: إذا سمعتم العلم فاستعملوه و لتتّسع قلوبکم فإنّ العلم إذا کثر فی قلب رجل لا یحتمله، قدر الشّیطان علیه، فإذا خاصمکم الشّیطان فأقبلوا علیه بما تعرفون فإنّ کید الشّیطان کان ضعیفا، فقلت و ما الّذی نعرفه؟ قال، خاصموه بما ظهر لکم من قدره اللّه عزّ و جلّ.

باب المستأکل بعلمه و المباهی به [١١6]١-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد بن عیسی و علیّ بن إبراهیم، عن أبیه جمیعا، عن حمّاد بن عیسی عن عمر بن أذینه، عن أبان بن أبی عیّاش، عن سلیم بن قیس قال:

ص :١٠6

شناخته شود؟ فرمود: آنکه کردارش موافق گفتارش باشد. گواهی نجات او قطعی است و هرکه کردارش موافق گفتارش نباشد، دین و ایمان او عاریتی است.

[١١4]6-امیر مؤمنان علیه السّلام بر فراز منبر فرمود: ای مردم! وقتی چیزی آموختید، دست به کار آرید؛ شاید هدایت شوید. دانشمندی که بر خلاف دانشش عمل کند، هم چون نادان سرگردانی است که از بی هوشی نادانی خود به هوش نیامده، بلکه می دانم همانا حجّت بر او تمام تر و افسوس خوردن این دانشمند که از دانش خویش گسسته است از افسوس نادان سرگردان در نادانی، بیشتر است. هر دو حیران و در خوا (غفلت) اند. تردیدی به خود راه ندهید تا به شک نیفتید و شک نکنید تا کافر نگردید. نفس های خود را رها نکنید تا سست نشوید و در راه حق سست نشوید تا زیان نکنید. همانا از جمله حق آن است که دین را عمیق فهم کنید و از فهم عمیق است که فریب نخورید. همانا خیرخواه ترین شما نسبت به خود، فرمانبردارترین شما نسبت به خداست و خیانتکارترین شما به خود، نافرمان ترین شما به خداست. هرکه فرمان خدا برد، ایمن گردد و مژده یابد و هرکس نافرمانی خدا کند، ناامید و پشیمان گردد.

[١١5]٧-امام باقر علیه السّلام می فرمود: چون دانش را شنیدید. به عمل برخیزید و باید دل های شما گنجایش داشته باشد؛ زیرا وقتی دانش در دل مرد به اندازه ای زیاد شود که تاب تحمّل آن را نداشته باشد، شیطان بر او چیره گردد، پس چون شیطان با شما دشمنی کرد با آنچه می دانید به او روی آورید؛ زیرا نیرنگ شیطان ضعیف است. (راوی گوید) گفتم: آنچه می دانیم چیست؟ فرمود: به آنچه از نیروی خدای شکوهمند برای شما پدیدار گشته با او مبارزه کنید.

بابی دربارۀ کسی که از دانشش روزی خورد و به آن بنازد

[١١6]١-سلیم قیس گوید: شنیدم امیر مؤمنان علیه السّلام گوید که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم

ص :١٠٧

سمعت أمیر المؤمنین علیه السّلام یقول: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم منهومان لا یشبعان طالب دنیا و طالب علم فمن اقتصر من الدّنیا علی ما أحلّ اللّه له سلم و من تناولها من غیر حلّها هلک إلاّ أن یتوب أو یراجع و من أخذ العلم من أهله و عمل بعلمه نجا و من أراد به الدّنیا فهی حظّه.

[١١٧]٢-الحسین بن محمّد بن عامر، عن معلّی بن محمّد، عن الحسن بن علیّ الوشّاء، عن أحمد بن عائذ، عن أبی خدیجه، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

من أراد الحدیث لمنفعه الدّنیا لم یکن له فی الآخره نصیب و من أراد به خیر الآخره أعطاه اللّه خیر الدّنیا و الآخره.

[١١٨]٣-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن القاسم بن محمّد الأصبهانیّ، عن المنقریّ، عن حفص بن غیاث، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

من أراد الحدیث لمنفعه الدّنیا لم یکن له فی الآخره نصیب.

[١١٩]4-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن القاسم، عن المنقریّ، عن حفص بن غیاث، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

إذا رأیتم العالم محبّا لدنیاه فاتّهموه علی دینکم فإنّ کلّ محبّ لشیء یحوط ما أحبّ و قال صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أوحی اللّه إلی داود علیه السّلام لا تجعل بینی و بینک عالما مفتونا بالدّنیا فیصدّک عن طریق محبّتی فإنّ أولئک قطّاع طریق عبادی المریدین، إنّ أدنی ما أنا صانع بهم أن أنزع حلاوه مناجاتی عن قلوبهم.

[١٢٠]5-علیّ، عن أبیه، عن النّوفلیّ، عن السّکونیّ، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: الفقهاء أمناء الرّسل ما لم یدخلوا فی الدّنیا قیل یا رسول اللّه: و ما دخولهم فی الدّنیا؟ قال: اتّباع السّلطان فإذا فعلوا ذلک فاحذروهم علی دینکم.

ص :١٠٨

فرمود: دو گرسنه اند که هیچگاه سیر نشوند: آن که علم آموزد و آن که مال دنیا اندوزد. هرکه از دنیا به آنچه خدا برایش حلال کرده است بسنده کند، سالم ماند و کسی که دنیا را از راه غیر حلالش به دست آورد، نابود شود، مگر اینکه توبه کند و بازگردد و آن که دانش را از اهلش گرفته و به آن عمل کند، نجات یابد و آن که منظورش از دانش جویی، دنیا باشد بهره اش همان است.

[١١٧]٢-امام صادق علیه السّلام فرمود: کسی که حدیث (ما) را برای سود دنیا خواهد در آخرت نصیبی نخواهد داشت و هرکس آن را برای خیر آخرت جوید، خداوند خیر دنیا و آخرت به او ارزانی دارد.

[١١٨]٣-حضرت صادق علیه السّلام فرمود: کسی که حدیث را برای سود دنیا خواهد در آخرت بهره ای ندارد.

[١١٩]4-امام صادق علیه السّلام فرمود: هرگاه دانشمند را دوستدار دنیا یافتید، او را در کار دین خود متّهم دانید؛ زیرا دوستدار هرچیزی، گرد محبوبش می گردد و فرمود: خدا به داود علیه السّلام وحی کرد: میان من و خودت، دانشمند فریفته دنیا را واسطه قرار نده که تو را از راه دوستی من دور سازد؛ اینگونه دانشمندان راهزنان بندگان جویای من هستند. همانا کمترین کاری که با ایشان کنم این است که شیرینی مناجات با خودم را از دلشان برکنم.

[١٢٠]5-رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: فقیهان امانتدار پیامبرانند تا آن زمان که در دنیا داخل نشده باشند. گفتند: ای پیامبر خدا، داخل شدن آنان در دنیا به چیست؟ فرمود: پیروی از سلطان؛ پس چون چنین کنند، از ایشان بر دین خود بترسید.

ص :١٠٩

[١٢١]6-محمّد بن إسماعیل، عن الفضل بن شاذان، عن حمّاد بن عیسی، عن ربعیّ بن عبد اللّه، عمّن حدّثه، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

من طلب العلم لیباهی به العلماء، أو یماری به السّفهاء أو یصرف به وجوه النّاس إلیه فلیتبوّأ مقعده من النّار إنّ الرّئاسه لا تصلح إلاّ لأهلها.

باب لزوم الحجّه علی العالم و تشدید الأمر علیه [١٢٢]١-علیّ بن إبراهیم بن هاشم، عن أبیه، عن القاسم بن محمّد، عن المنقریّ، عن حفص بن غیاث، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

قال یا حفص! یغفر للجاهل سبعون ذنبا قبل أن یغفر للعالم ذنب واحد.

[١٢٣]٢-و بهذا الإسناد قال: قال أبو عبد اللّه علیه السّلام قال: عیسی ابن مریم علی نبیّنا و آله و علیه السّلام:

ویل للعلماء السّوء کیف تلظّی علیهم النّار؟ !

[١٢4]٣-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه و محمّد بن إسماعیل، عن الفضل بن شاذان جمیعا، عن ابن أبی عمیر، عن جمیل بن درّاج قال:

سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: إذا بلغت النّفس هاهنا و أشار بیده إلی حلقه لم یکن للعالم توبه ثمّ قرأ إِنَّمَا اَلتَّوْبَهُ عَلَی اَللّٰهِ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ اَلسُّوءَ بِجَهٰالَهٍ.

[١٢5]4-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن الحسین بن سعید، عن النّضر بن سوید، عن یحیی الحلبیّ، عن أبی سعید المکاری، عن أبی بصیر، عن أبی جعفر علیه السّلام فی قول اللّه عزّ و جلّ. فَکُبْکِبُوا فِیهٰا هُمْ وَ اَلْغٰاوُونَ قال:

هم قوم و صفوا عدلا بألسنتهم ثمّ خالفوه إلی غیره.

ص :١١٠

[١٢١]6-امام باقر علیه السّلام فرمود: هرکس به جستجوی دانش برآید برای اینکه بر دانشمندان ببالد یا با سفیهان بستیزد یا توجّه مردم را به خود جلب کند؛ باید جای خود را در آتش برگزیند. ریاست جز برای اهل آن شایسته نیست.

بابی دربارۀ ثبوت حجّت بر دانشمند و سختی امرش

[١٢٢]١-امام صادق علیه السّلام به حفص بن غیاث فرمود: ای حفص! هفتاد گناه نادان آمرزیده شود، پیش از آنکه یک گناه دانا بخشیده شود.

[١٢٣]٢-حضرت صادق علیه السّلام فرمود: عیسی بن مریم-درود خدا بر او و بر خاندانش-فرمود: وای بر دانشمندان بد که چگونه آتش دوزخ بر آنها زبانه کشد!

[١٢4]٣-حضرت صادق علیه السّلام فرمود: چون جان به اینجا رسد-با دست به گلویش اشاره کرد-برای دانشمند توبه ای نیست؛ سپس این آیه را خواند: (توبه، نزد خداوند، تنها برای کسانی است که از روی نادانی مرتکب گناه می شوند.) [نساء (4) : آیۀ ١٧].

[١٢5]4-امام باقر علیه السّلام دربارۀ گفتار خدای بزرگ و والا که (گمراه کنندگان و گمراه شوندگان به دوزخ سرنگون گردند.) [شعراء (٢6) : آیۀ ٩4]می فرماید: ایشان گروهی باشند که عدالت را با زبان بستایند، سپس مخالفت کرده به ستم گرایند.

ص :١١١

باب النّوادر [١٢6]١-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن حفص بن البختریّ رفعه قال:

کان أمیر المؤمنین علیه السّلام یقول: روّحوا أنفسکم ببدیع الحکمه فإنّها تکلّ کما تکلّ الأبدان.

[١٢٧]٢-عدّه من أصحابنا. عن أحمد بن محمّد، عن نوح بن شعیب النّیسابوریّ، عن عبید اللّه بن عبد اللّه الدّهقان، عن درست بن أبی منصور، عن عروه بن أخی شعیب العقرقوفیّ، عن شعیب، عن أبی بصیر قال:

سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: کان أمیر المؤمنین علیه السّلام یقول: یا طالب العلم! إنّ العلم ذو فضائل کثیره: فرأسه التّواضع و عینه البراءه من الحسد و أذنه الفهم و لسانه الصّدق و حفظه الفحص و قلبه حسن النّیّه و عقله معرفه الأشیاء و الأمور و یده الرّحمه و رجله زیاره العلماء و همّته السّلامه و حکمته الورع و مستقرّه النّجاه و قائده العافیه و مرکبه الوفاء و سلاحه لین الکلمه و سیفه الرّضا و قوسه المداراه و جیشه محاوره العلماء و ماله الأدب و ذخیرته اجتناب الذّنوب و زاده المعروف و ماؤه الموادعه و دلیله الهدی و رفیقه محبّه الأخیار.

[١٢٨]٣-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن أحمد بن محمّد بن أبی نصر، عن حمّاد بن عثمان، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نعم وزیر الإیمان العلم و نعم وزیر العلم الحلم و نعم وزیر الحلم الرّفق و نعم وزیر الرّفق الصّبر.

[١٢٩]4-علیّ بن محمّد، عن سهل بن زیاد، عن جعفر بن محمّد الأشعریّ،

ص :١١٢

بابی دربارۀ احادیث نادر

[١٢6]١-امیر مؤمنان علیه السّلام می فرمود: جان خود را با مطالب شگفت حکمت استراحت دهید؛ زیرا جان هم چون تن خسته شود.

[١٢٧]٢-امیر مؤمنان علیه السّلام می فرمود: ای جویندۀ علم! همانا علم امتیازهای فراوانی دارد: سرّ علم فروتنی است، چشم آن تهی بودن از رشک، گوش آن فهمیدن، زبان آن راست گفتن، حافظۀ آن پژوهیدن، دل آن حسن نیّت، عقل آن شناخت اسباب امور، دست آن رحمت، پای آن دیدار دانشمندان، همّت آن سلامتی، حکمت آن پرهیزگاری، قرارگاه آن نجات، جلودار آن عافیت، مرکب آن وفاداری، اسلحۀ آن نرم زبانی، شمشیر آن خشنودی، کمال آن مدارا و لشکر آن گفت وگوی با دانشمندان، دارایی آن ادب، اندوختۀ آن دامن فروچیدن از گناهان، توشۀ آن نیکی، نوشاک آن سازگاری، رهبر آن ره یافتگی و دوست آن دوستی نیکان است.

[١٢٨]٣-رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: دانش چه خوب وزیری برای ایمان و خویشتن داری چه خوب وزیری برای دانش و نرم رفتاری چه خوب وزیری برای خویشتن داری و شکیبایی چه خوب وزیری برای نرم رفتاری است.

[١٢٩]4-امام صادق علیه السّلام از پدرانش نقل می کند که مردی خدمت رسول خدا آمد

ص :١١٣

عن عبد اللّه بن میمون القدّاح، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام، عن آبائه علیه السّلام، قال:

حاء رجل إلی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فقال: یا رسول اللّه ما العلم؟ قال: الإنصات، قال: ثمّ مه؟ قال الاستماع، قال: ثمّ مه؟ قال الحفظ، قال: ثمّ مه؟ قال: العمل به، قال ثمّ مه یا رسول اللّه؟ ! قال نشره.

[١٣٠]5-علیّ بن إبراهیم رفعه إلی أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

طلبه العلم ثلاثه فاعرفهم بأعیانهم و صفاتهم: صنف یطلبه للجهل و المراء و صنف یطلبه للاستطاله و الختل و صنف یطلبه للفقه و العقل، فصاحب الجهل و المراء موذ ممار متعرّض للمقال فی أندیه الرّجال بتذاکر العلم و صفه الحلم، قد تسربل بالخشوع و تخلّی من الورع فدقّ اللّه من هذا خیشومه و قطع منه حیزومه، و صاحب الاستطاله و الختل ذو خبّ و ملق یستطیل علی مثله من أشباهه و یتواضع للأغنیاء من دونه فهو لحلوائهم هاضم و لدینه حاطم فأعمی اللّه علی هذا خبره و قطع من آثار العلماء أثره و صاحب الفقه و العقل ذوک آبه و حزن و سهر قد تحنّک فی برنسه و قام اللّیل فی حندسه یعمل و یخشی وجلا داعیا مشفقا مقبلا علی شأنه عارفا بأهل زمانه مستوحشا من أوثق إخوانه فشدّ اللّه من هذا أرکانه و أعطاه یوم القیامه أمانه.

و حدّثنی به محمّد بن محمود أبو عبد اللّه القزوینیّ عن عدّه من أصحابنا منهم جعفر بن محمّد الصّیقل بقزوین عن أحمد بن عیسی العلویّ، عن عبّاد بن صهیب البصریّ، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام.

[١٣١]6-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن محمّد بن یحیی، عن طلحه بن زید قال:

ص :١١4

و گفت: ای رسول خدا، دانش چیست؟ فرمود: سکوت کردن. گفت: سپس چه؟ فرمود: گوش فرادادن. پرسید: سپس چه؟ فرمود: حفظ کردن. گفت: سپس چه؟ فرمود: آن را به کار بستن. پرسید: ای رسول خدا، سپس چه؟ فرمود: انتشار دادن آن.

[١٣٠]5-امام صادق علیه السّلام فرمود: جویندگان دانش بر سه گونه اند، پس آنان را از روی صفاتشان بشناس دسته ای دانش را برای جهل ورزیدن و به منازعه برخاستن می خواهند و دسته ای آن را برای بلندی جستن و فریب دادن دیگران و دسته ای آن را برای فهمیدن و خرد ورزیدن می خواهند. دستۀ اول، موذی و جدالگر است و همواره در مجالس مردان سخنرانی کند. از اوصاف علم و حلم گوید لباس فروتنی بر تن پوشیده ولی از لباس تقوی خود را برهنه ساخته است.

خدا از این جهت، بینی اش را خرد کند و کمرش را بشکند. اهل بلندی جستن و فریفتن، نیرنگ باز و چاپلوس است. بر همپایگان خود گردن فرازی و برای ثروتمندانی که از آن فروپایه ترند سر تواضع فرود می آورند. حلوای آن ها را بخورد و دین خود را درهم بشکند. خداوند او را بر این روش بی نام ونشان کند و اثرش را از میان آثار دانشمندان بی بهره گرداند. اهل فهم و عقل، نگران و غمگین و شب زنده دار است. تحت الحنک خویش انداخته و در تاریکی شب به پا ایستاده است. ترسان و دعاکنان و هراسان عمل کند؛ به خود مشغول است؛ مردم روزگارش را خوب می شناسد و از مطمئن ترین برادرانش دهشتناک است خدا از این جهت، پایه های وجودش را محکم سازد و روز قیامت، امانش دهد.

(این روایت از طریق دیگری نیز وارد شده است.)

[١٣١]6-امام صادق علیه السّلام فرمود: همانا روایت کنندگان قرآن بسیار و

ص :١١5

سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: إنّ رواه الکتاب کثیر و إنّ رعاته قلیل و کم من مستنصح للحدیث مستغشّ للکتاب، فالعلماء یحزنهم ترک الرّعایه و الجهّال یحزنهم حفظ الرّوایه فراع یرعی حیاته و راع یرعی هلکته فعند ذلک اختلف الرّاعیان و تغایر الفریقان.

[١٣٢]٧-الحسین بن محمّد الأشعریّ، عن معلّی بن محمّد، عن محمّد بن جمهور، عن عبد الرّحمن بن أبی نجران، عمّن ذکره، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

من حفظ من أحادیثنا أربعین حدیثا بعثه اللّه یوم القیامه عالما فقیها.

[١٣٣]٨-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن خالد، عن أبیه، عمّن ذکره، عن زید الشّحّام، عن أبی جعفر علیه السّلام فی قول اللّه عزّ و جلّ: فَلْیَنْظُرِ اَلْإِنْسٰانُ إِلیٰ طَعٰامِهِ قال:

قلت ما طعامه؟ قال علمه الّذی یأخذه، عمّن یأخذه؟

[١٣4]٩-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن علیّ بن النّعمان، عن عبد اللّه بن مسکان، عن داود بن فرقد، عن أبی سعید الزّهریّ، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

الوقوف عند الشّبهه خیر من الاقتحام فی الهلکه و ترکک حدیثا لم تروه خیر من روایتک حدیثا لم تحصه.

[١٣5]١٠-محمّد، عن أحمد، عن ابن فضّال، عن ابن بکیر، عن حمزه بن الطّیّار أنّه عرض علی أبی عبد اللّه علیه السّلام بعض خطب أبیه حتّی إذا بلغ موضعا منها قال له: کفّ و اسکت، ثمّ قال أبو عبد اللّه علیه السّلام: لا یسعکم فیما ینزل بکم ممّا لا تعلمون إلاّ الکفّ عنه و التّثبّت و الرّدّ إلی أئمّه الهدی حتّی یحملوکم فیه علی القصد و یجلوا عنکم فیه العمی و یعرّفوکم فیه الحقّ قال اللّه تعالی: فَسْئَلُوا

ص :١١6

رعایت کنندگان آن کم اند. چه بسا مردمی که نسبت به حدیث خیرخواه و نسبت به قرآن خیانتگرند. دانشمندان از رعایت نکردن اندوهگین و نادانان از حفظ روایت غمگین اند. یکی در پی حفظ زندگانی خود و دیگری در پی هلاکت خویش است. در اینجاست که دو دسته رعایت کننده اختلاف پیدا کنند و از هم جدا شوند.

[١٣٢]٧-امام صادق علیه السّلام فرمود: هرکه چهل حدیث از احادیث ما را حفظ کند، خداوند او را روز قیامت، دانشمند و فقیه برانگیزد.

[١٣٣]٨-زید شحّام از امام باقر علیه السّلام درباره گفتار خدای بزرگ و والا که (باید انسان به خوراک خویش نگاه کند) [عبس (٨٠) : آیۀ ٢4]پرسید: معنای خوراک چیست؟ فرمود: دانشی که فرامی گیرد، بنگرد که از چه کسی می گیرد.

[١٣4]٩-حضرت باقر علیه السّلام فرمود: بازایستادن از امر مشتبه از به هلاکت افتادن بهتر است و واگذاردن حدیثی که روایت آن برایت ثابت نشده، از روایت کردن حدیثی که بر آن احاطه نداری، بهتر است.

[١٣5]١٠-حمزۀ طیّار بر حضرت صادق بعضی از سخنرانی های پدرش را عرضه کرد تا به جمله ای رسید در این هنگام حضرت فرمود: دست نگهدار و ساکت باش. سپس فرمود: آنچه به دست شما می رسد و حکمش را نمی دانید، وظیفه ای بر شما نیست جز دست نگه داشتن از آن و درنگ کردن و بازگرداندن آن به ائمّۀ هدی، تا ایشان شما را بر اعتدال وادارند و گمراهی را از شما دور سازند و حق را به شما بشناسانند. خدای فرازمند فرموده است:

ص :١١٧

أَهْلَ اَلذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ.

[١٣6]١١-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن القاسم بن محمّد، عن المنقریّ، عن سفیان بن عیینه قال:

سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: وجدت علم النّاس کلّه فی أربع: أوّلها أن تعرف ربّک و الثّانی أن تعرف ما صنع بک و الثّالث أن تعرف ما أراد منک و الرّابع أن تعرف ما یخرجک من دینک.

[١٣٧]١٢-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن هشام بن سالم قال:

قلت: لأبی عبد اللّه علیه السّلام: ما حقّ اللّه علی خلقه؟ فقال: أن یقولوا ما یعلمون و یکفّوا عمّا لا یعلمون، فإذا فعلوا ذلک فقد أدّوا إلی اللّه حقّه.

[١٣٨]١٣-محمّد بن الحسن، عن سهل بن زیاد، عن ابن سنان، عن محمّد بن مروان العجلیّ، عن علیّ بن حنظله قال:

سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: اعرفوا منازل النّاس علی قدر روایتهم عنّا.

[١٣٩]١4-الحسین بن الحسن، عن محمّد بن زکریّا الغلابیّ، عن ابن عائشه البصریّ رفعه أنّ أمیر المؤمنین علیه السّلام قال فی بعض خطبه:

أیّها النّاس اعلموا أنّه لیس بعاقل من انزعج من قول الزّور فیه و لا بحکیم من رضی بثناء الجاهل علیه، النّاس أبناء ما یحسنون و قدر کلّ امرئ ما یحسن فتکلّموا فی العلم تبیّن أقدارکم.

[١4٠]١5-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن الوشّاء، عن أبان بن عثمان، عن عبد اللّه بن سلیمان قال:

سمعت أبا جعفر علیه السّلام یقول و عنده رجل من أهل البصره یقال له: عثمان الأعمی

ص :١١٨

(اگر نمی دانید، از اهل قرآن بپرسید.) [نحل (١6) : آیۀ 4٢].

[١٣6]١١-امام صادق علیه السّلام می فرمود: همه دانش مردم را در چهار چیز یافتم:

نخست اینکه پروردگار خویش را بشناسی؛ دوم اینکه بدانی با تو چه کرده است؛ سوم اینکه بدانی از تو چه خواسته است؛ چهارم اینکه بدانی چه چیز تو را از دینت بیرون می کند.

[١٣٧]١٢-هشام سالم گوید: به امام صادق عرض کردم: حق خدا بر مردم چیست؟ فرمود: اینکه آنچه دانند بگویند و آنچه ندانند بازایستند. هرگاه چنین کنند حق خدا را به او ادا کرده اند.

[١٣٨]١٣-حضرت صادق علیه السّلام فرمود: منزلت مردم را به اندازه ای که از ما روایت کنند، بشناسید.

[١٣٩]١4-امیر مؤمنان در بعضی از سخنرانی هایش فرمود: ای مردم! بدانید کسی که از سخن بی اساسی که به او گویند از جا کنده شود، خردمند نیست و آنکه به ستایش نادان خرسند گردد، فرزانه نیست. مردم فرزند کارهای ارزندۀ خویش اند و ارزش هرکس به اندازه کار ارزنده ای است که به خوبی انجام می دهد. از دانش سخن گویید تا ارزشتان نمایان شود.

[١4٠]١5-عبد اللّه سلیمان گوید: مردی از اهل بصره که نامش عثمان اعمی بود

ص :١١٩

و هو یقول: إنّ الحسن البصریّ یزعم أنّ الّذین یکتمون العلم یؤذی ریح بطونهم أهل النّار، فقال: أبو جعفر علیه السّلام: فهلک إذن مؤمن آل فرعون ما زال العلم مکتوما منذ بعث اللّه نوحا علیه السّلام فلیذهب الحسن یمینا و شمالا فو اللّه ما یوجد العلم إلاّ هاهنا.

باب روایه الکتب و الحدیث و فضل الکتابه و التّمسّک بالکتب [١4١]١-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن منصور بن یونس، عن أبی بصیر قال:

قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام قول اللّه جلّ ثناؤه: اَلَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ اَلْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ ؟ قال: هو الرّجل یسمع الحدیث فیحدّث به کما سمعه لا یزید فیه و لا ینقص منه.

[١4٢]٢-محمّد بن یحیی، عن محمّد بن الحسین، عن ابن أبی عمیر، عن ابن أذینه، عن محمّد بن مسلم قال:

قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام: أسمع الحدیث منک فأزید و أنقص؟ قال: إن کنت ترید معانیه فلا بأس.

[١4٣]٣-و عنه، عن محمّد بن الحسین، عن ابن سنان، عن داود بن فرقد قال:

قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام: إنّی أسمع الکلام منک فأرید أن أرویه کما سمعته منک فلا یجیء، قال: فتعمّد ذلک؟ قلت: لا فقال: ترید المعانی؟ قلت: نعم، قال فلا بأس.

[١44]4-و عنه، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن الحسین بن سعید،

ص :١٢٠

به امام باقر علیه السّلام عرض کرد: حسن بصری عقیده دارد کسانی که دانش را نهان دارند، بوی گند شکمشان دوزخیان را آزار دهد. امام فرمود: بنابراین مؤمن آل فرعون [که پنهان سازی کرده]هلاک شده است؟ ! از زمان بعثت نوح علیه السّلام دانش نهان بوده است. حسن بصری به هر راهی که خواهد برود. به خدا سوگند! دانش جز در این خاندان یافت نشود.

باب روایت کتب و توسّل به آن و حدیث و فضیلت نوشتن

[١4١]١-ابو بصیر گوید: از امام صادق علیه السّلام راجع به فرمایش خدا (کسانی که سخن را می شنوند و از بهترینش پیروی می کنند) [زمر (٣٩) : آیۀ ١٨]پرسیدم، حضرت فرمود: او مردی است که حدیثی شنود و آن را آن گونه که شنیده، بی کم و زیاد بازگو نماید.

[١4٢]٢-محمّد مسلم گوید: به امام صادق علیه السّلام عرض کردم: از شما حدیث می شنوم آن را زیاد و کم می کنم فرمود: اگر معانی آن را برسانی اشکالی ندارد.

[١4٣]٣-داود فرقد گوید: به حضرت صادق علیه السّلام عرض کردم: سخنی از شما می شنوم و می خواهم همان طور که شنیده ام، روایت کنم ولی به خاطرم نمی آید.

فرمود: به عمد فراموش می کنی؟ گفتم: نه. فرمود: مقصودت معانی سخن من است؟ گفتم: آری. فرمود: اشکالی ندارد.

[١44]4-ابو بصیر گوید: به امام صادق علیه السّلام عرض کردم: حدیثی از شما بشنوم و از پدرتان روایت کنم یا از پدرتان بشنوم از شما روایت کنم (چطور است) ؟

ص :١٢١

عن القاسم بن محمّد، عن علیّ بن أبی حمزه، عن أبی بصیر قال:

قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام: الحدیث أسمعه منک أرویه عن أبیک أو أسمعه من أبیک أرویه عنک؟ قال سواء إلاّ أنّک ترویه عن أبی أحبّ إلیّ و قال أبو عبد اللّه علیه السّلام لجمیل: ما سمعت منّی فاروه عن أبی.

[١45]5-و عنه، عن أحمد بن محمّد و محمّد بن الحسین، عن ابن محبوب، عن عبد اللّه بن سنان قال:

قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام یجیئنی القوم فیستمعون منّی حدیثکم فأضجر و لا أقوی، قال: فاقرأ علیهم من أوّله حدیثا و من وسطه حدیثا و من آخره حدیثا.

[١46]6-عنه بإسناده، عن أحمد بن عمر الحلاّل قال:

قلت لأبی الحسن الرّضا علیه السّلام: الرّجل من أصحابنا یعطینی الکتاب و لا یقول: اروه عنّی یجوز لی أن أرویه عنه؟ قال: فقال: إذا علمت أنّ الکتاب له فاروه عنه.

[١4٧]٧-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه و، عن أحمد بن محمّد بن خالد، عن النّوفلیّ، عن السّکونیّ، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

قال أمیر المؤمنین علیه السّلام: إذا حدّثتم بحدیث فأسندوه إلی الّذی حدّثکم فإن کان حقّا فلکم و إن کان کذبا فعلیه.

[١4٨]٨-علیّ بن محمّد بن عبد اللّه، عن أحمد بن محمّد، عن أبی أیّوب المدنیّ، عن ابن أبی عمیر، عن حسین الأحمسیّ، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال،

القلب یتّکل علی الکتابه

[١4٩]٩-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن الحسن بن علیّ الوشّاء، عن عاصم بن حمید، عن أبی بصیر قال:

ص :١٢٢

فرمود: فرق ندارد، جز اینکه به نام پدرم روایت کنی، دوست تر دارم. آن حضرت به جمیل فرمود: آنچه از من شنوی از طرف پدرم روایت کن.

[١45]5-عبد اللّه سنان گوید: به حضرت صادق علیه السّلام عرض کردم: مردم می آیند و حدیث شما را از من می شنوند و من به تنگ می آیم و نمی توانم (ادامه دهم) . فرمود: حدیثی از اول کتاب، حدیثی از وسط آن و حدیثی از آخرش برای آنان بخوان.

[١46]6-احمد عمر حلاّل گوید: به علی بن موسی الرضا علیهما السّلام عرض کردم:

مردی از یاران ما شیعیان به من کتابی می دهد و نمی گوید این کتاب را از من روایت کن. بر من رواست که از او روایت کنم؟ فرمود: اگر بدانی کتاب از آن اوست، از او روایت کن.

[١4٧]٧-امیر مؤمنان علیه السّلام فرمود: هرگاه حدیثی به شما گویند (در مقام نقل) به گوینده اش نسبت دهید. اگر درست باشد به سود شماست و اگر دروغ باشد به زیان اوست.

[١4٨]٨-امام صادق علیه السّلام فرمود: دل به نوشتن آسودگی یابد.

[١4٩]٩-ابو بصیر گوید: شنیدم که امام صادق علیه السّلام می فرمود: بنویسید زیرا تا ننویسید حفظ نمی کنید.

ص :١٢٣

سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: اکتبوا فإنّکم لا تحفظون حتّی تکتبوا.

[١5٠]١٠-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن الحسن بن علیّ بن فضّال، عن ابن بکیر، عن عبید بن زراره قال:

قال أبو عبد اللّه علیه السّلام: احتفظوا بکتبکم فإنّکم سوف تحتاجون إلیها.

[١5١]١١-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن خالد البرقیّ، عن بعض أصحابه، عن أبی سعید الخیبریّ، عن المفضّل بن عمر قال:

قال لی أبو عبد اللّه علیه السّلام: اکتب و بثّ علمک فی إخوانک فإن متّ فأورث کتبک بنیک فإنّه یأتی علی النّاس زمان هرج لا یأنسون فیه إلاّ بکتبهم.

[١5٢]١٢-و بهذا الإسناد، عن محمّد بن علیّ رفعه قال:

قال أبو عبد اللّه علیه السّلام: إیّاکم و الکذب المفترع قیل له: و ما الکذب المفترع؟ قال: أن یحدّثک الرّجل بالحدیث فتترکه و ترویه عن الّذی حدّثک عنه.

[١5٣]١٣-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن أحمد بن محمّد بن أبی نصر، عن جمیل بن درّاج قال:

قال أبو عبد اللّه علیه السّلام: أعربوا حدیثنا فإنّا قوم فصحاء.

[١54]١4-علیّ بن محمّد، عن سهل بن زیاد، عن أحمد بن محمّد، عن عمر بن عبد العزیز، عن هشام بن سالم و حمّاد بن عثمان و غیره قالوا:

سمعنا أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: حدیثی حدیث أبی و حدیث أبی حدیث جدّی و حدیث جدّی حدیث الحسین و حدیث الحسین حدیث الحسن و حدیث الحسن حدیث أمیر المؤمنین علیه السّلام و حدیث أمیر المؤمنین حدیث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و حدیث رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قول اللّه عزّ و جلّ.

[١55]١5-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن محمّد بن الحسن بن

ص :١٢4

[١5٠]١٠-امام صادق علیه السّلام فرمود: کتاب ها (نوشته های) خود را نگه دارید که در آینده به آنها نیازمند شوید.

[١5١]١١-مفضّل عمر گوید: حضرت صادق علیه السّلام به من فرمود: بنویس و آموخته های خود را میان برادران دینی خویش منتشر کن و چون مرگت فرارسید، کتاب هایت را به پسرانت ارث بده؛ چرا که برای مردم زمانه ای پرآشوب فرارسد که آن هنگام جز با کتاب هایش همدم نشوند.

[١5٢]١٢-امام صادق علیه السّلام فرمود: از دروغ شاخ دار بپرهیزید. عرض شد:

دروغ شاخ دار چیست؟ فرمود: اینکه مردی به تو حدیثی بازگوید و تو او را (در مقام نقل) رها کنی و آن را از کسی که گوینده از او خبر داده، بازگویی.

[١5٣]١٣-امام صادق علیه السّلام فرمود: حدیث ما را اعراب گذارید که ما مردمی فصیح زبانیم.

[١54]١4-هشام سالم و حمّاد بن عثمان و دیگران گویند: شنیدیم که امام صادق علیه السّلام می فرمود: حدیث من، حدیث پدرم و حدیث پدرم، حدیث جدّم و حدیث جدّم، حدیث حسین و حدیث حسین، حدیث حسن و حدیث حسن، حدیث امیر مؤمنان و حدیث امیر مؤمنان، حدیث رسول خدا و حدیث رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم گفتار خدای بزرگ و والا می باشد.

[١55]١5-ابو خالد شینوله گوید: به ابو جعفر دوم (امام جواد) علیه السّلام عرض کردم:

ص :١٢5

أبی خالد شینوله قال:

قلت لأبی جعفر الثّانی علیه السّلام: جعلت فداک إنّ مشایخنا رووا عن أبی جعفر و أبی عبد اللّه علیه السّلام و کانت التّقیّه شدیده فکتموا کتبهم و لم ترو عنهم فلمّا ماتوا صارت الکتب إلینا فقال: حدّثوا بها فإنّها حقّ.

باب التّقلید [١56]١-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن خالد، عن عبد اللّه بن یحیی، عن ابن مسکان، عن أبی بصیر، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

قلت له: اِتَّخَذُوا أَحْبٰارَهُمْ وَ رُهْبٰانَهُمْ أَرْبٰاباً مِنْ دُونِ اَللّٰهِ فقال: أما و اللّه ما دعوهم إلی عباده أنفسهم و لو دعوهم ما أجابوهم و لکن أحلّوا لهم حراما و حرّموا علیهم حلالا فعبدوهم من حیث لا یشعرون.

[١5٧]٢-علیّ بن محمّد، عن سهل بن زیاد، عن إبراهیم بن محمّد الهمذانیّ، عن محمّد بن عبیده قال:

قال لی أبو الحسن علیه السّلام: یا محمّد أنتم أشدّ تقلیدا أم المرجئه؟ قال: قلت:

قلّدنا و قلّدوا فقال: لم أسألک عن هذا، فلم یکن عندی جواب أکثر من الجواب الأوّل فقال أبو الحسن علیه السّلام: إنّ المرجئه نصبت رجلا لم تفرض طاعته و قلّدوه و أنتم نصبتم رجلا و فرضتم طاعته ثمّ لم تقلّدوه فهم أشدّ منکم تقلیدا.

[١5٨]٣-محمّد بن إسماعیل، عن الفضل بن شاذان، عن حمّاد بن عیسی، عن ربعیّ بن عبد اللّه، عن أبی بصیر، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام فی قول اللّه جلّ و عزّ:

اِتَّخَذُوا أَحْبٰارَهُمْ وَ رُهْبٰانَهُمْ أَرْبٰاباً مِنْ دُونِ اَللّٰهِ فقال:

و اللّه ما صاموا لهم و لا صلّوا لهم و لکن أحلّوا لهم حراما و حرّموا علیهم

ص :١٢6

قربانت گردم! استادان ما از امام باقر و امام صادق علیهما السّلام روایاتی دارند و چون تقیّه سخت بود، کتاب هایشان را پنهان کردند و از آنان روایت نشد. زمانی که مردند، کتاب های ایشان به دست ما رسید. حضرت فرمود: به نقل آن روایات پردازید که آنها درستند.

بابی دربارۀ تقلید

[١56]١-ابو بصیر گوید: از حضرت صادق علیه السّلام دربارۀ این آیه پرسیدم که خداوند می فرماید: (دانشمندان و راهبان خود را. . . به جای خدا به الوهیّت گرفتند.) [توبه (٩) : آیۀ ٣١]فرمود: به خدا سوگند! دانشمندان و راهبان، مردم را به پرستش خویش فرانخواندند که اگر فرامی خواندند، آنها نمی پذیرفتند؛ ولی حرام را برای آنها حلال و حلال را برایشان حرام کردند و آنها ندانسته، آنان را می پرستیدند.

[١5٧]٢-محمّد عبیده گوید: حضرت ابو الحسن علیه السّلام به من فرمود: ای محمّد! تقلید شما محکم تر است یا مرجئه (آنان که پس از پیغمبر مقام علی علیه السّلام را از ابو بکر به تأخیر انداختند) ؟ عرض کردم: ما هم تقلید کردیم و آنها هم تقلید کردند. فرمود: این را از تو نپرسیدم. (محمّد گوید:) من پاسخی بیشتر از پاسخ اول نداشتم؛ پس حضرت فرمود: مرجئه مردی را که اطاعتش واجب نبود به خلافت نصب کردند و از او تقلید نمودند و شما مردی را نصب کردید و اطاعتش را واجب دانستید، ولی تقلیدش نکردید؛ پس تقلید آنان از شما محکم تر باشد.

[١5٨]٣-حضرت صادق علیه السّلام دربارۀ فرمایش خدای بزرگ و والا که (دانشمندان و راهبان خود را. . . به جای خدا به الوهیّت گرفتند) فرمود: به خدا سوگند! برای آنها روزه نگرفتند و نماز نگزاردند، بلکه حرام را برای آنها حلال و حلال را برایشان حرام ساختند و آنها هم پیروی کردند.

ص :١٢٧

حلالا فاتّبعوهم.

باب البدع و الرّأی و المقاییس [١5٩]١-الحسین بن محمّد الأشعریّ، عن معلّی بن محمّد، عن الحسن بن علیّ الوشّاء و عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن ابن فضّال جمیعا، عن عاصم بن حمید، عن محمّد بن مسلم، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

خطب أمیر المؤمنین علیه السّلام النّاس فقال: أیّها النّاس! إنّما بدء وقوع الفتن أهواء تتّبع و أحکام تبتدع یخالف فیها کتاب اللّه یتولّی فیها رجال رجالا فلو أنّ الباطل خلص لم یخف علی ذی حجی و لو أنّ الحقّ خلص لم یکن اختلاف و لکن یؤخذ من هذا ضغث و من هذا ضغث فیمزجان فیجیئان معا فهنالک استحوذ الشّیطان علی أولیائه و نجا الّذین سبقت لهم من اللّه الحسنی.

[١6٠]٢-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن محمّد بن جمهور العمّیّ یرفعه قال: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم:

إذا ظهرت البدع فی أمّتی فلیظهر العالم علمه فمن لم یفعل فعلیه لعنه اللّه.

[١6١]٣-و بهذا الإسناد، عن محمّد بن جمهور رفعه قال:

من أتی ذا بدعه فعظّمه فإنّما یسعی فی هدم الإسلام.

[١6٢]4-و بهذا الإسناد، عن محمّد بن جمهور رفعه قال:

قال رسول اللّه أبی اللّه لصاحب البدعه بالتّوبه، قیل: یا رسول اللّه و کیف ذلک؟ قال: إنّه قد أشرب قلبه حبّها.

[١6٣]5-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن الحسن بن محبوب، عن معاویه بن وهب قال:

ص :١٢٨

بابی دربارۀ بدعت ها، رأی و قیاس ها

[١5٩]١-امام باقر علیه السّلام فرمود: حضرت امیر مؤمنان علیه السّلام برای مردم سخنرانی کرد و فرمود: ای مردم! جز این نیست، که آغاز پیدایش فتنه ها، پیروی هوس ها و بدعت گزاردن احکامی برخلاف دین خدا است که مردانی از مردان دیگر یاری خواهند تا بر خلاف دین خدا، اجرای آن را بر عهده گیرند. اگر باطل ناب و خالص بود بر هیچ خردمندی نهان نمی شد و اگر حقّ ناب و ناآمیخته بود، اختلافی در میان نبود؛ ولی همواره پاره ای از حقّ و پاره ای از باطل برگیرند و به هم درآمیزند و باهم آیند. اینجاست که شیطان بر دوستان خود چیره گردد و تنها کسانی رهایی یابند که لطف حقّ شامل حالشان گردد.

[١6٠]٢-رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: آن گاه که بدعت ها در امت من پدید آید، بر عالم است که علم خود را هویدا کند و هرکه چنین نکند، نفرین خدا بر او باد.

[١6١]٣-در حدیث است: هرکس نزد بدعتگذاری آید و او را بزرگ شمارد، همانا در ویرانی اسلام کوشیده است.

[١6٢]4-رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: خداوند از پذیرش توبۀ بدعتگذار خودداری کرده است. عرض شد: ای رسول خدا، چطور؟ فرمود: زیرا بدعت دوستی، تمام وجودش را فراگرفته است.

[١6٣]5-پیامبر اسلام فرمود: برای هر بدعتی که پس از من با ایمان (برای

ص :١٢٩

سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: إنّ عند کلّ بدعه تکون من بعدی یکاد بها الإیمان ولیّا من أهل بیتی موکّلا به یذبّ عنه، ینطق بإلهام من اللّه و یعلن الحقّ و ینوّره و یردّ کید الکائدین یعبّر عن الضّعفاء فاعتبروا یا أولی الأبصار و توکّلوا علی اللّه.

[١64]6-محمّد بن یحیی، عن بعض أصحابه و علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن هارون بن مسلم، عن مسعده بن صدقه، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام و علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن ابن محبوب رفعه، عن أمیر المؤمنین علیه السّلام أنّه قال:

إنّ من أبغض الخلق إلی اللّه عزّ و جلّ لرجلین: رجل و کله اللّه إلی نفسه فهو جائر عن قصد السّبیل مشعوف بکلام بدعه، قد لهج بالصّوم و الصّلاه فهو فتنه لمن افتتن به، ضالّ عن هدی من کان قبله، مضلّ لمن اقتدی به فی حیاته و بعد موته، حمّال خطایا غیره، رهن بخطیئته و رجل قمش جهلا فی جهّال النّاس، عان بأغباش الفتنه قد سمّاه أشباه النّاس عالما و لم یغن فیه یوما سالما، بکّر فاستکثر، ما قلّ منه خیر ممّا کثر، حتّی إذا ارتوی من آجن و اکتنز من غیر طائل، جلس بین النّاس قاضیا ضامنا لتخلیص ما التبس علی غیره و إن خالف قاضیا سبقه لم یأمن أن ینقض حکمه من یأتی بعده، کفعله بمن کان قبله و إن نزلت به إحدی المبهمات المعضلات هیّأ لها حشوا من رأیه ثمّ قطع به فهو من لبس الشّبهات فی مثل غزل العنکبوت لا یدری أصاب أم أخطأ، لا یحسب العلم فی شیء ممّا أنکر و لا یری أنّ وراء ما بلغ فیه مذهبا، إن قاس شیئا بشیء لم یکذّب نظره و إن أظلم علیه أمر اکتتم به لما یعلم من جهل نفسه لکیلا یقال له: لا یعلم، ثمّ جسر فقضی، فهو مفتاح عشوات رکّاب شبهات، خبّاط جهالات،

لا یعتذر ممّا لا یعلم فیسلم و لا یعضّ فی العلم بضرس قاطع فیغنم، یذری

ص :١٣٠

نیرنگ) همراه شود، سرپرستی از خاندانم گماشته شده که از ایمان دفاع کند. با الهام خدا سخن گوید. حق را آشکار و روشن کند و نیرنگ نیرنگبازان را برگرداند و زبان ناتوانان باشد. ای صاحبان بینش! پند گیرید و خود را به خدا سپارید.

[١64]6-امیر مؤمنان علیه السّلام فرمود: دشمن ترین مردم در نزد خداوند بزرگ و والا دو کس اند: (الف) مردی که خدا او را به حال خود وانهاده، پس از راه راست منحرف گشته و شیفته سخنان بدعت آمیز شده است. از نماز و روزه دم می زند.

[در حالی که]دیگران را به فتنه دراندازد و فریفته خود سازد. از راه درست پیشینیانش منحرف گشته و گمراه کننده پیروانش در زندگی و پس از مرگش شده است. دیگری، مردی که کوله بار نادانی فراهم ساخته و برگیرندۀ بار خطاهای دیگران و در گرو خطای خود باشد در میان نادانان به تلاش پرداخته و اسیر تاریکی های فتنه و فساد گشته است. آدمی نمایان او را دانشمند نامند در حالی که یک روز تمام را صرف دانش نکرده است. صبح زود برخاسته و چیزی را بسیار فراهم آورده که اندکش بهتر از بسیارش است تا اینکه از آبی گندیده سیراب شده و مطالب بیهوده در گنجینۀ خاطر خود انباشته است. میان مردم به کرسی قضاوت نشست و متعهّد شد آنچه را بر دیگران مشتبه شده است، حلّ کند و اگر با قاضی پیش از خود مخالفت کرد، اطمینان ندارد که قاضی پس از او حکم او را نشکند همان طور که او با قاضی پیشین کرد. اگر به یکی از مطالب پیچیده و مشکل دچار شود، نظریات پوچی برای آن بافته و آماده می کند و سپس حکم قطعی می دهد.

شبهه بافی او همانند تار بافتن عنکبوت است که نمی داند درست رفته یا اشتباه کرده است. نمی پندارد در آنچه او منکر شده، دانشی باشد و نداند در پس آنچه او به آن دست یافته، روش درستی وجود داشته باشد. اگر چیزی را به چیزی دیگر قیاس کند، نظر خویش را تکذیب نکند و اگر مطلبی بر او تاریک باشد به سبب نادانی که در خود سراغ دارد، آن را بپوشاند تا مبادا به او بگویند: نمی داند. سپس گستاخی کرده و حکم صادر نماید. او کلید تاریکی ها است و شبهه ها را بسیار مرتکب شود. در نادانی ها کورکورانه گام بردارد. از آنچه نداند، پوزش نخواهد تا

ص :١٣١

الرّوایات ذرو الرّیح الهشیم تبکی منه المواریث و تصرخ منه الدّماء، یستحلّ بقضائه الفرج الحرام و یحرّم بقضائه الفرج الحلال لا ملیء بإصدار ما علیه ورد و لا هو أهل لما منه فرط من ادّعائه علم الحقّ.

[١65]٧-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن الحسن بن علیّ الوشّاء، عن أبان بن عثمان، عن أبی شیبه الخراسانیّ قال:

سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: إنّ أصحاب المقاییس طلبوا العلم بالمقاییس فلم تزدهم المقاییس من الحقّ إلاّ بعدا و إنّ دین اللّه لا یصاب بالمقاییس

[١66]٨-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه و محمّد بن إسماعیل، عن الفضل بن شاذان رفعه، عن أبی جعفر و أبی عبد اللّه علیهما السّلام قالا:

کلّ بدعه ضلاله و کلّ ضلاله سبیلها إلی النّار.

[١6٧]٩-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن محمّد بن حکیم قال:

قلت لأبی الحسن موسی علیه السّلام: جعلت فداک فقّهنا فی الدّین و أغنانا اللّه بکم عن النّاس حتّی إنّ الجماعه منّا لتکون فی المجلس، ما یسأل رجل صاحبه، تحضره المسأله و یحضره جوابها فیما منّ اللّه علینا بکم فربّما ورد علینا الشّیء لم یأتنا فیه عنک و لا عن آبائک شیء فنظرنا إلی أحسن ما یحضرنا و أوفق الأشیاء لما جاءنا عنکم فنأخذ به؟ فقال هیهات هیهات، فی ذلک و اللّه هلک من هلک یا ابن حکیم، قال: ثمّ قال: لعن اللّه أبا حنیفه کان یقول: قال: علیّ و قلت.

قال محمّد بن حکیم لهشام بن الحکم: و اللّه ما أردت إلاّ أن یرخّص لی فی القیاس.

[١6٨]١٠-محمّد بن أبی عبد اللّه رفعه، عن یونس بن عبد الرّحمن، قال:

قلت لأبی الحسن الأوّل علیه السّلام بما أوحّد اللّه؟ فقال: یا یونس! لا تکوننّ

ص :١٣٢

سالم ماند و در دانش ریشه دار و قاطع نیست تا بهره ای برد. روایات را پراکنده کند و بر باد دهد آنسان که گیاهان خشک را بر باد دهند. میراث های به ناحق رفته گریان و خون های به ناحق ریخته از ستم او در شیون اند. زناشویی حرام به حکم او حلال و زناشویی حلال به حکم او حرام گردد. برای پاسخ به مسائلی که بر او وارد می شود، سرشار نیست و برای ریاستی که با داشتن دانش حق ادّعا می کند، شایستگی ندارد.

[١65]٧-امام صادق علیه السّلام می فرمود: همانا قیاس کنندگان از راه قیاس دانش را جستند؛ ولی قیاس جز دوری از حق بر آن ها نیفزود و همانا با قیاس به دین خدا دست نتوان یافت.

[١66]٨-حضرت محمد باقر و حضرت صادق علیهما السّلام فرمودند: هر بدعتی گمراهی و هر گمراهی راهش به سوی دوزخ است.

[١6٧]٩-محمّد حکیم گوید: به حضرت ابو الحسن موسی کاظم علیه السّلام عرض کردم: قربانت گردم؛ ما در دین دانشمند شدیم و خداوند به برکت شما ما را از مردم بی نیاز کرد تا آنجا که جمعی از ما در انجمنی باشیم، کسی از دوستش چیزی نپرسد؛ زیرا آن مسأله و پاسخش را در خاطر دارد به واسطه منّتی که خدا از برکت شما بر ما نهاده است؛ ولی گاهی موضوعی برای ما پیش می آید که از شما و پدرانت درباره آن سخنی به ما نرسیده است و ما به بهترین وجهی که در خاطر داریم، توجّه کنیم و راهی را پی گیریم که با اخبار رسیده از شما موافق تر است.

حضرت فرمود: چه دور است، چه دور است این راه از حقیقت. ای پسر حکیم، به خدا سوگند! هرکس هلاک گردید از همین راه هلاک گردید. سپس فرمود: خدا ابو حنیفه را لعنت کند که می گفت: علی چنان گفت و من چنین گویم. محمد بن حکیم به هشام بن حکم گفت: به خدا سوگند! از این سخن منظوری نداشتم جز اینکه می خواستم مرا به قیاس اجازه دهد.

[١6٨]١٠-یونس عبد الرحمن گوید: به امام ابو الحسن اول (امام کاظم علیه السّلام)

ص :١٣٣

مبتدعا، من نظر برأیه هلک و من ترک أهل بیت نبیّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ضلّ و من ترک کتاب اللّه و قول نبیّه کفر.

[١6٩]١١-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن الوشّاء، عن مثنّی الحنّاط، عن أبی بصیر قال:

قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام: ترد علینا أشیاء لیس نعرفها فی کتاب اللّه و لا سنّه فننظر فیها؟ قال: لا: أما إنّک إن أصبت لم تؤجر و إن أخطأت کذبت علی اللّه عزّ و جلّ.

[١٧٠]١٢-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن علیّ بن الحکم، عن عمر بن أبان الکلبیّ، عن عبد الرّحیم القصیر، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم کلّ بدعه ضلاله و کلّ ضلاله فی النّار.

[١٧١]١٣-علیّ بن إبراهیم، عن محمّد بن عیسی بن عبید، عن یونس بن عبد الرّحمن، عن سماعه بن مهران، عن أبی الحسن موسی علیه السّلام قال:

قلت أصلحک اللّه إنّا نجتمع فنتذاکر ما عندنا فلا یرد علینا شیء إلاّ و عندنا فیه شیء مسطّر و ذلک ممّا أنعم اللّه به علینا بکم، ثمّ یرد علینا الشّیء الصّغیر لیس عندنا فیه شیء فینظر بعضنا إلی بعض و عندنا ما یشبهه فنقیس علی أحسنه؟ فقال: و ما لکم و للقیاس إنّما هلک من هلک من قبلکم بالقیاس ثمّ قال:

إذا جاءکم ما تعلمون فقولوا به و إن جاءکم ما لا تعلمون فها و أهوی بیده إلی فیه ثمّ قال، لعن اللّه أبا حنیفه کان یقول قال علیّ و قلت أنا و قالت الصّحابه

و قلت، ثمّ قال، أکنت تجلس إلیه؟ فقلت: لا و لکن هذا کلامه، فقلت: أصلحک اللّه أتی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم النّاس بما یکتفون به فی عهده؟ قال، نعم و ما یحتاجون

ص :١٣4

عرض کردم: با چه وسیله ای خدا را به یگانگی پرستم؟ فرمود: ای یونس! بدعتگذار نباش. هرکس به رأی خویش توجّه کند هلاک شود و آن که خاندان پیغمبر را رها کند گمراه گردد و آنکه کتاب خدا و گفتار پیامبرش را وانهد، به کفر گرفتار آید.

[١6٩]١١-ابو بصیر گوید: به امام صادق علیه السّلام عرض کردم: مسائلی برای ما پیش می آید که حکم آن را از قرآن نمی فهمیم و حدیثی نداریم که به آن بنگریم (می توانیم به رأی خود قیاس گونه عمل کنیم) ؟ فرمود: نه. زیرا اگر درست رفتی، پاداش نداری و اگر اشتباه کردی، بر خدای عزّتمند دروغ بسته ای.

[١٧٠]١٢-رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: هر بدعتی، گمراهی و هر گمراهی در آتش است.

[١٧١]١٣-سماعۀ مهران گوید: به امام موسی کاظم علیه السّلام عرض کردم: ما گرد هم می آییم و دربارۀ آنچه در دست داریم (از اخبار و احکام) بحث می کنیم. هر مسأله ای که پیش آید درباره آن نوشته ای داریم و این هم از برکت وجود شماست که خدا به ما لطف کرده است. گاهی مسأله کوچکی برایمان پیش می آید که در مورد آن حکمی نداریم و به یکدیگر نگاه می کنیم و چون نظیر آن مسأله را داریم، می توانیم آن را به بهترین نظیرش قیاس کنیم؟ فرمود: شما را با قیاس چه کار؟ کسانی که پیش از شما هلاک شدند در اثر قیاس بود. سپس فرمود: هرگاه مسأله ای برای شما پیش آمد که حکمش را می دانید، آن را بگویید و اگر مسأله ای روی آورد که حکم آن را نمی دانید پس این کار را بکنید-با دستش به لب هایش اشاره فرمود-سپس فرمود: خداوند ابو حنیفه را لعنت کند که می گفت: علی چنان گفت و من چنین گویم. اصحاب چنان گفتند و من چنین گویم. پس فرمود: آیا در مجلسش بوده ای؟ عرض کردم: نه؛ ولی این سخن اوست. گفتم:

خدا کارت را بسامان کند آیا رسول خدا نیازهای مردم زمانش را کامل آورد؟ فرمود: آری و آنچه را هم تا روز رستاخیز نیاز دارند آورده است. گفتم: آیا

ص :١٣5

إلیه إلی یوم القیامه، فقلت: فضاع من ذلک شیء؟ فقال: لا هو عند أهله.

[١٧٢]١4-عنه، عن محمّد، عن یونس، عن أبان، عن أبی شیبه قال:

سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول ضلّ علم ابن شبرمه عند الجامعه إملاء رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و خطّ علیّ علیه السّلام بیده إنّ الجامعه لم تدع لأحد کلاما، فیها علم الحلال و الحرام، إنّ أصحاب القیاس طلبوا العلم بالقیاس فلم یزدادوا من الحقّ إلاّ بعدا، إنّ دین اللّه لا یصاب بالقیاس.

[١٧٣]١5-محمّد بن إسماعیل، عن الفضل بن شاذان، عن صفوان بن یحیی، عن عبد الرّحمن بن الحجّاج، عن أبان بن تغلب، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

إنّ السّنّه لا تقاس ألا تری أنّ امرأه تقضی صومها و لا تقضی صلاتها؟ یا أبان! إنّ السّنّه إذا قیست محق الدّین.

[١٧4]١6-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن عثمان بن عیسی قال:

سألت أبا الحسن موسی علیه السّلام عن القیاس فقال: ما لکم و القیاس، إنّ اللّه لا یسأل کیف أحلّ و کیف حرّم.

[١٧5]١٧-علیّ بن إبراهیم، عن هارون بن مسلم، عن مسعده بن صدقه قال:

حدّثنی جعفر، عن أبیه علیهما السّلام أنّ علیّا صلواه اللّه علیه قال: من نصب نفسه للقیاس لم یزل دهره فی التباس و من دان اللّه بالرّأی لم یزل دهره فی ارتماس قال: و قال أبو جعفر علیه السّلام: من أفتی النّاس برأیه فقد دان اللّه بما لا یعلم و من

دان اللّه بما لا یعلم فقد ضادّ اللّه حیث أحلّ و حرّم فیما لا یعلم.

[١٧6]١٨-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن الحسن بن علیّ بن یقطین، عن الحسین بن میّاح، عن أبیه، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

إنّ إبلیس قاس نفسه بآدم فقال: خَلَقْتَنِی مِنْ نٰارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ و لو قاس

ص :١٣6

چیزی هم از بین رفت؟ فرمود: نه، نزد اهلش محفوظ است.

[١٧٢]١4-امام صادق علیه السّلام می فرمود: دانش ابن شبرمه در برابر «جامعه» که املای رسول خدا و دست خط علی می باشد، آنچنان ناچیز است که به چشم نمی آید. «جامعه» برای کسی سخنی فرونگذاشته است، دانش حلال و حرام در آن است. همانا قیاس کنندگان دانش را به وسیله قیاس جستند. و جز دوری از حقّ بر آنها نیفزود. همانا به دین خدا با قیاس دست نتوان یافت.

[١٧٣]١5-امام صادق علیه السّلام به ابان بن تغلب فرمود: احکام اسلامی را نتوان قیاس کرد. نمی دانی که زن حائض روزه اش را قضا نکند و نمازش را قضا کند؟ ای ابان! اگر احکام اسلامی قیاس شود، دین از بین برود.

[١٧4]١6-عثمان عیسی گوید: از حضرت موسی کاظم علیه السّلام دربارۀ قیاس پرسیدم، فرمود: شما را با قیاس چه کار؟ همانا از خدا پرسش نشود که چگونه حلال و چگونه حرام کرده است.

[١٧5]١٧-مسعدۀ صدقه گوید: حضرت صادق از پدرش خبر داد که علی صلوات الله علیه فرمود: هرکس خود را بر کرسی قیاس نشانید، همۀ عمرش در اشتباه است. آنکه با رأی خود خدا را بپرستد همۀ عمرش در باطل فرورفته است امام باقر علیه السّلام فرمود هرکه با رأی خود به مردم فتوا دهد، ندانسته خدا را پرستیده است و آنکه ندانسته خدا را بپرستد با خدا مخالفت کرده؛ زیرا آنچه را ندانسته، حلال و حرام کرده است.

[١٧6]١٨-امام صادق علیه السّلام فرمود: همانا شیطان خود را با آدم قیاس کرد و گفت:

(مرا از آتش و او را از گل آفریدی) [اعراف (٧) : آیۀ ١٢]و اگر گوهری را که خدا

ص :١٣٧

الجوهر الّذی خلق اللّه منه آدم علیه السّلام بالنّار کان ذلک أکثر نورا و ضیاء من النّار.

[١٧٧]١٩-علیّ بن إبراهیم، عن محمّد بن عیسی بن عبید، عن یونس، عن حریز، عن زراره قال:

سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن الحلال و الحرام فقال: حلال محمّد حلال أبدا إلی یوم القیامه و حرامه حرام أبدا إلی یوم القیامه؟ لا یکون غیره و لا یجیء غیره و قال: قال علیّ علیه السّلام: ما أحد ابتدع بدعه إلاّ ترک بها سنّه.

[١٧٨]٢٠-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن أحمد بن عبد اللّه العقیلیّ، عن عیسی بن عبد اللّه القرشیّ قال:

دخل أبو حنیفه علی أبی عبد اللّه علیه السّلام فقال له: یا أبا حنیفه! بلغنی أنّک تقیس؟ قال: نعم قال: لا تقس فإنّ أوّل من قاس إبلیس حین قال خَلَقْتَنِی مِنْ نٰارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ فقاس ما بین النّار و الطّین و لو قاس نوریّه آدم بنوریّه النّار عرف فضل ما بین النّورین و صفاء أحدهما علی الآخر.

[١٧٩]٢١-علیّ، عن محمّد بن عیسی، عن یونس، عن قتیبه قال:

سأل رجل أبا عبد اللّه علیه السّلام عن مسأله فأجابه فیها، فقال الرّجل: أرأیت إن کان کذا و کذا ما یکون القول فیها؟ فقال له: مه، ما أجبتک فیه من شیء فهو عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم لسنا من «أرأیت» فی شیء.

[١٨٠]٢٢-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن خالد، عن أبیه مرسلا قال:

قال أبو جعفر علیه السّلام: لا تتّخذوا من دون اللّه ولیجه فلا تکونوا مؤمنین فإنّ کلّ سبب و نسب و قرابه و ولیجه و بدعه و شبهه منقطع إلاّ ما أثبته القرآن.

ص :١٣٨

آدم را از آن آفرید با آتش می سنجید، آن گوهر درخشنده تر و روشن تر از آتش بود.

[١٧٧]١٩-زراره گوید: از امام صادق علیه السّلام درباره حلال و حرام پرسیدم، فرمود: حلال محمّد همواره تا روز واپسین حلال و حرام او همواره تا روز واپسین حرام است. جز حکم او حکمی نیست و جز او پیغمبری نیاید و علی علیه السّلام فرمود: کسی بدعتی نگذاشت جز آن که به سبب آن سنّتی را وانهاد.

[١٧٨]٢٠-عیسی عبد اللّه قرشی گوید: ابو حنفیه خدمت امام صادق علیه السّلام رسید. حضرت فرمود: ای ابو حنیفه! به من خبر رسیده که تو قیاس می کنی؟ گفت: آری. فرمود: قیاس نکن؛ زیرا نخستین کسی که قیاس کرد، شیطان بود آنجا که گفت (مرا از آتش و او را از گل آفریدی.) او میان آتش و گل قیاس کرد و اگر نورانیّت آدم را با نورانیّت آتش می سنجید، برتری میان دو نور و پاکیزگی یکی بر دیگری را درمی یافت.

[١٧٩]٢١-قتیبه گوید: مردی از امام صادق علیه السّلام مسأله ای پرسید و حضرت پاسخش را داد. آن مرد گفت: به نظر شما اگر چنین وچنان باشد، پاسخش چیست؟ حضرت فرمود: خاموش باش! هر پاسخی که به تو می دهم از گفتار رسول خدا است. ما از خود نظری نداریم.

[١٨٠]٢٢-امام باقر علیه السّلام فرمود: جز خدا برای خود تکیه گاه نگیرید که مؤمن نباشید؛ زیرا هر وسیله و نژاد و خویشی و تکیه گاه و بدعت و شبهه، بریده و بی اثر است جز آنچه را که قرآن اثبات کرده است.

ص :١٣٩

باب الرّدّ إلی الکتاب و السّنّه و أنّه لیس شیء من الحلال و الحرام و جمیع ما یحتاج النّاس إلیه إلاّ و قد جاء فیه کتاب أو سنّه [١٨١]١-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن علیّ بن حدید، عن مرازم، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

إنّ اللّه تبارک و تعالی أنزل فی القرآن تبیان کلّ شیء حتّی و اللّه ما ترک اللّه شیئا یحتاج إلیه العباد حتّی لا یستطیع عبد یقول لو کان هذا أنزل فی القرآن، إلاّ و قد أنزله اللّه فیه.

[١٨٢]٢-علیّ بن إبراهیم، عن محمّد بن عیسی، عن یونس، عن حسین بن المنذر، عن عمر بن قیس، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

سمعته یقول: إنّ اللّه تبارک و تعالی لم یدع شیئا یحتاج إلیه الأمّه إلاّ أنزله فی کتابه و بیّنه لرسوله صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و جعل لکلّ شیء حدّا و جعل علیه دلیلا یدلّ علیه و جعل علی من تعدّی ذلک الحدّ حدّا.

[١٨٣]٣-علیّ، عن محمّد، عن یونس، عن أبان، عن سلیمان بن هارون قال:

سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: ما خلق اللّه حلالا و لا حراما إلاّ و له حدّ کحدّ الدّار، فما کان من الطّریق فهو من الطّریق و ما کان من الدّار فهو من الدّار حتّی أرش الخدش فما سواه و الجلده و نصف الجلده.

[١٨4]4-علیّ، عن محمّد بن عیسی، عن یونس، عن حمّاد، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

سمعته یقول: ما من شیء إلاّ و فیه کتاب أو سنّه.

[١٨5]5-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن محمّد بن عیسی، عن یونس،

ص :١4٠

باب رجوع به کتاب و سنت و اینکه همه حلال و حرام و تمام نیازهای مردم در قرآن یا سنّت آمده است

[١٨١]١-حضرت صادق علیه السّلام فرمود: همانا خداوند فرازمند در قرآن، بیان هر چیزی را فروفرستاده است تا آنجا که به خدا سوگند، چیزی را از نیازهای بندگان فروگذار نکرده است و تا آنجا که بنده ای نتواند بگوید: ای کاش! این در قرآن آمده بود جز اینکه خدا آن را در قرآن فروفرستاده است.

[١٨٢]٢-عمر قیس گوید: شنیدم که امام باقر علیه السّلام می فرمود: همانا خداوند فرازمند چیزی از نیازهای امّت را وانگذاشت جز آنکه آن را در قرآنش فروفرستاد و برای فرستاده اش بیان فرموده است و برای هرچیزی اندازه ای قرار داد و برای راهنمایی آن، رهبری گماشت و برای کسی که از آن اندازه تجاوز کند، کیفری قرار داد.

[١٨٣]٣-امام صادق علیه السّلام می فرمود: خداوند حلال و حرامی نیافرید جز آنکه برای آن مرزی، مانند مرز خانه است و آنچه از راه راست، از راه محسوب می شود و آنچه از خانه است از خانه به شمار می آید تا آنجا که جریمه خراش و غیر خراش و یک تازیانه و نصف تازیانه معیّن شده است.

[١٨4]4-امام صادق علیه السّلام می فرمود: چیزی نیست جز آنکه درباره اش آیۀ قرآن یا حدیث هست.

[١٨5]5-ابو جارود گوید: امام باقر علیه السّلام فرمود: هرگاه چیزی به شما بازگویم،

ص :١4١

عن حمّاد، عن عبد اللّه بن سنان، عن أبی الجارود قال:

قال أبو جعفر علیه السّلام إذا حدّثتکم بشیء فاسألونی من کتاب اللّه، ثمّ قال فی بعض حدیثه: إنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نهی عن القیل و القال و فساد المال و کثره السّؤال: فقیل له: یا ابن رسول اللّه أین هذا من کتاب اللّه؟ قال، إنّ اللّه عزّ و جلّ یقول: لاٰ خَیْرَ فِی کَثِیرٍ مِنْ نَجْوٰاهُمْ إِلاّٰ مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَهٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلاٰحٍ بَیْنَ اَلنّٰاسِ و قال: وَ لاٰ تُؤْتُوا اَلسُّفَهٰاءَ أَمْوٰالَکُمُ اَلَّتِی جَعَلَ اَللّٰهُ لَکُمْ قِیٰاماً و قال:

لاٰ تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیٰاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ.

[١٨6]6-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن ابن فضّال، عن ثعلبه بن میمون، عمّن حدّثه، عن المعلّی بن خنیس قال:

قال أبو عبد اللّه علیه السّلام: ما من أمر یختلف فیه اثنان إلاّ و له أصل فی کتاب اللّه عزّ و جلّ و لکن لا تبلغه عقول الرّجال.

[١٨٧]٧-محمّد بن یحیی، عن بعض أصحابه، عن هارون بن مسلم، عن مسعده بن صدقه، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

قال أمیر المؤمنین علیه السّلام: أیّها النّاس! إنّ اللّه تبارک و تعالی أرسل إلیکم الرّسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و أنزل إلیه الکتاب بالحقّ و أنتم أمّیّون عن الکتاب و من أنزله و عن الرّسول و من أرسله، علی حین فتره من الرّسل و طول هجعه من الأمم و انبساط من الجهل و اعتراض من الفتنه و انتقاض من المبرم و عمی عن الحقّ و اعتساف من الجور و امتحاق من الدّین و تلظّ من الحروب علی حین اصفرار من ریاض جنّات الدّنیا و یبس من أغصانها و انتثار من ورقها و یأس من ثمرها و اغورار من مائها، قد درست أعلام الهدی فظهرت أعلام الرّدی

فالدّنیا متهجّمه، فی وجوه أهلها مکفهرّه، مدبره غیر مقبله، ثمرتها الفتنه

ص :١4٢

از من بپرسید کجای قرآن است. سپس حضرت ضمن گفتارش فرمود: رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش از قیل وقال و تباه کردن مال و زیادی سؤال بازداشت. عرض شد: ای پسر رسول خدا، همین مطلب را که فرمودید در کجای قرآن است؟ فرمود: همانا خداوند بزرگ و والا می فرماید: (در بسیاری از سخنان درگوشی مردم خیری نیست جز آنکه به صدقه یا نیکی یا سازش میان مردم دستور دهد) [نساء (4) : آیۀ ١١4]و فرماید: (دارایی هایتان را که خداوند وسیله بقای زندگیتان قرار داده به کم خردان ندهید) [نساء (4) : آیۀ 5]و نیز فرمود: (از چیزهایی نپرسید که اگر بر شما آشکار شود، غمگینتان کند.) [مائده (5) : آیۀ ١٠١].

[١٨6]6-امام صادق علیه السّلام فرمود: هیچ امری نیست که دو نفر در آن اختلاف کند جز آنکه [پاسخ و]ریشۀ آن در قرآن است؛ ولی خردهای مردم به آن نمی رسد.

[١٨٧]٧-امیر مؤمنان علیه السّلام فرمود: ای مردم! خدای فرازمند، پیغمبر را به سوی شما فرستاد و قرآن حقّ را بر او نازل فرمود در حالی که شما از قرآن و فرستنده آن و هم از پیامبر و فرستنده او بی خبر بودید. عصر گسستگی پیامبران بود و مردم زمانی دراز در خواب غفلت می نمودند و جهل و نادانی گسترش یافته بود و فتنه و فساد سر برداشته و ستون ایمان شکسته شده بود. و کوری از دریافت حقّ و فشار ستم و نابودی دیانت و شعله وری آتش جنگ، همزمان با افسردگی و پژمردگی گلستان های جهان که به زردی گرائیده و شاخه های آن خشکیده و برگ هایش پراکنده شده بود و ناامیدی از میوه و فرورفتن آب های آن؛ پرچم های هدایت سرنگون و پرچم های هلاکت افراشته بود؛ دنیا در آن روزگاران به رخسار مردم، عبوس و روی درهم کشیده بود؛ به آنها پشت گردانده و روی خوش نشان نمی داد؛ میوه اش آشوب

ص :١4٣

و طعامها الجیفه و شعارها الخوف و دثارها السّیف، مزّقتم کلّ ممزّق و قد أعمت عیون أهلها و أظلمت علیها أیّامها، قد قطّعوا أرحامهم و سفکوا دماءهم و دفنوا فی التّراب الموءوده بینهم من أولادهم، یجتاز دونهم طیب العیش و رفاهیه خفوض الدّنیا، لا یرجون من اللّه ثوابا و لا یخافون و اللّه منه عقابا، حیّهم أعمی نجس و میّتهم فی النّار مبلس فجاءهم بنسخه ما فی الصّحف الأولی و تصدیق الّذی بین یدیه و تفصیل الحلال من ریب الحرام ذلک القرآن فاستنطقوه و لن ینطق لکم أخبرکم، عنه إنّ فیه علم ما مضی و علم ما یأتی إلی یوم القیامه و حکم ما بینکم و بیان ما أصبحتم فیه تختلفون فلو سألتمونی عنه لعلّمتکم.

[١٨٨]٨-محمّد بن یحیی، عن محمّد بن عبد الجبّار، عن ابن فضّال، عن حمّاد بن عثمان، عن عبد الأعلی بن أعین قال:

سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: قد ولدنی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و أنا أعلم کتاب اللّه و فیه بدء الخلق و ما هو کائن إلی یوم القیامه و فیه خبر السّماء و خبر الأرض و خبر الجنّه و خبر النّار و خبر ما کان و [خبر]ما هو کائن، أعلم ذلک کما أنظر إلی کفّی، إنّ اللّه یقول فیه تبیان کلّ شیء.

[١٨٩]٩-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن علیّ بن النّعمان، عن إسماعیل بن جابر، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

کتاب اللّه فیه نبأ ما قبلکم و خبر ما بعدکم و فصل ما بینکم و نحن نعلمه.

[١٩٠]١٠-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن خالد، عن إسماعیل بن مهران، عن سیف بن عمیره، عن أبی المغراء، عن سماعه، عن أبی الحسن موسی علیه السّلام قال:

ص :١44

و خوراکیش مردار و نهانش ترس و آشکارش شمشیر بود؛ بند از بند شما جدا گشته و پراکنده بودید؛ دیدگان مردم جهان نابینا و روزگارشان تیره وتار بود؛ پیوند خویشی شان را بریده و خون یکدیگر را می ریختند؛ دختران خود را در کنار خود زنده به گور می کردند؛ زندگی خوش و آسایش و آرامش دنیا از ایشان رخت بربسته بود؛ به خدا سوگند! نه از خدا امید پاداشی داشتند و نه انتظار کیفر و زنده شان کوری پلید و مرده شان در آتش غلطان بود؛ آن گاه پیغمبر نسخه ای از کتاب های آسمانی نخستین را برایشان آورد که کتاب های پیش از خود را تصدیق می کرد و حلال را از حرام جدا می ساخت. این نسخه، همان قرآن است. از او بخواهید با شما سخن بگوید. او هرگز برای شما سخن نگوید؛ ولی من از او به شما خبر می دهم. همانا در قرآن دانش گذشته و دانش آینده تا روز بازپسین آمده است. قرآن میان شما حکم می دهد و اختلاف های شما را روشنگرانه بیان می نماید. اگر از من قرآن را بپرسید، به شما تعلیم می دهم.

[١٨٨]٨-عبد الاعلی گوید: شنیدم که امام صادق علیه السّلام می فرمود: من زادۀ رسول خدا و داناتر به کتاب خدایم، آغاز آفرینش و آنچه تا روز بازپسین رخ دهد، در قرآن آمده است. در آن خبر آسمان و زمین، بهشت و دوزخ و گذشته و آینده است. تمام آنها را می دانم همان طور که به کف دست خود می نگرم. همانا خداوند می فرماید: روشنگری هرچیزی در قرآن است.

[١٨٩]٩-حضرت صادق علیه السّلام فرمود: این قرآن است که در آن هر خبری که پیش از شما بوده و هر خبری که پس از شما پدید آید در آن است و داور میان شما می باشد و ما آن را می دانیم.

[١٩٠]١٠-سماعه گوید: از حضرت ابو الحسن موسی کاظم علیه السّلام پرسیدم: آیا همه چیز در کتاب خدا و سنّت پیامبرش آمده است یا شما هم در آن گفتاری

ص :١45

قلت له: أکلّ شیء فی کتاب اللّه و سنّه نبیّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أو تقولون فیه؟ قال: بل کلّ شیء فی کتاب اللّه و سنّه نبیّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم.

باب اختلاف الحدیث [١٩١]١-علیّ بن إبراهیم بن هاشم، عن أبیه، عن حمّاد بن عیسی، عن إبراهیم بن عمر الیمانیّ، عن أبان بن أبی عیّاش، عن سلیم بن قیس الهلالیّ قال:

قلت لأمیر المؤمنین علیه السّلام: إنّی سمعت من سلمان و المقداد و أبی ذرّ شیئا من تفسیر القرآن و أحادیث عن نبیّ اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم غیر ما فی أیدی النّاس ثمّ سمعت منک تصدیق ما سمعت منهم و رأیت فی أیدی النّاس أشیاء کثیره من تفسیر القرآن و من الأحادیث عن نبیّ اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أنتم تخالفونهم فیها و تزعمون أنّ ذلک کلّه باطل أفتری النّاس یکذبون علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم متعمّدین و یفسّرون القرآن بآرائهم؟ قال: فأقبل علیّ فقال: قد سألت فافهم الجواب إنّ فی أیدی النّاس حقّا و باطلا و صدقا و کذبا و ناسخا و منسوخا و عامّا و خاصّا و محکما و متشابها و حفظا و وهما و قد کذب علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم علی عهده حتّی قام خطیبا فقال: أیّها النّاس قد کثرت علیّ الکذّابه فمن کذب علیّ متعمّدا فلیتبوّأ مقعده من النّار ثمّ کذب علیه من بعده و إنّما أتاکم الحدیث من أربعه لیس لهم خامس: رجل منافق یظهر الإیمان متصنّع بالإسلام لا یتأثّم و لا یتحرّج أن یکذب علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم متعمّدا فلو علم النّاس أنّه منافق کذّاب لم یقبلوا منه و لم یصدّقوه و لکنّهم قالوا هذا قد صحب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و رآه و سمع منه و أخذوا عنه و هم لا یعرفون حاله و قد أخبره اللّه عن المنافقین بما أخبره و وصفهم بما وصفهم فقال عزّ و جلّ: وَ إِذٰا رَأَیْتَهُمْ تُعْجِبُکَ أَجْسٰامُهُمْ

ص :١46

دارید؟ فرمود: بلکه همه چیز در کتاب خدا و سنّت پیامبر خدا آمده است.

باب اختلاف حدیث

[١٩١]١-سلیم قیس هلالی گوید: به امیر مؤمنان علیه السّلام عرض کردم: من از سلمان و مقداد و ابو ذر چیزی از تفسیر قرآن و احادیثی از پیامبر خدا شنیده ام که با آنچه در دست مردم است، مخالف است؛ سپس از شما شنیده ام که آنچه را از آنان شنیده بودم درست می دانید و در دست مردم مطالب بسیاری از تفسیر قرآن و احادیث پیامبر می بینم که شما با آنها مخالفت می ورزید و بر آن باورید که همه آنها باطل است. آیا عقیده داری که مردم به عمد به رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دروغ می بندند و قرآن را تفسیر به رأی می کنند؟ سلیم گوید: حضرت به من رو کرد و فرمود: پرسشی کردی پس پاسخ را خوب بفهم. همانا در دست مردم، حق است و باطل، راست و دروغ، ناسخ و منسوخ، عام و خاصّ، محکم و متشابه و آنچه در خاطر سپرده شده و آنچه به وهم و اشتباه آمیخته شده است. در زمان رسول خدا آن قدر بر حضرتش دروغ بستند تا اینکه میان مردم به سخنرانی برخاست و فرمود: «ای مردم! همانا دروغ بندان بر من زیاد شده اند، هرکس به عمد بر من دروغ بندد، نشیمنگاه خود را برای آتش دوزخ آماده سازد!» ؛ سپس بعد از وی هم از این کار دست برنداشتند و بر او دروغ بستند.

همانا حدیث را یکی از چهار مرد برای تو نقل خواهد کرد که پنجمی ندارند:

منافقی که اظهار ایمان کند و اسلام او ظاهرسازی است و به عمد از دروغ بستن به پیغمبر پروا ندارد و آن را گناه نمی شمارد. اگر مردم بدانند که او منافق و دروغگو است، از او حدیث نپذیرند و گفته اش را به راست نگیرند ولی مردم گویند: این شخص از اصحاب رسول خدا بوده و او را دیده و از او حدیث شنیده است؛ پس مردم گفتارش را بپذیرند با اینکه از حال و وضع او آگاهی ندارند. در صورتی که خداوند پیامبر را از وضعیّت منافقان خبر داده و ایشان را توصیف کرده و فرموده است: (و چون ایشان را ببینی از ظاهرشان خوشت آید و اگر سخن گویند به گفتارشان

ص :١4٧

وَ إِنْ یَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ ثمّ بقوا بعده فتقرّبوا إلی أئمّه الضّلاله و الدّعاه إلی النّار بالزّور و الکذب و البهتان فولّوهم الأعمال و حملوهم علی رقاب النّاس و أکلوا بهم الدّنیا و إنّما النّاس مع الملوک و الدّنیا إلاّ من عصم اللّه فهذا أحد الأربعه و رجل سمع من رسول اللّه شیئا لم یحمله علی وجهه و وهم فیه و لم یتعمّد کذبا فهو فی یده یقول به و یعمل به و یرویه فیقول أنا سمعته من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فلو علم المسلمون أنّه و هم لم یقبلوه و لو علم هو أنّه و هم لرفضه و رجل ثالث سمع من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شیئا أمر به ثمّ نهی عنه و هو لا یعلم أو سمعه ینهی عن شیء ثمّ أمر به و هو لا یعلم، فحفظ منسوخه و لم یحفظ النّاسخ و لو علم أنّه منسوخ لرفضه و لو علم المسلمون إذ سمعوه منه أنّه منسوخ لرفضوه، و آخر رابع لم یکذب علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، مبغض للکذب خوفا من اللّه و تعظیما لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم لم ینسه بل حفظ ما سمع علی وجهه فجاء به کما سمع لم یزد فیه و لم ینقص منه و علم النّاسخ من المنسوخ فعمل بالنّاسخ و رفض المنسوخ فإنّ أمر النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مثل القرآن ناسخ و منسوخ [و خاصّ و عامّ]و محکم و متشابه قد کان یکون من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم الکلام له وجهان:

کلام عامّ و کلام خاصّ مثل القرآن و قال اللّه عزّ و جلّ فی کتابه: مٰا آتٰاکُمُ اَلرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مٰا نَهٰاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا فیشتبه علی من لم یعرف و لم یدر ما عنی اللّه به و رسوله صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و لیس کلّ أصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم کان یسأله عن الشّیء فیفهم و کان منهم من یسأله و لا یستفهمه حتّی إن کانوا لیحبّون أن یجیء الأعرابیّ و الطّارئ فیسأل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حتّی یسمعوا و قد کنت أدخل علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم کلّ یوم دخله و کلّ لیله دخله فیخلّینی فیها أدور معه حیث دار و قد علم أصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أنّه لم یصنع ذلک بأحد من

ص :١4٨

گوش فرادهی.) [منافقون (6٣) : آیۀ ٣]. اینان پس از پیغمبر زنده ماندند و به مدد دروغ و بهتان به حاکمان گمراهی و دعوتگران دوزخ تقرّب جستند و حاکمان نیز آنان را به کارهای حسّاس برگماشتند و بر گردن مردم سوارشان کردند و در سایۀ نام آنها به جهانخواری پرداختند؛ زیرا مردم همراه زمامداران و دنبال دنیادارانند جز آن کس را که خدا نگه دارد. این یکی از چهار نفر بود.

و دومی، کسی که از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم چیزی شنیده، امّا غلط دریافته و دچار اشتباه شده؛ ولی آگاهانه دروغ نگفته است. آن حدیث در دست اوست. به آن اعتقاد دارد و به کار می بندد و روایت می کند و می گوید من این را از رسول خدا شنیدم. اگر مسلمانان بدانند که او دچار اشتباه شده، نپذیرند و اگر خودش هم به اشتباهش پی برد آن را ترک می کند و به کار نمی بندد.

و سومی، شخصی است که چیزی از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شنیده که به آن دستور داده و سپس از آن نهی کرده است بی آنکه او از آن نهی آگاه شده باشد، یا از پیامبر نهی چیزی را شنیده و سپس حضرت به آن دستور داده و او آگاهی نیافته است، پس نسخ شده را حفظ کرده و ناسخ را حفظ نکرده است. اگر او بداند که آن نسخ شده است آن را رها می کند و اگر مسلمانان هنگام شنیدن از او بدانند آن منسوخ است، آن حدیث را ترک می گفتند.

چهارمی، شخصی که بر پیامبر دروغ نبسته و از ترس خدا و به احترام پیامبر، دروغ را دشمن می دارد، حدیث را فراموش نکرده، بلکه آنچه را شنیده به درستی حفظ کرده است. همان طور که شنیده، بازگو کرده، نه در آن افزوده و نه از آن کاسته است. ناسخ را از منسوخ شناخته و به ناسخ عمل کرده و منسوخ را ترک گفته است؛ زیرا دستور پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم هم مانند قرآن ناسخ و منسوخ [عام و خاص] محکم و متشابه دارد. گاهی رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم سخن می فرمود که دو جنبه داشت:

سخنی عام و سخنی خاص مانند قرآن. خدای بزرگ و والا در کتابش فرموده است: (آنچه را رسول خدا برایتان آورده، بگیرید و از آن چه شما را بازداشته، بازایستید.) [حشر (5٩) : آیۀ ٧]و کسی بود که گفتۀ پیامبر را می شنید ولی نمی فهمید و نمی دانست مقصود خدا و پیامبر خدا از آن چیست امّا به همان صورت آن را به خاطر می سپرد. بی آنکه به معنی آن معرفتی پیدا کرده باشد و چنان نبود که هرکدام از اصحاب رسول خدا چیزی از او می پرسیدند، می فهمیدند.

بعضی از پیامبر می پرسیدند ولی در مقام فهمیدن نبودند تا آنجا که دوست داشتند عربی بادیه نشین یا تازه واردی بیاید و از رسول خدا چیزی بپرسد و آن ها بشنوند. در حالی که من هرروز یک بار صبح و یک بار شب خدمت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می رسیدم و با من خلوت می کرد و از هر موضوعی گفت وگو می کردیم. اصحاب پیامبر می دانستند که ایشان فقط با من چنین رفتار می کرد.

ص :١4٩

النّاس غیری، فربّما کان فی بیتی یأتینی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أکثر ذلک فی بیتی و کنت إذا دخلت علیه بعض منازله أخلانی و أقام عنّی نساءه فلا یبقی عنده غیری و إذا أتانی للخلوه معی فی منزلی لم تقم عنّی فاطمه و لا أحد من بنیّ و کنت إذا سألته أجابنی و إذا سکتّ عنه و فنیت مسائلی ابتدأنی فما نزلت علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آیه من القرآن إلاّ أقرأنیها و أملاها علیّ فکتبتها بخطّی و علّمنی تأویلها و تفسیرها و ناسخها و منسوخها و محکمها و متشابهها و خاصّها و عامّها و دعا اللّه أن یعطینی فهمها و حفظها فما نسیت آیه من کتاب اللّه و لا علما أملاه علیّ و کتبته منذ دعا اللّه لی بما دعا و ما ترک شیئا علّمه اللّه من حلال و لا حرام و لا أمر و لا نهی کان أو یکون و لا کتاب منزل علی أحد قبله من طاعه أو معصیه إلاّ علّمنیه و حفظته فلم أنس حرفا واحدا، ثمّ وضع یده علی صدری و دعا اللّه لی أن یملأ قلبی علما و فهما و حکما و نورا فقلت:

یا نبیّ اللّه بأبی أنت و أمّی منذ دعوت اللّه لی بما دعوت لم أنس شیئا و لم یفتنی شیء لم أکتبه أفتتخوّف علیّ النّسیان فیما بعد؟ فقال: لا لست أتخوّف علیک النّسیان و الجهل.

[١٩٢]٢-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن عثمان بن عیسی، عن أبی أیّوب الخزّاز، عن محمّد بن مسلم، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

قلت له ما بال أقوام یروون عن فلان و فلان عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم لا یتّهمون بالکذب فیجیء منکم خلافه؟ قال: إنّ الحدیث ینسخ کما ینسخ القرآن.

[١٩٣]٣-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن ابن أبی نجران، عن عاصم بن حمید، عن منصور بن حازم قال:

ص :١5٠

چه بسیار که در خانه خودم بودم و رسول خدا نزدم می آمد و بیشتر این همنشینی ها در خانه من بود. هرگاه در یکی از خانه های آن حضرت به خدمتش می رسیدم، خانه را برای من خلوت می کرد و از زنان خود می خواست تا ما را تنها بگذارند و آنجا را ترک نمایند و جز من کسی آنجا نماند و هرگاه برای خلوت به خانه من می آمد، فاطمه و هیچ یک از پسرانم را بیرون نمی کرد. هروقت از او می پرسیدم، پاسخم می داد و چون پرسشم تمام می شد و خاموش می شدم، ایشان آغاز سخن می کرد. هیچ آیه ای برای رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نازل نشد جز اینکه برایم خواند و دیکته کرد و من با خطّ خود نوشتم و تأویل و تفسیر، ناسخ و منسوخ، محکم و متشابه و خاص و عامّ آن را به من آموخت و از خدا خواست که فهم و حفظ آن را برایم ارزانی کند. از زمانی که آن دعا را دربارۀ من کرد، هیچ آیه ای از قرآن و علمی را که دیکته کرد و من نوشتم، فراموش نکردم و آنچه را که خداوند یادش داد از حلال و حرام و امر و نهی و گذشته و آینده و کتابی که بر هر پیامبر پیش از او نازل شده بود از فرمانبری و نافرمانی، به من آموخت و من حفظش کردم و حتی یک حرف آن را از یاد نبردم. سپس دستش را بر سینه ام گذاشت و از خدا خواست که دلم را از دانش، فهم، حکم و نور پر کند. عرض کردم: ای پیامبر خدا، پدر و مادرم قربانت! از زمانی که آن دعا را دربارۀ من کردی، چیزی را فراموش نکرده ام و آنچه ننوشته ام، از یادم نرفته است. آیا پس از این بیم فراموشی بر من داری؟ فرمود: هرگز! از فراموشی و نادانی نسبت به تو هیچ بیمی ندارم.

[١٩٢]٢-محمّد مسلم گوید: به امام صادق علیه السّلام عرض کردم: چه می شود مردمی را که حدیثی با واسطه از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم روایت کنند در حالی که اهل دروغ نمی توانند باشند ول خلاف آن حدیث از شما مطرح می شود؟ فرمود:

همانا حدیث هم مانند قرآن نسخ می شود.

[١٩٣]٣-منصور حازم گوید: به امام صادق علیه السّلام عرض کردم: مرا چه می شود

ص :١5١

قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام: ما بالی أسألک عن المسأله فتجیبنی فیها بالجواب ثمّ یجیئک غیری فتجیبه فیها بجواب آخر؟ فقال: إنّا نجیب النّاس علی الزّیاده و النّقصان، قال: قلت: فأخبرنی عن أصحاب رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم صدقوا علی محمّد [صلّی اللّه علیه و آله و سلّم]أم کذبوا؟ قال: بل صدقوا، قال: قلت: فما بالهم اختلفوا؟ فقال: أما تعلم أنّ الرّجل کان یأتی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فیسأله عن المسأله فیجیبه فیها بالجواب ثمّ یجیبه بعد ذلک ما ینسخ ذلک الجواب فنسخت الأحادیث بعضها بعضا.

[١٩4]4-علیّ بن محمّد، عن سهل بن زیاد، عن ابن محبوب، عن علیّ بن رئاب، عن أبی عبیده، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

قال لی: یا زیاد! ما تقول لو أفتینا رجلا ممّن یتولاّنا بشیء من التّقیّه قال:

قلت له: أنت أعلم جعلت فداک، قال: إن أخذ به فهو خیر له و أعظم أجرا و فی روایه أخری: إن أخذ به أوجر و إن ترکه و اللّه أثم.

[١٩5]5-أحمد بن إدریس، عن محمّد بن عبد الجبّار، عن الحسن بن علیّ، عن ثعلبه بن میمون، عن زراره بن أعین، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

سألته عن مسأله فأجابنی ثمّ جاءه رجل فسأله عنها فأجابه بخلاف ما أجابنی ثمّ جاء رجل آخر فأجابه بخلاف ما أجابنی و أجاب صاحبی فلمّا خرج الرّجلان قلت: یا ابن رسول اللّه! رجلان من أهل العراق من شیعتکم قدما یسألان فأجبت کلّ واحد منهما بغیر ما أجبت به صاحبه؟ فقال: یا زراره! إنّ هذا خیر لنا و أبقی لنا و لکم و لو اجتمعتم علی أمر واحد لصدّقکم النّاس علینا و لکان أقلّ لبقائنا و بقائکم قال: ثمّ قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام: شیعتکم لو حملتموهم علی الأسنّه أو علی النّار لمضوا و هم یخرجون من عندکم مختلفین، قال: فأجابنی بمثل جواب أبیه.

ص :١5٢

که مسأله ای از شما می پرسم و شما پاسخم را می گویید؛ سپس دیگری نزد شما می آید و به او پاسخ دیگری می فرمایید؟ فرمود: ما به مردم زیاد و کم (به اندازۀ خردشان) پاسخ دهیم. عرض کردم: پس بفرمایید آیا اصحاب رسول خدا بر ایشان راست گفتند یا دروغ بستند؟ فرمود: راست گفتند. گفتم: پس چرا اختلاف پیدا کردند؟ فرمود: مگر نمی دانی که مردی خدمت رسول خدا می آمد و از حضرت مسأله ای می پرسید و او پاسخش می داد و پس از آن به او پاسخی می داد که پاسخ نخست را نسخ می کرد؛ بنابراین بعضی از احادیث، برخی دیگر را نسخ کرده است.

[١٩4]4-ابو عبیده گوید: حضرت صادق علیه السّلام به من فرمود: ای زیاد! اگر ما از روی تقیّه به یکی از دوستداران خود فتوایی دهیم، چه می گویی؟ عرض کردم:

قربانت گردم، شما داناترید. فرمود: اگر به همان عمل کند، برایش بهتر است و از پاداش بزرگ تری برخوردار می گردد. در روایت دیگر آمده است: اگر به آن عمل کند، پاداش یابد و اگر ترک نماید، به خدا سوگند که گناه کرده است.

[١٩5]5-زراره گوید: از امام صادق علیه السّلام مطلبی پرسیدم و پاسخم داد؛ سپس مردی آمد و همان مطلب را از او پرسید و بر خلاف پاسخ من به او جواب داد؛ سپس مردی دیگر آمد و به او پاسخی بر خلاف پاسخ هر دوی ما داد! چون آن دو مرد رفتند، عرض کردم: پسر رسول خدا، دو مرد عراقی از شیعیان شما آمدند و پرسشی کرد و شما به هریک برخلاف دیگری پاسخ دادید؟ فرمود: ای زراره! این رفتار برای ما بهتر است و ما و شما را پایدارتر نماید و اگر سخن تان یکی باشد، مردم پیروی شما را از ما راست دانند و زندگی ما و شما دستخوش تزلزل و عدم ثبات گردد. زراره گوید: سپس به امام صادق علیه السّلام عرض کردم: شیعیان شما چنان اند که اگر آنها را به طرف سرنیزه و آتش برانید، می روند، با این حال از شما پاسخ های مختلف می شنوند. گوید: آن حضرت هم مانند پدرش به من پاسخ داد.

ص :١5٣

[١٩6]6-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن محمّد بن سنان، عن نصر الخثعمیّ قال:

سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: من عرف أنّا لا نقول إلاّ حقّا فلیکتف بما یعلم منّا فإن سمع منّا خلاف ما یعلم فلیعلم أنّ ذلک دفاع منّا عنه.

[١٩٧]٧-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن عثمان بن عیسی و الحسن بن محبوب جمیعا، عن سماعه، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

سألته عن رجل اختلف علیه رجلان من أهل دینه فی أمر کلاهما یرویه أحدهما یأمر بأخذه و الآخر ینهاه عنه، کیف یصنع؟ فقال: یرجئه حتّی یلقی من یخبره، فهو فی سعه حتّی یلقاه؛ و فی روایه أخری: بأیّهما أخذت من باب التّسلیم و سعک.

[١٩٨]٨-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن عثمان بن عیسی، عن الحسین بن المختار، عن بعض أصحابنا، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

أرأیتک لو حدّثتک بحدیث العام ثمّ جئتنی من قابل فحدّثتک بخلافه بأیّهما کنت تأخذ؟ قال: قلت: کنت آخذ بالأخیر؛ فقال لی: رحمک اللّه.

[١٩٩]٩-و عنه، عن أبیه، عن إسماعیل بن مرّار، عن یونس، عن داود بن فرقد، عن المعلّی بن خنیس قال:

قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام: إذا جاء حدیث عن أوّلکم و حدیث عن آخرکم بأیّهما نأخذ؟ فقال: خذوا به حتّی یبلغکم عن الحیّ فإن بلغکم عن الحیّ فخذوا بقوله قال: ثمّ قال أبو عبد اللّه علیه السّلام: إنّا و اللّه لا ندخلکم إلاّ فیما یسعکم و فی حدیث آخر: خذوا بالأحدث.

[٢٠٠]١٠-محمّد بن یحیی، عن محمّد بن الحسین، عن محمّد بن عیسی،

ص :١54

[١٩6]6-نصر خثعمی گوید: شنیدم که امام صادق علیه السّلام می فرمود: کسی که بداند ما جز حقّ نگوییم، پس باید به آنچه از طرف ما می داند بسنده کند. اگر از ما خلاف آنچه را که می داند شنید، باید بداند که آن سخن برای دفاع ما از او است.

[١٩٧]٧-سماعه گوید: از حضرت صادق علیه السّلام پرسیدم: فردی است که دو نفر از هم کیش های او در مسئله ای دو روایت مختلف برایش نقل کنند. یکی به کاری دستور می دهد و دیگر از همان کار بازمی دارد. او چه کند؟ فرمود: به تأخیر اندازد تا آنکه را به واقع خبر می دهد، دیدار کند و او تا هنگام دیدارش مختار است. در روایت دیگری آمده است: به هرکدام از آن دو از روی فرمانبری (تسلیم) عمل کنی، رواست.

[١٩٨]٨-راوی گوید: امام صادق علیه السّلام به من فرمود: بگو بدانم اگر امسال حدیثی به تو گویم، سپس سال آینده که نزدم آیی، برخلاف آن به تو گویم؛ کدام یک از دو حدیث را به کار می بندی؟ عرض کردم: دومی را به کار می بندم. فرمود:

خداوند تو را بیامرزد.

[١٩٩]٩-معلاّی خنیس گوید: به امام صادق علیه السّلام عرض کردم: اگر حدیثی از امام سابق و حدیثی برخلافش از امام پس از او به دستمان رسد به کدام یک عمل کنیم؟ فرمود: به یکی از آن دو عمل کنید تا از امام زنده بیانی رسد. هرگاه از امام زنده بیانی رسید به آن عمل کنید؛ سپس فرمود: به خدا سوگند، ما شما را به راهی درآوریم که در فراخی باشید. در روایت دیگر است: به حدیث تازه تر عمل کنید.

[٢٠٠]١٠-عمر حنظله گوید: از امام صادق علیه السّلام پرسیدم: دو نفر از یاران ما

ص :١55

عن صفوان بن یحیی، عن داود بن الحصین، عن عمر بن حنظله قال:

سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن رجلین من أصحابنا بینهما منازعه فی دین أو میراث فتحاکما إلی السّلطان و إلی القضاه أیحلّ ذلک؟ قال: من تحاکم إلیهم فی حقّ أو باطل فإنّما تحاکم إلی الطّاغوت و ما یحکم له فإنّما یأخذ سحتا و إن کان حقّا ثابتا لأنّه أخذه بحکم الطّاغوت و قد أمر اللّه أن یکفر به قال اللّه تعالی:

یُرِیدُونَ أَنْ یَتَحٰاکَمُوا إِلَی اَلطّٰاغُوتِ وَ قَدْ أُمِرُوا أَنْ یَکْفُرُوا بِهِ قلت فکیف یصنعان! قال ینظران [إلی]من کان منکم ممّن قد روی حدیثنا و نظر فی حلالنا و حرامنا و عرف أحکامنا فلیرضوا به حکما فإنّی قد جعلته علیکم حاکما فإذا حکم بحکمنا فلم یقبله منه فإنّما استخفّ بحکم اللّه و علینا ردّ و الرّادّ علینا الرّادّ علی اللّه و هو علی حدّ الشّرک باللّه. قلت فإن کان کلّ رجل اختار رجلا من أصحابنا فرضیا أن یکونا النّاظرین فی حقّهما و اختلفا فیما حکما و کلاهما اختلفا فی حدیثکم؟ قال الحکم ما حکم به أعدلهما و أفقههما و أصدقهما فی الحدیث و أورعهما و لا یلتفت إلی ما یحکم به الآخر. قال قلت فإنّهما عدلان مرضیّان عند أصحابنا لا یفضّل واحد منهما علی الآخر. قال فقال ینظر إلی ما کان من روایتهم عنّا فی ذلک الّذی حکما به المجمع علیه من أصحابک فیؤخذ به من حکمنا و یترک الشّاذّ الّذی لیس بمشهور عند أصحابک فإنّ المجمع علیه لا ریب فیه و إنّما الأمور ثلاثه: أمر بیّن رشده فیتّبع و أمر بیّن غیّه فیجتنب و أمر مشکل یردّ علمه إلی اللّه و إلی رسوله، قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: حلال بیّن و حرام بیّن و شبهات بین ذلک فمن ترک الشّبهات نجا من المحرّمات و من أخذ بالشّبهات ارتکب المحرّمات و هلک من حیث لا یعلم؛ قلت فإن کان الخبران عنکما مشهورین قد رواهما الثّقات عنکم؟ قال ینظر

ص :١56

دربارۀ قرض و میراث اختلاف دارند و نزد سلطان و قاضیان وقت به محاکمه می روند. آیا این کار جایز است؟ فرمود: هرکس در موضوعی حق یا باطل نزد آنها به محاکمه رود، چنان است که نزد طاغوت به محاکمه رفته باشد و آنچه طاغوت برایش حکم کند، چنان است که مال حرامی را می گیرد، اگرچه حق مسلّم او باشد؛ زیرا آن را به حکم طاغوت گرفته است در حالی که خداوند دستور داده به طاغوت کفر ورزند. خداوند فرازمند فرماید: (می خواهند داوری میان خود را به سوی طاغوت ببرند، با آنکه قطعا فرمان یافته اند که بدان کفر ورزند.) [نساء (4) : آیۀ 6٠]عرض کردم: پس چه کنند؟ فرمود: به شخصی از خود شما بنگرند که حدیث ما را روایت کند و در حلال و حرام ما نظر افکند و احکام ما را بفهمد. به داوری او خرسند شوند. همانا من چنین کسی را بر شما حاکم و داور قرار می دهم. اگر طبق دستور ما حکم داد و یکی از آن ها نپذیرفت، حکم خدا را سبک شمرده و ما را ردّ کرده است و آنکه ما را رد کند خدا را رد کرده است و چنین کسی در مرز شرک به خدا قرار دارد.

عرض کردم: اگر هرکدام از آن دو یکی از یاران ما را برگزید و به نظارت او در حقّ خویش خرسند شد و آن دو در حکم اختلاف کردند و منشأ اختلافشان در حدیث شما بود؟ فرمود: حکم درست آن است که دادگرتر و فقیه تر و راستگوتر در حدیث و پرهیزکارتر آنها صادر کند و به حکم آن دیگری اعتنا نشود. عرض کردم: اگر هر دو نزد یاران ما عادل و پسندیده باشند و هیچ یک بر دیگری برتری نداشته باشد (چه کنند) ؟ فرمود: به حدیثی توجّه شود که از ما در آن موضوع نقل شده و به وسیلۀ آن حکم داده اند و مورد اتفاق یاران شما است. به آن حدیث عمل شود و حدیثی که تنها و نامشهور نزد یاران است رها شود؛ زیرا آن چه مورد اتفاق می باشد، تردیدناپذیر است. همانا امور سه گونه اند:١-امری که هدایت آن روشن است و باید پیروی شود؛٢-امری که گمراهی آن روشن است و باید دوری شود؛٣-امری که مشکل است و باید علم آن به خدا و رسولش برگردد.

رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: حلالی است روشن و حرامی است روشن و در میان آن ها اموری مشتبه می باشد. هرکس امور مشتبه را رها کند از حرام ها نجات یابد و آنکه امور مشتبه را بگیرد، مرتکب محرّمات گردد و از آن جا که نمی داند (و حدس نمی زند) هلاک شود. گفتم: اگر هر دو حدیث مشهور باشند و معتمدین از شما

ص :١5٧

فما وافق حکمه حکم الکتاب و السّنّه و خالف العامّه فیؤخذ به و یترک ما خالف حکمه حکم الکتاب و السّنّه و وافق العامّه. قلت جعلت فداک أرأیت إن کان الفقیهان عرفا حکمه من الکتاب و السّنّه و وجدنا أحد الخبرین موافقا للعامّه و الآخر مخالفا لهم بأیّ الخبرین یؤخذ؟ قال ما خالف العامّه ففیه الرّشاد، فقلت جعلت فداک فإن وافقهما الخبران جمیعا. قال ینظر إلی ما هم إلیه أمیل حکّامهم و قضاتهم فیترک و یؤخذ بالآخر. قلت فإن وافق حکّامهم الخبرین جمیعا. قال إذا کان ذلک فأرجه حتّی تلقی إمامک فإنّ الوقوف عند الشّبهات خیر من الاقتحام فی الهلکات.

باب الأخذ بالسّنّه و شواهد الکتاب [٢٠١]١-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن النّوفلیّ، عن السّکونیّ، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، إنّ علی کلّ حقّ حقیقه و علی کلّ صواب نورا فما وافق کتاب اللّه فخذوه و ما خالف کتاب اللّه فدعوه

[٢٠٢]٢-محمّد بن یحیی، عن عبد اللّه بن محمّد، عن علیّ بن الحکم، عن أبان بن عثمان، عن عبد اللّه بن أبی یعفور قال:

و حدّثنی حسین بن أبی العلاء أنّه حضر ابن أبی یعفور فی هذا المجلس قال: سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن اختلاف الحدیث یرویه من نثق به و منهم من لا نثق به؟ قال: إذا ورد علیکم حدیث فوجدتم له شاهدا من کتاب اللّه أو من قول رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و إلاّ فالّذی جاءکم به أولی به.

ص :١5٨

روایت کرده باشند؟ فرمود: باید توجه شود، هرکدام مطابق قرآن و سنّت و مخالف عامّه باشد، به آن عمل شود و آنکه حکمش مخالف حکم قرآن و سنت و موافق عامّه باشد، رها شود. گفتم: قربانت گردم! بفرمایید اگر هر دو فقیه حکم را از قرآن و سنت تشخیص دهند ولی یکی از دو خبر را موافق عامّه و دیگری را مخالف عامّه بیابیم به کدام یک عمل شود؟ فرمود: آنچه مخالف عامّه است، درست می باشد. گفتم: قربانت گردم! اگر هر دو خبر موافق دو دسته از عامّه باشد؟ فرمود: دقت شود به خبری که حاکمان و قاضیان ایشان بیشتر توجه دارند، ترک شود و دیگری اخذ گردد. گفتم: اگر حاکمان عامّه با هر دو خبر موافق باشند؟ فرمود: هرگاه چنین شد، صبر کن تا اینکه امام را دیدار کنی؛ زیرا توقّف در برابر شبهه ها از افتادن در هلاکت بهتر است.

بابی دربارۀ اخذ سنّت و شواهد قرآن

[٢٠١]١-رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: همانا برای هر امر حقّی، حقیقتی است و برای هر امر درستی، نوری است؛ پس آنچه موافق قرآن است، عمل کنید و آنچه مخالف قرآن است، رهایش کنید.

[٢٠٢]٢-عبد اللّه ابی یعفور گوید: از حضرت صادق علیه السّلام دربارۀ اختلاف در حدیث پرسیدم که آن را روایت کند کسی که به او اعتماد داریم و کسی که به او اعتماد نداریم. فرمود: هرگاه به دست شما حدیثی رسید که از کتاب خدا یا فرمایش رسول خدا بر آن گواهی یافتید (به آن عمل کنید) و گرنه برای آورنده اش سزاوارتر است.

ص :١5٩

[٢٠٣]٣-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن خالد، عن أبیه، عن النّضر بن سوید، عن یحیی الحلبیّ، عن أیّوب بن الحرّ قال:

سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: کلّ شیء مردود إلی الکتاب و السّنّه و کلّ حدیث لا یوافق کتاب اللّه فهو زخرف.

[٢٠4]4-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن ابن فضّال، عن علیّ بن عقبه، عن أیّوب بن راشد، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

ما لم یوافق من الحدیث القرآن فهو زخرف.

[٢٠5]5-محمّد بن إسماعیل، عن الفضل بن شاذان، عن ابن أبی عمیر، عن هشام بن الحکم و غیره، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

خطب النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بمنی فقال: أیّها النّاس ما جاءکم عنّی یوافق کتاب اللّه فأنا قلته و ما جاءکم یخالف کتاب اللّه فلم أقله.

[٢٠6]6-و بهذا الإسناد، عن ابن أبی عمیر، عن بعض أصحابه قال:

سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: من خالف کتاب اللّه و سنّه محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فقد کفر.

[٢٠٧]٧-علیّ بن إبراهیم، عن محمّد بن عیسی بن عبید، عن یونس رفعه قال:

قال علیّ بن الحسین علیه السّلام إنّ أفضل الأعمال عند اللّه ما عمل بالسّنّه و إن قلّ

[٢٠٨]٨-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن خالد، عن إسماعیل بن مهران، عن أبی سعید القمّاط و صالح بن سعید، عن أبان بن تغلب، عن أبی جعفر علیه السّلام أنّه سئل عن مسأله فأجاب فیها قال:

فقال الرّجل: إنّ الفقهاء لا یقولون هذا، فقال: یا ویحک و هل رأیت فقیها قطّ؟ ! إنّ الفقیه حقّ الفقیه الزّاهد فی الدّنیا، الرّاغب فی الآخره، المتمسّک بسنّه النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم.

ص :١6٠

[٢٠٣]٣-ایّوب حرّ گوید: شنیدم که امام صادق علیه السّلام می فرمود: هرچیزی باید به قرآن و سنت برگردانده شود و هر حدیثی که با قرآن موافق نباشد، دروغی است خوش نما و آراسته.

[٢٠4]4-امام صادق علیه السّلام فرمود: حدیثی که با قرآن موافقت نکند، دروغی است آراسته.

[٢٠5]5-امام صادق علیه السّلام فرمود: پیامبر در منی سخنرانی کرد و فرمود: ای مردم! آنچه از طرف من به شما رسید و موافق قرآن بود، پس آن گفتۀ من است، و آنچه از طرف من به شما رسید و مخالف قرآن بود، آن گفتۀ من نیست.

[٢٠6]6-امام صادق علیه السّلام فرمود: هرکس با قرآن و سنّت محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مخالفت ورزد، کافر است.

[٢٠٧]٧-امام سجّاد علیه السّلام فرمود: همانا بهترین اعمال نزد خدا، آن است که طبق سنّت عمل شود هرچند اندک باشد.

[٢٠٨]٨-ابان تغلب گوید: از امام باقر علیه السّلام مطلبی پرسش شد و حضرت پاسخ فرمود. مرد پرسشگر گفت: فقها چنین نگویند. فرمود: وای بر تو! تو هرگز فقیهی دیده ای؟ فقیه راستین؛ در دنیا پارسا، به آخرت مشتاق و به سنّت پیامبر چنگ زننده است.

ص :١6١

[٢٠٩]٩-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن خالد، عن أبیه، عن أبی إسماعیل إبراهیم بن إسحاق الأزدیّ، عن أبی عثمان العبدیّ، عن جعفر، عن آبائه، عن أمیر المؤمنین علیهم السّلام قال:

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: لا قول إلاّ بعمل و لا قول و لا عمل إلاّ بنیّه و لا قول و لا عمل و لا نیّه إلاّ بإصابه السّنّه.

[٢١٠]١٠-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن أحمد بن النّضر، عن عمرو بن شمر، عن جابر، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

قال: ما من أحد إلاّ و له شرّه و فتره فمن کانت فترته إلی سنّه فقد اهتدی و من کانت فترته إلی بدعه فقد غوی.

[٢١١]١١-علیّ بن محمّد، عن أحمد بن محمّد البرقیّ، عن علیّ بن حسّان و محمّد بن یحیی، عن سلمه بن الخطّاب، عن علیّ بن حسّان، عن موسی بن بکر، عن زراره بن أعین، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

کلّ من تعدّی السّنّه ردّ إلی السّنّه.

[٢١٢]١٢-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن النّوفلیّ، عن السّکونیّ، عن أبی عبد اللّه، عن آبائه علیهم السّلام قال:

قال أمیر المؤمنین علیه السّلام: السّنّه سنّتان: سنّه فی فریضه الأخذ بها هدی و ترکها ضلاله و سنّه فی غیر فریضه الأخذ بها فضیله و ترکها إلی غیر خطیئه.

تمّ کتاب فضل العلم و الحمد للّه ربّ العالمین و صلّی اللّه علی محمّد و آله الطّاهرین.

ص :١6٢

[٢٠٩]٩-رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: هیچ گفتاری جز با کردار و هیچ گفتار و کرداری جز با نیّت ارزش نیابد و هیچ گفتار و کردار و نیّتی جز با موافقت سنّت از ارزش برخوردار نگردد.

[٢١٠]١٠-امام باقر علیه السّلام فرمود: هرکسی را نشاطی است و آرامشی. آنکه سکون و آرامش او به طرف سنّت باشد، ره یافته است و آنکه آرامش اش به سوی بدعت باشد، به طور قطع گمراه گشته است.

[٢١١]١١-امام باقر علیه السّلام فرمود: هرکس از سنّت پای بیرون نهد، باید به سنّت برگردد.

[٢١٢]١٢-امیر مؤمنان علیه السّلام فرمود: سنّت دو نوع است: سنت واجب که عمل به آن موجب ره یافتگی است و ترک آن موجب گمراهی است و سنّت غیر واجب که عمل به آن فضیلت است و ترک آن گناه به شمار نمی آید.

کتاب فضل دانش به پایان رسید. ستایش خدایی را که پروردگار جهانیان است و درود خداوند بر محمّد و خاندان پاکش باد.

ص :١6٣

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

کتاب التّوحید باب حدوث العالم و إثبات المحدث [٢١٣]١-أخبرنا أبو جعفر محمّد بن یعقوب قال: حدّثنی علیّ بن إبراهیم بن هاشم، عن أبیه، عن الحسن بن إبراهیم، عن یونس بن عبد الرّحمن، عن علیّ بن منصور قال:

قال لی هشام بن الحکم کان بمصر زندیق تبلغه عن أبی عبد اللّه علیه السّلام أشیاء فخرج إلی المدینه لیناظره فلم یصادفه بها و قیل له: إنّه خارج بمکّه فخرج إلی مکّه و نحن مع أبی عبد اللّه علیه السّلام فصادفنا و نحن مع أبی عبد اللّه علیه السّلام فی الطّواف و کان اسمه عبد الملک و کنیته أبو عبد اللّه فضرب کتفه کتف أبی عبد اللّه علیه السّلام فقال له أبو عبد اللّه علیه السّلام: ما اسمک؟ فقال: اسمی عبد الملک، قال: فما کنیتک؟ قال: کنیتی أبو عبد اللّه: فقال له أبو عبد اللّه علیه السّلام فمن هذا الملک الّذی أنت عبده؟ أمن ملوک الأرض أم من ملوک السّماء و أخبرنی عن ابنک عبد إله السّماء أم عبد إله الأرض؟ قل ما شئت تخصم قال هشام بن الحکم: فقلت للزّندیق: أما تردّ علیه قال: فقبّح قولی، فقال أبو عبد اللّه علیه السّلام: إذا فرغت من الطّواف فأتنا فلمّا فرغ أبو عبد اللّه أتاه الزّندیق فقعد بین یدی أبی عبد اللّه علیه السّلام:

و نحن مجتمعون عنده، فقال أبو عبد اللّه علیه السّلام للزّندیق أتعلم أنّ للأرض تحتا

ص :١64

به نام خداوند رحمتگر مهربان

کتاب توحید

بابی دربارۀ پدیده بودن جهان و اثبات پدیدآورندۀ آن

[٢١٣]١-هشام حکم گوید: زندیقی (خدانشناسی) در مصر به سر می برد که سخنانی از امام صادق علیه السّلام به گوشش خورده بود، به مدینه آمد تا با آن حضرت به مناظره پردازد، ولی در آنجا حضرت را نیافت. به او گفتند: امام صادق علیه السّلام به مکه رفته است. او به آنجا آمد و ما همراه حضرت صادق علیه السّلام مشغول طواف بودیم که به ما رسید. نامش عبد الملک و کنیه اش ابو عبد الله بود. در حال طواف، شانه اش را به شانۀ امام صادق علیه السّلام زد. حضرت پرسید: نامت چیست؟ گفت: نام من عبد الملک (بندۀ سلطان) است. فرمود: کنیه ات چیست؟ گفت: کنیه ام ابو عبد الله (پدر بندۀ خدا) است. فرمود: این سلطانی که بندۀ او هستی، آیا از سلاطین زمین است یا آسمان؟ و نیز به من بگو که پسرت بندۀ خدای آسمان است یا بندۀ خدای زمین؟ اینک هر پاسخی بدهی، محکوم می شوی! هشام گوید: به آن زندیق (خدانشناس) گفتم چرا پاسخش را نمی دهی؟ او از سخن من بدش آمد. امام صادق علیه السّلام فرمود: وقتی طواف را تمام کردم، نزد ما بیا. او پس از پایان طواف امام علیه السّلام آمد و روبه روی حضرت نشست و ما هم گرد حضرت حلقه زده بودیم.

امام به زندیق فرمود: قبول داری که زمین پایین و بالایی دارد؟ گفت: آری

ص :١65

و فوقا؟ قال: نعم؛ قال: فدخلت تحتها؟ قال: لا، قال: فما یدریک ما تحتها؟ قال: لا أدری إلاّ أنّی أظنّ أن لیس تحتها شیء فقال: أبو عبد اللّه علیه السّلام: فالظّنّ عجز لما لا تستیقن، ثمّ قال أبو عبد اللّه علیه السّلام: أفصعدت السّماء؟ قال: لا؛ قال: أفتدری ما فیها؟ قال: لا؛ قال: عجبا لک لم تبلغ المشرق و لم تبلغ المغرب و لم تنزل الأرض و لم تصعد السّماء و لم تجز هناک فتعرف ما خلفهنّ و أنت جاحد بما فیهنّ و هل یجحد العاقل ما لا یعرف؟ ! قال الزّندیق: ما کلّمنی بهذا أحد غیرک، فقال أبو عبد اللّه علیه السّلام: فأنت من ذلک فی شکّ فلعلّه هو و لعلّه لیس هو؟ فقال الزّندیق و لعلّ ذلک؛ فقال أبو عبد اللّه علیه السّلام: أیّها الرّجل! لیس لمن لا یعلم حجّه علی من یعلم و لا حجّه للجاهل یا أخا أهل مصر! تفهم عنّی فإنّا لا نشکّ فی اللّه أبدا أما تری الشّمس و القمر و اللّیل و النّهار یلجان فلا یشتبهان و یرجعان، قد اضطرّا لیس لهما مکان إلاّ مکانهما فإن کانا یقدران علی أن یذهبا فلم یرجعان؟ و إن کانا غیر مضطرّین فلم لا یصیر اللّیل نهارا و النّهار لیلا؟ اضطرّا و اللّه یا أخا أهل مصر إلی دوامهما و الّذی اضطرّهما أحکم منهما و أکبر؛ فقال الزّندیق صدقت؛ ثمّ قال: أبو عبد اللّه علیه السّلام: یا أخا أهل مصر! إنّ الّذی تذهبون إلیه و تظنّون أنّه الدّهر إن کان الدّهر یذهب بهم لم لا یردّهم و إن کان یردّهم لم لا یذهب بهم؟ القوم مضطرّون یا أخا أهل مصر! لم السّماء مرفوعه و الأرض موضوعه لم لا یسقط السّماء علی الأرض، لم لا تنحدر الأرض فوق طباقها و لا یتماسکان و لا یتماسک من علیها؟ قال الزّندیق: أمسکهما اللّه ربّهما و سیّدهما! قال: فآمن الزّندیق علی یدی أبی عبد اللّه علیه السّلام، فقال له حمران: جعلت فداک إن آمنت الزّنادقه علی یدک فقد آمن الکفّار علی یدی أبیک، فقال المؤمن الّذی آمن علی یدی أبی عبد اللّه علیه السّلام: اجعلنی من تلامذتک فقال أبو عبد اللّه علیه السّلام:

ص :١66

فرمود: زیر زمین رفته ای؟ گفت: نه. فرمود: پس چه می دانی که زیر زمین چیست؟ گفت: نمی دانم؛ ولی گمان می کنم زیر آن چیزی نیست. فرمود: گمان، درماندگی به چیزی است که به آن یقین نتوانی کرد. سپس فرمود: به آسمان رفته ای؟ گفت:

نه. فرمود: می دانی در آن چیست؟ گفت: نه. فرمود: شگفتا از تو که نه به مشرق رسیدی و نه به مغرب، نه به زمین فروشدی و نه به آسمان فراز گرفتی و نه از آنجا عبور کردی تا بدانی پشت آسمان ها چیست و با این حال، انکار کردی آنچه را در آنها است (نظم و تدبیری که دلالت بر سازندۀ کاردان دارد) ؛ مگر خردمند چیزی را که نفهمیده، انکار می کند؟ ! زندیق گفت: تا حال کسی جز شما با من این گونه سخن نگفته است. امام فرمود: بنابراین تو در این موضوع شکّ داری که شاید باشد و شاید نباشد؟ گفت: شاید چنین باشد. امام فرمود: ای مرد! کسی که نمی داند، برهانی ندارد بر آن کس که می داند. ای برادر مصری! نادان را حجّتی نیست. از من بشنو و دریاب که ما هرگز دربارۀ خدا شک نداریم. مگر خورشید و ماه و شب و روز را نمی بینی که به افق درآیند، مشتبه نشوند، بازگردند، ناچار و مجبورند و مسیری جز مدار خود ندارند. اگر توان رفتن دارند، پس چرا برمی گردند؟ و اگر ناچار نیستند، پس چرا شب، روز و روز، شب نمی گردد؟ ای برادر مصری! به خدا آنها برای همیشه ناچارند و آنکه ناچارشان کرده، از آنها فراتر و استوارتر و بزرگ تر است. زندیق گفت: راست گفتی. سپس امام علیه السّلام فرمود: ای برادر اهل مصر! به راستی آنچه را به او گرویده اید و گمان می کنید که دهر است؛ اگر دهر (روزگار) مردم را می برد، چرا آنها را برنمی گرداند و اگر برمی گرداند، چرا نمی برد؟ ای برادر مصری! همه ناچارند. چرا آسمان افراشته و زمین نهاده شده و چرا آسمان بر زمین فرونمی ریزد؟ چرا طبقه هایش سرازیر نمی شود و به آسمان نمی چسبد و کسانی که روی آن هستند به هم نمی چسبند؟ زندیق گفت:

خداوند که پروردگار و مولای زمین و آسمان است، آنها را نگه داشته است.

گوید: آن گاه زندیق به دست امام صادق علیه السّلام ایمان آورد. حمران (که در مجلس حاضر بود) گفت: قربانت گردم! اگر زندیقان به دست تو ایمان می آورند، کفار هم به دست پدرت مؤمن شدند. آن تازه مسلمان عرض کرد: مرا به شاگردی بپذیر.

ص :١6٧

یا هشام بن الحکم خذه إلیک و علّمه، فعلّمه هشام فکان معلّم أهل الشّام و أهل مصر الإیمان و حسنت طهارته حتّی رضی بها أبو عبد اللّه علیه السّلام.

[٢١4]٢-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن خالد، عن محمّد بن علیّ، عن عبد الرّحمن بن محمّد بن أبی هاشم، عن أحمد بن محسّن المیثمیّ قال:

کنت عند أبی منصور المتطبّب فقال أخبرنی رجل من أصحابی قال کنت أنا و ابن أبی العوجاء و عبد اللّه بن المقفّع فی المسجد الحرام فقال ابن المقفّع، ترون هذا الخلق و أومأ بیده إلی موضع الطّواف ما منهم أحد أوجب له اسم الإنسانیّه إلاّ ذلک الشّیخ الجالس یعنی أبا عبد اللّه جعفر بن محمّد فأمّا الباقون فرعاع و بهائم فقال له ابن أبی العوجاء: و کیف أوجبت هذا الاسم لهذا الشّیخ دون هؤلاء. قال: لأنّی رأیت عنده ما لم أره عندهم فقال له ابن أبی العوجاء: لا بدّ من اختبار ما قلت فیه منه، قال: فقال له ابن المقفّع: لا تفعل فإنّی أخاف أن یفسد علیک ما فی یدک؛ فقال: لیس ذا رأیک و لکن تخاف أن یضعف رأیک عندی فی إحلالک إیّاه المحلّ الّذی وصفت؛ فقال ابن المقفّع أمّا إذا توهّمت علیّ هذا فقم إلیه و تحفّظ ما استطعت من الزّلل و لا تثنی عنانک إلی استرسال فیسلّمک إلی عقال و سمه ما لک أو علیک؛ قال: فقام ابن أبی العوجاء و بقیت أنا و ابن المقفّع جالسین فلمّا رجع إلینا ابن أبی العوجاء قال: ویلک یا ابن المقفّع ما هذا ببشر و إن کان فی الدّنیا روحانیّ یتجسّد إذا شاء ظاهرا و یتروّح إذا شاء باطنا فهو هذا؛ فقال له: و کیف ذلک؟ قال: جلست إلیه فلمّا لم یبق عنده غیری ابتدأنی فقال: إن یکن الأمر علی ما یقول هؤلاء و هو علی ما یقولون یعنی أهل الطّواف فقد سلموا و عطبتم و إن یکن الأمر علی ما تقولون و لیس کما تقولون

ص :١6٨

امام به هشام فرمود: او را نزد خود نگه دار و آموزش بده. هشام که معلم ایمان اهل شام و مصر بود به او آموزش داد تا پاک عقیده شد تا آنجا که امام علیه السّلام از او راضی و خشنود گشت.

[٢١4]٢-مردی گوید: من و ابی العوجاء و ابن مقفّع در مسجد الحرام بودیم.

ابن مقفّع با دست به طوافگاه اشاره کرد و گفت: این مردم را که می بینید، کسی از آنها را شایستۀ نام انسانیت نمی دانم جز آن شیخ که آنجا نشسته است [امام صادق علیه السّلام بود]ولی دیگران فرومایگان و چهارپایانند. ابن ابی العوجاء گفت:

چگونه این نام را فقط شایستۀ این شیخ می دانی؟ گفت: برای اینکه آنچه را نزد او دیدم (از دانش و کیاست) در آنها نیافتم. ابن ابی العوجاء گفت: باید گفته ات را دربارۀ او بیازمایم. ابن مقفّع گفت: این کار را نکن که می ترسم عقیده ات را تباه سازد. گفت: منظور تو این نیست، بلکه می ترسی نظرت نسبت به مقام شامخی که برای او توصیف کردی، نزد من تضعیف شود. ابن مقفّع گفت: چون دربارۀ من چنین گمان داری، برخیز و نزد او برو و تا می توانی خود را از لغزش نگه دار و مهار خود را از دست نده که تو را در بند کشد و راه فرار را بر تو ببندد. آنچه را می خواهی به او بگویی به طور کامل بررسی کن و پس از تشخیص سود و زیان گفتارت، آنچه به سود توست نشانه بگذار (و آن را بازگو نما) راوی گوید: ابن ابی العوجا برخاست و به خدمت امام صادق علیه السّلام رفت و من و ابن مقفّع نشسته بودیم.

وقتی ابن ابی العوجاء بازگشت، گفت: وای بر تو ای پسر مقفّع! این مرد از جنس بشر نیست، بلکه اگر در دنیا روحانی ای باشد که هرگاه بخواهد با کالبد مجسّم شود و یا بخواهد روحی صرف و نامرئی گردد، این مرد است. ابن مقفّع گفت:

چطور؟ گفت: نزد او نشستم و هنگامی که دیگران رفتند و من تنها ماندم، بدون اینکه چیزی بپرسم فرمود: اگر حقیقت چنان باشد که آنها-مسلمانان طواف کننده-می گویند و همان طور هم هست، آنها رستگارند و شما در هلاکت گرفتارید و اگر چنان باشد که شما می گویید در صورتی که چنان نیست، شما با آنها برابرید.

ص :١6٩

فقد استویتم و هم؛ فقلت له: یرحمک اللّه و أیّ شیء نقول و أیّ شیء یقولون؟ ما قولی و قولهم إلاّ واحدا؛ فقال: و کیف یکون قولک و قولهم واحدا؟ و هم یقولون: إنّ لهم معادا و ثوابا و عقابا و یدینون بأنّ فی السّماء إلها و أنّها عمران و أنتم تزعمون أنّ السّماء خراب لیس فیها أحد؛ قال: فاغتنمتها منه فقلت له: ما منعه إن کان الأمر کما یقولون أن یظهر لخلقه و یدعوهم إلی عبادته حتّی لا یختلف منهم اثنان و لم احتجب عنهم و أرسل إلیهم الرّسل؟ و لو باشرهم بنفسه کان أقرب إلی الإیمان به؟ فقال لی: ویلک و کیف احتجب عنک من أراک قدرته فی نفسک نشوءک و لم تکن و کبرک بعد صغرک و قوّتک بعد ضعفک و ضعفک بعد قوّتک و سقمک بعد صحّتک و صحّتک بعد سقمک و رضاک بعد غضبک و غضبک بعد رضاک و حزنک.

بعد فرحک و فرحک بعد حزنک و حبّک بعد بغضک و بغضک بعد حبّک و عزمک بعد أناتک و أناتک بعد عزمک و شهوتک بعد کراهتک و کراهتک بعد شهوتک و رغبتک بعد رهبتک و رهبتک بعد رغبتک و رجاءک بعد یأسک و یأسک بعد رجائک و خاطرک بما لم یکن فی وهمک و عزوب ما أنت معتقده عن ذهنک و ما زال یعدّد علیّ قدرته الّتی هی فی نفسی الّتی لا أدفعها حتّی ظننت أنّه سیظهر فیما بینی و بینه. عنه، عن بعض أصحابنا رفعه و زاد فی حدیث ابن أبی العوجاء حین سأله أبو عبد اللّه علیه السّلام قال: عاد ابن أبی العوجاء فی الیوم الثّانی إلی مجلس أبی عبد اللّه علیه السّلام فجلس و هو ساکت لا ینطق فقال أبو عبد اللّه علیه السّلام: کأنّک جئت تعید بعض ما کنّا فیه؟ فقال: أردت ذلک یا ابن رسول اللّه فقال له أبو عبد اللّه علیه السّلام: ما أعجب هذا؟ تنکر اللّه و تشهد أنّی ابن رسول اللّه!

فقال: العاده تحملنی علی ذلک؛ فقال له العالم فما یمنعک من الکلام؟ قال:

ص :١٧٠

گفتم: خدایت تو را مورد رحمت قرار دهد؟ مگر ما چه می گوییم و آنها چه می گویند؟ گفتۀ ما و آنها یکی است. فرمود: چگونه گفتار تو با آنها یکی است در صورتی که آنها معتقدند معاد و پاداش و کیفری دارند و معتقدند در آسمان معبودی هست و آسمانها آباد است [و اهلی دارند]، در حالی که شما عقیده دارید آسمان ویران است و کسی در آن نیست.

ابن ابی العوجاء گوید: من فرصت را مغتنم شمرده و گفتم: اگر مطلب چنان است که اینها می گویند (که خدایی در کارست) چه مانعی دارد که بر آفریده اش آشکار شود و آنها را به پرستش خود فراخواند تا دو نفر از آنها هم اختلاف نکنند. چرا از آنها پنهان شد و پیامبرانش را برای دعوت فرستاد؟ اگر خود بی واسطه این کار را می کرد، راه ایمان مردم به او نزدیک تر می شد. فرمود: وای بر تو! چگونه بر تو پنهان گشته کسی که آثار قدرتش را در وجود خودت به تو نمایان کرده است؛ هستی پیدا کردنت بعد از هیچ بودنت، بزرگی ات بعد از کودکی، نیرومندیت بعد از ناتوانی و ناتوانیت پس از نیرومندی، بیماریت بعد از تندرستی و تندرستی ات پس از بیماری، خشنودی ات بعد از خشم و خشمت پس از خشنودی، اندوهت بعد از شادی و شادیت پس از اندوه، دوستیت بعد از دشمنی و دشمنیت پس از دوستی، تصمیمت بعد از درنگ و درنگت پس از تصمیم، شهوتت بعد از نخواستن و نخواستنت پس از شهوت، تمایلت بعد از هراس و هراست پس از تمایل، امیدت بعد از ناامیدی و ناامیدیت پس از امید، به یاد آمدنت آنچه را در ذهنت نبود و ناپیدا گشتن از ذهنت آنچه را نیک می دانی. به همین ترتیب، پشت سر هم قدرت خدا را که در وجودم بود و نمی توانستم انکاری کنم، برایم می شمرد تا اینکه یقین کردم در این مباحثه بر من چیره خواهد آمد.

راوی گوید: روز دیگر ابن ابن العوجاء بازگشت و در مجلس امام صادق علیه السّلام خاموش نشست. لب فروبست. امام فرمود: گویا برای گفتگو در موضوع دیروز آمده ای؟ گفت: ای پسر رسول خدا، مقصودم همین است. امام به او فرمود: بسیار شگفت انگیز است که خدا را انکار کنی ولی گواهی می دهی که من پسر رسول خدایم؟ ! گفت: این جمله بر اثر عادت است که بر زبان راندم. امام فرمود: پس چرا

ص :١٧١

إجلالا لک و مهابه ما ینطلق لسانی بین یدیک فإنّی شاهدت العلماء و ناظرت المتکلّمین فما تداخلنی هیبه قطّ مثل ما تداخلنی من هیبتک، قال: یکون ذلک و لکن أفتح علیک بسؤال و أقبل علیه فقال له: أ مصنوع أنت أو غیر مصنوع؟ فقال عبد الکریم بن أبی العوجاء بل أنا غیر مصنوع فقال له العالم علیه السّلام: فصف لی لو کنت مصنوعا کیف کنت تکون؟ فبقی عبد الکریم ملیّا لا یحیر جوابا و ولع بخشبه کانت بین یدیه و هو یقول طویل عریض عمیق قصیر متحرّک ساکن کلّ ذلک صفه خلقه، فقال له العالم: فإن کنت لم تعلم صفه الصّنعه غیرها فاجعل نفسک مصنوعا لما تجد فی نفسک ممّا یحدث من هذه الأمور، فقال له عبد الکریم: سألتنی عن مسأله لم یسألنی عنها أحد قبلک و لا یسألنی أحد بعدک عن مثلها فقال أبو عبد اللّه علیه السّلام: هبک علمت أنّک لم تسأل فیما مضی فما علّمک أنّک لا تسأل فیما بعد علی أنّک یا عبد الکریم! نقضت قولک لأنّک تزعم أنّ الأشیاء من الأوّل سواء فکیف قدّمت و أخّرت؟ ثمّ قال؛ یا عبد الکریم! أزیدک وضوحا أرأیت لو کان معک کیس فیه جواهر فقال لک قائل: هل فی الکیس دینار فنفیت کون الدّینار فی الکیس، فقال لک صف لی الدّینار و کنت غیر عالم بصفته هل کان لک أن تنفی کون الدّینار عن الکیس و أنت لا تعلم؟ قال: لا، فقال أبو عبد اللّه علیه السّلام فالعالم أکبر و أطول و أعرض من الکیس فلعلّ فی العالم صنعه من حیث لا تعلم صفه الصّنعه من غیر الصّنعه، فانقطع عبد الکریم و أجاب إلی الإسلام بعض أصحابه و بقی معه بعض. فعاد فی الیوم الثّالث فقال: أقلب السّؤال؟ فقال له أبو عبد اللّه علیه السّلام: سل عمّا شئت فقال: ما الدّلیل علی حدث الأجسام؟ فقال: إنّی ما وجدت شیئا صغیرا و لا کبیرا إلاّ و إذا ضمّ إلیه مثله صار أکبر و فی ذلک زوال و انتقال عن الحاله الأولی و لو کان قدیما

ص :١٧٢

سخن نمی گویی؟ عرض کرد: از جلال و هیبت شما است که در برابرتان زبان من نمی چرخد. من با دانشمندان و متکلّمان بسیاری ملاقات کرده و مناظره نموده ام ولی هیچ گاه مانند هیبتی که در محضر شما به من دست داد برای من دست نداده بود. فرمود: چنین باشد؛ ولی من خودم در گفتگو را می گشایم. سپس به او روی کرد و فرمود: تو ساخته شده ای یا ساخته نشده ای؟ عبد الکریم بن العوجاء گفت:

ساخته نشده ام. امام فرمود: برایم بیان کن که اگر ساخته شده بودی، چگونه بودی؟ عبد الکریم مدتی دراز درماند و پاسخ نمی داد و با چوبی که در دست داشت بازی می کرد و می گفت: درازی، پهنایی، گودی، کوتاهی، حرکت و سکون، تمام اینها اوصاف آفریده هاست. اگر برای ساخته شده ای صفتی جز اینها ندانی، باید خودت را هم ساخته شده بدانی؛ زیرا در خود از این امور حادث شده می یابی. عبد الکریم گفت: از من پرسشی کردی که کسی پیش از تو نپرسیده و بعد از تو هم نخواهد پرسید. امام فرمود: بر فرض بدانی در گذشته از تو نپرسیده اند؛ از کجا می دانی که در آینده نمی پرسند؟ ای عبد الکریم! افزون بر آن (با این سخن) گفتار خود را نقض کردی؛ زیرا تو ادّعا داری که همه چیز از روز اول برابر است، پس چگونه چیزی را مقدّم و چیزی را مؤخر می داری. سپس فرمود: ای عبد الکریم! برای توضیح بیشتر مثالی می زنم: بگو بدانم اگر کیسۀ جواهری داشته باشی و کسی به تو بگوید: آیا در این کیسه، سکۀ طلا هست؟ تو بگویی نیست؛ سپس بگوید سکۀ طلا را برای من وصف کن و تو اوصاف آن را ندانی؛ آیا می توانی ندانسته بگویی سکّۀ طلا در کیسه نیست؟ گفت: نه. امام فرمود: جهان هستی که طول و عرض آن از کیسۀ جواهر بزرگتر است؛ شاید در این جهان، ساخته شده ای (مصنوعی) باشد؛ چرا که تو صفت ساخته شده را از ساخته نشده تشخیص نمی دهی. عبد الکریم از پاسخ عاجز شد و سکوت کرد، ولی برخی از یارانش اسلام آوردند و عدّه ای هم با او بر کفر باقی ماندند. ابن ابی العوجاء روز سوم آمد و گفت: باز هم سؤال دارم؟ امام فرمود: هرچه خواهی بپرس. گفت: دلیل بر پدید آمدن اجسام چیست؟ فرمود: من هیچ چیز کوچک و بزرگ اجسام جهان را نمی بینم جز اینکه چون چیزی مانندش به آن پیوست شود، بزرگتر گردد و همین نابود شدن (چیز کوچک) و انتقال از حالت اوّل به حالت دوم و اگر اجسام قدیم بود، نابود و از حالی به حالی منتقل نمی گشت؛

ص :١٧٣

ما زال و لا حال لأنّ الّذی یزول و یحول یجوز أن یوجد و یبطل فیکون بوجوده بعد عدمه دخول فی الحدث و فی کونه فی الأزل دخوله فی العدم و لن تجتمع صفه الأزل و العدم و الحدوث و القدم فی شیء واحد فقال عبد الکریم: هبک علمت فی جری الحالتین و الزّمانین علی ما ذکرت و استدللت بذلک علی حدوثها فلو بقیت الأشیاء علی صغرها من أین کان لک أن تستدلّ علی حدوثهنّ؟ فقال العالم علیه السّلام: إنّما نتکلّم علی هذا العالم الموضوع فلو رفعناه و وضعنا عالما آخر کان لا شیء أدلّ علی الحدث من رفعنا إیّاه و وضعنا غیره و لکن أجیبک من حیث قدّرت أن تلزمنا فنقول: إنّ الأشیاء لو دامت علی صغرها لکان فی الوهم أنّه متی ضمّ شیء إلی مثله کان أکبر و فی جواز التّغییر علیه خروجه من القدم کما أنّ فی تغییره دخوله فی الحدث لیس لک وراءه شیء یا عبد الکریم فانقطع و خزی. فلمّا کان من العام القابل التقی معه فی الحرم فقال له بعض شیعته: إنّ ابن أبی العوجاء قد أسلم فقال العالم علیه السّلام:

هو أعمی من ذلک لا یسلم: فلمّا بصر بالعالم.

قال: سیّدی و مولای فقال له العالم علیه السّلام: ما جاء بک إلی هذا الموضع؟ فقال:

عاده الجسد و سنّه البلد و لننظر ما النّاس فیه من الجنون و الحلق و رمی الحجاره فقال له العالم علیه السّلام: أنت بعد علی عتوّک و ضلالک یا عبد الکریم فذهب یتکلّم فقال له علیه السّلام: لا جدال فی الحجّ و نفض رداءه من یده و قال: إن یکن الأمر کما تقول و لیس کما تقول نجونا و نجوت و إن یکن الأمر کما نقول و هو کما نقول نجونا و هلکت، فأقبل عبد الکریم علی من معه فقال: وجدت فی قلبی حزازه فردّونی فردّوه فمات لا رحمه اللّه.

[٢١5]٣-حدّثنی محمّد بن جعفر الأسدیّ، عن محمّد بن إسماعیل البرمکیّ

ص :١٧4

زیرا چیزی که زوال آن جایز است وجود و عدم آن جایز خواهد بود و پس با بود شدنش بعد از نابودی در حدوث وارد شود و با بودنش در ازل در عدم داخل گردد و هرگز صفت ازل و عدم و حدوث و قدم در یک چیز جمع نشود.

عبد الکریم گفت: بر فرض در صورت جریان حالت کوچکی و بزرگی و زمان پیشین و پسین مطلب چنان باشد که فرمودید و بر پدید آمدن اجسام استدلال کردید، ولی اگر چیزها همگی به کوچکی خود باقی بمانند، از چه راه بر حدوث آنها استدلال می کنید؟ امام علیه السّلام فرمود: ما دربارۀ همین جهان موجود بحث می کنیم. اگر این جهان موجود را برداریم و جهان دیگری به جای آن گذاریم، دلیلی روشن تر پدید آمدن جز همین برداشتن جهان و گذاشتن جهان دیگری به جای آن نیست؛ ولی (باز هم) از همین راه که فرض کردی بر ما احتجاج کنی، جوابت می گویم. ما می گوییم: اگر همه چیز پیوسته به حال کوچکی باقی بماند در عالم ذهن جایز است که وقتی به هرچیز کوچکی، چیزی مانندش پیوست شود، بزرگتر گردد و جایز بودن این تغییر، آن را از قدم بیرون آورد و در حدوث وارد کند. ای عبد الکریم! دیگر سخنی نداری؟ عبد الکریم درماند و خوار شد. وقتی سال آینده فرارسید، امام علیه السّلام در حرم مکّه او را دید.

یکی از شیعیان به حضرت عرض کرد: راستی! ابن ابی العوجاء اسلام اختیار کرد؟ امام فرمود: او نسبت به اسلام کوردل است، مسلمان نشود. هنگامی که ابن ابی العوجاء چشمش به امام افتاد، گفت: ای سرور و مولای من! امام فرمود: چرا این جا آمدی؟ گفت: برای عادت تن و روش مردم شهر و این که دیوانگی و سرتراشی و سنگ پرانی مردم را ببینم. امام علیه السّلام فرمود: ای عبد الکریم! تو هنوز بر سرکشی و گمراهیت پابرجایی؟ خواست سخنی بگوید که امام فرمود: در حج مجادله روا نیست، آن گاه عبای خود را از دستش کشید و فرمود: اگر حقیقت چنان باشد که گویی-در صورتی که چنان نیست-ما و تو رستگاریم و اگر حقیقت چنان باشد که ما گوییم-که همین طور هم هست-ما رستگاریم و تو هلاک! عبد الکریم رو به همراهان خود کرد و گفت: در دلم دردی احساس می کنم، مرا برگردانید. او را برگردانیدند و سپس جان سپرد و خدایش نیامرزد.

[٢١5]٣-محمد بن عبد الله خراسانی، خادم حضرت رضا علیه السّلام گوید: مردی از

ص :١٧5

الرّازیّ، عن الحسین بن الحسن بن برد الدّینوریّ، عن محمّد بن علیّ، عن محمّد بن عبد اللّه الخراسانیّ خادم الرّضا علیه السّلام قال:

دخل رجل من الزّنادقه علی أبی الحسن علیه السّلام و عنده جماعه فقال أبو الحسن علیه السّلام: أیّها الرّجل أرأیت إن کان القول قولکم و لیس هو کما تقولون أ لسنا و إیّاکم شرعا سواء، لا یضرّنا ما صلّینا و صمنا و زکّینا و أقررنا؟ فسکت الرّجل؛ ثمّ قال أبو الحسن علیه السّلام: و إن کان القول قولنا و هو قولنا ألستم قد هلکتم و نجونا؟ فقال رحمک اللّه أوجدنی کیف هو و أین هو؟ فقال: ویلک إنّ الّذی ذهبت إلیه غلط هو أیّن الأین بلا أین و کیّف الکیف بلا کیف فلا یعرف بالکیفوفیّه و لا بأینونیّه و لا یدرک بحاسّه و لا یقاس بشیء فقال الرّجل: فإذا إنّه لا شیء إذا لم یدرک بحاسّه من الحواسّ؟ فقال أبو الحسن علیه السّلام: ویلک لمّا عجزت حواسّک عن إدراکه أنکرت ربوبیّته و نحن إذا عجزت حواسّنا عن إدراکه أیقنّا أنّه ربّنا بخلاف شیء من الأشیاء قال الرّجل: فأخبرنی متی کان؟ قال أبو الحسن علیه السّلام: أخبرنی متی لم یکن فأخبرک متی کان. قال الرّجل: فما الدّلیل علیه؟ فقال أبو الحسن علیه السّلام: إنّی لمّا نظرت إلی جسدی و لم یمکنّی فیه زیاده و لا نقصان فی العرض و الطّول و دفع المکاره عنه و جرّ المنفعه إلیه علمت أنّ لهذا البنیان بانیا فأقررت به مع ما أری من دوران الفلک بقدرته و إنشاء السّحاب و تصریف الرّیاح و مجری الشّمس و القمر و النّجوم و غیر ذلک من الآیات العجیبات المبیّنات علمت أنّ لهذا مقدّرا و منشئا

[٢١6]4-علیّ بن إبراهیم، عن محمّد بن إسحاق الخفّاف أو، عن أبیه، عن محمّد بن إسحاق قال:

إنّ عبد اللّه الدّیصانیّ سأل هشام بن الحکم فقال له: ألک ربّ؟ فقال: بلی!

ص :١٧6

زندیق ها خدمت امام آمد و عده ای هم نزد آن حضرت حضور داشتند. امام فرمود: ای مرد! بگو بدانم اگر سخن حق، گفتۀ شما باشد-با این که چنان نیست- آیا ما و شما همانند و برابر نیستیم؟ آن چه نماز گزاردیم و روزه گرفتیم و زکات دادیم و ایمان آوردیم به ما زیانی نداد و آن مرد خاموش ماند. سپس امام رضا علیه السّلام فرمود: و اگر سخن حق، گفتۀ ما باشد-با این که همان است-مگر نه این است که شما هلاک شدید و ما نجات یافتیم؟ گفت: خدایت رحمت کند. به من بفهمان که خدا چگونه و کجاست؟ فرمود: وای بر تو! این راه که رفته ای، نادرست است. او مکان را مکان قرار داد بی آنکه برای او مکانی باشد و چگونگی را پدید آورد بی آنکه برای او چگونگی باشد؛ پس خداوند به چگونگی و مکان گرفتن شناخته نشود و با هیچ حسّی درک نشود و با چیزی سنجیده نگردد.

آن مرد گفت: در صورتی که با هیچ حسی دریافت نشود، پس چیزی نیست.

امام فرمود: وای بر تو! آن گاه که حواس تو از ادراک او ناتوان گشت، منکر پروردگارش شدی؛ ولی ما چون حواسمان از ادراکش درماند، یقین کردیم او پروردگار ماست که بر خلاف همۀ چیزهاست. آن مرد گفت: برایم بگو از چه زمانی بوده است. امام فرمود: تو به من بگو چه زمانی نبوده تا بگویم از چه زمانی بوده است. آن مرد گفت: دلیل بر وجود او چیست؟ امام فرمود: من چون به تن خود نگریستم که نمی توانم در طول و عرض آن زیاد و کم و بدی ها را از او دور کنم و هر سودی را به او برسانم، یقین کردم این ساختمان را سازنده ای است، پس به وجودش اعتراف کردم. افزون بر آن می بینم گردش فلک با توانایی اوست و پیدایش ابر و گردش بادها و جریان خورشید و ماه و ستارگان و نشانه های شگفت آور و آشکار دیگر را که دیدم، دانستم این دستگاه را حسابگر و پدید آورنده است.

[٢١6]4-عبد الله دیصانی از هشام پرسید: تو پروردگاری داری؟ گفت: آری.

ص :١٧٧

قال أ قادر هو؟ قال: نعم قادر قاهر، قال: یقدر أن یدخل الدّنیا کلّها البیضه لا تکبر البیضه و لا تصغر الدّنیا؟ قال هشام: النّظره فقال له: قد أنظرتک حولا، ثمّ خرج عنه، فرکب هشام إلی أبی عبد اللّه علیه السّلام فاستأذن علیه فأذن له فقال له: یا ابن رسول اللّه أتانی عبد اللّه الدّیصانیّ بمسأله لیس المعوّل فیها إلاّ علی اللّه و علیک، فقال له أبو عبد اللّه علیه السّلام: عمّا ذا سألک؟ فقال: قال لی کیت و کیت، فقال أبو عبد اللّه علیه السّلام: یا هشام! کم حواسّک؟ قال خمس قال: أیّها أصغر؟ قال النّاظر، قال: و کم قدر النّاظر؟ قال: مثل العدسه أو أقلّ منها فقال له: یا هشام! فانظر أمامک و فوقک و أخبرنی بما تری، فقال: أری سماء و أرضا و دورا و قصورا و براری و جبالا و أنهارا فقال له أبو عبد اللّه علیه السّلام: إنّ الّذی قدر أن یدخل الّذی تراه العدسه أو أقلّ منها قادر أن یدخل الدّنیا کلّها البیضه لا تصغر الدّنیا و لا تکبر البیضه، فأکبّ هشام علیه و قبّل یدیه و رأسه و رجلیه و قال: حسبی یا ابن رسول اللّه و انصرف إلی منزله، و غدا علیه الدّیصانیّ فقال له یا هشام! إنّی جئتک مسلّما و لم أجئک متقاضیا للجواب فقال له هشام إن کنت جئت متقاضیا فهاک الجواب. فخرج الدّیصانیّ عنه حتّی أتی باب أبی عبد اللّه علیه السّلام فاستأذن علیه فأذن له فلمّا قعد قال له: یا جعفر بن محمّد! دلّنی علی معبودی؟ فقال له أبو عبد اللّه علیه السّلام: ما اسمک؟ فخرج عنه و لم یخبره باسمه فقال له أصحابه: کیف لم تخبره باسمک؟ قال: لو کنت قلت له؟ عبد اللّه کان یقول: من هذا الّذی أنت له عبد، فقالوا له: عد إلیه و قل له: یدلّک علی معبودک و لا یسألک عن اسمک، فرجع إلیه فقال له: یا جعفر بن محمّد! دلّنی علی معبودی و لا تسألنی عن اسمی؟ فقال له أبو عبد اللّه علیه السّلام: اجلس و إذا غلام له صغیر

فی کفّه بیضه یلعب بها فقال له أبو عبد اللّه علیه السّلام: ناولنی یا غلام البیضه

ص :١٧٨

گفت: او توانا است؟ گفت: بلی، توانا و چیره گر است. گفت: می تواند تمام جهان را در تخم مرغی بگنجاند بدون اینکه تخم مرغ بزرگتر یا جهان کوچکتر شود؟ هشام گفت: مرا مهلت ده. دیصانی گفت: یک سال به تو مهلت می دهم. سپس بیرون رفت و هشام به قصد تشرّف به خدمت امام صادق علیه السّلام بر چهارپائی سوار شد و آهنگ مدینه کرد و پس از ورود به مدینه از امام اجازه ملاقات خواست و حضرت به او اجازه داد و هشام عرض کرد: ای پسر رسول خدا، عبد اللّه دیصانی از من پرسشی کرده که در آن تکیه گاهی جز خدا و شما نباشد. امام فرمود: چه پرسشی کرده است؟ عرض کرد: چنین وچنان گفت. حضرت فرمود: ای هشام! چند حس داری؟ گفت: پنج حس. فرمود: کدام یک کوچکتر است؟ گفت:

چشم (حسّ باصره) . فرمود: اندازۀ این حس چقدر است؟ گفت: به اندازۀ یک عدس یا کمتر از آن. فرمود: ای هشام! بنگر به پیش رو و بالای سرت و آنچه می بینی بازگوی. گفت: آسمان، زمین، خانه ها، کاخ ها، بیابان ها، کوه ها و رودخانه ها را می بینم. امام علیه السّلام فرمود: آن که توانست این دیدنی ها را در کاسۀ چشم تو که به اندازۀ یک عدس یا کوچکتر از آن جای دهد، می تواند جهان را در تخم مرغ درآورد بی آنکه جهان، کوچک و تخم مرغ، بزرگ شود. آنگاه هشام خود را به روی دست و پای امام انداخت و سر و دست و پای امام را بوسید و عرض کرد: ای پسر رسول خدا، همین فرمایش مرا بس است و به خانه اش بازگشت. فردای آن روز دیصانی نزد هشام آمد و گفت: ای هشام! من آمدم که به تو سلام دهم، نه آنکه از تو پاسخ خواهم. هشام گفت: اگر به درخواست پاسخ هم آمده ای، این پاسخ تو است (جواب حضرت را به او گفت) . دیصانی از نزد او بیرون رفت و به در خانه امام صادق علیه السّلام آمد و اجازه خواست. حضرت به او اجازه داد. هنگامی که نشست، گفت: ای جعفر بن محمد، مرا به معبودم راهنمایی کن. امام صادق به او فرمود: نامت چیست؟ دیصانی بیرون رفت و نامش را نگفت. یارانش به او گفتند: چرا نامت را به حضرت نگفتی؟ گفت: اگر می گفتم نامم عبد الله (بنده خدا) است، می گفت: آن که تو بنده اش هستی، کیست؟ گفتند:

بازگرد و بگو تو را به معبودت راهنمایی کند و نامت را نپرسد. او بازگشت و گفت: ای جعفر بن محمد، مرا به معبودم راهنمایی کن و نامم را نپرس.

حضرت به او فرمود: بنشین. در آن جا یکی از کودکان امام، تخم مرغی در دست داشت که با آن بازی می کرد. حضرت به او فرمود: این تخم مرغ را به من بده. آن را به

ص :١٧٩

فناوله إیّاها فقال له أبو عبد اللّه علیه السّلام: یا دیصانیّ: هذا حصن مکنون له جلد غلیظ و تحت الجلد الغلیظ جلد رقیق و تحت الجلد الرّقیق ذهبه مائعه و فضّه ذائبه فلا الذّهبه المائعه تختلط بالفضّه الذّائبه و لا الفضّه الذّائبه تختلط بالذّهبه المائعه فهی علی حالها لم یخرج منها خارج مصلح فیخبر عن صلاحها و لا دخل فیها مفسد فیخبر عن فسادها لا یدری للذّکر خلقت أم للأنثی، تنفلق عن مثل ألوان الطّواویس أ تری لها مدبّرا؟ قال: فأطرق ملیّا ثمّ قال: أشهد أن لا إله إلاّ اللّه وحده لا شریک له و أنّ محمّدا عبده و رسوله و أنّک إمام و حجّه من اللّه علی خلقه و أنا تائب ممّا کنت فیه.

[٢١٧]5-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن عبّاس بن عمرو الفقیمیّ، عن هشام بن الحکم فی حدیث الزّندیق الّذی أتی أبا عبد اللّه علیه السّلام و کان من قول أبی عبد اللّه علیه السّلام:

لا یخلو قولک: إنّهما اثنان من أن یکونا قدیمین قویّین أو یکونا ضعیفین أو یکون أحدهما قویّا و الآخر ضعیفا، فإن کانا قویّین فلم لا یدفع کلّ واحد منهما صاحبه و یتفرّد بالتّدبیر و إن زعمت أنّ أحدهما قویّ و الآخر ضعیف ثبت أنّه واحد کما نقول، للعجز الظّاهر فی الثّانی، فإن قلت: إنّهما اثنان لم یخل من أن یکونا متّفقین من کلّ جهه أو مفترقین من کلّ جهه فلمّا رأینا الخلق منتظما و الفلک جاریا و التّدبیر واحدا و اللّیل و النّهار و الشّمس و القمر دلّ صحّه الأمر و التّدبیر و ائتلاف الأمر علی أنّ المدبّر واحد ثمّ یلزمک إن ادّعیت اثنین فرجه ما بینهما حتّی یکونا اثنین فصارت الفرجه ثالثا بینهما قدیما معهما فیلزمک ثلاثه، فإن ادّعیت ثلاثه لزمک ما قلت فی الاثنین حتّی تکون بینهم فرجه

فیکونوا خمسه ثمّ یتناهی فی العدد إلی ما لا نهایه له فی الکثره، قال

ص :١٨٠

حضرت داد. امام فرمود: ای دیصانی! این تخم دژی پوشیده است که پوست کلفتی دارد و زیر پوست کلفت، پوست نازکی است و زیر پوست نازک، طلایی روان و نقره ای آب شده است که نه طلای روان با نقرۀ آب شده درآمیزد و نه نقرۀ آب شده با طلای روان درهم شود و به همین حال باقی است و نه مصلحی بیرون آمده تا بگوید من آن را اصلاح کردم و نه مفسدی به درون آن رفته تا بگوید من آن را تباه کردم. معلوم نیست برای تولید نر آفریده شده است یا ماده. ناگاه این تخم شکافته شده و طاوس هایی زیبا و رنگارنگ بیرون می دهد. آیا تصوّر می کنی که آن مدبّری نداشته باشد؟ دیصانی مدّتی سر به زیر افکند و سپس گفت: گواهی می دهم که جز خدای یگانۀ بی انباز نیست و این که محمد، بنده و فرستاده اوست و تو امام و حجّت خدا بر مردم هستی و من از اعتقاد پیشین خود دست بر می دارم و توبه می نمایم.

[٢١٧]5-هشام حکم گوید: قسمتی از سخن امام صادق علیه السّلام به زندیقی که خدمتش رسید این بود: این که می گویی خدا دوتاست، از سه صورت خارج نیست یا هر دو قدیم و توانایند، یا هر دو ضعیف و ناتوانند، یا یکی توانا و دیگری ضعیف است. اگر هر دو توانا و نیرومندند، پس چرا یکی از آنها دیگری را نابود نمی کند تا در اداره جهان مستقل و تنها باشد و اگر یکی را نیرومند و دیگری را ضعیف پنداری، گفتار ما ثابت می شود که خدا یکی است به دلیل ناتوانی که در دیگری آشکار است. اگر بگویی خدا دوتاست، بیرون از این نیست که یا هر دو از هرجهت یگانه اند یا از هرجهت جدایند. چون ما خلقت را منظم و فلک را در گردش و تدبیر جهان را یکسان و شب و روز و خورشید و ماه را مرتب و منظم می بینیم، درستی کار و تدبیر و هماهنگی بین آن دلالت دارد که تدبیرکننده یکی است.

افزون بر این، اگر ادعای دو خدا کنی، بر تو لازم است به امتیازی میان آنها قائل شوی تا دوتا بودن آنها درست شود؛ بنابراین آن امتیاز و فرجه، خدای سوّمی قدیمی بین آن دو گردد؛ پس سه خدا گردن گیرت شود و اگر سه خدا ادّعا کنی، بر تو لازم می آید آنچه در دو خدا گفتیم که بین آنها فاصله باشد؛ آن گاه خدایان پنج می شوند و همین طور در شماره بالا می رود و عدد خدایان روی به فزونی گذارد و شمارۀ آنها پایان ناپذیر می گردد. [این دلیل معروف به «برهان فرجه» است ر. ک: اصول فلسفه و روش رئالیسم علامه طباطبائی جلد پنجم].

ص :١٨١

هشام: فکان من سؤال الزّندیق أن قال: فما الدّلیل علیه؟ فقال أبو عبد اللّه علیه السّلام:

وجود الأفاعیل دلّت علی أنّ صانعا صنعها أ لا تری أنّک إذا نظرت إلی بناء مشیّد مبنیّ علمت أنّ له بانیا و إن کنت لم تر البانی و لم تشاهده، قال: فما هو؟ قال: شیء بخلاف الأشیاء ارجع بقولی إلی إثبات معنی و أنّه شیء بحقیقه الشّیئیّه غیر أنّه لا جسم و لا صوره و لا یحسّ و لا یجسّ و لا یدرک بالحواسّ الخمس، لا تدرکه الأوهام و لا تنقصه الدّهور و لا تغیّره الأزمان.

[٢١٨]6-محمّد بن یعقوب قال: حدّثنی عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد البرقیّ، عن أبیه، عن علیّ بن النّعمان، عن ابن مسکان، عن داود بن فرقد، عن أبی سعید الزّهریّ، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

کفی لأولی الألباب بخلق الرّبّ المسخّر و ملک الرّبّ القاهر و جلال الرّبّ الظّاهر و نور الرّبّ الباهر و برهان الرّبّ الصّادق و ما أنطق به ألسن العباد و ما أرسل به الرّسل و ما أنزل علی العباد دلیلا علی الرّبّ.

باب إطلاق القول بأنّه شیء [٢١٩]١-محمّد بن یعقوب، عن علیّ بن إبراهیم، عن محمّد بن عیسی، عن عبد الرّحمن بن أبی نجران قال:

سألت أبا جعفر علیه السّلام: عن التّوحید فقلت: أتوهّم شیئا؟ فقال: نعم، غیر معقول و لا محدود، فما وقع وهمک علیه من شیء فهو خلافه، لا یشبهه شیء و لا تدرکه الأوهام، کیف تدرکه الأوهام و هو خلاف ما یعقل و خلاف ما یتصوّر فی الأوهام؟ ! إنّما یتوهّم شیء غیر معقول و لا محدود.

[٢٢٠]٢-محمّد بن أبی عبد اللّه، عن محمّد بن إسماعیل، عن الحسین بن

ص :١٨٢

هشام گوید: از جمله پرسش زندیق این بود که گفت: دلیل بر وجود خدا چیست؟ امام صادق علیه السّلام فرمود: وجود ساخته دلالت دارد بر اینکه سازنده ای آنها را ساخته است. مگر نمی دانی که وقتی ساختمان افراشته و استواری می بینی، یقین می کنی که سازنده ای داشته است، اگرچه آن سازنده را ندیده و مشاهده نکرده باشی. زندیق گفت: خدا چیست؟ فرمود: خداوند چیزی است بر خلاف همه چیز؛ گفتۀ من برگشتش به اثبات معنایی (برای خدا) است و اینکه او چیزی است به حقیقت «چیزی بودن» ، جز این که جسم و شکل نیست، دیده نشود، لمس نگردد و با حواس پنج گانه درک نشود. خیال ها او را درنیابند و روزگار از او نکاهد و زمان ها دگرگونش نسازد.

[٢١٨]6-امام باقر علیه السّلام فرمود: آفرینش پروردگار غالب، سلطنت پروردگار چیره گر، شکوه پروردگار آشکار، نور پروردگار مسلّط، دلیل پروردگار راستگو، اعترافی که از زبان بندگان گذرد، آنچه پیغمبران آورده اند و آنچه بر بندگان نازل شده، این همه، بر صاحبان بینش کافی است که رهنمون به پروردگار باشد.

بابی دربارۀ جواز تعبیر از خدا به «چیز»

[٢١٩]١-عبد الرحمن بن ابی نجران گوید: از امام جواد علیه السّلام درباره توحید پرسیدم و گفتم: آیا می توانم خدا را به عنوان «چیز» تعقّل کنم؟ فرمود: آری؛ ولی در خرد نمی گنجد و حدّی ندارد؛ زیرا هرچه به ذهن تو خطور کند، خدا جز او باشد. چیزی مانند او نیست و خاطرها او را درک نکنند. چگونه اندیشه ها و خاطرها او را درک کنند در صورتی که خلاف آنچه در خرد گنجد و در خاطر نقش بندد، می باشد؟ تنها همین اندازه به خاطر گذرد: چیزی که حقیقتش درک نشود و حدودی ندارد.

[٢٢٠]٢-حسین سعید گوید: از امام جواد علیه السّلام پرسش شد: آیا می شود گفت خدا

ص :١٨٣

الحسن، عن بکر بن صالح، عن الحسین بن سعید قال:

سئل أبو جعفر الثّانی علیه السّلام یجوز أن یقال للّه: إنّه شیء؟ قال: نعم یخرجه من الحدّین: حدّ التّعطیل و حدّ التّشبیه.

[٢٢١]٣-علیّ بن إبراهیم، عن محمّد بن عیسی، عن یونس، عن أبی المغراء رفعه، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

قال إنّ اللّه خلو من خلقه و خلقه خلو منه و کلّ ما وقع علیه اسم شیء فهو مخلوق ما خلا اللّه.

[٢٢٢]4-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن خالد البرقیّ، عن أبیه، عن النّضر بن سوید، عن یحیی الحلبیّ، عن ابن مسکان، عن زراره بن أعین قال:

سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: إنّ اللّه خلو من خلقه و خلقه خلو منه و کلّ ما وقع علیه اسم شیء ما خلا اللّه فهو مخلوق و اللّه خالق کلّ شیء تبارک الّذی لیس کمثله شیء و هو السّمیع البصیر.

[٢٢٣]5-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن علیّ بن عطیّه، عن خیثمه، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

إنّ اللّه خلو من خلقه و خلقه خلو منه و کلّ ما وقع علیه اسم شیء ما خلا اللّه تعالی فهو مخلوق و اللّه خالق کلّ شیء.

[٢٢4]6-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن العبّاس بن عمرو الفقیمیّ، عن هشام بن الحکم، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام أنّه قال للزّندیق حین سأله:

ما هو؟ قال: هو شیء بخلاف الأشیاء ارجع بقولی إلی إثبات معنی و أنّه شیء بحقیقه الشّیئیّه غیر أنّه لا جسم و لا صوره و لا یحسّ و لا یجسّ

ص :١٨4

«شیء» (چیز) است؟ فرمود: آری، این تعبیر او را از هردو حد بیرون می برد، حدّ تعطیل و حدّ تشبیه.

[٢٢١]٣-امام باقر علیه السّلام فرمود: همانا ذات خداوند از آفریدگانش جدا و آفریدگانش از ذات او جدایند و هرآن چه نام «چیز» بر او صادق باشد، جز خدا مخلوق است.

[٢٢٢]4-زرارۀ اعین گوید: که امام صادق علیه السّلام می فرمود: همانا ذات خداوند از آفریدگانش خلو و جدا و آفریدگانش از ذات او جدایند و هرآن چه نام «چیز» بر او واقع شود، آفریده و مخلوق است جز خدا و خدا آفرینندۀ همه چیز است.

خجسته و منزّه است آن که چیزی مانندش نیست و او شنوا و بیناست. [علامه سید محمد حسین طهرانی رحمه اللّه گوید: «. . . معنای خلو (جدائی) ، خلو حقیقی و بینونیّت ذاتی نیست، زیرا این موجود، مخلوق و معلول حق است و به تمام وجود خود قائم به اوست؛ و چگونه متصور است که خدا از او جدا باشد؟ و او از خدا جدا باشد؟]

[٢٢٣]5-امام باقر علیه السّلام فرمود: همانا ذات خداوند از آفریدگانش جدا و آفریدگانش از ذات او جدایند و هرآن چه نام «چیز» اطلاق شود، آفریده شده است جز خدا و خدا آفرینندۀ همه چیز است.

[٢٢4]6-هشام حکم گوید: امام صادق علیه السّلام به زندیقی که از او پرسید: خدا چیست، فرمود: او چیزی بر خلاف چیزهاست. گفتار من برگشتش به اثبات معنایی (برای خدا) است. او چیزی است به حقیقت «چیز بودن» جز این که جسم و شکل نیست، دیده نشود، لمس نگردد و با حواس پنجگانه درک نشود.

ص :١٨5

و لا یدرک بالحواسّ الخمس لا تدرکه الأوهام و لا تنقصه الدّهور و لا تغیّره الأزمان، فقال له السّائل: فتقول. إنّه سمیع بصیر؟ قال: هو سمیع بصیر: سمیع بغیر جارحه و بصیر بغیر آله، بل یسمع بنفسه و یبصر بنفسه، لیس قولی: إنّه سمیع یسمع بنفسه و بصیر یبصر بنفسه أنّه شیء و النّفس شیء آخر و لکن أردت عباره عن نفسی إذ کنت مسئولا و إفهاما لک إذ کنت سائلا، فأقول: إنّه سمیع بکلّه لا أنّ الکلّ منه له بعض و لکنّی أردت إفهامک و التّعبیر عن نفسی و لیس مرجعی فی ذلک إلاّ إلی أنّه السّمیع البصیر العالم الخبیر بلا اختلاف الذّات و لا اختلاف المعنی. قال له السّائل: فما هو؟ قال أبو عبد اللّه علیه السّلام: هو الرّبّ و هو المعبود و هو اللّه و لیس قولی: اللّه، إثبات هذه الحروف: ألف و لام و هاء و لا راء و لا باء و لکن ارجع إلی معنی و شیء خالق الأشیاء و صانعها و نعت هذه الحروف و هو المعنی سمّی به اللّه و الرّحمن و الرّحیم و العزیز و أشباه ذلک من أسمائه و هو المعبود جلّ و عزّ. قال له السّائل: فإنّا لم نجد موهوما إلاّ مخلوقا، قال أبو عبد اللّه علیه السّلام: لو کان ذلک کما تقول لکان التّوحید عنّا مرتفعا لأنّا لم نکلّف غیر موهوم و لکنّا نقول: کلّ موهوم بالحواسّ مدرک به تحدّه الحواسّ و تمثّله فهو مخلوق، إذ کان النّفی هو الإبطال و العدم؛ و الجهه الثّانیه: التّشبیه إذ کان التّشبیه هو صفه المخلوق الظّاهر التّرکیب و التّألیف، فلم یکن بدّ من إثبات الصّانع لوجود المصنوعین و الاضطرار إلیهم أنّهم مصنوعون و أنّ صانعهم غیرهم و لیس مثلهم إذ کان مثلهم شبیها بهم فی ظاهر التّرکیب و التّألیف و فیما یجری علیهم من حدوثهم بعد إذ لم یکونوا و تنقّلهم من صغر إلی کبر و سواد إلی بیاض و قوّه إلی ضعف و أحوال موجوده لا حاجه بنا إلی تفسیرها لبیانها و وجودها. قال له السّائل: فقد حددته إذ أثبتّ وجوده،

ص :١٨6

عقل ها او را درنیابند و روزگار کاهشش ندهد و زمان ها دگرگونش نسازد.

پرسشگر گفت: می گویید خدا شنوا و بیناست؟ فرمود: او شنوا و بیناست:

شنواست بی عضو گوش و بیناست بی ابزار چشم، بلکه با ذات خود می شنود و با ذات خود می بیند. اینکه می گویم: شنواست و با ذات خود می شنود، بیناست و با ذات خود می بیند، معنایش این نیست که چیزی است و ذات چیز دیگری؛ بلکه خواستم آنچه در دل دارم به زبان آورم، چون از من پرسیدی و می خواهم به تو که پرسشگری بفهمانم؛ بنابراین می گویم: همانا او با تمام ذاتش شنواست و معنای تمام این نیست که برای او بعضی باشد و برگشت سخنم تنها به این است که او شنوا، بینا، دانا و آگاه است بی آنکه ذات و صفت، اختلاف و کثرت پیدا کند.

پرسشگر گفت: پس او چیست؟ امام فرمود: او ربّ و معبود و الله است.

منظور از اینکه می گویم: اللّه (یا ربّ است) ، اثبات این حروف یعنی الف، لام، هاء، راء و باء برای خدا نیست، لکن بازگشت گفتارم به این است که خداوند چیزی است که آفرینندۀ چیزها و سازندۀ آنها است و مصداق این حروف، معنایی است که با اللّه، رحمن، رحیم، عزیز و نام های دیگرش نامیده می شود و اوست معبود شکوهمند و عزّتمند.

پرسشگر گفت: هرچیزی که در خاطر گذرد، آفریده شده است. حضرت فرمود: اگر چنین باشد که تو گویی، خداشناسی از ما ساقط است، زیرا ما مکلّف نیستیم به شناختن آنچه در خاطر گذرد، بلکه ما می گوییم: هرچیزی که به حواس درآید و درک شود و حواّس آن را محدود و تصوّر کند، مخلوق است [آفرینندۀ چیزها باید از دو جهت ناپسند برکنار باشد: یکی از آن دو نفی است چرا که]نفی، باطل کردن و نبودن است و جهت دوم، تشبیه (مانند چیزی بودن) است؛ چرا که تشبیه، صفت آفریده است که اجزایش به هم پیوستگی و هماهنگی آشکاری دارد. بنابراین جز اثبات سازنده چاره ای نیست به دلیل بودن آفریدگان و ناگزیری آنها از اعتراف به اینکه آنها ساخته شده اند و سازنده، جز آنها است و مانند آنها نیست؛ زیرا هرچیز مانند آنها باشد با آنها شباهت دارد در ظاهر پیوستگی و هماهنگی پیکر و در بودن پس از نبودن و انتقال از کودکی به بزرگی و از سیاهی به سفیدی و از نیرومندی به ناتوانی و حالت های موجود و معلوم دیگری که به توضیح آنها نیازی نیست؛ چرا که روشن و موجودند.

پرسشگر گفت: چون وجود خدا را اثبات کردی، پس او را محدود ساختی.

ص :١٨٧

قال أبو عبد اللّه علیه السّلام: لم أحدّه و لکنّی أثبتّه إذ لم یکن بین النّفی و الإثبات منزله.

قال له السّائل: فله إنّیّه و مائیّه؟ قال: نعم لا یثبت الشّیء إلاّ بإنّیّه و مائیّه قال له السّائل: فله کیفیّه؟ قال: لا لأنّ الکیفیّه جهه الصّفه و الإحاطه و لکن لا بدّ من الخروج من جهه التّعطیل و التّشبیه لأنّ من نفاه فقد أنکره و دفع ربوبیّته و أبطله و من شبّهه بغیره فقد أثبته بصفه المخلوقین المصنوعین الّذین لا یستحقّون الرّبوبیّه و لکن لا بدّ من إثبات أنّ له کیفیّه لا یستحقّها غیره و لا یشارک فیها و لا یحاط بها و لا یعلمها غیره. قال السّائل: فیعانی الأشیاء بنفسه؟ قال أبو عبد اللّه علیه السّلام: هو أجلّ من أن یعانی الأشیاء بمباشره و معالجه لأنّ ذلک صفه المخلوق الّذی لا تجیء الأشیاء له إلاّ بالمباشره و المعالجه و هو متعال نافذ الإراده و المشیئه، فعّال لما یشاء.

[٢٢5]٧-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن خالد، عن محمّد بن عیسی، عمّن ذکره، قال:

سئل أبو جعفر علیه السّلام: أ یجوز أن یقال: إنّ اللّه شیء؟ قال: نعم یخرجه من الحدّین حدّ التّعطیل و حدّ التّشبیه.

باب أنّه لا یعرف إلاّ به [٢٢6]١-علیّ بن محمّد، عمّن ذکره، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن محمّد بن حمران، عن الفضل بن السّکن، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

قال أمیر المؤمنین علیه السّلام: اعرفوا اللّه باللّه و الرّسول بالرّساله و أولی الأمر بالأمر بالمعروف و العدل و الإحسان.

ص :١٨٨

حضرت فرمود: محدودش نکردم، بلکه اثباتش کردم؛ زیرا بین نفی و اثبات جایی نیست. پرسشگر به حضرت گفت: پس برای خدا انّیّت و ماهیت است؟

فرمود: آری؛ چیزی ثبوت پیدا نمی کند مگر با انّیّت و ماهیّت. پرسشگر گفت:

خدا چگونگی (کیفیّت) دارد؟ فرمود: نه؛ چون چگونگی جهت صفت و احاطه او می باشد، و لیکن چاره ای نیست مگر آنکه «چگونگی» برای او اثبات گردد تا او را از دو جهت تعطیل و تشبیه بیرون برد و زیرا کسی که وی را نفی کند، او را انکار کرده است و ربوبیّت اش را فروچیده و وجودش را ابطال کرده است. و هر که وی را به غیر او تشبیه نماید، او را به صفات آفریدگانش که مصنوعات او هستند و استحقاق و لیاقت ربوبیّت را ندارند منتسب کرده است. و لیکن ناچار لازم می آید که برای وی اثبات کیفیّتی نمود که غیر او مستحقّ آن نباشد و در آن کیفیّت کسی با او مشارکت نداشته باشد و جز خداوند احاطه پیدا ننماید و غیر از خدا، کسی از حقیقت آن کیفیّت نتواند علم و اطلاع حاصل کند. پرسشگر گفت:

رنج کارها را خودش متحمّل می شود؟ امام فرمود: او برتر از این است که [مانند صنعتگران]کارها را با تصدّی خودش به عهده گیرد؛ زیرا این روش کار از صفات مخلوق است که انجام کارها بدون تصدی (مباشرت) و زحمت امکان پذیر نیست؛ ولی خداوند فرازمند است، اراده و خواستش نافذ است، آنچه را اراده نماید تحقّق یابد [چه با اسباب عادی و چه بدون اسباب و هیچ نیازی به مباشرت و تحمّل زحمت ندارد].

[٢٢5]٧-از امام باقر علیه السّلام پرسیدند که آیا جایز است بر خدا «چیز» اطلاق نشود؟ فرمود: آری، این تعبیر، او را از هردو حدّ بیرون می برد: حدّ تعطیل (یعنی هستی و صفات کمال را از خدا نفی کردن) و حدّ تشبیه (یعنی با ممکنات و آفریدگان در حقیقت صفات و عوارض، شبیه قرار دادن) .

بابی دربارۀ آنکه خدا را جز به وسیله خودش نتوان شناخت

[٢٢6]١-امیر المومنین علیه السّلام فرمود: خدا را به خدا و رسول را به رسالت و صاحب امر را به [آثار و اعمال او از قبیل]امر به معروف و دادگری و نیکوکاری بشناسید.

ص :١٨٩

و معنی قوله علیه السّلام: اعرفوا اللّه باللّه یعنی أنّ اللّه خلق الأشخاص و الأنوار و الجواهر و الأعیان، فالأعیان: الأبدان و الجواهر: الأرواح و هو جلّ و عزّ لا یشبه جسما و لا روحا و لیس لأحد فی خلق الرّوح الحسّاس الدّرّاک أمر و لا سبب، هو المتفرّد بخلق الأرواح و الأجسام فإذا نفی عنه الشّبهین: شبه الأبدان و شبه الأرواح فقد عرف اللّه باللّه و إذا شبّهه بالرّوح أو البدن أو النّور فلم یعرف اللّه باللّه.

[٢٢٧]٢-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن خالد، عن بعض أصحابنا، عن علیّ بن عقبه بن قیس بن سمعان بن أبی ربیحه مولی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قال:

سئل أمیر المؤمنین علیه السّلام: بم عرفت ربّک؟ قال: بما عرّفنی نفسه، قیل: و کیف عرّفک نفسه؟ قال: لا یشبهه صوره و لا یحسّ بالحواسّ و لا یقاس بالنّاس، قریب فی بعده، بعید فی قربه، فوق کلّ شیء و لا یقال شیء فوقه، أمام کلّ شیء و لا یقال له أمام، داخل فی الأشیاء لا کشیء داخل فی شیء و خارج من الأشیاء لا کشیء خارج من شیء، سبحان من هو هکذا و لا هکذا غیره و لکلّ شیء مبتدأ.

[٢٢٨]٣-محمّد بن إسماعیل، عن الفضل بن شاذان، عن صفوان بن یحیی، عن منصور بن حازم قال:

قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام: إنّی ناظرت قوما فقلت لهم: إنّ اللّه جلّ جلاله أجلّ و أعزّ و أکرم من أن یعرف بخلقه بل العباد یعرفون باللّه، فقال: رحمک اللّه.

باب أدنی المعرفه [٢٢٩]١-محمّد بن الحسن، عن عبد اللّه بن الحسن العلویّ و علیّ بن

ص :١٩٠

(مؤلف کتاب، مرحوم کلینی می فرماید:) معنای سخن حضرت که فرمود: خدا را به خدا بشناسید، این است که خداوند، اشخاص، انوار، جواهر و اعیان را آفریده است. اعیان، پیکرها (موجودات جسمانی) و جواهر، روح هاست و خداوند عزّتمند و شکوهمند، همانندگی به جسم و روح ندارد و هیچ کس را در آفریدن روح حسّاس و درک کننده، نه دستوری بوده و نه وسیله ای و خدا در آفریدن ارواح و اجسام یکتا بوده است. پس وقتی کسی خدا را از شباهت به موجودات جسمانی و روحانی تنزیه نماید، خدا را به خدا شناخته و وقتی او را به روح یا جسم (پیکر) یا نور تشبیه نماید، خدا را به خدا نشناخته است. [این حدیث شریف را امام خمینی قدّس سرّه در کتاب «چهل حدیث» خود، حدیث ٣٧، به تفصیل شرح کرده است به آنجا مراجعه شود]

[٢٢٧]٢-از امیر المومنین علیه السّلام پرسیدند: پروردگارت را به چه شناختی؟ فرمود: به آنچه خودش خود را برایم شناساند. عرض شد: چگونه خودش خود را به تو شناسانید؟ فرمود: هیچ شکلی (صورتی) شبیه او نیست و با حّواس درک نشود و با مردم مقایسه نشود؛ در عین دوری، نزدیک و در عین نزدیکی، دور است؛ برتر از همه چیز است و گفته نشود چیزی برتر از اوست؛ مقابل تمام چیزهاست و گفته نمی شود که وی دارای مقابل است؛ داخل در چیزها است، نه مانند داخل بودن چیزی در چیزی؛ از همه چیز بیرون است، نه مانند چیزی که از چیزی بیرون باشد؛ منزّه است آنکه چنین است و جز چنین نیست و او سرآغاز همه چیز است.

[٢٢٨]٣-منصور حازم گوید: به امام صادق علیه السّلام عرض کردم: با مردم مناظره کردم و به آنها گفتم: همانا خداوندی جلیل بزرگوارتر و ارجمندتر و گرامی تر است از آن که به وسیلۀ مخلوقاتش شناخته شود، بلکه بندگان به وسیلۀ خداوند شناخته می شوند. حضرت فرمود: خدا تو را رحمت فرماید.

بابی دربارۀ کمترین درجۀ خداشناسی

[٢٢٩]١-فتح بن یزید گوید: از حضرت ابو الحسن علیه السّلام دربارۀ کمترین درجۀ

ص :١٩١

إبراهیم، عن المختار بن محمّد بن المختار الهمدانیّ جمیعا، عن الفتح بن یزید، عن أبی الحسن علیه السّلام قال:

سألته عن أدنی المعرفه فقال: الإقرار بأنّه لا إله غیره و لا شبه له و لا نظیر و أنّه قدیم مثبت موجود غیر فقید و أنّه لیس کمثله شیء.

[٢٣٠]٢-علیّ بن محمّد، عن سهل بن زیاد، عن طاهر بن حاتم فی حال استقامته أنّه کتب إلی الرّجل ما الّذی لا یجتزأ فی معرفه الخالق بدونه؟ فکتب إلیه:

لم یزل عالما و سامعا و بصیرا و هو الفعّال لما یرید. و سئل أبو جعفر علیه السّلام عن الّذی لا یجتزأ بدون ذلک من معرفه الخالق فقال: لیس کمثله شیء و لا یشبهه شیء لم یزل عالما سمیعا بصیرا.

[٢٣١]٣-محمّد بن یحیی، عن محمّد بن الحسین، عن الحسن بن علیّ بن یوسف بن بقّاح، عن سیف بن عمیره، عن إبراهیم بن عمر قال:

سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: إنّ أمر اللّه کلّه عجیب إلاّ أنّه قد احتجّ علیکم بما قد عرّفکم من نفسه

باب المعبود [٢٣٢]١-علیّ بن إبراهیم، عن محمّد بن عیسی بن عبید، عن الحسن بن محبوب، عن ابن رئاب و، عن غیر واحد، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

من عبد اللّه بالتّوهّم فقد کفر و من عبد الاسم دون المعنی فقد کفر و من عبد الاسم و المعنی فقد أشرک و من عبد المعنی بإیقاع الأسماء علیه بصفاته الّتی وصف بها نفسه فعقد علیه قلبه و نطق به لسانه فی سرائره و علانیته فأولئک

ص :١٩٢

خداشناسی پرسیدم، فرمود: اقرار به اینکه جز او خدایی نیست و بی مانند و بی نظیر است و دیرینه و پایدار است و موجود غیر قابل مفقود است و چیزی مثل و مانند او نیست.

[٢٣٠]٢-طاهر حاتم، زمانی که از عقیده درست برخوردار بود (و افکار غلوّآمیز نداشت) به امام نوشت: در خداشناسی اندازه ای که به کمتر از آن بسنده نشود، چیست؟ حضرت به او نوشت: اینکه خدا همیشه دانا، شنوا و بیناست و آنچه را اراده نماید تحقّق یابد. از امام باقر علیه السّلام از اندازه ای که در خداشناسی به کمتر از آن بسنده نشود، پرسیدند. فرمود: اینکه چیزی مانند و شبیه او نیست.

همیشه دانا، شنوا و بیناست.

[٢٣١]٣-ابراهیم عمر گوید: از امام صادق علیه السّلام شنیدم که فرمود: همه کارهای خداوند شگفت آور است جز اینکه به اندازه ای که خود را به شما شناسانده بر شما احتجاج خواهد کرد

بابی دربارۀ پرستش شده (معبود)

[٢٣٢]١-امام صادق علیه السّلام فرمود: کسی که خدا را از روی خیال بپرستد کفر ورزیده است و کسی که نام خدا را بدون صاحب نام پرستد، باز هم کفر ورزیده است و کسی که نام و صاحب نام را باهم (اسم و معنا) را با هم بپرستد، مشرک به شمار آید و کسی که صاحب نام را بپرستد و با صفت های که خود را به وسیله آن ستوده، نام ها را هم بر آن تطبیق دهد دل بدان استوار دارد و در نهان و آشکارش

ص :١٩٣

أصحاب أمیر المؤمنین علیه السّلام حقّا. و فی حدیث آخر: أولئک هم المؤمنون حقّا.

[٢٣٣]٢-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن النّضر بن سوید، عن هشام بن الحکم أنّه سأل أبا عبد اللّه علیه السّلام، عن أسماء اللّه و اشتقاقها، اللّه ممّا هو مشتقّ؟ قال:

فقال لی: یا هشام! اللّه مشتقّ من إله و الإله یقتضی مألوها و الاسم غیر المسمّی، فمن عبد الاسم دون المعنی فقد کفر و لم یعبد شیئا و من عبد الاسم و المعنی فقد کفر و عبد اثنین و من عبد المعنی دون الاسم فذاک التّوحید أ فهمت یا هشام، قال فقلت زدنی قال: إنّ للّه تسعه و تسعین اسما فلو کان الاسم هو المسمّی لکان کلّ اسم منها إلها و لکنّ اللّه معنی یدلّ علیه بهذه الأسماء و کلّها غیره، یا هشام! الخبز اسم للمأکول و الماء اسم للمشروب و الثّوب اسم للملبوس و النّار اسم للمحرق أ فهمت یا هشام فهما تدفع به و تناضل به أعداءنا و المتّخذین مع اللّه جلّ و عزّ غیره؟ قلت: نعم، قال: فقال: نفعک اللّه به و ثبّتک یا هشام، قال هشام فو اللّه ما قهرنی أحد فی التّوحید حتّی قمت مقامی هذا.

[٢٣4]٣-علیّ بن إبراهیم، عن العبّاس بن معروف، عن عبد الرّحمن بن أبی نجران قال:

کتبت إلی أبی جعفر علیه السّلام أو قلت له: جعلنی اللّه فداک نعبد الرّحمن الرّحیم الواحد الأحد الصّمد؟ قال فقال: إنّ من عبد الاسم دون المسمّی بالأسماء أشرک و کفر و جحد و لم یعبد شیئا بل اعبد اللّه الواحد الأحد الصّمد المسمّی بهذه الأسماء دون الأسماء، إنّ الأسماء صفات وصف بها نفسه.

باب الکون و المکان [٢٣5]١-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن الحسن بن محبوب،

ص :١٩4

به زبان آورد، اینها یاران حقیقی امیر مؤمنان علیه السّلام می باشند. در حدیث دیگر آمده است: ایشان مؤمنان حقیقی هستند.

[٢٣٣]٢-هشام حکم گوید: از حضرت صادق علیه السّلام دربارۀ نام های خدا و اشتقاق آنها پرسیدم که اللّه از چه مشتق است؟ فرمود: ای هشام! اللّه از «اله» مشتق است و اله، مألوهی (پرستش شونده) لازم دارد و نام غیر صاحب نام می باشد.

پس کسی که نام را بدون صاحب نام بپرستد، به طور قطع کافر است و چیزی را نپرستیده است و کسی که نام و صاحب نام را بپرستد باز هم کافر است و دو چیز را پرستیده است و هرکه صاحب نام و نه نام را بپرستد، این یگانه پرستی است.

ای هشام! فهمیدی؟ عرض کردم: بیشتر بفرمایید. فرمود: همانا خداوند نود و نه نام دارد. اگر هر نامی، همان صاحب نام باشد، باید هرکدام از نام ها خدایی جداگانه باشد؛ ولی خداوند معنایی است که این نام ها بر او دلالت کنند و همۀ نام ها غیر خود او باشند. ای هشام! نان، نامی برای چیزی است که خورده می شود و آب نامی برای چیزی است که نوشیده می شود و لباس، نامی برای چیزی است که پوشیده می شود و آتش، نامی برای چیزی است که می سوزاند. ای هشام! طوری فهمیدی که بتوانی دفاع کنی و در مبارزه با دشمنان ما و کسانی که همراه خدای بزرگ و والا چیزی دیگری می پرستند (و برای او شریک می گیرند) پیروز شوی؟ عرض کردم: آری. فرمود: ای هشام! خدایت بدان سود دهد و پایدارت بدارد. هشام گوید: به خدا سوگند! از زمانی که از آن مجلس برخاستم تا امروز کسی در بحث های توحید بر من چیره نشده است.

[٢٣4]٣-عبد اللّه بن ابی نجران گوید: به امام باقر علیه السّلام نوشتم یا زبانی عرض کردم: خدا مرا فدایت گرداند، آیا ما می توانیم رحمتگر مهربان و یگانۀ یکتا و بی نیاز را بپرستیم؟ فرمود: هرکس نام را بی آنکه بدان نامیده شده بپرستد، مشرک، کافر و منکر است و چیزی را نپرستیده، بلکه خدای یگانۀ یکتا و بی نیازی را که به این نام ها نامیده شده، پرستش کن، نه خود نام ها را؛ زیرا نام ها صفت هایی اند که خداوند خود را به وسیلۀ آنها معرفی کرده است.

بابی دربارۀ بودن و مکان

[٢٣5]١-ابو حمزه ثمالی گوید: نافع ازرق به امام علیه السّلام عرض کرد: به من

ص :١٩5

عن أبی حمزه قال:

سأل نافع بن الأزرق أبا جعفر علیه السّلام فقال: أخبرنی عن اللّه متی کان؟ فقال: متی لم یکن حتّی أخبرک متی کان؟ سبحان من لم یزل و لا یزال فردا صمدا لم یتّخذ صاحبه و لا ولدا.

[٢٣6]٢-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن خالد، عن أحمد بن محمّد بن أبی نصر قال:

جاء رجل إلی أبی الحسن الرّضا علیه السّلام من وراء نهر بلخ فقال: إنّی أسألک عن مسأله فإن أجبتنی فیها بما عندی قلت بإمامتک. فقال أبو الحسن علیه السّلام: سل عمّا شئت فقال: أخبرنی عن ربّک متی کان؟ و کیف کان؟ و علی أیّ شیء کان اعتماده؟ فقال أبو الحسن علیه السّلام: إنّ اللّه تبارک و تعالی أیّن الأین بلا أین و کیّف الکیف بلا کیف و کان اعتماده علی قدرته، فقام إلیه الرّجل فقبّل رأسه و قال: أشهد أن لا إله إلاّ اللّه و أنّ محمّدا رسول اللّه و أنّ علیّا وصیّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و القیّم بعده بما قام به رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و أنّکم الأئمّه الصّادقون و أنّک الخلف من بعدهم.

[٢٣٧]٣-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن الحسین بن سعید، عن القاسم بن محمّد، عن علیّ بن أبی حمزه، عن أبی بصیر قال:

جاء رجل إلی أبی جعفر علیه السّلام فقال له: أخبرنی عن ربّک متی کان؟ فقال: ویلک إنّما یقال لشیء لم یکن: متی کان، إنّ ربّی تبارک و تعالی کان و لم یزل حیّا بلا کیف و لم یکن له کان و لا کان لکونه کون کیف و لا کان له أین و لا کان فی شیء و لا کان علی شیء و لا ابتدع لمکانه مکانا و لا قوی بعد ما کوّن الأشیاء و لا کان ضعیفا قبل أن یکوّن شیئا و لا کان مستوحشا قبل أن یبتدع شیئا و لا یشبه شیئا مذکورا و لا کان خلوا من الملک قبل إنشائه و لا یکون منه خلوا

ص :١٩6

بفرمایید خدا از چه زمانی بوده است؟ فرمود: مگر چه زمانی نبوده تا به تو بگویم از چه زمانی بوده است! منزّه باد آنکه همیشه بوده و همیشه خواهد بود. یکتا و بی نیاز است و برای خود نه همسری گرفته و نه فرزندی.

[٢٣6]٢-محمد بن ابی نصر گوید: مردی از پشت رودخانه بلخ آمد و خدمت حضرت رضا علیه السّلام رسید و عرض کرد: من از شما مسأله ای می پرسم اگر همان طور که می دانم پاسخ گویی به امامت تو اقرار خواهم کرد. امام فرمود: هرچه خواهی بپرس. گفت: برایم بگو پروردگارت از چه زمانی بوده و چگونه بوده است و تکیه اش بر چیست؟ امام فرمود: همانا خدای بلندمرتبه و فرازمند مکان را مکان قرار داد بی آنکه برای او مکانی باشد و چگونگی را پدید آورد بی آنکه خود دارای چگونگی باشد و بر نیروی خود تکیه دارد. آن مرد برخاست و سر آن حضرت را بوسید و گفت: گواهی می دهم که قابل پرستشی جز خدا نیست و اینکه محمّد، فرستادۀ خدا و علی، وصیّ رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و سرپرست دعوت او پس از وی می باشد و شمایید امامان راست گفتار و تو بعد از آنان جانشین اید.

[٢٣٧]٣-ابو بصیر گوید: مردی خدمت امام باقر علیه السّلام آمد و عرض کرد: برایم بگو پروردگارت از کی بوده است؟ فرمود: وای بر تو! به چیزی که در زمانی نبوده و بعد وجود یافته گویند از کی بوده است؟ همانا پروردگار بلندمرتبه و فرازمند من همیشه بوده و زنده است بدون چگونگی و برای او «بود شد» به کار نمی رود و بودنش را چگونه بودن نباشد. مکانی ندارد و چیزی نیست و روی چیزی قرار ندارد. برای منزلت خود مکانی پدید نیاورد، پس از آنکه چیزها را به عرصه وجود آورد نیرومند نگشت و پیش از آنکه چیزی را هستی دهد ناتوان نبود. پیش از آنکه چیزی آفریند، ترسان نبود. شباهتی به آنچه در لفظ آید و به خاطر گذرد، ندارد. پیش از ایجاد ملک از آن تهی نبود و پس از رفتن آفریدگان نیز از آن تهی نخواهد بود

ص :١٩٧

بعد ذهابه، لم یزل حیّا بلا حیاه و ملکا قادرا قبل أن ینشئ شیئا و ملکا جبّارا بعد إنشائه للکون، فلیس لکونه کیف و لا له أین و لا له حدّ و لا یعرف بشیء یشبهه و لا یهرم لطول البقاء و لا یصعق لشیء بل لخوفه تصعق الأشیاء کلّها، کان حیّا بلا حیاه حادثه و لا کون موصوف و لا کیف محدود و لا أین موقوف علیه و لا مکان جاور شیئا بل حیّ یعرف و ملک لم یزل له القدره و الملک أنشأ ما شاء حین شاء بمشیئته، لا یحدّ و لا یبعّض و لا یفنی، کان أوّلا بلا کیف و یکون آخرا بلا أین و کلّ شیء هالک إلاّ وجهه، له الخلق و الأمر تبارک اللّه ربّ العالمین. ویلک أیّها السّائل إنّ ربّی لا تغشاه الأوهام و لا تنزل به الشّبهات و لا یحار [من شیء]و لا یجاوزه شیء و لا تنزل به الأحداث و لا یسأل عن شیء و لا یندم علی شیء و لا تأخذه سنه و لا نوم له ما فی السّماوات و ما فی الأرض و ما بینهما و ما تحت الثّری.

[٢٣٨]4-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن خالد، عن أبیه رفعه قال:

اجتمعت الیهود إلی رأس الجالوت فقالوا له: إنّ هذا الرّجل عالم یعنون أمیر المؤمنین علیه السّلام فانطلق بنا إلیه نسأله فأتوه فقیل لهم: هو فی القصر فانتظروه حتّی خرج، فقال له رأس الجالوت: جئناک نسألک فقال: سل یا یهودیّ عمّا بدا لک، فقال: أسألک عن ربّک متی کان؟ فقال: کان بلا کینونیّه کان بلا کیف، کان لم یزل بلاکمّ و بلا کیف کان لیس له قبل، هو قبل القبل بلا قبل و لا غایه و لا منتهی انقطعت عنه الغایه و هو غایه کلّ غایه، فقال رأس الجالوت: امضوا بنا فهو أعلم ممّا یقال فیه.

ص :١٩٨

همیشه بدون زندگی، زنده است و پیش از آنکه چیزی پدید آورد، پادشاه توانا بود و پس از ایجاد جهان هستی، پادشاه مقتدر است. بنابراین برای بودنش چگونگی نیست و مکان و اندازه ای ندارد و به وسیله شباهت به چیزی شناخته نشود. هرچه بماند پیری به وجود او راه نیابد. برای چیزی بیهوش و مدهوش نگردد بلکه همۀ چیزها از ترس او بیهوش گردند. زنده است بدون زندگی و از «بودنی» برخوردار است که نه به وصف درآید و نه چگونگی او را محدود سازد و نه مکانی که اقامتگاهش باشد و مجاور چیزی به شمار آید. بلکه زنده ای (که با آثار قدرت و زندگی) شناخته شده است و پادشاهی است که همیشه قدرت و پادشاهی دارد. آنچه را خواست به محض آنکه خواست با مشیّت خود پدید آورد. محدودشدنی و پاره پاره گشتنی و فناپذیر نیست. او سرآغاز هستی بی چگونگی و انجام هستی بدون مکان است. همه چیز جز ذات او نابودشدنی است. آفرینش و حکم نافذ از آن اوست. فرخنده خدایی است پروردگار جهانیان. ای پرسشگر، وای بر تو! همانا پروردگار من وجودی است که پندارها و اندیشه ها او را فرانگیرند و شبهه ها بر او فرود نیایند از چیزی سرگردان و حیران نشود و چیزی مجاور او نگردد. پیشامدها بر او فرود نیاید و چیزی از او پرسیده و بازخواست نشود و بر چیزی پشیمان نگردد. چرت و خواب او را فرانگیرد.

هرچه در آسمان ها و زمین و میان آنها و زیر خاک است از آن اوست.

[٢٣٨]4-یهود اطراف رأس الجالوت (بزرگ عالم یهود) جمع شده و به او گفتند: این مرد، دانشمند است-مقصود آنها امیر مؤمنان علیه السّلام بود ما را نزد او ببر تا از او پرسش کنیم، آنگاه نزدش آمدند. به آنها گفته شد: حضرت در خانۀ خویش است. منتظر شدند تا بیرون آمد. رأس الجالوت گفت: آمده ایم از شما پرسشی کنیم. فرمود: ای یهودی! بپرس از هرچه در خاطرت گذرد. گفت: از پروردگارت می پرسم که از چه زمانی بوده است؟ فرمود: بدون پدید آمدن و بدون چگونگی بوده است. بدون کمیّت و کیفیّت زمانی، همیشگی است. چیزی بیش از او نبوده و او پیش از پیش بوده بی آنکه پیشی باشد و پیش از هر پیش خواهد بود. او پایان و انتهایی ندارد. پایان از او بریده شده و او پایان هر پایان است. رأس الجالوت گفت: بیایید برویم که او از آنچه درباره اش گویند، دانشمندتر است.

ص :١٩٩

[٢٣٩]5-و بهذا الإسناد، عن أحمد بن محمّد بن أبی نصر، عن أبی الحسن الموصلیّ، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

جاء حبر من الأحبار إلی أمیر المؤمنین علیه السّلام فقال: یا أمیر المؤمنین! متی کان ربّک؟ فقال له: ثکلتک أمّک و متی لم یکن؟ حتّی یقال: متی کان؟ کان ربّی قبل القبل بلا قبل و بعد البعد بلا بعد و لا غایه و لا منتهی لغایته، انقطعت الغایات عنده فهو منتهی کلّ غایه، فقال: یا أمیر المؤمنین أفنبیّ أنت؟ فقال: ویلک إنّما أنا عبد من عبید محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم. و روی أنّه سئل علیه السّلام: أین کان ربّنا قبل أن یخلق سماء و أرضا؟ فقال علیه السّلام: أین سؤال عن مکان! و کان اللّه و لا مکان.

[٢4٠]6-علیّ بن محمّد، عن سهل بن زیاد، عن عمرو بن عثمان، عن محمّد بن یحیی، عن محمّد بن سماعه، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

قال رأس الجالوت للیهود: إنّ المسلمین یزعمون أنّ علیّا من أجدل النّاس و أعلمهم اذهبوا بنا إلیه لعلّی أسأله عن مسأله و أخطّئه فیها فأتاه فقال: یا أمیر المؤمنین! إنّی أرید أن أسألک عن مسأله قال: سل عمّا شئت، قال یا أمیر المؤمنین متی کان ربّنا قال له: یا یهودیّ إنّما یقال: متی کان، لمن لم یکن، فکان متی کان، هو کائن بلا کینونیّه کائن، کان بلا کیف یکون، بلی یا یهودیّ ثمّ بلی یا یهودیّ کیف یکون له قبل؟ ! هو قبل القبل بلا غایه و لا منتهی غایه و لا غایه إلیها انقطعت الغایات عنده، هو غایه کلّ غایه فقال: أشهد أنّ دینک الحقّ و أنّ ما خالفه باطل.

[٢4١]٧-علیّ بن محمّد رفعه، عن زراره قال:

قلت لأبی جعفر علیه السّلام: أکان اللّه و لا شیء؟ قال نعم کان و لا شیء قلت: فأین کان یکون؟ قال: و کان متّکئا فاستوی جالسا و قال: أحلت یا زراره و سألت

ص :٢٠٠

[٢٣٩]5-امام صادق علیه السّلام فرمود: یکی از دانشمندان یهود نزد امیر المومنین علیه السّلام آمد. گفت: ای امیر مؤمنان، پروردگارت از چه زمانی بوده است؟ فرمود: مادرت به عزایت نشیند، خدا چه زمانی نبوده تا گفته شود از چه زمانی بوده است؟ فرمود: پروردگارم بدون پیشی، پیش از هر پیش بوده و بدون بعدی، پس از هر بعدی خواهد بود. برای پایانش، پایان و نهایتی نیست. پایان ها نزد او قطع شوند؛ پس او نهایت هر پایان است. گفت: ای امیر مؤمنان، تو پیغمبری؟ فرمود: وای بر تو! من بنده ای از بندگان محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم هستم. روایت شده که از آن حضرت پرسیدند: پروردگار ما پیش از آنکه آسمان و زمینی آفریند، کجا بود؟ فرمود: «کجا» پرسش از مکان است و خدا بوده و مکان هنوز وجود نیافته بود.

[٢٣٩]6-امام صادق علیه السّلام فرمود: رأس الجالوت به یهود گفت: مسلمانان می پندارند علی در بحث و جدل از همه مردم توانا و داناتر است. اینک مرا نزد او ببرید تا شاید بتوانم سؤالی از او بپرسم و لغزش و خطای او را به اثبات رسانم.

خدمت حضرت آمد و عرض کرد: ای امیر مؤمنان، می خواهم از شما مسأله ای بپرسم. فرمود: هرچه خواهی بپرس. گفت: ای امیر مؤمنان، پروردگارمان از کی بوده است؟ فرمود: ای یهودی! «از کی بوده» را به کسی گویند که زمانی نبوده است، پس، از کی بوده آنجا درست است؛ ولی خدا موجود بوده بی بودنی که حادث باشد و می باشد بدون هیچ چگونگی. آری ای یهودی! باز هم آری ای یهودی! چگونه برای او پیشی باشد در صورتی که او پیش از پیش است بدون پایان و پایانش بی پایان است. پایان به او نرسد و پایان ها نزد او منقطع شوند و او پایان بخش هر پایان است. یهودی گفت: گواهی دهم که دین تو حقّ است و آنچه مخالف آن است، باطل است.

[٢4٠]٧-زراره گوید: به حضرت باقر علیه السّلام عرض کردم: آیا خدا بوده و چیزی نبوده است؟ فرمود: آری، خدا بوده و چیزی نبوده است. گفتم: پس کجا بوده است؟ حضرت تکیه کرده بود که راست نشست و فرمود: ای زراره! سخن ناشدنی بر زبان راندی، چون از مکان پرسیدی، آن گاه که مکانی نبود.

ص :٢٠١

عن المکان إذ لا مکان.

[٢4١]٨-علیّ بن محمّد، عن سهل بن زیاد، عن محمّد بن الولید، عن ابن أبی نصر، عن أبی الحسن الموصلیّ، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

أتی حبر من الأحبار أمیر المؤمنین علیه السّلام فقال: یا أمیر المؤمنین! متی کان ربّک؟ قال: ویلک إنّما یقال: متی کان لما لم یکن فأمّا ما کان فلا یقال؛ متی کان، کان قبل القبل بلا قبل و بعد البعد بلا بعد و لا منتهی غایه لتنتهی غایته، فقال له: أنبیّ أنت؟ فقال: لأمّک الهبل إنّما أنا عبد من عبید رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم.

باب النّسبه [٢4٢]١-أحمد بن إدریس، عن محمّد بن عبد الجبّار، عن صفوان بن یحیی، عن أبی أیّوب، عن محمّد بن مسلم، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

إنّ الیهود سألوا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فقالوا: انسب لنا ربّک فلبث ثلاثا لا یجیبهم ثمّ نزلت قُلْ هُوَ اَللّٰهُ أَحَدٌ إلی آخرها.

و رواه محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن علیّ بن الحکم، عن أبی أیّوب.

[٢4٣]٢-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد بن عیسی و محمّد بن الحسین، عن ابن محبوب، عن حمّاد بن عمرو النّصیبیّ، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

سألت أبا عبد اللّه عن قُلْ هُوَ اَللّٰهُ أَحَدٌ فقال علیه السّلام: نسبه اللّه إلی خلقه، أحدا صمدا أزلیّا صمدیّا لا ظلّ له یمسکه و هو یمسک الأشیاء بأظلّتها، عارف بالمجهول، معروف عند کلّ جاهل، فردانیّا؛ لا خلقه فیه و لا هو فی خلقه، غیر محسوس و لا مجسوس، لا تدرکه الأبصار، علا فقرب و دنا فبعد و عصی فغفر و أطیع فشکر؛ لا تحویه أرضه و لا تقلّه سماواته، حامل الأشیاء بقدرته،

ص :٢٠٢

[٢4١]٨-امام صادق علیه السّلام فرمود: یکی از دانشمندان یهود نزد امیر مؤمنان آمد و گفت: ای امیر مؤمنان پروردگارت از چه زمانی بوده است؟ فرمود: وای بر تو! از چه زمانی بوده را به چیزی گویند که زمانی نبوده است؛ ولی به آنچه بوده نگویند از کی بوده است. او بدون پیشی، پیش از هر پیش است و بدون بعدی، پس از هر بعدی است و پایانش انتها ندارد تا پایانش به انتها رسد. عرض کرد: تو پیغمبری؟ فرمود: مادرت به مرگت نشیند. همانا من بنده ای از بندگان رسول خدا هستم.

بابی دربارۀ(بی نیازی خدا از داشتن خویشان)

[٢4٢]١-امام صادق علیه السّلام فرمود: یهود از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم پرسیدند نسب پروردگارت را برای ما بیان کن. حضرت سه روز درنگ کرد و پاسخشان نداد؛ پس سورۀ «قُلْ هُوَ اَللّٰهُ أَحَدٌ» نازل شد.

[٢4٣]٢-حمّاد نصیبی گوید: از امام صادق علیه السّلام دربارۀ «قُلْ هُوَ اَللّٰهُ أَحَدٌ» پرسیدم.

فرمود: نسبت خدا به آفریده اش است. خدا یکتا است، بی نیاز است؛ همیشگی است؛ آفریده ها به او نیازمندند، برای او سایه ای نباشد که نگاهش دارد و او همه چیز را با دست آویزشان نگه دارد. مجهول را شناسد و نزد هر نادانی، شناخته شده است و یکتاست که نه آفریده اش در او و نه او در آفریده اش باشد و محسوس نیست و به لمس درنیاید. دیدگان او را درنیابند و بالاست تا آنجا که نزدیک است و نزدیک است تا آنجا که دور است. نافرمانی شود و بیامرزد و اطاعت شود و پاداش دهد و زمین اش او را فرانگیرد و آسمان هایش حامل او نگردند و او با توانش همه چیز

ص :٢٠٣

دیمومیّ أزلیّ لا ینسی و لا یلهو و لا یغلط و لا یلعب و لا لإرادته فصل و فصله جزاء و أمره واقع، لم یلد فیورث و لم یولد فیشارک و لم یکن له کفوا أحد.

[٢44]٣-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن الحسین بن سعید، عن النّضر بن سوید، عن عاصم بن حمید قال:

قال: سئل علیّ بن الحسین علیهما السّلام عن التّوحید فقال: إنّ اللّه عزّ و جلّ علم أنّه یکون فی آخر الزّمان أقوام متعمّقون فأنزل اللّه تعالی قُلْ هُوَ اَللّٰهُ أَحَدٌ و الآیات من سوره الحدید إلی قوله: وَ هُوَ عَلِیمٌ بِذٰاتِ اَلصُّدُورِ فمن رام وراء ذلک فقد هلک.

[٢45]4-محمّد بن أبی عبد اللّه رفعه، عن عبد العزیز بن المهتدی قال:

سألت الرّضا علیه السّلام عن التّوحید فقال: کلّ من قرأ: قُلْ هُوَ اَللّٰهُ أَحَدٌ و آمن بها فقد عرف التّوحید؛ قلت کیف یقرأها؟ قال: کما یقرأها النّاس و زاد فیه کذلک اللّه ربّی، کذلک اللّه ربّی.

باب النّهی عن الکلام فی الکیفیّه [٢46]١-محمّد بن الحسن، عن سهل بن زیاد، عن الحسن بن محبوب، عن علیّ بن رئاب، عن أبی بصیر قال:

قال أبو جعفر علیه السّلام: تکلّموا فی خلق اللّه و لا تتکلّموا فی اللّه فإنّ الکلام فی اللّه لا یزداد صاحبه إلاّ تحیّرا.

و فی روایه أخری عن حریز: تکلّموا فی کلّ شیء و لا تتکلّموا فی ذات اللّه.

[٢4٧]٢-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن ابن أبی عمیر، عن عبد الرّحمن بن الحجّاج، عن سلیمان بن خالد قال:

ص :٢٠4

را برداشته و بی پایان و بی آغاز است و فراموش و بیهوده گری نکند. غلط نرود و بازی نکند. برای خواستش منعی نیست و داوریش، پاداش و فرمانش شدنی است. فرزند ندارد تا ارثش برند و زاییده نشد تا شریکش باشند و هیچ کس همتای او نیست.

[٢44]٣-از امام زین العابدین دربارۀ توحید پرسش شد، فرمود: همانا خداوند شکوهمند می دانست که در پایان روزگار، گروههایی ژرف اندیش خواهند آمد، از این رو «قُلْ هُوَ اَللّٰهُ أَحَدٌ» و آیاتی از سورۀ حدید تا «هُوَ عَلِیمٌ بِذٰاتِ اَلصُّدُورِ» را فروفرستاد و اگر کسی سخنی بیرون از آن را قصد کند هلاک خواهد شد. [استاد مطهری می فرماید: «نظریات دقیق فلسفی و عرفانی ثابت کرده است که آیات «قُلْ هُوَ اَللّٰهُ أَحَدٌ» و آیات اول سورۀ حدید، قلّۀ نهایی توحید و معرفت است» (ر. ک: مجموعه آثار مطهری 6/٨٨٣) . ملا صدرا نیز مطالبی مهمّی دربارۀ این حدیث فرموده است (ر. ک: شرح اصول کافی ملا صدرا ص ٢5١ چاپ رحلی].

[٢45]4-عبد العزیز گوید: از حضرت رضا علیه السّلام دربارۀ توحید پرسیدم، فرمود: هرکه «قُلْ هُوَ اَللّٰهُ أَحَدٌ» را بخواند و به آن ایمان آورد، توحید را شناخته است. گفتم: چگونه آن را بخواند؟ فرمود: همان طور که مردم می خوانند و حضرت (این جمله را) افزود: پروردگارم چنین است، پروردگارم چنین است (افزودن جمله «کذلک اللّه بربّی» پس از پایان سوره مستحب است) .

بابی دربارۀ نهی از سخن گفتن در چگونگی

[٢46]١-امام باقر علیه السّلام فرمود: دربارۀ آفریدگان خدا سخن گویید و دربارۀ خدا سخن نگویید؛ زیرا سخن راجع به خدا، برای گوینده جز سرگردانی چیزی نیفزاید. در روایت دیگری از حریز آمده است: دربارۀ هرچیزی سخن رانید ولی درباره ذات خداوند لب فروبندید.

[٢4٧]٢-امام صادق علیه السّلام فرمود: خداوند عزّتمند فرماید: «و همانا پایان کار به

ص :٢٠5

قال أبو عبد اللّه علیه السّلام: إنّ اللّه عزّ و جلّ یقول: وَ أَنَّ إِلیٰ رَبِّکَ اَلْمُنْتَهیٰ فإذا انتهی الکلام إلی اللّه فأمسکوا.

[٢4٨]٣-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن أبی أیّوب، عن محمّد بن مسلم قال:

قال أبو عبد اللّه علیه السّلام: یا محمّد إنّ النّاس لا یزال بهم المنطق حتّی یتکلّموا فی اللّه فإذا سمعتم ذلک فقولوا: لا إله إلاّ اللّه الواحد الّذی لیس کمثله شیء.

[٢4٩]4-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن خالد، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن محمّد بن حمران، عن أبی عبیده الحذّاء قال:

قال أبو جعفر علیه السّلام: یا زیاد! إیّاک و الخصومات فإنّها تورث الشّکّ و تهبط العمل و تردی صاحبها و عسی أن یتکلّم بالشّیء فلا یغفر له إنّه کان فیما مضی قوم ترکوا علم ما وکّلوا به و طلبوا علم ما کفوه حتّی انتهی کلامهم إلی اللّه فتحیّروا حتّی إن کان الرّجل لیدعی من بین یدیه فیجیب من خلفه و یدعی من خلفه فیجیب من بین یدیه. و فی روایه أخری: حتّی تاهوا فی الأرض.

[٢5٠]5-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن خالد، عن بعض أصحابه، عن الحسین بن المیّاح، عن أبیه قال:

سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: من نظر فی اللّه کیف هو هلک.

[٢5١]6-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن ابن فضّال، عن ابن بکیر، عن زراره بن أعین، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

إنّ ملکا عظیم الشّأن کان فی مجلس له فتناول الرّبّ تبارک و تعالی ففقد فما یدری أین هو.

[٢5٢]٧-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن خالد، عن محمّد بن

ص :٢٠6

سوی پروردگار توست (سورۀ نجم، آیۀ 4٢) ؛» ؛ وقتی سخن به خدا رسید، باز ایستید.

[٢4٨]٣-امام صادق علیه السّلام به محمد مسلم فرمود: ای محمّد! مردم همواره از هر دری سخن گویند تا آنجا که دربارۀ(ذات) خدا هم به سخن پردازند؛ پس وقتی آن را شنیدید، بگویید: شایستۀ پرستش جز خدای یکتای بی مانند نیست.

[٢4٩]4-امام باقر علیه السّلام به زیاد فرمود: ای زیاد! مبادا به گفتگوهای خصم آمیزپردازی که زمینه شک را فراهم آورد و عمل را تباه سازد و صاحبش را هلاک کند و ممکن است (در آن میان) کسی سخنی بر زبان راند که آمرزیده نشود. همانا در زمان گذشته، مردمی دانشی که واگذارشان شده بود، وارهاندند و در جست وجوی دانشی که از آن نهی شده بودند، برآمدند تا آنجا که سخنشان به خدا رسید پس سردرگم شدند و (کارشان در این سرگشتگی) به جایی رسید که وقتی مردی را از پیش رو صدا می زدند، او به پشت سرش پاسخ می داد و از پشت سرش صدا می کردند به پیش رو پاسخ می گفت!

در روایت دیگری آمده است؛ تا آنجا که در زمین به سرگشتگی گرفتار شدند

[٢5٠]5-امام صادق علیه السّلام فرمود: هرکه دربارۀ خدا اندیشه کند که او چگونه است، هلاک گردد.

[٢5١]6-امام صادق علیه السّلام فرمود: همانا پادشاه قدرتمندی در محفل خود نسبت به پروردگار سخن ناروا گفت. پس از آن گم گشت و دانسته نشد کجا رفت.

[٢5٢]٧-امام باقر علیه السّلام فرمود: از اندیشیدن دربارۀ خدا بپرهیزید؛ ولی اگر

ص :٢٠٧

عبد الحمید، عن العلاء بن رزین، عن محمّد بن مسلم، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

إیّاکم و التّفکّر فی اللّه و لکن إذا أردتم أن تنظروا إلی عظمته فانظروا إلی عظیم خلقه.

[٢5٣]٨-محمّد بن أبی عبد اللّه رفعه قال:

قال أبو عبد اللّه علیه السّلام: یا ابن آدم! لو أکل قلبک طائر لم یشبعه، و بصرک لو وضع علیه خرق إبره لغطّاه ترید أن تعرف بهما ملکوت السّماوات و الأرض؟ إن کنت صادقا فهذه الشّمس خلق من خلق اللّه فإن قدرت أن تملأ عینیک منها فهو کما تقول.

[٢54]٩-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن الحسن بن علیّ، عن الیعقوبیّ، عن بعض أصحابنا، عن عبد الأعلی مولی آل سام، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

إنّ یهودیّا یقال له: سبخت جاء إلی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فقال: یا رسول اللّه!

جئت أسألک عن ربّک، فإن أنت أجبتنی عمّا أسألک عنه و إلاّ رجعت قال: سل عمّا شئت، قال أین ربّک قال هو فی کلّ مکان و لیس فی شیء من المکان المحدود، قال: و کیف هو؟ قال: و کیف أصف ربّی بالکیف و الکیف مخلوق و اللّه لا یوصف بخلقه، قال فمن أین یعلم أنّک نبیّ اللّه؟ قال: فما بقی حوله حجر و لا غیر ذلک إلاّ تکلّم بلسان عربیّ مبین: یا سبخت إنّه رسول اللّه فقال سبخت: ما رأیت کالیوم أمرا أبین من هذا ثمّ قال: أشهد أن لا إله إلاّ اللّه و أنّک رسول اللّه.

[٢55]١٠-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن محمّد بن یحیی الخثعمیّ، عن عبد الرّحمن بن عتیک القصیر قال:

سألت أبا جعفر علیه السّلام عن شیء من الصّفه فرفع یده إلی السّماء ثمّ قال: تعالی الجبّار، تعالی الجبّار، من تعاطی ما ثمّ هلک.

ص :٢٠٨

خواستید در عظمتش بیندیشید، به عظمت آفریدگان او نظر کنید.

[٢5٣]٨-امام ششم فرمود: ای پسر آدم! اگر دل تو را پرنده ای بخورد، سیرش نکند و اگر بر چشمت، سوراخ سوزنی نهند آن را بپوشان، (با این حال) تو می خواهی با این دو (عضو کوچک) سلطنت آسمان ها و زمین را بشناسی؟ اگر راست می گویی، آن خورشید آفریده ای از آفریدگان خداست؛ اگر توانستی چشمت را به آن بدوزی، چنان است که تو می گویی.

[٢54]٩-و فرمود: یک یهودی که نامش «سبحت» یا «سبخت» بود خدمت رسول خدا آمد و عرض کرد: ای رسول خدا، آمده ام دربارۀ پروردگارت از تو بپرسم. اگر پاسخ پرسش مرا دادی، می پذیرم و گرنه برمی گردم. فرمود: هرچه خواهی بپرس. گفت: پروردگارت در کجاست؟ فرمود: آن در همه جا است و در جای محدودی نیست. گفت: او چگونه است؟ فرمود: چگونه پروردگارم را با چگونگی توصیف کنم در حالی که چگونگی، آفریده شده است و خداوند با آفریده اش به وصف نیاید. گفت: از کجا بدانیم تو پیغمبر خدایی؟ وقتی این را گفت هر سنگ و چیز دیگری که در اطرافش بود با لغت عربی گویا گفتند ای سبحت! او فرستادۀ خداست. سبحت گفت: تا امروز مطلبی روشن تر از این ندیده ام؛ سپس گفت: گواهی دهم که سزاوار عبادتی جز خدا نیست و تو فرستادۀ خدایی.

[٢55]١٠-عبد الرحمن بن عتیک گوید: دربارۀ صفت خدا از امام باقر علیه السّلام پرسیدم. حضرت دستش را به سوی آسمان بلند کرد و فرمود: خدای مقتدر، والا است. خدای مقتدر، والا است. هرکه به آنچه در آنجاست دست درازی کند، هلاک گردد.

ص :٢٠٩

باب فی إبطال الرّؤیه [٢56]١-محمّد بن أبی عبد اللّه، عن علیّ بن أبی القاسم، عن یعقوب بن إسحاق قال:

کتبت إلی أبی محمّد علیه السّلام أسأله کیف یعبد العبد ربّه و هو لا یراه؟ فوقّع علیه السّلام:

یا أبا یوسف! جلّ سیّدی و مولای و المنعم علیّ و علی آبائی أن یری، قال: و سألته: هل رأی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ربّه؟ فوقّع علیه السّلام: إنّ اللّه تبارک و تعالی أری رسوله بقلبه من نور عظمته ما أحبّ.

[٢5٧]٢-أحمد بن إدریس، عن محمّد بن عبد الجبّار، عن صفوان بن یحیی قال:

سألنی أبو قرّه المحدّث أن أدخله علی أبی الحسن الرّضا علیه السّلام فاستأذنته فی ذلک فأذن لی فدخل علیه فسأله عن الحلال و الحرام و الأحکام حتّی بلغ سؤاله إلی التّوحید فقال أبو قرّه: إنّا روّینا أنّ اللّه قسم الرّؤیه و الکلام بین نبیّین فقسم الکلام لموسی و لمحمّد الرّؤیه، فقال أبو الحسن علیه السّلام فمن المبلّغ عن اللّه إلی الثّقلین من الجنّ و الإنس؟ «لاٰ تُدْرِکُهُ اَلْأَبْصٰارُ. وَ لاٰ یُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً. و لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ» ألیس محمّد قال: بلی؟ قال: کیف یجیء رجل إلی الخلق جمیعا فیخبرهم أنّه جاء من عند اللّه و أنّه یدعوهم إلی اللّه بأمر اللّه فیقول:

«لاٰ تُدْرِکُهُ اَلْأَبْصٰارُ

وَ لاٰ یُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً و لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ» ثمّ یقول: أنا رأیته بعینی و أحطت به علما و هو علی صوره البشر؟ ! أما تستحون؟ ما قدرت الزّنادقه أن ترمیه بهذا أن یکون یأتی من عند اللّه بشیء ثمّ یأتی بخلافه من وجه آخر قال أبو قرّه: فإنّه یقول: «وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَهً أُخْریٰ» فقال أبو الحسن علیه السّلام: إنّ بعد هذه الآیه ما یدلّ علی ما رأی حیث قال: «مٰا کَذَبَ اَلْفُؤٰادُ

ص :٢١٠

بابی دربارۀ ابطال دیدن خدا

[٢56]١-یعقوب بن اسحاق گوید: پرسشی به امام حسن عسکری علیه السّلام نوشتم که چگونه بنده پروردگارش را پرستد در صورتی که او را نمی تواند ببیند؟ آن حضرت نوشت: ای ابو یوسف! سرور و مولا و ولیّ نعمت من و پدرانم، والاتر از آن است که دیدگان او را ببیند. گوید: از آن حضرت پرسیدم: آیا پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم پروردگارش را دیده است؟ در پاسخ نوشت: همانا خداوند خجسته و فرازمند از نور عظمت خود آنچه دوست داشت بر دل پیامبرش ارایه فرمود.

[٢5٧]٢-صفوان بن یحیی گوید: ابو قرّۀ محدث از من خواست که او را به محضر امام رضا علیه السّلام ببرم. از آن حضرت اجازه ملاقات خواستم. به من اجازه داد. ابو قرّه به محضرش شرفیاب شد و از حلال و حرام و احکام دین پرسش کرد تا آنکه پرسش به توحید کشانده شد و عرض کرد: برای ما روایت کرده اند که خداوند، (توفیق) دیدار و هم سخنی خویش را میان دو پیغمبر تقسیم فرمود.

قسمت هم سخنی را نصیب موسی و دیدار را نصیب محمد کرد. حضرت فرمود:

پس آنکه از طرف خدا به جنّ و انس رسانید که «دیده ها او را درک نکند» (انعام، آیۀ ١٠٣) ، «دانش آفریدگان او را فرانگیرد» (نجم، آیۀ ١١) ، و «و چیزی مانند او نیست» (نجم، آیۀ ١٨) ، چه کسی بود؟ مگر محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نبود؟ گفت: آری. فرمود: چگونه ممکن است مردی به سوی تمام آفریدگان آید و به آنها بگوید که از طرف خدا آمده است و آنها را به فرمان خدا، به سوی خدا خواند و بگوید: «دیده ها او را درک نکنند» ، «و دانش آفریدگان او را فرانگیرد» و «و چیزی مانند او نیست» ؛ سپس (همین مرد) بگوید: من با چشم خدا را دیدم و بر او احاطۀ علمی یافتم و او به شکل انسان است؟ [از این سخنان بی اساس]خجالت نمی کشید؟ زندیق ها نتوانستند چنین نسبتی به او بدهند که او چیزی از طرف خدا آورد و سپس از راه دیگر، خلاف آن را گوید [و حرف خود را نقض نماید]. ابو قرّه گفت: خداوند خود فرماید: «قطعا بار دیگری هم او را دیده است» (نجم، آیۀ ١٣) . حضرت ابو الحسن علیه السّلام فرمود: همانا بعد از این آیه، آیه ای دلالت دارد بر آنچه پیامبر، دیده است؛ آنجا که فرماید: «دل آنچه را دیده، دروغ نشمرد» ؛ (نجم، آیۀ ١١) ؛

ص :٢١١

مٰا رَأیٰ» یقول: ما کذب فؤاد محمّد ما رأت عیناه، ثمّ أخبر بما رأی فقال: «لَقَدْ رَأیٰ مِنْ آیٰاتِ رَبِّهِ اَلْکُبْریٰ» فآیات اللّه غیر اللّه و قد قال اللّه: «وَ لاٰ یُحِیطُونَ بِهِ عِلْماً» فإذا رأته الأبصار فقد أحاطت به العلم و وقعت المعرفه، فقال أبو قرّه:

فتکذّب بالرّوایات؟ فقال أبو الحسن علیه السّلام: إذا کانت الرّوایات مخالفه للقرآن کذّبتها و ما أجمع المسلمون علیه أنّه لا یحاط به علما و لاٰ تُدْرِکُهُ اَلْأَبْصٰارُ و لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ.

[٢5٨]٣-أحمد بن إدریس، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن علیّ بن سیف، عن محمّد بن عبید قال:

کتبت إلی أبی الحسن الرّضا علیه السّلام أسأله عن الرّؤیه و ما ترویه العامّه و الخاصّه و سألته أن یشرح لی ذلک، فکتب بخطّه: اتّفق الجمیع لا تمانع بینهم أنّ المعرفه من جهه الرّؤیه ضروره فإذا جاز أن یری اللّه بالعین وقعت المعرفه ضروره ثمّ لم تخل تلک المعرفه من أن تکون إیمانا أو لیست بإیمان فإن کانت تلک المعرفه من جهه الرّؤیه إیمانا فالمعرفه الّتی فی دار الدّنیا من جهه الاکتساب لیست بإیمان لأنّها ضدّه، فلا یکون فی الدّنیا مؤمن لأنّهم لم یروا اللّه عزّ ذکره و إن لم تکن تلک المعرفه الّتی من جهه الرّؤیه إیمانا لم تخل هذه المعرفه الّتی من جهه الاکتساب أن تزول و لا تزول فی المعاد فهذا دلیل علی أنّ اللّه عزّ و جلّ لا یری بالعین إذ العین تؤدّی إلی ما وصفناه.

[٢5٩]4-و عنه، عن أحمد بن إسحاق قال:

کتبت إلی أبی الحسن الثّالث أسأله عن الرّؤیه و ما اختلف فیه النّاس فکتب: لا تجوز الرّؤیه ما لم یکن بین الرّائی و المرئیّ هواء [لم]ینفذه البصر

فإذا انقطع الهواء عن الرّائی و المرئیّ لم تصحّ الرّؤیه و کان فی ذلک

ص :٢١٢

یعنی دل محمد آنچه را دیده، دروغ ندانست، سپس خدا آنچه را محمد دیده خبر دهد و فرماید: «پیغمبر از آیات بسیار بزرگ پروردگارش دید» (نجم، آیۀ ١٨) و آیه های خداوند، جز خداست و باز خدا فرماید: «دانش آفریدگان او را فرانگیرد» در حالی که اگر دیدگان او را ببینند، دانششان او را فراگرفته و شناختن حاصل شده است.

ابو قرّه گفت: پس روایات را تکذیب می کنید؟ فرمود: هرگاه روایات مخالف قرآن باشند، دروغشان می شمارم و آنچه مسلمانان بر آن اتّفاق دارند، این است که بر او احاطۀ علمی نیابند و دیدگان او را درنیابند و چیزی مانند او نباشد.

[٢5٨]٣-محمّد عبید گوید: به حضرت رضا علیه السّلام نامه نوشتم دربارۀ دیدن خدا و آنچه عامّه و خاصه روایت کرده اند، پرسیدم و خواستم که آن را برایم شرح دهد. حضرت (در پاسخ) با خط خود نوشت: همه اتّفاق دارند و میان آنها اختلافی نیست که شناختن از راه دیدن ضروری است؛ پس اگر درست باشد که خدا (با چشم) دیده شود، به طور قطع شناختن او تحقّق یابد. آن گاه این شناختن، از دو حال خارج نیست یا ایمان است یا ایمان نیست. اگر این شناسایی از راه دیدن، ایمان به شمار آید، پس شناسایی در دنیا از راه کسب دلیل است، ایمان به شمار نیاید؛ زیرا این شناخت، ضّد آن است؛ پس باید در دنیا مؤمنی نباشد، چرا که ایشان خدا را که یاد او دوست داشتنی است ندیده اند و اگر شناخت از راه دیدن، ایمان به شمار نیاید؛ شناسایی از راه کسب دلیل، بیرون از آن نیست که یا در آخرت نابود شود یا نابود نشود، پس این دلیل است بر اینکه خداوند شکوهمند با چشم دیده نشود؛ چون دیدن با چشم به آنچه بیان کردیم می انجامد.

[٢5٩]4-احمد اسحاق گوید: به امام حسن عسکری علیه السّلام نامه نوشتم و از دیدن خدا و اختلاف مردم در آن پرسیدم. حضرت نوشت: تا وقتی که بین بیننده و دیده شده هوایی نباشد که در آن نفوذ کند، دیدن صورت نپذیرد.

اگر چنین هوایی از میان بیننده و دیده (هدف) از بین رود، دیدن درست نشود و در صورت درستی هم، مانند شدن بیننده با هدف روی می دهد؛

ص :٢١٣

الاشتباه، لأنّ الرّائی متی ساوی المرئیّ فی السّبب الموجب بینهما فی الرّؤیه وجب الاشتباه و کان ذلک التّشبیه لأنّ الأسباب لا بدّ من اتّصالها بالمسبّبات.

[٢6٠]5-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن علیّ بن معبد، عن عبد اللّه بن سنان، عن أبیه قال:

حضرت أبا جعفر علیه السّلام فدخل علیه رجل من الخوارج فقال له یا أبا جعفر! أیّ شیء تعبد؟ قال: اللّه تعالی، قال: رأیته؟ قال: بل لم تره العیون بمشاهده الأبصار و لکن رأته القلوب بحقائق الإیمان، لا یعرف بالقیاس و لا یدرک بالحواسّ و لا یشبّه بالنّاس؛ موصوف بالآیات، معروف بالعلامات، لا یجور فی حکمه، ذلک اللّه، لا إله إلاّ هو، قال: فخرج الرّجل و هو یقول: اللّه أعلم حیث بجعل رسالته

[٢6١]6-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن خالد، عن أحمد بن محمّد بن أبی نصر، عن أبی الحسن الموصلیّ، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

جاء حبر إلی أمیر المؤمنین صلوات اللّه علیه فقال: یا أمیر المؤمنین! هل رأیت ربّک حین عبدته؟ قال: فقال: ویلک ما کنت أعبد ربّا لم أره، قال: و کیف رأیته؟ قال: ویلک لا تدرکه العیون فی مشاهده الأبصار و لکن رأته القلوب بحقائق الإیمان!

[٢6٢]٧-أحمد بن إدریس، عن محمّد بن عبد الجبّار، عن صفوان بن یحیی، عن عاصم بن حمید، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

ذاکرت أبا عبد اللّه علیه السّلام فیما یروون من الرّؤیه، فقال: الشّمس جزء من سبعین جزءا من نور الکرسیّ و الکرسیّ جزء من سبعین جزءا من نور العرش

و العرش جزء من سبعین جزءا من نور الحجاب و الحجاب جزء من سبعین

ص :٢١4

زیرا وقتی بیننده برابر هدف قرار گرفت از نظر شرط دیدن میان آنها تشبیه صورت گیرد و این همان تشبیه ممتنع است؛ چرا که اتّصال بین اسباب و مسبّب ها حتمی است.

[٢6٠]5-عبد اللّه سنان گوید: نزد امام باقر علیه السّلام بودم که مردی از خوارج خدمت حضرت رسید و عرض کرد: ای ابو جعفر، چه چیز را می پرستی؟ فرمود: خداوند فرازمند را می پرستم. گفت: او را دیده ای؟ فرمود: دیدگان او را با بینایی چشم نبینند ولی دل ها او را با حقیقت ایمان دیده اند. با سنجش شناخته نگردد و با حواس درک نشود و با مردم مانند نیست. با آیه هایش توصیف شده و با نشانه ها شناخته شده است. در داوریش ستم روا ندارد. او خدا است و شایستۀ پرستشی جز او نیست. مرد بیرون رفت در حالی که می گفت: خدا بهتر می داند رسالت خویش را کجا قرار دهد.

[٢6١]6-امام صادق علیه السّلام فرمود: دانشمندی یهودی خدمت امیر مؤمنان -درود خدا بر او باد-رسید و عرض کرد: ای امیر مؤمنان، هنگام پرستش، پروردگارت را دیده ای؟ فرمود: وای بر تو! من آنچنان نمی باشم که پروردگاری را که ندیده ام پرستش نمایم. پرسنده گفت: چگونه او را دیده ای؟ فرمود: وای بر تو! دیدگان او را با مشاهده نمی بینند ولی دل ها به حقایق ایمان او را می بینند.

[٢6٢]٧-عاصم حمید گوید: با حضرت صادق علیه السّلام پیرامون آنچه راجع به دیدن خدا روایت کنند مذاکره می کردم. حضرت فرمود: خورشید، یک هفتادم نور کرسی و کرسی، یک هفتادم نور عرش و عرش، یک هفتادم نور حجاب و حجاب،

ص :٢١5

جزءا من نور السّتر فإن کانوا صادقین فلیملئوا أعینهم من الشّمس لیس دونها سحاب.

[٢6٣]٨-محمّد بن یحیی و غیره، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن ابن أبی نصر، عن أبی الحسن الرّضا علیه السّلام قال:

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: لمّا أسری بی إلی السّماء بلغ بی جبرئیل مکانا لم یطأه قطّ جبرئیل فکشف له فأراه اللّه من نور عظمته ما أحبّ.

فی قوله تعالی: لاٰ تُدْرِکُهُ اَلْأَبْصٰارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ اَلْأَبْصٰارَ.

[٢64]٩-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن ابن أبی نجران، عن عبد اللّه بن سنان، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام فی قوله لاٰ تُدْرِکُهُ اَلْأَبْصٰارُ قال:

إحاطه الوهم، ألا تری إلی قوله قَدْ جٰاءَکُمْ بَصٰائِرُ مِنْ رَبِّکُمْ لیس یعنی بصر العیون «فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ» لیس یعنی من البصر بعینه «وَ مَنْ عَمِیَ فَعَلَیْهٰا» لیس یعنی عمی العیون إنّما عنی إحاطه الوهم کما یقال: فلان بصیر بالشّعر و فلان بصیر بالفقه و فلان بصیر بالدّراهم و فلان بصیر بالثّیاب، اللّه أعظم من أن یری بالعین.

[٢65]١٠-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن أبی هاشم الجعفریّ، عن أبی الحسن الرّضا علیه السّلام قال:

سألته عن اللّه هل یوصف؟ فقال: أ ما تقرأ القرآن؟ قلت: بلی. قال: أ ما تقرأ قوله تعالی: لاٰ تُدْرِکُهُ اَلْأَبْصٰارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ اَلْأَبْصٰارَ ؟ قلت: بلی، قال:

فتعرفون الأبصار؟ قلت: بلی، قال: ما هی؟ قلت: أبصار العیون، فقال: إنّ أوهام القلوب أکبر من أبصار العیون فهو لا تدرکه الأوهام و هو یدرک الأوهام.

[٢66]١١-محمّد بن أبی عبد اللّه، عمّن ذکره، عن محمّد بن عیسی، عن

ص :٢١6

یک هفتادم نور ستر است. اگر آنها راستگویند، چشم خود را به همین خورشید هنگامی که در برابر نباشد بدوزند!

[٢6٣]٨-حضرت رضا علیه السّلام فرمود: رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم می فرمود: وقتی مرا به آسمان بردند، جبرئیل مرا به جایی رسانید که خودش هیچ گاه به آنجا گام ننهاده بود. سپس از پیش دیده پیامبر پرده برداشته شد و خداوند از نور عظمت خویش به آن حضرت آنچه دوست داشت، ارائه فرمود. (همان طورکه) در این آیه فرمود: «دیدگان او را درنیابند؛ ولی او دیدگان را دریابد» (انعام، آیۀ ١٠٣) .

[٢64]٩-عبد اللّه سنان گوید: امام صادق علیه السّلام دربارۀ آیۀ «دیدگان او را در نیابند» فرمود: مقصود احاطۀ وهم و عقل است مگر نمی بینی که خدا می فرماید:

«از پروردگارتان بصیرت ها سوی شما آمد» (انعام، آیۀ ١٠4) که مقصود بینایی با چشم نیست (و نیز) فرماید: «هرکه بینا شد به سود خودش باشد» (انعام، آیۀ ١٠4) که مقصود بینایی با چشم نیست. (سپس فرماید:) «هرکه کور گشت به زیان خودش باشد» (انعام، آیۀ ١٠4) به معنای کوری چشم نیست، بلکه مقصود احاطۀ وهم و عقل است؛ چنان که می گویند: فلانی به شعر، فلانی به فقه، فلانی به سکّه پول و فلانی به لباس بینا است و خداوند برتر از آن است که با چشم دیده شود.

[٢65]١٠-ابو هاشم جعفری گوید: به امام رضا علیه السّلام عرض کردم: می توان خدا را توصیف کرد؟ فرمود: مگر قرآن نمی خوانی؟ گفتم: البته می خوانم. فرمود:

مگر سخن خدای فرازمند را نخوانده ای (که فرمود:) «دیدگان او را درنیابند ولی او دیدگان را دریابد» ؟ گفتم: البته خوانده ام. فرمود: می دانید ابصار چیست؟ گفتم:

آری. فرمود: چیست؟ گفتم: دیدن با چشم ها. فرمود: وهم ها که در دلها پدید می آید از بینایی چشم ها بیشتر است. خیالها او را درنیابند و او خیالها را دریابد.

[٢66]١١-ابو هاشم گوید: از حضرت جواد علیه السّلام دربارۀ آیۀ «دیدگان او را درنیابند

ص :٢١٧

داود بن القاسم أبی هاشم الجعفریّ قال:

قلت لأبی جعفر علیه السّلام: لاٰ تُدْرِکُهُ اَلْأَبْصٰارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ اَلْأَبْصٰارَ؟ فقال: یا أبا هاشم! أوهام القلوب أدقّ من أبصار العیون، أنت قد تدرک بوهمک السّند و الهند و البلدان الّتی لم تدخلها و لا تدرکها ببصرک و أوهام القلوب لا تدرکه فکیف أبصار العیون؟ !

[٢6٧]١٢-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن بعض أصحابه، عن هشام بن الحکم قال:

الأشیاء [کلّها]لا تدرک إلاّ بأمرین: بالحواسّ و القلب؛ و الحواسّ إدراکها علی ثلاثه معان: إدراکا بالمداخله و إدراکا بالمماسّه و إدراکا بلا مداخله و لا مماسّه، فأمّا الإدراک الّذی بالمداخله فالأصوات و المشامّ و الطّعوم و أمّا الإدراک بالمماسّه فمعرفه الأشکال من التّربیع و التّثلیث و معرفه اللّیّن و الخشن و الحرّ و البرد و أمّا الإدراک بلا مماسّه و لا مداخله فالبصر فإنّه یدرک الأشیاء بلا مماسّه و لا مداخله فی حیّز غیره و لا فی حیّزه و إدراک البصر له سبیل و سبب فسبیله الهواء و سببه الضّیاء فإذا کان السّبیل متّصلا بینه و بین المرئیّ و السّبب قائم أدرک ما یلاقی من الألوان و الأشخاص فإذا حمل البصر علی ما لا سبیل له فیه رجع راجعا فحکی ما وراءه کالنّاظر فی المرآه لا ینفذ بصره فی المرآه فإذا لم یکن له سبیل رجع راجعا، یحکی ما وراءه و کذلک النّاظر فی الماء الصّافی یرجع راجعا فیحکی ما وراءه إذ لا سبیل له فی إنفاذ بصره، فأمّا القلب فإنّما سلطانه علی الهواء فهو یدرک جمیع ما فی الهواء و یتوهّمه، فإذا حمل القلب علی ما لیس فی الهواء، موجودا رجع راجعا فحکی ما فی الهواء فلا ینبغی للعاقل أن یحمل قلبه علی ما لیس موجودا فی الهواء

ص :٢١٨

و او دیدگان را دریابد» پرسیدم. فرمود: ای ابو هاشم! فکر و خیالی که در دلها پدید آید از بینایی چشم ها دقیق تر است؛ زیرا تو گاهی با خیال دلت، سند و هند و شهرهایی را که به آنها نرفته ای، درمی یابی ولی با چشمت درنمی یابی. فکر و خیالها که در دلها پدید آید خدا را نیابند چه رسد به بینایی چشم ها.

[٢6٧]١٢-هشام حکم گوید: تمام چیزها با دو چیز دریافت شوند: حواس پنجگانه و دل. ادراک حواس بر سه قسم است:١-ادراک با ورود؛٢-ادراک با تماس؛٣-ادراک بدون ورود و تماس. ادراک با ورود در صداها و بوییدنی ها و چشیدنی ها است و ادراک با تماس (لمس) در شناختن شکل ها، مانند مربع و مثلث و نیز در شناختن نرمی و زبری و گرمی و سردی است و ادراک بدون تماس و ورود با چشم است که چیزها را بدون تماس و ورود در جانب خود و نه در جانب آنها درمی یابد. ادراک با چشم، راه و وسیله ویژه ای دارد. راهش هوا و وسیله اش روشنی است که اگر راه بین چشم و هدف متصل شد و وسیله برجا بود، چشم آنچه را در دیدش باشد، مانند رنگ ها و پیکرها درک می کند.

اگر چشم را به چیزی وادارند که راهی برایش نیست، بازگشت کند و پشت سر بیننده را نشان دهد؛ مانند کسی که در آینه نگرد، چشمش در آینه نفوذ نکند و چون راه نفوذ ندارد، بازگشت کند و پشت سرش را نشان دهد. هم چنین کسی که در آب صاف بنگرد، بینائیش برگردد و پشت سرش را نشان دهد؛ زیرا راهی برای نفوذ چشمش نیست و امّا دل، تسلّطش به هوا (و فضای) جهان است و او آنچه را در فضاست، درک کند و به خاطر گذراند. اگر دل را به آنچه در فضا نیست وادارند، برگشت کند و آنچه در فضاست، نشان دهد؛ بنابراین برای خردمند سزاوار نیست که دلش را بر آنچه در فضا نیست وادار کند

ص :٢١٩

من أمر التّوحید جلّ اللّه و عزّ فإنّه إن فعل ذلک لم یتوهّم إلاّ ما فی الهواء موجود کما قلنا فی أمر البصر تعالی اللّه أن یشبهه خلقه.

باب النّهی عن الصّفه بغیر ما وصف به نفسه تعالی [٢6٨]١-علیّ بن إبراهیم، عن العبّاس بن معروف، عن ابن أبی نجران، عن حمّاد بن عثمان، عن عبد الرّحیم بن عتیک القصیر قال:

کتبت علی یدی عبد الملک بن أعین إلی أبی عبد اللّه علیه السّلام: أنّ قوما بالعراق یصفون اللّه بالصّوره و بالتّخطیط فإن رأیت جعلنی اللّه فداک أن تکتب إلیّ بالمذهب الصّحیح من التّوحید؟ فکتب إلیّ سألت رحمک اللّه عن التّوحید و ما ذهب إلیه من قبلک فتعالی اللّه الّذی لیس کمثله شیء و هو السّمیع البصیر، تعالی عمّا یصفه الواصفون المشبّهون اللّه بخلقه المفترون علی اللّه، فاعلم رحمک اللّه أنّ المذهب الصّحیح فی التّوحید ما نزل به القرآن من صفات اللّه جلّ و عزّ فانف عن اللّه تعالی البطلان و التّشبیه فلا نفی و لا تشبیه، هو اللّه الثّابت الموجود تعالی اللّه عمّا یصفه الواصفون و لا تعدوا القرآن فتضلّوا بعد البیان.

[٢6٩]٢-محمّد بن إسماعیل، عن الفضل بن شاذان، عن ابن أبی عمیر، عن إبراهیم بن عبد الحمید، عن أبی حمزه قال:

قال لی علیّ بن الحسین علیهما السّلام: یا أبا حمزه! إنّ اللّه لا یوصف بمحدودیّه، عظم ربّنا عن الصّفه فکیف یوصف بمحدودیّه من لا یحدّ و لاٰ تُدْرِکُهُ اَلْأَبْصٰارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ اَلْأَبْصٰارَ و هو اللّطیف الخبیر.

[٢٧٠]٣-محمّد بن أبی عبد اللّه، عن محمّد بن إسماعیل، عن الحسین بن الحسن، عن بکر بن صالح، عن الحسن بن سعید، عن إبراهیم بن محمّد الخزّاز

ص :٢٢٠

و آن عبارت است از شناختن خدای شکوهمند و عزّتمند زیرا کسی که چنین کند، جز آنچه در فضاست درک نکند؛ همان طور که دربارۀ چشم گفتیم. خداوند بزرگ تر از آن است که مانند آفریدگانش باشد.

بابی دربارۀ نهی از توصیف خدا به جز آنچه خود توصیف کرده است

[٢6٨]١-عبد الرحیم عتیک گوید: به امام صادق علیه السّلام نامه نوشتم و به وسیلۀ عبد الملک بن اعین فرستادم که: مردمی در عراق، خدا را با شکل و ترسیم وصف می کنند و خدا مرا قربانت کند، اگر صلاح می دانید، روش درست خداشناسی را برایم مرقوم فرمایید. حضرت به من چنین نوشت: خدایت رحمت کند، از خداشناسی و عقیده مردم هم عصرت پرسیدی. خدا برتر است، آن خدایی که چیزی مانندش نیست و او شنوا و بیناست. برتر است از آنچه توصیف کنند؛ توصیف کنندگانی که او را به آفریدگانش تشبیه نمایند و بر او تهمت زنند.

خدایت رحمت کند، بدان که روش درست خداشناسی آن است که قرآن دربارۀ صفات خدای بزرگ و والا به آن نازل شده است. بطلان و تشبیه را از خدای فرازمند برکنار ساز. نه سلب (نفی خدا) و نه تشبیه [او به آفریدگانش] درست است. او خدای ثابت و موجود است. خداوند از آنچه توصیف کنندگان گویند، برتر است. از قرآن فراتر نروید که پس از توضیح حق، گمراه شوید.

[٢6٩]٢-ابو حمزه گوید: امام چهارم علیه السّلام به من فرمود: ای ابو حمزه! همانا خداوند به هیچ محدودیّتی توصیف نشود. پروردگار ما بزرگ تر از آن است که به وصف آید. چگونه به محدودیّت وصف شود آنکه حدّی ندارد و دیدگان آن را درنیابند و او دیدگان را دریابد و او لطیف و آگاه است.

[٢٧٠]٣-ابراهیم بن محمد خزّاز و محمد بن حسین گویند: خدمت حضرت

ص :٢٢١

و محمّد بن الحسین قالا:

دخلنا علی أبی الحسن الرّضا علیه السّلام فحکینا له أنّ محمّدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم رأی ربّه فی صوره الشّابّ الموفّق فی سنّ أبناء ثلاثین سنه و قلنا: إنّ هشام بن سالم و صاحب الطّاق و المیثمیّ یقولون: إنّه أجوف إلی السّرّه و البقیّه صمد فخرّ ساجدا للّه ثمّ قال؟ سبحانک ما عرفوک و لا وحّدوک، فمن أجل ذلک وصفوک، سبحانک لو عرفوک لوصفوک بما وصفت به نفسک، سبحانک کیف طاوعتهم أنفسهم أن یشبّهوک بغیرک، اللّهمّ لا أصفک إلاّ بما وصفت به نفسک و لا أشبّهک بخلقک، أنت أهل لکلّ خیر، فلا تجعلنی من القوم الظّالمین! ثمّ التفت إلینا فقال:

ما توهّمتم من شیء فتوهّموا اللّه غیره ثمّ قال: نحن آل محمّد النّمط الأوسط الّذی لا یدرکنا الغالی و لا یسبقنا التّالی، یا محمّد إنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حین نظر إلی عظمه ربّه کان فی هیئه الشّابّ الموفّق و سنّ أبناء ثلاثین سنه، یا محمّد! عظم ربّی عزّ و جلّ أن یکون فی صفه المخلوقین، قال: قلت: جعلت فداک من کانت رجلاه فی خضره؟ قال: ذاک محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم کان إذا نظر إلی ربّه بقلبه جعله فی نور مثل نور الحجب حتّی یستبین له ما فی الحجب، إنّ نور اللّه منه أخضر و منه أحمر و منه أبیض و منه غیر، ذلک یا محمّد ما شهد له الکتاب و السّنّه فنحن القائلون به.

[٢٧١]4-علیّ بن محمّد و محمّد بن الحسن، عن سهل بن زیاد، عن أحمد بن بشیر البرقیّ قال:

حدّثنی عبّاس بن عامر القصبانیّ، قال: أخبرنی هارون بن الجهم، عن أبی حمزه، عن علیّ بن الحسین علیهما السّلام قال: قال: لو اجتمع أهل السّماء و الأرض أن یصفوا اللّه بعظمته لم یقدروا.

ص :٢٢٢

رضا علیه السّلام شرفیاب شدیم و برای آن حضرت، روایتی نقل کردیم که: محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم پروردگارش را به صورت جوان آراسته و خوش اندام سی ساله دیده است و (نیز) گفتیم: هشام بن سالم و صاحب طاق و میثمی می گوید: خداوند تا ناف، میان تهی و باقی بدن او توپر است. حضرت برای عظمت خداوند به سجده افتاد و فرمود: تو پاک و منزّهی. تو را نشناختند و یگانه ات ندانستند؛ از این رو تو را این چنین وصف نمودند. تو از هر عیب و نقص دوری. اگر تو را می شناختند آنسان که خود را وصف کرده ای وصف می کردند. تو پاک و منزّهی. چگونه به خود اجازه دادند که تو را به دیگری تشبیه کنند. بارخدایا، من تو را جز به آنچه خود ستوده ای نستایم و به آفریده ات مانند نسازم. تو برای هر خیری سزاواری.

مرا از مردم ستمگر قرار نده؛ سپس به ما توجه کرد و فرمود: هرچه به خاطرتان خطور نماید خدا را جز آن دانید. بعد فرمود: ما آل محمد میانه رو هستیم (و از افراط و تفریط می پرهیزیم) آن که پیش تازد و غلوّ نماید به ما نرسد و آن که عقب افتد ما را درنیابد. ای محمد! هنگامی که رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم به عظمت پروردگارش نظر افکند، جوان آراسته و در سنّ سی سالگی بود. ای محمّد! پروردگار بزرگ تر از آن است که در صفت آفریدگان باشد. عرض کردم: قربانت گردم، چه کسی دو پایش در سبزه زار بود؟ فرمود: او محمد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بود که وقتی با دل به پروردگارش متوجّه شد، خدا او را نوری مانند نور حجابها قرار داد تا آنجا که آنچه در حجابها بود، برایش ظاهر گشت. همانا نور خدا، سبز و سرخ و سفید و رنگ های دیگر است. ای محمد! ما به چیزی عقیده داریم که قرآن و حدیث (سنّت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) به آن گواهی دهد.

[٢٧١]4-امام سجّاد علیه السّلام فرمود: اگر اهل آسمان و زمین گرد آیند که خدا را به عظمتش توصیف کنند، از عهده اش برنیایند.

ص :٢٢٣

[٢٧٣]5-سهل، عن إبراهیم بن محمّد الهمذانیّ قال:

کتبت إلی الرّجل علیه السّلام: أنّ من قبلنا من موالیک قد اختلفوا فی التّوحید، فمنهم من یقول: جسم و منهم من یقول: صوره، فکتب علیه السّلام بخطّه: سبحان من لا یحدّ و لا یوصف، لیس کمثله شیء و هو السّمیع العلیم، أو قال البصیر.

[٢٧4]6-سهل، عن محمّد بن عیسی، عن إبراهیم، عن محمّد بن حکیم قال:

کتب أبو الحسن موسی بن جعفر علیهما السّلام إلی أبی: أنّ اللّه أعلی و أجلّ و أعظم من أن یبلغ کنه صفته، فصفوه بما وصف به نفسه و کفّوا عمّا سوی ذلک.

[٢٧5]٧-سهل، عن السّندیّ بن الرّبیع، عن ابن أبی عمیر، عن حفص أخی مرازم، عن المفضّل قال:

سألت أبا الحسن علیه السّلام عن شیء من الصّفه فقال: لا تجاوزوا ما فی القرآن.

[٢٧6]٨-سهل، عن محمّد بن علیّ القاسانیّ قال:

کتبت إلیه علیه السّلام أنّ من قبلنا قد اختلفوا فی التّوحید قال: فکتب علیه السّلام: سبحان من لا یحدّ و لا یوصف، لیس کمثله شیء و هو السّمیع البصیر.

[٢٧٧]٩-سهل، عن بشر بن بشّار النّیسابوریّ قال:

کتبت إلی الرّجل علیه السّلام: أنّ من قبلنا قد اختلفوا فی التّوحید، فمنهم من یقول:

[هو]جسم و منهم من یقول: [هو]صوره؛ فکتب إلیّ: سبحان من لا یحدّ و لا یوصف و لا یشبهه شیء و لیس کمثله شیء و هو السّمیع البصیر.

[٢٧٨]١٠-سهل؛ قال کتبت إلی أبی محمّد علیه السّلام سنه خمس و خمسین و مائتین:

قد اختلف یا سیّدی أصحابنا فی التّوحید؛ منهم من یقول: هو جسم و منهم من یقول: هو صوره فإن رأیت یا سیّدی أن تعلّمنی من ذلک ما أقف علیه

ص :٢٢4

[٢٧٢]5-سهل از قول ابراهیم همدانی گوید: به امام نامه نوشتم که دوستداران شما در این شهر در خصوص توحید اختلاف دارند و بعضی گویند:

او جسم است و برخی گویند: صورت است. حضرت (در پاسخ) به خط خود نوشت: پاک و منزّه است آنکه محدود نباشد و به وصف درنیاید. چیزی مانند او نیست و او شنوا و دانا است (سهل گوید که همدانی گفت: دانا) یا گفت: بینا.

[٢٧٣]6-محمد حکیم گوید: ابو الحسن موسی بن جعفر علیه السّلام به پدرم نوشت:

همانا خداوند بالاتر و والاتر و بزرگ تر از آن است که به حقیقت صفتش بتوان رسید؛ پس او را آنسان که خودش خود را توصیف کرده بستایید و از جز آن بازایستید.

[٢٧4]٧-مفضّل گوید: از حضرت ابو الحسن علیه السّلام مطلبی از صفت خدا پرسیدم. فرمود: از آنچه در قرآن است، فراتر نروید.

[٢٧5]٨-سهل از قول محمد کاشانی گوید: به امام نوشتم که معاصران ما در بارۀ توحید اختلاف دارند. حضرت نوشت: منزّه است آنکه محدود نباشد و به وصف درنیاید. چیزی مانند او نیست و او شنوای بیناست.

[٢٧6]٩-نیشابوری گوید: به امام علیه السّلام نوشتم که مردم زمان ما در توحید اختلاف دارند. بعضی گویند: او جسم است و برخی گویند: صورت است.

حضرت به من نوشت: پاک و منزّه است آنکه محدود نباشد و به وصف درنیاید.

چیزی مانند او نیست و او به چیزی نماند و او شنوای بیناست.

[٢٧٧]١٠-سهل گوید: در سال ٢55 به حضرت عسکری علیه السّلام نوشتم: ای سرور من، اصحاب ما شیعیان در توحید اختلاف دارند. بعضی گویند: او جسم است و برخی گویند: صورت است. ای آقای من، اگر صلاح بدانید بر بندۀ خود لطف کنید

ص :٢٢5

و لا أجوزه فعلت متطوّلا علی عبدک، فوقّع بخطّه علیه السّلام: سألت عن التّوحید و هذا عنکم معزول، اللّه واحد أحد، لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفوا أحد، خالق و لیس بمخلوق، یخلق تبارک و تعالی ما یشاء من الأجسام و غیر ذلک و لیس بجسم و یصوّر ما یشاء و لیس بصوره، جلّ ثناؤه و تقدّست أسماؤه أن یکون له شبه، هو لا غیره، لیس کمثله شیء و هو السّمیع البصیر.

[٢٧٨]١١-محمّد بن إسماعیل، عن الفضل بن شاذان، عن حمّاد بن عیسی، عن ربعیّ بن عبد اللّه، عن الفضیل بن یسار قال:

سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: إنّ اللّه لا یوصف و کیف یوصف و قد قال فی کتابه: وَ مٰا قَدَرُوا اَللّٰهَ حَقَّ قَدْرِهِ فلا یوصف بقدر إلاّ کان أعظم من ذلک.

[٢٧٩]١٢-علیّ بن محمّد، عن سهل بن زیاد أو عن غیره، عن محمّد بن سلیمان، عن علیّ بن إبراهیم، عن عبد اللّه بن سنان، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

قال: إنّ اللّه عظیم رفیع لا یقدر العباد علی صفته و لا یبلغون کنه عظمته، لاٰ تُدْرِکُهُ اَلْأَبْصٰارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ اَلْأَبْصٰارَ و هو اللّطیف الخبیر و لا یوصف بکیف و لا أین و حیث و کیف أصفه بالکیف؟ ! و هو الّذی کیّف الکیف حتّی صار کیفا فعرفت الکیف بما کیّف لنا من الکیف، أم کیف أصفه بأین؟ ! و هو الّذی أیّن الأین حتّی صار أینا فعرفت الأین بما أیّن لنا من الأین، أم کیف أصفه بحیث؟ ! و هو الّذی حیّث الحیث حتّی صار حیثا فعرفت الحیث بما حیّث لنا من الحیث، فاللّه تبارک و تعالی داخل فی کلّ مکان و خارج من کلّ شیء، لاٰ تُدْرِکُهُ اَلْأَبْصٰارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ اَلْأَبْصٰارَ، لا إله إلاّ هو العلیّ العظیم و هو اللّطیف الخبیر.

ص :٢٢6

و به من بیاموزید آنچه را که بر آن بایستم و از آن فراتر نروم. حضرت به خط خود نوشت: از توحید پرسیدی در حالی که این امر از شما برکنار است (وظیفه شما نیست) . خداوند یگانه و یکتاست. نزاده و زاده نشده و چیزی همتای او نیست. آفریدگار است و آفریده نیست. خدای فرخنده و فرازمند، آنچه از جسم و جز جسم خواهد، بیافریند در حالی که خود جسم نیست و آنچه خواهد صورتگری کند، در حالی که صورت نیست و سپاسش بزرگ و نام هایش مقدس تر از آن است که برای او مانندی جز خود او باشد. چیزی مانند او نیست و او شنوای بیناست.

[٢٧٨]١١-فضیل یسار گوید: شنیدم که امام صادق علیه السّلام فرمود: همانا خداوند به وصف درنیاید و چگونه به وصف درآید در حالی که در کتابش فرمود: «خدا را چنان که شأن اوست نشناختند» ؛ [سورۀ انعام (6) ، آیۀ ٩١]؛ پس با هیچ مقیاسی توصیف نگردد جز آنکه بزرگ تر از آن است.

[٢٧٩]١٢-امام صادق علیه السّلام فرمود: خداوند بزرگ و بلندمرتبه است. بندگان توانایی توصیفش ندارند و به حقیقت عظمتش نرسند. بینایی ها او را درنیابند و او بینایی ها را دریابد و او دقیق و آگاه است. با چگونگی و مکان و جهت توصیف نشود. چگونه او را با چگونگی وصف کنم در حالی که او چگونگی را آفرید تا چگونگی شد و به وسیلۀ چگونگی که برای ما قرار داد، چگونگی شناخته شد؛ یا چگونه او را با مکان توصیف کنم در حالی که او مکان را آفرید تا اینکه مکان، مکان گردید و به وسیلۀ مکانی که برای ما قرار داد، معنای مکان را دریافتیم؛ یا چگونه با جهت توصیفش کنم در حالی که او جهت را آفرید تا اینکه جهت محقّق شد و ما با جهتی که برای ما قرار داد، جهت را فهمیدیم؛ پس خداوند فرخنده و فرازمند در همه جا داخل و از همه چیز بیرون است. بینایی ها او را در نیابند و او بینایی ها را دریابد. شایستۀ پرستشی جز خدای فرازمند و بزرگ نیست و او دقیق و آگاه است.

ص :٢٢٧

باب النّهی عن الجسم و الصّوره [٢٨٠]١-أحمد بن إدریس، عن محمّد بن عبد الجبّار، عن صفوان بن یحیی، عن علیّ بن أبی حمزه قال:

قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام: سمعت هشام بن الحکم یروی عنکم أنّ اللّه جسم صمدیّ نوریّ، معرفته ضروره، یمنّ بها علی من یشاء من خلقه، فقال علیه السّلام:

سبحان من لا یعلم أحد کیف هو إلاّ هو، لیس کمثله شیء و هو السّمیع البصیر، لا یحدّ و لا یحسّ و لا یجسّ و لا تدرکه [الأبصار و لا]الحواسّ و لا یحیط به شیء و لا جسم و لا صوره و لا تخطیط و لا تحدید.

[٢٨١]٢-محمّد بن الحسن، عن سهل بن زیاد، عن حمزه بن محمّد قال:

کتبت إلی أبی الحسن علیه السّلام أسأله عن الجسم و الصّوره؛ فکتب: سبحان من لیس کمثله شیء لا جسم و لا صوره.

و رواه محمّد بن أبی عبد اللّه إلاّ أنّه لم یسمّ الرّجل.

[٢٨٢]٣-محمّد بن الحسن، عن سهل بن زیاد، عن محمّد بن إسماعیل بن بزیع، عن محمّد بن زید قال جئت إلی الرّضا علیه السّلام أسأله عن التّوحید فأملی علیّ:

الحمد للّه فاطر الأشیاء إنشاء و مبتدعها ابتداعا بقدرته و حکمته، لا من شیء فیبطل الاختراع و لا لعلّه فلا یصحّ الابتداع، خلق ما شاء کیف شاء متوحّدا بذلک لإظهار حکمته و حقیقه ربوبیّته، لا تضبطه العقول و لا تبلغه الأوهام و لا تدرکه الأبصار و لا یحیط به مقدار، عجزت دونه العباره و کلّت دونه الأبصار و ضلّ فیه تصاریف الصّفات، احتجب بغیر حجاب محجوب و استتر بغیر ستر مستور، عرف بغیر رؤیه و وصف بغیر صوره و نعت بغیر جسم، لا إله إلاّ اللّه الکبیر المتعال.

ص :٢٢٨

بابی دربارۀ نهی از جسم و شکل بودن خدا

[٢٨٠]١-علی بن ابی حمزه گوید: به امام صادق علیه السّلام عرض کردم: از هشام حکم شنیدم که از شما روایت می کرد که خداوند جسمی توپر، نورانی و شناختش ضروری است. به هرکه از آفریدگانش بخواهد، منّت گذارد. حضرت فرمود: پاک و منزّه باد آنکه کسی جز او نداند که او چگونه است. چیزی مانندش نیست و او شنوای بیناست. محدود نگردد، به حسّ درنیاید، لمس نشود، حواس درکش نکنند و چیزی او را فرانگیرد. نه جسم است و نه صورت و نه قابل ترسیم است و نه امکان تعریف.

[٢٨١]٢-حمزۀ محمد گوید: به حضرت ابو الحسن علیه السّلام (نامه ای) نوشتم و دربارۀ جسم و صورت پرسیدم. حضرت نوشت: منزّه است آنکه چیزی مانندش نیست. نه جسم است و نه صورت.

[٢٨٢]٣-محمد زید گوید: خدمت حضرت رضا علیه السّلام شرفیاب شدم و دربارۀ توحید پرسیدم. حضرت برایم دیکته کرد: ستایش خدای را که همه چیز را بدون نقشه پدید آورد و با قدرت و حکمت خویش اختراعشان کرد. از روی چیزی آنها را نپرداخت تا اختراع اطلاق نشود و زمینه و علّتی نداشت تا اطلاق ابتکار درست نباشد. آنچه را خواست چنانچه خواست به تنهایی به جهت اظهار حکمت و حقیقت پروردگاری خویش آفرید. خردها او را ضبط نتوانند کرد و خیال ها و اندیشه ها به او نتوانند رسید. دیدگان او را درنیابند و اندازه او را فرا نگیرد. عبارت و سخن در وصف او درمانده و دیدگان در آستان او وامانده اند.

هرگونه ستایشی در مقام او نارساست. بی پرده نهان و بی پوشش، پوشیده است.

شناخته شده بدون دیدن و وصف شده بدون صورت و توصیف گشته بدون جسم داشتن. نیست خدایی جز او که بزرگ است و فرازمند.

ص :٢٢٩

[٢٨٣]4-محمّد بن أبی عبد اللّه، عمّن ذکره، عن علیّ بن العبّاس، عن أحمد بن محمّد بن أبی نصر، عن محمّد بن حکیم قال:

وصفت لأبی إبراهیم علیه السّلام قول هشام بن سالم الجوالیقیّ و حکیت له: قول هشام بن الحکم أنّه جسم فقال إنّ اللّه تعالی لا یشبهه شیء، أیّ فحش أو خنا أعظم من قول من یصف خالق الأشیاء بجسم أو صوره أو بخلقه أو بتحدید و أعضاء، تعالی اللّه عن ذلک علوّا کبیرا.

[٢٨4]5-علیّ بن محمّد رفعه، عن محمّد بن الفرج الرّخّجیّ قال:

کتبت إلی أبی الحسن علیه السّلام أسأله عمّا قال هشام بن الحکم فی الجسم و هشام بن سالم فی الصّوره فکتب: دع عنک حیره الحیران و استعذ باللّه من الشّیطان، لیس القول ما قال الهشامان.

[٢٨5]6-محمّد بن أبی عبد اللّه، عن محمّد بن إسماعیل، عن الحسین بن الحسن، عن بکر بن صالح، عن الحسن بن سعید، عن عبد اللّه بن المغیره، عن محمّد بن زیاد قال:

سمعت یونس بن ظبیان یقول: دخلت علی أبی عبد اللّه علیه السّلام فقلت له: إنّ هشام بن الحکم یقول قولا عظیما إلاّ أنّی أختصر لک منه أحرفا فزعم أنّ اللّه جسم لأنّ الأشیاء شیئان: جسم و فعل الجسم، فلا یجوز أن یکون الصّانع بمعنی الفعل و یجوز أن یکون بمعنی الفاعل؛ فقال أبو عبد اللّه علیه السّلام: ویحه أما علم أنّ الجسم محدود متناه و الصّوره محدوده متناهیه فإذا احتمل الحدّ احتمل الزّیاده و النّقصان و إذا احتمل الزّیاده و النّقصان کان مخلوقا قال: قلت:

فما أقول؟ قال: لا جسم و لا صوره و هو مجسّم الأجسام و مصوّر الصّور، لم یتجزّأ و لم یتناه و لم یتزاید و لم یتناقص؛ لو کان کما یقولون لم یکن بین

ص :٢٣٠

[٢٨٣]4-محمّد حکیم گوید: برای موسی بن جعفر علیه السّلام گفتار هشام بن سالم جوالیقی را تعریف و سخن هشام بن حکم را حکایت کردم که: خدا جسم است.

حضرت فرمود: همانا چیزی به خدای فرازمند نمی ماند. چه دشنام و ناسزایی بزرگ تر از گفتۀ کسی است که آفریدگار همه چیز را به جسم یا صورت یا آفریدگان یا محدودیت یا اعضا توصیف کند. خداوند از این عیب ها که آنها می گویند برتر و برکنار است، برتری بزرگ.

[٢٨4]5-محمّد رخّجی گوید: به حضرت ابو الحسن علیه السّلام نوشتم و دربارۀ قول هشام حکم که خدا جسم است و هشام سالم که او صورت است، پرسیدم، حضرت نوشت: سرگشتگی سرگشته را وارهان و از خود دور ساز و از شیطان به خدا پناه ببر. این سخنان، گفتار آن دو هشام نیست.

[٢٨5]6-یونس ظبیان گوید: خدمت امام صادق علیه السّلام رسیدم و عرض کردم:

همانا هشام بن حکم سخن بزرگی می گوید که من چند جمله از آن را خلاصه وار خدمتتان عرض می کنم او گمان کرده که خدا جسم است؛ زیرا همۀ چیزها دو قسمند: جسم و کار جسم. درست نیست که سازنده چیزها، کار باشد ولی جایز است که کنندۀ کار باشد. حضرت فرمود: وای بر او! مگر نمی داند که جسم، محدود و پایان پذیر و صورت هم محدود و پایان پذیر است؛ پس وقتی جسم محدود شد، فزونی و کاهش پیدا می کند و وقتی فزونی و کاهش پیدا کرد، آفریده خواهد بود. عرض کردم: پس من در این خصوص چه بگویم؟ حضرت فرمود: بگو نه جسم است و نه صورت و اوست که جسم ها را جسم گردانیده و صورتها را صورتگری کرده است. جزء و نهایت ندارد و افزایش و کاهش نیابد.

ص :٢٣١

الخالق و المخلوق فرق و لا بین المنشئ و المنشإ لکن هو المنشئ فرق بین من جسّمه و صوّره و أنشأه إذ کان لا یشبهه شیء و لا یشبه هو شیئا.

[٢٨6]٧-محمّد بن أبی عبد اللّه، عن محمّد بن إسماعیل، عن علیّ بن العبّاس، عن الحسن بن عبد الرّحمن الحمّانیّ قال:

قلت لأبی الحسن موسی بن جعفر علیهما السّلام: إنّ هشام بن الحکم زعم أنّ اللّه جسم لیس کمثله شیء، عالم، سمیع، بصیر، قادر، متکلّم، ناطق. و الکلام و القدره و العلم یجری مجری واحد، لیس شیء منها مخلوقا فقال قاتله اللّه أما علم أنّ الجسم محدود و الکلام غیر المتکلّم معاذ اللّه و أبرأ إلی اللّه من هذا القول، لا جسم و لا صوره و لا تحدید و کلّ شیء سواه مخلوق، إنّما تکوّن الأشیاء بإرادته و مشیئته، من غیر کلام و لا تردّد فی نفس و لا نطق بلسان.

[٢٨٧]٨-علیّ بن إبراهیم، عن محمّد بن عیسی، عن یونس، عن محمّد بن حکیم قال:

وصفت لأبی الحسن علیه السّلام قول هشام الجوالیقیّ و ما یقول فی الشّابّ الموفّق و وصفت له قول هشام بن الحکم فقال إنّ اللّه لا یشبهه شیء.

باب صفات الذّات [٢٨٨]١-علیّ بن إبراهیم، عن محمّد بن خالد الطّیالسیّ، عن صفوان بن یحیی، عن ابن مسکان، عن أبی بصیر قال:

سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول لم یزل اللّه عزّ و جلّ ربّنا و العلم ذاته و لا معلوم و السّمع ذاته و لا مسموع و البصر ذاته و لا مبصر و القدره ذاته و لا مقدور، فلمّا أحدث الأشیاء و کان المعلوم، وقع العلم منه علی المعلوم و السّمع علی

ص :٢٣٢

اگر حقیقت چنان باشد که آنها گویند، میان آفریننده و آفریده و پدیدآورنده و پدیده فرقی نباشد؛ ولی او پدیدآورنده است. میان او و کسی که کالبدش داده و صورت گری کرده و پدیدش آورده، فرق است؛ زیرا چیزی مانند او نیست و او به چیزی نماند.

[٢٨6]٧-حسن حمّانی گوید: به امام موسی بن جعفر علیه السّلام عرض کردم: همانا هشام حکم پنداشته که خدا جسمی است که چیزی مانند او نیست و او دانا، شنوا، بینا، توانا، متکلّم و ناطق است و کلام و توانایی و دانش او به یک روش جاری می شود و چیزی از آنها آفریده نیست. حضرت فرمود: خداوند او را بکشد؛ مگر نمی داند که جسم به اندازه درمی آید و کلام غیر از متکلّم است. به خدا پناه می برم و از این سخن بیزاری می جویم. خدا جسم و صورت و اندازه پذیر نیست. و هر چیز جز او بی آنکه سخن گوید و بی آنکه در ذات او حرکتی آفریده شده است.

چیزها به محض اراده و خواستش صورت گیرد و سخنی بر زبان جاری گردد.

[٢٨٧]٨-محمد حکیم گوید: گفتار هشام جوالیقی را در مورد خدا که به صورت جوان خوش اندام است و نیز گفتار هشام بن حکم را بیان کردم، حضرت فرمود: بی شک چیزی مانند خدا نیست.

بابی دربارۀ صفات ذات

[٢٨٨]١-ابو بصیر گوید: شنیدم که امام صادق علیه السّلام می فرمود: خداوند عزّتمند و والا که پروردگار ماست همیشه بوده و علم عین ذاتش بوده است آن گاه که معلومی وجود نیافته بود و شنوائی عین ذاتش بود زمانی که شنیده شده ای وجود پیدا نکرده بود و بینایی عین ذاتش بود وقتی که دیده شده ای در حیطۀ دیدن در نیامده بود و توانایی عین ذاتش بود آن گاه که هیچ مقدوری نبود که در تحت قدرت و توانایی درآید؛ پس زمانی که چیزها را پدید آورد و معلوم موجود شد، دانشش

ص :٢٣٣

المسموع و البصر علی المبصر و القدره علی المقدور، قال: قلت: فلم یزل اللّه متحرّکا؟ قال فقال: تعالی اللّه [عن ذلک]إنّ الحرکه صفه محدثه بالفعل، قال:

قلت: فلم یزل اللّه متکلّما؟ قال فقال: إنّ الکلام صفه محدثه لیست بأزلیّه، کان اللّه عزّ و جلّ و لا متکلّم.

[٢٨٩]٢-محمّد بن یحیی، عن محمّد بن الحسین، عن ابن أبی عمیر، عن هشام بن سالم، عن محمّد بن مسلم، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

سمعته یقول: کان اللّه عزّ و جلّ و لا شیء غیره و لم یزل عالما بما یکون، فعلمه به قبل کونه کعلمه به بعد کونه.

[٢٩٠]٣-محمّد بن یحیی، عن محمّد بن الحسین، عن صفوان بن یحیی، عن الکاهلیّ قال:

کتبت إلی أبی الحسن علیه السّلام فی دعاء: الحمد للّه منتهی علمه، فکتب إلیّ لا تقولنّ منتهی علمه فلیس لعلمه منتهی و لکن قل: منتهی رضاه.

[٢٩١]4-محمّد بن یحیی، عن سعد بن عبد اللّه، عن محمّد بن عیسی، عن أیّوب بن نوح أنّه کتب إلی أبی الحسن علیه السّلام:

یسأله عن اللّه عزّ و جلّ أکان یعلم الأشیاء قبل أن خلق الأشیاء و کوّنها أو لم یعلم ذلک حتّی خلقها و أراد خلقها و تکوینها فعلم ما خلق عند ما خلق و ما کوّن عند ما کوّن؟ فوقّع بخطّه: لم یزل اللّه عالما بالأشیاء قبل أن یخلق الأشیاء کعلمه بالأشیاء بعد ما خلق الأشیاء.

[٢٩٢]5-علیّ بن محمّد، عن سهل بن زیاد، عن جعفر بن محمّد بن حمزه قال:

کتبت إلی الرّجل علیه السّلام أسأله أنّ موالیک اختلفوا فی العلم فقال بعضهم: لم یزل

ص :٢٣4

بر معلوم و شنیدنش بر شنیده شده و بیناییش بر دیده شده و تواناییش بر مقدور منطبق گشت. ابو بصیر گوید، عرض کردم: پس خداوند همیشه در حال حرکت است؟ فرمود: خداوند برتر از آن است. همانا حرکت، صفتی است که با فعل پدید آید. عرض کردم: پس خداوند همیشه در حال سخن گفتن است؟ فرمود:

همانا کلام، صفتی است که حادث می شود و ازلی و همیشگی نیست. خدای بزرگ و والا وجود داشت و هنوز متکلّم نبود.

[٢٨٩]٢-امام باقر علیه السّلام فرمود: خداوند عزتمند و شکوهمند همیشه بود و چیزی جز او نبود و همیشه دانا بود به آنچه به عرصۀ وجود می آید؛ علم او به آن پیش از بودنش، مانند علم او به آن بود پس از بودنش.

[٢٩٠]٣-کاهلی گوید: دربارۀ جمله «سپاس خدا راست تا نهایت علمش» که در دعایی است، به حضرت ابو الحسن علیه السّلام نوشتم و پرسیدم. حضرت برایم نوشت: البته نگو «نهایت علمش» ؛ زیرا برای علمش نهایتی نیست، بلکه بگو:

«نهایت خشنودی اش» .

[٢٩١]4-ایوب نخعی گوید: نامه ای به حضرت ابو الحسن علیه السّلام نوشتم و پرسیدم: آیا خدای بزرگ و والا قبل از آفرینش اشیاء به آنها عالم بود، یا آنکه در حال آفریدن به آنها علم پیدا کرد؟ حضرت با خط خویش مرقوم فرمود: علم خداوند به اشیاء ازلی است و علم خداوند به آنها قبل از آفرینش آنها مانند علم وی به آنها بعد از آفرینش است.

[٢٩٢]5-محمد حمزه گوید: به امام علیه السّلام نوشتم و پرسیدم که دوستان شما دربارۀ

ص :٢٣5

اللّه عالما قبل فعل الأشیاء و قال بعضهم: لا نقول: لم یزل اللّه عالما، لأنّ معنی یعلم یفعل فإن أثبتنا العلم فقد أثبتنا فی الأزل معه شیئا فإن رأیت جعلنی اللّه فداک أن تعلّمنی من ذلک ما أقف علیه و لا أجوزه؟ فکتب علیه السّلام بخطّه: لم یزل اللّه عالما تبارک و تعالی ذکره.

[٢٩٣]6-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن الحسین بن سعید، عن القاسم بن محمّد، عن عبد الصّمد بن بشیر، عن فضیل بن سکّره قال:

قلت لأبی جعفر علیه السّلام: جعلت فداک إن رأیت أن تعلّمنی هل کان اللّه جلّ وجهه یعلم قبل أن یخلق الخلق أنّه وحده؟ فقد اختلف موالیک فقال بعضهم: قد کان یعلم قبل أن یخلق شیئا من خلقه و قال بعضهم: إنّما معنی یعلم یفعل فهو الیوم یعلم أنّه لا غیره قبل فعل الأشیاء فقالوا: إن أثبتنا أنّه لم یزل عالما بأنّه لا غیره فقد أثبتنا معه غیره فی أزلیّته؟ فإن رأیت یا سیّدی أن تعلّمنی ما لا أعدوه إلی غیره؟ فکتب علیه السّلام: ما زال اللّه عالما تبارک و تعالی ذکره.

باب آخر و هو من الباب الأوّل [٢٩4]١-علیّ بن إبراهیم، عن محمّد بن عیسی بن عبید، عن حمّاد، عن حریز، عن محمّد بن مسلم، عن أبی جعفر علیه السّلام أنّه قال فی صفه القدیم:

إنّه واحد صمد أحدیّ المعنی لیس بمعانی کثیره مختلفه، قال: قلت: جعلت فداک یزعم قوم من أهل العراق أنّه یسمع بغیر الّذی یبصر و یبصر بغیر الّذی یسمع، قال: فقال: کذبوا و ألحدوا و شبّهوا تعالی اللّه عن ذلک، إنّه سمیع بصیر یسمع بما یبصر و یبصر بما یسمع، قال: قلت: یزعمون أنّه بصیر علی ما یعقلونه، قال: فقال: تعالی اللّه إنّما یعقل ما کان بصفه المخلوق و لیس اللّه کذلک.

ص :٢٣6

علم خدا اختلاف دارند. بعضی گویند: خداوند پیش از آفریدن چیزها عالم است و برخی گویند: ما نمی گوییم: خدا همیشه عالم است؛ زیرا «می داند» به معنای «انجام می دهد» است، پس اگر علم ازلی و همیشگی برای او ثابت کنیم، لازم می آید که چیزی را در ازل با او بوده ثابت کرده باشیم. خدایم قربانت کند؛ اگر صلاح می دانید، نسبت به این موضوع چیزی به من بیاموزید تا بر آن بایستم و فراتر از آن نروم.

حضرت با خطّ خویش نوشت: همواره در ازل خداوند عالم بوده است. یاد او فرخنده و فرازمند است.

[٢٩٣]6-فضیل سکّره گوید: به امام باقر علیه السّلام عرض کردم: قربانت گردم، اگر مصلحت بدانید به من بفهمانید که آیا خدای-جلّ وجهه-پیش از این که آفریدگان را بیافریند، می دانست یکتاست؟ زیرا دوستان شما اختلاف دارند.

بعضی گویند: پیش از آن که آفریده ای بیافریند، می دانست و دسته ای گویند:

همانا «می داند» به معنای «می آفریند» است؛ پس خداوند امروز می داند که پیش از آفرینش چیزها تنها بوده است و اینان گویند که اگر ثابت کنیم که او در ازل عالم به وحدت خود بوده، لازم می آید که چیزی را در ازل با او ثابت کرده باشیم. ای مولای من، اگر صلاح بدانید به من چیزی را یاد دهید که از آن فراتر نروم.

حضرت نوشت: همواره در ازل خداوند عالم بوده است و یاد او فرخنده و فرازمند است.

بابی دیگر که از باب اول است

[٢٩4]١-محمّد مسلم گوید: امام باقر علیه السّلام دربارۀ صفت قدیم (بودن خدا) فرمود: همانا خداوند یگانه، بی نیاز و همه به او نیازمند و یکتا معناست و معانی زیاد و مختلفی ندارد. عرض کردم: قربانت گردم؛ مردمی از اهل عراق گمان می کنند که او می شنود نه به وسیلۀ آنچه می بیند و می بیند نه به وسیلۀ آنچه می شنود.

فرمود: دروغ گفتند و به الحاد گرایدند و خدا را شبیه آفریدگان پنداشتند [در حالی که]خداوند برتر از آن است. همانا خداوند شنوای بینا است؛ می شنود به وسیلۀ آنچه می بیند و می بیند به وسیله آنچه می شنود. عرض کردم: عقیده دارند که خدا بیناست با همان معنایی که آنها از بینایی می فهمند. فرمود: خداوند برتر است. هرچیز که صفت آفریده دارد به عقل آید و خداوند چنین نیست.

ص :٢٣٧

[٢٩5]٢-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن العبّاس بن عمرو، عن هشام بن الحکم قال فی حدیث الزّندیق الّذی سأل أبا عبد اللّه علیه السّلام:

أنّه قال له: أ تقول: إنّه سمیع بصیر؟ فقال أبو عبد اللّه علیه السّلام: هو سمیع بصیر، سمیع بغیر جارحه و بصیر بغیر آله بل یسمع بنفسه و یبصر بنفسه و لیس قولی: إنّه سمیع بنفسه أنّه شیء و النّفس شیء آخر و لکنّی أردت عباره عن نفسی إذ کنت مسئولا و إفهاما لک إذ کنت سائلا فأقول یسمع بکلّه لا أنّ کلّه له بعض لأنّ الکلّ لنا [له]بعض و لکن أردت إفهامک و التّعبیر عن نفسی و لیس مرجعی فی ذلک کلّه إلاّ أنّه السّمیع البصیر العالم الخبیر بلا اختلاف الذّات و لا اختلاف معنی.

باب الإراده أنّها من صفات الفعل و سائر صفات الفعل [٢٩6]١-محمّد بن یحیی العطّار، عن أحمد بن محمّد بن عیسی الأشعریّ، عن الحسین بن سعید الأهوازیّ، عن النّضر بن سوید، عن عاصم بن حمید، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

قلت: لم یزل اللّه مریدا؟ قال: إنّ المرید لا یکون إلاّ لمراد معه؛ لم یزل [اللّه] عالما قادرا ثمّ أراد.

[٢٩٧]٢-محمّد بن أبی عبد اللّه، عن محمّد بن إسماعیل، عن الحسین بن الحسن، عن بکر بن صالح، عن علیّ بن أسباط، عن الحسن بن الجهم، عن بکیر بن أعین قال:

قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام: علم اللّه و مشیئته هما مختلفان أو متّفقان؟ فقال: العلم لیس هو المشیئه ألا تری أنّک تقول: سأفعل کذا إن شاء اللّه و لا تقول: سأفعل

ص :٢٣٨

[٢٩5]٢-هشام حکم گوید: امام صادق علیه السّلام به زندیقی که از آن حضرت پرسید: آیا می گویید خدا شنوا و بیناست؟ فرمود: او شنوا و بیناست. بدون عضو، شنوا و بدون ابزار، بیناست، بلکه با ذات خود می شنود و با ذات خود می بیند و اینکه گویم با ذات خود می شنود، معنایش این نیست که او چیزی است و ذات چیز دیگر؛ ولی چون تو از من سؤال کردی من برای تفهیم مطلب به تو خواستم آنچه که در ذهن من است به عبارت درآورم.

پس گویم که خدا با تمام ذاتش می شنود ولی نه به آن معنا که تمام ذاتش، بعض داشته باشد؛ همان طور که تمام ما دارای بعض هستیم، بلکه مقصودم فهمانیدن به تو و تعبیر از ضمیرم بود و بازگشت سخنم در تمام ذاتش جز این نیست که او شنوا، بینا، دانا و آگاه است بی آنکه ذات و صفتش اختلاف و زیادتی پیدا کند.

بابی دربارۀ اینکه اراده از صفات فعل است و دیگر صفات فعل

اشاره

[٢٩6]١-عاصم حمید گوید: به امام صادق علیه السّلام عرض کردم: خداوند همیشه بااراده است؟ فرمود: اراده گر نباشد مگر با بودن اراده شده با او و خدا همیشه دانا و توانا است و سپس اراده کرده است.

[٢٩٧]٢-بکیر اعین گوید: به امام صادق علیه السّلام عرض کردم: علم (دانستن) و مشیت (خواستن) خدا با هم فرق دارند یا یک چیزند؟ فرمود: علم، جز مشیت است؛ مگر نمی بینی که خودت می گویی: این کار را خواهم کرد اگر خدا خواهد

ص :٢٣٩

کذا إن علم اللّه فقولک إن شاء اللّه، دلیل علی أنّه لم یشأ فإذا شاء کان الّذی شاء کما شاء و علم اللّه السّابق للمشیئه.

[٢٩٨]٣-أحمد بن إدریس، عن محمّد بن عبد الجبّار، عن صفوان بن یحیی قال:

قلت لأبی الحسن علیه السّلام: أخبرنی عن الإراده من اللّه و من الخلق قال: فقال:

الإراده من الخلق: الضّمیر و ما یبدو لهم بعد ذلک من الفعل و أمّا من اللّه تعالی فإرادته إحداثه لا غیر ذلک لأنّه لا یروّی و لا یهمّ و لا یتفکّر و هذه الصّفات منفیّه عنه و هی صفات الخلق؛ فإراده اللّه الفعل لا غیر ذلک یقول له: کن فیکون بلا لفظ و لا نطق بلسان و لا همّه و لا تفکّر و لا کیف لذلک؛ کما أنّه لا کیف له.

[٢٩٩]4-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن عمر بن أذینه، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

خلق اللّه المشیئه بنفسها ثمّ خلق الأشیاء بالمشیئه.

[٣٠٠]5-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد البرقیّ، عن محمّد بن عیسی، عن المشرقیّ حمزه بن المرتفع، عن بعض أصحابنا قال:

کنت فی مجلس أبی جعفر علیه السّلام إذ دخل علیه عمرو بن عبید فقال له: جعلت فداک قول اللّه تبارک و تعالی: وَ مَنْ یَحْلِلْ عَلَیْهِ غَضَبِی فَقَدْ هَویٰ ما ذلک الغضب فقال أبو جعفر علیه السّلام: هو العقاب یا عمرو إنّه من زعم أنّ اللّه قد زال من شیء إلی شیء فقد وصفه صفه مخلوق و إنّ اللّه تعالی لا یستفزّه شیء فیغیّره.

[٣٠١]6-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن العبّاس بن عمرو، عن هشام بن الحکم فی حدیث الزّندیق الّذی سأل أبا عبد اللّه علیه السّلام فکان من سؤاله أن قال له:

فله رضا و سخط؟ فقال أبو عبد اللّه علیه السّلام: نعم و لکن لیس ذلک علی ما یوجد

ص :٢4٠

و نمی گویی: این کار را خواهم کرد اگر خدا بداند؛ پس این که گویی اگر خدا بخواهد، دلیل بر این است که خدا نخواسته و وقتی خواست آنچه را خواست همان طور که خواست، روی دهد و علم خداوند، پیش از مشیت اوست.

[٢٩٨]٣-صفوان یحیی گوید: به حضرت ابو الحسن علیه السّلام عرض کردم: ارادۀ خدا و ارادۀ آفریدگان را برایم توضیح دهید. فرمود: ارادۀ آفریدگان، آهنگ درونی (ضمیر) او است و آنچه پس از آن از او سر می زند؛ ولی اراده خدای فرازمند، همان ایجاد اوست نه چیز دیگر؛ زیرا او (مانند انسان) تأمّل نمی کند و از روی برنامه کار نمی کند و نیاز به تفکر ندارد. این صفت ها از او سلب شده و صفات آفریدگان است؛ پس اراده خدا، همان انجام دادن است نه چیز دیگر. به هر چه بگوید: باش، پس وجود یابد و باشد و این کار بدون به کارگیری لفظ و سخن گفتن با زبان و همّت و تفکّر صورت پذیرد و [باید دانست که]اراده خدا چگونگی ندارد، همان طور که ذاتش چگونگی ندارد.

[٢٩٩]4-امام صادق علیه السّلام فرمود: خداوند مشیت را به خود مشیت آفرید، سپس چیزها را با مشیت خلق کرد.

[٣٠٠]5-یکی از شیعیان در محضر امام باقر علیه السّلام شرفیاب بود که عمر بن عبید وارد شد و گفت: قربانت گردم؛ خداوند فرخنده و فرازمند که فرماید: «و هرکس خشم من بر او فرود آید سرنگون گردد» [سورۀ طه، آیۀ ٨١]

معنای این خشم چیست؟ فرمود: آن کیفر است. ای عمرو! کسی که بپندارد که خدا از حالی به حال دیگر درآید، او را با صفت آفریدگان توصیف کرده است و همانا خداوند فرازمند را چیزی از جا نکند تا دگرگونش سازد.

[٣٠١]6-هشام حکم گوید: از جمله سؤالات زندیق از امام صادق علیه السّلام این بود که: خداوند دارای خشنودی و خشم است؟ حضرت فرمود: آری؛ ولی نه آنسان

ص :٢4١

من المخلوقین و ذلک أنّ الرّضا حال تدخل علیه فتنقله من حال إلی حال لأنّ المخلوق أجوف معتمل مرکّب؛ للأشیاء فیه مدخل و خالقنا لا مدخل للأشیاء فیه لأنّه واحد واحدیّ الذّات واحدیّ المعنی فرضاه ثوابه و سخطه عقابه من غیر شیء یتداخله فیهیّجه و ینقله من حال إلی حال لأنّ ذلک من صفه المخلوقین العاجزین المحتاجین.

[٣٠٢]٧-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن خالد، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن ابن أذینه عن محمّد بن مسلم، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

المشیئه محدثه.

(جمله القول فی صفات الذّات و صفات الفعل.) إنّ کلّ شیئین وصفت اللّه بهما و کانا جمیعا فی الوجود فذلک صفه فعل؛ و تفسیر هذه الجمله: أنّک تثبت فی الوجود ما یرید و ما لا یرید و ما یرضاه و ما یسخطه و ما یحبّ و ما یبغض فلو کانت الإراده من صفات الذّات مثل العلم و القدره کان ما لا یرید ناقضا لتلک الصّفه و لو کان ما یحبّ من صفات الذّات کان ما یبغض ناقضا لتلک الصّفه؛ ألا تری أنّا لا نجد فی الوجود ما لا یعلم و ما لا یقدر علیه و کذلک صفات ذاته الأزلیّ لسنا نصفه بقدره [و عجز و علم و جهل و سفه و حکمه و خطإ و عزّ]و ذلّه و یجوز أن یقال: یحبّ من أطاعه و یبغض من عصاه و یوالی من أطاعه و یعادی من عصاه و إنّه یرضی و یسخط و یقال فی الدّعاء: اللّهمّ ارض عنّی و لا تسخط علیّ و تولّنی و لا تعادنی و لا یجوز أن یقال: یقدر أن یعلم و لا یقدر أن لا یعلم و یقدر أن یملک و لا یقدر أن لا یملک و یقدر أن یکون عزیزا حکیما و لا یقدر أن لا یکون عزیزا حکیما

و یقدر أن یکون جوادا و لا یقدر أن لا یکون جوادا و یقدر أن یکون غفورا

ص :٢4٢

که در آفریدگان پیدا می شود؛ زیرا خشنودی حالتی است که به انسان وارد می شود و او را از حالی به حالی دیگر برمی گرداند، چرا که آفریده توخالی، ساخته شده و به هم آمیخته است. هرچیز در انسان راه ورودی دارد و آفریدگار ما را راه ورودی برای چیزها نیست؛ زیرا او یکتاست. دانش یگانه و صفتش یگانه است، پس خشنودی او پاداشش و خشم او کیفرش می باشد بی آن که چیزی در او تأثیر گذارده و او را برانگیزاند و از حالی به حالی گرداند؛ چرا که این دگرگونی ها از صفات آفریدگان ناتوان و نیازمند است.

[٣٠٢]٧-امام صادق علیه السّلام فرمود: مشیت پدید شده است.

خلاصه سخن در صفات ذات و صفات فعل

هر دو صفتی که بتوانی خداوند را با آنها توصیف کنی و هر دو در وجود فراهم آمده باشند، صفت فعل (خدا) هستند. توضیح این جمله آن است که تو در عالم وجود ثابت می کنی آنچه را که می خواهد و آنچه را که نمی خواهد و چیزی که خشنودش می کند و چیزی را که به خشمش می آورد و آنچه را که دوست دارد و آنچه را که دشمن می دارد. (اراده هم مانند این صفات از صفات فعل به شمار می آید) ؛ زیرا اگر اراده هم مانند علم و توانایی از صفات ذات باشد، آنچه خدا اراده ندارد، ناقض این سخن می شود و نیز اگر آنچه را دوست دارد از صفات ذات باشد، آنچه دشمن می دارد، ناقض آن خواهد بود. مگر نمی بینی که ما در عالم وجود، چیزی را خدا نداند و آنچه را خدا بر آن توانایی ندارد، نمی یابیم و هم چنین است صفات ذات ازلی او که ما نمی توانیم او را به توانایی و ناتوانی و خواری وصف کنیم؛ ولی درست است که بگوییم: اطاعت کننده اش را دوست دارد و نافرمانش را دشمن می دارد. اطاعت کننده اش را یاری و با نافرمانش دشمنی کند و این که خدا خشنود شود و خشم کند. در دعا گفته می شود: خدایا، از من خشنود باش و بر من خشم نکن و یاریم کن و با من دشمنی نورز و درست نیست گفته شود: می تواند بداند و نمی تواند نداند.

می تواند سلطان باشد و نمی تواند سلطان نباشد. می تواند عزّتمند و سنجیده کار باشد و نمی تواند عزّتمند و سنجیده کار نباشد. می تواند سخاوتمند باشد و نمی تواند سخاوتمند نباشد. می تواند آمرزنده باشد و نمی تواند آمرزنده نباشد

ص :٢4٣

و لا یقدر أن لا یکون غفورا و لا یجوز أیضا أن یقال: أراد أن یکون ربّا و قدیما و عزیزا و حکیما و مالکا و عالما و قادرا لأنّ هذه من صفات الذّات و الإراده من صفات الفعل، ألا تری أنّه یقال: أراد هذا و لم یرد هذا و صفات الذّات تنفی عنه بکلّ صفه منها ضدّها، یقال: حیّ و عالم و سمیع و بصیر و عزیز و حکیم، غنیّ، ملک، حلیم، عدل، کریم؛ فالعلم ضدّه الجهل و القدره ضدّها العجز و الحیاه ضدّها الموت. و العزّه ضدّها الذّلّه و الحکمه ضدّها الخطأ و ضدّ الحلم العجله و الجهل و ضدّ العدل الجور و الظّلم.

باب حدوث الأسماء [٣٠٣]١-علیّ بن محمّد، عن صالح بن أبی حمّاد، عن الحسین بن یزید، عن الحسن بن علیّ بن أبی حمزه، عن إبراهیم بن عمر، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

إنّ اللّه تبارک و تعالی خلق اسما بالحروف غیر متصوّت و باللّفظ غیر منطق و بالشّخص غیر مجسّد و بالتّشبیه غیر موصوف و باللّون غیر مصبوغ، منفیّ عنه الأقطار، مبعّد عنه الحدود، محجوب عنه حسّ کلّ متوهّم، مستتر غیر مستور، فجعله کلمه تامّه علی أربعه أجزاء معا لیس منها واحد قبل الآخر، فأظهر منها ثلاثه أسماء لفاقه الخلق إلیها و حجب منها واحدا و هو الاسم المکنون المخزون، فهذه الأسماء الّتی ظهرت، فالظّاهر هو اللّه تبارک و تعالی و سخّر سبحانه لکلّ اسم من هذه الأسماء أربعه أرکان، فذلک اثنا عشر رکنا، ثمّ خلق لکلّ رکن منها ثلاثین اسما فعلا منسوبا إلیها فهو الرّحمن، الرّحیم، الملک، القدّوس، الخالق، البارئ، المصوّر، الحیّ، القیّوم، لا تأخذه سنه و لا نوم، العلیم، الخبیر، السّمیع، البصیر، الحکیم، العزیز، الجبّار، المتکبّر،

ص :٢44

و هم چنین درست نیست گفته شود که: اراده کرد پروردگار، قدیم، عزتمند، حکیم، مالک، دانا و توانا باشد؛ زیرا اینها صفات ذاتند و اراده صفت فعل است.

مگر نمی بینی که گفته می شود: خدا این را خواست و آن را نخواست؛ در صورتی که در برابر هر صفت ذات، ضد آن صفت از خدا نفی می شود. گفته می شود:

زنده، دانا، شنوا، بینا، عزّتمند، حکیم، بی نیاز، سلطان، بردبار، دادگر و کرامتگر.

پس جهل ضد علم، ناتوانی ضد توانایی، مرگ ضد زنده بودن، خواری ضد عزّتمندی، اشتباه ضد حکمت، بی شکیبایی و نادانی ضد بردباری و جور و ستم ضد دادگری است.

بابی دربارۀ پدید آمدن نام ها

[٣٠٣]١-حضرت صادق علیه السّلام فرمود: خدای فرخنده و فرازمند، اسمی را با حروفی که صدا ندارد خلق کرد؛ با لفظی که ادا نشود و با شخصی که کالبد ندارد و با تشبیهی که موصوف نگردد و با رنگی که آمیخته نباشد. ابعاد و اضلاع از آن دور و حدود و اطراف از آن برکنار است؛ حسّ هر خیال کننده ای به او دست نیابد؛ بی پرده نهان است. خدا آن را یک کلمه تمام، دارای چهار جزء مقارن قرار داد که هیچ یک پیش از دیگری نیست؛ سپس سه نام آن را که آفریدگان به آن نیاز داشتند آشکار ساخت و یکی را نهان داشت و آن، همان نام مکنون در خزانه است. آن سه نامی که آشکار گشت، ظاهرشان «اللّه» فرخنده و فرازمند است و خدای منزّه برای هر نامی از این نام ها چهار رکن مقرّر ساخت که جمعا دوازده رکن می شود. سپس برای هر رکنی سی نام آفرید که به آنها منسوب هستند و آن ها عبارتند از: بخشنده، مهربان، فرمانروا، پیراسته، آفریدگار، پدیدآورنده، صورتگر، زنده، جاودان، بی چرت و بی خواب، دانا، آگاه، شنوا، بینا، سنجیده کار، شکست ناپذیر، نیرومند، شایستۀ عظمت،

ص :٢45

العلیّ، العظیم، المقتدر، القادر، السّلام، المؤمن المهیمن، [البارئ]المنشئ، البدیع، الرّفیع، الجلیل، الکریم، الرّازق، المحیی، الممیت، الباعث، الوارث؛ فهذه الأسماء و ما کان من الأسماء الحسنی حتّی تتمّ ثلاث مائه و ستّین اسما فهی نسبه لهذه الأسماء الثّلاثه و هذه الأسماء الثّلاثه أرکان و حجب الاسم الواحد المکنون المخزون بهذه الأسماء الثّلاثه و ذلک قوله تعالی: قُلِ اُدْعُوا اَللّٰهَ أَوِ اُدْعُوا اَلرَّحْمٰنَ أَیًّا مٰا تَدْعُوا فَلَهُ اَلْأَسْمٰاءُ اَلْحُسْنیٰ.

[٣٠4]٢-أحمد بن إدریس، عن الحسین بن عبد اللّه، عن محمّد بن عبد اللّه و موسی بن عمر و الحسن بن علیّ بن عثمان، عن ابن سنان قال:

سألت أبا الحسن الرّضا علیه السّلام: هل کان اللّه عزّ و جلّ عارفا بنفسه قبل أن یخلق الخلق؟ قال: نعم، قلت: یراها و یسمعها؟ قال: ما کان محتاجا إلی ذلک لأنّه لم یکن یسألها و لا یطلب منها، هو نفسه و نفسه هو، قدرته نافذه فلیس یحتاج أن یسمّی نفسه و لکنّه اختار لنفسه أسماء لغیره یدعوه بها لأنّه إذا لم یدع باسمه لم یعرف، فأوّل ما اختار لنفسه: العلیّ العظیم لأنّه أعلی الأشیاء کلّها، فمعناه اللّه و اسمه العلیّ العظیم هو أوّل أسمائه علا علی کلّ شیء.

[٣٠5]٣-و بهذا الإسناد، عن محمّد بن سنان قال:

سألته عن الاسم ما هو؟ قال: صفه لموصوف.

[٣٠6]4-محمّد بن أبی عبد اللّه، عن محمّد بن إسماعیل، عن بعض أصحابه، عن بکر بن صالح، عن علیّ بن صالح، عن الحسن بن محمّد بن خالد بن یزید، عن عبد الأعلی، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

اسم اللّه غیره و کلّ شیء وقع علیه اسم شیء فهو مخلوق ما خلا اللّه، فأمّا ما عبّرته الألسن أو عملت الأیدی فهو مخلوق و اللّه غایه من غایاته و المغیّا غیر

ص :٢46

والا، بزرگ، مقتدر، توانا، بی عیب، ایمنی بخش، نگهبان [پدیدآورنده]، نوآور، بلندمرتبه، بزرگوار، سخاوتمند، روزی ده، زنده کننده، میراننده، برانگیزنده و وارث می باشند.

پس این نام ها با اسمای حسنی تا ٣6٠ نام کامل شود که فروع این سه نام می باشند و آن سه نام رکن هستند و آن یک نام ذخیره شدۀ در گنجینه به سبب این سه نام پنهان شده است و این است معنای سخن خداوند: «بگو: خداوند را بخوانید یا بخشنده را بخوانید. هرکدام را بخوانید نام های نیکو از آن اوست» (اسراء، آیۀ ١١٠)

[٣٠4]٢-ابن سنان گوید: از امام رضا علیه السّلام پرسیدم: آیا خدای بزرگ و والا پیش از آن که آفریدگان را پدید آورد به ذات خود شناخت داشت؟ فرمود: آری.

گفتم: آن را می دید و می شنید؟ (خودش نام خود را می گفت و خودش می شنید؟) فرمود: به آن نیازی نداشت؛ چرا که نه از آن پرسشی داشت و نه خواهشی. او خودش و خودش او بود. توانش نفوذ داشت، پس نیازی نداشت که ذات خود را نام ببرد؛ ولی برای خود نام هایی برگزید تا دیگران او را با آن نام ها بخوانند؛ زیرا اگر با نام خود خوانده نمی شود، شناخته نمی شد. نخستین نامی که برای خود برگزید، علیّ و عظیم بود؛ چرا که او برتر از همه چیز است. معنای آن، اللّه و نام آن، علیّ و عظیم می باشد که اوّل نام های اوست و برتر از همه چیز است.

[٣٠5]٣-ابن سنان گوید: از حضرت رضا علیه السّلام پرسیدم: نام خدا چیست؟ فرمود: صفت برای موصوفی است.

[٣٠6]4-امام صادق علیه السّلام فرمود: نام خداوند، جز خود اوست و هرچیزی که نام «چیز بر آن صدق نماید، آفریده شده است جز خدا؛ ولی آنچه با زبان ها تعبیر شود (کلمۀ اللّه که به زبان آید) یا با دست ها انجام گیرد (با خط نوشته شود) ، آن آفریده شده است و خداوند هدفی از اهداف اوست و صاحب هدف، جز هدف است؛

ص :٢4٧

الغایه و الغایه موصوفه و کلّ موصوف مصنوع و صانع الأشیاء غیر موصوف بحدّ مسمّی، لم یتکوّن فیعرف کینونیّته بصنع غیره و لم یتناه إلی غایه إلاّ کانت غیره، لا یزلّ من فهم هذا الحکم أبدا و هو التّوحید الخالص فارعوه و صدّقوه و تفهّموه بإذن اللّه، من زعم أنّه یعرف اللّه بحجاب أو بصوره أو بمثال فهو مشرک لأنّ حجابه و مثاله و صورته غیره و إنّما هو واحد موحّد، فکیف یوحّده من زعم أنّه عرفه بغیره و إنّما عرف اللّه من عرفه باللّه، فمن لم یعرفه به فلیس یعرفه، إنّما یعرف غیره، لیس بین الخالق و المخلوق شیء و اللّه خالق الأشیاء لا من شیء کان و اللّه یسمّی بأسمائه و هو غیر أسمائه و الأسماء غیره.

باب معانی الأسماء و اشتقاقها [٣٠٧]١-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن خالد، عن القاسم بن یحیی، عن جدّه الحسن بن راشد، عن عبد اللّه بن سنان قال:

سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن تفسیر «بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِیمِ» قال: الباء بهاء اللّه و السّین سناء اللّه و المیم مجد اللّه؛ و روی بعضهم: المیم ملک اللّه و اللّه إله کلّ شیء الرّحمن بجمیع خلقه و الرّحیم بالمؤمنین خاصّه.

[٣٠٨]٢-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن النّضر بن سوید، عن هشام بن الحکم أنّه سأل أبا عبد اللّه علیه السّلام عن أسماء اللّه و اشتقاقها، اللّه ممّا هو مشتقّ؟

فقال یا هشام! اللّه مشتقّ من إله و إله یقتضی مألوها و الاسم غیر المسمّی، فمن عبد الاسم دون المعنی فقد کفر و لم یعبد شیئا و من عبد الاسم و المعنی فقد أشرک و عبد اثنین و من عبد المعنی دون الاسم فذاک التّوحید، أفهمت یا هشام؟ ! قال: قلت: زدنی قال: للّه تسعه و تسعون اسما فلو کان الاسم هو

ص :٢4٨

زیرا هدف توصیف می شود و هرچیز که توصیف گردد، ساخته شده است، ولی سازندۀ همه چیز با حدّی که قابل ذکر باشد توصیف نشود. پدید آورده نشده تا چگونگی پدید آمدنش با ساخته شده ای جز او شناخته شود. مردم در شناخت او به هر پایانی که رسند، او جز آن است. کسی که این حقیقت را بفهمد، نلغزد. این است توحید ناب؛ پس با موافقت خداوند، آن را بجویید و باور کنید و درست بفهمید. هرکه بپندارد که خدا را با حجاب یا شکل یا مثال شناخته است، او شرک ورزیده است؛ چرا که حجاب، مثال و شکلش جز خود اوست. همانا او یگانه و یکتاست، پس چگونه او را شناخته باشد کسی که گمان کند او را با دیگری جز او شناخته است و همانا کسی که خدا را با خدا شناسد، او را شناخته است و کسی که او را با خود او نشناسد، او را نشناخته است، بلکه جز او را شناخته است. میان آفریننده و آفریده شده چیزی نیست و خدا آفریدگار همه چیز است بدون ماده.

خداوند با نام هایش خوانده شود و او جز نام هایش و نام هایش، جز اوست.

بابی دربارۀ معانی نام ها و اشتقاق آنها

[٣٠٧]١-عبد اللّه بن سنان گوید: از امام صادق علیه السّلام تفسیر آیۀ «به نام خداوند بخشاینده مهربان» را پرسیدم، فرمود: [حرف]باء، بهاء (روشنی) خدا و سین، سناء (رفعت و شرف) خدا و میم، مجد (کرم و بزرگواری) خداست، بعضی روایت کرده اند: میم ملک خداست و خداوند، معبود هرچیزی است. مهربان (رحمن) به تمام آفریدگانش و مهربان (رحیم) فقط نسبت به مؤمنان است.

[٣٠٨]٢-هشام حکم از امام صادق علیه السّلام درباره نام های خداوند و اشتقاق آنها پرسید که اللّه از چه مشتق شده است؟ فرمود: ای هشام! اللّه از «اله» مشتق است و اله، مألوهی (پرستش شونده) لازم دارد و نام جز صاحب نام است. کسی که نام را بدون صاحب نام پرستد، کافر و چیزی پرستش نکرده است و کسی که نام و صاحب نام را پرستد، شرک ورزیده و دو چیز پرستش کرده است و هرکه صاحب نام و نه نام را پرستد، این یگانه پرستی است. ای هشام! فهمیدی؟ عرض کردم: مطلب را برای من بیشتر روشن سازید.

فرمود: همانا برای خداوند، نود و نه نام است. اگر هر نامی همان صاحب نام

ص :٢4٩

المسمّی لکان کلّ اسم منها إلها و لکنّ اللّه معنی یدلّ علیه بهذه الأسماء و کلّها غیره، یا هشام الخبز اسم للمأکول و الماء اسم للمشروب و الثّوب اسم للملبوس و النّار اسم للمحرق، أفهمت یا هشام فهما تدفع به و تناضل به أعداءنا المتّخذین مع اللّه عزّ و جلّ غیره، قلت: نعم، فقال نفعک اللّه [به]و ثبّتک یا هشام! قال: فو اللّه ما قهرنی أحد فی التّوحید حتّی قمت مقامی هذا.

[٣٠٩]٣-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد البرقیّ، عن القاسم بن یحیی، عن جدّه الحسن بن راشد، عن أبی الحسن موسی بن جعفر علیه السّلام قال:

سئل عن معنی اللّه فقال: استولی علی ما دقّ و جلّ.

[٣١٠]4-علیّ بن محمّد، عن سهل بن زیاد، عن یعقوب بن یزید، عن العبّاس بن هلال قال:

سألت الرّضا علیه السّلام عن قول اللّه: «اللّه نور السّماوات و الأرض» فقال: هاد لأهل السّماء و هاد لأهل الأرض؛ و فی روایه البرقیّ هدی من فی السّماء و هدی من فی الأرض.

[٣١١]5-أحمد بن إدریس، عن محمّد بن عبد الجبّار، عن صفوان بن یحیی، عن فضیل بن عثمان، عن ابن أبی یعفور قال:

سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن قول اللّه عزّ و جلّ: «هو الأوّل و الآخر» و قلت: أمّا الأوّل فقد عرفناه و أمّا الآخر فبیّن لنا تفسیره، فقال: إنّه لیس شیء إلاّ یبید أو یتغیّر أو یدخله التّغیّر و الزّوال أو ینتقل من لون إلی لون و من هیئه إلی هیئه و من صفه إلی صفه و من زیاده إلی نقصان و من نقصان إلی زیاده إلاّ ربّ العالمین فإنّه لم یزل و لا یزال بحاله واحده، هو الأوّل قبل کلّ شیء و هو الآخر علی ما لم یزل [و]لا تختلف علیه الصّفات و الأسماء کما تختلف علی غیره،

ص :٢5٠

باشد، لازم آید هرکدام از نام ها معبودی باشند؛ ولی خداوند معنائی است که این نام ها بر او دلالت کنند و هریک از آنها جز او باشند. ای هشام! (واژۀ) نان، نامی برای خوردنی و (واژۀ) آب، نامی برای آشامیدنی و لباس، نامی برای پوشیدنی و آتش نامی برای سوزنده است. ای هشام! مطلب را طوری فهمیدی که بتوانی دفاع کنی و در مبارزه با دشمنان ما و کسانی که همراه خدای بزرگ و والا چیز دیگری پرستند، پیروز شوی؟ عرض کردم: آری. فرمود: ای هشام! خدایت بدان سود دهد و استوارت دارد. هشام گوید: به خدا سوگند، از زمانی که از آن مجلس برخاستم تا امروز کسی در بحث های توحید بر من غلبه نکرده است.

[٣٠٩]٣-از حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام درباره معنای اللّه پرسیده شد، فرمود: خدا بر هرچیز کوچک و بزرگ تسلّط دارد (و همه چیز تحت سیطرۀ اوست) .

[٣١٠]4-عباس هلال گوید: از امام رضا علیه السّلام دربارۀ فرمایش خداوند که «خدا نور آسمان ها و زمین است» پرسیدم، فرمود: (خدا) هدایت کننده اهل آسمان ها و هدایت کننده اهل زمین است. در روایت برقی آمده است: هدایت کرد هرکه در آسمان و در زمین است.

[٣١١]5-ابن ابی یعفور گوید: از حضرت صادق علیه السّلام دربارۀ فرمایش خدا که «او اوّل و آخر است» پرسیدم و گفتم: معنای اوّل را فهمیدم، ولی تفسیر آخر را شما برایم بیان فرمایید. حضرت فرمود: هرچیز جز پروردگار جهانیان نابود شود یا دگرگون گردد با یک نوع دگرگونی و زوال بر او راه یابد یا از رنگی به رنگی و از شکلی به شکلی و از صفتی به صفتی دیگر عوض شود و از زیادی به کمی و از کمی به زیادی گراید. تنها او است که همیشه در یک حالت بوده و خواهد بود. او اوّل و پیش از هرچیزی و آخر برای همیشه است.

صفات و نام های مختلف به خود نگیرد، همان طور که بر جر او وارد شود؛

ص :٢5١

مثل الإنسان الّذی یکون ترابا مرّه و مرّه لحما و دما و مرّه رفاتا و رمیما و کالبسر الّذی یکون مرّه بلحا و مرّه بسرا و مرّه رطبا و مرّه تمرا، فتتبدّل علیه الأسماء و الصّفات و اللّه جلّ و عزّ بخلاف ذلک.

[٣١٢]6-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن ابن أذینه، عن محمّد بن حکیم، عن میمون البان قال:

سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام و قد سئل عن الأوّل و الآخر، فقال: الأوّل لا عن أوّل قبله و لا عن بدء سبقه و الآخر لا عن نهایه کما یعقل من صفه المخلوقین و لکن قدیم أوّل آخر، لم یزل و لا یزول بلا بدء و لا نهایه، لا یقع علیه الحدوث و لا یحول من حال إلی حال، خالق کلّ شیء.

[٣١٣]٧-محمّد بن أبی عبد اللّه رفعه إلی أبی هاشم الجعفریّ قال:

کنت عند أبی جعفر الثّانی علیه السّلام فسأله رجل فقال: أخبرنی عن الرّبّ تبارک و تعالی له أسماء و صفات فی کتابه و أسماؤه و صفاته هی هو؟ فقال أبو جعفر علیه السّلام: إنّ لهذا الکلام وجهین إن کنت تقول: هی هو أی إنّه ذو عدد و کثره فتعالی اللّه عن ذلک و إن کنت تقول: هذه الصّفات و الأسماء لم تزل فإنّ لم تزل محتمل معنیین فإن قلت: لم تزل عنده فی علمه و هو مستحقّها، فنعم و إن کنت تقول: لم یزل تصویرها و هجاؤها و تقطیع حروفها، فمعاذ اللّه أن یکون معه شیء غیره، بل کان اللّه و لا خلق؛ ثمّ خلقها وسیله بینه و بین خلقه یتضرّعون بها إلیه و یعبدونه و هی ذکره و کان اللّه و لا ذکر و المذکور بالذّکر هو اللّه القدیم الّذی لم یزل و الأسماء و الصّفات مخلوقات و المعانی و المعنیّ بها هو اللّه الّذی لا یلیق به الاختلاف و لا الائتلاف و إنّما یختلف و یأتلف المتجزّئ فلا یقال، اللّه مؤتلف و لا اللّه قلیل و لا کثیر و لکنّه القدیم فی ذاته، لأنّ ما سوی

ص :٢5٢

مانند انسان که گاهی خاک و گاهی گوشت و خون و زمانی استخوان پوسیده و نرم شده است و مانند غورۀ خرما که گاهی نیم رس و زمانی بسر (خارک) و گاهی خرمای تروتازه و گاهی خرمای خشک است که به نام ها و صفات مختلف تبدیل می شود و خداوند بزرگ و والا به خلاف آن است.

[٣١٢]6-میمون البان گوید: از امام صادق علیه السّلام دربارۀ اوّل و آخر پرسیدند.

حضرت فرمود: اوّلی که پیش از او اوّلی نبوده و آغازی بر او پیشی نگرفته است و آخری است بی آنکه نهایت و پایانی داشته باشد، چنان که از صفت آفریدگان فهمیده می شود؛ ولی خدا قدیم، اوّل و آخر است. بدون آغاز و بدون پایان، همیشه بوده و همیشه خواهد بود. پدید آمدن شامل او نشود و از حالی به حالی نگردد و او آفریدگار همه چیز است.

[٣١٣]٧-ابو هشام جعفری گوید: خدمت حضرت جواد علیه السّلام بودم که مردی از آن حضرت پرسید: به من بفرمایید آیا نام ها و صفت هایی که در قرآن برای پروردگار فرخنده و فرازمند ذکر شده، آن نام ها و صفت ها، خود پروردگارند؟ حضرت فرمود: این سخن، دو معنا دارد: اگر مقصود تو که گویی اینها خود او هستند این است که خدا از تعدّد و تکثّر برخوردار است که خداوند برتر از آن است که چنین باشد و اگر منظورت این است که این صفت ها و نام ها همیشگی هستند، همیشگی بودن (ازلی) دو معنا دارد: اول این که اگر بگویی خدا همیشه به آن ها علم داشته و سزاوار آنها بوده، درست است؛ دوم این که اگر بگویی تصویر آنها و الفبای آنها و تک تک حروف آنها همیشگی بوده است، پس به خدا پناه می برم که با خدا چیز دیگری بوده باشد، بلکه خود بود و آفریده شده ای نبود؛ سپس این نام ها و صفت ها را پدید آورد تا میان او و آفریدگانش واسطه باشند و با آنها به درگاه خدا تضرّع و زاری کنند و او را عبادت کنند و آنها ذکر او باشند [تا مردم او را فراموش نکنند]. خدا بود و ذکری نبود و آن که با ذکر یاد شود، خداوند قدیم است که همیشه بوده و نام ها و صفت ها آفریده شده اند و معانی آن ها و آنچه از آنها مقصود است، همان خدایی است که جدایی و به هم پیوستگی سزاوارش نیست. چیزی که جزء دارد، جدایی و به هم پیوستگی دارد؛ پس نمی توان گفت که خداوند به هم پیوسته است، خدا اندک است، زیاد است، بلکه او در ذات خود قدیم است؛ زیرا چیزی که یکتا نباشد، تجزیه پذیر است

ص :٢5٣

الواحد متجزّئ و اللّه واحد لا متجزّئ و لا متوهّم بالقلّه و الکثره و کلّ متجزّئ أو متوهّم بالقلّه و الکثره فهو مخلوق دالّ علی خالق له فقولک: إنّ اللّه قدیر خبّرت أنّه لا یعجزه شیء، فنفیت بالکلمه العجز و جعلت العجز سواه و کذلک قولک: عالم إنّما نفیت بالکلمه الجهل و جعلت الجهل سواه و إذا أفنی اللّه الأشیاء أفنی الصّوره و الهجاء و التّقطیع و لا یزال من لم یزل عالما. فقال الرّجل: فکیف سمّینا ربّنا سمیعا؟ فقال: لأنّه لا یخفی علیه ما یدرک بالأسماع و لم نصفه بالسّمع المعقول فی الرّأس و کذلک سمّیناه بصیرا لأنّه لا یخفی علیه ما یدرک بالأبصار من لون أو شخص أو غیر ذلک و لم نصفه ببصر لحظه العین و کذلک سمّیناه لطیفا لعلمه بالشّیء اللّطیف مثل البعوضه و أخفی من ذلک و موضع النّشوء منها و العقل و الشّهوه للسّفاد و الحدب علی نسلها و إقام بعضها علی بعض و نقلها الطّعام و الشّراب إلی أولادها فی الجبال و المفاوز و الأودیه و القفار فعلمنا أنّ خالقها لطیف بلا کیف و إنّما الکیفیّه للمخلوق المکیّف و کذلک سمّینا ربّنا قویّا لا بقوّه البطش المعروف من المخلوق و لو کانت قوّته قوّه البطش المعروف من المخلوق لوقع التّشبیه و لا حتمل الزّیاده و ما احتمل الزّیاده احتمل النّقصان و ما کان ناقصا کان غیر قدیم و ما کان غیر قدیم کان عاجزا، فربّنا تبارک و تعالی لا شبه له و لا ضدّ و لا ندّ و لا کیف و لا نهایه و لا تبصار بصر و محرّم علی القلوب أن تمثّله و علی الأوهام أن تحدّه و علی الضّمائر أن تکوّنه، جلّ و عزّ عن أداه خلقه و سمات بریّته و تعالی عن ذلک علوّا کبیرا.

[٣١4]٨-علیّ بن محمّد، عن سهل بن زیاد، عن ابن محبوب، عمّن ذکره، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

ص :٢54

و خدا یکتاست و تجزیه پذیر نیست و با کمی و زیادی تصوّر نشود و هرچیز که تجزیه پذیرد یا با کمی و زیادی تصور شود، آفریده ای است که بر آفریدگار خویش دلالت کند. این که بگویی خداوند توانا است، خبر داده ای که چیزی او را ناتوان نکند. پس با همین واژه، ناتوانی را از او دور کرده ای و ناتوانی را جز او قرار داده ای و نیز این که گویی خدا دانا است؛ همانا با این واژه، نادانی را از او دور ساخته ای و نادانی را جز او قرار داده ای. وقتی خداوند همه چیز را نابود گرداند، صورت، تلفظ و تک تک حروف را هم نابود کند و همیشه باشد آن که علمش همیشگی است.

آن مرد گفت: (اگر الفاظ از بین رود) پس چگونه پروردگار خود را شنوا می نامیم؟

فرمود: زیرا آنچه با گوش دریافت شود بر او پوشیده نباشد؛ ولی او را با گوشی که در سر فهمیده می شود، توصیف نمی کنیم. هم چنین او را بینا می نامیم از آن جهت که آنچه با چشم درک شود، مانند رنگ و شخص و جز اینها بر او پنهان نباشد؛ ولی او را با بینایی نگاه چشم توصیف نکنیم و هم چنین او را لطیف نامیم؛ چرا که به هرچیز لطیفی (کوچک و دقیق) دانا است، مانند پشه و کوچکتر از آن و محل رشد او و شعور و شهوت جنسی او مهروندی به نوزادانش و سوار شدن بعضی بر بعضی دیگر و حمل خوراک و پوشاک برای نوزادانش در کوه ها و کویرها و رودخانه ها و خشک زارها.

از اینجا دانستیم که آفریدگار آنها، لطیف است بدون کیفیت و کیفیت تنها برای آفریدگان است که چگونگی دارند. هم چنین پروردگار خود را نیرومند نامیم نه از جهت نیروی مشت کوبی که در میان آفریدگان معروف است. اگر نیرومندی او، نیروی مشت کوبی معمول میان آفریدگان باشد به آفریدگان تشبیه می شود و امکان زیادی دارد و آنچه امکان زیادی دارد، ممکن است کاهش یابد و آنچه کاستی دارد، قدیم نباشد و چیزی که قدیم نباشد، ناتوان است؛ پس پروردگار فرخنده و فرازمند مانند، ضد، همتا، چگونگی و پایان ندارد و با چشم دیده نشود. بر دل ها تحریم شده است که تشبیهش نمایند و بر خاطرها که محدودش کنند و بر اندیشه ها که پدیدآمده اش دانند. او از ابزار آفریدگانش و نشانه های آفریده اش بر فراز و برکنار است و از آن بسیار برتری دارد در نهایت برتری!

[٣١4]٨-مردی خدمت امام صادق علیه السّلام عرض کرد: «خدا بزرگتر است» . فرمود:

ص :٢55

قال رجل عنده: اللّه أکبر فقال اللّه أکبر من أیّ شیء؟ فقال: من کلّ شیء فقال أبو عبد اللّه علیه السّلام: حدّدته فقال الرّجل: کیف أقول؟ قال: قل: اللّه أکبر من أن یوصف.

[٣١5]٩-و رواه محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن مروک بن عبید، عن جمیع بن عمیر قال:

قال أبو عبد اللّه علیه السّلام: أیّ شیء اللّه أکبر؟ فقلت: اللّه أکبر من کلّ شیء، فقال: و کان ثمّ شیء فیکون أکبر منه؟ فقلت: و ما هو؟ قال: اللّه أکبر من أن یوصف.

[٣١6]١٠-علیّ بن إبراهیم، عن محمّد بن عیسی بن عبید، عن یونس، عن هشام بن الحکم قال:

سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن سبحان اللّه فقال أنفه للّه.

[٣١٧]١١-أحمد بن مهران، عن عبد العظیم بن عبد اللّه الحسنیّ، عن علیّ بن أسباط، عن سلیمان مولی طربال، عن هشام الجوالیقیّ قال:

سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن قول اللّه عزّ و جلّ: «سبحان اللّه» ما یعنی به؟ قال تنزیهه.

[٣١٨]١٢-علیّ بن محمّد و محمّد بن الحسن، عن سهل بن زیاد و محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد بن عیسی جمیعا، عن أبی هاشم الجعفریّ قال:

سألت أبا جعفر الثّانی علیه السّلام: ما معنی الواحد؟ فقال إجماع الألسن علیه بالوحدانیّه کقوله تعالی: «وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَیَقُولُنَّ اَللّٰهُ» .

باب آخر و هو من الباب الأوّل إلاّ أنّ فیه زیاده و هو الفرق ما بین المعانی الّتی تحت أسماء اللّه و أسماء المخلوقین [٣١٩]١-علیّ بن إبراهیم، عن المختار بن محمّد بن المختار الهمدانیّ؛

ص :٢56

خدا از چه بزرگتر است؟ عرض کرد: خدا از همه چیز بزرگتر است. فرمود: خدا را محدود ساختی. عرض کرد: پس چه بگویم؟ فرمود: بگو خدا بزرگتر از آن است که به وصف آید.

[٣١5]٩-جمیع گوید: امام صادق علیه السّلام از من پرسید: معنای «خدا بزرگتر است» چیست؟ عرض کرد: خدا بزرگتر از همه چیز است. فرمود: آنجا چیزی بود که خدا بزرگتر از آن باشد؟ گفتم: پس معنایش چیست؟ فرمود: خدا بزرگتر از آن است که به وصف آید.

[٣١6]١٠-هشام حکم گوید: از حضرت صادق علیه السّلام درباره «پاک و منزّه است خداوند» پرسیدم، فرمود: عار داشتن خداست (یعنی برکنار داشتن خدا از هر نقص و عیبی) .

[٣١٧]١١-هشام جوالیقی گوید: از حضرت صادق علیه السّلام معنای گفتۀ خدای بزرگ و والا «خداوند پاک و منزّه است» را پرسیدم، فرمود: او را برکنار داشتن از هر عیب و نقص است.

[٣١٨]١٢-ابو هاشم جعفری گوید: از امام جواد علیه السّلام پرسیدم: معنای یکتا چیست؟ فرمود: اتفاق همه زبان ها بر یکتایی اوست، چنانچه فرماید: «اگر از آنها بپرسی چه کسی آنها را آفریده، محققا گویند: خداوند. [سورۀ زخرف (4٣) : آیۀ ٨٧].

بابی دیگر که از باب اول است، جز این که فرق میان معانی نام های خدا و نام های آفریدگان را افزون برآن دارد

[٣١٩]١-فتح جرجانی گوید: شنیدم که حضرت ابو الحسن علیه السّلام می فرمود:

ص :٢5٧

و محمّد بن الحسن، عن عبد اللّه بن الحسن العلویّ جمیعا عن الفتح بن یزید الجرجانیّ، عن أبی الحسن علیه السّلام قال:

سمعته یقول: و هو اللّطیف الخبیر السّمیع البصیر الواحد الأحد الصّمد، لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفوا أحد لو کان کما یقول المشبّهه لم یعرف الخالق من المخلوق و لا المنشئ، من المنشإ لکنّه المنشئ فرق بین من جسّمه و صوّره و أنشأه إذ کان لا یشبهه شیء و لا یشبه هو شیئا، قلت: أجل جعلنی اللّه فداک لکنّک قلت الأحد الصّمد و قلت: لا یشبهه شیء و اللّه واحد و الإنسان واحد ألیس قد تشابهت الوحدانیّه؟ قال: یا فتح! أحلت ثبّتک اللّه إنّما التّشبیه فی المعانی، فأمّا فی الأسماء فهی واحده و هی دالّه علی المسمّی و ذلک أنّ الإنسان و إن قیل: واحد فإنّه یخبر أنّه جثّه واحده و لیس باثنین و الإنسان نفسه لیس بواحد لأنّ أعضاءه مختلفه و ألوانه مختلفه و من ألوانه مختلفه غیر واحد و هو أجزاء مجزّاه، لیست بسواء دمه غیر لحمه و لحمه غیر دمه و عصبه غیر عروقه و شعره غیر بشره و سواده غیر بیاضه و کذلک سائر جمیع الخلق، فالإنسان واحد فی الاسم و لا واحد فی المعنی و اللّه جلّ جلاله هو واحد لا واحد غیره لا اختلاف فیه و لا تفاوت و لا زیاده و لا نقصان، فأمّا الإنسان المخلوق المصنوع المؤلّف من أجزاء مختلفه و جواهر شتّی غیر أنّه بالاجتماع شیء واحد قلت: جعلت فداک فرّجت عنّی فرّج اللّه عنک، فقولک: اللّطیف الخبیر فسّره لی کما فسّرت الواحد فإنّی أعلم أنّ لطفه علی خلاف لطف خلقه للفصل، غیر أنّی أحبّ أن تشرح ذلک لی فقال: یا فتح! إنّما قلنا: اللّطیف، للخلق اللّطیف و لعلمه بالشّیء اللّطیف أو لا تری وفّقک اللّه و ثبّتک إلی أثر صنعه فی النّبات اللّطیف و غیر اللّطیف و من الخلق اللّطیف و من الحیوان الصّغار و من

ص :٢5٨

خدا لطیف، آگاه، شنوا، بینا، یکتا، یگانه، بی نیاز است و نزاده و زاده نشده و هیچ کس همتای او نیست.

اگر او چنان باشد که مشبّهه گویند، آن گاه آفریدگار از آفریده و پدیدآورنده از پدیدار شناخته نشود؛ ولی او پدیدآورنده است. میان او و کسی که کالبدش داده و صورتگری کرده و پدیدش آورده، فرق است؛ زیرا چیزی مانند او نیست و او به چیزی نماند. عرض کردم: آری. خداوند مرا قربانت گرداند؛ ولی شما فرمودید او یگانه و بی نیاز است. و نیز فرمودید: چیزی مانند او نیست در صورتی که خدا یکتا و انسان هم یکتا است؛ مگر یکتایی او به یکتایی انسان شبیه نیست فرمود: ای فتح! محال گفتی، خداوند استوارت دارد؛ همانا تشبیه در معناهاست ولی در نام ها همه یکی هستند و بر صاحب نام دلالت کنند. توضیح اینکه وقتی گفته شود انسان یکی است، خبر دادن از این است که انسان یک پیکر می باشد نه دو پیکر؛ ولی خود انسان هم از نظر معنا یکی نیست؛ زیرا اعضا و رنگ هایش مختلف است و کسی که رنگ هایش مختلف باشد، یکی نیست، اجزایش قابل تقسیم است و یکنواخت نیست. خونش جز گوشتش و گوشتش جز خونش و عصبش جز رگ هایش و مویش جز پوستش و سیاهیش جز سفیدی او باشد و همان طور آفریدگان دیگر؛ پس انسان، نامش یکی است، معنایش یکی نیست و خداوند شکوهمند یکتاست و یکتایی جز او نیست؛ در او اختلاف، تفاوت، فزونی و کمی نیست؛ ولی انسان آفریده شده، ساخته شده و از اجزای مختلف و مواد گوناگون ترکیب شده، جز این که با جمع اجزا یک چیز است. عرض کردم: قربانت گردم، گره مرا گشودی، خداوند گشایش و آسودگیت نصیب فرماید. فرمودی خدا لطیف و آگاه است؛ آن را برایم تفسیر کن، همان طور که یکتایی او را توضیح دادی. من می دانم که لطف او به جهت فرق (میان آفریدگار و آفریده) جز لطف آفریدگان است؛ ولی دوست دارم برایم شرح دهید.

حضرت فرمود: ای فتح! این که گویم خدا لطیف است به جهت آفریدن چیز لطیف و دانایی او به چیز لطیف است. خدایت توفیق دهد و استوارت دارد، مگر اثر ساخت او را در گیاه لطیف و غیر لطیف و در آفرینش لطیف و جاندار کوچک و پشه و کوچک آن و کوچکتر از آن نمی بینی که به چشم نیایند،

ص :٢5٩

البعوض و الجرجس و ما هو أصغر منها ما لا یکاد تستبینه العیون، بل لا یکاد یستبان لصغره الذّکر من الأنثی و الحدث المولود من القدیم، فلمّا رأینا صغر ذلک فی لطفه و اهتداءه للسّفاد و الهرب من الموت و الجمع لما یصلحه و ما فی لجج البحار و ما فی لحاء الأشجار و المفاوز و القفار و إفهام بعضها عن بعض منطقها و ما یفهم به أولادها عنها و نقلها الغذاء إلیها ثمّ تألیف ألوانها حمره مع صفره و بیاض مع حمره و أنّه ما لا تکاد عیوننا تستبینه لدمامه خلقها لا تراه عیوننا و لا تلمسه أیدینا علمنا أنّ خالق هذا الخلق لطیف لطف بخلق ما سمّیناه بلا علاج و لا أداه و لا آله و أنّ کلّ صانع شیء فمن شیء صنع و اللّه الخالق اللّطیف الجلیل خلق و صنع لا من شیء.

[٣٢٠]٢-علیّ بن محمّد مرسلا عن أبی الحسن الرّضا علیه السّلام قال:

قال: اعلم علّمک اللّه الخیر أنّ اللّه تبارک و تعالی قدیم و القدم صفته الّتی دلّت العاقل علی أنّه لا شیء قبله و لا شیء معه فی دیمومیّته فقد بان لنا بإقرار العامّه معجزه الصّفه أنّه لا شیء قبل اللّه و لا شیء مع اللّه فی بقائه و بطل قول من زعم أنّه کان قبله أو کان معه شیء و ذلک أنّه لو کان معه شیء فی بقائه لم یجز أن یکون خالقا له لأنّه لم یزل معه فکیف یکون خالقا لمن لم یزل معه و لو کان قبله شیء کان الأوّل ذلک الشّیء لا هذا و کان الأوّل أولی بأن یکون خالقا للأوّل ثمّ وصف نفسه تبارک و تعالی بأسماء دعا الخلق إذ خلقهم و تعبّدهم و ابتلاهم إلی أن یدعوه بها فسمّی نفسه سمیعا، بصیرا، قادرا، قائما، ناطقا، ظاهرا، باطنا، لطیفا، خبیرا، قویّا، عزیزا، حکیما، علیما و ما أشبه هذه الأسماء، فلمّا رأی ذلک من أسمائه القالون المکذّبون و قد سمعونا نحدّث عن اللّه أنّه لا شیء مثله و لا شیء من الخلق فی حاله قالوا: أخبرونا إذا زعمتم أنّه لا مثل

ص :٢6٠

بلکه به واسطه کوچکی نر و ماده و نوزاد و پیر آن تشخیص داده نشود و ما چون کوچکی این حیوان را با لطافتش دیدیم و نیز رهبری شدنش به نزدیکی با ماده و گریز از مرگ و گردآوری منافع خویش و جاندارانی که در گرداب های دریا و پوست های درختان و کویرها و بیابان ها و فهمانیدن بعضی از آنها سخنش را به دیگری و آنچه به بچه های خود می فهماند و خوراک برایشان می برد و با رنگ آمیزی آنها، سرخ با زرد و سفید با سرخ و این که از خردی اندام به چشم ما دیده نشوند، چشمان ما آن را نبیند و دست های ما آن را لمس نکند، از ملاحظه تمام اینها دانستیم که آفریدگار این آفریدگان لطیف در آفرینش آنچه نام بردیم، بدون رنج بردن و ابزار و آلات لطافت به کار برده است و نیز دانستیم که هرکه چیزی سازد از ماده ای سازد؛ ولی خداوند آفریدگار لطیف و شکوهمند، آفرینش و ساختنش از ماده ای نبوده است.

[٣٢٠]٢-حضرت امام رضا علیه السّلام به یکی از اصحاب خود فرمود: خدایت خیر آموزد. بدان که خدای فرخنده و فرازمند قدیم است و قدیم بودن، صفت اوست که خردمند را راهنمایی کند به این که چیزی پیش از او نبوده و در همیشگی بودنش، شریک ندارد. پس با اعتراف عموم خردمندان، معجزه بودن این صفت (قدیم بودنی که از درک آن عاجزند) برای ما روشن گشت که چیزی پیش از خدا نبوده و در دوامش (باقی بودنش) هم چیزی با او نیست و گفتۀ آن که معتقد است چیزی پیش از او با همراه او بوده است، باطل شد؛ زیرا اگر چیزی در بقاء با او باشد، درست نیست خدا آفریننده او باشد؛ چرا که همیشه با خدا بوده است و چگونه خدا آفریننده چیزی باشد که همیشه با او بوده است و اگر چیزی پیش از او باشد، او اوّل خواهد بود نه این و آنکه اول است سزاوارتر است که آفریننده دیگری باشد. آن گاه خدای فرخنده و فرازمند خود را با نام هایی معرفی کرد که وقتی آفریدگان را پدید آورد و آنها را به اطاعت خواند و آزمایششان کرد، آفریدگان را دعوت نمود تا او را با آن نام ها بخوانند، پس خود را شنوا، بینا، توانا، برپا، گویا، نمایان، نهان، لطیف، آگاه، نیرومند، گرامی، حکیم، دانا و مانند اینها نامید و وقتی افراطگران تکذیب کننده ای نام ها را ملاحظه کردند و (از طرفی) از ما شنیده بودند که از خداوند خبر می دهیم که چیزی مانند او نیست و آفریده ای، حالش چون او نباشد، گفتند: شما که معتقدید خداوند، مانند و نظیری ندارد،

ص :٢6١

للّه و لا شبه له، کیف شارکتموه فی أسمائه الحسنی فتسمّیتم بجمیعها؟ فإنّ فی ذلک دلیلا علی أنّکم مثله فی حالاته کلّها أو فی بعضها دون بعض إذ جمعتم الأسماء الطّیّبه قیل لهم: إنّ اللّه تبارک و تعالی ألزم العباد أسماء من أسمائه علی اختلاف المعانی و ذلک کما یجمع الاسم الواحد معنیین مختلفین و الدّلیل علی ذلک قول النّاس الجائز عندهم الشّائع و هو الّذی خاطب اللّه به الخلق فکلّمهم بما یعقلون لیکون علیهم حجّه فی تضییع ما ضیّعوا فقد یقال للرّجل:

کلب و حمار و ثور و سکّره و علقمه و أسد، کلّ ذلک علی خلافه و حالاته لم تقع الأسامی علی معانیها الّتی کانت بنیت علیه؛ لأنّ الإنسان لیس بأسد و لا کلب فافهم ذلک رحمک اللّه و إنّما سمّی اللّه تعالی بالعلم بغیر علم حادث علم به الأشیاء استعان به علی حفظ ما یستقبل من أمره و الرّویّه فیما یخلق من خلقه و یفسد ما مضی ممّا أفنی من خلقه ممّا لو لم یحضره ذلک العلم و یغیبه کان جاهلا ضعیفا، کما أنّا لو رأینا علماء الخلق إنّما سمّوا بالعلم لعلم حادث إذ کانوا فیه جهله و ربّما فارقهم العلم بالأشیاء فعادوا إلی الجهل و إنّما سمّی اللّه عالما لأنّه لا یجهل شیئا، فقد جمع الخالق و المخلوق اسم العالم و اختلف المعنی علی ما رأیت و سمّی ربّنا سمیعا لا بخرت فیه یسمع به الصّوت و لا یبصر به کما أنّ خرتنا الّذی به نسمع لا نقوی به علی البصر و لکنّه أخبر أنّه لا یخفی علیه شیء من الأصوات، لیس علی حدّ ما سمّینا نحن، فقد جمعنا الاسم بالسّمع و اختلف المعنی و هکذا البصر لا بخرت منه أبصر کما أنّا نبصر بخرت منّا لا ننتفع به فی غیره و لکنّ اللّه بصیر لا یحتمل شخصا منظورا إلیه، فقد جمعنا الاسم و اختلف المعنی و هو قائم لیس علی معنی انتصاب و قیام علی ساق فی کبد کما قامت الأشیاء و لکن قائم یخبر أنّه حافظ کقول الرّجل:

ص :٢6٢

پس چگونه خود را در اسمای حسنای او شریک قرار دادید و همه آن نامها را برای خود به کار گرفتید؟ این خود دلیل است که شما در تمام یا بعضی از حالت ها مانند خدا هستید، چرا که نام های خوب را برای خودتان فراهم آوردید و به کار گرفتید.

به آنها پاسخ دهیم که همانا خداوند فرخنده و فرازمند بندگانش را به نام هایی از نام هایش با اختلاف معانی متعهّد ساخته است؛ چنان که یک اسم، دو معنای مختلف دارد و دلیل آن، گفتۀ خود مردم است که نزد آنها پذیرفته و رائج می باشد و به همین جهت، خداوند آفریدگانش را با همان گفته خطاب کرده و با آنچه می فهمند، سخن گفته است تا نسبت به آنچه ضایع کردند حجت بر آنها تمام باشد. گاهی به مردی گفته می شود: سگ، خر، گاو، شکر، تلخ و شیر؛ تمام اینها خلاف حالت های مرد است و این نام ها به معناهایی که برای آن ها نهاده شده به کار نرفته است؛ چون انسان نه شیر و نه سگ است. این را خوب دریاب، خدایت مورد رحمتش قرار دهد.

خدا هم که دانا نامیده شده به واسطۀ علم پدیدآمده ای نیست که چیزها را به آن بداند و بر نگهداری امر آینده اش و اندیشه در آنچه آفریند و تباه کند آنچه را از آفریدگانش نابود کرده، کمک بخواهد که اگر این علم نزدش حاضر نبود و از او غیبت کرده بود، نادان و ناتوان می شد؛ هم چنان که اگر می بینیم دانشمندان آفریدگان، دانشمند (عالم) نامیده می شوند به جهت دانش پدیدآمدۀ آنها است؛ چرا که پیش از آن نادان بودند و چه بسا دانش به وسیله چیزهایی از آنها جدا شود و به نادانی برگردند؛ ولی این که خداوند، عالم نامیده شد؛ چون به چیزی نادان نیست، پس آفریدگار و آفریده در نام عالم شریک شدند و همان طور که دانستی، معنا مختلف بود.

پروردگار ما شنوا نامیده شد نه این که دارای سوراخ گوش است که با آن صدا را می شنود و با آن چیزی نبیند؛ مانند سوراخ گوش ما که با آن می شنویم، ولی توانایی دیدن با آن را نداریم؛ ولی خدا خود خبر داده که هیچ آوازی بر او پوشیده نیست و این طبق آنچه ما خود را شنوا می نامیم، نیست؛ پس او هم در نام شنیدن با ما شریک است؛ ولی معنا متفاوت می باشد. هم چنین دیدن او با سوراخ چشم نیست، چنان که ما با سوراخ چشم ببینیم و از آن استفاده دیگری نکنیم؛ ولی خداوند بینا است و به هرچیز که بتوان نگاه کرد، نادان نیست؛ پس در نام بینایی با هم هستیم و معنا متفاوت است.

او برپا (قائم) است نه به این معنا که راست ایستاده و سنگینی روی ساق پا انداخته است، همان طور که چیزها ایستند، بلکه معنایش این است که خدا

ص :٢6٣

القائم بأمرنا فلان و اللّه هو القائم علی کلّ نفس بما کسبت و القائم أیضا فی کلام النّاس: الباقی و القائم أیضا یخبر عن الکفایه کقولک للرّجل: قم بأمر بنی فلان أی اکفهم و القائم منّا قائم علی ساق، فقد جمعنا الاسم و لم نجمع المعنی؛ و أمّا اللّطیف فلیس علی قلّه و قضافه و صغر و لکن ذلک علی النّفاذ فی الأشیاء و الامتناع من أن یدرک، کقولک للرّجل: لطف عنّی هذا الأمر و لطف فلان فی مذهبه و قوله یخبرک أنّه غمض فیه العقل وفات الطّلب و عاد متعمّقا متلطّفا لا یدرکه الوهم فکذلک لطف اللّه تبارک و تعالی عن أن یدرک بحدّ أو یحدّ بوصف و اللّطافه منّا: الصّغر و القلّه، فقد جمعنا الاسم و اختلف المعنی و أمّا الخبیر فالّذی لا یعزب عنه شیء و لا یفوته لیس للتّجربه و لا للاعتبار بالأشیاء فعند التّجربه و الاعتبار علمان و لولاهما ما علم لأنّ من کان کذلک کان جاهلا و اللّه لم یزل خبیرا بما یخلق و الخبیر من النّاس المستخبر عن جهل المتعلّم، فقد جمعنا الاسم و اختلف المعنی و أمّا الظّاهر فلیس من أجل أنّه علا الأشیاء برکوب فوقها و قعود علیها و تسنّم لذراها و لکن ذلک لقهره و لغلبته الأشیاء و قدرته علیها کقول الرّجل: ظهرت علی أعدائی و أظهرنی اللّه علی خصمی یخبر عن الفلج و الغلبه، فهکذا ظهور اللّه علی الأشیاء و وجه آخر أنّه الظّاهر لمن أراده و لا یخفی علیه شیء و أنّه مدبّر لکلّ ما برأفأیّ ظاهر أظهر و أوضح من اللّه تبارک و تعالی، لأنّک لا تعدم صنعته حیثما توجّهت و فیک من آثاره ما یغنیک و الظّاهر منّا البارز بنفسه و المعلوم بحدّه، فقد جمعنا الاسم و لم یجمعنا المعنی و أمّا الباطن فلیس علی معنی الاستبطان للأشیاء بأن یغور فیها و لکن ذلک منه علی استبطانه للأشیاء علما و حفظا و تدبیرا، کقول القائل: أبطنته یعنی خبّرته و علمت مکتوم سرّه و الباطن منّا الغائب فی

ص :٢64

نگه دار است؛ مانند کسی که گوید فلانی قائم به امر ماست و خداوند بر هرجانی نسبت به آنچه انجام داده اند، قائم (نگه دارنده) است و نیز قائم در زبان مردم به معنای «باقی» می باشد و معنای «سرپرستی» هم می دهد؛ مانند سخن کسی که گوید: به امر فرزندان فلانی قیام کن؛ یعنی رسیدگی و سرپرستی آنان را به عهده بگیر و قائم از ما کسی است که روی ساق پا ایستاده است، پس در نام یکی و در معنا مختلف شدیم.

اما لطیف بودن به معنای کمی، نازکی و خردی نیست، بلکه به معنای باریک بینی و نفوذ در چیزها و درک نشدن اوست؛ مانند این که به مردی گویی: این امر از من لطیف شد و فلانی در راه و روش و گفتارش لطیف است، به او خبر می دهی که خرد در آن درمانده و طلب آن از دست رفته و طوری ژرف و بارک گشته است که اندیشه درکش نکند و هم چنین خداوند فرخنده و فرازمند از این جهت لطیف است که با اندک، درک و با وصف، محدود نشود و لطافت ما به معنای خردی و کمی است، پس در نام شریک او شدیم و در معنا غیر او هستیم.

امّا آگاه و خبره کسی است که چیزی بر او پوشیده نیست و از دستش نرفته است. (آگاه بودن خدا) رای آزمایش و عبرت گرفتن از چیزها نیست که اگر آزمایش و عبرت باشند، بداند و اگر نباشند، نداند؛ زیرا کسی که چنین باشد نادان است؛ ولی خداوند همیشه به آفریدگانش آگاه است و آگاه از دیدگاه مردم کسی است که می خواهد اطلاعاتی از سطح نادانی دانش آموخته به دست آورد. پس در نام شریک او شدیم و در معنا غیر او هستیم.

امّا نمایان بودن خدا از آن جهت نیست که روی چیزها برآمده و سوار شده و بر آنها نشسته و بر فراز کنگره آن برآمده باشد، بلکه به سبب چیرگی، تسلط و تواناییش بر چیزهاست؛ مانند کسی که گوید: «بر دشمنانم نمایان شدم و خدا مرا بر دشمنم نمایان ساخت» که این نمایان از پیروزی و غلبه خبر می دهد. هم چنین است نمایان شدن خداوند بر چیزها. معنای دیگر این است که برای کسی که او را بخواهد، نمایان و آشکار است و چیزی بر او پوشیده نیست و اوست تدبیرگر هر چیز که آفریده است، پس کدام آشکاری از خداوند فرخنده و فرازمند نمایان تر و روشن تر است؛ زیرا هرسو که بنگری، ساختۀ او موجود است و (حتی) در وجود خودت از آثار او به حدّ کافی وجود دارد؛ ولی نمایان و آشکار بودن ما آن است که خود شخص آشکار و اندازه اش معین باشد، پس در نام شریک او شدیم و در معنا غیر او هستیم.

اما نهان بودن به معنای درون چیزها بودن نیست که به درون آنها رود، بلکه به این معناست که علم و نگه داری و تدبیرش به درون چیزها راه دارد؛ چنان که کسی گوید: ابطنته؛ یعنی خوب آگاه شدم و راز پنهانی او را فهمیدم

ص :٢65

الشّیء المستتر و قد جمعنا الاسم و اختلف المعنی و أمّا القاهر فلیس علی معنی علاج و نصب و احتیال و مداراه و مکر، کما یقهر العباد بعضهم بعضا و المقهور منهم یعود قاهرا و القاهر یعود مقهورا و لکن ذلک من اللّه تبارک و تعالی علی أنّ جمیع ما خلق ملبّس به الذّلّ لفاعله و قلّه الامتناع لما أراد به لم یخرج منه طرفه عین أن یقول له: کن فیکون و القاهر منّا علی ما ذکرت و وصفت فقد جمعنا الاسم و اختلف المعنی و هکذا جمیع الأسماء و إن کنّا لم نستجمعها کلّها فقد یکتفی الاعتبار بما ألقینا إلیک و اللّه عونک و عوننا فی إرشادنا و توفیقنا.

باب تأویل الصّمد [٣٢١]١-علیّ بن محمّد و محمّد بن الحسن، عن سهل بن زیاد، عن محمّد بن الولید و لقبه شباب الصّیرفیّ، عن داود بن القاسم الجعفریّ قال:

قلت لأبی جعفر الثّانی علیه السّلام: جعلت فداک ما الصّمد؟ قال: السّیّد المصمود إلیه فی القلیل و الکثیر.

[٣٢٢]٢-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن أبی عبد اللّه، عن محمّد بن عیسی، عن یونس بن عبد الرّحمن، عن الحسن بن السّریّ، عن جابر بن یزید الجعفیّ قال:

سألت أبا جعفر علیه السّلام عن شیء من التّوحید؛ فقال: إنّ اللّه تبارکت أسماؤه الّتی یدعا بها و تعالی فی علوّ کنهه واحد توحّد بالتّوحید فی توحّده، ثمّ أجراه علی خلقه، فهو واحد، صمد، قدّوس، یعبده کلّ شیء و یصمد إلیه کلّ شیء و وسع کلّ شیء علما.

ص :٢66

و نهان در میان ما کسی است که در چیزی نهان و پوشیده گشته است، پس در نام شریکیم و در معنا نه.

امّا چیره گر بودن به معنای نفوذ اراده بدون حرکت، خستگی در اثر برنامه ریزی، چاره اندیشی، دشمن زدایی و نیرنگ گستری نیست؛ چنان که بعضی از بندگان بر بعضی تسلط یابند و مغلوب گشته غالب آید و غالب گشته مغلوب گردد؛ ولی مسلط بودن خداوند فرخنده و فرازمند این است که تمام آفریدگان در برابر آفریدگار لباس خواری و زبونی پوشیده اند و از آنچه خدا نسبت به آن ها اراده کند، توان سرپیچی ندارند. به اندازه چشم به هم زدنی از حکومت او که گوید:

باش، پس می باشد، بیرون نروند و چیره گر در میان ما آن گونه است که بیان و وصف کردم، پس در نام شریکیم و در معنا نه. هم چنین است تمام نام های خدا و اگر ما تمام آن ها را بیان نکردیم، برای آن که به اندازه ای که گفتیم برای پند گرفتن بسنده باشد. یاور من و تو در ره یافتگی و به دست آوردن توفیق، خداست.

باب تأویل صفت صمد

[٣٢١]١-داود قاسم جعفری گوید: به حضرت جواد علیه السّلام عرض کردم:

قربانت گردم، معنای صمد چیست؟ فرمود: سروری که در هر کم و زیاد مورد توجه قرار می گیرد.

[٣٢٢]٢-جابر یزید جعفی گوید: از امام باقر علیه السّلام مطلبی از مطالب توحید را پرسیدم، فرمود: همانا خداوندی که نام هایش که با آن ها خوانندش، فرخنده و مبارک است و در فرازمندی ذاتش برتر است؛ یکتاست و در حال یکتایی خودش به یگانه دانستن خود بی همتا بود. سپس این توحید را میان آفریدگانش جاری ساخت؛ پس او یکتا، بی نیاز و پاک است. همه چیز او را بپرستند و به سوی او نیاز برند و علم او همه چیز را در بر گرفته است.

ص :٢6٧

فهذا هو المعنی الصّحیح فی تأویل الصّمد، لا ما ذهب إلیه المشبّهه: أنّ تأویل الصّمد: المصمت الّذی لا جوف له؛ لأنّ ذلک لا یکون إلاّ من صفه الجسم و اللّه جلّ ذکره متعال عن ذلک، هو أعظم و أجلّ من أن تقع الأوهام علی صفته أو تدرک کنه عظمته و لو کان تأویل الصّمد فی صفه اللّه عزّ و جلّ المصمت، لکان مخالفا لقوله عزّ و جلّ: «لیس کمثله شیء» لأنّ ذلک من صفه الأجسام المصمته الّتی لا أجواف لها مثل الحجر و الحدید و سائر الأشیاء المصمته الّتی لا أجواف لها، تعالی اللّه عن ذلک علوّا کبیرا، فأمّا ما جاء فی الأخبار من ذلک فالعالم علیه السّلام أعلم بما قال و هذا الّذی.

قال علیه السّلام: إنّ الصّمد هو السّیّد المصمود إلیه.

هو معنی صحیح موافق لقول اللّه عزّ و جلّ: «لیس کمثله شیء» و المصمود إلیه المقصود فی اللّغه قال أبو طالب فی بعض ما کان یمدح به النّبیّ من شعره:

و بالجمره القصوی إذا صمدوا لها

یؤمّون قذفا رأسها بالجنادل

یعنی قصدوا نحوها یرمونها بالجنادل یعنی الحصی الصّغار الّتی تسمّی بالجمار و قال بعض شعراء الجاهلیّه شعرا:

ما کنت أحسب أنّ بیتا ظاهرا

للّه فی أکناف مکّه یصمد

یعنی یقصد و قال ابن الزّبرقان:

و لا رهیبه إلاّ سیّد صمد

و قال شدّاد بن معاویه فی حذیفه بن بدر.

علوته بحسام ثمّ قلت له

خذها حذیف فأنت السّیّد الصّمد

و مثل هذا کثیر و اللّه عزّ و جلّ هو السّیّد الصّمد الّذی جمیع الخلق من الجنّ و الإنس إلیه یصمدون فی الحوائج و إلیه یلجئون عند الشّدائد و منه یرجون

ص :٢6٨

(کلینی فرماید:) معنای درست در تفسیر صمد این است نه آنچه مشبّهه معتقد شده اند که صمد: توپری است که میان خالی نیست؛ زیرا توپری صفت جسم می باشد و خداوندی که یادش باشکوه است از آن برتر است. او بزرگتر و والاتر از آن است که خاطرها به وصفش رسد یا حقیقت عظمتش را دریابد و اگر تفسیر صمد به عنوان صفت خدای بزرگ و والا، توپر باشد، خلاف فرمایش خدای عزّتمند و والاست که: «چیزی مانند او نیست» ؛ چرا که توپری صفت اجسامی است که توپرند و میان خالی نیستند، مانند سنگ، آهن و چیزهای دیگر توپر و بدون میان خالی. مقام خدا از این صفت، بسیار بلند است.

اخباری که در این باره وارد شده است خود امام علیه السّلام داناتر به گفته خویش است و این که فرمود: همانا معنای صمد، سرور مورد نیاز است، معنایی درست و موافق گفته خدای عزّتمند و والا است که: «چیزی مانند او نیست» و در لغت، مصمود به معنای مقصود می باشد. ابو طالب در بعضی از اشعارش که پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم را ستوده، گفته است: «به جمره عقبه سوگند! زمانی که انداختن سنگ ها به سر آن را قصد نمایند» .

صمدوا لها، یعنی به سوی او متوجه گردند و سنگش زنند. جنادل، سنگ های ریزی است که جمار نامیده شود.

یکی از شاعران زمان جاهلیّت گوید: «گمان ندارم در اطراف مکه، خانه آشکاری برای خدا باشد که متوجّهش شوند.» ابن زبرقان گوید: رهیبه، جز سرور و آقای مورد نیاز نیست. (رهیبه نام مردی است و صمد، شاهد مثال می باشد که به معنای مورد توجه آمده است) .

شدّاد معاویه درباره حذیفه بن بدر گوید: «شمشیری روی سرش بلند کردم و گفتم: ای حذیفه! آن را بگیر که تویی مهتر مورد توجه واقع شده.» مانند این مثال ها زیاد است و خداوند عزّتمند و والا سرور مورد نیازی است که تمام آفریدگان از جنّ و انسان در نیازها آهنگ او کنند و در گرفتاری ها به او پناه آوردند و از او امید گشایش استمرار نعمت داشته باشند تا آن گرفتاری و سختی ها را از آنان برطرف نماید. [پاسخ آیت اللّه حسن زاده آملی به مرحوم کلینی دربارۀ معنای صمد: «هزار و یک کلمه 5/١٩6»]

ص :٢6٩

الرّخاء و دوام النّعماء لیدفع عنهم الشّدائد.

باب الحرکه و الانتقال [٣٢٣]١-محمّد بن أبی عبد اللّه، عن محمّد بن إسماعیل البرمکیّ، عن علیّ بن عبّاس الخراذینیّ، عن الحسن بن راشد، عن یعقوب بن جعفر الجعفریّ، عن أبی إبراهیم علیه السّلام قال:

ذکر عنده قوم یزعمون أنّ اللّه تبارک و تعالی ینزل إلی السّماء الدّنیا، فقال:

إنّ اللّه لا ینزل و لا یحتاج إلی أن ینزل، إنّما منظره فی القرب و البعد سواء، لم یبعد منه قریب و لم یقرب منه بعید و لم یحتج إلی شیء بل یحتاج إلیه و هو ذو الطّول، لا إله إلاّ هو العزیز الحکیم، أمّا قول الواصفین: إنّه ینزل تبارک و تعالی فإنّما یقول ذلک من ینسبه إلی نقص أو زیاده و کلّ متحرّک محتاج إلی من یحرّکه أو یتحرّک به، فمن ظنّ باللّه الظّنون هلک، فاحذروا فی صفاته من أن تقفوا له علی حدّ تحدّونه بنقص أو زیاده أو تحریک أو تحرّک أو زوال أو استنزال أو نهوض أو قعود فإنّ اللّه جلّ و عزّ عن صفه الواصفین و نعت النّاعتین و توهّم المتوهّمین؛ و توکّل علی العزیز الرّحیم الّذی یراک حین تقوم و تقلّبک فی السّاجدین.

[٣٢4]٢-و عنه رفعه، عن الحسن بن راشد، عن یعقوب بن جعفر، عن أبی إبراهیم علیه السّلام أنّه قال:

لا أقول: إنّه قائم فأزیله عن مکانه و لا أحدّه بمکان یکون فیه و لا أحدّه أن یتحرّک فی شیء من الأرکان و الجوارح و لا أحدّه بلفظ شقّ فم و لکن کما قال [اللّه]تبارک و تعالی: کن فیکون بمشیئته من غیر تردّد فی نفس، صمدا فردا،

ص :٢٧٠

بابی دربارۀ حرکت و انتقال

[٣٢٣]١-جعفری گوید: در خدمت حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام گفته شد:

مردمی عقیده دارند که خدای فرخنده و فرازمند به آسمان دنیا فرود آید.

حضرت فرمود: همانا خداوند فرود نیاید و از فرود آمدن بی نیاز است (زیرا) دیدگاه او نسبت به نزدیک و دور یکسان است. هیچ نزدیکی از او دور و هیچ دوری به او نزدیک نیست. او به چیزی نیاز ندارد، بلکه نیاز همه به اوست و او عطاکننده است. شایستۀ پرستش جز خدای پیروزمند و سنجیده کار نیست.

امّا گفتۀ وصف کنندگانی که گویند: خدای فرخنده و فرازمند فرود آید (درست نیست) و این سخن را کسی گوید که خدا را به کاهش و افزایش نسبت دهد؛ افزون بر آن، هر حرکت کننده ای به محرّک و وسیله حرکت نیاز دارد، پس کسی که این گمان ها را به خدا برد، هلاک گردد. بپرهیزیید از این که درباره صفات خدا در حدّ معینی توقّف نمایید و او را به کاهش یا افزایش یا تحریک و تحرّک یا انتقال یا فرود آمدن یا برخاستن یا نشستن محدود سازید؛ پس همانا خداوند از وصف توصیف کنندگان و ستایش ستایش کنندگان و تخیّل خیال پردازان، والا و گرامی است و بر خدای عزیز و مهربانی توکل کن که تو را هنگام ایستادن و گشتنت میان سجده کنان می بیند.

[٣٢4]٢-امام کاظم علیه السّلام فرمود: این که گویم: خدا برپاست، نه این که او را از جایش جدا سازم و او را به مکان معینی که در آن باشد، محدود نکنم و به حرکت اعضا و جوارح محدودش نسازم و به تلفّظ از شکاف دهان محدود ننمایم؛ ولی چنان گویم که خدای فرخنده و فرازمند فرمود: باش، پس با خواستش وجود یابد بدون تردید در دل. او بی نیاز است و یگانه

ص :٢٧١

لم یحتج إلی شریک یذکر له ملکه و لا یفتح له أبواب علمه.

[٣٢5]٣-و عنه، عن محمّد بن أبی عبد اللّه، عن محمّد بن إسماعیل، عن داود بن عبد اللّه، عن عمرو بن محمّد، عن عیسی بن یونس قال:

قال ابن أبی العوجاء لأبی عبد اللّه علیه السّلام فی بعض ما کان یحاوره: ذکرت اللّه فأحلت علی غائب، فقال أبو عبد اللّه: ویلک کیف یکون غائبا من هو مع خلقه شاهد و إلیهم أقرب من حبل الورید، یسمع کلامهم و یری أشخاصهم و یعلم أسرارهم، فقال ابن أبی العوجاء: أ هو فی کلّ مکان ألیس إذا کان فی السّماء کیف یکون فی الأرض و إذا کان فی الأرض کیف یکون فی السّماء؟ فقال أبو عبد اللّه علیه السّلام: إنّما وصفت المخلوق الّذی إذا انتقل عن مکان اشتغل به مکان و خلا منه مکان فلا یدری فی المکان الّذی صار إلیه ما یحدث فی المکان الّذی کان فیه فأمّا اللّه العظیم الشّأن الملک الدّیّان فلا یخلو منه مکان و لا یشتغل به مکان و لا یکون إلی مکان أقرب منه إلی مکان.

[٣٢6]4-علیّ بن محمّد، عن سهل بن زیاد، عن محمّد بن عیسی قال:

کتبت إلی أبی الحسن علیّ بن محمّد علیه السّلام: جعلنی اللّه فداک یا سیّدی! قد روی لنا: أنّ اللّه فی موضع دون موضع علی العرش استوی و أنّه ینزل کلّ لیله فی النّصف الأخیر من اللّیل إلی السّماء الدّنیا و روی: أنّه ینزل عشیّه عرفه ثمّ یرجع إلی موضعه، فقال بعض موالیک فی ذلک: إذا کان فی موضع دون موضع، فقد یلاقیه الهواء و یتکنّف علیه و الهواء جسم رقیق یتکنّف علی کلّ شیء بقدره، فکیف یتکنّف علیه جلّ ثناؤه علی هذا المثال؟ فوقّع علیه السّلام: علم ذلک عنده و هو المقدّر له بما هو أحسن تقدیرا و اعلم أنّه إذا کان فی السّماء الدّنیا فهو کما هو علی العرش و الأشیاء کلّها له سواء علما و قدره و ملکا و إحاطه.

ص :٢٧٢

و به شریکی نیاز ندارد که امور سلطنتش را یادآور شود و درهای دانشش را به رویش گشاید.

[٣٢5]٣-عیسای یونس گوید: ابن ابی العوجاء در ضمن بحثهایی که با امام صادق علیه السّلام داشت به آن حضرت عرض کرد: شما نام خدا را بردید و به ناپیدایی حواله دادید. حضرت فرمود: وای بر تو! چگونه ناپیداست کسی که نزد آفریدگانش حاضر است و از رگ گردن به ایشان نزدیک تر است. سخنان شان را می شنود کالبدشان را می بیند و رازهایشان را می داند. ابن ابی العوجاء گفت: آیا او در همه جا هست؟ وقتی در آسمان است، چگونه در زمین باشد و هنگامی که در زمین است، چگونه در آسمان باشد؟ حضرت فرمود: آفریده ای را توصیف کردی که وقتی از جایی برود، جایی او را دربر گیرد و جایی از او خالی ماند و در جایی که آمد از جایی که بوده و آنچه پدید می آید، بی خبر باشد؛ ولی خداوند والامقام و سلطان جزابخش، هیچ جا از او تهی نیست و هیچ جا او را در بر نگیرد و به جایی نزدیک تر از جای دیگر نیست.

[٣٢6]4-محمّد عیسی گوید: به حضرت امام علی النقی علیه السّلام نوشتم: ای آقای من، خداوند مرا قربانت گرداند؛ برای ما روایت کرده اند که: همانا خداوند در جای معینی از عرش قرار دارد و در نیمۀ آخر هرشب به آسمان دنیا فرود می آید و (نیز) روایت شده است که: خدا در شب عرفه فرود می آید و سپس به جای خود برمی گردد.

یکی از دوستان شما در این باره گوید: اگر خدا در جای معینی باشد در مجاورت هوا قرار گیرد، در حالی که هوا جسم دقیقی است که هرچیز را به اندازه خودش فراگیرد، پس چگونه در این صورت هوا به خدا احاطه پیدا می کند؟

حضرت نوشت: خدا خود آن را می داند و اوست که نیکوتر آن را اندازه گیری کند. بدان که او اگر در آسمان دنیا باشد، هم چنان در عرش است و علم و توانایی و سلطنت و احاطه اش بر همه چیز یکسان است.

ص :٢٧٣

و عنه، عن محمّد بن جعفر الکوفیّ، عن محمّد بن عیسی مثله

فی قوله تعالی: مٰا یَکُونُ مِنْ نَجْویٰ ثَلاٰثَهٍ إِلاّٰ هُوَ رٰابِعُهُمْ.

[٣٢٧]5-عنه، عن عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن خالد، عن یعقوب بن یزید، عن ابن أبی عمیر، عن ابن أذینه، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام فی قوله تعالی: «مٰا یَکُونُ مِنْ نَجْویٰ ثَلاٰثَهٍ إِلاّٰ هُوَ رٰابِعُهُمْ وَ لاٰ خَمْسَهٍ إِلاّٰ هُوَ سٰادِسُهُمْ» فقال:

هو واحد واحدیّ الذّات؛ بائن من خلقه و بذاک وصف نفسه و هو بکلّ شیء محیط بالإشراف و الإحاطه و القدره لا یعزب عنه مثقال ذرّه فی السّماوات و لا فی الأرض و لا أصغر من ذلک و لا أکبر بالإحاطه و العلم لا بالذّات، لأنّ الأماکن محدوده تحویها حدود أربعه فإذا کان بالذّات لزمها الحوایه.

فی قوله اَلرَّحْمٰنُ عَلَی اَلْعَرْشِ اِسْتَویٰ.

[٣٢٨]6-علیّ بن محمّد و محمّد بن الحسن، عن سهل بن زیاد، عن الحسن بن موسی الخشّاب، عن بعض رجاله، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام أنّه سئل عن قول اللّه عزّ و جلّ: اَلرَّحْمٰنُ عَلَی اَلْعَرْشِ اِسْتَویٰ فقال:

استوی علی کلّ شیء، فلیس شیء أقرب إلیه من شیء.

[٣٢٩]٧-و بهذا الإسناد، عن سهل، عن الحسن بن محبوب؛ عن محمّد بن مارد أنّ أبا عبد اللّه علیه السّلام سئل عن قول اللّه عزّ و جلّ: اَلرَّحْمٰنُ عَلَی اَلْعَرْشِ اِسْتَویٰ فقال:

استوی من کلّ شیء فلیس شیء أقرب إلیه من شیء.

[٣٣٠]٨-و عنه؛ عن محمّد بن یحیی، عن محمّد بن الحسین، عن صفوان

ص :٢٧4

این روایت از طریق دیگر نیز وارد شده است.

دربارۀ فرمایش خداوند که فرمود: «هیچ گفتگوی محرمانه ای میان سه تن نیست مگر اینکه خدا چهارمین آنهاست» .

[٣٢٧]5-امام صادق علیه السّلام دربارۀ فرمایش خداوند که «هیچ گفتگوی محرمانه ای میان سه تن نباشد، جز این که خدا چهارمین آنهاست و نه میان پنج نفر جز این که او ششمین آنهاست [سورۀ مجادله (5٨) ، آیۀ ٧]فرمود: او یکتا و ذاتش یگانه است و از آفریدگانش جدا می باشد و این گونه خود را توصیف کرده است. او به همه چیز به صورت زیر نظر داشتن، فراگرفتن و توانایی احاطه دارد.

هم وزن ذره ای، نه در زمین و نه در آسمان ها از علم او پنهان نیست و نه کوچکتر و نه بزرگتر از آن چیزی نیست. از نظر احاطه و علم و نه از نظر ذات و حقیقت؛ زیرا اماکن محدودند که چهار حدّ آنها را در بر دارد و اگر از نظر ذات و حقیقت باشد بایست که در بر گرفته شود.

«دربارۀ فرمایش خداوند: خدای مهربان بر عرش استوا دارد»

[٣٢٨]6-از حضرت صادق علیه السّلام دربارۀ گفته خدا که «خدای مهربان بر عرش استوا دارد» [سورۀ طه (٢٠) ، آیۀ 5]پرسیدند، حضرت فرمود: او بر همه چیز مسلط است و چیزی به او از چیز دیگر نزدیک تر نیست.

[٣٢٩]٧-از امام صادق علیه السّلام دربارۀ گفتۀ خدا که «خدای مهربان بر عرش استوا دارد» پرسیدند، فرمود: نسبت به همه چیز برابر است و چیزی از چیز دیگر به او نزدیک تر نیست.

[٣٣٠]٨-عبد الرحمن بن حجّاج گوید: از حضرت صادق علیه السّلام دربارۀ فرمایش

ص :٢٧5

بن یحیی، عن عبد الرّحمن بن الحجّاج قال:

سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن قول اللّه تعالی: اَلرَّحْمٰنُ عَلَی اَلْعَرْشِ اِسْتَویٰ فقال استوی فی کلّ شیء فلیس شیء أقرب إلیه من شیء، لم یبعد منه بعید و لم یقرب منه قریب، استوی فی کلّ شیء.

[٣٣١]٩-و عنه؛ عن محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن الحسین بن سعید، عن النّضر بن سوید، عن عاصم بن حمید، عن أبی بصیر، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

من زعم أنّ اللّه من شیء أو فی شیء أو علی شیء فقد کفر، قلت فسّر لی، قال: أعنی بالحوایه من الشّیء له أو بإمساک له أو من شیء سبقه و فی روایه أخری: من زعم أنّ اللّه من شیء فقد جعله محدثا و من زعم أنّه فی شیء فقد جعله محصورا و من زعم أنّه علی شیء فقد جعله محمولا.

فی قوله تعالی: وَ هُوَ اَلَّذِی فِی اَلسَّمٰاءِ إِلٰهٌ وَ فِی اَلْأَرْضِ إِلٰهٌ.

[٣٣٢]١٠-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن هشام بن الحکم قال: قال أبو شاکر الدّیصانیّ:

إنّ فی القرآن آیه هی قولنا، قلت: ما هی؟ فقال: «وَ هُوَ اَلَّذِی فِی اَلسَّمٰاءِ إِلٰهٌ وَ فِی اَلْأَرْضِ إِلٰهٌ» فلم أدر بما أجیبه فحججت فخبّرت أبا عبد اللّه علیه السّلام فقال: هذا کلام زندیق خبیث إذا رجعت إلیه فقل له: ما اسمک بالکوفه؟ فإنّه یقول: فلان فقل له: ما اسمک بالبصره؟ فإنّه یقول: فلان، فقل: کذلک اللّه ربّنا فی السّماء إله و فی الأرض إله و فی البحار إله و فی القفار إله و فی کلّ مکان إله، قال:

فقدمت فأتیت أبا شاکر فأخبرته، فقال: هذه نقلت من الحجاز.

ص :٢٧6

خدای فرازمند که «خدای مهربان بر عرش استوا دارد» پرسیدم: فرمود: او در همه چیز برابر است. چیزی به او از چیز دیگر نزدیک تر نیست. هیچ دوری از او دور نیست و هیچ نزدیکی به او نزدیک نیست. نسبت به همه چیز برابر است.

[٣٣١]٩-امام صادق علیه السّلام فرمود: هرکس معتقد شود که خداوند از چیزی یا در چیزی یا روی چیزی قرار گرفته، کافر است. عرض کردم: برایم توضیح دهید.

فرمود: مقصودم این است که چیزی او را فراگیرد یا او را نگه دارد یا چیزی بر او پیشی گیرد.

در روایت دیگر آمده است: هرکه گمان کند خداوند از چیزی است، او را پدیده قرار داده است و هرکه گمان کند او در چیزی است، او را به حصار درآورده است و هرکس بپندارد که او روی چیزی است، او را قابل حمل قرار داده است.

دربارۀ فرمایش خدای برتر که «اوست که در آسمان معبود و در زمین معبود است.»

[٣٣٢]١٠-هشام حکم گوید: ابو شاکر دیصانی گفت: در قرآن آیه ای است که گفتۀ ما را می رساند. گفتم: آن چیست؟ گفت: «اوست که در آسمان معبود و در زمین معبود است.» [سورۀ زخرف (4٣) ، آیۀ ٨4](هشام گوید) من ندانستم که چطور پاسخش گویم و مغلوب شدم [سپس به حجّ رفتم]و به امام صادق علیه السّلام گزارش آن را دادم. حضرت فرمود: این سخن زندیق پلید است. وقتی به سویش بازگشتی به او بگو: نام تو در کوفه چیست؟ او می گوید: فلان؛ سپس بگو: نام تو در بصره چیست؟ او گوید: همان فلان. آن گاه بگو: هم چنین است خداوند و پروردگار ما که در آسمان معبود و در زمین معبود است و در دریاها معبود و در بیابان معبود و در همه جا معبود است. هشام گوید: من بازگشتم و این پاسخ را به ابو شاکر گفتم. او گفت: این پاسخ دستاورد حجاز است!

ص :٢٧٧

باب العرش و الکرسیّ [٣٣٣]١-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد البرقیّ رفعه قال:

سأل الجاثلیق أمیر المؤمنین علیه السّلام فقال: أخبرنی عن اللّه عزّ و جلّ یحمل العرش أم العرش یحمله؟ فقال أمیر المؤمنین علیه السّلام: اللّه عزّ و جلّ حامل العرش و السّماوات و الأرض و ما فیهما و ما بینهما و ذلک قول اللّه عزّ و جلّ: إِنَّ اَللّٰهَ یُمْسِکُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ أَنْ تَزُولاٰ وَ لَئِنْ زٰالَتٰا إِنْ أَمْسَکَهُمٰا مِنْ أَحَدٍ مِنْ بَعْدِهِ إِنَّهُ کٰانَ حَلِیماً غَفُوراً، قال: فأخبرنی عن قوله: وَ یَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّکَ فَوْقَهُمْ یَوْمَئِذٍ ثَمٰانِیَهٌ فکیف قال ذلک؟ و قلت: «إنّه یحمل العرش و السّماوات و الأرض» فقال أمیر المؤمنین علیه السّلام: إنّ العرش خلقه اللّه تعالی من أنوار أربعه:

نور أحمر منه احمرّت الحمره و نور أخضر منه اخضرّت الخضره و نور أصفر منه اصفرّت الصّفره و نور أبیض منه [ابیضّ]البیاض و هو العلم الّذی حمّله اللّه الحمله و ذلک نور من عظمته، فبعظمته و نوره أبصر قلوب المؤمنین و بعظمته و نوره عاداه الجاهلون و بعظمته و نوره ابتغی من فی السّماوات و الأرض من جمیع خلائقه إلیه الوسیله بالأعمال المختلفه و الأدیان المشتبهه، فکلّ محمول یحمله اللّه بنوره و عظمته و قدرته لا یستطیع لنفسه ضرّا و لا نفعا و لا موتا و لا حیاه و لا نشورا، فکلّ شیء محمول و اللّه تبارک و تعالی الممسک لهما أن تزولا و المحیط بهما من شیء و هو حیاه کلّ شیء و نور کلّ شیء سبحانه و تعالی عمّا یقولون علوّا کبیرا. قال له: فأخبرنی عن اللّه عزّ و جلّ أین هو؟ فقال أمیر المؤمنین علیه السّلام: هو هاهنا و هاهنا و فوق و تحت و محیط بنا و معنا و هو قوله: «مٰا یَکُونُ مِنْ نَجْویٰ ثَلاٰثَهٍ إِلاّٰ هُوَ رٰابِعُهُمْ وَ لاٰ خَمْسَهٍ إِلاّٰ هُوَ سٰادِسُهُمْ وَ لاٰ أَدْنیٰ مِنْ ذٰلِکَ وَ لاٰ أَکْثَرَ إِلاّٰ هُوَ مَعَهُمْ أَیْنَ مٰا کٰانُوا» فالکرسیّ

ص :٢٧٨

بابی دربارۀ عرش و کرسی

[٣٣٣]١-جاثلیق از امیر مؤمنان علیه السّلام پرسید: به من بگو آیا خداوند عزّتمند و والا عرش را حمل می کند یا عرش او را؟ حضرت فرمود: خدای عزّتمند و والا حاصل عرش، آسمان ها، زمین و آنچه در آنها و میان آنهاست، می باشد و این فرمایش خداوند بزرگ و شکوهمند است که: «همانا خداوند، آسمان ها و زمین را نگاه می دارد تا نیفتند و اگر بیفتند بعد از او هیچ کس آن ها را نگاه نمی دارد، اوست بردبار آمرزنده» [سورۀ فاطر (٣5) ، آیۀ 4١]جاثلیق گفت: پس برایم بگو چگونه خدا فرماید: «در آن روز هشت فرشته، عرش پروردگارت را بر سر خود بردارند» [سورۀ حاقه (6٩) ، آیۀ ١٧]و شما گفتید که خدا عرش و آسمان ها و زمین را حمل کند؟ امیر مؤمنان علیه السّلام فرمود: همانا خداوند فرازمند عرش را از چهار نور آفرید: نور سرخی که هر سرخی از آن سرخی گرفت و نور سبزی که هر سبزی از آن سبزی یافت و نور زردی که هر زردی از آن زردی گرفت و نور سفیدی که هر سفیدی از آن سفید شد و آن دانشی است که خداوند به حاملان عطا فرموده است و آن نوری از عظمت اوست، پس خداوند به سبب عظمت و نورش، دل های مؤمنان را بینا کرده و به همان سبب، نادانان با او دشمن شده و به همان سبب، تمام آفریدگان او که در آسمان ها و زمین اند با کردارهای گوناگون و دین های همگون به سوی او وسیله جویند، پس هر محمولی را خدا با نور، عظمت و توانایی اش بردارد و آنها بر زیان و سود و مرگ و زندگی و برخاستن از گور توانایی ندارند.

همه چیز محمول است و خداوند فرخنده و فرازمند آسمان و زمین و آنچه آن ها را فراگیرد از افتادن نگه دارد و خدا زندگی هرچیز و روشنی هرچیز است. منزّه است و پرتوی بزرگی دارد از آنچه گویند.

جاثلیق گفت: برایم بگو که خداوند بزرگ و شکوهمند کجاست؟ امیر مؤمنان علیه السّلام فرمود: او آنجا و آنجاست، بالا و پایین و فروگرفته ما را و همراه ماست و این فرمایش اوست: «گفتگوی محرمانه ای میان سه نفر نباشد جز این که خدا چهارمین آنهاست و نه میان پنج نفر جز این که او ششمین آنها و نه کمتر از آن و نه بیشتر باشد، جز این که هرکجا باشند خدا با آنهاست.» ؛

ص :٢٧٩

محیط بالسّماوات و الأرض و ما بینهما و ما تحت الثّری و إن تجهر بالقول فإنّه یعلم السّرّ و أخفی و ذلک قوله تعالی: «وَسِعَ کُرْسِیُّهُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ وَ لاٰ یَؤُدُهُ حِفْظُهُمٰا وَ هُوَ اَلْعَلِیُّ اَلْعَظِیمُ» فالّذین یحملون العرش هم العلماء الّذین حمّلهم اللّه علمه و لیس یخرج عن هذه الأربعه شیء خلق اللّه فی ملکوته الّذی أراه اللّه أصفیاءه و أراه خلیله علیه السّلام فقال: وَ کَذٰلِکَ نُرِی إِبْرٰاهِیمَ مَلَکُوتَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ اَلْمُوقِنِینَ و کیف یحمل حمله العرش اللّه و بحیاته حییت قلوبهم و بنوره اهتدوا إلی معرفته.

[٣٣4]٢-أحمد بن إدریس، عن محمّد بن عبد الجبّار، عن صفوان بن یحیی قال:

سألنی أبو قرّه المحدّث أن أدخله علی أبی الحسن الرّضا علیه السّلام فاستأذنته فأذن لی، فدخل فسأله عن الحلال و الحرام ثمّ قال له: أ فتقرّ أنّ اللّه محمول؟ فقال أبو الحسن علیه السّلام: کلّ محمول مفعول به مضاف إلی غیره محتاج و المحمول اسم نقص فی اللّفظ و الحامل فاعل و هو فی اللّفظ مدحه و کذلک قول القائل:

فوق و تحت و أعلی و أسفل و قد قال اللّه: «وَ لِلّٰهِ اَلْأَسْمٰاءُ اَلْحُسْنیٰ فَادْعُوهُ بِهٰا» و لم یقل فی کتبه: إنّه المحمول بل قال: إنّه الحامل فی البرّ و البحر و الممسک السّماوات و الأرض أن تزولا و المحمول ما سوی اللّه و لم یسمع أحد آمن باللّه و عظمته قطّ قال فی دعائه: یا محمول، قال أبو قرّه: فإنّه قال: «وَ یَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّکَ فَوْقَهُمْ یَوْمَئِذٍ ثَمٰانِیَهٌ» و قال: «الّذین یحملون العرش» فقال أبو الحسن علیه السّلام: العرش لیس هو اللّه و العرش اسم علم و قدره و عرش فیه کلّ شیء، ثمّ أضاف الحمل إلی غیره، خلق من خلقه؛ لأنّه استعبد خلقه بحمل عرشه و هم حمله علمه و خلقا یسبّحون حول عرشه و هم یعملون بعلمه

ص :٢٨٠

بنابراین کرسی به آسمان ها و زمین و میان آنها و زیر خاک احاطه دارد و اگر با صدای بلند بگویی، او راز و پنهانت را می داند و همین، معنای سخن خدای برتر است: «کرسی او آسمان ها و زمین را در بر گرفته و نگهداری آنها بر او دشوار نیست و اوست والای بزرگ» . [سورۀ بقره (٢) ، آیۀ ٢55]

پس آنانی که عرش را حمل کنند، دانشمندانی هستند که خدا علمش را به آن ها ارزانی داشته است و آنچه خداوند در ملکوتش آفریده و به برگزیدگانش و خلیلش ابراهیم علیه السّلام نشان داده از این چهار نور بیرون نیست که فرمود: «و این گونه، ملکوت آسمان ها و زمین را به ابراهیم نمایاندیم تا از اهل یقین باشد» [سورۀ انعام، آیۀ ٧5]و چگونه حاملان عرش، خدا را بردارند با آن که به سبب زندگی او دل های ایشان زنده گشته و با نور او به شناختش راهنمایی شده اند.

[٣٣4]٢-صفوان یحیی گوید: ابو قرّۀ محدّث از من خواست که او را خدمت امام رضا علیه السّلام ببرم. از حضرت اجازه خواستم و ایشان به من اجازه داد. ابو قرّه خدمت امام رسید و از مسائل حلال و حرام پرسید، سپس عرض کرد: شما قبول دارید که خداوند حمل شدنی است؟ حضرت فرمود: هر حمل شدنی، کاری بر او واقع شده که به دیگری نسبت دارد و نیازمند است و محمول، اسمی است که در تعبیر بر کمبود دلالت دارد و حامل، انجام دهنده می باشد که در تعبیر بر مدح دلالت دارد و چنین است سخن آن که گوید: زبر و زیر و بالا و پایین (که زبر و بالا بر مدح و زیر و پایین بر کمبود دلالت دارد) و خداوند فرموده است: «و خدا را نام های نیکوست، پس او را با آنها بخوانید» [سورۀ اعراف، آیۀ ١٨٠]

و در کتاب های آسمانی اش نفرموده است که او محمول است، بلکه گفته است: همانا او در خشکی و دریا بردارنده و نگه دار آسمان ها و زمین از افتادن است و جز خدا محمول است و هیچ گاه از کسی که به خدا و عظمتش ایمان دارد، شنیده نشده است که در دعای خود گوید: ای محمول. ابو قرّه گفت: خدا خود گوید: «در آن روز، عرش پروردگارت را هشت فرشته در بالایشان بردارند» و نیز فرماید: «آنانی که عرش را حمل کنند» . حضرت رضا علیه السّلام فرمود: عرش که خدا نیست. عرش تعبیر از علم و توانایی است که همه چیز در آن است، سپس کار حمل را به غیر خود، که آفریده ای از آفریدگانش باشد، نسبت داده است؛ بدان جهت که از آفریده اش به سبب برداشتن عرشش عبادت خواسته است و آنان بردارندگان علم خداوند و آفریده ای هستند که گرد عرشش تسبیح گویند و با علم او کار کنند و فرشتگانی هستند که کردارهای بندگانش را نویسند

ص :٢٨١

و ملائکه یکتبون أعمال عباده و استعبد أهل الأرض بالطّواف حول بیته و اللّه علی العرش استوی کما قال: و العرش و من یحمله؛ و من حول العرش؛ و اللّه الحامل لهم؛ الحافظ لهم، الممسک القائم علی کلّ نفس و فوق کلّ شیء و علی کلّ شیء و لا یقال: محمول و لا أسفل قولا مفردا لا یوصل بشیء فیفسد اللّفظ و المعنی؛ قال أبو قرّه فتکذّب بالرّوایه الّتی جاءت أنّ اللّه إذا غضب إنّما یعرف غضبه أنّ الملائکه الّذین یحملون العرش یجدون ثقله علی کواهلهم، فیخرّون سجّدا؛ فإذا ذهب الغضب خفّ و رجعوا إلی مواقفهم؟ فقال أبو الحسن علیه السّلام:

أخبرنی عن اللّه تبارک و تعالی منذ لعن إبلیس إلی یومک هذا هو غضبان علیه؛ فمتی رضی؟ و هو فی صفتک لم یزل غضبان علیه و علی أولیائه و علی أتباعه کیف تجترئ أن تصف ربّک بالتّغییر من حال إلی حال و أنّه یجری علیه ما یجری علی المخلوقین! سبحانه و تعالی؛ لم یزل مع الزّائلین و لم یتغیّر مع لمتغیّرین و لم یتبدّل مع المتبدّلین و من دونه فی یده و تدبیره و کلّهم إلیه محتاج و هو غنیّ عمّن سواه.

[٣٣5]٣-محمّد بن إسماعیل، عن الفضل بن شاذان، عن حمّاد بن عیسی، عن ربعیّ بن عبد اللّه، عن الفضیل بن یسار قال:

سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن قول اللّه جلّ و عزّ: «وَسِعَ کُرْسِیُّهُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ» فقال: یا فضیل! کلّ شیء فی الکرسیّ، السّماوات و الأرض و کلّ شیء فی الکرسیّ.

[٣٣6]4-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن الحجّال، عن ثعلبه بن میمون، عن زراره بن أعین قال:

سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن قول اللّه جلّ و عزّ: «وَسِعَ کُرْسِیُّهُ اَلسَّمٰاوٰاتِ

ص :٢٨٢

و از اهل زمین به سبب طواف گرد خانه اش عبادت خواسته است و خداوند بر عرش تسلّط و استیلاء دارد، چنان چه فرمود.

عرش و بردارندگانش و آنها که گردش باشند، خداوند حمل کنندۀ آنها و نگه دارنده آنهاست؛ نگه دارنده و برپادارنده هر جان و بالای هرچیز و روی هرچیز می باشد و (نسبت به خدا) واژۀ محمول (برداشته شده) و اسفل (پایین) به تنهایی بدون این که به چیز (واژه) دیگری بچسبد، نباید گفت تا لفظ و معنا تباه شود (مثلا می توان گفت: عرش خدا محمول است یا زمین خدا پایین آسمان است) .

ابو قرّه گفت: پس آن روایت را دروغ می شمارید که می گوید: وقتی خداوند خشم کند، فرشتگانی که عرش را حمل می کنند از سنگینی آن بر دوش خود، خشم او را دریابند و به سجده افتند و وقتی خشم خدا فروکش کند، دوش آنها سبک شود و به جایگاه خویش برگردند؟ حضرت فرمود: برایم بگو از زمانی که خدا شیطان را لعنت کرده و بر او خشمگین شده است تا امروز کی از او خشنود گشته است؟ در حالی که طبق بیان تو که خدا همیشه بر شیطان و دوستان او خشمگین است (باید از آن زمان تا حال، بردارندگان عرش در سجده باشند) چگونه جرأت می کنی پروردگارت را به دگرگونی از حالتی به حالتی نسبت دهی و بگویی آنچه بر آفریده رخ می دهد بر او هم رخ می دهد. او منزّه و والاست. با نابودشوندگان، از بین نرود و با دگرگون شدگان، دگرگون نشود و با عوض شوندگان، عوض نشود و هرچیز جز اوست، در دست او و زیر تدبیر اوست و همگی به او نیازمند و او از غیر خودش بی نیاز است.

[٣٣5]٣-فضیل یسار گوید: از امام صادق علیه السّلام دربارۀ فرمایش خدای بزرگ و شکوهمند که «کرسیّ خدا آسمان ها و زمین را در بر دارد» پرسیدم، فرمود: ای فضیل! همه چیز در کرسی است. آسمان و زمین و همه چیز در کرسی است.

[٣٣6]4-زراره گوید: از امام صادق علیه السّلام دربارۀ سخن خدای عزّتمند و والا که «کرسی خدا آسمان ها و زمین را در بر دارد» ، پرسیدم که آیا آسمان ها و زمین کرسی را در بر دارند یا کرسی، آسمان ها و زمین را در بر دارد؟ فرمود:

ص :٢٨٣

وَ اَلْأَرْضَ» السّماوات و الأرض وسعن الکرسیّ أم الکرسیّ وسع السّماوات و الأرض؛ فقال: بل الکرسیّ وسع السّماوات و الأرض و العرش و کلّ شیء وسع الکرسیّ.

[٣٣٧]5-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن الحسین بن سعید، عن فضاله بن أیّوب، عن عبد اللّه بن بکیر، عن زراره بن أعین قال:

سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن قول اللّه عزّ و جلّ: «وَسِعَ کُرْسِیُّهُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ» السّماوات و الأرض وسعن الکرسیّ أو الکرسیّ وسع السّماوات و الأرض؟ فقال: إنّ کلّ شیء فی الکرسیّ.

[٣٣٨]6-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن أحمد بن محمّد بن أبی نصر، عن محمّد بن الفضیل، عن أبی حمزه، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

حمله العرش و العرش: العلم ثمانیه: أربعه منّا و أربعه ممّن شاء اللّه.

[٣٣٩]٧-محمّد بن الحسن، عن سهل بن زیاد، عن ابن محبوب، عن عبد الرّحمن بن کثیر، عن داود الرّقّیّ قال:

سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن قول اللّه عزّ و جلّ «وَ کٰانَ عَرْشُهُ عَلَی اَلْمٰاءِ» فقال ما یقولون، قلت: یقولون: إنّ العرش کان علی الماء و الرّبّ فوقه، فقال: کذبوا، من زعم هذا فقد صیّر اللّه محمولا و وصفه بصفه المخلوق و لزمه أنّ الشّیء الّذی یحمله أقوی منه، قلت: بیّن لی جعلت فداک، فقال: إنّ اللّه حمّل دینه و علمه الماء قبل أن یکون أرض أو سماء أو جنّ أو إنس أو شمس أو قمر، فلمّا أراد اللّه أن یخلق الخلق نثرهم بین یدیه فقال لهم: من ربّکم؟ فأوّل من نطق:

رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و أمیر المؤمنین علیه السّلام و الأئمّه صلوات اللّه علیهم فقالوا: أنت ربّنا، فحمّلهم العلم و الدّین؛ ثمّ قال للملائکه: هؤلاء حمله دینی و علمی و

ص :٢٨4

بلکه کرسی آسمان و زمین و عرش را در بر دارد و کرسی همه چیز را فراگیرد.

[٣٣٧]5-زراره گوید: از حضرت صادق علیه السّلام دربارۀ فرمایش خدای بزرگ و شکوهمند که «کرسی او آسمان ها و زمین را در بر دارد» ، پرسیدم که آیا آسمان و زمین کرسی را در بر دارند یا کرسی آسمان ها و زمین را در بر دارد؟ فرمود: همانا همه چیز در کرسی گنجانده شده است.

[٣٣٨]6-امام صادق علیه السّلام فرمود: بردارندگان عرش-و عرش به معنای علم است-هشت نفرند: چهار کس از ما و چهار کس از آنهایی که خدا خواهد.

[٣٣٩]٧-داود رقّی گوید: از امام صادق علیه السّلام دربارۀ فرمایش خدای بزرگ و والا که «و عرش خدا بر آب بود» پرسیدم، حضرت فرمود: در این باره چه می گویند؟ گفتم: می گویند که عرش روی آب و پروردگار بالای آن قرار دارد. فرمود: دروغ می گویند. هرکس چنین گوید، خداوند را محمول قرار داده و او را با صفت آفریدگان توصیف کرده است و لازم آید چیزی که خدا را حمل می کند، نیرومندتر از او باشد. عرض کردم: قربانت گردم؛ پس (حقیقت مطلب را) برایم بیان کنید. فرمود:

پیش از آن که زمینی یا آسمانی یا جنّ و انسانی یا خورشید و ماهی باشد، خداوند دینش و علمش را به آب ارزانی داشت؛ وقتی خدا خواست آفریدگان را پدید آورد، ایشان را در برابر خویش پراکنده ساخت و به آنها فرمود: پروردگارتان کیست؟ پس نخستین کسانی که سخن گفتند، رسول خدا، امیر مؤمنان و ائمه -درود خداوند بر آنها باد-بودند که گفتند: تویی پروردگار ما؛ آن گاه خدا به ایشان دانش و دین ارزانی کرد، سپس به فرشتگان فرمود: اینان حاملان دین و علم من

ص :٢٨5

أمنائی فی خلقی و هم المسئولون، ثمّ قال لبنی آدم: أقرّوا للّه بالرّبوبیّه و لهؤلاء النّفر بالولایه و الطّاعه، فقالوا، نعم ربّنا أقررنا، فقال اللّه للملائکه:

اشهدوا، فقالت الملائکه شهدنا علی أن لا یقولوا غدا: إنّا کنّا عن هذا غافلین.

أو یقولوا: إِنَّمٰا أَشْرَکَ آبٰاؤُنٰا مِنْ قَبْلُ وَ کُنّٰا ذُرِّیَّهً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِکُنٰا بِمٰا فَعَلَ اَلْمُبْطِلُونَ یا داود! ولایتنا مؤکّده علیهم فی المیثاق.

باب الرّوح [٣4٠]١-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن ابن أبی عمیر، عن ابن أذینه، عن الأحول قال:

سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن الرّوح الّتی فی آدم علیه السّلام، قوله: فَإِذٰا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی قال هذه روح مخلوقه و الرّوح الّتی فی عیسی مخلوقه.

[٣4١]٢-عدّه من أصحابنا؛ عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن الحجّال، عن ثعلبه، عن حمران قال: سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن قول اللّه عزّ و جلّ: «و روح منه» قال: هی روح اللّه مخلوقه خلقها اللّه فی آدم و عیسی.

[٣4٢]٣-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن محمّد بن خالد، عن القاسم بن عروه، عن عبد الحمید الطّائیّ، عن محمّد بن مسلم قال:

سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن قول اللّه عزّ و جلّ: «وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی» کیف هذا النّفخ؟ فقال: إنّ الرّوح متحرّک کالرّیح و إنّما سمّی روحا لأنّه اشتقّ اسمه من الرّیح و إنّما أخرجه عن لفظه الرّیح لأنّ الأرواح مجانسه للرّیح و إنّما أضافه إلی نفسه لأنّه اصطفاه علی سائر الأرواح، کما قال لبیت من البیوت:

ص :٢٨6

و امانت داران من در میان آفریدگانم و مسؤول هستند؛ سپس به فرزندان آدم فرمود: به پروردگار بودن خدا و ولایت و پیروی این اشخاص اقرار کنید. گفتند:

آری ای پروردگار ما، اقرار کردیم. آن گاه خداوند به فرشتگان فرمود: گواه باشید.

فرشتگان گفتند: گواهی دهیم. این پیمان برای آن بود که مبادا روز قیامت بگویند ما از آن آگاه نبودیم یا بگویند: «پدران ما از پیش مشرک شدند و ما هم نسل پس از آن ها بودیم. آیا ما را به خاطر آنچه باطل اندیشان انجام داده اند هلاک می کنی؟» [سورۀ اعراف (٧) ، آیۀ ١٧٣]ای داود! ولایت ما در هنگام پیمان بر ایشان تأکید شده است.

بابی دربارۀ روح

[٣4٠]١-احول گوید: از حضرت صادق علیه السّلام دربارۀ روحی که در آدم دمیده شد، پرسیدم که خدا فرماید: «چون او را برابر ساختم و از روحم در او دمیدم» [سورۀ حجر (١5) ، آیۀ ٢٩]. حضرت فرمود: آن روح آفریده شده است و نیز روحی که در عیسی بود، آفریده شده بود.

[٣4١]٢-حمران گوید: از حضرت صادق علیه السّلام دربارۀ فرمایش خدای بزرگ و شکوهمند که «روحی از او» پرسیدم، فرمود: آن روح آفریده شده است که خدا آن را در آدم و عیسی خلق کرد.

[٣4٢]٣-محمّد مسلم گوید: از امام صادق علیه السّلام دربارۀ سخن خدای بزرگ و والا که «و از روح خود در او دمیدم» پرسیدم که آن دمیدن چگونه بود؟ فرمود: همانا روح مانند باد در جنبش است و از آن جهت روح نامند که نامش از ریح (باد) مشتق است و چون ارواح هم جنس باد باشند، آن را از لفظ ریح بیرون آورد و آن را به خود نسبت داد؛ چرا که آن را بر ارواح دیگر برگزید؛ همان طور به خانه ای از میان همه خانه ها

ص :٢٨٧

بیتی و لرسول من الرّسل: خلیلی و أشباه ذلک و کلّ ذلک مخلوق مصنوع محدث مربوب مدبّر.

[٣4٣]4-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن خالد، عن أبیه، عن عبد اللّه بن بحر، عن أبی أیّوب الخزّاز، عن محمّد بن مسلم قال:

سألت أبا جعفر علیه السّلام عمّا یروون أنّ اللّه خلق آدم علی صورته، فقال: هی صوره محدثه مخلوقه و اصطفاها اللّه و اختارها علی سائر الصّور المختلفه، فأضافها إلی نفسه، کما أضاف الکعبه إلی نفسه و الرّوح إلی نفسه، فقال: بیتی «وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی» .

باب جوامع التّوحید [٣44]١-محمّد بن أبی عبد اللّه و محمّد بن یحیی جمیعا رفعاه إلی أبی عبد اللّه علیه السّلام أنّ أمیر المؤمنین علیه السّلام استنهض النّاس فی حرب معاویه فی المرّه الثّانیه، فلمّا حشد النّاس قام خطیبا، فقال:

الحمد للّه الواحد الأحد الصّمد المتفرّد الّذی لا من شیء کان و لا من شیء خلق ما کان قدره بان بها من الأشیاء و بانت الأشیاء منه، فلیست له صفه تنال و لا حدّ تضرب له فیه الأمثال، کلّ دون صفاته تحبیر اللّغات و ضلّ هناک تصاریف الصّفات و حار فی ملکوته عمیقات مذاهب التّفکیر و انقطع دون الرّسوخ فی علمه جوامع التّفسیر و حال دون غیبه المکنون حجب من الغیوب، تاهت فی أدنی أدانیها طامحات العقول فی لطیفات الأمور. فتبارک اللّه الّذی لا یبلغه بعد الهمم و لا یناله غوص الفطن و تعالی الّذی لیس له وقت معدود و لا أجل ممدود و لا نعت محدود، سبحان الّذی لیس له أوّل مبتدأ و لا غایه منتهی

ص :٢٨٨

فرمود: خانۀ من (که کعبه است) و نسبت به پیغمبری از میان پیامبران فرمود:

خلیل من و مانند اینها و همه اینها آفریده، ساخته شده، پدیدآمده، پروریده و تدبیرشده هستند.

[٣4٣]4-محمّد مسلم گوید: «از امام باقر علیه السّلام پرسیدم دربارۀ آنچه روایت کنند که: خداوند آدم را به شکل خود آفریده است.» حضرت فرمود: آن شکلی پدید آمده و آفریده شده است و خداوند آن را انتخاب کرده و بر شکل های مختلف دیگر برگزیده است، پس آن را به خود نسبت داده است؛ چنان که کعبه و روح را به خود نسبت داد و فرمود: «خانۀ من» و «و در او از روحم دمیدم» .

بابی دربارۀ کلیات توحید

[٣44]١-حضرت صادق علیه السّلام فرماید: امیر مؤمنان علیه السّلام برای مرتبۀ دوم، مردم را به جنگ با معاویه برانگیخت. وقتی مردم جمع شدند، برخاست و فرمود:

ستایش خدای را که یکتا و یگانه و بی نیاز و تنهاست که بود او از چیزی نیست و آفرینشش از چیزی نبوده است. فقط با نیرویی آفریده که به سبب آن از همه چیز جدا شده و همه چیز از او جدا گشته است. نه برای او صفتی که بدان بتوان رسید، باشد و نه حدّی که برای آن مثال بتوان آورد.

آرایش لغت ها از توصیف او درمانده و ستودن های گوناگون در آنجا سرگردانند. راه های ژرف اندیشه نسبت به ملکوت او حیران است و تفسیرهای کامل از نفوذ در علمش ناتوان است. پرده های ناپیدا در حقیقت پنهانش حایل شده و خردهای تندرو و تیزبین نسبت به مطالب دقیق در پایین ترین مراتب حضرتش گم گشته اند.

فرخنده و برتر است خدایی که اندیشه های ژرف نگر به کنه شناخت او نرسد و حدس زیرکی ها حقیقت او را درنیابد. فرازمند است آن که در زمان نگنجد و مدت نپذیرد و صفاتش حدّپذیر نباشد.

منزّه است آن که آغازی ندارد که از آن شروع شود و انجامی ندارد که به آن پایان یابد و آخری برای او نیست که به نیستی گراید.

ص :٢٨٩

و لا آخر یفنی، سبحانه هو کما وصف نفسه و الواصفون لا یبلغون نعته و حدّ الأشیاء کلّها عند خلقه، إبانه لها من شبهه و إبانه له من شبهها، لم یحلل فیها فیقال: هو فیها کائن و لم ینأ عنها فیقال: هو منها بائن و لم یخل منها فیقال له:

أین، لکنّه سبحانه أحاط بها علمه و أتقنها صنعه و أحصاها حفظه، لم یعزب عنه خفیّات غیوب الهواء و لا غوامض مکنون ظلم الدّجی و لا ما فی السّماوات العلی إلی الأرضین السّفلی، لکلّ شیء منها حافظ و رقیب و کلّ شیء منها بشیء محیط و المحیط بما أحاط منها، الواحد الأحد الصّمد الّذی لا یغیّره صروف الأزمان و لا یتکأّده صنع شیء کان إنّما قال لما شاء، کن فکان، ابتدع ما خلق بلا مثال سبق و لا تعب و لا نصب و کلّ صانع شیء فمن شیء صنع و اللّه لا من شیء صنع ما خلق و کلّ عالم فمن بعد جهل تعلّم و اللّه لم یجهل و لم یتعلّم، أحاط بالأشیاء علما قبل کونها، فلم یزدد بکونها علما؛ علمه بها قبل أن یکوّنها کعلمه بعد تکوینها، لم یکوّنها لتشدید سلطان و لا خوف من زوال و لا نقصان و لا استعانه علی ضدّ مناو و لا ندّ مکاثر و لا شریک مکابر، لکن خلائق مربوبون و عباد داخرون. فسبحان الّذی لا یئوده خلق ما ابتدأ و لا تدبیر ما برأ و لا من عجز و لا من فتره بما خلق اکتفی، علم ما خلق و خلق ما علم، لا بالتّفکیر فی علم حادث أصاب ما خلق و لا شبهه دخلت علیه فیما لم یخلق، لکن قضاء مبرم و علم محکم و أمر متقن، توحّد بالرّبوبیّه و خصّ نفسه بالوحدانیّه و استخلص بالمجد و الثّناء و تفرّد بالتّوحید و المجد و السّناء و توحّد بالتّحمید و تمجّد بالتّمجید و علا عن اتّخاذ الأبناء و تطهّر و تقدّس عن ملامسه النّساء و عزّ و جلّ عن مجاوره الشّرکاء، فلیس له فیما خلق ضدّ و لا له فیما ملک ندّ و لم یشرکه فی ملکه أحد، الواحد الأحد الصّمد المبید للأبد

ص :٢٩٠

او منزّه است آن گونه که خود را وصف کرده است و وصف کنندگان به ستایش او نرسند و خدایی که همه چیز را هنگام آفرینش محدود ساخت تا از همانندی خودش جدا باشند و او از همانندی آنها جدا باشد. در چیزها وارد نشده تا بتوان گفت در آنها جا دارد و از آنها دور نگشته تا بتوان گفت از آنها جدا است و از آنها خالی نشده تا توان گفت در کجاست؛ ولی خدای پاک و منزّه علمش همه چیز را فراگرفته و صنعش آنها را محکم ساخته و یادش آنها را شمرده است. پنهانی های هوای ناپیدا و پوشیده های نهان تاریکی شب و آنچه در آسمان های بالا تا زمین های پایین است از او نهان نیست. برای هرچیزی از آنها (از طرف او) نگهبان و گماشته ای است و هرچیزی از آنها به چیز دیگر احاطه دارد و آن که به همه احاطه کنندگان احاطه دارد، خدای یکتای یگانۀ بی نیازی است که گردش روزگار، دگرگونش نسازد و ساختن هیچ چیز او را خسته ننماید؛ تنها به آنچه خواهد گوید: باش، پس باشد (موجود شود) . آنچه را آفریده، بدون نمونه پیشین و بدون رنج و تلاش پدید آورده است. هرکه چیزی سازد از ماده ای سازد و خداوند آنچه پدید آورد بی ماده ساخته است. هر دانایی پس از نادانی دانا گشته و خداوند نه نادان بوده و نه دانش آموخته است.

علمش همه چیز را پیش از آفرینش آنها فراگرفته و با پیدایش آنها، علمش افزایش نیافته است. علمش به آنها پیش از پدید آمدنشان، همانند علمش به آنها پس از پدید آوردنشان است. چیزها را آفرید نه برای افزودن قدرت و سلطه خود و نه به خاطر بیم از نابودی و نه برای یاری جستن در دفع مخالفی ستیزه گر و نه همتایی افزون خواه بلکه همه این آفریدگان، پروردگان او هستند و بندگانی خرد و ناچیز.

منزه است آن که نه آفرینش آن چه آفرید بر او دشوار بوده و نه تدبیر کار آفریدگان او را خسته نموده. از ناتوانی و سستی نیست که به همین اندازه که آفریده، بسنده کرده است. آنچه را آفریده، دانسته و آنچه را به صلاح دانسته، آفریده است. نه بر اثر اندیشه و علم تازه بوده است و نه در آفرینش خطا کرده و آنچه را نیافریده به سبب تردیدش نبوده است، بلکه آفرینش او قضایی استوار و دانشی محکم و فرمانی ثابت می باشد. او به پروردگار بودن یگانه گشت و خود را به یگانگی ویژه گردانید و بزرگواری و ستایش را از آن خود کرد. به توحید و بزرگی و نوربخشی، بی نظیر (یگانه) و به ستایش، یکتا شده و به بزرگواری مخصوص است. فراتر از آن است که او را فرزندی باشد و منزّه از آن است که با زنان بیامیزد و عزّتمند و برتر از آن است که همسایگی انبازان را پذیرد.

در آنچه آفریده ضدّی، و در آنچه مالک شده، همانندی ندارد و هیچ کس در ملک وی شریک او نباشد. یکتا، یگانه، بی نیاز، روزگاربرانداز همیشگی و جای گزین

ص :٢٩١

و الوارث للأمد، الّذی لم یزل و لا یزال وحدانیّا أزلیّا، قبل بدء الدّهور و بعد صروف الأمور، الّذی لا یبید و لا ینفد بذلک أصف ربّی فلا إله إلاّ اللّه، من عظیم ما أعظمه و من جلیل ما أجلّه و من عزیز ما أعزّه و تعالی عمّا یقول الظّالمون علوّا کبیرا.

و هذه الخطبه من مشهورات خطبه علیه السّلام حتّی لقد ابتذلها العامّه و هی کافیه لمن طلب علم التّوحید إذا تدبّرها و فهم ما فیها، فلو اجتمع ألسنه الجنّ و الإنس لیس فیها لسان نبیّ علی أن یبیّنوا التّوحید بمثل ما أتی به بأبی و أمّی ما قدروا علیه و لو لا إبانته علیه السّلام ما علم النّاس کیف یسلکون سبیل التّوحید، ألا ترون إلی قوله: «لا من شیء کان و لا من شیء خلق ما کان» فنفی بقوله: «لا من شیء کان» معنی الحدوث و کیف أوقع علی ما أحدثه صفه الخلق و الاختراع بلا أصل و لا مثال، نفیا لقول من قال: إنّ الأشیاء کلّها محدثه بعضها من بعض و إبطالا لقول الثّنویّه الّذین زعموا أنّه لا یحدث شیئا إلاّ من أصل و لا یدبّر إلاّ باحتذاء مثال، فدفع علیه السّلام بقوله: «لا من شیء خلق ما کان» جمیع حجج الثّنویّه و شبههم، لأنّ أکثر ما یعتمد الثّنویّه فی حدوث العالم أن یقولوا لا یخلو من أن یکون الخالق خلق الأشیاء من شیء أو من لا شیء فقولهم من شیء خطأ و قولهم من لا شیء مناقضه و إحاله، لأنّ «من» توجب شیئا و «لا شیء» تنفیه، فأخرج أمیر المؤمنین علیه السّلام هذه اللّفظه علی أبلغ الألفاظ و أصحّها فقال علیه السّلام: لا من شیء خلق ما کان، فنفی من إذ کانت توجب شیئا و نفی الشّیء إذ کان کلّ شیء مخلوقا محدثا، لا من أصل أحدثه الخالق، کما قالت الثّنویّه:

إنّه خلق من أصل قدیم فلا یکون تدبیر إلاّ باحتذاء مثال. ثمّ قوله علیه السّلام: «لیست له صفه تنال و لا حدّ تضرب له فیه الأمثال، کلّ دون صفاته تحبیر اللّغات»

ص :٢٩٢

پایان است؛ آنکه همیشه بوده و همیشه باشد. یگانه و همیشگی است. پیش از آغاز روزگار و پس از گردش امور باشد؛ آنکه نه برافتد و نه پایان پذیرد. بدین گونه پروردگارم را می ستایم، پس شایستۀ پرستشی جز خدا نیست.

شگفتا! از بزرگی که چه بزرگ و از شکوهمندی که چقدر باشکوه و از فرازمندی که چه اندازه فرازمند است و از آنچه ستمگران درباره اش گویند، بسی والاتر است.

[مرحوم کلینی فرماید:]این خطبه از خطبه های مشهور آن حضرت است تا آنجایی که (از زیادی شهرت) مردم آن را کوچک شمرده اند و این خطبه برای کسی که خواهان علم توحید است بس است، اگر در آن بیندیشد و به عمق آن پی ببرد؛ زیرا اگر تمام جن و انس جز پیغمبران هم زبان شوند که توحید را مانند آنچه آن حضرت-پدر و مادرم قربانش گردد-فرموده بیان کنند، نتوانند و اگر بیان آن حضرت علیه السّلام نبود، مردم نمی دانستند چگونه راه توحید را بپیمایند. مگر نمی بینی که می فرماید: «او از چیزی بود نشده و آنچه بوده از چیزی نیافریده است» که با گفته او از چیزی بود نشده» ، معنای حادث شدن خدا را نفی کرده است و نمی بینی که چگونه بر آنچه خدا پدید آورده، صفت آفریدگی و اختراع بدون ماده و نمونه ثابت کرده است تا سخن کسانی را که گویند هرچیزی از چیز دیگر پدید آمده، نفی کند و گفتار دوگانه پرستان را که اعتقاد دارند خدا چیزی را بی ماده نیافریده و بدون نقشه گیری ایجاد نکرده، باطل کند. آن حضرت با جملۀ «آنچه بوده از چیزی نیافریده» همۀ دلیل ها و شبهه های ثنویّه (دوگانه پرستان) را ردّ کرده است؛ زیرا دلیل مهم تری که ثنویه در پدید آمدن جهان هستی بدان تکیه دارند، این است که می گویند: از دو حال خارج نیست که خدا چیزها را یا از چیزی آفریده، یا از هیچ آفریده است. از چیزی آفریدن را قبول ندارید و از هیچ آفریدن هم تناقض و محال است؛ زیرا «از» (من) چیزی را ثابت می نماید و واژۀ «هیچ» (لا شیء) آن را نفی می کند، ولی امیر مؤمنان علیه السّلام این واژه را با رساترین و درست ترین تعبیر ادا کرده و فرموده است: «آنچه بوده از چیزی نیافریده» (و فرق بسیاری بین از هیچ آفریده و از چیزی نیافریده وجود دارد) ، پس «از» را که دلالت بر اثبات چیزی می کند برداشته و چیزی را هم نفی کرده است؛ زیرا آنچه را خدا پدید آورده، از مایه و ماده نیافریده است؛ چنان که ثنویه گویند: خدا چیزها را از ماده ای قدیم آفریده و تدبیر چیزی بدون نقشه برداری امکان پذیر نیست. نیز آن حضرت می فرماید: «برای او صفتی که بدان بتوان رسید، نباشد و حدّی که برای آن مثال آورند، نیست. آرایش لغت ها از توصیف او درماند»

ص :٢٩٣

فنفی علیه السّلام أقاویل المشبّهه حین شبّهوه بالسّبیکه و البلّوره و غیر ذلک من أقاویلهم من الطّول و الاستواء و قولهم متی ما لم تعقد القلوب منه علی کیفیّه و لم ترجع إلی إثبات هیئه لم تعقل شیئا فلم تثبت صانعا؛ ففسّر أمیر المؤمنین علیه السّلام أنّه واحد بلا کیفیّه و أنّ القلوب تعرفه بلا تصویر و لا إحاطه. ثمّ قوله علیه السّلام: «الّذی لا یبلغه بعد الهمم و لا یناله غوص الفطن و تعالی الّذی لیس له وقت معدود و لا أجل ممدود و لا نعت محدود» ، ثمّ قوله علیه السّلام: «لم یحلل فی الأشیاء فیقال: هو فیها کائن و لم ینأ عنها فیقال: هو منها بائن» فنفی علیه السّلام بهاتین الکلمتین صفه الأعراض و الأجسام لأنّ من صفه الأجسام التّباعد و المباینه و من صفه الأعراض الکون فی الأجسام بالحلول علی غیر مماسّه و مباینه الأجسام علی تراخی المسافه. ثمّ قال علیه السّلام: «لکن أحاط بها علمه و أتقنها صنعه» أی هو فی الأشیاء بالإحاطه و التّدبیر و علی غیر ملامسه.

[٣45]٢-علیّ بن محمّد، عن صالح بن أبی حمّاد، عن الحسین بن یزید، عن الحسن بن علیّ بن أبی حمزه، عن إبراهیم، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

إنّ اللّه تبارک اسمه و تعالی ذکره و جلّ ثناؤه؛ سبحانه و تقدّس و تفرّد و توحّد و لم یزل و لا یزال و هو الأوّل و الآخر و الظّاهر و الباطن فلا أوّل لأوّلیّته، رفیعا فی أعلی علوّه؛ شامخ الأرکان، رفیع البنیان، عظیم السّلطان، منیف الآلاء سنیّ العلیاء الّذی عجز الواصفون عن کنه صفته و لا یطیقون حمل معرفه إلهیّته و لا یحدّون حدوده؛ لأنّه بالکیفیّه لا یتناهی إلیه.

[٣46]٣-علیّ بن إبراهیم، عن المختار بن محمّد بن المختار و محمّد بن الحسن، عن عبد اللّه بن الحسن العلویّ جمیعا، عن الفتح بن یزید الجرجانیّ قال:

ص :٢٩4

با این جمله، گفته های مشبّهه را باطل کرده است که گویند خدا مانند شمش و بلور است و گفته های دیگری که درازی قامت و جایگزینی برایش ثابت کنند و نیز گویند تا دل ها چگونگی را از او درک نکنند و شکلی ثابت نشود، چیزی نفهمند و سازنده ای اثبات نکنند؛ پس امیر مؤمنان علیه السّلام تشریح کرد که: او بدون چگونگی یگانه است و دل ها بدون تصویر و فراگرفتن به او شناخت دارد.

سپس گفتار آن حضرت را بنگر که: «اندیشه های ژرف نگر به کنه شناخت او نرسد و حدس زیرکی ها حقیقت او را درنیابد. فرازمند است آن که در زمان نگنجد و مدّت نپذیرد و صفاتش حدّپذیر نباشد.»

آن حضرت را که: «در چیزها وارد نشده تا بتوان گفت در آن ها جا دارد و از آن ها دور نگشته تا بتوان گفت از آنها جداست» با این دو جمله، دو صفت اعراض و اجسام را از خدا نفی کرده است؛ زیرا صفت اجسام، دوری و برکناری از یکدیگر و صفت اعراض، بودن در اجسام به طور بی تماس وارد شدن و فاصله گرفتن و دوری از آنها است. بعد از این فرمود: «ولی خدای پاک و منزّه علمش همه چیز را فراگرفته و صنعش آنها را محکم ساخته» ؛ یعنی بودن او در چیزها به معنای در بر گرفتن علم و تدبیر او بدون تماس جسمی است.

[٣45]٢-امام صادق علیه السّلام فرمود: همانا خداوند که نامش فرخنده و یادش والا و ستایشش شکوهمند است، منزّه و مقدس و تنها و یگانه است؛ همیشه بوده و همیشه باشد؛ او اوّل و آخر و ظاهر و باطن است، پس برای اوّل بودنش آغازی نیست؛ در بالاترین درجۀ بلندی والامرتبه است، ارکانش بس والا، دستگاهش رفیع، سلطنتش بزرگ، نعمت هایش فراوان و بزرگواریش درخشان است که وصف کنندگان از حقیقت صفتش ناتوان گشته و توانایی تحمّل شناخت خدایی او را ندارند و نتوانند او را محدود سازند؛ زیرا با بیان چگونگی به او نتوان رسید.

[٣46]٣-فتح جرجانی گوید: در بین راه بازگشتم از مکّه به خراسان و رفتن

ص :٢٩5

ضمّنی و أبا الحسن علیه السّلام الطّریق فی منصرفی من مکّه إلی خراسان و هو سائر إلی العراق، فسمعته یقول: من اتّقی اللّه یتّقی و من أطاع اللّه یطاع، فتلطّفت فی الوصول إلیه، فوصلت فسلّمت علیه، فردّ علیّ السّلام ثمّ قال: یا فتح! من أرضی الخالق لم یبال بسخط المخلوق و من أسخط الخالق فقمن أن یسلّط اللّه علیه سخط المخلوق و إنّ الخالق لا یوصف إلاّ بما وصف به نفسه و أنّی یوصف الّذی تعجز الحواسّ أن تدرکه و الأوهام أن تناله و الخطرات أن تحدّه و الأبصار عن الإحاطه به، جلّ عمّا وصفه الواصفون و تعالی عمّا ینعته النّاعتون، نأی فی قربه و قرب فی نأیه فهو فی نأیه قریب و فی قربه بعید، کیّف الکیف فلا یقال: کیف؟ و أیّن الأین فلا یقال: أین؟ إذ هو منقطع الکیفوفیّه و الأینونیّه.

[٣4٧]4-محمّد بن أبی عبد اللّه رفعه عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

بینا أمیر المؤمنین علیه السّلام یخطب علی منبر الکوفه إذ قام إلیه رجل یقال له:

ذعلب ذو لسان بلیغ فی الخطب، شجاع القلب، فقال: یا أمیر المؤمنین! هل رأیت ربّک؟ قال: ویلک یا ذعلب! ما کنت أعبد ربّا لم أره، فقال: یا أمیر المؤمنین! کیف رأیته؟ قال: ویلک یا ذعلب! لم تره العیون بمشاهده الأبصار و لکن رأته القلوب بحقائق الإیمان ویلک یا ذعلب! إنّ ربّی لطیف اللّطافه لا یوصف باللّطف، عظیم العظمه لا یوصف بالعظم کبیر الکبریاء لا یوصف بالکبر، جلیل الجلاله لا یوصف بالغلظ، قبل کلّ شیء لا یقال شیء قبله و بعد کلّ شیء لا یقال: له بعد، شاء الأشیاء لا بهمّه، درّاک لا بخدیعه فی الأشیاء کلّها غیر متمازج بها و لا بائن منها، ظاهر لا بتأویل المباشره، متجلّ لا باستهلال رؤیه، ناء لا بمسافه، قریب لا بمداناه، لطیف لا بتجسّم، موجود لا بعد عدم،

ص :٢٩6

حضرت ابو الحسن علیه السّلام به عراق با آن حضرت توفیق دیدار یافتم و از او شنیدم که می فرمود: هرکه حرمت خدا را نگه دارد حرمت او نگه دارند و هرکه از خدا اطاعت نماید از او اطاعت می کنند. در این هنگام من با ملایمت به سویش رفتم و وقتی نزدیکتر شدم سلام کردم و حضرت پاسخ مرا گفت و سپس فرمود: ای فتح! هرکه آفریدگار را خشنود کند، باید از خشم آفریدگان باک نداشته باشد و هرکه آفریدگار را به خشم آورد، سزاوار است که خداوند خشم آفریدگان را بر او چیره سازد.

همانا آفریدگار جز به آنچه خود را ستوده، وصف نشود و چگونه توصیف شود آن که حواس از درکش، خیال ها از رسیدنش، خاطرها از محدود کردنش و بینایی ها از در خود گنجانیدنش وامانده اند. از آنچه توصیف کنندگان او را ستوده اند، بزرگ تر و از آنچه مدحش کنند، برتر است. دور است در عین نزدیکی و نزدیک است در عین دوری؛ پس با وجود دوری، نزدیک و با وجود نزدیکی، دور می باشد. چگونگی را ایجاد کرده است؛ پس به او نتوان گفت: چگونه است و مکان را پدید آورده است، پس نتوان گفت: در کجاست؛ زیرا چطور بودن و در کجا بودن او قابل طرح نیست.

[٣4٧]4-حضرت صادق علیه السّلام فرمود: در آن میان که امیر مؤمنان علیه السّلام در کوفه بر فراز منبر سخنرانی می کرد، مردی که نامش ذعلب بود برخاست. او مردی سخنور و خطیبی توانا که رسا و بلیغ سخن می گفت و در قدرت دل شجاع بود، گفت: ای امیر مؤمنان، آیا پروردگارت را دیده ای؟ فرمود: وای بر تو، ای ذعلب! من پروردگاری که ندیده ام نپرستم. گفت: ای امیر مؤمنان، او را چگونه دیده ای؟ فرمود: ای ذعلب، وای بر تو! دیدگان سر به مشاهده او را ندیده اند و لیکن دلها او را به حقایق ایمان دیده اند. ای ذعلب، وای بر تو! پروردگارم در لطافت به گونه ای لطیف است که نمی توان او را به صفت لطافت وصف کرد و در عظمت به قدری عظیم است که نمی توان او را به صفت عظمت توصیف نمود و در بزرگی آنچنان بزرگ است که نمی توان وی را به بزرگی توصیف کرد و در جلالت به حدّی جلیل است که نمی توان وی را به درشتی و غلظت وصف نمود. او پیش از هر چیزی وجود داشته است، پس نمی توان گفت که چیزی پیش از وی بوده است. و بعد از هرچیزی خواهد بود، پس نمی توان گفت که چیزی بعد از او خواهد بود.

او اشیاء را به وجود می آورد بدون تصمیم و عزم و بسیار تیزفهم است و بی نیرنگ و حیله. در همه چیز است بدون آن که با آنها درآمیزد و بدون آن که از آنها فاصله بگیرد. نمایان است نه به گونه ای که با بازگشت مباشرت به وی بتوان به او دست یافت. متجلّی است نه به گونه ای که با به کارگیری رؤیت دیدگان بتوان او را دید، از اشیاء دور است نه از نظر بعد مسافت و نزدیک است نه از نظر همجواری، لطیف است نه لطافت جسمانی، موجود است نه آن که از عدم به وجود آمده باشد،

ص :٢٩٧

فاعل لا باضطرار، مقدّر لا بحرکه، مرید لا بهمامه، سمیع لا بآله، بصیر لا بأداه، لا تحویه الأماکن و لا تضمنه الأوقات و لا تحدّه الصّفات و لا تأخذه السّنات، سبق الأوقات کونه و العدم وجوده و الابتداء أزله، بتشعیره المشاعر عرف أن لا مشعر له و بتجهیره الجواهر عرف أن لا جوهر له و بمضادّته بین الأشیاء عرف أن لا ضدّ له و بمقارنته بین الأشیاء عرف أن لا قرین له، ضادّ النّور بالظّلمه و الیبس بالبلل و الخشن باللّیّن و الصّرد بالحرور، مؤلّف بین متعادیاتها و مفرّق بین متدانیاتها، دالّه بتفریقها علی مفرّقها و بتألیفها علی مؤلّفها و ذلک قوله تعالی: «وَ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ خَلَقْنٰا زَوْجَیْنِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ» ففرّق بین قبل و بعد لیعلم أن لا قبل له و لا بعد، شاهده بغرائزها أن لا غریزه لمغرزها، مخبره بتوقیتها أن لا وقت لموقّتها، حجب بعضها عن بعض لیعلم أن لا حجاب بینه و بین خلقه، کان ربّا إذ لا مربوب و إلها إذ لا مألوه و عالما إذ لا معلوم و سمیعا إذ لا مسموع.

[٣4٨]5-علیّ بن محمّد، عن سهل بن زیاد، عن شباب الصّیرفیّ و اسمه محمّد بن الولید، عن علیّ بن سیف بن عمیره قال: حدّثنی إسماعیل بن قتیبه قال:

دخلت أنا و عیسی شلقان علی أبی عبد اللّه علیه السّلام فابتدأنا فقال: عجبا لأقوام یدّعون علی أمیر المؤمنین علیه السّلام ما لم یتکلّم به قطّ، خطب أمیر المؤمنین علیه السّلام النّاس بالکوفه فقال: الحمد للّه الملهم عباده حمده و فاطرهم علی معرفه ربوبیّته الدّالّ علی وجوده بخلقه و بحدوث خلقه علی أزله و باشتباههم علی أن لا شبه له؛ المستشهد بآیاته علی قدرته، الممتنعه من الصّفات ذاته و من الأبصار رؤیته و من الأوهام الإحاطه به؛ لا أمد لکونه و لا غایه لبقائه؛

ص :٢٩٨

فاعل کارها است نه به اجبار، اندازه کنندۀ موجودات است نه بواسطۀ حرکت و جنبشی که در او بوده باشد، اراده کننده است نه با وسایل و تدبیر و تصمیم، شنواست نه با اندام شنوایی، بیناست نه با ابزار بینایی. مکانها و محلها نتوانند او را در بر گیرند، اوقات نتوانند با او همراهی نمایند، صفات نتوانند او را محدود سازند و به اندازه و حدّ درآورند و چرتها نتوانند او را فراگیرند. وی موجودی است که هستی او بر اوقات پیشی گرفته و وجود او بر عدم سبقت داشته است و از ازلیّت او بر آغاز عالم وجود جلو بوده است. چون او مشاعر آدمیان را بساخت، دانسته می شود که او را مشاعری همچون آدمیان که محلّ شعورشان مغز و اندیشه است نباشد و چون جواهر عالم را جوهر زد و با جوهر آفرید، دانسته می شود که او را جوهر نباشد و چون میان اشیاء تضاد برقرار ساخت، دانسته می شود که او را ضدّی نباشد و به قرین و مقابل انداختن در میان اشیاء فهمیده می شود که او را قرین و برابری نباشد. خداوند تضاد برقرار نمود: روشنی را ضد تاریکی ساخت و خشکی را ضد تری آفرید و درشتی را در برابر نرمی نهاد و سردی را ضدّ گرمی قرار داد.

خداوند الفتگر و هماهنگ کننده است در میان چیزهایی که با یکدیگر دشمنی و جدایی دارند و دوری و جدایی افکن است در میان چیزهایی که با هم الفت و نزدیکی دارند؛ به طوری که آن اشیایی که از هم جدا می شوند و پراکنده و دور می گردند دلالت کننده هستند بر خدایی که آنها را با وجود نزدیکی، جدا کرده و پراکنده ساخته است و آن اشیایی که به هم نزدیک می شوند و الفت می پذیرند دلالت کننده هستند بر خدایی که آن ها را با وجود بعد و دوری و دشمنی، به هم پیوند داده است و آن است معنی فرمایش خداوند عزّتمند: «و از هرچیزی دو گونه آفریدیم، امید که شما متذکر شوید» [سورۀ ذاریات (5١) ، آیۀ 4٩]

پس خداوند در میان موجودات از جهت پیش بودن و پس بودن فرق گذاشت تا دانسته شود که پیشی برای وجود او نباشد و پسی برای وجود او نخواهد بود.

آن موجودات نیز به غرائز و صفات فطری و ذاتی که خداوند در آن ها قرار داده گواهی دهند که غریزه دهندۀ آن ها غریزه ندارد و همچنین گواهی دهند که آن خدایی که برای آنها اجل معلوم و وقت معدودی مقرّر کرده است خودش محدود به وقت و متعیّن به ساعات و زمان و دهر نخواهد بود. خداوند برخی از آفریدگان را از برخی دیگر پوشیده داشت تا دانسته شود که حجابی بین او و آفریدگانش غیر از خود آفریدگان، نباشد. او پروردگار و آفریدگار بود در حالی که پروریده و آفریده ای در میان نبود و شایسته پرستش و عبادت بود در حالی که پرستنده و عبادتگری وجود نداشت و خداوند عالم بود وقتی که هنوز معلومی در میان نبود و خداوند شنوا بود وقتی که صدایی که در عالم شنیده شود آفریده نشده بود.

[٣4٨]5-اسماعیل قتیبه گوید: من با عیسی شلقان خدمت امام صادق علیه السّلام رسیدیم. حضرت سخن آغازید و فرمود: شگفتا از مردمی که چیزی به امیر مؤمنان علیه السّلام نسبت می دهند که هرگز او به آن لب نگشوده است (می گویند امیر مؤمنان خداست در حالی که) آن حضرت در کوفه برای مردم سخنرانی کرد و فرمود: ستایش خدایی را که ستایشش را به بندگان خود الهام فرمود و شناخت پروردگار بودنش را سرشت ایشان ساخت، به وسیله آفریدگانش بر هستی خود و با پدید آوردن آفریدگانش بر ازلی بودن خود و همسانی آفریده هایش را بر بی همتایی خود راهنما قرار داد.

آیات و علامات خود را گواه قدرتش گرفت. ذاتش از پذیرش صفات (زائد بر آن) و دیدنش از بینایی ها و فراگرفتن خاطرها و اندیشه ها از او امتناع دارند.

ص :٢٩٩

لا تشمله المشاعر و لا تحجبه الحجب و الحجاب بینه و بین خلقه خلقه إیّاهم لامتناعه ممّا یمکن فی ذواتهم و لإمکان ممّا یمتنع منه و لافتراق الصّانع من المصنوع و الحادّ من المحدود و الرّبّ من المربوب، الواحد بلا تأویل عدد و الخالق لا بمعنی حرکه و البصیر لا بأداه و السّمیع لا بتفریق آله و الشّاهد لا بمماسّه و الباطن لا باجتنان و الظّاهر البائن لا بتراخی مسافه، أزله نهیه لمجاول الأفکار و دوامه ردع لطامحات العقول قد حسر کنهه نوافذ الأبصار و قمع وجوده جوائل الأوهام، فمن وصف اللّه فقد حدّه و من حدّه فقد عدّه و من عدّه فقد أبطل أزله و من قال أین؟ فقد غیّاه و من قال علام؟ فقد أخلی منه و من قال فیم؟ فقد ضمّنه.

[٣4٩]6-و رواه محمّد بن الحسین، عن صالح بن حمزه، عن فتح بن عبد اللّه مولی بنی هاشم قال:

کتبت إلی أبی إبراهیم علیه السّلام أسأله عن شیء من التّوحید، فکتب إلیّ بخطّه:

الحمد للّه الملهم عباده حمده.

و ذکر مثل ما رواه سهل بن زیاد إلی قوله: و قمع وجوده جوائل الأوهام ثمّ زاد فیه: أوّل الدّیانه به معرفته و کمال معرفته توحیده و کمال توحیده نفی الصّفات عنه، بشهاده کلّ صفه أنّها غیر الموصوف و شهاده الموصوف أنّه غیر الصّفه و شهادتهما جمیعا بالتّثنیه الممتنع منه الأزل؛ فمن وصف اللّه فقد حدّه و من حدّه فقد عدّه و من عدّه فقد أبطل أزله و من قال: کیف؟ فقد استوصفه و من قال: فیم؟ فقد ضمّنه و من قال: علام؟ فقد جهله و من قال:

أین؟ فقد أخلی منه و من قال: ما هو؟ فقد نعته و من قال: إلام؟ فقد غایاه، عالم إذ لا معلوم و خالق إذ لا مخلوق و ربّ إذ لا مربوب و کذلک یوصف ربّنا

ص :٣٠٠

بودنش را سرآغازی و دوامش را انجامی نیست. مشاعر و حواس او را فرانگیرد و پرده ها او را مستور نتواند ساخت. پردۀ میان او و آفریدگانش، همان آفرینش آنهاست؛ زیرا آنچه به ذات آفریدگان شایسته است، نسبت به او ممتنع می باشد و آنچه نسبت به وی ممتنع است، آفریدگان را سزاوار می باشد و نیز به جهت جدایی میان سازنده و ساخته شده و میان فراگیرنده و فراگرفته و میان پروردگار و پروریده.

خداوند یکتاست نه به معنای عدد، آفریننده ای است نه به معنای جنبش اعضا و استفاده از ابزار، بیناست بی آن که ابزار بینایی برایش باشد و شنواست نه بدانگونه که گوش گشاید و حاضر است نه این که با چیزی مماس باشد و نهان است نه این که در پرده باشد و نمایان و جدا از هرچیزی است نه آن که مسافتی در میان آید. ازلی بودنش، جلوگیر تاختن اندیشه هاست (هرچه اندیشند آغازی برایش نیابند) پایدار بودنش مانع خردهای سرکش و تندرو است. حقیقت او، دیدگان تیزبین را درمانده کرد و وجودش اندیشه ها و خاطرهای تیزرو را ریشه کن نمود.

هرکس خدا را توصیف کند، محدودش کرده و هرکه محدودش کند او را به شمار درآورده و هرکه او را به شمار درآورد، ازلی بودنش را باطل کرده است و هرکه گوید: کجاست، پایانی برایش قرار داده و هرکه گوید: روی چیست، جایی را از او تهی دانسته و هرکه گوید: در چیست، او را گنجانیده است.

[٣4٩]6-فتح گوید: به حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام نامه ای نوشتم و مطلبی درباره توحید پرسیدم. حضرت با خطّ خود برایم نوشت: ستایش خدای را که ستایشش را به بندگانش الهام کرد. -و همان روایت سهل بن زیاد یعنی روایت پیشین را تا جمله «وجودش، اندیشه ها و خاطرهای تیزرو را ریشه کن نمود» ذکر کرده-سپس افزوده است: سرلوحۀ اعتقاد به خدا، شناخت اوست و کمال شناختن او، یگانه دانستن اوست و کمال یگانه دانستن او، زدودن صفات (زائد) از ذات اوست. زیرا هر صفتی گواه کمال یگانه دانستن او، زدودن صفات (زائد) از ذات اوست. زیرا هر صفتی گواه بر این است که غیر از موصوف است و هر موصوفی گواه بر این است که از صفت خود جداست. و هر دو با هم (صفت و موصوف) گواه بر این هستند که دوتایند که چنین چیزی در وجود ازلی امکان ندارد. پس هرکه خداوند را به صفتی زاید بر ذات وصف کند، او را به چیزی محدود ساخته است و هرکه محدودش کند او را به شمار درآورده است و هرکه او را به شمار در آورد ازلی بودنش را باطل کرده است و هرکه گوید: چگونه است، خواسته وصفش نماید و هرکه گوید: در چیست، او را در چیزی گنجانیده و هرکه گوید: روی چیست، او را نشناخته و هرکه گوید: کجاست، جایی را از او تهی کرده و هرکه گوید:

ذات او چیست، تعریفش نموده و هرکه گوید: تا کی باشد، پایانی برایش قرار داده است. داناست آن گاه که دانسته ای نبود و آفریدگار است زمانی که آفریده ای نبود و پروردگار است وقتی که پروریده ای نبود. اینگونه پروردگار ما توصیف شود،

ص :٣٠١

و فوق ما یصفه الواصفون.

[٣5٠]٧-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن خالد، عن أبیه، عن أحمد بن النّضر و غیره، عمّن ذکره، عن عمرو بن ثابت، عن رجل سمّاه، عن أبی إسحاق السّبیعیّ، عن الحارث الأعور قال:

خطب أمیر المؤمنین علیه السّلام خطبه بعد العصر، فعجب النّاس من حسن صفته و ما ذکره من تعظیم اللّه جلّ جلاله؛ قال أبو إسحاق: فقلت للحارث: أ و ما حفظتها قال: قد کتبتها فأملاها علینا من کتابه: الحمد للّه الّذی لا یموت و لا تنقضی عجائبه، لأنّه کلّ یوم فی شأن من إحداث بدیع لم یکن، الّذی لم یلد فیکون فی العزّ مشارکا و لم یولد فیکون موروثا هالکا و لم تقع علیه الأوهام فتقدّره شبحا ماثلا و لم تدرکه الأبصار فیکون بعد انتقالها حائلا، الّذی لیست فی أوّلیّته نهایه و لا لآخریّته حدّ و لا غایه، الّذی لم یسبقه وقت و لم یتقدّمه زمان و لا یتعاوره زیاده و لا نقصان و لا یوصف بأین و لا بم؟ و لا مکان؛ الّذی بطن من خفیّات الأمور و ظهر فی العقول بما یری فی خلقه من علامات التّدبیر؛ الّذی سئلت الأنبیاء عنه فلم تصفه بحدّ و لا ببعض، بل وصفته بفعاله و دلّت علیه بآیاته، لا تستطیع عقول المتفکّرین جحده، لأنّ من کانت السّماوات و الأرض فطرته و ما فیهنّ و ما بینهنّ و هو الصّانع لهنّ، فلا مدفع لقدرته، الّذی نأی من الخلق فلا شیء کمثله، الّذی خلق خلقه لعبادته و أقدرهم علی طاعته بما جعل فیهم و قطع عذرهم بالحجج، فعن بیّنه هلک من هلک و بمنّه نجا من نجا و للّه الفضل مبدئا و معیدا، ثمّ إنّ اللّه و له الحمد افتتح الحمد لنفسه و ختم أمر الدّنیا و محلّ الآخره بالحمد لنفسه؛ فقال: «وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْحَقِّ وَ قِیلَ اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ رَبِّ اَلْعٰالَمِینَ» . الحمد للّه اللاّبس الکبریاء بلا تجسید و المرتدی

ص :٣٠٢

بلکه بالاتر از توصیف ستایشگران است.

[٣5٠]٧-حارث اعور گوید: امیر مؤمنان علیه السّلام عصر یکی از روزها خطبه ای خواند که مردم از خوب ستودن و یادآوری که در بزرگ انگاشتن خداوند شکوهمند فرمود، در شگفت شدند. ابو اسحاق گوید: به حارث گفتم: آن خطبه را به خاطر سپرده ای؟ گفت: آن را نوشته ام پس آنگاه آن را از روی نوشته اش برایمان دیکته کرد که: سپاس خدای را که نمیرد و شگفتی هایش تمامی ندارد؛ چرا که هرروز در کار تازه ای است آن هم از پدید آوردن چیزهای تازه ای که پیش از آن نبوده است؛ آن خدایی که نزاده تا در گرامی شدن شریک داشته باشد و زاده نشده تا در حال نابودی (مردن) ارث گذارد. وهم ها او را اندازه نتوان گرفت تا به صورت دورنمایی ناپیدا برایش همانندی پنداشته شود و بینایی ها او را در نیابد تا پس از برگرفتن دیده از وی، دگرگون شود؛ خدایی که در اول بودنش، انجامی و در آخر بودنش، حدّ و کرانه ای نیست؛ خدایی که وقتی بر او پیشی نگرفته و زمانی از او جلوتر نبوده است.

دستخوش افزونی و کاهش نگردد و «با کجا» و «چرا» توصیف نشود و مکانی هم ندارد؛ خدایی که در امور پنهانی نفوذ دارد و به سبب نشانه های تدبیری که در آفریدگانش مشاهده می شود، در خردها آشکار است؛ خدایی که او را از پیغمبران پرسیدند و ایشان به اندازه و جزء توصیفش نکردند، بلکه او را به کارهایش ستودند و به وسیلۀ آیه هایش او را نشان دادند. خردهای مردم اندیشمند، توانایی انکارش ندارند؛ زیرا کسی که آسمان ها و زمین و آنچه درون آنها و میان آنها (فضا) است، آفرینش اویند و او سازندۀ آنها است. در برابر توانایی اش نتوان ایستاد؛ خدایی که از آفریده به دور است لذا چیزی مانندش نیست؛ خدایی که آفریدگانش را برای پرستش آفرید و به وسیله ابزاری که به ایشان داد، آنها را بر اطاعتش توانا ساخت و با در دسترس گذاشتن دلیل هایی (عقل و پیامبران و امامان) راه هرگونه عذر و بهانه را بر آنها بست؛ پس آنکه نابود شد با وجود دلیل روشن نابود گردید و آن که نجات یافت با احسان و لطف خدا بود. از آغاز تا پایان، نیکی و بخشش بی پایان از آن خداست. سپس خداوند-که ستایش از آن اوست-ستایش را برای خود آغاز کرد و امر دنیا و مکان آخرت را با ستایش خود پایان بخشید و فرمود: «و میان آنها به حقّ داوری می گردد و گفته می شود: سپاس ویژۀ پروردگار جهانیان است [زمرّد (٣٩) ، آیۀ ٧5].

سپاس خدای را که لباس بزرگی و کبریایی درپوشید بی آنکه دارای تن باشد

ص :٣٠٣

بالجلال بلا تمثیل و المستوی علی العرش بغیر زوال و المتعالی علی الخلق بلا تباعد منهم و لا ملامسه منه لهم، لیس له حدّ ینتهی إلی حدّه و لا له مثل فیعرف بمثله، ذلّ من تجبّر غیره و صغر من تکبّر دونه و تواضعت الأشیاء لعظمته و انقادت لسلطانه و عزّته و کلّت عن إدراکه طروف العیون و قصرت دون بلوغ صفته أوهام الخلائق، الأوّل قبل کلّ شیء و لا قبل له و الآخر بعد کلّ شیء و لا بعد له، الظّاهر علی کلّ شیء بالقهر له و المشاهد لجمیع الأماکن بلا انتقال إلیها، لا تلمسه لامسه و لا تحسّه حاسّه، هُوَ اَلَّذِی فِی اَلسَّمٰاءِ إِلٰهٌ وَ فِی اَلْأَرْضِ إِلٰهٌ وَ هُوَ اَلْحَکِیمُ اَلْعَلِیمُ، أتقن ما أراد من خلقه من الأشباح کلّها، لا بمثال سبق إلیه و لا لغوب دخل علیه فی خلق ما خلق لدیه، ابتدأ ما أراد ابتداءه و أنشأ ما أراد إنشاءه؛ علی ما أراد من الثّقلین: الجنّ و الإنس، لیعرفوا بذلک ربوبیّته و تمکّن فیهم طاعته. نحمده بجمیع محامده کلّها؛ علی جمیع نعمائه کلّها و نستهدیه لمراشد أمورنا و نعوذ به من سیّئات أعمالنا و نستغفره للذّنوب الّتی سبقت منّا و نشهد أن لا إله إلاّ اللّه و أنّ محمّدا عبده و رسوله؛ بعثه بالحقّ نبیّا دالاّ علیه و هادیا إلیه؛ فهدی به من الضّلاله و استنقذنا به من الجهاله، مَنْ یُطِعِ اَللّٰهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ فٰازَ فَوْزاً عَظِیماً و نال ثوابا جزیلا و من یعص اللّه و رسوله فقد خسر خسرانا مبینا و استحقّ عذابا ألیما؛ فأنجعوا بما یحقّ علیکم من السّمع و الطّاعه و إخلاص النّصیحه و حسن المؤازره و أعینوا علی أنفسکم بلزوم الطّریقه المستقیمه و هجر الأمور المکروهه و تعاطوا الحقّ بینکم و تعاونوا به دونی و خذوا علی ید الظّالم السّفیه و مروا بالمعروف و انهوا عن المنکر و اعرفوا لذوی الفضل؛ فضلهم عصمنا اللّه و إیّاکم بالهدی و ثبّتنا و إیّاکم علی التّقوی و أستغفر اللّه لی و لکم.

ص :٣٠4

و لباس شکوه و عزّت را در بر کرد بی آنکه صورتی داشته باشد و بر عرش تسلّط یافت بدون آنکه نابودی به او راه یابد و بر آفریدگانش فرازمند گشت بدون اینکه از آن ها دور باشد. برای او نتوان اندازه ای پنداشت که با آن اندازه پایان پذیرد و مانند و نظیری برایش نباشد تا با آن نظیر شناخته شود. هرکه جز او قدرت نمایی کند خوار گردد و هرکه جز او گردن فرازی نماید خرد شود. همه چیز در برابر عظمت او فروتن است و خوار. و در برابر اقتدار و عزّت او سر فرود آورده و رام است. گردش دیدگان از درک او ناتوان و اندیشه ها و خاطرهای آفریدگان از نزدیک شدن به صفات او کوتاه است. آن که اول است و پیش از هرچیزی بوده و آخر است و پس از هرچیزی خواهد بود؛ نه چیزی پیش از او بوده و نه پس از او خواهد بود. به واسطۀ چیرگی خود بر همه چیز غلبه یافته است و همه مکانها را بدون حرکت به سوی آنها، مشاهده نمایید و در آنها حضور دارد. هیچ لمس کننده ای او را لمس نکند و هیچ حسّی او را درنیابد. «اوست که در آسمان خداست و در زمین خداست و هموست سنجیده کار دانا» [سورۀ زخرف (4٣) ، آیۀ ٨4]آفرینش هرچیز را که اراده کرد بی آنکه نمودار و نمونه ای داشته باشد در کمال استحکام و اتقان آفرید. نه نمونه ای در کار بود و نه خستگی در او پدیدار. آنچه را خواست آغاز باشد، اول آن را آفرید و آنچه را خواست از دو ثقل هستی که جنّ و انس اند آفرید تا به سبب این آفرینش به پروردگار بودن او پی ببرند و فرمانبرداری او در آنان جای گیرد. او را با ستایشی بس بلند و فراگیر می ستاییم و بر تمام نعمت های او به طوری که یکی از آنها از نظر دور نباشد سپاس می گزاریم و از او درخواست می کنیم که ما را به اموری که موجب رستگاری است راهنمایی فرماید و ما از کردارهای ناشایست خویش به او پناه می بریم و نسبت به گناهانی که از ما سر زده از او آمرزش می خواهیم و گواهی می دهیم که شایان پرستشی جز خداوند نیست و همانا محمّد، بنده و فرستادۀ اوست. او را به حقّ برانگیخت تا نشانش دهد و همه را به سوی او هدایت نماید، پس خداوند به برکت پیامبر صلّی اللّه علیه و آله ما را از گمراهی به ره یافتگی آورد و از نادانی رهانید «هرکه خدا و پیامبرش را فرمان برد قطعا به رستگاری بزرگی نایل آمده است.» [سورۀ احزاب (٣٣) ، آیۀ ٧١]و به ثواب شایانی دست یابد و هرکه خدا و پیامبرش را نافرمانی نماید، قطعا دستخوش زیان آشکاری شود و سزاوار عذابی دردناک گردد. در انجام وظیفه خود که شنیدن و فرمان بردن و خیرخواهی خالصانه و همیاری نیکو باشد، به طور جدّ بکوشید و با جدا نشدن از راه راست و ترک کارهای زشت، خود را یاری کنید.

حقّ را میان خود جاری سازید و به خاطر من با آن یکدیگر را یاری کنید و دست ستمگر نادان را ببندید و امر به معروف و نهی از منکر نمایید. اهل فضل را قدر بشناسید. خداوند ما و شما را در راه هدایت نگه دارد و ما و شما را بر پرهیزکاری ثابت قدم بدارد. برای خود و شما از خداوند آمرزش می خواهم.

ص :٣٠5

باب النّوادر [٣5١]١-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن علیّ بن النّعمان، عن سیف بن عمیره، عمّن ذکره، عن الحارث بن المغیره النّصریّ قال:

سئل أبو عبد اللّه علیه السّلام عن قول اللّه تبارک و تعالی: کُلُّ شَیْءٍ هٰالِکٌ إِلاّٰ وَجْهَهُ فقال: ما یقولون فیه؟ قلت: یقولون یهلک کلّ شیء إلاّ وجه اللّه؛ فقال: سبحان اللّه؛ لقد قالوا قولا عظیما؛ إنّما عنی بذلک وجه اللّه الّذی یؤتی منه.

[٣5٢]٢-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن خالد، عن أحمد بن محمّد بن أبی نصر، عن صفوان الجمّال، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام فی قول اللّه عزّ و جلّ: کُلُّ شَیْءٍ هٰالِکٌ إِلاّٰ وَجْهَهُ قال:

من أتی اللّه بما أمر به من طاعه محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فهو الوجه الّذی لا یهلک و کذلک قال: مَنْ یُطِعِ اَلرَّسُولَ فَقَدْ أَطٰاعَ اَللّٰهَ.

[٣5٣]٣-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن محمّد بن سنان، عن أبی سلاّم النّخّاس، عن بعض أصحابنا، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

نحن المثانی الّذی أعطاه اللّه نبیّنا محمّدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و نحن وجه اللّه نتقلّب فی الأرض بین أظهرکم و نحن عین اللّه فی خلقه و یده المبسوطه بالرّحمه علی عباده؛ عرفنا من عرفنا و جهلنا من جهلنا و إمامه المتّقین.

[٣54]4-الحسین بن محمّد الأشعریّ و محمّد بن یحیی جمیعا عن أحمد بن إسحاق، عن سعدان بن مسلم، عن معاویه بن عمّار، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام فی قول اللّه عزّ و جلّ: وَ لِلّٰهِ اَلْأَسْمٰاءُ اَلْحُسْنیٰ فَادْعُوهُ بِهٰا قال: نحن و اللّه الأسماء الحسنی الّتی لا یقبل اللّه من العباد عملا إلاّ بمعرفتنا.

[٣55]5-محمّد بن أبی عبد اللّه، عن محمّد بن إسماعیل، عن الحسین بن

ص :٣٠6

بابی دربارۀ احادیث نادر

[٣5١]١. حارث نصری می گوید: از امام صادق علیه السّلام دربارۀ فرمایش خدای فرخنده و فرازمند که «همه چیز جز وجه خدا نابود است» [سورۀ قصص، آیۀ ٨٨] پرسش شد، حضرت فرمود: در این باره چه می گویند؟ عرض کردم: می گویند همه چیز جز وجه خدا نابود شود. فرمود: خداوند منزّه است. همانا سخن درشتی گفته اند. مقصود از وجه، راهی است که به سوی خداوند رهسپار شوند.

[٣5٢]٢. امام صادق علیه السّلام دربارۀ فرمایش خداوند عزّتمند و والا که «همه چیز جز وجه خدا نابود است» فرمود: هرکه از راه فرمان بری محمد با انجام آنچه دستور داده شده است به سوی خدا رود، آن همان وجهی است که نابود نگردد؛ چنانکه فرماید: «هرکه پیغمبر را فرمان برد، خداوند را فرمان برده است.» [سورۀ نساء (4) ، آیۀ ٨٠].

[٣5٣]٣-حضرت باقر علیه السّلام فرمود: ماییم آن مثانی که خداوند به پیامبر ما محمّد صلّی اللّه علیه و آله ارزانی کرده است و ماییم وجه خداوند که در زمین میان شما می گردیم. ما چشم خداوند در میان آفریدگانش و دست باز رحمت او بر بندگانش هستیم. شناخت، هرکه ما را شناخت و هرکه ما را نشناخت، پیشوایی تقواپیشگان را نشناخت.

[٣54]4-امام صادق علیه السّلام راجع به فرمایش خدای گرامی و شکوهمند که «نامهای نیک به خدا اختصاص دارد پس او را با آنها بخوانید» [سورۀ اعراف (٧) ، آیۀ ١٨١]فرمود: به خدا سوگند، آن نام های نیک ماییم که خداوند کرداری را از بندگان نپذیرد مگر اینکه شناخت ما باشد.

[٣55]5-حضرت صادق علیه السّلام فرمود: همانا خداوند ما را آفرید و آفرینش ما

ص :٣٠٧

الحسن، عن بکر بن صالح، عن الحسن بن سعید، عن الهیثم بن عبد اللّه، عن مروان بن صبّاح قال:

قال أبو عبد اللّه علیه السّلام: إنّ اللّه خلقنا فأحسن خلقنا و صوّرنا فأحسن صورنا و جعلنا عینه فی عباده و لسانه النّاطق فی خلقه و یده المبسوطه علی عباده بالرّأفه و الرّحمه و وجهه الّذی یؤتی منه و بابه الّذی یدلّ علیه و خزّانه فی سمائه و أرضه؛ بنا أثمرت الأشجار و أینعت الثّمار و جرت الأنهار و بنا ینزل غیث السّماء و ینبت عشب الأرض و بعبادتنا عبد اللّه و لو لا نحن ما عبد اللّه.

[٣56]6-محمّد بن یحیی، عن محمّد بن الحسین، عن محمّد بن إسماعیل بن بزیع، عن عمّه حمزه بن بزیع، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام فی قول اللّه عزّ و جلّ:

فَلَمّٰا آسَفُونٰا اِنْتَقَمْنٰا مِنْهُمْ فقال: إنّ اللّه عزّ و جلّ لا یأسف کأسفنا و لکنّه خلق أولیاء لنفسه یأسفون و یرضون و هم مخلوقون مربوبون فجعل رضاهم رضا نفسه و سخطهم سخط نفسه، لأنّه جعلهم الدّعاه إلیه و الأدلاّء علیه، فلذلک صاروا کذلک و لیس أنّ ذلک یصل إلی اللّه کما یصل إلی خلقه لکن هذا معنی ما قال من ذلک و قد قال: «من أهان لی ولیّا فقد بارزنی بالمحاربه و دعانی إلیها و قال مَنْ یُطِعِ اَلرَّسُولَ فَقَدْ أَطٰاعَ اَللّٰهَ و قال: إِنَّ اَلَّذِینَ یُبٰایِعُونَکَ إِنَّمٰا یُبٰایِعُونَ اَللّٰهَ یَدُ اَللّٰهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ فکلّ هذا و شبهه علی ما ذکرت لک و هکذا الرّضا و الغضب و غیرهما من الأشیاء ممّا یشاکل ذلک و لو کان یصل إلی اللّه الأسف و الضّجر و هو الّذی خلقهما و أنشأهما لجاز لقائل هذا أن یقول؛ إنّ الخالق یبید یوما ما؛ لأنّه إذا دخله الغضب و الضّجر دخله التّغییر و إذا دخله التّغییر لم یؤمن علیه الإباده، ثمّ لم یعرف المکوّن من المکوّن و لا القادر من المقدور علیه و لا الخالق من المخلوق، تعالی اللّه عن هذا القول علوّا کبیرا؛ بل هو الخالق للأشیاء

ص :٣٠٨

را نیکو ساخت و ما را صورتگری کرد و نیکو صورتگری کرد و ما را در میان بندگانش، چشم خویش در میان آفریدگانش، زبان گویا و دست محبّت و رحمت گشوده بر سر بندگانش قرار داد و وجه خود ساخت که از آن به سوی او آیند و ما را دری قرار داد که بر او ره نماید و گنجوران میان آسمان و زمینش کرد. به برکت وجود ما، باران از آسمان ببارد و گیاه از زمین بروید و به وسیلۀ عبادت ما، خداوند پرستش شد و اگر ما نبودیم، خداوند پرستش نمی شد.

[٣56]6-امام صادق علیه السّلام دربارۀ فرمایش خدای گرامی و بزرگ که «پس چون ما را به خشم و افسوس آوردند از ایشان انتقام گرفتیم» [سورۀ زخرف (4٣) ، آیۀ 55] فرمود: خداوند عزّتمند و والا همانند ما افسوسناک و خشمناک نشود؛ او برای خود، دوستانی آفرید که آنها به خشم و افسوس درآیند و خشنود گردند و ایشان آفریدگان و پروریدگان هستند؛ پس خشنودی آنها را خشنودی خود و خشم آنها را خشم خود قرار داد؛ زیرا ایشان را دعوت کنندگان برای خود و راهنمایان به سوی خویش مقرّر داشت و از این جهت است که آن مقام را دارند. معنای آیه این نیست که خشم دامن خدا را گیرد چنان که دامنگیر آفریدگان شود، بلکه معنای آن چنان می باشد که در این باره گفته است: «هرکه یکی از دوستان مرا خوار شمارد به پیکار من آمده و مرا به مبارزه خوانده است» و فرمود: «هرکه پیامبر را فرمان برد، خدا را فرمان برده است» [سورۀ نساء (4) ، آیۀ ٨٠]و نیز فرمود: «همانا کسانی که با تو بیعت کنند با خداوند بیعت کرده اند. دست خدا بالای دستهای آنان است» [سورۀ فتح (4٨) ، آیۀ ١٠]پس تمام این عبادت ها و مانند آنها معنایش همان است که برایت گفتم و نیز خشنودی و خشم و صفت های دیگر و مانند آنها به جز این دو همچنین است. اگر روا باشد که افسوس و دلتنگی خدا را فراگیرد درحالی که خود او آفریننده و پدیدآورندۀ آنهاست، روا باشد کسی بگوید: روزی شود که خدای آفریننده نابود شود؛ زیرا اگر خشم و دلتنگی بر او درآید، او دستخوش دگرگونی گردد و چون دگرگونی او را فراگیرد نابود شود؛ زیرا اگر خشم و دلتنگی بر او درآید، او دستخوش دگرگونی گردد و چون دگرگونی او را فراگیرد از نابودی ایمن نباشد؛ افزون بر آن میان پدیدآورنده و پدیدشونده و میان توانا و آنچه زیر توان است و میان آفریدگار و آفریدگان فرقی نباشد.

ص :٣٠٩

لا لحاجه، فإذا کان لا لحاجه استحال الحدّ و الکیف فیه؛ فافهم إن شاء اللّه تعالی.

[٣5٧]٧-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن ابن أبی نصر، عن محمّد بن حمران، عن أسود بن سعید قال:

کنت عند أبی جعفر علیه السّلام فأنشأ یقول ابتداء منه من غیر أن أسأله: نحن حجّه اللّه و نحن باب اللّه و نحن لسان اللّه و نحن وجه اللّه و نحن عین اللّه فی خلقه و نحن ولاه أمر اللّه فی عباده.

[٣5٨]٨-محمّد بن یحیی، عن محمّد بن الحسین، عن أحمد بن محمّد بن أبی نصر، عن حسّان الجمّال قال: حدّثنی هاشم بن أبی عماره الجنبیّ قال:

سمعت أمیر المؤمنین علیه السّلام یقول: أنا عین اللّه و أنا ید اللّه و أنا جنب اللّه و أنا باب اللّه.

[٣5٩]٩-محمّد بن یحیی، عن محمّد بن الحسین، عن محمّد بن إسماعیل بن بزیع، عن عمّه حمزه بن بزیع، عن علیّ بن سوید، عن أبی الحسن موسی بن جعفر علیهما السّلام فی قول اللّه عزّ و جلّ: یٰا حَسْرَتیٰ عَلیٰ مٰا فَرَّطْتُ فِی جَنْبِ اَللّٰهِ قال:

جنب اللّه: أمیر المؤمنین علیه السّلام و کذلک ما کان بعده من الأوصیاء بالمکان الرّفیع إلی أن ینتهی الأمر إلی آخرهم.

[٣6٠]١٠-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن محمّد بن جمهور، عن علیّ بن الصّلت، عن الحکم و إسماعیل ابنی حبیب، عن برید العجلیّ قال:

سمعت أبا جعفر علیه السّلام یقول: بنا عبد اللّه و بنا عرف اللّه و بنا وحّد اللّه تبارک و تعالی و محمّد حجاب اللّه تبارک و تعالی.

ص :٣١٠

خداوند از این گفتار (ناهنجار) برتری بسیار دارد، او بدون نیاز، آفریدگار همه چیز است و چون بی نیاز است هرگز اندازه و چگونگی در او راه نیابد. مطلب را نیک بفهم، اگر خداوند فرازمند بخواهد.

[٣5٧]٧-اسود سعید گوید: خدمت امام باقر علیه السّلام بودم که حضرت بدون آنکه من چیزی بپرسم، سخن آغاز کرد و فرمود: ما دلیل و در خداییم؛ ما زبان خدائیم؛ ما وجه خداییم؛ ما دیدۀ خدا در میان آفریدگانش باشیم و ما سرپرستان امر خدا در میان بندگانش به شمار آییم.

[٣5٨]٨-ابو عماره جنبی گوید: از امیر مؤمنان علیه السّلام شنیدم که می فرمود: منم چشم خدا؛ منم دست خدا؛ منم کنار خدا و منم در خدا.

[٣5٩]٩-امام موسی بن جعفر علیه السّلام دربارۀ فرمایش خدای عزّتمند و والا که «دریغا بر آنچه در کنار خدا کوتاهی ورزیدم» [سورۀ زمر (٣٩) ، آیۀ 56]فرمود: کنار خدا، امیر مؤمنان است و همچنین اوصیای بعد از او تا آخرین آنها در مقام بلندی باشند.

[٣6٠]١٠-برید عجلی گوید: شنیدم که امام باقر علیه السّلام فرمود: خداوند به وسیلۀ ما پرستش شد و به وسیلۀ ما شناخته شد و به واسطۀ ما خدای فرخنده و فرازمند یگانه دانسته شد و محمد، پرده دار خدای فرخنده و فرازمند است.

ص :٣١١

[٣6١]١١-بعض أصحابنا، عن محمّد بن عبد اللّه، عن عبد الوهّاب بن بشر، عن موسی بن قادم، عن سلیمان، عن زراره، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

سألته عن قول اللّه عزّ و جلّ: «وَ مٰا ظَلَمُونٰا وَ لٰکِنْ کٰانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ» قال: إنّ اللّه تعالی أعظم و أعزّ و أجلّ و أمنع من أن یظلم و لکنّه خلطنا بنفسه فجعل ظلمنا ظلمه و ولایتنا ولایته، حیث یقول: «إِنَّمٰا وَلِیُّکُمُ اَللّٰهُ وَ رَسُولُهُ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا» یعنی الأئمّه منّا. ثمّ قال: فی موضع آخر: «وَ مٰا ظَلَمُونٰا وَ لٰکِنْ کٰانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ» ثمّ ذکر مثله.

باب البداء [٣6٢]١-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن الحجّال، عن أبی إسحاق ثعلبه، عن زراره بن أعین، عن أحدهما علیه السّلام قال:

ما عبد اللّه بشیء مثل البداء.

و فی روایه ابن أبی عمیر، عن هشام بن سالم، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام ما عظّم اللّه بمثل البداء.

[٣6٣]٢-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن هشام بن سالم و حفص بن البختریّ و غیرهما، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

فی هذه الآیه «یَمْحُوا اَللّٰهُ مٰا یَشٰاءُ وَ یُثْبِتُ» قال: فقال: و هل یمحی إلاّ ما کان ثابتا و هل یثبت إلاّ ما لم یکن.

[٣64]٣-علیّ، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن هشام بن سالم، عن محمّد بن مسلم، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

ما بعث اللّه نبیّا حتّی یأخذ علیه ثلاث خصال: الإقرار له بالعبودیّه و خلع

ص :٣١٢

[٣6١]١١-زراره گوید: از امام باقر علیه السّلام دربارۀ فرمایش خدای بزرگ و والا که «به ما ستم نکردند، بلکه به خودشان ستم کردند» [سورۀ بقره (٢) ، آیۀ 5٧]پرسیدم، فرمود: همانا خداوند فرازمند بزرگ تر، گرامی تر، برتر و ارجمندتر از آن است که مورد ستم واقع شود؛ ولی ما را به خودش پیوسته و از این رو ستم به ما را ستم به خود دانسته و ولایت ما را ولایت خود قرار داده است، آنجا که می فرماید:

«همانا ولیّ شما تنها خداست و پیغمبر او و کسانی که ایمان دارند» [سورۀ مائده (5) ، آیۀ 56]که مراد از آنها امامان از خاندان ما هستند؛ سپس در جای دیگر (ستم به ما را ستم به خود شمار آورده و) فرمود: «به ما ستم نکردند، بلکه به خودشان ستم کردند» . سپس مانند آن را در قرآن ذکر کرد.

بابی دربارۀ بدا

[٣6٢]١-زراره از یکی از دو امام (پنجم یا ششم) نقل می کند که فرمود:

خداوند با چیزی مانند بدا پرستش نشده است.

پدر روایت دیگری ابن ابی عمیر از هشام بن سالم روایت می کند که امام صادق علیه السّلام فرمود: خداوند با چیزی مانند بدا بزرگ شمرده نشده است.

[٣6٣]٢-امام صادق علیه السّلام دربارۀ آیۀ «خداوند آنچه را خواهد از بین برد و آنچه را خواهد اثبات کند» [سورۀ رعد (١٣) ، آیۀ ٣٩]فرمود: آیا خدا از بین برد مگر آنچه را که بوده و اثبات نموده مگر چیزی که نبوده است؟

[٣64]٣-امام صادق علیه السّلام فرمود: خداوند هیچ پیامبری را برنینگیخته جز اینکه سه چیز ویژه را از او پیمان گرفت: اعتراف به بندگی خدا، دل کندن

ص :٣١٣

الأنداد و أنّ اللّه یقدّم ما یشاء و یؤخّر ما یشاء.

[٣65]4-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن ابن فضّال، عن ابن بکیر، عن زراره، عن حمران، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

سألته عن قول اللّه عزّ و جلّ: «قَضیٰ أَجَلاً وَ أَجَلٌ مُسَمًّی عِنْدَهُ» قال هما أجلان: أجل محتوم و أجل موقوف.

[٣66]5-أحمد بن مهران، عن عبد العظیم بن عبد اللّه الحسنیّ، عن علیّ بن أسباط، عن خلف بن حمّاد، عن ابن مسکان، عن مالک الجهنیّ قال:

سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن قول اللّه تعالی: «أَ وَ لَمْ یَرَ اَلْإِنْسٰانُ أَنّٰا خَلَقْنٰاهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ یَکُ شَیْئاً» قال: فقال: لا مقدّرا و لا مکوّنا، قال: و سألته عن قوله: «هَلْ أَتیٰ عَلَی اَلْإِنْسٰانِ حِینٌ مِنَ اَلدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئاً مَذْکُوراً» فقال: کان مقدّرا غیر مذکور.

[٣6٧]6-محمّد بن إسماعیل، عن الفضل بن شاذان، عن حمّاد بن عیسی، عن ربعیّ بن عبد اللّه، عن الفضیل بن یسار قال:

سمعت أبا جعفر علیه السّلام یقول: العلم علمان: فعلم عند اللّه مخزون لم یطلع علیه أحدا من خلقه و علم علّمه ملائکته و رسله، فما علّمه ملائکته و رسله فإنّه سیکون لا یکذّب نفسه و لا ملائکته و لا رسله و علم عنده مخزون یقدّم منه ما یشاء و یؤخّر منه ما یشاء و یثبت ما یشاء.

[٣6٨]٧-و بهذا الإسناد، عن حمّاد، عن ربعیّ، عن الفضیل قال:

سمعت أبا جعفر علیه السّلام یقول: من الأمور أمور موقوفه عند اللّه یقدّم منها ما یشاء و یؤخّر منها ما یشاء.

[٣6٩]٨-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن ابن أبی عمیر،

ص :٣١4

از بتها (که برای خدا همتا و شریک قرار داده اند) و اینکه خداوند آنچه را خواهد پیش دارد و آنچه را خواهد پس اندازد.

[٣65]4-حمران گوید: از امام باقر علیه السّلام دربارۀ فرمایش خدای عزّتمند و والا که «مدتی را مقرر داشت و مدت معینی (هم) نزد اوست» [سورۀ انعام (6) ، آیۀ ٢] پرسیدم، حضرت فرمود: مقصود دو مدت است؛ مدت حتمی و مدت مشروط.

[٣66]5-مالک جهنی گوید: از امام صادق علیه السّلام دربارۀ فرمایش خدای فرازمند که «مگر انسان به یاد ندارد که ما او را از پیش آفریدیم و چیزی نبود» [سورۀ مریم (١٩) ، آیۀ 6٧]پرسیدم، فرمود: نه اندازه گیری و نه ایجاد شده بود. جهنی گوید: دربارۀ سخن خدا که «آیا بر انسان زمانی از روزگار آمد که چیز قابل ذکری نبود» [سورۀ دهر (٧٧) ، آیۀ ١]پرسیدم، فرمود: اندازه گیری شده بود؛ ولی قابل ذکر نبود.

[٣6٧]6-فضیل یسار گوید: شنیدم که امام باقر علیه السّلام می فرمود: علم دو گونه است: علمی که نزد خدا در گنجینه است و هیچ یک از آفریدگانش از آن علم آگاه نیست و علمی که خدا به فرشتگان و پیامبرانش یاد داده است. این علم تحقق خواهد یافت؛ زیرا خدا نه خودش را تکذیب نماید و نه فرشتگان و پیامبران خود را تکذیب کند و علمی که نزدش در گنجینه است، هرچه را خواهد پیش دارد و آنچه را خواهد تأخیر اندازد و هرچه را خواهد اثبات می کند.

[٣6٨]٧-فضیل گوید: شنیدم که امام باقر علیه السّلام می فرمود: تأخیر بعضی از امور، نزد خدا مشروط است که هرچه از آنها خواهد، پیش دارد و آنچه از آنها خواهد، تأخیر اندازد.

[٣6٩]٨-امام صادق علیه السّلام فرمود: همانا خداوند دو علم دارد: علم نهفته و در

ص :٣١5

عن جعفر بن عثمان، عن سماعه، عن أبی بصیر و وهیب بن حفص، عن أبی بصیر، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

إنّ للّه علمین: علم مکنون مخزون، لا یعلمه إلاّ هو، من ذلک یکون البداء و علم علّمه ملائکته و رسله و أنبیاءه فنحن نعلمه.

[٣٧٠]٩-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن الحسین بن سعید، عن الحسن بن محبوب، عن عبد اللّه بن سنان، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

ما بدا للّه فی شیء إلاّ کان فی علمه قبل أن یبدو له.

[٣٧١]١٠-عنه، عن أحمد، عن الحسن بن علیّ بن فضّال، عن داود بن فرقد، عن عمرو بن عثمان الجهنیّ، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

إنّ اللّه لم یبد له من جهل

[٣٧٢]١١-علیّ بن إبراهیم، عن محمّد بن عیسی، عن یونس، عن منصور بن حازم قال:

سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام هل یکون الیوم شیء لم یکن فی علم اللّه بالأمس؟ قال: لا، من قال هذا فأخزاه اللّه؛ قلت: أرأیت ما کان و ما هو کائن إلی یوم القیامه أ لیس فی علم اللّه؟ قال: بلی قبل أن یخلق الخلق.

[٣٧٣]١٢-علیّ، عن محمّد، عن یونس، عن مالک الجهنیّ قال:

سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: لو علم النّاس ما فی القول بالبداء من الأجر ما فتروا عن الکلام فیه.

[٣٧4]١٣-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن خالد، عن بعض أصحابنا، عن محمّد بن عمرو الکوفیّ أخی یحیی، عن مرازم بن حکیم قال:

سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: ما تنبّأ نبیّ قطّ حتّی یقرّ للّه بخمس خصال:

ص :٣١6

خزانه که جز او نداند و بدا از این علم به شمار آید و علمی که به فرشتگان و فرستادگان و پیامبرانش یاد داده است که ما از آن علم آگاهیم.

[٣٧٠]٩-امام صادق علیه السّلام فرمود: برای خدا نسبت به چیزی بدا حاصل نشد جز اینکه پیش از آنکه بدا پیش آید، خدا آن را می دانست.

[٣٧١]١٠-امام صادق علیه السّلام فرمود: همانا بدا نسبت به خداوند، سرچشمه اش نادانی نیست.

[٣٧٢]١١-منصور حازم گوید: از امام صادق علیه السّلام پرسیدم: آیا ممکن است امروز چیزی تحقّق یابد که دیروز در علم خدا نبوده باشد؟ فرمود: نه، هرکه چنین اعتقادی داشته باشد رسوایش سازد. عرض کردم: بفرمایید که آنچه تحقّق یافته و آنچه تا روز قیامت تحقّق می یابد آیا در علم خدا نیست؟ فرمود: آری، پیش از آنکه آفریدگان را پدید آورد (همه چیز را می دانست) .

[٣٧٣]١٢-مالک جهنی گوید: شنیدم که امام صادق علیه السّلام می فرمود: اگر مردم می دانستند چه پاداشی در اعتقاد به بدا هست از سخن گفتن دربارۀ آن سستی نمی کردند.

[٣٧4]١٣-امام صادق علیه السّلام فرمود: هرگز هیچ کس پیامبر نشد تا اینکه به پنج

ص :٣١٧

بالبداء و المشیئه و السّجود و العبودیّه و الطّاعه.

[٣٧5]١4-و بهذا الإسناد، عن أحمد بن محمّد، عن جعفر بن محمّد، عن یونس، عن جهم بن أبی جهمه؛ عمّن حدّثه، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

إنّ اللّه عزّ و جلّ أخبر محمّدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بما کان منذ کانت الدّنیا و بما یکون إلی انقضاء الدّنیا و أخبره بالمحتوم من ذلک و استثنی علیه فیما سواه.

[٣٧6]١5-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن الرّیّان بن الصّلت قال:

سمعت الرّضا علیه السّلام یقول: ما بعث اللّه نبیّا قطّ إلاّ بتحریم الخمر و أن یقرّ للّه بالبداء.

[٣٧٧]١6-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد قال:

سئل العالم علیه السّلام کیف علم اللّه؟ قال علم و شاء و أراد و قدّر و قضی و أمضی، فأمضی ما قضی و قضی ما قدّر و قدّر ما أراد، فبعلمه کانت المشیئه و بمشیئته کانت الإراده و بإرادته کان التّقدیر و بتقدیره کان القضاء و بقضائه کان الإمضاء و العلم متقدّم علی المشیئه و المشیئه ثانیه و الإراده ثالثه و التّقدیر واقع علی القضاء بالإمضاء، فللّه تبارک و تعالی البداء فیما علم متی شاء و فیما أراد لتقدیر الأشیاء، فإذا وقع القضاء بالإمضاء فلا بداء فالعلم فی المعلوم قبل کونه و المشیئه فی المنشإ قبل عینه و الإراده فی المراد قبل قیامه و التّقدیر لهذه المعلومات قبل تفصیلها و توصیلها عیانا و وقتا و القضاء بالإمضاء هو المبرم من المفعولات ذوات الأجسام المدرکات بالحواسّ من ذوی لون و ریح و وزن و کیل و ما دبّ و درج من إنس و جنّ و طیر و سباع و غیر ذلک ممّا یدرک بالحواسّ، فللّه تبارک و تعالی فیه البداء ممّا لا، عین له فإذا وقع العین المفهوم المدرک فلا بداء و اللّه یفعل ما یشاء، فبالعلم

ص :٣١٨

ویژگی برای خدا اعتراف کرد: بدا، مشیت، سجود، بندگی، فرمانبری.

[٣٧5]١4-امام صادق علیه السّلام فرمود: همانا خداوند بزرگ و شکوهمند به محمد صلّی اللّه علیه و آله خبر داد آنچه را از اول دنیا تحقّق یافته و آنچه را تا پایان دنیا تحقّق خواهد یافت و نیز به آنچه از این رویدادها حتمی است، آگاهانید و جز این را استثنا کرد (که حتمی نبود و به مشیت او مربوط است) .

[٣٧6]١5-حضرت رضا علیه السّلام فرمود: هرگز خداوند پیامبری برنینگیخته جز با حکم حرمت شراب و اقرار به بدا برای خدا.

[٣٧٧]١6-معلاّی محمد گوید: از امام علیه السّلام پرسیدند: خدا چگونه داند؟ فرمود: خدا بداند، بخواهد، اراده کند، مقّدر سازد، حکم نماید و امضا فرماید، پس آنچه را حکم کرده، امضا کند و آنچه را مقدّر ساخته، حکم نماید و آنچه را اراده کرد، مقّدر سازد؛ بنابراین از علم خدا، مشیت و از مشیتش، اراده و از اراده اش تقدیر و از تقدیرش، حکم و از حکمش، امضا خیزد و علمش پیش از مشیت و مشیت در مرتبه دوم و اراده در مرتبه سوم است و تقدیر بر حکم نزدیک به امضا واقع شود. برای خداوند فرخنده فرازمند بدا است نسبت به آنچه بداند هرگاه بخواهد و نسبت به آنچه برای تقدیر چیزها اراده کند؛ ولی اگر حکم به مرحله امضا و اجرا رسد، دیگر بدا نیست. علم نسبت به معلوم، پیش از بودن آن است و مشیت نسبت به خواسته شده، پیش از وجود آن است و اراده نسبت به اراده شده، پیش از برپا شدن آن است و تقدیر این معلوم ها، پیش از آن است که بعضی از بعضی جدا شوند و پاره ای از آنها به پاره دیگر همراه با امضا، محکم و درهم بافته است که قابل تبدیل و تغییر نمی باشد و آنچه که دارای جسم اند و با حواسّ درک شوند؛ مانند آنچه رنگ، بو و وزن دارد و پیمانه شود و به وزن درآید و آنچه از انسان و جنّ و پرندگان و درندگان و جز اینها در زمین روان گردد و بخواهد و غیر آن از آنچه به حواسی دریافت شود که برای خدای فرخنده و فرازمند در هریک از آنها که در خارج وجود ندارد بدا می باشد. هرگاه عین مفهومی که دریافت می شود در خارج واقع گردد بدا نباشد و خداوند آنچه خواهد انجام دهد.

ص :٣١٩

علم الأشیاء قبل کونها و بالمشیئه عرّف صفاتها و حدودها و أنشأها قبل إظهارها و بالإراده میّز أنفسها فی ألوانها و صفاتها و بالتّقدیر قدّر أقواتها و عرّف أوّلها و آخرها و بالقضاء أبان للنّاس أماکنها و دلّهم علیها و بالإمضاء شرح عللها و أبان أمرها و ذلک تقدیر العزیز العلیم.

باب فی أنّه لا یکون شیء فی السّماء و الأرض إلاّ بسبعه [٣٧٨]١-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن خالد، عن أبیه و محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن الحسین بن سعید و محمّد بن خالد جمیعا، عن فضاله بن أیّوب، عن محمّد بن عماره، عن حریز بن عبد اللّه و عبد اللّه بن مسکان جمیعا، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام أنّه قال:

لا یکون شیء فی الأرض و لا فی السّماء إلاّ بهذه الخصال السّبع: بمشیئه و إراده و قدر و قضاء و إذن و کتاب و أجل، فمن زعم أنّه یقدر علی نقض واحده فقد کفر

و رواه علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن محمّد بن حفص، عن محمّد بن عماره، عن حریز بن عبد اللّه و ابن مسکان مثله.

[٣٧٩]٢-و رواه أیضا، عن أبیه، عن محمّد بن خالد، عن زکریّا بن عمران، عن أبی الحسن موسی بن جعفر علیهما السّلام قال:

لا یکون شیء فی السّماوات و لا فی الأرض إلاّ بسبع: بقضاء و قدر و إراده و مشیئه و کتاب و أجل و إذن، فمن زعم غیر هذا فقد کذب علی اللّه أو ردّ علی اللّه عزّ و جلّ.

ص :٣٢٠

خدا با علم خود، چیزها را پیش از پدید آمدنشان دانسته و با مشیت خود، صفت ها و حدود آنها را شناخته و پیش از اظهارشان، آنها را پدید آورده و به وسیله اراده، برای آنها رنگ و صفت تعیین کرده و با تقدیر، روزی شان را اندازه گیری و معیّن نموده است. آغاز و پایان آنها را شناخته و با امضا، علت های آنها را بیان کرده و امرشان را آشکار نموده است. این (امور ششگانه) تقدیر خدای چیره گر و دانا می باشد.

بابی دربارۀ اینکه چیزی در آسمان و زمین نباشد جز با هفت ویژگی

[٣٧٨]١-امام صادق علیه السّلام فرمود: چیزی در آسمان و زمین نباشد جز با این هفت ویژگی: مشیت، اراده، قدر، قضا، اذن (اجازه) ، کتاب و اجل (زمان) . هرکس گمان نماید که می تواند یکی از اینها را نقض کند، به طور قطع کافر است. این روایت از طریق دیگری هم وارد شده است.

[٣٧٩]٢-موسی بن جعفر علیه السّلام فرمود: چیزی در آسمان ها و زمین، جز با هفت ویژگی نباشد: قضا، قدر، اراده، مشیت، کتاب، اجل و اذن؛ هرکس جز این گمان برد بر خداوند دروغ بسته است یا (فرمود:) سخن خدای عزّتمند و والا را ردّ کرده است.

ص :٣٢١

باب المشیئه و الإراده [٣٨٠]١-علیّ بن محمّد بن عبد اللّه، عن أحمد بن أبی عبد اللّه، عن أبیه، عن محمّد بن سلیمان الدّیلمیّ، عن علیّ بن إبراهیم الهاشمیّ قال:

سمعت أبا الحسن موسی بن جعفر علیهما السّلام یقول: لا یکون شیء إلاّ ما شاء اللّه و أراد و قدّر و قضی، قلت: ما معنی شاء؟ قال: ابتداء الفعل؛ قلت: ما معنی قدّر؟ قال: تقدیر الشّیء من طوله و عرضه، قلت: ما معنی قضی؟ قال: إذا قضی أمضاه، فذلک الّذی لا مردّ له.

[٣٨١]٢-علیّ بن إبراهیم، عن محمّد بن عیسی، عن یونس بن عبد الرّحمن، عن أبان، عن أبی بصیر قال:

قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام: شاء و أراد و قدّر و قضی؟ قال: نعم؛ قلت: و أحبّ قال: لا، قلت: و کیف شاء و أراد و قدّر و قضی و لم یحبّ؟ قال: هکذا خرج إلینا.

[٣٨٢]٣-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن علیّ بن معبد، عن واصل بن سلیمان، عن عبد اللّه بن سنان، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

سمعته یقول: أمر اللّه و لم یشأ و شاء و لم یأمر، أمر إبلیس أن یسجد لآدم و شاء أن لا یسجد و لو شاء لسجد و نهی آدم عن أکل الشّجره و شاء أن یأکل منها و لو لم یشأ لم یأکل.

[٣٨٣]4-علیّ بن إبراهیم، عن المختار بن محمّد الهمدانیّ و محمّد بن الحسن، عن عبد اللّه بن الحسن العلویّ جمیعا، عن الفتح بن یزید الجرجانیّ، عن أبی الحسن علیه السّلام قال:

إنّ للّه إرادتین و مشیئتین: إراده حتم و إراده عزم، ینهی و هو یشاء و یأمر

ص :٣٢٢

بابی دربارۀ مشیت و اراده

[٣٨٠]١-علی بن ابراهیم هاشمی گوید: شنیدم که موسی بن جعفر علیه السّلام فرمود: چیزی نباشد جز آنچه خدا خواهد و اراده نماید و اندازه گیرد و حکم دهد. گفتم: معنای خواست خدا چیست؟ فرمود: آغاز کار است. عرض کردم:

معنای اندازه گیری چیست؟ اندازه گرفتن درازا و پهنای چیزی است. گفتم:

معنای حکم کند چیست؟ فرمود: هرگاه حکم دهد، امضا کند و آن است که برگشت ناپذیر است.

[٣٨١]٢-ابو بصیر گوید: به امام صادق علیه السّلام عرض کردم: خدا خواسته، اراده کرده، اندازه گرفته و حکم را جاری ساخته است؟ فرمود: آری. گفتم: و دوست هم دارد؟ فرمود: نه. گفتم: چگونه خواسته، اراده کرده، اندازه گرفته و حکم را جاری ساخته ولی دوست نداشته است؟ فرمود: این چنین به ما رسیده است.

[٣٨٢]٣-امام صادق علیه السّلام فرمود: خداوند دستور داد و نخواست و خواست و دستور نداد. به شیطان دستور داد که به آدم سجده کند و خواست که سجده نکند و اگر می خواست، سجده می کرد و آدم را از خوردن درخت بازداشت و خواست که از آن بخورد و اگر نمی خواست او نمی خورد.

[٣٨٣]4-امام کاظم علیه السّلام فرمود: همانا خداوند دو اراده و دو مشیت دارد: اراده حتمی و اراده عزمی [و مشیت حتمی و مشیت عزمی]. خدا بازمی دارد و می خواهد

ص :٣٢٣

و هو لا یشاء، أو ما رأیت أنّه نهی آدم و زوجته أن یأکلا من الشّجره و شاء ذلک و لو لم یشأ أن یأکلا لما غلبت مشیئتهما مشیئه اللّه تعالی و أمر إبراهیم أن یذبح إسحاق و لم یشأ أن یذبحه و لو شاء لما غلبت مشیئه إبراهیم مشیئه اللّه تعالی.

[٣٨4]5-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن علیّ بن معبد، عن درست بن أبی منصور، عن فضیل بن یسار قال:

سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: شاء و أراد و لم یحبّ و لم یرض؛ شاء أن لا یکون شیء إلاّ بعلمه و أراد مثل ذلک و لم یحبّ أن یقال: ثالث ثلاثه و لم یرض لعباده الکفر

[٣٨5]6-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد بن أبی نصر قال:

قال أبو الحسن الرّضا علیه السّلام قال اللّه: [یا]ابن آدم! بمشیئتی کنت أنت الّذی تشاء لنفسک ما تشاء و بقوّتی أدّیت فرائضی و بنعمتی قویت علی معصیتی؛ جعلتک سمیعا، بصیرا، قویّا، ما أصابک من حسنه فمن اللّه و ما أصابک من سیّئه فمن نفسک و ذاک أنّی أولی بحسناتک منک و أنت أولی بسیّئاتک منّی و ذاک أنّنی لا أسأل عمّا أفعل و هم یسألون.

باب الابتلاء و الاختبار [٣٨6]١-علیّ بن إبراهیم بن هاشم، عن محمّد بن عیسی، عن یونس بن عبد الرّحمن، عن حمزه بن محمّد الطّیّار، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

ما من قبض و لا بسط إلاّ و للّه فیه مشیئه و قضاء و ابتلاء.

[٣٨٧]٢-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن خالد، عن أبیه، عن

ص :٣٢4

و دستور می دهد و نمی خواهد. مگر نمی بینی که او آدم و همسرش را بازداشت که از آن درخت نخورند؛ ولی خوردن ایشان را خواست و اگر نمی خواست که بخورند، خواست آنها بر خواست خدای فرازمند چیره نمی گشت و به حضرت ابراهیم علیه السّلام دستور داد که اسحاق (و به قول مشهور، اسماعیل) را سر ببرد؛ ولی نخواست که سر او را ببرد و اگر می خواست، خواست ابراهیم بر خواست خدای فرازمند چیره نمی گشت.

[٣٨4]5-امام صادق علیه السّلام فرمود: خدا خواسته و اراده کرده، ولی دوست نداشته و نپسندیده است. خواسته است که چیزی نباشد مگر اینکه او بداند و اراده او هم، چنین بود و دوست نداشت که او را سومین سه گویند و کفر را برای بندگان خود نپسندیده است.

[٣٨5]6-امام رضا علیه السّلام فرمود: خداوند فرماید: ای پسر آدم! با خواست من است که تو هرچه برای خود خواهی، توانی خواست و با نیروی من است که واجبات مرا به جا می آوری و با نعمت من است که بر نافرمانی من توانایی می یابی. من تو را شنوا، بینا، نیرومند ساختم. هر نیکی که نصیب تو شود از طرف خداست و هر بدی که تو را فراگیرد از نفس تو است و این برای آن است که من به اعمال نیک تو از خودت سزاوارترم و تو به اعمال زشت و گناهانت از من سزاوارتر هستی و به این دلیل که من از آنچه می کنم بازخواست نشوم؛ ولی مردم بازخواست شوند.

بابی دربارۀ امتحان و آزمایش

[٣٨6]١-امام صادق علیه السّلام فرمود: هیچ تنگی و فراخی نباشد جز آنکه خدا نسبت به آن، خواست و حکم و آزمایش دارد.

[٣٨٧]٢-امام صادق علیه السّلام فرمود: از آنچه خدا به آن فرمان داده یا از آن برکنار

ص :٣٢5

فضاله بن أیّوب، عن حمزه بن محمّد الطّیّار، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

إنّه لیس شیء فیه قبض أو بسط ممّا أمر اللّه به أو نهی عنه إلاّ و فیه للّه عزّ و جلّ ابتلاء و قضاء.

باب السّعاده و الشّقاء [٣٨٨]١-محمّد بن إسماعیل، عن الفضل بن شاذان، عن صفوان بن یحیی، عن منصور بن حازم، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

إنّ اللّه خلق السّعاده و الشّقاء قبل أن یخلق خلقه فمن خلقه اللّه سعیدا لم یبغضه أبدا و إن عمل شرّا أبغض عمله و لم یبغضه و إن کان شقیّا لم یحبّه أبدا و إن عمل صالحا أحبّ عمله و أبغضه لما یصیر إلیه؛ فإذا أحبّ اللّه شیئا لم یبغضه أبدا و إذا أبغض شیئا لم یحبّه أبدا.

[٣٨٩]٢-علیّ بن محمّد رفعه، عن شعیب العقرقوفیّ، عن أبی بصیر قال:

کنت بین یدی أبی عبد اللّه علیه السّلام جالسا و قد سأله سائل فقال: جعلت فداک یا ابن رسول اللّه! من أین لحق الشّقاء أهل المعصیه حتّی حکم اللّه لهم فی علمه بالعذاب علی عملهم؟ فقال أبو عبد اللّه علیه السّلام أیّها السّائل! حکم اللّه عزّ و جلّ لا یقوم له أحد من خلقه بحقّه. فلمّا حکم بذلک وهب لأهل محبّته القوّه علی معرفته و وضع عنهم ثقل العمل بحقیقه ما هم أهله. و وهب لأهل المعصیه القوّه علی معصیتهم لسبق علمه فیهم و منعهم إطاقه القبول منه فوافقوا ما سبق لهم فی علمه و لم یقدروا أن یأتوا حالا تنجیهم من عذابه، لأنّ علمه أولی بحقیقه التّصدیق و هو معنی شاء ما شاء و هو سرّه

[٣٩٠]٣-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن خالد، عن أبیه، عن

ص :٣٢6

داشته، چیزی که در آن قبضی یا بسطی (تنگی و گشایشی) باشد، نیست مگر آنکه برای خدای عزّتمند و شکوهمند نسبت به آن، آزمایش و حکمی باشد.

بابی دربارۀ خوشبختی و بدبختی

[٣٨٨]١-حضرت امام صادق علیه السّلام فرمود: بی شک خداوند خوشبختی و بدبختی را آفرید، پیش از آنکه آفریدگان را بیافریند. خداوند هرکس را خوشبخت آفرید، هرگز او را دشمن ندارد و اگر بدبخت باشد، هرگز او را دوست ندارد و اگر کار خوبی انجام دهد، کردارش را دوست دارد و خودش را به جهت سرانجامی که به سوی آن رهسپار است، دشمن می دارد، پس چون خدا چیزی را دوست داشته باشد، هرگز آن را دشمن ندارد و وقتی با چیزی دشمنی ورزد، هرگز دوستش ندارد.

[٣٨٩]٢-ابو بصیر گوید: خدمت حضرت صادق علیه السّلام نشسته بودم که شخصی از او پرسید: جانم به فدایت، ای پسر رسول خدا، به چه جهت بدبختی دامنگیر گناهکاران شد تا خداوند در علم خود بر کردار ایشان به عذاب حکم کرد؟ حضرت فرمود: ای پرسشگر! هیچ کس از بندگان خدای عزّتمند و شکوهمند به حق و شایستگی نتواند نسبت به حکم او قیام کند و چون به آن حکم کرد به دوست داران خویش، نیروی شناختن را بخشید و سنگینی عمل را از ایشان برداشت به طوری که سزاوار آن بودند و به گناهکاران، نیروی گناه کردن، بخشید برای آنچه از پیش نسبت به ایشان می دانست و ایشان را از توانایی پذیرش از خود بازداشت و با آنچه در علم خدا گذشته، هم آهنگ شدند و نتوانستند وضعیتی پیش آورند که ایشان را از عذاب او برهاند؛ چرا که علمش به باور حقیقی سزاوارتر است و این است معنای «خدا خواست هرچه را خواست» و این راز نهانی اوست.

[٣٩٠]٣-امام صادق علیه السّلام فرمود: گاهی شخص خوشبخت به راه و روش بدبخت

ص :٣٢٧

النّضر بن سوید، عن یحیی بن عمران الحلبیّ، عن معلّی بن عثمان، عن علیّ بن حنظله، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام، أنّه قال:

یسلک بالسّعید فی طریق الأشقیاء حتّی یقول النّاس: ما أشبهه بهم بل هو منهم، ثمّ یتدارکه السّعاده و قد یسلک بالشّقیّ فی طریق السّعداء حتّی یقول النّاس: ما أشبهه بهم، بل هو منهم، ثمّ یتدارکه الشّقاء؛ إنّ من کتبه اللّه سعیدا و إن لم یبق من الدّنیا إلاّ فواق ناقه ختم له بالسّعاده.

باب الخیر و الشّرّ [٣٩١]١-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن خالد، عن ابن محبوب و علیّ بن الحکم، عن معاویه بن وهب قال:

سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: إنّ ممّا أوحی اللّه إلی موسی علیه السّلام و أنزل علیه فی التّوراه: أنّی أنا اللّه لا إله إلاّ أنا، خلقت الخلق و خلقت الخیر و أجریته علی یدی من أحبّ فطوبی لمن أجریته علی یدیه و أنا اللّه لا إله إلاّ أنا، خلقت الخلق و خلقت الشّرّ و أجریته علی یدی من أریده، فویل لمن أجریته علی یدیه.

[٣٩٢]٢-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن محمّد بن حکیم، عن محمّد بن مسلم قال:

سمعت أبا جعفر علیه السّلام یقول: إنّ فی بعض ما أنزل اللّه من کتبه أنّی أنا اللّه لا إله إلاّ أنا، خلقت الخیر و خلقت الشّرّ، فطوبی لمن أجریت علی یدیه الخیر و ویل لمن أجریت علی یدیه الشّرّ و ویل لمن یقول: کیف ذا و کیف ذا.

[٣٩٣]٣-علیّ بن إبراهیم، عن محمّد بن عیسی، عن یونس، عن بکّار بن کردم، عن مفضّل بن عمر و عبد المؤمن الأنصاریّ، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

ص :٣٢٨

پیشگان گام گذارد تا آنجا که مردم گویند: چقدر مانند آنها شده، بلکه او هم از آنها است؛ سپس خوشبختی او را در بر گیرد و گذشته او را جبران نماید و گاهی شخص بدبخت راه و روش خوشبخت پیشگان را در پیش گیرد تا آنجا که مردم گویند: چقدر مانند آنها شده، بلکه او هم از آنهاست؛ سپس بدبختی او را فراگیرد و اعمال نیک او را از بین ببرد. همانا هرکه را خداوند، خوشبخت نوشته است، پایان کارش به خوشبختی انجامد، اگرچه از دنیا به اندازۀ فاصله میان دو بار دوشیدن ماده شتر باقی نمانده باشد.

بابی دربارۀ نیکی و بدی

[٣٩١]١-امام صادق علیه السّلام فرمود: از جمله آنچه خداوند به حضرت موسی علیه السّلام وحی کرد و در کتاب تورات بر او فروفرستاد این بود: همانا که جز من شایان پرستشی نیست.

آفریدگان را آفریدم و نیکی را پدید آوردم و آن را با دست کسی که دوست داشتم، به اجرا درآوردم، پس خوشا به حال کسی که نیکی را با دست او به اجرا درآوردم. منم خدایی که جز من شایستۀ پرستشی نیست. آفریدگان را آفریدم و بدی را پدید آوردم و آن را با دست کسی که خواستم به اجرا درآوردم.

[٣٩٢]٢-محمّد مسلم گوید: شنیدم که امام باقر علیه السّلام فرمود: همانا در یکی از کتاب هایی که خداوند فروفرستاده، این مطلب آمده است که: همانا منم خدایی که جز من شایان پرستشی نیست، نیکی را آفریدم و بدی را پدید آوردم، پس خوشا به حال آنکه نیکی را با دست او به اجرا درآوردم و وای بر کسی که بدی را با دست او به اجرا درآوردم و وای بر آنکه بگوید: چرا این طور و چرا آن طور است.

[٣٩٣]٣-امام صادق علیه السّلام فرمود: خداوند عزّتمند و والا فرماید: منم خدایی که

ص :٣٢٩

قال اللّه عزّ و جلّ: أنا اللّه لا إله إلاّ أنا خالق الخیر و الشّرّ فطوبی لمن أجریت علی یدیه الخیر و ویل لمن أجریت علی یدیه الشّرّ و ویل لمن یقول؛ کیف ذا و کیف هذا؟ قال یونس: یعنی من ینکر هذا الأمر بتفقّه فیه.

باب الجبر و القدر و الأمر بین الأمرین [٣٩4]١-علیّ بن محمّد، عن سهل بن زیاد و إسحاق بن محمّد و غیرهما رفعوه قال:

کان أمیر المؤمنین علیه السّلام جالسا بالکوفه بعد منصرفه من صفّین إذ أقبل شیخ فجثا بین یدیه، ثمّ قال له: یا أمیر المؤمنین! أخبرنا عن مسیرنا إلی أهل الشّام أ بقضاء من اللّه و قدر؟ فقال أمیر المؤمنین علیه السّلام أجل یا شیخ ما علوتم تلعه و لا هبطتم بطن واد إلاّ بقضاء من اللّه و قدر، فقال له الشّیخ: عند اللّه أحتسب عنائی یا أمیر المؤمنین فقال له: مه یا شیخ! فو اللّه لقد عظّم اللّه الأجر فی مسیرکم و أنتم سائرون و فی مقامکم و أنتم مقیمون و فی منصرفکم و أنتم منصرفون و لم تکونوا فی شیء من حالاتکم مکرهین و لا إلیه مضطرّین، فقال له الشّیخ: و کیف لم نکن فی شیء من حالاتنا مکرهین و لا إلیه مضطرّین و کان بالقضاء و القدر مسیرنا و منقلبنا و منصرفنا؟ فقال له: و تظنّ أنّه کان قضاء حتما و قدرا لازما، إنّه لو کان کذلک لبطل الثّواب و العقاب و الأمر و النّهی و الزّجر من اللّه و سقط معنی الوعد و الوعید فلم تکن لائمه للمذنب و لا محمده للمحسن و لکان المذنب أولی بالإحسان من المحسن و لکان المحسن أولی بالعقوبه من المذنب، تلک مقاله إخوان عبده الأوثان و خصماء الرّحمن و حزب الشّیطان و قدریّه هذه الأمّه و مجوسها، إنّ اللّه تبارک و تعالی کلّف تخییرا و نهی تحذیرا

ص :٣٣٠

شایان پرستشی جز من نیست. آفریدگار نیکی و بدی هستم، پس خوشا به حال آنکه نیکی را با دست او جاری ساختم و وای بر کسی که بدی را با دست او به اجرا گذاشتم و وای بر آنکه بگوید: چگونه این و چگونه آن شد؟ یونس گوید:

یعنی وای بر کسی که موشکافانه آن را انکار کند.

بابی دربارۀ جبر و قدر و امر بین الامرین

[٣٩4]١-امیر مؤمنان علیه السّلام پس از بازگشت از جنگ صفّین در کوفه نشسته بود که پیرمردی جلو آمد و در برابر آن حضرت زانو زد و سپس به حضرت عرض کرد: ای امیر مؤمنان، بفرمایید که آیا رفتن ما به جنگ شامیان به قضا و قدر خدا بود؟ امیر مؤمنان علیه السّلام فرمود: آری ای پیرمرد؛ جز با قضا و قدر خدا از هیچ تپه ای بالا نرفتید و به هیچ درّه ای فرود نیامدید. پیرمرد گفت: ای امیر مؤمنان! رنجی که در این باره بردم به حساب خدا گذارم؟ فرمود: ای پیرمرد! ساکت باش. به خدا سوگند که خداوند پاداش بزرگی به شما داده است نسبت به حرکتتان آن گاه که در حال حرکت بودید و به توقف در آنجا در حالی که خود توقف نمودید و به بازگشتن شما در صورتی که خود بازگشتید و شما نسبت به هیچ یک از حالت هایتان مجبور و ناچار نبودید. پیرمرد گفت: چگونه در هیچ یک از حالت ها مجبور و ناچار نبودیم با آنکه رفتن و حرکت ها و بازگشت ما به قضا و قدر خدا بوده است؟ حضرت فرمود: تو پنداشته ای که آن، قضای حتمی و قدر لازم بود (به طوری که اختیار از تو برداشته شود) ؟ اگر چنین بود، همانا پاداش، کیفر، امر، نهی و بازداشتن از سوی خدا بیهوده بود و معنای وعده های نویدبخش و هشدارهای بیمناک بیهوده می شد و گناهکار سزاوار سرزنش و نیکوکار شایان ستایش نبود، بلکه گناهکار از نیکوکار به نیکی سزاوارتر و نیکوکار از گناهکار به کیفر دیدن شایسته تر بود. این سخن، گفتار برادران و همفکران بت پرستان و دشمنان خدای مهربان و پیروان شیطان و قدریان و مجوسیان این امّت است.

بی شک خداوند فرخنده و فرازمند، تکلیف کرده با اختیار و با بیم دادن بازداشته

ص :٣٣١

و أعطی علی القلیل کثیرا و لم یعص مغلوبا و لم یطع مکرها و لم یملّک مفوّضا و لم یخلق السّماوات و الأرض و ما بینهما باطلا و لم یبعث النّبیّین مبشّرین و منذرین عبثا. ذلک ظنّ الّذین کفروا فویل للّذین کفروا من النّار، فأنشأ الشّیخ یقول.

أنت الإمام الّذی نرجو بطاعته

یوم النّجاه من الرّحمن غفرانا

أوضحت من أمرنا ما کان ملتبسا

جزاک ربّک بالإحسان إحسانا

[٣٩5]٢-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن الحسن بن علیّ الوشّاء، عن حمّاد بن عثمان، عن أبی بصیر، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

من زعم أنّ اللّه یأمر بالفحشاء فقد کذب علی اللّه و من زعم أنّ الخیر و الشّرّ إلیه فقد کذب علی اللّه.

[٣٩6]٣-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن الحسن بن علیّ الوشّاء، عن أبی الحسن الرّضا علیه السّلام قال:

سألته فقلت: اللّه فوّض الأمر إلی العباد؟ قال: اللّه أعزّ من ذلک، قلت:

فجبرهم علی المعاصی؟ قال: اللّه أعدل و أحکم من ذلک، قال: ثمّ قال: قال اللّه:

یا ابن آدم! أنا أولی بحسناتک منک و أنت أولی بسیّئاتک منّی، عملت المعاصی بقوّتی الّتی جعلتها فیک.

[٣٩٧]4-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن إسماعیل بن مرّار، عن یونس بن عبد الرّحمن قال:

قال لی أبو الحسن الرّضا علیه السّلام: یا یونس! لا تقل بقول القدریّه فإنّ القدریّه لم یقولوا بقول أهل الجنّه و لا بقول أهل النّار و لا بقول إبلیس فإنّ أهل الجنّه قالوا: اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ اَلَّذِی هَدٰانٰا لِهٰذٰا وَ مٰا کُنّٰا لِنَهْتَدِیَ لَوْ لاٰ أَنْ هَدٰانَا اَللّٰهُ. و قال أهل

ص :٣٣٢

و بر کردار اندک، پاداش بسیار بخشیده است. نافرمانی از او، از روی چیرگی بر او نبوده و فرمان بری از او اجباری صورت نپذیرفته و اختیار را هم دربست به مردم واگذار ننموده است و آسمان ها و زمین را و آنچه میان آن دو است بیهوده نیافریده است و پیامبران را بدون جهت بشارتگر و انذارگر برنینگیخته است.

این عقیده کافران است، پس وای بر کافران از آتش دوزخ. پیرمرد (در آن حال یک رباعی) بدین مضمون سرود: «تویی آن امامی که به سبب پیروی از او، از خدای مهربان در روز نجات، امید آمرزش داریم. آنچه از امر دین ما بر ما اشتباه شده بود روشن ساختی. پروردگارت در برابر این نیکی، به تو پاداش نیک عنایت فرماید» .

[٣٩5]٢-امام صادق علیه السّلام فرمود: هرکس معتقد باشد که خداوند، آفریدگانش را به زشت کاری فرمان می دهد، به خدا دروغ بسته است و هرکه معتقد شود که کار نیک و بد از طرف اوست، پس به خدا دروغ بسته است.

[٣٩6]٣-حسن وشاء گوید: از امام رضا علیه السّلام پرسیدم: خداوند کار را به بندگان واگذاشته است؟ فرمود: خداوند تواناتر از آن است. عرض کردم: پس آنان را بر گناه وادار کرده است؟ فرمود: دادگرتر و داناتر از آن است، سپس فرمود: خداوند فرماید: ای پسر آدم! من به کارهای نیک تو از تو سزاوارترم و تو به کارهای زشتت از من شایسته تری. گناهان را به سبب نیرویی انجام دادی، که من در وجود تو نهاده ام.

[٣٩٧]4-یونس بن عبد الرحمن گوید: حضرت رضا علیه السّلام به من فرمود: ای یونس! گفتار قدریان (اهل تفویض) را مپذیر؛ چرا که قدریان نه به گفتار بهشتیان قائل شدند و نه به گفتار دوزخیان و نه به گفتار شیطان. همانا اهل بهشت گفتند:

«ستایش خدایی را که ما را بدین راه هدایت نمود و اگر خدا ما را رهبری نمی کرد ما خود

ص :٣٣٣

النّار: رَبَّنٰا غَلَبَتْ عَلَیْنٰا شِقْوَتُنٰا وَ کُنّٰا قَوْماً ضٰالِّینَ. و قال إبلیس: رَبِّ بِمٰا أَغْوَیْتَنِی، فقلت: و اللّه ما أقول بقولهم و لکنّی أقول: لا یکون إلاّ بما شاء اللّه و أراد و قدّر و قضی؛ فقال: یا یونس! لیس هکذا، لا یکون إلاّ ما شاء اللّه و أراد و قدّر و قضی؛ یا یونس! تعلم ما المشیئه؟ قلت: لا، قال: هی الذّکر الأوّل، فتعلم ما الإراده؟ قلت: لا، قال: هی العزیمه علی ما یشاء، فتعلم ما القدر؟ قلت: لا، قال: هی الهندسه و وضع الحدود من البقاء و الفناء، قال: ثمّ قال: و القضاء هو الإبرام و إقامه العین؛ قال: فاستأذنته أن أقبّل رأسه و قلت: فتحت لی شیئا کنت عنه فی غفله.

[٣٩٨]5-محمّد بن إسماعیل، عن الفضل بن شاذان، عن حمّاد بن عیسی، عن إبراهیم بن عمر الیمانیّ، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

إنّ اللّه خلق الخلق فعلم ما هم صائرون إلیه و أمرهم و نهاهم فما أمرهم به من شیء فقد جعل لهم السّبیل إلی ترکه و لا یکونون آخذین و لا تارکین إلاّ بإذن اللّه.

[٣٩٩]6-علیّ بن إبراهیم، عن محمّد بن عیسی، عن یونس بن عبد الرّحمن، عن حفص بن قرط، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: من زعم أنّ اللّه یأمر بالسّوء و الفحشاء فقد کذب علی اللّه و من زعم أنّ الخیر و الشّرّ بغیر مشیئه اللّه فقد أخرج اللّه من سلطانه و من زعم أنّ المعاصی بغیر قوّه اللّه فقد کذب علی اللّه و من کذب علی اللّه أدخله اللّه النّار.

[4٠٠]٧-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن أبی عبد اللّه، عن عثمان بن عیسی، عن إسماعیل بن جابر قال:

کان فی مسجد المدینه رجل یتکلّم فی القدر و النّاس مجتمعون، قال:

ص :٣٣4

هدایت نمی یافتیم.» [سورۀ اعراف (٧) : آیۀ 4٣]و دوزخیان گفتند: «ای پروردگار، شقاوت ما بر ما چیره گشت و ما گروهی گمراه بودیم» [سورۀ مؤمنون (٢٣) : آیۀ ١٠6]و شیطان گفت: «پروردگارا، به سبب آنکه مرا گمراه ساختی» [سورۀ حجر (١5) : آیۀ ٣٩]. عرض کردم: به خدا سوگند، من به گفتار ایشان قائل نیستم؛ ولی می گویم:

چیزی نباشد جز به وسیله آنچه خدا خواهد، اراده کند و تقدیر و حکم نماید.

فرمود: ای یونس! چنین نیست. چیزی نباشد جز آنچه را خدا خواهد، اراده کند و تقدیر حکم نماید. ای یونس! می دانی مشیت چیست؟ گفتم: نه. فرمود: آن ذکر اول است. می دانی اراده چیست؟ گفتم: نه. فرمود: آن، تضمین است بر آنچه خواهد. می دانی قدر چیست؟ گفتم: نه. فرمود: آن اندازه گیری و مرزبندی است؛ مانند مقدار دوام و زمان از بین رفتن. سپس حضرت فرمود: و قضا (حکم) محکم ساختن و وجود خارجی دادن است. یونس گوید: از آن حضرت اجازه خواستم که سرش را ببوسم و عرض کردم: گرهی برایم گشودی که از آن غافل بودم.

[٣٩٨]5-امام جعفر صادق علیه السّلام فرمود: همانا خداوند آفریدگان را آفرید و دانست که آنها به چه راهی می روند و آنان را امر و نهی نمود؛ پس ایشان را به چیزی دستور نداد مگر اینکه راهی برای ترک آن نیز مقرر داشت و آنان گیرنده و ترک کننده نباشند مگر به اذن خدا.

[٣٩٩]6-امام صادق علیه السّلام از قول رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود: هرکس اعتقاد پیدا کند که خداوند به بدی و هرزگی فرمان داده، به طور قطع به خدا دروغ بسته است و هرکه ادّعا نماید که نیکی و بدی بدون خواست خدا صورت گیرد، بی شک خدا را از سلطنتش بیرون دانسته است و هرکس قائل باشد که انجام گناهان بدون نیروی خدا تحقّق می یابد، به طور قطع به خدا دروغ بسته است و هرکس به خدا دروغ بندد، خدا او را به آتش اندازد.

[4٠٠]٧-اسماعیل جابر گوید: مردی در مسجد مدینه نشسته بود و دربارۀ قدر

ص :٣٣5

فقلت: یا هذا! أسألک؟ قال: سل؛ قلت: یکون فی ملک اللّه تبارک و تعالی ما لا یرید. قال: فأطرق طویلا ثمّ رفع رأسه إلیّ فقال [لی]: یا هذا! لئن قلت: إنّه یکون فی ملکه ما لا یرید إنّه لمقهور، و لئن قلت: لا یکون فی ملکه إلاّ ما یرید أقررت لک بالمعاصی، قال: فقلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام سألت هذا القدریّ فکان من جوابه کذا و کذا، فقال: لنفسه نظر أما لو قال غیر ما قال لهلک.

[4٠١]٨-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد بن الحسن زعلان، عن أبی طالب القمّیّ، عن رجل، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

قلت: أجبر اللّه العباد علی المعاصی؟ قال: لا، قلت: ففوّض إلیهم الأمر؟ قال: لا، قال: قلت: فماذا؟ قال: لطف من ربّک بین ذلک.

[4٠٢]٩-علیّ بن إبراهیم، عن محمّد بن عیسی، عن یونس بن عبد الرّحمن، عن غیر واحد، عن أبی جعفر و أبی عبد اللّه علیهما السّلام قالا:

إنّ اللّه أرحم بخلقه من أن یجبر خلقه علی الذّنوب ثمّ یعذّبهم علیها و اللّه أعزّ من أن یرید أمرا فلا یکون قال: فسئلا علیهما السّلام هل بین الجبر و القدر منزله ثالثه؟ قالا: نعم أوسع ممّا بین السّماء و الأرض.

[4٠٣]١٠-علیّ بن إبراهیم، عن محمّد بن عیسی، عن یونس بن عبد الرّحمن، عن صالح بن سهل، عن بعض أصحابه، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

سئل عن الجبر و القدر فقال: لا جبر و لا قدر و لکن منزله بینهما، فیها الحقّ الّتی بینهما لا یعلمها إلاّ العالم أو من علّمها إیّاه العالم.

[4٠4]١١-علیّ بن إبراهیم، عن محمّد، عن یونس، عن عدّه، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

قال له رجل: جعلت فداک أجبر اللّه العباد علی المعاصی؟ فقال: اللّه أعدل من

ص :٣٣6

سخن می گفت و مردم گردش را گرفته بودند. من گفتم: ای فلانی! پرسشی دارم.

گفت: بپرس. گفتم: آیا در ملک خدای فرخنده و فرازمند چیزی هست که با اراده او نباشد؟ اسماعیل جابر گوید که آن مرد مدتی دراز سر به گریبان فروبرد و سپس سرش را به طرف من بلند کرد و گفت: ای فلانی! اگر بگویم در ملک او جز آنچه اراده کند نیست، اقراری خواهد بود بر اینکه گناهان نیز به اراده او انجام پذیرد. اسماعیل گوید: به امام جعفر صادق علیه السّلام عرض کردم: از این قدری مذهب چنین پرسیدم و او این گونه پاسخ داد. حضرت فرمود: او به سود خویش اندیشید که [برخلاف مذهب خود گفت و]اگر جز این می گفت هلاک می شد.

[4٠١]٨-مردی گوید: به امام صادق علیه السّلام عرض کردم: آیا خداوند بندگان را به انجام گناهان وامی دارد؟ فرمود: نه. گفتم: پس کار را به آنها واگذار می کند؟ فرمود: نه. گفتم: پس حقیقت چیست؟ فرمود: کاری ظریف و لطیف است از پروردگارت میان این دو موضوع (جبر و اختیار) .

[4٠٢]٩-امام باقر علیه السّلام و امام صادق علیه السّلام فرمودند: همانا خداوند به آفریدگانش مهربان تر از آن است که آنها را بر گناهان وادار کند و سپس به جهت آن عذابشان نماید و خداوند والاتر (عزیزتر) از آن است که چیزی را بخواهد و انجام نشود.

راوی گوید: از آن دو حضرت سؤال شد: آیا بین جبر و تفویض، منزل سوّمی هم هست؟ فرمودند: آری، منزلی گسترده تر از میان آسمان و زمین وجود دارد.

[4٠٣]١٠-از حضرت صادق علیه السّلام دربارۀ جبر و تفویض پرسیدند، حضرت فرمود: نه جبر است و نه تفویض، بلکه منزلی میان آن دو می باشد که حقّ آنجاست و آن منزلی را نداند جز عالم یا کسی که عالم آن را به وی آموخته باشد.

[4٠4]١١-مردی به امام صادق علیه السّلام عرض کرد؟ قربانت گردم؛ آیا خداوند

ص :٣٣٧

أن یجبرهم علی المعاصی ثمّ یعذّبهم علیها. فقال له: جعلت فداک ففوّض اللّه إلی العباد؟ قال: فقال: لو فوّض إلیهم لم یحصرهم بالأمر و النّهی؛ فقال له:

جعلت فداک فبینهما منزله؟ قال: فقال: نعم أوسع ما بین السّماء و الأرض.

[4٠5]١٢-محمّد بن أبی عبد اللّه و غیره، عن سهل بن زیاد، عن أحمد بن محمّد بن أبی نصر قال:

قلت لأبی الحسن الرّضا علیه السّلام: إنّ بعض أصحابنا یقول بالجبر و بعضهم یقول بالاستطاعه قال: فقال لی: اکتب: بسم اللّه الرّحمن الرّحیم؛ قال علیّ بن الحسین: قال اللّه عزّ و جلّ: یا ابن آدم بمشیئتی کنت أنت الّذی تشاء و بقوّتی أدّیت إلیّ فرائضی و بنعمتی قویت علی معصیتی؛ جعلتک سمیعا؛ بصیرا؛ ما أصابک من حسنه فمن اللّه و ما أصابک من سیّئه فمن نفسک و ذلک أنّی أولی بحسناتک منک و أنت أولی بسیّئاتک منّی و ذلک أنّی لا أسأل عمّا أفعل و هم یسألون؛ قد نظمت لک کلّ شیء ترید.

[4٠6]١٣-محمّد بن أبی عبد اللّه، عن حسین بن محمّد، عن محمّد بن یحیی، عمّن حدّثه، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

لا جبر و لا تفویض و لکن أمر بین أمرین قال: قلت: و ما أمر بین أمرین؟ قال: مثل ذلک رجل رأیته علی معصیه فنهیته فلم ینته فترکته ففعل تلک المعصیه فلیس حیث لم یقبل منک فترکته کنت أنت الّذی أمرته بالمعصیه.

[4٠٧]١4-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد البرقیّ، عن علیّ بن الحکم، عن هشام بن سالم، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

اللّه أکرم من أن یکلّف النّاس ما لا یطیقون و اللّه أعزّ من أن یکون فی سلطانه ما لا یرید.

ص :٣٣٨

بندگانش را بر انجام گناهان وادار کرده است؟ فرمود: خداوند دادگرتر از آن است که آنها را بر گناهان وادارد و سپس به آن جهت عذابشان کند. آن مرد گفت:

قربانت گردم؛ پس خداوند کار را به بندگان واگذار نموده است؟ فرمود: اگر به ایشان واگذار نموده بود با امر و نهی کردن آنان را در تنگنا قرار نمی داد. گفت:

قربانت گردم؛ پس منزلی میان آن دو است؟ فرمود: آری. منزلی گسترده تر از میان آسمان و زمین است.

[4٠5]١٢-محمد بن ابی نصر گوید: به حضرت رضا علیه السّلام عرض کردم: بعضی از یاران ما به جبر و برخی دیگر به استطاعت معتقدند. فرمود: بنویس: به نام خداوند رحمتگر مهربان. علی بن حسین فرمود که خداوند عزّتمند و والا فرماید: ای پسر آدم! آنچه برای خود می خواهی به خواست من است و با نیروی من، واجباتم را انجام می دهی و با نعمت من بر نافرمانی من نیرو یافته ای. من تو را شنوا و بینا قرار دادم. هر نیکی که به تو رسد از جانب خداست و هر بدی به تو رسد از نفس توست؛ چرا که من به نیکی هایت از خودت سزاوارترم و تو به بدی هایت از من شایسته تری؛ بدان جهت که من از آنچه کنم، بازخواست نشوم ولی مردم بازخواست شوند. هرچه می خواستی، برایت به رشته درآوردم.

[4٠6]١٣-حضرت جعفر صادق علیه السّلام فرمود: نه جبر است و نه تفویض، بلکه امری است میان این دو امر. راوی گوید، عرض کردم: امر میان دو امر چیست؟ فرمود: مثل آن مرد این است که او را در حال انجام گناه بینی و او را از آن نهی نمایی و او دست بازندارد، سپس تو او را به حال خود رها کنی و او آن گناه را انجام دهد؛ پس چون او از تو نپذیرفته و تو او را رها کرده ای، نباید گفت تو او را به انجام گناه دستور داده ای.

[4٠٧]١4-امام صادق علیه السّلام فرمود: خداوند کریم تر از آن است که مردم را به آنچه توان ندارند، تکلیف کند و خداوند تواناتر از آن است که در عرصۀ فرمان روایی او چیزی باشد که آن را اراده نکرده باشد.

ص :٣٣٩

باب الإستطاعه [4٠٨]١-علیّ بن إبراهیم، عن الحسن بن محمّد، عن علیّ بن محمّد القاسانیّ، عن علیّ بن أسباط قال:

سألت أبا الحسن الرّضا علیه السّلام عن الاستطاعه، فقال: یستطیع العبد بعد أربع خصال: أن یکون مخلّی السّرب؛ صحیح الجسم؛ سلیم الجوارح له سبب وارد من اللّه؛ قال: قلت: جعلت فداک فسّر لی هذا قال: أن یکون العبد مخلّی السّرب؛ صحیح الجسم؛ سلیم الجوارح یرید أن یزنی فلا یجد امرأه ثمّ یجدها، فإمّا أن یعصم نفسه فیمتنع کما امتنع یوسف علیه السّلام أو یخلّی بینه و بین إرادته فیزنی فیسمّی زانیا و لم یطع اللّه بإکراه و لم یعصه بغلبه.

[4٠٩]٢-محمّد بن یحیی و علیّ بن إبراهیم جمیعا، عن أحمد بن محمّد، عن علیّ بن الحکم و عبد اللّه بن یزید جمیعا، عن رجل من أهل البصره قال:

سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن الاستطاعه، فقال: أ تستطیع أن تعمل ما لم یکوّن؟ قال: لا، قال: فتستطیع أن تنتهی عمّا قد کوّن؟ قال: لا، قال: فقال له أبو عبد اللّه علیه السّلام: فمتی أنت مستطیع؟ قال: لا أدری، قال: فقال له أبو عبد اللّه علیه السّلام: إنّ اللّه خلق خلقا فجعل فیهم آله الاستطاعه ثمّ لم یفوّض إلیهم، فهم مستطیعون للفعل وقت الفعل مع الفعل إذا فعلوا ذلک الفعل، فإذا لم یفعلوه فی ملکه لم یکونوا مستطیعین أن یفعلوا فعلا لم یفعلوه، لأنّ اللّه عزّ و جلّ أعزّ من أن یضادّه فی ملکه أحد. قال البصریّ: فالنّاس مجبورون؟ قال: لو کانوا مجبورین کانوا معذورین، قال: ففوّض إلیهم؟ قال: لا، قال: فما هم؟ قال: علم منهم فعلا فجعل فیهم آله الفعل فإذا فعلوه کانوا مع الفعل مستطیعین، قال البصریّ: أشهد أنّه الحقّ و أنّکم أهل بیت النّبوّه و الرّساله.

ص :٣4٠

بابی دربارۀ استطاعت (توان بندگی)

[4٠٨]١-علی اسباط گوید: از امام رضا علیه السّلام درباره استطاعت پرسیدم، فرمود:

استطاعت بنده، پس از چهار ویژگی حاصل می شود: اینکه راهش باز باشد، تندرست باشد، اعضایش سالم باشد و برای او سببی از طرف خدا برسد. گفتم:

جانم به فدایت. این موضوع را برایم توضیح دهید. فرمود: پس از آنکه بنده راهش باز و تندرست و اعضایش سالم باشد، می خواهد زنا کند و زنی را پیدا نمی کند و سپس به آن دست می یابد. آن گاه یا خود را نگه می دارد و از انجام آن خودداری می کند. همان طور که حضرت یوسف علیه السّلام خوداری نمود یا خود را تسلیم خواستش کرده و زنا می کند و زناکننده نام می گیرد. (و در صورت خودداری از زنا) خداوند را اجباری اطاعت نکرد و (در صورت زنا) با نافرمانی خود بر او چیره نگشت.

[4٠٩]٢-مردی بصری گوید: از امام صادق علیه السّلام دربارۀ استطاعت پرسیدم.

حضرت فرمود: آیا می توانی کاری انجام دهی که نبوده است؟ گفت: نه. فرمود:

می توانی خود را از کاری بازداری که تحقّق یافته است؟ گفت: نه. حضرت فرمود؟ پس کی می توانی؟ گفت: نمی دانم. فرمود: همانا خداوند، آفریده ای آفرید و ابزار استطاعت را در آنها قرار داد ولی کار را به آنها واگذار نکرد؛ پس آنان وقتی کار را انجام دهند، هنگام کار و همراه کار، توانایی انجام کار را دارند.

اگر کاری را در زیر سلطه خدا انجام ندادند، توانایی نداشته اند و کار انجام نشده، استطاعت آن معلوم نیست؛ زیرا خداوند عزّتمند و والا، عزیزتر (تواناتر) از آن است که کسی در حوزۀ فرمان روایی اش با او به رقابت پردازد. مرد بصری گفت:

پس مردم مجبورند؟ فرمود: اگر مجبور بودند، معذور می شدند. گفت: پس به آنان واگذارده است؟ فرمود: نه. گفت: پس حقیقت چیست؟ فرمود: (پیش از آنکه خدا آنها را بیافریند) کار آنها را دانست، پس ابزارش را در وجود آنها نهاد و وقتی کاری را انجام دهند، همراه با انجام کار، استطاعت دارند. مرد بصری گفت:

گواهی دهم که این حقّ است و به طور یقین، شما خاندان نبّوت و رسالت هستید.

ص :٣4١

[4١٠]٣-محمّد بن أبی عبد اللّه، عن سهل بن زیاد و علیّ بن إبراهیم، عن أحمد بن محمّد و محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد جمیعا، عن علیّ بن الحکم، عن صالح النّیلیّ قال:

سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام: هل للعباد من الاستطاعه شیء؟ قال: فقال لی: إذا فعلوا الفعل کانوا مستطیعین بالاستطاعه الّتی جعلها اللّه فیهم، قال: قلت و ما هی؟ قال: الآله مثل الزّانی إذا زنی کان مستطیعا للزّنا حین زنی و لو أنّه ترک الزّنا و لم یزن کان مستطیعا لترکه إذا ترک، قال: ثمّ قال: لیس له من الاستطاعه قبل الفعل قلیل و لا کثیر و لکن مع الفعل و التّرک کان مستطیعا، قلت: فعلی ما ذا یعذّبه؟ قال: بالحجّه البالغه و الآله الّتی رکّب فیهم، إنّ اللّه لم یجبر أحدا علی معصیته و لا أراد-إراده حتم-الکفر من أحد و لکن حین کفر کان فی إراده اللّه أن یکفر و هم فی إراده اللّه و فی علمه أن لا یصیروا إلی شیء من الخیر، قلت:

أراد منهم أن یکفروا؟ قال: لیس هکذا أقول و لکنّی أقول: علم أنّهم سیکفرون، فأراد الکفر لعلمه فیهم و لیست هی إراده حتم إنّما هی إراده اختیار.

[4١١]4-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن الحسین بن سعید، عن بعض أصحابنا، عن عبید بن زراره قال:

حدّثنی حمزه بن حمران قال: سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن الاستطاعه فلم یجبنی فدخلت علیه دخله أخری، فقلت: أصلحک اللّه إنّه قد وقع فی قلبی منها شیء لا یخرجه إلاّ شیء أسمعه منک، قال: فإنّه لا یضرّک ما کان فی قلبک قلت أصلحک اللّه إنّی أقول إنّ اللّه تبارک و تعالی لم یکلّف العباد ما لا یستطیعون و لم یکلّفهم إلاّ ما یطیقون و أنّهم لا یصنعون شیئا من ذلک إلاّ بإراده اللّه و مشیئته و قضائه و قدره، قال: فقال: هذا دین اللّه الّذی أنا علیه و آبائی، أو کما قال.

ص :٣4٢

[4١٠]٣-صالح نیلی گوید: از حضرت صادق علیه السّلام پرسیدم: آیا بندگان از استطاعت سهمی دارند؟ حضرت به من فرمود: زمانی که کار را انجام دادند، توانایی (استطاعت) پیدا می کنند با توانایی که خدا در آنها قرار داده است. گفتم: و آن چیست؟ فرمود: ابزار است، مانند زناکار که وقتی زنا کند هنگام زنا، توانایی آن را داشته است و اگر زنا را ترک کند و مرتکب نشود؛ هنگام ترک، توانایی ترک زنا را داشته است. سپس فرمود: او را پیش از انجام کار هیچ گونه توانایی نه کم و نه زیاد نباشد، بلکه با انجام و ترک، توانایی پیدا می کند. عرض کردم: پس چرا زناکار را عذاب می کنند؟ فرمود: به سبب برهان رسا و ابزاری که در بندگان ترکیب کرده است. همانا خداوند هیچ کس را به نافرمانیش وادار نساخت و از هیچ کس، کفر را با اراده (حتمی) نخواسته است؛ ولی هنگامی که کافر شود (پی می بریم که) کفر او در ارادۀ خدا بوده است و نیز در اراده و علم خداست که کفار به طرف خوبی نگرایند. عرض کردم: خدا نسبت به ایشان خواست که کافر شوند؟ فرمود: من چنین نمی گویم، بلکه می گویم: خدا دانست که آنها کافر می شوند، پس کفر را خواست به جهت آنچه نسبت به آنان می دانست و این اراده، ارادۀ حتمی نیست، بلکه ارادۀ اختیاری (بنده) است.

[4١١]4-حمزۀ حمران گوید: از حضرت صادق علیه السّلام دربارۀ استطاعت پرسیدم، پاسخم نداد. بار دیگر به خدمت حضرت رسیدم و عرض کردم:

خداوند سامانت دهد، همانا مطلبی دربارۀ استطاعت در دلم به وجود آمده که جز آنچه از شما بشنوم، بیرونش نکند. فرمود: آنچه در دلت باشد به تو زیان نرساند.

گفتم: خداوند سامانت دهد، من می گویم: همانا خداوند فرخنده و فرازمند بندگانش را به چیزی تکلیف نمی کند که استطاعت ندارند و تکلیف نمی کند جز به آنچه طاقت دارند و آنان چیزی را جز با اراده و خواست و قضا و قدر خدا انجام ندهند. فرمود: این، همان دین خداست که من و پدرانم بر آن هستیم؛ یا مانند این تعبیر را فرمود.

ص :٣4٣

باب البیان و التّعریف و لزوم الحجّه [4١٢]١-محمّد بن یحیی و غیره، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن الحسین بن سعید، عن ابن أبی عمیر، عن جمیل بن درّاج، عن ابن الطّیّار، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

إنّ اللّه احتجّ علی النّاس بما آتاهم و عرّفهم.

محمّد بن إسماعیل، عن الفضل بن شاذان، عن ابن أبی عمیر، عن جمیل بن درّاج مثله.

[4١٣]٢-محمّد بن یحیی و غیره، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن محمّد بن أبی عمیر، عن محمّد بن حکیم قال:

قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام: المعرفه من صنع من هی؟ قال: من صنع اللّه لیس للعباد فیها صنع.

[4١4]٣-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن خالد، عن ابن فضّال، عن ثعلبه بن میمون، عن حمزه بن محمّد الطّیّار، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام فی قول اللّه عزّ و جلّ: «وَ مٰا کٰانَ اَللّٰهُ لِیُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَدٰاهُمْ حَتّٰی یُبَیِّنَ لَهُمْ مٰا یَتَّقُونَ» قال:

حتّی یعرّفهم ما یرضیه و ما یسخطه؛ و قال: «فَأَلْهَمَهٰا فُجُورَهٰا وَ تَقْوٰاهٰا» قال: بیّن لها ما تأتی و ما تترک؛ و قال: «إِنّٰا هَدَیْنٰاهُ اَلسَّبِیلَ إِمّٰا شٰاکِراً وَ إِمّٰا کَفُوراً» قال: عرّفناه، إمّا آخذ و إمّا تارک؛ و عن قوله: «وَ أَمّٰا ثَمُودُ فَهَدَیْنٰاهُمْ فَاسْتَحَبُّوا اَلْعَمیٰ عَلَی اَلْهُدیٰ» قال: عرّفناهم فاستحبّوا العمی علی الهدی و هم یعرفون. و فی روایه بیّنّا لهم.

[4١5]4-علیّ بن إبراهیم، عن محمّد بن عیسی، عن یونس بن عبد الرّحمن، عن ابن بکیر، عن حمزه بن محمّد، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

ص :٣44

بابی دربارۀ بیان و معرفی خدا و اتمام حجّت وی

[4١٢]١-امام صادق علیه السّلام فرمود: خداوند بر مردم با آنچه به آنها داده و معرفی کرده، احتجاج کند.

(این روایت از طریق دیگر نیز وارد شده است)

[4١٣]٢-محمّد حکیم گوید: به امام صادق علیه السّلام عرض کردم: شناخت، ساخت کیست؟ فرمود: ساخت خداست و برای بندگان در ساخت آن بهره ای نیست.

[4١4]٣-حمزۀ طیّار گوید: امام صادق علیه السّلام دربارۀ فرمایش خداوند عزّتمند و والا که «خداوند بر آن نیست که گروهی را پس از آنکه هدایتشان نمود بی راه بگذارد، مگر آنکه چیزی را که باید از آن پروا کنند برایشان بیان کرده باشد» [سورۀ توبه (٩) : آیۀ ١١5]فرمود: یعنی تا به آنها بشناساند آنچه او را خشنود کند و آنچه او را خشمگین سازد و در تفسیر «راه خلافکاری و پرهیزکاری را به نفس بشر الهام کرد» [سورۀ شمس (٩١) : آیۀ ٨]فرمود: یعنی برایش بیان کرد که چه چیز را به جا آورد و چه چیز را ترک کند و در تفسیر «ما راه را به انسان نشان دادیم یا سپاسگزار خواهد بود یا ناسپاسگزار» [سورۀ انسان (٧6) : آیۀ ٣]فرمود: راه را به او شناساندیم؛ یا می گیرد یا ترک می کند. (طیّار) از فرمایش خدا که «و اما قوم ثمود را هدایت کردیم؛ ولی آنها کوردلی را بر هدایت برگزیدند» [سورۀ فصّلت (4١) : آیۀ ١٧]پرسید، امام فرمود: به آنان شناساندیم و آنها کوردلی را بر هدایت برگزیدند در حالی که می شناختند. در روایت دیگر است: برای آنها بیان کردیم.

[4١5]4-حمزۀ طیّار گوید: از امام صادق علیه السّلام دربارۀ فرمایش خدای عزّتمند و والا که «انسان را به هر دو راه راهنمایی نمودیم» [سورۀ بلد (٩٠) : آیۀ ١٠]پرسیدم، فرمود: یعنی راه نیکی و بدی.

ص :٣45

سألته عن قول اللّه عزّ و جلّ: «وَ هَدَیْنٰاهُ اَلنَّجْدَیْنِ» قال: نجد الخیر و الشّرّ.

[4١6]5-و بهذا الإسناد، عن یونس، عن حمّاد، عن عبد الأعلی قال:

قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام: أصلحک اللّه هل جعل فی النّاس أداه ینالون بها المعرفه؟ قال: فقال: لا، قلت: فهل کلّفوا المعرفه؟ قال: لا، علی اللّه البیان، لاٰ یُکَلِّفُ اَللّٰهُ نَفْساً إِلاّٰ وُسْعَهٰا، و لاٰ یُکَلِّفُ اَللّٰهُ نَفْساً إِلاّٰ مٰا آتٰاهٰا، قال: و سألته عن قوله: «وَ مٰا کٰانَ اَللّٰهُ لِیُضِلَّ قَوْماً بَعْدَ إِذْ هَدٰاهُمْ حَتّٰی یُبَیِّنَ لَهُمْ مٰا یَتَّقُونَ» قال:

حتّی یعرّفهم ما یرضیه و ما یسخطه.

[4١٧]6-و بهذا الإسناد، عن یونس، عن سعدان رفعه، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

إنّ اللّه لم ینعم علی عبد نعمه إلاّ و قد ألزمه فیها الحجّه من اللّه، فمن منّ اللّه علیه فجعله قویّا فحجّته علیه القیام بما کلّفه و احتمال من هو دونه ممّن هو أضعف منه و من منّ اللّه علیه فجعله موسّعا علیه فحجّته علیه ماله، ثمّ تعاهده الفقراء بعد بنوافله و من منّ اللّه علیه فجعله شریفا فی بیته، جمیلا فی صورته فحجّته علیه أن یحمد اللّه تعالی علی ذلک و أن لا یتطاول علی غیره، فیمنع حقوق الضّعفاء لحال شرفه و جماله.

باب [اختلاف الحجّه علی عباده] [4١٨]١-محمّد بن أبی عبد اللّه، عن سهل بن زیاد، عن علیّ بن أسباط، عن الحسین بن زید، عن درست بن أبی منصور، عمّن حدّثه، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

ستّه أشیاء لیس للعباد فیها صنع: المعرفه و الجهل و الرّضا و الغضب و النّوم و الیقظه.

ص :٣46

[4١6]5-عبد الاعلی گوید: به امام صادق علیه السّلام عرض کردم: خداوند سامانت دهد، آیا در مردم ابزاری نهاده شده که با آن به شناخت دست یابند؟ فرمود: نه.

گفتم: آیا برای به دست آوردن شناخت تکلیف شده اند؟ فرمود: نه. برای خداست که بیان کند. «خداوند هیچ کس را جز به اندازۀ توانش تکلیف نکند» [سورۀ بقره (٢) : آیۀ ٢٨6]و «خداوند هیچ کس را جز به آنچه داده است، تکلیف نکند» [سورۀ طلاق (65) : آیۀ ٧]

از آن حضرت دربارۀ فرمایش خداوند که «خداوند بر آن نیست که گروهی را پس از آنکه هدایتشان نمود بی راه بگذارد، مگر آنکه چیزی را که باید از آن پروا کنند برایشان بیان کرده باشد» [سورۀ توبه (٩) : آیۀ ١١5]پرسیدم، فرمود: یعنی تا به آنها بشناساند آنچه او را خشنود کند و آنچه او را خشمگین سازد.

[4١٧]6-امام صادق علیه السّلام فرمود: به طور قطع، خداوند به بنده ای نعمتی ندهد جز آنکه نسبت به آن حجّتی همراهش نماید، پس کسی که خداوند بر او منّت گذاشت و نیرومندش ساخت، حجّتش بر او انجام تکالیف الهی و به دوش کشیدن بار کسانی که از او ناتوان ترند و خداوند هرکس را که بر او لطف کرد و مال او را گسترش داد، همان مالش بر او حجّت است و باید با بخشش خود به فقرا رسیدگی کند و هرکه خداوند بر او منت نهاد و در میان خویشانش، شریف و خوش سیما قرار داد، حجّت خدا بر او این است که خدای فرازمند را نسبت به آن نعمت سپاس گوید و بر دیگران گردن فرازی نکند و به واسطۀ شریف و خوش سیما بودنش از حقوق ناتوانان جلوگیری ننماید.

بابی دربارۀ اختلاف حجّت خدا بر بندگانش

[4١٨]١-امام صادق علیه السّلام فرمود: شش چیز است که بندگان را در سازندگی آن کاری نیست: شناخت، نادانی، خشنودی، خشم، خواب و بیداری.

ص :٣4٧

باب حجج اللّه علی خلقه [4١٩]١-محمّد بن یحیی، عن محمّد بن الحسین، عن أبی شعیب المحاملیّ، عن درست بن أبی منصور، عن برید بن معاویه، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

لیس للّه علی خلقه أن یعرفوا و للخلق علی اللّه أن یعرّفهم و للّه علی الخلق إذا عرّفهم أن یقبلوا.

[4٢٠]٢-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن الحجّال، عن ثعلبه بن میمون، عن عبد الأعلی بن أعین قال:

سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام من لم یعرف شیئا هل علیه شیء؟ قال: لا.

[4٢١]٣-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن ابن فضّال، عن داود بن فرقد، عن أبی الحسن زکریّا بن یحیی، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

ما حجب اللّه عن العباد فهو موضوع عنهم.

[4٢٢]4-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن خالد، عن علیّ بن الحکم، عن أبان الأحمر، عن حمزه بن الطّیّار، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

قال لی: اکتب فأملی علیّ: إنّ من قولنا: إنّ اللّه یحتجّ علی العباد بما آتاهم و عرّفهم ثمّ أرسل إلیهم رسولا و أنزل علیهم الکتاب فأمر فیه و نهی، أمر فیه بالصّلاه و الصّیام فنام رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم عن الصّلاه فقال: أنا أنیمک و أنا أوقظک فإذا قمت فصلّ لیعلموا إذا أصابهم ذلک کیف یصنعون، لیس کما یقولون: إذا نام عنها هلک و کذلک الصّیام أنا أمرضک و أنا أصحّک فإذا شفیتک فاقضه، ثمّ قال أبو عبد اللّه علیه السّلام: و کذلک إذا نظرت فی جمیع الأشیاء لم تجد أحدا فی ضیق و لم تجد أحدا إلاّ و للّه علیه الحجّه و للّه فیه المشیئه و لا أقول: إنّهم ما شاءوا صنعوا: ثمّ قال: إنّ اللّه یهدی و یضلّ، و قال: و ما أمروا إلاّ بدون سعتهم و کلّ

ص :٣4٨

بابی دربارۀ حجت های خداوند بر بندگانش

[4١٩]١-امام صادق علیه السّلام فرمود: خداوند بر آفریدگان حقّی ندارد که او را بشناسند، بلکه آفریدگان بر خدا حق دارند که به آنها بشناساند و خداوند به آفریدگان حق دارد که وقتی به آنها شناساند، بپذیرند.

[4٢٠]٢-عبد الاعلی گوید: از امام صادق علیه السّلام پرسیدم: کسی که چیزی را نشناسد، مسئولیتی دارد؟ فرمود: نه.

[4٢١]٣-امام صادق علیه السّلام فرمود: آنچه را خداوند از بندگان پوشیده داشته، تکلیف آن از دوش آنها برداشته است.

[4٢٢]4-حمزۀ طیّار گوید: امام صادق علیه السّلام به من فرمود: بنویس، سپس برایم دیکته کرد: از باورهای ما این است که خداوند بر بندگان اتمام حجت آوری نماید با آنچه به آنها داده و شناسانده است؛ سپس پیامبران را به سوی ایشان گسیل داشت و برایشان کتاب فروفرستاد که در آن فرمان داده و بازداشته است. در آن به نماز و روزه فرمان داد. (یک روز) پیامبر را از انجام نماز خواب ربود، پس خدا فرمود:

من تو را به خواب می برم و من بیدارت می کنم. هروقت بیدار شدی، نماز بخوان تا مردم بدانند وقتی از نماز خوابشان ربود چه باید بکنند. چنان نیست که ایشان گویند: چون پیامبر از نماز خوابش برد، هلاک گشت و روزه نیز چنین است. من تو را مریض می کنم و من تو را بهبود می بخشم؛ پس وقتی شفایت دادم روزه را قضا کن. سپس امام صادق علیه السّلام فرمود: و هم چنین هنگامی که در هرچیز بنگری، هیچ کس را در تنگی و فشار نمی بینی و کسی را نمی بینی جز اینکه خداوند بر او حجت و در کار او مشیت دارد. من نمی گویم: مردم هرچه خواهد بکنند. سپس فرمود: همانا خداوند به راه آورد و گمراه کند و نیز فرمود: مردم به کمتر

ص :٣4٩

شیء أمر النّاس به فهم یسعون له، و کلّ شیء لا یسعون له فهو موضوع عنهم و لکنّ النّاس لا خیر فیهم ثمّ تلا علیه السّلام: «لَیْسَ عَلَی اَلضُّعَفٰاءِ وَ لاٰ عَلَی اَلْمَرْضیٰ وَ لاٰ عَلَی اَلَّذِینَ لاٰ یَجِدُونَ مٰا یُنْفِقُونَ حَرَجٌ» فوضع عنهم «مٰا عَلَی اَلْمُحْسِنِینَ مِنْ سَبِیلٍ وَ اَللّٰهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ وَ لاٰ عَلَی اَلَّذِینَ إِذٰا مٰا أَتَوْکَ لِتَحْمِلَهُمْ» قال: فوضع عنهم لأنّهم لا یجدون.

باب الهدایه أنّها من اللّه عزّ و جلّ [4٢٣]١-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن محمّد بن إسماعیل، عن إسماعیل السّرّاج، عن ابن مسکان، عن ثابت بن سعید قال:

قال أبو عبد اللّه علیه السّلام: یا ثابت! ما لکم و للنّاس کفّوا عن النّاس و لا تدعوا أحدا إلی أمرکم، فو اللّه لو أنّ أهل السّماوات و أهل الأرضین اجتمعوا علی أن یهدوا عبدا یرید اللّه ضلالته ما استطاعوا علی أن یهدوه و لو أنّ أهل السّماوات و أهل الأرضین اجتمعوا علی أن یضلّوا عبدا یرید اللّه هدایته ما استطاعوا أن یضلّوه، کفّوا عن النّاس و لا یقول أحد: عمّی و أخی و ابن عمّی و جاری فإنّ اللّه إذا أراد بعبد خیرا طیّب روحه فلا یسمع معروفا إلاّ عرفه و لا منکرا إلاّ أنکره، ثمّ یقذف اللّه فی قلبه کلمه یجمع بها أمره.

[4٢4]٢-علیّ بن إبراهیم بن هاشم، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن محمّد بن حمران، عن سلیمان بن خالد، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

قال: إنّ اللّه عزّ و جلّ إذا أراد بعبد خیرا نکت فی قلبه نکته من نور و فتح مسامع قلبه و وکّل به ملکا یسدّده و إذا أراد بعبد سوءا نکت فی قلبه نکته سوداء و سدّ مسامع قلبه و وکّل به شیطانا یضلّه ثمّ تلا هذه الآیه: فَمَنْ یُرِدِ

ص :٣5٠

از توانشان فرمان داده شده اند و نسبت به هرچیز که فرمان داده شده اند، توانایی دارند و هرچه از توانشان بیرون است از آنها برداشته شده است؛ ولی در مردم خیری نیست. سپس (این آیه را) خواند: «بر ناتوان و بیماران و کسانی که مالی ندارند تا انفاق کنند، تکلیفی نیست» [سورۀ توبه (٩) : آیۀ ٩١]پس، از ایشان (جهاد) برداشته شد «بر نیکوکاران اعتراضی نیست و خداوند آمرزندۀ مهربان است و بر کسانی که وقتی پیش تو آمدند تا سوارشان کنی (برای اعزام به جهاد) تکلیفی نیست» [سورۀ توبه (٩) : آیۀ ٩٢]پس (جهاد) از آنها برداشته شد؛ چون وسیلۀ سواری نداشتند.

بابی دربارۀ اینکه هدایت از جانب خدای عزّتمند است

[4٢٣]١-ثابت سعید گوید: حضرت صادق علیه السّلام فرمود: ای ثابت! شما را با مردم چکار؟ از مردم دست بردارید و کسی را به امر خود (ولایت) فراخوانید. به خدا سوگند! اگر اهل آسمان ها و اهل زمین ها گرد آیند تا بنده ای را که خداوند گمراهیش را خواسته، هدایت کنند، نتوانند هدایتش نمایند و اگر آسمانیان و زمینیان گرد آیند تا بنده ای را که خداوند هدایتش را خواسته، گمراه کنند، نتوانند گمراهش نمایند. از مردم دست بردارید و کسی نگوید: این عموی من، برادر من، پسرعموی من و همسایۀ من است (و من نمی توانم آنها را در گمراهی ببینم) ؛ زیرا خداوند نسبت به بنده ای خوبی خواهد، روحش را پاکسازی نماید؛ بنابراین کار نیکی را نشنود جز آنکه آن را بشناسد و کار زشتی را نشنود جز آنکه انکارش نماید.

پس از آن خدا در دلش مطلبی اندازد که کارش را فراهم آورد.

[4٢4]٢-امام صادق علیه السّلام فرمود: همانا خداوند عزّتمند و شکوهمند چون خوبی بنده ای را خواهد، اثری از نور در دلش گذارد و گوش های دلش را بگشاید و فرشته ای بر او بگمارد که نگه دارش باشد و چون برای بنده ای بدی خواهد، اثری از سیاهی در دلش گذارد و گوش های دلش را ببندد و شیطانی بر او بگمارد که گمراهش کند،

ص :٣5١

اَللّٰهُ أَنْ یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلاٰمِ وَ مَنْ یُرِدْ أَنْ یُضِلَّهُ یَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَیِّقاً حَرَجاً کَأَنَّمٰا یَصَّعَّدُ فِی اَلسَّمٰاءِ» .

[4٢5]٣-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن ابن فضّال، عن علیّ بن عقبه، عن أبیه قال:

سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: اجعلوا أمرکم للّه و لا تجعلوه للنّاس فإنّه ما کان للّه فهو للّه و ما کان للنّاس فلا یصعد إلی اللّه و لا تخاصموا النّاس لدینکم فإنّ المخاصمه ممرضه للقلب، إنّ اللّه تعالی قال لنبیّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: «إِنَّکَ لاٰ تَهْدِی مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لٰکِنَّ اَللّٰهَ یَهْدِی مَنْ یَشٰاءُ» و قال: «أَ فَأَنْتَ تُکْرِهُ اَلنّٰاسَ حَتّٰی یَکُونُوا مُؤْمِنِینَ» ذروا النّاس فإنّ النّاس أخذوا عن النّاس و إنّکم أخذتم عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، إنّی سمعت أبی علیه السّلام یقول: إنّ اللّه عزّ و جلّ إذا کتب علی عبد أن یدخل فی هذا الأمر کان أسرع إلیه من الطّیر إلی و کره.

[4٢6]4-أبو علیّ الأشعریّ، عن محمّد بن عبد الجبّار، عن صفوان بن یحیی، عن محمّد بن مروان، عن فضیل بن یسار قال:

قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام ندعو النّاس إلی هذا الأمر؟ فقال: لا یا فضیل! إنّ اللّه إذا أراد بعبد خیرا أمر ملکا فأخذ بعنقه فأدخله فی هذا الأمر طائعا أو کارها.

تمّ کتاب العقل و العلم و التّوحید من کتاب الکافی و یتلوه کتاب الحجّه فی الجزء الثّانی من کتاب الکافی تألیف الشّیخ أبی جعفر محمّد بن یعقوب الکلینیّ رحمه اللّه علیه.

ص :٣5٢

سپس حضرت این آیه را خواند: «پس کسی را که خدا بخواهد هدایت نماید، دلش را به پذیرش اسلام می گشاید و هرکه را بخواهد گمراه کند دلش را سخت و تنگ می گرداند، چنانکه گویی به زحمت در آسمان بالا می رود» [سورۀ انعام (6) : آیۀ ١٢5]

[4٢5]٣-امام صادق علیه السّلام فرمود: کارتان (شیعه بودن) را برای خدا قرار دهید نه برای مردم؛ زیرا آنچه برای خداست، به حساب او گذارده شود و آنچه برای مردم است به سوی خداوند بالا نرود. به خاطر دینتان با مردم ستیزه نکنید که ستیزه کردن، دل را بیمار کند. خداوند فرازمند به پیامبرش فرمود: «تو نمی توانی کسی را که دوست داری هدایت کنی؛ ولی خداوند کسی را که خواهد، هدایت کند» [سورۀ قصص () : آیۀ 56]و فرمود: «مگر می توانی مردم را وادار کنی که ایمان آورند» [سورۀ یونس () : آیۀ ٩٩]. مردم را رها کنید؛ زیرا آنها از مردم آموختند و شما از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله یاد گرفتید. من از پدرم شنیدم که می فرمود: همانا خدای عزّتمند و والا وقتی بر بنده ای بنویسد که در این امر (تشیع) وارد شود از رفتن پرنده به آشیانه اش شتاب تر باشد.

[4٢6]4-فضیل یسار گوید: به امام صادق علیه السّلام عرض کردم: مردم را به تشیّع دعوت کنیم؟ فرمود: ای فضیل! نه. هرگاه خداوند خوبی بنده ای را خواهد به فرشته ای فرمان دهد که گردنش بگیرد و او را خواه یا ناخواه به امر تشیع وارد کند.

کتاب عقل و علم و توحید از کتاب کافی تمام شد و کتاب «حجت» در بخش دوم از کتاب کافی؛ تألیف شیخ ابو جعفر محمد بن یعقوب کلینی در پی آن بیابد.

ص :٣5٣

کتاب الحجّه بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

باب الاضطرار إلی الحجّه [قال أبو جعفر محمّد بن یعقوب الکلینیّ مصنّف هذا الکتاب رحمه اللّه حدّثنا]

[4٢٧]١-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن العبّاس بن عمر الفقیمیّ، عن هشام بن الحکم، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام:

أنّه قال للزّندیق الّذی سأله من أین أثبتّ الأنبیاء و الرّسل؟ قال: إنّا لمّا أثبتنا أنّ لنا خالقا صانعا متعالیا عنّا و عن جمیع ما خلق و کان ذلک الصّانع حکیما متعالیا لم یجز أن یشاهده خلقه و لا یلامسوه فیباشرهم و یباشروه و یحاجّهم و یحاجّوه، ثبت أنّ له سفراء فی خلقه؛ یعبّرون عنه إلی خلقه و عباده و یدلّونهم علی مصالحهم و منافعهم و ما به بقاؤهم و فی ترکه فناؤهم؛ فثبت الآمرون و النّاهون عن الحکیم العلیم فی خلقه و المعبّرون عنه جلّ و عزّ و هم الأنبیاء علیه السّلام و صفوته من خلقه، حکماء مؤدّبین بالحکمه، مبعوثین بها، غیر مشارکین للنّاس علی مشارکتهم لهم فی الخلق و التّرکیب فی شیء من أحوالهم، مؤیّدین من عند الحکیم العلیم بالحکمه؛ ثمّ ثبت ذلک فی کلّ دهر و زمان ممّا أتت به الرّسل و الأنبیاء من الدّلائل و البراهین، لکیلا تخلو أرض اللّه من حجّه یکون معه علم یدلّ علی صدق مقالته و جواز عدالته.

ص :٣54

کتاب حجّت

اشاره

به نام خداوند رحمتگر مهربان

نیاز به حجّت

[ابو جعفر محمّد یعقوب کلینی مؤلّف این کتاب، خدایش بیامرزد، گفته است:]

[4٢٧]١-هشام حکم از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که ایشان به زندیقی که پرسید از کجا پیامبران و فرستادگان را ثابت می کنی؟ فرمود: ما وقتی ثابت کردیم که آفرینشگر و سازنده ای داریم که برتر از خودمان و همۀ آنچه آفریده است، می باشد. و این که آن سازنده حکیم و والا است و جایز نیست آفریدگانش او را دیده، لمسش کنند، آن گاه او با آنان و آنان با او درآمیخته، با هم مباحثه کنند، ثابت می شود که باید در میان آفریدگانش سفیرانی داشته باشد که او را برای آفریدگان و بندگانش روشن کرده، به مصلحت ها و سودهاشان راهنمایی کند، به آنچه ماندنشان به آن است و نابودی شان به واگذاشتن اش. پس آمران و ناهیانی از سوی حکیم دانا در میان آفریدگانش و روشنگران از او ثابت می شود. و آنان، پیامبران و برگزیدۀ آفریدگانش هستند. حکیمان حکمت آموخته و برانگیختگان به آن، که با مردم در آفرینش انبازند و در چیزی از احوالشان، نه. به حکمت یاری شدگان از نزد حکیم دانا. سپس این در هرروزگار و زمانی، با نشانه ها و برهان هایی که فرستادگان و پیامبران آورده اند، ثابت می شود. تا زمین خدا از حجّتی که به همراهش دانشی است که بر راستی گفتارش و روا بودن عدالتش نشانه است خالی نماند.

ص :٣55

[4٢٨]٢-محمّد بن إسماعیل، عن الفضل بن شاذان، عن صفوان بن یحیی، عن منصور بن حازم قال:

قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام: إنّ اللّه أجلّ و أکرم من أن یعرف بخلقه، بل الخلق یعرفون باللّه؛ قال: صدقت، قلت: إنّ من عرف أنّ له ربّا: فقد ینبغی له أن یعرف أنّ لذلک الرّبّ رضا و سخطا و أنّه لا یعرف رضاه و سخطه إلاّ بوحی أو رسول، فمن لم یأته الوحی فقد ینبغی له أن یطلب الرّسل فإذا لقیهم عرف أنّهم الحجّه و أنّ لهم الطّاعه المفترضه و قلت للنّاس: تعلمون أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم کان هو الحجّه من اللّه علی خلقه؟ قالوا: بلی قلت فحین مضی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم من کان الحجّه علی خلقه؟ فقالوا: القرآن فنظرت فی القرآن فإذا هو یخاصم به المرجئ و القدریّ و الزّندیق الّذی لا یؤمن به حتّی یغلب الرّجال بخصومته فعرفت أنّ القرآن لا یکون حجّه إلاّ بقیّم فما قال فیه من شیء کان حقّا، فقلت لهم: من قیّم القرآن فقالوا ابن مسعود قد کان یعلم و عمر یعلم و حذیفه یعلم، قلت: کلّه؟ قالوا: لا، فلم أجد أحدا یقال: إنّه یعرف ذلک کلّه إلاّ علیّا علیه السّلام و إذا کان الشّیء بین القوم فقال هذا: لا أدری و قال هذا لا أدری و قال هذا: لا أدری و قال هذا: أنا أدری، فأشهد أنّ علیّا علیه السّلام کان قیّم القرآن و کانت طاعته مفترضه و کان الحجّه علی النّاس بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و أنّ ما قال فی القرآن فهو حقّ؛ فقال: رحمک اللّه.

[4٢٩]٣-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن الحسن بن إبراهیم، عن یونس بن یعقوب قال:

کان عند أبی عبد اللّه علیه السّلام جماعه من أصحابه منهم حمران بن أعین و محمّد بن النّعمان و هشام بن سالم و الطّیّار و جماعه فیهم هشام بن الحکم و هو شابّ

ص :٣56

[4٢٨]٢-منصور حازم گفت: به حضرت صادق علیه السّلام عرض کردم: خداوند بزرگ تر و گرامی تر از آن است که به سبب آفریدگانش شناخته شود، بلکه این آفریدگانند که به سبب خداوند شناخته می شوند. فرمود: درست است. عرض کردم: کسی که فهمید پروردگاری دارد، سزاوار است که بداند برای آن پروردگار خشنودی و خشمی است. و خشنودی و خشمش جز با وحی یا فرستاده، شناخته نمی شود و آن که به او وحی نمی شود سزاوار است که فرستاده را بجوید.

که چون ایشان را دیدار کند، درمی یابد آنان حجّت اند و اطاعت کردن از ایشان واجب است. و من به مردم گفتم: می دانید که رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-همان حجّت خدا بر آفریدگانش بود؟ گفتند: بله. گفتم: و چون رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-درگذشت، چه کسی حجّت او بر آفریدگانش بود؟ گفتند: قرآن. من به قرآن نگریستم و دیدم مرجئه و قدری و زندیقی که به آن ایمان نیاورده، به وسیلۀ آن با هم ستیز می کنند تا به کمک آن بر مردم غلبه کنند. پس دانستم که قرآن جز با یک مفسّر که آنچه درباره اش گفت حقّ باشد حجّت نیست. پس به آنان گفتم: مفسّر قرآن کیست؟ گفتند: پسر مسعود می دانست، عمر می دانست و حذیفه هم. گفتم: همه اش را؟ گفتند: نه. و من جز علی، کسی را نیافتم که درباره اش بگویند: او همه اش را می فهمد. و چون در میان مردم چیزی باشد که آن بگوید: نمی دانم. و این بگوید: نمی دانم. و آن دیگری هم، و این علی علیه السّلام گوید: من نمی دانم. پس من گواهی می دهم که علی علیه السّلام مفسّر قرآن بود و اطاعت از او واجب. و پس از رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-او بر مردم حجّت بود. و آنچه او دربارۀ قرآن فرموده، همان حقّ است. حضرت فرمود: خدا تو را بیامرزد.

[4٢٩]٣-یونس یعقوب گفته است: گروهی از اصحاب از جمله حمران اعین و محمّد نعمان و هشام سالم و طیّار و گروهی که هشام حکم جوان در میانشان بود،

ص :٣5٧

فقال أبو عبد اللّه علیه السّلام: یا هشام! ألا تخبرنی کیف صنعت بعمرو بن عبید؟ و کیف سألته؟ فقال هشام: یا ابن رسول اللّه إنّی أجلّک و أستحییک و لا یعمل لسانی بین یدیک، فقال أبو عبد اللّه إذا أمرتکم بشیء فافعلوا قال هشام: بلغنی ما کان فیه عمرو بن عبید و جلوسه فی مسجد البصره فعظم ذلک علیّ فخرجت إلیه و دخلت البصره یوم الجمعه فأتیت مسجد البصره فإذا أنا بحلقه کبیره فیها عمرو بن عبید و علیه شمله سوداء متّزرا بها من صوف و شمله مرتدیا بها و النّاس یسألونه، فاستفرجت النّاس فأفرجوا لی، ثمّ قعدت فی آخر القوم علی رکبتیّ، ثمّ قلت: أیّها العالم! إنّی رجل غریب تأذن لی فی مسأله! فقال لی:

نعم؛ فقلت له ألک عین؟ فقال: یا بنیّ أیّ شیء هذا من السّؤال و شیء تراه کیف تسأل عنه؟ فقلت هکذا مسألتی، فقال: یا بنیّ سل و إن کانت مسألتک حمقاء قلت: أجبنی فیها؛ قال لی: سل، قلت: أ لک عین! قال: نعم، قلت: فما تصنع به؟ قال: أری بها الألوان و الأشخاص قلت فلک أنف قال نعم قلت فما تصنع به قال أشمّ به الرّائحه، قلت: أ لک فم؟ قال: نعم، قلت فما تصنع به؟ قال: أذوق به الطّعم، قلت: فلک أذن! قال: نعم؛ قلت: فما تصنع بها؟ قال: أسمع بها الصّوت؛ قلت: أ لک قلب، قال: نعم؛ قلت: فما تصنع به؟ قال: أمیّز به کلّ ما ورد علی هذه الجوارح و الحواسّ، قلت: أو لیس فی هذه الجوارح غنی عن القلب؟ فقال: لا؛ قلت: و کیف ذلک و هی صحیحه سلیمه؟ قال: یا بنیّ! إنّ الجوارح إذا شکّت فی شیء شمّته أو رأته أو ذاقته أو سمعته ردّته إلی القلب فیستیقن الیقین و یبطل الشّکّ؛ قال هشام: فقلت له: فإنّما أقام اللّه القلب لشکّ الجوارح؟ قال:

نعم؛ قلت: لا بدّ من القلب و إلاّ لم تستیقن الجوارح؟ قال: نعم فقلت له: یا أبا مروان فاللّه تبارک و تعالی لم یترک جوارحک حتّی جعل لها إماما یصحّح لها

ص :٣5٨

نزد حضرت صادق علیه السّلام بودند. آن گاه حضرت صادق علیه السّلام فرمود: ای هشام! آیا به من نمی گویی که با عمرو عبید چه کردی؟ و چگونه از او پرسش کردی؟ هشام گفت: ای پسر رسول خدا، بزرگی شما و شرم من نمی گذارد زبانم در پیشگاه شما بچرخد. حضرت صادق علیه السّلام فرمودند: وقتی به چیزی فرمانتان دادیم، انجام دهید.

هشام گفت: موضوع عمرو بن عبید و جلوسش در مسجد بصره را شنیدم و آن بر من بزرگ آمد پس به سویش رفته، روز جمعه به بصره رسیدم. آن گاه به مسجد بصره آمده، با حلقۀ بزرگی که عمرو بن عبید با جامۀ پشمینه سیاه و کمر بسته در بر و عبا بر دوش در آن بود روبه رو شدم. که مردم از او می پرسیدند. از مردم راه خواستم، راهم دادند و آن گاه پشت مردم بر دو زانو نشستم و گفتم: ای دانشمند! من مردی غریبم، به من اجازه می دهی پرسشی بکنم؟ به من گفت: بله. من گفتم:

آیا تو چشم داری؟ گفت: پسرم این چه پرسشی است! از چیزی که آن را می بینی، چگونه می پرسی؟ گفتم: پرسش من این گونه است. گفت: بپرس پسرم اگرچه پرسشت ابلهانه است. گفتم: پاسخم را ندادی. گفت: بپرس. گفتم: آیا چشم داری؟ گفت: بله. گفتم: با آن چه می کنی؟ گفت: با آن رنگ ها و اشخاص را می بینم. گفتم: و بینی داری؟ گفت: بله. گفتم: و با آن چه می کنی؟ گفت: با آن بوها را می بویم. گفتم: دهان داری؟ گفت: بله. گفتم: با آن چه می کنی؟ گفت: با آن مزه ها را می چشم. گفتم: و تو گوش هم داری؟ گفت: بله. گفتم: با آن ها چه می کنی؟ گفت: با آن صدا را می شنوم. گفتم: آیا قلب داری؟ گفت: بله. گفتم: با آن چه می کنی؟ گفت: با آن هرآنچه را بر این اعضا و حواس وارد شود، تشخیص می دهم.

گفتم: آیا آن اعضا از قلب بی نیاز نیستند؟ گفت: نه. گفتم: چرا این گونه است و حال آن که تندرست و سالم اند؟ گفت: پسرم! این اعضا وقتی در چیزی که بوییده یا دیده یا چشیده یا شنیده، شکّ کنند، آن را به قلب بازمی گردانند تا یقین ثابت شود و باطل از بین برود. هشام گفت: من به او گفتم: پس خداوند قلب را برای شکّ اعضا نهاده است؟ گفت: بله. گفتم: و قلب باید باشد، و گرنه اعضا به یقین نمی رسند؟ گفت: بله. آن گاه به او گفتم: ای ابو مروان خداوند پاک و والا اعضای تو را وانگذاشت چنان که برایشان پیشوایی گذاشت تا برایشان درست را تشخیص دهد

ص :٣5٩

الصّحیح و یتیقّن به ما شکّ فیه و یترک هذا الخلق کلّهم فی حیرتهم و شکّهم و اختلافهم؛ لا یقیم لهم إماما یردّون إلیه شکّهم و حیرتهم و یقیم لک إماما لجوارحک تردّ إلیه حیرتک و شکّک؟ ! قال فسکت و لم یقل لی شیئا، ثمّ التفت إلیّ فقال لی: أنت هشام بن الحکم فقلت: لا، قال: أ من جلسائه؟ قلت: لا، قال:

فمن أین أنت قال قلت: من أهل الکوفه قال: فأنت إذا هو، ثمّ ضمّنی إلیه و أقعدنی فی مجلسه و زال عن مجلسه و ما نطق حتّی قمت، قال: فضحک أبو عبد اللّه علیه السّلام و قال: یا هشام! من علّمک هذا؟ قلت: شیء أخذته منک و ألّفته، فقال: هذا و اللّه مکتوب فی صحف إبراهیم و موسی.

[4٣٠]4-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عمّن ذکره، عن یونس بن یعقوب قال:

کنت عند أبی عبد اللّه علیه السّلام فورد علیه رجل من أهل الشّام فقال: إنّی رجل صاحب کلام و فقه و فرائض و قد جئت لمناظره أصحابک، فقال أبو عبد اللّه علیه السّلام: کلامک من کلام رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أو من عندک؟ فقال: من کلام رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و من عندی، فقال أبو عبد اللّه علیه السّلام، فأنت إذا شریک رسول اللّه؟ قال: لا، قال: فسمعت الوحی عن اللّه عزّ و جلّ یخبرک؟ قال: لا، قال: فتجب طاعتک کما تجب طاعه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم؟ قال: لا، فالتفت أبو عبد اللّه علیه السّلام إلیّ فقال: یا یونس بن یعقوب! هذا قد خصم نفسه قبل أن یتکلّم، ثمّ قال: یا یونس! لو کنت تحسن الکلام کلّمته، قال یونس فیا لها من حسره فقلت: جعلت فداک إنّی سمعتک تنهی عن الکلام و تقول: ویل لأصحاب الکلام یقولون: هذا ینقاد و هذا لا ینقاد و هذا ینساق و هذا لا ینساق و هذا نعقله و هذا لا نعقله، فقال أبو عبد اللّه علیه السّلام: إنّما قلت، فویل لهم إن ترکوا ما أقول و ذهبوا إلی ما یریدون ثمّ قال لی: اخرج إلی الباب فانظر من تری من المتکلّمین فأدخله؛ قال: فأدخلت

ص :٣6٠

و با آن، آنچه در آن تردید شده بود، یقینی شود ولی همۀ این آفریدگان را در سرگردانی شان و شکّ و اختلافشان وامی گذارد. برای آنان پیشوایی که شکّ و حیرتشان را به او بازگردانند، قرار نمی دهد و برای اعضای تو پیشوایی قرار می دهد که شکّ و حیرت خود را به آن بازگردانی؟ ! او خاموش شد و چیزی نگفت. سپس به من رو کرد و گفت: تو هشام حکمی؟ گفتم: نه. گفت: از هم نشینان اویی؟ گفتم: نه.

گفت: پس از کجا آمده ای؟ گفتم: من اهل کوفه ام. گفت: پس تو خود اویی. سپس مرا به آغوش کشیده، در جای خودش نشانده، خود به کناری نشست و چیزی نگفت تا من برخاستم. راوی گوید: حضرت صادق علیه السّلام خندید و فرمود: ای هشام چه کسی این را به تو آموخت؟ گفتم: چیزی بود که از شما گرفتم و تنظیمش کردم.

فرمود: به خدا سوگند این در صحف ابراهیم و موسی نوشته است.

[4٣٠]4-یونس یعقوب گفت: من نزد حضرت صادق علیه السّلام بودم که مردی شامی به نزدش آمده، گفت: من مردی کلام و فقه و فرائض دانم و برای مناظره با اصحابت آمده ام. حضرت صادق علیه السّلام فرمود: کلام تو از کلام رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-است یا از نزد خودت؟ گفت: از کلام رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و از نزد خودم.

حضرت صادق علیه السّلام فرمود: پس تو شریک رسول خدایی؟ گفت: نه. فرمود: از خداوند عزّتمند وحی شنیده ای که تو را آگاهت گرداند؟ گفت: نه. فرمود: اطاعت از از تو مانند اطاعت از رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله واجب است؟ گفت: نه. آن گاه حضرت صادق علیه السّلام به من رو کرد و فرمود: ای یونس یعقوب، این شخص پیش از آن که سخن گوید، خودش را محکوم کرد. سپس فرمود: ای یونس! کاش کلام را به خوبی می دانستی و با او به سخن می پرداختی. یونس گوید: گفتم: بسیار افسوس، سپس من عرض کردم: جانم فدایت من از شما شنیدم که از کلام نهی می کنی و می فرمایی:

وای بر اصحاب کلام که می گویند: این پذیرفتنی است و این نه. آن روا است و آن نه. این را می فهمیم و آن را نمی فهمیم. حضرت صادق علیه السّلام فرمود: من گفتم:

وای بر آنان اگر گفتار مرا رها کرده، به سوی آنچه می خواهند، بروند. سپس به من فرمود: بیرون برو و بنگر چه کسی از کلام دانان را می بینی و او را بیاور.

ص :٣6١

حمران بن أعین و کان یحسن الکلام و أدخلت الأحول و کان یحسن الکلام و أدخلت هشام بن سالم و کان یحسن الکلام و أدخلت قیس بن الماصر و کان عندی أحسنهم کلاما و کان قد تعلّم الکلام من علیّ بن الحسین علیهما السّلام، فلمّا استقرّ بنا المجلس و کان أبو عبد اللّه علیه السّلام قبل الحجّ یستقرّ أیّاما فی جبل فی طرف الحرم فی فازه له مضروبه قال فأخرج أبو عبد اللّه علیه السّلام رأسه من فازته فإذا هو ببعیر یخبّ فقال: هشام و ربّ الکعبه، قال فظننّا أنّ هشاما رجل من ولد عقیل کان شدید المحبّه له قال: فورد هشام بن الحکم و هو أوّل ما اختطّت لحیته و لیس فینا إلاّ من هو أکبر سنّا منه، قال: فوسّع له أبو عبد اللّه علیه السّلام و قال:

ناصرنا بقلبه و لسانه و یده، ثمّ قال: یا حمران! کلّم الرّجل، فکلّمه فظهر علیه حمران، ثمّ قال یا طاقیّ! کلّمه، فکلّمه فظهر علیه الأحول، ثمّ قال: یا هشام بن سالم کلّمه، فتعارفا ثمّ قال أبو عبد اللّه علیه السّلام لقیس الماصر: کلّمه فکلّمه فأقبل أبو عبد اللّه علیه السّلام یضحک من کلامهما ممّا قد أصاب الشّامیّ فقال للشّامیّ: کلّم هذا الغلام یعنی هشام بن الحکم، فقال: نعم فقال لهشام: یا غلام! سلنی فی إمامه هذا؛ فغضب هشام حتّی ارتعد ثمّ قال للشّامیّ: یا هذا أ ربّک أنظر لخلقه أم خلقه لأنفسهم فقال الشّامیّ: بل ربّی أنظر لخلقه؛ قال ففعل بنظره لهم ما ذا؟ قال:

أقام لهم حجّه و دلیلا کیلا یتشتّتوا أو یختلفوا یتألّفهم و یقیم أودهم و یخبرهم بفرض ربّهم، قال: فمن هو؟ قال: رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قال هشام: فبعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم؟ قال: الکتاب و السّنّه، قال هشام: فهل نفعنا الیوم الکتاب و السّنّه فی رفع الاختلاف عنّا؟ قال الشّامیّ: نعم، قال: فلم اختلفنا أنا و أنت و صرت إلینا من الشّام فی مخالفتنا إیّاک؟ قال: فسکت الشّامیّ، فقال أبو عبد اللّه علیه السّلام للشّامیّ: ما لک لا تتکلّم؟ قال الشّامیّ: إن قلت: لم نختلف کذبت و إن قلت:

ص :٣6٢

او گوید: من حمران اعین را آوردم که خوب کلام می دانست و احول را آوردم که خوب کلام می دانست و هشام سالم را آوردم که کلام را خوب می دانست. و قیس ماصر را آوردم که نزد من بهترین کلام دان بود و کلام را از حضرت سجّاد علیه السّلام آموخته بود. وقتی مجلس برقرار شد، حضرت صادق علیه السّلام سرشان را از چادر بیرون آوردند-حضرت صادق علیه السّلام چند روزی پیش از حجّ در کوهی کنار حرم در چادری که برایشان زده می شد، اقامت می کرد-و ناگاه شتری را دیدند که می دود. آن گاه فرمودند: به پروردگار کعبه، هشام است. او گوید: ما پنداشتیم که هشام مردی از فرزندان عقیل است که ایشان بسیار دوستش دارد. او گوید: آن گاه هشام حکم آمد که تازه خطّ موی صورتش سبز شده بود و در میان ما کسی نبود که از او بزرگ تر نباشد.

او گوید: پس حضرت صادق علیه السّلام برای او جا باز کرده، فرمود: هشام، یاور ما با دل و زبان و دستش است. سپس فرمود: ای حمران با آن مرد به سخن بپرداز؛ او با وی به سخن پرداخته بر او چیره گشت. سپس فرمود: ای طاقی! تو با او سخن بگو. و او سخن گفته، بر او چیره شد. سپس فرمود: ای هشام سالم تو با او سخن بگو. آن دو، برابر آمدند. سپس حضرت صادق علیه السّلام به قیس ماصر فرمود: تو هم با او به سخن پرداز. او به سخن پرداخت. و حضرت صادق علیه السّلام را از سخنانشان خنده گرفت، از آنچه شامی گیر افتاده و دچارش شده بود. آن گاه به شامی فرمود: با این جوان-یعنی هشام حکم-سخن بگو. او گفت: باشد و به هشام گفت: جوان دربارۀ امامت این مرد، از من بپرس. هشام خشمگین شد، چنان که لرزید. سپسبه شامی گفت: ای مرد! آیا پروردگارت به آفریدگانش خیراندیش تر است یا آفریدگان به خودشان؟ شامی گفت: البتّه پروردگارم برای آفریدگانش خیراندیش تر است. گفت: و با خیراندیشی برای آنان چه کرده است؟ گفت: برایشان حجّت و نشانه ای قرار داده تا پراکنده نشوند یا اختلاف نداشته باشند. آنان را گرد آورد و کجی هاشان را راست کند و به واجب پروردگار آگاهشان گرداند. او گفت: و او چه کسی است؟ شامی گفت: رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-هشام گفت: و پس از رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-؟ گفت: کتاب و سنّت. هشام گفت: آیا امروز کتاب و سنّت در برطرف کردن اختلاف میان ما سودمند است؟ شامی گفت: بله. او گفت: پس چرا من و تو اختلاف داریم و تو از شام به جهت اختلافمان با خودت به سوی ما آمده ای؟ راوی گوید: پس شامی خاموش شد. آن گاه حضرت صادق علیه السّلام به شامی فرمود:

چرا سخن نمی گویی؟ شامی گفت: اگر بگویم اختلاف نداریم، دروغ گفته ام.

ص :٣6٣

إنّ الکتاب و السّنّه یرفعان عنّا الاختلاف أبطلت لأنّهما یحتملان الوجوه و إن قلت: قد اختلفنا و کلّ واحد منّا یدّعی الحقّ فلم ینفعنا إذن الکتاب و السّنّه، إلاّ أنّ لی علیه هذه الحجّه، فقال أبو عبد اللّه علیه السّلام: سله تجده ملیّا، فقال الشّامیّ: یا هذا! من أنظر للخلق أ ربّهم أو أنفسهم؟ فقال هشام: ربّهم أنظر لهم منهم لأنفسهم، فقال الشّامیّ: فهل أقام لهم من یجمع لهم کلمتهم و یقیم أودهم و یخبرهم بحقّهم من باطلهم؟ قال هشام: فی وقت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أو السّاعه؟

قال الشّامیّ: فی وقت رسول اللّه رسول اللّه و السّاعه من؟ فقال هشام: هذا القاعد الّذی تشدّ إلیه الرّحال و یخبرنا بأخبار السّماء [و الأرض]، وراثه عن أب عن جدّ، قال الشّامیّ: فکیف لی أن أعلم ذلک؟ قال هشام: سله عمّا بدا لک، قال الشّامیّ، قطعت عذری فعلیّ السّؤال، فقال أبو عبد اللّه علیه السّلام: یا شامیّ، أخبرک کیف کان سفرک و کیف کان طریقک؟ کان کذا و کذا، فأقبل الشّامیّ یقول: صدقت، أسلمت للّه السّاعه، فقال أبو عبد اللّه علیه السّلام: بل آمنت باللّه السّاعه، إنّ الإسلام قبل الإیمان و علیه یتوارثون و یتناکحون و الإیمان علیه یثابون، فقال الشّامیّ: صدقت فأنا السّاعه أشهد أن لا إله إلاّ اللّه و أنّ محمّدا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و أنّک وصیّ الأوصیاء، ثمّ التفت أبو عبد اللّه علیه السّلام إلی حمران، فقال:

تجری الکلام علی الأثر فتصیب و التفت إلی هشام بن سالم؛ فقال: ترید الأثر و لا تعرفه، ثمّ التفت إلی الأحول، فقال: قیّاس روّاغ تکسر باطلا بباطل إلاّ أنّ باطلک أظهر، ثمّ التفت إلی قیس الماصر، فقال: تتکلّم و أقرب ما تکون من الخبر عن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أبعد ما تکون منه، تمزج الحقّ مع الباطل و قلیل الحقّ یکفی عن کثیر الباطل أنت و الأحول قفّازان حاذقان، قال یونس: فظننت و اللّه أنّه یقول لهشام قریبا ممّا قال لهما، ثمّ قال: یا هشام! لا تکاد تقع تلوی

ص :٣64

و اگر بگویم کتاب و سنّت اختلاف میان ما را برطرف می کند، یاوه گفته ام؛ زیرا گمان چند صورت در این دو است. و اگر بگویم: با هم اختلاف داریم و هرکدام از ما ادّعای حقّ می کند، دیگر کتاب و سنّت سودمند نیستند جز این که همین استدلال به سود من نیز هست. حضرت صادق علیه السّلام فرمود: از او بپرس که سرشارش می یابی. پس شامی گفت: ای مرد! چه کسی به آفریدگان خیراندیش تر است. پروردگار یا خودشان؟ هشام گفت: پروردگار به آنان از خودشان خیراندیش تر است. شامی گفت: و آیا برای آنان کسی که سخنشان را یگانه نماید، کجشان را راست گرداند و از حقّ و باطل آگاهشان کند، گذارده است؟ هشام گفت: در زمان رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-یا اینک؟ شامی گفت:

در زمان رسول خدا، ایشان بود، اینک چه کسی است؟ هشام گفت: همین کسی که نشسته است و کاروان ها به سویش رهسپار شده، از اخبار آسمان [و زمین]به ارثی که از پدر و جدّش رسیده، ما را آگاه می کند. شامی گفت: من چگونه آن را بفهمم؟ هشام گفت: از او بپرس از آنچه که به نظرت می آید. شامی گفت: بهانه را بریدی، پس باید بپرسم. آن گاه حضرت صادق علیه السّلام فرمود: ای شامی! به تو بگویم که سفرت چگونه بود و راهت چه؟ چنین بود و چنان! شامی تکانی خورد و گفت: راست گفتی، اکنون به پیشگاه خداوند اسلام آوردم. حضرت فرمود: بلکه اینک به خداوند ایمان آوردی. که اسلام پیش از ایمان است. با اسلام، از هم ارث می برند و با هم ازدواج می کنند. ولی بنابر ایمان است که پاداش می گیرند. شامی گفت: راست گفتی. من هم اینک گواهی می دهم که خدایی جز اللّه نیست و محمّد فرستادۀ اوست و تو جانشین جانشینان اویی. آن گاه حضرت صادق علیه السّلام رو به حمران کرد و فرمود: تو کلام را به جای خود می رانی و به حقّ می رسی.

آن گاه به هشام سالم رو کرد و فرمود: تو راه را دنبال می کنی اما آن را نمی یابی.

سپس به احول رو کرد و فرمود: تو بسیار قیاس می کنی و از موضوع بیرون می روی. باطل را با باطل می شکنی، اگرچه باطل تو آشکارتر است. سپس به قیس ماصر رو کرد و فرمود: تو سخن می گویی ولی آنچه را به روایتی از رسول خدا نزدیک تر است، از آن دور می کنی. درست را با نادرست می آمیزی و حال آن که اندکی از درست و حقّ، از بسیاری نادرست بسنده است. تو و احول دو گنجشک پرجست وخیز ماهر هستید. یونس گوید: به خدا سوگند گمان کردم حضرت برای هشام هم چیزی نزدیک به آن چه به آن دو گفته بود، خواهد گفت. امّا فرمود: ای هشام! تو با دو پای به هم پیچیده [به خاک]نمی افتی.

ص :٣65

رجلیک إذا هممت بالأرض طرت، مثلک فلیکلّم النّاس؛ فاتّق الزّلّه و الشّفاعه من ورائها إن شاء اللّه.

[4٣١]5-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن علیّ بن الحکم، عن أبان قال:

أخبرنی الأحول: أنّ زید بن علیّ بن الحسین علیهما السّلام بعث إلیه و هو مستخف، قال: فأتیته فقال لی: یا أبا جعفر ما تقول إن طرقک طارق منّا أ تخرج معه؟ قال:

فقلت له: إن کان أباک أو أخاک، خرجت معه، قال: فقال لی: فأنا أرید أن أخرج أجاهد هؤلاء القوم فاخرج معی، قال: قلت: لا ما أفعل جعلت فداک، قال: فقال لی: أ ترغب بنفسک عنّی؟ قال: قلت له: إنّما هی نفس واحده فإن کان للّه فی الأرض حجّه فالمتخلّف عنک ناج و الخارج معک هالک و إن لا تکن للّه حجّه فی الأرض فالمتخلّف عنک و الخارج معک سواء، قال فقال لی: یا أبا جعفر کنت أجلس مع أبی علی الخوان فیلقمنی البضعه السّمینه و یبرّد لی اللّقمه الحارّه حتّی تبرد شفقه علیّ و لم یشفق علیّ من حرّ النّار، إذا أخبرک بالدّین و لم یخبرنی به؟ فقلت له: جعلت فداک من شفقته علیک من حرّ النّار لم یخبرک؛ خاف علیک أن لا تقبله فتدخل النّار و أخبرنی أنا فإن قبلت نجوت و إن لم أقبل لم یبال أن أدخل النّار، ثمّ قلت له: جعلت فداک أنتم أفضل أم الأنبیاء؟ قال: بل الأنبیاء قلت: یقول یعقوب لیوسف علیهما السّلام: «یا بنیّ لا تقصص رؤیاک علی إخوتک فیکیدوا لک کیدا» لم لم یخبرهم حتّی کانوا لا یکیدونه و لکن کتمهم ذلک فکذا أبوک کتمک لأنّه خاف علیک، قال: فقال: أما و اللّه لئن قلت ذلک لقد حدّثنی صاحبک بالمدینه أنّی أقتل و أصلب بالکناسه و إنّ عنده لصحیفه فیها قتلی و صلبی. فحججت فحدّثت أبا عبد اللّه علیه السّلام بمقاله زید و ما قلت له، فقال

ص :٣66

هنگامی که خواستی به زمین بیفتی پر کشیدی. چون تویی، باید با مردم سخن بگوید. پس از لغزش پروا کن که شفاعت به دنبال آن است اگر خدا بخواهد.

[4٣١]5-آبان گوید: احول به من گفت که زید پسر حضرت سجّاد علیه السّلام که پنهان بود، به دنبال او فرستاده است. او گفت: من به نزدش رفتم. به من گفت: ای ابو جعفر! اگر یکی از ما در خانۀ تو را بزند چه می گویی، آیا با او قیام می کنی؟ من به او گفتم: اگر پدر یا برادرت باشند، با او قیام می کنم. آن گاه او به من گفت: من می خواهم قیام کرده با این مردم جهاد کنم، با من همراهی کن! من گفتم: نه، جانم به فدایت این کار را نمی کنم. او گفت: آیا خودت را از من دریغ می کنی؟ من به او گفتم: جانی بیش نیست. امّا اگر در زمین برای خداوند پیشوایی باشد، آن که از تو کناره گیرد، نجات یافته و آنکه با تو قیام کند نابود شده است. و اگر برای خداوند پیشوایی در زمین نباشد آن که از تو کناره گرفت با آن که همراه تو قیام کرد برابر است. او گفت: ای ابو جعفر! من با پدرم سر یک سفره می نشستم و او برای محبت به من پاره های آبدار گوشت را برایم لقمه می گرفت و لقمه های داغ را برایم خنک می کرد، در چنین حالی آیا او از آتش دوزخ دلسوز من نبوده است؟ او تو را از دین آگاه کرده و مرا نه؟ من گفتم: جانم فدایت! به خاطر دلسوزی بر تو، از آتش دوزخ آگاهت نکرد، ترسید که نپذیری و اندر آتش شوی. و مرا آگاه کرد.

که اگر بپذیرم نجات یافته ام و اگر نپذیرم، بر او باکی نیست که اندر آتش شوم.

سپس به او گفتم: جانم فدایت! شما برتر از پیامبران هستید یا ایشان برتر از شما؟ گفت: البتّه پیامبران. گفتم: یعقوب به یوسف علیهما السّلام فرمود: «پسرکم! قصّۀ خوابت را برای برادرانت مگو که برایت نیرنگی می سازند.» چرا به آنها نگفت؟ تا برایش نیرنگ نکنند. پس آن را پنهان کرد. همچنین پدر تو از تو پنهان کرد؛ چون بر تو ترسید.

او به من گفت: بدان به خدا سوگند-اکنون که این را گفتی-رهبرت در مدینه به من گفت که در کناسه کشته شده و به درختی بسته می شوم. او گفت که نزدش نوشته ای است که کشته شدن و به درخته بسته شدنم در آن هست. [راوی گوید:]من به حج رفتم و گفتار زید و آن چه را به او گفته بودم با حضرت صادق علیه السّلام بازگفتم،

ص :٣6٧

لی: أخذته من بین یدیه و من خلفه و عن یمینه و عن شماله و من فوق رأسه و من تحت قدمیه و لم تترک له مسلکا یسلکه.

باب طبقات الأنبیاء و الرّسل و الأئمّه علیهم السّلام [4٣٢]١-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن أبی یحیی الواسطیّ، عن هشام بن سالم و درست بن أبی منصور، عنه قال:

قال أبو عبد اللّه علیه السّلام الأنبیاء و المرسلون علی أربع طبقات: فنبیّ منبّأ فی نفسه، لا یعدو غیرها و نبیّ یری فی النّوم و یسمع الصّوت و لا یعاینه فی الیقظه و لم یبعث إلی أحد و علیه إمام مثل ما کان إبراهیم علی لوط علیهما السّلام و نبیّ یری فی منامه و یسمع الصّوت و یعاین الملک و قد أرسل إلی طائفه قلّوا أو کثروا، کیونس قال اللّه لیونس: وَ أَرْسَلْنٰاهُ إِلیٰ مِائَهِ أَلْفٍ أَوْ یَزِیدُونَ قال:

یزیدون ثلاثین ألفا و علیه إمام و الّذی یری فی نومه و یسمع الصّوت و یعاین فی الیقظه و هو إمام مثل أولی العزم و قد کان إبراهیم علیه السّلام نبیّا و لیس بإمام حتّی قال اللّه: إنّی جاعلک للنّاس إماما، قال: و من ذرّیّتی، فقال اللّه: لا ینال عهدی الظّالمین، من عبد صنما أو وثنا لا یکون إماما.

[4٣٣]٢-محمّد بن الحسن، عمّن ذکره، عن محمّد بن خالد، عن محمّد بن سنان، عن زید الشّحّام قال:

سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: إنّ اللّه تبارک و تعالی اتّخذ إبراهیم عبدا قبل أن یتّخذه نبیّا و إنّ اللّه اتّخذه نبیّا قبل أن یتّخذه رسولا و إنّ اللّه اتّخذه رسولا قبل أن یتّخذه خلیلا و إنّ اللّه اتّخذه خلیلا قبل أن یجعله إماما فلمّا جمع له الأشیاء قال: «إنّی جاعلک للنّاس إماما» قال: فمن عظمها فی عین إبراهیم قال: «و من

ص :٣6٨

به من فرمود: تو راه او را از پیش رو و پشت سر، از راست و از چپ، از بالا سر و زیر پایش بسته ای و برایش راه برون رفت نگذاشته ای.

طبقات پیامبران، فرستادگان و پیشوایان علیهم السّلام

[4٣٢]١-هشام سالم گفت که حضرت صادق علیه السّلام فرمودند: پیامبران و فرستادگان چهار دسته اند:

-پیامبری که پیام برای شخص او داده می شود و به دیگری نمی رسد.

-پیامبری که در خواب می بیند و صدایی می شنود. ولی در بیداری با او روبه رو نمی شود. و به سوی هیچ کسی برانگیخته نشده است. و خودش پیشوایی دارد.

چنان که ابراهیم بر لوط علیهما السّلام پیشوا بود.

-پیامبری که در خوابش می بیند و صدایش را می شنود و با فرشته روبه رو می شود. و به سوی گروهی، اندک یا بسیار فرستاده شده است. مانند یونس.

خداوند دربارۀ یونس فرمود: (و او را به سوی صد هزار یا بیشتر فرستادیم.) [صافات (٣٧) :١4٧]حضرت فرمود: سی هزار نفر بیشتر بودند. و خود او امام و پیشوایی داشت.

-کسی که در خوابش می بیند و صدا را می شنود و در بیداری هم با شخص او روبه رو می شود. و این امام است. مانند اولو العزم ابراهیم علیه السّلام پیامبر بود و امام نه.

تا این که خداوند فرمود: من تو را برای مردم امام قرار می دهم. ابراهیم گفت: و از فرزندان من هم؟ آن گاه خداوند فرمود: (پیمان من به ستمکاران نمی رسد.) کسی که بت یا غیر خدا را پرستیده باشد امام نمی شود.

[4٣٣]٢-زید شحّام گفت: از حضرت صادق علیه السّلام شنیدم که می فرماید: خداوند پاک و والا ابراهیم را بندۀ خود ساخت پیش از آن که پیامبرش گرداند. و او را پیامبر [خود]کرد پیش از آن که فرستاده اش گرداند. و او را فرستادۀ خود کرد پیش از آن که خلیل [خود]کند. و او را خلیل خود کرد پیش از آن که امام و پیشوا قرارش دهد.

و آن گاه که همۀ اینها برای او گرد آمد، فرمود: (من تو را برای مردم امام و پیشوا قرار می دهم.) حضرت صادق علیه السّلام فرمود: و به جهت بزرگی مقام در چشم ابراهیم بود

ص :٣6٩

ذرّیّتی، قال لا ینال عهدی الظّالمین» قال: لا یکون السّفیه إمام التّقیّ.

[4٣4]٣-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن محمّد بن یحیی الخثعمیّ، عن هشام، عن ابن أبی یعفور قال:

سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: ساده النّبیّین و المرسلین خمسه و هم أولو العزم من الرّسل و علیهم دارت الرّحی نوح و إبراهیم و موسی و عیسی و محمّد صلّی اللّه علیه و آله و علی جمیع الأنبیاء.

[4٣5]4-علیّ بن محمّد، عن سهل بن زیاد، عن محمّد بن الحسین، عن إسحاق بن عبد العزیز أبی السّفاتج، عن جابر، عن أبی جعفر علیه السّلام قال سمعته یقول:

إنّ اللّه اتّخذ إبراهیم علیه السّلام عبدا قبل أن یتّخذه نبیّا و اتّخذه نبیّا قبل أن یتّخذه رسولا و اتّخذه رسولا قبل أن یتّخذه خلیلا و اتّخذه خلیلا قبل أن یتّخذه إماما فلمّا جمع له هذه الأشیاء و قبض یده قال له: یا إبراهیم إنّی جاعلک للنّاس إماما، فمن عظمها فی عین إبراهیم علیه السّلام قال: یا ربّ و من ذرّیّتی، قال: لا ینال عهدی الظّالمین.

باب الفرق بین الرّسول و النّبیّ و المحدّث [4٣6]١-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن أحمد بن محمّد بن أبی نصر، عن ثعلبه بن میمون، عن زراره قال:

سألت أبا جعفر علیه السّلام عن قول اللّه عزّ و جلّ: «و کان رسولا نبیّا» ما الرّسول و ما النّبیّ؟ قال: النّبیّ الّذی یری فی منامه و یسمع الصّوت و لا یعاین الملک و الرّسول الّذی یسمع الصّوت و یری فی المنام و یعاین الملک. قلت: الإمام

ص :٣٧٠

که گفت: (و از فرزندانم هم؟ فرمود: پیمان من به ستمکاران نمی رسد.) حضرت فرمود: سفیه پیشوای پرهیزگاران نمی گردد.

[4٣4]٣-پسر ابو یعفور گفت: از حضرت صادق علیه السّلام شنیدم که می فرماید:

سرور پیامبران و فرستادگان پنج تن هستند که اولو العزم فرستادگانند، و بر [محور]ایشان، آسیا می گردد: نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و محمّد-درود خدا بر او و بر خاندانش-و بر همۀ پیامبران.

[4٣5]4-جابر گفت: از حضرت باقر علیه السّلام شنیدم که می فرماید: خداوند ابراهیم علیه السّلام را بنده کرد پیش از آن که پیامبرش کند و پیامبرش ساخت پیش از آن که فرستاده و رسولش گرداند. و فرستاده اش ساخت پیش از آن که خلیل [خود]کند و او را خلیل [خود]کرد پیش از آن که امامش گرداند و چون این همه برای او گرد آمد-حضرت دستش را مشت کرد-به او فرمود: ای ابراهیم من تو را برای مردم امام قرار می دهم. و از بزرگی آن مقام در چشم ابراهیم بود که گفت: (پروردگارا از فرزندان من هم؟ فرمود: پیمان من به ستمکاران نمی رسد.)

دربارۀ فرق میان فرستاده و پیامبر و محدّث (آن که با او سخن گفته شد)

[4٣6]١-زراره گفت: از حضرت باقر علیه السّلام دربارۀ این آیۀ خداوند بزرگ و گرامی (و او فرستاده و پیامبر بود.) پرسیدم که فرستاده چیست و پیامبر چه؟ فرمودند: پیامبر آن است که در خوابش می بیند و صدا را می شنود اما با فرشته رودررو نمی شود و فرستاده آن است که صدا را می شنود و در خواب می بیند و فرشته را رودررو

ص :٣٧١

ما منزلته؟ قال: یسمع الصّوت و لا یری و لا یعاین الملک، ثمّ تلا هذه الآیه: و ما أرسلنا من قبلک من رسول و لا نبیّ و لا محدّث.

[4٣٧]٢-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن إسماعیل بن مرّار قال:

کتب الحسن بن العبّاس المعروفیّ إلی الرّضا علیه السّلام: جعلت فداک أخبرنی ما الفرق بین الرّسول و النّبیّ و الإمام؟ قال: فکتب أو قال: الفرق بین الرّسول و النّبیّ و الإمام أنّ الرّسول الّذی ینزل علیه جبرئیل فیراه و یسمع کلامه و ینزل علیه الوحی و ربّما رأی فی منامه نحو رؤیا إبراهیم علیه السّلام و النّبیّ ربّما سمع الکلام و ربّما رأی الشّخص و لم یسمع و الإمام هو الّذی یسمع الکلام و لا یری الشّخص.

[4٣٨]٣-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن الحسن بن محبوب، عن الأحول قال:

سألت أبا جعفر علیه السّلام، عن الرّسول و النّبیّ و المحدّث، قال: الرّسول الّذی یأتیه جبرئیل قبلا فیراه و یکلّمه فهذا الرّسول و أمّا النّبیّ فهو الّذی یری فی منامه نحو رؤیا إبراهیم علیه السّلام و نحو ما کان رأی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم من أسباب النّبوّه قبل الوحی حتّی أتاه جبرئیل علیه السّلام من عند اللّه بالرّساله و کان محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حین جمع له النّبوّه و جاءته الرّساله من عند اللّه یجیئه بها جبرئیل و یکلّمه بها قبلا و من الأنبیاء من جمع له النّبوّه و یری فی منامه و یأتیه الرّوح و یکلّمه و یحدّثه، من غیر أن یکون یری فی الیقظه و أمّا المحدّث فهو الّذی یحدّث فیسمع و لا یعاین و لا یری فی منامه.

[4٣٩]4-أحمد بن محمّد و محمّد بن یحیی، عن محمّد بن الحسین، عن علیّ بن حسّان، عن ابن فضّال، عن علیّ بن یعقوب الهاشمیّ، عن مروان بن

ص :٣٧٢

می بیند. گفتم: جایگاه امام چیست؟ فرمود: صدا را می شنود امّا فرشته را نه در خواب می بیند و نه در بیداری. سپس این آیه را خواند: (و پیش از تو هیچ فرستاده و پیامبری [و کسی که با او سخنی گفته شده باشد]نفرستادیم.) [حج (٢٢) :5٢]

[4٣٧]٢-اسماعیل مرّار گفت: حسن بن عباس معروفی به حضرت رضا علیه السّلام نوشت: جانم فدایت! مرا به فرق میان فرستاده و پیامبر و امام آگاه فرما. راوی گوید: پس حضرت نوشت یا فرمود: فرق میان فرستاده و پیامبر و امام این است که فرستاده کسی است که جبرییل بر او فرود می آید. او را می بیند و گفتارش را می شنود و وحی بر او نازل می شود. و چه بسا در خواب هم ببیند، مانند رؤیای ابراهیم علیه السّلام. و پیامبر گاهی سخن را می شنود و گاهی شخص را می بیند و سخن را نمی شنود. و امام آن است که گفتار را می شنود و شخص را نمی بیند.

[4٣٨]٣-احول گفت: از حضرت باقر علیه السّلام دربارۀ فرستاده و پیامبر و محدّث پرسیدم، فرمودند: فرستاده کسی است که جبرئیل نزدش بیاید و با او روبه رو شود. او را ببیند و با او سخن بگوید. این فرستاده است. امّا پیامبر کسی است که در خوابش می بیند. مانند رویای ابراهیم علیه السّلام و مانند آن چه رسول خدا پیش از دریافت وحی اسباب پیامبری را می دیدند. تا جبرئیل از نزد خداوند رسالت را برای او آورد و هنگامی که پیامبری برای محمّد صلّی اللّه علیه و آله فراهم شد و از نزد خدا رسالت آمد، جبرئیل به نزدش می آمد و با او رودررو سخن می گفت. و از پیامبران کسانی هستند که وقتی پیامبری برای او فراهم شد در خوابش می بیند و روح به نزدش آمده، با او سخن می گوید بی آنکه در بیداری بتواند ببیند. و امّا محدّث آن است که با او سخن گفته می شود و او می شنود ولی با او روبه رو نمی شود و در خواب هم نمی بیند.

[4٣٩]4-برید از حضرت باقر و حضرت صادق علیهما السّلام روایت کرده که دربارۀ

ص :٣٧٣

مسلم، عن برید، عن أبی جعفر و أبی عبد اللّه علیه السّلام فی قوله عزّ و جلّ: «و ما أرسلنا من قبلک من رسول و لا نبیّ و لا محدّث» قلت:

جعلت فداک لیست هذه قراءتنا فما الرّسول و النّبیّ و المحدّث؟ قال:

الرّسول الّذی یظهر له الملک فیکلّمه و النّبیّ هو الّذی یری فی منامه و ربّما اجتمعت النّبوّه و الرّساله لواحد و المحدّث الّذی یسمع الصّوت و لا یری الصّوره قال: قلت: أصلحک اللّه کیف یعلم أنّ الّذی رأی فی النّوم حقّ و أنّه من الملک؟ قال: یوفّق لذلک حتّی یعرفه، لقد ختم اللّه بکتابکم الکتب و ختم بنبیّکم الأنبیاء

باب أنّ الحجّه لا تقوم للّه علی خلقه إلاّ بإمام [44٠]١-محمّد بن یحیی العطّار، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن ابن أبی عمیر، عن الحسن بن محبوب، عن داود الرّقّیّ، عن العبد الصّالح علیه السّلام قال:

إنّ الحجّه لا تقوم للّه علی خلقه إلاّ بإمام حتّی یعرف.

[44١]٢-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن الحسن بن علیّ الوشّاء قال:

سمعت الرّضا علیه السّلام یقول: إنّ أبا عبد اللّه علیه السّلام قال: إنّ الحجّه لا تقوم للّه عزّ و جلّ علی خلقه إلاّ بإمام حتّی یعرف.

[44٢]٣-أحمد بن محمّد، عن محمّد بن الحسن، عن عبّاد بن سلیمان، عن سعد بن سعد، عن محمّد بن عماره، عن أبی الحسن الرّضا علیه السّلام قال:

إنّ الحجّه لا تقوم للّه علی خلقه إلاّ بإمام حتّی یعرف.

[44٣]4-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن البرقیّ، عن خلف بن

ص :٣٧4

سخن خداوند بزرگ و گرامی (و پیش از تو هیچ فرستاده و پیامبری [و محدّثی] نفرستادیم.) روایت کرده که من گفتم: جانم فدایت! این به قرائت ما نیست. ولی فرستاده و پیامبر و محدّث چیست؟ فرمودند: فرستاده کسی است که فرشته بر او نمایان می شود و با او سخن می گوید. پیامبر کسی است که در خوابش می بیند. و چه بسا پیامبری و رسالت [هر دو]برای یک نفر گرد آید. و محدّث کسی است که صدا را می شنود و صورت را نمی بیند. راوی گوید، من گفتم: خدا کارت را بسامان کند آن که در خواب می بیند، چگونه بداند که حقّ است و از فرشته؟ فرمود: توفیق داده می شود تا آن را بشناسد. خداوند با کتاب شما، کتاب ها را پایان داد و با پیامبرتان پیامبران را.

حجّت خدا بر آفریدگانش جز با امام برپا نمی شود

[44٠]١-داود رقّی از عبد صالح [امام کاظم علیه السّلام]روایت کرده که فرمود:

حجّت خداوند بر آفریدگانش برای این که شناخته شود جز با امام برپا نمی شود.

[44١]٢-حسن بن علی وشّاء گفت: از حضرت رضا علیه السّلام شنیدم که می فرماید:

حضرت صادق علیه السّلام فرمود: حجّت خداوند عزّتمند و شکوهمند بر آفریدگانش برای شناخته شدنش جز با امام برپا نمی شود.

[44٢]٣-محمّد عماره از حضرت رضا علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: حجّت خداوند بر آفریدگانش برای شناخته شدنش جز با امام برپا نمی شود.

[44٣]4-ابان تغلب گفت که حضرت صادق علیه السّلام فرمودند: حجّت خداوند

ص :٣٧5

حمّاد، عن أبان بن تغلب قال:

قال أبو عبد اللّه علیه السّلام: الحجّه قبل الخلق و مع الخلق و بعد الخلق.

باب أنّ الأرض لا تخلو من حجّه [444]١-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن محمّد بن أبی عمیر، عن الحسین بن أبی العلاء قال:

قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام: تکون الأرض لیس فیها إمام؟ قال: لا، قلت: یکون إمامان؟ قال: لا إلاّ و أحدهما صامت.

[445]٢-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن محمّد بن أبی عمیر، عن منصور بن یونس و سعدان بن مسلم، عن إسحاق بن عمّار، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

سمعته یقول: إنّ الأرض لا تخلو إلاّ و فیها إمام، کیما إن زاد المؤمنون شیئا ردّهم و إن نقصوا شیئا أتمّه لهم.

[446]٣-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن علیّ بن الحکم، عن ربیع بن محمّد المسلیّ، عن عبد اللّه بن سلیمان العامریّ، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

ما زالت الأرض إلاّ و للّه فیها الحجّه، یعرّف الحلال و الحرام و یدعو النّاس إلی سبیل اللّه.

[44٧]4-أحمد بن مهران، عن محمّد بن علیّ، عن الحسین بن أبی العلاء، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

قلت له: تبقی الأرض بغیر إمام؟ قال: لا.

[44٨]5-علیّ بن إبراهیم، عن محمّد بن عیسی، عن یونس، عن ابن مسکان،

ص :٣٧6

پیش از آفریدگان بوده، با آفریدگان هست و پس از آفریدگان هم خواهد بود.

زمین از حجّت تهی نمی ماند

[444]١-حسین ابو علا گفت: به حضرت صادق علیه السّلام عرض کردم: ممکن است زمین باشد و امالمی در آن نباشد؟ فرمودند: نه. گفتم: ممکن است دو امام [در یک زمان]باشد؟ فرمودند: نه، مگر این که یکی از آن دو خاموش باشد.

[445]٢-اسحاق عمّار از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده و گفته است:

از ایشان شنیدم که می فرمایند: زمین تهی نمی ماند و هماره امامی در آن است.

تا اگر مومنان چیزی افزودند، بازشان گرداند و اگر چیزی کاستند برایشان کامل کند.

[446]٣-عبد اللّه پسر سلیمان عامری از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: زمین همواره نپاید مگر این که در آن برای خداوند راهنمایی باشد که حلال و حرام را بشناساند و مردم را به راه خدا بخواند.

[44٧]4-حسین ابو علا گفته است: به حضرت صادق علیه السّلام به گفتم: آیا زمین بی امام می ماند؟ فرمودند: نه.

[44٨]5-ابو بصیر از یکی از صادقین علیهما السّلام روایت کرده که فرمود: خداوند

ص :٣٧٧

عن أبی بصیر، عن أحدهما علیهما السّلام قال:

قال: إنّ اللّه لم یدع الأرض بغیر عالم و لو لا ذلک لم یعرف الحقّ من الباطل.

[44٩]6-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن الحسین بن سعید، عن القاسم بن محمّد، عن علیّ بن أبی حمزه، عن أبی بصیر، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

إنّ اللّه أجلّ و أعظم من أن یترک الأرض بغیر إمام عادل.

[45٠]٧-علیّ بن محمّد، عن سهل بن زیاد، عن الحسن بن محبوب، عن أبی أسامه و علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن الحسن بن محبوب، عن أبی أسامه و هشام بن سالم، عن أبی حمزه، عن أبی إسحاق، عمّن یثق به من أصحاب أمیر المؤمنین علیه السّلام أنّ أمیر المؤمنین علیه السّلام قال:

اللّهمّ إنّک لا تخلی أرضک من حجّه لک علی خلقک.

[45١]٨-علیّ بن إبراهیم، عن محمّد بن عیسی، عن محمّد بن الفضیل، عن أبی حمزه، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

قال: و اللّه ما ترک اللّه أرضا منذ قبض آدم علیه السّلام إلاّ و فیها إمام یهتدی به إلی اللّه و هو حجّته علی عباده و لا تبقی الأرض بغیر إمام حجّه للّه علی عباده.

[45٢]٩-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن بعض أصحابنا، عن أبی علیّ بن راشد قال:

قال أبو الحسن علیه السّلام: إنّ الأرض لا تخلو من حجّه و أنا و اللّه ذلک الحجّه

[45٣]١٠-علیّ بن إبراهیم، عن محمّد بن عیسی، عن محمّد بن الفضیل، عن أبی حمزه قال:

قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام، أ تبقی الأرض بغیر إمام؟ قال: لو بقیت الأرض بغیر إمام لساخت.

ص :٣٧٨

زمین را بی عالم نگذاشت. و اگر چنین نبود درست و حقّ از نادرست و یاوه شناخته نمی شد.

[44٩]6-ابو بصیر از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: خداوند بزرگ تر و عظیم تر از آن است که زمین را بی امام عادل بگذارد.

[45٠]٧-یکی از یاران مورد اطمینان امیر مؤمنان علیه السّلام روایت کرده که ایشان فرمودند: خداوندا تو زمینت را از حجّتی از جانب خود بر آفریدگانت تهی نمی کنی.

[45١]٨-ابو حمزه از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: به خدا سوگند از هنگامی که آدم علیه السّلام درگذشت، خداوند زمین را فرونگذاشت، همواره در آن امامی بوده که به وسیلۀ او به سوی خداوند راهنمایی شوند. او حجّت خداوند بر بندگانش بود. و زمین بی امامی که حجّت خداوند بر بندگانش باشد، نمی ماند.

[45٢]٩-ابو علی راشد گفت که حضرت هادی علیه السّلام فرمودند: زمین از حجّت تهی نمی ماند. و به خدا سوگند آن حجّت منم.

[45٣]١٠-ابو حمزه گفت: به حضرت صادق علیه السّلام عرض کردم: آیا زمین بی امام می ماند؟ فرمود: اگر زمین بی امام باشد از هم می پاشد.

ص :٣٧٩

[454]١١-علیّ بن إبراهیم، عن محمّد بن عیسی، عن محمّد بن الفضیل، عن أبی الحسن الرّضا علیه السّلام قال:

قلت له: أ تبقی الأرض بغیر إمام؟ قال: لا، قلت: فإنّا نروّی عن أبی عبد اللّه علیه السّلام أنّها لا تبقی بغیر إمام إلاّ أن یسخط اللّه تعالی علی أهل الأرض أو علی العباد؛ فقال: لا، لا تبقی إذا لساخت

[455]١٢-علیّ، عن محمّد بن عیسی، عن أبی عبد اللّه المؤمن، عن أبی هراسه، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

لو أنّ الإمام رفع من الأرض ساعه لماجت بأهلها کما یموج البحر بأهله.

[456]١٣-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن الوشّاء قال:

سألت أبا الحسن الرّضا علیه السّلام هل تبقی الأرض بغیر إمام؟ قال: لا، قلت: إنّا نروّی أنّها لا تبقی إلاّ أن یسخط اللّه عزّ و جلّ علی العباد؟ قال: لا تبقی إذا لساخت.

باب أنّه لو لم یبق فی الأرض إلاّ رجلان لکان أحدهما الحجّه [45٧]١-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن محمّد بن سنان، عن ابن الطّیّار قال:

سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: لو لم یبق فی الأرض إلاّ اثنان لکان أحدهما الحجّه.

[45٨]٢-أحمد بن إدریس و محمّد بن یحیی جمیعا، عن أحمد بن محمّد، عن محمّد بن عیسی بن عبید، عن محمّد بن سنان، عن حمزه بن الطّیّار، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

لو بقی اثنان لکان أحدهما الحجّه علی صاحبه محمّد بن الحسن، عن

ص :٣٨٠

[454]١١-محمّد فضیل گفت: به حضرت رضا علیه السّلام گفتم: آیا زمین بی امام می ماند؟ فرمود: نه. گفتم: ما از حضرت صادق علیه السّلام روایتی داریم که زمین بی امام نمی ماند مگر این که خداوند فرازمند به اهل زمین یا به بندگان خشمگین باشد.

حضرت رضا علیه السّلام فرمودند: نه، نمی ماند. زمین بی امام از هم می پاشد.

[455]١٢-ابو هراسه از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده که فرمود: اگر امام به اندازۀ یک ساعت از زمین برداشته شود، با اهلش زیرورو می شود چنان که دریا اهلش را زیرورو می کند.

[456]١٣-وشّاء گفت: از حضرت رضا علیه السّلام پرسیدم: آیا زمین بی امام می ماند؟ فرمودند: نه. گفتم: ما روایتی داریم که زمین [بی امام]نمی ماند مگر این که خداوند گرامی و بزرگ بر بندگان خشمگین باشد. فرمود: نمی ماند، بی امام زمین از هم می پاشد.

اگر در زمین جز دو مرد نماند، یکی از آن دو، امام است

[45٧]١-پسر طیّار گفت: از حضرت صادق علیه السّلام شنیدم که می فرماید: اگر در زمین جز دو نفر نماند یکی از آن دو امام است.

[45٨]٢-حمزۀ طیّار از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمود: اگر دو نفر [در زمین]بمانند، یکی از آن دو حجّت رفیقش است.

ص :٣٨١

سهل بن زیاد، عن محمّد بن عیسی مثله.

[45٩]٣-محمّد بن یحیی، عمّن ذکره، عن الحسن بن موسی الخشّاب، عن جعفر بن محمّد، عن کرّام قال:

قال أبو عبد اللّه علیه السّلام: لو کان النّاس رجلین لکان أحدهما الإمام و قال: إنّ آخر من یموت الإمام لئلاّ یحتجّ أحد علی اللّه عزّ و جلّ أنّه ترکه بغیر حجّه للّه علیه.

[46٠]4-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد البرقیّ، عن علیّ بن إسماعیل، عن ابن سنان، عن حمزه بن الطّیّار قال:

سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: لو لم یبق فی الأرض إلاّ اثنان لکان أحدهما الحجّه أو الثّانی الحجّه.

الشّکّ من أحمد بن محمّد.

[46١]5-أحمد بن محمّد، عن محمّد بن الحسن، عن النّهدیّ، عن أبیه، عن یونس بن یعقوب، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

سمعته یقول: لو لم یکن فی الأرض إلاّ اثنان لکان الإمام أحدهما.

باب معرفه الإمام و الرّدّ إلیه [46٢]١-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن الحسن بن علیّ الوشّاء قال: حدّثنا محمّد بن الفضیل، عن أبی حمزه قال:

قال لی: أبو جعفر علیه السّلام: إنّما یعبد اللّه من یعرف اللّه، فأمّا من لا یعرف اللّه فإنّما یعبده هکذا ضلالا قلت: جعلت فداک فما معرفه اللّه؟ قال: تصدیق اللّه عزّ و جلّ و تصدیق رسوله صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و موالاه علیّ علیه السّلام و الائتمام به و بأئمّه الهدی علیهما السّلام و البراءه إلی اللّه عزّ و جلّ من عدوّهم، هکذا یعرف اللّه عزّ و جلّ.

ص :٣٨٢

محمّد عیسی هم مانند این را روایت کرده است.

[45٩]٣-کرّام روایت کرده که حضرت صادق علیه السّلام فرمود: اگر [همه]مردم، دو نفر بودند یکی از آن دو امام بود. و فرمود: آخرین کسی که می میرد امام است تا کسی بر خداوند عزّتمند استدلال نکند که او را بی حجّتی بر او، واگذارده است.

[46٠]4-حمزۀ طیّار گفت: شنیدم که امام صادق علیه السّلام می فرماید: اگر در زمین جز دو نفر نمانند، یکی از آن دو حجّت است یا دوّمی آنها حجّت است. تردید از یکی از راویان است.

[46١]5-یونس یعقوب گفته است: از حضرت صادق علیه السّلام شنید می فرمود:

اگر در زمین جز دو تن نباشد، یکی از آن دو از امام خواهد بود.

دربارۀ شناخت امام و رجوع به او

[46٢]١-ابو حمزه گفته است: حضرت باقر علیه السّلام به من فرمود: آن که خداوند را بشناسد او را بندگی می کند. امّا آن که خدا را نشناسد، او را همین طور گمراهانه بندگی می کند. گفتم: جانم فدایت! شناخت خداوند چیست؟ فرمود: تصدیق خداوند گرامی و بزرگ و تصدیق فرستادۀ او و دوستی حضرت علی علیه السّلام و پیروی از او و از امامان هدایت گر و بیزاری از دشمن ایشان. خداوند گرامی و بزرگ این گونه شناخته می شود.

ص :٣٨٣

[46٣]٢-الحسین، عن معلّی، عن الحسن بن علیّ، عن أحمد بن عائذ، عن أبیه، عن ابن أذینه قال: حدّثنا غیر واحد؛ عن أحدهما علیهما السّلام أنّه قال: لا یکون العبد مؤمنا حتّی یعرف اللّه و رسوله و الأئمّه کلّهم و إمام زمانه و یردّ إلیه و یسلّم له، ثمّ قال: کیف یعرف الآخر و هو یجهل الأوّل.

[464]٣-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن الحسن بن محبوب، عن هشام بن سالم، عن زراره قال:

قلت لأبی جعفر علیه السّلام: أخبرنی عن معرفه الإمام منکم واجبه علی جمیع الخلق؟ فقال: إنّ اللّه عزّ و جلّ بعث محمّدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم إلی النّاس أجمعین رسولا و حجّه للّه علی جمیع خلقه فی أرضه، فمن آمن باللّه و بمحمّد رسول اللّه و اتّبعه و صدّقه فإنّ معرفه الإمام منّا واجبه علیه و من لم یؤمن باللّه و برسوله و لم یتّبعه و لم یصدّقه و یعرف حقّهما فکیف یجب علیه معرفه الإمام و هو لا یؤمن باللّه و رسوله و یعرف حقّهما؟ ! قال: قلت: فما تقول فیمن یؤمن باللّه و رسوله و یصدّق رسوله فی جمیع ما أنزل اللّه؛ یجب علی أولئک حقّ معرفتکم؟ قال:

نعم أ لیس هؤلاء یعرفون فلانا و فلانا؟ قلت: بلی، قال: أ تری أنّ اللّه هو الّذی أوقع فی قلوبهم معرفه هؤلاء؟ و اللّه ما أوقع ذلک فی قلوبهم إلاّ الشّیطان، لا و اللّه ما ألهم المؤمنین حقّنا إلاّ اللّه عزّ و جلّ.

[465]4-عنه، عن أحمد بن محمّد، عن الحسن بن محبوب، عن عمرو بن أبی المقدام، عن جابر قال:

سمعت أبا جعفر علیه السّلام یقول إنّما یعرف اللّه عزّ و جلّ و یعبده من عرف اللّه و عرف إمامه منّا أهل البیت و من لا یعرف اللّه عزّ و جلّ و [لا]یعرف الإمام منّا أهل البیت فإنّما یعرف و یعبد غیر اللّه هکذا و اللّه ضلالا.

ص :٣٨4

[46٣]٢-پسر اذینه گفت: چند راوی از یکی از صادقین علیهما السّلام به ما روایت کردند که ایشان فرمود: بنده مؤمن نمی شود مگر خداوند و فرستاده اش و همۀ امامان و امام زمانش (علیهم السّلام) را بشناسد. و به او [امام زمانش]رجوع کند و تسلیمش باشد. سپس فرمود: [او]چگونه آخرین را بشناسد در حالی که نخستین را نمی شناسد.

[464]٣-زراره گفته است: به حضرت باقر علیه السّلام عرض کردم: به من بفرمایید آیا شناخت امامی از شما بر همۀ مردم واجب است؟ فرمود: خداوند شکوهمند، محمّد-درود خدا بر او و بر خاندانش-را به عنوان رسول همۀ مردم و حجّتی از سوی خداوند بر همۀ آفریدگان در زمین برانگیخت. پس آن که به خداوند و به محمّد صلّی اللّه علیه و آله فرستادۀ او ایمان آورد و از او پیروی کرده، او را تصدیق کند. شناخت امامی از ما بر او بایسته است. امّا آن که به خداوند و فرستاده اش ایمان نیاورده و از او پیروی نکرده و به او باور نیافته تا حقّ آن دو را بشناسد چگونه بر او شناخت امام واجب می شود در حالی که به خدا و فرستاده اش ایمان ندارد و حقّشان را نمی شناسد. زراره گوید، من گفتم: دربارۀ کسی که به خدا و فرستاده اش ایمان آورده و همۀ آن چه را خداوند به فرستاده اش نازل کرده باور دارد، چه می فرمایید، آیا بر آنان معرفت شما واجب است؟ فرمود: بله. مگر اینان فلان و فلان را نمی شناسند؟ گفتم: چرا. فرمود: آیا می پنداری خداوند شناخت آنان را در دل اینها گذاشته است؟ به خدا سوگند آن را جز شیطان در دل هاشان نگذاشته است. نه بخدا سوگند حقّ ما را جز خداوند به مؤمنان الهام نفرموده است.

[465]4-جابر گفت، از حضرت باقر علیه السّلام شنیدم می فرماید: خداوند شکوهمند را کسی می شناسد و بندگی می کند که او و امامش را که از ما خاندان است، شناخته باشد. و آن که خداوند عزّتمند و امامی از ما خاندان را نشناسد، کسی جز خداوند را شناخته و بندگی کرده است و به خدا سوگند در گمراهی است.

ص :٣٨5

[466]5-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن محمّد بن جمهور، عن فضاله بن أیّوب، عن معاویه بن وهب، عن ذریح قال:

سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن الأئمّه بعد النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فقال: کان أمیر المؤمنین علیه السّلام إماما ثمّ کان الحسن إماما، ثمّ کان الحسین علیه السّلام إماما، ثمّ کان علیّ بن الحسین إماما، ثمّ کان محمّد بن علیّ إماما، من أنکر ذلک کان کمن أنکر معرفه اللّه تبارک و تعالی و معرفه رسوله صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، ثمّ قال: قلت: ثمّ أنت؟ جعلت فداک فأعدتها علیه ثلاث مرّات، فقال لی: إنّی إنّما حدّثتک لتکون من شهداء اللّه تبارک و تعالی فی أرضه.

[46٧]6-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن خالد، عن أبیه، عمّن ذکره، عن محمّد بن عبد الرّحمن بن أبی لیلی، عن أبیه، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

إنّکم لا تکونون صالحین حتّی تعرفوا و لا تعرفوا حتّی تصدّقوا و لا تصدّقوا حتّی تسلّموا أبوابا أربعه لا یصلح أوّلها إلاّ بآخرها، ضلّ أصحاب الثّلاثه و تاهوا تیها بعیدا إنّ اللّه تبارک و تعالی لا یقبل إلاّ العمل الصّالح و لا یقبل اللّه إلاّ الوفاء بالشّروط و العهود، فمن و فی للّه عزّ و جلّ بشرطه و استعمل ما وصف فی عهده نال ما عنده و استکمل [ما]وعده، إنّ اللّه تبارک و تعالی أخبر العباد بطرق الهدی و شرع لهم فیها المنار و أخبرهم کیف یسلکون؛ فقال:

وَ إِنِّی لَغَفّٰارٌ لِمَنْ تٰابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صٰالِحاً ثُمَّ اِهْتَدیٰ و قال: إِنَّمٰا یَتَقَبَّلُ اَللّٰهُ مِنَ اَلْمُتَّقِینَ فمن اتّقی اللّه فیما أمره لقی اللّه مؤمنا بما جاء به محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم هیهات هیهات فات قوم و ماتوا قبل أن یهتدوا و ظنّوا أنّهم آمنوا و أشرکوا من حیث لا یعلمون، إنّه من أتی البیوت من أبوابها اهتدی و من أخذ فی غیرها سلک طریق الرّدی وصل اللّه طاعه ولیّ أمره بطاعه رسوله و طاعه رسوله

ص :٣٨6

[466]5-ذریح گفت: از حضرت صادق علیه السّلام دربارۀ امامان پس از پیامبر گرامی پرسیدم. فرمودند: امیر مؤمنان علیه السّلام امام بود، سپس حضرت حسن علیه السّلام امام شد، سپس حضرت حسین علیه السّلام، سپس علی بن حسین علیهما السّلام، سپس محمّد بن علی علیهما السّلام. هرکه این را انکار کند مانند کسی است که شناخت خدای پاک و والا و شناخت فرستادۀ او را انکار کرده است. راوی گوید، من گفتم: و سپس شما هستید، جانم به فدایت. آن گاه سخنش را سه بار برایشان بازگفتم. به من فرمودند: همانا به تو گفتم تا از گواهان خداوند پاک و والا در زمینش باشی.

[46٧]6-ابو لیلی از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمود: شما صالح نمی شوید مگر این که معرفت یابید و معرفت نمی یابید مگر این که باور داشته باشید و باور نمی یابید مگر این که تسلیم شوید. چهار در که جز به سبب آخرین شان کار نخستین در سامان نمی یابد. اصحاب آن سه گمراه شدند و بسیار دور افتادند. همانا خداوند پاک و والا جز عمل صالح را نمی پذیرد. او جز وفا به شرط و پیمان را نمی پذیرد. پس هرکه برای خداوند عزّتمند به شرطش وفا کرد و آنچه را در پیمانش آمده بود، به کار بست، به آن چه نزد او است، می رسد و آنچه را وعده کرده بود، به تمامی درمی یابد. همانا خداوند پاک و والا بندگان را به راه های هدایت آگاه کرد و در آن راه ها برایشان چراغ های فروزان گذاشت و به آنان گفت که چگونه بپیمایند، فرمود: (و من بسیار آمرزندۀ کسی هستم که توبه کرده، ایمان آورد و عملی صالح انجام دهد و آن گاه راه را بیابد.) [طه (5٢) :٨٣]و فرمود:

(خداوند تنها از پرهیزگاران می پذیرد.) [مائده (5) :٣١]. پس هرکه از خدا-در آنچه که فرمانش داده بود-پروا کرد، خداوند را در حالی دیدار می کند که به آن چه محمّد-درود خدا بر او و بر خاندانش-آورده مؤمن می باشد. هیهات هیها مردمی درگذشتند و مردند پیش از آن که هدایت شوند و خود پنداشتند که ایمان آورده اند در حالی که از جایی که نمی دانستند، شرک ورزیدند. که هرکس از راه در به خانه بیاید هدایت شده و آن که جز آن را در پیش گیرد به راه نابود قدم گذاشته است. خداوند فرمانبری از ولی امرش را به فرمانبری از فرستاده اش و فرمانبری از فرستاده را به فرمانبری از خودش پیوسته است. پس هرکه فرمانبری از ولی امر را فروگذارد، نه خداوند را فرمانبری کرده و نه فرستاده اش را.

ص :٣٨٧

بطاعته فمن ترک طاعه ولاه الأمر لم یطع اللّه و لا رسوله و هو الإقرار بما أنزل من عند اللّه عزّ و جلّ، خُذُوا زِینَتَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ و التمسوا البیوت الّتی أذن اللّه أن ترفع و یذکر فیها اسمه؛ فإنّه أخبرکم أنّهم رِجٰالٌ لاٰ تُلْهِیهِمْ تِجٰارَهٌ وَ لاٰ بَیْعٌ عَنْ ذِکْرِ اَللّٰهِ وَ إِقٰامِ اَلصَّلاٰهِ وَ إِیتٰاءِ اَلزَّکٰاهِ یَخٰافُونَ یَوْماً تَتَقَلَّبُ فِیهِ اَلْقُلُوبُ وَ اَلْأَبْصٰارُ؛ إنّ اللّه قد استخلص الرّسل لأمره، ثمّ استخلصهم مصدّقین بذلک فی نذره؛ فقال: «وَ إِنْ مِنْ أُمَّهٍ إِلاّٰ خَلاٰ فِیهٰا نَذِیرٌ» تاه من جهل و اهتدی من أبصر و عقل. إنّ اللّه عزّ و جلّ یقول: فَإِنَّهٰا لاٰ تَعْمَی اَلْأَبْصٰارُ وَ لٰکِنْ تَعْمَی اَلْقُلُوبُ اَلَّتِی فِی اَلصُّدُورِ و کیف یهتدی من لم یبصر! و کیف یبصر من لم یتدبّر! اتّبعوا رسول اللّه و أهل بیته و أقرّوا بما نزل من عند اللّه و اتّبعوا آثار الهدی فإنّهم علامات الأمانه و التّقی و اعلموا أنّه لو أنکر رجل عیسی ابن مریم علیه السّلام و أقرّ بمن سواه من الرّسل لم یؤمن، اقتصّوا الطّریق بالتماس المنار و التمسوا من وراء الحجب الآثار تستکملوا أمر دینکم و تؤمنوا باللّه ربّکم.

[46٨]٧-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن الحسین بن سعید، عن محمّد بن الحسین بن صغیر، عمّن حدّثه، عن ربعیّ بن عبد اللّه، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام أنّه قال:

أبی اللّه أن یجری الأشیاء إلاّ بأسباب؛ فجعل لکلّ شیء سببا و جعل لکلّ سبب شرحا و جعل لکلّ شرح علما و جعل لکلّ علم بابا ناطقا، عرفه من عرفه و جهله من جهله، ذاک رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و نحن.

[46٩]٨-محمّد بن یحیی، عن محمّد بن الحسین، عن صفوان بن یحیی، عن العلاء بن رزین، عن محمّد بن مسلم قال:

سمعت أبا جعفر علیه السّلام یقول: کلّ من دان اللّه عزّ و جلّ بعباده یجهد فیها نفسه

ص :٣٨٨

و این است اقرار به آن چه از سوی خداوند عزّتمند فرود آمده است که:

(زیورهاتان را در مساجد به بر کنید.) [اعراف (٧) :٣١]و از خانه هایی بجویید که خداوند اجازه داد نامش در آنها گفته شود و بالا رود خدا به شما گفت که: (آنان مردانی هستند که نه تجارت و نه هیچ [خرید]و فروشی ایشان را از یاد خدا و نماز گزاردن و زکات دادن سرگرم نمی کند. از روزی می هراسند که در آن، دل ها و دیدگان دگرگون می شود.) [نور (٢4) :٣٧]خداوند فرستادگان را برای فرمانش برگزید سپس آنان را در باورمندان به فرمانش و بیم های خود برگزید و فرمود: (و هیچ امّتی نیست که در آن بیم دهنده ای نباشد.) [فاطر (٣5) :٢4]گمراه شد آن که نادانی کرد و راه را یافت آن که دید و اندیشید که خداوند عزّتمند می فرماید: (چنین است که دیدگان کور نمی شوند امّا دل هایی که در سینه است، کور می شوند.) [حج (٢٢) :46]و چگونه راه بیابد آن که ندیده است. و چگونه ببیند آن که دور نیندیشیده است.

فرستادۀ خدا و خاندانش را پیروی کنید و به آن چه از نزد خداوند فروآمده اقرار کنید و به دنبال نشانه های هدایت بروید. که آنان نشانه های امانت و پرهیزگاری اند. و بدانید که اگر مردم، عیسای مریم را انکار کنند هرچند به فرستادگان دیگر اقرار کنند ایمان نیاورده اند. با جستن چراغ های فروزان، راه بپیمایید و نشانه های پشت پرده را بجویید تا کار دینتان را کامل کنید و به خداوند، پروردگارتان، ایمان آرید.

[46٨]٧-ربعی عبد اللّه از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمود: خداوند نخواست که چیزها جز به واسطۀ اسباب جاری شوند، پس برای هرچیزی سببی گذاشت و برای هر سبب فهمی و برای هر فهم دانشی و برای هر دانش دری گویا. کسی به معرفت رسید که آن را شناخت و آن که آن را نشناخت نادان ماند. و آن در رسول خدا است و ما.

[46٩]٨-محمّد مسلم گفت: شنیدم که حضرت صادق علیه السّلام می فرمود: هرکه

ص :٣٨٩

و لا إمام له من اللّه، فسعیه غیر مقبول و هو ضالّ متحیّر و اللّه شانئ لأعماله و مثله کمثل شاه ضلّت عن راعیها و قطیعها فهجمت ذاهبه و جائیه یومها، فلمّا جنّها اللّیل بصرت بقطیع غنم مع راعیها، فحنّت إلیها و اغترّت بها، فباتت معها فی مربضها فلمّا أن ساق الرّاعی قطیعه أنکرت راعیها و قطیعها، فهجمت متحیّره تطلب راعیها و قطیعها فبصرت بغنم مع راعیها فحنّت إلیها و اغترّت بها، فصاح بها الرّاعی: الحقی براعیک و قطیعک فأنت تائهه متحیّره عن راعیک و قطیعک فهجمت ذعره؛ متحیّره، تائهه، لا راعی لها یرشدها إلی مرعاها أو یردّها؛ فبینا هی کذلک إذا اغتنم الذّئب ضیعتها، فأکلها و کذلک و اللّه یا محمّد! من أصبح من هذه الأمّه لا إمام له من اللّه عزّ و جلّ ظاهر عادل أصبح ضالاّ تائها و إن مات علی هذه الحاله مات میته کفر و نفاق و اعلم یا محمّد! أنّ أئمّه الجور و أتباعهم لمعزولون عن دین اللّه قد ضلّوا و أضلّوا فأعمالهم الّتی یعملونها کرماد اشتدّت به الرّیح فی یوم عاصف لا یقدرون ممّا کسبوا علی شیء، ذلک هو الضّلال البعید.

[4٧٠]٩-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن محمّد بن جمهور، عن عبد اللّه بن عبد الرّحمن، عن الهیثم بن واقد، عن مقرّن قال:

سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: جاء ابن الکوّاء إلی أمیر المؤمنین علیه السّلام فقال: یا أمیر المؤمنین! «وَ عَلَی اَلْأَعْرٰافِ رِجٰالٌ یَعْرِفُونَ کُلاًّ بِسِیمٰاهُمْ» ؟ فقال: نحن علی الأعراف، نعرف أنصارنا بسیماهم و نحن الأعراف الّذی لا یعرف اللّه عزّ و جلّ إلاّ بسبیل معرفتنا و نحن الأعراف یعرّفنا اللّه عزّ و جلّ یوم القیامه علی الصّراط؛ فلا یدخل الجنّه إلاّ من عرفنا و عرفناه و لا یدخل النّار إلاّ من أنکرنا و أنکرناه، إنّ اللّه تبارک و تعالی لو شاء لعرّف العباد نفسه و لکن جعلنا أبوابه

ص :٣٩٠

با عبادتی خود را به زحمت اندازد تا از خدای عزّتمند اطاعت کند در حالی که پیشوایی از سوی خداوند ندارد، کوشش اش پذیرفته نیاید و خودش گمراه و سرگردان باشد. بلکه خداوند اعمالش را دشمن می دارد. او همانند گوسفندی است که از چوپان و گله دور افتاده، روز را این سو و آن سو برود و چون شب همه جا را فراگرفت، گله ای گوسفند و چوپانش را دیده با شوق به سویشان دویده و خود را با آنان بفریبد پس با آنان در خوابگاهشان بخوابد و هنگامی که چوپان بامدادان گله اش را حرکت دهد نه چوپان را بشناسد و نه گله را. پس حیران به جستجوی چوپان و گله اش بدود. آن گاه باز گوسفندانی را با چوپانش دیده با شوق به سویشان دویده خود را با آنان بفریبد امّا چوپان به سرش فریاد کشد که: به چوپان و گلّه خود بپیوند که تو حیرانی و از چوپان و گله ات دور افتاده ای. پس او هراسان و پریشان و راه گم کرده بدود. چوپانی ندارد تا او را به چراگاهش راهنمایی کند یا برگرداند. در این میان گرگ فرصت را غنیمت شمرده، او را بخورد. و ای محمّد به خدا سوگند چنین است. از این امت کسی که بامداد برخیزد و از سوی خداوند شکوهمند پیشوایی آشکار و عادل نداشته باشد، گمراه و سرگردان صبح کرده است. و اگر براین حال بمیرد به مرگ کفر و نفاق مرده است. ای محمّد بدان که پیشوایان ستم و پیروانشان از دین خدا بر کنارند. که آنان گمراه شدند و گمراه کردند. و اعمالی که آنان انجام می دهند چون خاکستری است که در روزی طوفانی بادی سخت بر آن وزیده است، از آن چه به دست آورده اند، چیزی برنمی گیرند. این است آن گمراهی ژرف.

[4٧٠]٩-از مقرّن روایت شده که گفت: شنیدم حضرت صادق علیه السّلام می فرمود: پسر کوّاء نزد امیر مؤمنان علیه السّلام آمد و گفت: ای امیر مؤمنان (و بر اعراف مردانی هستند که هرکسی را با سیمایش می شناسند) [اعراف (٧) :46]چیست؟ فرمود:

بر اعراف ماییم که یارانمان را با سیمایشان می شناسیم. ماییم اعرافی که خداوند عزّتمند جز از راه شناختن ما شناخته نمی شود. و ماییم آن اعراف، که خداوند در روز رستاخیز بر صراط معرّفی مان می کند؛ پس جز کسی که ما را شناخته و ما او را شناخته ایم به بهشت داخل نمی شود و کسی اندر دوزخ نمی شود جز کسی که ما را نشناخته و ما او را نشناخته ایم. خداوند پاک و والا اگر می خواست خودش را به بندگان می شناساند ولی ما را در و راه و جهتی نهاد تا از آن وارد شوند.

ص :٣٩١

و صراطه و سبیله و الوجه الّذی یؤتی منه، فمن عدل عن ولایتنا أو فضّل علینا غیرنا، فإنّهم عن الصّراط لناکبون فلا سواء من اعتصم النّاس به و لا سواء حیث ذهب النّاس إلی عیون کدره یفرغ بعضها فی بعض و ذهب من ذهب إلینا إلی عیون صافیه تجری بأمر ربّها؛ لا نفاد لها و لا انقطاع.

[4٧١]١٠-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن علیّ بن محمّد، عن بکر بن صالح، عن الرّیّان بن شبیب، عن یونس، عن أبی أیّوب الخزّاز، عن أبی حمزه قال:

قال أبو جعفر علیه السّلام: یا أبا حمزه! یخرج أحدکم فراسخ فیطلب لنفسه دلیلا و أنت بطرق السّماء أجهل منک بطرق الأرض، فاطلب لنفسک دلیلا.

[4٧٢]١١-علیّ بن إبراهیم، عن محمّد بن عیسی، عن یونس، عن أیّوب بن الحرّ، عن أبی بصیر، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام فی قول اللّه عزّ و جلّ: وَ مَنْ یُؤْتَ اَلْحِکْمَهَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً فقال: طاعه اللّه و معرفه الإمام.

[4٧٣]١٢-محمّد بن یحیی، عن عبد اللّه بن محمّد، عن علیّ بن الحکم، عن أبان، عن أبی بصیر قال:

قال لی أبو جعفر علیه السّلام: هل عرفت إمامک؟ قال: قلت: إی و اللّه، قبل أن أخرج من الکوفه، فقال: حسبک إذا.

[4٧4]١٣-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن محمّد بن إسماعیل، عن منصور بن یونس، عن برید قال:

سمعت أبا جعفر علیه السّلام یقول فی قول اللّه تبارک و تعالی: أَ وَ مَنْ کٰانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْنٰاهُ وَ جَعَلْنٰا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی اَلنّٰاسِ فقال: میت لا یعرف شیئا و «نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی اَلنّٰاسِ» : إماما یؤتمّ به، «کَمَنْ مَثَلُهُ فِی اَلظُّلُمٰاتِ لَیْسَ بِخٰارِجٍ مِنْهٰا»

ص :٣٩٢

پس هرکه از ولایت ما روی گرداند یا جز ما را به ما برتری دهد آنان با سر از صراط فروبیفتند. پس برابر نیستند کسانی که مردم به آنان چنگ می زنند، برابر نیستند، چنان که مردم به سوی چشمه های تیره ای می روند که از یکی به دیگری می ریزد، ولی باورمندان به ما، به سوی چشمه های زلالی می روند که به فرمان پروردگارشان روان اند و پایان یافتنی و خشک شدنی نیستند.

[4٧١]١٠-ابو حمزه گفته است که حضرت باقر علیه السّلام فرمودند: ای ابو حمزه! از شما کسی چند فرسخی بیرون می رود و برای خود راهنمایی می جوید و تو که به راه های آسمان نسبت به راه های زمین نادان تری، برای خود راهنمایی بجوی.

[4٧٢]١١-ابو بصیر از حضرت صادق علیه السّلام دربارۀ سخن خداوند گرامی و بزرگ: (و کسی که حکمت داده شود به راستی که خیر فراوانی داده شده است.) [بقره (٢) :٢٧٣]روایت کرده که فرمود: [آن حکمت]فرمانبرداری خداوند و شناخت امام است.

[4٧٣]١٢-ابو بصیر گفته است: حضرت باقر علیه السّلام به من فرمود: آیا امام خود را شناخته ای؟ من گفتم: آری به خدا سوگند، پیش از آن که از کوفه بیرون بیایم.

حضرت فرمود: این تو را بس است.

[4٧4]١٣-برید گفت: شنیدم که حضرت باقر علیه السّلام دربارۀ سخن خداوند پاک و والا: (آیا کسی که مرده بود و ما زنده اش کرده، برایش نوری نهادیم تا با آن در میان مردم حرکت کند.) [انعام (6) :١٢٢]فرمود: مرده ای که چیزی نمی فهمد و «نوری که با آن در مردم حرکت کند.» امامی است که از او پیروی می شود. (مانند کسی است که در تاریک هاست و راه برون شدی ندارد.) فرمود:

ص :٣٩٣

قال: الّذی لا یعرف الإمام.

[4٧5]١4-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن محمّد بن أورمه و محمّد بن عبد اللّه، عن علیّ بن حسّان، عن عبد الرّحمن بن کثیر، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

قال أبو جعفر علیه السّلام: دخل أبو عبد اللّه الجدلیّ علی أمیر المؤمنین فقال علیه السّلام یا أبا عبد اللّه! أ لا أخبرک بقول اللّه عزّ و جلّ، مَنْ جٰاءَ بِالْحَسَنَهِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْهٰا وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ یَوْمَئِذٍ آمِنُونَ. وَ مَنْ جٰاءَ بِالسَّیِّئَهِ فَکُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِی اَلنّٰارِ هَلْ تُجْزَوْنَ إِلاّٰ مٰا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ؟ قال: بلی یا أمیر المؤمنین! جعلت فداک، فقال: الحسنه معرفه الولایه و حبّنا أهل البیت و السّیّئه إنکار الولایه و بغضنا أهل البیت، ثمّ قرأ علیه هذه الآیه.

باب فرض طاعه الأئمّه علیه السّلام [4٧6]١-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن حمّاد بن عیسی، عن حریز، عن زراره، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

ذروه الأمر و سنامه و مفتاحه و باب الأشیاء و رضا الرّحمن تبارک و تعالی الطّاعه للإمام بعد معرفته، ثمّ قال: إنّ اللّه تبارک و تعالی یقول: مَنْ یُطِعِ اَلرَّسُولَ فَقَدْ أَطٰاعَ اَللّٰهَ وَ مَنْ تَوَلّٰی فَمٰا أَرْسَلْنٰاکَ عَلَیْهِمْ حَفِیظاً.

[4٧٧]٢-الحسین بن محمّد الأشعریّ، عن معلّی بن محمّد، عن الحسن بن علیّ الوشّاء، عن أبان بن عثمان، عن أبی الصّبّاح قال:

أشهد أنّی سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: أشهد أنّ علیّا إمام فرض اللّه طاعته و أنّ الحسن إمام فرض اللّه طاعته و أنّ الحسین إمام فرض اللّه طاعته و أنّ علیّ بن

ص :٣٩4

کسی که امام را نمی شناسد.

[4٧5]١4-عبد الرحمن کثیر از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که حضرت باقر علیه السّلام فرموده است: ابو عبد اللّه جدلی به نزد امیر مؤمنان علیه السّلام آمد. حضرت به او فرمود: ای ابو عبد اللّه آیا تو را به این سخن خداوند عزّتمند آگاهت نکنم که فرمود: (هرکه نیکی آورد، برایش بهتر از آن باشد و هم آنان از هراس آن روز ایمن باشند. و هرکه زشتی آورد به صورت در دوزخ افتند. آیا شما جز به آن چه انجام می دادید جزا داده می شوید؟) [نمل (٢٧) :٩١ و ٩٢]او گفت: چرا ای امیر مؤمنان! جانم به فدایت. پس فرمود: نیکی، شناخت ولایت و دوستی ما خاندان است. و زشتی، انکار ولایت و دشمنی با خاندان ما. سپس آن آیه را بر او خواند.

واجب بودن فرمانبرداری از امامان [علیهم السّلام]

[4٧6]١-زراره از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده که فرمود: والاترین و شریف ترین کار و کلیدش و در همه چیز و خشنودی آن مهربان پاک و والا پس از شناخت او فرمانبرداری از امام است. سپس فرمود: خداوند پاک و والا می فرماید: (هرکس از رسول ما فرمانبرداری کند از خداوند فرمان برده و آن که سرپیچد، ما تو را به نگهداری شان نفرستاده ایم.) [نساء (4) :٨٠]

[4٧٧]٢-ابو الصّباح گفت: گواهی می دهم که شنیدم حضرت صادق علیه السّلام می فرمود: من گواهی می دهم که علی امامی است که خداوند اطاعتش را بایسته کرد و حسن امامی است که خداوند فرمانبرداری از او را بایسته کرد و حسین امامی است که خداوند اطاعت از او را واجب کرد و علی بن حسین

ص :٣٩5

الحسین إمام فرض اللّه طاعته و أنّ محمّد بن علیّ إمام فرض اللّه طاعته.

[4٧٨]٣-و بهذا الإسناد، عن معلّی بن محمّد، عن الحسن بن علیّ قال:

حدّثنا حمّاد بن عثمان، عن بشیر العطّار قال:

سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: نحن قوم فرض اللّه طاعتنا و أنتم تأتمّون بمن لا یعذر النّاس بجهالته.

[4٧٩]4-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن الحسین بن سعید، عن حمّاد بن عیسی، عن الحسین بن المختار، عن بعض أصحابنا، عن أبی جعفر علیه السّلام فی قول اللّه عزّ و جلّ: وَ آتَیْنٰاهُمْ مُلْکاً عَظِیماً قال:

الطّاعه المفروضه.

[4٨٠]5-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن محمّد بن سنان، عن أبی خالد القمّاط، عن أبی الحسن العطّار قال:

سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: أشرک بین الأوصیاء و الرّسل فی الطّاعه.

[4٨١]6-أحمد بن محمّد، عن محمّد بن أبی عمیر، عن سیف بن عمیره، عن أبی الصّبّاح الکنانیّ قال:

قال أبو عبد اللّه علیه السّلام: نحن قوم فرض اللّه عزّ و جلّ طاعتنا، لنا الأنفال و لنا صفو المال و نحن الرّاسخون فی العلم و نحن المحسودون الّذین قال اللّه: «أَمْ یَحْسُدُونَ اَلنّٰاسَ عَلیٰ مٰا آتٰاهُمُ اَللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ» .

[4٨٢]٧-أحمد بن محمّد، عن علیّ بن الحکم، عن الحسین بن أبی العلاء قال:

ذکرت لأبی عبد اللّه علیه السّلام قولنا فی الأوصیاء إنّ طاعتهم مفترضه قال: فقال:

نعم هم الّذین قال اللّه تعالی: أَطِیعُوا اَللّٰهَ وَ أَطِیعُوا اَلرَّسُولَ وَ أُولِی اَلْأَمْرِ مِنْکُمْ و هم الّذین قال اللّه عزّ و جلّ «إِنَّمٰا وَلِیُّکُمُ اَللّٰهُ وَ رَسُولُهُ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا» .

ص :٣٩6

امامی است که خداوند فرمانبرداری از او را بایسته ساخت و محمّد بن علی امامی است که خداوند اطاعت از او را بایسته کرد.

[4٧٨]٣-بشیر عطّار گفت: شنیدم حضرت صادق علیه السّلام می فرمود: ما گروهی هستیم که خداوند اطاعت از ما را واجب کرد و شما از کسی پیروی می کنید که مردم برای نشناختن او بهانه ندارند.

[4٧٩]4-یکی از اصحاب ما از حضرت باقر علیه السّلام دربارۀ این سخن خداوند شکوهمند (و به آنان حکومت بزرگی دادیم.) [نساء (4) :54]روایت کرده که فرمود: آن، اطاعت بایسته است.

[4٨٠]5-ابو الحسن عطّار گفت: شنیدم حضرت صادق علیه السّلام می فرمود:

جانشینان و فرستادگان در اطاعت [بایسته]مشترک اند.

[4٨١]6-ابو الصّباح کنانی گفت: حضرت صادق علیه السّلام فرمود: ما گروهی هستیم که خداوند عزّتمند اطاعت از ما را بایسته ساخت. انفال برای ما است و برگزیدۀ مال برای ماست. راسخان در علم ماییم. ماییم کسانی که مورد حسد واقع شدیم آن جا که خدا فرمود: (آیا مردم به خاطر آن چه خداوند از احسانش به آنان داده، حسد می برند.) [نسا (4) :54]

[4٨٢]٧-حسین ابو علا گفته است: برای حضرت صادق علیه السّلام باور خودمان دربارۀ اوصیا را که اطاعت از ایشان واجب است بیان کردم. فرمودند: آری آنان هستند کسانی که خداوند فرازمند فرمود: (از خدا فرمان برید و از فرستادۀ او و از صاحبان امر از میان خودتان، فرمان برید.) [نساء (4) :5٩]و آنان هستند کسانی که خدای گرامی و بزرگ فرمود: (همانا ولیّ شما، خداوند و فرستادۀ او و کسانی هستند که ایمان آوردند.) [مائده (5) :55].

ص :٣٩٧

[4٨٣]٨-و بهذا الإسناد، عن أحمد بن محمّد، عن معمّر بن خلاّد قال:

سأل رجل فارسیّ أبا الحسن علیه السّلام فقال: طاعتک مفترضه؟ فقال: نعم، قال:

مثل طاعه علیّ بن أبی طالب علیه السّلام؟ فقال: نعم.

[4٨4]٩-و بهذا الإسناد، عن أحمد بن محمّد، عن علیّ بن الحکم، عن علیّ بن أبی حمزه، عن أبی بصیر، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

سألته عن الأئمّه هل یجرون فی الأمر و الطّاعه مجری واحد؟ قال: نعم.

[4٨5]١٠-و بهذا الإسناد، عن مروک بن عبید، عن محمّد بن زید الطّبریّ قال:

کنت قائما علی رأس الرّضا علیه السّلام بخراسان و عنده عدّه من بنی هاشم و فیهم إسحاق بن موسی بن عیسی العبّاسیّ فقال: یا إسحاق! بلغنی أنّ النّاس یقولون: إنّا نزعم أنّ النّاس عبید لنا، لا و قرابتی من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ما قلته قطّ و لا سمعته من آبائی قاله و لا بلغنی عن أحد من آبائی قاله؛ و لکنّی أقول:

النّاس عبید لنا فی الطّاعه، موال لنا فی الدّین، فلیبلّغ الشّاهد الغائب.

[4٨6]١١-علیّ بن إبراهیم، عن صالح بن السّندیّ، عن جعفر بن بشیر، عن أبی سلمه، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

سمعته یقول: نحن الّذین فرض اللّه طاعتنا، لا یسع النّاس إلاّ معرفتنا و لا یعذر النّاس بجهالتنا، من عرفنا کان مؤمنا و من أنکرنا کان کافرا و من لم یعرفنا و لم ینکرنا کان ضالاّ حتّی یرجع إلی الهدی الّذی افترض اللّه علیه من طاعتنا الواجبه فإن یمت علی ضلالته یفعل اللّه به ما یشاء.

[4٨٧]١٢-علیّ، عن محمّد بن عیسی، عن یونس، عن محمّد بن الفضیل قال:

سألته عن أفضل ما یتقرّب به العباد إلی اللّه عزّ و جلّ، قال: أفضل ما یتقرّب به العباد إلی اللّه عزّ و جلّ طاعه اللّه و طاعه رسوله و طاعه أولی الأمر، قال:

ص :٣٩٨

[4٨٣]٨-معمّر پسر خلاّد گفت: مردی پارسی از حضرت کاظم علیه السّلام پرسید:

فرمانبرداری از تو واجب است؟ فرمود: بله. گفت: مانند فرمانبرداری از علی بن ابی طالب علیه السّلام؟ فرمودند: بله.

[4٨4]٩-ابو بصیر گفت: از حضرت صادق علیه السّلام دربارۀ امامان پرسیدم که آیا در امر امامت و اطاعت در یک جایگاهند؟ فرمودند: آری.

[4٨5]١٠-محمّد بن زید طبری گفت: من در خراسان نزد حضرت رضا علیه السّلام ایستاده بودم و نزدشان گروهی از بنی هاشم و در میانشان اسحاق پسر موسی بن عیسای عباسی بودند. پس حضرت فرمود: ای اسحاق! شنیده ام مردم می گویند ما می پنداریم که مردم بندگان ما هستند. نه. سوگند به خویشاوندی ام با رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-هرگز آن را نگفته ام و از پدرانم نشنیده ام که آن را بگویند و از کسی نشنیده ام که پدرانم آن را گفته باشند. ولی من می گویم:

مردم در اطاعت بندۀ ما هستند و در دین پیرو ما، پس حاضران این سخن را به غایبان برسانند.

[4٨6]١١-ابو سلمه گفته است: از حضرت صادق علیه السّلام شنیدم که می فرمود:

ماییم کسانی که خداوند اطاعت از ما را واجب کرد. برای مردم جز شناخت ما روا نیست و در نشناختن مان بهانه ندارند. هرکه ما را بشناسد مؤمن است و آن که انکارمان کند، کافر. و کسی که ما را نشناخت و انکارمان نکرد گمراه است تا به هدایتی که عبارت از اطاعت بایستۀ ما است، بازگردد. اطاعتی که خداوند بر او واجب کرده است. ولی اگر بر همان گمراهی اش بمیرد خداوند با او هرچه خواهد، بکند.

[4٨٧]١٢-محمّد فضیل گفت: از امام علیه السّلام دربارۀ برترین چیزی که بندگان به وسیلۀ آن به خداوند شکوهمند نزدیک می شوند، پرسیدم. فرمود: برترین چیزی که به وسیلۀ آن بندگان به سوی خداوند عزّتمند نزدیک می شوند، فرمانبری از او، فرمانبری از فرستاده اش و فرمانبری از صاحبان امر است.

ص :٣٩٩

أبو جعفر علیه السّلام: حبّنا إیمان و بغضنا کفر.

[4٨٨]١٣-محمّد بن الحسن، عن سهل بن زیاد، عن محمّد بن عیسی، عن فضاله بن أیّوب، عن أبان، عن عبد اللّه بن سنان، عن إسماعیل بن جابر قال:

قلت لأبی جعفر علیه السّلام: أعرض علیک دینی الّذی أدین اللّه عزّ و جلّ به؟ قال:

فقال: هات قال: فقلت: أشهد أن لا إله إلاّ اللّه وحده لا شریک له و أنّ محمّدا عبده و رسوله و الإقرار بما جاء به من عند اللّه و أنّ علیّا کان إماما فرض اللّه طاعته، ثمّ کان بعده الحسن إماما فرض اللّه طاعته، ثمّ کان بعده الحسین إماما فرض اللّه طاعته، ثمّ کان بعده علیّ بن الحسین إماما فرض اللّه طاعته حتّی انتهی الأمر إلیه ثمّ قلت: أنت یرحمک اللّه، قال: فقال: هذا دین اللّه و دین ملائکته.

[4٨٩]١4-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن ابن محبوب، عن هشام بن سالم، عن أبی حمزه، عن أبی إسحاق، عن بعض أصحاب أمیر المؤمنین علیه السّلام قال:

قال أمیر المؤمنین علیه السّلام: اعلموا أنّ صحبه العالم و اتّباعه دین یدان اللّه به و طاعته مکسبه للحسنات ممحاه للسّیّئات و ذخیره للمؤمنین و رفعه فیهم فی حیاتهم و جمیل بعد مماتهم.

[4٩٠]١5-محمّد بن إسماعیل، عن الفضل بن شاذان، عن صفوان بن یحیی، عن منصور بن حازم قال:

قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام: إنّ اللّه أجلّ و أکرم من أن یعرف بخلقه، بل الخلق یعرفون باللّه، قال: صدقت، قلت: إنّ من عرف أنّ له ربّا فقد ینبغی له أن یعرف أنّ لذلک الرّبّ رضا و سخطا و أنّه لا یعرف رضاه و سخطه إلاّ بوحی أو رسول، فمن لم یأته الوحی فینبغی له أن یطلب الرّسل فإذا لقیهم عرف أنّهم الحجّه و أنّ لهم الطّاعه المفترضه، فقلت للنّاس: أ لیس تعلمون أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم

ص :4٠٠

حضرت باقر علیه السّلام فرمود: دوست داشتن ما ایمان است و دشمنی با ما کفر.

[4٨٨]١٣-اسماعیل جابر گفت: به حضرت باقر علیه السّلام عرض کردم: آیا دینم را که با آن از خداوند شکوهمند اطاعت می کنم به شما عرضه بکنم؟ فرمودند: بگو.

گفتم: گواهی می دهم که خدایی جز اللّه نیست، یکتاست و انبازی ندارد و محمّد -درود خدا بر او و بر خاندانش-بنده و فرستادۀ او است و به آنچه از نزد خداوند آورده اقرار دارم و علی علیه السّلام امامی است که خداوند اطاعتش را واجب کرده است.

پس از ایشان حسن علیه السّلام امامی است که خداوند اطاعتش را واجب کرده و پس از ایشان حسین علیه السّلام امامی است که خداوند اطاعت از او را واجب ساخته و پس از ایشان علی بن حسین علیهما السّلام امامی است که خداوند اطاعت از او را بایسته کرده تا به خودشان رسید پس گفتم: و شما که خداوند مورد رحمتش قرار دهد. فرمودند:

این است دین خدا و دین فرشتگان او.

[4٨٩]١4-یکی از اصحاب امیر مؤمنان علیه السّلام گفته است که حضرت امیر مؤمنان فرمودند: بدانید که همنشینی با عالم و پیروی از او آیینی است که خداوند به وسیلۀ آن اطاعت می شود. اطاعت از او تأمین گر نیکی ها و محوکنندۀ زشتی ها است و گنجینۀ مؤمنان است. در زندگانی سرافرازی و پس از مرگ، زیبایی است.

[4٩٠]١5-منصور حازم گفت: به حضرت صادق علیه السّلام گفتم: خداوند بزرگ تر و گرامی تر از آن است که به واسطۀ آفریدگانش شناخته می شوند. فرمود:

درست است. گفتم: هرکه دانست پروردگاری دارد سزاوار است بداند که برای آن پروردگار خشنودی و خشمی هست و خشنودی و خشمش جز به واسطۀ وحی یا فرستاده ای دانسته نمی شود، آن که وحیی به او نیامده سزاوار است که فرستادگان را بجوید و آن گاه که دیدارشان کند بفهمد که ایشان حجّتند و اطاعت بایسته از آنان است. من به مردم گفتم: آیا نمی دانید که رسول خدا -درود خدا بر او و بر خاندانش-از سوی خداوند حجّت بر آفریدگان بود؟

ص :4٠١

کان هو الحجّه من اللّه علی خلقه؟ قالوا: بلی، قلت: فحین مضی صلّی اللّه علیه و آله و سلّم من کان الحجّه؟ قالوا: القرآن فنظرت فی القرآن فإذا هو یخاصم به المرجئ و القدریّ و الزّندیق الّذی لا یؤمن به حتّی یغلب الرّجال بخصومته، فعرفت أنّ القرآن لا یکون حجّه إلاّ بقیّم، فما قال فیه من شیء کان حقّا، فقلت لهم: من قیّم القرآن؟ قالوا ابن مسعود قد کان یعلم و عمر یعلم و حذیفه یعلم، قلت: کلّه قالوا: لا، فلم أجد أحدا یقال: إنّه یعلم القرآن کلّه إلاّ علیّا صلوات اللّه علیه و إذا کان الشّیء بین القوم فقال هذا: لا أدری و قال هذا: لا أدری و قال هذا: لا أدری و قال هذا:

أنا أدری، فأشهد أنّ علیّا علیه السّلام کان قیّم القرآن و کانت طاعته مفترضه و کان الحجّه علی النّاس بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و أنّ ما قال فی القرآن فهو حقّ، فقال:

رحمک اللّه، فقلت: إنّ علیّا علیه السّلام لم یذهب حتّی ترک حجّه من بعده کما ترک رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و أنّ الحجّه بعد علیّ الحسن بن علیّ و أشهد علی الحسن أنّه لم یذهب حتّی ترک حجّه من بعده کما ترک أبوه و جدّه و أنّ الحجّه بعد الحسن الحسین و کانت طاعته مفترضه، فقال: رحمک اللّه، فقبّلت رأسه و قلت: و أشهد علی الحسین علیه السّلام أنّه لم یذهب حتّی ترک حجّه من بعده علیّ بن الحسین و کانت طاعته مفترضه فقال: رحمک اللّه فقبّلت رأسه و قلت و أشهد علی علیّ بن الحسین أنّه لم یذهب حتّی ترک حجّه من بعده محمّد بن علیّ أبا جعفر و کانت طاعته مفترضه، فقال: رحمک اللّه، قلت: أعطنی رأسک حتّی أقبّله، فضحک، قلت: أصلحک اللّه قد علمت أنّ أباک لم یذهب حتّی ترک حجّه من بعده کما ترک أبوه و أشهد باللّه أنّک أنت الحجّه و أنّ طاعتک مفترضه، فقال: کفّ رحمک اللّه، قلت: أعطنی رأسک أقبّله فقبّلت رأسه فضحک و قال: سلنی عمّا شئت، فلا أنکرک بعد الیوم أبدا.

ص :4٠٢

گفتند: قرآن. به قرآن نگریستم دیدم اهل مرجئه و قدری ها و زندیقی که به آن ایمان ندارد به وسیلۀ آن با هم می ستیزند تا به یاری آن بر دیگران چیره شوند.

پس دانستم که قرآن جز با یک تفسیرگر حجّت نیست تا آن چه او درباره اش بگوید حقّ و درست باشد. پس به آنان گفتم: تفسیرگر قرآن کیست؟ گفتند: پسر مسعود تفسیر می دانست، عمر می دانست و حذیفه هم. گفتم: همه آن را. گفتند:

نه. و من جز علی کسی را نیافتم که درباره اش بگویند او همۀ قرآن را می داند.

هنگامی که چیزی در میان مردم رخ می داد، این می گفت: نمی دانم. آن می گفت:

نمی دانم و آن دیگری هم. و ایشان می فرمود: من می دانم. پس من گواهی می دهم که علی علیه السّلام تفسیرگر قرآن بود و اطاعت از او بایسته. و پس از رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-او حجّت بر مردم بود. و آن چه او دربارۀ قرآن گفته حقّ است. حضرت فرمود: خداوند تو را بیامرزد. آن گاه گفتم: علی علیه السّلام درنگذشت تا حجّتی از پس خود گذاشت چنان که رسول خدا گذاشته بود. و حجّت پس از علی، حسن بن علی علیهما السّلام بود و من گواهی می دهم که حسن علیه السّلام از دنیا نرفت تا حجّتی از پس خود گذاشت چنان که پدر و جدّش گذاشته بودند و حجّت پس از حسن، حسین علیه السّلام است و اطاعت از او واجب.

حضرت فرمود: خدا تو را بیامرزد. پس من سرشان را بوسیدم و گفتم: و من گواهی می دهم که حسین [علیه السّلام]درنگذشت تا علی بن حسین علیهما السّلام را حجّت پس از خودش گذاشت که اطاعت از او واجب بود. حضرت فرمود: خدا تو را بیامرزد و من سرشان را بوسیدم و گفتم: و من علی بن حسین گواهی دهم که او درنگذشت تا محمّد بن علی ابو جعفر علیه السّلام را حجّت پس از خود گذاشت که اطاعتش واجب بود. حضرت فرمود: خداوند تو را بیامرزد. گفتم: اجازه بدهید سرتان را ببوسم. حضرت خندید. گفتم: خداوند کارت را بسامان گرداند و دانستم که پدرتان درنگذشت تا حجّت پس از خود را بر جای گذاشت. چنان که پدرشان گذاشته بود و خدا را گواه می گیرم که آن حجّت تویی و اطاعت از تو بایسته است. فرمودند: بس است خدا تو را بیامرزد. گفتم: اجازه بدهید سرتان را ببوسم. آن گاه سرشان را بوسیدم. حضرت امام صادق علیه السّلام خندید و فرمود: هرچه خواهی بپرس که پس از این هرگز تو را بیگانه نمی شمارم.

ص :4٠٣

[4٩١]١6-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن محمّد بن خالد البرقیّ، عن القاسم بن محمّد الجوهریّ، عن الحسین بن أبی العلاء قال قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام:

الأوصیاء طاعتهم مفترضه؟ قال: نعم هم الّذین قال اللّه عزّ و جلّ أَطِیعُوا اَللّٰهَ وَ أَطِیعُوا اَلرَّسُولَ وَ أُولِی اَلْأَمْرِ مِنْکُمْ و هم الّذین قال اللّه عزّ و جلّ: إِنَّمٰا وَلِیُّکُمُ اَللّٰهُ وَ رَسُولُهُ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا اَلَّذِینَ یُقِیمُونَ اَلصَّلاٰهَ وَ یُؤْتُونَ اَلزَّکٰاهَ وَ هُمْ رٰاکِعُونَ.

[4٩٢]١٧-علیّ بن إبراهیم، عن محمّد بن عیسی، عن یونس بن عبد الرّحمن، عن حمّاد، عن عبد الأعلی قال:

سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: السّمع و الطّاعه أبواب الخیر، السّامع المطیع لا حجّه علیه و السّامع العاصی لا حجّه له و إمام المسلمین تمّت حجّته و احتجاجه یوم یلقی اللّه عزّ و جلّ، ثمّ قال: یقول اللّه تبارک و تعالی: «یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُنٰاسٍ بِإِمٰامِهِمْ» .

باب فی أنّ الأئمّه شهداء اللّه عزّ و جلّ علی خلقه [4٩٣]١-علیّ بن محمّد، عن سهل بن زیاد، عن یعقوب بن یزید، عن زیاد القندیّ، عن سماعه قال:

قال أبو عبد اللّه علیه السّلام فی قول اللّه عزّ و جلّ: فَکَیْفَ إِذٰا جِئْنٰا مِنْ کُلِّ أُمَّهٍ بِشَهِیدٍ وَ جِئْنٰا بِکَ عَلیٰ هٰؤُلاٰءِ شَهِیداً قال: نزلت فی أمّه محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم خاصّه، فی کلّ قرن منهم إمام منّا شاهد علیهم و محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم شاهد علینا.

[4٩4]٢-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن الحسن بن علیّ

ص :4٠4

[4٩١]١6-حسین ابو علا گفته است: به حضرت صادق علیه السّلام گفتم: اطاعت از اوصیا واجب است؟ فرمودند: بله، آنان کسانی هستند که خداوند شکوهمند فرمود: (خداوند را اطاعت کنید و رسول و صاحبان امر از میان خودتان را اطاعت کنید.) [نساء (4) :6٣]و آنان کسانی هستند که خداوند عزّتمند فرمود: (ولیّ شما خدا است و رسولش و کسانی که ایمان آوردند. آنان که نماز را به پا داشته و در حال رکوع زکات دادند.) [مائده (5) :6١]

[4٩٢]١٧-عبد الاعلی گفت: شنیدم حضرت صادق علیه السّلام می فرمود: شنیدن و اطاعت کردن درهای خیرند. به زیان شنوای مطیع دلیلی یافت نشود چنان که به سود شنوای نافرمان هم. و دلیل و برهان پیشوای مسلمانان در روزی که خداوند را دیدار کند، کامل است. سپس فرمود: خداوند پاک و والا می فرماید: (روزی که همۀ مردم را با پیشوایشان بخوانیم.) [اسراء (١٧) :٧١]

امامان علیهم السّلام گواهان خدای عزّتمند بر آفریدگانش هستند

[4٩٣]١-از سماعه روایت شده که حضرت صادق علیه السّلام دربارۀ این سخن خداوند شکوهمند (در آن روز که از هر امّتی گواهی آوریم و تو را گواه آن ها قرار دهیم، چگونه باشد.) [نساء (4) :4١]فرمودند: این آیه به ویژه دربارۀ امّت محمّد-درود خدا بر او و بر خاندانش-فرود آمده است. در میان هر امّتی از ایشان امامی از ما بر آنان گواه است و محمّد صلّی اللّه علیه و آله بر گواه است.

[4٩4]٢-برید عجلی گفت: شنیدم حضرت صادق علیه السّلام دربارۀ این سخن

ص :4٠5

الوشّاء، عن أحمد بن عائذ، عن عمر بن أذینه، عن برید العجلیّ قال:

سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام، عن قول اللّه عزّ و جلّ: وَ کَذٰلِکَ جَعَلْنٰاکُمْ أُمَّهً وَسَطاً لِتَکُونُوا شُهَدٰاءَ عَلَی اَلنّٰاسِ قال: نحن الأمّه الوسطی و نحن شهداء اللّه علی خلقه و حججه فی أرضه، قلت: قول اللّه عزّ و جلّ: «مِلَّهَ أَبِیکُمْ إِبْرٰاهِیمَ» قال:

إیّانا عنی خاصّه، «هُوَ سَمّٰاکُمُ اَلْمُسْلِمِینَ مِنْ قَبْلُ» فی الکتب الّتی مضت «وَ فِی هٰذٰا» القرآن، لِیَکُونَ اَلرَّسُولُ شَهِیداً عَلَیْکُمْ فرسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم الشّهید علینا بما بلّغنا عن اللّه عزّ و جلّ و نحن الشّهداء علی النّاس فمن صدّق صدّقناه یوم القیامه و من کذّب کذّبناه یوم القیامه.

[4٩5]٣-و بهذا الإسناد، عن معلّی بن محمّد، عن الحسن بن علیّ، عن أحمد بن عمر الحلاّل قال:

سألت أبا الحسن علیه السّلام عن قول اللّه عزّ و جلّ: أَ فَمَنْ کٰانَ عَلیٰ بَیِّنَهٍ مِنْ رَبِّهِ وَ یَتْلُوهُ شٰاهِدٌ مِنْهُ فقال: أمیر المؤمنین صلوات اللّه علیه الشّاهد علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم علی بیّنه من ربّه.

[4٩6]4-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن محمّد بن أبی عمیر، عن ابن أذینه، عن برید العجلیّ قال:

قلت لأبی جعفر علیه السّلام قول اللّه تبارک و تعالی: «وَ کَذٰلِکَ جَعَلْنٰاکُمْ أُمَّهً وَسَطاً لِتَکُونُوا شُهَدٰاءَ عَلَی اَلنّٰاسِ وَ یَکُونَ اَلرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیداً» قال: نحن الأمّه الوسط و نحن شهداء اللّه تبارک و تعالی علی خلقه و حججه فی أرضه، قلت:

قوله تعالی: «یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا اِرْکَعُوا وَ اُسْجُدُوا وَ اُعْبُدُوا رَبَّکُمْ وَ اِفْعَلُوا اَلْخَیْرَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ* وَ جٰاهِدُوا فِی اَللّٰهِ حَقَّ جِهٰادِهِ هُوَ اِجْتَبٰاکُمْ» قال: إیّانا عنی و نحن المجتبون و لم یجعل اللّه تبارک و تعالی فی الدّین من حرج

ص :4٠6

خداوند عزّتمند (بدین سان شما را امّتی میانه قرار دادیم تا بر مردم گواه باشید.) [بقره (٢) :١4٣]فرمودند: ما امّت میانه ایم و ماییم گواهان خدا بر مردم و حجّت هایش در زمین. گفتم: این سخن خداوند شکوهمند چیست: (آیین پدرتان ابراهیم است.) ؟ فرمودند: دربارۀ ما است. (او از پیش شما را مسلمان نامید) یعنی در کتاب های گذشته (و در این) یعنی قرآن (تا رسول خدا بر شما گواه باشد.) [حجّ (٢٢) :٧٨]پس رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-بر ما گواه است بنابر آن چه از سوی خداوند عزّتمند به ما رسانده است. و ما گواه بر مردم هستیم. هر که ما را باور کرد روز رستاخیز تصدیقش می کنیم و هرکه ما را باور نکند روز رستاخیز او را تکذیب می کنیم.

[4٩5]٣-احمد بن عمر حلاّل گفت: از ابو الحسن علیه السّلام دربارۀ این سخن خداوند گرامی پرسیدم: (آیا کسی که با دلیلی روشن از سوی پروردگارش بیاید و به دنبالش گواهی باشد.) [هود (١١) :١٧]فرمودند: امیر مؤمنان درود خدا بر او، گواه بر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله است و رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-دلیلی روشن از پروردگارش داشت.

[4٩6]4-برید عجلی گفته است: این سخن خداوند پاک و والا را برای حضرت باقر علیه السّلام خواندم: (و بدین سان شما را امّت میانه قرار دادیم تا بر مردم گواه باشید و رسول خدا بر شما گواه باشد.) فرمودند: ما امّت میانه ایم و ماییم گواهان خداوند پاک و والا بر آفریدگانش و حجّت هایش در زمین. من این آیه را خواندم: (ای کسانی که ایمان آوردید رکوع کنید و سجده کنید و پروردگارتان را بندگی کنید و کار نیک کنید. شاید که رستگار شوید. و در راه خدا به راستی بکوشید که او شما را برگزید.) [حجّ (٢٢) :٧٧ و ٧٨]فرمود: مقصود ماییم.

و ما آن برگزیدگانیم و خداوند پاک و والا در دین تنگنایی قرار نداد

ص :4٠٧

فالحرج أشدّ من الضّبق «مِلَّهَ أَبِیکُمْ إِبْرٰاهِیمَ» إیّانا عنی خاصّه و «سَمّٰاکُمُ اَلْمُسْلِمِینَ» اللّه سمّانا المسلمین «مِنْ قَبْلُ» فی الکتب الّتی مضت «وَ فِی هٰذٰا» القرآن «لِیَکُونَ اَلرَّسُولُ شَهِیداً عَلَیْکُمْ وَ تَکُونُوا شُهَدٰاءَ عَلَی اَلنّٰاسِ» فرسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم الشّهید علینا بما بلّغنا عن اللّه تبارک و تعالی و نحن الشّهداء علی النّاس، فمن صدّق یوم القیامه صدّقناه و من کذّب کذّبناه.

[4٩٧]5-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن حمّاد بن عیسی، عن إبراهیم بن عمر الیمانیّ، عن سلیم بن قیس الهلالیّ، عن أمیر المؤمنین صلوات اللّه علیه قال:

إنّ اللّه تبارک و تعالی طهّرنا و عصمنا و جعلنا شهداء علی خلقه و حجّته فی أرضه و جعلنا مع القرآن و جعل القرآن معنا لا نفارقه و لا یفارقنا.

باب أنّ الأئمّه علیهم السّلام هم الهداه [4٩٨]١-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن الحسین بن سعید، عن النّضر بن سوید و فضاله بن أیّوب، عن موسی بن بکر، عن الفضیل قال:

سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن قول اللّه عزّ و جلّ: «وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هٰادٍ» فقال: کلّ إمام هاد للقرن الّذی هو فیهم.

[4٩٩]٢-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن محمّد بن أبی عمیر، عن ابن أذینه، عن برید العجلیّ، عن أبی جعفر علیه السّلام فی قول اللّه عزّ و جلّ: إِنَّمٰا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هٰادٍ فقال: رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم المنذر و لکلّ زمان منّا هاد یهدیهم إلی ما جاء به نبیّ اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ثمّ الهداه من بعده علیّ ثمّ الأوصیاء واحد بعد واحد.

[5٠٠]٣-الحسین بن محمّد الأشعریّ، عن معلّی بن محمّد، عن محمّد بن جمهور، عن محمّد بن إسماعیل، عن سعدان، عن أبی بصیر قال:

ص :4٠٨

و حرج سخت تر از تنگناست. (آیین پدر شما ابراهیم است.) خصوص ما را قصد کرده است. و (شما را مسلمان نامید.) خداوند ما را مسلمان نامید. از پیش در کتاب های گذشته و در این قرآن تا رسول خدا بر شما گواه باشد و شما بر مردم گواه باشید. که رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-بر ما گواه است بنابر آنچه از سوی خداوند پاک و والا به ما رسانده است. و ما بر مردم گواه هستیم. و هرکه ما را باور داشته باشد روز رستاخیز او را باور می کنیم و هرکه ما را باور نکند او را تکذیب می کنیم.

[4٩٧]5-سلیم قیس هلالی از امیر مؤمنان-درود خدا بر او باد-روایت کرده که فرمود: خداوند پاک و والا ما را پاک کرد و نگاهمان داشت و ما را بر آفریدگانش گواه و در زمینش حجّت قرار داد و ما را با قرآن و قرآن را با ما همراه کرد که ما از او جدا نشویم و او هم از ما جدا نشود.

امامان علیهم السّلام همان هدایتگران اند

[4٩٨]١-فضیل گفت: از حضرت صادق علیه السّلام دربارۀ این سخن خداوند عزّتمند پرسیدم: (و برای هر قومی هدایتگری است) [سورۀ رعد (١٣) :٧] فرمودند: هر امامی هدایتگر امتی است که در میان شان است.

[4٩٩]٢-برید عجلی از حضرت باقر علیه السّلام دربارۀ این سخن خداوند شکوهمند (همانا تو بیم دهنده ای و برای هر مردمی، هدایتگری است.) روایت کرده که فرمودند: رسول خدا بیم دهنده است. و از ما برای هر دوره ای هدایتگری است که به سوی آنچه پیامبر خدا آورده هدایت می کند. و هدایتگران پس از او علی علیه السّلام است و سپس جانشینان او یکی پس از دیگری.

[5٠٠]٣-ابو بصیر گفت: به امام صادق علیه السّلام عرض کردم: مقصود از (همانا تو

ص :4٠٩

قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام: إِنَّمٰا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هٰادٍ فقال: رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم المنذر و علیّ الهادی یا أبا محمّد! هل من هاد الیوم؟ قلت: بلی جعلت فداک ما زال منکم هاد بعد هاد حتّی دفعت إلیک، فقال: رحمک اللّه یا أبا محمّد! لو کانت إذا نزلت آیه علی رجل ثمّ مات ذلک الرّجل ماتت الآیه مات الکتاب و لکنّه حیّ یجری فیمن بقی کما جری فیمن مضی.

[5٠١]4-محمّد بن یحیی عن، أحمد بن محمّد، عن الحسین بن سعید، عن صفوان، عن منصور، عن عبد الرّحیم القصیر، عن أبی جعفر علیه السّلام فی قول اللّه تبارک و تعالی: إِنَّمٰا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هٰادٍ فقال:

رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم المنذر و علیّ الهادی، أما و اللّه ما ذهبت منّا و ما زالت فینا إلی السّاعه.

باب أنّ الأئمّه علیهم السّلام ولاه أمر اللّه و خزنه علمه [5٠٢]١-محمّد بن یحیی العطّار، عن أحمد بن أبی زاهر، عن الحسن بن موسی، عن علیّ بن حسّان، عن عبد الرّحمن بن کثیر قال:

سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: نحن ولاه أمر اللّه و خزنه علم اللّه و عیبه وحی اللّه.

[5٠٣]٢-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن الحسین بن سعید، عن علیّ بن أسباط، عن أبیه أسباط، عن سوره بن کلیب قال:

قال لی أبو جعفر علیه السّلام: و اللّه إنّا لخزّان اللّه فی سمائه و أرضه، لا علی ذهب و لا علی فضّه إلاّ علی علمه.

[5٠4]٣-علیّ بن موسی، عن أحمد بن محمّد، عن الحسین بن سعید و محمّد بن خالد البرقیّ، عن النّضر بن سوید رفعه، عن سدیر، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

ص :4١٠

بیم دهنده ای و برای هر مردمی هدایتگری است) چیست؟ فرمودند: ای ابو محمد! رسول خدا بیم دهنده و علی علیه السّلام هدایتگر است. ای ابو محمّد! آیا امروز هدایتگری هست؟ گفتم: بله جانم به فدایت. پیوسته از میان شما هدایتگری پس از هدایتگر دیگر بود. تا به شما سپرده شد. فرمودند: ای ابو محمّد! خدا تو را بیامرزد. اگر چنین بود که وقتی آیه ای بر کسی فروآید و آن شخص بمیرد و آیه هم بمیرد، همۀ کتاب می مرد در حالی که کتاب زنده است و دربارۀ کسی که مانده است جاری می شود چنان که دربارۀ کسی که در گذشته، جاری بود.

[5٠١]4-عبد الرّحیم قصیر از حضرت باقر علیه السّلام دربارۀ این سخن خداوند پاک و والا (همانا تو بیم دهنده ای و برای هر مردمی هدایتگری است.) روایت کرده که فرمودند: رسول خدا بیم دهنده است و علی علیه السّلام هدایتگر. هان به خدا سوگند که آن از میان ما نرفته و تاکنون پیوسته در میان ما بوده است.

امامان علیهم السّلام ولی امر خدا و گنجوران دانش اویند

[5٠٢]١-عبد الرحمن کثیر گفت: شنیدم که حضرت صادق علیه السّلام می فرماید: ولیّ امر خدا و گنجوران دانش او و رازداران وحی اش ماییم.

[5٠٣]٢-سورۀ کلیب گفت: حضرت باقر علیه السّلام به من فرمودند: به خدا سوگند گنجوران خدا در آسمان و زمینش ماییم. نه بر زر و سیم، بر دانش اش.

[5٠4]٣-سدیر گفته است: به حضرت باقر علیه السّلام گفتم: جانم به فدایت! شما

ص :4١١

قلت له: جعلت فداک ما أنتم؟ قال: نحن خزّان علم اللّه و نحن تراجمه وحی اللّه و نحن الحجّه البالغه علی من دون السّماء و من فوق الأرض.

[5٠5]4-محمّد بن یحیی، عن محمّد بن الحسین، عن النّضر بن شعیب، عن محمّد بن الفضیل، عن أبی حمزه قال:

سمعت أبا جعفر علیه السّلام یقول: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: قال اللّه تبارک و تعالی:

استکمال حجّتی علی الأشقیاء من أمّتک من ترک ولایه علیّ و الأوصیاء من بعدک، فإنّ فیهم سنّتک و سنّه الأنبیاء من قبلک و هم خزّانی علی علمی من بعدک، ثمّ قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: لقد أنبأنی جبرئیل علیه السّلام بأسمائهم و أسماء آبائهم.

[5٠6]5-أحمد بن إدریس، عن محمّد بن عبد الجبّار، عن محمّد بن خالد، عن فضاله بن أیّوب، عن عبد اللّه بن أبی یعفور قال:

قال أبو عبد اللّه علیه السّلام: یا ابن أبی یعفور! إنّ اللّه واحد متوحّد بالوحدانیّه، متفرّد بأمره، فخلق خلقا فقدّرهم لذلک الأمر، فنحن هم یا ابن أبی یعفور! فنحن حجج اللّه فی عباده و خزّانه علی علمه و القائمون بذلک.

[5٠٧]6-علیّ بن محمّد، عن سهل بن زیاد، عن موسی بن القاسم بن معاویه و محمّد بن یحیی، عن العمرکیّ بن علیّ جمیعا، عن علیّ بن جعفر، عن أبی الحسن موسی علیه السّلام قال:

قال أبو عبد اللّه علیه السّلام: إنّ اللّه عزّ و جلّ خلقنا فأحسن خلقنا و صوّرنا فأحسن صورنا و جعلنا خزّانه فی سمائه و أرضه و لنا نطقت الشّجره و بعبادتنا عبد اللّه عزّ و جلّ و لولانا ما عبد اللّه.

ص :4١٢

کیستید؟ فرمود: ما گنجوران دانش خداییم. ما ترجمان وحی خداییم. ماییم حجّت رسا بر آن که زیر آسمان و روی زمین است.

[5٠5]4-ابو حمزه از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده که رسول خدا فرمود:

خدای پاک و والا می فرماید: کامل شدن برهان من بر ضدّ بدان امّت تو از فروگذاردن ولایت علی و جانشینان پس از تو [علیهم السّلام اجمعین]است؛ زیرا روش تو و روش پیامبران پیش از تو در آنان است. آنان گنجوران دانش من پس از تواند. سپس رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-فرمودند:

جبرئیل علیه السّلام نام آنان و نام پدرانشان را به من خبر داده است.

[5٠6]5-عبد اللّه ابو یعفور گفت: حضرت صادق علیه السّلام فرمودند: ای پسر ابو یعفور! خداوند یکتا است و در یکتایی اش یگانه است. در فرمان تنهاست. تا آفریدگانی آفرید و برای آن فرمان قرارشان داد. ای پسر ابو یعفور ایشان ما هستیم. ماییم حجّت های خدا در میان بندگانش و گنجوران بر دانشش و قیام کنندگان به آن.

[5٠٧]6-علی بن جعفر از حضرت ابو الحسن موسی علیهما السّلام روایت کرده که حضرت صادق علیه السّلام فرموده: خداوند بزرگ ما را آفرید و نیکو آفرید. برایمان صورتی قرار داد و نیکو صورتی ساخت و ما را گنجوران در میان آسمان و زمینش قرار داد. برای ما درخت به سخن آمد و با عبادت ما خداوند عبادت شد و اگر ما نبودیم خداوند عبادت نمی شد.

ص :4١٣

باب أنّ الأئمّه علیهم السّلام خلفاء اللّه عزّ و جلّ فی أرضه و أبوابه الّتی منها یؤتی [5٠٨]١-الحسین بن محمّد الأشعریّ، عن معلّی بن محمّد، عن أحمد بن محمّد، عن أبی مسعود، عن الجعفریّ قال:

سمعت أبا الحسن الرّضا علیه السّلام یقول: الأئمّه خلفاء اللّه عزّ و جلّ فی أرضه.

[5٠٩]٢-عنه، عن معلّی، عن محمّد بن جمهور، عن سلیمان بن سماعه، عن عبد اللّه بن القاسم، عن أبی بصیر قال:

قال أبو عبد اللّه علیه السّلام: الأوصیاء هم أبواب اللّه عزّ و جلّ الّتی یؤتی منها و لولاهم ما عرف اللّه عزّ و جلّ و بهم احتجّ اللّه تبارک و تعالی علی خلقه.

[5١٠]٣-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن الوشّاء، عن عبد اللّه بن سنان قال:

سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن قول اللّه جلّ جلاله: وَعَدَ اَللّٰهُ اَلَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی اَلْأَرْضِ کَمَا اِسْتَخْلَفَ اَلَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ قال:

هم الأئمّه.

باب أنّ الأئمّه علیهم السّلام نور اللّه عزّ و جلّ [5١١]١-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن علیّ بن مرداس قال:

حدّثنا صفوان بن یحیی و الحسن بن محبوب، عن أبی أیّوب، عن أبی خالد الکابلیّ قال:

سألت أبا جعفر علیه السّلام عن قول اللّه عزّ و جلّ: فَآمِنُوا بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ وَ اَلنُّورِ اَلَّذِی أَنْزَلْنٰا فقال: یا أبا خالد النّور و اللّه الأئمّه من آل محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم إلی یوم القیامه

ص :4١4

امامان علیهم السّلام جانشینان خداوند عزّتمند در زمین هستند و درهایی که از آنها به داخل می روند

[5٠٨]١-جعفری گفت: از ابو الحسن حضرت رضا علیه السّلام شنیدم می فرماید:

امامان [علیهم السّلام]جانشینان خدای شکوهمند در زمین اند.

[5٠٩]٢-ابو بصیر گفت: حضرت صادق علیه السّلام فرمود: اوصیا همان درهای خداوند عزّتمند هستند که از آنها داخل می شوند. و اگر ایشان نبودند خداوند شکوهمند شناخته نمی شد. و با ایشان خداوند بر آفریدگانش احتجاج می کند.

[5١٠]٣-عبد اللّه سنان گفت: از حضرت صادق علیه السّلام دربارۀ این سخن خداوند شکوهمند پرسیدم: (خداوند به کسانی از شما که ایمان آورده، عمل صالح انجام دادند وعده داده است که آنان را جانشینان در زمین گرداند چنان که پیش از آنان کسانی را جانشین کرده بود.) [نور (٢4) :55]فرمودند: آنان امامان [علیهم السّلام]هستند.

امامان علیهم السّلام نور خداوند عزّتمنداند

[5١١]١-ابو خالد کابلی گفت: از حضرت باقر علیه السّلام دربارۀ این سخن خداوند شکوهمند پرسیدم: (به خداوند و فرستاده اش و نوری که فروفرستادیم ایمان آورید.) [تغابن (64) :٨]فرمودند: ای ابو خالد به خدا سوگند مقصود از این نور تا روز قیامت، امامان از خاندان محمّد-درود خدا بر او و بر خاندانش-هستند.

ص :4١5

امامان علیهم السّلام جانشینان خداوند عزّتمند در زمین هستند و درهایی که از آنها به داخل می روند

[5٠٨]١-جعفری گفت: از ابو الحسن حضرت رضا علیه السّلام شنیدم می فرماید:

امامان [علیهم السّلام]جانشینان خدای شکوهمند در زمین اند.

[5٠٩]٢-ابو بصیر گفت: حضرت صادق علیه السّلام فرمود: اوصیا همان درهای خداوند عزّتمند هستند که از آنها داخل می شوند. و اگر ایشان نبودند خداوند شکوهمند شناخته نمی شد. و با ایشان خداوند بر آفریدگانش احتجاج می کند.

[5١٠]٣-عبد اللّه سنان گفت: از حضرت صادق علیه السّلام دربارۀ این سخن خداوند شکوهمند پرسیدم: (خداوند به کسانی از شما که ایمان آورده، عمل صالح انجام دادند وعده داده است که آنان را جانشینان در زمین گرداند چنان که پیش از آنان کسانی را جانشین کرده بود.) [نور (٢4) :55]فرمودند: آنان امامان [علیهم السّلام]هستند.

امامان علیهم السّلام نور خداوند عزّتمنداند

[5١١]١-ابو خالد کابلی گفت: از حضرت باقر علیه السّلام دربارۀ این سخن خداوند شکوهمند پرسیدم: (به خداوند و فرستاده اش و نوری که فروفرستادیم ایمان آورید.) [تغابن (64) :٨]فرمودند: ای ابو خالد به خدا سوگند مقصود از این نور تا روز قیامت، امامان از خاندان محمّد-درود خدا بر او و بر خاندانش-هستند.

ص :4١5

امامان علیهم السّلام جانشینان خداوند عزّتمند در زمین هستند و درهایی که از آنها به داخل می روند

[5٠٨]١-جعفری گفت: از ابو الحسن حضرت رضا علیه السّلام شنیدم می فرماید:

امامان [علیهم السّلام]جانشینان خدای شکوهمند در زمین اند.

[5٠٩]٢-ابو بصیر گفت: حضرت صادق علیه السّلام فرمود: اوصیا همان درهای خداوند عزّتمند هستند که از آنها داخل می شوند. و اگر ایشان نبودند خداوند شکوهمند شناخته نمی شد. و با ایشان خداوند بر آفریدگانش احتجاج می کند.

[5١٠]٣-عبد اللّه سنان گفت: از حضرت صادق علیه السّلام دربارۀ این سخن خداوند شکوهمند پرسیدم: (خداوند به کسانی از شما که ایمان آورده، عمل صالح انجام دادند وعده داده است که آنان را جانشینان در زمین گرداند چنان که پیش از آنان کسانی را جانشین کرده بود.) [نور (٢4) :55]فرمودند: آنان امامان [علیهم السّلام]هستند.

امامان علیهم السّلام نور خداوند عزّتمنداند

[5١١]١-ابو خالد کابلی گفت: از حضرت باقر علیه السّلام دربارۀ این سخن خداوند شکوهمند پرسیدم: (به خداوند و فرستاده اش و نوری که فروفرستادیم ایمان آورید.) [تغابن (64) :٨]فرمودند: ای ابو خالد به خدا سوگند مقصود از این نور تا روز قیامت، امامان از خاندان محمّد-درود خدا بر او و بر خاندانش-هستند.

ص :4١5

امامان علیهم السّلام جانشینان خداوند عزّتمند در زمین هستند و درهایی که از آنها به داخل می روند

[5٠٨]١-جعفری گفت: از ابو الحسن حضرت رضا علیه السّلام شنیدم می فرماید:

امامان [علیهم السّلام]جانشینان خدای شکوهمند در زمین اند.

[5٠٩]٢-ابو بصیر گفت: حضرت صادق علیه السّلام فرمود: اوصیا همان درهای خداوند عزّتمند هستند که از آنها داخل می شوند. و اگر ایشان نبودند خداوند شکوهمند شناخته نمی شد. و با ایشان خداوند بر آفریدگانش احتجاج می کند.

[5١٠]٣-عبد اللّه سنان گفت: از حضرت صادق علیه السّلام دربارۀ این سخن خداوند شکوهمند پرسیدم: (خداوند به کسانی از شما که ایمان آورده، عمل صالح انجام دادند وعده داده است که آنان را جانشینان در زمین گرداند چنان که پیش از آنان کسانی را جانشین کرده بود.) [نور (٢4) :55]فرمودند: آنان امامان [علیهم السّلام]هستند.

امامان علیهم السّلام نور خداوند عزّتمنداند

[5١١]١-ابو خالد کابلی گفت: از حضرت باقر علیه السّلام دربارۀ این سخن خداوند شکوهمند پرسیدم: (به خداوند و فرستاده اش و نوری که فروفرستادیم ایمان آورید.) [تغابن (64) :٨]فرمودند: ای ابو خالد به خدا سوگند مقصود از این نور تا روز قیامت، امامان از خاندان محمّد-درود خدا بر او و بر خاندانش-هستند.

ص :4١5

والا پرسیدم: (به خداوند و فرستاده اش و نوری که فروفرستادیم ایمان آورید.) فرمودند: ای ابو خالد! به خدا سوگند آن نور، امامان علیهم السّلام هستند. ای ابو خالد! همانا نور امام در دل مؤمنان روشن تر از خورشید درخشان روز است و آنان کسانی هستند که دل مؤمنان را روشن می کنند و خداوند نور آنان را از هرکه بخواهد بازمی دارد تا دل هاشان سیاه شود و با آن پوشیده شود.

[515]5-صالح سهل همدانی گفت: حضرت صادق علیه السّلام فرمود: مقصود از این آیه که (خداوند نور آسمان ها و زمین است. حکایت نور او چون فانوسی است) فاطمه علیها السّلام است (که چراغی در آن است.) حسن علیه السّلام است. (آن چراغ در بلوری است.) حسین علیه السّلام است. (آن بلور گویا که ستاره ای فروزان است.) فاطمه علیها السّلام ستارۀ فروزان زنان اهل دنیا است. (از درخت پربرکتی افروخته می شود.) ابراهیم علیه السّلام است. (درخت زیتونی است که نه شرقی است و نه غربی.) نه یهودی است و نه نصرانی. (که نزدیک است روغنش شعله ور شود.) نزدیک است دانش از آن بجوشد. (و اگرچه آتشی به آن نگیرد. نوری افزون بر نور دیگر است.) امامی پس از امامی دیگر از آن بانو است. (خداوند هرکه را بخواهد به سوی نورش هدایت می کند.) خداوند هرکه را خواهد به سوی امامان [علیهم السّلام]هدایت می کند. (و خداوند این مثال ها را برای مردم می زند.) [سورۀ نور (24) :35]من عرض کردم:

(یا مانند سیاهی ها) چیست؟ فرمودند: اوّلی است و رفیق او. (موجی او را فرا گرفت) سومّی است. (از بالایش موجی است) دومّی است (سیاهی هایی یکی به روی دیگری) معاویه-خدا او را لعنت کند-و آشوب و فتنه های بنی امیّه است.

(هنگامی که دستش را بیرون آورد) مؤمنی در سیاهی فتنه های آنان (بعید است که آن را ببیند و کسی که خداوند برایش نوری قرار نداد) یعنی امامی از فرزندان فاطمه علیها السّلام (پس نوری نخواهد داشت.) یعنی امامی در روز رستاخیز. و دربارۀ این سخن خداوند (نوری آنان پیشاپیش و در جانب راستشان می شتابد.) [حدید (57) :12]فرمود: امام مؤمنان در روز رستاخیز است که پیشاپیش مؤمنان و در جانب راستشان می شتابد تا آنان را در منازل اهل بهشت فرود آورد. علی بن جعفر علیهما السّلام هم از برادرش حضرت موسی علیه السّلام مانند این را روایت کرده است.

ص :419

والا پرسیدم: (به خداوند و فرستاده اش و نوری که فروفرستادیم ایمان آورید.) فرمودند: ای ابو خالد! به خدا سوگند آن نور، امامان علیهم السّلام هستند. ای ابو خالد! همانا نور امام در دل مؤمنان روشن تر از خورشید درخشان روز است و آنان کسانی هستند که دل مؤمنان را روشن می کنند و خداوند نور آنان را از هرکه بخواهد بازمی دارد تا دل هاشان سیاه شود و با آن پوشیده شود.

[515]5-صالح سهل همدانی گفت: حضرت صادق علیه السّلام فرمود: مقصود از این آیه که (خداوند نور آسمان ها و زمین است. حکایت نور او چون فانوسی است) فاطمه علیها السّلام است (که چراغی در آن است.) حسن علیه السّلام است. (آن چراغ در بلوری است.) حسین علیه السّلام است. (آن بلور گویا که ستاره ای فروزان است.) فاطمه علیها السّلام ستارۀ فروزان زنان اهل دنیا است. (از درخت پربرکتی افروخته می شود.) ابراهیم علیه السّلام است. (درخت زیتونی است که نه شرقی است و نه غربی.) نه یهودی است و نه نصرانی. (که نزدیک است روغنش شعله ور شود.) نزدیک است دانش از آن بجوشد. (و اگرچه آتشی به آن نگیرد. نوری افزون بر نور دیگر است.) امامی پس از امامی دیگر از آن بانو است. (خداوند هرکه را بخواهد به سوی نورش هدایت می کند.) خداوند هرکه را خواهد به سوی امامان [علیهم السّلام]هدایت می کند. (و خداوند این مثال ها را برای مردم می زند.) [سورۀ نور (24) :35]من عرض کردم:

(یا مانند سیاهی ها) چیست؟ فرمودند: اوّلی است و رفیق او. (موجی او را فرا گرفت) سومّی است. (از بالایش موجی است) دومّی است (سیاهی هایی یکی به روی دیگری) معاویه-خدا او را لعنت کند-و آشوب و فتنه های بنی امیّه است.

(هنگامی که دستش را بیرون آورد) مؤمنی در سیاهی فتنه های آنان (بعید است که آن را ببیند و کسی که خداوند برایش نوری قرار نداد) یعنی امامی از فرزندان فاطمه علیها السّلام (پس نوری نخواهد داشت.) یعنی امامی در روز رستاخیز. و دربارۀ این سخن خداوند (نوری آنان پیشاپیش و در جانب راستشان می شتابد.) [حدید (57) :12]فرمود: امام مؤمنان در روز رستاخیز است که پیشاپیش مؤمنان و در جانب راستشان می شتابد تا آنان را در منازل اهل بهشت فرود آورد. علی بن جعفر علیهما السّلام هم از برادرش حضرت موسی علیه السّلام مانند این را روایت کرده است.

ص :419

والا پرسیدم: (به خداوند و فرستاده اش و نوری که فروفرستادیم ایمان آورید.) فرمودند: ای ابو خالد! به خدا سوگند آن نور، امامان علیهم السّلام هستند. ای ابو خالد! همانا نور امام در دل مؤمنان روشن تر از خورشید درخشان روز است و آنان کسانی هستند که دل مؤمنان را روشن می کنند و خداوند نور آنان را از هرکه بخواهد بازمی دارد تا دل هاشان سیاه شود و با آن پوشیده شود.

[515]5-صالح سهل همدانی گفت: حضرت صادق علیه السّلام فرمود: مقصود از این آیه که (خداوند نور آسمان ها و زمین است. حکایت نور او چون فانوسی است) فاطمه علیها السّلام است (که چراغی در آن است.) حسن علیه السّلام است. (آن چراغ در بلوری است.) حسین علیه السّلام است. (آن بلور گویا که ستاره ای فروزان است.) فاطمه علیها السّلام ستارۀ فروزان زنان اهل دنیا است. (از درخت پربرکتی افروخته می شود.) ابراهیم علیه السّلام است. (درخت زیتونی است که نه شرقی است و نه غربی.) نه یهودی است و نه نصرانی. (که نزدیک است روغنش شعله ور شود.) نزدیک است دانش از آن بجوشد. (و اگرچه آتشی به آن نگیرد. نوری افزون بر نور دیگر است.) امامی پس از امامی دیگر از آن بانو است. (خداوند هرکه را بخواهد به سوی نورش هدایت می کند.) خداوند هرکه را خواهد به سوی امامان [علیهم السّلام]هدایت می کند. (و خداوند این مثال ها را برای مردم می زند.) [سورۀ نور (24) :35]من عرض کردم:

(یا مانند سیاهی ها) چیست؟ فرمودند: اوّلی است و رفیق او. (موجی او را فرا گرفت) سومّی است. (از بالایش موجی است) دومّی است (سیاهی هایی یکی به روی دیگری) معاویه-خدا او را لعنت کند-و آشوب و فتنه های بنی امیّه است.

(هنگامی که دستش را بیرون آورد) مؤمنی در سیاهی فتنه های آنان (بعید است که آن را ببیند و کسی که خداوند برایش نوری قرار نداد) یعنی امامی از فرزندان فاطمه علیها السّلام (پس نوری نخواهد داشت.) یعنی امامی در روز رستاخیز. و دربارۀ این سخن خداوند (نوری آنان پیشاپیش و در جانب راستشان می شتابد.) [حدید (57) :12]فرمود: امام مؤمنان در روز رستاخیز است که پیشاپیش مؤمنان و در جانب راستشان می شتابد تا آنان را در منازل اهل بهشت فرود آورد. علی بن جعفر علیهما السّلام هم از برادرش حضرت موسی علیه السّلام مانند این را روایت کرده است.

ص :419

والا پرسیدم: (به خداوند و فرستاده اش و نوری که فروفرستادیم ایمان آورید.) فرمودند: ای ابو خالد! به خدا سوگند آن نور، امامان علیهم السّلام هستند. ای ابو خالد! همانا نور امام در دل مؤمنان روشن تر از خورشید درخشان روز است و آنان کسانی هستند که دل مؤمنان را روشن می کنند و خداوند نور آنان را از هرکه بخواهد بازمی دارد تا دل هاشان سیاه شود و با آن پوشیده شود.

[515]5-صالح سهل همدانی گفت: حضرت صادق علیه السّلام فرمود: مقصود از این آیه که (خداوند نور آسمان ها و زمین است. حکایت نور او چون فانوسی است) فاطمه علیها السّلام است (که چراغی در آن است.) حسن علیه السّلام است. (آن چراغ در بلوری است.) حسین علیه السّلام است. (آن بلور گویا که ستاره ای فروزان است.) فاطمه علیها السّلام ستارۀ فروزان زنان اهل دنیا است. (از درخت پربرکتی افروخته می شود.) ابراهیم علیه السّلام است. (درخت زیتونی است که نه شرقی است و نه غربی.) نه یهودی است و نه نصرانی. (که نزدیک است روغنش شعله ور شود.) نزدیک است دانش از آن بجوشد. (و اگرچه آتشی به آن نگیرد. نوری افزون بر نور دیگر است.) امامی پس از امامی دیگر از آن بانو است. (خداوند هرکه را بخواهد به سوی نورش هدایت می کند.) خداوند هرکه را خواهد به سوی امامان [علیهم السّلام]هدایت می کند. (و خداوند این مثال ها را برای مردم می زند.) [سورۀ نور (24) :35]من عرض کردم:

(یا مانند سیاهی ها) چیست؟ فرمودند: اوّلی است و رفیق او. (موجی او را فرا گرفت) سومّی است. (از بالایش موجی است) دومّی است (سیاهی هایی یکی به روی دیگری) معاویه-خدا او را لعنت کند-و آشوب و فتنه های بنی امیّه است.

(هنگامی که دستش را بیرون آورد) مؤمنی در سیاهی فتنه های آنان (بعید است که آن را ببیند و کسی که خداوند برایش نوری قرار نداد) یعنی امامی از فرزندان فاطمه علیها السّلام (پس نوری نخواهد داشت.) یعنی امامی در روز رستاخیز. و دربارۀ این سخن خداوند (نوری آنان پیشاپیش و در جانب راستشان می شتابد.) [حدید (57) :12]فرمود: امام مؤمنان در روز رستاخیز است که پیشاپیش مؤمنان و در جانب راستشان می شتابد تا آنان را در منازل اهل بهشت فرود آورد. علی بن جعفر علیهما السّلام هم از برادرش حضرت موسی علیه السّلام مانند این را روایت کرده است.

ص :419

والا پرسیدم: (به خداوند و فرستاده اش و نوری که فروفرستادیم ایمان آورید.) فرمودند: ای ابو خالد! به خدا سوگند آن نور، امامان علیهم السّلام هستند. ای ابو خالد! همانا نور امام در دل مؤمنان روشن تر از خورشید درخشان روز است و آنان کسانی هستند که دل مؤمنان را روشن می کنند و خداوند نور آنان را از هرکه بخواهد بازمی دارد تا دل هاشان سیاه شود و با آن پوشیده شود.

[515]5-صالح سهل همدانی گفت: حضرت صادق علیه السّلام فرمود: مقصود از این آیه که (خداوند نور آسمان ها و زمین است. حکایت نور او چون فانوسی است) فاطمه علیها السّلام است (که چراغی در آن است.) حسن علیه السّلام است. (آن چراغ در بلوری است.) حسین علیه السّلام است. (آن بلور گویا که ستاره ای فروزان است.) فاطمه علیها السّلام ستارۀ فروزان زنان اهل دنیا است. (از درخت پربرکتی افروخته می شود.) ابراهیم علیه السّلام است. (درخت زیتونی است که نه شرقی است و نه غربی.) نه یهودی است و نه نصرانی. (که نزدیک است روغنش شعله ور شود.) نزدیک است دانش از آن بجوشد. (و اگرچه آتشی به آن نگیرد. نوری افزون بر نور دیگر است.) امامی پس از امامی دیگر از آن بانو است. (خداوند هرکه را بخواهد به سوی نورش هدایت می کند.) خداوند هرکه را خواهد به سوی امامان [علیهم السّلام]هدایت می کند. (و خداوند این مثال ها را برای مردم می زند.) [سورۀ نور (24) :35]من عرض کردم:

(یا مانند سیاهی ها) چیست؟ فرمودند: اوّلی است و رفیق او. (موجی او را فرا گرفت) سومّی است. (از بالایش موجی است) دومّی است (سیاهی هایی یکی به روی دیگری) معاویه-خدا او را لعنت کند-و آشوب و فتنه های بنی امیّه است.

(هنگامی که دستش را بیرون آورد) مؤمنی در سیاهی فتنه های آنان (بعید است که آن را ببیند و کسی که خداوند برایش نوری قرار نداد) یعنی امامی از فرزندان فاطمه علیها السّلام (پس نوری نخواهد داشت.) یعنی امامی در روز رستاخیز. و دربارۀ این سخن خداوند (نوری آنان پیشاپیش و در جانب راستشان می شتابد.) [حدید (57) :12]فرمود: امام مؤمنان در روز رستاخیز است که پیشاپیش مؤمنان و در جانب راستشان می شتابد تا آنان را در منازل اهل بهشت فرود آورد. علی بن جعفر علیهما السّلام هم از برادرش حضرت موسی علیه السّلام مانند این را روایت کرده است.

ص :419

بمثل ما أقرّت لمحمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و لقد حملت علی مثل حموله محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و هی حموله الرّبّ و إنّ محمّدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یدعی فیکسی و یستنطق و أدعی فأکسی و أستنطق فأنطق علی حدّ منطقه و لقد أعطیت خصالا لم یعطهنّ أحد قبلی، علّمت علم المنایا و البلایا و الأنساب و فصل الخطاب، فلم یفتنی ما سبقنی و لم یعزب عنّی ما غاب عنّی أبشّر، بإذن اللّه و أؤدّی عن اللّه عزّ و جلّ، کلّ ذلک مکّننی اللّه فیه بإذنه.

[519]3-محمّد بن یحیی و أحمد بن محمّد جمیعا، عن محمّد بن الحسن، عن علیّ بن حسّان قال: حدّثنی أبو عبد اللّه الرّیاحیّ، عن أبی الصّامت الحلوانیّ، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

فضل أمیر المؤمنین علیه السّلام ما جاء به آخذ به و ما نهی عنه أنتهی عنه، جری له من الطّاعه بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ما لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و الفضل لمحمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم المتقدّم بین یدیه کالمتقدّم بین یدی اللّه و رسوله و المتفضّل علیه کالمتفضّل علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و الرّادّ علیه فی صغیره أو کبیره علی حدّ الشّرک باللّه، فإنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم باب اللّه الّذی لا یؤتی إلاّ منه و سبیله الّذی من سلکه وصل إلی اللّه عزّ و جلّ و کذلک کان أمیر المؤمنین علیه السّلام من بعده و جری للأئمّه علیهم السّلام واحدا بعد واحد، جعلهم اللّه عزّ و جلّ أرکان الأرض أن تمید بأهلها و عمد الإسلام و رابطه علی سبیل هداه، لا یهتدی هاد إلاّ بهداهم و لا یضلّ خارج من الهدی إلاّ بتقصیر عن حقّهم، أمناء اللّه علی ما أهبط من علم أو عذر أو نذر و الحجّه البالغه علی من فی الأرض، یجری لآخرهم من اللّه مثل الّذی جری لأوّلهم و لا یصل أحد إلی ذلک إلاّ بعون اللّه و قال أمیر المؤمنین علیه السّلام: أنا قسیم اللّه بین الجنّه و النّار، لا یدخلها داخل إلاّ علی حدّ قسمی و أنا الفاروق الأکبر

ص :424

بمثل ما أقرّت لمحمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و لقد حملت علی مثل حموله محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و هی حموله الرّبّ و إنّ محمّدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یدعی فیکسی و یستنطق و أدعی فأکسی و أستنطق فأنطق علی حدّ منطقه و لقد أعطیت خصالا لم یعطهنّ أحد قبلی، علّمت علم المنایا و البلایا و الأنساب و فصل الخطاب، فلم یفتنی ما سبقنی و لم یعزب عنّی ما غاب عنّی أبشّر، بإذن اللّه و أؤدّی عن اللّه عزّ و جلّ، کلّ ذلک مکّننی اللّه فیه بإذنه.

[519]3-محمّد بن یحیی و أحمد بن محمّد جمیعا، عن محمّد بن الحسن، عن علیّ بن حسّان قال: حدّثنی أبو عبد اللّه الرّیاحیّ، عن أبی الصّامت الحلوانیّ، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

فضل أمیر المؤمنین علیه السّلام ما جاء به آخذ به و ما نهی عنه أنتهی عنه، جری له من الطّاعه بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ما لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و الفضل لمحمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم المتقدّم بین یدیه کالمتقدّم بین یدی اللّه و رسوله و المتفضّل علیه کالمتفضّل علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و الرّادّ علیه فی صغیره أو کبیره علی حدّ الشّرک باللّه، فإنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم باب اللّه الّذی لا یؤتی إلاّ منه و سبیله الّذی من سلکه وصل إلی اللّه عزّ و جلّ و کذلک کان أمیر المؤمنین علیه السّلام من بعده و جری للأئمّه علیهم السّلام واحدا بعد واحد، جعلهم اللّه عزّ و جلّ أرکان الأرض أن تمید بأهلها و عمد الإسلام و رابطه علی سبیل هداه، لا یهتدی هاد إلاّ بهداهم و لا یضلّ خارج من الهدی إلاّ بتقصیر عن حقّهم، أمناء اللّه علی ما أهبط من علم أو عذر أو نذر و الحجّه البالغه علی من فی الأرض، یجری لآخرهم من اللّه مثل الّذی جری لأوّلهم و لا یصل أحد إلی ذلک إلاّ بعون اللّه و قال أمیر المؤمنین علیه السّلام: أنا قسیم اللّه بین الجنّه و النّار، لا یدخلها داخل إلاّ علی حدّ قسمی و أنا الفاروق الأکبر

ص :424

بمثل ما أقرّت لمحمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و لقد حملت علی مثل حموله محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و هی حموله الرّبّ و إنّ محمّدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یدعی فیکسی و یستنطق و أدعی فأکسی و أستنطق فأنطق علی حدّ منطقه و لقد أعطیت خصالا لم یعطهنّ أحد قبلی، علّمت علم المنایا و البلایا و الأنساب و فصل الخطاب، فلم یفتنی ما سبقنی و لم یعزب عنّی ما غاب عنّی أبشّر، بإذن اللّه و أؤدّی عن اللّه عزّ و جلّ، کلّ ذلک مکّننی اللّه فیه بإذنه.

[519]3-محمّد بن یحیی و أحمد بن محمّد جمیعا، عن محمّد بن الحسن، عن علیّ بن حسّان قال: حدّثنی أبو عبد اللّه الرّیاحیّ، عن أبی الصّامت الحلوانیّ، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

فضل أمیر المؤمنین علیه السّلام ما جاء به آخذ به و ما نهی عنه أنتهی عنه، جری له من الطّاعه بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ما لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و الفضل لمحمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم المتقدّم بین یدیه کالمتقدّم بین یدی اللّه و رسوله و المتفضّل علیه کالمتفضّل علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و الرّادّ علیه فی صغیره أو کبیره علی حدّ الشّرک باللّه، فإنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم باب اللّه الّذی لا یؤتی إلاّ منه و سبیله الّذی من سلکه وصل إلی اللّه عزّ و جلّ و کذلک کان أمیر المؤمنین علیه السّلام من بعده و جری للأئمّه علیهم السّلام واحدا بعد واحد، جعلهم اللّه عزّ و جلّ أرکان الأرض أن تمید بأهلها و عمد الإسلام و رابطه علی سبیل هداه، لا یهتدی هاد إلاّ بهداهم و لا یضلّ خارج من الهدی إلاّ بتقصیر عن حقّهم، أمناء اللّه علی ما أهبط من علم أو عذر أو نذر و الحجّه البالغه علی من فی الأرض، یجری لآخرهم من اللّه مثل الّذی جری لأوّلهم و لا یصل أحد إلی ذلک إلاّ بعون اللّه و قال أمیر المؤمنین علیه السّلام: أنا قسیم اللّه بین الجنّه و النّار، لا یدخلها داخل إلاّ علی حدّ قسمی و أنا الفاروق الأکبر

ص :424

بمثل ما أقرّت لمحمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و لقد حملت علی مثل حموله محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و هی حموله الرّبّ و إنّ محمّدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یدعی فیکسی و یستنطق و أدعی فأکسی و أستنطق فأنطق علی حدّ منطقه و لقد أعطیت خصالا لم یعطهنّ أحد قبلی، علّمت علم المنایا و البلایا و الأنساب و فصل الخطاب، فلم یفتنی ما سبقنی و لم یعزب عنّی ما غاب عنّی أبشّر، بإذن اللّه و أؤدّی عن اللّه عزّ و جلّ، کلّ ذلک مکّننی اللّه فیه بإذنه.

[519]3-محمّد بن یحیی و أحمد بن محمّد جمیعا، عن محمّد بن الحسن، عن علیّ بن حسّان قال: حدّثنی أبو عبد اللّه الرّیاحیّ، عن أبی الصّامت الحلوانیّ، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

فضل أمیر المؤمنین علیه السّلام ما جاء به آخذ به و ما نهی عنه أنتهی عنه، جری له من الطّاعه بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ما لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و الفضل لمحمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم المتقدّم بین یدیه کالمتقدّم بین یدی اللّه و رسوله و المتفضّل علیه کالمتفضّل علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و الرّادّ علیه فی صغیره أو کبیره علی حدّ الشّرک باللّه، فإنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم باب اللّه الّذی لا یؤتی إلاّ منه و سبیله الّذی من سلکه وصل إلی اللّه عزّ و جلّ و کذلک کان أمیر المؤمنین علیه السّلام من بعده و جری للأئمّه علیهم السّلام واحدا بعد واحد، جعلهم اللّه عزّ و جلّ أرکان الأرض أن تمید بأهلها و عمد الإسلام و رابطه علی سبیل هداه، لا یهتدی هاد إلاّ بهداهم و لا یضلّ خارج من الهدی إلاّ بتقصیر عن حقّهم، أمناء اللّه علی ما أهبط من علم أو عذر أو نذر و الحجّه البالغه علی من فی الأرض، یجری لآخرهم من اللّه مثل الّذی جری لأوّلهم و لا یصل أحد إلی ذلک إلاّ بعون اللّه و قال أمیر المؤمنین علیه السّلام: أنا قسیم اللّه بین الجنّه و النّار، لا یدخلها داخل إلاّ علی حدّ قسمی و أنا الفاروق الأکبر

ص :424

بمثل ما أقرّت لمحمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و لقد حملت علی مثل حموله محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و هی حموله الرّبّ و إنّ محمّدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یدعی فیکسی و یستنطق و أدعی فأکسی و أستنطق فأنطق علی حدّ منطقه و لقد أعطیت خصالا لم یعطهنّ أحد قبلی، علّمت علم المنایا و البلایا و الأنساب و فصل الخطاب، فلم یفتنی ما سبقنی و لم یعزب عنّی ما غاب عنّی أبشّر، بإذن اللّه و أؤدّی عن اللّه عزّ و جلّ، کلّ ذلک مکّننی اللّه فیه بإذنه.

[519]3-محمّد بن یحیی و أحمد بن محمّد جمیعا، عن محمّد بن الحسن، عن علیّ بن حسّان قال: حدّثنی أبو عبد اللّه الرّیاحیّ، عن أبی الصّامت الحلوانیّ، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

فضل أمیر المؤمنین علیه السّلام ما جاء به آخذ به و ما نهی عنه أنتهی عنه، جری له من الطّاعه بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ما لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و الفضل لمحمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم المتقدّم بین یدیه کالمتقدّم بین یدی اللّه و رسوله و المتفضّل علیه کالمتفضّل علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و الرّادّ علیه فی صغیره أو کبیره علی حدّ الشّرک باللّه، فإنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم باب اللّه الّذی لا یؤتی إلاّ منه و سبیله الّذی من سلکه وصل إلی اللّه عزّ و جلّ و کذلک کان أمیر المؤمنین علیه السّلام من بعده و جری للأئمّه علیهم السّلام واحدا بعد واحد، جعلهم اللّه عزّ و جلّ أرکان الأرض أن تمید بأهلها و عمد الإسلام و رابطه علی سبیل هداه، لا یهتدی هاد إلاّ بهداهم و لا یضلّ خارج من الهدی إلاّ بتقصیر عن حقّهم، أمناء اللّه علی ما أهبط من علم أو عذر أو نذر و الحجّه البالغه علی من فی الأرض، یجری لآخرهم من اللّه مثل الّذی جری لأوّلهم و لا یصل أحد إلی ذلک إلاّ بعون اللّه و قال أمیر المؤمنین علیه السّلام: أنا قسیم اللّه بین الجنّه و النّار، لا یدخلها داخل إلاّ علی حدّ قسمی و أنا الفاروق الأکبر

ص :424

بمثل ما أقرّت لمحمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و لقد حملت علی مثل حموله محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و هی حموله الرّبّ و إنّ محمّدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یدعی فیکسی و یستنطق و أدعی فأکسی و أستنطق فأنطق علی حدّ منطقه و لقد أعطیت خصالا لم یعطهنّ أحد قبلی، علّمت علم المنایا و البلایا و الأنساب و فصل الخطاب، فلم یفتنی ما سبقنی و لم یعزب عنّی ما غاب عنّی أبشّر، بإذن اللّه و أؤدّی عن اللّه عزّ و جلّ، کلّ ذلک مکّننی اللّه فیه بإذنه.

[519]3-محمّد بن یحیی و أحمد بن محمّد جمیعا، عن محمّد بن الحسن، عن علیّ بن حسّان قال: حدّثنی أبو عبد اللّه الرّیاحیّ، عن أبی الصّامت الحلوانیّ، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

فضل أمیر المؤمنین علیه السّلام ما جاء به آخذ به و ما نهی عنه أنتهی عنه، جری له من الطّاعه بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ما لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و الفضل لمحمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم المتقدّم بین یدیه کالمتقدّم بین یدی اللّه و رسوله و المتفضّل علیه کالمتفضّل علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و الرّادّ علیه فی صغیره أو کبیره علی حدّ الشّرک باللّه، فإنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم باب اللّه الّذی لا یؤتی إلاّ منه و سبیله الّذی من سلکه وصل إلی اللّه عزّ و جلّ و کذلک کان أمیر المؤمنین علیه السّلام من بعده و جری للأئمّه علیهم السّلام واحدا بعد واحد، جعلهم اللّه عزّ و جلّ أرکان الأرض أن تمید بأهلها و عمد الإسلام و رابطه علی سبیل هداه، لا یهتدی هاد إلاّ بهداهم و لا یضلّ خارج من الهدی إلاّ بتقصیر عن حقّهم، أمناء اللّه علی ما أهبط من علم أو عذر أو نذر و الحجّه البالغه علی من فی الأرض، یجری لآخرهم من اللّه مثل الّذی جری لأوّلهم و لا یصل أحد إلی ذلک إلاّ بعون اللّه و قال أمیر المؤمنین علیه السّلام: أنا قسیم اللّه بین الجنّه و النّار، لا یدخلها داخل إلاّ علی حدّ قسمی و أنا الفاروق الأکبر

ص :424

الإمام یحلّ حلال اللّه و یحرّم حرام اللّه و یقیم حدود اللّه و یذبّ عن دین اللّه و یدعو إلی سبیل ربّه بالحکمه و الموعظه الحسنه و الحجّه البالغه. الإمام کالشّمس الطّالعه المجلّله بنورها للعالم و هی فی الأفق بحیث لا تنالها الأیدی و الأبصار، الإمام البدر المنیر و السّراج الزّاهر و النّور السّاطع و النّجم الهادی فی غیاهب الدّجی و أجواز البلدان و القفار و لجج البحار، الإمام الماء العذب علی الظّمإ و الدّالّ علی الهدی و المنجی من الرّدی، الإمام النّار علی الیفاع، الحارّ لمن اصطلی به و الدّلیل فی المهالک، من فارقه فهالک. الإمام السّحاب الماطر و الغیث الهاطل و الشّمس المضیئه و السّماء الظّلیله و الأرض البسیطه و العین الغزیره و الغدیر و الرّوضه، الإمام الأنیس الرّفیق و الوالد الشّفیق و الأخ الشّقیق و الأمّ البرّه بالولد الصّغیر و مفزع العباد فی الدّاهیه النّآد. الإمام أمین اللّه فی خلقه و حجّته علی عباده و خلیفته فی بلاده و الدّاعی إلی اللّه و الذّابّ عن حرم اللّه، الإمام المطهّر من الذّنوب و المبرّأ عن العیوب، المخصوص بالعلم، الموسوم بالحلم، نظام الدّین و عزّ المسلمین و غیظ المنافقین و بوار الکافرین، الإمام واحد دهره، لا یدانیه أحد و لا یعادله عالم و لا یوجد منه بدل و لا له مثل و لا نظیر، مخصوص بالفضل کلّه من غیر طلب منه له و لا اکتساب؛ بل اختصاص من المفضل الوهّاب فمن ذا الّذی یبلغ معرفه الإمام أو یمکنه اختیاره، هیهات هیهات، ضلّت العقول و تاهت الحلوم و حارت الألباب و خسأت العیون و تصاغرت العظماء و تحیّرت الحکماء و تقاصرت الحلماء و حصرت الخطباء و جهلت الألبّاء و کلّت الشّعراء و عجزت الأدباء و عییت البلغاء عن وصف شأن من شأنه أو فضیله من فضائله و أقرّت بالعجز و التّقصیر و کیف یوصف بکلّه أو ینعت بکنهه أو یفهم شیء من أمره أو

ص :430

الإمام یحلّ حلال اللّه و یحرّم حرام اللّه و یقیم حدود اللّه و یذبّ عن دین اللّه و یدعو إلی سبیل ربّه بالحکمه و الموعظه الحسنه و الحجّه البالغه. الإمام کالشّمس الطّالعه المجلّله بنورها للعالم و هی فی الأفق بحیث لا تنالها الأیدی و الأبصار، الإمام البدر المنیر و السّراج الزّاهر و النّور السّاطع و النّجم الهادی فی غیاهب الدّجی و أجواز البلدان و القفار و لجج البحار، الإمام الماء العذب علی الظّمإ و الدّالّ علی الهدی و المنجی من الرّدی، الإمام النّار علی الیفاع، الحارّ لمن اصطلی به و الدّلیل فی المهالک، من فارقه فهالک. الإمام السّحاب الماطر و الغیث الهاطل و الشّمس المضیئه و السّماء الظّلیله و الأرض البسیطه و العین الغزیره و الغدیر و الرّوضه، الإمام الأنیس الرّفیق و الوالد الشّفیق و الأخ الشّقیق و الأمّ البرّه بالولد الصّغیر و مفزع العباد فی الدّاهیه النّآد. الإمام أمین اللّه فی خلقه و حجّته علی عباده و خلیفته فی بلاده و الدّاعی إلی اللّه و الذّابّ عن حرم اللّه، الإمام المطهّر من الذّنوب و المبرّأ عن العیوب، المخصوص بالعلم، الموسوم بالحلم، نظام الدّین و عزّ المسلمین و غیظ المنافقین و بوار الکافرین، الإمام واحد دهره، لا یدانیه أحد و لا یعادله عالم و لا یوجد منه بدل و لا له مثل و لا نظیر، مخصوص بالفضل کلّه من غیر طلب منه له و لا اکتساب؛ بل اختصاص من المفضل الوهّاب فمن ذا الّذی یبلغ معرفه الإمام أو یمکنه اختیاره، هیهات هیهات، ضلّت العقول و تاهت الحلوم و حارت الألباب و خسأت العیون و تصاغرت العظماء و تحیّرت الحکماء و تقاصرت الحلماء و حصرت الخطباء و جهلت الألبّاء و کلّت الشّعراء و عجزت الأدباء و عییت البلغاء عن وصف شأن من شأنه أو فضیله من فضائله و أقرّت بالعجز و التّقصیر و کیف یوصف بکلّه أو ینعت بکنهه أو یفهم شیء من أمره أو

ص :430

الإمام یحلّ حلال اللّه و یحرّم حرام اللّه و یقیم حدود اللّه و یذبّ عن دین اللّه و یدعو إلی سبیل ربّه بالحکمه و الموعظه الحسنه و الحجّه البالغه. الإمام کالشّمس الطّالعه المجلّله بنورها للعالم و هی فی الأفق بحیث لا تنالها الأیدی و الأبصار، الإمام البدر المنیر و السّراج الزّاهر و النّور السّاطع و النّجم الهادی فی غیاهب الدّجی و أجواز البلدان و القفار و لجج البحار، الإمام الماء العذب علی الظّمإ و الدّالّ علی الهدی و المنجی من الرّدی، الإمام النّار علی الیفاع، الحارّ لمن اصطلی به و الدّلیل فی المهالک، من فارقه فهالک. الإمام السّحاب الماطر و الغیث الهاطل و الشّمس المضیئه و السّماء الظّلیله و الأرض البسیطه و العین الغزیره و الغدیر و الرّوضه، الإمام الأنیس الرّفیق و الوالد الشّفیق و الأخ الشّقیق و الأمّ البرّه بالولد الصّغیر و مفزع العباد فی الدّاهیه النّآد. الإمام أمین اللّه فی خلقه و حجّته علی عباده و خلیفته فی بلاده و الدّاعی إلی اللّه و الذّابّ عن حرم اللّه، الإمام المطهّر من الذّنوب و المبرّأ عن العیوب، المخصوص بالعلم، الموسوم بالحلم، نظام الدّین و عزّ المسلمین و غیظ المنافقین و بوار الکافرین، الإمام واحد دهره، لا یدانیه أحد و لا یعادله عالم و لا یوجد منه بدل و لا له مثل و لا نظیر، مخصوص بالفضل کلّه من غیر طلب منه له و لا اکتساب؛ بل اختصاص من المفضل الوهّاب فمن ذا الّذی یبلغ معرفه الإمام أو یمکنه اختیاره، هیهات هیهات، ضلّت العقول و تاهت الحلوم و حارت الألباب و خسأت العیون و تصاغرت العظماء و تحیّرت الحکماء و تقاصرت الحلماء و حصرت الخطباء و جهلت الألبّاء و کلّت الشّعراء و عجزت الأدباء و عییت البلغاء عن وصف شأن من شأنه أو فضیله من فضائله و أقرّت بالعجز و التّقصیر و کیف یوصف بکلّه أو ینعت بکنهه أو یفهم شیء من أمره أو

ص :430

الإمام یحلّ حلال اللّه و یحرّم حرام اللّه و یقیم حدود اللّه و یذبّ عن دین اللّه و یدعو إلی سبیل ربّه بالحکمه و الموعظه الحسنه و الحجّه البالغه. الإمام کالشّمس الطّالعه المجلّله بنورها للعالم و هی فی الأفق بحیث لا تنالها الأیدی و الأبصار، الإمام البدر المنیر و السّراج الزّاهر و النّور السّاطع و النّجم الهادی فی غیاهب الدّجی و أجواز البلدان و القفار و لجج البحار، الإمام الماء العذب علی الظّمإ و الدّالّ علی الهدی و المنجی من الرّدی، الإمام النّار علی الیفاع، الحارّ لمن اصطلی به و الدّلیل فی المهالک، من فارقه فهالک. الإمام السّحاب الماطر و الغیث الهاطل و الشّمس المضیئه و السّماء الظّلیله و الأرض البسیطه و العین الغزیره و الغدیر و الرّوضه، الإمام الأنیس الرّفیق و الوالد الشّفیق و الأخ الشّقیق و الأمّ البرّه بالولد الصّغیر و مفزع العباد فی الدّاهیه النّآد. الإمام أمین اللّه فی خلقه و حجّته علی عباده و خلیفته فی بلاده و الدّاعی إلی اللّه و الذّابّ عن حرم اللّه، الإمام المطهّر من الذّنوب و المبرّأ عن العیوب، المخصوص بالعلم، الموسوم بالحلم، نظام الدّین و عزّ المسلمین و غیظ المنافقین و بوار الکافرین، الإمام واحد دهره، لا یدانیه أحد و لا یعادله عالم و لا یوجد منه بدل و لا له مثل و لا نظیر، مخصوص بالفضل کلّه من غیر طلب منه له و لا اکتساب؛ بل اختصاص من المفضل الوهّاب فمن ذا الّذی یبلغ معرفه الإمام أو یمکنه اختیاره، هیهات هیهات، ضلّت العقول و تاهت الحلوم و حارت الألباب و خسأت العیون و تصاغرت العظماء و تحیّرت الحکماء و تقاصرت الحلماء و حصرت الخطباء و جهلت الألبّاء و کلّت الشّعراء و عجزت الأدباء و عییت البلغاء عن وصف شأن من شأنه أو فضیله من فضائله و أقرّت بالعجز و التّقصیر و کیف یوصف بکلّه أو ینعت بکنهه أو یفهم شیء من أمره أو

ص :430

الإمام یحلّ حلال اللّه و یحرّم حرام اللّه و یقیم حدود اللّه و یذبّ عن دین اللّه و یدعو إلی سبیل ربّه بالحکمه و الموعظه الحسنه و الحجّه البالغه. الإمام کالشّمس الطّالعه المجلّله بنورها للعالم و هی فی الأفق بحیث لا تنالها الأیدی و الأبصار، الإمام البدر المنیر و السّراج الزّاهر و النّور السّاطع و النّجم الهادی فی غیاهب الدّجی و أجواز البلدان و القفار و لجج البحار، الإمام الماء العذب علی الظّمإ و الدّالّ علی الهدی و المنجی من الرّدی، الإمام النّار علی الیفاع، الحارّ لمن اصطلی به و الدّلیل فی المهالک، من فارقه فهالک. الإمام السّحاب الماطر و الغیث الهاطل و الشّمس المضیئه و السّماء الظّلیله و الأرض البسیطه و العین الغزیره و الغدیر و الرّوضه، الإمام الأنیس الرّفیق و الوالد الشّفیق و الأخ الشّقیق و الأمّ البرّه بالولد الصّغیر و مفزع العباد فی الدّاهیه النّآد. الإمام أمین اللّه فی خلقه و حجّته علی عباده و خلیفته فی بلاده و الدّاعی إلی اللّه و الذّابّ عن حرم اللّه، الإمام المطهّر من الذّنوب و المبرّأ عن العیوب، المخصوص بالعلم، الموسوم بالحلم، نظام الدّین و عزّ المسلمین و غیظ المنافقین و بوار الکافرین، الإمام واحد دهره، لا یدانیه أحد و لا یعادله عالم و لا یوجد منه بدل و لا له مثل و لا نظیر، مخصوص بالفضل کلّه من غیر طلب منه له و لا اکتساب؛ بل اختصاص من المفضل الوهّاب فمن ذا الّذی یبلغ معرفه الإمام أو یمکنه اختیاره، هیهات هیهات، ضلّت العقول و تاهت الحلوم و حارت الألباب و خسأت العیون و تصاغرت العظماء و تحیّرت الحکماء و تقاصرت الحلماء و حصرت الخطباء و جهلت الألبّاء و کلّت الشّعراء و عجزت الأدباء و عییت البلغاء عن وصف شأن من شأنه أو فضیله من فضائله و أقرّت بالعجز و التّقصیر و کیف یوصف بکلّه أو ینعت بکنهه أو یفهم شیء من أمره أو

ص :430

الإمام یحلّ حلال اللّه و یحرّم حرام اللّه و یقیم حدود اللّه و یذبّ عن دین اللّه و یدعو إلی سبیل ربّه بالحکمه و الموعظه الحسنه و الحجّه البالغه. الإمام کالشّمس الطّالعه المجلّله بنورها للعالم و هی فی الأفق بحیث لا تنالها الأیدی و الأبصار، الإمام البدر المنیر و السّراج الزّاهر و النّور السّاطع و النّجم الهادی فی غیاهب الدّجی و أجواز البلدان و القفار و لجج البحار، الإمام الماء العذب علی الظّمإ و الدّالّ علی الهدی و المنجی من الرّدی، الإمام النّار علی الیفاع، الحارّ لمن اصطلی به و الدّلیل فی المهالک، من فارقه فهالک. الإمام السّحاب الماطر و الغیث الهاطل و الشّمس المضیئه و السّماء الظّلیله و الأرض البسیطه و العین الغزیره و الغدیر و الرّوضه، الإمام الأنیس الرّفیق و الوالد الشّفیق و الأخ الشّقیق و الأمّ البرّه بالولد الصّغیر و مفزع العباد فی الدّاهیه النّآد. الإمام أمین اللّه فی خلقه و حجّته علی عباده و خلیفته فی بلاده و الدّاعی إلی اللّه و الذّابّ عن حرم اللّه، الإمام المطهّر من الذّنوب و المبرّأ عن العیوب، المخصوص بالعلم، الموسوم بالحلم، نظام الدّین و عزّ المسلمین و غیظ المنافقین و بوار الکافرین، الإمام واحد دهره، لا یدانیه أحد و لا یعادله عالم و لا یوجد منه بدل و لا له مثل و لا نظیر، مخصوص بالفضل کلّه من غیر طلب منه له و لا اکتساب؛ بل اختصاص من المفضل الوهّاب فمن ذا الّذی یبلغ معرفه الإمام أو یمکنه اختیاره، هیهات هیهات، ضلّت العقول و تاهت الحلوم و حارت الألباب و خسأت العیون و تصاغرت العظماء و تحیّرت الحکماء و تقاصرت الحلماء و حصرت الخطباء و جهلت الألبّاء و کلّت الشّعراء و عجزت الأدباء و عییت البلغاء عن وصف شأن من شأنه أو فضیله من فضائله و أقرّت بالعجز و التّقصیر و کیف یوصف بکلّه أو ینعت بکنهه أو یفهم شیء من أمره أو

ص :430

الإمام یحلّ حلال اللّه و یحرّم حرام اللّه و یقیم حدود اللّه و یذبّ عن دین اللّه و یدعو إلی سبیل ربّه بالحکمه و الموعظه الحسنه و الحجّه البالغه. الإمام کالشّمس الطّالعه المجلّله بنورها للعالم و هی فی الأفق بحیث لا تنالها الأیدی و الأبصار، الإمام البدر المنیر و السّراج الزّاهر و النّور السّاطع و النّجم الهادی فی غیاهب الدّجی و أجواز البلدان و القفار و لجج البحار، الإمام الماء العذب علی الظّمإ و الدّالّ علی الهدی و المنجی من الرّدی، الإمام النّار علی الیفاع، الحارّ لمن اصطلی به و الدّلیل فی المهالک، من فارقه فهالک. الإمام السّحاب الماطر و الغیث الهاطل و الشّمس المضیئه و السّماء الظّلیله و الأرض البسیطه و العین الغزیره و الغدیر و الرّوضه، الإمام الأنیس الرّفیق و الوالد الشّفیق و الأخ الشّقیق و الأمّ البرّه بالولد الصّغیر و مفزع العباد فی الدّاهیه النّآد. الإمام أمین اللّه فی خلقه و حجّته علی عباده و خلیفته فی بلاده و الدّاعی إلی اللّه و الذّابّ عن حرم اللّه، الإمام المطهّر من الذّنوب و المبرّأ عن العیوب، المخصوص بالعلم، الموسوم بالحلم، نظام الدّین و عزّ المسلمین و غیظ المنافقین و بوار الکافرین، الإمام واحد دهره، لا یدانیه أحد و لا یعادله عالم و لا یوجد منه بدل و لا له مثل و لا نظیر، مخصوص بالفضل کلّه من غیر طلب منه له و لا اکتساب؛ بل اختصاص من المفضل الوهّاب فمن ذا الّذی یبلغ معرفه الإمام أو یمکنه اختیاره، هیهات هیهات، ضلّت العقول و تاهت الحلوم و حارت الألباب و خسأت العیون و تصاغرت العظماء و تحیّرت الحکماء و تقاصرت الحلماء و حصرت الخطباء و جهلت الألبّاء و کلّت الشّعراء و عجزت الأدباء و عییت البلغاء عن وصف شأن من شأنه أو فضیله من فضائله و أقرّت بالعجز و التّقصیر و کیف یوصف بکلّه أو ینعت بکنهه أو یفهم شیء من أمره أو

ص :430

الإمام یحلّ حلال اللّه و یحرّم حرام اللّه و یقیم حدود اللّه و یذبّ عن دین اللّه و یدعو إلی سبیل ربّه بالحکمه و الموعظه الحسنه و الحجّه البالغه. الإمام کالشّمس الطّالعه المجلّله بنورها للعالم و هی فی الأفق بحیث لا تنالها الأیدی و الأبصار، الإمام البدر المنیر و السّراج الزّاهر و النّور السّاطع و النّجم الهادی فی غیاهب الدّجی و أجواز البلدان و القفار و لجج البحار، الإمام الماء العذب علی الظّمإ و الدّالّ علی الهدی و المنجی من الرّدی، الإمام النّار علی الیفاع، الحارّ لمن اصطلی به و الدّلیل فی المهالک، من فارقه فهالک. الإمام السّحاب الماطر و الغیث الهاطل و الشّمس المضیئه و السّماء الظّلیله و الأرض البسیطه و العین الغزیره و الغدیر و الرّوضه، الإمام الأنیس الرّفیق و الوالد الشّفیق و الأخ الشّقیق و الأمّ البرّه بالولد الصّغیر و مفزع العباد فی الدّاهیه النّآد. الإمام أمین اللّه فی خلقه و حجّته علی عباده و خلیفته فی بلاده و الدّاعی إلی اللّه و الذّابّ عن حرم اللّه، الإمام المطهّر من الذّنوب و المبرّأ عن العیوب، المخصوص بالعلم، الموسوم بالحلم، نظام الدّین و عزّ المسلمین و غیظ المنافقین و بوار الکافرین، الإمام واحد دهره، لا یدانیه أحد و لا یعادله عالم و لا یوجد منه بدل و لا له مثل و لا نظیر، مخصوص بالفضل کلّه من غیر طلب منه له و لا اکتساب؛ بل اختصاص من المفضل الوهّاب فمن ذا الّذی یبلغ معرفه الإمام أو یمکنه اختیاره، هیهات هیهات، ضلّت العقول و تاهت الحلوم و حارت الألباب و خسأت العیون و تصاغرت العظماء و تحیّرت الحکماء و تقاصرت الحلماء و حصرت الخطباء و جهلت الألبّاء و کلّت الشّعراء و عجزت الأدباء و عییت البلغاء عن وصف شأن من شأنه أو فضیله من فضائله و أقرّت بالعجز و التّقصیر و کیف یوصف بکلّه أو ینعت بکنهه أو یفهم شیء من أمره أو

ص :430

الإمام یحلّ حلال اللّه و یحرّم حرام اللّه و یقیم حدود اللّه و یذبّ عن دین اللّه و یدعو إلی سبیل ربّه بالحکمه و الموعظه الحسنه و الحجّه البالغه. الإمام کالشّمس الطّالعه المجلّله بنورها للعالم و هی فی الأفق بحیث لا تنالها الأیدی و الأبصار، الإمام البدر المنیر و السّراج الزّاهر و النّور السّاطع و النّجم الهادی فی غیاهب الدّجی و أجواز البلدان و القفار و لجج البحار، الإمام الماء العذب علی الظّمإ و الدّالّ علی الهدی و المنجی من الرّدی، الإمام النّار علی الیفاع، الحارّ لمن اصطلی به و الدّلیل فی المهالک، من فارقه فهالک. الإمام السّحاب الماطر و الغیث الهاطل و الشّمس المضیئه و السّماء الظّلیله و الأرض البسیطه و العین الغزیره و الغدیر و الرّوضه، الإمام الأنیس الرّفیق و الوالد الشّفیق و الأخ الشّقیق و الأمّ البرّه بالولد الصّغیر و مفزع العباد فی الدّاهیه النّآد. الإمام أمین اللّه فی خلقه و حجّته علی عباده و خلیفته فی بلاده و الدّاعی إلی اللّه و الذّابّ عن حرم اللّه، الإمام المطهّر من الذّنوب و المبرّأ عن العیوب، المخصوص بالعلم، الموسوم بالحلم، نظام الدّین و عزّ المسلمین و غیظ المنافقین و بوار الکافرین، الإمام واحد دهره، لا یدانیه أحد و لا یعادله عالم و لا یوجد منه بدل و لا له مثل و لا نظیر، مخصوص بالفضل کلّه من غیر طلب منه له و لا اکتساب؛ بل اختصاص من المفضل الوهّاب فمن ذا الّذی یبلغ معرفه الإمام أو یمکنه اختیاره، هیهات هیهات، ضلّت العقول و تاهت الحلوم و حارت الألباب و خسأت العیون و تصاغرت العظماء و تحیّرت الحکماء و تقاصرت الحلماء و حصرت الخطباء و جهلت الألبّاء و کلّت الشّعراء و عجزت الأدباء و عییت البلغاء عن وصف شأن من شأنه أو فضیله من فضائله و أقرّت بالعجز و التّقصیر و کیف یوصف بکلّه أو ینعت بکنهه أو یفهم شیء من أمره أو

ص :430

الإمام یحلّ حلال اللّه و یحرّم حرام اللّه و یقیم حدود اللّه و یذبّ عن دین اللّه و یدعو إلی سبیل ربّه بالحکمه و الموعظه الحسنه و الحجّه البالغه. الإمام کالشّمس الطّالعه المجلّله بنورها للعالم و هی فی الأفق بحیث لا تنالها الأیدی و الأبصار، الإمام البدر المنیر و السّراج الزّاهر و النّور السّاطع و النّجم الهادی فی غیاهب الدّجی و أجواز البلدان و القفار و لجج البحار، الإمام الماء العذب علی الظّمإ و الدّالّ علی الهدی و المنجی من الرّدی، الإمام النّار علی الیفاع، الحارّ لمن اصطلی به و الدّلیل فی المهالک، من فارقه فهالک. الإمام السّحاب الماطر و الغیث الهاطل و الشّمس المضیئه و السّماء الظّلیله و الأرض البسیطه و العین الغزیره و الغدیر و الرّوضه، الإمام الأنیس الرّفیق و الوالد الشّفیق و الأخ الشّقیق و الأمّ البرّه بالولد الصّغیر و مفزع العباد فی الدّاهیه النّآد. الإمام أمین اللّه فی خلقه و حجّته علی عباده و خلیفته فی بلاده و الدّاعی إلی اللّه و الذّابّ عن حرم اللّه، الإمام المطهّر من الذّنوب و المبرّأ عن العیوب، المخصوص بالعلم، الموسوم بالحلم، نظام الدّین و عزّ المسلمین و غیظ المنافقین و بوار الکافرین، الإمام واحد دهره، لا یدانیه أحد و لا یعادله عالم و لا یوجد منه بدل و لا له مثل و لا نظیر، مخصوص بالفضل کلّه من غیر طلب منه له و لا اکتساب؛ بل اختصاص من المفضل الوهّاب فمن ذا الّذی یبلغ معرفه الإمام أو یمکنه اختیاره، هیهات هیهات، ضلّت العقول و تاهت الحلوم و حارت الألباب و خسأت العیون و تصاغرت العظماء و تحیّرت الحکماء و تقاصرت الحلماء و حصرت الخطباء و جهلت الألبّاء و کلّت الشّعراء و عجزت الأدباء و عییت البلغاء عن وصف شأن من شأنه أو فضیله من فضائله و أقرّت بالعجز و التّقصیر و کیف یوصف بکلّه أو ینعت بکنهه أو یفهم شیء من أمره أو

ص :430

الإمام یحلّ حلال اللّه و یحرّم حرام اللّه و یقیم حدود اللّه و یذبّ عن دین اللّه و یدعو إلی سبیل ربّه بالحکمه و الموعظه الحسنه و الحجّه البالغه. الإمام کالشّمس الطّالعه المجلّله بنورها للعالم و هی فی الأفق بحیث لا تنالها الأیدی و الأبصار، الإمام البدر المنیر و السّراج الزّاهر و النّور السّاطع و النّجم الهادی فی غیاهب الدّجی و أجواز البلدان و القفار و لجج البحار، الإمام الماء العذب علی الظّمإ و الدّالّ علی الهدی و المنجی من الرّدی، الإمام النّار علی الیفاع، الحارّ لمن اصطلی به و الدّلیل فی المهالک، من فارقه فهالک. الإمام السّحاب الماطر و الغیث الهاطل و الشّمس المضیئه و السّماء الظّلیله و الأرض البسیطه و العین الغزیره و الغدیر و الرّوضه، الإمام الأنیس الرّفیق و الوالد الشّفیق و الأخ الشّقیق و الأمّ البرّه بالولد الصّغیر و مفزع العباد فی الدّاهیه النّآد. الإمام أمین اللّه فی خلقه و حجّته علی عباده و خلیفته فی بلاده و الدّاعی إلی اللّه و الذّابّ عن حرم اللّه، الإمام المطهّر من الذّنوب و المبرّأ عن العیوب، المخصوص بالعلم، الموسوم بالحلم، نظام الدّین و عزّ المسلمین و غیظ المنافقین و بوار الکافرین، الإمام واحد دهره، لا یدانیه أحد و لا یعادله عالم و لا یوجد منه بدل و لا له مثل و لا نظیر، مخصوص بالفضل کلّه من غیر طلب منه له و لا اکتساب؛ بل اختصاص من المفضل الوهّاب فمن ذا الّذی یبلغ معرفه الإمام أو یمکنه اختیاره، هیهات هیهات، ضلّت العقول و تاهت الحلوم و حارت الألباب و خسأت العیون و تصاغرت العظماء و تحیّرت الحکماء و تقاصرت الحلماء و حصرت الخطباء و جهلت الألبّاء و کلّت الشّعراء و عجزت الأدباء و عییت البلغاء عن وصف شأن من شأنه أو فضیله من فضائله و أقرّت بالعجز و التّقصیر و کیف یوصف بکلّه أو ینعت بکنهه أو یفهم شیء من أمره أو

ص :430

للکلام و دعائم للإسلام، جرت بذلک فیهم مقادیر اللّه علی محتومها، فالإمام هو المنتجب المرتضی و الهادی المنتجی و القائم المرتجی، اصطفاه اللّه بذلک و اصطنعه علی عینه فی الذّرّ حین ذرأه و فی البریّه حین برأه ظلاّ قبل خلق نسمه عن یمین عرشه محبوّا بالحکمه فی علم الغیب عنده اختاره بعلمه و انتجبه لطهره، بقیّه من آدم علیه السّلام و خیره من ذرّیّه نوح علیه السّلام و مصطفی من آل إبراهیم علیه السّلام و سلاله من إسماعیل و صفوه من عتره محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم لم یزل مرعیّا بعین اللّه یحفظه و یکلؤه بستره، مطرودا عنه حبائل إبلیس و جنوده، مدفوعا عنه وقوب الغواسق و نفوث کلّ فاسق، مصروفا عنه قوارف السّوء، مبرّأ من العاهات؛ محجوبا عن الآفات معصوما من الزّلاّت مصونا عن الفواحش کلّها، معروفا بالحلم و البرّ فی یفاعه، منسوبا إلی العفاف و العلم و الفضل عند انتهائه، مسندا إلیه أمر والده، صامتا عن المنطق فی حیاته، فإذا انقضت مدّه والده إلی أن انتهت به مقادیر اللّه إلی مشیئته و جاءت الإراده من اللّه فیه إلی محبّته و بلغ منتهی مدّه والده علیه السّلام فمضی و صار أمر اللّه إلیه من بعده و قلّده دینه و جعله الحجّه علی عباده و قیّمه فی بلاده و أیّده بروحه و آتاه علمه و أنبأه فصل بیانه و استودعه سرّه و انتدبه لعظیم أمره و أنبأه فضل بیان علمه و نصبه علما لخلقه و جعله حجّه علی أهل عالمه و ضیاء لأهل دینه و القیّم علی عباده، رضی اللّه به إماما، لهم استودعه سرّه و استحفظه علمه و استخبأه حکمته و استرعاه لدینه و انتدبه لعظیم أمره و أحیا به مناهج سبیله و فرائضه و حدوده؛ فقام بالعدل عند تحیّر أهل الجهل و تحییر أهل الجدل بالنّور السّاطع و الشّفاء النّافع بالحقّ الأبلج و البیان اللاّئح من کلّ مخرج، علی طریق المنهج الّذی مضی علیه الصّادقون من آبائه علیهم السّلام؛ فلیس یجهل حقّ هذا العالم إلاّ شقیّ

ص :438

سخن و ستون های اسلام قرار داد. که تقدیرات خداوند در میان مردم به واسطۀ آنان در جایگاهش جاری شده است. پس امام همان برگزیدۀ مورد پسند و هدایتگر اختصاص یافته به نجواهای الهی و قیام کنندۀ مورد امید است. خداوند او را به این جهت برگزید. آن گاه که در عالم ذرّ از جانب راست عرش خود سایه اش را پیش از خلق روحش در این عالم می آفرید-در حالی که در علم غیب محضر حکمت آموز گشته بود-او را در برابر دیدگانش پرورش داد و در میان مردم توجّه ویژه ای به او نمود و او را به علم خودش انتخاب کرد و به جهت پاکی اش برگزید. بقیّه ای از آدم-درود بر او-بهترین فرزندان نوح-درود بر او-و برگزیده ای از خاندان ابراهیم علیه السّلام و شاخه ای از درخت اسماعیل و برگزیده ای از عترت محمّد-درود خدا بر او و خاندانش-است. پیوسته در برابر دیدگان خداوند است تا او را با حفاظ خود حفظ و حراست کند. دام ها و سربازان را ابلیس از او رانده و سایۀ شب های سیاه و نفس هر فاسقی از او مانده. میل به بدی به او رو نمی کند و از آفات جسمی و روحی به دور است. از لغزش ها، معصوم و از همۀ بدی ها، مصون است. در سال های آغازین به بردباری و نیکی معروف بوده و در هنگام پایان زندگانی به پاکدامنی و علم و فضیلت منسوب است. در حالی که امامت پدرش به او سپرده خواهد شد از سخن گفتن در حیات او خاموش است. پس وقتی دوران پدرش که مقدّرات خداوند به سوی خواسته هایش پایان یافته، سپری شد و ارادۀ خداوند او را به سوی محبّتش رسانید و پایان دوران پدرش فرارسید و درگذشت و امر خدا پس از او به ایشان منتقل شد و دینش را به او سپرد و او را حجّت بر بندگانش و حاکم بر بلادش قرار داد. و با روح القدس تقویتش کرد. و علمش را به او داد و از گفتار حقّ آگاهش ساخت و سرّش را به او سپرد و برای امر بزرگ خود از او دعوت کرد و از فضیلت بیان علمش آگاه ساخت. و او را همچون پرچمی برای آفریدگانش برافراشت. و برای اهل جهان، حجّت و برای اهل دین، نور و بر بندگانش حاکم قرارش داد. خداوند او را برای پیشوایی شان پسندیده، رازش را به او سپرد و او را نگاهبان علم خود ساخت و حکمتش را در جان او پنهان نموده، نگاهبان دینش کرد و برای امر بزرگ خود از او دعوت نمود و با او راه و فرایض و حدودش را آشکار ساخت. آن گاه او هنگام سرگردانی اهالی جهل و سخن آرایی اهل جدل با نوری فروزان و درمانی سودمند و حقّی روشن و بیانی آشکار از هرجهت، بر طریق روشنی که پدران صادقش علیهم السّلام آن را پیموده بودند، به عدالت به پا خاست. پس به حقّ این عالم جز شقّی،

ص :439

مرزها و نواحی مصون می ماند. امام حلال خداوند را حلال کرده و حرامش را حرام می کند. حدودش را به اجرا می گذارد و از دینش حفاظت می نماید. و با حکمت و موعظۀ نیکو برهانی رسا به طریق پروردگارش می خواند.

امام، همچون آفتاب درخشانی است که با نورش همۀ عالم را فرامی گیرد، در حالی که خود در آسمان است و دست ها و چشم ها به آن نمی رسند. امام، ماه تابان و چراغ فروزان و نور گسترده و ستارۀ راهنما در تاریکی های شب و گذرگاه سرزمین ها و بیابان ها و گرداب دریاها است. امام آب گوارایی برای تشنگی و راهنمایی برای حقّ و رهایی بخش از نابودی است. امام آتش بر بلندا است گرمابخش کسی که با آن گرم می شود و نشانه ای در تاریکی پرتگاه هاست که هرکس از آن جدا شود نابود گردد.

امام، ابری بارنده و بارانی شتابنده، آفتابی فروزنده و آسمانی سایه سار، زمینی گسترده و چشمه ای جوشان و نهر و بوستان است. امام همدمی مهربان و پدری دلسوز و برادری از پارۀ تن و مادری سرشار از محبّت به کودک و پناه بندگان، در گرفتاری های کمرشکن است.

امام، امین خداوند در آفریدگان و حجّتش بر بندگان و جانشینش در بلا و دعوتگر به او و نگهبان حرام های او است. امام، پاک از گناهان و دور از عیب ها، مخصوص به علم و نشان شده به بردباری و قوام دین و عزّت مسلمانان و خشم منافقان و هلاکت کافران است. امام یگانۀ روزگار خویش است که کسی به پای او نرسد و هیچ عالمی با او برابری نکند. نه جایگزینی دارد و نه مانند و نظیری. به تمام فضیلت ها مخصوص است، بی آن که به جستجویش برود و آن را به دست آورد. بلکه امتیازی از سوی احسانگر بخشنده است. پس چه کسی به شناخت امام دست می یابد یا می تواند او را انتخاب کند؟ هیهات و هیهات! که دل ها گمراه شدند و عقل ها سرگردان. اندیشه ها حیران شدند و دیدگان خسته. بزرگان، حقیر شدند و حکیمان آشفته. اندیشمندان عاجز شدند و سخنوران درمانده. عاقلان نادان شدند و شاعران وامانده. ادیبان ناتوان و سخندانان خسته از این که شأن و فضیلتی از او را به وصف آورند. و آنان به عجز و کوتاهی اقرار کردند. چگونه همۀ جوانب او یا حقیقتش به وصف درآید یا چیزی از شأنش فهمیده شود

ص :4٣١

باب أنّ الأئمّه علیهم السّلام هم العلامات الّتی ذکرها اللّه عزّ و جلّ فی کتابه [5٢٧]١-الحسین بن محمّد الأشعریّ، عن معلّی بن محمّد، عن أبی داود المسترقّ قال: حدّثنا داود الجصّاص قال:

سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: وَ عَلاٰمٰاتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ قال: النّجم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و العلامات هم الأئمّه علیهم السّلام.

[5٢٨]٢-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن الوشّاء، عن أسباط بن سالم قال:

سأل الهیثم أبا عبد اللّه علیه السّلام و أنا عنده عن قول اللّه عزّ و جلّ: «وَ عَلاٰمٰاتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ» فقال: رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم النّجم و العلامات [هم]الأئمّه علیهم السّلام.

[5٢٩]٣-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن الوشّاء قال:

سألت الرّضا علیه السّلام عن قول اللّه تعالی: «وَ عَلاٰمٰاتٍ وَ بِالنَّجْمِ هُمْ یَهْتَدُونَ» قال: نحن العلامات و النّجم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم.

باب أنّ الآیات الّتی ذکرها اللّه عزّ و جلّ فی کتابه هم الأئمّه علیهم السّلام [5٣٠]١-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن أحمد بن محمّد بن عبد اللّه، عن أحمد بن هلال، عن أمیّه بن علیّ، عن داود الرّقّیّ قال:

سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن قول اللّه تبارک و تعالی: وَ مٰا تُغْنِی اَلْآیٰاتُ وَ اَلنُّذُرُ عَنْ قَوْمٍ لاٰ یُؤْمِنُونَ قال: الآیات هم الأئمّه و النّذر هم الأنبیاء علیه السّلام.

[5٣١]٢-أحمد بن مهران، عن عبد العظیم بن عبد اللّه الحسنیّ، عن موسی بن محمّد العجلیّ، عن یونس بن یعقوب رفعه، عن أبی جعفر علیه السّلام:

فی قول اللّه عزّ و جلّ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا کُلِّهٰا یعنی الأوصیاء کلّهم.

ص :444

ائمّه علیهم السّلام همان نشانه هایی هستند که خداوند در کتابش فرموده است

[5٢٧]١-داود جصّاص گفت: از حضرت صادق علیه السّلام شنیدم که دربارۀ آیۀ(و علاماتی قرار داد و آنان با ستاره هدایت می شوند.) [نحل (١6) :١6]فرمود: ستاره، رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و علامات، امامان علیهم السّلام هستند.

[5٢٨]٢-اسباط سالم گفت: من نزد حضرت صادق علیه السّلام بودم که میثم دربارۀ سخن خداوند فرازمند (و نشانه هایی قرار داد و آنان با ستاره هدایت می شوند.) پرسید. حضرت فرمود: رسول خدا، ستاره است و علامت ها، امامان علیهم السّلام.

[5٢٩]٣-وشّاء گفت: از حضرت رضا علیه السّلام دربارۀ این سخن خداوند والا (و علاماتی قرار داد و آنان با ستاره هدایت می شوند.) پرسیدم. فرمودند: ما آن علامت هاییم و ستاره، رسول خدا-صلّی اللّه علیه و آله-است.

مقصود از آیات که خداوند گرامی در کتابش ذکر کرده، ائمّه علیهم السّلام هستند.

[5٣٠]١-داود رقّی گفت: از حضرت صادق علیه السّلام دربارۀ این سخن خداوند پاک و والا (و این آیه ها و بیم ها به حال کسانی که ایمان نمی آورند سودی نبخشد.) [یونس (١٠) :١٠١]پرسیدم. فرمودند: آیه ها امامان علیهم السّلام و بیم ها، پیامبران علیهم السّلام هستند.

[5٣١]٢-یونس یعقوب روایتی مرفوعه از حضرت باقر علیه السّلام دربارۀ این سخن خداوند گرامی (آنان همۀ آیات ما را تکذیب کردند.) [قمر (54) :4٢]آورده است که: یعنی همۀ اوصیا را (تکذیب کردند.)

ص :445

[5٣٢]٣-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن محمّد بن أبی عمیر أو غیره، عن محمّد بن الفضیل، عن أبی حمزه، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

قلت له: جعلت فداک إنّ الشّیعه یسألونک عن تفسیر هذه الآیه عَمَّ یَتَسٰاءَلُونَ عَنِ اَلنَّبَإِ اَلْعَظِیمِ قال: ذلک إلیّ إن شئت أخبرتهم و إن شئت لم أخبرهم ثمّ قال: لکنّی أخبرک بتفسیرها، قلت: «عَمَّ یَتَسٰاءَلُونَ» ؟ قال: فقال هی فی أمیر المؤمنین صلوات اللّه علیه، کان أمیر المؤمنین صلوات اللّه علیه یقول:

ما للّه عزّ و جلّ آیه هی أکبر منّی و لا للّه من نبإ أعظم منّی.

باب ما فرض اللّه عزّ و جلّ و رسوله ص من الکون مع الأئمّه علیهم السّلام [5٣٣]١-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن الوشّاء، عن أحمد بن عائذ، عن ابن أذینه، عن برید بن معاویه العجلیّ قال:

سألت أبا جعفر علیه السّلام عن قول اللّه عزّ و جلّ: اِتَّقُوا اَللّٰهَ وَ کُونُوا مَعَ اَلصّٰادِقِینَ قال: إیّانا عنی.

[5٣4]٢-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن ابن أبی نصر، عن أبی الحسن الرّضا علیه السّلام قال:

سألته عن قول اللّه عزّ و جلّ: «یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا اِتَّقُوا اَللّٰهَ وَ کُونُوا مَعَ اَلصّٰادِقِینَ» قال: الصّادقون هم الأئمّه و الصّدّیقون بطاعتهم.

[5٣5]٣-أحمد بن محمّد و محمّد بن یحیی، عن محمّد بن الحسین، عن محمّد بن عبد الحمید، عن منصور بن یونس، عن سعد بن طریف، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم من أحبّ أن یحیا حیاه تشبه حیاه الأنبیاء و یموت میته

ص :446

[5٣٢]٣-ابو حمزه گفته است، به حضرت باقر علیه السّلام گفتم: جانم به فدایت.

شیعیان از شما تفسیر این آیه را می پرسند: (آنان از چه چیز از یکدیگر پرسش می کنند؟ از خبر بزرگ و پراهمیّت.) [نباء (٧٨) :١ و ٢]فرمودند: آن به من باز می گردد: اگر خواستم آگاهشان می کنم و اگر نخواستم آگاهشان نمی کنم. سپس فرمود: امّا تو را از تفسیر آن آگاه می کنم. گفتم: «از چه چیز از یکدیگر پرسش می کنند؟» فرمود: این آیه دربارۀ امیر مؤمنان-درود خداوند بر او-است. امیر مومنان-درود خدا بر او-می فرمود: برای خداوند آیه ای که بزرگ تر از من باشد، نیست. و برای خداوند خبری عظیم تر از من نیست.

خداوند گرامی و رسولش همراهی با ائمّه علیهم السّلام را واجب کرده اند.

[5٣٣]١-برید بن معاویه عجلی گفت است: از حضرت باقر علیه السّلام دربارۀ این سخن خداوند گرامی (از خدا پروا کنید و با صداقت پیشگان باشید.) [توبه (٩) :

١١٩]پرسیدم، فرمودند: مقصود ماییم.

[5٣4]٢-پسر ابو نصر گفت: از حضرت ابو الحسن رضا علیه السّلام دربارۀ این سخن خداوند گرامی (ای کسانی که ایمان آورده اید، از خدا پروا کنید و با صادقان باشید.) پرسیدم. فرمودند: صادقان و راست کرداران در اطاعت، همان امامان علیهم السّلام هستند.

[5٣5]٣-سعد طریف از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده که رسول خدا -درود خدا بر او و خاندانش-فرمود: هرکس دوست داشت همانند زندگانی پیامبران بزید و همانند مرگ شهیدان بمیرد و در باغ هایی که حضرت رحمان

ص :44٧

تشبه میته الشّهداء و یسکن الجنان الّتی غرسها الرّحمن فلیتولّ علیّا و لیوال ولیّه و لیقتد بالأئمّه من بعده فإنّهم عترتی خلقوا من طینتی، اللّهمّ ارزقهم فهمی و علمی و ویل للمخالفین لهم من أمّتی، اللّهمّ لا تنلهم شفاعتی.

[5٣6]4-محمّد بن یحیی، عن محمّد بن الحسین، عن النّضر بن شعیب، عن محمّد بن الفضیل، عن أبی حمزه الثّمالیّ قال:

سمعت أبا جعفر علیه السّلام یقول: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم إنّ اللّه تبارک و تعالی یقول:

استکمال حجّتی علی الأشقیاء من أمّتک من ترک ولایه علیّ و والی أعداءه و أنکر فضله و فضل الأوصیاء من بعده، فإنّ فضلک فضلهم و طاعتک طاعتهم و حقّک حقّهم و معصیتک معصیتهم و هم الأئمّه الهداه من بعدک جری فیهم روحک و روحک [ما]جری فیک من ربّک و هم عترتک من طینتک و لحمک و دمک و قد أجری اللّه عزّ و جلّ فیهم سنّتک و سنّه الأنبیاء قبلک و هم خزّانی علی علمی من بعدک حقّ علیّ لقد اصطفیتهم و انتجبتهم و أخلصتهم و ارتضیتهم و نجا من أحبّهم و والاهم و سلّم لفضلهم و لقد أتانی جبرئیل علیه السّلام بأسمائهم و أسماء آبائهم و أحبّائهم و المسلّمین لفضلهم.

[5٣٧]5-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن الحسین بن سعید، عن فضاله بن أیّوب، عن أبی المغراء، عن محمّد بن سالم، عن أبان بن تغلب قال:

سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: من أراد أن یحیا حیاتی و یموت میتتی و یدخل جنّه عدن الّتی غرسها اللّه ربّی بیده فلیتولّ علیّ بن أبی طالب علیه السّلام و لیتولّ ولیّه و لیعاد عدوّه و لیسلّم للأوصیاء من بعده، فإنّهم عترتی من لحمی و دمی، أعطاهم اللّه فهمی و علمی، إلی اللّه أشکو أمر أمّتی،

ص :44٨

کاشته، خانه کند باید ولایت علی را بپذیرد و دوستدار او را دوست داشته باشد و از امامان پس از او پیروی کند. آنان عترت منند که از طینت من آفریده شده اند.

خدایا به آنان فهم و دانش مرا روزی کن. و وای بر کسانی از امّت من که با آنان مخالف باشند. خداوندا شفاعت مرا به آنان نرسان.

[5٣6]4-ابو حمزۀ ثمالی گفت: از حضرت باقر علیه السّلام شنیدم که به نقل از رسول خدا می فرمود: خداوند پاک و والا می فرماید: حجّت من بر اشقیای امّت تو کامل است. کسانی اشقیاءاند که ولایت علی علیه السّلام را واگذاشته و دشمنانش را یاری کرده و برتری او و اوصیای پس از او را انکار کردند. برای اینکه برتری تو، برتری آنان است و اطاعت تو، اطاعت آنان. و حقّ تو حقّ ایشان است. و معصیت ات معصیت آنان. و ایشان پیشوایان هدایت پس از تو هستند که روح تو در کالبد آنان است و روح تو همان است که از سوی پروردگارت در تو جاری شده است و آنان عترتت از طینت و گوشت و خون تو هستند و خداوند گرامی سنّت تو و سنّت پیامبران پیش از تو را در میان آنان جاری کرده است. ایشان خزانه داران علم من پس از تو هستند که حقّی است بر عهدۀ من. آنان را برگزیده و انتخابشان کرده و پسندیدم. و آن که ایشان را دوست بداشت و یاری کرد و به برتری شان سر فرود آورد، نجات یافت. جبرئیل علیه السّلام نام های ایشان و نام پدران و دوستداران و سر فرودآورندگان به برتری شان را نزد من آورده است.

[5٣٧]5-ابان تغلب گفت: شنیدم که حضرت صادق علیه السّلام به نقل از رسول خدا -درود خداوند بر او و بر خاندانش-می فرمود: هرکه خواست همچون زندگانی من بزید و چونان مرگ من بمیرد و به باغ جاودانه ای که پروردگارم، خداوند به دست خود کاشته است، وارد شود پس علی بن ابی طالب و یاور او را دوست بدارد. با دشمنش، دشمنی کند و از اوصیای پس از او پیروی کند. که آنان عترت من و از گوشت و خون منند و خداوند فهم و دانش مرا به آنان داده است.

ص :44٩

المنکرین لفضلهم، القاطعین فیهم صلتی و ایم اللّه لیقتلنّ ابنی لا أنالهم اللّه شفاعتی.

[5٣٨]6-محمّد بن یحیی، عن محمّد بن الحسین، عن موسی بن سعدان، عن عبد اللّه بن القاسم، عن عبد القهّار، عن جابر الجعفیّ، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: من سرّه أن یحیا حیاتی و یموت میتتی و یدخل الجنّه الّتی وعدنیها ربّی و یتمسّک بقضیب غرسه ربّی بیده فلیتولّ علیّ بن أبی طالب علیه السّلام و أوصیاءه من بعده، فإنّهم لا یدخلونکم فی باب ضلال و لا یخرجونکم من باب هدی، فلا تعلّموهم فإنّهم أعلم منکم و إنّی سألت ربّی ألاّ یفرّق بینهم و بین الکتاب حتّی یردا علیّ الحوض، هکذا و ضمّ بین إصبعیه و عرضه ما بین صنعاء إلی أیله، فیه قدحان فضّه و ذهب عدد النّجوم.

[5٣٩]٧-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن محمّد بن جمهور، عن فضاله بن أیّوب عن، الحسن بن زیاد، عن الفضیل بن یسار قال:

قال أبو جعفر علیه السّلام: و إنّ الرّوح و الرّاحه و الفلج و العون و النّجاح و البرکه و الکرامه و المغفره و المعافاه و الیسر و البشری و الرّضوان و القرب و النّصر و التّمکّن و الرّجاء و المحبّه من اللّه عزّ و جلّ لمن تولّی علیّا و ائتمّ به و برئ من عدوّه و سلّم لفضله و للأوصیاء من بعده، حقّا علیّ أن أدخلهم فی شفاعتی و حقّ علی ربّی تبارک و تعالی أن یستجیب لی فیهم، فإنّهم أتباعی و من تبعنی فإنّه منّی.

باب أنّ أهل الذّکر الّذین أمر اللّه الخلق بسؤالهم هم الأئمّه علیهم السّلام [54٠]١-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن الوشّاء، عن عبد اللّه

ص :45٠

از امّتم که انکارگر برتری آنان و قطع کنندگان پیوند من با ایشان هستند، به خداوند شکایت می کنم. و به خدا سوگند که آنان پسرم را خواهند کشت. خدا شفاعت مرا به آنان نرساند.

[5٣٨]6-جابر جعفی از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده که رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-فرمود: هرکه دوست دارد که چون زندگانی من زیسته و چونان مرگ من بمیرد و به بهشتی که پروردگارم به آن وعده کرده است وارد شده به شاخه ای که پروردگارم به دست خودش کاشته درآویزد، پس علی بن ابی طالب علیه السّلام و اوصیای پس از او را دوست دارد. که آنان شما را به در گمراهی نبرده و از در هدایت بیرون نمی کنند. و به آنان تعلیم نکنید که عالم تر از شمایند.

و من از پروردگارم خواستم که میان ایشان و کتاب جدایی نیندازد تا هر دو در کنار حوض نزد من آیند. این چنین-و دو انگشت را به هم چسباند. -و پهنای آن حوض فاصلۀ میان صنعا (در یمن) و ایله (در اطراف مصر) است و جام هایی سیمین و زرّین به شمار ستارگان دارد.

[5٣٩]٧-فضیل یسار گفته است: حضرت باقر علیه السّلام فرمود: همانا نسیم بهشت و آرامش و پیروزی و یاری و غلبه و برکت و کرامت و مغفرت و دفع ناپسندی ها و آسایش و بشارت و خرسندی و قرب و نصرت و توانمندی و امیدواری و محبّت خداوند عزّتمند برای کسی است که علی را دوست بدارد و از او پیروی کرده، از دشمنش بیزاری جوید و به برتری او و اوصیای پس از او سر فرود آورد. از دشمنش بیزاری جوید و به برتری او و اوصیای پس از او سر فرود آورد. این حقّی است بر عهدۀ من که آنان را در شفاعتم داخل کنم و حقّی است بر عهدۀ پروردگار پاک و فرازمندم که شفاعت مرا دربارۀ آنان بپذیرد. که آنان پیروان منند. و هرکه از من پیروی کرد، از من است.

اهل ذکری که خداوند آفریدگان را به پرسش از آنان دستور داده، امامان علیهم السّلام هستند

[54٠]١-عبد اللّه بن عجلان از حضرت باقر علیه السّلام دربارۀ این سخن خداوند

ص :45١

بن عجلان، عن أبی جعفر علیه السّلام فی قول اللّه عزّ و جلّ: فَسْئَلُوا أَهْلَ اَلذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ [قال]:

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: «الذّکر أنا و الأئمّه أهل الذّکر» و قوله عزّ و جلّ: وَ إِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَ لِقَوْمِکَ وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ قال أبو جعفر علیه السّلام: نحن قومه و نحن المسئولون.

[54١]٢-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن محمّد بن أورمه، عن علیّ بن حسّان، عن عمّه عبد الرّحمن بن کثیر قال:

قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام: «فَسْئَلُوا أَهْلَ اَلذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ» قال: الذّکر محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و نحن أهله المسئولون، قال: قلت: قوله: «وَ إِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَ لِقَوْمِکَ وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ» قال: إیّانا عنی و نحن أهل الذّکر و نحن المسئولون.

[54٢]٣-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن الوشّاء قال:

سألت الرّضا علیه السّلام فقلت له: جعلت فداک «فَسْئَلُوا أَهْلَ اَلذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ» ؟ فقال: نحن أهل الذّکر و نحن المسئولون، قلت: فأنتم المسئولون و نحن السّائلون؟ قال: نعم، قلت: حقّا علینا أن نسألکم؟ قال: نعم، قلت: حقّا علیکم أن تجیبونا؟ قال: لا، ذاک إلینا إن شئنا فعلنا و إن شئنا لم نفعل، أ ما تسمع قول اللّه تبارک و تعالی: هٰذٰا عَطٰاؤُنٰا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِکْ بِغَیْرِ حِسٰابٍ.

[54٣]4-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن الحسین بن سعید، عن النّضر بن سوید، عن عاصم بن حمید، عن أبی بصیر، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام فی قول اللّه عزّ و جلّ:

«وَ إِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَ لِقَوْمِکَ وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ» فرسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم الذّکر و أهل بیته علیهم السّلام المسئولون و هم أهل الذّکر.

ص :45٢

شکوهمند (از اهل ذکر بپرسید اگر نمی دانید) [نحل (١6) :4٣]روایت کرده که رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-فرمود: ذکر منم و ائمّه اهل ذکرند. و دربارۀ این سخن آن گرامی (و آن، ذکری برای تو و قوم تو است و به زودی سوال خواهید شد) [زخرف (4٣) :44]حضرت باقر علیه السّلام فرمود: ما قوم او هستیم و ماییم که مورد سوال قرار می گیریم.

[54١]٢-عبد الرّحمان کثیر گفته است: از حضرت صادق علیه السّلام دربارۀ(از اهل ذکر بپرسید اگر نمی دانید.) پرسیدم. فرمود: ذکر، محمّد-درود خدا بر او و بر خاندانش-است و ما، اهل او که مورد سؤال قرار می گیریم. او گوید، گفتم: و این آیه (و آن ذکری برای تو و قوم توست و به زودی سؤال خواهید شد.) فرمود:

مقصودش ماییم و ما اهل ذکریم و ما مورد سؤال قرار می گیریم.

[54٢]٣-وشّاء گفت: به حضرت رضا علیه السّلام گفتم: جانم به فدایت! مقصود از این آیه (از اهل ذکر بپرسید اگر نمی دانید) چیست؟ فرمود: ما اهل ذکریم و ماییم که مورد سؤال قرار می گیریم. گفتم: پس شما سوال شونده اید و ما سوال کننده؟ فرمود: بله. گفتم: این حقّ ما است که از شما بپرسیم؟ فرمود: بله. گفتم: حقّی است بر عهدۀ شما که به ما جواب بگویید؟ فرمود: نه، این به ما بازمی گردد اگر خواستیم پاسخ می دهیم و اگر نخواستیم نه. آیا این سخن خداوند پاک و والا را نشنیده ای: (این عطای ما است، پس ببخش یا دریغ کن، بدون حساب) [ص (٣٨) :٣٩]

[54٣]4-ابو بصیر از حضرت صادق علیه السّلام دربارۀ این سخن خداوند گرامی (و آن ذکری برای تو و قوم تو است و به زودی سؤال می شوید.) روایت کرده که رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-ذکر و خاندانش علیهم السّلام کسانی هستند که سؤال می شوند و آنان، اهل ذکرند.

ص :45٣

[544]5-أحمد بن محمّد، عن الحسین بن سعید، عن حمّاد، عن ربعیّ، عن الفضیل، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام فی قول اللّه تبارک و تعالی: «وَ إِنَّهُ لَذِکْرٌ لَکَ وَ لِقَوْمِکَ وَ سَوْفَ تُسْئَلُونَ» قال:

الذّکر القرآن و نحن قومه و نحن المسئولون

[545]6-محمّد بن یحیی، عن محمّد بن الحسین، عن محمّد بن إسماعیل، عن منصور بن یونس، عن أبی بکر الحضرمیّ قال:

کنت عند أبی جعفر علیه السّلام و دخل علیه الورد أخو الکمیت فقال: جعلنی اللّه فداک اخترت لک سبعین مسأله ما تحضرنی منها مسأله واحده قال و لا واحده؛ یا ورد؟ قال: بلی قد حضرنی منها واحده، قال: و ما هی؟ قال: قول اللّه تبارک و تعالی «فَسْئَلُوا أَهْلَ اَلذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ» من هم؟ قال: نحن، قال:

قلت: علینا أن نسألکم؟ قال: نعم قلت: علیکم أن تجیبونا؟ قال: ذاک إلینا.

[546]٧-محمّد بن یحیی، عن محمّد بن الحسین، عن صفوان بن یحیی، عن العلاء بن رزین، عن محمّد بن مسلم، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

إنّ من عندنا یزعمون أنّ قول اللّه عزّ و جلّ: «فَسْئَلُوا أَهْلَ اَلذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ» أنّهم الیهود و النّصاری، قال: إذا یدعونکم إلی دینهم قال: قال بیده إلی صدره: نحن أهل الذّکر و نحن المسئولون.

[54٧]٨-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن الوشّاء، عن أبی الحسن الرّضا علیه السّلام قال:

سمعته یقول: قال علیّ بن الحسین علیه السّلام: علی الأئمّه من الفرض ما لیس علی شیعتهم و علی شیعتنا ما لیس علینا، أمرهم اللّه عزّ و جلّ أن یسألونا، قال:

«فَسْئَلُوا أَهْلَ اَلذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ» فأمرهم أن یسألونا و لیس علینا الجواب،

ص :454

[544]5-فضیل از حضرت صادق علیه السّلام دربارۀ این سخن خداوند پاک و فرازمند (و آن، ذکری برای تو و قوم تو است و به زودی سؤال می شوید) روایت کرده که فرمود: ذکر، قرآن است و ما قوم اوییم و ماییم سؤال شوندگان.

[545]6-ابو بکر حضرمی گفته است: من نزد حضرت باقر علیه السّلام بودم که ورد برادر کمیت آمد. آن گاه گفت: خدا مرا فدای شما کند، هفتاد سوال آماده کرده بودم که از شما بپرسم و حالا یکی از آن ها در خاطرم نمانده است. حضرت فرمود: ای ورد حتّی یکی؟ گفت: چرا، یکی از آن ها به خاطرم آمد. فرمود: و آن چیست؟ گفت: این سخن خداوند پاک و والا: (از اهل ذکر بپرسید اگر نمی دانید.) آنان کیستند؟ فرمود: ما. راوی گوید: گفتم: بر ما است که از شما بپرسیم؟ فرمود:

بله. گفتم: بر شما است که به ما پاسخ گویید؟ فرمود: آن به ما بازمی گردد.

[546]٧-محمّد مسلم گفته است به حضرت باقر علیه السّلام عرض کردم: کسانی هستند که گمان می کنند مقصود از سخن خداوند گرامی (از اهل ذکر بپرسید اگر نمی دانید.) همانا یهود و نصرانیان هستند. حضرت فرمود: پس به دین آنان دعوتتان می کنند. راوی گوید: حضرت در حالی که با دستش به سینه اش اشاره می کرد، فرمود: ما اهل ذکریم و ماییم که سؤال می شویم.

[54٧]٨-وشّاء گفته است: از حضرت رضا علیه السّلام شنیدم که به نقل از حضرت سجّاد علیه السّلام می فرمود: بر امامان واجبی است که بر شیعیانشان نیست و بر شیعیانمان واجبی است که بر ما نیست. خداوند عزّتمند به آنان فرمان داد که از ما بپرسند آن جا که فرمود: (از اهل ذکر بپرسید اگر نمی دانید.) پس به آنان فرمان داد که از ما بپرسند در حالی که جواب بر ما واجب نیست.

ص :455

إن شئنا أجبنا و إن شئنا أمسکنا.

[54٨]٩-أحمد بن محمّد، عن أحمد بن محمّد بن أبی نصر قال:

کتبت إلی الرّضا علیه السّلام کتابا فکان فی بعض ما کتبت: قال اللّه عزّ و جلّ:

«فَسْئَلُوا أَهْلَ اَلذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ» و قال اللّه عزّ و جلّ: «وَ مٰا کٰانَ اَلْمُؤْمِنُونَ لِیَنْفِرُوا کَافَّهً، فَلَوْ لاٰ نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَهٍ مِنْهُمْ طٰائِفَهٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی اَلدِّینِ وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذٰا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ» فقد فرضت علیهم المسأله و لم یفرض علیکم الجواب؟ قال: قال اللّه تبارک و تعالی: «فَإِنْ لَمْ یَسْتَجِیبُوا لَکَ فَاعْلَمْ أَنَّمٰا یَتَّبِعُونَ أَهْوٰاءَهُمْ وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اِتَّبَعَ هَوٰاهُ» .

باب أنّ من وصفه اللّه تعالی فی کتابه بالعلم هم الأئمّه علیهم السّلام [54٩]١-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن عبد اللّه بن المغیره، عن عبد المؤمن بن القاسم الأنصاریّ، عن سعد، عن جابر، عن أبی جعفر علیه السّلام فی قول اللّه عزّ و جلّ: «هَلْ یَسْتَوِی اَلَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ اَلَّذِینَ لاٰ یَعْلَمُونَ إِنَّمٰا یَتَذَکَّرُ أُولُوا اَلْأَلْبٰابِ» قال أبو جعفر علیه السّلام:

إنّما نحن الّذین یعلمون و الّذین لا یعلمون عدوّنا و شیعتنا أولو الألباب.

[55٠]٢-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن الحسین بن سعید، عن النّضر بن سوید، عن جابر، عن أبی جعفر علیه السّلام فی قوله عزّ و جلّ: «هَلْ یَسْتَوِی اَلَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ اَلَّذِینَ لاٰ یَعْلَمُونَ إِنَّمٰا یَتَذَکَّرُ أُولُوا اَلْأَلْبٰابِ» قال:

نحن الّذین یعلمون و عدوّنا الّذین لا یعلمون و شیعتنا أولو الألباب.

باب أنّ الرّاسخین فی العلم هم الأئمّه علیهم السّلام [55١]١-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن الحسین بن سعید، عن

ص :456

اگر خواستیم پاسخ می دهیم و اگر خواستیم دریغ می کنیم.

[54٨]٩-محمّد ابو نصر گفت: به حضرت رضا علیه السّلام نامه ای نوشتم که برخی از آن چنین است: خداوند گرامی فرمود: (از اهل ذکر بپرسید اگر نمی دانید.) و باز فرمود: (شایسته نیست مؤمنان همگی کوچ کنند؛ چرا از هر گروهی، طایفه ای نمی کوچند تا در دین آگاهی یافته هنگام بازگشت به سوی قوم خود آن ها را بیم دهند؟ شاید که بترسند و خودداری کنند.) [توبه (٩) :١٢٢]بر مردم پرسش واجب شده ولی بر شما پاسخ واجب نشده؟ فرمود: خداوند پاک و والا فرموده است: (اگر پیشنهاد تو را نپذیرند بدان که آنان تنها از هوس های خود پیروی می کنند و گمراه تر از کسی که از هوسش پیروی کرده، کیست؟) [قصص (٢٨) :5٠](مقصود این است که گاهی پرسشگران پیشنهاد ما را نپذیرفته و به فضیلت ما اعتراف نمی کنند.)

کسانی که خداوند فرازمند در کتابش به علم وصفشان کرده، ائمّه علیهم السّلام هستند

[54٩]١-جابر از حضرت باقر علیه السّلام دربارۀ این سخن خداوند گرامی: (آیا کسانی که می دانند با کسانی که نمی دانند یکسانند؟ تنها خردمندان پند می گیرند.) [زمر (٣٩) :٩]روایت کرده که فرمودند: همانا کسانی که می دانند، ماییم و کسانی که نمی دانند، دشمنان مان هستند و شیعۀ ما خردمندانند.

[55٠]٢-جابر از حضرت باقر علیه السّلام دربارۀ این سخن خداوند عزّتمند: (آیا کسانی که می دانند با کسانی که نمی دانند یکسانند؟) تنها خردمندان پند می گیرند.

روایت کرده که فرمودند: ماییم کسانی که می دانند و دشمنانمان کسانی هستند که نمی دانند و خردمندان، شیعیان ما هستند.

راسخان در علم ائمّه علیهم السّلام هستند

[55١]١-ابو بصیر از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمود: ما راسخان

ص :45٧

النّضر بن سوید، عن أیّوب بن الحرّ و عمران بن علیّ، عن أبی بصیر، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

نحن الرّاسخون فی العلم و نحن نعلم تأویله.

[55٢]٢-علیّ بن محمّد، عن عبد اللّه بن علیّ، عن إبراهیم بن إسحاق، عن عبد اللّه بن حمّاد، عن برید بن معاویه، عن أحدهما علیهم السّلام فی قول اللّه عزّ و جلّ:

«وَ مٰا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اَللّٰهُ وَ اَلرّٰاسِخُونَ فِی اَلْعِلْمِ»

فرسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أفضل الرّاسخین فی العلم، قد علّمه اللّه عزّ و جلّ جمیع ما أنزل علیه من التّنزیل و التّأویل و ما کان اللّه لینزل علیه شیئا لم یعلّمه تأویله و أوصیاؤه من بعده یعلمونه کلّه و الّذین لا یعلمون تأویله إذا قال العالم فیهم بعلم، فأجابهم اللّه بقوله: «یَقُولُونَ: آمَنّٰا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنٰا» و القرآن خاصّ و عامّ و محکم و متشابه و ناسخ و منسوخ، فالرّاسخون فی العلم یعلمونه.

[55٣]٣-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن محمّد بن أورمه، عن علیّ بن حسّان، عن عبد الرّحمن بن کثیر، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

الرّاسخون فی العلم أمیر المؤمنین و الأئمّه من بعده علیهم السّلام.

باب أنّ الأئمّه قد أوتوا العلم و أثبت فی صدورهم [554]١-أحمد بن مهران، عن محمّد بن علیّ، عن حمّاد بن عیسی، عن الحسین بن المختار، عن أبی بصیر قال:

سمعت أبا جعفر علیه السّلام یقول فی هذه الآیه: «بَلْ هُوَ آیٰاتٌ بَیِّنٰاتٌ فِی صُدُورِ اَلَّذِینَ أُوتُوا اَلْعِلْمَ» فأومأ بیده إلی صدره.

[555]٢-عنه، عن محمّد بن علیّ، عن ابن محبوب، عن عبد العزیز

ص :45٨

در علم هستیم و ماییم که تأویل قرآن را می دانیم.

[55٢]٢-برید معاویه از یکی از صادقین علیهما السّلام دربارۀ این سخن خداوند گرامی: (و تأویلش را جز خدا و راسخان در علم نمی دانند.) [آل عمران (٣) :٧] روایت کرده که رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-افضل راسخان در علم است که خداوند گرامی ترتیب و تأویل همۀ آنچه را نازل کرده به او آموخته است. و خداوند چیزی بر او نازل نکرد که تأویلش را نیاموخته باشد. و پس از او، اوصیایش همۀ آن را می دانند. و کسانی که تأویلش را نمی دانند هرگاه عالمشان از روی علم، چیزی بگوید می پذیرند، خداوند با این سخن (می گویند ما به همۀ آن ایمان آوردیم. همه از سوی پروردگار ما است.) [آل عمران (٣) :٧]به آنان پاسخ می دهد. و قرآن خاصّ و عامّ و محکم و متشابه و ناسخ و منسوخ دارد که راسخان در علم همۀ آن ها را می دانند.

[55٣]٣-عبد الرحمان کثیر از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمود:

راسخان در علم امیر مؤمنان و أئمّه پس از او علیهم السّلام هستند.

همانا به أئمّه علم داده شده و در سینه هاشان تثبیت شده است

[554]١-ابو بصیر گفت: از حضرت باقر علیه السّلام شنیدم که این آیه را می خواند:

(بلکه آن آیه های روشنی است در سینۀ کسانی که علم داده شده اند.) [عنکبوت (٢٩) :

4٩]و با دست به سینه اش اشاره می کرد.

[555]٢-عبد العزیز عبدی از حضرت صادق علیه السّلام دربارۀ این سخن خداوند

ص :45٩

العبدیّ، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام فی قول اللّه عزّ و جلّ: «بَلْ هُوَ آیٰاتٌ بَیِّنٰاتٌ فِی صُدُورِ اَلَّذِینَ أُوتُوا اَلْعِلْمَ» قال:

هم الأئمّه علیهم السّلام.

[556]٣-و عنه، عن محمّد بن علیّ، عن عثمان بن عیسی، عن سماعه، عن أبی بصیر قال:

قال أبو جعفر علیه السّلام فی هذه الآیه: بَلْ هُوَ آیٰاتٌ بَیِّنٰاتٌ فِی صُدُورِ اَلَّذِینَ أُوتُوا اَلْعِلْمَ . . . ثمّ قال: أما و اللّه یا أبا محمّد ما قال: بین دفّتی المصحف، قلت: من هم جعلت فداک؟ قال: من عسی أن یکونوا غیرنا؟

[55٧]4-محمّد بن یحیی، عن محمّد بن الحسین، عن یزید شغر، عن هارون بن حمزه، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

سمعته یقول: «بَلْ هُوَ آیٰاتٌ بَیِّنٰاتٌ فِی صُدُورِ اَلَّذِینَ أُوتُوا اَلْعِلْمَ» قال: هم الأئمّه علیهم السّلام خاصّه.

[55٨]5-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن الحسین بن سعید، عن محمّد بن الفضیل قال:

سألته عن قول اللّه عزّ و جلّ: «بَلْ هُوَ آیٰاتٌ بَیِّنٰاتٌ فِی صُدُورِ اَلَّذِینَ أُوتُوا اَلْعِلْمَ» قال: هم الأئمّه علیهم السّلام خاصّه.

باب فی أنّ من اصطفاه اللّه من عباده و أورثهم کتابه هم الأئمّه علیهم السّلام [55٩]١-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن محمّد بن جمهور، عن حمّاد بن عیسی، عن عبد المؤمن، عن سالم قال:

سألت أبا جعفر علیه السّلام عن قول اللّه عزّ و جلّ: ثُمَّ أَوْرَثْنَا اَلْکِتٰابَ اَلَّذِینَ

ص :46٠

عزّتمند: (بلکه آن آیه های روشنی است در سینۀ کسانی که علم داده شده اند.) روایت کرده که فرمود: آنان، ائمّه علیهم السّلام هستند.

[556]٣-ابو بصیر گفته است: حضرت باقر علیه السّلام دربارۀ این آیه: (بلکه آن آیه های روشنی است در سینۀ کسانی که علم داده شده اند. . .) سپس فرمود: ای ابو محمّد به خدا سوگند، نفرمود میان دو جلد قرآن است. گفتم: فدایت شوم آنان کیستند؟ فرمودند: انتظار می رود است چه کسی جز ما باشد.

[55٧]4-هارون حمزه گفته است: شنیدم که حضرت صادق علیه السّلام آیۀ(بلکه آن آیه های روشنی است در سینۀ کسانی که علم داده شده اند.) را خواند و فرمود: آنان تنها ائمّه علیهم السّلام هستند.

[55٨]5-محمّد فضیل گفت: از حضرت دربارۀ این سخن خداوند شکوهمند: (بلکه آن آیه های روشنی است در سینۀ کسانی که علم داده شده اند.) پرسیدم. فرمودند: آنان، تنها ائمّه علیهم السّلام هستند.

کسانی که خداوند از میان بندگانش برگزیده و کتابش را ارث آنان قرار داده ائمّه علیهم السّلام هستند

[55٩]١-سالم گفته است، از حضرت باقر علیه السّلام دربارۀ این سخن خداوند عزّتمند پرسیدم: (سپس این کتاب را به گروهی از بندگان برگزیدۀ خود به ارث دادیم؛

ص :46١

اِصْطَفَیْنٰا مِنْ عِبٰادِنٰا، فَمِنْهُمْ ظٰالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سٰابِقٌ بِالْخَیْرٰاتِ بِإِذْنِ اَللّٰهِ» قال: السّابق بالخیرات: الإمام و المقتصد: العارف للإمام و الظّالم لنفسه، الّذی لا یعرف الإمام.

[56٠]٢-الحسین، عن معلّی، عن الوشّاء، عن عبد الکریم، عن سلیمان بن خالد، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

سألته عن قوله تعالی: «ثُمَّ أَوْرَثْنَا اَلْکِتٰابَ اَلَّذِینَ اِصْطَفَیْنٰا مِنْ عِبٰادِنٰا» فقال:

أیّ شیء تقولون أنتم؟ قلت: نقول: إنّها فی الفاطمیّین؟ قال: لیس حیث تذهب لیس یدخل فی هذا من أشار بسیفه و دعا النّاس إلی خلاف، فقلت: فأیّ شیء الظّالم لنفسه؟ قال: الجالس فی بیته لا یعرف حقّ الإمام و المقتصد: العارف بحقّ الإمام و السّابق بالخیرات: الإمام

[56١]٣-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن الحسن، عن أحمد بن عمر قال:

سألت أبا الحسن الرّضا علیه السّلام عن قول اللّه عزّ و جلّ: «ثُمَّ أَوْرَثْنَا اَلْکِتٰابَ اَلَّذِینَ اِصْطَفَیْنٰا مِنْ عِبٰادِنٰا» الآیه قال: فقال: ولد فاطمه علیها السّلام و السّابق بالخیرات:

الإمام و المقتصد: العارف بالإمام و الظّالم لنفسه الّذی لا یعرف الإمام.

[56٢]4-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن ابن محبوب، عن أبی ولاّد قال:

سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن قول اللّه عزّ و جلّ: اَلَّذِینَ آتَیْنٰاهُمُ اَلْکِتٰابَ یَتْلُونَهُ حَقَّ تِلاٰوَتِهِ أُولٰئِکَ یُؤْمِنُونَ بِهِ قال: هم الأئمّه علیهم السّلام.

ص :46٢

از میان آن ها عدّه ای به خود ستم کردند و عدّه ای میانه رو بودند و گروهی به اذن خدا در نیکی ها پیشی گرفتند.) [فاطر (٣5) :٣٢]فرمودند: شتاب کنندۀ در نیکی ها امام است و میانه رو کسی که امام را شناخته است و آن که به خودش ستم کرد کسی است که امام را نمی شناسد.

[56٠]٢-سلیمان خالد گفته است: از حضرت صادق علیه السّلام دربارۀ این سخن آن والا (سپس این کتاب را به گروهی از بندگان برگزیدۀ خود به ارث دادیم.) پرسیدم.

فرمودند: شما چه می گویید؟ گفتم، ما می گوییم آن در میان فرزندان فاطمه است.

فرمود: چنان است که تو معتقدی کسی که به شمشیرش اشاره کرده و مردم را به اختلاف دعوت کرد در این مسأله داخل نیست. گفتم: پس ستمکار به خویشتن کیست؟ فرمود: کسی که در خانه اش نشسته، حقّ امام را نشناسد و مقتصد کسی است که حقّ امام را می شناسد و شتابندۀ به نیکی ها، امام است.

[56١]٣-احمد عمر گفته است: از حضرت رضا علیه السّلام از این سخن خداوند عزّتمند پرسیدم: (سپس این کتاب را به بندگان برگزیده خود به ارث دادیم.) تا آخر آیه. فرمودند [آنان]فرزندان فاطمه علیها السّلام هستند و شتابندۀ به نیکی ها، امام است و میانه رو، عارف به امام است و ستمکار به خویشتن کسی است که امام را نمی شناسد.

[56٢]4-ابو ولاّد گفته است: از حضرت صادق علیه السّلام از این سخن خداوند شکوهمند پرسیدم: (آنان که کتابشان داده ایم و آن را به راستی می خوانند به آن ایمان می آورند.) [بقره (٢) :١٢١]فرمودند: آنان، ائمّه علیهم السّلام هستند.

ص :46٣

باب أنّ الأئمّه فی کتاب اللّه إمامان: إمام یدعو إلی اللّه و إمام یدعو إلی النّار [56٣]١-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن الحسن بن محبوب، عن عبد اللّه بن غالب، عن جابر، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

قال لمّا نزلت هذه الآیه: یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُنٰاسٍ بِإِمٰامِهِمْ قال المسلمون: یا رسول اللّه أ لست إمام النّاس کلّهم أجمعین؟ قال: فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: أنا رسول اللّه إلی النّاس أجمعین و لکن سیکون من بعدی أئمّه علی النّاس من اللّه من أهل بیتی، یقومون فی النّاس فیکذّبون و یظلمهم أئمّه الکفر و الضّلال و أشیاعهم، فمن والاهم و اتّبعهم و صدّقهم فهو منّی و معی و سیلقانی، ألا و من ظلمهم و کذّبهم فلیس منّی و لا معی و أنا منه بریء.

[564]٢-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد و محمّد بن الحسین، عن محمّد بن یحیی، عن طلحه بن زید، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

قال إنّ الأئمّه فی کتاب اللّه عزّ و جلّ إمامان قال اللّه تبارک و تعالی: وَ جَعَلْنٰاهُمْ أَئِمَّهً یَهْدُونَ بِأَمْرِنٰا لا بأمر النّاس یقدّمون أمر اللّه قبل أمرهم و حکم اللّه قبل حکمهم قال: وَ جَعَلْنٰاهُمْ أَئِمَّهً یَدْعُونَ إِلَی اَلنّٰارِ یقدّمون أمرهم قبل أمر اللّه و حکمهم قبل حکم اللّه و یأخذون بأهوائهم خلاف ما فی کتاب اللّه عزّ و جلّ.

باب أنّ القرآن یهدی للإمام [565]١-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن الحسن بن محبوب قال:

سألت أبا الحسن الرّضا علیه السّلام عن قوله عزّ و جلّ: وَ لِکُلٍّ جَعَلْنٰا مَوٰالِیَ مِمّٰا تَرَکَ

ص :464

امامان در کتاب خدا دو دسته اند: امامی که به خدا می خواند و امامی که به آتش دعوت می کند

[56٣]١-جابر از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده که فرمود: هنگامی که این آیه (روزی که هر گروهی را با پیشوایشان بخوانیم.) [اسراء (١٧) :٧١]نازل شد، مسلمانان گفتند: ای رسول خدا آیا تو امام همۀ مردم نیستی؟ رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود: من رسول خدا برای همۀ مردم هستم ولی پس از من و از خاندان من از سوی خداوند امامانی بر مردم خواهند بود که در میان مردم قیام می کند و تکذیب می شوند و پیشوایان کفر و گمراهی و پیروانشان به ایشان ستم می کنند. پس هر کس آنان را دوست داشته، پیروی شان کرده، تصدیقشان کند او از من و با من است و به زودی مرا دیدار می کند. هان! و هرکس به آنان ستم کرده، تکذیبشان کند از من و با من نیست و من از او بیزارم.

[564]٢-طلحه بن زید از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمود: امامان در کتاب خداوند گرامی دو دسته اند. خداوند پاک و والا فرمود: (و از آن ها پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما هدایت می کردند.) [سجده (٣٢) :٢4]نه به فرمان مردم. امر خدا را بر امر مردم مقدّم می کردند و حکم خدا را بر حکمشان. و فرمود: (و آن ها را از پیشوایانی قرار دادیم که به آتش دعوت می کنند.) [قصص (٢٨) :

4١]که امر آنان را بر امر خداوند و حکمشان را بر حکم خداوند مقدّم کرده و به خلاف آنچه در کتاب خداوند عزّتمند است از هوس هاشان پیروی می کردند.

همانا قرآن به سوی امام هدایت می کند

[565]١-حسن محبوب گفت: از حضرت رضا علیه السّلام از این سخن خداوند شکوهمند پرسیدم: (و برای هرکس ارث برانی قرار دادیم که از به جا گذاشتۀ پدر و مادر و نزدیکان ارث ببرند و کسانی که با آن ها پیمان بسته اید.) [نساء (4) :٣٣]

ص :465

اَلْوٰالِدٰانِ وَ اَلْأَقْرَبُونَ وَ اَلَّذِینَ عَقَدَتْ أَیْمٰانُکُمْ قال: إنّما عنی بذلک الأئمّه علیهم السّلام بهم عقد اللّه عزّ و جلّ أیمانکم.

[566]٢-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن إبراهیم بن عبد الحمید، عن موسی بن أکیل النّمیریّ، عن العلاء بن سیابه، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام فی قوله تعالی: إِنَّ هٰذَا اَلْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ قال:

یهدی إلی الإمام

باب أنّ النّعمه الّتی ذکرها اللّه عزّ و جلّ فی کتابه الأئمّه علیهم السّلام [56٧]١-الحسین بن محمّد، عن المعلّی بن محمّد، عن بسطام بن مرّه، عن إسحاق بن حسّان، عن الهیثم بن واقد، عن علیّ بن الحسین العبدیّ، عن سعد الإسکاف، عن الأصبغ بن نباته قال:

قال أمیر المؤمنین علیه السّلام: ما بال أقوام غیّروا سنّه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و عدلوا عن وصیّه لا یتخوّفون أن ینزل بهم العذاب، ثمّ تلا هذه الآیه: أَ لَمْ تَرَ إِلَی اَلَّذِینَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اَللّٰهِ کُفْراً وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دٰارَ اَلْبَوٰارِ جَهَنَّمَ ثمّ قال: نحن النّعمه الّتی أنعم اللّه بها علی عباده و بنا یفوز من فاز یوم القیامه

[56٨]٢-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد رفعه فی قول اللّه عزّ و جلّ:

فَبِأَیِّ آلاٰءِ رَبِّکُمٰا تُکَذِّبٰانِ أ بالنّبیّ أم بالوصیّ تکذّبان؟

نزلت فی الرّحمن.

[56٩]٣-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن محمّد بن جمهور، عن عبد اللّه بن عبد الرّحمن، عن الهیثم بن واقد، عن أبی یوسف البزّاز قال:

تلا أبو عبد اللّه علیه السّلام هذه الآیه: فَاذْکُرُوا آلاٰءَ اَللّٰهِ قال: أ تدری ما آلاء اللّه؟

ص :466

فرمودند: مقصود، ائمّه علیهم السّلام هستند که خداوند گرامی به واسطۀ آنان پیمان های شما را بست.

[566]٢-علاء بن سیابه از حضرت صادق علیه السّلام دربارۀ این سخن آن والا:

(همانا این قرآن به آنچه استوارتر است هدایت می کند.) [اسراء (١٧) :٩]روایت کرده که فرمودند: قرآن به سوی امام هدایت می کند.

نعمتی که خداوند شکوهمند در کتابش ذکر کرده، ائمّه علیهم السّلام هستند

[56٧]١-اصبغ نباته گفته است: امیر مؤمنان علیه السّلام فرمودند: چگونه خواهد بود حال گروه هایی که سنّت رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-را دگرگون کرده، از وصیّت او سر برتافتند. آیا نمی ترسند که عذابی بر آنان فرود آید؟ سپس این آیه را خواندند: (آیا ندیدی کسانی را که نعمت خدا را به کفران تبدیل کرده، قوم خود را به سرای نابودی، دوزخ، کشاندند؟) [ابراهیم (١4) :٢٨]سپس فرمود: ماییم آن نعمتی که خداوند به بندگانش انعام کرد و به وسیلۀ ما است که در رستاخیز کامیاب می شوند.

[56٨]٢-از معلّی بن محمّد حدیثی که سندش را به امام رسانده دربارۀ این سخن خداوند عزّتمند: (پس کدامین نعمت های پروردگارتان را تکذیب می کنید.) روایت شده که آیا پیامبر را تکذیب می کنید یا وصی اش را؟ این آیه در الرحمن [(55) :١٣]نازل شده است.

[56٩]٣-ابو یوسف بزّاز گفته است: حضرت صادق علیه السّلام این آیه را خواند (پس نعمت های خداوند را به یاد آرید.) [اعراف (٧) :٧4]و فرمود: آیا می دانی نعمت های

ص :46٧

قلت: لا، قال: هی أعظم نعم اللّه علی خلقه و هی ولایتنا.

[5٧٠]4-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن محمّد بن أورمه، عن علیّ بن حسّان، عن عبد الرّحمن بن کثیر قال:

سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن قول اللّه عزّ و جلّ «أَ لَمْ تَرَ إِلَی اَلَّذِینَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اَللّٰهِ کُفْراً الآیه» قال عنی بها قریشا قاطبه الّذین عادوا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و نصبوا له الحرب و جحدوا وصیّه وصیّه.

باب أنّ المتوسّمین الّذین ذکرهم اللّه تعالی فی کتابه هم الأئمّه: و السّبیل فیهم مقیم [5٧١]١-أحمد بن مهران، عن عبد العظیم بن عبد اللّه الحسنیّ، عن ابن أبی عمیر قال: أخبرنی أسباط بیّاع الزّطّیّ قال:

کنت عند أبی عبد اللّه علیه السّلام فسأله رجل عن قول اللّه عزّ و جلّ: إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیٰاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِینَ* وَ إِنَّهٰا لَبِسَبِیلٍ مُقِیمٍ قال: فقال: نحن المتوسّمون و السّبیل فینا مقیم.

[5٧٢]٢-محمّد بن یحیی، عن سلمه بن الخطّاب، عن یحیی بن إبراهیم قال: حدّثنی أسباط بن سالم قال:

کنت عند أبی عبد اللّه علیه السّلام فدخل علیه رجل من أهل هیت فقال له: أصلحک اللّه ما تقول فی قول اللّه عزّ و جلّ: «إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیٰاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِینَ» ؟ قال: نحن المتوسّمون و السّبیل فینا مقیم.

[5٧٣]٣-محمّد بن إسماعیل، عن الفضل بن شاذان، عن حمّاد بن عیسی، عن ربعیّ بن عبد اللّه، عن محمّد بن مسلم، عن أبی جعفر علیه السّلام فی قول اللّه عزّ و

ص :46٨

خداوند کدام است؟ گفتم: نه. فرمودند: آن بزرگ ترین نعمت های خداوند بر آفریدگان است و آن ولایت ما است.

[5٧٠]4-عبد الرحمان کثیر گفت: از حضرت صادق علیه السّلام از این سخن خداوند گرامی: (آیا ندیدی کسانی را که نعمت خداوند را به کفران دگرگون کردند. . .) پرسیدم.

فرمودند: مقصود، همۀ قریش است. کسانی که با رسول خدا-درود خداوند بر او و بر خاندانش-دشمنی کرده، جنگ به پا کردند و وصیّت درباره وصی اش را انکار کردند.

هشیارانی که خداوند والا در کتابش ذکر کرده، ائمه علیهم السّلام هستند و راه در میان آنان برپا است

[5٧١]١-اسباط فروشندۀ لباس هندی گفته است: من نزد حضرت صادق بودم که مردی از این سخن خداوند شکوهمند پرسید: (در آن، نشانه هایی برای هشیاران است. و آن بر سر راه برقرار است.) [حجر (١5) :٧5 و ٧6]راوی گوید، حضرت فرمودند: آن هشیاران ماییم و راه در میان ما برقرار است.

[5٧٢]٢-اسباط سالم گفته است: من نزد حضرت صادق علیه السّلام بودم که مردی از اهل هیت (سرزمینی بر ساحل فرات) وارد شد و به ایشان عرض کرد: اصلحک اللّه دربارۀ این سخن خداوند گرامی چه می گویی (در آن، نشانه هایی برای هشیاران است.) ؟ فرمودند: آن هشیاران ماییم و راه در میان ما برقرار است.

[5٧٣]٣-محمّد مسلم از حضرت باقر علیه السّلام دربارۀ این سخن خداوند عزّتمند:

ص :46٩

جلّ: «إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیٰاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِینَ» قال: هم الأئمّه علیهم السّلام، قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم:

اتّقوا فراسه المؤمن فإنّه ینظر بنور اللّه عزّ و جلّ فی قول اللّه تعالی: «إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیٰاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِینَ» .

[5٧4]4-محمّد بن یحیی، عن الحسن بن علیّ الکوفیّ، عن عبیس بن هشام، عن عبد اللّه بن سلیمان، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام فی قول اللّه عزّ و جلّ: «إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیٰاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِینَ» فقال:

هم الأئمّه علیهم السّلام «وَ إِنَّهٰا لَبِسَبِیلٍ مُقِیمٍ» قال: لا یخرج منّا أبدا.

[5٧5]5-محمّد بن یحیی، عن محمّد بن الحسین، عن محمّد بن أسلم، عن إبراهیم بن أیّوب، عن عمرو بن شمر، عن جابر، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

قال أمیر المؤمنین علیه السّلام فی قوله تعالی: «إِنَّ فِی ذٰلِکَ لَآیٰاتٍ لِلْمُتَوَسِّمِینَ» قال: کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم المتوسّم و أنا من بعده و الأئمّه من ذرّیّتی:

المتوسّمون.

و فی نسخه أخری: عن أحمد بن مهران، عن محمّد بن علیّ، عن محمّد بن أسلم، عن إبراهیم بن أیّوب بإسناده مثله.

باب عرض الأعمال علی النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و الأئمّه علیهم السّلام [5٧6]١-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن الحسین بن سعید، عن القاسم بن محمّد، عن علیّ بن أبی حمزه، عن أبی بصیر، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

تعرض الأعمال علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أعمال العباد کلّ صباح أبرارها و فجّارها فاحذروها و هو قول اللّه تعالی: اِعْمَلُوا فَسَیَرَی اَللّٰهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ و سکت.

[5٧٧]٢-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن الحسین بن سعید، عن

ص :4٧٠

(همانا در آن نشانه هایی برای هشیاران است.) روایت کرده که فرمودند آنان، ائمّه علیهم السّلام هستند. رسول خدا-درود خداوند بر او و بر خاندانش-دربارۀ سخن خداوند والا: (همانا در آن نشانه هایی برای هشیاران است.) فرمود: از هشیاری مؤمن پروا کنید. که او با نور خداوند شکوهمند نظر می کند.

[5٧4]4-عبد اللّه سلیمان از حضرت صادق علیه السّلام دربارۀ سخن خداوند گرامی:

(همانا در آن نشانه هایی برای هشیاران است) روایت کرده که فرمود: آنان، ائمّه علیهم السّلام هستند. و دربارۀ(و آن بر سر راه برقرار است) فرمود: هیچگاه از میان ما بیرون نمی رود.

[5٧5]5-جابر از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده که امیر مؤمنان علیه السّلام دربارۀ این سخن آن والا: (همانا در آن نشانه هایی برای هشیاران است.) فرمود: هشیار رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-است و پس از او من و ائمّه از فرزندان من، هشیارانیم.

و در نسخۀ دیگری از ابراهیم ایّوب که سندش را به امام رسانده، مانند همین روایت شده است.

عرضه شدن اعمال بر پیامبر و ائمّه علیهم السّلام

[5٧6]١-ابو بصیر از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمود: اعمال بر رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله عرضه می شود. عرضۀ اعمال بندگان-نیکوکاران و بدکارانشان- در هرصبح صورت می پذیرد، پس، از آن پروا کنید. و این معنی همان سخن خداوند والا است: (عمل کنید که خداوند و رسولش عملتان را می بینند.) [توبه (٩) :

١٠5]و سکوت کرد.

[5٧٧]٢-یعقوب شعیب گفته است: از حضرت صادق علیه السّلام از این سخن

ص :4٧١

النّضر بن سوید، عن یحیی الحلبیّ، عن عبد الحمید الطّائیّ، عن یعقوب بن شعیب قال:

سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن قول اللّه عزّ و جلّ: «اِعْمَلُوا فَسَیَرَی اَللّٰهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ وَ اَلْمُؤْمِنُونَ» قال: هم الأئمّه.

[5٧٨]٣-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن عثمان بن عیسی، عن سماعه، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

سمعته یقول: ما لکم تسوءون رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم؟ ! فقال رجل: کیف نسوؤه؟ فقال: أ ما تعلمون أنّ أعمالکم تعرض علیه فإذا رأی فیها معصیه ساءه ذلک فلا تسوءوا رسول اللّه و سرّوه.

[5٧٩]4-علیّ، عن أبیه، عن القاسم بن محمّد، عن الزّیّات، عن عبد اللّه بن أبان الزّیّات و کان مکینا عند الرّضا علیه السّلام قال:

قلت للرّضا علیه السّلام ادع اللّه لی و لأهل بیتی فقال: أو لست أفعل و اللّه إنّ أعمالکم لتعرض علیّ فی کلّ یوم و لیله قال: فاستعظمت ذلک، فقال لی: أ ما تقرأ کتاب اللّه عزّ و جلّ: «وَ قُلِ اِعْمَلُوا فَسَیَرَی اَللّٰهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ وَ اَلْمُؤْمِنُونَ» ؟ قال: هو و اللّه علیّ بن أبی طالب علیه السّلام.

[5٨٠]5-أحمد بن مهران، عن محمّد بن علیّ، عن أبی عبد اللّه الصّامت، عن یحیی بن مساور، عن أبی جعفر علیه السّلام أنّه ذکر هذه الآیه: «فَسَیَرَی اَللّٰهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ وَ اَلْمُؤْمِنُونَ» قال: هو و اللّه علیّ بن أبی طالب علیه السّلام.

[5٨١]6-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن الوشّاء قال:

سمعت الرّضا علیه السّلام یقول: إنّ الأعمال تعرض علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أبرارها و فجّارها.

ص :4٧٢

خداوند عزّتمند پرسیدم: (عمل کنید که خداوند و رسولش و مؤمنان عملتان را می بینند.) فرمودند: آنان، ائمّه علیهم السّلام هستند.

[5٧٨]٣-سماعه گفته است: از حضرت صادق علیه السّلام شنیدم که می فرماید:

بر شما چه پیش آمده که رسول خدا-درود خداوند بر او و بر خاندانش-را اندوهگین می کنید؟ مردی گفت: چگونه ایشان را اندوهگین می کنیم؟ فرمودند:

آیا نمی دانید که اعمالتان بر ایشان عرضه می شود. و هنگامی که در آن ها معصیتی دید، او را اندوهگین می کند؟ پس رسول خدا را اندوهگین نکنید و او را شاد کنید.

[5٧٩]4-عبد اللّه بن ابان روغن فروش که نزد حضرت رضا علیه السّلام صاحب منزلت و احترام بود، گفته است: به حضرت رضا علیه السّلام عرض کردم: برای من و خانواده ام به درگاه خداوند دعا بفرمایید! فرمودند: مگر نمی کنم. به خدا سوگند اعمالتان هماره در هرشب و روز بر من عرضه می شود. او گفته است: من این موضوع را بزرگ شمردم. پس به من فرمود: آیا کتاب خداوند عزّتمند را نمی خوانی. (و بگو عمل کنید که خداوند و رسولش و مؤمنان عملتان را می بینند.) [؟] به خدا سوگند او علی ابن ابی طالب علیه السّلام است.

[5٨٠]5-یحیی بن مساور از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده که ایشان این آیه را (که خداوند و رسولش و مؤمنان عملتان را می بینند.) ذکر کرد و فرمود: او به خدا سوگند علی ابن ابی طالب علیه السّلام است.

[5٨١]6-وشّاء گفته است: از حضرت رضا علیه السّلام شنیدم که می فرمود: همانا اعمال بر رسول خدا-درود خداوند بر او و بر خاندانش-عرضه می شود، هم از خوبان و هم از بدان.

ص :4٧٣

باب أنّ الطّریقه الّتی حثّ علی الاستقامه علیها ولایه علیّ علیه السّلام [5٨٢]١-أحمد بن مهران، عن عبد العظیم بن عبد اللّه الحسنیّ، عن موسی بن محمّد، عن یونس بن یعقوب، عمّن ذکره، عن أبی جعفر علیه السّلام فی قوله تعالی:

وَ أَنْ لَوِ اِسْتَقٰامُوا عَلَی اَلطَّرِیقَهِ لَأَسْقَیْنٰاهُمْ مٰاءً غَدَقاً قال:

یعنی لو استقاموا علی ولایه علیّ بن أبی طالب أمیر المؤمنین و الأوصیاء من ولده علیهم السّلام و قبلوا طاعتهم فی أمرهم و نهیهم «لَأَسْقَیْنٰاهُمْ مٰاءً غَدَقاً» یقول:

لأشربنا قلوبهم الإیمان و الطّریقه هی الإیمان بولایه علیّ و الأوصیاء.

[5٨٣]٢-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن محمّد بن جمهور، عن فضاله بن أیّوب، عن الحسین بن عثمان، عن أبی أیّوب، عن محمّد بن مسلم قال:

سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن قول اللّه عزّ و جلّ: «اَلَّذِینَ قٰالُوا رَبُّنَا اَللّٰهُ ثُمَّ اِسْتَقٰامُوا» فقال أبو عبد اللّه علیه السّلام: استقاموا علی الأئمّه واحد بعد واحد تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ اَلْمَلاٰئِکَهُ أَلاّٰ تَخٰافُوا وَ لاٰ تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّهِ اَلَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ.

باب أنّ الأئمّه علیهم السّلام معدن العلم و شجره النّبوّه و مختلف الملائکه [5٨4]١-أحمد بن مهران، عن محمّد بن علیّ، عن غیر واحد، عن حمّاد بن عیسی، عن ربعیّ بن عبد اللّه، عن أبی الجارود قال:

قال علیّ بن الحسین علیه السّلام: ما ینقم النّاس منّا؟ فنحن و اللّه شجره النّبوّه و بیت الرّحمه و معدن العلم و مختلف الملائکه.

[5٨5]٢-محمّد بن یحیی، عن عبد اللّه بن محمّد بن عیسی، عن أبیه، عن عبد اللّه بن المغیره، عن إسماعیل بن أبی زیاد، عن جعفر بن محمّد، عن أبیه علیهما السّلام قال:

ص :4٧4

راهی که به پایداری بر آن ترغیب شده، ولایت علی علیه السّلام است

[5٨٢]١-حضرت باقر علیه السّلام دربارۀ این سخن خداوند فرازمند: (اگر پایداری کنند، به آب فراوان سیرابشان می کنیم.) [جنّ (٧٢) :١6]فرمودند: مقصود این است که اگر بر ولایت علی ابن ابی طالب امیر مؤمنان و اوصیای از فرزندانش-سلام بر آنان-پایداری کرده، فرمانبری در امر و نهی شان را بپذیرند، (به آب فراوان سیرابشان می کنیم.) می فرماید: هرآینه دل هاشان را از ایمان سیراب می کنیم. و راه همان ایمان به ولایت علی و اوصیای او-درود بر آنان-است.

[5٨٣]٢-محمّد مسلم گفته است: از حضرت صادق علیه السّلام از این سخن خداوند شکوهمند پرسیدم: (آنان که گفتند پروردگار ما خدای یکتا است، سپس پایداری کردند.) [فصّلت (4١) :٣٠]حضرت فرمودند: بر ائمّه یکی پس از دیگری پایداری کردند. (فرشتگان بر آنان نازل می شوند که نترسید و غمگین مباشید و بشارت باد به شما به بهشتی که وعده داده می شدید.)

ائمّه، معدن علم و درخت نبوّت و فرودگاه فرشتگان هستند

[5٨4]١-ابو جارود گفته است: حضرت سجّاد علیه السّلام فرمودند: مردم چه عیبی از ما می گیرند؟ ما به خدا سوگند، درخت نبوّت و خاندان رحمت و معدن علم و فرودگاه فرشتگانیم.

[5٨5]٢-اسماعیل ابو زیاد از حضرت صادق علیه السّلام به نقل از پدرشان روایت کرده

ص :4٧5

قال أمیر المؤمنین علیه السّلام: إنّا أهل البیت شجره النّبوّه و موضع الرّساله و مختلف الملائکه و بیت الرّحمه و معدن العلم.

[5٨6]٣-أحمد بن محمّد، عن محمّد بن الحسین، عن عبد اللّه بن محمّد، عن الخشّاب قال: حدّثنا بعض أصحابنا، عن خیثمه قال:

قال لی أبو عبد اللّه علیه السّلام: یا خیثمه! نحن شجره النّبوّه و بیت الرّحمه و مفاتیح الحکمه و معدن العلم و موضع الرّساله و مختلف الملائکه و موضع سرّ اللّه و نحن ودیعه اللّه فی عباده و نحن حرم اللّه الأکبر و نحن ذمّه اللّه و نحن عهد اللّه، فمن وفی بعهدنا فقد وفی بعهد اللّه و من خفرها فقد خفر ذمّه اللّه و عهده.

باب أنّ الأئمّه علیهم السّلام ورثه العلم، یرث بعضهم بعضا العلم [5٨٧]١-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن الحسین بن سعید، عن النّضر بن سوید، عن یحیی الحلبیّ، عن برید بن معاویه، عن محمّد بن مسلم، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

إنّ علیّا علیه السّلام کان عالما و العلم یتوارث و لن یهلک عالم إلاّ بقی من بعده من یعلم علمه أو ما شاء اللّه

[5٨٨]٢-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن حمّاد بن عیسی، عن حریز، عن زراره و الفضیل، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

إنّ العلم الّذی نزل مع آدم علیه السّلام لم یرفع و العلم یتوارث و کان علیّ علیه السّلام عالم هذه الأمّه و إنّه لم یهلک منّا عالم قطّ إلاّ خلفه من أهله من علم مثل علمه أو ما شاء اللّه.

[5٨٩]٣-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن البرقیّ، عن النّضر بن

ص :4٧6

که امیر مؤمنان علیه السّلام فرمودند: ما اهل بیت، درخت نبوّت و جایگاه رسالت و فرودگاه فرشتگان و خانۀ رحمت و معدن علم هستیم.

[5٨6]٣-خیثمه گفته است: حضرت صادق علیه السّلام به من فرمودند: ای خیثمه! ما درخت نبوّت، خانۀ رحمت، کلیدهای حکمت، معدن علم، جایگاه رسالت، آمد و شدگاه فرشتگان و جایگاه سرّ خداوندیم. ما ودیعۀ خداوند در میان بندگان و حرم بزرگ خداوندیم. ما حقّ و پیمان خداوندیم. پس هرکه به پیمان ما وفا کرد به راستی به پیمان خداوند وفا کرده است و هرکه آن را شکست، حقّ و پیمان او را شکسته است.

ائمّه علیهم السّلام وارثان علمند که یکی پس از دیگری علم را به ارث می برند

[5٨٧]١-محمّد مسلم از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمودند:

علی علیه السّلام عالم بود و علم به ارث می رسد. و هرگز عالمی نمی میرد جز این که پس از او کسی هست که علم او یا آنچه را خدا خواست بداند.

[5٨٨]٢-زراره و فضیل از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده اند که فرمود: علمی که با آدم علیه السّلام فرود آمد، بالا نرفت. و علم به ارث می رسد. علی علیه السّلام عالم این امّت بود و همانا از ما هیچ گاه عالمی نمی میرد جز این که از خاندان او کسی جانشین اش شود که مانند علم او یا آنچه را خدا خواست، بداند.

[5٨٩]٣-محمّد مسلم گفته است: حضرت باقر علیه السّلام فرمودند: علم به ارث

ص :4٧٧

سوید، عن یحیی الحلبیّ، عن عبد الحمید الطّائیّ، عن محمّد بن مسلم قال:

قال أبو جعفر علیه السّلام: إنّ العلم یتوارث و لا یموت عالم إلاّ و ترک من یعلم مثل علمه أو ما شاء اللّه.

[5٩٠]4-أبو علیّ الأشعریّ، عن محمّد بن عبد الجبّار، عن صفوان، عن موسی بن بکر، عن الفضیل بن یسار قال:

سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: إنّ فی علیّ سنّه ألف نبیّ من الأنبیاء و إنّ العلم الّذی نزل مع آدم علیه السّلام لم یرفع و ما مات عالم فذهب علمه و العلم یتوارث.

[5٩١]5-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن الحسین بن سعید، عن فضاله بن أیّوب، عن عمر بن أبان قال:

سمعت أبا جعفر علیه السّلام یقول: إنّ العلم الّذی نزل مع آدم علیه السّلام لم یرفع و ما مات عالم فذهب علمه.

[5٩٢]6-محمّد، عن أحمد، عن علیّ بن النّعمان رفعه، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

قال أبو جعفر علیه السّلام: یمصّون الثّماد و یدعون النّهر العظیم، قیل له: و ما النّهر العظیم؟ قال: رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و العلم الّذی أعطاه اللّه، إنّ اللّه عزّ و جلّ جمع لمحمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم سنن النّبیّین من آدم و هلمّ جرّا إلی محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قیل له: و ما تلک السّنن؟ قال: علم النّبیّین بأسره و إنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم صیّر ذلک کلّه عند أمیر المؤمنین علیه السّلام، فقال له رجل یا ابن رسول اللّه! فأمیر المؤمنین أعلم أم بعض النّبیّین فقال أبو جعفر علیه السّلام: اسمعوا ما یقول؟ ! إنّ اللّه یفتح مسامع من یشاء، إنّی حدّثته: أنّ اللّه جمع لمحمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم علم النّبیّین و أنّه جمع ذلک کلّه عند أمیر المؤمنین علیه السّلام و هو یسألنی أ هو أعلم أم بعض النّبیّین.

[5٩٣]٧-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن البرقیّ، عن النّضر بن

ص :4٧٨

می رسد و عالمی نمی میرد جز این که کسی را به جای خود می گذارد که مانند علم او یا آنچه را خدا خواست، دارد.

[5٩٠]4-فضیل یسار گفت: از حضرت صادق علیه السّلام شنیدم که می فرمود: همانا در علی علیه السّلام سنّت هزار پیامبر است و علمی که با آدم علیه السّلام فرود آمد، بالا نرفت. و با مرگ عالم علم از میان نرفت. که علم به ارث می رسد.

[5٩١]5-عمر بن ابان گفت: از حضرت باقر علیه السّلام شنیدم که می فرمود: علمی که با آدم علیه السّلام فرود آمد، بالا نرفت و با مرگ عالم علمش از میان نرفت.

[5٩٢]6-علی نعمان حدیثی که سندش را به حضرت باقر علیه السّلام رسانده، روایت کرده که آن حضرت فرمود: مردم نمی را می مکند و نهر عظیم را رها می کنند. پرسیدند: نهر عظیم چیست؟ فرمودند: رسول خدا-درود خداوند بر او و بر خاندانش-و علمی که خداوند به او داده بود خداوند عزّتمند برای محمّد صلّی اللّه علیه و آله سنّت های پیامبران از آدم تا محمّد-درود خدا بر او و بر خاندانش-را جمع کرده است. پرسیدند: و آن سنّت ها کدام است؟ فرمود: تمام علم پیامبران و رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-همۀ آن را به امیر مؤمنان علیه السّلام منتقل کرد. مردی پرسید: ای پسر رسول خدا! امیر مؤمنان داناتر است یا برخی پیامبران؟ حضرت باقر علیه السّلام فرمودند: بشنوید چه می گوید! خداوند گوش کسانی را که بخواهد باز می کند. همانا من به او گفتم خداوند علم پیامبران را برای محمّد -درود خدا بر او و بر خاندانش-جمع کرد و او همۀ آن را نزد امیر مؤمنان علیه السّلام جمع کرد و او از من می پرسد که آیا او داناتر است یا برخی پیامبران.

[5٩٣]٧-محمّد مسلم گفته است: حضرت باقر علیه السّلام فرمود: علم به ارث می رسد.

ص :4٧٩

سوید، عن یحیی الحلبیّ، عن عبد الحمید الطّائیّ، عن محمّد بن مسلم قال:

قال أبو جعفر علیه السّلام: إنّ العلم یتوارث فلا یموت عالم إلاّ ترک من یعلم مثل علمه أو ما شاء اللّه.

[5٩4]٨-علیّ بن إبراهیم، عن محمّد بن عیسی، عن یونس، عن الحارث بن المغیره قال:

سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: إنّ العلم الّذی نزل مع آدم علیه السّلام لم یرفع و ما مات عالم إلاّ و قد ورّث علمه إنّ الأرض لا تبقی بغیر عالم.

باب أنّ الأئمّه ورثوا علم النّبیّ و جمیع الأنبیاء و الأوصیاء الّذین من قبلهم [5٩5]١-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن عبد العزیز بن المهتدی، عن عبد اللّه بن جندب أنّه کتب إلیه الرّضا علیه السّلام:

أمّا بعد فإنّ محمّدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم کان أمین اللّه فی خلقه فلمّا قبض صلّی اللّه علیه و آله و سلّم کنّا أهل البیت ورثته، فنحن أمناء اللّه فی أرضه، عندنا علم البلایا و المنایا و أنساب العرب و مولد الإسلام و إنّا لنعرف الرّجل إذا رأیناه بحقیقه الإیمان و حقیقه النّفاق و إنّ شیعتنا لمکتوبون بأسمائهم و أسماء آبائهم، أخذ اللّه علینا و علیهم المیثاق، یردون موردنا و یدخلون مدخلنا، لیس علی ملّه الإسلام غیرنا و غیرهم نحن النّجباء النّجاه و نحن أفراط الأنبیاء و نحن أبناء الأوصیاء و نحن المخصوصون فی کتاب اللّه عزّ و جلّ و نحن أولی النّاس بکتاب اللّه و نحن أولی النّاس برسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و نحن الّذین شرع اللّه لنا دینه فقال فی کتابه:

شَرَعَ لَکُمْ (یا آل محمّد) مِنَ اَلدِّینِ مٰا وَصّٰی بِهِ نُوحاً (قد وصّانا بما وصّی به

ص :4٨٠

پس عالمی نمی میرد، جز این که کسی را به جا می گذارد که مانند علم او یا آنچه را خداوند خواست، می داند.

[5٩4]٨-حارث مغیره گفت: از حضرت صادق علیه السّلام شنیدم که می فرماید:

علمی که با آدم علیه السّلام فرود آمد، بالا نرفت. و عالمی نمرد جز این که علمش را به ارث گذاشت. که زمین بی عالم نمی ماند.

ائمّه علیهم السّلام علم پیامبر گرامی و تمام پیامبران و اوصیایی که پیش از ایشان بوده اند را به ارث برده اند

[5٩5]١-عبد اللّه جندب گفته است: حضرت رضا علیه السّلام به او نوشت: امّا بعد همانا محمّد-درود خداوند بر او و بر خاندانش-امین خداوند در آفریدگانش بود. و آن گاه که درگذشت ما اهل بیت وارثانش بودیم. پس ما امینان خداوند در زمینیم. که عالم بلایا و مرگ ها و نسب های عرب و جایگاه اسلام [در میان انسان ها] نزد ما است. و ما هر مردی را ببینیم، حقیقت ایمان و حقیقت نفاق را در او می دانیم. و شیعیان ما با نام هاشان و نام پدرانشان ثبت شده اند. خداوند از ما و از آنان پیمان گرفته است که در طریق ما رفته، از روش ما پیروی کنند. جز ما و ایشان کسی بر آیین اسلام نیست. ماییم والاتباران رهایی بخش. ماییم سبقت گیرندگان از پیامبران.

ماییم فرزندان اوصیا. ماییم ویژگان در کتاب خدای شکوهمند. ماییم سزاوارترین مردم به کتاب خداوند و به رسول خدا-درود خداوند بر او و بر خاندانش-و ماییم کسانی که خداوند دینش را در کتابش برای آنان قرار داد: (آیینی را برای شما (ای خاندان محمّد-درود خدا بر او و بر خاندانش-) مقرّر داشت که نوح را بدان سفارش کرد.

ص :4٨١

نُوحاً) وَ اَلَّذِی أَوْحَیْنٰا إِلَیْکَ (یا محمّد) وَ مٰا وَصَّیْنٰا بِهِ إِبْرٰاهِیمَ وَ مُوسیٰ وَ عِیسیٰ (فقد علّمنا و بلّغنا علم ما علمنا و استودعنا علمهم؛ نحن ورثه أولی العزم من الرّسل) أَنْ أَقِیمُوا اَلدِّینَ (یا آل محمّد) وَ لاٰ تَتَفَرَّقُوا فِیهِ (و کونوا علی جماعه) کَبُرَ عَلَی اَلْمُشْرِکِینَ (من أشرک بولایه علیّ) مٰا تَدْعُوهُمْ إِلَیْهِ (من ولایه علیّ) (إنّ) اَللّٰهُ (یا محمّد) یَهْدِی إِلَیْهِ مَنْ یُنِیبُ من یجیبک إلی ولایه علیّ علیه السّلام.

[5٩6]٢-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن علیّ بن الحکم، عن عبد الرّحمن بن کثیر، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم إنّ أوّل وصیّ کان علی وجه الأرض هبه اللّه بن آدم و ما من نبیّ مضی إلاّ و له وصیّ و کان جمیع الأنبیاء مائه ألف نبیّ و عشرین ألف نبیّ منهم خمسه أولو العزم: نوح و إبراهیم و موسی و عیسی و محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و إنّ علیّ بن أبی طالب کان هبه اللّه لمحمّد و ورث علم الأوصیاء و علم من کان قبله، أما إنّ محمّدا ورث علم من کان قبله من الأنبیاء و المرسلین، علی قائمه العرش مکتوب: حمزه أسد اللّه و أسد رسوله و سیّد الشّهداء و فی ذؤابه العرش علیّ أمیر المؤمنین علیه السّلام، فهذه حجّتنا علی من أنکر حقّنا و جحد میراثنا و ما منعنا من الکلام و أمامنا الیقین فأیّ حجّه تکون أبلغ من هذا.

[5٩٧]٣-محمّد بن یحیی، عن سلمه بن الخطّاب، عن عبد اللّه بن محمّد، عن عبد اللّه بن القاسم، عن زرعه بن محمّد، عن المفضّل بن عمر قال:

قال أبو عبد اللّه علیه السّلام: إنّ سلیمان ورث داود و إنّ محمّدا ورث سلیمان و إنّا ورثنا محمّدا و إنّ عندنا علم التّوراه و الإنجیل و الزّبور و تبیان ما فی الألواح قال: قلت: إنّ هذا لهو العلم؟ قال: لیس هذا هو العلم، إنّ العلم الّذی یحدث یوما بعد یوم و ساعه بعد ساعه.

ص :4٨٢

(ما را به سفارشی که به نوح کرده بود، سفارش کرد.) و آنچه را به تو (ای محمّد) وحی کردیم و به ابراهیم و موسی و عیسی سفارش کردیم (پس به ما آموخت و دانش آن چه را آموخت به ما رساند و علم آنان را به ما سپرد؛ ماییم وارثان فرستادگان اولو العزم) این است که ای خاندان محمّد دین را برپا دارید و در آن تفرقه نکنید. (و یگانه باشید.) بر مشرکان گران است (آن که به ولایت علی علیه السّلام شرک ورزید) آنچه بدان دعوت می کنید (که ولایت علی است.) ای محمّد (همانا) خداوند کسی را که به سوی او بازگردد هدایت می کند.) [شورا (4٢) :١٣]کسی که ولایت علی علیه السّلام را از تو بپذیرد.

[5٩6]٢-عبد الرحمان کثیر از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده که رسول خدا -درود خدا بر او و بر خاندانش-فرمود: نخستین وصیّ بر روی زمین هبه اللّه آدم (شبیث) بود و پیامبری درنگذشت جز اینکه وصی ای داشت و تمام پیامبران ١٢4٠٠٠ تن بودند و از ایشان پنج تن اولو العزم بودند: نوح، ابراهیم، موسی، و محمّد-درود بر آنان-و همانا علی بن ابی طالب موهبت و بخششی است که خداوند به محمّد [درود خدا بر او و بر خاندانش]عنایت کرده است. و او علم اوصیا و علم آن که پیش از او بود را به ارث برد. هان! به راستی محمّد [درود خداوند بر او و بر خاندانش]علم پیامبران و فرستادگان پیش از خود را به ارث برد. بر ستون عرش نوشته است: حمزه، شیر خدا و رسول او و سرور شهیدان است. و بر پیشانی عرش است که: علی علیه السّلام امیر مؤمنان است. و این حجّت ما است بر کسی که حقّ ما را انکار کرده، میراثمان را نفی کرد. و چه چیزی ما را از سخن گفتن بازمی دارد در حالی که یقینی پیش روی ما است و چه حجّتی رساتر از این.

[5٩٧]٣-مفضّل عمر گفته است: حضرت صادق علیه السّلام فرمود: سلیمان وارث داود بود و محمّد-درود خداوند بر او و بر خاندانش-وارث سلیمان. و ما وارثان محمّدیم. علم تورات و انجیل و زبور و بیان آنچه در الواح (موسی) بود، نزد ما است. راوی گوید؛ من گفتم: آن علم [کامل]همین است؟ فرمود: آن علم، این نیست. آن، علمی است که روزبه روز و ساعت به ساعت پدید می آید.

ص :4٨٣

[5٩٨]4-أحمد بن إدریس، عن محمّد بن عبد الجبّار، عن صفوان بن یحیی، عن شعیب الحدّاد، عن ضریس الکناسیّ قال:

کنت عند أبی عبد اللّه علیه السّلام و عنده أبو بصیر فقال أبو عبد اللّه علیه السّلام: إنّ داود ورث علم الأنبیاء و إنّ سلیمان ورث داود و إنّ محمّدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ورث سلیمان و إنّا ورثنا محمّدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و إنّ عندنا صحف إبراهیم و ألواح موسی فقال أبو بصیر:

إنّ هذا لهو العلم فقال: یا أبا محمّد! لیس هذا هو العلم، إنّما العلم ما یحدث باللّیل و النّهار یوما بیوم و ساعه بساعه.

[5٩٩]5-محمّد بن یحیی، عن محمّد بن عبد الجبّار، عن محمّد بن إسماعیل، عن علیّ بن النّعمان، عن ابن مسکان، عن أبی بصیر، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

قال لی: یا أبا محمّد! إنّ اللّه عزّ و جلّ لم یعط الأنبیاء شیئا إلاّ و قد أعطاه محمّدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، قال: و قد أعطی محمّدا جمیع ما أعطی الأنبیاء و عندنا الصّحف الّتی قال اللّه عزّ و جلّ: صُحُفِ إِبْرٰاهِیمَ وَ مُوسیٰ قلت: جعلت فداک هی الألواح؟ قال: نعم.

[6٠٠]6-محمّد، عن أحمد بن محمّد، عن الحسین بن سعید، عن النّضر بن سوید، عن عبد اللّه بن سنان، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام:

أنّه سأله عن قول اللّه عزّ و جلّ: وَ لَقَدْ کَتَبْنٰا فِی اَلزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ اَلذِّکْرِ ما الزّبور و ما الذّکر؟ قال: الذّکر عند اللّه و الزّبور الّذی أنزل علی داود و کلّ کتاب نزل فهو عند أهل العلم و نحن هم.

[6٠١]٧-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن أبی زاهر أو غیره، عن محمّد بن حمّاد، عن أخیه أحمد بن حمّاد، عن إبراهیم، عن أبیه، عن أبی الحسن الأوّل علیه السّلام قال:

قلت له: جعلت فداک أخبرنی عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ورث النّبیّین کلّهم؟ قال: نعم،

ص :4٨4

[5٩٨]4-ضریس کرناسی گفت: نزد حضرت صادق علیه السّلام بودم و ابو بصیر هم بود. پس حضرت صادق علیه السّلام فرمود: داود وارث علم انبیا بود و سلیمان وارث داود و محمّد [درود خداوند بر او و بر خاندانش]وارث سلیمان. و ما وارثان محمّدیم. و صحف ابراهیم و الواح موسی علیهما السّلام نزد ما است. آن گاه ابو بصیر گفت:

آن علم کامل همین است. حضرت فرمود: ای پدر محمّد! آن علم این نیست. علم آن است که شبانه روز، روزبه روز و ساعت به ساعت پدید می شود.

[5٩٩]5-ابو بصیر گفته است: حضرت صادق علیه السّلام به من فرمود، ای ابو محمّد خداوند عزّتمند، چیزی به پیامبران نداد جز این که به محمّد-درود خدا بر او و بر خاندانش-داد. و تمام داده های به پیامبران را به محمّد [درود خدا بر او و بر خاندانش]داد. و آن صحفی که خداوند شکوهمند فرمود: صُحُفِ إِبْرٰاهِیمَ وَ مُوسیٰ [اعلی (٨٧) :١٩]نزد ما است. من گفتم: جانم به فدایت! این همان الواح است؟ فرمود: بله.

[6٠٠]6-از عبد اللّه سنان است که از حضرت صادق علیه السّلام دربارۀ این آیۀ خداوند گرامی پرسید: (در زبور پس از ذکر (تورات) نوشتیم که زمین را بندگان صالح من به ارث می برند.) [انبیا (٢١) :١٠5]که زبور و ذکر چیست؟ و حضرت فرمودند: ذکر نزد خداوند است. و زبور آن است که بر داود [علیه السّلام]نازل شده است. و هر کتابی که نازل شده نزد اهل علم است و آنان ماییم.

[6٠١]٧-ابو ابراهیم گفته است: به ابو الحسن اوّل (حضرت کاظم) علیه السّلام عرض کردم جانم به فدایت به من بفرمایید آیا پیامبر-درود خدا بر او و بر خاندانش-وارث همۀ پیامبران است؟ فرمود: بله. گفتم: از روزگار آدم تا خودش؟

ص :4٨5

قلت: من لدن آدم حتّی انتهی إلی نفسه؟ قال: ما بعث اللّه نبیّا إلاّ و محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أعلم منه، قال: قلت: إنّ عیسی ابن مریم کان یحیی الموتی بإذن اللّه قال:

صدقت و سلیمان بن داود کان یفهم منطق الطّیر و کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یقدر علی هذه المنازل، قال: فقال: إنّ سلیمان بن داود قال للهدهد حین فقده و شکّ فی أمره فقال: «مٰا لِیَ لاٰ أَرَی اَلْهُدْهُدَ أَمْ کٰانَ مِنَ اَلْغٰائِبِینَ» حین فقده فغضب علیه فقال: لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذٰاباً شَدِیداً أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ أَوْ لَیَأْتِیَنِّی بِسُلْطٰانٍ مُبِینٍ و إنّما غضب لأنّه کان یدلّه علی الماء فهذا و هو طائر قد أعطی ما لم یعط سلیمان و قد کانت الرّیح و النّمل و الإنس و الجنّ و الشّیاطین [و]المرده له طائعین و لم یکن یعرف الماء تحت الهواء و کان الطّیر یعرفه و إنّ اللّه یقول فی کتابه: وَ لَوْ أَنَّ قُرْآناً سُیِّرَتْ بِهِ اَلْجِبٰالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ اَلْأَرْضُ أَوْ کُلِّمَ بِهِ اَلْمَوْتیٰ و قد ورثنا نحن هذا القرآن الّذی فیه ما تسیّر به الجبال و تقطّع به البلدان و تحیا به الموتی و نحن نعرف الماء تحت الهواء و إنّ فی کتاب اللّه لآیات ما یراد بها أمر إلاّ أن یأذن اللّه به مع ما قد یأذن اللّه ممّا کتبه الماضون جعله اللّه لنا فی أمّ الکتاب، إنّ اللّه یقول: وَ مٰا مِنْ غٰائِبَهٍ فِی اَلسَّمٰاءِ وَ اَلْأَرْضِ إِلاّٰ فِی کِتٰابٍ مُبِینٍ ثمّ قال: ثُمَّ أَوْرَثْنَا اَلْکِتٰابَ اَلَّذِینَ اِصْطَفَیْنٰا مِنْ عِبٰادِنٰا فنحن الّذین اصطفانا اللّه عزّ و جلّ و أورثنا هذا الّذی فیه تبیان کلّ شیء.

باب أنّ الأئمّه علیهم السّلام عندهم جمیع الکتب الّتی نزلت من عند اللّه عزّ و جلّ و أنّهم یعرفونها علی اختلاف ألسنتها [6٠٢]١-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن الحسن بن إبراهیم، عن یونس، عن هشام بن الحکم فی حدیث بریه أنّه لمّا جاء معه إلی أبی عبد اللّه علیه السّلام فلقی أبا

ص :4٨6

فرمود: خداوند پیامبری برنینگیخت جز این که محمّد [درود خدا بر او و بر خاندانش]عالم تر از او بود. راوی گوید، گفتم: همانا عیسای مریم به اذن خداوند مردگان را زنده می کرد. حضرت فرمود: راست گفتی و سلیمان داود زبان پرندگان را می فهمید و رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-به این شیوه ها توانا بود. راوی گوید، آن گاه حضرت فرمود: سلیمان داود هنگامی که هدهد را نیافت و درباره اش تردید کرد، گفت: (چرا هدهد را نمی بینیم؟ آیا غایب است؟) [نمل (٢٧) :٢٠]وقتی او را نیافت بر او خشمگین شد و فرمود: (قطعا او را کیفر شدیدی خواهم کرد یا او را ذبح می کنم مگر دلیل روشنی برایم بیاورد.) [نمل (٢٧) :٢١]او خشمگین شد؛ زیرا هدهد او را به آب راهنمایی می کرد. بنابراین به آن پرنده چیزی داده شده بود که به سلیمان داده نشده بود. در حالی که باد و مورچه و آدمیان و جنّیان و شیاطین [و]سرکشان فرمانبرش بودند، به آب در سینۀ زمین علم نداشت و پرنده آن را می دانست. و همانا خداوند در کتابش می فرماید: (و اگر قرآنی بود که کوه ها را به حرکت درآورد یا زمین را شکاف دهد یا مردگان را به سخن درآورد.) [رعد (١٣) :٣١]و ما این قرآن را که با آن کوه ها به حرکت درمی آید و سرزمین ها قطعه قطعه می شود و با مردگان سخن گفته می شود، به ارث بردیم. و ما به آب در سینۀ زمین عالم هستیم. همانا در کتاب خداوند، آیاتی است که با آن چیزی خواسته نمی شود جز این که خداوند به آن اجازه می دهد. علاوه بر آنچه خداوند از چیزی که پیشینیان نوشته اند اجازه داده است که خداوند آن را در قرآن برای ما نهاده است. خداوند می فرماید: (و هیچ پنهانی در آسمانها و زمین نیست جز این که در کتاب روشنگری است.) [نمل (٢٧) :٧5] سپس فرمود: (کتاب را به کسانی میراث دادیم که از بندگان برگزیدۀ ما بودند.) [فاطر (٣5) :٣٢]و ماییم کسانی که خداوند شکوهمند آنان را برگزیده و این را که در آن بیان هرچیزی در آن است، میراث داده.

تمام کتبی که از نزد خداوند گرامی نازل شده نزد ائمّه علیهم السّلام است و ایشان آن ها را به هر زبانی که باشد می دانند

[6٠٢]١-از هشام حکم در حدیث بریه است که وقتی با او نزد حضرت صادق علیه السّلام می آمد به ابو الحسن، موسای جعفر-درود بر آنان-برخوردند.

ص :4٨٧

الحسن موسی بن جعفر علیه السّلام فحکی له هشام الحکایه فلمّا فرغ قال أبو الحسن علیه السّلام:

لبریه یا بریه! کیف علمک بکتابک؟ قال: أنا به عالم، ثمّ قال: کیف ثقتک بتأویله؟ قال: ما أوثقنی بعلمی فیه، قال: فابتدأ أبو الحسن علیه السّلام یقرأ الإنجیل؟ فقال بریه: إیّاک کنت أطلب منذ خمسین سنه أو مثلک، قال: فآمن بریه و حسن إیمانه و آمنت المرأه الّتی کانت معه، فدخل هشام و بریه و المرأه علی أبی عبد اللّه علیه السّلام فحکی له هشام الکلام الّذی جری بین أبی الحسن موسی علیه السّلام و بین بریه فقال أبو عبد اللّه علیه السّلام: ذُرِّیَّهً بَعْضُهٰا مِنْ بَعْضٍ وَ اَللّٰهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ، فقال بریه:

أنّی لکم التّوراه و الإنجیل و کتب الأنبیاء؟ قال: هی عندنا وراثه من عندهم نقرؤها کما قرءوها و نقولها کما قالوا، إنّ اللّه لا یجعل حجّه فی أرضه یسأل عن شیء فیقول لا أدری.

[6٠٣]٢-علیّ بن محمّد و محمّد بن الحسن، عن سهل بن زیاد، عن بکر بن صالح، عن محمّد بن سنان، عن مفضّل بن عمر قال:

أتینا باب أبی عبد اللّه و نحن نرید الإذن علیه فسمعناه یتکلّم بکلام لیس بالعربیّه فتوهّمنا أنّه بالسّریانیّه ثمّ بکی فبکینا لبکائه ثمّ خرج إلینا الغلام فأذن لنا فدخلنا علیه فقلت: أصلحک اللّه أتیناک نرید الإذن علیک فسمعناک تتکلّم بکلام لیس بالعربیّه فتوهّمنا أنّه بالسّریانیّه ثمّ بکیت فبکینا لبکاءک، فقال: نعم ذکرت إلیاس النّبیّ و کان من عبّاد أنبیاء بنی إسرائیل فقلت کما کان یقول فی سجوده، ثمّ اندفع فیه بالسّریانیّه فلا و اللّه ما رأینا قسّا و لا جاثلیقا أفصح لهجه منه به ثمّ فسّره لنا بالعربیّه فقال: کان یقول فی سجوده: أ تراک معذّبی و قد أظمأت لک هواجری، أ تراک معذّبی و قد عفّرت لک فی التّراب وجهی، أ تراک معذّبی و قد اجتنبت لک المعاصی أ تراک معذّبی و قد أسهرت لک لیلی، قال:

ص :4٨٨

هشام، حکایت را به ایشان گفت. وقتی به پایان رسید. ابو الحسن علیه السّلام به بریه فرمود: ای بریه! دانش تو به کتابت چگونه است؟ عرض کرد: من به آن عالمم.

حضرت فرمود: اعتمادت به تأویلش چگونه است؟ گفت: به دانشم در آن اعتمادی خوب دارم. [هشام]گوید: پس ابو الحسن علیه السّلام شروع به خواندن انجیل کرد. آن گاه بریه گفت: پنجاه سال است تو یا همچون تویی را می جستم. [هشام] گوید: پس بریه ایمان آورد-و نیکو ایمانی آورد-و زنی که با او بود، ایمان آورد.

سپس هشام و بریه و آن زن به خدمت حضرت صادق علیه السّلام رسیدند و هشام سخنانی را که میان ابو الحسن موسی علیه السّلام و بریه رفته بود، بازگفت. حضرت صادق علیه السّلام فرمود: (دودمانی است که برخی از برخی دیگرند و خداوند شنوا و دانا است.) [آل عمران (٣) :٣4]آن گاه بریه گفت: تورات و انجیل و کتب پیامبران از کجا به شما رسیده است؟ حضرت فرمود: از آنان به ارث به ما رسیده است. چنان می خوانیم که آنان خواندند و چنان بیانش می کنیم که آنان بیان کردند. خداوند حجّتی بر زمین قرار نمی دهد که وقتی از او چیزی بپرسند، بگوید «نمی دانم» .

[6٠٣]٢-مفضّل عمر گفت: ما به در منزل حضرت صادق علیه السّلام رفته، خواستیم اجازۀ ورود بگیریم که شنیدیم حضرت به کلماتی غیر عربی سخن می گوید.

گمان کردیم که زبان سریانی است. سپس گریست و ما به گریۀ ایشان گریستیم.

آنگاه غلامشان بیرون آمده و به ما اجازه داد پس به خدمتش رسیدیم و من گفتم:

أصلحک اللّه به نزد شما آمدیم می خواستیم اجازه بگیریم که شنیدیم به کلماتی غیر از عربی سخن می گوئید و گمان کردیم که زبان سریانی است سپس گریه کردید و ما به گریۀ شما گریستیم. حضرت فرمود: بله، به یاد الیاس پیامبر افتادم -او از پیامبران عابد بنی اسرائیل بود-و آنچه را او در سجده اش می گفت، گفتم. سپس به زبان سریانی شروع به خواندن آن کرد. به خدا سوگند هیچ کشیش و جاثلیقی در آن زبان فصیح تر از او نبود. سپس آن را برای ما به عربی تفسیر کرد و فرمود: او در سجده هایش می گفت: آیا باور کنم که تو مرا عذاب می کنی در حالی که من در گرمای سخت برای تو تشنه ماندم؟ آیا باور کنم که تو مرا عذاب می کنی در حالی که من برای تو صورتم را به خاک مالیدم؟ آیا باور کنم که تو مرا عذاب می کنی در حالی که برای تو از گناهان دوری کردم؟ آیا باور کنم که تو مرا عذاب می کنی در حالی که من برای تو شبم را بیدار ماندم؟

ص :4٨٩

فأوحی اللّه إلیه أن ارفع رأسک فإنّی غیر معذّبک قال: فقال: إن قلت: لا أعذّبک ثمّ عذّبتنی ما ذا؟ أ لست عبدک و أنت ربّی [قال]: فأوحی اللّه إلیه أن ارفع رأسک فإنّی غیر معذّبک، إنّی إذا وعدت وعدا وفیت به.

باب أنّه لم یجمع القرآن کلّه إلاّ الأئمّه علیهم السّلام و أنّهم یعلمون علمه کلّه [6٠4]١-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن ابن محبوب، عن عمرو بن أبی المقدام، عن جابر قال:

سمعت أبا جعفر علیه السّلام یقول: ما ادّعی أحد من النّاس أنّه جمع القرآن کلّه کما أنزل إلاّ کذّاب و ما جمعه و حفظه کما نزّله اللّه تعالی إلاّ علیّ بن أبی طالب علیه السّلام و الأئمّه من بعده علیه السّلام

[6٠5]٢-محمّد بن الحسین، عن محمّد بن الحسن، عن محمّد بن سنان، عن عمّار بن مروان، عن المنخّل، عن جابر، عن أبی جعفر علیه السّلام أنّه قال:

ما یستطیع أحد أن یدّعی أنّ عنده جمیع القرآن کلّه ظاهره و باطنه غیر الأوصیاء.

[6٠6]٣-علیّ بن محمّد و محمّد بن الحسن، عن سهل بن زیاد، عن القاسم بن الرّبیع، عن عبید بن عبد اللّه بن أبی هاشم الصّیرفیّ، عن عمرو بن مصعب، عن سلمه بن محرز قال:

سمعت أبا جعفر علیه السّلام یقول: إنّ من علم ما أوتینا تفسیر القرآن و أحکامه و علم تغییر الزّمان و حدثانه، إذا أراد اللّه بقوم خیرا أسمعهم و لو أسمع من لم یسمع لولّی معرضا کأن لم یسمع ثمّ أمسک هنیئه، ثمّ قال: و لو وجدنا أوعیه أو مستراحا لقلنا و اللّه المستعان.

ص :4٩٠

حضرت فرمود: آن گاه خداوند به او وحی فرستاد که سرت را بلند کن، من تو را عذاب نمی کنم. و او عرض کرد: اگر گفتی عذابت نمی کنم، سپس عذابم کردی چه؟ آیا من بندۀ تو نیستم و تو پروردگار من؟ حضرت فرمود: آن گاه خداوند به او وحی کرد که سرت را بلند کن، من تو را عذاب نمی کنم. من وقتی وعده ای بدهم به آن وفا می کنم.

همانا تمام قرآن را جز ائمّه علیهم السّلام جمع نکرده اند و ایشان تمام دانش آن را دارایند

[6٠4]١-جابر گفت: از حضرت باقر علیه السّلام شنیدم که می فرمود: کسی از مردم ادّعا نکرد که تمام قرآن را چنانچه نازل شده، جمع کرده است جز این که دروغزن باشد. و آن را چنان که خداوند والا فروفرستاد جمع و حفظ نکرد جز علی ابو طالب علیه السّلام و امامان پس از او علیهم السّلام.

[6٠5]٢-جابر از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: کسی نمی تواند ادّعا کند که تمام قرآن، همۀ ظاهر و باطنش نزد او است مگر اوصیا.

[6٠6]٣-سلمۀ محرز گفت: از حضرت باقر علیه السّلام شنیدم که می فرمود: از علومی که به ما داده شده تفسیر قرآن و احکام آن و تغییر زمان و حوادث آن است. خداوند وقتی نیکی گروهی را بخواهد، شنواشان می کند. و اگر کسی را که نمی شنود، شنوا کند، روگردان پشت می کند گویا که نشنیده است. سپس اندکی سکوت کرده فرمودند: و اگر ما دل های آسوده ای می یافتیم، از آن ها بیان می کردیم. و خداوند یاری رسان است.

ص :4٩١

[6٠٧]4-محمّد بن یحیی، عن محمّد بن الحسین، عن محمّد بن عیسی، عن أبی عبد اللّه المؤمن، عن عبد الأعلی مولی آل سام قال:

سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: و اللّه إنّی لأعلم کتاب اللّه من أوّله إلی آخره کأنّه فی کفّی فیه خبر السّماء و خبر الأرض و خبر ما کان و خبر ما هو کائن، قال اللّه عزّ و جلّ: فیه تبیان کلّ شیء.

[6٠٨]5-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن أبی زاهر، عن الخشّاب، عن علیّ بن حسّان، عن عبد الرّحمن بن کثیر، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

قٰالَ اَلَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ اَلْکِتٰابِ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ قال: ففرّج أبو عبد اللّه ع بین أصابعه فوضعها فی صدره، ثمّ قال: و عندنا و اللّه علم الکتاب کلّه.

[6٠٩]6-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه و محمّد بن یحیی، عن محمّد بن الحسن، عمّن ذکره جمیعا، عن ابن أبی عمیر، عن ابن أذینه، عن برید بن معاویه قال:

قلت لأبی جعفر علیه السّلام: قُلْ کَفیٰ بِاللّٰهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ اَلْکِتٰابِ قال: إیّانا عنی و علیّ أوّلنا و أفضلنا و خیرنا بعد النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم.

باب ما أعطی الأئمّه علیهم السّلام من اسم اللّه الأعظم [6١٠]١-محمّد بن یحیی و غیره، عن أحمد بن محمّد، عن علیّ بن الحکم، عن محمّد بن الفضیل قال: أخبرنی شریس الوابشیّ، عن جابر، عن أبی جعفر قال:

إنّ اسم اللّه الأعظم علی ثلاثه و سبعین حرفا و إنّما کان عند آصف منها حرف واحد فتکلّم به فخسف بالأرض ما بینه و بین سریر بلقیس حتّی تناول

ص :4٩٢

[6٠٧]4-عبد الاعلی غلام خاندان سام گفته است: از حضرت صادق شنیدم که می فرمود: به خدا سوگند من به کتاب خدا از اوّل تا آخرش عالمم. گویا که خبرهای آسمان و زمین و خبر آنچه بود و خواهد شد در کف دست من است. که خداوند عزّتمند فرمود: بیان هرچیزی در آن است. وَ نَزَّلْنٰا عَلَیْکَ اَلْکِتٰابَ تِبْیٰاناً لِکُلِّ شَیْءٍ [نحل (١6) :٨٩]

[6٠٨]5-عبد الرحمان کثیر از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که ایشان این آیه را خواند: (کسی که دانشی از کتاب داشت گفت: پیش از آن که چشم بر هم زنی، آن را نزد تو خواهم آورد.) [نمل (٢٧) :4٠]راوی گوید: آن گاه میان انگشتانش را باز کرده، بر سینه گذاشت و فرمود: به خدا سوگند همۀ دانش کتاب در نزد ما است.

[6٠٩]6-برید معاویه گفته است: برای حضرت باقر علیه السّلام این آیه را خواندم:

(بگو کافی است که خداوند و کسی که علم و کتاب نزد او است میان من و شما گواه باشند.) [رعد (١٣) :4٣]فرمودند: مقصود ماییم. و علی علیه السّلام نخستین و افضل و برترین ما پس از پیامبر-درود خدا بر او و بر خاندانش-است.

آنچه از اسم اعظم خداوند به ائمّه علیهم السّلام داده شده است

[6١٠]١-جابر از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: اسم اعظم خداوند هفتاد و سه حرف است، و یک حرف از آن نزد آصف بود که آن را به زبان آورد و زمین میان او و تخت بلقیس ناپدید شد تا تخت به او رسید.

ص :4٩٣

السّریر بیده ثمّ عادت الأرض کما کانت أسرع من طرفه عین و نحن عندنا من الاسم الأعظم اثنان و سبعون حرفا و حرف واحد عند اللّه تعالی استأثر به فی علم الغیب عنده و لا حول و لا قوّه إلاّ باللّه العلیّ العظیم.

[6١١]٢-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن الحسین بن سعید و محمّد بن خالد، عن زکریّا بن عمران القمّیّ، عن هارون بن الجهم، عن رجل من أصحاب أبی عبد اللّه علیه السّلام لم أحفظ اسمه قال:

سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: إنّ عیسی ابن مریم علیه السّلام أعطی حرفین کان یعمل بهما و أعطی موسی أربعه أحرف و أعطی إبراهیم ثمانیه أحرف و أعطی نوح خمسه عشر حرفا و أعطی آدم خمسه و عشرین حرفا و إنّ اللّه تعالی جمع ذلک کلّه لمحمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و إنّ اسم اللّه الأعظم ثلاثه و سبعون حرفا، أعطی محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم اثنین و سبعین حرفا و حجب عنه حرف واحد.

[6١٢]٣-الحسین بن محمّد الأشعریّ، عن معلّی بن محمّد، عن أحمد بن محمّد بن عبد اللّه، عن علیّ بن محمّد النّوفلیّ، عن أبی الحسن صاحب العسکر علیه السّلام قال:

سمعته یقول: اسم اللّه الأعظم ثلاثه و سبعون حرفا، کان عند آصف حرف فتکلّم به فانخرقت له الأرض فیما بینه و بین سبإ فتناول عرش بلقیس حتّی صیّره إلی سلیمان، ثمّ انبسطت الأرض فی أقلّ من طرفه عین و عندنا منه اثنان و سبعون حرفا و حرف عند اللّه، مستأثر به فی علم الغیب.

باب ما عند الأئمّه من آیات الأنبیاء علیهم السّلام [6١٣]١-محمّد بن یحیی، عن سلمه بن الخطّاب، عن عبد اللّه بن محمّد،

ص :4٩4

سپس زمین چنان که بود، شد. سریع تر از چشم برهم زدنی. و از اسم اعظم هفتاد و دو حرف آن نزد ما است. و یک حرف دیگر نزد خدای والا است که در علم غیب مخصوص به او است. و هیچ حرکتی و توانایی جز با خدای والای بزرگ نیست.

[6١١]٢-هارون جهم گفته است: مردی از اصحاب حضرت صادق علیه السّلام، که نامش در خاطرم نمانده گفت: از حضرت صادق علیه السّلام شنیدم که می فرمود:

به عیسای مریم دو حرف داده شد که با آن ها عمل می کرد. و به موسی چهار حرف و به ابراهیم هشت حرف و به نوح پانزده حرف و به آدم بیست و پنج حرف داد. و خداوند والا همۀ آن ها را برای محمّد-درود خدا بر او و بر خاندانش-جمع کرد. و اسم اعظم خداوند هفتاد و سه حرف است که هفتاد و دو حرف آن به محمّد-درود خدا بر او و بر خاندانش-داده شد و یک حرف از او نهان ماند.

[6١٢]٣-علی بن محمّد نوفلی گفت: از ابو الحسن عسکری علیه السّلام شنیدم که می فرماید: اسم اعظم خداوند هفتاد و سه حرف است. یک حرف از آن نزد آصف بود که آن را به زبان آورد و زمین میان او و سبا در نور دیده شد تا به تخت بلقیس دست یافت و به نزد سلیمان آورد سپس در کمتر از چشم به هم زدنی زمین گسترده شد. و نزد ما از آن، هفتاد و دو حرف است و یک حرف دیگر نزد خداوند است. که در علم غیب به او مخصوص است.

آنچه از نشانه های پیامبران علیهم السّلام نزد ائمّه علیهم السّلام است

[6١٣]١-محمّد فیض از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده که فرمود: عصای موسی

ص :4٩5

عن منیع بن الحجّاج البصریّ، عن مجاشع، عن معلّی، عن محمّد بن الفیض، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

کانت عصا موسی لآدم علیه السّلام فصارت إلی شعیب ثمّ صارت إلی موسی بن عمران و إنّها لعندنا و إنّ عهدی بها آنفا و هی خضراء کهیئتها حین انتزعت من شجرتها و إنّها لتنطق إذا استنطقت، أعدّت لقائمنا علیه السّلام یصنع بها ما کان یصنع موسی و إنّها لتروع و تلقف ما یأفکون و تصنع ما تؤمر به، إنّها حیث أقبلت تلقف ما یأفکون، یفتح لها شعبتان، إحداهما فی الأرض و الأخری فی السّقف و بینهما أربعون ذراعا تلقف ما یأفکون بلسانها.

[6١4]٢-أحمد بن إدریس، عن عمران بن موسی، عن موسی بن جعفر البغدادیّ، عن علیّ بن أسباط، عن محمّد بن الفضیل، عن أبی حمزه الثّمالیّ، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

سمعته یقول: ألواح موسی علیه السّلام عندنا و عصا موسی عندنا و نحن ورثه النّبیّین.

[6١5]٣-محمّد بن یحیی، عن محمّد بن الحسین، عن موسی بن سعدان، عن عبد اللّه بن القاسم، عن أبی سعید الخراسانیّ، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

قال أبو جعفر علیه السّلام إنّ القائم إذا قام بمکّه و أراد أن یتوجّه إلی الکوفه نادی منادیه: ألا لا یحمل أحد منکم طعاما و لا شرابا و یحمل حجر موسی بن عمران و هو وقر بعیر، فلا ینزل منزلا إلاّ انبعث عین منه، فمن کان جائعا شبع و من کان ظامئا روی، فهو زادهم حتّی ینزلوا النّجف من ظهر الکوفه.

[6١6]4-محمّد بن یحیی، عن محمّد بن الحسین، عن موسی بن سعدان، عن أبی الحسن الأسدیّ، عن أبی بصیر، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

خرج أمیر المؤمنین علیه السّلام ذات لیله بعد عتمه و هو یقول همهمه همهمه و لیله

ص :4٩6

برای آدم علیه السّلام بود. آن گاه به شعیب رسید. سپس به موسای عمران منتقل شد. و آن اینک نزد ما است. و اندکی پیش از این با من بود. و آن سبز است. به همان صورت که از درختش جدا شده است. و به سخن درمی آید وقتی پرسش شود. برای قائم [علیه السّلام]ما آماده شده است تا با آن، آنچه موسی می کرد، بکند. آن می ترساند و آنچه را به نیرنگ درانداخته اند به سرعت برمی چینند و آنچه فرمان داده شود، می کند. چون به پیش رود تا آنچه را درانداخته اند، برچیند، برایش دو شاخه باز می شود یکی در زمین و دیگری در سقف [آسمان]و میانشان چهل ذراع [بیست متر]فاصله است که با زبانش آنچه را درانداخته اند، برمی چیند.

[6١4]٢-ابو حمزۀ ثمالی گفت: از حضرت صادق علیه السّلام شنیدم که می فرمود:

الواح موسی علیه السّلام نزد ما است و عصای موسی نزد ما است. و ما وارثان پیامبرانیم.

[6١5]٣-ابو سعید خراسانی از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که حضرت باقر علیه السّلام فرمود: قائم [علیه السّلام]وقتی در مکّه قیام کرد و خواست به سوی کوفه رود، منادی اش فریاد می کند: هان! کسی از شما با خود خوردنی و آشامیدنی برندارد.

و سنگ موسای عمران که به اندازۀ بار یک شتر است با ایشان است. در منزلی فرود نمی آیند جز این که از آن چشمه ای می جوشد. هرکه گرسنه بود، سیر می شود و هرکه تشنه بود سیراب. و آن توشۀ آنان است تا در نجف که در پشت کوفه است، فرود آیند.

[6١6]4-ابو بصیر از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: امیر مؤمنان علیه السّلام شبی پیش از نیمه شب بیرون آمد. در حالی که می فرمود: همهمه و همهمه است و شبی مظلمه (تار) امامی بر شما قیام کرده که پیراهن آدم در برش و انگشتر

ص :4٩٧

مظلمه خرج علیکم الإمام علیه قمیص آدم و فی یده خاتم سلیمان و عصا موسی علیهما السّلام.

[6١٧]5-محمّد، عن محمّد بن الحسین، عن محمّد بن إسماعیل، عن أبی إسماعیل السّرّاج، عن بشر بن جعفر، عن مفضّل بن عمر، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

سمعته یقول: أ تدری ما کان قمیص یوسف علیه السّلام؟ قال: قلت: لا، قال: إنّ إبراهیم علیه السّلام لمّا أوقدت له النّار أتاه جبرئیل علیه السّلام بثوب من ثیاب الجنّه فألبسه إیّاه، فلم یضرّه معه حرّ و لا برد فلمّا حضر إبراهیم الموت جعله فی تمیمه و علّقه علی إسحاق و علّقه إسحاق علی یعقوب، فلمّا ولد یوسف علیه السّلام علّقه علیه فکان فی عضده حتّی کان من أمره ما کان، فلمّا أخرجه یوسف بمصر من التّمیمه وجد یعقوب ریحه و هو قوله: إِنِّی لَأَجِدُ رِیحَ یُوسُفَ لَوْ لاٰ أَنْ تُفَنِّدُونِ فهو ذلک القمیص الّذی أنزله اللّه من الجنّه، قلت: جعلت فداک فإلی من صار ذلک القمیص قال: إلی أهله، ثمّ قال: کلّ نبیّ ورث علما أو غیره فقد انتهی إلی آل محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم.

باب ما عند الأئمّه من سلاح رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و متاعه [6١٨]١-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن علیّ بن الحکم، عن معاویه بن وهب، عن سعید السّمّان قال:

کنت عند أبی عبد اللّه علیه السّلام إذ دخل علیه رجلان من الزّیدیّه فقالا له: أ فیکم إمام مفترض الطّاعه؟ قال: فقال: لا قال: فقالا: له: قد أخبرنا عنک الثّقات أنّک تفتی و تقرّ و تقول به و نسمّیهم لک فلان و فلان و هم أصحاب ورع و تشمیر

ص :4٩٨

سلیمان و عصای موسی علیه السّلام در دست او است.

[6١٧]5-مفضّل عمر گفت: از حضرت صادق علیه السّلام شنیدم که می فرمود: آیا می دانی پیراهن یوسف علیه السّلام چه بود؟ عرض کردم، نه. فرمود: وقتی برای ابراهیم علیه السّلام آتش افروختند، جبرئیل علیه السّلام لباسی از لباس های بهشت آورد و او را با آن پوشاند. که با آن نه گرما و نه سرما به او زیان نمی رساند. هنگامی که مرگ به سراغ ابراهیم علیه السّلام آمد آن را در حرزی نهاد و به اسحاق آویخت و اسحاق، آن را به یعقوب آویخت. و وقتی یوسف علیه السّلام متولّد شد یعقوب علیه السّلام آن را به او آویخت. و آن بر بازوی او بود تا کارش چنان شد که شد. آن گاه وقتی یوسف آن را در مصر از حرز بیرون آورد، یعقوب بوی آن را دریافت چنان که گفت: (من بوی یوسف را در می یابم اگر مرا به پیری و بی عقلی نسبت ندهید.) [یوسف (١٢) :٩4]و این همان پیراهن بود که خداوند از بهشت فرود آورده بود. گفتم: جانم فدایت! آن پیراهن به چه کسی رسید؟ فرمود: به اهلش. سپس فرمود: هر پیامبری که علم یا جز آن را به ارث گذاشت به خاندان محمّد-درود خدا بر او و بر خاندانش-رسید.

آنچه از سلاح و وسایل رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش- نزد ائمّه علیهم السّلام است

[6١٨]١-سعید سمّان گفته است: نزد حضرت صادق علیه السّلام بودم که دو مرد از زیدیه وارد شدند و به حضرت گفتند: آیا امامی واجب الاطاعه در میان شما هست؟ راوی گوید حضرت فرمود: نه. آن دو گفتند: کسان مورد اطمینانی از توبه ما خبر داده اند که همانا تو به آن فتوا داده، به آن اقرار داشته و معتقدی. و نام آنان این ها است که برایت می گوییم: فلانی و فلانی. و آنان اصحاب ورع و کوشش اند

ص :4٩٩

و هم ممّن لا یکذب فغضب أبو عبد اللّه علیه السّلام فقال: ما أمرتهم بهذا، فلمّا رأیا الغضب فی وجهه خرجا، فقال لی: أ تعرف هذین؟ قلت: نعم هما من أهل سوقنا و هما من الزّیدیّه و هما یزعمان أنّ سیف رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم عند عبد اللّه بن الحسن، فقال: کذبا لعنهما اللّه و اللّه ما رآه عبد اللّه بن الحسن بعینیه و لا بواحده من عینیه و لا رآه أبوه، اللّهمّ إلاّ أن یکون رآه عند علیّ بن الحسین فإن کانا صادقین فما علامه فی مقبضه؟ و ما أثر فی موضع مضربه؟ و إنّ عندی لسیف رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و إنّ عندی لرایه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و درعه و لامته و مغفره، فإن کانا صادقین فما علامه فی درع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و إنّ عندی لرایه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم المغلبه و إنّ عندی ألواح موسی و عصاه و إنّ عندی لخاتم سلیمان بن داود و إنّ عندی الطّست الّذی کان موسی یقرّب به القربان و إنّ عندی الاسم الّذی کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم إذا وضعه بین المسلمین و المشرکین لم یصل من المشرکین إلی المسلمین نشّابه و إنّ عندی لمثل الّذی جاءت به الملائکه و مثل السّلاح فینا کمثل التّابوت فی بنی إسرائیل، کانت بنو إسرائیل فی أیّ أهل بیت وجد التّابوت علی أبوابهم أوتوا النّبوّه و من صار إلیه السّلاح منّا أوتی الإمامه و لقد لبس أبی درع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فخطّت علی الأرض خطیطا و لبستها أنا فکانت و کانت و قائمنا من إذا لبسها ملأها إن شاء اللّه.

[6١٩]٢-الحسین بن محمّد الأشعریّ، عن معلّی بن محمّد، عن الحسن بن علیّ الوشّاء، عن حمّاد بن عثمان، عن عبد الأعلی بن أعین قال:

سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: عندی سلاح رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم لا أنازع فیه، ثمّ قال: إنّ السّلاح مدفوع عنه لو وضع عند شرّ خلق اللّه لکان خیرهم ثمّ قال: إنّ هذا الأمر یصیر إلی من یلوی له الحنک فإذا کانت من اللّه فیه المشیئه خرج

ص :5٠٠

و از کسانی اند که دروغ نمی گویند. حضرت صادق علیه السّلام خشمگین شد و فرمود:

آنان را به این کار فرمان نداده ام. آن دو وقتی خشم را در چهرۀ حضرت دیدند، بیرون رفتند. آن گاه حضرت به من فرمود: آیا این دو را می شناسی؟ گفتم: بله، آن دو اهل بازار ما و از زیدیّه اند و گمان می کنند که شمشیر رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-نزد عبد اللّه حسن است. حضرت فرمود: دروغ می گویند، خدا لعنتشان کند. به خدا سوگند عبد اللّه حسن آن را نه با دو چشم و نه با یک چشم ندیده است. پدر او هم آن را ندیده است. مگر این که آن را نزد علی بن حسین علیهما السّلام دیده باشد. اگر اینان راست می گویند نشانی از دسته اش بدهند. و اثری از تیغه اش. همانا شمشیر رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-و نزد من است علم رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و زره و جوشن و کلاهخودشان نزد من است. اگر راست می گویند نشانی از زره رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش- بدهند. همانا علم ظفرمند رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله با من است. الواح موسی و عصای او نزد من است. انگشتری سلیمان داود نزد من است. تشتی که موسی با آن تقدیم قربانی می کرد نزد من است. اسمی که وقتی رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-آن را میان مسلمانان و مشرکان می نهاد، تیری از سوی مشرکان به مسلمانان نمی رسید، نزد من است. نظیر آن چه فرشتگان برای او آوردند، نزد من است. حکایت سلاح در نزد ما مانند حکایت تابوت در بنی اسراییل است. در بنی اسراییل چنان بود که تابوت بر در هر خاندانی یافت می شد، نبوّت به آنان داده شده بود. و از ما هرکه سلاح به او رسید امامت به او داده شد. پدرم زره رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-را پوشید و دامنش بر زمین خط کشید. و من آن را پوشیدم و چنان بود و شد و قائم [علیه السّلام]ما کسی است که چون آن را پوشید به اندازۀ قامتش باشد. ان شاء اللّه.

[6١٩]٢-عبد الاعلای اعین گفت: از حضرت صادق علیه السّلام شنیدم که می فرمود:

سلاح رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-نزد من است که کسی دربارۀ آن با من نزاع نمی کند. سپس فرمود: سلاحی است آسیب ناپذیر که اگر نزد بدترین خلق خدا نهاده شود بهترین آنان می شود. سپس فرمود: همانا این امر [امامت]به کسی می رسد که گردن ها برایش خم می شود. و چون مشیّت او درباره اش تحقّق یابد،

ص :5٠١

فیقول النّاس: ما هذا الّذی کان؟ و یضع اللّه له یدا علی رأس رعیّته.

[6٢٠]٣-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن الحسین بن سعید، عن النّضر بن سوید، عن یحیی الحلبیّ، عن ابن مسکان، عن أبی بصیر، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

قال ترک رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فی المتاع سیفا و درعا و عنزه و رحلا و بغلته الشّهباء فورث ذلک کلّه علیّ بن أبی طالب علیه السّلام.

[6٢١]4-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن الوشّاء، عن أبان بن عثمان، عن فضیل بن یسار، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

لبس أبی درع رسول اللّه ص ذات الفضول فخطّت و لبستها أنا ففضلت.

[6٢٢]5-أحمد بن محمّد و محمّد بن یحیی، عن محمّد بن الحسن، عن محمّد بن عیسی، عن أحمد بن أبی عبد اللّه، عن أبی الحسن الرّضا علیه السّلام قال:

سألته عن ذی الفقار سیف رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم من أین هو؟ قال: هبط به جبرئیل علیه السّلام من السّماء و کانت حلیته من فضّه و هو عندی.

[6٢٣]6-علیّ بن إبراهیم، عن محمّد بن عیسی، عن یونس بن عبد الرّحمن، عن محمّد بن حکیم، عن أبی إبراهیم علیه السّلام قال:

السّلاح موضوع عندنا، مدفوع عنه، لو وضع عند شرّ خلق اللّه کان خیرهم، لقد حدّثنی أبی أنّه حیث بنی بالثّقفیّه و کان قد شقّ له فی الجدار فنجّد البیت فلمّا کانت صبیحه عرسه رمی ببصره فرأی حذوه خمسه عشر مسمارا ففزع لذلک و قال لها: تحوّلی فإنّی أرید أن أدعو موالیّ فی حاجه فکشطه فما منها مسمار إلاّ وجده مصرفا طرفه عن السّیف و ما وصل إلیه منها شیء.

[6٢4]٧-محمّد بن یحیی، عن محمّد بن الحسین، عن صفوان بن یحیی،

ص :5٠٢

قیام می کند. آن گاه مردم می گویند: عجب واقعه ای! و خداوند برای او دستی بر سر مردمش قرار می دهد.

[6٢٠]٣-ابو بصیر از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمود: رسول خدا -درود خدا بر او و بر خاندانش-از وسایل، شمشیر و زره و نیزه ای کوتاه و زین اشتر و استرش شهبا را به جا گذاشت و همۀ آن ها را ارث علی ابن ابی طالب قرار داد.

[6٢١]4-فضیل یسار از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمود: پدرم زره ذات الفضول رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-را پوشید، به زمین کشیده شد. و من آن را در بر کردم و بلند آمد.

[6٢٢]5-احمد ابو عبد اللّه گفت: از حضرت رضا علیه السّلام دربارۀ شمشیر رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش- «ذوالفقار» پرسیدم که از کجا آمده است؟ فرمود: جبرئیل علیه السّلام آن را از آسمان فرود آورد. که به نقره زینت شده بود و آن نزد من است.

[6٢٣]6-محمّد حکیم از ابو ابراهیم [حضرت موسای کاظم]علیه السّلام روایت کرده که فرمود: سلاح نزد ما است که آسیب ناپذیر است. اگر نزد بدترین خلق خدا نهاده شود بهترین آنان می شود. پدرم به من فرمود وقتی با زن ثقفی ازدواج کرد. روز عروسی چشمش به دیواری که برای شمشیر شکافته، سپس تزیین شده بود، افتاد و دید که بر روی آن پانزده میخ است. نگران شد و به عروس گفت:

مرا تنها بگذار که می خواهم برای حاجتی غلامان را بخوانم. آن گاه روی شکاف را باز کرد. میخی نبود که نوکش از شمشیر برنگشته باشد. هیچ کدام از آن ها به شمشیر نرسیده بود.

[6٢4]٧-حمران گفت: از حضرت باقر علیه السّلام دربارۀ آنچه مردم صحبت می کردند،

ص :5٠٣

عن ابن مسکان، عن حجر، عن حمران، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

سألته عمّا یتحدّث النّاس أنّه دفعت إلی أمّ سلمه صحیفه مختومه فقال إنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم لمّا قبض ورث علیّ علیه السّلام علمه و سلاحه و ما هناک ثمّ صار إلی الحسن ثمّ صار إلی الحسین علیهما السّلام فلمّا خشینا أن نغشی استودعها أمّ سلمه ثمّ قبضها بعد ذلک علیّ بن الحسین علیهما السّلام، قال: فقلت: نعم ثمّ صار إلی أبیک ثمّ انتهی إلیک و صار بعد ذلک إلیک؟ قال: نعم.

[6٢5]٨-محمّد، عن أحمد بن محمّد، عن الحسین بن سعید، عن فضاله، عن عمر بن أبان قال:

سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عمّا یتحدّث النّاس أنّه دفع إلی أمّ سلمه صحیفه مختومه فقال: إنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم لمّا قبض ورث علیّ علیه السّلام علمه و سلاحه و ما هناک ثمّ صار إلی الحسن ثمّ صار إلی الحسین علیهما السّلام، قال: قلت: ثمّ صار إلی علیّ بن الحسین، ثمّ صار إلی ابنه، ثمّ انتهی إلیک فقال: نعم.

[6٢6]٩-محمّد بن الحسین و علیّ بن محمّد، عن سهل بن زیاد، عن محمّد بن الولید شباب الصّیرفیّ، عن أبان بن عثمان، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

لمّا حضرت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم الوفاه دعا العبّاس بن عبد المطّلب و أمیر المؤمنین علیه السّلام فقال للعبّاس: یا عمّ محمّد! تأخذ تراث محمّد و تقضی دینه و تنجز عداته، فردّ علیه فقال: یا رسول اللّه بأبی أنت و أمّی إنّی شیخ کثیر العیال قلیل المال من یطیقک و أنت تباری الرّیح قال: فأطرق صلّی اللّه علیه و آله و سلّم هنیئه ثمّ قال: یا عبّاس أ تأخذ تراث محمّد و تنجز عداته و تقضی دینه؟ فقال بأبی أنت و أمّی شیخ کثیر العیال قلیل المال و أنت تباری الرّیح قال: أما إنّی سأعطیها من یأخذها بحقّها ثمّ قال: یا علیّ یا أخا محمّد أ تنجز عدات محمّد و تقضی دینه

ص :5٠4

که نامۀ مهرشده ای به امّ سلمه داده شده، پرسیدم: فرمودند: رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-وقتی درگذشت، دانش او و سلاحش و آنچه را بود علی علیه السّلام به ارث برد. سپس به حسن رسید و سپس به حسین علیهما السّلام، آن گاه که ترسیدیم بر ما غلبه کنند، آن را به امّ سلمه سپردند و پس از آن علی بن حسین علیهما السّلام آن را تحویل گرفت. راوی گوید من گفتم: بله، سپس به پدرتان رسید. سپس به شما منتهی شد و به شما رسید؟ فرمود: بله.

[6٢5]٨-عمر ابان گفت: از حضرت صادق علیه السّلام از آنچه مردم می گفتند که نامه ای مهرشده به امّ سلمه سپرده شده، پرسیدم. فرمودند: رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-وقتی درگذشت علم و سلاحش و آنچه را بود، ارث علی علیه السّلام گذاشت. سپس به حسن رسید، سپس به حسین علیهما السّلام رسید. راوی گوید، من گفتم: سپس به علی بن حسین رسید، سپس به پسرش و سپس به شما منتهی شد. حضرت فرمود: بله.

[6٢6]٩-ابان عثمان از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: چون وفات حضرت رسول فرارسید، عبّاس عبد المطّلب و امیر مؤمنان علیه السّلام را خواند.

آن گاه به عبّاس فرمود: ای عموی محمّد! آیا میراث محمّد را می گیری و قرضش را پرداخته، به وعده هایش وفا می کنی؟ او نپذیرفت و گفت: ای رسول خدا! پدر و مادرم به فدایت! من پیرمردی عیالوار و ندار هستم. چه کسی توان برابری با تو دارد که با باد مسابقه می دهی [در بخشش]. حضرت لختی سر به زیر انداخت و سپس فرمود: ای عبّاس! آیا میراث محمّد را می گیری و به وعده هایش وفا کرده، قرض هایش را می پردازی؟ و او گفت: پدر و مادرم به فدایت! پیرمردی عیالوار و ندارم و تو با باد مسابقه می دهی. حضرت فرمود: هان آن را به کسی می دهم که حقّش را به انجام رساند سپس فرمود: ای علی، ای برادر محمّد! آیا به وعده های محمّد وفا می کنی و قرضش را ادا کرده، میراثش را می گیری؟

ص :5٠5

و تقبض تراثه؟ فقال: نعم بأبی أنت و أمّی ذاک علیّ و لی، قال: فنظرت إلیه حتّی نزع خاتمه من إصبعه فقال: تختّم بهذا فی حیاتی، قال: فنظرت إلی الخاتم حین وضعته فی إصبعی فتمنّیت من جمیع ما ترک الخاتم ثمّ صاح یا بلال! علیّ بالمغفر و الدّرع و الرّایه و القمیص و ذی الفقار و السّحاب و البرد و الأبرقه و القضیب قال فو اللّه ما رأیتها غیر ساعتی تلک یعنی الأبرقه فجیء بشقّه کادت تخطف الأبصار فإذا هی من أبرق الجنّه فقال: یا علیّ! إنّ جبرئیل أتانی بها و قال: یا محمّد اجعلها فی حلقه الدّرع و استذفر بها مکان المنطقه ثمّ دعا بزوجی نعال عربیّین جمیعا أحدهما مخصوف و الآخر غیر مخصوف و القمیصین: القمیص الّذی أسری به فیه و القمیص الّذی خرج فیه یوم أحد و القلانس الثّلاث: قلنسوه السّفر و قلنسوه العیدین و الجمع و قلنسوه کان یلبسها و یقعد مع أصحابه، ثمّ قال: یا بلال علیّ بالبغلتین الشّهباء و الدّلدل و النّاقتین العضباء و القصواء و الفرسین: الجناح کانت توقف بباب المسجد لحوائج رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یبعث الرّجل فی حاجته فیرکبه فیرکضه فی حاجه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و حیزوم و هو الّذی کان یقول: أقدم حیزوم و الحمار عفیر فقال: اقبضها فی حیاتی فذکر أمیر المؤمنین علیه السّلام أنّ أوّل شیء من الدّوابّ توفّی عفیر ساعه قبض رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قطع خطامه ثمّ مرّ یرکض حتّی أتی بئر بنی خطمه بقبا فرمی بنفسه فیها فکانت قبره و روی أنّ أمیر المؤمنین علیه السّلام قال:

إنّ ذلک الحمار کلّم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فقال: بأبی أنت و أمّی إنّ أبی حدّثنی، عن أبیه، عن جدّه، عن أبیه أنّه کان مع نوح فی السّفینه فقام إلیه نوح فمسح علی کفله ثمّ قال: یخرج من صلب هذا الحمار حمار یرکبه سیّد النّبیّین و خاتمهم، فالحمد للّه الّذی جعلنی ذلک الحمار.

ص :5٠6

و او عرض کرد: بله، پدر و مادرم به فدایت! این ها به گردن من و برای من است.

امیر مؤمنان گوید: آن گاه به او نگریستم که انگشترش را از انگشت درآورد و فرمود:

این را در حیات من به دست کن. امیر مؤمنان گوید: هنگامی که انگشتر را به دست می کردم به آن نگریستم و از همۀ آنچه حضرت به جا گذاشته بود، آن را آرزو کردم.

سپس حضرت رسول فریاد زد: ای بلال! کلاهخود و زره و پرچم و پیراهن و ذوالفقار و عمامۀ سحاب و عبای برد و شال ابرقه و عصا را برایم بیاور. امیر مؤمنان گوید: به خدا سوگند، آن را جز در آن ساعت ندیده بودم. و مقصودش ابرقه بود.

آن گاه تکّه لباسی آوردند که چشم ها را خیره می کرد و معلوم شد شال بهشتی است.

آن گاه حضرت فرمود: ای علی! این را جبرئیل برایم آورد و گفت: ای محمّد آن را در میان حلقۀ زره بگذار و کمرت را محکم ببند. سپس دو جفت نعلین عربی، که یکی وصله دار بود و جفت دیگر بی وصله، و دو پیراهن که با یکی به معراج رفته بود و با دیگری به جنگ احد، و سه عرقچین را که برای سفر، برای عیدهای فطر و قربان و جمعه ها و برای استفاده در جمع اصحابش بوده خواست. سپس فرمود: ای بلال! دو استرم شهبا و دلدل و دو شترم عضبا و قصوا و دو اسبم جناح -اسبی که برای نیازمندیهای حضرت بر در مسجد نگاه داشته می شد. تا وقتی مردی را به سوی کاری می فرستد، بر آن سوار شده، پی حاجت حضرت برود. - و حیزوم-همان اسبی که حضرت می فرمود: حیزوم به پیش. -و الاغ عفیر نام را بیاور. -آن گاه فرمود: آن ها را در حیات من دریافت کن. و امیر مؤمنان علیه السّلام گفته است: اوّلین چارپایی که مرد، عفیر بود. در ساعتی که رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-درگذشت، افسارش را پاره کرده، تاخت تا به چاه بنی خطمه در قبا رسید، آن گاه خودش را در آن انداخت و همان جا گورش شد. و روایت شده که امیر مؤمنان علیه السّلام فرمود: همانا این الاغ با رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله به سخن پرداخته، و آن الاغ گفته است: پدر و مادرم به فدایت. پدرم از پدرش و او از جدّش و او از پدرش نقل کرده که در کشتی با نوح بوده است. که نوح به سویش رفته، دستی به کفلش کشیده، سپس گفته است: از پشت این الاغ، الاغی می آید که سرور پیامبران و خاتمشان بر آن سوار می شود. پس خدا را سپاس که مرا آن الاغ قرار داد.

ص :5٠٧

باب أنّ مثل سلاح رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مثل التّابوت فی بنی إسرائیل [6٢٧]١-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن علیّ بن الحکم، عن معاویه بن وهب، عن سعید السّمّان قال:

سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: إنّما مثل السّلاح فینا مثل التّابوت فی بنی إسرائیل، کانت بنو إسرائیل أیّ أهل بیت وجد التّابوت علی بابهم أوتوا النّبوّه فمن صار إلیه السّلاح منّا أوتی الإمامه.

[6٢٨]٢-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن محمّد بن السّکین، عن نوح بن درّاج، عن عبد اللّه بن أبی یعفور قال:

سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول إنّما مثل السّلاح فینا مثل التّابوت فی بنی إسرائیل حیثما دار التّابوت دار الملک فأینما دار السّلاح فینا دار العلم.

[6٢٩]٣-محمّد بن یحیی، عن محمّد بن الحسین، عن صفوان، عن أبی الحسن الرّضا علیه السّلام قال: کان أبو جعفر علیه السّلام یقول:

إنّما مثل السّلاح فینا مثل التّابوت فی بنی إسرائیل حیثما دار التّابوت أوتوا النّبوّه و حیثما دار السّلاح فینا فثمّ الأمر، قلت: فیکون السّلاح مزائلا للعلم؟ قال: لا.

[6٣٠]4-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن ابن أبی نصر، عن أبی الحسن الرّضا علیه السّلام قال:

قال أبو جعفر علیه السّلام إنّما مثل السّلاح فینا کمثل التّابوت فی بنی إسرائیل أینما دار التّابوت دار الملک و أینما دار السّلاح فینا دار العلم.

ص :5٠٨

حکایت سلاح رسول خدا، حکایت تابوت در بنی اسرائیل است

[6٢٧]١-سعید سمّان گفت: از حضرت صادق علیه السّلام شنیدم که می فرماید: همانا حکایت سلاح در میان ما، حکایت تابوت در بنی اسرائیل است. در بنی اسرائیل چنان بود که تابوت بر در هر خاندانی یافت می شد، پیامبری به آنان داده شده بود.

و از ما هرکه سلاح به او رسیده، امامت به او داده شده است.

[6٢٨]٢-عبد اللّه ابو یعفور گفت: از حضرت صادق علیه السّلام شنیدم که می فرماید:

همانا حکایت سلاح در میان ما، حکایت تابوت در بنی اسرائیل است. هرکجا تابوت می گشت، حکومت هم می گشت و در میان ما هرکجا سلاح بگردد، علم نیز می گردد.

[6٢٩]٣-صفوان از حضرت رضا علیه السّلام روایت کرده که حضرت باقر می فرمود:

همانا حکایت سلاح در میان ما، حکایت تابوت در بنی اسرائیل است. هرکجا تابوت گشت، نبوّت داده شد و در میان ما هرکجا سلاح گشت، امر [امامت]آن جا است. من گفتم: پس سلاح از علم جدا است؟ فرمودند: نه.

[6٣٠]4-ابو نصر از حضرت رضا علیه السّلام روایت کرده که حضرت باقر علیه السّلام فرمود: همانا حکایت سلاح در میان ما حکایت تابوت در بنی اسرائیل است.

که هرکجا تابوت گشت، حکومت نیز گشت و در میان ما هرکجا سلاح گشت، علم هم گشت.

ص :5٠٩

باب فیه ذکر الصّحیفه و الجفر و الجامعه و مصحف فاطمه علیها السّلام [6٣١]١-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن عبد اللّه بن الحجّال، عن أحمد بن عمر الحلبیّ، عن أبی بصیر قال:

دخلت علی أبی عبد اللّه علیه السّلام فقلت له: جعلت فداک إنّی أسألک عن مسأله هاهنا أحد یسمع کلامی؟ قال: فرفع أبو عبد اللّه علیه السّلام سترا بینه و بین بیت آخر فاطّلع فیه ثمّ قال یا أبا محمّد! سل عمّا بدا لک، قال: قلت: جعلت فداک إنّ شیعتک یتحدّثون أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم علّم علیّا علیه السّلام بابا یفتح له منه ألف باب؟ قال: فقال: یا أبا محمّد! علّم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم علیّا علیه السّلام ألف باب یفتح من کلّ باب ألف باب قال: قلت: هذا و اللّه العلم، قال: فنکت ساعه فی الأرض ثمّ قال: إنّه لعلم و ما هو بذاک قال: ثمّ قال: یا أبا محمّد! و إنّ عندنا الجامعه و ما یدریهم ما الجامعه؟ قال: قلت: جعلت فداک و ما الجامعه؟ قال: صحیفه طولها سبعون ذراعا بذراع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و إملائه من فلق فیه و خطّ علیّ بیمینه، فیها کلّ حلال و حرام و کلّ شیء یحتاج النّاس إلیه حتّی الأرش فی الخدش و ضرب بیده إلیّ فقال: تأذن لی یا أبا محمّد؟ قال: قلت: جعلت فداک إنّما أنا لک فاصنع ما شئت، قال: فغمزنی بیده و قال: حتّی أرش هذا، کأنّه مغضب، قال: قلت: هذا و اللّه العلم! قال: إنّه لعلم و لیس بذاک، ثمّ سکت ساعه، ثمّ قال: و إنّ عندنا الجفر و ما یدریهم ما الجفر؟ قال: قلت: و ما الجفر؟ قال: وعاء من أدم فیه علم النّبیّین و الوصیّین و علم العلماء الّذین مضوا من بنی إسرائیل، قال: قلت: إنّ هذا هو العلم، قال: إنّه لعلم و لیس بذاک، ثمّ سکت ساعه ثمّ قال: و إنّ عندنا لمصحف فاطمه علیها السّلام و ما یدریهم ما مصحف فاطمه علیها السّلام، قال: قلت: و ما مصحف

ص :5١٠

گفتاری دربارۀ صحیفه و جفر و جامعه و مصحف فاطمه علیها السّلام

[6٣١]١-ابو بصیر گفته است: به خدمت حضرت صادق علیه السّلام رفتم و عرض کردم: جانم به فدایت! می خواهم از مسأله ای پرسش کنم. آیا این جا کسی است که سخنم را بشنود؟ او گوید: حضرت صادق علیه السّلام پردۀ میان او و اتاق دیگر را به کناری زده، نگاهی به آن جا انداخت. سپس فرمود: ای ابو محمّد! بپرس از آنچه برایت پیش آمده است. او گوید، من گفتم: جانم به فدایت! شیعیان شما می گویند که رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-بابی از دانش به علی علیه السّلام آموخت که از آن هزار باب دیگر باز می شود. او گوید، پس حضرت فرمود: ای ابو محمّد رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-به علی علیه السّلام هزار باب آموخت که از هرکدام، هزار باب باز می شود. او گوید، من گفتم: به خدا سوگند آن علم این است. حضرت ساعتی با انگشت خود بر روی زمین خطوطی در حال تأمّل و تفکّر کشیده و سپس فرمود: این، علم است. امّا آن نیست. سپس فرمود: ای ابو محمّد! جامعه نزد ما است. و آنان چه می دانند که جامعه چیست؟ او گوید، من گفتم: جانم به فدایت. جامعه چیست؟ فرمود: دفتری است به طول هفتاد ذراع-با ذراع رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-با املای شفاهی ایشان و خطّ علی علیه السّلام با دست راستش که هر حلال و حرام و هرآنچه مردم به آن نیازمندند حتّی دیۀ خراش در آن است. آن گاه با دست به من اشاره کرد و فرمود: ای ابو محمّد به من اجازه می دهی؟ او گوید من گفتم: جانم به فدایت! من از آن شمایم، آنچه خواهی انجام ده. او گوید: آن گاه حضرت مرا نشگون گرفت و فرمود: حتّی دیۀ این نیز در آن ذکر شده است. و گویا حضرت خشمگین بود. او گوید من گفتم: به خدا سوگند آن علم، این است. حضرت فرمود: این، علم هست امّا آن [علم حقیقی و کامل]نیست. سپس ساعتی خاموش شد و آن گاه فرمود: همان جفر نزد ما است و آنان چه می دانند که جفر چیست. او گوید من گفتم: و جفر چیست؟ فرمود:

ظرفی چرمین است که علم پیامبران و اوصیا و علم علمای درگذشتۀ بنی اسرائیل در آن است. او گوید من گفتم: آن علم همین است. حضرت فرمود: این، علم است امّا آن نیست. سپس ساعتی خاموش ماند و آن گاه فرمود: و مصحف فاطمه علیها السّلام در نزد ما است و آنان چه می دانند که مصحف فاطمه علیها السّلام چیست؟

ص :5١١

فاطمه علیها السّلام؟ قال: مصحف فیه مثل قرآنکم هذا ثلاث مرّات و اللّه ما فیه من قرآنکم حرف واحد، قال: قلت: هذا و اللّه العلم، قال: إنّه لعلم و ما هو بذاک، ثمّ سکت ساعه ثمّ قال: إنّ عندنا علم ما کان و علم ما هو کائن إلی أن تقوم السّاعه، قال: قلت: جعلت فداک هذا و اللّه هو العلم، قال: إنّه لعلم و لیس بذاک، قال: قلت: جعلت فداک فأیّ شیء العلم؟ قال: ما یحدث باللّیل و النّهار الأمر من بعد الأمر و الشّیء بعد الشّیء إلی یوم القیامه.

[6٣٢]٢-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن عمر بن عبد العزیز، عن حمّاد بن عثمان قال:

سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: تظهر الزّنادقه فی سنه ثمان و عشرین و مائه و ذلک أنّی نظرت فی مصحف فاطمه علیها السّلام، قال: قلت: و ما مصحف فاطمه؟ قال: إنّ اللّه تعالی لمّا قبض نبیّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دخل علی فاطمه علیها السّلام من وفاته من الحزن ما لا یعلمه إلاّ اللّه عزّ و جلّ فأرسل اللّه إلیها ملکا یسلّی غمّها و یحدّثها، فشکت ذلک إلی أمیر المؤمنین علیه السّلام فقال: إذا أحسست بذلک و سمعت الصّوت قولی لی، فأعلمته بذلک فجعل أمیر المؤمنین علیه السّلام یکتب کلّ ما سمع حتی أثبت من ذلک مصحفا قال: ثمّ قال: أما إنّه لیس فیه شیء من الحلال و الحرام و لکن فیه علم ما یکون

[6٣٣]٣-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن علیّ بن الحکم، عن الحسین بن أبی العلاء قال:

سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: إنّ عندی الجفر الأبیض، قال: قلت: فأیّ شیء فیه؟ قال: زبور داود و توراه موسی و إنجیل عیسی و صحف إبراهیم علیه السّلام و الحلال و الحرام؛ و مصحف فاطمه، ما أزعم أنّ فیه قرآنا و فیه ما یحتاج النّاس

ص :5١٢

او گوید من گفتم: و مصحف فاطمه علیها السّلام چیست؟ فرمود: مصحفی است به اندازۀ سه برابر قرآن شما. و به خدا سوگند در آن از قرآن شما یک حرف هم نیست. او گوید من گفتم: به خدا سوگند آن علم این است. حضرت فرمود: این، علم است امّا، آن نیست. سپس ساعتی خاموش ماند و آن گاه فرمود: همانا علم آنچه بوده و آنچه می شود تا برپایی رستاخیز نزد ما است. او گوید من گفتم: جانم به فدایت! به خدا سوگند آن علم همین است. حضرت فرمود: این، علم است امّا، آن نیست. او گوید من گفتم: جانم به فدایت! پس آن علم [حقیقی و واقعی]چیست؟ فرمود:

علم به آنچه در شب و روز حادث می شود، امری پس از امر دیگری و چیزی پس از چیز دیگری تا روز قیامت.

[6٣٢]٢-حمّاد عثمان گفت: از حضرت صادق علیه السّلام شنیدم که می فرماید:

زندیق ها در سال صد و بیست و هشت ظاهر می شوند. و این را در مصحف فاطمه علیها السّلام دیدم. او گوید من گفتم: و مصحف فاطمه علیها السّلام چیست؟ فرمود:

خداوند والا وقتی جان پیامبرش صلّی اللّه علیه و آله را گرفت از وفاتش اندوهی به فاطمه رسید که آن را جز خداوند عزّتمند نمی داند. پس خداوند فرشته ای به سویش فرستاد تا اندوهش را تسلیت داده، با او سخن بگوید. ایشان از این موضوع به امیر مؤمنان علیه السّلام شکوه کرد و او فرمود: وقتی آن را احساس کردی و صدا را شنیدی به من بگو. و ایشان از آن خبر داد. و امیر مؤمنان علیه السّلام شروع کرد به نوشتن هرآنچه شنید تا از آن مصحفی درست شد. او گوید: سپس حضرت فرمود: هان! همانا در آن چیزی از حلال و حرام نیست. امّا علم آنچه می شود در آن است.

[6٣٣]٣-حسین ابو علا گفت: از حضرت صادق علیه السّلام شنیدم که می فرماید:

همانا جفر سفید نزد من است. او گوید من گفتم: چه چیزی در آن است؟ فرمودند: زبور داود و تورات موسی و انجیل عیسی و صحف ابراهیم و حلال و حرام و مصحف فاطمه علیها السّلام که گمان نمی کنم در آن چیزی از قرآن باشد. و آنچه مردم به آن نیازمندند در آن است و ما به کسی نیاز نداریم.

ص :5١٣

إلینا و لا نحتاج إلی أحد حتّی فیه الجلده و نصف الجلده و ربع الجلده و أرش الخدش؛ و عندی الجفر الأحمر، قال: قلت: و أیّ شیء فی الجفر الأحمر؟ قال:

السّلاح و ذلک إنّما یفتح للدّم یفتحه صاحب السّیف للقتل، فقال له عبد اللّه بن أبی یعفور: أصلحک اللّه أ یعرف هذا بنو الحسن؟ فقال: إی و اللّه کما یعرفون اللّیل أنّه لیل و النّهار أنّه نهار و لکنّهم یحملهم الحسد و طلب الدّنیا علی الجحود و الإنکار و لو طلبوا الحقّ بالحقّ لکان خیرا لهم.

[6٣4]4-علیّ بن إبراهیم، عن محمّد بن عیسی، عن یونس عمّن ذکره، عن سلیمان بن خالد قال:

قال أبو عبد اللّه علیه السّلام: إنّ فی الجفر الّذی یذکرونه لما یسوؤهم، لأنّهم لا یقولون الحقّ و الحقّ فیه، فلیخرجوا قضایا علیّ و فرائضه إن کانوا صادقین و سلوهم عن الخالات و العمّات و لیخرجوا مصحف فاطمه علیها السّلام فإنّ فیه وصیّه فاطمه علیها السّلام و معه سلاح رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: إنّ اللّه عزّ و جلّ یقول: «فأتوا بِکِتٰابٍ مِنْ قَبْلِ هٰذٰا أَوْ أَثٰارَهٍ مِنْ عِلْمٍ إِنْ کُنْتُمْ صٰادِقِینَ» .

[6٣5]5-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن ابن محبوب، عن ابن رئاب، عن أبی عبیده قال:

سأل أبا عبد اللّه علیه السّلام بعض أصحابنا عن الجفر فقال: هو جلد ثور مملوء علما، قال له: فالجامعه؟ قال: تلک صحیفه طولها سبعون ذراعا فی عرض الأدیم مثل فخذ الفالج فیها کلّ ما یحتاج النّاس إلیه و لیس من قضیّه إلاّ و هی فیها حتّی أرش الخدش، قال: فمصحف فاطمه؟ قال: فسکت طویلا ثمّ قال: إنّکم لتبحثون عمّا تریدون و عمّا لا تریدون إنّ فاطمه مکثت بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم خمسه و سبعین یوما و کان دخلها حزن شدید علی أبیها و کان جبرئیل علیه السّلام

ص :5١4

حتی مجازات یک تازیانه و نصف تازیانه و یک چهارم تازیانه و دیۀ خراش در آن است. و نزد من است جفر سرخ. او گوید من گفتم: و در جفر سرخ چه چیزی است؟ فرمود: سلاح است. و آن برای خونخواهی گشوده می شود. صاحب شمشیر [حضرت مهدی علیه السّلام]آن را برای کشتن می گشاید. عبد اللّه ابو یعفور به ایشان عرض کرد، اصلحک اللّه، آیا فرزندان حسن این را می دانند؟ و حضرت فرمود: بله به خدا سوگند چنان که شب وروز را می شناسند، امّا حسد و دنیا خواهی آنان را به انکار وامی دارد. و اگر حقّ [آخرت]را به همراه حقّ [محبّت امام]می خواستند برایشان بهتر بود.

[6٣4]4-سلیمان خالد گفته است: حضرت صادق علیه السّلام فرمودند: همانا در جفری که آنان می گویند چیزی است که آنان را خوش نمی آید. ؛ زیرا حقّ در آن است و آنان حق را نمی گویند. اگر راست می گویند داوری های علی علیه السّلام و احکام میراثش را درآوردند. از آنان از [میراث]خاله ها و عمّه ها بپرسید و مصحف فاطمه علیها السّلام را بیرون آورند که وصیّت فاطمه [علیها السّلام]در آن است و سلاح رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-با آن که خداوند شکوهمند می فرماید: (اگر راست می گویید کتابی آسمانی پیش از این یا اثری علمی از پیشینیان [برایم]بیاورید.) [ر. ک: احقاف (46) :4][حضرت آیه را نقل به معنا کرده است.]

[6٣5]5-ابو عبیده گفته است: برخی از یاران ما از حضرت صادق علیه السّلام دربارۀ جفر پرسیدند. و ایشان فرمود: آن، پوست گاوی پرشده از علم است. پرسیدند: و جامعه چیست؟ فرمود: آن نامه ای است به طول هفتاد ذراع به عرض پوستی همچون ران شتری بزرگ. که هرچه مردم به آن نیازمندند در آن است. و حکمی نیست که در آن نباشد حتی دیۀ خراش. پرسیدند: و مصحف فاطمه [علیها السّلام] چیست؟ راوی گوید: حضرت مدّتی دراز خاموش شد. سپس فرمود: شما از آنچه می خواهید و آنچه نمی خواهید جستجو می کنید. همانا فاطمه علیها السّلام پس از رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-هفتاد و پنج روز [در دنیا]ماند.

در حالی که برای پدرش، اندوهی سخت بر او رسیده بود. و جبرئیل علیه السّلام

ص :5١5

یأتیها فیحسن عزاءها علی أبیها و یطیّب نفسها و یخبرها عن أبیها و مکانه و یخبرها بما یکون بعدها فی ذرّیّتها و کان علیّ علیه السّلام یکتب ذلک، فهذا مصحف فاطمه علیها السّلام.

[6٣6]6-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن صالح بن سعید، عن أحمد بن أبی بشر، عن بکر بن کرب الصّیرفیّ قال:

سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: إنّ عندنا ما لا نحتاج معه إلی النّاس و إنّ النّاس لیحتاجون إلینا و إنّ عندنا کتابا إملاء رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و خطّ علیّ علیه السّلام، صحیفه فیها کلّ حلال و حرام و إنّکم لتأتونّا بالأمر، فنعرف إذا أخذتم به و نعرف إذا ترکتموه.

[6٣٧]٧-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن عمر بن أذینه، عن فضیل بن یسار و برید بن معاویه و زراره أنّ عبد الملک بن أعین قال:

لأبی عبد اللّه علیه السّلام:

إنّ الزّیدیّه و المعتزله قد أطافوا بمحمّد بن عبد اللّه فهل له سلطان؟ فقال: و اللّه إنّ عندی لکتابین فیهما تسمیه کلّ نبیّ و کلّ ملک یملک الأرض، لا و اللّه ما محمّد بن عبد اللّه فی واحد منهما.

[6٣٨]٨-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن الحسین بن سعید، عن القاسم بن محمّد، عن عبد الصّمد بن بشیر، عن فضیل بن سکّره قال:

دخلت علی أبی عبد اللّه علیه السّلام فقال: یا فضیل أ تدری فی أیّ شیء کنت أنظر قبیل، قال: قلت: لا قال: کنت أنظر فی کتاب فاطمه علیها السّلام، لیس من ملک یملک [الأرض]إلاّ و هو مکتوب فیه باسمه و اسم أبیه و ما وجدت لولد الحسن فیه شیئا.

ص :5١6

به نزدش می آمد و عزایش بر پدر را نیکو قرار می داد و جانش را تسکین داده، از پدرش و جایش خبر می داد. و از آنچه پس از او در فرزندانش رخ می دهد، آگاهش می کرد. و علی علیه السّلام آن ها را می نوشت. و این مصحف فاطمه علیها السّلام است.

[6٣6]6-بکر بن کرب صیرفی گفت: از حضرت صادق علیه السّلام شنیدم که می فرماید: نزد ما چیزی است که با آن به مردم نیازمند نمی شویم. و مردم به ما نیازمند می شوند. نزد ما کتابی است به خطّ علی علیه السّلام و املاء رسول خدا -درود خدا بر او و بر خاندانش-دفتری است که هر حلال و حرامی در آن است. شما برای احکام نزد ما می آیید و هنگامی که به آن عمل می کنید یا وامی گذارید، می فهمیم.

[6٣٧]٧-عبد الملک اعین به حضرت صادق علیه السّلام عرض کرد: زیدیه و معتزله گرد محمّد عبد اللّه [نفس زکیّه]را گرفته اند. آیا او به سلطه ای می رسد؟ و حضرت فرمود: به خدا سوگند نزد من دو کتاب است که نام هر پیامبر و هر شهریاری که بر زمین حکومت کند در آن ها است. نه به خدا سوگند محمّد عبد اللّه در هیچ کدام از آن ها نیست.

[6٣٨]٨-فضیل سکّره گفت: به خدمت حضرت صادق علیه السّلام رفتم و حضرت فرمود: ای فضیل می دانی اندکی پیش به چه چیزی نگاه می کردم؟ او گوید من عرض کردم: نه. فرمود: به کتاب فاطمه علیها السّلام نگاه می کردم. شهریاری نیست که بر زمین حکومت کند جز این که نام خودش و نام پدرش در آن نوشته است. و من چیزی از فرزندان حسن [علیه السّلام]در آن نیافتم.

ص :5١٧

باب فی شأن إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ فِی لَیْلَهِ اَلْقَدْرِ و تفسیرها [6٣٩]١-محمّد بن أبی عبد اللّه و محمّد بن الحسن، عن سهل بن زیاد و محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد جمیعا، عن الحسن بن العبّاس بن الحریش، عن أبی جعفر الثّانی علیه السّلام قال:

قال أبو عبد اللّه علیه السّلام: بینا أبی علیه السّلام یطوف بالکعبه إذا رجل معتجر قد قیّض له فقطع علیه أسبوعه حتّی أدخله إلی دار جنب الصّفا فأرسل إلیّ فکنّا ثلاثه فقال: مرحبا یا ابن رسول اللّه ثمّ وضع یده علی رأسی و قال: بارک اللّه فیک یا أمین اللّه بعد آبائه. یا أبا جعفر إن شئت فأخبرنی و إن شئت فأخبرتک و إن شئت سلنی و إن شئت سألتک و إن شئت فاصدقنی و إن شئت صدقتک؟ قال: کلّ ذلک أشاء قال: فإیّاک أن ینطق لسانک عند مسألتی بأمر تضمر لی غیره قال:

إنّما یفعل ذلک من فی قلبه علمان یخالف أحدهما صاحبه و إنّ اللّه عزّ و جلّ أبی أن یکون له علم فیه اختلاف قال: هذه مسألتی و قد فسّرت طرفا منها، أخبرنی عن هذا العلم الّذی لیس فیه اختلاف من یعلمه؟ قال: أمّا جمله العلم فعند اللّه جلّ ذکره و أمّا ما لا بدّ للعباد منه فعند الأوصیاء قال: ففتح الرّجل عجیرته و استوی جالسا و تهلّل وجهه و قال: هذه أردت و لها أتیت، زعمت أنّ علم ما لا اختلاف فیه من العلم عند الأوصیاء فکیف یعلمونه؟ قال: کما کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یعلمه إلاّ أنّهم لا یرون ما کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یری، لأنّه کان نبیّا و هم محدّثون و أنّه کان یفد إلی اللّه عزّ و جلّ فیسمع الوحی و هم لا یسمعون، فقال:

صدقت یا ابن رسول اللّه! سآتیک بمسأله صعبه، أخبرنی عن هذا العلم ما له لا یظهر کما کان یظهر مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم؟ قال: فضحک أبی علیه السّلام و قال: أبی اللّه عزّ و جلّ أن یطلع علی علمه إلاّ ممتحنا للإیمان به کما قضی علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم

ص :5١٨

دربارۀ إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ فِی لَیْلَهِ اَلْقَدْرِ و تفسیر آن

[6٣٩]١-حسن بن عباس حریش از ابو جعفر دوم (حضرت جواد) روایت کرده که حضرت صادق علیه السّلام فرمود: هنگامی که پدرم طواف کعبه می کرد، ناگاه مردی نقاب بر چهره دررسید شوط هفتم طواف را قطع کرده، ایشان را به خانه ای در کنار صفا رساند. سپس دنبال من فرستاد و سه نفر شدیم. و او گفت: خوش آمدی ای پسر پیامبر. سپس دستش را بر سرم گذاشت و گفت: خداوند برکتش را در تو پایدار کند ای امین خدا پس از پدرانش. [آن گاه رو به پدرم گفت:]ای ابو جعفر [علیه السّلام]اگر خواهی تو به من خبر ده و اگر خواهی من به تو خبر دهم. اگر خواهی تو از من بپرس و اگر خواهی من از تو بپرسم. اگر خواهی تو مرا تصدیق کن و اگر خواهی من تو را تصدیق کنم؟ حضرت فرمود: همۀ آن را می خواهم. او گفت: مبادا در پرسش من از مسأله ای زبانت چیزی گوید که جز آن را در دل داری. [و پدرم]فرمود: کسی که در دلش دو علم مخالف هم دارد چنان می کند. و خداوند عزّتمند از این که علمی داشته باشد که اختلافی در آن است، ابا دارد. او گفت: پرسشم همین است که شما بخشی از آن را تفسیر کردی. از این علمی که اختلافی در آن نیست برایم بگو که چه کسی آن را می داند؟ فرمود: تمام علم نزد خداوند بزرگ یاد است و امّا آنچه مردم از آن ناچارند، نزد اوصیا است. حضرت [صادق علیه السّلام]می فرماید: پس مرد اندکی پارچه را از چهره برداشته، از شادی شکفت و گفت: این را می خواستم و برای این آمده ام. گفتی علمی که اختلافی در آن نیست نزد اوصیا است. آن را چگونه می آموزند؟ فرمود: چنان که رسول خدا -درود خدا بر او و بر خاندانش-می آموخت جز این که آنچه رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-می دید آنان نمی بینند؛ زیرا او پیامبر بود و با اوصیا سخن گفته می شد. او نزد خداوند عزّتمند رفته، وحی را می شنید و آنان نمی شنوند. آن گاه او گفت: راست گفتی ای پسر رسول خدا! اکنون پرسش دشواری می کنم. از این علم برایم بگو که چرا چنان که با رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-ظاهر می شد، ظاهر نمی شود؟ حضرت می فرماید: پدرم خندید و فرمود: خداوند شکوهمند راضی نشد که بر علمش جز آن که در ایمان به او امتحان شده آگاهی یابد. چنان که به رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش- حکم کرد که بر آزار قومش شکیبایی ورزد و با آنان جز به امر او جهاد نکند.

ص :5١٩

أن یصبر علی أذی قومه و لا یجاهدهم إلاّ بأمره، فکم من اکتتام قد اکتتم به حتّی قیل له: فَاصْدَعْ بِمٰا تُؤْمَرُ وَ أَعْرِضْ عَنِ اَلْمُشْرِکِینَ و ایم اللّه أن لو صدع قبل ذلک لکان آمنا و لکنّه إنّما نظر فی الطّاعه و خاف الخلاف فلذلک کفّ فوددت أنّ عینک تکون مع مهدیّ هذه الأمّه و الملائکه بسیوف آل داود بین السّماء و الأرض تعذّب أرواح الکفره من الأموات و تلحق بهم أرواح أشباههم من الأحیاء ثمّ أخرج سیفا ثمّ قال: ها إنّ هذا منها، قال: فقال: أبی إی و الّذی اصطفی محمّدا علی البشر، قال: فردّ الرّجل اعتجاره و قال: أنا إلیاس ما سألتک عن أمرک و بی منه جهاله غیر أنّی أحببت أن یکون هذا الحدیث قوّه لأصحابک و سأخبرک بآیه أنت تعرفها إن خاصموا بها فلجوا.

قال فقال له أبی علیه السّلام إن شئت أخبرتک بها، قال قد شئت، قال: إنّ شیعتنا إن قالوا لأهل الخلاف لنا: إنّ اللّه عزّ و جلّ یقول لرسوله صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ فِی لَیْلَهِ اَلْقَدْرِ إلی آخرها فهل کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یعلم من العلم شیئا لا یعلمه فی تلک اللّیله أو یأتیه به جبرئیل علیه السّلام فی غیرها؟ فإنّهم سیقولون: لا، فقل لهم: فهل کان لما علم بدّ من أن یظهر؟ فیقولون: لا، فقل لهم: فهل کان فیما أظهر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم من علم اللّه عزّ ذکره اختلاف؟ فإن قالوا: لا فقل لهم: فمن حکم بحکم اللّه فیه اختلاف فهل خالف رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم؟ فیقولون: نعم فإن قالوا: لا، فقد نقضوا أوّل کلامهم فقل لهم: ما یعلم تأویله إلاّ اللّه و الرّاسخون فی العلم، فإن قالوا: من الرّاسخون فی العلم؟ فقل: من لا یختلف فی علمه، فإن قالوا: فمن هو ذاک؟ فقل: کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم صاحب ذلک، فهل بلّغ أو لا؟ فإن قالوا: قد بلّغ فقل: فهل مات صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و الخلیفه من بعده یعلم علما لیس فیه اختلاف؟ فإن قالوا:

لا، فقل: إنّ خلیفه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مؤیّد و لا یستخلف رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم إلاّ من

ص :5٢٠

چه بسیار رازداری کرد تا به او گفته شد: (آنچه را مأموریت داری آشکارا بیان کن و از مشرکان روی بگردان.) [حجر (١5) :٩4]و به خدا سوگند اگر پیش از آن آشکار کرده بود هرآینه ایمن بود. امّا او به اطاعت نظر داشت و از مخالفت می ترسید. و برای همین خودداری کرد. دوست داشتم چشمت به مهدی این امّت می افتاد.

در حالی که فرشتگان با شمشیرهای خاندان داود در میان آسمان و زمین ارواح کافران مرده را عذاب کرده، ارواح زندگان همانندشان را به آنان ملحق می کنند.

پس آن مرد شمشیری بیرون آورد و گفت: این است یکی از آن ها. حضرت [صادق علیه السّلام]می فرماید: و پدرم فرمود: بله، سوگند به آن که محمّد را [درود خدا بر او و بر خاندانش]بر آدمیان برگزید. حضرت می فرماید: آن گاه مرد روپوش را به کناری زد و گفت: من الیاسم. به امر تو [امامتت]جاهل نبودم که درباره اش از شما بپرسم. جز این که دوست داشتم این سخنان قوّتی برای اصحابتان باشد. و از آیه ای که خودتان آن را می دانید، برایتان بگویم که اگر آنان با آن به میدان دشمن بروند، چیره می شوند. حضرت [صادق علیه السّلام]می فرماید: پدرم علیه السّلام به او فرمود:

اگر خواهی آن را برایت می خوانم. او گفت: بله می خواهم. فرمود: اگر شیعیانمان به مخالفانمان بگویند: خداوند عزّتمند به رسول گرامی اش می فرماید: (ما آن را در شب قدر فروفرستادیم. . .) تا آخر سوره، آیا رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-چیزی از علم می دانست که آن را در آن شب نداند یا جبرئیل علیه السّلام آن را در جز آن شب برایش بیاورد؟ آنان خواهند گفت: نه. پس به آنان بگو: آیا برای آنچه دانسته، چاره ای از اظهار بود؟ آنان می گویند: نه پس به آنان بگو: آیا در آنچه رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-از علم خداوند گرامی یاد اظهار کرده، اختلافی هست؟ اگر گفتند: نه. به آنان بگو: پس آیا کسی که در مخالفت با حکم خدا حکم کرده، با رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-مخالفت کرده است؟ آنان می گویند: بله-چون اگر بگویند: نه، سخن آغازین کلامشان را نقض کرده اند. -پس به آنان بگو: «تأویلش را جز خداوند و راسخان در علم نمی دانند.» اگر گفتند: چه کسانی راسخان در علمند؟ بگو: کسی که در علمش اختلافی نیست.

اگر گفتند: و او کیست؟ بگو: رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-صاحب آن علم بود. و آیا آن را به کسی رساند. اگر گفتند: البتّه که رساند. بگو: آیا او که در گذشت، خلیفۀ پس از او علمی می دانست که اختلافی در آن نباشد؟ اگر گفتند: نه.

بگو: خلیفۀ رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-تأیید شده است. و رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-جز کسی را که به حکم او فرمان دهد [و]جز کسی را که غیر از پیامبری همانند او باشد، به جانشینی نمی گذارد.

ص :5٢١

یحکم بحکمه و إلاّ من یکون مثله إلاّ النّبوّه و إن کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم لم یستخلف فی علمه أحدا فقد ضیّع من فی أصلاب الرّجال ممّن یکون بعده فإن قالوا لک: فإنّ علم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم کان من القرآن فقل «حم. * وَ اَلْکِتٰابِ اَلْمُبِینِ. * إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ فِی لَیْلَهٍ مُبٰارَکَهٍ [إِنّٰا کُنّٰا مُنْذِرِینَ* فِیهٰا] إلی قوله: إِنّٰا کُنّٰا مُرْسِلِینَ» فإن قالوا لک لا یرسل اللّه عزّ و جلّ إلاّ إلی نبیّ فقل: هذا الأمر الحکیم الّذی یفرق فیه هو من الملائکه و الرّوح الّتی تنزل من سماء إلی سماء أو من سماء إلی أرض فإن قالوا من سماء إلی سماء فلیس فی السّماء أحد یرجع من طاعه إلی معصیه، فإن قالوا من سماء إلی أرض و أهل الأرض أحوج الخلق إلی ذلک فقل: فهل لهم بدّ من سیّد یتحاکمون إلیه؟ فإن قالوا: فإنّ الخلیفه هو حکمهم فقل: «اَللّٰهُ وَلِیُّ اَلَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ اَلظُّلُمٰاتِ إِلَی اَلنُّورِ إلی قوله:

خٰالِدُونَ» لعمری ما فی الأرض و لا فی السّماء ولیّ للّه عزّ ذکره إلاّ و هو مؤیّد و من أیّد لم یخط و ما فی الأرض عدوّ للّه عزّ ذکره إلاّ و هو مخذول و من خذل لم یصب، کما أنّ الأمر لا بدّ من تنزیله من السّماء یحکم به أهل الأرض کذلک لا بدّ من وال، فإن قالوا: لا نعرف هذا فقل: [لهم]قولوا ما أحببتم؛ أبی اللّه عزّ و جلّ بعد محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أن یترک العباد و لا حجّه علیهم؛ قال أبو عبد اللّه علیه السّلام: ثمّ وقف فقال: هاهنا یا ابن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم! باب غامض أرأیت إن قالوا: حجّه اللّه، القرآن؟ قال: إذن أقول لهم، إنّ القرآن لیس بناطق یأمر و ینهی و لکن للقرآن أهل یأمرون و ینهون و أقول: قد عرضت لبعض أهل الأرض مصیبه ما هی فی السّنّه و الحکم الّذی لیس فیه اختلاف و لیست فی القرآن أبی اللّه لعلمه بتلک الفتنه أن تظهر فی الأرض و لیس فی حکمه رادّ لها و مفرّج عن أهلها فقال:

هاهنا تفلجون یا ابن رسول اللّه أشهد أنّ اللّه عزّ ذکره قد علم بما یصیب الخلق

ص :5٢٢

و اگر رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-در علمش کسی را به جانشینی نگذارد، البتّه کسانی را که در پشت پدرانشان هستند و پس از او می آیند، تباه کرده است. آن گاه اگر به تو گفتند: «علم رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-از قرآن بود.» بگو: (حم. سوگند به این کتاب روشنگر که ما آن را در شبی پربرکت فرو فرستادیم؛ ما همواره بیم دهنده بوده ایم. در آن. . . همواره فروفرستنده بوده ایم.) [دخان (44) :١ تا 5]اگر گفتند: خداوند شکوهمند جز بر پیامبر فرونمی فرستد. بگو: آیا این امر حکمت آمیز که در آن شب بیان می شود از سوی فرشتگان و روحی است که از آسمانی به آسمان دیگر فرود می آیند یا فرشتگان و روحی که از آسمان به زمین نازل می شوند؟ اگر گفتند: از آسمان به آسمان. در آسمان کسی نیست که از فرمانبری به نافرمانی برود. و اگر گفتند از آسمان به زمین [می روند]و اهل زمین نیازمندترین آفریدگان به آن هستند. بگو: و آیا آنان (اهل زمین) از داشتن بزرگی که دعواهاشان را نزدش ببرند، ناچار نیستند؟ اگر گفتند: همانا خلیفه داور ایشان است. بگو (خداوند یاور کسانی است که ایمان آورده اند. که آنان را از تاریکی ها به سوی نور بیرون می برد. و کسانی که کفر ورزیدند یاورانشان طاغوت است که آنان را از نور به سوی تاریکی ها می برند. آنان اهل آتشند و در آن جاودانه.) [بقره (٢) :٢5٧]به جانم سوگند نه در زمین و نه در آسمان برای خدای-گرامی یاد-یاوری نیست جز این که تأیید شده است و کسی که تایید شده، خطا نمی کند. و در زمین دشمنی برای خداوند-گرامی یاد-نیست جز این که بی یاور است و آن که بی یاور شد، به هدف نمی رسد. چنان که از فروفرستادن فرمان از آسمان چاره ای نیست تا اهل زمین با آن حکم کنند، همچنین چاره ای از والی و سرپرست نیست. آن گاه اگر گفتند: این را نمی فهمیم. [به آنان]بگو: هرچه دوست دارید بگویید که خداوند عزّتمند راضی نشد پس از محمّد-درود خدا بر او و بر خاندانش-بندگان را بدون حجّت واگذارد. حضرت صادق علیه السّلام می فرماید: پس او ایستاد و گفت: ای پسر رسول خدا! در این جا موضوعی روشن نیست به من بفرمایید اگر آنان گفتند حجّت خداوند قرآن است چه؟ فرمود: آن گاه من به آنان می گویم قرآن، ناطق نیست که امر و نهی کند ولی برایش اهلی است که امر و نهی کنند. و می گویم گاهی برخی از اهل زمین به مصیبتی دچار می شوند که در سنّت [رسول خدا]و احکامی که اختلافی در آن ها نیست یافته نمی شوند و در قرآن هم نیست. خداوند با وجود علمش به آن امتحان، راضی نشد که چنین چیزی در زمین پیدا شود و پاسخی در فرمانش برای آن و کارگشاینده ای برای گرفتاران به آن نباشد. آن گاه الیاس عرض کرد: ای پسر رسول خدا! در این جا شما چیره می شوید، گواهی می دهم که خداوند-گرامی یاد-می دانست در زمین چه مصیبتی به آفریدگان می رسد

ص :5٢٣

من مصیبه فی الأرض أو فی أنفسهم من الدّین أو غیره فوضع القرآن دلیلا، قال: فقال الرّجل: هل تدری یا ابن رسول اللّه! دلیل ما هو؟ قال أبو جعفر علیه السّلام، نعم فیه جمل الحدود و تفسیرها عند الحکم فقال أبی اللّه أن یصیب عبدا بمصیبه فی دینه أو [فی]نفسه أو فی ماله لیس فی أرضه من حکمه قاض بالصّواب فی تلک المصیبه قال: فقال الرّجل: أمّا فی هذا الباب فقد فلجتهم بحجّه إلاّ أن یفتری خصمکم علی اللّه فیقول: لیس للّه جلّ ذکره حجّه و لکن أخبرنی عن تفسیر «لِکَیْلاٰ تَأْسَوْا عَلیٰ مٰا فٰاتَکُمْ» ؟ ممّا خصّ به علیّ وَ لاٰ تَفْرَحُوا بِمٰا آتٰاکُمْ قال: فی أبی فلان و أصحابه واحده مقدّمه و واحده مؤخّره «لِکَیْلاٰ تَأْسَوْا عَلیٰ مٰا فٰاتَکُمْ» ممّا خصّ به علیّ علیه السّلام «وَ لاٰ تَفْرَحُوا بِمٰا آتٰاکُمْ» من الفتنه الّتی عرضت لکم بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، فقال الرّجل: أشهد أنّکم أصحاب الحکم الّذی لا اختلاف فیه ثمّ قام الرّجل و ذهب فلم أره.

[64٠]٢-عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

بینا أبی جالس و عنده نفر إذا استضحک حتّی اغرورقت عیناه دموعا ثمّ قال: هل تدرون ما أضحکنی؟ قال: فقالوا: لا، قال: زعم ابن عبّاس أنّه من الّذین قالوا ربّنا اللّه ثمّ استقاموا فقلت له: هل رأیت الملائکه یا ابن عبّاس! تخبرک بولایتها لک فی الدّنیا و الآخره مع الأمن من الخوف و الحزن قال:

فقال: إنّ اللّه تبارک و تعالی یقول: إِنَّمَا اَلْمُؤْمِنُونَ إِخْوَهٌ و قد دخل فی هذا جمیع الأمّه فاستضحکت ثمّ قلت: صدقت یا ابن عبّاس أنشدک اللّه هل فی حکم اللّه جلّ ذکره اختلاف؟ قال: فقال: لا، فقلت: ما تری فی رجل ضرب رجلا أصابعه بالسّیف حتّی سقطت ثمّ ذهب و أتی رجل آخر فأطار کفّه فأتی به إلیک و أنت قاض کیف أنت صانع؟ قال: أقول لهذا القاطع: أعطه دیه کفّه و أقول

ص :5٢4

یا از مسائل دینی و غیر آن چه برایشان پیشامد می کند. پس قرآن را راهنما قرار داد. حضرت [صادق علیه السّلام]می فرماید: آن گاه آن مرد گفت: ای پسر رسول خدا! آیا می دانی قرآن راهنمای چه چیز است؟ حضرت باقر علیه السّلام فرمود: بله، همۀ حدود در آن است و تفسیرشان نزد حکم [امام معصوم علیه السّلام]است. و او گفت: خدا راضی نشد که به بنده ای در دینش یا در جان و مالش مصیبتی برسد و در زمینش داوری از قرآنش دربارۀ آن مصیبت نباشد. آن گاه ادامه داد: بله. در این باب شما به وسیلۀ دلیل چیره می شوید مگر این که مخالف شما به خدا دروغ بسته، بگوید:

خداوند-گرامی یاد-حجّتی ندارد. امّا از تفسیر این آیه (تا برای آنچه از دست دادید، افسوس نخورید.) [حدید (5٧) :٢٣]که به علی [علیه السّلام]اختصاص دارد. (و به آنچه به شما داده است، شادمان نشوید، تا برای آنچه از دست دادید، افسوس نخورید.) برایم بفرمایید. فرمود: دربارۀ ابو فلان و یاران او است. یکی مقدّمه است و دیگری مؤخّره. (تا بر آنچه از دست دادید، افسوس نخورید) از چیزهایی است که به علی علیه السّلام اختصاص دارد. (و به آنچه به شما داد، شادمان نشوید.) فتنه و آزمایشی است که پس از رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-بر شما روی نموده است. پس آن مرد [الیاس]گفت: گواهی می دهم که شما صاحبان حکمی هستید که اختلافی در آن نیست. سپس برخاست و رفت، و من او را ندیدم.

[64٠]٢-[همو]از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمود: پدرم نشسته بود و تنی چند نزدش بودند. ناگاه چنان به خنده افتادند که چشمانشان از اشک پر شد. سپس فرمود: می دانید چه چیزی مرا به خنده آورد؟ گفتند: نه. فرمود:

ابن عبّاس پنداشت که او از (کسانی است که گفتند: پروردگار ما خداوند یگانه است. سپس پایداری کردند.) من به او گفتم: ای پسر عبّاس! تو فرشتگان را دیده ای که از دوستی شان با تو در دنیا و آخرت و ایمنی از هراس و اندوه سخن بگویند؟ او گفت: خداوند پاک و والا می فرماید: (مؤمنان برادرند.) [حجرات (4٩) :١٠]و همۀ امّت در آن داخلند. پس من به خنده افتادم و گفتم: ای ابن عبّاس راست گفتی. تو را به خدا سوگند می دهم آیا در حکم خداوند-گرامی یاد- اختلافی هست؟ او گفت: نه. من گفتم: دربارۀ مردی که کسی با شمشیر انگشتانش را قطع کرده و انداخته، سپس فرار کرده است و مردی دیگر کف دستش را جدا کرده چه نظری می دهی؟ اگر تو قاضی باشی و نزدت بیایند چه می کنی؟ گفت: به این قطع کننده می گویم: به او دیۀ کف دستش را بده.

ص :5٢5

لهذا المقطوع: صالحه علی ما شئت؛ و ابعث به إلی ذوی عدل، قلت: جاء الاختلاف فی حکم اللّه عزّ ذکره و نقضت القول الأوّل، أبی اللّه عزّ ذکره أن یحدث فی خلقه شیئا من الحدود [و]لیس تفسیره فی الأرض، اقطع قاطع الکفّ أصلا ثمّ أعطه دیه الأصابع هکذا حکم اللّه لیله ینزل فیها أمره، إن جحدتها بعد ما سمعت من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فأدخلک اللّه النّار کما أعمی بصرک یوم جحدتها علی ابن أبی طالب قال: فلذلک عمی بصری قال: و ما علمک بذلک؟ فو اللّه إن عمی بصری إلاّ من صفقه جناح الملک، قال: فاستضحکت ثمّ ترکته یومه ذلک لسخافه عقله ثمّ لقیته فقلت: یا ابن عبّاس ما تکلّمت بصدق مثل أمس، قال لک علیّ بن أبی طالب علیه السّلام: إنّ لیله القدر فی کلّ سنه و إنّه ینزل فی تلک اللّیله أمر السّنه و إنّ لذلک الأمر ولاه بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، فقلت: من هم؟ فقال: أنا و أحد عشر من صلبی أئمّه محدّثون فقلت: لا أراها کانت إلاّ مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فتبدّی لک الملک الّذی یحدّثه فقال: کذبت یا عبد اللّه رأت عینای الّذی حدّثک به علیّ و لم تره عیناه و لکن وعی قلبه و وقر فی سمعه ثمّ صفقک بجناحه فعمیت قال: فقال ابن عبّاس: ما اختلفنا فی شیء فحکمه إلی اللّه فقلت له: فهل حکم اللّه فی حکم من حکمه بأمرین؟ قال: لا، فقلت هاهنا هلکت و أهلکت.

[64١]٣-و بهذا الإسناد، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

قال اللّه عزّ و جلّ فی لیله القدر: «فیها یفرق کلّ أمر حکیم» یقول: ینزل فیها کلّ أمر حکیم و المحکم لیس بشیئین إنّما هو شیء واحد فمن حکم بما لیس فیه اختلاف فحکمه من حکم اللّه عزّ و جلّ و من حکم بأمر فیه اختلاف فرأی أنّه مصیب فقد حکم بحکم الطّاغوت، إنّه لینزل فی لیله القدر إلی ولیّ الأمر

ص :5٢6

و به دست بریده می گویم: بنابر آنچه می خواهی با او آشتی کن. و به نزد دو عادل می فرستم. گفتم: در حکم خدای گرامی یاد اختلاف شد و تو سخن نخست را نقض کردی. خداوند-گرامی یاد-نخواست که با آفریدگانش از حدود سخن بگوید و تفسیرش در زمین نباشد. دست برندۀ کف را قطع کن و سپس دیۀ انگشتانش را بده. این است حکم خداوند در شبی که امرش را نازل می کند. اگر تو آن را پس از شنیدنت از رسول خدا انکار کنی خداوند تو را به آتش می اندازد.

چنان که دیدگانت را کور کرد روزی که علی ابو طالب [علیه السّلام]را انکار کردی. او گفت: پس برای همین چشمانم کور شد. و گفت: این را از کجا دانستی؟ به خدا سوگند چشمانم جز به جهت ضربۀ بال فرشته کور نشد. حضرت می فرماید: من به خنده افتادم و او را در آن روز به جهت ناتوانی عقلش واگذاشتم. سپس دیدارش کردم و گفتم: ای پسر عبّاس! مثل دیروز به راستی سخن نگفتی. علی ابو طالب علیه السّلام به تو فرمود: شب قدر در هر سال است. و در آن امر سال نازل می شود. و برای آن امر پس از رسول خدا سرپرستانی است. تو گفتی: آنان کیستند؟ فرمود: من و یازده نفر از فرزندانم که با همه سخن گفته می شود. تو گفتی: گمان نمی کنم شب قدر جز با رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش- باشد. آن گاه فرشته ای که با او سخن می گفت آشکار شد و گفت: ای عبد اللّه دروغ گفتی. چشمان من آنچه را علی [علیه السّلام]با تو گفت، دیده است-اگرچه چشمان او آن را ندیده، امّا دلش آن را دریافته، در گوشش قرار گرفته است-سپس با بالش به تو ضربه ای زد و تو کور شدی. حضرت می فرماید: آن گاه ابن عبّاس گفت: هنگامی که در چیزی اختلاف داشتیم حکمش با خدا است. من به او گفتم: آیا خداوند در موضوعی دو فرمان داده است؟ گفت: نه. من گفتم: این جا است که خود هلاک شدی و دیگران را هم هلاک کردی. [ابن عبّاس در خلافت امیر مؤمنان علیه السّلام کور نشد. این در دورۀ عبد اللّه زبیر بود. و این از نشانه های ضعف روایت است.]

[64١]٣-با همان سند از حضرت باقر علیه السّلام روایت شده که خداوند عزّتمند در شب قدر فرمود: (در آن هر امر حکمت آمیزی بیان می شود.) یعنی در آن هر امر حکمت آمیزی نازل می شود. و آنچه دارای حکمت است دو چیز نیست.

یک چیز است. پس آن که به چیزی بی اختلاف حکم کرد حکمش از حکم خدای شکوهمند است. و کسی که به چیزی که در آن اختلاف است حکم کرد، آن گاه گمان کرد که آن درست است، او به حکم طاغوت، داوری کرده است. همانا تفسیر امور سال به سال در شب قدر به ولیّ امر نازل می شود.

ص :5٢٧

تفسیر الأمور سنه سنه، یؤمر فیها فی أمر نفسه بکذا و کذا و فی أمر النّاس بکذا و کذا؛ و إنّه لیحدث لولیّ الأمر سوی ذلک کلّ یوم علم اللّه عزّ و جلّ الخاصّ و المکنون العجیب المخزون مثل ما ینزل فی تلک اللّیله من الأمر، ثمّ قرأ: وَ لَوْ أَنَّ مٰا فِی اَلْأَرْضِ مِنْ شَجَرَهٍ أَقْلاٰمٌ وَ اَلْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَهُ أَبْحُرٍ مٰا نَفِدَتْ کَلِمٰاتُ اَللّٰهِ إِنَّ اَللّٰهَ، عَزِیزٌ حَکِیمٌ.

[64٢]4-و بهذا الإسناد، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

کان علیّ بن الحسین صلوات اللّه علیه یقول: «إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ فِی لَیْلَهِ اَلْقَدْرِ» صدق اللّه عزّ و جلّ أنزل اللّه القرآن فی لیله القدر «وَ مٰا أَدْرٰاکَ مٰا لَیْلَهُ اَلْقَدْرِ» قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: لا أدری، قال اللّه عزّ و جلّ: «لَیْلَهُ اَلْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ:

لیس فیها لیله القدر قال لرسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: و هل تدری لم هی خیر من ألف شهر؟ قال: لا، قال: لأنّها «تَنَزَّلُ اَلْمَلاٰئِکَهُ وَ اَلرُّوحُ فِیهٰا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ کُلِّ أَمْرٍ» و إذا أذن اللّه عزّ و جلّ بشیء فقد رضیه «سَلاٰمٌ هِیَ حَتّٰی مَطْلَعِ اَلْفَجْرِ» یقول:

تسلّم علیک یا محمّد ملائکتی و روحی بسلامی من أوّل ما یهبطون إلی مطلع الفجر، ثمّ قال فی بعض کتابه: وَ اِتَّقُوا فِتْنَهً لاٰ تُصِیبَنَّ اَلَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْکُمْ خَاصَّهً فی إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ فِی لَیْلَهِ اَلْقَدْرِ و قال فی بعض کتابه: وَ مٰا مُحَمَّدٌ إِلاّٰ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ اَلرُّسُلُ أَ فَإِنْ مٰاتَ أَوْ قُتِلَ اِنْقَلَبْتُمْ عَلیٰ أَعْقٰابِکُمْ وَ مَنْ یَنْقَلِبْ عَلیٰ عَقِبَیْهِ فَلَنْ یَضُرَّ اَللّٰهَ شَیْئاً وَ سَیَجْزِی اَللّٰهُ اَلشّٰاکِرِینَ یقول فی الآیه الأولی: إنّ محمّدا حین یموت، یقول أهل الخلاف لأمر اللّه عزّ و جلّ: مضت لیله القدر مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فهذه فتنه أصابتهم خاصّه و بها ارتدّوا علی أعقابهم لأنّهم إن قالوا: لم تذهب فلا بدّ أن یکون للّه عزّ و جلّ فیها أمر و إذا أقرّوا بالأمر لم یکن له من صاحب بدّ.

ص :5٢٨

در آن شب او دربارۀ کار خودش چنین وچنان فرمان داده می شود و دربارۀ کار مردم به چنین وچنان. و همانا برای ولیّ امر در هرروز-غیر از آنچه گفته شد-علم ویژه و پنهان و شگفت و نوشته شده بر لوح محفوظ خداوند شکوهمند پدید می شود.

همان گونه که آن شب امر نازل می شود. سپس [این آیه را]خواند: (و اگر همۀ درختان روی زمین قلم شود و دریا برای آن مرکّب گردد و هفت دریا به آن افزوده شود، کلمات خداوند تمام نمی شود. که خداوند شکوهمند و حکیم است.) [لقمان (٣١) :٢٧]

[64٢]4-و با همان سند از حضرت صادق علیه السّلام روایت شده که حضرت سجّاد-درود خدا بر او-می فرمود: (ما آن را در شب قدر فروفرستادیم.) راست فرمود خداوند عزّتمند که خداوند قرآن را در شب قدر فروفرستاد. (و تو چه می دانی که شب قدر چیست.) رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-فرمود:

نمی دانم. خداوند گرامی فرمود: (شب قدر بهتر از هزار ماه است.) [هزار ماهی]که شب قدر ندارد. [و]به رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-فرمود: آیا می دانی چرا آن از هزار ماه بهتر است؟ عرض کرد: نه. فرمود: چون (در آن فرشتگان و روح به اذن پروردگارشان از برای هر امری نازل می شوند.) و وقتی خداوند عزّتمند به چیزی اذن دهد، به آن راضی است.

«آن تا سپیده دم سلامت و ایمنی است.» می فرماید: ای محمّد! فرشتگانم و روحم از وقتی فرود می آیند تا سپیده دم سلام مرا به تو می رسانند. سپس در بخشی از کتابش فرمود: (و از فتنه ای پروا کنید که تنها به ستمکاران شما نمی رسد.) [انفال (٨) :٢5]که دربارۀ إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ فِی لَیْلَهِ اَلْقَدْرِ است. و در بخشی از کتابش فرمود: (و محمّد جز فرستاده نیست و پیش از او فرستادگانی بودند. آیا اگر او بمیرد یا کشته شود شما به عقب برمی گردید. و هرکس به عقب بازگردد هرگز به خدا ضرری نمی زند. و خداوند به زودی سپاسگزاران را پاداش خواهد داد.) [آل عمران (٣) :١44] در آیۀ نخست می فرماید: وقتی محمّد [درود خدا بر او و بر خاندانش]بمیرد، مخالفان امر خداوند شکوهمند می گویند: شب قدر با رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-سپری شد. و این فتنه ای بود که تنها به آنان رسید و به سبب آن به عقب برگشتند. چون آنان اگر می گفتند آن شب سپری نشده است و ناچار در آن برای خداوند گرامی امری هست. وقتی به امر اعتراف کردند حتما صاحب امر نیز هست.

ص :5٢٩

[64٣]5-و عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

کان علیّ علیه السّلام کثیرا ما یقول: [ما]اجتمع التّیمیّ و العدویّ عند رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و هو یقرأ: «إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ» بتخشّع و بکاء فیقولان: ما أشدّ رقّتک لهذه السّوره فیقول رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: لما رأت عینی و وعی قلبی و لما یری قلب هذا من بعدی فیقولان: و ما الّذی رأیت و ما الّذی یری؟ قال: فیکتب لهما فی التّراب «تَنَزَّلُ اَلْمَلاٰئِکَهُ وَ اَلرُّوحُ فِیهٰا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ کُلِّ أَمْرٍ» قال: ثمّ یقول: هل بقی شیء بعد قوله عزّ و جلّ: «کُلِّ أَمْرٍ» فیقولان: لا، فیقول: هل تعلمان من المنزل إلیه بذلک فیقولان: أنت یا رسول اللّه فیقول نعم فیقول: هل تکون لیله القدر من بعدی؟ فیقولان: نعم، قال: فیقول: فهل ینزل ذلک الأمر فیها؟ فیقولان: نعم، قال: فیقول: إلی من؟ فیقولان: لا ندری فیأخذ برأسی و یقول: إن لم تدریا فادریا، هو هذا من بعدی قال: فإن کانا لیعرفان تلک اللّیله بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم من شدّه ما یداخلهما من الرّعب! .

[644]6-و عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

یا معشر الشّیعه! خاصموا بسوره إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ [فِی لَیْلَهِ اَلْقَدْرِ] تفلجوا، فو اللّه إنّها لحجّه اللّه تبارک و تعالی علی الخلق بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، و إنّها لسیّده دینکم و إنّها لغایه علمنا، یا معشر الشّیعه خاصموا ب «حم* وَ اَلْکِتٰابِ اَلْمُبِینِ * إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ فِی لَیْلَهٍ مُبٰارَکَهٍ إِنّٰا کُنّٰا مُنْذِرِینَ» فإنّها لولاه الأمر خاصّه بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یا معشر الشّیعه! یقول اللّه تبارک و تعالی وَ إِنْ مِنْ أُمَّهٍ إِلاّٰ خَلاٰ فِیهٰا نَذِیرٌ قیل: یا أبا جعفر نذیرها محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قال: صدقت فهل کان نذیر و هو حیّ من البعثه فی أقطار الأرض؟ فقال السّائل: لا، قال أبو جعفر علیه السّلام: أرأیت بعیثه أ لیس نذیره کما أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فی بعثته من اللّه عزّ و جلّ نذیر، فقال:

ص :5٣٠

[64٣]5-و از حضرت صادق علیه السّلام است که علی علیه السّلام بسیار می فرمود: [هرگاه] آن تیمی و عدوی نزد رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-گرد می آمدند، ایشان «إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ» را با آه و گریه می خواند. آن گاه آن دو می گفتند: چه بسیار دل نازک هستی دربارۀ این سوره. و رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش- می فرمود: برای این است که چشمم دیده و دلم دریافته است. و برای این که قلب این [علی علیه السّلام]پس از من می بیند. آن دو [یعنی ابو بکر و عمر]گفتند: چیست آنچه شما دیدی و آنچه او می بیند؟ و حضرت برای آن دو روی خاک می نوشت:

(در آن شب فرشتگان و روح به اذن پروردگارشان از برای هر کاری نازل می شوند.) سپس می فرمود: آیا پس از این که خداوند عزّتمند فرمود: «کُلِّ أَمْرٍ» چیزی باقی می ماند؟ و آن دو می گفتند: نه. و ایشان می فرمود: آیا می دانی چه کسی است که آن امر به او نازل می شود؟ می گفتند: شما ای رسول خدا. و ایشان می فرمود: بله.

سپس می فرمود: آیا شب قدر پس از من هست؟ می گفتند: بله. می فرمود: و آیا آن امر در آن شب نازل می شود؟ می گفتند: بله. می فرمود: به چه کسی؟ می گفتند:

نمی دانیم. پس حضرت دست بر سر من می گذاشت و می فرمود: اگر نمی دانید، بدانید که آن شخص پس از من همین است. [علی علیه السّلام]می فرمود: و همانا آن دو آن شب را پس از رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-می شناختند به جهت هراس سختی که به جانشان می افتاد.

[644]6-و از حضرت باقر علیه السّلام روایت شده که فرمود: ای شیعیان! به وسیلۀ سورۀ إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ [فِی لَیْلَهِ اَلْقَدْرِ] مبارزه کنید تا چیره شوید. به خدا سوگند آن حجّت خداوند پاک و والا بر آفریدگان پس از رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-است. همانا آن فرمانروای دین شما است. همانا آن نهایت علم ما است. ای گروه شیعه به وسیلۀ(حم. سوگند به کتاب روشنگر. ما آن را در شبی پربرکت فروفرستادیم، ما همواره بیم دهنده بوده ایم.) [سورۀ دخان (44) :١ الی ٣]مبارزه کنید.

که آن مخصوص صاحبان امر پس از رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش- است. ای گروه شیعه! خداوند پاک و والا می فرماید: (و هیچ امّتی نیست مگر این که بیم دهنده ای در میانشان بوده است.) [فاطر (٣5) :٢4]کسی گفت: یا ابا جعفر! بیم دهندۀ اینان محمّد-درود خدا بر او و بر خاندانش-است. فرمود: راست گفتی. و آیا بیم دهنده ای هست که درحالی که زنده است چاره ای از فرستادن کسی در بخش های مختلف زمین داشته باشد؟ پرسنده گفت: نه. حضرت صادق علیه السّلام فرمود:

به من بگو آیا فرستادۀ او بیم دهنده اش نیست، چنان که رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-در برانگیختگی اش از سوی خداوند شکوهمند بیم دهنده است؟

ص :5٣١

بلی، قال: فکذلک لم یمت محمّد إلاّ و له بعیث نذیر قال: فإن قلت: لا، فقد ضیّع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم من فی أصلاب الرّجال من أمّته قال: و ما یکفیهم القرآن؟ قال:

بلی إن وجدوا له مفسّرا قال: و ما فسّره رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، قال: بلی قد فسّره لرجل واحد و فسّر للأمّه شأن ذلک الرّجل و هو علیّ بن أبی طالب علیه السّلام قال السّائل: یا أبا جعفر! کان هذا أمر خاصّ لا یحتمله العامّه قال: أبی اللّه أن یعبد إلاّ سرّا حتّی یأتی إبّان أجله الّذی یظهر فیه دینه کما أنّه کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مع خدیجه مستترا حتّی أمر بالإعلان، قال السّائل: ینبغی لصاحب هذا الدّین أن یکتم؟ قال: أو ما کتم علیّ بن أبی طالب علیه السّلام یوم أسلم مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حتّی ظهر أمره؟ قال: بلی؛ قال: فکذلک أمرنا حتّی یبلغ الکتاب أجله.

[645]٧-و عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

لقد خلق اللّه جلّ ذکره لیله القدر أوّل ما خلق الدّنیا و لقد خلق فیها أوّل نبیّ یکون و أوّل وصیّ یکون و لقد قضی أن یکون فی کلّ سنه لیله یهبط فیها بتفسیر الأمور إلی مثلها من السّنه المقبله، من جحد ذلک فقد ردّ علی اللّه عزّ و جلّ علمه لأنّه لا یقوم الأنبیاء و الرّسل و المحدّثون إلاّ أن تکون علیهم حجّه بما یأتیهم فی تلک اللّیله مع الحجّه الّتی یأتیهم بها جبرئیل علیه السّلام قلت: و المحدّثون أیضا یأتیهم جبرئیل أو غیره من الملائکه علیهم السّلام، قال: أمّا الأنبیاء و الرّسل صلّی اللّه علیهم فلا شکّ و لا بدّ لمن سواهم من أوّل یوم خلقت فیه الأرض إلی آخر فناء الدّنیا أن تکون علی أهل الأرض حجّه ینزل ذلک فی تلک اللّیله إلی من أحبّ من عباده و ایم اللّه لقد نزل الرّوح و الملائکه بالأمر فی لیله القدر علی آدم، و ایم اللّه ما مات آدم إلاّ و له وصیّ و کلّ من بعد آدم من الأنبیاء قد أتاه الأمر فیها و وضع لوصیّه من بعده و ایم اللّه إن کان النّبیّ لیؤمر

ص :5٣٢

و او گفت: چرا. فرمود: و همین طور محمّد [درود خدا بر او و بر خاندانش]در نگذشت جز این که برایش برانگیخته ای بیم دهنده است. و اگر بگویی نه، پس رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله آنان را که در پشت مردان امّتش هستند، تباه ساخته است. او گفت: و آیا قرآن کفایتشان نمی کند؟ فرمود: چرا اگر برایش تفسیرگری یافتند، او گفت: و رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-آن را تفسیر نکرده است؟ فرمود:

چرا، آن را برای یک مرد تفسیر کرد و شأن و مقام آن مرد را برای امّت تفسیر کرد.

و او علی بن ابی طالب علیه السّلام است. پرسنده عرض کرد: یا ابا جعفر! این موضوعی خصوصی است و عامّۀ مردم زیر بارش نروند. فرمود: خداوند راضی نشد که جز در نهان بندگی شود تا وقت و قرار گاهی که دینش را در آن آشکار می کند، برسد.

چنان که رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-و خدیجه پنهان کاری می کردند تا فرمان اعلان آمد. پرسنده گفت: برای صاحب این دین سزاوار است که [آن را]پنهان کند؟ فرمود: مگر علی بن ابی طالب علیه السّلام در روزی که با رسول خدا -درود خدا بر او و بر خاندانش-اسلام آورد آن را پنهان نساخت تا کار آشکار شد؟ گفت: چرا. فرمود: کار ما نیز چنین است تا هنگام نوشتۀ[خداوند]برسد.

[645]٧-و از حضرت باقر علیه السّلام روایت شده که فرمودند: خداوند-گرامی یاد- در آغاز آفرینش دنیا شب قدر را آفرید. و در آن نخستین پیامبر و نخستین وصی را آفرید. و حکم کرد در هر سال شبی باشد که در آن تفسیر امور تا همان شب از سال آینده نازل شود. هرکه آن را انکار کند، علم خداوند عزّتمند را نپذیرفته است؛ زیرا پیامبران و فرستادگان و محدّثان (سخن گفته شدگان) قیام نمی کنند مگر حجّتی داشته باشند که در آن شب برایشان آورده می شود و حجّتی که جبرئیل علیه السّلام می آورد. راوی گوید، من گفتم: و برای سخن گفته شدگان هم جبرئیل می آورد یا فرشته ای دیگر علیهم السّلام؟ فرمود: دربارۀ پیامبران و فرستادگان-درود خداوند بر آنان-که شکّی نیست، دربارۀ کسانی جز ایشان-از روزی که زمین آفریده شد تا پایان دنیا باید بر اهل زمین حجّتی باشد که آن را در آن شب به کسی از بندگانش که دوست دارد، نازل کند. و به خدا سوگند روح و فرشتگان، آن امر را در شب قدر بر آدم نازل کردند. و به خدا سوگند آدم درنگذشت جز این که وصی ای داشت.

و هر پیامبری پس از آدم در آن شب امر داده شد و او برای وصی پس از خودش نهاد.

ص :5٣٣

فیما یأتیه من الأمر فی تلک اللّیله من آدم إلی محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أن أوص إلی فلان و لقد قال اللّه عزّ و جلّ فی کتابه لولاه الأمر من بعد محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم خاصّه: وَعَدَ اَللّٰهُ اَلَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی اَلْأَرْضِ کَمَا اِسْتَخْلَفَ اَلَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ إلی قوله فَأُولٰئِکَ هُمُ اَلْفٰاسِقُونَ یقول: أستخلفکم لعلمی و دینی و عبادتی بعد نبیّکم کما استخلف وصاه آدم من بعده حتّی یبعث النّبیّ الّذی یلیه «یَعْبُدُونَنِی لاٰ یُشْرِکُونَ بِی شَیْئاً» یقول: یعبدوننی بإیمان لا نبیّ بعد محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فمن قال غیر ذلک «فَأُولٰئِکَ هُمُ اَلْفٰاسِقُونَ» فقد مکّن ولاه الأمر بعد محمّد بالعلم و نحن هم، فاسألونا فإن صدقناکم فأقرّوا و ما أنتم بفاعلین، أمّا علمنا فظاهر و أمّا إبّان أجلنا الّذی یظهر فیه الدّین منّا حتّی لا یکون بین النّاس اختلاف، فإنّ له أجلا من ممرّ اللّیالی و الأیّام، إذا أتی ظهر و کان الأمر واحدا.

و ایم اللّه لقد قضی الأمر أن لا یکون بین المؤمنین اختلاف و لذلک جعلهم شهداء علی النّاس لیشهد محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم علینا و لنشهد علی شیعتنا و لتشهد شیعتنا علی النّاس، أبی اللّه عزّ و جلّ أن یکون فی حکمه اختلاف أو بین أهل علمه تناقض، ثمّ قال أبو جعفر علیه السّلام: فضل إیمان المؤمن بجمله إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ و بتفسیرها علی من لیس مثله فی الإیمان بها کفضل الإنسان علی البهائم و إنّ اللّه عزّ و جلّ لیدفع بالمؤمنین بها عن الجاحدین لها فی الدّنیا لکمال عذاب الآخره لمن علم أنّه لا یتوب منهم ما یدفع بالمجاهدین عن القاعدین و لا أعلم أنّ فی هذا الزّمان جهادا إلاّ الحجّ و العمره و الجوار.

[646]٨-قال: و قال رجل لأبی جعفر علیه السّلام: یا ابن رسول اللّه لا تغضب علیّ قال: لما ذا؟ قال: لما أرید أن أسألک عنه، قال: قل، قال: و لا تغضب؟ قال: و لا أغضب، قال: أرأیت قولک فی لیله القدر و تنزّل الملائکه و الرّوح فیها إلی

ص :5٣4

و به خدا سوگند هر پیامبری از آدم تا محمّد-درود خدا بر او و بر خاندانش-در آن امری که در آن شب به او داده می شد، امر می شد که آن را به فلانی وصیّت کن.

و خداوند شکوهمند در کتابش به صاحبان امر پس از محمّد-درود خدا بر او و بر خاندانش-به خصوص فرموده است: (خداوند به کسانی از شما که ایمان آورده، کارهای شایسته انجام دادند وعده داده است که قطعا آنان را حکمران روی زمین گرداند، چنان که به پیشینیان آن ها خلافت زمین را بخشید. . .) [نور (٢4) :55]می فرماید: شما را برای علم و دین و عبادتم پس از پیامبرتان جانشین می کنم. چنان که اوصیای آدم را پس از او جانشین کرد تا پیامبری را به دنبالش برانگیزد. (مرا می پرستند و برایم شریکی نمی گزینند.) [نور (٢4) :55]می فرماید: مرا با ایمان به این که پیامبری پس از محمّد-درود خدا بر او و بر خاندانش-نیست، بندگی می کنند. پس هرکه جز آن را معتقد باشد (آنان فاسقانند) پس به صاحبان امر پس از محمّد [درود خدا بر او و بر خاندانش]سلطنت علم داد. و آنان ماییم. از ما بپرسید و اگر راست گفتیم، اعتراف کنید امّا شما چنین نمی کنید. علم ما آشکار است و هنگام و وقتی که در آن دین به وسیلۀ ما آشکار می شود تا اختلافی میان مردم نباشد زمانی در گذر شب ها و روزها است. وقتی رسید، ظاهر می شود و امر یگانه می شود. و به خدا سوگند امر چنان است که میان مؤمنان اختلافی نباشد. و برای همین آنان را شاهدان بر مردم قرار داد. تا محمّد-درود خدا بر او و بر خاندانش-بر ما گواهی دهد و ما بر شیعیانمان گواهی دهیم و شیعیانمان بر مردم گواهی دهند. خدای عزّتمند راضی نشد که در حکمش اختلافی باشد یا میان اهل علمش مخالفتی درافتد. سپس حضرت جواد علیه السّلام فرمود: برتری ایمان مؤمن به جملۀ إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ و به تفسیرش بر کسی که در ایمان به آن همچون او نیست، مانند برتری انسان بر چارپایان است. و خداوند گرامی به سبب مؤمنان به آن از منکران آن در دنیا دفع می کند-به جهت کامل شدن عذاب آخرت برای کسانی که می داند از انکارشان توبه نمی کنند-آنچه را که به سبب مجاهدان از قاعدین دفع می کند. و من در این زمان جهادی جز حجّ و عمره و همسایگی نمی شناسم.

[646]٨-و مردی به حضرت باقر علیه السّلام عرض کرد: ای پسر رسول خدا بر من خشمگین نمی شوید؟ فرمود: برای چه؟ گفت: برای چیزی که می خواهم از شما بپرسم. فرمود: بگو. گفت: خشمگین نمی شوید؟ فرمود: خشمگین نمی شوم.

گفت: شما دربارۀ شب قدر می گویید که فرشتگان و روح بر اوصیا نازل می شوند.

ص :5٣5

الأوصیاء یأتونهم بأمر لم یکن رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قد علمه أو یأتونهم بأمر کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یعلمه؟ و قد علمت أنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مات و لیس من علمه شیء إلاّ و علیّ علیه السّلام له واع، قال أبو جعفر علیه السّلام: ما لی و لک أیّها الرّجل و من أدخلک علیّ؟ قال: أدخلنی علیک القضاء لطلب الدّین، قال: فافهم ما أقول لک:

إنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم لمّا أسری به لم یهبط حتّی أعلمه اللّه جلّ ذکره علم ما قد کان و ما سیکون و کان کثیر من علمه ذلک جملا یأتی تفسیرها فی لیله القدر و کذلک کان علیّ بن أبی طالب علیه السّلام قد علم جمل العلم و یأتی تفسیره فی لیالی القدر کما کان مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، قال السّائل: أو ما کان فی الجمّل تفسیر؟ قال: بلی و لکنّه إنّما یأتی بالأمر من اللّه تعالی فی لیالی القدر إلی النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و إلی الأوصیاء افعل کذا و کذا، لأمر قد کانوا علموه، أمروا کیف یعملون فیه، قلت: فسّر لی هذا؟ قال لم یمت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم إلاّ حافظا لجمله العلم و تفسیره، قلت: فالّذی کان یأتیه فی لیالی القدر علم ما هو؟ قال: الأمر و الیسر فیما کان قد علم، قال السّائل: فما یحدث لهم فی لیالی القدر علم سوی ما علموا؟ قال: هذا ممّا أمروا بکتمانه و لا یعلم تفسیر ما سألت عنه إلاّ اللّه عزّ و جلّ، قال السّائل: فهل یعلم الأوصیاء ما لا یعلم الأنبیاء؟ قال: لا و کیف یعلم وصیّ غیر علم ما أوصی إلیه، قال السّائل: فهل یسعنا أن نقول: إنّ أحدا من الوصاه یعلم ما لا یعلم الآخر؟ قال: لا لم یمت نبیّ إلاّ و علمه فی جوف وصیّه و إنّما تنزّل الملائکه و الرّوح فی لیله القدر بالحکم الّذی یحکم به بین العباد، قال السّائل: و ما کانوا علموا ذلک الحکم؟ قال: بلی قد علموه و لکنّهم لا یستطیعون إمضاء شیء منه حتّی یؤمروا فی لیالی القدر کیف یصنعون إلی السّنه المقبله، قال السّائل: یا أبا جعفر! لا أستطیع إنکار هذا؟ قال أبو جعفر علیه السّلام:

ص :5٣6

آیا برای آنان امری می آوردند که رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-آن را نمی دانست یا امری می آورند که او می دانست؟ و من دانستم که رسول خدا- درود خدا بر او و بر خاندانش-درگذشت و چیزی از علمش نبود که علی علیه السّلام آن را درنیافته باشد؟ حضرت باقر علیه السّلام فرمود: ای مرد! مرا با تو چه کاری است. چه کسی تو را به نزد من آورده است؟ او گفت: سرنوشت، مرا برای جستجوی دین به نزد شما آورد. فرمود: پس دریاب آن چه را به تو می گویم. همانا وقتی رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-به معراج برده شد، فرود نیامد تا خداوند- گرامی یاد-علم آنچه را بود و آنچه را می شود، به او آموخت و بسیاری از آن علم، جمله هایی است که تفسیرش در شب قدر می آید. و همین طور علی بن ابی طالب علیه السّلام جملات علم را می دانست و تفسیرش در شب های قدر می آمد.

چنان که با رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-چنین بود. پرسنده گفت:

مگر در آن جمله ها تفسیری نبود؟ فرمود: چرا، امّا در شب های قدر امر از سوی خداوند والا به پیامبر و به اوصیا می آمد که چنین وچنان کن. برای امری که آن را می دانستند فرمان داده می شدند که درباره اش چگونه عمل کنند. [راوی گوید] من گفتم: این را برایم تفسیر کنید! فرمود: رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-درنگذشت جز این که جملات علم و تفسیرش را دریافت کرد. من گفتم: پس آنچه در شب های قدر بر او می آمد چه علمی بود؟ فرمود: فرمان و آسانی در آن چیزی که می دانستند. پرسنده عرض کرد: علمی غیر از آن چه آموخته اند برای آنان در شب های قدر پدید می آید؟ فرمود: این از چیزهایی است که به پنهان داشتنش فرمان داده شدند و تفسیر آنچه را از آن پرسیدی جز خداوند شکوهمند نمی داند. پرسنده عرض کرد: آیا آنچه را پیامبران نمی دانند اوصیا می دانند؟ فرمود: نه، چگونه وصی جز علمی را که به او سپرده شده است، بداند. پرسنده گفت: و آیا ما می توانیم بگوییم: یکی از اوصیا چیزی می داند که دیگری نمی داند؟ فرمود: نه، پیامبری درنگذشت جز این که علمش در سینۀ وصی اش بود. و همانا فرشتگان و روح در شب قدر با حکمی که او با آن میان بندگان داوری می کرد فرود می آمدند. پرسنده گفت: و آن حکم را نمی دانستند؟ فرمود: چرا، آن را می دانستند امّا نمی توانستند چیزی از آن را اجرا کنند تا در شب های قدر فرمان داده شوند که تا سال آینده چه بکنند.

پرسنده گفت: یا ابا جعفر! می توانم این را انکار کنم؟ حضرت باقر علیه السّلام فرمود:

ص :5٣٧

من أنکره فلیس منّا، قال السّائل: یا أبا جعفر! أرأیت النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم هل کان یأتیه فی لیالی القدر شیء لم یکن علمه؟ قال: لا یحلّ لک أن تسأل عن هذا، أمّا علم ما کان و ما سیکون فلیس یموت نبیّ و لا وصیّ إلاّ و الوصیّ الّذی بعده یعلمه، أمّا هذا العلم الّذی تسأل عنه فإنّ اللّه عزّ و جلّ أبی أن یطلع الأوصیاء علیه إلاّ أنفسهم، قال السّائل: یا ابن رسول اللّه! کیف أعرف أنّ لیله القدر تکون فی کلّ سنه؟ قال: إذا أتی شهر رمضان فاقرأ سوره الدّخان فی کلّ لیله مائه مرّه فإذا أتت لیله ثلاث و عشرین فإنّک ناظر إلی تصدیق الّذی سألت عنه.

[64٧]٩-و قال: قال أبو جعفر علیه السّلام:

لما ترون من بعثه اللّه عزّ و جلّ للشّقاء علی أهل الضّلاله من أجناد الشّیاطین و أزواجهم أکثر ممّا ترون خلیفه اللّه الّذی بعثه للعدل و الصّواب من الملائکه، قیل: یا أبا جعفر! و کیف یکون شیء أکثر من الملائکه؟ قال: کما شاء اللّه عزّ و جلّ، قال السّائل: یا أبا جعفر! إنّی لو حدّثت بعض الشّیعه بهذا الحدیث لأنکروه قال: کیف ینکرونه؟ قال: یقولون: إنّ الملائکه علیهم السّلام أکثر من الشّیاطین قال: صدقت افهم عنّی ما أقول: إنّه لیس من یوم و لا لیله إلاّ و جمیع الجنّ و الشّیاطین تزور أئمّه الضّلاله و یزور إمام الهدی عددهم من الملائکه حتّی إذا أتت لیله القدر فیهبط فیها من الملائکه إلی ولیّ الأمر، خلق اللّه أو قال قیّض اللّه عزّ و جلّ من الشّیاطین بعددهم ثمّ زاروا ولیّ الضّلاله فأتوه بالإفک و الکذب حتّی لعلّه یصبح فیقول: رأیت کذا و کذا فلو سأل ولیّ الأمر عن ذلک لقال: رأیت شیطانا أخبرک بکذا و کذا حتّی یفسّر له تفسیرا و یعلمه الضّلاله الّتی هو علیها و ایم اللّه إنّ من صدّق بلیله القدر لیعلم أنّها لنا خاصّه لقول رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم لعلیّ علیه السّلام حین دنا موته: هذا ولیّکم من بعدی فإن أطعتموه رشدتم

ص :5٣٨

هرکه آن را انکار کند از ما نیست. پرسنده عرض کرد: یا ابا جعفر! بفرمایید آیا به پیامبر-درود خدا بر او و بر خاندانش-چیزی در شب های قدر می آمد که آن را نداند؟ فرمود: این پرسش برای تو روا نیست. امّا علم آنچه بوده و آنچه می شود پیامبر و وصی ای نیست که درگذرد جز این که وصی پس از او آن را می داند. امّا این علمی که تو از آن می پرسی، همانا خداوند عزّتمند راضی نشد که اوصیا جز خودشان را بر آن آگاه گردانند. پرسنده گفت: ای پسر رسول خدا! چگونه بدانم که شب قدر در هر سالی هست؟ فرمود: وقتی ماه رمضان آمد در هرشبی صد بار سورۀ دخان را بخوا. پس آن گاه که شب بیست و سوم رسید درستی آنچه را پرسیدی، می بینی.

[64٧]٩-و گفته است که حضرت باقر علیه السّلام فرمود: آنچه از سربازان شیاطین و همسرانشان که خداوند شکوهمند برای شقاوت گمراهان فرستاده، می بینید بیشتر از فرشتگانی جانشین خدا است که می بینید. که برای عدل و درستی فرستاده است. پرسیدند: ای ابا جعفر! چگونه چیزی از فرشتگان بیشتر می باشد؟ فرمود: چنان که خداوند گرامی خواست. پرسنده گفت: ای ابا جعفر اگر من این حدیث را به شیعه ای بازگویم آن را انکار می کند. فرمود: چگونه انکارش می کنند؟ گفت: می گویند: فرشتگان علیهم السّلام بیشتر از شیاطین اند. فرمود:

راست گفتی دریاب که من چه می گویم. همانا روزی و شبی نیست جز این که تمام جنّیان و شیاطین، پیشوایان گمراهی را زیارت می کنند. و به شمار آنان، فرشتگان پیشوای هدایت را زیارت می کنند. تا شب قدر می رسد، پس در آن شب فرشتگان بر صاحب امر فرود آیند. خداوند عزّتمند به شمار آنان از شیاطین آفرید-یا فرمود آماده کرد-سپس صاحب گمراهی را زیارت کرده، دروغ پردازی می کنند تا صبح شود. آن گاه او می گوید: چنین وچنان دیدم. و اگر از صاحب امر در این باره بپرسد می فرماید: شیطانی دیدی که به تو چنین وچنان گفت. و برایش تفسیر می کند و از گمراهی ای که در آن است آگاهش می سازد. و به خدا سوگند هرکس شب قدر را بپذیرد، می فهمد که آن مخصوص به ما است. برای سخنی که رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-به علی علیه السّلام به هنگام رحلت فرمود:

این صاحب و ولیّ شما پس از من است. اگر از او فرمان بردید، هدایت می شوید،

ص :5٣٩

و لکن من لا یؤمن بما فی لیله القدر منکر و من آمن بلیله القدر ممّن علی غیر رأینا فإنّه لا یسعه فی الصّدق إلاّ أن یقول: إنّها لنا و من لم یقل فإنّه کاذب، إنّ اللّه عزّ و جلّ أعظم من أن ینزّل الأمر مع الرّوح و الملائکه إلی کافر فاسق، فإن قال: إنّه ینزّل إلی الخلیفه الّذی هو علیها فلیس قولهم ذلک بشیء و إن قالوا:

إنّه لیس ینزّل إلی أحد فلا یکون أن ینزّل شیء إلی غیر شیء و إن قالوا [و] سیقولون: لیس هذا بشیء، فقد ضلّوا ضلالا بعیدا.

باب فی أنّ الأئمّه علیهم السّلام یزدادون فی لیله الجمعه [64٨]١-حدّثنی أحمد بن إدریس القمّیّ و محمّد بن یحیی، عن الحسن بن علیّ الکوفیّ، عن موسی بن سعدان، عن عبد اللّه بن أیّوب، عن أبی یحیی الصّنعانیّ، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

قال لی: یا أبا یحیی إنّ لنا فی لیالی الجمعه لشأنا من الشّأن، قال قلت:

جعلت فداک و ما ذاک الشّأن؟ قال: یؤذن لأرواح الأنبیاء الموتی علیه السّلام و أرواح الأوصیاء الموتی علیهم السّلام و روح الوصیّ الّذی بین ظهرانیکم یعرج بها إلی السّماء حتّی توافی عرش ربّها فتطوف به أسبوعا و تصلّی عند کلّ قائمه من قوائم العرش رکعتین ثمّ تردّ إلی الأبدان الّتی کانت فیها فتصبح الأنبیاء و الأوصیاء قد ملئوا سرورا و یصبح الوصیّ الّذی بین ظهرانیکم و قد زید فی علمه مثل جمّ الغفیر.

[64٩]٢-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن أبی زاهر، عن جعفر بن محمّد الکوفیّ، عن یوسف الأبزاریّ، عن المفضّل قال:

قال لی أبو عبد اللّه علیه السّلام ذات یوم و کان لا یکنّینی قبل ذلک: یا أبا عبد اللّه!

ص :54٠

امّا کسی که به آنچه در شب قدر است ایمان ندارد، انکار می کند. و کسی که به شب قدر ایمان دارد و هم نظر ما نیست نمی تواند راستگو باشد جز این که بگوید: آن برای ما است. و هرکه نگوید او دروغزن است. خداوند عزّتمند بزرگ تر از آن است که امر را با روح و فرشتگان بر کافری فاسق نازل کند. و اگر گفتند که آن بر خلیفۀ گمراه نازل می شود، سخنی بیهوده گفته اند. و اگر گفتند که آن بر هیچ کس نازل نمی شود، ممکن نیست که او چیزی را بر هیچ چیز نازل کند.

و اگر گفتند [و]می گویند: این سخن راست نیست، به گمراهی ژرفی افتاده اند.

در شب جمعه به [علم]ائمّه علیهم السّلام افزوده می شود

[64٨]١-ابو یحیی صنعانی گفت: حضرت صادق علیه السّلام به من فرمودند: ای ابو یحیی! برای ما در شب های جمعه، امر بزرگی هست. او گوید، من گفتم: جانم به فدایت! چه امری هست؟ فرمود: به ارواح پیامبران گذشته و اوصیای درگذشته و روح وصی ای که در میان شما است، اجازه داده می شود که به آسمان بالا بروند و به عرش پروردگار برسند. آن گاه آن را هفت بار طواف کرده، در پای هریک از ستون های عرش دو رکعت نماز بگزارند، سپس به بدن هایی که بودند بازگردند.

پس پیامبران و اوصیا صبح می کنند در حالی که سرشار از سرورند. و وصی ای که در میان شما است صبح می کند در حالی که بسیار به علمش افزوده شده است.

[64٩]٢-مفضّل گفته است: روزی حضرت صادق علیه السّلام به من فرمود: ای ابو عبد اللّه-و پیش از این مرا با کنیه صدا نزده بود-گفتم: امر بفرمایید.

ص :54١

قال: قلت: لبّیک، قال: إنّ لنا فی کلّ لیله جمعه سرورا قلت: زادک اللّه و ما ذاک؟ قال: إذا کان لیله الجمعه وافی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم العرش و وافی الأئمّه علیهم السّلام معه و وافینا معهم فلا تردّ أرواحنا إلی أبداننا إلاّ بعلم مستفاد و لو لا ذلک لأنفدنا.

[65٠]٣-محمّد بن یحیی، عن سلمه بن الخطّاب، عن عبد اللّه بن محمّد، عن الحسین بن أحمد المنقریّ، عن یونس أو المفضّل، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

ما من لیله جمعه إلاّ و لأولیاء اللّه فیها سرور قلت: کیف ذلک؟ جعلت فداک قال: إذا کان لیله الجمعه وافی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم العرش و وافی الأئمّه علیهم السّلام و وافیت معهم فما أرجع إلاّ بعلم مستفاد و لو لا ذلک لنفد ما عندی.

باب لو لا أنّ الأئمّه علیهم السّلام یزدادون لنفد ما عندهم [65١]١-علیّ بن محمّد و محمّد بن الحسن، عن سهل بن زیاد، عن أحمد بن محمّد بن أبی نصر، عن صفوان بن یحیی قال:

سمعت أبا الحسن علیه السّلام یقول: کان جعفر بن محمّد علیه السّلام یقول: لو لا أنّا نزداد لأنفدنا.

محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن محمّد بن خالد، عن صفوان، عن أبی الحسن علیه السّلام مثله.

[65٢]٢-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن الحسین بن سعید، عن النّضر بن سوید، عن یحیی الحلبیّ، عن ذریح المحاربیّ قال:

قال لی أبو عبد اللّه علیه السّلام: یا ذریح! لو لا أنّا نزداد لأنفدنا.

[65٣]٣-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن ابن أبی نصر، عن ثعلبه، عن زراره قال:

ص :54٢

فرمود: همانا برای ما در هرشب جمعه سروری است. گفتم: خدا بسیارش کند. و آن چیست؟ فرمود: وقتی شب جمعه می شود، رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-به عرش می روند و ائمّه علیهم السّلام با او می روند و ما با آنان می رویم. و ارواحمان به بدنهامان بازنمی گردند مگر با علمی تحصیل شده، و اگر آن نباشد آنچه با ما است از میان می رود.

[65٠]٣-یونس یا مفضّل از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمود:

شب جمعه ای نیست جز این که در آن برای اولیای خدا سروری است. گفتم:

جانم به فدایت! چگونه است؟ فرمود: وقتی شب جمعه می شود، رسول خدا -درود خدا بر او و بر خاندانش-به عرش می روند و ائمّه علیهم السّلام هم می روند و من نیز می روم و جز با علم مستفاد بازنمی گردم. و اگر این نباشد آنچه نزد من است از میان می رود.

اگر به [علم]ائمّه علیهم السّلام افزوده نشود آنچه نزدشان است از میان می رود

[65١]١-صفوان یحیی گفت: از حضرت ابو الحسن علیه السّلام شنیدم که حضرت صادق علیه السّلام می فرمود: اگر به علم ما افزوده نمی شد، پایان می یافت. مانند این روایت را صفوان از ابو الحسن علیه السّلام روایت کرده است.

[65٢]٢-ذریح محاربی گفته است: حضرت صادق علیه السّلام به من فرمود: ای ذریح! اگر به علم ما افزوده نمی شد، از میان می رفت.

[65٣]٣-زراره گفته است: از حضرت باقر علیه السّلام شنیدم که می فرمود: اگر به

ص :54٣

سمعت أبا جعفر علیه السّلام یقول: لو لا أنّا نزداد لأنفدنا، قال: قلت: تزدادون شیئا لا یعلمه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم؟ قال: أما إنّه إذا کان ذلک عرض علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ثمّ علی الأئمّه ثمّ انتهی الأمر إلینا.

[654]4-علیّ بن إبراهیم، عن محمّد بن عیسی، عن یونس بن عبد الرّحمن، عن بعض أصحابه، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

لیس یخرج شیء من عند اللّه عزّ و جلّ حتّی یبدأ برسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ثمّ بأمیر المؤمنین علیه السّلام ثمّ بواحد بعد واحد لکیلا یکون آخرنا أعلم من أوّلنا.

باب أنّ الأئمّه علیهم السّلام یعلمون جمیع العلوم الّتی خرجت إلی الملائکه و الأنبیاء و الرّسل علیهم السّلام [655]١-علیّ بن محمّد و محمّد بن الحسن، عن سهل بن زیاد، عن محمّد بن الحسن بن شمّون، عن عبد اللّه بن عبد الرّحمن، عن عبد اللّه بن القاسم، عن سماعه، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

إنّ اللّه تبارک و تعالی علمین: علما أظهر علیه ملائکته و أنبیاءه و رسله فما أظهر علیه ملائکته و رسله و أنبیاءه فقد علمناه و علما استأثر به فإذا بدا للّه فی شیء منه أعلمنا ذلک و عرض علی الأئمّه الّذین کانوا من قبلنا.

علیّ بن محمّد و محمّد بن الحسن، عن سهل بن زیاد، عن موسی بن القاسم و محمّد بن یحیی، عن العمرکیّ بن علیّ جمیعا، عن علیّ بن جعفر، عن أخیه موسی بن جعفر علیهما السّلام مثله.

[656]٢-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن الحسین بن سعید، عن القاسم بن محمّد، عن علیّ بن أبی حمزه، عن أبی بصیر، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام

ص :544

علم ما افزوده نمی شد، از میان می رفت. او گوید، من گفتم: آیا چیزی افزوده می شود که رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-آن را نمی دانست؟ فرمود: بدان! وقتی چنین چیزی باشد، بر رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-عرضه شده، سپس به ائمّه رسیده سپس این امر به ما می انجامد.

[654]4-یونس عبد الرّحمان از یکی از یارانش از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمود: چیزی از نزد خداوند عزّتمند صادر نمی شود تا به رسول خدا -درود خدا بر او و بر خاندانش-آغاز شود سپس با امیر مؤمنان علیه السّلام سپس [ائمّه علیهم السّلام]یکی پس از دیگری. تا آخرین مان عالم تر از نخستین نباشد.

ائمّه علیهم السّلام تمام علومی را که برای فرشتگان و پیامبران و فرستادگان علیهم السّلام صادر شده، می دانند

[655]١-سماعه از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمود: برای خداوند پاک و والا دو علم است: علمی که فرشتگان و پیامبران و فرستادگانش را بر آن آگاه ساخته است. و آنچه فرشتگان و پیامبران و فرستادگانش را به آن آگاه ساخته ما می دانیم. و علمی که به خودش اختصاص داده است، که وقتی برای خداوند در چیزی از آن بدا حاصل شود ما را به آن آگاه می کند. و بر امامان پیش از ما نیز عرضه می شود. مانند این را علی بن جعفر از برادرش موسای جعفر علیهما السّلام روایت کرده است.

[656]٢-ابو بصیر از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: برای

ص :545

قال: إنّ للّه عزّ و جلّ علمین: علما عنده لم یطلع علیه أحدا من خلقه و علما نبذه إلی ملائکته و رسله فما نبذه إلی ملائکته و رسله فقد انتهی إلینا.

[65٧]٣-علیّ بن إبراهیم، عن صالح بن السّندیّ، عن جعفر بن بشیر، عن ضریس قال:

سمعت أبا جعفر علیه السّلام یقول: إنّ للّه عزّ و جلّ علمین: علم مبذول و علم مکفوف فأمّا المبذول فإنّه لیس من شیء تعلمه الملائکه و الرّسل إلاّ نحن نعلمه و أمّا المکفوف فهو الّذی عند اللّه عزّ و جلّ فی أمّ الکتاب إذا خرج نفذ.

[65٨]4-أبو علیّ الأشعریّ، عن محمّد بن عبد الجبّار، عن محمّد بن إسماعیل، عن علیّ بن النّعمان، عن سوید القلاّء، عن أبی أیّوب، عن أبی بصیر، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

إنّ للّه عزّ و جلّ علمین: علم لا یعلمه إلاّ هو و علم علّمه ملائکته و رسله فما علّمه ملائکته و رسله علیهم السّلام فنحن نعلمه.

باب نادر فیه ذکر الغیب [65٩]١-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن معمّر بن خلاّد قال:

سأل أبا الحسن علیه السّلام رجل من أهل فارس فقال له: أ تعلمون الغیب؟ فقال:

قال أبو جعفر علیه السّلام: یبسط لنا العلم فنعلم و یقبض عنّا فلا نعلم و قال: سرّ اللّه عزّ و جلّ أسرّه إلی جبرئیل علیه السّلام و أسرّه جبرئیل إلی محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و أسرّه محمّد إلی من شاء اللّه.

[66٠]٢-محمّد بن یحیی، عن عبد اللّه بن محمّد بن عیسی، عن الحسن بن

ص :546

خداوند شکوهمند دو علم است: علمی نزد خودش که کسی از آفریدگان را بر آن آگاه نساخته است و علمی که آن را به فرشتگان و فرستادگانش القا کرده که به ما منتهی گشته است.

[65٧]٣-ضریس گفت: از حضرت باقر علیه السّلام شنیدم می فرماید: برای خداوند گرامی دو علم است: علمی بذل شده و علمی حفظشده. امّا بذل شده: چیزی نیست که فرشتگان و فرستادگان آن را بدانند مگر این که ما می دانیم. و حفظشده چیزی است که در امّ الکتاب نزد خداوند است. هرگاه صادر شود اجرا می شود.

[65٨]4-ابو بصیر از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: برای خداوند عزّتمند دو علم است: علمی که آن را جز او نمی داند و علمی که به فرشتگان و فرستادگانش آموخته است. و آنچه را به فرشتگان و فرستادگانش علیهم السّلام آموخت، ما می دانیم.

«باب نادر در بیان غیب»

[65٩]١-معمّر خلاّد گفته است: مردی از اهل فارس از حضرت ابو الحسن پرسید: آیا شما غیب می دانید؟ و حضرت فرمود: حضرت باقر علیه السّلام فرمود: اگر علم برای ما گشوده شود، می دانیم و اگر از ما بازداشته شود، نمی دانیم. و فرمود: راز خداوند شکوهمند است که آن را به جبرئیل علیه السّلام آشکار کرد و جبرئیل آن را برای محمّد [درود خدا بر او و بر خاندانش]آشکار کرد و محمّد صلّی اللّه علیه و آله به کسی که خدا می خواست آشکارش ساخت.

[66٠]٢-سدیر صیرفی گفت: شنیدم حمران اعین از حضرت باقر علیه السّلام دربارۀ

ص :54٧

محبوب، عن علیّ بن رئاب، عن سدیر الصّیرفیّ قال:

سمعت حمران بن أعین یسأل أبا جعفر علیه السّلام عن قول اللّه عزّ و جلّ: بَدِیعُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ قال أبو جعفر علیه السّلام إنّ اللّه عزّ و جلّ ابتدع الأشیاء کلّها بعلمه علی غیر مثال کان قبله، فابتدع السّماوات و الأرضین و لم یکن قبلهنّ سماوات و لا أرضون أما تسمع لقوله تعالی: وَ کٰانَ عَرْشُهُ عَلَی اَلْمٰاءِ فقال له حمران: أرأیت قوله جلّ ذکره: عٰالِمُ اَلْغَیْبِ فَلاٰ یُظْهِرُ عَلیٰ غَیْبِهِ أَحَداً فقال أبو جعفر علیه السّلام: إِلاّٰ مَنِ اِرْتَضیٰ مِنْ رَسُولٍ و کان و اللّه محمّد ممّن ارتضاه و أمّا قوله «عٰالِمُ اَلْغَیْبِ» فإنّ اللّه عزّ و جلّ عالم بما غاب عن خلقه فیما یقدر من شیء و یقضیه فی علمه قبل أن یخلقه و قبل أن یفضیه إلی الملائکه فذلک یا حمران! علم موقوف عنده إلیه فیه المشیئه فیقضیه إذا أراد و یبدو له فیه فلا یمضیه، فأمّا العلم الّذی یقدّره اللّه عزّ و جلّ فیقضیه و یمضیه فهو العلم الّذی انتهی إلی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ثمّ إلینا.

[66١]٣-أحمد بن محمّد، عن محمّد بن الحسن، عن عبّاد بن سلیمان، عن محمّد بن سلیمان، عن أبیه، عن سدیر قال:

کنت أنا و أبو بصیر و یحیی البزّاز و داود بن کثیر فی مجلس أبی عبد اللّه علیه السّلام إذ خرج إلینا و هو مغضب، فلمّا أخذ مجلسه قال: یا عجبا لأقوام یزعمون أنّا نعلم الغیب ما یعلم الغیب إلاّ اللّه عزّ و جلّ، لقد هممت بضرب جاریتی فلانه، فهربت منّی فما علمت فی أیّ بیوت الدّار هی؟ قال سدیر: فلمّا أن قام من مجلسه و صار فی منزله دخلت أنا و أبو بصیر و میسّر و قلنا له: جعلنا فداک سمعناک و أنت تقول کذا و کذا فی أمر جاریتک و نحن نعلم أنّک تعلم علما کثیرا و لا ننسبک إلی علم الغیب قال: فقال: یا سدیر ألم تقرأ القرآن؟ قلت: بلی، قال:

ص :54٨

این سخن خداوند عزّتمند پرسید: (او پدیدآورندۀ آسمان ها و زمین است.) [انعام (6) :١٠١][و]حضرت فرمود: خداوند شکوهمند همه چیز را با علمش پدید آورد. بدون این که پیش از آن نمونه ای داشته باشد. پس آسمان ها و زمین ها را پدید آورد در حالی که آسمان و زمینی پیش از آن نبود. مگر نشنیده ای این سخن آن والا را: (و عرش او بر آب قرار داشت.) [هود (١١) :٧]آن گاه حمران گفت: از این سخن آن گرامی یاد بفرمایید: (دانای نهان است و کسی را بر نهانش آگاه نمی سازد.) [جنّ (٧٢) :٢6]و حضرت باقر علیه السّلام فرمود: (مگر فرستادگانی که برگزیده است.) [جنّ (٧٢) :٢٧]و به خدا سوگند محمّد [درود خدا بر او و بر خاندانش]از کسانی است که او برگزیده است. و امّا این سخنش دانای غیب و نهان همانا خداوند گرامی به آنچه از آفریدگانش نهان است به آنچه در علمش تقدیر کرده، حکم می کند. پیش از آن که آن را بیافریند و به فرشتگان القایش کند، دانا است. و آن ای حمران علمی حفظشده در نزد او است که مشیّت آن با او است.

وقتی اراده کرد به آن حکم می کند و گاهی در آن بدا پیش آمده، اجرایش نمی کند.

امّا علمی که خداوند عزّتمند آن را تقدیر کرده، به آن حکم کرده، اجرایش می کند همان علمی است که به رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-و سپس به ما انجامید.

[66١]٣-سدیر گفت: من و ابو بصیر و یحیای بزّاز و داود کثیر در مجلس حضرت صادق علیه السّلام بودیم که حضرت خشمگین وارد شدند. و هنگامی که نشستند، فرمودند: شگفتا از این مردمی که می پندارند ما غیب می دانیم! غیب را جز خداوند شکوهمند نمی داند. من خواستم فلان کنیزم را بزنم، از دستم گریخت و من ندانستم که او در کدام یک از اتاق های خانه است؟ سدیر گفته است: وقتی حضرت از مجلس برخاسته، به سوی منزل رفت، من و ابو بصیر و میسر به نزدش رفته، گفتیم: جان ما به فدایت. شنیدیم که شما در کار کنیزتان چنان فرمودید و ما می دانیم که شما علم فراوان و بسیاری دارید اما به علم غیب نسبتتان نمی دهیم. او گوید: و حضرت فرمود: ای سدیر آیا قرآن نخوانده ای؟ عرض کردم: چرا. فرمود: آیا در آنچه از کتاب خداوند گرامی خوانده ای، این را هم دیده ای: (کسی که دانشی از کتاب داشت، گفت: پیش از آن که چشم برهم زنی آن را نزد تو خواهم آورد.) [نمل (٢٧) :4٠]عرض کردم: جانم فدایت! آن را خوانده ام. فرمود: آیا آن مرد را شناختی؟ و آیا دانستی چقدر از دانش کتاب نزد او بود؟ عرض کردم: مرا از آن آگاه کنید. فرمود: به اندازۀ قطره ای آب نسبت به دریای سبز. و این از دانش کتاب چقدر می شود؟ عرض کردم: خیلی کم است. پس فرمود: ای سدیر! چه بسیار است که خداوند عزّتمند به علمی

ص :54٩

فهل وجدت فیما قرأت من کتاب اللّه عزّ و جلّ: قٰالَ اَلَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ اَلْکِتٰابِ: أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ قال: قلت: جعلت فداک قد قرأته، قال: فهل عرفت الرّجل؟ و هل علمت ما کان عنده من علم الکتاب؟ قال: قلت: أخبرنی به؟ قال: قدر قطره من الماء فی البحر الأخضر فما یکون ذلک من علم الکتاب؟ قال: قلت جعلت فداک ما أقلّ هذا فقال: یا سدیر! ما أکثر هذا أن ینسبه اللّه عزّ و جلّ إلی العلم الّذی أخبرک به یا سدیر فهل وجدت فیما قرأت من کتاب اللّه عزّ و جلّ أیضا: قُلْ کَفیٰ بِاللّٰهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ اَلْکِتٰابِ قال: قلت: قد قرأته جعلت فداک قال: أ فمن عنده علم الکتاب کلّه أفهم أم من عنده علم الکتاب بعضه؟ قلت: لا، بل من عنده علم الکتاب کلّه، قال: فأومأ بیده إلی صدره و قال: علم الکتاب و اللّه کلّه عندنا، علم الکتاب و اللّه کلّه عندنا.

[66٢]4-أحمد بن محمّد، عن محمّد بن الحسن، عن أحمد بن الحسن بن علیّ، عن عمرو بن سعید، عن مصدّق بن صدقه، عن عمّار السّاباطیّ قال:

سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام، عن الإمام؟ یعلم الغیب؟ فقال: لا و لکن إذا أراد أن یعلم الشّیء أعلمه اللّه ذلک.

باب أنّ الأئمّه علیهم السّلام إذا شاءوا أن یعلموا علّموا [66٣]١-علیّ بن محمّد و غیره، عن سهل بن زیاد، عن أیّوب بن نوح، عن صفوان بن یحیی، عن ابن مسکان، عن بدر بن الولید، عن أبی الرّبیع الشّامیّ، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

إنّ الإمام إذا شاء أن یعلم علّم.

ص :55٠

خدای شکوهمند خوانده ای این را دریافته ای؟ (بگو کافی است که خداوند و کسی که دانش کتاب نزد او است میان من و شما گواه باشند.) [رعد (١٣) :4٣]عرض کردم:

آن را خوانده ام جانم به فدایت. فرمودند: آیا کسی که همۀ دانش کتاب نزد او است عالم تر است یا کسی که بعضی از دانش کتاب نزد او است؟ عرض کردم: نه، بلکه کسی که همۀ دانش کتاب نزد او است. او گوید: پس حضرت با دست به سینه اش اشاره کرد و فرمود: به خدا سوگند همۀ دانش کتاب نزد ما است. به خدا سوگند همۀ علم کتاب نزد ما است.

[66٢]4-عمّار ساباطی گفت: از حضرت صادق علیه السّلام دربارۀ امام پرسیدم که آیا غیب می داند؟ فرمودند: نه، ولی وقتی خواست چیزی را بداند خداوند او را به آن آگاه می کند.

ائمّه علیهم السّلام وقتی خواستند بدانند، آموخته می شوند

[66٣]١-ابو ربیع شامی از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: امام وقتی خواست بداند، آگاهانده می شود.

ص :55١

[664]٢-أبو علیّ الأشعریّ، عن محمّد بن عبد الجبّار، عن صفوان، عن ابن مسکان، عن بدر بن الولید، عن أبی الرّبیع، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

إنّ الإمام إذا شاء أن یعلم أعلم.

[665]٣-محمّد بن یحیی، عن عمران بن موسی، عن موسی بن جعفر، عن عمرو بن سعید المدائنیّ، عن أبی عبیده المدائنیّ، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

إذا أراد الإمام أن یعلم شیئا أعلمه اللّه ذلک.

باب أنّ الأئمّه علیهم السّلام یعلمون متی یموتون و أنّهم لا یموتون إلاّ باختیار منهم [666]١-محمّد بن یحیی، عن سلمه بن الخطّاب، عن سلیمان بن سماعه و عبد اللّه بن محمّد، عن عبد اللّه بن القاسم البطل، عن أبی بصیر قال:

قال أبو عبد اللّه علیه السّلام: أیّ إمام لا یعلم ما یصیبه و إلی ما یصیر، فلیس ذلک بحجّه [ا]للّه علی خلقه.

[66٧]٢-علیّ بن إبراهیم، عن محمّد بن عیسی، عن الحسن بن محمّد بن بشّار قال:

حدّثنی شیخ من أهل قطیعه الرّبیع من العامّه ببغداد ممّن کان ینقل عنه، قال: قال لی: قد رأیت بعض من یقولون بفضله من أهل هذا البیت، فما رأیت مثله قطّ فی فضله و نسکه. فقلت له: من؟ و کیف رأیته؟ قال: جمعنا أیّام السّندیّ بن شاهک ثمانین رجلا من الوجوه المنسوبین إلی الخیر، فأدخلنا علی موسی بن جعفر علیهما السّلام فقال لنا السّندیّ: یا هؤلاء انظروا إلی هذا الرّجل هل حدث به حدث؟ فإنّ النّاس یزعمون أنّه قد فعل به و یکثرون فی ذلک و هذا

ص :55٢

[664]٢-ابو ربیع از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: امام وقتی خواست بداند، آگاهانده می شود.

[665]٣-ابو عبیده مدائنی از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمودند:

وقتی امام خواست چیزی را بداند خداوند او را به آن آگاه می کند.

ائمّه علیهم السّلام می دانند که چه وقت می میرند و آنان جز به اختیار خودشان نمی میرند

[666]١-ابو بصیر گفته است: حضرت صادق علیه السّلام فرمودند: هر پیشوایی که نداند به او چه پیشامد می کند و به کجا می رود، او حجّت خداوند بر آفریدگانش نیست.

[66٧]٢-محمّد بشّار گفته است: شیخی سنّی از قطیعه الربیع بغداد که از او حدیث نقل می کنند، به من گفت: من یکی از این خاندان را که در برتری اش سخن گفته می شد، دیدم. و هرگز در فضیلت و عبادت همچون او را ندیدم.

به او گفتم: او که بود و چگونه دیدی اش؟ گفت: در دوران سندی شاهک هشتاد مرد از بزرگان نیکان را جمع کرده، به نزد موسای جعفر علیهما السّلام بردند.

آن گاه سندی به ما گفت: آقایان! به این مرد بنگرید که آیا چیزی بر او رخ داده است؟ مردم می پندارند که او کشته شده است و سخنان بسیار می گویند.

ص :55٣

منزله و فراشه موسّع علیه غیر مضیّق و لم یرد به أمیر المؤمنین سوءا و إنّما ینتظر به أن یقدم فیناظر أمیر المؤمنین و هذا هو صحیح موسّع علیه فی جمیع أموره، فسلوه، قال: و نحن لیس لنا همّ إلاّ النّظر إلی الرّجل و إلی فضله و سمته؛ فقال موسی بن جعفر علیه السّلام: أمّا ما ذکر من التّوسعه و ما أشبهها فهو علی ما ذکر غیر أنّی أخبرکم أیّها النّفر أنّی قد سقیت السّمّ فی سبع تمرات و أنا غدا أخضرّ و بعد غد أموت قال: فنظرت إلی السّندیّ بن شاهک یضطرب و یرتعد مثل السّعفه.

[66٨]٣-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن ابن فضّال، عن أبی جمیله، عن عبد اللّه بن أبی جعفر قال:

حدّثنی أخی، عن جعفر، عن أبیه أنّه أتی علیّ بن الحسین علیه السّلام لیله قبض فیها بشراب فقال: یا أبت اشرب هذا فقال: یا بنیّ إنّ هذه اللّیله الّتی أقبض فیها و هی اللّیله الّتی قبض فیها رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم.

[66٩]4-علیّ بن محمّد، عن سهل بن زیاد، عن محمّد بن عبد الحمید، عن الحسن بن الجهم قال: قلت للرّضا علیه السّلام:

إنّ أمیر المؤمنین علیه السّلام قد عرف قاتله و اللّیله الّتی یقتل فیها و الموضع الّذی یقتل فیه و قوله لمّا سمع صیاح الإوزّ فی الدّار: صوائح تتبعها نوائح و قول أمّ کلثوم: لو صلّیت اللّیله داخل الدّار و أمرت غیرک یصلّی بالنّاس، فأبی علیها و کثر دخوله و خروجه تلک اللّیله بلا سلاح و قد عرف علیه السّلام أنّ ابن ملجم لعنه اللّه قاتله بالسّیف کان هذا ممّا لم یجز تعرّضه؛ فقال: ذلک کان و لکنّه خیّر فی تلک اللّیله لتمضی مقادیر اللّه عزّ و جلّ.

[6٧٠]5-علیّ بن إبراهیم، عن محمّد بن عیسی، عن بعض أصحابنا،

ص :554

در حالی که این منزل و بستر فراخ او است. در تنگنا نیست و امیر مؤمنین [هارون رشید لعنه اللّه]نسبت به او قصد بدی ندارد. و اینک او منتظر است که امیر مؤمنین بیاید تا با او مناظره کند. او سالم است و در همه چیز برایش گشاده دستی شده است. از خودش بپرسید. او می گفت: در حالی که ما کاری جز نگریستن به آن مرد و به فضل و منش اش نداشتیم. پس موسای جعفر علیهما السّلام فرمود: امّا آنچه دربارۀ فراخی منزل و مانند آن گفت، همین طور است. جز این که ای جماعت به شما می گویم به من در هفت خرما زهر خوراندند. من فردا رنگم سبز می شود و پس فردا می میرم. او گفت: من به سندی شاهک نگریستم که دگرگون شده، مانند شاخۀ نخل می لرزید.

[66٨]٣-حضرت صادق علیه السّلام از پدرشان روایت کرده اند: شبی که حضرت سجّاد درگذشت شربتی برایشان برده و گفته است: پدر جانم این را بنوشید. و او فرموده است: پسرم! امشب شبی است که جانم گرفته می شود. و این همان شبی است که رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-در آن درگذشت.

[66٩]4-حسن جهم گفته است: به حضرت رضا علیه السّلام عرض کردم: امیر مؤمنان علیه السّلام قاتلش را می شناخت. و شبی که در آن کشته می شد و جایی را که در آن کشته می شد، می شناخت. و این سخن او است وقتی فریاد مرغابی ها را در خانه شنید: «فریادزنانی اند که به دنبالشان نوحه خوانان می آیند. و سخن امّ کلثوم که «کاش شب را در خانه نماز می گزاردی و برای نماز مردم به دیگری فرمان می دادی. که او به آن راضی نشد و در آن شب بی سلاح رفت و آمدش بسیار شد.

در حالی که می دانست ابن ملجم-خدا لعنتش کند-قاتل او با شمشیر است. و این چیزی است که اقدام به آن جایز نیست. پس حضرت فرمودند: همین طور است. امّا در آن شب او آن را اختیار کرد تا تقدیر خداوند گرامی جاری شود.

[6٧٠]5-برخی از اصحاب ما از ابو الحسن حضرت موسی علیه السّلام روایت

ص :555

عن أبی الحسن موسی علیه السّلام قال:

إنّ اللّه عزّ و جلّ غضب علی الشّیعه فخیّرنی نفسی أو هم؛ فوقیتهم و اللّه بنفسی.

[6٧١]6-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن الوشّاء، عن مسافر أنّ أبا الحسن الرّضا علیه السّلام قال له:

یا مسافر هذا القناه فیها حیتان؟ قال: نعم جعلت فداک، فقال: إنّی رأیت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم البارحه و هو یقول: یا علیّ ما عندنا خیر لک.

[6٧٢]٧-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن الوشّاء، عن أحمد بن عائذ، عن أبی خدیجه، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

کنت عند أبی فی الیوم الّذی قبض فیه فأوصانی بأشیاء فی غسله و فی کفنه و فی دخوله قبره، فقلت: یا أباه و اللّه ما رأیتک منذ اشتکیت أحسن منک الیوم، ما رأیت علیک أثر الموت، فقال: یا بنیّ! أ ما سمعت علیّ بن الحسین علیه السّلام ینادی من وراء الجدار: یا محمّد؟ تعال، عجّل؟ .

[6٧٣]٨-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن علیّ بن الحکم، عن سیف بن عمیره، عن عبد الملک بن أعین، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

أنزل اللّه تعالی النّصر علی الحسین علیه السّلام حتّی کان [ما]بین السّماء و الأرض ثمّ خیّر: النّصر أو لقاء اللّه فاختار لقاء اللّه تعالی.

باب أنّ الأئمّه علیهم السّلام یعلمون علم ما کان و ما یکون و أنّه لا یخفی علیهم الشّیء صلوات اللّه علیهم [6٧4]١-أحمد بن محمّد و محمّد بن یحیی، عن محمّد بن الحسین، عن

ص :556

کرده اند که فرمود: خداوند عزّتمند بر شیعه خشمگین شد. پس مرا میان خودم یا ایشان مخیّر کرد. و من به خدا سوگند آنان را با جان خودم حفظ کردم.

[6٧١]6-از مسافر روایت شده که ابو الحسن حضرت رضا علیه السّلام به او فرموده است: ای مسافر! آیا در این جویبار ماهی هست؟ او گفته: بله، جانم به فدایت.

پس فرمود: دیشب رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-را دیدم که می فرمود: ای علی آنچه نزد ما است برای تو بهتر است.

[6٧٢]٧-ابو خدیجه از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: در روزی که جان پدرم گرفته شد نزدش بودم پس مرا به کارهایی در غسل و کفن و گذاشتن در قبر سفارش کرد. من گفتم: پدر جان از وقتی بیمار شده ای شما را بهتر از امروز ندیده ام. من اثری از مرگ در شما نمی بینم. و ایشان فرمود: ای پسرم! آیا نمی شنوی علی بن حسین علیهما السّلام از پشت دیوار صدا می زند: محمّد! بیا، شتاب کن؟

[6٧٣]٨-عبد الملک اعین از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده که فرمود:

خداوند والا یاری را بر حسین علیه السّلام نازل کرد تا میان آسمان و زمین آمد. سپس میان یاری و دیدار خداوند مخیّر شد و او دیدار خدا را برگزید.

ائمّه [علیهم السّلام]علم آنچه را بوده و آنچه را می شود، دارند و چیزی بر آنان-درود خدا بر آنان-پنهان نیست

[6٧4]١-سیف تمّار گفته است: ما گروهی از شیعیان در حجر [اسماعیل]

ص :55٧

إبراهیم بن إسحاق الأحمر، عن عبد اللّه بن حمّاد، عن سیف التّمّار قال:

کنّا مع أبی عبد اللّه علیه السّلام جماعه من الشّیعه فی الحجر فقال: علینا عین، فالتفتنا یمنه و یسره فلم نر أحدا فقلنا: لیس علینا عین فقال: و ربّ الکعبه و ربّ البنیّه ثلاث مرّات لو کنت بین موسی و الخضر لأخبرتهما أنّی أعلم منهما و لأنبأتهما بما لیس فی أیدیهما، لأنّ موسی و الخضر علیهما السّلام أعطیا علم ما کان و لم یعطیا علم ما یکون و ما هو کائن حتّی تقوم السّاعه و قد ورثناه من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم وراثه.

[6٧5]٢-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن محمّد بن سنان، عن یونس بن یعقوب، عن الحارث بن المغیره و عدّه من أصحابنا منهم عبد الأعلی و أبو عبیده و عبد اللّه بن بشر الخثعمیّ سمعوا أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول:

إنّی لأعلم ما فی السّماوات و ما فی الأرض و أعلم ما فی الجنّه و أعلم ما فی النّار و أعلم ما کان و ما یکون، قال: ثمّ مکث هنیئه فرأی أنّ ذلک کبر علی من سمعه منه فقال: علمت ذلک من کتاب اللّه عزّ و جلّ، إنّ اللّه عزّ و جلّ یقول:

فیه تبیان کلّ شیء.

[6٧6]٣-علیّ بن محمّد، عن سهل، عن أحمد بن محمّد بن أبی نصر، عن عبد الکریم، عن جماعه بن سعد الخثعمیّ أنّه قال:

کان المفضّل عند أبی عبد اللّه علیه السّلام فقال له المفضّل: جعلت فداک یفرض اللّه طاعه عبد علی العباد و یحجب عنه خبر السّماء؟ قال: لا، اللّه أکرم و أرحم و أرأف بعباده من أن یفرض طاعه عبد علی العباد ثمّ یحجب عنه خبر السّماء صباحا و مساء.

[6٧٧]4-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن ابن محبوب، عن

ص :55٨

با حضرت صادق علیه السّلام بودیم. که فرمود: جاسوسی مراقب ما است [؟]پس ما به چپ و راست نگریستیم و کسی را ندیدیم پس گفتیم: جاسوسی مراقبمان نیست. آن گاه فرمود: به پروردگار این بنا سوگند-سه بار فرمود-اگر میان موسی و خضر بودم به آن ها خبر می دادم که من عالم تر از ایشان هستم. و به آنچه در دستشان نبود آگاهشان می کردم؛ زیرا به موسی و خضر علیهما السّلام دانش آنچه بود داده شده بود در حالی که دانش آنچه می شود و خواهد شد تا وقتی قیامت برپا شود به آنان داده نشده بود و ما آن را از رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-به ارث برده ایم.

[6٧5]٢-عدّه ای از اصحاب ما از جمله. . . عبد اللّه بشر خثعمی از حضرت صادق علیه السّلام شنیده اند که می فرماید: همانا من به آن چه در آسمان ها و زمین است آگاهم و به آن چه در بهشت است آگاهم و به آنچه در دوزخ است آگاهم و به آنچه بوده و می شود آگاهم. او گوید: سپس اندکی مکث کرد و دید که آن بر کسانی که شنیده اند بزرگ نموده است. پس فرمود: آن ها را از کتاب خدای شکوهمند دریافته ام. خداوند گرامی می فرماید: بیان هرچیزی در آن است. [نقل به معنا است.)

[6٧6]٣-جماعه بن سعد خثعمی گفته است: مفضّل نزد حضرت صادق علیه السّلام بود. که گفت: جانم به فدایت! آیا خداوند اطاعت از بنده ای را بر بندگان واجب می کند و خبر آسمان را از او بازدارد؟ فرمود: نه، خداوند به بندگانش کریم تر و مهربان تر و رؤوف تر از آن است که اطاعت از بنده ای را بر آنان واجب کند سپس خبر آسمان را در بامداد و شامگاه از او بازدارد.

[6٧٧]4-ضریس کناسی گفته است: شنیدم حضرت باقر علیه السّلام می فرماید:

ص :55٩

ابن رئاب، عن ضریس الکناسیّ قال:

سمعت أبا جعفر علیه السّلام یقول و عنده أناس من أصحابه: عجبت من قوم یتولّونا و یجعلونا أئمّه و یصفون أنّ طاعتنا مفترضه علیهم کطاعه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ثمّ یکسرون حجّتهم و یخصمون أنفسهم بضعف قلوبهم، فینقصونا حقّنا و یعیبون ذلک علی من أعطاه اللّه برهان حقّ معرفتنا و التّسلیم لأمرنا، أ ترون أنّ اللّه تبارک و تعالی افترض طاعه أولیائه علی عباده، ثمّ یخفی عنهم أخبار السّماوات و الأرض و یقطع عنهم موادّ العلم فیما یرد علیهم ممّا فیه قوام دینهم؟ ! فقال له حمران: جعلت فداک أرأیت ما کان من أمر قیام علیّ بن أبی طالب و الحسن و الحسین علیهم السّلام و خروجهم و قیامهم بدین اللّه عزّ ذکره و ما أصیبوا من قتل الطّواغیت إیّاهم و الظّفر بهم حتّی قتلوا و غلبوا؟ فقال أبو جعفر علیه السّلام: یا حمران! إنّ اللّه تبارک و تعالی قد کان قدّر ذلک علیهم و قضاه و أمضاه و حتمه علی سبیل الاختیار ثمّ أجراه. فبتقدّم علم إلیهم من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قام علیّ و الحسن و الحسین علیهم السّلام و بعلم صمت من صمت منّا و لو أنّهم یا حمران! حیث نزل بهم ما نزل من أمر اللّه عزّ و جلّ و إظهار الطّواغیت علیهم سألوا اللّه عزّ و جلّ أن یدفع عنهم ذلک و ألحّوا علیه فی طلب إزاله ملک الطّواغیت و ذهاب ملکهم إذا لأجابهم و دفع ذلک عنهم، ثمّ کان انقضاء مدّه الطّواغیت و ذهاب ملکهم أسرع من سلک منظوم انقطع فتبدّد و ما کان ذلک الّذی أصابهم یا حمران لذنب اقترفوه و لا لعقوبه معصیه خالفوا اللّه فیها و لکن لمنازل و کرامه من اللّه أراد أن یبلغوها، فلا تذهبنّ بک المذاهب فیهم.

[6٧٨]5-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن علیّ بن معبد، عن هشام بن الحکم قال:

ص :56٠

-در حالی که مردمی از اصحابش در نزدش بودند-در شگفتم از مردمی که ما را دوست دارند و امامان [خود]قرارمان می دهند و می گویند که اطاعت از ما برایشان همچون اطاعت از رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-واجب است، سپس از حجّتشان چشم می پوشند و به سبب ناتوانی دل هاشان با خودشان مبارزه می کنند. پس حقّ ما را کاهش داده کسی را که خداوند برهان معرفت راستین ما و تسلیم به فرمان ما را به او داده است نکوهش می کنند. آیا می پندارید خداوند پاک و والا اطاعت از اولیایش را بر بندگانش واجب کرده، سپس اخبار آسمان ها و زمین را از آنان پنهان کرده، اصول علم را دربارۀ آنچه استواری دینشان در آن است و از آنان پرسش می شود قطع می کند؟ ! آن گاه حمران عرض کرد: جانم به فدایت. بفرمایید موضوع قیام علی ابو طالب و حسن و حسین علیهم السّلام و قیامشان برای دین خداوند گرامی یاد چیست؟ و آنچه از کشته شدن به دست طاغوت ها و چیرگی شان بر آنان رسید. که کشته شدند و مغلوب.

پس حضرت باقر علیه السّلام فرمود: ای حمران خداوند پاک و والا آن را بر ایشان مقدّر کرده و به اختیار خودشان حکم داده، امضا کرده و حتمی اش ساخته، سپس اجرایش کرد. پس به علمی پیشین که از رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-به ایشان رسیده بود علی و حسن و حسین علیهم السّلام قیام کردند. و به علم است که کسی از ما سکوت می کند. ای حمران! اگر ایشان زمانی که چیزی از فرمان خداوند بر آنان نازل شده، طاغوت ها بر ایشان چیره شده اند از خداوند عزّتمند بخواهند که آن را از ایشان بردارد و در درخواست نابودی حکومت طاغوت ها و از بین رفتن آن پافشاری کنند، آن گاه، تقاضای ایشان را اجابت کرده، آن را از سرشان برطرف می کند و سپری شدن دوران طاغوت ها و از بین رفتن حکومتشان سریع تر از رشته ای گوهر چند است که پاره شده، از هم می پاشد. ای حمران! آنچه به ایشان می رسد نه برای گناهی است که به آن دست یازیده اند و نه برای عذاب معصیتی است که با خداوند مخالفت کرده باشند. بلکه برای درجات و کرامت خداوند است که خدا خواسته به آن دست یابند. پس دربارۀ ایشان گمان های دیگر مبر.

[6٧٨]5-هشام حکم گفته است: از حضرت صادق علیه السّلام در منا از پانصد

ص :56١

سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام بمنی عن خمسمائه حرف من الکلام فأقبلت أقول:

یقولون کذا و کذا قال: فیقول: قل کذا و کذا، قلت: جعلت فداک هذا الحلال و هذا الحرام، أعلم أنّک صاحبه و أنّک أعلم النّاس به و هذا هو الکلام؟ فقال لی، ویک یا هشام [لا]یحتجّ اللّه تبارک و تعالی علی خلقه بحجّه لا یکون عنده کلّ ما یحتاجون إلیه.

[6٧٩]6-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن عمر بن عبد العزیز، عن محمّد بن الفضیل، عن أبی حمزه قال: سمعت أبا جعفر علیه السّلام یقول:

لا و اللّه لا یکون عالم جاهلا أبدا، عالما بشیء جاهلا بشیء ثمّ قال: اللّه أجلّ و أعزّ و أکرم من أن یفرض طاعه عبد یحجب عنه علم سمائه و أرضه، ثمّ قال:

لا یحجب ذلک عنه.

باب أنّ اللّه عزّ و جلّ لم یعلّم نبیّه علما إلاّ أمره أن یعلّمه أمیر المؤمنین علیه السّلام و أنّه کان شریکه فی العلم [6٨٠]١-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن ابن أذینه، عن عبد اللّه بن سلیمان، عن حمران بن أعین، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

إنّ جبرئیل علیه السّلام أتی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم برمّانتین فأکل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم إحداهما و کسر الأخری بنصفین فأکل نصفا و أطعم علیّا علیه السّلام نصفا ثمّ قال له رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: یا أخی هل تدری ما هاتان الرّمّانتان؟ قال: لا، قال: أمّا الأولی فالنّبوّه، لیس لک فیها نصیب و أمّا الأخری فالعلم أنت شریکی فیه، فقلت:

أصلحک اللّه کیف کان؟ یکون شریکه فیه؟ قال: لم یعلّم اللّه محمّدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم علما إلاّ و أمره أن یعلّمه علیّا علیه السّلام.

ص :56٢

مسأله ای کلامی پرسیدم. و شروع کرده، گفتم: آن ها چنین وچنان می گویند. و حضرت فرمود: تو چنین وچنان بگو. عرض کردم: جانم به فدایت! دربارۀ حلال و حرام می دانم که شما صاحب آن هستی و داناترین مردم به آن. امّا دربارۀ علم کلام؟ پس به من فرمود: وای بر تو ای هشام! خداوند پاک و والا با حجّتی که همۀ آنچه به آن نیاز پیدا می شود در نزدش نیست بر آفریدگانش استدلال نمی کند [؟]

[6٧٩]6-ابو حمزه گفت: شنیدم حضرت باقر علیه السّلام می فرمود: نه، به خدا سوگند، عالم هرگز جاهل نمی شود. عالم به چیزی باشد و جاهل به چیزی. سپس فرمود: خداوند بزرگ تر و گرامی تر و کریم تر از آن است که اطاعت از بنده ای را واجب کند که علم آسمان و زمینش را از او بازداشته است. سپس فرمود: آن را از او بازنمی دارد.

خداوند عزّتمند به پیامبرش علمی نیاموخت جز این که به او فرمان داد آن را به امیر مؤمنان علیه السّلام بیاموزد. و او شریک آن حضرت در علم بود

[6٨٠]١-حمران اعین از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمود:

جبرئیل برای رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-دو انار آورد. و رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-یکی را خورد و دیگری را دو نیم کرد، آن گاه نیمی را خورد و نیم دیگر را به علی علیه السّلام خوراند. سپس رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-به او فرمود: ای برادرم می دانی این دو انار چه بود؟ عرض کرد: نه. فرمود: نخستین انار، پیامبری بود که تو را در آن نصیبی نیست و دیگری علم بود که تو در آن با من شریکی. من گفتم: أصلحک اللّه چگونه با ایشان شریک است؟ چگونه است؟ فرمود: خداوند به محمّد-درود خدا بر او و بر خاندانش-علمی نیاموخت جز این که به او فرمان داد آن را به علی علیه السّلام بیاموزد.

ص :56٣

[6٨١]٢-علیّ، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن ابن أذینه، عن زراره، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

نزل جبرئیل علیه السّلام علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم برمّانتین من الجنّه فأعطاه إیّاهما فأکل واحده و کسر الأخری بنصفین فأعطی علیّا علیه السّلام نصفها فأکلها؛ فقال: یا علیّ أمّا الرّمّانه الأولی الّتی أکلتها فالنّبوّه لیس لک فیها شیء و أمّا الأخری فهو العلم فأنت شریکی فیه.

[6٨٢]٣-محمّد بن یحیی، عن محمّد بن الحسن، عن محمّد بن عبد الحمید، عن منصور بن یونس، عن ابن أذینه، عن محمّد بن مسلم قال:

سمعت أبا جعفر علیه السّلام یقول: نزل جبرئیل علی محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم برمّانتین من الجنّه، فلقیه علیّ علیه السّلام فقال: ما هاتان الرّمّانتان اللّتان فی یدک؟ فقال: أمّا هذه فالنّبوّه، لیس لک فیها نصیب، و أمّا هذه فالعلم، ثمّ فلقها رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بنصفین فأعطاه نصفها و أخذ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نصفها ثمّ قال: أنت شریکی فیه و أنا شریکک فیه، قال: فلم یعلم و اللّه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حرفا ممّا علّمه اللّه عزّ و جلّ إلاّ و قد علّمه علیّا علیه السّلام ثمّ انتهی العلم إلینا، ثمّ وضع یده علی صدره.

باب جهات علوم الأئمّه علیهم السّلام [6٨٣]١-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن محمّد بن إسماعیل، عن عمّه حمزه بن بزیع، عن علیّ السّائیّ، عن أبی الحسن الأوّل موسی علیه السّلام قال:

قال: مبلغ علمنا علی ثلاثه وجوه: ماض و غابر و حادث فأمّا الماضی فمفسّر و أمّا الغابر فمزبور و أمّا الحادث فقذف فی القلوب و نقر فی الأسماع و هو أفضل علمنا و لا نبیّ بعد نبیّنا.

ص :564

[6٨١]٢-زراره از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده که فرمود: جبرئیل علیه السّلام برای رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-دو انار از بهشت آورده، به ایشان داد.

و ایشان یکی را خورده، دیگری را دو نیم کرده، نیمش را به علی علیه السّلام داد و او آن را خورد. آن گاه فرمود: ای علی! انار نخستین که من خوردم پیامبری بود که برای تو در آن چیزی نیست امّا دیگری علم بود که تو در آن با من شریکی.

[6٨٢]٣-محمّد مسلم گفت: از حضرت باقر علیه السّلام شنیدم که می فرماید:

جبرئیل برای محمّد-درود خدا بر او و بر خاندانش-دو انار از بهشت آورد.

آن گاه علی علیه السّلام به دیدارش آمد و عرض کرد: این دو اناری که در دست شما است، چیست؟ و ایشان فرمودند: این، پیامبری است که برای تو در آن نصیبی نیست و این علم است. سپس رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-آن را دو پاره کرده، نیمی را به او داده، نیمی را خود برداشت. سپس فرمود: در این تو شریک من و من شریک توام. امام باقر علیه السّلام فرمود: به خدا سوگند رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-حرفی از آنچه خداوند شکوهمند به او آموخت، نیاموخت جز این که آن را به علی علیه السّلام آموخت. سپس آن علم به ما منتهی شده و دستش را بر سینه اش گذاشت.

جهات علوم ائمّه علیهم السّلام

[6٨٣]١-علی سائی از ابو الحسن اوّل حضرت موسی علیه السّلام روایت کرده که فرمود: نهایت دانش ما بر سه جهت است: گذشته و آینده و پدیده. گذشته، [به وسیلۀ پیامبر برای ما]تفسیر شده است، آینده [در جامعه و مصحف فاطمه علیها السّلام] نوشته شده و پدیده، القایی در دل ها و صدایی در گوش ها است و آن برترین علم ما است و پیامبری پس از پیامبر ما نیست.

ص :565

[6٨4]٢-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن أبی زاهر، عن علیّ بن موسی، عن صفوان بن یحیی، عن الحارث بن المغیره، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام:

[قال]قلت: أخبرنی عن علم عالمکم؟ قال: وراثه من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و من علیّ علیه السّلام قال: قلت: إنّا نتحدّث أنّه یقذف فی قلوبکم و ینکت فی آذانکم؟ قال:

أو ذاک.

[6٨5]٣-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عمّن حدّثه، عن المفضّل بن عمر قال:

قلت لأبی الحسن علیه السّلام: روّینا، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام أنّه قال:

إنّ علمنا غابر و مزبور و نکت فی القلوب و نقر فی الأسماع، فقال: أمّا الغابر فما تقدّم من علمنا و أمّا المزبور فما یأتینا و أمّا النّکت فی القلوب فإلهام و أمّا النّقر فی الأسماع فأمر الملک.

باب أنّ الأئمّه علیهم السّلام لو ستر علیهم لأخبروا کلّ امری بما له و علیه [6٨6]١-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن الحسین بن سعید، عن فضاله بن أیّوب، عن أبان بن عثمان، عن عبد الواحد بن المختار قال:

قال أبو جعفر علیه السّلام: لو کان لألسنتکم أوکیه لحدّثت کلّ امری بما له و علیه.

[6٨٧]٢-و بهذا الإسناد، عن أحمد بن محمّد، عن ابن سنان، عن عبد اللّه بن مسکان قال: سمعت أبا بصیر یقول:

قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام: من أین أصاب أصحاب علیّ ما أصابهم مع علمهم بمنایاهم و بلایاهم؟ قال: فأجابنی شبه المغضب: ممّن ذلک إلاّ منهم؟ ! فقلت:

ما یمنعک جعلت فداک؟ قال: ذلک باب أغلق إلاّ أنّ الحسین بن علیّ صلوات اللّه علیهما فتح منه شیئا یسیرا ثمّ قال: یا أبا محمّد! إنّ أولئک کانت علی أفواههم أوکیه.

ص :566

[6٨4]٢-از حارث مغیره روایت شده که به حضرت صادق علیه السّلام عرض کردم:

به من از علم عالمتان بفرمایید. فرمودند: ارثی از رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-و علی علیه السّلام است. عرض کردم: ما چنین می گوییم که آن در دل هاتان القا شده، و در گوشتان گفته می شود. فرمود: یا چنین است [یا چنان که گفتم.]

[6٨5]٣-مفضّل عمر گفت: به حضرت ابو الحسن علیه السّلام عرض کردم: برای ما از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده اند که فرموده است: همانا علم ما گذشته و نوشته شده، القایی در قلوب و صدایی در گوش است. فرمود: امّا گذشته، دانش پیشین ما است و نوشته شده، آن است که خواهد آمد و القا در دل، الهام است و صدای در گوش، امر فرشته.

همانا ائمّه علیهم السّلام به هر مردی سود و زیانش را خبر می دادند اگر رازشان را حفظ می کردند

[6٨6]١-عبد الواحد مختار گفته است: حضرت باقر علیه السّلام فرمود: اگر برای زبان هاتان بندی بود [که آن را ببندد]سود و زیان هر مردی را برایش می گفتم.

[6٨٧]٢-عبد اللّه مسکان گفت: شنیدم ابو بصیر می گوید: به حضرت صادق عرض کردم: از کجا به اصحاب علی علیه السّلام آنچه رسید، رسید در حالی که آنان به مرگ و مصیبتشان آگاه بودند؟ او گوید: حضرت خشمگینانه پاسخم داد: جز از خودشان، از چه کسی می رسد؟ پس عرض کردم: آنچه مانع شما از آن می شود چیست جانم به فدایت؟ فرمود: آن دری بسته شده است که جز حسین بن علی -درود خداوند بر آنان-اندکی از آن را نگشود. سپس فرمود: ای ابو محمّد! همانا بر زبان آنان بندهایی بود.

ص :56٧

باب التّفویض إلی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و إلی الأئمّه علیهم السّلام فی أمر الدّین [6٨٨]١-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن أبی زاهر، عن علیّ بن إسماعیل، عن صفوان بن یحیی، عن عاصم بن حمید، عن أبی إسحاق النّحویّ قال:

دخلت علی أبی عبد اللّه علیه السّلام فسمعته یقول: إنّ اللّه عزّ و جلّ أدّب نبیّه علی محبّته فقال: وَ إِنَّکَ لَعَلیٰ خُلُقٍ عَظِیمٍ ثمّ فوّض إلیه فقال عزّ و جلّ: وَ مٰا آتٰاکُمُ اَلرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مٰا نَهٰاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا و قال عزّ و جلّ: مَنْ یُطِعِ اَلرَّسُولَ فَقَدْ أَطٰاعَ اَللّٰهَ [قال:]ثمّ قال: و إنّ نبیّ اللّه فوّض إلی علیّ و ائتمنه فسلّمتم و جحد النّاس فو اللّه لنحبّکم أن تقولوا إذا قلنا و أن تصمتوا إذا صمتنا و نحن فیما بینکم و بین اللّه عزّ و جلّ، ما جعل اللّه لأحد خیرا فی خلاف أمرنا.

عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن ابن أبی نجران، عن عاصم بن حمید، عن أبی إسحاق قال: سمعت أبا جعفر علیه السّلام یقول: ثمّ ذکر نحوه.

[6٨٩]٢-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن یحیی بن أبی عمران، عن یونس، عن بکّار بن بکر، عن موسی بن أشیم قال:

کنت عند أبی عبد اللّه علیه السّلام فسأله رجل عن آیه من کتاب اللّه عزّ و جلّ فأخبره بها ثمّ دخل علیه داخل فسأله عن تلک الآیه فأخبره بخلاف ما أخبر [به]الأوّل فدخلنی من ذلک ما شاء اللّه حتّی کأنّ قلبی یشرح بالسّکاکین فقلت فی نفسی:

ترکت أبا قتاده بالشّام لا یخطئ فی الواو و شبهه و جئت إلی هذا، یخطئ هذا الخطأ کلّه، فبینا أنا کذلک إذ دخل علیه آخر فسأله عن تلک الآیه فأخبره بخلاف ما أخبرنی و أخبر صاحبیّ، فسکنت نفسی فعلمت أنّ ذلک منه تقیّه، قال: ثمّ التفت إلیّ فقال لی: یا ابن أشیم إنّ اللّه عزّ و جلّ فوّض إلی سلیمان بن داود فقال: «هٰذٰا عَطٰاؤُنٰا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِکْ بِغَیْرِ حِسٰابٍ» و فوّض إلی نبیّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فقال:

ص :56٨

امر دین به رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و به ائمّه علیهم السّلام سپرده شده است

[6٨٨]١-ابو اسحاق نحوی گفته است: به نزد حضرت صادق علیه السّلام رفتم و شنیدم که می فرماید: همانا خدای عزّتمند پیامبرش را بر محبّت خودش ادب آموخت و فرمود (و تو اخلاق بزرگ و برجسته ای داری.) [قلم (6٨) :4]سپس آن گرامی به او تفویض کرد و فرمود (و آنچه را رسول خدا برایتان آورده برگیرید و از آنچه بازداشته بپرهیزید.) [حشر (5٩) :٧]و فرمود: (هرکس از این رسول اطاعت کند، از خداوند اطاعت کرده است.) [نساء (4) :٨٠]او گوید: سپس حضرت فرمود: و همانا پیامبر خدا به علی [علیه السّلام]تفویض کرده، او را امین قرار داد. آن گاه شما پذیرفتید و مردم انکار کردند. و به خدا سوگند ما شما را چنان دوست داریم که وقتی گفتیم بگویید و وقتی ساکت شدیم، ساکت شوید. و ما در میان شما و خداوند عزّتمند هستیم که خداوند برای کسی در مخالفت با امر ما خیری قرار نداده است.

[در سندی دیگر]ابو اسحاق گفته است: شنیدم حضرت باقر می فرماید. . . و مانند همین را روایت کرده است.

[6٨٩]٢-موسای اشیم گفته است: نزد حضرت صادق علیه السّلام بودم که مردی از آیه ای از کتاب خداوند عزّتمند پرسید و حضرت از آن با او سخن گفت. سپس کسی دیگر آمد و از همان آیه پرسید و حضرت با او غیر از آنچه با اوّلی فرموده بود، سخن گفت. پس، از آن هرچه خدا خواست به دلم خطور کرد چنان که گویا با چندین چاقو قطعه قطعه می شود. با خودم گفتم: ابو قتاده را که در یک «واو» و مثل آن اشتباه نمی کرد در شام واگذاشتم و به نزد چنین کسی آمدم که به کلّی اشتباه می کند. در این ناحوال بودم که مرد دیگری به نزدش آمد و از آن آیه پرسید و او بار دیگر غیر از آنچه به من و آن دو دیگر فرموده بود، سخن گفت. جانم آرام شد و دانستم که این از جهت تقیّه است. او گوید: سپس حضرت به من رو کرد و فرمود: ای پسر اشیم همانا خداوند شکوهمند به سلیمان داود تفویض کرد و فرمود: (این عطای ما است آن را بی شمارد خواهی ببخش یا دریغ کن.) [سورۀ ص (٣٨) :٣٩]و به پیامبرش-درود خدا بر او و بر خاندانش-تفویض کرده،

ص :56٩

«مٰا آتٰاکُمُ اَلرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مٰا نَهٰاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا» فما فوّض إلی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فقد فوّضه إلینا.

[6٩٠]٣-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن الحجّال، عن ثعلبه، عن زراره قال: سمعت أبا جعفر و أبا عبد اللّه یقولان:

إنّ اللّه عزّ و جلّ فوّض إلی نبیّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أمر خلقه لینظر کیف طاعتهم، ثمّ تلا هذه الآیه: مٰا آتٰاکُمُ اَلرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مٰا نَهٰاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا.

[6٩١]4-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن عمر بن أذینه، عن فضیل بن یسار قال:

سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول لبعض أصحاب قیس الماصر: إنّ اللّه عزّ و جلّ أدّب نبیّه فأحسن أدبه فلمّا أکمل له الأدب قال: إِنَّکَ لَعَلیٰ خُلُقٍ عَظِیمٍ ثمّ فوّض إلیه أمر الدّین و الأمّه لیسوس عباده، فقال عزّ و جلّ: مٰا آتٰاکُمُ اَلرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مٰا نَهٰاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا و إنّ رسول اللّه کان مسدّدا موفّقا مؤیّدا بروح القدس، لا یزلّ و لا یخطئ فی شیء ممّا یسوس به الخلق، فتأدّب بآداب اللّه، ثمّ إنّ اللّه عزّ و جلّ فرض الصّلاه رکعتین رکعتین، عشر رکعات، فأضاف رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم إلی الرّکعتین رکعتین و إلی المغرب رکعه فصارت عدیل الفریضه لا یجوز ترکهنّ إلاّ فی سفر و أفرد الرّکعه فی المغرب فترکها قائمه فی السّفر و الحضر فأجاز اللّه عزّ و جلّ له ذلک کلّه فصارت الفریضه سبع عشره رکعه، ثمّ سنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم النّوافل أربعا و ثلاثین رکعه مثلی الفریضه فأجاز اللّه عزّ و جلّ له ذلک و الفریضه و النّافله إحدی و خمسون رکعه منها رکعتان بعد العتمه جالسا تعدّ برکعه مکان الوتر و فرض اللّه فی السّنه صوم شهر رمضان و سنّ رسول اللّه صوم شعبان و ثلاثه أیّام فی کلّ شهر مثلی الفریضه فأجاز اللّه عزّ و جلّ

ص :5٧٠

فرمود: (آنچه این رسول برایتان آورده، برگیرید و از آنچه بازداشته بپرهیزید.) [سورۀ حشر (5٩) :٧]و آنچه را به رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-تفویض کرده بود، به ما تفویض کرد.

[6٩٠]٣-زراره گفته است از حضرت باقر و حضرت صادق علیهما السّلام شنیدم که می فرمودند: همانا خدای عزّتمند امر آفریدگانش را به پیامبرش-درود خدا بر او و بر خاندانش-سپرد تا ببیند اطاعتشان چگونه است. سپس این آیه را خواندند:

(آنچه را رسول خدا برایتان آورده برگیرید و از آنچه نهیتان کرده بپرهیزید.) [سورۀ حشر (5٩) :٧]

[6٩١]4-فضیل یسار گفت: از حضرت صادق علیه السّلام شنیدم که به یکی از اصحاب قیس ماصر می فرمود: همانا خدای شکوهمند به پیامبرش ادب آموخت و ادبش را نیکو کرد. و آن گاه که ادبش را به کمال رساند، فرمود: (تو اخلاق بزرگ و برجسته ای داری.) [سورۀ قلم (6٨) :4]سپس امر دین و امّت را به او سپر تا بندگانش را رهبری کند و آن گاه فرمود: (آنچه را رسول خدا برایتان آورده برگیرید و از آنچه نهیتان کرده بپرهیزید.) [سورۀ حشر (5٩) :٧]و رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-آموختۀ فیروز یاری شده توسّط روح القدس بود که در چیزی از آنچه با آن آفریدگان را رهبری می کرد لغزش و خطا ندارد. او آداب خدا را آموخت. سپس خداوند گرامی نماز را دو رکعت، دو رکعت تا ده رکعت واجب کرد و رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-به دو رکعت ها، دو رکعت دیگر و به نماز مغرب رکعتی دیگر افزود و همچون آن، واجب شد. جز در سفر ترکشان جایز نیست. و آن یک رکعت مغرب را جدا کرد و آن را در سفر و در اقامت به پا داشت. پس خدای عزّتمند همۀ آن ها را برای او اجازه داده، نماز واجب هفده رکعت شد. سپس رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-دو برابر نماز واجب، سی و چهار رکعت نافله را وضع کرد. و خداوند شکوهمند آن را برای او اجازه داد. و واجب و نافله، پنجاه و یک رکعت است که یک رکعت آن همان دو رکعت نشستۀ پس از نماز عشا است که به جای وتر یک رکعت شمرده می شود. و خداوند در سال روزۀ ماه رمضان را واجب کرد و رسول خدا -درود خدا بر او و بر خاندانش-دو برابر روزۀ واجب روزۀ[مستحبّی]شعبان و سه روز در هر ماه را وضع کرد و خداوند گرامی به او اجازه اش را داد.

ص :5٧١

له ذلک و حرّم اللّه عزّ و جلّ الخمر بعینها و حرّم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم المسکر من کلّ شراب فأجاز اللّه له ذلک کلّه و عاف رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أشیاء و کرهها و لم ینه عنها نهی حرام إنّما نهی عنها نهی إعافه و کراهه، ثمّ رخّص فیها فصار الأخذ برخصه واجبا علی العباد کوجوب ما یأخذون بنهیه و عزائمه و لم یرخّص لهم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فیما نهاهم عنه نهی حرام و لا فیما أمر به أمر فرض لازم فکثیر المسکر من الأشربه نهاهم عنه نهی حرام لم یرخّص فیه لأحد و لم یرخّص رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم لأحد تقصیر الرّکعتین اللّتین ضمّهما إلی ما فرض اللّه عزّ و جلّ، بل ألزمهم ذلک إلزاما واجبا، لم یرخّص لأحد فی شیء من ذلک إلاّ للمسافر و لیس لأحد أن یرخّص [شیئا]ما لم یرخّصه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم، فوافق أمر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أمر اللّه عزّ و جلّ و نهیه نهی اللّه عزّ و جلّ و وجب علی العباد التّسلیم له کالتّسلیم للّه تبارک و تعالی.

[6٩٢]5-أبو علیّ الأشعریّ، عن محمّد بن عبد الجبّار، عن ابن فضّال، عن ثعلبه بن میمون، عن زراره أنّه سمع أبا جعفر و أبا عبد اللّه علیهما السّلام یقولان:

إنّ اللّه تبارک و تعالی فوّض إلی نبیّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أمر خلقه لینظر کیف طاعتهم، ثمّ تلا هذه الآیه مٰا آتٰاکُمُ اَلرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مٰا نَهٰاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا.

محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن الحجّال، عن ثعلبه بن میمون، عن زراره مثله

[6٩٣]6-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن محمّد بن سنان، عن إسحاق بن عمّار، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

إنّ اللّه تبارک و تعالی أدّب نبیّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فلمّا انتهی به إلی ما أراد، قال له:

إِنَّکَ لَعَلیٰ خُلُقٍ عَظِیمٍ ففوّض إلیه دینه فقال: وَ مٰا آتٰاکُمُ اَلرَّسُولُ فَخُذُوهُ

ص :5٧٢

و خداوند عزّتمند شراب را به طور معیّن حرام کرد و رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-هر نوشیدنی مست کننده ای را حرام کرد. و خداوند همۀ آن را به او اجازه داد. و رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-چیزهایی را ناپسند می شمرد ولی از آن ها همچون حرام نهی نکرد. و از آن ها نهی کراهتی کرد. سپس در آن ها رخصت داد. پس پذیرفتن تسهیلات او همچون پذیرفتن نهی و واجباتش بر بندگان واجب است. و رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-نه در آنچه به طور حرام از آن نهی کرده بود و نه در آنچه به طور واجب امر کرده بود به آنان رخصت نداد. و بسیار نوشیدنی مست کننده که آنان را به طور حرام از آن نهی کرده، در آن به کسی رخصت نداد. رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-به کسی در کوتاه کردن دو رکعتی که خود به واجب خداوند گرامی افزوده بود رخصت نداد. بلکه آن را به طور واجب بر آنان الزامی ساخته، به کسی در هیچ چیز آن-جز برای مسافر-رخصت نداد. و کسی نمی تواند در آنچه رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله رخصت نداده، به خود رخصت دهد. پس فرمان رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-با فرمان خداوند عزّتمند و نهی اش با نهی آن شکوهمند یکی است. و تسلیم به او همچون تسلیم به خداوند پاک و فرازمند بر بندگان واجب است.

[6٩٢]5-به روایت زراره، او از حضرت باقر و حضرت صادق علیهما السّلام شنیده که می فرمودند: همانا خداوند پاک و والاامر آفریدگانش را به پیامبرش-درود خدا بر او و بر خاندانش-سپرد تا ببیند اطاعت آنان چگونه است. سپس این آیه را خواندند: (آنچه را رسول خدا برایتان آورده برگیرید و از آنچه نهیتان کرده بپرهیزید.) [سورۀ حشر (5٩) :٧]

با سلسله سندی دیگر همانند آن از زراره روایت شده است.

[6٩٣]6-اسحاق عمّار از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمود:

خداوند پاک و والا پیامبرش-درود خدا بر او و بر خاندانش-را ادب آموخت.

و چون به آنچه می خواست منتهی شد، فرمود: (تو اخلاق بزرگ و برجسته ای داری.) [سورۀ قلم (6٨) :4]و دینش را به او سپرد و فرمود: (و آنچه را رسول خدا برایتان آورده برگیرید و از آنچه نهی کرده بپرهیزید.) و خداوند گرامی فرایض

ص :5٧٣

وَ مٰا نَهٰاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا و إنّ اللّه عزّ و جلّ فرض الفرائض و لم یقسم للجدّ شیئا و إنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أطعمه السّدس فأجاز اللّه جلّ ذکره له ذلک و ذلک قول اللّه عزّ و جلّ: هٰذٰا عَطٰاؤُنٰا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِکْ بِغَیْرِ حِسٰابٍ.

[6٩4]٧-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن الوشّاء، عن حمّاد بن عثمان، عن زراره، عن أبی جعفر علیه السّلام:

قال وضع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دیه العین و دیه النّفس و حرّم النّبیذ و کلّ مسکر، فقال له رجل: وضع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم من غیر أن یکون جاء فیه شیء؟ قال: نعم لیعلم من یطیع الرّسول ممّن یعصیه.

[6٩5]٨-محمّد بن یحیی، عن محمّد بن الحسن قال: وجدت فی نوادر محمّد بن سنان عن عبد اللّه بن سنان، قال:

قال أبو عبد اللّه علیه السّلام: لا و اللّه ما فوّض اللّه إلی أحد من خلقه إلاّ إلی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و إلی الأئمّه، قال عزّ و جلّ: إِنّٰا أَنْزَلْنٰا إِلَیْکَ اَلْکِتٰابَ بِالْحَقِّ لِتَحْکُمَ بَیْنَ اَلنّٰاسِ بِمٰا أَرٰاکَ اَللّٰهُ و هی جاریه فی الأوصیاء علیهما السّلام.

[6٩6]٩-محمّد بن یحیی، عن محمّد بن الحسن، عن یعقوب بن یزید، عن الحسن بن زیاد، عن محمّد بن الحسن المیثمیّ، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

سمعته یقول: إنّ اللّه عزّ و جلّ أدّب رسوله حتّی قوّمه علی ما أراد، ثمّ فوّض إلیه فقال عزّ ذکره: مٰا آتٰاکُمُ اَلرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مٰا نَهٰاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا فما فوّض اللّه إلی رسوله صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فقد فوّضه إلینا.

[6٩٧]١٠-علیّ بن محمّد، عن بعض أصحابنا، عن الحسین بن عبد الرّحمن، عن صندل الخیّاط، عن زید الشّحّام قال:

سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام فی قوله تعالی: هٰذٰا عَطٰاؤُنٰا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِکْ بِغَیْرِ

ص :5٧4

را واجب کرد و نصیبی به نیا [با وجود پدر و مادر میّت]نداد. ولی رسول خدا -درود خداوند بر او و بر خاندانش-یک ششم به او داد و خداوند-گرامی یاد- آن را به او اجازه داد. و این سخن خداوند عزّتمند است که فرمود: (این عطای ما است آن را بی شمار خواهی ببخش یا دریغ کن.)

[6٩4]٧-زراره از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: رسول خدا- درود خدا بر او و بر خاندانش-دیۀ چشم و دیۀ جان را وضع کرده، نبیذ و هر مست کننده ای را حرام کرد. مردی به او عرض کرد: رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-بدون این که چیزی درباره اش آمده باشد، وضع کرد؟ فرمودند:

بله. تا معلوم شود چه کسی از حضرت رسول اطاعت می کند و چه کسی نافرمانی.

[6٩5]٨-عبد اللّه سنان گفته است که حضرت صادق علیه السّلام فرمود: نه به خدا سوگند! خداوند جز به رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-و به امامان [علیهم السّلام]به کسی از آفریدگانش تفویض [امر]نکرد. آن گرامی فرمود: (ما این کتاب را به حقّ بر تو نازل کردیم، تا میان مردم به موجب آنچه خدا به تو آموخته داوری کنی) [سوره نساء (4) :١٠5]و این دربارۀ اوصیا علیهم السّلام نیز جاری است.

[6٩6]٩-محمّد بن حسن میثمی گفته است که شنیدم حضرت صادق علیه السّلام می فرمود: همانا خدای عزّتمند به رسولش ادب آموخت تا او را بر آنچه می خواست استوار کرد سپس به او تفویض [امر]کرد و فرمود: (آنچه را رسول خدا برایتان آورده برگیرید و از آنچه نهیتان کرده بپرهیزید.) [سوره حشر (5٩) :٧]و آنچه را خداوند به رسولش-درود خدا بر او و بر خاندانش-تفویض کرد او آن را به ما تفویض کرد.

[6٩٧]١٠-زید شحّام گفته است: از حضرت صادق علیه السّلام دربارۀ این سخن آن والا پرسیدم: (این عطای ما است آن را بی شمار خواهی ببخش یا دریغ کن.)

ص :5٧5

حِسٰابٍ) قال: أعطی سلیمان ملکا عظیما ثمّ جرت هذه الآیه فی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فکان له أن یعطی ما شاء من شاء و یمنع من شاء و أعطاه [اللّه]أفضل ممّا أعطی سلیمان لقوله: مٰا آتٰاکُمُ اَلرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مٰا نَهٰاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا.

باب فی أنّ الأئمّه بمن یشبهون ممّن مضی و کراهیه القول فیهم بالنّبوّه [6٩٨]١-أبو علیّ الأشعریّ، عن محمّد بن عبد الجبّار، عن صفوان بن یحیی، عن حمران بن أعین قال:

قلت لأبی جعفر علیه السّلام: ما موضع العلماء؟ قال: مثل ذی القرنین و صاحب سلیمان و صاحب موسی علیهم السّلام.

[6٩٩]٢-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن الحسین بن أبی العلاء قال:

قال أبو عبد اللّه علیه السّلام: إنّما الوقوف علینا فی الحلال و الحرام فأمّا النّبوّه فلا.

[٧٠٠]٣-محمّد بن یحیی الأشعریّ، عن أحمد بن محمّد، عن البرقیّ، عن النّضر بن سوید، عن یحیی بن عمران الحلبیّ، عن أیّوب بن الحرّ قال:

سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: إنّ اللّه عزّ ذکره ختم بنبیّکم النّبیّین فلا نبیّ بعده أبدا و ختم بکتابکم الکتب فلا کتاب بعده أبدا و أنزل فیه تبیان کلّ شیء و خلقکم و خلق السّماوات و الأرض و نبأ ما قبلکم و فصل ما بینکم و خبر ما بعدکم و أمر الجنّه و النّار و ما أنتم صائرون إلیه.

[٧٠١]4-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن الحسین بن سعید، عن حمّاد بن عیسی، عن الحسین بن المختار، عن الحارث بن المغیره قال:

ص :5٧6

فرمود: به سلیمان حکومتی بزرگ داد. سپس این آیه دربارۀ رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-جاری شد. پس با او بود که آنچه می خواهد و به هرکس می خواهد بدهد و از هرکس که بخواهد بازدارد و [خداوند]از آنچه به سلیمان داده بود برترش را به او داد آنجا که فرمود: (آنچه را رسول خدا برایتان آورده برگیرید و از آنچه شما را بازداشته بپرهیزید.) [سورۀ حشر (5٩) :٧]

در این که ائمّه [علیهم السّلام]به چه کسانی از گذشتگان شبیه اند و ناروا بودن سخن در پیامبری آنان

[6٩٨]١-حمران اعین گفته است: به حضرت باقر علیه السّلام عرض کردم: منزلت عالمان [ائمّه علیهم السّلام]چگونه است؟ فرمود: مثل ذوالقرنین و یاور سلیمان و موسی علیهم السّلام.

[6٩٩]٢-حسین ابو علا گفته است: حضرت صادق علیه السّلام فرمود: تبیین حلال و حرام به عهدۀ ما است امّا پیامبری نیست.

[٧٠٠]٣-ایّوب حرّ گفت: از حضرت صادق علیه السّلام شنیدم می فرمود: همانا خداوند-گرامی یاد-با پیامبر شما پیامبران را ختم کرد. پس هرگز پیامبری پس از او نیست. و به کتاب شما کتب [آسمانی]را ختم کرد و هرگز پس از آن کتابی نیست. و در آن تبیین هرچیزی و آفرینش شما و آفرینش آسمان ها و زمین و خبر پیشینیان و احکام دین و دنیاتان و خبر آیندگان و امر بهشت و دوزخ و آنچه را به سوی آن می روید، فروفرستاد.

[٧٠١]4-حارث مغیره گفته است: حضرت باقر علیه السّلام فرمود: علی علیه السّلام محدّث

ص :5٧٧

قال أبو جعفر علیه السّلام: إنّ علیّا علیه السّلام کان محدّثا فقلت: فتقول: نبیّ؟ قال: فحرّک بیده هکذا ثمّ قال: أو کصاحب سلیمان أو کصاحب موسی أو کذی القرنین أو ما بلغکم أنّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قال: و فیکم مثله؟ .

[٧٠٢]5-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن ابن أذینه، عن برید بن معاویه، عن أبی جعفر و أبی عبد اللّه علیهما السّلام قال:

قلت له: ما منزلتکم و من تشبهون ممّن مضی؟ قال: صاحب موسی و ذو القرنین کانا عالمین و لم یکونا نبیّین.

[٧٠٣]6-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن البرقیّ، عن أبی طالب، عن سدیر قال: قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام:

إنّ قوما یزعمون أنّکم آلهه، یتلون بذلک علینا قرآنا: وَ هُوَ اَلَّذِی فِی اَلسَّمٰاءِ إِلٰهٌ وَ فِی اَلْأَرْضِ إِلٰهٌ فقال: یا سدیر سمعی و بصری و بشری و لحمی و دمی و شعری من هؤلاء براء و برئ اللّه منهم، ما هؤلاء علی دینی و لا علی دین آبائی و اللّه لا یجمعنی اللّه و إیّاهم یوم القیامه إلاّ و هو ساخط علیهم، قال:

قلت: و عندنا قوم یزعمون أنّکم رسل یقرءون علینا بذلک قرآنا: یٰا أَیُّهَا اَلرُّسُلُ کُلُوا مِنَ اَلطَّیِّبٰاتِ وَ اِعْمَلُوا صٰالِحاً إِنِّی بِمٰا تَعْمَلُونَ عَلِیمٌ فقال: یا سدیر سمعی و بصری و شعری و بشری و لحمی و دمی من هؤلاء براء و برئ اللّه منهم و رسوله ما هؤلاء علی دینی و لا علی دین آبائی و اللّه لا یجمعنی اللّه و إیّاهم یوم القیامه إلاّ و هو ساخط علیهم، قال: قلت: فما أنتم؟ قال: نحن خزّان علم اللّه، نحن تراجمه أمر اللّه، نحن قوم معصومون، أمر اللّه تبارک و تعالی بطاعتنا و نهی عن معصیتنا، نحن الحجّه البالغه علی من دون السّماء و فوق الأرض.

ص :5٧٨

(سخن گفته شده) است. عرض کردم: می فرمایی پیامبر است؟ او گوید: حضرت دستش را چنین [به نشانۀ نفی]تکان داده، سپس فرمود: یا همچون [آصف]یاور سلیمان یا [خضر]یاور موسی یا همچون ذوالقرنین یا آنچه از حضرتش-درود خدا بر او و بر خاندانش-به شما رسیده که مثل او در میان شما است [یعنی خود علی علیه السّلام].

[٧٠٢]5-برید معاویه گفته است: به حضرت باقر و حضرت صادق علیهما السّلام عرض کردم: منزلت شما کجا است و به چه کسی از پیشینیان مانندید؟ فرمودند:

یاور موسی [یعنی خضر]و ذوالقرنین که عالم بودند و پیامبر نبودند.

[٧٠٣]6-سدیر گفت: به حضرت صادق علیه السّلام عرض کردم: مردمی می پندارند که شما خدایانید و برای آن بر ما از قرآن می خوانند. : (او کسی است که در آسمان معبود است و در زمین معبود.) [زخرف (4٣) :٨4]فرمود: ای سدیر! گوش و چشم و پوست و گوشت و خون و موی من از اینان بیزار است و خداوند از آنان بیزار است. اینان نه بر دین من و نه بر دین پدران منند. به خدا سوگند، خداوند مرا و آنان را در روز قیامت گرد هم نمی آورد جز این که او بر آنان خشمگین است. او گوید: من گفتم: و در میان ما مردمی هستند که می پندارند شما رسولانید و برای آن بر ما از قرآن می خوانند: (ای فرستادگان از غذاهای پاکیزه بخورید و عمل صالح انجام دهید که من به آنچه می کنید آگاهم.) [مؤمنون (٢٣) :5١]پس فرمود: ای سدیر! گوش و چشم و مو و پوست و گوشت و خون من از اینان بیزار است. و خداوند و رسولش از آنان بیزارند. آنان بر دین من و دین پدرانم نیستند. به خدا سوگند، خداوند مرا با آنان در روز قیامت گرد نمی آورد جز این که بر آنان خشمگین است. او گوید: من گفتم: پس شما کیستید؟ فرمود: ما گنجوران علم خداوندیم. ما تبیین گران فرمان خداوندیم. ما مردمی معصوم هستیم که خداوند پاک و والا به اطاعت از ما فرمان داده، از نافرمانی مان بازداشته است. ما حجّتی رسا بر کسی هستیم که زیر آسمان و روی زمین قرار دارد.

ص :5٧٩

[٧٠4]٧-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن الحسین بن سعید، عن عبد اللّه بن بحر، عن ابن مسکان، عن عبد الرّحمن بن أبی عبد اللّه، عن محمّد بن مسلم قال:

سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: الأئمّه بمنزله رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم إلاّ أنّهم لیسوا بأنبیاء و لا یحلّ لهم من النّساء ما یحلّ للنّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فأمّا ما خلا ذلک فهم فیه بمنزله رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم.

باب أنّ الأئمّه علیهم السّلام محدّثون مفهّمون [٧٠5]١-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن الحجّال، عن القاسم بن محمّد، عن عبید بن زراره قال:

أرسل أبو جعفر علیه السّلام إلی زراره أن یعلم الحکم بن عتیبه أنّ أوصیاء محمّد علیه و علیهم السّلام محدّثون.

[٧٠6]٢-محمّد، عن أحمد بن محمّد، عن ابن محبوب، عن جمیل بن صالح، عن زیاد بن سوقه، عن الحکم بن عتیبه قال:

دخلت علی علیّ بن الحسین علیها السّلام یوما فقال: یا حکم هل تدری الآیه الّتی کان علیّ بن أبی طالب علیه السّلام یعرف قاتله بها و یعرف بها الأمور العظام الّتی کان یحدّث بها النّاس؟ قال الحکم: فقلت فی نفسی: قد وقعت علی علم من علم علیّ بن الحسین، أعلم بذلک تلک الأمور العظام، قال: فقلت: لا و اللّه لا أعلم، قال: ثمّ قلت: الآیه تخبرنی بها یا ابن رسول اللّه؟ قال: هو و اللّه قول اللّه عزّ ذکره: و ما أرسلنا من قبلک من رسول و لا نبیّ و لا محدّث و کان علیّ بن أبی طالب علیه السّلام محدّثا فقال له رجل یقال له: عبد اللّه بن زید، کان أخا علیّ لأمّه،

ص :5٨٠

[٧٠4]٧-محمّد مسلم گفته است: از حضرت صادق علیه السّلام شنیدم که می فرمود:

امامان [علیهم السّلام]به منزلۀ رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-هستند جز اینکه پیامبر نیستند و آنچه از زنان بر پیامبر صلّی اللّه علیه و آله حلال است بر آنان حلال نیست.

اما هرچه غیر از این باشد آنان در آن به منزلۀ رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-هستند.

ائمّه علیهم السّلام سخن گفته شدۀ مفهّم هستند

[٧٠5]١-عبید زراره گفت: حضرت باقر علیه السّلام زراره را فرستاد تا به حکم عتیبّه بگوید همانا اوصیای محمّد علیه و علیهم السلام سخن گفته شدگانند.

[٧٠6]٢-حکم عتیبه گفته است: روزی به نزد حضرت سجّاد علیه السّلام رفتم.

فرمودند: ای حکم آیا آیه ای را که علی بن ابی طالب علیه السّلام با آن قاتلش را می شناخت و با آن دربارۀ امور بزرگ با مردم سخن می گفت، بلدی؟ حکم گوید:

من با خودم گفتم: بر علمی از علی بن حسین [علیهما السّلام]قرار گرفته ام تا بدان آن امور بزرگ را بفهمم. پس گفتم: نه به خدا سوگند نمی دانم. سپس گفتم: ای پسر رسول خدا، آیا از آن آیه مرا آگاه می کنید؟ فرمود: آن به خدا سوگند این سخن خداوند گرامی یاد است: (و هیچ فرستاده و پیامبری [و محدّثی]را پیش از تو نفرستادیم.) [حجّ (٢٢) :5٢]و علی بن ابی طالب علیه السّلام محدّث (سخن گفته شده) بود. مردی که به او عبد اللّه زید گفته می شد و برادر مادری حضرت بود،

ص :5٨١

سبحان اللّه! محدّثا؟ ! کأنّه ینکر ذلک، فأقبل علینا أبو جعفر علیه السّلام فقال: أما و اللّه إنّ ابن أمّک بعد قد کان یعرف ذلک، قال: فلمّا قال ذلک سکت الرّجل، فقال: هی الّتی هلک فیها أبو الخطّاب فلم یدر ما تأویل المحدّث و النّبیّ.

[٧٠٧]٣-أحمد بن محمّد و محمّد بن یحیی، عن محمّد بن الحسن، عن یعقوب بن یزید، عن محمّد بن إسماعیل قال:

سمعت أبا الحسن علیه السّلام یقول: الأئمّه علماء صادقون مفهّمون محدّثون.

[٧٠٨]4-علیّ بن إبراهیم، عن محمّد بن عیسی، عن یونس، عن رجل، عن محمّد بن مسلم قال: ذکر المحدّث عند أبی عبد اللّه علیه السّلام فقال:

إنّه یسمع الصّوت و لا یری الشّخص فقلت له: جعلت فداک کیف یعلم أنّه کلام الملک؟ قال: إنّه یعطی السّکینه و الوقار حتّی یعلم أنّه کلام ملک.

[٧٠٩]5-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن الحسین بن سعید، عن حمّاد بن عیسی، عن الحسین بن المختار، عن الحارث بن المغیره، عن حمران بن أعین قال:

قال أبو جعفر علیه السّلام إنّ علیّا علیه السّلام کان محدّثا، فخرجت إلی أصحابی فقلت:

جئتکم بعجیبه، فقالوا: و ما هی؟ فقلت: سمعت أبا جعفر علیه السّلام یقول: کان علیّ علیه السّلام محدّثا، فقالوا: ما صنعت شیئا إلاّ سألته من کان یحدّثه، فرجعت إلیه فقلت:

إنّی حدّثت أصحابی بما حدّثتنی فقالوا: ما صنعت شیئا إلاّ سألته من کان یحدّثه، فقال لی: یحدّثه ملک، قلت: تقول: إنّه نبیّ؟ قال فحرّک یده هکذا:

أو کصاحب سلیمان أو کصاحب موسی أو کذی القرنین أو ما بلغکم أنّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قال: و فیکم مثله.

ص :5٨٢

گفت: سبحان اللّه! محدّث بود؟ ! گویا که انکار می کند. پس حضرت باقر علیه السّلام به ما رو کرد و فرمود: هان. به خدا سوگند سپس پسر مادرت (حضرت سجّاد علیه السّلام از مادر او شیر خورده بود.) آن را می دانست. او گوید: وقتی این را فرمود، مرد خاموش شد. آن گاه فرمود: این همان است که ابو خطّاب درباره اش به نابودی افتاد و معنای محدّث و پیامبر را ندانست.

[٧٠٧]٣-محمّد اسماعیل گفت: از حضرت ابو الحسن علیه السّلام شنیدم می فرماید:

امامان [علیهم السّلام]عالمانی صادق، مفهّم و محدّثند.

[٧٠٨]4-محمّد مسلم گفته است: نزد حضرت صادق علیه السّلام از «محدّث» سخن به میان آمد. حضرت فرمود: او صدا را می شنود و شخص [صاحب صدا]را نمی بیند. من عرض کردم: جانم به فدایت! چگونه می فهمد که آن سخن فرشته است. فرمود: آرامش و وقاری داده می شود تا بداند که آن سخن فرشته است.

[٧٠٩]5-حمران اعین گفت: حضرت باقر علیه السّلام فرمود: علی علیه السّلام محدّث بود.

من به نزد یارانم رفتم و گفتم: چیز شگفتی برایتان آورده ام. گفتند: و آن چیست؟ گفتم: از حضرت باقر علیه السّلام شنیدم که فرمود: علی علیه السّلام محدّث بود. گفتند: کاری نکرده ای مگر این که از ایشان بپرسی چه کسی با او سخن می گفت. پس به نزد حضرت بازگشتم و عرض کردم: من آنچه را با من فرمودید به یارانم بازگفتم.

آنان گفتند: کاری نکرده ای مگر این که از ایشان بپرسی چه کسی با او سخن می گفت. حضرتش به من فرمود: فرشته ای با او سخن می گفت. گفتم: می فرمایی او پیامبر است؟ او گوید حضرت دستش را چنین [به علامت نفی]تکان داده، فرمود: یا مانند [آصف]یاور سلیمان یا [خضر]یاور موسی یا همچون ذوالقرنین آیا نشنیده اید که رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-فرمود: و مثل او (ذو القرنین) در میان شما است.

ص :5٨٣

باب فیه ذکر الأرواح الّتی فی الأئمّه علیهم السّلام [٧١٠]١-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن الحسین بن سعید، عن حمّاد بن عیسی، عن إبراهیم بن عمر الیمانیّ، عن جابر الجعفیّ قال:

قال أبو عبد اللّه علیه السّلام: یا جابر! إنّ اللّه تبارک و تعالی خلق الخلق ثلاثه أصناف و هو قول اللّه عزّ و جلّ: وَ کُنْتُمْ أَزْوٰاجاً ثَلاٰثَهً فَأَصْحٰابُ اَلْمَیْمَنَهِ مٰا أَصْحٰابُ اَلْمَیْمَنَهِ وَ أَصْحٰابُ اَلْمَشْئَمَهِ مٰا أَصْحٰابُ اَلْمَشْئَمَهِ وَ اَلسّٰابِقُونَ اَلسّٰابِقُونَ أُولٰئِکَ اَلْمُقَرَّبُونَ فالسّابقون هم رسل اللّه علیهم السّلام و خاصّه اللّه من خلقه، جعل فیهم خمسه أرواح أیّدهم بروح القدس فبه عرفوا الأشیاء و أیّدهم بروح الإیمان فبه خافوا اللّه عزّ و جلّ و أیّدهم بروح القوّه فبه قدروا علی طاعه اللّه و أیّدهم بروح الشّهوه فبه اشتهوا طاعه اللّه عزّ و جلّ و کرهوا معصیته و جعل فیهم روح المدرج الّذی به یذهب النّاس و یجیئون و جعل فی المؤمنین: أصحاب المیمنه روح الإیمان فبه خافوا اللّه و جعل فیهم روح القوّه فبه قدروا علی طاعه اللّه و جعل فیهم روح الشّهوه فبه اشتهوا طاعه اللّه و جعل فیهم روح المدرج الّذی به یذهب النّاس و یجیئون.

[٧١١]٢-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن موسی بن عمر، عن محمّد بن سنان، عن عمّار بن مروان، عن المنخّل، عن جابر، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

سألته عن علم العالم، فقال لی: یا جابر! إنّ فی الأنبیاء و الأوصیاء خمسه أرواح: روح القدس و روح الإیمان و روح الحیاه و روح القوّه و روح الشّهوه، فبروح القدس یا جابر! عرفوا ما تحت العرش إلی ما تحت الثّری، ثمّ قال: یا جابر! إنّ هذه الأربعه أرواح یصیبها الحدثان إلاّ روح القدس فإنّها لا تلهو و لا تلعب.

ص :5٨4

بیان ارواحی که در ائمّه علیهم السّلام است

[٧١٠]١-خداوند پاک و والا آفریدگان را بر سه دسته آفرید و این سخن خداوند عزّتمند است: (و شما سه گروه خواهید بود. سعادتمندان و خجستگان. چه سعادتمندان و خجستگانی. و شقاوتمندان و تیره روزان. چه شقاوتمندان و تیره روزانی. و پیشگامان پیشرو. که آنان مقرّبانند.) [واقعه (56) :5 الی ١١]پیشگامان، فرستادگان خداوند علیهم السّلام و خواصّ آفریدگان خداوندند که در میانشان پنج روح نهاد با روح القدس یاری شان کرد. پس با او چیزها را شناختند. با روح ایمان یاری شان کرده، با آن از خدای شکوهمند هراسیدند. با روح قوّت یاری شان کرد پس با آن بر اطاعت خداوند توانا شدند و با روح شهوت (میل شدید) یاری شان کرد که با آن بر اطاعت خداوند گرامی رغبت کرده، نافرمانی اش را نپسندند. و روح مدرج را در میانشان نهاد که مردم با آن می روند و می آیند. و در مؤمنان که سعادتمندان هستند روح ایمان را نهاد که با آن از خداوند هراسیدند و در میانشان روح قوّت را نهاد که با آن بر اطاعت خداوند توانا شدند و در میانشان روح شهوت (میل شدید) را نهاد که با آن به اطاعت از خداوند رغبت کردند و در میانشان روح مدرج را نهاد که مردم با آن می روند و می آیند.

[٧١١]٢-جابر گفته است: از حضرت باقر علیه السّلام دربارۀ علم عالم (امام) پرسیدم. پس به من فرمود: ای جابر! در میان پیامبران و اوصیا پنج روح است:

روح القدس، روح ایمان، روح زندگانی، روح قوّت و روح شهوت. ای جابر با روح القدس از آنچه زیر آسمان است تا آنچه را زیر خاک است، شناختند. سپس فرمود: ای جابر! آن چهار تا روح هایی هستند که دچار حوادث می شوند جز روح القدس که بازی و بیهودگی ندارد.

ص :5٨5

[٧١٢]٣-الحسین بن محمّد، عن المعلّی بن محمّد، عن عبد اللّه بن إدریس، عن محمّد بن سنان، عن المفضّل بن عمر، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

سألته عن علم الإمام بما فی أقطار الأرض و هو فی بیته مرخی علیه ستره، فقال: یا مفضّل! إنّ اللّه تبارک و تعالی جعل فی النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم خمسه أرواح: روح الحیاه فبه دبّ و درج و روح القوّه فبه نهض و جاهد و روح الشّهوه فبه أکل و شرب و أتی النّساء من الحلال و روح الإیمان فبه آمن و عدل و روح القدس فبه حمل النّبوّه فإذا قبض النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم انتقل روح القدس فصار إلی الإمام و روح القدس لا ینام و لا یغفل و لا یلهو و لا یزهو و الأربعه الأرواح تنام و تغفل و تزهو و تلهو و روح القدس کان یری به.

باب الرّوح الّتی یسدّد اللّه بها الأئمّه علیهم السّلام [٧١٣]١-عدّه من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد، عن الحسین بن سعید، عن النّضر بن سوید، عن یحیی الحلبیّ، عن أبی الصّبّاح الکنانیّ، عن أبی بصیر قال:

سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن قول اللّه تبارک و تعالی: وَ کَذٰلِکَ أَوْحَیْنٰا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنٰا مٰا کُنْتَ تَدْرِی مَا اَلْکِتٰابُ وَ لاَ اَلْإِیمٰانُ قال: خلق من خلق اللّه عزّ و جلّ أعظم من جبرئیل و میکائیل، کان مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم یخبره و یسدّده و هو مع الأئمّه من بعده.

[٧١4]٢-محمّد بن یحیی، عن محمّد بن الحسین، عن علیّ بن أسباط، عن أسباط بن سالم قال:

سأله رجل من أهل هیت و أنا حاضر عن قول اللّه عزّ و جلّ وَ کَذٰلِکَ أَوْحَیْنٰا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنٰا فقال: منذ أنزل اللّه عزّ و جلّ ذلک الرّوح علی محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم

ص :5٨6

[٧١٢]٣-مفضّل عمر گفته است: از حضرت صادق علیه السّلام دربارۀ دانش امام به آنچه در اطراف زمین است پرسیدم در حالی که خودش در میان خانه ای است که پرده اش افکنده است. فرمودند: ای مفضّل! همانا خدای پاک و والا در پیامبر -درود خدا بر او و بر خاندانش-پنج روح نهاد: روح زندگانی که با آن راه افتاده، حرکت می کند. و روح قوّت که با آن قیام کرده، جهاد می کند. و روح شهوت که با آن می خورد و می آشامد و بر زنان حلالش وارد می شود و روح ایمان که با آن ایمان آورده، عدالت می ورزد و روح القدس که با آن پیامبری را به عهده می گیرد.

وقتی پیامبر-درود خدا بر او و بر خاندانش-درگذشت روح القدس به امام منتقل شد. روح القدس نمی خوابد و غفلت نمی کند. و بیهودگی و آرزوی یاوه ندارد.

در حالی که چهار روح دیگر خواب و غفلت و بیهودگی و آرزوهای باطل می کنند، روح القدس [همه چیز را]به او نشان می دهد.

روحی که خداوند با آن ائمّه علیهم السّلام را استوار می کند

[٧١٣]١-ابو بصیر گفته است: از حضرت صادق علیه السّلام دربارۀ این سخن خداوند پاک و فرازمند پرسیدم: (و همین گونه، روحی از امر خود را بر تو وحی کردیم.

تو که نمی دانستی کتاب و ایمان چیست؟) [شورا (4٢) :5٢]فرمودند: آفریده ای از آفریدگان خداوند عزّتمند که بزرگ تر از جبرئیل و میکائیل است، همراه رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-بود. که به او خبر می داد و استوارش می کرد. و پس از او با ائمّه [علیهم السّلام]است.

[٧١4]٢-اسباط سالم گفت: من نزد امام علیه السّلام بودم که مردی از هیت (در عراق) از ایشان دربارۀ این سخن خداوند شکوهمند پرسید: (و همین گونه، روحی از امر خود را بر تو وحی کردیم.) حضرت فرمودند: از آن هنگام که خداوند گرامی آن روح را به محمّد-درود خدا بر او و بر خاندانش-نازل کرده، به

ص :5٨٧

ما صعد إلی السّماء و إنّه لفینا.

[٧١5]٣-علیّ بن إبراهیم، عن محمّد بن عیسی، عن یونس، عن ابن مسکان، عن أبی بصیر قال:

سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن قول اللّه عزّ و جلّ یَسْئَلُونَکَ عَنِ اَلرُّوحِ قُلِ اَلرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی قال: خلق أعظم من جبرئیل و میکائیل، کان مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و هو مع الأئمّه و هو من الملکوت.

[٧١6]4-علیّ، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن أبی أیّوب الخزّاز، عن أبی بصیر قال:

سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: یَسْئَلُونَکَ عَنِ اَلرُّوحِ قُلِ اَلرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی قال: خلق أعظم من جبرئیل و میکائیل، لم یکن مع أحد ممّن مضی، غیر محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و هو مع الأئمّه یسدّدهم و لیس کلّ ما طلب وجد.

[٧١٧]5-محمّد بن یحیی، عن عمران بن موسی، عن موسی بن جعفر، عن علیّ بن أسباط، عن محمّد بن الفضیل، عن أبی حمزه قال:

سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن العلم، أ هو علم یتعلّمه العالم من أفواه الرّجال أم فی الکتاب عندکم تقرءونه فتعلمون منه؟ قال: الأمر أعظم من ذلک و أوجب، أ ما سمعت قول اللّه عزّ و جلّ: وَ کَذٰلِکَ أَوْحَیْنٰا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنٰا مٰا کُنْتَ تَدْرِی مَا اَلْکِتٰابُ وَ لاَ اَلْإِیمٰانُ ثمّ قال: أیّ شیء یقول أصحابکم فی هذه الآیه؟ أ یقرّون أنّه کان فی حال لا یدری ما الکتاب و لا الإیمان؟ فقلت: لا أدری جعلت فداک ما یقولون، فقال [لی]: بلی قد کان فی حال لا یدری ما الکتاب و لا الإیمان حتّی بعث اللّه تعالی الرّوح الّتی ذکر فی الکتاب، فلمّا أوحاها إلیه علّم بها العلم و الفهم و هی الرّوح الّتی یعطیها اللّه تعالی من شاء،

ص :5٨٨

آسمان نرفته است و در میان ما است.

[٧١5]٣-ابو بصیر گفته است: از حضرت صادق علیه السّلام شنیدم که می فرمود: (و از تو دربارۀ روح می پرسند. بگو روح از امر پروردگارم است.) [اسرا (١٧) :٨5] آفریده ای بزرگ تر از جبرئیل و میکائیل که همراه رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-بود. و اینک با امامان [علیهم السّلام]است. و او از ملکوت است.

[٧١6]4-ابو بصیر گفته است: از حضرت صادق علیه السّلام شنیدم که می فرمود: (از تو دربارۀ روح می پرسند بگو روح از امر پروردگارم است) آفریده ای بزرگ تر از جبرئیل و میکائیل که با کسی از پیشینیان جز محمّد-درود خدا بر او و بر خاندانش-نبوده است. و او با ائمّه [علیهم السّلام]است که ایشان را استوار می کند. و چنین نیست که هرچه جسته شود، دست یافته شود.

[٧١٧]5-ابو حمزه گفته است: از حضرت صادق علیه السّلام دربارۀ علم پرسیدم که آیا آن علمی است که عالم از زبان مردانی می آموزد یا از کتابی در نزد خودتان است که آن را می خوانید و می آموزید؟ فرمود: این امر بزرگ تر و کامل تر از آن است. مگر این سخن خداوند عزّتمند را نخوانده ای: (و همین گونه، روحی از امر خود را بر تو وحی کردیم. که تو نمی دانستی کتاب و ایمان چیست.) سپس فرمود: یاران شما دربارۀ این آیه چه می گویند؟ آیا اقرار می کنند که او درحالی بوده که نمی دانسته کتاب و ایمان چیست؟ گفتم: نمی دانم-جانم به فدایت-چه می گویند. پس [به من]فرمود: چرا. آن حضرت در حالی بوده که نمی دانسته کتاب و ایمان چیست. تا خداوند والا روحی را که در کتاب گفته شده برانگیخته است. پس وقتی آن را به او وحی کرد، با آن، علم و فهم را به او آموخت و آن روحی است که خداوند فرازمند به هرکه خواهد، می دهد.

ص :5٨٩

فإذا أعطاها عبدا علّمه الفهم.

[٧١٨]6-محمّد بن یحیی، عن محمّد بن الحسین، عن علیّ بن أسباط، عن الحسین بن أبی العلاء، عن سعد الإسکاف قال:

أتی رجل أمیر المؤمنین یسأله عن الرّوح، أ لیس هو جبرئیل؟ فقال له أمیر المؤمنین علیه السّلام جبرئیل علیه السّلام من الملائکه و الرّوح غیر جبرئیل فکرّر ذلک علی الرّجل فقال له: لقد قلت عظیما من القول، ما أحد یزعم أنّ الرّوح غیر جبرئیل فقال له أمیر المؤمنین علیه السّلام: إنّک ضالّ تروی عن أهل الضّلال، یقول اللّه تعالی لنبیّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أَتیٰ أَمْرُ اَللّٰهِ فَلاٰ تَسْتَعْجِلُوهُ سُبْحٰانَهُ وَ تَعٰالیٰ عَمّٰا یُشْرِکُونَ یُنَزِّلُ اَلْمَلاٰئِکَهَ بِالرُّوحِ و الرّوح غیر الملائکه صلوات اللّه علیهم.

باب وقت ما یعلم الإمام جمیع علم الإمام الّذی کان قبله علیهم السّلام [٧١٩]١-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن الحسین بن سعید، عن علیّ بن أسباط، عن الحکم بن مسکین، عن بعض أصحابنا قال:

قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام متی یعرف الأخیر ما عند الأوّل؟ قال: فی آخر دقیقه تبقی من روحه.

[٧٢٠]٢-محمّد، عن محمّد بن الحسین، عن علیّ بن أسباط، عن الحکم بن مسکین، عن عبید بن زراره و جماعه معه قالوا:

سمعنا أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: یعرف الّذی بعد الإمام علم من کان قبله فی آخر دقیقه تبقی من روحه.

[٧٢١]٣-محمّد بن یحیی، عن محمّد بن الحسین، عن یعقوب بن یزید، عن علیّ بن أسباط، عن بعض أصحابه، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

ص :5٩٠

و وقتی آن را به بنده ای داد فهم را به او آموخته است.

[٧١٨]6-سعد اسکاف گفته است: مردی نزد امیر مؤمنان علیه السّلام آمده، از روح پرسید که آیا آن همان جبرئیل نیست؟ امیر مؤمنان علیه السّلام به او فرمود: جبرئیل علیه السّلام از فرشتگان است و روح غیر از جبرئیل است-و این را برای آن مرد تکرار کرد-او به حضرت عرض کرد: سخن بزرگی گفتی، کسی نیست که گمان کند روح غیر از جبرئیل است. امیر مؤمنان [علیه السّلام]به او فرمود: تو گمراهی هستی که از اهل گمراهی روایت می کنی. خداوند والا به پیامبرش-درود خدا بر او و بر خاندانش- می فرماید: (فرمان خدا فرارسید؛ برای آن شتاب نکنید. او از آنچه همتای او قرار می دهند منزّه است. فرشتگان را با روحی از امرش فرومی فرستد.) [نحل (١6) :١ و ٢] و روح غیر از فرشتگان است. درود خدا بر آنان.

زمانی که امام به تمام علوم امام پیش از خود-درود بر همۀ ایشان- آگاه می شود

[٧١٩]١-یکی از اصحاب ما گفته است: به حضرت صادق علیه السّلام عرض کردم:

چه وقت امام پسین به آنچه نزد امام پیشین است آگاه می شود؟ فرمودند: در آخرین دقیقۀ باقی مانده از روحش.

[٧٢٠]٢-عبید زراره و گروهی همراه او گفته اند: از حضرت صادق علیه السّلام شنیدیم که می فرمود: امام بعدی به علم آن که پیش از او بوده در آخرین دقیقۀ باقی مانده از روحش آگاه می شود.

[٧٢١]٣-علی اسباط از یکی از یارانش روایت کرده که به حضرت صادق علیه السّلام

ص :5٩١

قلت له: الإمام متی یعرف إمامته و ینتهی الأمر إلیه؟ قال: فی آخر دقیقه من حیاه الأوّل.

باب فی أنّ الأئمّه صلوات اللّه علیهم فی العلم و الشّجاعه و الطّاعه سواء [٧٢٢]١-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن أبی زاهر، عن الخشّاب، عن علیّ بن حسّان، عن عبد الرّحمن بن کثیر، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

قال [اللّه تعالی] اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ اِتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّیَّتُهُمْ بِإِیمٰانٍ أَلْحَقْنٰا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ مٰا أَلَتْنٰاهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَیْءٍ قال: الّذین آمنوا: النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و أمیر المؤمنین علیه السّلام و ذرّیّته الأئمّه و الأوصیاء صلوات اللّه علیهم، ألحقنا بهم و لم ننقص ذرّیّتهم الحجّه الّتی جاء بها محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فی علیّ علیه السّلام و حجّتهم واحده و طاعتهم واحده.

[٧٢٣]٢-علیّ بن محمّد بن عبد اللّه، عن أبیه، عن محمّد بن عیسی، عن داود النّهدیّ، عن علیّ بن جعفر، عن أبی الحسن علیه السّلام قال:

قال لی: نحن فی العلم و الشّجاعه سواء و فی العطایا علی قدر ما نؤمر

[٧٢4]٣-أحمد بن محمّد، عن محمّد بن الحسن، عن علیّ بن إسماعیل، عن صفوان بن یحیی، عن ابن مسکان، عن الحارث بن المغیره، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

سمعته یقول: قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: نحن فی الأمر و الفهم و الحلال و الحرام نجری مجری واحدا، فأمّا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و علیّ علیه السّلام فلهما فضلهما.

ص :5٩٢

عرض کردم: امام چه وقت به امامتش آگاه شده، امر [امامت]به او منتقل می شود؟ فرمود: در آخرین دقیقۀ زندگانی امام پیشین.

همانا ائمّه-درود خداوند بر آنان-در علم و شجاعت و اطاعت برابرند

[٧٢٢]١-عبد الرحمان کثیر گفته است: حضرت صادق علیه السّلام فرمود: [خداوند والا]فرموده است: (کسانی که ایمان آوردند و فرزندانشان به پیروی از آنان ایمان را برگزیدند، فرزندانشان را به آنان ملحق می کنیم و از عملشان، چیزی نمی کاهیم.) [طور (5٢) :٢١]کسانی که ایمان آوردند، پیامبر-درود خدا بر او و بر خاندانش-و امیر مؤمنان علیه السّلام هستند. و فرزندانش امامان و اوصیا-درود خدا بر آنان-هستند.

که [می فرماید]ما آنان را به ایشان ملحق کرده، حجّتی را که محمّد-درود خدا بر او و بر خاندانش-دربارۀ علی علیه السّلام آورده، در فرزندانشان نمی کاهیم. حجّتشان یکی است و اطاعتشان هم یکی.

[٧٢٣]٢-علی بن جعفر [علیه السّلام]گفته است: حضرت ابو الحسن علیه السّلام به من فرمود:

ما در علم و شجاعت برابریم. و در داد و دهش به اندازه ای که فرمان داریم.

[٧٢4]٣-حارث مغیره گفته است: از حضرت صادق علیه السّلام شنیدم که می فرماید:

رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-فرمود: «ما در امر [امامت]و فهم و حلال و حرام بر یک حال هستیم.» امّا رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-و علی [علیه السّلام]برایشان فضیلتی هست.

ص :5٩٣

باب أنّ الإمام علیه السّلام یعرف الإمام الّذی یکون من بعده و أنّ قول اللّه تعالی إِنَّ اَللّٰهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا اَلْأَمٰانٰاتِ إِلیٰ أَهْلِهٰا فیهم علیهم السّلام نزلت [٧٢5]١-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن الحسن بن علیّ الوشّاء، عن أحمد بن عائذ، عن ابن أذینه، عن برید العجلیّ قال:

سألت أبا جعفر علیه السّلام عن قول اللّه عزّ و جلّ إِنَّ اَللّٰهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا اَلْأَمٰانٰاتِ إِلیٰ أَهْلِهٰا وَ إِذٰا حَکَمْتُمْ بَیْنَ اَلنّٰاسِ أَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ قال: إیّانا عنی، أن یؤدّی الأوّل إلی الإمام الّذی بعده الکتب و العلم و السّلاح وَ إِذٰا حَکَمْتُمْ بَیْنَ اَلنّٰاسِ أَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ الّذی فی أیدیکم، ثمّ قال للنّاس: یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اَللّٰهَ وَ أَطِیعُوا اَلرَّسُولَ وَ أُولِی اَلْأَمْرِ مِنْکُمْ إیّانا عنی خاصّه، أمر جمیع المؤمنین إلی یوم القیامه بطاعتنا، فإن خفتم تنازعا فی أمر فردّوه إلی اللّه و إلی الرّسول و إلی أولی الأمر منکم، کذا نزلت و کیف یأمرهم اللّه عزّ و جلّ بطاعه ولاه الأمر و یرخّص فی منازعتهم؟ ! إنّما قیل ذلک للمأمورین الّذین قیل لهم: أَطِیعُوا اَللّٰهَ وَ أَطِیعُوا اَلرَّسُولَ وَ أُولِی اَلْأَمْرِ مِنْکُمْ.

[٧٢6]٢-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن الحسن بن علیّ الوشّاء، عن أحمد بن عمر قال:

سألت الرّضا علیه السّلام، عن قول اللّه عزّ و جلّ: إِنَّ اَللّٰهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا اَلْأَمٰانٰاتِ إِلیٰ أَهْلِهٰا قال: هم الأئمّه من آل محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أن یؤدّی الإمام الأمانه إلی من بعده و لا یخصّ بها غیره و لا یزویها عنه.

[٧٢٧]٣-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن الحسین بن سعید، عن محمّد بن الفضیل، عن أبی الحسن الرّضا علیه السّلام فی قول اللّه عزّ و جلّ: إِنَّ اَللّٰهَ

ص :5٩4

همانا امام علیه السّلام امام پس از خودش را می شناسد. و این سخن خداوند والا: (خداوند به شما فرمان می دهد که امانت ها را به اهلش برسانید.) دربارۀ آنان-علیهم السّلام-نازل شده است

[٧٢5]١-برید عجلی گفت: از حضرت باقر علیه السّلام دربارۀ این سخن خداوند عزّتمند پرسیدم: (خداوند به شما فرمان می دهد که امانت ها را به اهلش برسانید و وقتی در میان مردم داوری می کنید، به عدالت حکم دهید.)

[نساء (4) :5٨]فرمود: مقصود ماییم. که امام پیشین کتاب ها و علم و سلاح را به امام پس از خود برساند. «و وقتی میان مردم داوری کردید با عدلی» که در دستان شما است «حکم دهید.» سپس به مردم فرموده است: (ای کسانی که ایمان آورده اید از خداوند اطاعت کنید و از رسول و صاحبان امر [نیز]خودتان اطاعت کنید.) [نساء (4) :5٩]که مقصودش تنها ماییم. که همۀ مؤمنان تا روز قیامت را به اطاعت از ما فرمان داده است. که اگر از درگیری در موضوعی هراس کردید، آن را به خداوند و به رسول [و صاحبان امر خودتان]بسپارید. چنین نازل شده است. و چگونه می شود خداوند شکوهمند آنان را به اطاعت از صاحبان امر فرمان دهد و به نزاع با ایشان اجازه دهد؟ ! همانا این به امرشدگانی که به آنان گفته شده بود:

(از خداوند اطاعت کنید و از رسول و صاحبان امر خودتان [نیز]اطاعت کنید.) گفته شده است.

[٧٢6]٢-احمد عمر گفته است: از حضرت رضا علیه السّلام دربارۀ این سخن خداوند والا: (همانا خداوند به شما فرمان می دهد که امانت ها را به اهلش برسانید.) پرسیدم. فرمودند: آنان امامان از خاندان محمّد-درود خدا بر او و بر خاندانش- هستند. تا امام امانت را به پس از خودش برساند و جز او را برای آن برنگزیند و از او پنهان نکند.

[٧٢٧]٣-محمّد فضیل از حضرت ابو الحسن رضا علیه السّلام دربارۀ این سخن

ص :5٩5

یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا اَلْأَمٰانٰاتِ إِلیٰ أَهْلِهٰا قال:

هم الأئمّه یؤدّی الإمام إلی الإمام من بعده و لا یخصّ بها غیره و لا یزویها عنه.

[٧٢٨]4-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن محمّد بن سنان، عن إسحاق بن عمّار، عن ابن أبی یعفور، عن المعلّی بن خنیس قال:

سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن قول اللّه عزّ و جلّ: إِنَّ اَللّٰهَ یَأْمُرُکُمْ أَنْ تُؤَدُّوا اَلْأَمٰانٰاتِ إِلیٰ أَهْلِهٰا قال: أمر اللّه الإمام الأوّل أن یدفع إلی الإمام الّذی بعده کلّ شیء عنده.

[٧٢٩]5-محمّد بن یحیی، عن محمّد بن الحسین، عن ابن محبوب، عن العلاء بن رزین، عن عبد اللّه بن أبی یعفور، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

لا یموت الإمام حتّی یعلم من یکون من بعده فیوصی [إلیه].

[٧٣٠]6-أحمد بن إدریس، عن محمّد بن عبد الجبّار، عن صفوان بن یحیی، عن ابن أبی عثمان، عن المعلّی بن خنیس، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

إنّ الإمام یعرف الإمام الّذی من بعده فیوصی إلیه.

[٧٣١]٧-أحمد، عن محمّد بن عبد الجبّار، عن أبی عبد اللّه البرقیّ، عن فضاله بن أیّوب، عن سلیمان بن خالد، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

ما مات عالم حتّی یعلمه اللّه عزّ و جلّ إلی من یوصی؟ .

باب أنّ الإمامه عهد من اللّه عزّ و جلّ معهود من واحد إلی واحد علیهم السّلام [٧٣٢]١-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن الحسن بن علیّ الوشّاء قال: حدّثنی عمر بن أبان، عن أبی بصیر قال:

ص :5٩6

خداوند فرازمند: (همانا خداوند به شما فرمان می دهد که امانت ها را به اهلش برسانید.) روایت کرده که فرمودند: آنان ائمّه [علیهم السّلام]هستند. که امام، به امام پس از خود می رساند و دیگری را برای آن برنمی گزیند و از او پنهان نمی کند.

[٧٢٨]4-معلّی بن خنیس گفت: از حضرت صادق علیه السّلام از این سخن خداوند گرامی پرسیدم: (همانا خدا به شما فرمان می دهد که امانت ها را به اهلش برسانید.) فرمود: خداوند به امام پیشین فرمان می دهد که هرچه را نزد خودش است به امام پس از خودش بدهد.

[٧٢٩]5-عبد اللّه ابو یعفور از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمود: امام نمی میرد تا بداند چه کسی پس از او است تا [به او]وصیّت کند.

[٧٣٠]6-معلّی بن خنیس از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمودند:

همانا امام، امام پس از خودش را می شناسد و به او وصیّت می کند.

[٧٣١]٧-سلیمان خالد از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمودند:

عالمی نمی میرد تا خداوند عزّتمند او را آگاه کند که به چه کسی وصیّت کند.

امامت پیمان خداوند شکوهمند است که از یکی به دیگری علیهم السّلام وصیّت شده است

[٧٣٢]١-ابو بصیر گفته است: نزد حضرت صادق علیه السّلام بودم که از اوصیا

ص :5٩٧

کنت عند أبی عبد اللّه علیه السّلام فذکروا الأوصیاء و ذکرت إسماعیل، فقال: لا و اللّه یا أبا محمّد ما ذاک إلینا و ما هو إلاّ إلی اللّه عزّ و جلّ ینزل واحدا بعد واحد.

[٧٣٣]٢-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن الحسین بن سعید، عن ابن أبی عمیر، عن حمّاد بن عثمان، عن عمرو بن الأشعث قال:

سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: أ ترون الموصی منّا یوصی إلی من یرید؟ ! لا و اللّه و لکن عهد من اللّه و رسوله صلّی اللّه علیه و آله و سلّم لرجل فرجل حتّی ینتهی الأمر إلی صاحبه.

الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن محمّد بن جمهور، عن حمّاد بن عیسی، عن منهال، عن عمرو بن الأشعث، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام مثله.

[٧٣4]٣-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن علیّ بن محمّد، عن بکر بن صالح، عن محمّد بن سلیمان، عن عیثم بن أسلم، عن معاویه بن عمّار، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

إنّ الإمامه عهد من اللّه عزّ و جلّ معهود لرجال مسمّین، لیس للإمام أن یزویها عن الّذی یکون من بعده، إنّ اللّه تبارک و تعالی أوحی إلی داود علیه السّلام أن اتّخذ وصیّا من أهلک فإنّه قد سبق فی علمی أن لا أبعث نبیّا إلاّ و له وصیّ من أهله و کان لداود علیه السّلام أولاد عدّه و فیهم غلام کانت أمّه عند داود و کان لها محبّا فدخل داود علیه السّلام علیها حین أتاه الوحی فقال لها: إنّ اللّه عزّ و جلّ أوحی إلیّ یأمرنی أن أتّخذ وصیّا من أهلی، فقالت له امرأته: فلیکن ابنی، قال: ذلک أرید و کان السّابق فی علم اللّه المحتوم عنده أنّه سلیمان، فأوحی اللّه تبارک و تعالی إلی داود: أن لا تعجل دون أن یأتیک أمری، فلم یلبث داود علیه السّلام أن ورد علیه رجلان یختصمان فی الغنم و الکرم فأوحی اللّه عزّ و جلّ إلی داود أن اجمع ولدک فمن قضی بهذه القضیّه فأصاب فهو وصیّک من بعدک، فجمع داود علیه السّلام

ص :5٩٨

سخن گفتند و من اسماعیل [یکی از پسران حضرت]را گفتم. پس فرمود: نه، به خدا سوگند ای ابو محمّد آن با ما نیست. و آن جز با خداوند گرامی نیست که یکی پس از دیگری نازل می کند.

[٧٣٣]٢-عمرو بن اشعث گفته است: از حضرت صادق علیه السّلام شنیدم که می فرماید: آیا گمان می کنید وصیّت کنندۀ ما به هرکه می خواهد وصیّت می کند؟ ! نه به خدا سوگند، بلکه آن پیمان خداوند و رسولش-درود خدا بر او و بر خاندانش-برای مردی پس از مردی دیگر است. تا امر به صاحبش بینجامد.

همانند این روایت با سلسله سند دیگری هم آمده است.

[٧٣4]٣-معاویۀ عمّار از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: امامت پیمان خداوند عزّتمند است که به مردانی نام و نشان دار سپرده شده است. امام نمی تواند آن را از کسی که پس از خودش است پنهان دارد. خداوند پاک و والا به داود علیه السّلام وحی کرد که از خاندانت وصی ای برگیر؛ زیرا در علم من گذشته که پیامبری را مبعوث نکنم جز این که برایش وصی ای از خاندانش باشد. و داود فرزندانی داشت و در میانشان جوانکی که مادرش نزد داود بود و داود او را دوست می داشت. هنگامی که این وحی به او رسید به نزد او رفت و گفت:

خداوند شکوهمند به من وحی کرده، فرمانم می دهد که وصی ای از خاندانم برگیرم. زن به او گفت: باید پسر من باشد. گفت: من هم این را می خواهم. ولی در علم حتمی و گذشته در نزد خداوند، سلیمان بود. پس خداوند پاک و والا به داود وحی کرد که تا فرمان من نیامده شتاب نکن. مدّتی بر داود نگذشت که دو مرد به نزد داود آمدند و دربارۀ گوسفند و باغ دعوا داشتند. آن گاه خداوند گرامی به داود وحی کرد که فرزندانت را جمع کن. هرکس دربارۀ این قضیّه به درستی حکم کرد او وصی پس از تو است. پس داود علیه السّلام فرزندانش را جمع کرد

ص :5٩٩

ولده، فلمّا أن قصّ الخصمان قال سلیمان علیه السّلام: یا صاحب الکرم! متی دخلت غنم هذا الرّجل کرمک؟ قال: دخلته لیلا، قال: قضیت علیک یا صاحب الغنم! بأولاد غنمک و أصوافها فی عامک هذا ثمّ قال له داود، فکیف لم تقض برقاب الغنم و قد قوّم ذلک علماء بنی إسرائیل و کان ثمن الکرم قیمه الغنم؟ فقال سلیمان: إنّ الکرم لم یجتثّ من أصله و إنّما أکل حمله و هو عائد فی قابل، فأوحی اللّه عزّ و جلّ إلی داود: إنّ القضاء فی هذه القضیّه ما قضی سلیمان به، یا داود! أردت أمرا و أردنا أمرا غیره، فدخل داود علی امرأته فقال: أردنا أمرا و أراد اللّه عزّ و جلّ أمرا غیره و لم یکن إلاّ ما أراد اللّه عزّ و جلّ، فقد رضینا بأمر اللّه عزّ و جلّ و سلّمنا و کذلک الأوصیاء علیهم السّلام، لیس لهم أن یتعدّوا بهذا الأمر فیجاوزون صاحبه إلی غیره.

قال الکلینیّ معنی الحدیث الأوّل: أنّ الغنم لو دخلت الکرم نهارا، لم یکن علی صاحب الغنم شیء لأنّ لصاحب الغنم أن یسرّح غنمه بالنّهار ترعی و علی صاحب الکرم حفظه و علی صاحب الغنم أن یربط غنمه لیلا و لصاحب الکرم أن ینام فی بیته.

[٧٣5]4-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن ابن أبی عمیر، عن ابن بکیر و جمیل، عن عمرو بن مصعب قال:

سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: أ ترون أنّ الموصی منّا یوصی إلی من یرید؟ ! لا و اللّه و لکنّه عهد من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم إلی رجل فرجل حتّی انتهی إلی نفسه.

باب أنّ الأئمّه علیهم السّلام لم یفعلوا شیئا و لا یفعلون إلاّ بعهد من اللّه عزّ و جلّ و أمر منه لا یتجاوزونه [٧٣6]١-محمّد بن یحیی و الحسین بن محمّد، عن جعفر بن محمّد، عن

ص :6٠٠

و وقتی دو سوی دعوا قصّه را گفتند سلیمان علیه السّلام گفت: ای صاحب باغ انگور، گوسفندان این مرد چه وقتی به باغت داخل شدند؟ گفت: شبانه داخل شده اند.

[سلیمان]گفت: ای صاحب گوسفند! من به بچّه های گوسفندانت و پشم هاشان در این سال [برای صاحب باغ]حکم کردم. سپس داود به او گفت: چگونه به خود گوسفندان حکم ندادی که علمای بنی اسرائیل آن را قیمت کرده اند و نرخ باغ انگور همان نرخ گوسفند است؟ سلیمان گفت: باغ انگور که از ریشه برنیفتاده است آن ها میوه هایش را خورده اند و آن در سال بعد هم بار می دهد. پس خداوند عزّتمند به داود وحی کرد که حکم این قضیّه همان است که سلیمان حکم داد. ای داود! تو چیزی خواستی و ما چیزی جز آن را خواستیم. آن گاه داود به نزد زنش رفت و گفت: ما چیزی خواستیم و خداوند شکوهمند چیزی جز آن را خواست و جز آنچه خدای گرامی بخواهد انجام نمی شود. و ما به فرمان خدای عزّتمند خرسندیم و آن را پذیرفته ایم. و اوصیا علیهم السّلام همین گونه اند. که نمی توانند از این فرمان درگذشته و جانشینی را به جز صاحبش بسپارند.

مرحوم کلینی گوید: معنای نخستین حدیث این است: اگر گوسفند در روز وارد باغ شود بر صاحب گوسفند چیزی نیست؛ زیرا صاحب گوسفند حقّ دارد که گوسفندش را در روز آزاد بگذارد تا بچرد و صاحب باغ هم باید از باغش نگهبانی کند در حالی که صاحب گوسفند باید در شب گوسفندش را ببندد. و صاحب باغ حقّ دارد که در خانه اش بخوابد.

[٧٣5]4-عمرو مصعب گفت: از حضرت صادق علیه السّلام شنیدم که می فرماید: آیا گمان می کنید که وصیّت کنندۀ ما به هرکه می خواهد وصیّت می کند؟ ! نه به خدا سوگند. بلکه آن پیمان رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-به مردی پس از مردی دیگر است تا به خود آن حضرت رسید.

ائمّه علیهم السّلام جز با پیمان خداوند عزّتمند کاری نکردند و نمی کنند و از فرمانش درنمی گذرند

[٧٣6]١-معاذ کثیر از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: وصیّت

ص :6٠١

علیّ بن الحسین بن علیّ، عن إسماعیل بن مهران، عن أبی جمیله، عن معاذ بن کثیر، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

إنّ الوصیّه نزلت من السّماء علی محمّد کتابا، لم ینزل علی محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم کتاب مختوم إلاّ الوصیّه فقال جبرئیل علیه السّلام: یا محمّد! هذه وصیّتک فی أمّتک عند أهل بیتک، فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: أیّ أهل بیتی یا جبرئیل؟ قال: نجیب اللّه منهم و ذرّیّته لیرثک علم النّبوّه کما ورّثه إبراهیم علیه السّلام و میراثه لعلیّ علیه السّلام و ذرّیّتک من صلبه، قال: و کان علیها خواتیم، قال: ففتح علیّ علیه السّلام الخاتم الأوّل و مضی لما فیها ثمّ فتح الحسن علیه السّلام الخاتم الثّانی و مضی لما أمر به فیها فلمّا توفّی الحسن و مضی، فتح الحسین علیه السّلام الخاتم الثّالث فوجد فیها أن قاتل فاقتل و تقتل و اخرج بأقوام للشّهاده لا شهاده لهم إلاّ معک، قال: ففعل علیه السّلام، فلمّا مضی دفعها إلی علیّ بن الحسین علیه السّلام قبل ذلک، ففتح الخاتم الرّابع فوجد فیها أن اصمت و أطرق لما حجب العلم، فلمّا توفّی و مضی دفعها إلی محمّد بن علیّ علیه السّلام ففتح الخاتم الخامس فوجد فیها أن فسّر کتاب اللّه تعالی و صدّق أباک و ورّث ابنک و اصطنع الأمّه و قم بحقّ اللّه عزّ و جلّ و قل الحقّ فی الخوف و الأمن و لا تخش إلاّ اللّه، ففعل، ثمّ دفعها إلی الّذی یلیه، قال: قلت له: جعلت فداک فأنت هو؟ قال: فقال: ما بی إلاّ أن تذهب یا معاذ فتروی علیّ قال: فقلت: أسأل اللّه الّذی رزقک من آبائک هذه المنزله أن یرزقک من عقبک مثلها قبل الممات، قال: قد فعل اللّه ذلک یا معاذ، قال: فقلت: فمن هو جعلت فداک؟ قال: هذا الرّاقد -و أشار بیده إلی العبد الصّالح-و هو راقد.

[٧٣٧]٢-أحمد بن محمّد و محمّد بن یحیی، عن محمّد بن الحسین، عن أحمد بن محمّد، عن أبی الحسن الکنانیّ، عن جعفر بن نجیح الکندیّ، عن

ص :6٠٢

از آسمان به صورت کتاب بر محمّد-درود خدا بر او و بر خاندانش-نازل شد.

کتاب سر به مهری جز وصیّت، بر محمّد-درود خدا بر او و بر خاندانش-نازل نشد. پس جبرئیل علیه السّلام گفت: ای محمّد! این وصیّت تو دربارۀ خاندانت در میان امّت است. رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-فرمود: ای جبرئیل کدام خاندانم؟ گفت: آن که برگزیدۀ خدا از میان آنان است و فرزندانش تا علم نبوّت را از تو ارث ببرند چنان که ابراهیم علیه السّلام آن را به ارث گذاشت. و میراث او برای علی علیه السّلام و فرزندان تو از صلب او است. حضرت [صادق علیه السّلام]می فرماید: و بر آن نامه مهرهایی بود. علی علیه السّلام مهر نخست را گشود و به آنچه در آن بود عمل کرد.

سپس حسن علیه السّلام مهر دوم را گشود و به آنچه در آن فرمان داده شده بود عمل کرد هنگامی که حسن علیه السّلام وفات کرد، حسین علیه السّلام مهر سوم را گشوده، در آن چنین یافت: جهاد کن و بکش و تو کشته می شوی. و گروه هایی را با خود برای شهادت ببر. که برای آنان شهادتی جز با تو نیست. حضرت فرمود: و او علیه السّلام چنین کرد. و وقتی درگذشت، پیش از آن، آن را به حضرت سجّاد علیه السّلام داد. پس او مهر چهارم را گشود و آن را چنین یافت که: سکوت کن و چون علم پوشیده شده سر به زیر انداز و سخن نگو. و وقتی او درگذشت آن را به حضرت باقر علیه السّلام داد. و او مهر پنجم را گشود و در آن چنین یافت: کتاب خداوند والا را تفسیر کرده [روش] پدرت را تصدیق کن و ارث پسرت کن و امّت را تربیت کن و حقّ خداوند عزّتمند را آشکار ساز. و در هراس و ایمنی حقّ را بگو و جز از خداوند نترس. و او چنین کرد. سپس آن را به کسی که پس از او بود، داد. راوی گوید: من به حضرت عرض کردم: جانم به فدایت! آیا شما آن شخص هستید؟ فرمود: گفتن آن برایم چیزی نیست جز این که ای معاذ تو می روی و آن را به دشمنانم باز می گویی. من عرض کردم: از خداوندی که این منزلت را از پدرانت به شما روزی کرد می خواهم که مانند آن را پیش از مرگ به فرزندان شما روزی کند. فرمودند:

ای معاذ! خداوند چنین کرده است. من عرض کردم: او کیست جانم به فدایت؟ فرمود: همین که خوابیده است. و با دستش به آن بندۀ صالح اشاره کرد که خوابیده بود.

[٧٣٧]٢-نیای محمّد عمری از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمودند:

ص :6٠٣

محمّد بن أحمد بن عبید اللّه العمریّ، عن أبیه، عن جدّه، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

إنّ اللّه عزّ و جلّ أنزل علی نبیّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم کتابا قبل وفاته، فقال: یا محمّد! هذه وصیّتک إلی النّجبه من أهلک، قال: و ما النّجبه یا جبرئیل؟ فقال: علیّ بن أبی طالب و ولده علیهم السّلام، و کان علی الکتاب خواتیم من ذهب فدفعه النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم إلی أمیر المؤمنین علیه السّلام و أمره أن یفکّ خاتما منه و یعمل بما فیه، ففکّ أمیر المؤمنین علیه السّلام خاتما و عمل بما فیه، ثمّ دفعه إلی ابنه الحسن علیه السّلام، ففکّ خاتما و عمل بما فیه، ثمّ دفعه إلی الحسین علیه السّلام، ففکّ خاتما فوجد فیه أن اخرج بقوم إلی الشّهاده، فلا شهاده لهم إلاّ معک و اشر نفسک للّه عزّ و جلّ، ففعل، ثمّ دفعه إلی علیّ بن الحسین علیه السّلام ففکّ خاتما فوجد فیه أن أطرق و اصمت و الزم منزلک و اعبد ربّک حتّی یأتیک الیقین، ففعل: ثمّ دفعه إلی ابنه محمّد بن علیّ علیه السّلام، ففکّ خاتما فوجد فیه حدّث النّاس و أفتهم و لا تخافنّ إلاّ اللّه عزّ و جلّ فإنّه لا سبیل لأحد علیک [ففعل]ثمّ دفعه إلی ابنه جعفر علیه السّلام ففکّ خاتما فوجد فیه حدّث النّاس و أفتهم و انشر علوم أهل بیتک و صدّق آباءک الصّالحین و لا تخافنّ إلاّ اللّه عزّ و جلّ و أنت فی حرز و أمان، ففعل، ثمّ دفعه إلی ابنه موسی علیه السّلام و کذلک یدفعه موسی إلی الّذی بعده ثمّ کذلک إلی قیام المهدیّ صلّی اللّه علیه.

[٧٣٨]٣-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن ابن محبوب، عن ابن رئاب، عن ضریس الکناسیّ، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

قال له حمران: جعلت فداک أرأیت ما کان من أمر علیّ و الحسن و الحسین علیهم السّلام و خروجهم و قیامهم بدین اللّه عزّ و جلّ و ما أصیبوا من قتل الطّواغیت إیّاهم و الظّفر بهم حتّی قتلوا و غلبوا؟ فقال أبو جعفر علیه السّلام: یا حمران!

ص :6٠4

خداوند شکوهمند بر پیامبرش-درود خدا بر او و بر خاندانش-پیش از وفاتش کتابی نازل کرد و فرمود: ای محمّد! این وصیّت تو به والاتباران و برگزیدگان از خاندان تو است. او فرمود: ای جبرئیل آن والاتباران چه کسانی اند؟ او گفت: علی بن ابی طالب و فرزندانش علیهم السّلام. و بر آن کتاب مهرهایی زرّین بود. پس پیامبر- درود خدا بر او و بر خاندانش-آن را به امیر مؤمنان علیه السّلام داده، فرمان داد که مهری از آن را گشوده، به آنچه در آن است عمل کند. امیر مؤمنان علیه السّلام مهری گشود. و به آنچه در آن بود عمل کرد. سپس آن را به پسرش حسن علیه السّلام داد و او مهری گشود و به آنچه در آن بود عمل کرد. سپس آن را به حسین علیه السّلام داد و مهری گشود و در آن چنین یافت: گروهی را با خودت به سوی شهادت ببر که برای آنان شهادتی جز با تو نیست. و خودت را به خداوند عزّتمند بفروش. و او چنین کرد. سپس آن را به حضرت سجّاد علیه السّلام داد. و او مهری گشود و در آن چنین یافت: سر به زیر انداز و سکوت کن. و در خانه ات بمان و پروردگارت را عبادت کن تا آنچه یقینی است به تو برسد. و او چنین کرد. سپس آن را به پسرش حضرت باقر علیه السّلام داد. و او مهری گشود و در آن چنین یافت: به مردم حدیث بگو و فتوایشان ده و جز از خداوند شکوهمند نترس. که کسی بر تو راهی نیابد. [و او چنین کرد.]سپس آن را به پسرش جعفر علیه السّلام داد. و او مهری گشود و در آن چنین یافت: به مردم حدیث بگو و فتوایشان ده و علوم خاندانت را منتشر کن و [روش]پدران صالحت را تصدیق کن. و جز از خداوند عزّتمند نترس و تو در حفظ و امان هستی. و او چنین کرد.

سپس آن را به پسرش موسی علیه السّلام داد. و همین گونه موسی [علیه السّلام]آن را به کسی که پس از او است، می دهد. و همین گونه است تا قیام مهدی-درود خدا بر او-

[٧٣٨]٣-ضریس کناسی گفت: حمران به حضرت باقر علیه السّلام عرض کرد: جانم به فدایت! بفرمایید امر علی و حسن و حسین علیهم السّلام و خروج و قیامشان برای دین خداوند عزّتمند و آنچه از کشته شدن توسط طاغوت ها و پیروزی آنان به ایشان رسید چنان که کشته و مغلوب شدند، چه بود؟ حضرت باقر علیه السّلام فرمودند:

ص :6٠5

إنّ اللّه تبارک و تعالی [قد]کان قدّر ذلک علیهم و قضاه و أمضاه و حتمه، ثمّ أجراه، فبتقدّم علم ذلک إلیهم من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم قام علیّ و الحسن و الحسین و بعلم صمت من صمت منّا.

[٧٣٩]4-الحسین بن محمّد الأشعریّ، عن معلّی بن محمّد، عن أحمد بن محمّد، عن الحارث بن جعفر، عن علیّ بن إسماعیل بن یقطین، عن عیسی بن المستفاد أبی موسی الضّریر قال: حدّثنی موسی بن جعفر علیه السّلام قال:

قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام، أ لیس کان أمیر المؤمنین علیه السّلام کاتب الوصیّه و رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم المملی علیه و جبرئیل و الملائکه المقرّبون علیهم السّلام شهود؟ قال: فأطرق طویلا ثمّ قال: یا أبا الحسن! قد کان ما قلت و لکن حین نزل برسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم الأمر، نزلت الوصیّه من عند اللّه کتابا مسجّلا، نزل به جبرئیل مع أمناء اللّه تبارک و تعالی من الملائکه، فقال جبرئیل: یا محمّد! مر بإخراج من عندک إلاّ وصیّک، لیقبضها منّا و تشهدنا بدفعک إیّاها إلیه ضامنا لها یعنی علیّا علیه السّلام؛ فأمر النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بإخراج من کان فی البیت ما خلا علیّا علیه السّلام؛ و فاطمه فیما بین السّتر و الباب، فقال جبرئیل: یا محمّد! ربّک یقرئک السّلام و یقول: هذا کتاب ما کنت عهدت إلیک و شرطت علیک و شهدت به علیک و أشهدت به علیک ملائکتی و کفی بی یا محمّد شهیدا، قال: فارتعدت مفاصل النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فقال: یا جبرئیل! ربّی هو السّلام و منه السّلام و إلیه یعود السّلام صدق-عزّ و جلّ-و برّ، هات الکتاب، فدفعه إلیه و أمره بدفعه إلی أمیر المؤمنین علیه السّلام فقال له: اقرأه، فقرأه حرفا حرفا، فقال: یا علیّ! هذا عهد ربّی تبارک و تعالی إلیّ و شرطه علیّ و أمانته، و قد بلّغت و نصحت و أدّیت فقال علیّ علیه السّلام: و أنا أشهد لک [بأبی أنت و أمّی]بالبلاغ و النّصیحه و التّصدیق علی ما قلت و یشهد لک به سمعی و

ص :6٠6

ای حمران! خداوند پاک و والا آن را بر ایشان تقدیر کرد و حکم داد و امضا کرد و حتمی ساخت. سپس اجرایش کرد. پس به علم پیشینی که از رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-به ایشان رسیده بود علی و حسن و حسین [علیهم السّلام]قیام کردند. و از ما آن که سکوت می کند به علم سکوت می کند.

[٧٣٩]4-ابو موسای ضریر گفته است: موسای جعفر علیهما السّلام با من فرمود: به حضرت صادق علیه السّلام عرض کردم: آیا مگر امیر مؤمنان علیه السّلام نویسندۀ وصیّت و رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-املاکننده و جبرئیل و فرشتگان مقرّب علیهم السّلام شاهدها نبودند؟ حضرت مدّتی دراز سر به زیر انداخت. سپس فرمود: ای ابو الحسن! همین بود که گفتی. امّا وقتی امر به رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-نازل شد، وصیّت به صورت کتابی ارسال شده فرود آمد. آن را جبرئیل به همراه امینان خداوند پاک و فرازمند از میان فرشتگان فروآوردند.

آن گاه جبرئیل عرض کرد: ای محمّد! فرمان بده که هرکس در نزد تو است به جز وصی ات بیرون بروند. تا او آن را از ما تحویل بگیرد و تو ما را به دادن آن به او گواه بگیری و او ضامن آن شود. [و]مقصودش علی علیه السّلام بود. پس پیامبر-درود خدا بر او و بر خاندانش-به خارج شدن هرکه در خانه بود جز علی علیه السّلام دستور داد. و فاطمه [علیها السّلام]میان پرده و در بود. آن گاه جبرئیل گفت: ای محمّد! پروردگارت به تو سلام می رساند و می فرماید: این کتابی است که با تو عهد کرده، بر تو شرط کرده بودم. با آن بر تو شهادت داده، فرشتگانم را بر تو شاهد گرفته بودم. و ای محمّد! همین که من شاهد باشم کافی است. حضرت فرمود: پس بندهای استخوان پیامبر-درود خدا بر او و بر خاندانش-لرزید و فرمود: ای جبرئیل! سلام، پروردگار من است. سلام از او است و به او بازمی گردد. خداوند عزّتمند راست گفت و وفا کرد، کتاب را بده. پس او آن را به حضرت داده، به دادنش به امیر مؤمنان فرمانش داد. آن گاه حضرت به علی [علیه السّلام]فرمود: آن را بخوان. و او حرف به حرفش را خواند. آن گاه حضرت فرمود: ای علی! این عهد پروردگار پاک و والایم با من و شرطش بر من و امانت او است که من [به مردم] ابلاغ کرده، نصیحت کردم و به اهلش رساندم. علی علیه السّلام عرض کرد: و من [-ای پدر و مادرم به فدایت-]به ابلاغ و نصیحت تو و پذیرشت برای آنچه گفتی گواهی می دهم و گوش و چشم و گوشت و خونم به آن شهادت می دهد.

ص :6٠٧

بصری و لحمی و دمی، فقال جبرئیل علیه السّلام: و أنا لکما علی ذلک من الشّاهدین، فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: یا علیّ أخذت وصیّتی و عرفتها و ضمنت للّه و لی الوفاء بما فیها، فقال علیّ علیه السّلام: نعم بأبی أنت و أمّی علیّ ضمانها و علی اللّه عونی و توفیقی علی أدائها، فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: یا علیّ إنّی أرید أن أشهد علیک بموافاتی بها یوم القیامه، فقال علیّ علیه السّلام: نعم أشهد، فقال النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: إنّ جبرئیل و میکائیل فیما بینی و بینک الآن و هما حاضران معهما الملائکه المقرّبون لأشهدهم علیک، فقال: نعم لیشهدوا و أنا-بأبی أنت و أمّی- أشهدهم، فأشهدهم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و کان فیما اشترط علیه النّبیّ بأمر جبرئیل علیه السّلام فیما أمر اللّه عزّ و جلّ أن قال له: یا علیّ! تفی بما فیها من موالاه من والی اللّه و رسوله و البراءه و العداوه لمن عادی اللّه و رسوله و البراءه منهم علی الصّبر منک [و]علی کظم الغیظ و علی ذهاب حقّی و غصب خمسک و انتهاک حرمتک؟ فقال: نعم یا رسول اللّه! فقال أمیر المؤمنین علیه السّلام: و الّذی فلق الحبّه و برأ النّسمه لقد سمعت جبرئیل علیه السّلام یقول للنّبیّ: یا محمّد! عرّفه أنّه ینتهک الحرمه و هی حرمه اللّه و حرمه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و علی أن تخضب لحیته من رأسه بدم عبیط قال أمیر المؤمنین علیه السّلام: فصعقت حین فهمت الکلمه من الأمین جبرئیل حتّی سقطت علی وجهی و قلت: نعم قبلت و رضیت و إن انتهکت الحرمه و عطّلت السّنن و مزّق الکتاب و هدّمت الکعبه و خضبت لحیتی من رأسی بدم عبیط صابرا محتسبا أبدا حتّی أقدم علیک، ثمّ دعا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فاطمه و الحسن و الحسین و أعلمهم مثل ما أعلم أمیر المؤمنین، فقالوا مثل قوله فختمت الوصیّه بخواتیم من ذهب، لم تمسّه النّار و دفعت إلی أمیر المؤمنین علیه السّلام، فقلت لأبی الحسن علیه السّلام: بأبی أنت و أمّی أ لا تذکر ما کان فی

ص :6٠٨

و جبرئیل علیه السّلام گفت: و من شاهد هر دوی شما بر آن هستم. آن گاه رسول خدا- درود خدا بر او و بر خاندانش-فرمود: ای علی وصیّتم را برگرفتی و آن را دانستی؟ و وفای به آنچه را در آن است برای خدا و من ضمانت کردی؟ و علی علیه السّلام گفت: بله پدر و مادرم به فدایت! ضمانت آن به گردن من است. و خدا یار و توفیق دهندۀ من بر آن باشد. رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله فرمود: ای علی! می خواهم برای وفایت به من در روز قیامت شاهد بگیرم. و علی علیه السّلام گفت: بله، شاهد بگیر. و پیامبر-درود خدا بر او و بر خاندانش-فرمود: جبرئیل و میکائیل که الآن این جایند و فرشتگان مقرّب پروردگار را که با آنان همراهند بر آنچه میان من و تو است شاهد می گیرم. او عرض کرد: بله شاهد باشند. و من نیز-پدر و مادرم به فدایت-آنان را گواه می گیرم. پس رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش- آنان را شاهد گرفت. و در آنچه پیامبر به فرمان جبرئیل و به فرمان خداوند عزّتمند بر او شرط کرده بود چنین بود که به او فرمود: ای علی! آیا به آنچه در آن است از دوست داشتن کسی که خداوند و رسولش را دوست داشت و بیزاری و دشمنی با کسی که با خداوند و رسولش دشمن است و بیزاری از آنان با صبر از جانب تو و فروخوردن خشم بر از بین بردن حقّت و غصب خمس و بی حرمتی ات وفا می کنی؟ عرض کرد: بله، ای رسول خدا. آن گاه امیر مؤمنان علیه السّلام فرمود:

سوگند به آن که دانه را شکافت و جان را پدید آورد که از جبرئیل شنیدم که به پیامبر می گوید: ای محمّد! او را آگاه کن که حرمتش از میان خواهد رفت درحالی که او حرمت خدا و حرمت رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله است و به این که از سر تا محاسنش با خون تازه رنگین خواهد شد. امیر مؤمنان علیه السّلام فرموده است: چون سخن جبرئیل امین را فهمیدم چون برق زدگان شده با صورت بر زمین افتادم و گفتم: بله، پذیرفتم و راضی شدم-اگرچه بی حرمتی بشود و سنّت ها تعطیل شده، قرآن پاره شود. کعبه خراب شده، از سر تا به محاسنم با خون تازه رنگین شود-که روزگار را صبر کرده، به حساب خدا بگذارم تا به نزد تو بیایم. سپس رسول خدا -درود خدا بر او و بر خاندانش-فاطمه و حسن و حسین [علیهم السّلام]را صدا زد و چنان که امیر مؤمنان را آگاه کرده بود، آنان را آگاه ساخت. و آنان سخنی همچون او گفتند. آن گاه وصیّت به مهرهایی زرین که آتشی بدان نخورده بود مهر زده شده، به امیر مؤمنان علیه السّلام داده شد. من به حضرت ابو الحسن علیه السّلام عرض کردم: پدر و مادرم به فدایت! آیا به یادت هست که در وصیّت چه بود؟

ص :6٠٩

الوصیّه؟ فقال: سنن اللّه و سنن رسوله فقلت أ کان فی الوصیّه توثّبهم و خلافهم علی أمیر المؤمنین علیه السّلام فقال نعم و اللّه شیئا شیئا و حرفا حرفا: أما سمعت قول اللّه عزّ و جلّ إِنّٰا نَحْنُ نُحْیِ اَلْمَوْتیٰ وَ نَکْتُبُ مٰا قَدَّمُوا وَ آثٰارَهُمْ وَ کُلَّ شَیْءٍ أَحْصَیْنٰاهُ فِی إِمٰامٍ مُبِینٍ و اللّه لقد قال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم لأمیر المؤمنین و فاطمه علیهما السّلام: أ لیس قد فهمتما ما تقدّمت به إلیکما و قبلتماه، فقالا: بلی و صبرنا علی ما ساءنا و غاظنا.

و فی نسخه الصّفوانیّ زیاده.

[٧4٠]5-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن عبد اللّه بن عبد الرّحمن الأصمّ، عن أبی عبد اللّه البزّاز، عن حریز قال:

قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام: جعلت فداک ما أقلّ بقاءکم أهل البیت و أقرب آجالکم بعضها من بعض مع حاجه النّاس إلیکم؟ ! فقال: إنّ لکلّ واحد منّا صحیفه فیها ما یحتاج إلیه أن یعمل به فی مدّته، فإذا انقضی ما فیها ممّا أمر به عرف أنّ أجله قد حضر. فأتاه النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ینعی إلیه نفسه و أخبره بما له عند اللّه و أنّ الحسین علیه السّلام قرأ صحیفته الّتی أعطیها، و فسّر له ما یأتی بنعی و بقی فیها أشیاء لم تقض، فخرج للقتال و کانت تلک الأمور الّتی بقیت أنّ الملائکه سألت اللّه فی نصرته، فأذن لها و مکثت تستعدّ للقتال و تتأهّب لذلک حتّی قتل فنزلت و قد انقطعت مدّته و قتل علیه السّلام، فقالت الملائکه: یا ربّ أذنت لنا فی الانحدار و أذنت لنا فی نصرته، فانحدرنا و قد قبضته، فأوحی اللّه إلیهم: أن الزموا قبره حتّی تروه و قد خرج فانصروه و ابکوا علیه و علی ما فاتکم من نصرته فإنّکم قد خصّصتم بنصرته و بالبکاء علیه، فبکت الملائکه تعزّیا و حزنا علی ما فاتهم من نصرته، فإذا خرج یکونون أنصاره.

ص :6١٠

فرمود: سنّت های خدا و رسولش. عرض کردم: آیا چیرگی آنان و مخالفتشان با امیر مؤمنان علیه السّلام در وصیّت بود؟ فرمود: بله به خدا سوگند همه چیز آن و حرف به حرفش. مگر این سخن خداوند شکوهمند را نشنیده ای که (همانا ما مردگان را زنده می کنیم و آنچه را از پیش فرستاده اند و آثارشان را می نویسیم و همه چیز را در کتاب آشکاری برشمرده ایم.) [یس (٣6) :١٢]به خدا سوگند! رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-به امیر مؤمنان و فاطمه فرمود: آیا چنین نیست که آنچه را به شما فرمان دادم فهمیده و پذیرفتید؟ گفتند: چرا و بر آنچه ما را ناپسند آید و به خشم آورد شکیبایی می کنیم. و در نسخۀ صفوانی زیادتی است [که در ذیل می آید:]

[٧4٠]5-حریز گفته است: به حضرت صادق علیه السّلام عرض کردم: جانم به فدایت! با وجود نیاز مردم به شما چقدر عمر اهل بیت اندک است و اجل هریک به دیگری نزدیک؟ فرمود: برای هرکدام از ما دفتری است که آنچه نیاز دارد تا در روزگارش به آن عمل کند در آن است. و وقتی فرمان هایی که در آن است به پایان رسید می داند که اجلش رسیده است. آن گاه پیامبر-درود خدا بر او و بر خاندانش-به نزدش آمده، به نزدیک بودن مرگش و به آنچه نزد خداوند دارد خبر می دهد. و همانا حسین علیه السّلام در دفتری که به او داده شده بود آنچه را تا مرگ به او می رسید، خواند. و در آن چیزهایی مانده بود که حتمی نشده بود. آن گاه برای جنگ خارج شد. و آن چیزهایی که مانده بود این که فرشتگان از خداوند یاری اش را خواستند. پس به آن ها اجازه داد. و آنان منتظر شدند تا برای جنگ آماده شوند. تا [حسین علیه السّلام]کشته شد. آنان فرود آمدند در حالی که زمان او علیه السّلام سپری شده و کشته شده بود. پس فرشتگان عرض کردند: پروردگارا به ما اجازۀ فرود آمدن و یاری اش را دادی و ما فرود آمدیم ولی تو روحش را گرفته بودی.

خداوند به آنان وحی کرد که: در کنار قبرش باشید تا ببینید که بیرون آمده پس یاری اش کنید. و [اینک]بر او و بر از دست دادن یاری اش بگریید که شما به یاری و گریه بر او اختصاص داده شده اید پس فرشتگان در عزا و اندوه بر از دست دادن یاری اش گریستند. و هنگامی که [در ایام رجعت از قبرش]خارج شود آنان یاوران او خواهند بود.

ص :6١١

باب الأمور الّتی توجب حجّه الإمام علیه السّلام [٧4١]١-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن ابن أبی نصر قال: قلت لأبی الحسن الرّضا علیه السّلام:

إذا مات الإمام بم یعرف الّذی بعده؟ فقال: للإمام علامات منها أن یکون أکبر ولد أبیه و یکون فیه الفضل و الوصیّه، و یقدم الرّکب، فیقول: إلی من أوصی فلان؟ فیقال: إلی فلان، و السّلاح فینا بمنزله التّابوت فی بنی إسرائیل، تکون الإمامه مع السّلاح حیثما کان.

[٧4٢]٢-محمّد بن یحیی، عن محمّد بن الحسین، عن یزید شعر، عن هارون بن حمزه، عن عبد الأعلی قال:

قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام: المتوثّب علی هذا الأمر المدّعی له، ما الحجّه علیه؟ قال: یسأل عن الحلال و الحرام، قال: ثمّ أقبل علیّ فقال: ثلاثه من الحجّه لم تجتمع فی أحد إلاّ کان صاحب هذا الأمر: أن یکون أولی النّاس بمن کان قبله و یکون عنده السّلاح و یکون صاحب الوصیّه الظّاهره الّتی إذا قدمت المدینه سألت عنها العامّه و الصّبیان، إلی من أوصی فلان؟ فیقولون: إلی فلان بن فلان.

[٧4٣]٣-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن هشام بن سالم و حفص بن البختریّ، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

قیل له: بأیّ شیء یعرف الإمام؟ قال: بالوصیّه الظّاهره و بالفضل، إنّ الإمام لا یستطیع أحد أن یطعن علیه فی فم و لا بطن و لا فرج، فیقال: کذّاب و یأکل أموال النّاس، و ما أشبه هذا.

[٧44]4-محمّد بن یحیی، عن محمّد بن إسماعیل، عن علیّ بن الحکم، عن معاویه بن وهب قال:

ص :6١٢

اموری که حجّت امام علیه السّلام را ثابت می کند

[٧4١]١-پسر ابو نصر گفت: به حضرت ابو الحسن رضا علیه السّلام عرض کردم:

وقتی امام درگذشت، با چه چیزی امام پس از او شناخته می شود؟ فرمود: برای امام نشانه هایی است. از آن جمله این که بزرگ ترین فرزند پدرش باشد و فضیلت و وصیّت در او باشد. و جماعت سواران بیایند و بگویند: فلانی به چه کسی وصیّت کرد؟ و گفته شود: به فلانی. و سلاح در میان ما به منزلۀ تابوت در میان بنی اسرائیل است. امامت به همراه سلاح است. هرکجا باشد.

[٧4٢]٢-عبد الاعلی گفت: به حضرت صادق علیه السّلام عرض کردم: برهان علیه آن که بر این امر استیلا یافته، ادعای آن را دارد چه چیز است؟ فرمود: از حلال و حرام پرسیده می شود. او گوید: سپس به من رو کرد و فرمود: سه دلیل است که در کسی گرد نمی آید مگر اینکه صاحب این امر باشد: این که سزاوارترین مردم به کسی که پیش از خودش بود باشد. سلاح نزد او باشد. و دارندۀ وصیّت آشکار باشد که وقتی به شهر آمده، دربارۀ آن از بزرگ و کوچک پرسیدی که: فلانی به چه کسی وصیّت کرده است؟ بگویند: به فلانی پسر فلانی.

[٧4٣]٣-حفص بختری گفته است: از حضرت صادق علیه السّلام پرسیدند: امام با چه چیزی شناخته می شود؟ فرمود: با وصیّت آشکار و فضیلت. کسی نمی تواند به امام دربارۀ زبان و شکم و عورت طعنه بزند و [یا]بگویند: او دروغگو است و مال مردم را می خورد و مانند این.

[٧44]4-معاویۀ وهب گفت: به حضرت باقر علیه السّلام عرض کردم: نشانۀ امام

ص :6١٣

قلت لأبی جعفر علیه السّلام: ما علامه الإمام الّذی بعد الإمام؟ فقال: طهاره الولاده و حسن المنشإ و لا یلهو و لا یلعب.

[٧45]5-علیّ بن إبراهیم، عن محمّد بن عیسی، عن یونس، عن أحمد بن عمر، عن أبی الحسن الرّضا علیه السّلام قال:

سألته عن الدّلاله علی صاحب هذا الأمر، فقال: الدّلاله علیه: الکبر و الفضل و الوصیّه، إذا قدم الرّکب المدینه فقالوا: إلی من أوصی فلان؟ قیل: إلی فلان بن فلان و دوروا مع السّلاح حیثما دار، فأمّا المسائل فلیس فیها حجّه.

[٧46]6-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد، عن أبی یحیی الواسطیّ، عن هشام بن سالم، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

إنّ الأمر فی الکبیر ما لم تکن فیه عاهه.

[٧4٧]٧-أحمد بن مهران، عن محمّد بن علیّ، عن أبی بصیر قال:

قلت لأبی الحسن علیه السّلام: جعلت فداک بم یعرف الإمام؟ قال: فقال: بخصال أمّا أوّلها فإنّه بشیء قد تقدّم من أبیه فیه بإشاره إلیه لتکون علیهم حجّه و یسأل فیجیب و إن سکت عنه ابتدأ و یخبر بما فی غد و یکلّم النّاس بکلّ لسان، ثمّ قال لی: یا أبا محمّد! أعطیک علامه قبل أن تقوم فلم ألبث أن دخل علینا رجل من أهل خراسان، فکلّمه الخراسانیّ بالعربیّه فأجابه أبو الحسن علیه السّلام بالفارسیّه، فقال له الخراسانیّ: و اللّه جعلت فداک ما منعنی أن أکلّمک بالخراسانیّه غیر أنّی ظننت أنّک لا تحسنها، فقال: سبحان اللّه إذا کنت لا أحسن أجیبک فما فضلی علیک؟ ثمّ قال لی: یا أبا محمّد! إنّ الإمام لا یخفی علیه کلام أحد من النّاس و لا طیر و لا بهیمه و لا شیء فیه الرّوح، فمن لم یکن هذه الخصال فیه فلیس هو بإمام.

ص :6١4

پس از امام چیست؟ فرمود: حلال زاده بودن (یا ختنه شده بودن و به خون آلوده نبودن) و نیک ذات بودن و این که بیهودگی نکرده، بازی نمی کند.

[٧45]5-احمد عمر گفت: از حضرت ابو الحسن رضا علیه السّلام از راهنمایی به صاحب این امر پرسیدم. فرمود: راهنمای بر آن: بزرگی از جهت سنّ و سال، فضیلت و وصیّت است. [چنان که]وقتی سوارانی به شهر آمده، گفتند: فلانی به چه کسی وصیّت کرد؟ بگویند: به فلانی پسر فلانی. و سلاح هرکجا گشت با آن بگردید. امّا در مسأله ها حجّتی نیست.

[٧46]6-هشام سالم از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمود: همانا امر [امامت]در فرزند بزرگ است وقتی در او عیب و نقصی نباشد.

[٧4٧]٧-ابو بصیر گفت: به ابو الحسن علیه السّلام عرض کردم: جانم به فدایت! امام با چه چیزی شناخته می شود؟ فرمودند: به چند خصلت. نخست اینکه چیزی از پدرش که اشاره به او باشد، رسیده باشد تا حجّتی بر آنان باشد. و از او بپرسند و پاسخ بگوید. اگر در حضورش سکوت کنند، او آغاز کند و از فردا خبر دهد و با مردم به هر زبانی سخن بگوید. سپس به من فرمود: ای پدر محمّد! پیش از آن که برخیزی نشانه ای به تو می دهم. در این هنگام چیزی نگذشت که مردی از خراسان وارد شد. خراسانی به عربی با ایشان سخن گفت و ابو الحسن علیه السّلام به فارسی پاسخش داد. آن گاه خراسانی به حضرت عرض کرد: به خدا سوگند -جانم به فدایت-چیزی مانع من نشد از این که با شما به خراسانی سخن بگویم جز این که گمان کردم شما آن را به خوبی نمی دانید. حضرت فرمود:

سبحان اللّه! وقتی من نتوانم پاسخ تو را بدهم فضیلت من بر تو چه خواهد بود؟ سپس به من فرمود: ای پدر محمّد! سخن هیچ یک از مردم و نه پرنده و چارپایی و نه چیزی که روحی دارد از امام پنهان نیست. و هرکه در او این خصلت ها نباشد، امام نیست.

ص :6١5

باب ثبات الإمامه فی الأعقاب و أنّها لا تعود فی أخ و لا عمّ و لا غیرهما من القرابات [٧4٨]١-علیّ بن إبراهیم، عن محمّد بن عیسی، عن یونس، عن الحسین بن ثویر بن أبی فاخته، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

لا تعود الإمامه فی أخوین بعد الحسن و الحسین أبدا، إنّما جرت من علیّ بن الحسین کما قال اللّه تبارک و تعالی وَ أُولُوا اَلْأَرْحٰامِ بَعْضُهُمْ أَوْلیٰ بِبَعْضٍ فِی کِتٰابِ اَللّٰهِ فلا تکون بعد علیّ بن الحسین علیه السّلام إلاّ فی الأعقاب و أعقاب الأعقاب.

[٧4٩]٢-علیّ بن محمّد، عن سهل بن زیاد، عن محمّد بن الولید، عن یونس بن یعقوب، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام أنّه سمعه یقول:

أبی اللّه أن یجعلها لأخوین بعد الحسن و الحسین علیه السّلام.

[٧5٠]٣-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن محمّد بن إسماعیل بن بزیع، عن أبی الحسن الرّضا علیه السّلام أنّه سئل أ تکون الإمامه فی عمّ أو خال؟

فقال: لا؟ فقلت: ففی أخ؟ قال: لا، قلت: ففی من؟ قال: فی ولدی-و هو یومئذ لا ولد له-.

[٧5١]4-محمّد بن یحیی، عن محمّد بن الحسین، عن عبد الرّحمن بن أبی نجران، عن سلیمان بن جعفر الجعفریّ، عن حمّاد بن عیسی، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام أنّه قال:

لا تجتمع الإمامه فی أخوین بعد الحسن و الحسین إنّما هی فی الأعقاب و أعقاب الأعقاب.

ص :6١6

پایداری امامت در فرزندان و این که آن به برادر و عمو و هیچ خویش دیگری نمی رسد

[٧4٨]١-ثویر ابو فاخته از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمودند:

امامت پس از حسن و حسین علیهما السّلام هرگز به دو برادر نمی رسد. [و این]از علی بن حسین علیهما السّلام آغاز شده است. چنان که خداوند پاک و فرازمند فرمود:

(و خویشاوندان در کتاب نسبت به یکدیگر سزاوارترند.) [انفال (٨) :٧5 و احزاب (٣٣) :6]پس آن بعد از حضرت سجّاد علیه السّلام جز در فرزندان و فرزندان فرزندان نمی باشد.

[٧4٩]٢-از یونس یعقوب روایت است که از حضرت صادق علیه السّلام شنیده می فرماید: خداوند راضی نشد که آن [امامت]را پس از حسن و حسین برای دو برادر قرار دهد.

[٧5٠]٣-از محمّد بن اسماعیل بزیع روایت شده که از حضرت ابو الحسن رضا علیه السّلام پرسیدند: آیا امامت در عمو و دایی می باشد؟ فرمودند: نه. من گفتم: و در برادر؟ فرمودند: نه. گفتم: پس در چه کسی است؟ فرمودند: در فرزندم-درحالی که آن روز برای او فرزندی نبود-

[٧5١]4-حمّاد عیسی از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که فرمودند: امامت پس از حسن و حسین [علیهما السّلام]در دو برادر گرد نمی آید. همانا آن در فرزندان و فرزندان فرزندان است.

ص :6١٧

[٧5٢]5-محمّد بن یحیی، عن محمّد بن الحسین، عن ابن أبی نجران، عن عیسی بن عبد اللّه بن عمر بن علیّ بن أبی طالب علیه السّلام، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام قال:

قلت له: إن کان کون و لا أرانی اللّه فبمن أئتمّ؟ فأومأ إلی ابنه موسی علیه السّلام قال: قلت: فإن حدث بموسی حدث فبمن أئتمّ؟ قال: بولده، قلت: فإن حدث بولده حدث و ترک أخا کبیرا و ابنا صغیرا فبمن أئتمّ، قال: بولده ثمّ واحدا فواحدا.

-و فی نسخه الصّفوانیّ-ثمّ هکذا أبدا.

باب ما نصّ اللّه عزّ و جلّ و رسوله علی الأئمّه علیهم السّلام واحدا فواحدا [٧5٣]١-علیّ بن إبراهیم، عن محمّد بن عیسی، عن یونس و علیّ بن محمّد، عن سهل بن زیاد أبی سعید، عن محمّد بن عیسی، عن یونس، عن ابن مسکان، عن أبی بصیر قال:

سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن قول اللّه عزّ و جلّ أَطِیعُوا اَللّٰهَ وَ أَطِیعُوا اَلرَّسُولَ وَ أُولِی اَلْأَمْرِ مِنْکُمْ فقال: نزلت فی علیّ بن أبی طالب و الحسن و الحسین علیهم السّلام، فقلت له: إنّ النّاس یقولون: فما له لم یسمّ علیّا و أهل بیته علیهم السّلام فی کتاب اللّه عزّ و جلّ؟ قال: فقال: قولوا لهم: إنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نزلت علیه الصّلاه و لم یسمّ اللّه لهم ثلاثا و لا أربعا، حتّی کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم هو الّذی فسّر ذلک لهم و نزلت علیه الزّکاه و لم یسمّ لهم من کلّ أربعین درهما درهم، حتّی کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم هو الّذی فسّر ذلک لهم و نزل الحجّ فلم یقل لهم:

طوفوا أسبوعا حتّی کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم هو الّذی فسّر ذلک لهم و نزلت أَطِیعُوا اَللّٰهَ وَ أَطِیعُوا اَلرَّسُولَ وَ أُولِی اَلْأَمْرِ مِنْکُمْ و نزلت فی علیّ و الحسن و الحسین، فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فی علیّ: من کنت مولاه، فعلیّ مولاه؛ و

ص :6١٨

[٧5٢]5-عیسای عبد اللّه گفت: به حضرت صادق علیه السّلام عرض کردم: اگر حادثه ای رخ دهد و خداوند آن را به من نشان ندهد از چه کسی پیروی کنم؟ حضرت به پسرش موسی علیه السّلام اشاره کرد. عرض کردم: و اگر برای موسی حادثه ای رخ داد از چه کسی پیروی کنم! فرمود: از فرزندش. عرض کردم:

و اگر برای فرزندش حادثه ای رخ دهد و برادری بزرگ و پسری کوچک به جا گذارد از چه کسی پیروی کنم؟ فرمود: از پسرش. سپس یکی پس از دیگری. و در نسخۀ صفوانی [یکی از راویان کافی]است: سپس همین طور تا همیشه.

مواردی که خداوند عزّتمند و رسولش به ائمّه علیهم السّلام یکی پس از دیگری تصریح کرده اند

[٧5٣]١-ابو بصیر گفت: از حضرت صادق علیه السّلام از این سخن خداوند شکوهمند پرسیدم: (از خداوند اطاعت کنید و از رسول خدا و صاحبان امر خودتان اطاعت کنید.) فرمودند: دربارۀ علی بن ابی طالب و حسن و حسین علیهم السّلام نازل شد. من عرض کردم: مردم می گویند: پس چرا از علی و خاندانش در کتاب خداوند گرامی نام برده نشده است؟ فرمودند: به آنان بگویید: همانا نماز به رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله نازل شد و خدا برایشان از سه رکعت و چهار رکعت نام نبرد. و رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-بود که آن را برایشان تفسیر کرد. و زکات بر او نازل شد و نامی از یک درهم از چهل درهم برده نشد و رسول خدا- درود خدا بر او و بر خاندانش-بود که آن را برای ایشان تفسیر کرد. و حجّ نازل شد و به آنان گفته نشد که هفت بار طواف کنید و رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله بود که آن را برایشان تفسیر کرد. و (از خداوند اطاعت کنید و از رسول او و صاحبان امر خودتان اطاعت کنید.) نازل شد. و دربارۀ علی و حسن و حسین [علیهم السّلام]نازل شد.

ص :6١٩

قال صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: أوصیکم بکتاب اللّه و أهل بیتی، فإنّی سألت اللّه عزّ و جلّ أن لا یفرّق بینهما حتّی یوردهما علیّ الحوض، فأعطانی ذلک، و قال: لا تعلّموهم، فهم أعلم منکم؛ و قال: إنّهم لن یخرجوکم من باب هدی و لن یدخلوکم فی باب ضلاله، فلو سکت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فلم یبیّن من أهل بیته لادّعاها آل فلان و آل فلان و لکنّ اللّه عزّ و جلّ أنزله فی کتابه تصدیقا لنبیّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم إِنَّمٰا یُرِیدُ اَللّٰهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ اَلرِّجْسَ أَهْلَ اَلْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً فکان علیّ و الحسن و الحسین و فاطمه فأدخلهم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم تحت الکساء فی بیت أمّ سلمه، ثمّ قال: اللّهمّ إنّ لکلّ نبیّ أهلا و ثقلا و هؤلاء أهل بیتی و ثقلی، فقالت أمّ سلمه:

أ لست من أهلک؟ فقال: إنّک إلی خیر و لکنّ هؤلاء أهلی و ثقلی، فلمّا قبض رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم کان علیّ أولی النّاس بالنّاس لکثره ما بلّغ فیه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و إقامته للنّاس و أخذه بیده، فلمّا مضی علیّ لم یکن یستطیع علیّ-و لم یکن لیفعل-أن یدخل محمّد بن علیّ و لا العبّاس بن علیّ و لا واحدا من ولده إذا لقال الحسن و الحسین: إنّ اللّه تبارک و تعالی أنزل فینا کما أنزل فیک فأمر بطاعتنا کما أمر بطاعتک و بلّغ فینا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم کما بلّغ فیک و أذهب عنّا الرّجس کما أذهبه عنک، فلمّا مضی علیّ علیه السّلام کان الحسن علیه السّلام أولی بها لکبره، فلمّا توفّی لم یستطع أن یدخل ولده و لم یکن لیفعل ذلک و اللّه عزّ و جلّ یقول وَ أُولُوا اَلْأَرْحٰامِ بَعْضُهُمْ أَوْلیٰ بِبَعْضٍ فِی کِتٰابِ اَللّٰهِ فیجعلها فی ولده إذا لقال الحسین: أمر اللّه بطاعتی کما أمر بطاعتک و طاعه أبیک و بلّغ فیّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم کما بلّغ فیک و فی أبیک و أذهب اللّه عنّی الرّجس کما أذهب عنک و عن أبیک، فلمّا صارت إلی الحسین علیه السّلام لم یکن أحد من أهل بیته یستطیع أن یدّعی علیه کما کان هو یدّعی علی أخیه و علی أبیه، لو أرادا أن یصرفا الأمر عنه و

ص :6٢٠

آن گاه رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-دربارۀ علی [علیه السّلام]فرمود: هر که من مولای اویم این علی مولای اوست. و فرمود: شما را به کتاب خدا و خاندانم وصیّت می کنم. من از خداوند عزّتمند خواستم که میانشان جدایی نیندازد تا هر دو کنار حوض نزد من آیند. پس آن را به من عطا کرد. و فرمود: به آنان تعلیم ندهید که ایشان عالم تر از شمایند. و فرمود: آنان هرگز شما را از در هدایت بیرون نبرده از در گمراهی وارد نمی کنند. اگر رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-خاموش می ماند و روشن نمی کرد که خاندانش چه کسانی اند، آل فلان و فلان ادّعایش می کردند. امّا خداوند شکوهمند برای تصدیق پیامبرش این را نازل کرد: (همانا خداوند می خواهد پلیدی را از شما خاندان دور کرده، شما را کاملا پاک کند.) [احزاب (٣٣) :٣٣]و آنان علی و حسن و حسین و فاطمه علیهم السّلام بودند که رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-در خانۀ امّ سلمه به زیر عبا گرد آورده، سپس فرمود: خداوندا، برای هر پیامبری، اهل و خاندانی است. و اینان اهل و خاندان منند. امّ سلمه گفت: آیا من از اهل تو نیستم؟ فرمود: تو رو به خیر داری امّا اینان اهل و خاندان منند. و وقتی رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-درگذشت، علی سزاوارترین مردم به خودشان بود. که رسول خدا- درود خدا بر او و بر خاندانش-به فراوانی دربارۀ او ابلاغ کرده، دست او را گرفته و در میان مردم بالا برده بود. و وقتی علی [علیه السّلام]درمی گذشت، نمی توانست-و نباید-محمّد و عباس و نه یکی از فرزندانش را داخل کند؛ زیرا حسن و حسین [علیهما السّلام]می گفتند: خداوند پاک و والا [آن را]دربارۀ ما نازل کرده است، چنان که دربارۀ تو نازل کرد. و به اطاعت از ما فرمان داده است، چنان که به اطاعت از تو فرمان داد-و رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-دربارۀ ما ابلاغ کرده، چنان که دربارۀ تو ابلاغ کرد-و از ما پلیدی را دور ساخته، چنان که از تو دور ساخت. پس وقتی علی علیه السّلام درگذشت، حسن علیه السّلام سزاوارترین شخص [به آن امر]بود. که بزرگ تر بود. و وقتی او وفات کرد نمی توانست فرزندش را داخل کند و نباید چنان می کرد که خداوند گرامی می فرماید: (و خویشاوندان در کتاب خدا نسبت به یکدیگر سزاوارترند.) و آن را در فرزندش می نهاد؛ زیرا حسین [علیه السّلام] می فرمود: خداوند به اطاعت از من فرمان داده، چنان که به اطاعت از تو و پدرت فرمان داد. و رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-دربارۀ من ابلاغ کرده، چنان که دربارۀ تو و پدرت ابلاغ کرد. و خداوند پلیدی را از من دور ساخته، چنان که از تو و پدرت دور کرد. و وقتی به حسین [علیه السّلام]رسید کسی از خاندانش نمی توانست بر او ادّعایی داشته باشد چنان که او بر برادر و پدرش ادّعا داشت اگر می خواستند امر را از او برگردانند. که نباید چنین می کردند

ص :6٢١

لم یکونا لیفعلا ثمّ صارت حین أفضت إلی الحسین علیه السّلام فجری تأویل هذه الآیه وَ أُولُوا اَلْأَرْحٰامِ بَعْضُهُمْ أَوْلیٰ بِبَعْضٍ فِی کِتٰابِ اَللّٰهِ ثمّ صارت من بعد الحسین لعلیّ بن الحسین، ثمّ صارت من بعد علیّ بن الحسین إلی محمّد بن علیّ علیه السّلام. و قال: الرّجس هو الشّکّ، و اللّه لا نشکّ فی ربّنا أبدا.

محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن محمّد بن خالد و الحسین بن سعید، عن النّضر بن سوید، عن یحیی بن عمران الحلبیّ، عن أیّوب بن الحرّ و عمران بن علیّ الحلبیّ، عن أبی بصیر، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام مثل ذلک.

[٧54]٢-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن أبیه، عن عبد اللّه بن المغیره، عن ابن مسکان، عن عبد الرّحیم بن روح القصیر، عن أبی جعفر علیه السّلام فی قول اللّه عزّ و جلّ اَلنَّبِیُّ أَوْلیٰ بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْوٰاجُهُ أُمَّهٰاتُهُمْ وَ أُولُوا اَلْأَرْحٰامِ بَعْضُهُمْ أَوْلیٰ بِبَعْضٍ فِی کِتٰابِ اَللّٰهِ فیمن نزلت؟ فقال:

نزلت فی الإمره إنّ هذه الآیه جرت فی ولد الحسین علیه السّلام من بعده، فنحن أولی بالأمر و برسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم من المؤمنین و المهاجرین و الأنصار، قلت:

فولد جعفر لهم فیها نصیب؟ قال: لا، قلت: فلولد العبّاس فیها نصیب؛ فقال: لا:

فعددت علیه بطون بنی عبد المطّلب کلّ ذلک یقول: لا، قال: و نسیت ولد الحسن علیه السّلام فدخلت بعد ذلک علیه فقلت له: هل لولد الحسن علیه السّلام فیها نصیب؟ فقال: لا، و اللّه یا عبد الرّحیم! ما لمحمّدیّ فیها نصیب غیرنا.

[٧55]٣-الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن أحمد بن محمّد، عن الحسن بن محمّد الهاشمیّ، عن أبیه، عن أحمد بن عیسی، عن أبی عبد اللّه علیه السّلام فی قول اللّه عزّ و جلّ إِنَّمٰا وَلِیُّکُمُ اَللّٰهُ وَ رَسُولُهُ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا قال:

إنّما یعنی أولی بکم أی أحقّ بکم و بأمورکم و أنفسکم و أموالکم؛ اللّه و رسوله

ص :6٢٢

سپس وقتی به حسین علیه السّلام رسید، منتقل شد. و معنای این آیه جاری شد که (و خویشان در کتاب خدا نسبت به یکدیگر سزاوارترند.) سپس بعد از حسین [علیه السّلام] به علی بن حسین [علیهما السّلام]رسید، سپس بعد از علی بن حسین [علیهم السّلام]به محمّد بن علی [علیهما السّلام]رسید. و سپس فرمود: پلیدی همان شکّ است [و]به خدا سوگند ما هیچگاه دربارۀ پروردگارمان شکّ نمی کنیم.

و عمران بن علی حلبی نیز مانند این را از آن حضرت روایت کرده است.

[٧54]٢-از عبد الرحیم بن روح قصیر روایت شده که از حضرت باقر پرسیده است این سخن خداوند عزّتمند (پیامبر نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است و همسرانش مادران آنان هستند. و خویشان در کتاب خدا نسبت به یکدیگر سزاوارترند.) دربارۀ چه کسانی نازل شده است؟ و حضرت فرموده: دربارۀ امارت نازل شده است. همانا این آیه پس از حسین علیه السّلام دربارۀ فرزندان او جاری شد. و ما نسبت به مؤمنان و مهاجر و انصار به امارت و به رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-سزاوارتریم. من عرض کردم: برای فرزندان جعفر [بن ابی طالب]در آن نصیبی هست؟ فرمود: نه. گفتم: برای فرزندان عبّاس در آن نصیبی هست؟ فرمود: نه. و من همۀ شاخه های فرزندان عبد المطّلب را برایش شمردم و او فرمود: نه. او گوید: و فرزندان حسن علیه السّلام را فراموش کردم. بعدا به خدمتش رفته، عرض کردم: آیا برای فرزندان حسن [علیه السّلام]در آن نصیبی هست؟ فرمود: نه به خدا سوگند ای عبد الرحیم! جز ما برای هیچ محمّدزاده ای در آن نصیبی نیست.

[٧55]٣-احمد عیسی از حضرت صادق علیه السّلام دربارۀ این سخن خداوند عزّتمند (همانا سرپرست شما خداوند و رسولش و کسانی اند که ایمان آوردند.) روایت کرده که فرمود: یعنی سزاوارتر به شما، یعنی سزاوارتر به شما و کارهاتان و جان و مالتان، خدا و رسولش و کسانی اند که ایمان آوردند. یعنی علی و

ص :6٢٣

و الّذین آمنوا یعنی علیّا و أولاده الأئمّه علیهم السّلام إلی یوم القیامه، ثمّ وصفهم اللّه عزّ و جلّ فقال اَلَّذِینَ یُقِیمُونَ اَلصَّلاٰهَ وَ یُؤْتُونَ اَلزَّکٰاهَ وَ هُمْ رٰاکِعُونَ و کان أمیر المؤمنین علیه السّلام فی صلاه الظّهر و قد صلّی رکعتین و هو راکع و علیه حلّه قیمتها ألف دینار و کان النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم کساه إیّاها و کان النّجاشیّ أهداها له فجاء سائل فقال: السّلام علیک یا ولیّ اللّه و أولی بالمؤمنین من أنفسهم تصدّق علی مسکین، فطرح الحلّه إلیه و أومأ بیده إلیه أن احملها، فأنزل اللّه عزّ و جلّ فیه هذه الآیه و صیّر نعمه أولاده بنعمته فکلّ من بلغ من أولاده مبلغ الإمامه، یکون بهذه الصّفه مثله فیتصدّقون و هم راکعون و السّائل الّذی سأل أمیر المؤمنین علیه السّلام من الملائکه و الّذین یسألون الأئمّه من أولاده یکونون من الملائکه.

[٧56]4-علیّ بن إبراهیم، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن عمر بن أذینه، عن زراره و الفضیل بن یسار و بکیر بن أعین و محمّد بن مسلم و برید بن معاویه و أبی الجارود جمیعا، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

أمر اللّه عزّ و جلّ رسوله بولایه علیّ و أنزل علیه إِنَّمٰا وَلِیُّکُمُ اَللّٰهُ وَ رَسُولُهُ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا اَلَّذِینَ یُقِیمُونَ اَلصَّلاٰهَ وَ یُؤْتُونَ اَلزَّکٰاهَ و فرض ولایه أولی الأمر، فلم یدروا ما هی، فأمر اللّه محمّدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أن یفسّر لهم الولایه کما فسّر لهم الصّلاه و الزّکاه و الصّوم و الحجّ، فلمّا أتاه ذلک من اللّه، ضاق بذلک صدر رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و تخوّف أن یرتدّوا عن دینهم و أن یکذّبوه، فضاق صدره و راجع ربّه عزّ و جلّ فأوحی اللّه عزّ و جلّ إلیه یٰا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمٰا بَلَّغْتَ رِسٰالَتَهُ وَ اَللّٰهُ یَعْصِمُکَ مِنَ اَلنّٰاسِ فصدع بأمر اللّه تعالی ذکره فقام بولایه علیّ علیه السّلام یوم غدیر خمّ فنادی الصّلاه جامعه و أمر النّاس أن یبلّغ الشّاهد الغائب-قال عمر بن أذینه: قالوا جمیعا غیر أبی الجارود-

ص :6٢4

فرزندانش علیهم السّلام امامان تا روز قیامتند. سپس خداوند شکوهمند آنان را وصف کرده، فرمود: (کسانی که نماز را به پا داشته، در حال رکوع زکات می دهند.) امیر مؤمنان [علیه السّلام]در نماز ظهر بود. دو رکعت خوانده، در حال رکوع بود. و لباسی که هزار دینار قیمت داشت در برش بود. و آن را پیامبر-درود خدا بر او و بر خاندانش-که نجاشی به ایشان هدیه کرد، به او پوشانده بود. آن گاه مرد سائلی آمد و گفت: سلام بر تو ای ولیّ خدا و سزاوارتر به مؤمنان از خودشان، به بیچاره ای صدقه بده. و حضرت لباس را به سوی انداخت و با دستش اشاره کرد که آن را بردارد. آن گاه خداوند گرامی این آیه را دربارۀ او نازل کرده، نعمت فرزندانش را به نعمت او وصل کرد. پس، از فرزندان او آن که به درجۀ امامت رسید مانند او به این صفت می باشد. در حالی که در رکوعند، صدقه می دهند. و سائلی که از امیر مؤمنان درخواست کرد از فرشتگان بود. و آنان که از ائمّه فرزندان او درخواست می کنند، از فرشتگان می باشند.

[٧56]4-زراره و فضیل یسار و. . . همگی از حضرت باقر علیه السّلام روایت کرده اند که فرمود: خداوند عزّتمند رسولش را به ولایت علی [علیه السّلام]فرمان داده، چنین نازل کرد: (سرپرست شما تنها خدا و رسولش و کسانی اند که ایمان آوردند. کسانی که نماز را به پا داشته، زکات می دهند.) و ولایت صاحبان امر را واجب کرد. و آنان ندانستند که آن چیست. پس خداوند محمّد-درود خدا بر او و بر خاندانش-را فرمان داد که ولایت را برایشان تفسیر کند، چنان که نماز و زکات و روزه و حجّ را برایشان تفسیر کرد. وقتی این فرمان از سوی خداوند آمد، رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-دلتنگ شد و ترسید که آنان از دینشان برگشته، او را تکذیب کنند. پس دلتنگ شد و برای مشورت به پروردگارش مراجعه کرد.

آن گاه خداوند شکوهمند به او چنین وحی کرد: (ای رسول [ما]آنچه را از سوی پروردگارت به تو نازل شده، ابلاغ کن. و اگر انجام ندهی، رسالتش را ابلاغ نکرده ای.

خداوند تو را از (گزند) مردم نگاه می دارد.) [مائده (5) :6٧]پس او فرمان خداوند والا یاد را آشکار کرده، ولایت علی علیه السّلام را در روز غدیر خم استقرار بخشید.

به نماز گردآورنده ندا داد و مردم را فرمان داد که شاهد و حاضر به غایب برساند. -عمر اذینه گفت: آنان همگی جز ابو جارود گفته اند: -و حضرت

ص :6٢5

و قال أبو جعفر علیه السّلام: و کانت الفریضه تنزل بعد الفریضه الأخری و کانت الولایه آخر الفرائض، فأنزل اللّه عزّ و جلّ اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی قال أبو جعفر علیه السّلام: یقول اللّه عزّ و جلّ: لا أنزل علیکم بعد هذه فریضه، قد أکملت لکم الفرائض.

[٧5٧]5-علیّ بن إبراهیم، عن صالح بن السّندیّ، عن جعفر بن بشیر، عن هارون بن خارجه، عن أبی بصیر، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

کنت عنده جالسا، فقال له رجل: حدّثنی عن ولایه علیّ، أ من اللّه أو من رسوله؟ فغضب ثمّ قال: ویحک کان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أخوف للّه من أن یقول ما لم یأمره به اللّه، بل افترضه کما افترض اللّه الصّلاه و الزّکاه و الصّوم و الحجّ.

[٧5٨]6-محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد و محمّد بن الحسین جمیعا، عن محمّد بن إسماعیل بن بزیع، عن منصور بن یونس، عن أبی الجارود، عن أبی جعفر علیه السّلام قال:

سمعت أبا جعفر علیه السّلام یقول: فرض اللّه عزّ و جلّ علی العباد خمسا، أخذوا أربعا و ترکوا واحدا، قلت: أ تسمّیهنّ لی جعلت فداک؟ فقال: الصّلاه و کان النّاس لا یدرون کیف یصلّون، فنزل جبرئیل علیه السّلام فقال: یا محمّد أخبرهم بمواقیت صلاتهم، ثمّ نزلت الزّکاه فقال: یا محمّد أخبرهم من زکاتهم ما أخبرتهم من صلاتهم، ثمّ نزل الصّوم فکان رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم إذا کان یوم عاشوراء بعث إلی ما حوله من القری فصاموا ذلک الیوم فنزل [صوم]شهر رمضان بین شعبان و شوّال، ثمّ نزل الحجّ فنزل جبرئیل علیه السّلام فقال: أخبرهم من حجّهم ما أخبرتهم من صلاتهم و زکاتهم و صومهم، ثمّ نزلت الولایه و إنّما أتاه ذلک فی یوم الجمعه بعرفه، أنزل اللّه عزّ و جلّ: اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ

ص :6٢6

باقر علیه السّلام فرمود: واجبات یکی پس از دیگر نازل می شد. و ولایت آخرین از واجبات بود. که خداوند گرامی فرمود: (امروز دینتان را برایتان کامل کرده، نعمتم را بر شما تمام گردانیدم.) [سورۀ مائده (5) :٣]حضرت باقر علیه السّلام فرمود: خداوند عزّتمند می فرماید: پس از این واجبی را بر شما نازل نمی کنم. که واجبات را بر شما کامل کردم.

[٧5٢]5-ابو بصیر گفته است: نزد حضرت باقر علیه السّلام بودم که مردی گفت: از ولایت علی [علیه السّلام]برایم سخن بگویید که آیا از سوی خداوند است یا از سوی رسولش؟ حضرت خشمگین شد. سپس فرمود: وای بر تو! رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-ترسان تر از آن بود که آنچه را خداوند به آن فرمان نداده، بگوید. بلکه آن را واجب کرد؛ چنان که نماز و زکات و روزه و حجّ را واجب کرده بود.

[٧5٣]6-ابو جارود گفته است: از حضرت باقر علیه السّلام شنیدم که می فرماید:

خداوند گرامی پنج چیز را بر بندگان واجب کرد. چهارتای آن را برگرفتند و یکی را واگذاشتند. عرض کردم: آیا آنها را برای من نام می بری جانم به فدایت؟ فرمود: نماز. و مردم نمی دانستند چگونه نماز بگزارند. پس جبرئیل علیه السّلام فرود آمد و گفت: ای محمّد [درود خدا بر او و بر خاندانش]آنان را از اوقات نمازشان آگاه کن. سپس زکات نازل شد و گفت: ای محمّد! آنان را از زکاتشان آگاه کن چنان که از نمازشان آگاه کردی. سپس روزه نازل شد. و رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-وقتی روز عاشورا می شد، پیامبر افرادی را به روستاهای اطرافش می فرستاد تا آن روز را روزه بگیرند. پس [روزۀ]ماه رمضان در میان شعبان و شوّال نازل شد. سپس حجّ نازل شد. و جبرئیل علیه السّلام فرود آمد و گفت: آنان را از حجّتشان آگاه کن چنان که از نماز و زکات و روزه آگاهشان کردی. سپس ولایت نازل شد. و آن روز جمعه در عرفه آمد. و خداوند عزّتمند (امروز دینتان را برایتان کامل کرده، نعمتم را بر شما به اتمام رساندم.) را نازل کرد. و

ص :6٢٧

أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی و کان کمال الدّین بولایه علیّ بن أبی طالب علیه السّلام، فقال عند ذلک رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: أمّتی حدیثوا عهد بالجاهلیّه و متی أخبرتهم بهذا فی ابن عمّی یقول قائل-و یقول قائل فقلت فی نفسی من غیر أن ینطق به لسانی -فأتتنی عزیمه من اللّه عزّ و جلّ بتله أوعدنی إن لم أبلّغ أن یعذّبنی، فنزلت:

یٰا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ مٰا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمٰا بَلَّغْتَ رِسٰالَتَهُ وَ اَللّٰهُ یَعْصِمُکَ مِنَ اَلنّٰاسِ، إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ یَهْدِی اَلْقَوْمَ اَلْکٰافِرِینَ فأخذ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بید علیّ علیه السّلام فقال: [یا]أیّها النّاس إنّه لم یکن نبیّ من الأنبیاء ممّن کان قبلی إلاّ و قد عمّره اللّه، ثمّ دعاه فأجابه، فأوشک أن أدعی فأجیب و أنا مسئول و أنتم مسئولون، فما ذا أنتم قائلون؟ فقالوا نشهد أنّک قد بلّغت و نصحت و أدّیت ما علیک، فجزاک اللّه أفضل جزاء المرسلین، فقال: اللّهمّ اشهد-ثلاث مرّات-ثمّ قال: یا معشر المسلمین هذا ولیّکم من بعدی فلیبلّغ الشّاهد منکم الغائب، قال أبو جعفر علیه السّلام: کان و اللّه [علیّ علیه السّلام]أمین اللّه علی خلقه و غیبه و دینه الّذی ارتضاه لنفسه، ثمّ إنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم حضره الّذی حضر فدعا علیّا فقال: یا علیّ إنّی أرید أن أئتمنک علی ما ائتمننی اللّه علیه من غیبه و علمه و [من] خلقه و من دینه الّذی ارتضاه لنفسه، فلم یشرک و اللّه فیها یا زیاد! أحدا من الخلق ثمّ إنّ علیّا علیه السّلام حضره الّذی حضره فدعا ولده و کانوا اثنی عشر ذکرا فقال لهم: یا بنیّ إنّ اللّه عزّ و جلّ قد أبی إلاّ أن یجعل فیّ سنّه من یعقوب و إنّ یعقوب دعا ولده و کانوا اثنی عشر ذکرا، فأخبرهم بصاحبهم، ألا و إنّی أخبرکم بصاحبکم، ألا إنّ هذین ابنا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم الحسن و الحسین علیهما السّلام فاسمعوا لهما و أطیعوا و وازروهما فإنّی قد ائتمنتهما علی ما ائتمننی علیه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ممّا ائتمنه اللّه علیه من خلقه و من غیبه و من دینه الّذی ارتضاه لنفسه.

ص :6٢٨

کامل شدن دین با ولایت علی بن ابی طالب علیه السّلام بود. در این هنگام رسول خدا- درود خدا بر او و بر خاندانش-گفت: امّت من زمان زیادی از جاهلیّت نگذشته اند. و وقتی این را دربارۀ پسرعمویم به آنان بگویم، هریک چیزی می گویند. -و این را با خودم گفتم بدون این که زبانم به آن بچرخد-که فرمانی حتمی از سوی خداوند عزّتمند بر من آمد که تهدیدم کرد اگر آن را ابلاغ نکنم عذابم خواهد کرد. و چنین نازل شد: (ای رسول [ما]آنچه را از سوی پروردگارت به تو نازل شده، ابلاغ کن و اگر نکنی رسالتش را ابلاغ نکرده ای و خداوند تو را از (گزند) مردم نگاه می دارد. که خداوند مردمان کافر را هدایت نمی کند.) پس رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-دست علی علیه السّلام را گرفت و فرمود: ای مردم! پیامبری از پیامبران پیش از من نبوده جز این که خداوند او را عمر داد، سپس او را خواند و او اجابت کرد. و من نزدیک است که خوانده شوم و اجابت کنم. من مسئوولید و شما هم مسئوولیت. حال شما چه می گویید؟ آنان گفتند: ما شهادت می دهیم که تو ابلاغ و نصیحت کردی و آنچه را به عهده ات بود، رساندی. خدا برترین پاداش های فرستادگان را به تو دهد. و حضرت-سه بار-فرمود: خداوندا، تو شاهد باش. سپس فرمود: ای مسلمانان این ولیّ شما پس از من است. و باید که حاضرتان به غائبان برساند. حضرت باقر علیه السّلام فرمود: و به خدا سوگند [علی علیه السّلام] امین خداوند بر آفریدگانش و بر غیب و دینی بود که به آن راضی شده بود. سپس وفات رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-رسید، پس علی [علیه السّلام]را خواند و فرمود: ای علی من می خواهم تو را امین قرار دهم. بر آنچه خداوند مرا بر آن-از غیب و علم و بر آفریدگانش و دینی که به آن راضی شده-امین قرار داد.

و به خدا سوگند ای زیاد او کسی از مردم را در آن شریک نکرد. سپس وفات علی علیه السّلام رسید. پس فرزندانش را فراخواند. که دوازده پسر بودند. و به ایشان فرمود: ای فرزندان من خداوند عزّتمند راضی نشد که در من جز سنّت یعقوب را قرار دهد. همانا یعقوب و فرزندانش را که دوازده پسر بودند فراخواند و حاکمشان را به آنان معرّفی کرد. هان و من هم حاکمتان را به شما معرّفی می کنم.

هان این دو فرزندان رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-حسن و حسین علیهما السّلام هستند. پس به ایشان گوش بسپارید و از آنان اطاعت کنید. و پشتیبانی شان نمایید. که من آنان را امین قرار می دهم و آنچه رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-مرا بر آن این قرار داده بود و او را خداوند بر آن-از آفریدگانش و غیبش و دینی که به آن راضی شده بود-امین قرار داده بود

ص :6٢٩

فأوجب اللّه لهما من علیّ علیه السّلام ما أوجب لعلیّ علیه السّلام من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فلم یکن لأحد منهما فضل علی صاحبه إلاّ بکبره و إنّ الحسین کان إذا حضر الحسن علیهما السّلام لم ینطق فی ذلک المجلس حتّی یقوم، ثمّ إنّ الحسن علیه السّلام حضره الّذی حضره فسلّم ذلک إلی الحسین علیه السّلام، ثمّ إنّ حسینا علیه السّلام حضره الّذی حضره فدعا ابنته الکبری فاطمه بنت الحسین علیه السّلام فدفع إلیها کتابا ملفوفا و وصیّه ظاهره و کان علیّ بن الحسین علیه السّلام مبطونا لا یرون إلاّ أنّه لما به، فدفعت فاطمه الکتاب إلی علیّ بن الحسین ثمّ صار و اللّه ذلک الکتاب إلینا

الحسین بن محمّد، عن معلّی بن محمّد، عن محمّد بن جمهور، عن محمّد بن إسماعیل بن بزیع، عن منصور بن یونس، عن أبی الجارود، عن أبی جعفر علیه السّلام مثله.

[٧5٩]٧-محمّد بن الحسن، عن سهل بن زیاد، عن محمّد بن عیسی، عن صفوان بن یحیی، عن صبّاح الأزرق، عن أبی بصیر قال:

قلت لأبی جعفر علیه السّلام: إنّ رجلا من المختاریّه لقینی فزعم أنّ محمّد بن الحنفیّه إمام، فغضب أبو جعفر علیه السّلام، ثمّ قال: أ فلا قلت له؟ قال: قلت: لا و اللّه ما دریت ما أقول، قال: أ فلا قلت له: إنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أوصی إلی علیّ و الحسن و الحسین فلمّا مضی علیّ علیه السّلام أوصی إلی الحسن و الحسین و لو ذهب یزویها عنهما لقالا له: نحن وصیّان مثلک و لم یکن لیفعل ذلک و أوصی الحسن إلی الحسین و لو ذهب یزویها عنه لقال أنا وصیّ مثلک من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و من أبی و لم یکن لیفعل ذلک، قال اللّه عزّ و جلّ: وَ أُولُوا اَلْأَرْحٰامِ بَعْضُهُمْ أَوْلیٰ بِبَعْضٍ هی فینا و فی أبنائنا.

ص :6٣٠

پس خداوند از سوی علی علیه السّلام برای آن دو واجب کرد آنچه را از سوی رسول خدا -درود خدا بر او و بر خاندانش-برای علی علیه السّلام واجب کرده بود. و برای هیچ یک از آن دو فضیلتی بر دیگری نبود جز به بزری سال. و حسین [علیه السّلام]تا وقتی حسن علیه السّلام در مجلسی حاضر بود، سخن نمی گفت تا برمی خاست. سپس حسن علیه السّلام وفات کرده و آن را به حسین [علیه السّلام]تسلیم کرد. سپس [وقتی] حسین علیه السّلام وفاتش رسید، دختر بزرگش فاطمه را خوانده، کتابی پیچیده شده و وصیّتی آشکار به او سپرد. و علی بن حسین در شکم بیماریی داشت و در حال مرگش می پنداشتند. که فاطمه کتاب را به او داد. سپس به خدا سوگند آن کتاب به ما رسید.

مانند این روایت از حضرت باقر علیه السّلام با سندی اندک متفاوت نقل شده است.

[٧5٩]٧-ابو بصیر گفت: به حضرت باقر علیه السّلام عرض کردم: مردی از مختاریه مرا دیدار کرد که می پنداشت محمّد حنفیّه امام است. حضرت باقر علیه السّلام خشمگین شده، سپس فرمود: آیا [پاسخی]به او نگفتی؟ من عرض کردم: نه به خدا سوگند ندانستم چه بگویم. فرمود: آیا به او نگفتی که رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-به علی و حسن و حسین [علیهم السّلام]وصیّت کرد. و چون علی علیه السّلام درگذشت به حسن و حسین علیهما السّلام وصیّت کرد و اگر می خواست آن را از ایشان باز دارد، آنان به او می گفتند: ما وصیّانی چو توییم. و او چنین نمی کرد. و حسن به حسین [علیهما السّلام]وصیّت کرد و اگر می خواست آن را از او برگرداند، می گفت: من از سوی رسول خدا-درود خدا بر او و بر خاندانش-و پدرم، مانند تو وصی ام. و او چنین نمی کرد. خداوند شکوهمند فرمود: (و خویشاوندان نسبت به یکدیگر سزاوارترند.) که دربارۀ ما و فرزندان ما است.

ص :6٣١

ص :6٣٢

نمایۀ آیات

اتّخذوا أحبارهم و رهبانهم أربابا من دون اللّه، ١٢6

اتّقوا اللّه و کونوا مع الصّادقین، 446

أتی أمر اللّه فلا تستعجلوه سبحانه و تعالی عمّا یشرکون ینزّل الملائکه بالرّوح، 5٩٠

أطیعوا اللّه و أطیعوا الرّسول و أولی الأمر منکم، ٣٩6،4٠4،44٠،6١٨

اعملوا فسیری اللّه عملکم و رسوله، 4٧٠

أ فأنت تکره النّاس حتّی یکونوا مؤمنین، ٣5٢

أ فلا یتدبّرون القرآن أم علی قلوب أقفالها، 4٣٢

أ فمن کان علی بیّنه من ربّه و یتلوه شاهد منه، 4٠6

أ فمن یعلم أنّما أنزل إلیک من ربّک الحقّ کمن هو أعمی إنّما یتذکّر أولوا الألباب، 46

أ فمن یهدی إلی الحقّ أحقّ أن یتّبع أمّن لا یهدّی إلاّ أن یهدی، 4٣4

إلاّ من شهد بالحقّ و هم یعلمون، ٢6

الّذین آتیناهم الکتاب من قبله هم به یؤمنون إلی قوله أولئک یؤتون أجرهم، 4١6

الّذین آتیناهم الکتاب یتلونه حقّ تلاوته أولئک یؤمنون به، 46٢

الّذین آمنوا و اتّبعتهم ذرّیّتهم بإیمان ألحقنا بهم ذرّیّتهم، 5٩٢

الّذین قالوا ربّنا اللّه ثمّ استقاموا، 4٧4

ص :6٣٣

الّذین یتّبعون الرّسول النّبیّ الأمّیّ الّذی یجدونه مکتوبا عندهم فی التّوراه، 4١6

الّذین یستمعون القول فیتّبعون أحسنه، ١٢٠

الّذین یقیمون الصّلاه و یؤتون الزّکاه و هم راکعون، 6٢4

الرّحمن علی العرش استوی، ٢٧4

أ لم تر إلی الّذین بدّلوا نعمت اللّه کفرا الآیه، 46٨

أ لم تر إلی الّذین بدّلوا نعمت اللّه کفرا و أحلّوا قومهم دار البوار جهنّم، 466

أ لم یؤخذ علیهم میثاق الکتاب ألاّ یقولوا علی اللّه إلاّ الحقّ، ٢4

أ لم یؤخذ علیهم میثاق الکتاب أن لا یقولوا علی اللّه إلاّ الحقّ، ١٠٠

النّبیّ أولی بالمؤمنین من أنفسهم و أزواجه أمّهاتهم، 6٢٢

الیوم أکملت لکم دینکم و أتممت علیکم نعمتی، 6٢6

الیوم أکملت لکم دینکم و أتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الإسلام دینا، 4٢6

أمّن هو قانت آناء اللّیل ساجدا و قائما یحذر الآخره و یرجوا رحمه ربّه، 46

أم یحسدون النّاس علی ما آتاهم اللّه من فضله، 44٢

أم یحسدون النّاس علی ما آتاهم اللّه من فضله، فقد آتینا آل إبراهیم الکتاب، 4٣4

إنّا أنزلنا إلیک الکتاب بالحقّ لتحکم بین النّاس بما أراک اللّه، 5٧4

إنّا کنّا مرسلین، 5٢٢

إنّ الّذین یبایعونک إنّما یبایعون اللّه ید اللّه فوق أیدیهم، ٣٠٨

إنّ اللّه اصطفاه علیکم و زاده بسطه فی العلم و الجسم، 4٣4

إنّ اللّه یأمرکم أن تؤدّوا الأمانات إلی أهلها، 5٩4

إنّ اللّه یأمرکم أن تؤدّوا الأمانات إلی أهلها و إذا حکمتم بین النّاس، 5٩4

إنّ اللّه یمسک السّماوات و الأرض أن تزولا و لئن زالتا، ٢٧٨

ص :6٣4

إنّا منزلون علی أهل هذه القریه رجزا من السّماء، بما کانوا یفسقون، 4٢

إنّا نحن نحی الموتی و نکتب ما قدّموا و آثارهم، 6١٠

إنّ أولی النّاس بإبراهیم للّذین اتّبعوه و هذا النّبیّ، 4٢٨

إنّا هدیناه السّبیل إمّا شاکرا و إمّا کفورا، ٣44

أنزل علیک الکتاب و الحکمه و علّمک ما لم تکن تعلم و کان فضل اللّه علیک عظیما، 4٣4

إنّ فی اختلاف اللّیل و النّهار و ما أنزل اللّه من السّماء من رزق فأحیا به الأرض، 4٢

إنّ فی خلق السّماوات و الأرض و اختلاف اللّیل و النّهار لآیات، 44

إنّ فی ذلک لآیات للمتوسّمین*و إنّها لبسبیل مقیم، 46٨

إنّ فی ذلک لذکری لمن کان له قلب، 46

إنّما أنت منذر و لکلّ قوم هاد، 4٠٨،4١٠

إنّما ولیّکم اللّه و رسوله و الّذین آمنوا، 6٢٢

إنّما ولیّکم اللّه و رسوله و الّذین آمنوا الّذین یقیمون الصّلاه و یؤتون الزّکاه، 6٢4

إنّما ولیّکم اللّه و رسوله و الّذین آمنوا الّذین یقیمون الصّلاه و یؤتون الزّکاه و هم راکعون، 4٠4

إنّما یتذکّر أولوا الألباب، 5٠

إنّما یتقبّل اللّه من المتّقین، ٣٨6

إنّما یخشی اللّه من عباده العلماء، ٨4

إنّما یرید اللّه لیذهب عنکم الرّجس أهل البیت و یطهّرکم تطهیرا، 6٢٠

إنّ هذا القرآن یهدی للّتی هی أقوم، 466

إنّی جاعلک للنّاس إماما، ٣٧٠

إنّی لأجد ریح یوسف لو لا أن تفنّدون، 4٩٨

أ و لم یر الإنسان أنّا خلقناه من قبل و لم یک شیئا، ٣١4

ص :6٣5

أ و من کان میتا فأحییناه و جعلنا له نورا یمشی به فی النّاس، ٣٩٢

بدیع السّماوات و الأرض، 54٨

بل کذّبوا بما لم یحیطوا بعلمه، ٢4

بل کذّبوا بما لم یحیطوا بعلمه و لمّا یأتهم تأویله، ١٠٠

بل هو آیات بیّنات فی صدور الّذین أوتوا العلم، 45٨

تتنزّل علیهم الملائکه ألاّ تخافوا و لا تحزنوا و أبشروا بالجنّه، 4٧4

تحسب أنّ أکثرهم یسمعون أو یعقلون إن هم إلاّ کالأنعام بل هم أضلّ سبیلا، 44

ثمّ أورثنا الکتاب الّذین اصطفینا من عبادنا، 4٨6

ثمّ أورثنا الکتاب الّذین اصطفینا من عبادنا، فمنهم ظالم لنفسه، 46٢

ثمّ دمّرنا الآخرین. و إنّکم لتمرّون علیهم مصبحین. و باللّیل أ فلا تعقلون، 4٢

حم. *و الکتاب المبین. *إنّا أنزلناه فی لیله مبارکه، 5٢٢

راسخون فی العلم یقولون آمنّا به کلّ من عند ربّنا و ما یذّکّر إلاّ أولوا الألباب، 44

ربّنا لا تزغ قلوبنا بعد إذ هدیتنا و هب لنا من لدنک رحمه إنّک أنت الوهّاب، 4٨

شرع لکم (یا آل محمّد) من الدّین ما وصّی به نوحا، 4٨٠

طبع اللّه علی قلوبهم فهم لا یفقهون، 4٣٢

عالم الغیب فلا یظهر علی غیبه أحدا، 54٨

عمّ یتساءلون عن النّبإ العظیم، 446

فإذا سوّیته و نفخت فیه من روحی، ٢٨6

فإذا لا یؤتون النّاس نقیرا، 44٠

فاذکروا آلاء اللّه قلت: لا، قال: هی أعظم نعم اللّه، 466

فاسألوا أهل الذّکر إن کنتم لا تعلمون، ٢4

ص :6٣6

فاصدع بما تؤمر و أعرض عن المشرکین، 5٢٠

فألهمها فجورها و تقواها، ٣44

فآمنوا باللّه و رسوله و النّور الّذی أنزلنا، 4١4

فإنّها لا تعمی الأبصار و لکن تعمی القلوب الّتی فی الصّدور، ٣٨٨

فبأیّ آلاء ربّکما تکذّبان، 466

فبشّر عباد الّذین یستمعون القول فیتّبعون أحسنه، 4٠

فتعسا لهم و أضلّ أعمالهم، 4٣6

فسئلوا أهل الذّکر إن کنتم لا تعلمون، ١١٨،45٢،454

فقد آتینا آل إبراهیم الکتاب، 44٢

فقد آتینا آل إبراهیم الکتاب و الحکمه و آتیناهم ملکا عظیما، 44٢

فکبکبوا فیها هم و الغاوون، ١١٠

فکیف إذا جئنا من کلّ أمّه بشهید و جئنا بک علی هؤلاء شهیدا، 4٠4

فلمّا آسفونا انتقمنا منهم، ٣٠٨

فلو لا نفر من کلّ فرقه منهم طائفه لیتفقّهوا فی الدّین و لینذروا قومهم إذا رجعوا، ٢4

فلینظر الإنسان إلی طعامه، ١١6

فمن یرد اللّه أن یهدیه یشرح صدره للإسلام و من یرد أن یضلّه، ٣5٢

فیها یفرق کلّ أمر حکیم، 5٢6

قال الّذی عنده علم من الکتاب: أنا آتیک به قبل، 55٠

قالوا سمعنا و عصینا، 4٣٢

قالوا سمعنا و هم لا یسمعون إنّ شرّ الدّوابّ عند اللّه الصّمّ البکم، 4٣٢

قد جاءکم بصائر من ربّکم، ٢١6

ص :6٣٧

قضی أجلا و أجل مسمّی عنده، ٣١4

قل تعالوا أتل ما حرّم ربّکم علیکم ألاّ تشرکوا به شیئا و بالوالدین إحسانا، 4٢

قل کفی باللّه شهیدا بینی و بینکم و من عنده علم الکتاب، 55٠

کبر مقتا عند اللّه و عند الّذین آمنوا کذلک یطبع اللّه علی کلّ قلب متکبّر جبّار، 4٣6

کتاب أنزلناه إلیک مبارک لیدّبّروا آیاته و لیتذکّر أولوا الألباب، 46

کذّبوا بآیاتنا کلّها، 444

کلّ شیء هالک إلاّ وجهه، ٣٠6

لا تدرکه الأبصار، ٢١6

لا تسئلوا عن أشیاء إن تبد لکم تسؤکم، ١4٢

لا خیر فی کثیر من نجواهم إلاّ من أمر بصدقه أو معروف أو إصلاح بین النّاس، ١4٢

لأعذّبنّه عذابا شدیدا أو لأذبحنّه أو لیأتینّی بسلطان مبین، 4٨6

لا یقاتلونکم جمیعا إلاّ فی قری محصّنه أو من وراء جدر، 44

لا ینال عهدی الظّالمین، ٣٧٠

لکیلا تأسوا علی ما فاتکم، 5٢4

لیتفقّهوا فی الدّین و لینذروا قومهم إذا رجعوا إلیهم لعلّهم یحذرون، ٧٢

لیکون الرّسول شهیدا علیکم، 4٠6

لیکون الرّسول شهیدا علیکم و تکونوا شهداء علی النّاس، 4٠٨

ما آتاکم الرّسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا، 5٧4

ما فرّطنا فی الکتاب من شیء، 4٢6

ما لکم کیف تحکمون*أم لکم کتاب فیه تدرسون إنّ لکم فیه لما تخیّرون، 4٣٢

ما یکون من نجوی ثلاثه إلاّ هو رابعهم، ٢٧4

ص :6٣٨

ما یکون من نجوی ثلاثه إلاّ هو رابعهم و لا خمسه إلاّ هو سادسهم، ٢٧4

من یطع الرّسول فقد أطاع اللّه، ٣٠6،56٨

إنّما أشرک آباؤنا من قبل و کنّا ذرّیّه من بعدهم أ فتهلکنا بما فعل المبطلون، ٢٨6

و اتّقوا فتنه لا تصیبنّ الّذین ظلموا منکم خاصّه، 5٢٨

و إذا رأیتهم تعجبک أجسامهم و إن یقولوا تسمع لقولهم، ١46

و إذا قیل لهم اتّبعوا ما أنزل اللّه قالوا بل نتّبع ما ألفینا علیه، 44

و أکثرهم لا یشعرون، 44

و أکثرهم لا یعقلون، 44

و إلهکم إله واحد، لا إله إلاّ هو الرّحمن الرّحیم، 4٠

و أمّا ثمود فهدیناهم فاستحبّوا العمی علی الهدی، ٣44

و أنّ إلی ربّک المنتهی، ٢٠6

و إن تطع أکثر من فی الأرض یضلّوک عن سبیل اللّه، 44

و إنّک لعلی خلق عظیم، 56٨

و أن لو استقاموا علی الطّریقه لأسقیناهم ماء غدقا، 4٧4

و إن من أمّه إلاّ خلا فیها نذیر، 5٣٠

و إنّه لذکر لک و لقومک و سوف تسئلون، 45٢

و إنّی لغفّار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثمّ اهتدی، ٣٨6

و أولوا الأرحام بعضهم أولی ببعض فی کتاب اللّه، 6١6،6٢٠،6٢٢

و تلک الأمثال نضربها للنّاس و ما یعقلها إلاّ العالمون، 4٢

و تنسون أنفسکم و أنتم تتلون الکتاب أ فلا تعقلون، 44

و جعلناهم أئمّه یدعون إلی النّار، 464

ص :6٣٩

و جعلناهم أئمّه یهدون بأمرنا، 464

و جعلناهم أئمّه یهدون بأمرنا و أوحینا إلیهم فعل الخیرات و إقام الصّلاه، 4٢٨

و جنّات من أعناب و زرع و نخیل، صنوان و غیر صنوان یسقی بماء واحد، 4٢

و ذکّر فإنّ الذّکری تنفع المؤمنین، 46

و ربّک یخلق ما یشاء و یختار ما کان لهم الخیره سبحان اللّه و تعالی، 4٣٢

و سخّر لکم اللّیل و النّهار و الشّمس و القمر و النّجوم مسخّرات بأمره، 4٠

وعد اللّه الّذین آمنوا منکم و عملوا الصّالحات لیستخلفنّهم فی الأرض، 4١4،5٣4

و علامات و بالنّجم هم یهتدون، 444

و قال الّذین أوتوا العلم و الإیمان لقد لبثتم فی کتاب اللّه إلی یوم البعث، 4٢٨

و قال رجل مؤمن من آل فرعون یکتم إیمانه أ تقتلون رجلا أن یقول ربّی اللّه، 44

و قل اعملوا فسیری اللّه عملکم و رسوله و المؤمنون، 4٧٢

و قلیل ما هم، 44

و قلیل من عبادی الشّکور، 44

و کان عرشه علی الماء، ٢٨4

و کذلک أوحینا إلیک روحا من أمرنا، 5٨6

و کذلک أوحینا إلیک روحا من أمرنا ما کنت تدری ما الکتاب، 5٨6

و کذلک جعلناکم أمّه وسطا لتکونوا شهداء علی النّاس، 4٠6

و کذلک جعلناکم أمّه وسطا لتکونوا شهداء علی النّاس و یکون الرّسول علیکم شهیدا، 4٠6

و کذلک نری إبراهیم ملکوت السّماوات و الأرض و لیکون من الموقنین، ٢٨٠

و کنتم أزواجا ثلاثه فأصحاب المیمنه ما أصحاب المیمنه و أصحاب المشئمه، 5٨4

و لئن سألتهم من خلق السّماوات و الأرض لیقولنّ اللّه: قل الحمد للّه، 44

ص :64٠

و لئن سألتهم من نزّل من السّماء ماء فأحیا به الأرض من بعد موتها، 44

و لا تصعّر خدّک للنّاس، ٩6

و لا تفرحوا بما آتاکم، 5٢4

و لا تؤتوا السّفهاء أموالکم الّتی جعل اللّه لکم قیاما، ١4٢

و لقد آتینا لقمان الحکمه، 46

و لقد کتبنا فی الزّبور من بعد الذّکر، 4٨4

و لکلّ جعلنا موالی ممّا ترک الوالدان و الأقربون و الّذین عقدت أیمانکم، 466

و لکلّ قوم هاد، 4٠٨

و لکنّ أکثرهم لا یعلمون، 44

و للّه الأسماء الحسنی فادعوه بها، ٣٠6

و لو أنّ قرآنا سیّرت به الجبال أو قطّعت به الأرض أو کلّم به الموتی، 4٨6

و لو أنّ ما فی الأرض من شجره أقلام و البحر یمدّه من بعده سبعه أبحر، 5٢٨

و ما آتاکم الرّسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا، 56٨

و ما أرسلنا من قبلک من رسول و لا نبیّ و لا محدّث، 5٨٠

و ما الحیاه الدّنیا إلاّ لعب و لهو و للدّار الآخره خیر للّذین یتّقون، 4٢

و ما تغنی الآیات و النّذر عن قوم لا یؤمنون، 444

و ما ظلمونا و لکن کانوا أنفسهم یظلمون، ٣١٢

و ما قدروا اللّه حقّ قدره، ٢٢6

و ما کان اللّه لیضلّ قوما بعد إذ هداهم حتّی یبیّن لهم ما یتّقون، ٣44،٣46

و ما کان لمؤمن و لا مؤمنه إذا قضی اللّه و رسوله أمرا، 4٣٢

و ما محمّد إلاّ رسول قد خلت من قبله الرّسل أ فإن مات أو قتل انقلبتم، 5٢٨

ص :64١

و ما من غائبه فی السّماء و الأرض إلاّ فی کتاب مبین، 4٨6

و ما یتذکّر إلاّ أولوا الألباب، 4٠

و ما یعلم تأویله إلاّ اللّه و الرّاسخون فی العلم، 45٨

و مثل الّذین کفروا کمثل الّذی ینعق بما لا یسمع إلاّ دعاء، 44

و من آمن و ما آمن معه إلاّ قلیل، 44

و من آیاته یریکم البرق خوفا و طمعا و ینزّل من السّماء ماء، 4٢

و من أضلّ ممّن اتّبع هواه بغیر هدی من اللّه إنّ اللّه لا یهدی القوم الظّالمین، 4٣6

و منهم من یستمع إلیک أفأنت تسمع الصّمّ و لو کانوا لا یعقلون، 44

و من یحلل علیه غضبی فقد هوی، ٢4٠

و من یؤت الحکمه فقد أوتی خیرا کثیرا، ٣٩٢

و وهبنا له إسحاق و یعقوب نافله و کلاّ جعلنا صالحین، 4٢٨

و هو الّذی فی السّماء إله و فی الأرض إله، ٢٧6،5٧٨

و یحمل عرش ربّک فوقهم یومئذ ثمانیه، ٢٧٨

هذا عطاؤنا فامنن أو أمسک بغیر، 5٧4

هذا عطاؤنا فامنن أو أمسک بغیر حساب، 45٢

هل أتی علی الإنسان حین من الدّهر لم یکن شیئا مذکورا، ٣١4

هل لکم من ما ملکت أیمانکم من شرکاء فی ما رزقناکم فأنتم فیه سواء، 4٢

هل یستوی الّذین یعلمون و الّذین لا یعلمون إنّما یتذکّر أولوا الألباب، 456

هو الّذی خلقکم من تراب ثمّ من نطفه ثمّ من علقه، 4٠

یا أیّها الّذین آمنوا ارکعوا و اسجدوا و اعبدوا ربّکم و افعلوا، 4٠6

یا أیّها الرّسل کلوا من الطّیّبات و اعملوا صالحا إنّی بما تعملون علیم، 5٧٨

ص :64٢

یا أیّها الرّسول بلّغ ما أنزل إلیک من ربّک و إن لم تفعل فما بلّغت رسالته، 6٢4،6٢٨

یا حسرتی علی ما فرّطت فی جنب اللّه، ٣١٠

یحی الأرض بعد موتها، قد بیّنا لکم الآیات لعلّکم تعقلون، 4٢

یریدون لیطفؤا نور اللّه بأفواههم، 4٢٠

یسئلونک عن الرّوح قل الرّوح من أمر ربّی، 5٨٨

یمحوا اللّه ما یشاء و یثبت، ٣١٢

یؤتی الحکمه من یشاء و من یؤت الحکمه فقد أوتی خیرا کثیرا، 44

یوم ندعوا کلّ أناس بإمامهم، 464

ص :64٣

نمایۀ روایات

أ بالنّبیّ أم بالوصیّ تکذّبان؟ نزلت فی الرّحمن،466

ابن آدم! لو أکل قلبک طائر لم یشبعه، و بصرک لو وضع علیه خرق إبره لغطّاه،٢٠٨

أبی اللّه أن یجری الأشیاء إلاّ بأسباب،٣٨٨

أبی اللّه أن یجعلها لأخوین بعد الحسن و الحسین علیهما السّلام،6١6

أبی اللّه لصاحب البدعه بالتّوبه، قیل: یا رسول،١٢٨

أ تبقی الأرض بغیر إمام؟ قال: لا، قلت: فإنّا نروّی،٣٨٠

أ تبقی الأرض بغیر إمام؟ قال: لو بقیت الأرض بغیر إمام لساخت،٣٧٨

أ تدری ما آلاء اللّه؟ ،466

أ تدری ما کان قمیص یوسف؟ قال: قلت: لا، قال: إنّ إبراهیم لمّا أوقدت له النّار،4٩٨

أ ترون الموصی منّا یوصی إلی من یرید؟ ! لا و اللّه،5٩٨

أ ترون أنّ الموصی منّا یوصی إلی من یرید؟ ! لا و اللّه،6٠٠

اتّقوا فراسه المؤمن فإنّه ینظر بنور اللّه عزّ و جلّ،4٧٠

أتی رجل أمیر المؤمنین یسأله عن الرّوح، أ لیس هو جبرئیل،5٩٠

أتینا باب أبی عبد اللّه و نحن نرید الإذن علیه فسمعناه یتکلّم بکلام لیس،4٨٨

اجتمعت الیهود إلی رأس الجالوت فقالوا له: إنّ هذا الرّجل عالم،١٩٨

ص :644

اجعلوا أمرکم للّه و لا تجعلوه للنّاس فإنّه ما کان للّه فهو للّه،٣5٢

احتفظوا بکتبکم فإنّکم سوف تحتاجون إلیها،١٢4

أخبرنا عن مسیرنا إلی أهل الشّام أ بقضاء من اللّه و قدر،٣٣٠

أخبرنی عن اللّه عزّ و جلّ یحمل العرش أم العرش یحمله،٢٧٨

أخبرنی عن اللّه متی کان؟ فقال: متی لم یکن حتّی أخبرک،١٩6

أخبرنی عن علم عالمکم؟ قال: وراثه من رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم،566

أخبرنی عن معرفه الإمام منکم واجبه علی جمیع الخلق،٣٨4

أخبرنی ما الفرق بین الرّسول و النّبیّ و الإمام،٣٧٢

إذا أراد الإمام أن یعلم شیئا أعلمه اللّه ذلک،55٢

إذا أراد اللّه بعبد خیرا فقّهه فی الدّین،٧6

إذا بلغکم عن رجل حسن حال فانظروا فی حسن عقله،٣٨

إذا حدّثتکم بشیء فاسألونی من کتاب اللّه،١4٢

إذا حدّثتم بحدیث فأسندوه إلی الّذی حدّثکم،١٢٢

إذا رأیتم الرّجل کثیر الصّلاه کثیر الصّیام فلا تباهوا به،64

إذا رأیتم العالم محبّا لدنیاه فاتّهموه علی دینکم،١٠٨

إذا سئل الرّجل منکم عمّا لا یعلم فلیقل،١٠٠

إذا سمعتم العلم فاستعملوه و لتتّسع قلوبکم،١٠6

إذا ظهرت البدع فی أمّتی فلیظهر العالم علمه فمن،١٢٨

إذا علمت أنّ الکتاب له فاروه عنه،١٢٢

إذا قام قائمنا وضع اللّه یده علی رءوس العباد فجمع بها،6٠

إذا مات المؤمن الفقیه ثلم فی الإسلام ثلمه،٨٨

ص :645

إذا مات المؤمن بکت علیه الملائکه و بقاع الأرض،٨٨

إذا ورد علیکم حدیث فوجدتم له شاهدا من کتاب اللّه،١5٨

أرأیتک لو حدّثتک بحدیث العام ثمّ جئتنی،١54

أرسل أبو جعفر علیه السّلام إلی زراره أن یعلم الحکم بن عتیبه أنّ أوصیاء محمّد،5٨٠

استکمال حجّتی علی الأشقیاء من أمّتک من ترک ولایه علیّ،4١٢

استوی من کلّ شیء فلیس شیء أقرب إلیه من شیء،٢٧4

اسم اللّه الأعظم ثلاثه و سبعون حرفا، کان عند آصف حرف،4٩4

اسم اللّه غیره و کلّ شیء وقع علیه اسم شیء فهو مخلوق،٢46

أصلحک اللّه إنّا نجتمع فنتذاکر ما عندنا فلا یرد علینا شیء،١٣4

أصلحک اللّه ما تقول فی قول اللّه عزّ و جلّ: «إنّ فی ذلک لآیات للمتوسّمین» ؟ ، 46٨

اطلبوا العلم و تزیّنوا معه بالحلم و الوقار،٨4

إعجاب المرء بنفسه دلیل علی ضعف عقله،66

أعربوا حدیثنا فإنّا قوم فصحاء،١٢4

اعرضوها علی کتاب اللّه فما وافق کتاب اللّه عزّ و جلّ فخذوه،٣٠

اعرفوا العقل و جنده و الجهل و جنده تهتدوا،5٢

اعرفوا اللّه باللّه و الرّسول بالرّساله و أولی الأمر بالأمر،١٨٨

اعرفوا منازل النّاس علی قدر روایتهم عنّا،١١٨

أعطی سلیمان ملکا عظیما ثمّ جرت هذه الآیه فی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم،5٧6

اعلم علّمک اللّه الخیر أنّ اللّه تبارک و تعالی قدیم و القدم صفته،٢6٠

اعلموا أنّ صحبه العالم و اتّباعه دین یدان اللّه به،4٠٠

اغد عالما أو متعلّما أو أحبّ أهل العلم،٨٠

ص :646

أفّ لرجل لا یفرّغ نفسه فی کلّ جمعه لأمر دینه،٩4

أ کان اللّه و لا شیء؟ قال نعم کان و لا شیء،٢٠٠

اکتبوا فإنّکم لا تحفظون حتّی تکتبوا،١٢4

اکتب و بثّ علمک فی إخوانک فإن متّ فأورث،١٢4

أکمل النّاس عقلا أحسنهم خلقا،5٨

الأئمّه بمنزله رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم إلاّ أنّهم لیسوا بأنبیاء،5٨٠

الأئمّه خلفاء اللّه عزّ و جلّ فی أرضه،4١4

الأئمّه علماء صادقون مفهّمون محدّثون،5٨٢

ألا أخبرکم بالفقیه حقّ الفقیه: من لم یقنّط،٨4

الإراده من الخلق: الضّمیر و ما یبدو لهم بعد ذلک،٢4٠

الإمام متی یعرف إمامته و ینتهی الأمر إلیه؟ قال: فی آخر دقیقه،5٩٢

الأنبیاء و المرسلون علی أربع طبقات: فنبیّ منبّأ فی نفسه،٣6٨

الأوصیاء هم أبواب اللّه عزّ و جلّ الّتی یؤتی منها،4١4

الحجّه قبل الخلق و مع الخلق و بعد الخلق،٣٧6

الحدیث أسمعه منک أرویه عن أبیک أو أسمعه،١٢٢

الحمد للّه الملهم عباده حمده و فاطرهم علی معرفه،٢٩٨

الحمد للّه الواحد الأحد الصّمد المتفرّد الّذی لا من شیء،٢٨٨

الذّکر القرآن و نحن قومه و نحن المسئولون،454

الذّکر محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و نحن أهله المسئولون،45٢

الذّکر و أهل بیته: المسئولون و هم أهل الذّکر،45٢

الّذین آمنوا: النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و أمیر المؤمنین علیه السّلام و ذرّیّته الأئمّه،5٩٢

ص :64٧

الرّاسخون فی العلم أمیر المؤمنین و الأئمّه من بعده: ،45٨

الرّسول الّذی یظهر له الملک فیکلّمه و النّبیّ هو الّذی یری فی منامه،٣٧4

السّابق بالخیرات: الإمام و المقتصد: العارف للإمام،46٢

السّلاح موضوع عندنا، مدفوع عنه، لو وضع عند شرّ خلق اللّه،5٠٢

السّنّه سنّتان: سنّه فی فریضه الأخذ بها هدی،١6٢

الصّادقون هم الأئمّه و الصّدّیقون بطاعتهم،446

العامل علی غیر بصیره کالسّائر علی غیر الطّریق،١٠٢

العقل دلیل المؤمن،6٢

العقل غطاء ستیر و الفضل جمال ظاهر فاستر خلل خلقک،5٢

العلماء أمناء و الأتقیاء حصون و الأوصیاء ساده،٧6

العلم علمان: فعلم عند اللّه مخزون لم یطلع علیه أحدا،٣١4

العلم مقرون إلی العمل، فمن علم عمل و من عمل علم،١٠4

الفقهاء أمناء الرّسل ما لم یدخلوا فی الدّنیا،١٠٨

القلب یتّکل علی الکتابه،١٢٢

اللّه أکرم من أن یکلّف النّاس ما لا یطیقون و اللّه أعزّ من أن یکون،٣٣٨

اللّهمّ إنّک لا تخلی أرضک من حجّه لک علی خلقک،٣٧٨

اللّهمّ إنّ لکلّ نبیّ أهلا و ثقلا و هؤلاء أهل بیتی،6٢٠

«اللّه نور السّماوات و الأرض، مثل نوره کمشکاه» فاطمه علیها السّلام،4١٨

المتوثّب علی هذا الأمر المدّعی له، ما الحجّه علیه،6١٢

المشیئه محدثه،٢4٢

النّاس ثلاثه: عالم و متعلّم و غثاء،٧٨

ص :64٨

النّبیّ الّذی یری فی منامه و یسمع الصّوت و لا یعاین الملک،٣٧٠

النّجم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و العلامات هم الأئمّه علیهم السّلام،444

النّور فی هذا الموضع [علیّ]أمیر المؤمنین و الأئمّه علیهم السّلام،4١6

الوقوف عند الشّبهه خیر من الاقتحام فی الهلکه،١١6

أ لیس کان أمیر المؤمنین علیه السّلام کاتب الوصیّه و رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم،6٠6

أمّا بعد فإنّ محمّدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم کان أمین اللّه فی خلقه،4٨٠

أما تعلمون أنّ أعمالکم تعرض علیه فإذا رأی فیها معصیه ساءه ذلک،4٧٢

أما و اللّه ما دعوهم إلی عباده أنفسهم و لو دعوهم ما أجابوهم،١٢6

أما و اللّه یا أبا محمّد ما قال: بین دفّتی المصحف،46٠

أمر اللّه عزّ و جلّ رسوله بولایه علیّ و أنزل علیه إنّما ولیّکم اللّه،6٢4

أمر اللّه و لم یشأ و شاء و لم یأمر، أمر إبلیس أن یسجد لآدم،٣٢٢

أمیر المؤمنین صلوات اللّه علیه الشّاهد علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم،4٠6

إنّا أهل البیت شجره النّبوّه و موضع الرّساله،4٧6

إنّ إبلیس قاس نفسه بآدم فقال: خلقتنی من نار،١٣6

إنّ أبی کان یقول: إنّ اللّه عزّ و جلّ لا یقبض العلم،٩٠

أنا رسول اللّه إلی النّاس أجمعین و لکن سیکون من بعدی أئمّه علی النّاس،464

إنّ اسم اللّه الأعظم علی ثلاثه و سبعین حرفا و إنّما کان عند آصف منها حرف،4٩٢

إنّ أصحاب المقاییس طلبوا العلم بالمقاییس فلم تزدهم المقاییس،١٣٢

أنا عین اللّه و أنا ید اللّه و أنا جنب اللّه و أنا باب اللّه،٣١٠

إنّ أفضل الأعمال عند اللّه ما عمل بالسّنّه و إن قلّ،١6٠

إنّ الأئمّه فی کتاب اللّه عزّ و جلّ إمامان قال اللّه تبارک و تعالی،464

ص :64٩

إنّ الأرض لا تخلو إلاّ و فیها إمام، کیما إن زاد المؤمنون شیئا،٣٧6

إنّ الأرض لا تخلو من حجّه و أنا و اللّه ذلک الحجّه،٣٧٨

إنّ الأعمال تعرض علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أبرارها و فجّارها،4٧٢

إنّ الإمام إذا شاء أن یعلم أعلم،55٢

إنّ الإمام إذا شاء أن یعلم علّم،55٠

إنّ الإمامه عهد من اللّه عزّ و جلّ معهود لرجال مسمّین، لیس للإمام أن یزویها،5٩٨

إنّ الإمام یعرف الإمام الّذی من بعده فیوصی إلیه،5٩6

إنّ الأمر فی الکبیر ما لم تکن فیه عاهه،6١4

إنّ الحجّه لا تقوم للّه عزّ و جلّ علی خلقه إلاّ بإمام حتّی یعرف،٣٧4

إنّ الحجّه لا تقوم للّه علی خلقه إلاّ بإمام حتّی یعرف،٣٧4

إنّ الحدیث ینسخ کما ینسخ القرآن،١5٠

إنّ الحسن البصریّ یزعم أنّ الّذین یکتمون العلم یؤذی،١٢٠

إنّ الّذی یعلّم العلم منکم له أجر مثل أجر المتعلّم،٨٠

إنّ الزّیدیّه و المعتزله قد أطافوا بمحمّد بن عبد اللّه فهل له سلطان،5١6

إنّ السّنّه لا تقاس أ لا تری أنّ امرأه تقضی صومها،١٣6

إنّ العالم إذا لم یعمل بعلمه زلّت موعظته عن القلوب،١٠4

إنّ العلم الّذی نزل مع آدم علیه السّلام لم یرفع و العلم یتوارث،4٧6

إنّ العلم الّذی نزل مع آدم علیه السّلام لم یرفع و ما مات عالم،4٨٠

إنّ العلم الّذی نزل مع آدم علیه السّلام لم یرفع و ما مات عالم فذهب علمه،4٧٨

إنّ العلماء ورثه الأنبیاء و ذاک أنّ الأنبیاء لم یورثوا درهما،٧4

إنّ العلم یتوارث فلا یموت عالم إلاّ ترک،4٨٠

ص :65٠

إنّ العلم یتوارث و لا یموت عالم إلاّ و ترک من یعلم،4٧٨

إنّ القائم إذا قام بمکّه و أراد أن یتوجّه إلی الکوفه نادی منادیه،4٩6

إنّ اللّه اتّخذ إبراهیم علیه السّلام عبدا قبل أن یتّخذه نبیّا،٣٧٠

إنّ اللّه أجلّ و أعظم من أن یترک الأرض بغیر إمام عادل،٣٧٨

إنّ اللّه أجلّ و أکرم من أن یعرف بخلقه، بل الخلق یعرفون باللّه،٣56

إنّ اللّه احتجّ علی النّاس بما آتاهم و عرّفهم،٣44

إنّ اللّه أرحم بخلقه من أن یجبر خلقه علی الذّنوب،٣٣6

أنّ اللّه أعلی و أجلّ و أعظم من أن یبلغ کنه صفته،٢٢4

إنّ اللّه تبارک اسمه و تعالی ذکره و جلّ ثناؤه؛ سبحانه و تقدّس،٢٩4

إنّ اللّه تبارک و تعالی اتّخذ إبراهیم عبدا قبل أن یتّخذه نبیّا،٣6٨

إنّ اللّه تبارک و تعالی أدّب نبیّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فلمّا انتهی به إلی ما أراد،5٧٢

إنّ اللّه تبارک و تعالی أنزل فی القرآن تبیان کلّ شیء،١4٠

إنّ اللّه تبارک و تعالی خلق اسما بالحروف غیر متصوّت،٢44

إنّ اللّه تبارک و تعالی طهّرنا و عصمنا و جعلنا شهداء علی خلقه،4٠٨

إنّ اللّه تبارک و تعالی فوّض إلی نبیّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أمر خلقه لینظر کیف طاعتهم،5٧٢

إنّ اللّه تبارک و تعالی لم یدع شیئا یحتاج إلیه الأمّه،١4٠

إنّ اللّه تعالی أعظم و أعزّ و أجلّ و أمنع من أن یظلم،٣١٢

إنّ اللّه خصّ عباده بآیتین من کتابه أن لا یقولوا،١٠٠

إنّ اللّه خلق الخلق فعلم ما هم صائرون إلیه و أمرهم،٣٣4

إنّ اللّه خلق السّعاده و الشّقاء قبل أن یخلق خلقه فمن خلقه اللّه سعیدا،٣٢6

إنّ اللّه خلقنا فأحسن خلقنا و صوّرنا فأحسن صورنا،٣٠٨

ص :65١

إنّ اللّه خلو من خلقه و خلقه خلو منه و کلّ ما وقع علیه،١٨4

إنّ اللّه خلو من خلقه و خلقه خلو منه و کلّ ما وقع علیه اسم شیء،١٨4

إنّ اللّه عزّ ذکره ختم بنبیّکم النّبیّین فلا نبیّ بعده أبدا،5٧6

إنّ اللّه عزّ و جلّ ابتدع الأشیاء کلّها بعلمه علی غیر مثال،54٨

إنّ اللّه عزّ و جلّ أخبر محمّدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بما کان منذ کانت الدّنیا،٣١٨

إنّ اللّه عزّ و جلّ أدّب رسوله حتّی قوّمه علی ما أراد، ثمّ فوّض إلیه،5٧4

إنّ اللّه عزّ و جلّ أدّب نبیّه علی محبّته فقال: و إنّک لعلی خلق عظیم،56٨

إنّ اللّه عزّ و جلّ أدّب نبیّه فأحسن أدبه فلمّا أکمل له الأدب قال،5٧٠

إنّ اللّه عزّ و جلّ إذا أراد بعبد خیرا نکت فی قلبه نکته من نور،٣5٠

إنّ اللّه عزّ و جلّ أنزل علی نبیّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم کتابا قبل وفاته، فقال: یا محمّد! ،6٠4

إنّ اللّه عزّ و جلّ خلق النّبیّین علی النّبوّه فلا یکونون إلاّ أنبیاء،٢٨

إنّ اللّه عزّ و جلّ خلقنا فأحسن خلقنا و صوّرنا فأحسن صورنا،4١٢

إنّ اللّه عزّ و جلّ غضب علی الشّیعه فخیّرنی نفسی أو هم،556

إنّ اللّه عزّ و جلّ فرض الفرائض و لم یقسم للجدّ شیئا و إنّ رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم،5٧4

إنّ اللّه عزّ و جلّ فوّض إلی نبیّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أمر خلقه لینظر کیف طاعتهم،5٧٠

إنّ اللّه عزّ و جلّ لا یأسف کأسفنا و لکنّه خلق أولیاء لنفسه یأسفون،٣٠٨

إنّ اللّه عزّ و جلّ یقول: تذاکر العلم بین عبادی ممّا،٩4

إنّ اللّه عظیم رفیع لا یقدر العباد علی صفته،٢٢6

إنّ اللّه لا یوصف و کیف یوصف و قد قال فی کتابه،٢٢6

إنّ اللّه لم یبد له من جهل،٣١6

إنّ اللّه لم یدع الأرض بغیر عالم و لو لا ذلک لم یعرف الحقّ من الباطل،٣٧٨

ص :65٢

إنّ اللّه لم ینعم علی عبد نعمه إلاّ و قد ألزمه فیها الحجّه من اللّه،٣46

إنّ اللّه یحتجّ علی العباد بما آتاهم و عرّفهم ثمّ أرسل إلیهم رسولا،٣4٨

إنّا لمّا أثبتنا أنّ لنا خالقا صانعا متعالیا عنّا و عن جمیع ما خلق،٣54

إنّ الوصیّه نزلت من السّماء علی محمّد کتابا، لم ینزل،6٠٢

إنّ الیهود سألوا رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فقالوا: انسب لنا ربّک فلبث ثلاثا،٢٠٢

إنّ أمر اللّه کلّه عجیب إلاّ أنّه قد احتجّ علیکم،١٩٢

إنّا معاشر الأنبیاء أمرنا أن نکلّم النّاس علی قدر عقولهم،56

أنّ أمیر المؤمنین علیه السّلام استنهض النّاس فی حرب معاویه،٢٨٨

إنّ أمیر المؤمنین علیه السّلام قد عرف قاتله و اللّیله الّتی یقتل فیها،554

إنّا نجیب النّاس علی الزّیاده و النّقصان،١5٢

إنّ أوّل الأمور و مبدأها و قوّتها و عمارتها الّتی لا ینتفع،6٨

إنّ أوّل وصیّ کان علی وجه الأرض هبه اللّه بن آدم،4٨٢

إنّ بعض أصحابنا یقول بالجبر و بعضهم یقول بالاستطاعه،٣٣٨

إنّ جبرئیل علیه السّلام أتی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم برمّانتین فأکل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم،56٢

إنّ داود ورث علم الأنبیاء و إنّ سلیمان ورث داود،4٨4

إنّ رجلا من المختاریّه لقینی فزعم أنّ محمّد بن الحنفیّه إمام، فغضب،6٣٠

إنّ رواه الکتاب کثیر و إنّ رعاته قلیل و کم من مستنصح،١١6

أنزل اللّه تعالی النّصر علی الحسین علیه السّلام حتّی کان [ما]بین السّماء،556

إنّ سلیمان ورث داود و إنّ محمّدا ورث سلیمان،4٨٢

إنّ عبد اللّه الدّیصانیّ سأل هشام بن الحکم،١٧6

إنّ علمنا غابر و مزبور و نکت فی القلوب و نقر فی الأسماع،566

ص :65٣

إنّ علیّا علیه السّلام کان عالما و العلم یتوارث و لن یهلک عالم،4٧6

إنّ علیّا علیه السّلام کان محدّثا، فخرجت إلی أصحابی فقلت: جئتکم بعجیبه،5٨٢

إنّ علیّا علیه السّلام کان محدّثا فقلت: فتقول: نبیّ؟ قال: فحرّک بیده،5٧٨

إنّ علی کلّ حقّ حقیقه و علی کلّ صواب نورا،١5٨

إنّ عند کلّ بدعه تکون من بعدی یکاد بها الإیمان،١٣٠

إنّ عندنا ما لا نحتاج معه إلی النّاس و إنّ النّاس لیحتاجون إلینا،5١6

إنّ عندی الجفر الأبیض، قال: قلت: فأیّ شیء فیه؟ قال: زبور داود،5١٢

إنّ عیسی ابن مریم علیه السّلام أعطی حرفین کان یعمل بهما،4٩4

إنّ فی الجفر الّذی یذکرونه لما یسوؤهم، لأنّهم لا یقولون الحقّ،5١4

إنّ فی بعض ما أنزل اللّه من کتبه أنّی أنا اللّه لا إله إلاّ أنا،٣٢٨

إنّ فی علیّ سنّه ألف نبیّ من الأنبیاء و إنّ العلم،4٧٨

إنّ قلوب الجهّال تستفزّها الأطماع و ترتهنها المنی،56

إنّ قوما یزعمون أنّکم آلهه، یتلون بذلک علینا قرآنا،5٧٨

إن کان کون و لا أرانی اللّه فبمن أئتمّ؟ فأومأ إلی ابنه موسی علیه السّلام،6١٨

إنّکم لا تکونون صالحین حتّی تعرفوا و لا تعرفوا حتّی تصدّقوا،٣٨6

إنّ للّه إرادتین و مشیئتین: إراده حتم و إراده عزم،٣٢٢

إنّ للّه تبارک و تعالی علمین: علما أظهر علیه ملائکته و أنبیاءه،544

إنّ للّه عزّ و جلّ علمین: علما عنده لم یطلع علیه أحدا من خلقه،546

إنّ للّه عزّ و جلّ علمین: علم لا یعلمه إلاّ هو و علم علّمه،546

إنّ للّه عزّ و جلّ علمین: علم مبذول و علم مکفوف،546

إنّ للّه علمین: علم مکنون مخزون، لا یعلمه إلاّ هو،٣١6

ص :654

إنّ لنا فی کلّ لیله جمعه سرورا قلت: زادک اللّه و ما ذاک،54٢

إنّما مثل السّلاح فینا کمثل التّابوت فی بنی إسرائیل أینما دار التّابوت،5٠٨

إنّما مثل السّلاح فینا مثل التّابوت فی بنی إسرائیل حیثما دار التّابوت،5٠٨

إنّما مثل السّلاح فینا مثل التّابوت فی بنی إسرائیل، کانت بنو إسرائیل،5٠٨

إنّما نحن الّذین یعلمون و الّذین لا یعلمون عدوّنا و شیعتنا،456

إنّما یداقّ اللّه العباد فی الحساب یوم القیامه علی قدر ما آتاهم،٣6

إنّما یعبد اللّه من یعرف اللّه، فأمّا من لا یعرف اللّه،٣٨٢

إنّما یعرف اللّه عزّ و جلّ و یعبده من عرف اللّه و عرف إمامه،٣٨4

إنّما یعنی أولی بکم أی أحقّ بکم و بأمورکم و أنفسکم و أموالکم،6٢٢

إنّ ملکا عظیم الشّأن کان فی مجلس له فتناول الرّبّ تبارک،٢٠6

إنّ ممّا أوحی اللّه إلی موسی علیه السّلام و أنزل علیه فی التّوراه،٣٢٨

إنّ من أبغض الخلق إلی اللّه عزّ و جلّ لرجلین،١٣٠

إنّ من علامات الفقه الحلم و الصّمت،٨6

إنّ من علم ما أوتینا تفسیر القرآن و أحکامه و علم تغییر الزّمان،4٩٠

إنّ من عندنا یزعمون أنّ قول اللّه عزّ و جلّ: «فسئلوا أهل الذّکر، 454

أنّه أتی علیّ بن الحسین علیه السّلام لیله قبض فیها بشراب،554

أنّه سئل أ تکون الإمامه فی عمّ أو خال؟ فقال: لا؟ فقلت: ففی أخ،6١6

أنّه سئل عن قول اللّه عزّ و جلّ: (الرّحمن علی العرش استوی) ، ٢٧4

أنّه سئل عن مسأله فأجاب فیها قال: فقال الرّجل: إنّ الفقهاء لا یقولون،١6٠

أنّه سأله عن قول اللّه عزّ و جلّ: و لقد کتبنا فی الزّبور، 4٨4

إنّ هشام بن الحکم زعم أنّ اللّه جسم لیس کمثله شیء، عالم،٢٣٢

ص :655

إنّ هشام بن الحکم یقول قولا عظیما إلاّ أنّی أختصر لک منه،٢٣٠

أنّه قال فی صفه القدیم: إنّه واحد صمد أحدیّ المعنی،٢٣6

أنّه قال: لا أقول: إنّه قائم فأزیله عن مکانه و لا أحدّه بمکان،٢٧٠

أنّه قال للزّندیق حین سأله: ما هو؟ قال: هو شیء بخلاف الأشیاء،١٨4

أنّه کتب إلی أبی الحسن علیه السّلام: یسأله عن اللّه عزّ و جلّ أ کان یعلم الأشیاء،٢٣4

إنّه لیس شیء فیه قبض أو بسط ممّا أمر اللّه به أو نهی عنه،٣٢6

إنّه یسخّی نفسی فی سرعه الموت و القتل فینا،٩٠

إنّی أسمع الکلام منک فأرید أن أرویه کما سمعته منک،١٢٠

إنّی رجل صاحب کلام و فقه و فرائض و قد جئت لمناظره،٣6٠

إنّی لأعلم ما فی السّماوات و ما فی الأرض و أعلم ما فی الجنّه،55٨

إنّی ناظرت قوما فقلت لهم: إنّ اللّه جلّ جلاله أجلّ و أعزّ،١٩٠

إنّ یهودیّا یقال له: سبخت جاء إلی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فقال: یا رسول اللّه! جئت،٢٠٨

إیّاکم و التّفکّر فی اللّه و لکن إذا أردتم أن تنظروا،٢٠٨

إیّاکم و الکذب المفترع قیل له: و ما الکذب المفترع،١٢4

أیّ إمام لا یعلم ما یصیبه و إلی ما یصیر،55٢

إیّانا عنی و علیّ أوّلنا و أفضلنا و خیرنا بعد النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم،4٩٢

إیّانا عنی و نحن المجتبون و لم یجعل اللّه تبارک و تعالی فی الدّین،4٠6

أ یجوز أن یقال: إنّ اللّه شیء؟ قال: نعم یخرجه من الحدّین،١٨٨

أیّ شیء اللّه أکبر؟ فقلت: اللّه أکبر من کلّ شیء،٢56

أیّها النّاس إذا علمتم فاعملوا بما علمتم،١٠6

أیّها النّاس اعلموا أنّه لیس بعاقل من انزعج،١١٨

ص :656

أیّها النّاس! إنّ اللّه تبارک و تعالی أرسل إلیکم الرّسول صلّی اللّه علیه و آله و سلّم،١4٢

أیّها النّاس! إنّما بدء وقوع الفتن أهواء تتّبع و أحکام،١٢٨

أیّها النّاس ما جاءکم عنّی یوافق کتاب اللّه فأنا قلته،١6٠

بأیّ شیء یعرف الإمام؟ قال: بالوصیّه الظّاهره و بالفضل،6١٢

بل لم تره العیون بمشاهده الأبصار و لکن رأته القلوب بحقائق الإیمان،٢١4

بم یعرف النّاجی؟ قال: من کان فعله لقوله موافقا،١٠6

بنا عبد اللّه و بنا عرف اللّه و بنا وحّد اللّه تبارک و تعالی،٣١٠

بینا أبی جالس و عنده نفر إذا استضحک حتّی اغرورقت عیناه دموعا،5٢4

بینا أبی علیه السّلام یطوف بالکعبه إذا رجل معتجر قد قیّض له،5١٨

بینا أمیر المؤمنین علیه السّلام یخطب علی منبر الکوفه إذ قام إلیه رجل،٢٩6

تبارک و تعالی یقول: استکمال حجّتی علی الأشقیاء من أمّتک،44٨

تذاکر العلم دراسه و الدّراسه صلاه حسنه،٩6

تذاکروا و تلاقوا و تحدّثوا فإنّ الحدیث جلاء للقلوب،٩6

ترک رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فی المتاع سیفا و درعا و عنزه و رحلا،5٠٢

تظهر الزّنادقه فی سنه ثمان و عشرین و مائه و ذلک أنّی نظرت،5١٢

تعرض الأعمال علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أعمال العباد کلّ صباح أبرارها و فجّارها،4٧٠

تفقّهوا فی الدّین فإنّه من لم یتفقّه منکم فی الدّین،٧٢

تکلّموا فی خلق اللّه و لا تتکلّموا فی اللّه،٢٠4

تکون الأرض لیس فیها إمام؟ قال: لا، قلت: یکون إمامان،٣٧6

جئت إلی الرّضا علیه السّلام أسأله عن التّوحید فأملی علیّ: الحمد للّه فاطر الأشیاء،٢٢٨

جاء رجل إلی أبی الحسن الرّضا علیه السّلام من وراء نهر بلخ فقال: إنّی أسألک،١٩6

ص :65٧

جاء رجل إلی أبی جعفر علیه السّلام فقال له: أخبرنی عن ربّک متی کان،١٩6

جاء رجل إلی علیّ بن الحسین علیهما السّلام فسأله عن مسائل فأجاب،١٠4

جعلت فداک أجبر اللّه العباد علی المعاصی؟ فقال: اللّه أعدل من أن یجبرهم،٣٣6

جعلت فداک أخبرنی عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ورث النّبیّین کلّهم؟ قال: نعم،4٨4

جعلت فداک أرأیت ما کان من أمر علیّ و الحسن و الحسین علیهم السّلام،6٠4

جعلت فداک إنّ الشّیعه یسألونک عن تفسیر هذه الآیه: عمّ،446

جعلت فداک إن رأیت أن تعلّمنی هل کان اللّه جلّ وجهه،٢٣6

جعلت فداک إنّی أسألک عن مسأله هاهنا أحد یسمع کلامی،5١٠

جعلت فداک بم یعرف الإمام؟ قال: فقال: بخصال أمّا أوّلها فإنّه بشیء،6١4

جعلت فداک ما أقلّ بقاءکم أهل البیت و أقرب آجالکم،6١٠

جعلت فداک یا ابن رسول اللّه! من أین لحق الشّقاء أهل المعصیه،٣٢6

جعلت فداک یفرض اللّه طاعه عبد علی العباد و یحجب عنه خبر السّماء،55٨

جعل منهم الرّسل و الأنبیاء و الأئمّه، فکیف یقرّون فی آل إبراهیم علیه السّلام،44٢

جنب اللّه: أمیر المؤمنین علیه السّلام و کذلک ما کان بعده من الأوصیاء،٣١٠

حتّی یعرّفهم ما یرضیه و ما یسخطه،٣44

حجّه اللّه علی العباد النّبیّ و الحجّه فیما بین العباد،6٠

حدّثنی عن ولایه علیّ، أ من اللّه أو من رسوله؟ فغضب،6٢6

حضرت أبا جعفر علیه السّلام فدخل علیه رجل من الخوارج،٢١4

حلال محمّد حلال أبدا إلی یوم القیامه و حرامه حرام أبدا،١٣٨

حمزه بن الطّیّار أنّه عرض علی أبی عبد اللّه علیه السّلام بعض خطب أبیه،١١6

حمله العرش و العرش: العلم ثمانیه: أربعه منّا و أربعه ممّن شاء اللّه،٢٨4

ص :65٨

خذوا بالمجمع علیه، فإنّ المجمع علیه لا ریب فیه،٣٠

خرج أمیر المؤمنین علیه السّلام ذات لیله بعد عتمه و هو یقول همهمه همهمه،4٩6

خطب أمیر المؤمنین علیه السّلام خطبه بعد العصر، فعجب النّاس من حسن صفته،٣٠٢

خلق أعظم من جبرئیل و میکائیل، کان مع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم،5٨٨

خلق اللّه المشیئه بنفسها ثمّ خلق الأشیاء بالمشیئه،٢4٠

دخل أبو حنیفه علی أبی عبد اللّه علیه السّلام فقال له: یا أبا حنیفه! بلغنی،١٣٨

دخلت أنا و عیسی شلقان علی أبی عبد اللّه علیه السّلام فابتدأنا فقال،٢٩٨

دخل رجل من الزّنادقه علی أبی الحسن علیه السّلام و عنده جماعه،١٧6

دخل رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم المسجد فإذا جماعه قد أطافوا،٧4

دعامه الإنسان العقل و العقل منه الفطنه و الفهم،6٠

دعوا ما وافق القوم فإنّ الرّشد فی خلافهم،٣٠

ذاکرت أبا عبد اللّه علیه السّلام فیما یروون من الرّؤیه،٢١4

ذکر المحدّث عند أبی عبد اللّه علیه السّلام فقال: إنّه یسمع الصّوت،5٨٢

ذکرت لأبی عبد اللّه علیه السّلام رجلا مبتلی بالوضوء و الصّلاه،٣٨

ذکر عنده أصحابنا و ذکر العقل قال: فقال علیه السّلام لا یعبأ بأهل الدّین،66

ذکر عنده قوم یزعمون أنّ اللّه تبارک و تعالی ینزل إلی السّماء الدّنیا،٢٧٠

رجل راویه لحدیثکم یبثّ ذلک فی النّاس،٧٨

رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: «الذّکر أنا و الأئمّه أهل الذّکر» ،45٢

رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم المنذر و علیّ الهادی، أما و اللّه ما ذهبت منّا،4١٠

رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم المنذر و لکلّ زمان منّا هاد یهدیهم إلی ما جاء به،4٠٨

رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم النّجم و العلامات [هم]الأئمّه علیهم السّلام،444

ص :65٩

روّحوا أنفسکم ببدیع الحکمه فإنّها تکلّ کما تکلّ الأبدان،١١٢

زکاه العلم أن تعلّمه عباد اللّه،٩6

سئل أبو جعفر الثّانی علیه السّلام: یجوز أن یقال للّه: إنّه شیء،١٨4

سئل أبو عبد اللّه علیه السّلام عن قول اللّه تبارک و تعالی: (کلّ شیء هالک إلاّ وجهه) ، ٣٠6

سئل العالم علیه السّلام کیف علم اللّه؟ قال علم و شاء و أراد و قدّر،٣١٨

سئل أمیر المؤمنین علیه السّلام: بم عرفت ربّک؟ قال: بما عرّفنی نفسه،١٩٠

سئل علیّ بن الحسین علیهما السّلام عن التّوحید فقال: إنّ اللّه عزّ و جلّ علم،٢٠4

سئل عن الجبر و القدر فقال: لا جبر و لا قدر و لکن منزله بینهما،٣٣6

سئل عن معنی اللّه فقال: استولی علی ما دقّ و جلّ،٢5٠

ساده النّبیّین و المرسلین خمسه و هم أولو العزم من الرّسل،٣٧٠

سأل أبا عبد اللّه علیه السّلام بعض أصحابنا عن الجفر فقال: هو جلد ثور مملوء علما،5١4

سألت أبا الحسن الرّضا علیه السّلام عن الاستطاعه، فقال: یستطیع العبد،٣4٠

سألت أبا الحسن الرّضا علیه السّلام عن قوله عزّ و جلّ: و لکلّ جعلنا موالی، 464

سألت أبا الحسن الرّضا علیه السّلام: هل کان اللّه عزّ و جلّ عارفا بنفسه قبل أن یخلق،٢46

سألت أبا الحسن علیه السّلام عن شیء من الصّفه فقال: لا تجاوزوا،٢٢4

سألت أبا جعفر الثّانی علیه السّلام: ما معنی الواحد؟ فقال إجماع الألسن علیه،٢56

سألت أبا جعفر علیه السّلام عمّا یروون أنّ اللّه خلق آدم علی صورته،٢٨٨

سألت أبا جعفر علیه السّلام: عن التّوحید فقلت: أتوهّم شیئا،١٨٢

سألت أبا جعفر علیه السّلام، عن الرّسول و النّبیّ و المحدّث،٣٧٢

سألت أبا جعفر علیه السّلام عن شیء من التّوحید؛ فقال: إنّ اللّه تبارکت أسماؤه،٢66

سألت أبا جعفر علیه السّلام عن شیء من الصّفه فرفع یده إلی السّماء،٢٠٨

ص :66٠

سألت أبا جعفر علیه السّلام عن قول اللّه تعالی: «فآمنوا باللّه، 4١٨

سألت أبا جعفر علیه السّلام عن قول اللّه عزّ و جلّ: اتّقوا اللّه و کونوا مع الصّادقین، 446

سألت أبا جعفر علیه السّلام عن قول اللّه عزّ و جلّ: أطیعوا اللّه و، 44٠

سألت أبا جعفر علیه السّلام عن قول اللّه عزّ و جلّ إنّ اللّه یأمرکم أن تؤدّوا، 5٩4

سألت أبا جعفر علیه السّلام عن قول اللّه عزّ و جلّ: فآمنوا باللّه و رسوله، 4١4

سألت أبا جعفر علیه السّلام ما حقّ اللّه علی العباد؟ ،١٠٠

سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام بمنی عن خمسمائه حرف من الکلام فأقبلت،56٢

سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عمّا یتحدّث النّاس أنّه دفع إلی أمّ سلمه صحیفه،5٠4

سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن الأئمّه بعد النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فقال: کان أمیر المؤمنین علیه السّلام،٣٨6

سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن الاستطاعه، فقال: أ تستطیع أن تعمل،٣4٠

سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن الاستطاعه فلم یجبنی فدخلت علیه دخله أخری،٣4٢

سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام، عن الإمام؟ یعلم الغیب؟ فقال: لا و لکن إذا أراد،55٠

سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن الرّوح الّتی فی آدم علیه السّلام، قوله: فإذا سوّیته،٢٨6

سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن العلم، أ هو علم یتعلّمه العالم من أفواه الرّجال،5٨٨

سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن تفسیر «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم» قال: الباء بهاء اللّه،٢4٨

سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن رجلین من أصحابنا بینهما منازعه،١56

سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن سبحان اللّه فقال أنفه للّه،٢56

سألت أبا عبد اللّه عن قل هو اللّه أحد فقال علیه السّلام: نسبه اللّه،٢٠٢

سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن قول اللّه تبارک و تعالی: و کذلک أوحینا إلیک، 5٨6

سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن قول اللّه تبارک و تعالی: و ما تغنی الآیات، 444

سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن قول اللّه تعالی: (الرّحمن علی العرش استوی) ، ٢٧6

ص :66١

سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن قول اللّه جلّ و عزّ: وسع کرسیّه السّماوات، ٢٨٢

سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن قول اللّه عزّ و جلّ: أطیعوا اللّه و أطیعوا الرّسول، 6١٨

سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن قول اللّه عزّ و جلّ: «الّذین قالوا ربّنا اللّه، 4٧4

سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن قول اللّه عزّ و جلّ «أ لم تر إلی الّذین بدّلوا، 46٨

سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن قول اللّه عزّ و جلّ: «أم یحسدون النّاس، 44٢

سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن قول اللّه عزّ و جلّ: إنّ اللّه یأمرکم أن تؤدّوا، 5٩6

سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن قول اللّه عزّ و جلّ: «سبحان اللّه» ما یعنی به،٢56

سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن قول اللّه عزّ و جلّ: «و روح منه» ، ٢٨6

سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن قول اللّه عزّ و جلّ: «وسع کرسیّه السّماوات، ٢٨4

سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن قول اللّه عزّ و جلّ: و کان عرشه علی الماء، ٢٨4

سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن قول اللّه عزّ و جلّ: «و لکلّ قوم هاد، 4٠٨

سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن قول اللّه عزّ و جلّ: «و نفخت فیه من روحی» ، ٢٨6

سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام عن قول اللّه عزّ و جلّ: «هو الأوّل و الآخر» و قلت،٢5٠

سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام من لم یعرف شیئا هل علیه شیء؟ قال: لا،٣4٨

سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام: هل للعباد من الاستطاعه شیء؟ قال: فقال لی،٣4٢

سألت أبا عبد اللّه علیه السّلام هل یکون الیوم شیء لم یکن فی علم اللّه بالأمس،٣١6

سألت الرّضا علیه السّلام عن التّوحید فقال: کلّ من قرأ: (قل هو اللّه أحد) ، ٢٠4

سألت الرّضا علیه السّلام عن قول اللّه: «اللّه نور السّماوات و الأرض» فقال: هاد،٢5٠

سألت الرّضا علیه السّلام، عن قول اللّه عزّ و جلّ: إنّ اللّه یأمرکم أن تؤدّوا الأمانات، 5٩4

سألته عمّا یتحدّث النّاس أنّه دفعت إلی أمّ سلمه صحیفه مختومه،5٠4

سألته عن أدنی المعرفه فقال: الإقرار بأنّه لا إله غیره،١٩٢

ص :66٢

سألته عن أفضل ما یتقرّب به العباد إلی اللّه عزّ و جلّ،٣٩٨

سألته عن الأئمّه هل یجرون فی الأمر و الطّاعه مجری واحد،٣٩٨

سألته عن الدّلاله علی صاحب هذا الأمر، فقال: الدّلاله علیه: الکبر،6١4

سألته عن اللّه هل یوصف؟ فقال: أ ما تقرأ القرآن؟ قلت: بلی،٢١6

سألته عن ذی الفقار سیف رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم من أین هو؟ قال: هبط به،5٠٢

سألته عن رجل اختلف علیه رجلان من أهل دینه فی أمر،١54

سألته عن علم الإمام بما فی أقطار الأرض و هو فی بیته،5٨6

سألته عن قول اللّه عزّ و جلّ: «و هدیناه النّجدین» قال: نجد الخیر و الشّرّ،٣46

سألته عن قوله تعالی: «ثمّ أورثنا الکتاب الّذین اصطفینا من عبادنا» ، 46٢

سألته عن مجدور أصابته جنابه فغسّلوه فمات،٩٢

سألته عن مسأله فأجابنی ثمّ جاءه رجل فسأله عنها فأجابه بخلاف،١5٢

سألته فقلت: اللّه فوّض الأمر إلی العباد؟ قال: اللّه أعزّ من ذلک،٣٣٢

سأل رجل أبا عبد اللّه علیه السّلام عن مسأله فأجابه فیها، فقال الرّجل: أرأیت،١٣٨

سأل رجل فارسیّ أبا الحسن علیه السّلام فقال: طاعتک مفترضه؟ فقال: نعم،٣٩٨

سألنی أبو قرّه المحدّث أن أدخله علی أبی الحسن الرّضا علیه السّلام،٢١٠،٢٨٠

سأله رجل من أهل بیت و أنا حاضر عن قول اللّه عزّ و جلّ،5٨6

ستّه أشیاء لیس للعباد فیها صنع: المعرفه و الجهل،٣46

سمعت أبا جعفر علیه السّلام یقول رحم اللّه عبدا أحیا العلم،٩4

سمعت أبا جعفر علیه السّلام یقول: فرض اللّه عزّ و جلّ علی العباد خمسا، أخذوا،6٢6

سمعت أبا جعفر علیه السّلام یقول فی هذه الآیه: «بل هو آیات بیّنات فی صدور، 45٨

سمعت أبا جعفر علیه السّلام یقول: لا و اللّه لا یکون عالم جاهلا أبدا،56٢

ص :66٣

سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام و قد سئل عن الأوّل و الآخر، فقال: الأوّل لا عن،٢5٢

سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: إذا بلغت النّفس هاهنا و أشار بیده إلی حلقه،١١٠

سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: السّمع و الطّاعه أبواب الخیر،4٠4

سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول ضلّ علم ابن شبرمه عند الجامعه،١٣6

سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: علیکم بالتّفقّه فی دین اللّه،٧٢

سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: قد ولدنی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم،١44

سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: من نظر فی اللّه کیف هو هلک،٢٠6

سمعت أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: یسئلونک عن الرّوح قل الرّوح،5٨٨

سمعت الرّضا علیه السّلام یقول: صدیق کلّ امرئ عقله و عدوّه جهله،٣6

سمعت أمیر المؤمنین علیه السّلام یحدّث عن النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أنّه قال،١٠٢

سمعت أمیر المؤمنین علیه السّلام یقول: إنّ النّاس آلوا بعد رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم،٧٨

سمعت أمیر المؤمنین علیه السّلام یقول: أیّها النّاس اعلموا،٧٢

سمعت هشام بن الحکم یروی عنکم أنّ اللّه جسم صمدیّ نوریّ،٢٢٨

سمعته یقول: یغدو النّاس علی ثلاثه أصناف عالم،٨٠

سمعنا أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: حدیثی حدیث أبی و حدیث أبی،١٢4

سمعنا أبا عبد اللّه علیه السّلام یقول: لا غنی أخصب من العقل،6٨

شاء و أراد و لم یحبّ و لم یرض؛ شاء أن لا یکون شیء إلاّ بعلمه،٣٢4

طاعه اللّه و معرفه الإمام،٣٩٢

طلب العلم فریضه،٧٠،٧٢

طلب العلم فریضه علی کلّ مسلم،٧٠

طلبه العلم ثلاثه فاعرفهم بأعیانهم و صفاتهم،١١4

ص :664

عالم ینتفع بعلمه أفضل من سبعین ألف عابد،٧٨

عجبت من قوم یتولّونا و یجعلونا أئمّه و یصفون أنّ طاعتنا مفترضه،56٠

علی الأئمّه من الفرض ما لیس علی شیعتهم،454

عندنا علم البلایا و المنایا و أنساب العرب و مولد الإسلام،4٨٠

عندی سلاح رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم لا أنازع فیه،5٠٠

عن هشام بن الحکم فی حدیث الزّندیق الّذی أتی أبا عبد اللّه علیه السّلام،١٨٠

فإذا انتهی الکلام إلی اللّه فأمسکوا،٢٠6

فرسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أفضل الرّاسخین فی العلم، قد علّمه اللّه عزّ و جلّ جمیع،45٨

فرسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم الشّهید علینا بما بلّغنا عن اللّه تبارک و تعالی،4٠٨

فضل أمیر المؤمنین علیه السّلام ما جاء به آخذ به و ما نهی عنه أنتهی عنه،4٢4

ففرّج أبو عبد اللّه علیه السّلام بین أصابعه فوضعها فی صدره، ثمّ قال،4٩٢

فنحن و اللّه شجره النّبوّه و بیت الرّحمه و معدن العلم،4٧4

فی حدیث الزّندیق الّذی سأل أبا عبد اللّه علیه السّلام فکان من سؤاله،٢4٠

قال ابن أبی العوجاء لأبی عبد اللّه علیه السّلام فی بعض ما کان یحاوره،٢٧٢

قال أبو عبد اللّه علیه السّلام: من کان عاقلا کان له دین، و من کان له دین،٣6

قال الکمال کلّ الکمال التّفقّه فی الدّین،٧6

قال اللّه عزّ و جلّ: أنا اللّه لا إله إلاّ أنا خالق الخیر و الشّرّ فطوبی لمن،٣٣٠

قال: إنّ هذا العلم علیه قفل و مفتاحه المسأله،٩4

قالت الحواریّون لعیسی: یا روح اللّه! من نجالس؟ ،٩٢

قال رأس الجالوت للیهود: إنّ المسلمین یزعمون أنّ علیّا من أجدل،٢٠٠

قال رجل عنده: اللّه أکبر فقال اللّه أکبر من أیّ شیء؟ فقال: من کلّ شیء،٢56

ص :665

قال لقمان لابنه: یا بنیّ اختر المجالس علی عینک،٩٠

قال له رجل: جعلت فداک رجل عرف هذا الأمر،٧4

قال لی، أبو عبد اللّه علیه السّلام إیّاک و خصلتین ففیهما،٩٨

قال لی هشام بن الحکم کان بمصر زندیق تبلغه،١64

قال [لی]أبو عبد اللّه علیه السّلام: أنهاک عن خصلتین فیهما،٩٨

قام عیسی ابن مریم علیه السّلام خطیبا فی بنی إسرائیل فقال،٩٨

قد اختلف یا سیّدی أصحابنا فی التّوحید؛ منهم من یقول،٢٢4

قد رأیت بعض من یقولون بفضله من أهل هذا البیت، فما رأیت مثله،55٢

قرأت فی کتاب علیّ علیه السّلام إنّ اللّه لم یأخذ علی الجهّال عهدا،٩6

قلت لأبی الحسن علیه السّلام: إنّ عندنا قوما لهم محبّه و لیست لهم تلک العزیمه،٣6

قلت لأبی الحسن موسی علیه السّلام: جعلت فداک فقّهنا فی الدّین،١٣٢

قلت لأبی جعفر علیه السّلام: أعرض علیک دینی الّذی أدین اللّه عزّ و جلّ به،4٠٠

قلت لأبی جعفر الثّانی علیه السّلام: جعلت فداک إنّ مشایخنا رووا عن أبی جعفر،١٢6

قلت لأبی جعفر الثّانی علیه السّلام: جعلت فداک ما الصّمد؟ قال: السّیّد،٢66

قلت لأبی جعفر علیه السّلام لقد آتی اللّه أهل الکتاب خیرا کثیرا،4١6

قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام: إذا جاء حدیث عن أوّلکم و حدیث عن آخرکم،١54

قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام: الأوصیاء طاعتهم مفترضه؟ قال: نعم،4٠4

قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام: الرّجل آتیه و أکلّمه ببعض کلامی،6٢

قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام: المعرفه من صنع من هی؟ قال: من صنع اللّه،٣44

قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام: إنّ اللّه أجلّ و أکرم من أن یعرف بخلقه،4٠٠

قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام: (إنّما أنت منذر و لکلّ قوم هاد) فقال: رسول اللّه،4١٠

ص :666

قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام: ترد علینا أشیاء لیس نعرفها فی کتاب اللّه،١٣4

قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام: شاء و أراد و قدّر و قضی،٣٢٢

قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام: علم اللّه و مشیئته هما مختلفان أو متّفقان،٢٣٨

قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام فلان من عبادته و دینه و فضله! فقال: کیف عقله؟ ،٣6

قلت لأبی عبد اللّه علیه السّلام متی یعرف الأخیر ما عند الأوّل،5٩٠

قلت لأمیر المؤمنین علیه السّلام: إنّی سمعت من سلمان و المقداد و أبی ذرّ شیئا،١46

قلت للرّضا علیه السّلام ادع اللّه لی و لأهل بیتی فقال: أو لست أفعل،4٧٢

قلت له: أکلّ شیء فی کتاب اللّه و سنّه نبیّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم أو تقولون،١46

قلت له: تبقی الأرض بغیر إمام؟ قال: لا،٣٧6

قلت له: ما العقل؟ قال: ما عبد به الرّحمن و اکتسب به الجنان،٣4

قلت ما طعامه؟ قال علمه الّذی یأخذه، عمّن یأخذه؟ ،١١6

کان اللّه عزّ و جلّ و لا شیء غیره و لم یزل عالما بما یکون،٢٣4

کان أمیر المؤمنین علیه السّلام یقول: إنّ من حقّ العالم أن لا تکثر،٨6

کان أمیر المؤمنین علیه السّلام یقول: بالعقل استخرج غور الحکمه،66

کان أمیر المؤمنین علیه السّلام یقول: یا طالب العلم! إنّ العلم ذو فضائل،١١٢

کان أمیر المؤمنین علیه السّلام یقول: یا طالب العلم إنّ للعالم ثلاث علامات،٨6

کانت عصا موسی لآدم علیه السّلام فصارت إلی شعیب ثمّ صارت إلی موسی،4٩6

کان جعفر بن محمّد علیه السّلام یقول: لو لا أنّا نزداد لأنفدنا،54٢

کان علیّ بن الحسین صلوات اللّه علیه یقول: إنّا أنزلناه 5٢٨

کان علیّ علیه السّلام کثیرا ما یقول: [ما]اجتمع التّیمیّ و العدویّ عند رسول اللّه،5٣٠

کان فی مسجد المدینه رجل یتکلّم فی القدر و النّاس مجتمعون،٣٣4

ص :66٧

کتاب اللّه فیه نبأ ما قبلکم و خبر ما بعدکم و فصل،١44

کتبت إلی أبی إبراهیم علیه السّلام أسأله عن شیء من التّوحید،٣٠٠

کتبت إلی أبی الحسن علیه السّلام أسأله عمّا قال هشام بن الحکم فی الجسم،٢٣٠

کتبت إلی أبی الحسن علیه السّلام أسأله عن الجسم و الصّوره؛ فکتب: سبحان،٢٢٨

کتبت إلی أبی الحسن الثّالث أسأله عن الرّؤیه و ما اختلف فیه النّاس فکتب،٢١٢

کتبت إلی أبی الحسن الرّضا علیه السّلام أسأله عن الرّؤیه و ما ترویه العامّه،٢١٢

کتبت إلی أبی الحسن علیّ بن محمّد علیهما السّلام: جعلنی اللّه فداک یا سیّدی،٢٧٢

کتبت إلی أبی الحسن علیه السّلام فی دعاء: الحمد للّه منتهی علمه،٢٣4

کتبت إلی أبی جعفر علیه السّلام أو قلت له: جعلنی اللّه فداک نعبد الرّحمن الرّحیم،١٩4

کتبت إلی أبی محمّد علیه السّلام أسأله کیف یعبد العبد ربّه و هو لا یراه،٢١٠

کتبت إلی الرّجل علیه السّلام أسأله أنّ موالیک اختلفوا فی العلم فقال بعضهم،٢٣4

کتبت إلی الرّجل علیه السّلام: أنّ من قبلنا قد اختلفوا فی التّوحید،٢٢4

کتبت إلی الرّجل علیه السّلام: أنّ من قبلنا من موالیک قد اختلفوا،٢٢4

کتبت إلیه علیه السّلام أنّ من قبلنا قد اختلفوا فی التّوحید،٢٢4

کتبت علی یدی عبد الملک بن أعین إلی أبی عبد اللّه علیه السّلام،٢٢٠

کفی لأولی الألباب بخلق الرّبّ المسخّر و ملک الرّبّ القاهر،١٨٢

کلّ بدعه ضلاله و کلّ ضلاله سبیلها إلی النّار،١٣٢

کلّ بدعه ضلاله و کلّ ضلاله فی النّار،١٣4

کلّ شیء مردود إلی الکتاب و السّنّه و کلّ حدیث لا یوافق،١6٠

کلّ من تعدّی السّنّه ردّ إلی السّنّه،١6٢

کلّ من دان اللّه عزّ و جلّ بعباده یجهد فیها نفسه،٣٨٨

ص :66٨

کنّا مع أبی عبد اللّه علیه السّلام جماعه من الشّیعه فی الحجر فقال: علینا عین،55٨

کنّا مع الرّضا علیه السّلام بمرو فاجتمعنا فی الجامع یوم الجمعه فی بدء مقدمنا،4٢6

کنت عند أبی جعفر الثّانی علیه السّلام فسأله رجل فقال: أخبرنی عن الرّبّ،٢5٢

کنت عند أبی جعفر علیه السّلام و دخل علیه الورد أخو الکمیت،454

کنت عند أبی عبد اللّه علیه السّلام إذ دخل علیه رجلان من الزّیدیّه فقالا له،4٩٨

کنت عند أبی عبد اللّه علیه السّلام فسأله رجل عن آیه من کتاب اللّه عزّ و جلّ،56٨

کنت عند أبی فی الیوم الّذی قبض فیه فأوصانی بأشیاء،556

کنت عند أبی منصور المتطبّب فقال أخبرنی رجل من أصحابی،١6٨

کنت فی مجلس أبی جعفر علیه السّلام إذ دخل علیه عمرو بن عبید،٢4٠

لا تتّخذوا من دون اللّه ولیجه فلا تکونوا،١٣٨

لا تجتمع الإمامه فی أخوین بعد الحسن و الحسین،6١6

لا تعود الإمامه فی أخوین بعد الحسن و الحسین أبدا،6١6

لا جبر و لا تفویض و لکن أمر بین أمرین،٣٣٨

لا خیر فی العیش إلاّ لرجلین عالم مطاع،٧6

لا خیر فیمن لا یتفقّه من أصحابنا، یا بشیر،٧6

لا قول إلاّ بعمل و لا قول و لا عمل إلاّ بنیّه،١6٢

لا مقدّرا و لا مکوّنا،٣١4

لا و اللّه ما فوّض اللّه إلی أحد من خلقه إلاّ إلی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم،5٧4

لا و اللّه یا أبا محمّد ما ذاک إلینا و ما هو إلاّ إلی اللّه عزّ و جلّ ینزل،5٩٨

لا یسع النّاس حتّی یسألوا و یتفقّهوا و یعرفوا إمامهم،٩4

لا یقبل اللّه عملا إلاّ بمعرفه و لا معرفه إلاّ بعمل ١٠٢

ص :66٩

لا یکون السّفه و الغرّه فی قلب العالم،٨6

لا یکون العبد مؤمنا حتّی یعرف اللّه و رسوله و الأئمّه کلّهم،٣٨4

لا یکون شیء إلاّ ما شاء اللّه و أراد و قدّر و قضی،٣٢٢

لا یکون شیء فی الأرض و لا فی السّماء إلاّ بهذه الخصال السّبع،٣٢٠

لا یکون شیء فی السّماوات و لا فی الأرض إلاّ بسبع: بقضاء،٣٢٠

لا یموت الإمام حتّی یعلم من یکون من بعده فیوصی [إلیه]،5٩6

لبس أبی درع رسول اللّه ص ذات الفضول فخطّت،5٠٢

لقد خلق اللّه جلّ ذکره لیله القدر أوّل ما خلق الدّنیا و لقد خلق فیها،5٣٢

للعالم إذا سئل عن شیء و هو لا یعلمه أن یقول،١٠٠

لمّا أسری بی إلی السّماء بلغ بی جبرئیل مکانا لم یطأه قطّ ٢١6

لما ترون من بعثه اللّه عزّ و جلّ للشّقاء علی أهل الضّلاله من أجناد،5٣٨

لمّا حضرت رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم الوفاه دعا العبّاس بن عبد المطّلب،5٠4

لمّا خلق اللّه العقل استنطقه ثمّ قال له: أقبل فأقبل،٣4

لمّا خلق اللّه العقل قال له: أقبل فأقبل،6٢

لمجلس أجلسه إلی من أثق به،٩٢

لم یزل اللّه عزّ و جلّ ربّنا و العلم ذاته و لا معلوم و السّمع،٢٣٢

لم یزل اللّه مریدا؟ قال: إنّ المرید لا یکون إلاّ لمراد معه،٢٣٨

لم یزل عالما و سامعا و بصیرا و هو الفعّال لما یرید،١٩٢

لو اجتمع أهل السّماء و الأرض أن یصفوا اللّه بعظمته،٢٢٢

لو استقاموا علی ولایه علیّ بن أبی طالب أمیر المؤمنین،4٧4

لو أنّ الإمام رفع من الأرض ساعه لماجت بأهلها،٣٨٠

ص :6٧٠

لو بقی اثنان لکان أحدهما الحجّه علی صاحبه،٣٨٠

لوددت أنّ أصحابی ضربت رءوسهم بالسّیاط حتّی یتفقّهوا،٧٢

لو علم النّاس ما فی القول بالبداء من الأجر ما فتروا،٣١6

لو کان النّاس رجلین لکان أحدهما الإمام،٣٨٢

لو کان لألسنتکم أوکیه لحدّثت کلّ امرئ بما له و علیه،566

لو لا أنّا نزداد لأنفدنا، قال: قلت: تزدادون شیئا،544

لو لم یبق فی الأرض إلاّ اثنان لکان أحدهما الحجّه،٣٨٠،٣٨٢

لو لم یکن فی الأرض إلاّ اثنان لکان الإمام أحدهما،٣٨٢

لو یعلم النّاس ما فی طلب العلم لطلبوه و لو بسفک المهج،٨٢

لیس بین الإیمان و الکفر إلاّ قلّه العقل،66

لیس کمثله شیء و لا یشبهه شیء،١٩٢

لیس للّه علی خلقه أن یعرفوا و للخلق علی اللّه أن یعرّفهم،٣4٨

لیس یخرج شیء من عند اللّه عزّ و جلّ حتّی یبدأ برسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم،544

لیس یعنی من البصر بعینه «و من عمی فعلیها» لیس،٢١6

لیکن النّاس عندک فی العلم سواء،٩6

ما ادّعی أحد من النّاس أنّه جمع القرآن کلّه کما أنزل إلاّ کذّاب،4٩٠

ما بال أقوام غیّروا سنّه رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و عدلوا عن وصیّه،466

ما بدا للّه فی شیء إلاّ کان فی علمه قبل أن یبدو له،٣١6

ما بعث اللّه نبیّا حتّی یأخذ علیه ثلاث خصال: الإقرار له،٣١٢

ما بعث اللّه نبیّا قطّ إلاّ بتحریم الخمر و أن یقرّ للّه بالبداء،٣١٨

ما تنبّأ نبیّ قطّ حتّی یقرّ للّه بخمس خصال: بالبداء و المشیئه،٣١6

ص :6٧١

ما جاء به علیّ علیه السّلام آخذ به و ما نهی عنه أنتهی عنه،4٢٠

ما حجب اللّه عن العباد فهو موضوع عنهم،٣4٨

ما حقّ اللّه علی خلقه؟ فقال: أن یقولوا ما یعلمون،١١٨

ما خلق اللّه حلالا و لا حراما إلاّ و له حدّ کحدّ الدّار،١4٠

ما ذکرت حدیثا سمعته عن جعفر بن محمّد علیهما السّلام إلاّ کاد،١٠٠

ما زالت الأرض إلاّ و للّه فیها الحجّه، یعرّف الحلال و الحرام،٣٧6

ما عبد اللّه بشیء مثل البداء،٣١٢

ما عظّم اللّه بمثل البداء،٣١٢

ما علامه الإمام الّذی بعد الإمام؟ فقال: طهاره الولاده و حسن المنشإ،6١4

ما علمتم فقولوا و ما لم تعلموا فقولوا: اللّه أعلم،٩٨

ما قسم اللّه للعباد شیئا أفضل من العقل، فنوم العاقل أفضل من سهر الجاهل،4٠

ما کلّم رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم العباد بکنه عقله قطّ 56

ما لکم و القیاس، إنّ اللّه لا یسأل کیف أحلّ و کیف حرّم،١٣6

ما لم یوافق من الحدیث القرآن فهو زخرف،١6٠

ما مات عالم حتّی یعلمه اللّه عزّ و جلّ إلی من یوصی،5٩6

ما من أحد إلاّ و له شرّه و فتره فمن کانت فترته،١6٢

ما من أحد یموت من المؤمنین أحبّ إلی إبلیس من موت فقیه،٨٨

ما من أمر یختلف فیه اثنان إلاّ و له أصل فی کتاب اللّه عزّ و جلّ،١4٢

ما منزلتکم و من تشبهون ممّن مضی؟ قال: صاحب موسی،5٧٨

ما من شیء إلاّ و فیه کتاب أو سنّه،١4٠

ما من قبض و لا بسط إلاّ و للّه فیه مشیئه و قضاء و ابتلاء،٣٢4

ص :6٧٢

ما من لیله جمعه إلاّ و لأولیاء اللّه فیها سرور قلت: کیف ذلک،54٢

ما موضع العلماء؟ قال: مثل ذی القرنین و صاحب سلیمان،5٧6

ما یستطیع أحد أن یدّعی أنّ عنده جمیع القرآن کلّه ظاهره،4٩٠

مبتدعا، من نظر برأیه هلک،١٣٢

مبلغ علمنا علی ثلاثه وجوه: ماض و غابر و حادث،564

مجالسه أهل الدّین شرف الدّنیا و الآخره،٩٢

محادثه العالم علی المزابل خیر من محادثه الجاهل،٩٠

من اتّقی اللّه یتّقی و من أطاع اللّه یطاع، فتلطّفت،٢٩6

من أتی اللّه بما أمر به من طاعه محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فهو الوجه الّذی لا یهلک،٣٠6

من أتی ذا بدعه فعظّمه فإنّما یسعی فی هدم الإسلام،١٢٨

من أحبّ أن یحیا حیاه تشبه حیاه الأنبیاء و یموت میته تشبه،446

من أخذ دینه من کتاب اللّه و سنّه نبیّه صلوات اللّه علیه و آله،٢٨

من أراد الحدیث لمنفعه الدّنیا لم یکن له فی الآخره،١٠٨

من أراد الحدیث لمنفعه الدّنیا لم یکن له فی الآخره نصیب،١٠٨

من أراد أن یحیا حیاتی و یموت میتتی و یدخل جنّه عدن،44٨

من استحکمت لی فیه خصله من خصال الخیر،64

من أفتی النّاس بغیر علم و لا هدی لعنته ملائکه الرّحمه،٩٨

من الأمور أمور موقوفه عند اللّه یقدّم منها ما یشاء،٣١4

من أهان لی ولیّا فقد بارزنی بالمحاربه و دعانی إلیها،٣٠٨

من أین أصاب أصحاب علیّ ما أصابهم مع علمهم بمنایاهم و بلایاهم،566

من تعلّم العلم و عمل به و علّم للّه دعی فی ملکوت،٨٢

ص :6٧٣

من حفظ من أحادیثنا أربعین حدیثا بعثه اللّه یوم القیامه،١١6

من خالف کتاب اللّه و سنّه محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم فقد کفر،١6٠

من دخل فی الإیمان بعلم ثبت فیه و نفعه إیمانه،٢٨

من زعم أنّ اللّه من شیء أو فی شیء أو علی شیء فقد کفر،٢٧6

من زعم أنّ اللّه یأمر بالسّوء و الفحشاء فقد کذب علی اللّه،٣٣4

من زعم أنّ اللّه یأمر بالفحشاء فقد کذب علی اللّه،٣٣٢

من سرّه أن یحیا حیاتی و یموت میتتی و یدخل الجنّه،45٠

من سلک طریقا یطلب فیه علما سلک اللّه به طریقا،٨٠

من طلب العلم لیباهی به العلماء، أو یماری،١١٠

من عبد اللّه بالتّوهّم فقد کفر و من عبد الاسم دون المعنی فقد کفر،١٩٢

من عرف أنّا لا نقول إلاّ حقّا فلیکتف بما یعلم منّا،١54

من علّم باب هدی فله مثل أجر من عمل به،٨٢

من علّم خیرا فله مثل أجر من عمل به،٨٢

من عمل علی غیر علم کان ما یفسد أکثر ممّا یصلح،١٠٢

من لم یعرف أمرنا من القرآن لم یتنکّب الفتن،٢٨

من نصب نفسه للقیاس لم یزل دهره فی التباس،١٣6

منهومان لا یشبعان طالب دنیا و طالب علم،١٠٨

میت لا یعرف شیئا و «نورا یمشی به فی النّاس» ، ٣٩٢

نحن الأمّه الوسط و نحن شهداء اللّه تبارک و تعالی علی خلقه،4٠6

نحن الأمّه الوسطی و نحن شهداء اللّه علی خلقه،4٠6

ص :6٧4

نحن الّذین فرض اللّه طاعتنا، لا یسع النّاس إلاّ معرفتنا،٣٩٨

نحن الّذین یعلمون و عدوّنا الّذین لا یعلمون و شیعتنا أولو الألباب،456

نحن الرّاسخون فی العلم و نحن نعلم تأویله،45٨

نحن المتوسّمون و السّبیل فینا مقیم،46٨

نحن المحسودون،44٢

نحن أهل الذّکر و نحن المسئولون،45٢

نحن حجّه اللّه و نحن باب اللّه و نحن لسان اللّه و نحن وجه اللّه،٣١٠

نحن خزّان علم اللّه، نحن تراجمه أمر اللّه، نحن قوم معصومون،5٧٨

نحن خزّان علم اللّه و نحن تراجمه وحی اللّه و نحن الحجّه البالغه،4١٢

نحن فی الأمر و الفهم و الحلال و الحرام نجری مجری واحدا،5٩٢

نحن قوم فرض اللّه عزّ و جلّ طاعتنا، لنا الأنفال و لنا صفو المال،٣٩6

نحن و اللّه الأسماء الحسنی الّتی لا یقبل اللّه من العباد عملا،٣٠6

نحن ولاه أمر اللّه و خزنه علم اللّه و عیبه وحی اللّه،4١٠

ندعو النّاس إلی هذا الأمر؟ فقال: لا یا فضیل! إنّ اللّه إذا أراد بعبد خیرا،٣5٢

نزلت فی الإمره إنّ هذه الآیه جرت فی ولد الحسین علیه السّلام،6٢٢

نزل جبرئیل علیه السّلام علی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم برمّانتین من الجنّه فأعطاه،564

نزل جبرئیل علی محمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم برمّانتین من الجنّه، فلقیه علیّ علیه السّلام،564

نعم وزیر الإیمان العلم و نعم وزیر العلم الحلم،١١٢

و السّلاح فینا بمنزله التّابوت فی بنی إسرائیل،6١٢

و العلم الّذی أعطاه اللّه، إنّ اللّه عزّ و جلّ جمع لمحمّد صلّی اللّه علیه و آله و سلّم سنن،4٧٨

ص :6٧5

و اللّه إنّا لخزّان اللّه فی سمائه و أرضه، لا علی ذهب،4١٠

و اللّه إنّی لأعلم کتاب اللّه من أوّله إلی آخره کأنّه فی کفّی فیه خبر السّماء،4٩٢

و اللّه ما ترک اللّه أرضا منذ قبض آدم علیه السّلام إلاّ و فیها إمام یهتدی به،٣٧٨

و اللّه ما صاموا لهم و لا صلّوا لهم و لکن أحلّوا لهم حراما،١٢6

و إنّ الرّوح و الرّاحه و الفلج و العون و النّجاح و البرکه،45٠

وجدت علم النّاس کلّه فی أربع: أوّلها أن تعرف ربّک،١١٨

وصفت لأبی إبراهیم علیه السّلام قول هشام بن سالم الجوالیقیّ،٢٣٠

وصفت لأبی الحسن علیه السّلام قول هشام الجوالیقیّ و ما یقول فی الشّابّ،٢٣٢

وضع رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم دیه العین و دیه النّفس و حرّم النّبیذ و کلّ مسکر،5٧4

و هو اللّطیف الخبیر السّمیع البصیر الواحد الأحد الصّمد،٢5٨

ویلک لا تدرکه العیون فی مشاهده الأبصار و لکن رأته القلوب،٢١4

ویل للعلماء السّوء کیف تلظّی علیهم النّار؟ ! ،١١٠

هبط جبرئیل علی آدم علیه السّلام فقال: یا آدم إنّی أمرت أن أخیّرک،٣4

هذا کلام زندیق خبیث إذا رجعت إلیه فقل له: ما،٢٧6

هشام بن الحکم قال: الأشیاء [کلّها]لا تدرک إلاّ بأمرین: بالحواسّ،٢١٨

هل تبقی الأرض بغیر إمام؟ قال: لا، قلت: إنّا نروّی،٣٨٠

هل عرفت إمامک؟ قال: قلت: إی و اللّه، قبل أن أخرج من الکوفه،٣٩٢

هل یسع النّاس ترک المسأله عمّا یحتاجون إلیه؟ فقال: لا،٧٠

هل یمحی إلاّ ما کان ثابتا و هل یثبت إلاّ ما لم یکن،٣١٢

هما أجلان: أجل محتوم و أجل موقوف،٣١4

ص :6٧6

هم الأئمّه یؤدّی الإمام إلی الإمام من بعده،5٩6

هم قوم وصفوا عدلا بألسنتهم ثمّ خالفوه إلی غیره،١١٠

هو الرّجل یسمع الحدیث فیحدّث به کما سمعه،١٢٠

هو سمیع بصیر، سمیع بغیر جارحه و بصیر بغیر آله،٢٣٨

یا أبا جعفر ما تقول إن طرقک طارق منّا أ تخرج معه،٣66

یا أبا حمزه! إنّ اللّه لا یوصف بمحدودیّه، عظم ربّنا عن الصّفه،٢٢٠

یا أبا حمزه! یخرج أحدکم فراسخ فیطلب لنفسه دلیلا،٣٩٢

یا أبا خالد! النّور و اللّه الأئمّه علیه السّلام یا أبا خالد لنور الإمام فی قلوب،4١٨

یا أبا محمّد! إنّ اللّه عزّ و جلّ لم یعط الأنبیاء شیئا إلاّ و قد أعطاه محمّدا،4٨4

یا أبا هاشم! أوهام القلوب أدقّ من أبصار العیون،٢١٨

یا أبا یحیی إنّ لنا فی لیالی الجمعه لشأنا من الشّأن،54٠

یا ابن آدم! بمشیئتی کنت أنت الّذی تشاء لنفسک ما تشاء،٣٢4

یا ابن أبی یعفور! إنّ اللّه واحد متوحّد بالوحدانیّه، متفرّد بأمره،4١٢

یا ابن رسول اللّه لا تغضب علیّ قال: لماذا؟ قال: لما أرید أن،5٣4

یا إسحاق! بلغنی أنّ النّاس یقولون: إنّا نزعم أنّ النّاس عبید لنا،٣٩٨

یا أمیر المؤمنین! متی کان ربّک؟ قال: ویلک إنّما یقال: متی،٢٠٢

یا أمیر المؤمنین! «و علی الأعراف رجال یعرفون کلاّ بسیماهم» ؟ ، ٣٩٠

یا أمیر المؤمنین! هل رأیت ربّک حین عبدته؟ ،٢١4

یا بریه! کیف علمک بکتابک؟ قال: أنا به عالم،4٨٨

یا ثابت! ما لکم و للنّاس کفّوا عن النّاس و لا تدعوا أحدا إلی أمرکم،٣5٠

ص :6٧٧

یا جابر! إنّ اللّه تبارک و تعالی خلق الخلق ثلاثه أصناف و هو قول اللّه،5٨4

یا جابر! إنّ فی الأنبیاء و الأوصیاء خمسه أرواح: روح القدس،5٨4

یا حفص! یغفر للجاهل سبعون ذنبا،١١٠

یا حکم هل تدری الآیه الّتی کان علیّ بن أبی طالب علیه السّلام یعرف،5٨٠

یا خیثمه! نحن شجره النّبوّه و بیت الرّحمه و مفاتیح الحکمه،4٧6

یا ذریح! لو لا أنّا نزداد لأنفدنا،54٢

یا رسول اللّه ما العلم؟ قال: الإنصات، قال: ثمّ مه؟ ،١١4

یا زیاد! إیّاک و الخصومات فإنّها تورث الشّکّ و تهبط العمل،٢٠6

یا زیاد! ما تقول لو أفتینا رجلا ممّن یتولاّنا بشیء،١5٢

یا سلیمان! ما جاء عن أمیر المؤمنین علیه السّلام یؤخذ به و ما نهی عنه،4٢٢

یا عجبا لأقوام یزعمون أنّا نعلم الغیب ما یعلم الغیب إلاّ اللّه،54٨

یا علیّ لا فقر أشدّ من الجهل و لا مال أعود من العقل،6٢

یا فضیل أ تدری فی أیّ شیء کنت أنظر قبیل،5١6

یا محمّد إنّ النّاس لا یزال بهم المنطق حتّی یتکلّموا فی اللّه،٢٠6

یا محمّد أنتم أشدّ تقلیدا أم المرجئه؟ قال: قلت: قلّدنا و قلّدوا،١٢6

یا مسافر هذا القناه فیها حیتان؟ قال: نعم جعلت فداک،556

یا معشر الحواریّین لی إلیکم حاجه اقضوها لی،٨6

یا مفضّل! إنّ اللّه تبارک و تعالی جعل فی النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم خمسه أرواح،5٨6

یا مفضّل لا یفلح من لا یعقل و لا یعقل من لا یعلم،64

یا هشام! ألا تخبرنی کیف صنعت بعمرو بن عبید؟ و کیف سألته،٣5٨

ص :6٧٨

یا هشام! اللّه مشتقّ من إله و الإله یقتضی مألوها،١٩4

یا هشام! اللّه مشتقّ من إله و إله یقتضی مألوها،٢4٨

یا هشام إنّ اللّه تبارک و تعالی بشّر أهل العقل و الفهم فی کتابه،4٠

یا یونس! لا تقل بقول القدریّه فإنّ القدریّه لم یقولوا،٣٣٢

یبسط لنا العلم فنعلم و یقبض عنّا فلا نعلم،546

یجیئنی القوم فیستمعون منّی حدیثکم فأضجر و لا أقوی،١٢٢

یریدون لیطفئوا ولایه أمیر المؤمنین علیه السّلام بأفواههم،4٢٠

یسلک بالسّعید فی طریق الأشقیاء حتّی یقول النّاس: ما أشبهه بهم،٣٢٨

یعرف الّذی بعد الإمام علم من کان قبله فی آخر دقیقه تبقی من روحه،5٩٠

ینزل فیها کلّ أمر حکیم و المحکم لیس بشیئین إنّما هو شیء واحد،5٢6

ص :6٧٩

نمایۀ اشعار

أنت الإمام الّذی نرجو بطاعته

یوم النّجاه من الرّحمن غفرانا،

٣٣٢

أوضحت من أمرنا ما کان ملتبسا

جزاک ربّک بالإحسان إحسانا،

٣٣٢

علوته بحسام ثمّ قلت له

خذها حذیف فأنت السّیّد الصّمد،

٢6٨

ما کنت أحسب أنّ بیتا ظاهرا

للّه فی أکناف مکّه یصمد،

٢6٨

و بالجمره القصوی إذا صمدوا لها

یؤمّون قذفا رأسها بالجنادل،

٢6٨

ص :6٨٠

الفهرست

خطبه الکتاب کتاب العقل و الجهل کتاب فضل العلم باب فرض العلم و وجوب طلبه و الحثّ علیه ٧٠

باب صفه العلم و فضله و فضل العلماء ٧4

باب أصناف النّاس ٧٨

باب ثواب العالم و المتعلّم ٨٠

باب صفه العلماء ٨4

باب حقّ العالم ٨6

باب فقد العلماء ٨٨

باب مجالسه العلماء و صحبتهم ٩٠

باب سؤال العالم و تذاکره ٩٢

باب بذل العلم ٩6

باب النّهی عن القول بغیر علم ٩٨

باب من عمل بغیر علم ١٠٢

ص :6٨١

باب استعمال العلم ١٠٢

باب المستأکل بعلمه و المباهی به ١٠6

باب لزوم الحجّه علی العالم و تشدید الأمر علیه ١١٠

باب النّوادر ١١٢

باب روایه الکتب و الحدیث و فضل الکتابه و التّمسّک بالکتب ١٢٠

باب التّقلید ١٢6

باب البدع و الرّأی و المقاییس ١٢٨

باب الرّدّ إلی الکتاب و السّنّه و أنّه لیس شیء. . .١4٠

باب اختلاف الحدیث ١46

باب الأخذ بالسّنّه و شواهد الکتاب ١5٨

کتاب التّوحید باب حدوث العالم و إثبات المحدث ١64

باب إطلاق القول بأنّه شیء ١٨٢

باب أنّه لا یعرف إلاّ به ١٨٨

باب أدنی المعرفه ١٩٠

باب المعبود ١٩٢

باب الکون و المکان ١٩4

باب النّسبه ٢٠٢

باب النّهی عن الکلام فی الکیفیّه ٢٠4

باب فی إبطال الرّؤیه ٢١٠

ص :6٨٢

باب النّهی عن الصّفه بغیر ما وصف به نفسه تعالی ٢٢٠

باب النّهی عن الجسم و الصّوره ٢٢٨

باب صفات الذّات ٢٣٢

باب آخر و هو من الباب الأوّل ٢٣6

باب الإراده أنّها من صفات الفعل و سائر صفات الفعل ٢٣٨

باب حدوث الأسماء ٢44

باب معانی الأسماء و اشتقاقها ٢4٨

باب آخر و هو من الباب الأوّل إلاّ أنّ فیه زیاده. . .٢56

باب تأویل الصّمد ٢66

باب الحرکه و الانتقال ٢٧٠

باب العرش و الکرسیّ ٢٧٨

باب الرّوح ٢٨6

باب جوامع التّوحید ٢٨٨

باب النّوادر ٣٠6

باب البداء ٣١٢

باب فی أنّه لا یکون شیء فی السّماء و الأرض إلاّ بسبعه ٣٢٠

باب المشیئه و الإراده ٣٢٢

باب الابتلاء و الاختبار ٣٢4

باب السّعاده و الشّقاء ٣٢6

باب الخیر و الشّرّ ٣٢٨

ص :6٨٣

باب الجبر و القدر و الأمر بین الأمرین ٣٣٠

باب الاستطاعه ٣4٠

باب البیان و التّعریف و لزوم الحجّه ٣44

باب [اختلاف الحجّه علی عباده]٣46

باب حجج اللّه علی خلقه ٣4٨

باب الهدایه أنّها من اللّه عزّ و جلّ ٣5٠

کتاب الحجّه باب الاضطرار إلی الحجّه ٣54

باب طبقات الأنبیاء و الرّسل و الأئمّه علیهم السّلام ٣6٨

باب الفرق بین الرّسول و النّبیّ و المحدّث ٣٧٠

باب أنّ الحجّه لا تقوم للّه علی خلقه إلاّ بإمام ٣٧4

باب أنّ الأرض لا تخلو من حجّه ٣٧6

باب أنّه لو لم یبق فی الأرض إلاّ رجلان لکان أحدهما الحجّه ٣٨٠

باب معرفه الإمام و الرّدّ إلیه ٣٨٢

باب فرض طاعه الأئمّه علیهم السّلام ٣٩4

باب فی أنّ الأئمّه شهداء اللّه عزّ و جلّ علی خلقه 4٠4

باب أنّ الأئمّه علیهم السّلام هم الهداه 4٠٨

باب أنّ الأئمّه علیهم السّلام ولاه أمر اللّه و خزنه علمه 4١٠

باب أنّ الأئمّه علیهم السّلام خلفاء اللّه عزّ و جلّ فی أرضه. . .4١4

باب أنّ الأئمّه علیهم السّلام نور اللّه عزّ و جلّ 4١4

ص :6٨4

باب أنّ الأئمّه هم أرکان الأرض 4٢٠

باب نادر جامع فی فضل الإمام و صفاته 4٢6

باب أنّ الأئمّه علیهم السّلام ولاه الأمر و هم النّاس المحسودون الّذین ذکرهم اللّه عزّ و جلّ 44٠

باب أنّ الأئمّه علیهم السّلام هم العلامات الّتی ذکرها اللّه عزّ و جلّ فی کتابه 444

باب أنّ الآیات الّتی ذکرها اللّه عزّ و جلّ فی کتابه هم الأئمّه علیهم السّلام 444

باب ما فرض اللّه عزّ و جلّ و رسوله ص من الکون مع الأئمّه علیهم السّلام 446

باب أنّ أهل الذّکر الّذین أمر اللّه الخلق بسؤالهم هم الأئمّه علیهم السّلام 45٠

باب أنّ من وصفه اللّه تعالی فی کتابه بالعلم هم الأئمّه علیهم السّلام 456

باب أنّ الرّاسخین فی العلم هم الأئمّه علیهم السّلام 456

باب أنّ الأئمّه قد أوتوا العلم و أثبت فی صدورهم 45٨

باب فی أنّ من اصطفاه اللّه من عباده و أورثهم کتابه هم الأئمّه علیهم السّلام 46٠

باب أنّ الأئمّه فی کتاب اللّه إمامان علیهم السّلام إمام یدعو إلی اللّه و إمام یدعو إلی النّار 464

باب أنّ القرآن یهدی للإمام 464

باب أنّ النّعمه الّتی ذکرها اللّه عزّ و جلّ فی کتابه الأئمّه علیهم السّلام 466

باب أنّ المتوسّمین الّذین ذکرهم اللّه تعالی فی کتابه هم الأئمّه علیهم السّلام و السّبیل. . .46٨

باب عرض الأعمال علی النّبیّ صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و الأئمّه علیهم السّلام 4٧٠

باب أنّ الطّریقه الّتی حثّ علی الاستقامه علیها ولایه علیّ علیه السّلام 4٧4

باب أنّ الأئمّه علیهم السّلام معدن العلم و شجره النّبوّه و مختلف الملائکه 4٧4

باب أنّ الأئمّه علیهم السّلام ورثه العلم، یرث بعضهم بعضا العلم 4٧6

باب أنّ الأئمّه ورثوا علم النّبیّ و جمیع الأنبیاء و الأوصیاء الّذین من قبلهم 4٨٠

ص :6٨5

باب أنّ الأئمّه علیهم السّلام عندهم جمیع الکتب الّتی نزلت من عند اللّه عزّ و جلّ. . .4٨6

باب أنّه لم یجمع القرآن کلّه إلاّ الأئمّه علیهم السّلام و أنّهم یعلمون علمه کلّه 4٩٠

باب ما أعطی الأئمّه علیهم السّلام من اسم اللّه الأعظم 4٩٢

باب ما عند الأئمّه من آیات الأنبیاء علیهم السّلام 4٩4

باب ما عند الأئمّه من سلاح رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و متاعه 4٩٨

باب أنّ مثل سلاح رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مثل التّابوت فی بنی إسرائیل 5٠٨

باب فیه ذکر الصّحیفه و الجفر و الجامعه و مصحف فاطمه 5١٠

باب فی شأن إنّا أنزلناه فی لیله القدر و تفسیرها 5١٨

باب فی أنّ الأئمّه علیهم السّلام یزدادون فی لیله الجمعه 54٠

باب لو لا أنّ الأئمّه علیهم السّلام یزدادون لنفد ما عندهم 54٢

باب أنّ الأئمّه علیهم السّلام یعلمون جمیع العلوم. . .544

باب نادر فیه ذکر الغیب 546

باب أنّ الأئمّه علیهم السّلام إذا شاءوا أن یعلموا علّموا 55٠

باب أنّ الأئمّه علیهم السّلام یعلمون متی یموتون و أنّهم لا یموتون إلاّ باختیار منهم 55٢

باب أنّ الأئمّه علیهم السّلام یعلمون علم ما کان و ما یکون و أنّه لا یخفی علیهم الشّیء. . .556

باب أنّ اللّه عزّ و جلّ لم یعلّم نبیّه علما إلاّ أمره أن یعلّمه أمیر المؤمنین علیه السّلام و أنّه کان. . .56٢

باب جهات علوم الأئمّه علیهم السّلام 564

باب أنّ الأئمّه علیهم السّلام لو ستر علیهم لأخبروا کلّ امرئ بما له و علیه 566

باب التّفویض إلی رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و إلی الأئمّه علیهم السّلام فی أمر الدّین 56٨

باب فی أنّ الأئمّه بمن یشبهون ممّن مضی و کراهیه القول فیهم بالنّبوّه 5٧6

ص :6٨6

باب أنّ الأئمّه علیهم السّلام محدّثون مفهّمون 5٨٠

باب فیه ذکر الأرواح الّتی فی الأئمّه علیهم السّلام 5٨4

باب الرّوح الّتی یسدّد اللّه بها الأئمّه علیهم السّلام 5٨6

باب وقت ما یعلم الإمام جمیع علم الإمام الّذی کان قبله 5٩٠

باب فی أنّ الأئمّه صلوات اللّه علیهم فی العلم و الشّجاعه و الطّاعه سواء 5٩٢

باب أنّ الإمام علیه السّلام یعرف الإمام الّذی یکون من بعده و أنّ قول اللّه تعالی. . .5٩4

باب أنّ الإمامه عهد من اللّه عزّ و جلّ معهود من واحد إلی واحد 5٩6

باب أنّ الأئمّه علیهم السّلام لم یفعلوا شیئا و لا یفعلون إلاّ بعهد من اللّه عزّ و جلّ و أمر منه. . .6٠٠

باب الأمور الّتی توجب حجّه الإمام علیه السّلام 6١٢

باب ثبات الإمامه فی الأعقاب و أنّها لا تعود فی أخ و لا عمّ و لا غیرهما. . .6١6

باب ما نصّ اللّه عزّ و جلّ و رسوله علی الأئمّه علیهم السّلام واحدا فواحدا 6١٨

ص :6٨٧

درباره مركز

بسمه تعالی
هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ
آیا کسانى که مى‏دانند و کسانى که نمى‏دانند یکسانند ؟
سوره زمر/ 9

مقدمه:
موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان، از سال 1385 هـ .ش تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن فقیه امامی (قدس سره الشریف)، با فعالیت خالصانه و شبانه روزی گروهی از نخبگان و فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.

مرامنامه:
موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان در راستای تسهیل و تسریع دسترسی محققین به آثار و ابزار تحقیقاتی در حوزه علوم اسلامی، و با توجه به تعدد و پراکندگی مراکز فعال در این عرصه و منابع متعدد و صعب الوصول، و با نگاهی صرفا علمی و به دور از تعصبات و جریانات اجتماعی، سیاسی، قومی و فردی، بر مبنای اجرای طرحی در قالب « مدیریت آثار تولید شده و انتشار یافته از سوی تمامی مراکز شیعه» تلاش می نماید تا مجموعه ای غنی و سرشار از کتب و مقالات پژوهشی برای متخصصین، و مطالب و مباحثی راهگشا برای فرهیختگان و عموم طبقات مردمی به زبان های مختلف و با فرمت های گوناگون تولید و در فضای مجازی به صورت رایگان در اختیار علاقمندان قرار دهد.

اهداف:
1.بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام)
2.تقویت انگیزه عامه مردم بخصوص جوانان نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی
3.جایگزین کردن محتوای سودمند به جای مطالب بی محتوا در تلفن های همراه ، تبلت ها، رایانه ها و ...
4.سرویس دهی به محققین طلاب و دانشجو
5.گسترش فرهنگ عمومی مطالعه
6.زمینه سازی جهت تشویق انتشارات و مؤلفین برای دیجیتالی نمودن آثار خود.

سیاست ها:
1.عمل بر مبنای مجوز های قانونی
2.ارتباط با مراکز هم سو
3.پرهیز از موازی کاری
4.صرفا ارائه محتوای علمی
5.ذکر منابع نشر
بدیهی است مسئولیت تمامی آثار به عهده ی نویسنده ی آن می باشد .

فعالیت های موسسه :
1.چاپ و نشر کتاب، جزوه و ماهنامه
2.برگزاری مسابقات کتابخوانی
3.تولید نمایشگاه های مجازی: سه بعدی، پانوراما در اماکن مذهبی، گردشگری و...
4.تولید انیمیشن، بازی های رایانه ای و ...
5.ایجاد سایت اینترنتی قائمیه به آدرس: www.ghaemiyeh.com
6.تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و...
7.راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی
8.طراحی سیستم های حسابداری، رسانه ساز، موبایل ساز، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک، SMS و...
9.برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم (مجازی)
10.برگزاری دوره های تربیت مربی (مجازی)
11. تولید هزاران نرم افزار تحقیقاتی قابل اجرا در انواع رایانه، تبلت، تلفن همراه و... در 8 فرمت جهانی:
1.JAVA
2.ANDROID
3.EPUB
4.CHM
5.PDF
6.HTML
7.CHM
8.GHB
و 4 عدد مارکت با نام بازار کتاب قائمیه نسخه :
1.ANDROID
2.IOS
3.WINDOWS PHONE
4.WINDOWS
به سه زبان فارسی ، عربی و انگلیسی و قرار دادن بر روی وب سایت موسسه به صورت رایگان .
درپایان :
از مراکز و نهادهایی همچون دفاتر مراجع معظم تقلید و همچنین سازمان ها، نهادها، انتشارات، موسسات، مؤلفین و همه بزرگوارانی که ما را در دستیابی به این هدف یاری نموده و یا دیتا های خود را در اختیار ما قرار دادند تقدیر و تشکر می نماییم.

آدرس دفتر مرکزی:

اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 09132000109
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109